زندگینامه امیر بهاءالدّین برندق خجندی(متوفی۸۳۵ه.ق)

بَرَندَقِ خُجَندی ، امیر بهاءالدّین ، از شاعران قرن هشتم و آغاز قرن نهم . در ۷۵۷ متولد شد (صفا، ج ۴، ص ۲۶۷). دولتشاه سمرقندی او را «بخاری » (=اهل بخارا) دانسته است (ص ۳۷۱) اما وی از خجند بود و مدتی نیز در سمرقند سکونت گزید (صفا، ج ۴، ص ۲۷۴، به نقل از کاشانی ؛ خلیل ، ص ۹۴).

در شعر، گاه «ابن نصرت » و گاهی «برندق » تخلّص می کرد (صفا، ج ۴، ص ۲۶۶ـ۲۶۷، به نقل از کاشانی ). او به دربار تیمور گورکان (حک : ۷۷۱ـ۸۰۷) و برخی از فرزندان و نوادگان تیمور، بویژه امیر میرانشاه (مقتول در۸۱۰)، شاهزاده عمر شیخ (متوفی ۷۹۶) و پسرش بایقرا (حک : ۸۱۷ـ ۸۱۸) اختصاص داشته و آنان را در اشعار خود ستوده است ؛ تا جایی که در برخی از تذکره ها، وی را ندیم و پرورده بایقرا معرفی کرده اند (دولتشاه سمرقندی ، همانجا؛ صفی ، ص ۲۵۲؛ امیرعلیشیر نوائی ، ص ۱۹؛ آذر بیگدلی ، ص ۳۲۷).

برندق به بسیاری از بلاد هند سفر کرد چنانکه گفته اند ۲۵ سال در سفر بود (صفا، ج ۴، ص ۲۷۴؛ خلیل ، همانجا)؛ اما آخرین سالهای عمرش را در سمرقند گذرانید و گویا در همان شهر درگذشت .

رحلت

سال وفات او را ۸۱۵ (صبا، ص ۱۰۶) یا ۸۱۶ (خلیل ، همانجا) ذکر کرده اند؛ اما ظاهراً در حدود سالهای ۸۳۵ ـ ۸۳۶ درگذشته است (صفا، ج ۴، ص ۲۷۳)

برخلاف شاعران قرن هشتم و نهم ، که غالباً غزلسرا و در تغزّل نکته سنج بودند، برندق قصیده پرداز بود و به شاعران قرن ششم ، بویژه خاقانی ، توجّه داشت و برخی از قصاید وی را جواب گفت (همان ، ج ۴، ص ۲۶۵، ۲۷۷ـ ۲۷۸). قطعه را به شیوه انوری و غزل را به تقلید از شاعران قرون ششم و هفتم می سرود (همان ، ج ۴، ص ۲۸۰) و با عصمت بخاری * مشاعره می کرد (دولتشاه سمرقندی ، ص ۳۷۳؛ صفی ، همانجا؛ صبا، همانجا).

به نوشته امیرعلیشیر نوائی ، معاصرانش او را به لفظ استادی خطاب می کرده اند (ص ۱۹) که گویا به سبب مهارت و توانایی او در سخنوری و نیز کثرت و تنوّع آگاهیهای علمی و ادبی او بوده که اکتساب آن در روزگار وی و در میان شاعران استادِ آن عهد متداول بود. با اینهمه ، دولتشاه ادای احترام معاصرانش را نسبت به وی از ( ترس ایشان از ) بدزبانی وتواناییش در هزل دانسته است (همانجا).

با اینکه تذکره نویسان او را در سرودن هزل و مطایبات ماهر خوانده اند (همان ، ص ۳۷۱؛ آذر بیگدلی ، همانجا؛ صبا، همانجا) آن مقدار از اشعار او که در خلاصه الاشعار مذکور است ، نشان می دهد که برندق شاعری مدح پیشه بوده است (صفا، ج ۴، ص ۲۷۵(.

کلیات دیوان اشعار برندق در دسترس نیست ، اما از مجموع آنچه نویسنده خلاصه الاشعار از وی نقل کرده و بیش از ۸۰۰ ، ۱ بیت (قصیده ، قطعه ، غزل ) است ، آگاهیهای نسبتاً مفیدی درباره زندگانی و احوالش به دست می آید. کلام استادانه و معانی عالمانه ای که در بیشتر اشعار او به چشم می خورد، بدان معناست که در جوانی در آموختن فنون ادب و دانشهای زمان خود می کوشید؛ در علوم مختلف صاحب اطّلاع بود، از طبّ بهره داشت و کتب عهد عتیق (=زبور) را به خطّ عبری می خواند و با زبان سریانی آشنایی داشت (همان ، ج ۴، ص ۲۶۸)، و با اینکه در میان سنّیان حنفی می زیست ، به بیان مناقب امام علی علیه السلام گرایشهایی نشان داده است .



منابع :
(۱) لطفعلی بن آقاخان آذر بیگدلی ، آتشکده آذر ، چاپ سیدجعفر شهیدی ، چاپ افست تهران ۱۳۳۷ ش ؛
(۲) امیر علیشیر نوائی ، تذکره مجالس النفائس ، چاپ علی اصغر حکمت ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۳) علی ابراهیم خلیل ، تذکره صحف ابراهیم ، نسخه عکسی از نسخه خطی موجود در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۶۶۳؛
(۴) دولتشاه سمرقندی ، تذکره الشعراء ، چاپ ادوارد براون ، لیدن ۱۹۰۰؛
(۵) محمد مظفر حسین بن محمد یوسفعلی صبا، تذکره روز روشن ، چاپ محمدحسین رکن زاده آدمیت ، تهران ۱۳۴۳ ش ؛
(۶) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، ج ۴، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۷) فخرالدین علی صفی ، لطائف الطوائف ، چاپ احمد گلچین معانی ، تهران ۱۳۳۶ ش .

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه خنساء

خـنـساء, دختر عمروبن شرید سلمى , از زنان انصار و جزء شاعران مشهور عهد خلیفه دوم است که بـشـار درباره اش مى گوید: زنى تا کنون بدون نقص ادبى شعر نگفته است , مگر خنساء که بالاتر از شعراى مرد است .
پیامبر گرامى اسلام (ص ) نیز شعر خنساء را مى ستود و از وى به عنوان شاعرترین مردم , یاد مى کرد.
پـس از ظـهـور اسـلام ,خـنساء به خاطر نبوغ فکریش , به پروردگار بزرگ ایمان آورد و در جنگ قادسیه به همراه چهار تن از فرزندان خود شرکت جست .

وى , در شب اول حمله , فرزندان خویش را فرا خواند و به آنها گفت : فرزندانم !.
شما با رغبت مسلمان شده اید و به اختیار خود هجرت کرده اید.
به خداى یکتا سوگند!.

شـمـا فـرزنـدان زنـى هـسـتـید که هرگز به پدر شما خیانت نکرده است و دایى تان را سرافکنده نساخته است .
هیچگاه صدمه اى به شخصیت شما وارد نساخته و حسب و نسب شما را تغییر نداده است .
شما مى دانید که خداوند در جنگ با این کافران , براى مجاهدان راه خدا, چه اجر و پاداش عظیمى قرار داده است .
بدانید که سراى باقى بهتر از دنیاى فانى است .

خداوند مى فرماید:یا ایها الذین آمنوا اصبروا وصابروا و رابطوا و اتقوااللّه لعلکم تفلحون .
اى کـسـانـى کـه ایـمان آورده اید (در برابر مشکلات و هوس ها) صبر کنید و در برابر دشمنان نیز استقامت به خرج دهید و از مرزهاى خود, حراست ونگهبانى کنید و از خدا بپرهیزید, شاید رستگار شوید.

فرزندانم !.
فردا, هنگامى که صبح شد, با آگاهى و بصیرت کامل و با استعانت از خداوند و استمداد از او, براى غلبه بر دشمن و پیروزى به سوى دشمنانتان حمله برید.
اگـر تـنـور جـنـگ داغ و آتـش آن شـعـله ور شد, آهنگ میدان رزم کنید و در حالى که لشکر در گرماگرم نبرد است , سران و رهبران آنان را از پاى درآورید.
به دنبال سخنان دلنشین مادر, فرزندان براى نبرد حرکت کردند.
جـنـگ سختى درگرفت و سرانجام چهار فرزند دلاور خنساء, در راه هدف خویش جان باختند و شربت شیرین شهادت نوشیدند.

خـنـسـاء بـا شـنیدن خبر عروج عارفانه فرزندانش , گفت :خداى را سپاسگزارم که مرا به شهادت فرزندانم شرف بخشید.
امیدوارم که خداوند مرا در بهشت رحمت خود با آنها همنشین سازد.

زنان نمونه//علی شیرازی

زندگینامه ابوطاهر خاتونى( اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم)

خاتونى، ابوطاهر، شاعر فارسى سراى و دبیر دیوان سلجوقیان در اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم. هدایت در مجمع الفصحا (ج ۱، ص ۱۴۱) نامش را کمالالدین ذکر کرده که در منابع کهنتر نیامده است و ظاهراً سندیت ندارد. او ملقب به موفق الدوله و مشهور به الموفق خاتونى بوده است (بندارى، ص ۱۰۱ـ۱۰۲).

ابوالمظفر محمدبن احمد ابیوَردى، شاعر عربى سراى قرن پنجم، در شعرى که خاتونى را مدح گفته، نام او را حسین و نام پدرش را حیدر و القاب او را موفق الدوله و معین الدین و معین الملک ذکر کرده است (رجوع کنید به اقبال آشتیانى، ص ۱۳ـ۱۴). باتوجه به قطعه اى که خاتونى در حدود ۵۱۱ سروده و در آن به هفتاد سالگى خود اشاره کرده است، باید در حدود ۴۴۰ زاده شده باشد و با توجه به قطعه اى که انوشیروان بن خالد (متوفى ۵۳۲) در کتابى تاریخى که مأخذ عمادالدین کاتب، نویسنده تحریر نخست تاریخ دوله آلسلجوق یا زبده النصره، بوده  از او به عنوان شخصى درگذشته یاد کرده، چنین دریافت مى شود که خاتونى پیش از ۵۳۲ درگذشته است (رجوع کنید به اقبال آشتیانى، ص ۱۲).

انوشیروان بن خالد او را از صدور دولت و اعیان مملکت و از افاضل روزگار معرفى کرده، فصاحت او را در نظم و نثر ستوده و گفته است که چون خدمت پادشاهان را به خوبى مىدانست تا پایان عمر «صدرى کبیر» محسوب مى شد (رجوع کنید به بندارى، همانجا). خاتونى در دیوان سلطان محمدبن ملکشاه سلجوقى (حک : ۴۹۸ـ۵۱۱)، به سر مى برد و مستوفىِ همسر او، گوهرخاتون، بود و ظاهراً به همین سبب به خاتونى شهرت داشت (اقبال آشتیانى، ص۱۰).

او در هجو خطیرالملک، وزیر سلطان محمد، قطعه اى سروده که صورت فارسى آن در دست نیست، اما ترجمه عربى آن را عمادالدین کاتب نقل کرده است (رجوع کنید به بندارى، ص ۱۰۸). همچنین هنگامى که خطیرالملک سرپرستى دیوان استیفا را به معینالدین مختصالملک سپرد، خاتونى آنان را به ابیاتى فارسى هجو کرد که اصل آن ابیات موجود نیست، اما عمادالدین کاتب آنها را به عربى ترجمه کرده است (رجوع کنید به همان، ص ۱۰۱).

از آنجا که با فضل خاتونى ضعف و ناتوانى این قبیل افراد آشکار مى شد و در کارهاى دیوانى پیشرفت نمى کردند، او را به کارى پست تر به گرگان فرستادند و خاتونى در ابیاتى از این روزگار خود شکوه کرده است (رجوع کنید به همان، ص ۱۰۲). آنچنان از خاتونى نزد وزیر بدگویى کردند که وزیر از او به اتهام اینکه وظایفش را درست انجام نداده است، یکصد هزار دینار مطالبه کرد و او را از گرگان خواست و دارایى او را ضبط کرد که کار او به بیچارگى و بى نوایى انجامید.

او این احوال خود را در ابیاتى به عربى باز گفته است (رجوع کنید به همان، ص ۱۰۲ـ۱۰۳). برخى ابیات فارسى خاتونى بهطور پراکنده در متون ذکر شده است از جمله دو بیت در هجو مجدالملک قمى، وزیر بَرکیارُق (حک : ۴۸۶ـ۴۹۸؛رجوع کنید به راوندى، ص ۱۳۶؛هدایت، ج ۱، ص ۱۴۲). او در قصیدهاى که ابیاتى از آن در المعجم فى معاییر اشعار العجم تألیف شمس قیس رازى (ص ۲۸۶) نقل شده ــ به هجوگویى خود اشاره کرده (براى دیگر اشعار فارسى او رجوع کنید به همان،ص ۱۲۲؛هدایت، همانجا).

در لباب الالباب عوفى (ج ۱، ص ۷۷) از شاعرى با عنوان الصدرالاجل معینالملک الحسینبن على الاصمّ الکاتب یاد شده است که چون لقب و نام و پیشه این شخص با مشخصات خاتونى تطبیق دارد و نیز عینآ صورت فارسى دوبیتى که عمادالدین کاتب از خاتونى به عربى ترجمه کرده است (رجوع کنید به بندارى، ص ۱۰۲)، جزو اشعار شخص مذکور آمده است، عباس اقبال آشتیانى (متوفى ۱۳۳۴ش؛ص ۱۷ـ۱۸) او را همان ابوطاهر خاتونى دانسته است.

در قرن نهم دولتشاه سمرقندى در تذکره الشعراء (ص ۵۸، ۶۴، ۷۶) از دو کتاب خاتونى به نامهاى مناقب الشعراء و تاریخ آلسلجوق یاد کرده است که امروز در دست نیست. از دیگر آثار خاتونى رساله تنزیرالوزیر… است که در مجموعهاى خطى به شماره ۶۳۳ در کتابخانه مجلس با تاریخ کتابت ۷۵۰ مندرج است (اقبال آشتیانى، ص ۱۸).

راوندى، نویسنده راحه الصدور (ص ۱۳۱) از شکارنامهاى به خط ابوطاهر خاتونى راجع به شکارهاى ملکشاه سلجوقى (حک : ۴۶۵ـ ۴۸۵) یاد کرده است. به گفته قزوینى در آثارالبلاد (ص ۲۵۹) کتابخانهاى بزرگ و مجهز در میان مسجدجامع ساوه به خاتونى منسوب بوده است.



