رفتن به محتوا

عالم عارف جليل مولى حاج سلطان محمّد گنابادى«سلطان على شاه طاب ثراه»

تاريخ ولادت او آن‏چنان‏كه پدرش مرحوم ملّا حيدر محمد با خطّ خود در پشت قرآن نوشته ‏اند و عكس فتوگراف آن در كتاب «نابغه علم و عرفان» آمده است؛ 28 جمادى الاولى سال 1251 قمرى مى‏باشد.

چون آن جناب به سنّ سه سالگى رسيد؛ پدرش به بعضى از شهرهاى ايران و سپس به هند مسافرت كرد و از او خبرى نشد. آن‏ جناب به فراق پدر مبتلا گشت و برادرش ملّا محمد على، او را سرپرستى نمود. چون به سن 6 سالگى رسيد؛ بنا به امر مادر و برادر آموزش قرآن مجيد و كتابهاى فارسى را آغاز كرد؛ و در مدّت پنج ماه توانست در آموختن آنها توفيق حاصل كند. ولى به ادامه تحصيل موفق نشد، و بنا به امر برادرش به كارهاى دنيوى مشغول گشت تا 17 ساله شد؛ دوباره به تحصيل علوم دينى متداول مشغول گرديد.

ابتدا در وطن خود به تحصيل علوم ادبى پرداخت، سپس به مشهد مقدّس رضوى (ع) شتافت؛ جهت تكميل علوم دينى به نجف اشرف و آنگاه جهت درك علوم عقلى و فلسفه به سبزوار رفته و از محضر حكيم عارف و زاهد متألّه، حاج ملّا هادى سبزوارى بهره‏مند شد. مدّتها بطور پيوسته و ناپيوسته در خدمت استاد به تحصيل پرداخت.

پس از آنكه در علوم ظاهرى كامل شد و در آن برترى و مهارت كامل پيدا كرد؛ جذبه‏اى از جذبات حقّ بوسيله حاج ملّا هادى و راهنمائى او در وى پديد آمد و جهت يافتن مقصود خويش به اصفهان مسافرت نمود و خدمت عارف جليل محمّد كاظم سعادت على شاه (تغمّده اللّه بغفرانه) رسيد. و موفّق به گرفتن ذكر قلبى از آن جناب و دخول در طريقت نعمت ‏اللّهى شد.

در بازگشت به گناباد بنا به امر مرشد در مورد اطاعت از فرمان مادرش (كه او را به ازدواج ترغيب مى‏نمود) با دختر حاج ملّا على بيدختى ازدواج كرد و بعد از مدّت كمى شوق تجديد ديدار شيخ را بر آن داشت كه بار ديگر به اصفهان مسافرت كند.

در سال 1284 از طرف سعادت على شاه به اجازه ارشاد و تلقين ذكر قلبى و اوراد مأثوره مفتخر و در طريقت به لقب- سلطان على شاه- ملقّب گرديد.

در سال 1293 شيخ او، رحلت كرد؛ آن جناب در جاى او نشست و شيخ سجّاده‏نشين در طريقه نعمت‏اللّهى گرديده، و مورد توجّه سالكان الى اللّه قرار گرفت.

مقرّ آن جناب بيدخت (از روستاهاى گناباد) محلّ اقامت روى‏آورندگان به آنجا شد، و نام گناباد كه تا آن زمان معروف نبود بعد از اينكه، ايشان در آنجا اقامت گزيدند بتدريج در تمام ايران شهرت يافت؛ و اين خود يكى از بركات وجود آن عالم و عارف بزرگوار در آن شهر بود.

سلطان على شاه «طاب ثراه» در سال 1305 قمرى به حج مشرّف شد و زيارت خانه خدا را انجام داد. او در بازگشت به زيارت عتبات مقدّسه (در عراق) نائل گرديد و با علما و فقهاى شيعه آن بلاد، ملاقات نمود كه از جمله آنان: مرحوم شيخ زين العابدين مازندرانى و فرزندان او و مرحوم مغفور حاج ميرزا حسن شيرازى و ديگران بودند كه همگى، آن جناب را تجليل و تعظيم كرده با احترام با ايشان روبرو شدند.

پس از بازگشت به ايران، مدّتى در تهران توقّف نمود. در اين موقع بيشتر رجال علم و فقه و سياست به حضور ايشان رسيدند پادشاه قاجار ناصر الدّين شاه كه در آن زمان در جاجرود بسر مى‏برد؛ و چون شنيد آن حضرت به تهران وارد شده است؛ پيكى به تهران فرستاد و اظهار علاقه نمود كه با وى ملاقات نمايد و خبر داد كه بزودى جهت ملاقات حضرتشان به تهران خواهد آمد. ولى حضرت سلطان على شاه وقتى اين سخن را شنيد در حركت از تهران شتاب نمود تا قبل از اينكه شاه وارد تهران شود، از تهران برود و گفت: ما فقيريم و همنشينان فقرائيم ما را با پادشاهان چه كار![1] پس به گناباد بازگشت. او بعد از چند سال اقامت در گناباد؛ بار ديگر جهت زيارت مشهد مقدّس رضوى به آن آستان مشرّف گرديد، و در آنجا مسموم گرديد، ولى او را علاج نمودند و خطر رفع شد؛ ليكن تندرستى نخستين را باز نيافت.

حضرت سلطان على شاه جهت تحصيل وسائل معاش به امور كشاورزى مى‏پرداخت. زيرا او معتقد بود؛ براى تأمين وسايل زندگى و معيشت بايد به كسب و كار پرداخت؛ همان‏طور كه شاه سيّد نعمت اللّه ولى، پيروان و مريدانش را به كسب و ترك بيكارى امر مى‏فرمود:

در عين حال كه كار مى‏كرد از مطالعه و تدريس و تأليف و ارشاد مردم و كمك به مساكين و بر آوردن نيازهاى محتاجان، غفلت نداشت.

بلكه او به مداواى بيماران نيز مى‏پرداخت تا جائى كه به مهارت و توانائى در طبّ مشهور گشت. آن حضرت بسيار زاهد و عابد بود، و هيچ‏گاه تهجّد در سحر، از او ترك نشد.

او در بپا داشتن شعائر دينى و مذهبى مانند نماز جماعت، و مجلس ذكر و قرائت قرآن و مراسم سوگوارى اهل بيت (ع) بسيار علاقمند و مشتاق بود و در امور دنيا مانند خوراك و پوشاك به حدّ اقل قانع بود و پيروان و مريدان خويش را نيز به محافظت از آداب دينى امر مى‏فرمود، و هرگاه مى‏ديد يا مى‏شنيد كه بعضى از مريدانش خلاف نموده‏اند؛ نمى‏توانست در امر دين خشم خود را فروبرد و پنهان دارد؛ بلكه به آنان تشدّد كرده با خشونت برخورد مى‏كرد، تا آنجا كه بعضى از مريدانش را كه آداب شرع را رعايت نكرده بودند پس از تذكّر و ياد آورى آنها به رعايت و عدم تأثير ياد آورى طرد نمود. حال كه سخن بدينجا رسيد اگر بخواهيم جهت تكميل مطلب و بطريق ضمنى و استطراد خصوصياتى از طريقه نعمت‏اللّهى را در اينجا ذكر كنيم جاى تعجّب نخواهد بود:

1: سيّد نعمت اللّه ولى، و جانشينان او، تا كنون همه مريدان را به‏ محافظت آداب شرع مقدّس نبوى از قبيل عمل به واجبات و ترك محرّمات، بلكه مكروهات امر نموده‏اند، چه تخليه دل از غير خدا، مستلزم اطاعت از خدا و رسول خدا و اولي‏الامر و پيروى از احكام آنان مى‏باشد. زيرا جائز، بلكه ممكن نيست كسى كه محبّ و دوستدار است؛ خلاف امر محبوب انجام دهد.

هر كه ادّعاى دوستى خدا مى‏كند؛ لازم است از اوامر او، و اوامر رسول او اطاعت نمايد. چه اينكه خدا فرمود: قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ‏[2] زيرا مادام كه ظاهر و اعضاء و جوارح انسان به حفظ حدود الهى زينت نيابد؛ دل به آداب روحانى مؤدّب نمى‏شود. ازاين‏رو، هر چه، مخالفت با شرع شريف داشته باشد از قبيل اعتقادات باطل و بدعت‏ها و اعمال نهى‏شده «حتى سماع» در اين طريقه راه نداشته؛ باطل و ممنوع است. مجالس ذكر هم از همه اين امور پاك و منزّه مى‏باشد.

2: اينكه برادران اين طريقه، مأمورند كه بيكارى و گوشه گيرى و رهبانيت را ترك نمايند، و به يكى از شغلهاى دنيوى كه مباح باشد جهت تحصيل معاش رو آورند تا در تأمين معاش خود آنها را از ديگران بى‏نياز سازد؛ چه انسان در دنيا محتاج به خوردن و آشاميدن و پوشش و مسكن است و همه اين‏ها از ضروريّات زندگى دنيا محسوب مى‏گردد و رسيدن به آنها با كسب حلال يا با سرقت، يا گدائى و يا اظهار احتياج به غير حاصل مى‏شود، و هر چه بدون رضاى مالك باشد مثل غصب در حقيقت جزء سرقت محسوب مى‏گردد و هر چه مربوط به طمع است؛ از نوع سؤال و گدائى، به حساب مى‏آيد.

سرقت و گدائى از نظر عقل و شرع و عرف حرام است. تنها كسب حلال و مباح باقى مى‏ماند خواه كشاورزى باشد يا تجارت و يا صنعت يا غير آنها از كسبهاى مختلف حلال. پس بر همه فقراء اين طريقه لازم است كه هر يك به كسبى حلال اشتغال ورزند تا سر بار ديگران نشوند، بلكه لازم است كار آنها طورى باشد كه به ديگران نيز سود برساند.

چون برادران اين طريقه مأمور به ترك انزوا و وارد شدن به اجتماع هستند؛ به اصطلاح صوفيه در آنان بسط بر قبض غالب مى‏گردد[3] چه غلبه قبض بر بسط در سالك الى اللّه عموما بر اثر گوشه گيرى و كناره جوئى از خلق پديد مى‏آيد و داخل شدن در اجتماع و جماعت مردم، موجب بسط مى‏شود، زيرا، براى سالك لازم است كه حقّ را در همه مظاهر مشاهده كند و با همه هستى به نيكى معاشرت و همنشينى نمايد؛ چه دوست داشتن مظاهر الهى سايه و ظلّ دوستى خداست.

چنانكه شيخ جليل سعدى شيرازى گفته است:

به جهان خرّم از آنم كه جهان خرّم از اوست‏   عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست‏
 

3: از جمله خصوصيّات اين طريقه، مقيّد نبودن به پوشش مخصوص و لباس مشخّص و معيّنى در ظاهر مى‏باشد، مانند خرقه مخصوص و تاج و امثال آن كه در بسيارى از طرق صوفيّه، معمول مى‏باشد، بلكه سيّد نعمت اللّه ولى و جانشينان وى گفته‏اند: براى صوفى تنها لباس تقوى لازم است نه غير از آن، لذا، تعجّبى ندارد از اينكه آنان در ظاهر لباس معيّن نمى‏پوشند كه عبادت خدا و سلوك الى اللّه، با هر لباسى ممكن و جائز است و هيچ تفاوتى بين كسى كه در لباس اهل علم يا در لباس حكومتى يا غير آن باشد؛ نيست. به خلاف بسيارى از سلسله‏هاى صوفيّه كه داراى خرقه مخصوص و تاج مشخّصى مى‏باشند. بگونه‏اى كه هر كس داخل اين سلسله شود حتما بايد به لباس مخصوص مقيّد گردد.

در بعضى از طريقه‏ها تقيّد به لباس، مخصوص مجالس ذكر است (كه در آنجا، لباس مخصوص مى‏پوشند) ولى در طريقه نعمت‏اللّهى اين قيد در مجلس ذكر و غير آن اصلا وجود ندارد.

حضرت مؤلّف جليل نيز چون به اين سيره و روش مقيّد بود؛ و هيچ يك از واجبات بلكه مستحبّات را ترك ننموده؛ و در ترك محرّمات بلكه مكروهات نيز ثابت قدم و استوار بود و خود در دنيا بكار اشتغال داشت لذا پيروان و مريدانش را نيز به اين امور فرمان مى‏داد و شديدا در رعايت و حفظ آنها كوشا بود.

سر انجام ايشان را در شب شنبه 26 ربيع الاول سال 1327 قمرى خفه كرده و غرق ساختند، او شهيد از دنيا رحلت فرمود و (در حرم مطهّر كه اكنون زيارتگاه فقرا و سايرين مى‏باشد) در انتهاى قبرستان بيدخت بالاى تپه مدفون گشت.

پس از آن حضرت فرزند عارف كاملش مولى حاج ملّا على نور على شاه ثانى كه متولّد در 17 ربيع الثّانى 1284 هجرى قمرى مى‏باشد جانشين پدر گرديد، و بدين ترتيب او جاى پدر نشست تا ايشان نيز در تاريخ 15 ربيع الاوّل 1337 قمرى در كاشان مسموم شدند و فرزند جليل ايشان پدر معظّم اينجانب، (سلطان حسين تابنده) مولى حاج شيخ محمّد حسن صالح على شاه كه در 8 ذى‏حجه 1308 قمرى زاده شده بود جانشين آن مرحوم گرديد كه مسند طريقه نعمت‏اللّهى در اين زمان به‏ وجود آن حضرت مزيّن است كه خداوند عمر شريفش را طولانى گرداند[4].

مولى حاج سلطان محمّد تأليفات بسيارى دارد كه بيشتر آنها در احكام و آداب شرع و اخلاق است كه با اصول عرفان مطابقت مى‏كند؛ مانند: سعادت‏نامه، مجمع السّعادة، بيان السّعادة، ولايت‏نامه، بشارة المؤمنين، تنبيه النائمين، التوضيح و الايضاح.

دو تأليف از آنها كه بيان السعادة و ايضاح به عربى مى‏باشد و آثار ديگر به زبان فارسى است. وى غير از كتب نام برده، تأليفات ديگرى هم دارد كه در منطق و نحو مى‏باشد؛ مثل «تذهيب التهذيب» كه حاشيه و شرحى است بر تهذيب المنطق، و حاشيه‏هائى بر اسفار كه همه آنها به عربى است. مهم‏ترين تأليف آن جناب، تفسير قرآن مجيد است كه «بيان السّعادة فى مقامات العبادة» نام دارد و آن از مهم‏ترين تفسيرهايى است كه در قرن اخير نوشته شده است تا آنجا كه فقيه كامل مرحوم حاج آقا محسن مجتهد عراقى و حكيم جليل مرحوم مغفور آخوند ملّا محمّد كاشانى درباره آن گفته‏اند:

«تفسير سلطان، سلطان التّفاسير است» در اين تفسير نكات دقيق عرفانى و فلسفى و ادبى در بيان آيات ذكر شده است كه هيچ كس پيش از او يادآور نشده است؛ همان‏طور كه خود وى، در مقدّمه تفسير نيز به صراحت بيان نموده است.

همه آنچه در تفسير آيات ذكر شده است كلّا مستند به احاديث و اخبارى مى‏باشد كه از مصادر عصمت (ع) روايت شده است.

سلطان على شاه چون به شيخ و مرشدش حاج محمّد كاظم سعادت على شاه، علاقه و ارادت بسيار داشت؛ سه اثر از آثار خود: «سعادت‏نامه، بيان السّعادة، مجمع السّعادات» را به نام ايشان نمود؛ همان‏طور كه مولوى بلخى خراسانى، ديوان خويش را به اسم مرشدش شمس تبريزى نام نهاد، مولى محمّد تقى كرمانى- مظفّر على شاه- ديوان اشعارش را به نام مرشدش مشتاق على شاه پايان بخشيد- كه خدا ايشان را بيامرزاد.

_____________________________________________________________________________________

پاورقی

[1] رسول خدا( ص) فرمود: همنشينى با فقرا از تواضع است( نهج الفصاحة)

[2] آل عمران- 31

[3] قبض نتيجه واردى است كه بعد و انذار و حجاب را نزد سالك ظهور دهد و حالت گرفتگى و اندوه دل را سبب شود بسط عكس قبض و نتيجه واردى است كه قرب و بشارت و رفع حجاب و شهود را در دل ارائه دهد و شادمانى آن، وجود را گسترده سازد.

[4] حضرت شيخ محمّد حسن صالح على شاه در تاريخ ششم مرداد 1345 هجرى شمسى مطابق با نهم ربيع الثّانى سال 1386 هجرى قمرى در زادگاهش بيدخت خرقه تهى كرد و دعوت حق را لبيك گفت و فرزند مقدسش حضرت حاج سلطان حسين تابنده نويسنده اين مقدّمه با لقب رضا على شاه بر مسند ارشاد نشست- آن جناب نيز در تاريخ هيجدهم شهريور ماه 1371 هجرى شمسى خرقه تهى كرد و عالم عرفان را با رحلت خود عزا دار ساخت و اكنون حضرت آقاى حاج على تابنده( محبوبعلى شاه) بموجب فرمانى كه پدر بزرگوارشان حضرت آقاى رضا على شاه قدس سرّه در حيات خود صادر فرموده بود بر مسند هدايت و ارشاد فقراى اين سلسله جلوس فرموده‏اند.

مقدمه ترجمه تفسير بيان السعادة فى مقامات العبادة، ج‏1، ص: 58

زندگینامه علامه محمدحسين‏ طباطبايى‏ خود نوشت

علامه محمدحسين‏ طباطبايى‏

سيد محمد حسين طباطبايى معروف به علامه طباطبايى مفسر بزرگ و مشهور دوران معاصر است. شرح حال خودنوشت ايشان چنين است: در سال 1281 شمسى در تبريز در ميان يك خانواده عالِم متولد شدم.

در پنج سالگى مادر و نُه سالگى پدر را از دست دادم. پس از درگذشت پدر به مكتب و پس از چندى به مدرسه فرستاده شدم و تقريباً مدت شش سال مشغول فراگرفتن فارسى و تعليمات ابتدايى بودم.

اساتيد

سال 1297 وارد علوم دينى و عربى شدم و به سال 1304 براى تكميل تحصيلات خود عازم حوزه علمى نجف گرديدم و به مجلس درس مرحوم آيت الله شيخ محمد حسين اصفهانى( ره)، مرحوم آيت الله نايينى، مرحوم آيت الله آقاى سيد ابوالحسن اصفهانى رفتم.

كلّيات علم رجال را نيز پيش مرحوم آيت الله حجّت كوه كمرى، فلسفه را نزد حكيم و فيلسوف معروف وقت مرحوم آقا سيد حسين بادكوبى موفق شدم. منظومه سبزوارى و اسفار و مشاعر ملا صدرا و دوره شفاى بوعلى و كتاب اثولوجيا و تمهيد ابن تُركه و اخلاق ابن مسكويه را خوانده ام. مرحوم بادكوبى امر فرمود كه به تعليم رياضيات بپردازم و لذا به درس مرحوم آقا سيد ابوالقاسم خوانسارى كه رياضيدان زبردستى بود، حاضر شدم.

سال 1314 بر اثر اختلال وضع معاش ناگزير به مراجعت شده، به زادگاه اصلى خويش( تبريز) برگشتم و ده سال و خُرده اى در آن سامان به سر بردم كه حقّاً بايد اين دوره را در زندگى خود دوره خسارت روحى بشمارم، زيرا بر اثر گرفتارى ضرورى به معاشرت عمومى وسيله تأمين معاش( كه از مجراى فلاحت بود) از تدريس و تفكّر علمى( جز مقدارى بسيار ناچيز) بازمانده بودم و پيوسته با يك شكنجه درونى به سر بردم.

در سال 1325 از سرو سامان خود چشم پوشيده، زادگاه اصلى را ترك گفتم و متوجّه حوزه قم گرديده، بساط زندگى را در اين شهر گستردم و دوباره اشتغالات علمى را از سر گرفتم و تا كنون كه اوايل 1341 مى باشد، روزگار خود را در اين سامان مى گذرانم.

در اوايل تحصيل كه به صرف و نحو اشتغال داشتم، علاقه زيادى به ادامه تحصيل نداشتم و از اين روى هر چه مى خواندم، نمى فهميدم و چهار سال به همين نحو گذرانيدم. پس از آن، يك باره عنايت خدايى دامنگيرم شده، عوضم كرد و در خود يك نوع شيفتگى و بى تابى نسبت به تحصيل كمال حسن نمودم. 

علامه طباطبايى اين زندگى نامه را در سال 1341 نوشت و حدود بيست سال بعد، در قيد حيات بود.

وفات‏

در آبان 1360 مطابق محرم الحرام 1402 به لقاءالله پيوست و در مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه( س) به خاك سپرده شد.

آثار

از علامه طباطبايى علاوه بر تفسير مشهور الميزان آثار زير بر جاى مانده است:

  • سنن النبى، اصول فلسفه يا روش رئاليسم،
  • كتاب توحيد( شامل سه رساله)،
  • نهاية الحكمه، بداية الحكمه، شيعه در اسلام، قرآن در اسلام،
  • وحى يا شعور مرموز،
  • حكومت در اسلام، اعجاز،
  • على و الفلسفة الالهيه، حواشى بر كتاب كفاية الاصول،
  • حواشى بر كتاب الانصار الاربعه ملاصدرا،
  • تعليقاتى بر شش جلد اول تا ششم بحارالانوار
  • و رساله‏ هايى كه منتشر نشده است.

زندگینامه علامه طباطبایی(ره) به قلم علامه حسن زاده آملی

 
علامه طباطبایی

 
این کلمه پاسخ نامه ایست که بیوگرافی حضرت استاد علامه طباطبائی را، در زمان حیاتش، از من خواسته اند. بسم اللّه الرحمن الرحیم اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّک الْأَکرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یعْلَمْ. و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب با اهدای تحیت و سلام از این کمترین خوشه چین خرمن اقبال بزرگان حسن حسن زاده آملی، شرح زندگی سراسر سعادت بقیة الماضین و ثمال الباقین، آیت علم و دین، مفسر کبیر و فیلسوف الهی، عارف ربّانی، فقیه صمدانی فخر الاسلام استاد اکبر حضرت علّامه حاج میرزا محمد حسین طباطبائی متّع اللّه الاسلام و المسلمین بطول بقائه الشریف را خواسته اید.
 

تاریخ انتشار : 1395/8/18

 
با اینکه انجام دادن چنین امر خطیر به شایستگی، از عهده این حقیر خارج است که نه بپارسی نغز یارا است و نه بعربی مبین توانا، باقل با قلم شکسته در فصاحت سحبان چه تواند بنگارد؟! مع الوصف عدم امتثال را مروّت ندیدم و با بضاعت مزجات شمّه ای از آنچه که به سالیانی دراز در روضه رضوان محضر انس و قدس آن قدّیس قدّوسی، و محفل درس و بحث آن معلّم ربّانی، در دفتر خاطرات ضبط کرده ایم و گفتنی است تقدیم می داریم، و بدون تصنّع و تکلّف در إنشاء، کلک را به رفتار ساده اش واگذار، و به اختیارش رهسپار می کنیم بسم اللّه مجریها و مرسیها.

یک دهان خواهم به پهنای فلک تابگویم وصف آن رشک ملک
ور دهان یابم چنین و صد چنین تنگ آید در بیان آن امین
 این قدر هم گر نگویم ای سَنَد شیشه دل از ضعیفی بشکند

در پیرامون این گونه مردان بزرگ که فوق زمان و مکان و از نوابغ دهرند، از چندین بعد باید سخن به میان آورد که کوتاه ترین آن أبعاد بعد زمان و مکان و شرح نحوه تعیش و معاش آنان است و در این بعد مادّی سخن گفتن دور از شأن آن ارواح عرشی است، در این قسمت بهمین گفتار حافظ شیرین سخن اکتفا می کنیم:

فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بسوقتی به دأب و اقتضای أوان تحصیل، به بؤس بأسایی دچار شدم که ترا طاقت نباشد از شنیدن، دوست دانشمندی که با وی افتخار هم حجرگی داشتم به دیدارم آمد- خدایش ببخشاید- که به تشفی ام آمد و شفا بخشید و نویدم داد که یارا این سختی گوارا بادت که به شهادت تذکره ها، نفوس مستعدّه از تحمل ساعاتی چنین در محنت زمانه، مردان نامدار و اماثل روزگار شدند.
نه در غنچه کامل شود پیکر گل نه در بوته ظاهر شود صورت زر
ز احداث چرخ است تهذیب مردم چو از زخم خایسک تیزی خنجر
آثار هر کس نمودار دارائی اوست:بهترین معرّف آن جناب سیر و سلوک انسانی، و آثار علمی از تدریس و تألیف او است، افاضل حوزه علمیه قم که شاغل کرسی تدریس اصول معارف حقه جعفریه اند از تلامذه اویند، و تفسیر عظیم الشأن المیزان که عالم علم را مایه فخر و مباهات است یکی از آثار نفیس قلمی و أمّ الکتاب مؤلفات او است.
 
 
 

تفسیر قرآن با قرآن

امام الکلّ فی الکلّ امیر المؤمنین علی- علیه السلام- در وصف قرآن فرمود:کتاب اللّه ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض [1] بلکه خود قرآن کریم در وصف خود می فرماید:وَ نَزَّلْنا عَلَیک الْکتابَ تِبْیاناً لِکلِّ شَی ءٍ[2]، اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کتاباً مُتَشابِهاً مَثانِی [3]، وَ لَقَدْ آتَیناک سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ [4].

 

 

بیان مثانی و تفسیر قرآن بقرآن

معنی مثانی همانست که امیر- علیه السلام- فرمود: کتاب اللّه ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض، چه مثانی جمع مثنیه اسم مفعول از ثنی بمعنی عطف ولوی یعنی پیچیدن و برگشتن است. مثلا رودخانه که در بعضی از جاهای مسیرش پیچ می خورد و دور می زند و بر می گردد، آن جاها مثانی او است که بسبب این انعطاف قسمت قبل از پیچ رودخانه و قسمت بعد از پیچ آن ناظر یکدیگرند، آیات قرآنی هم با هم این چنین اند که ناظر یکدیگرند یعنی بیان و زبان یکدیگرند. در منتهی الارب گوید: ثنی بالکسر: گشت وادی و گشت کوه.

 
این خلاصه مضمونی از تحقیق رشیق جناب استاد روحی فداه در تفسیر کبیر المیزان در بیان مثانی است. به همین مبنی متین، قرآن کریم را بزبان قرآن کریم تفسیر فرموده است و در آغاز تفسیر به این نکته علیا اشارتی فرمود که خلاصه مفادش این است: حاشا که قرآن نور و تبیان کلّ شی ء باشد و تبیان نفس خود نباشد.
 
این تفسیر شهر حکمت و مدینه فاضله ایست که در آن از بهترین و بلندترین مباحث انسانی و شعب دینی از عقلی و نقلی و عرفانی و فلسفی و حکمت متعالیه و اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی و غیرها بحث شده است. مپنداری که این سخنم با نصّ خود آن جناب در دیباچه تفسیر تناقض دارد که فرمود:قد اجتنبنا فیها عن أن نرکن الی حجة نظریة فلسفیة أو إلی فرضیة علمیة، او إلی مکاشفة عرفانیة.که هر دو به حق سخن گفتیم چنانکه باز خود معظم له در آخر دیباچه فرمود:ثم وضعنا ابحاثا مختلفة فلسفیة و علمیة و تاریخیة و اجتماعیة و اخلاقیة الخ، فتبصّر.

 

 

 

از زبان مبارک خود استاد

در صبح روز سه شنبه بیست و پنجم شعبان المعظم 1387 ه ق- 7 آذر 1346 ه ش در محضر مبارک جناب استاد علامه طباطبایی مدّ ظله العالی تشرف حاصل کردم، سخن از زمان تحصیل و کارهای علمی معظّم له به میان آمد فرمودند:من انتظار آمدن بهار و تابستان را می بردم چه در آن دو فصل چون شبها کوتاه بود شب را به مطالعه و نوشتن به روز می آوردم و در روز می خوابیدم.

 
سپس درباره تفسیرش فرمودند:من اوّل در روایات بحار بسیار فحص و تتّبع کردم که از این راه کاری کرده باشیم و درباره روایات، تألیفی در موضوعی خاص داشته باشیم، بعد در تلفیق آیات و روایات زحمت بسیار کشیدیم تا اینکه به فکر افتادیم بر قرآن تفسیری نویسیم ولی چنین می پنداشتم که چون قرآن بحر بی پایان است اگر به همه آن بپردازیم مبادا توفیق نیابیم لذا آنچه از قرآن در اسماء و صفات الهی و آیات معاد و از این گونه امور بود جدا کردیم که هفت رساله مستقل در هفت موضوع تألیف کردم، تا اینکه به تفسیر قرآن اشتغال ورزیدیم که اکنون چهارده جلد آن طبع و منتشر شده است.
 
این سخن استاد در آن روز بود و امروز بحمد اللّه تعالی توفیق یافت که تفسیر المیزان را در بیست مجلّد در مدّت بیست سال به اتمام رسانید و در آخر تفسیر تاریخ اتمام را مرقوم فرمود به این عبارت:

 

 

 

تاریخ اتمام المیزان و توصیه به طلاب علوم

تم الکتاب و الحمد للّه و اتفق الفراغ من تألیفه فی لیلة القدر المبارکة الثالثة و العشرین من لیالی شهر رمضان من شهور سنة اثنتین و تسعین و ثلاثمائة بعد الألف من الهجرة و الحمد للّه علی الدوام و الصلاة علی سیدنا محمد و آله و السلام.

 
طلّاب عزیز ما سرمشق بگیرند که حضرت علامه طباطبائی شب قدر را به بحث و تحقیق آیات قرآنی احیا می کرد و تفسیرش در این شب فرخنده به پایان رسید، آری این چنین باید بکار بود و به شعر رسا و شیوای شمس الدین محمد بن محمود آملی صاحب نفائس الفنون:به هوس راست نیاید به تمنّی نشود
کاندر این راه بسی خون جگر باید خوردشیخ المشایخ صاحب جواهر قدس سرّه العزیز در آخر کتاب دیات آن فرماید:تمّ کتاب جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام فی لیلة الثلاثاء ثلاثة و عشرین من شهر رمضان المبارک لیلة القدر التی کان من تقدیر اللّه تعالی فیها ان یتفضّل علینا باتمام الکتاب المزبور من سنة الف و المائتین و الاربع و الخمسین من الهجرة النبویة الخ.
 
از جناب صدوق ابن بابویه رضوان اللّه تعالی علیه در احیای شبهای بیست و یکم و بیست و سوم ماه مبارک رمضان که لیالی قدرند در مفاتیح محدث قمی چنین نقل شده است:قال شیخنا الصدوق فیما أملی علی المشایخ فی مجلس واحد من مذهب الإمامیة و من أحیا هاتین اللیلتین بمذاکرة العلم فهو أفضل. یعنی افضل اعمال در احیای این دو شب قدر، مذاکره علم است.

 

 

جناب بادکوبه ای یکی از اساتید بزرگ علامه

روزی در محضر مبارکش در ولایت و امامت سؤالاتی عنوان کرده ام تا اینکه سخن از آیه کریمه وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُک لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیتِی قالَ لا ینالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ [5] به میان آمد به حضورش عرض کردم جناب عالی در تفسیر در وجه استفاده آیه بر عصمت امام بیانی از بعض اساتیدتان نام برده اید «و قد سئل بعض أساتیدنا رحمة اللّه علیه عن تقریب دلالة الآیة علی عصمة الامام، فأجاب- الخ»[6] این استاد کدام بزرگوار است؟ فرمود مرحوم آقا سید حسین بادکوبه ای.

 
راقم گوید که دیگر اساتید ما هم: آیات عظام حاج شیخ محمد تقی آملی و آقا سید محمد حسن قاضی الهی طباطبائی قدّس سرهما از استادشان جناب آقا سید حسین بادکوبه ای بتجلیل و تعظیم نام می بردند. آن جناب آقا سید حسین بن سید رضا بن سید موسی حسینی بادکوبی لاهجی (نه لاهیجی) است در 1293 ه ق در قریه خوددلان بادکوبه متولد شده است وی یکی از اعاظم تلامذه جناب آقا میرزا هاشم اشکوری و آقا میرزا ابو الحسن جلوه و آقا علی مدرس صاحب بدائع الحکم و آخوند خراسانی صاحب الکفایه و شیخ محمد حسن مامقانی- رضوان اللّه تعالی علیهم- و از مفاخر علمای متأخرین و متحلّی بملکات فاضله انسانی بود.
 
در 28 شوّال 1358 ه ق در نجف اشرف به جوار رحمت الهی پیوست و او را تألیفاتی در معقول و منقول است و در طبقات اعلام الشیعة علامه شیخ آقا بزرگ طهرانی- رضوان اللّه علیه-[7] مذکور است.

 

 

 

شرح حکمة الاشراق قطب شیرازی تقریرات درس خواجه است

در شب جمعه 13 ذی الحجه 1389 ه ق- 1/ 12/ 1348 ه ش که با تنی چند از افاضل حوزه از محضر پرفیض استاد علامه طباطبائی استفاضه می کردیم، پس از اتمام جلسه در معیت آن جناب در اثنای راه بودم اظهار داشتند که مرحوم استاد ما آقا سید حسین بادکوبه ای بطور منجّز و قطع می فرمودند که شرح حکمةهزار و یک کلمه، ج 1، ص: 299الاشراق قطب (شرح علامه قطب شیرازی بر حکمة الاشراق شیخ سهروردی) تقریرات درس خواجه نصیر الدین طوسی قدّس سرّه است. و خواجه مشرب اشراق داشت، در حکمت اشراقی بود چنانکه در مبحث علم اشارات، به خلاف شرطش در اول کتاب با مبنای مشاء مخالفت کرد، و علم را به طریق اشراق که فاعل بالرضا باشد تقریر کرد.

 

 

تحصیلات ریاضی جناب استاد طباطبائی مدّ ظلّه العالی

و نیز در شب پنجشنبه بیستم ذی القعده 1397 ه ق- 12/ 8/ 1356 ه ش، بعد از انقضای جلسه در اثنای راه بمناسبتی سخن از ریاضیات به میان آمد فرمودند: استاد ما آسید حسین بادکوبه ای در نجف بما امر فرمود که تحریر اقلیدس را بخوانیم، مدّت دو سال و خورده ای در محضر آقا سید ابو القاسم خوانساری تحریر مذکور و ریاضیات می خواندیم. فرمودند مرحوم آقا سید ابو القاسم خوانساری در ریاضیات بسیار متبحّر بود حتی از دانشگاه سؤالاتی برای او می فرستادند، در معادلات جبر و مقابله یکی از متبحرین بود، تثلیث زاویه کرد ولی به ما یاد نداد، و اخیرا در هند مرحوم شد.

 
 
 

مسئله ریاضی در تثلیث زاویه

راقم گوید: آنکه فرمود: تثلیث زاویه کرد، یک مسئله ریاضی قابل توجّه است. در اصول اقلیدس و دیگر کتب ریاضی چه در ابتدائیات و چه در متوسطات و نهائیات، مسئله تثلیث زاویه اعمّ از مستوی و مستدیر بطور استقلال که یکی از أشکال مقاله ای باشد عنوان نشده است نه در اصول اقلیدس و نه در اکر مانالائوس و دیگر متوسّطات و نه در مجسطی بطلیموس خواه بتحریر خواجه و خواجه بتحریر مغربی اندلسی (محیی الدین یحیی بن محمد بن ابی الشکر المغربی الاندلسی) هر چند اصول اقلیدس متکفل فروع ریاضیات می باشد و اگر مسئله ای ریاضی در آن عنوانی خاص ندارد و به اصطلاح یکی از اشکال مقاله ای نیست، باید به استبانه أشکال دیگر مربوط به آن مسئله استنباط شود چنانکه در هر فن حکم هر اصل و فروع آن همین است و استاد در ریاضیات کسی است که مثلا بتواند تثلیث زاویه را از آن اصول استخراج کند.

 
پوشیده نماند که سخن در این است که زاویه ای به برهان هندسی تثلیث شود نه اینکه به وسیله آلت نقّاله یا دیگر آلات اندازه گیری زوایا، تثلیث زاویه ای صورت گیرد چه این کار آسان است، مثلا همان طور که به شکل نهم مقاله اولی اصول اقلیدس برهان هندسی بر تنصیف زاویه اقامه شده است، برای تثلیث زاویه نیز برهان هندسی اقامه و ترسیم گردد.
 
تدریس علم هیئت در قم وقتی جناب استاد علامه طباطبائی به اینجانب فرمودند در اوائل که از تبریز به قم آمدم شرح چغمینی را تدریس می کردم.راقم گوید: شرح چغمینی از کتب هیئت است. ماتن آن محمود بن محمد بن عمر چغمینی مؤلف قانونچه در طبّ است، و شارح آن قاضی زاده رومی است.شارح از راصدین رصدخانه سمرقند است و در عمل زیج الغ بیکی سهمی بسزا دارد.این کتاب در ترتیب تدریسی و کلاسیکی فن هیئت از متوسطات است.

 

 

 

نصب دائره هندیه در مدرسه حجّتیه قم بعمل علامه طباطبائی

اینجانب در دوشنبه 25 ج 1/ سنه 1383 ه ق برابر با 22 مهر 1342 ه ش بقصد اقامت در قم، از تهران مهاجرت کرده است در همان اوان محصّلین مدرسه حجّتیه قم برایم حکایت کردند که در یک گوشه حوض مدرسه نامبرده جناب علامه طباطبائی، دائره هندیه برای تعیین سمت قبله و تشخیص خط نصف النهار که زوال ظهر از آن در هر روز معلوم می گردد به افق قم، کار گذاشته اند که متأسفانه در حفظ آن کوتاهی شد و چنان اثر علمی عملی ضایع گشت.

 
 
 
 
ترک تبریز و اقامت در قم و استخاره با قرآن
 
استاد علامه طباطبائی پس از تحصیل مقدماتی و سطوح در تبریز در 1344 ه ق- 1304 ه ش بنجف اشرف مهاجرت کردند و در محضر اساتید بزرگ چون
 
آیات عظام:
  •  
  • حاج سید علی آقای قاضی طباطبائی
  • و آقا سید حسین بادکوبی،
  • و آقا سید ابو الحسن اصفهانی،
  • و آقا محمد حسین کمپانی
  • و آقا میرزا حسین نائینی
  • و آقا سید ابو القاسم خوانساری،
 
بمقامات بلند فنون علمی و عملی نائل آمد و پس از ده سال اقامت در نجف در 1354 ه ق- 1314 ه ش به تبریز مراجعت فرمودند و چند سال در تبریز بتدریس و تألیف و تحقیق اشتغال داشتند تا در سنه 1365 ه ق قصد عزیمت قم فرمودند و تبریز را ترک گفتند و در قم اقامت فرمودند و تفسیر قرآن کریم و تدریس علوم عقلی و اصول معارف حقّه الهیه را در قم تأسیس فرمودند و تاکنون که یکشنبه 25 شعبان المعظم 1401 ه ق- 7 تیرماه 1360 ه ش است، محفل مبارکش معقل ارباب عقول، و مجلس مقدسش مدرس اصحاب علوم است ادام اللّه تعالی اعوام افاضاته.
 
هر چند بسیاری از افراد حوزه علمیه قم محضر انورش را ادراک کرده اند ولی جمعی را حظّ توفیق حضور بود، و فریقی را نصیب اطّلاع به صورت اصطلاحات، و بعضی را نیل عروج بمعارج علمی، و طایفه ای را میل بسیر و سلوک عملی، و قلیلی را وصول به منقبتین علم و عمل، و در حقیقت بهمان مثابت است که حکیم الهی جناب میرزا ابو الحسن جلوه- قدّس سرّه- در شرح حال خویشتن در نامه دانشوران ناصری ترقیم فرموده است که:بالفعل اکثر طلّاب از شهرهای مختلف که میل به معقول دارند، گرد من جمع اند هر جمعی به خیالی: برخی محض آموختن اصطلاح و طائفه ای به جهت آراستن مجالس، و شرذمه ای به جهت صداقت و ساده لوحی و اعتقاد به عالم تجرد، شرح این طائفه است: ثلّة من الاولین و قلیل من الآخرین، باری:
 
هر کسی از ظن خود شد یار من وز درون من نجُست اسرار من
وقتی جناب استاد علامه طباطبائی برای این داعی حکایت فرمود که چون از تبریز عزم مهاجرت به قم کردم با قرآن مجید استخاره نمودم این آیه کریمه آمد:هُنالِک الْوَلایةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیرٌ ثَواباً وَ خَیرٌ عُقْباً. [8]جناب حاج میرزا سید علی قاضی طباطبائی یکی از اساتید بزرگ علامه طباطبائییکی از اساتید بزرگ جناب استاد علامه طباطبائی مد ظلّه العالی، آیة اللّه العظمی عارف عظیم الشأن فقیه عالیمقام صاحب مکاشفات و کرامات مرحوم حاج سید میرزا علی آقای قاضی تبریزی در نجف بود.
 
علّامه شیخ آقا بزرگ طهرانی- رضوان اللّه علیه- در طبقات اعلام الشیعة[9] شرح حالش را ذکر کرده است و تنی چند از اساتیدش را نام برده و گفته است:هو السید المیرزا علی آغا بن المیرزا حسین بن المیرزا أحمد بن المیرزا رحیم الطباطبائی التبریزی القاضی عالم مجتهد تقی ورع اخلاقی فاضل و قد دامت المودّة و الصحبة بیننا عشرات السنین فرأیته مستقیما فی سیرته کریما فی خلقه شریفا فی ذاته الخ له تفسیر القرآن من أوّله إلی قوله تعالی: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یلْعَبُونَ [10] الخ و لوالده تفسیر ایضا، و بیتهم بیت فضل و تقی قدیم (انتهی ملخصا).
 
قاضی مذکور از اعجوبه های دهر بود (نجل جلیل او مصداق الولد سر أبیه آقا سید مهدی قاضی طباطبائی- رحمة اللّه علیه- و مرحوم آیة اللّه شیخ محمد تقی آملی- رضوان اللّه علیه- و جناب علامه طباطبائی مد ظلّه العالی، و برادر ماجد آن جناب آیة اللّه آقا سید محمد حسن الهی قاضی طباطبائی- قدس سرّه- هر یک را بر این بنده حقی عظیم است) از آن جناب وقایعی شگفت یادداشت داریم که نقل آنها را به زمان فرصت موکول می کنیم.یکی از کلمات دل نشین مرحوم حاج سید علی قاضی این است که: اگر انسان نصف عمر خود را در پیدا کردن کامل صرف کند جا دارد.
 
آنکه مرحوم شیخ آقا بزرگ در حق مغفور له قاضی فرمود: «فرأیته مستقیما فی سیرته» نکته ای بسیار ارزشمند است چه عمل عمده در سلوک الی اللّه استقامت است، نزولبرکات و فیضهای الهی بر اثر استقامت است، إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلائِکةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کنْتُمْ تُوعَدُونَ نَحْنُ أَوْلِیاؤُکمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ وَ لَکمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکمْ وَ لَکمْ فِیها ما تَدَّعُونَ نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ [11].میرزای شیرازی و میرزا حسین قاضی، قدّس سرّهمادر شب پنجشنبه 21 رجب المرجّب 1387 ه ق- 3/ 8/ 1346 ه ش، از محضر مبارک استاد علامه طباطبائی با تنی چند از افاضل دوستان استفاده می کردیم، در حاشیه جلسه درس، سخن از استادش مرحوم آقای قاضی و اساتید و شاگردانش به میان آمد از آن جمله فرمودند: آن مرحوم اساتید بسیار دیده است- و چند نفر را نام بردند- تا اینکه فرمودند:
 
پدر او مرحوم حاج میرزا حسین قاضی تفسیر سوره فاتحه و سوره انعام نوشته است و من دیدم ولی اکنون نمی دانم کی دارد و در دست کیست. و فرمودند حاج میرزا حسین قاضی از شاگردان مرحوم میرزای شیرازی بود و چون از نزد میرزا خواست خداحافظی کند و به تبریز برود، مرحوم میرزا به او گفت حالا که می روی شب و روزی یک ساعت به خود بپرداز. بعد از چندی که مرحوم میرزا از دیگران درباره مرحوم حاج میرزا حسین قاضی حال پرسید در جواب گفتند: آقا آن یک ساعت تبدیل به 24 ساعت شد که همواره در مراقبت و حضور و عزلت بود. اما عزلتی که: هرگز میان حاضر و غائب شنیده ای/ من در میان جمع و دلم جای دیگر است.
 
راقم گوید که در صبح روز پنجشنبه 20 شعبان المعظم 1387 ه ق- 2 آذر 1346 ه ش در قم بحضور شریف مرحوم آیة اللّه حاج سید حسین قاضی طباطبائی پسر عموی آیة اللّه حاج سید علی قاضی- قدّس سرّه- تشرف حاصل کردم، مطالبی از آن جناب یادداشت کردم از آن جمله موضوع مراقبت و حضور دائمی مرحوم سید حسین قاضی و گفتار میرزای شیرازی با ایشان بود چنانکه از استاد علامه طباطبائی نقل کرده ایم.
 
در این واقعه شیرین دل نشین هم باید از تأثیر نفسانی مرحوم میرزای شیرازی سخن گفت و هم از قابلیت مرحوم میرزا حسین قاضی که هم فاعل در فاعلیت تامّ بود و هم قابل در قابلیت. تأثیر نفوس کامله در نفوس مستعدّه این چنین است.محاسبه حروف مشدّده در دوائر أباجدو از جمله مطالبی که افاده فرمودند- چون خود اهل دعا بود و حشر با کتب ادعیه داشت- اینکه همه حروف مشدّده در دوائر اباجد یکی حساب می شود مگر کلمه جلاله که لام مکرر محسوب می گردد و عدد آن 66 است.
 
 
 
 
درجات بهشت و آیات قرآن
 
و از جمله آن مطالب اینکه فرمودند در ماده ج م ع مجمع البحرین طریحی از رسول اللّه (ص) روایت شده است که ما من حرف من حروف القرآن الا و له سبعون الف معنی. عرض کردم آقا وقتی از یک شکل هندسی قطاع 497664 حکم هندسی استفاده و استنباط گردد، چه جای استبعاد که یک حرف قرآن را هفتاد هزار معنی باشد، و این عدد هم شاید به فراخور استعداد مخاطب باشد که بتعبیر امیر المؤمنین علی- علیه السلام- به فرزندش محمد بن حنفیه: اعلم ان درجات الجنّة علی عدد آیات القرآن فاذا کان یوم القیمة یقال لقارئ القرآن اقرأ و ارق [12] بلکه بتعبیر خود قرآن کریم: 
 
قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً[13] وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکیمٌ [14].شکل قطاع سطحی
 
علامه نظام الدین نیشابوری در شرح مجسطی بطلیموس، در بیان قطاع سطحی گوید:و الدعاوی الواقعة فی هذا الشکل هی 497664، فانظر فی هذا الشکل الصغیر کیف استلزم جمیع تلک المسائل و لا تعجب من قوله عز من قائل: وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ، الآیة.
 
در شب چهارشنبه 27 ذی الحجه 1347 ه ق، بحضور شریف آیة اللّه استاد علامه طباطبائی تشرّف یافتم تا سخن بدینجا رسید که فرمودند: آقا از این گونه امور حقیقی هر چه داریم از مرحوم آقای قاضی داریم چه آنچه را که در حیاتش از ایشان تعلیم گرفتیم و از محضرش استفاده کردیم، و چه آن طریقی که خودمان داریم از مرحوم قاضی گرفتیم. فتبصّر.
 
 
 
 
نقل رؤیا و کلام مرحوم آیة اللّه آملی قدس سرّه درباره علامه طباطبائی مدّ ظلّه العالی
 
در فردای همان شب (چهارشنبه 27 ذی الحجه 1347 ه ق) از قم به تهران رفتم و به محضر مبارک جناب آیة اللّه حاج شیخ محمّد تقی آملی- رضوان اللّه تعالی- علیه مشرّف شدم و خوابی که ایشان را دیده بودم که در عالم رؤیا به من فرمود: «التوحید أن تنسی غیر اللّه» به ایشان عرض کردم، این جمله توحیدیه را که از من شنید این بیت گلشن راز عارف شبستری را در بیان آن برایم قرائت فرمود:
 
نشانی داده اندت از خرابات که التوحید اسقاط الاضافات
اما مرحوم آملی مصراع اول را چنین قرائت فرمود: خبر در داده اندت از خرابات الخ.بعد سخن از مرحوم آقای قاضی و استاد علامه طباطبائی و اخوی محترم ایشان آیة اللّه مرحوم آقا سید محمد حسن الهی به میان آوردم، مرحوم آقای آملی به من فرمودند:آقا اگر کسی باید در تحت تصرف و تعلیم کاملی به جایی برسد و قدمی بردارد، من برای شما بهتر از جناب آقای طباطبائی (یعنی علامه طباطبائی صاحب تفسیر المیزان) کسی را نمی شناسم و بیشتر با ایشان مراوده داشته باشید که ایشان و مرحوم سید احمد کربلائی کشمیری در میان شاگردان مرحوم آقای قاضی (آیة اللّه حاج سید علی آقای قاضی طباطبائی تبریزی قدّس سرّه) از همه بهتر بودند و آقای طباطبائی در همان وقت کشفیات بسیار داشتند.
 
 
 
رساله محاکمات استاد علامه طباطبائی
 
روز جمعه اول ماه ذی القعده 1392 ه ق بحضور شریف جناب استاد علامه طباطبائی مشرف شدم از رساله تذییلات ایشان که محاکمات معظم له بین مکاتبات عارف بزرگوار مرحوم سید احمد کربلائی و حکیم نامدار مرحوم کمپانی قدّس سرّهما، می باشد سخن به میان آمد. این مکاتبات بین علمین نامبرده در معنی یک بیت عارف بزرگوار شیخ عطّار قدّس سره است:
او بسر ناید ز خود آنجا که اوست کی رسد عقل وجود آنجا که اوست
عبارت دیباچه محاکمات جناب ایشان را تبرکا نقل می کنم که روشنگر قلم شیوا و توانای فارسی معظم له و متضمن فوائد چندی است:«بسم اللّه الرحمن الرحیم له الحمد فی الأولی و الآخرة و له الحکم و السلام علی عباده الذین اصطفی.
 
 تصدیر: یک سلسله مکاتباتی در میان دو استاد بزرگوارمان:السّید الأجل ابو الحسبین و المکرمتین ذو المنقبتین العارف الفقیه علم المعرفة و طود الفقه و منار العلم و سناد العمل المرحوم الحاج السید احمد الکربلائی- أفاض اللّه علینا من برکاته- و الشیخ الأجل الحکیم المتأله و الفقیه البارع الذی هو من فلک التحقیق دائرها و فی بسیطة التدقیق سائرها و ناظرها الشیخ محمد حسین الاصفهانی الغروی- رفع اللّه درجته السامیة- در معنای بیتی از ابیات شیخ عطار جریان یافته و به مقتضای الکلام یجرّ الکلام دو مبنای معروف حکما و عرفا که هر یک از این دو بزرگوار به تقویت یکی از آنها پرداختند و در روشن ساختن مطلوباستفراغ وسع کامل فرموده اند، نظر به نفاست مطلب و دقّت بحث خالی از اغلاق و غموض نبود بغرض حفظ آثار بزرگان و قضای حق اخذ و تربیت این بنده ناچیز محمد حسین طباطبائی در اوراقی چند بنام تذییلات و محاکمات آورده و در روشن ساختن حق مطلب کوتاهی نکردم.
 
مگر صاحب دلی روزی به رحمت کند در حق درویشان دعائی
 مرحوم سید اصلا اصفهانی بوده ولی نشو و نمای وی در کربلای معلّی بوده و بعد از ادراک و رشد بتحصیل ادبیات پرداخته و چنانچه از انواع مراسلاتی که به شاگردان و ارادت کیشان خویش نگاشته پیدا است قلمی شیوا و بیانی معجزآسا داشته پس از تکمیل ادبیات وارد علوم دینیه گردیده و سرانجام به حوزه درس مرحوم آخوند ملّا کاظم خراسانی- رضوان اللّه علیه- ملحق شده و دوره تعلّم علوم ظاهری را در تحت تربیت ایشان انجام داده و اخیرا در بوته تربیت و تهذیب مرحوم آیة الحق و استاد وقت شیخ بزرگوار آخوند ملا حسین قلی همدانی- قدّس سرّه العزیز- قرار گرفته و سالیان دراز در ملازمت مرحوم آخوند بوده و از همگنان گوی سبقت ربوده و بالاخره در صف اول و طبقه نخستین تلامذه و تربیت یافتگان ایشان مستقر گردید و در علوم ظاهری و باطنی مکانی مکین و مقامی امین اشغال نمود و بعد از درگذشت مرحوم آخوند در عتبه مقدّس نجف اشرف اقامت گزیده و بدرس فقه اشتغال ورزیده و در معارف الهیه و تربیت و تکمیل مردم ید بیضا نشان می داد.
 
جمعی کثیر از بزرگان و وارستگان به یمن تربیت و تکمیل آن بزرگوار قدم در دائره کمال گذاشته پشت پای به بساط طبیعت زده و از سکان دار خلد و محرمان حریم قرب شدند که از آن جمله است سید اجل آیت حق و نادره دهر عالم عابد فقیه محدث شاعر مفلق سید العلماء الربّانیین مرحوم حاج میرزا علی قاضی طباطبائی تبریزی متولد سال هزار و دویست و هشتاد و پنج هجری قمری و متوفای سال هزار و سیصد و شصت و شش هجری قمری که در معارف الهیه و فقه حدیث و اخلاق استاد این ناچیز می باشد- رفع اللّه درجاته السامیة و أفاض علینا من برکاته-.
 
سید بزرگوار صاحب ترجمه در سال هزار و سیصد و سی هجری قمری در عتبه مقدس نجف زندگی مستعار را بدرود گفت و روان پاکش بعالم بالا پرواز کرد- رحمة اللّه علیه-مرحوم شیخ اصلا اصفهانی بوده ولی دفتر عمر را در عتبات عالیه ورق زده پس از تمهید مقدمات علوم در حکمت بدرس حکیم متأله مرحوم شیخ محمّد باقر اصطهباناتی (ره) حضور یافته و در اصول و فقه به حوزه درس مرحوم آخوند ملا کاظم خراسانی- قدّس سرّه- ملحق شده و سیزده سال به استفاده از آن جناب پرداخته و تکمیل یافت و در مرحله تهذیب نفس و تصفیه باطن با مرحوم خلد آشیان عالم نحریر فخر المجتهدین و سند العارفین حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی نزیل قم که از اکابر تلامذه و تربیت یافتگان مرحوم آخوند ملا حسین قلی همدانی بود رابطه و مکاتبه داشته.
 
مرحوم شیخ مردی بود جامع میان علم و عمل و رابط میان تقوی و ذوق، دارای طبعی سیال و لهجه ای شیرین، دیوان اشعار وی معروف است و در فنون مختلفه شعر از قصیده و مدیحه و غزل و رباعی و علمی اشعاری زیاد سروده و در فقه و اصول و حکمت و عرفان مؤلفات زیاد دارد که غالب آنها مثل ضروریات یومی و حیاتی دست بدست می گردد. سیمائی داشت متواضع و زبانی خاموش و صورتی وارفته و غالبا غرق فکر و به خود مشغول بود. زندگانی ساده داشت تا در سال هزار و سیصد و شصت و یک هجری قمری فجأة در خواب در گذشت و بجهان جاودانی شتافت.بسم اللّه الرحمن الرحیم سؤال شیخ عطار در منطق الطیر فرماید:
دائما او پادشاه مطلق است در كمــال عــز خود مستغـرق است
او به سر نايد ز خود آنجا كه اوست    كي رسد عقل وجود آنجا كه اوست
 معنی بیت دوم را بیان فرمایید الخ.این بود تصدیر جناب استاد علامه طباطبائی بر رساله محاکماتش بین مکاتبات دو آیت علم و عمل جناب سید احمد کربلائی و جناب شیخ محمد حسین اصفهانی کمپانی- رفع اللّه تعالی درجاتهما- بقلم خود معظم له. در محاکمات دقیقه های لطیف عرفانی و نظرهای بلند فلسفی دارد که اقتحام در آن را مجالی و وقتی وسیع تر باید.

 

 

سید احمد کربلائی استاد قاضی و سید احمد کشمیری تلمیذ قاضی

سؤالی از گفتار استاد در صدر تصدیرش که فرمود: «یک سلسله مکاتباتی در میان دو استاد بزرگوارمان الخ» پیش می آید، و آن اینکه تاریخ وفات سید احمد کربلائی- رضوان اللّه علیه- چنانکه خود استاد علامه تنصیص فرمودند در 1330 ه ق بود، و ولادت حاجی آقا (استاد علامه طباطبائی مد ظله العالی) در آخر ذی الحجه 1321 ه ق است و برای ادامه تحصیل در 1344 ه ق به نجف اشرف مشرف شد، پس زمان ارتحال مرحوم سید، جناب استاد در حدود نه سال داشت و هنوز به نجف نرفته بود که مرحوم سید در جوار رحمت الهی آرمید، و معظم له در همین تصدیر تصریح فرمود که استادش مرحوم آقای قاضی محضر مبارکش را ادراک کرد و بکمالات صوری و معنوی نائل آمد،

 
بنابراین مقصود آن جناب از اینکه فرمود: «دو استاد بزرگوارمان سید احمد کربلائی و شیخ محمد حسین اصفهانی» چیست؟ظاهرا باید جوابش این باشد که چون مرحوم سید استاد استاد بود، جناب علامه طباطبائی تشرّفا از مرحوم سید تعبیر به استاد فرموده است. و اکنون که بتحریر این مبارک نامه (سه شنبه 27 شعبان 1401- 9 تیرماه 1360 ه ش) اشتغال دارم حضرت استاد طباطبائی در قم تشریف ندارند تا به مشافهه حضوری بپرسم.
 
و در همان روز مذکور (4 شنبه 27 ذی الحجه 1347 ه ق) که بمحضر مبارک آیة اللّه حاج شیخ محمد تقی آملی در تهران مشرف شدم و ایشان که فرمودند: «در میان شاگردان مرحوم آقای قاضی، ایشان- یعنی استاد طباطبائی- و مرحوم سید احمد کربلائی کشمیری از همه بهتر بودند» این بنده بحضور استاد آملی عرض کرده است: آقا آیا این سید احمد کربلائی کشمیری همان سید احمد کربلائی معروف است؟ فرمود ایشان غیر از آن آقا بود.
 
آن آقای سید احمد کربلائی را اصلا ما ندیده ایم، که از شاگردان مرحوم ملا حسین قلی همدانی، و از اساتید حاج سید علی قاضی بود، امّا این آقا سید احمد کربلائی کشمیری است و از شاگردان مرحوم قاضی بود و جوان مرگ شده است، و آن آقا سید احمد کربلائی استاد قاضی اصلا اصفهانی بود. آنگاه مرحوم آقای آملی کرامتی از مرحوم آقای کشمیری در گشودن قفل بسته ای حکایت فرمود که در ص 64 دفتر خاطراتم مسطور است. [15]یکی از مؤلفات علامه طباطبائی و سخنی چند از اعاظم علماء در پیرامون ولی اللّه اعظم امیر المؤمنین علی علیه السلامیکی از مؤلّفات صاحب ترجمه (استاد علامه طباطبائی) رساله وجیز بسیار عزیز علی و الفلسفة الإلهیة است.
 
در مقاله ای که جناب استاد بمناسبت تأسیس کنگره هزاره نهج البلاغه در تهران، ترقیم و ارسال بدان کنگره فرمود تکمیل رساله مذکور را تمنّی کرد.در آن مقاله نکته ای بسیار بلند قریب به این مضمون افاده فرمود که در میان جمیع صحابه رسول اللّه (ص) از کسی جز امیر المؤمنین علی- علیه السلام- در بیان معارف حقه الهیه صاحب این همه گفتار بدین صورت که نهج البلاغة نمونه بارز آنست نقل نشده است واحدی نشان نداده است.
 
راقم این سطور متمسّک بذیل عنایت اهل ولایت حسن حسن زاده آملی چند جمله ای دیگر نیز از بعضی از اعاظم دیگر علمای اسلام درباره برهان الحکماء الالهیین امیر المؤمنین حضرت وصی علی- علیه السلام- تقدیم می دارد:
 
1- خلیل بن احمد بصری استاد سیبویه و واضع علم عروض، متوفی 175 ه ق درباره حضرتش گفت: «احتیاج الکل الیه و استغناؤه عن الکل دلیل علی انه إمام الکل».و سئل ایضا: ما هو الدلیل علی انّ علیا امام الکل فی الکل؟ فقال: «احتیاج الکل الیه و غناه عن الکل». (روضات الجنات للخوانساری ره).
 
2- شیخ رئیس ابن سینا متوفی 428 ه ق گوید:عزیزترین انبیا و خاتم رسولان- صلّی اللّه علیه و آله و سلم- چنین گفت با مرکز حکمت و فلک حقیقت و خزینه عقل امیر المؤمنین- علیه السلام- که یا علی: إذا رأیت الناس یتقربون الی خالقهم بانواع البرّ تقرّب الیه بانواع العقل تسبقهم، و این چنین خطاب جز با چنو بزرگی راست نیامدی که او در میان خلق آن چنان بود که معقول در میان محسوس. [16]
 
3- فخر رازی متوفی 606 ه ق در تفسیر کبیر مفاتیح الغیب در ضمن سوره فاتحه در جهر و اخفات بسم اللّه الرحمن الرحیم، جهر را اختیار کرده است و چند وجه دلیل بر جهر آن اقامه کرده است از آن جمله گوید:السابع أن الدلائل العقلیة موافقة لنا و عمل علی بن ابی طالب- علیه السلام- معنا و من اتخذ علیا إماما لدینه فقد استمسک بالعروة الوثقی فی دینه و نفسه. [17]من عبارت تفسیرش را بدون یک حرف تصرف از طبع ترکیه نقل کرده ام.
 
4- شیخ اکبر محیی الدین عربی متوفی 638 در باب ششم فتوحات مکیه در بحث هباء فرماید:فلم یکن اقرب الیه قبولا فی ذلک الهباء إلّا حقیقة محمد (ص) المسماة بالعقل و اقرب الناس الیه علی بن ابی طالب رضی اللّه عنه إمام العالم و سرّ الانبیاء اجمعین.من این عبارت شیخ اکبر را از فتوحات چاپ بولاق نقل کرده ام [18].
 
5- ابن ابی الحدید شارح نهج البلاغه متوفی 655 ه ق در شرح خطبه 85 نهج آنجا که امام علیه السلام فرماید: بل کیف تعمهون و بینکم عترة نبیکم و هم أزمّة الحق و اعلام الدین و السنة الصدق فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن وردوهم ورود الهیم العطاش الخ.گوید:فانزلوهم باحسن منازل القرآن تحته سرّ عظیم و ذلک انه أمر المکلفین بان یجروا العترة فی اجلالها و اعظامها و الانقیاد لها و الطاعة لأوامرها مجری القرآن.قال: فان قلت فهذا القول منه یشعر بأنّ العترة معصومة فما قول اصحابکم فی ذلک؟قلت: نصّ ابو محمد بن متویه (ره) فی کتاب الکفایة علی أن علیا معصوم و أدلّة النصوص قد دلّت علی عصمته و ان ذلک امر اختص هو به دون غیره من الصحابة. [19]آن خلیل گوید: «نیاز همه به علی و بی نیازی علی از همه، دلیل است که علی امام همه است».
 
شیخ رئیس گوید: «علی در میان خلق آن چنان بود که معقول در میان محسوس».فخر رازی گوید: «هر کس علی را امام خود بگیرد به دست آویز استوار چنگ در زده است».شیخ اکبر گوید: «علی امام عالم و سرّ جمیع انبیا است».ابن متویه گوید: «ادله نصوص دالّ است که در میان صحابه فقط علی معصوم بود».این چند کلمه قصار به پیشگاه مقام والای ولایت علوی، شرحی است از هزاران کاندر عبارت آمد.

 

 

فلسفه الهیه همان دین الهی است

جناب استاد علامه طباطبائی مد ظلّه العالی، در صدر آن رساله وجیز عزیز علی و الدین والفلسفه والهیه اصلی به غایت قویم، و مطلبی به نهایت عظیم بعنوان الدین والفلسفه  اهدا فرموده است که: «حقا انّه لظلم عظیم ان یفرق بین الدین الالهی، و بین الفلسفة الالهیة».این کلامی صادر از بطنان عرش تحقیق است که هر کس شنید گفتا للّه درّ قائل. آری دین الهی و فلسفه الهی را جدای از هم داشتن و پنداشتن به راستی ستمی بزرگ است.معلّم ثانی ابو نصر فارابی در آخر کتاب قیم خود بنام تحصیل السعادة بیانی شریف در پیرامون فلسفه دارد که منتهی به این نتیجه ارزشمند می گردد: فیلسوف کامل إمام است.و صدر المتالهین فرمود: «تبا لفلسفة تکون قوانینها غیر مطابقة للکتاب و السنة. »[20]

 
 
 

سلسله مشایخ سیر و سلوک عرفان عملی حضرت استاد علامه طباطبائی

در سنه هزار و سیصد و چهل و پنج هجری شمسی، آیة اللّه جناب آقا سید محمد حسن الهی قاضی طباطبائی، برادر مکرّم استاد علامه طباطبائی- رفع اللّه تعالی درجاته المتعالیة- که در حوزه علمیه قم برای افاده و افاضه رحل اقامت افکنده بودند، این کمترین از محضر انورش بهره مند بود. در روز پنجشنبه چهارم ذی الحجة 1386 ه ق- 25/ 12/ 1345 ه ش) در معیت آن جناب در شیخان قم سخن از سلسله مشایخ سیر و سلوک عرفان عملی معظّم له و حضرت استاد علامه طباطبائی به میان آمد، فرمودند:
 
استاد ما مرحوم قاضی رضوان اللّه علیه (آیة اللّه حاج سید علی قاضی طباطبائی قدس سرّه العزیز) بود، و استاد قاضی مرحوم حاج سید احمد کربلائی، و استاد ایشان مرحوم آخوند مولی حسین قلی همدانی، و استاد ایشان مرحوم حاج سید علی شوشتری، و استاد ایشان ملّا قلی جولا.و بعد از ملّا قلی جولا را نمی شناسیم و نمی دانیم که خود ملا قلی جولا چه کسی بود، و خود حاج سید علی شوشتری هم او را نمی شناخت، زیرا که:
 
مرحوم حاج سید علی شوشتری در شوشتر بود و عالم مبسوط الید آنجا بود. وقتی مرافعه ای درباره ملکی وقفی به میان آمد، عدّه ای مدّعی بودند که این ملک وقف نیست، و وقف نامچه را در صندوقچه ای نهادند و در جای مخصوصی دفن کردند، و آنهایی که مدّعی وقف بودند هیچ مدرکی در دست نداشتند،
 
خلاصه چند روز مرحوم شوشتری در حکم این واقعه حیران بود و طرفین دعوی هم مصرّ بودند و هر روز آمد و رفت می کردند و از مرحوم شوشتری حکم می خواستند، مرحوم شوشتری در همین گیرودار بود که روزی مردی به سویش رفته، در زد کسی دم در آمد و پرسید کیستی آن مرد گفت: به آقا بگو مردی به نام ملّا قلی جولا می خواهد شما را ببیند، وارد خانه شد و در نزد مرحوم شوشتری رفت و گفت آقا من آمدم به شما بگویم که باید از اینجا سفر کنی و به نجف بروی و در همان جا اقامت کنی.بدانکه وقف نامچه این ملک در فلان مکان دفن است و ملک وقف است.
 
مرحوم شوشتری هم ملّا قلی جولا را نمی شناخت، خلاصه دستور داد آن موضع را کندند و وقف نامچه را بدر آوردند، و پس از این واقعه از قضا و مرافعه دست کشید و شوشتر را ترک گفت و در نجف اقامت نمود و در آنجا به درس فقه مرحوم شیخ مرتضی انصاری- رضوان اللّه علیه- می رفت و مرحوم شیخ هم به درس اخلاق او حاضر می شد، تا اینکه مرحوم آخوند ملا حسین قلی همدانی دنبال حقیقت را گرفت و هادی می طلبید، از همدان در آمد چندی در نزد عالمی بسر برده از او چیزی نیافت، به سوی نجف رخت بربست، در محضر مرحوم شوشتری و انصاری حاضر شد و از هر دو کمال استفاضه نمود.
 
چون شیخ انصاری از دنیا رحلت کرد آخوند همدانی در پی نوشتن مطالب اصولیه و فقهیه مرحوم شیخ انصاری شد، مرحوم شوشتری او را منع کرد و گفت این کار تو نیست، دیگران هستند این کار را بکنند، شما باید مستعدّین را دریابید، پس مرحوم آخوند ملّا حسین قلی- أعلی اللّه مقامه- در پی تربیت قابلین شد به طوری که بعضی را از صبح تا طلوع آفتاب و عده ای را از طلوع آفتاب تا مقداری از برآمدن روز و هکذا حتی بعضی را در سر شب و بعضی را در آخر شب تا اینکه توانست سیصد نفر را به طوری تربیت کند که هر یک از اولیاء اللّه شدند، از آن جمله است:
 
مرحوم شیخ محمد بهاری، مرحوم سید احمد کربلائی، مرحوم میرزا جواد ملکی تبریزی، مرحوم شیخ علی زاهد قمی، مرحوم سید عبد الغفار مازندرانی.این بود قسمتی از افادات استاد الهی طباطبائی در آن روز شیخان قم درباره سلسله مشایخ سیر و سلوکشان.
 
هدف سفرای الهی تعلیم و تأدیب بشر استاین بنده ناچیز حضرت استاد علامه طباطبائی- افاض اللّه تعالی علینا برکات انفاسه الشریفة- را در تعلیم و تأدیب چنان یافته است که معلم ثانی ابو نصر فارابی در کتاب تحصیل السعادة در این دو رکن رکین و دو اصل اصیل أعنی تعلیم و تأدیب افاده فرموده است:
 
و التعلیم هو ایجاد الفضائل النظریة فی الأمم و المدن، و التأدیب هو طریق ایجاد الفضائل الخلقیة و الصناعات العلمیة فی الأمم. و التعلیم هو بقول فقط، و التأدیب هو أن یعود الأمم و المدنیون الافعال الکائنة عن الملکات العلمیة بان تنهض عزائمهم نحو فعلها و أن تصیر تلک و افعالها مستولیة علی نفوسهم و یجعلوا کالعاشقین لها. [21]
 
هر یک از تألیفات جناب استاد علامه طباطبائی در این دو اصل مذکور حائز اهمیت بسزا و حاوی نقّادیهای دقیق و عمیق است. به حقیقت آن جناب در تعلیم و تأدیب نفوس مستعدّه در دانشگاه معارف عالیه حقه الهیه أعنی حوزه علمیه قم، در زمانی که علائق به امور طبیعی و لذائذ مادّی دامنگیر اکثر شده است، لطفی است از جانب خداوند متعال که ارزانی داشته شد تا حجت بر همگان تمام باشد، ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشاء و اللّه ذو الفضل العظیم.
 
معظم له از شجره علم و تقوی است و چندین پشت از اسلاف آن جناب همه از اماثل و افاضل عصر خود در منقبتین علم و تقوی بودند رضوان اللّه علیهم اجمعین.
 
 
 
آثار عمده قلمی جناب علامه طباطبائی از نظم و نثر:
 
همه آثار آن جناب علم است و فکر، همه حقیقت است و معرفت، همه بحث است و فحص، همه عشق است و عقل، همه قرآن است و حدیث، و و و.هر که سخن با سخنی ضم کند
قطره ای از خون جگر کم کند
  • 1- تفسیر عظیم الشأن المیزان در بیست مجلّد که أمّ الکتاب در مؤلفات او است.
  • 2- اصول فلسفه و روش رئالیسم.
  • 3- حاشیه بر اسفار صدر المتألهین که با اسفار چاپ دوم بطبع رسیده است.
  • 4- مصاحبات با استاد کربن.
  • 5- رساله در حکومت اسلام.
  • 6- حاشیه کفایه که در دست طبع و نشر است.
  • 7- رساله در قوه و فعل.
  • 8- رساله در اثبات ذات.
  • 9- رساله در صفات.
  • 10- رساله در افعال.
  • 11- رساله در وسائط.
  • 12- الانسان قبل الدنیا.
  • 13- الانسان فی الدنیا.
 
 
الانسان قبل الدنیا و فی الدنیا و بعد الدنیا
 
از جمله مؤلفات جناب استاد علامه طباطبائی سه رساله شریف گرانقدر به نامهای: الانسان قبل الدنیا، و الانسان فی الدنیا، و الانسان بعد الدنیا است.همان طور که در صدر این رساله گفته ایم امّ الکتاب آن جناب تفسیر عظیم الشأن المیزان است که بسیاری از امّهات مسائل رسائل او را حائز است، مثل رساله ولایت که تفسیر آیه یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیکمْ أَنْفُسَکمْ [22] حائز آنست. و یا رساله الانسان بعد الدنیا که تفسیر آیه کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً[23] حائز آنست مع ذلک رسائل مفرده را اهمیتی است که همّ واحد در تصنیف و تدوین آن اعمال شده است لذا به رسائل علماء اقبال و اعتنایی دیگر است.
 
مناسب است در این مقام از دانشمند نامور فلکی کامیل فلاماریون فرانسوی یادی شود. فلاماریون را در موضوعات مختلفه مصنّفات سودمند و ارزشمند است از آن جمله کتابی به نام مرگ و راز آن(La mort ET son Mystere) که در سه جلد، اوّلی پیش از مرگ(Avant Lamort) و دومی گرداگرد مرگ Lamort) (Autourde و سوّمی پس از مرگ(Apres Lamort) است.این کتاب فلاماریون را عالم مصری محمد فرید وجدی به عربی ترجمه کرده است و آن را علی أطلال المذهب المادّی نام نهاده است که مانند اصل آن بسیار مفید است.ظاهرا جناب استاد در تسمیه رسائل یاد شده باید ناظر به کار فلاماریون باشد و باید از خود آن جناب پرسید.
 
  • 14- انسان بعد الدنیا.
  • 15- رساله در نبوت.
  • 16- رساله در ولایت.
  • 17- رساله در مشتقات.
  • 18- رساله در برهان.
  • 19- رساله در مغالطه.
  • 20- رساله در تحلیل.
  • 21- رساله در ترکیب.
  • 22- رساله در اعتبارات.
  • 23- رساله در نبوت و منامات.
  • 24- منظومه در رسم خط نستعلیق.
  • 25- علی و الفلسفة الالهیة.
  • 26- قرآن در اسلام.
  • 27- شیعه در اسلام.
  • 28- محاکمات بین دو مکاتبات.
  • 29- بسیار از مقالات علمی که در مجلات علمی منتشر شده است.
  • 30- بدایة الحکمة.
  • 31- نهایة الحکمة.
 
این دو کتاب اخیر (بدایه و نهایه) از متون فلسفی بسیار مهم است، که عالی ترین سیر تکاملی فلسفی الهی از قلم وزین و سنگین چون صاحب المیزان تدوین شد که بحمد اللّه تعالی اکنون در حوزه علمیه قم از کتب درسی طالبان حکمت است.آن کس که ز کوی آشنایی استداند که متاع ما کجائی است
 

خاتمه:

این چند سطر را بطور عجاله به اندازه درایت خودم از معظم له تحریر و بحضور ارباب فضل تقدیم داشتم و مقرّم که حق ترجمه را در حق صاحب ترجمه ایفا نکرده ام. هر چند:مرد را صد سال عمّ و خال اویک سر موئی نداند حال اوولی باز امید است که در فرصت بیشتر وظیفه قدرشناسی ام را نسبت به ساحت مقدّس آن جناب و برادر مکرم او حضرت آیة اللّه جامع المعقول و المنقول آقا سید محمد حسن الهی قاضی طباطبائی قدّس سرّه العزیز و روحی له الفداء که آن هر دو سرور و مولایم بر این بنده کمترین ناچیز، حقوق تعلیم و تأدیب بسیار دارند، به پیشگاه مردم صاحبدل عرضه بدارم.

 
امیر المؤمنین (ع) فرمود: لقد علّمنی رسول اللّه (ص) ألف باب یفتح کل باب ألف باب [24].و عن زرارة و أبی بصیر عن الباقر و الصادق علیهما السلام قالا علینا أن نلقی إلیکم الأصول و علیکم أن تفرّعوا[25].من از مدح و ثنای، مجد و سنای آن جلسه های صبح سعادت که سالیانی دراز در حضور باهر النور استاد تعلیم و تأدیب علّامه طباطبائی، ابواب رحمت از القای اصول معارف الهیه به روی ما گشوده می شد، ناتوانم.
 
جزاه اللّه عن الاسلام و المسلمین خیر جزاء العاملین، قوله سبحانه: إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا.دعواهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلام و آخر دعواهم أن الحمد للّه رب العالمین.
 
قم، حسن حسن زاده آملی28 شعبان المعظم 1401 ه ق10 خرداد 1360 ه ش [26]
____________________
پی نوشت ها
  • [1] « نهج البلاغه»، خطبه 131.
  • [2] سوره نحل( 16): 90.
  • [3] سوره زمر( 39): 26.
  • [4]  سوره حجر( 15): 88.
  • [5] سوره بقره( 2): 125.
  • [6] « الميزان» ج 1، ص 277.
  • [7] « نقباء البشر» ص 584.
  • [8] « سوره كهف( 18): 44.
  • [9] « نقباء البشر»، ص 1565.
  • [10] سوره انعام( 6): 92.
  • [11] ؛سوره فصلت( 41): 31- 34.
  • [12] « وافى»، ج 14، ص 65، رحلى.
  • [13] سوره كهف( 18): 110.
  • [14] سوره لقمان( 31): 28.
  • [15] ؛بالاخره در همين روز( سه‏شنبه 9 تير 60) به وسيله دوست فاضل صاحب‏دلى كه در تهران تشريف داشتند از استاد علّامه طباطبائى تلفنى در اين موضوع سؤال شد، در جواب فرمودند:« حق با فلانى( يعنى اينجانب) است، و تعبير به استاد از جهت همان استاد استاد بودن مرحوم سيّد است».
  • [16] « رساله معراجيه» ص 15.
  • [17] « مفاتيح الغيب» ج 1، ص 161، رحلى.
  • [18] « فتوحات مكيه» ج 1، ص 132، باب ششم، چاپ بولاق.
  • [19] « شرح نهج البلاغة» ج 1، ص 341، چاپ سنگى.
  • [20] « اسفار» ج 4، ص 75، رحلى، چاپ سنگى.
  • [21] « تحصيل السعادة» ص 29، چاپ حيدرآباد دكن.
  • [22] ؛سوره مائده( 5): 105.
  • [23] سوره بقره( 2): 213.
  • [24] « بحار» ج 7، ص 281، چاپ كمپانى.
  • [25] « مجمع البحرين»، ماده« فرع».
  • [26] حسن‏ زاده آملى، حسن، هزار و يك كلمه، 7جلد، بوستان كتاب(مركز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم) – قم، چاپ: دوم، 1381 ه.ش.
  •  
  •  
  • منبع : پایگاه اطلاع رسانی حوزه

زندگینامه آیت الله سید عبدالکریم کشمیری

 

زندگينامه تولد

 جناب آيت الله سيد عبدالكريم كشميرى رضوى‏قدس سره در سال 1343 (ه.ق) در نجف اشرف در خانواده روحانى و سيادت «ذو گوهرين» چشم به جهان گشود. پدرش حجة الاسلام سيد محمد على كشميرى بود. (ر: ص 13)

 پدر

 حجة الاسلام سيد محمد علي کشميري پدر حضرت استاد، فرزند سوم آيت الله سيد حسن كشميرى (ره) بود كه در كربلا متولد شد و تحت نظر پدر علوم دينى را فرا گرفت و ملبّس به لباس روحانيت گشت و به زهد و تعبّد و روحانيّت، معروف و مشهور بود. (آفتاب خوبان: ص 16) لكن در شانزده سالگى (1328 ه .ق) پدر را از دست دادند و در غم او به سوگ نشستند.

 پس از مراحل تحصيل به دامادى آيت الله سيد محمد كاظم يزدى صاحب كتاب شريف عروة الوثقى نائل شد و حاصل آن، فرزندانى همچون آقا سيد عبدالكريم بود كه موجب افتخار روحانيت و موجب سرافرازى پدر گرديد.
 والد استاد زاهد و مقدس بود و به واجبات و مستحبات و رفتن به مسافرت‏ها و… شدت عمل و سخت‏گيرى مى‏كردند. استاد فرمود: گاهى از كفش‏دارى حرم اميرالمؤمنين ‏عليه السلام سؤال مى‏كرد كه آيا سيد عبدالكريم به حرم آمده است؟

 به خاطر جو تند و سخت حوزه علميه آن روز نجف نسبت به سلسله عرفاء همانند سيد على آقا قاضى، از رفتن و مجالست با آنان خيلى سخت‏گيرى مى‏نمود تا جايى كه استاد مى‏فرمودند: پدرم روزى به من گفت: مى‏ترسم ديوانه شوى! من گفتم: پدر شما نمى‏دانيد كه حقيقتاً ايشان چه هستند!!

 درباره وفات والدشان فرمودند: در عراق رسم بود، هر گاه بزرگى از علما وفات مى‏كرد، بالاى مناره اعلام مى‏كردند فلان عالم وفات كرد. از قضا يكى از علماى ايران وفات كرده بود، پدرم پرسيد: عبدالكريم! بالاى مناره چه گفتند؟ گفتم: يكى از علماء ايران وفات كرده است.

 بعد به مادرم گفتم: فردا پدرم مى‏ميرد، مادرم با دستهايش به سرم اشاره كرد و گفت: اين چه حرفى است مى‏زنى؟! فرداى آن روز پدرم در سن 56 سالگى در نجف اشرف وفات كرد. (روح وریحان: ص 15 الى 17)

 حضرت استاد مى‏ فرمودند: پدرم فاضل بود اما در حدّ اجتهاد نبود. (آفتاب خوبان: ص ۱۶)

 پدرم دعاى كميل و احتجاب و يستشير را خود مى‏ خواند، و مرا سفارش به خواندن آن مى‏ كرد و مى‏ گفت: پدرم آقا سيد حسن مرا وصيت به خواندن دعاى يستشير كرده است.

 پدرم با مرحوم آيت الله شيخ عبدالكريم حائرى يزدى دوست و رفيق بود، به همين خاطر نام مرا عبدالكريم گذاشت.
 پدرم لباس مقدس روحانيت را دوست مى‏ داشت و براى اين دوستى شديد، هنوز مو بر صورتم روئيده نشده بود كه مرا به لباس روحانيت ملبّس كرد.

 پدرم مقدارى تربت امام حسين‏ عليه السلام را كه قريب به سيصد سال قدمت داشت، با قدرى بوريا (حصير) همراه تربت داشت؛ وقتى مريض‏ها به پدرم مراجعه مى‏كردند، چوب بوريا را در ليوان آب مى‏زد و به مراجعين مى‏داد و آنان شفا پيدا مى‏كردند. آن قدر از چوب بوريا (حصير) استفاده كرده بود كه سياه شده بود. (آفتاب خوبان: ص 18)

پدرم لوحى داشت كه در آن زمان كه دكتر و زايشگاه بسيار كم بود، زنانى كه سخت زايمان مى‏ كردند، آن لوح را همراه زائو مى‏ نمودند، زود زايمان مى‏ كردند و فارغ مى‏ شدند. (آفتاب خوبان: ص 19)

سخت‏گيری هاى پدر استاد

به خاطر زهد زياد و جوّ تند و سخت علميه نجف آن روز نسبت به عرفا و علماى اخلاق، كه نسبت صوفى‏گرى به آنها مى‏دادند، به من كه دوستدار اين سلسله جليله بودم و به دنبال آنها مى‏رفتم، سخت‏گيرى مى‏كرد و تحت فشار روحى قرار مى ‏داد.
 مرا از رفتن نزد مرحوم قاضى كه منسوب به تصوّف مى‏ دانستند منع مى‏ كرد و اگر روزى به خاطر مسائلى با او صحبت نمى‏ كردم، مى‏ گفت: سيد على آقا قاضى تو را چنين دستور داده است؟! و گاهى هم مى‏ گفت: مى‏ ترسم ديوانه شوى!
 گاهى از كفشدار حرم اميرالمؤمنين ‏عليه السلام سؤال مى‏ كرد: عبدالكريم به حرم آمده است؟ اگر مى‏ گفت: نه او را نديدم، آن روز با من حرف نمى ‏زد.

 وقتى كه سوار ماشين مى‏ شدم تا از نجف به كربلا براى زيارت بروم، تا درون ماشين همراهم مى ‏آمد و سفارش بسيار مى ‏كرد و مى‏ گفت: اگر به بغداد بروى (كه آن روز بغداد از همه شهرهاى عراق بدتر بود)تو را عاق مى‏ كنم.
 وقتى از پدرم اجازه زيارت كاظمين كه كنار بغداد بود را تقاضا مى‏ كردم اجازه نمى‏ داد و مى‏ گفت: دو امام در آن جا مدفون هستند، اگر پايت به بغداد بيفتد به ريش سفيد اميرالمؤمنين‏ عليه السلام عاقت مى ‏كنم. (آفتاب خوبان: ص ۱۷)

 از حساسيت پدر به من و فشارهاى اين شكلى، روزى به حرم اميرالمؤمنين‏ عليه السلام رفتم و از پدرم به خاطر اين كه كار حرامى انجام نمى‏ دادم( شكايت كردم. پدرم حضرت على‏ عليه السلام را در خواب ديد، كه امام به او با اشاره دست و كلام شيوا فرمودند: »من از شكم تا سر عبدالكريمم«. بعد از آن پدرم خيلى به من كارى نداشت. (آفتاب خوبان: ص ۱۸)

 
پدرشان مرحوم سيد محمد على كشميرى از كربلا به نجف مهاجرت كردند بعد از اين كه داماد آية الله سيد محمد كاظم يزدى شد، در نجف ماندگار شد، ولى وصيت كرد كه در كربلا در يك مقبره مجاور حرم امام حسين‏ عليه السلام دفن شود، با اينكه همه جنازه‏ها را به نجف مى‏ بردند، شايد اولين جنازه‏اى بود كه از نجف به كربلا برده شد. (میناگردل: ص ۳۴)


دفن در كربلا

 ايشان علاقه وافرى داشت كه بعد از وفاتش آن جا دفن شود، ولى اين را به فرزندانش نگفته بود.
 در آن دوران جنازه علما را براى طواف به كربلا مى‏بردند و دوباره باز مى‏ گرداندند و در نجف دفن مى‏ كردند. ايشان به عده ‏اى از آقايان وصيت كرده بود كه اگر جنازه من آمد كربلا، همان جا در مقبره خودمان دفن كنيد.
 لازم به ذكر است كه پدر ايشان (پدر بزرگ جناب استاد)آقا سيد حسن در رواق حرم سيد الشهداءعليه السلام، نزديك قبر امام‏زاده ابراهيم مجاب مدفون مى‏باشد. (مژده دلدار : ص ۵۶)

 فوت پدر استاد

  استاد فرمودند: شبى در خواب ديدم تسبيح به دست من است و پاره شد. تعبير آن را پرسيدم، گفتند: بزرگ قوم شما از دنيا مى‏ رود و بين اقوام فاصله مى‏ افتد، همين طور هم شد، پدرم در سن 56 سالگى در نجف اشرف از دنيا رفت و ميان اقوام فاصله افتاد. (آفتاب خوبان: ص ۱۹)

 مادر استاد

 مادرشان زنى پاكدامن و مؤمنه بود و دختر آيت الله سيد محمد كاظم يزدى بود. (آفتاب خوبان: ص 21)
به مادرشان ديگر طبق شرايط احترام مى‏ گذاشتند. چون مادرشان در بغداد پيش عموهايم بودند. پدرم در نجف براى اداى احترام و وظيفه دينى‏ اش به بغداد مى‏ رفت، فقط به خاطر مادرش. بايد جلويش دست به سينه بنشيند، 20 دقيقه، نيم ساعت، ربع ساعت. (میناگردل: ص 37)

جدّ مادرى

 ايشان از نظر شهرت مرجعيت و فقاهت در نزد علما زبانزد بود و كتاب «عروة الوثقى» نوشته ايشان، مشهور و بسيارى از مراجع بر آن حاشيه زدند. ايشان در سال 1337 در نجف اشرف جهان را بدرود گفت. منزل حضرت استاد، دو عكس از دو جدّ بزرگوارش آقا سيد حسن كشميرى و آقا سيد محمد كاظم يزدى بر ديوار اطاق نصب بود و علاقه بسيارى به آنها داشت و واردين را اين دو عكس مجذوب مى‏ نمود. (آفتاب خوبان: ص 21)

جد مادرى حضرت استاد، در سال 1247 (يا 1257 قمرى) در يكى از قراء يزد ديده به جهان گشود. پس از گذراندن دوران كودكى و نوجوانى براى تحصيل علم به اصفهان مهاجرت نمود و از محضر اساتيدى چون آقا شيخ محمد باقر نجفى و سيد محمد باقر خوانسارى صاحب كتاب روضات الجنات بهره برد.

 سپس به نجف اشرف رفت و از محضر اساتيدى همچون ميرزا محمد حسن شيرازى صاحب تحريم تنباكو بهره‏ها گرفت، پس از فوت استاد به تدريس پرداخت.
 ايشان تأليفات گرانقدرى دارد كه در رأس همه آنها كتاب پر آوازه «عروة الوثقى» است. وى در روز 27 رجب 1337 قمرى نداى حق را لبيك گفته و در نجف اشرف مدفون گرديد.

 حضرت آيت الله بهجت در درس قضايايى كه درباره ايشان نقل مى‏كردند، فرمودند: «در نجف شخصى ديوانه شده بود در خيابان‏ها مردم او را مى‏ديدند و مى‏گفتند چطور شد، او كه آدم سالمى بود، چرا ديوانه شد؟
 در جواب مى‏گفتند: او كسى بود كه در مشروطيت سجاده از زير پاى آقا سيد محمد كاظم يزدى كشيد و به سيد اهانت كرد، خداوند نيز او را به جنون مبتلا كرد!!» (روح ریحان: ص 17)

  س: جد مادرى‏تان؟
 ج: مرحوم آقا سيد كاظم يزدى، معروف است ديگر، صاحب عروة (الوثقى). (مژده دلدار : ص 92)

 جد پدرى

 جد استاد آقا سيد محمد حسن، در سنين كودكى همراه پدر آقا سيد عبدالله به كربلا آمد و پس از مراحل تحصيل به مقام مرجعيت رسيد و در تهذيب و اخلاق به مدارج عاليه نائل شد.
 او عالمى بزرگ و فقيهى جليل القدر و متقى بود كه در درس مولى فاضل اردكانى و مولى محمد تقى هراتى و علماى ديگر آن عصر شركت كرد و به مرتبه اجتهاد رسيد.

 او از اتقياء و صلحاء و عبّاد بود و مرجعى بود كه نزد عام و خاص مورد توجه همه قرار داشت. در كربلا در مسجدى كه پشت ضريح مبارك مسجد سيدالشهداء بود اقامه جماعت داشت.
 حضرت استاد درباره جدش مى‏فرمودند: «در تاريخ به جدّ ما ظلم شده است، چون با آن بزرگى، شرح احوالش را به تفضيل ننوشته‏اند. به حقير هم سفارش كردند كه شرح حال جدّش را خوب بنويسم.

 مى ‏فرمودند: «جدّ ما خيلى خوش لهجه و داراى بيان فصيح و زيبا بود به طورى كه بعضى براى شنيدن سوره حمدش در نماز او حاضر مى‏شدند. مرحوم حجّة العارفين سيد على آقا قاضى‏قدس سره و مرحوم آيت اللّه كوهستانى از جدّم برايم بسيار تعريف مى‏كردند و مرحوم آقاى كوهستانى با جدّم مأنوس بود.

 جدّم داراى كرامات زيادى بوده، از جمله، تعيين محل قبر حضرت على اصغر؛ و سجده ‏هاى طولانى ايشان زبانزد بوده است.»
 از جمله شاگردان آقا سيد حسن، آيت الله شيخ عبدالكريم حائرى و شيخ على زاهد قمى بودند.
 آقا سيد حسن به كسالتى در تاريخ 6 صفر 1328 دنيا را بدرود گفت و در رواق حرم حضرت سيد الشهداء نزديك قبر امامزاده ابراهيم مجاب، فرزند موسى بن جعفر دفن شد.

 او داراى سه پسر به نام‏هاى سيد مصطفى، سيد محمد حسين و سيد محمد على (پدر استاد) بود، كه آقا سيد مصطفى بعد از پدر، امامت جماعت را بر عهده داشت. (روح و ریحان: ص 18 الى 20)

  جدّم سه پسر داشت يكى سيد مصطفى كه بعد از پدر به جاى پدر در كربلا نماز مى‏خواند. دومى سيد محمد حسين بود كه پرچم استقلال را در فلكه شهردارى كربلا منصوب كرد. سومى پدرم آقا سيد محمد على بود. (آفتاب خوبان: ص 20)

 از طرف پدر به جدّ بزرگوارش اسوه علم و عرفان آيت اللّه سيد حسن كشميرى و از طرف مادر به فقيه متبحّر آيت اللّه سيد محمد كاظم يزدى صاحب كتاب عروة الوثقى منتسب بود. (آفتاب خوبان: ص 16)

 جدّ پدرى استاد، آيت بحق، مرجع و مروّج شريعت نبوى و صاحب كرامت، آيت الله سيد حسن كشميرى در سن 7 سالگى همراه پدرش از كشمير به كربلا آمدند و مقيم شدند و سپس مشغول علوم دينى گشت و به مقام اجتهاد و عرفان رسيد و شاگردانى همانند آيت الله شيخ عبدالكريم حائرى يزدى و شيخ على زاهد قمى و… از ايشان استفاده كردند.

 حضرت استاد درباره جدّشان مى‏ فرمودند: جدّ ما خيلى وجيه المنظر و زيباروى بودند، تا به جايى كه شيخ عبدالكريم حائرى وقتى در درسش شركت مى‏ كرد مى‏ گفت: نمى‏دانم به درسش توجه كنم يا تماشاى جمالش را بنمايم.

 ايشان هم مرجع بوده و عده زيادى از اهل كربلا و هند از او تقليد مى‏ كردند و هم عارف و صاحب كرامت بود. تا جايى كه جدّ مادرى‏ام آقا سيد محمد كاظم يزدى هر گاه مريض سخت مى‏ شد، مى‏ گفت: لباس آقا سيد حسن كشميرى را بياوريد بپوشم تا خوب شوم!

 استاد ما مرحوم سيد على آقا قاضى جدّم را ديده بود و از او تعريف و تمجيد مى‏كرد. جدّم آن قدر سجده طولانى انجام مى‏داد كه خانواده‏اش از او قطع اميد مى‏كردند و پتو و يا روپوشى رويش مى‏ انداختند.

 از جمله كرامات ايشان كه مشهور و بعضى در كتب مقاتل نقل كرده ‏اند اين است كه عده‏اى از تُرك‏هاى ايران به كربلا مشرّف شدند و از ايشان درباره قبر على اصغر امام حسين‏ عليه السلام سؤال كردند، فرمود: يك شب مهلت بدهيد تا جوابتان را بدهم. با توسل به ساحت مقدّس ابا عبداللّه الحسين‏ عليه السلام، در عالم خواب(يا مكاشفه)امام‏ عليه السلام مى‏ فرمايند: على اصغر روى سينه‏ ام (يا در كنارم)قرار دارد، و روز بعد جواب آنها را مى‏ دهد.

 حضرت استاد به حقير فرمودند: شرح احوال جدّم آقا سيد حسن را خوب و مشروح بنويس؛ لكن با پوزش از روح پرفتوح استاد، در موقع تحرير اين مختصر، مطالب آماده‏اى از آن زنده ياد نزدم نبود، تا بيشتر از تذكره او را متذكّر شوم.(آفتاب خوبان : ص 19 الى 21)

جدّ استاد آية الله سيد حسن كشميرى مرجع و عارف ساكن كربلا بود و امامت حرم امام حسين ‏عليه السلام را به عهده داشتند؛ و عكسى از امامت جدّشان در منزل استاد بود. (صحبت جانان: ص 147)

بعد از آقا سيد حسن، فرزندشان آقا سيد مصطفى عموى استاد امامت داشتند. بعد از وفات عمو، حضرت استاد در ايام تعطيل حوزه علميه نجف كه به كربلا مى‏رفتند، امامت مى‏ كردند.(صحبت جانان: ص 148)

 آيا شما كشمير و هندوستان را ديده‏ ايد؟
 ج: جدّ ما آقا سيد حسن كشميرى در سن كودكى (هفت سالگى) از كشمير به عراق آمدند، اما پدر و خودم اصلاً آن جا را نديده‏ايم. (آفتاب خوبان : ص 101)

درباره جدّ پدرى بگوئيد؟
ج: جدّم آية الله سيد حسن كشميرى از علماء و مراجع كربلا بود و در آذربايجان ايران مقلّد داشت. خيلى ملّا بود و هم چنين صاحب كرامت بود. آية الله شيخ عبدالكريم حائرى يزدى شاگرد ايشان بود. (صحبت جانان: ص 203)

  درباره جدّ پدرى‏تان سيد حسن كشميرى بفرماييد؟
 ج: آقا سيد حسن كشميرى از علماى كربلا بود.
 در حدّ مرجعيت تقليد؟
 ج: بله، تبريز مقلّدش بودند، صاحب كرامت بود. شخص بزرگى بود. مرحوم آقا شيخ عبدالكريم حائرى يزدى از شاگردانش بود، ملّا بود خيلى. (مژده دلدار: ص 91)

 ازدواج
در سال 1364 با صبيه مرحوم مجتهد فاضل ميرزا محمد شيرازى فرزند آيت الله شيخ كاظم شيرازى ازدواج كردند كه ثمره اين ازدواج سه پسر و چهار دختر بود. (روح وریحان : ص 14)

 از جمله در بيوگرافى زندگانى استاد اين كه ايشان در سن 20 سالگى با همسرشان كه در سن 15 سالگى بوده‏اند، ازدواج كرده است. نكته‏اى كه در ارتباط با همسر وفادار ايشان قابل توجه است و از قلم افتاده، اين كه مادر استاد، دختر آية الله محمد كاظم يزدى، عمّه مادرهمسر استاد مى‏شدند. (مژده دلدار: ص 55)

 سكته وسيع

حضرت استاد در آخرين سفر به اصفهان به منزل آية الله شيخ محمد ناصرى دولت آبادى وارد شدند. چون يكى از اقوام ايشان وفات كرده بود، مجلس ترحيمى برقرار نموده بودند. وسط مجلس ترحيم حال استاد به هم خورد. بعد از پايان منبر، رنگ ايشان مثل گچ شده بود. پزشكى را آوردند كه به دستور او يك آمپول مرفين به استاد تزريق شد. مرفين قوى بود و آقاى كشميرى طورى خوابيد كه براى نماز صبح ايشان را بيدار نمودند.
 آقا نماز خواندند و دو مرتبه دراز كشيدند. حدود ساعت هفت صبح كه يك ساعت از آفتاب گذشته بود، ايشان از خواب بيدار شده و «لا اله الا اللّه» مى‏ گفتند.

 من (شيخ هادى مروى) گفتم: «آقا مسئله‏ اى پيش آمده»؟ فرمود: «اگر من از دنيا رفتم، كارى كنيد كه مرا بالا سر حضرت معصومه ‏عليها السلام دفن كنند. اگر بالا سر حضرت معصومه نشد، ديگر براى من فرقى نمى‏ كند و هر كجا باشد اهميت ندارد، ولى من نظرم حرم حضرت معصومه است».
 عرض كردم: «وصيت ديگرى نداريد»؟ فرمود: «وصيت ديگرى ندارم».
 حال ايشان «مى بهتر شد و ما به قصد تهران به راه افتاديم. بين راه در شهر دليجان دوباره حال آقا بد شد. مقدارى آب آناناس خريدم و ايشان ميل كردند و كمى حالشان بهتر شد.

 به قم كه رسيديم، ديديم باز حال ايشان نامناسب است و نمى‏ توانيم به تهران برويم. چون خانواده ايشان در تهران بودند، قصد داشتيم به تهران برويم. به آقا گفتم: »شما را مى‏ بريم بيمارستان آية اللّه گلپايگانى تا اگر لازم باشد، اين جا شما را بسترى كنيم».
 فرمود: «نه! من را به تهران ببريد».

 ايشان را به بيمارستان آية اللّه گلپايگانى برديم. پزشك بعد از معاينه گفت: «ايشان در حد وسيعى سكته قلبى كرده ‏اند و من اجازه نمى‏ دهم ايشان را به تهران ببريد». لذا ايشان را در همان بيمارستان بسترى كردند.
 پزشك به من گفت: «با بيمارستان قلب شهيد رجايى تهران هماهنگى كنيد تا ايشان در آن جا بسترى شود».
 خانواده آقا را در جريان سكته قرار داديم و با هم در قم به عيادت آقا آمديم و آقا سخت اصرار مى‏ كرد كه مرا به تهران ببريد. به هر حال فرداى آن روز ايشان را با آمبولانس به تهران بردند و تحت درمان قرار دادند و بحمدالله بهبودى حاصل شد. (مژده دلدار: ص 34 و 35)

وقايع رحلت و دفن

در ماه رمضان سال 1377 (ه .ش) روز جمعه آقا از تهران به قم تشريف آورد و نگاهى به من (شيخ هادى مروى) كرد و فرمود: «هفته ديگر مى‏آيى، ديگر مرا نمى ‏بينى»!! چند روز نگذشته بود كه اطلاع دادند آقاى كشميرى سكته مغزى كردند. ايشان را آوردند به بيمارستان شركت نفت تهران و بسترى كردند. من به عيادت آقا رفتم. همه گفتند: »متأسفانه از نظر پزشكى ايشان فوت كرده‏ اند فقط از نظر ظاهرى نفس مى‏ كشند.

اگر مى‏ خواهيد براى محل دفن ايشان چاره‏ اى كنيد«. بنده خدمت مقام معظم رهبرى رسيدم و وضعيت بيمارى ايشان را عرض كردم! ايشان خيلى ناراحت شدند؛ چون خودشان هم مترصّد بودند كه ايشان را ببينند، ولى نشده بود. عرض كردم: «آقا وصيت كردند در حرم حضرت معصومه ‏عليها السلام دفن شوند، شما چه مى‏ فرماييد»؟ فرمودند: «ما دعا مى‏ كنيم، شما هم دعا كنيد. آقاى كشميرى حيف است كه از دستمان برود. ولى اگر ايشان فوت كردند، من مى‏ گويم قبرى بالا سر حضرت معصومه‏ عليها السلام هر كجا خالى بود، آماده كنند. از قول من به توليت حرم بگوييد تا اقدام كنند».

 پس از آن كه آية الله كشميرى رحلت كرد، توسط اخوى كه در دفتر مقام معظم رهبرى در قم بود، به توليت محترم آستانه حضرت معصومه‏ عليها السلام دستور ايشان را رسانديم كه در بالا سر حضرت معصومه‏ عليها السلام دفن شوند.

 پس از تشييع جنازه مختصرى كه در تهران انجام شد، جنازه آقا را به قم آوردند و براى غسل و كفن به قبرستان بقيع بردند و مشغول شدند.

 بنده براى تعيين قبر به حرم رفتم. يكى از دامادهاى توليت حضرت معصومه‏ عليها السلام كه جوانى بود، نزدم آمد و گفت: «قبرى را نشان مى‏ دهم ولى به كسى نگويى كه اين جا را چه كسى به من گفته است»!
 گفتم: «باشد». گفت: «كنار قبر علامه طباطبايى يك قبر خالى هست«. من به كسى كه قبر مى‏ كَند، گفتم: «اين جا را بكن! ما همين جا را براى آقا مى‏ خواهيم».

 قبركن گفت: «اين جا قبر نيست». گفتم: «اين كارى كه مى‏ گويم، انجام بده و الّا مى‏روم شكايتت را مى‏كنم». قبركن ترسيد و شروع به كار كرد. سنگ را كه برداشتيم، ديديم آن جا يك قبر آماده و ساخته شده است.
 پس از غسل در قبرستان بقيع، جنازه را تشييع كردند و به حرم مطهر حضرت معصومه‏عليها السلام آوردند. حضرت آية اللّه بهجت بر جنازه ايشان نماز خواند.

 جمعيت خيلى زياد بود. جنازه را به سختى برديم و داخل قبر گذاشتيم. هنگامى كه آمديم خاك‏ها را روى قبر بريزيم يك دفعه ديديم آية الله حسن زاده آملى آمد و فرمود: «من مى‏خواهم در قبر با آية اللّه كشميرى وداع كنم». ايشان داخل قبر رفت و لباس‏ها و عمامه شان را به خاك قبر آغشته نمود؛ پس از آن روى قبر را پوشانديم. (مژده دلدار: ص 39 و40)

 وفات استاد
استاد اواخر عمر، زمزمه قم و حرم حضرت معصومه‏ عليها السلام را مى‏ كرد. مى فرمود: اگر مُردم مرا در حرم حضرت معصومه‏ عليها السلام دفن كنيد.

 در تاريخ 30 آبان 1374 مانند همان مطلب كه اميرالمؤمنين ‏عليه السلام بر كفن سلمان نوشت، مى‏ فرمود. سفر مرگ نزديك است اما دست خالى هستم. مى‏ فرمود: مرگ در پيش است و شوخى نيست! چند بار سؤال كردم آقا در چه حالى هستيد؟ مى‏ فرمود: در حال نزع (جان دادن). فرمود: آقا سيد هاشم حداد را در خواب ديدم به من گفت چرا غمناكى؟ فرج نزديك است. به دفعات اين شعر را خواند:

 كجا رفتند آن رعنا جوانان
كجا رفتند آن پاكيزه جانان

 همه بار سفر بستند و رفتند
مرا خونين جگر كردند و رفتند

 بعد مى‏فرمودند: همه رفتند و آخرى آنها سيد هاشم حداد بود.
 تذكر موت و زمزمه پرواز گاهگاهى بر زبان قال و حالش جارى بود، تا جايى كه وقتى بعضى واردين به ايشان عرض مى‏ كردند: آقا بسيارى توضيح المسائل نوشته ‏اند…! در جواب مى‏ فرمودند: مرگ در پيش است، و اين آيه را مى‏ خواندند: وَ ما جَعَلنا لبَشَر من قَبلكَ الخُلد اَفَان متَّ فَهُمُ الخالدُون. كُلُّ نَفس ذائقَةُ المَوت. (روح وریحان: ص 129)

استاد قريب 10 سال كسالت داشتند و چند بار هم سكته كردند كه آخرين بار اواخر ماه مبارك رمضان 1419 (ه .ق) بود كه ايشان را به بيمارستان شركت نفت تهران انتقال داده و پس از 3 ماه بيهوشى در روز چهارشنبه 18 فروردين 1378 (ه .ش) مطابق با 20 ذى الحجّه 1419 در سن 74 سالگى به لقاء محبوب شتافت. (روح وریحان : ص 129 و 130)

منبع سایت احوالات عالم ربانی آیت الله سید عبدالکریم کشمیری

زندگینامه آیت الله استاد محمد شجاعی(۱۳۱۹-۱۳۹۴ه.ش)

محمد شجاعی۱

 زنجان، به سال ۱۳۱۹ هجری شمسی مردی آورد که فرشته علم در لحظه ولادت آهنگ فرود آمدن بر قلب او کرد و بالهای خود را بر چشمان او سایید. حضرت آیت الله محمد شجاعی در سال ۱۳۱۹ هجری شمسی در زنجان دیده به هستی باز کردند. ایشان نیز، چون عضوی از منظومه خورشیدی عالمان، در همان آغاز طفولیت، آثار استادی و فرزانگی بر چهره داشت و چشمهای باطن بین را به فردایی درخشنده در عرصه ایمان و اجتهاد و مجاهده نوید می‌داد.

تحصیلات ابتدایی را در زادگاه به سرانجام رساند و پس از آن بی‌درنگ، به سال ۱۳۳۱ هجری شمسی، راه اکتساب علوم آل محمد، صلوات اله علیهم اجمعین، را در حوزه علمیه زنجان در پیش گرفت. مقدمات حوزوی و نیز … در همانجا آموخت و از لمعات آن توشه‌های نور برگرفت و برای شناخت قوانین اصول فقه، کتاب فوانین در اصول را آموخت و سپس آموختن منظومتین مرحوم سبزواری را بابی برای ورود به کهکشان زیبای حکمت الهی قرار داد.

اساتید

حصرت آیت الله استاد محمد شجاعی به سال ۱۳۳۵ هجری شمسی، از گوشه‌های حجرات حوزه علمیه زنجان، به سرزمین دانش و تقوا، قم، هجرت کردند ـ سرزمینی که آشنایی با بزرگان عرصه علم و اجتهاد و فلسفه و عرفان واستفاده از آنان از مهمترین برکات آن بود. در همانجا رسایل آموخت و رسالت علم‌اندوزی را به کمال رساند. مکاسب فرا گرفت و تقوا و دانش کسب کرد و کفایه را در خود به کفایت به اندکی از زندگی دنیا بدل ساخت.

آنگاه از درواز‌های متون نوشته شده خارج گردید و خود را به باب شهر درس خارج از اصول فقه فقیهی اصولی و عارفی فیلسوف،حضرت امام خمینی (ره)، رساند تا او را به اصولی‌ترین مبانی علم اصول فقه رهنمون گرداند و هم فروع را نزد وی روشن و آشکار سازد.

همزمان، تلمند در محضر فقهی حضرت آیت الله العظمی محقق داماد (ره) و شرکت در درس خارج فقه ایشان راه استنباط احکام شرعی و اجتهاد را برای او هموار نمود.

علاوه بر این بهره‌های مقطعی ایشان از درسهای خارج فقه و اصول برخی از آیات عظام چون ابرهای عابر بهاری او را نه سیراب، بلکه غرق در فراوانی فهم نمود.  اما بهره‌هایی که از مائده آسمانی حضرت علامه طباطبایی (ره) بر گرفت، غذای روح سالیان او را رقم زد و او را به شاگرد ممتاز و مخصوص علامه طباطبایی رضوان اله علیه بدل ساخت. آموختن فلسفه، شفا یافتن از حکمت الهی سینوی در درس شفا و سفر از خویش به خدا، همراه با خلق، در درس اسفار صد را با حضور در کلاسهای درس عمومی، و بهره‌مندیاز خلوت آکنده از اسرار درس‌های خصوصی حضرت علامه (ره) گوشه‌هایی از این خوشه‌چینی معنوی از بوستان علم و حکمت بود.

ارتباط علمی و معنوی تنگاتنگ میان استادی علامه و شاگردی عالم، او را در شمار نزدیکان حضرت طباطبایی در آورده بود تا آنجا که همه رساله‌های دست‌نویس علامه را که مزین به دستخط نورانی ایشان بود و استنساخ آنها را به بعضی از شاگردانشان اجازه می‌دادند، استنساخ نمود و این افتخار را هم نصیب خود داشت.  به هر حال، بهره‌مندی استاد حضرت آیت الله شجاعی از سایه پرمهر و پرخیز استادی وارسته و واصل چون حضرت علامه طباطبایی حقیقتی است که آثار و برکات آن همچنان در دل و جان ایشان جاری است.

گواه ارادت و لطف متقابل او و علامه (ره) همین بس زمانی، با درگذشت پدربزرگوار استاد (آیت الله شجاعی) که علامه طباطبایی به منظور مسافرت تابستانی به زنجان عزیمت نموده و ایامی را در این شهر اقامت می‌کنند، از درگذشت پدر ایشان مطلع می‌کردند، و به دیدار و تسلیت شاگردی می‌شتابند و منزل پدری ایشان را به نور حضور خویش منور می‌نمایند. به همین دلیل، سالها بعد که قرار بود منزل پدری حضرت آیت الله شجاعی برای مرمت و بازسازی تخریب گردد، به یمن همین خاطره تابناک و ارزشمند، با اکراه تمام، تخریب آن اتاق نورانی را به اطرافیان اجازت فرمودند.  زی طلبگی از ارزشمندترین دستاویزهایی است که تمام عالمان ربانی، به ویژه در دوران جوانی، خود را به زیور آن آراسته‌اند. ایشان نیز در دوران جوانی، طلبگی را با مرام سادگی عجین ساختند.

در نز د خدا، شکم پر مبغوض است و از مبغوض حکیم، حکمت بر نمی‌آید. این است که خالی نگه داشتن اندرون از طعام، سر اولیای خداست در وصول به حکمت‌های ناب آسمانی.

اندرون از طعام خالی دار

  تا در آن نور کبریا بینی

حضرت آیت الله شجاعی نیز در زمره پارسایانی بود که فقر شدید دوران جوان نه تنها مخل علم آموزی و تهذیب او نگردید، بلکه اراده او را در طی طریق تقوی و دانش صد چندان نمود. او، که گاه از شدت فقر، استطاعت خرید حتی یک قرص نان سنگک ۴ ریالی را هم نداشت و سه سال تمام در نهایت فقر، از نان سیر نگشت، با تمامی این مشقات لحظه‌ای از آموختن نیاسود.   او هر روز پس از نماز صبح تا ساعت ۱۲ شب به جز یک ساعت در ظهر، به قصد ادای فریضه و تناول غذایی مختصر، به سختی به درس و مطالعه می‌پرداخت. با اینهمه سخت‌کوشی، ایشان در بیاناتشان با تواضعی ستودنی از اینکه در مقاطع مختلف عمر خویش اوقاتی را بیهوده ضایع کرده است تاسف دایم دارند.

در آن زمان که به دلیل کمبود بعضی از کتابهای درسی و عدم گسترش صنعت چاپ، طلاب پرتلاش ناچار به استنساخ بعضی از کتابها بودند، گاه، نوبت استنساخ ایشان به دیر هنگام می‌افتاد و دشواری دیگری بر مشقات ایشان می‌افزود. برای مثال تنها وقتی که برای استنساخ کتاب شفا (که فقط پنج نسخه در کلاس درس موجود بود) در اختیار استاد قرار داشت، ۱۱ تا ۱۲ هر شب در آن زمان بوده است.

دراین ساعت هر شب می‌رفتند و کتاب را از صاحب آن می‌گرفتند و درس فردا را استنساخ می‌نمودند و کتاب را بر می‌گرداندند. امان این صفرا، در کام علم خواه او انگبین فزود.  شاید درک این ماجرا دشوار باشد، اما گواه گویایی است بر جدیت ایشان در علم آموزی در کنار تمام مرارت هایش. ایشان بعد از تاهل در محله‌های فقیرنشین قم با اجاره کردن یک و گاهی دو اتاق کوچک به تحصیل ادامه می‌دادند. در آن روزگار در بعضی از این محله‌ها فقط یک روز در میان امکان استفاده از برق را داشتند، آنهم تنها استفاده از یک لامپ ۲۵ واتی، لاجرم، شبهایی که برق در اختیار نبود، با بازکردن در چراغ والور به نور کمرنگ شعله بسنده می‌کردند و به مطالعه و نوشتن می‌پرداختند و از لحظه‌لحظه عمر برای دانستن و فهمیدن بهره‌ می‌بردند.

در سال ۱۳۴۶ هجری شمسی، باگذشت چهارسال از تبعید حضرت امام خمینی (ره)، پس از وقایع خرداد ۱۳۴۲ و تعطیلی دروس ایشان و همچنین درگذشت حضرت آیت الله محقق داماد و نیز درس حضرت علامه به منظور ادامه تالیف و تکمیل اثرعظیم‌القدر خود، المیزان، استاد شجاعی، که هر تابستان در زنجان اقامت می‌کردند و در آغاز سال تحصیلی هر سال مجددا به قم باز می‌گشتند، در این سال (۱۳۴۶ هجری شمسی) با تعطیل شدن تمام درسهایشان در قم، دیگر به قم باز نمی‌گردند  این واقعه اگرچه برای استاد غم انگیز و سنگین بود، امام آثار مبارکی داشت و منشا برکات و سرآغاز تشکیل جلسات و مباحث معارفی و تهذیب نفس و تفسیر حضرت آیت الله شجاعی در زنجان گردید.

زندان

این عالم فرزانه از زمره اوتادی است که به عینه علم را با عمل و جهاد را با اجتهاد در آمیخت. او که فضای فاسد رژیم ستم‌شاهی را مخل مبانی شریعت و معاند با احکام نورانی اسلام می‌دید، براساس آنچه از تفکر ناب محمدی (ص) حضرت امام (ره) آموخته بود، در اوج خفقان رژیم طاغوت، در خلال مباحث اخلاقی و دینی خود به طرح اعتراضات سیاسی نیز می‌پرداخت و به همین دلیل توسط ساواک زنجان مکرر مورد مؤاخذه و سؤال و جواب و تهدید قرار می‌گرفت ولیکن به کار خود ادامه می‌داد. تا اینکه در سال ۱۳۵۱ هجری شمسی توسط مامورانی که از ساواک تهران آمده بودند با کمک ساواک زنجان دستگیر و دو شبانه روز به دست ماموران اعزامی از تهران در شهر بانی زنجان مورد آزار و شکنجه بسیار سخت قرار گرفت و سپس، بعد از دو روز، به ساواک تهران منتقل گردید و دو ماه در کمیته ضد خرابکاری که کمیته مشترک ساواک و شهربانی بود به جهت فعالیتهای گوناگون بر علیه رژیم، به صورت شد ید و خطرناکی آزار و شکنجه شد.  او دراین ایام مصداق کریمه ”واوذوافی سبیلی…“ بود.

بعد از آن ۸ ماه دیگر در زندان قصر تحت مراقبت شدید زندانی بود و تنها با توکل کامل به خدای متعال و انقطاع از ما سوی الله و توسل به حضرات معصومین سلام الله علیهم اجمعین خصوصا در آویختن دامان حضرت ثامن الحج، علی بن موسی الرضا، صلوات الله و سلامه علیه، توانست از مهلکه رژیم طاغوت جان به سلامت به در برد و سایه پر بار خود را بر سر مشتاقان توحید و حکمت و تهذیب حفظ نماید. ادامه راه جهاد و اجتهاد و دغدغه اصلاح جامعه، بعد از مدتی مجددا او را در چنگال خون آلود ساواک انداخت و بار دیگر فصلی از شکنجه‌های طاقت فرسا را بر جسم مهذب او روا داشت. اما پس از زمان کوتاهی باز با عنایات خاصه ربوبی و توجهات مخصوص حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین از زندان رژیم آزاد گردید.

جلسات درس وبحث

با به ثمر نشستن نهال انقلاب اسلامی ایران، حضرت استاد، که عرصه سیاست هم برای او میدان عبودیت و بندگی خدا و خدمت به خلق بود، نمایندگی مردم زنجان را با اصرار زیاد خود مردم آن دیار در دوره اول مجلس شورای اسلامی پذیرفتند، اما چندی نگذشت که به دلیل شدت کسالات به جا مانده از دوران زندان، از این سمت استعفا نموده و از آن پس، با اقامت در تهران، با تشکیل جلسات درس و بحث در باب تزکیه و خودسازی، تفسیر و معارف قرآنی دیگر، راه را بر جویندگانی بسیار، هموار ساختند.

جلسات عمومی و خصوصی درسها و مباحث عرفانی، تفسیری و معارفی استاد در دو دهه ۴۰ و ۵۰ شمسی در زنجان و دو دهه ۶۰ و ۷۰ شمسی در تهران بی‌شک گواراترین سرچشمه‌های زلال حکمت و عمل را در کام طالبین جویندگان معرفت روا داشته است که ثمره آن شاگردان و بهره‌مندان زیاد از این محافل است.  ابداعات و ابتکارات زیبا و مؤثر عرفانی و معارفی همراه با استدلالات و براهین قوی و تحلیل‌های مخصوص در استفاده از آیات قرآن کریم و روایات و ادعیه معصومین، سلام الله علیهم اجمعین، در مباحث خودسازی و تزکیه النفس، تفسیر و معارف جقه الهیه، شیوه منحصر به فرد این استاد عالیقدر است.

جالب آنکه سلیقه عرفانی و ذوقی استاد و علاقه ایشان به ارباب معرفت، از جمله مولوی و حافظ، بر زیبایی کلام و اندیشه ایشان، صورتی دیگر بخشیده و جامه‌ای زربفت از لطایف پوشانده است.  آنچه درشرح زندگانی ایشان نباید مغفول بماند، این است که ایشان نیز درست مانند استاد خود، حضرت علامه طباطبایی، در تمام پیشرفت‌های علمی و عرفانی، خود را مرهون فداکاریها و زحمات همسر فداکار خود می‌‌دانند و وجود چنین همسری را از تفضلات حضرت حق بر می‌شمرند.

حاصل عمر با برکت ایشان در عرصه علم و عمل تاکنون آثار ارزشمندی را به جا نهاده که مشتاقان حقایق الهی را از زخارف دیگر بی‌نیاز می‌کند.

آثار

این گنجینه گرانبها شامل آثار زیر است:

۱ـ کتاب معاد یا بازگشت به سوی خدا در دو جلد چاپ شرکت انتشار

  ۲ـ کتاب مقالات درباره تزکیه و خودسازی در سه جلد انتشارات سروش

۳ـ انسان و خلافت الهی

۴  ـ ۶ جلد کتاب برگرفته از برخی از مباحث استاد در جلساتشان درخصوص معاد در خصوص خواب با تنظیم حجه الاسلام کاشفی، چاپ کانون اندیشه جوان با عناوین:  بازگشت به هستی، عروج روح، قیام قیامت، تجسم عمل شفاعت، مواقف حشر، و نشانه‌های خواب

مجموعه آثار آیت الله محمد شجاعی:

۱- مقالات، سه جلد، چاپ از انتشارات سروش

۲- معاد یا بازگشت به سوی خدا، دو جلد، چاپ شرکت انتشار.

۳- انسان و خلافت الهی، یک جلد

۴- اسماء حسنی، یک جلد، چاپ دوم از انتشارات سروش

۵- پنج رساله، یک جلد، چاپ اول از مرکز مطالعات بنیادین خاورمیانه

۶- ملائکه، یک جلد، چاپ دوم

۷- بقیه الله …، یک جلد، چاپ اول

۸- خواب و نشان‌های آن، یک جلد، چاپ سوم

 ۹- بازگشت به هستی، یک جلد، چاپ دوم

۱۰- عروج روح، یک جلد، چاپ دوم

۱۱- قیام قیامت، یک جلد، چاپ دوم

۱۲- مواقف حشر، یک جلد، چاپ دوم

۱۳- تجسم عمل و شفاعت، یک جلد، چاپ دوم

۱۴- مرگ تا قیامت، یک جلد، چاپ دوم

منتشر می‌شودِ:

  ۱- خواب و نشان‌های آن، چاپ چهارم.

  ۲- دروس تزکیه، در چند جلد، چاپ اول.

  ۳ـ آرشیو نوار بزرگی شامل مباحث ارزشمند ایشان درباره خودسازی و تزکیه، تفسیر، و معارف مختلف.  نکته دیگری که شایان ذکر است آنکه مباحث گرانمایه این استاد فرزانه در باب تزکیه و خودسازی با عنوان برنامه” کیمیای وصال“ از سال ۷۹ تا کنون از رادیو قرآن برای علاقمندان پخش شده است. بی‌شک کیمیای کلام و اندیشه این عالم ربانی مس وجود را به طلای ناب بدل می‌کند:

دست از مس وجود چون مردان ره بشوی

 تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی

همچنین مباحث تفسیری استاد با عنوان برنامه  ” در مکتب وحی“ از سال ۸۱ تاکنون تشنگان معارف و ذخایر آیات نورانی قرآن کریم را جرعه نوش کرده است.  لیست سوره های تفسیر شده در این برنامه:  سوره حدید،حجرات،ق، نباء،هود،نازعات.

رحلت

 آیت‌الله محمد شجاعی از اساتید اخلاق ظهر دوشنبه ۷ دی‌ماه سال ۹۴شمسی در سن هفتاد وچهار سالگی در یکی از بیمارستان‌های تهران دار فانی را وداع گفت.وپیکر مطهر این عالم عامل در قم تشییع وهمانجا به خاک سپرده شد.

زندگینامه حضرت آیت‌الله حاج شیخ حسنعلی نجابت شیرازی

مجذوب واصل و عارف کامل، حضرت آیت‌الله حاج شیخ حسنعلی نجابت شیرازی، شاگرد برجسته محضر عرفانی حضرت آیت‌الله سید علی قاضی طباطبایی تبریزی «ره» و حضرت آیت‌الله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی، در سال ۱۲۹۶هـ . ش در شیراز بدنیا آمدند.

اساتید

تحصیلات ابتدایی را به طریق متعارف در شیراز گذرانده و پس از آن به فراگیری دروس حوزوی پرداخته و با اتمام مقدمات، در سن ۱۵ سالگی برای ادامه تحصیل عازم عتبات شدند. در نجف اشرف پس از گذراندن سطح، در مراتب عالیه، معقول را نزد مرحوم آیت‌الله العظمی حاج شیخ علی محمد بروجردی «ره» و فقه و اصول را نزد آیات عظام سید ابوالحسن اصفهانی «ره»، سید عبدالهادی شیرازی «ره» و سید ابوالقاسم خویی «ره» گذراندند. در ۲۸ سالگی به درجه اجتهاد نائل آمدند. عمده اجازات ایشان از اساتید فوق الذکر بود.

مرحوم آیت الله نجابت پس از بازگشت از نجف به شیراز، علاوه بر فعالیت‌های حوزوی و پرورش شاگردان در دو بعد علمی و معنوی، همراه با شهید دستغیب «ره» علیه نظام طاغوتی پهلوی دست به مبارزه زدند. همزمان با فوت آیت‌الله بروجردی «ره» و شروع نهضت امام خمینی «ره» در سال ۱۳۴۰، با دل و جان در خدمت نهضت ایشان قرار گرفتند و با این اعتقاد که عشق به امام خمینی«ره» عشق به امام زمان(ع) و عشق به خداست، به ترویج و تبلیغ مرجعیت و رهبری امام خمینی«ره» همت گماردند و دست پنهان مبارزات روحانیت شیراز قبل از انقلاب، و ملجأ و مرجع نیروهای حزب الله بعد از انقلاب بودند.

ایشان از همان اوان ورود به نجف اشرف، به توصیه حضرت آیت الله قاضی«ره» بنای رفاقت محکمی با مرحوم شهید آیت الله دستغیب گذاشتند که پس از فوت آیت الله قاضی «ره» در محضر عرفانی حضرت آیت‌الله انصاری «ره» و از آن پس تا زمان شهادت مرحوم شهید دستغیب «ره» این رفاقت و پیوند، محکم و پا برجا بود. هم اکنون نیز مرقد مبارک هر دو بزرگوار، در کنار یکدیگر، در بقعه امامزاده سید محمد‌بن موسی‌(ع) در شیراز قرار دارد.

مرحوم آیت الله نجابت علاوه بر فعالیت‌های علمی و سیاسی، خدمات مهمی را در جهت احیای اسلام ناب محمدی(ص) در شهر شیراز انجام دادند که مهمترین آنها تأسیس حوزه عملیه معنوی بزرگ و پر برکتی است که بنام فرزند شهید ایشان، که در جبهه آبادان به لقاء الله پیوست، «حوزه علمیه شهید محمد حسین نجابت» نام گرفته و فضلای زیادی را در بعد علمی و معنوی و در خط امام پرورانده و شهدای بسیاری را نیز تقدیم انقلاب نموده است.

ایشان در این حوزه علاوه بر تدریس ادبیات، منطق، فلسفه، کلام، تفسیر، فقه و اصول در سطوح عالیه، در دو بعد عرفان نظری و عملی به تربیت شاگردان همت گماشتند.

آثار

از حضرت ایشان آثار منتشره و غیر منتشره زیادی بجا مانده است که کتب

«بصائر یا قرآن و اهل بیت» کلمه طیبه،

توحید، کلمه عشق،

حدیث سرو،

شرح دعای رجبیه،

ولایت شرعیه مطلقه فقیه،

شرح زیارت شعبانیه،

و دهها اثر مکتوب و صدها درس مضبوط دیگر از آن جمله است.

اما با این همه، و علیرغم اینکه توان و درجات علمی ایشان زبانزد خاص و عام بود، نه تنها به دنبال ریاست دنیوی نرفت بلکه همه علوم اعم از منقول و معقول و مأنوسه و غریبه را جز به چشم مقدمه ننگریست و عمر پر برکتش را جز در راه توحید سپری نساخت و به غیر از ورود در سرّ ربوبی و لقای دوست به چیزی نیندیشید و استقامت و پایمردیش در عشق ربوبی باعث شد که جذبات حق نه تنها تجرد از ماده بلکه تجرد از صورت را نیز ملکه ایشان گرداند و به آنجا برسد که همنوا با حافظ نغمه سر دهد:

بعد از این نور به آفاق دهم از دل خویش

که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد

رحلت

سرانجام ایشان در بهمن ۱۳۶۸ در شب شهادت امام علی النقی(ع) جان عاریت را تسلیم دوست کرده به لقاء الله پیوست. به هر حال این مقال را وسعت، و این قائل را صلاحیت توصیف مقامات و کمالات آن حضرت نیست.

 کتاب خدامحوری // دکتر قاسم کاکایی

زندگینامه احمدرضا بَریلْوی«عبدالمصطفی»(۱۲۷۲ـ۱۳۴۰ه.ق)

بَریلْوی ، احمدرضا ، ملقب به عبدالمصطفی ، از عرفا و دانشمندان و مؤلفان شبه قاره و بنیانگذار مکتب بریلوی (۱۲۷۲ـ۱۳۴۰/ ۱۸۵۶ـ۱۹۲۱). او تبار افغانی داشت و پیرو مذهب حنفی و طریقه قادری بود. در بریلی ، ایالت اُتراپرادش در شمال هند به دنیا آمد و همانجا درگذشت .

جدّ او رضاعلی از علما بود و پدرش نقی علی ، سهم زیادی در آموزش او داشت . احمدرضا متون درسی و علوم اسلامی را نزد پدرش ، که از مخالفان وهابیان بود، آموخت و از طریق او معارف حوزه فرنگی محل * (خاندانی از متکلمان و عرفای هند) را، که قویاً متکی بر آثار فرهنگی ایرانیان بود، فراگرفت .

مانند پدر، طریقت را از سید آل رسول حسینی مارِهْروی (متوفی ۱۲۹۶) که اسناد حدیث از عبدالعزیز دهلوی * داشت اخذ کرد و اسناد حدیث را از احمد زینی دحلان * ، مفتی شافعیان در مکّه که از مخالفان وهابیان بود، و اجازه سلسله قادریّه را از شیخ حسین بن صالح ـ امام فرقه شافعیان در حجاز اخذ کرد و در چهارده سالگی تحصیل خود را به اتمام رساند (حسنی ، ج ۷، ص ۴، ۱۸۲، ۵۲۳، ج ۸، ص ۴۲، ۴۵؛ ثبوت ، ص ۸۵).

در ۲۲ سالگی به منصب افتا دست یافت . وی به تدریس نیز می پرداخت و سیدمحمد محدث کَچْهوچهوی از جمله شاگردان اوست ؛ از میان فرزندان وی ، محمدحامد رضاخان و محمد مصطفی رضاخان از علما بودند؛ خلفای او در شبه قاره و خارج از آن بیش از صد تن اند (محمد مسعود احمد؛ بریلوی ، الدوله المکیه ، ص ۸) و حتی بسیاری از علمای مکّه و مدینه خلیفه او بوده اند (مشیرالحسن ، ص ۳۷۰، پانویس ۱۵).

احمدرضا به تفسیر، حدیث ، فقه ، کلام ، عرفان ، حکمت و ریاضیات پرداخته بود و به قولی بیش از هزار کتاب و رساله کوچک و بزرگ به زبانهای عربی و فارسی و اردو از او باقی مانده است (مشیرالحسن ، ص ۳۶۵؛ ثبوت ، ص ۸۶؛ حسنی ، ج ۸، ص ۴۲، ۴۴) که در بسیاری از آنها فرهنگ ایران جلوه ای آشکار دارد؛ او اشعاری به فارسی نیز سروده است که در آنها به استقبال غزلیات حافظ و عراقی همدانی و مثنوی مولوی رفته است (ثبوت ، ص ۹۳ـ۹۴؛ بریلوی ، حدائق بخشش ، ج ۲، ص ۲،۱۴ـ۱۵، ۷۲ـ۸۱). پاره ای از آثار او نیز حواشی بر آثار علمای ایران است (ثبوت ، ص ۸۶). مجموعه فتاوی او به نام العطایاالنبویه فی الفتاوی الرضویه در دوازده مجلد بزرگ گرد آمده است .

بریلوی شجره نسب روحانی خود در طریقه قادریه را در اجازه روایتی برای سید عبدالکبیر ادریسی فاسی ، محدث غرب ، ذکر کرده و آن را به معروف کرخی و از او به امام رضا علیه السلام ، امامان پیشین تا امام علی علیه السلام و پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم رسانده است (همان ، ص ۸۷ـ۸۸). او کراراً به شئون خارق العاده و کرامات امامان شیعه اشاره می کند و کتابی در مناقب اهل بیت تألیف کرده و منظومه ای در ستایش آنان موسوم به شجره طیبه اصلها ثابت و فرعها فی السماء سروده است (ثبوت ، ص ۸۷ـ۹۰؛ بریلوی ، حدائق بخشش ، ج ۲، ۳۲ـ۳۶، ۴۲؛ بریلوی ، الدوله المکیه ، ص ۱۰۱؛ رحمانعلی ، ص ۱۷).

بریلوی با کسانی که در تفسیر مبانی دینی ، سعی در تطبیق آیه های قرآن با یافته های علمی داشتند، از جمله سِرْ سیداحمدخان و پیروان او، سخت مخالفت می کرد (بریلوی المستندالمعتمد ، ص ۲۳۶ـ۲۳۷).او با وهابیان (و به قول او: نجدیان ) نیز مخالف بود و در برانگیختن سنیان هند و حجاز برضدّ ایشان سعی بلیغ کرد؛ و در تخطئه دیوبندیان و جماعتی که به تأسیس ندوه العلما برخاستند و آرائی کم و بیش مشابه با وهابیان دارند، اهتمام تمام داشت و در رد ایشان و وهابیان ، مجموعاً بیش از دویست اثر پدید آورد (همو، الدوله المکیه ، ص ۸؛ حسنی ، ج ۸، ص ۴۳؛ ثبوت ، ص ۹۲؛ و نمونه انتقادهای وی به این دو دسته نیز در: بریلوی ، المستندالمعتمد ، ص ۱۴۲، ۱۵۲ـ۱۵۳، ۲۴۰ـ ۲۴۸،۲۵۰ـ۲۵۱).

این آرا،

واکنشهایی در عربستان پدید آورد (ثبوت ، ص ۹۲ به نقل از مرآه النجدیه ). همچنین احمدرضا سازش و اتحاد و تسامح با هندوان را برای مبارزه با انگلیس مطلقاً مردود می دانست و وحدت ملی و قومی مسلمانان و هندوان را نفی می کرد. کوشش گاندی برای جلب نظر وی بی نتیجه ماند و بریلوی حتی از دیدار با اوامتناع کرد و وی را دشمن مسلمانان معرفی کرد و در بسیاری موارد حکم تحریم برضد انگلیس را خلاف شرع می دانست و به مخالفت با آن برمی خاست (حلمی ، ص ۱۱۶ـ ۱۲۵؛ مشیرالحسن ، ص ۳۶۶).

او از سویی با انگلستان رفتاری خصومت آمیز داشت و از سوی دیگر رهبران مبارزه با انگلیس و نظریاتشان را تخطئه می کرد و با کسانی که هند را دارالحرب (سرزمین تحت سلطه کافران حربی و دشمن اسلام ) می دانستند به مقابله برمی خاست و هندوستانِ تحت سلطه انگلیس را دارالاسلام قلمداد می کرد. وی در اثبات این مدعا رساله ای مستقل نوشت و به دلیل این گونه برخوردها متهم به طرفداری از انگلیس شد (مشیرالحسن ، ص ۳۶۵ـ۳۶۶، ۳۷۱،پانویس ۲۴؛ حلمی ، ص ۱۱۶).

آرامگاه بریلوی در بریلی زیارتگاه است و طاق و رواقی دیدنی دارد. در هند و پاکستان میلیونها نفر خود را پیرو مکتب او ( رجوع کنید به دنباله مقاله ) می شمارند و از او با عنوان اعلیحضرت یاد می کنند (ثبوت ، ص ۹۶) و او را تازه کننده دین در آغاز سده چهاردهم می انگارند (حسنی ، ج ۸، ص ۴۵). کتابها و مقالات فراوانی به شرح احوال ، آثار و نظریات او اختصاص یافته است (محمد مسعود احمد).

مکتب بریلوی .

بریلوی بنیانگذار مکتبی به همین نام است . این مکتب آمیزه ای است از تسنن و تصوّف که وجه اخیر در آن نمایانتر است . مکتب بریلوی تا حدود زیادی بر آرای شیخ عبدالحق محدث دهلوی * متکی است که در نوشته های احمدرضا به آثار او بسیار استناد می شود (بریلوی ، الدوله المکیه ، ص ۵۷،۹۰،۱۳۱؛ ثبوت ، ص ۸۶؛ د.اردو ، ذیل «بریلوی »؛ مشیرالحسن ، ص ۳۶۳). این مکتب برای مقابله با آرای ابن تیمیه * ، محمدبن عبدالوهاب * و مروّجان هندی آثار وی ، مانند شاه اسماعیل دهلوی ، تأسیس شده است و مبادی آنها را بشدت تخطئه می کند. احمدرضا، ابن تیمیه را «ضالّ و مضلّ» (بریلوی ، المستندالمعتمد ، ص ۶۹،پانویس ) و اسماعیل دهلوی را «طاغیه النجدیه » و کتاب او را «کفریات » می شمارد (همان ، ص ۲۴۱؛ نیز رجوع کنید به مشیرالحسن ،ص ۳۶۹، پانویس ۴).

مبادی این مکتب چنین است :

۱)وحدت وجود (بریلوی ، الدوله المکیه ، ص ۸۷؛ همو، المستندالمعتمد ، ص ۲۴۹)؛

۲) توحید رسالت که وجود عالم را موقوف بر وجود ختمی مرتبت می داند (ثبوت ، ص ۸۶ـ۸۷)؛

۳) وجود دائمی چهل تن به عنوان ابدال ، و شماری از اولیاءالله ، در میان امّت اسلام که به برکت آنان ، بلاها دفع و رحمتها و نعمتهای الهی نازل می شود ( د.اردو ،همانجا). بریلوی نظریه ای با عنوان «ضرورت وجود غوث » عرضه کرده و در آن وجود امام حیّ و حاضر را ضروری می داند و ولایت تکوینی را در خور کسانی می شمارد که حکومت ظاهری را در اختیار نداشته اند؛ و بیشتر افرادی که او مصداق شناخته شده غوث می شمارد، امامان شیعه اند.

به عقیده وی ، پس از پیامبر و سه خلیفه ، یکایک امامان تا امام عسکری علیه السلام به مرتبه غوثیت رسیدند و پس از آنها، غوثها نایبان همین امامان بودند تا نوبت به عبدالقادر گیلانی * رسید که افراد پس از او نایب وی خواهند بود تا سرانجام امام مهدی به مقام غوثیت کبری نایل شود. بریلوی اصل عقیده به مهدی را مسلم می داند و با استفاده از پاره ای منابع ظهور او را در ۱۸۰۰ هجری قمری پیش بینی می کند (ثبوت ، ص ۹۰ـ۹۱؛بریلوی ، الدوله المکیه ، ص ۸۴). به اعتقاد او مهدی حکومت حقّه ظاهری و غوثیت را باهم خواهد داشت . در پاره ای از سروده های وی ، مهدی شخصیتی زنده است که نباید در انتظار تولد او بود.

در یکی از اشعارش جایگاه مهدی را، در این اعصار، درجهان ارواح می داند (ثبوت ، ص ۹۱؛بریلوی ، حدائق بخشش ، ج ۲، ص ۷۰، ۷۲). در مکتب بریلوی ، به دلیل نفوذ عمیق تفکر شیعی در عالم تصوف ، عناصر فراوانی از تشیع راه یافته و امامان شیعه از قداست بسیار برخوردارند (ثبوت ، ص ۸۷).

برخی از آرا و عقاید بریلویان اینهاست :

۱) تأکید بر شفاعت (بریلوی ، الدوله المکیه ، ص ۸۷، ۱۳۵ـ۱۳۷؛همو، المستند المعتمد ، ص ۱۳۳)؛

۲) اصرار بر امکان و وقوع کرامات بسیار برای اولیا؛

۳) عقیده به شئون و مقامات و اقتدار و تصرفات خارق العاده برای پیامبر و اولیا پس از مرگ در برزخ ( د. اردو ، همانجا) و پافشاری بر مشروعیت نذر برای اولیا و استمداداز ایشان (ثبوت ، ص ۹۱)؛

۴) تأکید بر برگزاری مراسم به مناسبت سالروز تولد و وفات پیشوایان دین و طریقت و زیارت خاکجای آنان ، بنا کردن بارگاه بر آرامگاههایشان و احترام به مقابر و توسل جستن به آنها (حسنی ، ج ۸، ص ۴۴؛ثبوت ، ص ۹۱ـ ۹۲؛رحمانعلی ، ص ۱۷، که می نویسد احمدرضا اثر مستقلی در باره احترام به مقابر نوشته است )؛

۵) مخالفت با وهابیان . حکومت سعودی را پرورده سیاست انگلیس می دانند (پهلتی ، اختتامیه فاروقی ، ص ۵۴۷ ـ ۵۴۸) و سعودیان نیز ورودکتابهای بریلویان را به عربستان ممنوع کرده اند و ایشان را خارج از اسلام می دانند (ثبوت ، ص ۹۲). برخوردهای میان بریلویان و دیوبندیان که آرای آنها کم و بیش مشابهتی با وهابیان دارد گاه چنان شدت می یابد که برخوردهای فرقه ای دیگر را تحت الشعاع قرار می دهد (همان ، ص ۹۲ـ۹۳)؛

۶) تجلیل و تقدیس فراوان از سه خلیفه و بلکه از قاطبه کسانی که اهل سنت آنها را از صحابه رسول صلّی اللّه علیه وآله وسلّم می شمارند، چنانچه فاضل بریلوی در بزرگداشت معاویه کتاب جداگانه ای تألیف کرده است (رحمانعلی ، ص ۱۷؛
بریلوی ، المستندالمعتمد ،ص ۱۴۲ـ۱۴۳)؛

۷) عقیده به مسدود بودن باب اجتهاد و اینکه همه مسلمین باید از یکی از چهار امام معروف سنّی پیروی کنند (بریلوی اثر مستقلی هم در ردّ دعوی سنّیانی که تقلید مطلق از یکی از چهار مذهب را نمی پذیرند نوشته و در آن بویژه از نذیر حسین دهلوی سخت انتقاد کرده است )؛

۸) ستایش بسیار از برخی صوفیان ، بویژه عبدالقادر گیلانی پیشوای سلسله قادریه (بریلوی ، الدوله المکیه ، ص ۱۱۵؛ثبوت ، ص ۹۵) که مراسم سالگرد درگذشت او را با شکوه بسیار در یازدهم ربیع الاول هر سال برگزار می کنند ( د.اردو ، همانجا).

بریلویان اتحاد با هندوان را سرسختانه رد می کردند و از نظریه دو قومیتی مردم شبه قاره که به تقسیم این سرزمین و تشکیل کشور پاکستان منجرشد، حمایت می کردند (ثبوت ، ص ۹۵) و در این باره مواضعی نزدیک به موضع برخی از شخصیتهای سیاسی و اجتماعی ، مانند محمد علی جناح و فاطمه جناح و آقاخان ، داشتند (همان ، ص ۹۵ـ۹۶).

در ۱۳۳۶/۱۹۱۷، بریلویان سازمانی به نام «رضای مصطفی » تأسیس کردند که هدف آن پیشرفت اسلام و اتحاد و اصلاح وضع مسلمانان بود. «انصارالاسلام » نیز از دیگر سازمانهای آنها بود. چهار سال پس از وفات احمدرضا، خلیفه او نعیم الدین مرادآبادی ، سازمانی سیاسی ـ مذهبی به نام «کنفرانس سراسر هند» در مرادآباد تشکیل داد که شعبه هایی در سراسر هند داشت .

این سازمان در ۱۳۲۶ ش /۱۹۴۷ از استقلال پاکستان حمایت کرد (محمد مسعود احمد) و پس از تشکیل کشور پاکستان ، جای خود را به «جمعیت العلمای پاکستان » داد (۱۳۲۷ ش /۱۹۴۸) که از احزاب فعال در دوره ضیاءالحق بود (همان ). «منهاج القرآن » از دیگر تشکیلات بریلویان در پاکستان است که بیشتر جنبه فرهنگی ـ دینی دارد و دارالافتاء مرکزی بریلویان در بریلی است . محمد منّان رضا، نبیره احمد رضا خان ، از پیشوایان اخیر آنان است .

بریلویان مدارس دینی پرشماری در هند و پاکستان دارند،

از جمله:

دارالعلوم اشرفیه مبارکپور هند (تأسیس : ۱۳۲۶/۱۹۰۸)؛
جامعه حبیبیه (تأسیس : ۱۳۲۹ ش /۱۹۴۰)و دارالعلوم غریب نواز (تأسیس : ۱۳۴۴ ش /۱۹۶۵) هردو در الله آباد (ثبوت ، ص ۹۶ـ۹۹)؛
جامعه نعیمیه در مرادآباد؛
جامعه رضویه منظرالاسلام در بریلی که احمدرضا در ۱۳۲۲ تأسیس کرده است (محمد مسعود احمد).

بریلویان در ۱۳۵۱ ش /۱۹۷۲ در پاکستان حدود ۱۲۴ مدرسه داشته اند (حافظ نذر احمد، جاهای متعدد) و مراکز پژوهشی معروفی نیز در کراچی ، لاهور، مبارکپور، منچستر و استانبول دارند (محمد مسعود احمد؛ثبوت ، ص ۹۶)



منابع :

(۱) حافظ نذراحمد، جائزه مدارس عربیه مغربی پاکستان ، لاهور ۱۳۹۲/۱۹۷۲؛
(۲) اردو دائره معارف اسلامیه ، لاهور ۱۳۸۴ـ۱۴۱۰/ ۱۹۶۴ـ ۱۹۸۹، ذیل «بریلوی » (از ظهوراحمد اظهر)؛
(۳) محمدفیض احمد اویسی ، امام احمدرضا اور علم حدیث ، لاهور ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۴) احمدرضابریلوی ، حدائق بخشش ، دهلی ۱۴۰۳؛
(۵) همو، الدوله المکّیه بالمادّه الغیبیّه ، ضمیمه اثبات النبوّه ، از احمد فاروقی سرهندی ، استانبول ۱۹۸۳؛
(۶) همو، المستند المعتمد بناء نجاه الابد ، ضمیمه المعتقد المنتقد ، از فضل الرسول قادری ، استانبول ۱۹۸۳؛
(۷) محمد عاشق پهلتی ، القول الجلی فی ذکر آثار الولی ، با اختتامیه ای به قلم ابوالحسن زید فاروقی ، چاپ ابوالنصر انس فاروقی ، دهلی ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۸) اکبر ثبوت ، مدارس اسلامی هند در طول تاریخ و جایگاه فرهنگ ایران در آنها ، دهلی نو ۱۳۷۴ش ؛
(۹) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر وبهجه المسامع و النواظر ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ـ۱۴۱۰/۱۹۶۲ـ۱۹۸۹؛
۱۰- حسین حلمی ، در عامر قادری ، المدارج السنیه فی الرد علی الوهابیه ، ترجمه عبدالعلیم قادری ، استانبول ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۱) رحمان علی ، تذکره علمای هند ، لکهنو ۱۳۳۲/ ۱۹۱۳؛
(۱۲) محمد مسعود احمد، «احمدرضا خان بریلوی »، ترجمه شاهد چوهدری ، (مقاله منتشر نشده )؛
(۱۳) مشیرالحسن ، جنبش اسلامی و گرایش های قومی در مستعمره هند ، ترجمه حسن لاهوتی ، مشهد ۱۳۶۷ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

زندگینامه شیخ بدرالدین پهلواروی (۱۲۶۸-۱۳۴۳ ه.ق)

بدرالدین پهلواروی ، از مشایخ طریقه قادریه هند. در ۱۲۶۸ در پهلواریِ ایالت بهار متولد شد (حسنی ، ج ۸، ص ۸۸). پدرش محمد شرف الدین (متوفی ۱۲۸۹) صوفی و شاعر (صاحبِ دیوان اشعار فارسی ) بود و جدّش محمد هادی (متوفی ۱۲۷۱) نیز عالمِ علومِ عقلی و نقلی بود و از آثار او حاشیه فصوص الحکم در دست است (قادری پهلواروی ، ص ۵۳ ـ ۵۴).

پهلواری از دیرباز مرکز علم و عرفان بوده است و نیاکان بدرالدین ، مخدوم شمس الدین جنید ثانی (متوفی ۱۰۷۲)، خانقاه جنیدیه و مخدوم مجیب اللّه (متوفی ۱۱۹۱)، خانقاه مجیبیه را در آنجا بنیان نهادند (همان ، ص ۲۵). همه مشایخ و اقطاب این خانقاه صاحبِ تألیفات عربی و فارسی بوده اند و آثار آنان در کتابخانه خانقاه مجیبیه موجود است .

بدرالدین نزد پدر و شیخ نعمت مجیب و مراد خود علی حبیب نصر به تحصیل پرداخت (حسنی ، همانجا). در ۱۳۰۴ به حج رفت و در محضر علمای آنجا از جمله عبدالله صالح سناری ، ابوحضیر مدنی ، عبدالحق مهاجر مکّی ، محمدبن علی حریری و محمدسعید مغربی کتب حدیث را خواند و پس از مراجعت به هند از طریق مکاتبه از چند دانشمند دیگر عرب ، چون عبدالجلیل براده ، عبدالحی کتانی ، و سلیمان حبیب الله ، سند و اجازه خواندن برخی متون را گرفت (قادری پهلواروی ، ص ۵۵ ـ ۵۶).

در ۱۲۸۹ عمویش ، فضل الله ، او را به جانشینی خود در خانقاه جنیدیه منصوب کرد و در ۱۳۰۹ او رسماً عهده دار امور خانقاه شد و به تربیت مریدان پرداخت و طریقه خود را تا افغانستان رواج داد. در خانقاه او مکتوبات صدی مخدوم الملک شرف الدین احمدبن یحیی * مَنْیَری ، به زبان فارسی ، رسماً تا سالها تدریس می شد و اغلب مریدان او در آن شرکت می کردند.

در ۱۳۳۳ دولت انگلیس به سبب علم و فضلش به او لقب «شمس العلما» داد، اما بدرالدین هنگام جنگ جهانی اول در پی سازش انگلیس با عثمانیها این لقب را پس داد و به نهضتهای احیای خلافتِ ترکیه و عدم همکاری با دولت انگلیس که در هند فعالیت داشتند، پیوست (حسنی ، ج ۸، ص ۸۹؛ قادری پهلواروی ، ص ۵۶-۶۰).

در ۱۳۳۹ «امیر شریعت » ایالتهای بهار و اوریسه شد و در امور شرعی و اجتماعی و سیاسی به راهنمایی مسلمانان هند پرداخت (حسنی ، همانجا؛ قادری پهلواروی ، ص ۶۰).

رحلت

بدرالدین در ۱۷ صفر ۱۳۴۳ در پهلواری درگذشت . به گفته عبدالحی حسنی (همانجا) او شیخِ کامل و صاحبِ اخلاق نیکو و دایم مشغول مطالعه بود.

آثار

آثار او تماماً به اُردو و بدین شرح است :

لمعات بدریه ، مجموعه نامه های او که حکیم محمد شعیب نیّر در چندین جزو گردآورده و تاکنون پنج جزو از آن چاپ شده است . بیشتر این نامه ها درباره مسایل فقهی و اجتماعی مسلمانان هند است ؛

بیان المعانی ، در تفسیر قرآن (ناتمام )؛ تذکره انساب خاندان امیر عطاءالله (نسخه خطّی )؛

ردّ اعتراض عمده الطالب فی انساب آل ابی طالب ؛

رساله طاعون ؛

الوسیله والتوسل ؛

رؤیت هلال ؛

مجموعه اشعار (قادری پهلواروی ، ص ۶۲). سه اثر اخیر چاپ شده است .



منابع :

(۱) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع والنواظر ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲-۱۴۱۰/۱۹۶۲-۱۹۸۹؛
(۲) هلال احمد قادری پهلواروی ، سوانح حضرت مولانا سیّد شاه محمد امان الله قادری پهلواروی ، پتنه ۱۴۱۰٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲ 

زندگینامه آیت الله سید علی قاضی طباطبائی(متوفی۱۳۲۵ش)( دانشنامه جهان اسلام )

آیت الله آقا سید علی قاضی

 

سید علی، از عرفا و علما و استادان اخلاق حوزۀ نجف در قرن چهاردهم. وی در ۱۳ ذیحجۀ۱۲۸۲ یا در ۱۲۸۵ در تبریز به دنیا آمد(آقا بزرگ طهرانی،ج۱ قسم ۴،ص۱۵۶۵؛ روحانی نژاد،ص۲۶).

خاندان وی از سادات طباطبائی و مشهور به فضل و تقوا و اغلب در کسوت روحانیت بودند بودند و نسبشان به ابراهیم طباطبا، نوادۀ امام حسن مجتبی(علیه‌السلام)، می‌رسید (حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ ب، ص ۳۲-۳۴، یادنامۀ عارف کبیر ، ص ۶). پدرش، سید حسین قاضی (متوفی ۱۳۱۴)، از شاگردان میرزای شیرازی در سامرا بود که سپس به تبریز بازگشت و به تهذیب نفس پرداخت. وی علاوه بر تفسیر مختصری بر قرآن، تفسیری بر سورۀ فاتحه و تفسیری ناتمام بر سورۀ انعام نوشته بود. پدر مادر سیدعلی، میرزا محسن قاضی تبریزی (متوفی ۱۳۰۶)، نیز از عالمان و عابدان بود و با ملا هادی سبزواری مصاحبت داشت (آقابزرگ طهرانی، ج ۱، قسم۲، ص ۵۲۹؛ معلم حبیب¬آبادی، ج ۳، ص ۱۰۳۰؛ همو، ج ۵، ۱۴۷۴).

 

 

اساتید

قاضی طباطبائی مبادی علوم دینی و ادبی را در زادگاهش آموخت (غروی، ج ۲، ص ۲۷۲). نزد پدرش تفسیر کشاف را خواند. علاوه بر پدرش، استادان دیگر وی موسی تبریزی( مؤلف حاشیۀ رسائل شیخ انصاری) و محمدعلی قراچه داغی( مؤلف حاشیه ای بر شرح لمعه) بودند. او ادبیات فارسی و عربی را نیز از شاعر نامی، محمدتقی نیر* تبریزی، مشهور به حجت الاسلام، فرا گرفت (آقابزرگ طهرانی، ،ج۱، قسم ۴، ص۱۵۶۵ ؛ روحانی نژاد، ص ۲۹ ، ۴۵) و مدتی نیز، به توصیۀ پدرش، برای تهذیب نفس نزد امام قلی نخجوانی شاگردی کرد(حسن زاده، ص۱۵۹، ۱۷۱-۱۷۲).

 

 

استادان در نجف

سپس در ۱۳۰۸، برای کسب علم به نجف هجرت نمود (محمد حسن قاضی ، صفحات من تاریخ الاعلام ، ج ۱، ص ۱۸؛ روحانی نژاد، ص ۲۷؛ قس آقابزرگ طهرانی، همانجا: سال۱۳۱۳) و در آنجا نزد

محمد فاضل شربیانی،

محمدحسن مامقانی،

شیخ الشریعۀ اصفهانی،

آخوند خراسانی و

حسین خلیلی، فقه و اصول و حدیث و تفسیر و دیگر علوم را فرا گرفت و از این جمع، حسین خلیلی، استاد اخلاق وی نیز بود (آقابزرگ طهرانی، ج۱، قسم ۴، ص۱۵۶۵-۱۵۶۶).

 

 

استادان اخلاق

همچنین برای تهذیب نفس چندین سال نزد

سید احمد کربلایی و

محمد بهاری* ، دو تن از مبرزترین شاگردان حسین قلی همدانی، شاگردی کرد (معلم حبیب¬آبادی، ج ۷، ص ۲۶۹۵-۲۶۹۶؛قاضی ،۱۳۸۵ش، مقدمه، ص ۱۰).

به همین سبب، محمدحسین طباطبائی گفته است سید علی قاضی به هیچ یک از سلسله های صوفیه مرتبط نیست، بلکه طریقۀ عرفانی وی همان طریقۀ حسین قلی همدانی* و استادش سید علی شوشتری* است که از آنان نیز به عارفی ناشناس به نام جولا منتهی می شود (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۶، ص ۱۴۶- ۱۴۹).

اما فرزندش، سید محمدحسن قاضی، پدر را بر شیوۀ سلوکی شاگردان حسین قلی همدانی نمی‌داند و از نظر او، قاضی به مسلک پدرش، سید حسین، بود. سید حسین در مکتب تربیتی امام قلی نخجوانی و امام قلی در مکتب سید محمد قریشی قزوینی و او از محراب گیلانی اصفهانی و او از محمد بیدآبادی و او از سید قطب الدین محمد نیریزی*، از مشایخ ذهبیه، تعلیم یافته‌بود (صدوقی سها، ص ۲۲۵).

اما از خود وی نقل شده که ارتباطش را با این سلسله رد کرده و طریقت خود را طریقت علما و فقها ذکر کرده است (عطش، ص ۳۳۲). به نظر حسینی طهرانی (۱۴۲۸، ص ۲۰)، از شاگردان علامه طباطبائی، نیز قاضی ابتدا در طریقت پدرش بود، اما پس از وفات پدرش، شاگردی سید احمد کربلایی را اختیار کرد و در طریقت حسین قلی همدانی قرار گرفت ( نیز رجوع کنید به غفاری، ص ۸۸-۸۹).

قاضی همچنین ده سال ملازم و مصاحب سید مرتضی کشمیری بود، اما در زمینۀ اخلاق و عرفان شاگرد وی به شمار نمی آید(رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۲۹، ۳۲۴؛ غفاری، ص ۸۸-۹۰)، زیرا کشمیری به شدت با ابن عربی و آثارش مخالف بود و دیدگاه قاضی با او تفاوت بسیار داشت (رجوع کنید به یادنامۀ عارف کبیر، ص۸-۹)

هرچند شهرت قاضی بیشتر به عرفان و اخلاق است، اما در حدیث و فقه و تفسیر نیز تبحر داشت (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۲۴، ۲۷). قاضی، به رغم اجتهاد، در درس خارج فقه سید محمدکاظم یزدی و سید محمد اصفهانی و دیگر علمای نجف نیز شرکت می¬کرد و از وی نقل شده است که در هفت دوره درس خارج کتاب طهاره شیخ مرتضی انصاری شرکت کرده بود (حسینی همدانی، ص ۴۶). وی آرای فقهی خاصی هم داشت، از جمله مانند فقیهان اهل سنت وقت شرعی مغرب را استتار قرص خورشید می¬دانست (حسینی طهرانی، همانجا؛ همو، ۱۴۲۸، ص ۲۳۰).

آقابزرگ طهرانی که سالها با قاضی دوستی و مراوده داشته، وی را با صفاتی چون استقامت، کرامت و شرافت ستوده است (ج۱، قسم ۴، ص ۱۵۶۶). قاضی استقامت در طلب خداوند را عامل درک اسم اعظم و لایق اسرار ربوبی شدن می دانست (رجوع کنید به قاضی،۱۳۸۵ش، مقدمه، ص ۱۱-۱۲). وی، در عین فقر و ساده‌زیستی، با ریاضتهای سخت و غیر شرعی مخالف بود و اعتقاد داشت که سالک باید به جسم هم رسیدگی کند، زیرا جسم مرکب روح است، ازاین¬رو به وضع ظاهری خود اهمیت می‌داد و معمولاً عطر می¬زد و لباس سفید و تمیز می¬پوشید و به حسن‌خلق و نیکوکاری سفارش می‌کرد (حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۹۹؛ یادنامۀ عارف کبیر، ص۱۰ ؛ نیز رجوع کنید به غفاری، ص ۱۶۳- ۱۶۵).

میرزا مهدی اصفهانی (متوفی ۱۳۲۵ش)، از علمای مشهد، به  رغم شدت تشرع قاضی و عدم انتسابش به سلسله های صوفیه، به‌شدت با وی مخالفت می‌کرد. سید عبدالغفار مازندرانی، یکی از زهاد معروف نجف، نیز از مخالفان قاضی بود. این مخالفتها سبب بی حرمتی برخی از مردم به وی شده بود، چنان‌که سجاده از زیر پایش کشیدند و همچنین او را تهدید به قتل کردند. ظاهراً علاقۀ وی به ابن عربی و مولوی و دل‌بستگی و مراودۀ یکی از صوفیان نجف(بهار‌علیشاه) با قاضی، موجب بروز این مخالفتها و وارد کردن اتهام تصوف به قاضی شده بود (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۷، ص ۴۲-۴۳، ۱۲۶؛ عطش، ص۲۱؛ یادنامۀ عارف کبیر، ص ۱۱؛ نیز رجوع کنید به صلح کل، مصاحبه با محمود قوچانی ،ص۱۹۴-۱۹۵).

سید علی تا آخر عمر در نجف سکونت گزید و جز برای زیارت عتبات متبرکۀ کربلا و کاظمین و سامرا، از نجف خارج نشد. یک بار هم در حدود ۱۳۳۰ ق /۱۲۹۱ش برای زیارت به مشهد رفت و در بازگشت، مدت کوتاهی در جوار حضرت عبدالعظیم علیه السلام اقامت کرد (رجوع کنید به محمد حسن قاضی طباطبائی، صفحات من تاریخ الاعلام، ج۱، ص۷۹).

او در نجف، در عرفان و اخلاق و تهذیب نفس، شاگردان متعدد و نام¬آوری پرورش داد (آقابزرگ طهرانی، ج۱، قسم ۴، همانجا؛ امینی، ج ۳، ص ۹۶۶). معمولاً جلسات درس وی خصوصی و محرمانه برگزار می شد(حسینی همدانی، ص ۴۸؛ صدوقی سها، همانجا). او در مدرسۀ هندی حجره ای داشت و شاگردانش در این حجره نزد او می آمدند (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۳۱۸-۳۱۹؛ روحانی نژاد، ص ۱۵۰).

 

 

شاگردان

بسیاری از علما و فقها و مراجع تقلید از شاگردان مکتب اخلاقی قاضی بوده اند.برخی از مهمترین ‌ شاگردان او عبارت بوده اند از:

سید محمدحسین طباطبائی* که خود از بستگان استاد بود و ابتدا به قاضی شهرت داشت و، به احترام استادش، ترجیح داد که به طباطبائی مشهور شود (حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۱۳، پانویس ۱، ص ۳۵) و

برادرش سید محمدحسن الهی؛

عباس هاتف قوچانی (قاضی طباطبائی،۱۳۸۵ش، مقدمۀ سید محمد حسن قاضی، ص ۷؛ روحانی نژاد، ص۵۶)، که سیزده سال نزد قاضی شاگردی کرد (حسینی طهرانی، ۱۴۲۷، ص ۱۰۱)؛

سید هاشم حداد* موسوی، که ۲۸ سال شاگرد قاضی بود و استادش دربارۀ وی گفته او توحید را چنان چشیده و مس و لمس نموده که محال است چیزی بتواند در آن خللی وارد سازد (حسینی طهرانی، ۱۴۲۷، ص ۱۲-۱۳، ۱۰۱؛ نیز رجوع کنید به حداد،سید هاشم موسوی*)؛

سید حسن اصفهانی مسقطی، که در نجف شفا و اسفار درس می داد و به حکم سید ابوالحسن اصفهانی، مرجع وقت شیعیان، و توصیۀ استادش قاضی، به ناچار از نجف به مسقط هجرت کرد (حسینی طهرانی، ۱۴۲۳الف، ج ۳، ص ۲۸۵؛ همو، ۱۴۲۷، ص ۱۰۲- ۱۰۳)؛

سید ابوالقاسم خویی*، که از وی دستورالعملی گرفت و پس از چهل روز، مکاشفه ای برایش حاصل شد و آیندۀ خود را شامل تدریس و به مرجعیت رسیدن مشاهده کرد (فاطمی نیا، ج ۲، ص ۱۹۶ – ۱۹۷)؛

علی اکبر مرندی، که شانزده سال نزد قاضی شاگردی کرد (روحانی نژاد، ص ۸۰)؛ محمد تقی بهجت فومنی (رجوع کنید به رخشاد، ج ۱، ص ۱۸۸)؛

سید محمد حسینی همدانی (ص ۴۴)، که بخشهایی از جامع السعادات محمد مهدی نراقی* را نزد قاضی خواند؛

علی محمد بروجردی، که دروس قاضی را تقریر می کرد(حسینی همدانی، ص ۴۵-۴۶؛ حسن زاده، ص۱۵۶)،

مرتضی انصاری لاهیجی (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۵، ج ۱۴، ص ۲۸۰، پانویس ۱)؛

سید حسن کشمیری (حسینی طهرانی،۱۴۲۳الف، ج ۲، ص ۲۸۲)؛

سید احمد کشمیری (حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۲۸)؛

مرتضی مدرس گیلانی؛

مرتضی مدرس چهاردهی؛

سیدحسین بادکوبه ای(صدوقی سها، ص ۲۹۳، ۳۵۴، ۳۹۲)؛

سید عبدالکریم کشمیری؛

سید عباس کاشانی؛

محمد تقی آملی؛ و

میرزا ابراهیم سیستانی (روحانی نژاد، ص۵۶).

سید احمد فهری زنجانی نیز یکی از آخرین کسانی است که محضر قاضی را درک کرد (حسینی طهرانی ، ۱۴۲۷، ص ۱۴۲، پانویس ۱؛ برای دیگر شاگردان وی رجوع کنید به روحانی نژاد، همانجا).

سید مرتضی فیروزآبادی، مؤلف فضائل الخمسه من الصحاح السته، نیز در همسایگی قاضی منزل داشت و در درسهای اخلاق و عرفان وی شرکت می‌کرد و محرم اسرار استاد بود (فیروزآبادی، مقدمۀ سید محمد فیروزآبادی، ص ۷- ۸).

 

 

رحلت

قاضی در سالهای آخر عمر به بیماری استسقا مبتلا شد و در ۶ ربیع الاول ۱۳۶۶/۹ بهمن ۱۳۲۵ش درگذشت و سید جمال گلپایگانی بر وی نماز خواند و در وادی السلام، نزدیک مقام صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه در کنار پدرش به خاک سپرده شد. محمد سماوی مادّه تاریخ وفات وی را «قضی علی العلم بالاعمال» استخراج کرده‌است (آقابزرگ طهرانی، ج۱، قسم ۴، همانجا؛ یادنامۀ عارف کبیر، ص ۱۴- ۱۵؛ قس معلم حبیب¬آبادی، ج ۷، ص ۲۶۹۶، که روز وفات را ۴ ربیع الاول نوشته است).

از قاضی کرامات بسیاری نقل کرده‌اند، مانند طی‌الارض، میراندن مار با استفاده از نام المُمیت خداوند (رجوع کنید به حسینی طهرانی ۱۴۰۲، ج ۱، ص ۲۳۱-۲۳۵؛ همو ، ۱۴۲۳ب، ص ۳۷۰-۳۷۱ )، زنده شدن مرده به دعای وی، خبر دادن از احوال و افکارو حالات و افعال اشخاص، خبر دادن از آینده از جمله خبر دادن از مرجعیت سید ابوالحسن اصفهانی و پیش¬گویی زمان مرگ خود، و ساطع شدن نور از وی در حال نماز (فاطمی¬نیا، ج ۳، ص ۹۸- ۹۹، ۱۱۲- ۱۱۴؛ روحانی نژاد، ص ۱۴۸، ۱۵۰-۱۵۳). از ابوالقاسم خوئی نیز نقل شده که حوادث مافوق طبیعی در مرگ سید علی قاضی رخ داده است(موسوی، ص ۶۰) و همچنین گفته شده که کراماتی نیز از قبر وی به ظهور رسیده است (رجوع کنید به در محضر افلاکیان ، ص ۶۶-۶۷).

 

 

فرزندان

قاضی در طول حیاتش، چهار زن اختیار کرد و خانوادۀ پرجمعیتی شامل یازده پسر و پانزده دختر داشت (غفاری، ص ۱۶۳ ؛ یادنامۀ عارف کبیر، ص ۶). برخی از فرزندان او به علم و فضل شناخته می شوند، از جمله سید محمد حسن قاضی طباطبائی که خود از شاگردان پدرش بود و بحر المعارف عبدالصمد همدانی را نزد وی خواند.

مجموعه ای ده جلدی به نام صفحات من تاریخ الاعلام از تألیفات اوست که جلد اول و دوم آن را برادرش، سید محمد علی قاضی نیا، استاد دانشکدۀ الهیات، به فارسی ترجمه و باعنوان آیت الحق در ۱۳۸۹ش در تهران منتشر کرده است. سید محمد حسن در جلد اول این کتاب، اشعار پدرش را جمع آوری و شرح کرده است (یادنامۀ عارف کبیر، ص ۶، ۹). از دیگر فرزندان قاضی، سید مهدی، استاد حسن حسن¬زاده آملی است(حسن¬زاده آملی، ص ۸؛ صدوقی سها، ص ۳۸۱؛ برای تفصیل بیشتر دربارۀ خانواده وی رجوع کنید به امینی، ج ۳، ۹۶۶؛ یادنامۀ عارف کبیر، همانجا).

دربارۀ وصی ایشان در امر اخلاق و عرفان اقوال مختلفی هست: پسرش ،محمد حسن قاضی، وصی او را دامادشان، میرزا ابراهیم شریفی، دانسته است(یادنامۀ عارف کبیر، ص۱۵). از حسن علی نجابت شیرازی، شاگرد قاضی، نیز نقل شده است که قاضی در آخرین روزهای حیاتش محمدجواد انصاری همدانی را جانشین معنوی خود معرفی کرد (کرمی نژاد، ص ۳۸).

برخی نیز سید محمدحسین طباطبائی را وصی قاضی معرفی کرده اند (رجوع کنید به یادنامۀ عارف کبیر، همانجا). اما مشهور این است که وصی رسمی قاضی، عباس هاتف قوچانی بوده است (حسینی طهرانی، ۱۴۲۷، ص ۲۳؛ صلح کل، مصاحبه با محمود قوچانی، ص۱۹۶-۱۹۷). گفته می شود که داشتن چند وصی از سوی قاضی، با توجه به شرایط آن زمان و دشواری ارتباطات و وضع راهها، امکان داشته است و شاید وی، به همین دلایل، چند تن را برای چند منطقه و چند موضوع وصی خود کرده بوده است (یادنامۀ عارف کبیر، همانجا؛ حسن زاده ، ص۱۶۱-۱۶۲).

 

 

آثار

از قاضی این آثار نیز به جا مانده است:

شرحی ناتمام بر دعای سمات به عربی که نخستین بار در ۱۳۸۴ش در تهران به چاپ رسید. وی این اثر را در دو سال پایانی عمر خود نوشت و به سبب بیماری موفق به اتمام آن نشد و فقط حدود یک سوم این دعا را شرح کرد. او به خواندن این دعا در عصرهای جمعه ملتزم بود و جلسۀ خواندن این دعا و شرح آن در منزلش در نجف برگزار می¬شد (قاضی، ۱۳۸۵ش، مقدمۀ ناشر، ص ۲- ۳).

تفسیر قرآن کریم از ابتدا تا آیۀ ۹۱ سوره انعام (آقابزرگ طهرانی، ج۱،قسم ۴، همانجا)، که ظاهراً نسخه¬ای از آن در لندن موجود است (قاضی،۱۳۸۵ ش، مقدمۀ ناشر، ص۳؛ نیز رجوع کنید به غفاری، ص ۱۶۷،پانویس۱). او را می¬توان پایه‌گذار شیوۀ تفسیری قرآن با قرآن دانست. ظاهراً روش او در تفسیر، در شیوۀ تفسیری شاگردش، سید محمد حسین طباطبائی، در تفسیر المیزان مؤثر بوده است(حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۲۷، ۶۳؛ روحانی نژاد، ص ۳۳-۳۴ ).

تصحیح و تحقیق ارشاد، اثر شیخ مفید، که آن را در ۱۳۰۶ در ۲۱ سالگی به انجام رساند . این کتاب در تهران چاپ سنگی شد (رجوع کنید به مشار، ج ۵، س ۷۶۹؛ حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۳۴؛ روحانی نژاد، ص ۲۵-۲۶). قاضی، علاوه بر ارشاد، بر برخی کتابهای دیگر نیز تعلیقات نوشته است، از جمله بر مثنوی مولوی و فتوحات ابن عربی، که هیچ یک تا کنون منتشر نشده است (یادنامۀ عارف کبیر، ص ۹؛ غفاری، همانجا).

وی در ادبیات عرب نیز مهارت داشت و شعر نیز می¬سرود (معلم حبیب¬آبادی، ج ۷، ص ۲۶۹۴؛حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۲۷). قصیدۀ غدیریۀ او به زبان عربی، که آن را در ۱۳۱۶ش سروده است، شهرت دارد. او غدیریه¬ای هم به زبان فارسی سروده است (رجوع کنید به محمد حسن قاضی طباطبائی، صفحات من تاریخ الاعلام، ج۱، ص۲۹، ۷۲-۷۵؛ برای نمونه¬هایی از اشعار قاضی رجوع کنید به همان، ج ۱،ص ۲۹-۷۰).

 

 

طریقت عرفانی و آرا:

قاضی وصول به مقام توحید و سیر صحیح الی الله را بدون پذیرفتن ولایت امامان شیعه علیهم السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها محال می¬دانست (حسینی طهرانی، ۱۴۲۸، ص ۴۰؛ روحانی نژاد، ص ۸۸). در واقع، روش سلوکی وی همان روش سلوکی حسین¬قلی همدانی* بود. در این روش، سالک باید برای دفع خواطر، در شبانه¬روز دست¬کم نیم ساعت را برای توجه به نفس خود تعیین کند تا رفته رفته معرفت نفس برای او حاصل شود. به¬علاوه، باید برای رفع حجابها و موانع، به امام حسین علیه السلام متوسل شود (حسینی طهرانی، ۱۴۲۶، ص ۱۴۹-۱۵۰).

او همچنین برای از بین بردن اغراض و نیتهای نفسانی، روش احراق را توصیه می¬کرد و این طریقه را از قرآن کریم الهام گرفته بود. در این طریقه، سالک باید بداند که همه چیز ملک مطلق خداست و او فقر ذاتی دارد و این تفکر سبب سوختن تمام نیات و صفات او می¬شود، لذا به آن احراق می گویند (رسالۀ سیر و سلوک، شرح حسینی طهرانی ، ص ۱۴۷- ۱۴۸؛ حسینی طهرانی، ۱۴۲۶، ص ۱۲۴- ۱۲۵).

از دیگر شیوه های سلوکی قاضی، التزام به نماز اول وقت، نماز شب، تهجد و نیز اذکار متعددی بود که هم خود بر آنها مداومت داشت و هم شاگردانش و حتی عامۀ مردم را به آنها سفارش می‌کرد، مانند چهارصد بار یا بیشتر، گفتن ذکر یونسیه همراه با خواندن قرآن در سجده، صد مرتبه خواندن سورۀ قدر در شبهای جمعه، مداومت بر خواندن فراوان سورۀ توحید و دعای کمیل و زیارت جامعه (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۲۶؛ روحانی نژاد، ص ۸۳؛ در محضر افلاکیان، ص ۷۹-۸۱، ۸۳ ؛ برای توضیح بیشتر دربارۀ اذکار و اعمالی که به شاگردانش توصیه می‌کرد رجوع کنید به صلح کل، مصاحبه با محمود قوچانی، ۱۹۱،۱۹۸-۱۹۹).

از محمد تقی آملی، از مبرزترین شاگردان قاضی، نقل شده‌است که قاضی به زیارت اهل قبور بسیار توجه داشت و خود بسیار به وادی‌السلام می¬رفت و ساعتها در آنجا¬ به زیارت مشغول می¬شد (حسن¬زاده آملی، ص ۱۰-۱۱؛ فاطمی¬نیا، ج ۳، ص ۶۸-۶۹). او به تهجد در مسجد کوفه و مسجد سهله علاقه¬مند بود و حجره¬ای مخصوص برای عبادت در این دو مسجد داشت (حسینی طهرانی، ۱۴۰۲، ج ۱، ص ۲۳۲) و رفتن به مسجد سهله خصوصاً با پای پیاده را توصیه می¬کرد (فیروزآبادی، مقدمه سید محمد فیروزآبادی، ص ۸).

او در سیر الی الله به داشتن استاد بسیار اهمیت می داد و بر آن بود که استاد باید خبیر و بصیر، خالی از هوای نفس، رسیده به معرفت الهی و انسان کامل باشد. از نظر وی، سالک اگر نصف عمر خود را در جستجوی استاد بگذراند، ارزش دارد و سالکی که استاد را دریابد، نصف راه را طی کرده است(رسالۀ سیر و سلوک، شرح حسینی طهرانی، ص ۱۷۶). وی همچنین عقیده داشت که سالک و عارف حتماً باید مجتهد باشد، زیرا ممکن است وقتی برخی عوالم باطنی بر وی منکشف می‌گردد وظایفی بر عهده‌اش گذارده شود که تنها مجتهد می‌تواند نحوۀ درست انجام دادن آن وظایف را در آن اوضاع دریابد(رجوع کنید به صلح کل، مصاحبه با محمود قوچانی، ص۱۸۹).

از میان کتابهای عرفانی نیز قاضی رسالۀ سیر و سلوک، منسوب به بحرالعلوم، را بهترین کتاب عرفانی می‌دانست، اما از شاگردش عباس قوچانی و فرزندش محمدحسن قاضی نقل شده‌است که به کسی اجازۀ به جا آوردن برخی دستورالعملهای سخت این رساله را نمی¬داد (رسالۀ سیر و سلوک، مقدمۀ حسینی طهرانی، ص ۱۲؛ یادنامۀ عارف کبیر، ص ۱۰).

او به کتابهای فتوحات مکّیه و مثنوی مولوی نیز علاقه¬مند بود و برخی عرفا مانند مولوی و ابن عربی را شیعه میدانست (حسینی طهرانی، ۱۴۲۸، ص ۴۰- ۴۱؛ یادنامۀ عارف کبیر، ص ۹). وی در عین حال نگهداری برخی کتابها را در خانه، همچون الاغانی، به سبب ذکر اخبار خوانندگان و نوازندگان و بیان فسادها و لهو ولعبهای آنان، موجب نحوست می‌دانست (رجوع کنید به فاطمی نیا، ج ۱، ص ۵۲-۵۳).

قاضی به نظام آموزشی و برخی کتابهای درسی حوزه¬های علمیه انتقاد داشت، خصوصاً در مورد کتابهای درسی عقیده داشت که باید کتابهای جدید جانشین متون قدیمی شوند، حتی از شاگردش، عباس قوچانی، خواست که جواهر الکلام اثر محمدحسن نجفی را از نو تحریر کند و او هم ۲۱ جلد از دورۀ ۴۳ جلدی این کتاب را با تحقیق و تعلیق خود نوشت. این اثر در ۱۳۶۵ش در تهران منتشر شد. به-علاوه، به دامادش میرزا ابراهیم شریفی و به سید محمدحسین طباطبائی پیشنهاد کرد که سیرۀ نبوی شیعی بنویسند، چون غالب سیره¬ها تألیف غیر شیعه اند.

او به شاگردانش توصیه می کرد که یک دوره تاریخ اسلام را، از ولادت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم تا ولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه بخوانند (رجوع کنید به یادنامۀ عارف کبیر، ص ۱۲، ۱۴). وی همچنین شاگردانش را به مطالعۀ فلسفه و عرفان نظری تشویق می¬کرد و شاگردش، عباس قوچانی، تنها کسی بود که در نجف در آن دوره فلسفه درس می‌داد ( صلح کل، مصاحبه با محمود قوچانی، ص۱۸۲،۱۸۵).



منابع :

(۱)آقابزرگ طهرانی،طبقات الاعلام الشیعه: نقباء البشر فی القرن الرابع شر،ج۱،نجف،۱۳۷۳/۱۹۵۴م؛
(۲) همو، طبقات الاعلام الشیعه: نقباء البشر فی القرن الرابع عشر،۲/۱، القسم الرابع من الجزء الاول ،نجف ۱۳۸۱ /۱۹۶۲ م؛
(۳) محمدهادی امینی، معجم رجال الفکر والادب فی النجف خلال الف عام، نجف ۱۴۱۳/۱۹۹۲م؛
(۴) صادق حسن زاده و محمود طیار مراغی، اسوۀ عارفان گفته ها و ناگفته ها دربارۀ عارف کامل علامه میرزا علی آقا قاضی تبریزی، قم۱۳۸۳ش؛
(۵) حسن حسن-زاده آملی، «علامه طباطبائی در منظرۀ عرفان نظری و عملی»، کیهان اندیشه، ش ۲۶، مهر و آبان ۱۳۶۸ش؛
(۶) سید محمدحسین حسینی طهرانی، الله¬ شناسی، مشهد ۱۴۲۳الف؛
(۷)همو، امام شناسی، ج ۱۴، مشهد ۱۴۲۵؛
(۸) همو، توحید علمی و عینی، مشهد ۱۴۲۸؛
(۹) همو، رساله لب اللباب در سیر و سلوک اولی الالباب، مشهد ۱۴۲۶؛
(۱۰) همو، روح مجرد: یادنامه موحد عظیم و عارف کبیر حاج سید هاشم موسوی حداد، مشهد ۱۴۲۷؛
(۱۱) همو، معاد شناسی، ج۱، تهران ۱۴۰۲؛
(۱۲)همو، مهر تابان، مشهد ۱۴۲۳ب؛
(۱۳) سید محمد حسینی همدانی، مصاحبه با استاد آیت الله حسینی همدانی(نجفی)، حوزه، سال ۵،ش ۶، شماره مسلسل ۳۰، بهمن و اسفند ۱۳۶۷ش؛
(۱۴) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی از آغاز تاکنون، [تهران] ۱۳۴۳ش؛
(۱۵) در محضر افلاکیان، گروه تحقیقاتی الغدیر، تهران ۱۳۸۹ش؛
(۱۶) محمدحسین رخشاد، در محضر حضرت آیت¬الله العظمی بهجت، قم ۱۳۸۹ش؛
(۱۷) رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، چاپ سید محمد حسین حسینی طهرانی، تهران ۱۳۶۰ش؛
(۱۸)حسین روحانی نژاد، بحر خروشان: شرح حال عالم ربانی سید علی قاضی (ره)، تهران ۱۳۸۷ش؛
(۱۹) منوچهر صدوقی سها، تحریر ثانی تاریخ حکماء و عرفای متأخر، تهران ۱۳۸۱ش؛
(۲۰) صلح کل( مجموعه ای از ناگفته ها در مورد زندگی آیت الله سید علی قاضی در مصاحبه با فرزندان ایشان)، از سوی جمعی از نویسندگان، تهران۱۳۸۲ش؛
(۲۱)عطش( ناگفته هایی از سیر توحیدی کامل عظیم حضرت آیت الله سید علی قاضی طباطبائی)، هیئت تحریریه موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۲۲) سید محمد غروی، مع علماء النجف الاشرف، بیروت ۱۴۲۰/۱۹۹۹م؛
(۲۳) حسین غفاری، فلسفه عرفان شیعی، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۲۴) سید عبدالله فاطمی¬نیا، نکته¬ها از گفته¬ها گزیده‌ای از سخنرانی های استاد فاطمی نیا، مشهد ۱۳۸۶ش؛
(۲۵) سید مرتضى فیروزآبادى، فضائل پنج تن علیهم السلام در صحاح ششگانه اهل سنت، ترجمه محمدباقر ساعدى‌، قم [۱۳۷۳ش]؛
(۲۶) سید علی قاضی طباطبائی، شرح دعای سمات، تهران ۱۳۸۵ ش؛
(۲۷) سید محمدحسن قاضی طباطبائی، صفحات من تاریخ الاعلام، [قم] [بی¬تا]؛
(۲۸) مصطفی کرمی نژاد، در کوی بی¬نشان¬ها، قم ۱۳۷۷ش؛
(۲۹) محمدعلی معلم حبیب¬آبادی، مکارم الآثار، ج ۳، اصفهان ۱۳۵۱ش؛
(۳۰) همو، مکارم الآثار، ج ۵، اصفهان [بی‌تا]؛
(۳۱) همو، مکارم الآثار، ج ۷، اصفهان ۱۳۷۴ش؛
(۳۲) تقی¬بن حسین موسوی، قدوه العارفین: سیره العارف الکبیر سید حسن المسقطی الموسوی وکراماته، بیروت ۱۴۲۸/۲۰۰۷م؛
(۳۳) یادنامه عارف کبیر سید علی قاضی (ره)، زیر نظر مهدی پروین¬زاد، کیهان فرهنگی، ش ۲۰۶، آذر ۱۳۸۲ش.

 دانشنامه جهان اسلام    جلد : ۱۶ 

 

زندگینامه میرزا حسن اصفهانى«صفی‌علیشاه»(متوفی۱۳۱۶ه ق)

 میرزا حسن اصفهانى، از صوفیان بزرگ سلسلۀ نعمت‌اللهى. شرح حال او را برادرش، رضا، ملقب به حضورعلى نعمت‌اللهى، در رساله‌اى به نام تعرفه‌الاولیا، از قول خود صفی علیشاه ، به نظم درآورده است (جمالزاده، ص ۱۰۵۶ـ۱۰۵۷؛ برای اطلاع از مطالب این رساله رجوع کنید به همو،ص۱۰۵۶ـ۱۰۶۰).گزارشى از این رساله را مسعود همایونى در کتاب تاریخ سلسله‌هاى طریقه نعمه اللهیه در ایران(ص ۲۶۱ـ ۲۸۸) به نثر نوشته است.

صفى همراه با رحمت علیشاه به کرمان رفت و به اشارۀ وی سرودن کتاب زبده الاسرار را آغاز کرد( صفی علیشاه، ۱۳۷۰، مقدمۀ دیوان، ص ۵ـ۶؛ همایونى، همانجا). پس از وفات رحمت علیشاه، وی دست ارادت به منورعلیشاه داد که عموى رحمت¬علیشاه و مدعى جانشینی او بود .صفی در حمایت از او و نفى مخالفانش کوشید. از جمله گویا مقالاتى نوشت در برترى وی بر سعادت¬علیشاه ،که ارادتمندانش وی را جانشین بر حق رحمت علیشاه می‌دانستند (کیوان قزوینی، بهین سخن، ص۲۰؛ چهاردهى، ص ۱۲) .همچنین در زبده الاسرار اشعارى دارد که متضمن تعریضات تند نسبت به سعادت¬علیشاه و دفاع از منورعلیشاه است (رجوع کنید به صفى، ۱۳۷۲، ص ۱۱۸ـ۱۲۱).

صفى تا ۱۲۸۰ در یزد ماند و آنگاه ، برای دومین بار، به هندوستان رفت و علیشاه آقاخان دوم، رهبر اسماعیلیه، از او استقبال کرد (صفى،۱۳۷۰، مقدمۀ دیوان،ص ۶؛ همایونى،ص ۲۶۴، ۲۸۹). گویا علت سفر او به هندوستان، درخواست علیشاه از منورعلیشاه بود مبنی بر فرستادن شیخ مؤتمنى از طریقت نعمت‌اللهى (معصوم علیشاه، ج ۳، ص ۴۴۵) .صفی از هند به زیارت خانۀ خدا رفت (صفى، همان، ص ۵) وسپس به هندوستان بازگشت و تألیف زبده الاسرار را به پایان برد و آن را در بمبئى، با حمایت علیشاه، به چاپ رساند. در این سفر وی با بسیارى از مرتاضان و جوکیان ملاقات و گفتگو کرد (صفى، همان، ص ۶؛ همایونى، ص ۲۸۹ـ۲۹۰).

پس از چهار سال اقامت در هند، به زیارت عتبات عالیات رفت و در نجف به دیدار شیخ‌مرتضى انصارى، از بزرگترین عالمان شیعه و مهم‌ترین مرجع شیعیان عصر، رفت. قصد او از این دیدار، تحویل هدایاى علیشاه ، رهبر اسماعیلیان، و ابلاغ پیامى از سوى وى بود. گفته¬اند که شیخ مرتضی انصاری از او به گرمی استقبال و تلویحاً از زبده الاسرار تمجید کرد (معصوم علیشاه،همان،ص۴۴۲؛ همایونى،ص ۳۰۷ـ۳۰۸).

صفی سپس به ایران آمد و به یزد رفت. در این ایام بر سر جانشینى رحمت¬علیشاه، میان سعادتعلیشاه و منورعلیشاه نزاع بالا گرفته بود. صفى با اینکه قبلاً دست ارادت به منورعلیشاه داده بود، براى دورى از منازعات، عزم هندوستان کرد تا باقى عمر را در دکن بماند. اما پس از دو سال اقامت، مشکلاتی پیش آمد که موجب شد به عزم مشهد رهسپار ایران شود. گویا این سال مصادف با وقوع قحطى بود و صفى موفق به سفر مشهد نشد و ناچار در تهران اقامت گزید (صفى، همان، ص ۶؛ معصوم علیشاه، همان، ص ۴۴۲ ،۴۴۶).

در تهران عبدعلیشاه کاشانى، از مشایخ منورعلیشاه، با صفی بناى مخالفت گذاشت و چنین استدلال کرد که چون صفی ، شیخ سیار است، توقف بیش از شش ماه او در تهران جایز نیست. گویا اقبال اهالى تهران و صاحب‌منصبان دربارى به صفی علیشاه در بالاگرفتن این مخالفتها بی‌تأثیر نبوده است (رجوع کنید به صفی، همان، ص ۱۳ـ۱۵؛ مدرسی چهاردهى،ص ۱۲ـ۱۳).

صفی‌علیشاه نیز که از مدتها پیش خود را مستقل از منورعلیشاه می‌دانست، پیوند روحانى خود را به رحمت علیشاه پشتوانۀ معنوى و سلوکى خود ‌دانست و بلاواسطه خود را به رحمت علیشاه متصل ‌کرد (رجوع کنید به صفی، ۱۳۷۲، ص ۷۲ـ۷۴، ۱۷۹، ۱۸۱، ۱۹۲؛ زرین‌کوب، ص۳۴۳ ). یکی از دلایل استقلال صفی علیشاه از منورعلیشاه آن بود که به اعتقاد وی، اعتبار اجازه‌نامۀ سعادت¬علیشاه بیش از اجازه¬نامۀ مورد ادعاى منورعلیشاه است. در عین حال، صفى به سعادت علیشاه نیز انتقاداتی داشت و او را شایستۀ جانشینی نمی¬دانست (رجوع کنید به صفی،۱۳۷۰، مقدمۀ دیوان، ص ۱۴ـ۱۵).

صفى با طرح این موضوع که «سند فقر ترک هنگامه است نه کاغذ ارشادنامه» ( همان ، ص ۶)، مناط اعتبار ادعاى شیخی را به تهذیب اخلاق ، زهد از دنیا و انقطاع از ماسوی الله، توکل بر خدا و ذخیره نکردن مال ، پوشیدن عیب مردم ، حفظ زبان از لغو بخصوص دروغ و غیبت و تهمت، و پاک داشتن دل از کینه و خصومت می‌دانست (رجوع کنید به همان، ص ۱۵).

صفى به ‌واسطۀ برخوردارى از دانش وسیع عرفانى و کمالات معنوى و همچنین بیان گرم و گیرا، در اواخر دورۀ ناصرى شمارى از ارباب حرف و صاحب‌منصبان دربارى را مجذوب خود کرد، از آن جمله‌اند :سلطان¬محمدمیرزا نوۀ فتحعلیشاه ، میرزانصراللّه‌خان دبیرالملک، و ظهیرالدوله که وزیر تشریفات و داماد ناصرالدین‌شاه بود (همایونى، ص ۳۰۵ـ۳۰۶؛ مدرسى چهاردهى، ص ۱۱).

کیوان قزوینی* نیز مدتی مرید صفی علیشاه بود، ولی بعد به سلطان¬علیشاه گنابادی پیوست (سمیعی، ص۱۴۱) . صفی در سالهاى اقامتش در تهران، علاوه بر تربیت شاگردان، آثارى به نظم و نثرنوشت(زرین‌کوب، ص ۳۴۳). یکى از فعالیتهای مهم وی، مبارزه با شیخیه و بابیت و بهائیت بود (چهاردهى، ص ۲۱ـ۲۲).

او حتی یکى از اهداف تألیف تفسیر منظومش را از قرآن ، علاوه بر ترغیب «مردم فارسی‌زبان به خواندن و فهمیدن معانى و نکات عرفانى قرآن»، مبارزه با بابیه ذکر کرده است و برآن بود که هر کس این تفسیر را بخواند دیگر به بابیه اعتنایی نمی کند (رجوع کنید به صفی، همان، ص ۶، ۱۱ـ۱۲) .

صفى درویشان نعمت‌اللهى را از رفتن به مجالس وعظ شیخیه به¬شدت نهى می‌کرد و می‌گفت سخنان آنان «شهدى است آلوده به زهر (که) همه‌کس ملتفت نیست.» او تا آنجا پیش می‌رفت که سفارش می¬کرد اگر درویشى شیخى شده باشد و بخواهد دوباره برگردد و درویش شود، او را از خود برانید(رجوع کنید به همان، ص ۲۳).

صفی‌علیشاه در ۱۳۱۱ رساله‌اى در رد کتاب ایقان بهاءاللّه نوشت ( رأفتى، ج ۳، ص ۲۲۵ ؛ مدرسی چهاردهى، ص ۱۷)،که احتمالاً همان رسالۀ صفوت است که در آن صفى یکی از احادیثی را که بهاءاللّه در ایقان تفسیر کرده بود، شرح داده و در ضمن آن ،مندرجات ایقان را رد کرده است (رجوع کنید به رأفتى، همان، ص ۲۲۵؛ مدرسی چهاردهى، ص۵۰).یکی از بهائیان به‌نام حاجی‌میرزا حسن شیرازى، معروف به خرطومى ، نیز در جواب صفى رساله‌اى به نام نجم العرفان فى ردّ من اعترض على الایقان را در بمبئى به چاپ رساند (رأفتى، ص۲۲۶).

اما برخی، به اشتباه ،این رساله را به صفى نسبت داده‌اند (رجوع کنید به مدرسی چهاردهى، ص ۱۷؛ صفی، ۱۳۸۳، ناجى، پانویس ، ص ۱۳۲۷) .گویا ردّیۀ صفى تشکیلات بهائى را به زحمت انداخت و آنان را وادار به پاسخگویى و چاره‌جویى کرد (رجوع کنید به اشراق خاورى، ج ۵، ص ۱۷۱؛همو، ج ۹، ص ۴۹ـ۵۱). علاوه بر رسالۀ خرطومى، چند نامه هم عبدالبهاء در پاسخ به صفى نوشت که در آنها، به جای پاسخ گویی، از در دوستى درآمد و مقام صفى را در عرفان ستود (رجوع کنید به اشراق خاورى، ج ۵، ص ۱۷۲ـ۱۷۴).

رحلت

صفی در ۲۴ ذیقعده ۱۳۱۶ درگذشت. مزار وی در خانقاهی است که زمین آن را شاهزاده سلطان محمدمیرزا در ۱۲۹۴ اهدا کرده بود. امروزه این خانقاه در نزدیکی میدان بهارستان، جنب خیابان صفی علی شاه ، است( معصوم علیشاه، همان،ص۴۴۶؛ همایونی، ص۲۵۸).

گویا صفى در زمان حیات خود، ظهیرالدوله* ملقب به صفاعلیشاه را به جانشینى خود تعیین کرده بود، اما چند تن دیگر از مشایخ صفى، پس از فوت او، ادعاى جانشینى کردند: میرزاعبدالکریم معروف به معروف‌علیشاه، میرمعصوم‌خان کرمانى، وسیدمحمودخان نائینى ملقب به حیرت‌علیشاه (همایونى، ص ۳۱۶؛ مدرسی چهاردهى، ص ۳۳ـ۳۴).

فرزندان

صفی در اواخر عمر ازدواج کرد و صاحب دو دختر و یک پسرشد. یکی از دخترانش در زمان حیات صفی و پسرش بعد از صفی و در دوران جوانی درگذشت وتنها دختر وی، به نام شمس-الضحی نشاط، که در ۱۲۷۹ به دنیا آمده بود، نزد ظهیرالدوله درویش شد ( مدرسی چهاردهی،ص۳۰). شمس¬الضحی در شعر و نقاشی و ابریشم¬بافی مهارت داشت و در شعر، شمس تخلص می کرد. وی در ۱۳۰۵، از صنایع مستظرفۀ امریکا مدال طلا گرفت(برقعی، ج۳،ص ۲۰۱۰).

آثار منظوم او عبارت اند از :

۱) زبده الاسرار،مشتمل بر بیان اسرار شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش و تطبیق آن با منازل سیروسلوک. صفی علاوه بر اینکه این اثر را بر وزن مثنوى مولوى سروده، از آن بسیار بهره برده است (برق ، ص ۷۴ـ۷۸، ۹۵).

۲ ) بحرالحقایق، در شرح و توضیح اصطلاحات صوفیه به‌ترتیب حروف تهجى و بر وزن گلشن راز شبسترى ( زرین¬کوب،ص۳۴۳). وی در تألیف اثر به شرح اصطلاحات صوفیه نظر داشته و اصطلاحات تصوف را براساس ترتیب و توضیحات عبدالرزاق به فارسى درآورده است (رجوع کنید به کاشانى، عبدالرزاق، اصطلاحات‌الصوفیه، ترجمۀ محمد خواجوى ، تهران۱۳۷۲ش).

۳ ) تفسیرمنظوم قرآن، مشهور به تفسیر صفی ، اثری ادبى و عرفانى ،مشتمل بر حدود ۳۲۰۰۰ بیت (برق، ص ۱۰۸؛ حسن‌زاده آملى،ص ۲۲۵) . این تفسیر بر وزن مثنوى مولوى است و مؤلف کوشیده است تنزیل و تأویل را به¬هم بیامیزد و شریعت و طریقت را جمع کند (زرین‌کوب ، ص ۳۴۴).

۴ ) دیوان اشعار، شامل قصاید، غزلیات، ترجیعات، مسمطات و رباعیات ، که غزلیات و مسمطاتش شهرت بیشتری دارد. در بین مسمطات، مخمسی مشهور و مفصّل دارد در بیان سیر انسان در مراتب وجود. غزلیاتش نیز با لحنی قلندرانه و با شور و هیجان سروده شده است.برخی محققان دربارۀ لطافت و ظرافت اشعار او سخن گفته اند (رجوع کنید به رضا، ص ۱۶۰، ۲۴۳ـ۲۴۴). شاید بتوان او را آخرین شاعر بزرگ صوفى مشرب دانست (رازى ، ص ۵۷۹؛ زرین¬کوب، همانجا) .

آثار منثور صفی علیشاه عبارت اند:

۱ ) عرفان الحق، که رساله¬ای است دربارۀ اسرار سلوک و آداب طریقت به زبان ساده که گویا صفی آن را برای ناصرالدین شاه تألیف کرده بوده است(زرین¬کوب، همانجا).

۲) اسرارالمعارف. وی در این رساله اشاره کرده که نیل به عرفان موقوف به موهبت وتأیید الهی است ،هر چند باید درراه آن تلاش کرد و از جان ومال خود گذشت. در این اثر، صفی اوصاف صوفیان حقیقی و راههای تمیز آنان را از مدعیان بیان کرده است (صفی،۱۳۶۰،ص۴۹ـ۵۶، ۶۳ـ۶۵ ؛ زرین¬کوب، همانجا).

۳) میزان المعرفه، رساله¬ای است موجز در شرح معنای انسانیت ،که در آن خاطر نشان نموده که انسانیت موقوف به رعایت آداب ظاهر و سلوک باطن است(زرین¬کوب،همانجا). این اثر همراه با اسرارالمعارف در ۱۳۶۰ش چاپ شده است.



منابع:

(۱)عبدالحمید اشراق خاوری، مائده آسمانی، موسسه ملی مطبوعات امری، تهران۱۳۲۷ش؛
(۲) عطا کریم برق، جستجو دراحوال وآثار صفی علیشاه، تهران۱۳۵۲ش؛
(۳) محمد باقر برقعی، سخنوران نامی معاصر ایران، تهران۱۳۷۳ش؛
(۴) محمد علی جمالزاده، “شرح احوال مولانا حاج میرزا حسن صفی علیشاه “، مجله وحید، دوره سیزدهم ،ش ۱۱ و۱۲ ،مسلسل ۱۸۸، بهمن ۱۳۵۴ش/ ۱۳۹۶صفر/ فوریه ۱۹۷۶م؛
(۵) حسن حسن زاده آملی، انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، قم۱۳۷۲ش؛
(۶) عبدالله رازی ، تاریخ کامل ایران از تاسیس سلسله ماد تا انقراض قاجاریه،تهران ۱۳۶۷ش؛
(۷) وحید رافتی،مآخذ اشعار درآثار بهایی، از انتشارات موسسه معارف بهائی،کانادا، ۲۰۰۰م؛
(۸) فضل الله رضا، مهجوری ومشتاقی مقالات فرهنگی و ادبی ، تهران ۱۳۷۵ش؛
(۹) عبدالحسین زرین کوب، دنبالۀ جستجو درتصوف ،تهران ۱۳۶۲ش؛
(۱۰)کیوان سمیعی، رساله ترجمۀ حال کیوان قزوینی، در دو رساله در تاریخ جدید تصوف(تاریخ انشعابات متاخره سلسله نعمت اللهیه، منوچهر صدوقی ، کیوان سمیعی، ،تهران۱۳۷۰ش؛
(۱۱) صفی علیشاه، زبده الاسرار،تهران ۱۳۷۲ش؛
(۱۲) همو، اسرار المعارف ومیزان المعرفه،تهران ۱۳۶۰ش؛
(۱۳) همو، دیوان صفیعلی شاه، با مقدمه تقی تفضلی وبه کوشش منصور مشفق،تهران۱۳۷۰ش؛
(۱۴) همو، تفسیر صفی، تصحیح وتحقیق حامد ناجی اصفهانی،اصفهان۱۳۸۳ش؛
(۱۵) عبدالرزاق کاشانی، اصطلاحات الصوفیه، ترجمه محمد خواجوی، تهران۱۳۷۲ش؛
(۱۶) عباسعلی کیوان قزوینی، راز گشا، بهین سخن،بی جا، بی تا؛
(۱۷) محمدعلی مدرس تبریزی، ریحانه الادب،تهران ۱۳۶۹ش؛
(۱۸) نورالدین مدرسی چهاردهی، سلسله های صوفیه ایران، تهران ۱۳۶۰ش؛
(۱۹) محمد بن معصوم بن زین العابدین معصوم علیشاه، طرائق الحقایق، چاپ محمد جعفر محجوب ، تهران ۱۳۳۹-۱۳۴۵ش؛
(۲۰) مسعود همایونی،تاریخ سلسله های طریقه نعمه اللهیه در ایران از سال ۱۱۹۰ هجری قمری تا سال۱۳۹۶هجری قمری،تهران۱۳۵۸ش.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵ 

زندگینامه آیت الله آقامیرزا علی‌اکبر حِکَمى یزدى«حکیم الهى»(متوفی۱۳۴۴ش)

  وى در حدود ۱۲۶۷ در یزد به‌دنیا آمد. پدرش، میرزا ابوالحسن یزدى، از تاجران یزد بود. علی‌اکبر از اوان جوانى به کسب دانش علاقه‌مند شد. او در زادگاهش به تحصیل ادبیات و علوم پرداخت.

اساتید

سپس به اصفهان رفت و نزد آقامحمدرضا قمشه‌اى* اسفار ملاصدرا و شرح قیصرى بر فصوص‌الحکم محیی‌الدین ابن‌عربى را خواند و از درس شرح منظومه جهانگیرخان قشقایى* نیز بهره برد (مدرس یزدى، مقدمه کمره‌اى، ص ۱۳؛ محقق داماد، ص ۱۰۹).

بعد از آن در تهران علوم معقول را از آقاعلى مدرس طهرانى* و میرزاابوالحسن جلوه* و ریاضیات را از میرزاحسین سبزوارى فراگرفت. با آمدن آقامحمدرضا قمشه‌اى به تهران، بار دیگر شاگرد و استاد یکدیگر را یافتند (مدرس گیلانى، ص ۱۲۳؛ صدوقی‌سها، ص ۴۵۴؛ محقق‌داماد، ص ۱۱۲). حکمى علوم منقول را از میرزاابوالقاسم نورى تهرانى* و سیدصادق طباطبایى و میرزاحسن آشتیانى فراگرفت (آقابزرگ طهرانى، ج ۱۳، ص ۳۳۹؛ امین، ج ۸، ص ۱۷۶).

حکیم یزدى چندى قبل از وقایع مشروطه به قم رفت (مدرس‌گیلانى، همانجا؛ محقق داماد، ص ۱۱۳). او در قم ازدواج کرد و تا پایان عمر در آنجا ماند (محقق داماد، همانجا) و به تدریس علوم عقلى و نقلى پرداخت (مدرس‌یزدى، مقدمه خلیل کمره‌اى، ص ۱۴، ۱۶). وى در قم، به هنگام بروز اختلاف میان مردم، یکى از مراجع رفع دعاوى بود (محقق داماد، ص ۱۱۵)، اما ظاهرآ مخالفان فلسفه و عرفان نظر خوشى به او نداشتند (رجوع کنید به امام‌خمینى، ج ۱۸، ص ۷۹).

شاگردان

حکیم یزدى در تهران و قم، شاگردان بسیارى داشت که مشهورترین آنها

عبارت بودند از:

سیدکاظم عصار تهرانى،

میرزااحمد آشتیانى،

سیدمحمدتقى خوانسارى،

سیداحمد خوانسارى،

میرزاابوالحسن شعرانى،

میرزاابوالحسن رفیعى قزوینى،

امام خمینى،

سیدشهاب‌الدین مرعشى نجفى و

میرزاخلیل کمره‌اى (مدرس گیلانى، همانجا؛ شریف‌رازى ج ۴، ص ۴۹۲؛ جامى، مقدمه موسوى بهبهانى، ص شصت‌وشش ـ شصت‌وهفت؛ مدرس‌یزدى، مقدمه محمود حکمى یزدى، ص ۲۲ـ۲۳).

حکیم یزدى را از مدرّسان شاخص فلسفه و عرفان عهد خویش دانسته‌اند (رجوع کنید به جامى، همان مقدمه، ص شصت‌و شش؛ صدرالدین شیرازى، مقدمه آشتیانى، ص ۱۱۱؛ امین، همانجا). سیدجلال‌الدین آشتیانى (صدرالدین شیرازى، مقدمه، ص ۱۰۶، ۱۱۲) احاطه حکیم یزدى را در علوم ریاضى بیش از الهیات و علوم دیگر دانسته است.

برخى از اسناد به‌جا مانده از او، مبین علاقه وى به مسائل سیاسى و مشارکت در امور اجتماعى است (محقق داماد، همانجا). وى با بدیع‌الملک میرزا عمادالدوله، حاکم یزد، مناسبات حسنه‌اى داشت و بدیع‌الملک خود را شاگرد حکیم دانسته است (رجوع کنید به بدیع‌الملک میرزا عمادالدوله، ۱۳۵۸ش، ص ۱۱۸).

بدیع‌الملک‌میرزا، رساله حکمت عمادیه را ــ که شرح و ترجمه فارسى الدرّه الفاخره عبدالرحمان جامى، و تقریر مطالب حکیم یزدى است ــ تحریر کرد (جامى؛ بدیع‌الملک میرزا عمادالدوله، همانجاها؛ محقق داماد، ص ۱۱۱ـ۱۱۲). بدیع‌الملک میرزا، به گفته خود (۱۳۶۳ش، ص ۷۴ـ۷۵)، رساله مشاعر ملاصدرا را نزد حکیم خواند. ترجمه فارسى مشاعر (تهران ۱۳۶۳ش) به‌نام بدیع‌الملک میرزا چاپ شده، اما او در مقدمه (ص ۷۵) گفته که ضمن استفاده از بیانات حکیم یزدى، آنها را جمع و تحریر کرده و به نظر استادش رسانده و آن را عمادالحکمه نامیده است.

همچنین وى از حکیم چند پرسش فلسفى کرده که او به برخى از آنها پاسخ گفته است (محقق داماد، ص ۱۲۸ـ۱۲۹). انگیزه طرح این پرسشها از حکیم یزدى، احتمالاً آن بوده که او بیشتر از دیگران با مسائل فلسفى غرب آشنا بوده است (مجتهدى، ص ۲۷۰). به نظر مجتهدى (ص ۲۶۵)، پرسشهاى بدیع‌الملک میرزا از حکیم اهمیت فوق‌العاده‌اى دارد و می‌توان آنها را کلیدى براى ورود به یکى از مقاطع تحول فکر در ایران و رویارویى ایرانیان با فلسفه جدید غرب دانست.

رحلت

حکیم یزدى در ۱۳۴۴ در قم درگذشت و در قبرستان شیخان دفن شد (مدرس گیلانى، همانجا). فقیه و مؤسس حوزه علمیه قم، حاج‌شیخ عبدالکریم حائرى، در آن روز، به احترام وى، درس را تعطیل کرد (مدرس یزدى، مقدمه خلیل کمره‌اى، ص ۱۶).

حکیم یزدى در اواخر عمر، به‌سبب بیمارى، نتوانست آثار خود را جمع‌آورى و چاپ کند، لذا برخى از آنها پس از مرگ او از میان رفت (مدرس یزدى، مقدمه محمود حکمى یزدى، ص ۱۹). قسمتى از آنچه باقى مانده با عنوان رسایل حِکْمیه، که همه به فارسى است، به اهتمام فرزند او، محمود حکمى یزدى، در ۱۳۶۵ش در تهران چاپ شده است. قسمتى دیگر نیز، که برخى از آنها به فارسى و برخى به عربى است، با عنوان مجموعه رسائل کلامى و فلسفى و ملل و نحل، با مقدمه غلامحسین ابراهیمى دینانى در ۱۳۷۴ش در تهران به چاپ رسیده است.

رسایل حکمیه مشتمل است بر رساله بَدیعَه إلهیه فى بیان مفهوم الماهیه و الوجود که آن را براى بدیع‌الملک نوشته، شرح فارسى رساله مسأله وجود ملاعبدالرحمن جامى،

رساله معرفه النفس و معرفهالرب و رساله‌اى در هندسه با خط حکیم یزدى.از جمله آثارى که در مجموعه رسائل کلامى و فلسفى مندرج است، رساله حکمت متعالیه، رساله ملل و نحل، تعلیقات على شرح فصوص الحکم قیصرى، و تعلیقات على الحکمه المتعالیه فى الاسفار العقلیه الاربعه است.

حواشى بر شرح نهج‌البلاغه ابن‌ابی‌الحدید، شرح الشواهد الربوبیه ملاصدرا، تعلیقه بر شرح منظومه سبزوارى از جمله آثار چاپ نشده وى است (آقابزرگ طهرانى، ج ۱۳، ص ۳۳۹؛ محقق داماد، ص ۱۲۶؛ صدوقی‌سها، ص ۱۷۵). حکیم شعر نیز می‌سرود و «تجلى» تخلص می‌کرد و نیز در نگارش انواع خط مهارت داشت (رجوع کنید به محقق داماد، ص ۱۲۶ـ۱۲۸).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) امام‌خمینى، صحیفه نور، ج ۱۸، تهران ۱۳۶۵ش؛
(۳) امین؛
(۴) بدیع‌الملک میرزا عمادالدوله، حکمت عمادیه، در عبدالرحمان‌بن احمد جامى، الدره الفاخره فى تحقیق مذاهب الصوفیه و المتکلمین و الحکماء المتقدمین، چاپ نیکولا هیر و على موسوی‌بهبهانى، تهران ۱۳۵۸ش؛
(۵) همو، عمادالحکمه: ترجمه و شرح فارسى کتاب مشاعر صدرالدین شیرازى، در محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازى، کتاب‌المشاعر، چاپ هانرى کوربن، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۶) عبدالرحمان‌بن احمد جامى، الدره الفاخره فى تحقیق مذاهب الصوفیه و المتکلمین و الحکماء المتقدمین، چاپ نیکولا هیر و على موسوی‌بهبهانى، تهران ۱۳۵۸ش؛
(۷) محمد شریف‌رازى، گنجینه دانشمندان، تهران ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش؛
(۸) محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازى (ملاصدرا)، الشواهد الربوبیه فى المناهج السلوکیه، با حواشى حاج‌ملاهادى سبزوارى، چاپ جلال‌الدین آشتیانى، قم ۱۳۸۶ش؛
(۹) منوچهر صدوقی‌سها، تاریخ حکماء و عرفاى متأخر، تهران ۱۳۸۱ش؛
(۱۰) کریم مجتهدى، آشنایى ایرانیان با فلسفه‌هاى جدید غرب : مجموعه پژوهشى، تهران ۱۳۷۹ش؛
(۱۱) مصطفى محقق داماد، «نخبگان علم و عمل ایران: میرزا علی‌اکبر مدرس حکمى یزدى»، نامه فرهنگستان علوم، سال۳، ش ۳ (۱۳۷۵)؛
(۱۲) مرتضى مدرس گیلانى، منتخب معجم الحکماء، چاپ منوچهر صدوقی ‌سها، تهران ۱۳۸۱ش؛
(۱۳) علی‌اکبر مدرس یزدى، رسائل حکمیـّه، چاپ محمود حکمى یزدى، تهران ۱۳۷۲ش.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۳ 

زندگینامه آیت الله سیدمحمدتقى حکیم(۱۳۸۱-۱۳۰۱ش)

 از عالمان معاصر خاندان طباطبایى حکیم و از استادان حوزه علمیه نجف. وى در ۱۳۴۱/ ۱۳۰۱ش در نجف به دنیا آمد. پدرش سیدمحمد سعیدبن سیدحسین‌بن سیدمهدی‌بن سیدمصطفی‌بن سیدمحمدعلی‌بن سیدابراهیم (جد اعلاى سیدمحسین حکیم) عالم دین و مدرّس فقه و اصول بود که در ۱۳۹۵/ ۱۳۵۴ش در نجف درگذشت. از او آثارى به شکل حاشیه بر کتابهاى فقهى و اصولى برجای‌مانده است (حرزالدین، ج ۲، ص ۳۹۵؛ امینى، ج ۱، ص ۴۲۴، ۴۲۷).

اساتید

سیدمحمدتقى علوم منطق، بلاغت و فقه و اصول را نزد پدر و برادر خود، سیدمحمدحسین (رجوع کنید به ادامه مقاله)، شیخ على ثامر، سید یوسف حکیم و سید محمدعلى حکیم خواند. فلسفه و تاریخ را نزد شیخ محمدرضا مظفّر آموخت و دروس عالى فقه و اصول را نزد سیدمحسن حکیم*، شیخ حسین حلّى*، سیدابوالقاسم خویى*و سیدحسن بجنوردى* گذراند (حکیم، ۱۴۱۸، مقدمه، ص یوـ یز؛ همو، ۱۴۲۷، مقدمه مکّى، ص ۱۴ـ۱۵).

محمدتقى حکیم عضو«جمعیه مُنْتدى النشر» بود و پس از وفات شیخ محمدرضا مظفّر، نخستین رئیس دانشکده فقه نجف (کلیهالفقه، تأسیس در ۱۳۷۶/۱۳۳۵ش)، جانشین او شد و علاوه بر آن فقه مقارَن، اصول فقه و تاریخ را در آنجا تدریس می‌کرد (آقابزرگ طهرانى، قسم ۱، ص ۲۵۷؛ بهادلى، ص ۳۷۴، ۳۸۴؛ حکیم، ۱۴۲۷، همان مقدمه، ص ۱۷ـ۱۸). او که در توسعه این دانشکده سهم مهمى داشت از استادان دانشگاه بغداد براى تدریس تاریخ، جامعه‌شناسى و روان‌شناسى در دانشکده فقه دعوت کرد و خود نیز از ۱۹۶۴/۱۳۴۳ش در دانشگاه بغداد به تدریس اصول فقهِ مقارَن پرداخت و هم‌زمان مقالات زیادى را در نشریاتى چون نجف و الایمان به چاپ رساند (حکیم، ۱۴۱۸، مقدمه، ص یح؛ همو، ۱۴۲۷، همان مقدمه، ص ۱۸ـ۲۲).

سیدمحمدتقى در بسیارى از مجامع علمى عراق و دیگر کشورهاى عربى عضویت داشت؛ در همایشهاى علمى متعددى در کشورهاى دیگر حضور یافت و سخنرانى کرد؛ با عالمان دانشگاه الازهر ارتباط نزدیک داشت، بارها با آنان ملاقات کرد و گزارش این دیدارها را در مقالاتى با عنوان «احادیثُ من القاهره» در مجله الایمان به چاپ می‌رساند. این ارتباط، منشأ تعاملات علمى نیز شد؛ از جمله وى در نگارش رساله دکتراىِ اصول فقه یکى از دانشجویان الازهر، با عنوان دلیل‌العقل عندالشیعه الامامیه (بیروت ۲۰۰۸)، کمک بسیار کرد و هنگام چاپ نیز بر آن مقدمه‌اى نگاشت (تاریخ مقدمه ۱۳۹۲) و در آن بر ضرورت تقریب بین مذاهب اسلامى تأکید کرد.

وى همچنین عضو شوراى (لَجْنَه) نگارش موسوعه الفقه الاسلامى به سرپرستى شیخ حسن مأمون، از مشایخ الازهر، بود. هدف از نگارش این دایرهالمعارف ــ که ناتمام ماند ــ درج و ارائه احکام فقهىِ مذاهب اسلامى بدون جرح و تعدیل و ترجیح بوده است (حکیم، ۱۴۱۸، مقدمه، ص یح ـ یط؛ همو، ۱۴۲۷، همان مقدمه، ص ۲۲ـ۲۴، نیز رجوع کنید به ص ۱۵۹ـ۲۱۱). محمدکاظم مکّى در ثمراتُ النجف فی‌الفقه و الاصول و الادب و التاریخ (بیروت ۱۴۲۷/۲۰۰۶) گزیده‌اى از آرا، مقالات و مصاحبه‌هاى سیدمحمدتقى حکیم را گردآورى ده است.

رحلت

رژیم بعث عراق در ۱۴۰۳/ ۱۳۶۲ش سیدمحمدتقى حکیم را همراه با شمار دیگرى از اعضاى خاندان حکیم دستگیر و زندانى نمود، اما بعدها او را با توجه به کِبَرسن و بیمارى آزاد کرد (غروى، ج ۲، ص ۵۵۸؛ حکیم، ۱۴۲۷، همان مقدمه، ص ۲۶). وى در صَفر ۱۴۲۳/ اردیبهشت ۱۳۸۱ در نجف درگذشت.

برخى آثارش عبارت‌اند از:

الاشتراک و الترادف (بغداد ۱۹۶۵)،

قصهالتقریب بین المذاهب الاسلامیه (کویت ۱۹۷۸)،

سُنَّه اهل‌البیت (کویت ۱۹۷۸)،

مناهج البحث فى التاریخ (کویت ۱۹۷۸) و

مالک‌الاشتر (نجف ۱۹۴۶؛ حکیم، ۱۴۱۸، مقدمه، ص یط ـ ک؛ امینى، ج ۱، ص ۴۲۸؛ براى آثار چاپ نشده او و کتابهایى که بر آن مقدمه نگاشته است رجوع کنید به حکیم، ۱۴۱۸، مقدمه، ص ک ـ کا).

مباحث اصول فقه تطبیقى، که سیدمحمدتقى حکیم با عنوان «مدخل‌الفقه المقارن» براى طلاب سال سوم و چهارم دانشکده فقه تدریس می‌کرد، با تجدیدنظر خود او در پاره‌اى از مباحث آن، با عنوان الاُصولُ العامّه للفقه المقارَن در ۱۳۴۲ش/۱۹۶۳ در بیروت به چاپ رسید (حکیم، ۱۴۱۸، مقدمه، ص ( ۱)؛ همو، ۱۴۲۷، همان مقدمه، ص ۲۴؛ مظفّر، ج ۲، جزء۳، ص ۲۰۶).

در ابتداى این کتاب  که معروف‌ترین اثر اوست  کلیاتى درباره فقه مقارَن، اصول فقه مقارَن، ضرورت آگاهى از این شاخه از علوم و تفاوت آنها با فقه و اصول بیان شده است. این کتاب سالهاست در حوزه‌هاى علمیه و برخى دانشگاهها به عنوان متن درسى انتخاب شده است.

برادر بزرگ‌تر سیدمحمدتقى، سید محمدحسین حکیم در ۱۳۳۳/ ۱۲۹۳ش در نجف به دنیا آمد. نزد پدرش، شیخ حسین حلّى و سیدمحسن حکیم درس خواند. وى در ۱۴۰۳/ ۱۳۶۲ش به همراه شمارى از اعضاى خاندان حکیم دستگیر و زندانى شد و پس از مدتى ــ در حالى که شاهد تیرباران برخى از آنان شده بود از عراق اخراج گردید و در قم سکونت گزید. در واقع، حکومت صدام بر آن بود که با این اقدام وى حامل پیام تهدید رژیم بعث عراق براى سیدمحمدباقر حکیم باشد (رجوع کنید به هاشمی‌رفسنجانى، ص ۱۳۵).

سیدمحمدحسین در ۱۴۱۰/ آبان ۱۳۶۸ وفات کرد و در حرم حضرت معصومه به خاک سپرده شد. چند حاشیه بر کتابهاى فقهى و اصولى از او برجای‌مانده است. سه تن از فرزندان او (سیدمحمدرضا، سیدمحمد و سیدعبدالصاحب) را رژیم بعثى عراق به شهادت رساند (امینى، همانجا؛ جواهر کلام، ج ۳، ص ۱۵۸۹ـ۱۵۹۰).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، طبقات اعلام الشیعه: نقباء البشر فی‌القرن الرابع عشر، مشهد ۱۴۰۴؛
(۲) محمدهادى امینى، معجم رجال‌الفکر و الادب فى النجف خلال الف عام، (نجف) ۱۴۱۳/۱۹۹۲؛
(۳) على بَهادلى، الحوزه العلمیه فى النجف: معالمها و حرکتها الاصلاحیه، ۱۳۳۹ـ۱۴۰۱ه / ۱۹۲۰ـ۱۹۸۰م، بیروت ۱۴۱۳/۱۹۹۳؛
(۴) عبدالحسین جواهرکلام، تربت پاکان قم، قم ۱۳۸۲ـ۱۳۸۳ش؛
(۵) محمد حرزالدین، معارف‌الرجال فى تراجم العلماء و الادباء، قم ۱۴۰۵؛
(۶) محمد تقى حکیم، الاصول العامه للفقه المقارن، قم ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۷) همو، ثمرات النجف فى الفقه و الاصول و الادب و التاریخ، قدم لها و علق علیها محمدکاظم مکى، بیروت ۱۴۲۷/۲۰۰۶؛
(۸) محمد غروى، مع علماء النجف الاشرف، بیروت ۱۴۲۰/۱۹۹۲؛
(۹) محمدرضا مظفّر، اصول‌الفقه، بیروت: مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، (بی‌تا.)؛
(۱۰) اکبر هاشمی‌رفسنجانى، آرامش و چالش: کارنامه و خاطرات سال ۱۳۶۲، به اهتمام مهدى هاشمى، تهران ۱۳۸۱ش.

دانشنامه جهان اسلامجلد ۱۳ 

زندگینامه آیت الله سیدمحسن حکیم(متوفی۱۳۹۰ه ق)

فقیه مجاهد عراقى و مرجع تقلید شیعیان در قرن چهاردهم. او در عیدفطر ۱۳۰۶ در نجف، در خاندانى که در عراق شهرت فراوان داشتند، به دنیا آمد. پدرش، مهدی‌بن صالح طباطبائى نجفى، مشهور به سیدمهدى حکیم (درباره او و خاندان حکیم رجوع کنید به حسینى اشکورى، ص ۱۷ـ۲۱؛ نیز رجوع کنید به حکیم*، خاندان)، عالم دینى بود. سیدمحسن در شش سالگى پدرش را از دست داد و برادر بزرگش، سیدمحمود، سرپرستى او را برعهده گرفت (امین، ج ۹، ص ۵۶؛ باقرى بیدهندى، ص ۶۳؛ سراج، ص ۲۲، ۲۷؛ قس زرکلى، ج ۵، ص۲۹۰؛ موسوعه طبقات الفقهاء، ج۱۴، ص۵۰۹، که محل ولادت او را بنت جبیل لبنان دانسته‌اند).

اساتید

حکیم از هفت سالگى قرائت قرآن و خواندن و نوشتن و از نُه سالگى تحصیل علوم دینى را آغاز کرد. درسهاى مقدماتى، مانند ادبیات عرب و منطق و برخى متون اصول فقه (مانند قوانین و معالم) و نیز برخى متون فقهى (مانند شرایع و لمعه) را نزد برادرش، سیدمحمود، و دروس مقاطع بالاتر را نزد افراد دیگرى چون صادق جواهرى و صادق بهبهانى خواند. در ۱۳۲۷، فراگیرى دروس عالى حوزه (دوره خارج) را آغاز کرد و نزد آخوند ملامحمدکاظم خراسانى*، آقاضیاء عراقى*، شیخ على جواهرى، میرزاحسین نائینى و سیدابوتراب خوانسارى*، فقه و اصول و رجال را فراگرفت و به درجه اجتهاد رسید. همچنین در اخلاق، از سیدمحمدسعید حبّوبى، باقر قاموسى، سیدعلى قاضى و شیخ على قمى بهره برد. در این میان انس و مراوده با حبّوبى ــکه خود از استاد بزرگ اخلاق، ملاحسینقلى همدانى، بسیار متأثر بودــ در بناى شخصیت حکیم نقش به ‌سزایى داشت (امین، همانجا؛ حسینى اشکورى، ص ۲۴ـ۲۶، ۳۳؛ سراج، ص ۲۷ـ۲۸، ۴۱ـ۴۴، ۵۳ـ۵۹؛ انصارى، ص ۴۹۲).

حکیم در جهاد مردم عراق در سالهاى ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ با نیروهاى اشغالگر انگلستان، به رهبرى شمارى از عالمان دینى، فعالانه شرکت کرد و در محور شعیبه ــ که محمدسعید حبّوبى رهبرى جهاد را برعهده داشت (رجوع کنید به حبّوبى، محمدسعید*) معاون و مشاور او و مسئول امور مالى و ارتباط با عشایر مجاهد بود (امین، همانجا؛ نفیسى، ص ۸۶؛ نیز رجوع کنید به حسینى، ص ۵۵ـ۵۸؛ حرزالدین، ج ۳، ص ۱۲۱ـ۱۲۲، پانویس).

حکیم از ۱۳۳۳، پس از بازگشت از جهاد، تدریس دوره سطح حوزه و از ۱۳۳۷ یا ۱۳۳۸ تدریس دوره خارج فقه و اصول را آغاز کرد و در بیش از نیم قرن تدریس، شاگردان فراوانى تربیت کرد.

شاگردان

شمارى از مشهورترین شاگردان او عبارت‌اند از :

فرزندش سیدیوسف حکیم،

محمدتقى آل‌فقیه از علماى مشهور لبنان (متوفى ۱۳۷۸ش)،

سیداسماعیل صدر*،

سیدمحمدتقى بحرالعلوم (رجوع کنید به بحرالعلوم*، آل)،

سیدمحمدباقر صدر*،

محمدعلى قاضى طباطبائى*،

سیدعلى حسینى سیستانى،

سیداسداللّه مدنى،

محمدمهدى شمس‌الدین،

محمدحسین فضل‌اللّه،

حسین وحید خراسانى،

سیدموسى صدر*،

سیدحسن خرسان (رجوع کنید به خرسان*، آل)،

سیدحسین مکى عاملى،

محمدتقى تبریزى،

نصراللّه شبسترى و

سیدسعید حکیم (باقرى بیدهندى، ص ۶۵؛ سراج، ص ۵۹ـ۶۰؛ براى فهرست تفصیلى شاگردان رجوع کنید به حسینى، ص ۲۱ـ۲۹؛ صغیر، ص ۱۲۶ـ۱۲۹).

پس از درگذشت نائینى (۱۳۱۵ش) برخى مقلدان او به حکیم رجوع کردند و پس از درگذشت سیدابوالحسن اصفهانى* (۱۳۲۵ش) مرجعیت او تثبیت شد و پس از درگذشتِ حاج‌آقا حسین بروجردى* (۱۳۴۰ش)، مرجعیت عام یافت (امین، همانجا؛ بامداد، ج ۵، ص ۱۹۰؛ حسینى، ص ۲۹ـ۳۱).

به گفته فرزندش، محمدباقر حکیم (ص ۳۳ـ۳۴)، او براى ایفاى درست این مسئولیت، با ایجاد تحول، نهادى منسجم با تشکیلاتى منظم سامان داد و ذیل این نهاد، مؤسسات گوناگون مذهبى، فکرى، فرهنگى، اجتماعى، سیاسى و جهادى تشکیل داد و مدارس علمى و کتابخانه‌هاى فراوانى تأسیس کرد و عالمان بسیارى را در خدمت این اهداف به کار گرفت و هماهنگ ساخت.

شمارى از اقدامات حکیم عبارت‌اند از:

احداث یا بازسازى و مرمت دهها مسجد، حسینیه و بناى فرهنگى؛

تأسیس کتابخانه‌اى عمومى در نجف به نام مکتبه آیه اللّه الحکیم العامه و به‌تدریج، ایجاد شعبه‌هایى از آن در برخى شهرهاى عراق و نیز در کشورهایى چون اندونزى، ایران، بحرین، پاکستان، سوریه، لبنان، مصر و هند؛

پشتیبانى مادّى و معنوى از نشریاتى مانند الاضواء، رساله الاسلام، النجف، الایمان، الثقافه الاسلامیه و سلسله کتابها و جزوه‌هایى با عنوان «مِنْ هُدَى النجف» و نویسندگان آنها؛

و نیز حمایت از نویسندگان، خطیبان، ادیبان و شاعرانى که فرهنگ اسلامى را گسترش می‌دادند و با اندیشه‌هاى الحادى و کمونیستى یا انحرافى مقابله می‌کردند (باقرى بیدهندى، ص ۶۴، ۶۹؛ سراج، ص ۱۳۳ـ۱۳۵؛ حسینى، ص ۳۷ـ۳۹).

او به نقشِ محورى مرجعیت در حل مسائل اجتماعى و سیاسى مسلمانان و رفع منازعات فرقه‌اى و مذهبى، توجه ویژه‌اى داشت و آنجا که مصلحت مسلمانان ایجاب می‌کرد موضع‌گیرى می‌نمود و در صدد حل اندیشمندانه مسائل برمی‌آمد. فرستادن هیئتى به هند براى رفع اختلاف میان عالمان آن دیار، موضع‌گیرى در اعتراض به قتل‌عام مسلمانان پاکستان، پشتیبانى از تأسیس المجلس الاسلامى الشیعى الاعلى در لبنان و موضع‌گیرى درباره اخوان‌المسلمین مصر نمونه‌هایى از اقدامات او بودند (سراج، ص ۱۶۸ـ۱۷۴؛ حکیم، ص ۳۴ـ۳۵).

در دوره زعامت آیت‌اللّه حکیم و با کوشش او حوزه‌هاى علمى شیعه، به ویژه حوزه نجف، به پیشرفت کمّى و کیفى چشمگیرى دست یافتند و امور ادارى آنها نظم بهترى یافت. تعدادى از اقدامات او در این‌باره بدین قرار است: برنامه‌ریزى و تلاش به منظور افزایش شمار طلاب، چنان‌که فقط در حوزه نجف شمار طلاب از ۱۲۰۰ تن به حدود ۸۰۰۰ تن رسید؛

تأسیس مدرسه علوم اسلامى و غنابخشیدن به دروس حوزه با برقرارى درسهایى چون فلسفه، کلام، تفسیر و اقتصاد، برنامه‌ریزى براى آشنا شدن طلاب با اندیشه‌هاى الحادى، مانند مارکسیسم، و توجه دادن بزرگان حوزه به خطر آنها؛

تمرکززدایى از حوزه و گسترش حوزه‌هاى علمیه در شهرها و مناطق دوردست و سایر کشورها، مانند پاکستان، عربستان و کشورهاى افریقایى؛

و اهتمام به تسهیلات و ملزومات تحصیل و اسکان طلاب خارجى، از جمله اختصاص مدرسه‌اى در نجف به طلاب هندى و مدرسه‌اى به طلاب افغانى و تبتى (باقرى بیدهندى، ص ۶۴؛ بَهادلى، ص ۳۴۲؛ سراج، ص ۱۵۳ـ۱۵۴).

حکیم معارض سرسخت کمونیسم بود. پس از کودتاى عبدالکریم قاسم* در عراق و به قدرت رسیدن او در ۱۳۳۷ش/ ۱۹۵۸، براى ترویج افکار کمونیستى و تصویب قوانین ناسازگار با احکام فقهى، از جمله قانون احوال شخصیه عراق (مصوب ۱۳۳۸ش/۱۹۵۹)، زمینه مناسبى فراهم شد. حکیم رسماً به تصویب این قانون اعتراض کرد و عالمان و خطیبان را به آگاه کردن مردم از ماهیت ضددینى آن فراخواند. او همچنین با صدور دو فتواى تاریخى در ۱۳۳۸ش، پیوستن به حزب کمونیست را شرعاً غیرمجاز و در حکم کفر و الحاد یا ترویج کفر و الحاد دانست. در پى این فتوا، دیگر عالمان نجف نیز فتواهاى مشابه دادند و سرانجام عبدالکریم قاسم را به عذرخواهى واداشتند (سراج، ص ۲۱۷، ۲۲۵، ۳۲۰؛ حسینى، ص ۶۷ـ۶۹؛ حرزالدین، ج ۳، ص ۱۲۲، پانویس).

حکیم نه تنها از امور سیاسى دورى نمی‌کرد بلکه دخالت در این امور را، اگر به اصلاح آنها و کاهش مشکلات مردم و آسایش بیشتر آنان کمک می‌کرد، وظیفه دینى می‌دانست (رجوع کنید به حسینى اشکورى، ص۷۰). او در تأسیس و تثبیت جماعت العلماء فى النجف الاشرف*، که تشکلى سیاسى ـ حوزوى بود، نقش اساسى داشت و از تشکیل احزاب اسلامى با شرایطى حمایت می‌کرد (رجوع کنید به سراج، ص ۱۱۶ـ۱۱۸، ۱۹۷ـ ۲۰۱).

در مسائل داخلى، او اعتراض به دولت و تلاش براى اصلاح عملکرد آن را لازم می‌شمرد. برخى اقدامات او در این‌باره عبارت بودند از : سفر به بغداد در ۱۳۴۲ش/ ۱۹۶۳ در اعتراض به رژیم بعثى حکومت عبدالسلام عارف* و، به سبب حبس و شکنجه مخالفان؛ اعتراض شدید به سبب سیاست طایفه‌گرایى، تبعیض مذهبى و تفرقه‌افکنى و نیز تصویب قانون ملی‌سازى برخى از شرکتهاى تجارى در ۱۳۴۳ش/ ۱۹۶۴، که به تضعیف قدرت مالى شیعیان می‌انجامید؛ واکنش شدید به تصمیم حکومت عارف در سرکوب کردهاى شمال عراق (به استناد فتواى شمارى از عالمان اهل سنّت، به بهانه تجزیه‌طلبى و خروج کردن آنان بر حکومت). حکیم با فتوا دادن به جایز نبودن جنگ با کردها، از کشتار آنان جلوگیرى کرد (رجوع کنید به بیاتى، ص ۵۵۱ به بعد).

در مسائل خارجى، حکیم در قبال مسئله فلسطین حساسیت ویژه‌اى داشت. او در برابر تهاجم صهیونیستها در ۱۳۴۶ش/۱۹۶۷ به فلسطین، همه مسلمانان را به ایستادگى و بسیج همه امکانات فراخواند، به رسمیت شناختن اسرائیل از جانب حکومت وقت ایران را محکوم کرد و در حادثه آتش زدن مسجدالاقصى در ۱۳۴۸ش/۱۹۶۹ با صدور بیانیه‌اى، مسئولیت شرعى و تاریخى مسلمانان را در برابر صهیونیستها یادآور شد (رجوع کنید به سراج، ص ۲۸۳ـ۲۸۴، ۲۸۶؛ حسینى، ص ۸۶ـ۹۴).

آیت‌اللّه حکیم در پاره‌اى از رویدادهاى سیاسى ایران نیز مخالفت خود را با عملکرد حکومت محمدرضا پهلوى نشان داد، مانند واکنش شدید او به تصویب لایحه انجمنهاى ایالتى و ولایتى، که آن را بر خلاف قوانین دین و مذهب معرفى کرد. او پس از کشتار شمارى از طلاب مدرسه فیضیه نیز در تلگرامى، ضمن اعلام تأثر شدید خود، پیشنهاد کرد که علما دسته‌جمعى به عتبات مهاجرت کنند تا او بتواند رأى صریح خود را درباره دولت ایران صادر کند.

امام خمینى و شمارى دیگر از علماى قم در پاسخ به این تلگرام، مهاجرت را به صلاح ندانستند و حضور در ایران را ضرورى قلمداد کردند (رجوع کنید به دوانى، ج ۳، ص ۴۴ـ۴۶، ۳۱۴ـ۳۲۱). او همچنین پس از حادثه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در تلگرامى قتل‌عام و ارعاب مردم را نشانه ناتوانى حکومت در اداره مملکت دانست و آن را به ‌شدت محکوم کرد (رجوع کنید به باقرى بیدهندى، ص ۷۲).

پس از کودتاى حسن‌البکر*، حزب بعث که ماهیتى ضد اسلامى داشت تلاش کرد بیش از پیش بر آیت‌اللّه حکیم فشار آورد و او را به تسلیم وادار کند. سالهاى پایانى زندگى ایشان با تضییقات بسیار و حبس خانگى و سختگیرى بر حوزه علمیه و شیعیان عراق و مقاومت ایشان همراه بود (براى توضیحات تفصیلى رجوع کنید به سراج، ص ۲۴۳ـ۲۵۹؛ تبرّائیان، ص ۲۸۱ـ۵۶۲).

رحلت

آیت‌اللّه حکیم ــ که طباطبائى حکیم نیز خوانده می‌شد و خود نیز با همین نام امضا می‌کردــ در ۲۷ ربیع‌الاول ۱۳۹۰ در بغداد، براثر بیمارى، درگذشت. پیکر او از بغداد تا کربلا و سپس تا نجف تشییع باشکوهى شد و در مقبره مخصوصى که خود در کنار کتابخانه‌اش آماده کرده بود به خاک سپرده شد (امین، ج ۹، ص ۵۶؛ سراج، ص ۳۷ـ۳۹؛ غروى، ج ۲، ص ۳۳۷؛ نیز رجوع کنید به صغیر، ص ۱۶۲ـ۱۶۵؛ براى ویژگیهاى اخلاقى او رجوع کنید به حسینی‌اشکورى، ص ۲۲ـ۲۳؛ درباره فرزندان او رجوع کنید به حکیم*، خاندان).

حکیم در استنباط احکام شرعى، به نص آیات و روایات اتکاى فراوانى می‌کرد و آنجا که آیه و حدیث اجازه تفسیر موسّع به او می‌داد، چندان به شهرت و اجماع اعتنا نداشت (مغنیه، ص ۱۲۸ـ۱۲۹)؛ ازاین‌رو، در برخى مسائل فقهى، رأى او برخلاف رأى مشهور است، از جمله نظر او درباره پاک بودن ذاتى اهل کتاب، یعنى یهودیان، مسیحیان و زردشتیان (رجوع کنید به جنّاتى، ص ۲۲ـ۲۳؛ سراج، ص۳۲۰ـ۳۲۱؛ براى آگاهى از شمارى از این آراى خاص رجوع کنید به مغنیه، همانجا؛ سراج، ص ۶۵ـ۷۱).

آثار

آیت‌اللّه حکیم علاوه بر تدریس فقه و اصول و اداره حوزه و نیز زعامت و مرجعیت، بیش از چهل اثر پدید آورده که برخى از آنها تألیف و برخى شرح یا حاشیه است. مستمسک العروه الوثقى نخستین شرح استدلالى عروهالوثقى* (اثر فقهى مشهور سیدمحمدکاظم یزدى) است. حکیم مطالب این کتاب را نخست در درس خارج فقه خود، که محور آن عروهالوثقى بود، مطرح کرد و سپس آن را تدوین نمود. این اثر، که شامل ابواب عبادات و بخشى از معاملات می‌شود، بارها در نجف، بیروت و ایران چاپ شده است. حکیم در این اثر، با بیانى ساده و موجز، دلایل احکام را به ‌دقت ذکر کرده و به نقد و شرح آن پرداخته است. مستمسک مورد مراجعه فراوان فقهاى معاصر بوده و در آثار یا درسهاى فقهى، بسیار مورد توجه است.

اثر دیگر او، حقائق‌الاصول، شرحى است بر کفایهالاصول* اثر مهم استاد او، آخوند خراسانى، در اصول فقه. حکیم سالها پس از تألیف این اثر، بار دیگر آن را مرور کرد و مُنَقَّح ساخت. این اثر بارها چاپ شده است.

نهج‌الفقاهه شرح و حاشیه‌اى است بر کتاب المکاسب*، اثر فقهى شیخ انصارى. حکیم در جلد اول این اثر، که چند بار چاپ شده و به مبحثِ بیع اختصاص دارد، تا اول مبحث «عقد مُکرَه»، عین عبارات مکاسب را شرح کرده و برآنها حاشیه نوشته است، ولى از آنجا به بعد، بدون نقل عبارات مکاسب، به تحلیل مطالب آن پرداخته است. جلد دوم این اثر، حاشیه بر مبحث خیارات است.

منهاج‌الصالحین رساله عملیه مبسوطى است شامل فتاواى حکیم در ابواب گوناگون فقه. این اثر به عربى ساده و در دو جلد است: جلد اول در عبادات و جلد دوم در معاملات. فقهاى بسیارى، از جمله سیدابوالقاسم خوئى، سیدمحمدباقر صدر، سیدعبدالاعلى سبزوارى و سیدمحمد روحانى بر آن حاشیه نوشته و با الگو گرفتن از آن و تکمیل مباحث آن، آثارى به همین نام نوشته‌اند. حسین‌بن محمود آل‌مکى منهاج‌الصالحین را تلخیص کرده و سیدمحمدسعید طباطبایى حکیم بر آن شرح نگاشته است (رجوع کنید به موسوعه طبقات الفقهاء، ج ۱۴، ص ۲۳۷).

شمارى دیگر از آثار حکیم عبارت‌اند از:

مختصر منهاج‌الصالحین؛ منهاج‌الناسکین (مناسک و احکام تفصیلى حج)؛ مختصر منهاج‌الناسکین؛

دلیل الناسک، حاشیه‌هاى استدلالى بر مناسک حج نائینى (قس حرزالدین، ص ۸۶؛ امین، ج ۹، ص ۵۷، که آن را حاشیه مناسک شیخ انصارى دانسته‌اند)؛

دلیل‌الحاج؛

شرح‌التبصره، شرحى استدلالى بر تبصرهالمتعلمین علامه حلّى؛

حاشیه العروه الوثقى؛

شرح تشریح الافلاک شیخ‌بهائى، در هیئت؛

بحث فى الدرایه؛

اصول الفقه؛

شرح المختصر النافعِ محقق حلّى، که نخستین اثر فقهى حکیم است (تألیف در ۱۳۳۱)؛

الحاشیه على ریاض المسائل؛ المسائل الدینیه؛

تعلیقات على تقریرات الخوانسارى؛ تقریرات درس الآقا ضیاءالدین العراقى؛ و رساله فى ارث الزوجه.

رساله‌هاى عملیه‌اى نیز مطابق با فتواهاى حکیم، به زبانهاى غیرعربى، تدوین شده است، از جمله منتخب الرسائل به فارسى و منهاج‌العاملین به اردو (درباره این کتابها و دیگر آثار و چاپ آنها رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ج ۲، ص ۲۰۸، ج ۳، ص ۳۲۲ـ۳۲۳، ج ۶، ص ۱۸۸، ج ۱۱، ص ۵۶، ج ۱۳، ص ۱۳۶، ج ۱۴، ص۶۰ـ ۶۱، ۶۳، ج ۲۳، ص ۳۰۴، ج ۲۴، ص ۴۲۳؛ امین، همانجا؛ امینى، ص ۱۴۳ـ۱۴۴، ۱۴۷، ۱۵۰، ۱۶۹، ۱۷۱، ۱۹۷، ۳۰۹ـ ۳۱۰، ۳۱۷ـ۳۱۹، ۳۴۵، ۳۴۹ـ۳۵۰، ۳۷۴، ۳۹۳؛ باقرى بیدهندى، ص ۶۵ـ۶۸؛ سراج، ص ۶۱ـ۸۳).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) امین؛
(۳) محمدهادى امینى، معجم‌المطبوعات النجفیه: منذ دخول الطباعه الى النجف حتى الآن، نجف ۱۳۸۵/۱۹۶۶؛
(۴) مرتضى انصارى، زندگانى و شخصیت شیخ انصارى قدس سره، قم ۱۳۷۳ش؛
(۵) ناصر باقری‌بیدهندى، «نجوم امت: آیت‌اللّه العظمى حاج سید محسن حکیم (رضوان‌اللّه علیه)»، نورعلم، دوره ۲، ش ۲ (دى ۱۳۶۶)؛
(۶) مهدى بامداد، شرح‌حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجرى، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۷) علی‌احمد بَهادلى، الحوزه العلمیه فی‌النجف: معالمها و حرکتها الاصلاحیه، ۱۳۳۹ـ۱۴۰۱ه / ۱۹۲۰ـ۱۹۸۰م، بیروت ۱۴۱۳/ ۱۹۹۳؛
(۸) حامد بیاتى، «المرجعیه الدینیه و دورها القیادى ‘السیدمحسن الحکیم نموذجاً، فى ضوء الوثائق السریه البریطانیه ۱۹۶۳ـ۱۹۶۶م»، در النجف الاشرف: اسهامات فى الحضاره الانسانیه، ج ۱، لندن: بوک اکسترا، ۱۴۲۱/۲۰۰۰؛
(۹) صفاءالدین تبرّائیان، احیاگر حوزه نجف: زندگى و زمانه آیت‌اللّه‌العظمى حکیم، تهران ۱۳۸۷ش؛
(۱۰) محمدابراهیم جنّاتى، طهاره الکتابى فى فتوى السیدالحکیم «قده»، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۱) محمد حرزالدین، معارف الرجال فى تراجم العلماء و الادباء، قم ۱۴۰۵؛
(۱۲) هاشم فیاض‌حسینى، الامام المجاهد السیدمحسن الحکیم، (لندن) ۱۴۲۰/ ۱۹۹۹؛
(۱۳) احمد حسینی‌اشکورى، الامام الحکیم السیدمحسن الطباطبائى، نجف ۱۳۸۴؛
(۱۴) محمدباقر حکیم، مرجعیه الامام الحکیم قدّس سرّه: نظره تحلیلیه شامله، قم ۱۴۲۴؛
(۱۵) على دوّانى، نهضت روحانیون ایران، تهران (۱۳۶۰ش)؛
(۱۶) خیرالدین زرکلى، الاعلام، بیروت ۱۹۹۹؛
(۱۷) عدنان ابراهیم سراج، الامام محسن ‌الحکیم: ۱۸۸۹ـ ۱۹۷۰م، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۱۸) محمدحسین علی‌صغیر، اساطین المرجعیه العُلیا فى النجف الاشرف، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۱۹) محمد غروى، مع علماء النجف‌الاشرف، بیروت ۱۴۲۰/۱۹۹۹؛
(۲۰) محمدجواد مغنیه، مع علماء النجف الاشرف، بیروت ۱۹۸۴؛
(۲۱) موسوعه طبقات الفقهاء، اشراف جعفر سبحانى، قم: مؤسسه الامام‌الصادق، ۱۴۱۸ـ۱۴۲۴؛
(۲۲) عبداللّه فهد نفیسى، دورالشیعه فى تطور العراق السیاسى الحدیث، بیروت ۱۴۰۵٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۳

زندگینامه عبدالحجت بلاغى «حجّت علیشاه»(متوفی۱۳۵۵ش)

حجّت علیشاه ، صوفى، مفسر، و مورخ سلسله نعمت‌اللهیه. نام او عبدالحجت بلاغى بود. وى در ۱۳۲۲ در نائین به‌دنیا آمد (بلاغى، ۱۳۲۷ـ۱۳۳۱ش، ج ۲، ص ۵۹۵؛ مدرسى چهاردهى، ص ۱۴۳ـ۱۴۴). پدرش، سیدحسن (متوفى ۱۳۱۲ش)، از علماى نائین و صاحب آثارى از جمله رئوس الشیاطین، ردیه‌اى بر بابیه و بهاییه، بود (بلاغى، ۱۳۶۹، ج ۱، ص ۹۸ـ۹۹، ج ۳، ص ۷۷).

نسب بلاغى، از طریق علی‌بن جعفر عُرَیضى به امام جعفر صادق علیه‌السلام می‌رسد (رجوع کنید به همان، ج ۱، ص۶۰). نام‌خانوادگى او در اصل حسینى عُرَیضى نائینى بود (رجوع کنید به صدوقی‌سها، ص ۸۷)، اما به مناسبت ساختن دارالتبلیغ در اصفهان، به بلاغى معروف شد (بلاغى، ۱۳۴۵ش، مقدمه، ج ۱، ص ۸).

بلاغى از هشت تن از علما، از جمله محمدتقى خوانسارى، شیخ محمدحسین کاشف‌الغطاء، آقابزرگ طهرانى و سید شهاب‌الدین مرعشى نجفى، اجازه روایت داشت و صورت اجازه آنها را نیز به چاپ رسانده بود (رجوع کنید به همان، مقدمه، ج ۱، ص ۱۲ـ ۲۰؛ همو، ۱۳۲۷ـ۱۳۳۱ش، ج ۲، ص ۵).

وى در ۱۳۰۸ش به سلسله نعمت‌اللهیه* وارد و مرید شمس‌العرفا* شد و خود را حجت علیشاه نامید (همو، ۱۳۲۷ـ ۱۳۳۱ش، ج ۲، ص ۵۹۵؛ مدرسی‌چهاردهى، ص ۱۴۵). او خود را در شش سلسله مجاز و مرجع می‌دانست (رجوع کنید به بلاغى، ۱۳۲۷ـ ۱۳۳۱ش، ج ۲، ص ۷، ۱۱، ۵۲۴).

پس از درگذشت شمس‌العرفا، حجت علیشاه مدعى جانشینى وى شد و بعدها نیز مدعى بود که هم از شمس‌العرفا و هم از ذوالریاستین اجازه دستگیرى دارد (صدوقی‌سها، ص ۸۷ـ ۸۸). با وجود این، پس از درگذشت ذوالریاستین، جواد نوربخش رسمآ جانشینى را از آن خود کرد (رجوع کنید به مدرسى چهاردهى، ص ۲۱۳؛ نیز رجوع کنید به ذوالریاستین*، میرزا عبدالحسین).

به اعتقاد حجت علیشاه، قطب باید شیعه و سید باشد و تعدد اقطاب در یک زمان جایز است. او قطب را به صامت و ناطق تقسیم کرد و خود را قطب صامت در زمانِ ذوالریاستین و قطب ناطق بعد از وى معرفى کرد (۱۳۲۷ـ۱۳۳۱ش، ج ۲، ص۱۰، ۱۳۷؛ نیز رجوع کنید به مدرسی  ‌چهاردهى، همانجا).

رحلت

او محمدتقى موحدى قمى را به جانشینى خود برگزید و در ۱۳۵۵ش درگذشت (مدرسی‌چهاردهى، ص ۱۴۴؛ صدوقی‌سها، ص ۸۸).

آثار

حجت علیشاه علاوه بر اینکه کتاب مونس السالکین ذوالریاستین را به چاپ رساند (مدرسی‌ چهاردهى، ص ۱۴۵)، آثارى هم از خود به‌جاى گذاشت که بیشتر آنها تاریخى است.

برخى از آثار مهم او عبارت‌اند از :

۱) حجه التفـاسیـر و بلاغ الاکسیـر، یـا، مَن لایحَضُرُه المفسر و التفسیر (قم ۱۳۴۵ش)، که تفسیر قرآن است در ده جلد (شش مجلد) که دو مجلد اول آن مقدمه است.

۲) کتاب مقالات الحنفاء فى مقامات شمس‌العرفاء (تهران ۱۳۲۷ـ۱۳۳۱ش) در دو جلد.

۳) شطرنج العرفاء (تهران ۱۳۶۹) در پنج جلد (مشار، ج ۳، ستون ۷۱۷).

۴) تاریخ نجف اشرف و حیره (تهران ۱۳۶۸).

۵) تاریخ نائین (تهران ۱۳۶۹)، در سه جلد، که فرهنگ تاریخ نائین جلد سوم آن را تشکیل می‌دهد. این سه جلد در یک مجلد چاپ شده است.

۶) تاریخ تهران (قم ۱۳۵۰ش)، در دو جلد که به سبب وسعت و تنوع اطلاعاتى که در آن عرضه شده بود، توجه اهل تحقیق را به خود جلب کرد. گزیده‌اى از این تاریخ نیز در ۱۳۸۶ش در تهران منتشر شد.

۷) اعلاط الروضات (قم ۱۳۶۸/۱۳۲۷ش)، که تعلیقات او بر روضات‌الجنات خوانسارى است.

۸) یعسوب: از هر چمن‌گلى (تهران ۱۳۵۰ش). کشکول ‌مانندى است که در آن حجت علیشاه به خط خود برخى رساله‌هاى مهم را بازنویسى کرده و نیز مجموعه‌اى از نمونه خط علما و عرفاى اسلامى، تصویر برخى مکانهاى تاریخى و نامه‌هاى بعضى دانشمندان ایرانى و خارجى را، که در مسائل علمى از وى کمک خواسته بودند، از جمله سیدحسین نصر، در پایان کتاب گنجانده است (براى اطلاعات بیشتر درباره آثار بلاغى رجوع کنید به مشار، ج ۳، ستون ۷۱۶ـ۷۱۷). علاوه بر این، چند بیت شعر به لهجه نائینى از وى باقى است (رجوع کنید به بلاغى، ۱۳۶۹، ج ۱، ص ۶۳ـ۶۶).

حجت علیشاه برادرى به نام محمدتقى و مشهور به صدرالدین داشت که در ادب و وعظ و خطابه مبرِّز بود. از او آثارى به جامانده است، از جمله ترجمه صحیفه سجادیه (تهران)، سخنرانیهاى بلاغى در رادیو و قصص قرآن، یا، فرهنگ قصص (مهدوى، ص ۹۱؛ مشار، ج ۳، ستون ۵۳۴).



منابع :

(۱) عبدالحجت بلاغى، حجهالتفاسیر و بلاغ الاکسیر، یا، مَن لایحضُرُه المفسر و التفسیر، قم ۱۳۴۵ش؛
(۲) همو، کتاب تاریخ نائین، و کتاب فرهنگ تاریخ نائین، تهران ۱۳۶۹؛
(۳) همو، کتاب مقالات الحنفاء فى مقامات شمس‌العرفاء، تهران ۱۳۲۷ـ [ ? ۱۳۳۱ش[؛
(۴) منوچهر صدوقی ‌سها، تاریخ انشعابات متأخره سلسله نعمت‌اللهیه، در دو رساله در تاریخ جدید تصوف ایران، تهران: پاژنگ، ۱۳۷۰ش؛
(۵) نورالدین مدرسی‌چهاردهى، سلسله‌هاى صوفیه ایران، تهران ۱۳۸۲ ش ؛
(۶) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپى فارسى و عربى، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ش؛
(۷) مصلح‌الدین مهدوى، تذکره شعراى معاصر اصفهان، اصفهان ۱۳۳۴ش.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۲

زندگینامه عارف کبیر حاج سیدهاشم موسوى حَدّاد (۱۴۰۴-۱۳۱۸ه ق)

 

وى در ۱۳۱۸ در کربلا به‌دنیا آمد. جدش، سیدحسن، از شیعیان هند بود که در نزاع میان دو طایفه در هند، به‌دست گروه غالب اسیر شد. آنان وى را به خانواده‌اى شیعى فروختند و آن خانواده هم در مهاجرت به کربلا، او را با خود به آنجا بردند و آزاد کردند. وى در کربلا به سقایى پرداخت و در همانجا ازدواج کرد. از یکى از فرزندان او، به نام سیدقاسم، سه فرزند باقى ماند که سیدهاشم حدّاد بزرگ‌ترین آنها بود.

حدّاد در کربلا شروع به کسب علم کرد و براى ادامه تحصیل به نجف رفت و حجره‌اى در مدرسه هندى گرفت و در آنجا با سیدعلى قاضى طباطبایى آشنا شد و ۲۸ سال در کربلا و نجف با او در ارتباط بود. با آنکه قاضى شاگردانى همانند شیخ‌محمدتقى آملى و سیدمحمدحسین طباطبایى داشت، اما حدّاد مورد توجه خاص او بود، که می‌توان دلیل این توجه را شدت تجرید حدّاد دانست.

حدّاد شاگردان بسیارى داشت، اما مشهورترین و مهم‌ترین آنها سیدمحمدحسین حسینى طهرانى بود که ۲۸ سال با وى مراوده داشت و بعدها یادنامه‌اى با عنوان روح مجرد (مشهد ۱۴۱۸) درباره زندگى و طریق سلوک حدّاد نوشت. حدّاد از راه نعل‌سازى و نعل‌کوبى امرار معاش می‌کرد، لذا مدتى به نعل‌بند مشهور بود اما بعدها خود، این لقب را به حدّاد تغییر داد.

وى با آنکه در فقر به‌سر می‌برد، از کسى کمک مالى نمی‌خواست و آنچه را هم که داشت، در اختیار فقیران قرار می‌داد. حدّاد به شهرهاى عراق و نیز سوریه و مکه و مدینه سفر کرد و دو ماه هم به ایران آمد و با آیت‌اللّه میلانى و سیدمحمدحسین طباطبایى و بانو امین اصفهانى و مرتضى مطهرى دیدار کرد.

سیدهاشم حدّاد کتاب یا رساله‌اى از خود برجاى نگذاشته و فقط سیدمحمدحسین حسینى طهرانى در روح مجرد، حالات و سخنان عرفانى او را نقل کرده است. به نوشته او، حدّاد در توحید بسیار تعصب داشت و کلمه فنا بیش از هر واژه دیگرى بر زبان او جارى بود. حدّاد معتقد بود که توجه به صحت یا بطلان عمل، موجب غفلت از حق و ابتلا به دوگانه‌پرستى می‌گردد.

به نظر حدّاد، وحدت وجود از معارف بسیار عالى است که کسى قادر به ادراک آن کما هو حقّه  نیست و معناى آن نزد حدّاد این است که جز خدا چیز دیگرى وجود بالذات و مستقل ندارد؛ یعنى، وجود حقیقى، اوست و دیگر موجودات، عین وابستگى و نیاز به حق هستند.

همچنین به نظر او، اینکه حاجى در اعمال و مناسک حج، خصوصآ در رمى جمره اولى و وسطى، رو به قبله شیطان را رمى می‌کند و در رمی‌جمره عقبه، پشت به قبله این عمل را انجام می‌دهد، بدان معناست که حاجى باتوجه به اصل توحید، که بدون سمت و سوى است و نیز با نفسى که توجه به آن سمت و سویى ندارد، شیطان را رمى می‌کند. به نظر او، رمی‌جمره عقبه از دو رمى دیگر زلال‌تر و به توحید نزدیک‌تر است.

او شهادت امام حسین علیه‌السلام‌راعالی‌ترین منظر عشق و زیباترین جلوه جلال و جمال و نیکوترین مظاهر اسماء رحمت و غضب الهى می‌دانست. به نظر او، اگر گوشه‌اى از تجلیات الهى در عاشورا را به سالکان نشان دهند تا ابد مدهوش می‌گردند. شیوه نگرش او به شهادت امام حسین علیه‌السلام مسبوق به توصیف عرفانى جلال‌الدین مولوى از عاشورا در مثنوى (تصحیح نیکلسون، چاپ پورجوادى، تهران ۱۳۶۳ش، ج ۳، دفتر۶، ص ۳۱۶ـ۳۲۰) است. وى با آنکه برخى آراى ابن‌عربى را پذیرفته بود، اما از وى انتقاد نیز می‌کرد.

حسینى طهرانى، حدّاد را در عرفان، کامل دانسته است، اما برخى متشرعان از او انتقاد کرده‌اند که مهم‌ترین آنها مربوط به مسئله وحدت وجود و نقل سخنان محیی‌الدین ابن‌عربى و قرائت مثنوى جلال‌الدین مولوى و تمایلات عارفانه اوست. حدّاد به آن ایرادها پاسخ داد. وى در رمضان ۱۴۰۴/ مهر ۱۳۶۳ در کربلا وفات یافت. از او تنها چند نامه کوتاه باقى مانده که مشتمل بر مطالب عرفانى و دستورهاى سلوکى است که برخى استنادات آن فارسى است. وى به اشعار فارسى شمس‌مغربى، حافظ و مولوى علاقه فراوان داشت و، به مناسبت، به آنها استناد کرده است.

منبع اصلى مطالب این مقاله اثر زیر است : محمدحسین حسینى طهرانى، روح مجرد: یادنامه موحد عظیم و عارف کبیر حاج سیدهاشم موسوى حداد، مشهد ۱۴۲۷٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۲

زندگینامه شیخ داود بغدادی نقشبندی (۱۲۲۲ه ق)

 داودبن سلیمان بن برجیس ، ادیب ، دانشمند و متصوّف قرن سیزدهم . در ۱۲۳۱ (کحاله ، ج ۴، ص ۱۳۶؛ عواد، ج ۱، ص ۴۳۸) و به قولی در ۱۲۲۲ (اسماعیل بغدادی ، ج ۱، ستون ۳۶۳) در بغداد متولد شده و گویا از سادات موسوی بوده است . به حجاز و شام و موصل سفر کرد و نزدیک ده سال در مکه اقامت گزید (کحاله ، همانجا؛ زرکلی ، ج ۲، ص ۳۳۲). بغدادی حنفی مذهب بود (کحاله ، همانجا)، اما سه مذهب دیگر سنی را نیز می ستود؛ و ازینرو برخی وی را شافعی پنداشته اند (زرکلی ، همانجا).

در طریقت ، از خلفای شیخ خالد نقشبندیِ * شهرزوری به شمار می آمد (اسماعیل بغدادی ، همانجا). در روزگار وی ، خصوصاً در دوران اقامتش در مکه ، وهابیّت روبه پیشرفت بود و او برای مقابله با آن ، آثار متعددی پدید آورده و در آنها از وهابیان ، به عنوان کسانی که ریختن خون و ربودن اموال مسلمانان را مباح می شمارند، یاد کرده (داود بغدادی ، المنحه الوهبیه ، ص ۲) و از معتقدات آنان ، در نهی از توسل به پیامبران و اولیا و منع از طلب شفاعت از آنان و انکار حیات برزخی انتقاد کرده ؛ و با استفاده از آیات و احادیث و اقوال صحابه و فقیهان سنی و حتی کسانی مانند ابن تیمیه و ابن قَیِّم ، که از مهمترین رهبران فکری وهابیان اند، دلایلی بر رد آنان آورده است ؛ چنانکه در اثبات حیات برزخی ، از امّسلمه یاد می کند که به هنگام شهادت امام حسین علیه السلام ، حضرت پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم را با سر و رویی خاک آلود و اندوهناک به خواب دید (همان ، ص ۱۸ـ۱۹، به نقل از حاکم ، بیهقی ، سیوطی و خطیب ).

همچنین به سخن گفتن امام حسین علیه السلام پس از شهادت اشاره می کند (همان ، ص ۳۴). در رد وهابیان هند نیز که تحت تأثیر نجدیان ، خود را مجتهد، و از تقلید از امامان چهارگانه بی نیاز می دانسته اند، اثر مستقلی پدید آورده و در آغاز آن ، مناقب چهار امام و خصوصاً ابوحنیفه را بتفصیل آورده و حدیث رسول اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم (لو کان العلمُ فِی الثریا لَتناَولَه رجالٌ مِنْ فارْسٍ) را که به گفته او در صحیحین آمده ، بر ابوحنیفه منطبق دانسته است (همو، اشدالجهاد، ص ۱۳). در مباحث دیگر نیز ضمن رد نظر وهابیان درباره لازم نبودن تقلید از یکی از چهار امام ، شیوه آنان را که تکفیر مردم است رد می کند (همان ، ص ۲۹) و نظریه آنان را در باره اینکه نذر کردن به نام خدا، اگر به قصد ایصال ثواب برای انبیا و اولیا باشد، کفر و شرک است ، و نیز نظر آنان را در نفی تقدیس پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم و نفی زیارت و تبرک جستن به اولیا و توسل ، باطل می شمارد (همان ، ۳۹ـ۴۳). وی در رمضان ۱۲۹۹ در ۶۸ سالگی در بغداد درگذشت (کحاله ، همانجا).

آثار بغدادی .

۱) اشدّ الجهاد فی ابطال دعوی الاجتهاد ، که در ۱۲۹۳ تألیف شده (همان ، ص ۴۴) و همراه المنحه الوهبیه در بمبئی و استانبول به چاپ رسیده است . شیخ عبداللطیف نجدی بغدادی (۱۲۸۳ـ۱۳۶۳) ردیه ای برآن نوشته که چاپ هم شده است (زرکلی ، همانجا؛ عواد، همانجا)؛

۲) المنحه الوهبیه فی ردّالوهابیه ، بمبئی ۱۳۰۵ (عواد، همانجا)، استانبول ۱۳۹۴؛

۳) صلح الاخوان فی الرد علی من قال علی المسلمین بالشرک و الکفران ، در رد وهابیان (اسماعیل بغدادی ، همانجا). شاید این اثر همان باشد که کورکیس عواد (همانجا) از آن به نام صلح الاخوان من اهل الایمان و بیان الدین القیِّم فی تبرئه ابن تیمیه و ابن قیم یاد کرده و در ۱۳۰۶ در بمبئی چاپ شده است ؛

۴) نحت حدید الباطل و برده بالادله الذابه عن صاحب البرده ، که گویا در دفاع از محمدبن سعید بوصیری (۶۰۸ـ۶۹۱) سراینده قصیده برده * در ستایش رسول اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم است ؛

۵) مناقب المذاهب الاربعه ، در ستایش چهار مذهب اهل سنت ؛

۶) دوحه التوحید ، در علم کلام ؛

۷) رساله در اثبات مسلمانی پدر و مادر رسول اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم (مراد از مسلمانی ، پیروی از دین حنیف ، و نفی اتهام کفر و بت پرستی است )، که شاید همان روض الصفا فی بعض مناقب والدالمصطفی باشد که نسخه خطی آن در دانشگاه ریاض موجود است ؛

۸) الفوائد الجلیه فی نظم الرساله الوضعیه ؛ ۹) تشطیرالبرده ، که ظاهراً تضمین قصیده بُرده است ؛

۱۰) مُسَلّی الواجد ، در تضمین مرثیه شیخ خالد نقشبندی ؛

۱۱) رساله در رد ابوالثناء محمود آلوسی که در ۱۳۰۶ همراه صلح الاخوان در بمبئی به چاپ رسید و موجب شهرت مؤلف شد (اسماعیل بغدادی ؛ عواد؛ زرکلی ، همانجاها).



منابع :

(۱) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۲) داودبن سلیمان بغدادی ، المنحه الوهبیه فی ردالوهابیه ؛
(۳) و یلیها کتاب اشد الجهاد فی ابطال دعوی الاجتهاد ، استانبول ۱۳۹۴/۱۹۷۴؛
(۴) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۵) کورکیس عواد، معجم المؤلفین العراقیین ، بغداد ۱۹۶۹؛
عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶).

 دانشنامه جهان اسلامجلد۳

زندگینامه حکیم آخوند ملامحمدکاشانى«آخوندکاشی»

 

مدرّس و مروّج فلسفۀ ملاصدرا در اصفهان در قرن سیزدهم. در منابع به تاریخ ولادت آخوند ملامحمد اشاره‌اى نشده، اما چون وى در ۱۳۳۳ در ۸۴ سالگى وفات کرده (رجوع کنید به مهدوى، ص ۷)، احتمالا در حدود ۱۲۴۹ به دنیا آمده است. از زندگى کاشانى اطلاع چندانى در دست نیست. همین‌قدر می‌دانیم که وى در ۱۲۸۶ از کاشان به اصفهان رفته و تا پایان عمر در آنجا سکونت داشته است. محل اقامت وى در اصفهان، مدرسۀ جَدّه کوچک و در اواخر عمر مدرسۀ صدر بوده که در آنجا به تعلیم می‌پرداخته است (صدوقى سها، ص ۴۱۲). کاشانى علاوه بر فلسفه در ریاضیات و نجوم و هیئت و فقه نیز تبحر داشته است (کتابى، ج ۱، ص ۴۰۱ـ۴۰۲).

وى معاصر و معاشر جهانگیرخان قشقایى بود و هر دو، بدون رقابت و منازعت، در مدرسۀ صدر به تدریس فلسفه اشتغال داشتند و حضورشان موجب رونق فلسفه در حوزه فلسفى اصفهان و رواج فلسفه ملاصدرا گردید، به نحوى که طلاب از شهرهاى دور و نزدیک و کشورهاى مجاور در حلقۀ درس آنها حاضر می‌شدند (همایى، ص ۱۵، ۱۸؛قرقانى، ص ۵۴۱؛کتابى، ج ۱، ص ۴۰۱).

اساتید

آقامحمدرضا قمشه‌اى،

ملاحسن نورى (پسر ملاعلى نورى)

و ملا عبدالجواد خراسانى

از استادان کاشانى بودند (رجوع کنید به معلم حبیب‌آبادى، ج ۷، ص ۲۳۵۵؛صدوقی‌سها، ص ۴۱۱).

شاگردان

وى شاگردان بسیارى تربیت کرده است، از جمله:

سید ابوالحسن اصفهانى،

اسداللّه ایزد گشسب گلپایگانى،

سیدجمال‌الدین موسوى گلپایگانى،

میرزا حسن‌خان جابرى انصارى،

سیدحسن قوچانى،

سیدحسن مشکان طبسى،

سیدحسن مدرس،

میرزا على آقا شیرازى،

محمد حکیم گنابادى،

محمدحسن بیچاره بیدختى،

میرزا محمدعلى لاریجانى،

محمدهادى فرزانه قمشه‌اى،

و رحیم ارباب اصفهانى که شاگرد خاص وى بود (رجوع کنید به صدوقی‌سها، ص ۴۱۴ـ۴۲۰).

کاشانى اهل ذوق و عرفان نیز بود و حالات و کراماتى از او گزارش شده است (رجوع کنید به همان، ص ۱۲ـ۴۱۴؛کتابى، ج ۱، ص ۴۰۰).



منابع :
(۱) منوچهر صدوقى سها، تحریر ثانى تاریخ حکماء و عرفاى متأخر، تهران، ۱۳۸۱؛
(۲) مهدى قرقانى، حکیم جهانگیرخان قشقایى، اصفهان، ۱۳۷۱؛
(۳) سیدمحمدباقر کتابى، رجال اصفهان، در علم و عرفان و ادب و هنر، اصفهان، ۱۳۷۵؛
(۴) میرزامحمدعلى، معلم حبیب‌آبادى، مکارم‌الاثار، اصفهان، ۱۳۷۴؛
(۵) سیدمصلح‌الدین مهدوى، تذکره القبور یا دانشمندان و بزرگان صفهان، اصفهان، ۱۳۴۸؛
(۶) جلال‌الدین همائى، دو رساله در فلسفه اسلامى، تهران، ۱۳۹۸ه ق.

دانشنامه جهان اسلام جلد : ۱۵

زندگینامه آیت الله سید حسن مسقطى اصفهانى(۱۲۹۷-۱۳۵۰هـ .ق)

اساتید

اطلاعات ما در مورد حیات سید حسن مسقطى بسیار اندک است. تنها مى دانیم که از محضر آیه الله سید على قاضى(رحمه الله)در عرفان عملى و نظرى بهره برد و آن بزرگوار را استاد حقیقى خود مى دانست. محبت عمیقش به استاد، دلیل روشن بر میزان استفاده اش از او بود.(۴) سید در تمام عمر، ارتباط خود را با استاد از طریق نگارش نامه و… حفظ کرد.

سید محمد حسن قاضى (فرزند مرحوم قاضى) در این رابطه مى گوید:«پس از سفر مرحوم مسقطى از نجف به مسقط، نامه هایى براى دوست خود سید على قاضى مى نوشت. این امر تا هنگام حیات مرحوم مسقطى قطع نشد. اگر من عبارت دوست را به کار مى برم، به این علت است که مرحوم قاضى نمى پسندیدند به احدى از اطرافیان خود شاگرد گفته شود و شدیداً از این امر جلوگیرى مى کردند و به اطرافیان خود مى فرمودند: اینها علماى اعلام و از فقها و مشایخ درجه اول هستند.»(۵)

بر کرسى تدریس

سید حسن مسقطى به تدریس حکمت و عرفان در نجف مشغول بود و به خاطر بلاغت و فصاحت و معنویت باطنى شاگردان فراوانى در اطرافش جمع مى شدند. سید مهدى پسرخواهر مسقطى مى گوید:

«هنگامى که دایى ما در نجف تدریس مى کرد، من در شهر «خالص» عراق سکونت داشتم. دایى ما در نجف منزلت رفیعى داشت. او در تدریس و بیان داراى مهارت عجیب و در فصاحت و بلاغت بى نظیر بود. حرارت الهى بیان او، آهن را نرم و نفوس را خاضع مى کرد. سخن او در جان شنونده نفوذ مى نمود. در حدود پانصد نفر از اهل علم در مجلس درس او که صحن نجف اشرف بود، شرکت مى کردند. او صاحب جلالت و هیبت بود و قدرت فراوانى در اقناع مستمع داشت. فضاى درس او با فضاى درس هاى نجف متفاوت بود.»(۶)

مرحوم علامه آقا بزرگ تهرانى هم مى نویسد:«سید حسن اصفهانى مسقطى از اعاظم تلامذه مرحوم قاضى بوده و با حضرت آقاى حداد سوابق ممتد و بسیار حسنه اى داشت… آقاى حاج سید هاشم حداد بسیار از آقاى سید حسن مسقطى یاد مى نمودند و مى فرمودند: آتش قویى داشت. توحیدش عالى بود. در بحث و تدریس حکمت استاد و در مجادله چیره دست و تردست بود. کسى با او جرأت منازعه و بحث را نداشت. وى در صحن مطهر امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نجف مى نشست و به طلاب درس حکمت و عرفان مى داد. چنان شور و هیجانى برپا نموده بود که با دروس متین و استوار خود روح توحید و خلوص و طهارت را در طلاب مى دمید و آنان را از دنیا اعراض مى داد و به سوى عقبى و عالم توحید حق سوق مى داد.»(۷)

همین مهارت و جذابیت عده اى را نگران و ناراحت کرد و برخى نزد آیت الله العظمى سید ابوالحسن اصفهانى رفتند و گفتند: اگر سید حسن اصفهانى به درس خود ادامه دهد، حوزه علمیه به یک حوزه عرفانى تبدیل مى شود! آن مرجع بزرگوار هم تدریس حکمت و عرفان را در نجف تحریم و به سید امر کرد براى تبلیغ و ترویج دین به مسقط برود.(۸)

وداع با نجف اشرف

مسقطى(رحمه الله) میلى به ترک نجف نداشت و جدایى از قاضى(رحمه الله) برایش بسیار سخت بود. به همین جهت نزد استاد آمد و عرضه داشت: شما اجازه دهید من به رغم امر مرجع وقت در نجف بمانم و به تدریس و ترویج معارف الهى ادامه دهم؟ مرحوم قاضى(رحمه الله) فرمود: طبق فرمان مرجع وقت به مسقط رهسپار شو. خداوند با تو است و تو را در هرجا که باشى، به مطلوب غایى و نهایت راه سلوک و قله توحید و معرفت هدایت مى کند.(۹)

داستان آخرین وداع آن مرحوم با دوستان خود از زبان سید محمد حسن فرزند سید على قاضى(رحمه الله) که شاهد این وداع بود، بسیار شنیدنى است. وى مى گوید:سید حسن مسقطى دوستى دلسوز به نام آیت الله شیخ على محمد بروجردى(۱۰) داشت. شاید هردو در یک حجره ساکن بودند شیخ على محمد بروجردى به واسطه سید حسن با مرحوم قاضى آشنا شده بود. فراموش نمى کنم هنگامى که سید حسن مى خواست از استادش سید على قاضى و دوستش بروجردى واع کند، هر دو شاگرد در حجره متعلق به استاد در مدرسه هندى جمع شده بودند. هر دو دوست با صداى بلند گریه مى کردند و اشک بر محاسن آنان جارى شده بود. استاد مشغول ذکر بود و سر خود را بالا نمى آورد. ناگهان سر خود را بلند کرد و با لهجه فارسى گفت: «شما را چه شده، ولىّ خدا در هر مکانى که باشد، اهل ولایت است، فرقى نمى کند.» پدرم مطالبى دیگر هم گفت که من فراموش کرده ام. این دو دوست بلند شدند و رفتند.

آیت الله شیخ على قسام، یکى از شاگردان قدیمى سید على قاضى، در صحن مدرسه منتظرآن ها بود. تا آن ها را مشاهده کرد، شروع به عتاب و سرزنش آن ها نمود که چرا نزد استاد این گونه وداع کردید؟ چرا با صداى بلند فریاد و شیون مى کنید؟ آن دو به او گفتند: در اختیار خودمان نبودیم و از گریه گلوگیر شده بودیم. عذر مى خواهیم. او که مردى کریم و شیرین بیان و نغزگو بود، کریمانه عذر آن ها را پذیرفت.(۱۱)

پس از این فراق آثار گوشه گیرى و حزن بر شیخ على محمد بروجردى چیره شد و او در مجالس عمومى ظاهر نمى گردید(۱۲)ثمره جداشدن وى از نجف سیراب کردن سینه هاى تشنه حکمت و… بود و با هجرت وى افرادى در مسقط و شبه قاره هند توانستند به کمال برسند.(۱۳)

وقتى سید عازم مسقط مى شد، یکى از مراجع نامه اى براى اهل مسقط، مطرح و باطنه نگاشت تا آنان قدر و منزلت وى را بدانند. وى در قسمتى از نامه نوشته بود: من به سوى شما رکنى از ارکان دین اسلام و ستونى از ستون هاى معرفت و حکمت را فرستادم.(۱۴)سید در حدود سال ۱۳۳۰ق. به سوى مسقط رفت و در اواخر پادشاهى سید تیمور و اوایل پادشاهى سعیدبن تیمور به این مناطق وارد شد.

در مسقط

سید حسن در مسقط با افرادى روبه رو شد که اقبالى به مسائل عرفانى نداشتند. او با صبر و رنج فراوان، افراد کمى را اطراف خویش جمع کرد و به تربیت آنان مشغول شد.بهره مندى مردم مسقط از معنویت و دین حاصل زحمات سید حسن و برادرش سید حسین مسقطى است.

آقا بزرگ تهرانى مى نویسد:چون به مسقط رسید، چنان ترویج و تبلیغ نمود که عده اى از اهل مسقط را مؤمن و موحد ساخت و به راستى و صداقت و بى اعتنایى به زخارف مادى و تعینات صورى و اعتبارى دعوت کرد و همه وى را به مرشد کل و هادى سبل شناختند و در برابر عظمت او عالم و جاهل و مردمى عامى و خواص سر تسلیم فرود آوردند….(۱۵)

سید محمد حسن قاضى هم مى نویسد:«به هرحال سید با همه مکانت علمى و جلالت قدرش به مسقط مسافرت کرد. در آن جا هم به اعمال و وظایف دینى و ارشادى خود به احسن وجه عمل کرد. شیعیان اهل مسقط از او بزرگوارى ها و کرامت هایى را نقل مى کنند… به برکت تلاش هاى وى جمعى از جوانان به مطالعه معارف اسلامى، عرفان و فلسفه علاقه مند شدند. این علاقه همواره موجود است. اسم سید حسن در مسقط پیچید و تا هند رسید… بنابر آنچه نقل شده سفرهایى به هند کرد و در اجتماع طلبه هایى که در آنجا بودند حاضر شد. مدرسه اى که در آن هنگام آن را مدرسه واعظین مى نامیدند طلاب و وعاظ و سخنرانان بسیارى پرورش داد.»(۱۶)

او عده اى را تربیت کرد که خود بعدها از اساتید حکمت و عرفان گردیدند. برخى مانند سلمان لالانى به امر او به نجف اشرف سفر کردند تا از محضر سید على قاضى استفاده کنند.(۱۷) بعضى از شاگردان حتى در مسافرت ها همراه او بودند و به خاطر او ترک وطن کردند و راهى هند شدند.

از شاگردان او در مسقط مى توان محمد خمیس، جواد خابورى، محمد جواد درویش، سید سعید القارى و سلمان لالانى و… را برشمرد. مهم ترین شاگردش در هند فردى به نام رشید ترابى است. جلسات معنوى سید در مساجد برپا مى شد. سید سعید قارى و ملا عبدل، مواعظ و جلسات او را مى نگاشتند. همچنین حاج موسى شعبان جلسات صبح وى را مى نوشت.(۱۸)

خاطراتى از سید مسقطى

۱- استاد خابورى در شهر بمبئى هند ملازم سید حسن بود. سید حسن امامت و نظارت مسجد بمبئى را به عهده داشت. هنگامى که وقت نماز نزدیک مى شد، به خابورى مى گفت: بلند شو، وقت تجارت شده است.(۱۹)

۲- در یکى از روزهاى جنگ جهانى دوم بر منبر مسجد مغول بمبئى مشغول سخنرانى بود که صداى وحشتناکى از منطقه جوزاء به گوش رسید. مردم به سرعت از مسجد فرار کردنداما سید در جاى خود ماند. مردم خیال مى کردند انفجار بزرگى در بندر بمبئى رخ داده است و غواص هاى جنگى یکى دیگر از کشتى هاى بخارى را در بندر هدف قرار داده اند. آنان چون پس از مدتى کوتاه فهمیدند اینگونه نبوده است، به مسجد برگشتند و دیدند که سید در مکان خود نشسته است. سید گفت: چرا ناآرام شدید، اگر مرگ شما مقدر باشد، فرارى از آن ندارید و از جایى که گمان نمى کنید بر شما فرود مى آید.پس از آن سید حسن آنان را موعظه کرد و گفت در سختى ها به خدا پناه ببرید که تنها پناهگاه امن خداوند است.(۲۰)

۳- استاد محسن جمعه نقل مى کند: یکى از تجار عطر یا عمامه اى فاخر از پشم کشمیرى براى سید هدیه آورد. سید آن را گرفت نگاهى به آن انداخت. سپس در راه آن را به یک هندوى عریان هدیه داد. تاجر از اینکه سید هدیه او را به دیگرى داد، بسیار ناراحت شد و گفت: من این را به شما هدیه دادم، چرا به این هندو دادید؟! سید گفت: شما آن را به من هدیه دادید و من قبول کردم. آیا در ملکیت من وارد شد؟ تاجر گفت: آرى. سید گفت: پس به هر شکلى من در تصرف آن آزادم.(۲۱)

۴- حیدر موسى به نقل از پدرش حاج موسى خمیس نقل کرده است: وقتى از مسقط به هندمسافرت کرد، افراد زیادى براى او هدیه آوردند و او هدایا را بین فقرا تقسیم کرد و چیزى براى خود باقى نگذاشت تا آنجا که وقتى مى خواست سوار قایق شود و از مطرح به باخره برود، یک فلس هم همراه نداشت لذا از حاج عبدالله دامن هفت روپیه قرض کرد.

۴- یک بار در برابر گروهى که در مراسم عروسى مشغول به شادى حرام بودند، ایستاده بود و اشک از چشمانش جارى بود. عده اى که از کنارش عبور مى کردند، گفتند: در شأن تو نیست که اینجا بایستى و نگاه کنى! حالا چرا گریه مى کنى؟ سید گفت: شما آنچه من مى بینم، نمى بینید.(۲۲)

۵- مستشرقى پیش سید آمد و گفت: من در زمینه ادیان بسیار مطالعه کرده ام. همه حق را نزد خود مى دانند و همه مى گویند ما اهل بهشتیم و مخالفان ما در آتش اند. شما چه مى گویید؟ فرمود: بهشت مال کسى است که صاحب مبدءشریفى است. بهشت جوار خداست و حقیقت آتش دورى از خداست.(۲۳)

۶- روزى در مجلسى که علماء و فضلا حضور داشتند، شخصى با کنایه از ایشان پرسید: آیا مطالبى که مى گویید (مانند شهود حضرت حق و جلوات توحیدى و…) حق است یا صرفاً تسامح در تعبیر است؟ ایشان با لحن بسیار جدى پاسخ داد: آیا همه موجودات پست و کوچک حق هستند، اما خدا و ارتباط با او حقیقت ندارد؟(۲۴)

کراماتى از سید مسقطى

۱- سید در ایام عاشورا به کربلا مى آمد و تمام وقایع گذشته کربلا را با چشم برزخى و مثالى مشاهده مى کرد و به اسرار آن آگاه مى شد. در یکى از سال ها که عاشورا وسط تابستان قرار گرفته و هواى عراق بسیار گرم بود، ایشان براى زیارت به کربلا آمده بود. او در شب عاشورا مقدارى یخ تهیه کرد تا به منزل ببرد. در راه حضرت ابوالفضل (علیه السلام) را دید که به او نهیب مى زند: صداى العطش اولاد سید الشهداء را مى شنوى و یخ تهیه مى کنى که به منزل ببرى؟ ایشان فوراً یخ ها را بر زمین ریخت و با دست خالى به منزل رفت.(۲۵)

۲- حاج حسن ابن حاج عبداللطیف نقل مى کند: پدرم که از تجار معروف بود، کالایى را از بمبئى به کراچى فرستاده بود. او مى خواست به کراچى برود تا از نزدیک به کالاى خود اشراف داشته باشداما مردد بود که با قطار برود یا با ماشین هاى عادى به باخره و از آنجا به کراچى برود. نزد سید حسن که در مسجد مغول ساکن بود آمد تا استخاره کند. سید حسن نگاهى به او کرد و گفت: من از انگیزه تو کاملا آگاهم و نصیحت مى کنم به باخره بروى و از آنجا به کراچى سفرکنى و از قطار استفاده نکنى! پدرم به توصیه سید عمل کرد و روز بعد خبر واژگونى قطار بمبئى، کراچى در روزنامه ها درج گردید.(۲۶)

۳- سید مصطفى فرزند مرحوم مسقطى مى گوید: در سیزده سالگى همراه پدرم و شیخ رشید ترابى و سید صادق به حیدر آباد رفتیم. این آخرین سفر پدرم به حیدر آباد بود. حال پدرم خوب بود. شب جمعه به زیارت مقبره المؤمنین رفتیم. پدرم به اطرافیان خود گفت: بالا بیایید و جایگاه شب جمعه بعد مرا ببینید. پدرم بعد از یک هفته وفات کرد و در همان مکان دفن شد.(۲۷)

۴- حاج موسى شعبان مى گوید: یکى از شاگردان سید حسن وارد مجلس ایشان شد. سید که مشغول وعظ بود، موضوع نصیحت را تغییر داد به طورى که دیگران متوجه نشوند، در باب جنابت سخن گفت و فرمود اگر داخل در مجلس علما مى شوید، سعى کنید طاهر از جنابت باشید! آن شاگرد فهمید که مقصود از این سخنان اوست و سید واقف بر حالات اوست.

۵- حاج موسى شعبان مى گوید: کسى از منطقه جیرو آمده بود. او در یکى از جشن هایى که در آن طبل و غنا بود، حاضر شده بود. وقتى به مجلس سید حسن وارد شد، سید موضوع سخن را عوض کرد و گفت خداوند از طبل و غنا نهى کرده است. مرد که فهمید مقصود اوست، از کار خود توبه کرد.(۲۸)

ملاقات با امام زمان(عج)

سید على قاضى در ابتداى تربیت سالکین، احادیث مربوط به غیبت و ظهور امام زمان(عج) را بیان مى کرد و این امر به هیجان و غیرت آنان نسبت به سلوک مى افزود.(۲۹)این شوق در وجود سید حسن نیز شعله مى کشید و نتیجه سیر و سلوک را دیدار امام مى دانست. سید محمد حسن قاضى شوق سید حسن به دیدار امام زمان(عج) را چنین نقل مى کند:

«سید على قاضى او را به دیدار امام زمان(عج) بشارت داده است. مرحوم قاضى این بشارت را در ضمن اشعار زیبایى براى او، در جواب نامه نگاشته است.»(۳۰)

سید حسین مسقطى برادر مرحوم مسقطى هم مى گوید: سید حسن امام خود را زیارت مى کرد. او نه تنها خود به این دیدار نایل آمدبلکه شاگردان خود را به آن محبوب واصل مى نمود.(۳۱) در اینجا یکى از آن موارد را بیان مى کنیم: یک بار که رشید ترابى در شهر بمبئى بالاى منبر براى مردم سخن مى گفت، هنگام فرود، سیدى صاحب هیبت و وقار را مشاهده مى کند. (در آن زمان سید حسن در بمبئى ساکن بود.) سید در حالى که لبخند بر لب داشت، او را فراخواند. رشید ترابى مى گوید: من نزد او رفتم. سید فرمود آیه اى را که چنان تفسیر کردى، باید چنین تفسیر کنى! اشکال خود را در سخنان وى یافتم و پس از آن او را رها نکردم. سید مراد من شد و من شاگرد وى و از دریاى علم و حکمت وى بهره مند گردیدم.

بعد از مدت طولانى شاگردى سید، یک شب، (دو ساعت از شب گذشته)، صداى کوبیدن در خانه را شنیدم. وقتى در را باز کردم، دیدم استادم پشت در است. شگفت زده علت را سؤال کردم، فرمود: لباست را بپوش و با من بیا. وقتى حاضر شدم، دست مرا گرفت و از خیابان هاى شهر گذراند و به بیشه هایى برد که آن ها را تا آن وقت ندیده بودم. مسیر طولانى را پیاده رفتیم. نزدیک صبح به ساختمانى شبیه مسجد رسیدیم. آن جا نشستیم و به اذان گوش دادیم. غیر از ما شخص دیگرى هم آنجا بود. از سید حسن پرسیدم چگونه وضو بگیریم؟ در این وقت شخصى غیر از ما وارد شد و از ابریق آب بر دستان من ریخت. دیدم آب خنک و گوارایى است، آن را نوشیدم ابریق را گرفتم و وضو گرفتم و نماز خواندم. بعد از نماز آن شخص را ندیدم ما به سوى منزل برگشتیم. سید در راه از من پرسید: آیا آن شخص را شناختى؟ گفتم: خیر. گفت: او امام زمان(عج) بود!! سرگشته شدم و از آن روز زبانم به حمد و ذکر خدا گشوده است و دیگر از ذکر الهى و حکمت بسته نگردیده است.(۳۲)

وفات سید حسن مسقطى

امیر نظام آباد، حاکم حیدر آباد دکن و رئیس کتابخانه آن شهر سید حسن را به حیدرآباد دعوت کرد. سید بعد از اصرار فراوان، قبول و به بمبئى مسافرت کرد. زمانى که در بمبئى بود در یکى از مساجد حیدرآباد سکونت داشت. یک روز صبح او را دیدند در حال سجده است و سر از سجده بر نمى دارد. سرانجام متوجه شدند در حالت سجده جان به جان آفرین تسلیم کرده است.(۳۳)

مرحوم علامه تهرانى در این رابطه مى گوید:«مرحوم مسقطى در اواخر عمر پیوسته با دو لباس احرام زندگى مى کرد. او را به هند دعوت کردند. او هم دعوت آنان را اجابت کرد. او همواره در مساجد بیتوته مى کرد… روزى او را در مسجد در حالى که در سجده جان باخته بود، مشاهده کردند.(۳۴)

وفات وى در سال ۱۳۵۰ق واقع شد. قبر شریفش در سمت راست مقبره المؤمنین شهر حیدرآباد دکن هست. بر قبر شریفش این آیه نگاشته شده است:(لهم دارالسلام عند ربِّهم و هو ولیهم بما کانوا یعملون)براى آن ها خانه امن نزد پروردگارشان مى باشد. او ولى آن هاست به خاطر اعمالى که انجام مى دهند.»(۳۵)

آقا بزرگ تهرانى مى نویسد:سید محمد حسن قاضى مى فرمود: خبر رحلت مرحوم مسقطى را به آقا سید ابوالحسن اصفهانى تلگراف نموده بودند. ایشان هم پیام رحلت را توسط واسطه اى به مرحوم قاضى که در مدرسه هندى ها حجره داشتند، اعلام کردند. من داخل صحن مدرسه بودم و علامه آقاى سید محمد حسن طباطبائى و آقا شیخ محمد تقى آملى و غیره ما از شاگردان مرحوم قاضى نیز در صحن بودند. هیچ یک جرأت نکردند خبر ارتحال مرحوم مسقطى را به حجره بالا به مرحوم قاضى برساندزیرا مى دانستند، این خبر براى مرحوم قاضى با آن علاقه به مسقطى غیر قابل تحمل است، لذا آقاى حداد را انتخاب کردند که خبر را برساند و چون آقاى حداد این خبر را رسانید، مرحوم قاضى فرمود: مى دانم.(۳۶)

سید محمد حسن قاضى در کتاب خود مى نویسد: مرحوم قاضى(رحمه الله) بعد از شنیدن خبر فوت مرحوم مسقطى بسیار متأثر گردید، تا مدتى سخن نمى گفت و غرق در تفکر و تأمل بود.(۳۷)

فرزندان مرحوم مسقطى

مرحوم مسقطى در طول حیات خود دو همسر اختیار کرد. اولین ازدواج ایشان با صبیه یکى از علماى هند به نام نرگس بود. ثمره این ازدواج یک پسر به نام مصطفى و چهار دختر به نام هاى صدیقه، زکیه، طاهره و رضیه است. مصطفى که فرزند بزرگ ایشان است، اکنون ساکن آمریکاست. وى در کودکى مدتى همراه پدر در شهر مطرح عمان اقامت داشت. مرحوم مسقطى در مدت اقامتش در مطرح، ازدواج دومى هم با یکى از بانوان عمانى به نام سکینه کرد که از او فرزندى به دنیا نیامد.(۳۸)



۱٫ قدوه العارفین، تقى موسوى، ص ۱۸٫

۲٫ روح مجرد، علامه تهرانى، ص ۱۰۴٫

۳٫ طبقات اعلام الشیعه (قسم اول از جزء دوم)، طبقه ثانیه، آقا بزرگ تهرانى.

۴٫ صفحات من تاریخ الاعلام فى النجف الاشرف، محمد حسن قاضى، ص ۲۴۳-۲۴۴

۵٫ همان.

۶٫ قدوه العارفین، ص ۲۰٫

۷٫ روح مجرد، ص ۱۰۱-۱۰۶٫

۸٫ همان، مسقط پایتخت کشور سلطان نشین عمان است. عمان در منتهىالیه شرق و جنوب شرقى شبه جزیره عربستان قرار دارد به چهار ناحیه جعلان، عمان خاص، ظاهره و باطنه تقسیم شده است. شهرهاى مهم آن صور، مسقط، مطرح و صحار است. اکثر مردم عمان پیرو مذهب اباضى (فرقه اى از خوارج نهروان). ۳۰ درصد اهل سنت و ۲۳ درصد شیعه (اسماعیلى و اثنى عشرى) هستند. شیعیان عمدتاً در مسقط و شهرهاى استان ساحلى (باطنه) زندگى مىکنند. براى اطلاع بیشتر از وضعیت عمان و مسقط ر.ک.به: عمان، عباس یگانه مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، ۱۳۷۴ش.

۹٫ همانصفحات من تاریخ الاعلام فى النجف الاشرف، ص ۲۲۳-۲۲۴٫

۱۰٫ زندگینامه این دانشور پارسا در مجموعه ستارگان حرم به قلم پناهى بروجردى آمده است.

۱۱٫ قدوه العارفین، ص ۴۲٫

۱۲٫ آیت الحق، محمد حسن قاضى، على محمد قاضى نیا، انتشارات حکمت، زمستان ۸۳٫

۱۳٫ قدوه العارفین، ص ۴۲٫

۱۴٫ قدوه العارفین، ص ۴۲٫

۱۵٫ روح مجرد، علامه تهرانى، ص ۱۰۲-۱۰۳٫

۱۶٫ صفحات من تاریخ الاعلام فى النجف الاشرف، ص ۲۴۳-۲۴۴٫

۱۷٫ قدوه العارفین، ص ۹۵٫ براى اطلاع بیشتر از احوال سلمان لالانى معروف به سلمان مسقطى ر.ک.به: آیت الحق، محمد حسن قاضى.

۱۸٫ قدوه العارفین، ص ۹۴٫

۱۹٫ همان، ص ۹۹٫

[۲۰]. همان، ص ۱۴۵-۱۴۸٫

۲۱٫ همان، ص ۹۹-۱۰۳٫

۲۲٫ همان، ص ۹۹-۱۰۳٫

۲۳٫ همان، ص ۹۹-۱۰۳٫ مبدء الشریف در عقیده سید همان توحید است.

۲۴٫ اسرار ملکوت، سید محمد محسن حسینى، ص ۶۴-۹۶٫

۲۵٫ همان، ص ۹۴-۹۶٫

۲۶٫ همان، ص ۱۰۸-۱۱۰٫

۲۷٫ همان، ص ۱۱۳-۱۱۴٫

۲۸٫ همان، ص ۱۲۱٫

۲۹٫اسوه عارفان، محمود طیار مراغى و صادق حسن زاده، ص ۱۷۲٫

۳۰٫قدوه العارفین، ص ۱۶۸٫

۳۱٫ همان، ص ۱۶۴٫

۳۲٫قدوه العارفین، ص ۱۵۹-۱۶۰٫

۳۳٫صفحات من تاریخ الاعلام فى النجف الاشرف، ص ۲۴۳-۲۴۴٫

۳۴٫روح مجرد، ص ۱۰۱-۱۰۶٫

۳۵٫ قدوهالعارفین، ص ۱۸٫

۳۶٫روح مجرد، ص ۱۰۴٫

۳۷٫ صفحات من تاریخ الاعلام فى النجف الاشرف، ص ۲۴۳-۲۴۴٫

۳۸٫قدوه العارفین، ص ۱۹٫

زندگینامه آیت الله میرزا محمد حسن آشتیانی(١٣١٩-١٢۴٨ ه . ق)

Untitled

زادگاه و دوران کودکی

آشتیان یکی از شهرهای استان مرکزی است که با وسعتی برابر ۵٢٠ کیلومتر مربع، بین شهرستان های تفرش، قم و اراک واقع گردیده است. این دیار از دیرباز مهد دانشورانی بوده است که در عرصه های گوناگون علمی و فرهنگی، فروزندگی داشته اند و در جهت  ارزشهای دینی و دفاع از حقیقت، گام های مؤثری برداشته اند.[ ١]

یکی از رجال این شهر، میرزا جعفر فرزند محمد نام دارد آه در سال (١٢۴٨ ه . ق) صاحب فرزندی گردید آه نامش را محمد حسن گذاشت. محمد حسن سه ساله بود آه پدر پارسایش از دنیا رفت.[ ٢]

پس از رحلت پدر، مادری پاآدامن و مشتاق معارف دینی وی را تحت تربیت های سازنده خود قرار داد. پس از آن آه محمد حسن بهسن تمییز رسید، مادرش او را جهت فراگیری قرآن، حساب و سواد فارسی نزد معلمان و مربیان فرستاد. در این مدت، ذهن کنجگاو محمد حسن مشاهده کرد مربیانش در خصوص مباحث علم نحو با یکدیگر به گفت و گو مشغول اند، او با دیدن وضع، مشتاق فراگیری[ علوم و معارف دینی گردید و در حدود سال ١٢۶١ ه . ق در حالی آه نوجوانی ١٣ ساله بود، عازم بروجرد گردید.[ ٣]

تحصیلات

موقعی آه محمد حسن به بروجرد گام نهاد، حوزه علمیه این شهر به دلیل تدبیر و مدیریت توأم با ابتکار ملا اسدالله بروجردی، آنچنان توسعه علمی و اشتهار اجتماعی را به دست آورده بود آه به یکی از معروف ترین و بزرگترین حوزه های ایران تبدیل شده بود.

وی ۴ سال نزد ملا اسدالله بروجردی، ادبیات و فقه و اصول را یاد گرفت و به تدریس آنها پرداخت. او در سن آم، به تدریس مطوّلمی پرداخت. شماری از طلاب سالخورده نیز در درس او شرآت می آردند. محمد حسن به موازات تحصیل نزد ملا اسدالله بروجردی و تدریس در مدرسه علمیه این شهر، محضر علامه سید شفیع جاپلقی را غنیمت شمرد و حدود ١٨ ماه در محضر این عالم محقق به[ فراگیری معارف تشیع اشتغال داشت.[ ۴]

عزیمت به نجف

محمد حسن ١٧ بهار را با تحمل مشکلات فراوان سپری آرد و در سال (١٣۶۵ ه . ق) برای تکمیل تحصیلات، رهسپار نجف اشرف گردید. او در مسیر راه، بر اثر گزیدگی حشرات، دچار بیماری سختی شد و با سیمای رنجور و بدنی متورم، وارد آربلا شد و پس ازرسید و دیدگانش « خان جضغان » زیارت سالار شهیدان، این شهر را به قصد اقامت در نجف ترک نمود. وی وقتی به محلی به ناممتوجه حرم مولای متقیان گردید، موجی از هیجان و شورو شعف روح و ذهنش را تحت تأثیر قرار داد. محمد حسن در گوشه ای ازحرم امیر مؤمنان علیه السلام نشست و برای رهایی از مشکلات گوناگون، به پیشگاه مقدس آن امام همام متوسل گردید. با عنایت وآرامت نخستین امام، در مدتی آوتاه آسالت وی برطرف شد، زخم هایش التیام یافت و سلامتی خویش را به دست آورد.

محمد حسن هنگام خروج از صحن مطهر حضرت علی علیه السلام ، با یکی از همشهریان خود به نام شیخ علی نقی آشتیانی ملاقات کرد که بیش از ۴٠ سال در نجف می زیست. همشهری اش وقتی به قیافه این جوان ١٧ ساله می نگرد، سیمای میرزا جعفر در ذهنش نقش می بندد و با هوشیاری و فراست در می یابد که وی محمد حسن، فرزند جعفر است. محمد حسن با او به گفتگو می پردازد.

شیخ علینقی به او می گوید: خیلی مایل بودم به علوم دینی روی آوری. نامه ای درباره ات به مادرت نوشتم. اکنو ن حجره ام را با تمام وسایل آن و کتابهایم در اختیارت می گذارم. اگر مرا به عنوان میهمان خویش پذیرفتی که نزدت می مانم و در صورتی که تمایلی به این کارنداری، می روم حجره ای دیگر برای خودم تدارک می نمای. آن گاه دست محمد حسن را گرفت و به حجره خود برد و خدمتگزاری اورا عهده دار گردید.

تدریس در حوزه علمیه تهران

در سال (١٢٨١ ه . ق) آیت الله محمد حسن آشتیانی در حالی آه یک سال از رحلت استادش، شیخ انصاری می گذشت، به تهران رفت. ناصر الدین شاه نمی خواست مردم تهران از وی استقبال آند، امّا او با استقبال باشکوه مردم، وارد پایتخت گردید.[ ۵] دراین موقع، وی بر فرازین قله اجتهاد نائل آمده بود. او در اصول فقه، مباحث تازه و نکته های پژوهشی عمیقی را مطرح آرد. طلاب به محضرش شتافتند تا از پرتو دانش او استفاده آنند. رفته رفته وی بر سایرعالمان تهران پیشی گرفت و مورد توجه طبقات گوناگون جامعه واقع گردید.[ ۶]

آیت الله میرزا حسن آشتیانی ضمن تشکیل حوزه علمیه در تهران و پرداختن به تدریس معارف فقهی، از شرایط اجتماعی نیز غافلنبود و به مسایل جامعه توجه داشت و در حد امکانات و مقدورات، در جهت رفع مشکلات و معضلات مردم می آوشید. به همین دلیل، او جایگاه رفیعی در میان اهالی تهران و سایر نقاط ایران پیدا آرد.[ ٧]

آیت الله آشتیانی علاوه بردقت و موشکافی آه در بحث های اجتهادی داشت، دارای ذوق خاص و بیان گیرا بود و این ویژگی بر شهرتو برتری علمی او افزود.[ ٨ ] وی از هنگام ورود به ایران تا زمان رحلتش، مرجع احکام شرعی بود[ ٩ ] و در چند سال آخر عمر،[ متولی و متصدی تمام اوقافی آه تولیت آنها با اعلم علمای تهران بود، از قبیل موقوفات مدرسه مروی گردید.[١٠]

شاگردان

روش علمی، شیوایی سخن و یافته های جدید علمی آیت الله آشتیانی و تشریح اندیشه های شیخ انصاری توسط او، آوازه اش را درمن گمان می کنم که اگر مرحوم شیخ مرتضی انصاری زنده می بود، » : سراسر ایران طنین افکن نمود. یکی از شاگردانش می گویدتصدیق می کردکه بیانی اوفی از بیانش و تقدیری اکمل از تقریرش نمی شود و فضلایی که به تدریسش حاضر بودند، در این باب[ ١١]. « … تصدیق می کنند و دلیل بدین امر، بیان اوست مطالب مصنف را در حاشیه کبیره شماری از افرادی که در درس او شرکت کردند، عبارتند از:

١ . آیت الله حاج آقا حسین قمی ( ٢٨ رجب ١٢٨١ ١۴ ربیع الاول ١٣۶۶ ه . ق).

٢ . آیت الله سید عباس شاهرودی.

٣ . حاج سید نصر الله تقوی.

۴ . ابراهیم، فرزند ابوالفتح زنجانی.

۵ . سید محمد بن محمد تقی حسینی تنکابنی.

۶ . آیت الله میرزا محمد شاه آبادی.

٧ . میرزا محمد قزوینی.

٨ . آیت الله فیض قمی.

٩ . آیت الله فیاض.

١٠ . میرزا مسیح طالقانی.

١١ . شیخ علی اآبر حکمی.

١٢ . سید ابوالقاسم حسینی.

١٣ . ملا رحمت الله آرمانی.

١۴ . سید اسماعیل مرعشی.

١۵ . ملا اسماعیل محلاتی.

١۶ . شیخ علی اآبرصدر الفضلاء.

١٧ . شیخ علی اآبر نهاوندی.

١٨ . حاج شیخ ابوالقاسم آبیر قمی.

١٩ . شیخ محمد تقی نهاوندی.

آثار

آیت الله میرزای آشتیانی علاوه بر مسئولیت های سنگین مرجعیت، تدریس، تصدی موقوفات، ارشاد مردم و حل مشکلات آنان، اینتوفیق را به دست آورد آه اندیشه های علمی و دانسته های فقهی و اصولی خود را تدوین کند.نوشته های پرارزش وی که به صورت کتاب، رساله و حاشیه برکتابهای دیگران، به یادگار مانده است، عبارتند از:

١ . بحر الفوائد فی حاشیه الفرائد: این اثر را وی هنگامی نوشت آه در درس شیخ انصاری شرآت می آرد. بنا به نظر شیخ آقا  شیخ انصاری نگاشته شده است، این اثر از همه آنها پر مایه تر، بهتر و مفیدتر است.[١٢]« رسائل » تهرانی، در میان ۴٠ حاشیه که برمدرسان حوزه های علمیه ایران، همگی اتفاق نظر دارند که بحر الفوائد بهترین شرح بر رسائل است.[ ١٣ ] بحر الفوائد پس تهذیب و تنقیح، در سال ١٣١۵ ه . ق در تهران به چاپ رسید.[ ١۴]

٢ . رساله فی الاجزاء: در سال ١٣١۵ ه . ق به چاپ رسید.

٣ . مباحث الالفاظ: تقریر مباحث اصولی شیخ انصاری.

۴ . رساله فی قاعده نفی العسرو الحرج: در سال ١٣١۴ ه . ق در تهران چاپ شد.

۵ . آتاب القضاء و الشهادات: برگرفته از دروس شیخ انصاری است و در موضوع خود اثری بدیع و پرنکته است. این اثر در ۴٩٠صفحه، توسط انتشارات هجرت، در سال ١٣۶٣ ه. ش منتشر شد.

۶ . رساله فی حکم اوانی الذهب و الفضه: در سال ١٣١٣ ه . ق چاپ شد.

٧ . ازاحه الشکوک فی حکم اللباس المشکوک: در ١۴١ صفحه، در سال ١٣١٣ ه . ق در تهران چاپ شد.

٨ . رساله فی الجمع بین تصدی القرآن و الدعاء: در ١٣٩ صفحه، در سال ١٣١۴ ه . ق در تهران چاپ شد.

٩ . رساله فی نکاح المریض: در سال ١٣١۴ ه . ق در تهران چاپ شد.

 ١٠ . آتاب الاجاره: تقریر درسهای شیخ انصاری می باشد.[ ١۵]

١١ . الخلل فی الصلاه: شرح مبحث خلل از آتاب شرایع الاسلام می باشد. نسخه ای خطی از آن به شماره ٧٧۴١ در آتابخانه آستان قدس رضوی نگاهداری می شود.

١٢ . رساله فی انه اذا سلّمت جماعه یکتفی بجواب واحد بصیغه الجمع ام لا.

١٣ . رساله سؤال و جواب.

١۴ .کتاب الوقف: تقریر درسهای شیخ انصاری است.

١۵ . کتاب الخمس.

١۶ . کتاب الزکاه.

١٧ . احیاء الموات و الاجاره.

١٨ . کتاب الرهن.

١٩ . کتاب الغصب.

 ٢٠ . کتاب الصید و الذباحه.[ ١۶]

ستیز با سلطه گری

ناصر الدین شاه ( ١٢۶۴ ١٣١٣ ه . ق) در سفر سوم خود به اروپا، در سال ١٣٠۶ ه . ق امتیاز انحصاری دخانیات، توتون وتنباکو را در داخل و خارج به یک شرکت انگلیسی واگذار کرد و در ازای این حرکت که استقلال سیاسی ایران را تهدید میکرد و راهرا برای سلطه بیگانگان بر مسلمانان ایران می گشود، مبلغی دریافت داشت. دست اندرکاران خرید و فروش دخانیات نخست به اعتراض و سپس به تظاهرات علیه دولت دست می زنند و سپس مردم کوچه و بازار به آنان می پیوندند و مسئله به صورت قیامعمومی در می آید. نایب السلطنه،کامران میرزا که برای ساکت نمودن مردم جلو می آید، کتک می خورد و سربازان دولتی به مردمتیراندازی میکنند. عده ای کشته می شوند و شاه سخت می ترسد. دامنه نهضت بالا می گیرد و مردم به علما متوسل می شوند که درصدرآنها حاج میرزا محمد حسن آشتیانی قرار دارد.[ ١٧ ] آیت الله آشتیانی درمقام رهبری این مقاومت، کوشید علاوه بر گوشزد نمودن زیان های اقتصادی این قرارداد، آثار سوء فرهنگی و اجتماعی آن را به مردم یادآور شود. مردم به ندای علما پاسخ مثبت دادند و دستبه قیام گسترده و عمومی زدند وکار به آنجا کشید که فتوای تحریم تنباکو از سوی میرزای شیرازی صادر گردید و بساط سلطه رادرهم نوردید.

آیت الله آشتیانی قرار داد مذکور را مخالفت مذهب اسلامی و استقلال کشور قلمداد نمود و چندین مرتبه با امین السلطان و ناصرالدین شاه ملاقات کرد و آثار سوء این قرارداد را به آنان گوشزد کرد. ولی آنان به بهانه این که امضای شاه اعتبار دارد و طرف قرارداد،در حقیقت دولت انگلیس است، به سخنان وی وقعی ننهادند.[ ١٨ ] در واقع، هسته اصلی مبارزه ضد این امتیاز آیت الله آشتیانی بود.[ ١٩ ] حاج میرزا حسن آشتیانی در آن موقع، در محلّه سنگلج و در یکی ازکوچه های گلوبندک ساکن بود. در واقع، باید گفت بزرگترین نهضت سیاسی ایران برضد استعمار خارجی ( واقعه رژی) از همین خانه آغاز شد و از همین مکان بود که وی مقاومت درمقابل استبداد و استکبار را پی گرفت و فعالیت های عزت آفرین او به پیروزی شیعیان ایران و شکست بیگانگان و دولت وابسته به اجانب انجامید.[ ٢٠]

به همت و پشتکاری علما، نهضت تنباآو پا گرفت و زمینه برای حرآت نهایی آماده شد. علمای تهران به رهبری آیت الله آشتیانی،وقتی چنین دیدند، از میرزای شیرازی خواستند حکم خویش را ابلاغ آند. میرزا با مطالعه همه جانبه قضیه و مکاتبات فراوان باناصرالدین شاه فتوای تاریخی خود را صادر کرد و آن را برای میرزای آشتیانی ارسال داشت. این فتوا توسط وی در ایران انتشاریافت.[ ٢١ ] مردم خیلی سریع از متن فتوا اطلاع پیدا کردند، هیجان عظیمی ایران را فتوا گرفت. فتوای مرجع تقلید شیعیان در عمقجانها اثرکرد. امین السلطان ( صدراعظم) و نایب السلطنه ( حاکم تهران) به مأموران دستور داده بودند که با تمام نیرو از نشر این فتواجلوگیریکنند.

امین السلطان که در این قرارداد، رشوه کلانی گرفته بود، به پیشنهاد وزیرمختار انگلیس، از ناصرالدین شاه خواست که میرزا حسن آشتیانی را تبعید کند. شاه که از این کار بیمناک بود، با اصرار وی تن به چنین کاری داد و حکم کرد که میرزای آشتیانی یا باید درمجامع عمومی به منبر برود و قلیان بکشد، یا این که از تهران خارج شود. این دستور توسط عبدالله خان ولی، در روز یک شنبه دومجمادی الثانی ١٣٠٩ ه . ق به میرزای آشتیانی ابلاغ شد. وی در مقام اجرای حکم شاه بر می آید و به میرزا می گوید: حتماً باید قلیانبکشید و مسلمانان را به استفاده از دخانیات رخصت دهید یا اینکه از تهران بیرون بروید. میرزای آشتیانی در پاسخ می گوید: برایمامکان ندارد کهحکم میرزای شیرازی را نقض کنم، امّا رخت خود را از این موج فتنه خیز بیرون کشیده، از این شهر نقل مکان میکنم.[ ٢٢ ] پس از لغو امتیاز داخلی و خارجی، امین السلطان باردیگر از میرزای آشتیانی حکم جواز را می خواهد که او در جواب می گوید: وضع این حکم از من نیست، تا رفع آن از من و به دست من باشد. منع این حکم از حضرت حجت الاسلام ( میرزای » [ ٢٣] « . شیرازی) بوده، رفع این منع نیز موکول به جناب ایشان است.

وفات

سرانجام آن عالم مجاهد و فقیه فرزانه در تاریخ ٢٨ جمادی الاول سال (١٣١٩ ه . ق) در ٧١ سالگی، در تهران هنگام قرائ زیارت جامعه کبیره بدرود حیات گفت و میهمان قدسیان گردید. پیکرش را پس از تشییعی شکوهمند و با حضور علما و مردم سوگوار درجوار بارگاه حضرت عبدالعظیم به امانت سپردند، تا پس از مدتیبه نجف انتقال دهند. فرزندش، آیت الله مرتضی آشتیانی فرمود: پس از ٨ ماه که تصور می کردیم بدنش دیگر خشک شده و سبک گشته، از امانتگاه درآوردیم که به عتبات ببریم، مشاهده کردیم بدنش هیچ تغییری نکرده و همان طور که سپرده بودیم، می باشد و حتی این که ران چپش ورم داشت و در موقع رحلت آن را دیده بودیم، ابداًکم  نشده بود. پیکرش را به نجف اشرف بردند و در کنار قبر مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری دفنکردند.[ ٢۴]

 گلشن ابرار، ج ٣ ، ص ١٩١



١  . ر. ک: سیمای آشتیان، محسن آشتیانی.

 ٢  . نقباء البشر، شیخ آقا بزرگ تهرانی، ج ١ ، ص ٣٨٩ و اعیان الشیعه، سید محسن امین، ج ۵ ، ص ٢٧ 

 ٣  . مجله مسجد، شماره ۴١ ، ص ۶٧

 ۴ . اعیان الشیعه، ج ۵ ، ص ٣٧ ؛ طبقات اعلام الشیعه، ج ١ ، ص ٣٩٠ و چهل مقاله، رضا استادی، ص ۵٩٧

 ۵  . سیمای آشتیان، ص ۴٩

 ۶ . زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، مولف شیخ مرتضی انصاری، ص ٢۶۵ 

 ٧  . سیمای آشتیان، ص ۴٩ 

 ٨  . ادوار اجتهاد، محمد ابراهیم جناتی، ص ٣٩٩

 ٩  . فرهنگ بزرگان اسلام و ایران، آذر تفضلی و مهین فضایلی جوان، ص ۴٩۴

 ١٠ . چهل مقاله، ص ۶٠ 

 ١١ . علما معاصرین، ملاعلی واعظ خیابانی، ص ٣٧٩ 

 ١٢ . الذریعه، آقا بزرگ تهرانی، ج ٢ ، ص ۴۴ و نقباء البشر، ج ١ ، ص ٣٩٠ 

 ١٣ . مجله مسجد، شماره ۴١ ، ص ٧٠ 

 ١۴  . مجله حوزه، شماره ۶۵ ، ص ۶۴ 

١۵ . شیخ آقا بزرگ تهرانی این اثر را در میان آتب علامه سید محمد بن علامه سید ابراهیم لواسانی نجفی دیده است. ر. ک:  الذریعه، ج ١ ، ص ٣٠٩ و١٢٢

١۶  . در تدوین آثار آیت الله آشتیانی، از منابع ذیل کمک گرفته شده است: الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج ١ ، ص ٢٧۴ -۵٢٧ ، ج ٢ ، ص ۴۴ ، ج ٧ ، ص ٢۴٨ ، ج ١٧ ، ص ٩ و ١۴١ ؛ نقباء البشر، ج ١ ، ص ٣٩٠ ؛ مقدمه ای بر فقه شیعه، سید حسن مدرسی، ص ٣۵٨ ؛ اعیان الشیعه، ج ۵ ، ص ٣٨ : آشف الاستار عن وجه الکتب و الاسفار، سید احمد صفایی خوانساری، ج ۴ ، ص ٢۶۵ ؛ چهل مقاله، ص ۵٩٩ ؛ سیری آوتاه در جغرافیای تفرشی، ص ٢۵٠ ؛ مجله مسجد، شماره ۴١ ، ص ٧۴ و ٧۵ و مجله مشکوه،. شماره ۴۴ ، ص ١٠٢

 ١٧ . سده تحریم تنباآو، به اهتمام موسی نجفی و رسول جعفریان، ص ١۵ ۶۴ 

 ١٨  . تحریم تنباآو اولین مقاومت منفی در ایران، ابراهیم تیمور، ص ٨۶ 

 ١٩ . تشیع و مشروطیت در ایران، عبدالهادی حائری، ص ١٣٢ 

 ٢٠ . سیری آوتاه در جغرافیای تفرش و آشتیان، ص ٢۵١ 

 ٢١  . شرح حال رجال ایران، مهدی بامداد، ج ١ ، ص ٣٣۵ 

 ٢٢ . تاریخ دخانیه، شیخ حسن اصفهانی آربلایی، ص ١۵۴

 ٢٣  . مجله حوزه، شماره ۵٠ ۵١ ، ص ٢٢٧ . به نقل از قرارداد رژی، ص ١٢٣ 

٢۴ . اختران فروزان ری و تهران، ص ١٧٣ ؛ چهل مقاله، ص ٢۶ ؛کرامت صالحین، محمد شریف رازی، ص ٣٢٠ ؛ اجساد  جاویدان، علی اکبر مهدی پور، ص ٢۵٧ ؛ فوائد الرضویه، ص ۶٧ و منتخب التواریخ، حاج محمد هاشم خراسانی، ص ١٩٢

زندگینامه ادیب پیشاوری ( ۱۳۴۹-۱۲۶۰ ه . ق)

احمدبن سیدشهاب الدین مدعو بسیدشاه بابا. نجل سید عبدالرزاق رضوی . این سلسله از سادات را اجاق میخواندند و اغلب صاحب زهد و تقوی و اهل ذکر و دعا بودند و نسبت ایشان در سیر وسلوک بسلسله سهروردی میرسد. وی در حدود سال (۱۲۶۰ ه . ق) در پیشاور متولد شد و چون بحد قابلیت تعلم رسید پدر او را بدبستان سپرد تا خواندن و نوشتن آموخت چنانکه خود در قیصرنامه بدین معنی اشاره کرده گوید:

بهنگام خردیم فرخ پدر// که بادش روان شاد مینوی در

بیک پرهنر پارسایم سپرد// چو مه گشت نوماهیانه شمرد

که تا جان بدانش برافروزدم // ز هر گونه دانش بیاموزدم

سوی دانش آموز هر بامداد// روان گشتمی چست چون تند باد

خجسته دم آموزگاری مرا// بپرورد جان روزگاری مرا

ز خورشید دانش چو پرتو گرفت // هیولای جان صورت نو گرفت

چنان چونکه تن زنده گردد بجان // بدانش بود زنده جان و روان

پس آموزگارت مسیحای تست // دم پاکش افسون احیای تست

ادیب در پیشاور مقدمات را آموخت و چون میان ساکنان سرحدات غربی هند با قوای انگلیسی جنگی واقع شد پدر و بنی اعمام و خویشاوندان او بقتل رسیدند و ادیب با مادر پیر خود مسماه بمهد علیا وداع کرد و خود را بکابل رسانید و دو سال بدانجابماند و نزد آخوند ملامحمد آل ناصر تلمذ کرد و از آنجا به غزنین شد و بر سر تربت سنائی و مقبره محمود غزنوی معروف بباغ فیروزه منزل گرفت و دو سال و نیم آنجا ببود و پیش ملاسعدالدین بتعلم پرداخت و آنگاه بهرات شد و چهارده ماه اقامت گزید سپس بتربت شیخ جام رفت و یکسال و اندی بماند.

و در سن ۲۲ سالگی بمشهد سفر کرد و در نزد فضلاء زمان به تحصیل مشغول گردید از آن جمله از میرزاعبدالرحمن حکمت و ریاضی و از آخوند ملاغلامحسین شیخ الاسلام فلسفه و علوم عقلیه فراگرفت و بالاختصاص در علوم ادبیه رنج فراوان برد و بحکم ذوق فطری و حدت ذهن غریزی و قوت حافظه و میل جبلی در این فن بارع و ماهر شد و بر اکفاء و اقران فائق آمد پس از سی سالگی در ۱۲۸۷ ه . ق. در سبزوار بحلقه درس استادالحکما حاج ملاهادی سبزواری درآمد و دو سال آخر عمر این حکیم را درک کرد و بهدایت آن حکیم در محضر آخوند ملامحمد فرزند وی و هم از محضر آخوند ملااسماعیل مستفید شد.پس از فوت حاجی سبزواری بمشهد عودت کرد و در مدرسه میرزا جعفر سکونت گزید در این موقع بفضل شهرت یافت و مشارالیه اماثل و افاضل گشت و به ادیب هندی معروف شد و خود بساط افادت گسترد و در ۱۳۰۰ ه . ق. رخت اقامت بطهران کشید و تا پایان عمر بدانجا ببود.

تا در سوم صفر ۱۳۴۹ ه. ق. پس از یکماه ابتلاء بسکته ناقص و فالج شدن شق ایمن بدرود حیات گفت . جسد ویرا در امامزاده عبداللخه (حضرت عبدالعظیم ) بخاک سپردند و شعرا در رثای او اشعار بسیار سرودند. ادیب نود سال عمر خودرا وقف تحصیل فضائل و تزکیه نفس کرده از زخارف دنیوی و علایق خانوادگی آزاد بود و از مال دنیا جز چند جلد کتاب نداشت که پاره ای از آنها را هم مانند شفا و اشارات و اسفار و غیره بخط خود نسخه برداشته بود و در سالهای اخیر بیشتر وقت را صرف مراجعه بخاقانی و ناصرخسرو و سنائی و مخصوصاً مثنوی مولوی میکرد از این جهت آثار زیادی از وی بجا نمانده است.

معهذا از نخستین اثر وی که حواشی و تعلیقات بر تاریخ ابوالفضل بیهقی باشد احاطه بسیط او بر تاریخ و لغت آشکار میشود. دیوان او مشتمل بر ۴۲۰۰ بیت فارسی و ۳۷۰ بیت عربی بضمیمه ۲ رساله یکی در بیان قضایای بدیهیات اولیه ، دیگر رساله ای در تصحیح دیوان ناصرخسرو که بهمت مرحوم عبدالرسولی در تهران بسال ۱۳۱۲ ه . ق. بطبع رسیده است . قیصرنامه او که ببحر متقارب و راجع به وقایع جنگهای بین المللی اوخل است متجاوز از ۱۴۰۰۰ بیت است که چاپ نشده است . در اواخر عمر نیز بترجمه فارسی اشارات شیخ الرئیس پرداخته بود که عمرش به اتمام آن وفا نکرد.

ادیب عدم تعلق و دلبستگی را بمراحل مادی چندان پیش برده بود که تا آخر مجرد زیست و همه عمر گرامی ، صرف ادبیات کرد ولی نباید پنداشت که این بی نیازی و تجرد او را نسبت به عوالم محبت بنوع و شفقت ببستگان ودلبستگان نیز بی اعتنا و غیرحساس ساخته بود طبع رقیقو قلب شفیق او از مصائب دیگران بی نهایت غمناک و متاثر میشد و بعد از ۷۰ سال که از مصیبت وارده بر خاندانش میگذشت همواره بیاد آن بود و بلکه تذکر این بلیه عظمی محرک طبع او در سرودن اکثر قصاید وطنی و انشاد مثنوی قیصرنامه شد. محبت او نسبت به ایران و اسلام و علاقه او به زبان فارسی و آثار گذشتگان بحدی بود که تقریباً هیچیک از قصائدش خالی از چاشنی وطن پرستی وتحریض به استقلال و آزادگی نیست .

برای کسی که از ادبیات عربی و فارسی بی بهره نباشد مطالعه اشعار ادیب بسیار لذت بخش است زیرا که اشارات و تلمیحاتی بقصص و اخبار پیشینیان بکار می برد و در لفظی قلیل معانی کثیربر خواننده عرضه میدارد و خواننده خود را در مقابل مردی می بیند که ذخیره کامل آثار گذشتگان و خلاصه تمدن و ادب ایران باستان بلکه مغرب آسیاست چنانکه بی تجشم کسب جدید و بی تصفح کتب و یادداشت ها میتوانست مناسب ترین گوهرها را در جای خود نشانده و زیباترین لفظو معنی را برای ایراد مقصود انتخاب کند.

ادیب از ابتذال گریزان بود یعنی بهتر میدانست که کلام را با پیچهای زائد و در لباس الفاظ غریب بر خواننده عرضه کند تا اینکه به عبارات پیش پاافتاده مبتذل متوسل شود و حقاً این کار رونق مخصوصی بسخن او داده و مهر شخصی او را بر گفتارش زده است که دست کمتر کسی بتقلید آن میرسد و برای کسانی که در لغت دستی دارند نمکی که در مطاوی آن پنهانست ظاهر و محسوس میشود.

ناشر دیوان ادیب در این باب تحقیقات و مطالعات نیکو دارد که بهتر است خوانندگان را بمقدمه دیوان آن بزرگوار که اثر خامه ناشر مذکور است حوالت داده و با ذکر غزلی چند وقطعه ای از گفتار ادیب سخن را بپایان رسانیم . (ادبیات معاصر، تالیف رشید یاسمی ):

سحر ببوی نسیمت بمژده جان سپرم // اگر امان دهد امشب فراق تا سحرم

چو بگذری قدمی بر دو چشم من بگذار// قیاس کن که منت از شمار خاک درم

بکشت غمزه ٔ خونریز تو مرا صد بار// من از خیال لب جانفزات زنده ترم

گرفت عرصه ٔ عالم جمال طلعت دوست // بهر کجا که روم آن جمال می نگرم

برغم فلسفیان بشنو این دقیقه ز من // که غایبی تو و هرگز نرفتی از نظرم

اگر تو دعوی معجز عیان بخواهی کرد// یکی ز تربت من برگذر چو درگذرم

که سر ز خاک برآرم چو شمع و دیگر بار// به پیش روی تو پروانه وار جان سپرم

مرا اگر بچنین شور بسپرند بخاک // درون خاک ز شور درون کفن بدرم

بدان صفت که بموج اندرون رود کشتی // همی رود تن زارم در آب چشم ترم

چنان نهفتم در سینه داغ لاله رخی // که شد چو غنچه لبالب ز خون دل جگرم 

و در حسب حال خود گوید:

خرد چیره بر آرزو داشتم // جهان را بکم مایه بگذاشتم

منش چون گرائید زی رنگ و بوی // لگام تکاورش برگاشتم

چو هر داشته کرد باید یله // من ایدون گمانم همه داشتم

سپردم چو فرزند مریم جهان // نه شامم مهیا و نه چاشتم

تن آسائی آرد روان را گزند// گزند روان خوار بگذاشتم

زمانه بکاهد تن و بنده نیز// بر آئین او هوش بگماشتم

بفرجام چون خواهد انباشتن // بخاکش منش پیش انباشتم

بود پرده ٔ دل درآمیختن // بگیتی من این پرده برداشتم

چو تخم امل بار رنج آورد// نه ورزیدم این تخم و نه کاشتم

زدودم ز دل نقش هر دفتری // ستردم همه آنچه بنگاشتم

بعین الیقین جستم از چنگ ظن // که بیهوده بود آنچه انگاشتم

ازیراست کاندر صف قدسیان // درخشان یکی بیرق افراشتم

هرآنکو بپالود از ایمنی // منش مهدی عصر پنداشتم 

و نیز ازوست :

یکی گل در این نغز گلزار نیست // که چیننده را زان دو صد خار نیست

منه دل بر آوای نرم جهان // جهان را چو گفتار کردار نیست

مشو غره بر عهد وزنهار وی // که نزدیک وی عهد و زنهار نیست

ز پیکان این بسته زه بر کمان // ندیدم یکی دل که افکار نیست

کدامین زدوده دل از غم کزو// سرانجام بر دِلْش زنگار نیست

فروبند جنبنده لب از گله //که این بدکنش راز کس عار نیست

کسی کو گله آرد از بدگهر// هم از بدگهر کم بمقدار نیست

گهی قیرگون گه چو روشن چراغ // جز این دو جهان را دگر کار نیست

ستوهی فزاید مکرر همی // چرا دِلْت رنجه ز تکرار نیست

دراز است طومار گردون ولیک // نگارش بجز درد و تیمار نیست

قلم زن نزد خامه در آشتی // طرازش بجز جنگ و پیکار نیست

چو دیوانه آشفته تازد همی // مگر بر سرش میر و سالار نیست

چو رخش تهمتن گسسته مهار// چو شبدیز کش بر سر افسار نیست

از این پرده بیرون سراپرده ایست // مرا و ترا اندر آن بار نیست

رونده برفت و من ایدر بجای // که راهش درشت است و هموار نیست

چه بیدارچشم و چه خوابیده چشم // کسی کش دل از علم بیدار نیست

در این شهره بازار پرمشتری // متاع مرا کس خریدار نیست 

و هم او راست :

تو ای مر تنت را مراغه نخست // نبوده مگر اندرین خاک و رست

نخستینه خاکی که بر تَنْت سود// بدامن برت شست این خاک بود

نخستینه خاکی که غلطیده ای // در آن و در آن مرغ چرّیده ای

ز پستان او بوده ای شیرخوار// ز پستان او چیده ای سیب و نار

فرامش مکن پاس این دایه را// سپاس آور این گاوپرمایه را

فریدون صفت نام گیرد کسی // که این دایه را داشت حرمت بسی

فریدون پی کین این شیرده // بیاویخت از گردن دیو زه 

همین خاک کت ناف آنجا زدند// تن و جانْت را توشه ز آنجا چدند

ترا دایه و مهربان مادر است // خورش خانه ٔ تست و خوالیگر است

نگه کن که پستان این مام پیر// چه مایه بکامت بیالود شیر

ترا مهر وی بهره ٔ دین بود// پیمبر چنین گفت و چونین بود

سزد چون تو این بهره کم داریا// که خود را مسلمان نپنداریا

تو ضحاک زادی فریدون نه ای // گر از کین پرمایه دل خون نه ای 

**************

نباشند شیران کاواک نی // چو شیران کی چست و چالاک پی

چو سنجند نیزار پروردگان // بناورد آتش برآوردگان

سر شیر نر بگسلاند ز تن // بمیدان درون شیر شمشیرزن

رجوع به مجله ایرانشهر سال دوم شماره ۲ و سال چهارم شماره ۸ و ۹ ص ۴۷۲ ببعد و ادبیات معاصر تالیف رشید یاسمی ص ۱۰ ببعد و مقدمه دیوان ادیب به اهتمام عبدالرسولی چ طهران ۱۳۱۲ و فهرست و ج ۳ امثال و حکم شود.

زندگینامه مرحوم میرزا حسین خان «دانش»(متوفی۱۳۲۲ش)

 مرحوم میرزا حسین خان متخلص به دانش از فضلا و شعرای مشهور ایران مقیم ترکیه که اغلب در استانبول و گاه نیز در است « سرآمدان سخن » آنکارا (آنقره) اقامت داشت وی را تألیفات عدیده است که اغلب آنها بترکی عثمانی است، از جمله یکی در تراجم احوال پانزده نفر از مشاهیر شعرای ایران از رودکی الی حافظ بترکی با منتخباتی از اشعار هر یک از ایشان که در سنهء ۱۳۲۷ ه ق در استانبول بطبع رسیده است.

در ۴۴۸ صفحه و دیگر رباعیات عمر خیام محتوی بر ۳۹۶ رباعی منسوب به خیام با ترجمهء آنها بترکی بعلاوهء شروح و توضیحاتی برای هر رباعی بانضمام مقدمهء بسیار مفصل مبسوطی بترکی در شرح احوال خیام مأخوذ از مآخذ مختلفه و تشریح فلسفهء خیام و مشرب او و مسلک او در تضاعیف کتاب بیست مجلس تصویر تمام صفحه مناسب مضامین بعضی رباعیات خیام کار ادموند دولاک( ۱) نقاش مشهور کتب که ظاهراً از نقاشان انگلیس است متفرقه درج شده است و تمام این بیست مجلس تصویر از روی یکی از چاپهای تجملی ترجمهء رباعیات خیام بانگلیسی بتوسط فیتز جرالد( ۲) شاعر معروف انگلیسی حاوی صدوده رباعی عکس برداشته شده است.

ولی اصل این تصاویر در چاپ انگلیس بتوسط هدر اند استوتن( ۳) در لندن (که نسخه ای از آن چاپ در کتابخانهء فاضل مشهور آقای سعید نفیسی موجود است) یکی از شاهکارهای تصاویر کتابی و تماماً رنگی است و در درجهء اول از زیبائی و لطف و صفا و ذوق و حال که انسان اصلًا و ابداً از تماشای آنها سیر نمی شود و مدت ها انگشت بدندان از فرط تعجب و استحسان صنعت آن نقاش چیره دست مات و مبهوت می ماند.

ولی در عکس سیاهی که از آن تصویر در چاپ استانبول برای تألیف مرحوم دانش برداشته اند تمام رنگ آمیزیها و زیبائیها و لطف و صفای آن تصاویر اصلی بکلی از میان رفته و فقط شبحی کم حاکی از اصل آن باقی مانده است باری این ترجمهء رباعیات خیام را مرحوم دانش با اشتراک (فیلسوف) رضا توفیق از مشاهیر فضلای ترکیه معاً و با هم تألیف کرده اند. و در سنهء ۱۳۴۰ ه ق در استانبول در ۳۶۸ صفحهء وزیری بطبع رسانیده اند.

دیگر از تألیفات مرحوم دانش ترجمهء پانزده قصه از قصص لافونتن( ۴) شاعر مشهور فرانسوی است در السنهء حیوانات که بشعر فارسی بطرز مثنوی ولی در بحور مختلفه ترجمه نموده است شعر مرحوم دانش بطور کلی متوسطست در جودت و ردائت زیرا که بواسطهء طول اقامت آن مرحوم در خارج ایران و عدم معاشرت مستقیم وی با ایرانیان بومی زبان شعر او صبغهء مخصوص به خود گرفته غیر صبغهء زبان وطنی خالص فارسی، ولی از این نکته گذشته مرحوم دانش مرد ادیب و فاضل مطلع بسیار باذوقی بود و علاوه بر مقام علم و فضل مردی شریف، کریم الاخلاق، درست کار و بغایت وطن دوست بود.

و یکی از کسانی بود که بیشتر از همه چیز و همه کس نمایندهء خصایل حمیده و فضایل پسندیدهء نژاد ایرانی بود در خارج ایران مابین اتراک عثمانی مرحوم محمد قزوینی در شرحی که طی یادداشتهای خود در بارهء دانش نوشته اند و شرحی که فوقاً در بارهء مرحوم دانش نوشته شد نیز منقول از همان یادداشتهاست در خصوص ملاقاتی که با مرحوم دانش داشته اند.

در دنبالهء همان یادداشتها تفصیلی داده اند که قدرشناسی و نمایاندن صفات عالیهء آن دو بزرگ مرد را عیناً نقل میشود: وقتی که راقم این سطور (محمدبن عبدالوهاب قزوینی) در اواخر ماه سپتامبر ۱۹۳۹ م در مراجعت از پاریس بایران با خانواده باستانبول رسیدم و دو روز بعد از ورود به پستخانه رفته بودم و مشغول نوشتن صورت تلگرافی به اخوی خود میرزا احمدخان که آنوقت در گرگان بود بودم تا او را از قرب ورود خود به تهران اعلام دهم یکمرتبه دیدم مردی نسبتاً مسن و بلندبالا سیاه چرده و سیاه موی از در پستخانه وارد شد و مثل این بود که مستقیماً بطرف من می آید وقتی که نزدیک من رسید مرا باسم و رسم خوانده گفت: شما فلانی نیستید! من بسیار تعجب کردم که در شهری که فقط پریروز برای اولین بار در عمرم بآنجا قدم گذارده ام و دیارالبشری را هم در آنجا نمی شناسم و از پریروز تاکنون هیچکس را مطلقاً و اصلًا نه از ایرانیان و نه از غیر ایشان ملاقات نکرده ام.

چگونه کسی مرا باسم و رسم می خواند و چگونه کسی مرا در آنجا می شناسد، با تعجب بسیار گفتم بلی من همانم که میفرمائید ولی سرکار عالی از کجا مرا می شناسید و چگونه مرا این جا درین پستخانه پیدا کرده اید؟ گفت من حسین دانش میباشم و غیاباً با شما آشنائی داشتم و یکی دو مرتبه هم با شما مکاتبه کرده ام و چون امروز صبح در یکی از جراید استانبول اسم شما را خواندم که باسلامبول وارد شده اید و در هتل (اورایپک) نزدیک به گارسر که جی منزل کرده اید فوراً رفتم بسراغ شما در هتلتان و آنجا گفتند. که شما قبل از بیرون آمدن از منزل آدرس نزدیک ترین پستخانه ها را بآنجا از مدیر هتل پرسیده اید لهذا آمدم این جا و شما را با نشانیهائی که صاحب هتل از سمپلون اریان » قیافه و سن و سایر مشخصات داده بود بآسانی پیدا کردم.

آنوقت من یادم آمد که پریروز سه بعد از ظهر که از ترن یعنی ترن مستقیم بین لندن  پاریس استانبول در گارسر که جی پیاده شدیم به محض پیاده شدن یکی از اشخاصی که « اکسپرس در راهرو ایستگاه ترن ایستاده منتظر ورود مسافرین بودند پیش ما آمد (و بعضی دیگر نزد سایر مسافرین رفتند) و در حالیکه کارت به من ارائه میداد پرسید که شما کیستید و از کجا می آئید و « خبر » نمایندگی خود را از یکی از جراید یومیهء استانبول موسوم به بچه قصد باین شهر وارد شده اید و من چون در اوایل جنگ بود و تعلل و طفره در جواب مورث سوء ظن خبرگزار جریده ممکن بود بشود فوراً جواب سؤالهای او را در نهایت اختصار و به اقلخ مایقنع دادم و از هم جدا شدیم و دیگر هیچ بفکر او نیفتادم، و در عین حالی که آن خبرگزار همراه ما بود و بطرف در خروج میرفتیم مستخدم یکی از هتل های اطراف گار که نام هتل بر روی کلاه یا لباس او مرقوم بود و بطور اتفاق او را مابین چند نماینده چندین هتل انتخاب کرده بودیم نیز همراه ما بود و چمدانهای ما را می آورد و آن خبرنگار لابد از روی کلاه و لباس او دانسته بود که ما در کدام هتل منزل خواهیم کرد باری وقتی که بیانات مرحوم دانش با آنهمه تعجب های من از آن تصادف غریب بکلی رفع شد و مشغول صحبت های متفرقه شدیم از ما خواهش کرد که آنروز را با خانواده مهمان او باشیم.

ما هم با کمال میل قبول کردیم و در یکی از رستورانهای همان محله با هم ناهار خوردیم و تمام یعنی مسجد نو که « ینی جامع » آنروز را با ما بود و ما را به تماشای بسیاری از جاهای دیدنی استانبول گردش داد، از جمله مسجد یکی از بهترین مساجد استانبول است و جمیع سقف و دیوارهای آن تا خط مماس سطح زمین سرتاسر و سرتا پا غرق کاشیهای بسیار ممتاز اعلی است و فردای آنروز را هم باز از اول صبح بملاقات ما آمد و ما را پس از گردش دادن ممتدی در نقاط مهمهء که یکی از دهات بانزهت حومهء متصل بخود استانبول است.

برد و ناهار را در منزل او با « قاضی کوی » استانبول بمنزل خود در خانوادهء او صرف کردیم و تمام روز در نهایت خوشی گذراندیم و بعد ما را از هر طرف کوی بگردش برد و تا ساعت هفت بعد از ظهر با ما بود و در آنساعت با کشتی باستانبول مراجعت کردیم، و من هیچوقت آن همه مهربانیها و محبتها و همراهی های آن مرحوم را که بکلی ندیده و نشناخته در آن چند روزه که در استانبول بودیم در حق ما نمود و آن همه وقت خود را برای خاطر ما تلف کرد فراموش نخواهم کرد رحمه الله علیه رحمه واسعه

رحلت

وفات مرحوم دانش در روز سه شنبه نهم فروردین سنهء ۱۳۲۲ ه ش مطابق بیست و سوم ربیع الاول سنه ۱۳۶۲ ه ق و سی ام مارس ۱۹۴۳ م روی داد در آنکارا بمرض سکته در سن هفتاد سالگی بواسطهء کندی وصول و ایصال مراسلات بین المللی در زمان جنگ این خبر را در ۲۶ مرداد آن سال « اطلاعات » ولی روزنامهء Edmund Dulac (2) – – (1) ( منتشر نمود (وفیات معاصرین بقلم آقای محمد قزوینی مجلهء یادگار سال سوم شماره ۵ و ۶ Eduard Fizgerald (3) – Hodder and Stoughton (4) – La Fontaine

زندگینامه آیت الله سید محمدسعید حَبُّوبى( ۱۳۳۳-۱۲۶۶ هـ .ق.)

ولادت

سید محمدسعید فرزند سید محمود حبوبى، از طلایه داران عرفان، جهاد و اجتهاد و یکى از ستارگان درخشان آسمان شعر و ادب در جهان تشیّع است. وى در ۱۴ جمادى الثانى سال (۱۲۶۶ هـ .ق.) در شهر نجف دیده به جهان گشود. او از خاندانى علوى تبار و اصالتاً حجازى بود که بعدها اجداد وى از منطقه حجاز به عراق آمده، در آنجا ساکن شده اند.

محمدسعید در آغاز جوانى، در اثر معاشرت با اطرافیان به تجارت و بازرگانى روى آورد. وى همچنین در آن دوران اشعار نغز و بدیعى سروده و به عنوان یکى از شاعران معروف عرب مطرح گردید اما علاقه شدید وى به کسب علوم اسلامى، او را از تجارت جدا کرد و در دریف فضلاى سخت کوش و با همت حوزه علمیه نجف قرار داد.

او در تربیت، اخلاق و ادب، نخست با علامه شهیر شیخ موسى شراره عاملى ارتباط برقرار کرده و تحت انفاس قدسى این نابغه نامور به فضائل اخلاقى آراسته گردید و به رشد علمى و عقلى رسید و آنگاه به مجلس تربیتى استاد برزگ اخلاق و عرفان، آخوند ملا حسینقلى همدانى راه یافت. وى مدتى طولانى از این عارف برجسته بهره ها برده و ره توشه هاى سلوک اندوخته و درکمالات معنوى به درجات عالى نائل آمد. حبوبى در فقه و اصول در صف شاگردان علامه بزرگ، شیخ محمدحسین کاظمى زانو زده و آنگاه به حلقه درسشیخ محمد طه نجف پیوست و مورد توجه و علاقه شدید این فقیه وارسته قرار گرفت.(۱)

او مدت ها به تدریس خارج فقه و اصول پرداخت و به عنوان یکى از فقیهان و مجتهدان حوزه علمیه نجف مطرح گردید. اندیشمند نامدار شیخ آقا بزرگ تهرانى مى گوید: وى در تدریس از اسلوب خاصى پیروى مى کرد که تقریباً به روش استادان ـ مثل آخوند خراسانى که مجدّد علم اصول نام گرفته است ـ بیشتر شبیه بود. سید محمدسعید بعد از رحلت استادش شیخ طه نجف، مجلس درس پربارى داشت و استقبال خوبى از آن به عمل آمد و در این زمینه تأییدات و اشارات استادش تأثیر فراوان داشت.(۲)

از مهم ترین شاگردان آیه الله حبوبى مى توان به فقیه مجاهد سید محسن حکیم و ادیب فرزانه سید عدنان علوى اشاره کرد.(۳)

حبوبى در ضمن تدریس و تحقیق به شئونات روحانى و دینى خود نیز توجه داشت. وى در صحن حضرت امیرمؤمنان على(علیه السلام)نماز جماعت اقامه مى کرد و عده بسیارى از مؤمنان صالح و تجّار و کسبه در نماز وى حضور مى یافتند.(۴)

استاد مطهرى ضمن تجلیل از این عالم مجاهد مى نویسد:مرحوم سید سعید حبوبى شاعر و عارف و مجاهد بزرگ عراقى در انقلاب عراق نقش برجسته اى داشته است.(۵)

استادان

آیه الله حبوبى در اثر حضور در محضر استادان بزرگ، در علم، عرفان و ادب به مقامات عالى رسید. او تبحّر در فقه و اصول را با ذوق عالى شعرى و ادبى در هم آمیخت و در اثر تأثیر نفس مربیان شایسته در سلوک معنوى و کمالات والاى انسانى، به فتح قله هاى رفیع کمال دست یافت. در اینجا با برخى از استادان وى آشنا مى شویم:

۱٫ شیخ محمد طه نجفى حکم آبادى تبریزى (۱۲۴۱ ـ ۱۳۲۳ هـ .ق.)

وى در نجف متولد شده و از شاگردان شیخ انصارى بوده و در علوم فقه، اصول، حدیث و رجال تبحر ویژه اى داشت. طه نجف که بعد از شیخ محمدحسین کاظمى به مرجعیت رسید در پرورش عالمان بسیارى تلاش نمود که از جمله آنها سید محمدسعید حبوبى، سیدمحسن امین و… هستند. این عالم برجسته ۱۳ شوال (۱۳۲۳ هـ .ق.) در زادگاه خویش دارفانى را وداع گفت. از وى آثار ارزشمندى به جاى مانده است که از جمله آنها مى توان به «تعلیقه جواهرالکلام»، «حاشیه معالم»، «تعلیقه رسائل شیخ انصارى»، «رساله در تشریع و اتقان المقال فى احوال الرجال» اشاره نمود.(۶)

۲٫ آخوند ملا حسینقلى همدانى(۷)

حبوبى بیشترین تأثیر را در تربیت اخلاقى و عرفانى از این فقیه عارف و مربى اخلاق داشته و از نزدیک ترین یاران آخوند به شمار مى آمده است.

۳٫ میرزا حبیب الله رشتى(۸)

سید محمدسعید حبوبى در فقه و اصول از این اصولى محقق و مجتهد زاهد بهره هاى فراوان برده است. از آثار میرزاى رشتى مى توان به کتاب ارزشمند «بدیع الافکار» اشاره نمود که از مهم ترین کتابهاى اصولى شیعه و تجلیگاه نبوغ فکرى و ابتکارات علمى وى در اصول است.

۴٫ شیخ محمدحسین کاظمى

وى عالم عابد و فقیه زاهدى است که در میدان علم و عمل گوى سبقت را از همگان ربود. او از شاگردان ممتاز صاحب جواهر به شمار مى رود و همانند استادش شرایع را به طور مفصل شرح کرده و تمام اقوال و کلمات علما را از اصل تألیفات آنان نقل نموده است بدون اینکه به کتابهاى واسطه اعتماد کند.(۹)

این کتاب به نام «هدایه الانام الى شرایع الاسلام» در ۲۵ جلد تألیف شده است. از دیگر آثار وى مى توان به «حاشیه قوانین»، «حاشیه رسائل»، «کتاب الرجال»، را نام برد.

او در کاظمین متولد شد و در محرم (۱۳۰۸هـ .ق.) در نجف اشرف چشم از جهان فرو بست.(۱۰)

۵٫ شیخ محمد شرابیانى معروف به فاضل شرابیانى

وى از فقیهان برجسته و مراجع شیعه در قرن (۱۴ هـ .ق.) است که در فقه و اصول مهارت داشت و مکارم اخلاق وى زبانزد خاص و عام بود. شرابیانى از شاخص ترین شاگردان شیخ انصارى و سید حسین کوه کمرى است و بعد از وفات میرزاى شیرازى به مرجعیت رسید. او مرجعى صاحب نفوذ و مقتدر بود و سلطان عثمانى به وى به دیده احترام مى نگریست و همواره تلاش مى کرد رضایت وى را کسب نماید.

از تألیفات وى «حاشیه رسائل و مکاسب»، «کتاب الصلوه» و «کتاب المتاجر» است. شرابیانى در سال ۱۳۲۲ هـ .ق. در ۷۷ سالگى در نجف از دنیا رفت و در حرم امیرمؤمنان(علیه السلام) دفن شد. بعد از ۳۵ سال در سال ۱۳۵۷ هـ .ق. به علت تعمیراتى که در حرم انجام مى شد، پیکر این عالم پرهیزگار نمایان شد و جسد وى را تر و تازه و بدون تغییر یافتند.(۱۱)

۶٫ آقا رضا همدانى صاحب مصباح الفقیه

او از شاگردان شیخ انصارى و از نزدیک ترین یاران میرزاى شیرازى است. از جمله آثار قلمى وى «ذخیره الاحکام»، «الهدایه»، «تقریرات درس فقه میرزاى شیرازى»، «حاشیه بر ریاض» است. از شاگردان معروف او سید محمدسعید حبوبى، سید محسن امین عاملى، شیخ محمدجواد بلاغى، سید محمود مرعشى نجفى را مى توان نام برد.(۱۲)

۷٫ شیخ موسى شراره عاملى

او در سال ۱۲۶۸ هـ .ق. در منطقه بنت جبیل در جبل عامل به دنیا آمد. وى پس از تحصیل فقه، اصول، شعر، ادب، حکمت و تاریخ در میان معاصرینش به نحو شایسته اى درخشید. این فقیه نیک اندیش و ادیب پرمایه در شکوفایى و پرورش خلاقیت هاى سید محمدسعید حبوبى نقش فوق العاده اى ایفا کرد.سخنان دلنشین، محبت به اهل علم، عزت نفس، همت عالى، تربیت نفوس با استعداد، صفاى باطن و آشنایى به سیاست روز از صفات بارز این استاد حوزه علمیه نجف بود.

او چنان جذابیتى داشت که به هیچ مجلس و محفل وارد نمى شد مگر اینکه موقع خروج مالک تمام قلب هاى حاضران مى شد.او نه تنها در میان عالمان شیعه و سنى نفوذ مى کرد بلکه عظمت و جلالت و سحر کلام و مکارم اخلاق وى، عالمان نصارى را نیز جذب مى نمود.(۱۳)«ارجوزه فى اصول الفقه»، «رساله فى الارث» از جمله آثار اوست. شیخ موسى شراره در سال ۱۳۰۴ هـ .ق. چشم از جهان فرو بست.(۱۴)

۸٫ شیخ عباس اعسم

این ادیب تواناى عرب که دایى سید محمدسعید حبوبى است، در پرورش استعداد ادبى حبوبى تأثیر فراوان داشته است. اشعار اعسم در مجموعه دیوانش گرد آمده است.(۱۵)

میراث مکتوب

از سید محمدسعید حبوبى آثار زیر به یادگار مانده است:

۱٫ کتاب فقه.

۲٫ کتاب اصول.

۳٫ دیوان کبیر.

کتاب دیوان کبیر با تصحیح و توضیحات شیخ عبدالله جواهرى و به اهتمام فرزند ادیب و فاضلش، سید على حبوبى در بیروت چاپ شده است.(۱۶)در کنار این اثر از دیوان صغیر حبوبى نیز نام برده مى شود که سراینده آن سید محمود حبوبى، برادر زاده ى سید محمدسعید است. او نیز عالمى ادیب بوده و کتابهاى «رباعیات حبوبى» و «الرائیه الایوانیه» از آثار اوست.گفتنى است که به خاطر اهمیت ادبى و عرفانى دیوان حبوبى، از سوى برخى دانشوران بر این مجموعه، حاشیه و تعلیقاتى نوشته شده است که از جمله مى توان به تعلیقات علامه محمدحسین کاشف الغطاء اشاره کرد.

۴٫ مراسلات با شیخ محمد جزائرى.

۵٫ العرااقیات، برخى از سروده هاى نغز حبوبى در این مجموعه گرد آمده است.

همچنین سید محمد حبوبى بر برخى از آثار دیگران تقریظات ارزشمندى به صورت نظم یا نثر نوشته است که از میان آنان به چند اثر اشاره مى کنیم:

۱٫ العقد المفصل، تألیف سیدحیدر حلّى.

۲٫ المرحله المکیه، تألیف محمدحسین کبه بغدادى.

۳٫ تمرین الصبیان، از سیدعبدالکریم آل سید حیدر کاظمى.(۱۷)

دوستان و معاصران

دوستان هر شخص تا اندازه اى آیینه افکار و تمایلات و گرایشهاى ا ویند و خصلتها، جاذبه ها،افکار و اندیشه ها و در نهایت اهداف و عقاید وى را براى دیگران و آیندگان روشن مى سازند. امیر مؤمنان على(علیه السلام)فرمود: «لا یَصْحَبُ الاَبْرارَ الاّ نُظَرائُهُم»(۱۸) بانیکان دوستى و معاشرت نمى کند مگر کسانى که همانند آنان باشند. در اینجا براى شناخت بیشتر زوایاى زندگى سید محمدسعید حبوبى با برخى از دوستان آن فقیه مجاهد آشنا مى شویم:

۱٫ سید جمال الدین اسدآبادى.

این روحانى آزادى خواه یکى از دوستان و هم دوره هاى حبوبى در حوزه نجف محسوب مى شود. سید محمدسعید در مجلس درس شیخ انصارى و محفل عرفانى آخوند ملاحسینقلى همدانى به همراه طلاب مبارز و مجاهدى همچون میرزا حسین خلیلى، سید احمد کربلایى و میرزاى نایینى و سید جمال الدین اسدآبادى انیس و همدم بوده است.(۱۹)

استاد مطهرى در این رابطه نکته قابل توجهى آورده است:سید جمال طبق مدارک موجود، در مدت اقامت خود در نجف با مرحوم سید احمد کربلایى تهرانى و مرحوم سید سعید حبوبى، از شاگردان آخوند همدانى که به وارستگى و طى مراحل سیر و سلوک معروفند رفاقت و صمیمیّت داشته است و این یکى دیگر از شگفتیهاى زندگى این مرد خارق العاده است و بُعد تازه اى به شخصیت او مى دهد.(۲۰)

کسانى که شرح حال سید را نوشته اند به علت آنکه با مکتب اخلاقى، تربیتى، سلوکى و فلسفى مرحوم آخوند همدانى آشنایى نداشته اند و همچنین شخصیت مرحوم آقا سید احمد تهرانى کربلایى و مرحوم سید سعید حبوبى را نمى شناخته اند به گزارش ساده اى قناعت کرده و از آن به سرعت گذشته اند. آن ها توجه نداشته اند که شاگردى سید در محضر مرحوم آخوند همدانى و معاشرتش با آن دو بزرگ دیگر چه آثار عمیقى در روحیه سید تا آخر عمر داشته است. این بنده از وقتى که به این نکته در زندگى سید (جمال) پى بردم، شخصیت سید در نظرم بعد دیگر و اهمیت دیگرى پیدا کرد.(۲۱)

۲٫ شیخ محمد حرزالدین صاحب معارف الرجال

حبوبى با این فقیه تلاشگر در درسهاى مهم حوزه نجف همراه بوده است. شیخ محمد حرزالدین مى گوید:ما مدت طولانى با سید محمدسعید حبوبى، با هم زیستیم و در درسهاى بزرگان حوزهنجف همچون فاضل شرابیانى و طاهانجف هم درس بودیم. همچنین جلسات ادبى و مباحثات تحقیقى و مناظرات سودمند علمى بر قرار مى کردیم. در یکى از جلسات معروف ما که در قبه یمانى تشکیل مى شد و تا پاسى از شب ادامه مى یافت فضلاى اهل ذوق و شوق و ادب شرکت مى کردند و از نخبگان حوزه افرادى همچون دانشمند ادیب شیخ موسى شراره عاملى و برادر پاک سرشت سید مهدى حکیم نجفى و برخى از طلاب پارسا حضور مى یافتند. در آنجا مسائل علمى، ادبى و مطالب مفید بسیارى مطرح مى شد به ویژه آنکه این مکان منظره زیبایى در شبهاى مهتابى داشت و بهره هاى جلسات را براى حاضرین مضاعف مى گردانید.(۲۲)

۳٫ شیخ محمدحسن سمیم

این دانشمند و شاعر معروف و با اخلاص اهل بیت(علیهم السلام) که برخى اشعارش علاوه بر دیوان بزرگى که دارد در کتاب «وسیله الدارین فى رثاءالحسین(علیه السلام)» آمده است مدتهاى طولانى با محمدسعید حبوبى همراه بوده است.(۲۳)

۴٫ شیخ محمدحسن کبه بغدادى (متوفاى ۱۳۳۳ هـ .ق.)

این علامه فقیه و اصولى ادیب، مؤلف کتابهاى متعدد و از شارحان کتاب «ارشاد الاذهان» علامه حلى یکى از منابع فقهى امامیه است. او از گنجینه داران مهم میراث ماندگار شیعه بوده و در کتابخانه خود کتابهاى مهم بسیارى را براى آیندگان حفظ کرده است.(۲۴)شیخ محمدحسن، هم دوره و دوست حبوبى است.

۵٫ علامه شیخ آقا بزرگ تهرانى.

او در خاطرات خود از سید محمدسعید حبوبى یاد کرده و مى نویسد:زمانى که ما در درس شیخ محمد طه نجف حاضر مى شدیم، فقیه برزگوار و عالم پرمایه، سید سعید حبوبى نیز در نزد استاد جایگاه ویژه اى داشت. شیخ طه نجف از میان شاگردان به وى توجه خاصى کرده و به نظرات وى به دیده احترام مى نگریست و با سخنانى که بیانگر ژرف اندیشى و تبحر علمى سید محمدسعید بود با او برخورد مى کرد.(۲۵)

در سنگر جهاد

از مهم ترین امتیازات عالمان شیعه که در طول قرن ها، عامل بقا و پیشرفت مذهب امامیه بوده روحیه تحرک، اجتماعى، حماسه آفرینى، زمان شناسى و روشن بینى آنان در مقابل تهاجمات نظامى، سیاسى و فرهنگى دشمنان اسلام است. آنان در سراسر زندگى خود با الهام از سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام)عرفان، اخلاق، دانش و حماسه را به هم آمیخته و از دستاوردهاى مکتب اسلام پاسدارى کرده اند.

سید محمدسعید حبوبى از معدود فقیهانى است که قله هاى رفیع فقه و ادب و عرفان و جهاد را فتح کرد و همه را یکجا در پیشبرد اهداف اسلام به کار گرفت.

در حادثه خانمانسوز جنگ جهانى اول که نیروهاى انگلیسى برخى از مناطق کشور عراق از جمله شهر بصره را اشغال کردند و در آن کشور از طرف عالمان بزرگ بسیج عمومى اعلان شد، سید محمدسعید حبوبى در صف پیشگامان مبارزه با دشمن قرار گرفت. او، هم صدا با سایر دانشوران اعلان جهاد داده و دفاع از کشور را یک فریضه دینى دانست. در پى فرمان سید حبوبى، اجتماع مهمى از رزمندگان مسلّح عراقى گرد آمده و تسلیحات، تجهیزات و امکانات لازم را فراهم آوردند. حبوبى که شخصاً فرماندهى ۹۰ هزار نفر از مبارزان مسلمان را به عهده گرفته بود در خط مقدم نبرد، پرشورترین حماسه ها را آفرید. رزمندگان دلیر اسلام که براى صیانت از کرامت، عزت و دین و کشور خود سلاح به دست گرفته بودند، به دنبال مجاهد خستگى ناپذیر اسلام سید محمدسعید حبوبى به راه افتاده و در شهر ناصریه استقرار یافتند. بسیارى از عشایر غیرتمند جنوب عراق در آن اردوگاه به آنان پیوسته و به همراه لشکر اسلام به سوى جبهه «شعیبر» براى مصاف با دشمن عازم شدند. او که نیروهاى مبارز را رهبرى مى کرد، خود در خط مقدم و در صحنه درگیرى حضور یافته و از نظر مادى و معنوى نیروهاى انقلابى را حمایت مى کرد. در این حماسه خروشان که عده بسیارى از عالمان و مراجع نجف از جمله: شیخ الشریعه اصفهانى، سید على داماد، مولى محمدحسین قمشه اى کبیر، ملا محمدحسین قمشه اى صغیر، سید محمدحسین شاه عبدالعظیمى، شیخ باقر حیدر، سید ابوالقاسم کاشانى، سید محسن حکیم، شیخ محمدمهدى خالصى، جعفر شیخ راضى، عبدالکریم جزایرى، عیسى کمال الدین و… و سید محمدسعید حبوبى حضور داشتند و عده اى دیگرى از عالمان نیز به خاطر پیرى، ناتوانى و سایر مشکلات که نتوانسته بودند شرکت کنند فرزندان خود را نیابتاً فرستاده بودند که از آن جمله میرزا محمدتقى شیرازى که فرزندش میرزا محمدرضا را فرستاده و سیدمحمدکاظم یزدى فرزندش سیدمحمد را روانه میدان نبرد کرده بود.(۲۶)

مردم با دلگرمى تمام از جبهه هاى نبرد پاسدارى کرده و به مدت هجده ماه نیروهاى دشمن را زمین گیر کرده و به جنگ و مقاومت خود ادامه دادند.(۲۷)

اما در نهایت در اثر پیروزى نهایى متفقین ـ که انگلستان جزء آن ها بود ـ و خیانت برخى از فرماندهان عثمانى که موجب تفرقه و تشتت میان مبارزان گردید و جمع متحد آنان را پراکنده ساخت، نیروهاى عراقى بدون نتیجه برگشتند. سید محمدسعید حبوبى نیز به همراه تعداد اندکى از یاران خود، در برابر متجاوزان تنها مانده و در حالى که موجى از اندوه ـ به خاطر پیشروى دشمن و تشتت و تفرقه مسلمانان ـ آن فرزانه غیرتمند را فرا گرفته بود و آتش غم در درونش شعله مى کشید به ناچار به همراه آخرین گروه و با عده اى از دوستان مخلص خود به ناصریه برگشت و طولى نکشید که در اثر این ناراحتى، روح بلندش به ملکوت اعلى پرواز نمود.(۲۸)

در نگاه اندیشمندان

۱٫ خیرالدین زرکلى:

محمدسعید بن محمود که از خاندان آل حبوبى است و نسب وى به امام حسن مجتبى(علیه السلام) مى رسد از شاعران عراقى و اهل نجف است که در شهر نجف زاده شد و در حجاز و نجد مدتى اقامت کرد. حبوبى در جوانى دیوان شعرى تنظیم کرده اما در نیمه دوم عمر خود به تحصیل و تدریس فقه و اصول روى آورده و در این زمینه کتابهایى نیز تألیف نمود. او از جمله عالمانى است که در آغاز جنگ جهانى اول براى مقابله با هجوم بریطانیا فتواى جهاد صادر کرد.(۲۹)

۲٫ مؤلف موسوعه شعراء الفرانّ:

ابوعلى سید محمدسعید حسنى حبوبى از مشهورترین عالمان معاصر، فقیهى بزرگ، ادیبى برجسته و شاعرى مبتکر و نو آور است. او انسانى بود که بالاتر از حق هدفى نمى شناخت و مهم تر از دین، ناموس و حریمى نمى دانست. روشى صحیح تر از فضیلت و نیکى نداشت و پیوسته بر این عقیده و هدف زندگى را سپرى کرد تا اینکه به فردوس اعلا کوچ نمود.(۳۰)

۳٫ سید محمد حرزالدین:

سید محمدسعید حبوبى عالمى عامل، فقیهى مورد اطمینان، مجاهد امین و شاعرى ادیب بود که در فنون مختلف ادبى و مهارت هاى شعرى، شهرتى بسزا کسب کرد و در میان مراجع و استادان ممتاز حوزه نجف از جایگاه والایى برخوردار بود.(۳۱)

در عرصه شعر و ادب

چنان که اشاره شد یکى از مهم ترین امتیازات سید محمدسعید حبوبى ذوق ادبى و قریحه شعرى وى بود. عشق و علاقه، مداومت، استعداد فطرى و غریزه خداداى، معاشرت با ارباب ادب و تأثیرات خانوادگى، نبوغ و شعور وى را در این عرصه شکوفا ساخته و دوچندان کرده بود. آقا بزرگ تهرانى مى نویسد:

سرعت انتقال، حضور ذهن، بدیهه گویى، علاقه و توجه به سخنان منظوم، مهارت و قدرت تخیل بسیار بالا، حبوبى را در آفریدن عبارات زیبا و بیان جملات شگفت انگیز و خلق سروده هاى نو و بدیع یارى مى کرد. بیان معانى ابتکارى در قالب الفاظ سحرآمیز، وى را در میان اقران و معاصرینش ممتاز ساخته و نام او را در همان دوران جوانى بر زبانهاى نوابغ شاعران عراق و ادیبان معاصر جارى ساخت. حقیقتاً حبوبى از طلایه داران علم و ادب و در دریف بزرگ ترین شاعران عراق جاى دارد. با نگاهى گذرا و دقیق به دیوان حبوبى مى توان به قوه شعر و جایگاه بلند او در جهان ادب پى برد.(۳۲)

«الیاس سوکیس» مؤلف «معجم المطبوعات العربیه» با اعتراف به شخصیت والاى حبوبى مى گوید: سید محمدسعید حبوبى دیروز از بزرگ ترین شاعران مشرق زمین و امروز از بزرگ ترین عالمان آن محسوب مى شود.(۳۳)

اخلاق و رفتار

شیخ آقا بزرگ تهرانى که از نزدیک با اخلاق و رفتار عالم مجاهد سید محمدسعید حبوبى آشنایى داشته است، در مورد ویژگى هاى اخلاقى و شخصیتى وى مى گوید:

او در پارسایى و تقوا از رتبه بالایى برخوردار بود، کمال نفس، مکارم اخلاق، خوشرویى، خوش برخوردى، سعه صدر، نرم خویى، سلامت باطن، پاکى ضمیر، تواضع، بزرگوارى و شرافت از صفات این فقیه مجاهد بود. هنگامى که وى به ریاست دینى و ظاهرى رسید در احوال و رفتارش هیچ تفاوتى دیده نمى شد و همچنان با کمال نفس و رفتار پسندیده با دیگران عمل مى کرد. البته این همه مکرمت اخلاقى و صفات پسندیده علامه حبوبى در اثر تربیت در مکتب عرفانى و اخلاقى استاد اعظم و عارف اکبر ملا حسینقلى همدانى به دست آمده بود. او گاهى که با من صحبت مى کرد از برخى قضایاى استادش تعریف مى کرد و اثر تربیت سریع و تهذیب نفس افراد را در مکتب استادش توضیح مى داد و او تأثیر نفس، شیوه بیان و توفیق الاهى را از جمله عوامل تربیت شاگردان د رمکتب آخوند ملا حسینقلى همدانى مى دانست. مرحوم حبوبى از پارسایان بى نظیرى بود که من درک کرده و با آنان همنشین شده ام.(۳۴)

در اینجا به چند نمونه از ویژگى هاى رفتار وى که از سوى دوستان و استادان او نقل شده است، اشاره مى کنیم:

الف. حلم و بردبارى

یکى از برجسته ترین صفات عالمان دین، که در جذب قلوب و هدایت مردم تأثیرى فراوان دارد تحمل در برابر ناملایمات و بردبارى بر رنج ها و مشقت هایى است که گاهى از سوى برخى افراد غافل و نادان بر آنان تحمیل مى شود. پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام)فرمود: یکى از عوامل پایدارى و نتیجه بخش بودن تلاشهاى انسان حلم و بردبارى است که جهل افراد نادان و غافل را به وسیله آن دفع کند.(۳۵)عارف مجاهد سید محمدسعید حبوبى یکى از فقیهان بردبار و صبور بود تا آنجایى که مورد تقدیر و تشویق استاد بزرگ عرفان مرحوم ملاحسینقلى همدانى قرار گرفت.

روزى آخوند ملا حسینقلى همدانى در وسط درس چندبار پشت سرهم این جمله را تکرار کرد:آفرین سید محمدسعید، آفرین سید محمدسعید!

همه حاضران مجلس از شنیدن این سخن تعجب کرده و با بهت و حیرت به یکدیگر نگاه کردند که این چه سخنى است که استاد در وسط درس بدون زمینه بر زبان جارى کرد؟!

بعداً که از سید محمدسعید حبوبى سؤال کردند که تو در آن روز کجا بودى و چه مى کردى؟! او پاسخ داد:آن ساعت من در قایق نشسته بودم و از کوفه به کربلا مى آمدم. در قایق در کنار من مرد عربى خوابیده و سرش را بر شانه من گذاشته بود. او خرخر مى کرد و آب دهانش به روى من مى ریخت، ولى من دلم نیامد که او را بیدار کنم و آن وضعیت نفرت آور را تا مقصد تحمل کردم و آن مرد عرب را از خواب بیدار ننمودم.»(۳۶)

سخن آخوند علاوه بر اینکه حکایت از دید باطنى این ولىّ خدا دارد، حلم و بردبارى آیه الله حبوبى را نیز مورد تشویق و تقدیر قرار داده است.

ب. علاقه به شاعران اهل بیت(علیهم السلام)

این مجاهد نستوه و ادیب توانا علاوه بر این که خود در عرصه شعر و ادب نبوغ سرشار و قدرت فوق العاده اى داشت در عین حال به شاعران اهل بیت(علیهم السلام) نیز از خود علاقه وافر نشان مى داد. وى از همه بیشتر به صفى الدین حلّى (۶۷۷ ـ ۷۴۹ هـ .ق.) از مدّاحان نامدار اهل بیت(علیهم السلام)عشق مى ورزید. از معروف ترین اشعار صفى الدین حلى در مورد امیرمؤمنان(علیه السلام) این شعر اوست:

جَمَعَتْ فى صِفاتِکَ الاَضْداد// فَلِهذا عَزَّتْ لَکَ الاَنْدادُ

زاهدٌ حاکمٌ حَلیمٌ شجاعٌ //ناسِکٌ فاتِکٌ فقیرٌ جوادُ

شِیَمٌ ما جَمَعْنَ فى بَشَر قَطُّ // و لا حازَ مَثْلَهِنَّ العِبادُ

خلْقٌ یَخْجِلُ النَّسیمَ مِنَ اللَّطفِ // وَ بأسٌ یَذُوبُ مِنْهُ الجَمادُ(۳۷)

در خصلت ها و صفات تو اضداد جمع شده است به همین جهت امثال تو کمیاب شد.

زاهد و حاکم بردبار و شجاع

عابد شب، بى باک و جسور در میدانهاى نبرد، فقیر در عین فرمانروایى و بخشنده به محرومان.

خصلتهایى که در هیچ بشر هرگز جمع نشد

و امثال آن را بندگان به دست نیاوردند،

اخلاقى که از شدت لطافت نسیم را شرمنده مى کند.

و هیبت و جلالتى که جمادات را ذوب کرده و به تواضع وا مى دارد.

ج. عزّت نفس

آیه الله حبوبى با اینکه به کارهاى مهم و ستودنى دست مى زد اما هیچ گاه دست نیاز به سوى بیگانگان دراز نمى کرد. خودباورى و اعتماد به نفس از صفات زیبنده و ستودنى این مرد خدا بود. او هنگامى که براى نبرد با عوامل انگلستان رفته بود، از سوى حکومت عثمانى برایش ۵ هزار سکه طلا فرستادند که آن را در مخارج جهاد بر علیه دشمنان به مصرف رزمندگان اسلام برساند. اما او با کمال عزّت و اطمینان سکه هاى عثمانى را رد کرده و گفت: من به قدر کافى مى توانم مخارج جنگ و جهاد را تهیه کنم و نیازى به وجوهات اهدایى سلاطین عثمانى ندارم.(۳۸)

د. ایثار و فداکارى

هنگامى که سید محمدسعید حبوبى در جبهه نبرد با متجاوزان انگلیسى، احساس کرد عثمانى ها و عده اى از عشایر از جبهه شعبیه عقب نشینى کرده اند و او را به همراه عده اى از یارانش تنها گذاشته اند از یکى از عالمان همراه خود، یعنى آیه الله سید محسن حکیم درخواست کرد تا خود را به ستاد فرماندهى رسانده و کسب تکلیف نماید. از آنجایى که آیه الله حکیم نهایت تلاش خود را انجام داد ولى مرکبى براى اجراى دستور حبوبى پیدا نکرد. در آن لحظه حساس ـ که نداشتن اسب در آن صحنه پرآشوب مساوى با مرگ بود ـ آیه الله حبوبى اسب خود را به مرحوم حکیم تسلیم کرد و خود پیاده ماند و گفت:اگر حکیم به سلامت مانده و به جبهه مسلمانان یارى نماید سودمندتر خواهد بود تا اینکه من از هلاک رهایى یابم.(۳۹)

فصل خزان

سید محمدسعید حبوبى بعد از عمرى تلاش در اعتلاى معارف اسلام و تعالیم اهل بیت(علیهم السلام)در میدانهاى اجتهاد و جهاد و نیایش و ستایش به درگاه حضرت پروردگار و با قلبى آکنده از عشق و معرفت الاهى در شب سوم شعبان سال (۱۳۳۳ هـ .ق.) در اثر ناراحتى هاى شدیدى که از تسلط دشمنان اسلام بر ممالک اسلامى بر قلبش سایه افکنده بود هنگام برگشت از خط مقدم جبهه، در مرکز ناصریه عراق دعوت حق را لبیک گفت. پیکر مطهر آن عارف مجاهد به شهر نجف منتقل شده و در صحن شریف علوى به خاک سپرده شد.

علامه شیخ جواد شبیبى نجفى در رحلت وى قصیده اى سروده که مطلع آن چنین است:لِواء الدِّینِ لِفَّ فَلا جَهاد // وَ بابُ الْعِلْمِ سُدَّ فَلا اجْتِهاد

پرچم دین درهم پیچیده و جمع شد، دیگر جهاد نیست و باب علم بسته شده، دیگر اجتهادى نیست.(۴۰)

گلشن ابرارج۴


۱٫ نقباء البشر، ج ۲، ص ۸۱۶٫

۲٫ همان، ص ۸۱۷٫

۳٫ الذریعه، ج ۹، ص ۷۰۸ / گلشن ابرار، ج ۲، ص ۷۱۷٫

۴٫ معارف الرجال، ج ۲، ص ۲۹۳ و ۲۹۲٫

۵٫ نهضتهاى اسلامى، ص ۳۸٫

۶٫ معجم المؤلفین، ج ۱۰، ص ۱۰۷٫ این فقیه پرهیزگار مىگوید: هنگامى که در بغداد بودم عدهاى از اهالى آنجا از من درخواست کردند که در بغداد مانده و به امور شرعى و مسائل دینى آنان بپردازم. من اجابت کردم اما نصف شب ندایى به گوشم رسید که: یا محمد طه! اخترناک للبلاء و مسکنک النجف، فرداى آن روز من از آنان عذر خواسته و به نجف آمدم. اولین بلا که به من رسید مرگ تنها فرزندم شیخ مهدى بود. دومین بلا نابینایى چشمانم شد و سومین آزمایش الاهى هم ریاست و مرجعیت بود. محدث قمى مىنویسد: این حکایت بیانگر تقرّب وى در پیشگاه الاهى است. (فوائد الرضویه، ص ۵۴۷).

۷٫ شرح حال این عارف واصل در مجلدات قبلى گلشن ابرار آمده است.

۸٫ براى اطلاع از زندگى این فرزانه روزگار به جلد اول گلشن ابرار رجوع شود.

۹٫ فوائد الرضویه، ص ۵۳۰٫

۱۰٫ معجم المؤلفین، ج ۹، ص ۲۵۹٫

۱۱-۱۲٫ معارف الرجال، ج ۲، ص ۲۹۲ زندگى نامه این بزرگمرد را در جلد سوم گلشن ابرار مىتوان مطالعه کرد.

۱۳٫ معجم المؤلفین، ج ۱۳، ص ۲۶ تکمله امل الآمل، ص ۴۰۳ تا ۴۰۶٫

۱۴٫ الذریعه، ج ۱، ص ۴۶۱٫

۱۵٫ همان، طبع قدیم، ج ۹، ص ۶۷۹٫

۱۶٫ معجم المطبوعات العربیه، ج ۱، ص ۷۴۰٫

۱۷٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۲۹۸ همان، ج ۱۰، ص ۱۷۰٫

۱۸٫ غرر الحکم آمدى، ج ۶، ص ۳۷۶٫

۱۹٫ مجله حوزه، ش ۵۹ ـ ۶۰، ص ۲۱٫

۲۰٫ خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۶۰۵٫

۲۱٫ نهضتهاى اسلامى، ص ۳۸٫

۲۲٫ معارف الرجال، ج ۲، ص ۲۹۱٫

۲۳٫ معجم المؤلفین، ج ۹، ص ۱۹۳٫

۲۴٫ الذریعه، ج ۱، ص ۵۱۱٫

۲۵٫ نقباء البشر، ج ۲، ص ۸۱۶٫

۲۶٫ نقباءالبشر، ج ۲، ص ۸۱۸٫

۲۷٫ الحقائق الناصعه، ص ۳۷ معارف الرجال، ج ۲، ص ۲۹۳ و ۲۹۲ نقباء البشر، ج ۲، ص ۸۱۸ شعراء الغرى، ج۹، ص ۱۴۹ نگاهى به تاریخ انقلاب، ۱۹۲۰، عراق، ص ۱۳٫

۲۸٫ شعراء الغراء، ج ۹، ص ۱۴۹ / الحقایق الناصحه، ص ۳۷٫

۲۹٫ الاعلام، ج ۶، ص ۱۴۲٫

۳۰٫ الشعراء الغراء، ج ۹، ص ۱۴۹٫

۳۱٫ معارف الرجال، ج ۲، ص ۲۹۱٫

۳۲٫ نقباءالبشر، ج ۲، ص ۸۱۶٫

۳۳٫ معجم المطبوعات العربیه، ج ۱، ص ۷۴۰٫

۳۴٫ نقباء البشر، ج ۲، ص ۸۱۷ و ۸۱۶٫

۳۵٫ بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۴۵٫

۳۶٫ تذکرهالمتقین، ص ۲۲٫

۳۷٫ اعیان الشیعه، ج ۸، ص ۲۲٫

۳۸٫ شعراء الغرى، ج ۹، ص ۱۵۰٫

۳۹٫ گلشن ابرار، ج ۲، ص ۷۱۸٫

۴۰٫ اعیان الشیعه، ج ۴، ص ۲۸۴٫

زندگینامه آیت الله حبیب‌اللّه شهیدى«حاج میرزا حبیب خراسانی» ( ۱۳۲۷-۱۲۶۶ه ق)

 

شاعر، عارف و مجتهد مشهور دوره قاجاریه. نام کامل وى حاج‌میرزا حبیب‌اللّه شهیدى است (بدایع‌نگار، ص ۱۶). برخى وى را میرزاحبیب‌اللّه مجتهد رضوى یا حسینى نیز نامیده‌اند (رجوع کنید به مُشکان طبسى، ص ۳۵؛ رضوى، ص ۴۱۵؛ ساعدى خراسانى، ص ۲۷۵). تخلصش «حبیب» و در خراسان معروف به «آقا» بوده است (مشکان طبسى، همانجا؛ گلشن آزادى، ص ۱۹۴؛ پرتو، ص ۱۳). در نهم جمادی‌الاولى ۱۲۶۶ در مشهد به دنیا آمد، پدرش حاج‌میرزا محمدهاشم مجتهد (متوفى ۱۲۶۹) نوه میرزامهدى مجتهد معروف به شهید رابع بود (محمدمهدى کشمیرى، ج ۲، ص ۲۶۹؛ حبیب خراسانى، مقدمه حسن حبیب، ص ۱۷).

میرزامهدى، شهید رابع، در ۱۲۱۸، به فرمان نادرمیرزا (متوفى ۱۲۱۸) پسر شاهرخ‌میرزا افشار، که مشهد را تصرف کرده بود به شهادت رسید (گلستانه، ص ۴۴۵؛ محمدعلى کشمیرى، ص۳۳۰؛ قس سپهر، ج ۱، ص ۱۲۳؛ مدرس، ص ۵۴، که میرزامهدى را شهید ثالث خوانده‌اند). به همین سبب فرزندان و نوادگان میرزامهدى به «شهیدى» معروف شده‌اند (رجوع کنید به رضوى، ص ۳۹۳ـ۴۲۶). از کودکى و نوجوانى وى اطلاع چندانى در دست نیست جز اینکه پس از اتمام تحصیلات مقدماتى، فقه و اصول را نزد حاج‌میرزا نصراللّه مجتهدفانى، شوهر خواهرش، که از مجتهدان و مدرّسان بزرگ و مشهور خراسان بود، آموخت، هوش سرشار و حافظه قدرتمند وى هنگام نوجوانى و تحصیل زبانزد بود.

سپس براى ادامه تحصیل به نجف‌اشرف رفت (حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۱۸؛ گلشن‌آزادى، همانجا). در هنگام اقامت در نجف، با عارفى به نام میرزامهدى گیلانى متخلص به خدیو (متوفى ۱۳۰۹؛ درباره وى رجوع کنید به معصوم علیشاه، ج ۳، ص۵۵۰ـ۵۵۱) آشنا شد و همراه او به مجالس صوفیه بغداد می‌رفت. از قصیده‌اى که در ستایش خدیو سروده است مشخص می‌شود که وى اعتمادى عمیق به این عارف داشته است.

حبیب از طریق خدیو با مرتاضى هندى به نام غلامعلی‌خان آشنا شد. غلامعلی‌خان که به زبانهاى باستانى و علوم و معارف هندوان آشنایى داشت، در حلقه ارشادش این علوم را به خواص شاگردانش می‌آموخت. حبیب هم با موافقت خدیو، از محضر غلامعلی‌خان بهره برد (رجوع کنید به حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص۲۰ـ۲۴). مشخص نیست که حبیب، چه مدتى در نزد مرشد هندى به تَعلُّم مشغول بوده است، اما پس از درگذشت وى، نخست خدیو گیلانى و سپس حبیب به مشهد رفتند.

در مشهد، خدیو در سراچه بیرونى منزلِ حاج‌میرزا هدایت‌اللّه، پدربزرگ حبیب، که در جوار مسجد گوهرشاد بود مقیم شد و پس از مدتى عده‌اى از مشاهیر خراسان از جمله صیدعلی‌خان درگزى (متوفى ۱۳۳۲) به حلقه ارادت وى درآمدند که آنها را «اصحاب سراچه» یا «اهل سراچه» می‌نامیدند. کم‌کم رفتار خاص و شیوه درویشانه زندگى اصحاب سراچه باعث شد که برخى از متشرعان به مخالفت با آنها برخیزند و اصحاب هم تصمیم گرفتند متفرق شوند. حبیب هم در حدود ۱۲۹۵ به سامرا به حلقه درس میرزاى شیرازى* پیوست (رجوع کنید به معصوم‌علیشاه، ج ۳، ص ۵۵۱؛ حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۲۴ـ۳۲؛ نیز رجوع کنید به ادامه مقاله).

معاصران حبیب خراسانى نظیر میرزامحمدمهدى کشمیرى، محمدباقر رضوى، بدایع‌نگار و مشکان طبسى که شرح‌حال وى را نوشته‌اند کوچک‌ترین اشاره‌اى به ماجراى اصحاب سراچه نکرده‌اند. معصوم‌علیشاه (همانجا) در ضمن شرح‌حال خدیو گیلانى، با اینکه اشاره‌اى به اهل سراچه می‌کند اما نامى از حبیب خراسانى نمی‌آورد، حتى گلشن آزادى که سالها پس از حبیب می‌زیسته در شرح‌حال حبیب اشاره‌اى به این مسئله نکرده است. از اشاره‌اى که حسن حبیب (حبیب خراسانى، مقدمه، ص ۲۹ـ۳۰) به دیدار خود با پسرخوانده خدیو می‌کند، مشخص می‌شود که مسئله سراچه تا سالها در نظر متشرعان خراسان مذموم بوده و اهل آن را به زندقه و الحاد متهم می‌کرده‌اند و احتمالا به همین دلیل شرح‌حال‌نویسان نمی‌خواسته‌اند نامى از مجتهد محبوب و بزرگ خراسان، یعنى حبیب، در میان اهل سراچه بیاید و نیز شاید از بیم چنین اتهاماتى است که خود حبیب هم ابیاتى را که در ستایش خدیو گیلانى سروده بود از قصیده خود حذف کرد (رجوع کنید به همان، ص ۲۳ـ۲۴).

اقامت حبیب در عتبات عالیات حدود چهار سال طول کشید که در این میان همسر دوم اختیار کرد، به سفر حج رفت و در بازگشت به عراق، علاوه بر میرزاى شیرازى از محضر حاج‌میرزا حبیب‌اللّه رشتى* و فاضلِ دربندى* بهره برد و پس از نیل به درجه اجتهاد و دریافت تصدیق اجتهاد از میرزاى شیرازى در حدود ۱۲۹۸ به مشهد بازگشت (محمدمهدى کشمیرى، ج ۲، ص ۲۶۹؛ رضوى، ص ۴۱۶؛ حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۳۶ـ۳۸؛ قس ساعدى خراسانى، ص ۲۷۵، که بازگشت وى را حدود ۱۳۰۰ ذکر می‌کند). مردم مشهد استقبال شایسته‌اى از وى کردند و ریاست روحانى و زعامت امور شرعى که در خاندان حبیب سابقه داشت به وى سپرده شد (محمدمهدى کشمیرى، همانجا؛ بدایع‌نگار، ص ۲۰؛ حبیب‌اللهى، ص ۱۳۸).

وى حدود پانزده سال به ریاست روحانى مردم مشهد که امورى از قبیل قضا، تدریس، امامت جماعت و موعظه و سخنرانى بود پرداخت. حسن رفتار، درایت و شهامت وى در انجام وظایف دینى حتى زبانزد نسلهاى پس از وى در خراسان بود. در این مدت، حبیب براى گذران معیشت، اراضى بحرآباد، روستایى در حوالى مشهد را، که ملک موروثى خاندان او بود، آباد کرد و هرگاه فرصتى دست می‌داد به کوهپایه‌هاى اطراف مشهد براى عبادت و تهجد می‌رفت (بدایع‌نگار، ص۲۰ـ۲۱؛ حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۳۸ـ۳۹؛ حبیب‌اللهى، همانجا).

حدود سالهاى ۱۳۱۵ تا ۱۳۱۶، حبیب که از زعامت امور شرعى کم‌کم خسته شده بود در بحرآباد با عارفى ساده‌دل و اُمّى به نام سیدابوالقاسم درگزى (متوفى ۱۳۱۹) دیدار کرد. ساعدى خراسانى در ضمیمه تاریخ علماى خراسان (همانجا) در معرفى حبیب خراسانى آورده است که: «از باریافتگان مرحوم میرزاابوالقاسم درگزیست». این عبارت نشان می‌دهد که سیددرگزى در خراسان آن زمان داراى مقام و منزلتى والا بوده است. معصوم‌علیشاه نیز که با سیددرگزى دیدار داشته است او را عارفى ساده‌دل، اُمّى، خوش‌سخن، فرشته‌خصال و نورانى توصیف می‌کند (ج ۳، ص ۷۰۳ـ۷۰۴).

حبیب خراسانى پس از آشنایى با سیددرگزى ریاست امور شرعى را رها کرد و به جز مواقعى خاص که به مشهد می‌آمد و بر منبر موعظه می‌کرد، به انزوا و عزلت پناه برد و حدود ده سال اغلب در روستاهاى اطراف مشهد خصوصآ روستاى کَنگ به عبادت، ریاضت و تفکر مشغول شد (حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۴۱ـ۴۴، ۵۱ـ۵۲؛ نیز رجوع کنید به رضوى، ص ۴۱۷). به گفته مشکان طبسى (ص ۳۶) منبر موعظه حبیب چنان گرم و گیرا بود که شنوندگان متوجه گذر زمان نمی‌شدند.

با ظهور انقلاب مشروطه، طرفداران مشروطه در خراسان از وى خواستند که فتوایى در وجوب مشروطه امضا کند. حبیب هم به بهانه اینکه سالهاست از فتوا و امضا دست کشیده، حکم صریحى در این مورد نداد و فقط خانه خود را در اختیار انجمن ایالتى مشروطه قرار داد تا به امور مردم در آنجا رسیدگى شود (حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۵۴ـ۵۵؛ تجربه کار، ص ۱۳۹؛ قس گلشن آزادى، ص ۱۹۴، که معتقد است حبیب ریاست انجمن ایالتى را پذیرفته است). با بالا گرفتن اختلافات و تندروى مشروطه‌خواهان، حبیب تصمیم گرفت که به مدینه سفر کند و باقى عمر را در آنجا بگذراند که در عصر ۲۷ شعبان ۱۳۲۷ در شصت‌ویک سالگى در بحرآباد به‌طور ناگهانى درگذشت. پیکر او را در حرم مطهر حضرت رضا سلام‌اللّه‌علیه در صفه پس پشت مقابل ضریح دفن کردند (رضوى، همانجا؛ حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۵۴ـ۶۷). مرگ ناگهانى حبیب و سلسله حوادثى که پیش از درگذشتش رخ داد، سبب شد که در بین نزدیکانش این گمان تقویت شود که مشروطه‌خواهان از بیم آنکه وى در خارج از ایران فتوایى علیه آنان صادر کند، او را مسموم کرده‌اند (حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۶۶ـ۶۷).

شخصیت حبیب خراسانى از چند جهت قابل تعمق و بررسى است: از یک سو وى مجتهدى است روشن‌نگر با وسعت مشرب که هنگام سرپرستى امورشرعى خراسان مردم را از خَرافات و حتى برخى آیینها نظیر شبیه‌سازى صحراى کربلا منع می‌کرد (رجوع کنید به همان مقدمه، ص ۴۰). او از نفوذ خود میان مردم و حاکمان براى حفظ احترام اشخاص استفاده می‌نمود، چنان‌که هنگامى که توطئه دشمنان و حاسدانِ ملک‌الشعراء صبورى (متوفى ۱۳۲۲)، پدر محمدتقى بهار*، نزدیک بود وى را از ملک‌الشعرایى آستان قدس رضوى عزل کند، حبیب از نفوذ خود استفاده کرد و مقام ملک‌الشعرایى را براى صبورى حفظ کرد (رجوع کنید به حبیب‌اللهى، ص ۱۳۹). معاصران وى به وجود شخصى نظیر حبیب خراسانى که هم اغلب علوم متداول زمان و خصوصآ فقه را به کمال می‌دانسته و هم در مناعت طبع و عزت نفس بی‌نظیر بوده است، در مقام مرجعیت شرعى خراسان، افتخار کرده‌اند (از جمله رجوع کنید به بدایع‌نگار، ص۲۰؛ مشکان طبسى، ص ۳۵ـ۳۶).

بنابه گفته حسن حبیب (حبیب خراسانى، مقدمه، ص ۲۰) وى زبان فرانسه را در سفر به عتبات آموخت. اما محمد شهید نورایى (رجوع کنید به دهخدا، ذیل مادّه) معتقد است که حبیب خراسانى پس از مراجعت از سفر حج زبان فرانسه را نزد حاج سیاح* محلاتى، جهانگرد مشهور دوره قاجاریه، آموخت. در خاطرات حاج‌سیاح (ص ۳۰۷) اشاره به مهمان‌نوازى حبیب از حاج‌سیاح هست اما مطلب مذکور وجود ندارد. با این حال نقل شده است که حبیب کتاب تِلماک اثر فنلون را به فارسى ترجمه کرده و این اثر به نظر حاج‌سیاح هم رسیده و قرار بود که حاج‌سیاح آن را چاپ کند (حبیب خراسانى، مقدمه حسن حبیب، همانجا، مقدمه على حبیب، ص۱۱۰ـ ۱۱۱).

بدون تردید دانش، وارستگى، روشن‌نگرى و آزادگى حبیب خراسانى و تعالیم وى به شاگردان و هوادارانش تأثیر بسزایى در محیط ادبى آینده مشهد و خراسان گذاشت (پروین گنابادى، ص ۵۱۷). بسیار کسانى که محضر وى را در جوانى درک کرده بودند، نظیر مشکان طبسى، بدایع‌نگار* و شیخ‌علی‌اکبر خدابنده (متوفى ۱۳۲۰ش)، همگى از افراد فرهیخته و برجسته خراسان بوده‌اند. براى نمونه خدابنده بر زبانهاى فرانسه و روسى و انگلیسى تسلط داشت و در سالهاى ۱۳۰۰ـ۱۳۰۴ش در مشهد زبانهاى خارجى را درس می‌گفت (همان، ص ۴۹۴).

از سویى دیگر حبیب شاعرى است برجسته و غزل‌سرا. با اینکه خود در دیوانش (ص ۶۴) تصریح کرده که از اشتهار به شاعرى چندان راضى نیست اما سرآمدِ مجتهدان و دانشمندانى است که در دوره قاجار شعر سروده‌اند (تجربه‌کار، ص ۱۳۷).

در غزلهاى حبیب نشانى از اشعار سیاسى دوره مشروطه و تأثیر آنها نیست، شعر وى بیشتر از نوع شعر شاعرانى نظیر صفاى اصفهانى* و صفی‌علیشاه* است که در دوره بازگشت پیرو سبک عراقى بوده‌اند (رجوع کنید به شفیعى کدکنى، ۱۳۷۸ش، ص ۷۷، ۷۹).

اغلب غزلهاى وى بین شش تا ده بیت است، اما غزلهاى سه و چهار بیتى در دیوانش فراوان است (براى نمونه رجوع کنید به ص ۶۳، ۶۵، ۶۸ـ۶۹، ۱۶۳)، که نشان می‌دهد شاعر غزلها را ناتمام رها کرده است. با این حال غزلهایى هم با بیش از بیست یا حتى سى بیت در دیوانش هست (رجوع کنید به ص ۱۹ـ۲۱، ۲۳ـ۲۶). در اغلب غزلهاى وى تخلص دیده نمی‌شود و شاید این امر به دلیل این است که به شاعرى خود چندان اهمیتى نمی‌داده است. اما در برخى غزلها (مثلا ص ۱۴۳ـ۱۴۴، ۱۴۶، ۱۷۸) نیز تخلص «حبیب» را در بیت آخر آورده است و گاهى هنرمندانه با تخلصش ایهام‌سازى می‌کند (براى نمونه رجوع کنید به ص ۶۲، ۱۴۴) و گاهى هم در غزلى دوازده بیتى تخلص را در بیت هشتم می‌آورد (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۳۲).

بسیارى از غزلهاى حبیب مانند غزلیات مولوى جلال‌الدین بلخى وزنى تند و خیزابى همراه با قافیه دارند و همین باعث خوش‌آهنگى غزلیات او شده است. حدود نودو پنج درصد غزلیات وى مردّف است و آنهایى هم که ردیف ندارند یا به دلیل وزنى شاداب و یا به‌سبب استفاده از کشیدگى یک مصوّت در قافیه و تکرار قافیه بسیار خوش‌آهنگ‌اند (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۱۴، ۱۴۰ـ۱۴۱). یکى دیگر از ویژگیهاى شعر حبیب استفاده خاص از ردیفهاى بلند و طولانى است (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۴۳ـ۱۴۴، ۱۹۵، ۱۹۹). تأکیدى که حبیب بر چنین ردیفهایى دارد، قوت و برجستگى شعر وى را دوچندان می‌کند (نیز رجوع کنید به یوسفى، ص ۳۴۴). در غزلى با وزنى خیزابى و قافیه‌هاى میانى زیبا که تضمینى از غزلى از مولوى دارد، ردیف دشوار «یا رَجُلاً خُذْبِیدى» را چنان هنرمندانه به‌کار می‌گیرد که خللى در مفهوم ابیات ایجاد نمی‌شود و خواننده خود را با غزلیات مولانا مواجه می‌بیند (رجوع کنید به ص ۱۹۹).

زبان شعر وى، تقریبآ همان زبان سبک عراقى است و گاهى هم اشعارى نزدیک به زبان استوار سبک خراسانى دارد (براى نمونه رجوع کنید به ص ۶۸، ۲۵۶ـ۲۶۳، ۳۲۱ـ۳۲۳). تضمینها و اقتباسهایى که از شعر منوچهرى دامغانى*، مولوى* و حافظ* دارد نشانه آن است که در اشعار متقدمان تأمل می‌کرده است (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۴۸، ۱۹۹، ۳۲۱ـ۳۲۳). او همچنین به اشعار معاصرانش نیز توجه داشته از جمله شعرى در جواب ادیب نیشابورى اول سروده است (رجوع کنید به ص ۵۲ـ۵۶) که در وزنى است که بعدها نیما یوشیج از این وزن براى منظومه «افسانه» استفاده کرد (رجوع کنید به شفیعى کدکنى، ۱۳۵۴ش، ص ۱۸۱، پانویس ۲).

علاوه بر موارد فوق آنچه حبیب را از شاعران هم‌عصر خود متمایز می‌کند، عرفان تجربى و خاصّ اوست که در مرحله اصطلاحات و لفظ باقى نمانده بلکه حاصل تأملات و تجربه‌هاى عرفانى خود اوست. شعر او برخاسته از کششهاى روحانى اوست و از یک سو سرشار است از شور و شیفتگى و از سوى دیگر خالى از اصطلاحات عرفانى شاعران پیرو ابن‌عربى است. او یکى از بزرگ‌ترین شعراى عارف ایران در دوران پس از حمله مغول است (رجوع کنید به همان، ص ۱۷۳؛ همو، ۱۳۵۹ش، ص ۲۷؛ صبور، ص ۶۴۴). در بسیارى از غزلهایش مانند حافظ در ستیز با زهدنمایان و زهدفروشان است و شخصیتهاى منفى دیوان وى زاهد و شیخ‌اند حتى سه غزل متوالى با ردیفِ «شیخ» و «اى شیخ» دارد که در آنها شدیدآ به زهدفروشى شیخ حمله می‌کند .(رجوع کنید به ص ۹۸ـ۹۹).

باتوجه به سوانح زندگى حبیب و مخالفتهایى که با اصحاب سراچه شد، سبب کاربرد فراوان این‌گونه درون‌مایه‌ها را در شعر حبیب می‌توان دریافت. او اصطلاحات مغانه را مانند حافظ به‌کار می‌گیرد و همچون حافظ خود را «رند» می‌داند (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۵۵، ۱۹۸). چند غزل دلنشین با مضمون توحید محض دارد (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۹۵، ۲۰۶) که یادآور تضمین شیخ‌بهائى از غزل خیالى بخارایى* است (رجوع کنید به یوسفى، ص ۳۴۶). در دیوان حبیب تعداد کمى اخوانیات* نیز وجود دارد که دو اخوانیه خطاب به ملک‌الشعراء صبورى است. هر دوى این اخوانیات، اشعارى عرفانى است که از لحاظ مضمون غزل و از لحاظ ظاهر و ساختار قصیده محسوب می‌شود. رعایت قوانین و سنّتهاى شعرى اخوانیه‌سرایى در این اشعار نشان‌دهنده این است که حبیب با اینکه از این عوالم به دور بوده است اما در شعر کهن تبحر خاصى داشته است (رجوع کنید به حبیب خراسانى، ص ۱۹ـ۲۶، که اشعار مذکور غزل محسوب شده است؛ صبورى، ص ۳۳۸ـ۳۳۹، که اخوانیه حبیب قصیده شمرده شده است؛ نیز رجوع کنید به حبیب‌اللهى، ص ۱۴۰ـ۱۴۱).

حبیب چندین مدیحه در منقبت و مدح رسول‌اکرم صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم و حضرت على علیه‌السلام و حضرت ولی‌عصر عجل‌اللّه‌فرجه در قالبهاى قصیده و ترکیب‌بند دارد که بیشتر آنها را هنگام اقامت در عتبات عالیات سروده است (براى نمونه رجوع کنید به ص ۲۲۳ـ۲۲۵، ۲۳۸ـ۲۴۶، ۲۵۶ـ۳۲۰؛ نیز رجوع کنید به همان، مقدمه حسن حبیب، ص ۳۷). شعر حبیب بر بسیارى از شاعران خراسانى پس از وى نظیر اخوان ثالث* (رجوع کنید به ص ۱۲۶ـ۱۳۳) و عماد خراسانى* تأثیر گذاشته است (رجوع کنید به روزبه، ص ۱۱۶).