منابع:

(۱) عباس اقبال آشتیانى، «ابوطاهر خاتونى و معین الملک اصم»، یادگار، سال ۴، ش ۵ (بهمن ۱۳۲۶)؛
(۲) فتحبن على بندارى، تاریخ دوله آلسلجوق (زبدهالنُصره و نخبهالعُصره)، بیروت ۱۹۷۸؛
(۳) دولتشاه سمرقندى، کتاب تذکرهالشعراء، چاپ ادوارد براون، لیدن ۱۳۱۹/۱۹۰۱؛
(۴) محمدبن على راوندى، کتاب راحهالصدور و آیهالسرور در تاریخ آلسلجوق، چاپ محمد اقبال، تهران ۱۳۳۳ش؛
(۵) محمدبن قیس شمسقیس، کتابالمعجم فى معاییر اشعارالعجم، تصحیح محمدبن عبدالوهاب قزوینى، چاپ مدرس رضوى، تهران ?(۱۳۳۸ش)؛
(۶) عوفى؛
(۷) زکریابن محمد قزوینى، کتاب آثارالبلاد و اخبارالعباد، چاپ فردیناند ووستنفلد، گوتینگن ۱۸۴۸، چاپ افست ویسبادن ۱۹۶۷؛
(۸) رضاقلى بن محمدهادى هدایت، مجمع الفصحا، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ش.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴

زندگینامه دکترمحمدعبدالمنعم خفاجى(متوفی۱۳۸۴ش)

خفاجى محمدعبدالمنعم، ادیب، محقق و شاعر معاصر عرب. او در ۱۲۹۴ش (۱۳۳۳ق)/ ۱۹۱۵ در روستاى تِلبانه، از توابع استان دِقهِلْیه مصر، به دنیا آمد. نسب خانواده اش به خاندان معروف خفاجه مى رسد (شکیب انصارى، ص ۲۰۶؛ سعید جوده سحار، ج ۱، ص ۲۹۶). مقدمات علوم را در مکتب خانه روستا آموخت و سپس براى ادامه تحصیلات به شهر منصوره رفت.

در ۱۳۱۵ش/۱۹۳۶ به قاهره رفت و وارد دانشکده زبان عربى دانشگاه الازهر شد، در ۱۳۱۹ش/ ۱۹۴۰ مدرک کارشناسى در رشته زبان و ادبیات عرب گرفت و در همان سال در مدارس متوسطه فرانسوى به تدریس پرداخت (سعید جوده سحار، همانجا؛ ناصر محمود وهدان، ۲۰۰۶). در ۱۳۲۵ش/۱۹۴۶ از پایان نامه دکتریش که درباره نقد آثار ابن معتز* (متوفى ۲۹۶) بود، دفاع کرد و در ۱۳۲۷ش/ ۱۹۴۸ استاد دانشکده زبان عربى دانشگاه الازهر شد. در ۱۳۵۲ش/ ۱۹۷۳ مدیر گروه ادبیات و نقد ادبى همان دانشگاه شد و یک سال بعد به ریاست دانشکده زبان عربى الازهر در شعبه أَسیُوط رسید.

خفاجى در بسیارى از مجامع علمى نظیر مجمع اللغه العربیه (فرهنگستان زبان عربى) عضویت داشت. او همچنین سالها عضو شوراى عالى دانشگاه الازهر بود و در بسیارى از دانشگاههاى مصر از جمله مدرسه عالى مطالعات اسلامى قاهره و دانشگاه خرطوم در سودان، تدریس کرد. در ۱۳۶۲ش/ ۱۹۸۳ به پاس فعالیتهاى علمى و فرهنگى نشان درجه یک در علوم، ادبیات و هنرها به وى اعطا شد (رجوع کنید به همانجاها؛ «الشیخ الدکتور… خفاجى»، ص ۶۴۹).

رحلت

وى در ۱۷ اسفند ۱۳۸۴/ ۸ مارس ۲۰۰۶ در استان جیزه مصر درگذشت (ناصر محمود وهدان، ۲۰۰۶). آنچه خفاجى را در میان معاصرانش برجسته مىکند، دانش گسترده وى در ادبیات عرب، توانایى تدریس در بالاترین مقاطع، تألیف مقالات و کتب علمى، و تصحیح و نشر بسیارى از کتابهاى مرجع و مهم ادبیات عرب است و به همین سبب معاصرانش به وى لقبِ «سیوطى» دادهاند (رجوع کنید به «الشیخ الدکتور… خفاجى»، ص ۶۴۸؛ شکیب انصارى، ص ۲۰۷).

خفاجى در جهان عرب استادى برجسته و تأثیرگذار بوده است. او در طول سالها تدریس در الازهر و دیگر مراکز علمى، علاوه بر پرورش شاگردان مبرِّز، راهنمایى پایان نامه هاى بسیارى را در مقاطع کارشناسى ارشد و دکترى به عهده داشته که بخش اعظمى از آنها حاصل پژوهش استادان کنونى دانشگاههاى جهان عرب بوده است. همچنین جامعیت علمى و توانایى او در تدریس باعث شد که درباره وى رساله هاى دانشگاهى نوشته شود (رجوع کنید به «الشیخ الدکتور… خفاجى»، ص ۶۴۹؛ شکیب انصارى، همانجا؛ ناصر محمود وهدان، ۲۰۰۶).

در مهر ۱۳۰۸/ اکتبر ۱۹۲۹ احمدزکى ابوشادى* و برخى از بزرگان ادب عرب در مصر، انجمنى ادبى به نام رابطهالادب الجدید بنیان نهادند که تا ۱۳۱۱ش/۱۹۳۲ به کار خود ادامه داد. در این سال ابوشادى و هم فکرانش انجمن ادبى آپولو* را تأسیس کردند و انجمن رابطهالادب الجدید از زیرمجموعه هاى آپولو شد.

بسیارى از بزرگان ادب عرب نظیر احمد شوقى*، خلیل مطران* و ابراهیم ناجى* عضو گروه آپولو بودند. عبدالمنعم خفاجى و چند تن از شاعران و ادباى نسل جوان در سالهاى بعد به این گروه پیوستند. حضور خفاجى در این گروه تأثیرگذار و بااهمیت بود (رجوع کنید به خفاجى، ص ۲۱۷ـ ۲۱۹؛ المجموعه الکامله لمجله اپولو، ج ۱، ص ۹ـ۱۱، ۸۰).

در ۱۳۲۴ش/ ۱۹۴۵ بعد از مهاجرت ابوشادى به نیویورک، آپولو و رابطهالادب ادغام شدند و گروه جمعیهالادباء شکل گرفت. در ۱۳۳۲ش/۱۹۵۳ عبدالمنعم خفاجى، ودیع فلسطین و چندتن دیگر از اعضا، انجمن رابطهالادب الحدیث را بنیان نهادند. حدود پانصد تن از شخصیتهاى برجسته شعر، ادب و اندیشه در مصر و دیگر سرزمینهاى عرب عضو این گروه شدند (المجموعهالکامله لمجله اپولو، ج ۱، ص ۸۰، ۸۲؛ خفاجى، ص۳۳۲).

در سالهاى اول (۱۳۳۲ـ۱۳۳۷ش/ ۱۹۵۳ـ ۱۹۵۸)، ابراهیم ناجى ریاست آن را به عهده داشت. از ۱۳۳۷ تا ۱۳۶۲ش/ ۱۹۵۸ـ۱۹۸۳ مصطفى سَحَرتى و از ۱۳۶۲ تا ۱۳۸۴ش/ ۱۹۸۳ـ۲۰۰۶ عبدالمنعم خفاجى رؤساى این انجمن بودند.

رابطه الادب الحدیث، مجله اى با عنوان لیالى الادب را از ۱۳۳۴ش/ ۱۹۵۵ منتشر مى کرد که پس از ۱۳۶۲ش/ ۱۹۸۳ مجله الحضاره به سردبیرى عبدالعزیز شرف و همکارى خفاجى، جایگزین آن شد (خفاجى، ص ۳۳۳؛ سعید جوده سحار، همانجا).

در ۱۳۶۰ش/۱۹۸۱ مختار وکیل، عبدالعزیز شرف و خفاجى کوشیدند در کنار انجمن رابطهالادب الحدیث، گروه آپولو را با نام آپولوى جدید احیا کنند که شعرا و ادباى بسیارى نیز به آنان پیوستند (خفاجى، ص ۳۳۱).

نقش خفاجى در تأسیس و فعالیت فرهنگى گروههاى مذکور بسیار پراهمیت بود و حضور وى به عنوان استادى دانشمند به این مجامع اعتبار مىبخشید. او مقالات و کتابهاى بسیارى در معرفى، نقد و تحلیل این گروهها نوشت (رجوع کنید به جیوسى، ج ۲، ص ۷۶۲، پانویس ۱۸ و ۲۰؛ نیز رجوع کنید به خفاجى، ص ۲۱۵ـ۴۰۰). وى همچنین با همکارى عبدالعزیز شرف در ۱۳۶۷ش/ ۱۹۸۸ مجله آپولو را در چهار مجلد به صورت افست تجدید چاپ کردند و مقدمههاى ارزشمندى بر آن نوشتند.

آثار او به چند دسته تقسیم مى شود :

۱) تألیفات.

او در زمینه ادبیات و نقد ادبى و تاریخ تألیفاتى دارد.

مهمترین آنها سلسله کتابهایى است، بالغ بر بیست مجلد، درباره تطور ادبیات عرب از دوره جاهلى تا معاصر که اولین آنها الحیاه الادبیه فى العصر الجاهلى (قاهره ۱۹۸۵) نام دارد. این سلسله در واقع تاریخ جامع و تحلیلى ادبیات عرب است.

تألیفات وى درباره ادبیات و جریانهاى ادبى معاصر نیز ارزش ویژهاى دارند، زیرا نویسنده از نزدیک با تمامى جریانهاى ادبى آشنا بوده است. این آثار عبارتاند از: مدارس الشعر الحدیث (بیروت ۱۹۹۱)، دراساتٌ فى الادب العربى الحدیث و مدارسِه (بیروت ۱۹۹۲)، و رائدالشعرالحدیث (بیروت ۱۹۵۳) که از بهترین مآخذ درباره شاعر معروف، ابوشادى، و فعالیتهاى گروه آپولوست.

فلسفه التاریخ الاسلامى (بیروت ۱۹۹۲)، الخفاجیون فى التاریخ (قاهره ۱۹۶۵)، و الازهر فى ألفعام (در سه جزء، قاهره ۱۳۷۴)، نیز نمونهاى از آثار وى در زمینه تاریخ است.

خفاجى خاطرات و زندگینامه خود را در ۱۳۶۰ش/۱۹۸۱ با عنوان مواکب الحیاه در قاهره به چاپ رساند. این کتاب در واقع مرورى است بر نیم قرن رویدادهاى فرهنگى مصر و جهان عرب. او مقالات بسیارى را نیز در مجلههاى علمى و معتبر کشورهاى عربى منتشر کرده است.

۲) تصحیحات.

خفاجى شروح و تعلیقاتى بر متون قدیم نگاشته است که شرح و تعلیق بر قواعدالشعر اثر ثعلب* (قاهره ۱۹۴۸) و شرح بر الایضاح فىالبلاغه خطیبِ قزوینى* (قاهره ۱۹۹۹) از جمله آنهاست (براى آگاهى از فهرست کاملِ آثار وى رجوع کنید به «الشیخ الدکتور…خفاجى»، ص ۶۵۰ـ۶۵۱؛ شکیب انصارى، ص ۲۰۶ـ۲۱۲).

همچنین در چاپ و نشر دو تفسیر قرآنکریم ــکه یکى را وزارتِ اوقاف مصر و دیگرى را مجمعالبحوثالاسلامیه در الازهر منتشر کردــ همکارى داشت (سعید جوده سحار، همانجا).

خفاجى از اعضاى گروه آپولو و از کسانى است که اعتقاد به نوگرایى دارند، اما نوگرایى وى در محتوا و مضمون شعر است نه قالبهاى آن. به همین سبب وى اشعارش را در قالبهاى پیشینیان، خصوصآ قصیده، سروده است. شعر او بیشتر تعلیمى است و انسان معاصر را به نیک زیستن و تعالى فرا مى خواند.

خفاجى شاعرى ملتزم به تعالیم اسلامى است و تأثیرپذیرى وى از قرآنکریم در صورت و محتواى شعرش نمایان است. او دوازده دفتر شعرى دارد که اولین آنها با عنوان وحى العاطفه در ۱۳۱۵ش/۱۹۳۶ در قاهره به چاپ رسیده است. همچنین به شیوه مرسوم معاصران، نمایشنامه منظومى هم با عنوان نشیدالصحراء در ۱۳۲۵ش/۱۹۴۶ منتشر کرده است (رجوع کنید به شکیب انصارى، ص ۲۱۲ـ۲۱۷).



منابع :

(۱) محمدعبدالمنعم خفاجى، مدارس الشعرالحدیث، قاهره ] ۱۹۹۱[؛
(۲) سعید جوده سحار، موسوعه اعلام الفکرالعربى، مصر ]۱۹۹۹ـ ۲۰۰۳[؛
(۳) محمود شکیبانصارى، تطورالادبالعربىالمعاصر: تاریخ و نصوص، اهواز ۱۳۸۲ش؛
(۴) «الشیخالدکتور محمدعبدالمنعم خفاجى الازهرى الموسوعى»، الازهر، ش ۵ و ۶ (جمادىالاولى ـ جمادى الآخره ۱۴۰۳)؛
(۵) المجموعه الکامله لمجله اپولو، ]قاهره[ ۱۹۹۸؛
(۶) ناصر محمود وهدان، «عبدالمنعم خفاجى… دائره معارفانسانیه»، اسلام اونلاین، ۲۰۰۶٫

Retrieved May, 12,2010, from http://www. islamonline. net/servlet/ salellite?c= Article A-C & Pagename= zone- Arabic-Artculture %2 FACA Layout.
(۷) Salma Khadra Jayyusi, Trends and movements in modern Arbic poetry, Leiden 1977.

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۶ 

زندگینامه میرزا فضل اللّه خاورى شیرازى(متوفی۱۲۶۶ه ق)

 خاورى شیرازى، میرزا فضلاللّه، مورخ و شاعر دوره قاجار و مؤلف تاریخ ذوالقرنین. وى در دهه ۱۱۹۰ در شیراز به دنیا آمد. پدرش میرزا عبدالنبى شریفىحسینى و مادرش، دختر آقامحمدهاشم ذهبى و نوه دخترى سید قطبالدین (از عرفاى فرقه ذهبیه) بود (فسائى، ج ۲، ص ۹۴۵؛ دیوانبیگى، ج ۱، ص ۵۳۵).

هنگامى که حسینعلى میرزا فرمانفرما، پسر فتحعلى شاه، در ۱۲۱۴ حاکم فارس شد، خاورى شیرازى به عنوان ندیم مخصوص همراه او شد (رجوع کنید به دیوانبیگى، ج ۱، ص ۵۳۶). خاورى در ۱۲۱۹ براى بازپسگیرى املاک موروثىاش به تهران رفت و با میرزا محمدشفیع، صدراعظم وقت، ملاقات کرد. صدراعظم او را به شاه معرفى نمود و از آن هنگام تا فوت صدراعظم (۱۲۳۴)، خاورى در تهران دبیر رسائل و منشى دیوان صدارت بود (خاورى شیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۶؛ نیز رجوع کنید به دیوانبیگى، همانجا، که مدت اقامت او را در تهران تا ۱۲۳۴، پانزده سال دانسته است؛ قس زرگرىنژاد، ۱۳۷۷ش، ص :۳ ده سال).

پس از فوت میرزا محمدشفیع، خاورى شیرازى به عنوان وزیر محمودمیرزا، پسر فتحعلىشاه، به نهاوند رفت. ظاهرآ خاورى به اصرار شاه این مأموریت را پذیرفته بود (رجوع کنید به خاورىشیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۷). محمودمیرزا در ۱۲۴۱ به حکومت لرستان گمارده شد (اعتضادالسلطنه، ص ۲۰۴). به گفته خاورىشیرازى (۱۳۸۰ش، ج ۲، ص ۹۸۷) محمودمیرزا دوبار به جان او سوءقصد کرد.

پس از محمودمیرزا، برادرش همایونمیرزا، حاکم نهاوند شد. او نیز همچون محمودمیرزا با مردم بدسلوک بود.در زمان حکومت او، اموال خاورى را غصب کردند و خودش را نیز هفت ماه در قلعه روئیندز ــکه محمودمیرزا آن را ساخته بودــ حبس کردند (رجوع کنید به همان، ج ۲، ص ۶۹۸)، زیرا محمودمیرزا و همایونمیرزا با شیخ على میرزا، برادر ناتنى آنان و حاکم ملایر، اختلاف داشتند و چون خاورى با محمدحسن شیرازى، وزیر شیخ على میرزا، نسبت فامیلى داشت، خاورى متهم به همراهى با حاکم ملایر شد (رجوع کنید به همانجا؛ اعتضادالسلطنه، ص ۲۰۹؛ زرگرىنژاد، همانجا).

خاورى پس از هفت ماه موفق به فرار شد و به قریه آوَرزَمان ملایر پناه برد. سپس با خانوادهاش به قریه چوبینِ (دولتآباد کنونى) ملایر و مقرّ شیخعلى میرزا رفت و حدود دوازده روز در خانه محمدحسن شیرازى اقامت کرد. سپس، شیخعلى میرزا او و خانوادهاش را با سکههاى طلا و نقره و اسب و استر و غیره به سلطانآباد کزّاز (اراک کنونى) و خدمت غلامحسینخان سپهدار، داماد شاه، فرستاد. پس از آن در جمادىالاولى ۱۲۴۴، خاورى به قم رفت و موفق به دیدار شاه شد، که به آن شهر رفته بود (رجوع کنید به خاورى شیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۲، ص ۶۹۷ـ۶۹۹).

پس از آن، خاورى بار دیگر به تهران بازگشت و منصب ملفوفهنگارى (نگارش فرمان شاه با مهر کوچک و بدون ثبت) را به عهده گرفت (همان، ج ۲، ص ۷۰۰). ظاهرآ خاورى پیش از آن نیز چنین شغلى داشته و تا ۱۲۵۱ این شغل را ادامه داده است. اطلاع دیگر از وى مربوط به سال ۱۲۵۴ است که مشغول تألیف تذکره خاورى بود (رجوع کنید به همانجا؛ همو، ۱۳۷۹ش، ص ۱۳۵).

رحلت

در الذریعه آقابزرگ طهرانى (ج ۹، قسم ۱، ص ۲۸۸) به زنده بودن خاورى شیرازى تا ۱۲۶۳ اشاره شده و در فهرست کتابهاى خطى کتابخانه ملى ملک تاریخ فوت او ۱۲۶۶ ذکر گردیده است (افشار و دانشپژوه، ص ۳۸۶ مکرر). وى در شیراز فوت کرد و در همانجا نیز به خاک سپرده شد (خاورىشیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۱، مقدمه افشارفر، ص سىوپنج).

آثار

خاورى شیرازى آثارى از خود به جاى گذاشته که مهمترین آنها،

تاریخ ذوالقرنین، مشتمل بر دو جلد و یک خاتمه است. جلد اول نامه خاقان و جلد دوم رساله صاحبقران نام دارد. جلد اول حاوى شرح اصل و نسب طایفه قاجار و حوادث ۱۲۱۲ تا ۱۲۴۲ است. جلد دوم از وقایع ۱۲۴۲ آغاز و به مرگ فتحعلىشاه و جلوس محمدشاه (۱۲۵۰) و وقایع ۱۲۵۱ پایان مىیابد (رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۹). خاتمه کتاب نیز به نام «خاتمه روزنامچه همایون» شامل اخلاق و صفات فتحعلى شاه، ذکر زنان و رامشگران، فرزندان و بستگان وى است. خاورى در آوردن خاتمه از محمدصادق وقایعنگار مروزى تقلید کرده است. هدایت و سپهر با اندک تفاوتى، این قسمت کتاب تاریخ ذوالقرنین را در انتهاى کتابهاى خود آورده اند (زرگرىنژاد، ۱۳۷۷ش، ص ۴). خاورى این کتاب را به درخواست فتحعلى شاه نوشت.

پیش از وى، محمدصادق وقایعنگار مروزى در تاریخ جهانآرا و میرزا محمدرضى تبریزى در زینت التواریخ به ثبت وقایع سلطنت فتحعلى شاه مبادرت کرده بودند. با اینکه تاریخ جهان آرا شامل حوادث ۳۶ سال سلطنت فتحعلى شاه است، نثر پیچیده و نیز اختصار وقایع و حتى افتادگى بسیارى از رویدادها در تاریخ جهانآرا سبب شد تا شاه از خاورى شیرازى بخواهد که کتابى در تاریخ قاجار، با انشایى ساده و عباراتى به دور از تکلف بنویسد (همانجا؛ همو، ۱۳۸۰ش، ص ۲۱۹). زینتالتواریخ نیز تنها ده سال از حوادث سلطنت فتحعلى شاه را در برداشت (خاورى شیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۸).

تاریخ ذوالقرنین از کاملترین منابع صدر قاجار محسوب مى شود. به لحاظ سادهنویسى و درج غالب رویدادهاى دوره فتحعلىشاه، هیچ اثرى به پاى آن نمىرسد. تقریبآ تمام مورخان بعد از خاورى در دوره قاجار، شیوه نگارش او را در پیراستگى کلام از صنایع لفظى و معنوىِ آزار دهنده مورد استفاده قرار داده اند.

این کتاب منبع اصلى تاریخنویسان دوره ناصرى (حک: ۱۲۶۴ـ۱۳۱۳)، از جمله اعتضادالسلطنه در اکسیرالتواریخ و خورموجى در تألیف حقایق الاخبارناصرى بوده است (زرگرى نژاد، ۱۳۷۷ش، همانجا؛ همو،۱۳۸۰ش، ص ۲۲۲، ۲۳۲). تاریخ ذوالقرنین نخستینبار در ۱۳۸۰ش با تصحیح ناصر افشارفر در تهران به چاپ رسید. چاپ دیگرى از بخشى از تاریخ ذوالقرنین، مربوط به دوره دوم جنگهاى ایران و روس به ضمیمه مآثر سلطانیه، به تصحیح غلامحسین زرگرىنژاد در ۱۳۸۳ش در تهران منتشر شده است.

خاورى شیرازى شعر نیز مى سرود و خاورى تخلص مى کرد (خاورى شیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۶؛ قس هدایت، ج ۲، بخش ۱، ص :۲۸۵ خاور شیرازى). دیوان اشعار او با عنوان مهرخاورى شامل پانزده هزار بیت قصیده و غزل است (خاورى شیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۹). پس از سرودن این دیوان، خاورى به تألیف تاریخ ذوالقرنین پرداخته است (همانجا). آثار دیگر خاورى دیوان یوسف و زلیخا شامل هفتاد هزار بیت (آقابزرگ طهرانى، همانجا) و تذکره خاورى است.

این تذکره در اخلاق و رفتار فتحعلى شاه، زنان، فرزندان، نوهها و سایر بستگان اوست، در سه باب و هشت فصل. این کتاب در ۱۳۷۸ش به تصحیح میرهاشم محدث در زنجان منتشر شد. خاورى شیرازى (۱۳۸۰ش، ج ۲، ص ۹۳۷) همچنین خبر از تألیف تاریخ جدیدى درباره حوادث سلطنت محمدشاه (۱۲۵۰ـ ۱۲۶۴) داده که گویا آن را به اتمام نرسانده است. فسائى (ج ۲، ص ۹۴۶، پانویس ۲) و زرگرىنژاد (۱۳۷۷ش، ص ۵) آثار بسمل شیرازى را که هدایت در مجمع الفصحا (ج ۲، بخش ۱، ص ۱۸۲) ذکر کرده است، به خاورى شیرازى نسبت داده اند.



منابع :
 

(۱)آقا بزرگ طهرانى؛
(۲) علیقلىبن فتحعلى اعتضادالسلطنه، اکسیر التواریخ: تاریخ قاجاریه از آغاز تا سال ۱۲۵۹ق، چاپ جمشید کیانفر، تهران ۱۳۷۰ش؛
(۳) ایرج افشار و محمدتقى دانشپژوه، فهرست کتابهاى خطى کتابخانه ملى ملک، ج ۲، تهران ۱۳۵۴ش؛
(۴) فضلاللّهبن عبدالنبى خاورىشیرازى، تاریخ ذوالقرنین، چاپ ناصر افشارفر، تهران ۱۳۸۰ش؛
(۵) همو، تذکره خاورى، یا، خاتمه روزنامچه همایون، چاپ میرهاشم محدث، زنجان ۱۳۷۹ش؛
(۶) احمد دیوانبیگى، حدیقهالشعراء، چاپ عبدالحسین نوائى، تهران ۱۳۶۴ـ۱۳۶۶ش؛
(۷) غلامحسین زرگرىنژاد، «تاریخ ذوالقرنین: متنى مهم درباره صدر تاریخ قاجاریه و میرزافضلاللّه خاورى شیرازى»، کتابماهتاریخوجغرافیا، سال۲، ش ۱ (آبان ۱۳۷۷)؛
(۸) همو، «خاورى شیرازى و تثبیت مکتب تاریخنویسى استرآبادى»، تاریخ، سال ۲، ش ۱ (۱۳۸۰ش)؛
(۹) حسنبن حسن فسائى، فارسنامه ناصرى، چاپ منصور رستگار فسائى، تهران ۱۳۶۷ش؛
(۱۰) رضاقلى بن محمدهادى هدایت، مجمع الفصحاء، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ش.

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۶

زندگینامه سناءاللّه(ثناءاللّه) خراباتى«خراباتى»(متوفی۱۲۹۷ه ق)

 سناءاللّه (ثناءاللّه)، شاعر و عارف و نویسنده سده سیزدهم کشمیرى. نام اصلى او «سُنه‌شاه» و تخلصش «خراباتى» است، اما حدود ۵۷ نام و لقب دیگر براى او ذکر شده که ظاهرآ به‌سبب تفاوت احوال و شیوه زندگى او در میان مردم بوده است (رجوع کنید به تسبیحى، ص چهارده ـ هفده).

وى در ۱۲۲۴ در روستاى طَنْگاه در بخش بلندمیر، نزدیک سِرینَگَرِ کشمیر، به دنیا آمد (همان، ص سیزده). نسب خراباتى به سیدعبدالرحمان بلبل‌شاهِ کشمیرى* (عارف و صوفى قرن هشتم) مى‌رسد و گویا وى به این نسب تمایلى نداشته است (همان، ص بیست‌وچهار). آن‌گونه که از آثار وى برمى‌آید در هیچ مکتب و مدرسه‌اى درس نخوانده بود و آموخته‌هایش را یا نزد نخستین مربى معنوى خود، جدّ مادرى‌اش، شاه عبدالغفور، یا در اثر گذشت روزگار و همنشینى با بزرگان علم و ادب و طریقت فراگرفته بود.

در برخى نوشته‌هایش نیز ادعا کرده که دانش ادبى و شعرى خود را از غیب دریافته است (رجوع کنید به همان، مقدمه قادرى نورى، ص چهل‌وهفت؛ قلعه‌دارى قریشى، ص ۳۳). او همچنین مدعى بود که زبانهاى فارسى، ترکى، عربى، اردو، پنجابى و کشمیرى را مى‌داند و با انواع علوم و فنون و هنرها نظیر نجوم، هندسه، هیئت، قیافه‌شناسى، خواب‌گزارى، شعر، اخلاق، طلسمات، کیمیا، طب، فقه، تجوید، انساب، رجال، اخبار، صرف و نحو، معانى و بیان، فقه‌اللغه، خوشنویسى، نقاشى و تجارت آشنایى کامل دارد (تسبیحى، همان مقدمه، ص چهل‌وهشت؛ قلعه‌دارى قریشى، ص ۲۵ـ۲۶).

خواجه سناءاللّه در جوانى پیوسته در سیر و سفر بود و تقریبآ تمام شبه‌قاره را سیاحت کرد. در کودکى از روستاى خود به جَمّونِ کشمیر رفت و در آنجا مورد توجه خاص مهاراجا گُلابْ سینگ قرار گرفت (تسبیحى، ص چهارده). قلعه‌دارى قریشى (ص ۲۶)، به استناد گفته خراباتى و بدون ذکر مأخذ، سال ورود خراباتى را به دربار مهاراجا ۱۲۳۵ آورده که نادرست مى‌نماید، زیرا در ۱۲۳۵ خراباتى یازده ساله بوده و بعید است که در آن سن این همه علوم و فنون را آموخته باشد و مسئولیت نظارت بر اموال دربار را به او سپرده باشند.

افزون بر آن، آغاز حکومت مهاراجا در کشمیر سال ۱۲۶۲ بوده و خراباتى گفته است که تا چهل سال نزد مهاراجا با عیش و عشرت گذرانیده (رجوع کنید به همانجا)، در حالى که مدت فرمانروایى مهاراجا در کشمیر دوازده سال بیش نبوده، لذا ممکن است خراباتى در چهل سالگى (۱۲۶۴) به دربار پیوسته باشد.

خراباتى در پى اتهام اختلاس اموال مهاراجا بازداشت شد و تا مدتى در قلعه هَرى پَرْبَت زندانى بود، سپس در ۱۲۷۲ آزاد شد و در همان سال کتاب تحفه‌الزمان را در شکایت از روزگار نگاشت (همان، ص ۲۸). در این کتاب خراباتى مدعى شده که دوازده سال در انزوا بوده و پس از آن در حین سیر و سفر تجربه‌هاى زیادى اندوخته است (رجوع کنید به تسبیحى، ص ۵). در این صورت، حضورِ خراباتى در دربار مهاراجا در سالهاى مذکور بیشتر محل تردید است، زیرا او در فاصله سالهاى ۱۲۶۰ تا ۱۲۷۲ در انزوا بوده است.