بسیارى از غزلهاى حبیب خراسانى در برنامه گلهاى رنگارنگِ رادیو خوانده شده است (یوسفى، ص ۳۴۱). مهدى خالدى از جمله موسیقی‌دانهایى است که آهنگهاى بسیارى براى غزلهاى حبیب ساخته است (رجوع کنید به خالدى، ص ( ۹۰)، ( ۱۴۲)، ( ۲۲۸)، ( ۳۱۲))، از این گذشته بسیارى از غزلهاى وى آمادگى اجرا بر روى دستگاههاى مختلف موسیقى سنّتى ایران را دارند (رجوع کنید به نقش موسیقى آوازى در شعر و غزل ایران، ص ۳۹۵ـ۳۹۷). به همین مناسبت برنامه‌اى از گلهاى جاویدان رادیو به حبیب خراسانى اختصاص داشته است (رجوع کنید به گل‌هاى جاویدان و گل‌هاى رنگارنگ، ص ۳۵۳ـ ۳۵۵). این امر سبب شد که نام این شاعر در میان مردم عامى نیز مطرح شود.

شمارى از فرزندان و نوادگان حبیب خراسانى از مرد و زن شاعرند و می‌توان گفت که شاعرى در خاندان حبیب امرى موروثى است (رجوع کنید به یوسفى، ص۳۴۰ و پانویس ۳؛ نیز رجوع کنید به حبیب‌اللهى*، ابوالقاسم).

در زمان حیات حاج‌میرزا حبیب، شخصى به نام ملااسداللّه تربتى مسئولیت تحریر و جمع‌آورى اشعار وى را برعهده گرفت. حبیب نوشته او را دید و آنچه از قلم افتاده بود بر حواشى نوشت (حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۶۷ـ ۶۸). نخستین بار در ۱۳۲۹ش عباس زرین‌قلم خراسانى دیوانى ناقص و مغلوط از حبیب با نام گنج گهر در ۱۷۷ صفحه در مشهد منتشر کرد. سپس در ۱۳۳۰ش دیوان نسبتآ کامل‌ترى براساس تحریر اسداللّه تربتى و حواشى حبیب خراسانى به کوشش و با مقدمه حسن حبیب با ۱۲۰ صفحه مقدمه و ۳۲۲ صفحه متن در مشهد منتشر شد. در ۱۳۳۴ش اشعار نویافته حبیب خراسانى به‌اهتمام على حبیب همراه با مقدمه‌اى کوتاه از وى به این مجموعه افزوده و در ۱۳۳۵ش در تهران منتشر شد. همین دیوان تاکنون شش بار در تهران تجدید چاپ شده است (رجوع کنید به حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص۷۰؛ نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ج ۱۸، ص ۲۴۱؛ مشار، ج ۱، ستون ۱۵۲۰، نیز رجوع کنید به ج ۲، ستون ۲۷۷۶).



منابع :
(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) مهدى اخوان‌ثالث، زمستان: مجموعه شعر، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۳) فضل‌اللّه‌بن داود بدایع‌نگار، «مرجوم حجهالاسلام حاج‌ میرزا حبیب‌اللّه شهیدى قدس‌سره»، الکمال، سال ۲، ش ۴ (فروردین ۱۳۰۱)؛
(۴) ابوالقاسم پرتو، یارانِ سراچه: (شرح احوالات و عقاید و افکار میرزاحبیب خراسانى)، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۵) محمد پروین گنابادى، گزینه مقاله‌ها، تهران ۱۳۵۶ش؛
(۶) نصرت تجربه‌کار، سبک شعر در عصر قاجاریه، (تهران) ۱۳۵۰ش؛
(۷) محمدعلی‌بن محمدرضا حاج سیاح، خاطرات حاج سیاح، یا، دوره خوف و وحشت، به کوشش حمید سیاح، چاپ سیف‌اللّه گلکار، تهران ۱۳۵۹ش؛
(۸) ابوالقاسم حبیب‌اللهى، «حاج‌میرزا حبیب‌اللّه مجتهد خراسانى»، یغما، سال ۱۹، ش ۳ (خرداد ۱۳۴۵)؛
(۹) حبیب‌اللّه‌بن محمدهاشم حبیب خراسانى، دیوان، چاپ على حبیب، تهران (۱۳۵۳ش)؛
(۱۰) مهدى خالدى، مهدى خالدى: (مجموعه آهنگها)، گردآورى و تألیف حبیب‌اللّه نصیری‌فر، (تهران: نگاه)، ۱۳۷۰ش؛
(۱۱) دهخدا؛
(۱۲) محمدباقربن اسماعیل رضوى، شجره طیبه در انساب سلسله سادات علویه رضویه، چاپ محمدتقى مدرس رضوى، مشهد ۱۳۸۴ش؛
(۱۳) محمدرضا روزبه، سیر تحول غزل فارسى: از مشروطیت تا انقلاب، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۱۴) محمدباقر ساعدى خراسانى، ضمیمه تاریخ علماى خراسان، در عبدالرحمان‌بن نصراللّه مدرس، تاریخ علماء خراسان، چاپ محمدباقر ساعدى خراسانى، مشهد ۱۳۴۱ش؛
(۱۵) محمدتقی‌بن محمدعلى سپهر، ناسخ‌التواریخ: سلاطین قاجاریه، چاپ محمدباقر بهبودى، تهران ۱۳۴۴ـ۱۳۴۵ش؛
(۱۶) محمدرضا شفیعى کدکنى، ادبیات فارسى از عصر جامى تا روزگار ما، ترجمه حجت‌اللّه اصیل، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۱۷) همو، ادوار شعر فارسى: از مشروطیت تا سقوط سلطنت، تهران ۱۳۵۹ش؛
(۱۸) همو، «ادیب نیشابورى: در حاشیه شعر مشروطیت»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانى دانشگاه فردوسى، سال ۱۱، ش ۲ (تابستان ۱۳۵۴)؛
(۱۹) داریوش صبور، آفاق غزل فارسى: سیر انتقادى در تحول غزل و تغزل از آغاز تا امروز، (تهران) ۱۳۵۵ش؛
(۲۰) محمدکاظم‌بن محمدباقر صبورى، دیوان، چاپ محمد ملک‌زاده، تهران ۱۳۴۲ش؛
(۲۱) محمدعلی‌بن صادقعلى کشمیرى، کتاب نجوم السماء فى تراجم العلماء، قم [? ۱۳۹۴[؛
(۲۲) محمدمهدی‌بن محمدعلى کشمیرى، تکمله نجوم السماء، قم [? ۱۳۹۷[؛
(۲۳) ابوالحسن‌بن محمدامین گلستانه، مجمل‌التواریخ، چاپ مدرس رضوى، تهران ۱۳۵۶ش؛
(۲۴) علی‌اکبر گلشن‌آزادى، صد سال شعر خراسان، به کوشش احمد کمالپور، مشهد ۱۳۷۳ش؛
(۲۵) گل‌هاى جاویدان و گل‌هاى رنگارنگ، به اهتمام و گزینش حبیب‌اللّه نصیری‌فر، تهران: نگاه، ۱۳۸۲ش؛
(۲۶) عبدالرحمان‌بن نصراللّه مدرس، تاریخ علماء خراسان، چاپ محمدباقر ساعدى خراسانى، مشهد ۱۳۴۱ش؛
(۲۷) خانبابا مشار، فهرست کتابهاى چاپى فارسى، تهران ۱۳۵۲ش؛
(۲۸) حسن مشکان طبسى، «(حاج‌میرزا حبیب خراسانى)»، دبستان، ش ۳ (دى ۱۳۰۱)؛
(۲۹) محمدمعصوم‌بن زین‌العابدین معصوم علیشاه، طرائق الحقائق، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران [? ۱۳۱۸[؛
(۳۰) نقش موسیقى آوازى در شعر و غزل ایران، به‌کوشش و گزینش حبیب‌اللّه نصیری‌فر، تهران: نگاه، ۱۳۸۴ش؛
غلامحسین یوسفى، چشمه روشن: دیدارى با شاعران، تهران ۱۳۶۹ش.

 این غزل از اوست:

سالها بر کف گرفتم سبحهء صد دانه را
تا ببندم زین فسون پای دل دیوانه را

سبحهء صد دانه چون کار مرا آسان نکرد
کرد باید جستجو آن گوهر یک دانه را

سخت و سست و ناتوان گشتم مگر نیرو دهد
قوت بازوی مردان همت مردانه را

برفروز از می چراغی من ز مسجد نیمه شب
آمدم بیرون و گم کردم ره میخانه را

ساقی از درد قدح ما را نصیبی بخش نیز
چون رسد نوبت بپایان گردش پیمانه را

ما گدایان را طفیل خویش از این خوان کرم
قسمتی ده میشناسی گر تو صاحبخانه را

کعبه را بتخانه کردم من، تو ای دست خدا
آستینی برفشان و کعبه کن بتخانه را

واعظا افسانه کمتر گو که من از دایه نیز
در زمان کودکی بشنیدم این افسانه را

روز و شب در حسرت اندوه و تیماری چرا
از غم فکر ریاست سخت بیماری چرا

چون مسلمانی بمعنی عین بی آزاری است
شیخ الاسلاما تو چندین مردم آزاری چرا

بندگی بیزاری از خلق است ای شیخ کبیر
بندهء خلقی و از حق سخت بیزاری چرا

از خدا گردی فراموش ای فقیه ذوفنون
روز و شب در فکر درس و بحث و تکراری چرا

صبحدم در خدمت تزویر و سالوس و ریا
نیمه شب با لعبت کشمیر و فرخاری چرا

روز روشن در صف اهل تقدس پیشوای شام
تاری بر در دکان خماری چرا

ای حبیبا تا بچندی غافل از روز شمار
از حساب خویشتن پیوسته بیکاری چرا

شیخنا تا کی گرانتر میکنی عمامه را
تا کنی هنگام دعوت گرمتر هنگامه را

رشتهء تحت الحنک برچین که وقت صید نیست
در ره خاصه منه ای شیخ دام عامه را

صید عنقائی نشاید کرد با بال مگس
دانش آموزی نیارد مکتبی علامه را

افکنی در پیش و پس تا کی بصید خرمگس
آن کبیرالهامه را و آن قصیرالقامه را

تا می آلوده نگردد دامنت چون بگذری
در خرابات مغان ای شیخ برچین جامه را

میکنی تفسیر قرآن با همه زرق و نفاق
تا به کی زحمت دهی این آسمانی نامه را

*************************
شیخ و زاهد گر مرا مردود و کافر گفته اند
عذر ایشان روشن است، از روی ظاهر گفته اند

خاطری رنجیده از ما داشتند این ابلهان
این سخنها را همی از رنج خاطر گفته اند

دشمن دانا بود نادان که در هر روزگار
انبیا را ناقصان کذاب و ساحر گفته اند

این خراطین بین که با این عقل و دانش
این سخن از سماک اعزل و از نسر طایر گفته اند

گر خردمندان رضا باشند از ما باک نیست
زانچه این نابخردان از عقل قاصر گفته اند.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۲

زندگینامه شیخ جعفر مجتهدی(۱۳۰۳-۱۳۷۴هـ.ش)

ولادت

جناب شیخ جعفر مجتهدی در اول بهمن ماه ۱۳۰۳ هـ.ش در خانوادهای متدین و مرفه در شهر تبریز دیده به جهان گشودند.خانوادهای که از نظر نجابت و اصالت جزء خانواده های مشهور آن سامان به شمار می آمد.

 

 

والدین

پدر ایشان جناب حاج میرزا یوسف از دلباختگان آستان ولایتمدار قبله العشاق ، حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) بودند، تا جایی که مکرر قافله سالاری زائرین کربلای معلی را از تبریز به عهده میگرفته و خرج زوار تهیدست دل شکسته را خود عهده دار میشدند و در طول مسیر حراست این قافله با دو شیر تربیت شده بود که در ابتدا و انتهای آن حرکت می کردند و زوار امام حسین (علیه السلام) را سلامت به مقصد می رساندند.ایشان بعد از فقدان پدرشان جناب حاج میرزا یوسف، تحت کفالت و سرپرستی مادر بزرگوارشان، آن بانوی علویه قرار گرفتند.

از همان اوان خردسالی به خاطر فطرت پاک و زلالی که داشتند بارها در عالم رویا مورد عنایات حضرت صدیقه طاهره و سایر حضرات معصومین (علیهم السلام ) قرار می گیرند .

 

 

تحول

ایشان می فرمودند :از همان سنین نوجوانی علاقه عجیبی به تزکیه نفس داشتم و شروع به تهذیب نفس و خودسازی و تقویت اراده نمودم و در قبرستان متروکه شهر تبریز که یکی از قبرستانهای بسیار مخوف ایران به شمار میرود و رعب و وحشت عجیبی بعد از استیلای شب به خود می گیرد، قبری حفر نموده و در آن شب را تا صبح به ذکر حضرت باری می پرداختم چون بسیار دوست داشتم به بینوایان و مستمندان کمک کرده و زندگی آنها را از فقر و تنگدستی نجات بخشم، سعی و تلاش بسیاری مینمودم تا معمای لاینحل کیمیا به دست من حل گردد، لذا قسمتی از سرمایه پدری را در این راه صرف نمودم ولی به نتیجهای نرسیدم، اما چون این کوشش من همراه با توسلات شدید بود، یک روز ناگهان هاتف غیبی به من ندا در داد:جعفر؛ کیمیا، محبت ما اهل بیت عصمت و طهارت است، اگر کیمیای واقعی می خواهی بسم الله این راه و این شما .

با شنیدن آن ندای غیبی هدف و مسیر زندگیم بکلی دگرگون شده و بر آن شدم تا به جای تسخیر جن و انس و ملک و اکتساب کیمیا به دنبال حقیقت همیشه جاوید و پاینده، یعنی محبت و دوستی ائمه اطهار (علیهم السلام) بروم.

 

 

هجرت به عراق

ایشان می فرمودند :بیقراری عجیبی سراسر وجودم را فرا گرفت و آن چنان بی تاب و حیران اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) شدم که لحظه ای نمیتوانستم در منزل و شهر خود باقی بمانم ، لذا صبح روز بعد پشت پایی به همه چیز زده و بعد از خداحافظی با حالتی آشفته و پای برهنه از تبریز به قصد کربلای معلی حرکت کرده و از مرز خسروی وارد خاک عراق شدم.

در اولین ایستگاه بازرسی، مأموران حکومتی عراق به خاطر نداشتن جواز ورود، مرا به عنوان جاسوس دستگیر و به زندان انداختند.

چندین ماه در زندان بودم و در آن جا شور و حالی که نسبت به ائمه اطهار (علیهم السلام) داشتم را ادامه داده ودائماً در حال توسل بودم و استخلاص خود را از حضرت امیر و آقا امام حسین (علیهم ا السلام) تقاضا میکردم البته از همان روز اول تا آخر ، دائماً و در تمام حالات نظر آقا حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام) بر من بود کمکم در اثر آن توسلات و ریاضتهای اجباری که در زندان بر من وارد میشد، روحم صفای خاصی به خود گرفت، بطوری که رؤیاهای صادقی میدیدم و فوراً به وقوع میپیوست که باعث قوت روح و امیدواری در من می گشت.

 

 

اقامت در نجف

ایشان در مورد اقامتشان در نجف می فرمودند :شبی در خواب خدمت حضرت مولا علی (علیهالسلام) مشرف شدم، ایشان فرمودند:جعفر؛ فردا بی گناهی تو ثابت گشته و آزاد خواهی شد، بایدبه نجف اشرف بیایی و با دست مبارکشان به محلی اشاره کرده و فرمودند: در این محل و نزد این پیرمرد کفاش به پینه دوزی می پردازی از دستمزدی که می گیری قسمتی را هزینه خود ساز و مابقی را در پایان هفته نان و خرما بخر و در مسجد سهله در میان معتکفان تقسیم کن .

صبح روز بعد مأموران زندان مرا آزاد کرده و اجازه ورود به خاک عراق را دادند و بدین ترتیب راهی نجف اشرف شدم و در همان محلی که حضرت اشاره فرموده بودند؛ نزد آن پیرمرد پاره دوز شروع به کار نمودم تا تمام انّیتها و آرزوهای نفسانی که ناشی از خود فراموشی و تجملات زندگی بود از بین برود، بعد از گذشته حدود یک سال اقامت در نجف روزی نامهای از طرف برادرم که در تبریز بود توسط شخصی به دستم رسید که در آن نوشته شده بود از زمانی که شما به نجف رفته اید اموال شما (که عبارت بود از چندین باب مغازه در بهترین نقطه شهر تبریز و مستغلات دیگری که از پدرم به ارث رسیده بود) در دست مستأجران میباشد و آنها از پرداخت حق الإجاره خودداری می نمایند و می گویند: بایداز طرف شخص مالک وکالت داشته باشید تا حق الإجاره را به شما تحویل دهیم.

با توجه به اینکه شما دور از وطن میباشید و نیاز به پول دارید وکالتی برای من بفرستید تا مال الاجاره ها را جمع نموده و برایتان بفرستم.

در این هنگام متوجه شدم که مورد امتحال بزرگی قرار گرفته ام؛ متحیر ماندم که چه کنم؟ آیا با این اندک نانی که از پینه دوزی به دست می آورم ارتزاق کنم یا مجدداً به زندگی مرفه خود که از ارث مرحوم پدرم بود و از نظر شرعی هم بلامانع و حلال بود برگردم؟

با خود در جنگ و ستیز بودم و شیطان مرا وسوسه میکرد، تا اینکه تصمیم خود را گرفته و در پشت همان نامه برای برادرم نوشتم: عنایات حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در نجف شامل حالم بوده و از سفره پرفیض ایشان بهره مند میباشم و ایشان هزینه زندگیم را کفایت کرده اند.

کسانی که در تبریز مستأجر من می باشند، اگر توان مالی داشتند در محل استیجاری به سر نمی بردند. لذا به موجب همین دست خط وکالت دارید تمام املاک متعلق به من را به نام مستأجران و در تملک ایشان درآورید و خدای من هم بزرگ است.

و بدین ترتیب در یک لحظه تمام ثروت و دارائی خود را بخشیدم، چرا که اعتقاد بر این داشتم که حضرت مولا علی (علیه السلام) مرا تنها نخواهند گذاشت و همانطور که در این مدت چه از نظر معنوی و چه از نظر مادی پذیرایی شایانی از من نمودهاند در آینده هم همین گونه رفتار خواهند کرد.

 

 

امتحان بزرگ …

یک روز که به حرم مطهر حضرت امیر (علیه السلام) مشرف شده و در حین زیارت و توسل بودم، صدای حضرت مولا را شنیدم که فرمودند:شیخ جعفر، همین الان به مسجد سهله برو، چند نفر در آنجا میباشند که باید از آنها دستگیری نمایی.

بنابر فرمایش حضرت فوراً به مسجد سهله رفتم، در مسجد بسته و ماشین بنز مدرنی آنجا بود، خادم مسجد را صدا زدم که درب را باز کند، وقتی وارد آنجا شدم، دیدم سه نفر جوان با لباسهای فاخر و مجلل در فراق حضرت بقیه الله می گریند و بر روی خاکها میغلتند، و یک نفر آنها هم از شدت گریه بیحال بر زمین افتاده است.

نزدشان رفتم و آنها را دلداری داده و آرام نمودم، سپس همگی از مسجد خارج شدیم و آنها سوار ماشین شدند.

در این هنگام متوجه شدم که من هم باید همراه با آنها بروم، لذا سوار ماشین شده و همراهشان رفتم، آنها مرا به منزلشان در بغداد بردند و بعد از مدتی از منزل خارج شده و مرا تنها گذاردند، و این در شرایطی بود که شش دختر جوان و بسیار زیبا در آنجا بودند.

آنها پیوسته از من تقاضا میکردند که آنها را به عقد خود درآورم و پی در پی به انحاء مختلف و گوناگون در این امر اصرار میورزیدند، با حضور این دختران جوان چنان غافلگیر شده بودم که برای لحظاتی خود را فراموش کردم ولی خیلی زود به خود آمدم و بر خویش نهیب زدم که:

جعفر ! به چه می اندیشی مبادا شرم حضور از ادامه راه بازت دارد ؟ و با سکوت معنی دار خود این لعبتان را دلخوش داری !؟ و بعد یاد آوردم که مردان خدا به هنگام رویارویی با این چنین صحنه های تکان دهنده ای از چه شیوه هایی استفاده می کردند .

لذا با عزمی جزم دست رد بر سینه خواسته های آنان زده و امتناع نمودم اما روزی چند بار می مردم و زنده می شدم تا اینکه پس از گذشت شش ماه از این ریاضت بسیار سخت و مجاهده عظیم و دشوار آن جوانها آمدند و متوجه شدند که در این مدت هیچ گونه خطایی از من سر نزده و در این امتحان بزرگ موفق شده ام!!

آنگاه مرا با کمال احترام به نجف برگرداندند.

 

 

 

اعتکاف در مسجد سهله

در اینجا سلوک آقای مجتهدی وارد مرحله حساسی می شود و به اعتکاف در مسجد سهله رهنمون می گردند ، ایشان در این مورد می فرمودند :در نجف به دستور حضرت مولا علی (علیه السلام) راهی مسجد سهله شده و مدت هشت سال به طور مداوم، در آنجا معتکف گردیدم و به جز تجدید وضو و تطهیر از مسجد خارج نمیشدم.

در پایان این مدت از طرف حضرت امیر (علیه السلام) و آقا امام زمان (روحی فداه) عنایت زیادی به من شد.حاج کاظم سهلاوی یکی از خدام مسجد سهله میباشند تعریف کردند:در مدتی که آقای مجتهدی در مسجد سهله معتکف بودند، با هیچ کس صحبت نمی کردند و دائم مشغول ذکر و فکر و توسل و گریه بودند، هیچ گاه تسبیح از دستشان جدا نمیشد و حالشان مثل حال شخص متحضر و کسی که هر لحظه در حال جان دادن است بود.

شبها را نمی خوابیدند و اگر کسی هم وارد حجره ایشان می شد بیش از پنج دقیقه با او نمی نشسته و از حجره بیرون می آمدند، اکثر اوقات در حال بکاء بودند و از خوف و حب خدا می گریستند.

آقای مجتهدی بعد از تمام شدن این مدت نزد ما آمده و فرمودند:من دیگر از طرف حضرت ولی عصر (علیه السلام) مرخص شده و میتوانم اینجا را ترک کنم، آنچه بایستی از ناحیه ایشان به من برسد مرحمت شد.

 

 

ملاقات با حاج ملا آقا جان زنجانی

در همین ایام ملاقات آقای مجتهدی با مرحوم حاج ملا آقا جان زنجانی در مسجد سهله رخ می دهد:مرحوم حاج ملاآقاجان از عرفای معروف و از متوسلین به ساحت مقدس حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به شمار میرفته است و بطوری شیفته و منتظر آن حضرت بوده و در فراق آن بزرگوار اشک می ریخته که جای اشک بر صورت وی نمایان بوده است و در محبت به ساحت مقدس حضرت ولی عصر (علیه السلام) تا حد جنون پیش می رود بطوری که به شیخ محمود مجنون ملقب می گردد.

سیره و روش او توسل به ذوات مقدس اهل بیت عصمت و طهارت (علیه السلام) و خدمت به خلق بوده است.ایشان مدتها در قم منزل حاج میرزا تقی زرگری که او هم از اهل الله بوده و از اوتاد بشمار میرفته ساکن بوده اند.

مرحوم حاج ملا آقاجان روزی به دوستان خود می گویند مأمور شده ام به عتبات عراق بروم و این آخرین سفرم بوده و بعد از مراجعت زندگی را بدرود خواهم گفت و بدین ترتیب همراه با عدهای از ملازین خود راهی عتبات می شوند.

بعد از زیارت ائمه (علیهم السلام) و جریانات عجیبی که در این مدت برای ایشان رخ میدهد، به همراهان میگویند: باید شب جمعه به جهت امر مهمی به مسجد سهله بروم.

دوستان همراه ایشان میگویند شب جمعه به مسجد سهله رفتیم و در قسمت بالای مسجد که جای نسبتاً خلوتی وجود داشت حلقه وار نشستیم در این موقع مرحوم حاج ملا آقاجان بیتابانه به این طرف آن طرف نظر میکردند و میفرمودند:منتظر جوانی هستم که باید با او ملاقات کنم.

مرحوم قریشی که یکی از همراهان بودهاند می گفتند:در همین لحظات ناگهان درب یکی از حجرههای مسجد باز شد و جوانی بسیار خوش سیما و جذاب در حالی که آفتابهای در دست داشت از آن خارج شد و به طرف درب خارج حرکت کرد.

مرحوم حاج ملا آفاجان به محض اینکه چشمانشان به آن جوان افتاد گفتند:گمشده ام را پیدا کردم، این همان کسی است که در سیر ، او را به من نشان داده اند.

از ایشان پرسیدیم مگر این جوان چه خصوصیاتی دارد که اینگونه شما را جذب کرده و بیتاب او هستید؟!

فرمودند: او شخصی است که در این جوانی هم گوش باطنش می شنود و هم چشم باطنش میبیند! ملاحظه کنید؛ و فوراً به صورت بسیار آرام و آهسته بطوری که ما چند نفر هم که نزدیکشان نشسته بودیم به سختی صدای ایشان را شنیدیم به زبان آذری فرمودند: (گل بورا گراخ بالام جان : بیا اینجا پسر جان ! تا تو را ببینم )

در این هنگام آن جوان که آن سوی مسجد به درب خروجی رسیده بود و با ما خیلی فاصله داشت ناگهان در جای خود ایستاد و آفتابه را روی زمین گذاشته و از میان جمعیت به طرف ما حرکت کرد، هنگامی که به ما رسید خدمت حاج ملا آقاجان سلام کرده و سپس گفت با من کاری داشتید؟ امر بفرمایید،آنگاه جناب حاج ملا آقاجان خطاب به همراهان فرمودند: ما را تنها بگذارید که من باید با ایشان خلوت داشته باشم.و بدین گونه حدود مدت یک هفته مرحوم حاج ملا آقاجان با آقای مجتهدی بودند….

کسانی که توفیق زیارت این دو مرد خدا را داشته اند بر یک نکته اتفاق نظر دارند که مشی سلوکی این دو بزرگوار در توسل به اهل بیت ( ع ) خلاصه می شد و مسیر سلوک خود را با پای محبت و بال عشق طی می کردند و در انتظار صدور حواله های غیبی می نشستند تا به کسانی که استحقاق دریافت آنها را دارند بسپارند …

 

 

توفیق زیارت محبوب

جناب مجتهدی پس از دیدار سرنوشت ساز خود با آن اعجوبه عرفان ، عازم نجف شده و در سایه عنایت حضرت مولی الموحدین علی ( ع ) به ادامه سیر معنوی می پردازند .

پس از کسب اجازه از محضر آن حضرت با پای پیاده و قلبی شعله ور از عشق آتشین مولی الکونین حضرت ابی عبدالله الحسین ( ع ) به زیارت محبوب خود می شتابند و با طمانینه ای که مولا علی ( ع ) در دل و جان این عاشق بیقرار مستقر می سازند تاب زیارت تربت سید الشهدا را پیدا می کنند و به مدت هفت سال در یکی از حجره های فوقانی صحن مطهر آقا ابا عبدالله رو به ایوان طلا سکونت می کنند و روزها نیز در بازار بین الحرمین در محله قیصریه اخباری ها به شغل کفاشی سرگرم می شوند و هر روز به زیارت دو طفلان حضرت مسلم (علیهم السلام) مشرف می شده اند.

از قول ایشان نقل شده :در ایامی که در کربلای معلی ساکن بودم هر روز صبح قبل از اینکه به محل کار خود بروم، کنار رود فرات رفته و به آب نگاه میکردم و به یاد عطش و مصائبی که در روز عاشورا بر امام حسین (علیهالسلام) و اولاد و اصحابشان وارد شده بود میگریستم ، سپس به حرم مطهر مشرف می شدم و بعد از زیارت به صحن مبارک رفته و در آنجا مشغول توسل و گریه میشدم، آنگاه به محل کار خود می رفتم.

آیت الله شیخ جواد کربلایی در این رابطه نقل کردند:زمانی که ما در کربلا مشرف بودیم مشاهده می کردیم آقای مجتهدی هر روز صبح بعد از زیارت به صحن مطهر می آمد و با صدای بسیار جذاب و دلربا مشغول به توسل می شدند به طوری که تمام افراد مسخر ایشان گشته و به دورشان جمع می شدند و وجود ایشان حرم می شد.

همچنین فرمودند: در بین عرفایی که آنها را مشاهده کرده ام، مرحوم آیت الله آقای حاج شیخ جواد انصاری همدانی، در جلسات توسلی که حضور داشتند، گرمایی به جلسه می دادند و با وجود ایشان جلسه توسل گرمتر می شد، اما هنگامی که آقای مجتهدی در جلسه توسلی حضور داشتند. جلسه را به آتش می کشیدند و همگی را دگرگون می ساختند.

ایراد آقای مجتهدی بر اکثر عرفا این بود که توسلشان به ذوات مقدمس اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) کم است.

آقای مجتهدی میفرمودند:« یک روز که در حال تشرف به حرم مطهر حضرت اباعبدالله (علیه السلام) بودم در بین راه شخصی که عالم به علم کیمیا بود به من برخورد نمود و آن را به من داد، همین که کیمیا را از او تحویل گرفتم حالم منقلب گشته و به شدت شروع به گریه نمودم به طوری که طاقت نیاورده و سراسیمه به طرف رود فرات رفتم کیمیا را در آب انداختم.

بعد از آن رو به سوی گنبد مطهر حضرت سیدالشهداء (علیهالسلام) نموده و عرض کردم؛ سیدی و مولای، کیمیا درد مرا دوا نمیکند، جعفر کیمیای محبت شما اهل بیت (علیهم السلام) را می خواهد و در حالی که به شدت گریه می کردم به حرم مطهر مشرف شدم.

بعد از این واقعه حضرت اباعبدالله (علیه السلام) محبتهای زیادی به من نمودند و این واقعه نیز یکی از امتحانات بزرگی بود که در طول سلوک برایم اتفاق افتاد. »

 

 

 

بازگشت به ایران

آقای مجتهدی پس از چندین سال اقامت در کربلای معلی مجدداً به نجف اشرف مراجعت میکنند اما پس ازمدتی اقامت در نجف اشرف، عبدالکریم قاسم بر ضد ملک فیصل، پادشاه عراق کودتا کرده و قتل و غارت شدیدی در عراق رخ می دهد، ایشان که از این اوضاع بسیار ناراحت بوده و رنج میبردند از حضرت امیر (علیه السلام) اجازه مراجعت به ایران را می گیرند.

و پاسخ می شنوند :پس از رفتن تو نوبت بازگشت تمام ایرانیان مقیم عراق نیز فرا خواهد رسید و باید با پای پیاده این مسیر را طی کنی .

ایشان می فرمودند :بدین ترتیب پیاده از نجف اشرف به سوی کاظمین حرکت کردم و پس از بیست و چهار ساعت به کاظمین رسیدم. بسیار خسته شده بودم، به حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) عرض کردم؛آقا جان خسته شده ام، محبت کنید و ماشینی برایم بفرستید، هنوز حرفم تمام نشده بود که ناگهان یک ماشین از ماشین های حکومتی به من رسید و مأموران حکومتی به علت نداشتن گذرنامه مرا دستگیر کرده و همراه خود بردند، بنده هم از حضرت تشکر کردم که برایم ماشین فرستادند، تا اینکه مرا به زندان کاظمین بردند.

بعد از ورود به زندان متوجه شدم که زندانی است بسیار شلوغ که در آن دست و پای زندانیان را هم با زنجیرهای بسیار سنگین و قطوری بسته بودند و وضع بسیار اسفباری داشت، غم و اندوه سراسر وجودم را فرا گرفت و به یاد حضرت موسی بن جعفر (علیهالسلام) و زندان هارون الرشید (علیه اللعنه) افتادم و شدیداً متوسل به آن حضرت شده و به ایشان عرض کردم: آقا جان! این زنجیرها فقط در خور طاقت شماست واینها چنین طاقتی ندارند عنایتی بفرمایید.

حضرت هم لطف کرده و عنایت فرمودند:تا فردا همه اهل زندان آزاد می شوند .بنده هم به زندانیان گفتم: آقا موسی بن جعفر (علیهالسلام) محبت فرموده و فردا صبح همگی آزاد خواهیدشد. همچنین در بین زندانیان یک نفر اشتباهاً دستگیر شده بود و قرار بود فردا اعدام گردد، و لذا بسیار بی تابی میکرد، با گفتن این مطلب بعضی از زندانیان شروع به خندیدن و مسخره کردن نموده و گفتند: این شخص هنوز به زندان نیامده دیوانه شدهاست که این حرفها را می زند.

به هر ترتیب شب سپری شد، صبح روز بعد از طرف عبدالکریم قاسم به خاطر جشن پیروزی درکودتایش تمام زندانیان و حتی جوانی هم که قرار بود اعدام گردد آزاد شدند.

سرانجام آقای مجتهدی بعد از ورود به ایران و چند روز اقامت در کرمانشاه به تهران میروند. با سکونت زودگذر ایشان در کرمانشاه ، ایلام و تبریز ، سلوک ایشان وارد مرحله جدیدی می شود .

آقای مجتهدی پیوسته در پی انجام اوامر حضرات معصومین (علیهم السلام) از این شهر به آن شهر و از این دیار به آن دیار هجرت میکردند و بسیاری از اوقات را در بیابانها به عبادت، توسل و چله نشینی مشغول بودند.

 

 

 

خانه بدوشی

ایشان میفرمودند:زمانی که به دستور حضرت مولا قریب به بیست سال در بیابانها به سر میبردم ، به دستور حضرات ائمه (علیهمالسلام) شانزده مرتبه با پای پیاده به مشهد مقدس مشرف شده ام.

آقای مجتهدی میفرمودند:زمانی که در بیابانها ساکن بودم، هنگام توسل کلمه شریفه (یاحسین) را با انگشت روی خاک می نوشتم و آنقدر میگریستم تا اینکه کلمه یا حسین که بر روی خاک نوشته بودم تبدیل به گل میشد و محو می گشت، مجدداً آن نام مقدس را روی گلها مینوشتم و به حدی گریه میکردم که بی تاب گشته و از هوش میرفتم.

ایشان فرمودند: یک روز عاشورا که در بیابان بودم بسیار منقلب گشتم در این هنگام خطاب به آسمان کرده و گفتم؛آسمان خجالت نکشیدی ناظر کشته شدن حضرت اباعبدالله (علیهالسلام) بودی؟! سپس خطاب به زمین نموده و گفتم؛ ای زمین خجالت نکشیدی که حسین فاطمه (علیهما السلام) را بر روی تو سر بریدند؟! و متصل یک خطاب به آسمان و یک خطاب به زمین میکردم که ناگهان ندایی آمد. جعفر از اینجا دور شو.

وقتی از آن مکان فاصله گرفتم، آسمان درهم ریخت و صاعقه ای آتش بار به قطعه زمینی که به آن خطاب می نمودم اصابت کرد و آنجا را شکافت.

 

 

اقامت ، بیماری و ماموریت جدید

آقای مجتهدی سرانجام پس از بیست سال خانه بدوشی به امر ائمه معصومین (علیهم السلام) به قم مشرف میشوند و در منزل وقفی بسیار محقر و ساده ای ساکن می گردند که مدتی هم حاج فخر تهرانی در یکی از اتاقهای آن خانه ساکن میشوند.

ایشان حتی در قم هم که مأمور به اقامت میشوند از خود خانه ای نداشتند و عمری را خانه بدوش و آواره سپری نموده و در این رابطه میفرمودند:سالها گریه کردیم تا خودمان را از ما گرفتند.آقای مجتهدی می گفتند:حضرت فرموده اند که دیگر شما را از سفر معاف کرده ایم و باید هجده سال روی تخت بنشینید.

ایشان هم طبق دستور حضرت در این مدت در لباس بیماری به سر میبردند ولی همچون قبل به انجام دستورات و فرمایشات حضرات معصومین (علیهمالسلام) مشغول بوده و انجام امور را به افراد خاصی که توفیق همنشینی با ایشان نصیبشان شده بود واگذار میکردند. اگر چه در بعضی مواقع، ایشان با نیروی معنوی از لباس بیماری خارج شده و دستورات حضرت را شخصاً اجرا می نمودند.

گاهی از اوقات ناگهان بدون هیچ مقدمهای حال آقای مجتهدی دگرگون میشد و می فرمودند:باید به بیمارستان برویم تا عده ای از دوستان حضرت که در آنجا بستری هستند مرخص شوند.ایشان به بیمارستان میرفتند و بیماری اشخاص را به خود می گرفتند تا آنها سالم شوند و مرخص گردند.

ایشان در طول حیات طیبه خویش بیش از پنجاه و سه مرتبه به اتاق عمل رفتند و هر بار بدون اینکه ایشان را بیهوش کنند تحت عمل جراحی قرار می گرفتند.

آیت الله سیدعبدالکریم کشمیری در این رابطه گفتند:آقای مجتهدی میفرمودند:هر گاه مرا به اتاق عمل می بردند و پزشکان بیهوشی می خواستند مرا بیهوش کنند اجازه نمی دادم و سه مرتبه ذکر شریف نادعلی را می خواندم و خود را بیهوش می کردم.

آقای مجتهدی در سالهای آخر عمر شریف و پربرکتشان از قم به مشهد مقدس عزیمت کرده و در جوار ملکوتی حضرت رضا (علیه السلام) ساکن می گردند.

ایشان هنگام عزیمت به شخصی از دوستان می فرمایند:آقای حسنی؛ شاهد باشید من هیچ چیز از خود ندارم و خدا میداند که این پیراهن تنم هم عاریه ای است و همه چیزم را بخشیده ام.

بارها دیده میشد که آقای مجتهدی تمام زندگیشان را یکمرتبه میبخشیدند و با فقرا تقسیم مینمودند به حدی که کف خانه را هم جارو میکردند و خود مدتها بر روی یک تکه گونی زندگی می کرده و این امر به دفعات در زندگی این مرد الهی اتفاق افتاد و این نبود مگر سخاوت و ابیت طبع و قطع دلبستگی های مادی.

 

 

 

وفات

آقای مجتهدی پس از حدود چهار سال اقامت در جوار حضرت ثامن الحجج (علیه السلام) در تاریخ ششم ماه مبارک رمضان ۱۴۱۶ هـ . ق مطابق با ۶/۱۱/۱۳۷۴ هـ . ش هنگام ظهر روز جمعه دار فانی را وداع و روح ملکوتیشان عروج می نماید.

ایشان سه ماه قبل از فوت به چند نفر از دوستانشان که با ایشان حشر و نشر داشتند می فرمایند:خدا برای آخرین سلاله آل محمد (علیه السلام)، حضرت مهدی (علیه السلام) یک قربانی خواسته و از ما قبول نموده که قربانی ایشان شویم، و گلوی ما در این راه پاره می شود.

آقای حاج فتحعلی می گفتند:هنگامی که آقا این مطلب را فرمودند، بی اختیار این مطلب در ذهنم خطور کرد که آقا وصیتی نکرده اند!

به مجردی که این فکر از خاطرم گذشت آقا فرمودند:آقا جان غلام وصیتی ندارد و همچون دفعات قبل اشاره می فرمودند که ما غلام حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) هستیم.

باز بدون اختیار این مطلب به ذهنم رسید؛ پس آقا را در کجا دفن کنیم؟ که مجدداً آقا رو به من کرده و گفتند:حضرت رضا (علیه السلام) فرموده اند: الحمدالله تو فقیر خودمان هستی، و ما خود، تو را کفایت می کنیم، پایین پای خودمان منزل توست.و مرا در گوشه صحن مطهر، پایین پای مبارک حضرت دفن می نمایند.

چند روز بعد از سپری شدن این مجلس مصادف بود با روز شهادت حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) و آقا به همین مناسبت در منزلی که به سر می بردند، مجلس سوگواری بر قرار می نمایند و در حین مراسم به شدت تمام گریه می کنند، این حالت تا بعد از اتمام مراسم ادامه می یابد.

به طوری که حالشان به حدی دگرگون می شود که ایشان را به بیمارستان صاحب الزمان (علیه السلام) می برند و بعد از چند روز به بیمارستان امام رضا (علیه السلام) منتقل کرده و در اتاق (آی، سی، یو) بستری می کنند.

ایشان به مدت چهل روز در حالت کما (بیهوشی) به سر می بردند اما در خلال این مدت به صورت عجیبی حالات ظاهریشان تغییر می کرده و با اینکه بسیاری از اعضای رییسیه ایشان از کار افتاده بوده، یک مرتبه با یک حرکت به حال عادی بر می گشته و مطلبی می فرمودند و مجدداًاعضاء از کار می افتاده است.

دکتر هاشمیان، رییس بیمارستان امام رضا (علیه السلام) وخادم کشیک هشتم حضرت رضا (علیه السلام) و آقای دکتر لطیفی نقل می کردند:به قدری آقای مجتهدی در اثر تزکیه روح، قوی بودند که بخش روحی ایشان بر بخش جسمشان اشراف کامل داشت، بطوری که بارها مشاهده می کردیم ایشان به صورت اختیاری بیمار شده و باز به اراده خویش بهبود می یافتند.

هنگامی که ایشان درکما به سر می بردند چهار علائم حتمی و حیاتی مغز، قلب، کلیه و ریه ها یکی پس از دیگری از کار می افتاد اما لحظه ای بعد یکمرتبه تمام اعضا شروع به کار می کرد و ایشان مطلبی می فرمودند و مجدداً حالشان وخیم می گشت.

طبق گفته همراهان ایشان، یکی از مطالبی که در حین کما فرمودند این بود که:عاشق اگر رنگی از معشوق نگیرد در عشق خودش صادق نیست.

و پس از آن مجدداً در حالت کما فرو رفته و حالشان بسیار وخیم می گردد، به حدی که دیگر قادر به تنفس نبودند.

هیأت پزشکی معالج ایشان می گویند: آقا در شرایطی به سر می برند که ریه از کار افتاده و به جهت تنفس دادن ایشان راهی جز اینکه گلویشان را بریده واز آنجا دستگاه مخصوص تنفس را وارد ریه ها کنیم نیست.

آقای قرآن نویس که همراه آقا بوده اند نقل می کردند:وقتی این پیشنهاد از طرف پزشکان داده شد می خواستم بگویم خیر، اما یکمرتبه و بی اختیار گفتم بله و اجازه دادم!

به محض اینکه رضایت به این کار بر زبانم جاری شد، هر چه می خواستم ممانعت کنم، اختیار از من سلب شده بود و نمی توانستم حرفی بزنم!!

بعد از آن به مجردی که هیأت پزشکی با تیغ مخصوص گلوی مبارک آقا را بریدند. نور عجیب سبزرنگی اتاق را فرا گرفت و همزمان با آن، دستگاه مونیتور صوت ممتدی کشیده و سرانجام روح ملکوتی ایشان عروج نمود.

و این در حالی بود که تمام محاسن آقا به خون گلویشان آغشته شده بود و در اینجا معنای کلام ایشان که فرموده بودند:عاشق اگر رنگی از معشوق نگیرد در عشق خودش صادق نیست، تحقق یافت و محاسن ایشان مانند ارباب و مولایشان حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) به خون گلویشان خضاب گشت…

آنگاه پیکر مطهر آقا را از بیمارستان به منزل حاج آقا رضا قرآن نویس منتقل کرده و جهت غسل دادن مهیا می کنند، اما کسی جرأت نمی کند ایشان را غسل دهد تا اینکه یکی از دوستان آقا که شخص بسیار بزرگوار و اهل دل می باشند، گلوی آقای را که در بیمارستان بریده شده بود شستشو می دهند ولی دیگر نمیتوانند ادامه دهند و بی اختیار دست از شستشو می کشند، تا اینکه طبق پیشگویی خود آقا، جناب آقای چایچی که به جهت فوت ایشان از قزوین به مشهد آمده بودند از راه می رسند و ایشان را غسل می دهند.

آقای چایچی در این رابطه می گفتند:روزی یکی از دوستان از طرف آقای مجتهدی پیامی برای من آورد که سریعاً به قم بیایید، با شما کاری فوری دارم، بنده هم فوراً از قزوین به قم رفته و خدمت ایشان رسیدم، یکمرتبه به دلم افتاد که آقا را به حمام ببرم، به ایشان عرض کردم آقاجان مایلید شما را به حمام ببرم؟ فرمودند: بله آقاجان؛هنگامی که ایشان را به حمام بردم و در حال شستن بودم، فرمودند:آقای چایچی قربانت گردم، یک روزی هم می آید که شما ما را می شویید، خیلی خوب بشویید آقا جان؛ مثل همین امروز، کسی نمی تواند ما را بشوید.

عرض کردم این حرفها چیست؟ جانم بقربان شما، و بالاخره آن روز گذشت و من مجدداً به قزوین مراجعت نمودم، تا اینکه چند سال بعد خبر رسید که آقای مجتهدی دار فانی را وداع کرده اند.

با سختی خود را به مشهد رساندم، هنگامی که به منزل آقای قرآن نویس رفتم، دیدم همه دوستان جمع هستند ولی کسی جرأت نکرده است پیکر آقا را بشوید. همین که چشمم به پیکر ایشان افتاد گفتم: قربانت گردم آقا جان که چندین سال قبل، خواب امروز را می دیدید، سپس مشغول به شستشو و غسل دادن بدن ایشان شدم .

سپس پیکر شریف ایشان در میان سیل اشک و آه انبوهی از مردم عزادار و قافله ای از سوز و گداز دوستان اهل دل و مشایعت روحانیت معظم به سوی حرم مطهر حضرت رضا (علیه السلام) تشییع شد و پس از برگزاری مراسم ویژهای، که هنگام فوت خدام حضرت انجام می گیرد، حجت الإسلام حاج سیدحمزه موسوی بر پیکر ایشان نماز گزاردند و سرانجام در فضای روح پرور و در جوار ملکوتی حرم مطهر، پایین پای ارباب و مولایش در صحن نو (آزادی – قبل از کفشداری ۹ ) حجره بیست و چهار به خاک سپرده شد که این رزق کریم بر ارباب نعیم گوارا باد.

هم اکنون نیز مزار شریف آن بهشتی سیرت مورد زیارت مردم، علماء و اهل دل می باشد و مشتاقان طریق معرفت از روح بلند آن ملکوتی روان استمداد جسته و طلب توشه راه مینمایند.

 

 

 

پاداش نماز میت بر پیکر آقای مجتهدی

جناب حاج باقر طلاییان تعریف کردند:چند روز بعد از رحلت آقای مجتهدی در عالم رؤیا مشاهده نمودم حجت الإسلام آقای حاج سیدحمزه موسوی که نماز میت بر پیکر مطهر آقای مجتهدی خواندند، در یکی از غرفه های صحن مطهر رضوی نزدیک به غرفهای که آقای مجتهدی در آن مدفون می باشند نشسته اند، نزد ایشان رفتم و بعد از سلام و احوال پرسی از ایشان سؤال کردم، شما در اینجا چه می کنید؟!

ایشان فرمودند: بنده مسئول کل حرم مطهر شده ام.

پرسیدم چگونه و زیر نظر چه کسی؟!

فرمودند: به خاطر نمازی که بر بدن آقای مجتهدی خواندم، آقا واسطه شده و این منصب را از حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) برایم گرفتند و هم اکنون با وساطت آقای مجتهدی زیر نظر مستقیم خود حضرت رضا (علیه السلام) در حال خدمت می باشم.

 

 

اشراف بعد از فوت

از جمله مراسمی که بعد از رحلت آقای مجتهدی برگزار شد مراسم شب هفت ایشان بود که در مسجد محمدیه قم برگزار گردید. که بسیار مجلس استثنایی و غیر قابل توصیفی بود و آن مجلس اصلاً به مراسم فاتحه شبیه نبود بلکه یک جلسه توسل پر شور و حال و عجیب بود که اشراف روح آقای مجتهدی در آن کاملاً مشهود بود و کسانی که در آن جلسه حضور داشتند معترف به این مطلب بودند. و همچنین خادم مسجد محمدیه اظهار داشت که در سی سال اخیر چنین مجلسی در این مسجد بی سابقه بوده است.

در آن شب واعظ شهیر جناب حجـت الإسلام حاج شیخ مرتضی اعتمادیان جهت منبر دعوت شده بودند و بیش از یک ساعت و نیم سخنرانی و توسل پرشور و حال ایشان طول کشید.

ایشان نقل کردند:مدتی بعد از این مراسم دیدم درب منزل را می زنند ، وقتی درب را باز کردم، دیدم دو نفر ناشناسند، از من پرسیدند: آقای اعتمادیان شما هستید؟

گفتم: بله، مجدداً پرسیدند: شما در مراسم شب هفت آقای مجتهدی منبر رفتهاید؟ گفتم: بله.

در این موقع یکی از آنها پاکتی پول به من داد، سؤال کردم: جریان چیست؟

همان آقایی که پاکت را به من داده بود، گفت:بنده ساکن تهران هستم و تعریف آقای مجتهدی را خیلی شنیده بودم و بسیار آرزو داشتم که ایشان را زیارت کنم، اما موفق نشدم تا اینکه خبر رحلت ایشان را شنیده و قلبم بسیار جریحهدار شد و از اینکه موفق نشده بودم ایشان را ببینم بشدت خود را سرزنش میکردم، پس از گذشت هفتمین شب ارتحال ایشان، در عالم رؤیا خدمت آقا رسیدم و ایشان مطالبی به من فرمودند، از جمله در حالی که به شخصی اشاره میکردند، فرمودند:« ایشان در مجلس ما منبر رفتهاند و کسی از ایشان تشکر نکرده است. شما از ایشان تشکر کنید. »

بنده در خواب مبلغ بیست هزار تومان به شما دادم، بعد از آن خواب به مدت یک هفته به دنبال آن بودم که چه کسی در مراسم شب هفت آقای مجتهدی منبر رفته است، تا اینکه نام شما را فهمیدم و هم اکنون موفق شدم شما را پیدا کنم.

آقای اعتمادیان می گفتند: شخص همراه به عنوان تبرک مبلغ ده هزار تومان از پولی که در دستم بود را گرفته و خود مبلغ صد هزار تومان به من داد که جمعاً مبلغ صد و ده هزار تومان شد.

اینجا بود که از این واقعه بسیار متأثر گشته و انگشت حیرت به دهان گرفتم که بعد از وفات هم تا چه حد روح بلند آقای مجتهدی حاضر و ناظر است که از جزئیترین امور آگاهی دارند و به سادگی از آن نمیگذرند!!

نورالله مرقده، عطرالله مضجعه، و أعلی الله مقامه الشریف



زندگی و سلوک عارف بالله جناب شیخ جعفر مجتهدی بگونه ای خاص از دیگران متمایز است ، ایشان در توسل به ائمه معصومین (ع) بسیار استثنایی و ممتاز بوده و در تمام مراحل زندگی شگفت خویش همواره منادی یک پیام اصولی بودند :« توسل و محبت خالصانه و هر چه بیشتر به اهل بیت (ع ) »

بگونه ای که هیچ گاه از ایشان دیده نشد که جز فرا خواندن افراد به سیره ائمه اطهار (علیهم السلام) کار دیگری از ایشان سر زده باشد .

سخن از کرامات و حکایات ایشان بیشتراز این جهت قابل توجه است که یک عاشق و سالک راستین الی الله تا چه حد می تواند در این مسیر به تعالی برسد ، در این صورت است که می بینیم داشتن کرامتی مثل طی الارض و صد ها کرامت بی بدیل برای ایشان کاملا عادی است و ملاک اصلی در مکتب ایشان میزان خلوص نیت وتوسل به اهل بیت (ع ) است …

مکتبی که ایشان خود را غلام آن می دانستند و به عمل نیز آنرا ثابت کردند … آنچه در این بخش در مورد زندگی این خدمتگزار اهل بیت (علیهم السلام ) نقل شده تنها قسمت بسیار کوچکی از حکایاتی است که قابل نقل و ذکر بوده و تنها قطره ای است از بسیار … اما پیش از آن لازم است که در مورد شیوه خودسازی و سلوک ایشان نکات بسیار مهمی را ذکر نماییم .

گفتار زیر توسط استاد محمد علی مجاهدی از شاگردان خاص و ارادتمندان جناب مجتهدی در مورد شیوه سیر و سلوک ایشان نوشته شده که برای آشنایی هر چه بیشتر توصیه می کنیم پیش از خواندن سایر قسمتها آنرا مطالعه بفرمایید :

۱- شیوه سلوکی آقای مجتهدی در توسل مستمر به حضرات معصومین (علیهم السلام) خصوصاً مولی الکونین حضرت ابی عبد الله الحسین (علیه السلام) کاملاً نمودِ عینی پیدا میکرد و اگر روزی صد بار نام سالار شهیدان را در محضر ایشان بر زبان میراندند در هر بار به حدی منقلب میشدند که بی اختیار به سان ابر بهار میگریستند و بغضی دیر پای گلوی ایشان را در هم میفشرد، به طوری که اغلب قادر به ادامه صحبت نبودند و کلامشان در این حال ناتمام می ماند.

۲- میزان محبتی که در اعماق وجودشان نسبت به ائمه اطهار (علیهم السلام) ریشه دوانیده بود، در بیان و توصیف نمیگنجد و میفرمودند که:« به برکت محبت این ذوات مقدس راه چندین ساله را میتوان در فاصله زمانی کوتاهی طی کرد و حجابها را از میان برداشت. »

مرحوم حجت الاسلام نصیری بر این باور بود که:« میزان محبتی که در قلب جناب مجتهدی نسبت به آل الله وجود دارد اگر در میان مردم تقسیم کنند همه مردم عاشق آن ذوات مقدس میگردند! »

۳- بارها آقای مجتهدی بر این نکته پای میفشردند که:« خدمت خالصانه به خلق خدا خصوصاً به شیعیان و محبان آل الله، راه دور و دراز مقصود را نزدیک میکند و در اثر توفیق خدمت میتوان جاده صد ساله را به گامی طی کرده، و دل شکسته ای را به خاطر خدا آباد کردن میتواند پشتوانه مطمئنی برای آبادی دنیوی و برزخی و اخروی انسان باشد. »طی شود جاده صد ساله به آهی گاهی.

۴- جناب ایشان اهل سلسله ای نبودند چرا که مجذوبان سالک را با سلسله و خانقاه کاری نیست. روزی به من فرمودند که:« در مسیر سیر برزخی خود به مکانی رسیدم که با موانعی مخصوص محصور شده بود و اقطاب را در آن مکان گرد آورده بودند وقتی از علت آن جویا شدم گفتند که اینان باید در انتظار مریدان خود بنشینند تا به همراه آنان در پیشگاه عدل الهی حاضر گردند و پاسخگوی ارشادات خود باشند. »

۵- ادب آقای مجتهدی زبان زد خاص و عام بود و برای ذراری ائمه اطهار (علیهم السلام) خصوصاً، احترام فوق العاده ای قایل بودند و پیش از عارضه سکته مغزی، در پیش پای آنان تمام قد بلند می شدند و به ندرت اتفاق می افتاد که در حضور آنان بنشینند و به هنگام خداحافظی در نهایت ادب آنان را تا در خروجی بدرقه می کردند.

۶- برای زایران حضرت ثامن الائمه علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و کریمه اهل بیت حضرت معصومه (علیها السلام) و کسانی که برای زیارت مسجد جمکران میرفتند، احترام زایدالوصفی از خود نشان میدادند، خصوصاً زایرانی که با قلبی شکسته و با حالی زار و خسته توفیق بر قراری ارتباط معنوی با این ذوات مقدس را پیدا میکردند با پذیرایی روحانی این مرد بزرگ رو به رو میشدند و به هنگام حضور در عتبات عالیات نیز همین شیوه مرضیه را درباره زایران معمول میداشتند.

۷- جناب آقای مجتهدی میفرمودند که:« هر سالکی به رفیق راه نیاز دارد تا به اتفاق در مسیر مشترکی که دارند طی طریق کنند . »از مرید بازی جداً در پرهیز بودند و آن را دام راه اولیا میدانستند.

۸- جناب آقای مجتهدی علاوه بر قرآن کریم و نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه و ادعیه مأثوره، یاران همراه را به مطالعه غزلیات حافظ و وحدت کرمانشاهی و نیز مراثی عاشورایی عمان سامانی و حجت الاسلام نیرتبریزی تشویق میکردند و خود نیز در ضمن توسلات از اشعار این بزرگان غافل نمیشدند.

۹- در محفلی که ایشان حضور داشتند جایی برای غیبت و تهمت وجود نداشت، زیرا جاذبه وجودی ایشان اجازه صحبتهای متفرقه را به احدی نمیداد چه رسد به مطالبی که آلوده به دروغ و غیبت و تهمت باشد! محضر ایشان سرشار از معنویت و شور و حال بود و انسان در محضر آن مرد خدا احساس سبکباری عجیبی میکرد به طوری که گاه وجود خود را نیز فراموش کرده و از گذشت زمانی بیخبر میماند.

۱۰- ایشان هیچگاه دستور و یا ذکری به افراد نمیدادند و اگر باطناً ناگزیر از این امر میشدند آن را به صورت غیر مستقیم بیان میکردند. مثلاً اگر بر طرف شدن مشکل فردی را در رفتن به مسجد جمکران میدیدند. میفرمودند:« انشاءالله به مسجد جمکران میرویم و در آنجا دامن حضرت ولی عصر (علیه السلام) را میگیریم و مشکل خود را بر طرف میکنیم. »

۱۱- حضرت آقای مجتهدی به ندرت به تعریف و یا تکذیب افراد میپرداختند مگر این که خود را باطناً ناگزیر میدیدند، و تکذیب ایشان نیز گزنده به نظر نمیرسید به شکلی که اگر قرار بود که صفت زشت یا عمل نکوهیده یک مدعی سلوک و ارشاد را مورد نقد قرار دهند :اولاً در پاسخ سئوال کننده، نام طرف را تکرار نمیکردند و با ایراد مثالی از دیگران، مسأله را مورد بررسی قرار میدادند و به هنگام تعریف از اشخاص نیز، شور و حال فعلی آن شخص را در نظر میگرفتند و بی آنکه گذشته و یا آینده او را در تعریف خود دخیل بدانند، در جملهای کوتاه نظر خود را ابراز میداشتند.

۱۲- من شخصاً در طول آشنایی دامنه دار و طولانی خود با آقای مجتهدی هرگز مشاهده نکردم که ایشان دیناری از افراد پول دریافت دارند و یا از افراد انتظار مادی و مالی داشته باشند، بلکه مطلب کاملاً بر عکس بود و ایشان برای رفع مشکلات مالی افراد از خود مایه میگذاشتند .

۱۳- آقای مجتهدی در صورتی که یکی از دوستان خود را در خور شنیدن رازی می دیدند و باطناً خود را از این امر ناگزیر می یافتند از تجربه های سلوکی خود یا خاطرههای شیرینی که داشتند با او صحبت می کردند و این گونه نبود که هر کس که از راه برسد این توفیق شامل حالش گردد! و تعداد این دوستان رازدار حضرت آقای مجتهدی از انگشتان دست تجاوز نمی کرد و این که امروز هرکجا می روید صحبت از ایشان و مکاشفات و کرامات آن مرد خدا است اغلب این گفتگوها با واسطه صورت می گیرد یعنی این مطلب را در جایی شنیده و یا خوانده اند و از همین روی اختلافات و تفاوتهایی در نقل قولها راه می یابد که گاه اصل مطلب را زیر سؤال میبرد!

۱۴- در انتساب برخی از مطالب به آقای مجتهدی باید جداً تردید کرد زیرا برخی از آنها با روش سلوکی آن مرد بزرگ منافات دارد. امیدواریم که طالبین راستین ، از روش سلوکی و نقطه نظرات ایشان به خوبی واقف گردند و در عدم پذیرش مطالب سخیفی که با کیان و شخصیت آن بزرگوار در تضاد است، تردید نکند و حداقل در صورت تردید با مراجعه به یاران صادق و راستین ایشان صحت و سقم مطلب را جویا شوند.

۱۵- آقای مجتهدی احدی را تحت عناوینی از قبیل: جانشین و نایب مناب خود معرفی نکرده اند و اگر چنین اتفاقی صورت میگرفت با شیوه سلوکی ایشان کاملاً در تضاد بود، چرا که روش سلوکی مجذوب سالک با روش متداول در سلسله های درویشی کاملاً فرق میکند و کار سالکان مجذوب آن هم از نوع خانقاهی آن را نباید با شیوه مجذوبان سالک یکی دانست.

۱۶- آقای مجتهدی بارها بر این مطلب تأکید میکردند که صرف حضور افرادی در محضر انسانهای وارسته و راه رفته نمیتواند ملاک کمال سلوکی آنها باشد، بلکه نشان دهنده توفیقی است که هر از گاه خداوند نصیب آنان میسازد تا از مشاهده اولیای خدا به خود آیند و پا در راه خود سازی بگذارند و با تزکیه نفس و تحمل ریاضتهای شرعی عملاً در راه سلوک الی الله گام بردارند و میفرمودند:« هر سالکی باید با پای خود این مراحل را طی کند و با پای دیگران نمی توان طی طریق کرد.»

 

زندگینامه بانو فاطمه امین

 

بانو فاطمه امینخانم نصرت بیگم امین در سال ۱۲۶۵ شمسى در اصفهان به دنیا آمد، او از کودکى در جمع خانواده و بستگانش جلوه خاصى داشت و آثار نبوغ و بزرگى در سیمایش نمایان بود.

چهار سال بیشتر نداشت که تحصیل علوم و فراگیرى قرآن را آغاز کرد . پدرش براى پیشرفت تحصیلى او معلم خصوصى گرفت . خانم امین روحى کاوشگر داشت و بدون مطالعه سخن نمى‏گفت . او عقل گرا بود، یعنى عقل و اندیشه بر موضع گیریها، رفتارهاه و عواطفش حاکمیت داشت و از هر گونه افراط و تفریط دورى مى‏ کرد.

با اینکه در سن پانزده سالگى با پسر عمویش پیوند ازدواج بست، اما تحصیل را رها نکرد، استعداد سرشارى داشت و با پشتکار و تلاش شبانه روزى، اراده استوار و بردبارى در برابر مشکلات، توانست در سن جوانى،از علماء بزرگ اجازه اجتهاد دریافت نماید، از جمله از حاج شیخ عبدالکریم حایرى مؤسس حوزه علمیه قم، اجازه روایت و اجتهاد دریافت کرد .

بزرگان و شخصیت‏هاى علمى و فرهنگى از اطراف و اکناف با او ارتباط داشتند، یا به حضورش مى ‏رسیدند و با او به مذاکره و گفتگوهاى علمى مى‏ پرداختند، از جمله آنها، تشریف فرمائى علامه سید محمد حسین طباطبائى مفسر بزرگ و فیلسوف برجسته، استاد محمد تقى جعفرى و علامه عبدالحسین امینى مؤلف کتاب معروف ((الغدیر)) بود، که با ملاقات حضورى و مکاتبه با او ارتباط داشتند .

این خانم ارزشمند و فقیه، در طول عمر پربارش آثار متنوع و گرانبهائى مانند: مکتب فاطمیه براى بانوان از خود به یادگار گذاشت، که هر کدام از آنها چون گوهرى ناب مى‏درخشند و نور افشانى مى‏کنند .

برخى از تألیفات او عبارتند از:

۱ – اربعین الهاشمیه، که توسط شاگرد او خانم علویه زینت همایونى، به فارسى ترجمه شده است .
۲ تفسیر مخزن العرفان در پانزده جلد .
۳ روش خوشبختى و توصیه به خواهران ایمانى، که تاکنون هفت بار تجدید چاپ شده است .
۴ سیر و سلوک در روش اولیاء
۵ – فضائل حضرت على (ع) تحت عنوان ((مخزن اللئالى))
۶ معاد یا آخرین سیر بشر .
۷ اخلاق و راه سعادت، ترجمه و اقتباس از طهاره الاعراق، ابن مسکویه .

رمز موفقیت این بانوى دانشمند عبارت بود از:

۱ – ترک گناه و معصیت .
۲ انجام واجبات و مستحبات
۳ خودسازى و تهذیب نفس
۴ اشتیاق به تحصیل علم و دانش .
۵ استفاده از وقت و مطالعه پیوسته و مداوم .
۶ – شب زنده دارى و شور و شوق به درس و مطالعه .
۷ بکارگیرى تفکر و تعقل .
۸ انتخاب گمنامى و دورى از شهرت‏طلبى .
این استاد فرشته خصال را نمى ‏یافتى مگر در حال مطالعه، نگارش، تدریس و مراقبه و محاسبه نفس .
او در همه زمینه‏ ها معتدل بود، حرکاتش متین و حساب شده و وجودش کانون گرم مهر و محبت و تواضع بود.
به اندازه‏اى خلوص و فروتنى داشت ، که حتى کتابهاى خود را به نام خودش چاپ نمى‏کرد، بلکه به علت پرهیز از شهرت‏طلبى، تألیفات خود را با نام مستعار ((بانوى ایرانى)) منتشر مى ‏ساخت.

زندگى پربارش، خط بطلانى بر نظریه ((تحقیر زن)) بود، او با زندگى معنوى و پر شور علمى خود ثابت کرد که زن نیز در سایه عقل و تلاش پیگیر قادر است همانند مرد راه تکامل و خدمت به فرهنگ جامعه را بپیماید .

خانم امین در مورد تحصیل زن معتقد بود، که زن مى‏تواند و باید تحصیل کند، لیکن به بهانه تحصیل علم نمى‏تواند به پاره کردن حجابش اقدام نماید، زیرا پاره کردن حجاب، به منزله پاره کردن اوراق قرآن کریم است . مرورى بر زندگى سراسر افتخار این بزرگ زن عالم اسلام روشن مى‏سازد، که در بینش اسلامى، زنان هم مى‏توانند در ابعاد گوناگون، مراحل کمال و تعالى را طى کنند و به بلندترین نقطه رفیع معنویت و فضیلت صعود نمایند . زنان با جدیت در تحصیل علم و پشتکار قادرند، سطح دانش و بینش خود را وسعت بخشند و حتى به مرحله اجتهاد ارتقاء یابند.

این شمع فروزان فضیلت در بیست و سوم خرداد ماه سال ۱۳۶۲ شمسى خاموش شد و در ((تخت فولاد)) اصفهان دفن گردید .

-بانوى مجتهد ایرانى، ص ۱۴۴، روزنامه اطلاعات، ۳۱ / ۲ /۱۳۶۴

زندگینامه استاد محیط طباطبایى(۱۲۸۱ـ۱۳۷۱ش)

 n00047759-b

تولد و تحصیلات

استاد سید محمد طباطبایى در روز شنبه نهم ربیع الثانى سال ۱۳۲۰ق (۲۳ خرداد ۱۲۸۱ش) در آبادى گزلا (دهکده ییلاقى) از توابع زواره و در حوالى اردستان، دیده به جهان گشود.

محیط طباطبایى در مکتب ملاّ على فرزند حاج حسن که مرد فاضل و وارسته اى بود، آغاز به تحصیل کرد و مقدمات علوم حوزوى را از محضر پدر و برخى علماى زواره فرا گرفت. از سال ۱۳۳۳ق. تحصیل منظم را ترک و در امور کشاورزى به خانواده کمک کرد، اما ذوق آموختن با تغییر این شرایط از بین نرفت، ولى جز پدر معلمى نمى شناخت.

در سال ۱۳۳۳ ق. در ظاهر براى معالجه و در اصل براى فراگیرى علوم به اصفهان رفت و موفق گردید در مدتى کوتاه مبانى برخى علوم ـ بویژه دانش طبیعى ـ را فرا بگیرد و تا حدودى با زبان و ادبیات فرانسه آشنا شود. پس از چهار ماه توقف در اصفهان، به زواره بازگشت. بار دیگر به اصفهان آمد تا به تحصیل علم طب بپردازد، اما پس از چندى، از تحصیل منصرف گردید و دوباره به زواره بازگشت و خود را مهیاى سفر به تهران نمود.(۱)

در سال ۱۳۰۱ش نزد مدیر مدرسه نوبنیاد زواره، مرحوم اسدالله کاوه زاده، مشغول کار شد و ضمن کمک در امور مدرسه، برخى درسها را تدریس کرد، و خود نزد کاوه زاده زبان انگلیسى آموخت. سرانجام در اواخر فروردین ماه سال ۱۳۰۲ ش براى تحصیل ـ به گفته پدر ـ یا براى روزنامه نگارى ـ به سلیقه خودـ به تهران رفت. یک سال در مدرسه قاجاریه ماند و طى سه سال دوره شش ساله ادبى دارالفنون را گذرانید و مقدارى هم در مدرسه عالى حقوق تحصیل نمود، ولى از ادامه آن منصرف گردید. در این روزگار فرصتى یافت تا زبان فرانسه را تکمیل کند و از این طریق با آثار ادبى دنیاى جدید و نویسندگان و شعراى اروپا آشنا شود.(۲)

نسب محیط

پس از آن که احمد بن محمد بن رستم مطیار قرشى که در اوایل قرن چهارم هجرى در اصفهان سمت حکمرانى داشت، شهر زواره و برخى روستاهاى اطراف آن را بر سادات وقف مى نماید، گروه هایى از سادات از اولاد طاهر بن على که فاطمه دختر این حکمران را به زنى گرفته بود، به زواره کوچ کردند. در ادوار گوناگون تاریخى بر اثر حوادثى چون یورش مغول ها به زواره و دیگر رویدادهاى این شهر، طوایفى از سادات زواره به بروجرد، تبریز، اصفهان، نائین، یزد و نطنز کوچ کردند و پنج طایفه در این شهر باقى ماندند که عبارتند از طوایف: میرزا رفیعا، میرشاهمراد، میر محمد شفیع، سید مرتضى یا حاجى میر باقر و طایفه میرزا آقا على، سید ابراهیم فنا، پدر محیط طباطبایى، منسوب به این طایفه اخیر است و آنان از طریق ابن طباطباى شاعر به امام حسن مجتبى(علیه السلام) نسب مى برند.(۳)

پدر و مادر

سید ابراهیم طباطبایى (توحیدى) متخلّص به فنا از سادات طباطبایى زواره است که به سال ۱۲۹۳ق در زواره دیده به جهان گشود. پس از تحصیلات مقدماتى در مکتب خانه هاى زادگاهش، در جوانى به اصفهان رفت و در حوزه علمیه آن شهر به تحصیل علوم دینى روى آورد. فقه را نزد حاج میرزا هاشم چهارسویى (فقیه معروف) و حاج آقا منیر آموخت. درس اصول را در خدمت شیخ محمدعلى ثقه الاسلام نجفى و برادرش شیخ محمدتقى معروف به آقا نجفىفراگرفت. در حلقه درس میرزا جهانگیر خان قشقایى شرح مطالع، شرح منظومه سبزوارى و شرح اشارات خواجه نصیر طوسى را خواند. همچنین در حکمت، عرفان و کلام محضر عارف زاهد و فقیه وارسته آخوند ملاّ محمد کاشى را درک کرد. در ریاضى، هیات و نجوم از شاگردان برجسته میرزا عبدالجواد شهشهانى به شمار مى رفت.

سید ابراهیم پس از تحصیلات در اصفهان، به تهران رفت و در حوزه این شهر از محضر پر فیض شیخ فضل الله نورى بهره برد. ضمن فعالیتهاى علمى و آموزشى، به عرصه هاى سیاسى هم رویکرد نشان داد و در انقلاب مشروطه تا پیروزى مجاهدین و فتح تهران همکارى با مبارزان را ادامه داد، ولى از رفتار و کارنامه منفى برخى به اصطلاح آزادى خواهان تندرو به شدت ناراحت گردید و چون مشاهده کرد آنان به فقیه مجاهد شهید شیخ فضل الله نورى هم رحم نکردند و او را به جرم حق گویى و دفاع از مشروطه مشروعه به شهادت رسانیده اند، از این امور افراطى ناگوار چنان نفرت پیدا کرد که عرصه هاى سیاسى و اجتماعى را رها کرد و به زواره بازگشت و ضمن پرداختن به کار کشاورزى به سوالات شرعى مردم پاسخ مى گفت و گره گشاى گرفتاریهاى مردم بود. سرانجام این روحانى مبارز در سال ۱۳۶۱ق. (۱۳۲۱ش) در زواره بدرود حیات گفت و همان جا هم دفن شد. همسرش فاطمه بیگم از احفاد قاضى محمد طباطبایى (از علماى عصر سلطان حسین صفوى) بود, همان شخصیتى که در فتنه افاغنه از اصفهان به زواره آمد و در آن جا اقامت گزید. او در سال ۱۳۳۷ق در زادگاهش زواره درگذشت.(۴)

محیط طباطبایى به حقیقت جالبى اشاره کرده است:

«مرحوم پدرم نقل مى کرد نخستین بار کلمه مشرط و مشروطه در مقابل فرمان عدالت خانه، از وابستگان سفارت انگلیس به خصوص ژرژ دافر(کاردار) شنیده شده پیش از آن در گفتن و نوشتن ابداً کسى این لفظ را با کار نمى برد و پیدایش آن مربوط به همان ایام تحصّن در سفارت انگلیساست. این گواهى کسى است که در عمر خویش حتى براى مصلحت هم حاضر به گفتن یک کلمه خلاف نشد و در نتیجه مجبور به گوشه نشینى و انزوا در زواره گشت.»(۵)

تشیکل خانواده

محیط در سال ۱۳۲۲ش. ازدواج کرد که محصول آن ۵ فرزند شامل دو پسر و سه دختر مى باشد. فرزندانش همه تحصیلات دانشگاهى دارند. پسر بزرگش فوق تخصص و جراح قلب و عروق است و سید احمد محیط طباطبایى پس از تکمیل تحصیلات دانشگاهى در رشته تاریخ دانشگاه تهران، از سال ۱۳۷۷ش. در بخش پژوهش سازمان میراث فرهنگى مشغول به کار شد.(۶)

احمد محیط که متولد ۱۳۳۸ش. است مى گوید:

«در سطوح مختلف از مدرسه تا دانشگاه تدریس کرده ام و در کنار آن چند سالى به عنوان هیأت علمى در مدرسه عالى شهید مطهرى فعالیت داشتم. وى در زمینه هاى فرهنگى، تاریخى و هنرى مقالاتى نوشته که در برخى نشریات از جمله کیهان فرهنگى و رهنمون چاپ شده است.(۷)

تدریس

محیط در سال ۱۳۰۵ ش به استخدام وزارت معارف (آموزش و پرورش) درآمد و براى تعلیم و تربیت عازم خوزستان و به مدت چهار سال مشغول تدریس شد. از این مدت دو سال (۱۳۰۵ و ۱۳۰۶) به اتفاق چهار نفر دیگر مدارسى در اهواز تأسیس نمود که خود معلم آن بود. در سالهاى ۱۳۰۷ و ۱۳۰۸ش در خرمشهرنماینده معارف بود و ریاست دبیرستان شرف را نیز عهده دار بود. وى گرچه براى تدریس ادبیات فارسى اعزام شد، ناگزیر تاریخ، جغرافیا و علوم طبیعى را هم تدریس کرد. این برنامه حتى اوقات فراغت او را گرفت و نمى توانست به فعالیتهاى ذوقى خود که نگارش و نوشتن بود، روى آورد. در سال ۱۳۰۹ ش از خوزستان به تهران انتقال یافت و در دبیرستانهاى شرف، دارالفنون، ایرانشهر، مدرسه نظام و دانشسراى مقدماتى به تدریس تاریخ، جغرافیا و ادبیات پرداخت.

پس از آن مدتى مدیریت مدارس شرف و پانزده بهمن را برعهده گرفت. از سال ۱۳۲۱ تا ۱۳۲۸ش زمانى دبیر دبیرستانها و گاهى بازرس فنى بود در ضمن از سال ۱۳۰۷ تا ۱۳۲۸ ش ده بار براى اصلاح و تغییر برنامه مدارس از سوى وزارت فرهنگ دعوت شد.(۸)

هنگامى که طرح نظام سیستم تألیف و نشر کتابهاى درسى و خاتمه دادن به هرج و مرج و فساد موجود در این زمینه به اجرا درمى آمد، به عضویت کمیسیون انتخاب کتابهاى درسى ادبیات فارسى دعوت گردید. وى این دعوت را با شجاعتى خاص پذیرفت، زیرا کار دشوارى بود. داورى درباره تألیفات افرادى چون فروزانفر، جلال الدین همایى، دکتر رضازاده شفق، احمد متین دفترى، على اکبر سیاسى و چند نفر دیگر و سینه سپر نمودن در برابر شکوه ها، اعتراضها و جنجالها، دل شیر مى خواست. به همین دلیل کسانى از قبول عضویت در این کمیسیونها عذرخواهى نمودند. کسانى هم که خود تألیفات درسى داشتند، طبعاً صلاحیت چنین کارى را نداشتند. بدین صورت کتابهاى درسى به صورت واحدى درآمد و به هرج و مرج و سوء استفاده هاى کلان پایان داده شد.(۹)

در شهریور ۱۳۲۸ از وزارت فرهنگ به وزارت امور خارجه انتقال یافت و به رایزنى فرهنگى در سفارت کبراى ایران در دهلى منصوب شد و دو سال در این سرزمین ماند. در تابستان ۱۳۳۰ به رایزنى فرهنگى ایران در کشورهاى عراق، سوریه و لبنان برگزیده شد و تا بهار سال ۱۳۳۴ در این سرزمینها مشغول کار بود. در ضمن سفرى هم به قاهره رفت و از کتابخانه هاى معروف و مهم مصر بازدید نمود. در پایان دوران مأموریت در وزارت امور خارجه با این که على قلى اردلان ـ وزیر امور خارجه ـ با ابقاى او در حوزه عملى این وزارتخانه موافق بود، درخواست کرد پروندهاش به وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش) باز گردد. پس از بازگشت، به عنوان بازرس وزارت در کمیسیون مطالعه و بررسى انتقادات رسیده برگزیده شد و تا پایان دوره خدمت، عضو همین تشکیلات بود.

در سال ۱۳۳۷ ش از سوى دولت براى رایزنى فرهنگى در افغانستان نامزد شد، ولى پیشامدى او را از این کار بازداشت و در همین سال بازنشسته گردید. در سال ۱۳۴۷ش دکتر فضل الله رضا ـ رئیس وقت دانشگاه تهران ـ از او دعوت نمود تدریس تاریخ را در دانشکده ادبیات عهده دار شود، ولى نپذیرفت و در سال ۱۳۵۴ ش به دعوت دکتر صدرالدین الهىسرپرست دانشکده ارتباطات در نیمه دوم از سال تحصیلى ۱۳۵۴-۱۳۵۵ش تدریس تاریخ مطبوعات را از زمان محمدشاه قاجار تا آغاز روى کار آمدن رژیم پهلوى پذیرفت.(۱۰) در سال تحصیلى ۱۳۶۷- ۱۳۶۶ش دانشکده ادبیات دانشگاه آزاد اسلامى تهران از محیط طباطبایى خواست راجع به نظام حکومت در ایران بعد از اسلام، براى دانشجویان درس تاریخ، مطالبى به صورت خطابه ایراد کند که این برنامه عملى گردید.(۱۱)

حضور در مجامع علمى فرهنگى

محیط طباطبایى در بیشتر کنگره هاى مهم ادبى همچون هزاره فردوسى، خواجه نصیر طوسى، ناصر خسرو، دقیقى، خواجه رشیدالدین فضل الله همدانى، شاهنامه، ایران شناسى، خلیج فارس و از جمله در سومین دوره کنگره تحقیقات ایرانى با شور و شوق و میل باطن شرکت کرد و به مناسبت مقام علمى و موقعیت فرهنگى- اجتماعى غالباً عضو کمیته مشورتى بود.

در کنگره بین المللى خاورشناسان، عضو هیئت اعزامى ایران به پاریس بود. عضو انجمن ایرانى فلسفه و علوم انسانى وابسته به کمیسیون ملى یونسکو در ایران بود. او در این انجمن که دوازده سال برقرار بود، به طور منظم و مرتب حضور مى یافت. وى در کنگره تعلیم و تربیت، شیخ طوسى (دانشگاه مشهد)، ابن سینا (بغداد)، ابوعلى سینا (تهران)، مولوى، فارابى، بیهقى، خوارزمى، حافظ و سعدى و نهج البلاغه به ایراد سخن پرداخت. جوایز فراوانى نیز مجامع داخلى و خارجى به محیط طباطبایى اهدا نمودند. از سوى سندیکاى نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات، در سال ۱۳۵۵ ش به پاس خدمات علمى استاد محیط طباطبایى مجلس بزرگداشتى برگزار شد که طى آن ضمن تجلیل از مقام علمى ایشان، کتاب محیط ادب که شامل مقالاتى از مشاهیر معاصر بود، به کوشش دکتر سید جعفر شهیدى، حبیب یغمایى، باستانى پاریزى و ایرج افشار به طبع رسید و به ایشان تقدیم گردید.

هنگامى که دانشگاه تهران تصمیم گرفت به اشخاصى چون احمد آرام، محمد پروین گنابادى، رعدى آذرخشى، غلامحسین مصاحب و حبیب یغمایى دکتراى افتخارى بدهد تا نوعى حق شناسى نسبت به آنان شود، محیط جزو اسامى شایستگان این عنوان قید شده بود، ولى چون دو تن از شرکت کنندگان معترض بودند موضوع مزبور درباره این محقق سخت کوش مسکوت ماند! به دلیل آن که این کار موافق با مصالح فرهنگى کشور نبود. دانشگاه ملى (شهید بهشتى کنونى) پذیرفت به نشانه حقشناسى جامعه علمى کشور به مرحومان جلال الدین همایى، محیط طباطبایى و محمد تقى مصطفوى دکتراى افتخارى بدهد که چنین شد.

آخرین حق شناسى نسبت به مقام علمى و ادبى محیط طباطبایى انتخاب ایشان به عضویت فرهنگستان زبان و ادب ایران در سال ۱۳۶۹ش مى باشد. دکتر مهدى محققمى گوید:

«ایشان نظریات خود را درباره مسائل لغوى که خیلى هم مفید بود ابراز مى کردند و آقاى دکتر حبیبى نهایت احترام را در حق ایشان مبذول مى داشت.»(۱۲)

از سال ۱۳۳۸ تا پایان شهریور ماه ۱۳۵۸، مسئولیت برنامه هاى مرزهاى دانش را در رادیو ایران عهده دار گردید. این برنامه هر هفته روزهاى پنجشنبه از صداى ایران پخش مى شد و موضوعات آن غالباً به زبان فارسى و مسائل مربوط به تاریخ، فرهنگ ایران و اسلام و نجوم مى شد. طى بیست سال که این برنامه ادامه داشت، بیش از پانصد سخنرانى توسط محیط تهیه و ارائه گردید.(۱۳) وى در این خصوص مى گوید:

«مسلماً یکصد نکته تازه در این سخنرانیها بود که سعى مى کردم آنها را به آگاهى مردم برسانم.»

حتى افراد فاضلى به این برنامه توجه داشته و در جهت استفاده از این سخنرانى ها کوشیده اند. دکتر على لاریجانى به محیط گفته بود: شهید آیت الله مطهرى توصیه نموده است، تمام سخنرانیهاى مرزهاى دانش ضبط گردد که اکنون نوار آنها موجود است.(۱۴) محیط طباطبایى به مناسبت هاى مختلف از مشاهیر و استادان دانشگاه دعوت مى کرد با ارائه موضوعى خاص در این برنامه حضور یابند.(۱۵) دکتر محمد امین ریاحى در این باره مى نویسد:

«این نکته روشن است که تألیفات و تحقیقات تخصصى که به چاپ مى رسد، دایره انتشارات محدودى دارد و فقط به دست متخصصان مى رسد. اما برنامه مرزهاى دانش منظما به گوش میلیون ها تن از عالم و عامى مى رسید و بر دل ها مى نشست. روزى یک دانشمند اهل تاجیکستان که به ایران آمده بود به عنوان نمونه دلبستگى خود به ایران، با ترس و لرز به من گفت: من مجموعه اى از ده ها نوار مرزهاى دانش را ضبط کرده ام و مرتباً این کار را انجام مى دهم….»(۱۶)

محیط طباطبایى مدتى نیز در کمیسیون نامگذارى خیابانها در شهردارى سمت نمایندگى فرهنگ را بر عهده داشت و در این مقام اسامى برخى شاعران، عارفان، حکیمان و رجال برجسته شیعه را براى خیابانها و معابر تهران برگزید.(۱۷)

بین سالهاى ۱۳۴۸ تا ۱۳۷۱ مشغول ارزیابى و بررسى کتابهاى خطى کتابخانه مجلس شوراى اسلامى بود. به گفته ایرج افشار محیط از شناسندگان و دلباختگان نسخ خطى بود. وى مى افزاید:

«محیط در سالهاى بازنشستگى ساعات فراغتش را در کتابخانه هاى مجلس و مدرسه عالى سپهسالار (شهید مطهرى کنونى)، کتابخانه ملى و ملک و دانشگاه تهران مى گذرانید و بعد از ظهرها که کتابخانه ها بسته بود، سرى به کتابفروشى هاى تهران، ادب، ابن سینا و دانش مى زد و یا در این مکانها با برخى از اهل فضل به مفاوضات ادبى و فرهنگى مى پرداخت. در مدت هشت سالى که کتابخانه مرکزى و مرکز اسناد دانشگاه تهران به برگزارى مجامع و جلسات ادبى و بزرگداشت ادبا و فضلاى گذشته اقدام مى کرد، یعنى طى سالهاى ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ ش لزوماً وظیفه خود مى دانستم از مرحوم محیط استدعا کنم آن مجالس را با سخنان سودمند و گرم خود دلپذیر کند، تا آنجا که به یاد دارم در جلسه هاى مربوط به عباس اقبال آشتیانى، امیرکبیر و دارالفنون، ملک الشعراى بهار، مولانا، قائم مقام فراهانى، صائب تبریزى و… سخنرانى کرد.»(۱۸)

دکتر مهدى محقق یادآور مى گردد:

«در سال ۱۳۷۷ ش که سرپرستى و مدیریت بخش نسخه هاى خطى کتابخانه ملى فرهنگ را عهده دار بودم مرحوم محیط که از علاقه مندان نسخه هاى خطى بود. حداقل هفته اى یکبار به کتابخانه مى آمدند… و از نسخه هاى خطى نادرى مطلع مى شدند که قبلاً دسترسى به آنها مقدور نبود. در چهارشنبه هر هفته گروهى از اهل فضل در مدرسه عالى شهید مطهرى محفلى فرهنگى و علمى تشکیل مى دادند که محیط طباطبایى به طور منظم و مرتب در این جلسات حضور مى یافت. شخصیت هایى چون شهید مطهرى، مرحوم حاج عبدالله نورانى، دکتر شهیدى،دکتر سید على موسوى بهبهانى، دکتر مهدى محقق و مرحوم دکتر محمد معین، سید محمدکاظم عصار، دکتر احمد مهدوى دامغانى، حسین خدیوجم از اصحاب این محفل پر فیض بودند. گاهى محققان برجسته خارجى چون پروفسور ایزوتسو ژاپنى (مترجم قرآن کریم به زبان ژاپنى و مؤلف آثار دیگر) پروفسور لندوست مصحح کتاب کاشف الاسرار نورالدین اسفراینى و پروفسور پاییکاریک از فیلسوفان سرشناس هندى در چنین محفلى حاضر مى شدند و بر جاذبه، تنوع و گستره بحثها و گفتگوها مى افزودند. بعد از پیروزى انقلاب اسلامى، چند جلسهاى در همان مدرسه تشکیل شد که آیه الله امامى کاشانى در آن شرکت مى نمود و یکبار هم از مقام معظم رهبرى حضرت آیه الله خامنه اى خواستند که حضور یابند و پذیرفتند. پس از آن که مدرسه مزبور به دانشکده تبدیل شد جلسه در خانه برخى اعضا و گاهى هم در رستوران پارادیس، که رئیس آن با مرحوم دکتر غلامحسین یوسفى پیوند خویشاوندى داشت، تشکیل مى شد. آخرین جلسه اصحاب چهارشنبه در منزل مرحوم خدیوجم منعقد گردید که مرحوم عبدالله نورانى اسامى حاضران را بیست نفر نوشته بودند.»(۱۹)

تلاشهاى مطبوعاتى

از سال ۱۳۳۲ ق محیط طباطبایى در زواره به روزنامه دست مى یافت. در آن روزگار عناصر دخیل در سیاست ـ در ولایات ـ که براى خود پایگاه ملکى، ایلى و نظایر آن داشتند روزنامه ها را دریافت مى کردند و بعد از خواندن به اشخاص دیگرى مى دادند. محیط هم از طریق یکى از نزدیکان خویش که در دستگاه سردار صولت بختیارى در آبادى مزدآباد، واقع در بلوک سفلى و شرق زواره، منشى بود، به روزنامه هایى که وى پس از مطالعه به منشى خویش مى داد، دست مى یافت و مى خواند. به این ترتیب اندک اندک به نقش روزنامه در تحول افکار عمومى پى برد و با سبک نگارش مطبوعات آشنا گردید. در پاییز سال ۱۳۰۰ ش که به اصفهان رفت، یک نفر گیلانى که در این شهر متصدى چاپ روزنامه بود، توسط یکى از همشهریان زواره اى از محیط تقاضاى همکارى کرد و مطالبى از وى خواست تا درباره حوادث اصفهان بنویسد، او هم نگاشت و آن نوشته ها در روزنامه مورد اشاره درج گردید. از این بابت محیط تصمیم گرفت به تهران بیاید و به طور جدى وارد کار روزنامه نگارى شود. در تابستان سال ۱۳۰۱ش که به زواره بازگشت، دوره هاى ناقصى را که از روزنامه هاى شهاب ثاقب (طرفدار آلمان)، روزنامه ایران و رعد (طرفدار انگلیسى ها) و برخى روزنامه هاى قدیمى که در خانه داشت با یکدیگر مقایسه مى نمود تا آنچه از روى آنان قابل استنباط و تقلید بود، درباره تنظیم یک روزنامه به کار گیرد. قبل از آن که به تهران بیاید در زمستان سال ۱۳۰۱ش گاهى روى کاغذهاى عادى خط کشى مى نمود و با ذوقى خاص روزنامه نویسى را تمرین مى کرد. این کاغذها جزو کاغذهاى باطله از خانه بیرون مى رفت که نمونه هایى از آنها را نایب الحکومه اردستان به دست آورده بود. وى محیط را از زواره به اردستان احضار کرد و گفت: بیا منشى حکومت بشو، در جوابش گفت: این کار سابقه و آشنایى مى خواهد که من ندارم. محیط وقتى به تهران آمد، وضع روزنامه ها شکلى تازه یافته بود, زیرا مى توانستند نسبت به مسائل سیاسى اجتماعى انتقاد کنند. اختلاف نظر میان احمدشاه و رضاخان (وزیر جنگ وقت) دلیل این تحول بود. محیط در آن ایام روزنامه اقدام را یک نشریه آزادى خواه تصور نمود و خواست از طریق قطعه شعرى که به مناسبت اوضاع آشفته و مبهم تهران سروده بود و جنبه انقلابى داشت، ارتباط برقرار کند، ولى این جریده توقیف گردید و روزنامه اى دیگر به جایش انتشار یافت. چاپ آن شعر در روزنامه توقیف شده محیط را بر سر ذوق آورد و طبع اشعارش در جراید، او را در ردیف شعراى روزنامه نگار آزادى خواه و سیاسى به مردم معرفى نمود. این وضع غیر مترقبه ذوق روزنامه نگارى را در محیط تقویت کرد، ولى چون یکى از مدیران جراید در تهران به وزارت جنگ احضار گردید و رضاخان او را مؤاخذه و مضروب کرد، پدرش سید ابراهیم طى نامه اى فرزند را از روى آوردن به روزنامه نویسى بازداشت. موقعى که از خوزستان به تهران آمد با مدیر داخلى روزنامه ایران- غلامعلى مستعان پسر عموى حسینقلى مستعان – آشنا گردید و همکارى خود را با این روزنامه آغاز کرد. تا آن که مایل تویسرکانى که مدیریت روزنامه شفق سرخ را پس از على دشتى عهده دار شده بود از وى خواست همکارى خود را با این نشریه شروع کند. محیط مقاله هاى انتقادى متعددى به مناسبت هاى مقتضى در شفق سرخ مى نوشت که ماجراى لغو امتیاز نفت به قلم وى موجب توقیف این روزنامه گردید.(۲۰)

در سال ۱۳۱۷ ش که مطبوعات کاملاً در اختیار حکومت بود، وزارت معارف محیط را از کار تدریس بازداشت و مدیریت مجله تعلیم و تربیت را به وى داد. وى از مهر ۱۳۱۷ تا ۳۱ تیر ۱۳۱۹ در مقام مدیر مسئول این مجله، نوزده شماره از آن را انتشار داد. در اثر اهتمام محیط، سطح مجله به لحاظ کیفى و ظاهرى ارتقا یافت و تعدادى مقالات کم نظیر در آن درج شد. از اولین شماره که محیط مدیریتش را پذیرفت، نام آن را به آموزش و پرورش برگردانید. مقالاتش درباره کوشیار گیلى و زبان آذربایجان در مجله مزبور، براى استاد آوازه اى از نو پدید آورد.(۲۱) دکتر محمد اسماعیل رضوانى نوشته است:

«روزى محیط بر سبیل تصادف در خدمت مرحوم ذوقى صاحب منصب نامدار وزارت معارف نسبت به مجله تعلیم و تربیت، نظرها و طرحهاى صحیحى ارائه داد که در خاطر ذوقى جاى گرفت. در نتیجه در سال ۱۳۱۷ در وزارت معارف مرحوم مرآت، پس از کناره گیرى حبیب یغمایى از مدیریت مجله، ابلاغ آن براى محیط طباطبایى صادر شد.»(۲۲)

روزنامه کوشش در سالهاى آخر سلطنت رضاخان گاهى مقالاتى از محیط به طبع مى رسانید. در دوران دولتى که فروغى پس از سقوط رضاخان تشکیل داد، محیط در روزنامه تجدد مطالب انتقادى، سیاسى مى نوشت و کارهاى خلاف قانون برخى کارگزاران را گوشزد مى نمود. از سال ۱۳۲۱ش همکارى خود را با روزنامه پارس به مدیریت فضل الله شرقى آغاز کرد. این نشریه هفته اى یکبار انتشار مى یافت و در ضمن سه سال حدود ۲۰۰ مقاله از محیط طباطبایى در آن درج گردید. روزنامه پارس تنها نشریه اى بود که مى توانست وارد هر خانوادهاى بشود و در دسترس افراد قرار بگیرد. از سال ۱۳۳۷ش که محیط بر اثر بازنشستگى همکارى با روزنامه ها را افزایش داد، در مجله تهران مصور مقالاتى مى نوشت. نخستین آنها مقاله اى در خصوص خلیج فارس بود، زیرا در مطبوعات عربى آن را خلیج عربى مى نوشتند و غربیها هم مایل بودند نام خلیج فارس را عوض کنند. محیط که در سرزمینهاى عربى با این موضوع آشنا شده بود، در حدود امکان براى جلوگیرى از گسترش کاربرد عنوان خلیج عربى تلاش کرد. البته قرار بود این مقاله در مجله وزارت امور خارجه چاپ شود که عملى نگردید.(۲۳)

پس از شهریور ۱۳۲۰ ش که محیط زمینه را مساعد یافت بر آن شد آرزوى دیرینه خود را عملى سازد و خود شخصاً نشریاتى بنیان نهد. با این تصمیم به انتشار مجله محیط پرداخت که نخستین شماره آن در شهریور ۱۳۲۱ در ۶۴ صفحه انتشار یافت که در طلیعه آن آمده بود:

«بار خدایا هر که در این جهان دست به کارى مى زند، سودى از آن مى خواهد چنانچه ما نیز در این اقدام خود خدمت مردم و رضاى تو را خواهانیم. پس ما را به هر چه مصلحت و مایه پیشرفت کار است راهنمایى فرما.»

انتشار مجله محیط به دلیل چند بار توقیف و برخى بحرانهاى سیاسى اجتماعى نوسانهاى زیادى داشت و در مجموع نوزده شماره آن به طبع رسید. اگرچه مجله محیط کوتاه عمر، کم حجم و کم شماره بود، از نظر محتوا گرانبها بود و نام آن در تاریخ جراید و مطبوعات ایران جاویدان باقى خواهد ماند. در این مجموعه به موازات ترجمه هایى که از شاهکارهاى ادبى جهان صورت مى گرفت، فصولى از تاریخ معاصر ایران و جهان روشن گردیده و اوضاع سیاسى روز مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته و از بحثهاى اجتماعى و اخلاقى نیز غافل نشده است.(۲۴)

استاد محیط پس از این ایام به مدت نیم قرن نه تنها با ده ها روزنامه و مجله همکارى داشت، بلکه سى سخنرانى در رادیو درباره مطبوعات ایراد نمود و بیش از پانزده مقاله در این خصوص نگاشت. جزوه درسى تاریخ مطبوعات را براى دانشجویان دانشکده علوم ارتباطات اجتماعى به رشته تحریر درآورد و سعى داشت در نشستهاى مطبوعاتى حضور یابد و تقریباً تا پایان عمر با مطبوعات همکارى داشت. مقاله قضاوت در ایران اسلامى آخرین نوشتار محیط است که در مجله رهنمون(۲۵) درج گردید. همچنین ایشان در اواخر عمر عضویت در تحریریه مجله مزبور را عهده دار بود. آیت الله امامى کاشانى در خاطره اى گفته است:

«ایشان اغلب به مناسبت سخنرانى و شرکت در سمینارها در مدرسه عالى شهید مطهرى حضور داشتند. در یکى از دو سال اخیر در تحقیقات مربوط به کتب خطى کمک بسیار کردند. در یکى دو دوره آموزشى که بخش پژوهش مدرسه برگزار کرد، مطالب مفیدى تدریس کردند. عضو هیأت تحریریه مجله مدرسه نیز شدند. استادان محترم هیأت تحریریه در زمینه نام نشریه هر یک نظرى دادند. استاد محیط نام رهنمون را پیشنهاد کردند که من هم آن را بهترین دانستم و انتخاب نمودم….»(۲۶)

او روزنامه نگارى توانا و توانمند بود، نه از نوع ژورنالیستهاى معمول عصر، از آن دستهایى که با علاقه نشان دادن به کار و استعداد ذاتى به این موضوع هویت و اصالت بخشیدند.

دکتر عبدالحسین زرین کوب در این باره نوشته است:

«در روزنامه نگارى هم کمتر از تحقیقات علمى، استعداد و قریحه نشان نداد. علاقه به مسائل عصرى در سالهایى که این مسائل حاد، اما به هر حال قابل طرح بود او را به عرصه ژورنالیسم کشاند. اما در این زمینه هم کارش اصالت داشت. ژورنالیسم در زیر قلم او به طنز و هزل و هجو و فحش که معمول عصر بود، آلوده نشد. به بحث و فحص در ریشه دردها و مشکلات معطوف گشت. جرأت و جسارت همراه با دقت و انصاف و دور از موذیگرى رایج عصر، یک ویژگى برجسته این ژورنالیست بود. هر جا مجالى براى گفتار مى یافت، بى ملاحظه، اما غالباً با رعایت انصاف و عفت کلام، حرف خود را به بیان مى آورد. از روزنامه آتش تا تهران مصور، از اطلاعات روزانه تا کیهان فرهنگى هر جا دعوت مى شد و هر جا فرصت مى یافت، مقاله مى نوشت، مصاحبه مى کرد و با اصحاب به مشاجره و مجادله مى پرداخت… .»(۲۷)

احساس مسئولیت در بیان حقایق

اگرچه محیط در تحقیقات خویش تابع روش استقرایى به شیوه محققان جدید بود، در ضمن کار پژوهش هرگز توانایى و ابتکار خود را فراموش نمى کرد. در واقع روش از دیگران بود، ولى زمینه کار محصول فکر و همت خودش. محیط در مصاحبه هایش گفته بود: تحقیق مى کردم نه تقلید. این که دنبال هم نقل قول آورده شود تا حجم کتاب افزوده گردد و وقتى مطالعه مى شود، مجموعه اى متضاد است که محتوایش با یکدیگر منسجم نیستند، به اعتقاد محیط روش درستى نبود. او اعتقاد داشت باید نقل قولها و اظهارات و ادعاها را ارزیابى دقیق کرد و با رعایت انصاف، عدالت و منطق سخن گفت. محقق نباید حب و بغض و عشق و نفرتش را در سنجش مطالب دخالت بدهد. او مى گوید: نویسنده اگرچه گوینده لا اله الا الله هم نباشد، اگر حرف حقى بر زبان بیاورد و یا بنویسد، باید از او پذیرفت، چنان که در شهادت شرط عدالت و صداقت است و نه اکتفا به دیانت. من از نخستین بارى که آمدم و مشغول کار تحقیق شدم در ذهن خود سابقه خیر و شر براى هیچ چیز نداشتم. هیچ چیز در نظرم نبود جز خدا. ناگهان به این برخوردم که این همه مطالبى که به نام تاریخ روى هم انباشته اند پر از اشتباه است و نارسایى دارد. بنابر این به متجاوز از ۲۵۰ موضوع کوچک و بزرگ در تاریخ و جغرافیا، رجال و مسائل مربوط به این موضوعات برخوردم که یا اصلاح کردم و یا راجع به آنها سخنى گفتم یا چیزى نوشتم.(۲۸)

انگیزه محیط از نگارش مقالات به گفته خودش بیان حقیقت بود و این نکته گاهى امکان داشت درباره موضوعى باشد که در نظر اشخاص مشتبه شناخته شده و یا درباره احقاق حق کلمه یا کتاب یا مطالبى باشد که از آنها سلب حق گردیده بود. هر وقت با چنین مواردى رو به رو مى گردید، خواستار آن بود با تمامى گرفتاریها و مشکلاتى که احتمالش را مى داد، کارى کند که آن حق اگرچه در نظر ظاهر اندک جلوه کند، به آن کلمه یا عنوان و مطلبى برگردد. محیط در این باره گفته است:

«واقعیت این است هر بار که مى دیدم موضوعى و مطلبى مورد تجاوز قرار گرفته و یا مردم درباره آن دچار اشتباه شده اند روحم برانگیخته مى شد و به اندازهاى که در توانایى هایم بود وارد میدان مى شدم تا اشتباهات را از بین ببرم و حق را به حقدار برگردانم. از آن جا که تنها اسباب، ابزار و اسلحه ام در این راه قلم بود، به دلیل این که دنیا هر روز با مسئله اى تازه روبه رو بود که در اغلب موارد هم حقى از حقدار در آن از بین مى رفت، در نتیجه دست به قلم مى بردم و به نوشتن مقالات مى پرداختم. نوشتن درباره مسئله روز سبب شده بود که نتوانم خودم را از قید تعلق به موضوع روز خالى کرده و به گذشته برگردم و به بیرون آوردن و تنظیم حقایق نهفته در لابه لاى کتابها بپردازم. من تنها چنین نمى کردم بلکه هر بار هم که به کتابخانه اى مى رفتم و با کتابهاى قدیمى روبه رو مى شدم معمولاً دنبال مطلبى مى گشتم که به درد مردم فرومانده و صدمه دیده بخورد.»(۲۹)

«محیط هرچه یاد گرفته از کار معلمى و شاگردى بوده و کمتر استاد دیده و بیشتر خودآموز بود. هیچ وقت قصدش این نبود که همه چیزهایى را که آموخته است تحویل مردم دهد. مدام قصدش بر این بود که مردم تا چه اندازه مى توانند مطلبى را درک نمایند و تحمل کنند و چه نکته اى برایشان آموزنده تر است و چون این نیت پاک و صادقانه را در ذهن مى پرورانید و مى کوشید سخنى ناحق و مطلبى غیرواقعى مطرح نکند، خداوند درب توفیق را به رویش گشود و زمینه هاى ترقى، تعالى و شهرت این محقق خودساخته را فراهم کرد.»(۳۰)

همین توجه به ضرورتها و رفع نیازهاى جامعه و احساس مسئولیت در بیان حقایق باعث گردید که به محیط طباطبایى اجازه ندهد به رغم توانایى خارق العاده در بیان و بنان به تألیف کتابهاى مستقل و متعدد روى آورد.

با همه اینها چون با قلم و تحقیق سروکار داشت، نمى توانست در مواقعى که موضوعى پیش مى آمد یا بحثى در مى گرفت بى اعتنا بماند و دست به قلم نبرد. هر وقت با چنین وضعى مواجه مى گردید در حدود توانایى یک نویسنده آزاد و غیروابسته، نسبت به مسئله پیش آمده، به تفکر و بررسى مى پرداخت و پس از تجزیه و تحلیل در جوانب آن، مقاله اى مى نوشت و چون حس مى کرد آنچه نوشته است کفایت مى کند، دیگر آن موضوع را ادامه نمى داد و به مسئله دیگرى مى پرداخت. تنوع مقالات محیط طباطبایى احتمالاً مى تواند به این دلایل باشد. البته اگرچه درباره نکته اى به نوشتن مقالهاى بسنده مى نمود، اما براى پرداختن به طرح بحث و به دست آوردن حقیقت، سالیان متمادى زحمت مى کشید. به عنوان نمونه از موقعى که کتاب نوروزنامه خیام انتشار یافت و وى فهمید این کتاب نمى تواند متعلق به خیام باشد و متوجه شد خیام در ادبیات ایران در تارهاى عنکبوتى یک اشتباه تاریخ نگار گرفتار شده است و باید حقیقت را روشن کرد، تا روزى که توانست نظر درست و تحقیقى خود را ابراز کند، حدود سى سال طول کشید.

ذوق محیط بر منفعت طلبى غلبه داشت. بدین معنا که وقتى انگیزه هاى درونى وى به سوى مسئله اى متمایل مى گردید، نمى توانست این گرایش همراه با شوق و میل باطنى را به دلیل سودى که امکان داشت از کار دیگرى نصیبش شود، نادیده بگیرد. بنابر این غالباً آثار محیط مخصوص و محصول ذوقى است که در مقطعى از زندگى نسبت به آن موضوع پیدا کرده است،(۳۱) البته وى در نوشتن، منافع عموم مردم را در نظر داشت. خودش مى گوید:

«هر وقت چیزى مى نوشتم یکبار بر اساس منافع عمومى آن را کنترل مى کردم. این براى من بیشتر اهمیت داشت که آیا این نوشته به ضرر مردم تمام مى شود یا به سودشان. بنابر این به سراغ تاریخ و ادبیات و علم مى رفتم و گاهى هم که ضرورت اقتضا مى کرد، پیشنهاد مى دادم….»(۳۲)

اگرچه راه ورود محیط را به دانشگاه سد نمودند و حتى کسانى که به عنوان شاگردى هم قبولشان نداشت، وقتى به دانشگاه راه یافتند در مقابلش دم از استادى زدند و صلاحیت این محقق را نادیده گرفتند، محیط به نومیدى نگرایید. کتاب خواند و پژوهش کرد و در اندک مدتى از سرآمدان عصر گشت. مقالات تحقیقى اش، وى را به عنوان محققى پر مایه، جامع و شایسته نام خویش نشان داد، ولى همچنان در مقابل برخى نامداران مشاجره هاى علمى داشت. زرین کوب مى نویسد:

«… مقالاتش آکنده از شور تحقیق بود. در مجله هاى آینده، راهنماى کتاب و یغما همچنان با شور و علاقه تحقیقات تازه و مناقشات جدید به وجود آورد. در این مناقشات شیوه اش غالباً جدال احسن بود. منصفانه، جدى و عارى از حب و بغض ….»(۳۳)

کشف و ابتکار

مغزش کتابخانه اى متحرک بود و اکثر مطالب را که در ادوار مختلف حیات خویش آموخته بود، در حافظه داشت. تلفیق مطالب و استفاده از منابع گوناگون در آن واحد و استنتاج مطالب مورد نظر از خصوصیات بارزش بود. در نگارش، کمتر به کتاب مراجعه مى کرد و حافظه اش بهترین مأخذ او بود. با وجود آن که براى کشف مطلبى زحمت بسیار مى کشید، بدون منت و به رایگان در اختیار علاقه مندان قرار مى داد. دکتر نورانى وصال یادآور شده است:

«در تمام نوشته هاى او یک جنبه کشف و ابتکار ملاحظه مى شود و همین امر شخصیت او را در بین فضلا ممتاز مى ساخت … او همواره با ظن قریب به یقین مطالب را بیان مى کرد و چنانچه بعداً متوجه اشتباهى مى شد در اسرع وقت نظر صحیح را شجاعانه ابراز مى داشت… .»(۳۴)

نسبت به موضوعات گوناگون احاطه اى وسیع داشت و به همین دلیل خیلى دقیق اظهارنظر مى نمود. اگر در موردى اطلاع کامل نداشت به طور صریح مى گفت نمى دانم، در موضوعاتى که تردید داشت، در بیان مطالب موارد شک برانگیز را کاملاً مشخص مى کرد. در عین تتبع و دقت، در نقل مطالب احتیاط مى نمود. این روحیه تحقیقى را محیط با خصالى چون فروتنى و توکل و تفویض امر به خداوند ممزوج ساخته بود.(۳۵) دکتر عباس زریاب خویى مى نویسد:

«… هر چه بیشتر با او آشنا مى شدم به خصوصیات و امتیازات معنوى او بیشتر پى مى بردم. او در نظر من خیلى بالاتر و برتر از آنچه از نوشته هایش بر مى آمد، جلوه مى کرد. حافظه نیرومند او مخزنى بود آکنده از معلومات و اطلاعات بسیار وسیع و گرانبها در تاریخ و ادب و فرهنگ ایران و اقوام مجاور. بانک اطلاعاتى ذهن و مغز محیط مانند کامپیوترهاى امروز آماده دادن هرگونه معلومات در زمینه ادب و فرهنگ و تاریخ ایران بود و شخص مى توانست بى هیچ مزد و منتى از این بحر محیط سودهاى لازم را ببرد… .»(۳۶)

سید ابوالقاسم انجوى شیرازى خاطر نشان ساخته است:

«اگرچه نگذاشتند محیط به دانشگاه وارد شود اما حقیقتاً بى هیچ مجامله اى هرگاه در نقطه اى جلوس مى کرد همانجا دانشگاه بود، به افاضه مى پرداخت و بخل و ضنّت در انتقال دانسته هاى خود نداشت. این یکى از نشانه هاى دانشمندان راستین است. حق مى گفت و حق مى نوشت و در نتیجه بسیارى از او مى رنجیدند. ولى او باخود عهد بسته بود که از صراط مستقیم حقیقت منحرف نشود. نگذاشتند به دانشگاه برود چون شاید از نیش قلم و بیان صریح و تندش و از استقامت و استقلال ذاتى که داشت، مى ترسیدند.»(۳۷)

محیط در تمام رشته هاى مربوط به زبان، ادب، فرهنگ، تاریخ و جغرافیاى ایران و جهان اطلاعات وسیعى داشت. در کارنامه محیط نوعى دوگانگى دیده مى شود. از یک طرف به قوت جستجوهاى ژرف نکته هاى تازه را مى یافت و در هر مجمع علمى همه در انتظار او بودند مطالب ناگفته اى را عنوان کند. از طرف دیگر چشم دل محیط به سوى مردم بود و کوشش داشت علم را به میان مردم ببرد. به گفته دکتر محمدامین ریاحى:

«در اصول فکرى و اخلاقى خود استوار بود. هرگز تحت تأثیر ارباب قدرت و تبلیغات روز قرار نگرفت. ظاهر و باطن خود را هیچ گاه عوض نکرد. حُکّام وقت (در رژیم گذشته) هرگز دل خوشى از او نداشتندزیرا آنها مى خواستند قلم نویسنده در اختیارشان باشد و آزاداندیشى و استقلال فکرى محیط و رفتار او مایه ناخرسندیها بود. با این همه، صلابت شخصیت او چنان بود که ناچار تحملش مى کردند تا از نام و اعتبارش بهره گیرند….»(۳۸)

در عصر سیاست و فرهنگ

محیط از نقد تصمیم هاى فرهنگى آموزشى کارگزاران کشور پروایى نداشت. زمانى اعزام محصل به اروپا را مورد انتقاد قرار داد. به نظر وى با این که ریشه تمامى علوم جدید از شاگردان اعزامى به غرب بود و در میان آنها افراد شایسته و مفید وجود داشتند، روند مذکور قابل تأمل بود. محیط در چند شماره از روزنامه ایران ضمن بررسى سیر و سابقه اعزام دانشجو به خارج از کشور به این نتیجه رسید که بازده چنین حرکتى مثبت نخواهد بود و عوارض غیر قابل اغماضى به دنبال خواهد داشت. بر این اساس پیشنهاد نمود باید دانشگاه تأسیس شود. البته او از دارالعلوم نام برد و طى مقالاتى مشخصات این مرکز علمى آموزشى را به رشته نگارش درآورد. سرانجام دانشگاه تأسیس شد و برخى دوستان محیط را که در دبیرستان تدریس مى کردند به دانشگاه بردند، ولى کسى را که پیشنهاد دهنده بود، دعوت نکردند، در حالى که محیط مدت چهل سال خود را براى تدریس تاریخ به روش علمى آماده کرده بود.(۳۹) دکتر حسن ذوالفقارى مى نویسد:

«همکارى محیط با روزنامه شفق سرخ و مقالات تند در آن، وزیر معارف را نسبت به او بدبین کرد که حاصل آن ترک خدمت بود. از جمله مقالات محیط نقد اعزام دانشجو به خارج بود که طى سى و چند شماره با دلایل کافى ثابت کرده بود: دولت بر فارغ التحصیلان و برگشت آنها هیچ گونه نظارتى نداشته و معلوم نیست این دانشجویان چه معلوماتى اندوخته اند و نتیجه اش چیست و سرانجام پیشنهاد کرده بود مدارسى در ایران ایجاد شود و معلمان اروپایى آورده شود. این مقاله زمینه هاى تأسیس مدرسه عالى و دانشگاه را فراهم آورد. به پیشنهاد محیط زبان فارسى باید زبان تدریس قرار مى گرفت و این خود مستلزم ایجاد مرکزى براى واژه سازى بود که مقدمات تأسیس فرهنگستان را به وجود آورد.»(۴۰)

محیط بر تألیفات و نوشته هاى برخى مشاهیر دانشگاهى با دلیل و مدرک و سند انتقاد مى کرد و هر بار که تیغ انتقادش تیزتر مى گردید، آنان بیش از گذشته از وى فاصله مى گرفتند.

هر هفته مقاله اى انتقادى و غالباً تند درباره مراکز علمى مى نوشت و کاستى ها را بازگو مى کرد. برخى تنگ نظران مى گفتند: چون محیط به دانشگاه راه نیافته، چنین و چنان مى نویسد، اما هنگامى که پروفسور رضا، محیط را براى تدریس تاریخ به دانشگاه تهران دعوت کرد یا در سال ۱۳۵۵ ش درجه دکتراى افتخارى در دانشگاه ملى ایران به او عطا شد، باز هم گفتارها و نوشته هاى انتقادى درباره دانشگاهها را قطع نکرد.(۴۱)

محیط از سالهاى ۱۳۲۳- ۱۳۲۷ش به میدان سیاست گام نهاد و به اتکاى سوابق تاریخى که از تفحص در متون و اسناد به دست آورده بود و مى دانست که هماوایى با رژیم کمونیستى شوروى سابق چه عواقب خطرناکى را به دنبال خواهد داشت، با حرکت چپ روى در ایران مخالفت اصولى نمود و با نگارش مقالاتى در زمینه هاى تاریخى، اجتماعى و فرهنگى این گونه گرایش را تقبیح کرد.

قوام السلطنه وقتى نخست وزیر شد، با مطبوعات به مخالفت برخاست و تمام جراید از جمله نشریه محیط را تعطیل کرد. محیط در دوره بعدى وزارت قوام، نیش قلم را به جانب وى روانه کرد و برنامه هاى او را مورد انتقاد جدى قرار داد و این ضدیت را ادامه داد تا آن که قوام سقوط کرد.(۴۲) خودش مى گوید:

«… قوام مجبور شد حزب توده را در کار و سیاست با خود شریک سازد و مرا که با هیچ یک از دو طرف چپ و راست نظر موافقى نداشتم به اعتبار آن کار بدى که در نخست وزیرى سال ۱۳۲۱ش انجام داده بود (تعطیلى مطبوعات) بر ضد خود برانگیخت … موضعى که قوام بر آن تکیه مى کرد، مسئله امتیاز نفت شمال و اعطاى آن به روسها بود. بنابر این سلسله مقالاتى در مجله محیط راجع به نفت و امتیاز آن و سهم خانواده قوام و برادرش وثوق الدوله در مسئله مربوط به نفت نوشته مى شد و به چاپ مى رسید که در آشنا کردن نسل جدید بدین مسئله مؤثر بود. بعد از چاپ چهارده شماره، در دوره دوم حیات مجله، حکومت قوام ساقط شد و من دیگر در خود احساس باعث و موجبى براى ادامه این روش نمى دیدم….»(۴۳)

در دوران خفقان رضاخان وقتى محیط را آگاه نمودند که پروین اعتصامى را به دلیل سرودن اشعارى علیه شاه با تزریق میکروب حصبه کشته اند، در کانون بانوان ایران از جاى خویش برخاست و خطاب به حاضران گفت: پروین از بنیانگذاران این تشکیلات بود. شما که براى هر موضوعى جلسه و سخنرانى و سروصدا راه مى اندازید چرا در مورد وفاتش به سکوت مطلق پرداخته اید و هیچ یادى از این شاعره بى نظیر نمى کنید. دکتر سید هادى حائرى مى گوید در راه مراجعت از کانون به استاد گفتم آیا ایراد چنین سخنانى به مصلحت بود؟ جواب داد:

رند عالم سوز را با مصلحت بینى چه کار *** کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش

و افزود به کسى بدى نگفته ام و خطایى مرتکب نشده ام و تنها به تکریم پروین پرداخته ام و چنان چه برایم کارشکنى کنند، سالهاست که در تحمل این مزاحمتها عادت کرده ام.(۴۴)

خانم صدیقه دولت آبادى روز بعد از سخنرانى محیط، به عنوان مسئول کانون بانوان گزارشى در این باب به وزارت معارف نوشت و طى آن از این استاد محقق شکایت نمود.(۴۵)

دکتر مهدى محقق طى خاطره اى از شرکت در کنگره خواجه رشید الدین فضل الله همدانى چنین یاد مى کند:

«هنگامى که براى شرکت در کنگره صبح زود به تبریز (محل برگزارى) رسیدیم براى بردن گروه به شهر هیچ وسیله اى مهیا نبود. در همین موقع یک استیشن واگن رسید و چهار یا پنج امریکایى را سوار کرد در حالى که افراد از شدت سرما بارانیهاى خود را محکم به خود پیچیده و منتظر رسیدن ماشین بودند استاد محیط یک جمله اى گفت که هیچ وقت فراموش نمى کنم: اینجا سگ جان اف کندى (رئیس جمهور اسبق امریکا) به سلمان فارسى شرافت دارد! …»(۴۶)

محیط وقتى متوجه گردید فیلسوفى فرزانه و دانشمندى مشهور همچون میرزا محمدطاهر تنکابنى گرفتار ستم رضاخان گشته و برخى کارگزاران دستگاه حکومتى که به شاگردى نزد وى مباهات مى کرده اند در برابر این ظلم فاحش، سکوت اختیار نموده اند طى مقاله اى در روزنامه اطلاعات مورخ ۱۹ آبان ۱۳۲۰ ش نوشت:

این شخص بزرگ به گناه تنکابنى بودن (حاضر نگردیدن به واگذار نمودن مختصر علاقه ملکى به رضاخان) از مال و دارایى و مقام و شغل محروم گشت و چون از اظهار حق خوددارى نداشت به زندان افتاد و از شهرى به شهرى اسیروار منتقل گشت و در روزگار پیرى رنج غربت و آوارگى مزاج تواناى او را در هم شکست. مصائب مادى و شداید عادى شاید روح فیلسوف ما را به اندازه تحمل ناملایمات روحى خسته و افسرده نکرده باشد… .»(۴۷)

دفاع جدى از فرهنگ اسلامى

محیط در عرصه اندیشه و عمل در بحث هاى گوناگون و مناسبت هاى مقتضى از ارزش هاى دینى و اعتقادى پاسدارى مى نمود. و در زندگى بسیار شاکر و قناعت و مناعت طبع از خصال بارزش بود. خود مى گوید:

«اگر زندگى من در قالب کس دیگرى غیر از من بود، بى تردید حالا آن کس در آه و ناله و شکوه بود. اما من چون اعتقاد دارم هر چه پیش مى آید و پیش آمده نبوده مگر به خواست خداوند بنابر این از تمام دوران زندگى حتى از دوره اى که اسیر مصائب گوناگون بودهام راضى هستم. همیشه در حال شکر خدا هستم و مى گویم الحمدلله. شکر گفتن ها مثل سوهانى هستند که ناهموارى هاى زندگى را صیقل مى دهند.»(۴۸)

در جاى دیگر گفته است:

«قبل از انجام هر کارى بخصوص قبل از پرداختن به کارهاى تحقیقى با التماس و استدعا از خداوند مى خواهم که اگر انجام آن کار ممکن است به زیان مردم و موجب بدآموزى آنان باشد توفیق انجام آن را به من ندهد.»(۴۹)

محیط در آغاز اولین شماره مجله محیط نوشت:

«خداوندا در این راهى که براى خدمت برادران هموطن خویش پیش گرفته ایم قدم ما را از لرزش و قلم ما را لغزش و زبان ما را از گفتار ناسزا و روان ما را از پندار ناروا محافظت فرما. پروردگارا هر چند به کار دشوارى پرداخته ایم که با دست تهى و اندیشه ناچیز و دانش کم و این قلم ناتوان مناسبتى ندارد ولى به نیروى توکل دست توسل به سوى تو دراز کرده از تو یارى مى جوییم زیرا جز تو امیدى و پشتیبانى نداریم.»

در سالهاى رواج فرهنگ جاهلیت و دورانى که مى خواستند رژیم پهلوى را به ایران قبل از اسلام وصل کنند و عده اى نویسنده از ایران باستان سخن مى گفتند و در پى فراموشى حدود سیزده قرن تاریخ ایران بعد از اسلام بودند و مى کوشیدند تا بى هویتى و بى فرهنگى را براى سهولت ترویج فرهنگ بیگانه القا نمایند، محیط همراه چند نفر معدود از مشاهیر معتقد، با شجاعت و استوارى پر ارجى به دفاع از فرهنگ اسلامى و پاسدارى از خط و زبان پارسى اصیل برخاست. و تلاش کرد مردم را با فرهنگ اصیل و هویت راستین خویش آشنا نماید و گذشته غنى و پربار و نیز کارنامه مشاهیر سلف خود را به درستى بشناسند، زیرا اعتقاد داشت یکى از علل عمده موفقیت فرهنگ مهاجم غربى، غافل ماندن مردم از فرهنگ اسلامى و ملى خود است. او با درک این مسئله در برنامه «مرزهاى دانش» دانشجویان و جوانان را با ارزشهاى فرهنگى گذشته مأنوس ساخت و معارف و مفاهیم عالى علمى را در سطح درک عموم مردم بیان کرد.

اقبال لاهورى را هنگامى به ایرانیان معرفى کرد که کمتر کسى نام آن سراینده مسلمان را شنیده بود. محیط متوجه گردید که برخاستن یک شاعر بزرگ خوش سخن فارسى زبان و معتقد به ارزشهاى دینى مسلمانان در هندوستانى تحت استعمار انگلیس آن هم در زمانى که فرهنگ دینى و زبان فارسى در آنجا راه افول را مى پیمود، براى مسلمانان فارسى زبان اهمیت دارد و باید از این گونه مظاهر و مبانى فرهنگى مرتبط با فرهنگ اسلامى و ادبیات ایرانى نگهبانى کرد.(۵۰)

سید محمدرضا جلالى نائینى مى نویسد:

«موقعى که محیط در هندوستان تازه استقلال یافته به عنوان نماینده فرهنگى ایران به سر مى برد، در دهلى نو از محبت و یاریهاى فرهنگى – فکرى بى دریغ مولانا ابوالکلام آزاد وزیر آموزش و تحقیقات علمى هند در جهت پیشرفت خدمت فرهنگى برخوردار بود و میان محیط و وى رابطه رسمى و فرهنگى به محبت شخصى و دوستى مبدل گردید.»(۵۱)

دانشمندان غربى معمولاً وقتى درباره تاریخ فلسفه به بحث مى پردازند، انشعاب علوم از این دانش را در دوره متمایز قبل از میلاد در یونان باستان و بعد از رنسانس در اروپاییان مى نمایند، ولى درباره سرنوشت علم و فلسفه در دوران طولانى قرون وسطى یا سخنى نمى گویند و آن را مسکوت مى گذارند و یا مى نویسند اعراب و مسلمین علوم باقى مانده از یونان و سایر ملل را حفظ نموده، به اروپا تحویل دادند و از سهم مهم و اساسى اسلام در تمدن جهان چیزى نمى گویند جز اندکى از آنان همچون گوستاولوبون.

محیط از این پرده پوشیهاى مغرضانه به شدت ناراحت بود و عقیده داشت مقارن دوران تاریک و وحشتزاى اروپا و فشار خفقان آور کلیسا بر دانشوران، منطقه پهناورى از جهان ـ از سواحل اقیانوس هند تا کرانه هاى اقیانوس اطلس ـ در پرتو قرآن کریم و تعالیم رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) و اهلبیت او فرهنگى عظیم و تمدنى چشمگیر پیدا کرد. اروپاییان به وجود این فرهنگ ارزشمند پى بردند و به تعلیم و ترجمه آثار علماى اسلامى روى آوردند و چنین متون ترجمه شده اى را در دانشگاه هاى خویش به داوطلبان آموزش دادند.

چون برخى مغرضانه یا جاهلانه خواستند چنین فرهنگ گرانمایه اى را از آن قومى خاص بدانند و مآثر و مفاخر مهم را صرفاً به طایفه عرب نسبت دهند، محیط خاطر نشان ساخت دانشوران مسلمان خواه ایرانى وغیر آن آثار عمده و معتبر خود را به زبان قرآن یعنى عربى مى انگاشتند و این موضوع ربطى به قوم عرب ندارد و باید این مجموعه را فرهنگ اسلامى خواند نه غیر آن.(۵۲)

موقعى که در خوزستان بود، مجله اى عربى به نام المقتطف به دستش رسید که در مقاله اى محمد زکریاى رازى را دانشمندى عربى معرفى کرده و حقایق زندگى این دانشور ایرانى مسلمان را دچار برخى لغزشها ساخته بود. این مطلب براى وى تأمل برانگیز بود. به همین دلیل مقاله اى در شرح حال رازى نگاشت و در آن تأکید کرد رازى ایرانى و اهل رى بود، ولى چون در عصر وى زبان علوم اسلامى زبان قرآن بوده آثارش را به عربى نوشت. این مقاله را محیط براى آن مجله فرستاد، ولى دست اندرکاران، آن را که به زبان عربى هم بود، چاپ نکردند. موقعى که از خوزستان به تهران آمد، صورت فارسى نوشته مزبور را براى روزنامه ایران فرستاد تا چاپ شود.(۵۳)

عده اى از نویسندگان اصرار داشتند پذیرش اسلام از سوى ایرانیان را امرى اجبارى تلقى نمایند. محیط در نوشته هاى خود خاطر نشان ساخت، عقاید، افکار و رسوم مردم در زمان ساسانیان در مسیر انحطاط بود و بیشتر مردم از نعمت سواد و رشد اجتماعى و تحول شرایط زندگانى محروم شدند. نظام طبقاتى چنان حاکمیت یافت که کسى نمى توانست از طبقه اى به طبقه دیگر وارد شود. بزرگ ترین اقشار مردم ـ طبقه چهارم ـ حق درس خواندن نداشتند! چنین مردمى که از حیث استعداد ذاتى شایستگى رشد فکرى و فرهنگى را داشتند، انتظار موقع مناسب براى اظهار وجود را مى کشیدند. همین که آیین اسلام آمد، آن را با آغوش باز پذیرفتند. مواضع طبقاتى با گرایش به دین اسلام از بین رفت و راه پیشرفت براى همه گشوده شد. عنصر شایسته ایرانى زمینه بسیار مساعدى جهت ابراز لیاقت به دست آورد و از اواخر قرن اول اسلامى تا قرن پنجم از حیث بلوغ عقلى و طى مراحل کمال و فضیلت، جاى مردم یونان قدیم را در دنیاى خرد و معرفت گرفت.(۵۴)

در سال ۱۳۱۳ ش که جشن هزاره فردوسى برپا گردید، گروهى براى خوش آمد زمامدارانى که با اسلام و مظاهر آن به ستیز برخاسته بودند، مى کوشیدند فردوسى را زرتشتى یا حداقل بى علاقه به دیانت نشان دهند. محیط در مقاله اى محققانه دلیلهاى منطقى و مستدل آورد که فردوسى مسلمان و شیعه بوده است و به این نتیجه مى رسد که:

«فردوسى فرد مسلمانى است پیرو محمد و على، اصحاب رسول خدا را پاک و متقى مى داند. مهر آل على را موجب نجات و بغض ایشان را سبب زیان آخرت مى شناسد. آن راهى را که مربوط به على(علیه السلام) است، مى پسندد و با راه هاى دیگر کارى ندارد.»(۵۵)

در جاى دیگر مى نویسد:

«تشیع فردوسى و علاقه مندى خاص او به حضرت على و اهلبیت پیغمبر چیزى نیست که بتوان درباره آن تردیدى روا داشت و به اتکاى برخى تصورات و احتمالات دور از حقیقت براى او دینى جز اسلام و مذهبى جز تشیع پنداشت.(۵۶)

در مورد سعدى هم عقیده دارد این شاعر بزرگ به مذهب حنبلى نگرویده است، ولى چون در محیطى تربیت شده بود که در قلمرو مذهب شافعى قرار داشت، پیرو این مذهب بود، اما مى توان قرائنى از سروده هایش به دست آورد که تمایلات شیعى او را نشان مى دهد:

فردا که هر کسى به شفیعى زنند دست // ماییم و دست و دامن معصوم مرتضى

پیغمبر آفتاب منیر است در جهان// وینان ستارگان بزرگند و مقتدى

یا رب به نسل طاهر اولاد فاطمه // یا رب به خون پاک شهیدان کربلا

در جاى دیگر (دیباچه بوستان) گفته است:

خدایا به حق بنى فاطمه // که بر قولم ایمان کنم خاتمه

اگر دعوتم رد کنى یا قبول // من و دست و دامان آل رسول

به اعتقاد محیط قرائنى تاریخى حکایت مى کند که بعد از سقوط آل سلغر که حافظ معیارهاى سیاسى و مذهبى سلجوقیان بودند، وضع اجتماعى و اخلاقى و مذهبى مردم شیراز دگرگون شده و مواضع و مراجع تازهاى براى توجه عموم مردم پدید آمدند. مثلاً گروهى از اکابر اشراف سادات علوى در این منطقه ساکن بودند، همچون اصیل الدین عبدالله علوى که بدان درجه از نفوذ روحى و معنوى رسید که مى توانست بر اندیشه سعدى اثر بگذارد. مقبره شاه چراغ نیز مظهرى از نفوذ سادات و شیعیان در منطقه مزبور بشمار مى آمد که سعدى توسل به چنین امامزادگانى را وسیله تقرب مى داند.(۵۷)

ارادتى که محیط به سید جمال الدین اسدآبادى نشان مى داد براى آن بود که وى را منادى اسلام مى دانست و عقیده داشت این عالم مسلمان سیاستمدارى بود که تا واپسین لحظات زندگى براى مبارزه با استبداد و استعمار و بیدارى جوامع اسلامى اهتمام ورزید. محیط در حالى به دفاع از این شخصیت برجسته پرداخت که قلم به دستان مزدورى که نمى دانستند تاریخ چیست و مورخان وابسته به دربار پهلوى این عالم مبارز را مورد ناجوانمردانه ترین تهمت ها و حملات خود قرار دادند. متهم ساختن روحانى برجسته اى چون سیدجمال به جاسوسى، خودخواهى و مزدورى در واقع براى منحرف ساختن نسل جوان درباره هر نوع حرکت ضد استعمارى مى باشد. محیط وقتى این تحریفات را دید، مقالات محققانه اى در خصوص نقش مبارزاتى سید جمال الدین نگاشت که نخستین آنها در سال ۱۳۲۶ ش در شماره یازده مجله محیط انتشار یافت. محقق معاصر سید هادى خسروشاهى که در جمع آورى این مقالات نقش ارزنده اى را ایفا نموده است، در خصوص ارزش پژوهشهاى مذکور مى نویسد:

«… آیه الله شهید استاد مطهرى ضمن تشویق مکرر نگارنده در لزوم نشر اندیشه هاى سید جمال و آثار مربوط به وى و تأکید بر ضرورت چاپ مجموعه مقالات استاد محیط در این زمینه، خود نیز در کتاب نهضتهاى اسلامى یکصد ساله اخیر در چندین مورد از کتاب استاد محیط با ذکر مأخذ استفاده کرده اند….»(۵۸)

«در هنگامه تیرگى و تباهى رژیم پهلوى معدود نویسندگانى بودند که از قدس و فلسطین حمایت مى کردند. اما نویسندگان طرفداران اسرائیل با حمایت نظام استبدادى بدون توجه به احساسات مسلمین جهان، وقیحانه تجاوزها و ددمنشى هاى رژیم صهیونیستى را مى ستودند و برخى از آنان طرفداران فلسطین را عوام فریب ضد یهود و متعصب نامیدند که فلسفه تاریخ را درک نمى کنند.»(۵۹)

محیط از این جو اختناق و حرکتهاى تبلیغى مسموم گروهى نویسنده معلوم الحال هراسى به دل راه نداد و در سلسله مقالاتى که در مجله تهران مصور به طبع آن مبادرت نمود، حقیقت تاریخ فلسطین و قدس شریف را باز نمود و با دلایل کافى و خردپسند ادعاى پوچ و موهوم اشغالگران صهیونیستى را مردود و باطل ساخت.(۶۰) شعرهاى لطیفى نیز درباره ملت مظلوم فلسطین سرود. دکتر عباس زریاب خویى مى نویسد:

«… گرچه از ممالک عربى در برابر اسرائیل سخت حمایت مى کرد و اسرائیل را دولتى مصنوع و پرداخته استعمارى مى دانست اما در برابر ادعاى نویسندگان عرب که تحت تأثیر ملت گراییهاى قرون اخیر همه افتخارات عالم اسلام را به خود منسوب مى دارند سخت مقاومت مى کرد.»(۶۱)

برداشت کم، بازده زیاد

محیط طباطباى از خانواده اى روحانى برخاسته بود و خود از دروس حوزوى بى بهره نبود. سالیان متمادى در مدرسه عالى شهید مطهرى با شخصیت هاى برجسته حوزه چون آیت الله شهید مطهرى جلسه داشت، آیت الله امامى کاشانى مى گوید:

«بطور کلى با شرکت کنندگان در این جلسه آشنایى داشتم و حضور منظم در این نوع مجلس، باب آشنایى و علاقه مندى مرا به استاد محیط طباطبایى فراهم نمود. این دید و بازدیدها تداوم یافت به نحوى که من دراعیاد، به دیدن ایشان مى رفتم و گاه ایشان براى دیدار ما به مدرسه مى آمدند و از طریق تلفن با هم در تماس بودیم به عبارت دیگر مى توان گفت که تقریباً با هم صمیمیتى داشتیم….

از نظر اخلاقى شخصى متواضع و متوکل بودند، در توکل و تفویض امر به خداوند متعال توکّل بسیار قوى داشتند، ایشان همیشه قانع و شاکر بودند، یعنى غیر ممکن بود در مدتى که نزد ایشان بودید لفظ «شکر» را به طور مکرّر نشنوید، در هر چیز، در مسایل علمى، در زندگى روزمره و حتى در زمان سختى ها نیز شاکر بودند. توکل و شکر خداوند متعال و قناعت در زندگى و مناعت ایشان بسیار بود و مى توان گفت: حقیقتاً زاهد بودند، زیرا از دنیا کم مى گرفتند و به جامعه فراوان مى دادند.(۶۲)

دکتر مهدى محقق (استاد دانشگاه و رئیس انجمن مفاخر فرهنگى) مى گوید:

«محیط سالها قبل موضوع تهاجم فرهنگى را درک کرده بود و به همین دلیل جوانان را با روش هاى مذهبى و فرهنگى و دانشمندان مسلمان آشنا مى کرد و مى کوشید با زبانى رسا و قلمى شیوا نکات علمى و تاریخى را براى عموم مردم بیان کند، او معتقد بود اگر فرهنگ مردم بالا رود دیگر ابرقدرت ها و عوامل خود فروخته داخلى هویت اصیل و بومى را مورد تهدید قرار نمى دهند.»(۶۳)

اگرچه برخى کارگزاران در رژیم گذشته مى خواستند خود را به محیط نزدیک کنند، اما او یک قدم از دایره عزّت نفس، قناعت و استقلال فکرى و روحى خارج نشد و در عوض آنان را نصیحت کرد که در جامعه با عدل و انصاف رفتار کنند و با مردم ارتباط برقرار نمایند. امید و توفیق و حرکت او به سوى معرفت دیگر ویژگى اوست. در این باره گفته است:

«خدا را شکر مى کنم که چون از اوّل عمر خیلى دوست داشتم که حرفم ناحق نباشد خداوندمرا از لغزش ها حفظ کرد و گرنه این تعلیم و تربیت من نبوده بلکه توفیق من بوده است و امیدوارم خداوند به همه توفیق حفظ اندیشه و فکر را ببخشد.»(۶۴)

استاد محقق حجت الاسلام و المسلمین سید هادى خسروشاهى که درباره سید جمال الدین اسدآبادى پژوهشهاى گسترده اى دارد، خاطر نشان نموده است:

«یکى از منابع عمده مورد نیاز تحقیق اصلى من درباره سید جمال، نوشته هاى محققانه محیط طباطبایى بود… محیط در یاداشت هاى خود به نقل مطالب دیگران نمى پرداخت بلکه آن چه را که خود در مدارک و اسناد نخستین در کشورهاى گوناگون یافته بود و یا در سفرهایش از شاگردان سید جمال بدون واسطه شنیده بود، به تحریر مى کشید و به همین دلیل نوشته هایش درباره سید جمال همچون اغلب آثارش مستندتر و متقن تر بود.

استاد سید هادى خسروشاهى ضمن این که با اجازه محیط مقالات او را درباره این عالم مبارز در قالب کتابى مستقل به طبع رسانید، با وى ارتباطى دوستانه برقرار کرد.(۶۵) ایشان مى نویسد:

«دوستى ما با استاد على رغم اختلاف سن استمرار یافت و فروتنى یا به اصطلاح اخلاق طلبگى ایشان مرا بیشتر جذب کرد و هر وقت فرصتى دست مى داد به دیدار استاد مى رفتم.»

در عین حال محیط به سید هادى خسروشاهى گوشزد نمود، مراقب خودش باشد، زیرا برایش اسباب دردسر ایجاد مى کنند و افزود: من خودم در دفاع از سید از بسیارى فواید و مزایاى صورى بى نصیب شده ام. محیط از این که عالمى مبارز و معروف جهان اسلام را به جاسوسى، خودخواهى و مزدورى و مانند آن متهم ساخته بودند ناراحت به نظر مى رسید چرا که دشمنان داخلى و خارجى مى خواستند با تخریب این شخصیت هر گونه حرکت اسلامى را خاموش سازند. و چون در سال ۱۳۴۵هـ.ش. مشاهده کرد که قلم به دستان مزدورى چون اسماعیل رائین و عناصر مشکوک دیگر این تهاج شدید را علیه آن روحانى بیدار و مقاوم پى گرفته اند، مقاله اى تحت عنوان: «نقش سید در سقوط استبداد» نوشت که در آن نقش سید را از نقش نادر، یعقوب لیث و شاه اسماعیل صفوى مهم تر تلقى کرد. به اعتقاد او این سید جمال بود که در تاریخ معاصر با تیغ زبان و نوک قلم خود زمینه ستیز با استبداد را فراهم کرد. در بخشى از این مقاله مى خوانیم:

«سیّد با فکرى روشن و توانا و اراده اى نیرومند و عقیده ناب و زبان گویا و قلم نیرومند کارى را در خاورمیانه عملى ساخت که در نقاط دیگر جهان به کمک توپ و تفنگ میسّر نمى شد.»(۶۶)

آثار و تألیفات

محیط طباطبایى طى بیش از ۷۰ سال تحقیق و فعالیت مطبوعاتى (۱۳۰۰ ـ ۱۳۷۱ش) موفق گردید بیش از ۲۵۰۰ مقاله در بیش از ۵۵ روزنامه و مجله بنویسد، و مدیریت سه نشریه را عهده دار گردد. براى سى جلد کتاب مقدمه بنویسد. نوزده جلد کتاب تألیف کند. هشتصد سخنرانى علمى، ادبى، تاریخى و فرهنگى در رادیو، تلویزیون، کنگره هاى علمى، محافل و مجالس ادبى و اجتماعى ایراد نماید. ده هزار ساعت تدریس کند و در مدارس گوناگون و مراکز آموزش عالى حدود ۶۰۰۰ شاگرد تربیت کند و حدود بیست هزار بیت شعر از خود به یادگار بگذارد.(۶۷)

استاد سید عبدالعلى فنا توحیدى که خود اهل فضل و فضیلت است و به تاریخ معاصر ایران احاطه اى قابل توجه دارد و با کمک حافظه و منابعى که فراهم آورده، در رجال شناسى خصوص شخصیتهاى معاصر ادبى، اجتماعى و سیاسى فردى مطلع و با بصیرت مى باشد، از سال ۱۳۳۶ش که دوره رایزنى فرهنگى محیط به پایان رسید، و به ایران بازگشت، تصمیم گرفت با توافق برادرش تمامى مقالات و یادداشتهاى محیط را از لابه لاى مجلات، نشریات و کتابها استخراج کند و از روى آنان با اصلاحات لازم و رفع غلط هاى چاپى، دوباره نویسى کند. دانشگاه تهران، و برخى کتابخانه هاى معتبر کشور نیز وى را در این جهت یارى نمودند. او تاکنون توانسته است نزدیک به سه هزار مقاله ى محیط را جمع آورى نماید که شامل دو هزار مقاله بلند و هزار نوشته و یادداشت کوتاه هستند. محصول تلاش این فرهنگى گمنام در پنجاه جلد دست نویس فراهم و تدوین گردیده که هر کدام فهرست جداگانه دارند. محیط در اواخر عمر تصمیم گرفت این مجموعه ها را به چاپ بسپارد، ولى انجام نپذیرفت. در عین حال آثار گردآورى شده توسط برادر، چنان برایش اعتبار داشت که از وى خواست در موضوعاتى خاص مقالات او را استخراج کند که از این طریق تعدادى از مقالات که به صورت سلسله مطالب در موضوعى خاص بودند، به شکل کتاب، به طبع رسیدند. غالب سخنرانى هاى محیط نیز توسط استاد سید عبدالعلى فنا توحیدى قلمبند گردیده است که البته دست نوشته هاى وى با اصل سخنرانیها و خطابه هاى محیط تفاوتهایى دارد.(۶۸)

آثار مستقل که به صورت کتاب چاپ شده یا آماده نشر هستند، بدین قرارند:

۱٫ جغرافیاى نو: دو مجلد که جزو کتب درسى دبیرستانها بوده و در سال ۱۳۱۵ منتشر شد.

۲٫ مجموعه آثار میرزا ملکم خان: انتشارات محمدعلى علمى در سال ۱۳۲۷ش. مجلدات دوم و سوم و چهارم این مجموعه هنوز چاپ نشده اند و در کتابخانه محیط موجود هستند.

۳٫ نقش سید جمال الدین اسدآبادى در بیدارى مشرق زمین: با مقدمه و ملحقات سیدهادى خسروشاهى، قم، مرکز انتشارات دارالتبلیغ اسلامى، ۱۳۵۰ش. این کتاب شامل ۱۵ مقاله محیط بود که در مطبوعات درج شده بود. اما در چاپ جدید سى مقاله از آثار ایشان آمده است. یادآور مى شود طبع جدید اثر مذکور در سال ۱۳۷۰ توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامى صورت گرفته است.

۴٫ دادگسترى در ایران: ابتدا در مجله وحید و دوبار جداگانه چاپ شده است. طبع جدید آن مربوط به سال ۱۳۵۱ش است. دامنه موضوعات کتاب از صدر اسلام تا آغاز مشروطیت است.

۵٫ آنچه درباره حافظ باید دانست: که مجموعه گفتارها و نوشته هاى استاد طى سالهاى ۱۳۱۷ تا ۱۳۲۱ش مى باشد و مشتمل بر ۲۱ فصل است. این کتاب را مؤسسه انتشارات بعثت در سال ۱۳۶۷ش در قطع رقعى و ۲۸۸ ص چاپ نموده است.

۶٫ فردوسى و شاهنامه: شامل ۲۸ مقاله در ۲۱۸ صفحه به قطع وزیرى، تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۰٫

۷٫ خیامى یا خیام: شامل مقالات و گفتارهاى محیط که فرزند فاضلش سید احمد محیططباطبایى آنها را از بایگانى مرزهاى دانش رادیو، کتابخانه مجلس شوراى اسلامى و کتابخانه سید عبدالعلى توحیدى استخراج نموده است. انتشارات ققنوس در سال ۱۳۷۰ش این کتاب را در ۲۱۸ صفحه و قطع وزیرى چاپ کرده است.

۸٫ تطوّر حکومت در ایران بعد از اسلام: این کتاب حاوى دوازده گفتار است که محیط براى دانشجویان رشته تاریخ دانشگاه آزاد اسلامى تهران در نیمه سال تحصیلى ۱۳۶۱- ۱۳۶۲ به صورت خطابه ایراد نموده است. سیداحمد فرزند محیط این گفتارها را به صورت منظم و مدون در آورد و در اختیار دانشجویان مزبور قرار داد تا آن که انتشارات بعثت آن را در سال ۱۳۶۷ به انضمام یک خاتمه و چهار ضمیمه (از خطابه هاى استاد در برنامه مرزهاى دانش) در قطع وزیرى و ۲۲۰ صفحه به طبع سپرده است.

۹٫ تاگور شاعر و فیلسوف هندى: شامل شرح حال تاگور است که نخست در هشت شماره روزنامه ایران در شهریور ۱۳۱۰ ش و سپس در فروردین سال ۱۳۱۱ به صورت کتابى در ۶۷ صفحه از طرف شعبه کتابخانه ترقى منتشر و هنگام مسافرت تاگور به ایران، به وى تقدیم گشت.

۱۰٫ دانش و دانشوران: محیط در نظر داشت کتابى با این عنوان بنویسد که بخشهایى از آن از سال ۱۳۰۹ در جراید و مجلات کشور درج شد. استاد سید عبدالعلى فنا توحیدى کوشیده است با جمع آورى همان مقالات مباحث کتاب موردنظر را با جلب نظر محیط تدوین کند. البته این اثر تاکنون چاپ نشده است.

۱۱٫ کتابى درباره نادرشاه افشار: محیط بر اثر قراردادى که با انجمن آثار ملى داشت، تصمیم گرفت کتابى درباره نادر بنویسد که موفق گردید ۳۲۰ صفحه از آن را به نگارش درآورد و به طبع بسپارد، اما به دلایل مختلف نتوانست بقیه کتاب را که مطالب و اسنادش آماده بود، تکمیل و چاپ کند.

۱۲٫ تاریخ تحلیلى مطبوعات ایران: در سال ۱۳۵۴ش دکتر صدرالدین الهى به عنوان مدیر مدرسه عالى روزنامه نگارى (دانشکده علوم ارتباطى) از محیط دعوت نمود در نیمه دوم سال تحصیلى ۱۳۵۵- ۱۳۵۴ش تدریس تاریخ مطبوعات ایران را از زمان محمدشاه تا آغاز حکومت پهلوى بر عهده گیرد. محیط تدریس رسمى را نپذیرفت، ولى بر اساس یادداشتهاى سالهاى ۱۳۱۸ و ۱۳۱۹ که شخصاً در این مورد فراهم آورده بود و مطالعات و پژوهشهاى جدید، ۲۹ خطابه براى دانشجویان این دانشکده ارائه نمود که این گفته ها به صورت جزواتى در اختیار آنان قرار گرفت. این مطالب همراه با نوشته هاى دیگرى در همین موضوع در ۳۲۳ صفحه و در قطع وزیرى توسط انتشارات بعثت چاپ شد.

۱۳٫ تاریخچه اعزام محصل به اروپا: شامل مقالات استاد در این موضوع است که در روزنامه شفق سرخ در سال ۱۳۱۲ش و در ۴۶ شماره درج شده است و به صورت کتابى مستقل آماده طبع مى باشد.

۱۴٫ دیوان حافظ: به تصحیح و مقدمه استاد محیط و به خط محمدعلى سبزه کار و با تذهیب مجید طریقتى، شامل ۴۸ صفحه مقدمه و ۳۸۴ صفحه متن که در قطع وزیرى توسط انجمن خوشنویسان ایران تاکنون دوبار چاپ شده است. طبع دوم مربوط به سال ۱۳۶۹ است.

۱۵٫ گلستان سعدى: با تصحیح و مقدمه محیط. به خط امیر فلسفى، تذهیب فرهاد لاله دشتى، شامل چهل و یک صفحه مقدمه و ۲۸۸ صفحه متن که در قطع وزیرى توسط سید عبدالله موسوى ریز کوهى در سال ۱۳۷۱ به طبع رسیده است.

۱۶٫ فرهنگ اسلامى: این کتاب نخست به عنوان نشریه شماره ۳۲ توسط انجمن علمى مذهبى دانشگاه آذرآبادگان تبریز منتشر شده است و سپس انتشارات بعثت در قطع جیبى در ۴۷ صفحه در سال ۱۳۵۶ش به طبع آن اقدام نموده است.

۱۷٫ تاریخ بابیه (نقطه الکاف): سلسله مقالات محیط در ماهنامه گوهر که طى سالهاى ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷ش انتشار یافته است. این مجموعه به عنوان پیوست در پایان کتاب تاریخ ادبیات ایران اثر ادوارد براون (از صفویه تا عصر حاضر، ترجمه دکتر بهرام مقدادى) آمده است و آماده چاپ در کتابى مستقل مى باشد. او در این کتاب ماهیت این فرقه ضالّه را افشا کرده و حقایقى را علیه آنان بازگفته است.

۱۸٫ شرح حال مفصل صفى الدین اُرموى: مى تواند به صورت کتابى مستقل در اختیار علاقه مندان قرار گیرد.

۱۹٫ تاریخچه دارالفنون: مقالاتى است که طى ده شماره در سال ۱۳۱۳ش در نشریه شفق سرخ انتشار یافت و اثر مستقلى را تشکیل مى دهد، ولى هنوز در قالب کتابى مجزا چاپ نشده است.

۲۰٫ شرح حال محمد زکریاى رازى: حاوى سلسله مطالب استاد در خصوص زندگى، اندیشه و آثار این دانشمند مسلمان که در سى شماره روزنامه ایران در سال ۱۳۰۹ ش چاپ شده است و آماده طبع در هیأت کتابى مستقل مى باشد.

۲۱٫ دفاع از فلسطین: مجموعه مقالات وى درباره فلسطین که مى تواند به عنوان کتاب مستقل در اختیار خوانندگان قرار گیرد.

۲۲۰۰٫ دیوان مجمر زواره اى: با مقدمه، تصحیح و اشراف محیط، تهران، خیام، ۱۳۴۵

مقدمه نویسى بر آثار دیگران

۱٫ نورالدین عبدالرحمن جامى، مقدمه کتاب بهارستان جامى، از نشریات کتابخانه مرکزى، تهران، ۱۳۱۱٫

۲٫ افسانه یا تاریخ، مقدمه کتاب سه یار دبستانى، اثر هانرى ماکفال، ترجمه وزیرى و طاهرى، تهران، ۱۳۱۳٫

۳٫ زندگانى سعدى، مقدمه کتاب بوستان سعدى، به تصحیح سیدمحمدرضا جلالى نائینى، تهران، ۱۳۱۷٫

۴٫ مقدمه کتاب نگارستان عجایب و غرایب تألیف پیشاورى.

۵٫ مناجات، کتاب نغمه هاى آسمانى.

۶٫ مادر، کتاب مادر به قلم سیدجلال الدین افتخارزاده.

۷٫ سیره رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)، کتاب تاریخ نبوى، سیدرضا همراه.

۸٫ به نام خداوند، کتاب سخنان على بن الحسین(علیه السلام).

مقاله هایى که در کتابهاى دیگر آمده است:

۱٫ صاحب یخچالیه، مقاله در کتاب تذکره یخچالیه، محمدعلى فرهنگ (بهار) اصفهانى، چاپ سوم، ۱۳۲۱٫

۲٫ در ماتم محمد قزوینى مندرج در کتاب علامه قزوینى، تهران، ۱۳۲۸٫

۳٫ جستجو در لفظ سینا، کتاب جشن نامه ابن سینا، ج ۲، ص ۲۹۱-۲۹۶٫

۴٫ سرزمین بحرین، کتاب خلیج فارس، ج ۱، تهران ۱۳۴۲٫

۵٫ مهر مادر، کتاب مادر، سیدجلال الدین افتخارزاده.

۶٫ کرمان و کرمانیها، مجموعه سخنرانیها به انضمام آثارى از شاعران معاصر کرمان.

۷٫ تأثیر شعر در نگاهدارى و تقویت گسترش زبان فارسى، سخنرانیهاى نخستین کنگره شعر در ایران.

۸٫ محمد زکریاى رازى پیشاهنگ عصر جدید تجربه، کتاب دوازده مقاله، ص ۱۲۹-۱۴۷٫

۹٫ شناسایى اقبال، کتاب علامه اقبال لاهورى، ص۱۳۰-۱۴۴٫

۱۰٫ ابوریحان بیرونى ادیب و شاعر، یادنامه ابوریحان بیرونى.

۱۱٫ سهم اصفهان در فرهنگ جهان، مجموعه مقالات پنجمین کنگره ایران شناسان.

۱۲٫ خاندان عامرى، کتاب عامرى نامه (مشتمل بر ۱۸ مقاله تقدیم به على محمد عامرى).

۱۳٫ دارالفنون و امیرکبیر، کتاب امیرکبیر و دارالفنون، ص ۱۸۶-۱۹۴٫

۱۴٫ محیط زندگانى شیخ طوسى، یادنامه شیخ طوسى، ص ۲۶-۴۰٫

۱۵٫ بازگشت سبک هندى به ایران، کتاب صائب و سبک هندى، ص ۱۹۸-۲۰۶٫

۱۶٫ هزاره شیخ طوسى، یادنامه شیخ طوسى.

۱۷٫ چند نکته درباره فردوسى و شاهنامه، کتاب فردوسى و ادبیات حماسى.

ادیب شاعر

محیط از سالهاى جوانى طبع شعر خود را بروز داد و در اشعارش «محیط» تخلص مى نمود. خودش در این باره مى گوید: شعرهاى من به فرم و خاص خودم است. قیافه قیافه غزل است صورت غزل را داراست ولى مطول است در ضمن قصیده هم نیست، زیرا که در قصیده مدح و هجو و وصف طرف است.(۶۹)

دکتر زرین کوب مى نویسد: با آن که اشتغال به مطالعه و تحقیق فرصت زیادى جهت شاعرى براى (محیط) باقى نمى گذاشت، از این تفنن هم ظاهراً لذت مى برد و در سالهاى اخیر نمونه هاى بیشترى از آنها را چاپ مى کرد. بخش عمده این سخنان موزون شکایت، حسرت و ناخردسندى و ملال زمانه بود.(۷۰) استاد سید عبدالعلى فناء توحیدى مى نویسد: محیط صاحب دیوان شعرى است که به سعى یکى از ارادتمندان ایشان جمع آورى شده و شامل ۱۲۱ قطعه شعر و داراى ۲۱۲۳ بیت است ولى هنوز کلیه اشعار ایشان را شامل نیست.(۷۱)

سپیده دم که نواى اذان به گوش آمد // روان خفته در آغوش تن به هوش آمد

مرا که مردمک دیده شب نمى آسود // ز شور بانگ مؤذّن توان و نوش آمد

صداى غلغله از بزم قدسیان برخاست // در این سماع مقدّس که جان به جوش آمد

درباره ى ماه مبارک رمضان:

ماه مبارک رمضان است // فرخنده بر کهان و مهان است

ماه خجسته اى که جهان را // از فیض خویش بهره رسان است

ماهى که دولت شب قدرش // برتر ز حدّ وهم و گمان است

ماه نماز و روزه و تقوا // کاندار صلاح و خیر کسان است

بانگ اذان و ذکر شهادت // بر اعتقاد نیک نشان است

ذکر اقامه اذن نماز است // کز بهره روزه دار توان است

جمع صلوه و صوم و مصلّى // در ماه روزه شوکت شأن است

توفیق روزه اى که نصیب است // شکر خدا که با همگان است

آخرین سروده:

آدمى را چون در این عالم سرایى لازم است// از براى مسکن آدم سرایى لازم است

خانه ویرانه شایان اقامتگاه نیست // وز براى زندگى محکم سرایى لازم است

پاس حرمت از حرم شایان نفس محرم است // در کنار این حرم، محرم سرایى لازم است

هم نشین و هم زبان و هم نواى و خوش صدا // کز براى دستگاه همسرایى لازم است

دستگاه غم در این عالم بسى گسترده است // مردم غم دیده راهم غمسرایى لازم است

این شنیدم دوش از صحرانشینى رهنورد // چون بیابان عرصه خرّم سرایى لازم است

جان غم چون خالى از ماتم نباشد در محیط // در کنار غم سرا ماتم سرایى لازم است

یادآور مى شود محیط در سنین نوجوانى در اشعار به سفارش پدر بقا تخلص مى نمود و تا سال ۱۳۰۲ش که به تهران رفت با همین تخلص شعر مى سرود و در این سال تخلص خود را تغییر داد. نخستین شعر او که به چاپ رسیده، سروده هایى است درباره محرم الحرام و عاشورا که در سال ۱۳۰۲ ش به طبع رسیده است.(۷۲)

سرانجام محیط طباطبایى در ۲۷ مرداد ۱۳۷۱ش به سراى باقى شتافت، پیکرش پس از انجام تشریفات شرعى و نماز آیت الله امامى کاشانى در شهر رى، حوالى حرم حضرت عبدالعظیم (مجاور برج طغرل) به خاک سپرده شد.(۷۳)

گلشن ابرارج۸


۱. یادى از استاد، مجله رهنمون، شماره دوم و سوم، پاییز و زمستان ۱۳۷۱، ۴۵ ـ ۱۳، گفتگو با استاد محیط طباطبایى، مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، سال اول، شماره ۲، زمستان ۱۳۷۰، ص ۲۳۴ ـ ۲۳۳٫

۲. مقاله سید عبدالعلى فناء توحیدى (برادر محیط) مندرج در کتاب گلشن جلوه، ص ۱۸۰ یاد یاران، دکتر حسن ذوالفقارى، مجله رشد آموزش زبان و ادب فارسى، بهار ۱۳۸۰، ص ۲۱٫

۳٫ تاریخ اردستان، ابوالقاسم رفیعى مهرآبادى، ج اوّل، ص ۲۰۲ ـ ۲۰۱ و تحقیقات محلى نگارنده.

۴. محیط ادب، ص ۴۵۵ ـ ۴۵۴ مصاحبه با سید عبدالعلى توحیدى فرزند سید ابراهیم و برادر محیط.

۵٫ مجله محیط، سال اوّل، شهریور ۱۳۲۱، ص ۱۳ ـ ۱۲ ماهنامه زمانه، ش ۹/۵، مرداد ۱۳۸۶، ص ۲۸٫

۶. گلشن جلوه، به اهتمام نگارنده، ص ۱۸۳٫

۷. گفتگو با احمد محیط طباطبایى، کتاب هفته، ش ۱۷۰، ۱۶/۱۲/۸۳، ص ۲۱٫

۸. گلشن جلوه، ص ۱۸۳ ـ ۱۸۲٫

۹. مقاله دکتر سید هادى حائرى مندرج در مجله آشنا، سال سوم، مهر و آبان ۱۳۷۲، ص ۶۷، به نقل از مقاله دکتر محمدامین ریاحى، ماهنامه دنیاى سخن، شماره ۵۰٫

۱۰٫ گلشن جلوه، ص ۱۸۴ ـ ۱۸۳٫

۱۱٫ مقدمه کتاب تطور حکومت در ایران بعد از اسلام.

۱۲٫ مجله رهنمون، ص ۱۶ و ۱۷، رشد آموزش زبان و ادب فارسى، ص ۲۳ مجله آینده، مقاله ایرج افشار، سال ۱۸، ص ۳۰۳ و ۳۰۴٫

۱۳. فهرست این سخنرانى ها در مجله آینده، سال ۱۹، ص ۲۴۳ تا ۲۴۷ آمده است.

۱۴٫ برگرفته از گفتگوى محیط طباطبایى با مجله کیهان فرهنگى، دى ۱۳۶۳٫

۱۵. محیط استادى خودآموخته، على اصغر محمدخانى، روزنامه اطلاعات، شماره ۱۹۹۸۳، ص ۶٫

۱۶. مجله دنیاى سخن، شماره ۵۰، مقاله دکتر محمدامین ریاحى با عنوان پیر فرهنگ و فضیلت، ص ۲۰ و ۲۱٫

۱۷. مجله راهنماى کتاب، خرداد و تیر ۱۳۵۷، ص ۱۸۱ گلشن جلوه، ص ۱۸۲٫

۱۸. مأخوذ از یادداشت ایرج افشار، مندرج در مجله آینده، سال ۱۸، ص ۴ ـ ۳٫

۱۹٫ مأخوذ از یادداشت ایرج افشار، مندرج در مجله آینده، سال ۱۸، ص ۴ ـ ۳٫

۲۰. مجله محیط به انضمام خاطرات مطبوعاتى محیط، به کوشش سید فرید قاسمى، ص سیزده و ۲۱۶، رشد ادب فارسى، همان.

۲۱. مجله آشنا، همان، ص ۵۶ و ۶۸٫

۲۲٫ محیط ادب، مقاله دکتر محمداسماعیل رضوانى، ص ۴۳۸٫

۲۳. مجله محیط و… ص ۲۳۱٫

۲۴. چند شمار این مجله به همراه خاطرات مطبوعاتى استاد محیط که به اهتمام سید فرید قاسمى فراهم آمده توسط مرکز مطالعات و تحقیقات رسانه ها در سال ۱۳۷۴ چاپ شده است.

۲۵٫ نشریه مدرسه عالى شهید مطهرى، شماره اول، تابستان ۱۳۷۱٫

۲۶٫ مصاحبه با آیه الله کاشانى، فصلنامه رهنمون، پاییز و زمستان ۱۳۷۱٫

۲۷. حکایت همچنان باقى، دکتر عبدالحسین زرین کوب، ص ۴۰۱

۲۸٫ میراث ماندگار (مجموعه مصاحبه هاى سال اول و دوم کیهان فرهنگى)، ص ۱۶۰٫

۲۹. گفتگو با استاد محیط طباطبایى، مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، همان، ص ۲۴۰ ـ ۲۴۱٫

۳۰٫ میراث ماندگار، همان، ص ۱۵۷٫

۳۱. ر. ک: مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، همان شماره، مصاحبه به محیط طباطبایى، ص ۲۳۶ ـ ۲۴۰

۳۲٫ میراث ماندگار، ص ۱۵۸٫

۳۳. حکایت همچنان باقى، ۴۰۰٫

۳۴. آخرین مرد ادب و فرهنگ نسل گذشته، دکتر نورانى وصال، روزنامه اطلاعات، ۱۲ شهریور ۱۳۷۱، شماره ۱۹۷۰۶، ص ۶٫

۳۵٫ برگرفته از مصاحبه مجله رهنمون با آیه الله امامى کاشانى، همان شماره، ص ۲۲ ـ ۲۴٫

۳۶. مقاله عباس زریاب خویى، دنیاى سخن، شماره ۵۰، ص ۱۲٫

۳۷. مقیم کوى بحث و کتاب، سید ابوالقاسم انجوى شیرازى، دنیاى سخن، تیر و شهریور ۱۳۷۱، شماره ۵۰، ص ۱۶ ـ ۱۹٫

۳۸٫ پیر فرهنگ و فضیلت، دکتر محمد امین ریاحى، دنیاى سخن، شماره ۵۰، ص ۲۰ و ۲۱٫

۳۹. میراث ماندگار، ج ۱، ص ۱۵۸ ـ ۱۵۹٫

۴۰. یاد یاران، دکتر حسن ذوالفقارى، رشد آموزش زبان و ادب فارسى، شماره ۵۷، ص ۲۲٫

۴۱. درگذشت محیط دانش و ادب، ضیاءالدین سجادى، دنیا سخن، تیر و شهریور ۱۳۷۱، ص ۲۶ ـ ۲۷٫

۴۲٫ میراث ماندگار، ج ۱، ص ۱۵۹٫

۴۳٫ مجله محیط به انضمام خاطرات مطبوعاتى محیط طباطبایى، ص ۲۳۸ ـ ۲۳۹٫

۴۴. یکسال از درگذشت استاد گذشت، دکتر سید هادى حائرى، مجله آشنا، شماره ۱۳، مهر و آبان ۱۳۷۲، ص ۶۱٫

۴۵. نامه کانوان بانوان (۱۵ / ۲ / ۱۳۲۰)، مندرج در کتاب مجموعه مقالات و قطعات اشعار به مناسبت اولین سال وفات پروین اعتصامى، ص ۶۰ ـ ۶۱٫

۴۶٫ مصاحبه با دکتر مهدى محقق، مجله رهنمون، شماره ۲ و ۳، سال ۱۳۷۱، ص ۲۸ ـ ۲۹٫

۴۷٫ تاریخ بیست ساله ایران، حسین مکّى، ج ۲۶، ص ۱۲۷ ـ ۱۲۸، به نقل از روزنامه ایران، شماره ۶۷۵۰ مورخ ۱۵ آذر سال ۱۳۲۱ش.

۴۸. مجله تماشا، شماره ۳۸۶، ص ۹۲٫

۴۹ . مصاحبه با مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، همان شماره، ص ۲۴۳٫

۵۰٫ اظهارات استاد سید هادى خسروشاهى، مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، سال دوم، ش ۵٫

۵۱٫ مقاله دکتر سید محمدرضا جلالى نایینى، کتاب محیط ادب، ص ۴۵۷ ـ ۴۵۸٫

۵۲. فرهنگ اسلامى، محیط طباطبایى، ص ۱۷ ـ ۱۸٫

۵۳ .میراث ماندگار، ج ۱، ص ۱۵۷ مجله محیط و خاطرات مطبوعاتى استاد محیط طباطبایى، ص ۳۲۰٫

۵۴. فرهنگ اسلام، ص ۲۱ ـ ۲۲٫

۵۵. فردوسى و شاهنامه، محیط طباطبایى، ص ۸۰٫

۵۶. همان، ص ۱۱۱ ـ ۱۱۲٫

۵۷. نکاتى درباره ى سرگذشت سعدى، محیط طباطبایى، کیهان فرهنگى، شماره ۱۰، دى ۱۳۶۳، ص ۱۴٫

۵۸. سید جمال الدین اسدآبادى و بیدارى مشرق زمین، مقدمه سید هادى خسروشاهى، ص ۶٫

۵۹٫ سیماى قدس مصلاى پیامبران، از نگارنده، ص ۲۲۶ـ ۲۲۷٫

۶۰. ر. ک: مجله تهران مصور، سال ۲۵، شماره ۱۲۴۷٫

۶۱٫ مجله آشنا، همان، ص ۶۲٫

۶۲. مصاحبه به آیت الله امامى کاشانى درباره محیط طباطبایى، مجله رهنمون، نشریه مدرسه عالى شهید مطهرى، ش ۲، ۳، پاییز و زمستان ۱۳۷۱٫

۶۳٫ گفتگو با مهدى محقق، همان، ص ۳۳٫

۶۴. مصاحبه به محیط، کیهان فرهنگى، ش ۱۰، ۱۳۶۳٫

۶۵٫ با نام نقش سید جمال الدین در بیدارى مشرق زمین.

۶۶٫ سید جمال الدین اسد آبادى و بیدارى مشرق زمین، محیط طباطبایى، به کوشش و مقدمه سید هادى خسروشاهى، ص ۹۲ ـ ۹۱٫

۶۷. مجله محیط و خاطرات مطبوعاتى محیط طباطبایى، مقدمه سید فرید قاسمى، ص دوازده.

۶۸. گفتگو با عبدالعلى توحیدى، مجله رشد معلم، بهمن ۱۳۸۰، و نیز مصاحبه نگارنده با ایشان.

۶۹. مصاحبه با مجله کیهان فرهنگى، شماره ۱۰، دى ۱۳۶۳٫

۷۰. حکایت همچنان باقى، ص ۴۰۲٫

۷۱٫ مجله راهنماى کتاب، سال ۲۱، شماره ۲ و ۴ ص ۱۸۴٫

۷۲٫ دانشمندان و مشاهیر حرم حضرت عبدالعظیم حسنى و شهر رى، ج ۲، به کوشش علیرضا هزار، ص ۶۱۳٫

۷۳٫ گلشن جلوه، به اهتمام نگارنده، ص ۱۸۴ و یادداشت هاى خصوصى راقم این سطور.

 زندگینامه آیت الله سید احمد کربلایى تهرانى(متوفاى ۱۳۳۲ هـ .ق.)

هماره در میان مردم، انسان هاى وارسته اى مى زیسته اند که با بهره مندى از پرواپیشگى و عرفان خواهى به سیر و سلوک پرداخته اند و در این راستا آن چنان جدّ و جهد کرده اند که به سرمنزل مقصود که قله رفیع توحید است، نائل گشته اند. در این نوشتار، تلاش مى کنیم با سیماى دانشورى توانا و عارفى نامدار، که در اوایل سده چهاردهم هجرى، مى زیسته آشنا شویم.

تولد

اواسطِ قرن ۱۳ هـ .ق. در خانواده اى دانش پرور و هاشمى تبار، به نام سید ابراهیم موسوى تهرانى، در شهر مقدس کربلا، کودکى دیده به جهان گشود، که نامِ احمد را برایش برگزیدند.

خاندان پدرى سید احمد اصالتاً اهل تهران بوده انداما پدرش براى تحصیل معارف دین و بهره مندى از محضر بزرگان دانش، از دیار خویش به شهر کربلا، که یکى از مراکز علمى شیعه بود، هجرت نمود، و در جوار مرقد پاک حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) به فراگیرى آموزه هاى دینى پرداخت. به همین علت فرزندش، سید احمد، به سید احمد کربلایى تهرانى شهرت یافت. در پاره اى از نوشته ها، عنوان حائرى را به نامش افزوده اند. از آنجا که این عالم بزرگوار، در هنگام عبادت و نیایش، بسیار گریه مى کرد به «بکّاء» هم معروف شده است. و گویا یکى از چشمان او، بر اثر بیمارى، نابینا شداز این رو به «واحد العین» هم نامیده شده است.

با جستجویى که در منابع زندگى نامه این عارف فرزانه انجام شد، تاریخ دقیق ولادت او به دست نیامدولى از مجموع اخبار گردآورى شده در مورد شرح حال او مى توان حدس زد که پس از نیمه دوم سال قرن سیزدهم تولد یافته است.(۱)

سید احمد در دامن پدرى پاک، پارسا و دانش طلب، مراحل رشد و تعالى را گام به گام سپرى نمود. از آنجا که زادگاه اوکربلا است، طبعاً از دوران نوجوانى در حوزه علمیه آن شهر به فراگیرى علوم اسلامى پرداخته و مقدّمات و دروس سطح را همان جا فراگرفته است. در منابع تراجم از استادان او در این مقطع نامى برده نشده است.

هجرت

از آنجا که حوزه نجف از دیرباز از اعتبار و شهرت جهانى برخوردار بود و خاستگاه برجسته ترین استادان علوم معقول و منقول به شمار مى رفت لذا سید احمد براى تکمیل تحصیلاتش به این حوزه مقدسه هجرت نمود. حوزه هاى درسى نجف از رونق و جاذبه ویژه اى برخوردار بود. و کربلایى که آثار نبوغ و فهم در سیماى او مى درخشید و جانش تشنه دانش دین بود، به سوى این حوزه شتافت. البته اطلاعى از سال ورود او به حوزه نجف در دست نیست اما با توجه به سن وى مى شود گفت: در اواخر سال (۱۳۰۰ هـ .ق.) به نجف هجرت نموده است. بعد از ورود به حوزه پربارِ نجف، با تلاش روزافزون به تحصیل پرداخت. وى سطوح عالیه و دروس خارج فقه و اصول را از محضر بزرگان آن دیار، فراگرفت و بهره هاى فراوانى کسب نمود و به درجه رفیع اجتهاد رسید.

سید احمد در کنار تحصیل براى جمعى از طلاب به تدریس پرداخت.(۲)

استادان

ایشان، فقه و اصول را از محضر مجتهدان بزرگى چون: میرزا محمدحسن شیرازى، معروف به میرزاى بزرگ (صاحب فتواى معروف تحریم تنباکو)، علامه بزرگوار میرزاحسین خلیلى تهرانى، میرزا حبیب الله رشتى و آخوند خراسانى بهره برد و در این علوم تبحرى تمام و کمال یافت. سید احمد با آن فطرت پاک و دل صافى که داشت به آموختن دانش هاى ظاهرى و نقلى بسنده نکرد بلکه پس از فراگیرى کتابِ تشریع، به مطالعه کتابِ تکوین به ویژه «نفس» پرداخت. وى براى رسیدن به این منزلت والا، سر بر آستان عارف بى همتا، ملا حسینقلى همدانى نهاد. این استادِ کارآزموده آن چنان اخگرى بر جان او افکند که شعله وجودش لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر شد و به مقامى رسید که، آقا بزرگ تهرانى درباره اش مى گوید: او یگانه دوران بود.(۳)

شاگردان

سید احمد کربلایى به دنبال کوشش پى گیر و پشتکار فراوان، در ردیف یکى از معروفترین و برجسته ترین استادان نجف، قرار گرفت، و در حوزه فقه، اصول، حکمت، اخلاق و عرفان از مرتبه بلندى برخوردار شد. این گونه بود که گروهى از دانش پژوهان و دل سوخته گانِ وادى عشق، پروانه وار به گرد این شمع فروزان جمع شدند و از دانش و تربیت و نصایح عارفانه او بهره هاى فراوانى بردند.

اسامى جمعى از شاگردانش که در منابع ترجمه این عارف فرهیخته آمده، از این قرارند:

۱٫ میرزا على آقاى قاضى، عارف بلند آوازه و شخصیت معروف.

۲٫ سید محمدکاظم عصّار تهرانى، عارف، اصولى و فقیه معروف.

۳٫ سید محسن امین، که از سال (۱۳۰۸ هـ .ق.) تا سال (۱۳۱۱ هـ .ق.) نزد این بزرگوار کسب فیض کرد.

۴٫ میرزا مهدى غروى اصفهانى، دانشمند معروف که در آخر عمر در مشهد مقدس زندگى مى کرد.

۵٫ سید جمال الدین گلپایگانى.

۶٫ شیخ محمدتقى بافقى قمى.

۷٫ سید ابوالقاسم لواسانى.

۸٫ کیوان قزوینى، مؤلف کتاب معروفِ رساله رازگشا.(۴)

فقاهت

وقتى نام سید احمد کربلایى را مى شنویم یا پاره اى از منابع و زندگى نامه هاى مربوط به او را بررسى کنیم، بیشتر سیماى عرفانى و معنوى و اخلاقى او براى ما جلوه گر است و بُعد علمى و فقهى او چندان مورد توجه قرار نمى گیرداما حقیقت این است که این مردِ بزرگ، همان طور که در عرصه عرفان و سیر و سلوک و مجاهده با نفس ید بیضایى داشت، در میدانِ فقاهت نیز از جایگاه والایى برخوردار است، که گروهى از بزرگانِ تراجم از این نکته غافل نشده اند. محقق بزرگ آقاى محمدحسین اصفهانى مشهور به کمپانى در شأن او گفته است: من احدى را در فقه مثل او ندیده ام.و یا درباره ایشان گفته اند:

کوه علم و تجلّى گاهِ دانشدانشور جلیل و فقیه کبیردانشمند فاضل او از اکابر روزگار بود و احاطه حیرت انگیزى در فقه داشت از اعاظم فقهاى امامیه و فقیه یگانه بود.(۵)

یکى از دانشمندان معاصر مى نویسد:

در حوزهفقه، همین بس که در سن چهل سالگى نامزدِ مرجعیت شیعه شدولى حاضر نشد فتوا دهد. معروف است که: شیخ محمدتقى شیرازى، بزرگ ترین فقیه عصر خویش، احتیاطات خویش را به سید احمد کربلایى ارجاع مى داد.

در این جا مناسب است داستانى نقل شود که علاوه بر آموزنده بودن، نشان دهنده مرتبه والاى پیراستگى و وارستگى سید احمد کربلایى است. علامه سید محمد حسینى تهرانى مى گوید:

روزى به دیدن آیه الله سید على لواسانى فرزند آیه الله سید ابوالقاسم لواسانى رفتم، او فرمود: که پدرم، مرحوم سید ابوالقاسم، یکى از شاگردان مکتبِ عارف مشهور ملا حسینقلى همدانى بود. بعد از رحلت آن بزرگوار در سال ۱۳۱۱ هـ .ق. در شمار شاگردان آیه الله سید احمد کربلایى، وصى آن جناب قرار گرفت. روزى بعد از درس، که شاگردان رفتند، به من فرمود: آقا سید ابوالقاسم! اگر کارى ندارى بنشین! گفتم: کارى ندارم و در اطاق نشستم. سپس فرمود: براى میرزا محمدتقى بنویس!(۶)آنگاه حالش دگرگون شد و گفت: آه! آه!

فرمود: این مرد (شیخ محمدتقى) احتیاطات خود را به من ارجاع داده. اشخاصى به او رجوع کرده اند ]و به او گفته اند[ که اگر براى شما اتفاقى بیفتد، ـ یعنى از دنیا بروید ـ در امر تقلید به کدام یک از علما رجوع کنیم؟ او در پاسخ گفته است: من غیر از سید احمد کربلایى کسى را سراغ ندارم. آقا سید ابوالقاسم! بنویس: آقاى میرزا محمدتقى! شما که اینک در امور دنیا حکومت و ریاست دارید، اگر این کارها را بکنید و کسى را به من ارجاع دهید، فرداى قیامت در محضر خدا، که حکومت با ماست از شما شکایت مى کنم و از شما راضى نخواهم بود.(۷)

سپس مؤلف کتابِ توحید علمى و عینى، چنین مى نگارد:

در آن روزگار، اگر مرجع تقلیدى از دنیا مى رفت، تجّار تهران ـ به خاطر نفوذ سیاسى و اقتصادى که در میان مردم ایران داشتند ـ به هر مرجعى که رجوع مى کردند، او مرجع تقلید شیعیان مى شد. بدین گونه چون اهالى تهران به آقا سید احمد، در امر تقلید رجوع کردند او نپذیرفت ـ چون مسئولیت مرجعیت شیعه بسیار سنگین است و طبعاً یک سلسله مسائلى را به دنبال دارد، همانند موقعیت سیاسى، اجتماعى و مردمى، که انسان باید بسیار مراقب خویش و اطرافیان باشد، تا مشکلى براى اعتبار مرجعیت شیعه پیش نیاید، ـ و از این منظر بود که این مجتهد عارف، به عنوان مبالغه و تأکید بر حساسیت مرجعیت شیعه، این جمله تاریخى را گفت: اگر جهنم رفتن واجب کفایى است، مَنْ بِهِ الکفایه، موجود است.(۸)

در اوج عرفان

عرفان ناب شیعى برگرفته از آموزه هاى دینى است، همانند: قرآن، اخبار و سیره اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) که تبلور و جلوه معنوى اسلام هستند.

این شیوه از زمان حیات رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)و حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و در میان پاره اى از یاران خاص آن دو بزرگوار مانند: سلمان، ابوذر و مقداد وجود داشت و کم و بیش در گستره تاریخ، زهد و پارسایى دینى، تداوم یافتتا این که شخصیت هاى فرهیخته اى در این زمینه، درخشیدند. از معروف ترین این چهره ها در روزگاران اخیر مى توان از سید على شوشترى، ـ استاد اخلاق شیخ مرتضى انصارى ـ و عارف کامل، ملا حسینقلى همدانى، ـ استاد برجسته تمام عارفان سده اخیر ـ نام برد. در مکتب عرفانى ملا حسینقلى همدانى انسان هاى بزرگى پرورش یافتند و به درجات والایى از توحید، خلوص، پارسایى و اعراض از زرق و برق فریبنده دنیاى مادى، نائل شدندکه هر یک از آنان نمادى از قدس و پاکى بودند. شاگردان او در حدود سیصد نفر، رقم خورده اند که سرآمد آنها، بزرگانى چون: میرزا جواد ملکى تبریزى، شیخ محمد بهارى و سید احمد کربلایى هستند.

سید احمد کربلایى در پیروى از راه و رسم استادش آن چنان پیش رفت که یکى از چهره هاى جاودانه، ماندگار و قهرمان قله عرفان ناب شیعى شد.(۹)

از منظر بزرگان

براى این که بیشتر با ژرفاى اندیشه هاى عرفانى و حالات معنوى او آشنا شویم، لازم است که به سخنان بزرگان درباره وى، نیک گوش فرا دهیم. آقا بزرگ تهرانى، صاحب «نقباء البشر» که از معاصران او بوده در ترجمه اش چنین مى نگارد:

او یکى از یاران و شاگردان ویژه عارف کبیر ملا حسینقلى همدانى بود. او یگانه روزگار خویش بود در مراتب دانش، رفتار، سیر و سلوک، زهد، ورع، تقواطلبى، شناخت خداوند متعال و ترس و خوف از خداوند. او همواره نمازهاى خویش را در خلوت مى خواند و از اینکه مردم در نماز به او اقتدا کنند پرهیز و اجتناب مى کرد. او از خوف خدا، بسیار مى گریست و اشک مى ریخت به گونه اى که در حال نماز، گریه، عنان اختیار را از او مى ربودبه ویژه در هنگامه نمازهاى شب.

من سالیان متمادى همسایه دیوار به دیوار او بودم. و از حال و هواى او چیزهایى را مشاهده کردم که اگر بخواهم در اینجا ذکر کنم سخن به درازا مى کشد. او بسیار به مادر خود مهر مى ورزید و به او خدمت مى کرد، و اتفاقاً قبل از رحلت مادرش، از دنیا رفت.(۱۰)

سید محسن امین شاگردِ دیگر سید احمد مى گوید:

سید احمد کربلایى در قله تقوا و ورع و اهل ریاضت و تهذیب کننده نفوس و جان هاى با استعداد.(۱۱)

سید محمدکاظم عصّار تهرانى:

در میان بزرگانى که محضر آنانرا درک کردم، تنها شخصى که از حجاب ها و پرده هاى ضخیم طبیعت و عالم مادّه، عبور کرده و به مراحل والایى از کشف و شهود معنوى، واصل شد آقاى کربلایى بود و من اَحَدى را همتاى او ندیدم.(۱۲)

خاطره

آقاى سید محمد حسینى تهرانى مى گوید:

آقا بزرگ تهرانى برایم خاطره جالب و شنیدنى اى را نقل کرد. او گفت بعد از اینکه آقاى سید احمد کربلایى دیده از جهان فرو بست، شبى او را در خواب دیدم که انگشت سبابه ـ انگشت امضاى ـ او را محکم گرفتم، و به او گفتم: از آن مقامات و درجاتى که خداوند به شما عطا فرموده براى من بیان کنید.

او با قدرت، انگشت خویش را از دست من کشید و تبسمى کرد و گفت: حلواى تنتنانى تا نخورى ندانى.(۱۳)

تجلى نفس

علامه طباطبایى مى نویسد:

از آقاى سید احمد کربلایى که از شاگردان معروف استاد اخلاق و عرفان، آقاى ملا حسینقلى همدانى بود، نقل شده که فرمود: روزى در جایى استراحت مى کردم، و در خواب بودم. ناگهان شخصى مرا از خواب بیدار کرد و گفت اگر مى خواهى نور اسفهبُدیّه(۱۴) را بنگرى از جاى برخیز! هنگامى که چشم گشودم، دیدم درخششى بى حد و اندازه شرق و غرب را فراگرفته.

سپس علامه طباطبایى مى فرماید:

این درخشش همان مقام تجلى نفس است.(۱۵)

فرزندان

از زندگى خانوادگى سید احمد کربلایى اخبار معتبرى در دسترس نیست اما از پاره اى نوشته ها چنین برداشت مى شود که او حداقل داراى دو فرزند بوده سید على آقا و یک دختر.(۱۶)

از تألیفات این عالم بزرگ خبرى در دست نیست فقط شاگرد برجسته اش در این راستا مى گوید: لَه مُؤلفات فى الفقه و الاصول.(۱۷)

او آثارى در زمینه مسائل فقه و اصول فقه داشت ولى به نظر مى رسد چاپ نشده است.

البته در حوزه مسائل عرفانى در قسمت عرفان عملى دستورالعمل هایى براى شاگردانش دارد و مکاتبات او با شیخ محمدحسین اصفهانى ـ به نام «رساله محاکمات بین علمین» معروف است ـ از آن بزرگوار به یادگار مانده که زینت بخش عرصه کتاب و قلم است.

اثر اخیر وى «رساله محاکمات بین علمین» نشانى است از توان علمى و ژرف اندیشى آن فقیه و عارف کم نظیر که با مقدمه علامه محمدحسین طباطبایى و تعلیقات آن بزرگوار و شاگردش محمّدحسین حسینى تهرانى به زیور چاپ آراسته گردیده است.(۱۸)

رحلت

این عارف نامدار، سالک الى الله و فانى در ولایت امامان اهل بیت(علیهم السلام)، در لحظات آخر نماز عصر روز جمعه ۲۷ شوال المکرم (۱۳۳۲هـ .ق.) در نجف اشرف چشم از جهان خاکى فرو بست. پیکر مبارک او بعد از نماز، به دوش کشیده شد و در صحن شریف حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام) مقابل ایوان طلا، در پشت سر مبارک حضرت مدفون گردید.(۱۹)

دستورالعمل توحیدى و عرفانى

نامه هاى عرفانى زیادى از این بزرگوار در کتاب هاى مختلف درج شده است که، فرازى از یک دستورالعمل او را به خوانندگان گرامى تقدیم مى کنیم:

ان شاء الله تعالى تمام مواظبت، بر دوام توجه و توسل به حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه که واسطه فیض زمان است، ملحوظ داشته، بعد از هر نماز، دعاى غیبت که: اللهم عرفنى نفسک بوده باشد و سه سوره توحید هدیه به آن بزرگوار، و دعاى فرج: اللهم عظم البلاء را ترک نکند. و تمام مواظبت بر دوام طهارت مهما امکن و خواب بر طهارت و وضوء و تسبیح حضرت زهرا(علیها السلام) در وقت خوابیدن و بعد از هر نماز واجب و قرائت آیه الکرسى و مواظبت بر سجده شکر بعد از بیدارى و خواندن آیات: اِنّ فى خَلقِ السمواتِ و الارضِ را بعد از بیدار شدن براى نماز شب، با کمال توجه به عالم هستى و تفکّر در آن، و نظر بر آسمان و کواکب و آفاق و دعاى صحیفه سجادیه را بعد از نماز شب ترک ننماید. والسلام علیه و رحمه الله

حرّره فى شهر رمضان المبارک

سال ۱۳۲۷

احمد الموسوى الحائرى(۲۰)

برگرفته از کتاب گلشن ابرار جلد۴



 

(۱). طبقات اعلام الشیعه، ج ۱، ص ۸۷، ناشر، دارالمرتضى، مشهد، چاپ ۱۴۰۴ هـ .ق.اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۴۷۲دارالتعارف للمطبوعات، بیروتتاریخ حکما و عرفاى متأخرین، ص ۱۳۴، چاپ انجمن اسلامى حکمت و فلسفه ایران.

(۲). اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۴۷۲٫

(۳). نقباء البشر، ج ۲، ص ۶۷۴مجله حوزه، شماره ۱۵، تیر ماه ۱۳۶۵، ص ۷۳اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۴۷۲کیهان اندیشه، شماره خرداد و تیرماه سال ۱۳۶۵، از سید جلال آشتیانىهدیّه الرازى، چاپ نجف، ص ۶۶ترجمه هدیّه الرازى توسط وزارت ارشاد در سال ۱۳۶۱٫

(۴). ر.ک: توحید علمى و عینى، از مرحوم سید محمد حسینى تهرانى، ص ۱۰ و ۹ و ۳و ۲کیهان اندیشه، سال ۶۵اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۴۷۲رساله رازگشا، ص ۵۵، کتابخانه مرحوم آیه الله مرعشى، چاپ قدیم مقدمه علامه طباطبایى بر رساله محاکمات بین عَلَمین، ص ۲۷۱شرح مقدمه قیصرى از سید جلال آشتیانى، ص ۳۷، چاپ دفتر تبلیغات، سال ۱۳۷۲٫

(۵). توحید علمى و عینى، ص ۱۵کیهان اندیشه، سال ۱۳۶۵مجله حوزه، شماره ۱۵، سال ۱۳۶۵مقدمه رساله محاکمات، علامه طباطبایى نقباء البشراعیان الشیعه.

(۶). در این وقت مرحوم آیه الله العظمى شیخ محمدتقى شیرازى در کربلا زندگى مىکرد.

(۷). توحید علمى و عینى، ص ۳۲٫

(۸). همان، ص ۳۳کیهان اندیشه، شماره ۱۷، سال ۱۳۶۷، ص ۳۶٫

(۹). اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۴۷۲مهر تابان، ص روزنامه کیهان، مورخه ۲۱/۴/۱۳۷۳٫

(۱۰). نقباء البشر، ج ۱۷ ص ۸۷٫

(۱۱). اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۴۷۲٫

(۱۲). مقدمه شرح قیصرى بر فصوص الحکم، جلال الدین آشتیانى، ص ۳۷٫

(۱۳). توحید علمى و عینى، ص ۳۵، اشاره لطیفى است بدین نکته عرفانى که حالات و مکاشفاتى که در سیر و سلوک براى یک عارف واصل رخ مى نماید قابل وصف کردن نیست بلکه مسائلى است که باید در مرحله عمل بدانهانائل آمد.

ر.ک: امثال و حِکَم دهخدا، ج ۲، ص ۷۱۲، چاپ امیرکبیر تهران، سال ۱۳۶۱٫

(۱۴). این اصطلاحى است از شهاب الدین سهروردى، معروف به شیخ اشراق. روى نور «اسفهبدیه» را در نفوس کامله و تهذیب شده به کار مى برد. ر.ک: شرح منظومه حاجى سبزوارى، ص ۳۳۶، بحث معاد.

(۱۵). رساله لب اللباب، ص ۳۶، انتشارات حکمت.

(۱۶). کیهان اندیشه، شماره ۶،ص ۷۲، محمدحسین ملکى تبریزى.

(۱۷). اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۴۷۲٫

(۱۸). یادنامه شهید آی الله قدوسى، ص ۲۵۰، سال ۱۳۶۲توحید علمى و عینى.

(۱۹). طبقات اعلام الشیعه، ج ۱، ص ۸۸٫

(۲۰). تذکره المتقین، ص ۱۶۰، چاپ نور فاطمه (س)، تهران، ناصر خسرو، سال ۱۳۶۱٫

 

زندگینامه آیت الله حاج شیخ حسنعلى مقدادی اصفهانى «نخودکی»

الشیخ العالم العامل الالهى حسنعلى بن على اکبر بن رجبعلى المقدادى الاصفهانى رحمه الله و رضوانه علیه ، در خانواده زهد و تقوى و پارسائى چشم به جهان گشود، پدر وى مرحوم ملا على اکبر، مردى زاهد و پرهیزگار و معاشر اهل علم و تقوى و ملازم مردان حق و حقیقت بود، و در عین حال از راه کسب ، روزى خود و خانواده را تحصیل مى کرد و آنچه عاید او مى شد، نیمى را صرف خویش و خانواده مى کرد و نیم دیگر را به سادات و ذرارى حضرت زهرا علیها السلام اختصاص مى داد.

در سال ۱۲۶۹ هجرى قمرى ، دخترى به وى عنایت شد که مادرش تا چهار ماه پس از وضع حمل حتى قطره اى شیر در سینه نداشت . و آنچه دوا و دعا کردند موثر نیفتاد. تا یکى از دوستان ، او را به سوى مردى صاحب نفس به نام حاج محمد صادق درویش تخت پولادى هدایت کرد. ملاعلى اکبر به دلالت دوست خود، به حضور حاجى رسید و عرض حاجت نمود. حاجى به وى دستور داد تا هر چه دعا و دوا براى زوجه اش گرفته است از وى دور سازد و خود، نفس مبارک بر حب نباتى بدمید و فرمود تا آن را به زوجه خود بخوراند. با انجام دستور حاجى ، پس از ساعتى شیر از پستان زن جریان یافت و به خارج راه گشود و همین امر سبب ارادت فراوان ملاعلى اکبر به مرحوم حاجى محمد صادق گردید و ارشاد وى به مقاماتى معنوى نائل آمد. ملاعلى اکبر در شهر، به کسب خود اشتغال مى ورزید، و در عین حال حوایج آن مرد بزرگ را نیز فراهم مى ساخت و شبهاى دوشنبه و جمعه به خدمت او مى رفت و در تخت پولاد بیتوته مى کرد.

از طرف دیگر مرحوم ملاعلى اکبر که فرزند ذکورى نداشت ، عهد کرده بود که به اعتاب مقدسه مشرف و متوسل شود تا خداوند پسرى به او کرامت فرماید، این سفر که در حدود سال یازدهم از خدمت او به مرحوم حاجى محمد صادق اتفاق افتاد با حامله شدن عیالش پایان پذیرفت و حاجى قبل از تولد فرزند به او بشارت پسرى داده و سفارش کرده بود که آن پسر را حسنعلى نام گذارد، و بالاخره در سحرگاه یک شب که ملاعلى اکبر در تخت پولاد، به خدمت استاد خود سرگرم بوده است ، خبر شادى بخش ‍ تولد نوزاد را از مرشد و مخدوم خود مى شنود، و مجددا در مورد نامگذارى کودک به حسنعلى توصیه مى گردد.

خلاصه آنکه مرحوم حاج شیخ حسنعلى شب دوشنبه و یا جمعه نیمه ماه ذى القعده الحرام سال ۱۲۷۹ هجرى قمرى با بشارت قبلى مرحوم حاجى محمد صادق در اصفهان در محله معروف به جهانباره که گویند میهمانسراى سلطان سنجر بوده است ، دیده به جهان مى گشاید.

مرحوم ملا على اکبر فرزند دلبند را از همان کودکى در هر سحرگاه که خود به تهجد و عبادت مى پرداخته ، بیدار و او را با نماز و دعا و راز و نیاز و ذکر خداوند آشنا مى ساخته است و از هفت سالگى او را تحت تربیت و مراقبت مرحوم حاج محمد صادق قرار داده است .

پدر بزرگوارم مرحوم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى نقل فرمود: بیش از هفت سال نداشتم که نزدیک غروب آفتاب یکى از روزهاى ماه رمضان که با تابستانى گرم مصادف شده بود به اتفاق پدرم ، به خدمت استادم حاجى محمد صادق ، مشرف شدم . در این اثناء کسى نباتى را براى تبرک به دست حاجى داد. استاد نبات را تبرک و به صاحبش رد فرمود و مقدارى خرده نبات که کف دستش مانده بود، به من داد و فرمود بخور (۱۱) من بى درنگ خوردم . پدرم عرض کرد: حسنعلى روزه بود حاجى به من فرمود: مگر نمى دانستى که روزه ات با خوردن نبات باطل مى گردد عرض کردم : آرى ، فرمود: پس چرا خوردى ؟ عرضه داشتم : اطاعت امر شما را کردم . استاد دست مبارک خود را بر شانه من زد و فرمود: با این اطاعت به هر کجا که باید مى رسیدى رسیدى .

خلاصه ، پدرم از همان زمان ، زیر نظر حاجى به نماز و روزه و انجام مستحبات و نوافل شب و عبادات پرداخت و تا یازده سالگى ، که فوت آن مرد بزرگ اتفاق افتاد پیوسته مورد لطف و مرحمت خاص مرشد و استاد خود بود و از آن پس نیز روح بزرگ آن مرحوم همیشه مراقب احوال او بود و در مواقع لزوم او را مدد و ارشاد مى فرمود. پدرم فرمود: هر زمان که به هدایت و ارشادى نیازمند مى شدم ، حالتى شبه خواب بر من عارض ‍ مى گشت و در آن حال ، روح آن مرد بزرگ به امداد و ارشادم مى شتافت و از من رفع مشکل مى فرمود. از جمله پس از فوت مرحوم حاجى ، شخصى به من اصرار مى کرد نزد مرشد زنده برویم و از ارشاد او بهره مند شویم .

به دنبال اصرار او بود که حالتى شبیه خواب بر من عارض شد و در آن حال مرحوم حاجى را دیدم که آمدند و دست به شانه هاى من زدند و فرمودند: هر کس ‍ مثل ما آب زندگانى خورد، از براى او مرگ نیست ، تو کجا مى خواهى بروى ؟ و لاتحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون (۱۲). و سخن معجز اثر حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام نیز مؤ ید همین معنى است که فرمود: الا ان اولیاء الله لایموتون بل ینقلبون من دار الى الدار با خبر باش که اولیاء خدا را مرگ نیست بلکه از خانه اى به خانه دیگر نقل مکان مى کنند.

هرگز نمى میرد آنکه دلش زنده به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

مرحوم حاج شیخ حسنعلى ، قدس سره ، از دوازده تا پانزده سالگى ، تمام سال ، شبها را تا صبح بیدار مى ماندند و روزها همه روز، بجز ایام محرمه ، با ترک حیوانى روزه مى گرفتند و از پانزده سالگى تا پایان عمر پر برکتش ، هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان و ایام البیض هر ماه را صائم و روزه دار بودند و شبها تا به صبح نمى آرمیدند.

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ

از یمن دعاى شب و ورد سحرى بود

تحصیلات مرحوم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى و برخى از استادان او 

مرحوم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى از آغاز نوجوانى خود، به کسب دانش ‍ و تحصیل علوم مختلف مشغول شدند، خواندن و نوشتن و همچنین زبان و ادبیات عرب را در اصفهان فرا گرفتند و در همین شهر، نزد استادان بزرگ زمان ، به اکتساب فقه و اصول و منطق و فلسفه و حکمت پرداختند از درس ‍ فقه و فلسفه عالم عامل مرحوم آخوند ملا محمد کاشى فایده ها بردند و فلسفه و حکمت را از افادات ذیقیمت مرحوم جهانگیر خان و تفسر قرآن مجید را از محضر درس مرحوم حاجى سید سینا پسر مرحوم سید جعفر کاشى و چند تن از دیگر از فحول علماء عصر بیاموختند.

سپس براى تکمیل معارف به نجف اشرف و به کنار مرقد مطهر حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام مشرف شدند. در این شهر، از جلسات درس ‍ مرحوم حجه اللاسلام حاجى سید محمد فشارکى و مرحوم حاجى سید مرتضى کشمیرى و ملااسماعیل قره باغى اعلى الله مقامهم استفاده مى کردند.

مرحوم پدر، خود نقل مى فرمودند: نخستین روزى که براى زیارت و درک حضور مرحوم حاجى سید مرتضى کشمیرى به محل سکونت ایشان در مدرسه بخارائیها رفتم ، اتفاقا، روز جمعه بود و کسى را در صحن و سراى مدرسه نیافتم که جویاى اطاق آن مرد بزرگ شوم ؛ ناگهان از داخل یکى از حجرات در بسته ، صدائى شنیدم ، که مرا با نام نزد خود مى خواند، به سوى اتاق رفتم ، مردى در را به روى من گشود، و فرمود: بیا، کشمیرى منم .

و نیز پدرم مى فرمودند: شبى از شبهاى ماه رمضان ، مرحوم حاجى سید مرتضى کشمیرى به افطار، میهمان کسى بود، پس از مراجعت به مدرسه ، متوجه مى شود که کلید در را با خود نیاورده است . و نزدیک بودن طلوع فجر و کمى وقت و بسته بودن در اطاق ، او را به فکر فرو مى برد، اما ناگهان به یکى از همراهان خود مى فرماید: معروف است که نام مادر حضرت موسى ، کلید قفلهاى در بسته است ، پس چگونه نام نامى حضرت فاطمه زهرا چنین اثرى نکند؟ آنگاه دست روى قفل بسته گذاشت و نام مبارک حضرت فاطمه (ع ) را بر زبان راند که ناگهان قفل در گشوده شد.

بارى مرحوم حاج شیخ حسنعلى ، قدس سره پس از مراجعت از نجف اشرف ، در مشهد مقدس رضوى سکونت اختیار کردند و در این دوره از زمان ، از محاضر درس و تعالیم استادانى چون مرحوم حاجى محمد على فاضل و مرحوم آقا میر سید على حائرى یزدى و مرحوم حاجى آقا حسین قمى ، و مرحوم آقا سید عبدالرحمن مدرس بهره مند مى گردیدند، و در عین این احوال ، و در ضمن تحصیل و تدریس ، به تزکیه نفس و ریاضات شاقه موفق و مشغول بودند.

و اما در علوم باطنى به طورى که پیش از یادآورى شد، نخستین استاد و مرشد ایشان ، مرحوم حاجى محمد صادق تخت پولادى بود که از هفت سالگى در تحت مراقبت و مرحمت مخصوص آن مرد بزرگ قرار گرفته ؛ لیکن بعد از وفات او، به خدمت سید بزرگوار مرحوم آقا سید جعفر حسینى قزوینى که در شاهرضاى اصفهان متوطن بود، راه یافت . پدرم خود نقل مى فرمود: در یکى از سفرها که عازم عتبات عالیات بودم به شهرضا رفتم که شب عاشورا را در آنجا متشرف باشم و مرسوم من چنین بود که از اول ماه محرم تا عصر عاشورا روزه مى گرفتم و جز آب چیزى نمى خوردم ، روز هشتم ماه محرم بود که خبر یافتم سیدى جلیل القدر در این شهر سکونت دارد؛به امید و انتظار ملاقات سید که از خلق منزوى مى زیست ، نشستم ، تا آنکه براى تجدید وضو به کنار حوض آمد، پیش رفتم و سلام کردم ، نگاه عمیقى به من افکند و پس از وضو فرمود: حاجتى دارى ؟ گفتم : غرض ‍ تشرف به حضور شما است فرمود: هر زمان که بخواهى ، مى توانى نزد من بیایى . گفتم : گویا وقت شما مستغرق کار است . گفت : آرى ولیکن براى تو هرگز مانعى نیست و این بیت را بخواند:

خلوت از اغیار باید نى ز یار

پوستین بهر دى آمد نى بهار

و به اشاره او، بامداد دیگر روز، به خدمتش رفتم . نظرى به من کرد و گفت : نه روز است که چیزى نخورده اى و جز به آب ، روزه نگشوده اى ، ولى در ریاضت هنوز ناقصى ، زیرا که اثر گرسنگى در رخساره ات هویدا و ظاهر گشته و آنرا شکسته و فرسوده است در حالیکه مرد کامل از چهل روز گرسنگى نیز چهره اش شکسته نمى شود.

از آن مرد خدا از دیده عامى بود پنهان

که عارف داغ بر دل دار و زاهد به پیشانى

خلاصه ، با آن مرد بزرگ باب مذاکره بگشودم ، و الحق او را دریابى مواج از علوم ظاهرى و باطنى یافتم ، گفتم : با این مایه از علوم ، چرا چنین خلوت گزیده و به انزوا نشسته اید؟ در آن زمان که پس از کسب اجازه اجتهاد از مراجع علمى وقت نجف اشرف به ایران باز مى گشتم ، به دوست خود گفتم : از این پس ، من تنها عالم بلند، پایه قزوین ، خواهم بود. دوستم گفت : نه چنین است تو را با یک حمال قزوینى تفاوتى نیست ، زیرا اگر در رهگذرى مردى به تو و یک حمال جاهل از پشت سردستى بزند، هر دو محتاجید، که براى شناسائى صاحب دست سر بگردانید، در حالیکه سى سال درس و تحصیل باید که اینقدر، روشنى به محصل ارزانى داشته باشد که بدون باز پس نگریستن زننده دست را بشناسد این سخن در دلم چنان اثر کرد که یکسره از خلق کناره گرفته و در انزوا به تزکیه نفس و تصفیه روح خود سرگرم شدم .

از آن سید بزرگوار پرسیدم : شنیده ام که وقتى ، دست شما شکسته بوده و به دستور طبیب ، زفت بر آنها نهاده بودید و مقرر بود تا آن زفت به خودى خود، پوست را رها نکرده است جدایش نسازید. گفت : آرى چنین بود، و چهارده روز زفت ، دست مرا رها نکرد. گفتم پس براى وضوء در این مدت چه مى کردید؟ فرمود: از سوى خلاق عالم و آفریننده گیتى ، به طبیعت من امر مى آمد که عمل نکند و خواب هم به چشمم ننشیند و به اراده حضرت حق ، در این مدت هیچ مبطلى عارض نگشت .

پس از آن فرمود: براى من گاهگاهى حالتى عارض مى شود که از خود بى خود مى شوم و سر به بیابانها مى گذارم و در کوه و صحراهاى بى آب و علف در حالت جذبه راه مى سپرم ، لیکن در وقت نماز، به خود مى آیم ، و باز پس از انجام فرائض ، به حالت نخستین مى افتم و گاهى این احوال تا بیست روز به طول مى انجامد. چون قصد مراجعت به شهر و آبادى مى کنم ، متوجه مى شوم که از ضعف گرسنگى و تشنگى در اعضایم ، قوت بازگشت نیست .

دست به دعا برمى دارم که : الهى به عشق و محبت تو به اینجا افتاده ام ،و اینک قوتى نیست که به شهر بازگردم . در حال ، از غیب ، گرده نانى و سبوى آبى ظاهر مى شود که با تناول آن نیروئى به دست مى آورم ، سپاس حق مى گزارم و به آبادى باز مى گردم . پدرم مى فرمود: من خود از افراد دیگرى هم شنیدم که مى گفتند: سید را در حالات جذبه و عشق و شور، تنها در بیابانها و کوهها دیده اند.

احاطه مرحوم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى رحمه الله علیه به علوم : 

در یادداشتى از حضرت ایشان چنین دیدم :

نیست علمى که مرا نیست در آن استقصا

اى بسا گنج که خوابیده به ویرانه ما است

ایشان از جیع علوم ظاهرى و باطنى بهره فراوان داشتند و معتقد بودند که بعد از علم توحید و ولایت و احکام شریعت که تعلم آن واجب است ، تحصیل سایر علوم نیز لازم و ممدوح و جهل به آن ها مذموم و ناپسند است و مراد از حرمت برخى از علوم و فنون ، استعمال آنهاست ، نه تحصیل و تعلم آنها، مانند علم سحر که دانست آن واجب کفائى را به طلاب علوم تدریس مى فرمودند ولى در فلسفه و علوم الهى با آنکه متبحر کامل بودند، تدریسى نداشته و مى فرمودند طالب این علم باید که اخبار معصومین علیهم السلام و تزکیه نفس پردازد زیرا که … یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه … (۱۳). پیامبر مردم را در آغاز تزکیه و تصفیه نموده ، سپس کتاب و حکمت به ایشان مى آموزد. و بخشى از معضلات علم حکمت و فلسفه ، جز به مکاشفه ، حل شدنى نیست و اگر این شرائط در متعلم نباشد، تحصیل این علم بروى حرام و ناروا است و ممکن است او را از جاده شریعت به انحراف کشد و نسبت به علم اصول مى فرمود: قسمتى از این علم واجب و بسیارى از آن اتلاف عمر است و به قول ملامحسن فیض رحمه الله علیه ، این علم سه بخش است : اصول و فضول و غیر معقول ، تعلم اصول آن لازم و فضول آن مکروه و غیر معقول آن حرام است ، همچنین ایشان را در علم طب و شیمى و علوم غریبه ید طولائى بود.

مسافرتهاى ایشان به اطراف : 

مرحوم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى رحمه الله علیه در سال ۱۳۰۳ هجرى قمرى به سبب پیشامدى که در رابطه با ظل السلطان حاکم اصفهان براى ایشان رخ داد و منجر به تنبیه حاکم از طریق تصرفات نفسانى گردید(۱۴) از آن شهر رخت سفر بربستند و در بیست و چهار سالگى ، تنها از اصفهان خارج شدند و به عزم مشهد، مقدس قدم به راه گذاردند و این نخستین سفر ایشان به آن شهر منور بود که به قصد زیارت مرقدمطهر حضرت سلطان اولیاء على بن موسى الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء صورت پذیرفت .

لیکن در همان روزهاى اول سفر راه را گم مى کنند و نزدیک غروب آفتاب ، در کوه و بیابان سرگردان مى شوند. در این حال به ذیل عنایت حضرت ثامن الحجج علیه السلام متوسل مى گردد و عرضه مى دارند مولاى من ! آگاهى که قصد زیارت ترا داشته ام ولى در این وادى سرگردان شده ام ، ترا توانائى یارى و مددکارى من هست . از من دستگیرى فرما. پس از دقایقى به خدمت با سعادت حضرت خضر علیه السلام تشرف حاصل مى کنند و به طریق ظاهر و باطن راهنمائى مى شوند و در کمتر از چند دقیقه هجده فرسنگ راه را باقى مانده تا کاشان را، به مدد مولا، طى مى کنند و وارد آن شهر مى شوند

بارى مدت توقف ایشان در شهر مقدس مشهد از یکسال کمتر به طول مى انجامد که تمام این مدت را در حجره اى از حجرات صحن عتیق رضوى که ظاهرا اطاق فوقانى درب بازار سنگ تراشان بوده است به ریاضت و تصفیه باطن اشتغال داشته اند. سپس به اصفهان مراجعت مى کنند و به سال ۱۳۰۴ هجرى قمرى ، بار سفر به صوب نجف اشرف مى بندند و مدتى نیز در آنجا به تحصیل علوم ظاهرى و تزکیه نفس و ریاضت سرگرم بودند تا آنکه مجددا به اصفهان بازمى گردند.

در سال ۱۳۱۱ هجرى قمرى براى دومین بار، به ارض اقدس رضوى مسافرت و تا سال ۱۳۱۴ در آن شهر توقف مى کنند. در این مدت در مدرسه حاج حسن و فاضل خان سکنى داشته اند. در همین سفر، در مدتى بیش از یکسال ، هر شب ختمى از آن قرآن مجید در حرم حضرت رضا علیه السلام قرائت مى کرده اند و روزها را در محضر علماء زمان به کسب علوم ظاهر همت مى نموده اند.

مرحوم پدرم مى فرمودند: در همین سفر و در آن زمان که در صحن عتیق رضوى به ریاضت مشغول بودم ، روزى پیرى ناشناس بر من وارد شد و گفت : یا شیخ ، دوست دارم ، که یک اربعین ، خدمتت را کمر بندم . گفتم : مرا حاجتى نیست تا به انجام آن پردازى . گفت : اجازه ده که هر روز کوزه آب را پر کنم . به اصرار پیر تسلیم شدم و هر روز على الصباح به در اطاق مى آمد و مى ایستاد و با کمال ادب مى خواست تا او را به کارى فرمان دهم و در این مدت هرگز ننشست . چون چهل روز پایان یافت ، گفت : یا شیخ من چهل روز ترا خدمت کردم ، حال از تو توقع دارم که یک روز مرا خدمت کنى .

در ابتدا اندیشیدم که شاید مرد عوامى باشد و مرا به تکالیف سخت مبتلا کند ولى چون یک اربعین با اخلاص به من خدمت کرده بود، با کراهت خاطر پذیرفتم پیر فرمان داد تا من در آستانه اطاق بایستم و خود در بالاى حجره روى سجاده من نشست و فرمان داد تا کوره و دم و اسباب زرگرى برایش ‍ آماده سازم .

این کار را با آنکه بر من به جهاتى شاق و دشوار بود، به خاطر پیر انجام دادم و لوازمى که خواسته بود فراهم ساختم ، دستور داد تا کوره را آتش کنم و بوته بروى آتش نهم و چند سکه پول مس در بوته افکنم و آنگاه فرمود آنقدر بدمم تا مسها ذوب شود. از ذوب آن مسها آگاهش کردم . گفت : خداوندا، بحق استادانى که خدمتشان را کرده ام ، این مسها را به طلا تبدیل فرما و پس از آن به من دستور داد بوته را در رجه خالى کن و سپس ‍ پرسید در رجه چه مى بینى ؟ دیدم طلا و مس مخلوط است او را خبر دادم .

گفت : مگر وضو نداشتى ؟ گفتم : نه فرمود تا همانجا وضو ساختم و دوباره فلط را در بوته ریختم و در کوره دمیدم تا ذوب شد و به دستور وى و پس از ذکر قسم پیشین ، بوته را در رجه ریختم ؛ ناگهان دیدم که طلاى ناب است . آنرا برداشتیم و به اتفاق نزد چند بزرگ رفتیم . پس از آزمایش ، تصدیق کردند که زر خالص است آنگاه طلا را به قیمت روز بفروخت و گفت : این پول را به تو مستحقان مى دهى یا من بدهم ؟ گفتم : تو به این کار اولى هستى ، سپس با هم به در چند خانه رفتیم و پیر پول را تا آخرین ریال به مستحقان داد، نه خود برداشت و نه به من چیزى بخشید و بعد از آن ماجرا از یکدیگر جدا شدیم و دیگر او را ندیدم .

مرحوم پدرم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى طاب ثراه ، مجددا در سال ۱۳۱۵ هجرى قمرى به اصفهان مراجعت نموده و پس از مدتى توقف ، به نجف اشرف تشرف حاصل کردند و تا سال ۱۳۱۸ قمرى در آن شهر سکنى گزیدند و در سنه ۱۳۱۹ ه‍ق بار دیگر به صفهان بازگشتند پس از آن ، سفرى به شیراز کردند و چندى در آنجا مقیم شدند و در جعفر طبیب تحصیل و تعلم نمودند.

پدرم مى فرمود: صبح ها در مطب حاجى میرزا جعفر به معاینه مرضى و نسخه نویسى سرگرم بودم ، و عصرها کتاب قانون بوعلى را نزد وى مى خواندم .

روش حاجى بر این بود که حق الزحمه اى براى معالجه بیماران خود معنى نمى کرد و هر کس هر مبلغ مى خواست در قلمدان او مى گذاشت و اگر بیمارى چیزى نمى پرداخت حاج میرزا از وى مطالبه نمى فرمود. درآمد حاجى از مطب خود، روزانه از هشت یا نه ریال تجاوز نمى کرد و او هم از کمى درآمد خود شکوه اى نداشت .

یک روز که به سرکار خود آمد گفت : خداوندا، امروز میهمان داریم به فرشتگان خود امر فرما تا وجه لازم را فرود آورند. آنروز، درآمد مطب ، سى و پنج ریال شد و یک روز هم از خدا خواست که فرشتگان را امر کند تا پول براى خرید انگور جهت تهیه سرکه بیاورند در آنروز هم عایدى وى به چهل و پنج ریال بالغ گردید. لیکن در روزهاى دیگر، نه درآمد وى تغییر محسوسى داشت و نه او عرض حاجتى مى کرد.

در مدتى که من در طب او سرگرم بودم ، سه هزار بیمار را معاینه کردیم و نسخه دادیم و هیچ بیمارى براى بهبود مرض خود، محتاج به مراجعه سومین بار نگردید، و تنها در این میان ، سه تن از ایشان تلف شدند که حاجى ، خود از پیش خبر داده بود، هر بیمار که از در مطب وارد مى شد، حاجى نگاهى به رخسار وى مى کرد و پیش از سوال و معاینه ، نوع بیمارى او را تشخیص مى داد.

مرحوم پدرم در رمضان همان سال به بوشهر و از آنجا به وسیله کشتى ، به قصد زیارت بیت الله الحرام ، به حجاز سفر مى کنند. در جده ، پس از فرود آمدن از کشتى ، پیاده به مدینه منوره مشرف مى گردند و از آن شهر مقدس ، احرام حج بسته و با پاى پیاده به طرف مکه رهسپار مى شوند. در این سفر که به سال ۱۳۱۹ ه‍ق مصادف با حج اکبر بوده است ، با مرحوم حاجى شیخ فضل الله نورى و حاج شیخ محمد جواد بید آبادى که در التزام یکدیگر سفر مى کردند ملاقات مى فرمایند و در همین سفر، در ارتباط با شریف مکه واقعه اى رخ میدهد که در جاى خود از آن سخن خواهیم گفت (۱۵).

بارى ، پس از حج بیت الله و زیارت اعتاب مقدسه ائمه اطهار علیهم السلام ، حضرت شیخ به ایران مراجعت مى فرمایند و بعد از مدتى توقف ، مجددا به نجف اشرف تشرف حاصل مى کنند و باز، پس از چند سال توطن در آن شهر، به اصفهان بازمى گردند، و پس از چند سال اقامت در آن شهر، در سال ۱۳۲۹ هجرى قمرى ، این شهر را به قصد مجاورت در مشهد رضوى ، ترک مى گویند، و در آن بلده طیبه ، مجاور مى شوند، و از این زمان تا پایان عمر شریفش که سال ۱۳۶۱ ه‍ق بوده ، فقط دو سفر کوتاه به اصفهان و یک سفر به سلطان آباد اراک فرموده اند.

سالهاى مجاورت در مشهد تا پایان عمر شریف 
 مرحوم پدرم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى ، اعلى الله مقامه ، در کلیه ساعات روز و شب ، براى رفع حوائج حاجتمندان و درماندگان ، آماده بودند. روزى عرضه داشتم : خوبست براى مراجعه مردم وقتى مقرر شود. فرمود: پسرم ، لیس عند ربنا صباح و لامساء آن کس که براى رضاى خدا، به خلق خدمت مى کند، نباید که وقتى معین کند. پدرم در ابتداى شبها پس از انجام فریضه ، به نگارش پاسخ نامه ها و انجام خواسته هاى مراجعان مشغول و سپس مدتى به مطالعه مى پرداختند. از نیمه هاى شب تا طلوع آفتاب به نماز و ذکر و نوافل و تعقیبات سرگرم بودند.
پس از طلوع خورشید اندکى استراحت مى فرمودند و بعد از آن تا ظهر به ملاقات و گفتگو با مراجعان و تهیه و ساخت دارو براى بیماران مى نشستند و بالاخره عصرها براى تدریس به مدرسه مى رفتند و پس از آن نیز به پاسخگوئى و رفع نیازمندى محتاجان و گرفتاران مشغول بودند و در تمام سال به تفاوت ایام و اختلاف احوال پس از طلوع آفتاب و یا ساعتى بعد از ظهر استراحتى کوتاه مى فرمودند.

در سال ۱۳۱۴ هجرى یکى از سادات محترم مشهد براى ایشان سجاده اى و رختخوابى هدیه فرستاد. در جواب فرموده بودند: سجاده را به خاطر سیادت شما که رعایت حرمتش را بر خود واجب مى دانم مى پذیرم ولى به رختخواب نیازم نیست زیرا که بیست و پنج سال که پشت و پهلو بر بستر استراحت ننهاده ام ، آرى بندگان خدا اینگونه عمل مى کردند و اینچنین بود حال و رفتارشان .

رحم الله معشر الماضین

که به مردى قدم نهادندى

راحت جان بندگان خدا

راحت جان خود شمردندى

بارى پدرم ، رحمه الله علیه ، استمداد از ارواح مطهر ائمه هدى علیهم السلام و نیز استمداد از ارواح اولیاء، رحمه الله علیهم اجمعین ، را یکى از شرایط سلوک الى الله مى دانست از اینرو به اعتکاف و زیارت مشاهد متبرکه ائمه علیهم السلام و قبور مقدسه اولیاء اهتمام فراوان مى ورزیدند. در انجام فرائض یومیه در اول وقت و اتیان نوافل و بیدارى سحرگاهان و تهجد واحیاى شبهاى جمعه و لیالى متبرک و روزه در ایام البیض و خدمت به خلق به ویژه نسبت به سادات و زیارت قبور انبیاء و اوصیاء و اولیاء على الخصوص در شبها و روزهاى جمعه مداومت و مراقبت مى فرمودند.

در اصفهان هر ساله چند اربعین در کوههاى ظفره به ریاضت و انزوا و تزکیه نفس مى پرداختند و همچنین در مساجد و بقاع متبرکه مانند مسجد لنبان و مقبره على بن سهل اصفهانى و محمدبن یوسف معدان بناء و بابا رکن الدین و مزار استاد خود، مرحوم حاجى محمد صادق و همچنین کوه صفه که محل عبادت استاد ایشان بود، به اعتکاف و عبادت مشغول مى شدند. در ناحیه نجف اشرف ، مسجد کوفه ، و سهله و مقبره کمیل و میثم تمار، محلهایى بود که بسیار زیارت مى فرمودند.

در مشهد مقدس ، اوائل امر در صحن عتیق و پس از آن ، در کوهپایه هاى اطراف شهر مانند کوه گراخک و بازه غیاث منصور در جا غرق و خادر و حصار سرخ و کوه معجونى نزد مقبره شرف الدین على کاسه گر، به مجاهده و ریاضت و عبادت مى گذرانیدند. قبور اولیاء خدا را مانند مقبره بوعلى فارمدى ، در فارمد، و علاءالدین على مایانى در مایان و مقبره درویش یحیى و درویش شمس ‍ الدین دو فرزند شیخ جعده جاسبى که در ایوان طرق واقع است و قبر عبدالله مبارک در کوه چشمه سبز که پدرم ، خود کاشف آن بودند، و مقبره میر تقى خدایى در محله نوغان که هم اکنون در داخل منزلى جنب یک دبستان واقع شده است و مزار شیخ محمد کاردهى ، مشهور به پیر پالاندوز، و قبر شیخ فضل الله سرابى که به دست افغانیها شهید گردیده و آثار آن ، فى الحال ، محو شده است و مرقد حضرت شیخ محمد مؤ من ، قدس سره ، معروف به گنبد سبز که مورد توجه فراوان پدرم ، بود، زیارت و از ارواح ایشان استمداد مى کردند.

عصر هر پنجشنبه ، زیارت گنبد سبز را ترک نمى کردند و مى فرمودند: در کتابى خطى که مؤ لف آن سید بزرگوارى از اهل قزوین و نواده دخترى مرحوم شیخ بهاءالدین عاملى ، رحمه الله علیه بوده و در شرح حال جد خود نگاشته است ، خواندم که : چون شیخ بهائى به مشهد مشرف مى شود، پس از سه شب ، پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله را در عالم رؤ یا زیارت مى کند که با عتاب به وى مى فرمایند: چرا تا کنون به دیدار گل ما شیخ مؤ من نرفته اى ؟ بامداد همان شب ، شیخ بهائى براى زیارت شیخ مؤ من ، از خانه بیرون مى رود و در راه دو تن از اهل علم را مى بیند و خواب خود را براى ایشان نقل مى کند آن دو نفر نیز به عزم زیارت شیخ مؤ من همره مى گردند و براى آزمایش عظمت شیخ ، هر یک نیتى مى کنند.

یکى از آنان ، کفن و دیگرى ، انار و سومى ، شیر برنج را در خاطر مى گذراند. چون به خدمت شیخ تشرف حاصل مى کنند. شیخ اظهار مى دارد: تا پیامبر دستور نفرمود، به دیدار من نیامدى ؟ مى خواهى بگویم که در رؤ یا به تو چه فرموده اند؟ حال خود بگو؛ شیخ بهائى رؤ یاى خود را نقل مى کند و شیخ مؤ من هم مى گوید: معلوم میشود ما هنوز ثمره نشده ایم ، که پیامبر ما را گل تعبیر کرده است . پس از آن ، شیخ مؤ من برخاسته و از گنجه خود عمامه و پشقابى انار و ظرفى شیر برنج به ترتیب پیش روى صاحبان نیت قرار مى دهد.

و نیز پدرم از همان کتاب روایت کردند که : وقتى حاکمى از اصفهان همراه سه تن از کارمندان ، خود، ماءمور شهر بلخ یا مرو مى شود. در نیشابور حاکم را حالت جذبه عارض مى شود و سر به بیابان مى گذارد و آن سه تن به جانب حوزه ماءموریت خود روانه مى شوند و ماجرا را به دربار اصفهان گزارش ‍ مى دهند. بارى ، حاکم مدت یک ماه در کوههاى اطراف نیشابور سرگردان مى ماند. تا آنکه شبى که صبح فرداى آن به مشهد وارد مى شود، در خواب مى بیند فیلى قصد هلاک او را دارد، در این هنگامه ، پیرى فرا رسیده سیلى سختى به صورت پیل مى نوازد که حیوان بر اثر آن لطمه مى افتد و هلاک مى شود. بامداد همان شب ، حاکم مزبور وارد مشهد مى شود و معبرى جستجو مى کند، شیخ مومن را به وى معرفى مى کنند. چون به صورت شیخ مى نگرد، مى یابد که وى ، همان پیرى است که دوش در رویا آفت پیل را از او دفع کرده است ، آنگاه شیخ پیش از آنکه حاکم خواب خود را بیان کند این رباعى را مى خواند:

آنیم که پیل برنتابد لت ما

بر عرش برین زنند هر شب کت ما

گر مورچه اى درآید اندر صف ما

آن مورچه شیر گردد از همت ما

پس از آن شیخ رحمه الله علیه حاکم را از آن حال خارج و با دستورى او را به صوب ماءمورت خود روانه مى فرماید.

ولى قلى بیک شاملو در خاتمه قصص خاقانى در احوال شیخ مؤ من رحمه الله علیه چنین مى نگارد:

شیخ مؤ من مشهدى : دیگر سالک مسالک ربانى ، طالب رضاجوئى حضرت سبحانى تاجا للعارفین ، شیخ مؤ من است رحمه الله ، که در بلده طیبه مشهد مقدس در بقعه مشهر به پاى چنار رحل اقامت افکنده معتکف خانقاه ریاضت شده بود مؤ منى الیه از مبادى حال الى حین الارتحال چله نشین ، بقعه سلوک و فیمابین کبار مشایخ به صفات مستحسنه آراسته است جمع کثیرى به توسط هدایت آن رفیع الشاءن قدم از دایره لهو و لعب و جهالت و ضلالت کشیده سالک شاهراه کوى معرفت گردیده اند. جهور سکنه خراسان مرید اوضاع و اطوار آن بزرگوارند.

مشهور است که به دستیارى مریدان اخلاص کیش ، آن شیخ خیر اندیش ابنیه عالیه بینهایت در بلاد خراسان از مسجد و بقعه و رباط و پل و آب انبار بنا نهاده ، در هیچ مکان از توابع و ملحقات ولایت جنت درایت مشهد مقدس نیست که آثار خیرات و مبرات آن شیخ صاحبدل نباشد. شرمذه اى از صفات احوال آن قدوه اهل سلوک آنکه اکثر اوقات در خلاء و ملاء به مناجات و عبادت ملک علام قیام و اقدام داشت تا آنکه در سنه ۱۰۶۳ (یکهزار و شصت و سه ) دعوت حق را لبیک اجابت گفت . مریدانش آن مستغرق بحار رحمت را به موجب وصیت در بقعه قریه دستجرد که از جمله بناهاى مرحوم مزبور بود مدفون نمودند (۱۶).

حضرت شیخ رحمه الله علیه چون به کسى دوا یا دعا مى دادند مى فرمودند: ما بهانه اى بیش نیستیم و شفا دهنده اوست ، زیرا که این عالم محل اسباب است و خداوند فرموده است : ابى الله ان یجرى الامور الا باسبابها یعنى : خداوند از انجام کارها جز به وسیله اسباب و وسائط، ابا و امتناع دارد از اینرو لازم است به هنگام مرض به طبیب مراجعه نمود سپس مى فرمودند: حضرت موسى على نبینا و علیه السلام مبتلا به قولنج شدند، و هنگامى که براى مناجات با حضرت رب الارباب به کوه طور رفت عرض کرد: خداوندا مریض شده ام مرا شفا عنایت فرما. خطاب شد: موسى به طبیب مراجعه کن . عرض کرد: خداوندا پاسخ مردم را چه بگویم ، در حالیکه خواهند گفت که تو کلیم اللهى و مرده را زنده مى کنى و کور را شفا میدهى ، آنگاه براى مرض خود به طبیب مراجعه مى کنى ؟ خطاب شد: یا موسى ، ما این گیاهان را عبث نیافریدیم و علم طب را عبث به انسان الهام نکردیم ، حال آیا چون تو موسى هستى انتظار دارى که این همه را عبث بگذاریم و بى سبب مرض تو را شفا دهیم ؟

پدرم با آنکه به عبادت و مجاهدت و ریاضت و زیارت و اعتکاف در اماکن متبرک ، سخت مداومت و مراقبت داشت ، لیکن اظهار مى فرمود: روح همه این اعمال ، خدمت با اخلاص نسبت به سادات و ذریه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است و بدون آن ، اینگونه اعمال ، همچون جسمى بى جان باشد و آثارى بر آنها مترتب نمى گردد.

سالهاى آخر عمر پربرکت پدر گرانقدرم رحمه الله علیه : 
 حدود دو سال قبل از وفات پدرم ، کسالت شدیدى مرا عارض شد، و پزشکان از مداواى بیمارى من عاجز آمدند و از حیاتم قطع امید شد.

پدرم که عجز طبیبان را دید، اندکى از تربت طاهر حضرت سیدالشهدا ارواح العالمین له الفداء به کامم ریخت و خود از کنار بسترم دور شد.

در آن حالت بیخودى و بیهوشى دیدم که به سوى آسمانها مى روم و کسى که نورى سپید از او مى تافت ، بدرقه ام ، مى کرد. چون مسافتى اوج مى گرفتم ، ناگهان ، دیگرى از سوى بالا فرود آمد و به آن نورانى سپید که همراه من مى آمد، گفت : دستور است که روح این شخص را به کالبدش بازگردانى ، زیرا که به تربت حضرت سیدالشهداء علیه السلام استشفا کرده اند در آن هنگام دریافتم که مرده ام و این ، روح من است که به جانب آسمان در حرکت است و به هر حال ، همراه آندو شخص نورانى به زمین بازگشتم و از بیخودى ، به خود آمدم و با شگفتى دیدم که در من ، اثرى از بیمارى نیست ، لیکن همه اطرافیانم به شدت منقلب و پریشانند.

پس از چند روز، هنگامى که در خدمت پدرم به شهر مى رفتیم ، واقعه را حضورشان ، عرض کردم ، فرمودند: مقدر بود که یکى از ما دو نفر از جهان برویم و اگر تو مى رفتى ، من پانزده سال دیگر عمر مى کردم و چون مقصد و مطلوب من از حیات در این دنیا جز خدمت به خلق خدا نیست ، ترجیح دادم که خود رخت بربندم و تو که جوانى و به خواست خداوند، مدتى درازتر در جهان خواهى زیست ، زنده بمانى . اینکه بدان که من مرگ را براى خود و حیات را براى تو خواستم ، تا آنکه در طول زندگى ، پیوسته با قصد قربت ، به مردم خدمت کنى ، و هرگاه در اینکار مسامحه ، و غفلت ورزى ، سال آخرت عمرت خواهد بود.

یکسال قبل از وفات پدرم ، شبى در عالم رؤ یا مشاهده کردم که حدود عصر است و من از شهر خارج شده ام ، و به طرف قریه نخودک مى روم که آفتاب ناگهان غروب کرد و در من اضطرابى پدید آمد. این اضطراب دو علت داشت : اول تاریکى هوا، دوم آنکه نمى دانستم به پدرم چگونه پاسخ دهم ، زیرا ایشان فرموده بودند که همیشه قبل از غروب آفتاب در منزل باش ، و قبول نخواهند کرد اگر بگویم که آفتاب ناگهان غروب کرده است .

در این اضطراب و اندیشه بودم که ناگهان خورشید از مغرب طلوع کرد و به قدر یک نیزه بالا آمد. مقدارى که راه آمدم متوجه شدم که کارد بزرگى در دست من است و سگ بزرگى مرا تعقیب مى کند. ناگهان پیرى نسبتا بلند پدیدار گشت و کارد را از دست من گرفت و با یکدست سگ را نگاه داشت و با دست دیگر سر او را از تن جدا کرد، بى آنکه کارد به خون آلوده شود. آنگاه کارد را به من رد کرد و فرمود: بابا آیا کار دیگرى دارى ؟ عرض کردم : خیر تشکر، نمودم و پیر ناگهان ناپدید شد.

بامداد، خواب را خدمت پدرم عرض کردم : ایشان چند دقیقه تاءمل کردند و سپس پرسیدند: آیا متوجه نشدى آن پیر که بود؟ عرض کردم : خیر، فرمودند: او شیخ عطار بود. آنگاه فرمودند: امسال سال آخر عمر ما است ، و تو بعد از من زحمت و ناراحتى بسیار خواهى دید، بگو چه خواهى کرد؟ عرض کردم : به خداوند پناه میبرم . پس از دو ماه یکروز که در خدمت ایشان به شهر مى رفتیم ؛فرمودند: امروز عصر بعد از آنکه به خانه بازگشتیم ، من مریض خواهم شد و همین مرض مقدمه فوت من خواهد بود. همانطور که فرموده بودند، عصر همانروز به محض ورود به منزل به تهوع دچار و بیمار شدند.

در این اثناء تسبیح عقیقى داشتند که گم شد. فرمودند: مفقود شدن تسبیح علامت مرگ ما است . اگر یافت شود بهبود خواهم یافت ولى هر چه جستجو کردیم تسبیح را نیافتیم تا آنکه یکماه بعد در اطاق مسکونى ایشان پیدا شد و به دنبال آن حال ایشان کمى بهبود یافت .

اما مجددا تسبیح مزبور گم شد و دیگر هرگز یافت نشد کسالت ایشان مجددا شدت یافت و حدود چهارماه در بستر بودند. در این مدت ایشان شرحى مفصل از حالات خود، از آغاز خود، از آغاز تا پایان و از احوال اساتید و بزرگانى که محضرشان را درک کرده بودند براى من نقل فرمودند.

مدتها بود که پدرم بنا به مقتضیاتى در شهر مشهد سکونت نداشتند و معمولا در حومه شهر، ابتدا و ده نخودک ، و سپس در ده سمرقند ساکن بودیم . روزى در ایام کسالت ایشان که من براى درس به شهر رفته بودم هنگام ظهر به وسیله شخصى احضارم نمودند و فرمودند امروز روح از جسدم پرواز کرد و به حضور حضرت ثامن الائمه علیه السلام تشرف حاصل کردم و دیدم که استادم مرحوم حاج محمد صادق تخت پولادى هم شرف حضور دارد. از او درخواست کردم از امام علیه السلام استدعا کند اجازه فرمایند که براى ابراز وصایاى خود روحم بار دیگر به کالبدم بازگردد. اما رخصت فرمودند اکنون ، پسرم ، باید که مراقب حال من باشى و به شهر باز نگردى .

خلاصه آنکه به کوشش طبیبان ، حال پدرم ، بهبود پذیرفت اما آن مرد جلیل القدر در برابر شادمانى طبیب معالج خود، فرمود: بهبود من شادمانى ندارد، زیرا که ما رفتنى شده ایم . پزشک پرسید: پس تکلیف چیست ؟ فرمود: تکلیف شما این است که تا من در قید حیاتم به تدابیر پزشکى ادامه بدهید و من نیز آنچه دستور شما باشد تمکین کنم تا واپسین ساعات عمر ایشان همین روش برقرار بود.

در این اوقات نیز پدرم ، مانند سالهاى دیگر حیاتبخش ، همه شب تا بامداد بیدار مى ماند و گاهگاه در دل شبها این دو بیت را ترنم مى کرد:

زمانه بر سر جنگ است یا على مددى

کمک ز غیر تو ننگ است یا على

گشاد کار دو عالم به یک اشاره توست

به کار ما چه درنگ است یا على مددى

به دستور پزشکان معالج ، پدرم ، به بیمارستان منتصریه مشهد انتقال یافت و در آنجا بسترى گردید. به خاطر دارم روزى در راه بیمارستان ، چشمم به درشکه اى افتاد که در آن مردى و زنى بى حجاب نشسته بودند چون به خدمت پدر رفتم ، فرمود: دیگر رفتن ما نزدیکست ، اما تو چرا چشم خود را حفظ نکردى ؟ عرض کردم : بعمد خطایى مرتکب نشدم . فرمود: مى دانم ولى تو که در خیابان جویاى کسى نبودى ، پس چرا چشم به داخل درشکه انداختى که نگاهت به نامحرمى تصادف کند. امیرالمؤ منین علیه السلام فرموده است : النظره سهم مسموم من سهام الشیطان .

تیر زهر آلود و قلب آدمى

کاش مادر مر مرا نازادمى

هر نظر ناو کیست زهر آلود

که ز شست و کمان ابلیس است

دیدن زلف و خال نامحرم

دانه کلید و دام ابلیس است

پس از آن فرمود: دیشب ، در عالم رؤ یا، مرحوم حاج شیخ عباس محدث قمى را دیدم که گفت : بیا که ما در انتظار توایم . روز دیگر به رئیس بیمارستان فرمود: مرگ من نزدیک است و اگر فوت من در این بیمارستان اتفاق افتد، ازدحام مردم نظر اینجا را درهم خواهد ریخت ، لذا مصمم شده ام که از بیمارستان به خانه روم و اصرار رئیس در نگهداشتن ایشان سودى نبخشید و بالاخره به منزل یکى از ارادتمندان خود، آقاى حاج عبدالحمید مولوى منتقل و بسترى شدند و یکماه آخر عمر را در منزل ایشان بسترى بودند. تا آنکه دعوت حق را لبیک اجابت گفتند.

دو هفته پیش از رحلت آن مرد بزرگوار، شبى در خواب دیدم که به زیارت بقعه عارف بزرگ ، شیخ مؤ من که هم اکنون در مشهد به گنبد سبز مشهور است رفتم . پدرم را دیدم که با شیخ مؤ من در گفتگو است . چون من وارد شدم ، پدرم از شیخ درخواست کرد که براى من دستورى فرماید تا توفیق تهجد و نماز شب داشته باشم . چون پیر خواست چیزى ، به من بگوید، پدرم گفت : اکنون چند روزى صبر کنید.

بارى ، آنچه در خواب دیده بودم ، براى پدرم گزارش کردم فرمود: آرى ، دیگر چیزى از عمر من باقى نمانده است .

در نیمه شبى ، حال ، پدرم سخت شد، طبیبان ، بعیادتش آمدند و پس از معاینات پزشکى ، اعلام کردند که بیمار از دنیا رفته است ، لیکن با شگفتى فراوان ، قلب پدرم ، پس از توقف دوباره ، بکار افتاد و روز بعد یکى از پزشکان معالجش که دکتر سید ابوالقاسم قوام نام داشت به من اظهار کرد: پدرت دیشب درگذشت ولى مجددا به زندگى بازگشت .

پس از این حادثه ، فرداى آن روز چون اطاقى ، خالى از اغیار شد، پدرم فرمود: شب گذشته روح از بدنم مفارقت کرد و به خدمت امام رضا علیه السلام مشرف شدم و وسیله استاد خود مرحوم حاج محمد صادق از امام تقاضا کردم که براى تکمیل وصایاى خود، یک هفته مهلت داده شوم . امام اجازت فرمودند: اما قدغن کردند که دیگر چنین درخواستى نکنم . سپس فرمودند: در این مدت شبها از نزد من دور نشو و مراقب حال من باش .

رفته رفته اثر بهبودى در حال پدرم پدید آمد، اما ناگهان روز چهارشنبه حال ایشان به وخامت گرایید و دستهایشان متورم گشت و پزشکان از این تغییر حالت ناگهانى دچار تعجب شدند. دیگر جز سادات اجازه عیادت پدرم را نداشتند.

خلاصه در آن وقت بود که اظهار داشتند: من صبح یکشنبه خواهم مرد و پس از آن وصایاى خویش را به شرح زیر به من فرمودند:

و لقد وصینا الذین اوتواالکتاب من قبلکم و ایاکم ان اتقوا الله .

یعنى هر آینه سفارش کردیم به پیامبران پیش از شما و به شما نیز که مؤ کدا از خداى بپرهیزید و تقوى پیشه سازید.

نیست جز تقوى در این ره توشه اى

نان و حلوا را بنه در گوشه اى

بالتقوى بلغنا ما بلغنا، اگر در این راه ، تقوى نباشد، ریاضات و مجاهدات را هرگز اثرى نیست و جز از خسران ، ثمرى ندارد، و نتیجه اى جز دورى از درگاه حق تعالى نخواهد داشت . حضرت على بن الحسین علیهماالسلام فرمایند: ان العلم اذا لم یعمل به لم یزدد صاحبه الاکفروا و لم یزدد من الله الا بعدا اگر آدمى یک اربعین به ریاضت پردازد، اما یک نماز صبح از او قضا شود، نتیجه آن اربعین ، هباء منثورا خواهد گردید بدان که در تمام عمر خود تنها یک روز، نماز صبحم قضا شد. پسر بچه اى داشتم شب آن روز از دست رفت و سحرگاه ، مرا گفتند که این رنج فقدان را به علیت فوت نماز صبح ، مستحق شده اى . اینک اگر شبى ، تهجدم ترک گردد، صبح آن شب ، انتظار بلایى مى کشم .

بدان که انجام امور، مکروه موجب تنزل مقام بنده خدا مى شود و به عکس ‍ اتیان مستحبات مرتبه او را ترقى مى بخشد، بدان که در راه حق و سلوک این طریق ، اگر به جایى رسیده ام ، به برکت بیدارى شبها و مراقبت در امور مستحب و ترک مکروهات بوده است . ولى اصل و روح همه این اعمال ، خدمت به ذرارى ارجمند رسول اکرم صلى الله علیه و آله است .

اکنون پسرم ، ترا به این چیزها وصیت و سفارش مى کنم :

اول : آنکه نمازهاى یومیه خویش را در اول وقت آنها به جاى آورى .

دوم : آنکه در انجام حوایج مردم ، هر قدر که مى توانى ، بکوشى ، و هرگز میندیش که فلان کار بزرگ از من ساخته نیست ، زیرا اگر بنده خدا در راه حق ، گامى بردارد، خداوند نیز او را یارى خواهد فرمود.

در اینجا عرضه داشتم : پدر جان ، گاه هست که سعى در رفع حاجت دیگران ، موجب رسوایى آدمى مى گردد.

فرمودند: چه بهتر آنکه آبروى انسان در راه خدا بر زمین ریخته شود.

سوم : آنکه سادات را بسیار گرامى و محترم شمارى و هرچه دارى ، در راه ایشان صرف و خرج کنى و از فقر و درویشى در اینکار پروا منمایى . اگر تهیدست گشتى ، دیگر تو را وظیفه اى نیست .

چهارم : به آن مقدار تحصیل کن که از قید تقلید وارهى .

در این وقت از خاطرم گذشت که بنابراین لازم است که از مردمان کناره گیرم و در گوشه انزوا نشینم که مصاحبت و معاشرت آدمى ، را از ریاضت و عبادت و تحصیل علوم ظاهر وباطن باز میدارد، اما ناگهان پدرم چشم خود بگشودند و فرمودند: تصور بیهوده مکن ، تکلیف و ریاضت تو تنها خدمت به خلق خدا است .

بعد از آن فرمودند: چون صبحگاه روز یکشنبه کار من پایان یافت ، اگر حالت مساعد بود، خودت مرا غسل بده و کفن و دفن مرا مباشرت کن و هم چنین سفارش کردند که مرحوم دکتر شیخ حسن خان عاملى که طبیب معالجشان بود ایشان را به جانب قبله کند و آداب میت را اجرا نماید، و به مرحوم سید مرتضى روئین تن مدیر روزنامه طوس نیز فرمودند: شما هم صبح یکشنبه بیائید و بعد از فوت من یکساعت بالاى سر من قرآن بخوانید. مرحوم سید ظاهرى زننده اما باطنى عجیب داشت که : مران خدا غائبند در اوباش .

بارى از ظهر پنجشنبه واپسین زندگانیشان تا روز یکشنبه که فوت خود را در آن روز پیش بینى فرموده بودند دیگر با کسى سخن نگفتند و پیوسته در حال مراقبه بودند. شب جمعه بود که ناگهان سر از بالین برداشتند و دیده بر در گشودند و فرمودند: اى شیطان ، بر من که سراپا از محبت على پر شده ام ، دست نخواهى یافت .

ابیات زیر وصف حال و شرح آمال آن مرد بزرگ بود و خود نیز گاهگاهى به آن ها ترنم مى فرمودند:

اى به ولاى تو تولاى من

از خود و اغیار تبراى من

سود تو سرمایه سوداى من

گر بشکافند سراپاى من

جز تو نجویند در اعضاى من

ناد علیا علیا یا على

روز شنبه فرا رسید زیر لب فرمودند: کار رفتن را بر من دشوار گرفته اند، عتاب دارند: تو که حضور محضر رضا علیه السلام را در این جهان آرزو داشتى از چه رو گاه و بیگه لب به خنده مى گشودى ؟

نزدیکان را بیش بود حیرانى

کانان دانند سیاست سلطانى

بالاخره صبح روز یکشنبه و ساعت آخر عمر ایشان فرا رسید. به دستور پدرم گوسفندى به عنوان نذر حضرت زهرا سلام الله علیها قربانى گردید و یکى دو ساعت از طلوع آفتاب روز هفدهم شعبان سال ۱۳۶۱ هجرى قمرى گذشته بود که خورشید روحش در افق مغرب زندگانى فرو شد و روان پاکش به عالم قدس و بقا پر کشید که : الا ان اولیاء الله لایموتون بل ینقلبون من دار الى دار .

ساعتى نگذشته بود که خبر رحلت آن عارف بزرگ و آن عالم ربانى به سراسر شهر فرا رسیده و انبوه جمعیت براى اداى احترام و تودیع او و انجام مراسم مذهبى گرد جنازه اش حاضر شدند.

جنازه آن فقید علم و معرفت بر روى هزاران دست از ارادتمندان اندوهگین و سوگوارش ، از محله سعد آباد مشهد در خیابانهاى شهر که عموما به حال تعطیل در آمده بود، عبور مى کرد تا به ده سمرقند به محل سکونتشان رسید در آنجا بر حسب وصیتشان در آب روان غسل داده شد.

نشان از بى نشانها //على مقدادى اصفهانى

زندگینامه آیت الله آقا محمّد رضا قمشه ‏اى

 
سال و محلّ تولّد و گذراندن مقدمات
 

حکیم متألّه عارف بى‏بدیل مرحوم آقا میرزا محمّد رضا صهباى قمشه ‏اى، فرزند بزرگوار فاضل والا مقام شیخ ابو القاسم قمشه ‏اى مى ‏باشد«۱». وى به سال ۱۲۴۱ هجرى قمرى در شهر قمشه (شهرضا) چشم به جهان گشود«۲». و مقدمات را در این شهر (قمشه)، نزد اساتیدى چون والد بزرگوارش و دیگر فضلاى این شهر«۳» به پایان رساند.سپس عازم اصفهان (در ۸۰ کیلومترى شمال زادگاه خویش) شد، و در نزد بزرگان و اساتید حکمت و عرفان، بهره‏ ها جست.

در این خصوص استاد محترم آقاى آشتیانى مى‏ نویسد:

«پدر آقا محمّد رضا، شیخ ابو القاسم، از نزدیکان و مقرّبان سیّد الفقهاء و المجتهدین، آقا میرزا حسن مدرّس اصفهانى، استاد میرزاى شیرازى بود، این میر سید حسن در حکمت متعالیه، از تلامیذ و شاگردان آخوند ملّا على نورى بود، که بعد از ملّا صدرا، احدى به مرتبه او نرسیده است، میر سیّد حسن مدرّس به پدر آقا محمّد رضا فرمود: قدر این پسر را بشناس و بر او لازم است که جز تحصیل علم‏ به امر دیگرى نپردازد، آقا محمّد رضا در حدّ لزوم به تحصیل فقه و اصول پرداخت.

جاذبه میرزا سیّد رضى استاد بزرگوار عرفان و حکمت، میرزا محمّد رضا را به خود جلب کرد و میرزا محمّد رضا بعد از مدتى جاى خالى استاد را پر نمود و به مقامى رسید که دست احدى به آن نرسید»«۱»

(استادان)

ألف- حاج محمّد جعفر لاهیجى (لنگرودى) (ره) وى فرزند محمّد صادق لاهیجى«۲» شارح مشاعر ملّا صدرا«۳» و نویسنده حاشیه بر الهیات شرح تجرید قوشچى و حاشیه خفرى«۴» بر آن، است که در سالهاى بعد از ۱۲۵۵ هجرى قمرى وفات یافته«۵» و یکى از معروف‏ترین شاگردان او آخوند ملّا على نورى«۶» مى ‏باشد.استاد محقق داماد در نامه فرهنگستان علوم مى‏نویسد: «نویسنده جغرافیاى اصفهان درباره او آورده است:

مرحوم حاجى محمّد جعفر لاهیجى، کهنه استاد بوده و پسرش مرحوم حاجى میرزا محمّد کاظم با فقها پیوند نموده صبیه مرحوم حاجى کلباسى را گرفت، طریق فقاهت پیمود، باب علم پدر از اولادش مفتوح نشد.

مرحوم جلال الدین همایى نیز نوشته‏اى درباره وى دارد، و در خاتمه آن نظیر گفته نویسنده جغرافیاى اصفهان را بازگو کرده است:

حاج ملّا محمّد جعفر فرزند ملا محمّد صادق لاهیجى، از مشایخ حکما و مدرّسان فلسفه است که در اصفهان مى‏زیست و معاصر با فقیه و مجتهد معروف حاج محمّد إبراهیم کرباسى متوفاى جمادى الأول سنه ۱۲۶۱ ق و از اساتید آقا على مدرّس زنوزى و آقا محمّد رضا قمشه ‏اى بود.

اطلاعى که این حقیر از سرگذشت احوال وى دارم زاید بر آن چه در مواضع مختلف کتاب «الذریعه» آمده و در «ریحانه الأدب» نقل شده این است که وى در فلسفه شاگرد میرزا ابو القاسم مدرّس خاتون‏آبادى متوفاى ۱۲۰۲ ه. ق. و ملّا محراب گیلانى متوفاى ۱۲۱۷ ه. ق. و افضل الحکماء و المدرّسین آخوند ملّا على بن جمشید نورى مازندرانى متوفّاى رجب ۱۲۴۶ ه. ق. بوده. [حاج ملّا محمّد جعفر] على التحقیق پیش از سنه ۱۲۹۴ قمرى فوت شده است. وى فرزندى به نام حاج میرزا محمّد کاظم داشت که با دختر حاج محمّد إبراهیم کرباسى ازدواج کرد و داخل جرگه فقها و علماى شریعت شده بود و از میراث فلسفى پدر چیزى عاید او نشد یا از وى بروز نکرد.

و سرانجام حاج آقا بزرگ تهرانى، درباره وى و آثارش مى‏نویسد:

الشیخ محمّد جعفر بن المولى محمّد صادق اللّاهیجانى، من فلاسفه عصره کان من مشاهیر مدرسى العلوم العقلیّه- و لها آثار منها حاشیه على إلهیّات شرح التجرید، شرح المشاعر لصدر الدین الشیرازی و غیرهما …»«۱» ب- میرزا حسن نورى- رحمه الله-:

استاد سید مصلح الدین مهدوى مى ‏نویسد:

«وى فرزند آخوند ملّا على نورى بن جمشید نورى مازندرانى (ره) مردى حکیم و فیلسوف بوده و در رجب ۱۲۴۶ در اصفهان وفات یافته و در نجف مدفون شده و از شاگردانش حاج ملّا هادى سبزوارى (۱۲۱۲- ۱۲۹۰ ه. ق.) در سبزوار است»«۱».

استاد آشتیانى در این باره مى‏فرمایند: «مرحوم حکیم متأله آقا میرزا حسن نورى فرزند برومند آخوند ملّا على نورى و استاد آقا على حکیم به دعوت اعتماد السلطنه قاجار (از اصفهان) به تهران سفر و مدتى تدریس نمود، از قرارى که استادم آقا میرزا احمد آشتیانى مى‏فرمود: آقا میرزا حسن کرمانشاهى مدتى به درس وى حاضر شده است«۲»».

مرحوم آقا میرزا طاهر تنکابنى، درباره وى مى‏نویسد:

«میرزا حسن، فرزند مرحوم ملّا على نورى- حکیم معروف- از اساتید بزرگ دوره متأخّره است. جمعى از اساتید معاصر از شاگردان او بوده‏اند.

و استاد آشتیانى درباره او مى‏ گوید:

برخى، آقا میرزا حسن نورى را در ذکاوت و استعداد فطرى بر پدر ماجد خود آخوند نورى ترجیح داده‏ اند. آقا میرزا حسن چینى با آقا میرزا حسن نورى در یک درجه محسوب مى‏ شوند با این فرق که چینى در حسن بیان و تقریر مطالب مقدم بر نورى بوده است.

از چند حاشیه‏اى که احتشام الملک آنها را در شرح اشارات خواجه آورده و در واقع تقریر استادش آقا محمّد رضا مى‏باشد، چنین بر مى‏آید که عارف قمشه‏اى خود این شرح را در نزد آقا میرزا حسن نورى خوانده و در هنگام تدریس این شرح به آراء و اندیشه‏هاى استادش وفادار بوده و در موقع تدریس، جاى به جاى به ذکر آن‏ها مى ‏پرداخته، مزید اطّلاع خوانندگان، ۳ حاشیه مزبور را از شرح اشارات یاد شده استخراج کرده و به عین عبارت در اینجا مى‏ آوریم:

[۱] قوله «سبب کمال»، «أراد به ما به الکمالیّه- أی الصوره الحاصله لا المعد للکمال، کما یتوهّم من ظاهر العباره!»، کذا قرّر الأستاد آقا محمّد رضا دام ظلّه، نقلا من شیخه و استاده میرزا محمّد حسن ابن الفیلسوف على النوری- غفر الله لهما- (لمحرّره عبد العلى)«۱».

[۲] قوله «ما یرجوه أو ما یذکره»، أی ما یحضره، فالفرق بینه و بین ما یرجوه بالعلیّه و عدمه. کذا قرّر الأستاد نقلا من أستاده. (عبد العلى)«۲».

[۳] قوله: «لا یمایز الذات»، أی یرتسم فی الذات و لا یباینه و قد حمل الأستاد نقلا من استاده على اتحاد العاقل و المعقول و ان أبطله الشیخ فی هذا الکتاب. (حرّره عبد العلى).«۳»

ج- آقا سیّد رضى لاریجانى- رحمه الله-:

معظم له که فردى صاحب حال و مالک باطن«۴» و داراى یدی طولى در علوم غریبه بوده است«۵» و در سال ۱۲۷۰ هجرى قمرى وفات یافته است«۶».

آقا محمّد رضا- رحمه الله- اکتساب علوم عقلى و معارف الهى و معارف یقینی را به ایشان نسبت داده و بدان وسیله، به کمال راه یافته است.

در احوالات آن استاد کل، نوشته‏اند: «در اوان بلوغ به شرف ملاقات با فقیرى نائل شد که معروف به درویش کافى بود. وى تأثیر فراوانى بر ایشان گذاشت، پس از مدتى به علت پریشان خاطرى که از شهادت پدر، عارض وى گشته بود و نیز به جهت عدم تجانس و سازگارى اهالى لاریجان، وطن را ترک و به اتفاق مادر و برادر خود، سیّد زکى الدین، به قصد تحصیل به سوى اصفهان رهسپار گشته و پس از تکمیل مقدمات علمى و یک دوره فقه، نزد مرحوم ملّا على نورى- رحمه الله- و مرحوم استاد ملّا اسماعیل واحد العین به تحصیل حکمت جدید مرحوم صدر الدین شیرازى مشغول شد و در نزد استادان دیگر حکمت مشاء را فرا گرفت و در مدت کمى در حکمت مشاء و اشراق و تصوف و عرفان، بدان مقامى رسیده که معاصران وى کمتر بدان دست یافتند.

محضر درسش محل تجمع علما گردید و بزرگان از آن دوره، به تبحر و استادى وى اقرار و از وجود بزرگوارش، استفاده مى‏کردند و کتابهاى شیخ محى الدین ابن عربى (ره) و صدر الدین قونوى (ره) را تدریس مى‏کرد و شاگردان مبرزى تربیت کرد که از آن جمله آقا محمّد رضا قمشه ‏اى- رحمه الله- و حاج میرزا نصیر گیلانى- رحمه الله- را مى ‏توان نام برد«۱»».

مرحوم آقا میرزا طاهر تنکابنى، در رساله مختصرى که در شرح احوال برخى از حکما، متکلّمان و عرفا به نگارش آورده، از او یاد کرده و به نقل از استاد خود آقا محمّد رضا قمشه‏اى، درباره وى مى‏ نویسد:

«آقا سیّد رضى الدین لاریجانى، از بزرگان حکما و عرفاى عصر متأخّر بوده و آن‏ مرحوم از تلامیذ حکیم ملّا على نورى بوده. و از استاد خود، آقا محمّد رضا قمشه‏اى اصفهانى- قدّس سرّه- که از شاگردان سیّد مرحوم بوده، شنیده‏ام که: «این سیّد بزرگوار در زهد و وارستگى وحید عصر خود بوده و در اوایل عمر که از مازندران به اصفهان براى تحصیل علوم رفته بود، به واسطه کثرت فقر و پریشانى، در حمّامهاى اصفهان به کسب دلّاکى در ایّام تعطیل مى ‏پرداخت و تحصیل معاش ایام تحصیل مى‏نمود. و بعد از تکمیل مراتب تحصیلات، با زنى از خواتین مکرّمات بستگان نسبى خود ازدواج نموده، و آن خاتون از طرف پدر خود بالإرث متموّله بوده، و چون سیّد بزرگوار بدین وسیله سعه در معاشش حاصل گردید، طریقه انفاق بر فقرا و ایثار مساکین را شیمه عالیه خود قرار داده، به نحوى که گاهى در عبور و مرور در کوچه‏ هاى اصفهان، عبا و یا قبا و یا شلوار خود را به فقرا و مساکین مى ‏بخشید و حالت بکاء و گریه زیاد داشت.

استادم [آقا محمّد رضا] مى‏ فرمودند: «چون صبح‏ها به منزل سیّد معظم براى درس حاضر مى‏شدیم آن بزرگوار همه روزه به بأم خانه‏اش مناجات خمسه عشر را که مأثور از حضرت سیّد الساجدین زین العابدین على بن الحسین- علیهما السلام- است از حفظ مى‏خواند و چون ثکلى [مادر فرزند از دست داده‏] مى‏گریست و بعد از اجتماع شاگردان در مدرس از بأم به مدرس مى‏آمدند. و همه روزه قبل از شروع به تدریس شرحى به شاگردان خود موعظه مى‏فرمودند و قسطى کامل در تشویق و ترغیب به تحلّى به اخلاق حسنه و تحذیر از ملکات رذیله و خبث و تحریص بر سلوک طریقه اولیا و اصفیاى کامل و حکما و عرفاى شامخین بیان مى‏کردند. بعد شروع به تدریس مى‏نمودند. و اکثر تدریسش علوم الهیّه و کتب عرفا و صوفیه بوده، و با کمال استیناس و حسن معاشرت که با عموم، خصوص با شاگردان خود داشتند، صاحب مهابت عظیمه در انظار بوده‏ اند …

در خاتمه مى ‏نویسد:

… و از مؤلفات و مصنّفاتش چیزى به نظر حقیر نرسیده.

آقا سیّد رضى لاریجانى، بنا به ضبط اعتماد السلطنه در المآثر و الآثار، در ۱۲۷۰ ه. ق. در تهران، رحلت کرده است.

مرحوم جلال الدین همایى نیز درباره او مى ‏نویسد:

… آقا سیّد رضى لاریجانى، استاد آقا محمّد رضا قمشه‏اى نیز از جمله کسانى است که در فنون حکمت با آخوند ملّا على نورى، همسرى مى‏نمود و بر فرض که یک چند به حوزه درس وى نشسته و سمت استادى و پیش کسوتى او را گردن نهاده بود، خواص اهل فن او را در خصوص فلسفه اشراق و عرفانیات و ذوقیات بر خود نورى ترجیح مى‏ دادند».

استاد سیّد جلال الدین آشتیانى نیز در پیروى از سخن همایى، درباره او چنین اظهار مى ‏دارد:

… در بین شاگردان آخوند [نورى‏]، آقا سیّد رضى در عرفان بزرگترین استاد عصر خود بود. سیّد رضى مازندرانى اگر چه در حکمت متعالیه شاگرد آخوند نورى است و شاید در مسائل نظرى و فلسفه بحثى به مرتبه آخوند نورى نرسد ولى در عرفانیات و حکمت ذوقى و احاطه به کلمات اهل عرفان بر آخوند نورى ترجیح دارد بلکه فاصله این دو در این قسمت زیاد است و همان طورى که آخوند نورى در حکمت متعالیه کم نظیر است آقا سیّد رضى مازندرانى در تصوف و عرفان در بین متأخران بى‏نظیر و در تسلّط به افکار محیى الدین در مرتبه و مقام بعد از شارحان کلمات محیى الدین و عارفان قرن هفتم و هشتم قرار دارد. این سیّد رضى استاد عارف نامدار و حکیم بزرگوار آقا میرزا محمّد رضا قمشه‏اى- قدس سره مى ‏باشد.»«۱»

از آن بزرگوار اشعارى به جاى مانده که این دو بیت زیر از آن جمله است:

ز فیض صبحدم دارم، چو شمع از جانگدازیها
دم گرمى که با خورشید دارد تیغ بازیها
ز چشم تر، نشان دل طلب، گر بینشى دارى
که نقش پاى کس جز در ره نمناک ننشیند«۲»

استاد عالى قدر آقاى آشتیانى، در مقدمه شرح مشاعر سخنى از مرحوم آقا محمّد رضا قمشه‏ اى آورده است که خود گشایشى براى شناخت اساتید آن بزرگوار مى ‏باشد ایشان مى ‏فرمایند:

«در اصفهان نزد ملّا محمّد جعفر شروع به خواندن شرح فصوص نمودیم، مرحوم لاهیجى اقتدار کامل به تدریس این کتاب نداشت، تا اینکه به سراغ آقا سیّد رضى مازندرانى رفتیم و نزد او شروع به قرائت شرح فصوص نمودیم، او از اینکه ما درس او را بر درس حکیم لاهیجى ترجیح داده‏ایم با حالت نگران به ما گفت:

تدریس شرح فصوص کار قلندرى است و حاج ملّا جعفر، حکیم است نه قلندر[۱].

[۱] آشتیانى، سیّد جلال الدین- مقدمه شرح مشاعر ص ۲۵، (نقل به معنا از تاریخ حکما و عرفا …) استادآشتیانى مى‏ گوید در مسائل عرفانى، آقا سیّد رضى گویا شاگرد آخوند ملّا جعفر آباده‏اى«۱» عارف و فیلسوف معاصر آخوند ملّا على نورى بوده است. (مقدمه شواهد- ص ۱۰۸٫)

میرزا محمّد على مظفر«۲» متوفاى ۱۱۹۸ معاصر آقا محمّد بیدآبادى بوده، از تلامذه مع الواسطه میرزا حسن طالقانى«۳» و ظاهرا عرفان، از طریق او به آباده و قمشه رسیده است (مقدمه شواهد- ص ۱۲۱) و میر سیّد حسن مدرّس شارح فصوص و کتب شیخ الاشراق و شاید از تلامیذ ملّا محسن لنبانى«۴» شارح مثنوى بوده است. (مقدمه شواهد ص ۱۱۷٫)

(مهاجرت به تهران)
 آن چه در مورد احوال مرحوم آقا محمّد رضا قمشه‏اى در تذکره‏ها آورده ‏اند بدین قرار است:

۱- وى در اصفهان معارف حکمى و عرفانى را تدریس مى ‏کرده است.

۲- در قحطى و گرسنگى سال ۱۲۸۸ ه. ق. تمام آن چه را که به میراث برده بود فروخت و صرف حوائج نیازمندان بالاخص طلاب بى ‏بضاعت نمود.«۱»

۳- شکایت به حکام قاجار از برخى خوانین و اصحاب جاه و مال که املاک او را غصب نمودند و به مردم آن سامان ظلم و تعدى روا داشتند که به علت عدم دریافت پاسخ و رسیدگى از سوى حاکمان آن عصر قصد بازگشت داشتند و لیک بنا به دلیلى در تهران ماندگار شد و علت این ماندگارى را داستان دلکشى است که آقا مرتضى مدرّس آن را روایت کرده و گفته است من آن را از آقا شیخ عبد الحسین رشتى- رحمه الله- شنیدم که به قرار ذیل است:

«قمشه ‏اى در سفر تهران به مدرسه صدر شد و محصلى که انموذج همى خواند سؤالى از او کرد و چون جواب شنید به نزد طلاب شد و گفت، آخوندى آمده است که انموذج خوب مى‏داند؟! و استاد آنان بیامد و فضل وى دریافت و گفت که شما را حاصلى از وى نتواند بود و به هر تقدیرى که بود نگه داشتند او را»«۱».

مرحوم نایب الصدر مى‏نویسد: «به هر حال او در آن جا به تدریس آغازید و هر چند که حکمت نیز مى‏گفت ولى همّ خویش را بیشتر مصروف تدریس معارف عرفانى مى‏کرد بدان پایه که یکى از شاگردان او به نام محمود حسینى ساوجى در پشت جلد مجموعه‏اى املّا کرده است که: (خداوند رحمت فرماید آقا محمّد رضا اصفهانى قمشه‏اى را که در عصر ناصر الدین شاه فتح باب تدریس عرفانیات و تصوف از او شد … شرح فصوص الحکم و کتاب تمهید را قبل از ورودشان به دار الخلافه، کسى نمى‏ دانست چه رنگ است)»«۲».

آقاى صدوقى (سها) در این باب مى ‏فرمایند:

«در مورد مهاجرت آقا محمّد رضا به تهران گر چه براى دادخواهى از دار الخلافه تهران بوده که عمال زور را در موطنش به جاى خود نشانده و حقوق او را استیفاء نمایند ولى انتقال حوزه علمیه از اصفهان به تهران و مهاجرت گروهى از حکماء عصر از اصفهان به تهران بدون تأثیر نبوده است. مانند آخوند ملّا عبد الله زنوزى و میرزا حسن حکیم و آقا میرزا ابو الحسن جلوه.

در هر صورت مى‏ توان گفت که آقا محمّد رضا على الظاهر براى دادخواهى ولى باطنا به قصد اقامت رفته باشد یا اینکه در آغاز براى بردن شکایت و دادخواهى به تهران آمده و بعدا فضا را مناسب اقامت یافته است به هر شکل که باشد نوشته آقا على مدرّس- رحمه الله- که حاوى شرح حال و جریان هجرت ملّا عبد الله زنوزى به تهران است این ظن را قوى مى‏سازد که هجرت حکما از حوزه اصفهان به تهران، فضاى مهاجرت را براى وى فراهم نموده است».«۱».

شطرى از احوال باطنى
 

هر که از این حکیم متأله سخن به میان آورده است، وى را به خصائل نیکوى باطنى و صاحب مقامات عالیه ستوده است از جمله اینکه: «وى فردى درویش نهاد و بلا ادعا و بلا تعین بوده«۲»» که عمر شریف خویش را در کمال بى‏اعتنایى به ظواهر و در نهایت انزوا به سر برده و بنا به گفته میرزا جهانگیر خان، یکى از شاگردان آن بزرگوار، «هیچ جنبه علمایى نداشت …» و بهتر از آن را در کلام دیگر شاگردش، آقا میرزا ابو الفضل تهرانى باید جستجو کرد، که سالیان دراز شاگردى آن مرحوم را کرده‏ و در ظهر رساله «فرق بین اسماء الذات و الصفات» از او بدین گونه یاد نموده است:

«و کان هذا الشیخ، سلیم الجثه، مأمول الناحیه، حسن السمت، صحیح العقیده، قوى الایمان، صادق اللهجه، لطیف العشره، ظریف الطبع، مستقیم الطریقه، جید الفهم، مصیف (مصیب) النظر و کان شدید التسلیم لأخبار اهل البیت- علیهم السّلام- کثیر الاقتصار على ظواهرها«۱».»

[این شیخ، راست قامت، مورد توجه، خوش منش، درست پندار (باور)، سخت اعتقاد، راست گفتار، خوش برخورد، خوش ذوق، راست اعتقاد، تیزهوش، مآل اندیش و شدیدا متعبد و تسلیم اخبار اهل بیت- علیهم السّلام- بود و بسیار کم به معنى اولیه متبادر به ذهن آن بسنده مى ‏کرد].

وى در خصوص اینکه، فرد سالک عقبات سخت طریق الى الله را، به تنهایى قادر به پیمودن نیست، و بى همراهى خضر گرفتار ظلمات خواهد شد اعتقاد خود را در لزوم متابعت و پیروى از شیخ در حاشیه‏اى بر تمهید القواعد ابن ترکه بیان فرموده است:

«قوله: التعددات الظاهره فی وجود … أقول: توضیحه یستدعى مقدمه: فنقول فی کثره الأشیاء الظاهره فی الوجود و وحدتها … من الواجب و الممکن جوهرا کان او عرضا، ثلاثه مذاهب، ذهب الى کلّ منها طائفه. مذهب جمهور الحکماء و المتکلمین الى … و بازاء هذا طائفه فی الصوفیه … و لعلهم یسندون ذلک الى مکاشفاتهم و یلزمهم نفى الشرایع و الملل و انزال الکتب و إرسال الرسل، و یکذبهم الحس و العقل، کما علمت، و هذا امّا من‏ غلبت حکم الوحده علیهم و امّا من مداخله الشیطان فی مکاشفاتهم«۱».

دام سخت است مگر یار شود لطف خدا
ور نه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم«۲»

و هذا احد وجوه احتیاج السالک الى شیخ الکامل المکمل.

قطع این مرحله بى همرهى خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهى«۳»

[ (در مورد اختلاف و گوناگونى که در عالم وجود آشکار است) باید توضیحاتى داد: … در مورد کثرت أشیاء موجود در عالم هستى و وحدت آنها … چه واجب باشد، چه ممکن و چه جوهر باشد چه عرض، سه طریقه را رفته‏اند، جمهور حکما و متکلمان به گونه‏اى توجیه کرده‏اند و در مقابل آنان صوفیه نیز طریقى را پیموده‏اند و شاید اینان (صوفیه) تمسک به مکاشفات خود کرده‏اند که نافى شرایع و انزال کتب و إرسال رسل شده‏اند و طرق حسى و عقلانى شناخت را (که علماى تجربى و فلاسفه بدانند)، تکذیب کرده‏اند و این گونه مکاشفات یا به علت غلبه حکم وحدت بر آنهاست و یا به جهت مداخله شیطان در مکاشفات آنان.

(لذا فرد سالک چگونه بتواند به مکاشفات خود یقین و عقیده پیدا کند راه سلوک الى الله سخت است فقط لطف خداوند باید شامل حال گردد و گر نه شیطان نخواهد گذاشت آدمى به مقصود برسد) و این یکى از وجوه احتیاج سالک به شیخ کامل و مکمل است (که باید دستگیرى سالکان نماید. (ترجمه به معنا)].

شاگرد و ارادتمند بزرگ مرحوم آقا محمّد رضا قمشه ‏اى، آقا میرزا محمودد بروجردى فرزند مرحوم ملّا صالح، آن چه را که در مجلس درس استاد به گوش جان شنیده در حاشیه ‏اى بر رساله اسفار اربعه از آن استاد تقریر و ضبط نموده است:

«و لو خلى السالک و طبعه فلا یعرفها و یمیزها و کثیرا ما یقع فی الضلاله و المهالک و ایّاک ان تسلک بغرور من نفسک او ارشاد من لا یکون عارفا بتلک المعارف، و علیک بخدمه الکامل المکمل.

قطع این مرحله بى همرهى خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهى‏

و فی المثنوى:

گفت پیغمبر على را، کى على
شیر حقى، پهلوانى، پر دلى‏
لیک بر شیرى مکن تو اعتمید
اندر آ در سایه نخل امید«۱»

[ «اگر سالک بدون حجت درونى یا بیرونى از صحت سلوک خود آگاه نباشد (و فقط به مکاشفات خود استناد نماید) چه بسا (به علت مداخله شیطان در مکاشفات او) در ضلالت و گمراهى و هلاکت قرار بگیرد. (لذا) بر حذر باش از این که (خداى ناکرده) مغرور شوى و یا به ارشاد فردى که عارف به معارف (حقه) نیست گوش دهى، (و این را بدان که) فقط در خدمت فرد کامل و مکمل (و ارشادات او) باید باشى» (ترجمه به مضمون)].

(استاد و داشتن قوه طى الأرض)

آقاى جمالى در تاریخ شهرضا مى ‏نویسد:

«به نقل از آقا میرزا محمّد طاهر تنکابنى (م ۱۳۶۰ ه. ق.) که از شاگردان ممتاز آقا محمّد رضا قمشه‏ا ى است و از تلامیذ طریق حقیقت آن استاد، آمده است که استاد آقا محمّد رضا قمشه‏اى قوّه طىّ الأرض، داشته است توضیح اینکه:

«استاد قمشه‏اى با آقا میرزا طاهر در تهران در سه راه امین، حضور به هم مى‏رسانند. آقا محمّد رضا به میرزا طاهر مى‏فرماید آیا مایل هستید که امشب با هم به زیارت حضرت معصومه- سلام الله علیها- در قم برویم؟ آقا میرزا طاهر مى‏گوید، من امشب که شب جمعه است چند نفر مهمان در منزل دارم و نمى‏توانم به قم بیایم. آقا محمّد رضا مى‏گوید من شما را به زیارت مى‏برم و طورى بر مى‏گردیم که شما به موقع به مهمانان خود برسید. در این موقع، دست او را مى‏گیرد و مى‏گوید، چشمانتان را به هم بگذارید، که میرزا طاهر نقل مى‏کند من چشمان خود را بستم بعد آقا محمّد رضا فرمود: صلوات بفرستید و میرزا مشغول فرستادن صلوات مى‏گردد که میرزا طاهر مى‏گوید ناگهان خود را در قم و در ضریح حضرت معصومه- سلام الله علیها- یافتم.

بعد از إتمام زیارت مجددا آقا محمّد رضا مى‏گوید دست خود را به من بدهید و چشمان خود را به هم بگذارید و صلوات بفرستید که ناگهان خود را در تهران و در سه راه امین، حاضر یافتم و این از شگفتیهاى عالم انسانى است.

رسد آدمى به جایى که بجز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت»«۱».
 
رفع اشکال نمودن استاد در خواب
 

در تاریخ شهرضا آمده است:

«موضوع دیگر این که مرحوم آقا محمّد رضا قمشه‏اى در مدرسه با طلبه‏اى سر موضوع عقلت و غفلت بحث داشته و این موضوع بى‏نتیجه مى‏ماند، تا آقا محمّد رضا از دنیا مى‏رود بعد از فوت، آقا محمّد رضا به خواب دوست خود مى‏آید و در عالم خواب به او مى‏فرماید عقلت درست است، این طور نیست؟»«۱».

گذشت و کرم حکیم آقا محمّد رضا
 

به غیر از بخشش تمام اموالى که استاد در خشکسالى و قحطى به سال (۱۲۸۸ ه. ق.) داشته و تمام ما یملک خود را که شامل تملکات کشاورزى، در قسمت فضل‏آباد شهرضا (قمشه) بوده، به درماندگان مى ‏بخشد، یک بار دیگر این عدم تعلق به حطام پست دنیاوى وى را، در حکایتى که آقاى جمالى در کتاب تاریخ شهرضا آورده است، مکرر مى‏ بینیم:

«زمانى که آقا محمّد رضا قمشه‏اى در تهران به امر تدریس مشغول بوده، چند نفر از طلاب قشرى نسبت به تدریس فلسفه، بخصوص فلسفه یونان به شیخ ایراد مى‏گیرند، بخصوص اینکه طلاب فوق، مخالف امر تدریس فلسفه نیز بوده ‏اند.

طلاب ابتدا نزد حاج سیّد على نقى از علماى آن روز تهران مى‏روند و از او مى‏خواهند ترتیبى داده تا شیخ را از تهران تبعید و وادار به اقامت در شهر دیگرى نمایند. باید دانست که حاج سیّد على نقى در دربار ناصر الدین شاه مقامى داشته و ناصر الدین شاه به او علاقه داشته است، به هر حال از او مى‏خواهند تا از طریق دستگاه حکومتى شیخ محمّد رضا را از تهران اخراج کنند، حاج سیّد على نقى، آن چه به طلاب قشرى گوش زد مى‏کند و به آنان یاد آور مى‏گردد که شما از مقام آقا محمّد رضا، اطلاعى ندارید و او کسى است که فلسفه یونان را با فلسفه اسلام آشتى داده و این کار، کار بزرگى است، اما آنان توجهى نداشتند تا اینکه آقا محمّد رضا بدربار ناصر الدین شاه فراخوانده مى‏شود و او را با مجمعى از علما روبرو مى‏سازند و سؤالاتى از شیخ مى‏شود و او در کمال مهارت و تبحّر جواب مى‏دهد که همه غرق در رسائى کلام، و تسلط حکیم صهبا، به فلسفه مى‏شوند. از آقا محمّد رضا مى پرسند چرا جمعى با شما کج رفتارى مى‏کنند؟ شیخ مى‏گوید، در هر کار قدم گذاردید، براى خدا باشد من هم براى خدا قدم گذاشته‏ام هیچ کس نمى‏تواند کارى بکند اینها از حسادت و کم دانشى است. در این موقع ناصر الدین شاه دستور مى‏دهد، یک کیسه اشرفى با یک دست جامه مقابل آقا محمّد رضا بگذارند. و مى‏گوید مى‏توانید تشریف ببرید و بتدریس ادامه دهید. آقا محمّد رضا به محض خروج، اشرفى‏ها را به هر فقیر که مى‏رسد مى‏دهد و چون به حجره مى‏رسد، نقدینه‏ها تمام مى‏شود که درویشى از او طلب مى‏کند، آقا محمّد رضا داخل حجره شده لباس اعطائیه را با خود آورده و به فقیر مى‏دهد و لباس کهنه خود را مى‏پوشد و مى‏فرماید حالا راحت شدم.

قرار در کف آزادگان نگیرد مال
نه صبر در دل عاشق، نه آب در غربال«۱»
 
(روش تدریس و تواضع حکیم آقا محمّد رضا)
 

استاد مدرّسى چهاردهى مى ‏نویسد:

«شادروان آقا میرزا طاهر تنکابنى، حکیم بزرگوار عصر ما حکایت کرد مرا که:

پس از وفات آقا محمّد رضا چون به درس میرزا ابو الحسن جلوه (متوفّى سال ۱۳۲۴ ه. ق.) رفتم، کتاب تمهید القواعد ابن ترکه را شروع به خواندن کردیم. میرزا را عادت بر این بود که تا کتابى را تصحیح نمى‏ کرد شروع به بحث نمى ‏نمود، آقا میرزا طاهر مى ‏گفت مى ‏دیدم آن تمهید القواعدى که در نزد آقا محمّد رضا خوانده بودیم صفحه به صفحه و گاهى سطر به سطر افتاده داشت و او به نیروى بیان عرفانى، مباحث کتاب را تقریر مى ‏نمود. لیکن مرحوم میرزا ابو الحسن جلوه ابتدا تمام کتاب را اصلاح مى ‏کرد، سپس درس مى ‏گفت، از این مقایسه کوچک طرز دقت و تحقیق میرزاى جلوه با روش تدریس عارف قمشه‏ اى کاملا آشکار و مبرهن مى ‏شود.

آقا محمّد رضا قمشه‏اى با حاج ملّا هادى سبزوارى معاصر بودند. لیکن رونق حوزه درس حکیم سبزوارى بیشتر از محفل بحث عارف قمشه‏اى بود. از آقا محمّد رضا، علت را پرسیدند، با نهایت انصاف و بى‏نظرى در پاسخ شاگردانش گفت:

چون زهد و ورع حاجى بر مقام علمى او غلبه دارد عاشقان حکمت و عرفان بیشتر به حوزه‏هاى علمى و روحانى وى به سبزوار مى‏شتابند.»«۱»

این عارف بزرگ که فردى ژولیده حال بوده و در سلک قلندران مى‏زیسته‏اند، در فکر خان‏ومان نبوده و اعتنایى به ظواهر دنیوى نداشته در این مورد مرحوم استاد فاضل آقا جلال الدین همایى- رحمه الله- از استاد خود آقا شیخ محمّد حکیم خراسانى و ایشان از استاد خود حکیم والا مقام جهانگیر خان قشقایى- رحمه الله علیهما- نقل مى‏کند که:

«من (جهانگیر خان) سابقه تحصیل به حضرت قمشه ‏اى را به طهران و به همان لیله ورود به محضر وى شدم، هیچگونه جنبه (علمایى) نداشت! به کرباس فروشان سده«۱» مى‏مانست«۲» به حال جذبه و چون طلب بنمودم بفرمود که فردا به خرابات آى و خرابات، محلى بود به بیرون خندق و درویشى بدان، قهوه خانه‏اى داشت، محل تردد اهل ذوق. فردا بدان مقام شدم و بیافتم او را به خلوتگاهى به حصیرى نشسته و اسفار برگشودم و او بخواند آن را از سینه و چنان تحقیقی کرد که نمانده بود که دیوانه شوم و آن حالت من دریافت و فرمود: قوت مى بشکند إبریق را»«۳».

در مورد چگونگى تدریس آن مرحوم، علامه آقا بزرگ تهرانى- رحمه الله- در اعلام الشیعه، مى‏نویسد:

«کان مشغولا بالتدریس فی اکثر العلوم، الّا انّ اختصاصه فی المعقول و العرفان و کتب المتصوف اکثر، و کان یدرس اکثر کتب محى الدین ابن العربی و شروحها و سائر رسائل العرفاء».«۴»

[در اکثر علوم مخصوصا در فلسفه و عرفان تدریس مى‏کرد ولى کتب متصوفه را بیشتر و اکثرا کتب محى الدین ابن عربى و شروح آن و سائر نوشته‏هاى عرفا را تدریس مى‏ نمود.]

آقاى منوچهر صدوقى «سها» (دام عزّه) در کتاب (تاریخ حکما و عرفا …) مى‏نویسد: (استاد همایى) از آقاى مرتضى مدرسى نقل مى‏کرد که او چه بسیار از آقا شیخ عبد الحسین رشتى و او ظاهرا از آقا میر شهاب حکیم (ره) این مسئله را تکرار مى‏نمود که آقا محمّد رضا- رحمه الله- هر گاه که حالى مى‏ داشت درسى مى‏ گفت و شعرى مى ‏خواند و گاه که حالى نداشت آن را جمع مى‏ کرد.»«۱»

گویا میرزا ابو الحسن جلوه- رحمه الله- و آقا محمّد رضا تبایناتى در مشرب فکرى و تدریسى با هم داشته‏اند. میرزاى جلوه استاد در فلسفه مشاء بوده ولى در عرفانیات به پاى میرزا محمّد رضا- رحمه الله- نمى‏رسیده. در عین حال که آقا محمّد رضا- رحمه الله- در تمام مشربهاى فلسفى و عرفانى یدی طولى داشته است.

در این مورد حکیم والا مقام، آقا سیّد جلال الدین آشتیانى- دام ظله العالی- روایتی را نقل نموده است که مؤیّد مطالب مذکور است.

«این مسلم است و اساتید ما خود ناظر این جریان بودند که جلوه خواست با مرحوم آقا محمّد رضا در عملیات معارضه نماید. آقا محمّد رضا … شروع به تدریس فلسفه مشاء فن تخصصى مرحوم جلوه نمود و از عهده برآمد و طلاب فاضل آن زمان او را در این فلسفه از حیث وسعت اطلاع و کثرت تحقیق و جودت فهم، بر جلوه ترجیح دادند. ولى آقا میرزا ابو الحسن شروع به تدریس شرح فصوص و مفتاح الغیب کرد و در همان صفحه اوّل این کتب توقف نمود!»«۲» آقاى مطیعى در سالنامه فرهنگ شهرضا مى ‏گوید:

«و شاید به همین جهت بوده که وقتى آقا محمّد رضا به تهران آمد و وارد در حوزه تدریس شد، گروهى شعار «جلوه از جلوه افتاد» را سر دادند».«۱»

آقا محمّد رضا- رحمه الله- در ذیل فصل اوّل (شرح فصوص قیصرى) تعلیقه دارد به نام «وحدت الوجود بل الموجود»«۲» و مرحوم جلوه- رحمه الله- بر آن تعلیقه‏اى نوشته که ما به یارى خداوند متعال هر دو را در جلد دوم (آثار) فراهم آورده‏ ایم.

چنانچه ملاحظه مى‏شود در این تعلیقه معارضه حادى مشاهده نمى‏شود و«۳» این را مى‏توان ملاک تشخیص قرار داد و به ضرس قاطع گفت آن چه که در أفواه گروهى از مردم بوده جز غلوّ و از کاهى کوهى ساختن، نبوده است، زیرا مشاهده شده است که بین علما اگر اندک معارضه و برخورد رأى و عقیده‏اى بوده است که به بیرون از حوزه درسى و علمى سرایت و رخنه کرده باشد هیاهو و جنجال اهل غوغا را به دنبال داشته است.

استاد آشتیانى در مقدمه کتاب مصباح الهدایه الى خلافه و الولایه حضرت امام خمینى- رحمه الله- مى‏ نویسد:

«مرحوم مبرور آقا میر شهاب الدین نیریزى شیرازى، از تلامیذ بزرگ استاد مشایخنا العظام، میرزا محمّد رضا قمشه‏اى «رضوان الله علیهما» … به اسم «آقا میر» شهرت داشت و معاصر آقا میرزا محمّد هاشم اشکورى و آقا میرزا حسن کرمانشاهى بود. او مى‏گوید: آقا محمّد رضا علاوه بر تدریس آثار ملّا صدرا، حوزه درسى در تفسیر قرآن مجید داشت که خواص از تلامیذ او، در درس تفسیرش‏ حضور مى ‏یافتند. نام این درس، «تفسیر الإلقاء» بود از افادات او در این درس، تبحر او، در علوم قرآنى به خوبى معلوم مى‏ گردد.

مرحوم آقا محمّد رضا قمشه‏اى- یا به قول میرزا مهدى آشتیانى «آمرضا»«۱» در اوایل ورود به تهران در ایام تعطیلى برخى از آیات قرآنیه را آیات ذات و صفات و افعال و آیات ولایت و هدایت و مختصر آیات متفرقه که داراى مضمون مشترک هستند تفسیر و تأویل مى نمود.

اما بعدها به عللى آن بحث را ترک نمود، آقا میر شهاب الدین حکیم شیرازى در دوران تدریس دنبال روش استاد را گرفت، ولى مانند استاد خود در بیان تأویل آیات، ید باسط نداشت، آقا محمّد رضا پیرامون سوره مبارکه «الکوثر» درست شش ماه تمام بحث کرد. گفته‏اند در اثناى بحث صورت او برافروخته و طلاقت لسان و عذوبت بیان در او رو به اشتداد مى ‏رفت تا بدان حد که شخص مستعد از تأثیر بیاناتش مدهوش مى ‏شد».«۲»

باز استاد آشتیانى در همان، مقدمه طى یک حکایتى از زندگى خود، نکات ارزنده‏اى از استاد مشایخ، آقا محمّد رضا بازگو نموده‏اند که هم حالات درونى و هم ظاهرى آن استاد کلّ را آشکار مى‏سازد:

«به یاد دارم که در ایام صباوت با جده‏ام که «باران رحمت بر او هر دمى» به مجلس روضه خوانى مى‏رفتم، حال و هواى آن روزگار چیزى دیگر و خلوص آن مردم، حیرت آور بود ذاکرین سیّد الشهداء «علیه و على أصحابه المستشهدین بین یدیه من الصلوات أزکاها و من التحیات الماها» که در عرشه منبر قرار مى‏گرفتند، بعد از ذکر بسمله به این جمله دلنشین «یا رحمه الله الواسعه، و یا باب نجات الامه» با إخلاص تمام مترنم مى‏شدند سالها پس از آن نیز در دوران جوانى در تهران هفته‏اى یک شب در خدمت مرحوم استاد الأساتید، آقا میرزا مهدى آشتیانى- قدس الله روحه- به مسجد «حوض» (که پیش نماز آن مسجد آقا سیّد میرزا محمّد باقر مسجد حوضى شهرت داشت و مردى شریف و بزرگوار بود) مى‏رفتم. در این مجالس مرد سالخورده‏اى موقر که قدى بلند و خمیده داشت، قبل از أفادت و افاضت میرزا ذکر مصیبت مى‏کرد. آقا میرزا مهدى پس از استماع روضه او به افاده مى‏پرداخت و معمولا با طرح دو سه مسئله فقهى صحبت خود را آغاز مى‏کرد و سپس به تدریس اصول عقاید مى‏پرداخت. در آن زمان عده‏اى از تجار علاقه به شرکت در این گونه مجالس نشان مى‏دادند و به اشتیاق تمام به مطالب مرحوم آقا میرزا مهدى در معارف اسلامى که به طریق ارباب معرفت و ذوق بیان مى‏کرد، گوش مى‏سپردند. بعدها روزهاى جمعه هر هفته در منزل مرحوم «جام ساز» رشتى این مجلس منعقد مى‏شد و آن مرد کهنسال مانند گذشته در این مجالس شرکت مى‏کرد و قبل از بیانات آقا میرزا مهدى به نوحه سرایى مى‏پرداخت و همچون گذشته بسیار مورد توجه و احترام حضار بود.

از مرحوم حاج میرزا تقى آجیلى (که یکى از تجار محترم بازار تهران بود و بعدها بین ایشان و بنده دوستیى عمیق برقرار شد) نام آن پیرمرد را پرسیدم، گفت:نامش «ضیاء خراسانى» و مشهور به «شیخ حسن رثایى» است و آقاى میرزا براى او احترام خاصى قائل است.

یک بار هم هنگام مراجعت از مسجد حوض، نگارنده به آقاى آشتیانى عرض کرد که هر کس صداى دلنشین و رساى آقاى شیخ حسن را بشنود خیال مى‏کند این صداى کسى است که سى سال عمر دارد نه شخصى که حدود هشتاد سال از سنش‏ گذشته است. مرحوم میرزا فرمودند: او استاد بى ‏مانند در آواز و ضربیهاى قدیم است و بسیارى از اساتید آواز ایرانى شاگرد ایشان بوده‏ اند و فرمودند که او و آقا سیّد جواد معلم عراقى (اراکى) حضور آقا محمّد رضا قمشه ‏اى نیز رسیده ‏اند.

مرحوم آقا محمّد رضا نیز خود شخصى اهل ذوق بود و هنگام تدریس عرفان، حال خاصى پیدا مى‏کرد و گفته‏اند در این موقع زیبایى و گیرایى بیان او به حدى مى‏ رسید که مستمعان مستعد را از خود بى ‏خود مى‏ کرد. آن چنان داد سخن مى‏ داد که بعد از دقایقى به خود مى‏آمدند و از آن حالت سکر و جذبه که در وقت شنیدن بیانات استاد به ایشان دست مى‏داد، خارج مى‏ شدند.

مرحوم آقا محمّد رضا شاگردى در اصفهان داشت که برادر وى عطار بود و در سبزه میدان تهران دکان عطارى داشت. وى به دستور برادرش در منزل خود اتاقى مجزا براى آقا محمّد رضا مهیا کرده بود. (البته به اصرار و التماس زیاد او، مرحوم میرزا، راضى شده بود که به منزل او برود) و بعضى از اوقات تعطیلى آقا محمّد رضا در آن منزل مى‏رفت و در حمام مجاور آن خانه که در کوچه سر تخت بربرى‏ها منتهى مى‏شد به امام زاده یحیى واقع بود، استحمام مى‏کرد، میرزا لباس آقا را مى‏شست و سلمانى محل هم لدى الاقتضاء سر و ریش میرزا را اصلاح مى‏کرد.

در موسم تهران نیز همو میرزا را به باغچه‏اى که در یوسف‏آباد داشت مى‏برد و همان شیخ حسن رثایى در این منزل لیالى جمعه روضه مى‏خواند (یادش به خیر باد)»«۱»

آثار حکیم آقا محمّد رضا قمشه‏ اى
 

اکثر آثار حکیم متأله آقا محمّد رضا قمشه‏اى تحقیق و تنقیح شده و در کتابى با عنوان «آثار حکیم متأله آقا محمّد رضا قمشه‏ اى (صهبا)» به کنگره بزرگداشت آن بزرگوار عرضه شده است، لذا از توضیح محتوایى آنها در اینجا خوددارى و فقط به ذکر نامى از آنها بسنده مى‏ نمائیم.

(ألف: آثار فارسى)

۱- اشعار

(ب: آثار عربى)

۱- تعلیقات على فصوص الحکم به محیى الدین بن العربی الطائی الأندلسی

۲- تعلیقات على خصوص الکلم فی معانى فصوص الحکم للعلامه داود بن محمود بن محمّد الرومی القیصری الساوجى.

۳- تعلیقات على تمهید القواعد لابن الترکه الأصفهانی.

۴- تعلیقات على مفتاح الانس لمحمد بن حمزه الفنارى.

۵- تعلیقات على الاسفار الأربعه لصدر المتألهین محمّد الشیرازی.

۶- تعلیقات على الشواهد الربوبیه لصدر المتألهین محمّد الشیرازی.

۷- تعلیقات على شرح الإشارات و التنبیهات لنصیر الدین الطوسی.

۸- رساله فی الولایه.

۹- رساله فی الخلافه الکبرى بعد رسول الله (ص).

۱۰- رساله فی فرق بین اسماء الذات و الصفات و الأفعال.

۱۱- رساله فی وحده الوجود، بل الموجود.

۱۲- رساله فی تحقیق الاسفار الأربعه.

۱۳- رساله فی موضوع العلم.

۱۴- رساله فی تحقیق الجوهر و العرض فی لسان اهل الله.

۱۵- رساله فی الردّ على الاعتراض على دلیل امتناع انتزاع مفهوم واحد من‏ الحقائق المختلفه.

۱۶- رساله فی شرح حدیث الزندیق.

۱۷- شرح فقراتى از دعاى سحر.

فهرست شاگردان حکیم آقا محمد رضا قمشه‏ اى‏
 

آیت الله حکیم میرزا جهانگیر خان قشقایى دهاقانى

آیت الله حکیم آقا میرزا عبد الغفار تویسرکانى اصفهانى

حکیم آخوند ملّا محمّد کاشانى

حکیم آقا شیخ على أکبر نهاوندى

حکیم آقا شیخ غلام على شیرازى

حکیم آقا میرزا إبراهیم بن ابى الفتح، الریاضی الزنجانی

حکیم آقا میرزا ابو الفضل بن میرزا ابو القاسم تهرانى

حکیم آقا میرزا أبوالقاسم آشتیانى

حکیم آقا میرزا جعفر آشتیانى

حکیم آقا میرزا حسن کرمانشاهى

حکیم آقا میرزا صفاى اصفهانى (حکیم صفا)

حکیم آقا میرزا عبد الله ریاضى رشتى

حکیم آقا میرزا على محمّد اصفهانى (حکیم)

حکیم آقا میرزا محمّد باقر مجلسى (شریعت گیلانى)

حکیم آقا میرزا محمّد طاهر تنکابنى

حکیم آقا میرزا محمود مدرّس کهکى قمى، متخلّص به «رضوان»

حکیم آقا میرزا هاشم اشکورى گیلانى

حکیم آقا میر شهاب الدین نیریزى شیرازى (آقا میر شیرازى)

حکیم آیه الله میرزا على أکبر مدرّس (حکمى) یزدى

حکیم امین الحکماء

حکیم جلال الدّین على ابو الفضل عنقاء طالقانى

حکیم حاج شیخ عبد الله حائرى

حکیم حاجى شیخ الرئیس قاجار ابو الحسن میرزاى حیرت

حکیم سیّد على أکبر بن سیّد عبد الحسین، بن محمّد صادق طباطبائى

حکیم شاهزاده عبد العلى میرزا،

حکیم شهید آقا میرزا محمود بن ملّا صالح بروجردى

حکیم شهید حضرت آیه الله میرزا محمّد باقر اصطهباناتى

حکیم شیخ آقا حسین نجم‏آبادى تهرانى

حکیم شیخ حیدر نهاوندى

حکیم شیخ على أکبر بن محمّد مهدى یزدى قمى

حکیم شیخ على نورى حکمى (شیخ شوارق)

حکیم محمود حسینى ساوجى

حکیم ملّا على سمنانى

حکیم ملّا محمّد سمنانى (فانى)

حکیم، ملک الشعراء، میرزا محمّد حسین عنقاء، بن هما شیرازى،

حکیم میرزا سیّد حسین (صدر الحفّاظ) قمى

حکیم میرزا لطف على صدر الأفاضل (دانش)

حکیم میرزا محمّد مهدى قمشه‏ اى

حکیم میرزا نصر الله قمشه‏اى

میرزا زکى قفقازى،

وفات
 

ارتحال این حکیم زعیم و پرچمدار صداقت و پاکى و بى ‏تعینى و سادگى، از سراى غرور به مأواى سرور به سال (۱۳۰۶ ه. ق.) اتفاق افتاده است. که در روز و ماه آن اختلاف کرده‏اند ولى در سال آن نه. دو تن از شاگردان وى یکى آقا میرزا ابو الفضل آن را به ماه محرم الحرام«۱» نوشته و آن دیگر عبد العلى میرزا به غرّه صفر«۲».

اعتماد السلطنه در هنگام احتضار از او کرامتى را نقل کرده است:

«هنگام نزع با خواص خود گفته بود که آیا اسب سفیدى را که حضرت صاحب- علیه السّلام- براى سوارى من فرستاده‏ اند، دیده‏اید«۳».»

(محل دفن)
 

مدفن آن بزرگوار نیز مورد اختلاف است. گویند در قبرستان ابن بابویه (شیخ‏ صدوق) در تهران نزدیک آرامگاه حاج آخوند محلاتى به خاک سپرده شده است«۱»، ولى استاد جلال الدین همایى (سنا) مى ‏فرماید که:

«من از شاگردان و دوستان مکتب قمشه‏اى شنیدم که او را در سر قبر آقا- مقبره امام جمعه تهران- دفن کردند«۲» به ایوان او سنگى کوچک نیز داشت و من زیارت کردم آن را. بعدها مرحوم حکیم الهى قمشه‏اى [مترجم قرآن کریم‏] که مرد ظریف و ادیبى بود نقل کرد براى من، که وقتى خیابان کشیدند، من و چند تن، استخوانهاى آن بزرگ را به ابن بابویه دفن کردیم. صاحب طرائق هم که گفته به ابن بابویه دفن کردندش«۳». نمى‏دانم که از کجا گفته است و من تقویت مى‏کنم دفن او را به مقبره امام جمعه که خود زیارت کردمش بدان جا«۴».

«بنا به پاره‏اى از نگاشته ‏هاى افصل الملک، حکیم (قمشه‏ اى) در اواخر عمر در تهران در مورد تکفیر واقع شده … و دچار تنگناهایى بوده است و در بیان مسائل عرفانى و حکمى با مخالفت‏هایى مواجه گشته است»«۵»

 مقدمه مجموعه آثار حکیم صهباتألیف آقا محمدرضا قمشه ‏اى‏//تحقیق و تصحیح: حامد ناجى اصفهانى – خلیل بهرامى قصرچمى‏

زندگینامه آیت الله حاج شیخ على اکبر نهاوندى

 

آیت الله علی اکبر نهاوندی

آیت الله حاج شیخ على اکبر نهاوندى در سال ۱۲۷۸ هـ . ق. در شهرستان نهاوند دیده به جهان گشود. او کودکى را در دامن خانوادهاى مذهبى پشت سر گذاشت و در نوجوانى وارد حوزه علمیه نهاوند شد. وى دروس مقدماتى را نزد شیخ جعفر بروجردى و حاج ملا محمد سرهبندى آموخت، سپس به بروجرد هجرت نمود و دروس سطح را نزد شیخ آقا حسین شیخ الاسلام، آقا ابراهیم بن مولى حسن تویسرکانی، سید ابوطالب و دیگران فرا گرفت. آیت الله نهاوندى براى ادامه تحصیل به حوزه علمیّه مشهد مقدس راه یافت و در درس شیخ عبدالرحیم بروجردی، آقا میرزا سید على حائرى یزدى و حاج شیخ محمد تقى بجنوردى مشهدى شرکت کرد. وی مدتى نیز براى کسب دانش در اصفهان به سر برد، سپس به حوزه علمیه تهران رفت و در مجلس درس حاج میرزا حسن آشتیانی، میرزا عبدالرحیم نهاوندى و میرزا محمد اندرمانى حضور یافت. او در حوزه علمیه تهران، فلسفه و علوم معقول را نزد میرزا محمد رضا قمشهای، میرزا ابوالحسن جلوه و حیدر خان نهاوندى آموخت. سپس به عتبات عالیات هجرت نمود و در سامرا، در درس میرزا محمد حسن شیرازی شرکت کرد. او در سال ۱۳۰۸ هـ . ق به حوزه علمیه نجف عزیمت کرد و در درس سید محمد کاظم طباطبایى یزدی، آخوند خراسانی، شیخ محمد طه نجف، میرزا حبیب الله رشتی، شیخ الشریعه اصفهانی، شیخ محمد حسن مامقانی، مولى لطف الله مازندرانى و حاجى نورى (صاحب مستدرک) شرکت کرد.[۱]

آیت الله العظمى مرعشى نجفى (ره) در مورد آیت الله نهاوندى چنین فرموده است:

او مهارت ویژهاى در علم حدیث و مقدمات آن مانند علم رجال و علم درایه داشت. وى فقیهى اصولى و متکلمى مفسر بود. ایشان هم درس پدرم، علامه آیت الله سید شمس الدین محمود حسینى مرعشى نجفى (متوفا: ۱۳۳۸ هـ . ق.) بود، و در درس بسیارى از بزرگان شرکت میکرد.[۲]

بازگشت به ایران

شیخ على اکبر نهاوندى در اواخر ماه ذیقعده سال ۱۳۱۷ هـ . ق، به سبب مریضی، به ایران بازگشت و یک ماه و نیم در تبریز ماند، سپس به نهاوند رفت و تا نیمه ماه ذیحجه سال ۱۳۲۲ هـ . ق، در آن جا ماند؛ سپس در ابتداى محرم سال ۱۳۲۳ هـ . ق، به تهران رفت و ۶ سال در تهران اقامت کرد.

او در سال ۱۳۲۸ هـ . ق، به مشهد رفت. وى در مسجد گوهرشاد نماز میخواند و هر شب، بعد از نماز منبر میرفت. سخنان ایشان تأثیر به سزایى بر مردم میگذاشت. او بیشتر عمرش را به نگارش کتاب سپرى نمود.

اساتید

میرزا حبیب الله رشتی: وى دانشمند و محقق ژرفنگر و از بزرگ فقیهان جهان تشیّع بود که زهدش زبانزد خاص و عام بود. ایشان صاحب دهها اثر ارزشمند در موضوعات مختلف میباشد.

آیت الله شیخ ملاّ علی نهاوندى (مؤسس نهاوندی): وى از مراجع بزرگ تقلید شیعه و در علم اصول صاحب نظر بود. او به دلیل سلیقه خاصى که در علم اصول داشت، به آیت الله موسس معروف بود. وى داراى تألیفات بسیارى از جمله: تشریح الاصول الصغیر، تشریح الاصول الکبیر میباشد.

سید ابوالقاسم اشکوری، نویسنده کتاب جواهر العقول.

آخوند خراسانی، نویسنده کتاب کفایه الاصول: او از مراجع بزرگ تقلید و مدرّس کم نظیر حوزه علمیّه نجف و از سلسله حماسه سازان تاریخ معاصر ایران بود. از وى تألیفات متعددى به جاى مانده است.

حاج میرزا حسین خلیلى تهرانی.

شیخ محمد حسن مامقانی.

سید محمد کاظم طباطبایى یزدی، نویسنده کتاب العروه الوثقى و دهها اثر ارزنده دیگر: او از بزرگترین مراجع و علماى زمان خود بود.

شریعت اصفهانى (شیخ الشریعه).

شیخ محمد طه نجف.

حاج میرزا حسین نوری: او یکى از بزرگان محدثین شیعه و نویسنده کتاب «مستدرک الوسایل و مستنبط المسائل» و دهها اثر ارزنده دیگر بود

مشایخ روایى آیت الله نهاوندى

  1. میرزا حبیب الله رشتی.
  2. شیخ الشریعه اصفهانی.
  3. سید ابوالقاسم اشکوری.
  4. سید حسین کوه کمری.
  5. سید مرتضى کشمیری.
  6. حاج میرزا حسین نوری.

راویان حدیث از حاج شیخ علی اکبر نهاوندى

سید شهاب الدین مرعشى نجفى (۱۲۷۶ ـ ۱۳۶۹ ش.) او از مراجع بزرگ تقلید شیعه و صاحب دهها اثر ارزشمند و مؤسس «کتابخانه بزرگ آیت الله العظمى مرعشى نجفی» در قم است.

شیخ محمد شریف رازى (۱۳۶۴ هـ . ش.) نویسنده کتاب ارزشمند «گنجینه دانشمندان».

شیخ محمد على اردوبادی.

سید على نقى فیض الاسلام (مترجم نهج البلاغه).

 تألیفات

۱-البنیان الرفیع (اخلاق ربیعی)این کتاب در قطع وزیرى و در یک مجلّد به صورت چاپ سنگى و در ۳۲۴ صفحه به چاپ رسیده است. تاریخ شروع نگارش این کتاب سال ۱۳۳۷ هـ . ق. و تاریخ اتمام آن سال ۱۳۴۱ هـ . ق. است. این کتاب در شرح احوال ربیع بن خثیم معروف به خواجه ربیع است و متشکّل از یک مقدمه و هشت باب و یک خاتمه است. باب اول: در ردّ اشکالاتى است که به خواجه ربیع وارده شده است. باب دوم: در بیان قرائنى است که دلالت بر خوبى وى دارد. باب سوم: در بیان عبارات علماى علم رجال در مورد خواجه ربیع است و در باب چهارم: سخنانى از خواجه ربیع آورده شده است. که همگى دلالت بر نیکویى وى دارد و در باب پنجم: حکایاتى از او که دلالت بر ممدوح بودن وى است، آمده و در باب ششم: صفات نیکوى او آورده شده است. باب هفتم: متضمّن حالات زهّاد ثمانیه (هشت زاهد بزرگ) است که خواجه ربیع یکى از آنهاست و در باب هشتم: کیفیت بناى مقبره خواجه ربیع و در خاتمه نیز آداب زیارت قبور مؤمن و صالحان آمده است.

۲-جنّهُ العالیه و جعبهُ الغالیه؛ نگارش این کتاب در سه جزء و در سال ۱۳۴۱ هـ . ق. به اتمام رسید و هر سه جزء در یک مجلّد به قطع رحلى و چاپ سنگى به چاپ رسید. این کتاب کشکولى است که مطالب مختلف در آن شماره گذارى شده و هر جزء آن مشتمل بر ۳۳۳ مطلب از مطالب مختلف که شامل: حکایات، مواعظ، تفاسیر غریبه، تأویلات عجیب، نصایح، منامات، معالجات و مناظرات و… است.

۳-جنّتان مدهامّتان این کتاب در قطع رحلى و در دو جزء به صورت چاپ سنگى به چاپ رسیده است. جزء اول (الجنه الاولی) ۲۰۹ صفحه و جزء دوم (الجنّه الثانیه) ۲۰۶ صفحه است. جزء اول مشتمل بر ۵۰۴ جوهره و جزء دوم مشتمل بر۵۴۱ جوهره است.هر جوهره از این کتاب در مورد مسائل مختلفى از عقاید و اخلاق و عرفان و… است.

۴-راحه الرّوح یا کشتى نجات؛ این کتاب شرحى است برحدیث شریف نبوى که در کتابهاى شیعه و اهل سنت آمده است که پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و آله ـ فرمود: مثل أهل بیتى کمثل سفینه نوحٍ من رکبها نجى و من تخلّف عنها غرق؛ اهل بیت من به مثابه کشتى نوحاند که هر کس بر آن سوار شد، نجات یافت و هر که از آن واماند، غرق گردید.

این کتاب به قطع وزیرى و در ۵۱۲ صفحه توسط کتاب فروشى جعفری، مشهد به چاپ رسید. نگارش کتاب در سال ۱۳۴۱ هـ . ق. به پایان رسید.

۵-خزینه الجواهر فى زینه المنابر، این کتاب در سه بخش؛ اصول دین، فروع دین و اخلاق، نگارش یافته و در هر بخش، آیات، روایات، مواعظ و حکایات مربوط به آن بخش به ترتیب آورده شده است. این کتاب مشتمل بر شرح و تفسیر ۴۰ آیه و ۷۷ روایت و ۸۰ موعظه و ۲۰۰ حکایت است.

نگارش این کتاب در سال ۱۳۳۶ هـ . ق. به پایان رسید و به قطع وزیرى و در ۷۲۲ صفحه، از طرف انتشارات کتابفروشى اسلامیه به زیور طبع آراسته گردیده است.

۶-گلزار اکبرى و لاله زار منبری، این کتاب در ۱۱۴ فصل ـ به عدد سورههای قرآن ـ تنظیم شده و هر فصل آن به«گلشن» نامگذارى گردیده است. در واقع، این کتاب کشکولى است از مطالب مختلف، با این تفاوت که مطالب آن بر اساس موضوع هر گلشن و فصل، دسته بندى و مطالب هم سنخ در یک گلشن و پشت سر هم آورده شده است؛ برخلاف کشکولهاى رایج که مطالب پراکنده در آن پشت سرهم و بدون باب بندى آمده است. این کتاب در سال ۱۳۴۴ هـ . ق. نوشته شد و در چاپخانه حاج محمدعلى علمی به قطع وزیرى و در ۶۶۷ صفحه چاپ شده است.

۷-انوار المواهب، این کتاب در قطع رحلى و به صورت چاپ سنگی، در چهار جزء است که در یک مجلّد به چاپ رسیده است. موضوع آن، مناقب و فضائل معصومین ـ علیهم السلام ـ است. جزء اول آن در فضائل و مناقب پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ و جزء دوم در فضائل حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ و جزء سوم در مناقب امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ و جزء چهارم در مناقب و فضائل امام دوم تا امام یازدهم ـ علیه السلام ـ است.

تاریخ شروع این تألیف سال ۱۳۳۴ هـ . ق. و تاریخ اتمام آن سال ۱۳۴۰ هـ . ق. است. مجموع صفحات این کتاب ۵۶۹ صفحه است.

۸-العبقرى الحسان فی تواریخ صاحب الزمان (عج)، این مجموع در قطع رحلى به صورت چاپ سنگى و در دو مجلّد به چاپ رسیده و در شرح احوال حضرت ولى عصر (عج) است. این کتاب به گفته مؤلف به منزله جلد دوم کتاب انوار المواهب است. این کتاب در پنج قسمت نگارش یافته و هر قسمت آن به «بساط» نامگذارى شده است.

۹-جواهر الکلمات (جواهر الزواهر فى شوارد النوادر) این کتاب در قطع رحلى و و در دو جزء و به صورت چاپ سنگى به چاپ رسیده است.

۱۰-وسیله النجات و عناوین الجمعات فى شرح دعاء السمات، این اثر شرحى است بر دعاى سمات و داراى مقدمهای است در مورد دعا و اهمیت آن. نگارش این کتاب در سال ۱۳۳۱ هـ . ق. به پایان رسید.این کتاب در ۳۲۰ صفحه وزیرى از طرف انتشارات نهاوندى به چاپ شده است.

 ۱۱-انهار النوائب فی اسرار المصائب.

  1. ۱۲-حاشیه فرائد الاصول على المبحث البراءه.
  2. ۱۳-رساله الحقیقه و المجاز.
  3. ۱۴-وسائل العبید الى مراحل التوحید.
  4. ۱۵-رشحه الندى فی مسأله البداء.
  5. ۱۶-صلاه المسافر (تقریردرس شیخ محمد طه نجف)
  6. ۱۷-طور سینا در شرح حدیث کسا.
  7. ۱۸-الفتح المبین فى ترجمه الشیخ على الحزین.
  8. ۱۹-الفوائد الکوفیه فى ردّ الصوفیه.
  9. ۲۰-کشف التطیه عن وجوه التسمیه.
  10. ۲۱-لمعات الانوار فى حلّ مشکلات الآیات و الاخبار.
  11. ۲۲-مفرح القلوب و مفرّج الکروب.
  12. ۲۳-المواریث (تقریر درس سید محمد کاظم طباطبایى یزدی)
  13. ۲۴-النفخات العنبریّه فى البیانات المنبریّه.
  14. ۲۵-الید البیضاء فى مناقب الامیر و الزهرا ـ علیهم السلام ـ .
  15. ۲۶-الیاقوت الاحمر فى من رأى الحجه المنتظر (عج)
  16. ۲۷-سبع المثانی، در مناقب حسن اول تا حسن الثانى (پیشوایان دهگانه)
  17. ۲۸-العسل المصفى فى نکت اخبار مناقب المصطفی.
  18. ۲۹-الکواکب الدّرى فى نکت اخبارمناقب امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ .[۳]

 توجه به ادبیات

حاج شیخ على اکبر نهاوندى علاقه فراوانى به شعر و قطعات ادبى و جملات و عبارات موزون اعم از ادبیات عرب و فارسى داشته. این علاقه از ذکر و نقل اشعار فراوان و کلمات حکمت آموز در کتابهاى متعدّد ایشان، به وضوح مشاهده میشود. او همواره در مقالات خویش، سعی در ارائه معانى بلند در قالب نثری مسجّع و موزون داشت و از قلمى شیوا و روان برخوردار بود.

ویژگیهای اخلاقى

یکی از مؤمنین[۴] میگوید: حدود چهل سال قبل که در شهربانى آن زمان در تهران مشغول خدمت بودم، یک شب هنگام گشت شبانه به شخصى برخورد کردم که پس از کمى صحبت معلوم شد که کلیمى مذهب است. ایشان پس از این که فهمید بنده نهاوندى هستم، به تعریف و تمجید از اهالى نهاوند پرداخت و گفت: عالم دینى شما حق بزرگى برگردن ما کلیمیها دارد. گفتم: چطور؟ گفت: من از کلیمیهاى مشهد هستم، چند سال پیش عدهاى از متعصبین ناآگاه هنگام برپایى یکى از مراسم مذهبى ما، نقشه برهم زدن مراسم را در نهاوند کشیده بودند، وقتى این حمله در حال شکلگیرى بود، ما چاره اى جز این ندیدیم که جریان را به اطلاع شیخ على اکبر نهاوندى که نفوذ و محبوبیت فراوانى در بین مردم داشت، برسانیم. ایشان پس از اطلاع، سراسیمه خود را به محل رساند و پس از دعوت نمودن همگان به آرامش، سخنرانی غرّایى درباره مقام حضرت موسى ـ علیه السلام ـ و نحوه برخورد با اقلیتها و این که یهودیان این مراسم را به استناد کدام یک از آیات تورات به جاى میآورند، ایراد نمود. کلیمیان چنان تحت تأثیر کلمات و وسعت اطلاعات او قرار گرفتند، که اشک از دیدگانشان جارى شد. برخى از آنان گفتند: گوئیا موسى ـ علیه السلام ـ زنده گشته و احکاممان را به ما تعلیم میدهد. آن عده از مسلمانان نیز از کار خود پشیمان شدند و متفرق گشتند.

سخت کوشى در راه تحصیل علم

آیت الله نهاوندى مینویسد: خواجه عبدالله انصارى در «نفحات الانس» میگوید:

«من سیصد هزارحدیث یاد دارم با هزار هزار اسناد. آنچه من در طلب حدیث حضرت مصطفى ـ صلى الله علیه و آله ـ کشیم هرگز از احدى نکشیده، یک منزل از نیشابور تادیزباد باران میآمد و من براى آن که جزوه هاى حدیث خیس نشود در حال رکوع راه میرفتم و آنها را در زیر شکم نهاده بودم. شب در نور چراغ، حدیث مینوشتم و فراغت نان خوردن را نداشتم، مادرم نان پاره و لقمه میکرد و در دهان من مینهاد.

نظیر حالت خواجه از براى خود حقیر نیز اتفاق افتاد. در سال ۱۳۱۸ هـ . ق. که از نجف اشرف بیرون آمده و به جانب بلاد عجم میآمدم، آب طغیان نمود و سد کاظمین و بغداد را خراب نمود و از حدود بغداد تا حدود سراى خاکسترى را آب گرفته بود. قُفّه[۵] در میان آب انداخته و زوّار و عابرین را عبور میدادند. حقیر در میان قفّه به پا ایستاده و مؤلفات فقه و اصول خود را در ساروقی[۶] بسته و بالاى سرخود نگه داشته بودم که اگر فرضاً غرق شدم، اول خود غرق شوم بعد از آن نوبت به آن مؤلفات برسد و تا به حال که این مقام را تحریر مینمایم و مقارن ظهر روز یکشنبه بیست و یکم ماه شعبان المعظم سال ۱۳۴۱ هـ . ق. است، اگر مدعى شوم که در منزل خود از بدو تحصیل تا حال غذایى با فراغت بال صرف ننموده، به جهت اشتغال به مطالعه کتب و نوشتجات، همانا ادعایى قریب به صدق نموده ام. از خداوند توفیق آن چه را دوست دارد و مورد رضایت اوست مسئلت دارم.[۷]

وفات

وی عاقبت در روز سه شنبه نوزدهم ربیع الثانى سال ۱۳۶۹ هـ . ق در ۹۱ سالگى چشم از جهان فروبست. با اعلام وفات این بزرگ مرد از مأذنه مساجد و حرم رضوی، مردم دسته دسته به کوچهها و خیابانها ریختند و بدن مطهر این عالم ربانى را با اندوه و ماتم فراوان تشییع نمودند.

پیکر پاک ایشان در «دار السعاده»، درجوار مرقد مطهر امام رضا ـ علیه السلام ـ نزدیک قبر شیخ مرتضى آشتیانی، طرف پایین پاى مبارک حضرت رضا ـ علیه السلام ـ در صحن جدید، متصل به درب حرم مطهر به خاک سپرده شد.

آقای مروّج که از سرایندگان مادّه تاریخ در مشهد بود، در تاریخ رحلت ایشان سروده اند:

آمده اندوه و سرافکند و پى تاریخ گفت: شد نهاوندى مقیم اندر درِ سلطان توس

علی مصباح

[۱] . ریحانه الادب، ج ۶، ص ۲۶۹ ـ ۲۷۰٫
[۲] . المسلسلات فى الاجازات، ص ۳۷۶ ـ ۳۷۷٫
[۳] . معجم مؤلفی الشیعه، ص ۴۲۲ و ۴۲۳٫
[۴] . همان.
[۵] . قفه: قایق، زورق.
[۶] . ساروق، پارچه چهارگوش، سفره.
[۷] . نهاوندی، شیخ على اکبر، جنه العالیه، ج ۲، ص ۵۳ ـ۵۴، شماره ۱۳۱

زندگینامه آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی(متوفی۱۳۷۷ هـ . ق)

 

ولادت

در سال ۱۲۹۵ هـ . ق. کودکی در سعید آباد گلپایگان، در یک خانواده روحانی متولد شد که اسم او را «جمال الدین» گذاشتند. جمال الدین خواندن و نوشتن را در روستای خود فراگرفت و دروس حوزوی را در پیش برادران خود آموخت. سپس برای ادامه تحصیل عازم حوزه علمیه اصفهان شد.

پدرش، آیت الله سید حسین گلپایگانی (متوفا: ۱۳۰۴ هـ . ق) فرزند فقیه بزرگوار گلپایگان، سید محمد علی گلپایگانی (متوفا: ۱۲۸۰ هـ . ق) است.

تحصیلات

سید جمال الدین گلپایگانی دوران کودکی را در سعید آباد سپری کرد. بیش از ۹ سال از عمر پربرکتش نمیگذشت که پدر بزرگوارش دار فانی را وداع گفت. وی چند سالی در سعیدآباد به چوپانی مشغول بوده؛ ولی روح بلندی که از پدر خود به ارث برده بود، او را بر آن داشت تا به اجداد بزرگ خود اقتدا کند.

او در دوازده سالگی، در همان سامان نزد برادران بزرگوارش درس را آغاز کرد و مقداری از دروس مقدماتی را در وطن خود فراگرفت و برای ادامه تحصیل راهی گلپایگان شد. وی بیشتر علوم عربی، بلاغت و منطق را از علمای گلپایگان آموخت. میگویند: هر روز مسافت بین سعید آباد و گلپایگان را برای آموختن علم پیاده می پیمود. او چند سالی را در گلپایگان به تحصیل اشتغال داشت. در سال ۱۳۱۱ هـ . ق. در حالی که ۱۶ سال بیشتر نداشت،برای ادامه تحصیل عازم اصفهان گردید.

در حوزه علمیه اصفهان 

سید جمال الدین که عزم اصفهان نمود، در مدرسه علمیه الماسیه ثبت نام نمود و در همان جا به کسب علم پرداخت. مدتی گذشت تا این که به مدرسه شیخ محمد علی ثقه الاسلام منتقل گردید[۱] و سطوح عالی حوزوی را آغاز نمود و «قوانین» را پیش مرحوم حاجی میرزا بدیع آموخت و سپس «رسائل» و «مکاسب» را نزد بزرگانی هم چون شیخ عبدالکریم گزی، سید محمد خاتون آبادی، شیخ محمد علی ثقه الاسلام، شیخ محمد تقی مدرسی و آیت الله سید محمد باقر دُرچه ای فرا گرفت.[۲] همچنین علم درایه، رجال و علوم دیگر را از علمای اصفهان آموخت.

وی علم معقول و اخلاق را پیش بزرگانی همچون آخوند ملا محمد کاشی که خود حکیم و عارفی بزرگ و از نوادر عصر خویش بود و جهانگیرخان قشقایی که از بزرگترین حکیمان و فیلسوفان اسلامی به شمار میرفت، آموخت.

او در دورانی که در اصفهان مشغول تحصیل بود، با آیت الله العظمی حاج آقا حسین بروجردی هم درس و هم مباحثه بود. آیت الله بروجردی چه هنگامی که در بروجرد بودند و چه اوقاتی که به قم هجرت نمود، نامه هایی به ایشان مینوشتند و درباره بعضی از مسائل مشکل و حوادث که واقع میشد، از او استمداد مینمود.[۳]

 در حوزه نجف و سامرّا 

سید جمال الدین در جمادی الاخر ۱۳۱۹ هـ . ق. آهنگ نجف اشرف کرد. وی زمانی که در اصفهان بوده احتمالاً به درجه اجتهاد رسیده بود.[۴]

او هنگامی که عازم نجف بوده در مسیر خود از گلپایگان گذشت و مورد استقبال علمای آن دیار قرار گرفت و در اوایل ماه مبارک رمضان سال ۱۳۱۹ هـ . ق. وارد نجف اشرف گردید. وی در نخستین روزهای ورود به نجف، در درس آخوند ملا محمد کاظم خراسانی حاضر شد و خارج فقه و اصول را در حوزه درس او فراگرفت. وی دو دوره خارج اصول را پیش آخوند خراسانی گذراند که یک دوره آن را تقریر نمود و هنگامی که دولت بعث عراق در اوایل انقلاب اسلامی ایرانیان را از عراق بیرون کرد، آن نوشته ها مفقود گردید. ولی هم اکنون بعضی از تقریرات او در دست بستگان نزدیک وی موجود است.

او علاوه بر شرکت در درس آخوند خراسانی، از درس حاج آقا رضا همدانی و سید محمد کاظم یزدی نیز بهره جست.[۵]

هم چنین از انفاس ملکوتی آقای شیخ هادی طهرانی، آخوند ملاعلی نهاوندی، شیخ محمد بهاری و سید ابوتراب خوانساری نیز استفاده کرد. مدتی هم در سامرّا، در درس آیت الله محمد تقی شیرازی شرکت نمود و بخش زیادی از تقریرات او را به رشته تحریر در آورد و سپس به نجف بازگشت.

سرانجام در سال ۱۳۲۹ هـ . ق. آخوند خراسانی دار فانی را وداع گفت و سید جمال الدین که مدت ۱۰ سال در درس او شرکت کرده بود و در درس هیچ کس حاضر نشد تا آن هنگام که متوجه آیت الله میرزا حسین غروی نائینی گردید. شرکت سید جمال الدین در درس آیت الله نائینی، عامل بزرگی برای شرکت علما و فضلای حوزه علمیه نجف در درس ایشان شد. شرکت او در درس آیت الله نائینی باعث تعجب خیلی از علمای نجف شد، چون او، خود یکی از استوانههای حوزه نجف بود. در واقع، او به عنوان مشاور علمی نائینی بوده است یعنی مرحوم نائینی از وجود ایشان استفاده مینمود، آنچه مؤید این مطلب است اجازه اجتهادی است که مرحوم نائینی به ایشان داده و از ایشان به عنوان حجت الاسلام یاد کرده و این در حالی است که مرحوم نائینی چنین عنوانی را برای کمتر کسی به کار برده و شاید برای هیچ کدام از شاگردانش به کار نبرده است.

چنانچه در اجازهای که به آیت الله سید ابوالقاسم خویی داده است و در ابتدای کتاب اجود التقریرات آمده و هم چنین اجازهای که به شیخ محمد علی کاظمی خراسانی داده است که در ابتدای کتاب فوائد الاصول آمده، عنوان ثقه الاسلام را به کار برده است. نائینی در پایان اجازهای که به سید جمال الدین داده، از او استمداد میکند که برایش دعا کند.[۶]

سید جمال الدین حدود ۳۰ سال در درس میرزای نائینی شرکت نمود و تقریرات زیادی از درسهای او را به رشته تحریر درآورد. آقا جمال میفرمود: «من یک طاقچه تقریرات درس آقای نائینی را دارم.»[۷]

وی هیچ گاه ازتهذیب نفس غافل نبود و در این وادی از انفاس قدسیه آیت الله سید مرتضی کشمیری و آیت الحق سید احمد کربلایی بهرهها برد و از اشارت عارف کامل، حاج شیخ علی محمد نجف آبادی همواره بهرهمند بود تا این که حائز رتبهای از کرامات گردید.[۸]

شاگردان

پس از رحلت آیت الله نائینی، آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی به تدریس دروس خارج فقه و اصول پرداخت. تعداد زیادی از فضلای ایرانی، نجفی و لبنانی در درس او شرکت میکردند که اکثر آنها به درجه اجتهاد رسیدند. اینک به معرفی شماری از شاگردان او میپردازیم:

  1.  ۱-آیت الله احمد فیاض: (متولد ۱۳۲۴ هـ)

وی که از مدرسین پرصلابت و استوار حوزه علمیه اصفهان و از معدود باقی ماندههای دوران شکوه اصفهان است و مدتها از محضر حاج آقا جمال بهرهها برد، او درباره استادش چنین میفرماید:

«ایشان (حاج آقا جمال) درس خارج میگفت، اهل ریاضت نفس و اخلاق بوده لذا تأثیر نفسش فوق العاده بود و شاگردانش از ایشان بهرهها میبردند. وقتی میخواستم از نجف برگردم، فرمود: میروی، ولی پشیمان میشوی. گفتم: بر میگردم. فرمود:معلوم نیست. اتفاقاً همین جوری شد و پشیمان شدم، زیرا فقه و اصول نجف قویتر بود و به درس و بحث بهتر میرسیدیم، اما چون مادرم با من بود، اصرار داشت که آب و هوای نجف به من نمیسازد، لذا مجبور شدم که برگردم.»[۹]

  1. آیت الله حاج شیخ حیدر علی محقق (۱۳۲۶ ـ ۱۴۲۱ هـ . ق) که از بزرگان معاصر و از اساتید حوزه اصفهان بودند.
  2.   آیت الله سید محمد جمال هاشمی گلپایگانی.
  3.   آیت الله حاج سید احمد گلپایگانی (۱۳۳۴ ـ ۱۴۱۲ هـ . ق)
  4.   علامه محمد حسین حسینی طهرانی (۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۴ هـ . ش)
  5.   آیت الله شیخ حسن صافی اصفهانی (۱۲۹۸ ـ ۱۳۷۴ هـ . ش)
  6.   آیت الله سید علی گلپایگانی.
  7.   آیت الله العظمی لطف الله صافی گلپایگانی.
  8.   آیت الله ریحان الله نخعی.
  9.   شیخ محمد تقی بن شیخ صالح بن شیخ عبدالحسن بن الشیخ راضی.
  10.   آیت الله سید مرتضی حسینی فیروزآبادی که اخلاق و عرفان را نزد آیت الله سید جمال گلپایگانی کسب کرد.
  11.   آیت الله شیخ محمد حسین کلباسی اصفهانی (۱۳۲۳ ـ ۱۴۱۸ هـ . ق)
  12.   آیت الله حاج شیخ محمد علی احمدیان نجف آبادی (متوفا: ۱۴۱۷ هـ . ق)
  13.   آیت الله شیخ عباس خالصی خراسانی (۱۲۸۹ ـ ۱۳۷۸ هـ . ش)
  14.   آیت الله شیخ عبدالله مجد فقیهی بروجردی (۱۳۰۲ ـ ۱۳۷۹ هـ . ش)
  15.   آیت الله شیخ مهدی حائری تهرانی (۱۳۰۴ ـ ۱۳۷۹ هـ . ش)[۱۰]

تألیفات 

  1. کتاب اجتهاد و تقلید.
  2. اجتماع امر و نهی.
  3. الغیبه و چند مسئله فقهی.

این سه کتاب در یک مجلد، تحت عنوان کتاب رسائل در سال ۱۳۷۰ هـ . ق. توسط المطبعه الحیدریه، در نجف به چاپ رسیده است.

  1. الترتب.
  2. جواز بقاء تقلید بر میت.
  3. دیوان اشعار که حاوی اشعار فارسی و عربی است.
  4. رساله عملیّه.
  5. رساله لاضرر و لاضرار.
  6. رساله منجزات المریض.
  7. کتاب صلوه که هم اکنون توسط مؤسسه آل البیت برای چاپ آماده میشود.
  8. حاشیه بر مکاسب که توسط مؤسسه آل البیت برای چاپ آماده میشود.
  9. یک دوره اصول فقه که یک جلد آن که از اول اصول فقه تا واجب نفسی میباشد، چاپ شده است. و نسخه اصلی دوره اصول حاج آقا جمال گم شده و نسخه دومی که توسط حاج آقا محمد جمال هاشمی، فرزند ایشان از آن نوشته شده است، موجود میباشد.
  10. قاعده فراغ و التجاوز.
  11. حدیث رفع.
  12. جعل طرق.

حاج آقا جمال وصیت کرده که شش کتاب ذیل که از آثارش میباشد، حتماً به چاپ برسد:

  1. قاعده فراغ و التجاوز.
  2. حدیث رفع.
  3. جعل طرق.
  4. حدیث لاضرر و لاضرار.
  5. المکاسب.
  6. کتاب الصلاه.

هم چنین تقریرات درس خارج آخوند خراسانی، میرزای نائینی و محمد تقی شیرازی از دیگر آثار اوست.

[۱] . پیام حوزه، ش ۸، ص ۷۷٫
[۲] . اعیان الشیعه، ج ۴، سید محسن امین، ص ۲۰۶٫
[۳] . زندگانی حکیم جهانگیر خان قشقایی، مهدی قرقانی، چ اول، ۱۳۷۱، گلهای اصفهان، ص ۱۶۳ ـ ۱۶۴٫
[۴] . به نقل یکی از بستگان وی.
[۵] . میرزا محمد تقی شیرازی، سروش استقلال، محمد اصغری نژاد، سازمان تبلیغات اسلامی، چ اول، ۱۳۷۳، ص ۴۳٫
[۶] . به نقل از یکی از بستگان سید جمال الدین که اسناد آن نزد وی موجود است.
[۷] . مجله حوزه، شماره ۳۰، ص ۴۲، سال ۱۳۶۷٫
[۸] . پیام حوزه، ش ۸، ص ۸۱٫
[۹] . مجله حوزه، شماره ۱۸، دی ۱۳۶۵، ص ۲۹٫
[۱۰] . استفاده از چندین شماره مجله آینه پژوهش.

در وادی سیر و سلوک 

مرحله خودسازی

حاج آقا جمال گلپایگانی در دوران جوانی که در اصفهان مشغول تحصیل علوم دینی بود، از محضر جهانگیرخان و آخوند کاشی درس سیر و سلوک آموخت و از آنها دستورهای اخلاقی و تهذیب نفس گرفت.

وی پس از این که به نجف عزیمت نمود، به تحصیل دروس سیر و سلوک و اخلاق نزد اساتیدی همچون سید مرتضی کشمیری، شیخ محمد علی نجف آبادی و سید احمد کربلایی پرداخت، تا این که از جهت عظمت و مقام و تهذیب نفس از افراد انگشت شمار معاصر به حساب آمد. از وی حالات عجیبی در وادی السلام و مسجد کوفه و مسجد سهله مشاهده شده است.

آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی درباره او چنین میگوید:

«از صدای مناجات و گریه ایشان همسایگان حکایاتی دارند. دائماً صحیفه مبارکه سجادیه در مقابل ایشان در اطاق خلوت بود و همین که از مطالعه فارغ میشد، به خواندن آن مشغول میگشت، آهش سوزان و اشکش روان و سخنش مؤثر و دلی سوخته داشت… هفتهای یکی ـ دو بار به منزلشان میرفتم و یک ساعتی مینشستم، با آن که بسیار اهل تقیه و کتمان بود، ولی از حالات خود مطالبی برایم نقل میکرد. همین که متوجه میشد کسی وارد اتاق میشود ولو این که از اخص خواص او بود، جمله را قطع میکرد و به بحث علمی و فقهی مشغول میشد، تا شخص چنین پندارد که ما در این مدت مشغول مباحثه علمی بودهایم.»[۱]

ایشان اهل نماز شب و مناجات و راز و نیاز با پروردگار خویش بود. همسایگان وی از صدای گریههای نیمه شب و مناجات او حکایاتی دارند، او در تهذیب به مرتبهای رسیده بود که نقل شده وقتی از شهر اصفهان به نجف رهسپار شد، مردم را به صورتهای برزخی آنان میدید و خودش فرموده است:

مردم را به صورت وحوش و حیوانات آن قدر دیدم که ملول شدم. وقتی به حرم مطهر علی ـ علیه السلام ـ مشرف شدم، از حضرت خواستم که این حالت را از من بگیرد. حضرت هم آن حال را از من گرفت. از آن به بعد مردم را به صورتهای عادی میدیدم.»[۲]

حاج آقا جمال خیلی به خواندن دعاها اهمیت میداد، به طوری که بیشتر اوقات به مطالعه صحیفه سجادیه، مناجات خمسه عشر و به خواندن «مناجات المریدین» میپرداخت.[۳]

مواضع سیاسی

الف) شرکت در جنگ جهانی اول

در سال ۱۹۱۴ م، آتش جنگ جهانی اول توسط کشورهای قدرتمند اروپایی برافروخته گردید که نتیجه این جنگ تخریب و کشته شدن چندین میلیون انسان و متلاشی شدن دو امپراتور بزرگ آن زمان یعنی امپراطوری اطریش و امپراطوری عثمانی بود.[۴]

در این جنگ وقتی کفار به سرزمینهای اسلامی هجوم آوردند، علمای بزرگ شیعه در نجف و ایران علیه کفار به مبارزه برخاستند و خودشان هم در جلوی صفوف مسلمانان به جبهههای جنگ اعزام شدند. در عراق، وقتی که آیت الله میرزا محمدتقی شیرازی فتوا به وجوب جهاد علیه کفار داد و همه اقشار مردم و علما را به مبارزه با دشمنان اسلام فرا میخواند، آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی همگام با سایر علما از بلاد اسلامی دفاع مینماید.[۵]

ب) انقلاب مشروطیت ایران

در عصر قاجار، سلطه مطلقه شاهان قاجار و استبداد آنها سخت مردم را تحت فشار قرار داده بود؛ به طوری که کسی را توان مخالفت نبود. در دوران سلطنت ناصرالدین شاه یک سری تحولات سیاسی ـ اجتماعی، از ناحیه شکست از روسیه، جنبش تنباکو و ضعف دولتمردان باعث شد تا اقتدار شاهانه سلاطین قاجار شکسته شود. پس از مرگ ناصرالدین شاه، مظفرالدین میرزا به سلطنت رسید. در این دوره، مردم خواهان آزادی و محدود شدن قدرت شاه به وسیله قانون بودند. سرانجام مبارزات مردم به رهبری علما باعث پیروزی انقلاب مشروطه شد و در سال ۱۲۸۵ هـ . ش. مظفرالدین شاه فرمان مشروطیت را صادر نمود و پس از چند روز از دنیا رفت و محمدعلی شاه حکومت را در دست گرفت که به مخالفت با مشروطه طلبان برخاست و مجلس را به توپ بست. امّا قیام مردم، باعث شد تا محمدعلی شاه به سفارت روسیه پناهنده شود. سران مشروطه پس از فتح تهران، او را از سلطنت خلع و احمدشاه را به سلطنت منصوب کردند، امّا انقلاب مشروطه پس از مدتی به انحراف کشیده شد[۶] و مرحوم آخوند خراسانی که در نجف بود، تصمیم گرفت به ایران عزیمت کند تا اقدامات لازم را برای جلوگیری از انحراف مشروطه انجام دهد. قرار شد حدود ۱۵ نفر از علمای نجف، آخوند را همراهی کنند که آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی از جمله آنها بود، امّا شب قبل از حرکت علما از نجف، آخوند خراسانی به وسیله ایادی انگلیس مسموم شد و دار فانی را وداع گفت.[۷]

ج. مخالفت با ملک فیصل

پس از انقلاب ۱۹۲۰ م. عراق، دولت انگلیس تلاش فراوانی نمود تا ملک فیصل که یک مهره وابسته به انگلیس بود، در عراق حکومت را به دست بگیرد. تا به وسیله او علاوه بر حفظ سلطه خود بر عراق، به ملک حسین شریف، حاکم حجاز فشار بیاورد تا او را وادار به همکاری با انگلیس نماید. قرار شد انتخابات در عراق برقرار گردد و نامزد آن ملک فیصل بود. اعمال خشونت انگلیسها در عراق به حمایت از ملک فیصل، باعث شد تا علمای بزرگ شیعه عراق، از جمله محمد مهدی خالصی، سید ابوالحسن اصفهانی، میرزا نائینی و سید حسن صدر فتوا به تحریم انتخابات در عراق را بدهند. ملک فیصل هم در قبال آن، دستور تبعید علمای ایران را صادر کرد.[۸]

وفات

سرانجام آیت الله العظمی حاج سید جمال الدین گلپایگانی در عصر روز دوشنبه ۲۹ محرم الحرام ۱۳۷۷ هـ . ق در ۸۲ سالگی چشم از جهان فانی فرو بست.[۹]

وی وصیت کرده بودند که مرا در مقبره العلما دفن کنید. اگر نشد در وادی السلام. وقتی جنازه را به عللی نتوانستند در مقبره العلما دفن کنند، آن را به قبرستان وادی السلام آوردند، امّا جای مناسبی پیدا نکردند که او را دفن کنند، غیر از مکانی که در زمان حیاتش همیشه میآمد و در آنجا مینشست و فاتحه و دعا میخواند. از این رو، ایشان را همان جا دفن کردند.[۱۰]

«یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.»

گلشن ابرار



[۱] . معادشناسی، سید محمد حسین حسینی طهرانی، ج ۱، ص ۱۳۸٫
[۲] . همان، ج ۱، ص ۱۴۲٫
[۳] . همان، ج ۹، ص ۱۰۴٫
[۴] . تحولات روابط بین الملل از کنگره وین تا امروز، احمد نقیب زاده، ص ۱۳۳٫
[۵] . پیام حوزه، شماره ۸، ص ۸۱٫
[۶] . اقتباس از تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج ۱، جلال الدین مدنی، فصل هفتم، ص ۱۰۹ و مقاومت شکننده (تاریخ تحولات اجتماعی ایران…، جان فوران)
[۷] . مجله حوزه، شماره ۵۳، ص ۵۱٫
[۸] . مسائل مرزی ایران و عراق وتأثیر آن در مناسبات دو کشور، دکتر آزر میدخت، مشایخ فریدون، ص ۱۳۴٫
[۹] . پیام حوزه، شماره ۸، ص ۸۱٫
[۱۰] . مجله حوزه، شماره ۶۵، ص ۴۴٫

زندگینامه حکیم آیت الله ملا محمد زنجانى هیدجى(متوفی ۱۳۴۹قمری)

 

گرامیداشت فرزانگان و سنگرداران جبهه ستیز با جهالت و رذالت به گردهمایى، و هم اندیشى منحصر نمى ‏گردد و پاسداشت واقعى، حق این گوهرهاى گرانبها با تأسى بر اخلاق و رفتار و شیوه ‏هاى دانش پژوهش و تداوم راه و دمیدن معنویت آنان در کالبد نسل‏هاى بشر عملى است و تنها از این راه دین آنان ادا مى ‏گردد.

حکیم « هیدجى» در زمره دانشورانى است که با وجود کسب کمالات گوناگون علمى هیچ گاه خود را بى نیاز از عبادات و بجاى آوردن فرائض و نوافل ندید و توانمندى در عرصه دانشورى را با فضیلتى که با اخلاق و تقوا به خود اختصاص داد، توأم ساخت و در واقع علم و ایمان را مکمل و متمم هم نمود و به همین دلیل به جاى آنکه در درّه خودیت به بام غرور برود، دامنه‏هاى دیانت را پیمود و خویشتن را به قله کرامت انسانى رسانید و در اقیانوس پژوهش به غواصى پرداخت و مرواریدهاى معرفت را بدست آورد و جان خود را از تعلقات دنیایى و پیوستگى‏هاى فناپذیر پیراست.

زادگاه

استان زنجان از جمله نقاط باستانى ایران است که در سال ۲۴هجرى توسط لشکر اسلام به فرماندهى براءبن غارب از اصحاب رسول اکرم (ص(فتح گردید. این ناحیه و توابعش در طول تاریخ داراى سوابق علمى و فرهنگى درخشانى بوده است و رادمرانى خردمند و وارسته از آن و پیرامونش برخاسته ‏اند(۱)

یکى از شهرستانهاى مهم این استان ابهر است. این شهر در منطقه معتدل کوهستانى در دره وسیعى در جنوب غربى زنجان و بر سر راه تهران به تبریز قرار گرفته و ۳۲۷۵کیلومتر مربع مساحت دارد.

از ویژگى ‏هاى مهم ابهر این است که در قرن چهارم هجرى جزو قلمرو علویان قرار گرفت(۲) اثیرالدین مفضل بن عمر ابهرى ( متوفى ۶۶۳ه.ق) از دانشمندان ریاضى قرن هفتم که در رصد خانه مراغه با خواجه نصیر طوسى همکارى مى‏کرد، از اهالى این دیار است.در چهارده کیلومترى شمال غربى ابهر به جانب زنجان شهر « هیدج» واقع شده که اهالى آن شیعه هستند و به زبان ترکى سخن مى‏ گویند(۳)در هر حال حکیم الهى و فیلسوف جهان تشیع حاج ملا محمد فرزند حاج معصوم على به سال ۱۲۷۰ه. ق مطابق ۱۲۳۳ه. ش در این آبادى دیده به جهان گشود و موجب شهرت آن گشت.

حکیم هیدجى دوران طفولیت را در خانواده‏اى متدیّن و نیکوسرشت سپرى کرد و از همان اوان نوجوانى استعداد خود را در زمینه‏هاى علمى و ادبى بروز داد. او بخشى مقدماتى را در موطن خویش از آخوند ملا محمد فرا گرفت(۴)

اقامت در تهران

ملا محمد در سال ۱۲۹۷و به هنگامى که ۲۷بهار را پشت سر نهاده بود زادگاهش را به قصد اقامت در قزوین ترک نمود و در این شهر ادامه تحصیل را پى گرفت و از خرمن اندیشه سید على خوئینى قزوینى صاحب حاشیه بر قوانین میرزاى قمى توشه‏ها برچید، او که در هیدج زندگى ساده و عارى از تکلف داشت، در قزوین و در مدرسه حسن خان روزگار را با عسرت و تنگدستى مى‏گذرانید، اینکه در برخى منابع ادعا شده که نامبرده مقدمات علوم دینى و حکمت را در زنجان آموخته به استناد منابع متعدد واقعیت ندارد(۵) وى پس از هشت سال اقامت در قزوین و تکمیل معلومات نزد استادان برجسته این شهر، به سال ۱۳۰۵ه. ق و در حالى که ۳۵ساله بود به تهران عزیمت نمود، در شرح حالى که خودش نوشته چنین مى‏ خوانیم،

« … بارى من بنده، حاجى ملا محمد آغاز شباب در مدرسه واقع در قریه مزبور ( هیدج)چند گاهى در قزوین به آموختن علوم رسمیه مانند نحو و صرف، منطق و معانى و بیان اشتغال داشته از آن پس در دارالخلافه تهران از بهشتى روان آقامیرزا حسین سبزوارى که سرآمد شاگردان دانشور یگانه و آموزگار فرزانه حاج ملا هادى سبزوارى علیه الرحمه البارى بود، بحرى از علوم کلامیه و رسوم ریاضیه استفاضه نموده…»(۶)

سبزوارى استاد هیدجى در مدرسه عبداللّه خان واقع در بازار بزّازان تهران ادبیات فقه و اصول تدریس مى‏کرد و شهرت بیشتر او به مهارت وى در ریاضى، نجوم و هیئت است و آقامیرزا ابراهیم زنجانى از تلامیذ این دانشور است. (۷) موقعى که حکیم هیدجى به تهران رحل اقامت افکند حکیم میرزا ابوالحسن جلوه زواره‏اى ( ۱۳۱۴ – ۱۲۳۸ه. ق) آخرین دهه تدریس حکمت و فلسفه را در مدرسه دارالشفاى تهران طى مى‏کرد و نیز انسانى سالخورده به نظر مى‏رسید، حکیم هیدجى موقعیت این حوزه درسى پر فیض را مغتنم شمرد و چنین محفلى را درک کرد و مدتى در این مدرسه به تحصیل و تکمیل معارف تشیع و فنون فلسفى و عرفانى پرداخت، خودش به این موضوع اشاره‏اى روشن دارد:

« در محضر حکیم بارع و متأله شامخ آقا میرزا ابوالحسن متخلص به جلوه قدس سره اخذ معارف حقه و تحصیل فنون حکمیه کرده سایر علوم را از فقه و اصول و حدیث از هر کدام به لیاقت و مراتب استعداد خود استفاده نموده…»(۸)

از مختصات روحى این حکیم حالت شهامت در بررسى افکار قدماى حکمت و فلسفه است و گویى این صفت را از استادش جلوه آموخته بود و همچون وى برخى آثار معروف چون اسفار را به دید انتقاد مورد بحث قرار مى ‏داد(۹)

برخى تراجم نویسان خاطر نشان ساخته‏اند که حکیم هیدجى براى تقویت آموخته‏هاى خود به عتبات عالیات رفته، از محضر اساتید عراق مستفیض شده است(۱۰( مهدى مجتهدى نوشته است:

« به عتبات عالیات مشرف گشته، فقه و اصول خوانده، در فرا گرفتن معقول رنج‏ها کشیده است.» (۱۱)

شیخ آقا بزرگ تهرانى نیز از نجف رفتن وى سخن گفته است(۱۲) و معلم حبیب آبادى اظهار داشته است: حکیم هیدجى پس از ۲۰سال به تهران بازگشت (۱۳) و شهید مطهرى مى ‏نویسد:

« ملا محمد هیدجى زنجانى… سفرى به عتبات براى تکمیل معلومات رفت و در آنجا نیز ضمن تحصیل علوم نقلى به تکمیل علوم عقلى پرداخت، پس از مراجعت به تهران خود حوزه درس داشت. طالبان حکمت از محضرش استفاده مى‏کردند…»(۱۴)

جواد محقق ذیل تذکره علماى شاعر و شعراى عالم از آیه اللّه حاج ملامحمد حکیم هیدجى سخن به میان آورده و ادعا کرده است:

« این حکیم زاهد و فقیه مجاهد و عالم عامل و عارف کامل پس از مقدمات علوم اسلامى در محل تولدش براى تکمیل تحصیلات راهى عتبات شد و در آنجا ضمن تحصیل فقه و اصول و تفسیر حدیث در فرا گرفتن فلسفه و علوم عقلى نیز رنج فراوان برد و تا چهل سالگى در همانجا اقامت گزید، وقتى به ایران بازگشت در تهران ساکن شد»(۱۵)

که در این نوشتار حتى اشاره‏اى به تحصیلات حکیم هیدجى در قزوین و تهران هم نشده است، هیدجى شرح حال خویش را نگاشته ولى به مسافرت به عتبات براى تحصیلات اشاره نکرده است و چنین مستفاد مى‏گردد تا آخر عمر در تهران ساکن بوده و حظّ آفاقى کمتر داشته است وى مى ‏گوید:« جز حج بیت اللّه الحرام و زیازت مشاهد مشرف ائمه (ع)به جایى مسافرت نکرده ‏ام»(۱۶)

و قطعا اگر چنین موضوعى واقعیت داشت، آن هم تحصیل چندین ساله در نجف و مانند آن امکان نداشت از آن بگذرد زیرا در همین زندگى نامه خود نوشت به پاره‏اى مسایل جزیى هم اشاره دارد.

بر کرسى تدریس

حکیم هیدجى پس از بهره مندى از محضر بزرگان حکمت و فلسفه و فقه و حدیث در مدرسه منیریه این شهر اقامت گزید، این مکان که چندین دهه در آن تدریس مى‏نمود از بناهاى امیر نظام حاکم تهران بود که خواهرش منیرالسلطنه – همسر ناصرالدین شاه – آن را تکمیل کرد و از این جهت آن را منیریه نامیده‏اند. جنب مدرسه مزبور امامزاده سید ناصرالدین از اولاد حضرت امام زین‏العابدین (ع(جد سادات طالقان واقع شده است که حکیم هیدجى ضمن تبیین معارف عمیق در قلمرو حکمت از فضاى معنوى این مکان مسکین نیز نصیبى داشت(۱۷)گفته شده وى مدت سى سال در این مدرسه، معقول تدریس نمود و خود پنج سال قبل از رحلت خویش نوشته است.

« مدت بیست و پنج سال است در مدرسه منیریه واقع در جنب سید ناصرالدین به عنوان تدریس معقول به درس و بحث با طلاب مشغولیم»(۱۸)

منوچهر صدوقى شها چنین نگاشته است:

« شیخ العلماء العاملین مرحوم مغفور آخوند ملاعلى الهمدانى را شنیدم قدس سره به عصر ۱۲خرداد ۱۳۵۴ه. ش که آن بزرگوار (حکیم هیدجى( صاحب روحانیتى بود عظیم، مدام روى به قبله جلوس مى‏فرمودى و نافله شب ترک نگفتى و (کتاب( کافى (در حدیث( و امثال آن بر زیر مغنى و امثال (آن( نهادى…»(۱۹)

حکیم هیدجى تا آخر عمر به تدریس مشغول بود و هر کس از طلاب علوم دینى هر درس مى‏خواست، او مى‏گفت، شرح منظومه سبزوارى، اسفار ملاصدرا، شفا، اشارات ابو على سینا و حتى دروس مقدماتى همچون صرف و نحو را بیان مى‏کرد و از این برنامه هیچ دریغ نداشت و همه را مى ‏پذیرفت(۲۰)

 

شاگردان

برخى از تربیت شدگان حوزه درسى این حکیم والا مقام عبارتند از:

۱- آقا میرزا احمد آشتیانى (۲۱)

۲-آقا شیخ محمد تقى آملى

۳- میرزا ابوالحسن شعرانى

۴-آقا جمال نورى

۵-شریعت سنگلجى

۶- آقا میرزا محمد همدانى

۷- آقا نورالدین شریعتمدار رفیع

۸- آقا شیخ جعفر لنکرانى

۹-آقا سید جعفر مرتضوى

۱۰-حاج ملا نظر على هیدجى،(۲۲)

۱۱- آخوند ملا على همدانى‏(۲۳)

۱۲- مرحوم خرّمشاهى(۲۴)

 

تراوش اندیشه

حکیم هیدجى عمر با برکت خویش را به تحقیق، تألیف و مطالعه آثار فلسفى و روایى صرف نمود و به کتاب اشتیاق شگرفى داشت، در سروده‏اى زیبا این علاقه را به طرز جالبى در شیوایى وصف کرده است:

من  مونسى  گزیده ‏ام  از  بهر  خود  مرا

یک  لحظه  در  مفارقتش  صبر  و  تاب  نیست

خوش  رو  و  نغز  گو  ادب‏ آموز  و  نکته  دان

هرگز  نیاورد  سخنى  کان  صواب  نیست

گویند  بى  زبان  سراینده  بى  صدا

رأیش  به  مثل  و  قال  و  سؤال  و  جواب  نیست(۲۵)

حکیم هیدجى ضمن بررسى منابع تالیف شده توسط علماى سلف بر آنها حواشى و تعلیقات آموزنده و ارزنده مى ‏نگاشت و خود نیز رسالاتى در موضوعات فلسفى، عرفانى، کلامى و ادبى به رشته تحریر در آورد. از آثار وى که مرغوب اهل علم و مطلوب دانشوران عرصه حکمت واقع شده، تعلیقه‏اى است بر منظومه سبزوارى در منطق و حکمت(۲۶) رساله دخانیه و کتاب کشکول که به طبع نرسیده، ولى سروده هایش چاپ شده است.

طبع لطیف

حکیم هیدجى از دوران طفولیت ذوق شعرى داشت و در نوجوانى به سرودن اشعار فارسى و ترکى پرداخت. او در سنین بالاتر که دانسته‏هاى فلسفى و اعتقادى خود را غنى نمود، شعر را به خدمت حکمت علمى و مواعظ و اندرزهاى ارزنده گرفت، او شعر و شاعرى را نه تنها به عنوان حرفه ادبى بلکه همچون تلاشى ذوقى مى‏دانست و در کنار سایر اشتغالات علمى و اجتماعى بدان مى‏پرداخت؛ بیشتر اشعارش از استحکام موضوع و مضمون حکایت دارد و به دلیل پرداختن به این مورد اهتمام به جنبه محتوایى کمتر به آرایش‏هاى هنرى و شعرى و جنبه‏هاى تخیّلى مبادرت ورزیده است.

نخست در اشعار « مغنى» تخلص مى‏نمود، چنانچه در این شعر مى‏گوید:

مغنیادل،  به  توبه  و  پند

ز  مطرب  و  مى  مى‏ توان  کند

به  گوشه  غم،  خموش  تا  کى

به  کنج  محنت،  ملول  تا  چند(۲۷)

خلق و خوى

حکیم هیدجى بعد از رحلت والدش علایق ارثى را از ملک و مواشى پدر به برادران خود واگذار نمود و به حالت قناعت در تهران زیست و جز سفر حج و زیارت مشهد ائمه هدى (ع)مسافرت دیگرى ننمود. (۲۸) او به آنچه عمل مى ‏کرد، دیگران را توصیه مى ‏نمود و به هر چه مى ‏گفت، عامل بود:

حکیم جلوه، استاد حکیم هیدجى موت اختیارى را به عنوان دلیل بارز تجرد نفس قبول داشت و یک بار هم موت ارادى در خویش پدید آورد(۲۹) ولى مرحوم هیدجى منکر مرگ اختیارى بود و خلع و لبس اختیارى را محال مى ‏دانسته، در بحث با شاگردان انکار و رد مى ‏کرد، شبى در حجره خود پس از به جا آوردن فریضه عشا رو به قبله مشغول تعقیبات نماز بود که مردى روشن ضمیر وارد شد، سلام کرد آنگاه عصایش را در گوشه‏اى نهاد و گفت: جناب آخوند تو چه کار دارى به این کارها؟ آن مرد که صفاى نفس و نورانیت دل داشت، گفت: موت اختیارى، هیدجى گفت این وظیفه ماست بحث و نقد و تحلیل کارمان است، بى دلیل و برهان نمى‏ گوییم، آن مرد بار دیگر گفت راستى قبول ندارى، حکیم زنجانى پاسخ منفى داد، او هم درنگ ننمود در برابر دیدگانش پاى خود را رو به قبله کشید و به پشت خوابید و گفت انا للّه و انا الیه راجعون و گویى که مرده است، حکیم هیدجى نگران شد در حال اضطراب و تشویش دوید و طلاب را خبر نمود، آنها نیز از دیدن این وضع آشفته شدند، سرانجام بنا گردید خادم مدرسه تابوتى بیاورد و شبانه او را به فضاى شبستان مدرسه ببرند تا فردایش براى استشهادات و تجهیزات آماده شوند، ناگاه آن مرد از جا برخاست و گفت بسم اللّه الرحمن الرحیم و رو به هیدجى نمود، لبخندى زد و اظهار داشت: حالا باور کردى، وى گفت: به خدا باور کردم ولى امشب جانم را از هراس گرفتى! پیر مرد در خاتمه گفت: آقا جان معرفت تنها از طریق درس خواندن به دست نمى ‏آید، عبادت نیمه شب، تعبّد، راز و نیاز و مانند اینها هم لازم است، اینکه تنها بخوانید و بنویسید و بگویید کفایت نمى‏کند، از همان شب هیدجى روش گذشته را عوض نمود، نیمى از اوقات را براى مطالعه و تدریس و تحقیق قرار داد و نیم دیگر را براى تفکر در قدرت و آفرینش الهى، ذکر و عبادت خداوند عزوجل، او شبها توجه و اقامه نماز شب را جدى ‏تر انجام مى ‏دهد و به جایى مى ‏رسد که دلش به نور خداوند منور و سرّش از غیر و او منزه و در هر حال انس و الفت با خداى خود داشته و از سروده هایش این حالات زاهدانهو عابدانه هویداست(۳۰)

شهید مطهرى از تهذیب نفس و صفاى نفس او سخن گفته است(۳۱)اهل مزاح و خوشرویى هم بود و با آخوند ملا قربانعلى زنجانى فقیه حامى مشروطه مشروعه مراوده داشت(۳۲)

از دامگاه تا آرامگاه

حکیم هیدجى از آن دسته انسانهاى بود که به دنیا به عنوان دار عبرت و مزرعه آخرت مى‏نگریست و کوشید تا در ایام کوتاهى زندگى دنیوى توشه هایى براى جایگاه ابدى و خانه جاویدان تدارک ببیند، آن چنان خود را در چشمه معرفت شستشو داد که دیگر به امور فناپذیر هیچ گونه تعلّقى نداشت و حتى تن خویش را قفسى مى ‏دید که روان او را در بند کرده بود.

در فرازهایى از وصیّت نامه خود خاطر نشان نموده است: اختیار جنازه ‏ام با آقاى حاج سید حسن لاجوردى است، تتمه وصایا از دوستان و رفیقان خواهش دارم که هنگام حرکت جنازه ‏ام عمامه ‏ام را بالاى عمارى قرار ندهند و در حمل آن به اختصار کوشند، هیاهو لازم نیست، براى برقرارى مجلس ختم براى کسى اسباب زحمت پدید نیاورند و دوستان مسرور و خندان باشند چرا که از زندان محنت و بلا رهایى جستم و از دار غرور به سراى سرور پیوستم و به جانب مطلوب خویش شتافتم، حیات جاویدان یافتم اگر جهت مفارقت از یکدیگر محزون و افسرده مى ‏باشید، به زودى تشریف آورده انشاء اللّه خدمتان مى ‏رسیم، هر گاه وجهى مى‏ داشتم وصیت مى ‏کردم شب دفن که لیله وصالم است، دوستان انجمنى فراهم آورده شاد باشند و به یاد ایشان من نیز خوشحال شوم، بارى با این همه اظهار دلیرى نهایت هول و هراس دارم ولى به فضل پروردگار و شفاعت اولیاء حق امیدوارم، به همه دوستان سلام و التماس دعاى خیر از همگان دارم همه گونه حق در ذمه من دارند، مرا حلال نمایند(۳۳)

طلاب مدرسه منیریه نقل کرده‏اند: مرحوم هیدجى هنگام شب همه طلاب را جمع کرد و نصیحت و اندرز مى داد و به اخلاق اسلامى فرا مى‏ خواند و بسیار شوخى و خنده مى ‏نمود و ما در شگفت بودیم مردى که شبها پیوسته در عبادت و تهجد بود، چرا این مزاح مى ‏کند و ما را به عبارات نصیحت مشغول مى ‏نماید و از حقیقت امر خبر نداشتیم، هیدجى نماز صبح خود را در اوّل فجر صادق خواند و سپس در حجره خود آرمید پس از ساعتى که در حجره را گشودند، دیدند رو به قبله خوابیده، رحلت نموده است(۳۴)

زمان ارتحال این عالم جامع در معقول و منقول را آخر ماه ربیع الاول سال ۱۳۴۹ه. ق مطابق تابستان ۱۳۱۴ه. ش نوشته‏اند. (۳۵)، شهید مطهرى سال فوتش را ۱۳۳۹ه. ق ( ۱۳۱۴ه. ش) مى‏داند، جنازه‏اش را بر حسب وصیت او به قم حمل نمودند و بعد از اقامه نماز میت توسط آیه اللّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى در قبرستان بابلان واقع در شمال شرقى بارگاه حضرت معصومه دفن نمودند و بر مرقدش گنبدى نیز ساخته‏اند و مادر او در جوار قاضى سعید قمى دفن شده است. (۳۶)

 



 

۱- در این باره بنگرید به تاریخ زنجان، هوشنگ ثبوتى، ادره کل فرهنگ و ارشاد اسلامى زنجان.
۲- ابهر(گذرى و نظرى) ، محمد آقامحمدى، ص .۹۸
۳- همان مأخذ، ص .۱۴۶
۴- علماء نامدار زنجان در قرن چهاردهم، آیهاللّه زین العابدین احمدى زنجانى، ص .۳۳
۵- از جمله منابع «رجال آذربایجان در عصر مشروطیت» به قلم مهدى مجتهدى (ص (۱۸۳مى‏باشد.
۶- ابهر، ص .۱۸۴
۷- البته آقا میرزا حسن سبزوارى(متوفى ۱۳۱۷ه.ق( مقیم تهران غیر از حاجى میرزا حسین سبزوارى از شاگردان حکیم سبزوارى و میرزاى شیرازى و صاحب ارجوزه حکمیه مى‏باشد.
۸- میرزا ابوالحسن جلوه حکیم فروتن، از نگارنده، ص ۹۱به نقل از اواخر تعلیقه حکیم هیدجى به شرح منظومه سبزوارى(طبع تهران)
۹- تاریخ حکماء و عرفا متأخرین صدرالمتألمین، ص .۲۶
۱۰- ریحانه الادب، مدرس تبریزى، ج ۶ص .۳۸۱
۱۱- رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، مهدى مجتهدى، ص .۱۸۳
۱۲- الذریعه، ج (۹بخش چهارم) شیخ آقا بزرگ تهرانى، ص .۱۳۰۴
۱۳- مکارم الاثار، ج ۶ص .۱۹۶
۱۴- خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید مطهرى.
۱۵- تذکره علماى شاعر و شعراى عالم (آیهاللّه حکیم هیدجى) قسمت اول، جواد محقق، نشریه صحیفه(محراب اندیشه و هنر اسلامى) شماره مسلسل ۲۴ص .۲۲
۱۶- ابهر، ص .۱۸۵
۱۷- مکارم الآثار، ج ۶ص ۱۹۶۶الذریعه، ج ۶ص .۱۳۷
۱۸- تاریخ حکما و عرفا، ص .۱۷۰
۱۹- تاریخ حکما و عرفا…، ص .۱۷۰
۲۰- معادشناسى، علامه سید محمد حسین حسینى تهرانى، ج اول، ص .۹۹
۲۱- درباره وى بنگرید به مقاله نگارنده در مجله سپاه پاسدار اسلام، سال چهاردهم، شماره ۳۶۶تحت عنوان حکایت معرفت.
۲۲- تاریخ زنجان، زنجانى، ص (۸۸طبع تهران، ۱۳۵۲ه.ش)
۲۳- تکبیر وحدت – شهید مفتح، از نگارنده.
۲۴- یاد یاد آن روزگاران یاد باد، بهاءالدین خرمشاهى، مجله کلچرخ، شماره مسلسل ۱۷آذر .۳۷۶
۲۵- ابهر، ص .۱۸۶ – ۱۸۵
۲۶- الذریعه، ج ۶ص ۱۳۷و نیز تاریخ زنجان، ص ۸۸این اثر به سال ۱۳۴۶ه.ق در ۴۳۲صفحه در تهران طبع شد و که در خاتمه‏اش شرح احوال حکیم سبزوارى و زندگینامه حکیم هیدجى آمده است.
۲۷- رایحهالادب، ج ۶ص .۳۸۲
۲۸- مکارم الاثار، ج ۶ص .۱۹۶۵
۲۹- میرزا ابوالحسن جلوه حکیم فروتن، ص .۱۷۰
۳۰- معادشناسى، ج ۱ص .۱۰۱
۳۱- خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید مطهرى، ص .۶۸۳
۳۲- رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، ص ۱۸۴و در مورد ملاقربانعلى بنگرید به کتاب خط سوم در انقلاب مشروطه، ابوالفضل شکورى و نیز سلطنت فقر دولت علم، على ابوالحسنى (مندر).
۳۳- تاریخ زنجان، ص ۹۶مشروح وصیت نامه در آخر دیوانش درج شده است.
۳۴- معادشناسى، ج اول، ص ۱۰۳ – ۱۰۲مشروح وصیت.
۳۵- الذریعه، ج ۶ص ۱۳۷مکارم الاثار، ج ۶ص ۱۹۶علما نامدار زنجان، ص .۳۳
۳۶- ماده تاریخ فوت او توسط سید محمد ریاضى:
از مشرب مهر هیدجى را
جامى زلال وصل دادند

زندگینامه آیت الله شیخ مرتضى طالقانى

حوزه پرشکوهِ نجف از هنگام تأسیس، در حدود سده پنجم ه’.ق. هماره جایگاهِ پرورش انسان‏هاى بزرگى بوده است که در عرصه دانش‏هاى گوناگونِ اسلامى، چون ستارگان آسمان، پیوسته مى ‏درخشند. در سال (۱۲۷۴ ه’.ق.)، در خطه کوهستانى و با صفاى طالقان – که بین کرج، قزوین و گیلان واقع شده – در روستاى «دیزین»، یکى دیگر از عالمان سترگ به نام مرتضى طالقانى دیده به جهان گشود. پدرش «آقاجان» نام داشت و پیشه ‏اش چوپانى بود؛ امّا باورهاى دینى و شیفتگى به دانش و دانشمندان در ژرفاى وجودش ریشه داشت.[۱]

مرتضى در چنین فضایى که آمیخته با صفا و صمیمیت و کار و تلاش و عشق به مذهب اهل‏بیت(ع) بود، دوره کودکى و نوجوانى را سپرى کرد. پدرش در همان آغاز کودکى او را به مکتب‏خانه، نزد معلّمى به نام «محرّم» سپرد و مرتضى نزد این استاد، کتاب‏هاى فارسى و قرآن مجید و بعضى از کتاب‏هاى عربى را فرا گرفت.[۲]

مرتضى ضمن تحصیل در مکتب، به کمک پدر نیز مى ‏شتافت. در همین ایّام یک رخداد دل‏انگیز و جالب سرنوشت او را رقم زد.شیخ مرتضى طالقانى در نجف بارها و بارها آن رخداد را براى شاگردانش اینگونه نقل نموده است.

«من بُرهه‏اى از عمر خودم را در دیزین چوپانى مى‏ کردم، روزى که در دشت، به دنبال گوسفندان بودم، آواى تلاوت قرآن به گوشم رسید. شنیدن این آیات، در جان من تأثیر ژرفى گذاشت و مرا تحت تأثیر قرار داد. آنگاه با خودم زمزمه کردم: پروردگارا! نامه خویش بر من فرو فرستادى؛ کتابى که راهنماى سعادت انسان‏ها است، آیا تا آخر عمر آن را در نیابم!؟

بدین سبب بود که تصمیم گرفتم براى فهم دانش دین، از روستا هجرت کنم؛ بنابراین گوسفندان را به صاحبانش برگرداندم و از چوپانى دست برداشتم».[۳]

هجرت

مرتضى طالقانى با این انگیزه مقدّس، از زادگاهش طالقان، هجرت کرد و به سوى تهران – که در آن عصر، جمعى از بزرگان فقه و فلسفه و عرفان در آن زندگى مى‏کردند و حوزه تدریس داشتند – رهسپار شد.

او در این شهر با کمال جدیّت شروع به تحصیل نمود و مقدّمات را نزد استادان فن فرا گرفت و هفت سال در تهران از محضر بزرگان بهره‏مند شد. وى، فقه را نزد میرزا مسیح طالقانى، حکمت و عرفان را نزد مشهورترین فلاسفه و عرفاى تهران مانند: میرزا ابوالحسن جلوه و آقامحمدرضا قمشه‏ اى فرا گرفت.[۴]

حوزه اصفهان

شیخ مرتضى طالقانى پس از اقامت هفت ساله در تهران، تصمیم گرفت به اصفهان مهاجرت کند. این که انگیزه او از رفتن به اصفهان چه بوده، دقیقاً روشن نیست. به هر حال حوزه علمیه اصفهان در آن عصر از رونق بسزایى برخوردار بوده است و برجستگان، فلاسفه و عارفان در این شهر تدریس داشتند. او که عمیقاً تشنه فراگیرى بیشتر بود، نزد آنان حاضر، و از سرچشمه دانش آنان بهره‏ها برد.

وى در فقه از محضر آیات: ابوالمعالى کلباسى، سید محمدباقر درچه‏اى اصفهانى و شیخ عبدالحسین محلاتى و حکمت و عرفان شیعى را از جهانگیر خان قشقایى و عارف سالک، ملا محمد کاشى فراگرفت.[۵]

به سوى نجف

این دانشمند نستوه، که مایه‏ هاى علمى فراوانى از فقه، عرفان، حکمت و اصول در جان خویش ذخیره داشت، در حالى که ۳۳ بهار از عمرش مى ‏گذشت، به سوى حوزه نجف – که در سده چهارده هجرى قمرى سرآمد حوزه‏ هاى جهان تشیع بود – رهسپار شد.

او که هنوز ازدواج نکرده بود، در آغاز، در مدرسه خلیلى، حُجره‏اى گرفت و در آن مدرسه به تحصیل پرداخت.بعد از تأسیس مدرسه سید محمّدکاظم یزدى، به آن مدرسه رفت و تا آخر عمر در کمالِ زهد و تقوا و سلمان گونه، در این مدرسه زندگى کرد. او با اینکه از عالمان بزرگ به شمار مى ‏آمد، لحظه‏ اى از یادگیرى و رسیدن به مقام منیع تخصص و اجتهاد کوتاهى نکرد؛ بدین خاطر، در محضر درس استادان برجسته نجف زانوى یادگیرى و آموختنِ مراتب عالیه، بر زمین نهاد.[۶]

اصولِ فقه را در محضر سید محمّدکاظم یزدى، صاحب عروه الوثقى و میرزا محمدتقى شیرازى و روایت را از محدثِ معروف، میرزا حسین نورى، صاحبِ مستدرک الوسایل آموخت و به مدارج بلند علمى دست یافت.[۷]

رفع یک توهم

بعضى از صاحبان تراجم نوشته‏ اند: این فقیه وارسته، نزد میرزا حبیب‏اللَّه رشتى و ملا لطف ‏اللَّه لاریجانى نیز حاضر شده، و از آن‏ها کسب فیض کرده؛ ولى این نظر درست نیست؛ زیرا میرزا حبیب‏ اللَّه در سال (۱۳۱۲ ه’.ق.) و ملا لطف‏ اللَّه در سال (۱۳۱۱ ه’.ق.) وفات یافته‏ اند، در حالى که مرتضى طالقانى چنانچه گفته شد، در سال (۱۳۱۷ ه’.ق.) از اصفهان به حوزه نجف عزیمت نمود.

شاگردان

شیخ مرتضى طالقانى چنانچه گفته شد، در راه تحصیل علوم اسلامى رنج‏هاى فراوانى را به جان خرید. وى در تهران، اصفهان و نجف از استادان بسیارى بهره‏مند شد. وى با تلاش بسیار، همراه با استعداد ذاتى و داشتن تقدس و تقوا در جایگاه بلندى از دانش‏هاى حوزوى قرار گرفت و در پى آن، گروه زیادى از شیفتگان علم، از طلاب و فضلاى نجف، به گرد شمع وجودش حلقه زدند.حوزه تدریس او چنان مهم و مشهور بوده که درباره‏اش نوشته ‏اند:

«بسیارى از مراجع و دانشمندان اخیر، از سرچشمه دانش او بهره برده‏اند. و از پرورش‏یافتگان درس اخلاق و عرفان و حکمت او هستند.»[۸]

در اینجا به نام جمعى از شاگردان طالقانى اشاره مى‏ کنیم.

  1. سید شهاب‏ الدین مرعشى نجفى‏
  2. سید محمدعلى موسوى از دانشوران شهررى .
  3. شیخ محمدتقى آل شیخ رازى،
  4. شیخ محمدتقى اصطَهباناتى،
  5. شیخ محمدحسین کرباسى،

شیخ على ‏اکبر برهان؛ وى مؤسس مدرسه برهان، واقع در نزدیک مرقد حضرت عبدالعظیم(ع) در شهر رى است.

  1. شیخ محمدتقى جعفرى تبریزى؛ فیلسوف و فقیه معاصر.
  2. شیخ یحیى عبادى طالقانى،
  3. سید محمدتقى آل احمد طالقانى،
  4. محمدرضا مظفّر،
  5. سید هادى تبریزى؛ که از نزدیک‏ترین شاگردان او بوده و گاهى امکانات و احتیاجات مرحوم طالقانى را فراهم مى‏نموده است.[۹]

از منظر فرهیختگان‏

حضرت آیه اللَّه نجفى مرعشى در منزلت استادش مى ‏نگارد:«علاّمه بزرگ، ادیب، اصولى، محدث، حکیم، شاعر، زاهد، عابد و سلمان روزگار مرتضى طالقانى. او آیتى از آیات الاهى بود، در حدود ۹۰ سال عمر کرد و تقریباً ۵۰ سال آن را در نجف در مدرسه سید محمدکاظم، زندگى کرد و از مدرسه خارج نمى‏شد؛ مگر براى زیارت مرقد حضرت امیرمؤمنان و گاهى براى گرمابه رفتن. او از حافظه بسیار نیرومندى برخوردار بود. ده‏ها بلکه صدها قصیده عربى و فارسى از حفظ داشت. از زرق و برق دنیاى مادى به شدت دورى مى‏کرد، بسیار روزه مى‏گرفت و به نمازهاى مستحبّى و خواندن دعا و اذکار خاصى، رغبت به کمال داشت. در یک سخن کوتاه: او عالمى بود آسمانى، ملکوتى، هر آنکس برنامه شب و روز و سیماى نورانى او را نگاه مى‏کرد، در او تحوّل به وجود مى‏آمد و منقلب مى‏شد؛ گرچه آن شخص از بدترین آدم‏هاى روزگار بود.»[۱۰]

فیلسوف توانا، محمدتقى جعفرى – که یکى از نزدیک‏ترین شاگردان طالقانى بوده و بیشترین مطالب جالب را که در ترجمه این استاد بزرگ شیعى انتشار یافته از اوست – چنین مى ‏گوید:

«او یکى از حکماى مکتب صداریى بود. بر متون فلسفى و عرفانى همانند: اسفار و فصوص تسلّطِ کامل داشت. روزهاى چهارشنبه درس را تعطیل مى ‏کرد و کسى به خدمتش نمى ‏رسید. او در این اوقات به معراج معنوى مى ‏رفت و مشغول به ذکر و دعا و زمزمه با خداوند متعال مى‏ شد و با خدا خلوت مى ‏نمود. به تأمّل‏ه اى عارفانه و به درون خویش مى‏پرداخت.»[۱۱]

ویژگى‏ ها

این دانشور فرزانه، با اینکه یکى از استادان نام‏آور حوزه نجف بود، در راستاى تهذیب و تکمیل نفس بسیار مى‏کوشید و براى رسیدن به قلّه معرفت، که مقام شهود و دریافت اسرار و حقایق از عالم قدسى است، ریاضات سختى را بر خود هموار مى ‏کرد. بنا به گفته آیهاللَّه مرعشى، او در این مسیر به مقامات عرفان نایل شد که در شأن او گفته‏اند:

«صاحب الکرامات الباهره و المقامات المشهوره. داراى کرامات آشکار و درجات معنوى بود و در میان خاص و عام شهرت داشت.»[۱۲]

فروتنى‏

فروتنى، یکى از خصلت‏هاى این مرد بزرگ، بود؛ به گونه‏اى که یکى از پرورش یافتگان محضرش مى‏نویسد:«او آن چنان متواضع بود که حتى یکبار نگذاشت کسى دست او را ببوسد. با اینکه از مدرسان بلندمرتبه نجف بود، هر طلبه‏اى که از او درخواست درس مى‏کرد، هرگز خوددارى نمى ‏نمود؛ اگر چه آن درس کتاب جامع‏المقدمات – که ابتدایى‏ترین کتاب طلاب در ادبیات است – با کمال میل قبول مى‏کرد و دست ردّ به سینه کسى نمى ‏زد.»[۱۳]

علم نجوم

شیخ مرتضى طالقانى گر چه رشته اصلى و تخصص و تبحرش در فقه، اصول، حکمت و عرفان بود؛ اما از فراگرفتن علوم دیگر نیز غافل نبود، چنانچه شاگردانش نوشته‏اند او در دانش هیئت، نجوم، علوم غربیه، طلسم‏ها تخصص داشت و این نشان‏دهنده وسعت دانش و فکر و عشق راستین او به دانش‏هاى گوناگون بود.

تنها زیستن

یکى از ویژگى ‏هاى این استاد، این بود که تا آخرین لحظات عمر، تنها زیست و ازدواج نکرد؛ گر چه او داراى فرزند جسمى نبود، اما چنانچه اشاره شد، شاگردان فراوانى در مکتب او پرورش یافتند که هر کدام از آنان به منزله فرزندان روحانى او هستند.

طالقانى در یاد طالقانى‏

زنده یاد محمدتقى جعفرى مى ‏گوید:

«روزى با آیه اللَّه (سید محمود) طالقانى گفت و گو مى ‏کردیم، از من پرسید: در نجف نزد چه استادانى درس خواندید. من نام استادان خود را براى ایشان، بازگو کردم تا اینکه گفتم: و نیز مرتضى طالقانى، ناگهان دیدم اشک‏هاى مرحوم طالقانى سرازیر شد! سپس فرمود: من آرزو داشتم که آیه اللَّه طالقانى را مى ‏دیدم؛ با اینکه این دو بزرگوار با هم نسبت نداشتند و فقط اهل یک منطقه بودند.»[۱۴]

آثار

آقاى شیخ مرتضى طالقانى، در فقه، اصول و حکمت داراى تألیف مستقل نیست، آثار قلمى‏اى که دانشوران و شاگردانش در ترجمه او نوشته‏اند بیشتر تعلیقه و حاشیه بر کتاب‏هاى مختلف است، مانند: شرح لمعه، رسائل شیخ انصارى، صحیفه سجادیه، کتاب الاصول قوانین، مکاسب، نهج البلاغه، جوهر النضید و حاشیه بر مطول؛ اما اینکه آیا این آثار چاپ شده و در دسترس دانش‏ پژوهان حوزه‏ هاى دینى هست یا نه، اطلاع چندانى در دست نیست.[۱۵]

عروج ملکوتى

شیخ مرتضى طالقانى، این عارف و سالک راحل، که دانش را با عمل درآمیخت، در محرم الحرام سال (۱۳۶۳ ه’.ق.) در ۸۹ سالگى، در حجره خود در مدرسه سید محمدکاظم یزدى، واقع در نجف اشرف که سالیان درازى در آنجا به تدریس، عبادت و ریاضت مشغول بود، مرغ جانش از قفس تنگ دنیا به سوى جهان بى نهایت پرواز کرد.

چگونگى رحلت این عالم فرزانه خود، داستان جالبى دارد که نشان دهنده روح پاک و مهذّب این بزرگوار است و شنیدن آن براى راهیان کوى دوست عبرت‏آمیز است.

استاد محمدتقى جعفرى به مناسبت‏هاى گوناگون در سخنرانى ‏ها و نوشته‏ هایش، هر گاه نام استادش را مى ‏برد، به یاد این اشعار مولانا مى‏ افتاد:

واجب  آمد  چون  که  بُردم  نام  او

شرح  کردن  رمزى  از  انعام  او

این  نفس  جان  دامنم  برتافته  است

بوى  پیراهان  یوسف  یافته  است‏

کز  براى  حقّ  صحبت  سال‏ها

بازگو  رمزى  از  آن  خوش  حال‏ها[۱۶]

او مى‏ گوید:

«استاد بسیار وارسته از علائق مادّه و مادّیّات و حکیم و عارف بزرگ مرحوم آقا شیخ مرتضى طالقانى قَدَّس اللَّه سِرَّهُ که در حوزه علمیه نجف اشرف در حدود یک سال و نیم خداوند متعال توفیق حضور در افاضاتش را بمن عنایت فرموده بود، دو روز به مسافرت ابدیش مانده بود که مانند هر روز بحضورش رسیدم، وقتى که سلام عرض کردم و نشستم، فرمودند: براى چه آمدى آقا؟ عرض کردم: آمده‏ام که درس را بفرمایید. شیخ فرمود: برخیز و برو، آقا جان برو درس تمام شد. چون آنروز که دو روز مانده به ایّام محرّم بود، خیال کردم که ایشان گمان کرده است که محرّم وارد شده است و درسهاى حوزه نجف براى چهارده روز باحترام سرور شهیدان امام حسین(ع) تعطیل است، لذا درسها هم تعطیل شده است، عرض کردم: دو روز به محرّم مانده است و درسها دایر است. شیخ در حالیکه کمترین کسالت و بیمارى نداشت و همه طلبه‏ هاى مدرسه مرحوم آیه اللَّه العظمى آقا سیّد محمّدکاظم یزدى که شیخ تا آخر عمر در آنجا تدریس مى‏کرد، از سلامت کامل شیخ مطّلع بودند. فرمودند: آقا جان بشما مى‏ گویم: درس تمام شد، من مسافرم، «خرطالقان رفته پالانش مانده، روح رفته جسدش مانده» این جمله را فرمود و بلافاصله گفت:

لا اله الاّ اللَّه – در این حال اشک از چشمانش سرازیر شد و من در این موقع متوجّه شدم که شیخ از آغاز مسافرت ابدیش خبر مى‏دهد با اینکه هیچ گونه علامت بیمارى در وى وجود نداشت و طرز صحبت و حرکات جسمانى و نگاه‏هایش کمترین اختلال مزاجى را نشان نمى‏ داد. عرض کردم: حالا یک چیزى بفرمایید تا بروم. فرمود: آقا جان فهمیدى؟ متوجّه شدى؟ بشنو –

تا  رسد  دستت  به  خود  شو  کارگر

چون  فتى  از  کار  خواهى  زد  به  سر

بار دیگر کلمه لا اله الاّ اللَّه را گفتند و دوباره اشک از چشمان وى به صورت و محاسن مبارکش سرازیر شد. من برخاستم که بروم، دست شیخ را براى بوسیدن گرفتم، شیخ با قدرت زیادى دستش را از دست من کشید و نگذاشت آن را ببوسم (شیخ در ایّام زندگیش مانع از دستبوسى مى ‏شد) من خم شدم و پیشانى و صورت و محاسنش را بوسیدم؛ قطرات اشک چشمان شیخ را با لبان و صورتم احساس کردم که هنوز فراموش نمى‏ کنم. پس فرداى آن روز ما در مدرسه مرحوم صدر اصفهانى در حدود یازده سال اینجانب در آنجا اشتغال داشتم، اوّلین جلسه روضه سرور شهیدان امام حسین(ع) را برگذار کرده بودیم. مرحوم آقا شیخ محمّدعلى خراسانى که از پارساترین وعّاظ نجف بودند، آمدند و روى صندلى نشستند و پس از حمد و ثناى خداوند و درود بر محمّد و آل محمّد صلّى اللَّه علیه و آله، گفتند: انّا للَّه و انّا الیه راجعون شیخ مرتضى طالقانى از دنیا رفت و طلبه ‏ها بروند براى تشییع جنازه او.

همه ما برخاستیم و طرف مدرسه مرحوم آقا سیّد کاظم یزدى رفتیم و دیدیم مراجع و اساتید و طلبه ‏ها آمده ‏اند که جنازه شیخ را بردارند. از طلاّب مدرسه مرحوم سیّد داستان فوت شیخ را پرسیدیم. همه آنها گفتند: شیخ دیشب مانند همه شبهاى گذشته از پلّه‏ هاى پشت بام بالا رفت و در حدود نیم ساعت بمناجات سحرگاهى با صداى آهسته مانند همیشه پرداخت و سپس از پلّه‏ ها پایین آمد و نماز صبح را خواند پس از دقایقى چند چراغ را خاموش کرد. تا اینجا حالت همیشگى شیخ بود، ولى شیخ همیشه نزدیکى طلوع آفتاب از حجره بیرون مى ‏آمد و در حیات مدرسه قدم مى ‏زد و بعضى از طلبه‏ ها و اغلب جَناب حجّه الاسلام و المسلمین آقا سیّد هادى تبریزى معروف به خداداد مى ‏رفتند. و صبحانه شیخ را آماده مى ‏کردند[۱۷] و شیخ مى ‏رفت به حجره و تدریس را شروع مى‏ فرمود. امروز صبح متوجّه شدیم که با اینکه مقدارى از طلوع آفتاب مى‏ گذرد، شیخ براى قدم زدن در حیات مدرسه نیامد، لذا نگران شدیم و از پشت شیشه پنجره حجره شیخ نگاه کردیم، دیدیم شیخ در حال عبادت است

جانى  که  بدو  سپرده  بد  حق

مرجوع  نمود  و  مستردّش

مرحوم میرزا هادى حائرى

شیخ بمن فرموده بود که «من تا چهل سالگى در دهات طالقان چوپانى مى ‏کردم، روزى در حال چراندن گوسفندها تِلاوت قرآن با صدایى بسیار زیبا بگوشم رسید، حالم دگرگون شد و گفتم: خدایا، آیا عمر من بآخر خواهد رسید و این نامه ترا نخوانده چشم از دنیا خواهم بست؟! از بیابان برگشتم و گوسفندان مردم را بخودشان برگرداندم و از اشخاص مطّلع پرسیدم که من براى درس خواندن بکجا باید بروم؟ گفتند: برو به اصفهان و من رفتم اصفهان – در آن زمان دو حکیم متألّه در قید حیات بودند: مرحوم میرزا جهانگیر قشقائى و مرحوم آخوند کاشى (رحمهاللَّه علیهما). من مقدّمات را با سرعت غیر عادى فراگرفتم و موفّق به حضور در دروس دو حکیم مزبور گشتم و سپس به نجف اشرف مهاجرت کردم و در دروس مرحوم آخوند ملا محمّدکاظم خراسانى حاضر شدم، احساس کردم: مطلب تازه ‏اى را از ایشان نمى ‏شنوم.

این داستان را که تا حدودى با تفصیل در این مبحث عرض کردم، براى تذکر به اهمیّت محتواى شعرى بود که مرحوم شیخ مرتضى طالقانى آن سالک وارسته راه عبودیّت در آخرین ساعات عمر مبارکش باینجانب بعنوان اساسى‏ ترین حقیقتى که روى پل میان زندگى و مرگ ایستاده و عالم ماوراى مرگ را مى ‏دید، باینجانب فرموده است.

آرى:

تا  رسد  دستت  بخود  شو  کارگر

چون  فتى  از  کار  خواهى  زد  به  سر[۱۸]

حاج هادى ابهرى درباره عظمت معنوى شیخ مرتضى طالقانى داستان جالبى را نقل مى‏ کند:در یک سفر که به عتبات عالیات مشرّف شدم و چند روزى در نجف اشرف زیارت مى‏ کردم، کسى را نیافتم که با او بنشینم و درد دل کنم، تا براى دل سوخته من تسکینى حاصل گردد.

روزى به حرم مطهّر مشرّف شده زیارت کردم و مدتى هم در حرم نشستم خبرى نشد به حضرت امیرالمؤمنین(ع) عرض کردم: مولى جان! ما مهمان شماییم چند روز است من در نجف مى ‏گردم کسى را نیافتم حاشا به کرم شما!

از حرم بیرون آمده و بدون اختیار در بازار حُوَیْش وارد شدم و به مدرسه مرحوم سیّد محمدکاظم یزدى درآمدم؛ در صحن مدرسه روى سکوئى که در مقابل حجره‏اى بود نشستم، ظهر شد، دیدم از مقابل من از طبقه فوقانى شیخى خارج شد بسیار زیبا و با طراوت و زنده دل؛ و از همانجا رفت به بام مدرسه و اذان گفت و برگشت و همینکه خواست داخل حجره‏اش برود چشمم به صورتش افتاد، دیدم در اثر اذان دو گونه‏ اش مانند دو حقّه نور مى ‏درخشند.درون حجره رفت و در را بست.

من شروع کردم بگریه کردن و عرض کردم یا امیرالمؤمنین پس از چند روز یک مردم یافتم؛ او هم به من اعتنایى نکرد.

فوراً شیخ در حجره را باز کرد و رو به من نمود و اشاره کرد بیا بالا.

از جا برخاستم و به طبقه فوقانى رفته و به حجره‏اش وارد شدم؛ هر دو یکدیگر را در آغوش گرفتیم و هر دو مدتى گریه کردیم و سپس هر دو به حال سکوت نشسته مدتى یکدیگر را تماشا مى‏کردیم، و سپس از هم جدا شدیم.

این شیخ روشن ضمیر مرحوم طالقانى اعلى ‏اللَّه مقامه ‏الشّریف بوده است که داراى ملکات فاضله نفسانى بوده است و تا آخر دوران زندگى در مدرسه زیست نمود و مانند حکیم هیدجى به تدریس اشتغال داشت و هر فرد از طلاّب هر درسى که مى‏ خواستند مى‏ گفت: جامع ‏المقدمات، مغنى، مطوّل، شرح لمعه، مکاسب شیخ، شرح منظومه، اسفار؛ و قاعده‏ اش این بود که طلاّب مى‏ خواندند و او معنى مى‏ کرد و شرح مى ‏داد.

طلاّب مدرسه سیّد مى‏ گویند: در شب رحلتش مرحوم شیخ مرتضى همه را جمع کرد در حجره، و از شب تا به صبح خوش و خرّم بود، و با همه مزاح مى‏ کرد و شوخى ‏هاى قهقهه ‏آور مى‏ نمود؛ و هر چه طلاّب مدرسه مى‏ خواستند بروند در حجره‏ هاى خود مى‏ گفت: یک شب است غنیمت است؛ و هیچ کدام از آنها خبر از مرگش نداشتند.

هنگام طلوع فجر صادق شیخ بر بام مدرسه رفت و اذان گفت و پایین آمد و به حجره خود رفت هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که دیدند شیخ در حجره رو به قبله خوابیده و پارچه ‏اى روى خود کشیده و جان تسلیم کرده است.

خادم مدرسه سیّد مى ‏گوید در عصر همان روزى که شیخ فردا صبحش رحلت نمود، شیخ با من در صحن مدرسه در حین عبور برخورد کرد و به من گفت: انت تنامُ اللَّیلَه و تَقْعُدُ بِالصُّبْحِ وَ تَروُحُ اَلَى الْخلْوَهِ و تَجیئىُ یَمَّ الحوضِ تَتَوضَّئُا یقولون شیخ مرتضى مات. تو امشب مى‏ خوابى و صبح از خواب بر مى‏ خیزى و مى ‏روى دست به آب براى ادرار و مى‏آئى کنار حوض وضو بگیرى مى‏ گویند: شیخ مرتضى مرده است.

چون خادم مدرسه عرب بوده است لذا این جملات را مرحوم شیخ بااو به عربى تکلّم کرده است.

خادم مى‏ گوید: من اصلاً مقصود او را نفهمیدم و این جملات را یک کلام ساده و مقرون به مزاح و سخن فکاهى تلقّى کردم، صبح که از خواب برخاستم و در کنار حوض مشغول وضو گرفتن بودم، دیدم طلاّب مدرسه مى ‏گویند: شیخ مرتضى مرده است.

رحمهاللَّه علیه رحمه واسعه

مرگ  اگر  مرد  است  گو  نزد  من  آى

تا  در  آغوش  بگیرم  تنگ  تنگ

من  ز  او  جانى  ستانم  پر  بها

او  ز  من  دلقى  ستاند  رنگ  رنگ[۱۹]‏

ابوالحسن ربانى سبزوارى‏



[۱] المسلسلات، آیهاللَّه مرعشى نجفى، ج ۲، ص ۲۹۵، چاپ (۱۴۱۶ ه’.ق.)، قم، ناشر: کتابخانه آیه اللَّه مرعشى.

[۲] همان؛ حکما و عرفا متأخرین، ص ۹۲، منوچهر صدوقى سُها، چاپ الجمل فلسفه ایران؛ آشنایى با مشاهیر طالقان، ص ۲۷۳، چاپ مؤسسه فرهنگى محسنى: از اسماعیل یعقوبى – طالقانى، پاییز ۱۳۷۳٫
[۳] شرح نهج البلاغه، محمدتقى جعفرى، نشر فرهنگ اسلامى، چاپ ۱۳۶۲، ج ۱۳، ص ۲۴۷؛ فیلسوف شرق، چاپ اوّل، سال ۱۳۷۸، ص ۵۴، از دفتر فرهنگ اسلامى.
[۴] المسلسلات، ج ۲، ص ۲۹۵٫
[۵] همان.
[۶] همان، ج ۲، ص ۲۹۴؛ گنجینه دانشمندان، محمدشریف رازى، ج ۶، ص ۱۷، چاپ پیروز قم، ۱۳۵۴٫
[۷] فیلسوف شرق، ص ۲۰؛ آشنایى با مشاهیر طالقان، ص ۲۷۳٫
[۸] آشنایى با مشاهیر طالقان، ص ۲۷۳٫
[۹] المسلسلات، ج ۲، ص ۲۹۷؛ آشنایى با مشاهیر طالقان، ص ۲۷۳٫
[۱۰] المسلسلات، ج ۲، ص ۲۹۷٫
[۱۱] شرح نهج‏البلاغه، محمدتقى جعفرى، ج ۱۳، ص ۲۴۷؛ فیلسوف شرق، ص ۵۴٫
[۱۲] المسلسلات، ج ۲، ص ۲۹۶٫
[۱۳] همان؛ شرح نهج البلاغه، ج ۱۳، ص ۲۴۷؛ آشنایى با مشاهیر طالقان، ص ۲۷۵٫
[۱۴] فیلسوف شرق، ص ۵۵٫
[۱۵] المسلسلات، ج ۲، ص ۲۹۷؛ آشنایى با مشاهیر طالقان، ص ۲۶۹٫
[۱۶] مثنوى معنوى، ص ۶، طبع امیرخانى.
[۱۷] جناب حجهالاسلام و المسلمین آقاى آقا سیّد هادى تبریزى بیش از همه شاگردان شیخ، با وى معاشرت داشته و از فیوضات روحانى آن عالم ربّانى برخوردار مى‏شدند.
[۱۸] ترجمه و تفسیر نهج‏البلاغه، ج ۱۳، ص ۲۴۹، ۲۴۸، ۲۴۷، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، سال ۱۳۶۲ ش.
[۱۹] معادشناسى، علامه سید محمدحسین حسینى تهرانى، ج ۱، ص ۱۰۶ تا ۱۰۳، انتشارات حکمت، چاپ دوم، (۱۳۶۱ ه’.ق.)

زندگینامه عارف واصل حضرت علامه آیت الله حسن زاده آملی

 

شیخ عارف، کامل مکمّل، واصل به مقام منیع قرب فریضه، حضرت راقی به قله های معارف الهی، و نائل به قلّه بلند و رفیع اجتهاد در علوم عقلیه و نقلیه، صاحب علم و عمل، و طود عظیم تحقیق و تفکیر، حِبر فاخر و بحر زاخر و عَلَم علم، عارف مکاشف ربانّی، فقیه صمدانی عالم به ریاضیات عالیه از هیئت و حساب و هندسه، عالم به علوم غریبه و متحقق به حقائق الهیه و اسرار سبحانیه، مفسِّر تفسیر انفسی قرآن فرقان، استاد اکبر، معلم اخلاق، مراقب ادب مع الله و مکمل نفوس شیّقه الی الکمال، آیه الله العظمی حضرت علامه ذوالفنون جناب حسن بن عبدالله طبری آملی (حفظه الله تعالی) که به «حسن زاده» شهرت دارند، در اواخر سال ۱۳۰۷ هجری شمسی در روستای ایرای لاریجان آمل متولد و در حجر کفالت و تحت مراقبت پدر و مادری الهی، بزرگوار و اهل یقین، تربیت و از پستان پاک مادری عفیفه صدیقه طاهره و پاک از ارجاس حین الولادهکه پستان معرفت و اخلاص و صداقت بود، شیر نوشیدند و پرورش یافتند.

در حالی که شش ساله بودند، به مکتبخانه خدمت یک معلم روحانی شرفیاب شدند و پیش او خواندن و نوشتن یاد گرفتند و تعدادی از جزوات متداول در مکتبخانه های آن زمان را خواندند، تا اینکه در خردسالی تمام قرآن را به خوبی یاد گرفتند.

پس از آن وارد دوره ابتدایی شدند. تاریخ ورود حضرت استاد (حفظه الله تعالی) به مدرسه روحانی (حوزه علمیه) مهرماه سال ۱۳۲۳ هجری شمسی مطابق با شوال المکرم سال ۱۳۶۳ هجری قمری بود.

تحصیلات کتب ابتدائیه را که در میان طلّاب علوم دینیّه معمول و متداول است از نصاب الصبیان و رساله عملیه فارسی آیه الله سید ابوالحسن اصفهانی (چون ایشان مرجع علی الاطلاق در آن زمان بودند) و کلیات سعدی، گلستان سعدی و جامع المقدمات و شرح الفیه سیوطی و حاشیه ملا عبدالله بر تهذیب منطق و شرح جامی بر کافیه نحو و شمسیه در منطق و شرح نظام در صرف، مطوّل در معانی و بیان و بدیع و معالم در اصول، تبصره در فقه و قوانین در اصول تا مبحث عام و خاص را در آمل که همواره از قدیم الدهر واجد رجال علم بوده، از محضر مبارک روحانیین آن شهر آیات عظام و حجج اسلام: محمد آقا غروی و آقا عزیزالله طبرسی و آقا شیخ احمد اعتمادی و آقا عبدالله اشراقی و آقا ابوالقاسم رجائی و غیرهم که همگی از این نشأه رخت بربسته اند و به ریاض قدس در جوار رحمت ربّ العالمین آرمیده اند، فرا گرفتند و نیز از حضرت آیه الله عزیزالله طبرسی تعلیم خط می گرفتند تا اینکه خود حضرتش در آمل چند کتاب مقدماتی را تدریس می کردند.

مهاجرت به تهران

پس از آن در شهریور ۱۳۲۹ هجری شمسی به تهران آمدند و چند سالی در مدرسه مبارک حاج ابوالفتح (رحمه الله علیه)به سر بردند و باقی کتب شرح لمعه از عام و خاص قوانین تا آخر جلدین آنرا در محضر شریف مرحوم آیه الله آقا سید احمد لواسانی (رضوان الله تعالی علیه) درس خواندند.

و بعد از آن چندین سال در مدرسه مبارک مروی به سر بردند. و به ارشاد جناب آیه الله حاج شیخ محمد تقی آملی (قدس سره) به محضر مبارک علامه حاج میرزا ابوالحسن شعرانی طهرانی (اعلی الله مقامه) رسیدند و آن بزرگوار چون پدری مهربان، سالیانی دراز در کنف عنایتش، همّ خویش را به تربیت و تعلیم ایشان مصروف داشت – به مدت ۱۳ سال – و از فنونی چند دری بروی ایشان گشود.

از منقول تمام مکاسب و رسائل شیخ انصاری (قدس سره) و جلدین کفایه آخوند خراسانی (قدس سره) و پس از آن کتاب طهارت و کتابهای صلوه و خمس و زکات و حج و ارث جواهر را به صورت درس فقه خارج استدلالی محققانه، تا اینکه مطمئن شد و باور نمود که بر استنباط فروع از اصول تواناست. آنگاه حضرتش را به تصدیق مُنّه استنباط و قوه اجتهاد مشرف ساخت.

از معقول اکثر شرح خواجه طوسی (قدس سره) بر اشارات ابن سینا (قدس سره) و اکثر اسفار ملاصدرا (قدس سره) و کتاب نفس و حیوان و نبات و تشریح شفای شیخ الرئیس که از کتاب نفس تا آخر طبیعیات شفاء است. از تفسیر تمام دوره تفسیر مجمع البیان طبرسی از بدو تا ختم آن.

از کتب قرائت و تجوید:شرح شاطبیه به نام «شراج المبتدی و تذکار المقری المنتهی» که شرح علامه شیخ علی بن قاصح عذری بر قصیده لامیه منظومه علامه شیخ قاسم بن فیره رعینی شاطبی در علم قرائات است. این قصیده ۱۳۷۵ بیت دارد که قافیه همه ابیات فقط «لام» است. مطلع این ابیات:

بَدَأتَ ببسم الله فی النّظم اوّلا
تبارک رحمانا رحیما و موئلاً
و مختوم این ابیات:و تبدی علی اصحابها نفحاتها
بغیر تناهِ زربنا و قرنفلا
می باشد.

شرح شاطبیه (در علم قرائات و معرفت قاریان) از کتابهای درسی بود که در مراکز علمی خوانده می شد و استاد علامه شعرانی (قدس سره) آنرا پیش پدرش خوانده بود.

از کتب ریاضی و نجوم:

رساله فارسی ملاعلی قوشچی در علم هیئت
شرح قاضی زاده رومی بر «الملخّص الهیه» از مؤلفات محمّد بن محمود خوارزمی چغمینی معروف به «شرح چغمینی ».
استدراک بر تشریح الافلاک شیخ بهایی تألیف علامه شعرانی
کتاب «الاصول» مشهور به اصول اقلیدس صوری به تحریر خواجه طوسی که حاوی پانزده مقاله در حساب و هندسه است که همه مسائلش به براهین ریاضی مبرهن است.
اُکَرمالاناوس به تحریر خواجه طوسی اُکَر ثاوذوسیوس در مثلثات و اشکال کروی به تحریرخواجه طوسی
شرح علامه خفری بر «تذکره فی الهیه» محقق طوسی در علم هیئت که شرحی استدلالی است بر مسائل هیئت.
بعد از تعلّم شرح خفری بر تذکره به زیج بهادری که اتمّ و ادقّ و اجدّ زیجات است، پرداختند.

تعلیم کتاب کبیرمجسطی تألیف بطلیموس قلوذی به تحریر طوسی در علم هیئت است و شریفترین مصنف در این علم است و نیز مقصد اسنی و مطلب اعلی و نهایه النهایات در درس هیئت استدلالی می باشد، همانگونه که شرح خفری یاد شده و اُکَر ثاوذسیوس و اُکَر مالاناوؤس و کتاب «الکره المتحرکه» تألیف اوطوقوس به تحریر خواجه طوسی و رساله قسطابن لوقا در عمل به کره ذات الکرسی و نظایر این کتاب از متوسطات و اصول اقلیدس و کتابهای پایین تر از آن در حساب و هندسه و هیئت از بدایات در این رشته طبق مراتب درجاتی که نزد اهل هیئت معمول است می باشند.