خراباتى حنفى‌مذهب و پیرو طریقت قادرى بود و در کلیه آثارش به مدح شیخ‌عبدالقادرِ گیلانى* (متوفى ۵۶۱) پرداخته است و خود نیز سلسله طریقتى دارد که آن را سلسله فضلى یا سلسله خراباتى نامیده است (رجوع کنید به همان، ص بیست‌وهشت). از پیران و مشایخ او، شاه‌صادق قلندر و شاه عبدالغفور بوده‌اند، هرچند که خراباتى را از مخالفان سرسخت «مریدى و مرادى» باید به‌شمار آورد (همان، ص سى، سى‌ودو). خراباتى در سفرهایش بزرگان و عارفانى را دیده است، نظیر حاجى‌محمد قلندر در جمّون، شاه طیب در کشمیر، سید وهاب در کلکته، شاه‌قلندر در کابل و غلام‌الدین خراسانى و پیر خراباتى در پنجاب (رجوع کنید به قلعه‌دارى قریشى، ص ۱۸ـ۲۴).

خراباتى از راه رفوگرى و بعدها تجارت پشم زندگى مى‌کرد و شاید به اقتضاى همین پیشه بود که تا سیالکوت، لاهور، جالندَر، کلکته، کابل و ترکستان هم رفت (رجوع کنید به همان، ص ۱۹، ۲۳ـ۲۴). برخى با استناد به جهان‌نامه، که در موجودیت و نیز صحت انتساب آن به خراباتى تردید زیادى هست، گفته‌اند که خراباتى در سفر به ایران با یکى از دختران ناصرالدین‌شاه قاجار مشاعره و مناظره داشته است (رجوع کنید به منزوى، ج ۱، ص ۳۱؛ ظهورالدین احمد، ج ۵، ص ۲۸۶).

رحلت

وى در اواخر عمر به قصبه جلالپورْجَتان، در بخش گجرات پاکستان، نقل مکان کرد و در ۱۷ ذیقعده ۱۲۹۷ در همانجا درگذشت و در گورستان جاده کَلاچَور دفن شد.

وزارت اوقاف و امور مذهبى پاکستان با مشارکت مرکز تحقیقات فارسى ایران و پاکستان در اسلام‌آباد، در ۲۰ آبان ۱۳۵۵/ ۱۱ نوامبر ۱۹۷۶ ساختنِ بقعه‌اى را بر خاک او آغاز کرد که ناتمام ماند (میر، ص ۴۵۰ـ۴۵۲؛ سلیچ، ص ۸۹ـ ۹۰). خراباتى ظاهرآ سه‌بار ازدواج کرد و از چهار فرزند او تنها محمدشاه باقى‌ماند که هنگام فوت پدر دوازده ساله بود وپس از پدر به مقامات عالى عرفانى رسید، آن‌گونه که درجلالپورِ گجرات به «پادشاه بى‌تاج» معروف شد (تسبیحى، ص بیست‌وچهار).

خراباتى نویسنده و سراینده پرکارى بود و آثارى نظیر سُبَحات آفتابى و خلاصه‌الاسرار را در یک روز سروده بود (همان، ص ۹۶، ۷۰). تعداد آثارش را بیش از صد عنوان تخمین زده‌اند (رجوع کنید به همان، ص هجده)، اما آنچه به دست ما رسیده ۵۲ عنوان است که آنها را در فاصله سالهاى ۱۲۴۵ تا ۱۲۹۳ نگاشته است. از این میان، پنجاه عنوان به فارسى (۴۴ اثر به شعر) و دو عنوان به کشمیرى است (همان، ص هجده‌ـ بیست‌ودو).

قلعه‌دارى قریشى در ۱۳۴۹ش/۱۹۷۰ به ۳۶ اثر وى دست یافت و به کمک آنها توانست زندگینامه و کتابنامه او را بنویسد. دو سال بعد، با تلاش تسبیحى، تعداد آثار کشف شده‌اش به ۵۲ عنوان رسید و تسبیحى فهرست جامعى از آثار وى تهیه کرد. آثار پیدا شده او، که همه نسخه خطى است، تا چند سال پیش در اختیار نوه دخترى‌اش، سیدریاض حسین شاه‌خراباتى، در لاهور بود که ظاهرآ اینک در کتابخانه گنج‌بخش نگهدارى مى‌شود (رجوع کنید به همان، ص دوازده).

آثار

مهم‌ترین آثار فارسى خراباتى عبارت‌اند از :

۱) تذکره‌الواصلین، به نظم، که در ۱۲۷۸ یا ۱۲۷۹ سروده شده و موضوع آن شرح‌حال و آثار و عقاید پیشوایان طریقه قادریه، قلندریه و دیگر اولیا و پیران شاعر است. این اثر در سه دفتر سامان یافته است، دفتر اول به نام قادرى، دفتر دوم به نام قلندرى در بیان طریقه قلندرى و شرح زندگانى شاه دولایى گجراتى و دفتر سوم به نام غفورى و صادقى که احوال بسیارى از مشایخ صوفیه و شاعران خطه کشمیر در آن آمده است (رجوع کنید به همان، ص ۱۲ـ۱۷).

۲) تفسیر سنا، به نظم شاملِ تفسیر سوره فاتحه و بخشى از قرآن کریم، که در آن تفسیر حسینى (نوشته حسین واعظ کاشفى) را از نثر به نظم درآورده است و با استفاده از تفاسیر کهنى که نام آنها را ذکر کرده، آیات را تفسیر کردهاست (رجوع کنید به همان، ص ۲۹ـ۳۲؛ قلعه‌دارى قریشى، ص ۷۷).

۳) جنت‌الاسرار، به نظم، که شرح مثنوى گلشن راز محمود شبسترى است (رجوع کنید به تسبیحى، ص ۳۷ـ۴۳).

۴) حق‌الاسلام یا حقیقت اسلام، در شرح و تفسیر آیات قرآن و احادیث و کلمات پیشوایان اسلام و سخنان مشایخ کِبار در برترى اسلام (رجوع کنید به همان، ص ۵۵ـ۵۸).

۵) حقیقه‌الاولیاء، به نظم، در اقوال و رفتار مشایخ و بزرگان دین (رجوع کنید به همان، ص۶۲ـ۶۳).

۶) خلاصه‌التوحید موحدین، در شرح و تحلیل عقاید عرفانى و توحیدى مسلمانان و هندوان (رجوع کنید به همان، ص ۷۱ـ۷۵).

۷) کلیات دیوان سنا یا دیوان فضلى، که هم به زبان کشمیرى و هم به زبان فارسى است و برخى از اشعار آن به سبک اشعار حافظ شیرازى سروده شده‌است (همان، ص۸۰ـ۸۲، ۸۷ـ۹۵).

۸) دلیل‌الصادقین، در شرح احوال پیران و مرشدان خراباتى و کرسى‌نامه‌هاى قادریه و کبرویه و چشتیه و نقشبندیه و شرح‌حال مؤلف (رجوع کنید به همان، ص ۸۳ـ۸۷).

۹) مثنوى تاریخىِ مهاراج‌نامه، به پیروى از شاهنامه، در تاریخ راجاهاى کشمیر، از قدیم‌ترین روزگار تا مهاراجا رَنْدْهیرْ سینگ، فرزند مهاراجا گلاب سینگ (رجوع کنید به همان، ص ۱۷۴ـ۱۷۹؛ براى اطلاع از آثار دیگر وى رجوع کنید به همان، ص ۱۳۳ـ ۱۵۳، ۱۷۹ـ۱۸۲).

خراباتى در بیشتر آثار منظوم خود از بزرگان تقلید کرده و به نظیره‌گویى پرداخته است، چنان‌که بحرالانوار را در جواب مخزن‌الاسرار نظامى و مجمع‌البرکات را به تقلید از بوستان سعدى سروده است. شعر او خالى از اشتباهات عروضى و دستورى نیست و نثر او، به خصوص در بیان مسائل عرفانى و دینى، بسیار مبهم و مغلق است (ظهورالدین احمد، ج ۵، ص ۲۹۲).

از میان آثار او تنها مثنوى خلاصه‌الاسرار، به تصحیح محمدحسین تسبیحى و با ترجمه اردوى احمدحسین قلعه‌دارى‌قریشى، همراه با دیوان تحفه‌القادرىِ خراباتى، به اهتمام احمدحسین قلعه‌دارى‌قریشى، یکجا در ۱۳۹۲ (۱۳۵۱ش)/ ۱۹۷۲ در لاهور به چاپ رسیده است.



منابع :

(۱) محمدحسین تسبیحى، فهرست نسخه‌هاى خطى خواجه سناءاللّه خراباتى، راولپندى ۱۳۵۱ش؛
(۲) منیراحمد سلیچ، خفتگان خاک گجرات، پنجاب ۱۴۱۷؛
(۳) ظهورالدین احمد، پاکستان مین فارسى ادب، ج ۵، لاهور ۱۹۹۰؛
(۴) احمدحسین قلعه‌دارى قریشى، پیرخرابات، لاهور ۱۹۷۰؛
(۵) احمد منزوى، فهرست مشترک نسخه‌هاى خطى فارسى پاکستان، اسلام‌آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ش؛
(۶) عارف‌على میر، تاریخ جلال‌پورجستان، گجرات ۲۰۰۲٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶

زندگینامه ملامحمدبن صادق خطاى شوشترى«خطا»(سده دوازدهم)

 خطاى شوشترى، ملامحمدبن صادق، متخلص به خطا، نویسنده و شاعر و موسیقى شناس و سیاح ایرانى در اواخر سده دوازدهم و اوایل سده سیزدهم که حدود بیست سال در هندوستان بوده است. او سرگذشت خود را در جام جهان نما به تفصیل آورده است. به گفته خودش در شوال ۱۱۷۵ در شوشتر به دنیا آمد. وقتى در ۱۱۸۷ اوضاع شوشتر ناآرام شد، به کربلا رفت و آموزشهاى ابتدایى را دید. در همین دوره از بغداد نیز دیدن کرد. پس از درگذشت پدر و مادرش، در پانزده یا شانزده سالگى به بهبهان نزد مادربزرگ خود رفت.

محمدجعفرخان، بیگلربیگى کهگیلویه و بهبهان، او را به پسرخواندگى پذیرفت و عدهاى از دانشمندان را براى تعلیم و تربیت وى گماشت (رجوع کنید به نوشاهى، ص ۷۶). او خطا در رمضان ۱۱۹۴ به سبب درگیریهاى محلى در بهبهان همراه محمدجعفرخان از بهبهان گریخت و به شیخ ناصرالدین، حاکم بوشهر پناه برد (رجوع کنید به مجیدى کرائى، ص ۴۰ـ۴۱). سپس از بوشهر به شیراز رفت و مهمان محمدزال خان بن رستم، صاحب دهستان خشت، شد. وى در آنجا ازدواج کرد و صاحب فرزند شد و سه سال در آنجا ماند.

وقایع عزل و نصب شاهان زندیه (حک : ۱۱۶۴ـ ۱۲۰۸) سبب ناآرامیهاى گسترده در ایران شد. این هرج ومرج به دهستان خشت نیز رخنه کرد و خطا با خانواده خود به بوشهر بازگشت و به بازرگانى پرداخت (نوشاهى، همانجا). در همان ایام سلطنت زندیه منقرض شد و قاجاریان (حک: ۱۲۱۰ـ۱۳۴۴) به سلطنت رسیدند.

تغییر و تحول حکومت موجب ناآرامى کشور شد و خطا با همسر خود به کربلا رفت و در آنجا به خدمت علما مشغول شد. سپس خانواده خود را به دو تن از بزرگان کربلا سپرد و براى تأمین معاش به هند رفت. در ۱۲۰۹ به هند رسید و عازم لکهنو، پایتخت حکومت شیعى اَوَدْه، شد (دیوان بیگى، ج ۱، ص ۵۷۲؛ نوشاهى، ص ۷۷).

در آنجا لعل بهادر، نخست وزیر حکومت اوده، او را نزد نواب آصف الدوله* محمدیحیى علیخان بهادر برد که از او خلعت دریافت کرد و از مقربان وى شد (نوشاهى، ص ۷۷ـ۷۸). پس از وفات آصف الدوله در ۱۲۱۲، نواب تفضل حسین خان*، ریاضى دان و حکیم دربار آصف الدوله، از خطا حمایت مى کرد. او نیز در ۱۲۱۵ درگذشت و خطا به نواب سعادت على خان* (متوفى ۱۲۲۹) روى آورد و هجده سال در خدمت وى بود (شوشترى، ص ۴۳۱).

پس از وفات او منصب وزارت به نواب غازى الدین حیدر* رسید که در ۱۲۳۵ شاه مستقل گردید. خطا به او پیوست و اثرش جام جهان نما را به نام او موشح ساخت (نوشاهى، ص ۷۸). به گفته محمدمظفر حسین صبا (ص ۲۴۱) خطا تا دوره نواب سعادت على خان زندگانى نمود، اما از جام جهان نما برمى آید که او پس از آن زمان هم زنده بوده است (رجوع کنید به نوشاهى، همانجا).

او در لکهنو درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد. گویا خطا خانواده خود را از کربلا به لکهنو خوانده بود، زیرا پسرش میرزاعلى (متوفى ۱۲۳۴)، که به صواب شوشترى معروف بوده و به زبان فارسى شعر مى سروده، نیز در اوایل جوانى در لکهنو درگذشته است (صبا، ص ۴۸۰؛ نوشاهى، همانجا؛ نیز رجوع کنید به جزایرى، ص ۲۶۱ـ۲۶۲).

سروده ها و نوشته هاى خطا بسیار است. زمانى که در ایران به سر مى برد بیست هزار بیت در مصائب اهل بیت علیهم السلام سروده بود و به گفته خودش در اندک مدتى نوشته هاى منظوم و منثور وى مورد توجه قرار گرفت (رجوع کنید به نوشاهى، ص ۷۶). او در نظم بیشتر به قصیده و قطعه پرداخته و عبداللطیف شوشترى (ص ۴۳۱ـ۴۳۲) وى را سرایندهاى نغز گفتار و در قصیدهسرایى پیرو سلمان ساوجى* دانسته است. نمونه اندک غزلیات وى ــکه در جام جهاننما (خُم دوم) دیده مى شود از شیرینى و لطافت عارى است، اما قصاید و قطعات او استوار است (رجوع کنید به نوشاهى، ص ۷۹ـ۸۰).

آثار او عبارت اند از:

۱) مهر و ماه، مثنوىاى که در ایام تحصیل در بهبهان سروده بود. هیچ نسخهاى از این کتاب موجود نیست (همان، ص ۷۸). ۲) جام جهان نما، که مهمترین اثر خطاست. او این کتاب را هنگام اقامت در لکهنو تألیف کرد و به نواب غازىالدین حیدر پیشکش کرد. این کتاب دایرهالمعارفى است، مشتمل بر مقدمهاى طولانى، هشت میخانه (فصلهاى اصلى کتاب) و یک خاتمه، که هر میخانه نیز تقسیمات فرعى دارد (همان، ص ۸۰).