استخراج تقویم نجومی که چهار سال تعلیم آن در محضر علامه شعرانی طول کشید حضرت استاد علامه حسن زاده (مدّ ظله العالی) به غوص در مسایل آن تا آنجا متبحر شدند که بر استخراج آن متمهّر گشتند و آنرا به طور کامل شرح کردند که هنوز چاپ نگشته است. از این زیج نه سال استخراج تقویم کردند که چاپ و منتشر شد.

در عمل به آلات رصدی:

اسطرلاب و ربع مجیّب به نحو کمال و معرفت آلاتی که در کتابهای یاد شده مذکور است.

از کتب طبّ:

قانونچه محمد بن محمود چغمینی
شرح الاسباب نفیس بن عوض بن حکیم طبیب
تشریح کلیات قانون شیخ الرئیس در علم درایه و رجال:
دوره کامل رساله استاد علامه شعرانی که تاکنون چاپ نگشته است و دوره کامل «جامع الرواه اردبیلی» علیه الرحمه

در حدیث و روایت:

جامع وافی فیض کاشانی (رضوان الله تعالی علیه)پس از خواندن جامع وافی به انخراط در سلک روات دین و انسلاک درسلسله حمله احادیث صادره از اهل بیت عصمت و وحی مشرف گشته است که دستخط شریف علامه شعرانی در کتاب «درآسمان معرفت» حضرت مولی آمده است.

در محضر علامه رفیعی قزوینی

در آن سنوات استاد آیه الله حاج میرزا ابوالحسن رفیعی قزوینی (قدس سره) از قزوین به تهران تشریف فرما شدند و اقامت فرمودند که به هدایت جناب استاد شعرانی به حضور شریفش تشرّف یافتند و چند سالی (۵ سال) در محضر مبارکش نیز به تحصیل علوم عقلی و نقلی و عرفانی از اسفار صدر اعظم فلاسفه و شرح علامه محمد بن حمزه مشهور به ابن فناری بر مصباح الانس صدر الدین قونوی و خارج فقه (طهارت و صلوه و اجاره از روی متن عروه الوثقی فقیه آقا سید محمد کاظم یزدی) و خارج اصول (از متن کفایه الاصول آخوند خراسانی) مشتغل بودند و به «فاضل آملی» از زبان مبارک ایشان وصف می شدند.

در محضر درس آیه الله حکیم الهی قمشه ای (رضوان الله تعالی علیه):

تمام حکمت منظومه متأله سبزواری و مبحث نفس اسفار و حدود نصف شرح خواجه بر اشارات شیخ رئیس را تلمذ نمودند.و نیز در مجلس تفسیر قرآن آن جناب خوشه چین بودند که همه درسها بیش از ده سال در بیت شریف حکیم متأله الهی قمشه ای (رضوان الله تعالی علیه) بعد از نماز مغرب و عشاء برگزار می شد.
و نیز مدتی مدید در تهران در درس خارج فروع فقهیه و اصول علامه جناب آیه الله آشیخ محمد تقی آملی شرکت فرمودند.

و همچنین از اعاظمی که در تهران به ادراک محضرشان بهره مند بودند، جناب حکیم الهی و عارف صمدانی استاد محمد حسین فاضل تونی (رحمه الله تعالی علیه) است که قسمتی از طبیعیات شفا و شرح علامه قیصری بر فصوص شیخ اکبر محی الدین عربی را نزد ایشان تلمذ نمودند.و قسمتی از طبیعیات شفا را در محضر مبارک جناب آیه الله حاج میرزا احمد آشتیانی (قدس سره) خوانده اند. و یکی از آن بزرگواران شیخ جلیل مفضال و خدوم علم و کمال و بارع در علوم عقلیه و نقلیه حاج شیخ علی محمد جولستانی (رحمه الله تعالی علیه) بود که در فراگیری لئالی منتظمه در منطق تصنیف متأله سبزواری پیش ایشان شاگردی نمودند.

تدریس همراه تحصیل

در مدت اقامت حضرتش در تهران در طی سیزده سال یا بیشتر همراه با اشتغال به تحصیل علوم از آن محاضر عالیه طبق روش معهود و سیره جاریه بین علمای روحانی به تعلیم و تدریس در مدارس (حوزه علمیه) روحانی نیز اشتغال داشتند و کتابهای ذیل را تدریس فرمودند:

معالم الاصول مطوّل تفتازانی, « حضرت مولی شش دوره به تدریس مطوّل توفیق داشت » و معانی مطوّل از اول تا آخر و قسمت زیادی از بیان بدیع آنرا تحشیه فرمودند که بسیار گرانقدر و شریف است.

کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد در علم کلام که اینک با تصحیح و تعلیقات حضرتش به طبع رسید.
قوانین در اصول شرح محقق طوسی بر اشارات شیخ رئیس در حکمت مشائیّه
شرح لمعه در فقه
ارث جواهر در فقه
لئالی منتظمه جوهر نضید
حاشیه ملاعبدالله
شرح شمسیه
این چهار کتاب اخیر در علم منطق است.
هیئت فارسی در قوشچی
شرح چغمینی تشریح الافلاک شیخ بهایی اصول اقلیدس زیج بهادری این پنج کتاب در ریاضیات: هیئت و حساب و هندسه است و همچنین موفق به یادگیری زبان فرانسه گردیدند.

مهاجرت از دارالعلم تهران به شهر مقدّس قم

در دوشنبه ۲۵ جمادی الاول/ سال ۱۳۸۳ هجری قمری برابر با ۲۲ مهر ۱۳۴۲ هجری شمسی به قصد اقامت در قم، تهران را ترک گفته اند.
بعد از ورود به قم، تدریس معارف حقّه الهی و تعلیم فنون ریاضی را شروع کردند.
برخی از دروسی که حضرت استاد (حفظه الله تعالی) تدریس فرمودند، از شرح دفتر دل باب یازدهم جلد ۲ شارح حضرت استاد صمدی آملی (حفظه الله تعالی) به شرح ذیل می باشد:
تدریس چهار دوره اشارات با شرح خواجه که در هر دوره ای با تصحیح دقیق و تعلیقات وشرحی محققانه همراه بوده است.(صفحه ۲۵۳)

تدریس مصباح الانس به مدت هشت سال در حوزه علمیه قم برای چندین نفر از عزیزان به خصوص جناب عارف واصل حضرت حجه الاسلام سمندری نجف آبادی و جناب عارف واصل حضرت آقای دکتر امامی نجف آبادی و دوره دوم تدریس آن نیز در تاریخ ۲۴/۷/۱۳۷۰ برابر هفتم ربیع الثانی ۱۴۱۲ قمری آغاز شد که تا صفحه ۴۹ این کتاب به طبع انتشارات فجر در طی ۱۸۴ جلسه ادامه یافت و در تاریخ ۲۶/۱۱/۷۱ با کسالت حضرت مولی تعطیل شد. (صفحه ۲۵۵)

تدریس شرح فصوص الحکم قیصری چهار دوره که برای شاگردان املاء می فرمود و آنان مینوشتند. (صفحه ۲۵۵) تدریس یک دوره کامل شفا شیخ رئیس که در ضمن تدریس از روی چندین نسخه تصحیح شده و تعلیقات و حواشی نمودند. (صفحه ۲۵۴)

تدریس چهار دوره تمهید القواعد در حوزه علمیه قم که هر دوره اش حدود چهار سال به طول انجامید. (صفحه ۲۵۴) تدریس « اُکَر مانالاؤس » که مدت سه سال در حوزه علمیه قم بطول انجامید. (صفحه ۲۵۶)

تدریس دو کتاب « اُکَر ثاوذوسیوس و مساکن » به تحریر خوجه طوسی. (صفحه ۲۵۷)
تدریس اصول اقلیدس. (صفحه ۲۵۷) تدریس دروس هیئت و دیگر رشته های ریاضی. (صفحه ۲۶۳)
و ……….

ادراک محضر علامه طباطبائی (رحمه الله علیه)

حضرت استاد علامه، یگانه عصر به مدت ۱۷ سال از محضر قدسی علامه طباطبائی (ره) بهره بردند. در خدمت ایشان کتابهای زیر را خواندند:
کتاب «تمهید القواعد» صائن الدین علی بن ترکه، که شرحی است شریف بر « قواعد التوحید » ابن حامد ترکه و تدرّس آن شب جمعه ۱۲ شعبان المعظم سنه ۱۳۸۳ هجری قمری به اتمام رسید.
کتاب برهان منطق شفاء شیخ رئیس. تاریخ شروع آن شعبان المعظم ۱۳۸۶ هجری قمری مطابق با آذر ماه ۱۳۴۷ هجری شمسی بوده است. جلد نهم اسفار صدرالمتألهین به چاپ جدید که از اول باب هشتم کتاب نفس تا آخر آن می باشد و درس آن در روز یکشنبه ۲۳ شعبان المعظم مطابق با پنجم آذر ماه ۱۳۴۶ هجری شمسی بطور کامل پایان پذیرفت.

کتاب توحید بحار مجلسی. تاریخ شروع آن: شب پنجشنبه ۱۴ شوال المکرم ۱۳۹۴ هجری قمری بوده است. جلد سوم بحار که در مورد معاد و مطالب دیگر آن است و آنرا به تمامی خواندند. از جمله چیزهایی که از محضر قدسی او استفاده کردند، تحقیق در مورد شعب علم، بحث از واجب تعالی و صفات او، تفسیر آیات قرآنی و تنقیب در عقاید حقّه جعفری بوده است.حضرتش سوگند یاد کرده و می فرمایند: « به جانم سوگند مهمترین چیزی که در محضر شریف او جوهر عاقل را مبتهج می کرد، اصول علمیّه و امهّات عقلیه ای بود که القاء می فرمود و هر یک از آنها دری بود که درهای دیگری از آن گشوده می شد. به خداوند سوگند از محضر روحانی او علم و عمل فیضان می کرد؛ حتی سکوتش نطقی بود که هیمانی ملکوتی را حکایت می کرد. »

در محضر علامه محمد حسن الهی طباطبائی (ره)

از جمله کسانی که در عتبه علیای او اعتکاف داشتند، زبده علمای عامل و عمده عرفای شامخ، عروج کرده به مطالع یقین، حکیم متفقه، فقیه متأله، استاد علامه مکاشف و بحر معارف مولای حضرتش حاج سید محمد حسن الهی طباطبائی تبریزی – برادر علامه استاد حاج سید محمد حسین طباطبائی تبریزی – بود که در فنون علوم غریبه اوفاق، جفر، رمل علم حروف، علم عدد و زُبُر و بیّنات و دیگر شعب ارثماطیقی از محضرشان بهره مند گردیدند.

در محضر حاج سید مهدی قاضی تبریزی (ره)

حضرت آقا به مدت چهار سال یا بیشتر جهت تعلم علوم ارثماطیقی در محضر گرانقدر عالم وفیّ زکیّ تقیّ، صاحب خط ممتاز، دوحه شجره قرآن و عرفان و برهان، فرزند صاحب کمالات و خوارق عادات، عالم کامل، مکمّل مکاشف، حضرت آیه الله العظمی حاج سید علی قاضی تبریزی مصداق « اَلوَلَدُ سِرُّ اَبیه» اعنی الحجه سید مهدی قاضی مشرف بوده اند. به فرمایش حضرت آقا: «ایشان در تعلیم من بذل جهد فرمود و او را بر من حقی است عظیم.»
به خداوند سوگند قلم و زبان به ادای شکر محشار نیکی هایی که این مشایخ عظام در حقّ ما نموده اند وافی نیست؛ اگر چه عله العلل و مفیض علی الاطلاق، الله ربّ العالمین است

و الحمد لله ربّ العالمین.

شاگردان

شاگردان خاص درسی – سلوکی:

  1. رضا ولایی معروف به ابوسعید آملی
  2. داوود صمدی آملی
  3. حسن رمضانی
  4. مهدی سمندری
  5. محمود امامی نجف آبادی
  6. یدالله یزدان پناه

افرادی که بنحوی یا در برهه‌ای از وی بهره برده‌اند:

  1. سید حسن امین
  2. اسماعیل منصوری لاریجانی
  3. نورالله طبرسی
  4. حیدر ضیایی
  5. سید علی حسینی آملی
  6. مهدی احدی

تألیفات و تصحیحات

آثار عرفانی و اخلاقی
۱٫لقاء الله
۲٫وحدت از دیدگاه عارف و حکیم
۳٫انه الحق
۴٫ولایت تکوینی
۵٫عرفان و حکمت متعالیه
۶٫الهی نامه متن الهی نامه
۷٫انسان در عرف عرفان
۸٫کلمه علیا در توقیفیت اسماء
۹٫اصول و امّهات حکمی و عرفانی
۱۰٫تصحیح رساله مکاتبات
۱۱٫تصحیح و تعلیق تمهید القواعد
۱۲٫تصحیح . تعلیق شرح فصوص قیصری
۱۳٫تصحیح و تحشیه رساله تحفه الملوک فی السیر و السلوک
۱۳٫مفاتیح المخازن
۱۴٫شرح فصوص الحکم
۱۵٫مشکاه القدس علی مصباح الأنس
۱۶٫شرح طایفه ای از اشعار و غزلیات حافظ
۱۷٫نور علی نور در ذکر و ذاکر و مذکور
۱۸٫باب رحمت
۱۹٫نامه ها برنامه ها
۲۰٫قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند

آثار فلسفی و منطقی

۱٫اتحاد عاقل به معقول
۲٫نصوص الحکم بر فصوص الحکم
۳٫رساله جعل
۴٫صد کلمه
۵٫تصحیح اسفار اربعه
۶٫تصحیح و تعلیق کتاب نفس شفاء
۷٫رساله ای در تضاد
۸٫رساله ای در اثبات عالم مثال
۹٫رساله ای در حرکت جوهری
۱۰٫ممدّ الهِمَم فی شرح فصوص الحِکَم
۱۱٫رساله نفس الأمر
۱۲٫نهج الولایه
۱۳٫درر القلائد علی غررِ الفَرائد
۱۴٫النور المتَجَلّی فی الظّهور الظِّلّی
۱۵٫مفاتیح الاَسرار لسلّاک الأسفار
۱۶٫سرح العیون فی شرح العیون
۱۷٫گشتی در حرکت
۱۸٫الحجج البالغه علی تجرد النفس الناطقه
۱۹٫گنجینه گوهر روان
۲۰٫رساله ای در اثبات عالم مثال
۲۱٫رساله مُثُل
۲۲٫تصحیح و تعلیق شرح اشارات
۲۳٫ترجمه و شرح سه نمط آخر اشارات
۲۴٫تصحیح و تعلیق شفا
۲۵٫ترجمه و تعلیقِ الجمع بین الرَّأیَین
۲۶٫رساله اعتقادات
۲۷٫الأصول الحکمیّه
۲۸٫رساله رؤیا
۲۹٫من کیستم
۳۰٫رساله فی التضاد
۳۱٫معرفت نفس
۳۲٫نثر الدراری علی نظم اللئالی

آثار فقهی

۱٫رساله ای در مسائل متفرقه فقهی
۲٫تعلیقات علی العروه الوثقی فی الفقه
۳٫وجیزه ای در مناسک حج

آثار تفسیری

۱٫تصحیح خلاصه المنهج
۲٫انسان و قرآن

آثار کلامی

۱٫خیر الأثر در رد جبر و قدر
۲٫تقدیم و تصحیح و تعلیق رساله قضا و قدر محمد دهدار
۳٫لیلهالقدر و فاطمه علیها السلام
۴٫رساله فی الإمامه
۵٫رساله ای در کسب کلامی
۶٫فصل الخطاب فی عدم تحریف کتاب ربّ الأرباب
۷٫رساله حول الرؤیا

آثار روایی

۱٫تصحیح نهج البلاغه
۲٫تصحیح سه کتاب (ابی الجعد ، نثر اللئالی ، طب الأئمّه)
۳٫تکمله منهاج البراعه
۴٫مصادر و مأاخذ نهج البلاغه
۵٫انسان کامل از دیدگاه نهج الیلاغه
۶٫شرح چهل حدیث در معرفت نفس
۷٫رساله ای در اربعین

آثار ریاضی و هیوی

۱٫دروس معرفه الوقت و القبله
۲٫رساله کلّ فی فلک یسبحون
۳٫رساله ای در تناهی ابعاد
۴٫تصحیح کتاب الإستیعاب فی صنعه الأصطرلاب للبیرونی
۵٫تعیین سمت قبله مدینه
۶٫الصحیفه العسجدیّه فی آلاتٍ رصدیّه
۷٫الکوکب الدرّی فی مطلع التّاریخ الهجری
۸٫رساله سی فصل
تعلیق تحفه الأجِلَّه فی معرفه القبله
۸٫رساله قطب نما و قبله نما
۹٫تعلیقه بر رساله مولا مظفر
۱۰٫رساله میل کلّی
۱۱٫رساله ظِلّ
۱۲٫رساله تکسیر دایره
۱۳٫تصحیح کتاب المناظر فی کیفیّه الابصار
۱۴٫رساله ای در اختلاف منظر و انکسار نور
۱۵٫رساله فی تعیین البُعد بین المرکزین و الأوج
۱۶٫رساله فی الصّبح و الشّفق
۱۷٫رساله ای پیرامون فنون ریاضی
۱۸٫رساله ای در مطالب ریاضی
۱۹٫دروس هیأت و دیگر رشته های ریاضی
۲۰٫تصحیح و تعلیق شرح جغمینی
۲۱٫تصحیح و تعلیق تحریر اصول اقلیدس
۲۲٫تصحیح و تعلیق اُکَرِ مانالاؤس
۲۳٫تصحیح و تعلیق تحریر اُکَرِ ثاوذوسیوس
۲۴٫شرح زیج بهادری
۲۵٫تصحیح و تعلیق شرح بیرجندی بر زیج الغ بیک
۲۶٫تصحیح و تعلیق شرح بیرجندی بربیست باب
۲۷٫تصحیح و تعلیق تحریر مجسطی
۲۸٫استخراج جداول تقویم
۲۹٫تصحیح و تعلیق الدّرّ المَکنون و الجوهر المَصون
۲۸٫دروس معرفت اوفاق
۲۹٫شرح قصیده کُنوز الأسماء

آثار ادبی

۱٫تقدیم و تصحیح و تعلیق نصاب الصِّبیان
۲٫تصحیح کلیله و دمنه
۳٫تصحیح و اعراب اصول کافی
۳٫دیوان اشعار
۴٫قصیده یَنبوع الحیاه
۵٫مصادر اشعار دیوان منصوب به امیر المؤمنین
۶٫تعلیقه بر باب توحید حدیقه الحقیقه
۷٫تصحیح گلستان سعدی
۸٫تعلیقه بر قسمت معانی مطوَّل
۹٫امثال طبری

آثار متفرقه

۱٫تقدیم و تصحیح و تعلیق خزائن
۲٫هزار و یک نکته
۳٫هزار و یک کلمه
۴٫مجموعه مقالات
۵٫ده رساله فارسی
۶٫کشیکل
۷٫مصاحبات

رحلت 

حسن زاده آملی صبح روز ۳ مهر ۱۴۰۰ش (۱۸ صفر ۱۴۴۳ق) به علت نارسایی قلبی پیشرفته در بیمارستان امام رضای آمل بستری شد و ساعت ۹ شب همان روز درگذشت. در برخی گزارش‌ها به نقل از قدیر نژاد (رئیس بیمارستان) دلیل مرگ آملی نارسایی شدید قلبی عنوان شد.

محل دفن علامه حسن زاده آملی در کنار آرامگاه همسرش

پیکر وی پس از تشیع در پنجم مهر در روز ششم مهر در روستای ایرای لاریجان و در آرامگاهی که در حیاط خانه‌اش برای همسرش ایجاد کرده بود به خاک سپرده شد.

زندگینامه امام خمینی قسمت اول

 

امام خمینی

بخش اول : تولد تا جوانى

تولد

او در بیستم جمادى الثانى ۱۳۲۰ مصادف با ولادت با سعادت صدیقه طاهره(علیها السلام)در شهرستان خمین،در یک خاندان علم و تقوى متولد گردید.

شیرخوارگى

هاجر خانم پس از زایمان بیمار شده بود. به کمک صاحبه خانم ، خواهر شوهرش ، براى روح الله دایه اى به نام ننه خاور پیدا کردند، ننه خاور به تازگى کودک دو ماهه اش به علت مریض مرده بود و وقتى که به او پیشنهاد کردند، به روح الله شیر بدهد، جواب داد: چه بهتر از این ، دایه سید اولاد پیغمبر مى شوم .

بعد از آن ، این ننه خاور بود که هر روز با آن حوض و وضو مى گرفت و بعد کنار هاجر مى نشست و بچه را شیر مى داد و یاد پسر کوچکش را – که دیگر در آغوش نداشت – با روح الله پیش خود زنده مى کرد.
به ننه خاور توصیه شده بود تا زمانى که روح الله را شیر مى دهد، لقمه کسى را نخورد و روزانه چند نوبت وعده خوراکى براى وى مى فرستادند. روح الله دو سال شیر خورد.

نوزاد کوچک روز به روز بزرگتر مى شد و دیگر خاور و هاجر را مى شناخت . در آغوش آنها لبخند مى زد و شیر مى خورد، آقازاده ، خواهرش ، در دامان هاجر مى نشست و به برادر کوچکش مى نگریست که چطور شیر مى خورد و در آغوش ننه خاور بازى مى کند مولود شادمان از سلامتى مادر و روح الله در کارهاى خانه کمک مى کرد.

بدین گونه سید روح الله در ماههاى نخستین حیات خویش از نگاههاى تواءم با محبت ، لبخندهاى شادمانه و نوازشهاى پدر محروم گردید و تیر ستم ، غبار یتیمى بر چهره اش نشاند. هاجر خانم بر اثر این ضایعه در اندوهى بزرگ به سر مى برد و قلبش به دنبال همسر محبوبش در حال پرواز بود، چرا که شوهرى شجاع ، عالم ، متدین و با عاطفه از دست داده بود؛ او مى کوشید با دعا و نیایش و ارتباط با خداوند، یاءس و حرمان را از خود دور کند. با این حال ، حق داشت از این رویداد محزون باشد؛ زیرا سید مصطفى به تازگى باغبانى نهال نوپاى روح الله را نیز به او سپرده بود.

مربیان شفیق و فداکار

با شهادت سید مصطفى ، خواهر آن شهید، مرحوم بانو صاحبه خانم به خانه برادر رفته ، و همراه با بانو هاجر خانم – که بحق هاجر زمان بود – سرپرستى کودکان خردسال را عهده دار شد.
بانو صاحبه خانم ، نوازشگر قهرمان پرورى بود که از پنج ماهگى در تربیت و پرورش روح الله سهم بسزایى داشت و برایش مونس فداکار، سرپرستى دلسوز، پناهگاهى محکم و مهربان بود.

آرى ، چون هاجر خانم ، مادر روح الله ، وظیفه اى دشوار داشت و از ناگزیر عهده دار تربیت و پرورش سه دختر و سه پسر شده بود و تنها بود، این بانوى بزرگوار به او پیوست و یار و یاورش شد. صاحبه خانم ، زندگى و آرامش خود را رها کرد و با فداکارى کم نظیرى اجازه نداد همسر شهید سید مصطفى تنها بماند. او نمى توانست یادگار برادر را در وضعى نگران کننده ببیند؛ و به همراه هاجر خانم ، دامان گرم خود را پناهگاه فرزندان برادر کرد و به کودک نور سیده او شجاعت و مهر آموخت .
این دو بانوى مؤ من و شجاع همچون دو رودخانه با صفا دریاى وجود روح الله را سیراب نمودند. یکى ، آرام و با طراوت و دیگرى ، عمیق و خورشان .

خلوت با طبیعت

بیلچه هایى پهن و نازک براى زیرورو کردن باغچه ها، میل به بازى با خاک را در بچه ها بر مى انگیخت . یکى از بیلچه هاى سبک و نوک تیز، اسباب بازى روح الله شده بود. وقتى هوا آفتابى بود با آن ، خاک باغچه را زیرورو مى کرد. مادر او را به حال خود وامى گذاشت تا در حیاط بگردد و با طبیعت خلوت کند. وقتى مؤ ذن از مناره مسجد اذان ظهر سر مى داد؛ مادر به سراغ روح الله مى رفت و دست و صورت او را شست و شو مى داد و ناخنهایش را تمیز مى کرد و لباسهایش را عوض مى کرد.

موهایى تا ترمه گوش

تا چهار سالگى موهاى بلندى داشت که تارهایى از آن نرمه گوش را مى پوشاند. شاید اول بار (کربلایى حسن سلمانى )، این موها را کوتاه کرد و از آن پس هر ده یا پانزده روز یک بار به این خانه مى آمد و سر پسرها را اصلاح مى کرد. روح الله آخرین کسى بود که سرش تراشیدن مى شد. از اصلاح با ماشین دستى سلمانى بدنش مى آمد؛ و هر وقت نوبتش مى شد پا به فرار مى گذاشت ؛ اما عاقبت گیر مى افتاد و ناچار روى چهار پایه سلمانى مى نشست . اول بار که سرش را کربلایى مى تراشید، هنگام تراشیدن آنقدر به به مى گفت که روح الله باورش شد بسیار زیبا شده است ؛ مرتضى و نورالدین هم دور چهارپایه مى چرخیدند و به به مى گفتند. وقتى به اتاق رفت و در آینه خود را دید؛ با لبان ورچیده و مشت گره بیرون جهید و به هر کسى که به به مى گفت چند مشت ضربه مى زد.

شنا در حوض خانه

بعدازظهر تابستان در ایوان ، قالیچه اى پهن مى شد، بالشهاى بچه ها ردیف در کنار هم قرار مى گرفت و روح الله ، که کوچکتر از همه بود، بازوى مادر را بالش مى کرد و همان گونه که به لالایى مادر گوش مى سپرد، نسیم بى رنگ را مى نگریست که برگهاى سپیدارها و تبریزیهاى بلند را حرکت مى داد و در لابه لاى شاخه ها و برگها تلاش گنجشگها را مى دید که به امید دانه اى از شاخه اى پر مى کشیدند و بردانه درشت انارها، که هنوز نارس بود، نوک مى زدند. در این حال ، مادر و کودکان به خواب مى رفتند. اغلب مادر زودتر بلند مى شد و گاه روح الله بى آنکه مادر را بیدار کند، آهسته از پله ها پایین مى آمد تا پروانه اى را که بر روى گلهاى محمدى باغچه ، نزدیک حوض بالها را چون صفحه کتاب باز مى کرد و دوباره برهم مى گذاشت ، تماشاکند. گاهى و سوسه آب او را به کنار حوض مى برد. چه بسا بارها در این حوض افتاده است و مادر از صداى دست و پا زدنهاى او نگران از خواب پریده و تا کنار حوض دویده باشد. شاید اولین درسهاى شنا را در همین حوض آموخته است .

روى زین اسبهاى چابک

در قدیم کودکان اسباب بازى زیادى نداشتند و با هر چیزى خود را مشغول مى کردند. گاه از درخت بالا مى رفتند و گاه چوبى را به عنوان اسب و الاغ سوار مى شدند و خرکش کنار در کوچه ها مى گشتند و به جاى اسب ، خود شیهه مى کشیدند؛ اما روح الله شانس این را داشت که اسب جاندار و چابکى را سوار شود. ننه خاور که در شیردادن به روح الله هاجر خانم را کمک حال بود، اسب سوار قابلى نیز بود. چنان پا در رکاب مى گذاشت که گویى از پله اى بالا مى رود. دهانه چنانکه در دستهایش هنرمندانه تاب مى خورد که چموشترین اسبها رامش مى شدند. حتى بر روى اسب تیر مى انداخت و تیرش به هدف مى رسید. این زن که مادر رضاعى روح الله بود، گاه اسبى مى آورد و روح الله را در بغل مى گرفت تا به او رمز و راز سوارکارى بیاموزد. بعد از مدتى روح الله دهانه اسب را به تنهایى در دستهاى کوچکش مى گرفت و ننه خاور او را تماشا مى کرد

کبوتران چاهى

روح الله وقتى به پاى کفترخان خانه کبوتر، که در خمین بسیار زیاد بود مى رسید مشتى دانه از داخل کیسه اى که در داشت ، روى زمین مى ریخت . کبوتران از لانه ها بیرون مى آمدند و او تلاش مى کرد تا یکى – دو تا از آنها را بگیرد، ولى کبوتران چاهى چابک بودند؛ اما گاهى وقتها یکى از آنها را در حالى که قلبش بشدت مى تپید، به سرعت به خانه مى آورد و در قفسى که براى مرغان خانگى ساخته بودند جا مى داد؛ مادر که خود فرزند داشت ، نگران آن بود که نکند آن کبوترى که به دام فرزندش افتاده ، جوجه هایى داشته باشد که چشم انتظار آمدن پدر و مادرشان باشند. بنابراین ، خواهش افتاده ، جوجه هایى داشته باشد که چشم انتظار آمدن پدر و مادرشان باشند. بنابراین ، خواهش مى کرد کبوتر را آزاد کند؛ اما با توجه با طرز فکر کودکانه ، آزاد کردن کبوتر را به معنى هدر دادن زحمات خود تلقى مى کرد. مادر که نمى خواست خواهشش رنگ اجبار و امر بگیرد، دور از چشم روح الله در اولین فرصت در قفس را باز مى کرد؛ ولى باز این بازى تکرار مى شد. یک روز مادر داستانى ساخت که در این داستان جوجه ها ناظر به دام افتادن مادرشان ، به بهانه اى از اتاق بیرون رفت ، کنار قفس ایستاد و کبوترانى را که به دام انداخته بود، آزاد ساخت . روح الله ظرف آبى را ریو پشت بام گذاشته بود و هر روز آبش را تازه مى کرد تا کبوتران خسته ، منقار در آن فرو برند. گاهى هم ته مانده غذا یا خرده نانى بیات را برایشان مى برد.

شهر فرهنگ

شهر فرهنگ یک جعبه چوبى براى نمایش عکس بود و قبل از آنکه سینما متداول شود، یک سینماى سیار تلقى مى شود. عمو شهر فرهنگى خمین پیرمردى چاق و چابک بود؛ و یک جعبه شهر فرنگ داشت ، در این جعبه شهر فرهنگ داشت ، در این جعبه بچه ها با عکسهاى شخصیتهاى مذهبى و سیاسى ، اماکن متبرکه نظیر کعبه و کربلا یا مسجدالنبى و مسجد الاقصى و بعضى دیدنیهاى خوب جهان آشنا مى شدند. هر زمانى که از کوچه فریاد شهر فرنگى به گوش روح الله مى رسید، او مى دوید تا عکسهاى تازه را تماشا کند. با آنکه روح الله با حوصله تمام چشم را به ذره بین مى چسبانید و حوصله شهر فرنگى را سر مى برد؛ اما شهر فرنگى تحمل مى کرد تا روح الله از دیدار یک عکس سیر شود و عکس بعدى را بطلبد، چرا که ننه خاور غالبا سخاوتمندانه به عمو شهر فرنگى یک بغل برگه زردآلو، تعدادى گردو و انجیر و بادام و دیگر خوردنیهاى خشک مى داد؛ و گاهى نیز لباسهایى را که براى بچه ها کهنه یا تنگ شده بود به عمو مى داد تا نوه هاى خود را شاد کند.

خاطره لباسهاى کهنه در ذهن روح الله خوشایند نبود. حدود ده سال بعد به ننه خاور گلایه کرد که چرا لباسهاى کهنه را به عمو شهر فرنگى مى دهى . ننه خاور پاسخى داد که روح الله قانع و همواره ناراحت بود.

جشن سوم شعبان

یک روز مانده به سوم شعبان که سالروز تولد سومین امام شیعیان ، حسین بن على (ع ) است ، آقا معلم پیشنهاد داد بچه ها با پارچه هاى رنگى ، که از برش ‍ دوخت لباسها باقى مانده بود، پرچم درست کنند و دیواره هاى خانه را آذین ببندند. مادر گشاده دستى کرد و پارچه هاى دیگرى را هم به آنها داد. دنبال میله پرچم بودند؛ چشمشان به یک پرده حصیرى افتاد که نو، و لوله شده در انبار بود. میله هاى آن را کشیدند؛ و میل پرچمها، با نى هاى حصیرى درست شد. کار بى اجازه آنها، مادر را حسابى عصبانى کرده بود. مادر پارچه یکى از همان پرچمها را کند و با میله آن به حالت تهدید از نورالدین برادر بزرگتر روح الله پرسید: کى حصیر را خراب کرد؟ روح الله بلافاصله گفت : من نورالدین گفت : دروغ مى گوید، من آن را خراب کردم مادر پرسید پس ، هردو؟ دوباره نورالدین گفت من ! چ نیز در حمایت از برادر گفت : نخیر، من ! مادر رو به نورالدین کرد و گفت : تو که بزرگتر بودى چرا؟ روح الله بالافاصله کنار نورالدین ایستاد و گفت : ما قد هم هستیم ، اخمهاى مادر درهم رفته بود؛ اما چشمهایش مى خندید؛ روح الله گفت : اگر مى خواهى بزنى ، زودتر بزن ! خیلى کار داریم ! مادر درمانده بود که چند کند، عمه وساطت کرد که از این پس بچه ها از این جور کارها نکنند.

آغاز تحصیلات

روح الله در مکتبخانه آخوند ملاابوالقاسم تحصیل کردند؛ مکتبخانه ملاابوالقاسم نزدیک خانه شان بود، مکتبخانه هاى قدیمى خواندن و نوشتن را به بچه ها مى آموختند. گلستان سعدى یا متونى ساده تر تدریس مى شد؛ اما درس اصلى ، قرآن بود، مکتبدار بچه ها را تشویق مى کرد که قرآن را حفظ کنند. سوره هاى آخر قرآن بود، مکتبدار بچه ها را تشویق مى کرد که قرآن را حفظ کنند. سوره هاى آخر قرآن را اکثر بچه ها خود به خود حفظ مى شدند، چه این سوره ها هم کوتاهند هم آهنگین ، گاه چند حدیث نیز از پیامبر اکرم (ص ) یا ائمه اطهار (ع ) چاشنى درس مى شد، یکى از حدیثها که اغلب بچه ها حفظ مى شدند، منسوب به امیرمؤ منان على (ع ) بود که فرمود: هر کسى که به من چیزى آموزد، مرا بنده خویش سازد این سخن همچون تخمى در جان بچه ها مى رویید و حاصل آن ، ادب و احترام دائمى بود نسبت به آموزگاران . این حدیث آنچنان در روح الله مؤ ثر واقع شد که تا آخر عمر هرگز کسى ندید که استادى از استادانش در مجلس وارد شود و روح الله تمام قد نایستد.

هدیه معلم مکتبخانه

رسم بود مادرها در روز فارغ التحصیل بچه هایشان بقچه اى زیر بغل آنها بگذارند تا به رسم قدرشناسى از معلم ، هدیه اى تقدیم کنند. بچه ها از این کار خجالت مى کشیدند. روح الله که پسر بچه اى مؤ دب و با شهامت بود، به خوبى از عهده سلام و احوالپرسى با بزرگترها بر مى آمد، با این حال خجالتى بود؛ به همین دلیل وقتى گره بقچه اش را باز مى کرد تا هبه اش را بیرون بیاورد، دانه هاى درشت عرق بر پیشانى اش دیده مى شد؛ وقتى آقا معلم تشکر مى کرد، او نیز جمله هاى کودکانه تشکرآمیز بابت درسهایى که آموخته بود بر زبان مى آورد؛ اما سر را همچنان پایین نگه مى داشت .

روح الله پس از ختم قرآن ، که تقریبا سنش هفت سال بود، براى فراگیرى ادبیات و درس عربى ، نزد شیخ جعفر، پسر عموى مادرشان رفتند و بعد از او پیش میرزا محمود مهدى دایى اش شروع کردند و سپس ‍ نزد حاج میرزا رضا نجفى ، شوهر خواهرش منطق را شروع کردند و بعد هم منطق و مطول و سیوطى را نزد برادرش خط نستعلیق خوب مى نوشت ؛ و طورى خط روح الله به برادرش نوشت و هیچ کس ‍ نمى توانست بین آن دو خط فرق بگذارد.

یکى از دوستان ایشان نقل مى کرد که حضرت امام از همان نوجوانى و جوانى ، اول وقت به نماز مى ایستادند.
خویشاوندان روح الله که از پانزده سالگى با ایشان بودند، مى گفتند: از پانزده سالگى ایشان که ما در خمین بودیم ، یک چراغ موشى کوچک مى گرفتند و مى رفتند به یک قسمت دیگر که هیچ کسى بیدار نشود؛ و نماز شب مى خواندند.

درگذشت عمه و مادر

صاحبه خانم ، عمه آقا روح الله ، در نوجوانى او بر اثر بیمارى و با جان باخت و به سراى باقى شتافت . وفات وى اندوهى جانکاه را بر قلب روح الله پانزده ساله وارد کرد و روح وى را آزرده ساخت . دیرى نپایید که در همان سال نیز مادر او، هاجر خانم ، در بستر مرگ افتاد و چراغ عمرش به دست توفان اجل خاموش شد. آن دو بزرگوار پس از عمرى تلاش و فداکارى در خاکفرج قم در نزدیکى مرقد امامزاده احمد، از نوادگان امام زین العابدین (ع ) در کنار هم به خاک سپرده شدند.

با فقدان این دو مربى عالیقدر، نهال سرسبز و نورس وجود این نوجوان دستخوش تندباد حوادث روزگار قرار گرفت .
روح الله پس از شهادت پدر و ارتحال مادر وفات عمه اش ، تحت سرپرستى برادر بزرگترش ، سید مرتضى ، به فراگیرى علوم روى آورد.

حمله اشرار

روح الله در کنار دانش اندوزى از مبارزه با اشرار و دفع ستمگران ، که در آن منطقه به مردم ظلم مى کردند، غافل نبودند، ایشان در خاطره اى مى گویند: من از بچگى در جنگ بودم ، ما مورد هجوم زلقى ها ( ۲۵) بودیم ، مورد هجوم رجبعلى ها بودیم و خودمان تفنگ داشتیم و من در عین حالى که شاید اوایل بلوغم بود و بچه بودم ، دور این سنگرهایى که در محل به بسته بودند و اینها مى خواستند هجوم و غارت کنند، آنجا مى رفتم ، سنگرها را سرکشى مى کردیم …، و در جاى دیگر گفته اند… ما در محلى که بودیم ، یعنى خمین ، سنگر مى رفتیم و با این اشرارى که بودیم و حمله مى کردند و مى خواستند بگیرند و چه بکنند مقابله مى کردیم … دیگر دولت مرکزى قدرت نداشت و هرج و مرج بود… یک دفعه هم که یک محله اى از خمین را گرفتند و مردم با آنها معارضه کردند و تفنگ دست گرفتند؛ ما هم جزء آنها بودیم …

هجرت به اراک

روح الله پس از آموزش صرف و نحو و منطق به مدت سه سال در محضر برادرش سید مرتضى ، در هیجده سالگى رهسپار حوزه علمیه اراک ، که تحت زعامت آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى رونق بسزایى داشت ، شدند و در محضر اساتید فن به آموختن ادبیات مشغول شدند. اینشان فراگیرى ادامه کتاب مطول را نزد شیخ محمدعلى بروجردى و ادامه منطق را نزد حاج شیخ محمد گلپایگانى و شرح لمعه را نزد آقاى عباسى اراکى آغاز کردند. او از محضر اساتید دیگرى همچون : آقا میزا محمود افتخار العلما، آقا مهدى دایى ، میرزا رضا نجفى خمینى استفاده کردند.

هجرت به قم تحصیلات عالیه

مولود مسعود که پیش از شناختن جهان اطراف خود پدر بزرگوار خود را ازدست داده بود،در گهواره یتیمى بزرگ شد.هنگامى که هنوز پا به‏۱۶ سالگى نگذاشته‏ بود،مادر گرامى خود را نیز در سال‏۱۳۳۶ از دست داد،آن گاه تحت‏ سرپرستى عمه گرامى و برادر بزرگ خود،آیه الله حاج سید مرتضى پسندیده قرار گرفت،و زیر نظرآن دو،به تحصیل علوم دینى پرداخت.وى مقدمات دروس ادبى را در خمین آموخت،آن گاه در سال‏۱۳۳۹ ه.ق،در عنفوان جوانى عازم اراک شد تا در حوزه درس مرحوم ‏آیه الله حاج شیخ عبد الکریم حائرى به تحصیلات دینى و علمى خود ادامه دهد.آن گاه‏ که مرحوم حاج شیخ عبد الکریم در سال ۱۳۴۰ ه.ق عازم حوزه نوپاى قم مى‏ گردید،اونیز همراه آن بزرگ مرد به قم رهسپار گردید و در مدرسه دار الشفاء سکونت ورزید و به ‏ادامه تحصیل و تکمیل تهذیب نفس خویش پرداخت تا در سال ۱۳۴۵ ه.ق،با استعدادو ذکاوت خاصى که ‏داشت،سطوح عالیه‏ را به اتمام رساند وسپس در محضردرس خارج فقه واصول آیه الله حائرى،مؤسس حوزه علمیه‏ قم حضور پیدا کرد.

هوش سرشار،استعداد فوق العاده‏ فراوان،جدیت وتلاش بى‏ نظیرش‏ آنچنان در وى تجلى‏ یافت که در سال‏۱۳۵۵،هم زمان بارحلت مؤسس حوزه‏ علمیه قم،او به عنوان استادى گرانقدر و مجتهدى عالى مقام در آسمان علم و فضیلت‏ حوزه درخشید،و یکى ‏از اساتید بنام و معروف حوزه گردید.وى در کنار فقه و اصول،به کسب فلسفه و عرفان‏ اسلامى و اخلاق عالیه نیز پرداخت،و آن چنان در این زمینه تلاش علمى و عملى ‏داشت،که خود به عنوان استاد و مربى اخلاق در حوزه علمیه قم مطرح گردید وعاشقان علم و عرفان دور او را گرفتند.او به عنوان استاد مبرز معقول و منقول در حوزه ‏علمیه شناخته شد و با سرعتى برق‏ آسا،آوازه شهرت و شیوه تدریس و تعلیم او زبانزدخاص و عام گردید و گروهى از افراد با استعداد و شاگردان کمال جو،دور شمع وجود اورا گرفتند و از معلومات و مکتسبات اخلاقى او،استفاده و استضائه نمودند.

اساتید او:

امام خمینى(ره)از محضر جمعى از علماء و بزرگان حوزه‏ هاى علمیه اراک و قم‏ کسب فیض نموده‏ اند که اسامى برخى از آن بزرگان به ترتیب زیر مى‏ باشد:
۱-آیه الله حاج میرزا جواد ملکى تبریزى(مؤلف کتاب اسرار الصلوه و غیره)متوفى‏۱۳۴۳ ه.ق
۲-آیه الله حاج میر سید على یثربى کاشانى،که از سال ۱۳۴۱ تا۱۳۴۷ ه.ق درقم بوده ‏اند.
۳-آیه الله حاج میرزا ابو الحسن رفیعى قزوینى،حکیم و فیلسوف متاله،صاحب‏ شرح دعاى سحر،که از سال ۱۳۴۱ تا۱۳۴۹ ه.ق در قم بوده‏ اند ،سپس به تهران وقزوین مهاجرت کرده‏ اند.
۴-آیه الله حاج شیخ محمد رضا مسجد شاهى،صاحب وقایه الاذهان،که درسالهاى ۱۳۴۴ تا۱۳۴۶ ه.ق در قم بوده‏ اند.
۵-آیه الله حاج میرزا محمد على شاه آبادى،صاحب رشحات البحار،که درسالهاى‏۱۳۴۷ تا ۱۳۵۴ ه.ق در قم بوده‏اند،و معظم‏له در تمام این هفت‏ سال از ایشان‏ اخلاق و عرفان تلمذ نموده ‏اند،و در کتاب‏«چهل حدیث‏»بارها از ایشان یاد نموده و باکمال تواضع کلمه‏«روحى فداه‏»را پس از نام استاد بزرگوارش ذکر مى‏ کنند.
۶-آیه الله العظمى حاج شیخ عبد الکریم حائرى یزدى،مؤسس حوزه علمیه قم،و صاحب کتاب‏«درر الفوائد»که از حدود سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۵ ه.ق،از درس فقه واصول ایشان بهره مى ‏برده‏ اند.

شاگردان او:

تعداد کثیرى از طالبان علم و معنویت از محضر درس او بهره گرفته‏اند و در اینجابى ‏مناسبت نیست که اسامى تعدادى از علما و فضلایى که در علوم منقول یا معقول،یادر هر دو رشته افتخار شاگردى معظم له را داشته،و از مکتب پرفیض ایشان کسب‏ دانش کرده‏ اند،آورده شود، و صفحات کتاب،با اسامى ستارگان درخشان فضیلت،که‏در گرد ماه علم و فضیلت ایشان حلقه زده و کسب نور و ضیاء کرده‏اند،آراسته شود،لیکن از آنجا که به دست آوردن اسامى کلیه شاگردان بزرگ مرجعى که حدود سى سال‏ مهم‏ترین کرسى تدریس شیعه را به عهده داشته‏ اند،و در هر چند سالى دهها نفر عالم ومجتهد از حوزه درسى ایشان فارغ التحصیل شده و به اطراف و اکناف کشور و جهان‏ پراکنده شده‏ اند،براى ما امکان پذیر نمى ‏باشد،تنها به آوردن اسامى بعضى از آنان اکتفاءمى‏ کنیم و از دیگر علماء و فضلاى مبرز که افتخار شاگردى آن حضرت را داشته‏ اند ونام آنان احیانا در اینجا آورده نشده است،پوزش مى ‏طلبیم،که گفته‏ اند:«العذر عند کرام‏الناس،مقبول‏»
۱-مرحوم آیه الله حاج شیخ مرتضى حائرى یزدى
۲-شهید آیه الله استاد مرتضى مطهرى
۳-آیه الله شیخ حسینعلى منتظرى
۴-شهید آیه الله حاج آقا مصطفى خمینى
۵-شهید آیه الله سید محمد على قاضى طباطبائى
۶-شهید آیه الله حاج آقا عطاء الله اشرفى اصفهانى
۷-آیه الله حاج شیخ عبد الجواد اصفهانى
۸-آیه الله حاج شیخ على کاشانى(فرید)
۹-آیه الله حاج آقا ضیاء استر آبادى کاشانى
۱۰-آیه الله حاج شیخ اسد الله نور اللهى اصفهانى کاشانى
۱۱-آیه الله حاج آقا سید رضا صدر
۱۲-آیه الله حاج شیخ عباس ایزدى نجف آبادى
۱۳-آیه الله سید مرتضى خلخالى
۱۴-آیه الله حاج سید عز الدین زنجانى
۱۵-حجه الاسلام و المسلمین شهید سید محمد رضا سعیدى
۱۶-آیه الله شیخ محمد صادقى تهرانى
۱۷-آیه الله حاج شیخ على مشکینى
۱۸-آیه الله حاج شیخ حسین نورى
۱۹-آیه الله شیخ محمد شاه آبادى
۲۰-آیه الله شیخ محمد موحدى فاضل لنکرانى
۲۱-آیه الله شیخ یحیى انصارى شیرازى
۲۲-شهید دکتر محمد مفتح همدانى
۲۳-استاد شیخ نعمت الله صالحى نجف آبادى
۲۴-آیه الله شیخ هاشم قدیرى
۲۵-آیه الله شیخ ابو القاسم خزعلى
۲۶-آیه الله شیخ احمد جنتى
۲۷-آیه الله شهید دکتر سید محمد حسینى بهشتى
۲۸-حجه الاسلام و المسلمین شیخ محمد جواد حجتى کرمانى
۲۹-حجه الاسلام شیخ على اکبر هاشمى رفسنجانى
۳۰-حجه الاسلام و المسلمین شیخ على اصغر مروارید
۳۱-آیه الله سید على حسینى خامنه ‏اى(رهبر معظم انقلاب اسلامى ایران)
۳۲-آیه الله شیخ غلامرضا صلواتى
۳۳-آیه الله شیخ ابراهیم امینى نجف آبادى
۳۴-آیه الله سید حسن شیرازى
۳۵-حجه الاسلام و المسلمین شهید شیخ فضل الله محلاتى
۳۶-حجه الاسلام و المسلمین شهید سید عبد الکریم هاشمى نژاد خراسانى
۳۷-آیه الله استاد شیخ جعفر سبحانى تبریزى
۳۸-آیه الله سید عباس یزدى
۳۹-آیه الله شیخ غلامرضا رضوانى خمینى
۴۰-آیه الله شیخ حسین راستى کاشانى
۴۱-آیه الله شیخ عباس محفوظى گیلانى
۴۲-آیه الله شیخ مجتبى حاج آخوند
۴۳-آیه الله شیخ مرتضى تهرانى
۴۴-آیه الله شیخ مجتبى تهرانى
۴۵-آیه الله شیخ محمد محمدى گیلانى
۴۶-آیه الله سید محمد باقر ابطحى اصفهانى
۴۷-آیه الله شیخ محمد یزدى
۴۸-آیه الله شیخ عبد الله جوادى آملى
۴۹-آیه الله شیخ حسین شب زنده‏دار
۵۰-حجه الاسلام مرحوم شیخ على اکبر تربتى(واعظ)
۵۱-آیه الله اخوان مرعشى
۵۲-آیه الله شیخ حسن صافى اصفهانى
۵۳-شهید آیه الله شیخ على قدوسى
۵۴-آیه الله شیخ محمد على گرامى
۵۵-حجه الاسلام و المسلمین حیدرى نهاوندى
۵۶-آیه الله سید یعقوب موسوى زنجانى
۵۷-آیه الله حاج میرزا ابو القاسم آشتیانى
۵۸-آیه الله حاج میرزا صادق نصیرى سرابى
۵۹-آیه الله حاج شیخ محمد مؤمن قمى
۶۰-آیه الله شیخ صدرا قفقازى
۶۱-آیه الله شیخ جواد خندق آبادى
۶۲-آیه الله فقیه برقعى
۶۳-آیه الله سید عبد الغنى اردبیلى
۶۴-آیه الله سید عبد الکریم اردبیلى
۶۵-آیه الله شیخ عبد الله لنکرانى
۶۶-حجه الاسلام و المسلمین حاج آقا مهدى حائرى یزدى
۶۷-آیه الله شیخ فضل الله خوانسارى
۶۸-آیه الله شیخ یحیى اراکى
۶۹-آیه الله شیخ مسلم ملکوتى سرابى
۷۰-آیه الله شیخ عباسعلى اصفهانى
۷۱-آیه الله شیخ عبد الحسین زنجانى
۷۲-آیه الله شیخ بهاء الدین اراکى
۷۳-آیه الله شیخ محمد نهاوندى
۷۴-آیه الله شیخ محمد حسین لنگرودى تهرانى
۷۵-آیه الله سید اسد الله اشکورى
۷۶-حجه الاسلام و المسلمین صدر اشکورى
۷۷-آیه الله سید عباس ابوترابى قزوینى
۷۸-آیه الله وحیدى تبریزى
۷۹-آیه الله مشایخى اراکى
۸۰-آیه الله سعید اشراقى
۸۱-آیه الله شیخ محمد مهدى ربانى گیلانى
۸۲-آیه الله شیخ محمد رضا کشفى تهرانى
۸۳-آیه الله شیخ حسین مفیدى دلیجانى
۸۴-آیه الله شیخ عباس رفسنجانى
۸۵-آیه الله شیخ عبد العظیم محصلى خراسانى
۸۶-آیه الله شیخ محسن حرم‏ پناهى
۸۷-حجه الاسلام و المسلمین عبد المجید رشیدپور تهرانى
۸۸-آیه الله سید عبد الرسول شیرازى
۸۹-مرحوم آیه الله شیخ عبد الرحیم ربانى شیرازى
۹۰-مرحوم آیه الله سید عبد المجید ایروانى تبریزى
۹۱-آیه الله سید على اکبر موسوى یزدى
۹۲-آیه الله سید جعفر یزدى
۹۳-آیه الله حسین زرندى قمى
۹۴-آیه الله شیخ محمد حسین قائینى
۹۵-آیه الله سید احمد امامى اصفهانى
۹۶-آیه الله عابدى زنجانى
۹۷-حجه الاسلام و المسلمین مهدى کروبى
۹۸-آیه الله شیخ محمد رضا مهدوى کنى
۹۹-آیه الله شیخ مرتضى مقتدائى
۱۰۰-آیه الله سید محمد على حسینى تهرانى
۱۰۱-آیه الله شهید شیخ حسین غفارى
۱۰۲-مرحوم آیه الله سید ابراهیم علوى خوئى
۱۰۳-آیه الله بطحائى گلپایگانى
۱۰۴-حجه الاسلام و المسلمین شیخ رضا گلسرخى کاشانى
۱۰۵-شهید آیه الله سید اسد الله مدنى تبریزى
۱۰۶-آیه الله شیخ یوسف صانعى
۱۰۷-حجه الاسلام و المسلمین شیخ حسن صانعى
۱۰۸-آیه الله شیخ محمد مصباح یزدى
۱۰۹-آیه الله صابرى همدانى
۱۱۰-حجه الاسلام و المسلمین شیخ عباسعلى عمید زنجانى
و جمعى دیگر که در کتابهاى تاریخ معاصرین و تذکره‏ ها معرفى شده‏ اند.

آثار و تالیفات امام:

تا کنون درباره آثار قلمى و تالیفات امام خمینى(ره)مطالب زیادى گفته یا نوشته‏ شده است، جامع‏ترین تحقیق و بررسى،تحقیق حجه الاسلام و المسلمین،آقاى رضااستادى است که با اندک تصرف و تغییر جزئى در ذیل مى‏ آوریم.
ایشان در تقسیم بندى که در مورد آثار قلمى امام دارند،آنها را در موضوعات‏ دهگانه زیر خلاصه نموده‏ اند:
۱-عرفان
۲-اخلاق
۳-فلسفه
۴-فقه استدلالى
۵-اصول فقه
۶-رجال
۷-رسائل علمیه
۸-حکومت
۹-امامت و روحانیت
۱۰-شعر و ادب

الف-عرفان:در این رشته کتابهاى متعددى نوشته ‏اند که تاریخ تالیف آنها از۱۳۴۷ تا ۱۳۵۵ ه.ق مى ‏باشد.تالیفات عرفانى ایشان به این شرح است:

۱-شرح دعاى سحر.این کتاب از کتابهاى عرفانى معظم ‏له،همانند تالیف دیگرایشان،«مصباح الهدایه‏»،فقط مورد استفاده کسانى مى‏ تواند باشد که با فلسفه و عرفان‏ آشنایى کامل داشته باشند.
۲-مصباح الهدایه.این کتاب در بیان حقیقت محمدیه(ص)و ولایت علویه(ع)است.تالیف این کتاب در سال‏۱۳۴۹ ه.ق به پایان رسیده است.
۳-لقاء الله.مقاله‏ اى است‏ به زبان فارسى در۷ صفحه،که در آن از استادش‏ مرحوم شاه ‏آبادى یاد مى‏ کند.این کتاب در پایان کتاب لقاء الله حاج میرزا جواد آقا ملکى‏ چاپ شده است.
۴-سر الصلوه(صلوه العارفین یا معراج السالکین)فارسى.این کتاب براى ‏خواص از اهل عرفان و سلوک نگارش یافته و تاریخ پایان تالیف آن،سال ۱۳۵۸ ه.ق است،و تا کنون دو بار چاپ شده است.
۵-تعلیقه على شرح فصوص الحکم(عربى).«فصوص الحکم‏»،تالیف‏محى الدین عربى،و شرح آن از محمود قیصرى است،و امام خمینى شرح فصوص رادر هفت‏سالى که از محضر مرحوم آیه الله شاه آبادى استفاده مى‏کرده،نزد ایشان خوانده‏ و تاریخ تالیف این تعلیقه هم در همان سالها است،و در این تعلیقه به مصباح الهدایه ‏خود ارجاع مى‏ دهد،و از استادش مرحوم شاه آبادى نیز یاد مى‏ کند.
کتاب شرح فصوص،۴۹۵ صفحه است،و تعلیقه امام تا صفحه‏۳۹۶ آن مى ‏باشد.
۶-تعلیقه على مصباح الانس(عربى)
۷-تعلیقه على شرح حدیث راس الجالوت(عربى)
۸-شرح حدیث راس الجالوت(عربى).که تاریخ تالیف آن سال ۱۳۴۸ ه.ق‏مى ‏باشد.
۹-شرح دیگرى بر حدیث راس الجالوت(عربى)،بنا به نوشته سید ریحان الله‏یزدى
۱۰-تفسیر سوره حمد.تفسیرى است عرفانى بر سوره حمد که در سالهاى اول‏پیروزى انقلاب در ۵ جلسه بیان فرموده ‏اند.
۱۱-الحاشیه على الاسفار
۱۲-آداب الصلوه
۱۳-مبارزه با نفس-جهاد اکبر(فارسى).رساله‏اى است اخلاقى در موضوع‏جهاد با نفس،که تقریر بیانات حضرت امام در نجف اشرف براى طلاب و فضلاست.این رساله بارها چاپ شده است.
۱۴-شرح جنود عقل و جهل(فارسى)
۱۵-اربعین یا چهل حدیث(فارسى).شرح چهل حدیث است که‏۳۳ حدیث‏آن اخلاقى،و۷ حدیث دیگر آن اعتقادى است.(این کتاب توسط نگارنده از کتابخانه‏مرحوم آیه الله العظمى آخوند ملا على معصومى همدانى،کشف و پى‏ گیرى شد و به سازمان تبلیغات اسلامى،مرکز تهران انتقال یافت،و نخستین بار با استخراج منابع ومصادر در مجله اعتصام،وابسته به آن مرکز تبلیغى انتشار یافت،و سپس به صورت‏مستقلى چاپ گردید که هم اکنون در تیراژ وسیع انتشار یافته است)

ب-کتابهاى فقه استدلالى:در فقه استدلالى کتابهاى متعددى دارند که تالیف‏آنها مربوط به سال ۱۳۶۵ تا تاریخى است که حضرت امام از نجف به ایران آمدند،یعنى‏در حدود سال‏۱۳۹۷ ه. ق.

۱۶-کتاب الطهاره،جلد اول.تاریخ پایان تالیف دهم ذى حجه‏۱۳۷۳ ه.ق،چاپ اول در ۲۷۲ صفحه در قم،و چاپ دوم در ۳۵۸ صفحه در نجف به سال‏۱۳۸۹
۱۷-جلد دوم کتاب الطهاره،بحث میاه ثلاثه،تاریخ پایان تالیف،۲۲ ربیع الاول‏۱۳۷۶ ه.ق،چاپ قم در۳۱۹ صفحه
۱۸-جلد سوم کتاب الطهاره،بحث تیمم،تاریخ پایان تالیف،۱۱ شعبان‏۱۳۷۶چاپ قم در ۲۳۵ صفحه
۱۹-جلد چهارم کتاب الطهاره،پیرامون بحث از احکام طهارات و نجاسات.این‏کتاب که آخرین قسمت از مباحث طهارت است،تالیف آن در تاریخ ۲۸ ذیقعده‏۱۳۷۷ه.ق به پایان رسیده و چاپ آن نیز در سال‏۱۳۸۹ در نجف اشرف انجام پذیرفته است.تعداد صفحات این کتاب ۲۹۰ صفحه است.
۲۰-جلد اول المکاسب المحرمه،پایان تالیف آن پس از سال‏۱۳۷۷ و قبل از۱۳۸۰ ه.ق مى‏باشد. چاپ قم در ۳۲۲ صفحه
۲۱-جلد دوم المکاسب المحرمه،شامل بحثهاى قمار،کمک به ظالم،ولایت ازطرف جائر، تکسب به واجبات،جوایز سلطان،و خراج و مقاسمه.تاریخ پایان تالیف،هشتم جمادى الاولى ۱۳۸۰،چاپ قم در ۲۹۰ صفحه،در سال ۱۳۸۱
۲۲-جلد اول کتاب البیع،تالیف پس از ۱۳۸۰،در۴۵۷ صفحه که در نجف‏چاپ شده است.
۲۳-جلد دوم کتاب البیع،در سال ۱۳۹۱ در ۵۷۵ صفحه در نجف چاپ شده‏است،متضمن بحث ولایت فقیه معظم‏له که منشا بسیارى از تحولات اجتماعى وسیاسى گشت.
۲۴-جلد سوم کتاب البیع،تاریخ پایان تالیف ۱۱ جمادى الاولى ۱۳۹۲،و درهمان سالها در ۴۸۵ صفحه در نجف چاپ شده است.بدین ترتیب این سه جلد حاصل‏ تدریس حدود ۱۲ سال حضرت امام مى‏باشد که به قلم خودشان نوشته شده است.
۲۵-جلد چهارم کتاب البیع،بحث‏خیارات،تاریخ پایان تالیف،۲۵ جمادى‏الاولى ۱۳۹۴ ه.ق.این کتاب در ۴۵۲ صفحه در نجف در همان سال تالیف چاپ شده‏ است.
۲۶-جلد پنجم کتاب البیع،شامل بقیه بحث‏خیارات،و بحث نقد و نسیه وقبض،تاریخ پایان تالیف،۱۵ جمادى الاولى‏۱۳۹۶ مى‏باشد.این کتاب در ۴۰۲ صفحه‏در سال‏۱۳۹۷ در نجف به چاپ رسیده است.
۲۷-کتاب الخلل،بحث‏خلل صلوه است که ظاهرا پس از سال‏۱۳۹۷ تا هنگام‏مراجعت‏به ایران بحث نموده و نوشته‏اند.این کتاب در ۳۱۴ صفحه چاپ قم مى‏باشد.
۲۸-رساله فی التقیه،رساله‏اى است‏شامل مباحث تقیه در ۳۵ صفحه،که تاریخ‏تالیف آن شعبان‏۱۳۷۳ مى‏باشد.پیوست رساله‏هاى اصولى حضرت امام در سال ۱۳۸۵در قم به چاپ رسیده است.
۲۹-رساله فی‏«قاعده من ملک‏».این رساله در کتاب‏«آثار الحجه‏»جلد دوم،ص ۴۵ جزء تالیفات حضرت امام یاد شده است.
۳۰-رساله فی تعیین الفجر فی اللیالى المقمره.این رساله در ۳۲ صفحه رقعى درسال‏۱۳۶۷ منتشر شده است.در عین اختصار از تالیفات فقه استدلالى ایشان به شمارمى‏آید.

ج-کتابهاى اصول فقه:در این زمینه هم رساله‏ هاى متعددى دارند که تالیف آنها مربوط به سالهاى قبل از ۱۳۷۰ تا حدود ۱۳۷۱ مى ‏باشد که نوعا به زبان عربى است.

۳۱-رساله لا ضرر.تاریخ پایان تالیف آن،غره جمادى الاولى ۱۳۶۸ مى ‏باشد که ‏در ۶۸ صفحه،به پیوست چند رساله دیگر،تحت عنوان‏«الرسائل‏»در قم،به سال ۱۳۸۵چاپ شده است.
۳۲-رساله الاستصحاب.این رساله در دوره اول درس اصول ایشان نوشته شده،و تاریخ پایان تالیف آن نهم رمضان ۱۳۷۰ مى‏باشد که در ۲۹۰ صفحه،با همان رسائل‏در سال ۱۳۸۵ در قم چاپ شده است.
۳۳-رساله فی التعادل و التراجیح.در دور اول درس نوشته‏اند و تاریخ پایان‏تالیف آن،نهم جمادى الاولى ۱۳۷۰،و تاریخ پاکنویسى آن،ماه رمضان همان سال که‏در ۹۲ صفحه در همان رسائل در سال ۱۳۸۵ در قم به چاپ رسیده است.
۳۴-رساله الاجتهاد و التقلید،تاریخ پایان تالیف این رساله،همان سال ۱۳۷۰است،و این رساله در ۷۸ صفحه در همان کتاب رسائل،در سال ۱۳۸۵ در قم به چاپ‏رسیده است.
۳۵-رساله فی الطلب و الاراده.پایان تالیف این رساله،ماه رمضان ۱۳۷۱ درهمدان است.این رساله با ترجمه فارسى آن در۱۵۷ صفحه در سال ۱۳۶۲ ه.ش(۱۴۰۴ ه.ق)توسط مرکز انتشارات علمى و فرهنگى چاپ شده است.
۳۶-تعلیقه على کفایه الاصول.مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانى در کتاب الذریعه،ج‏۲۶،ص ۲۸۵ چاپ مشهد مى‏نویسد:«حاشیه کفایه الاصول آخوند خراسانى،تالیف‏امام خمینى که تاریخ تالیف آن ۱۳۶۸ مى‏باشد.»
۳۷-رساله در موضوع علم اصول.
۳۸-تقریرات درس آیه الله العظمى بروجردى،بنا به تصریح استاد سبحانى که ازشاگردان برجسته اصول حضرت امام بوده‏اند،این کتاب از آغاز مباحث اصول،تاحجیت ظن مى‏باشد.

د-رسائل عملیه یا فقه غیر استدلالى:رسائل عملیه و حواشى حضرت امام که‏براى مقلدین نوشته ‏اند.البته غیر از«تحریر الوسیله‏»که پیش از سال ۱۳۸۰ تالیف شده‏است.

۳۹-تعلیقه على العروه الوثقى(عربى)حاشیه‏اى است‏بر تمام العروه الوثقى،تالیف مرحوم آیه الله العظمى سید محمد کاظم یزدى.تاریخ پایان این تعلیقه،هفتم‏جمادى الاولى‏۱۳۵۷ مى‏ باشد.چاپ اول آن در۳۴۹ صفحه در قم انجام شده است وپس از چندى توسط مطبوعات دار الفکر تجدید چاپ،و سپس به ضمیمه خود العروه‏الوثقى مکرر به چاپ رسیده است.
۴۰-تعلیقه على وسیله النجاه(عربى)حاشیه‏اى است‏بر تمام وسیله النجاه‏آیه الله سید ابو الحسن اصفهانى.تاریخ تالیف آن مشخص نیست.
۴۱-حاشیه توضیح المسائل(فارسى)حاشیه‏اى است‏بر توضیح المسائل آیه الله‏العظمى بروجردى که در قم در ۱۳۸ صفحه در سال ۱۳۸۱ پس از رحلت آیه الله ‏بروجردى چاپ شده است.
۴۲-رساله نجاه العباد(فارسى)این رساله از مکاسب محرمه تا طلاق است،و در۱۵۵ صفحه در حدود سال ۱۳۸۰ به چاپ رسیده است.
۴۳-حاشیه رساله ارث(فارسى).مرحوم حاج ملا هاشم خراسانى،صاحب‏کتاب‏«منتخب التواریخ‏»رساله‏اى در ارث به زبان فارسى نوشته که با حاشیه برخى ازمراجع تقلید گذشته چاپ سنگى شده است.حضرت امام خمینى(ره)حاشیه‏اى بر این‏رساله نوشته‏اند که با اصل رساله در ۱۲۰ صفحه در قم،ظاهرا پس از رحلت آیه الله‏العظمى بروجردى چاپ شده است.
۴۴-مناسک یا دستور حج(فارسى).این رساله مکررا چاپ شده است.
۴۵- و۴۶-تحریر الوسیله(عربى).وسیله النجاه تالیف مرحوم آیه الله العظمى‏آقاى اصفهانى،از جهت کثرت ابواب فقهى،بر العروه الوثقى،تالیف آیه الله یزدى‏برترى دارد،یعنى بسیارى از ابواب فقه،مانند مکاسب،طلاق و نذر در العروه الوثقى نیست،ولى در وسیله النجاه هست.امام خمینى(ره)همان طور که قبلا گفته شد،بروسیله النجاه حاشیه داشته‏اند و در سال ۱۳۸۴ که در ترکیه تبعید بودند،به این فکرافتادند حاشیه خود را در متن وسیله درج کرده و ضمنا بابهایى را هم که وسیله النجاه‏ناقص دارد،تتمیم کرده و مسائل مستحدثه را هم به آن بیفزایند.این کار به صورت‏بسیار خوبى در مدتى که تبعید بودند انجام گرفت و به نام‏«تحریر الوسیله‏»در همان‏سالها در نجف،در ۲ جلد،۶۶۲ و۶۴۷ صفحه چاپ شده و سپس مکرر تجدید چاپ‏گردیده است و اخیرا به فارسى نیز برگردانده شده است.
۴۷-زبده الاحکام(عربى)رساله مختصرى است که با توجه به تحریر الوسیله‏توسط برخى از شاگردان ایشان تنظیم و مکرر به چاپ رسیده است.یکى از چاپهاى‏ممتاز آن،چاپ سازمان تبلیغات اسلامى،در۲۷۳ صفحه در سال ۱۴۰۴ قمرى انجام‏پذیرفته است.
۴۸-توضیح المسائل(فارسى)در زمان آیه الله العظمى بروجردى احساس شدکه رساله عملیه ایشان باید ویراستارى شود تا براى عامه مردم باسواد قابل فهم باشد.به‏این منظور حجه الاسلام و المسلمین حاج شیخ على اصغر کرباسچى،مؤسس مدرسه‏علویه در تهران،و استاد محترم جناب آقاى على اصغر فقیهى،صاحب تالیفات‏ارزشمند،با همکارى یکدیگر رساله عملیه آن مرحوم را به صورت بسیار مطلوبى‏درآوردند و به نام‏«توضیح المسائل‏»نامیده شد. پس از رحلت آیه الله بروجردى،مراجع تقلید بر این کتاب حاشیه زدند،از جمله حضرت امام، حاشیه‏اى بر این کتاب‏نوشتند که بعدها توسط برخى از علماء،حاشیه ایشان در متن درج شده و به نام‏«توضیح المسائل امام خمینى‏»مکرر چاپ شده است.
۴۹-ملحقات توضیح المسائل(فارسى).تحریر الوسیله حضرت امام(ره)مسائل جدید و مستحدثه را نیز داشت،ولى به زبان عربى بود،و چون این مسائل براى‏فارسى زبانان هم لازم بود،به فارسى ترجمه شده و به زبان برخى از مسائل امر به‏معروف و نهى از منکر و دفاع که در توضیح المسائل نبود،به نام‏«ملحقات توضیح المسائل‏»مکرر چاپ شده است.
۵۰- و ۵۱-استفتائات(فارسى).یکى از کارهاى بسیار ارزنده،جمع و تنظیم‏جواب سؤالاتى است که از فقهاء مى‏شد تا براى غیر سؤال کننده هم مورد استفاده قرارگیرد.استفتائات حضرت امام نیز در دو جلد تنظیم شده است.یک جلد آن در۵۱۹صفحه توسط انتشارات جامعه مدرسین قم چاپ شده است.امید است همین کارنسبت‏به کل استفتائات آن بزرگوار به صورت وسیع انجام گیرد که جلد دوم آن‏محسوب گردد.
۵۲-حکومت اسلامى یا ولایت فقیه(فارسى)این کتاب حاصل درسهاى‏حضرت امام راجع به ولایت فقیه است که در کتاب‏«البیع‏»ایشان هم به گونه‏اى‏مختصرتر آمده است.چاپ سوم این کتاب در ۲۰۸ صفحه در سال ۱۳۹۱ انجام شده‏است،و این همان کتابى است که زمینه فکرى تشکیل حکومت اسلامى را در ایران‏آماده ساخت،و دستگاه جبار شاهنشاهى نسبت‏به آن خیلى حساسیت نشان مى‏داد.
۵۳-کشف الاسرار(فارسى).مرحوم حاج شیخ مهدى پائین شهرى،از علماى‏بزرگ قم و از اتقیاء بود.فرزند ناخلف او،على اکبر حکمى زاده،رساله‏اى به نام‏«اسرارهزار ساله‏»نوشت و در ۳۸ صفحه در سال ۱۳۲۲ ه.ش منتشر ساخت.موضوع این‏رساله حمله به مذهب تشیع بود.او حرفهاى فرقه ضاله وهابى را به ضمیمه تبلیغات‏سوء علیه روحانیت که آن روزها بازارش بسیار داغ بود،در این رساله آورده بود،و درحقیقت رساله‏اى بود در ترویج وهابیت،و از طرفى هم‏سو با کسروى،و از دیگر سو،همگام با رضاخان که دشمن روحانیت‏بود.امام خمینى(ره)سکوت را روا ندانستند وکتاب‏«کشف الاسرار»را در همان تاریخ در پاسخ آن رساله نوشتند،و در ضمن‏خیانتهاى رضاخان را هم با صراحت‏بیان کردند.کتاب مورد استقبال قرار گرفت و بارهابه چاپ رسید.چاپ اول در سال‏۱۳۲۳ ه.ش و چاپ سوم آن در سال‏۱۳۲۷ ه.ش در۳۳۴ صفحه توسط کتابفروشى علمیه اسلامیه تهران انجام شده است.قابل ذکر است‏حضرت امام براى تالیف کشف الاسرار مدتى درس خود را تعطیل کردند و به نوشتن‏این کتاب پرداختند، و یک بار دیگر به همه این درس را آموختند که باید دنبال عمل به‏تکلیف بود،نه اینکه به یک کار مخصوص دل بست.
۵۴-رساله‏اى مشتمل بر فوائدى در بعضى مسائل مشکله.این کتاب در بعضى ازمصادر یاد شده است و اطلاعى از کم و کیف آن وجود ندارد.

ه-رجال:در این موضوع بحثى دارند که در کتاب‏«الطهاره‏»درج شده است.

۵۵-رساله در رجال(عربى).حضرت امام در علم رجال تالیف مستقلى ندارند،اما در جلد اول کتاب‏«الطهاره‏»که قبلا یاد شد،بحثى درباره خبر اصحاب الاصول والکتب دارند که در ۲۴ صفحه تنظیم شده است،و مى‏توان آن را رساله‏اى جداگانه‏دانست.
و-شعر و ادب:
۵۶-دیوان شعر(فارسى).حضرت امام از آغاز جوانى تا پایان عمر،گاه گاهى ‏شعر مى ‏سروده اند، و نمونه‏ هایى از آنها در کتابها آمده،یا در حافظه ‏ها هست.بخشى ازآنها پس از رحلت ایشان به صورتهاى گوناگون چاپ شده و مجموعه اشعار ایشان‏ دیوان نسبتا بزرگى را تشکیل مى‏ دهد، ولى قسمتهایى از آن مفقود شده است.

ز-کتابهاى اصول فقه:در این زمینه رساله‏ هاى متعددى دارند که تالیف آنهامربوط به سالهاى قبل از ۱۳۷۰ تا حدود سال ۱۳۷۱ مى‏باشد.

۵۷- و ۵۸-تهذیب الاصول(عربى)تقریر بحث اصول فقه معظم له به قلم استادمحترم آیه الله حاج شیخ جعفر سبحانى است که با چهار رساله‏«لا ضرر»،«استصحاب‏»،«تعادل و تراجیح‏»و«اجتهاد و تقلید»که به قلم خود امام است،دوره کامل اصول فقه‏مى‏باشد.پایان جلد اول‏۱۳۷۳،و تاریخ تقریظى که حضرت امام بر آن نوشته‏اند،۱۳۷۵مى‏باشد،و تاریخ پایان جلد دوم که تا آخر برائت است،۱۳۷۵،و تاریخ پاکنویسى آن،۱۳۷۹ است.این کتاب در سه جلد و دو جلد مکرر تجدید چاپ شده است.
۵۹-رساله فی قاعده لا ضرر یا نیل الاوطار(عربى).تقریر بحث‏حضرت امام به‏قلم استاد آیه الله جعفر سبحانى.تاریخ پایان تالیف،۱۳۷۵ و تاریخ پاکنویسى آن ۱۳۸۰ه.ق مى‏باشد.این رساله به ضمیمه تهذیب الاصول چاپ شده است.
۶۰-رساله فی الاجتهاد و التقلید(عربى).تقریر بحث‏حضرت امام به قلم استادسبحانى،تاریخ پایان تالیف،۱۳۷۰ ه.ق که تاریخ پایان دوره اول درس اصول فقه امام‏است،و تاریخ تجدید نظر در این رساله،۱۳۷۷ است که تاریخ پایان دوره دوم درس‏اصول فقه امام مى‏باشد،و تاریخ پاکنویسى آن ۱۳۸۲ مى‏باشد.این رساله هم به پیوست‏تهذیب الاصول چاپ شده است.
۶۱-لب الاثر یا رساله فی الطلب و الاراده و الجبر و التفویض(عربى).تقریرات‏بحث‏حضرت امام به قلم استاد سبحانى.تاریخ پایان تالیف،۱۳۷۱ و تاریخ پاکنویسى‏۱۳۷۳ مى‏باشد.
۶۲-کتاب البیع(عربى).تقریر قسمتى از بحث‏ بیع حضرت امام است،به قلم استاد محترم، جناب آقاى قدیرى که اخیرا توسط وزارت ارشاد چاپ‏شده است.

ح-حکومت و سیاست:

۶۳-تا ۸۲-صحیفه نور(فارسى)اعلامیه‏ ها و گفتارها و حکمها و سخنرانیها ومصاحبه‏ هاى حضرت امام از سال ۱۳۴۱ ه.ش تا سال آخر عمر شریفشان به صورتهاى‏گوناگون جمع آورى و تنظیم و نشر شده است.این کتاب ظاهرا ۲۰ جلد است که‏۱۹جلد آن چاپ شده است.در آغاز این کتاب،نوشته‏اى از سال‏۱۳۶۳ ه.ق که مربوط به‏ حدود ۲۰ سال قبل از نهضت ۱۵ خرداد است،آمده است که بسیار جالب توجه‏ مى‏ باشد.
۸۳-وصیت‏نامه سیاسى،الهى.آخرین تالیف حضرت امام خمینى است که پس از رحلت آن بزرگوار در اختیار امت اسلامى قرار گرفت،و در میلیونها نسخه چاپ وانتشار یافته است و به اغلب زبانهاى زنده دنیا ترجمه و منتشر شده است.
ط-عرفان:
۸۴-ره عشق(فارسى).نامه عرفانى حضرت امام خمینى،مورخ ۱۴۰۴ ازانتشارات مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام خمینى(ره)
۸۵-باده عشق(فارسى)نامه عرفانى دیگرى است از انتشارات سروش مطالب فوق، برگزیده‏اى از مقاله استاد رضا استادى بود که از نظر گذشت.
نگارنده کتاب دیگرى از معظم له در کتابخانه آیه الله العظمى مرعشى مشاهده نموده ‏است که همراه جمعى از فضلاء روى کتاب‏«عبقات الانوار»میر حامد حسین هندى‏انجام داده‏ اند که مى‏ توان آن را جزء آثار آن بزرگ پیرامون ولایت و امامت‏ دانست.

ورزش و تفریحات سالم

روح الله هم درخمین پیش از ۲۰ سالگى و هم در قم تا حدود ۲۵ سالگى ورزش و تفریحات سالم را به منظور تقویت جسم و جان فراموش ‍ نمى کردند، ورزش کردن ایشان مساءله اى خصوصى و مخفى نبود و از اینکه دیگران از این نوع فعالیتشان اطلاع پیدا کنند، ابایى نداشتند.

خودشان یک بار فرمودند در جوانى تفنگ به دست مى گرفتم و از آن استفاده مى کردم و چنانکه مى گویند اسب و سوارى هم کرده اند، که در کتب اسلامى به هر دو سفارش شده است .

حاج سید رضا تفرشى از علماى تهران که چند سال پیش رحلت نمود، نقل مى کرد که در زمان جوانى آقا روح الله ، ایشان و آقاى عبدالله تهرانى از دوستان صمیمى و دیرین آقا روح الله و سید یکى دیگر از دوستانشان روزهاى جمعه در قم به زمینهاى خاک فرج مى رفتند و پیاده روى و توپ بازى مى کردند.

حاج سید رضا تفرشى مى گفت : روزى در خدمت حاج شیخ آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى بودیم ، مرد کشاورزى آمد و شکایت کرد که چند نفر طلبه روزهاى جمعه مى آیند توى زمین من و غله هاى مرا لگدمال مى کنند. حاج شیخ به حاج میرزا مهدى بروجردى ، سرپرست مدرسه فیضیه ، گفت : ببینید این طلابها کیستند که غله این بنده خدا را لگدمال مى کنند. حاج میرزا مهدى خبر داد که کار آقا روح الله خمینى و آقا عبدالله تهرانى و آقا سید است .

حاج شیخ فرستاد هر سه را حاضر کردند، وقتى آمدند و سلام کردند و نشستند، فرمودند: عزیزم آقا روح الله ، این بنده خدا چه مى گوید؟ قضیه چیست ؟ آقا روح الله گفت : ما به کشت و زرع و غله ایشان کارى نداریم ، مگر نمى دانیم مال مسلمان است و باید رعایت شود. ما روزهاى جمعه مى رویم زمینهاى خاک فرج و براى هم توپ مى اندازیم ؛ گاهى توپ ما توى غله مى رود و با احتیاط مى رویم و آن را مى آوریم ؛ اما از این به بعد سعى مى کنیم تا توپمان وارد زمین ایشان نشود.
صاحب غله هم که آنها را ندیده بود و تصور مى کرد این طلاب عمدا اقدام به این کار مى کردند، و بخصوص وقتى آقا روح الله خمین را دید که چگونه حاج شیخ با لطف خاصى با وى سخن مى گوید، گفت : اگر چنین است من عرضى ندارم . حاج شیخ هم سفارش بیشتر کرد.

حاج آقا تفرشى مى گفت : آن مرد رفت . حاج شیخ هم آنها را از آن کار منع نکرد و فقط گفت آقا روح الله ! عزیزم ، سعى کن ضررى به مال مردم نرسد، ایشان هم گفتند: چشم ! در این وقت سید گفت : آقا، من از آقا روح الله شکایت دارم . حاج شیخ فرمودند چه شکایتى ؟ آقا سید گفت : آقا روح الله هر وقت توپ مى زند، سعى دارد به صورت من بزند، به طورى که دو سه بار به دماغم خورده ، و خون دماغ شده ام !

حاج شیخ در حالى که تبسم مى کرد گفت : آقا روح الله عزیزم مواظب باش ‍ دوستانت اذیت نشوند و شکایتى نداشته باشند.
آقا روح الله گفت : آقا، من قصدى ندارم ، وقتى توپ را پرت مى کنم … توپ به صورتش مى خورد، تقصیر من نیست !

از این گفته ، حاج شیخ و ما و خود سید خندیدیم . به دنبال آن هر سه برخاستند و رفتندآقا روح الله در بعضى محله ها که مسابقه گشتى بود، گاهى براى تماشا شرکت مى کردند؛ ایشان خاطره شیرینى در مورد کشتى حاج آقا کمال کمالى پهلوان قمى ، و پهلوانى که براى مسابقه با حاج آقا کمال از روسیه به قم آمده بود، تعریف مى کردند و مى فرمودند که : پهلوان روسى قوى تر بود؛ ولى حاج آقا کمال او را نزدیک سنگى برد و هل داد؛ پهلوان هم که از سنگ خبر نداشت ، پایش به آن خورد و از پشت افتاد؛ و فورا قمى ها حاج آقا کمال را به عنوان برنده سر دست به حرم حضرت معصومه (س ) بردند.

آقا روح الله از فن شنا آگاهى نداشتند؛ ولى در حد معمولى شنا مى دانستند. ایشان در ایام جوانى با دوستان خود اغلب روزها با باغهاى اطراف قم مى رفتند و ضمن تفریح سالم مباحثه هم مى کردند. بیشتر روزها تا بعدازظهر بیرون بوده اند و از هواى آزاد و فضاى باز استفاده مى کرده اند.

بخش دوم : جوانى تا ۱۵ خرداد ۱۳۴۲
فصل اول : خانواده
ازدواج
ملاکهاى آقا براى ازدواج

آقا روح الله در ۲۸ سالگى تصمیم به ازدواج و تشکیل خانواده گرفتند؛ ملاک او این بود که از یک خانواده متدین و شناخته شده ، همسر بگیرند. ایشان در مورد ویژگیهاى همسر خود مى گویند: من نمى خواهم از خمین همسر بگیرم ، چون مى خواهم ، هم کفو خودم باشد. اگر خودم درس ‍ مى خواند، مى خواهم همسرى بگیرم که هم فکر من باشد.

کفو و همشاءن هر کسى ، آن است که از نظر معنوى و اعتقادى با او در یک سطح باشد، یا حداقل تفاوت کمترى داشته باشد. انسانى که شیفته علم است ، کفر او کسى است که به علم احترام گذارد و طلب علم را دوست داشته باشد.
ملاک دیگرى که در ازدواج مورد نظر آقا بوده است ، خانواده همسر است ، ایشان مى گویند: مى خواهم از خانواده روحانى و همشاءن خودم باشد.

هر فردى پس از ازدواج با خانواده همسر خویش ، معاشرت خواهد داشت و در این ارتباط آنچه مى تواند زمینه مناسب و شایسته اى براى حفظ حدود و حرمتها و حتى استفاده از فرصتها را فراهم آورد، نزدیک بودن افق فکرى و معنوى و اعتقادى خانواده است .
در آن زمان آقاى میرزا محمد ثقفى ، همچون آقا روح الله در قم مشغول تحصیل بود.

و این دو، دوست مشترکى به نام آقاى سید محمد صادق لواسانى داشتند. وى چون متوجه شد آقا روح الله در صدد ازدواج است ، به ایشان گفت : حاج آقا ثقفى دو دختر دارد و خیلى خوبند، شما اگر مى خواهید ازدواج کنید یکى از آنها را بگیرید. آقا روح الله گفته بودند: پس شما خواستگارى کنید. آقاى لواسانى هم ، چنین کرد و نیز آقاى ثقفى موضوع را مطرح کرد. او در جواب مى گوید: از نظر من ایرادى ندارد؛ اما خود دختر باید راضى شود .

خوابهاى متبرک

ظاهرا دختر تمایلى به زندگى کردن در قم را نداشت تا اینکه چند خواب مى بیند و در آخرین خواب خود حضرت رسول (ص ) و حضرت على (ع ) و امام حسن (ع ) را در خواب مى بیند که آنها پشتشان را به او کرده اند و بعد وقتى از خواب بیدار مى شود، خوابش را براى مادربزرگش تعریف مى کند و او مى گوید: مادر، معلوم مى شود که این سید حقیقى است و پیامبر و ائمه از تو رنجشى پیدا کرده اند . این ازواج تقدیر توست .

عقد و عروسى

همسر آقا درباره عقده و عروسى خود مى گوید: عروسى ما در ماه مبارک رمضان بود، این مساءله چند دلیل داشت : اول اینکه ، آقا مقید بودند که درسها تعطیل باشد و دوم آنکه ، من نزدیک تولد حضرت صاحب الزمان عج آن خواب را دیدم و به این دلیل خواستگاران ، اول ماه مبارک رمضان آمدند.

عقد ما مفصل نبود. بنا بود عروسى در تهران انجام شود و بعد هم به قم برویم . بعد از هشت روز خانه اى پیدا کردیم که درست همان بود که در خواب دیده بودم . پدرم گفت : مرا وکیل کن که من آقا سید احمد را وکیل کنم تا به حرم حضرت عبدالعظیم (ع ) برود و صیغه عقد را بخواند؛ آقا هم برادرش آقاى پسندیده را وکیل مى کندمن مکثى کردم و بعد گفتم : قبول دارم .
به این ترتیب رفتند و صیغه عقد را خواندند. بعد از اینکه خانه مهیا شد، پدرم گفت : به اینها اثاث بدهید که مى خواهند به خانه بروند. اثاث اولیه مثل فروش و لحاف کرسى و اسباب آشپزخانه و دیگر چیزها را فرستادند.
شب پانزدهم یا شانزدهم ماه مبارک رمضان بود که دوستان و فامیل را دعوت کردند و لباس سفید و شیکى را که دختر عمه ام با سلیقه روى آن گل نقاشى کرده بود، پوشیدم . مهریه ام هزار تومان بود.

مبارزه با انقلاب سفید شاه

امریکا به شاه دستور داده بود تا لوایحى را تحت عنوان انقلاب سفید در کشور مطرح سازد و با این کار مردم را فریب دهد. آیت الله خمینى که از دسیسه هاى دشمن آگاه بودند و نقشه هاى شوم آنان را مى دانستند، بار دیگر مراجع و علماى قم را به نشست و چاره جویى و قیامى دوباره فراخواندند. در نشست بعدى ، علما و ایشان خواستار تحریم رسمى رفراندم شاه شدند، و ایشان بیانیه اى کوبنده در دوم بهمن ۱۳۴۱ صادر کردند و طى آن فرمودند: این لوایح ، خلاف قانون اساسى و خلاف شرع است .
طبق قانون اساسى آن زمان ، هر قانونى که مى خواست در کشور اجرا شود، باید در مجلس شورا مطرح و راءى مى آورد؛ در حالى که قوانین شش گانه شاه در مجلس شورا، مطرح نشده بود.

به دنبال حوادث روز دوم و سوم بهمن در تهران که پیامد پیام تحریم رفراندم از سوى آقا دیگر مراجع بود و سرکوب تظاهرات آرام مردم و موج عظیم دستگیرى روحانیان و مردم و محاصره منزل آیت الله بهبهانى و آیت الله خوانسارى ، آقا اعلامیه تاریخى خود را با آگاهى از وقایع خونین تهران صادر کردند و با این اقدام شجاعانه ، با تمام وجود در مقابل رژیم ، که خود را برنده حوادث مى دانست ، ایستادند. در این اعلامیه که با جمله : مسلمانان آگاه باشید که اسلام در خطر کفر است ، آغاز مى شد؛ ایشان در بخشى از علامیه نوشتند:… با ما معامله بردگان قرون وسطى مى کنند. به خداى متعال ، من این زندگى را نمى خواهم
انى الاارى الموت الا السعاده و لاالحیوه مع الظالمین الابرما
کاش ماءموران بیایند و مرا بگیرند تا تکلیفى نداشته باشم ! فقط جرم علماى اسلام و سایر مسلمانان آن است که دفاع از قرآن و ناموس اسلام و استقلال مملکت مى نمایند؛ و با استعمار مخالفت دارند.
در آستانه رفراندم تحمیلى ، ابعاد مخالفت مردم فزونى گرفت . شاه ناگزیر براى کاهش دامنه مخالفتها در چهارم بهمن عازم قم گردید. آقا از قبل با پیشنهاد استقبال مقدمات روحانى از شاه بشدت مخالفت کردند، و حتى خروج از منازل و مدارس در روز ورود شاه به قم را تحریم کردند.
با پیشنهاد آقا، عید باستانى نوروز سال ۱۳۴۲ در اعتراض به اقدامات رژیم ، ترحیم شد.

فاجعه فیضیه

دوم فروردین سال ۱۳۴۲ به مناسبت شهادت امام صادق (ع ) مراسم عزادارى با حضور گروهى از مردم در منزل آقا برپا شد. یکى از روحانیان ضمن بیان فضایل امام صادق (ع ) و مبارزه اساسى آن حضرت با دستگاه اموى و عباسى ، به طرح مسائل روز پرداخت . عوامل ساواک به قصد ایجاد ناامنى و اغتشاش در مجلس ، صلوات نابجا و پى در پى مى فرستادند. در این حال ، آقا به محض اطلاع و مشاهده اوضاع ، آیت الله خلخالى را ماءمور ساختند با صداى بلند، اخلالگران را تهدید کند که اگر یک بار دیگر حرکت سوء و ناشایسته اى ، که موجب اخلال در نظم و آرامش مجلس باشد، از خود نشان دهند و خواسته باشند از رسیدن سخنان آقایان خطبا به گوش ‍ مردم جلوگیرى کنند، فورا به طرف صحن مطهر حرکت مى کنم و در کنار مرقد مطهر حضرت فاطمه معصومه (س ) سخنانى را که لازم است به گوش ‍ مردم برسد، شخصا ایراد خواهم کرد. این تهدید مؤ ثر واقع شد و مراسم بدون هرگونه تشنجى پایان یافت .

عصر آن روز مجلس عزادارى دیگرى از طریف آیت الله العظمى گلپایگانى در مدرسه فیضیه برپا شده بود؛ رژیم که بعد از جریان رفراندم تصمیم گرفته بود روحانیت را سرکوب کند، عده اى ساواکى را به عنوان کارگر و کشاورز، که رئیس آنها هم سرهنگ مولوى بود؛ به مدرسه فیضیه آورد. مجلس ‍ عزادارى در مدرسه برقرار بود و آیت الله العظمى گلپایگانى نیز در مجلس ‍ شرکت داشت . ساواکى ها به دستور سرهنگ مولیو با هجوم خود، مجلس را بر هم زندند و بعد با چوبهایى که در اختیار داشتند روحانیون را کتک زدند و بعضیها را از بالاى بام پرتاب کردند.

خبر به خانه آقا رسید. عده اى دست و پا شکسته و چشم گریان و بى عبا و عمامه سراسیمه به منزل آقا وارد شدند. صداى گریه و ناله بلند بود. برخى از نزدیکان آقا مى خواستند در منزل ایشان را ببندند که ایشان بشدت مخالفت کردند. آقا پس از مشاهده وضعیت طلاب ، خیلى متاءثر شدند. پس ‍ از نماز با همان وضع حدود بیست دقیقه براى طلبه ها صحبت کردند؛ و در بین صحبتهاى خود فرمودند: چیزى نشده ، مطمئن باشید که شاه با این کار گور خویش را کنده است . حمله به فیضیه ، یعنى حمله به اسلام و این کار شاه با این کار گور خویش را کنده است . حمله به فیضیه ، یعنى حمله به اسلام و این کار؛ یعنى تیشه به ریشه خود زدن .
در تمام مدت صحبت کردن ، آرامش و اطمینان خاصى بر آقا مستولى بود. آرامش آقا باعث شد که آن جمع مضطرب و آشفته تحت تاءثیر قرار بگیرند و کمى آرام شوند.

در همین لحظه حساس ، آقا دستور دادند به خانه آقا گلپایگانى تلفن بزنید، ببینید از مدرسه به منزل آمده است یا نه ؟
وقتى شماره منزل حضرت الله العظمى گلپایگانى گرفته شد، گفته ایشان از مدرسه آمده و به مسجد رفته است ، در صورتى که بعد معلوم شد تا آخر شب در مدرسه بوده است و تلفن هم از تلفنخانه تحت کنترل بوده است و ساواک در جواب تلفن منزل آقا گفت که آقاى گلپایگانى از مدرسه فیضیه آمده و به مسجد رفته است ، تا آقا این نیامدن منزل را بهانه قرار ندهند و براى نجات ایشان عازم مدرسه فیضیه گردند و میان مردم و نیروهاى رژیم زد و خورد دیگرى شروع شود.

فاجعه فیضیه همه را نگران کرده بود. بسیارى از روحانیان و طلبه ها جراءت نمى کردند با لباس روحانى خود در خیابانها ظاهر شوند، مردم جراءت نمى کردند که به خانه مراجع نزدیک شوند. همه جا ترس و وحشت حکمفرما بود؛ یک هفته از ماجرا گذاشته بود که ناگهان اعلامیه از طرف آقا صادر شد. … شاه دوستى ، یعنى غارتگرى ؛ شاه دوستى ، یعنى آدمکشى ؛ شاه دوستى ، یعنى هدم اسلام و محو آثار رسالت ….

صدور اعلامیه امام به عنوان شاه دوستى ، یعنى غارتگرى معروف شد و جو وحشت را شکست و سکوت را حرام اعلام کرد. با این کار جنب و وش مردم دوباره آغاز شد. رژیم که دیده بود، موج انقلاب سراسر ایران را فرا گفته است ، علما و گویندگان روحانى تهران را به ساواک احضار کرده بود و از آنها خواسته بود که حول سه محور: شاه ، اسرائیل و اسلام حرف نزنند. در واقع ساواک به آنها خواسته بود که حول سه محور: شاه ، اسرائیل و اسلام حذف نزنند. در واقع ساواک به آنها گفته بود: ما نمى خواهیم به شما بگوییم که به طور کلى از دولت انتقاد نکنید و هیچ حرفى نزنید و از مسائل سیاسى سخنى به میان نیاورید؛ ولى از شما مى خواهیم درباره سه موضوع حرف نزنید: علیه شاه صحبت نکنید، علیه اسرائیل هم صحبت نکنید، و مرتب نگویید که اسلام در خطر است . غیر از این سه مورد، هر چه بخواهید، مى توانید بگویید.

وقتى این خبر به گوش آقا رسید، ایشان در سخنرانى روز سیزده خرداد و در عصر عاشورا در مدرسه فیضیه در رابطه با اسرائیل گفتند: اسرائیل نمى خواهد در این مملکت روحانیت باشد، اسرائیل نمى خواهد در این مملکت مسلمان باشد، اسرائیل مى خواهد ملت را به خاک و خون بکشد، اسرائیل مى خواهد در این مملکت زراعت را فلج کند و تجارت را از بین ببرد…

بعد هم خطاب به شاه فرمودند:بدبخت ! بیچاره ، ۴۵ سال از عمرت مى رود. یک کمى تاءمل کن ، یک کمى تدبر کن ، من نمى خواهم یک روزى اگر اربابها بخواهند تو را ببرند، مردم جشن و چراغانى کنند…
آقا در ضمن سخنرانى که عمده خطابشان به شاه بود از ماجراى جنایت بار فیضیه نیز صحبت کردند.
بعد از سخنرانى آقا، شب ۱۵ خرداد، نیمه هاى شب که ایشان مشغول عبادت بودند به منزل آقا حمله کردند؛ و همسر ایشان مى گوید: در حیاط خوابیده بودیم . آن شب صداى همهمه پیچیده بود که ناگهان به در خانه لگد زدند. آقا رفتند و گفتند: لگد نزنید، آمدم بعد عبا و قبایشان راپوشیدند، آنها هم در را شکستند و داخل خانه ریختند و ایشان را بردند.
بخش سوم : آغاز قیام امام خمینى (س ) در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲

فصل اول : آغاز قیام
دستگیرى امام

به دنبال انتشار خبر دستگیرى آقا در تمام کشور، مردم با بستن مغازه ها، تعطیلى دروس دانشگاهها، اقدام به تظاهرات عظیمى براى حمایت از رهبر خود نمودند.
رژیم پهلوى براى سرکوب کردن قیام مردم ، تظاهرات مردم را به خاک و خون کشید و گروهى از مردم بى دفاع را مجروح کرد یا به شهادت رساند.

بعد از دستگیرى ، امام را دو – سه روزى در یک منزل مسکونى بازداشت کردند و بعد ایشان را به زندان قصر منتقل کردند. امام ده الى دوازده روز در قصر بودند و در این مدت نمى گذاشتند برایشان غذا ببرند. ظاهرا ایشان را نصیحت مى کردند. آقا کتاب دعا و لباس خواسته بودند که برایشان فرستادند. بعد ایشان را به عشرت آباد بردند و دو ماه آنجا بودند. نمى گذاشتند هیچ کس پیش ایشان برود، فقط اجازه غذا دادند.

خانواده امام به تهران آمدند و در منزل پدر خانمشان ساکن شدند، و ظهرها براى آقا غذا مى بردند. بعد از دو ماه که آزاد شدند، ایشان را به داوودیه ، منزل آقاى عباس نجاتى بردند. همسر امام مى گوید: روز اول با دخترانم به آنجا رفتم . من بیشتر ماندم و اتاق یکدفعه خلوت شد و همه رفتند. به ایشان گفتم : اینجا خیلى سخت است ؟انگشتشان را مالیدند به پشت گردنشان ، پوست نازکى با انگشت لوله شد. من هیچى نگفتم ، ولى خیلى ناراحت شدم . هنوز هم وقتى به یاد آن روز مى افتم ، ناراحت مى شود. آقاى روغنى پیشنهاد کرد که آقا به خانه ایشان برود. جمعیت زیادى از ساواکى ها و به روى منزل آقاى روغنى جا گرفتند. یک منزل هم آنجا براى ما کرایه کردند تقریبا سى ساواکى آنجا بودند که رفت و آمدها را کنترل و محدود مى کردند، فقط مادر و خواهرم اجازه داشتند داخل شودند. مدت هفت ماه در قیطریه بودیم تا اینکه انصارى ، رئیس ساواک وقت ، گفت : هر وقت بخواهید به قم بروید، براى شما ماشین مى آوریم .

یکى از یاران امام مى گوید: بعد از آزادى امام از قیطریه ، عده اى از بازاریهاى تهران ، ناهارى ترتیب دادند و امام را دعوت کردند و در همان جلسه سر سفره ، یکى از بازاریها گفت : بازاریها براى خاطر شما چه کردند… امام گفتند: بیخود کردند ! همه تعجب کردند این ، چه حرفى است ! بعد امام فرمودند: اگر براى خدا کردند، که خدا اجرشان بدهد، باید بکنند؛ اگر براى من کردند، من چیزى را ندارم بدهم .

با این جمله ، امام به آنها فهمانده بودند که کارها باید براى رضاى خدا باشد و از ایشان نباید توقعى داشته باشند و تمام آنهایى که از نزدیک با امام ارتباط داشتند، مى دانستند که از امام به هیچ وجه نباید توقع مادى داشته باشند.
امام پس از آزادى از قیطریه ، همراه خانواده به قم رفتند و از عید تا سیزده آبان ، یعنى هشت ماه آنجا بودند، تا اینکه مساءله کاپتولاسیون پیش آمد.

مبارزه با طرح کاپیتو لاسیون

در تاریخ ۲۱ مهر ۱۳۴۳ مجلس شوراى ملى براى مصونیت بخشیدن مستشاران و دیگر تبعه امریکا در ایران ، لایحه کاپیتولاسیون را تصویب کردند. پس از تصویب این قانون ، امام به خشم آمدند. رژیم که فهمیده بود، امام نسبت به این مساءله واکنش نشان مى دهند، یکى از بستگان نزدیک ایشان را، که با رژیم نیز در ارتباط بود، خدمت امام فرستاد. هدف این بود که امام قانع شوند و از امریکا صحبتى به میان نیاورند.

این شخص پس از ورود به قم از آنجا که نتوانسته بود از امام اجازه ملاقات بگیرد، با حاج آقا مصطفى صحبت کرده بود و گفته بود الان جو به اندازه اى حساس است که امریکا دارد میلیونها تومان در این مملکت خرج مى کند تا وجهه کسب کند. الان انتقال از امریکا و حمله به آن ، به مراتب از حمله به شاه خطرناکتر است . اگر امام برنامه اى براى سخنرانى دارند، مواظب باشند که به امریکا چیزى نگویند، حتى به شاه هم حمله بکنند، مهم نیست .

به این ترتیب امام فهمیدند که نقطه ضعف رژیم در کجاست . به همین دلیل در سخنرانى تاریخى ضد کاپیتولاسیون که در قم ایراد کردند فرمودند… رئیس جمهور امریکا بداند که امروز در این کشور یکى از منفورترین افراد بشر است . امروز قرآن با او خصم است ، املت ایران با او خصم است … قانونى در مجلس بردند… اگر یک خادم امریکایى ، اگر یک آشپز امریکایى ، مرجع تقلید شما را در وسط بازار ترور کند، زیر پا منکوب کند، پلیس ایران حق ندارد جلوى او را بگیرد.

فصل دوم : تبعید به ترکیه

پس تز سخنرانى امام در سیزدهم آبان ۱۳۴۳، شبانه به منزل ایشان در قم ریختند و در حالى که ایشان مشغول نیایش بودند، بازداشت و به همراه نیروهاى امنیتى به فرودگاه مهرآباد تهران اعزام کردند.

دستگیرى امام

همسر امام در رابطه با واقعه دستگیرى ایشان مى گوید: یک شب دیم که ریختند پشت در خانه ، من در ایوان بودم ، با آنکه دیوار بلند بود، یکى رفته بود بالاى دیوار، آقا طرف دیگر حیاط بودند و من این طرف حیاط، دوباره دیدم یک نفر دیگر پرید بالاى دیوار، صدا کردم : آقاناگهان در بین خانه ما و بیرونى را با لگد زدند. آقاى صداى مرا شنیدند، بلند صدا زدند: در را شکستید. من دارم مى آیم . یکدفعه یکى دیگر هم پرید بالاى دیوار و من دیگر ترسیدم . نزدیک سحر بود. آقا آمدند بیرون و داد زدند: در شکست ! بروید بیرون ، من مى آیم . همینکه دیدند آقا از اتاق بیرون آمده اند و به طرف من مى آیند، از دیوار پایین پریدند، آقا آمدن مهر و کلید در قفسه شان را به من دادند و گفتند: این پیش تو باشد تا خبر دهم ؛ و از آن در بیرون رفتند. من مهر و کلید را پنهان کردم و به هیچ کس نگفتم . هنگام بردن امام ، احمد که در آن موقع پانزده – شانزده ساله بود، بیدار شد و پرسید: آقا کو؟گفتم : از این در رفت . تو نرو؛ ولى از رفت و زود برگشت و گفت : چند قدم که رفتم ، یکى از ساواکى ها هفت تیرش را به سمت من نشانه گرفت ، که از جلو بیایى مى زنمت ، و من نرفتم .

دختر امام درباره شب دستگیرى پدر مى گوید: وقتى که امام را بردند، مادر نگرانمان ، با پوشش چهار قطعه لحاف و پتو، باز هم بشدت مى لرزید. وقتى جویاى حالشان شدم ، گفت : دخترم ! حالم خوب است ؛ اما نمى دانم چرا اینقدر مى لرزم این سخن چنان قلبم را سوزاند که هنوز هم یادآورى آن دشوار است . آن روز بر خانواده ما همچون ایران کربلا گذاشت . براى در امان بودن از ستم و تعدى رژیم ، ما را از کوچه هاى تنگ و باریک پشت باغ قلعه به میدان حرکت دادند و در دو سوى مسیر، زنها و بچه ها که هنوز از واقعه مطلع نبودند و شاید هم ما را نمى شناختند، به تماشا ایستاده بودند. در آن ایام از آنچه بر ما گذشت ، هیچ چیز به امام نگفتیم ؛ زیرا نمى خواستیم مایه رنجش بیشتر او باشیم .
امام در مورد دستگیرى خود مى گوید: آنجا ماشین مرا عوض کردند؛ یعنى مرا از آن فرلکس کوچک ، که به خاطر باریکى کو چه آورده بودند، به یک ماشین بزرگتر بردند.

ماءموران پس از آنکه مرا گرفتند، به داخل اتومبیل بردند و به سرعت خیابانهاى قم را پشت سر گذاشتند و به سمت تهران به راه افتادند؛ ولى پیوسته با نگرانى به پشت سر خود و این طرف نگاه مى کردند و وقتى من پرسیدم از چه مى ترسید و نگران هستید؟ گفتند: مى ترسیم مردم ما را تعقیب کنند و به دنبال ما بیایند، چون مردم شما را دوست دارند…

و الله من نترسیدم ؛ ولى آنها مى ترسیدند. آنقدر مى ترسیدند که اجازه ندادند براى نماز صبح پیاده شوم و گفتند: مى ترسیم مردم برسند و نمى توانیم چنین اجازه اى بدهیم ؛ و از این رو من ناچار شدم همانگونه که بین دو ماءمور در اتومبیل نشسته بودم ، نماز خود را نشسته بخوانم .

توى ماشین – موقع رفتن – به چاه نفت که رسیدیم ، گفتم : تمام این بدبختیهاى ما به خاطر این نفت است . شما چرا این جور مى کنید؟ از آنجا تا تهران من با اینها صحبت کردم و یکى از اینها که پیش من نشسته بود تا تهران گریه کرد.
مرا مستقیم تا فرودگاه آوردند. هواپیما آماده بود. داخل هواپیما که رفتیم ، دیدم یک قسمت را پتو انداخته بودند و تا اندازه اى براى نشستن .منظمش ‍ کرده بودن ، معلوم شد این هواپیماى بارى است . آنها گفتند چون هواپیماى مسافربرى آماده نبود، ما خواستیم شما را با این هواپیما ببریم تا این کار به سرعت انجام شود. من گفتم نخیر، به خاطر اینکه نمى خواستید من در میان جمعیت باشم که بروم عصر آن روز ساواک خبر تبعید امام را به اتهام اقدام علیه امنیت کشور ! در روزنامه ها منتشر ساخت . على رغم فضاى خفقان ، موجى از اعتراضها به صورت تظاهرات در بازار تهران ، تعطیلى طولانى مدت دروس حوزه هاى قم و مشهد و سایر شهرها، ارسال طومار و نامه ها به مراجع تقلید و ارسال تلگرامها و نامه ها متعدد دانشجویان مسلمان پیرو امام در خارج از کشور به مقامهاى ترکیه و سازمان ملل و کمیسیون حقوق بشر، جلوه گر شد.

تبعید امام به ترکیه با دستور مستقیم امریکا بوده است ، چون ترکیه کشور لائیک (غیرمذهبى ) بود و مى خواستند مانع فعالیتهاى ایشان بشوند.
در ترکیه ابتدا امام را به هتلى در بلوار پلاس ، طبقه چهارم ، اتاق شماره ۵۱۴، که از قبل مهیا شده بود، بردند. این هتل در مرکز شهر آنکارا قرار داشت و چون خبرنگاران به آنجا آمدند، بعد از ظهر چهاردهم آبان ، امام خمینى را به ساختمان فتوتم انتقال دادند. پس از تغییرات پیاپى محل اقامت امام ، در ۲۱ آبان ایشان را به شهر بورسا یکى از بنادر ترکیه ، واقع در غرب آنکارا – حوالى دریاى مرمره – منتقل کردند و در یکى از ساختمانهاى جنوبى آن اسکان دادند.

در همان روزهایى که امام وارد ترکیه شدند و کاغذى خواستند و آموختن زبان ترکى را شروع کردند ۱۲ و در اولین نامه که به ایران نوشتند، کتاب صحیفه سجادیه خواستند. ۱۳ امام حدود یک ماه و نیم به تنهایى در این بندر زندگى مى کردند. آن دوران تنهایى و غربت ، امام را سخت آزار مى داد.

پس از دستگیرى و تبعید امام به ترکیه ، رژیم شاه پسر امام ، آقا مصطفى را دستگیر و پس از دو ماه زندانى در قزل قلعه ، در روز سیزده دیماه همان سال به ترکیه تبعیدى کرد.
حضور آقا مصطفى در ترکیه تاءثیر عاطفى بسیارى بر روى پدر گذاشت . اما مدافع و خدمتگزار و حتى آشپز پدر بود. لباسهاى ایشان را مى شست ، مونس و غمخوارشان بود و به این ترتیب بیشترین تاءثیر را از امام گرفته بود و به همان نسبت نیز بیشترین تاءثیر عاطفى را بر ایشان گذاشته بود.

نفوذ امام در بین مردم ترکیه

امام از نظر سیاسى در ترکیه محدود شده بودند. مقامهاى ایرانى و ترک براى آنکه ایشان را خانه نشین کنند و از هر گونه ارتباط با مردم مسلمان ترکیه باز دارند، به ایشان فشار آوردند که لباس روحانى را از تن در آورند.
رژیم ایران براى اینکه امام از آن محدود خارج نشوند و به میان مردم نروند، به ایشان گفتند: شما نمى توانید به داخل اجتماع بروید. به خاطر اینکه لباس روحانى ممنوع است و دولت ترکیه به لباس متحدالشکل عنایت دارد. اگر مى خواهید به اجتماع بروید؟ باید لباس ترک به تن کنید.

به این ترتیب ، امام را مجبور کردند که لباس روحانى را از تن بیرون بیاورند و لباس ترک را بپوشند، به امید آنکه شاید همین تغییر لباس باعث بشود که امام دیگر میان اجتماع ظاهر نشوند؛ ولى امام على رغم این توطئه با همان وضع مى آمدند، قدم مى زدند و به خیابان مى رفتند.
یکى از گزارشهاى سرهنگ افضلى که همراه امام به ترکیه رفته بود، این بود که ایشان مرتب بیرون مى روند و قدم مى زنند و این وضع نگران کننده است و نباید ایشان را تنها گذاشت .
امام در جواب نامه یکى از دوستانشان نوشته بودند: دولت ایران مى خواست که در ترکیه خیلى به من بد بگذارد؛ اما ملت ترکیه به من احترام کردند، خوش گذشت .
معلوم شد افرادى که در بورسا امام را شناخته بودند، خیلى به امام احترام گذاشته بودند و به امام بابامى گفتند.
تاءلیف کتاب تحریر الوسیله در یک سالى که امام در ترکیه بودند، ایشان کتاب تحریرالوسیله را تاءلیف کردند، که در آن احکام عبادى اسلام را همراه با احکام سیاسى اسلام نوشتند. این کار امام بعد از چند قرن که احکام سیاسى از رساله هاى علمى رخت بربسته بود، بهترین گامى بود که در تبعیدگاه ترکیه برداشته شد.

ترکیه ، مرکز رواج سیاست استعمارى جدایى دین از سیاست است . در آنجا هرگونه دخالت روحانى و سیاست محکوم است ؛ اما مى بینیم که امام در این مرکز کتابى تاءلیف مى کنند و سیاست را با دیانت مى آمیزند و احکام سیاسى را در کنار احکام عبادى ذکر مى کنند.

یکى از افرادى که در دفتر امام بود، مى گوید: وقتى کتاب چاپ شد. پشت جلد آن به عربى نوشته بود رهبر حوزه هاى علمیه و من این مطلب را ندیده بودم . یک جلد از کتاب را خدمت امام بردم تا چشم امام به این کلمه افتاد، آنقدر ناراحت شدند که کتاب را به زمین زدند و فرمودند: به من نمى گویند ! باید این نوشته از بین برود. من جراءت نکردم حرفى بزنم . آمدم بیرون و به آن شخصى که متصدى این کار بود گفتم که باید این نوشته از بین برود، فایده ندارد. کتاب را به چاپخانه بردند و همان شخصى که متصدى چاپخانه بود، تعجب کرده بود. چون او تا آن موقع چنین جریانى را ندیده و نه شنیده بود. به همین دلیل گفته بود: این آقا کیست ؟ !
در مهرماه ۱۳۴۴، یازده ماه پس از تبعید امام به ترکیه ، رژیم شاه به علت فشارى که از سوى افکار ملت و افکار عمومى جهانى و بعضى از علماى ایران ، از جمله آیت الله سید احمد خوانسارى آمد، محرومانه اعلام کدر که بزودى امام را به عراق روانه مى کند و به این وضع پایان مى دهد.
بنابراین در سیزده مهرماه ، امام را به همراه فرزندشان ، آیت الله مصطفى خمینى ، سوار هواپیما کردند و به بغداد فرستادند.

بخش چهارم : تبعید امام به نجف (۶۳ تا ۷۶ سالگى )

فصل اول : ورود امام به عراق

هنگامى که امام و حاج آقا مصطفى در فرودگاه بغداد از هواپیما پیاده شدند، هیچ کس آنان را نمى شناخت و پولى هم براى کرایه اتوبوس واحد و یا تاکسى نداشتند که به کاظمین بروند.
کمى در محوطه قدم زدند که ناگهان یکى از علاقه مندان به امام ، که چند سال قبل از آن امام را زیارت کرده بود، با اتومبیل شخصى خود از آنجا عبور مى کرد، ناگهان چشمش به دو سید معمم مى افتد. اتومبیل را کمى آهسته مى کند و با شتاب از ماشین پیاده مى شوند.
سلام علیکم ، آقا شما هستید؟ کى رسیده اید؟ چرا اینجا ایستاده اید؟ آیا منتظر کسى هستید؟ لطف بفرمایید و سوار اتومبیل شوید.

زیارت عتبات عالیات

امام و حاج آقا مصطفى سوار مى شوند و به کاظمین ، و مستقیم به حرم امام موسى بن جعفر و امام محمد تقى – علیهماالسلام – مى روند و بعد مردم و علما مطلع مى شوند.
امام در کاظمین در مسافرخانه جمالى این دیار مقدس اقامت گزیدند، صاحب مسافرخانه چون امام را شناخت ، در مقام تکریم برآمد و با اصرار زیاد ایشان را به منزل شخصى خود برد.

امام سه روز در کاظمین بودند. ملاقاتهاى مختلفى صورت گرفت . یکى از ملاقات کنندگان نماینده رسمى رئیس جمهورى عراق بود. در مدت سه روز که امام در کاظمین بودند، با تماسهاى تلفنى که به وسیله دوستان امام با نجف صورت گرفت و نیز با همت و تلاش حاج شیخ نصرالله خلخالى ، که از ارادتمندان امام بود، گروههاى مختلفى از طلبه ها توانستند براى ملاقات امام ، از نجف به کاظمین مشرف شوند.

بعد از چند روز، امام اظهار علاقه کردند که براى زیارت عسگریین ، به سامرا مشرف شوند. مقدمات سفر مهیا شد. حاج شیخ نصرالله ، وسایل سفر را فراهم کرد که هم خود حضرت امام و هم کلیه آقایانى که ملازم حضرت امام بودند و از نجف آمده بودند، بسیار باشکوه به صورت کاروانى زنجیره اى از ماشینها، که در جلوى کاروان ماشین امام و در پشت سر، دهها ماشین حامل طلبه ها و فضا بود، به سامرا منتقل شدند.

امام چند روزى در آنجا ماندند و به زیارت مشغول بودند. در آنجا شیوخ عرب ، از شیعه و سنى ، به خدمت ایشان مشرف مى شدند. این ملاقاتهاى امام ، تاءثیرات زیادى بر شیوخ عرب ، بخصوص اهل تسنن گذاشت .
پس از چند روز امام عازم کربلا شدند. بسیارى از مردم کربلا تا شهر مسیب که طفلان مسلم در این شهر دفن شده اند، به استقبال آمدند. عده اى از علما و افراد سرشناس کربلا جزء استقبال کنندگان بودند. در این شهر امام با عظمت تجلیل شدند. کربلا به عنوان شهر مذهبى شیعه نشین مهم عراق ، استقبال شایانى از امام کردند.

ایشان در مدت اقامت خود در کربلا در منزل حاج شیخ نصرالله خلخالى ماندند. ایشان به طلبه ها و مردم گفت : بروید براى آقا خانه در نجف تهیه کنید و اثاث بخرید تا ایشان به منزل شخص دیگرى وارد نشوند.
همسر امام درباره اثاث و خانه مى گوید: اثاثى که خریده بودند، عبارت بود از فرش کهنه ، گلیم کهنه ، سه – چهار دست رختخواب ، سماور بزرگ ، یک گونى شکر، یک صندوق چاى ، چهل دست استکان و نعلبکى جورواجور براى پذیرایى از جمعیت ، چهار سینى و چهار دست ظرف غذاخورى .

امام پس از زیارت کربلا و دیدار مردم ، عازم نجف شدند. جمعیت بسیارى از علما، فضلا و مردم تا خان نصف که تقریبا در نیمه راه کربلا و نجف است ، به استقبال آمده بودند. آقایان مدرسان بزرگ که نتوانسته بودند تا خان نصف بیایند، در مدخل شهر نجف اجتماع کرده بودند. استقبال ، بسیار غیر منتظره و بسیار با شکوه بود؛ ولى امام بدون اطلاع دیگران پس از ورود به نجف به حرم حضرت امیر – (علیه السلام ) مشرف شده بودند. ایشان بعد از انجام زیارت به منزلى که قبلا به وسیله حاج شیخ نصرالله تهیه شده بود، رفتند.

خانه امام در نجف

خانه امام در نجف ، خانه اى محقر و فرسوده و در یکى از کوچه هاى خیابان الرسول نجف قرار داشت . خانه ، دو اتاق هر کدام دوازده متر مربع در پایین و دو اتاق در بالا داشت که یکى از اتاقها قابل استفاده نبود، اتاق دیگر براى امام مفروش شد. آشپزخانه اش خیلى کوچک بود، همسر امام مى گوید. آشپزخانه اى به اندازه یک تشک داشت و ما مجبور بودیم موقع کشیدن غذا دیگ را در حیاط بگذاریم .

امام همچون صدها طلبه معمولى در آن خانه اجاره نشین بودند. خانه مجاور را جهت بیرونى اجاره کردند.
آیت الله فاضل لنکرانى نقل مى کند: وقتى وارد بیرونى منزل امام شدم ، دیدم خانه بسیار محقر و کوچک است که شاید حیاطش مجموعا سیزده یا چهارده متر مساحت بیشتر نداشت . اتاقهایى در قسمت پایین داشت ، اتاق بالا سالها بود که رنگ آمیزى نشده ، و یک حالت تقریبا ناراحت کننده اى در آن دیده مى شد. امام راضى نمى شدند تعمیر شود و مى گفتند: به همین سبک باشد؛ و اگر به آن صورتى بدهیم با زندگى طلبگى ما مناسبت و موافقتى ندارد.

در بیرونى خانه امام در نجف ، اتاقى که او شبها به آنجا مى رفت به اندازه کافى قالى نبود؛ آنجا زیلوهاى کهنه و نخ تمامى را که از ایران آورده بودند، پهن کرده بودند. گاهى شبها که نماز جماعت برگزار مى شد، هم جا تنگ بود و هم فرش کافى بود؛ یکى از دوستان امام با لحن مؤ دبانه اى گفت : آقا اجازه بدهید فرش براى بیرونى تهیه کنیم امام لبخندى زدند و به نر مى گفتند: آن طرف هست . او بى معطلى گفت : آن گلیم است ، با اینجا جور در نمى آید. امام ابروهایش را بالا دادند و گفتند: مگر منزل صدراعظم است ؟ دوست امام لبخند زد و با فروتنى گفت : منزل بالاتر از صدراعظم است ، منزل امام زمان است امام آهسته گفتند: امام زمان ، خودش هم معلوم نیست در منزلش چى افتاده است و بعد آرام از اتاق بیرون رفتند.

در نجف رسم بود براى خنکى داخل خانه از کولرهاى دستى استفاده مى کردند. بنابراین نجارى آوردند تا مقدمات کار را فراهم سازد. امام با لحنى که شدت داشت فرمودند: شما همه دست به یکى کنید تا مرا جهنمى نمایید ! ! همه ترسیده بودند؛ سرانجام با اصرار زیاد امام قبول کردند که دو قطعه فیبر نصب گردد و پنکه در آنجا قرار گیرد.امام بعد از تبعید به عراق و آمدن به نجف ، در این خانه مستقر شدند و مدت چهارده سال در آن زندگى کردند.

دیدار با علما

از همان شب اول ورود به نجف ، دیدارها شروع شد. شب اول تعدادى از مراجع و بزرگان نجف ، و برخى شب دوم و برخى هم شب سوم به دیدن امام آمدند.
آیت الله العظمى حکیم شب دوم براى دیدن امام آمد. در این نشست آقا حکیم از امام سؤ ال کرد که : جنابعالى جایى نماز مى خوانید؟ ایشان فرمودند: من قم هم که بودم ، نماز جماعت نمى خواندم .
آقا حکیم ، نظرشان این بود که به امام جایى را تعارف کنند، یا جاى خودشان را براى نماز به ایشان بدهند، که امام فرمودند: مایل به این کار نیستند.

آیت الله شاهرودى و آیت الله خوئى هم از جمله مراجعى بودند که به دیدن امام آمدند. استادان و طلبه هاى مدارس علمیه جزو دیدارکنندگان بودند. خانه امام ، مرکز اجتماع و رفت و آمد آقایان اهل علم و فضلا و طلبه ها بود. بعد از این دیدارها امام اظهار تمایل فرمودند که بازدیدها را آغاز کنند. ابتدا به دیدار مراجع و سپس به بازدید استادان رفتند و در پایان ، مدرسه به مدرسه به دیدن آقایان طلبه ها تشریف بردند؛ و همراهان امام مى گویند: قسمت با شکوه بازدیدهاى امام ، این قسمت (دیدار با طلبه ها) بود.

فعالیتهاى امام در نجف

امام پس از ورود به نجف تدریس خود را آغاز کردند. یکى از شاگردان ایشان مى گوید: از آن زمان به مدت چهارده سال من جزو شاگردان امام بودم و سعى مى کردم که بخصوص در جلسات خصوصى درس ، که شبها در منزل ایشان تشکیل مى شد، شرکت کنم . یکى زا دروسى که تدریس ‍ مى کردند، فقه بود، ایشان در ادامه بحث فقهى خود به موضوع ولایت فقیه رسیدند که سرآغاز دوباره براى مباحث حکومت اسلامى و مبارزه علیه رژیم شاه و تشکیل حکومت اسلامى بود.
امام در ادامه برنامه هاى خود با اصرار زیاد شاگردانش ، موافقت کردند که به طلبه ها شهریه بدهند و خلاصه کتاب تحریر الوسیله ایشان به زبان عربى براى مقلدان عرب ، بخصوص شیعیان عراق چاپ شود.

امام در مدتى که در نجف بودند، هیچ گونه عملى که حاکى از ریاست طلبى و حب جاه و مقام و یا شهرت طلبى باشد، از ایشان سر نزد. در طول مدت چهارده سال امام به مراجع احترام مى گذاشتند و در مواقعى که آنان نیاز داشتند به آنها کمک مى کردند و همچنین در مواقع ضرورى از آنان حمایت و دفاع مى کردند. متقابلا مراجع نیز براى ایشان احترام خاصى قائل بودند، گرچه بعضى از اساتید، ایشان را مورد طعن و آزار و اذیت قرار مى دادند؛ ولى ایشان با صبر و حوصله ، مشکلات را پشت سر مى گذاشتند. شایعات و بدخواهى ساواک و سفارت ایران در عراق و عوامل وابسته ، باعث پراکندگى برخى افراد از درس امام مى شد؛ ولى پس از آشکار شدن عمق بحث و درس ، بتدریج بر تعداد شیفتگان افزوده شد و جمعیت کلاس درس ‍ به حالت اولیه برگشت . رئیس جمهور و سایر مقدمات رژیم عراق به جهت مخالفتشان با رژیم شاه تلاش مى کردند که خود یا نمایندگانشان با امام دیدار و ملاقات داشته باشند تا از این ملاقاتها سوء استفاده کنند؛ ولى هیچ گاه امام حاضر به این دیدار و ملاقاتها نشدند.

فصل دوم : ویژگیهاى امام
ویژگیهاى اخلاقى
کار براى خدا

یکى از گروههاى سیاسى که در آن زمان فعالیت مى کرد، سازمان مجاهدین خلق بود. مسؤ ولان این سازمان در آن زمان سعى داشتند براى فعالیتهاى خودشان علیه شاه از امام تاءیید بگیرند. به همین دلیل براى تاءیید خود، از روحانیان سرشناس و مبارز، خدمت امام نامه آوردند و نماینده اى براى صحبت نزد امام آورده بود تا ایشان مطالعه کنند. خودش هم ، مواضع اعتقادى و سیاسى سازمان را براى امام توضیح داد، در پایان امام فرمودند: من از مطالعه آثار اینان به این نتیجه رسیده ام که اینان به معاد به آن معنایى که ما معتقدیم ، ایمان ندارند و دچار بینشهایى التقاطى هستند.

آیت الله مرتضى مطهرى هنگامى که به نجف مشرف شده بود؛ گفت : همه لغزیدیم ؛ جز امام ، و آن واقع بینى و ارتکاى عمیق و پایبندى امام به مبانى فکرى و عقیدتى – که هیچ چیز شبه آمیز را تاءیید نکنند و به هیچ مساءله مبهمى تن در ندهند – باعث شد که ایشان مصون بمانند

عده اى از شاگردان و یاران امام با عشق و علاقه اى که به امام و راه او داشتند، گرد امام حلقه زده بودند و به تحصیل علم و مبارزه علیه دولت ایران مى پرداختند. بین این برادرها، براى مدتى اخلاف سلیقه هایى پیش ‍ آمد که منجر به یک سرى برخوردهاى لفظى شد. مساءله به گوش امام رسید. ایشان آنان را، که حدود بیست نفر بودند، جمع کردند و با لحن نصیحت گونه ، یک برنامه عملى را براى آنان تشریح کردند. امام فرمودند: اصولا چه دسته اى در مبارزه پیروز مى شوند و چه دسته اى هستند که نا کام مى مانند؟ اگر کسانى که مى خواهند کار بکنند، صرفا سیاسى باشند و کارهایشان هم جز از چهار چوب سیاست تجاوز نکند، اینها پیروز نمى شوند. ما در تاریخ ایران و فعالیتهایى که در ایران شده ، این مساءله را به تجربه دیده ایم .

کسانى بودند که صددرصد سیاسى بودند و سیاستمدار بزرگى هم به شمار مى آمدند؛ اما دیدیم که آنها پس از پیروزى ، از صحنه سیاست خارج شدند و به کل فراموش شدند، حتى در میان مردم و کسانى که طرفدار آنها بودند. پس کارى که شما مى خواهید بکنید، اگر صرفا سیاسى باشد، چنین حالتى پیدا مى کند. ممکن است که براى شما جلوه اى داشته باشد و پیش برود؛ اما این ادامه نخواهد داشت ؛ ولى اگر این سیاست و فعالیتهاى سیاسى منظم بشود و رنگ دین و صبغه الله به آن باشد؛ یعنى اینکه سیاست ، دینى باشد، سیاستى که خدا خواسته باشد، استمرار پیدا مى کند و مستمر خواهد بود؛ چون یک طرفش خداست .
این فعالیت سیاسى همیشگى است ، هم به نفع مسلمانهاست و هم به نفع آن کسى که داخل این کار و فعالیت شده است . اگر اینطور شد، هیچ وقت اختلافى بین شما برادرها پیدا مى شود، جایى است که این حلت خدایى و براى خدا بودن و وابستگى به خدا پیدا کردن از آن گرفته مى شود. شما که آواره شده اید. آمده اید بیرون و از پدر و مادر و دوستان و برادران خود جدا شده اید، برنامه هایتان باید برنامه هاى خدایى باشد.

وارستگى

در نجف امام در مدرسه بزرگ مرحوم آیت الله بروجردى نماز مى خواندند. یک سال حجج ایرانى و زوار که توانسته بودند که عربستان به عراق بیایند و آرزو داشتند امام عزیز را زیارت کنند، به مدرسه آیت الله بروجردى آمدند و پس از ساعتها انتظار، هنگام مغرب که امام وارد مى شدند، جمعیت با علاقه فراوان و غریو شادى و هاى هاى گریه شوق با فریاد صلوات از امام استقبال مى کردند.

بعد از اتمام نماز، امام از مدرسه خارج مى شدند و جمعیت نیز پشت سرایشان حرکت مى کردند. امام محترمانه مردم را از اینکه در خارج مدرسه ، در خیابان و کوچه ، پشت سرایشان حرکت کنند، باز مى داشتند. در حالى که انسانها معمولا تحت تاءثیر هواها و تمایلات نفسانى ، علاقه دارند که هنگام حرکت در کوچه و بازار، جمعیتى انبوه اطراف آنها را بگیرند و بدین وسیله توجه دیگران را بیشتر به خود جلب کنند ! ! خطر مشى و روش ‍ امام ، این انسان وارسته الهى ، اینگونه نبود.

سبقت در سلام

روزى شاگردان زودتر از ایشان به اتاق درس رفته بودند. چشمشان به در بود، منتظر و آماده ورود امام بودند. حتى سینه خود را براى سلام کردن صاف کرده بودند؛ ولى باز هم غافلگیر شدند؛ زیرا با باز شدن در، صداى سلام امام را شنیدند، به طورى که متوجه نشدند که امام ابتدا وارد شدند و بعد سلام کردند، یا اینکه اول سلام کردند و آنگاه وارد اتاق شدند.

برخورد کریمانه

یکى از افرادى که در دفتر المام در نجف کار مى کرد؛ نقل مى کند: یک وقت از یکى از آقایانى که آنجا بود، گله اى داشتم ، خدمت امام رفتم و به عرض ‍ رساندم . امام قصه اى براى نقل کردند و گفتند: یک نفر اینجا آمد و هر جه از دهانش در آمد و هرچه از دهانش در آمد بر من گفت ؛ اما من تا زمانى که آنجا بود، برایش پول مى فرستادم .
رفتار حضرت امام همانند رفتار حضرت على (ع ) و امام حسن چ (ع ) بود و همچون آن بزرگوار و در مقابل اهانتهاى مخالفان ، رفتار کریمانه از خود نشان مى دادند.

عشق به مردم

علاقه و عشق امام نسبت به مردم بسیار زیاد بود. ایشان حتى کمترین رنج آنان را تحمل نمى کردند و هیچ گاه اجازه نمى دادند که به خاطر او مردم در زحمت بیفتند، اگر چه در حد کنار زدن مردم از جلو راه باشد.
آقاى سید على شاهرودى ، پسر آیت الله شاهرورد، نقل مى کرد که : روزى در حرم مطهر حضرت على (ع ) دید که امام در میان جمعیت انبوه قرار دارند و هر لحظه ، خطر آن است که زیر دست و پا بیفتند؛ اتفاقا در همان لحظه دو نفر نیز به عنوان همراه در پشت سر امام بودند. آقاى شاهرودى به آن دو نفر اعتراض مى کند که چرا ایستاده اید؟ آنها پاسخ دادند: جراءت دخالت ندایم ، آقا اجازه راه باز کردن به ما نمى دهند..

سید على شاهرودى عصبانى مى شود، عبا را به گوشه اى مى اندازد و جلو مى رود و با سلام و صلوات مردم را از سر راه امام کنار مى زند؛ اما مرتب دست به پشت او مى زند و وى را از این کار منع مى کردند.
یکى از شاگردان امام نقل مى کرد: روزى در حرم مطهر حضرت امام حسین (ع )، حضرت امام را دیدم که در میان انبوه زائران گیر کرده اند و نمى توانند قدمى پیش بگذارند؛ جلو دویدم و با کنار زدن مردم ، راه را براى ایشان باز کردم . امام با اعتراض و ناراحتى مرا از این کار منع مى کردند؛ ولى من بى توجه ، به کار خود ادامه مى دادم . ناگهان متوجه شدم که امام از مسیرى که من براى ایشان باز کرده ام ، نیامده و تغییر مسیر داده اند و در لابه لاى جمعیت به راه خود ادامه مى دهند.

تواضع و فروتنى

در نجف گاهى اتفاق مى افتاد که امام از روى پشت بام متوجه مى شدند که چراغ آشپزخانه یا دستشویى روشن مانده است . در این موارد به خانم یا دیگر کسانى که در پشت بام بودند، دستور نمى دادند و چراغ را خاموش ‍ کنند؛ بلکه خود سه طبقه را در تاریکى پایین مى آمدند و چراغ را خاموش ‍ مى کردند و باز مى گشتند.

گاهى نیز قلم یا کاغذى مى خواستند که در اتاق طبقه دوم منزل بود. در این شرایط نیز به هیچ کس حتى به نوه هایشان دستور نیم دادند که براى او قلم و کاغذ بیاورند؛ بلکه خودشان برمى خاستند از پله ها بالا مى رفتند، و آنچه را که لازم مى داشتند، برمى داشتند و باز مى گشتند.

جلوگیرى از غیبت و تهمت

هنگامى که امام در مجلس عمومى بودند، کسى جراءت غیبت کردن یا تهمت زدن نداشت و روح معنوى در مجلس حاکم بود؛ همچنین در مجالس خصوصى نیز کسى جراءت نمى کرد، سخن از دیگرى بزند. بارها امام مى فرمودند: من راضى نیستم کسى در بیرونى منزل من غیبت کند؛ و با تمام نیرو و از غیبت کردن افراد جلوگیرى مى کردند.

یکى از شاگردان امام مى گوید: روزى امام در درس تشریف آوردند و به قدرى ناراحت بودند که نفس ایشان به شماره افتاد بود، به جاى درس ‍ نصیحت تندى نمودند و رفتند و سه روز نیامدند. چون شنیده بودند که یکى از شاگردان ایشان درباره یکى از مراجع غیبتى کرده است .

امام از همان ایام جوانى در مجلسى که شرکت مى کردند، به هیچ وجه اجازه نمى دادند کسى غیبت کند؛ و اگر کسى صحبت مى کرد و مى خواست شروع به غیبت کند، فورى ایشان مطلب را برمى گرداندند و رشته سخن را تغییر مى دادند.

دیدار با شخصیتها و دانشجویان

در پاریس ، از سوى احزاب و شخصیتها و گروهها افرادى جهت ملاقات و مذاکره با امام مى آمدند. یکى زا افراد، خواهر ملک حسین ، پادشاه اردن بود، او پس از ملاقات ملک حسین با شاه ، از سوى او به پاریس آمده بود، ورود او به امام اطلاع داده شد، ایشان اجازه ملاقات ندادند.

عده اى به عنوان حزب و گروه تقاضاى ملاقات با امام داشتند که امام فرمودند: من با کسى به عنوان حزب ملاقات نمى کنم ، اگر آقایان به عنوان یک فرد ایرانى مثل تمام کسانى که با من ملاقات مى کنند، مى خواهند بیایند، اشکالى ندارد ( ۲۰۷)
روزى عده زیادى از آلمان و انگلستان براى ملاقات با امام آمده بودند. فضاى اتاقها براى این عده کافى نبود، پس با وجود باران شدیدى که مى بارید، در محوطه ایستادند و براى آن جمعیت صحبت کردند، در حالى که مى توانستند در داخل اتاق مقابل پنجره بایستند و در زیر باران خیس ‍ نشوند، بعضى از همراهان امام اصرار کردند که امام در اتاق سخنرانى کنند اما ایشان فرمودند: نه همین جا خوب است .

علاقه مردم فرانسه به امام

همراهان امام نقل مى کنند: روزى ما متوجه شدیم که یک سرى از دانشجویان فرانسوى ، هر شب به سخنرانى امام مى آیند. یکى از برادران که زبان فرانسه بلند بود، پرسید: شما که هر شب به سخنرانى امام مى آیند، آیا مى فهمید که امام چه مى گویند؟ فارسى بلند هستید یا نه ؟ آنها گفتند: ما اصلا متوجه نمى شویم که امام چه مى گویند، فارسى هم بلد نیستیم . سؤ ال کردند: پس براى چه مى آیید؟ پاسخ دادند: ما وقتى به اینجا مى آییم و سخنان امام را مى شنویم ، در خودمان روحانیت خاصى را احساس مى کنیم .

براى مردم فرانسه این سؤ ال پیش آمده بود که چگونه ممکن است ، پیرمردى در گوشه اى از نوفل لوشاتو نشسته باشد و ایران را به حرکت در آورده باشد هر چه او مى گوید بالا فاصله ۳۵ میلیون نفر در ایران به فرمان او گوش مى دهند، امروز مى گوید که شرکت نفت اعتصاب کند، اعتصاب مى کنند، مى گوید که ارتشیها فرار کنند، فرار مى کنند. فرمان مى دهد که کارخانه ها تعطیل کنند، تعطیل مى کنند. واقعا این پیرمرد با وجود آنکه در برابرش قدرتهاى بزرگى چون : شاه و امریکا را دارد، چگونه مى تواند بر روى ملت خودش این چنین اثر بگذارد؟

براى فرانسوى ها این سؤ ال پیش آمده بود که اسلام چگونه مکتب و مرامى است که تا این حد در این ملت نفوذ کرده است ، به همین دلیل درخواست کردند که رادیو و تلویزیون فرانسوى ساعاتى از شبانه روز یا حتى هفته را به توضیح این مکتب و مرام اختصاص بدهد. رادیو و تلویزیون هم به ناچار از ایرانیهاى مبارز که در پاریس بودند دعوت مى کرد تا به تشریح اسلام بپردازند. ( ۲۰۹)
روزى تعدادى از خواهران مسلمان که در پاریس ساکن بودند به حضور امام آمدند و درباره تحصیل خانمها در دانشگاه از ایشان سؤ ال کردند. امام فرمودند: لازم نیست کسى در باره صحبت کند.

سؤ ال شد: شرکت در کلاسهایى که مختلط است ، آیا اشکال ندارد؟امام فرمودند: اگر با حفظ مسائل اسلامى باشد و شهوى نباشد، اشکال ندارد.
در مورد رعایت حجاب سؤ ال کردند: باید چادر سر کنیم ؟امام نگاهى به خواهر سؤ ال کننده کردند، او روسرى به سر و مانتویى آستین دار به تن داشت ، فرمودند: حجاب شما، حجاب اسلامى است و خیلى خوب است .

عزادارى در نوفل لوشاتو

روز تاسوعا بود، آقا اشراقى ، داماد امام ، نزد یکى از کارکنان بیت رفت و به ایشان گفت : امام فرموده اند که شما آماده باشید تا یک ساعت به ظهر که ایشان بیرون مى آیند، روضه بخوانیدایشان مى گوید، من متعجب شدم ، اصلا آمادگى چنین کارى را نداشتم . از این رو گفتم : خدمت امام عرض ‍ کنید که من آمادگى ندارم تا روضه اى را که مناسب این شرایط (جو پاریس و دانشجویان ) باشد، بخوانم . روضه اى که من مى دانم ؛ از همان روضه هایى است که در مجلس معمولى ایران خوانده مى شود؛ اگر چنین روضه اى را بخواهند، من مى توانم بخوانم . بعد از امام پیغام دادند: به فلانى بگویید که همان روضه را مى خواهم و همان روضه در اینجا خوانده شود.

امام به اهل بیت (ع ) علاقه مند بودند و علاقه ایشان تابع شرایط نبود و ایشان به آداب و رسومى که برخاسته از متن اسلام است و بیش از هزار سال مسلمانها با آنها زیسته اند، احترام مى گذاشتند و طالب همان آداب بودند ولو اینکه در پاریس و در قلب سرزمین غرب باشند. در آن روز، جمعیت بسیار زیاد بود. خبرنگاران زیادى براى تهیه گزارش و غرب باشند. در آن روز، جمعیت بسیار زیاد بود. خبرنگاران زیادى براى تهیه گزارش و خبر آمده بودند ساعت یازده صبح بود، امام به بیرونى تشریف آوردند و مراسم آغاز شد و در آن شرایط، امام در روز تاسوعا براى امام حسین (ج ) مجلس ‍ عزادارى برقرار کردند و خود در مجلس ، عزادارى کردند و براى امام حسین (ع ) گریه کردند.

ارادت امام به ائمه (ع )

روزى یکى از کارکنان بیت امام صفحه اى از آگهى هاى روزنامه اى را که عده اى از ایران آورده بودند، روى زمین انداخت و کفشهاى امام را روى آن گذاشت . امام وقتى خواستند کفش بپوشند، سؤ ال کردند: مثل اینکه این روزنامه ها ایرانى است ؟ عرض کرد: بله حاج آقا ! ولى این صفحه آگهى هاى .

با این حال ، پایشان را روى کفششان نگذاشتند و مجددا برگشتند و فرمودند: شاید اسم محمد یا على یا… در آنها باشد.
امام حاضر نبودند کلمه على یا محمد در زیر پایشان قرار بگیرد؛ گرچه اسم حضرت رسول (ص ) یا حضرت على (ع ) نباشد.

توجه امام به مسائل شرعى

روزى رئیس پلیس نوفل لوشاتو، عکس امام را که در حال قنوت بودند، آورد تا امام آن را امضا کنند. امام عکس را گرفتند و امضا کردند. امضاى امام مثل سایر امضاها نبود. وقتى از ایشان سؤ ال کردند که امضاى شما مثل سایر امضاها نیست ؛ ایشان فرمودند: چون مسیحى هستند و رعایت وضو را نمى کنند، اسم روح الله را ننوشتم ، مبادا دستشان مسح کند.

پیام امام به مناسبت تولد عیسى (ع )

شب تولد حضرت مسیح (ع ) امام خطاب به مسیحیان جهان پیام دادند، این پیام از طریق خبرگزاریها انتشار یافت . علاوه بر آن ، امام فرمودند: این همسایه ها با این رفت و آمده اى زیاد و شلوغیها خیلى اذیت شده اند، بهتر است هدیه هایى بخریم و برایشان بفرستیم ، از قول من هم معذرت بخواهید. برادرها چند جعبه شیرینى و شکلات خریدند. امام سؤ ال کردند: چه چیزى هایى تهیه شده است ؟ بسته ها را به امام نشان دادند. ایشان فرمودند: خارجیها به گل خیلى علاقه دارند، چند شاخه گل هم برایشان بفرستید. در همان شب عید، هدایا را بین همسایه ها تقسیم کردند، فرداى آن روز خیابان پر از مردم و خبرنگاران شده بود. خبرنگاران آمده بودند تا گزارش تهیه کنند.

روزى یکى از اهالى جهت تقاضاى ملاقات به بیت آمد و گفت : نمایندگان محل ، علاقه مند ملاقات با امامند. امام نیز بى درنگ وقت تعیین کردند. روز بعد ده – پانزده نفر از اهالى محل با شاخه هاى گل به دیدن امام آمدند. حضرت امام به مترجم فرمودند: احوال آنان را بپرسید و ببینید که آیا نیاز و یا کار خاصى دارند. نمایندگان در پاسخ گفتند: نه ما هیچ کارى نداریم ، فقط آمده ایم که خدمت امام برسیم و ایشان را از نزدیک ببینیم و این شاخه هاى گل را نیز به عنوان هدیه آورده ایم . امام با تبسم شاخه هاى گل را یک به یک از دست آنان گرفتند و در میان تنگى که در کنارشان بود، قرار دادند. آنها خیلى خوشحال از حضور امام رفتند.

هجرت امام به پاریس تحولى عظیم به وجود آورد و برداشت و درک غربیها را از اسلام و مسلمانان دگرگون کرد. اخلاق و رفتار و زندگى امام چنان تاءثیر بر جا گذاشت که به گفته یکى از دانشمندان ، صرف تمام بودجه یک ساله حوزه علمیه براى تربیت مبلغ و تبلیغات وزارت امور خارجه و وزارت ارشاد و تاءلیف و ترجمه کتاب و فرستادن آنها به اروپا نمى توانست به اندازه اقامت چهار ماهه امام در پاریس ، اسلام را به دنیا معرفى کند.

وضعیت سیاسى ایران

در مدت اقامت چهار ماهه امام در پاریس ، نوفل لوشاتو مهمترین مرکز خبرى جهان بود و مصاحبه هاى متعددى و دیدارهاى مختلف امام ، دیدگاههاى ایشان را در زمینه حکومت اسلامى و هدفهاى آتى نهضت براى جهانیان بازگو مى کرد؛ و از همین جا بود که بحرانیترین دوران نهضت را در ایران رهبرى کردند.

دولت شریف امامى دو ماه بیشتر دوام نیاورد. شاه ریاست کابینه را به دولت نظامى از هارى سپرد. راهپیماییهاى گسترده میلیونى در روز تاسوعا و عاشورا در تهران و دیگر شهرها برگزار شد.
شاهپور بختیار، آخرین مهره امریکا بود که براى تصدى پست نخست وزیرى به شاه پیشنهاد شد. ژنرال هایزر، معاون فرماندهى سازمان ناتو براى انجام ماءموریتى سرى و دو ماهه به تهران آمد. امام خمینى در دیماه ۱۳۵۷ شوراى انقلاب را تشکیل دادند. شاه نیز پس از تشکیل شوراى سلطنت و اخذ راءى اعتماد براى کابینه بختیار در روز ۲۶ دیماه از کشور فرار کرد.

تصمیم امام براى بازگشت به ایران

بعد از گذشت چهار ماه و اندى از حضور امام در پاریس ، ایشان بر حسب مسائلى که فقط خودشان بر آن واقف بودند، فرمودند: باید ایران برویم . کم کم ایام اقامت امام در پاریس به پایان نزدیک مى شد و آغاز تحولى عظیم تر فرا مى رسید. روزى مقارن غروب آفتاب ؛ دوشیزه فرانسوى به اقامتگاه امام آمدند و تقاضاى ملاقات با امام را داشتند. چون ملاقات امکان نداشت ، از آنها عذرخواهى شد. آنها شیشه کوچکى در دستشان بود که محتوى مقدارى خاک مهر و موم شده بود، اظهار کردند: رسم ما بر این است که وقتى به کسى علاقه مند شدیم ، هنگام جدایى بهترین هدیه را به او تقدیم کنیم ، و این خاک وطن ماست ، که براى ما عزیزترین هدیه است ، اگر ملاقات ممکن نیست ، این مقدار خاک را به حضور امام تقدیم کنید و براى هر کدام از ما یک قطعه عکس با امضاى امام بیاورید. وقتى که شیشه را به حضور امام بردند. امام با تبسمى شیرین شیشه را گرفتند و دو قطعه عکس را امضا فرمودند. آنها نیز عکسى را بوسیدند و تشکر کردند و رفتند. ( ۲۱۹) در تهران به منظور استقبال از امام ، کمیته استقبال تشکیل شده بود این کمیته تصمیم گرفته بود براى ورود امام به ایران فرودگاه را فرش کنند و اطراف را چراغانى کنند و فاصله فرودگاه تا بهشت زهرا، امام را با هلى کوپتر ببرند… وقتى امام از این تصمیمات مطلع شدند به یکى از کارکنان دفتر فرمودند: برو به آقایان بگو مگر مى خواهند کوروش را وارد کنند؟ ابدا این کار لازم نیست ، یک طلبه از ایران خارج شده ، و همان طلبه به ایران باز مى گردد. من مى خواهم میان امتم و همراه آنان باشم ، ولو پایمال شوم .

شب حرکت از پاریس ، رئیس پلیس با افرادى براى خداحافظى خدمت امام رسیدند؛ امام از آنان تشکر کردند و متن تشکر نامه نیز قرائت ، و به آنان داده شد. رئیس پلیس در پاسخ گفت : از برکت وجود شما در نوفل لوشاتو، ما موفق شدیم شخصیتهایى را ملاقات کنیم که هرگز در عمرمان آنها را نمى دیدیم .

آن شب امام پس از نماز مغرب و عشا تمام کارکنان دفتر در پاریس را جمع کردند و فرمودند: من دست بیعتم را از شما برداشتم و راضى نیستم که یکى از شماها به زحمت و مشکل بیفتید؛ فردا خودم تنها مى روم ، چون آنها اگر کارى داشته باشند، با من دارند، کسى با شما کارى ندارد؛ شما اگر از کشورهاى دیگر آمده اید و درس و یا کارى دارید، مى توانید به سرکارتان برگردید، ان شاء الله اگر برنامه اى شد، به ایران مى آیید.

شرایط کاملا حالت بیعت برداشتن امام حسین (ع ) در کربلا را به اذهان همراهان امام تداعى مى کند؛ برادران حاضر شروع به گریه کردند. هر کدام چیزى مى گفتند یکى مى گفت : اگر صد بار بکشند مان و باز هم زنده شویم ، حاضر نیستیم که دست از شما برداریم .امام فرمودند: مقصودم این است که شما به خاطر من ، خودتان را به خاطر نیندازید.

آخر شب به دفتر امام در لوشاتو اطلاع دادند که بختیار فرودگاه را بسته و دستور داده است که هیچ هواپیمایى ننشیند و برنخیزد. فرداى آن روز مردم در تهران و سایر شهرستانها تظاهرات کردند و در شعارهاى خود مى گفتند: خمینى ، خمینى ، قلب من باند فرودگاه توست . اگر امام فردا نیاد اسلحه ها بیرون مى آید…

ماه تابان//حسن کشوردوست و قسمتهایی از کتاب فقهای نامدار شیعه//عقیقی بخشایشی

زندگینامه امام خمینی قسمت اخر

امام خمینی

بخش ششم : امام در ایران (۷۶ تا ۸۷ سالگى )

فصل اول : دهه مبارک فجر و…

پرواز انقلاب (۱۲ بهمن ۱۳۵۷)

با تهدید مردم ، بختیار مجبور به باز کردن فرودگاه شد و شب دوازدهم بهمن فرا رسید؛ هواپیما در فضاى ایران بود، قلب همه مى تپید، مردم تهران و شهرستانها براى استقبال از امام در تهران تجمع کرده بودند؛ هواپیما در حال فرود آمدن بود که یکباره با اعلام مطلبى به زیان فرانسه اوج گرفت ، از قول کمیته استقبال اعلام کرده بودند که فرودگاه آماده نیست ، یک ربع ساعت دور بزنند و آنگاه فرود آیند. بیشتر مسافران ترسیده بودند و تنها کسى که ذره اى ترس به دل راه ندارد، امام بودند؛ هواپیما بر زمین نشست . امام در فرودگاه مهرآباد در میان انبوه جمعیت و دریاى عواطف و احساسات مردم از هواپیما بیرون آمدند. سراپاى همه از شوق دیدار امام مى سوخت . امام وارد سالن فرودگاه شدند و از مردم تشکر کردند و بعد از صحبت کوتاهى سوار ماشین شدند.
از آشیانه فرودگاه تا بهشت زهرا مردم ایستاده بودند و براى عبور امام فقط راه باریکى باز بود. در تمام مسیر روى خطوط سفید وسط خیابان ، گلهایى چیده شده بود که تا بهشت زهرا ادامه داشت .

امام اصرار زیادى داشتند که از جلوى دانشگاه عبور کنند. رو به روى دانشگاه به علت کثرت جمعیت (با آنکه بسیار منظم بود)، اتومبیل حامل امام متوقف شد، از آنجا به خیابان ولى عصر آمدند. آن روز حدود پنجاه هزار ماءمور داوطلب انتظامات در تهران بودند. از آغاز مسیر تا بهشت زهرا جمعیت به هم متصل بود. اتومبیل حامل امام به نزدیکى بهشت زهرا رسید، چند مترى جلوتر از در بهشت زهرا، اتومبیل امام به جهت انبوه جمعیت متوقف شد و به هیچ وجه حرکت نمى کرد و اتومبیل اصلا پیدا نبود و فقط چیزى که دیده مى شد، تپه اى از انسانها بود. ناگهان خلبان هلى گوپتر (که از بالا مراقب بود) با مهارت خاصى در وسط جمعیت فرود آمد. امام آرامش عجیبى داشتند و در حالى که لبخند مى زدند، براى مردم دست تکان مى دادند. با زحمت زیاد، همراهان امام ، ایشان را سوار هلى کوپتر کردند؛ سرانجام هلى کوپتر در قطعه هفده به زمین نشست و امام به جایگاه رفتند و به ایراد بیانات تاریخى خود پرداختند.

امام در بخشى از نطق تاریخى خود فرمودند: من به پشتوانه این ملت دولت تعیین مى کنم … در تمامم مدتى که امام در بهشت زهرا حضور داشتند، شدیدترین و زیباترین احساسات از جانب مردم دیده مى شد. آن روز به هر چشمى که خیره مى شدى ، زلالى اشک را در آن مى دیدى . امت سراپا انتظار، پس از سالها به وصال امام خود نایل شده بودند. هنگامى که شعار شهید ! به پا خیز، خمینى ات آمده در بهشت زهرا طنین انداخته بود فقط صدایى که شنیده مى شد، صداى گریه بود، گریه پیر و جوان .

وقتى صحبت امام تمام شد، هلى کوپتر حرکت دادند؛ اما فشار جمعیت به حدى بود که کنترل از دست ماءموران انتظامى خارج شد. آیت الله مفتح که در کنار امام بود، افتاد. هلى کوپتر احساس خطر کرد و بدون امام به پرواز در آمد. امام در میان مردم بودند و احساسات اوج گرفته بود. هرکس سعى داشت افراد دیگر را دور کند؛ اما خود سبب فشار بیشترى مى شد، کنترل از دست همراهان امام خارج شد. عمامه از سر امام افتاد و مدت زیادى ایشان این طرف و آن طرف کشیده مى شدند و در نتیجه بى حال شدند. همه نگران بودند، به لطف خدا امام روى دستهاى مردم به جایگاه برگردانده شدند.

امام حدود بیست دقیقه بى حال بودند، عبایشان را روى سرشان کشیدند. دوباره هلى کوپتر نشست . امام باز هم نتوانستند سوار شوند؛ آمبولانسى جلو آمد و امام را از در عقب به زحمت سوار آن کردند و احمد آقا نیز سوار شد و آمبولانس آژیرکشان از بهشت زهرا بیرون آمد. در یکى از خیابانهاى فرعى اطراف بهشت زهرا، هلى کوپتر فرود آمد و امام از آمبولانس به داخل آن منتقل شدند.

هلى کوپتر بالاى مدرسه رفاه بود؛ ولى به علت کثرت جمعیت ، خلبانان پیشنهاد کرد که به نیروهاى هوایى برویم ؛ اما به علت وضع سیاسى آن روز که هنوز رژیم سقوط نکرده بود و بختیار، نخست وزیر شاه ، بر سر کار بود، به پیشنهاد یکى از همراهان ، هلى کوپتر وارد یک بیمارستان شد. همراهان امام در خواست آمبولانس کردند؛ ولى چون آمبولانس نبود، ایشان را سوار اتومبیل یکى از پزشکان کردند. کارکنان بیمارستان دور اتومبیل را گرفته بودند. امام لبخندى زدند و دست تکان دادند. به مردم حالت شوک دست داده بود و ناگهان حمله ور شدند که امام را زیارت کنند، راننده حرکت کرد. آنها به طرف بلوار کشاورزى و از آنجا به خیابان دکتر شریعتى ، منزل یکى از بستگان امام رفتند؛ چون امام بعد از گذشت پانزده سال ، نشانى را فراموش ‍ کرده بودند، احمد آقا در خیابانها بدون عبا پیاده مى شد و نشانى را مى پرسید، کسى هم نمى دانست امام در اتومبیل است و ایشان هم پسر اوست . به منزل بستگان امام رسیدند. اهل خانه نزدیک بود که خوشحالى بیهوش شوند؛ امام که هفده سال آنها را ندیده بودند آرام وارد شدند، به آشپزخانه رفتند و حال همگى را پرسیدند. آنها ناهار ساده اى آماده کردند. امام و همراهان پس از خوردن ناهار تا ساعت ده شب آنجا ماندند و بعد امام را به مدرسه رفاه منتقل کردند و فرداى آن روز به علت کمبود جا ایشان را به مدرسه علوى بردند.

دیدار با مردم

در مدرسه علوى ، صبحها مردها و بعد از ظهرها خانمها به دیدار امام مى آمدند. دیدار خانمها به سختى انجام مى شد و روز دوم دیدار به علت کثرت جمعیت ، حال تعداد زیادى از خانمها بد شد. به امام پیشنهاد کردند در صورت صلا حدید ملاقات خانمها را تعطیل کنند. امام ناراحت شدند و فرمودند که : شما گمان مى کنید اعلامیه من و شما شاه را بیرون کرده است ؟ کمینها بیرون کرده اند.
چند روز بعد از بازگشت امام در شانزدهم بهمن ۱۳۵۷، حضرت امام رئیس ‍ دولت موقت ، آقاى مهدى بازرگان را به پیشنهاد شوراى انقلاب على رغم میل باطنى خویش منصوب نمودند و تصریح کردند که رئیس دولت موقت بدون در نظر گرفتن روابط حزبى ، ماءمور تشکیل کابینه براى تهیه مقدمات برگزارى رفراندوم و انتخابات است . مردم نیز با راهپیمایى خود در سراسر کشور به تاءیید نظر امام پرداختند.

دیدار پرسنل نیروهاى هوایى با امام

نوزدهم بهمن ۱۳۵۷، پرسنل نیروهاى هوایى در مدرسه علوى تهران با امام بیعت کردند. بسیار از سربازان و ارتشیان مؤ من در صف مردم قرار گرفتند.
بیستم بهمن ، همافران در مهمترین پایگاه هوایى تهران دست به قیام زدند. گارد شاهنشاهى اقدام به سرکوب آنها کرد؛ ولى مردم به حمایت از همافران وارد صحنه شدند.

بیست و یکم بهمن

ساعت دو بعدازظهر روز بیست و یکم بهمن ماه سال ۱۳۵۷ بود. روزى پر شور و پرحادثه در دل سیاه ظلم شاهنشاهى ، اطلاعیه شماره چهار فرماندارى نظامى تهران از رادیو پخش شد: امروز عبور و مرور از ساعت چهار و سى دقیقه بعداز ظهر ممنوع مى باشد.
مردم با شنیدن خبر به هم نگاه مى کردند و در واقع نمى دانستند چه باید بکنند. احتمال بروز خطرى بزرگ در پیش بود. همچنین بعد از پخش این خبر، شور و غوغایى در میان ساکنان مدرسه رفاه افتاد. نگرانى و اضطراب بر چهره ها سایه انداخته بود، همه چشمهاى به اتاق امام دوخته شده بود. امام در اتاق کوچکى به فکر فرورفته بودند و دلشان در آن حال ، پر از امید و آرمش بود. ناگهان امام از جاى خود برخاستند و در حلى که زیر لب دعایى زمزمه مى کردند، وضو گرفتند. با فروتنى خاصى دو رکعت نماز خواندند. ایشان مى دانستند در لحظه هاى حساس ، تصمیم گیرى ، جز به یارى خداى توانا ممکن نیست . بعد از نماز و نیایش ، با دلى مطمئن ، ورق کاغذ و قلمى برداشتند و نوشتند: بسم الله الرحمن الرحیم ، ملت شجاع ایران ! اهالى محترم تهران ! اعلامیه امروز حکومت نظامى ، خدعه و خلاف شرع است . مردم به هیچ وجه به آن اعتنا نکنند. هراسى به دل راه ندهید که به خواست خداوند تعالى حق ، پیروز است .

مردم که منتظر شنیدن دستور کوبنده اى از طرف امامشان بودند، به کوچه و خیابانها ریختند و حکومت نظامى بى اثر شد. جوانان با آتش زدن لاستیکهاى کهنه راهها را بستند. کوچک و بزرگ شعار مى دادند و تهران از صداى دلنشین تکبیر پوشیده شده بود؛ الله اکبر… الله اکبر… الله اکبر…

بزودى کلانتریها تصرف شد و مردم مسلح شدند. پادگانها و ساختمان صدا و سیما و سایر مراکز مهم در اختیار مردم انقلابى قرار گرفت . اعضاى اصلى حکومت شاه دستگیرى شدند و در نهایت در بیست و دوم بهمن ۱۳۵۷ خورشید پیروزى ملت ، شب ظلم و ستم ایران را پایان بخشید.

جشن پیروزى

مردم ، پیروزى انقلاب را جشن گرفتند و همه در شادى و سرور بودند. ملت مسلمان با اتکال به خداوند و با رهبران امام خمینى ، نظام دو هزار پانصد ساله شاهنشاهى را سرنگون کرد و ثمره سالها مبارزه و جهاد و شکنجه و زندان به بار نشست و حکومت اسلامى براى اولین بار پس از پیامبر اکرم (ص ) و حضرت على (ع ) در ایران بر پاشد.
شور و حال عجیبى در مردم بود. مردم مرتب در مدرسه علوى به دیدار امام مى رفتند ادارات ، کارخانه ها و مغازه ها، که با اعتصاب مردم در ماههاى آخر انقلاب تعطیل شده بود، به فرمان امام باز شد و مردم سرکارهاى خود رفتند.

مراجعت امام به قم

در تاریخ دهم اسفند ماه سال ۱۳۵۷ امام خمینى مدرسه علوى را ترک نموده ، و عازم قم شدند. امام در خانه خود در محله یخچال قاضى که قبل از دوران تبعید در آن مى زیستند. ساکن شدند. خانه در محل قدیمى قرار داشت و کوچه هاى باریک آن ظرفیت دیدار کننده ها را نداشت . به پیشنهاد آقاى اشراقى ، داماد امام ، ایشان به خانه اى که زمین وسیع خالى در کنار آن بود، منتقل شدند. در این خانه بعضى از روزها امام متجاوز از شش ‍ ساعت با مردم که از شهرستانهاى مختلف کشور، به دیدار ایشان مى آمدند، ملاقات مى کردند. برخى از شبها مردم تا ساعت ده خانه امام را ترک نمى کردند و از پشت خانه فریاد مى زدند: ما منتظر خمینى هستیم و امام با فریاد آنان از خانه بیرون مى آمدند. ازدحام گروههاى ملاقات کننده حدى بود که یک روز استاد مطهرى ، جهت ملاقات با امام از ساعت هشت صبح تا هشت شب در کنار اتاق ایشان نشست ؛ ولى موفق به دیدار ایشان نشد؛ و در ملاقاتهاى بعدى توانست امام را زیارت کند.

یک روز هنگام دیدار امام با مردم برف مى بارید؛ مى خواستند بالاى سر امام چتر بگیرند، ایشان عصبانى شدند و فرمودند: مگر مردم چه مى کنند.
در بهمن ماه سال ۱۳۵۸ به دلیل کسالت قلبى به ناچار به تهران منتقل شدند و در بیمارستان بسترى شدند. امام حدود دو ماه در بیمارستان بودند و آن دو ماه مرتب پزشکان از ایشان مراقبت مى کردند. آنها به هیچ وجه صلاح ندیدند که امام دوباره به قم برگردند و تاءکید عجیبى داشتند که در اطراف بیمارستان قلب ، منزلى براى سکونت امام تهیه گردد.

در خیابان در بند براى سکونت امام جایى در نظر گرفته شد. ساختمان مزبور سه طبقه داشت . روزهاى نخست در طبقه همکف پاسداران مى نشستند. طبقه دوم براى خانواده و سومین طبقه به دیدار و ملاقاتها اختصاص یافت . امام از ابتدا که به آنجا رفتند. ناراحت بودند؛ زیرا ساختمان بلند به نظر مى رسید و نماى بیرونى آن سنگ بود، البته از نظر فضاى درونى ، این منزل به درد یک فرد متوسط تهرانى مى خورد و تجملات و تشریفات نداشت ، با این حال ، امام تاءکید داشتند که حتما منزل مناسب با وضع خودشان پیدا شود.

پس از جستجو ابتدا در جماران در خانه یک بنا که حدود صد متر مساحت داشت ، ساکن گردیدند و محل کارشان همان جا بود تا اینکه بعد از چند روز به منزل آقاى جمارانى که در کنار حسینیه قرار داشت ، منتقل شدند.

خانه امام در جماران

این خانه بعد از فوت پدر آقاى جماران به چند قطعه کوچک تقسیم شده بود و ساختمان قدیمى آن ، در اختیار خانواده آقاى جمارانى قرار داشت . بخش دیگرى از آنان ، که منزل کوچکى بود با مساحت حدود ۱۲۰ متر مربع و ۷۰ متر زیر بنا که متعلق به آقاى سید حسن حسینى ، داماد آقاى جمارانى بود؛ در اجاره امام قرار گرفت . این منزل کوچک و ساده که بارها از تلویزیون نشان داده شده است ، طى ده سال تا هنگام رحلت امام ، محل سکونت ایشان و خانواده شان بود.
هنگامى که امام داخل شدند و به طرف و اتاقى که در آن مى نشستند نگاه کردند، فرمودند: حالا راحت شدم ، چون در این چهار ماه مدام در عذاب بودم .

با اینکه اجاره منزل پرداخت مى شد و امام همچون بسیارى از مستضعفان در این خانه به صورت مستاءجر زندگى مى کردند؛ ایشان یک روز با صاحبان خانه صحبت کردند و آنان همگى از سکونت امام در آن منزل راضى بودند.

برنامه روزانه امام

امام هر روز نیمه شب قبل از اذان صبح براى نماز شب و دعا بیدار مى شدند و پس از نماز صبح قدرى استراحت مى کردند؛ و بعد کمى مطالعه و بعد هم صبحانه مى خوردند. قبل از ساعت هشت به دفتر کار خود مى رفتند و پس ‍ از شنیدن اخبار، نامه هایى که بایستى مطالعه مى کردند و یا قبضهایى که باید مهر مى شد به خدمتشان مى بردند تا ساعت حدودا ده و نیم – یازده در اتاق بودند و بعد چیزى مى خوردند و کمى استراحت مى کردند. در صورت داشتن ملاقات پس از پوشیدن لباس و آماده و مرتب کردن خود، به طرف حسینیه حرکت مى کردند؛ در همین فاصله ده دقیقه – یک ربع ، با اعضاى خانواده مجالست داشتند. امام نزدیک ظهر آماده نماز و تعقیبات مى شدند و پس از اداى نماز و صرف ناهار به اخبار گوش مى دادند و سپس قدرى استراحت مى کردند و بعد مشغول مطالعه بولتنهاى خبرى و روزنامه ها مى شدند و مقید بودند تمام اخبار رادیوهاى خارجى و تلویزیون را هم بشنوند. گاهى اوقات هم تلویزیون نگاه مى کردند، به رادیو گوش مى دادند تا خودشان در متن قضایا باشند. هر روز غیر از جمعه ها براى حدود بیست – سى نفر خطبه عقد مى خواندند. گاهى نیز مراسم عقد خانواده هاى شهدا یا برادران جانباز و معلول در محضر امام واقع مى شد.

زندگى امام نظم و انضباط خاصى داشت . هیچگاه توجه به کارى ، موجب تضییع کار دیگرشان و یا غفلت از آن نمى شد. هر روز عبادت ، قرائت قرآن ، ادعیه ، مطالعه هاى گوناگون ، گوش کردن به اخبار، رسیدگى و پاسخگویى به امور شرعى ، ادارى و سیاسى ، ملاقاتها، قدم زدن ، نرمش حرکتهاى ورزشى که طبق نظر پزشکان معالج الزما به منظور حفظ سلامتى انجام مى دادند. معاشرت با افراد خانواده ، خوراک ، نظافت و استراحتشان ، هر کدام به صورتى منظم و در موعد خود، انجام مى گرفت . همین نظم در برنامه هاى هفتگى شان نیز حاکم بود.

دختر امام نقل مى کند: امام خیلى مرتب بودند؛ یعنى صبح که از خواب بیدار مى شدند هیچ کارشان بدون برنامه نبود، هیچ وقت بدون برنامه زندگى نکردند، مطالعه شان ، استراحتشان ، خوابشان ، به رادیو گوش ‍ کردنشان خلاصه تمام کارهایشان ، حتى عبادتشان سر ساعت بود. ما مى دانستیم چه ساعتى باید برویم پیش آقا و خودمان را مهیا مى کردیم که ساعت استراحت آقا برویم و ایشان را ببینیم ؛ وگرنه وقتى ساعت عبادت یا مطالعه و درس یا کارهاى دیگرى مثل گزارشهاى مملکتى بود؛ نمى توانستیم برویم . فقط در ساعت استراحتشان مى توانستیم به دیدنشان برویم ؛ در آن موقع یک ربع تا بیست دقیقه قدم مى زدند. خیلى مقید بودند نیم ساعت صبح و نیم ساعت عصر قدم بزنند و ما در موقع زدن آقا مى توانستیم از محضر ایشان استفاده کنیم ، صحبتى یا سؤ الى کنیم و جوابى بشنویم و احوالى بپرسیم .

یکى از کارکنان دفتر امام نقل مى کند: امام هیچ گاه کار امروز را به فردا موکول نمى کردند، در زندگى شخصى ، هر چیز سر جاى خود قرار داشت و هر کارى دور از شتابزدگى و عجله و تاءخیر در موعد مقرر آن انجام مى گرفت ، هیچ گاه کثرت کارها و تعدد امور و گزارشها باعث شلوغى و تراکم کارها و به جا ماندن آنها نمى شد. لباس ، کتاب ، قلم و سایر و وسایل شخصى امام هر کدام جاى معینى داشتند. اگر امانتى وجود داشت یا چیزى که باید به مسئول آن تحویل مى شد، در اولین فرصت و بدون فوت وقت و سریع ، به ادا و انجام آن مبادرت مى ورزیدند. بسیار اتفاق افتاده بود کتابى که به امانت مى گفتند، فردا صبح مهمترین کار و اولین کارشان ، باز گرداندن کتاب بود؛ و همچنین وجوه شرعى که به صورت چک بانکى تقدیم ایشان مى شد؛ ایشان بلافاصله و در اولین فرصت جهت واریز به صندوق و حساب ، به مسئولان مربوطه تحویل مى دادند.

خودسازى و تزکیه نفس ، تقوا و خویشتندارى و پرهیزکارى ، اخلاص و توکل و اعتماد به نفس بى رغیبتى به دنیا، انفاق و بخشش ، ساده زیستن و قناعت ، پرستش و نیایش ، توسل به اهل بیت – علیهم السلام – دعا و زیارت ، عمل به واجبات و مستحبات و ترک محرمات و مکروهات ، تواضع و مردم دارى ، صلابت و شجاعت ، پشتکار و استقامت ، حسن خلق و عطوفت ، عفو و گذشت ، احتیاط در مصرف بیت المال و صرفه جویى و قناعت و دهها ویژگى دیگر از ویژگیها و خصوصیات بارز امام خمینى (س ) بود، که براى هر یک از عنوانهاى فوق دهها خاطره از زبان اعضاى خانواده ، کارکنان ، یاران و شاگردان و دوستان ایشان نقل شده است که معرف شخصیت معنوى و الهى امام مى باشد.

فصل دوم : خانواده
امام و عروس و دامادها

امام على رغم مسئولیت سنگین تشکیل حکومت اسلامى و هدایت مردم و جامعه ، هیچ گاه از جامعه کوچک خانواده و اعضاى آن غافل نبودند، تشکیل خانواده براى فرزندان خود، هدایت و راهنمایى آنان ، تاءمین نیازهاى مادى و معنوى آنان به عنوان یک وظیفه پدرى ، در کنار سایر وظایف و فعالیتهاى ایشان قرار داشت . ایشان نه تنها به فرزندان بلکه به نوه هاى خود نیز توجه داشتند و به بازى با آنها مى پرداختند و در مواقع ضرورى آنها را نصیحت و راهنمایى مى کردند و وظایف دینى و شرعى مورد نیازشان را به آنها تذکر مى دادند و در عین حال ، با آنها بسیار دوست و نسبت به آنها مهربان بودند.

ملاک امام براى انتخاب عروس و داماد

امام در انتخاب همسر، چه براى دخترانشان و چه براى پسرانشان ؛ روى خانواده هاشان خیلى تکیه داشتند و مى گفتند: خانواده باید هم مسلک باشند، سنخیت داشته باشند، و مؤ من و متعدد باشند
ملاک خاص امام در انتخاب فرد، تقوا بود، چون تقوا را بسیار کارساز مى دانستند. تقوا و ایمان در امور دنیوى نیز راهگشاست . فرد مسلمان متقى ، به کسى ظلم نمى کند، از جمله به همسرش . مؤ من متقى ، حق کسى را ضایع نمى کند و بر این اساس حقوق همسرش را نیز رعایت خواهد کرد. امام همیشه مى گفتند: کسى که کارهایش چهار چوب و ضابطه دارد، کار بیهوده نمى کند و در نتیجه ، به زن و بچه اش ظلم نمى کند.

ملاک دیگر ایشان راجع به کفر بودن افراد بود. امام بعد از آنکه خانواده را مى پسندیدند، خود پسر را ملاک مى گرفتند و با او صحبت مى کردند تا ببینند کفو دخترشان است یا نه . آیا مى توانند با هم با تفاهم زندگى کنند یا نه . ایشان مسائل مادى را ملاک خوشبختى و بدبختى نمى دانستند و اعتقادى به آن نداشتند و همانقدر که مرد مى توانست زندگى اش را اداره کند، کافى بود.
امام در انتخاب همسر براى دخترانشان موضوع را با آنها در میان مى گذاشتند و نقاط ضعف و امتیازات پسر را بیان مى کردند و نظر خود را مى گفتند؛ ولى در نهایت تصمیم گیرى را به عهده دختر واگذار مى کردند. در مورد یکى از دخترانشان پس از بررسى ، وضو گرفتند سر سجاده نشستند و دو رکعت نماز خواندند و بعد از خدا طلب خیر کردند.

مهریه و جهیزیه

به مهریه توجه خاصى داشتند و اعتقادشان بر این بود که دختر باید حتما مهریه داشته باشد. اگر کسى براى عقد نزد ایشان مى آمد و مهریه را مثلا یک جلد کلام الله مجید ذکر مى کرد، قبول نمى کردند و مى گفتند: چیزى را به عنوان مهریه تعیین کنند. در مورد تعیین میزان مهریه نیز به عرف توجه مى کردند، چون این مساءله عرفى است و به خانواه ها مربوط مى شد. عقیده امام این بود که باید به حد دختر، خانواده اش و ملاکى که آنها در نظر دارند، توجه کرد. مهریه هر یک از عروسهایشان یک دانگ خانه بود، چون نظرشان این بود که دختر باید مسکن داشته باشد تا بتواند از آینده خود مطمئن باشد.
امام به دخترانشان جهیزیه مى دادند؛ ولى جهیزیه به اندازه رفع حاجت و خیلى معمولى ، جهیزیه اى که در زمان ما به آن رفع حاجت مى گویند، یعنى یک فرش معمولى و دو دست رختخواب و مختصرى وسایل دیگر.

مراسم عقد و عروسى

در مورد مراسم ازدواج فرزندانشان ، هم عقد مى گفتند هم عروسى . البته خیلى مختصر و معمولى . نسبت به نوه هایشان چون بعد از انقلاب بود، خیلى ساده برگزار مى کردند، بخصوص در ازدواج یکى از نوه هایشان چون در زمان جنگ ، شدیدا از تشریفات نهى کردند و گفتند: موقع جشن گرفتن و مهمانى دادن نیست .

امام در هنگام خواندن عقد براى زوجین مى فرمودند: توکل به خدا داشته باشید. وقتى انسان به خدا توکل کند، همه چیزش بر مبناى خدا استوار خواهد شد؛ و همچنین مى فرمودند: در زندگى گذشت داشته باشید و اگر هیچ کس از موضع خود عدول نکند، همیشه اختلاف باقى خواهد ماند؛ ولى اگر یکى کوتاه بیاید، دیگرى اصلاح خواهد شد؛ و همچنین در ابتداى عقد نصیحت مى کردند که : سعى کنید با هم رفیق باشید؛ اگر مرد هستى و در بیرون از خانه هزاران مساءله دارى ، وقتى به خانه مى آیى ، ناراحتیهایت را پشت در بگذار و سعى کن بالطف و مهربانى داخل شوى .

از طرف دیگر به زن هم توصیه مى کردند: توهم ممکن است در خانه خیلى کار کرده و خسته باشى ؛ ولى نباید خستگى خود را به شوهرت منتقل کنى ، به استقبال برو و زندگى گرمى براى خودتان درست کنید.

رفت و آمد با عروس و دامادها

رابطه امام با داماد و عروسهایشان خیلى محترمانه و هم خیلى دوستانه بود. منتها چون داماد به همه اهل منزل محرم نیستند، همچنین دخترها و نوه هاى امام آنجا خیلى آزاد رفت و آمد مى کردند و ایشان هم در مساءله محرم و نامحرم سختگیر بودند، بنابراین مردهاى نامحرم مى بایست کمتر رفت و آمد کنند؛ پس همیشه با دامادها فاصله اى بود.

جایگاه تربیت فرزندان

امام وظیفه اصلى مادران را تربیت فرزندان مى دانستند و معتقد بودند زحماتى که مادر در تربیت فرزند متحمل مى شود، ارزش زیادى دارد. بنابراین ، در پاسخ به یکى از نوه هایشان که از شیطنت بچه خود حسین گله مى کرد گفتند: من حاضرم ثوابى را که تو از تحمل شیطنت حسین مى برى ، با ثواب تمام عبادات خودم عوض کنم .

ایشان زن را در تحکمیم خانواده خیلى مؤ ثر مى دانستند، حتى بر این اعتقاد بودند که زن مى تواند مرد را هم اصلاح کند. ایشان بر این عقیده بودند که تربیت کردن فرزندان از مرد بر نمى آید و فقط زن مى تواند بدرستى از عهده انجام دادن آن برآید. عاطفه در زن قویتر است و قوام و دوام خانواده نیز بر اساس محبت و عاطفه است .
نظر امام نسبت به موارد ذیل :

آزادى

دختر امام مى گوید: ما امروز در خانواده امام آزادى کاملى را احساس ‍ مى کنیم . هرکس در مورد کارهاى خود تصمیم گیرنده اصلى است و خودش ‍ هم مسئول و جوابگوى عملکردش است . امام مستقلا در مورد کارهاى خود تصمیم گیرنده بودند و ما هم در تمام مسائل مربوط به خود تصمیم گیرنده بودیم . این نعمت آزادى را مدیون امام هستیم . هر مرد و زنى که وارد خانواده ما یم شود، از آنجا که مى بیند خودش مستقل است و آزادى مشروع و کامل دارد، قدر آن را مى داند و سعى نمى کند به طرف مقابل خود سخت بگیرد. یادم هست که اگر من از بیرون به خانه مى آمدم ، از من نمى پرسیدند: کجا بودى ؟ و اگر مى خواستم از خدمت ایشان مرخص شوم ، نمى گفتند: کجا مى روى ؟

امام غالبا در مسائل خانوادگى فرزندانشان دخالت نمى کردند، حتى در نامگذارى نوه هایشان هم نظر نیم دادند، هر چند اگر از ایشان نظرشان را مى پرسیدند، جواب مى دادند.

تحصیل

امام در مورد تحصیل دخترانشان دخالتى نمى کردند؛ ولى توصیه به تحصیل علم مى کردند و به همین دلیل نوه هایشان همه تحصیل کردند و برخى از آنها مراحل دانشگاهى را هم طى کردند. امام مشوق ادامه تحصیل آنها بودند، ولى تاءکید مى کردند که : علم برایتان حجاب نشود.
در مورد انتخاب رشته تحصیل ، ایشان رشته هاى خاصى را پیشنهاد نمى کردند و معتقد بودند که انسان در هر رشته اى که تحصیل مى کند، فقط یک هدف باید داشته باشد و آن هم رسیدن به قرب الهى .

اشتغال و فعالیتهاى سیاسى

درباره اشتغال زنان ، نظرشان این بود که اشکالى ندارد؛ البته در صورتى که به خانواده لطمه نخورد. یکى از دخترانشان در اوایل انقلاب مى خواستند در کارهاى اجتماعى شرکت کنند؛ ولى به دلیل داشتن فرزند کوچک ، امام از ایشان خواستند که به تربیت فرزندان خود بپردازید.

امام هیچ گاه فرزندانشان را از فعالیتهاى سیاسى ، اجتماعى منع نمى کردند؛ ولى نمى خواستند که از این مساءله سوء استفاده شود، پس آنها را از تصدى مناصب حساس ، منع مى کردند. مثلا نمى خواستند دخترانشان نماینده مجلس بشوند. مى گفتند: دلم نمى خواهد این احساس و توهم پیدا بشود که به خاطر منسوب بودن به من ، دخترم فلان پست را گرفته است .
یا مى گفتند: ما انقلاب نکردیم که پست بین خودمان تقسیم کنیم و اصلا براى اینکه این شائبه در ذهن مردم به وجود نیاید، دنبال این کار نروید. هزار جور کار دیگر هست که مى توانید آنها را انجام بدهید.

امام از اینکه یکى از عروسهایشان در نهضت سوادآموزى کار مى کردند، خوشحال بودند و هرگاه ایشان را مى دیدند از او مى خواستند که از برنامه هاى کلاسشان توضیح دهد؛ و همچنین مى دانستند که یکى از دخترانشان در قم مؤ سسه نسبتا بزرگى را اداره مى کند؛ ولى ایشان را منع نمى کردند و مى گفتند: فعالیت کنید؛ ولى حدود شرعى – از جمله رضایت همسر – را رعایت کنید.

امام و نوه ها

امام با نوه هایشان خیلى صمیمى و خیلى مهربان بودند. شاید چون آنها بچه سال و بعضا جوان بودند، امام با آنها خیلى رفیق تر بودند و کارهاى خودشان را به آنها مى گفتند. مثلا به نوه ها مى گفتند: این لیوان را آب کن ، یا آن داروى مرا بده ، یا آن استکان را بردار. با آنها صمیمیتر و خودمانیتر بودند؛ آنها هم شیفته امام بودند.

توجه به آزادى بچه ها

امام به کودکان علاقه زیادى داشتند. ایشان همیشه نصیحت مى کردند که تا پیش از مکلف شدن ، بچه ها را راحت بگذاریم ، تا آزادانه بازى کنند؛ موانع را از سر راه آنها بردارید و کمتر به آنها امر و نهى کنید.
یک روز یکى از اعضاى دفتر امام ، رادیوى امام را روى میز کنار دستشان قرار داد. امام فرمودند: نه ، باید جایى باشد که دست على نرسد؛ آن بالا بگذارید؛ و اشاره کردند به طاقچه نقابى شکل بالاى تختشان .

یکى از کارکنان بیت امام مى گوید: من على را پیش امام مى بردم گاهى دو – سه ساعت پیش امام مى ماند، گاهى وقتها هم مى گفت : من نمى مانم و امام مى گفتند: اختیار با خودش است ؛ هر وقت نمى خواهد بماند؛ ببرش . هر وقت که مى خواهد بماند، کارى به او نداشته باش . هر موقع خودش ‍ خواست ، بماند، هیچ وقت کارى به او تحمیل نمى شود. یک روز على دلش ‍ نمى خواست پیش امام بماند؛ امام به او گفتند: على جان ! بیا حالا یک بوس ‍ به من بده ، بعد برو على گفت : امروز بوسم تلخ است امام هم خنده شان گرفت و گفتند: خوب ببرش .
بازى با نوه ها
على ، فرزند حاج آقا، نوه خردسال امام بود. او علاقه بسیارى زیادى به آقا داشت . امام هم او را دوست داشتند. على هر روز به اتاق ایشان مى رفت ؛ دوست داشت به عینک و ساعت آقا بازى کند. یک روز که ساعت و عینک آقا را بر داشته بود، امام به على گفتند: على جان ! عینک چشمهایت را اذیت مى کند. زنجیر ساعت هم خداى ناکرده ممکن است به صورتت بخورد، صورتت مثل گل است ممکن است اتفاقى برایت بیفتد. على عینک و ساعت را به امام داد و گفت : خوب ، بیایید یک بازى دیگر بکنیم . من مى شوم آقا، شما بشوید على کوچولو فرمودند: باشد. على گفت : خوب ، بچه که جاى آقا نمى نشیندامام کمى خودشان را کنار کشیدند، على کنار امام نشست و گفت : بچه که نباید دست به عینک و ساعت بزندآقا خندیدند و عینک و ساعت را به على دادند و گفتند: بگیر، تو بردى .

مادر على مى گوید: على خیلى دوست داشت وقتى مردم حسینیه مى آمدند، او هم به حسینیه برود. بار اول که رفته بود گمان کرده بود، مردم به خاطر او آمده اند وقتى به خانه برگشت به من گفت : من که حسینیه رفتم ، مردم شعار مى دادند. تازه آقا هم با من آمده بود.آقا وقتى که علاقه على را به حسینیه مى برمت ؛ و على آنقدر خوشحال مى شد که گاهى نیمه هاى شب بیدار مى شد و مى پرسید: آقا پا نشدند؟ پس چرا صبح نمى شود؟

یک روز که همه دور هم در اتاق جمع بودیم ، على گفت : من امام مى شوم ، مادر هم سخنرانى کند؛ آقا هم مردم بشوند.على از من خواست که سخنرانى کنم . من کمى صحبت کردم و بعد به آقا اشاره کردند که شعار بده . آقا هم همانطور که نشسته بودند شعار دادند. على گفت : نه ، نه ، باید بلند بشوید، مردم که نشسته شعار نمى دهند.بعد آقا بلند شدند و شعار دادند.

احمد آقا مى گوید: بارها شده بود که من وارد اتاق مى شدم و امام مرا نمى دیدند. مى دیدم که ایشان به زانو روى زمین نشسته اند و پسرم على روى دوششان سوار است .
این خاطره یادآور سیره رسول گرامى اسلام (ص ) است که نوه هاى خو حسن و حسین را بر دوش خود سوار مى کردند.

فطرت پاک بچه ها

امام از آنجا که بچه ها را خیلى پاک مى دیدند و نزدیکتر به فطرت خودشان مى دانستند، به آنها علاقه عجیبى داشتند، حتى مى گفتند: وقتى پدرها بچه هایشان را با خود به حسینیه مى آورند، در میان آنهمه جمعیت ، نگاهم روى بچه ها متمرکز مى شود. گاهى اوقات نیز که مى دیدند بچه ها در فشار جمعیت و گرما ناراحت مى شوند، مى فرمودند: من خیلى ناراحت مى شوم که اینها را در این شرایط اینجا مى آوردند، اینها صدمه مى خورند و اذیت مى شدند.

یک روز یکى از نوه هاى امام به دیدار ایشان رفتند. امام گفتند: حسین را نیاوردى ؟ ایشان گفتند: شیطانى مى کند ! امام فرمودند: حسین بدى مى کند؟ خوب بچه باید بدى کند. تازه اینها بدى نیست . بچه باید این کارها را بکند. اینها بدى نیست . شما اشتباه مى کنید. مگر بچه بدى مى کند؟ نوه امام گفت : آخر فکر مى کنم شما را اذیت مى کند.امام فرمودند: من از اینکه شما بیایید و بچه هایتان را نیاورید، اذیت مى شوم .

توجه به همه بچه ها

یکى از کارکنان دفتر امام مى گوید: امام بچه ها را دوست داشتند و نسبت به همه آنها مهربان بودند.
یک روز على با دختر یکى از محافظان بیت امام بازى مى کرد. على به زور گفت : باید او را ببریمش پهلوى امام و او را پیش امام برد. وقت ناهار بود، امام به على گفتند: دوستت را بنشان ، مى خواهیم ناهار بخوریم . او هم بچه را نشاند تا ناهار بخورند. من دو – سه بار براى بردن بچه به اطاق امام رفتم تا بچه مزاحم نشود. ایشان گفتند: نه بگذار ناهارش را بخورد. بعد که ناهارش را خورد، رفتم و بچه را آوردم . امام پانصد تومان هم به بچه هدیه داده بود ایشان با همه بچه ها الفت داشتند و مهربان بودند، فقط با على اینطور نبودند؛ بلکه همه بچه ها را دوست داشتند.

ساعت ۱۰ روز یکشنبه ۱/۷/۵۸ همزمان با بازگشایى مدارس بود که امام به همراه فرزند گرامى شان ، حاج احمد آقا، به دبستان فیض که در یکى از محلات جنوب شهر قم واقع شده است ، رفتند و به بازدید از کلاسهاى مدرسه پرداختند.

توجه به فرزندان شاهد

درباره بچه هاى شهیدان مى توان گفت که اگر آنها را بیشتر از بچه هاى خودشان دوست نداشتند، همردیف آنها دوست داشتند. امام بسیار به آینده و به ثمر نشستن این بچه ها فکر مى کردند. شبها براى آنها دعا مى کردند و بارها به مسئولان درباره تحصیل و دیگر نیازهاى این بچه ها سفارش مى کردند.

امام به فرزندان شهدا بسیار علاقه مند بودند و آنان را دوست داشتند. اگر آنها را در تلویزیون مى دیدند، مى گفتند: خوشا به حال پدرانشان که ره صد ساله را، یک شبه طى کردند. معلوم نیست ما چطور خواهیم مرد.
ایشان شهادت را فوزى عظیم مى دانستند. اگر بچه شهیدى به دیدنشان مى آمد، بعدها براى اعضاى خانواده از آن بچه تعریف مى کردند. از دیدن بچه هاى شاهد واقعا لذت مى بردند و احساس خوبى پیدا مى کردند.
امام نامه هاى محبت آمیزى که فرزندان شهدا و جانبازان مى نوشتند، به آنها پاسخ مى دادند و آنان را مورد لطف و محبت خود قرار مى دادند.

روزى یک خانم ایتالیایى که شغل او معلمى و دینش مسیحیت بود، نامه اى آکنده از ابراز محبت و علاقه نسبت به امام و راه او، همراه با یک گردنبند طلا براى ایشان فرستاده بود. نامه همراه گردنبند به امام داده شد. دو – سه روز بعد به طور اتفاقى دختر بچه دو یا سه ساله اى را آوردند که پدرش در جبهه مفقود شده بود. امام وقتى متوجه شدند، فرمودند: الان داخل بیا وریدش . سپس کودک را روى زانوان خود نشاندند و صورت خود را به صورت بچه چسبانیده و دست بر سر او کشیدند. حالتى که نسبت به فرزندان خودشان هم از ایشان دیده نشده بود و بعد مقدارى با بچه صحبت کردند. آنگاه امام گردنبند زن ایتالیایى را به گردن بچه انداختند و دختر در حالى که در پوست خود نمى گنجید، از خدمت امام بیرون رفت .

تربیت مذهبى

یکى از دختران امام مى گوید: امام همواره سعى داشتند کلام حق را با حلاوت و شیرینى و آرامش و ملاطفت قرین سازند. هرگز در این خصوص ‍ به عتاب متوسل نمى شدند. همسرم به جهت عادت خانوادگى ، دخترم را از خواب صبحگاهى بیدار مى کرد و به نماز و امى داشت . امام وقتى از این ماجرا خبردار شدند، برایش پیغام فرستادند که : چهره شیرین اسلام را به مزاج بچه تلخ نکن .
این کلام آنچنان مؤ ثر افتاد و اثر عمیقى بر روح و جان دخترم به جاى گذاشت که بعد از آن ، خودش سفارش کرد که براى اقامه نماز صبح ، به موقع بیدارش کنم .

یکى از نوه هاى امام مى گوید: وقتى بچه بودم ، یک بار که امام مشغول نماز خواندن بودند، من هم رفتم و پشت سرشان ایستادم و همان کارهایى را که ایشان مى کردند، تکرار کردم . امام چند جلد کتاب کودکان به من دادند.

هدیه امام به نوه ها

یکى از نوه هاى امام مى گوید: روز مادر بود و پدر بزرگ به ما پولى دادند که با آن براى مادرانمان چیزى بخریم و به آنها تقدیم کنیم .
این خاطره شیرین براى کودکان خردسال به زیباترین صورت ، ارزش و مقام مادر را زنده نگه مى دارد؛ ۳۶ و همچنین امام در اعیاد، به نوه هاى خود هدیه اى مناسب با شخص مورد نظر، مثل کتاب ، عطر و جانماز مى دادند. یکى از نوه هاى امام مى گوید: امام به دیگر نوه ها عطر هدیه دادند و به من چیز دیگر و فرمودند: چون تو ازدواج نکرده اى ، بنابراین احتیاجى به عطر ندارى . امام با این عمل خویش ، یک حکم شرعى را به نوه خویش ‍ تعلیم مى دهند و براى اینکه احساس تبعیض نشود، به گونه اى لطیف و زیبا علت تفاوت را بیان مى کنند.

توصیه احترام به پدر و مادر

دختران امام هنگامى که مادر مى شدند، ارزش ویژه در نزد امام مى یافتند، آنها فقط دختر امام نبودند؛ بلکه مادر فرزندانى بودند که از احترام خاصى برخودار بودند. امام به آنها کار نمى گفتند و از آنها چیزى طلب نمى کردند.
یکى از دختران امام نقل مى کند: امام هیچ وقت کارى از من نمى خواستند، من ناراحت مى شدم ، مى گفتم : آقا، از من هر کارى بخواهید. مى گفتند که : سن من بالاست ، بزرگم و مادر چندین فرزند؛ به همین دلیل به من احترام مى گذاشتند
امام به بچه ها تاءکید مى کردند که به پدر و مادر، بخصوص به مادر احترام بگذارند. عروس امام مى گوید: اگر من به یکى از بچه هایم مى گفتم که کارى را برایم انجام دهد و او انجام نمى داد، آقا خیلى ناراحت مى شدند، اگر کسى در اتاق بود، آرام و اگر کسى نبود، بلند به بچه مى گفتند: چرا به حرف مادرت گوش نمى کنى ؟ تو باید به مادرت احترام بگذارى .

و همچنین به دختران مى گفتند: با بچه ها رو راست باشید، تا آنها هم روراست باشند. الگوى بچه ها پدر و مادر هستند، اگر با بچه درست رفتار کردید، بچه ها درست بار مى آیند. هر حرفى که به بچه ها زدید، به آن عمل کنید.

توصیه به نظارت بر کار بچه ها

امام بعد از سن تکلیف بچه ها، بیشتر دقتشان در تعلیم و تربیت آنها بود. همیشه از دخترانشان مى پرسیدند: آیا شما مى دانید بچه تان کى از خانه بیرون مى رود و کى مى آید؟ با چه کسى رفت و آمد مى کند و یا چه صحبتهایى مى کند؟

حساسیت نسبت به محرم و نامحرم

از مسائلى که امام بیشتر به آن توجه داشتند، محدود بودن ارتباط بین زن و مرد بود. یکى از نوه هاى امام نقل مى کند: یادم است که ده سال بیشتر نداشتم و با برادرهایم و پسر خاله ام ، قایم موشک بازى مى کردم . حجاب هم داشتم ؛ اما امام یک روز مرا صدا کردند و گفتند: شما هیچ تفاوتى با خواهرتان ، ندارید، مگر او با پسرها بازى مى کند که شما با پسرها بازى مى کنید؟ از آن روز به بعد با پسرها بازى نکردم .

پدر و مادرها و بزرگترها اگر از همان ابتدا تکلیف ، مسائل شرعى را براى نوجوانان و جوانان خود مطرح کنند و حلال و حرام را به آنان آموزش دهند، مسلما در بزرگسالى خطا و انحراف پیش نخواهد آمد و یا حداقل کمتر خواهد شد.

حجاب و پوشش

یکى از نوه هاى امام درباره نظر ایشان نسبت به نوع لباس پوشیدن و رفتار نوه هاى خود بخصوص دختران مى گوید: من هرگز به یاد ندارم که امام در مورد لباس پوشیدن من در منزل اشکالى گرفته باشند؛ ولى همیشه مى گفتند: درست است که مى گویند وجه و کفین پیدا باشد؛ اما جوانها بهتر است که کمى بیشتر خود را بپوشانند؛ و خیلى تاءکید مى کردند که در خارج از منزل ، هیچ گونه عطرى مصرف نشود.

تفریح جوانان

امام با تفریح و جوانان کاملا موافق بودند و ورزش را بهترین و سالمترین تفریحات مى دانستند. ایشان به نوه هاى خود مى گفتند: در ساعت تفریح ، درس نخوانید و در ساعت درس خواندن ، تفریح نکنید؛ هر کدام در جاى خود. همچنین مى گفتند که از زمان کودکى به یاد ندارند که هیچ وقت ساعت این دو را با هم عوض کرده باشند و این دو لازم و ملزوم یکدیگرند.

توصیه به نوشتن شعر و مقاله

امام به یکى از نوه هاى خود که تحصیلات خود را به پایان رسانده بود؛ گفتند: حالا که درست تمام شده ، وقت آن است که به مردم خدمت کنى ، وقت آن است که قلم بردارى و بنویسى ، شعر بنویسى ، قصه و مقاله بنویسى ؛ و بعد فرموده بودند: مرا مى بینى ، من چهل سال پیش درباره ولایت فقیه کتاب نوشتم . همانکه الان در بحثها بر سر آن دعواست .

فصل سوم : موقعیت سیاسى جامعه و فعالیتهاى امام

ادارات ، کارخانه و مغازه ها که با اعتصاب مردم در ماههاى آخر انقلاب ، تعطیل شده بود، به فرمان امام باز شد و مردم سر کارهاى خود رفتند.
حضرت امام بلافاصله دستور تشکیل نهاد انقلابى جهاد سازندگى را براى سازندگى و آباد کردن کشور صادر کردند؛ و جوانان متعهد و متخصص راهى روستاها شدند وبا تشکیل کمیته انقلاب اسلامى امنیت را در کشور برقرار کردند.

دولتمندان امریکا و اسرائیل اعتراف کردند که انقلاب ایران ، زلزله اى و ویرانگر براى جهان غرب بود. امریکا یکى از مطلوب ترین پایگاههاى خود را در کنار قدرت دیگر آن روز شوروى از دست داده بود. شوروى از اینکه دولتى با انگیزه هاى دینى توانست به پیروزى برسد و در برابر قدرتها قد علم کند؛ خشمگین بود. پیام انقلاب به لبنان و فلسطین رسید. جنبشهاى اسلامى در مصر، تونس ، الجزایر، سودان ، عربستان و ترکیه احیا شد. اینک شعار نه شرقى ، نه غربى تحقیق یافته بود.

کمتر از دو ماه از پیروزى انقلاب اسلامى گذشته بود. در تاریخ دوازدهم فروردین ۱۳۵۸ مردم مسلمان در یکى از آزادترین انتخابات تاریخ و با بیش ‍ از ۲/۹۸ درصد به استقرار نظام جمهورى اسلامى راءى مثبت دادند.
امام خمینى (س ) در بزرگداشت این روز فرمودند: صبحگاه ۱۲ فروردین که روز نخستین حکومت الله است . از بزرگترین اعیاد مذهبى و ملى ماست . ملت باید این روز را عید بگیرند و زنده نگه دارند. روزى که کنگره هاى قصر دو هزار و پانصد سال حکومت طاغوتى و فرو ریخت و سلطه شیطانى راى همیشه رخت بربست و حکومت مستضعفین که حکومت خداست – به جاى آن نشست.

حوادث و وقایع سالهاى اول انقلاب

چند صباحى نگذشت که امواج فتنه ها و فشارهاى خارجى بالا گرفت . امریکا در صدد بود تا با استفاده از ستون پنجم و فعالیت سفارت امریکا در ایران ، جمهورى اسلامى را درگیر مشکلات داخلى کند و با دامن زدن به اختلافات ، فرصت را براى سرنگونى آن فراهم سازد. رژیم بعثى عراق که بیش از سایر رژیمهاى عربى از پیروزى انقلاب اسلامى و امکان قیام مردمش احساس و وحشت مى کرد، در استانهاى جنوبى کشور و کردستان به تجهیز عناصر ضد انقلاب پرداخت .
سفارت امریکا و شوروى به وسیله ساواکى ها و سپس مانده هاى رژیم شاه و با تحریک گروهکهاى کمونیستى و مجاهدین خلق (منافقین ) در حرکتهاى ایذایى علیه انقلاب مشارکت فعال داشتند.

گروهک تروریستى فرقان ، اندیشمند برجسته و عضو شوراى انقلاب ، علامه استاد مطهرى و آیت الله قاضى طباطبائى ، دکتر مفتح ، حاج مهدى عراقى و پسرش و تیمسار قرنى ، رئیس ستاد ارتش را در کمتر از هفت ماه ، یکى پس از دیگرى ترور کردند. ( ۲۶۸)
در سال ۱۳۵۸، اولین سال پیروزى انقلاب ، در آستانه سالگرد تبعید حضرت امام به ترکیه ۱۳ آبان خبر ملاقات اعلام نشده آقاى بازرگان ، رئیس دولت موقت ، برژینسکى ، مشاور امنیت ملى کاخ سفید در الجزایره ، به ایران رسید. روز ۱۳ آبان گروهى از نیروهاى مسلمان دانشگاهى با نام دانشجویان پیرو خط امام ، سفارت امریکا در تهران را اشغال ، و تفنگداران امریکایى و جاسوسان را بازداشت کردند.

یک روز پس از این واقعه ، دولت موقت آقاى بازرگان استعفا داد و امام استعفاى آقاى بازرگان را پذیرفتند و از حرکت انقلابى دانشجویان حمایت کردند و آن را انقلابى بزرگتر از انقلاب اول نامیدند. پس از این ماجرا، ایران اسلامى رسما از سوى امریکا و اقمار این کشور تحریم و محاصره شد. مردم ایران با الهام از پیامهاى امام خمینى (س ) در دوران سخت محاصره را آغاز کردند؛ اما حاضر به تسلیم نشدند. در سال دوم انقلاب ، امریکا با دخالت در ایران از طریق طبس ، با شکست مواجه شد و هواپیماهاى نظامى آنان در بیابانها سقوط کردند.

سرانجام پس از ۴۴۴ روز اسارت جاسوسان امریکا در ایران ، با وساطت الجزایر و بنا به راءى نمایندگان مجلس شوراى اسلامى و بر طبق توافقنامه الجزایره بین ایران و امریکا، جاسوسان آزاد شدند و امریکا متعهد به عدم دخالت در امور داخلى ایران و… شد. ( ۲۷۰)
انتخابات اولین دوره ریاست جمهورى ایران در بهمن سال ۱۳۵۸ در حالى که امام خمینى (س ) در بیمارستان قلب تهران بسترى بودند برگزار، و آقاى ابولحسن بنى صدر به ریاست جمهورى برگزیده شد. بنى صدر در سیاست داخلى خود اقدام به حذف نیروهاى مذهبى و انقلابى و جایگزین کردن عناصر وابسته به گروهکهاى ضد انقلابى کرد و در دوران ریاست جمهورى او، خاک ایران بر اثر تجاوز نظامى گسترده عراق اشغال شد و بنى صدر به عنوان فرمانده کل قوا، در کار دفاع و دفع تجاوز دشمن کارشکنى کرده ، و از تجهیز نیروهاى مردمى و سپاه پاسداران انقلاب اسلامى جلوگیرى مى کرد. سرانجام حضرت امام طى حکمى کوتاه ، ایشان را از فرماندهى کل قوا عزل و متعاقب آن مجلس شوراى اسلامى راءى به بى کفایتى وى داد.

در سى خرداد سال ۱۳۶۰ طرفداران بنى صدر دست به اغتشاش خونین زدند. ساعاتى بعد مردم تهران ، آشوبگران را سرکوب و جمعى را دستگیرى کردند.
در هفتم تیر فاجعه اى به وقوع پیوست و ۷۲ تن از یاران امام که در میان آنان رئیس دیوان عالى کشور دکتر بهشتى و چند تن از وزرا و سایر مسئولان حضور داشتند، بر اثر انفجار بمبى قوى به دست منافقین شهید شدند.
در هشتم شهریور همین سال محمد على رجایى ، چهره محبوب مردم ایران که بعد از عزل بنى صدر از سوى مردم به ریاست جمهورى انتخاب شده بود، به همراه حجت الاسلام دکتر محمدجواد باهنر نخست وزیر در محل دفتر نخست وزیرى با انفجار بمبى دیگر به شهادت رسیدند.

در همین سال ؛ چهره هاى برجسته دیگرى نیز به وسیله اقدامات تروریستى منافقین از مردم گرفته شدند که مى توان ترور آیت الله صدوقى ، امام جمعه یزد، آیت الله اشرفى اصفهانى ، امام جمعه کرمانشاه ، آیت الله دست غیب امام جمعه شیراز، آیت الله مدنى ، امام جمعه تبریز، آیت الله قدوسى به همراه سرتیپ دستجردى و حجت الاسلام هاشمى نژاد و دهها شخصیت روحانى دیگر نام برد که هر یک در منطقه اى وسیع از ایران بر دلهاى مردم حکومت داشتند و نقش آفرینان نهضت امام خمینى (س ) بودند.

جنگ تحمیلى و دفاع هشت ساله امام و ملت ایران

شکست امریکا در طرحها و برنامه هاى فوق ، هیاءت حاکمه این کشور را در سال ۱۳۵۹ به سمت تجربه راه حل نظامى سوق مى داد. انتخاب عراق به عنوان آغازگر جنگ ، انتخابى بسیار حساب شده بود. عراق ، کشور هم مرز ایران و دومین کشور از لحاظ نیرو و تجهیزات نظامى در منطقه بود. امریکا و صدام پیش بینى کرده بودند که در روزهاى اولیه هجوم عراق ، ایران را تجزیه ، و یا جمهورى اسلامى ایران را ساقط کنند.

حمله عراق در روز ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ با تجاوز گسترده نظامى در طول ۱۲۸۰ کیلومتر مرز مشترک جنوب و غرب کشور، و همزمان بمباران فرودگاه تهران و مناطق دیگر به وسیله هواپیماهاى نظامى عراق آغاز شد؛ و در مدت کوتاهى مناطق وسیعى از پنج استان به اشغال نیروهاى عراقى در آمد.

ارتش ایران پس از پیروزى انقلاب ، دوران اولیه باز سازى خود را مى گذارند؛ و سپاه پاسداران نیز به تازگى تاءسیس شده بود و عوامل ستون پنجم و ضد انقلاب در اختیار صدام بود.
حضرات امام در نخستین و اکنشهاى خود فرمان مقاومت صادر کردند و در اولین تحلیهایشان طى سخنانى ، امریکا را عامل اصلى جنگ و حامى و تحریک کننده صدام معرفى کردند. پخش خبر آغاز جنگ عراق علیه ایران ، با همه اهمیتش با سکوت تمامى مجامع بین المللى و قدرتهاى مطرح جهان همراه بود.

در اولین روزهاى جنگ ، دهها هزار تن از نیروهاى مردم و داوطلب با پیامهاى امام خمینى (س ) براى کمک به نیروهاى نظامى عازم جبهه هاى شدند و در نخستن مرحله ، پیشروى دشمن با جانبازى رزمندگان اسلام متوقف گردید. واقعیتهاى محاسبه نشده و تلخ براى امریکا و عراق آشکار شد. دور تازه اى از فشارهاى سیاسى بر ایران با سردمداران کاخ سفید و از طریق مجامع بین المللى و کشورهاى عربى آغاز شد و آنها به جاى محکوم کردن تجاوز آشکار عراق ، جمهورى اسلامى را تحت فشار گذاشتند تا آتش ‍ بس را بپذیرد. آغاز کننده جنگ ، عراق بود و صدها روستا و مناطق گسترده نفت خیز غرب و جنوب کشور را اشغال کرده بود؛ ولى در هیچ یک از پیشنهادات عراق ، تضمینى براى عقب نشینى به مرزها وجود نداشت و صدام مدعى بود مناطق اشغال شده بایستى به خاک عراق ملحق شوند. بنابراین تا عقب نشینى متجاوز به مرزهاى شناخته شده و جبران خسارات وارده ، پذیرش آتش بس منطقى و به نظر نمى رسید؛ ولى هیاهوى تبلیغاتى غرب چنان گسترده بود که صداى حقانیت و مظلومیت ملت ایران به گوش ‍ کسى نمى رسید.

در این جنگ نابرابر و ناجوانمردانه ، امریکا و متحدان اروپایى اش انواع سلاحهاى پیشرفته اى را که حتى در شرایط صلح نیز تهیه آنها دشوار بود، به سرعت در اختیار صدام قرار دادند در همین حال ، عربستان سعودى ، کویت و امارات و کشورهاى عربى حاشیه خلیج فارسى تحت فشار امریکا وادار شدند بودجه نظامى جنگ صدام را تاءمین کنند.

در مصر علاوه بر اعزام خلبان و هواپیما، چندین هزار سرباز این کشور را به کمک صدام فرستاد، اردن نیز وضعیت مشابه داشت .
بمبارانهاى وسیع شهرها و روستاها و مراکز اقتصادى و شلیک موشکهاى مخرب به مناطق مسکونى شهرها، حلقه اى دیگر از جنایات صدام بود .

امام خمینى (س ) در شرایط دفاع مقدس ملت را هدایت مى کردند که جمهورى اسلامى به طور رسمى از سوى امریکا و اروپا تحریم تسلیحاتى شده بود و براى یافتن یک قطعه از هواپیماهایى که از اروپا و امریکا در زمان رژیم گذاشته خریدارى شده بود؛ ماههاى وقت صرف باید مى شد. اکثر قدرتهاى صنعت و نظامى جهان ، هم در بلوک شرق و هم غرب از صدام پشتیبانى عملى مى کردند. ایران یکه و تنها دفاع مى کرد و فقط ایمان به خدا و باور به امدادهاى غیبى و هدایت مردى الهى ، پشتوانه ملت بود و شگفت آنکه ، این جبه مظلوم و تنها، سرانجام پیروز شد و دشمن را قدم به قدم تا عمق خاکش عقب راند.

هشت سال از زندگى حضرت امام ، در هدایت دفاع مقدس سپرى شده است . در سومین سال جنگ پس از عملیات بیت المقدس که در سوم خرداد ۱۳۶۱ منجر به آزاد سازى بندر مهم و استراتژیک خرمشهر از دست قواى متجاوز عراقى گردید؛ امام معتقد به خاتمه دادن جنگ و دفاع در آن برهه بودند؛ اما مسئولان بلند پایه و متعهد جمهورى اسلامى بنابر دلایل سیاسى و نظامى ، خاتمه دادن جنگ را در آن شرایط به صلاح کشور نمى داشتند. بنابراین ، جنگ تا عقب نشینى عراق به خطوط مرزى ادامه یافت .

قطعنامه ۵۹۸ شوراى امنیت براى خاتمه جنگ صادر شد. حضرت امام هیاءتى از کارشناسان نظامى : سیاسى و اقتصادى متعهد را مسئول بررسى وضعیت تازه پس از صدور قطعنامه کردند. این هیاءت به اتفاق آرا، نظر خویش را مبنى بر آماده بودن شرایط براى اثبات حقانیت جمهورى اسلامى در دفاع هشت ساله و ترک مخاصمه بر اساس قطعنامه ۵۹۸ اعلام کردند.

بنابراین ، امام خمینى (س ) در تاریخ ۲۹ تیرماه ۱۳۶۷ در پیامى ، قطعنامه را پذیرفتند و پذیرش آن را در آن مقطع ، به مصلحت انقلاب و نظام مى دانستند.
امام در چهارمین سال انقلاب در مورد اسلامى شدن قوانین و عملکردها و رعایت حقوق مردم ، فرمان هشت ماده اى مهمى را خطاب به قوه قضائیه و تمام ارگانهاى اجرایى صادر کردند. ایشان در پایان این فرمان متذکر شدند: باید همه بدانیم که پس از استقرار حاکمیت اسلام و ثبات و قدرت نظام جمهورى اسلامى … قابل قبول و تحمیل نیست که به اسم انقلاب و انقلابى بودن خداى نخواسته به کسى ظلم شود و کارهایى خلاف مقررات الهى و اخلاقى کریمه اسلامى ، از اشخاص بى توجه به معنویات صادر شود.
در همین سال به دنبال روند نامطلوبى که در طرح سؤ الات غیر مرتبط با اسلام از سوى هیاءتهاى گزینش پیش آمده بود، امام طى فرمانى به ستاد پیشگیرى تخلفات ادارى ، تمام هیاءتهاى گزینش را منحل اعلام کردند و خواستار تعیین هیاءتهایى متشکل از افراد صالح و متعهد و عاقل و صاحب اخلاق کریمه و فاضل و متوجه به مسائل روز شدند؛ و دستورى مبنى بر دورى از تجسس از احوال شخصى در غیر مفسدان و غیر گروه هاى خرابکار را صادر کردند. امام در این فرمان دستور دادند کتابچه هاى مختصرى شامل بعضى از مسائل شرعى مورد نیاز عموم و مسائل اعتقادى لازم تهیه شود.

همچنین در این سال ، امام خمینى (س ) وصیتنامه سیاسى – الهى خود را نوشتند. ایشان در ابتداى وصیتنامه خود تذکراتى درباره حدیث شریف ثقلین و حوادث اسفبارى که بر کتاب خدا و عترت پیامبر، پس از شهادت حضرت على (ع ) آغاز شد، بیان کرده اند و عقاید حقه خویش ، و اهم آرا و تذکرات خود را درباره مسائل سیاسى و اجتماعى جوامع اسلامى در قالب تحلیلهاى مستند و تذکرات خیر خواهانه نوشته اند و همچنین راههاى حفظ و بقاى اسلام و حکومت اسلامى را متذکر شده اند.

حوادث مهم و ناگوار سالهاى آخر عمر امام

منسوبان حضرت امام در خاطرات خویش از حالات و روحیات سالهاى آخر عمر ایشان نکاتى نقل کرده اند که گویى ایشان لحظه دیدار یار و اقاى محبوب را نزدیک مى دیدند. صرف نظر از حالات عرفانى امام در این سالها، ویژگیهایى نیز در پیامها و سخنرانیهاى و نوع مواضع و برخوردهاى سیاسى ایشان وجود دارد که آنها را با موارد پیشین متفاوت مى سازد. چند حادثه در این سالها اتفاق افتاد که اثر آن بر روح امام سنگینى مى کرد.

بى توجهى دولتهاى اسلامى در اقبال تجاوز اسرائیل به جنوب لبنان و فجایع صهیونیستها در این کشور و سرکوبى بیرحمانه مسلمانان به پا خواسته فلسطین در سرزمینهاى اشغالى به منظور انصراف آنها از هدف آزاد سازى قدس ، از رنجهایى بود که بر قلب پیر جماران سنگینى مى کرد.

شهادت مظلومانه حجاج بیت الله الحرام در کنار خدا و در مراسم حج سال ۱۳۶۶، یکى دیگر از این حوادث بود. در روز جمعه ، ششم ذیحجه هنگامى که بیش از ۱۵۰ هزار زائر در خیابانهاى مکه براى شرکت در مراسم برائت را مشرکین حرکت مى کردند مورد هجوم ماءموران مخفى و علنى دولت سعودى با سلاحهاى گرم و سرد قرار گرفتند. در این واقعه غم انگیز حدود ۴۰۰ نفر از حجاج ایران ، لبنان ، فلسطین ، پاکستان ، عراق و دیگر کشورها به شهادت رسیدند؛ و حدود ۵۰۰ نفر مجروح و عده اى بیگانه دستگیر شدند. اکثیریت شهیدان و مجروحان را زنان و سالخوردگان تشکیل مى دادند که قادر به فرار سریع از مهلکه نبودند. آنها در نهایت مظلومیت و بى دفاعى ، به اتهام اینکه تکبیر گویان برائت از مشرکین را اعلام مى کردند، به خاک و خون کشیده شدند و حضرت امام از این حادثه ، بسیار اندوهگین و متاءثر شدند.

در سال ۱۳۶۷ قطعنامه ۵۹۸ شوراى امنیت مبنى بر پایان جنگ ، از سوى امام خمینى (س ) پذیرفته شد. ایشان ضمن تعبیر نوشیدن جام زهر در پذیرش قطعنامه ، در بخشى از پیام خود فرمودند:… قبول قطعنامه که حقیقتا مساءله بسیار تلخ و ناگوارى براى همه و بخصوص من بود،… اگر این انگیزه که همه عزت و اعتبار ما باید در مسیر مصلحت اسلام و مسلمانان قربانى شود، نبود هرگز راضى به این عمل نمى بودم و شهادت برایم گواتر بود؛ اما چاره چیست که همه باید به رضایت حق تعالى گردن نهیم و به طور حتم ملت قهرمان و دلاور ایران نیز چنین بوده ، و خواهند بود.

در همین سال امام خمینى (س ) در پاسخ به نامه یکى از اعضاى دفتر خود، که خواستار تبیین نظر ایشان درباره اختلاف نظرهاى موجود میان جناحهاى فکرى وفادار به انقلاب شده بود، مطالب مهمى مرقوم فرمودند که در واقع منشور برادرى جناحهاى فکرى وفادار به انقلاب مى باشد.

ایشان ضمن توصیه همه جناحها به برخورد برادرانه و دوستان و تاءلیف قلوب و تلاش جهت زدودن کدورتها و نزدیک ساخت مواضع ، مى فرمایند: البته یک چیز مهم دیگر هم ممکن است موجب اختلاف گردد، که همه باید از شر آن به خدا پناه ببریم ، و آن حب نفس است ، که این دیگر این جریان نمى شناسد…

در همین سال امام خمینى (س ) پیامى به گور با چف دادن و در آن با اشاره به ناکامى کمونیستها در سیاستهاى مذهب ستیز، خواستار آن شدند که گور باچف به جاى امید بستن به ماده پرستى غرب ، به خداوند و مذهب روى آورد. ایشان در قسمتى از پیام خود به رهبرى شوروى تصریح کردند: مشکل اصلى کشور شما، مساءله مالکیت و اقتصاد و آزادى نیست ، مشکل شما، عدم اعتقاد واقعى به خداست ؛ همان مشکلى که غرب را هم به ابتذال و بن بست کشیده ، و یا خواهد کشید؛ و همچنین گفتند: از این پس ‍ کمونیسم را باید در موزه هاى تاریخ سیاسى جهان جستجو کرد.

در همین سال (۱۳۶۷) امام طى نامه اى به حبت الاسلام سید حمید روحانى بر تدوین تاریخ انقلاب تاءکید کردند.در بهمن ماه همین سال ، سلمان رشدى کتابى علیه اسلام و پیامبر و قرآن تنظیم و چاپ و منتشر کرد. امام با مطالعه این کتاب و به جهت توهینهاى نویسنده به مقدسات اسلامى ، او را مرتد و حکم ارتداد را نسبت به او اعلام کردند.

اسفندماه همین سال ، ماههاى آخر عمر پر برکت امام ، ایشان پیام مهم و تاریخ خود را مبنى بر حفظ اصول و ارزشهاى به دست آمده در ده ساله انقلاب و جنگ تحمیلى صادر کردند؛ و در این پیام توصیه هاى ارزشمندى را به علما و مردم بیان فرمودند. این پیام به منشورروحانیت معرف است .در فروردین سال بعد، (۱۳۶۸) در مسائل داخلى نیز شرایطى به وجود آمد که منجر به برکنارى قائم مقام رهبرى از سوى حضرت امام گردید.

نخستین مجلس خبرگان در تیرماه ۱۳۶۲، آیت الله منتظرى را به عنوان قائم مقام رهبرى برگزید. ایشان از شاگردان برجسته امام خمینى (س ) و از مجتهدانى بود که در دفاع از قیام ۱۵ خرداد و حوادث پس از آن در متن مبارزه ، حضور فعال داشت و به این خاطر نیز زندانهاى طولانى رژیم شاه را همچون آیت الله طالقانى و دیگر روحانیان انقلابى پشت سرنهاده بود.

حضرت امام ، آیت الله منتظرى را به جهت موضعگیریهایش و وجود افراد ناصالح در دفترش ، فاقد پذیرش مسئولیت سنگین و خطیر و مشکل رهبرى مى دانستند. امام از ابتدا مخالف انتخاب مجلس خبرگان بودند، ولى ایشان نمى خواستند در محدوده وظایف قانونى مجلس دخالت نمایند و تا آخرین روزهاى برکنارى ایشان نه تنها مهالفت خویش را ابراز نکردند؛ بلکه با تمام توان به تقویت او و اصلاح نقاط ضعیفش پرداختند و براى کسب تجربه و آماده ساختن وى براى پذیرش مسئولیت خطیرى رهبرى ، بسیار از امور مهم را به وى محول نمودند؛ ولى متاءسفانه مشکل آقاى منتظرى حل نشد.

امام در نامه اى به مجلس و دولت در رابطه با برکنارى آقاى منتظرى فرمودند: وظیفه شرعى اقتضا مى کرد تا تصمیم لازم براى حفظ نظام و اسلام بگیرم . پس با دلى پر خون ، حاصل عمرم را براى مصلحت نظام و اسلام کنار گذاشتم .
امام خود را خدمتگزار مردم مى دانستند و فرموده بودند: من با مردم ایران برادر هستم و خون را خادم و سرباز آنان مى دانم و در اسلام یک چیز حکم مى کند و آن قانون است ؛ و همچنین در پیام معروفشان پیام منشور روحانیت به حوزه هاى علمیه نوشته بودند: خدا مى داند که شخصا براى خود ذره اى مصونیت و حق و امتیاز قائل نیستم ، اگر تخلفى از من هم زند مهیاى مؤ اخذه ام .

پیامها و سخنرانیهاى سالهاى آخر عمر امام ، تفاوتهایى با پیامها و سخنرانیهاى قبلى دارد که خود گویاى دوراندیشى و حس مسئولیت او در قبال عصر بعد از خویش است . پیامهاى گذشته امام ، ناظر بر راهنمایى مردم و مسئولان نسبت به مسائل روز جامعه و موضعگیرى در قبال مسائل گذشته و حال و ترسیم دورنماى آینده ، و بیان وظایف عمومى مسلمانان در قبال مسئولیتهاى آتى به نحو بارزترى نمود دارد. به بیان دیگر، امام خمینى (س ) احساس رفتن داشتند؛ و بر این اساس در سالهاى آخر، سعى ایشان این بود که مجموعه ارزشها و آرمانها و هدفهایى را، که اساس نهضت براى تحقیق آنها پایه ریزى شده بود، یادآورى کرده ، و اولویتهاى نظام جمهورى اسلامى و انقلاب جهانى اسلام را بر اساس این آرمانها و ارزشها ترسیم و بازگو نمایند.

بخش هفتم : رحلت جانگداز
رحلت جانگداز

سالها قبل ، امام خوابى دیدند و این خواب را براى همسرشان تعریف کردند و متذکر شدند: در زمان حیاتم راضى نیستم که براى کسى تعریف کنید. ایشان در خواب دیده بودند که فوت کرده اند و حضرت على (ع ) ایشان را غسل و کفن کردند و بر ایشان نماز خواندند. سپس امام را در قبر گذاشتند و از ایشان پرسیدند: حالا راحت شدید؟ امام فرمودند: در سمت راستم خشتى است که ناراحتم مى کند. در این موقع حضرت على (ع ) دستى به ناحیه راست بدن امام کشیدند و ناراحتى امام برطرف شد.

بیمارى قلبى امام مربوط به ده سال پیش بود. قبل از آن ، امام هر ماه یک تا دو روز فرصت استراحت داشتند. در فروردین سال ۱۳۶۵، حضرت امام به علت انفارکتوس دچار ایست قلبى شدند و در بیمارستان بسترى گردیدند که با آمادگى مرکز درمانى و پزشکان ، ایشان معالجه و بهبودى حاصل شد.

اوایل بیمارى آقا بود که یکى از بستگان ایشان ، آقا مصطفى ، فرزند امام را در خواب دید که به سر یک سفره بلند نشسته و مى گوید: منتظر آقا هستم ، چرا معطلش کرده اید و نمى گذارید بیاید؟
دو هفته قبل از عمل جراحى امام ، یک شب ناراحتى قلبى برایشان رخ داده بود. پزشکان خدمت امام رسیدند. فورا آقا را بسترى کردند و مشغول معالجه شدند. همان طور که آقا استراحت کرده اند، وقتى فشار خونشان را گرفتند، فرمودند: هر چیزى پایانى دارد و این هم پایانش است .

یکى از همراهان امام مى گوید: من گفتم آقا ! این حرفها را نزنید شما ان شاءالله عمر زیادى خواهید کرد. ما همه نگران شده بودیم ؛ ولى باز هم امام فرمودند: دیگر، آخر کار است . این نخستین بارى بود که امام چنین حرفى مى زدند. گویا ما را آماده وفاتشان مى کردند.

یکى از دختران امام مى گوید: آن روز آقا رو به من کردند و گفتند: بگو غذا بیاورند. در ظاهر خودشان هم متوجه این نکته شدند که بر خلاف همیشه غذا را مطالبه کرده اند، فورا گفتند: خیلى ضعف دارم ، حتى قاشق را نمى توانم بلند کنم . با سابقه اخلاقى که فرزندانشان از ایشان داشتند، که به هیچ وجه اهل این نبودند تا اظهار ضعف کنند، متوجه شدند که به طور حتم باید مورد خاصى باشد. به همین دلیل ، فورى آمدند و مساءله را با آقاى دکتر طباطبایى در میان گذاشتند و بعد هم به دکتر عارفى اطلاع دادند.

آقاى دکتر طباطبایى خدمت امام رسید و گفت : ما مى خواهیم از شما آزمایش بگیریم .امام رضایت نداده بودند. مجددا فرداى آن روز اجازه آزمایش از امام گرفتند و ایشان راضى شده بودند. بعد از آزمایش وقتى که زا وضعیت جسمى امام سؤ ال کردند، ایشان فرمودند: شاید سى آزمایش روى من انجام دادند و خیلى مرا اذیت کردند.

البته بطور ضمن این را فرمودند و نشان مى داد که خیلى اذیت شده بودند . در حالى که چند سال پیش که ایشان کسالت پیدا کرده بودند، هیچ شکایتى از کارهاى آقایان پزشکان نمى کردند.
یکى از نوه هاى امام مى گوید: سه روز قبل از عمل ، صبح روز یکشنبه خبردار شدم که امام کسالت دارند و معده شان خونریزى کرده است . با عجله خود را به خانه ایشان رساندم . طبق معمول شاد و سر حال به نظر مى رسیدند و در اتاق قدم مى زدند. دستشان را بوسیدم . گفتند: فاطمه کجاست ؟ دیگر بدون فاطمه اینجا نیایى .منظورشان دختر چهار ساله ام بود هر چه سعى کردم از بیمارى شان بپرسم ، نتوانستم . در واقع نمى توانستم به خودم این جراءت را بدهم .

صبح روز دوشنبه با اعضاى خانواده ناهار را با خوشى و شادى خوردیم . هنوز تصمیم عمل جراحى امام قطعى نبود؛ اما بعداظهر انجام آن حتى شد.
همان شب ، قلبشان کمى ناراحت شده بود. من جراءت نگاه کردن به صورت آقا را نداشتم . پس از آن هم بعضى اوقات ناراحتى قلبى پیدا مى کردند؛ به همین دلیل ما فکر کردیم که مانند دفعه هاى قبل است ؛ اما آن شب با همیشه فرق داشت . طبق معمول خانم را خواستند تا رد خدمتشان باشد. موقع شام بود گفتند: خانم ! من در یک سرازیرى دارم مى روم که دیگر راه برگشت ندارد. این را به شما بگویم که من دیگر دارم مى روم . این چیز مسلمى براى من است ؛ ولى چیزى که از تو مى خواهم این است که در مرگ من هیچ هیاهو نکن . صبر داشته باش ، مى دانم صبر دارى ؛ چون همیشه در زندگى ات صبر داشته اى ؛ ولى این دفعه هم صبر داشته باش .

آن شب هر کارى کردیم که آقا شام بخورند، نخوردند. بالاخره على – پسردایى – را صدا کردیم . فکر کردیم شاید به علت علاقه اى که امام به او دارند، به خاطر او کمى غذا بخورند؛ که موفق هم شدیم و ایشان مقدار خیلى کم غذا خوردند.
امام شب قبل از عملشان ، اصرار داشتند که اگر قرار است عمل فردا صبح انجام شود؛ ایشان شب به بیمارستان نروند و براى انجام عبادات ، آزادى عمل بیشترى داشته باشند؛ که این خواسته به دلیل مصالح پزشکى از جانب پزشکان معالج پذیرفته نشد.

پس از آنکه پزشکان تصمیم خود را مبنى بر بسترى شدن امام در بیمارستان اعلام کردند؛ ایشان در هنگام وداع با اهل منزل خطاب – آنان گفتند: من براى همیشه از نزد شما مى روم و هرگز باز نخواهم گشت . اهل منزل گفتند: شما باز خواهید گشت و سلامتى خود را دوباره خواهید یافت ؛ ولى امام دوباره تکرار کردند: اما این بار مى دانم که بازگشتى در کار نیست ؛ و سپس خطاب به همسر حاج احمد آقا گفتند: به پدرتان که فرد بسیار مؤ من و عالم است ، تلفن بزنید و بگویید برایم دعا کند و از خدا بخواهد مرا بپذیرد و عاقبت مرا ختم به خیر بگرداند.

در راه رفتن به بیمارستان ، احمد آقا را بغل کرد و چندین بار بوسید؛ حالت آن دو چنان بود که انگار نمى خواهند از یکدیگر جدا شوند. هنگامى که از سرازیرى کوچه پایین مى رفتند، گفتند: این سرازیرى که من مى روم ، دیگر بالا نمى آیم . در هنگام رفتن به بیمارستان ، خانم سعى مى کرد که ظاهرش را حفظ کند. صبح همان روز، امام سراغ خانم را گفته بودند. خانم با اینکه به علت درد ستون فقرات در استراحت مطلق به سر مى برد، وقتى صداى آقا را شنید، به بالکن آمد؛ امام که در آن لحظه در حیاط قدم مى زندند، گفته بودند خانم ، قار است فردا مرا عمل کنند؛ و خانم گفته بود: شما که مثل کوه استوارید. من باید بخوابم .

با اینهمه شب که امام را به بیمارستان مى بردند، همینکه ایشان رد شدند، خانم دست به شیون زدند. ساعت ده شب به علت ضعف شدید امام ، به ایشان خون تزریق شد. ساعت یازده که استراحت کرده بودند؛ وضو گرفتند و بعد آن نماز شب مفصل را به جا آوردند که مردم ، فقط یک پنجم آن را از تلویزیون مشاهده کردند. اولین شبى بود که امام نماز شب مى خواندند و چراغ اتاق روشن بود و به همین دلیل توانستند با دوربین مخفى فیلم تهیه کنند.

مى گویند در نماز شبى که امام در بیمارستان خوانده بودند، گریه و زارى مى کردند و مى گفتند: خدایا ! مرا بپذیر.
یکى از اعضاى دفتر امام نقل مى کرد: مدتى به اذان صبح مانده بود که وارد اتاق امام در بیمارستان شدم . ایشان را در حالت عجیبى یافتم . امام آنقدر گریه کرده بودند که تمام چهره منورشان خیس شده بود. هنوز هم اشکهاى مبارکشان چون بارانى جارى بود و چنان با خداى خود راز و نیاز مى کردند که من تحت تاءثیر قرار گرفتم . وقتى متوجه من شدند با حوله اى که بر شانه داشتند، صورت خود را خشک کردند.

ایشان مى گوید: ساعت پنج صبح خدمت ایشان رسیدم و سلام کرده و حالشان را جویا شدم . کلام الله و مفاتیح در کنار تخت امام توجه مرا جلب کرد. وقتى خوب دقیق شدم ، دیدم امام تا پیش از آن مشغول خواندن دعاى عهد بوده اند. ناگهان حالم دگرگون شد؛ ولى با تلاش بسیار بر خود مسلط شدم . در همان لحظه به امام لباس اتاق عمل پوشاندند و ایشان به راه افتادند. دیگر گریه امانم را برید و از حرکت بازماندم و نتوانستم ایشان را تا اتاق عمل همراهى کنم .

ساعت هشت و نیم صبح روز سه شنبه ، امام را عمل کردند، عمل تا ساعت ده و نیم صبح طول کشید. اعضاى خانواده را به بیمارستان دعوت کردند که جریان عمل را در تلویزیون مدار بسته ببینند.
لحظه ها به سنگینى کوهها، سینه حاضران را مى فشرد. آن زمزمه دعا بر زبان و ذکر خدا در دل و اشک بر دیدگان داشتند. بتدریج سران سه قوه وارد شدند، همچنین چند نفر از اعضاى دفتر و حاج احمد آقا و یکى از خواهران نیز حضور داشتند، چشمها بر صفحه تلویزیون دوخته شده بود و اشک ، مجال دیدن را نمى داد. آرامتر از همه ، فرزندان امام بودند که دل شیر را به ارث برده بودند. توان دیدن نبود، تیغ جراحى بود که سینه او را مى شکافت یا خنجرى که جگر عاشقان امام را مى درید. سرانجام فضا از خوشحالى پر شد و عمل بدون عارضه قلبى با موفقیت پایان یافت .

عمل که تمام شد، پزشکان اعلام کردند که آقا حالشان خوب است و به هوش آمده اند. فورى موضوع را به اطلاع همسر ایشان رساندند. همه شاد بودند. عصر همان روز گفتند: هر کس بخواهد، مى تواند خدمت آقا برود.
امام در آن ده روز آخر زندگى شان ، در روزهاى پس از عمل خیلى درد کشیدند. بعضى اوقات مى دیدیم که اشک در چشمانشان است . یک بار همسر امام گفت : آقا ! چه مى خواهید؟ امام پاسخ دادند: مرگ مى خواهم . مثل اینکه آقا تمام عزمشان را جزم کرده بودند که از این دنیا بروند. دیگر طاقت نداشتند. به هر حال رسیدن به حق تعالى است . ایشان خودشان طالب ذوب شدن در خداوند بودند. همانطور که در اسلام ذوب شده بودند.

هر کس خدمت ایشان مى رفت ، اظهار ناراحتى و درد نمى کردند. البته بستگى داشت چگونه از ایشان سؤ ال کنند. اگر مى پرسیدند حالتان چطور است ؟ در جواب مى گفتند: خوب است ، بد نیستم ؛ یا جواب مناسب دیگرى مى دادند؛ ولى اگر مى پرسیدند: درد دارید؟چون اهل دروغ گفتن نبودند، جواب مى دادند: درد دارم .

یکى از پزشکان مى گوید: در موقعى که امام روى تخت عمل جراحى قرار مى گرفتند، یک آرامش کامل روحى در همه سکنات ایشان اعم از حالت ظاهرى و یا ریتم قلبى مشاهده مى شد؛ گویا ایشان مى دانستند که به طرف زمان موعود، که همان وعده دیدار حق و رستگارى و پیوستن به ملکوت اعلاست ، نزدیک مى شوند؛ و در همان زمان در خیال خود حالت درونى امام را به طور مجسم ، مصداق جمله فزت و رب الکعبه حضرت على (ع ) مى دیدم .

پس از عمل جراحى ، ایشان هر روز و در روزهاى آخر چند بار در روز، حاج احمد آقا و بعضى از اعضاى خانواده و بعضى از پزشکان و اعضاى دفتر را احضار مى فرمودند و خصوصى با آنها به صحبت مى پرداختند (احتمالا وصایایى را مطرح مى فرمودند). ( ۳۰۳)
در این مدت کارهاى مربوط به دفتر امام مرتب انجام مى شد و مسئولان مربوطه براى انجام کارهاى دفتر و مهر کردن قبوض به خدمتشان مشرف مى شدند.

یک روز، امام در اواخر عمرشان از عروسشان پرسیدند که على کجاست . به ایشان گفتند: على هم سراغ شما را مى گیرد و مى گوید مى خواهم با آقا بازى کنم و دوست ندارم که خوابیده باشند؛ ولى به او گفتم که صبر کن ، ان شاءالله تا چند روز دیگر مى آیند و مثل همیشه با هم بازى مى کنید.امام در پاسخ فرمودند: چند روز دیگرى نمانده ، به او وعده نده .

عروس امام مى گوید: امام یک بار در مقابل یک گل دیوارى ایستادند و گفتند: هر وقت که من به این گل نگاه مى کنم ، مى گویم این على است که دارد شکفته مى شود. همان جا گل بزرگى هم بالاى دخت بود که پژمرده شده بود و تا حدودى برگهایش ریخته بود. ایشان به آن گل اشاره کردند و گفتند: آن هم خودم هستم که دیگر پژمرده شده ام و دارم مى روم . همیشه بین این دو تناسبى مى بینم . این غنچه ، على است که دارد باز مى شود و آن هم من هستم که سرازیر شده و دارد پژمرده مى شود.

یکى از دختران امام مى گوید: جمعه به دیدن امام آمدم که چندان حلى نداشتند. دکتر گفت : باید مراقب غذاى آقا بودگفتم : من مراقبت غذاى را به عهده مى گیرم پیش از من خواهرم مراقبت از غذاى آقا را به عهده داشت . گفت : آقا باید روزى هفت – هشت بار غذا بخورند؛ ولى هر بار خیلى کم .

روز جمعه مقدارى سوپ درس کردم و سه – چهار قاشق از آن را خوردند. از صبح شنبه آقا اصلا بهوش نبودند. دکتر گفت : بیایید دست آقا را بمالید بعد از مدتى که دست آقا را ماساژ دادم ، چشمشان را باز کردند و به دکتر اشاره کردند که این از اینجا برود. من بیرون رفتم . پشت در اتاق بودم .

صبح روز شنبه به امام صبحانه دادند؛ ولى در پایان صبحانه یکدفعه شروع به سرفه کردند.ساعت هشت صبح بود که حال امام رو به وخامت گذاشت و مرتب مى فرمودند: احساس حرارت در قلبم مى کنم . به همین دلیل ، کیف آب گرم را پر از آب سرد کردند و روى قلب امام گذاشتند.

امام فرمودند: حالا خوب شد. بعد به تجویز دکترها به ایشان آب کمپوت دادند. امام دو – سه جرعه تناول کردند.یکى از نوه هاى امام یم گوید: ساعت نه صبح بود که پیش امام رفتم . سلام و علیک و احوالپرسى کردم . گفتند: شکر، شکر، ساعت یک بعد اظهر قرار بود برایشان غذا ببرم . وقتى به بیمارستان رسیدم ، دیدم درها باز است و دکترها با لباس سبز در تلاش و رفت و آمدند. دایى احمد اشک در چشم داشت و گوشه اى نشسته بود. معلوم بود که دکترها کارى از دستشان بر نمى آمد. چهره امام زیبا و نورانى شده بود. هیچ وقت ندیده بودم که امام اینقدر زیبایى را هرگز ندیده بودم . گویى تمام صفات خدا، تمام کمال و جمالش در صورت امام متجلى شده بود. وقتى به ایشان سلامى کردم ، با چشم فقط اشاره کردند. وقتى دقت کردم در آن لحظه ذکر مى گفتند. فقط نشستم .

گفتم : خدایا ! مى دانم که این آخرین لحظاتى است که یم توانم امام را ببینم ، نمى خواستم ، فرصت را از دست بدهم ، تازه فهمیده بودم که نوه چه کسى بوده ام ، در آن لحظه احساس کردم که قدر و ارزش وجودى را که سالها در کنار داشتم ، نفهمیدم . در اقیانوس غرق بودم و نمى داشتم آب تمام مى شود و به خشکى نزدیک مى شوم . دست امام را گرفتم و چندین بار بوسیدم ؛ ولى از بوسیدن سیر نمى شدم عاقبت دایى آمد و گفت زهرا! بدان که آقا الان به هوش هستند و تو نباید اینطور بکنى آهسته گفتم : دایى ، اجازه بدهید این لحظات آخر، دست امام در دستم باشد. بگذارید دست آقا روى قلبم باشد؛ شاید مرا اندکى تسکین بدهد؛ ولى متاءسفانه حالم بد شد و مرا بیرون بردند. (
صبح ، آقا به دکترها گفته بود: من مى دانم زنده نمى مانم . اگر مرا براى خودم نگه داشته اید، به حال خود بگذارید؛ اما اگر براى مردم است ، هر کارى مى خواهید بکنید.

ساعت حدود ده صبح بود که حال امام بدتر شد؛ ولى به هوش بودند. ایشان بعدازظهر آقایان : آشتیانى و توسلى و انصارى را خواستند و با آقاى آشتیانى در رابطه با حکم دو مساءله شرعى : وضوى قبل از وقت نماز و بلاد کبیر صحبت کردند و تذکراتى دادند. البته کلام امام بسیار سخت قابل فهم بود؛ زیرا هم صداى ایشان خیلى ضعیف بود و هم از پشت ماسک اکسیژن صحبت مى کردند. آقاى آشتیانى مى گفتند: چشم ، چشم !بعد فرمودند: من با شما دیگر کارى ندارم .

روز دوشنبه سیزدهم خرداد (آخرین روز) مراجعه ها به دفتر امام زیاد بود و در عین حال ، مسؤ ولان دفتر قبضها و کارها را براى انجام در روز یکشنبه طبق معمول گذشته آماده کردند؛ ولى قبضها و کارها براى همیشه ماند و دیگر انجام نشد.

ساعت یک ربع به یازده بود که آقا سؤ ال کردند: ساعت چند است ؟ پاسخ دادند، بعد فرمودند: من مى خواهم وضو بگیریم . گفتند: چون وقت زیادى به ظهر مانده است ، یک ساعت استراحت کنید.فرمودند: پس به آقاى انصارى بگویید. ساعت بیست دقیقه به دوازده بیاید که من مى خواهم وضو بگیرم گفتند: چون وقت زیادى به ظهر مانده است ، یک ساعت استراحت کنید.فرمودند: پس به آقاى انصارى خبر دادند و در همان ساعت خدمت امام رسید و امام وضو گرفتند، فرمودند: مى خواهم نماز بخوانم . آقاى انصارى گفتند: آقا مى خواهند نماز نافله بخوانند و فعلا نیازى به مهر نیست .امام پس از خواندن نافله و نماز ظهر و عصر، همچنان به نماز خواندن (همراه با اذان و اقامه ) و ذکر گفتن ادامه دادند.

ساعت حدود یک بعداظهر بود که اهل بیت را خواستند و فرمودند: به اهل بیت بگویید بیایند. براى اولین بار لفظ اهل بیت را درباره خانواده شان به کار مى بردند. همسر و فرزندان و نوه هایشان همه آمدند و دور تخت امام را گرفتند. ایشان بعد از چند کلامى که راجع به مسائل شرعى صحبت کردند، فرمودند: این راه خیلى راه سخت و واقعا مشکلى است ؛ مواظب راه خودتان ، کار خودتان و گفتار خودتان باشید. بعد فرمودند: من دیگر کارى با شما ندارم . چراغ را خاموش کنید و هر کدام مى خواهید بمانید، و هر کدام مى خواهید، بروید. چراغ را خاموش کردند و امام چشمهایشان را روى هم گذاشتند.

حدود ساعت چهار بعداظهر دچار ایست قلبى شدند که با همت پزشکان و با کمک دستگاه تنفس و قلب مصنوعى مشکل برطرف شد. صداى الله اکبر بلند شد، همه خوشحال شدند.
هنگام مغرب ، اعضاى خانواده بالاى سرشان بودند و با توجه به آنکه حساسیت ایشان را مى دانستند، صدایشان کردند و گفتند: آقا وقت نماز است . مثل اینکه یک کوه روى پلکهایشان باشد، با سختى چشمهایشان را باز کردند. خانم هم ایستاده بودند، صدا زدند: آقا! آقا ! منم ، منم آقا چشمهایشان را باز کردند؛ یک نگاه کردند.

امام که از یک و نیم بعداظهر بیهوش شده بودند، نسبت به این صدا عکس العمل نشان دادند. همه حاضران شاهد بودند که ایشان در آن حالت با حرکات دست و ابروها نماز مغرب را به جا آوردند.
یکى از دختران امام مى گوید: ساعت هشت بود که ضربان قلب ایشان یکدفعه به هیجده و بعد به دوازده رسید و رنگشان سفید شد. باز همه ناراحت شدند. من آن ساعت در اتاق نبودم . وقتى رسیدم ، دیدم دکترها روى سینه امام مشت مى زنند که دیگر صداى من بلند شد: چقدر به سینه آقا مشت مى زنید؟ چرا چنین مى کنید؟باز قلب ایشان شروع به کارکرد و خوب شدند.

پزشکان تا ساعت ده و بیست و دو دقیقه شب توانستند امام را زنده نگه دارند. تمام پاسدارهاى بیت یکى یکى آمدند امام را زیارت کردند و رفتند. نگاه کردن به این افراد، دل سنگ را کباب مى کرد. تمام جمعیت و مسئولان ، از کشورى و لشکرى ، مثل مسجدى داخل صحن بیمارستان نشستند. تمام بچه هاى حفاظت بیت آمدند. احمد آقا همه را خبر کرده بود. مى گفت : من باید فردا جواب اینها را بدهم ؛ اگر این کار را نمى کردم در مقابل این حرف آنها که ما ده سال از آقا محافظت کردیم ، باید آقا را در ساعات آخر مى دیدیم ، جوابى نداشتم .

بنابراین ، همه را خبر کردند بیایند آقا را ببینند. منظره دیدار جمعیت ، منظره عجیبى بود، مى دیدم که جمعیت مى آیند آقا را بینند؛ اما… اما به چه وضعى برمى گشتند… نفس از دیوار در مى آمد و از آنها در نمى آمد. شاید دو هزار نفر آمدند تا امام را ببینند؛ ولى شما بگویید نفس از دیوار در مى آمد. شاید دو هزار نفر آمدند تا امام را ببینند؛ ولى شما بگویید نفس از دیوار در مى آمد، در نمى آمد. گویى برگ درختان هم تکان نمى خورد. بچه هاى حفاظت بیت صف به صف مى آمدند، یک نگاه به آقا مى کردند… بعضیها به زانو برمى گشتند، بعضیها به حالت رکوع ، بعضیها اصلا به زمین کشیدن مى شدند، بعضى از شدت ناراحتى دهانشان باز بود، و دهانشان را گرفته بودند که صدایشان بلند نشود. یکباره صداى خود دکترها به فریاد بلند شد. تمام آن سکوت سنگین به فریاد تبدیل شد. همه آنان که در جماران بودند فریاد مى زدند لا اله الله ، لا اله الاالله .

تقریبا ساعت ده – ده و نیم شب بود. یکى از دختران امام مى گوید: من ساعت را نگاه نکردم . داشتم به طرف بیمارستان مى رفتم که دیدم صداى فریاد از بیمارستان بلند است ؛ همینطور دویدم ، دویدم ، دیدم تمام آقایانى که در محوطه بیمارستان بودند، دارند مى دوند، یکى مى دود رو به دیوار، یکى رو به این طرف ، یکى رو به آن طرف ؛ به سالن رسیدم ، دیدم همه دارند مى دوند؛ هر کس به یک طرف مى دود. من اصلا نمى توانستم تصور کنم که چنین اتفاقى افتاده است . اصلا نمى دانم چه کار مى کردم ؛ داشتم مى دویدم . رفتم و به تخت رسیدم ، دیدم مثل اینکه آقا خوابند. آقا خیلى لاغر شده بودند. پزشکان مى گفتند: به خاطر این است که ایشان غذا نمى خورند. ما هم نمى توانیم به ایشان غذا بدهیم . نصف استکان غذا را به اسم دوا به ایشان مى دهیم بدنشان خیلى لاغر شده بود. فقط به خاطر تزریق سرم قدرى روى دستهایشان ورم داشت ؛ ولى خدا شاهد است که آن ساعات دیدم صورت آقا بزرگ شده ، هیکل آقا درشت شده ، سینه آقا پهن شده و قد آقا از تخت بلندتر بود و از دور صورتشان نور مى تابید. من جیغ مى زدم ، خودم را روى جنازه آقا انداختم ، و نمى دانم به چه نحوى بلندم کردند. تخت و دست آقا را ول نمى کردم . آمدند سرم را از دست آقا باز کنند، خواهرم نگذاشت .

عروس امام مى گوید: آن شب على خواب بود. از صداى شیون و گریه از خواب پرید و گفت : چیه ؟ من گفتم : هیچ ، على جان ! دسته آمده است . على بلند شد و گفت : خوب ، پاشو، پاشوپیش آقا برویم . گفتم : نه آقا خواب هستند بغلش کردم ، نمى دانم چه حالى به او دست داد که یکباره گفت : بیا برویم توى آسمان ! برویم توى آسمان ! گفتم : چرا على ؟ ! گفت : آخر آقا رفته اند توى آسمان .

آرى ، امام به آسمان رفته بود، پیش محبوب خود رفته بود، بلکه امام پیش ‍ خدا رفته بود. آخر خود امام در وصیتنامه خود فرموده بودند: با دلى آرام و قلبى مطمئنى و روحى شاد و ضمیرى امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوى جایگاه ابدى سفر مى کنم .

ماه تابان//حسن کشوردوست

زندگینامه آیت الله العظمى سید محمد هادى میلانى (متوفاى ۱۳۵۴ ش )

 

ولایت و خاندان

در شامگاه هفتم محرم سال ۱۳۱۳ ق . در نجف در خانواده اى اهل علم و معنویت کودکى پابه عرصه هستى نهاد که او را ((محمد هادى )) نامیدند.اجداد او همه از سادات حسنى شهر مدینه منوره و از فرزندان امام على بن الحسین علیه السلام (۶۷۷) بودند که به جهت شرافت علمى و معنوى از بزرگان مدینه به شمار مى رفتند محله قدیمى ((بنى هاشم )) محل سکونت این خاندان بود و همواره بزرگانى از قبیله هاى عرب و دانشوران اسلامى بدآنجا رفت و آمد داشته اند.

هجرت آنان در اواخر قرن یازدهم ق . از مدینه به آذربایجان ایران در پى دعوتى بود که از جانب شیعیان این دیار انجام گرفت . به دنبال این دعوت سید حسین (جد محمد هادى ) و برادرش على اکبر که هر دو از جوانان فرزانه مدینه بودند به همراه زایرین خانه خدا وارد آذربایجان شدند و در منطقه ((اسکوچاى )) اقامت گزیدند و سید حسین همچنان در ((میلان )) (۶۷۸) باقى ماند و از همانجا ازدواج کرد وى تا آخر عمر درمیان دوستداران اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله در منطقه آذربایجان به تبلیغ و ترویج احکام اسلام پرداخت با رحلت سید حسین فرزندان وى و بعدها نوادگانش این رسالت عظیم را در منطقه آذربایجان دنبال کردند.

نیاى مادرى آیه الله میلانى آیه الله شیخ محمد حسن مامقانى (۶۸۰) (متوفى به سال ۱۲۲۳ ق .) شاگرد شیخ مرتضى انصارى و شیخ مهدى آل کاشف الغطا است که خود از فقهاى بزرگ اوایل قرن چهاردهم ق . به شمار مى رفت و در دوران زندگى به زهد و پارسایى شهرت داشت .

دوران تحصیل

اولین مکتب تربیتى سید محمد هادى دامان مادرى از خاندان علوم و فضیلت و پدر فرزانه و عالم وى بود. اساتید علوم مقدماتى وى بزرگانى چون آقا میرزا ابراهیم همدانى و آخوند ملامحسن تبریزى ، و در دروس ‍ سطح نیز استادانى چون آقا شیخ غلامعلى قمى و آقا شیخ ابوالقاسم مامقانى (دائى ) او بودند. او همچنین از محضر اساتید بزرگى چون آیه الله سید ابوالحسن اصفهانى ، آیه الله نائینى و آیه الله آقا ضیاءالدین عراق بهره هاى وافر برده و پایه هاى علمى خود را در فقه و اصول استحکام بخشیده و در طول ۲۳ سال حضور در دروس و محافل علمى این بزرگان توانسته بود بر آراء و نظرات قوى ترین اساتید مسلط گردد. وى در علوم عقلى نیز مهارت فراوان داشت و چندین سال از عمر خود را محضر اساتید فلسفه گذرانده و در این خصوص از شاگردان شیخ محمد حسین اصفهانى بشمار مى رفت .

آقاى میلانى از جمله علومى که دیگر در آن تبحر یافت و به استادى رسید، دانش تفسیر و علوم قرآنى بود که از ایام تحصیل خود در نجف این دانش را نزد استاد بزرگ شیخ محمد جواد بلاغى فراگرفته بود و بعدها نیز همواره با اساتید تفسیر بویژه با مفسر بزرگ علامه طباطبایى صاحب تفسیر المیزان مباحثه و مناظره داشت . وى تفسیر را در کنار فقه و اصول تدریس مى کرد. محصلین علوم دینى را با قرآن ، این منبع جوشان فیض الهى آشنا مى ساخت . و این روش را که نشانه اى از عشق ایشان به قرآن بود همواره در زندگیش حفظ کرده بود.

ایشان هشت سال نیز در علوم حدیث با آیه الله شیخ على قمى مباحثه و مذاکره داشت و نسخه کتاب وسایل الشیعه خود را با نسخه اى که به خط شیخ حر عاملى بود، مقابله کرده است .

تدریس

رسیدن به مقام اجتهاد، تحمل رنجهاى طاقت فرسایى را مى طلبد. طالبان علوم اسلامى براى دست یافت بدین منزلت علمى ، راههاى بسیار سخت و دشوارى را طى مى کنند. رنج سفرهاى سخت را به جان مى خرند. و سالیان دراز از عمر خود را در محضر بزرگان دانش و معارف به تحصیل علوم مختلفى چون : ادبیات عرب (تجزیه و ترکیب ، معانى و بیان و بدیع ) منطق ، حدیث شناسى ، رجال ، علوم قرآن ، اصول و فقه و… صرف مى کنند. و در این میان پاى بندى به معنویات خود عامل در رسیدن به این مقام و منزلت است چنانچه آیه الله میلانى بارها مى گفت :استادم مرحوم نایینى مى فرمود: نماز شب شرط اجتهاد نیست ولکن بى دخالت هم نیست ))

جلسات درس ایشان در حوزه بزرگ نجف بسیار با شکوه و به امتیازاتى چون داشتن دقت عقلى و عرفى ایشان در تبیین مسائل ، و تسلط به مبانى فقهى و اصولى شهرت داشت . آیه الله میلانى هیجده سال در کربلا اقامت داشت و در این مدت شاگردان فراوانى را تربیت کرده است . بزرگانى چون آیات و حجج اسلام : حاج شیخ حسین وجد خراسانى ، سید ابراهیم علم الهدى سبزوارى ، سید عباس صدر، حاج سید حسین شمس ، حاج شیخ محمد رضا مهدوى دامغانى ، شیخ محمد تقى جعفرى ، مهدى نوقانى ، محمود کلباسى ، کاظم مدیر شانه چى ، سید نورالدین میلانى ، سید محمد شیرازى ، شیخ محمد تقى عندلیب سبزوارى ، سید محمد باقر حجت طباطبایى ، محمد على علمى ، سید ابراهیم مهاجرین طبسى از شاگردان برجسته ایشان هستند که بعضى از اجازه روایتى از ایشان نیز داشته اند.

آثار علمى

آنچه امروزه از آنها به عنوان آثار ایشان نام مى بریم ، یادداشتهاى پراکند و تقریرات درسهاى پربار ایشان است که به همت شاگردان پرکار و فرزندان گرامیش جمع آورى شده و پس از تنظیم در عناوین و موضوعات مختلف به چاپ رسیده است و عبارتند از:
۱٫ محاضرات فى الفقه الامامیه در ده جلد است که در موضوعات مختلف فقهى به بحث و بررسى عمیق پرداخت است که نمایانگر وسعت فکرى ایشان در زمینه هاى مختلف فقهى است .
۲٫ قادتنا کیف نعرفهم ؟ در ۹ جلد به زندگانى چهارده معصوم علیه السلام و فضایل آنها با استفاده از مدارک شیعه و سنى پرداخته است .
۳٫ تفسیر سوره جمعه و تغابن
۴٫ مختصر الاحکام
۵٫ مناسک حج
۶٫ حاشیه بر قسمتى از عروه الوثقى
۷٫ نخبه المسائل رساله عملیه ایشان در احکام اسلامى
۸٫ ده پرسش ، با پاورقیهاى آقاى سید محمد على میلانى ، در مباحث مختلف تفسیرى
۹٫ حاشیه المکاسب
۱۰٫ قواعد فقهیه و اصولیه
۱۱٫ رساله اى در بیعه و مسائل بانکى
۱۲٫ کتابى استدلالى در مزارعه و مساقات
۱۳٫ کتابى استدلالى در اجاره
۱۴٫ شرح استدلالى مباحثى از کتاب الصلوه ((شرایع ))
۱۵٫ رساله اى در منجزات مریض .

مکتب اخلاقى و عرفانى

تهذیب نفس و پالایش روان از آلودگیهاى دنیوى و اوصاف شیطانى اساس ‍ کار در زندگى آیه الله میلانى بود. وى با الهام گیرى از توصیه هاى معصومین علیه السلام بر این باور بود که درک حقایق عالم براى انسان بدون تابش نور الهى بر دل و جان ممکن نیست . و آنچه را که انسانهاى غیر مهذب علم مى پندارند. جز اطلاعات انباشته شده در صفحات مغز چیزى نیست . یکى از شاگردانش که بیشتر با وى معاشر بود مى گوید:

آیه الله میلانى جامع همه چیز بود، صفات و ملکات خوبى داشت ، مرد متفکرى بود… بسیار مودب بود. و دو زانو در مجلس مى نشست ، هیچ وقت از کسى بدگوئى نمى کرد، حتى از کسانى که به ایشان کم محبت بودند. عفت زبان داشتند. بسیار محتاط در اعمال و کردار بودند. تداوم عجیبى نسبت به نماز شب داشتند و فرزندانش را نیز به شب زنده دارى توصیه مى کرد و مى فرمود: ((توفیقات پروردگار در شب زنده دارى و نماز شب است همیشه و در همه جا از اسراف پرهیز مى کرد حتى نامه هایى را که دریافت مى کرد، اگر برگه دوم آن سفید بود، جدا کرده و در مکاتبات خود از آنها استفاده مى نمود.))

چنان زاهدانه زندگى مى کرد که در موقع مرگ جز مقدارى کتاب و تعدادى فرش کهنه چیز دیگرى نداشت . منزل مسکونى او نیز در توسعه میدان آستانه تخریب شد و هر چه خواستند پولش را بپردازند و یا منزلى برایش ‍ تهیه کنند، نپذیرفت و فرمود: من آخر عمرم است و احتیاجى به منزل احساس نمى کنم …))

تبلور اخلاص

اخلاص و خدابینى یکى دیگر از اوصاف معنوى آیه الله میلانى بود و در این خصوص چنان عمل مى کرد که گویى خدا را در همه کارهایش را آشکارا مشاهده مى کند. هیچ گاه نمى شد که وسوسه و خودنمایى در کارهایش راه یابد با اینکه در عصر خود از مراجع بزرگ و جامع الشرایط تقلید بود، اما همیشه مى فرمود: من راضى نیستم که نام مرا ببرید! در یک کلام از ظاهرسازى و شهرت نمایى گریزان بود.

خاطره ها

آیه الله میلانى که عمرى در طریق معرفت الهى گام زده بود به مقام و منزلتى عالى در صفاى نفس و طى مراحل سلوک رسیده بود که خاطرات بعضى بزرگان مزید این مى باشد.
الف – خواب آیه الله اراکى
یکى از فرزندان آیه الله میلانى از مرحوم آیه الله اراکى نقل مى کند:
جمعه شبى در حرم مطهر حضرت ثامن الائمه علیه السلام بیتوته کرده بودم . بعد از نماز صبح به حضرت التماس کردم که یکى از اولیاى خودت را به من معرفى کن !
آمدم منزل و خوابیدم . یکى در خواب به من گفت : پا شو که یکى از اولیاء الهى مى آید! بیدار که شدم دیدم خانم سماور را روشن کرده است . گفتم : حالا که زود است و وقت چاى نیست ! گفت : در خواب به من گفته شد پاشو سماور را روشن کن که یکى از اولیاءالهى مى آید! در این حال بود که در زدند وقتى در را گشودم دیدم آیه الله میلانى است …
ب – جراح مسیحى
دکتر مسیحى پرفسور (برلون ) در سال ۱۲۸۲ ق . یکى از جراحان تیم پزشکى آیه الله میلانى است و خاطره هایى از آیه الله میلانى نقل کرده و سپس آن را عامل مسلمان شدن خود مى داند.

((من پس از عمل جراحى سید، پیش از آن که ایشان از حالت بیهوشى بیرون بیایند مراقب بودم که وقتى به هوش مى آید چه مى گوید (چرا که این مرحله از نظر پزشکان مرحله حساسى است ، شاید بیمار بعضى از اسرار زندگیش را هم بگوید) ایشان آرام حرکت کرد و در حالى که در آن لحظه نیز خدا خدا مى گفت و با پروردگارش راز و نیاز مى کرد. من تحت تاثیر این صحنه شگفت به حقانیت آیین اسلام پى بردم و بدان گرویدم .))

جالب اینکه دکتر برلون پس از گرویدن به اسلام وصیت کرده بود، او را پس ‍ از مرگ در شهر مقدس مشهد دفن کنند که اکنون آرامگاه وى در قبرستان خواجه ربیع شهر مقدس مشهد است . به برکت نفس مسیحایى آیه الله میلانى دو نفر دیگر نیز از مسیحیت به آیین اسلام گرویدند که شرح آن در ((نامه کیورکى )) و زنش خانم ((رافیک اسلانیان )) در حضور سید مسلمان شدند. و با پیشنهاد ایشان اسم آقا به ((على )) و خانمش نیز به ((فاطمه )) تغییر کرد.

احیاى حوزه مشهد

نهم ذیحجه سال ۱۳۷۳ ق . (۱۳۳۴ ش ) آیه الله میلانى جهت زیارت امام على بن موسى الرضا علیه السلام وارد شهر مشهد گردید و در خانه آیه الله حاج شیخ على اکبر نوغانى (از علماى بزرگ مشهد) اقامت گزید. از آن پس ‍ رسالت عظیم وى که بکار بستن تجربه چندین ساله تدریس و تربیت در حوزه هاى مختلف تشیع بار دیگر در حوزه علمیه مشهد بود آغاز مى شود.

در آن زمان حوزه هاى علمیه مشهد آنگونه که باید رونق نداشتند. از سال ۱۳۱۴ شمسى به دنبال مبارزات روحانیون مشهد با حکومت رضا خان این حوزه نیز مانند دیگر حوزه هاى علمیه سراسر کشور مورد تهاجم قرار گرفته بود و پس از حادثه خونین قیام گوهرشاد روحانیون بزرگى همچون آیه الله حاج آقا حسین قمى تبعید و میرزا محمد آقازاده پس از زندانى شدن به اسارت رسیده بود. و بسیارى از علماى معروف دیگر این شهرستان دستگیر و یا تبعید شده بودند. بر اثر این حوادث و نیز بر اثر سختگیرى عمومى دولت درباره لباس روحانیونت شور شوق علمى حوزه علمیه مشهد به رکود و سردى گراییده بود. و مدارس بزرگ و معروف مشهد در تصرف ادارات و اوقاف حکومت وقت بود و این فترت و رکود تا سال ۱۳۷۳ ق . که آیه الله میلانى در این شهر تصمیم به اقامت مى گزیند ادامه داشت .

اصلاح وضع حوزه علمیه مشهد و شکوفایى بخشیدن به دروس مدارس ‍ دینى و علمى در این شهر چیزى است که با اقامت آیه الله میلانى انجام گرفت .

آیه الله خامنه اى (رهبر معظم انقلاب اسلامى ) در این باره مى فرماید:
((… ما دیدیم که مرحوم آیه الله میلانى از کربلا که نزدیکى نجف بود آمدند تا مشهد و یک حوزه علمیه بزرگى را بوجود آوردند… این یک واقعیت است … از برکت الهى براى حوزه علمیه مشهد وجود آیه الله میلانى بود.))
نخستین گام اصلاحى آیه الله میلانى در حوزه علمیه سامان بخشیدن به دروس بود که بعدها اثرات آن در مراکز دینى و فرهنگى دیگر نیز نمایان گردید.

آیه الله میلانى چون دریافته بود که منشاء پراکندگى علماى این شهر در طول سالهاى گذشته در فقدان اساتید پرمایه در این سامان نهفته است بدان جهت نیز ابتدا اساتید پرکار و شایسته را جلب این حوزه نمود و خود نیز بر کرسى تدریس نشست . درس خارج اصول و فقه ایشان که در مسجد گوهرشاد دایر مى شد در شکوفایى دروس حوزه نقش بسزایى داشت و به مرور زمان علماء را در این شهر تمرکز مى بخشید. وى تحول شگرفى نیز در خصوص روش آموزشى دروس پدید آورد که اساسى ترین آن طرحى بود که به نابسامانى و بى نظمى حاکم بر مدارس دینى پایان داد و به حوزه علمیه مشهد جان تازه اى بخشید. برنامه هاى درسى ایشان که بر حسب استعداد محصلین علوم دینى تنظیم گردیده بود، در پنج مرحله به شرح زیر اجرا مى شد:

مرحله اول ؛ دوره مقدمات ، که شامل ادبیات عربى ، صرف و نحو و تجزیه و ترکیب ، منطق ، خط، املاء و انشاء، ریاضیات ، حفظ قرآن ، دعاهاى وارده و احادیث اخلاقى مى شد و به مدت سه سال طول مى کشید.
مرحله دوم ؛ این دوره نیز سه سال استمراد مى یافت و شامل : معانى ، بیان و بدیع ، اصول ، فقه در حد معالم ، فقه در حد شرح لمعه ، عقاید در حد شرح لمعه ، عقاید در حد باب حادى عشر و تاریخ مى شد.
مرحله سوم ؛ که دوره پنج ساله بود. طلاب در این مرحله به تعلیم ((رسائل ))، ((کفایه )) در اصول ، مکاسب در فقه ، شرح تجرید در اعتقادات ، آشنایى به ادیان و مذاهب و تفسیر مى پرداختند.
مرحله چهارم ؛ دوره چهار ساله تخصصى فقه و اصول بود که در مدرسه امام صادق دایر مى گردید.
مرحله پنجم ؛ تخصص در سایر علوم اسلامى بود که طلاب به حسب ذوق خود وارد این مرحله گردیده و به مطالعه و تحقیق مى پرداختند.
وى طلاب متعهد را یارى مى نمود و در همه این مراحل ، امتحانات ماهانه و سالانه و ارتقاء رتبه و حضور و غیاب و کنترل کیفیت دروس نیز با جدید پیگیرى مى شد.

گامى در امر تبلیغ

آیه الله میلانى همواره مى گفت :((روزگارى که فساد و بى دینى در همه جاى عالم پا گرفته ، نباید طلاب ایام تعطیل را در حجره هاى مدارس سپرى کنند))
این بود که براى تعطیلى روز پنج شنبه و جمعه حوزه نیز برنامه تبلیغ احکام اسلام را قرار داده بود، بدین نحو که طلاب در این دو روز به شهرهاى نزدیک و روستاهاى اطراف مشهد اعزام شده و به تبلیغ احکام و معارف اسلامى مى پرداختند، و در عین حال مشکلات روستائیان را در جهت نداشتن مسجد، حمام و امثال اینها به اطلاع ایشان مى رساندند، وى براى برپار شدن برنامه هاى تبلیغى طلاب به آنها توصیه مى کرد: که حتما – دعاى کمیل را شب جمعه و دعاى ندبه را در صبح آن بخوانید! – مردم را به اهل بیت عصمت و اما عصر (عج ) متوجه سازید – با حسن اخلاق که نمایانگر اخلاق اسلامى است ، با مردم رفتار کنید! – وقتى وارد عمل تبلیغ مى شوید بیشتر با فقرا و ضعفاى مردم همنشین با آنها ماءنوس شوید.))

شخصیت جهانى

در طول مرجعیت آیه الله میلانى بویژه در سالهاى اقامتش در مشهد مقدس ‍ شخصیتهاى بزرگى از کشورهاى مختلف اسلامى به دیدار ایشان شتافته اند شخصیت جهانى این فقیه بزرگ موجب گردیده بود که علماى شیعه بزرگان اهل تسنن نیز براى گفتگو و مشاوره در مسائل مهم مذهبى رهسپار ایران شده و از نزدیک از نظرات ایشان آگاهى یابند.

در سال ۱۳۸۰ ق . ۱۳۳۹ ش . بوى از دارالتقریب بین المذاهب الاسلامى در قاهره شیخ محمد تقى از جامع الازهر با آیه الله میلانى دیدار کرد و لوحى نیز که در آن فتواى علامه شیخ محمود شلتوت در رابطه با جواز عمل به مذهب تشیع نوشته شده بود تقدیم ایشان نمود.

دکتر شیخ محمد ضحام با جمعى از اساتید علوم اسلامى جامع الازهر و شیخ خلیل حصیرى قارى به همراه سفیر وقت مصر در ایران در سال ۱۳۵۰ ق . از مشهد دیدن کرده و در این سفر به دیدار آیه الله میلانى نیز نایل آمدند.
در سال ۱۳۸۲ ق . شیخ علامه شیخ محمد جواد مغنیه ضمن سفر به مشهد با آیه الله میلانى نیز ملاقاتى داشت .
در سال ۱۳۸۲ کاردار سفارت روسیه (ویکتور – اسیولینکوف ) به نیابت از آقا ضیاء الدین خان رئیس اداره دینیه مسلمانان آسیاى میانه و قزاقستان با آیه الله میلانى ملاقات کرد و ضمن دعوت از ایشان براى دیدار از کشورهاى اسلامى واقع در آسیاى میانه ، نظر شرع مقدس را در مورد خدمت در ادارات روسیه که مشروط بر قبول مدام کمونیسم بود خواستار شده است . علامه شیخ محمد جوادالشرى در سال ۱۳۸۱ ق . به زیارت مرقد مطهر امام على بن موسى الرضا علیه السلام نایل شد و در ضمن با آیه الله میلانى نیز دیدار کرد در این ملاقات علامه الشرى از وضعیت شیعیان و مسلمانان کشورهاى اسلامى بویژه شیعیان آمریکا گزارشى تقدیم آیه الله میلانى کرد.

در نهضت اسلامى ایران

انقلاب اسلامى ایران بزرگترین حرکتى است که على رغم توطئه هاى استکبار و استعمارگران به رهبرى امام خمینى شکل گرفت و در بهمن سال ۱۳۵۷ با پایان بخشیدن به حکومت ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهى به پیروزى خود رسید، و از آن پس نیز همواره چون آذرخشى بر پیکر استعمار فرود آمد.

این انقلاب شکوهمند به آسانى بدست نیامد. بلکه از جرقه اولیه آن در سال ۱۳۴۱ تا به ثمر نشستن در سال ۵۷ ملت ایران عزیزان بسیارى را تقدیم اسلام عزیز نمود و در این میان فرزانگان و بزرگان نیز در مسیر به بار نشستن خون شهدا، آسایش و آرامش را بر خود حرام کرده و مردانه در مقابل نظام ستم شاهى قامت بستند آیه الله میلانى از جمله این رادمردان خط مقدم مبارزه بود که در شکل گیرى نهضت بزرگ نقش بسیار مؤ ثر و اساسى داشت . وى که در آن سالها از مراجع بزرگ تشیع بود، با پیامها، نامه ها و اعلامیه هایى که خطاب به دولت وقت و ملت ایران صادر مى کرد، در هدایت و حرکتهاى مردمى علیه رژیم شاه نقش عمده اى به عهده داشت در این مختصر به نقش ایشان در شکل گیرى انقلاب اسلامى اشاره مى شود.

ایشان در برابر لایحه انجمن هاى ایالتى و ولایتى بشدت مقابله کرد، در این خصوص در قسمتى از نامه ایشان آمده است :
… وظیفه خود مى دانم با استمداد حضرت بقیه الله ارواحنا فداه براى سومین بار صریحا اعلام بدارم تصویبنامه دولت شما در مورد انجمنهاى ایالتى و ولایتى با عدم رعایت شرط اسلام در انتخاب شوندگان ، و تبدیل قسم قرآن مجید، به قسم به کتاب آسمانى ، ملت مسلمان ایران و خاصه علماى اعلام را بى نهایت خشمگین ساخته است …

تذکر مى دهم ، به حکم موازین شرعى و احترام به افکار و معتقدات ملت مسلمان ایران لازم است هر چند زودتر تصویبنامه مزبور را لغو و براى اطلاع عموم اعلام نماید.

همچنین در قسمتى از نامه دیگر ایشان که در نوزده سال ۴۱ ش . انتشار یافته مى خوانیم :هم اکنون جمعى از علما و رجال متدین و استادان و دانشجویان دانشگاههاى مملکت در زندان به سر مى برند. از هر طرف ابتلا و فقر و گرسنگى ملت ما را تهدید مى کند. بیکارى و فساد و تجاوز عمال حکومت به حقوق انسانى افراد، نقطه اى را خالى نگذاشته . تنها چیز که مورد توجه نیست حقوق ملت و مصالح آنهاست ! معلوم نیست تاکى مهلت پیدا کنند و عاقبت کار به کجا برسید.!

پس از هجوم وحشیانه مزدوران یهودى به مدرسه فیضیه آیه الله میلانى در پیامى پرده از چهره کریه حاکمان وقت ایران برداشت ، او در ضمن پیام خود چنین نوشت :… ما از حمله و یورش چنگیزانه ، به ساحت حوزه علمیه قم گذاشتیم ! از حبس و زجر رجال دینى و ملى گذشتیم ! از حمله به دانشگاه و مراکز علمى ملت و سلب هر نوع آزادى فردى و اجتماعى چشم پوشیدیم ! از دزدى و فساد و تباهى و تجاوز به مردمان صالح و تقویت دزدان و خیانتکاران گذشتیم ! از برادرکشى هایى که در نقاط مملکت ترتیب داده اند، صرف نظر کردیم ! این ننگ را کجا ببریم که مملکت اسلامى ما را دارند پایگاه اسرائیل و صهیونیست مى کنند، و نیز افرادى را که با آنها همدست اند، در راءس کارها قرار مى دهند…

آیه الله میلانى در سفرى به تهران ، ماهیت نهضت علماء و مردم را چنین بیان مى کند.
… من در این مسافرت به جد خود حضرت سیدالشهداء علیه السلام تاءسى کرده از جوار امن ثامن الحجج علیه السلام به تهران آمدم . تا به دنیا اعلام کنم این قیام و نهضت به هیچ وجه صورت ارتجاعى ندارد بلکه نهضتى است که ملتى مسلمان براى مقابله حکومت هاى جابرانه ، با پیشوایى مقامات عالیه روحانى تعقیب مى کند. هدف ملت مسلمان ایران این است که بیش از این به مصالح دنیایى و دینى آنان تجاوز نشود. باید حکومت مردم را به مردم سپرد و حق مردم را باید به خودشان واگذار کرد.

ارادت به امام خمینى

اخلاص و ارادت آیه الله میلانى به امام خمینى بر کسى پوشیده نبود چنانچه در نامه اش خطاب به امام خمینى در دوران تبعید امام در ترکیه مى گوید: ((خوشا به سعادت آن سرزمین که حضرتعالى در آن تشریف دارید)) اما در کنار این آنچه بیشتر جالب توجه است ایشان اخلاص و ارادتش با انگیزه و جهت دار بوده و به جهت مصالح مسلمین از ایشان همواره پشتیبانى کرده است . در این خصوص به خاطره شهید سعیدى گوش مى سپاریم :

… روزى آیه الله میلانى هنگامى که نزدشان نام امام خمینى برده شد فرمودند: سلام الله علیه … پس عده اى به آیه الله اعتراض کردند. ایشان فرمودند: ساکت باشید فلانى ! اینجا مسئله تقلید در بین نیست که گفته شود فلانى اعلم است یا من ؟ اینجا بحث رهبرى است و چنین نیست که هر مجتهدى لیاقت رهبرى داشته باشد، لیاقت رهبرى را تنها فقیه سیاستمداراى داراست که عالم به زمان خویش باشد و در راه خدا از ملامت ملامتگران هراس نداشته باشد و اکنون این مشخصات در کسى جز آیه الله خمینى نیست …

خدمات ماندگار

آیه الله میلانى با همه اشتغالات خود در مسند مرجعیت و زعامت حوزه هیچگاه از مشکلات مردم غافل نشده است : به بعضى از تلاشهاى ایشان تنها اشاره مختصر مى شود.
۱٫ او پس از زلزله سال ۱۳۴۷ ش . در جنوب خراسان (منطقه کاخک ) مردم را براى بازسازى و کمک به آوارگان بسیج کرد و بارها طلاب را جهت کمک به مردم به این شهر اعزام داشت . مى گویند براى مردم بى خانمان خانه ها ساخت و حتى سند به آنها نوشت .
۲٫ در بازسازى مسجد هامبورگ آلمان نقش بسیار مؤ ثرى را ایفاء کرد و در اعزام آیه الله شهید بهشتى به آنجا تلاش زیادى کرد. ایشان علاوه بر کمک به مسجد امام على هامبورگ به مسلمانان و اندیشمندان اروپا کمک مى کرد تا در نشر اسلام جدى باشند.
۳٫ بازسازى مدارس علمى مشهد و مدرسه حقانى قم و کمک به ایجاد چندین مدرسه دینى در شهرستانها و دهها کار خیر براى مسلمانان ایران و سایر کشورهاى اسلامى .

غروب

جمعه هفدهم مرداد سال ۱۳۵۴ هجرى شمسى این اسوه فضیلت و پاکى چشم از جهان فانى فروبست و به خانه بقاء شتافت و روح بلندش به عالم ملکوت پیوست . و پیکر مطهرش در روز شنبه هیجده مرداد پس از یک تشییع بى نظیر، و با حضور شخصیتهاى بزرگ علمى و مذهبى (داخل و خارج ) کشور و هزاران مؤ من عزادار در جوار مرقد مطهر امام على بن موسى الرضا علیه السلام به خاک سپرده شد.

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

 

زندگینامه آیت الله العظمی شهاب الدین مرعشی

آیت الله العظمی مرعشی

تولّد معظم له

آیه اللّه مرعشى نجفى در روز پنج شنبه ۲۰ صفر ۱۳۱۵ در نجف اشرف ، شهر علم و کمال و پایگاه ولایت و امامت ، در خانواده تقوا و فضیلت ، دانش و معنویت ، پا به دایره هستى نهاد. در برخى از منابع ، تولد وى را در روز ۲۲ صفر ۱۳۱۸ نوشته اند که یقیناً درست نیست ؛ زیرا پدر بزرگوارشان (آیه اللّه سید شمس الدین مرعشى ) در پشت یک جلد کلام اللّه مجید و نیز در یادداشتهاى خویش راجع به خاندان مرعشى ، به خط خود تولد او را ۲۰ صفر المظفر ۱۳۱۵ ثبت کرده است .

در تقریرات مرحوم آیت اللّه شیخ على محمّد ابن العلم دزفولى یکى از شاگردان ایشان درباره نامگذارى معظم له چنین آمده : ((پس از تولد ایشان بر اساس سنّت و آداب و رسوم خانوادگى که هر مولودى را براى نامگذارى نزد علما مى برده اند، وى را پس از تطهیر و تنظیف ، نخست به آستان مقدس و حرم مطهر علوى برده و او را دخیل عتبه مقدسه آن حضرت نموده ، سپس به نزد خاتم المحدثین ثقه الاسلام حاج میرزا حسین نورى ، صاحب مستدرک الوسائل ، بردند و ایشان پس از گفتن اذان و اقامه در گوش راست و چپ این کودک ، نام خود را که محمد حسین بود به وى مرحمت کرد.نامگذارى او را خدمت شیخ الفقهاء والمجتهدین حاج میرزا حسین بن حاج میرزا خلیل بردند و او عنوان ((آقا نجفى )) را به او عنایت کرد.

سپس این کودک را به حضور جمال الزاهدین و زین السالکین آقا سید مرتضى کشمیرى بردند و ایشان کنیه ((ابوالمعالى )) را به وى داد. بعد او را به نزد سید الفقهاء والمجتهدین سید اسماعیل صدر بردند و او لقب ((شهاب الدین )) را به وى مرحمت کرد که بیشتر هم به همین لقب شهرت دارد. پس از آن او را به محضر شیخ فقهاى شیعه ، محمد طه نجف بردند و ایشان براى این کودک دعا کرد. یکى از موهبتهاى الهى که نصیب ایشان شد، این بود که مادر وى هیچگاه بدون وضو به وى شیر نداد و پس از دوران شیرخوارگى مواظبت کرد که لقمه اى غذاى حرام و حتّى مشتبه به او ندهند و غالباً از غذاى غیرحیوانى او را تغذیه نمود. دوران کودکى سپرى شد و دوره نوجوانى ایشان فرا رسید و این نوجوان در محیطى سرشار از علم و عمل صالح و در میان خانواده اى که نمونه اعلاى اخلاق فاضله بودند پرورش یافت .

حضرت آیت اللّه العظمى ابوالمعالى سید شهاب الدین ، محمد حسین حسینى مرعشى نجفى ، اعلى اللّه مقامه الشریف (۱۳۱۵ – ۱۴۱۱ ق / ۱۲۷۶ – ۱۳۶۹ ش / ۱۸۹۷ – ۱۹۹۰ م ) علامه محقّق ، جامع معقول و منقول ، نسّابه آل رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله ، فقیه اهل بیت علیهم السّلام ، عالم اصولى ، محدث رجالى ، ادیب اریب ، مورخ و ریاضیدان ، مرجع عالیقدر عصر و یکى از مفاخر جهان تشیّع بود.

سلسله نسب آیت اللّه مرعشى نجفى ، از طرف پدر به سید فقیه ، عالم عابد، زاهد عارف و محدث علامه ، میر قوام الدین مرعشى ، مشهور به ((میر بزرگ )) سرسلسله و مؤ سس سلطنت مرعشیان طبرستان و آمل و از طریق وى به حسین اصغر، فرزند امام سجاد علیه السّلام منتهى مى شود.

مرعشیان طبرستان یکى از اصلى ترین و شریف ترین خانواده هاى علویان طبرستان بوده اند که از میان آنان عالمان ، فقیهان ، محدثان ، نقیبان ، امرا، وزراء و سلاطین بزرگى ، قد برافراشته و خدمات بزرگى به ایران ، اسلام و به ویژه مذهب تشیع انجام داده اند. از سوى مادر نیز سلسله نسب ایشان از یکسو به عالم بزرگوار، آیت اللّه مجاهد میرزا یوسف طباطبائى تبریزى (متوفّى ۱۲۴۳ ق ) و سادات طباطبائى صادقى ، موسوى ، رضوى ، نقوى ، عقیلى و جعفرى مى پیوندد و از جانب دیگر به سلسله سلاطین قاجاریه و سلسله سلاطین صفویه متّصل مى گردد، زیرا یکى از جده هاى مادرى وى دختر جهانگیر میرزا پسر فتحعلى شاه قاجار و جده دیگر وى دختر شاه سلیمان صفوى و جده دیگر ایشان سیده جلیله آغابیگم ، دختر شاه عباس اوّل بوده است . و از سوئى یکى از جده هاى مادرى معظم له از نوادگان علامه مجلسى (متوفى ۱۱۱۱ ق ) مى باشد.

بنابراین سلسله نسب آیت اللّه مرعشى نجفى رحمه اللّه علیه از دو ناحیه پدر و مادر، به عترت پاک و مطهر خاندان ولایت و نبوت و رسالت مى پیوندد؛ چنان که خود آیت اللّه مرعشى نجفى در کتاب مهمّ و ارزنده ((مشجرات آل رسول اللّه الا کرم صلّى اللّه علیه و آله )) و دیگر یادداشتهاى خویش بارها به آن اشاره کرده اند که در کمتر سلسله اى از سادات چنین اتفاقى افتاده است .

ایشان چنان که در شجره نامه موجود خاندانشان آمده با ۳۳ واسطه به امام سجاد على بن الحسین زین العابدین و سیدالساجدین علیه السّلام سرحلقه عارفان و ساجدان متصل مى گردد و به اختصار چنین آمده است : آیت اللّه سید شهاب الدین مرعشى نجفى فرزند آیت اللّه سید شمس الدین محمود حسینى مرعشى نجفى فرزند علامه محقق آیت اللّه سید شرف الدین على معروف به سید الحکماء یا ((سید الاطباء))،(نخستین کسى که دندان مصنوعى را در ایران اختراع کرد)، فرزند فقیه محدث حاج سید محمد نجم الدین حائرى ، فرزند علامه فقیه و متکلم و شاعر نسّابه حاج سید ابراهیم حائرى فرزند علامه فقیه ، نقیب و نسّابه سید شمس الدین محمّد، فرزند علامه زاهد مجد المعالى ، قوام الدین متخلّص به ((شیوا))، فرزند علامه نصیرالدین محمد نقیب و نسّابه ، فرزند علامه فقیه ، محدث ، شاعر و ادیب سید جمال الدین نسّابه ، فرزند علامه فقیه اصولى ، متکلم ، محدث و نسّابه سید علاءالدین حکیم و نقیب الاشراف مرعشى ، فرزند علامه وزیر و نقیب فخرالدین سید محمد خان دوم ، فرزند علامه وزیر و نقیب سید ابوالمجد محمد نقى معروف به شهید که به دست کُردهاى شافعى در سال ۱۰۳۰ قمرى به شهادت رسید، فرزند نقیب عالم ، وزیر زاهد سید محمّد خان اوّل مرعشى ، فرزند میر سید عبدالکریم خان دوّم سلطان طبرستان ، فرزند سلطان میر سید عبداللّه خان مرعشى ، فرزند سلطان میر سید عبدالکریم خان مرعشى اوّل فرزند سلطان میر سید محمد خان مرعشى ، فرزند سلطان میر سید مرتضى خان مرعشى ، فرزند سلطان میر سید على خان مرعشى ، فرزند میر سید کمال الدین صادق علامه فقیه و متکلم زاهد سید قوام الدین مشهور به ((میر بزرگ )) سلطان طبرستان (متوفى ۷۸۰ ق ) که مزارش در سبزه میدان شهرستان آمل مورد احترام و زیارتگاه است ، فرزند سید کمال الدین صادق نقیب الاشراف رى و فقیه و محدث ، فرزند علامه ابو محمد عبداللّه محدث و نقیب ، فرزند فقیه ابوهاشم نسّابه ، فرزند فقیه ابوالحسین على نقیب الاشرف طبرستان ورى ، فرزند شریف محدث و زاهد ابو محمد حسن نسّابه ، فرزند زاهد عابد ابوالحسن على ملقّب به مرعش سرسلسله سادات مرعشیّه سراسر جهان ، فرزند امیر العارفین و امیر العراقین سیدعبداللّه ابو محمد عالم نسّابه و محدث ، فرزند شاعر عالم ، محدث و نسّابه ابوالحسن محمد اکبر موصوف به ابوالکرام فرزند زاهد و فقیه و نسّابه ابو محمد حسن ملقب به ((دکّه )) و مشهور به حکیم راوى مدنى ، فرزند ابو عبداللّه حسین اصغر (متوفى ۱۵۷ ق ) مدفون در قبرستان بقیع در مدینه منوّره ابن امام همام مولانا ابوالحسن على زین العابدین علیه السّلام

تحصیلات و اساتید

نخستین کلماتى که در خارج از محیط خانوادگى به او تلقین گردید، جمله ((هو الفتاح العلیم )) بود. سپس پدر بزرگوارش او را به حرم مطهر و روضه منوّره مولى الموالى امیرالمؤ منین علیه السّلام برد و در مقابل ضریح مقدس آن حضرت ، خمیر مایه تمامى علوم و معارف بشرى ، یعنى ((حروف الفبا)) را به او یاد داد و در همان حرم مطهر او را مفتخر به عمامه و لباس روحانیت ساخت . از آن پس جدّه پدرى وى ، فاضل عالم ، بى بى شمس شرف بیگم ، که خود از نوابع عصر در علم و عمل و شعر ادب بود، آموزش وى را به عهده گرفت . آیت اللّه مرعشى نسبت به این بانو و پدر بزرگوار خود که در امر تعلیم و تربیت وى نقش مهم و ارزنده اى داشتند، همیشه به احترام یاد مى کرد و بارها مى گفت : ((من به این مقام نرسیدم مگر به برکت دعاى پدرم )).

ایشان پس از این در حوزه هاى درس اساتید بسیارى شرکت کرد و هر جا استادى مى یافت به هر طریقى خود را به آن استاد مى رساند و از محضر وى استفاده مى کرد. از این رو ایشان را یکى از پر استادترین چهره هاى علمى معاصر دانسته اند که شمارش اسامى استادان و شیوخ وى قابل تحسین است .

معظم له
دروس مقدماتى را در نزد اساتیدى چون

  1. پدر بزرگوارش ،
  2. شیخ مرتضى طالقانى ،
  3. شیخ محمد حسین اصفهانى نجفى ،
  4. شیخ شمس الدین شکوئى قفقازى ،
  5. سید محمد کاظم خرّم آبادى نجفى ،
  6. میرزا محمود معلّم و
  7. نیز جدّه خود بى بى شمس شرف بیگم طباطبائى فرا گرفت .

علم تجوید و قرائت قرآن کریم را از

  1. میرزا ابوالحسن مشکینى نجفى ،
  2. پدرش سید شمس الدین مرعشى نجفى ،
  3. سید آقا شوشترى ،
  4. شیخ عبدالسلام کردستانى شافعى و
  5. شیخ نور الدین بکتاشى شافعى آموخت .

علم انساب را از پدر خود و از

  1. سید محمد رضا موسوى بحرانى غُریفى صائغ و
  2. برادرش سید محمد مهدى غُریفى صائغ ،

تفسیر قرآن را از

  1. پدر و
  2. سید ابراهیم رفاعى شافعى بغدادى ،

فقه و اصول را از پدر خود و از

  1. شیخ مرتضى طالقانى ،
  2. سید محمد رضا مرعشى رفسنجانى ،
  3. شیخ غلامعلى قمى ،
  4. میرزا ابوالحسن مشکینى ،
  5. سید آقا شوشترى ،
  6. میرزا حبیب اللّه اشتهاردى ،
  7. میرزا محمد تهرانى ،
  8. میرزا محمد على کاظمینى ،
  9. شیخ عبدالحسین رشتى ،
  10. میرزا آقا اصطهباناتى ،
  11. شیخ موسى کرمانشاهى ،
  12. شیخ نعمت اللّه لاریجانى ،
  13. سید على طباطبائى یزدى ،
  14. شیخ محمد حسین شیرازى ،
  15. میرزا محمود شیرازى ،
  16. سید جعفر بحرالعلوم ،
  17. سید کاظم خرم آبادى و
  18. عباس خلیلى ،

علوم ریاضى و هیئت را از

  1. شیخ عبدالکریم بوشهرى ،
  2. سید ابوالقاسم موسوى خوانسارى ،
  3. دکتر عندلیب زاده ،
  4. میرزا محمود اهرى ،
  5. آقا محمد محلاتى ،
  6. شیخ عبدالحمید رشتى ،
  7. میرزا احمد منجم ،
  8. سید کاظم عصّار،
  9. میرزا جمال الدین کرباسى ،

علم طب را از

  1. پدر و از
  2. محمد على خان مؤ ید الاطباء،

علم رجال و درایه و حدیث را از

  1. پدر و از
  2. سید ابوتراب خوانسارى ،
  3. شیخ عبداللّه مامقانى ،
  4. شیخ محمد حرز الدین نجفى ،
  5. میرزا على حسینى مرعشى شهرستانى و
  6. میرزا ابوالمهدى کرباسى ،

فقه و اصول استدلالى را از

  1. آقا ضیاءالدین عراقى ،
  2. سید احمد بهبانى ،
  3. شیخ احمد کاشف الغطاء،
  4. شیخ على اصغر ختایى تبریزى ،
  5. شیخ محمد حسین کاشف الغطاء،
  6. شیخ على بن باقر نجفى ،
  7. شیخ محمد اسماعیل محلاتى ،
  8. شیخ عبدالنبى نورى ،
  9. میرزا آقا اصطهباناتى ،
  10. آقا حسین نجم آبادى ،
  11. شیخ عبدالکریم حائرى یزدى ،
  12. میر سید على یثربى کاشانى و
  13. شیخ محمد رضا مسجد شاهى فرا گرفت .

آنگاه در شهرهاى سامراء و کاظمین مدّت سه سال فقه و حدیث و رجال را از آیت اللّه سید حسن صدر و اصول را نزد آیت اللّه شیخ مهدى خالصى آموخت و بعد از مراجعت به نجف اشرف

علم کلام را نزد

  1. شیخ محمد جواد بلاغى ،
  2. شیخ محمد اسماعیل محلاتى ،
  3. سید هبه الدین شهرستانى ،
  4. میرزا على اکبر یزدى ،
  5. پدر بزرگوار خود و دیگران آموخت .

کوششهاى خستگى ناپذیر و مستمر حضرت آیه ا… العظمى مرعشى نجفى – قدس اللّه نفسه الزّکیه – در ۲۷ سالگى به ثمر نشست و او را که در راه تحصیل علوم و فنون مختلف اسلامى به ویژه فقه و اصول ، یک لحظه دریغ نورزیده بود، در شمار علما و فقها در آورد و از او مجتهدى پرتلاش ساخت و از نظر علم و فضل در درجه اى قرار داد که دیگران بر او غبطه مى خوردند. او خود از تلاشها، کوششها و جدیتهاى تحصیلى خود چنین یاد کرده است :

((هیچگاه در سنین جوانى به دنبال تمایلات نفسانى نرفتم . همیشه در پى تحصیل علم بودم ؛ به صورتى که شبانه روز بیش از چند ساعت نمى خوابیدم و هر کجا نشانى از استاد یا عالمى و یا جلسه درس مفیدى مى یافتم ، لحظه اى در رفتن به نزد آن استادِ عالم و جلسه درس درنگ نمى کردم .))(۶) استعداد کامل ، قوه حافظه و بى نظیر، قدرت فراگیرى و بهره ورى فراوان ، اشتیاق بیش از حد به یادگیرى ، عشق به تعالى و پیشرفت ، تمایل شدید به دانش اندوزى در همه علوم و فنون ، علاقه به درس ، بحث ، مطالعه و کتاب ، لذّت جمع آورى ذخائر و آثار گرانقدر علما و فقهاء و دستاوردهاى آنان در طول تاریخ ، انس با علما و دانشمندان در هر کجا و هر زمان ، شور رسیدن به حقّ، احساس خستگى نکردن ، شجاعت اخلاقى ، باور این اندیشه که ندانستن عیب نیست و نپرسیدن عیب است و دهها صفت از این دست ، از امتیازات معظم له بود که او را بر بلنداى قلّه رفیع علم و اجتهاد و شرف و فضیلت قرار داده و از او عالمى عامل ، ادیبى اریب ، محدثى موثق ، فقیهى مسلّم ، مجتهدى جامع الشرایط، اصولى مبرّز، رجالى خبیر، مورّخى بصیر و دقیق ، نسّابه اى بى نظیر، متکلّمى توانمند و عارفى به تمام معنى ساخته بود که در بیشتر علوم زمانه خود، به ویژه علوم اسلامى چیره دست و در شمارى از آنها به مقام عالى اجتهاد رسیده بود. مشایخ و اساتید معظم له یقیناً این ویژگیها را در او یافته بودند که مقام علمى و فقهى وى را ستوده و به ایشان اجازات فقهى و روایت داده اند. در این اجازات به القاب ، عناوین و صفات ممتازى برمى خوریم که نشانگر موقعیت علمى و مقام ارجمند و والاى این بزرگوار است .

در این اجازات از ایشان به عنوان عالم عادل ، فاضل کامل ، سید سند، رکن معتمد، فخر محققین ، افتخار مجتهدین ، جامع معقول و منقول ، مجمع فروع و اصول ، ابوالمکارم ، نخبه المدققین ، علاّ م الاعلام ، صاحب فکر قویم و سلیقه اى مستقیم ، محقق مدقق ، خورشید آسمان تحقیق ، بدر فلک تدقیق ، نقاد ماهر و بصیر، صاحب فطرت وقّاد، متفطّن نقّاد، عماد فقهاء و مجتهدین ، قدوه الانام ، رکن اسلام ، سید علماء الاسلام ، جامع کمالات علمى و عملى و علاّمه مجتهد اعلم و افضل یاد شده که عمر شریف خود را در تحصیل علوم عالى دینى و تنقیح مبانى احکام شرعى ، صرف کرده و در تهذیب اخلاق و اکتساب کمالات معنوى سعى بلیغ نموده است و در کوشش خود به مراتب والاى علم و عمل و مدارج شامخ تقوى و ورع و مقام عالى اجتهاد نائل و ملکه شریفه استنباط را حائز گشته است . این اجازات از طرف علما، فقها، مجتهدان ، مراجع تقلید شیعه و دانشمندان بزرگ اهل سنّت و زیدیه و اسماعیلیه صادر شده است .

آیت اللّه مرعشى نجفى در طول عمر با برکت خود موفق به دریافت بیش از چهار صد اجازه روایتى و تعدادى اجازات اجتهاد و اجازات نفسى از مشایخ جهان اسلام گردید که اجازات کتبى ایشان نزدیک به یکصد و پنجاه اجازه و بقیه شفاهى است . اجازات کتبى ایشان در کتاب المسلسلات فى الاجازات در دو جلد به زبان عربى به وسیله فرزند ارشد و وصى ایشان جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج سید محمود مرعشى نجفى به چاپ رسیده است . به جراءت مى توان گفت که درچند قرن اخیر در میان بزرگان علماى شیعه ، کسى را نمى شناسیم که موفق به دریافت این تعداد اجازه از مشایخ اسلام شده باشد؛ از این رو مى توان گفت معظم له غیر از مقامات معنوى و مرجعیت تقلید شیعیان ، ((شیخ الاجازه )) نیز مى باشد. بویژه که خود ایشان نیز هزاران اجازه روایتى و انواع دیگر آن را بنا به درخواست علما، فضلاء، مدرسان ، شاگردان و فقهاى حوزه هاى علمیّه شیعه و سایر فِرَق اسلامى داخل و خارج کشور، به نام آنان صادر و مرقوم داشته اند که تعدادى از این اجازات نیز جمع آورى شده است .

اجازات اجتهاد

اجازات اجتهادى که به ایشان داده شده زیاد است که در اینجا به نام برخى از مشاهیرى صادرکننده این اجازات اشاره مى کنیم :

  1.  آیت اللّه العظمى میرزا محمّد حسین نائینى (متوفى ۱۳۵۵ ق )
  2. آیت اللّه العظمى حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى (متوفى ۱۳۵۵ ق )، مؤ سس حوزه علمیه قم .
  3.  آیت اللّه علاّمه سید محمد کاظم عصّار تهرانى ، متخلص به ((آشفته )) (متوفى ۱۳۵۶ ق ).
  4. آیت اللّه العظمى آقا ضیاءالدین عراقى (متوفى ۱۳۶۱ ق ).
  5. آیت اللّه العظمى آقا شیخ محمد رضا مسجد شاهى اصفهانى (متوفى ۱۳۶۲ ق ).
  6.  آیت اللّه العظمى سید ابوالحسن اصفهانى (متوفى ۱۳۶۵ ق ).
  7. آیت اللّه العظمى شیخ محمد کاظم شیرازى (متوفى ۱۳۶۶ ق ).
  8. آیت اللّه العظمى محمود شیرازى غروى (متوفى ۱۳۷۸ ق ).
  9.  آیت اللّه العظمى میر سید على یثربى کاشانى (متوفى ۱۳۷۹ ق ).
  10. آیت اللّه العظمى میرزا آقا اصطهباناتى (متوفى ۱۳۹۴ ق ).
  11.  آیت اللّه العظمى شیخ محمد حسن علاّمه اصفهانى کرمانشاهى (متوفى ۱۳۹۴ ق )

برخى از مشایخ صادر کننده اجازات روایتى ایشان ، از علماى تشیع ، زیدیه ، اسماعیلیه و تسنن به این شرح است :

  1.  آیت اللّه میرزا فتح اللّه شریعت ، معروف به شیخ الشریعه اصفهانى (متوفى ۱۳۳۹ ق ).
  2. آیت اللّه حاج میرزا جواد ملکى تبریزى (متوفى ۱۳۴۳ ق ).
  3.  آیت اللّه العظمى شیخ على کاشف الغطاء (متوفى ۱۳۵۰ ق ).
  4. آیت اللّه سید حسن صدر الدین موسوى کاظمى (متوفى ۱۳۵۴ ق ).
  5. آیت اللّه میرزا ابوالحسن مشکینى (متوفى ۱۳۵۸ ق ).
  6. آیت اللّه العظمى حاج سید حسین طباطبائى قمى (متوفى ۱۳۶۶ ق ).
  7. آیت اللّه علامه سید محسن امین (متوفى ۱۳۷۱ ق ) (صاحب کتاب اعیان الشیعه ).
  8. آیت اللّه سید عبداللّه بلادى موسوى (متوفى ۱۳۷۲ ق ).
  9. آیت اللّه مجاهد حاج شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء (متوفى ۱۳۷۳ ق ).
  10. آیت اللّه العظمى میرزا آقا اصطهباناتى .
  11. آیت اللّه العظمى حاج آقا حسین طباطبائى بروجردى (متوفى ۱۳۸۰ ق )
  12. آیت اللّه علامه آقا بزرگ تهرانى (متوفى ۱۳۸۹ ق ). صاحب کتاب الذریعه الى تصانیف الشیعه .
  13. آیت اللّه سید اسحاق مشهور به ناصر حسین موسوى هندى (متوفى ۱۳۹۰ ق )،
  14. فرزند آیت اللّه العظمى سیدحامد حسین مؤ لف کتاب عبقات الانوار.
  15. بانو علویه مجتهده نصرت بیگم حاجیه امینه اصفهانى (متوفى ۱۴۰۳ ق ).
  16. علامه شیخ ابراهیم جبالى (متوفى ۱۳۵۵ ق ) از علماى بزرگ جامع الازهر مصر و از علماى اهل سنّت .
  17. علامه شیخ محمد بخیت مطیعى حنفى مصرى (متوفى ۱۳۵۴ ق ).
  18. علامه شیخ یوسف دجوى مصرى (متوفى ۱۳۶۵ ق ).
  19. علامه شیخ محمّد بهجت بیضار دمشقى .
  20. علامه محمد طاهر بن عاشور مالکى مغربى .
  21. علامه سید ابراهیم راوى رفاعى شافعى بغدادى .
  22. علامه شیخ احمد بن شیخ امین کفتار و مفتى جمهورى سوریه .
  23. علامه سید یحیى بن منصور باللّه معروف به امام یحیى زیدى ، امام زیدیه و سلطان سابق یمن .
  24. علامه سید محمد بن محمد بن یحیى زباره حسنى زیدى یمانى ، مؤ لف کتاب نیل الوطر فى علماء القرن الثالث عشر.
  25. علامه سید احمد بن محمد زباره حسنى زیدى یمانى .
  26. علامه سید جمال الدین احمد بن على بن حسن کوکبانى (متوفى ۱۳۴۰ ق )، صاحب کتاب ((الکتاب فى الکلام على مسلک الزیدیّه )).

عزیمت به ایران و سکونت در قم

آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى در ۲۱ محرم الحرام ۱۳۴۲ از نجف اشرف به قصد زیارت حضرت على بن موسى الرضاعلیه السّلام مام هشتم شیعیان و به جا آوردن صله ارحام و ملاقات با علما و فقهاى ایران ، اقدام به مسافرت کرده و پس از انجام صله ارحام به مشهد مقدس شتافت و سر بر آستان امام هشتم على بن موسى الرضاعلیه السّلام سایید و با علماى این شهر دیدار و از کتابخانه آستان قدس رضوى بازدید کرد و سپس راهى تهران گردید و چندین ماه در تهران اقامت نمود و طى این مدت از محضر فقهاء و علماى بزرگ و معروف کسب فیض کرد و در هشتم شعبان ۱۳۴۳ براى زیارت مرقد مطهر حضرت عبدالعظیم حسنى به شهر رى عزیمت و در دوازدهم شعبان به منظور زیارت حضرت فاطمه معصومه علیهاالسّلام به شهر عالم پرور قم سفر نمود و به امر و درخواست حضرت آیت اللّه العظمى حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى مؤ سس حوزه علمیه قم در این شهر رحل اقامت افکند و مدّتى هم در جلسات درس ایشان و حوزه هاى درس ‍ آیت اللّه حاج شیخ مهدى حکمى قمى ، آیت اللّه میر سید على یثربى کاشانى و حاج میرزا على اکبر مدرس یزدى ، معروف به حکیم الهى و دیگر دانشمندان شرکت کرد.

ازدواج و روابط خانوادگى

آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى نخست با یکى از دخترعموهاى خود پیمان زناشوئى بست و حاصل آن یک دختر بود؛ امّا دیرى نپایید که میانشان جدائى افتاد، سپس با دختر آیت اللّه حاج سید عباس مبرقعى رضوى قمى (متوفى ۱۳۳۵ ق ) ازدواج کرد که حاصل آن چهار فرزند پسر و سه دختر بود.

آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى در زندگى خود بسیار فقیر و تنگدست بود. حکایتهاى فراوانى در زندگى ایشان وجود دارد که نشان مى دهد ایشان از همان آغاز زندگى در نجف اشرف با تنگدستى و مشکل تاءمین معاش مواجه بوده است . ایشان پس از رحلت پدر خود در ۱۳۳۸ قمرى ، یعنى از ۲۳ سالگى ، گرفتار فقر و بى چیزى شدید بود، چنان که گاهى گرسنه مى ماند. در یک مورد خود ایشان تصریح کرده است ، هنگامى که در مدرسه قوام زندگى مى کرد، چند شبانه روز غذایى به دست نیاورد و رنگ چهره اش به زردى گرایید که این گرسنگى او را بسیار ناتوان ساخته بود و با اینکه دوستان هم حجره اش با وى بسیار صمیمى بودند و این تغییر حالت او را مى دیدند، نتوانستند به گرسنگى و فقر او پى ببرند. بارها در نجف اشرف براى خرید کتاب ، لباس و کفش خود را گرو مى گذاشت و یا مى فروخت . از جمله هنگامى که قصد داشت کتاب ریاض ‍ العلماء را خریدارى کند، مجبور شد لباس و ساعت خود را به فروش برساند تا بتواند قیمت کتاب را پرداخت نماید. و گاهى هم روزهاى بسیار روزه مى گرفت و ماهها نماز استیجارى مى خواند تا بتواند مبلغى تهیّه کند و یا پس انداز نماید و با آن کتاب مورد نظرش را بخرد، حتّى وقتى که به مرجعیت رسید باز هم در زندگى فردى و خصوصى خود گرفتار فقر وفاقه بود و نمى توانست مخارج زندگى خود را به راحتى تاءمین نماید. اگر چیزى هم به دستش مى رسید، براى خرید کتاب مصرف مى کرد. آن مرحوم در یکى از وصیتنامه هایشان نوشته اند: من بعد از خودم چیزى از زر و زیور دنیا به جاى نگذاشته ام و هر چه به دستم رسید، حتّى نذورات مخصوص خودم را، براى رفع نیاز مردم و بویژه اهل علم صرف مى کردم و چیزى از مال دنیا حتى به مقدار پوست هسته خرمایى براى ورثه نگذاشتم … با اینکه اگر در صدد ارث گذاشتن مال و منال بودم با موقعیّتى که در جامعه داشتم ، مى توانستم .))

همسر ایشان نقل کرده است که : ((مدت شصت سال با آیت اللّه مرعشى زندگى کردم و در این مدّت هیچگاه نسبت به من با تحکم سخن نگفت و با من رفتارى تند و خشونت آمیز نداشت و با تندى با من صحبت و رفتار نکرد. تا آن زمان که خود قادر به حرکت کردن و انجام کارى بود نمى گذاشت دیگران کارى برایش ‍ انجام دهند، تا آنجا که هر وقت تشنه مى شد، خود به آشپزخانه مى رفت و آب مى آشامید)).

سعى و تلاش در راستاى حوزه علمیه قم

آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى از زمان ورود به شهر قم ، تلاشى پیگیر را در راه استحکام پایه هاى حوزه نوپایى را که آیت اللّه العظمى حائرى یزدى تاءسیس ‍ کرده بود، همگام با ایشان آغاز کرد و این تلاش تا آخر عمر با برکت ایشان ادامه داشت . ورود ایشان به ایران و قم مصادف بود با آغاز زمامدارى رضاخان پهلوى که به پیروى از آتاتورک و به امرار اربابان خود بویژه دولت استعمارى انگلیس به شدت با مظاهر اسلام و تشیع به مبارزه برخاسته بود. او در مقابل فشارها و ضربات رضاخان علیه حوزه و روحانیّت مردانه ایستاد و لحظه اى از تدریس ‍ غافل نشد و هر روز به صورتى منظّم بین شش تا هفت جلسه درس در مدرسه فیضیّه صحن و حرم مطهر حضرت معصومه علیهاالسّلام برقرار مى کرد. به این ترتیب ایشان را مى توان یکى از مؤ سسّان حوزه علمیه قم به شمار آورد که تا هنگام رحلت آیت اللّه حائرى نیز در جهت حفظ و بقاى حوزه کوشش فراوانى کرد و با آیات سه گانه آیت اللّه حجّت ، آیت اللّه صدر و آیت اللّه خوانسارى ، همکارى نزدیکى در نگهبانى و حفظ و حراست از این سنگر علم و فضیلت داشته است . وى از این دوره درس خارج فقه و اصول را شروع کرد. او یکى از کسانى بود که آیت اللّه العظمى حاج آقا حسین طباطبائى بروجردى را براى به دست گرفتن زعامت حوزه علمیه به قم دعوت کرد. ایشان ، ضمن همکارى نزدیک با آن مرجع عالیقدر و تدریس خارج فقه و اصول و برخى از دروس دیگر، نخستین رساله عملیه خود را منتشر ساخت .

دوران مرجعیّت

آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى پس از رحلت آیت العظمى بروجردى در سال ۱۳۸۰ قمرى جزو معدود مجتهدانى بود که به عنوان مرجعیّت شیعه انتخاب گردید و از آن پس به عنوان یکى از ارکان اصلى حوزه و جهان تشیع درآمد و به سهم خویش در اداره حوزه علمیه قم شرکت نمود.

دروس خارج ایشان از معدود حلقه هاى درسى بود که بسیارى از علما، فضلا و طلاّب در آن شرکت مى کردند. ایشان از بیانى گرم ، سخنى نافذ، صدایى گیرا، گفتارى فصیح و ملیح برخوردار بود و در جلسه درس و مباحثه ، ضمن تفهیم درس به شاگردان از زواید خوددارى کرده و مطالب را به صورت دسته بندى شده ، فشرده و پیوسته بیان مى کرد؛ چنان که طلاب و شاگردان را به تاءمّل و تعمق وا مى داشت . جلسه درس ایشان به اعتراف همگان یکى از مهمترین حلقه هاى درس حوزه علمیه قم بود. در جلسات درس ایشان مباحث اخلاقى ، تربیتى ، ادبى ، تاریخى و رجالى نیز مطرح مى شد.

در طول بیش از هفتاد سال تدریس در حوزه علمیه قم ، در دروس ایشان شمار فراوانى شاگرد و طلبه شرکت مى کردند که هم اکنون بسیارى از آنان خود در عداد علما، فضلا و مدرسین حوزه هاى علمیه شیعه و از علماى بزرگ شهرهاى مختلف ایران و سایر کشورهاى اسلامى هستند و شمارى از آنها به درجه رفیع اجتهاد نائل آمده و از معظم له اجازه اجتهاد دریافت کرده اند.

شاگردان

عده اى از مشاهیر شاگردان ایشان عبارتند از:

  1. آیت اللّه حاج آقا مصطفى خمینى رحمه اللّه علیه فرزند ارشد امام خمینى رحمه اللّه علیه که به طرز مشکوکى در عراق به شهادت رسید.
  2. آیت اللّه شهید علامه شیخ مرتضى مطهرى .
  3.  آیت اللّه شهید دکتر محمّد مفتّح .
  4.  آیت اللّه شهید دکتر سید محمّد حسین حسینى بهشتى .
  5. آیت اللّه شهید محمد صدوقى ، امام جمعه یزد.
  6. آیت اللّه شهید حاج سید محمد على قاضى طباطبائى تبریزى ، امام جمعه تبریز.
  7. مرحوم آیت اللّه مجاهد حاج سید محمود طالقانى ، ابوذر زمان .
  8. مرحوم آیت اللّه شیخ شهاب الدین اشراقى ، داماد امام خمینى رحمه اللّه علیه .
  9. مرحوم آیت اللّه حاج سید مرتضى فقیه مبرقعى ، برادر همسر آیت اللّه مرعشى نجفى .
  10. مرحوم آیت اللّه حاج شیخ مرتضى حائرى ، فرزند آیت اللّه العظمى حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى .
  11. دکتر عباس زریاب خویى ، استاد ممتاز دانشگاه تهران ، دانشمند، محقق و نویسنده .
  12. دکتر محمد تقى دانش پژوه ، استاد دانشگاه ، محقق ، نویسنده و فهرست نگار نسخ خطى .
  13. دکتر علیرضا فیض قمى ، استاد دانشگاه تهران و نویسنده .
  14. مرحوم دکتر حسین کریمیان ، استاد دانشگاه تهران ، محقق و نویسنده .
  15. فرزند ارشد ایشان حجت الاسلام والمسلمین حاج سید محمود مرعشى نجفى و سایر برادرانشان .

مقام علمى و آثار و تاءلیفات

آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى از معدود مراجع شیعه است که در کنار تدریس زعامت حوزه و مرجعیت ، در تاءلیف ، تصنیف و پدید آوردن آثار مختلف علمى نیز بسیار مؤ فق بوده است . او که از موقعیت بسیار ممتاز و درخشانى در علوم مختلف و رشته هاى گوناگون اسلامى برخوردار بود و این مقام و منزلت از تعاریفى که اساتید، مشایخ و شاگردان ایشان درباره وى کرده اند به خوبى روشن و آشکار است . آیت اللّه مرعشى نجفى یکى از فقها و مراجع بزرگ اسلام بود که در مجلس فقها، فقیهى خبیر و پارسا، لغزش ناپذیر و درست کردار، در حلقه درس ، معلمى راستگو، امین ، عالم و بزرگوار، در سیاست بسان شمشیرى برنده ، در علم نسب عالمى بى همتا، در علوم و فنون استادى قادر و توانا، صاحبنظر، آگاه ، محققى نامدار و عارف و در محفل مصنفان و مؤ لفان ، مؤ لفى بزرگ و نویسنده اى توانا بود. او فردى پرمطالعه ، پرکار و شخصیتى بى نظیر بود. هم اکنون صدها و بلکه هزارها کتاب در کتابخانه عمومى ایشان موجود است که نه تنها مورد مطالعه معظم له قرار گرفته بلکه بر بسیارى از آنها تعلیق ، حاشیه و مقدمه نوشته اند. در تعلیقات و حاشیه ها، به شکلى نقّادانه ، عمیق و موشکافانه مطالب و موضوعات مطرح شده را نقد کرده و توضیح داده اند. مقدمه و تقریظهایى که بر کتابهاى مختلف نوشته اند بالغ بر دهها کتاب است بویژه کتابهایى که از طرف انتشارات کتابخانه معظم له منتشر شده اند. ایشان در طول زندگى با برکت و تواءم با فراز و نشیب خویش پیوسته از هر فرصتى در جهت نگارش و تاءلیف سود جسته و حاصل این تلاش پیگیر بیش از یکصد و پنجاه کتاب و رساله است که برخى از آنها چاپ شده و بیشتر آنها به صورت مخلوط در کتابخانه معظم له نگاهدارى مى شوند. در اینجا به برخى از آنها اشاره مى کنیم :

  1. تعلیقات احقاق الحق قاضى نوراللّه مرعشى شوشترى شهید،که تاکنون ۲۷ جلد آن منتشر شده و بقیه مجلدات آن ، که به تدریج منتشر مى شود، به پنجاه جلد بالغ مى گردد. به تصریح خود آیت اللّه مرعشى ، ایشان بیش از نیم قرن بر روى این کتاب کوشش نموده که این تعلیقات حاصل این مدت است .
  2. مشجرات آل رسول اللّه الاکرم صلّى اللّه علیه و آله که یکى از آثار بزرگ ، گرانبها و ارزشمند در علم انساب به شمار مى رود.
  3. شرح و حاشیه بر عمده الطالب ، در علم نسب در چند مجلد.
  4. طبقات النسابین . که این سه کتاب از بهترین آثار ایشان در این فن است و مدّت نیم قرن مشغول تاءلیف و تدوین آنها بوده است .
  5. الهدایه فى معاض الکفایه .
  6. حواشى رسائل (شیخ مرتضى انصارى .)
  7. المسلسلات فى الاجازات .
  8. مسارح الافکار فى مطارح الانظار، (حاشیه بر تقریرات شیخ انصارى .)
  9. المعوّل فى امرالمطّول .
  10. الوقت والقبله .
  11. الرد على مدّعى التحریف .
  12. مصطلحات فقهیّه .
  13. الغایه القصوى .
  14. سلوه الحزین و مونس الکئیب .
  15. المشاهد والمزارات .

خدمات فرهنگى و اجتماعى

کارنامه خدمات فرهنگى معظم له نیز چون دیگر ابعاد وجودى وى پربار است که اختصاراً به برخى از آنها اشاره مى کنیم :

۱ – مدارس :
ایشان که به کمبود فضاى آموزشى و مسکن طلاب به خوبى آگاه بود از همان آغاز دوره مرجعیت همّت خود را صرف ساختن مدارس علوم دینى و تعمیر آنها نمود که در قم مدارس مهدیّه در خیابان باجک ، مؤ منیّه در خیابان چهارمردان ، شهابیه در خیابان امام خمینى رحمه اللّه علیه ، مرعشیه در خیابان آیت اللّه مرعشى (ارم سابق قم ) حاصل این همّت بلند است . بسیارند مدارسى که ایشان در تعمیر و ساخت آنها سهیم بوده است .

۲ – مساجد:
از آنجا که ایشان به اهمیّت مسجد به عنوان نخستین پایگاه توحید و تبلیغ اسلام به خوبى آگاه بود، به ساخت و تعمیر مساجد مختلف در ایران و جهان پرداخت و مجدّانه در امر تاءسیس و بازسازى صدها مسجد، حسنیّه و دیگر مراکز مذهبى کوشید که شمارش آنها سخن را به دراز مى کشاند؛ و کافى است به حسینیّه معظم له که در جنب منزل ایشان قرار داد اشاره کنیم که در آن نه تنها مراسم عزادارى اهل بیت علیهم السّلام برقرار مى گردید، بلکه محلى براى تدریس دروس خارج ایشان و مکانى جهت مباحثه و مذاکره طلاب و اهل علم بود. ایشان در امر بازسازى مشاهد مشرفه و آرامگاههاى امامزادگان و علما نیز سهم به سزایى داشت .

بیمارستانها و مراکز درمانى :
معظم له در قسمت امور درمانى و بیمارستانى نیز یا خود شخصاً اقدام مى کرد و یا به افراد خیّر و نیکوکار اجازه مى داد که وجوهات شرعى خود را در این راه مصرف نمائند. که بیمارستان کامکار قم ، درمانگاه جدّا (واقع در بیمارستان نکویى قم )، آسایشگاه معلولین قم ، ساختمان بخش قلب بیمارستان نکویى قم ، مرکز توانبخشى و بهزیستى واقع در میدان امام خمینى رحمه اللّه علیه قم (که دارالشفاى آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله نیز نامیده مى شود.) بهمین ترتیب احداث شده اند.

۴ – تاءسیس کتابخانه :
آیت اللّه مرعشى نجفى که عشقى سرشار به کتاب و کتابخانه داشت ، از همان زمان که در نجف اشرف مشغول تحصیل بود به فکر گردآورى آثار و تاءلیفات دانشمندان جهان اسلام بویژه علما و فقهاى شیعه بود و آنها را میراث گرانقدر اسلام و شیعه مى دانست . از این رو آنچه از مال و منال که به دستش مى رسید خرج خرید کتاب مى نمود، تا آنجا که براى خریدارى یک نسخه خطى و یا کتاب چاپى ، سالها نماز و روزه استیجارى به جا مى آورد و گاهى اوقات شبها نیز کار مى کرد تا بتواند سرمایه اى به دست آورد و کتابى و اثرى از آثار علما و فقهاى اسلام را از دست اجانب و دستبرد دلاّلان کتاب خارج ساخته و از خروج این میراث عظیم فرهنگى از کشورهاى اسلامى جلوگیرى نماید. این کار آسان نبود. زیرا ایشان مال و ثروتى نداشت و خود یک تنه مجبور بود در مقابل سوداگران کتاب قیام کند. که در این راه گاهى در اثر بى پولى ، لباس و کفش خود را گرو مى گذاشت و چه بسا روزها گرسنه مى ماند تا بتواند با پول یک وعده غذا کتابى را به دست آورد و آنگاه که در مقابله با سوداگران کتاب که بیشتر عوامل مزدور دولتهاى استعمارى بودند، پیروز مى شد، از جانب حکّام استعمار به زندان مى افتاد. اشاره به یک مورد از آنها براى ما و آیندگان مایه عبرت است .

رحلت و مرقد مطهر

آیت اللّه مرعشى با پیکر نحیف ، لاغر و شکننده خویش ، سمبل مقاومت در مقابل بیماریهاى گوناگون جسمانى بود، چنان که بیش از چهل سال در آخر عمر با شدیدترین ناراحتیهاى جسمى و روحى دست به گریبان بود. امّا با این حال لحظه اى از پاى ننشت و همیشه شاداب و سرزنده چون درختى تناور استوار بود.

ایشان را چندین بار در بیمارستانهاى قم و تهران بسترى کرده و دو بار هم براى درمان به خارج از کشور (اسپانیا و انگلستان ) اعزام نمودند اما سرانجام در شامگاه روز چهارشنبه هفتم ماه صفر ۱۴۱۱، برابر با هفتم شهریور ۱۳۶۹، در سن ۹۶ سالگى ، پس از اقامه آخرین نماز جماعت در صحن مطهر حضرت فاطمه معصومه علیهاالسّلام و بازگشت به منزل ، گرفتار حمله و سکته قلبى شد و طومار عمر مبارکش به پایان رسیده ، مرغ حیاتش از قفس تن آزاد گردید و جان را به جان آفرین تسلیم نمود و به لقاءاللّه پیوست . فرزند ارشد ایشان حجت الاسلام والمسلمین حاج سید محمود مرعشى نجفى نقل کرده اند که : پدرم گویى مدتها پیش ، از مرگ خویش خبر داشت و مى فرمود: ((من بزودى از میان شما مى روم )). با انتشار خبر رحلت این عالم ربانى که عمرى را در خدمت به اسلام و تشیع و مسلمانان گذرانده بود، مردم متدیّن قم و عدّه اى از اهالى شهرهاى مختلف ایران که به قم آمده بودند در اطراف منزل و حسینیه معظم له اجتماع کرده و تا صبح به عزادارى پرداختند. پیکر پاک آن عالم ربّانى و عارف زاهد، بنا به توصیه خود معظم له ، پس از مراسم تغسیل و تکفین در حسینیه ایشان – که در جنب منزلشان واقع شده – به خاک سپرده شده و بر اساس ‍ خواسته ایشان عمامه آن حضرت به عنوان دخیل به پایه منبر حضرت سیدالشهداءعلیه السّلام و پایه تابوت ایشان وصل گردید و در آن حال مصیبت وداع سالار شهیدان حسین بن على علیهم السّلام با اهل بیت طاهرینش خوانده شد.

همین عمل را در کنار ضریح مطهر بى بى حضرت فاطمه معصوم علیهاالسّلام نیز تکرار کردند و پس از پایان این مراسم پیکر معظم له در میان انبوه جمعیّت عزادار و صدها هزار تشیع کننده از شهر قم جمع بسیارى از علما، فضلا، طلاب و شخصیتهاى سیاسى و مملکتى از جمله نمایندگان مراجع و نمایندگان مقام معظم رهبرى و ریاست جمهورى و نمایندگان مجلس شوراى اسلامى در صبح جمعه ۹ / ۶ / ۱۳۶۹ ه‍ .ش برابر نهم صفر ۱۴۱۱ ه‍ .ق – تشیع گردید. به همین مناسبت دولت در سرتاسر کشور سه روز عزاى عمومى اعلام کرد. و پس از اقامه نماز بر پیکر ایشان به سوى کتابخانه عمومى معظم له (واقع در خیابان ارم قم که در حال حاضر اسم این خیابان به نام ایشان نامگذارى گردیده است ) تشییع شد. در ساعت یازده صبح مراسم تدفین و به خاکسپارى آغاز گردید. مرقد مطهّر ایشان در راهروى ورودى کتابخانه قرار دارد و همه روزه نماز جماعت در این محل تشکیل مى شود. همچنین عصرهاى هر پنجشنبه نیز بر حسب وصیّت ایشان مجلس سوگوارى خاندان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام منعقد مى باشد.

ایشان وصیت کرده بودند: با اینکه محل دفن مناسبى در حرم مطهر بى بى فاطمه معصومه علیهاالسّلام برایم از سالیان قبل در نظر گرفته اند، لکن میل دارم در کنار کتابخانه عمومى ، زیر پاى افرادى دفن شوم که به دنبال مطالعه علوم آل محمد صلّى اللّه علیه و آله به این کتابخانه مى آیند.

ایشان فرمودند: هنگامى که مرا در قبر مى گذارید، باز هم مصیبت وداع امام حسین علیه السّلام را بخوانید. مراسم تدفین بر اساس خواسته ایشان انجام گرفت ، به این صورت که کیسه اى را که در آن خاک مراقد ائمه طاهرین علیهم السّلام و اولاد آنان و قبور اصحاب و بزرگان بود، براى تیمّن و تبرک با ایشان دفن کرده و مقدارى از آن را هم زیرصورت و محاذى صورت ایشان قرار دادند. پس از آن جزء کوچکى از سجاده ایشان ، که هفتاد سال بر روى آن نماز شب به جا آورده بود و -فقط همان قسمت اندک از آن باقى مانده بود- و تسبیحى از تربت امام حسین علیه السّلام را که با آن در سحرها استغفار کرده بود، در میان قبر ایشان قرار دادند.

بعد دستمالى را که در موقع عزادارى جدش ‍ حضرت حسین بن على علیه السّلام و اهل بیت مکّرم او و معصومین علیهم السّلام اشکهاى چشم خود را با آن پاک کرده بود، بر روى سینه و در زیر کفن ایشان قرار داده و دو عقیق را نیز در زیر زبان ایشان گذاشتند و قرآن کوچکى را که به فرزند ارشد خود سپرده بود، بر اساس توصیه معظم له در دست راست ایشان قرار دادند. پس از آن قوطى کوچک محتوى آب زمزم را سوراخ کرده و در قبر پاشیدند. با انجام تلقین ، مراسم خاکسپارى به پایان رسید و این در حالى بود که جمعیت عزادار با فریادهاى ((عزا عزاست امروز، روز عزاست امروز، آیت حق مرعشى ، پیش خداست امروز)) در خیابانهاى اطراف کتابخانه به سرو سینه مى زدند و به عزادارى مشغول بودند.

پیام مقام معظم رهبرى حضرت آیه ا… العظمى خامنه اى
به این مناسبت در روز پنجشنبه هشتم صفر ۱۴۱۱ برابر با هشتم شهریور ۱۳۶۹، پیامى به این شرح صادر فرمودند:
ارتحال عالم جلیل القدر و فقیه اهل بیت علیهم السّلام آیت الله العظمى سید شهاب الدین مرعشى نجفى (رضوان اللّه تعالى علیه ) را به حضرت ولى عصر((ارواحنا فداه )) و جهان تشیع ، بالاخص ‍ به خانواده محترم ایشان تسلیت مى گویم . آن بزرگوار یکى از اساطین حوزه علمیه و از ارکان علمى و عملى آن محسوب مى شدند و عمر با برکت خود را به تعلیم و تدریس و تربیت و تزکیّه مصرف نمودند. فقدان این عالم جلیل حقّاً ضایعه اى بزرگ است . از خداوند متعال علّو درجات آن حضرت را مسئلت نموده و ملت عزیز را به تجلیل از مقام شامخ ایشان در سراسر کشور دعوت مى کنم . از طرف مقام ریاست جمهورى حجت الاسلام والمسلمین اکبر هاشمى رفسنجانى و دیگر مقامات سیاسى و فرهنگى کشور نیز پیامها و اعلامیه هاى تسلیتى منتشر گردید.

کرامات مرعشیه//على رستمى چافى

زندگینامه آیه الله بهاء الدینى (متوفاى۱۳۷۶ش)

 

 

hhr212طلوع حیات


نهمین روز فروردین ماه ۱۲۸۷ ش . سپیده حیات طفلى پاک طینت در خانواده اى مذهبى سرزد. شور اشتیاق آن روز با جشن ولایت و عید غدیر سال ۱۳۲۷ قمرى همراه بود و این میلاد، شادى افزونترى براى اطرافیان کودک به ارمغان آورد.


نام فرزند را ((سید رضا)) نهادند تا به برکت این نام و نورانیت آن ایام براى همیشه ((بهاءالدین )) باشد. نسب نیاکان ارجمند وى به امام سجاد علیه السلام مى رسد و اجداد و پدران والامقام او هر یک بسان گوهر تابناکى در دوران ظلمت درخشش خاصى داشته اند. برخى از آنان عهده دار تولیت حرم فاطمه معصومه علیه السلام بودند و تنى چند از خادمان مخلص بارگاه آن پاک بانوى بلند اختر محسوب مى شدند.


پدر سید رضا سید صفى الدین بود که افتخار خدمتگزارى آستان مقدس ‍ حضرت معصومه را داشت . انس فراوان او با قرآن ، عشق وافر به قرائت آیات الهى و حافظه چشمگیر وى موجب اعتماد علما به اندوخته هاى ذهنى سید صفى الدین شده بود، به طورى که او را ((کشف الایات علما)) مى نامیدند. آنچه صفات برجسته اى به وى بخشید مناعت طبع ، بلند نظرى اشتیاق خدمت به جامعه بود.


مادر سید رضا، فاطمه سلطان – معروف به زن آقا – بانویى مؤ من و مخلص ‍ بود که همسرى مهربان و زیرک براى سید صفى الدین محسوب مى شد. وى از نوادگان اندیشمند والامقام ملا صدرا شیرازى بوده است . بانویى که صفا و صمیمیت در زندگانى قناعت و ساده زیستى در دوران حیات و عشق و علاقه به همسر و فرزندان وى را از دیگران ممتاز ساخته بود و انسى فراگیر با قرآن والفتى چشمگیر با دعاهاى معصومان علیه السلام داشت و هماره دامن وجود خود را لبریز از معنویت و نورانیت مى نمود.


دوران کودکى


اوان کودکى سید رضا همراه با نشانه هایى چون حافظه فوق العاده ، استعداد بسیار و درک جهان اطراف بود به طورى که خود درباره آن دوران اینچنین مى فرماید:
یک ساله که بودم افراد پاک طینت و نیکو سرشت را دوست داشتم و علاقه اى قلبى به آنان پیدا مى کردم . خیر و شر را مى فهمیدم و بین انسانهاى خیر و نیکوکار و افراد شرور و طغیانگر فرق مى گذاشتم .))


سید رضا چون به دو سالگى رسید به مکتب خانه پاى گذاشت . حمد و سوره ، اذان و اقامه و سپس قرائت قرآن را یاد گرفت و آنگاه خواندن و نوشتن را آغاز کرد.در شش سالگى دوره مکتب تمام شد و براى آموختن درسهاى دیگر به مکتب دیگرى رفت تا در این محل نصاب الصبیان – که معانى لغات را به صورت شعر بیان مى کند – و دیگر کتابها را بیاموزد.


روزهاى تابناک این ایام همراه با طلوع آفتاب بهروزى و شادکامى سید رضا بود. زیرا خبر موفقیت هاى او به گوش آیه الله سید ابوالقاسم قمى رسید و ایشان که فردى فروتن و دانشمندى پارسا و مردى پراخلاص بود، شیرین ترین لحظات شوق و شادمانى را با تشویقهاى پى در پى و فراگیر براى سید رضا فراهم ساخت .


رؤ یایى ملکوتى


گوش جان به سخنان این فقیه فرزانه مى دهیم تا از رؤ یاى ربانى و استخاره آسمانى وى آگاه شویم :
((در کنار رفتن به مکتب ، با بچه ها الک دو لک (چوب بازى ) مى کردیم . در همان ایام و در هنگامى که هفت سال بیشتر نداشتم ، شبى در خواب دیدم مشغول بازى هستم . سید بزرگوارى جلو آمد و به تمامى بچه ها پول و شکلات داد، همه خوشحال شدند اما چیزى به من نداد و گفت : نه ، به این نمى دهم ! چون بچه است و اهل بازى از شدت ناراحتى از خواب پریدم . مدتى فکر کردم . ناگاه احساس نمودم که قرار است خیرى به بنده برسد اما بازى در کوچه مانع آن است . از همان زمان تصمیم گرفتم در کوچه بازى نکنم و چنین هم کردم . با تمام جدیت مشغول درس شدم . چندى بعد حالتى در من ایجاد شد که حس مى کردم با پول سیاه و چیزهایى از این قبیل که بچه ها را شاد مى کند شاد نمى شدم و تحت تاءثیر آنها قرار نمى گیرم !))


((… شبى پدرم مرا صدا زد و از آنجا که اختیار و انتخاب زندگى را به مى سپرد، پرسش نمود که به چه کارى علاقه دارى ؟ چون در آن ایام بهترین حرفه کار ظریف روى چوب بود و من علاقه اى درونى به کارهاى هنرى داشتم این شغل را بیان کردم .
پدر، نگاهى به من کرد و گفت : درس خواندن هم خوب است . حاضرى براى درس خواندن استخاره کنم ؟ قبول کردم . وضو گرفت ، رو به قبله کرد و با چند صلوات و توجه به پروردگار، قرآن را باز کرد و با خوشحالى بسیارى فرمود: خوب آمد… براى درس خواندن خوب آمد.


خوب آمدن استخاره ، آرامش بر تمام وجودم افکند؛ از آن لحظه به این راه مطمئن شدم و به دنبال آن شوق و علاقه اى بسیار وجودم را فراگرفت به طورى که سر از پا نمى شناختم . در این میان تشویقهاى گذشته عالم بزرگوار مرحوم حاج شیخ ابوالقاسم قمى (ره ) نیز بسیار کار ساز بود.))


شوق بى پایان


آن لطف خداوندى و این تلاش و پشتکار فراگیر مقدمه اى خجسته براى سید رضا فراهم مى کند. به طورى که شوقى فراگیر و عشقى فراوان به تحصیل پیدا نموده ، کتابهاى مقدمات را یکى پس از دیگرى فرا مى گیرد.
پیش از دوازده سال نداشت که آمادگى خود را براى امتحان نزد حاج شیخ عبدالکریم حائرى – مؤ سس حوزه علمیه قم – اعلام کرد و موفقیت تحسین برانگیز وى در مقابل حاج شیخ ، شروعى خجسته براى ارتباط صمیمى با ایشان گردید.


در این زمان بود که همنشین این طلبه سخت کوش درس و بحث و زندگى اش کتاب مى شود. به گونه اى که نوجوانى حدود شانزده ساعت تلاش علمى نموده و لحظه اى از فرصت خویش را از دست نمى دهد!! افزون بر کتابهاى حوزوى ، بسیارى از علوم مفیدى که براى هر طلبه ضرورى است فراگرفته ، براى بهره گیرى بهتر از روزها و ساعات یک سال از مدرسه بیرون نمى رود، گرچه فاصله وى از مدرسه فیضیه تا منزل بیش از هزار قدم نبوده است . مادرش که ساعت استراحت سدى را مى دانسته ، در ساعت خاصى به فیضیه مى رود تا فرزند خود را دیدار کند. روزهاى پرفروغ و شبهاى پرتوفیق آن ایام به گونه اى سپرى مى شده که پیش از طلوع آفتاب سه یا چهار مباحثه انجام داده ، گاهى قبل از اذان صبح دو درس را به پایان برد.


شوق بى پایان و پشتکار فراوان وى در حوزه به آنجا انجامید که مدرسى موفق و پذیرفته فراهم ساخت . درس وى در بسیارى از مدارس قم شروع گشت . چند دوره ((جامع المقدمات ))، ((سیوطى ))، ((مطول )) و ((قوانین )) و پس از آن ((رسائل و مکاسب و کفایه تدریس نمود و در پى این توفیقات ، ((درس خارج )) ایشان براى تربیت دانش پژوهان اجتهاد دوست آغاز گردید. و بدین سان مدرسى شصت ساله این پژوهشگر فرزانه و تدوین بسیارى از معارف نهج البلاغه و صحیفه سجادیه ، شیرین ترین لحظه هاى عمر را در گذر بیان و قلم فراهم نمود تا ساعاتى سبز و پرسعادت در صحیفه دوران این فقیه فرهیخته رقم خورد و ((سیدرضا))، ((بهاء الدین )) گردد.


جلوه جاودانه


((از عواملى که باورهاى اعتقادى انسان را سست مى کند و مانع پیشرفت معنوى انسان مى شود، شهرت هاى بیجا و بى فایده است . علاقه به معروفیت و شوق و سر زبانها افتادن ، نشانه ضعف ایمان و کمبودهاى روحى فرد است )).
بر اساس این اعتقاد، ایشان از قبول مصاحبه هاى تلویزیونى ، معروفیت درباره مرجعیت ، خرید منزل نزدیک حرم براى شناخته شدن بیشتر یا تهیه مهر و دایر کردن دفتر مراجعات براى مرجعیت ، سرباز زده و قبول نکرد. گاهى که با اصرار برخى ارادتمندان روبرو مى شد، مى فرمود:
((بالاتر از اینها فکر کنید. گیرم نام بنده بر سر زبانها افتاد، وقتى پیش خدا دستم خالى است ، آن شهرت براى من چه سودى دارد؟… نام بنده موضوعیت ندارد.


((رسیدگى به محرومان )) عنوانى دیگر از صحیفه صفات این فقیه فرهیخته است . ایشان چون پدرى مهربان بیش از چهل سال رهگشاى مستمندان و فقراى آبرومند بوده اند، گاهى که صحبت از چگونگى امداد و کمک رسانى مى شد، مى فرمود:
((کمکها را شب انجام دهید. رعایت آبروى افراد را بکنید، به گونه اى کمک کنید که شما را نشناسند. مبادا فردا شما را ببینند و خجالت زده گردند.))


پهنه توکل و عظمت معرفت وى به قدرى است که چون سخن از داشتن و نداشتن مى شود، مى فرمایند:
((هیچ گاه نمى گذارند درمانده شویم !))
((آگاهى از حقایق عالم )) صفحه اى دیگر از کتاب پرشکوه و شخصیت ارجمند حضرت آیه الله بهاء الدینى است . به گوشه اى از این حقایق مى پردازیم :
سالیان بسیارى بعد که برخى از شیفتگان دانش و دانایى با حضور در محضر پرفیضش از درس ایشان بهره مى گرفتند. یکى از شاگردان آقا که فردى متقى و پارسا بود اما استعداد شایانى نداشت از دنیا رفت . مدتها گذشت روزى سخن او به میان آمد. ناگاه ایشان فرمود:
((فلانى در برزخ چنان رشد علمى پیدا کرده و حرفهایى مى زند که اگر در حیاتش براى او گفته مى شد نمى فهمید! درباره موضوعى درباب طهارت با ما بحث کرد و نظر ما را تغییر داد.))


یکى از دانش پژوهان و طلبه هاى قم که در ایام ماه مبارک رمضان به تبلیغ رفته ، پس از بازگشت به قم براى زیارت حضرت معصومه علیه السلام به حرم مطهر مشرف مى شود به هنگام خروج از حرم دوستى را دیده که با چهره اى غمگین و محزون با وى روبرو مى شود. چون علت را جویا مى شود خبر از تنگدستى و شدت فقر مى دهد و آمدن به حرم را براى گشایش این مشکل یاد مى کند، این طلبه چون وضع را این گونه مى بیند مبلغى را که در ماه مبارک به او داده بودند به وى مى دهد و پس از خداحافظى به سوى صحن مطهر رهسپار مى شود. ناگاه یادى از حضرت آیه الله بهاءالدینى کرد، زیارت این فقیه اهل بیت را ره توشه اى فردوس گونه براى خود مى داند به سوى منزل ایشان حرکت مى کند و پس از دیدار آقا اجازه مرخصى مى طلبد. یکباره ایشان مى فرماید:
((صبر کن )) و در پى آن از جا برخاسته ، به اتاق دیگر رفته ، چند لحظه بعد مبلغى پول همراه مى آورند و مى فرمایند نه ((کار امروز شما، کار بسیار پسندیده اى بود))!!
و او پس از خداحافظى رهسپار منزل شد و مبلغ اهدایى آقا را شمرد، ناگهان متوجه مى شود که این پول به اندازه اى است که به آن فرد در حرم داده است !


پندهاى عارفانه


باهم از سخنان نورآفرین و پندهاى عارفانه حضرت آیه الله بهاء الدینى بهره مى بریم :
((خداوند در وجود افراد استعدادهایى خاص قرار داده است که باید آنها را فهمید و به دست آورد. و از جهاتى نیز آنان را محروم کرده است و بنده در جوانى با کسى ملاقات کردم که از نظر درسى شاید بیست بار کتاب ((سیوطى )) را درس گرفته بود اما به قول خودش چیزى از آن فرا نگرفته بود. ولى همان شخص در معمارى آن چنان مهارت داشت و در دقت و سرعت عمل قوى بود که قسمتى از ساختمان مدرسه فیضیه را بر عهده او گذاردند، توانست بخوبى آن را انجام دهد، به طورى که آن قسمت هیچ عیبى نکرده و از استحکام ، ظرافت و زیبایى خوبى برخوردار است .


… اعتقاد به تقدیرات الهى ، زمینه هاى خیرى براى انسانها فراهم مى کند. بسیارى از حوادث که اطراف ما مى گذرد موجب خیر و صلاح است ؛ هر چند در ظاهر تلخ و ناگوار باشد.
… کارها انجام مى شود و روزگار مى گذرد اما آنچه براى ما مى ماند نیات ماست . انسان در گرو نیات خویش است . مواظب باشیم نیت کار خلاف ، حرف خلاف و اندیشه خلاف نداشته باشیم .


… تا انسان مراحلى از سازندگى از طى نکرده است نباید در کارهاى اجتماعى وارد شود. باید درسها را با حوصله و دقت خواند، از محضر استاد استفاده برد. با او بود و حرکاتش را دید تا در نفس انسان تاءثیر کند. اگر از خود غفلت کنیم عاقبت خوبى نخواهیم داشت . با تهذیب نفس است که علم به بار مى نشیند و قدرت مفید مى شود و خدمت ارزش مى یابد.
… فقر و تنگدستى اصلاح کننده طلبه است و عزت نفس و مناعت طبع امرى لازم و ضرورى براى اوست . تکامل در نتیجه فشار است . اگر پیشروى مى خواهید باید سختى بکشید.


… ما تجربه زیادى به دست آورده ایم و وجدان نموده ایم که براى رهایى از مشکلات راههایى هست که بهترین آنها را خود حس کرده ایم و به کمک آنها به حاجت هایمان رسیده ایم :
((نذر کردن گوسفند براى فقرا، خواندن حدیث کساء به طور پى در پى ، پرداخت صدقه و ختم صلوات )).


قدر و سپاس


قدرشناسى و روشن بینى این پیر فروتن زمینه ساز گرامى داشتن یاد و نام امام خمینى رحمه الله علیه گشته و هماره خاطره هاى بهجت آفرین آن مراد سبز قامت در قاب خاطر این دوست والامقام به چشم مى خورد. پاس ‍ نعمت وجود انقلاب اسلامى ایران ، یاد عظمت حرکت امام و برکات خجسته نهضت و تمدن شگرف سخنان ملکوتى ایشان به همراه دهها خاطره ، مناسبتهاى مختلفى در گفتار آن وجود ارجمند و همگى بیانگر روحیه سپاسگزار ایشان است .


… روزى صحبت از شعر و شاعرى به میان آمد. با جمله اى کوتاه فرمودند:
((بنده اشعار زیادى درباره اهل بیت علیه السلام بویژه حضرت على علیه السلام شنیده ام ولى براى من هیچ شعرى همچون اشعار شهریار تبریزى ، جذابیت نداشته است ، به همین جهت او را دعا کردم ، بعدا دیدم برزخ را از وى برداشته اند)).
گاهى که سخن از دوران کودکى به میان مى آید، به گونه اى سخن مى گویند که در مى یابیم همه را از خدا مى داند، از طفولیت تا دوران بلوغ ، از تحصیل تا تدریس و از قم تا کربلا و…


روزى در ملاقات با برخى علاقه مندان و ارادتمندان فرمودند:
((حالم خیلى بد بود. اهل خانه هفتاد حمد برایم خواندند، چون ختم سوره حمد آنان تمام شد، حال ما نیز خوب شد ما بارها تجربه کرده ایم ، غیر از خدا از هیچ کس کارى ساخته نیست ، صلاح فعلى بنده در بیمارى و خانه نشینى است … تاکنون چندین نفر را براى معالجه ما آورده اند امام ما را به زحمت انداخته اند و هیچ کارى از آنان ساخته نبوده است . از هیچ کس ‍ غیر از خدا کارى ساخته نیست .))


احترام و ارادت به استادان به طور چشمگیر در سخنان آیه الله بهاء الدینى به چشم مى خورد.
گاهى از مرحوم بافقى و مجاهدتهاى کم نظیر ایشان یاد کرده و نسبت به نیکیها و مهربانیهاى وى به طلبه ها سخن مى گویند و چون نام حاج شیخ عبدالکریم حائرى به میان مى آید هاله اى از عظمت در کلام ایشان نسبت به آن عالم سخت کوش موج مى زند. از یکرنگى و صمیمیت ، قداست و محبت و همدردى و احترام وى سخن گفته و یاد و خاطره وى را گرامى مى دارند:


درباره آیات بزرگ و چهره هاى سترگ حوزه علمیه قم ؛ آیه الله بهجت ، آیه الله خوانسارى ، آیه الله صدر رحمت خداوند بر آنان باد – و انس با ایشان حکایتهاى فراوانى در یاد وى وجود دارد و چون از آیه الله سید محمد تقى خوانسارى صحبت مى شود، اشاره اى به صدور اجازه اجتهاد خود توسط آن عالم پارسا و فقیه متقى در بیست و پنج سالگى مى کنند.


راز و نیاز و شب زنده دارى


عارف وارسته ، حضرت آیه الله بهاء الدینى از جمله شخصیت هاى معنوى است که از نوجوانى به روزه و نماز شب علاقه مند بوده است . سالهاى بسیار انس ایشان با این عبادت ملکوتى ، آثار و برکات فراوانى ارمغان داشته است . ایشان در این باره مى فرماید:
((اولین بارى که ارواح علماى بزرگ سراغ ما آمدند، هنگامى بود که از شدت روزه فشار سختى را تحمل مى کردم ، حتى افرادى چون امام خمینى توصیه به ترک روزه مى کردند اما آثار و برکاتشان بسیار بود و علاقه فراوانى به آنها نشان مى دادم .


به تهجد و نماز شب نیز عشق و علاقه اى زیاد در خود احساس مى کردم ، به طورى که خواب شیرین در برابر آن بى ارزش بود. این شور و عشق به حدى بود که گاهى خود به خود – هنگام اقامه نماز بیدار مى شدم و در شبهایى که خسته بودم . دست غیبى مرا بیدار مى کرد. یادم هست در سال ۱۳۵۶ شمسى که بیمار بودم و در اثر کسالت ضعف شدیدى پیدا کردم ، بر آن شدم که در آن شب تهجد را تعطیل کنم ، چون توان آن را در خود نمى دیدم ؛ اما در سحر همان شب حاج آقا روح الله خمینى (ره ) را در خواب دیدم که مى گوید: ((بلند شو و مشغول تهجد باش )) در آن شب به خاطر سخنان ایشان مشغول نماز شب شدم ))


محرم اسرار


تقوا، تهذیب و پارسایى ، بصیرت و روشنایى دیده به مردان الهى مى دهد، آنان را ((محرم اسرار موجودات )) مى کند و بدان رتبه مى رساند که ((نطق آب و نطق گل )) را مى فهمند و درک مى نمایند.
فقیه فرزانه آیه الله بهاء الدینى از معدود مردمانى است که با هوشمندى بسیار، عقل را فروزان کرد شعله هاى شهوت را فرو نشانید و سخن موجودات را محرم شد.


روزى یکى از اهالى روستایى از اطراف قم ایشان را دعوت مى کند و چندین نفر از دوستان در خدمت ایشان در این میهمانى حضور داشته اند. چون میزبان مى خواهد گوسفندى جلو پاى آقا ذبح کند حیوان فرار کرده ، به آقا پناه مى برد. ایشان از صاحبخانه تقاضا مى کند که حیوان را نکشد و او را آزاد بگذارد، اما وى به خاطر میهمانان و غذایى که مورد نیاز بود، مجبور به ذبح حیوان مى شود.
ظهر که غذا آماده مى شود آقا چیزى از آن گوشت نخورده ، در بازگشت مى فرماید:
((امروز به ما سخت گذشت ، چرا که آن حیوان از ما تقاضا کرد نجاتش ‍ دهیم اما از دست ما کارى برنیامد!))
سالهاى بسیارى در قنوت سرور عزیزمان آیات نورانى قرآن کریم و دعاهاى معصومین علیه السلام را مى شنیدیم تا اینکه ناگهان زمانى متوجه شدیم نوع کلمات و عبارات ایشان تغییر یافته است و در قنوت براى امام عصر – عجل الله تعالى فرجه – دعا مى کنند.
روزى که در این باره از ایشان پرسش شد به یک جمله بسنده کردند:
((حضرت پیغام داده اند در قنوت به من دعا کنید))


آرامش نفس


سکان آرامش آدمى در فراز و نشیب امواج حوادث ، یاد خداست و نسیمى که روح و روان انسان را صفا و صداقت بخشیده ، قلبى ، مطمئن و دلى آرام همراه خود دارد نام پروردگار و ذکر اوست . آنان که در ((قافله ابرار)) حضور دارند و از راههاى سخت زندگانى به سلامت عبور مى کنند، به سان پیرو فرهیخته حضرت آیه الله بهاء الدینى هر حادثه اى را لطفى آشکار و پنهان مى شمرند و جرعه هاى رضایت الهى را در کام جان مى ریزند. از سخنان ژرف و اندیشه هاى پرارج ایشان است که :


((در ابتداى جوانى که ازدواج کرده بودم ، براى امور اقتصادى خود برنامه اى تنظیم کردم ، ولى خداى تعالى همه برنامه هاى ما را به هم زد تا کنون خوشحال هستم که آن برنامه ها به هم خورده است و نتوانستم در کارهاى اقتصادى وارد شوم .
راضى ام که رزق و روزى خود را به عهده خداوند متعال گذاشتم و از فکر شغل دوم و توسعه زندگى بیرون آمدم . بسیار خوشحالم که تنها و تنها به تحقیق جذب شدم و امور مادى نتوانست مرا به طرف خود جذب کند آنچه رزق ما بود خدا رسانده است )).


با رزمندگان اسلام


کتب مقدس هشت سال دفاع ملت ایران در برابر استکبار، در بردارنده اوراق زرین از حماسه ها و شجاعت هاست . در این کتاب نام ((رادمردان عرصه جهاد با نفس )) به چشم مى خورد. کسانى که همراه و همراز دلاور مردان عرصه هاى جهاد و پیکار در شهامت و شهادت بوده اند. گاهى با اشک دیده ، زمانى با سخنانى سراسر سبز و برکت و موقعى با دستانى لبریز از دعا و سعادت ، همراهى خود را نشان داده اند. پیر پارسا و فقیه فرهیخته ما نیز از جمله نیک سیرتانى بود که با حضور در جمع رزمندگان اسلام بر رزم آفرینى آنان لبخند سپاس و بوسه تشکر مى زد. هماره آغوش پر مهر و محبتش بر سیماى نورانى و پیراسته شیرمردان عرصه هاى جبهه باز بود و لطف خداوند و شیوه کریمانه اهل بیت علیه السلام را براى آنان تفسیر مى کرد.


گاهى که یکى از آنان در حسینیه ایشان اذان یا اقامه اى مى گفت ، آقا مى فرمود:
((جملات اذان و اقامه از جان او بر مى خیزد و با تمام اعتقاد اذان مى گوید)).
و روزى که گروهى از سپاهیان اسلام براى دیدار آقا شرفیاب شده بودند، ایشان فرمودند: ((من براى ملاقات با شما غسل کرده ام !))
دغدغه خاطر و علاقه باطنى ایشان به رزمندگان موجب گردید که در برهه اى از دوران جنگ که فشار شدیدى بر بسیجیان و سپاهیان و ارتش ‍ وجود داشت ایشان بفرمایند:
((امشب از فکر جبهه ها خوابم نبرد، چرا که مى دیدم چه بر سر رزمندگان مى آید.)) و چندى بعد در اثر آن اندوه به بیمارى سختى مبتلا شدند.
آن بصیرت و این علاقه وافر موجب شد که با کهولت و ضعف مزاج در برخى جبهه ها و حمله ها از جمله عملیات والفجر مقدماتى حضور پیدا کنند و خاطره اى جاودان در دفتر وجود رزمندگان به یادگار بگذارند.


اندیشه هاى آسمانى


اینک نگاهى درس آموز به قریب یک قرن عشق و اندیشه و تجربه و تلاش ‍ مى کنیم . حرفهایى گوارا از اندیشه هاى ناب و نورانى او بهره مى بریم .
((باید از سرعت بى مورد و تند خواندن مضر پرهیز کرد. توجه به کمیت و مقدار نداشت ، به کیفیت و چگونگى تحصیل اندیشید. خوب خواندن و دقت لازم موجب تشویق در ادامه تحصیل شده ، توفیق انسان را زیاد مى کند، عمق بیشترى براى دانش ایجاد مى شود و تحصیل و تدریس موفق پیدا مى کند و سرانجام در جامعه مفید مى گردد.


بنده در نوجوانى ، با نشاط فراوان ، حدود شانزده ساعت کار علمى و فکرى داشتم و مجهولات و نقاط ابهام درسهایم را به این طریق حل مى کردم . نشاط درس براى تحصیل انسان بسیار مفید و ضرورى است . انسانى که با نشاط است ، خوابش کم اتلاف وقتش کم و صحبتهاى غیر ضرورى اش کمتر است و تمام همتش درس است و تحصیل .))


((بنده قبل از سال ۴۲، درس خارج فقه داشتم یک سال هنگام شروع ، احساس کردم ساعت درس بنده با درس آقا روح الله (خمینى ) همزمان است ، به خاطر تقویت درس ایشان و احترام به آن بزرگوار، درس خود را تعطیل کردم .
پس از پیروزى انقلاب – چون دادگاههاى کشور به نظر روح الله عمل مى شد – بنده درس خاج قضا را تعطیل کردم ، مبادا نتیجه بحث ما مخالفت با نظرهاى ایشان تلقى شود و موجب اختلاف و یا تضعیف نظام گردد.


… با اخلاص بسیار و سوز فراوانى که حاج آقا روح الله داشت ، براى بنده روشن بود که ائمه ، همیشه پشتیبان او خواهند افراد و قائم مقامى آنها، کارى پوچى و بى حاصل مى دانستم . مى دیدم که خدا در این کار نظر ندارد و موفق نمى شوند. از همان زمان رهبرى را در آقاى خامنه اى مى دیدم . چرا که ایشان ذخیره الهى براى بعد از امام بوده است . باید او را در اهدافش ‍ یارى کنیم .
باید توجه داشت که مخالفت با ولایت فقیه کار ساده اى نیست . هنگامى که میرزاى شیرازى بزرگ مبارزه با دولت انگلیستان را از طریق تحریم تنباکو آغاز کرد، یک روحانى با او مخالفت نمود. و میرزا با شنیدن مخالفت او وى را نفرین کرد. همان نفرین باعث شد که نسل او از سلک روحانیت محروم شوند. پسر جوانش جوانمرگ شد و حسرت داشتن فرزند عالم به دل او ماند)).


((آن موقعى که دست چپ و راستم را نمى شناختم ، خداوند متعال مکرر مرا یارى کرده ، اکنون اگر بخواهم سراغ وسیله بروم و از او کمک بگیرم ، شقاوت است . او از وضع من آگاه است و قادر به بر طرف کردن مشکل زندگى من است .
چسبیدن به این و آن – در جایى که باور قلبى دارم که حاکمیت مطلق از اوست – خطاست …
ما در مساءله مالى – به خاطر تجربیات گذشته – خاطر جمع بودیم که خداى تعالى ما را رها نمى کند…، وظیفه اى را که از طرف خدا بر دوشمان گذاشته شده است ، باید بخوبى انجام دهیم تا ببینیم چگونه از ما پذیرایى مى شود. آیا کسى که از طرف خداوند ماءمور تبلیغ و ارشاد مردم مى شود و از دین و عقاید مردم دفاع خالصانه مى کند، ذات اقدس الهى وى را رها کرده و از او غافل مى شود؟!))
((هیچ چیز به اندازه عمل انسان در ساختن دیگران مؤ ثر نیست . رفتار و حرکات یک انسان وارسته تبلیغ وارستگى است : کونوا دعاه الناس ‍ بغیر السنتکم )) این که تمام روحانیت به حضرت امام – قدس سره – توجه دارند و ایشان را به عنوان الگو پذیرفتند و به خاطر ادعاهاى امام نیست به خاطر عمل ایشان است . آنچه به ایشان این جنبه را داده است – اعمال و رفتار ایشان است . ما بیش از شصت سال امام را مى شناختیم . ایشان از ابتداى امر متعبد بودند. همه مى گفتند ما چنین مرد حکیمى که تا این اندازه به مسائل ائمه و اوضاع امور وارد باشد سراغ نداریم از نظر اخلاق هم ایشان بى نظیر بودند در جلسات نشست امام هم با شاگردانش ، مساءله استاد و شاگرد اصلا براى امام موضوع نداشت گاهى ریاست جلسه به دست شاگردان مى افتاد.


از ابتداى تاءسیس حوزه علمیه قم تا کنون ما براى امام نظیر نیافتیم و همه به خاطر خودسازى و تهذیب ایشان بوده است )).
((… بعد از امام اگر بشود به کسى اعتماد کرد به این سید (آیه الله خامنه اى ) است … ایشان از همه افراد به امام نزدیکتر است … کسى که ما به او امید داریم آقاى خامنه اى است … باید به او کمک کرد که تنها نباشد… شما از ما قبول نمى کنید و تعجب مى کنیم ولى این دید ماست .
نزد ما محرز است سید على خامنه اى )).

:: DownloadBook.ORG ::

 

طوباى برکت


اکنون که ضعف جسمى بر پیکر نحیف این آیت بصیرت سایه افکنده است ، آفتاب معنویت افق شخصیت ایشان ، بسیارى از شیفتگان تهذیب و تکامل را به سوى خود مى کشاند تا در محضرش زانوى ادب بر زمین گذارند و از طوباى برکاتش ، توشه اى جاودان برگیرند. در حالى که بیش از نود سال از عمر شریف حضرتش مى گذرد، بارویى گشاده و چهره اى بشاش و دلپذیر، فوج فوج مردم را پذیرا مى شوند و با سعه صدرى ستودنى در اعیاد گوناگون همچون عید غدیر، میلاد زهرا علیه السلام ، ۱۳ رجب ، عید مبعث و نیمه شعبان از نگاه صمیمیت و مهربانى خود دیگران را بهره مند مى سازند.


رهبر عزیز انقلاب حضرت آیه الله خامنه اى حفظه الله چون به شهر قم تشریف فرما مى شوند، خود به دیدار حضرت آیه الله بهاءالدینى مى روند و با شور شوقى بسیار در محضر ایشان ، سخن از رؤ یاى بسیار دور حوزه علمیه قم و امام را حل رحمه الله علیه مى گویند.


امید آن که دستهاى لرزان این فرزند زهر و دعاهاى لبریز از عشق و معرفت الهى ایشان هماره پشتیبان این نظام مقدس و رهبر فرهیخته آن باشد و مردم ایران از نعمت قدسى و ملکوتى وجود حضرتش سالیان سال ، بهره مند شوند.
خداوند این فرزانه فروتن را که در بین ما نورافشانى مى کند و عطر ((روح الله )) را در مشام جان زنده مى سازد، با سلامت و سربلندى حفظ فرماید.

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

 

 

زندگینامه آیت الله ملا حسینقلى همدانى (۱۲۳۹-۱۳۱۱ ه ق)

آخوند ملاحسینقلی درگزینیِ نجفی، معروف به ملاحسینقلی همدانی، در ۱۲۳۹ در قریۀ شَوِند از قرای درگزینِ همدان به دنیا آمد. نسبت وی به جابر انصاری، از صحابۀ رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، می‌رسد (مدرس تبریزی، ج۶، ص۳۷۶؛ آقابزرگ طهرانی، ۱۳۷۳ق، ج۱، ص۶۷۴ و پاورقی ۱).

رمضان، پدر ملا حسینقلی، چوپان بود و می‌خواست فرزندش درس بخواند، ازاین رو او را برای تحصیل علوم دینی به تهران فرستاد. حسینقلی در تهران درسهای مقدماتی، سطوح فقه و اصول را فراگرفت و سپس در درسهای خارج فقه و اصول عالمان تهران، بخصوص حلقۀ درس شیخ عبدالحسین طهرانی (متوفی۱۲۸۶) مشهور به شیخ العراقین، شرکت کرد.

وی برای شرکت در درس فلسفۀ ملاهادی سبزواری به سبزوار رفت و پس از مدتی اقامت در آنجا،عازم نجف شد. در نجف از درس فقه و اصول شیخ مرتضی انصاری بهره‌مند شد و از طریق وی بود که به درس اخلاق سیدعلی شوشتری* راه یافت و در سلک شاگردان او درآمد (آقابزرگ طهرانی،‌ همان، ص۶۷۴ـ۶۷۵؛ معلم حبیب‌آبادی، ج۴،‌ص۱۰۸۷؛ صدوقی سها، ص۲۰۹؛ قس معلم حبیب آبادی، همانجا، که نوشته است وی علوم مقدماتی را درشوند آموخت).

او پس از رحلت شیخ انصاری، می‌خواست دروس فقه و اصول استاد خود،‌ انصاری، را تدریس کند،‌ اما به توصیۀ سید شوشتری از این کارخودداری کرد و به تربیت و تعلیم اخلاقی شاگردان مستعد پرداخت و پس از رحلت سید شوشتری، علاوه بر تدریس فقه و اصول، در منزلش درس اخلاق برگزار کرد (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی، همان،  ص۶۷۵؛ حسینی طهرانی، ۱۳۸۹ش، ص۱۲۲ـ۱۲۳؛ حسن‌زاده آملی، ص۵۹۲).

شیوۀ سلوک و تعلیم و تربیت همدانی مطابق با شیوۀ سلوک سیدعلی شوشتری بود و گفته شده است که مشایخ سلوکی او از طریق سیدعلی شوشتری به محمدرضا دزفولی و از طریق او به سید صدرالدین دزفولی و از او به محمد بید آبادی و از او به سید قطب‌الدین نیریزی*، از مشایخ سلسلۀ ذهبیه*، می‌رسد (صدوقی سها، ص۲۱۳).

همچنین گفته اند سیدمهدی بحر‌العلوم  که در بعضی منابع او را، از طریق نورعلیشاه، به سلسلۀ نعمت‌اللهیه منتسب دانسته‌اند از مشایخ طریقتی ملاحسینقلی بوده است (رجوع کنید به معصوم علیشاه، ج۳، ص۱۹۹ـ۲۰۰؛ بلاغی، ص۱۲؛ صدوقی سها، ص۲۱۲)، اما برخی (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۱۸ق، ج۱، ۱۹۱ـ۱۹۲، پانویس۱؛ حسن‌زاده آملی، ص۵۹۱) ارتباط حسینقلی را با سلاسل صوفیه مردود دانسته و شیوۀ سلوک او را از طریق شوشتری به شخصی ناشناس، به نام ملاقلی جولا، رسانده اند که ناگهان به زندگی شوشتری وارد شد و وی را متحول کرد و معلوم نیست که استادان این شخص چه کسانی بوده‌اند (نیز رجوع کنید به معصوم علیشاه،‌ ج۳، ص۴۶۶).

البته برخی نکات مشترک میان شیوۀ سلوک وی با شیوۀ سلوک اهل تصوف وجود دارد، اما خود وی در یکی از نامه‌هایش بر نادرستی روش صوفیان تأکید کرده و سخنان آنان را از قبیل «خرافات ذوقیه» دانسته است (تائب تبریزی، ص۱۹۰ـ۱۹۱). به علاوه، وی و شاگردانش از تدریس کتابهای اهل تصوف، همچون فصوص و فتوحات و مصباح‌الانس، خودداری می‌کردند، هر چند در تقریر مباحث توحید و نبودت و ولایت،عبارتهای آنان شبیه به عبارات همان کتابها بود(رجوع کنید به آشتیانی، ص۱۳۸ـ۱۳۰؛ برای نمونه‌هایی از این شباهتها رجوع کنید به ملکی تبریزی، ص۲۳۴ـ۲۴۸).

شاید به همین سبب بود که وی را در زمان حیاتش به صوفی بودن متهم کردند و حتی گروهی برضد وی به فاضل شربیانی (متوفی ۱۳۲۲)، مرجع مطلق وقت، عریضه‌ نوشتند و از روش عرفانی او انتقاد کردند و او را صوفی خواندند، اما شربیانی در پاسخ نوشت: «کاش خدا من را هم مثل آخوند، صوفی قرار بدهد» و با این سخنِ شریبانی، دسیسه‌ها فرونشست (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۹، ص۳۲۳ـ۳۲۳).

ملاحسینقلی همدانی شاگردان بسیاری تربیت کرد. کثرت این شاگردان که گفته شده حدود سیصد تن بوده است  از یک سو نشان‌دهندۀ شهرت او و از سوی دیگر نشان‌دهندۀ وسعت تأثیر شیوۀ سلوک وی در نجف آن روزگاراست.

برخی از مهم‌ترین شاگردان مکتب وی عبارت ند از:

شیخ محمدبن محمد بهادری (متوفی ۱۳۲۵)؛

سیداحمد کربلائی*؛

آقا رضا تبریزی (متوفی ۱۳۲۱)؛

سید کمال مشهور به میرزا آقا دولت‌آبادی (متوفی ۱۳۲۸)،

شاعر مشهور؛سید محمدسعید حبوبی نجفی (متوفی ۱۳۳۳ق)؛

شیخ موسی شراره عاملی (متوفی ۱۳۰۴)؛

سیدحسن صدرالدین عاملی کاظمی (متوفی ۱۳۵۴)؛

سید‌مهدی حکیم نجفی (متوفی ۱۳۱۲)؛

شیخ باقر قاموسی نجفی (متوفی ۱۳۵۳)؛

سید عبدالغفار مازندرانی (متوفی ۱۳۵۶)؛

شیخ محمدباقر نجم‌آبادی (متوفی ۱۳۵۳)؛

سیدعلی همدانی (متوفی ۱۳۷۹)؛

میرزا باقر قاضی طباطبایی*؛

میرزا جوادملکی تبریزی*؛

سیدمحسن‌امین عاملی (۱۳۷۱)؛

شیخ محمدباقر بهاری همدانی (۱۳۳۳)؛

میرزا محمدحسین نائینی (۱۳۵۵)؛

آخوند ملامحمد کاظم خراسانی (۱۳۲۹)؛

سید شمس‌الدین محمود مرعشی نجفی (۱۳۳۸)؛

سید محمود طالقانی نجفی؛

سید أبوالقاسم اصفهانی، داماد ملاحسین قلی همدانی؛

و شیخ علی (متوفی ۱۳۵۹)، فررزند ملاحسین قلی همدانی (آقابزرگ طهرانی، همان، ص۶۷۷ـ۶۷۸؛ امین، ج۶، ص۱۳۶؛ قائم مقامی، ص۴۵ـ۴۷؛ برای اطلاع از شرح احوال شاگردان وی رجوع کنید به قائم مقامی، همانجا؛ صدوقی سها، ص۲۱۹ـ۲۳۱).

ملاحسینقلی همدانی نقطۀ عطفی در تاریخ رویکرد معنوی و عرفانی در حوزه‌های علمیه بود. بدون شک درک محضر حکیم سبزواری ، و تبحرش در فقه پس از بهره‌مندی از محضر شیخ انصاری، تأثیری بسزا درتعمیق معارف سید علی شوشتری داشته است. او با تسلط برمعارف عقلی و فقاهت، راه استادش (شوشتری) را چنان گسترش  داد که پس از او نوعی مکتب تربیتی در نجف شکل گرفت (رجوع کنید به عرفان، حوزۀ نجف*).

شیوۀ سلوک

ملاحسینقلی مبتنی بر معرفت نفس، التزام به مراقبه و اهتمام ورزیدن در مراتب چهارگانۀ آن است (حسینی طهرانی، ۱۳۸۹، ص۱۱۹ـ۱۲۰، ۱۲۳).

بدین ترتیب که در اولین مرحله، سالک باید واجبات شرعی را به جا آورد و از محرّمات بپرهیزد.‌ وی بر این موضوع چندان تأکید داشت که می‌توان شاخص‌ترین مؤلفۀ سلوکی وی را حفظ حدود شریعت دانست. از میان چند نامه‌ای که از او در تذکره‌المتقین آمده است،‌ این رویکرد به وضوح دریافت می شود. وی التزام به شرع را در تمام لحظات، تنها راه قرب به حق می‌دانست و معتقد بود که محبت الهی با ارتکاب به معاصی جمع شدنی نیست و اول و آخر و ظاهر و باطن دین همان ترک معصیت است (تائب تبریزی، ص۱۹۰ـ۱۹۱، ۱۹۳ـ۱۹۴، ۲۰۹).

وی در دومین مرحله به سالک توصیه می‌کند که هرکاری را تنها برای رضای خدا انجام دهد تا این حالت در او ملکه شود.

در مرحلۀ سوم باید خدا را پیوسته ناظر برخود بداند 

و در مرحلۀ چهارم برای آنکه خداوند را حاضر و ناظر در هر لحظه بداند و هر چه غیر حق است را از ذهن دور کند، باید به نفی خواطر بپردازد. از روشهای نفی خواطر در مکتب تربیتی ملاحسینقلی، ذکر، تلاوت قرآن، عبادت، توسل به معصومین علیهم‌الاسلام، و البته بهترین و سریع‌ترین روش نفی خواطر، توجه به نفس است،‌ بدین معنا که سالک در شبانه روز نیم ساعت یا بیشتر به نفس و به ارتباط آن با حق توجه کند تا به تدریج خواطر از آن نفی و معرفت نفس حاصل شود.

بر اثر اهتمام به مراقبه و توجه به نفس،

چهار عالم برسالک منکشف می‌گردد:

توحید افعال، که در آن سالک در می‌یابد منشأ همۀ افعال در جهانِ خارج، خداست؛

توحید صفات، که در آن سالک هرگونه علم و قدرت و حیات و سمع و بصررا در موجودات، وابسته به حق ادراک می‌کند؛

توحید اسماء، که در این مرحله سالک درمی‌یابد هر موجودی به قدر سعۀ وجود خویش از خداوند عالم، قادر، حی، سمیع و بصیر بهره برده است؛

و آخرین مرحله، توحید ذات است که وصف ناشدنی است و تنها می‌توان گفت که در این مرحله، سالک هستی خود را گم می‌کند و در ذات حق فانی می‌گردد (رجوع کنید به تائب تبریزی، ص۱۹۱، ۲۰۹ـ۲۱۲؛ حسینی طهرانی، ۱۳۸۹ش، ص۱۱۹ـ۱۲۱، ۱۲۳ـ۱۲۶).

رحلت

ملاحسینقلی در سفر زیارتی به کربلا در ۲۸ شعبان ۱۳۱۱ درگذشت و وی را در ایوان حجرۀ چهارم از صحن شریف دفن کردند (مدرس تبریزی، همانجا؛ آقابزرگ طهرانی، همان، ص۶۷۷؛ معلم حبیب‌آبادی، ج۴، ص۱۰۸۸). از او کرامات بسیار نقل شده است (صدوقی سها، ص۲۲۷ـ۲۱۶) و دربارۀ حالات او نوشته‌اند که دائماً در مراقبه به سر می‌برده، به طوری که حکایت شده است گاه در خلال درس از بیم آنکه مبادا غفلتی پیش آمده باشد و سخنی برای رضای خداوند نگفته باشد، سکوت می‌ کرده است (قمی، ص۱۴۸).

شیخ آقابزرگ طهرانی  که دو سال پس از رحلت ملاحسینقلی همدانی وارد عراق شد  او را بر روش و طریقۀ سید ابن‌طاووس دانسته است. به عقیدۀ وی، ملاحسینقلی بر بیشتر علمای طبقۀ بعد از خود حق دارد و شاگردان او ستارگان زینت بخش آسمان علم و فضلیت‌اند. وی از اینکه محضر او را درک نکرده تأسف ‌خورده و خوشحال بوده که شاگردان او را درک کرده است.

به نظر او، شاگردان آخوند، علم را با عمل آمیخته‌اند (آقابزرگ طهرانی، همان، ص۶۷۵). سید محسن‌امین (همانجا) نیز دربارۀ ملاحسینقلی نوشته است که در میان معاصرانش برای او، در علم اخلاق و تهذیب نفوس، نظیری یافت نمی‌شود.

چون بیشترین تلاش همدانی در تعلیم و تربیت شاگردان بوده، فرصتی برای تألیف به دست نیاورده و بیشتر آثارش تقریرات او به قلم شاگردانش است.

برخی از آثار وی عبارت اند از:

تقریرات دروس فقه و اصول شیخ انصاری که به قلم خود اوست

 تقریرات درس‌ آقا سیدعلی شوشتری، که وقف حسینیۀ شوشتریهای نجف شده است؛

سه جلد تقریرات درس فقه او، شامل صلاه المسافر، الخلل،و القضاء و الشهادات، که شاگردانش آنها را فراهم آورده‌اند؛

تقریرات درس فقه او در مبحث رهن، که یکی از شاگردانش آن را نوشته و در کتابخانۀ محدّث نوری موجود است؛

امالی وی،در موضوع اخلاق،

که بعضی از شاگردانش آن را جمع‌ آوری نموده‌اند؛ مکاتبات و دستور‌العملها، که میرزا اسماعیل تبریزی (تائب) آنها را همراه با بعضی دستورالعملها و مکاتبات احمد کربلائی و محمد بهاری و محمدبید آبادی جمع‌آوری کرده و در پایان کتاب تذکره‌المتقین در ۱۳۲۹ به چاپ رسانده است (آقابزرگ طهرانی، الذریعه، ۱۴۰۳، ج۴، ص۴۶، ۳۷۲؛ امین، همانجا؛ قائم مقامی، ص۴۷؛ برای اطلاع بیشتر دربارۀ مکاتبات و دستورالعملهای تربیتی ملاحسینقلی همدانی رجوع کنید به تائب تبریزی، ص۱۹۰ـ۲۱۲).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانی؛
(۲) همو، طبقات اعلام‌الشیعه، ج۱، نقباء البشر فی القرن الرابع عشر، نجف ۱۳۷۳/۱۹۵۴م؛
(۳)حسن حسن‌زاده آملی، هزار و یک نکته، تهران [بی‌تا.]؛
(۴)سید جلال‌الدین آشتیانی، در حکمت و معرفت مجموعه مقاله‌ها و مصاحبه‌ای حکمی معرفتی، چاپ حسن جمشیدی، تهران ۱۳۸۵ش؛
(۵)سید‌محسن امین، اعیان الشیعه، ج۶، چاپ حسن امین، بیروت ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م؛
(۶)عبدالحجه بلاغی، مقالات الحنفاء فی مقامات شمس‌العرفاء یا زندگانی شمس‌العرفاء، تهران ۱۳۷۱ق؛
(۷) اسماعیل‌بن حسین تائب تبریزی، رهنمودهای پرواپیشگان تذکره المتقین در آداب سیر و سلوک، چاپ انتشارات نهاوندی، قم ۱۳۸۶ش؛
(۸)سید محمدحسین حسینی طهرانی، اللّه‌شناسی، ج اول، مشهد ۱۴۱۸ق؛
(۹)همو،‌ رساله لب‌اللباب به ضمیمه مصاحبات علامه سید محمدحسین طباطبائی، چاپ سیدهادی خسروشاهی، قم ۱۳۸۹ش؛
(۱۰)همو، مهر تابان یادنامه و مصاحبات تلمیذ و علامه عالم ربانی سیدمحمد حسین طباطبائی تبریزی، مشهد ۱۴۲۹ق؛
(۱۱)منوچهر صدوقی سها، تحریر ثانی تاریخ حکما و عرفای متأخر، تهران ۱۳۸۱ش؛
(۱۲)سیدعباس قائم مقامی، «دو سالک عارف»، کیهان اندیشه نشریه موسسه کیهان در قم، ش پانزدهم، آذر و دی ۱۳۶۶ش؛
(۱۳)عباس قمی، فوائد الرضویه فی احوال علماالمذهب الجعفریه، ]بی‌جا[ [بی‌تا]؛
(۱۴)محمدعلی مدرس تبریزی، ریحانه الادب، ج ۵ و ۶،‌تهران ۱۳۷۴ش؛
(۱۵)محمدمعصوم‌بن زین‌العابدین معصوم علیشاه، طرائق الحقائق، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران ۱۳۳۹ـ۱۳۴۵ش؛
(۱۶)میرزا محمدعلی (معلم حبیب‌آبادی)، مکارم الآثار در احوال رجال دو قرن ۱۳ و ۱۴ هجری، اصفهان ۱۳۵۲ش؛
(۱۷)میرزا جواد ملکی تبریزی، رساله لقاءاللّه به ضمیمۀ رساله لقاء اللّه امام خمینی، چاپ صادق حسن‌زاده، قم ۱۳۸۳ش؛

 دانشنامه جهان اسلامجلد۱۶

زندگینامه آیت الله شیخ محمد رضا مظفر (متوفاى ۱۳۴۲ه. ش)

mozafar-1ماه مجلس


در جنوب شرقى نجف اشرف و در مجله براق ، منزل آیه الله شیخ محمد رضا مظفر واقع بود، پنج ماه پس از درگذشت شیخ ، در پنجم شعبان سال ۱۳۲۲ هجرى آخرین یادگار آن مرد حق دیده به جهان گشود و ((محمد رضا)) نامیده شد.


مادر محمد رضا دختر علامه شیخ عبدالحسین طریحى (۱۲۳۵-۱۲۹۳ ق .) است (۴۰۵) و او در دامان آن زن با فضیلت و با سرپرستى برادر بزرگش ‍ شیخ عبدالنبى مظفر(۱۲۹۱-۱۳۳۷ ق .) رشد کرد. پس از درگذشت شیخ عبدالنبى برادر دیگرش شیخ محمد حسن (۱۳۰۱ – ۱۳۷۵ ق .) سرپرستى او را به عهده گرفت و راهنمایى زندگى اش گردید.


محمد رضا از خاندان علمى و ادبى بنام و معروف شیعى موسوم به ((آل مظفر)) برخاسته است . این خاندان از نیمه سده دوازده قمرى در حوزه نجف اشرف شناخته شد و چهره هاى نامدار و متکبر آن در عرصه هاى متعدد و رشته هاى متنوع علوم اسلامى درخشید و شعاع پرتو نورشان گسترده مراکز علمى – تحقیقى شیعه و غیر آن را در نور دید.


در حوزه نور


محمد رضا پس از فراگیرى خواندن و نوشتن ، در سیزده سالگى راهى مکتب علوم دینى شد و به آموختن مبانى و اصول ادبیات عرب پرداخت و در این مقطع از استاد شیخ محمد طه حویزى بسیار بهره برد. (۴۰۸) او سپس ‍ با عزمى راسخ دوره سطح فقه و اصول را سپرى کرد و آنگاه در جلسات دروس عالى این دو علم و همچنین حکمت و فلسفه و عرفان که از سوى اساتید بنام ذیل تدریس مى شد، حاضر گشت :


۱٫ شیخ محمد حسن مظفر، شیخ محمد رضا به همراه برادر دیگرش شیخ محمد حسین در درس بردار بزرگشان شرکت مى کردند.
۲٫ میرزا محمد حسین نایینى (متوفاى ۱۳۵۵ ق .)
۳٫ شیخ آقا ضیاء الدین عراقى (۱۲۷۸-۱۳۶۱ ق .)
۴٫ میرزا عبدالهادى شیرازى (۱۳۰۵-۱۳۸۲ ق .)
۵٫ سید على قاضى طباطبایى (۱۳۸۵-۱۳۶۶ ق .)
۶٫ شیخ محمد حسین اصفهانى (۱۲۹۶-۱۳۶۱ ق .)


این شخصیت را مى توان معماران بزرگ علمى شیخ محمد رضا دانست که در شکل دهى شخصیت او تاءثیر بسیارى داشت ، بدان حد که خط مشى اصولى ، فقهى و فلسفى او بیشتر متاءثر از دیدگاههاى این استاد است . احترام و تجلیل فراوان مظفر از مقام شیخ محمد حسین گواه ارتباط تنگاتنگ و علاقه بى حد اوست .


سرانجام پس از تلاش پى گیر، حضور در محفل اساتید فن و امداد پروردگار، شیخ محمد رضا به مقام والاى اجتهاد رسید و حضرات آیات شیخ محمد حسین اصفهانى ، شیخ محمد حسن مظفر و سید عبدالهادى شیرازى اجتهاد او را گواهى کردند.


مظفر در سیر کسب دانش ، علاوه بر علوم دینى به فراگیرى دانشهایى چون حساب ، هندسه ، جبر، هیئت و عروض روى آورد و در ۲۱ سالگى کتابى در علم عروض به رشته تحریر درآورد.شیخ محمد رضا مظفر در کنار تحصیل ، مطالعه و تحقیق ، به تدریس معارف حوزه علمیه اشتغال داشت و نخست به تدریس کتاب مکاسب (در فقه ) و رسائل (در اصول ) پرداخت و آنگاه به تدریس دوره خارج فقه و اصول اهتمام ورزید. او همچنین فلسفه اسلامى را به طالبان این فن آموخت و از آن جمله کتاب اسفار اثر ملاصدرا را در منزل خود تدریس مى کرد.


پیشگام اصلاح و نوآورى


با یک نگاه کوتاه به حیات استاد مظفر، مى توان به وجود دو دوره و مقطع فکرى و علمى در زندگى او پى برد؛
دوره اول شامل یادگیرى ، مطالعه ، تحقیق و تدریس به شکل متداول حوزه ، همچون حضور و بر پایى بحثها و درسهاى مختلف و نیل به مقام اجتهاد و گام نهادن در مسیر مرجعیت بود.
دوره دوم عبارت است از فداکردن موقعیت سنتى حوزوى و روى آوردن به تلاش و کوشش در پى اصلاح حوزه با استفاده از شیوه هاى بهینه آموزش ، تدریس ، تالیف و…
به اعتراف بسیارى از شخصیتهاى علمى و دینى ، اگر آیه الله مظفر سرمایه عمر خود را در پى اصلاح حوزه نمى گذاشت ، بى شک یکى از مراجع تقلید مى بود.


استاد مظفر اوضاع حوزه نجف را از همه جوانب تحت مطالعه در آورد و نواقص آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد ولى با این حال مى دانست که تنها بررسى مشکل ، درد را دوا نمى کند و باید در عمل کوششهاى صادقانه و خالصى را در راه جبران این نواقص و حل این نارساییها صورت داد.


در سال ۱۳۴۹ هجرى ، هنگام هجوم فرهنگى کتابهاى دشمنان ، او به همراه شیخ محمد جواد حجامى ، شیخ محمد حسین مظفر، سید على بحرالعلوم ، شیخ على ثامر و تعدادى دیگر به منظور تاءسیس جمعیتى براى نشر و تاءلیف تلاش کرده و نشستهاى متعددى را برپا نمودند و به ابتکار جمع ، علامه شیخ محمد جواد بلاغى به تاءلیف و تفسیر ((آلاءالرحمن )) پرداخت ، البته این تمام نتیجه حرکت مورد نظر بود.


برنامه ها و فعالیت هاى اصلاحى استاد نام او را در زمره یکى از احیاگران عصر حاضر، در تاریخ کهن حوزه علمیه نجف اشرف جاودان ساخت ، اقدامات اصلاحى آیه الله مظفر به قرار ذیل است :


الف – جمعیت منتدى النشر


این نهاد – که در سال ۱۳۵۳ هجرى مجوز تاءسیس را دریافت کرد – بهترین وسیله براى تحقق اهداف اصلاحى در پى نشر فرهنگ دینى و ایجاد روح اسلامى در مردم و استحکام اخلاق بود.
آیه الله مظفر و همفکران دیگر او، خطر تهاجم فرهنگى غرب را بهنگام شناخته و به سرعت جوانان را دریافتند و براى در امان ساختن آنان از شبیخون دشمن ، ایشان را در زیر چتر اندیشه هاى اسلامى جاى دادند و مراکز عالى آموزشى را تاءسیس کردند.
در ماده ۴ اساسنامه جمعیت چنین آمده است :
((اهداف منتدى النشر عبارت است از عمومیت دادن فرهنگ اسلامى و علمى ، و اصلاح اجتماعى به وسیله نشر، تالیف ، آموزش و… با استفاده از شیوه هاى مشروع ))
استاد محمد رضا مظفر ریاست این جمعیت را به عهده داشت و حمایت آیه الله العظمى سید به ابوالحسن اصفهانى از این نهاد نوپا بسیار راهگشا بود.


ب – دانشکده منتدى


آیه الله مظفر در سال ۱۳۵۵ ق . به دنبال تحقق اهداف جمعیت منتدى النشر، یک مدرسه عالى علوم دینى و به عبارتى ((دانشکده اجتهاد)) را تاءسیس کرد و در دوره اول چهار ماده درسى همچون فقه استدلالى ، تفسیر، علم اصول و فلسفه به دانش پژوهان ارائه مى شد. علامه شیخ محمد جواد بلاغیت شیخ عبدالحسین دشتى و شیخ عبدالحسین حلى از اساتید این دانشکده بودند.


ج – مدارس منتدى


تاسیس مدارس منتدى النشر گام بعدى استاد مظفر بود که با استقبال بزرگان حوزه نجف و خاندانهاى مشهور این شهر مواجه شد و این اقبال عمومى در توسعه اش کارگشا بود.در این مدارس ، در طول چند دهه ، مقاطع تحضیلى ابتدایى ، متوسطه (ثانویه ) و پیش دانشگاهى (اعدادیه ) دایر بود و در مجموع دروس جدید با گرایش ترویج فرهنگ دینى آموزش داده مى شد.


د- دانشکده فقه


آیه الله مظفر در سال ۱۳۷۶ ق . دانشکده فقه را در نجف اشرف تاسیس کرد و وزارت فرهنگ عراق در سال ۱۳۷۷ آن را به رسمیت شناخت . مواد درسى این دانشکده عبارت بودند از: فقه امامیه ، فقه تطبیقى ، اصول فقه ، تفسیر و اصول و مبانى تفسیر، حدیث و اصول حدیث (درایه )، علوم بیتى و روان شناسى ، ادبیات و تاریخ ادبیات ، جامعه شناسى ، تاریخ اسلام ، فلفسه اسلامى ، فلسفه جدید، منطق ، تاریخ جدید، اصول تدریس ، نحو، صرف و یک زبان بیگانه .


شیخ محمد رضا خود در دانشکده به تدریس فلسفه اسلامى مى پرداخت و مجلات کتاب ((اصول الفقه )) را آماده میکرد تا در دانشکده فقه تدریس ‍ شود او همچنین به سرپرستى دانشکده و نظارت بر کارهاى تاءلیفى آن مى پرداخت . وى زندگى خود را بطور کامل در اختیار این مرکز علمى گذارد و به شجره جان و روان آن را مستحکم و پایدار کرد و همه تواناییها و امکاناتش را در این دانشکده بذل نمود.


ه‍ تدوین کتابهاى درسى


در قرن اخیر جمعى از اندیشوران حوزه ، تغییر برخى متون درسى و کوتاه کردن طور مدت آموزش را به منظور دستیابى سریع به اهداف متعالى پیشنهاد کرده اند و برخى از مصلحان نیز تحدید بناى علمى و تدوین کتابهاى روز آمد را – با توجه به حفظ عمق و اصالت مطالب آنها – وجهه نظر خود قرار داده اند که این تغییر و جایگزینى همواره با مقاومت برخى دیگر مواجه بوده است .


آیه الله مظفر در میان دو دوره سطح و خارج ، دوره نخست را به دلیل نقص ‍ در موارد درسى و سبک تحصیل و تدریس – نیازمند اصلاح مى دانست و از این رو در پى تاءسیس منتدى النشر و دانشکده فقه ، تنظیم وضعیت آموزشى و افزودن متون آموزشى جدید را هدف کار خویش قرار داد. تدوین کتابهاى ((المنطق ))، ((اصول الفقه )) و ((عقاید الامامیه )) یک نوسازى در نگارش کتابهاى درسى به شمار مى آید که هم اکنون دو کتاب نخست از متون درسى حوزه هاى علمیه بخصوص حوزه مقدس قم مى باشد.


و – ترمیم امر تبلیغ


استاد مظفر، خطابه و تبلیغ متداول در نجف را در شاءن آن حوزه کهن نمى دانست ، زیرا امروزه هیچ خطیبى بدون آگاهى از افکار زمان و مسائل و موضوعات علوم جدید از یک طرف و احاطه کامل به تعالیم و معارف اسلامى از فقه تفسیر و حدیث و تاریخ از سوى دیگر نمى تواند رسالت اسلامى خود را در سطح عالى و وسیع انجام دهد. او خطابه حسینى را یکى از مهم ترین وسائل تبلیغ مى شناخت و وضع موجود حوزه را رسا نمى دانست و افتتاح مؤ سسه و مدرسه اى براى تربیت خطیب را یگانه راه نجات از آن نارسایى تلقى مى کرد.


گشودن دانشکده وعظ و ارشاد از آرزوهاى شیخ بود. در سال ۱۳۶۳ ق . مجموعه اى به ریاست خطیب برجسته عراق ((شیخ محمد على قسام )) و با نظارت آیه الله مظفر تشکیل شد و کار آزمایشى خویشى را – قبل از افتتاح رسمى دانشکده – با برپایى یک کلاس آغاز کرد و درسهایى چون فقه ، علوم عربى ، اصول دین و اصول حدیث (علم درایه ) در آن تدریس ‍ مى شد. مدت کوتاه از عمر آن نگذشته بود که حملات پیاپى بر آن وارد آمد و اتهامات ناروایى بر آن زده شد، در حالى که این مؤ سسه با اهدافى عالى و انگیزه اى مخلصانه تاءسیس شده بود هدفى جز زدودن پیرایه ها نداشت . اما افسوس که مصلحان همیشه در معرض اتهام اند و ناآگاهان سدى در مقابل اندیشه هاى والاى ایشان !


ز – تربیت یافتگان


استاد مظفر در دوره حیات علمى خود، دانش پژوهان بسیارى را در سایه تربیت و تدریس قرار داد و آنان را با معارف دین آشنا ساخت . اسامى برخى از شاگردان آن عزیز را – چه در داخل منتدى النشر و دانشکده فقه و چه بیرون از آن – مرور مى کنیم :
شیخ احمد قبیسى ، شیخ احمد وائلى ، سید جواد شبر، شیخ جواد قسام ،سید حسین خرسان ، شیخ صالح آل شیخ راضى ، سید عبدالکریم قزوینى ، شیخ عبدالهادى فضلى ، سید عبدالهادى محسن حکیم ، شیخ غلامرضا عرفانیان ، دکتر سید محمد بحرالعلوم ، سید محمد تقى طباطبایى تبریزى ، سید محمد جمال هاشمى ، شیخ محمد حسن طریحى ، سید محمد حسن قاضى ، سید محمد صدر، شیخ محمد على ایروانى ، شیخ محمد على تسخیرى ، شیخ محمد مهدى آصفى ، دکتر محمود بستانى ، دکتر محمود مظفر، سید مرتضى حکمى ، سید هادى فیاض ، شیخ یونس ‍ مظفر و…


ح – بر بال قلم


آیه الله محمد رضا مظفر یکى از نویسندگان چیره دست و نامدار معاصر است که زیبایى تعبیر، رسایى متن ، حسن انسجام و بیان جذاب همراه با استحکام مطالب و دقت نظر در نوشته هایش هویداست . این امتیاز مرهون تلاشهاى دوران جوانى او در آشنا شدن با متون ادبى و ادبیات معاصر و ممارست بر روز آمد کردن تالیفاتش مى باشد بدان حد که آثار هم آمیخته دانش و ادبیات وى ، عقل را اشباع مى سازد و عاطفه را آرامش مى بخشد.


ساده نویسى در مطالب علمى از هنرهاى ادبى اوست و آن بر بال قلم نشسته ، شیفتگان علم را به آسمانها
ى فلسفه و منطق و اصول و کلام پرواز مى داد و دانشهاى دقیق را به شیوه اى روان به ایشان عرضه مى کرد و بر خلاف دیگران که به شیوه سنتى انس داشتند، او مرحله جدید تدوین آثار اسلامى ، با بهره گیرى از اسلوب نثر فنى جدید را به حوزه ارائه داد.

نوشته هاى ارزنده او عبارتند از:

۱٫ اصول الفقه : این اثر زیبا به حقیقت نوعى نوسازى در نگارش کتابهاى درسى دوره سطح محسوب مى شود و مؤ لف فرزانه ، آن را به منظور تدریس ‍ در دانشکده فقه نجف نوشته است . نوآورى علمى ، اتقان و عمق مطالب ، اصول فقه را اثرى جاودان و ماندنى ساخته و استاد به منظور رفع خلاء موجود بین دو کتاب ((معالم )) و ((کفایه )) و با تاسى از ابتکار استاد خویش شیخ محمد حسین اصفهانى – در دسته بندى مباحث – آن را تنظیم کرده است .
۲٫ عقاید الامامیه : این کتاب ، مجموعه اى از عقاید اسلامى بر اساس روش ‍ اهل بیت علیه السلام مى باشد که به صورتى فشرده و رسا تنظیم شده است ، اثرى که از هرگونه پیچیدگى هاى رایج کتب کلامى عارى بده و براى همگان در خور فهم است . استاد پیشتر این مطالب را در سال ۱۳۶۳ ق . در دانشکده دینى منتدى ارائه کرده بود و سپس آن را بدنى نام و همچنین به نام ((عقاید الشیعه )) به چاپ رساند و هدف عالى او از نگارش آن تقریب بین مذاهب اسلامى بود.
۳٫ المنطق : این اثر مجموعه درسهاى ارائه شده ایشان از سال ۱۳۵۷ ق . در دانشکده منتدى النشر مى باشد و به عنوان متن مهم درسى جایگاهى ویژه را به خود اختصاص داده است .
دیگر آثار چاپى و خطب استاد از این قرار است :
۴٫ احلام الیقظه ،
۵٫ تاریخ الاسلام ،
۶٫ تتمه احکام الیقظه ،
۷٫ حاشیه المکاسب ،
۸٫ حریه الانسان و ارتباطها بقضاءالله ،
۹٫ دیوان شعر،
۱۰٫ رساله عملیه فى ضوء المنهج الحدیث ،
۱۱٫ الزعیم الموهوب السید ابوالحسن اصفهانى ،
۱۲٫ السقیفه ،
۱۳٫ شرح حال صدرالدین شیرازى (ملاصدرا)،
۱۴٫ شرح حال شیخ محمد حسن نجفى (صاحب جواهر)،
۱۵٫ شرح حال شیخ حسین اصفهانى ،
۱۶٫ شرح حال مولا محمد مهدى نراقى ،
۱۷٫ شیخ الطوسى مؤ سس جامعه النجف ،
۱۸٫ على هامش السقیفه ،
۱۹٫ فلسفه ابن سینا،
۲۰٫ الفلسفه الاسلامیه ،
۲۱٫ فلسفه الامام على علیه السلام ،
۲۲٫ فلسفه الکندى ،
۲۳٫ المثل الافلاطونیه عند ابن سینا،
۲۴٫ مجموعه اى اشعار (در کتاب شعراء الغرى )،
۲۵٫ مجموعه اى از رسائل در علم کلام ،
۲۶٫ مذاکرات الشیخ ،
۲۷٫ النجف بعد نصف قرن ،
استاد همچنین مقدمه هایى بر آثار مکتوب دیگران نوشته اند:
از آیه الله مظفر مقالات متعددى – با نام صریح یا مستعار – در مجله هایى چون ((العرفان )) در صیدا، ((الدلیل ))، ((الهاتف )) و ((النجف )) در نجف ، ((الکحلاء)) در عماره ، ((المرشدالعربى )) در لاذقیه ، ((الفکر)) در بغداد و ((الرساله )) در مصر به چاپ رسید.


شبنم شعر


استاد مظفر از جوانى به شعر روى آورد و جرقه هاى آغازین آن نزد شیخ محمد طه حویزى افروخته شد و در پرتو راهنماییهاى استاد به سرودن شعر پرداخت و بخوبى از عهده ظرافتها و نکات دقیق آن برآمد. هرکس به سروده هاى او نظر بنماید در آن فنون شعر لطیف و ظریفى مى یابد و به افقهاى ادبى نوى برخورد مى کند.
در ((دیوان شعر)) ایشان ، حدود پنج هزار بیت وجود دارد.
برخى از سروردهاى استاد در بعضى از کتابهاى فاخر موجود است .


چشمه بیدارى


آیه الله مظفر زندگى اش را تنها به فعالیتهاى فرهنگى و علمى حوزه محدود نساخت ، بلکه اندیشه نافذش ، مسائل و موضوعات اجتماعى و سیاسى جامعه و امت اسلامى را درنوردید و هر پدیده مهم را به دقت دنبال مى کرد. بحرانها و مشکلات تحمیل شده بر مسلمانان ، او را بیشتر تحت تاءثیر قرار مى داد و استاد را به تلاش وامى داشت .


فشارهاى روزافزون فرانسویان بر مردم الجزیر و نامردمیهاى صهیونیستها نسبت به مردم فلسطین ، حوادث ناگوارى است که از دید نافذ او پنهان نبود و آن فقیه فرزانه را در رنج فرو مى برد و گاهى در برخى از نشریات مقالات مفیدى مى نگاشت . وى همچنین در جنگ بین مصر اسرائیل در سال ۱۹۵۶ م . تلگرافى خطاب به شیخ الازهر فرستاد و همدردى خود را با ملت مصر اعلام داشت .


آن استاد صهیونیسم را خطر بزرگ براى جامعه اسلامى مى دانست و اصولا انحراف سردمداران کشورهاى اسلامى از حق و مسامحه ایشان با دیوسیرتان غرب را عامل بدبختى مسلمانان و ریشه رشد صهیونیستها مى دانست .


آیه الله مظفر با همکارى گروهى از اندیشمندان مسؤ ولیت شناس ، براى مقابله با افکار الحادى ،((جماعه العلماء)) را در نجف اشرف پى نهاد تا این نهاد برخاسته از حوزه مبارزه با بى دینى و تهاجم فرهنگى دشمنان را پى گیرد و جلوگیرى از گسترش افکار کمونیسم را رهبرى کند. بیانیه هاى منتشره این گروه ، گواه بینش و بلند نظرى مؤ سسان آن است .


در پى مخالفت امام خمینى (ره ) و دیگر مراجع بزرگ ایران با فعالیت هاى ضد اسلامى شاه ایران ، علماى نجف همچون آیه الله مظفر با ایشان همصدا شده ، از حرکت انقلابى روحانیون حوزه علمیه قم حمایت و پشتیبانى کردند و ضمن صدور چندین اطلاعیه ، مخالفت خود را با تصویب لایحه انجمنهاى ایالتى و ولایتى اظهار داشته و انزجار خود را از اقدام ظالمانه رژیم پهلوى در فاجعه خونبار مدرسه فیضیه اعلام کردند.


در گذشت


آیه الله شیخ محمد رضامظفر در شانزدهم ماه مبارک رمضان سال ۱۳۸۳، در سن ۶۲ سالگى مرگ را در آغوش کشید و پرستوى آسمان گردید و به سوى حق پرواز کرد و پیکر مطهر او با حضور مراجع بزرگ ، علما و مردم تشیع شد و در مقبره خانوادگى واقع در جاده کوفه ، در کنار مرقد برادرش ‍ شیخ محمد حسن مظفر به خاک سپرده شد.امید است حرکت اسلامى استاد به وسیله اندیشمندان مصلح و پرتوان حوزه ها ادامه یابد.


گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه آیت الله میرزا جواد  ملکی تبریزی

آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی

روزهاى زندگانى انسان ، ایام هجرت او از ((عالم قدس )) است تا در کلاس تربیت و خودسازى شرکت کند و در مدرسه آفرینش حضور یابد و پس از چندى به ابدیت رجعت کرده ، در دیار قرب قرار گیرد.

از طلوع خورشید حیات تاکنون چهره هایى تابناک ، این کلاس را با بهترین امتیاز پشت سر گذاشته و با دستیابى به قله قدس و معرفت ، ((مقام آدمیت )) را کسب کرده اند.

عارف فرزانه و عالم وارسته ، ((حاج میرزا جواد آقا ملکى تبریزى )) از جمله انسانهاى هوشمندى بود که سرمایه عمر خویش را با خداى خود سودا نمود و بر لحظه لحظه آن دیده بصیرت آمیز و ژرف نگر گشود. مدتى به ((تحصیل )) پرداخت و زمانى ((تدریس )) را پیشه خود ساخت و عمرى را به ((تهذیب )) خود و دیگران گذراند. و سرانجام با نفس ‍ مسیحایى خویش ((روح الله )) پرورید و ((چلچراغ هدایت و رستگارى )) در شبستان حوزه آویخت .

اینک نسیم لطف الهى ، فرصتى بهارگونه برایمان پدید آورده است ، با هم گذرى شتابان و سیرى سریع بر زندگانى آن فرهیخته والا گوهر مى نماییم تا از آبشار معرفت وى ، زلال اندیشه و جرعه هاى ناب از آن خود سازیم .