در مجموع در این کتاب نوشته هایى مربوط به علوم طبیعى، شعر و بدیع، جفر، رمل، کیمیا، عقاید فرق شیعه و سنّى و زردشتى، تصوف، فلسفه، ستاره شناسى، هیئت، جغرافیا، موسیقى، تاریخ و ادب درج شده است (منزوى، ج ۱، ص ۸۱۲). البته ارزش اصلى این کتاب منحصر موسیقى، به مطالبى است که درباره تاریخ معاصر آورده است.

از فوائد این کتاب مطالبى است که مؤلف درباره علوم جدید نوشته، که از نظر تاریخ علوم و مطالعه نخستین برخوردهاى مسلمانها با اروپا وعلوم و معارف اروپایى ارزشمند است (نوشاهى، ص ۸۲). نسخه هاى این کتاب در مجموعه شیرانى دانشگاه پنجاب لاهور (ش ۲۱۲۷/ ۵۱۳۹؛ منزوى، همانجا) و کتابخانه شخصى خورشید احمدخان (ش ۵)، مدیر روزنامه مرکز اسلامآباد، در ۷۳۰ صفحه موجود است.

۳) بحرالبکا، که آن را پیش از ۱۱۹۴ تألیف کرده بود. مجموعهاى از نثر و نظم، مشتمل بر یک چشمه، چهار نهر و شصت دجله که در بیان مصائب ائمه علیهم السلام به ویژه مصیبت حضرت امام حسین علیه السلام است. متن این رساله با حذف مطالب منثور و بعضى منظومات در جام جهاننما (خُم اول، میخانه هفتم) نقل شده است.

۴) شوشترى گفتار، مجموعهاى از مثنویات، ترجیعبند، قطعات تاریخ، غزلیات، رباعیات، لطایف و ظرایف و تعبیر خواب است. متن این مجموعه نیز در جام جهان نما (خُم دوم، میخانه هفتم) درج شده است.

۵) بحر وصال، در قالب مثنوى و در بیان داستان عاشقانه پسر ایرانى مقیم بنارس و دختر راجاى هند است. متن این مثنوى نیز در شوشترى گفتار گنجانیده شده است. نسخه مستقل از این مثنوى در کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران موجود است (دانش پژوه، ج ۱۶، ص ۱۹).

۶) کنزالملوک، مجموعه اقوال و نصایح حکماست که خطا آن را در کربلا به نظم درآورده و در شوشترى گفتار نیز نقل کرده است.

۷) دیوان خطا که مشتمل بر حدود دوازده هزار بیت بوده است (شوشترى، ص ۴۳۲؛ آقابزرگ طهرانى، ج ۹، قسم ۱، ص ۲۹۸).

میرعبداللطیف خان شوشترى (۱۱۷۲ـ۱۲۲۰) که همشهرى و دوست خطا بوده و در ۱۲۰۳ به هند وارد شده و سلطان الواعظین ابوالفتح حسنى حسینى اصفهانى که در ۱۲۲۱ به هند سفر کرده است، هر دو ملا خطا را در لکهنو و فیض آباد دیده اند و از مهارتِ او در تعزیه خوانى و موسیقى و شاعرى سخن گفته اند (آقابزرگ طهرانى، همانجا؛ نیز رجوع کنید به شوشترى، همانجا).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) عبداللّه بن نورالدین جزایرى، کتاب تذکره شوشتر، اهواز: کتابفروشى صافى، [.بى‌تا]، چاپ افست تهران ۱۳۴۸ش؛
(۳) محمدتقى دانش پژوه، فهرست نسخه هاى خطى کتابخانه مرکزى و مرکز اسناد دانشگاه تهران، ج ۱۶، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۴) احمد دیوانبیگى، حدیقهالشعراء، چاپ عبدالحسین نوائى، تهران ۱۳۶۴ـ۱۳۶۶ش؛
(۵) عبداللطیف بن ابیطالب شوشترى، تحفهالعالم، و ذیلال تحفه، چاپ صمد موحد، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۶) محمدمظفر حسینبن محمد یوسف على صبا، تذکره روز روشن، چاپ محمدحسین رکن زاده آدمیت، تهران ۱۳۴۳ش؛
(۷) نورمحمد مجیدى کرائى، تاریخ شهرستان بهبهان، ]تهران [۱۳۷۸ش؛
(۸) احمد منزوى، فهرست مشترک نسخه هاى خطى پاکستان، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ش؛
(۹) عارف نوشاهى، «ملا خطاى شوشترى»، تحقیقات اسلامى، سال ۴، ش ۱ و ۲ (۱۳۶۸ش).

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶

زندگینامه خاقانى شروانى(متوفی۵۹۵ه ق)(دانشنامه جهان اسلام)

 خاقانى شروانى، افضل الدین بدیل بن على، قصیده سراى نامى سده ششم. از مادرى عیسوىِ نسطورى که اسلام آورده بود (رجوع کنید به خاقانى، ۱۳۳۳ش، ص ۲۱۵) در شهر شروان چشم به جهان گشود.

اغلب تذکره نویسان (از جمله دولتشاه سمرقندى، ص ۷۸؛ هدایت، ج ۱، بخش ۲، ص ۶۰۸) و ادوارد براون (ج ۲، کتاب ۲، ص ۸۴) نام او را به خطا ابراهیم یا عثمان نوشته اند (رجوع کنید به فروزانفر، ص ۶۱۲). تاریخ تولد افضل الدین معلوم نیست. فروزانفر (ص ۶۳۵ـ۶۳۶، پانویس) با استدلالى پذیرفتنى، ۵۱۹ یا ۵۲۰ را سال تولد او دانسته است.

پدرش نجار و جدّش جولاه (بافنده) بود (رجوع کنید به خاقانى، ۱۳۳۳ش، ص ۲۰۴ـ۲۰۹). خاقانى هجده سال در کنار خانواده سپرى کرد. پدرش آرزومند بود که او همچون نیاکانش پیشهاى فراگیرد، ولى او تمایلى نداشت و مورد بى مهرى پدر واقع مىشد؛ به همین سبب در قصیدهاى وى را هجو کرده است (رجوع کنید به ۱۳۶۸ش، ص ۸۹۲).

به عکس بهشدت به مادرش علاقه مند بود (رجوع کنید به همان، ص ۸۸۷). عمویش کافى الدین (متوفى ح ۵۴۵)، که در طب و حکمت عالم بود، او را تحت حمایت خود گرفت و به مدت هفت سال مقدمات لغت و زبان عربى و قرآن و حکمت و طب و نجوم را به او آموخت (رجوع کنید به خاقانى، ۱۳۳۳ش، ص ۲۱۹ـ ۲۲۰). نیز گفته اند برخى مقدمات سخنورى را نزد ابوالعلاء گنجوى* فراگرفت و ابوالعلاء او را به دربار فخرالدین منوچهربن فریدون شروانشاه (متوفى ح ۵۵۶)، معروف به خاقان اکبر، برد و براى او لقب خاقانى گرفت.

ظاهراً شاعر با دریافت این لقب، از تخلص قبلى خود، که حقایقى بود، چشم پوشید. همچنین گفتهاند که ابوالعلاء دختر خویش را به عقد ازدواج خاقانى درآورد (رجوع کنید به همو، ۱۳۶۸ش، مقدمه سجادى، ص چهارده؛ دولتشاه سمرقندى، ص۷۰)، ولى در سروده هاى شاعر اثرى از این خویشى به چشم نمى خورد و باتوجه به هجویه هایى که ابوالعلاء و خاقانى در باب یکدیگر سروده اند (حمداللّه مستوفى، ص ۷۲۲؛ آذربیگدلى، ص ۵۳) بعید بودن چنین ازدواجى بیشتر تأیید مى شود. خاقانى به جز ابوالعلاء گنجوى با چند تن از شاعران هم عصر خود از قبیل رشیدالدین وطواط* مهاجات (رجوع کنید به خاقانى، ۱۳۶۸ش، ص۷۸۰ـ۷۸۱) و با اثیر اخسیکتى* ملاقات داشته است (رجوع کنید به شفیعى کدکنى، ۱۳۸۲ش، ص۱۶۰ـ۱۶۱).

در ۲۵ سالگى، معلم و حامى او کافى الدین به ناگاه درگذشت و ضربه روحى بسیار سنگینى به خاقانى وارد شد (رجوع کنید به خاقانى، ۱۳۳۳ش، ص ۲۲۱؛ همو، ۱۳۶۸ش، ص۳۰). از آن پس زندگى شاعر دچار پستیها و بلندیهاى مداوم گشت، توطئه چینى اطرافیان و معاندان و حتى خویشان و عزیزان، او را به فکر ترک شهر و دیار انداخت (رجوع کنید به خاقانى، ۱۳۶۸ش، ص ۱۴، ۶۲، ۸۰۱) و پیوسته بر آن بود تا شروان را ترک گوید.

یک بار آهنگ عراق و جبال کرد و در همدان با وزیر سلطان محمدبن محمودبن ملکشاه سلجوقى (حک : ۵۴۷ـ۵۵۴) دیدار کرد، ولى به توصیه او بار دیگر به شروان بازگشت (رجوع کنید به خاقانى، ۱۳۳۳ش، ص۴۰ـ۴۹) و چون باز هم در شروان آرام و قرار نیافت به فکر عزیمت به خراسان افتاد.

این ایام با آشفتگى امنیت در خراسان مصادف بود. در ۵۴۸ ترکان غز به خراسان تاختند و سلطان سنجر سلجوقى (حک : ۵۱۱ـ۵۵۲) را به اسارت گرفتند و در نیشابور بىحرمتیها کردند (راوندى، ص ۱۸۱؛ بندارى، ص ۳۴۱). با انتشار این اخبار در شروان، خاقانى بهطور موقت از رفتن به خراسان منصرف شد، ولى تصمیم گرفت به جانب رى رود و از آنجا با کاروان حاجیان خراسان و ماوراءالنهر، که از زیارت خانه خدا برمى گشتند، آهنگ خراسان کند. چون به رى رسید، والى رى به حکم اتابک اعظم، او را از رفتن به خراسان منع کرد که اگر مراد از اتابکِ اعظم، شمسالدین ایلدگز باشد، مسافرت خاقانى به رى بعد از جلوس ارسلانبن طغرل در ۵۵۵ بوده است و اگر منظور قزل ارسلان (پسر شمسالدین ایلدگز) باشد این مسافرت در سالهاى بعد واقع شده است.

خاقانى در رى سخت بیمار شد و پس از بهبود با تلاشهاى فراوان اجازه بازگشت به تبریز را گرفت، و از طریق زنجان عازم آنجا شد (رجوع کنید به خاقانى، ۱۳۶۸ش، ص ۱۵۷، ۸۱۷، ۹۱۰؛ همو، ۱۳۴۹ش، ص ۲۸۳). وى همچنان اشتیاق رفتن به خراسان را در دل داشت و در قصیدهاى که در ۵۸۰ به نظم کشیده است این اشتیاق با وضوح تمام دیده مىشود (رجوع کنید به همو، ۱۳۶۸ش، ص ۲۹۷).

با طاقت فرسا شدنِ اقامت در شروان، از پیشگاه خاقان اکبر براى اداى فریضه حج کسب اجازه کرد. هنگامى که به شروان بازگشت، خود را مورد بى مهرىِ خویش و بیگانه دید، زیرا سخن چینان و مخالفانش، نزد خاقان او را به فرار از شروان متهم کرده بودند و بدین سبب ظاهراً در جمادىالآخره یا رجب ۵۵۱ به فرمان منوچهربن فریدون به زندان افتاد. پس از چهار ماه از زندان آزاد شد و نزد حاکم دربند رفت و مورد استقبال او قرار گرفت. بار دیگر خاقان اکبر او را با تهدید به دربار فراخواند، اما چندى بعد خاقان درگذشت و چون خاقانى به هنگام جلوس جلال الدین اخستان به تهنیت وى نرفت، این بار به فرمان اخستان سه ماه دیگر حبس شد. خاقانى پس از رهایى بار دیگر به دربند رفت. پس از توقف کوتاهى در آن شهر، به دربار اخستان بازگشت و از طرف پادشاه مأموریت عراق عجم یافت (رجوع کنید به خاقانى، ۱۳۴۹ش، ص۱۱۰ـ۱۱۲؛ همو، ۱۳۶۸ش، ص ۴۳۲) و در آن سامان مورد استقبال سلطان سلجوقى و اتابکان آذربایجان قرار گرفت.

شروانشاه اخستان پادشاهى بدبین بود و خاقانى پس از بازگشت از مأموریت عراق مورد سوءظن و آزار او قرار گرفت. پس از مدتى با وساطت و شفاعت خواهر اخستان، در تابستان ۵۶۹ براى بار دوم عازم حج شد. در بغداد به دیدار المستضىء، خلیفه عباسى (حک : ۵۶۶ـ۵۷۵)، نایل گشت. پس از بهجا آوردن مناسک حج به تبریز رفت و در آن شهر اقامت گزید (خاقانى، ۱۳۴۹ش، ص ۲۲۴؛ همو، ۱۳۶۸ش، ص ۲۷۲ـ۲۷۵، ۳۷۳، مقدمه سجادى، ص هیجده ـ بیستویک). ظاهراً مرگ همسر و فرزند بیستسالهاش رشیدالدین، از دیگر انگیزههاى اقامت او در تبریز بوده است. به هر حال در ۵۸۰ خاقانى در تبریز ساکن بود و در سفر امام ابوالفضل رافعى قزوینى، پیشواى مذهب شافعى در قرن ششم، به تبریز، با او ملاقات کرد و شعرى به عربى در مدح او سرود (رجوع کنید به شفیعى کدکنى، ۱۳۸۱ش، ص ۱ـ۲، ۴).

رحلت

خاقانى در ۵۹۵ در تبریز درگذشت و در مقبره الشعراى سرخاب تبریز به خاک سپرده شد (سجادى، ص ۳۱۷ـ۳۱۸).

قرن ششم روزگار شدت یافتن تعصبات مذهبى بود. آتش زدن کتابخانه ها، تخریب مساجد و مدارس در منازعات مذهبى، تخریب شهرها و توطئه براى برانداختن خاندانهاى کهن، موجبات عزلت و انزواى مردمانِ بسیارى، از جمله خاقانى را فراهم آورد (رجوع کنید به ابناثیر، ج ۱۱، ص ۲۷۲، ۳۱۹، ۵۲۵). او بسیار زود به تقویت مبانى اعتقادى و التزامات دینى خویش پرداخت، باده ننوشید و از ممدوحان خود خواست تا او را به باده گسارى فرمان ندهند (رجوع کنید به همو، ۱۳۶۸ش، ص ۱۳، ۲۳، ۴۶، ۱۹۸، ۳۱۷).