میلاد میرزا

خورشید قرن سیزدهم هجرى رو به افول بود که تبریز لبریز از شادى و سرور شد. ((لطف )) الهى پسرى زیبا به خاندان ((حاج میرزا شفیع )) داد که ((جواد))ش نام نهادند. گلخنده هاى شادى و شور بر چهره اهل خانه نشسته بود و همگان بوسه سپاس به درگاه الهى مى زدند. پدر طفل به پاس ‍ این نعمت ، چندین روز مردم شهر را از ((سفره نعمت )) خود بهره مند ساخت .
((جواد)) در دامان مادرى مهربان و پدرى صالح مراحل رشد و ترقى را پیمود و سالهاى کودکى هر یک ، دفترى نوبر دیدگان وى مى گشود.

شیرین جرعه هاى معرفت

پاى همت به مدرسه نهاد و با کمال ادب و فروتنى زانوى تعلم در مقابل استاد بر زمین زد. صرف ، نحو، منطق ، معانى بیان و دروس مقدماتى دیگر را در تبریز فراگرفت و پس از مدتى ((سطح )) را به پایان رساند. روشنى باران نور در سرزمین وجودش وى را راهى دیار یار ساخت و به سوى نجف اشرف هدایت نمود.

بسان عبدى ذلیل و مریدى فقیر، پاى ارادت بر صحن ولاى خود نهاد و با قدمهاى همراه با محبت خویش به سوى ((ضریح ولایت )) شتافت و از آن حضرت استمداد ((تحصیل و تهذیب )) نمود.

چندى از ورود او به نجف اشرف نگذشته بود که عشق ولایت کارى کارستان کرد و شعله هایى هدایت یکى پس از دیگرى رخ نشان داد. دست تقدیر پاى او را به درس محدث محقق ، میرزا حسین نورى کشاند و اندیشه با شکوه وى را از انبوه دانش و بینش ، فقیه وارسته آیه الله حاج آقا رضا همدانى بارورتر ساخت . ثمرآفرین خوشه هاى فکر و اندیشه میرزا جواد آقا با حضور در درس آخوند ملامحمدکاظم خراسانى چشمگیرتر شد و تابناکى چهره وجود او با آشنایى با آخوند ملا حسینقلى همدانى افزون گردید؛ هم او که بسان اکسیرى ، میرزا جوادآقا از ملک به ملکوت رسانید، کسى که نسیم نگاهش غبار رذایل را از صفحه جان انسانها مى شست و تاءثیرى ژرف در کلامش دیده مى شد.
چلچراغ بیدارى
سالهاى هجرت و روزهاى تشرف در نجف با انبوه برکات همراه بود و تلاش ‍ بسیار در راه تحصیل و تهذیب رهاوردهاى مبارکى در پى داشت . تا اینکه میرزا جواد آقا در سال ۱۳۲۱ قمرى / ۱۲۷۰ ش . آهنگ رجعت به ایران کرد و به زادگاهش تبریز وارد شد.
جاذبه معنوى او روشن ضمیران پاک را بسان پروانه هایى عاشق گرداگردش ‍ به پرواز درآورد و از محضر پرفیض وى آنان را سیراب ساخت .
دانش پژوهان از بارش دانش وى بهره مى بردند و مردم نیز با قلبى مطمئن و روحى پرشور اطراف او حلقه مى زدند. در این سالها بود که واقعه مشروطه پدید آمد و ارتش روسیه بخشى از آذربایجان را اشغال کرد، مردم بى پناه آن خطه به خاک و خون کشیده شدند و شهر تبریز محاصره گردید. راهى غیر از ترک دیار باقى نماند. از این رو حاج میرزاجوادآقا به دور از چشم متجاوزان رو به سوى تهران گذارد و از آنجا به زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السلام شتافت . سپس به قم مهاجرت کرد و این شهر را وطن دوم خویش قرار داد.
ارمغان ارزشمند دوران تحصیل و تدریس حاج میرزا جواد آقا، ژرف نگرى و اندیشمندى بسیار نسبت به اوضاع جهان بود. وى صاحب سیرتى سیاسى شده بود و هماره حوادث را با دیده بصیرت و بینش مى نگریست . حکومت زمان خود را مردود مى دانست و صاحب منصبان را افرادى ناپاک و غاصب مى شمرد. هیچ گاه روى خوش به آنان نشان نمى داد و با زبان دعا، ناخرسندى خویش را نسبت به اوضاع ابراز مى نمود.

افرادى که براى مشورت به حضورش مى شتافتند از قبول کارهاى دولتى منصرف مى ساخت و سردمداران حکومت را همچون ستمگران بى امیه و بنى عباس قلمداد مى کرد.

تدریس و تهذیب در قم

سال ۱۳۲۹ ق . قم پذیراى وجود حاج میرزا جواد آقا شد. در آن ایام این شهر از حداقل امکانات محروم بود، جمعیتى اندک داشت و هنوز حوزه علمیه مقدس و پر برکتشان تاءسیس نشده بود.این عارف فرزانه اندکى پس از ورود، به درخواست برخى از افراد پارسا، جلسات درس و محافل اخلاق بپا کرد.

درس ((فقه )) که متن آن مفاتیح فیض کاشانى بود و در پى آن درس ((اخلاق و عرفان )) براى عموم مردم که در مدرسه فیضیه تشکیل مى شد. درس دیگرى براى بعضى از خواص در منزل حاج میرزا بر قرار مى شد که اخلاق و عرفان موضوع آن بود. علاوه بر این ، نماز جماعت در مسجد بالاسر حرم مطهر حضرت معصومه علیهاالسلام نیز از سوى ایشان اقامه مى گردید؛ که امام خمینى و آیه الله بهاءالدینى از جمله افرادى بودند که در نماز حاج میرزا جواد آقا شرکت مى کردند.

تابناکى سالهاى حضور این شخصیت علمى عرفانى ، زمینه ساز هجرت بسیارى از علما و بزرگان به سوى این خطه گردید. در آن ایام عوام و خواص ‍ از سرو سبز وجود ایشان بهره هاى وافر مى بردند و و منزل وى دارالشفاى روان مردم زجر دیده و مصیبت زده بود. لطافت سخنان این فرزانه سخت کوش در مناسبتهاى مختلف ، امواج مردم را لبریز از شادى و نشاط در ایام عید و سرور معصومین علیهم السلام مى نمود و جرعه هاى معرفت بسیارى در ایام رحلت و عزا در کام وجود آنان سرازیر مى کرد.

گویا تقدیر چنین بود که پاکى و قداست در حوزه علمیه قم به دست چنین وارسته اى پاک ، پى ریزى شود تا دهه اى بعد، پاى همت و تلاش به وسیله حاج شیخ عبدالکریم حائرى به میان گذارده شده و حوزه علمیه قم ، قامت سبز خود را برافرازد.
آنان که با حالات ملکوتى و عبادى این فرزانه عارف آشنا بودند ایشان را از بکائون مى شمردند. عبدى صالح که سه ماه رجب ، شعبان و رمضان را پى در پى روزه مى گرفت و در قنوت نمازهاى نافله این بیت حافظ را مکرر مى خواند:

ما راز جام باده گلگون خراب کن
زان پیشتر که عالم فانى شود خراب

شاگردان درس اخلاق

حوزه درسى حاج میرزا جواد آقا، سرچشمه نورى بود که حسینیه دلهاى شیفتگان را، روشن و آفتابى مى نمود. پلکان ملکوت براى ره پویان وارستگى محسوب مى شد. تاءثیر کلام ژرف آن استاد خود ساخته ، بذر صلاح و اصلاح در گستره دلها مى افشاند؛ به طورى که هر یک از شاگردان ، خود پرچمدار صلاح و سداد شدند و جمع بسیارى را به سر منزل مقصود رهنمون ساختند.

برخى از شاگردان مرحوم ملکى (ره ) عبارتنداز:

۱٫امام خمینى – قدس سره الشریف -نفس مسیحایى حاج میرزا جواد آقا، صمیم جان خمینى عزیز را چنان تاءثیر بخشید که ((روح الله )) گردید و بیرق انقلابى سترگ را به دست خویش ‍ گرفت . از این رو امام راحل (ره ) در کتاب ((معراج السالکین ))، چون سخن از عرفان مى شود، استاد خود را ((شیخ جلیل القدر)) لقب داده و ((عارف بالله )) مى خواند و علاقه مندان به تهذیب و وارستگى را به مطالعه کتابهاى ایشان راهنمایى مى نماید.
و در کتاب ((چهل حدیث ))، بیدار دلان را به ((رساله لقاء الله )) آن بزرگوار رهنمون مى شود.
آن فرزانه کبیر، در جاى دیگر که از قم و قبرستان شیخان سخن به میان مى آید خطاب به استاد شهید مطهرى مى فرماید:((در قبرستان قم یک مرد خوابیده است و او حاج میرزا جواد آقاى تبریزى است .))

۲٫حاج آقا حسین فاطمى قمىدانشمندى الهى و پر مهر که سالیان بسیار خوشه چین گستره دانش استاد خود بود و تدریس اخلاق و تربیت نفوس بسیارى را به عهده داشت .

۳٫ آخوند ملا على همدانى عالم ربانى و فرزانه اى شایسته که از همدان به قم هجرت کرد و طوباى وجود خود را با انبوه معارف الهى از حاج میرزا جواد آقا برکت بخشید و تاءثیرى جاودان در روح خود ایجاد کرد.

۴٫ حاج شیخ عباس تهرانى

۵٫ سید محمود مدرسى

۶٫ حجه الاسلام سید محمود یزدى

۷٫ محمود مجتهدى

۸٫ شیخ اسماعیل بن حسین ((تائب ))

۹٫ حاج میرزا عبدالله شالچى

گنجینه هاى نور

((عالم )) بسان نخلى بلند از برکات است که باید چشم انتظار بر ((قامت سخاوت او داشت تا عنایت کند و دامن نیاز انسان را پر از ((گوهر معرفت )) نماید. با سیره سبز خود و روح بارانى خویش همواره نزول لطف و محبت داشته باشد و گاهى با بیان مبین خویش و زمانى با قلم تابناک خود، صفحه دلها را نورافشان نماید.

در این مقال ، چشم اطاعت بر هم مى گذاریم ، با گوش جان سخن امام راحل ؛ خمینى عزیز را پذیرا مى شویم که فرمود: ((… از علماى معاصر کتب شیخ جلیل القدر، عارف بالله حاج میرزا جواد آقا ملکى تبریزى را مطالعه کن )). و با هم کتب ایشان را مرور مى نماییم :

۱٫ ((اسرارالصلاه ))؛ کتابى که حاوى هزار نکته از اسرار نماز است و بسان استاد اخلاق براى انسانهاى آماده خودسازى محسوب مى شود. برخى از اسرار طهارت و عبرت و تفکر را گوشزد مى کند و به معانى وسوسه و الهام مى پردازد. با بحث از گناهان کبیره اشاره اى به توبه نموده و حضور قلب و حالات ملکوتى آدمى را توضیح مى دهد.

۲٫ ((المراقبات )) یا ((اعمال السنه ))؛ در این اثر پربها، مقدمه اى کوتاه پیرامون دعا و راز و نیاز به چشم مى خورد و سپس با قلمى زیبا و گویا، اعمال ماههاى مختلف ، آثار و برکات روحى و معنوى آنها توضیح داده شده است .

۳٫ ((رساله لقاء الله ))؛ کتابى لبریز از نورانیت و معنویت که ره پویان راه تهذیب و وارستگى را به قله قداست و طهارت روح مى رساند. معناى ((لقاء الله )) و آیات مربوط به آن را توضیح داده ، از اسم اعظم گفتگو مى کند و سپس راه موفقیت الهى را براى سالکین بیان مى نماید.

۴٫ کتابى در فقه

۵٫ رساله اى در حج

۶٫ حاشیه فارسى بر ((غایه القصوى ))

بوى گل را از که جوییم ، از گلاب

اینک که فرصت حضور در محضر عارف فرزانه ، حاج میرزا جواد آقا ملکى برایمان میسر نیست ، سیره آسمانى و راه و روش زندگانى و عبادات آن والا مقام را از زبان شاگردانش جویا مى شویم :

آیه الله حاج سید حسین فاطمى :
((او خودش دستورالعمل اخلاقى بود. شب که مى شد در صحن خانه دیوانه وار قدم مى زد و مترنم بود که :

گر بشکافند سراپاى من
جز تو نیابند در اعضاى من

آخرین حرفش در بیماریش این بود که گفت ((الله اکبر)) و جان تسلیم کرد.))

محقق ارجمند شیخ محمد رازى :
ایشان ماههاى رجب و شعبان را روزه بودند و در مدرسه فیضیه درس ‍ اخلاق عمومى مى گفتند. اکنون که سى سال از رحلت آن عالم ربانى مى گذرد، در و دیوار مدرس و فضاى مدرسه ، صداى حزین و گریان ناله هاى شوق و سوزان او را به گوش هوش مى رساند که مى گوید:
ععع اللهم ارزقنا التجافى عن دارالغرور و الانابه الى دارالخلود و الاستعداد للموت قبل الفوت . 
ارتباط وى با حضرت بقیه الله ارواحنا الفداء بسیار و ملازمتش به تقوا و ورع فراوان بود. مراقبتى بسیار به نوافل و حضور و توجه دایمى فراوان داشت و لحظه اى از یاد خداوند بیرون نمى رفت .

مرحوم حاج میررزا عبدالله شالچى :
((مرحوم استادم ، آیه الله ملکى ، اجتهاد فکرى و درونى داشت . در برداشتهاى درونى قوى بود. ایشان دستورهایى در خوردن ، خوابیدن و اعمال و رفتار ارائه مى دادند که بسیار مؤ ثر بود و شخصى را پاک و پیراسته کرده ، و به سوى الله رهنمون مى نمود.
… الان نیز مرقد ایشان – در قبرستان شیخان قم – محل حوایج است . من هر وقت حاجتى داشته باشم بر سر قبر ایشان مى روم .))

دستورالعمل هاى حاج میرزا جواد آقا

((دستورالعمل )) شیوه هاى تهذیب نفس و اصلاح اخلاق است که استادان اخلاق براى پیرایش روح و کمال انسانها بدانها ارائه مى کنند.
مرحوم آیه الله ملکى در طول حیات خویش دستورالعملهاى بسیارى از خود باقى گذارده که هر یک گنجینه اى از گوهرهاى عبودیت و بندگى است . با هم نگاهى به برخى از این سخنان مى نماییم ،
… ((شناخت نفس )) راه مطلوب براى خودسازى است . براى این امر مهم باید به عالم عقلى رسید. تا انسان پاى به این عالم نگذارد و از دنیاهاى دیگر بیرون نرود ((معرفت نفس )) حاصل نمى شود. از این رو در پى اتمام این معرفت ، مرحوم مغفور (ملا حسینقلى همدانى ) که خداوند بهترین جزاى معلمان ما را به او بدهد مى فرمود:
((باید انسان مقدار زیادى از خوراک و غذایش را کم کند و از استراحت و خواب خود بکاهد تا جنبه حیوانیت در او کاسته شده ، ابعاد روحانى بیشترى به دست آورد. میزان آن را هم چنین فرمود که انسان روز و شب بیش از دو مرتبه غذا نخورد و از خوراکیها در بین دو وعده استفاده نکند. هر وقت غذا مى خورد باید مثلا یک ساعت بعد از گرسنگى بخورد و آنقدر بخورد که تماما سیر نشود و باز هم میل به غذا داشته باشد.

… گوشت زیاد را ترک کند و در شب و روز هر دو وعده گوشت نخورد و در هر هفته دو و سه دفعه هر دوالعین هم روز و هم شب ) را ترک کند و یک وعده هم بر خود لازم بداند که نخورد. و اگر بتواند روزه هاى سه روز هر ماه را ترک نکند… شبانه روز شش ساعت بخوابد و البته در حفظ زبان و دورى از اهل غفلت کوشش بسیار کند…))

جواد بن شفیع کجاست ؟

در جاى دیگر با بیان آیه ععع ((ثم فى سلسله ذرعها سبعون زراعا فاسلکوه ))عععع به توصیف حالات دردناک اهل آتش در دوزخ پرداخته و خود را در بین آنان تصور مى نماید سپس دفتر دل گشود. و با پروردگار خویش با واژه نورآفرین ععع ((ارحم الراحمین ))عععع به گفتگو مى پردازد. با طلب مغفرت و رحمت فریاد ((جواد بن شفیع کجاست )) را با گوش جان مى شنود. از صیحه هاى مالک دوزخ ، فریادهاى دوزخیان ، بسته شدن پاها به پیشانى و سیاهى صورت از ظلمت گناه یاد کرده و آه از نهاد خود بلند مى نماید.
و در پایان مى فرماید:
قبل از رفتن باید فرصت را غنیمت شمرد، راحتى آن سوار فراهم کرد و عذاب دردناک و جانسوز را بر طرف ساخت . در گفتار، رفتار و ظاهر و باطن اظهار عجز و ابراز حقارت کرد تا در مسیر لطف خداوند قرار گیریم و بدین سبب ، آتش عذاب خاموش شود.

تکبیر پرواز

… سرانجام آخرین آفتاب از خورشید حیات و زندگانى اندیشمند عارف ، حاج میرزا جواد آقا ملکى تبریزى نمایان شد و روز یازدهم ذیحجه سال ۱۳۴۳ قمرى فرصت دیدار و هنگام لقاء رخ نشان داد.
چگونگى حضور آن عارف فرهیخته را در ملکوت از زبان فرزانه وارسته ، حاج آقا حسین فاطمى آگاه مى شویم :
روز پنجشنبه ، عید قربان بود. صبح ، مسجد جمکران رفتم و قبل از ظهر به منزل برگشتم . چون وارد شدم خبر دادند که حاج میرزا جواد آقا جویاى احوال شما شده اند. چون از کسالت وى اطلاع داشتم بدون هیچ معطلى به خدمتشان رفتم ، ایشان به حمام رفته ، خضاب بسته و پاک و مطهر در بستر نشسته بودند در ظاهر منتظر اذان بودند اما انتظار بیش از این مقدار بود. چون ظهر فرا رسید در بستر شروع به اذان و اقامه کردند. با گفتن هر جمله اى بهجت بیشتر و آرامش فراوان ترى سراغ او مى آمد. پس از اذان ، دعاى تکبیران افتتاحیه را ترنم کردند. سپس دو دست را بالا برده تا تکبیره الاحرام بگویند که گویى درهاى آسمان براى ورود او گشوده شد لبهایش حرکت کرد و دستها به لرزش افتاد و با آخرین کلام اولین دیدار حاصل شد؛ ((الله اکبر))
مرغ روحش از بدن پاکش به سوى عالم قدس پرواز کرد و به سوى یار و محبوب دیرینه خویش ، پر کشید.

ساعاتى بعد، مردمان وارسته و رادمردان عرصه تهذیب و اخلاص ، پیکر معطر وى را تشییعى با شکوه نمودند و در جوار حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه علیهالسلام به خاک سپردند.

… اینک دهها سال است که مرقد مرمرین آن مرد ملکوتى در قبرستان شیخان قم با ضریحى از نور، گل دسته اى معنوى و گنبدى آسمانى ، روشنى بخش دلهاى عاشق و روانهاى پاک است . دست ارادت بر قبر آن فرزانه والا مقام گذاشته و لب به سخن مى گشایند استمداد اخلاص و تقوا کرده و نورانیت قبول از قبر پاکش مى گیرند تا در عرصه هاى گوناگون توشه هاى همیشه جاودان همراه خویش داشته باشند.

رحمت الهى بر او باد روزى که پاى حیات بر زندگانى گذارد، زمانى که به اوج ابدیت پر کشید و هنگامى که زنده شده و در پیشگاه الهى حاضر مى گردد.
والسلام

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه آیت الله عبدالحسین دستغیب

 تولد

در عاشوراى ۱۳۳۲ ق . در شیراز کودکى به دنیا آمد که چون آن ایام ، روزهاى پرسوز شهادت سالار شهیدان ، امام حسین علیه السلام بود نامش را ((عبدالحسین )) نهادند.
خاندان عبدالحسین از سادات حسنى و حسینى به شمار مى رفتند که از حدود چهار قرن پیش در شیراز به ((دستغیب )) معروف شده بودند. سیادت نشان افتخار این خانواده بود و حلقه هاى نورانى پیوند او را (باسى و دو واسطه ) به حضرت ((زید شهید)) فرزند امام سجاد علیه السلام مى رساند.

از این خاندان در طول تاریخ عالمان بزرگ برخاسته اند از جمله امیر فضل الله بن محب جالله حسینى (متوفاى ۱۰۴۳)، سید حکیم دستغیب (متوفاى ۱۰۷۷)، میرزا ابوالحسن دستغیب (متوفاى بعد از ۱۳۰۰ ق .) میرزا هدایت الله (متوفى ۱۳۲۰ ق .) میرزاابومحمد دستغیب و آقا سید محمد تقى پدر سید عبدالحسین .

تحصیل

سید عبدالحسین درس را از مکتب خانه شروع کرد و با فراگیرى قرآن و نصاب و خواندن چند کتاب منظوم منشور فارسى دوره مکتب را پشت سر گذاشت . پس از آن شروع به تحصیل علوم اسلامى نمود و درسهاى ابتدایى حوزه علمیه را نزد پدر خواند و از محبت هاى پدرانه و استادانه اش بهره برد. در سال ۱۳۴۲ ق . در حالى که یازده ساله بود پدر را از دست داد و در نوجوانى روح لطیفش سخت آزرده و از نعمت پدر محروم گشت .

پس از فوت پدر تحصیلات را در مدرسه خان شیراز ادامه داد و از نورانیت و روحانیت مدرسه نیز بهره مند بود. این مدرسه در مدت حیات خود انسانهاى پاک و والاتبارى را در خود جاى داده بود و آنان با دعاها و خلوص ‍ و معرفت خود فضاى آن را عطرآگین کرده بودند. صدرالمتالهین شیرازى و بسیارى از عالمان بزرگ در این مدرسه درس خوانده بودند.

او در حوزه شیراز مدتها به تحصیل پرداخت و نزد اساتیدى همچون شیخ اسماعیل ، ملااحمد دارابى ، و آیه الله ملاعلى اکبر ارسنجانى دوره مقدماتى و سطح را به پایان رساند پایان یافتن دروس سطح حوزه او همزمان با غائله کشف حجاب رضاخانى بود و دستغیب جوان در همان سنین (حدود ۲۵ سالگى ) به مبارزه با این تهاجم بزرگ پرداخت . اما ماءموران او را زیر فشار قرار دادند و او نیز در سال ۱۳۱۴ ش . مجبور به حرکت به سوى نجف شد. در نجف اشرف تحصیلات خود را ادامه داد و با تلاش پیگیر در طول هفت سال به مقام شامخ اجتهاد نایل آمد.

استادان

آیات عظام :
۱- سید ابوالحسن اصفهانى
۲-ایت الله محمد جواد انصاری همدانی
۳- آقا ضیاء عراقى
۴- آقا سید باقر اصطهباناتى
۵- شیخ محمد کاظم شیرازى از معماران علمى او در حوزه نجف بودند.

تهذیب

روح جستجوگر آن شهید بزرگوار، بلند پروازتر از آن بود که به درس و بحث بسنده کند و از علوم مرسوم حوزه نجف سیراب شود. عطش عصیانگر او پس از سالها درس و تدریس آرام نگرفت و او همچنان در پى یافتن صاحبدلى بود که بتواند او را به وادى ایمن رسانده ، در معرفت خود و خداى خویش به کمال برساند.

در همان ایام این توفیق و موهبت نصیب او شد و به محضر پرفیض استاد اخلاق حوزه نجف ، عارف نامور میرزا محمد على قاضى تبریزى رضوان الله علیه راه یافت و در مکتب عرفانى او رشد کرد.

پس از گذشت چند سال مرحوم قاضى به سراى باقى شتافت و او به محضر آیه الله آقا شیخ محمد جواد انصارى همدانى را یافت و مدتها تحت نظر وى راههاى ظریف و لطیف معرفت نفس را طى کرد. ارتباط او با آیه الله انصارى همدانى در ایامى بود که وى در شیراز به سر مى برد و براى استفاده از استاد به همدان مى رفت .
سفر به عنایت دوست

سال ۱۳۲۱ ش . آیه الله با کوله بارى از علم و معرفت عزم سفر به سوى شهر خود کرد. در این کوچ مبارک لطایفى نهفته بود که نشان از عنایت خداى سبحان و ولى عصر (عج ) به ایشان داشت . او خود در ابتدا اندیشه بازگشت به شیراز را نداشت اما روزى به درس آقا شیخ محمد کاظم شیرازى حاضر شد و استاد به ایشان گفت : آقاى دستغیب یکى از علما براى شما خواب خوبى دیده است بهتر است شما بهر شیراز برگردید. او در حالى که سخت مشغول تحصیل بود و در صورت ماندن ، در آسمان فقاهت درخششى شایسته مى نمود اما قصد بازگشت کرد.

تلاش براى جامعه

در سال ۱۳۲۱ ش . آیه الله دستغیب بر خلاف میل خود و به توصیه استادانش به ایران بازگشت . بنابراین آیت خدایى ، عارف سالک شیرازى با گرفتن اجازه اجتهاد از استادانش به شیراز مراجعت کرد.
با آمدن به شیراز از ابتدا در مسجد طالبیون به اقامه جماعت پرداخت و پس ‍ از آن چون ماه رمضان نزدیک مى شد و جمعیت زیادتر، صلاح دیده شد که طاق منبرى مسجد جامع عتیق شیراز را (شبستان وسطى مسجد جامع ) نخاله بردارى و آماده انجام مراسم ماه رمضان شود.این کار با زحمت فراوان انجام شد و مسجد تا حدودى آماده پذیرایى زائران خانه دوست شد.

پس از ماه رمضان و زمینه سازى ها آقاى دستغیب تصمیم گرفتند مسجد را از آن غربت در آورند و آن بناى مقدس و دیرینه را احیا نمایند. بر این اساس ‍ کار را شروع کردند. پس از چندین سال تلاش پیگیر سید خوب شیراز و مردم مؤ من آن دیار کار تکمیل بنا پایان یافت . از آن پس شهید دستغیب در مسجد جامع عتیق کار فرهنگى وسیعى را شروع کرد.

او که از پشتوانه غنى اخلاقى برخوردار بود انسانهاى زیادى را جذب مسجد کرد. شیوه هاى تربیت اسلامى را در قالبى لطیف براى نسلهاى جامعه مطرح کرد و خود عملا به تربیت جوانان و مستعدان جامعه اسلامى همت گماشت . بسیارى از سوره هاى قرآن را در آن روزگاران تفسیر کرد (که در بخش تاءلیفات از آن نام خواهیم برد) و زمینه تربیت عده اى را فراهم نمود. این برنامه هاى زندگى ساز تا قبل از سال ۱۳۴۰ به خوبى پیش ‍ مى رفت و او در این کار پر توفیق ترین بود. علاوه بر این در شیراز نیز کارهاى خدماتى فراوانى را بنیان و تکمیل کرد. از ساختمان مساجد و مدارس و تعمیر آنها و تاءسیس مراکز خدماتى و خیریه گرفته تا ایجاد مشاغل گوناگون براى کارگران و بیکاران و دستگیرى مستمندان همه را عهده دار شد و از عهده خدمت و تلاش به نحو شایسته برآمد.

شایستگى هاى روحى

گرچه آیه الله دستغیب در خدمت به مردم مضایقه نمى کرد و زمان بسیارى به این کار اختصاص مى داد، حال و هواى دعا و مناجات را رها نکرد بلکه چون در عرصه اجتماع آسیب پذیرى بیشترى وجود دارد باید از سلاح و سپر دعا و یاد حق بیشتر جست .

همسر ایشان نقل مى کند که در برخى از شبها ناله هاى پرسوز و گداز آقا خواب را از من مى ربود و نمى توانستم بخوابم . به غذایى ساده بسنده مى کرد و زیاد مى شد که به نان و پنیرى راضى بود. بعضى روزها با نان پیاز سر مى کرد و هرگز معترض نبود.

بعضى از شبها با دوست بزرگوارش حاج مؤ من پیش هم بودند و به مناجات مشغول و شبهاى ماه رمضان تا صبح به دعا و نیاز به درگاه دوست قیام مى کردند.

برخوردهاى اجتماعى ، خانوادگى تربیتى اش همه از خودسازیهاى پیوسته در طول عمرش حکایت مى کرد. با اینکه هشت فرزند داشت به امور همه با صبر و حوصله مى پرداخت و خیلى مراقب بود بچه ها مادرشان را اذیت نکنند اساسا او نسبت به همسرش احترام خاص قائل بود. هیچ گاه براى بیدار کردن بچه ها براى نماز صبح یا کار دیگر سرزده بر آنها وارد نمى شد بلکه در مى زد و آنها را صدا مى کرد. یکى از دختران آن سالک پرهیزگار مى گوید: براى نماز صبح در مى زد و مرا چون خیلى زود بیدار مى شدم و سحر خیز بودم با این عنوان زیبا صدا مى زد: خانم بهشتى ، خانم بهشتى ، وقت نماز است . پاشو!

صبحها به پیاده روى مى رفت و از نسیم صبحگاه استفاده مى کرد. در راه بازگشت نان مى خرید و به خانه مى آمد. سپس چاى و صبحانه را آماده مى کرد. ما را صدا مى زند تا با هم صبحانه بخوریم . براستى خداوند درزمین عده اى را بر مى گزیند و فراوان شایستگى هاى انسانى را نصیبشان مى کند به طورى که هر دوستدار کمالى را به سر وجد مى آورد.
در سر سفره ، بسم الله آغازین را بلند مى گفت و پس از هر لقمه باز بلند مى گفت الحمد الله . این طور بچه ها نیز یاد مى گرفتند. در مسائل خانوادگى نه جبارانه برخورد مى کرد نه بى تفاوت بود و نه از دیگران سلب اختیار مى کرد. یکى از فرزندان ایشان نقل مى کند: هنگامى که خواهرم مى خواست ازدواج کند چهارده ساله بود. او را در اتاق بالا صدا زد و با او حرف زد. به او گفته بود. ببین دختر جان ، آقاى … را من از بچگى مى شناسم . فرد لایقى است . این آقا از کوچکى نمازش ترک نشده . من نظرم این است که شما در صورت ازدواج با ایشان سعادتمند مى شوید. نظر خودت چیست ؟
هر چه شما بگویید آقا جان !
و آقا گفته بود: شما مى خواهیم زندگى کنید، من چى بگم ؟!
در شیوه زندگى معتقد بود که : ما باید از همه مردم سطح زندگى مان پایین تر باشد تا مردم به روحانیت شیعه بدبین نشوند. روزى یکى از دخترانشان به ایشان مى گوید: آقا جان ، پول بده برم لباس بخرم ! آقا مى گوید: ((وصله لباست کو؟)) یعنى چنین نیست که لباس انسان تنها به دلیل اینکه نو نیست نیازمند تعویض باشد.
تاءلیفات۱٫ آدابى از قرآن
۲٫ سراى دیگر
۳٫ معارفى از قرآن
۴٫ رازگویى و قرآن
۵٫ قلب قرآن
۶٫ حقایقى از قرآن
۷٫ معراج
۸٫ قیامت و قرآن
۹٫ بهشت جاویدان
۱۰٫ فاتحه الکتاب
۱۱٫ صلوه الخاشعین
۱۲٫ بندگى راز آفرینش ‍
۱۳٫ ایمان
۱۴٫ گناهان کبیره
۱۵٫ گنجینه اى از قرآن
۱۶٫ سید الشهداء
۱۷٫ زندگانى صدیقه کبرى فاطمه زهرا علیه السلام
۱۸٫ قلب سلیم
۱۹٫ استعاذه
۲۰٫ شرح فوائد الاصول شیخ انصارى
۲۱٫ شرح کفایه الاصول آخوند خراسانى
۲۲٫ تقریرات درس فقه و اصول آیه الله العظمى شیخ محمد کاظم شیرازى (از مراجع نجف )
۲۳٫ داستانهاى شگفت
۲۴٫رساله توضیح المسائل مطابق نظرات فقهى آن حضرت . و غیر آن که به ۵۶ اثر مى رسد.بسیارى از کتابهاى آن بزرگ به عربى ترجمه و بارها چاپ شده است . اندیشه هاى خالص و صحیح آن بزرگمرد اشتیاق فراوان افراد به کتابهاى او را موجب شده است . کتابهاى ایشان داراى سه خصوصیت مهم است : اول اینکه بر اساس نیازهاى اخلاقى و اجتماعى جامعه تنظیم شده و مشکلات روحى را به درستى مطرح مى کند. دوم سادگى و روانى این نوشته هاست . و دیگر اعتبار و استوارى آن اندیشه هاست که امیدواریم جامعه اسلامى از این سفره پرنعمت بهره فراوان برد، ان شاء الله .خدمات

چهل سال خدمت و تلاش پیگیر آیه الله دستغیب براى مردم شیراز فراموش ‍ ناشدنى است . عالمى شیعى که با اندیشه و عملى بسیار ارزشمند عمر خود را در خدمت و پاسدارى از ارزشهاى اسلام صرف کرد و براى مردم مسلمان چون پدرى شفیق بود. در اینجا از خدمات انجام شده آن نیک سیرت شیرازى با اشاره اى مختصر یاد مى کنیم .

۱٫ بازسازى مسجد جامع شیراز: از آثار باستانى ارزشمند که رو به ویرانى نهاده بود. آقا آن را به صورت زیبایى مرمت و بازسازى کرد.
۲٫ نوسازى مدرسه علمیه حکیم
۳٫ تاءسیس حوزه علمیه آیه الله دستغیب
۴٫ مسجد الرضا
۵٫ مجتمع خاتم الاوصیاء
۶٫ مجتمع مرد اول
۷٫ شهرک شهید آیه الله دستغیب
۸٫ مسجد شهید خلیل دستغیب
۹٫ مسجد المهدى
۱۰٫ مسجد روح الله
۱۱٫ مسجد امام حسین
علاوه بر اینها از کمکهاى فراوان آیه الله دستغیب به مساجد شهر به روستاهاى شیراز و مشارکت در اینجا فضاهاى آموزشى مذهبى ، خدماتى را مى توان نام برد که از ذکر خصوصیات آن معذوریم .

شهادت

در سال ۱۳۶۰ ش . منافقین طرح ترور آیه الله دستغیب را تهیه کرده ، مدتها براى جمع آورى اطلاعات تلاش کردند. تشکیلات منافقین زمان ترور را روز جمعه ۱۳ آبان تصویب کرد و براى این کار دخترى به نام گوهر ادب آواز انتخاب شد. او به موجب مشکلات خانوادگى از کانون خانواده رهیده و در شیراز جذب تشکیلات منافقین شده بود. برنامه ترور روز ۱۳ آبان غیرمنتظره به هم خورد و بخشى از تلاش گروه هدر رفت . اما آنان در پى فرصتى دیگر برآمده نقشه یک ترور انتحارى را شکل دادند و ضارب باید خود طعمه هوس تشکیلات شود.

آن سوى دیگر حالات و واردات روحى آقا سید عبدالحسین به او خبر از یک واقعه مى داد. گاهى که به آقا بیشتر مواظب خودتان باشید، مى گفت : شهادت افتخار است ، مگر شما حسودى تان مى شود که من به مقامى برسم ، افتخارى نصیبم شود!

آقا معمولا شبها در ساعت معینى از خواب بر مى خواستند ولى شب جمعه پس از ساعتى استراحت ناگهان از خواب بیدار شدند. سرشان را در دستانشان مى گیرند و مرتب ((لاحول و لاقوه الا بالله )) مى گویند همسرش مى گوید: آقا آب مى خواهید؟ ناراحتى دارید؟ جوابى نمى شنود. اصرار مى کند و آقا مى گوید دیگر جز به اشاره سخن نمى گویم ! مشهدى حیدر خادم مى گوید: صبحها که مى رفتم ایشان همیشه پشت میز نشسته بود ولى آن روز جمعه در اتاق قدم مى زد و ((لاحول و لاقوه الا بالله )) مى گفت . همه این حالات حکایت از این داشت که بار سنگین معرفتى در جانش ریخته اند و او در تحمل آن از زلال یاد حق استمداد مى کند و سخن جز یاد حق در کام کشیده است . همسرش مى گوید آنگاه که خواست براى نماز جمعه خارج شود دو اشاره کرد که من بعدها فهمیدم یعنى چه . و آن دو اشاره ، یکى به خود و دیگرى به سوى آسمان بود! یعنى که روز پرواز من به آسمان فرارسیده است .

آقا به طرف نماز جمعه حرکت کرد. ناگهان در مسیر خانمى از در خانه اى به طرف آقا آمد. چون معمولا افراد در راه به آقا نامه مى دادند و آقا سخت پروا داشت که پاسداران مانع شوند آن خانم خیلى سریع خود را به آقا رساند و در سال ۲۵/۱۱ دقیقه بود که در یک لحظه زمین و زمان ، کوچه پس ‍ کوچه هاى اطراف خانه آقا آتش شد! انفجارى مهیب رخ داد و پس از لحظه اى آقا غرق در خون شد و آیت نیک کردار حق ، دستغیب ، صد پاره به سوى دوست عروج کرد.

چون کفن آقا را آوردند کیسه اى کوچک به همراه آن بود که معلوم نشد چیست . یک هفته بعد از خاکسپارى چندین نفر خواب دیدند که آقا مى گوید تکه گوشتهاى من لابه لاى دیوارها و اطراف است به من ملحق کنید! هنگامى که آنها را جمع کردند دریافتند آن کیسه براى این مقدار از بدن آقا بوده است و این خود شاهدى دیگر بر آن بار معرفت قبل از عروج بود.

گلشن ابرار ج۲//جمعی از پژهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه علّامه آیت الله سیدمحمّد حسین حسینى طهرانى

 

علامه سید محمدحسین طهرانی

علّامه آیه الله حاج سیّد محمّد حسین حسینى طهرانى فرزند مرحوم آیه الله حاج سیّد محمّد صادق حسینى طهرانى در بیست و چهارم محرّم الحرام سال ۱۳۴۵ هجرى قمرى در طهران در خانواده‏اى اصیل و از اهل علم و تقوى دیده به جهان گشودند. ایشان از طرف مادرِ پدر از خاندان مجلسى که داراى ستارگان پر فروغى همچون آیات بزرگ الهى: علّامه ملّا محمّد تقى مجلسى و علّامه ملّا محمّد باقر مجلسى و آیه الله مجدِّد وحید بهبهانى و آیه الله علّامه سیّد مهدى بحر العلوم و آیه الله بروجردى قَدّس اللهُ أسرارَهم مى ‏باشد و از طرف مادرِ مادر از خاندان ارزشمند حاج ملّا مهدى و حاج ملّا أحمد نراقى رضوان الله علیهما مى ‏باشند.

دوران کودکى و نوجوانى را تحت تربیت‏هاى دلسوزانه پدر بزرگوارشان گذرانیده پس از طىّ تحصیلات ابتدائى، دوره آموزش متوسّطه را در رشته مکانیک و ماشین ‏سازى با درخششى فوق‏العاده به إتمام رسانیدند، و با وجود پیشنهادهاى بسیار براى ادامه تحصیل در خارج و پذیرش مسؤولیّت‏هاى مهم در رشته ‏هاى مختلف، سربازى إمام زمان عجّل الله تعالى فرجَه الشّریف و تحصیل علوم دینى را برگزیدند.

و پس از آنکه در مشهد الرّضا علیه السّلام بدست مرحوم آیه الله آقا میرزا محمّد طهرانى- صاحب «مستدرک البحار» که از بزرگان عصر و دائى پدرشان بود- عمامه گذارى نموده و به لباس علم و تقوى ملبّس گردیدند، براى شروع علوم حوزوى در نوزده سالگى- در سال ۱۳۶۴ هجرى قمرى- عازم شهر مقدّس قم شده و در مدرسه حجّتیّه اقامت گزیدند.

و در همان سالها به جمع اوّلین شاگردان علّامه طباطبائى رضوان الله علیه پیوسته و از خواصّ اصحاب ایشان گردیدند، و در عرفان عملى و تفسیر وحکمت از خرمن پر فیض این رَجُل الهى بهره‏ها بردند؛ که این ارتباط نزدیک و بهره‏ورى علمى و روحى تا پایان عمر نورانى ایشان استمرار داشت.

همچنین در حوزه مقدّسه قم از محضر بزرگانى مانند آیه الله حاج شیخ عبد الجواد سدهى و آیه الله حاج سیّد رضا بهاء الدّینى و آیه الله حاج شیخ مرتضى حائرى و أعلامى همچون آیه الله سیّد محمّد داماد و آیه الله سیّد محمّد حجّت و آیه الله حاج آقا حسین بروجردى رضوان الله علیهم أجمعین در سطوح مختلف استفاده‏هاى شایانى بردند و پس از هفت سال تلاش علمى و مجاهدات عملى به کسب درجات بالاى علم و معرفت و رشد روحى نائل آمدند.

در آغاز سال ۱۳۷۱ هجرى قمرى در بیست و شش سالگى با نظر و توصیه بزرگانى چون علّامه طباطبائى و آیه الله شهید شیخ محمّد صدوقى یزدى أعلى الله مقامهما براى تکمیل تحصیلات خود عازم شهر عشق و ولایت، مدفن پاک باب علم نبوى: نجف اشرف گردیده و به آستان بوسى و استضائه از دریاى بى‏کران نور مولى الموحّدین أمیر المؤمنین علیه و على أولاده أفضل صلوات المصلّین نائل آمدند، و در فقه و اصول و حدیث و رجال از بزرگان و الا مقامى همچون آیه الله حاج شیخ حسین حلّى و آیه الله حاج سیّد أبو القاسم خوئى و آیه الله حاج سیّد محمود شاهرودى و آیه الله حاج شیخ آقا بزرگ طهرانى قدّس اللهُ أسرارَهم استفاده‏هاى فراوانى برده و کمال علمى خویش را رشدى عظیم بخشیدند.

در همین دوران بنا به سفارش علّامه طباطبائى که اوّلین استاد سلوکى ایشان بود با آیه الله حاج شیخ عبّاس قوچانى وصىّ مرحوم آیه الحقّ و العرفان حاج سیّد على آقاى قاضى قدّس الله نفسه الزّکیّه در مسائل سلوکى حشر و نشر داشتند و به مؤانست و مراوده با آیه الله حاج سیّد جمال الدّین گلپایگانى وتثبیت پایه ‏هاى عرفان عملى خویش پرداختند، و در طول مدّت اقامت در نجف اشرف از بیتوته هر شب پنجشنبه در مسجد سهله بهره‏ها بردند.

مجاهده ‏ها و مراقبه ‏هاى مستمرّ و ریاضتهاى شرعیّه تحت فیوضات حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام و عنایات خاصّ حضرت سیّد الشّهداء سلام لله علیه سرانجام ایشان را به حضور انسان کامل و روح مجرّد و نادره دهر مرحوم حاج سیّد هاشم موسوى حدّاد رضوان الله علیه که از اقدم و افضل شاگردان مرحوم آیه الله حاج سیّد على آقاى قاضى أعلى الله مقامه الشّریف بود، رسانید و فصل نوینى در زندگیشان پدید آورد که موجب به ثمر نشستن زحمات و مجاهدت‏هاى سلوکى و تحقّق به حقیقت توحید و ولایت إلهیّه بود.

در سال ۱۳۷۷ هجرى قمرى در سى و سه سالگى پس از اتمام تحصیلات عالیه و رسیدن به درجه اعلاى اتقان در علوم عقلى و نقلى و کسب فضائل ظاهرى و باطنى، جهت اداى تکلیف و اقامه شعائر الهى و ترویج و گسترش توحید و ولایت در امتحانى سخت و دشوار به اشاره مرحوم حضرت حدّاد رضوان الله تعالى علیه و امر حضرت آیت‏الله حاج شیخ محمّد جواد انصارى همدانى رحمه الله علیه به طهران بازگشتند و در مسجد قائم خیابان سعدى در سنگر محراب و منبر به نشر أحکام اسلام و ارشاد مردم و تهذیب و تزکیه نفوس مستعدّه و تبیین معارف الهیّه و دعوت به توحید و ولایت و تصحیح و تعمیق ارتباط مردم با قرآن و عترت پرداختند.

تلاش مخلصانه و مستمرّشان با توجّه به ابعاد گسترده عملى و شدّت درجه اخلاص و نظم و پشتکار خستگى ناپذیر و روحیّه تشکیلاتى کار کردن و ابتکاراتى که در اداره مسجد بکار میگرفتند و جلسات پر بارى که شخصا اداره مى‏نمودند تأثیرى شگرف در یاران و شاگردانشان بجا گذاشت و مسجدشان را در آن سالهاى سرد و سیاه حکومت طاغوتى همانند پناهگاهى روشن و پر فروغ‏ و زنده و پویا اسوه مساجد دیگر ساخت.

در خلال این سالها ارتباط خود را با مرحوم آیه الله شیخ محمّد جواد أنصارى و مرحوم حضرت آقاى حدّاد از طریق مکاتبات و مسافرتهاى متعدّد استمرار بخشیدند و در سایه دستورات إلهى این بزرگواران مراحل ترقّى را یکى پس از دیگرى پیمودند تا نهایهً به بالاترین درجات معنوى رسیده و در اوج قلّه توحید استقرار یافتند.

ایشان در آغاز ورود به طهران و استقرار در سنگر هدایت مردم اساسى‏ترین کار را تشکیل حکومت اسلام دانسته و در راستاى حرکت به سمت تحقّق آن به ایجاد جلسات همفکرى با علماى بزرگ و طرح و پى‏ گیرى مسائل مختلف و مشکلات این مسیر طولانى پرداختند که با رحلت آیه الله بروجردى و تحرّکات اسلام ستیزانه حکومت شاه و قیام مردم به زعامت عالمان دینى و درخشش فوق‏العاده حضرت آیه الله خمینى در این صحنه حضرت آقا که با ایشان سابقه آشنائى داشتند ارتباطى دقیق و محکم را پى ‏ریزى نموده قدم به قدم در مسیر شروع و اوج‏گیرى نهضت به هم فکرى و همکارى گسترده پرداختند، و ضمن جذب یاران مطمئن و متعهّد براى فداکارى در مسیر حذف حکومت طاغوت و تحقّق حکومت اسلام از هیچ تلاشى دریغ نکردند، و در مواقع حسّاس براى نجات رهبرى نهضت از زندان و اعدام فعّالیّتى وسیع و همه جانبه و مؤثّر را طرّاحى و اجرا نمودند.

در ادامه نهضت با توجّه به اصرارشان بر لزوم کار تشکیلاتى و منسجم و به دنبال تبعید آیه الله خمینى به نجف اشرف، حرکات روشنگرانه و مبارزات سیاسى خویش را در قالبى دیگر و با پوشش‏هاى لازم ادامه داده و سالهاى تلخ و نفس‏گیر دوره حکومت سیاه طاغوت را با جنگى فرهنگى علیه طاغوتیان بسر آوردند و با ناکام گذاشتن نیروهاى اطّلاعاتى دشمن و نهایت استفاده ازفرصت‏هاى مناسب، اهداف معرفتى و تربیتى خویش را به کرسى نشاندند.

هنگامى که با الطاف خاصّ الهى و عنایات حضرت بقیّه الله الأعظم أرواحنا فداه و توجّهات و ادعیه خالصانه اولیاء الله و از جان گذشتگى و ایثار و اتّحاد مردم در پیروى از علماى دین براى تحقّق حکومت اسلام و تلاش پى‏گیر و مخلصانه رهبر کبیر انقلاب آیه الله خمینى أعلى الله درجته و مبارزان و مجاهدان فى سبیل الله، حکومت طاغوت سرنگون و نهضت پیروز گشت و جمهورى اسلامى تأسیس گردید؛ ایشان نیز در استمرار فعّالیّتهاى قبلى خود نهایت تلاش خویش را در شکل گیرى صحیح قانون اساسى بکار بستند و با تدوین و نشر نامه‏اى روشن و گویا و جامع، خطاب به رهبر کبیر انقلاب و بنیان گذار جمهورى اسلامى پیرامون پیش‏نویس قانون اساسى بر حاکمیّت اسلام و محوریّت ولایت فقیه تأکید و براى تصویب آن در مجلس خبرگان از راههاى مختلف کوشش نمودند.

همچنین براى تحقّق آرمان‏هاى بلند حکومت اسلام و حلّ مشکلات آینده نظام به ملاقاتهاى خصوصى با رهبر فقید انقلاب روى آوردند که چون ملاقاتها کوتاه و فرصت ناچیز بود نظرات و طرح‏هاى خویش را در قالب بیست پیشنهاد مهمّ و کلیدى به مرحوم آیه الله شهید مطهّرى رضوان الله علیه که از دوستان قدیمى و شاگردان سلوکى ایشان به شمار مى‏آمدند براى ابلاغ به محضر آیه الله خمینى ارائه نمودند.

بارى ایشان پس از بیست و سه سال تلاش مستمرّ و مخلصانه در سال ۱۴۰۰ هجرى قمرى به امر استاد سلوکیشان مرحوم حدّاد قدّس الله سرّه به منظور مجاورت و آستان بوسى حضرت ثامن الحجج علىّ بن موسى الرّضا علیه آلاف التّحیّه و الثّنآء به مشهد مقدّس مهاجرت نموده و در مدّت پانزده سال پایانى عمر نورانى و پر برکت خویش لحظه‏اى از تلاش بى‏دریغ براى ترویج‏توحید و ولایت و تربیت نفوس مستعدّه، و دستگیرى از شوریدگان و عاشقان کوى دوست و تربیت طلّاب فاضل و عامل، و تدوین و نشر «دوره علوم و معارف اسلام» فروگذار ننموده و آثار گرانقدرى در زمینه علوم و معارف اسلام بجاى گذاشتند همچون:

1-الله ‏شناسى (سه جلد)
2-امام ‏شناسى (هیجده جلد)
3-معادشناسى (ده جلد)
4-تحقیق و شرح «رساله سیر و سلوک منسوب به بحر العلوم»
5-رساله لبّ اللباب در سیر و سلوک اولى الألباب‏
6-توحید علمى و عینى‏
7-مهر تابان‏
8-روح مجرّد
9-رساله بدیعه‏
10-رساله نوین‏
11-رسالهٌ حولَ مسأله رؤیه الهلال‏
12-وظیفه فرد مسلمان در احیاى حکومت اسلام‏
13-ولایت فقیه در حکومت اسلام (چهار جلد)
14-نور ملکوت قرآن (چهار جلد)
15-نگرشى بر مقاله بسط و قبض تئوریک شریعت دکتر سروش‏
16-رساله نکاحیّه: کاهش جمعیّت ضربه‏اى سهمگین بر پیکر مسلمین‏
17-نامه نقد و اصلاح پیش نویس قانون اساسى‏
18-لَمعاتُ الحسین‏
19-هدیّه غدیریّه: دو نامه سیاه و سپید

آرى، این عالم ربّانى و بزرگ مرد الهى با پشت سر گذاشتن چندین بیمارى سنگین و خطرناک که آثار برخى از آنها تا پایان عمر مبارکشان استمرار داشت، لحظه ‏اى از تلاش خدائى خود آرام نگرفت و سرانجام پس از هفتاد و یک سال مجاهده فى سبیل الله در صحنه‏ هاى مختلف، در روز شنبه نهم ماه صفر سال ۱۴۱۶ هجرى قمرى قالب بدن را رها کرده و به ملکوت اعلى پیوست.

مقام معظّم رهبرى حضرت آیه الله خامنه ‏اى مدّ ظلّه العالى ضایعه رحلت ایشان را در پیامى بلند و رسا و با تعابیرى کم نظیر تسلیت گفتند، و پیکر مطهّرشان پس از تشییع با شکوه علماء و طلّاب و با نمازى که آیه الله بهجت در صحن آزادى بر ایشان اقامه نمودند، در قسمت جنوب شرقى صحن انقلاب (عتیق) در آستانه کفشدارى شماره ۴ حرم مطهّر بخاک سپرده شد؛ و همان گونه که آرزوى قلبى خود را از قبل ابراز نموده بودند، مرقدشان در ناحیه پائین پا و پشت سر حضرت امام علىّ بن موسى الرّضا علیه آلاف التّحیّه و الثّنآء زیر پاى زائران بارگاه ملکوتى آن حضرت قرار گرفت. و السّلامُ علیه یومَ وُلِد و یومَ مات و یومَ یُبعَث حَیًّا.

ایت نور//سیدمحمد صادق حسینی طهرانی

زندگینامه آیت الله محمد تقی آملی(به قلم خودشان)

بسم الله الرحمن الرحیم

شمه اى از شرح احوال این ضعیف محمد تقى آملى

در روز چهارشنبه یازدهم ماه ذى قعده الحرام موافق با سال ۱۳۰۴ هجرى قمرى در تهران متولد شدم ، پدرم مرحوم رضوان آرامگاه سمى حبیب الله ، المولى محمد الآملى قدس سره متولد شده در سال ۱۲۶۳ و متوفى در طهران در سال ۱۳۳۶ هجرى قمرى ، و مدفون در ابن بابویه قریب به قبر استاد مکرمش فیلسوف عصر مرحوم آقا میرزا ابوالحسن جلوه قدس سره . والده ماجده ام عفیفه صالحه صبیه مرحوم رضوان مکان آقاى ملا محمد هزار جریبى الاصل و الطهرانى المسکن و الشاه عبدالعضیم المدفن .

و چون به بدایت تعلیم رسیدم پدر مرا به مکتب گذاشت و سعى بلیغ در تربیت من نمود و جدى وافى در طریق رشادم مبذول داشت تا در اندک زمانى به خواندن فارسى و نوشتن آن آشنایى یافتم و مرا به تعلم علوم عربیه که مهم ترین کمالات آن عصر بود گماشت .

در قبل از بلوغ ، از تحصیل مقدمات آن فارغ و به علوم ادبیه آشنا شدم ، به فقه و اصول شروع کرده و از محضر محترم مرحوم پدرم استفاده مى نمودم تا منتهى به دوره انقلابات گردید و به دست قضا بین این ضعیف و مرحوم پدرم جدایى افتاد و براى ادامه تحصیل به محضر اساتید دیگر که اعظم آنها قدوه اهل المنقول مرحوم حاج عبدالنبى نورى – نورالله مضجعه – بود مشرف گردید، و اساتید دیگر در معقول که اعظم آنها مرحوم خلد مکان رضوان آشیان العارف بالله و العالم الماهر فى الحکمه المتعالیه و طریقه المشاء المیرزا حسن الکرمانشاهى – نور الله تربته – ادراک نمود و از محضرشان خوشه چینى کرد تا در سال ۱۳۴۰ هجرى قمرى با یک عائله سنگین مشرف به نجف اشرف شدم و مدت چهارده سال در آن بلد شریف از محضر اساتید مکرم آن عصر – نور الله تعالى مراقدهم – آیات باهره و حجج منیره مرحوم آقاى آقا سید ابوالحسن اصفهانى و مرحوم آقاى میرزا حسین نائینى و مرحوم آقاى آقا ضیاء الدین عراقى – طیب الله انفاسهم الزکیه و جزاهم الله تعالى عن العلم و اهله خیر جزاء العالمین العالمین و وفقنى الله سبحانه لا داء بعض حقوقهم الجیله – استفاده مى نمود تا در سال ۱۳۵۳ هجرى قمرى به تهران مراجعت کرد و از آن تاریخ الى الآن صبح روز جمعه غره جمادى الثانى ۱۳۸۶ با تکاثر هموم و غموم و سوء مزاج و ابتلاء به امراض مختلفه به تصنیف و تدریس و مشاغل علمى و عملى به اندازه اى که در وسع و طاقت بود اشتغال داشت و از تصانیف شرحى بر کتاب مستطاب عروه الوثقى علامه عصر و فقیه دهره السید محمد کاظم الیزدى قدس سره نگاشتم که هنوز هم به آن مشغول و مجلداتى از آن مطبوع است و حاشیه بر شرح منظومه محقق مدقق حکیم الهى مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى قدس سره نوشتم که در تو جلد مطبوع شده و حاشیه بر مکاسب شیخ المشایخ استاد الاستاد الاساتید علامه على الاطلاق الشیخ مرتضى الانصارى قدس ‍ سره نوشته ام که در دو جلد مطبوع است و دیگر نوشتجات متعدده در فقه و اصول و معارف و اخلاق است که جمله اى از آن مطبوع و بقیه مخلوط است و این ورقه در غره جمادى الثانیه ۱۳۸۶ هجرى قمرى نگارش یافت و از ناظرین به آن التماس دعا دارم در حال حیات و ممات و على الله التوکل و به الاعتصام .

 

خود نوشت مفصل آیت الله شیخ محمد تقى آملى

روز جمعه بیست و دوم محرم هزار و سیصد و هفتاد و سه هجرى قمرى ، مطابق دهم ماه مهر سنه هزار و سیصد و سى و دو هجرى شمسى به حضور انور استادم جامع معقول آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى قدس سره در تهران که به تحصیل علوم دینى اشتغال داشتم ، تشرف حاصل کردم و به آن بزرگوار عرض کردم : بیوگراف تنى چند از عالمان نامور مازنداران را گرد آورده ام ، اگر اجازه بفرمایید از جناب والد شما آیت الله مولى محمد آملى رضوان الله علیه و نیز از حضرت عالى شرح حالى داشته باشم . در جوابم فرمودند:

شرح حال والدم به قلم خودش ، با شرح حالم به قلم خودش هر دو با هم در یک جلد مجلد شده اند، شما از روى آن استنساخ بفرمایید و اصل را به ما برگردانید.
صورت مکتوب نخستین اعنى شرح حال والد آن جناب به قلم خودش این است :

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدالله الذى لم یتخذ والدا فیکون موروثا، و لم یکن له شریک فى الملک فیصاده فى ما ابتدع ، و لا ولى فیرفده فى ما صنع و صلى الله على خیرته من خلفه محمد خاتم النبیین ، و آله الطیبین الطاهرین المخلصین .

و بعد فها انا العبد الخادم لعلوم الدین ، و راصد اسرار الال الاطیبین علیه سلام الملک المبین و کاسد راس المال لتجاره سفره یوم الدین الا الرجاء من رحمه رب العالمین : محمد بن على بن محمد على آملى ، عفا الله تعالى عن جرائمهم یوم الدین . ولدت فى سنه ثلاث و ستین بعد الالف و الماتین فى بلده آمل من بلاد طبرستان صان الله تعالى اهلها من الحرص و طول الامل ، و انشات هذه الابیات لافصاخ بعض الحالات :

بامل مولدى و بنوجوان
من النسب الاصیل و الحسب الجمان

و امى من سلاله آل طه
بها فخرى اذا حصل الامانى

و نشات فیها سبع عشره سنه ، ثم هاجرت منها الى دیار الغربه ، و لم آل جهدا فى طلب العلوم العقلیه و النقلیه و کشف معضلاتها و حل عقد عویهاتها الى ان بلغت فیها ما یبلغ المرء بجده و اجتهاده . بید انى الى هذه الغایه و هى سنه اثنین و ثلاثین و ثلاثماه بعد الالف من الهجره النبویه ۱۳۲۳ هق على مهاجرها الاف الاف التحیه لم اجد انفسى مرتبه من مراتب الراسخین ، و درجه من درجات الکاملین ، و مزیه من مزایا الشامخین ، فخر بى ان اتمثل انفسى بما نمى الى فخر الدین الرازى :

نهایه اقدام العقول عقال
و اکثر سعى العالمین ضلال

و ارواحنا فى وحشه من جسومنا
و حاصل دنیانا اذى و وبال

و کم قد راینا من رجال و دوله
فبادوا جمیعا مسرعین و زالوا

و کم منه جبال قد علت شرفاتها
رجال فزالوا و الجبال جبال

و لم نستفذ من بحثنا طول عمرنا
سوى ان جمعنا فیه قیل و قال

و هذا النظم الفرسى ایضا نمى الیه :

دل گر چه در این بادیه بسیار شتافت
مویى به ندانست بسى موى شکافت

گر چه ز دلم هزار خورشید بتافت
لکن بکمال ذره اى راه نیافت

استحقاق التقدیم هو العلم ، اذ لا شرف لا و هو نظامه ، و لا کرم الا و هو ملاکه و قوامه ، و لا سیاده الا و هو دروتها و سنامها، ولا سعاده الا و به صحبتها و قوامها. و یحضور جزیل الاجر و جمیل الذکر بعد وفاته . و هو الصدیق اذا خان کل صدیق ، و الشفیق اذا لم یوثق بکل ناصح شفیق . و العلماء ورثه انبیین ، و ساده المسلمین ، و الدعاه الى یوم الدین ، ولله در القائل فى نظم الفرس :

مال مایل بود اى ابن یمین علم طلب
کز تو یکدم نشود در غم و شادى منفک

علم دادند به ادریس و به قانون زر و سیم
شد یکى فوق سماک و دگرى تحت سمک

ففى العلم حیاه القلوب من الجهل ، و نور الابصار من الظلمه ، و قوه الابدان من الضعف . یبلغ به العبد منازل الاخیار، و مجالس ‍ الابرار، و الدرجات العلى فى الاولى و الاخره .
و الذکر فیه یعدل بالصیام ، و مدارسته بالقیام . به یطاع الرب و یعبد. و به توصل الارحام و یعرف الحلال و الحرام . و العلم امام العمل و العمل تابعه . یلهمه السعداء و یحرمه الاشقیاء.
فطوبى لمن لا یحرمه الله منه حظه هذا.
و قد ذکر عند مولانا جعفر بن محمد علیه السلام قول النبى صلى الله علیه و آله .

النظر الى وجه العالم عباده فقال :
هو العالم الذى اذا نظرت الیه ذکرت الاخره ، و من کان على خلاف ذلک فانظر الیه فتنه .

و قال علیه السلام ایضا:
العلماء امناء الرسول على عبادالله ما لم یخاطوا السلطان ، فاذا خالطوه و داخلوا الدنیا فقد خانوا الرسول ، فاحذروهم .

و قال صلى الله علیه و آله لاصحابه :
تعلموا العلم ، و تعلموا للعلم السکینه و الحلم ، و لا تکونوا جباره العلماء فلا یقوم علمکم بجهلکم .

و عن عیسى على نبینا و علیه السلام انه قال :
مثل عالم السوء مثل صخره وقعت فى فم النهر لا هى تشرب الماء و لا هى تترک الماء لیخلص الى الزرع .

و من کلام بعض الاکابر:
اذا رایت العالم یلازم السلطان فاعلم انه لص ، و ایاک ان تخدع بما یقال من انه یرد مظلمه او یدفع عن مظلوم فان هذه خدعه ابلیس ‍ اتخذها فجار العلماء سلما.

و قال بعض الحکماء:
اذ اوتیت علما قلا تطف نور العلم بظلمه الذنوب فتبقى فى الظلمه یوم یسعى اهل العلم بنور علمهم .
و قال صلى الله علیه و آله : خیانه الرجل فى العالم اشد من خیانته فى المال .

و فى المقام خبایا الا ان هذا القدر کاف لمن القى السمع و هو شهید. و الغرض من تسوید هذه الواراق تلخیص بیان صرف عمرى الى هذه الغایه و اعوذ بالله الکریم من مصرفه الى البطاله و الجهاله ، و سقوطى من البین یوم القیامه ، مع عداد نفسى الى هذه النهایه مشغول القلب ناقص العیش غرضا للبلایا و لافات ، و عرضا للخطایا و الهفوات سیما فى هذه الازمنه التى خیرات فیها على الاطلاق متراجعه ، و الهمه من تقدم الحسنات قاصره ، و الافعال الحسنه منطمسه ، و الاقوال الصادقه مدروسه ، و الانصاف مسدوده ، و الجور ظاهر و العلم متروک . و الجهل مطلوب ، و اللئوم و الدناءه متوسلیان ، و الکرم و المروه متواریان ، و المحبه ضعیفه ، و العداوه قویه ، و العلماء الاخیار مسنذلون محقرون ، و الجهال الاشرار محترمون موقرون ، و المکر و الخدیعه یقنظان ، و الوفاء و الحمیه نائمان ، و الکذب موثر و الصدق مردود منغمر، و الحق مغلوب و منهزم ، و الباطل مظفر و محترم ، و متابعه الهواء سنه متبوعه ، و احکام الشرع ضائعه معطله ، و المظلوم المحق ضئیل ذلیل ، و الظلام المبطل عزیز نبیل ، و الحرص غالب و القناعه مغبوله ، و العالم غدار و الزاهد مکار، و اتفق العلم فى ایدى جماعه هم اسراء التقلید، و طفقوا یتعاطونه من غیر توثیق و تسدید، کل صناعتهم اللجاج و العناد، و جل بضاعتهم الانحراف عن منهج الرشاد. و قد اجمعوا فى هذه الایام المنحوسه مع شرکائهم الغاوین على امر قد استخطوا الله فیه علیهم ، و اعرض بوجهه الکریم عنهم ، و احل بهم نقمته ، و جنبهم رحمته ، و استحوذ علیهم الشیطان فانسیهم ذکر الله ، فتبا لهم و لما ارادوا من ابداع مقاله فى الدین ، و تاسیس اساس مخالف لطریق الحق المبین فلهجوا بکلام بدعه غایتها هدم شریعه سید المرسلین ، و اظهار فتنه کقطع الیل المظلم لا یطافا حر نارها الى یوم الدین ، و تبعهم اشباه الناس الهمج الرعاع اتباع کل ناعق ، غیر المستغیئین بنور العلم ، و لا الملجئین الى رکن وثیق رکین و ان اصروا الندامه بعد حین کمندامه یزید اللعین فى قتل سید شباب اهل الجنه اجمعین .

فلما رات جماعه من اهل الحق ظهور هذه البدع المحدثه و اثاره تلک الفتن امستحدثه انکروا علیهم غایه الانکار، و اصروا على النکیر علیهم نهایه الاصرار خوفا من الملک القهار و طرده ایاهم فى درا القرار، حیثما قال الرسول المختار صلى الله علیه و آله الاطهار: اذا ظهرت البدع فى امتى فلیظهر العالم علمه فمن لم یفعل فعلیله لعنه الله . و عند ذلک قد صاروا اهدفا لسهام البلایا و المنایا و لم توف رعایه الحق فیهم فقتل منهم من قتل ، و سبى من سبى ، و اقصى من اقصى و شرد من شرد، و نفى من نفى ، و طرد من طرد، و جرى القضاء لهم بما یرجى له حسن المثوبه .

و قد کمت من المنفیین المشردین من عقر دارى الى دیار الغربه و بلاد الوحشه . و لولا حبوط الاجر و الثواب فى افشاء المصیبه ، و زیاده الصواب فى الصبر علیها و کتمانها لا شعبت المقال فى ما جرى على فى هذه الاوقات لکنى اشکوا بثى و حزنى الى الله تعالى طلبا لذخر یوم المیعاد. قال المیرالمومنین علیه السلام : ثلاثه من کنوزالجنه : کتمان الصدقه ، و کتمان المصیبه ، و کتمان المرض . و قال علیه السلام : الصبر من الایمان بمنزله الراس من الجسد، و لا ایمان لمن لا صبر له .
ثم بعد حصول فتره قلیله من هذه الفتنه الشدیده انتقلت من هذه امرابع اموحشه الى مسقط راسى و موطن آباثى و سکنت فیها سنین ، ثم هاجرت الى مطموره الرى .

این بود آنچه را که مرحوم آیت الله مولى محمد آملى در شرح حال خود نگاشته اند.
اما صورت مکتوب دوم اعنى شرح حال جناب استاد آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى قدس سره الشریف به قلم خودش این است :

همانا متولد شدم در طهران از رحم طیبه والده ام صیبه مرحوم ملا محمد معروف به سیبویه هزار جریبى الاصل ، الطهرانى المسکین ، والشاه عبدالعظیمى المدفن ، که شمه اى از ترجمه ایشان را در ظهر کتاب شواهد الایات که از مصنفات آن مرحوم است نگاشتم .

در روز چهارشنبه یازدهم شهر ذى القعده سنه هزار و سیصد و چهار ۱۳۰۴ هق به دنیا آمدم . و چون به بدایت قابلیت تعلم رسیدم پدر مرا به مکتب فرستاد تا در اندک زمانى از خواندن فارسى فارغ ، و مرا در مدرسه خازن الملک براى تعلم علوم عربیه فرستاد. و در حدود سن ده سالگى از خواندن سیوطى و جامى و امثال آن فارغ ؛ خود براى قرائت علم معانى آماده و آقا شیخ محمد هادى طالقانى – رحمه الله علیه – را به استادى اختیار کردم . و در اوان سنه سیصد و بیست و دو هجرى ۱۳۲۲ هق خدمت سید جمیل الموسوم بالجلیل که در عصر خود در گفتن مطول اشتهار تامى داشته ، باب ایجاز و اطناب و مساوات مطول را خواندن گرفتم و حقیقه خلاق معانى و بیان بود که خود گوید:

اندر بیان بیان معانى نموده اى
و اندر بدیع بدیع سخن پروریده اى

و لیکن متاسفانه در آن هنگام مرض عام طلوع کرده و مرا از درک خدمت آن سید محروم ساخت ، و در اواخر آن سال آن سید جلیل به آباء کرام خود ملحق شد.

و در خدمت آقاى طالقانى به شرح لعمه شروع کرده پس از قرائت چند جزوى از آن متذکر آن که آب در کوزه و ما تشنه لبان مى گردیم خدمت والد را گزید تا آن که لمعه و قوانین و سپس ریاض را در خدمت ایشان قرائت نمودم ، و در فقه و اصول سواى خدمت والد نزد کسى نرفتم .

سپس شوق تحصیل علوم ریاضى به سر افتاد، خدمت خال مکرم خود شیخ عبدالحسین هزارجریبى ، خلاصه خلاصه الحساب شیخ بهائى و هیئت فارسى فارسى هیئت قوشچى و شرح چغمینى و شرح بیست باب ملا مظفر و جمله اى از تحریر اقلیدس را دیدم .

در این خلال مشروطیت در ایران طلوع کرد، و مطلع آن مغرب سعادت من بود. و مرحوم پدرم از راه تصلب در دیانت مخالف با اساس مشروطیت گردید و کار منتهى شد به جایى که همه روزه ما را خبر مى رسید که در انجمن آذربایجانى ها تجمعى و اکنون براى قتل شمار رهسپار مى شوند.

بعد از چندى عشق تحصیل علوم عقلیه به سر افتاد، و امور عامه شوراق را در خدمت والد، تا مسئله چهاردهم را نزد ایشان تلمذ کردم . و از شرح لمعه و قوانین فارغ شده و به فرائد و مکاسب مشغول شدم . و گوئیا روز سوم از شروع به فرائد بود که در شهر طهران آشوب شد، و ولى خان تنکابنى و على قلى بختیارى با یک عده مسلح به شهر وارده شده نائره قتال بین ایشان و دولتیان که در تحت سیطره سلطنت محمد على شاه قاجار بودند بالا گرفت ، و این در روز بیست و هفتم ماه جمادى الثانى سنه هزار و سیصد و بیست و هفت هجرى قمرى بود ۱۳۲۷ هق و ما در آن روز کتاب را بر هم گذاشتیم . و صدمه صداى توپ و تفنگ با اقتران آن به خوف ، عاقبت فکر ما را مشوش کرد. و بالاخره ولى خانیان فائق آمد، و محمد على شاه پس از التجاء به سفارت روس از سلطنت مخلوع و احمد شاه که طفل صغیرى بود منصوب گردید، و تمام روساى مشروطیون زمامدار امور گردیده .

تا در عصر پنجشنبه یازدهم شهر رجب سنه هزار و سیصد و بیست و هفت ۱۳۲۷ هق جماعتى از اهل علم طهران که با مشروطیت مخالفت داشتند، به سردارى مرحوم حاج شیخ فضل الله نورى ، دستگیر و به نظمیه که در آن اوان تحت ریاست یفرم ارمنى بود محبوس شدند، از آن جمله مرحوم پدرم محبوس شد. و در عصر روز شنبه سیزدهم رجب سنه هزار سیصد و بیست و هفت ۱۳۴۷ هق مرحوم حاج شیخ فضل الله مصلوب گردید .

و مردم تماشاچیان در روز یکشنبه چهاردهم رجب سنه هزار و سیصد و بیست و هفت ۱۳۲۷ هق برحسب دعوت سید یعقوب شیرازى که در آن زمان ناطق آن محله بود و اکنون از حال او بى خبرم ، در میدان توپخانه براى تماشاچیان صلب پدرم حاضر شدند، ولکن فجیعه مصلوبیت مرحوم شیخ انعکاس عجیبى بخشید، و چون عالم کشى تا آن عصر در ایران معمول نبود آن هم به این طور فجیع لذا نصف از اهل شهر را گویا از خواب بیدار کرد، و وقوع این حادثه به امر شیخ ابراهیم زنجانى که معروف به یهودیت بود لکن در امور مشروطیت ساعى بود، و بالاخره به عضویت در اداره اوقاف نامزد و به همان شغل بماند تا بمرد.

و مباشرت یفرم ارمنى بیشتر در مردم انزجار پدید آورد تا به درجه اى که زمامداران از تهاجم فتنه خائف ، و براى تبرئه خود این امر را به روساى آن دوره نجف اشرف منسوب داشتند، و چنین اظهار کردند که وقوع این حادثه براى امتثال فرمان روحانیون نجف بود، هر کس را در این مطلب شبهه اى است خود از نجف با تلگراف استعلام نماید، حتى آن که شایع شده بود که در آن چند روزه تلگراف براى استخبار این امر مجانى است . و من عملا اصلاع پیدا نکردم و مداخله روحانیون نجف اگر چه به کلى بى اصل نبود لکن از استعلام آنها با تلگراف هم مطلبى مکشوف نمى شد چه آن که ممکن بود از کرمانشاه یا قصر جواب به اسم نجف مخابره شود مطابق با میل زمامداران در صورتى که موافق با واقع نبوده باشد، بلى چیزى که الان مرا خاطر است از طرف سه نفر روحانیون آن عصر با تلگراف مخابره شد که دفع نورى و آملى و به هر قسم که باشد لازم است .

و بالجمله ؛ سوء انعکاس مصلوبیت مرحوم شیخ دفع قتل از مرحوم پدرم و سایر محبوسین نمود.و در حق پدرم حکم به تبعید بیرون آمد، پس از هفته اى از صلب شیخ مرحوم ، پدرم را به نور مازندران تبعید کردند، و به حاکم آنجا که در آن زمان مصدق الممالک نورى و پسرش که در آن عصر به معاضد الممالک ملقب و از علمداران مشروطیت بود سپردند، و در مدت پنج سال تحت الحفظ مصدق و معاضد در مازندران محبوس بودند.

و این ضعیف پس از ارجاع پدرم به مازندران مبتلاء به هموم و احزان ، و مقارن تجرع غصص و کرب گردیده با وجودى که اوان شبابم بود و سنین عمرم در حدود ۲۳ یا ۲۴ بود، مبتلا به عائله بزرگى و به فشار قرین شد. خود داراى عیال و چند تن اولاد بودم ، عائله پدر بر آن ضمیمه گردید، و اصول لوازم زندگانى پدر را هم از طهران مى بایست ارسال دارم ، و از طرف مردم به هیچ وجه تفقدى از من نمى شد، و بقایاى رجال از قاجاریه با وجودى که مخالفت پدرم با مشروطیت بالعرض به نفع آنان تمام مى شد و از چگونگى حالم مطلع بودند مساعدتى نمى کردند بلکه اذیت هایى از آنان دیدم . و مردم متفرقه هم که در دوره اى لاف دوستى مى زدند ترک دوستى کرده بلکه با دشمن آمیختند. و من در احوالم مصداق فرمایش منسوب مولى الموالى مشاهده مى کردم که فرمود:
الناس فى زمن الاقبال کالشجره و حولها الناس مادامت بها الثمره حنى اذا ما عرت عن حملها انصرفت فربما لم یکن خبره خبره صدق صلوات الله علیه .

و از آن جمله از بعضى از اهل علم طهران که اینک سر به زیر خاک فرو کردند سامحهم الله بلطفه و کرمه امور غیر مترقبه دیدم . و من در تمام آن احوال صبر را از دست نداده پیرامون جزع نگردیدم . و اگر چه از عقوق مردم بسى لطمات و صدمات دیدم لکن همه آنها را عوائد الهى شناختم چه از دردى مطرود شدم بابى به قاضى الحاجات بر خود مفتوح دیدم . و چنانچه انسان سالکى مى بودم طریق روشن و روش حسنى براى سلوک خود مى دیدم ، و در آن حال متذکر معنى این شعر مولوى مى شدم :

این جفاى خلق با تو در جهان
گر بدانى گنج زر آمد نهان

خلق را با تو چنین بدخو کند
تا ترا ناچار رو آن سو کند

و با همه این احوال شوق تحصیل مرا قائدى به خیر بود، و با تراکم محن و فتن دست از طلب برنداشتم ، و در ماه شوال سنه هزار و سیصد و بیست و هفت ۱۳۲۷ هق به خود باز آمدم که اینک اوضاع دنیا مبدل و پدر در مازندران محبوس ، گرفتم که او را از این حبس خلاصى نباشد آخر نه مار کارى باید، اینک پدر را رفته باید پنداشت و خود در کار خود باید شتافت . وهمى خیالم قوت گرفتن کرد تا آن که در منقول به محضر افادت شیخ جلیل نبیل و فاضل على الاطلاق الشیخ رضا النورى المازندرانى که هم در مدرسه منیریه سمت تدریس ، و در خانه هم به افادت اشتغال داشت ، و جناب اعظم یگانه استادى است در تدریس فرائد، و الى الان نظیرى در مباحثه رسائل بر ایشان ندیدم . بالجمله ؛ فرائد را از رساله برائت خدمتشان حاضر شده به انتهاء رسانیدند، و سپس از سر شروع کرده ایضا به آخر ختم کرد، یعنى یک دوره و نصف دوره براى استماع رسائل به حوزه ایشان حاضر و در این خلال غالبا با فقهى هم توام بود از مکاسب یا غیر آن لکن مرا غرض در استماع رسائل ایشان بیشتر بود، و گویا ایاش را هم در تدریس آن اهتمام بیشتر و سعى شان اتم بود. و بالاخره به امامت مسجد حاج میرزا زکى واقع در بازارچه سنگلج طهران قیام نمود بیست و پنج هجرى ۱۳۵۵ هق به رحمت حق پیوست و در روز یکشنبه هفدهم شهر مذکور در حضرت عبدالعظیم مدفون گردید،

و براى دیدن معقول به مجلس افادت مرحوم شیخ على نورى حاضر شدم و از سفله طلاب آن حوزه بسى اهانت ها دیدم لکن شوق تحصیل مرا مدد نمود از آن اهانات از پا نیفتادم و از عواطف حکیمانه رحیمانه استاد نیز مرا کمک نموده دو دوره امور عامه شوارق که آن مرحوم متخصص در تدریس آن بود و او را بر آن حواشى است مطبوعه ، پیش ایشان دیدم ، و پس از انجام آن به مدرس تحقیق مرحوم میرزا حسن کرمانشاهى مدرس مدرسه سپهسالار قدیم که حکمت مشاء را استادى کامل بود شتافتم و به آن حوزه با کمال انس مى رفتم و از سفله موذیات آسوده بودم ، کتاب شرح اشارات من البدایه الى النهایه و سفر نفس اسفار و جمله اى از الهیات شفاء و برخى از طبیعیات آن و معظمى از شرح فصوص قیصرى خواندم : تا دوره روزگار منتهى به سنین قحط عظیم گردید، یعنى سنه هزارء سیصد و سى و شش (۱۳۳۶) مجاعه شدید روى داد، و استاد معظم به واسطه فشار قحط و صدمه پیرى به مدرسه نیامد. و من سماجت کرده دست از طلب نکشیدم با وجودى که خانه ام نزدیک خیابان میدان مشق ، و خانه ایشان نزدیک به دروازه غار بود و همه روزه بعد از ظهر به خانه ایشان رفته و از محضرشان استفاده مى بردم تا بالاخره در همان سال آن مرحوم را سفره لقاء الله روى داده و قالب تهى کرده به منزلگاه حقیقى پیوست و رفاقت ملاعلى را اتخاذ نمود.

و در خلال این احوال والد ماجدم که چندى بود از مازندران مراجعت کرده بودند به عالم آخرت انتقال یافت و با سمیشان خاتم النبیین محشور گردید و در روز اول ماه شعبان سنه هزار و سیصد و سى و شش ۱۳۳۶ هق به رحمت ایزدى پیوست . پس ‍ از انتهاء مراسم تعزیت آن مرحوم به شغل امامت مسجد حاج مجدالدوله مشغول شدم ، و به وعظ و اندرز و مذاکرات اخلاقى و تربیت خلق مقامى بس منیع اتخاذ کردم ، و هم در صبح ها به مدرس افاده حاج شیخ عبدالنبى نورى که جامعى بود در معقول و منقول و کان قدوه من ادرکته فیهما حاضر مى شدم .

تا در سنین هزار و سیصد و چهل هجرى ۱۳۴۰ هق مرا شوق به مسافرت عتبات عرشى درجات به خاطر افتاد، در طلب آن برآمدم با وجود تهى دستى و قرض وافر و کثرت عیالات . متوجه حضرت مولى الموالى به این وجه کار سفرم ساخته آمد. و به علاوه از حسدالحاسدین هم به جهت رفتن به مسجد مجدالدوله ملول بودم ، و هم از این شغل خطیر در اندیشه بودم ، تا بالاخره با تحصیل اجازه اجتهاد از مرحوم حاج شیخ عبدالنبى نورى پس از تفویض مسجد به یک سید جلیلى از دوستانم در روز شنبه سیم ماه شعبان سنه هزار و سیصد و چهل ۱۳۴۰ هق با عائله خود به سمت عتبات حرکت کردم ، و روز غره ماه رمضان المبارک سنه هزار و سیصد و چهل ۱۳۴۰ هق به نجف اشرف مشرف و در خانه اى جنب مقبره مرحوم شیخ خضر شلال ، منزل کردم ؛ و در ماه مبارک با روساى آن بلد شریف و نوع اهل علم آن مانوس شدم . اگر چه هنگام حرکتم از طهران شقاق مشروطه و مستبدى در بین اهل طهران کهنه شده بود، بلکه مى توان گفت بکلى مضمحل بود، و نوع اهل علم را از این راه خلافى نبود، بلکه همه با هم مى زیستند، لکن بقایاى این شقاق در روش سکنه نجف اشرف میلى قابل و منزلى با قرار داشت ، و من بنده به این جهت در کشمکش بودم و هم مورد عنایت بعضى از روسا به جهت انتساب به پدر بسته نمى شدم به این جهت طریق سلامت اتخاذ کردم و خود را از من دانست با هر دو حوزه کنار کشیدم .

و مجلس افاده آقاى آقا ضیاء الدین عراقى را براى خود اختیار کردم تا در آن مدرس محترم یک دوره اصول من البدایه الى النهایه دیدم ، و اشکالى از فقه را برخوردم و آنچه شنیدم بنوشتم و آنچه نوشتم مذاکره کردم و به تحقیق اندر شدم .
تا آن که مرا شوق شنیدن ابحاث آقاى نائینى پیدا شده ، پس از تکمیل دوره مباحثه آقاى عراقى به درس ایشان حاضر شده از آخر مباحث استصحاب الى آخر تعادل و تراجیح ، و از اول مباحث الفاظ الى رساله برائت خدمتشان استفاده کردم .

و به مباحثه آقاى اصفهانى آقا سید ابوالحسن اصفهانى که در آن اوان اصول منقح خارج مى فرمود حاضر مى شدم ، و آنچه از درس ایشان هم استفاده کردم به دام کتابت قید کردم .
تا سنین هزار و سیصد و چهل و هشت ۱۳۴۸ هق و چهل و نه ۱۳۴۹ و پنجاه ۱۳۵۰ نه آن که خود را مستغنى دیدم ، بلکه ملول شدم چه آن که ممارست از تدرس و تدریس و مجالس تقریر که در شب ها تا جار حرم در صحن مطهر منعقد مى داشتم خسته شدم . به علاوه کمال نفسانى در خود نیافتم ، بلکه جز دانستن چند ملفقانى که قابل هزاران نوع اعتراض بود چیزى نداشتم . و همواره از خستگى ملول و در فکر برخورد به کاملى وقت مى گذراندم . و به هر کس مى رسیدم با ادب و خضوع تجسسى مى کردم که مگر از مقصود حقیقى اطلاعى بگیرم . و در خلال این احوال به سالکى ژنده پوش برخوردم ، و شب ها را در حرم مطهر حضرت مولى الموالى ارواحنا فداء عتبته تا جار حرم با ایشان به سر مى بردم و از اگر چه کامل نبود لکن من از صحبتش ‍ استفاداتى مى بردم .

تا آن که موافق به ادراک خدمت کاملى شدم ، و به آفتابى در میان سایه برخوردم ، و از انفاس قدسیه او بهره ها بردم ، و در مسجد کوفه و سهله شب هایى تنها مشاهداتى کردم . و کم کم باب مراوده با مردم را به روى خود بستم ، و به مجالس مباحثات حاضر نمى شدم ، و دروسى را که خود داشتم ترک کردم . و چند سالى بر این حال بماندم تا مرا شوق بازگشت به طهران پدید آمد. پس از استخاره با حضرت معبود در ماه ربیع الاول سنه هزار و سیصد و پنجاه و سه ۱۳۵۳ هق از نجف اشرف حرکت کرد، و اواخر ماه مذکور به طهران رسیدم .

و همواره به تجزع غصص و احزائم و از پیش آمدهاى روزگار در سوز و گدازم . نه مرا حال قرارى و نه پاى فرارى و نه شوق به کارى و نه دنیایى و نه آخرتى هذا ما کنزتم لا نفسکم فذوقوا ما کنتم تکنزون اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا.
و ختم مى کنم این اوراق را به رسم بعضى از اجازاتى که اساتید عظام مرا اهل آن دانسته و اقتداء بالسلف الصالح به این ضعیف مرحمت کردند و مرا در سلک روات اخبار اهل اطهار علیه السلام مفرط داشتند.

و الحمدالله على انعامه و افضاله ، وله الشکر على الائه .
صوره کتابه السید الاجل الامجد، السید الجلیل و السند النبیل ، صاحب المقامات العالیات و الکرامات الباهره السید ابى تراب الخوانسارى النجفى قدس سره ابن عم السید الجلیل السید محمد باقر صاحب روضات الجناب و السید محمد هاشم الچهار سوقى الاصفهانى قدس سره و هى هذه :

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدالله على نواله ، و صلى الله على عباده الذین اصطفى محمد و آله . و بعد فان جناب العالم الزکى و الحبر اللوزعى و الفاضل الکامل الالمعى و العدل التقى النقى الشیخ محمد التقى الطهرانى دام فضله ابن المرحوم المبرور قدوه العلماء الراسخین و حجه الاسلام و المسلمین الملا محمد الاملى طیب الله رمسه و قدس سره روحه قد استجاز منى تاسیا بالاسلف الصالحین ، و تیمنا بالدخول فى سلسله الرواه عن النبى و الائمه المعصومین ، فاجزت ان یروى عنى ما صحت لى روایته من کتب اصحابنا الحدیثته و الدعائیه لا سیما الاربعه التى علیها المدار: الکافى و الفقیه و التهذیب و الاسبصار للمحمدین الثلاثه قدس الله ارواحهم و الثلاثه المتاخره المشتهره اشتهار الشمس فى رابعه النهار: الوسائل و الوافى و البحار للمحدین الثلاثه ایضا؛ و الصحیفه السجادیه و المصباحین للطوسى و الکفعمى ، و کتب ابن طاوس و غیرها و سائر تصانیف علمائنا الابرار؛ و تصانیفى لا سینا کتابى الکبیر المسمى بسبیل الرشاد فى شرح نجات العباد المشتمل على جل الاخبار و استیفاء تمام الادله و الاقوال ، و کتاب قصد السبیل و تحریر الاحکام بالدلیل ، و غیر ذللک ؛ و تصانیف سائر العلماء من العامه و الخاصه فى سایر اللعلوم التى یحتاج الى النقل عنهما بطرقى المتصله الى مصنفیها.

و من اعلى طرقى الیها ما ارویه عن مشایخى و هم یزیدون عن عشره من تلامذه من تلامذه الشیخین العامتین المنتهى الیهما ریاسه الامامیه خاتم الفقهاء و المجتهدین الشیخ محمد حسن بن الشیخ باقر صاحب الجواهر، و خاتم المحققین الشیخ مرتضى الانصارى قدس الله روحهما.

و منهم سید المحققین السید حسین التبریزى ؛ و فقیه اهل العراق بل کافه الافاق الشیخ محمد حسین الکاظمى ؛ و المحقق المدقق الزاهد الاواه المولى لطف الله المازندرانى ؛ و ابن عمى و زوج اختى السید المحقق المحدث العدل البدل صاحب الکرامات و المقامات السید محمد الخوانسارى ؛ و المحقق المدقق السید هاشم الچارسوقى الاصبهانى صاحب اصول آل الرسول و مبانى الاصول و غیرهما؛ و اخوه الاکبر المحقق المدقق المحدث الماهر السید محمد باقر صاحب روضات الجنات و غیرها من التصانیف الفاخره ؛ و علامه المجتهدین الشیه محمد باقر بن الشیخ محمد تقى صاحب الحاشیه على اصول المعالم ؛ و العالم الربانى و الفاضل الصمدانى الشیخ عبدالعلى الاصفهانى قدس الله ارواحهم ؛ و غیر هم ممن لاحاجه الى ذکره ، فانا اروى عنهم جمیعا بحق الاجاره عن الشیخین المذکورین .

و الشیخ محمد حین – رحمه الله علیه – یروى عن السید الجلیل العلامه السید جواد العاملى صاحب مفتاح الکرامه عن شیخه الاجل الاکبر الشیخ جعفر صاحب کشف الغطاء عن السید مهدى بحرالعلوم ، و هو تاره تروى عن جدى الثالث السید محمد المحقق ابن العلامه السید الحسین ابن المحدث العلامه السید ابى القاسم جعفر الخوانسارى عن والده عن المحدث المجلسى صاحب البحار.

و الشیخ مرتضى الانصارى – رحمه الله علیه – یروى تاره عن المحقق النراقى الموالى احمد بن الموالى مهدى بن ابى ذر النراقى عن والده عن الوحید البهبهانى ، و اخرى عن الولى احمد عن السید مهدى بحرالعلوم بطریقه الى صاحب البحار یروى الوسائل عن الشیخ محمد الحر العاملى و هو آخر من اجازه و استجاز منه . و یروى الوافى عن المولى محمد محسن الفیض الکاشانى ، و یروى سائر الکتب بطرقه المذکور فى اجازات البحار. و اعلاها سندا انه یروى عن والده الملا محمد تقى المجلسى عن شیخه الشیخ بهاء الدین العاملى عن والده الشیخ حسین بن عبدالمصد عن الشهید الثانى عن الشیخ ضیاء الدین على بن الشیهد الاول محمد بن مکى عن فخر المحققین الى طالب محمد بن الحسن بن یوسف بن المطهر الحلى عن والده الامام العلامه عن المحقق ابى القاسم جعفر بن سعید بن السید السعید شمس الدین ابى على السید فخارین معد المولوى عن الشیخ الامام ابى الفضل شاذان عن الشیخ ابى على الحسن بن محمد الطوسى عن والده الشیخ الوسى مصنف التهذیب و الاستبصار عن الشیخ المفید عن ابن قولویه عن محمد بن یعقوب الکلینى منصف الکافى . و یروى الشیخ المفید بالواسطه عن الصدوق محمد بن على بن بابویه مولف الفقیه .

و اما کتب ابناء طاوس فنرویها عن العلامه عنهم و اما الصحیفه الکامله فنرویها عن الشهید الاول عن السید تاج الدین محمد بن القاسم بن معیه عن والده السید جلال الدین القاسم بن معیه عن عمید الروساء هبه الله بن حامد و الشیخ على بن سکون معا عن السید الاجل بهاء الشرف الى آخر ما فى سند الصحیفه المذکور فى اولها.

و نرویها ایضا عن السید فخار عن محمد بن ادریس عن بهاء الشرف الخ . و عن العلامه عن والده عن ابن نما عن محمد بن ادریس عن بهاء الشربشف الخ . و نرویها ایضا عن الشیخ الطوسى عن الشیبانى الى آخر السند.
و اما اسانیدنا الى باقر الکتب و سائر الطرق الیها فمعلومه من کتب الاجازات ، لا سیما اجازات البحار ولولو الحرین و مناقب الضلاء و اجازه الشهید الثانى و غیرها فلا حاجه الى ذکرها.

و ارجو عن جنابه الدعاء فى مواطن الاجابه . و حرره بیمناه الداثره ابوتراب الخوانسارى فى ثالث ذى الحجه الحرام من شهور سنه اثنتین و اربعین و ثلاثمائه بعد الالف من الهجره فى الغرى .
صوره کتابه الشیخ الجلیل و الفاضل النبیل افضل المتاخرین علما و عملا و شیخ المجتهدین زهدا و تقوى الشیخ اسدالله الزنجانى قدس الله سره و طیب رمسه المتوفى فى ایام البیض من شهر رجب من شهور سنه ثلاث و خمسین و ثلاثمائه بعد الالف من الهجره فى ارض الغرى و المدفون فى صحن الشریف رزقنا الله مجاورته حیا و میتا، و قد ناولها ایاى فى شهر شوال من شهور شنه ۱۳۴۸ من الهجره : بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب العالمین ، و صلى الله على محمد و آله الطاهرین ، و لعنه الله على اعدائهم اجمعین مادامت الربوبیه ثابته للذات المقدسه . اما بعد فقد استجاز منى جناب العالم الفاضل الکامل التقى النقى المجتهد الشیخ محمد تقى الطهرانى دام عزه ابن العالم قدوه العلماء الصالحین العالمین حجه الاسلام و المسلمین الولى محمد الاملى .

اعلى الله مقاه و رفع الله درجته و حشره الله مع الائمه الاطهار صلوات الله علیهم تاسیا بالسلف الصالحین لیدخل فى سلسله الرواه عن المعصومین فاجزت له ان یروى عنى جمیع ما صحت لى روایته عن مشایخنا الکرام من کتب الاخبار المعتمده عندالشیعه حسبما المرقومه المولى حجه الاسلام المیرزا ابوتراب الخوانسارى فى اجازته لیه اعلى الله مقامه من کتب المصنفات من الخاصه و العامه . و اما مشایخى فاولهم سیدى و مولاى و استادى فى بحث القوانین حجه الاسلام على القزوینى اعلى الله مقامه و رفع به درجته صاحب التصانیف الکثیره فى الفقه و الاصول و صاحب الکرامات . و الثانى السید الجلیل و الموالى انبیل صاحب الکرامات حتى طول الارض ‍ الحاج سید حسین القزوینى المعروف الباهره و من فضائله انه کان حافظ الکتب الاربعه بجمیع اساندها فى اواخر عمره و لم یاذن لى فى التصریح باسمه الواقعى المسمى بحسب الظاهر بعبدالله . و الرابع المولى الجلیل العالم العامل الزاهد حجه الاسلام استادى فى بعض الابواب الفقیه المولى الحاج ملاعلى بن الحاج المیرزا خلیل الطهرانى فى النجف الاشرف . الخامس المولى الجلیل صاحب المصنفات الکثیره الحاج سید میرزا محمد هاشم الخوانسارى قدس سره فاستجزت عنه فى دوره سر من راى على مشرفها الاف التحیه و الثناء فاجازنى اعلى الله مقامه فى عصر سیدنا و مولانا استادى الاکبر مجسمه العقل و التقوى المولى الحاج المیرزا محمد حسن الشیرازى قدس سره والتفصیل فى ورقه الولى حجه الاسلام السید ابوتراب الخوانسارى قدس سره شرکتى مع جنابه فى بعض ‍ مشایخ الاجازه و قد کتبتها فى النجف الاشرف عند تراکم الامراض المتعدده فى العشر الاول من شهر شوال المکرم فى سنه ۱۳۴۸ بحیث لم اقدر على السکون عشر دقائق لجزیته . اللهم وفقه لمرضاتک و لما تحب و ترضى و المستدعى من حضرته ان لاینسانى عند المناجات مع قاضى الحاجات فى حنابى و مماتى . اللهم اغفرلى و اوالدى بحق الخمسه و له ولوالدیه بحق المقربین عندک و انا العبد المذنب العاصى المحتاج الى عفور ربه الشیخ اسدالله الزنجانى عفى الله عنه و عن والدیه بحق محمد و آله الطاهرین .

 

 

اجازه اجتهاد دیگر از آیت الله زنجانى

و نیز کتابتى است هنگام حرکت داعى در نجف اشرف برایم فرستادند و صورت آن این است که مسطور مى گردد: بسم الله تعالى شانه العزیز الحمدالله رب العالمین و الصلاه و السلام على محمد و آل محمد و آله الطاهرین و اوصیاء امرضیین و خلفاء الراشدین الحج المیامین اللعنه الدائمه مادامت الربوبیه ثابته للذات المنزه عن النایص الامکانیه على اعدائهم اجمعین . و بعد در ازمنه سابقه استجازه و اجازه مرسوم بود و بین الاعلام و در ازمنه متاخره بالمره از بین رفته و حال آنکه بعض مشایخ داعى را اعتقاد این است که فتوى بدون اجازه صحیح نیست و على اى حال و لقد اجزت شیخنا الاعلام : و لولدى العظام عمده المجتهدین العالم الربانى الشیخ محمد تقى الهرانى الاملى بحق اجازتى عن جمیع من مشایخى العظام و اخیر هم السید الجلیل و المولى النبیل حجه الاسلام و المسلمین ولدى السید المیرزا محمد هاشم الخوانسارى قدس سره و هو مجاز عن شیخنا الامام الانصارى قدس سره و هو مجاز من المحقق النراقى صاحب المستند الى ان ینتهى الى سید الجلیل و المولى النیبل صاحب الکرامات المولى بحرالعلوم و منه ینتهى الى المعصومین علیهم السلام اجمعین و منهم الرسول الخاتم صلى الله علیه و آله و منه صلى الله علیه و آله الى الله سبحانه عزوجل و ا لمستدعى من حضرته ان لاینسانى من دعاء الخیر من حیاتى و مماتى سیما حسن العاقبه . همچنانکه تا عمر دارم آن جناب را فراموش ‍ نخواهم کرد آقاى آملى مى دانید حال ندارم و اگر زودتر خبر فرموده بودید اجازه مفصلى مى نوشتم داعى از هشت نفر از اعلام – قدس الله اسرارهم – مجازم . اطاق الله بقائکم و حفظکم من جمیع الشرور و الفتن و جعلکم من المروجین للشریعه المطهره و انا العبد المذنب المستغرق فى بحار المعاصى الشیخ اسدالله الزنجانى از تربیت شدگان مجسمه العقل و التقوى فى دوره سر من راى على مشرفها آلاف التحیه و الثناء انتهى . رحمه الله علیه و على والدیه و حشره و ایانا مع محمد و آله الطاهرین . انه ولى ذلک .

 

 

اجازه نامه از آیت الله عبدالنبى نورى

صورت اجازه که مرحوم مغفور الحاج شیخ عبدالنبى النورى قدس سره هنگام حرکت از طهران به نجف اشرف مرحمت کردند و آن این است : بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله الذى فضل مدادالعلماء على دماء الشهداء و جعلهم لفضلهم و رته الانبیاء و الصلاه و السلام على محمد سید السفراء و اکمل الاصفیاء و على وصیه و وزیره على سید الاوصیاء صلوه دائمه باقیه مادامت الارض و السماء و بعد فان العالم الفاضل شریعتمدار عماد الاعلام جامع العقول و المنقول حاوى الفروع و الاصول آشیخ محمد تقى الاملى الطهرانى حقق الله له الامال و الامال نجل العالم الربانى الاخوند ملا محمد الاملى نضر الله وجهه قد صرف برههه من عمره الشریف تحصیل العلوم الدینیه و المعارف الالیهه و حضر عند الاحقر سنین مدیده فى مباحث غیر عدیده وجد و کد و تعب واجتهد حتى ناق الاقران و صار بحمدالله تعالى مشارالیه بالبیان و اصبح خبیرا بمهمات المباحث العقلیه و النقلیه فله الولایه الشرعیه على الوظائف الاسلامیه ثم انه حفظه الله احب التالین بالسلف الماضین من العلماء الصالحین فاستجاز منى روایه ما صحت لى روایته فاجزته ان یروى عنى کل ما یصح له روایه من طرقى الکثیره ما شاء منها و احب سیما نهج البلاغه و الصحیفه السجادیه و الکتب الاربعه التى علیها مدار الشیعه فى الاعصار و الامصار لمحمدین الثلاثه البرره الاخیار و مجامع المتاخره الوافى و الوسائل و بحارالانوار و اوصیه بملازمه التقوى و عدم التجاوز عن مسلک الاحتیاط العاصم عن زلل الصراط وارجوئه ان لاینسانى عن الدعوات الصالحات فى حیاته و بعد الممات و قد صح عن الاحقر عبدالنبى النورى نورالله قلبه فى یوم الجمعه الثانى من شعبان المعظم ۱۳۴۰ هق .

 

 

اجازه اجتهاد از علامه نائینى

صورت کتابت استاد الاکبر الموالى الجلیل الجمیل المیرزا حسین الغروى النائینى اطال الله بقائه هنگامى که از نجف اشرف مراجعت به طهران مى کردم و آن این است که : بسم الله الرحمن الرحیم رب العالمین و افض صلواته و ازکى تحیاته و تسلیماته على من اصطفیه من الاولین و الاخرین و بعثه رحمه للعالمین محمد و آله الائمه الطیبین الطاهرین من الاولین و الاخرین و بعثه رحمه للعالمین محمد و آله الائمه الطیبین الطاهرین الکهف الحصین و غیاث المضطر المستکین و عصمه المعتصمین و اللعنه الدائمه على اعدائهم ابدالابدین و بعد فان شرف العلم لا یخفى و فضله لا یحصى و من سلک فى الطلب و العمل به سلک صالحى السلف فکان نعم الخلف هو قره عینى العالم العلم العلام و الفاضل المهذب الفهام عماد للعلماء الاعلام و صفوه المجتهدین العظام کهف الانام و رکن الاسلام … و الزکى الصفى جناب الاغا شیخ محمد تقى ادام الله المولى محمد الطبرى الاملى قدس سره الزکى فلقد بذل فى هذا السبیل برههه من عمره و اشغل به شطرا من دهره معتکفا بجواز امیرالمومنین صلى الله علیه و آله الطاهرین باذلا جهده فى الاستفاده من الاساطین و قد حضر ابحاثى الفقیهه و الاصولیه حضور تفهم و تحقیق و تعمق و تدقیق مراقبا کتابه ما استفاد ضابطا له احسن الضبط و لقد احسن واجاد فاصبح و هو بحمدالله تعالى من المجتهدین العظام و یلزم العمل بما یستنبطه من الاحکام على المنهج المتداول بین المجتهدین العظام فلیحمدالله تعالى على ما اولاه و لیشکره على ما انعمه به و حیاه فلقد کثر الطالبون و قل الواصلون و عند الصباح یحمى القوم السرى و ینحلى عنهم غلالات الکبرى و لقد اجزت له ان یروى عنى جیمع ما صحت لى روایته من مصنفات اصحابنا و ما رووه عن غیره بحق روایتى عن مشایخى العظام باسانیدهم الکثیره المفصله فى فهارس الشیوخ و کتب المشیخه المنتهى جمیعا الى ارباب الجوامع العظام و الکتب الاصول و منهم الى بیت النبوه و موشع الرساله و مبط الوحى و معدن العظمه صلوات الله علیهم اجمعین و اوصیک و یا قره عینى بما اوصى به امیرالمومنین صلى الله علیه و آله الطاهرین جمیع شیعته مخاطبا له الى السبط الاکبر ابى محمد الحسن صلوات الله علیه عند انصرافه من صفین و تعهد ما فى تلک الوصیه المبارکه و اجعل الموت نصب عینیک و خذ حذرک من ان تترک الدنیا و اکثر من التدبر و التامل فیما رواه الیه فى النهج عن مولینا امیرالمومنین صلى الله علیه و آله الطاهرین عند تلاوه الهیکم التکاثر فان لکثره التامل و التدبر فیه و فى سائر ما رواه عنه . فهذا الشان شان من الشان عصمنا الله تعالى جمیعا عن مرویات الهوى و وفقنا لمایحب و برضى و رزقنا التجافى عن دارالغرور و الانابه الى درا الخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت بالنبى و آله الطاهرین صلوات الله علیهم اجمعین و حرره بیمناهاالداثره افقر البریه الى رحمه ربه الغنى محمد حسین الغروى النائینى فى شهر ربیع الاول سنه ۱۳۵۳ هق

 

 

اجازه اجتهاد از آیت الله اصفهانى

صورت کتابت سید جلیل و الفاضل السید ابوالحسن الاصفهانى ادام الله بقاه که هنگام حرکت ضعیف از نجف اشرف مرحمت کرده اند: بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب العالمین و الصلوه و السلام على اشرف الانبیاء و المرسلین محمد و آله الطاهرین . و بعد فان جناب العالم الفاضل التقى الزکى قدوه الانام رکن الاسلام الشیخ محمد تقى الاملى زیدت تاییداته قد هاجر الى النجف الاشرف لتحصیل العلوم الشرعیه و تنفیح مبانیها النظریه فاحصا باحثا مجدا و حضر لدى الاساطین و الجانى مده من الزمان و فاز بحمدالله تعالى هو فوق المراد و صار بحمد الله مجتهدا بارعا صفیا فیحرم علیه التقلید فیما اجتهد و وجب علیه العمل بما استقر رایه و له التصدى لما هو فى وظائف المجتهدین من المتقدمه و المتاخره . حرر ذلک فى ۱۸ شهر رجب الاحقر ابوالحسن الموسوى الاصفهانى

 

 

اجازه اجتهاد از آیت الله فیاء الدین عراق

صورت کتابت شیخ المتقین العظام و عماد الاغا ضیاء الدین العراقى النجفى که پس از مراجعت به طهران به داعى فرستادند: بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله الذى فضل مداد العلماء على دماء الشهداء و اختار هم من خلقه و جعلهم الانبیاء و الصلوه و السلام على اشرف الانبیاء محمد و آله الاصفیاء و بعد فان حضره العالم الفاضل الکامل العدل الورع التقى عماد العلماء الاعلام کهف المجتهدین العظام حجه الاسلام و المسلمین الاقا شیخ محمد تقى الاملى دامت برکاته قد هاجرها الى النجف الشرف و اقام بها برههه من الزمان لتحصیل العلوم الشرعیه و تنقیح مبانیها النظریه فاحصا باحثا مجدا مجتهدا حتى حاز بجوده نظره و ثقافه فکره اعلى مراتب الاجتهاد فصار بحمدالله مجتهدا زکیا یحرم علیه التقلید و یجب به العمل بما استنبطه من الاحکام و التصدى لما هو فى وظائف المجتهدین العظام و على اخواننا المومنین ان یحرسوه و یتبعوا حکمه للمجتهد المطاع و اوصیه بسلوک جاده الاحتیاط الذى سالکه لیس بناکب عن الصراط وارجو من جنابه ان لاینسانى من الادعیه الصالحه کما لا انساه ان شاء الله تعالى و السلام علیه و رحمه الله و برکاته من الاحقر ضیاء الدین العراقى رحمه الله تعالى علیه و حشره مع محمد و آله الطاهرین سیما ابن عمه امیرالمومنین سیدالوصیین و قائد الغر المحجلین و کان تاریخ وفاته قدس سره فى لیله الاربعاء آخر لیله شهر ذیقعده الحرام من شهور ۱۳۶۱ هق بالنجف الاشراف و دفن فى الصحن الشریف فى المقبره آل قریبه الى الباب السلطانى . براى تذکره اخوان ایمانى ، و اخلاء روحانى مى نگارد که از اول تاریخ این تذکره که شهر ذیحجه الحرام سنه ۱۳۴۵ هجرى قمرى است الى الان که مشغول نگارش این ورقه هستم که صبح روز جمعه هفتم ماه ربیع الاول سنه ۱۳۶۳ هجرى قمرى است نه سال که صبح روز جمعه هفتم ماه ربیع الاول سنه ۱۳۶۳ هجرى قمرى است نه سال از تاریخ کتابت این تذکره مى گذرد که این بنده ضعیف در طهران متوقفم و در این مدت سفرى به بیت الحرام مشرف شدم و به شرف زیارت مرقد منور حضرت سیدالمرسلین صلى الله علیه و آله و شفیعه روز جزا صدیقه کبرى سلام الله علیها و ائمه بقیع سلام الله علیهم اجمعین مشرف شدم و آن در سنه ۱۳۵۷ هجرى قمرى بود و بقیه را در طهران مقیم بوده و یا اشتغال به کتابت و یا تدریس ‍ و یا منبر وعظ داشته و اکنون که پنجاه و نه سال از سنین عمرم مى گذرد و از جهت قصور در ادامه وظایف ، خود را در درگاه حضرت ولى عصر عجل الله تعالى شرمنده مى دانم مگر آن بزرگوار به کرمشان از ظلماتم درگذرند انه صلوات الله علیه من اهل بیت لا یشقى من تولاهم . فعلا در بستر ناتوانى افتاده و به عارضه تب مبتلایم از خداوند منان شفاى عاجل و مغفرت و رحمت مى طلبم فانه ارحم الراحمین . و از اخوان و صدیقانم تمناى استغفار مى نمایم حیا و میتا فانى ضعیف مسکین . اللهم ارحمنا برحمتک و لاتکلنا الى انفسنا طرفه عین و اجعل ما لنا الى روحک و ریحانک و رضوانک و احشرنا مع انعمت علهم غیرالمغضوب علیهم و لاالضالین من عبادک خصوصا محمد سید الانبیاء و عترته الهادیه و کان آخر هذه الکتابه صبح یوم الجمعه السابع من شهر ربیع الاول ۱۳۳۶ هق .

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین

در این تاریخ که ساعت یازده صبح روز شنبه پانزده ماه شوال سال ۱۳۸۳ قمرى مطابق با روز دهم برج اسفند سال ۱۳۴۲ هجرى شمسى است با حال ضعف و کسالت به این رواق که تاریخچه زندگانى این ذلیل است مراجعه و اینکه تاکنون خداى متعال مرا باقى داشت شکرگزارى کردم و قدرى مطالعه از گذشته نمودم و بسى تاسف از عمر گذشته خوردم و در این سال مرا ابتلاء به عسرالبول پیش آمده و منتهى به بسترى شدن در بیمارستان شد در روز شانزدهم ماه شعبان سال ۸۳ عمل جراحى صورت گرفت و خداى متعال مرا شفا بخشید و روز ۱۳ ماه رمضان ۸۳ به منزل با پاى خود مراجعت کردم و از آن روز تا امروز در خانه مثل بسترى هستم . اوقاتى را که با دوستان به سر مى برم به خوشى مى گذرانم و بقیه را که تنها باشم به نوشتن شرحى بر عروه که به آن مشغولم و مجلداتى از آن منظم شده وقت را سر مى برم و از خداى متعال استمداد عاقبت خیر مسئلت مى دارم . اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا حرره الضعیف محمد تقى الاملى عفى عنه .
این بود آنچه را که مرحوم استاد آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى قدس سره در شرح حال خود مرقوم فرموده اند

در جستجوی استاد//صادق حسن زاده

 

زندگینامه علامه سیدمحمد حسین طباطبایی

علامه طباطبایی

علامه طباطبایی در آخرین روز ماه ذیحجه سال ۱۳۲۱ هـ.ق در شاد آباد تبریز متولد شد، و ۸۱ سال عمر پربرکت کرد، و در صبح یکشنبه ۱۸ محرم الحرام سال ۱۴۰۲ هـ.ق سه ساعت به ظهر مانده رحلت کردند.

اجداد علامه طباطبایی از طرف پدر از اولاد حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام و از اولاد ابراهیم بن اسماعیل دیباج هستند، و از طرف مادر اولاد حضرت امام حسین علیه السلام می باشند. در سن پنج سالگی مادرشان، و در سن نه سالگی پدرشان بدرود حیات می گویند و از آنها اولادی جز ایشان و برادر کوچکتر از ایشان بنام سید محمد حسن کسی دیگر باقی نمانده بود.
جدّ علامه طباطبائی(ره) از شاگردان و معاشران نزدیک شیخ محمد حسن نجفی (صاحب جواهرالکلام) بود و نامه ها و نوشته های ایشان را می نگاشت. مجتهد بود و به علوم غریب (رمل و جفر و …) نیز احاطه داشت اما از نعمت داشتن فرزند محروم بود. روزی هنگام تلاوت قرآن به این آیه رسید « و ایوب إذ نادی ربه: انیّ مسنی الضر و انت ارحم الرّاحمین ». با خواندن این آیه، دلش می شکند و از نداشتن فرزند غمگین می شود. همان هنگام چنین ادراک می کند که اگر حاجت خود را از خداوند بخواهد، روا خواهد شد. دعا می کند و خداوند هم ـ پس از عمری دراز ـ فرزند صالحی به او عنایت می فرماید. آن پسر، پدر مرحوم علامه طباطبائی می شود. پدر علامه نیز پس از تولد او، نام پدر خود ( یعنی جدّ علامه) را بر وی می نهد.

 

 

تحصیلات و اساتید

سید محمد حسین به مدت شش سال (۱۲۹۰ تا ۱۲۹۶هـ.ش) پس از آموزش قرآن که در روش درسی آن روزها قبل از هر چیز تدریس می شد، آثاری چون گلستان، بوستان و … را فراگرفت. علاوه بر آموختن ادبیات، زیر نظر میرزا علینقی خطاط به یادگیری فنون خوشنویسی پرداخت.
چون تحصیلات ابتدایی نتوانست به ذوق سرشار و علاقه وافر ایشان پاسخ گوید، از این جهت به مدرسه طالبیه تبریز وارد شد و به فراگیری ادبیات عرب و علوم نقلی و فقه و اصول پرداخت و از سال ۱۲۹۷ تا ۱۳۰۴ هـ.ش مشغول فراگیری دانشهای مختلف اسلامی گردید.

علامه طباطبایی بعد از تحصیل در مدرسه طالبیه تبریز همراه برادرشان به نجف اشرف مشرف می شوند، و ده سال تمام در نجف اشرف به تحصیل علوم دینی و کمالات اخلاقی و معنوی مشغول می شوند. علامه طباطبایی علوم ریاضی را در نجف اشرف نزد آقا سید ابوالقاسم خوانساری که از ریاضی دانان مشهور آن زمان بود فراگرفت.

ایشان دروس فقه و اصول را نزد استادان برجسته ای چون مرحوم آیت الله نائینی(ره) و مرحوم آیت الله اصفهانی(ره) خواندند، و مدت درسهای فقه و اصول ایشان مجموعاً ده سال بود.
استاد ایشان در فلسفه، حکیم متأله، مرحوم آقا سید حسین باد کوبه ای بود، که سالیان دراز در نجف اشرف در معیت برادرش مرحوم آیت الله حاج سید محمد حسن طباطبایی الهی نزد او به درس و بحث مشغول بودند.
و اما معارف الهیه و اخلاق و فقه الحدیث را نزد عارف عالیقدر و کم نظیر مرحوم آیت الله سید علی آقا قاضی طباطبائی(ره) آموختند و در سیر و سلوک و مجاهدات نفسانیه و ریاضات شرعیه تحت نظر و تعلیم و تربیت آن استاد کامل بودند.

استاد امجد نقل می کند که « حال مرحوم علامه، با شنیدن نام آیت الله قاضی دگرگون می شد. »
حجت الاسلام سید احمد قاضی از قول علامه نقل می کند که: « پس از ورودم به نجف اشرف، به بارگاه امیرالمؤمنین علیه السلام رو کرده و از ایشان استمداد کردم. در پی آن، آقای قاضی نزدم آمد و فرمود:
« شما به حضرت علی علیه السلام عرض حال کردید و ایشان مرا فرستاده اند. از این پس، هفته ای دو جلسه با هم خواهیم داشت. »
و در همان جلسه فرمود:
« اخلاصت را بیشتر کن و برای خدا درس بخوان. زبانت را هم بیشتر مراقبت نما.»

 

 

شاگردان

شاگردان علامه، دهها نفر از بزرگان و فرهیختگان کنونی در حوزه‎های علمیه می‎باشند که به تنی چند از آنان اشاره می‎شود: حضرات آیات و حجج الاسلام

  • (۱) استاد شهید مرتضی مطهری،
  • (۲) سید محمد حسینی بهشتی،
  • (۳) امام موسی صدر،
  • (۴) ناصر مکارم شیرازی،
  • (۵) شهید محمد مفتح،
  • (۶) شیخ عباس ایزدی،
  • (۷) سید عبدالکریم موسوی اردبیلی،
  • (۸)عز الدین زنجانی،
  • (۹) محمد تقی مصباح یزدی ،
  • (۱۰) ابراهیم امینی
  • ،(۱۱) یحیی انصاری ،
  • (۱۲) سید جلال الدین آشتیانی،
  • (۱۳) سید محمد باقر ابطحی،
  • (۱۴) سید محمد علی ابطحی،
  • (۱۵) سید محمد حسین کاله زاری ،
  • (۱۶) حسین نوری همدانی ،
  • (۱۷) حسن حسن زاده آملی،
  • (۱۸) سید مهدی روحانی،
  • (۱۹) علی احمدی میانجی ،
  • (۲۰) عبدالله جوادی آملی،
  • (۲۱) احمد احمدی،
  • (۲۲)دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی،
  • (۲۳) دکتر سید یحیی یثربی و … .

 

 

مهارتهای علامه

فرزند علامه می افزاید:
« پدرم از نظر فردی، هم تیرانداز بسیار ماهری بود و هم اسب سواری تیزتک و به راستی در شهر خودمان- تبریز- بی رقیب بود، هم خطاطی برجسته بود، هم نقاش و طراحی ورزیده، هم دستی به قلم داشت و هم طبعی روان در سرایش اشعار ناب عارفانه و ….، اما از نظر شخصیت علمی و اجتماعی، هم استاد صرف و نحو عربی بود، هم معانی و بیان، هم در اصول و کلام کم نظیر بود و هم در فقه و فلسفه، هم از ریاضی( حساب و هندسه و جبر) حظی وافر داشت و هم از اخلاق اسلامی، هم در ستاره شناسی (نجوم) تبحر داشت، هم در حدیث و روایت و خبر و …،

شاید باور نکنید که پدربزرگوار من، حتی در مسائل کشاورزی و معماری هم صاحب نظر و بصیر بود و سالها شخصاً در املاک پدری در تبریز به زراعت اشتغال داشت و در ساختمان مسجد حجت در قم عملاً طراح و معماری اصلی را عهده دار بود و تازه اینها گوشه ای از فضایل آن شاد روان بود وگرنه شما می دانید که بی جهت به هر کس لقب علامه نمی دهند و همگان بخصوص بزرگان و افراد خبیر و بصیر هیچکس را علامه نمی خوانند مگر به عمق اطلاعات یک شخص در تمام علوم و فنون عصر ایمان آورده باشند… »

 

 

آثار علامه طباطبایی (به استثنای تفسیر المیزان ) را می توان به دو بخش تقسیم کرد:

الف- کتاب هایی که به زبان عربی نگاشته شده اند.
این کتاب ها عبارتند از:

۱- کتاب توحید که شامل ۳ رساله است:

•رساله در توحید
•رساله در اسماء الله
•رساله در افعال الله

۲- کتاب انسان که شامل ۳ رساله است:

•الانسان قبل الدنیا
•الانسان فی الدنیا
•الانسان بعد الدنیا

۳- رساله وسائط که البته همگی این رساله ها در یک مجلد جمع آوری شده و به نام هفت رساله معروف است.
۴- رساله الولایه (طریق عرفان: ترجمه و شرح رساله الولایه )
۵- رساله النبوه و الامامه

 

ب- کتاب هایی که به زبان فارسی نگاشته شده اند:

۶- شیعه در اسلام
۷- قرآن در اسلام (به بحث درباره مباحث قرآنی از جمله نزول قرآن، آیات محکم و متشابه ناسخ و منسوخ و … پرداخته است.)
۸- وحی یا شعور مرموز
۹- اسلام و انسان معاصر
۱۰- حکومت در اسلام
۱۱- سنن النبی (درباره سیره و خلق و خوی پیامبر اسلام در بخش های مختلف زندگی فردی و اجتماعی ایشان است.)
۱۲- اصول فلسفه و روش رئالیسم (در مورد مبانی فلسفی اسلامی و نیز نقد اصول مکتب ماتریالیسم دیالکتیک است.
۱۳- بدایه الحکمه
۱۴- نهایه الحکمه (فروغ حکمت: ترجمه و شرح نهایه الحکمه )
(این دو کتاب از متون درسی فلسفی بسیار مهم حوزه و دانشگاه محسوب می شود.)
۱۵- علی و فلسفه الهی
۱۶- خلاصه تعالیم اسلام
۱۷- رساله در حکومت اسلامی

سیرى در قرآن (سید مهدى آیت اللهى)
در محضر علامه طباطبایى (محمد حسین رخشاد)
۶۶۵ پرسش و پاسخ (محمد حسین رخشاد)

 

 

فعالیت و کسب درآمد

مرحوم علامه در مدتی که در نجف مشغول تحصیل بودند بعلت تنگی معیشت و نرسیدن مقرری که از ملک زراعیشان در تبریز بدست می آمد مجبور به مراجعت به ایران می شود و مدت ده سال در قریه شادآباد تبریز به زراعت و کشاورزی مشغول می شوند.
فرزند ایشان مهندس سید عبدالباقی طباطبائی می گوید:

« خوب به یاد دارم که، مرحوم پدرم دائماً و در تمام طول سال مشغول فعالیت بود و کارکردن ایشان در فصل سرما در حین ریزش باران و برفهای موسمی در حالی که، چتر به دست گرفته یا پوستین بدوش داشتند امری عادی تلقی می گردید، در مدت ده سال بعد از مراجعت علامه از نجف به روستای شادآباد و بدنبال فعالیتهای مستمر ایشان قناتها لایروبی و باغهای مخروبه تجدید خاک و اصلاح درخت شده و در عین حال چند باغ جدید، احداث گردید و یک ساختمان ییلاقی هم در داخل روستا جهت سکونت تابستانی خانواده ساخته شد و در محل زیرزمین خانه حمامی به سبک امروزی بنا نمود. »

 

 

هجرت

به هر حال علامه طباطبایی بعد از مدتی اقامت در تبریز تصمیم می گیرد تا به قم عزیمت نماید و بالاخره این تصمیم خود را در سال ۱۳۲۵هـ.ش عملی می کند.

فرزند علامه طباطبایی در این مورد می گوید:
« همزمان با آغاز سال ۱۳۲۵هـ.ش وارد شهر قم شدیم… در ابتدا به منزل یکی از بستگان که ساکن قم و مشغول تحصیل علوم دینی بود وارد شدیم، ولی به زودی در کوچه یخچال قاضی در منزل یکی از روحانیان که هنوز هم در قید حیات است اتاق دو قسمتی، که با نصب پرده قابل تفکیک بود اجاره کردیم، این دو اتاق قریب بیست متر مربع بود.

طبقه زیر این اطاقها انبار آب شرب منزل بود که، در صورت لزوم بایستی از درب آن به داخل خم شده و ظرف آب شرب را پر کنیم. چون خانه فاقد آشپزخانه بود پخت و پز هم در داخل اطاق انجام می گرفت – در حالی که مادر ما به دو مطبخ (آشپزخانه) ۲۴ متر مربعی و ۳۵ متر مربعی عادت کرده بود که در میهمانیهای بزرگ از آنها به راحتی استفاده می کرد ـ پدر ما در شهر قم چند آشنای انگشت شمار داشت که یکی از آنها مرحوم آیت الله حجت بود. اولین رفت و آمد مرحوم علامه به منزل آقای حجت بود و کم کم با اطرافیان ایشان دوستی برقرار و رفت و آمد آغاز شد.

لازم به ذکر است که علامه طباطبایی در ابتدای ورودشان به قم به قاضی معروف بودند، چون از سلسه سادات طباطبایی هم بودند، خود ایشان ترجیح دادند، که به طباطبایی معروف شوند. ایشان عمامه ای بسیار کوچک از کرباس آبی رنگ و دگمه های باز قبا و بدون جوراب با لباس کمتر از معمول، در کوچه های قم تردد داشت و در ضمن خانه بسیار محقر و ساده ای داشت. »

 

 

 

رحلت

مهندس عبدالباقی، نقل می کند :
« هفت، هشت روز مانده به رحلت علامه، ایشان هیچ جوابی به هیچ کس نمی داد و سخن نمی گفت، فقط زیر لب زمزمه می کرد: « لا اله الا الله! »
حالات مرحوم علامه در اواخر عمر، دگرگون شده و مراقبه ایشان شدید شده بود و کمتر «تنازل» می کردند، و [ مانند استاد خود، مرحوم آیه الله قاضی] این بیت حافظ را می خواندند و یک ساعت می گریستند: « کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کی روی؟ ره زکه پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟! »

همان روزهای آخر، کسی از ایشان پرسید: « در چه مقامی هستید؟» فرموده بودند: « مقام تکلم ».
سائل ادامه داد: « با چه کسی؟ » فرموده بودند: « با حق. »
حجت الاسلام ابوالقاسم مرندی می گوید:
« یک ماه به رحلتشان مانده بود که برای عیادتشان به بیمارستان رفتم. گویا آن روز کسی به دیدارشان نیامده بود. مدتی در اتاق ایستادم که ناگهان پس از چند روز چشمانشان را گشودند و نظری به من انداختند.

به مزاح [ از آن جا که ایشان خیلی با دیوان حافظ دمخور بودند ] عرض کردم: آقا از اشعار حافظ چیزی در نظر دارید؟ فرمودند:
« صلاح کار کجا و، من خراب کجا؟ بقیه اش را بخوان! »
گفتم: ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!
علامه تکرار کردند: « تا به کجا! » و باز چشم خود را بستند و دیگر سخنی به میان نیامد.
آخرین باری که حالشان بد شد و راهی بیمارستان شده بودند، به همسر خود گفتند:
« من دیگر بر نمی گردم. »

آیت الله کشمیری می فرمودند:
« شب وفات علامه طباطبائی در خواب دیدم که حضرت امام رضا علیه السلام در گذشته اند و ایشان را تشییع جنازه می کنند. صبح، خواب خود را چنین تعبیر کردم که یکی از بزرگان [ و عالمان] از دنیا خواهد رفت؛ و در پی آن، خبر آوردند که آیت الله طباطبائی درگذشت. »

ایشان در روز سوم ماه شعبان ۱۴۰۱ هـ.ق به محضر ثامن الحجج علیه السلام مشرف شدند و ۲۲ روز در آنجا اقامت نمودند، و بعد به جهت مناسب نبودن حالشان او را به تهران آورده و بستری کردند، ولی دیگر شدت کسالت طوری بود، که درمان بیمارستانی نیز نتیجه ای نداشت. تا بالاخره به شهر مقدس قم که، محل سکونت ایشان بود، برگشتند و در منزلشان بستری شدند، و غیر از خواص، از شاگردان کسی را به ملاقات نپذیرفتند، حال ایشان روز به روز سخت تر می شد، تا اینکه ایشان را در قم، به بیمارستان انتقال دادند.

قریب یک هفته در بیمارستان بستری می شوند، و دو روز آخر کاملاً بیهوش بودند، تا در صبح یکشنبه ۱۸ ماه محرم الحرام، ۱۴۰۲ هـ.ق سه ساعت به ظهر مانده به سرای ابدی انتقال و لباس کهنه تن را خلع و به حیات جاودانی مخلع می گردند، و برای اطلاع و شرکت بزرگان، از سایر شهرستانها، مراسم تدفین به روز بعد موکول می شود، و جنازه ایشان را در ۱۹ محرم الحرام دو ساعت به ظهر مانده از مسجد حضرت امام حسن مجنبی علیه السلام تا صحن مطهر حضرت معصومه علیها السلام تشییع می کنند، و آیت الله حاج سید محمد رضا گلپایگانی(ره) بر ایشان نماز می گذارند و در بالا سر قبر حضرت معصومه علیها السلام دفن می کنند.
« و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیا و درود [ی سترگ] بر او، روزی که زاده شده و روزی که می میرد و روزی که زنده برانگیخته می شود. »

 

منبع مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن

زندگینامه آقا سید هاشم حداد

اقا سید هاشم حداد

  

سبب شهرت حضرت آقاى حاج سیّد هاشم به «حدّاد»

حقیر در بین راه به ایشان عرض کردم: میل دارید برویم و از آقا سیّد هاشم نعل بند دیدنى کنیم؟! (چون ایشان در آن زمان به حجّ بیت الله الحرام مشرّف نشده بود، و بواسطه آنکه شغلشان نعل سازى و نعل کوبى به پاى اسبان بود، به سیّد هاشم نعل بند در میان رفقا شهرت داشت. بعداً یکى از مریدان ایشان که در کربلا ساکن بود و حقّاً نسبت به ایشان ارادت داشت به نام حاج محمّد على خَلَف زاده که شغلش کفّاشى بود، شنیدیم که از نزد خود این شهرت را احتراماً به حدّاد یعنى آهنگر تغییر داده است؛ على هذا رفقا هم از آن به بعد ایشان را حدّاد خواندند)

قضایا و احوالات سیّد حسن: جدّ حضرت حاج سیّد هاشم حدّاد

خود آقا حاج سیّد هاشم تولّدشان در کربلا و تولّد پدرشان ایضاً در کربلا بوده است. و امّا جدّشان: سیّد حسن از شیعیان هند بوده است، و در هنگامى که میان دو طائفه از اهل هند در حدود یکصد وپنجاه سال پیش از این نزاع و جنگى در میگیرد، آقا سیّد حسن به دست گروه غالب أسیر مى ‏شود.

گروه غالب که جدّ مرحوم حدّاد: سیّد حسن را اسیر کرده بودند، او را به یک خانواده شیعى ملقّب به افضل خان فروختند .و این عائله به کربلا هجرت‏ کرده و با خودشان سیّد حسن را آوردند. امّا از آنجا که از وى کراماتى مشاهده کردند، او را از اسارت آزاد نمودند و از رجوع کار به او خوددارى نمودند، و لیکن سیّد حسن از قبول زیستن بدون عمل و کار در برابر آنها جدّاً إبا کرد. ایشان وى را مخیّر ساختند بین چند عمل و او از میان آنها سقّائى را برگزید و گفت: شغل عمویم عبّاس سلام الله علیه است.

سیّد حسن در کربلاى معلّى رحل اقامت مى‏افکند، و با جدّه حضرت آقا ازدواج میکند که یکى از فرزندانشان سیّد قاسم مى‏باشد که او فقط سه پسر مى‏آورد: سیّد هاشم (که در آن وقت بواسطه هجومِ … به کربلا و آب بستن بدان، سیّد قاسم با عائله‏اش از کربلا خارج و به قلعه هندى میروند و سیّد هاشم در آنجا متولّد مى‏شود.) و سیّد محمود و سیّد حسین. و حقیر، هم سیّد محمود و هم سیّد حسین را ملاقات نموده‏ام. جاى سیّد محمود کربلا بود و زودتر از سیّد حسین فوت کرد، امّا محلّ سیّد حسین بغداد بود و به شغل کفّاشى اشتغال داشت. و هر دوى آنها با اینکه کوچکتر از آقا سیّد هاشم بوده‏اند زودتر از ایشان به رحمت ایزدى میروند.

شغل آقا سیّد حسن در کربلا سقّائى بوده است، و حضرت آقا از شدّت حیا و نجابت او داستانها بیان میکردند. از جمله آنکه أعراب غیور زن خود را تنها، بعضى اوقات از قُراءِ اطراف کربلا براى خرید اشیاءِ لازمه با او به کربلا میفرستادند. زن سوار الاغ بوده، و در تمام مدّت طىّ فرسخها تا به شهر برسند، حتّى براى یکبار هم نظر او به آنها نمى‏افتاده است. یعنى چنان تحفّظ داشته است که سهواً هم آنها را نمیدیده است.

در عرب مرسوم است براى خریدن جهیزیّه و لوازم دختران خود، چند روز با دختر به شهر مى‏آیند، و با مساعدت خویشان و اقرباى شهرى، لوازم و ما یحتاج را تهیّه مى‏کنند. امّا آنان بقدرى به سیّد حسن به دیده حیامى ‏نگریستند که دختر را سوار الاغ نموده و با او به شهر روانه میکردند، تا چند روز بمانند و اشیاء مورد لزوم را بخرند و برگردند. حضرت آقا میفرمودند: در خود کربلا خانه‏هائى را که سقّائى کرده و آب میداد، بقدرى خویشتن دار بود که از وقت دخول تا خروج سرش را بطرف دیوار خم مى‏نمود تا زنى را نبیند؛ خواه در آن منزل کسى باشد یا نباشد.

على هذا صاحبان بیت که این روح عصمت را از وى شناخته بودند، به أهل خانه دستور داده بودند که سیّد حسن نیازى به در زدن و اجازه ورود ندارد؛ خودش مى ‏آید و آب را در محلّ مشخّص خالى میکند و میرود.

اجداد و نسب حضرت آقاى حاج سیّد هاشم حدّاد

پدر حضرت آقاى حاج سیّد هاشم نامش سیّد قاسم بوده است، و با مادریشان به نام زینب ازدواج میکند و خود مرحومحدّاد با دخترى به نام هَدیَّه و مُکَنّاه به امّ مهدى که از قبیله جَنابى ‏ها هستند ازدواج میکند. جنابى‏ها از اعراب اصیل و معروف و ریشه دار هستند و به سابقه و حسن عِرق و ریشه مشهورند، و اینک در حِلّه و کربلا و نجف اشرف و بعضى از جاهاى دیگر ساکن مى‏باشند. دختر به غیر خود نمیدهند و از غیر خودشان نمى‏گیرند، و غالباً صاحب مناصب اداره حکومتى، از رؤساء و افسران مى‏باشند. و هنگامى که امّ مهدى با آقاى حدّاد در محکمه براى تصحیح شناسنامه و جنسیّه فرزندانش رفته بودند، حاکم به او میگوید: حیف نبود تو با این سیّد غریب گمنام هندى که نه اصلى دارد و نه ریشه‏اى ازدواج کردى؟!

در این حال این زن شیر دل چنان به حاکم مى‏غرّد که: بى اصل و نَسَب شما هستید، نه این سیّد که فرزند رسول خدا و أمیر المؤمنین و فاطمه زهرا است. اینست نسب این سیّد، ولى حالا بمن بگو نسبت تو در صد سال پیش به که میرسد تا به هزار، و هزار و چهار صد سال؟!حاکم در برابر منطق او خاضع مى‏ شود، و از کلام خود عذر خواهى میکند.

پدر زوجه ایشان همان طور که ذکر شد حسین أبو عَمْشَه، و مادر زوجه ایشان نَجیبَه نام داشت.

سفر حدّاد به نجف و تشرّف بحضور مرحوم قاضى در مدرسه هندى‏

بارى، آقاى حاج سیّد هاشم میفرمودند: من در کربلا به دروس علمى و طلبگى مشغول شدم، و تا سیوطى را میخواندم که چون براى تحصیل به نجف مشرّف شدم، تا هم از محضر آقا (مرحوم قاضى) بهرمند گردم و هم خدمت مدرسه را بنمایم (مدرسه هندى: محلّ اقامت مرحوم قاضى) همین که وارد شدم دیدم روبرو سیّدى نشسته است؛ بدون اختیار به سوى او کشیده شدم. رفتم و سلام کردم، و دستش را بوسیدم.

مرحوم قاضى فرمود: رسیدى! در آنجا حجره‏اى براى خود گرفتم؛ و از آن وقت و از آنجا باب مراوده با آقا مفتوح شد.

حجره ایشان اتّفاقاً حجره مرحوم سیّد بحر العلوم درآمد. و مرحوم قاضى بسیار به حجره ایشان مى‏آمدند و بعضى اوقات میفرمودند: امشب حجره را فارغ کن! من میخواهم تنها در اینجا بیتوته کنم!

میفرمودند: من پس از مراجعت به کربلا، غیر از اوقاتى که آقا به کربلا مشرّف مى ‏شدند، گه گاهى در اوقات زیارتى و غیر زیارتى به نجف مشرّف مى‏شدم. یک روز از کربلا به نجف رفتم و براى آقا پنجاه فلس (یک بیستم دینار عراقى) بردم. آقا در منزل جُدَیْدَه بودند (شارع دوّم) هوا گرم بود، و دیدم آقا خواب است. با خود گفتم: اگر در بزنم آقا بیدار مى‏شود. کنار در حیاط آقا در خیابان به روى زمین نشستم و بقدرى خسته بودم که خوابم برد. سپس که ساعتى گذشت، دیدم آقا خودش آمده بیرون و بسیار ملاطفت و محبّت فرمود، و مرا به درون برد. من پنجاه فلس را بحضورش تقدیم کردم و برگشتم.

 

آزار و اذیّتهاى قولى و فعلى مادر زن مرحوم حدّاد که بیشتر بجهت فقر ایشان بودهاست‏.

پدر عیال ایشان: حسین أبو عَمْشَه بسیار به ایشان علاقمند بود، ولى مادر عیال ایشان بر عکس، ایشان را نه تنها دوست نداشت بلکه از انواع و اقسام آزارهاى قولى و اذیّتهاى فعلى آنچه از دستش مى‏آمد دریغ نمى‏نمود؛ و زنى قوىّ البُنیَه، و بَذىّ اللسان، و از قبیله جَنابى‏هاى عرب، و زنى شجاع و دلدار بود بطورى که از ترس وى شبها مردى حقّ نداشت از نزدیک منزل وى عبور کند؛ و براى حفظ عائله و دخترانش تا این حدّ ایستادگى داشت. و احیاناً اگر کسى عبور میکرد، خودش به تنهائى مى‏آمد و حساب آن عابر را میر سید.

میفرمودند: در میان اطاق آنها و اطاق ما در این طرف، گونى‏هاى برنج عنبر بو و حلب‏هاى روغن به روى هم چیده بود؛ و نه تنها از آنها به ما نمیدادند، بلکه این مادر زن که نامش نَجیبه بود، تعمّد داشت بر اینکه مرا در شدّت و عُسرت ببیند و گوئى کیف میکرد. ما با عیالمان لحاف و تشک نداشتیم، و بعضى اوقات در مواقع سرما نیمى از زیلو را به روى خود بر میگرداندیم.

و با اینکه مرتّباً دنبال کار هم میرفتم ولى کثرت مراجعین از فقرا و مشتریهاى بسیار که مرا شناخته بودند و جنس را نسیه مى‏بردند و بعضاً وجه آن را هم نمیدادند و مخارج شاگرد که هر چه میخواست بر میداشت، دیگر پولى براى من باقى نمى ‏گذارد مگر غالباً ۱۰۰ فلس یا ۵۰ فلس که فقط براى نان و نفت و لوله چراغ و أمثالها بود؛ و ماه‏ها مى ‏گذشت و ما قادر نبودیم براى عائله خود در این طرف قدرى گوشت تهیّه کنیم.

و عمده علّت ناراحتى این زن با من قضیّه فقر بود که به نظر وى بسیار زشت مى‏نمود؛ و با این وضعى که ملاحظه مى‏نمود و مى‏باید مساعدتى کند، و در نهایت تمکّن و ثروت هم بودند، بر عکس سعى میکرد تا چیزى از ما را فاسدو خراب کند تا گرفتارى و شدّت ما افزون گردد.

و از طرفى هم شدّت حالات روحانى و بهره بردارى از محضر حضرت آقاى قاضى به من اجازه جمع و ذخیره مال و یا ردّ فقیر و محتاج و یا ردّ تقاضاى نسیه مشترى و أمثالها را نمیداد، و حالم بدین طور بود که خلاف آن برایم میسور نبود.

دستور آیه الله قاضى به صبر و تحمّل در آزارهاى مادر زن‏

عیال من هم تحمّل و صبر میکرد، ولى بالاخره صبر و تحمّلش محدود بود. چندین بار خدمت آقاى قاضى عرض کردم: اذیّتهاى قولى و فعلى امّ الزّوجه به من به حدّ نهایت رسیده است و من حقّاً دیگر تاب صبر و شکیبائى آن را ندارم، و از شما میخواهم که به من اجازه دهید تا زنم را طلاق بدهم.

مرحوم قاضى فرمودند: از این جریانات گذشته، تو زنت را دوست دارى؟! عرض کردم: آرى!فرمودند: آیا زنت هم ترا دوست دارد؟! عرض کردم: آرى!

فرمودند: ابداً راه طلاق ندارى! برو صبر پیشه کن؛ تربیت تو به دست زنت مى‏باشد. و با این طریق که میگوئى خداوند چنین مقرّر فرموده است که: ادب تو به دست زنت باشد. باید تحمّل کنى و بسازى و شکیبائى پیشه گیرى!

من هم از دستورات مرحوم آقاى قاضى ابداً تخطّى و تجاوز نمى‏کردم، و آنچه این مادر زن بر مصائب ما مى‏افزود تحمّل مى‏نمودم. تا یک شب تابستان که چون پاسى از شب گذشته بود، از بیرون خسته و فرسوده و گرسنه و تشنه به منزل آمدم که در اطاق بروم، دیدم مادر زنم کنار حوضچه عربى داخل منزل‏ حیاط بالاى حوضچه، آب روى پاهایش میریزد. تا فهمید من از در وارد شدم، شروع کرد به بد گفتن و ناسزا و فحش دادن و همینطور بدین کلمات مرا مخاطب قرار دادن.

من هم داخل اطاق نرفتم؛ یکسره از پلّه‏هاى بام، به بام رفتم تا در آنجا بیفتم، دیدم این زن صداى خود را بلند کرد و با صداى بلند بطورى که نه تنها من بلکه همسایگان مى‏ شنیدند به من سبّ و شتم و ناسزا گفت، گفت و گفت و همینطور مى ‏گفت تا حوصله‏ ام تمام شد.

بدون آنکه به او پرخاش کنم و یا یک کلمه جواب دهم، از پلّه‏ هاى بام به زیر آمدم و از در خانه بیرون رفتم و سر به بیابان نهادم. بدون هدفى و مقصودى همینطور دارم در خیابانها میروم، و هیچ متوجّه خودم نیستم که به کجا میروم؟ همینطور دارم میروم.

در این حال ناگهان دیدم من دو تا شدم: یکى سیّد هاشمى است که مادر زن به او تعدّى میکرده و سبّ و شتم مى‏ نموده است، و یکى من هستم که بسیار عالى و مجرّد و محیط مى‏ باشم و ابداً فحش‏هاى او به من نرسیده است، و اصولًا به این سیّد هاشم فحش نمیداده است و مرا سبّ و شتم نمى‏ نموده است. آن سیّد هاشم سزاوار همه گونه فحش و ناسزاست؛ و این سیّد هاشم که اینک خودم مى ‏باشم، نه تنها سزاوار فحش نیست، بلکه هر چه هم فحش بدهد و سبّ کند و ناسزا گوید، به من نمیرسد

 

علّت حصول اوّل مرتبه تجرّد براى حاج سیّد هاشم حدّاد

در این حال براى من منکشف شد که: این حالِ بسیار خوب و سرورآفرین و شادى‏زا فقط در اثر تحمّل آن ناسزاها و فحشهائى است که وى به من داده است؛ و اطاعت از فرمان استاد مرحوم قاضى، براى من فتح این باب را نموده است؛ و اگر من اطاعت او را نمى‏کردم و تحمّل اذیّتهاى مادر زن را نمى‏نمودم،تا ابد همان سیّد هاشم محزون و غمگین و پریشان و ضعیف و محدود بودم‏. الحمد للّه که من الآن این سیّد هاشم هستم که در مکانى رفیع و مقامى بس ارجمند و گرامى مى‏باشم، که گَرد خاکِ تمام غصّه‏ها و غم‏هاى دنیا بر من نمى‏نشیند، و نمى‏تواند بنشیند. فوراً از آنجا به خانه بازگشتم، و به روى دست و پاى مادر زنم افتادم و مى‏ بوسیدم و مى‏ گفتم: مبادا تو خیال کنى من الآن از آن گفتارت ناراحتم؛ از این پس هر چه میخواهى به من بگو که آنها براى من فائده دارد!

مرحوم استاد بزرگ، عارف بى بدیل قرن، بلکه به قول استاد ما: حضرت آقاى حاج سیّد هاشم که میفرمود «از صدر اسلام تا به حال، عارفى به جامعیّت مرحوم قاضى نیامده است.

 

مجموع تلامذه آقاى حدّاد در ایران و عراق از بیست نفر متجاوز نبودند

فقط و فقط رفقاى همدانى که از تلامذه و سابقه داران ملازمین مرحوم آیه الله انصارى بودند، همچون حاج سیّد أحمد حسینى همدانى رَحمهُ الله عَلیه والد صدیق ارجمند آقاى دکتر حاج سیّد ابو القاسم حسینى همدانى که ایشان روان پزشک بوده و اینک حدود بیست و پنج سال است که در مشهد مقدّس اقامت دارند، و مرحوم غلامحسین همایونى (خطّاط معروف) و مرحوم حاج غلامحسین سبزوارى و آقاى حاج محمّد حسن بیاتى و آقاى حجّه الإسلام و المسلمین حاج سیّد احمد حسینیان و آقاى حاج آقا اسمعیل تخته سنگى (مهدوى نیا)؛ و نیز مرحوم حاج حاجى آقا اللهیارى از أبهر و حاج محسن شرکت از اصفهان با حقیر همراه و همگام شدند.

امّا از ارادتمندان ایشان در عراق عبارت بودند از حجّه الإسلام حاج شیخ صالح کمیلى و آیه الله حاج سیّد هادى تبریزى که ایشان از أقدم تلامذه مرحوم حاج شیخ مرتضى طالقانى بوده و از آن مرحوم استفاده‏هاى شایانى نموده و احیاناً خدمت مرحوم قاضى مى ‏رسیده ‏اند، و حجّه الإسلام حاج شیخ محمّد جواد مظفّر از بصره و حجّه الإسلام أخ‏الزّوجه حقیر حاج سیّد حسن معین شیرازى از طهران و حجّه الإسلام حاج سیّد شهاب الدّین صفوى از اصفهان و ایضاً حاج شیخ أسد الله طیّاره از اصفهان، و حاج محمّد على خَلف زاده و آقاى حاج أبو موسى مُحیى و حاج أبو أحمد عبد الجلیل مُحیى و حاج أبو علىّ موسى مُحیى و حاج عبد الزّهراء و حاج قَدَر سماوى (أبو احمد) و حاج حبیب سماوى و حاج أبو عزیز محمّد حسن بن الشّیخ عبد المجید سماوى و حاج حسن أبو الهوى؛ و احیاناً جناب آیه الله حاج سیّد عبد الکریم کشمیرى و مرحوم حاج‏سیّد مصطفى خمینى رحمهُ الله عَلیه، از نجف اشرف بحضورشان مى ‏رسیده اند. و ایضاً مرحوم حاج سیّد کمال شیرازى گاه و بیگاه به محضرشان مى‏رسید. و مرحوم حدّاد از همه این افراد پذیرائى مى‏نمود و راه میداد و هر یک را بقدر و ظرفیّت خود اشراب میفرمود. حضرت آیه الله حاج شیخ حسن صافى اصفهانى و حجه الإسلام حاج شیخ محمّد ناصرى دولت ‏آبادى و حجّه الإسلام حاج شیخ محمّد تقى جعفرى اراکى دام عزّهم هم خدمتشان مشرّف مى‏شده و کسب فیض مى ‏نمودند، ولى استاد ایشان در نجف اشرف مرحوم آیه الله حاج شیخ عبّاس قوچانى بودند. و همچنین آقاى حاج سیّد حسین دانشمایه نجفى و آقا میرزا محمّد حسن نمازى نیز به همین منوال بودند .

رحلت                                                                                         

  ایشان را در آستانه فوت در بیمارستان کربلا بسترى نموده بودند، و طبیب خاصّ ایشان دکتر سیّد محمّد شُروفى که از آشنایان بوده است، متصدّى و مباشر علاج بوده است.روز دوازدهم شهر رمضان قریب سه ساعت به غروب مانده، ایشان‏میفرمایند: مرا مرخّص کنید به منزل بروم؛ سادات در آنجا تشریف آورده و منتظر من مى ‏باشند! دکتر میگوید: ابداً امکان ندارد که شما به خانه بروید! ایشان به دکتر میگویند: ترا به جدّه ‏ام فاطمه زهرا قسم میدهم که بگذار من بروم! سادات مجتمعند و منتظر مَنند. من یک ساعت دیگر از دنیا میروم! دکتر که سوگند اکید ایشان و اسم فاطمه زهرا را مى ‏شنود اجازه میدهد، و به اطرافیان ایشان میگوید: فعلًا حالشان رضایت بخش است و ارتحالشان به این زودیها نمى‏ شود.

ایشان در همان لحظه به منزل مى ‏آیند. و اتّفاقاً پسران حاج صَمد دلّال (باجناقشان) که خاله زادگان فرزندانشان هستند در منزل بوده ‏اند و از ایشان درباره این آیه مبارکه: إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا (ما تحقیقاً اى پیغمبر بر تو کلام سنگینى را القاء خواهیم نمود.) مى ‏پرسند که: مقصود از قول ثقیل در این آیه چیست؟! آیا مراد و منظور هبوط جبرائیل است؟! ایشان در جواب میفرمایند: جبرائیل در برابر عظمت رسول الله ثقلى ندارد تا از آن تعبیر به قول ثقیل گردد. مراد از قول ثقیل، اوست؛ لا هُوَ إلّا هُوَ است!

در این حال حناى خمیر کرده مى ‏طلبند و بر رسم دامادى جوانان عرب که هنگام دامادى دست و پایشان را حنا مى ‏بندند و مراسم حنابندان دارند، ایشان نیز ناخنها و انگشتان پاهاى خود را حنا مى ‏بندند و میفرمایند: اطاق را خلوت کنید! در این حال رو به قبله میخوابند. لحظاتى که میگذرد و در اطاق وارد میشوند، مى‏بینند ایشان جان تسلیم نموده‏ اند.

دکتر سیّد محمّد شُروفى میگوید: من براساس کلام سیّد که گفت: من یک ساعت دیگر از اینجا میروم، در همان دقائق به منزلشان رفتم تا ببینم مطلب از چه منوال است؟! دیدم سیّد رو به قبله خوابیده است. چون گوشى را بر قلب او نهادم دیدم از کار افتاده است. آقازادگان ایشان میگویند: در این حال دکتربرخاست و گوشى خود را محکم به زمین کوفت و هاى هاى گریه کرد، و خودش در تکفین و تشییع شرکت کرد.

بدن ایشان را شبانه غسل دادند و کفن نمودند و جمعیّت انبوهى غیر مترقّب چه از اهل کربلا و چه از نواحى دیگر که شناخته نشدند گرد آمدند و با چراغهاى زنبورى فراوان به حرمین مطهّرین حضرت أبا عبد الله الحسین و حضرت أبا الفضل العبّاس علیهما السّلام برده، و پس از طواف بر گرد آن مراقد شریفه، در وادى‏الصّفاى کربلا در مقبره شخصى‏اى که آقا سیّد حسن براى ایشان تهیّه کرده بود به خاک سپردند. رَحمَهُ اللهِ عَلَیهِ رَحمَهً واسِعهً، وَ رَزَقَنا اللهُ طَىَّ سَبیلِهِ وَ مِنْهاجَ سیرَتِهِ، وَ الحَشرَ مَعَهُ وَ مَعَ أجْدادِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ صَلَواتُ اللهِ وَ سَلامُهُ عَلَیهِم أجمَعین.

روح مجرد//علامه محمدحسین طهرانی

زندگینامه آیت الله العظمی بهجت فومنی

 

ایت الله محمد تقی بهجت فومنی

بخش اوّل تولد

آیه الله العظمى محمد تقى بهجت فومنى در اواخر سال ۱۳۳۴ه‍ .ق . در خانواده اى دیندار و تقوا پیشه ، در شهر مذهبى فومن واقع در استان گیلان ، چشم به جهان گشود. هنوز ۱۶ ماه از عمرش نگذشته بود که مادرش را از دست داد و از اوان کودکى طعم تلخ یتیمى را چشید.درباره نام آیت الله بهجت خاطره اى شیرین از یکى از نزدیکان آقا نقل شده است که ذکر آن در اینجا جالب مى نماید، و آن اینکه :

پدر آیت الله بهجت در سن ۱۶ – ۱۷ سالگى بر اثر بیمارى وبا در بستر بیمارى مى افتد و حالش بد مى شود به گونه اى که امید زنده ماندن او از بین مى رود وى مى گفت : در آن حال ناگهان صدایى شنیدم که گفت :((با ایشان کارى نداشته باشید، زیرا ایشان پدر محمّد تقى است )).

تا اینکه با آن حالت خوابش مى برد و مادرش که در بالین او نشسته بود گمان مى کند وى از دنیا رفته ، اما بعد از مدتى پدر آقاى بهجت از خواب بیدار مى شود و حالش رو به بهبودى مى رود و بالاخره کاملاً شفا مى یابد.چند سال پس از این ماجرا تصمیم به ازدواج مى گیرد و سخنى را که در حال بیمارى به او گفته شده بود کاملاً از یاد مى برد.

بعد از ازدواج نام اوّلین فرزند خود را به نام پدرش مهدى مى گذارد، فرزند دوّمى دختر بوده ، وقتى فرزند سوّمین را خدا به او مى دهد، اسمش را ((محمّد حسین )) مى گذارد، و هنگامى که خداوند چهارمین فرزند را به او عنایت مى کند به یاد آن سخن که در دوران بیمارى اش شنیده بود مى افتد، و وى را ((محمّد تقى )) نام مى نهد، ولى وى در کودکى در حوض آب مى افتد و از دنیا مى رود، تا اینکه سرانجام پنجمین فرزند را دوباره ((محمّد تقى )) نام مى گذارد، و بدینسان نام آیت الله بهجت مشخّص مى گردد.

کربلایى محمود بهجت ، پدر آیت اللّه بهجت از مردان مورد اعتماد شهر فومن بود و در ضمن اشتغال به کسب و کار، به رتق و فتق امور مردم مى پرداخت و اسناد مهم و قباله ها به گواهى ایشان مى رسید. وى اهل ادب و از ذوق سرشارى برخوردار بوده و مشتاقانه در مراثى اهل بیت علیهم السّلام به ویژه حضرت اباعبد الله الحسین علیه السّلام عر مى سرود، مرثیه هاى جانگدازى که اکنون پس از نیم قرن هنوز زبانزد مدّاحان آن سامان است بارى ، آیت اللّه بهجت در کودکى تحت تربیت پدرى چنین که دلسوخته اهل بیت علیهماالسّلام به ویژه سیّد الشهداءعلیه السّلام بود، و نیز با شرکت در مجالس حسینى و بهره مندى از انوار آن بار آمد. از همان کودکى از بازیهاى کودکانه پرهیز مى کرد و آثار نبوغ و انوار ایمان در چهره اش نمایان بود، و عشق فوق العاده به کسب علم و دانش در رفتارش جلوه گر.

تا اینکه تحصیلات ابتدایى را در مکتب خانه فومن به پایان برد، و پس از آن در همان شهر به تحصیل علوم دینى پرداخت .

به هر حال ، روح کمال جو و جان تشنه او تاب نیآورد و پس از طىّ دوران مقدماتى تحصیلات دینى در شهر فومن ، به سال ۱۳۴۸ ه‍ .ق . هنگامى که تقریباً ۱۴ سال از عمر شریفش مى گذشت به عراق مشرّف شد و در کربلاى معلّى اقامت گزید.بنا به گفته یکى از شاگردان نزدیک ایشان ، معظّم له خود به مناسبتى فرمودند: ((بیش از یک سال از اقامتم در کربلا گذشته بود که مکلّف شدم .))

آرى ، دست تربیت حضرت ربّ سبحانه هماره بندگان شایسته را از اوان کودکى و نوجوانى تحت نظر جهان بین خود گرفته و فیوضاتش ‍ را شامل حال آنان گردانیده و پیوسته مى پاید، تا در بزرگى مشعل راهبرى راه پویان طریق الى اللّه را به دستشان بسپارد.

بدین سان ، آیت اللّه بهجت حدود چهار سال در کربلاى معلّى مى ماند و از فیوضات سید الشهداءعلیه السّلام استفاده نموده و به تهذیب نفس مى پردازد و در طىّ این مدّت بخش معظمى از کتابهاى فقه و اصول را در محضر استادان بزرگ آن دیار مطهّر مى خواند.در سال ۱۳۵۲ ه‍ .ق . براى ادامه تحصیل به نجف اشرف مشرّف مى گردد و قسمتهاى پایانى سطح را در محضر آیات عظام از آن جمله مرحوم آیت الله آقا شیخ مرتضى طالقانى به پایان مى رساند.

با این همه ، همّت او تنها مصروف علوم دینى نبوده ، بلکه عشق به کمالات والاى انسانى هماره جان ناآرام او را به جستجوى مردان الهى و اولیاء برجسته وا مى داشته است .یکى از شاگردان آیت الله بهجت مى گوید: در سالهاى متمادى که در درس ایشان شرکت مى جویم هرگز نشنیده ام که جز در موارد نادر درباره خود مطلبى فرموده باشد. از جمله سخنانى که از زبان مبارکش ‍ درباره خود فرمود، این است که در ضمن سخنى به مناسبت تجلیل از مقام معنوى استاد خود حضرت آیت اللّه نائینى قدّس سرّه فرمود:

((من در ایّام نوجوانى در نماز جماعت ایشان شرکت مى نمودم ، و از حالات ایشان چیزهایى را درک مى کردم .))

در محضر استادان برجسته فقه و اصول

آیت اللّه بهجت پس از اتمام دوره سطح ، و درک محضر استادان بزرگى چون آیات عظام : آقا سید ابوالحسن اصفهانى قدّس سرّه ، آقا ضیاء عراقى رحمه اللّه ، و میرزاى نائینى رحمه اللّه ، به حوزه گرانقدر و پر محتواى آیتِ حقّ حاج شیخ محمّد حسین غروى اصفهانى رحمه اللّه معروف به کمپانى وارد شد و در محضر آن علاّمه کبیر به تکمیل نظریّات فقهى و اصولى خویش پرداخت ، و به یارى استعداد درخشان و تاءییدات الهى از تفکّرات عمیق و ظریف و دقیق مرحوم علاّمه کمپانى ، که داراى فکرى سریع و جوّال و متحرک و همراه با تیز بینى بوده ، بهره ها برد.

آیت اللّه محمّد تقى مصباح در باره استفاده آیت اللّه بهجت از استادان خود مى گوید: ((در فقه بیشتر از مرحوم آقا شیخ محمّد کاظم شیرازى – که شاگرد مرحوم میرزا محمّد تقى شیرازى و از استادان بسیار برجسته نجف اشرف بود – استفاده کرده ، و در اصول از مرحوم آقاى نائینى ، و سپس بیشتر از مرحوم آقا شیخ محمد حسین کمپانى اصفهانى فایده برده بودند، هم مدّت استفاده شان از مرحوم اصفهانى بیشتر بود و هم استفاده هاى جنبى دیگر.))

سیر و سلوک و عرفان

آیت الله بهجت ، در ضمن تحصیل و پیش از دوران بلوغ ، به تهذیب نفس و استکمال معنوى همّت گمارده ، و در کربلا در تفحّص ‍ استاد و مربّى اخلاقى بر آمده و به وجود آقاى قاضى که در نجف بوده پى مى برد. و پس از مشرّف شدن به نجف اشرف از استاد برجسته خویش حضرت حاج شیخ محمّد حسین اصفهانى کمپانى استفاده هاى اخلاقى مى نماید.

آیت الله مصباح در این باره مى گوید:((پیدا بود که از نظر رفتار هم خیلى تحت تاءثیر مرحوم آقا شیخ محمد حسین اصفهانى بودند، چون گاهى مطالبى را از ایشان با اعجابى خاصّى نقل مى کردند، و بعد نمونه هایش را ما در رفتار خود ایشان مى دیدیم . پیدا بود که این استاد در شکل گرفتن شخصیّت معنوى ایشان تاءثیر بسزایى داشته است )).

همچنین در درسهاى اخلاقى آقا سیّد عبدالغفّار در نجف اشرف شرکت جسته و از آن استفاده مى نموده ، تا اینکه در سلک شاگردان آیت حقّ، عالم ربّانى ، عارف نامى ، نادره روزگار، مربّى نفوس ‍ مستعدّه ، حضرت آیت الله ، سید على قاضى – رضوان اللّه تعالى علیه – در آمده و در صدد کسب معرفت از ایشان بر مى آید، و در سن ۱۸ سالگى به محضر پر فیض عارف کامل حضرت آیت الله سیّد على آقاى قاضى قدّس سرّه بار مى یابد، و مورد ملاطفت و عنایات ویژه آن استاد معظّم قرار مى گیرد و در عنفوان جوانى چندان مراحل عرفان را سپرى مى کند که غبطه دیگران را برمى انگیزد.

آیه الله مصباح مى گوید:((ایشان از مرحوم حاج میرزا على آقاى قاضى مستقیماً در جهت اخلاقى و معنوى بهره برده و سالها شاگردى ایشان را کرده بودند. آیت اللّه قاضى از کسانى بودند که مُمَحَّضِ در تربیت افراد از جهات معنوى و عرفانى بودند، مرحوم علامه طباطبایى قدّس سرّه و مرحوم آیت الله آقا شیخ محمّد تقى آملى و مرحوم آیت الله آقا شیخ على محمّد بروجردى و عدّه زیادى از بزرگان و حتى مراجع در جنبه هاى اخلاقى و عرفانى از وجود آقاى قاضى بهره برده بودند. آیت الله بهجت از اشخاص دیگرى نیز گهگاه نکاتى نقل مى کردند مثل مرحوم آیت اللّه آقا شیخ مرتضى طالقانى و دیگران …

علت بازگشت ایت الله بهجت از نجف به ایران     

حضرت ایت الله سید محمد حسین حسینی تهرانی می گوید ان کس که اورا با مرحوم قاضی اشنا کرد علامه طباطبا یی بودواغاز ورود ایت الله بهجت به نجف برای تحصیل با همین اشنایی بوده است . اقای بهجت ازایام جوانی شخصی صالح ومتقی وملتزم به انجام مستحبات ونوافل ودعاهای ماثور از ائمه بود وزیاد به زیارت مرقد علی (ع)مشرف می شد .ان زمان کتاب معالم الاصول را شروع کرده بود وشاید علامه طباطبایی ان را تدریس می کرد به مناسبت این مصاحبت ومجالست بود که که علامه اورا با مجلس قاضی اشنا کرد وبه اقتضای میل روحی وخلق عمومی اوبود که به قداست وزهد وریاضت والتزام به زیارت مشاهد مقدس ومساجد معظم وکم معاشرتی با دیگرطلبه ها وخودداری از ورود در بحث وگفتگو ی خارج از محدود وظایف طلبه در حوزه ..

.میل داشت به مجلس قاضی کشیده شد اری به این مناسبت وشاید دلایل دیگری باشد که شیخ را به مجلس قاضی جذب کرد واورا از اعضای پایبند وملتزم مجلس دراورده است که اگر غیبت می کرد اصحاب از حال او جویا می شدند وهر گاه که حاضر می شد از از رفت وامدها ودرس او وچگونگی معاش ومسکن او پرسش می کردند او اتاقی در مدرسه سید کاظم یزدی در طبقه بالا در ضلع شمالی داشت که بسیار کوچک بود ایشان را دران حجره چه بسیار زیارت کردم واز نظم ونظافت وپاکیزه گی ظروف وسایل پخت وپز وچای وی شگفت زده شده ام شاگردانی داشت که در ان حجره به حضورش می امدند رفتار این شاگرد ان با یکدیگر در مجلس استاد مانند رفتار یاران صمیمی وبا صفا ودوستان گرم وبا وفا بود اقای تهرانی می گوید گروهی از طلبه ها که به تبعیت از هوای نفس اتهام زدن پیش انها کار اسانی بوده خود را مجاز به فضولی ودخالت در امور دیگران می دانند به پدر شیخ نوشتند که پسر تو تحصیل را رها  کرده وبه بعضی مجالس دراویش وصوفیه پیوسته است وماندن او در نجف صلاح نیست …

این بود که پدر نوشت سریعا برگردد ودر غیر این صورت…ایشان نامه را خدمت اقای قاضی می برد ومی گوید پدرم چنین نوشته است در این حال تکلیف من چیست؟ اقای قاضی می گوید مقلد چه کسی هستی می گوید ایت الله سید ابوالحسن اصفهانی مرحوم قاضی به ایشان می گوید بروید از مرجع تقلیدتان سوال کنید ایشان نیز به محضر اقاسید ابوالحسن اصفهانی می رود وکسب تکلیف می کند سید می گوید اطاعت پدر واجب است از ان پس ایت الله بهجت سکوت اختیار می کند ودیگر هیچ نمی گوید واین می شود علت برگشت اقا از نجف اشرف به ایران

 فلسفه

آیت اللّه بهجت ، اشارات ابن سینا و اسفار ملا صدرا را نزد مرحوم آیت الله سید حسین باد کوبه اى فرا گرفته است .

هجرت به قم

ایشان بعد از تکمیل دروس ، در سال ۱۳۶۳ ه‍ .ق . موافق با ۱۳۲۴ ه‍ .ش .، به ایران مراجعت کرده و چند ماهى در موطن خود فومن اقامت گزید و بعداً در حالى که آماده بازگشت به حوزه علمیه نجف اشرف بود، قصد زیارت حرم مطّهر حضرت معصومه علیهاالسّلام و اطّلاع یافتن از وضعیّت حوزه قم را کرد، ولى در طول چند ماهى که در قم توقّف کرده بود، خبر رحلت استادان بزرگ نجف ، یکى پس از دیگرى شنیده مى شد، لذا ایشان تصمیم گرفت که در شهر مقدس قم اقامت کند.

در قم از محضر آیت الله العظمى حجت کوه کمره اى استفاده کرده و در بین شاگردان آن فقید سعید درخشید. چند ماهى از اقامت حضرت آیه الله العظمى بروجردى در قم نگذشته بود که آیت اللّه بهجت وارد قم شد، و همچون حضرات آیات عظام امام خمینى ، گلپایگانى و… به درس فقید سعید مرحوم بروجردى حاضر شد.

آیت الله مصباح در این باره مى گوید: ((آیت الله بهجت از همان زمانى که مرحوم آیت الله بروجردى قدّس سرّه در قم درس شروع کرده بودند از شاگردان برجسته و از مُسْتَشْکِلین معروف و مبرّز درس ایشان بودند. معمولا استادانى که درس خارج مى گویند، در میان شاگردانشان یکى دو سه نفر هستند که ضمن اینکه بیش از همه مطالب را ضبط مى کنند احیاناً اشکالاتى به نظرشان مى رسد که مطرح و پى گیرى مى کنند تا مسائل کاملاً حل شود، اینان از دیگران دقیق ترند، و اشکالاتشان علمى تر و نیاز به غور و بررسى بیشترى دارد، و ایشان در آن زمان چنین موقعیّتى را در درس مرحوم آیت الله بروجردى داشتند.))

تدریس و مکتب دارى

آیت اللّه بهجت در همان ایّام که در درس آیات عظام اصفهانى ، کمپانى و شیرازى حضور مى یافت ، ضمن تهذیب نفس و تعلّم ، به تعلیم هم مى پرداخت و سطوح عالیه را در نجف اشرف تدریس ‍ مى کرد. پس از هجرت به قم نیز پیوسته این روال را ادامه مى دادند. در رابطه با تدریس خارج توسّط ایشان نیز در مجموع مى توان گفت که ایشان بیش از چهل سال است که به تدریس خارج فقه و اصول اشتغال دارند و به واسطه شهرت گریزى غالباً در منزل تدریس کرده است ، و فضلاى گرانقدرى سالیان دراز از محضر پرفیض ایشان بهره برده اند.

بخش دوّم :

در این قسمت اشاره اى کوتاه مى کنیم به زندگى برخى از اساتید بزرگوار آیت الله بهجت ، آنانى که نقش مهمّى در ساختار زندگى علمى ، اخلاقى و عرفانى ایشان داشته اند، و بر اساس گفتار آیت الله مشکینى :

((اساتیدى که آیت الله بهجت از آنان استفاده نموده است ، در مقام خیلى بالایى قرار دارند و ما باید مانند ستاره ها به آنها بنگریم .))

آیت الله العظمى سیّد على آقا قاضى رحمه اللّه

حاج میرزا سیّد على آقا قاضى قدّس سرّه در سیزدهم ماه ذى الحجّه الحرام سال ۱۲۸۲ ه‍ .ق . در تبریز متولّد شد، و بعد از طىّ مراحل مقدّماتى تحصیل مدّتى از محضر درس پدر بزرگوار خود، حاج سیّد حسین قاضى ، و نیز میرزا موسى تبریزى صاحب ((حاشیه رسائل ))، و همچنین میرزا محمّد على قراچه داغى استفاده نمود، و ادبیات عربى و فارسى را پیش شاعر نامى و دانشمند معروف میرزا محمّد تقى تبریزى معروف به ((حجّه الاسلام )) و متخلّص به ((نیّر)) خواند، و اشعار بسیارى به فارسى و عربى از وى نقل مى کرد.

تا اینکه در سال ۱۳۰۸ ه‍ .ق . در سنّ ۲۶ سالگى به نجف اشرف مشرّف گردید. و زمانى در خدمت آیات عظام : فاضل شرابیانى ، شیخ محمد حسن مامقانى ، آقاى شریعت ، آخوند خراسانى و حاجى میرزا حسین خلیلى درس خواند، و مخصوصاً از اجلّه تلامذه این استاد اخیر به شمار آمد و در خدمت وى تهذیب اخلاق را نیز تحصیل کرد.

آن بزرگوار، عارفى عظیم الشاءن ، فقیهى عالى مقام ، صاحب مکاشفات و کرامات بود. علاّمه شیخ آقا بزرگ طهرانى در کتاب ((طبقات اعلام شیعه )) درباره ایشان چنین مى نگارد:

((سیّد على آقاى طباطبائى تبریزى قاضى ، پسر میرزا حسین – که وى نیز پسر میرزا احمد، و وى پسر میرزا رحیم بوده -، دانشمند و مجتهدى است متّقى و اخلاقى ، و فاضلى است پرهیزکار. ده ها سال میان ما و آن جناب دوستى ومعاشرت بود. و در طول این مدّت وى را در روش خویش استوار، و در خوى و خصلت جوانمرد، و در ذات و فطرت بزرگوار یافتم … او را تفسیرى است که از اول قرآن کریم شروع و به آیه ۹۲ از سوره انعام آنجا که مى فرماید:(قُلِ اللّهُ، ثُمَّ ذَرْهُمْ فى خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ)

بگو: خدا، سپس آنها را رها کن تا در عین غوطه ورى در باطل ، یکسره مشغول بازى باشند.ختم مى گردد، و نیز پدر آن جناب تفسیرى بر قرآن نوشته است . خانه آنها از قدیم ، خانه علم و فضیلت و تقوا بوده است .

علاّمه حسن زاده آملى درباره ایشان مى گوید: ((ایشان از اعجوبه هاى دهر بود)) تا اینکه مى فرماید: ((یکى از کلمات دلنشین مرحوم حاج سیّد على قاضى این است که : اگر انسان نصف عمر خود را در پیدا کردن استاد کامل صرف کند، جا دارد.))

آقاى حسن زاده از قول علاّمه طباطبائى درباره سیّد على آقاى قاضى مى نویسد: ((ایشان عجیب مردى بودند و شاگردهاى بسیارى تربیت کردند، استادان بسیارى هم دیدند، او داراى مکاشفات خیلى قوى بود و علاوه بر این [آنچه در ایشان بیشتر تجلّى داشت ] کمالات شهودیش و عرفانیش و سیر و سلوکش بود.))

آیت الله العظمى غروى اصفهانى رحمه اللّه

علاّمه سیّد محمّد حسین اصفهانى ، معروف به کمپانى ، از مجتهدین طراز اول و از مراجع بسیار ارزشمند زمان خود، بلکه به نظر بعضى از جهات ، فقیهى بى نظیر بود. ایشان در سال ۱۲۹۶ ه‍ .ق . دوّم محرّم الحرام در خانواده اى شریف در کاظمین چشم به جهان گشود. پدر بزرگوارش ، مرحوم حاج محمّد حسن از تجّار خیّر و معروف کاظمین بود، و از آنجایى که اجداد پدرى او از اصفهان بوده اند به ((اصفهانى )) انتساب داشت . در کودکى پدرش را از دست داد و اموال قابل توجّهى را که از او بجا مانده بود در تحصیل علوم و معارف اسلامى و نیل به مکارم اخلاق صرف کرد.

بدینسان آیت اللّه اصفهانى کمپانى که از اوان کودکى ممتاز و با استعداد بود، پایه هاى علوم مقدّماتى را در کاظمین پى ریزى کرد و در حدود سنین بیست سالگى به مرکز بزرگ علمى شیعیان جهان ، نجف اشرف مشرّف گردید و اصول و فقه را نزد استادان برجسته چون : حاج آقا رضا همدانى ، سید محمّد فشارکى و آخوند ملا کاظم خراسانى ، فلسفه و عرفان را نزد حکیم غوّاص و فیلسوف شهیر، حاج میرزا محمّد باقر اصطهباناتى آموخت .

اوج علمى و نبوغ او به جایى رسید که پس از اندک زمانى در مرکز علمى نجف اشرف به کرسى تدریس تکیه زد، و شاگردان بزرگى را از زُلال چشمه سار علمى خویش بهره مند ساخت .تاءلیفات گرانبهایى از او به یادگار مانده است ، که به عنوان نمونه مى توان از: حاشیه بر کفایه الاصول در علم اصول ، و حاشیه مکاسب در علم فقه ، و منظومه ((تحفه الحکیم ))

بدینسان آیت اللّه اصفهانى کمپانى که از اوان کودکى ممتاز و با استعداد بود، پایه هاى علوم مقدّماتى را در کاظمین پى ریزى کرد و در حدود سنین بیست سالگى به مرکز بزرگ علمى شیعیان جهان ، نجف اشرف مشرّف گردید و اصول و فقه را نزد استادان برجسته چون : حاج آقا رضا همدانى ، سید محمّد فشارکى و آخوند ملا کاظم خراسانى ، فلسفه و عرفان را نزد حکیم غوّاص و فیلسوف شهیر، حاج میرزا محمّد باقر اصطهباناتى آموخت .

اوج علمى و نبوغ او به جایى رسید که پس از اندک زمانى در مرکز علمى نجف اشرف به کرسى تدریس تکیه زد، و شاگردان بزرگى را از زُلال چشمه سار علمى خویش بهره مند ساخت .

تاءلیفات گرانبهایى از او به یادگار مانده است ، که به عنوان نمونه مى توان از: حاشیه بر کفایه الاصول در علم اصول ، و حاشیه مکاسب در علم فقه ، و منظومه ((تحفه الحکیم )) در فلسفه ، و دیوان عربى و فارسى در شعر نام برد.علاّمه کمپانى در سال ۱۳۶۱ ه‍ .ق . پنجم ذیحجه در سنّ ۶۵ سالگى به جهان باقى شتافت ، و در نجف اشرف در کنار صاحب ولایت ، مولى علّى علیه السّلام به خاک سپرده شد.

آیت الله العظمى حاج شیخ محمّد کاظم شیرازى رحمه اللّه                                       

بزرگوار تقریباً در سال ۱۲۹۰ در شیراز متولّد شد، و در سال ۱۳۰۰ همراه با والدین خود به عتبات عالیات مشرّف ، و در کربلا ساکن و به علوم عربى مشغول شد، والدین او پس از دو سال توقّف در آن مکان شریف به شیراز برگشتند، و او در کربلا ماند و به علوم ابتدائى مشغول گشت ، پس از ۱۴ سال به شیراز برگشت و دو کتاب ((مطوّل )) و ((معالم )) را نزد عالم کامل ، حاج سید محمّد کازرونى – که در تدریس مطوّل ماهر بوده – خواند و پس از دو سال اقامت در شیراز باز به سوى کربلا حرکت کرد و در سال ۱۳۱۰ به سامراء مهاجرت کرد، و رسائل و مکاسب را نزد عالم کامل ، حاج شیخ حسنعلى تهرانى – که از عالمان جلیل و باتقوا بوده – خواند و در بحث مرحوم آیت الله میرزا محمّد تقى شیرازى حاضر شد و تا روز وفات آن مرحوم ملازم بحث او بود. بعد به کاظمین مشرّف گردید و در آنجا به تدریس مشغول شد و بالاخره پس از مدّتى به نجف اشرف مهاجرت کرد و حوزه درسى تشکیل داد نکته قابل توجّه دیگر آنکه غالب استفتائات مرحوم آیت الله اصفهانى زیر نظر آن مرحوم پاسخ داده مى شد.

 یک سال قبل از فوتشان ، در سال ۱۳۶۶ به قصد زیارت امام رضاعلیه السّلام از نجف حرکت کرد و در قم مورد تمجید و استقبال حوزه علمیه و زعماى حوزه چون آیات عظام : بروجردى ، حجت ، فیض ، خوانسارى و صدر قرار گرفت .سرانجام ،سرانجام ، در سال ۱۳۶۷ ه‍ .ق . وفات کرد، و در یکى از حجرات صحن علوىّ مدفون گردید.یک سال قبل از فوتشان ، در سال ۱۳۶۶ به قصد زیارت امام رضاعلیه السّلام از نجف حرکت کرد و در قم مورد تمجید و استقبال حوزه علمیه و زعماى حوزه چون آیات عظام : بروجردى ، حجت ، فیض ، خوانسارى و صدر قرار گرفت .

آیت الله العظمى میرزا محمد حسین نائینى رحمه اللّه

آیت الله علاّمه حاج میرزا محمد حسین نائینى ، از بزرگترین و نامورترین مراجع عصر خویش ، و از محققین ومدققین در اصول و فقه بود به حدّى که او را ((مجدّد علم اصول و نوآور آن )) نامیده اند.

 آن بزرگوار در ۱۷ ذیقعده سال ۱۳۷۶ ه‍ .ق . در نائین اصفهان در خانواده اى روحانى چشم به جهان گشود، و پس از طىّ تحصیلات ابتدایى در زادگاه خود، در پى فراگیرى سطوح عالیه و خارج به حوزه نجف رهسپار گردید و در ردیف شاگردان نامدار آیت الله حاج میرزا محمّد حسن شیرازىِ بزرگ قرار گرفت ، و از باب ادب و احترام در درس آیت الله آخوند ملا محمّد کاظم خراسانى نیز حضور مى یافت .

ایشان در اثر اطّلاعات وسیع در علوم ریاضى ، حکمت ، فلسفه ، عرفان و احاطه به کلیّات فقه ، امتیازات خاصّى میان علماى نجف اشرف داشت . آیت الله نائینى با دقّت تامّ و جدیّت خاصّ علم اصول را به گونه اى منظّم و از پیچیدگى مهذّب ساخت و ستایش مطّلعین این فنّ را برانگیخت .

از تاءلیفات آن مرحوم که تا کنون به طبع رسیده مى توان رساله ((لباس مشکوک ))، ((رساله لاضرر)) و کتاب ((وسیله النجاه )) را نام برد، و تقریرات اصول ایشان هم بارها مورد تجدید چاپ قرار گرفته است .

آیت الله نائینى توجّه خاصّى به تکمیل ، تهذیب نفس داشت . نماز شب ایشان هیچ گاه ترک نمى شد. در طول سالیان خدمتگذارى به جهان علم و مقام روحانیّت ، هیچ کس یک کلمه ناشایست از ایشان نشنید. او فردى نبود که حقّ کسى را ضایع کند یا به حقوق دیگران بى توجّه باشد، هرگز اوقات گرانبهایش را بیهوده صرف نمى کرد، یا به مباحثه مسائل علمى اشتغال داشت ، و یا با شرح صدر و گشاده رویى ، به گفت و شنود با مردم پرداخته و به نیازها و مشکلات آنان رسیدگى مى کرد. در مصرف ، اقتصاد را رعایت مى کرد، و در صرف بیت المال مسلمانان روش زهد و تقوا و صرفه جویى را پیشه خود ساخته بود و از سهم مبارک امام علیه السّلام و سایر حقوق شرعیّه استفاده خصوصى نمى کرد و هزینه زندگى شخصى را از درآمدهاى خویش تاءمین مى نمود.

درباره خدمات سیاسى و اجتماعى آن بزرگوار باید گفت که : در روزگار سیاه و خفقان در ایران ، کتاب ((تنبیه الامه و تنزیه الملّه )) را نوشت و انواع استبداد و خودسرى و حکومت خودکامه پادشاهان مستبد را با منطق و حکمت نشان داد و وظایف علما و فقهاء را نسبت به دین و اوضاع جارى بیان کرد و با تبیین فصول مختلف عهدنامه مالک اشتر، حدود و اختیارات حاکم و حکومت اسلامى را نشان داد، و مراجع مبارز و مجاهد آن روز آیت الله آخوند خراسانى و آیت الله شیخ عبداللّه مازندرانى بر آن کتاب تقریظ نوشتند و ماءخوذ بودن اصل مشروطیت را از متن محمّدى صلّى اللّه علیه و آله مورد تاءیید و امضاء قرار دادند.

آیت الله نائینى به سبب مبارزه علیه دولت عراق ، به همراه آیت الله اصفهانى ، آیت الله خالصى و جمعى دیگر از شاگردان مبرّز مرحوم نائینى به ایران تبعید شد و پس از اقامت کوتاه در کرمانشاه و همدان وارد قم گردید و در مدّت ده ماه اقامت خویش در آن شهر به تدریس و امامت جماعت اشتغال ورزید و پس از گذشت قریب یک سال دوباره به نجف برگشت .

سرانجام ، پس از آن همه خدمات به جهان دانش و تقوا و پس از عمرى زحمت و کوشش در راه تعلیم و تربیت شاگردان مکتب توحید و قرآن ، شمع وجود آن عالم ربّانى و فقیه نامدار اسلام در ۲۶ جمادى الاولى ه‍ .ق . مطابق با ۲۴ مرداد ۱۳۱۵ ه‍ .ش . به رحمت حق پیوست .

آیت الله العظمى آقا ضیاء عراقى رحمه اللّه

ایشان که از بزرگان علماى متاءخّر بود، در سال ۱۲۷۸ در سلطان آباد عراقِ عجم (اراک ) متولد شد. و مقدمات علوم را در آنجا به اتمام رساند، سپس به نجف اشرف مهاجرت کرد، و در درس مرحوم سیّد محمّد فشارکى ، آخوند خراسانى ، سیّد کاظم یزدى ، شیخ شریعت اصفهانى و … شرکت کرد.

وى از همان ابتدا به ذکاوت و نبوغ شناخته شد و تدریس را شروع کرد، و به سبب بیان شیوایى که در تدریس داشت شاگردان بسیارى در درس او حاضر شدند. بعد از وفات استادش ، آخوند خراسانى نیز از مدرسین بزرگ شمرده مى شد. و بالاخره حدود ۳۰ سال به تدریس ‍ پرداخت و خیلى از شاگردانش از مراجع گردیدند. کتاب ((مقالات الا صول )) در علم اصول در دو جزء نوشته اوست .

آیت الله العظمى سیدابوالحسن اصفهانى

آن بزرگوار در سال ۱۲۷۷ ه‍ .ق . در روستاى ((مدیسه )) از قراء لنجان اصفهان به دنیا آمد و تحصیلات اولیه را در اصفهان در مدرسه ((نیمارود)) به انجام رساند و از محضر میرزا ابوالمعالى کلباسى استفاده ها برد. سپس در سال ۱۳۰۷ ه‍ .ق . به قصد ادامه تحصیلات ، عازم حوزه علمیه نجف گردید و در محضر درس بزرگان و فضلاى حوزه نجف شرکت جست و در درس آیت الله آخوند خراسانى به درجه عالیه اجتهاد نایل آمد.

بعد از رحلت آخوند خراسانى و آیت الله میرزا محمد تقى شیرازى ، آیت الله نائینى و آیت الله اصفهانى هر دو به عنوان مرجع تقلید معروف گردیدند. و بعد از فوت میرزاى نائینى ، آیت الله اصفهانى به عنوان یگانه مرجع اغلب بلاد شیعه محرز و مسجّل گردید.((وسیله النجاه )) نام رساله عملیّه اوست که به علت جامعیت مورد تحشیه حضرت امام خمینى قدّس سرّه و برخى از فقهاى معاصر قرار گرفت .سرانجام آن عالم بزرگوار در روز دوشنبه نهم ذى الحجّه ۱۳۶۵ه‍ .ق . مطابق با سیزدهم آبان ۱۳۲۵ ه‍ .ش .درکاظمین دارفانى را وداع گفت .

آیت الله شیخ محمد حسین کاشف الغطاء خطاب به جنازه او این جمله را انشا فرمود:

((گوارا باد بر تو نزول بر معبود خویش . زندگى سعادتمندانه و مرگ و رحلت پسندیده اى داشتى ، زندگى تو آنچنان باشکوه و تواءم با تدبیر بود که بزرگان گذشته را به بوته فراموشى سپردى و آیندگان را به تعب افکندى . گویا تو دوبار به جهان آمده بودى . یک بار تجربه و درایت کسب نموده و بار دیگر آن را به کار بسته بودى .))

او داراى صفات کریمه و همّت بلند و صاحب روح بزرگ پایدارى و استقامت در راه خدا بود. و در کیاست و درایت و مدیّریت ، گوى سبقت را از دیگر هم ردیفان خود برده بود. او بیان رسا و طبع بلند داشت ، به حدّى که مجلس درس ایشان از پرجمعیّت ترین درسهاى حوزه نجف بود. او در جریان مبارزات مردم مسلمان عراق دخالت داشت و به همین دلیل به همراه عده اى از علما به ایران تبعید گردید. و در برابر حوادث مسجد گوهرشاد عکس العمل نشان داد.

آیت الله العظمى شیخ مرتضى طالقانى رحمه اللّه

آن بزرگوار در حدود ۱۲۸۰ ه‍ .ق . در طالقان به دنیا آمد و پس از خواندن قرآن و ادبیات فارسى در مکتب خانه آنجا به تهران ، و بعد از چندى به اصفهان عزیمت کرد، و از محضر علماى بزرگ آن سامان ، مانند: آیت الله ابوالمعالى کربلایى ، حکیم قشقائى ، آخوند ملا محمّد کاشى ، و دیگران استفاده برد، سپس به نجف اشرف مهاجرت کرد و از محضر علماء و استادان بزرگوارى ، مثل : آخوند خراسانى ، حاج سید محمّد کاظم یزدى ، شریعت اصفهانى ، میرزا محمّد تقى شیرازى و دیگران استفاده برد و به تهذیب نفس و تکمیل روح پرداخت و به کمالات معنوى رسید.

آن بزرگوار جدّاً از دنیا اعراض مى کرد و به تدریس و پرورش ‍ محصّلین مهذّب و بارع مى پرداخت . به گونه اى که بسیارى از مراجع و دانشمندان بزرگ معاصر از محضر و تدریس او استفاده کرده ، و عدّه اى از پرورش یافتگان درس اخلاق و عرفان ایشانند.ایشان تا آخر عمر به تجرّد گذرانید و در حوزه علمیّه نجف اشرف ، در مدرسه سیّد یزدى ، صاحب عروه الوثقى اقامت گزید، و سرانجام به سال ۱۳۶۴ ه‍ .ق . در همانجا دار فانى را وداع گفت .

علامه حکیم آیت الله سید حسین باد کوبه اى قدّس سرّه

آن بزرگوار در سال ۱۲۹۳ در روستاى ((دلان )) از قراى بادکوبه متولّد شد و در نزد والد عالمش تربیت یافته و مقدّمات و ادبیّات را نزد او فرا گرفت ، پس از فوت والدش به تهران مهاجرت و در مدرسه صدر اقامت گزید، و ریاضیات و فلسفه را از فیلسوف بزرگ مرحوم آقا سید ابوالحسن جلوه و میرزا هاشم اشکورى ، و کلام را از استادان این علم در مدّت هفت سال با جدیّت تمام فرا گرفت ، آنگاه به نجف مسافرت نمود و در درس آیت الله العظمى آقاى آخوند خراسانى که مصادف با اوائل تاءلیف کفایه بود، حاضر شد، و فقه را از محضر آیت الله آقا شیخ محمّد حسن مامقانى استفاده کرد، سپس گروهى از فضلاء گرد او جمع شده و از تحقیقات و نظریاتش استفاده مى کردند، تا آنکه در شب ۲۸ شوال المکّرم ۱۳۵۸ ه‍ .ق در حمّام حضرتى نجف اشرف وفات کرد، و در جوار جدّ گرامى اش حضرت على علیه السّلام دفون گردید.

آیت الله العظمى حجت کوه کمره اى قدّس سرّه

 آن جناب ، جامع معقول و منقول ، و عالم عامل ، فقیه کامل ، محدّث فاضل ، حکیم ماهر، اصولى محقّق و رجالى مدقّق بود.درماه شعبان سال ۱۳۱۰ ه‍ .ق . در شهر تبریز متولّد، و در مهد تربیت پدر و دامن مادر عفیفه اش بزرگ شد. آن بزرگوار، از سادات و خانواده هاى اصیل و نجیب ((کوه کمر)) تبریز است . نسب عالى ایشان با بیست و پنج واسطه به سید اجل سید محمد مصرى ملقّب به حجازى ، از فرزندان على اصغر بن الامام زین العابدین على بن الحسین علیهماالسّلام مى رسد.

ایشان از نعمت استعداد سرشار و هوش بالا و سرعت انتقال و فهم فوق العاده برخوردار بود، لذا به سرعت زیاد و در مدت کوتاه تحصیلات مقدماتى لازمه و ادبیات معموله ، و پس از آن فقه و اصول و ریاضیات و معقول و طبّ قدیم و جدید و مقدار وافى از علوم جدید نظیر فیزیک و شیمى و سایر فنون متنوّعه را از اکابر و دانشمندان فاضل آن سامان ، و به خصوص مرحله سطح تحصیلات فقهى و اصولى را نزد والدش ، مرحوم سیّد على آقاى کوه کمره اى فراگرفت .

در سال ۱۳۳۰ پس ازگذشتن ۲۰ سال از عمر شریفش به نجف اشرف مهاجرت کرد و از محضر استادان بزرگ از قبیل آیات عظام : علاّمه یزدى صاحب عروه الوثقى ، شریعت اصفهانى ، میرزاى نائینى ، آقا ضیاء الدین عراقى و رجال دیگر بهره مند شد، و در سال ۱۳۴۹ به قم آمد و به عنوان یکى از اعاظم علما و مدرّسین آن حوزه مقدس ‍ مورد توجّه آیت الله العظمى حایرى ، مؤ سس حوزه علمیه قمّ قرار گرفت ، و در اواخر عمر شریف آیت الله حایرى ، به امر آن بزرگوار به جاى او اقامه جماعت مى کرد، و بعد از رحلت ایشان نیز در جاى وى تدریس مى کرد، و سایر فقها و علماى حوزه نیز مقام وى را ارج مى نهادند.

ایشان با اینکه به چندین بیمارى مبتلا بود، امّا تا آخر ایّام زندگانى به تدریس و جواب استفتائات و رسیدگى به امور مسلمین مى پرداخت .

آن بزرگوار از هوا و هوس عارى ، و از تظاهر فرارى ، و جدّاً مصداق حقیقىِ این کلام منقول از معصوم علیه السّلام بود که :((مُخالِفاً لِهَواهُ، مُطیعاً لاَِمْرِ مَوْلاهُ، صاَّئِناً لِنَفْسِهِ حافِظاً لِدینِهِ))

– مخالف هوا و هوس ، مطیع امر مولایش ، خویشتندار و حافظ دین .

از خصایص دیگر آن مرحوم این بود که با همه گرفتاریها، هیچگاه بى کار نبود و همواره به مطالعه کتب علمیّه و فقهیّه و غیره مشغول بود، حتى شنیده شده است که شب عروسى هم در نجف اشرف تا چندین ساعت چون شبهاى دیگر مطالعه را ترک نکرد، و آثار مهمّى از خود به یادگار گذاشت که ظاهراً هنوز به چاپ نرسیده است ، به چند نمونه اشاره مى کنیم : ۱- کتاب البیع . ۲- جامع الاحادیث و الاصول . ۳- حاشیه بر کفایه . ۴- لوامع الانوار الغرویه فى مرسلات آثار النبویه . ۵- مستدرک المستدرک و…

آیت الله حجّت خود پیش بینى فوتش را کرده بود، و دو ساعت پیش از مرگ جمعى از علماى حوزه را طلبیده و تربت پاک حسینى خواسته و بر زبان گذارده و گفته بود:

((آخِرُ زادى مِنَ الدُّنْیا تُرْبَهُ الْحُسَیْنِعلیه السّلام))- آخرین اندوخته من از دنیا، تربت امام حسین علیه السّلام است .

و نیز در این لحظه با قرآن استخاره کرده بود، چون اول سطر قرآن این آیه آمده بود:

(لَهُ دَعْوَهُ الْحَقِّ)- دعوتِ حقّ براى خداست .

با صداى بلند فرموده بود:

(إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ).- همانا ما از خداییم ، و به سوى او باز مى گردیم .و بلافاصله به ملکوت اعلى پیوسته بود.

آیت الله العظمى بروجردى با شنیدن خبر فوت ایشان فرموده بودند: ((کمرم شکست )).

مدرسه و مسجد حجتیّه به عنوان دو یادگار از آن مرحوم به جا مانده است ، و طبق وصیّت ، قبل از فوتش حجره اى را که در جنب مسجد است اختصاص به مقبره آن مرحوم و خانواده اش دادند، و این بر اساس دستور و الهام غیبى بود که در عالم خواب به ایشان گفته شده بود

آیت الله العظمى بروجردى قدّس سرّه

آن بزرگوار از خانواده هاى جلیل و شریف بروجرد، و نسبتش با سى واسطه به امام حسن مجتبى علیه السّلام مى رسد، و غالب نیاکان و اجداد وى از دانشمندان عظیم الشاءن و نوابغ اسلامى بوده اند.

ایشان در سال ۱۲۹۲ ه‍ .ق . در بروجرد متولّد، و در سنّ ۱۲ سالگى نزد علماى بروجرد و والد معظّم خود به تحصیل پرداخت ، و در سال ۱۳۱۰ در سنّ ۱۸ سالگى براى تکمیل تحصیلات به اصفهان عزیمت کرد و نزد علماى آن دیار از جمله آیات و حجج اسلام : ابوالمعالى کلباسى ، میر سید محمّد تقى مدرسى ، آخوند ملا محمّد کاشى و میرزا جهانگیرخان قشقائى تحصیل ، و نیز متون فقه و اصول را تدریس کرد، و پس از هشت سال توقّف در اصفهان در سال ۱۳۱۸ در حدود ۲۶ سالگى در حالى که به درجه اجتهاد رسیده بود وارد نجف شد و حدود سه سال از محضر آخوند خراسانى صاحب کفایه ، و علاّمه یزدى صاحب عروه الوثقى استفاده کرد و از شاگردان ممتاز مرحوم آخوند گردید و در همان زمان تعلیقاتى بر کفایه الاصول نوشت و بعد از ده سال یعنى در سال ۱۳۲۸ با تصدیق علماى آن زمان به بروجرد برگشت و طىّ مدت ۳۶ سال اقامت در بروجرد مرجع تقلید غالب اهالى غرب و جنوب ایران و قسمتى از خراسان و غیره بود و در آنجا حوزه تدریس خارج فقه و اصول داشت .

پس از چندى ، هنگام برگشت از زیارت امام رضاعلیه السّلام به بروجرد، به اصرار مرحوم آیت الله حایرى و فضلاى آن زمان چند ماهى در قم توقّف ، و حوزه درس و بحث دایر کرد و دوباره به بروجرد برگشتند.

تا اینکه در محرّم الحرام سال ۱۳۶۴ به قم وارد شد و در سن متجاوز از هفتاد سالگى پرچمدار جهان تشیع گردید و بیش از هزار و دویست نفر دانشمند مجتهد و فاضل از حوزه درسى او بهره مند شدند.

بخش سوّم : جایگاه علمى و ویژگیهاى تدریس حضرت آیت الله العظمى بهجت

در این بخش ، نخست اشاراتى کوتاه به مقام علمى و نبوغ و دقّت نظر حضرت آیت اللّه العظمى بهجت مى کنیم ، سپس از شیوه تدریس ‍ سخن به میان آورده ، بعد به ذکر تاءلیفات و آثار و شاگردان ایشان مى پردازیم

جایگاه علمى

گواهى استادان و هم دوره ایها و نیز شاگردان برجسته که بخشى از آن در ذیل مى آید نمایانگر دقّت نظر و نبوغ برجستگى علمى ایشان است :

از آن جمله گویند: روزى ایشان در درس کفایه یکى از شاگردانِ مرحوم آخوند خراسانى به نحوه تقریر مطالب آخوند خراسانى توسّط استاد اعتراض مى کند، ولى با توجه به اینکه از همه طلاب شرکت کننده در درس کم سنّ و سال تر بوده در جلسه بعدى پیش از حضور استاد مورد اعتراض و انتقاد شدید شاگردان دیگر قرار مى گیرد، ولى در آن هنگام ناگهان استاد وارد مى شود و متوجّه اعتراض شاگردان به ایشان مى گردد. سپس خطاب به آنان مى فرماید: ((با آقاى بهجت کارى نداشته باشید.))، همه ساکت مى شوند آنگاه استاد ادامه مى دهد: ((دیشب که تقریرات درس مرحوم آخوند را مطالعه مى کردم متوجّه شدم که حقّ با ایشان است )) و پس از این سخن ، از جدیّت و نبوغ آیت الله بهجت تمجید مى نماید.

یکى از دانشمندان نجف مى گوید: ((ایشان در درس ، به مرحوم آیت الله کمپانى امان نمى داد، و پیوسته بحثها را مورد نقد قرار مى داد.))

مرحوم آیت الله حاج شیخ مرتضى حائرى نیز مى گوید: ((ایشان با اظهار نظرهاى دقیق و اشکالات مهمّ، چنان نظر استاد را جلب کرده بود که چند روزى مجلسِ درس از حالت درس خارج شده بود، آن ایرادها براى ما هم مفید بود؛ ولى آقاى بهجت براى گریز از شهرت دیگر به انتقاد نپرداختند و اگر ادامه مى دادند معلوم مى شد اگر بالاتر از دیگران نباشند بى شک کمتر از آنان نیستند.))

مرحوم علامه محمّد تقى جعفرى مى گوید: ((آن هنگام که در خدمت آقا شیخ کاظم شیرازى مکاسب مى خواندیم ، آیت الله بهجت نیز که اینک در قم اقامت دارند، در درس ایشان شرکت مى نمودند، خوب یادم هست که وقتى ایشان اشکال مى کردند آقا شیخ کاظم با تمام قوا متوجّه مى شد، یعنى خیلى دقیق و عمیق به اشکالات آقاى بهجت توجّه مى کرد، و همان موقع ایشان در نجف به فضل و عرفان شناخته شده بود.))

آیت الله سید محمد حسین طهرانى در کتاب انوارالملکوت مى نویسد: ((آیت الله حاج شیخ عباس قوچانى ، وصىِّ سید على آقاى قاضى مى فرمودند: آیت الله العظمى حاج شیخ محمد تقى بهجت در فقه و اصول به درس مرحوم آیت الله العظمى حاج شیخ محمد حسین غروى اصفهانى معروف به کمپانى حاضر مى شدند و چون به حجره خود در مدرسه مرحوم سید باز مى گشتند بعضى از طلابى که در درس براى آنها اشکالاتى باقى مانده بود به حجره ایشان مى رفتند و اشکالشان را رفع مى نمودند. و چه بسا ایشان در حجره خواب بودند و در حال خواب از ایشان مى پرسیدند و ایشان هم مانند بیدارى جواب مى دادند جواب کافى و شافى ، و چون از خواب برمى خاستند و از قضایا و پرسشهاى در حال خواب با ایشان سخن به میان مى آمد ابداً اطلاّع نداشتند و مى گفتند: هیچ به نظرم نمى رسد و از آنچه مى گویید در خاطرم چیزى نیست .))

آیت الله مشکینى مى گوید: ((ایشان از جهت علمى (هم در فقه و هم در اصول ) در یک مرتبه خیلى بالایى در میان فقهاى شیعه قرار دارند.))

حجه الاسلام والمسلمین امجد مى گوید: ((ایشان در علمیت در افق اعلى است . فقیهى است بسیار بزرگ ، و معتقدم که باید مجتهدین پاى درسشان باشند تا نکته بگیرند و بفهمند، و حقّ این است که درس خارج را باید امثال آیت الله بهجت بگویند نه آنهایى که به نقل اقوال بسنده مى کنند.))

تشویق بزرگان به شرکت در درس ایشان

آیت الله مصباح مى گوید:

((اوّلین چیزى که ما را جذب کرد آن جاذبه معنوى و روحانى ایشان بود. ولى تدریجاً متوجّه شدیم که ایشان از لحاظ مقامات علمى و فقاهت هم در درجه بسیار عالى قرار دارد. این بود که سعى کردیم خدمت ایشان درسى داشته باشیم تا وسیله اى باشد هم از معلومات ایشان بهره اى ببریم ، و هم بهانه اى باشد که هر روز خدمت ایشان برسیم و از کمالات روحى و معنوى آقا بهره مند شویم . کتاب طهارت را در خدمت ایشان شروع کردیم ، ابتدا در یکى از حجرات مدرسه فیضیه چند نفر از دوستان شرکت مى کردند، و بعد از گذشت یک سال ، یکى دو سالى هم در حجره اى در مدرسه خان (مدرسه مرحوم آیت الله بروجردى ) خدمت ایشان درس داشتیم ، و بعدها که ضعف مزاج ایشان بیشتر شد از آن به بعد در منزل ، خدمتشان مى رفتیم که یک دوره طهارت را خدمت ایشان خواندیم ، و بعد یک دوره هم مکاسب و خیارات را که تقریباً حدود ۱۵ سال ادامه پیدا کرد. ما در درس ایشان استفاده هایى مى بردیم که در بسیارى از درسها کمتر یافت مى شد.))

شهید بزرگوار استاد مطهرى نیز به درس ایشان عنایت خاصّى داشتند. آیت الله محمد حسین احمدى یزدى در این رابطه مى گوید: ((آیت الله شهید مطهرى در باره درس آیت الله بهجت به ما خیلى سفارش مى کرد و مى فرمود: حتماً در درس ایشان شرکت کنید مخصوصاً در اصول ، چون آقاى بهجت درس آقا شیخ محمد حسین اصفهانى معروف به کمپانى را دیده حتماً در درس ایشان شرکت کنید.))

استاد خسرو شاهى مى گوید: ((بنده در درس فقه خارج خیارات آیت اللّه العظمى شیخ مرتضى حایرى شرکت مى کردم . ایشان در اواخر عمر مریض بودند و درسشان تعطیل شد. یک روز وقتى که آیت الله حایرى از حرم بیرون مى آمدند، به خدمتشان رفتم و پس از سلام عرض کردم : ان شاءالله درس را شروع مى فرمایید؟ فرمودند: نه . بعد فرمودند: ((شما که جوان هستید من یک ضابطه اى را در اختیار شما قرار بدهم ، و آن اینکه درس کسانى شرکت بکنید که فقط نقل اقوال نکنند، بلکه اقوال را بررسى کرده و نکاتى را در درس بیان کنند که در فعلیّت رساندن ملکه اجتهاد خیلى سودمند باشد. چون درسى براى شما مفید است که این ملکه اجتهاد را از قّوه به فعلیّت برساند، و تنها به نقل اقوال کفایت نکند.))

من همان جا به ایشان عرض کردم : جناب عالى کسى را با اسم براى ما معرّفى بفرمایید. فرمودند: ((من از اسم بردن معذورم .)) عرض ‍ کردم : من در درس آیت الله العظمى بهجت شرکت مى کنم . ایشان اظهار رضایت نمود و تبسّم کردند و فرمودند: ((درس ایشان از نظر دقت و محتوا همین قاعده و ضابطه اى را که به شما گفتم دارد، خوب است که در درس ایشان شرکت مى کنید. درس ایشان از هر جهت سازنده است هم از جهت علمى هم از جهت اخلاقى ، این درس را ادامه بدهید.))

شیوه تدریس

آیت الله مصباح در مورد روش تدریس ایشان مى گوید: ((ایشان در بیان مطالب سعى مى کردند ابتدا مساءله را از روى کتاب شیخ انصارى قدّس سرّه مطرح کنند، و بعد هر کجا مطلب قابل توجّهى از دیگران مخصوصاً از صاحب جواهر قدّس سرّه در طهارت ، و از مرحوم حاج آقا رضا همدانى و دیگران مطالب برجسته اى داشتند آن را نقل مى کردند، و بعد هر جا خود ایشان نظر خاصّى داشتند آن را بیان مى کردند. این شیوه از یک طرف باعث این مى شد که انسان از نظر استادان بزرگ در یک موضوع آگاه بشود و در عین حال صرفه جویى در وقت مى شد.

استادان دیگر هم براى تدریس شیوه هاى جالبى داشتند که شاید براى مبتدى مفیدتر بود که هر مطلب را از هر استاد جداگانه طرح مى کردند، ولى خوب این باعث مى شد که وقت بیشترى گرفته بشود و احیاناً مطالبى تکرار بشود.

در ضمن تدریس ، در میان نکته هایى که از خود ایشان ما استفاده مى کردیم و طبعاً بعضى از این نکته ها چیزهایى بود که ایشان از استادانشان شفاهاً دریافت کرده بودند، به مطالب بسیار ارزنده و عمیق و داراى دقتهاى کم نظیرى برمى خوردیم )).

آیت الله مسعودى که خود سالها از درس آیت الله العظمى بهجت بهره برده اند درباره ویژگى تدریس ایشان بهجت مى گوید:((سبک درس ایشان سبک خاصّى است . معمولاً آقایان مراجع و بزرگان در درس خارج یک مساءله اى را مطرح مى کنند و اقوال دیگران را یکى یکى ذکر مى کنند، سپس یکى را نقد مى کنند و دیگرى را تاءیید، و سرانجام یکى از آن نظرات را مى پذیرند، یا نظریّه دیگرى را انتخاب مى کنند. ولى ایشان برخلاف همه ، نقل اقوال نمى کنند بلکه ابتدا مساءله را مطرح مى کنند و بعد روند استدلالش را بیان مى کنند. اگر شاگرد آراء علماء را دیده و مطالعه کرده باشد، مى فهمد که دلیلى را که استاد ذکر مى کند چه کسى گفته است ، و اشکال یا تاءییدى را که مى کند مى فهمد به سخن چه کسى اشکال یا قول چه کسى را تاءیید مى کند. لذا هر کس بخواهد در درس ایشان شرکت کند باید مبانى و نظرات آقایان دیگر را دیده باشد.))

آیت الله محمّد حسین احمدى فقیه یزدى درباره شیوه درس ‍ ایشان مى گوید: ((نوعاً ایشان چند مساءله اى یا فرعى را که عنوان مى فرمودند بعد از توجّه به ظرافتهاى حدیث و روایت و یا آیه شریفه اى که دلالت بر موضوع بحث داشت ، مقایسه اى بین موضوع بحث و سایر بحثهاى مشابه مى نمودند و دقت عقلى و فکرى خاصّى در تعادل آن دو انجام مى دادند، آنگاه نتیجه مى گرفتند که انصافاً نتیجه علمى و جدید بود. و حقیقتاً مطلبى را که ذکر مى کردند ناشى از اوج و عظمت دید و فکرشان بود که از ائمه علیهم السّلام و اسلام گرفته بود. و اجتهاد صحیح نیز هم این گونه بحث و تجزیه و تحلیل کردن است .))

موعظه در درس

حجه الاسلام و المسلمین قدس امام جمعه کلاچاى که خود سالها در درس ایشان حضور داشته است

مى گوید:((روال آیت الله العظمى بهجت این بود که پیش از شروعِ درس ، حدود ده دقیقه موعظه مى کرد، ولى نه به عنوان موعظه بلکه به عنوان حکایت حال بزرگان گذشته . و معلوم بود که منظور اصلى آیت الله مصباح یزدى که سالها در درس خارج فقه ایشان شرکت مى کردند (۱۵ سال )، علاوه بر استفاده علمى ، استفاده از روحیّه ملکوتى آقا بوده است .))

آیت الله مصباح در این باره مى گوید: ((آیت الله بهجت گاهى داستانى را یا حدیثى را نقل مى کردند که براى ما تعجّب آور بود ایشان چه اصرارى دارند که بر مطالب معلوم و روشن تکیه مى کنند، از جمله مطلبى که ایشان در تذکّرات پیش از درس اصرار مى کردند امامت امیرالمؤ منین علیه السّلام بود، ما تعجب مى کردیم که ما مگر در آن حضرت شک داریم که ایشان این قدر اصرار دارند که دلائل امامت حضرت على علیه السّلام را براى ما بیان کنند. یک خورده ته دلمان گله مند بودیم که چرا به جاى این مطالب یک چیزهایى که بیشتر حاجت ماست (در امور اخلاقى و معنوى ) مطالبى را نمى گویند. اما بعد از این که به پنجاه – شصت سالگى رسیدیم ، در بسیارى از مباحث دیدیم که آن نکته هایى که ایشان چهل سال پیشتر در درسشان درباره امامت على علیه السّلام ى فرمودند به دردمان مى خورد. گویا ایشان آن روز مى دید که یک مسائلى بناست در آینده مورد غفلت و تشکیک قرار بگیرد.

شاید اگر توجّه هاى ایشان نبود ما انگیزه اى نداشتیم درباره این مسائل مطالعه اى داشته باشیم ، حتّى از نکته هایى که ایشان چهل سال پیش بیان مى کردند امروز بنده در نوشته هایم در مورد مسائل اعتقادى یا جاهاى دیگر استفاده کرده ام .))

تاءلیفات

حضرت آیت الله بهجت داراى تاءلیفات متعددى در فقه و اصول هستند که خود براى چاپ اکثر آنها اقدام نکرده اند، و گاه به کسانى که مى خواهند آنها را حتّى با غیر وجوه شرعیه چاپ کنند، اجازه نمى دهند و مى فرمایند: هنوز بسیارى از کتابهاى علماى بزرگ سالهاست که به گونه خطى مانده است ، آنها را چاپ کنید نوبت اینها دیر نشده است .

فهرست عمده تاءلیفات ایشان که برخى نیز با اصرار و پشتکارى برخى از شاگردانشان به چاپ رسیده ، عبارتند از:

 الف ) کتابهاى چاپ شده :

۱- رساله توضیح المسائل (فارسى و عربى ).

۲- مناسک حجّ.

دو کتاب فوق توسّط برخى از فضلا بر اساس فتاوى ایشان تاءلیف و پس از تاءیید آقا به چاپ رسیده است .

۳- وسیله النجاه .

این کتاب در بردارنده نظرات فقهى ایشان در اکثر ابواب فقه است که در متن وسیله النجاه آیت اللّه العظمى سیّد ابوالحسن اصفهانى قدّس سرّه گنجانده شده و نهایتاً جلد نخست آن با تاءیید ایشان به چاپ رسیده است .

۴- جامع المسائل .

 این کتاب مجموعه حواشى ایشان بر کتاب ((ذخیره العباد)) استادش ‍ آیت الله العظمى محمّد حسین غروى اصفهانى معروف به کمپانى ، و نیز تکمیل آن تا آخر فقه مى باشد، که قسمتهایى از آن ابتدا با نام ((ذخیره العباد)) با حروفچینى نه چندان زیبا و در تعداد نسخه اندک در اختیار برخى از شاگردان و خواصّ ایشان قرار گرفت ، و بعداً جلد اوّل از این مجموعه که قرار است در پنج مجلّد به چاپ برسد، به خاطر کثرت فروع فقهى که توسّط حضرت آیت اللّه بهجت بر اصل کتاب افزوده شده و جامعیّت آن ((جامعُ المسائل )) نام گرفته و به همّت برخى از شاگردان ایشان به چاپ رسید.

ب ) تاءلیفات آماده چاپ و نشر:

۱- جلد اوّل از کتاب صلوه .

آیت الله بهجت در این کتاب با سبکى ویژه و تلخیص مطالب به ترتیب مباحث ((جواهر الکلام )) به بیان نظریّات نو و ابتکارى خویش ‍ پرداخته اند.

۲- جلد اول از دوره اصول .

این کتاب تقریباً به ترتیب ((کفایه الاصول )) نگارش یافته است ، و بارها توسّط ایشان مورد مداقّه و تجدیدنظر قرار گرفته ، و نظریّاتى نو در بسیارى از مباحث اصول را در بردارد.

۳- تعلیقه بر مناسک شیخ انصارى .

این کتاب در بردارنده نظرات ایشان درباره مناسک حجّ مى باشد.

 ج ) تاءلیفاتى که هنوز اقدام به چاپ آنها نشده است :

 ۱- بقیّه مجلّدات دوره اصول .

۲- حاشیه بر مکاسب شیخ انصارى .

که به ترتیب مکاسب شیخ انصارى قدّس سرّه از اوّل تا انجام ، و پس از اتمام آن ادامه مباحثى که در مکاسب مطرح نشده بر اساس متن ((شرائع الاسلام )) نگارش یافته است ، ایشان در این دوره از مباحث فقهى نظرات جدیدى را ارائه داده اند.

۳- دوره طهارت .

در این کتاب نیز آیت اللّه بهجت بسان دوره ((کتاب الصلوه )) به ترتیب مباحث ((جواهر الکلام )) با تلخیص و نوآورى نظرات خویش را مطرح نموده اند.

۴- بقیّه مجلّدات دوره کتاب الصلوه .

همچنین ایشان در تاءلیف سفینه البحار با مرحوم حاج شیخ عباس ‍ قمى علیهاالسّلام همکارى داشته اند، و قسمت زیادى از سفینه البحار خطى ، به خط ایشان نوشته شده است .

شاگردان

با توجّه به اینکه ایشان به خاطر شهرت گریزى عمدتاً در منزل خود تدریس مى کردند، با وجود این افراد بسیارى از محضر آن جناب استفاده کرده و مى کنند. که برخى از آنان خود صاحب رساله و فتوى مى باشند، اینک نام بعضى دیگر از آنان را با حذف القاب ذکر مى کنیم :

۱ – محمد تقى مصباح یزدى .
۲ – عبدالمجید رشید پور.
۳ – سید مهدى روحانى .
۴ – على پهلوانى تهرانى .
۵ – مختار امینیان .
۶ – محمّد هادى فقهى .
۷ – هادى قدس .
۸ – محمود امجد.
۹ – محمد ایمانى .
۱۰ – محمد حسن احمدى فقیه یزدى .
۱۱ – محمد حسین احمدى فقیه یزدى .
۱۲ – مسعودى خمینى .
۱۳ – سید رضا خسروشاهى .
۱۴ – اسماعیل عابدى .
۱۵ – حسن لاهوتى .
۱۶ – عزیز علیارى .
۱۷ – سید محمد مؤ منى .
۱۸ – حسین مفیدى .
۱۹ – محمدکریم پارسا.
۲۰ – جواد محمد زاده تهرانى .
۲۱ – سید صابر مازندرانى .
۲۲ – شهید نمازى شیرازى .
۲۳ – مهدى هادوى .

بخش چهارم : ویژگیهاى اخلاقى عرفانى حضرت آیت الله العظمى بهجت

۱ – تقوا و خود سازى

چنانکه گذشت ایشان در نوجوانى به میدان خودسازى گام نهاد، و در فراگیرى علوم و تزکیه نفس چنان جدّى بوده و هستند که گویا کارى غیر از آن ندارند، و همواره در آموزش هاى اخلاقى بر این نکته اصرار دارند که تلاشى پیگیر و ریاضتى فراگیر لازم است تا انسان در جبهه ستیز با رذیلتهاى اخلاقى و در جهاد اکبر با هواهاى نفسانى ، سربلند و پیروز گردیده و به سازندگى خویش بپردازد، و همواره معتقد به لزوم همپایى دانش و اخلاق بوده و مؤ کّداً به خطر جدایى علم و تزکیه هشدار مى دهند و زیان عالم غیر مهذّب و دانش بدون تزکیه را از هر ضرر و زیان دیگرى بیشتر مى دانند.

آن بزرگوار، انسان مخلص و مشتاقى است که در همه حال عقربه زندگى و حیات خویش را به سوى خدا چرخانده ، و کوشیده است تا پیوسته در حوزه جاذبه الهى قرار گرفته و به همه چیز و همه کس با دید خدا خواهى بنگرد.یکى از مجتهدان بزرگ در این باره گفته است :

((ایشان را نمى شود گفت آدم با تقوایى است ، بلکه ایشان عین تقوا و مجسّمه تقواست .))آیت الله شیخ جواد کربلایى مى گوید: ((یکى از آقایان که کم و بیش ‍ از حالات ایشان مطّلع و از هوادارن ایشان نیز بودند مى گفت : آقا هر شب یا غالب اوقات وقت خود را به خلوت و فکر در مجارى معارف الهى مى گذرانند، و هیچ گاه حاضر نبودند که وقت خود را به باطل بگذرانند و در محافل بیهوده شرکت کنند، و کاملاً در مقام احتراز از صحبتهاى بیهوده بوده و وقت رفتن به درس و یا تشرّف به زیارت حضرت امیر – روحى فداه – عبایش را بر سر کشیده و بدون التفات و توجه به کسى مى رفتند، که چند بار خودم نیز مشاهده کردم … ایشان کاملاً کتوم هستند مخصوصاً درباره حالات شخص خودشان ، و همچنین درباره بیان الطاف خاصّه اى که حقّ تعالى به ایشان مرحمت فرموده کتوم هستند.))

۲- زهد و ساده زیستى

اولیاى خدا برخلاف عموم مردم که به ظاهر دنیا چشم دوخته اند و سرگرم آن هستند، همواره به حقیقت دنیا مى نگرند، و به فرداى خویش مى پردازند و بدینسان هماره از قید مطامع گریخته و با صفاى قناعت و ساده زیستى ، روحى سرشار از معنویّت را به دست مى آورند، در حالى که مردم در انبوه ظلمت هاى غفلت و تشریفات زندگى و آزمندیهاى آن غرق و سرگردانند.

آیت الله بهجت نیز از این دسته اولیاى خدا مى باشد. ایشان زاهد عارفى است که پیوسته بى رغبت به دنیا و آزاده و بى تکلّف زیسته است ، آن بزرگوار از برجسته ترین چهره هاى زاهد و وارسته زمان ماست که چنان در جاذبه معنویّات قرار گرفته و به حقیقت و باطن دنیا توجّه داشته که ذرّه اى به تعلّقات و مادیات آلوده نگشته و از هر چه رنگ تعلّق پذیرفته آزاد بوده است . او نه تنها چنین اندیشیده و از دنیا و مظاهرش گریزان بوده بلکه در عمل و زندگى معیشتى نیز در همین راستا حرکت کرده است .

زندگى ساده او در خانه اى قدیمى و محقّر در قم ، و مقاومت ایشان در برابر خواسته هاى مکرّر علما و مردم براى تعویض خانه ، گواهى صادق بر روح بزرگ و زاهدانه این پیر فرزانه است .

آیت الله مصباح در مورد زهد و ساده زیستى ایشان مى گوید: ((آیت الله بهجت منزلى جنب مدرسه حجتیه اجاره کرده بودند، و بعد تغییر منزل دادند و در اوائل خیابان چهار مردان فعلى یک خانه اى اجاره کرده بودند که ظاهراً دو اتاق بیشتر نداشت ، و در وسط آن اتاقى که ما خدمت ایشان مى رسیدیم پرده اى کشیده شده بود که پشتش ‍ خانواده شان زندگى مى کردند و ما این طرف پرده مى نشستیم و از حضور ایشان بهره مند مى شدیم . زندگى بسیار ساده و دور از هر گونه تکلف و تواءم با یک عالم نورانیّت و معنویّت …

الا ن نیز خانه ایشان ظرفیت اینکه تعداد زیادى در آن اجتماع بکنند ندارد، و دو سه اتاق کوچک دارد با همان گلیمهایى که از چهل – پنجاه سال پیش داشتند. بعد از مرجعیت نیز منزلشان هیچ تغییرى نکرده ، لذا جاى پذیرایى و ملاقات از بازدید کنندگان کم است ، از این رو در اعیاد و ایّام سوگوارى در مسجد فاطمیه جلوس ‍ مى فرمایند، و کسانى که مى خواهند ایشان را زیارت کنند آنجا خدمتشان مى رسند.))

آیت الله مسعودى نیز مى گوید: ((بارها آمدند براى ایشان خانه بخرند قبول نکردند، من خودم چند مرتبه به ایشان گفتم : آقا! این منزل خراب است ، از نظر وضع شرعى هم معلوم نیست آدم بتواند اینجا زندگى کند. اصلاً توجهى نکردند))

الا ن نیز خانه ایشان ظرفیت اینکه تعداد زیادى در آن اجتماع بکنند ندارد، و دو سه اتاق کوچک دارد با همان گلیمهایى که از چهل – پنجاه سال پیش داشتند. بعد از مرجعیت نیز منزلشان هیچ تغییرى نکرده ، لذا جاى پذیرایى و ملاقات از بازدید کنندگان کم است ، از این رو در اعیاد و ایّام سوگوارى در مسجد فاطمیه جلوس ‍ مى فرمایند، و کسانى که مى خواهند ایشان را زیارت کنند آنجا خدمتشان مى رسند.))

۳ – عبادت

یکى از عوامل مهم موفّقیت انسان که مى تواند براى دیگران الگو و راهنما قرار گیرد، تقیّد ایشان به اعمال عبادى و تعبّد ایشان است .ارتباط استوار آیه الله العظمى بهجت با خداوند متعال ، ذکرهاى پى در پى ، به جاى آوردن نوافل ، شب زنده داریهاى کم نظیر ایشان بسیار عبرت انگیز است .

سالهاى سال نماز جماعت ایشان از شورانگیزترین ، با صفاترین و روح نوازترین نمازهاى جماعت ایران اسلامى بوده و هست . در این نماز عالمان وارسته و خداجوى ، بسیارى از طلاب تقوا پیشه ، بسیجیان رزمجو و دلداده خدا، و دیگر قشرهاى مردم شرکت مى کردند. این نماز چنان پر معنویت است که گاه به ویژه در شبهاى جمعه صداى گریه آیت الله بهجت با نوحه و ناله غم انگیز نماز گزاران همراه مى شود، و روحها به پرواز در مى آید و چشمها به اشک مى نشیند، و فضاى دلها نورانى مى گردد. چنین فضاى معنوى و روح نوازى در این زمان در هیچ نماز جماعتى وجود ندارد. بى جهت نیست که بسیارى از اوقات در مسجدى که ایشان نماز جماعت اقامه مى کنند جا براى نماز گزاران تنگ مى گردد و عدّه کثیرى حتى آنان که مشتاقانه و به امید کسب فیض از این نماز پر معنویت ، از راه هاى دور آمده اند مجبور به ترک مسجد مى شوند.

این نماز همواره مورد توجّه اولیاى خدا بوده و هست ، علاّمه طباطبائى قدّس سرّه در آن شرکت مى جسته ، و آیت الله بهاء الدینى قدّس سرّه نیز عنایت خاصّى به نماز جماعت ایشان داشته اند. در این ارتباط آیت الله محمّد حسن احمدى فقیه یزدى خاطره اى را نقل مى کنند که ذکرش در اینجا مناسب است . وى مى گوید:

((شبهاى ماه رمضان آیت الله بهاء الدینى زودتر از آیت الله بهجت نماز مى خواندند، ایشان خواست یکى از نزیکان را به جایى بفرستد، آن شخص گفت : اگر بروم از نماز شما محروم مى شوم . آقاى بهاء الدینى فرمودند: برو این کار را انجام بده و بعد از افطار برو پشت سر آقاى بهجت نماز بخوان .))

آقاى مصباح نیز درباره سابقه نماز جماعت دل انگیز ایشان مى گوید: ((آیت الله بهجت در حدود چهل سال قبل برنامه اى داشتند که پیش از غروب قدم زنان به سوى صفائیه (که آن وقتها هنوز در آنجا ساختمان احداث نشده بود و از نزدیکهاى پل صفائیه دیگر زمین مزروعى بود)، مى رفتند و مقدار زیادى از زمینهاى مزروعى را مى گذشتند و در آنجا مى نشستند و بعد نماز مغرب و عشا را در آن زمینها مى خواندند و بعضى دوستان که علاقه مند بودند خدمت ایشان مى رسیدند.

یکى از آن دوستان نقل مى کرد: آیت الله بهجت یک شب بعد از نماز فرمودند: ((اگر سلاطین عالم مى دانستند که انسان در حال عبادت چه لذّتهایى مى برد، هیچ گاه دنبال این مسائل مادى نمى رفتند…))

وقتى که این منزلى را که اینک در آن اقامت دارند خریدند، چون نزدیکتر بود بیشتر دوستان در همین منزل براى نماز خدمتشان مى رسیدند، بعد ایشان را به مسجد فاطمیّه دعوت کردند و آنجا محلّ اجتماع کسانى بود که علاقه مند بودند از نماز ایشان استفاده کنند، و تاکنون همچنان قریب به چهل سال است که در مسجد فاطمیه در سه وقت نماز جماعت اقامه مى کنند، و اخیراً درسشان را هم از منزل به همان مسجد منتقل کرده اند و دید و بازدیدهاى اعیاد و ایّام سوگوارى نیز در همان مسجد انجام مى گیرد.))

آیت الله شیخ جواد کربلایى درباره نماز شب و گریه هاى نیمه شب ایشان مى گوید:یکى از آن دوستان نقل مى کرد: آیت الله بهجت یک شب بعد از نماز فرمودند: ((اگر سلاطین عالم مى دانستند که انسان در حال عبادت چه لذّتهایى مى برد، هیچ گاه دنبال این مسائل مادى نمى رفتند…))

وقتى که این منزلى را که اینک در آن اقامت دارند خریدند، چون نزدیکتر بود بیشتر دوستان در همین منزل براى نماز خدمتشان مى رسیدند، بعد ایشان را به مسجد فاطمیّه دعوت کردند و آنجا محلّ اجتماع کسانى بود که علاقه مند بودند از نماز ایشان استفاده کنند، و تاکنون همچنان قریب به چهل سال است که در مسجد فاطمیه در سه وقت نماز جماعت اقامه مى کنند، و اخیراً درسشان را هم از منزل به همان مسجد منتقل کرده اند و دید و بازدیدهاى اعیاد و ایّام سوگوارى نیز در همان مسجد انجام مى گیرد.))

آیت الله شیخ جواد کربلایى درباره نماز شب و گریه هاى نیمه شب ایشان مى گوید: ((جناب آیت الله بهجت در جدّیت در نماز شب و گریه در نیمه هاى شب مخصوصاً شبهاى جمعه کوشا بودند. یکى از علما و مشاهیر به من فرمودند که : شب جمعه در مدرسه سید(ره ) در نجف اشرف در نیمه شب شنیدم که ایشان با صداى حزین و ناله و گریه در حالى که سر به سجده گذاشته بود مکرّرَاً به حقّ تعالى عرضه مى داشت :((إِلهى ! مَنْ لى غَیْرُکَ، أَسْاءَلُهُ کَشْفَ ضُرّى وَالنَّظَرَ فى أَمرى ؟!)).- معبودا! من جز تو چه کسى را دارم که از او بخواهم رنجورى مرا برطرف کرده و نظرى به امورم نماید.

۴ – زیارت و توسل

آیت اللّه بهجت حتّى با این سنّ و سال برنامه روزمره خویش را به این صورت آغاز مى کنند: هر روز با نهایت ادب به محضر مقدس ‍ حضرت معصومه علیهاالسّلام شرفیاب مى گردند. و با احترام و خضوع و خشوع در مقابل ضریح مطهر مى ایستند و بعد زیارت عاشوراى حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السّلام را قرائت مى کنند.

مؤ لف کتاب انوار الملکوت از قول آیت الله شیخ عباس قوچانى ، وصّى مرحوم میرزا على آقاى قاضى نقل مى کند که : ((آیت الله العظمى بهجت بسیار به مسجد سهله مى رفتند و شبها تا صبح به تنهایى در آن جا بیتوته مى کردند. یک شب بسیار تاریک که چراغى هم در مسجد روشن نبود، در میانه شب احتیاج به تجدید وضو پیدا کرده و براى تطهیر و وضو به ناچار مى بایست از مسجد بیرون رفته و در محلّ وضو خانه که بیرون مسجد در سمت شرقى آن واقع است وضو بسازند، ناگهان مختصر خوفى در اثر عبور این مسافت و در ظلمت محض و تنهایى در ایشان پیدا مى شود، به مجرّد این خوف ناگهان نورى همچون چراغ در پیشاپیش ایشان پدیدار مى شود، ایشان با آن نور خارج مى شوند و تطهیر نموده و وضو مى گیرند و سپس به جاى خود برمى گردند و در همه این احوال ، آن نور در برابر ایشان حرکت مى کرده تا اینکه به محل خود مى رسند آن نور ناپدید مى شود.))

۵ – تواضع و فروتنى

شهرت گریزى ، هوى ستیزى و فروتنى از دیگر ابعاد برجسته شخصیت معنوى ایشان است ؛ با اینکه فقیهى شناخته شده و مجتهدى صاحب نام و از برجستگان حوزه علمیّه قم مى باشند، نه تنها تا کسانى که از ایشان مسّن تر بودند و یا جلوتر بودند، بلکه تا هم دوره ایهاى ایشان در قید حیات بودند هیچگاه اجازه انتشار توضیح المسائل خود را نمى دادند، تا اینکه با درخواستهاى مکرّر عالمان راضى شدند فتاوایشان به چاپ برسد، با این حال اکنون نیز به هیچ وجه اجازه نمى دهند رساله شان را از وجوهات شرعیّه چاپ کنند.

و نیز در مجالسى که از طرف ایشان برگزار مى شده است ، ایشان به خطباى مجالس توصیه مى فرمودند که : حتى از ذکر نام ایشان در مجلس خود دارى کنند. و این ، خود دلیل اوج هوى ستیزى و هوس پرهیزى این مرجع بزرگ است .حاج آقا قدس درباره تواضع و شکسته نفسى ایشان مى گوید: ((روزى با مهمان خودم ، مرحوم حجه الاسلام حاج شیخ نصر الله لاهوتى به خدمت آقا رفتیم . آقاى لاهوتى گفتند: آقا! من به مشهد مشرّف شده بودم ، کسى از شما انتقاد مى کرد و من عصبانى شدم . آقا فرمودند: در روایات آمده است عالمى را که رو به دنیا آورد متّهم سازید. من خیلى ناراحت شدم که خدایا! اگر زندگى این آقا رو به دنیا آوردن است ، پس تکلیف ما چیست ؟))

۶ – سیر و سلوک و مقام معنوى

آیت اللّه بهجت در سیر و سلوک سابقه دهها ساله دارد، ایشان از شاگردان عارف کامل حضرت آیت اللّه سیّد على آقاى قاضى قدّس سرّه و مورد توجه خاصّ آن استاد بزرگ بوده و در اوان جوانى ، مراحلى را در عرفان سپرى کرده اند.

بعضى از نزدیکان مرحوم قاضى مى گفتند:((از مقامات و مراحلى که ایشان طى کرده اند اطلاع داریم ، ولى عهدى داریم با ایشان که به احدى نگوییم .))و عارف بزرگى چون امام خمینى قدّس سرّه به ایشان عنایتى خاص ‍ داشته اند. 

امام بعد از بازگشت به قم در اوّل انقلاب ، در بیت ایشان حضور یافته و به دیدار یکدیگر نایل مى آیند.

مؤ لف کتاب انوارالملکوت نیز در این باره مى نویسد: ((آیت الله العظمى حاج شیخ محمد تقى بهجت فومنى از شاگردان معروف آیت الحق و سند عرفان ، عارف بى بدیل مرحوم آقاى حاج میرزا على آقاى قاضى تبریزى (رضوان الله علیه ) در نجف اشرف بوده اند، و در زمان آن مرحوم ، داراى حالات و مکاشفات غیبیه الهى بوده و در سکوت و مراقبه ، حدّ اعلایى از مراتب را حایز بوده اند.)) و بخاطر همین ویژگى بوده است که مرحوم آقاى قاضى عنایت خاصى نسبت به ایشان داشت آقا ضیاء الدین آملى فرزند آیت الله العظمى حاج شیخ محمد تقى آملى در جلسه درس آیت الله بهجت در حضور ایشان براى حضّار نقل کرده بود که من به چشم خود دیدم که مرحوم آقاى میرزا على آقاى قاضى در نماز به ایشان اقتدا نمودند.

 ۷- اطّلاع از غیب و ظهور کرامات

حضرت آیت اللّه بهجت از آن دسته اولیاى خداست که برخلاف غالب مردم که از عالم غیب اطلاعى ندارند، به قدرت خداوند متعال به مقاماتى رسیده که مى تواند عوالمى از غیب را مشاهده کند. و شاید کثرت تکرار ذکر ((یا ستّار)) توسّط ایشان در خلوت و جلوت ، و در حال نشستن و برخاستن از این حقیقت حکایت داشته باشد. آیت اللّه مصباح یزدى در این باره مى فرماید:((به نظر مى رسد ایشان از نظر مراتب عرفانى و کمالات معنوى در مقامى هستند که غالباً عوالمى از غیب را شاهدند. و چه بسا در آن ، حقایقى از جمله حقیقت بعضى افراد را آشکارا (با دیده دل ) مى بینند، امّا چون خود نمى خواهند افراد را این چنین ببینند، غالباً ذکر ((یا ستّار)) را تکرار مى کنند و از خداوند مى خواهند آنچه را که مى بینند بر ایشان پنهان سازد.))

در واقع امثال این امور از جمله کراماتى محسوب مى شود که از اولیاى خدا صادر مى گردد، و ظهور کرامات رهاوردِ مجاهدت و مخالفت ممتدّ با هوا و هوس مى باشد، و آیت اللّه بهجت شخصیّتى است که در طول عمر با قصد خالص و توجّه تامّ به حضرت حقّ سبحانه به خودسازى و تهذیب پرداخته است ، لذا ظهور کرامات و امور خارق العاده از ایشان امرى به دور از ذهن نیست ؛ بلکه افرادى که با ایشان مصاحبت دارند نمونه هاى آن را بالعیان از ایشان مشاهده مى کنند.

آیت اللّه مصباح با ذکر چند شاهد مثال در این باره مى گوید: ((کسانى که سالیان متمادى با آیت اللّه بهجت معاشرت داشتند، گاهى چیزهایى از ایشان مى دیدند که به اصطلاح ((کرامت )) و امر خارق العاده است ، هر چند طورى برخورد مى کردند که معلوم نشود امرى که از ایشان به ظهور پیوسته کاملاً یک امر خارق العاده اى است . که چند نمونه را بیان مى کنم :

زمانى که حضرت امام قدّس سرّه در تبعید به سر مى بردند (گویا در ترکیه بودند)، بسیارى از فضلا و بزرگان علاقمند به ایشان ، مورد آزار و اذیّت دستگاه قرار مى گرفتند. و به محض اینکه کلمه اى مى گفتند یا رفتارى از آنها ظاهر مى شد، از منبر بازشان مى داشتند و آنها را جلب مى کردند و مدّتها زندان بودند و به جاهایى مى بردند که دیگران خبر نداشتند. از جمله یادم مى آید زمانى آقاى جنّتى تحت تعقیب قرار گرفتند و ایشان را گرفتند و به واسطه قرائن همه ما نگران بودیم ایشان را خیلى اذیّت کنند. من آمدم خدمت آقاى بهجت (حفظه اللّه تعالى ) و جریان را حضورشان توضیح دادم ، ایشان تاءملى کردند و فرمودند: ((ان شاءاللّه خبر آزادى ایشان را براى من بیاورید)).

 این فرمایش اشاره اى بود به اینکه آقاى جنتى به زودى آزاد مى شوند و مشکلى نخواهد بود، البته این سخن را ممکن است هر کسى بگوید، امّا فرمایش آقاى بهجت در آن موقعیّت ، مژده اى براى ما بود و ما مطمئن بودیم که آقا مى دانند که این جریان ادامه پیدا نمى کند و مشکلى پیش نمى آید؛ ولى مواردى هم بود که مثلاً ما به ایشان عرض مى کردیم براى شخصى دعا بفرمایید، ولى آقا چنین چیزى نمى گفتند و شخص مورد نظر نیز به زودى آزاد نمى شد.

نمونه دیگر:براى خانواده اى حادثه ناگوارى پیش آمده بود، به این صورت که در شب عروسى دشمنان عروس آمده بودند و عروس را از خانه اش ‍ دزدیده بودند، و کسى اطّلاع نداشت که عروس را کجا برده اند، شب عروسى بود خانواده عروس و داماد جمع شده بودند مراسم عروسى را برگزار کنند و نزدیک غروب دیده بودند عروس نیست خیلى نگران شده بودند و جاهایى را که احتمال مى دادند جستجو کرده بودند.

 و به هر حال پدر و مادر عروس خیلى دستپاچه مى شوند، یکى از دوستان ما که همسایه آنان بود مى گوید: من هیچ چاره اى ندیدم ، گفتم : مى روم خدمت آقاى بهجت عرض مى کنم ببینم ایشان چه مى گویند. با شتاب فراوان و ناراحتى آمدم خدمت ایشان و داستان را گفتم . آقا تاءمّلى کردند و به طور خیلى عادى فرمودند: ((بروید حرم ، شاید آمده باشد حرم !))

ایشان بر مى گردد و مطمئن مى شود که باید همین کار را انجام بدهد، به خانواده عروس اطّلاع مى دهد و آنها مى آیند و در بالا سرِ حضرت معصومه علیهاالسّلام عروس را پیدا مى کنند. حالا جریان چه بوده دقیقاً یادم نیست ، ولى هیچ احتمال نمى دادند که بتوانند او را در چنین موقعیتى پیدا کنند.

 برگی از دفتر افتاب//رضا باقی زاد

زندگینامه آیت الله محمد جواد انصاری

تولد

ملکى مرا به آسمان ها برد از طبقات آسمان ها عبورم داد و آن گاه پیامبر (ص ) را دیدم که سرشان را بالا آوردند و بشارت فرزندم را به من داده و فرمودند: خیلى مواظب این بچه باش که مورد نظر ماست .و این خواب مادرى است پاکدامن که مى خواهد در آغوش پرمهرش کودک دلبندى را پرورش دهد که روزگارى آتش بر دل سوختگان شیدا زند و شراب عشق را شورى دیگر اندازد.

و در سال ۱۳۲۰ ه .ق مطابق با ۱۲۸۰ ه .ش در شهر همدان طفلى از دبستان عشق پا بر گهواره زمین مى نهد تا آموزگار صدها مدرس شود و در میان مردان بلاکش ، شهره دَردنوشان و دُردکشان گردد.اى مرد خدا! مقدمت بر خاک نشینان مبارک ، و خاک پایت توتیاى چشمان چشم انتظاران باد.

والدین

پدر ایشان مرحوم حاج ملا فتحعلى همدانى ، از علما و فضلاى همدان بود. البته زادگاه ایشان شیراز بود، ولى بعدها براى تبلیغ و برنامه هاى مذهبى ماءموریت پیدا کرد و به همدان آمد و در آن جا رحل اقامت افکند. مادر ایشان انسانى وارسته بود به نام ماه رخسار السطنه که از بستگان ناصرالدین شاه بود و فرزندان آقاى انصارى از آن جا که بعد از رحلت مادر و پدر بزرگوارشان بیشتر تحت کفالت ایشان بودند از او بسیار به نیکى و بزرگى یاد مى کردند. روانشان قرین رحمت الهى باد.

تحصیلات و تدریس

در سن ۸ سالگى تحصیلات حوزوى خود را در شهر همدان آغاز کرد. فقه و اصول را نزد اساتیدى از جمله آقاى سید على عرب نجفى تلمذ نمود و نیز در بعضى کتب فلسفه نظیر منظومه سبزوارى و اسفار از ایشان بهره برد.رشته طب خمسه یونانى را در همدان نزد حاج میرزا حسین کوثر همدانى آموخت و در طبابت صاحب نظر بود به گونه اى که فرزندانشان نقل مى کردند در منزل همگى از معالجه اطبا بى نیاز بودند و پدر، خود بهترین طبیب بود، البته این فقط در مورد فرزندان نبود و گاهى از اطراف و اکناف براى معالجه خدمتشان مى رسیدند که در این راستا بعدا به جریان معالجه بیمارى یک یهودى اشاره خواهیم کرد.

شیخ محمد جواد انصارى با داشتن استعداد و توانایى ذاتى بسیار بالا و نیز پشتکار و همتى والا در همان سنین جوانى یعنى در سن ۲۴ سالگى موفق به دریافت درجه اجتهاد شد.بعد از این که مرتبه اجتهاد ایشان توسط علماى همدان تایید مى گردد به تشویق بعضى از بزرگان به قم سفر مى کند و در درس مرحوم آیت الله عبدالکریم حائرى یزدى حاضر مى شود و بعد از آشنایى و ارتباطى که بین این دو بزرگوار برقرار مى گردد، با وجود آن که شیخ عبدالکریم به ایشان مى فرماید شما دیگر نیازى به تحصیل در قم ندارید و همان برگه اجتهادشان را تایید مى کند ولى آقاى انصارى چند سال در خدمت آن بزرگوار مى ماند. آقاى حائرى ایشان را به خدمت آسید ابوالحسن اصفهانى نیز مى فرستد و ایشان برگه را با تجلیل امضاء مى کند.

هم چنین برگه اجتهاد آقاى انصارى به تائید بزرگانى مانند آیت الله محمد تقى خوانسارى و آیت الله قمى بروجردى مى رسد. سابقه آشنایى آقاى انصارى با بزرگانى نظیر امام خمینى ، آیت الله آخوند ملاعلى معصومى و آیت الله سید محمد تقى خوانسارى در همان حوزه درسى شیخ عبدالکریم حائرى بود و هم مباحثه ایشان آیت الله گلپایگانى بود.آقاى انصارى پیش از سفر به قم و آغاز تحولشان در همدان تدریس دروس ‍ سطح و درس خارج داشتند. هم چنین حاشیه اى بر عروه الوثقى داشتند که آن را ناتمام رها کردند.

تحول

آغاز ماجرا چنین است :
طلابى که براى درس و بحث نزد وى مى آمدند برایش خبر آوردند که عارفى شوریده حال در لباس اهل علم به همدان آمده و علما و فضلا به جلسه وى حاضر شده و به دورش حلقه زده اند. او که این اخبار را مى شنود، وظیفه خود مى بیند که برود و آن جمع را ارشاد کند و چون وارد آن مجلس ‍ مى شود، نزدیک به دو ساعت براى آن ها صحبت مى کند و دلیل مى آورد تا آنها را راضى کند که غیر از راه شرع راه دیگرى وجود ندارد و بقیه راه ها انحراف محض است . اما در همین اثنا و در پایان صحبت هاى وى ، آن پیر روشن ضمیر سر بلند مى کند و نگاهى نافذ به وى مى نماید و با زبان حال به وى مى فهماند که :

شیخ جواد! تو هنوز طعم عشق را نچشیده اى ؟ و آن که بى عشق است ، چوب و سنگى بیش نیست . تو هم به او راه بده ، ببین چطور دلت آئینه خدا مى شود و از زبانت ینابیع الحکمه جارى مى گردد، ما با تو سر جنگ نداریم تو از خود مایى ؛ پس با زبان قال تنها و تنها یک جمله مى گوید که :عن قریب باشد که تو خود آتشى به سوختگان عالم خواهى زد.

و این جمله چون تیرى در جانش مى نشیند و پاى چوبین عقل از رفتن باز مى ماند و تحولى عمیق در او ایجاد مى کند، چرا که به فرموده امیر مؤ منان پند رسا با اهلش چنین کند.

راستى از کجا معلوم ، شاید آن پیر خود به پاى خود به آن جمع آمده و منتظر انصارى همدانى بوده است ؟ به هر حال وى که با این الفاظ و عبارات بیگانه است سر را به زیر مى اندازد و از آن جمع بیرون مى آید، در حالى که در وجودش احساس گرماى آتشى سوزان ، اما لطیف را مى کند. به مثال همان انى انست نارا و بدنش گرم و گرم تر مى شود و البته دیرى نمى پاید که این آتش مقدس ، شیخ باوقار سجاده نشین را در بر گرفته و به کام خود مى کشاند.

شیخ جواد که دیگر در خود احساس گرسنگى و تشنگى نمى کند آشفته و حیران ، شب هنگام به بستر مى رود و همان شب در خواب مى بیند که در جامى ، شرابى سرخ به رنگ عشق و به مثال همان (کاس کان مزاجها کافورا) به او مى نوشانند که اطراف آن ظرف نوشته شده است.

 
العارف فینا کالبدر بین النجوم و کالجبریل بین الملائکه

شخص عارف در نزد ما همانند قرص ماه است در بین ستارگان و همانند فرشته امین وحى است در بین فرشتگان

و بدین سان تا آخر عمر عنان از کف داده و بى اختیار صید محبوب مى شود و خود صیاد غزالانى دیگر. به تهذیب و تزکیه مى نشیند و با نفس ‍ قدسى اش ، نگاه شیدایى اش و کلام دریایى اش سر یار بر سینه خلوتیان مى نشاند و مى خوشگوار بر کام محرمان مى نوشاند.

ازدواج

حاج احمد انصارى : عرض کنم در سال ۱۳۲۸ ازدواج کردند، یعنى ۲۸ سالگى . که دو سال بعدش من متولد شدم . حاصل این ازدواج از همسر اولشان سه فرزند ذکور بود و دو فرزند اناث ، که یکى از فرزندان ذکورشان در زمان حیات خودشان به رحمت خدا رفت . همسرشان هم در سن ۳۰ سالگى به یک ناراحتى مبتلا شد و از دنیا رفت . بعد ایشان عیال دوم اختیار کردند، که از این عیال دومشان هم سه فرزند داشتند. یکى از پسرانشان به نام حسن فوت کرده ، مهندس حسین انصارى ، خدا رحمتش کند ان شاء الله .

شاگردان

محفل انس او تنها خاص شاگردان نبود؛ که هر کسى را متناسب با سعه وجودى خود سیراب مى کرد، حتى علما و مراجع به خدمتشان مى رسیدند و تقاضاى دستورالعمل یا توصیه هایى خاص خود نشان داشتند، و به این ترتیب ایشان در اثر عنایت الهى ، مرجع مراجع مى گردند. اما در میان شاگردان ایشان مى توان به این بزرگان اشاره کرد:

  1. آیت الله حسنعلى نجابت ،
  2. آیت الله شهید سید عبدالحسین دستغیب ،
  3. آقاى غلامحسین سبزوارى ،
  4. آقاى بیات ،
  5. حجه الاسلام سید عبدالله فاطمى و…

کلید گنج سعادت قبول اهل دل است

مباد آن که در این نکته شک و ریب کند

شبان وادى ایمن گهى رسد به مراد

که چند سال به جان خدمت شعیب کند )

فصل دوم : هواى عاشقى

این بار این آتش مقدس ، دامان آیت الله شیخ محمد جواد انصارى همدانى را مى گیرد و او را مبتلا مى کند، تا آنجا که وى ، درس و بحث و مقام و منزلت خویش را فراموش مى کند و سرگردان کوه و بیابان مى شود.
شرح این تحول و نقطه عطف زندگى ایشان از این قرار است :شیخ محمد جواد انصارى همدانى تا سن ۲۴ سالگى خود را صرف علوم حوزوى و فقه و اصول مى کند و به درجه اجتهاد نائل مى شود. او که تا آن زمان به غیر از درس و بحث به چیز دیگرى نمى اندیشید و هدف و غایت دیگرى را در سر نمى پروراند، به کرسى تدریس مى نشیند و در آن هنگام که مى رود تا آخر مشغول علم رسمى که سر به سر قیل و قال است شود، بناگاه بارقه اى از مهر الهى در دلش مى درخشد و نسیم جذبات بهارى خداوندى بر وجودش وزیدن مى گیرد و متحولش مى کند.

به این ترتیب ، او که تا آن زمان خود با عرفان و عرفا مخالف بوده ناگهان به دست مقلب القلوب متحول شده و راه و مسیر زندگیش عوض مى شود و به یاد مى آورد فرموده خداى تعالى را:یابن آدم ! خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلى
اى فرزند آدم همه چیز را براى تو خلق کردم و تو را براى خود.
و او تازه در مى یابد این معنا را که :

بارقه مهر

آغاز ماجرا چنین است :
طلابى که براى درس و بحث نزد وى مى آمدند برایش خبر آوردند که عارفى شوریده حال در لباس اهل علم به همدان آمده و علما و فضلا به جلسه وى حاضر شده و به دورش حلقه زده اند. او که این اخبار را مى شنود، وظیفه خود مى بیند که برود و آن جمع را ارشاد کند و چون وارد آن مجلس ‍ مى شود، نزدیک به دو ساعت براى آن ها صحبت مى کند و دلیل مى آورد تا آنها را راضى کند که غیر از راه شرع راه دیگرى وجود ندارد و بقیه راه ها انحراف محض است . اما در همین اثنا و در پایان صحبت هاى وى ، آن پیر روشن ضمیر سر بلند مى کند و نگاهى نافذ به وى مى نماید و با زبان حال به وى مى فهماند که :

انصارى همدانى دیگر روى آرامش و آسایش را نخواهد دید. او گم شده اى دیگر دارد که نمى تواند تنها دل خود را به درس و بحث خوش کند و نیز نمى تواند آتش التهابى را که روز به روز رو به فزونى است ، در خود تسکین دهد و حیرانى و سرگردانى اش رو به ازدیاد مى گذارد. کسى پیدا نمى شود تا لااقل بتواند با وى همدردى کند.شیخ جواد! تو هنوز طعم عشق را نچشیده اى ؟ و آن که بى عشق است ، چوب و سنگى بیش نیست . تو هم به او راه بده ، ببین چطور دلت آئینه خدا مى شود و از زبانت ینابیع الحکمه جارى مى گردد، ما با تو سر جنگ نداریم تو از خود مایى ؛ پس با زبان قال تنها و تنها یک جمله مى گوید که :عن قریب باشد که تو خود آتشى به سوختگان عالم خواهى زد.

و این جمله چون تیرى در جانش مى نشیند و پاى چوبین عقل از رفتن باز مى ماند و تحولى عمیق در او ایجاد مى کند، چرا که به فرموده امیر مؤ منان پند رسا با اهلش چنین کند.

راستى از کجا معلوم ، شاید آن پیر خود به پاى خود به آن جمع آمده و منتظر انصارى همدانى بوده است ؟ به هر حال وى که با این الفاظ و عبارات بیگانه است سر را به زیر مى اندازد و از آن جمع بیرون مى آید، در حالى که در وجودش احساس گرماى آتشى سوزان ، اما لطیف را مى کند. به مثال همان انى انست نارا و بدنش گرم و گرم تر مى شود و البته دیرى نمى پاید که این آتش مقدس ، شیخ باوقار سجاده نشین را در بر گرفته و به کام خود مى کشاند.

شیخ جواد که دیگر در خود احساس گرسنگى و تشنگى نمى کند آشفته و حیران ، شب هنگام به بستر مى رود و همان شب در خواب مى بیند که در جامى ، شرابى سرخ به رنگ عشق و به مثال همان (کاس کان مزاجها کافورا) به او مى نوشانند که اطراف آن ظرف نوشته شده است :العارف فینا کالبدر بین النجوم و کالجبریل بین الملائکه

و از این جا به بعد است که عشق راهبر او مى شود، زمام عقل و اختیار وى را بدست مى گیرد، و به دست خود به وى طعام و شراب مى نوشاند و سرانجام کیمیاى مس وجود او را در گرماى خود گداخته ، تبدیل به زر مى کند.و او چون از آن خواب بیدار مى شود، تازه درمى یابد کسى را که سال ها منتظر خود گذاشته است اینک او را مقابل خود مى بیند که منتظر است از وى جواب لبیک بشنود و همان عهد (قالوا بلى ) خود را به یاد آورد.او لبیک مى گوید و این جواب بلى آغاز بلا مى شود. بلایى غیر سوز و دشمن گداز، که خالص مى کند و ناخالصى ها را به آتش خود مى سوزاند تا او را به مقام مخلِصین و مخلَصین برساند.

به دنبال راهنمایى مى گردد تا چاره درد خود را بیابد، اما هر بار دست خالى تر از پیش باز مى گردد. کم کم از مردم و علماى همدان هم کناره گیرى مى کند. او از مقام و موقعیت اجتماعى خود مى گذرد و تدریس را رها مى کند.تازه به او فهمانده اند که هر چه وى را از قصدش دور و به خود مشغول کند، بت وى مى شود و به قول مولانا باید این عقل دوراندیش را به گوشه اى وانهد و شورش و دیوانگى را برگزیند.

و المشتاق … لا یاوى دارا و لا یسکن عمرانا و لا یلبس لینا و لا یقر قرارا
و مشتاق خدا، نه خانه اى دارد و نه شهرى ، نه نرم مى پوشد و نه بر جاى قرار دارد.

احوال او احوال سپند روى آتش است . مردم تکفیرش مى کنند و او تازه به یاد مى آورد روزى را که مردم دور شخصى جمع شده بودند و او را صوفى خوانده ، در آن حال او نیز به جمع آنان وارد شده و از مردم حمایت مى کند. اما از آن شخص مى شنود این کار را نکن که تو خود از من مبتلاتر مى شوى .و او بى قرار و تنها، بار ملامت بر دوش ، به حرم امن حضرت معصومه (سلام الله علیها) و بیابان هاى اطراف پناهنده مى شود تا دور از چشم مردم باشد ولى از معشوقش دور نشود.

چنین مى شود که قهر عشق مقهورش مى کند و شور عشق شیرینش . و او پروانه اى است که عاشقانه خود را به شعله هایش مى سپرد، از آن پروا ندارد، و پناهش همان شعله هاى آتش مى شود. او بر دنیا و هر چه در آن است تکبیرى مى زند، ناملایمات و ملامت ها را به جان مى خرد و در آن بیابان ها با محبوب ازلى به خلوت مى نشیند. با درماندگى درهاى آسمان را مى کوبد، سر به سجده مى ساید و ملتمسانه چاره مى خواهد و خود را تنها و سرگردان تر از قبل مى یابد.

اما با این همه از پا نمى نشیند، او در آن بیابان ها، در آن شب هاى سرد و روزهاى گرم ، در آن کویر تفتیده ، بارها با خدا به نیایش نشسته است و سر به زمین گذارده و نالیده است که :الهى … و قرارى لا یقر دون دنوى منک و لهفتى لا یردها الا روحک و سقمى لا یشفیه الا طبک

خدایا! مى دانى که بى قرارى ام با تو قرار مى یابد و افسردگى ام با تو به روح و ریحان تبدیل مى شود، تو خود مى دانى که طبیب دردهایم هستى .پس جوابم را بده و تنهایم مپسند. چون راهنمایى نمى یابد، اضطرار و افتقار و درماندگى اش به اوج مى رسد و ملتمسانه سر به آسمان بلند مى کند و مى گوید:

خانه خود را همى سوزى بسوز

کیست آن کس که بگوید لا یجوز

خوش بسوز این خانه را اى شیر مست

خانه عاشق چنین اولى تر است

بعد از این من سوز را قبله کنم

زان که من شمعم به سوزش ‍ روشنم

دست پرورده خدا

پس هستى خود را تمام و کمال به عشق وامى گذارد و به پیامبر اکرم (ص )، رحمه للعالمین ، متوسل مى شود و سرانجام براى وى فتح باب مى شود و شاهد مقصود را در آغوش مى کشد.و این چنین مى شود که هم خود و هم آقاى قاضى (ره ) و هم شاگردانشان مى گویند:ایشان در این راه استادى نداشته و توحید را مستقیما از خدا فرا گرفته و خود ایشان نقل مى کنند که :از آن به بعد هر جا مکاشفات و یا رویدادهاى ذهنى که برایم پیش مى آمد و نمى توانستم جوابشان را پیدا کنم به ساحت پیامبر اکرم (ص ) متوسل مى شدم و جواب مى گرفتم .

ملاقات آقای انصاری با آقاسید علی قاضی آقاى

نجابت از شاگردان آقاى انصارى که چند سال محضر آیت الله سید على قاضى طباطبائى را درک کرده بود، مى فرمود:
در یکى از سفرهایى که آقاى انصارى به عتبات عالیات براى زیارت مشرف شدند، قرار ملاقاتى با آقاى قاضى مى گذارند که یکدیگر را براى اولین بار زیارت کنند. بعد آقاى قاضى مى فرمودند: من نشسته و منتظر آن بزرگوار بودم که متوجه شدم کسى همراه ایشان است و گفتم : برگرد. آن ها هم برگشتند. زیرا او اهل توحید بود، اگر به این جا مى آمدند، ما غیر از بحث و حرف هاى توحیدى حرف دیگرى نداشتیم و آن همراه ، مانع صحبت هاى ما مى شد. من دیگر نخواستم وقت آن بزرگوار گرفته شود.

بعد از رحلت آقاى قاضى ، آقاى نجابت از مرحوم انصارى سوال مى کنند که بالاخره شما با آقاى قاضى ملاقات کردید؟ ایشان مى فرمایند:
وقتى در نجف بودم یک بار قرار ملاقات با آقاى قاضى گذاشتیم و من با یکى از آشنایان راهى منزل ایشان بودیم . وقتى نزدیک منزلشان رسیدیم ، صدایى در قلبم احساس کردم که مى گوید: برگرد… برگرد… و من هم فورا برگشتم .و آقاى انصارى آن روز متوجه مى شوند که علت آن چه بوده .

رحلت

آرى ! سوز اشتیاق از سویى و آتش فراق از سویى دیگر، آه سینه از سویى و سوداى آذر از سویى دیگر، بار غم عشق از سویى و پیکر نحیف از سویى دیگر، دل مصفایش را و آیینه مجلایش را به باد فنا داد و خاکسترش کرد!
و روز ۹ اردیبهشت سال ۱۳۳۹ هجرى شمسى مطابق با ۲ ذى القعده ۱۳۷۹ هجرى قمرى ، دفتر حیات طیبه این عارف شوریده بسته مى شود تا در نشئه دیگر سیر خویش را از سر گیرد و در حضور حضرت دوست سوداى خویش را به سرانجام رساند.

در مورد رحلت و روزهاى آخر حیاتشان و محل دفنشان اگر مطلبى بخاطر دارید بفرمایید.
خانم فاطمه انصارى :ما تهران بودیم که ایشون سکته مغزى کردند. مى گفتند: من را دکتر نبرید، من یازده ، دوازده ماه دیگه بیشتر مهمونتون نیستم و آقاى تناوش مى گفت درست سر همان موقع رحلت کردند.

ساعت آخر، خود مرحوم پدر ماها رو خواستند، وقتى رفتیم دیدیم که انگار تو صورت ایشان واکس نور زده اند، مژه ها قشنگ ، اصلا عجیب زیبا شده بودند و لحظه آخر بوى عطر و گلاب مى آمد، جوان تر از سن خودشون شده بودند و خیلى زیبا. من فهمیدم که اینها حالت خدایى است ، بوى گلاب را همه احساس مى کردیم . ایشان را به قم بردند و تناوش مى گفت : موقع تدفین ، ما خود ایشان را دیدیم که حضور داشتند و زیارت نامه مى خواندند.

نقل شده که پس از رحلتشان ایشان را مى دیدند. اگر ممکن است در این باره برایمان توضیح بفرمایید.
خانم فاطمه انصارى : بله ، بعضى از بچه ها مى دیدند مثلا همین على برادرم بچه بود، مى گفت آقا رو دیدم ، مى آمدند سر مى زدند به خونه . خواهرم هم مى دید مثلا مى گفت که داشتند وضو مى گرفتند، یه خاطره دیگرى هم دارم ، خواهر کوچکم نامزد بود که پدر به رحمت خدا رفتند، بعد آقاى محمد حسین بیات که دوست صمیمى پدرم بود، روز چهارم ، پنجم فوت پدر گفتند که آقا را خواب دیدند که ایستادند فلان جاى حیاط خونه مون و دست آقاى اسلامیه را گذاشتند توى دست اکرم و گفتند عزا نگه ندارید، این بچه ناراحت مى شه بذارید اینها را بفرستیم خانه بخت . بعد دو ملک آمدند گفتند: آقا برویم رسول خدا (ص ) منتظر شماست . و یکدفعه آقا اوج گرفتند رفتند آسمان . همینطور مرحوم تناوش هم هى مى گفت که مثلا روح آقا الان اینجاست .

سوخته//مؤ سسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس
روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی .

زندگینامه آیت الحق الله آقاسید علی قاضی

1 – فصل طلوع
سـيـد حـسـيـن در گـوشـه اى بـه انتظار نشسته بود و دعا مى كرد. همسرش درد مى كشيد و آرزويش اين بود كه بار امانتى را كه با خود داشت ، سالم بر زمين بگذارد. سرانجام پس از مـاه هـا انـتـظـار، از صـلب مـردى دانـشـمـنـد و رحـم مـادرى مؤ من و نيكوسرشت ، ستاره اى فـروزان كـه سـلسـله جـليـل القـدر سـادات طباطبايى آن را از نسلى به نسلى به وديعه سـپـرده بود در آسمان عرفان و اخلاق طلوع كرد. نوزاد را كه پاكش كرده بودند، در ميان پـارچه اى سپيد گذاشته ، نزد پدر آوردند. سيد حسين در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت و كودك را على نام نهاد.

 

فرزندى از خاندان طباطبايى
خـانـدان طـبـاطـبـايى همگى از نوادگان ابراهيم طباطبا مى باشند. ابراهيم طباطبا، فرزند اسـمـاعـيل ديباج و او نيز فرزند ابراهيم غمر و وى فرزند حسن مثنى مى باشد و حسن مثنى نـيـز فـرزنـد بـى واسـطـه امـام حـسـن مـجـتـبـى عـليـه السـلام بـوده اسـت كـه بـه دليـل تـشـابـه اسـمـى بـا پـدر بزرگوارش ، لقب مثنى به خود گرفته است . ابراهيم طـبـاطـبـا از اصـحـاب امـام صـادق عـليـه السـلام بـود و در قيام معروف فخ كه به وسيله گـروهـى از سـادات و عـلويـان عـليـه خـانـدان بـنـى عـبـاس شـكـل گـرفـت ، شـركـت داشـت و خـوشـبـخـتـانـه جـان سـالم بـه در بـرد. وى انـسـانـى فـاضـل و جـليـل القدر بود و در ميان خاندان خويش بر ديگران برترى داشت و پيوسته مـردم را بـه ايـجـاد حـكـومـت مـورد رضـايـت اهـل بيت عصمت و طهارت عليه السلام دعوت مى كرد.(3)

در توجيه لقب طباطبا اقوال مختلفى وجود دارد كه در اينجا به يكى از آنها اشاره مى كنيم . محقق معاصر، مرحوم استاد سيد محمد محيط طباطبايى كه خود از سلسله سادات طباطبا بوده است ، كلمه طباطبا را لفظى نبطى مى داند كه معنى آن سيدالسادات است . وى مى نويسد:
بـه اعـتبار وجود ريشه هاى طوبى و طوبيا و طوب و نظير آنها در لهـجـه هـاى عـبـرى و آرامـى و عربى به معناى خوش و خوب ، اشتقاق و اتخاذ طباطبا از ريـشـه نـبـطـى بـعيد به نظر نمى رسد؛ زيرا صورت ظاهر كلمه ، عربى نيست و براى قـبـول صـورتـهاى ديگر نيز مجوز قوى نداريم ، پس بهتر است كه طباطبا را از طباطباى نبطى به معنى سيدالسادات بدانيم .(4)

يـكـى از مـشـهـورتـريـن نـوادگـان ابـراهـيـم طـبـاطـبـا، سـيـد كـمـال الديـن حـسـن مـى بـاشـد كـه در حـدود قـرن شـشـم و اوايـل قـرن هـفـتـم هـجـرى مـى زيست ، وى فردى وارسته و نيكوكار بود. بسيارى از علماى بـرجـسـتـه جـهان تشيع ، همچون آيت الله العظمى سيد حسين بروجردى ، آيت الله العظمى حاج آقا حسين قمى ، آيت الله شهيد سيد حسن مدرس ، آيت الله سيد على قاضى طباطبايى و آيـت الله عـلامـه طـبـاطـبـايـى (ره ) مـنـسـوب بـه ايـن سـيـد جليل القدر هستند.
سـيـد كـمال الدين حسن همراه بسيارى از نوادگان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در شهر زواره مـى زيـسـت و بـه هـمـيـن دليـل ، ايـن شـهر به مدينه السادات شهرت داشت .(5) ايـن عـالم ربانى در زواره داراى حوزه درسى اى بود كه بسيارى از مشتاقان علوم اسـلامـى را بـه سـوى خـود جـذب مـى كـرد و نـيز ملجا عوام در امور شرعى و فقهى بود و سرانجام در مكتب خانه خويش به سوى معبود پر كشيد و همان جا دفن گرديد.
يـكـى از نوادگان سيد كمال الدين كه جد گروهى از سادات طباطبايى تبريز مى باشد، مـيـر عـبـدالغـفـار طـبـاطـبـايـى اسـت . وى در زمـان فـتـنـه مـغـول و هـجوم آنان به شهر زواره كه موجب خسارتهاى معنوى و مادى بسيار بزرگى شد، هـمانند بسيارى از سادات خاندان طباطبايى ، زواره را ترك كرد و در تبريز مسكن گزيد، عـارف بـى بـديـل ، آيـت الله سـيـد عـلى قـاضـى طـبـاطـبـايى يكى از نوادگان اين ذريه رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) به شمار مى رود.

از ديـگـر اجـداد آيـت الله العظمى قاضى طباطبايى ، مرحوم حاج ميرزا يوسف تبريزى مى باشد كه از مجتهدان و نام آوران عصر خويش بود و مرجع قضايى و شرعى به شمار مى رفت . از آنجا كه نامبرده فردى مستجاب الدعوه بود، خاندان ايشان از ديرباز مورد توجه عـامـه مـردم بـوده انـد. لازم بـه ذكـر است كه مرحوم آيت الله حاج ميرزا يوسف تبريزى از اجداد آيت الله العظمى سيد شهاب الدين مرعشى نجفى نيز محسوب مى شوند و گفته شده اسـت كـه ايـشـان تـصـويـرى از حـاج مـيـرزا يـوسـف تـبـريـزى را در منزل داشته است .(6)

همچنين جد سوم آيت الله قاضى ، مرحوم ميرزا محمد تقى قاضى طباطبايى مى باشد كه از دانـشـوران بـنـام جهان تشيع به شمار مى رود. ايشان جد سوم مرحوم علامه طباطبايى نيز بـوده انـد، بـنـابـرايـن ، ايـن دو بـزرگـوار در نـسـب بـا يـكـديـگر اشتراك دارند. علامه طـبـاطـبـايـى در كـتـاب خـطـى انساب آل عبدالوهاب درباره مرحوم آيت الله ميرزا محمد تقى قاضى چنين نگاشته اند:
مـقـام شـامـخ عـملى و علمى و اعتبار دولتى و ملى حضرت ايشان ماوراى حد و وصف است . در اوايـل عـمـر بـه عـتـبـات مـقـدسـه انـتـقـال و خـدمـت اسـتـاد كـل ، آيـت الله وحـيد بهبهانى و مرحوم شيخ محمد مهدى فتونى و آيت الله بحرالعلوم تلمذ داشته و به خط آن مرحوم اجازه اى به تاريخ 1173 ق ، گرفته و به طورى كه معلوم مـى شـود، در مـنـقـول و مـعـقـول جامع بوده است . در حوالى 1175 به شهر تبريز مراجعت فـرمـوده ، مـصـدريـت تـام و مـقـبـوليـت عـامـى پـيدا مى كند و از ناحيه كريم خان زند منصب قـضـاوت داشـتـه اسـت . در زمان خودش اسناد شرعيه منحصر بوده به مهر شريف ايشان و مرحوم ميرزا عطاءالله شيخ الاسلام … معلوم مى شود كه وجاهت و مقبوليت و موثوقيت و حسن سـيـرت و سـريرت مرحوم قاضى چنانچه در اول ترجمه شان ذكر يافت ، فوق حد وصف بود… وفاتشان مقارن 1220 هجرى اتفاق افتاد.

بـديـن سـان ، خـانـدان طباطبايى همواره خاندان علم و حكمت و فقاهت و اخلاق بوده است . آيت الله سيد حسين طباطبايى ، پدر مرحوم قاضى طباطبايى نيز فقيهى ژرف انديش بود. وى در تـبـريـز مـتـولد شـد و در قم از محضر بزرگانى چون آيت الله سيد محمد حجت استفاده شـايـان نـمـود و از شـاگردان مبرز ايشان به شمار آمد(7) و پس از مهاجرت به عراق نيز از شاگردان برجسته آيت الله العظمى ميرزا محمد حسن شيرازى بود و از ايشان اجازه اجتهاد و روايت داشت .(8) گويند زمانى كه آيت الله سيد حسين قاضى قصد داشت سامرا را ترك كند و به سوى تبريز، زادگاه خويش ‍ حركت نمايد، استادش ميرزاى شيرازى به وى فـرمـود: در شـبـانـه روز يـك سـاعـت را بـراى خـودت بـگـذار! يـك سـال بـعـد، چـنـد نـفر از تجار تبريز به سامرا مشرف مى شوند و با آيت الله العظمى مـيـرزا مـحـمـد حـسـن شـيـرازى مـلاقـات مـى كـنـنـد و چـون مـيـرزا از آنـان احـوال شـاگـرد مـبرز خويش را جويا مى شود، چنين پاسخ مى دهند: يك ساعتى كه شما نـصـيـحـت فـرمـوده ايـد، تمام اوقات ايشان را گرفته و در شب و روز با خداى خود مراوده دارند.(9)

ايـن انـسان فرهيخته به راستى اهل تهذيب نفس و در سازندگى و تربيت استعدادها بسيار كوشا بود. آيت الله حسين قاضى همان طور كه به امور جامعه مى پرداخت ، در امر تربيت فـرزنـدان نـيـز بـسـيـار اهـتـمـام مـى نـمـود و بـا بـهـره گـيـرى از شـيـوه هـاى تـربيتى اهـل بـيت (عليهم السلام )، فرزندانى پاك نهاد و صالح به جامعه بشريت هديه كرد كه هـر يـك مـنشا خير و بركت فراوان بودند. از جمله ، بزرگترين فرزند ايشان ، مرحوم آقا سيد احمد قاضى طباطبايى داراى شخصيتى جامع بود و افزون بر احاطه بر علوم نقلى ، منبر وعظ و ارشاد را فراموش نمى كرد و شنوندگان را از درياى علوم اسلامى سيراب مى نمود.

شيخ محمد رازى نويسنده كتاب گنجينه دانشمندان در معرفى ايشان مى نويسد:
مـرحـوم سـيـدالاعـلام ، حـاج سـيـد احـمـد قـاضـى طـبـاطـبـايـى ، عـابـدى عـالم و زاهـدى كـامـل بـود كـه در تـبـريـز سـكـونـت داشـت و از اجـتـمـاع كـنـاره گـرفـتـه و در گـوشـه مـنـزل خـود به انزوا و تزكيه نفس و تهذيب روح و اخلاق خود پرداخته بود. قصه اى با ايـن نـويـسـنـده دارد كـه مـنـاسـب اسـت آن را بـنـگـارم . در مـاه شـعـبـان 1369 قـمـرى ، در فـصـل تـابـستان بنابر دعوت بعضى اهل علم تبريز مسافرت به آن سامان نموده و به يـكـى از دانـشمندان معروف تبريز وارد و مورد احترام روحانيون و علماى تبريز واقع و از چـنـد مـسـجـد تبريز دعوت براى تبليغ ماه رمضان شدم . دو روز به ماه رمضان مانده ، چند نفر از رفقاى روحانى قم كه به آنجا آمده بودند به ديدنم آمده و گفتند: از حاج سيد احـمـد قـاضـى مـلاقـات كـرده اى ؟گـفتم :ايشان نيامدند به ديدن من و گفتند: آقـاى قـاضـى مـنـزوى اسـت ، جايى نمى رود، پيرمرد است ، خوب است ديدنى از ايشان نـمـايـيـد. گـفـتـم : عـيـبـى نـدارد، مـى رويـم . بـه اتـفـاق آن چـنـد نـفـر بـه مـنزل آن مرحوم رفتيم . مرا معرفى كردند. به من بسيار توجه و محبت فرمود: نزديك ظهر بـرخـاسـتـيـم بـرويم ، به من فرمودند: بالام (يعنى جانم ) شما باشيد! آقايان خـداحـافـظـى كـرده ، رفـتـند، مرحوم قاضى به من خيلى التفات كرده و پس از پذيرايى فـرمـودنـد: بـالام براى چه به تبريز آمدى ؟ گفتم : هواى تهران و قم گرم بود؛ آمدم تبريز هواخورى . فرمود: ديگر بگو گفتم : ماه رمضان منبر هم بـروم . گـفـتـنـد: ايـن را بـگـو! امـا بـالام يـك سـؤ ال دارم . راسـت بـگـو!گـفـتـم ان شـاء الله راست مى گويم !گفتند: بگو بـبـيـنـم هـيـچ در عـمرت به خودت منبر رفته اى كه مى خواهى به مردم منبر بروى ؟ گفتم : نه گفت : بالام پس اول به خودت برو، بعد به ديگرى !گفتم : بـه چـشم ! و با اين جمله كلام ايشان ، هواى منبر رفتن از سر من پريد و نتوانستم ديـگـر در تـبـريـز بـمـانـم . هـمـان روز از تـبـريـز بـه تـهـران آمـده و آن سال را در منزلم مانده و به خودم منبر رفتم .(10)

مـرحـوم آيـت الله العـظـمى سيد على قاضى طباطبايى در تعليقه اى كه بر كتاب شريف ارشاد، تاءليف شيخ مفيد (ره ) نگاشته اند، نسب شريف خويش ‍ را چنين مرقوم فرموده اند:
اقـل الخـليـفـه ، السيد على بن المولى الحاج الميرزا حسين بن الميرزا احمد قاضى بن الميرزا رحـيم القاضى بن الميرزا تقى القاضى بن الميرزا محمد القاضى بن الميرزا محمد على القـاضـى بـن المـيـرزا صـدرالديـن مـحـمـد بـن المـيـرزا يـوسـف نـقيب الاشرف بن الميرزا صـدرالديـن محمد بن مجدالدين بن سيد اسماعيل بن الامير على اكبر بن الامير عبدالوهاب بن الامـيـر عـبـدالغـفـار بـن سـيـد عـمـادالديـن امـيـر حـاج بـن فـخـرالديـن حـسـن بـن كمال الدين محمد بن سيد حسن بن شهاب الدين على بن عمادالدين على بن سيد احمد بن سيد عـمـاد بـن ابـى الحـسـن عـلى بـن ابى الحسن محمد بن ابى عبدالله احمد بن محمد الاصغر و يـعـرف بـابـن الخـزاعـيـة بـن ابـى عـبـدالله احـمـد بـن ابـراهـيـم طـبـاطـبـا بـن اسماعيل الديباج بن ابراهيم الغمر بن الحسن المثنى بن الامام ابى محمد الحسن المجتبى بن الامـام الهمام ، على بن ابى طالب عليه و عليهم السلام و ام ابراهيم بن الحسن فاطمة بنت سيدالشهداء، الحسين بن على عليهم الصلوة والسلام .
آرى ، مـرحـوم آيـت الله سـيـد عـلى قـاضى طباطبايى فرزند رادمردان و ميراث گران مايه بـزرگـانـى بـود كه شرح خدمات و مقامات علمى و عملى آنان هرگز در اين خلاصه نمى گـنـجـد و آن بـزرگـوار، خـود، چـكـيـده فـضـايـل و حـامـل امـانـتـى بـود كـه نسل به نسل منتقل شده و سرانجام دست تقدير به وى سپرده بود.

2 – رشد و شكوفايى علمى
نخستين گام
سـيـد عـلى قـاضـى در حـال طـى كردن دوران كودكى است ، اما زمان به سرعت مى گذرد و هنگام آموختن فرا مى رسد. كودكى را به مكتب خانه مى سپارند تا قرآن بياموزد و نخستين گامهاى كسب دانش را بردارد. تيزهوشى سيد على چنان است كه در اين راه گوى سبقت را از همسالان خود مى ربايد و تعجب همگان را برمى انگيزد. پدر نيز هم زمان با آموزش در مكتب خـانـه ، او را بـا تـكـاليـف الهـى آشـنا مى كند و روح مستعد او را آماده فراگيرى تعاليم اخـلاقـى مـى سـازد و بـدين سان ، اين نونهال بوستان طباطبايى از كودكى مى آموزد كه حـركـت در مـسـيـر كـمـال ، جـز بـا دو بـال دانـش و تقوى ميسر نمى باشد و او نيز با همين سرمايه به سير و بالندگى ادامه مى دهد.

مـرحـوم سيد على قاضى پس از گذراندن مراحل اوليه در مكتب خانه ، به درسهاى حوزوى روى مـى آورد و در حـوزه عـلمـيـه تـبـريـز بـه خـوشـه چـيـنى مى پردازد و در محضر پدر بـزرگـوارش آقـا سـيـد حسين قاضى طباطبايى گامهاى نخست را برمى دارد. پس از آن در مـجـلس درس مـرحـوم مـيـرزا مـوسـى تـبـريـزى ، صـاحـب كـتـاب اوثـق الوسـائل كـه يـكـى از مـعـروف تـريـن حـواشـى كـتـاب رسائل شيخ انصارى (ره ) مى باشد و مرحوم ميرزا محمد على قراجه داغى حاضر مى شود؛ امـا فـراگـيـرى ايـن علوم ، درياى متلاطم روح او را آرام نمى كند و اين جوان مستعد، دوباره بـه پدر روى مى آورد تا عرفان نظرى و عملى را از او فرا گيرد. اين كام تشنه با اين جـرعـه هـاى آب نيز سيراب نمى شود و سرانجام براى مهاجرت به نجف اشرف از محضر پـدر كـسـب اجـازه مـى كـند. پدر نيز خشنود از اينكه نونهالش را در ادامه راه استوارتر از پيش مى بيند، او را به همراه گروهى از اهالى تبريز كه براى زيارت عتبات عاليات و پـرداخـت وجوه شرعى و پرسشهاى دينى راهى عراق بودند روانه مى كند. با اين هجرت ، سيد على قاضى طباطبايى پاى در مسيرى مى نهد كه نقطه عطف بزرگى در زندگانى او محسوب مى شود.

 

در نجف اشرف
حـوزه عـلمـيـه نـجـف اشـرف كـه در حـدود هـزار سـال قـدمـت دارد، در سال 488 ق . به وسيله شيخ الطائفه ، ابو جعفر، محمد بن حسن طوسى تاسيس ‍ گرديد. وى پـس از مـهـاجرت از بغداد به نجف اشرف ، با تاسيس اين پايگاه علمى در جوار مرقد امـيـر مـؤ منان على بن ابى طالب عليه السلام ، نجف اشرف را به صورت مركزى براى گـسـتـرش و تـعـمـيـق فـرهـنـگ شـيـعـه در آورد و خـود بـه مـدت 13 سـال در ايـن شـهـر بـه تـدريس و تاءليف اشتغال داشت . از آن زمان تا كنون ، حوزه نجف پـذيـراى صـدهـا هـزار دانـش پـژوه بوده و هزاران مجتهد و فقيه به جامعه اسلامى تقديم كـرده اسـت ، فـقهايى همچون محقق اردبيلى ، علامه بحرالعلوم ، شيخ انصارى ، شيخ محمد حـسـن مـعـروف بـه صـاحـب جواهر و آخوند خراسانى و بى شمار فقيهانى كه نام بـردن آنـان فـرصـتـى بـسـيار مى طلبد. آرى ، خاك اين شهر، عالم پرور است و هواى آن شامه نواز عارفان و آب آن حيات بخش دل مردگان !
سـيـد عـلى قـاضـى بـه نـجـف آمـد، رو بـه قـبـله عـاشـقـان كـرد و گـرد كـعـبـه آمـال عـارفـان طـواف نـمـود و از مـحـضـر مـقـدس مـولا و مـقـتـدايـش ، وصـى رسـول خـدا (ص )، على مرتضى عليه السلام توفيق طلبيد و همت بلند خواست و راه آغاز كرده را سرعتى افزون بخشيد، اين جوان جوياى علم و حكمت ، چنان كه به او سفارش شده بـود، سـراغ آشـنايان پدر را گرفت و سرانجام حجره اى اختيار كرد، سپس دروس ناتمام سطح را ادامه داد و خود را آماده ورود به درس خارج نمود.

 

استادان آيت الله قاضى و سلسله مشايخ ايشان در عرفان و اخلاق
بـى گـمان شخصيت ظاهرى و معنوى هر استادى مى تواند در روح لطيف شاگرد تاءثيرى شگرف داشته باشد و بهتر از هر پند و يا كلام حكمت آموزى نونهالان باغ حكمت و دانش را رشـد دهـد و شـكـوفـا سـازد. روح لطـيـف سـيـد عـلى قـاضى طباطبايى نيز از اين جذبه ها بـرخـوردار شـد و بـا يـافـتـن الگـوهـاى عملى در حوزه نجف اشرف ، به سرعت باليد و شناور شد.
در ايـنـجـا نـگـاهى به شخصيت استادان اين عارف فرزانه افكنده ، زندگانى آنان را به شكل گذرا مرور كنيم .

 

1 – آيت الله شيخ محمد على اونسارى قراجه داغى :
آيت الله محمد قراجه داغى از بزرگان مجتهدان و مروجان شريعت محمدى (صلى الله عليه و آله ) بـه شـمـار مـى رفـت . زادگـاه وى بـخـش اهـر و ارسـبـاران از سـرزمين عالم پرور آذربـايـجـان اسـت . ايـشـان افـزون بـر تـبـحـر در فـقـه و اصول ، در علم تفسير قرآن كريم نيز داراى تاءليفاتى مى باشد.

 

2 – آيت الله شيخ موسى تبريزى :
آيـت الله شيخ موسى تبريزى نيز يكى از بزرگان برخاسته از خطه آذربايجان بود. وى از شـاگـردان مـرحـوم شيخ انصارى و آيت الله سيد حسين كوه كمرى مى باشد و كتاب اوثـق الوسـائل از مـهـمـتـريـن تـاءليـفـات ايـشـان اسـت كـه آن را در شـرح فـرائد الاصول شيخ انصارى نوشته است . وى در سال 1307 ق . ديده از جهان فرو بست . همان طـور كـه پـيـش از ايـن گـذشـت ، آيـت الله سـيد على قاضى طباطبايى در شهر تبريز از محضر اين دو حكيم فرزانه استفاده مى نمود.

3 – آيت الله محمد كاظم خراسانى :
آيـت الله مـحـمـد كـاظـم خـراسـانـى ، مـعـروف بـه آخـونـد خـراسـانـى ، در سـال 1255 ق . در مـشـهـد ديـده بـه جـهـان گـشـود. پـدرش تاجر ابريشم بود؛ ولى در سـفـرهاى تبليغى مردم را با احكام اسلامى آشنا مى كرد. آخوند خراسانى در 12 سالگى تـحـصـيـل در حـوزه عـلمـيـه مـشـهـد را آغـاز كـرد و ادبـيـات ، مـنـطـق و مـقـدارى از فـقـه و اصول را در آنجا فرا گرفت و مدتى نيز در سبزوار ماند و در درس فلسفه حكيم متاءله ، حـاج مـلا هـادى سـبـزوارى شـركـت كـرد و در تـهـران نـيز از محضر ملا حسين خويى و ميرزا ابوالحسن جلوه استفاده نمود. وى سپس به نجف مهاجرت كرد و سالها در درس شيخ انصارى (ره ) و مـيرزاى شيرازى شركت كرد و پس از مدتى ، محضر درس او پذيراى صدها نفر از دانـش پژوهان گرديد. در درس خارج او تعداد بسيار زيادى مجتهد مسلم شركت مى كردند و گروه فراوانى نيز به مدد نفس رحمانى او به درجه اجتهاد رسيدند. از جمله شاگردان او مى توان به آيات عظام سيد ابوالحسن اصفهانى ، شيخ عبدالكريم حائرى يزدى ، موسس حـوزه عـلمـيـه قـم و نـيـز حـاج آقا حسين بروجردى ، سيد محمود شاهرودى ، ميرزا محمد حسين نـائيـنـى ، مـحـقـق عـراقـى و محقق اصفهانى اشاره كرد. وى با تاءليف كتاب پرارج كفاية الاصـول كـه هـم اكـنـون در هـمه حوزه هاى علميه تدريس مى شود خدمت بزرگى به فقاهت نـمـود و سـرانـجـام در 21 ذى حـجـه سال 1329 ق . زمانى كه تصميم داشت براى تاييد مشروطه به ايران سفر كند، به شكل مرموزى درگذشت .

4 – آيت الله ميرزا حسين تهرانى :
در مورد زندگانى اين عالم بزرگ ، در كتاب زندگانى و شخصيت شيخ انصارى چنين آمده است :
حـاج مـيـرزا حـسـيـن ، فـرزنـد حـاج مـيـرزا خـليـل بـن عـلى بـن خـليـل تـهـرانـى نـجـفـى از بـزرگـان عـلمـا و اكـابـر فـقـهاى زمان خود بود. تولدش در سال 1320 ق . در نجف اشرف اتفاق افتاد و بر پدر صالح و برادر خويش ، مولى على خليل كه علم و زهد و تقوايش زبانزد بود نشو و نما نمود. نامبرده پس از فراغت از مرحله سـطـح حـوزه ، نـزد صـاحـب جـواهـر حـاضـر شـد و پـس از فـوت او بـه سال 1266 از محضر شيخ انصارى استفاده برد و بعد از رحلت شيخ در هيچ حوزه درسى اى حـاضـر نـگرديد؛ بلكه خود مجلس درسى تشكيل داد و شاگردان و علماى نامورى از آن مـجـلس بـرخـاسـتـه انـد… وى در بـيـن الطـلوعـيـن روز جـمـعـه ، دهـم شـوال 1326، هـنـگـامـى كه در مسجد سهله مشغول عبادت پروردگار بود به رحمت ايزدى پيوست .(11)

5 – آيت الله ميرزا فتح الله شريعت اصفهانى :
اسـتـاد فـقـهـا و مـرجـع تـقـليد زمان خويش ، ميرزا فتح الله ، معروف به شيخ الشريعه اصـفـهـانـى نـجـفـى ، در دوازدهم ماه ربيع الاول سال 1266 ق . در اصفهان متولد شد. وى تحصيلات ابتدايى را در همان شهر آغاز كرد و پس ‍ از مدتى اقامت در مشهد مقدس ، دوباره بـه اصـفهان بازگشت و شروع به تدريس نمود. با آنكه تدريس وى در اصفهان اعجاب انـگيز بود، اما حوزه آن شهر نتوانست نيازهاى روحى او را تاءمين كند؛ از اين رو بار سفر بربست و به نجف اشرف نقل مكان نمود و از محضر بزرگانى چون ميرزا حبيب الله رشتى و شـيـخ مـحـمـد حـسـيـن كـاظـمـى كسب فيض كرد. كسانى كه به شرح زندگانى اين مجتهد بـزرگ پـرداخـتـه انـد، هـمـگـى بـر ايـن عـقـيـده انـد كـه وى از جـهـت پـرورش رجال نامى ، كم نظير بوده است . به دنبال رحلت مرحوم آيت الله ميرزا محمد تقى شيرازى ، رهـبـر نـهـضـت اسـتـقـلال عـراق از اسـتـعـمـار انـگـلسـتـان ، رهـبـرى ايـن نـهـضـت بـه وى منتقل گرديد و ايشان با مبارزه اى خستگى ناپذير اين راه را ادامه داد تا آنكه در ماه ربيع الثـانـى سـال 1329 ق . بـه لقـاء پـروردگـارش نايل آمد.(12)

6 – آيت الله شيخ محمد حسن مامقانى :
عالم ربانى و فقيه صمدانى ، اديب ، لغوى و زاهد متقى ، آيت الله شيخ محمد حسن مامقانى روز يـكشنبه ، 23 شعبان سال 1328 ق . برابر با 1202 ق . در مامقان در 5 فرسنگى شهر تبريز و در بيت علم و تقوا ديده به جهان گشود. ايشان پس از ورود به نجف اشرف بـه ادامـه تـحـصـيـلات خـويـش ‍ پـرداخـت و در رشـتـه هـاى فـقـه ، اصول ، رجال ، درايه ، تاريخ ، نسب و تراجم و ادبيات و منطق استاد شد. از جمله استادان و وى مـى تـوان بـه شـيـخ مـرتـضـى انصارى ، شيخ مهدى كاشف الغطاء و سيد حسين كوه كـمـرى اشـاره نـمود. وى شاگردان فراوانى تربيت نمود كه تنى چند از آنان عبارت اند از: آقـا سـيـد ابوالحسن اصفهانى ، سيد محسن امين عاملى ، شيخ عبدالله مامقانى ، محمد جواد بلاغى و شيخ حسنعلى نخودكى اصفهانى .(13)
7 – آيت الله سيد محمد كاظم يزدى :
عـالم مـدقـق و فـقـيـه مـتـبـحـر، مـرحـوم آيـت الله سـيـد مـحـمـد كـاظـم يـزدى در سال 1247 ق . در يكى از روستاهاى يزد به نام كسنويه متولد شد و در زادگاه خـويـش آغـاز بـه تـحصيل كرد. وى سپس به اصفهان رفت و تحصيلات خود را در آن شهر ادامـه داد. آيـت الله يـزدى پس از رسيدن به مرحله اجتهاد، به نجف اشرف هجرت كرد و در حـوزه درس مـرحـوم مـيـرزا مـحـمـد حـسـن شيرازى شركت نمود و پس از درگذشت استادش در سـال 1312 ق . حـلقـه درس مـسـتقلى تشكيل داد. مهمترين تاءليف علمى او كتاب وزين عروة الوثقى مى باشد كه هم اكنون يكى از متون درسى مرحله خارج فقه در حوزه هاى علميه مى بـاشـد و تـمـم مـجتهدان بر آن حاشيه مى زنند. آيت الله سيد محمد كاظم يزدى در 28 رجب سال 1377 ق . در سن نود سالگى در نجف اشرف به رحمت ايزدى پيوست .(14)

8 – آيت الله فاضل شربيانى :
عـلامـه ، آيـت الله شـيـخ مـحـمـد شـربـيـانـى ، فـرزنـد فـضـل عـلى در سـال 1248 ق . در روسـتـاى شربيان ، از توابع شهرستان مهربان به دنـيـا آمـد و پـس از كـسـب مـعـلومـات ابـتـدايـى در زادگـاه خـويـش ، در سال 1372 ق . به نجف اشرف مهاجرت كرد و از محضر بزرگانى همچون شيخ مرتضى انصارى ، سيد حسين كوه كمرى و ديگران بهره مند گرديد.
وى افـزون بـر احـاطـه عـلمـى ، در مـكـارم اخـلاق و صـفـات پسنديده و دلسوزى نسبت به بـيـنـوايـان و اكـرام سادات و علويان نجف و كربلا زبانزد بود و با وجود دسترسى به بـيـت المـال ، در فـقر مى زيست و با قرض فراوان از دنيا رفت . ايشان پس از وفات آيت الله مـيـرزا مـحـمـد حـسـن شـيـرازى ، پـنـاهـگـاه شـيـعـيـان در مسائل دينى و پرداخت وجوهات شرعى شد و سرانجام در بين الطلوعين روز جمعه ، هفدهم ماه مبارك رمضان سال 1322 ق . در سن 77 سالگى دار فانى را وداع كرد.(15)

9 – آيت الله شيخ محمد بهارى :
عـارف سـالك و عـالم عـامـل ، حـاج شـيـخ مـحـمـد بـهـارى ، فـرزنـد حـاج مـيـرزا مـحـمـد، در سـال 1265 ق . در شـهر بهار از نواحى همدان ديده به جهان گشود و پس از رسيدن به دوران رشـد، بـه مـكـتـب رفـت و سپس در حلقه درس ‍ آيت الله حاج ميرزا محمود بروجردى ، پـدر آيـت الله العـظـمـى حـاج آقـا حـسـيـن بـروجـردى حـاضر گرديد. آيت الله بهارى در سـال 1297 ق . در سـن 32 سالگى با اخذ درجه اجتهاد عازم نجف شد و از شاگردان مكتب عـرفـانـى و اخـلاقـى آخـونـد ملا حسينقلى همدانى گرديد. ايشان پيوسته ملازم استاد و از بـرجـسته ترين شاگردان وى بود. به طورى كه مرحوم همدانى در حق اين شاگرد زبده خود فرمود: حاج شيخ محمد بهارى حكيم اصحاب من است .
حـكـيـم عـارف ، آيـت الله سيد احمد كربلايى در مورد رابطه مرحوم بهارى با ملا حسينقلى همدانى فرموده است :
ما پيوسته در خدمت مرحوم آيت الحق ، آخوند ملا حسينقلى همدانى بوديم و آخوند صد در صد براى ما بود؛ ولى همين كه آقاى حاج شيخ محمد بهارى با آخوند روابط آشنايى و ارادت پيدا نمود، دائما در خدمت او تردد داشت و آخوند را از ما دزديد.(16)
به دليل رابطه پانزده ساله اى كه بين اين استاد و شاگرد پديد آمده بود، آخوند پيش از وفـاتـش در سـال 1311 ق . ايشان را وصى خود قرار داد و حاج شيخ محمد بهارى نيز طـريـق تربيتى استاد را ادامه داد و افراد بسيارى از محضر او كسب دستور مى كردند. آيت الله شيخ محمد بهارى از جاذبه اى قوى برخوردار بود، به طورى كه گفته شده است : فى المثل اگر شتربانى ده قدم با او راه مى رفت ، فدايش مى شد.(17)
آيـت الله بـهـارى پـس از آنـكـه در نجف اشرف بيمار مى شود، به سفارش ‍ پزشكان به مـشـهـد و از آنجا به زادگاهش بهار نقل مكان مى نمايد و در آنجا وفات مى كند. اكنون مزار آن عارف فرزانه ، در ميان بيش از 80 شهيد گلگون كفن انقلاب و جنگ تحميلى عراق عليه ايـران قـرار دارد و زيـارتگاه عارف و عامى است .(18) مرحوم آيت الله ميرزا محمد حسين نائينى (ره ) در بيان جلالت قدر اين عارف يگانه مى فرمايد: شهر آنجاست كه شيخ محمد بهارى خفته است .(19) از مرحوم آيت الله بهارى كتابى ارزشمند به نام تذكرة المتقين پيرامون آداب سير و سلوك معنوى به يادگار مانده است كه در بر دارنده نامه هاى آن عالم بزرگ نيز مى باشد.

 

10 – آيت الله سيد احمد تهرانى كربلايى :
وى در شـهـر رى بـه دنـيـا آمـد و در سال 1332 ق ، در نجف اشرف به جوار حق پيوست ، ايـشان در فقه و اصول از محضر بزرگانى چون آيت الله العظمى ميرزاى شيرازى ، آيت الله مـيـرزا حبيب الله رشتى و علامه بزرگوار، ميرزا حسين خليلى تهرانى استفاده كرد و در ايـن دو رشـته تبحرى تام و كامل يافت ، به طورى كه حكيم مدقق و اصولى مبرز، محقق اصـفـهـانـى در مورد ايشان فرمود: من احدى را مانند آقا سيد احمد حائرى در فقه نديدم !
آيـت الله سـيـد احـمـد كـربـلايـى بـا وجـد رسيدن به عالى ترين مقامات علمى ، به علوم ظاهرى اكتفا نكرد و براى شناخت نفس خويش و رسيدن به اوج عبوديت و بندگى حق تعالى ، لبـاس شـاگـردى پـوشيد و به خدمت آخوند، ملا حسينقلى همدانى شتافت و از مبرزترين شـاگـردان وى بـه شـمار آمد. علامه ، شيخ آقا بزرگ تهرانى درباره كمالات معنوى اين سـلاله پـاك رسـول خـدا (ص ) مـى نـويـسـد: او يـگـانـه دوران خـود در عـلم و عمل ، ورع و تقوى و خوف از خدا بود.(20) و در مورد حالات معنوى اين عارف در نماز مى فرمايد: به هنگام نماز، بر وجود خود تسلطى نداشته و اشكهاى او همانند ابر بهاران فـرو مـى بـاريـد.(21)و نـيـز مـى فـرمـايـد: او كـثـير البكاء بود… من چندين سال همسايه او بودم و در اين مدت كارهاى شگفتى از او ديدم .(22)

مرحوم آيت الله سيد على قاضى نيز در بيان استاد خويش چنين فرموده است :
شـبـى از شـبـهـا را بـه مـسجد سهله مى گذرانيدم – زادها الله شرفا! – به تنهايى . به نـيـمـه شب يكى درآمد و به مقام ابراهيم عليه السلام مقام كرد و از پى فريضه صبح در سـجده شد تا طلوع خورشيد؛ آنگاه برفت و ديدم انسان العين و عين الانسان ، آقا سيد احمد بـكـاء – قـدس سـره القـدسـى – اسـت و از شـدت گـريـه ، خـاك سـجـده گـاه گـل كرده است و صبح برفت و در حجره نشست و چنان مى خنديد كه صداى او بيرون مسجد مى رسيد.(23)
سـلسـله مشايخ دو شخصيت اخير از استادان آيت الله سيد على قاضى طباطبايى ، يعنى آيت الله سـيـد احـمـد كربلايى و شيخ محمد بهارى (ره ) به شخصى به نام ملاقلى جولا مى رسـد. نـسـب مـلاقلى جولا به درستى بر ما معلوم نيست و همين قدر مى دانيم كه وى يكى از اوليـاى خـدا بـود و بـه تـربـيت بنده صالح خداوند، مرحوم حاج سيد على شوشترى همت گـمـاشـت . اسـتـاد عـلامـه ، آيـت الله حـسـن زاده آمـلى در شـرح حال علامه طباطبايى ضمن اشاره به سلسله مشايخ مرحوم قاضى ، به معرفى اين سلسله از عـلمـاى عـارف و فـقـهـاى مـتـخـلق پـرداخـتـه اسـت كـه عـيـنـا نقل مى كنيم :
مـرحوم حاج سيد على شوشترى عالم مبسوط اليد شوشتر بود. زمانى در مورد ملكى وقفى دعوايى مطرح شد. عده اى مدعى بودند كه اين ملك ، وقف نيست و وقف نامه را در صندوقچه اى نـهـاده ، در مـكـانـى دفـن كـرده بـودند و مدعيان وقف نيز مدركى در دست نداشتند. مرحوم شـوشـتـرى حـيـران بود و دو طرف هر روز نزد او آمده ، تقاضاى حكم مى كردند تا اينكه كـسـى در خانه سيد را مى زند و مى گويد: به آقا بگوييد مردى به نام ملاقلى جولا مى خواهد شما را ببيند. ملاقلى وارد خانه شد و به مرحوم شوشترى گفت : آقا! من آمده ام به شما بگويم كه بايد از اينجا سفر كنى و به نجف بروى و همانجا اقامت كنى و وقف نـامـه اين ملك نيز در فلان مكان دفن شده است و ملك ، وقفى است .

مرحوم شوشترى ملاقلى را نـمى شناخت و دستور داد محل را حفر كردند و وقف نامه را بيرون آوردند و پس از آن به نـجف رفت . در آنجا در درس شيخ انصارى حاضر شد و شيخ نيز به درس اخلاق او مى آمد تـا ايـنـكـه مـرحوم آخوند حسينقلى همدانى دنبال حقيقت را گرفت و هادى مى طلبيد. آخوند از هـمـدان خـارج شـد و مـدتـى نـزد عالمى به سر برد؛ ولى نزد او چيزى نيافت . سپس به سـوى نـجـف حركت كرد و در محضر شيخ انصارى و مرحوم شوشترى حاضر شد و از هر دو اسـتـفـاده شـايانى كرد. پس از رحلت شيخ انصارى ، آخوند تصميم گرفت مباحث فقهى و اصولى او را بنويسد؛ ولى مرحوم شوشترى او را نهى كرد و گفت : اين كار تو نيست ، ديـگران مى توانند اين كار را بكنند: شما بايد مستعدين را دريابيد! مرحوم همدانى نـيز شروع به تربيت مستعدين كرد، به طورى كه بعضى را از صبح تا طلوع آفتاب و عـده اى را از طـلوع آفـتـاب تـا مـقـدارى از بـرآمـدن روز تربيت مى كرد و به همين ترتيب بـعـضى را سر شب و بعضى ديگر را در آخر شب به راه سعادت رهنمون مى شد تا اينكه تـوانـسـت سـيصد نفر را تربيت كند كه هر يك از آنها از اولياى خداوند شدند؛ مانند شيخ مـحـمـد بـهـارى ، مرحوم سيد احمد كربلايى ، مرحوم ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى ، مرحوم شيخ على زاهدى قمى .(24)

بـديـن تـرتـيـب مـعـلوم مـى شـود كـه سـلسـله مـشـايـخ مـرحـوم آيـت الله كـامـل ، سـيد على قاضى طباطبايى (ره ) به فرد گمنامى مى رسد كه با حضور خويش و تـشـويق مرحوم سيد على شوشترى به ترك شوشتر، راه نوينى را پايه گذارى كرد و هم اكنون نامدارانى همچون علامه طباطبايى و شاگردان ايشان ، از ادامه دهندگان همان مسير پـرخـيـر و بـركت به شمار مى روند. مرحوم قاضى نزد آيت الله شيخ محمد بهارى و آيت الله سـيـد احـمـد كـربـلايـى بـه كـسـب مـكـارم اخلاقى و عرفانى پرداخت و اين دو نيز از مبرزترين شاگردان ملا حسينقلى همدانى بودند. در كمالات مرحوم آخوند همدانى حكايتهاى بـس شـگـفـت آورى نـقـل شـده اسـت كه گوياى روح بلند، قدرت بيان و نفوذ معنوى آن مرد بـزرگ مـى بـاشـد. ايـشـان بـا سحر بيان خويش تحولى عميق در جانها پديد مى آورد و حـقـايـق الهـى و مـعـارف راسـتـيـن تـشـيع را بر صفحه جان نقش مى زد. در اين مورد، علامه طـبـاطـبـايـى (ره ) از اسـتـاد خـويـش مـرحـوم آيـت الله قـاضـى چـنـيـن نقل مى فرمايند:
من كه به نجف اشرف تشرف حاصل كردم ، روزى در معبرى آخوندى را ديدم شبيه آدمى كه اخـتـلال حـواس دارد و مـشـاعـر او درسـت كار نمى كند راه مى رود. از يكى پرسيدم : اين آقا اخـتـلال فـكـر و حـواس دارد؟ گفت : نه الان از جلسه درس اخلاق آخوند ملا حسينقلى همدانى به در آمده و هر وقت آخوند صحبت مى فرمايد، در حضار اثر مى گذارد كه بدين صورت از كثرت تاءثير كلام و تصرف روحى آن جناب از محضر او به در مى آيند.(25)

مـرحـوم آيـت الله قـاضـى بـه دليل حضور در جلسات درس اساتيد بارز حوزه علميه نجف اشـرف ، هـمـدرسـهـاى بـسـيـارى داشـتـنـد كـه بـرخـى از آنـان از مـشـعـل داران علم و عمل به حساب مى آيند؛ مانند آيات عظام سيد ابوالحسن اصفهانى ، شيخ آقـا بـزرگ تـهرانى ، سيد جمال الدين گلپايگانى ، ميرزا مهدى حجت حائرى ، شيخ محمد حـسـيـن نائينى غروى ، شيخ هادى تهرانى ، ميرزا محمد تقى شيرازى ، معروف به ميرزاى كـوچـك و رهـبـر نـهضت استقلال طلبانه مسلمانان عراق عليه استعمار انگلستان ، شيخ محمد حسين غروى اصفهانى ، ميرزا عبدالهادى شيرازى ، سيد حسين قمى ، شيخ على اكبر نهاوندى ، شـيخ احمد آل كاشف الغطاء، شيخ ابوالقاسم ممقانى ، شيخ ابوالمهدى كلباسى و سيد مرتضى كشميرى .

مظهر جامعيت
كـوشـش هـاى خـسـتـگـى نـاپـذيـر مـرحـوم آيـت الله قـاضـى در راه كـسـب كـمـال و دانـش در سـن 27 سالگى به ثمر نشست و اين جوان كوشا در عنفوان جوانى به درجه اجتهاد رسيد.
مـرحـوم آيـت الله سـيـد مـحـمـد حـسـين همدانى كه خود مدت كوتاهى از محضر مرحوم قاضى طباطبايى كسب فيض نموده است در مورد همت بلند ايشان در كسب علم مى فرمايد:
مـرحـوم حـاج مـيـرزا عـلى آقـا قـاضـى طـبـاطـبـايـى عـلاوه بـر ايـنـكـه بـسـيـار مـرد جـليـل ، نـورانـى و زاهـدى بود، از نظر مقام علمى هم بسيار برجسته بود. يك وقت در ميان صحبت ، ايشان فرمودند: من هفت دوره درس خارج كتاب طهارت را ديدم .(26)
گـر چـه تـا كـنون افراد بسيارى از خانواده هاى روحانى و سرشناس پاى در طريق كسب دانـش نـهـاده انـد، امـا هـمـه آنـان نـتـوانسته اند چنان كه شايسته است به اوج رسند؛ زيرا افـزون بـر فـراهـم بـودن شـرايط محيطى و تربيت خانوادگى ، همت بالا و جديت و اراده قـوى نـيـز لازم اسـت تـا پـويـنـده راه را از خـسـتگى و درماندگى برهاند و عشق و توانش بـخـشد. تلاش وافر، علاقه به درس و بحث و مطالعه ، انس با فرزانگان و دانشمندان ، شـور رسـيـدن به حق ، شجاعت اخلاقى و دهها ويژگى بارز ديگر در وجود مرحوم قاضى جـمـع شـده بود و اينها دست به دست يكديگر داده ، به مدد مراقبتهاى خانوادگى در دوران كـودكـى و نـوجـوانـى ، از او عالمى مجتهد، مجتهدى جامع الشرايط، حكيمى عارف ، عارفى عـامـل ، اديـبـى بـاذوق ، مـحـدثـى مـوثـق و در نـهـايـت مـربـى و اسـتـادى جـامـع و كامل ساختند كه نمونه اى كم نظير در حوزه هاى علميه به شمار مى رود.
عـلامه بزرگوار، آيت الله سيد محمد حسين طباطبايى ، شاگرد آيت الله قاضى طباطبايى در بيان مقام علمى و عملى استاد خويش مى فرمايد:
مـن در نـجـف اشـرف پـس از اتـمـام تـحـصـيـلاتـم در مـسـائل عـقـلى و بـررسـى كـامل حكمت متعاليه ، فكر كردم كه اگر مرحوم ملاصدرا حضور داشتند، بيش از اينكه من استفاده كردم افاده نخواهند كرد؛ تا اينكه با شخص بزرگوارى مـانـنـد مرحوم ميرزا على آقاى قاضى ، استاد اخلاق آشنا شدم . پس از مدتى كه با ايشان مانوس شدم ، فهميدم كه حتى يك كلمه از معقول و حقايق حكمت متعاليه نفهميده ام .(27)

آيـت الله قـاضـى طباطبايى ، از ميان عرفا و اصلان كوى حقيقت ، محى الدين بن عربى را بـسـيـار مى ستودند و او را در معرفت نفس و شهود باطنى فردى بى نظير مى دانستند. از آنـجـا كـه ايـشان احاطه اى كامل به مبانى اين مرد بزرگ داشتند، معتقد بودند كه شواهد و دلايل فراوانى در كتاب فتوحات مكيه ابن عربى وجود دارد كه تشيع وى را ثابت مى كند؛ زيـرا سـخـنـان وى در ايـن كتاب ، با مبانى اهل سنت منافات دارد. آيت الله حسن زاده آملى مى نويسند:
تـنى چند از اساتيد بزرگوار ما – رضوان الله تعالى عليهم – كه در نجف از شاگردان نامدار اعجوبه دهر، آيت الله العظمى ، عارف عظيم الشان ، فقيه مجتهد عالى مقام ، شاعر مـفـلق و صـاحب مكاشفات و كرامات ، جناب حاج سيد ميرزا على آقاى قاضى طباطبايى بوده انـد از وى حـكـايـت مـى كردند كه آن جناب مى فرمود: بعد از مقام عصمت و امامت ، در ميان رعيت احدى در معارف عرفانى و حقايق نفسانى در حد محى الدين عربى نيست و كسى به او نـمـى رسـد. و نـيـز مـى فرمود كه ملاصدرا هر چه دارد، از محى الدين دارد و در كنار سفره او نشسته است .(28)

مـرحـوم آيـت الله قـاضـى در هنر شعر نيز از جايگاه والايى برخوردار بود. ايشان براى بـيـان انـديشه هاى والاى عرفانى خود، به قالب شعر پناه مى برد و در اين مورد و نيز در شان اهل بيت عصمت و طهارت (ره ) اشعار نغز و شيوايى از ايشان به يادگار مانده كه در پاره اى موارد، تخلص مسكين را براى خود برگزيده است . آيت الله حاج شيخ عبدالله مـامـقـانـى ، فـقيه بزرگ و يكى از ادباى هم عصر آيت الله قاضى به ايشان مى گويد: مـن آنـقـدر در لغت و شعر عرب تسلط دارم كه اگر شخصى غير عرب ، شعر عربى اى بسرايد، من مى فهمم كه سراينده ، عجم است ، گر چه آن شعر در اعلا درجه از فصاحت و بـلاغـت بـاشـد. در ايـن هـنـگام ، مرحوم قاضى قصيده اى از يكى از شاعران عرب مى خـوانـد و در بـيـن آن ، بـالبـداهـه ابـيـاتـى از خود مى افزايد و سپس از ايشان مى خواهد ابـيـاتى را كه سراينده آن عجم است نشان دهد و آيت الله مامقانى از انجام اين كار ناتوان مى ماند.(29)
آيـت الله سـيد على قاضى طباطبايى مفسر ماهرى بودند و بر اساس آنچه مرحوم آيت الله شـيخ آقا بزرگ تهرانى نوشته است ، از ابتداى قرآن تا آيه 91 سوره انعام را تفسير و تاءليف نموده اند.(30)
مـفـسـر شـهـيـر، علامه بزرگوار آيت الله سيد محمد حسين طباطبايى كه با نگارش تفسير وزيـن المـيزان فى تفسير القرآن تحولى بس شگرف در علم تفسير قرآن مجيد به وجود آورده اند، خود را مديون استاد خويش مى دانند و مى فرمايند:
ايـن سبك تفسير آيه به آيه را مرحوم قاضى به ما تعليم دادند و ما در تفسير از مسير و مـمـشـاى ايـشـان پـيـروى مـى كـنـيم و در فهم معانى روايات وارده از ائمه معصومين (عليهم السـلام ) ذهـن بـسـيار باز و روشنى داشتند و ما طريقه فهم احاديث را كه فقه الحديث گويند، از ايشان آموخته ايم .(31)
در ايـن مـورد، از ديـگـر پيرو مسلك عرفانى مرحوم قاضى و شاگرد مورد علاقه ايشان ، مرحوم سيد هاشم حداد نيز چنين نقل شده است :
مـرحـوم آقـا يك عالمى بود كه از جهت فقاهت بى نظير بود؛ از جهت فهم روايت و حديث بى نـظـيـر بـود؛ از جـهـت تـفـسـيـر و عـلوم قـرآن بى نظير بود؛ از جهت ادبيات عرب و لغت و فـصـاحـت بـى نـظـير بود؛ حتى از جهت تجويد و قرائت قرآن و در مجالس فاتحه اى كه احـيـانا حضور پيدا مى نمود، كمتر قارى قرآن بود كه جرات خواندن در حضور وى داشته باشد؛ چرا كه اشكالهاى تجويدى و نحوه قرائتشان را مى گفت .(32)
آيت الله قاضى (ره ) علاوه بر تسلط در علوم رايج حوزوى ، در علوم غريبه مانند علم اعداد و حروف نيز تبحر داشتند و استاد اين علوم به شمار مى رفتند. مرحوم آيت الله سيد محمد حسين حسينى تهرانى در اين مورد چنين مى فرمايد:
در بـاب اسرار حروف ، بسيارى از علماى راستين ، مطالب شگفت آورى بيان فرموده اند و از آن به استخراجات بديعه و اخبار از غيب و اطلاع بر ضماير مى نمايند. مرحوم قاضى در ايـن فـن سرآمد روزگار بوده اند و آقازاده اكبرشان ، مرحوم ميرزا مهدى قاضى – رحمة الله عـليـه – كـه اخـيـرا در بـلده قـم رحـل اقـامـت افـكـنـدنـد و در آنـجـا هم به رحمت ايزدى پيوستند، در اين علم استاد منحصر به فرد بود. ايشان در خط نسخ نيز استاد منحصر بود و كـتـيـبـه هـاى اطـراف كـفـشـدارى حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنين عليه السلام و مدرسه آيت الله بـروجـردى و غـيـرهـمـا به خط ايشان است . پس از تبعيد و اخراج از عراق و توطن در قم ، كـرارا و مـرارا حـقير خدمتشان رسيده ام و مراتب صفا برقرار بود و خودشان از اكتشافات حـروف و اسـرار اعـداد داسـتـانـهـايـى شـنـيدند؛ حتى مى فرمودند: خود من هم در اين فن ابـتكاراتى دارم و از من بالاتر و عالمتر، پدرم مرحوم قاضى بود؛ چرا كه در بعضى از اسـتـخـراجات بسيار مشكل كه فرو مى ماندم و بالاخره با توسلات به اميرالمؤ منين عليه السـلام و ختومات موفق به حل آن مى شدم ، چون به محضر پدرم شرفياب مى شدم و وى را از ايـن اكـتـشـافـات و رمـز حـل آن مـى خـواسـتـم آگـاه بـنـمـايم ، معلوم مى شد كه پدرم قـبـل از مـن بـه ايـن مـشـكـله رسـيـده اسـت و قـبـل از مـن آن را حل كرده است .(33)

شاگردان مرحوم قاضى
مـرحـوم آيـت الله قـاضـى طـى سـه دوره ، اخـلاق و عـرفـان اسـلامـى را بـا بـيـان و عـمـل خـويـش تـدريـس فـرمـودند و در هر دوره ، شاگردانى پرورش يافتند كه هر يك از وزنـه هـاى سـنگين علم و اخلاق و عرفان به شمار مى آيند. در اينجا به اسامى برخى از شاگردان ايشان اشاره مى كنيم :

1. آيت الله شيخ محمد تقى آملى :
مـرحـوم شيخ محمد تقى آملى يكى از علماى بزرگ حوزه علميه تهران بودند. ايشان در 11 ذى قـعـده سـال 1304 ق . در تـهـران مـتـولد شـد و در سـال 1330 ق . بـه نـجـف اشـرف مـهـاجـرت نـمـود و مـدت 14 سـال از مـحـضـر بـزرگـانى چون محقق عراقى ، ميرزاى نائينى و ديگران استفاده كرد؛ اما عـلوم ظـاهرى را كافى نديد و سرانجام گمشده خويش را در وجود عارف ربانى ، آيت الله سيد على قاضى طباطبايى يافت و سر تسليم به وى سپرد، خود آن مرحوم مى گويد:
سـنـيـن 1348 و 1349 و 1350، نـه آنـكـه خـود را مـسـتـغـنـى ديـدم ، بـلكـه ملول شدم ، چه آنكه طول ممارست از تدرس و تدريس و مجالس تقدير كه در شبها تا جار حـرم در صـحـن مـطـهـر مـنـعـقـد مـى داشـتـم خـسـتـه شـدم ، بـه عـلاوه كـمـال نـفـسـانـى در خـود نـيـافـتـم ، بـلكـه جـز دانـسـتـن چـنـد مـلفـقـاتـى كـه قـابـل هـزاران نـوع اعـتـراض بـود چـيـزى نـداشـتـم و هـمـواره از خـسـتـگـى ، مـلول و در فـكـر بـرخـورد بـا كاملى وقت مى گذراندم و به هر كس مى رسيدم ، با ادب و خـضـوع تـجـسـسـى مـى كـردم كـه مـگـر از مـقـصـود حـقـيـقـى اطـلاع بـگـيـرم و در خلال اين احوال به سالكى ژنده پوش برخوردم و شبها را در حرم مطهر مولى الموالى ، – ارواحـنـا فـداه !-، تـا جـار حـرم بـا ايـشـان بـه سـر مـى بـردم . او اگـر چـه كـامل نبود، لكن من از صحبتش استفاداتى مى بردم تا آنكه موفق به ادراك خدمت كاملى شدم و بـه آفـتـابـى در ميان سايه ها برخوردم و از انفاس قدسيه او بهره ها بردم و در مسجد كـوفـه و سـهله ، شبهايى تنها، مشاهداتى كردم و كم كم باب مراوده با مردم را به روى خـود بـسـتم و به مجالس مباحثات حاضر نمى شدم و دروسى را كه خود داشتم ترك كردم .(62)
مـرحـوم قـاضى تصريح مى فرمايند كه اين شاگرد وارسته ، از كسانى است كه شرف ديدار امام عصر، حضرت حجة بن الحسن المهدى ،- ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء – را داشته است . ايشان مى فرمايد:
بـعـضـى از افـراد زمـان مـا، مـسـلمـا ادراك مـحضر مبارك آن حضرت را كرده اند و به خدمتش شـرفـيـاب شـده انـد، يـكـى از آنـها، در مسجد سهله ، در مقام آن حضرت كه به مقام صاحب الزمان معروف است مشغول دعا و ذكر بود كه ناگهان مى بيند آن حضرت را در ميان نورى بسيار قوى كه به او نزديك مى شوند و چنان ابهت و عظمت آن نور ايشان را مى گيرد كه نـزديـك بـود قبض روح شود و نفسهاى او قطع و به شماره افتاده بود و تقريبا يكى دو نـفـس بـه آخـر مانده بود كه جان دهد، آن حضرت را به اسماء جلاليه خدا قسم مى دهد كه ديـگـر بـه او نـزديـك نـگـردنـد. بـعـد از دو هـفـتـه كـه ايـن شـخـص در مـسـجـد كـوفـه مشغول ذكر بود، حضرت بر او ظاهر شدند و مراد خود را مى يابد و به شرف ملاقات مى رسد… اين شخص ، شيخ محمد تقى آملى بوده است .(63)
آن بـزرگـوار در سـال 1353 ق . بـه تـهـران مـراجـعـت فـرمـود و در سال 1391 ق . ديده از جهان خاكى فرو بست .

2. علامه سيد محمد حسين طباطبايى :
آيت الله سيد محمد حسين طباطبايى در سال 1321 ق . برابر با 1281 ش . در خانواده اى روحانى در شهر تبريز ديده به جهان گشودند. ايشان در پنج سالگى پدر خويش را از دست دادند و سرپرستى ايشان و برادر كوچكترشان ، سيد محمد حسن طباطبايى را يكى از آشـنـايـان پـدرى بـر عـهـده گـرفـت . عـلامـه طـبـاطـبـايـى پـس از طـى مـراحـل مـقـدمـاتـى و سـطـوح عـالى دروس ‍ حـوزوى ، در سـال 1304 ش . بـه نـجـف اشـرف مـهـاجـرت نـمـودنـد و در طـى 11 سـال اقـامـت در اين شهر، دروس خارج فقه و اصول را از محضر ميرزاى نائينى ، حاج سيد ابوالحسن اصفهانى و محقق اصفهانى فرا گرفتند و در دروس فلسفه حكيم الهى ، مرحوم سـيـد حـسـيـن بـادكـوبه اى و درس رجال مرحوم سيد محمد حجت كوه كمرى و رياضيات سيد ابـوالقـاسـم خـوانـسـارى شـركـت فـرمـودنـد. شـخصيت اين عالم ربانى بيش از همه تحت تـاءثير استاد بزرگ ايشان ، آيت الله قاضى طباطبايى قرار گرفت و سالها از محضر ايشان استفاده هاى علمى و عملى نمودند. ايشان در اين مورد فرموده اند:
مـا هـر چـه در ايـن مـورد داريـم ، از مـرحـوم قـاضى داريم ، چه آنچه را كه در حياتش از او تـعـليـم گـرفـتيم و از محضرش استفاده كرديم و چه طريقى كه خودمان داريم ، از مرحوم قاضى گرفته ايم .(64)
عـلامـه طـبـاطـبـايـى پـس از بـازگـشـت از نـجـف اشـرف در سـال 1314 ش . و اقـامـت ده سـاله در تـبـريـز، سـرانـجـام در سـال 1324 ش ، در زمان تسلط حزب دموكرات آذربايجان بر تبريز، به قم هجرت مى كـنـنـد و بـا تـدريـس فـلسفه و تفسير قرآن كريم ، خدمات شايان توجهى به حوزه هاى علميه كرده ، شاگردان نامدارى تربيت مى نمايند. سرانجام آن عالم ربانى روز يكشنبه ، 18 مـحـرم الحـرام سـال 1402 ق . بـرابـر بـا 24 آبـان 1360 ش . ديـده از جهان فرو بستند.

3. آيت الله سيد محمد حسن طباطبايى :
فـقـيـه و عارف بزرگ ، حاج سيد محمد حسن طباطبايى ، برادر كوچك علامه طباطبايى ، در سـال 1326 ق . در تـبـريـز بـه دنيا آمد و پس از فرا گرفتن دروس ‍ مقدماتى و سطوح عـالى فـقـه ، اصـول ، فـلسـفـه و كـلام ، در سـال 1304 ق . به همراه برادر، عازم نجف اشـرف گرديد و در فقه و اصول از محضر آيات عظام سيد ابوالحسن اصفهانى ، ميرزاى نـائيـنـى و شـيـخ محمد حسين اصفهانى استفاده نمود و عرفان و فلسفه را از محضر مرحوم سيد على قاضى طباطبايى و سيد حسين بادكوبه اى فرا گرفت و به مقامات عالى معنوى و عرفانى دست يافت . علامه طباطبايى در مورد حالات برادر خويش مى فرمايد:
وقتى همراه برادر در نجف اشرف تحت تربيت اخلاقى مرحوم حاج ميرزا على آقا قاضى (ره ) بوديم ، سحرگاهى بر بالاى بام ، بر سجاده عبادت نشسته بودم . در اين موقع خواب سـبكى به من دست داد و مشاهده كردم دو نفر مقابل من نشسته اند. يكى از آنها حضرت ادريس عـليـه السـلام و ديـگـرى بـرادر عـزيـز و ارجـمـنـد خـودم ، آقـاى حاج سيد محمد حسن الهى طـبـاطـبـايـى بـود. حـضـرت ادريـس عـليـه السـلام بـا مـن بـه مـذاكـره و سـخـن مـشـغـول شدند؛ ولى طورى بود كه ايشان القاى كلام مى نمودند و تكلم مى كردند، ولى سخنان ايشان به واسطه كلام آقاى اخوى استماع مى شد.(65)
آيـت الله سـيـد مـحـمـد حـسـن الهـى طـبـاطـبـايـى در سـال 1314 ش . بـه دليـل وضـعـيـت نـامـناسب ، به همراه برادر از نجف اشرف به تبريز بازگشت و در حوزه عـلمـيـه آن شـهـر بـه تـدريـس فـلسـفـه عـالى پرداخت و سرانجام روز دوشنبه 13 ربيع الاول سال 1388 ق . در سن 63 سالگى رحلت فرمود و در مقبره ابو حسين در شهر مقدس قم دفن گرديد.

4. آيت الله العظمى محمد تقى بهجت فومنى :
حضرت آيت الله العظمى بهجت ، در سال 1334 ق . در شهر فومن ديده به جهان گشودند و تـحـصيلات ابتدايى و آغاز دروس حوزوى را در زادگاه خويش گذراندند. ايشان از همان دوران كـودكـى نـبوغ سرشار خود را نشان دادند و هيچ گاه به بازى هاى مرسوم كودكان هـم سـن و سـال خـويـش ‍ نـپـرداخـتند كه اين ، حاكى از عظمت روحى اين انسان وارسته بود. ايشان در سال 1348 ق . عازم كربلا شدند و تحصيلات خود را در اين شهر ادامه دادند و در سال 1352 ق . عازم نجف اشرف شدند و دروس سطح را نزد استادانى نامدار مانند آيت الله العظمى سيد هادى ميلانى ، آيت الله العظمى سيد محمود شاهرودى و آيت الله العظمى خـويـى (قـدس سـره ) بـه پـايان رساندند و در حلقه درس آيت الله حاج شيخ محمد حسين اصـفهانى و آيت الله ميرزاى نائينى شركت فرمودند. آيت الله بهجت پس از ورود به نجف اشرف ، به دليل اهتمام فراوانى كه به تهذيب نفس داشتند، به محضر درس عارف عابد، مرحوم سيد على قاضى راه يافتند و از شاگردان مورد توجه ايشان گرديدند. ايشان پس از مـراجـعـت به ايران در سال 1368 ق . و اقامتى چند ماهه در زادگاهشان ، فومن ، به قم عـزيـمـت نمودند و در حوزه درسى آيت الله العظمى سيد محمد حجت و آيت الله العظمى سيد حـسـيـن بـروجـردى شـركـت فـرمـودنـد. هـم اكـنـون ايـشـان در حـوزه عـلمـيـه قـم ضـمـن اشـتـغـال بـه تـدريـس ، مـحـل مـراجـعـه مـؤ مـنـيـن نـسـبـت بـه مسائل دينى مى باشند و در مسجد فاطميه اين شهر اقامت جماعت مى نمايند.

5. حاج سيد هاشم حداد:
مـرحـوم حـاج سيد هاشم موسوى حداد يكى از قديمى ترين و قدرتمندترين شاگردان آيت الله قـاضـى در سـلوك عـرفـانـى مـى بـاشـنـد. گـر چـه آن مـرحـوم بـه شـغـل آهـنـگـرى اشـتـغـال داشـت و در مـسائل فرعى تقليد مى نمود، ولى از شاگردان مورد عـلاقـه مـرحـوم قـاضى به شمار مى رفت . حرص در عبادت ، كمى خواب و خوراك ، اهتمام شـديـد بـه امـر تـفـكـر، دعـا، عبادت و راز و نياز با خداوند از صفات بسيار بارز آن مرد بـزرگ بـود. مـرحـوم آيـت الله حجت انصارى لاهيجى ، يكى از شاگردان مرحوم قاضى در مورد توجه استاد خويش به مرحوم حداد مى فرمايد:
مـرحـوم قاضى خيلى به ايشان عنايت داشت و او را به رفقاى سلوكى معرفى نمى كرد و بـه حـال او ضـنـت داشـت كـه مبادا رفقا مزاحم او شوند. او تنها شاگردى است كه در زمان حـيات مرحوم قاضى موت اختيارى داشته است . بعضى اوقات ، ساعات موت او پنج و شش ساعت طول مى كشيد و مرحوم قاضى مى فرمود: سيد هاشم در توحيد، مانند سنى ها كه در سـنـى گرى تعصب دارند، او در توحيد ذات حق متعصب است و چنان توحيد را ذوق كرده و مـس نـمـوده اسـت كـه مـحـال اسـت چـيـزى بـتـوانـد در آن خلل وارد سازد.(66)
آقـا سـيـد هـاشـم حـداد در سـن 86 سـالگـى ، در مـاه مـبـارك رمـضـان سال 1404 ق . در شهر كربلا از دنيا رحلت فرمودند.

6. آيت الله حاج سيد يوسف حكيم :
آيـت الله سـيـد يـوسـف حـكـيـم ، فـرزنـد ارشـد آيت الله العظمى مرحوم سيد محسن حكيم در سـال 1327 ق . در نـجـف اشـرف ديـده بـه جـهـان گـشـود و پـس ‍ از گـذرانـدن مـراحـل مـقـدماتى و سطوح عالى ، به درس آيات عظام سيد هادى ميلانى ، سيد ابوالقاسم خـويـى ، شيخ حسين حلى و آقا ضياءالدين عراقى راه يافت . آن بزرگوار در درس مرحوم سـيـد عـلى قـاضـى نـيز حاضر شد و مراحل سير و سلوك را آموخت . اين مرد بزرگ پس از رحـلت پـدر گـرامـى اش ، آيـت الله العظمى سيد محسن حكيم ، با وجود پافشارى فراوان مـردم بـر قـبـول مـرجعيت ، به دليل شدت زهد و نيز وجود مرجعى همچون آيت الله العظمى خويى همواره از اين كار خوددارى مى كرد.
خـانـدان حـكـيـم همواره مورد نفرت و كينه حزب بعث عراق بودند و پس از آغاز جنگ تحميلى عليه ايران ، بسيارى از فرزندان و نواده هاى مرحوم آيت الله العظمى حكيم دستگير و در زنـدانهاى رژيم بعث تحت شكنجه قرار گرفتند و يا به درجه شهادت رسيدند. آيت الله سـيد يوسف حكيم نيز از جمله اين افراد بود و در يورشى وحشيانه ، به همراه بسيارى از افـراد ايـن خـانـدان در سـال 1304 ق . بـازداشـت شد، سپس ايشان به همراه گروهى آزاد شدند؛ ولى در خانه خود تحت نظر بودند و سرانجام در 27 رجب 1411 ق . در حالى كه مـردم عـراق زيـر بـمـبـاران وحـشيانه نيروهاى ضد مليتى عليه عراق قرار داشتند، در نجف اشرف ديده از جهان فرو بست .(67)

 

7. آيت الله سيد محمد حسينى همدانى :
فـقـيـه ، مـحـدث و مـفـسـر قـرآن ، آيـت الله سـيـد مـحـمـد حـسـيـنـى هـمـدانـى در ربـيـع الاول سـال 1322 ق . ديده به جهان گشود. وى تحصيلات حوزوى را در همدان آغاز كرد و در سال 1343 ق . رهسپار حوزه علميه نجف اشرف شد و نزد بزرگانى چون آيت الله سيد مـحـمـد هادى ميلانى و آقا عماد رشتى فرزند ميرزا حبيب الله رشتى ، تحصيلات حوزوى را ادامـه داد. ايـشـان در آخرين دوره درس اصول آيت الله ميرزا محمد حسين نائينى حاضر شد و مـورد تـوجـه قـرار گـرفـت و بـه شـرف دامـادى ايـشـان نـايـل شـد. آيـت الله هـمـدانـى هـمـزمـان در دروس فـلسـفـه سـيـد حـسـيـن بـادكـوبـه اى و اصـول مـيـرزا مـحـمـد حـسين اصفهانى شركت نمود و درسهاى خود را با آيات عظام خويى ، علامه طباطبايى ، ميلانى و گروهى ديگر مباحثه مى كرد و مدتى اندك نيز در دروس مرحوم قـاضـى و سـپـس آيـت الله آقـا سـيـد عـبـدالغـفـار مـازنـدرانـى شـركـت نـمـود. نـامـبـرده در سـال 1367 ق . بـه هـمـدان بـازگـشـت و تـا زمـان وفـاتـش ، يـعـنـى 15 جـمـادى الاول 1417 ق . بـرابـر بـا 8 مهرماه 1357، همواره به تاءليف و ارشاد و نيز حمايت از انـقـلاب اسـلامـى و شـخـصـيـت امـام خـمـيـنـى رضـوان الله عـليـه مشغول بود. وى در رويايى صادق ، از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور نگارش تـفـسـيـر قـرآن مـجـيـد را دريافت نمود و در انجام آن نيز توفيق يافت . اين تفسير با نام انـوار درخـشـان در تفسير قرآن در 18 جلد به چاپ رسيده است . مرقد اين عالم ربانى در دارالزهد آستان رضوى در جوار مزار شيخ بهايى (ره ) قرار دارد.(68)

8. آيت الله سيد عبدالحسين دستغيب شيرازى :
شـهـيـد آيـت الله دسـتـغـيـب شـيرازى در عاشوراى سال 1332 ق . در شيراز متولد شدند و تـحـصـيـلات مقدماتى و سطوح را در همان شهر گذراند؛ سپس ‍ عازم نجف اشرف شده ، در دروس عـالى اسـتـادان بـزرگـى چـون آقـا ضياءالدين عراقى ، محمد كاظم شيرازى ، سيد ابوالحسن اصفهانى و ميرزا آقا اصطهباناتى شركت فرمودند و به درجه اجتهاد رسيدند. شـهـيـد دسـتـغيب از مريدان مرحوم آيت الله سيد على قاضى بودند و اين استاد بزرگ نيز اجـتـهاد آيت الله دستغيب را تاييد فرموده بودند. آيت الله شهيد دستغيب پس از بازگشت از نـجـف اشرف به شيراز، به تبليغ و ارشاد و تاءليف پرداختند و سرانجام در روز جمعه 20 آذر مـاه سـال 1360، بـرابـر بـا 14 صـفـر 1402 ق . هنگام حركت به سوى جايگاه نـمـاز جـمـعـه ، بـه هـمـراه نـوه خـود، سـيد محمد تقى دستغيب و هشت نفر از ياران و همراهان باوفايش به شهادت رسيدند.

 

9. آيت الله شيخ حسنعلى نجابت شيرازى :
آيـت الله شيخ حسنعلى نجابت شيرازى در سال 1296 ش . در شيراز به دنيا آمدند و پس از اتـمـام دروس مـقـدمـات ، در سـن 15 سالگى عازم نجف اشرف شدند و پس از گذراندن دروس سطح ، از محضر آيات عظام ، سيد ابوالحسن اصفهانى ، عبدالهادى شيرازى ، و سيد ابـوالقـاسـم خـويـى اسـتـفـاده كـرده ، در 28 سـالگـى بـه درجـه اجـتـهـاد نـايـل آمـدنـد. ايشان از اوان ورود به نجف اشرف ، بنا به سفارش آيت الله قاضى بناى دوستى استوارى را با شهيد آيت الله دستغيب گذاشتند و اين دو دوست پس از رحلت استاد، از مـحضر عرفانى آيت الله حاج شيخ محمد جواد انصارى همدانى استفاده نمودند، آيت الله نجابت در بهمن ماه سال 1368، در شب شهادت امام على النقى عليه السلام به لقاءالله پيوست و در كنار مزار يار ديرين خويش ، آيت الله شهيد دستغيب مدفون گرديد.(69)

10. آيت الله العظمى سيد محمد هادى ميلانى :
فـقـيـه بـزرگ و حـكـيـم الهـى ، حـاج سـيـد مـحـمـد هـادى مـيـلانـى در شـب هـفتم محرم الحرام سـال 1313 ق . در نـجـف اشـرف ديـده بـه جـهـان گـشـود و در مـدت كـوتـاهـى مـراحـل مـقـدمـاتـى عـلوم اسـلامـى را سـپـرى كـرد و تـحـصـيـل دروس خـارج فـقـه و اصـول را در حـوزه درسـى فـقـه و اصـول آيـات عـظـام مـيـرزا محمد حسين نائينى ، شيخ الشريعه اصفهانى ، آقا ضياءالدين عـراقـى و آقا شيخ محمد حسين اصفهانى ادامه داد و زير نظر عارف اوحدى ، مرحوم آقا سيد عـلى قـاضـى طـبـاطـبـايـى بـه تـزكـيـه نـفـس پـرداخـت ايـن عـالم وارسـتـه در سـال 1373 ق . عـازم مشهد مقدس شد و در پاسخ به خواهش و پافشارى گروههاى مختلف مردم ، در آنجا اقامت كرد و 22 سال به تدريس و ارشاد و تاءليف پرداخت و سرانجام روز جـمـعـه ، 30 رجـب سـال 1395 ق . بـرابـر بـا 17 مـرداد سال 1354 ش . در سن 83 سالگى چشم از دنيا پوشيد.(70)

11. آيت الله محمدرضا مظفر:
آيـت الله شـيـخ مـحـمـدرضـا مظفر در سال 1322 ق . در نجف اشرف ديده به جهان گشود. خـانـدان عـلمـى و ادبـى ايـشـان كـه بـه آل مظفر معروف هستند، از خاندانهاى بنام و بسيار مشهور شيعه مى باشند.(71)
مرحوم مظفر پس از طى مراحل مقدماتى و حضور در درس بزرگان حوزه ، همچون شيخ محمد حـسـن مـظـفـر، ميرزاى نائينى ، محقق عراقى ، عبدالهادى شيرازى و محقق اصفهانى به درجه والاى اجـتـهاد رسيد و نيز دروس عالى حكمت و فلسفه اسلامى را طى نمود و از محضر حكيم مـتـاله و عـارف نـامـى سـيـد عـلى قـاضى بهره مند شد. آن بزرگوار در كنار آموختن ، به تدريس نيز اشتغال داشت و فقه و اصول و حكمت اسلامى را به طالبان مى آموخت و نيز از قـلمـى روان و طـبـع شـعـرى نـيـكـو بـرخـوردار بـود. كـتـاب اصـول الفـقه ايشان هم اكنون يكى از كتابهاى رايج درسى در حوزه هاى علميه به شمار مـى رود. آيـت الله مـظـفـر در 16 مـاه مـبـارك رمـضـان سال 1383 ق . در سن 62 سالگى ديده از جهان فرو بست .(72)

12. آيت الله حاج سيد عبدالاعلى سبزوارى :
عـالم عـابـد و حـكـيـم زاهـد، آيـت الله سـبـزوارى در روز عـيـد سعيد غدير خم ، 18 ذى حجه سـال 1328 يـا 1329 ق . در سـبـزوار ديـده بـه جـهـان گـشود. وى در سن 14 سالگى بـراى كـسـب مـعـارف الهـى بـه مـشـهـد مـقـدس رفـت و ادبـيـات و سـطـوح عـالى فـقـه و اصـول و حـكـمـت و فلسفه را فرا گرفت و در محضر آيت الله حاج شيخ حسنعلى نخودكى اصـفـهـانـى بـه فـراگيرى تفسير پرداخت ، سپس به نجف اشرف هجرت كرد و از محضر آيـات عـظـام ، سـيـد ابـوالحـسـن اصفهانى ، ميرزاى نائينى ، محقق عراقى و محقق اصفهانى اسـتـفاده شايانى كرد و به تكميل دانش خود در رشته تفسير و فلسفه پرداخت و اخلاق را از مـحـضـر مـرحـوم قاضى فرا گرفت . از ويژگى هاى آيت الله سبزوارى ، فروتنى ، بـردبـارى ، خـامـوشـى و سكوت و ذكر بسيار خداوند بود و از آنجا كه حافظ قرآن نيز بـود، هـر هـفـتـه يـك بـار قـرآن را خـتـم مـى نـمـود. بـه دنـبـال نـهـضـت اسـلامـى مـردم ايران به رهبرى امام خمينى رضوان الله عليه ايشان حمايت قـاطـع خـود را از انـقـلاب اسلامى اعلام نمود و چند بار درس خود را براى حمايت از نهضت تـعـطـيـل كـرد و هـنـگـام هـمـه پـرسـى نـظـام جـمـهـورى اسـلامـى ايـران در سال 1358، پيامى صادر نمود. از تاءليفات آن فقيه بزرگوار، كتاب مهذب الاحكام فى بيان الحلال و الحرام است كه دوره كاملى از فقه استدلالى در 30 جلد مى باشد. آيت الله سـبـزوارى در تـاريـخ 27 صـفـر سـال 1414 ق . بـرابـر بـا 25 مـرداد سال 1372 ق . در سن 83 سالگى رحلت نمود.(73)

13. آيت الله حاج ميرزا على غروى عليارى :
عالم ربانى و فقيه صمدانى ، آيت الله حاج ميرزا على عليارى تبريزى در صبحگاه روز جـمـعـه ، 12 مـاه مبارك رمضان سال 1319 ق . ديده به جهان گشود. آن مرحوم مقدمات علوم حوزوى و مرحله سطح را در تبريز، نزد جدش آيت الله شيخ محمد حسن عليارى فرا گرفت و در 22 سالگى عازم نجف اشرف شد و از محضر بزرگان روزگار خود كسب فيض نمود و در دوران جوانى به دريافت اجازه اجتهاد و روايت از استادان بزرگى همچون آيات عظام ، ميرزاى نائينى ، محقق عراقى و سيد ابوالحسن اصفهانى شد. مرحوم آيت الله غروى فردى بـسـيـار بـاتـقـوا، فـروتـن ، زاهـد، خـوش برخورد و خوش سخن بود و از رسيدگى به درماندگان و تهيدستان فروگذار نمى كرد. حافظه آن مرد الهى بسيار شگفت آور بود و بـر مـسـايـل جـزئى فـقـه احـاطـه كـامـل داشـت . آيـت الله غـروى در سـال 1350 ق . از تـمـامـى سمتها و عنوانهايى كه مى توانست در حوزه نجف كسب كند چشم پـوشـيـد و بـه درخـواسـت جـدش بـه تبريز بازگشت و به تحقيق ، تدريس ، تاءليف و اقـامـه جـمـاعـت پـرداخـت . سـرانـجـام آن فـقـيـه زاهـد، روز دوشـنـبـه ، اول ارديـبـهـشـت سـال 1376 ش . بـرابـر بـا 13 ذيـحـجـه سال 1417 ق . در سن 98 سالگى ديده از جهان فرو بست و پس از تشييع دوباره پيكر مـطـهـرش در قـم و اقـامـه نـماز به وسيله آيت الله العظمى بهجت ، در صحن مطهر حضرت معصومه عليه السلام به خاك سپرده شد. از آن مرحوم تاءليفات متعددى در زمينه هاى فقه ، اصول ، رجال ، تفسير، اخلاق و تاريخ به يادگار مانده است .(74)

14. آيت الله العظمى سيد شهاب الدين مرعشى نجفى :
ايـشـان در صـبـح روز پـنجشنبه ، 20 صفر سال 1315 ق . در نجف اشرف ديده به جهان گـشـود و در هـمـان شـهـر ادبـيـات عـرب ، علم تجويد و قرائت قرآن ، علم انساب و فقه و اصـول را از استادان نجف اشرف فرا گرفت و مدت زيادى نيز از محضر آيت الله قاضى طـبـاطـبـايى استفاده كرد؛ سپس عازم تهران شد و در حلقه درس مرحوم آيت الله ميرزا مهدى آشـتـيـانـى و مـيـرزا طـاهـر تـنـكـابـنـى حـاضـر شـد و حـكـمت اسلامى را فرا گرفت . به دنـبـال تـاسـيـس ‍ حـوزه عـلميه قم به دست مرحوم آيت الله حائرى يزدى ، آيت الله مرعشى نـجـفـى رهـسـپـار آن شهر گرديد و به درخواست مرحوم حائرى در آن شهر اقامت كرد و تا زمـان وفـات خـويـش ، بـه تـدريس ، تاءليف و تحقيق پرداخت . از مهمترين خدمات علمى آن مـرجـع وارسـتـه ، گـردآورى هـزاران جلد كتاب و تاسيس كتابخانه ارزشمندى است كه در نـوع خـود بـى نظير است . در اين كتابخانه صدها كتاب خطى و بسيار نفيس نگهدارى مى شـود كـه آن مـرحـوم در مـدت 50 سـال آنـهـا را گـردآورى فـرمـود و بـديـن تـرتيب بخش بـزرگـى از مـيراث فرهنگى شيعه را از دستبرد سوداگران نجات داد. سرانجام آيت الله العـظـمـى مـرعـشـى نـجفى پس از اقامه نماز مغرب و عشا در صحن مطهر حضرت معصومه ، يعنى مكانى كه ساليان سال هنگام گشوده شدن دربهاى آن در بامدادان پيش از همه شاهد حضور آن مرجع وارسته بود، در منزل دچار بيمارى قلبى شد و در سن 95 سالگى ديده از جـهـان فـرو بـسـت و جـهـان علم و دانش را سوگوار كرد. آيت الله مرعشى نجفى بنا به وصيت خويش ‍ در كتابخانه اى كه خود بنياد گذارى كرده بود دفن گرديد.(75)

15. آيت الله العظمى سيد ابوالقاسم خويى :
در شـب 15 رجـب سـال 1317 ق . در شـهـر خـوى بـه دنـيـا آمـدنـد و در سال 1330 ق . به نجف اشرف مهاجرت نمودند و پس از گذراندن مرحله مقدمات و سطح ، در دروس آيـات عـظـام شـيخ الشريعه اصفهانى ، شيخ مهدى مازندرانى ، شيخ محمد حسين غـروى اصـفـهـانـى ، شـيخ محمد حسين نائينى و آقا ضياءالدين عراقى حاضر شدند و به زودى بـه كـرسـى تـدريـس ‍ نـشـسـتـنـد. آن عـالم بـزرگ در زمره عالمانى است كه از جهت تـدريـس بـسـيـار نـمـونه هستند و تقريرات فراوانى از دروس ايشان به رشته تحرير درآمـده اسـت كـه بـرخـى از آنـهـا چـاپ رسـيـده اسـت . كـتـاب هـاى مـعـجـم رجـال الحـديـث ، البـيان فى تفسير القرآن ، منهاج الصالحين و اجود التقريرات از جمله تـاءليـفـات ايـشـان است و كتابهاى تنقيح العروة الوثقى ، مستند العروة الوثقى ، مبانى العروة الوثقى و مصباح الفقاهة نيز بعضى از تقريراتى است كه به وسيله شاگردان ايشان چاپ شده است .
مرحوم آيت الله العظمى خويى همواره از طرف حزب بعث تحت فشار قرار داشت و بعثيان ، فـرزنـد آن عـالم ربـانـى ، يـعـنـى سـيد ابراهيم خويى را ربودند كه هنوز از سرنوشت ايـشـان اطـلاعـى در دسـت نـيـسـت . سـرانـجـام آن مـرجـع بـزرگ ، عـصـر روز 8 صـفـر سال 1413 ق . رحلت نمود و خبر درگذشت ايشان پس از ساعتها تاخير در عراق اعلام شد و پـيـكـر ايـشـان بـدون آنـكـه تـشـييع شود، تنها با حضور تعداد اندكى از شاگردان و فـرزنـدش سـيـد مـحـمـد تـقـى خـويـى در مـسـجـد الخـضـراء محل تدريس ايشان دفن گرديد.(76)
مـرحـوم آيـت الله خـويـى در ايـام جوانى به محضر مرحوم قاضى مشرف مى شود و از آيت الله قـاضى دستوراتى دريافت مى كند و پس از انجام آنها، نزد ايشان بازمى گردد. در ايـن هـنگام آن عارف وارسته ، آينده اين جوان مستعد را به وى نشان مى دهند، به گونه اى كه آيت الله خويى مشاهده مى نمايد كه از بالاى مناره اى خبر رحلت خود ايشان به گوش ‍ مى رسد.(77)

16. آيت الله حاج شيخ ابوالفضل خوانسارى :
آيـت الله حـاج شـيـخ ابـوالفـضل خوانسارى در سال 1296 ش . در محله بيد آباد اصفهان مـتـولد شـدنـد و تـحـصـيـلات مـقدماتى را در همان شهر سپرى كردند و پس از آن به نجف اشرف مهاجرت فرمودند. ايشان در آن حوزه بابركت ، از محضر استادان روزگار خويش ، آيـات عـظـام سـيـد ابـوالحـسـن اصـفـهـانى ، محقق اصفهانى ، آقا ضياءالدين عراقى ، سيد ابـوالقـاسم خويى ، شيخ صدر بادكوبه اى و نيز آيت الله سيد على قاضى طباطبايى بـهـره هـاى فـراوانـى بردند و سپس به ايران بازگشتند. آيت الله خوانسارى همواره در تـايـيد نظام جمهورى اسلامى ايران و بنيان گذار آن ، آيت الله العظمى امام خمينى (قدس سره ) مى كوشيدند و به عضويت مجلس خبرگان قانون اساسى و خبرگان رهبرى نيز در آمـدنـد. آن عـالم ربـانـى در شـهر اراك حوزه علميه اى تاسيس فرمودند و به ترويج دين پـرداخـتـنـد و نيز از طرف امام خمينى به امامت جمعه آن شهر برگزيده شدند. حضرت آيت الله خـوانـسـارى اكـنـون سـاكـن قـم مـى بـاشـنـد. از خـداونـد طول عمر و دوام توفيقات ايشان را خواهانيم .(78)

17. آيت الله حاج شيخ عبدالحسين حجت انصارى :
مـرحـوم حـاج عـبـدالحـسـيـن حـجـت انـصـارى لاهـيـجـى در سـال 1290 در شـهـرسـتـان لاهيجان متولد شد و تحصيلات مقدماتى را نزد پدرش ، آقاى شـيـخ عـبـدالرسول مجتهد لاهيجى آغاز نمود. پس از آن عازم شهرستان قم شد و تحصيلات خـود را ادامـه داد و سـال 1306 ق . بـه نـجف اشرف مهاجرت فرمود و از محضر بزرگان حـوزه نـجـف اسـتـفـاده كـرد و خـيـلى زود بـه درجـات عـالى فـقـه نايل آمد. آن عالم ربانى يكى از شاگردان خصوصى مرحوم قاضى طباطبايى بود و پس از بـازگـشـت بـه ايـران نـيـز در مـحـضـر شـيخ على اكبر الهيان تنكابنى به كسب فيض پـرداخـت . از ويژگى هاى مرحوم آيت الله حجت انصارى پرهيز از شهرت طلبى بود، به گونه اى كه كسى كلمه من را از ايشان نشنيد.(79)

18. آيت الله شيخ ابراهيم زابلى :
آيـت الله شـيـخ ابـراهـيـم زابـلى در شـهـرسـتـان زابـل ديـده بـه جـهـان گـشـود و پس از تـكـميل دروس مقدماتى و سطح در شهرستان زابل و مشهد مقدس ، به نجف اشرف رفت و از علماى آن حوزه بزرگ استفاده كرد و از دروس اخلاقى و عرفانى مرحوم آيت الله سيد على قـاضـى طـبـاطـبـايـى بـهـره مـنـد شـد و بـه افـتـخـار دامـادى ايـشـان نـيـز نـايـل آمـد. آيـت الله زابـلى پـس از مـراجـعـت بـه ايـران ، در سال 1392 ق . ديده از جهان فرو بست .(80)

19. آيت الله حاج شيخ عباس قوچانى :
مـرحـوم حـاج شـيـخ عباس قوچانى از دانشمندان برخاسته از استان خراسان مى باشند كه پـس از گذراندن مراحل مقدماتى و دوره سطح در قوچان ، زادگاه خويش و نيز مشهد مقدس ، عـازم نـجف اشرف شدند و در آنجا تحصيلات خود را ادامه دادند و مدارج عالى علمى و عملى را سـپـرى كـردند. آن مرحوم از محضر عالم ربانى ، آيت الله قاضى نيز بهره فراوانى برد و مرحوم قاضى نيز ايشان را به عنوان وصى خويش معرفى نمود.
فـرزنـد آن عـالم فـرزانـه ، حـجت الاسلام و المسلمين آقا شيخ محمود قوچانى نماينده ولى فقيه در نيروهاى مسلح در بيان ويژگى هاى ايشان مى فرمايند:
آنـچـه كـه از سـخـنـان پـراكـنـده ايـشـان بـه خـاطـر دارم آن اسـت كـه ايـشـان دو سال در قوچان تحصيل كرده و سپس به مشهد آمده بودند و دوره سطح را در مشهد گذرانده بـودنـد. فـلسـفـه را در خـدمـت مـرحـوم آقـاى بـزرگ (شـهـيـدى ) تـكـمـيـل كـرده بودند و بعدا كه به نجف رفته بودند، در درس مرحوم آيت الله حاج شيخ مـحـمـد حـسـيـن اصـفهانى ، معروف به كمپانى شركت مى كردند. كه البته مرحوم كـمـپـانى در حدود يك سال پس از ميرزاى نائينى مرحوم شدند و اولين دوره درس خارج آيت الله العظمى خويى را هم ديده بودند. از مراجع و آقايان اجازاتى داشتند و پس از وفات مـرحـوم قاضى وقتى كه وصيت نامه ايشان را ملاحظه كرده و متوجه شده بودند كه ايشان را وصـى كـرده انـد و در هـمـان جـا تـصـريـح بـه اجـتـهـاد ايـشـان كـرده انـد، خـوشـحـال بـودنـد كـه شخصيتى مثل مرحوم قاضى هم به ايشان اجازه اجتهاد دادند. عبارت مـرحـوم قـاضـى ايـن طور است : اما وصى اين جانب در امر طريقت ، آقاى حاج شيخ عباس مجتهد قوچانى .
يـكـى از خـصـوصـيـات ايـشان بود كه تا آخر عمر مى فرمودند: من هيچى نيستم ! كـوچـكـتـريـن ادعايى نداشتند؛ درست مثل مرحوم قاضى . در اواخر عمر مرحوم قاضى ، خدمت ايشان رسيده و عرض كرده بودند كه : پس از شما چه بايد كنيم ؟ مرحوم قاضى وصـيـت نـامه خود را به ايشان داده بودند و مشاهده كرده بودند كه آقاى قاضى او را به عـنـوان وصـى مـعرفى كرده اند. عرض كرده بودند كه : اين چطور ممكن است ! با دست خـالى كـه نـمـى شـود اين مسووليت را بر عهده گرفت ! هميشه نسبت به اقدام مرحوم قـاضـى اظـهـار تـعـجـب مـى كـردنـد. بـه يـكـى از آقـايـان اظـهار تعجب مرحوم والد را كه نـقل كرده بودند، ايشان فرموده بودند كه اينكه مرحوم قاضى ايشان را وصى خود كرده انـد نكته اش همين است كه ايشان ادعا ندارد. در عين تربيت افراد و شاگردان ، هيچ ادعايى نداشتند.(81)
مرحوم حاج شيخ عباس قوچانى در سال 1368 ش . در نجف اشرف ديده از جهان فرو بست .

20. آيت الله شيخ على اكبر مرندى :
فـقـيـه و عـارف بـزرگ ، حـاج شـيـخ عـلى اكـبـر مـرنـدى در سال 1314 ق . در يك خانواده علمى در شهرستان مرند به دنيا آمد. ايشان پس از آغاز به تحصيل و گذراندن دروس مقدماتى در زادگاه خويش ، عازم تبريز و سپس نجف اشرف شد و مـراحـل عـالى را سـپـرى كـرد. مـرحـوم مـرنـدى بـه مـدت 10 سـال به همراه دوست صميمى و هم حجره خويش ، علامه طباطبايى ، از محضر آيت الله سيد حسين كوه كمرى ، آيت الله بادكوبه اى و مرحوم آيت الله سيد على قاضى طباطبايى بهره مـنـد شـد. آيـت الله مـرنـدى عـلاوه بـر تـسـلط كـامـل بـر فـقـه و اصـول ، در تفسير و عرفان و احاديث اهل بيت عليه السلام نيز چيره دست بود و بزرگان حـوزه عـلمـيه قم و نجف مقام علمى ايشان را مى ستودند. آن عالم ربانى پس از يك قرن عمر بـابـركـت ، سـحـرگـاه روز سـه شـنـبـه 19 فـرورديـن سال 1373 ش ، برابر با سال 1414 ق . در حالى كه ذكر لا اله الا الله بر لب داشت ديده از جهان فرو بست .(82)

21. آيت الله سيد حسن مسقطى :
عـارف الهـى ، آقـا سـيـد حـسن مسقطى يكى از شاگردان ويژه مرحوم قاضى به شمار مى رفـت . ايـشان در بحث و تدريس حكمت و عرفان بسيار چيره دست بود و در صحن حرم مطهر اميرالمؤ منين ، على عليه السلام ، به طالبان عرفان مى آموخت و آشكارا مخالفان عرفان را بـه عـدم درك حـقـايـق متهم مى كرد. از آنجا كه جو عمومى حوزه نجف اشرف با عرفان و فـلسـفـه مـوافـق نـبـود، روش ‍ ايشان مورد اعتراض قرار گرفت و سرانجام آيت الله سيد ابـوالحـسـن اصـفـهانى به وى امر كردند از نجف خارج شده ، به مسقط برود؛ اما دورى از اسـتـاد و مـرادش ، مرحوم قاضى بر او ناگوار بود؛ از اين رو از آن حكيم اجازه خواست تا به تدريس خويش ادامه دهد؛ اما مرحوم قاضى از وى خواستند به فرمان سيد گردن نهد و او را بـه عـنـايـات الهـى دلشـاد كـردند. آيت الله سيد حسن مسقطى نجف را به سوى مسقط تـرك كـرد و در راه تـنـهـا در مـسـاجـد سـكـنـى مـى گـزيـد. ايـن عـالم عـامـل در شـهـر مـسـقـط بـه تـرويـج و تـبـليـغ پـرداخـت ؛ بـه گـونـه اى كـه اهـل آن شـهـر مـؤ مـن و مـوحـد شدند و عالم و جاهل در برابر او سر تعظيم فرود آوردند. آن مـرحـوم در اواخـر عـمـر هـمـواره بـا لبـاس احـرام مـى زيـسـت و پـس از آنكه اهالى هند از او تـقـاضـاى مسافرت به آن ديار را نمودند، با همان دو لباس به راه افتاد و در راه تنها وارد مساجد مى شد و از سكونت در مسافرخانه ها خوددارى مى كرد و سرانجام با همان احرام ، در حـال سـجـده جـان بـه دوسـت سـپـرد. رحـلت آن عـارف فـرزانـه در سال 1350 ش . اتفاق افتاد.(83)

22. آيت الله سيد عبدالكريم كشميرى :
عـالم ربـانـى و عـارف صـمـدانـى ، آيـت الله سـيـد عـبـدالكـريـم كـشـمـيـرى در سـال 1345 ق . در بيت علم و فضيلت در نجف اشرف ديده به جهان گشود. پدرش مرحوم آيـت الله سيد محمد على رضوى كشميرى حائرى (1365 ق .) داماد مرحوم آيت العظمى سيد مـحـمـد كـاظـم طـبـاطـبـايـى يـزدى ، صـاحـب عـروة الوثـقـى بـود. آيت الله كشميرى پس از تـكـمـيـل مـقـدمات و ادبيات نزد پدر بزرگوارش ، به فراگيرى سطوح عاليه نزد آيت الله بـهـجـت ، شـيـخ راضـى تـبريزى ، شيخ محمد حسين تهرانى و شيخ مجتبى لنكرانى پـرداخـت و در فـلسفه و حكمت اسلامى از محضر شيخ صدر بادكوبه اى و شيخ عبدالحسين غـروى رشـتـى بـهـره جـسـت و در درس خـارج فـقـه و اصـول بـزرگـانـى چـون آيـات عـظام خويى و سيد عبدالاعلى سبزوارى شركت كرد و به درجـه اجـتـهـاد نـايـل آمـد. ايـشـان بـه تـدريس دروس سطوح عاليه و فلسفه پرداخت و از اساتيد مبرز اين دروس در نجف اشرف به شمار آمد. آيت الله كشميرى مراتب سير و سلوك و عـرفـان و اخـلاق را از مـحـضر مرحوم آيت الله قاضى و شيخ مرتضى طالقانى و شيخ عـبـاس قـوچـانـى و آقـا سـيـد هـاشـم حـداد آمـوخـت و سـپـس در سـال 1400 ق . (1359 ش .)بـه قـم آمـد. آن عـالم ربـانـى پـس از 74 سـال طـى طـريـق بـه سـوى دوسـت ، روز چـهـارشـنـبـه بـيـسـتـم ذى حـجـه سال 1419 ق . برابر با 18 فروردين 1378 ش . وفات كرد و پس از اقامه نماز به وسيله آيت العظمى بهجت ، در حرم مطهر حضرت معصومه (س ) به خاك سپرده شد.(84)

آنـچـه گـذشـت ، اسـامى برخى از دست پروردگان مكتب عرفانى مرحوم آيت الله العظمى سـيـد عـلى قـاضـى طـبـاطـبـايـى بـود. خـوشه چينان خرمن دانش آن حكيم الهى در اين تعداد خلاصه نمى شود و گروه ديگرى نيز از محضر آن بزرگوار استفاده كرده اند كه اسامى برخى از آنان چنين است :
آيت الله شيخ محمد امين افشار، مرحوم آيت الله شيخ على اكبر برهان ،  آيت الله سيد على خلخالى ، حجت الاسلام و المسلمين شيخ على همدانى ، آيت الله سيد رضا زابلى ، آيت الله شيخ محمد سرابى يكى ديـگـر از دامـادهـاى مـرحـوم قـاضـى ، حـجت الاسلام و المسلمين حاج سيد مرتضى شبسترى ، ابراهيم سيستانى ، آيت الله سيد محمد علوى از علماى شهرستان مشهد و از امامان جماعت مسجد گـوهـرشـاد، آيـت الله سيد محمد جواد عينكى طباطبايى تبريزى ، آيت الله سيد على عينكى طـبـاطـبـايـى تـبـريـزى ، آيت الله سيد احمد فهرى زنجانى كه هم اكنون نيز در دمشق به بـرپايى امور دينى مشغول مى باشند، آيت الله ميرزا كاظم قاروبى تبريزى ، آيت الله سـيـد مـحـمـدرضـا قـاضـى طـبـاطبايى ، آيت الله حاج سيد مهدى قاضى طباطبايى فرزند بـزرگ آيـت الله سـيـد على قاضى كه در علم و حروف و اعداد و اوفاق مهارت داشت و نيز اهـل مـكـاشـفـه بـود، آيـت الله شـيـخ عـلى قـسـام ، سـيـد احـمد كشميرى ، آيت الله سيد محمد فـيـروزآبادى (صاحب كتاب فضائل الخمسه )، آيت الله سيد ابراهيم مرتضوى ، آيت الله شـيـخ مـرتضى گيلانى ، آيت الله سيد مرتضى مرعشى نجفى برادر مرجع فقيد معاصر آيـت الله سـيد شهاب الدين مرعشى نجفى ، آيت الله سيد احمد مستنبط غروى ، آيت الله سيد مـرتـضـى مـسـتنبط غروى ، آيت الله حاج سيد نصرالله مستنبط غروى ، آيت الله شهيد سيد اسـدالله مـدنـى ، آيت الله شيخ محمد حسين نجفى عاملى از علماى مقيم تهران و نيز آيت الله شيخ على نجفى بروجردى يكى از علماى بروجرد.

 

5 – غروب آفتاب
مـاه ربيع الاول سال 1366 ق . شاهد واپسين روزهاى زندگى خاكى عارف پرهيزكار نجف اشـرف بـود. جـسـم رنـجـور ايـن حـكـيـم ذوب شـده در ولايـت ، ديـگـر تـوان تـحـمل روح مشتاق او را نداشت . يك سده پژوهش ، تدريس ، عبادت و پارسايى و خدمت به سـالكـان و ديـن بـاوران ، جـسـم آقـا سـيـد عـلى را بـه پـيـكـرى نـحـيـف بـدل سـاخـتـه بـود. او ديگر به چيزى جز پرواز نمى انديشيد. از بام تا شام در بستر بـيـمـارى بـه گنبد و گلدسته هاى حرم مولايش ، اميرالمؤ منين ، على عليه السلام چشم مى دوخـت تـا كـى اشـارتـى كـنـد و اجـازه حـضـور دهـد. روان آسـمـانـى سـيـد كـهـنـسـال نـجـف ، بـى قـرارتـر از پيش به لحظه موعود نزديك مى شد و لحظه ها براى چـشـمـان بـيدار و سرشك آلوده انبوه شيفتگان استاد بزرگ حوزه علميه بسيار شتابان مى گذشت . سرانجام همه چيز براى وقوع آن حادثه بزرگ آماده شد:
هـوا طـوفـانـى بود و بنده سيد محمد حسن قاضى چون در مدرسه حجره داشتم ، مى بايست زودتـر بـروم به منزل و به عنوان شام چيزى بخورم و بروم به حجره ، ايامى كه پدر بزرگوارم مريض بودند، چون صداى مرا در منزل شنيدند، صدا زدند و از من خواستند كه دسـتـشـان را بـگـيـرم و از اتاق ايشان را بيرون بياورم كه قدرى هواى تازه به مشامشان بـرسـد. البـتـه ايـن كـار را اغـلب روزهـا مـى كـردنـد تـوسـط بـنـده يـا ديـگـران كه در مـنـزل بـودنـد؛ ولى آن روز بـه خـصـوص مـرا صـدا زدنـد و قـبـول نـكـردنـد كـه ديگرى بيايد. وقتى كه آمدم ، دستهاى خود را بلند كرد و اشاره به اينكه : كمك كن تا بلند شوم ! بلند شدند. اشاره كردند كه : مرا ببر بيرون ! آرام آرام ايـشـان را آوردم بـيـرون اتـاق . وسـط منزل نظرى به اطراف انداختند و نظر ديگرى به آسمان آن روز و فورا اشاره كردند كه : مـرا بـرگـردان ! آسـمـان آن روز خـيلى آشفته و طوفانى بود و در اثر جريان بادها از اطـراف و بـرخـورد بـا ابـنـيه و ساختمانهاى مجاور، صداهاى عجيبى در فضا مى پيچيد و هراسى به دلها، معمولا انسان در حوادث آسمانى ، نگرانى فوق العاده اى در خود احساس مـى كـند و چون هيچ راهى و كوششى نمى يابد براى نجات و خلاصى از آن وضع عجيب ، لذا يـك سـر، دل به جاى ديگر رو مى آورد. در برابر حوادث ديگر انسان اين طور نيست ؛ بـلكـه مـتـوجـه وسـايـل و اسـبـاب مـى شـود كـه خـود بـحـث مستقل لازم است كه مشروحا بايد به آن پرداخت .
خـلاصـه پـدر نـشـسـت روى فـرش و سـر را نـهـاد روى زانـوى مـن كـه از هـر جـا غـافـل بـودم . شـروع كـردنـد بـه ذكـر شـهـادتـين و آياتى از قرآن خواندن و سفارشات بـخـصـوص بـه مـيـان آوردن … بـرادرهـاى بـزرگتر از خود هم داشتم ، ولى در آن ساعت حـاضـر نبودند و قرعه فال به نام من بيچاره و افسرده زدند. بلى ؛ من هم با تمام وجود گـوش مـى دادم و وصـاياى ايشان را در اعماق درونى خود جاى مى دادم . انگشت بر لبهاى خـود نهادند كه : اين حرفها را به كسى نگو! حالا كه نصيب تو بود، نزد تو باشد. زنـدگـى در گـذر اسـت و آنـچه براى انسان مى ماند، تقوا و پرهيزكارى و خدمت به خلق اسـت … بـعـد فـرمـودنـد كـه : صـبـح زود بـيـا بـه مـنـزل ، زودتـر از هـر روز! مـن هـم اذان صـبـح ، خـلاف معمول آمدم به منزل و صداى شيون و گريه از خانه بلند بود…(131)
پـيـكـر مـطهر مرحوم آيت الله العظمى قاضى طباطبايى به وسيله عالم پرهيزكار، مرحوم آقا سيد محمد تقى طالقانى (132) غسل داده شد و پس از طواف بر گرد مزار مولايش ، اميرالمؤ منين على عليه السلام ، در ميان حزن و اندوه دوستان و ارادتمندانش در كنار اجدادش در وادى السلام نجف اشرف به خاك سپرده شد. حشره الله مع الانبياء و الصديقين .

وصيت نامه مرحوم آيت الله قاضى
وصـيـت كـردن ، سـنـت ديـريـن و روشـى اسـت كـه اكـثـر مـردم و هـمـه عـالمـان بـه آن عمل مى نمايند.
بر طبق روايتى ، رسول خدا حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله مى فرمايند:
مـا يـنـبـغـى لاءمـرى مـسـلم ان يـبيت ليلة الا و وصيته تحت راسه ؛ براى هيچ مسلمانى سـزاوار نـيـسـت شبى را بگذراند، مگر اينكه وصيت خود را نوشته و زير سرش گذاشته باشد.(133)
يـكـى از جـنـبه هاى مثبت اين سنت نيكو، افزون بر سفارش به پرداخت حقوق مردم و تدارك تكاليف و بازمانده الهى ، وصيت بازماندگان به تقوا و رعايت حريم خداوند و دعوت به ترك دنيا و عبرت آموزى از تحولات آن مى باشد. در اين راستا، برخى از وصيت نامه هاى عـلمـا و دانـشـمـنـدان ، زبانزد عام و خاص شده است كه از آن جمله مى توان به وصيت نامه سيد بن طاووس و علامه حلى اشاره كرد كه در آنها به بهترين وجهى به آنچه يك مسلمان بـه آن احـتـيـاج دارد پـرداخـتـه و تـوجـه خـوانـنـده بـه مسائل مبدا و معاد جلب شده است .
وصيت نامه آيت الله العظمى قاضى نيز از جمله وصيت نامه هاى بسيار مفيد و آموزنده است كه متن آن از اين قرار است :
بسم الله الرحمن الرحيم
الحـمـد لله الذى لا يـبقى الا وجهه و لا يدوم الا ملكه و الصلوة و السلام على خاتم النبيين الذى هـو البـحـر و الائمة الاطهار من عترته جواريه و فلكه ، صلى الله عليه و عليهم ما سلك سلكه و نسك نسكه .
و بـعـد، وصـيـت از جـمـله سـنـن لازمـه است و بنده عاصى ، على بن حسين الطباطبايى چندين مـرتـبه وصيت نامه نوشته ام و اينكه در اين تاريخ كه روز چهارشنبه ، دوازدهم ماه صفر سـنـه هـزار و سـيـصـد و شـسـت و پـنـج (1365) اسـت و ايـن وصـيـت نـامـه دو فـصـل اسـت : يـك فـصل در امور دنيا، فصل ديگر در امور آخرت است . مقدم دارم ذكر دنيا را چنان كه حق – تبارك و تعالى – در خلقت و ذكر آخرت مقدم داشته است .
ديـگـر آنـكـه از جـمـله قـروض ، پـنـجـاه تـومـان اسـت كـه مال الوصية عليين رتبت ، حاج سيد قريش قزوينى است و بعد از ايشان به حاجى امام قلى رسيده است و از حاجى قلى به والد حقير رسيده است – رضوان الله عليهم اجمعين . اين وجه بايد در دست كسى كه اهليت آن را داشته باشد برسد كه در دهه محرم از فايده شرعيه آن عـزادارى بـكـنـد، چـيـزى از آن بـه روضـه خـوان بـرسـد، بـه چـاى و قـهـوه و امثال اين صرف نشود- ان شاء الله تعالى .
واگر شخص ديگرى را معرفى كردم ، در حاشيه همين وصيت نامه مى نويسم و بعد از اين اگر تغيير و تبديل به نظر رسيد، در ذيل ورقه نوشته مى شود.

و فـصـل دوم در امـور آخرت و عمده آنها توحيد است . خداى تعالى مى فرمايد: ان الله لا يـغـفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء (نساء 48) همانا خداوند شرك به خود را نمى بخشد و جز آن را براى هر كه بخواهد مى بخشد. و اين مطلب حقيقتش به سـهـولت بـه دسـت نـمـى آيـد و از اولادهـاى بـنـده كـسـى تـا حال مستعد تعليم آن نديده ام و از رفقا هنوز وصى آخرتى معين نكرده است كه شما را به پـيـروى او امـر كـنـم . عـجـالتـا ايـن شـهـادت را از بـنـده تحمل نماييد:
اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له كما شهد الله لنفسه و ملائكته و اولوا العلم من خلقه لا اله الا هو العزيز الحكيم الها واحدا احدا صمدا لم يتخذ صاحبة و لا ولدا و لا شريك له فـى الوجـود و لا فـى الالوهـيـة و لا فـى العـبـوديـة و اشـهد الله سبحانه و ملائكته و انـبـيـاءه و سـمـاءه و ارضـه و مـن حضرنى من خلقه و ما يرى و لا يرى و اشهدكم يا اهلى و اخوانى على هذه الشهادة بل كل من قرا هذا الكتاب و بلغه شهادتى و اتخذكم جميعا شاهدا و اشـهـد ان محمدا عبده و رسوله جاء بالحق من عنده و صدق المرسلين و ان اوصياءه من عترته اثنا عشر رجلا اولهم اميرالمؤ منين على بن ابى طالب و آخرهم الامام منتظر لدولة الحق و انه يـَظـهـر و يُظهر دين الحق – صلى الله عليه و عليهم – و اشهد ان البعث حق و النشور حق و كـلمـا جـاء بـه رسول الله او قاله اوصياؤ ه – صلى الله عليه و عليهم – حق لا ريب فيه . اسـال الله المـوت عـلى هـذه الشـهـادة و هـو حـسـبـنـا جـمـيـعـا و نـعـم الوكيل . الحمد لله رب العالمين .
امـا وصـيـتـهـاى ديـگـر، عـمـده آنـهـا نـمـاز اسـت . نـمـاز را بـازارى نـكـنـيـد، اول وقـت بـه جـا بـيـاوريـد بـا خضوع و خشوع ! اگر نماز را تحفظ كرديد، همه چيزتان مـحـفـوظ مـى مـاند و تسبيحه صديقه كبرى سلام الله عليها و آية الكرسى در تعقيب نماز تـرك نـشـود؛… واجـبـات اسـت و در مـسـتـحبات تعزيه دارى و زيارت حضرت سيدالشهداء مسامحه ننماييد و روضه هفتگى ولو دو سه نفر باشد، اسباب گشايش امور است و اگر از اول عـمـر تـا آخرش در خدمات آن بزرگوار از تعزيت و زيارت و غيرهما به جا بياوريد، هـرگـز حـق آن بـزرگـوار ادا نـمـى شـود و اگـر هـفـتـگـى مـمـكـن نـشـد، دهـه اول محرم ترك نشود.
ديـگـر آنـكـه ، اگـر چـه ايـن حرفها آهن سرد كوبيدن است ، ولى بنده لازم است بگويم ، اطـاعـت والدين ، حسن خلق ، ملازمت صدق ، موافقت ظاهر با باطن و ترك خدعه و حيله و تقدم در سلام و نيكويى كردن با هر بر و فاجر، مگر در جايى كه خدا نهى كرده . اينها را كه عـرض كـردم و امـثـال ايـنـهـا را مـواظـبـت نـمـايـيـد! الله الله الله كـه دل هيچ كس را نرنجانيد!

تا توانى دلى به دست آور
دل شكستن هنر نمى باشد

و عن تقرير الاحقر،
على بن الحسين الطباطبايى
(محل مهر)
در زيـر وصـيت نامه ، مرحوم سيد هاشم حداد، آيت الله شيخ عباس هاتف قوچانى ، آيت الله سـيـد جـمـال مـوسـوى گـلپـايـگانى و آيت الله عبدالنبى عراقى آن را تاييد نموده و به درستى آن گواهى داده اند.

فرزندان آيت الله سيد على قاضى طباطبايى
فرزندان ذكور آن مرحوم عبارتند از:
1. سـيـد تـقـى ؛ 2. سـيـد مـهدى ؛ 3. سيد محمد حسن ؛ 4. سيد كاظم ؛ 5. سيد جواد؛ 6. سيد باقر، 7. سيد محمد على ؛ 8. سيد صادق 9. سيد جعفر؛ 10. سيد آقا.
و دامادهاى ايشان عبارتند از:
1.آيـت الله سـيـد عـلى عـيـنكى طباطبايى ؛ 2. آيت الله ميرزا ابراهيم شريفى ؛ 3. آيت الله شيخ محمد سرابى ؛ 4. سيد كاظم رفيقى ؛ 5. ميرزا محمد حسين تبريزى .

6 – تاءليفات ، اشعار، نامه ها
مقدمه
هـمـان طـور كـه پـيش از اين بيان شد، آيت الله العظمى قاضى بخشى از قرآن را تفسير نـمـوده بودند و نيز تاءليفاتى در فقه و اصول داشتند كه متاسفانه بيشتر آنها از بين رفـتـه اسـت . يـكـى از نـوشـتـه هـاى به جا مانده از ايشان ، تعليقه اى بر كتاب ارشاد، تـاءليـف شـيـخ مـفـيـد – اعـلى الله مـقـامـه الشـريـف – و نـيـز شـرح حـال مـؤ لف آن كـتـاب وزيـن است كه در دوران جوانى به زبان عربى نگاشته شده و در ابـتـداى هـمـان كـتـاب بـه چـاپ رسـيـده اسـت . در ايـنـجـا مـتـن شـرح حال شيخ مفيد به قلم مرحوم آيت الله قاضى طباطبايى قدس سره را مرور مى كنيم .

شرح حال شيخ مفيد (قدس سره )
هـو الشـيـخ الامـام ابـو عبدالله محمد بن النعمان بن عبدالسلم بن جابر بن النعمان بن سـعـيـد بـن جبير بن وهيب بن بلال بن اوس بن سعيد بن سنان بن عبدالدار بن الرباب بن فطر بن زياد بن الحرث بن مالك بن ربيعة بن كعب بن الحرث بن كعب بن علة بن جلد بن مـالك بـن ازد بـن زيـد بـن كـهلان بن سبا بن يشجب بن يعرب بن قحطان . ذكر هذا النسب تـلمـيـذه ابـوالعـبـاس ، احـمـد بـن عـلى بـن احـمـد بـن العـبـاس النـجـاشـى صـاحـب كـتـاب الرجـال – رحـمـة الله تـعـالى – و نـقـله عـنـه فـى مـجـالس المـؤ مـنـيـن و الشـيـخ الجـليـل يوسف بن احمد بن ابراهيم البحرانى صاحب الحدائق فى كتاب المسمى بلؤ لؤ ة البحرين و قال العلامه – قدس الله تعالى سره العزيز – فى الخلاصة فى ترجمته : مـحـمد بن محمد بن النعمان ، يكنى ابا عبدالله و يلقب بالمفيد و له حكاية فى تسميته بـالمـفـيـد ذكـرنـاهـا فـى كـتـابـنـا الكـبـيـر و يـعـرف بـابـن المـعـلم ، مـن اجـل مـشـايـخ الشـيـعة و رئيسهم و استاذهم و كل من تاخر عنه استفاد منه و فضله اشهر من ان يـوصـف فى الفقه و الكلام و الرواية ؛ اوثق اهل زمانه و اعلمهم . انتهت رئاسة الامامية فى وقته اليه و كان حسن الخاطر دقيق الفطنة حاضر الجواب ؛ له قريب من مائتى مصنف صغار و كـبـار. مات قدس الله روحه ليلة الجمعة لثلاث خلون من شهر رمضان سنة ثلث عشرة و اربـع مـائة و كـان مـولده يـوم الحـادى عـشر من ذى القعده سنة ست و ثلاثين و ثلث مائة و قـيـل سـنـة ثـمان و ثلاثين و ثلاثمائة و صلى عليه الشريف المرتضى ، ابوالقاسم ، عـلى بـن الحـسـيـن بـمـيـدان الاشـنـان و ضـاق عـلى النـاس مع كبره و دفن فى داره سنين و نـقـل الى مـقـابـر قريش بالقرب من السيد الامام ابى جعفر عليه السلام عند الرجلين الى جانب قبر شيخه الصدوق ، ابى القاسم جعفر بن محمد بن قولويه . قلت : و قد ذكر ابـن ادريـس – رحـمـه الله تـعـالى – فـى آخـر السـرائر الحـكاية التى اشار اليها فى الخـلاصـة و مـلخـصـهـا انـه كـان فـى ايـام اشـتـغـاله عـلى ابـى عـبـدالله المـعـروف بالجعل فى مجلس على بن عيسى الرمانى فسال رجـل بـصـرى عـلى بـن عـيـسـى عـن يـوم الغـديـر و الغـار فـقـال : امـا خـبـر الغـار فدراية و اما خبر الغدير فرواية و الرواية ما توجب ما يوجبه الدرايـة . ثـم انـصـرف البـصـرى ؛ فـقـال المـفـيـد: مـا تـقـول فـى مـن قـاتـل الامـام العـادل ؟ قـال : كـافـر. ثـم اسـتـدرك و قـال : فـاسـق . قـال : مـا تـقـول فـى امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى ؟ فـقـال : امـام . قـال : مـا تـقـول فـى طـلحـة و الزبـيـر و يـوم الجـمـل ؟ قـال : تـابـا. قـال : امـا خـبـر الجـمـل فـدرايـة و امـا خـبـر التـوبـة فـروايـة . فـقـال له : اءكـنـت حـاضـرا حـيـن سـاءلنـى البـصـرى ؟ قـال : نـعـم . فـدخـل مـنـزله و اخـرج مـعـه ورقـة قـد الصـقـهـا و قـال : اوصـلهـا الى شـيـخك ابى عبدالله فجاء بها اليه فقراها و هو يضحك ثم قـال : قـد اخـبرنى بما جرى بينك و بينه و لقبك بالمفيد. و يروى له قريب من هذا مع القاضى عبدالجبار المعتزلى و قال اليافعى فى تاريخه عند ذكر سنة ثلاث عشرة و اربـعـمـائة : و فـيـهـا تـوفى عالم الشيعة و امام الرافضة صاحب النصانيف الكثيرة ، شـيـخـهـم المـعـروف بـالمـفـيـد و بـابـن المـعـلم ايـضـا، البـارع فـى الكـلام و الجـدل و الفـقـه و كـان يـنـاظـر اهـل كـل عقيدة مع الجلالة و العظمة فى الدولة البويهية . قـال ابـن ابـى طـى : و كـان كـثـيـر الصـدقات عظيم الخشوع كثير الصلوة و الصوم خشن اللبـاس و قـال غـيره : و كان عضدالدوله ربما زار الشيخ المفيد و كان شيخا ربعة نحيفا اسـمـره . عاش ستا و سبعين سنة . و له اكثر من ماءتى مصنف و كانت جنازته مشهودة و شيعته ثـمـانـون الفـا مـن الرافـضـة و الشـيـعـة و اراح الله مـنـه . انـتـهى كلام اليافعى . اقـول : و هـذا الرجـل مـن اكـابـر العـامـة و مـتـعـصـبـهـم و قـد رايـت مـن آخـر كـلامـه مـا يـدل عـلى عـنـاده و شـدة بـغـضـه لمـثـل هذا الشيخ و مع ذلك لم يمكنه جحد مناقبه الدينية و الدنيوية و العلمية و العملية : فالان حق ان يقال كمال قال :

و مليحة شهدت لها ضراتها
و الفضل ما شهدت به الاعداء

و عـن الشـيـخ يـحيى بن البطرين الحلى – رحمة الله تعالى – فى كتاب نهج العلوم الى نـفـى المعدوم انه ذكر فى تزكية المفيد طريقين : احدهما صحة نقله عن الائمة الطاهرين بما هـو مـذكـور فـى تـضـاعـيـفـه مـن المـقـنـعـة و غـيـرهـا مـن كـتـبـه الى ان قـال : و امـا طـريـق الثـانـى فـى تـزكـيـتـه فـهـو مـا يـرويـه كافة الشيعة و يتلقاه بـالقـبـول من ان صاحب الامر – صلوات الله عليه و على آبائه – كتب اليه ثلاث كتب فى كل سنة كتابا و كان نسخة عنوان الكتاب : للاءخ السديد و المولى الرشيد الشيخ المفيد، ابـى عـبـدالله محمد بن محمد بن النعمان ، ادام الله اعزازه ! ثم ذكر بعض ما اشتملت عـليـه الكـتـب مـمـا يـدل عـلى عـلو شـانـه و ارتـفـاع مـقـامـه ؛ ثـم قـال : و هـذا اوفـى مـدح و تـزكـيـة و ازكـى ثـنـاء و نـظـريـة بقول امام الامة و خلف الائمة . انتهى .
و قال فى مجالس المؤ منين : هذه الابيات منسوبة الى صاحب الامر صلوات الله عليه و على آبائه – و وجدت مكتوبة على قبر الشيخ قدس ‍ سره

لا صـوت النـاعـى بـفـقـدك انـه
يـوم عـلى آل الرسول عظيم

ان كنت قد غيبت فى جدث الثرى
فالعدل و التوحيد فيك مقيم

و القائم المهدى يفرح كلما
تليت عليك من الدروس علوم

قـال صـاحـب الحدائق بعد نقل هذه الابيات عنه : و ليس هذا ببعيد بعد خروج ما خرج عنه عـليـه السـلام فـى التـوقـيـقـات للشـيـخ المـذكـور المـشـتـمـلة عـلى مـزيـد التـعـظـيم و الاجـلال . ثـم ذكـر نـسـخ التـوقـيـقـات عـن الشـيخ ابى منصور، احمد بن ابى طالب الطبرسى فى كتاب الاحتجاج .
هـذا؛ و ان مناقب الشيخ – روح الله روحه – كثيره و فضائله جمة لا يتسع المقام ذكرها و انها مشهورة و فى القليل منها كفاية و الله ولى التوفيق .
بـخـش ديـگرى از نوشته هاى به جا مانده از مرحوم آيت الله سيد على قاضى طباطبايى ، اشعارى است كه به مناسبتهاى مختلف سروده اند، در اينجا بعضى از سروده هاى ايشان را نقل مى كنيم :
غديريه به زبان فارسى

شاد باش اى دل كه شاد آمد غدير
هم مخورانده كه آيد دير دير

روزهايت زوجه نوروز است عيد
ليلة القدر است شبها بى نظير

كى توانى مدح اين فرخنده گفت
يا كه گردد لطف يزدان دستگير

بس درود كردگار اول بگوى
تا شود مدح و ثنايت دلپذير

گفتمش اينجا دويى از جادويى است
چشم خود سرمه نكردستى تو دير

پس غدير اى جان در او اسرارهاست
نقطه او، عالم به گردش ‍ مستدير

مـدح مـداحـان عـالم آن اوسـت
كـه فـرو مـانـد در اوعقل دبير

روز فـضـل و فـصـل و اصـل روزهـاسـت
شـادى عـشـاق جـان ودل اسير

روز الطاف است از يزدان پاك
فرشى از سندس ، لباسى از حرير

روز جنات است و غلمان و قصور
سلسبيل جارى از عرش ‍ كبير

باغها از قدرت حق ساخته
نه در او حَر و نه ضدش ‍ زمهرير

بازگو آخر چه بود اى جان دل
از چه از شادى نتانى گشت سير

كه پس از پيرى تو خندانى و خوش
اى عجب سور و سرور از كهنه پير

 

رو تو خاك خويش آماده بكن
تا يكى وردى كنى موى چو شير

گفت از آن شادم كه اللهم خداست
پس پيمبر احمد و حيدر وزير

از چه پژمان كردم و آشفته رنگ
مى رسد در سر بشارات بشير

پير بودم گشتم از يوسف جوان
كور بودم گشتم از نورش ‍ بصير

پس به ملك فقر عين سلطنت
مى ز يم به از كيان و اردشير

سر بنهفته همان ناگفته به
حوروش آن به كه باشد در ستير(134)

بانگ ناى و جنگ گوش و گاو و خر
خوش نيايد صوتشان صوت الحمير

 

هـمـچـو كـركـس كـو بـه مـردارى خـوش اسـت
هـسـت از لوز و شـكـر بـىميل و سير

 

لوز و شكر طوطى خوش لهجه است
كه شد از صوت حسن در دار و گير

 

اين چنين بدبخت و جيز و تنگ چشم
چون نيفتد از غدير اندر زحير

 

شرح نهج و آن حكايتها ببين
بشنوى تا شرشر شر شرير

 

با پيمبر يا كه قرآن مجيد
يا على كارى ندارند اين نفير(135)

 

جمله عالمهاى جاويد خداى
پيش اينان خورده تر از يك نقير(136)

 

خويش را مسكين رها كن زين مقال
حيف مى دان ياد سگ در نزد شير

___________________________________________________________________________________________________

3- عمرى ، ابوالحسن ، المجدى ، ص 72
4- مـحـيـط طـبـاطـبـايـى ، سـيـد مـحـمـد، طـبـاطـبـا و مـعـنـى آن ، پـيـك ايـران ، سال 16، ش 1610.
5- محيط طباطبايى ، سيد محمد، مرزهاى دانش ، ص 24
6- رفـيـعـى مـهـر آبـادى ، ابـوالقـاسـم ، تـاريـخ اردسـتـان ، بـخـش اول ، ص 178
7- رازى ، محمد، گنجينه دانشمندان ، ج 2، ص 228
8- تهرانى ، آقابزرگ ، الذريعة الى تصانيف الشيعة ، ج 8، ص 18
9- حسينى تهرانى ، سيد محمد حسين ، مهر تابان ، ص 18
10- گنجينه دانشمندان ، ج 2، ص 228
11- انصارى ، مرتضى ، زندگانى و شخصيت شيخ انصارى ، ص 108
12- رك .: امـيـن عـامـلى ، سـيد محسن ، اعيان الشيعه ، ج 42، ص 207؛ حرزالدين ، محمد، معارف الرجال ، ج 2، ص 154؛ موسوى خوانسارى ، سيد محمد مهدى ، احسن الوديعه فـى تراجم مشاهير مجتهدى الشيعه ، ج 1، ص 171؛ علماء معاصرين ، ص 122؛ تهرانى ، آقـا بـزرگ ، مـصـفـى المـقـال فـى عـلم الرجـال ،ص 193؛ مدرس خيابانى ، محمد على ، ريحانه الادب فى تراجم المشهور بالكنيه و اللقب ، ج 3، ص 206؛ زركلى ، خيرالدين ، الاعلام ، ج 5، ص 332.
13- ر ك : ريـحـانـه الادب ، ج 3، ص 433، علماء معاصرين ، ص 80 – 83، اعيان الشـيعه ، ج 3، ص 150 – 151، تهرانى ، آقا بزرگ ، الذريعة الى تصانيف الشيعة ، مـجـلدات مـخـتـلف ، مـامـقـانـى ، عـبـدالله تـنـقـيـح المـقـال فـى عـلم الرجـال ، ج 3، ص 15، جـعـفـر بـاقـر، آل مـحـبـوبـه نـجـفـى ، ماضى النجف و حاضرها و كتابهاى ديگر
14- ريحانه الادب ، ج 6، ص 393
15- ر ك : ريـحـانـه الادب ، ج 3 ص 185 و مـعـارف الرجال ، ج 2، ص 372 – 375
16- حـسـيـنـى تـهـرانـى ، سـيد محمد حسين ، زير نظر حاج سيد جوادى و ديگران ، توحيد علمى و عينى ، ص 17
17- دائرة المعارف تشيع ، زير نظر حاج سيد جوادى و ديگران ، ج 2 ص 514
18- در مـورد زنـدگـانـى ايشان علاوه بر دو منبع فوق ، ر ك : جمهورى اسلامى ، 19/9/1369، ص 8 و 27/5/1373، ص 14
19- كيهان ، ش 15104، ص 6
20- تهرانى ، آقا بزرگ ، نقباء البشر فى القرن الرابع عشر، ج 1، ص 88
21- همان
22- همان ، ج 2، ص 98
23- صـدوقـى سـها، منوچهر، تاريخ حكما و عرفا و متاءخرين صدرالمتالهين . ص 81
24- يادنامه علامه طباطبايى : ص 100، قم : شفق ، با اندكى تصرف
25- حسينى تهرانى ، سيد محمد حسين ، امام شناسى ، ج 3 ص 49
26- مصاحبه با آيت الله سيد محمد حسين همدانى ، حوزه ، ش 69، ص 45
27- سـيـد ابـراهيم خسروشاهى ، آيينه عرفان ، ويژه دهمين سالگرد رحلت علامه طباطبايى ، جمهورى اسلامى ، آبان 1370، ص 7
28- دومين يادنامه علامه طباطبايى ، ص 41
29- يادنامه علامه طباطبايى ، ج 2 ص 41، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى ، ج 1، 1363
30- تهرانى ، آقا بزرگ ، طبقات اعلام الشيعة ، ج 2، ص 156
31- حسينى تهرانى ، سيد محمد حسين ،مهر تابان ، ص 17
32- حسينى تهرانى ، سيد محمد حسين ، روح مجرد، ص 437
33- همان ، ص 485
34- مهر تابان ، ص 58
35- شمس الدين ، سيد مهدى ، اخلاق اسلامى در برخوردهاى اجتماعى ، ص 31
36- بـه نـقـل از حـجـت الاسـلام و مـسـلمـيـن آقـاى طـاهـرى زاده ، يـكـى از شـاگردان فاضل مرحوم آيت الله قاروبى .
37- از يادداشتهاى استاد سيد محمد حسن قاضى طباطبايى
38- سـخـنـرانـى حـجت الاسلام و المسلمين فاطمى نيا در حرم حضرت معصومه عليه السلام ، نامه آذربايجان ، ش 23، سال 1376
39- روح مجرد، ص 462
40- مصباح يزدى ، محمد تقى ، راهنماشناسى ، ص 288
41- به نقل از يادداشتهاى استاد سيد محمد حسن قاضى طباطبايى
42- درايتى ، مصطفى ، تصنيف غررالحكم و دررالكلم ، ص 56
43- همان
44- همان
45- حسينى تهرانى ، سيد محمد حسين ، معاد شناسى ، ج 2، ص 245 – 246
46- بـه نـقـل از يادداشتهاى استاد سيد محمد حسن قاضى طباطبايى ، اشعار مرحوم قاضى درباره عيد سعيد غدير در بخشهاى بعدى كتاب خواهد آمد.
47- همان
48- همان
49- همان
50- مصاحبه مؤ لف با حضرت آيت الله غروى عليارى .
51- يـادآورى ايـن نـكـتـه لازم اسـت كـه در آن زمـان ، بـه دليل كمبود آب در نجف ، آب آشاميدنى را با اسب و حيوانات ديگر به اين شهر مى آوردند
52- از يادداشتهاى استاد سيد محمد حسن قاضى طباطبايى
53- به نقل از يادداشتهاى استاد سيد محمد حسن طباطبايى
54- روح مجرد، ص 112
55- همان ، ص 273
56- مهر تابان ، ص 320
57- هـمـان ، ص 317 – 318، نـاگـفـتـه پـيـداسـت كـه سـكوت و عدم واكنش مرحوم قـاضـى نـسـبـت به اين ماجرا، به دليل ناحق و ناروا بودن آن نزاع و عدم تاءثير دخالت امـثـال ايشان در حل و فصل ماجرا بوده است ، و گرنه ، چنان كه از سيره عملى ايشان پيدا است ، در انجام تكاليف اجتماعى هرگز كوتاهى نمى كردند.
58- كلينى ، محمد بن يعقوب ، اصول كافى ، ج 3، ص 124
59- مهر تابان ، ص 17
60- به نقل از حجت الاسلام والمسلمين شيخ محمود قوچانى ، فرزند مرحوم آيت الله قوچانى ، جمهورى اسلامى ، 21/12/69
61- مختارى ، رضا، سيماى فرزانگان ، ص 82
62- بـديـعى ، محمد، در آسمان معرفت ، تذركه اوحدى از عالمان ربانى ، به بنان و بيان آيت الله حسن زاده آملى ،ص 212، 213
63- مـهـر تـابـان ، ص 277، پـيـش از ايـن نـيـز حـكايتى از ايشان در رابطه با استادشان نقل شد.
64- آيينه عرفان : ص 56
65- عـلامـه طـبـاطـبايى در منظر عرفان نظرى و عملى ، گفتگو با علامه حسن زاده آملى ، كيهان انديشه ، ش 26، ص 6
66- روح مـجـرد، ص 23 بـه بـعـد، نويسنده اين كتاب ، مرحوم آيت الله سيد محمد حسين حسينى تهرانى يكى از شاگردان و مريدان آن بزرگوار بوده و كتاب روح مجرد را در شـرح حـالات مـرحـوم حـداد نـوشـتـه اسـت . خـوانـنـده گـرامـى بـراى كامل كردن اطلاعات خويش مى تواند به اين كتاب مراجعه نمايد.
67- مكتب اسلام سال 30، ش 12، 1370
68- حوزه ، ش 29، ص 18
69- كاكايى ، قاسم ، خدا محورى ، ص 443
70- نور علم دوره سوم ، ش 1
71- ماصب النجف و حاضرها، ج 3، ص 360
72- ر ك : نـقـبـاء البـشر، ج 2، ص 772، طريحى ، محمدجواد، مقدمه عقائد الامامية مـحـمـد رضـا مـظـفـر، بـيـروت : دارالاضـواء، ص 135، پـورامـيـنـى ، مـحـمد باقر، شرح حال علامه محمد رضا مظفر، مسجد سال ششم ، شماره 32، مرداد و شهريور 1376، ص 59 و مقدمه حاشيه مكاسب ، شيخ محمد حسين اصفهانى
73- آيـيـنـه پـژوهـش ، ش 22، ص 56، سال 1372
74- هـاشـمـيـان هـادى ، بـقـيـة السـلف ، شـرح حال آيت الله العظمى ميرزا على غروى عليارى
75- مـرعـشـى نجفى ، سيد شهاب الدين ، الاجازه الكبيره الطريق و المحجه لثمره المهجه ، ص 32

76- ر.ك ، خـويـى ، سـيـد ابـوالقـاسـم ، مـعـجـم رجـال الحـديث ، ج 22، ص 17، سيماى فرزانگان ، گنجينه دانشمندان ، ج 2، رازى محمد، آثار الحجة ، ج 1 و نور علم ، دروه سوم ، ش 15
77- نـامـه آذربـايـجـان ، 2/5/1375، بـه نقل از حجت الاسلام و المسلمين عبدالله فاطمى نيا
78- شرح حال سيد محمدرضا سعيدى ، تهران : چاپ مركز اسناد، ص 320
79- اطلاعات ، مورخ 12/4/1376
80- گنجينه دانشمندان ، ج 5، ص 219
81- مـصـاحـبه با حجت الاسلام و المسلمين ، شيخ محمود قوچانى ،جمهورى اسلامى ، 24/4/1369
82- مكتب اسلام 34، ش 2 و نيز احرار، 24/4/1374
83- روح مجرد، ص 105
84- آيـيـنـه پـژوهـش ، سـال دهـم ، ش 1 و 2، ص 189 – 190، فـرورديـن – تـير 1378
85- يادنامه علامه طباطبايى ص 120
86- صبحى صالح ، نهج البلاغه ، خطبه ،108
87- سخنرانى استاد فاطمى نيا در حرم مطهر حضرت معصومه عليه السلام در قم ، به نقل از نامه آذربايجان ، ش 29
88- مـصـاحـبـه بـا حـجت الاسلام والمسلمين شيخ محمود قوچانى ، جمهورى اسلامى ، 21/12/1369 با اندك تصرف
89- نورى ، حسين ، مستدرك الوسائل ، ج 11، ص 208
90- صـدوقـى سـهـا، منوچهر، تاريخ حكما و عرفا و متاخرين صدرالمتالهين ، ص 141
91- مصاحبه با جمهورى اسلامى ، 21/12/1369
92- عقيقى بخشايشى ، عبدالرحيم ، مفاخر آذربايجان ، ج 2، ص 526
93- ر ك : شـيـخ حر عاملى ، وسائل الشيعة ابواب اعداد الفرائض ، باب 25، ح 5
94- مهر تابان ، ص 16
95- بـراى اطـلاع بـيـشتر در مورد اعتكاف و آداب آن ، ر ك … درويش گفتار، احمد، باراهيان كوى دوست اعتكاف ، مركز پژوهشهاى اسلامى صدا و سيما، قم : موسسه فرهنگى طه و نيز رساله هاى عمليه و كتب فقهاى عظام شيعه
96- مراد، آيت الله سيد محمد حسين طباطبايى هستند
97- مهر تابان ، ص 19
98- حسينى تهرانى ، سيد محمد حسين ، رساله لب اللباب در سير و سلوك اولى الالباب ، ص 134
99- ر ك : اصول كافى ، ج 4، كتاب الدعاء، باب 2
100- از يادداشتهاى استاد سيد حسن قاضى طباطبايى
101– مـالك بـن انـس يـكـى از امـامـان چـهـار گـانـه اهل سنت در فقه است
102- روح مجرد، ص 146
103- سـعـى شـده اسـت كه ترجمه هر بخش از روايات در زير همان قسمت نوشته شود.
104- مجلسى ، محمد باقر، بحارالانوار، ج 1، ص 224
105- تصنيف غرر الحكم و دررالكلم ، ص 232
106- يادنامه استاد شهيد مرتضى مطهرى ، ج 1، ص 250.
107- رساله لب اللباب ، ص 158
108- دومين يادنامه علامه طباطبايى ، ص 296
109- روح مجرد، ص 320
110- سـخـنـرانـى اسـتـاد فـاطـمـى نيا در حرم حضرت معصومه عليه السلام به نقل از نامه آذربايجان ، ش ‍ 29
111- توحيد عينى و علمى ، ص 40
112- به پيروان شيخ احمد احسائى ، شيخيه گفته مى شود.
113- رساله لب اللباب ، ص 148
114- همان
115- يادنامه استاد شهيد مرتضى مطهرى ، ج 1، ص 239
116- روح مجرد، ص 462
117- از يادداشتهاى استاد سيد حسن قاضى طباطبايى ، با اندكى تغيير.
118- روح مجرد، ص 172
119- از يادداشتهاى استاد سيد محمد حسن قاضى
120- روح مـجـرد، ص 51، آقـا سـيـد عبدالغفار مازندرانى از زاهدان ، معروف نجف بـود و احـيـانـا هـم مـكـاشـفـاتـى مـثـالى و صـورى داشـتـه ، ولى بـا اهـل تـوحـيـد بـه شـدت مـخـالفـت مـى نـمـود و در مـجـالس و محافل خود، عرفاى عالى قدر را با بيان و روش خويش محكوم مى كرد.
121- يادنامه علامه طباطبايى ، ص 61
122- مصاحبه با جمهورى اسلامى ، 21/12/1369
123- از يادداشتهاى استاد سيد محمد حسن قاضى طباطبايى
124- معاد شناسى ، ج 1 ص 230
125- مهر تابان ، ص 179
126- نـخـسـتـين آيات اين سوره عبارتند از: بسم الله الرحمن الرحيم . طه # ما انـزلنـا عـليـك القـرآن لتـشـقـى # الا تـذكـرة لمـن يـخـشـى # تـنزيلا ممن خلق الارض و السـماوات العلى # الرحمن على العرش ‍ استوى # له ما فى السماوات و ما فى الارض و مـا بـينهما و ما تحت الثرى # و ان تجهر بالقول فانه يعلم السر و اخفى # الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى
127- مهر تابان ، ص 135
128- همان ، ص 187
129- همان ، ص 277
130- بحارالانوار، ج 70، ص 22، ح 21
131- از يادداشتهاى استاد سيد محمد حسن قاضى طباطبايى
132- شـمـس آل احمد، برادر كوچكتر آقا سيد محمد تقى طالقانى در كتاب از چشم برادر، ص 194 در شرح حال ايشان مى نويسد: سيد محمد تقى ،
مـلقـب بـه كـمـال الديـن متولد سال 1280 آن طور كه شنيده ام هشت ده ماهى پس از مرگ پدر بزرگمان متولد شد، به همين جهت اسم او را يافت كه در زى پدر شد و پس از تحصيل مقدمات حوزه در مدرسه خان مروى و نزد سيد هادى طالقانى ، به نجف اشرف رفت . از شـاگـردان نـخـبـه مـرحـوم اصـفـهانى مرجع تقليد زمان شد و نماينده ايشان در مدينه بـراى ارشـاد شـيـعـيـان نـخـاوله آن شـهـر و در سـال 1330 تـوسـط ايـادى مـلك فيصل مسموم و كشته شد.
133- بحار الانوار، ج 100، ص 194
134- ستير: مخفى و پنهان
135- نفير: جماعت و گروه
136- نـقـيـر: سـوراخ بـسـيـار ريـزى كه در پشت هسته خرماست (كنايه از هر چيز بسيار اندك و بى ارزش ‍ )
137- آل عـمران : 101، ترجمه : و هركس به ذات خداوند متمسك شود، به صراط مستقيم هدايت شده است .
138- شورى : 15، ترجمه : و همان گونه كه امر شده اى پايدارى كن !
139- فـصـلت : 30، تـرجـمه : همانا آنان كه گفتند پروردگار ما خداست و سپس پايدارى كردند، ملائكه بر آنها نازل مى شوند

دریـای عـرفـان//هادی هاشمیان

 
 
 
 
بازگشت به بالا
-+=