او به هوادارى از مبانى اسلام بر پایه اندیشه هاى اهل سنّت برخاست، اشعار توحیدى سرود و به نعت پیامبر پرداخت (از جمله رجوع کنید به همان، ص ۱۷، ۳۱۰ـ۳۱۱). از بعثت و معجزات و معراج و شجاعت حضرتش سخن گفت و خویشتن را حسّان ثانى نبىاکرم صلى اللّه علیه وآله وسلم خواند، لقبى که عمویش به وى داده بود (رجوع کنید به همو، ۱۳۳۳ش، ص ۲۲۱). وى همچنین ضمن ستایش خلفاى راشدین آنان را برترین مردم پس از رسول دانست (رجوع کنید به همو، ۱۳۶۸ش، ص ۵۸، ۲۲۱، ۳۱۱، ۳۶۶، ۴۱۵).

او از فروع دین نیز غافل نبود و در سروده هاى خود به نماز و روزه و سجود و رکوع و عبادات توصیه کرده است (رجوع کنید به همان، ص ۳۱۱). قصاید کمنظیرى در وصف کعبه و روضه مقدّس نبوى دارد (براى نمونه رجوع کنید به همان، ص ۸۸ـ ۱۰۴). از نامهاى که به یکى از فقهاى معروف شافعى نوشته و در آن از کسب اجازه براى روایت حدیث و مسائل فقهى سخن گفته است (رجوع کنید به همو، ۱۳۴۹ش، ص ۹۷)، استنباط مىشود که اطلاعات وسیعى در علم حدیث و فقه داشته و در حفظ احادیث نبوى و غوررسى در فقه شافعى دستى قوى داشته است.

با همه این اوصاف، شاعرى مداح بود و مدایح بسیارى در ستایش امیران و حاکمان و بزرگان به نظم آورده است، گرچه مداحى او نیز به نظر مىرسد از معتقدات مذهبى او نشئت گرفته و متکى بر اطاعت از اولوالامر بر پایه باورهاى اهل تسنن بوده است. بررسى استقرایى اشعار او نیز نشان مىدهد که براى اقناع ذهن و ضمیر پرجوش و خروش خود مدیحه مىسروده است، نه به طمع کامرانى و عیش و نوش؛ آنچه هم که از زندگى او نقل شده است بىاعتنایى او را به زر و مال دنیا نشان مىدهد (رجوع کنید به شفیعى کدکنى، ۱۳۸۲ش، ص۱۶۰)، به همین دلیل هرگاه از فرمانروایى توجهى در خور شأن و مقام خود نمى دید، از بخششهاى او چشم مىپوشید و در نزدیک شدن به او با احتیاط عمل مىکرد، یا از او احتراز مىجست هرچند که آن حاکم خاقان کبیر اخستانبن منوچهر باشد که به قول شاعر هرچه از تر و خشک دارد، نتیجه عنایت و توجه او بوده است (رجوع کنید به خاقانى، ۱۳۶۸ش، ص ۲۵۹؛ قس شفیعى کدکنى، همانجا).

احتراز از درگاه بزرگان او را بیشتر از پیش به سوى زهد سوق داد و کششهایى به سوى تصوف نیز در او بهوجود آمد، اما شرایط سالکان در احوال او دیده نمىشود. براى نمونه نظام عالم در نظر صوفیان و سالکانِ طریقت در نهایت اتقان است و سالک موظف و مکلف به حفظ ظاهر است و از داده و ناداده خرسند، ولى خاقانى از این صفات برخوردار نیست. ناسازگارى با معاصران و شکایت از اوضاع روزگار و مطرح کردن بىوفایى مردمان و دوستان و عزیزان در صفحه صفحه سرودههاى او جایى روشن دارد، هرچند از اصطلاحات تصوف در ابداع مضامین خود بهرههاى فراوان برده است (از جمله رجوع کنید به خاقانى، ۱۳۶۸ش، ص ۲۰۹ـ۲۱۰).

خاقانى علاوه بر تعصبات و تمایلات دینى و مذهبىِ فراوان، بر وطن و نژاد ایرانى خود مىبالید. وصف بسیار از منشهاى پهلوانان ملى ایران و هم طراز قرار دادن صفات آنها با القاب و صفات بزرگان دینى براى ممدوحان خود، دلیل تعلق خاطر او به ایران و نژاد ایرانى است (از جمله رجوع کنید به همان، ص ۶۹، ۱۱۳، ۴۳۰). قصیده معروف ایوان مداین (رجوع کنید به همان، ص ۳۵۸ـ ۳۶۰) هرچند عبرتآمیز است، از گرایش درونى وى به شکوه و عظمت گذشتگان ایرانى نیز حکایت مىکند.

ویژگى مهم دیگر در تفکر و جهان بینى او داشتنِ نوعى نگرش منفى به فلسفه است. خاقانى با اصطلاحات فلسفى کاملا آشنا بود، ولى به سبب پایبندى به مذهب، فلسفه را راه گل آلود گمراهى و طریقِ به نحوستْ آمیخته زندقه خوانده است و مخاطبان خود را از داغ یونان نهادن بر کالبد دین برحذر داشته و بحث در فلسفه ارسطویى را قفل اسطوره بر در دین نهادن دانسته و بررسى فلسفه افلاطونى را نقش فرسوده زدن بر آیین اسلام یاد کرده است و اطلاق مرد دین بر پیروان فلسفه را مردود شمرده است (رجوع کنید به همان، ص ۱۷۲).

شیوه نو در تصویرسازى که از سده پنجم آغاز شده بود، در قرن ششم ادامه یافت. در این شیوه جنبههاى هنرى محض رو به کاهش نهاد و استفاده از اصطلاحات علمى و دانشهاى عصر پررنگتر شد. ورود این گونه اصطلاحات در پهنه ادب فارسى بر تنوع زمینههاى مضامین شعرى افزود اما از هنرى بودن آنها کاست. در شعر خاقانى تأثیرات چشمگیر معارفاسلامى و قصص قرآن و داستانهاى پیامبران و تواریخ و سیرِ زندگى پهلوانان و طب و حکمت و هیئت و نجوم بهوضوح تمام پیداست.

از نگاه دیگر، سیر شعر فارسى از سده پنجم به بعد را مى توان از دو جهت مورد کندوکاو قرار داد: ادامه شیوه متقدمان و تجدیدنظر در ابداع تصاویر شعرى. خاقانى از سرآمدان گروه دوم است که به قول خود شیوهاى تازه اساس نهاده است (رجوع کنید به همان، ص ۲۵۸). اندیشه توانا و طبع قوى و فکر بلند خاقانى اغلب مفاهیم علمى زمان خود را بهگونهاى در اختیار گرفته و از آنها مضمون آفریده که شعر او قسم والا و برتر شعر قرن ششم شده است. توانایى او براى رام کردن معانى مشکلوبیانمعانى ساده در عبارات عالمانه و تأمل برانگیز، مخاطبانى مى طلبد که در فراگیرى مقدمات علوم نظیر و همتاى شاعر باشند. به همین لحاظ شعر خاقانى نهتنها براى مبتدیان بلکه براى برخى پژوهندگان ژرفنگر نیز غیرقابل دسترس و بسیارى از سخنانش مبهم است.

التزام ردیفهاى مشکل یکى دیگر از مشخصه هاى شعر این دوره است. در این باب نیز خاقانى برتر از دیگران است. یک بررسى استقرایى در شعر خاقانى نشان مىدهد که قصاید مردَّف خاقانى بیش از ۶۵ درصد و غزلیات مرَّدف او فراتر از ۸۲ درصد است و بندهاى مردف در ترجیعات او به مرز صد درصد نزدیک مىشود. خاقانى با عنایت به ذهن تنوعطلب خود به استقبال ردیفهاى سخت و مشکل و متنوع رفته است و گاه دیده مىشود که حتى در اوزان کوتاه (مانند مسدّس)، بخش اعظم مصراع (در حدود دو سوم وزن) به ردیف اختصاص داده شده است. به نظم آوردن قصاید و غزلیاتى با ردیفهاى «شَوَمانشاءاللّه» (همان، ص ۴۰۵)، «برنتابد بیش ازین» (همان، ص ۳۳۷)، «نپندارم که دارد کس» (همان، ص ۶۲۲) و «چنان آمد که من خواهم» (همان، ص ۶۳۶) نیازمند قریحه سرشارى است.

مرثیههاى خاقانى از نمونههاى برتر شعر رثایى هستند و در ادب فارسى جایگاه شایستهاى دارند و تحتتأثیرِ حوادث و اتفاقات جانکاه مانند فقدان عم و مرگ فرزند و همسر و مرگ بزرگان، سروده شدهاند. شاعر در قصیدهاى (همان، ص ۴۰۶ـ۴۱۰) تألمات روحى خویش را از زبان فرزندش بیان کرده و آنچه را که براى پرستارى از یک بیمار در آن روزگار بهعمل مىآمد، از جمله توسل به دعانویس و فالگیر و منجم، تهیه انواع حرزها و تعویذها، مراجعه به پیران مسیحا نفس و آوردن طبیب بر سر بیمار به نظم درآورده و شعر خود را آیینه تمامنماى رسوم و عادات زمان خویش کرده است.

چیره دستى خاقانى براى ابداع تصویرهاى متنوع از یک موضوع به شیوههاى مختلف، مثلزدنى است. او در قصیدهاى به ساخت تعبیراتى پرداخته که هریک از آنها نماینده آوایى یا نوایى است، مثلا «نداى ارجعى» و «بشارت لاتقنطوا» و «خطاب اهل بهشت» و «نوید ملکبقا» و «نداى هاتف غیبى» و «صداى کوس الهى» و «خروش شهپر جبریل و صوراسرافیل» و «غریو سبحه رضوان و زیورحورا» و «لطافت حرکات فلک به گاه سماع» و «طراوت نغمات زبور» و «طریق کاسهگر» و «راه ارغنون و سه تا» و «صفیر صلصل» و «لحن چکاوک و سارى» و «نفیر فاخته» و «نغمه هزار آوا» و «نوازش لبجانان به شعر خاقانى» و «گزارش دم قمرى به پرده عنقا» (رجوع کنید به همان، ص ۲۹).

در قصیده معروف ایوان مداین شاعر در هشت بیت پیاپى با محور قرار دادن کلمه «دجله» به ابداع تصاویر مختلف پرداخته است (رجوع کنید به همان، ص ۳۵۸). در قصیده دیگرى در باب سفر حج با لفظ «کوس» به ابداع تصویر در ده بیت پرداخته است (رجوع کنید به همان، ص ۱۰۱) و در قصیده پرطمطراق بلندى با ردیف «آوردهام» (همان، ص ۲۵۴ـ۲۵۹)، خاکى را که از بالین رسول خدا آورده، دستمایه ابداع مضامین ساخته است.

سده ششم، عصر بررسى معلومات متداول روزگار براى ساختن تصویرها بود. در چنین روزگارى خاقانى توانسته است از آیات و احادیث و قصص انبیا سایه موقرانهاى بر بسیارى از مضامین شعرى خود بیندازد یا با جوارشها و مفرِّحهاى زراندود آغشته به یاقوت از اهتمام یک پزشک حاذق براى شفاى بیمار خود سخن گوید (رجوع کنید به همان، ص ۳، ۳۰، ۱۰۰ـ۱۰۴، ۲۸۵ـ ۲۸۸)، در ابطال دور و تسلسل، با استفاده از اصل «الواحدُ لایصدر عنه الا الواحد» دانش فلسفى خویش را بهرخ کشد (همان، ص ۱۶: «اول زپیشگاه عدم عقل زاد و بس/ آرى که از یکىیکى آید به ابتدا»)، مصطلحات نجومى و احکامى را در شعر خود بگنجاند و در گستره وسیعى از حرکات اختران و تأثیرات سعد و نحس آنها سخن بگوید (همان، جاهاى متعدد).

او از تصوف و اصطلاحات سالکان طریق بهگونهاى سخن گفته که نورالدین عبدالرحمان جامى (متوفى ۸۵۸؛ ص ۶۰۵) از سرودههاى او بوى مشرب صافى صوفیان شنیده است. از سماع صوفیان چنان یاد کرده است که گویى سالکى صاحب مقام و عارفى صاحبدل است و از ساقى یک جام بیشتر خواسته است تا جیفه درون را در دریاى باده غرق کند درحالى کهامّالخبائث باده را طلاق داده است (رجوع کنید به خاقانى، ۱۳۶۸ش، ص ۲۳، ۱۳۳).

اطلاعات علمى این استادِ شاعران در خدمت سرودههاى اوست و به او توانایى بخشیده است که هر معناى مأنوس و نامأنوس را لباس لفظ بپوشاند.

خاقانى افزون بر ستایش شکوه حضرت مصطفى صلىاللّه علیهوآلهوسلم، قصیده ها و ترجیع بندهایى در مدح فخرالدین منوچهربن فریدون شروانشاه (۱۱ قصیده و ترجیعبند)، جلالالدین اخستانبن منوچهر (۱۸ قصیده و ترجیعبند)، دو تن از بانوان دربارى ( ۷ قصیده)، قزلارسلان (۵ قصیده و ۱ترجیعبند)، سلطان محمدبن محمود سلجوقى و سلطان ارسلانبن طغرل (جمعاً ۴ قصیده و ۱ ترجیعبند) سروده است. سیزده تن از بزرگان و وزیران و حاجبان و حاکمان محلى و شش تن از علماى دینى از دیگر ممدوحان خاقانىاند که هریک را در یک و احیاناً دو قصیده مدح کرده است.

آثار

آثار خاقانى عبارتاند از :

۱) دیوان اشعار، یا، کلیات خاقانى، حاوى قصاید و ترجیعات و غزلیات و رباعیات و اشعار عربى که در نسخه هاى مختلف بین هفده تا بیست ودو هزار بیت شعر دارد (فروزانفر، ص ۶۲۵) و نخستین بار در ۱۲۹۳ در هندوستان به طبع رسیده است. در ایران بار اول در ۱۳۱۷ش، با مقدمه و حواشى على عبدالرسولى در تهران و پس از آن در ۱۳۳۶ش به اهتمام حسین نخعى و سپس ضیاءالدین سجادى و دیگران به چاپ رسیده است (مشار، ج۱، ستون ۱۵۲۳)؛

۲)مثنوى تحفه العراقین را که سفرنامه حج است و اطلاعات بسیار مفیدى در آن مندرج است، پس از بازگشت از نخستین سفرحج سرودهاست. تحفهالعراقینیکبار در ۱۸۵۵ در هندوستان و باردیگر در ۱۳۳۳ش در ایران به اهتمام یحیى قریب چاپ و منتشر شده است. در سالهاى اخیر ایرج افشار کهن ترین نسخه خطى این کتاب را در کتابخانه ملى اتریش (وین) با عنوان ختم الغرائب شناسایى کرد و به صورت عکسى به طبع رسید (به کوشش و با پیشگفتار ایرج افشار و پیشگفتار آلمانى برت گ. فراگنر و نصرتاللّه رستگار، تهران ۱۳۸۵ش) و معلوم شد که ختم الغرائب عنوان دیگر همان تحفه العراقین است. دو تصحیح جدید نیز از این کتاب در تهران منتشر شد یکى به کوشش یوسفعالى عباسآباد (تهران ۱۳۸۶ش) و دیگرى به کوشش على صفرى آققلعه (تهران۱۳۸۸ش). در ۱۳۴۴ش نیز ضیاءالدین سجادى ۶۳۸ بیت از یک مثنوى را در همان وزن تحفه العراقین از نسخهاى خطى با عنوان ختمالغرائب در نشریه فرهنگ ایران زمین (ج۱۳، ص۱۵۷ـ۱۸۷) به چاپ رساند که آن ابیات در نسخه ختم الغرائب کتابخانه ملى اتریش موجود نیست؛

۳) منشآت خاقانى. نامه هایى که خاقانى به بزرگان وعالمان وامیران و خویشان خود نوشته است. برخى از این نامه ها ابتدا به صورت پراکنده در مجله ارمغان و نشریه فرهنگ ایران زمین چاپ و منتشر شد. ۳۱ نامه بهاهتمام ضیاءالدین سجادى (سلسله انتشارات دانشسراى عالى، ۱۳۴۶ش) و ۶۱ نامه بهاهتمام محمد روشن (سلسله انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۴۹ش) به چاپ رسیده است.

برخى از خاورشناسان از جمله مینورسکى و پیش از او خانیکف نیز تحقیقات ارزشمندى درباره اشعار خاقانى دارند (براى فهرستى از تحقیقات ایرانى و غیرایرانى درباره خاقانى و آثار او رجوع کنید به خاقانى، ۱۳۸۵ش، پیوست، ص ۲۷۷ـ۲۸۰).



منابع:

(۱) لطفعلىبن آقاخان آذربیگدلى، آتشکده آذر، چاپ جعفر شهیدى، چاپ افست تهران ۱۳۳۷ش؛
(۲) ابناثیر؛
(۳) ادوارد گرانویل براون، تاریخ ادبى ایران، ج ۲، کتاب ۲، ترجمه غلامحسین صدرىافشار، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۴) فتحبن على بندارى، تاریخ سلسله سلجوقى = زبدهالنُصره و نخبه العُصره، ترجمه محمدحسین جلیلى، تهران۱۳۵۶ش؛
(۵) عبدالرحمانبن احمد جامى، نفحاتالانس، چاپ محمودعابدى،تهران۱۳۷۰ش؛
(۶) حمداللّه مستوفى، تاریخ گزیده؛
(۷) بدیلبن على خاقانى، ختمالغرائب (تحفه العراقین)، چاپ عکسى از نسخه خطى کتابخانه ملى اتریش، ش ۸۴۵، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۸۵ش؛
(۸) همو، دیوان، چاپ ضیاءالدین سجادى، تهران ۱۳۶۸ش؛
(۹) همو، مثنوى تحفهالعراقین، چاپ یحیى قریب، تهران ۱۳۳۳ش؛
(۱۰) همو، منشآت خاقانى، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۴۹ش؛
(۱۱) دولتشاه سمرقندى، کتاب تذکرهالشعراء، چاپ ادوارد براون، لیدن ۱۳۱۹/۱۹۰۱؛
(۱۲) محمدبن على راوندى، کتاب راحهالصدور و آیهالسرور در تاریخ آلسلجوق، چاپ محمد اقبال، تهران ۱۳۳۳ش؛
(۱۳) ضیاءالدین سجادى، کوى سرخاب تبریز و مقبرهالشعراء، تهران ۱۳۵۶ش؛
(۱۴) محمدرضا شفیعىکدکنى؛
(۱۵) «خاقانى و محیط ادبى تبریز براساس سفینه تبریز»، نامه بهارستان، سال ۴، ش ۱و۲ (بهار ـ زمستان ۱۳۸۲)؛
(۱۶) همو، «نکتههاى نویافته درباره خاقانى»، در نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانى دانشگاه تبریز، ش ۱۸۵ (زمستان ۱۳۸۱)؛
(۱۷) بدیعالزمان فروزانفر، سخن و سخنوران، تهران ۱۳۵۸ش؛
(۱۸) خانبابا مشار، فهرست کتابهاى چاپى فارسى، تهران ۱۳۵۲ش؛
(۱۹) رضاقلىبن محمدهادى هدایت، مجمع الفصحا، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ش.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴ 

زندگینامه خُبْزاَرُزّى(متوفی۳۱۷ه ق)

 خُبْزاَرُزّى، لقب ابوالقاسم نصربن احمدبن نصربن مأمون، شاعر نامبردار بصرى در سده چهارم. از تاریخ ولادت او اطلاعى در دست نیست. وى در بصره زاده شد و همانجا پرورش یافت و چون در منطقه مِرْبَدِ بصره نان برنجى مىپخت، ملقب به خبزارزّى شد. این واژه را به شکل خُبْزَرُزّى و صورتهاى دیگر نیز ضبط کرده اند (رجوع کنید به ابناثیر، اللباب، ج ۱،ص ۴۱۹؛ ابن خلّکان، ج ۵، ص ۳۸۲).

وى اُمّى بود (خواندن و نوشتن نمى دانست)، ولى قریحه شاعرى و شیرینى و روانى سرودههایش به حدى بود که مردم، بهویژه جوانان، براى شنیدن غزلیات وى بر در دکانش ازدحام مىکردند و بر یکدیگر پیشى مىجستند و از شنیدن سرودههایش شگفت زده مىشدند (ثعالبى، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۴۲۸؛ یاقوت حموى، ج۶، ص۲۷۴۵؛ ابنخلّکان، ج ۵، ص ۳۷۶).

شاعران نیز با او معاشرت داشتند، از جمله مُفَجَّع بصرى (امینى، ج ۳، ص ۳۶۲) و ابنلَنْکَک، شاعر نامى بصره، که براى نخستین بار سرودههاى خبزارزّى را گرد آورد (ثعالبى؛ یاقوت حموى؛ ابنخلّکان، همانجاها). خبزارزّى به بغداد رفت و مدتها در منطقه باب خراسان بغداد اقامت نمود (خطیب بغدادى، ج ۱۵، ص ۴۰۴؛ عمر فرّوخ، ج ۲، ص ۴۳۰). ادیبان و جوانان، که اشعار نغز او را شنیده بودند، استقبال شایستهاى از وى کردند (شوقى ضیف، ص ۵۰۹).

عالمان و ادیبان بغداد نیز دیوان خبزارزّى را نزد خود او خوانده و قطعاتى از سرودههاى او را نیز روایت کرده بودند، از جمله آنان مُعافىبن زکریا جریرى، احمدبن منصور نوشرى، ابنجندى و احمدبن محمد اخبارى بودند (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۱۵، ص ۴۰۴ـ۴۰۵؛ ابناثیر، همانجا). به نوشته ابنخلّکان (ج ۵، ص ۳۸۲)، اخبار و نوادر و حکایتهاى خبزارزّى فراوان است، ولى جز چند حکایت کوتاه (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۱۵، ص ۴۰۷ـ۴۰۸؛ ابنبسّام، ج ۱، قسم ۴، ص ۱۲۳ـ۱۲۴؛ ابنجوزى، ج ۱۴، ص ۲۴ـ۲۵) درباره زندگانى او، مطلب دیگرى ذکر نکرده اند.

رحلت

دانسته نیست که محل درگذشت خبرارزّى، بغداد بوده است یا زادگاهش بصره. درباره مرگ وى دو روایت آورده اند: یکى آنکه چون احمدبن محمد بَریدىِ وزیر را هجو کرد، بریدى دستور داد او را غرق کنند. دوم آنکه، شاعر از خشم وزیر به منطقه هَجَر و بحرین گریخت و به امیر آنجا، ابوطاهر جنّابى، پناهنده شد (مسعودى، ج ۵، ص ۲۴۲؛ سزگین، ج ۲، جزء۴، ص ۷۶) و همانجا درگذشت (شوقى ضیف، ص ۵۱۲). تاریخ درگذشت او را ۳۱۷ (ابنخلّکان، همانجا؛ ابنعماد، ج۲، ص۲۷۶)، ۳۲۷ (یاقوت حموى، ج ۶، ص ۲۷۴۷؛ بروکلمان، ج ۲، ص ۶۲)، و ۳۳۰ (ابنجوزى، ج ۱۴، ص ۲۵؛ ابنتغرى بردى، ج ۳، ص ۲۷۶) ذکر کردهاند. سال ۳۱۷ به احتمال بسیار درست نیست، زیرا خطیب بغدادى (ج ۱۵، ص ۴۰۵) نوشته که نوشرى در ۳۲۵ در منطقه باب خراسانِ بغداد اشعار خبزارزّى را از او شنیده است.

سروده هاى خبزارزّى در زمان حیاتش دهان به دهان جرجى مىگشت ( فرّوخ،رجوع کنید به زیدان، ج ۱، جزء۲، ص ۴۷۲؛ عمر همانجا). وى را از ادیبانى شمردهاند که با داشتن حرفهاى پَست، به جایگاهى بلند دست یافت (شریشى، ج ۴، ص ۲۲۱) و سرودههایى شکوهمند از خود برجاى گذارد (ابنتغرى بردى؛ ابنعماد، همانجاها)؛ اما ثعالبى (۱۴۰۳، ج ۲، ص ۴۲۸) سرودههاى او را نااستوار دانسته و ابتدا قصد داشته ذکرى از وى در کتابش نیاورد ولى بعد به سبب فاصله زمانى اندک با وى و اینکه ابن لنکک سروده هاى او را گردآورده و برخى اشعار خبزارزّى در حافظه ثعالبى بوده ــ از او یاد کرده و قطعاتى چند از سرودههایش را نیز آورده است (رجوع کنید به همان، ج ۲، ص ۴۲۹ـ ۴۳۲).

مسعودى (ج ۵، ص ۲۴۱ـ۲۴۲) نیز خبزارزّى را از شاعران خوشقریحه و بدیهه سرا دانستهاند که سروده هایش در مضامین تغزل و غیره بسیار است و خوانندگان و مغنّیان، اشعار او را بیش از دیگران با آواز خوانده اند. ابنبسّام (ج ۱، قسم ۴، ص ۱۹۸، ۲۰۹) خبزارزّى را همردیفِ شاعران و ادیبان بزرگ عرب دانسته و شیوه شعرى او را ستوده است. ابنرَشیق (ج ۱، ص۱۰۰) او را از برخى شاعران عصر عباسى مشهورتر دانسته و ابنجوزى (همانجا) او را فصیح و ادیب خوانده است.

اشعار خبزارزّى را لطیف و روان و گاه ضعیف دانستهاند (رجوع کنید به ابنندیم، ص ۱۹۵؛ عمر فرّوخ، همانجا). ویژگى بارز سرودههاى او، مردمى و عامیانه بودن آنهاست. او هیچگاه سرودههاى خود را به امیران و وزیران تقدیم نکرد تا صله بگیرد، بلکه اشعارش را براى مردم مىخواند؛ از اینرو، پایگاهى مردمى داشت (رجوع کنید به شوقى ضیف، ص ۵۰۹، ۵۱۲). تصویرآفرینی هاى زیبا، استفاده از آرایه هاى ادبى، تخیل، مبالغه،شوخطبعى و فکاههگویى از ویژگیهاى سرودههاى اوست (رجوع کنید به همان، ص۵۱۰ـ ۵۱۱؛نیز رجوع کنید به حسنى صنعانى، ج ۳، ص ۲۷۰). بروکلمان (همانجا) از رقابت خبزارزّى با ابنحجّاج خبر داده، ولى در دیگر منابع به این مطلب اشارهاى نشده است.

خبزارزّى را در زمره شاعران شیعى آورده اند. وى در بیتى به لقب «وصى» که ویژه حضرت على علیهالسلام است، و کنیه آن حضرت، ابوتراب، اشاره کرده است (رجوع کنید به ثعالبى، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۴۲۹؛ خطیب بغدادى، ج ۱۵، ص ۴۰۸؛ یاقوت حموى، ج ۶، ص ۲۷۴۶؛ نیز رجوع کنید به حسنى صنعانى، ج ۳، ص۲۷۰ـ۲۷۲) در منابع متأخر نیز بر تشیع وى تصریح شده است (رجوع کنید به امین، ج۱۰، ص ۲۰۹؛ آقابزرگ طهرانى، ج ۹، قسم ۱، ص ۲۸۹؛ صدر، ص ۲۲۰؛ معجمالشعراء العباسیین، ص ۱۵۱). مضامین برخى احادیث نیز در سرودههاى او به چشم مىخورد (رجوع کنید به قمى، ج ۲، ص ۱۸۳).

خبزارزّى با هدایایى که براى بزرگان مى فرستاد، سرودهایى همراه مىکرد (رجوع کنید به خالدیان، ص ۲۲ـ۲۴) یا در قبال هدایایى که برایش مىفرستادند، شعر ارسال مىکرد (رجوع کنید به همان، ص ۶۶ـ۶۷). به سرودههاى وى بسیار استشهاد کردهاند. راغب اصفهانى بیش از پنجاهبار از سرودههاى او شاهد آورده است (رجوع کنید به ج ۵، بخش فهرستها، ص۳۷۰).

در برخى منابع، سرودههاى او شگفت شمرده شدهاند (رجوع کنید به عسکرى، ج ۱، ص ۲۹۷ـ ۲۹۸؛ ثعالبى، ۱۴۰۵، ص ۴۴۶ـ۴۴۷). در منابع کلامى (رجوع کنید به علمالهدى، قسم ۱، ص ۵۷۵؛ ابنشهر آشوب، ج ۱، ص ۲۳۱) و جُنگهاى ادبى (رجوع کنید به زوزنى، ج ۱، ص ۳۰۵ـ۳۰۶، ج ۲، ص ۲۲ـ۲۳؛ ابن عبدالبرّ، قسم ۱، ج ۱، ص ۸۶، ۴۱۵، ج ۲، ص ۴۴۱، ۷۲۸، ۷۲۹؛ زمخشرى، ج ۳، ص ۵۸۱ـ۵۸۲؛ ابن اثیر، کفایهالطالب، ص ۲۰۲؛ مدنى، ج ۴، ص ۹۸ـ۹۹) نیز بسیارى از سرودههاى وى آمده است. منوچهرى (ص ۱۳۸) نام او را در شعر خود آورده است. علاوه بر ابنلنکک (رجوع کنید به حاجى خلیفه، ج ۱، ستون ۷۸۷)، گردآورى اشعار خبزارزّى را در سیصد ورق، به صولى نیز منسوب کردهاند (رجوع کنید به ابنندیم، همانجا؛ سزگین، ج ۲، جزء۴، ص ۷۷).

محمدحسن آلیاسین نسخه خطى اشعار خبزارزّى را، که متعلق به یکى از کتابخانههاى حضرموت در یمن جنوبى بوده، تصحیح کرده و در چهار شماره مجله المجمع العلمى العراقى (ج۴۰، ش ۱، ۱۴۰۹، ص ۱۰۴ـ۱۳۶، ش ۲، ۱۴۱۰، ص ۱۶۳ـ ۲۰۸، ش ۳ و ۴، ۱۴۱۰، ص ۱۲۹ـ۱۷۵، ج ۴۱، ش ۱، ۱۴۱۰، ص ۱۸۳ـ۲۲۶، ش ۲، ۱۴۱۱، ص ۱۴۵ـ۱۶۴) به چاپ رسانده است. اشعار این نسخه مشتمل بر ۲۸۹ قطعه و مجموعآ ۲۳۲۱ بیت است.

در شماره دیگرى از همین مجله (ج ۴۱، ش ۳، ۱۴۱۳، ص ۱۱۸ـ۱۴۷)، ۲۲۵ بیت از سرودههاى خبزارزّى را، که در نسخه خطى یمن نبوده، به صورت استدراک آمده است. ابراهیم نجّار نیز از دانشکده ادبیات دانشگاه تونس نوزده قطعه از اشعار خبزارزّى را در ۱۳۶۷ش/ ۱۹۸۸ بهچاپ رسانده است (خبزارزّى، مقدمه محمدقاسم مصطفى و سناء طاهرمحمد، ص ۷۸).

نسخه خطى دیگرى از سرودههاى خبزارزّى را، با تاریخ کتابت ۱۱۹۰ (رجوع کنید به همان مقدمه، ص ۷۶)، محمدقاسم مصطفى و سناءطاهر محمد تصحیح کرده و به همراه اشعارى دیگر از شاعر، که در نسخه نبوده است، در مجله معهد المخطوطات العربیه (ج ۳۹، ش ۲، شعبان ۱۴۱۶، ص ۸۴ـ ۱۶۲) چاپ کردهاند. مصطفى عنایت نیز درباره زندگى و اشعار خبزارزّى، کتابى تألیف کرده است (رجوع کنید به حسنى صنعانى، ج ۳، ص ۲۶۸، پانویس).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابناثیر (علىبن محمد)، اللباب فى تهذیبالانساب، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۳) ابناثیر (نصراللّهبن محمد)، کفایهالطالب فى نقد کلامالشاعر و الکاتب، چاپ نورى حمودى ؛
(۴) قیسى، حاتم صالح ضامن، و هلال ناجى، موصل الذخیره] ۱۹۸۲[ابنبَسّام، فى محاسن اهلالجزیره، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۳۹۸ـ۱۳۹۹/ ۱۹۷۸ـ۱۹۷۹؛
(۵) ابنتغرى بردى، النجوم الزاهره فى ملوک مصر و القاهره، قاهره ۱۴۲۶ـ۱۴۲۷/ ۲۰۰۵ـ۲۰۰۶؛
(۶) ابنجوزى، المنتظم فى تاریخ الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۷) ابنخلّکان؛
(۸) ابنرشیق، العمده فى محاسنالشعر و آدابه و نقده، چاپ محمد محیىالدین عبدالحمید، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۹) ابنشهرآشوب، مناقب آل ابىطالب، چاپ یوسف بقاعى، قم ۱۳۸۵ش؛
(۱۰) ابن شحذ الذاهن و?] ۱۹۸۱[عبدالبرّ، بهجهالمجالس، و انس المجالس و ؛
(۱۱) الهاجس، چاپ محمد مرسى خولى، بیروت ابنعماد؛
(۱۲) ابنندیم (تهران)؛
(۱۳) امین؛
(۱۴) عبدالحسین امینى، الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج ۳، العربى، ج ۲، ] ۱۹۷۴[بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۱۵) کارل بروکلمان، تاریخ الادب ؛
(۱۶) نقله الى العربیه عبدالحلیم نجار، قاهره عبدالملکبن محمد ثعالبى، خاصالخاص، چاپ صادق نقوى، حیدرآباد، دکن ۱۴۰۵/۱۹۸۴؛
(۱۷) همو، یتیمهالدهر، چاپ مفید محمد قمیحه، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۸) جرجى زیدان، تاریخ آداب اللغه العربیه، بیروت ۱۹۸۳؛
(۱۹) حاجى خلیفه؛
(۲۰) یوسفبن یحیى حسنى صنعانى، نَسمَهالسَّحَر بذکر مَن تشیع و شعر، چاپ کامل سلمان جبّورى، بیروت ۱۴۲۰/ ۱۹۹۹؛
(۲۱) خالدیان، کتابالتحف و الهدایا، چاپ سامى دهان، قاهره ۱۹۵۶؛
(۲۲) نصربن احمد خُبزاَرُزّى، شعرالخبزأرزى فى المظانّ، چاپ محمدقاسم مصطفى و سناء طاهر محمد، در مجله معهد المخطوطات العربیه، ج ۳۹، ش ۲ (شعبان ۱۴۱۶)؛
(۲۳) خطیب بغدادى؛
(۲۴) حسینبن محمد راغب اصفهانى، محاضرات الادباء و محاورات الشعراء و البلغاء، چاپ ریاض عبدالحمید مراد، بیروت ۱۴۲۵/۲۰۰۴؛
(۲۵) محمودبن ربیعالابرار و نصوص الاخبار، چاپ سلیم [.بى‌تا]عمر زمخشرى، ، چاپ نعیمى، بغداد افست قم ۱۴۱۰؛
(۲۶) عبداللّهبن محمد زوزنى، حماسه الظرفاء من اشعار المحدثین و القدماء، چاپ محمد بهىالدین محمد سالم، قاهره ۱۴۲۰/ ۱۹۹۹؛
(۲۷) فؤاد سزگین، تاریخالتراثالعربى، ج ۲، جزء۴، نقله الى العربیه عرفه مصطفى، ریاض ۱۴۰۳/۱۹۸۳، چاپ افست قم ۱۴۱۲؛
(۲۸) احمدبن عبدالمؤمن شریشى، شرح مقامات الحریرى البصرى، چاپ عبدالمنعم خفاجى، قاهره ۱۳۷۲/۱۹۵۲، چاپ افست بیروت [.بى‌تا]محمد ؛
(۲۹) شوقى ضیف، العصر العباسىالثانى، قاهره ، چاپ ] ۱۹۷۵[؛
(۳۰) حسن صدر، تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام، ؛
(۳۱) حسنبن ]بغداد ۱۳۷۰[افست تهران [.بى‌تا]عبداللّه عسکرى، دیوانالمعانى، قاهره ۱۳۵۲، چاپ افست بغداد [.بى‌تا]؛
(۳۲) علىبن حسین علمالهدى، امالى المرتضى : غررالفوائد و درر القلائد، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۷۳/۱۹۵۴؛
(۳۳) عمر فرّوخ، تاریخ الادبالعربى، ج ۲، بیروت ۱۹۸۵؛
(۳۴) عباس قمى، کتابالکنى و الالقاب، صیدا ۱۳۵۷ـ۱۳۵۸، چاپ افست قم ؛
(۳۵) [.بى‌تا]علىخانبن احمد مدنى، انوارالربیع فى انواعالبدیع، چاپ شاکر هادى شکر، نجف ۱۳۸۸ـ۱۳۸۹/ ۱۹۶۸ـ۱۹۶۹؛
(۳۶) مسعودى، مروج (بیروت)؛
(۳۷) معجم الشعراء العباسیین، اعداد عفیف عبدالرحمان، بیروت: دارصادر، ۲۰۰۰؛
(۳۸) احمدبن قوص منوچهرى، دیوان، چاپ محمد دبیرسیاقى، تهران ۱۳۴۷ش؛
(۳۹) یاقوت حموى، معجمالادباء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۹۳٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶ 

زندگینامه موفق‌الدین خزرجى(متوفی۸۱۲ه ق)

خزرجى،  موفق‌الدین، مورخ، ادیب، شاعر و نثرنویس یمنى قرن هشتم. نام و نسبش ابوالحسن على‌بن حسن‌بن ابى‌بکربن حسن بن على بن وَهّاس خزرجى است، و چون از زَبیدِ یمن برخاسته، زبیدى خوانده شده است (ابن حجرعسقلانى، ۱۳۸۷ـ۱۳۹۶، ج ۶، ص ۱۹۰؛ سخاوى، الضوء، ج ۵، ص ۲۱۰). نسبت خزرجى نیز به سبب انتسابش به قبیله خزرج از انصار است، از همین‌رو به انصارى نیز شهرت یافته است (ابن‌تغرى بردى، ج ۱، ص ۴۵۳؛ شاکر محمود عبدالمنعم، ص ۷۸).

خزرجى همچون جدش به ابوهّاس معروف است (ابن‌تغرى بردى، همانجا؛ بغدادى، ایضاح، ج ۲، ستون ۱۰۸). نیاى اعلاى او، حمزه‌بن سلیمان، والى مکه و از شُرفاى این شهر بود و جدش، ابوالحسن عُلَىّبن عیسى‌بن حمزه‌بن سلیمان، معروف به ابن وهّاس (متوفى بعد از ۵۰۰)، به دنبال حوادثى از یمن به مکه گریخت و در آنجا اقامت گزید.

او عالمى بخشنده، ادیب، شاعر و نثرنویس بود و تألیفاتى داشت. زَمَخشرى، ادیب و مفسر معروف، کتاب تفسیر خود، الکشاف، را به نام او نوشت و گفته شده‌است که قصایدى در مدح او گفت و از وى روایت کرد. عُلَى‌بن عیسى نیز در اشعارش زمخشرى را ستایش نمود و مطالبى را نزد او قرائت کرد (یاقوت حموى، ۱۹۹۳، ج ۴، ص ۱۸۳۲ـ ۱۸۳۳؛ همو، ۱۹۶۵، ذیل «ثَلَبوت»، «حُراضان»، «حُلَیفات»، «زَمخشر»، «شَمیسى»؛ صفدى، ج ۲۱، ص ۳۷۶؛ ابن عماد، ج ۷، ص ۹۸؛ زبیدى، ذیل «زَمَخْشَر»).

از زندگى موفق‌الدین خزرجى آگاهى اندکى در دست است. ابن‌حجر عسقلانى (۱۴۱۲، ص ۲۰۳) تولد وى را حدود ۷۴۰ نوشته و بُرَیهى (از علماى سده نهم) آن را پس از ۷۳۰ ذکر کرده است (ص ۲۹۱)، اما با توجه به آنچه خزرجى در کتاب خود، العِقْدالفاخر (ج ۳، ص ۱۳۶۲)، آورده، خزرجى در ۷۳۲ به دنیا آمده است.

پدر خزرجى در سال ۷۵۹ درگذشت (همان، ج ۱، ص ۵۸۵ـ ۵۸۶). خزرجى مدتى به تزیین مدارس و کاخهاى شاهى مى‌پرداخت و نامش در پاره‌اى بناها، از جمله مدرسه منسوب به ملک افضل عباس بن على رسولى (حک : ۷۶۴ـ ۷۷۸) موسوم به مدرسه افضلیه (تأسیس ۷۶۵، در تَعِزّ)، ثبت شده است (خزرجى، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۱۱۵؛ بریهى، همانجا). در سال ۷۸۵ نیز که مقدم و استاد هنرمندان تزیین بنا بود، کار تزیین مسجدى را در زبید به عهده داشت (رجوع کنید به خزرجى، ۱۴۲۹ـ ۱۴۳۰، ج ۱، ص ۵۸۹ـ۵۹۰).

در عین حال، خزرجى به تحصیل علم پرداخت و علم قرائات را نزد محمدبن عثمان بن شُنَیْنه آموخت. سپس خود به تدریس این علم اشتغال جست و در ۷۹۱ از طرف ملک اشرف اسماعیل‌بن عباس رسولى (حک : ۷۷۸ـ ۸۰۳) به عنوان مدرّس قرائات در مسجدجامع اشرفى در قریه مملاح تعیین شد (همو، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۹۲، ۱۷۰ـ۱۷۱). وى همچنین نزد علماى زبید و کسانى که از دیگر بلاد اسلامى به آنجا مى‌رفتند، حدیث و فقه و ادب و زبان عربى را فراگرفت (براى نام شمارى از استادان و شاگردان وى رجوع کنید به همو، ۱۴۲۹ـ ۱۴۳۰، ج ۱، مقدمه، ص ۷۱ـ۷۷).

او به تعلیم و تعلم ادب و زبان عربى اشتغال داشت و شیفته تاریخ بود و در نگارش آن مهارت یافت (ابن‌حجر عسقلانى، ۱۳۸۷ـ۱۳۹۶، ج ۶، ص۱۹۰؛ همو، ۱۴۱۲، همانجا؛ سخاوى، الضوء، همانجا). افزون بر این، خزرجى در علم انساب نیز متبحر بود و از این رو نَسّابه نیز خوانده شده است (رجوع کنید به بریهى، ص۲۹۰؛ حاجى‌خلیفه، ج ۱، ص۳۱۰). او همچون پیشینیان خود از یمنیها (اعراب قحطانى در جنوب جزیره‌العرب) در برابر مُضَریها (اعراب عَدنانى در شمال جزیره‌العرب) جانبدارى مى‌کرد و این مطلب در اشعار و رسائل او پیداست (ابن‌حجرعسقلانى،۱۴۱۲؛ بریهى، همانجاها).

ابن‌حجر عسقلانى در زبید با خزرجى دیدار کرد و وى در نامه‌اى ستایش‌آمیز و مشتمل بر نظم و نثر ابن‌حجر را ستوده است (رجوع کنید به ابن‌حجر عسقلانى، ۱۳۸۷ـ۱۳۹۶؛ همو، ۱۴۱۲، همانجاها). خزرجى مورخ طراز اول بنورسول و نزد ملک‌اشرف اسماعیل‌بن عباس مقرب بود (شاکر محمود عبدالمنعم، ص۸۰؛ دَغفوس، ص ۵۹، ۶۲ـ۶۳؛ د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه). در سال ۷۸۴ ملک اشرف وى را براى اداى حج از طرف مادر خود نایب کرد و چون از حج بازگشت، خراج زمین و نخلستانش را به او بخشید (خزرجى، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۱۴۹ـ۱۵۰؛ دغفوس، ص۶۰).

رحلت

وى شافعى مذهب بود (شاکر محمود عبدالمنعم، ص ۷۸) و در اواخر ۸۱۲ در زَبید درگذشت (ابن‌حجر عسقلانى، ۱۳۸۷ـ۱۳۹۶؛ همو، ۱۴۱۲، همانجاها؛ بریهى، ص ۲۹۱). گفته شده‌است که هنگام وفات بیش از هفتاد سال داشت (ابن‌حجر عسقلانى، ۱۳۸۷ـ۱۳۹۶، ج ۶، ص۱۹۰) و اگر سال تولد وى را ۷۳۲ بدانیم، تقریبآ هشتاد سال زیسته است (دغفوس، ص ۵۹).

خزرجى درباره یمن سه کتاب تاریخ تألیف کرده است: ۱) به شیوه سالشمار، ۲) براساس نام بزرگان به ترتیب الفبا، ۳) براساس دولتها و شاهان (ابن‌حجر عسقلانى، ۱۳۸۷ـ۱۳۹۶؛ همو، ۱۴۱۲؛ سخاوى، الضوء، همانجاها).

آثار.

۱) دیوان شعر (بغدادى، هدیه، ج ۱، ستون ۷۲۸) که مفقود است. از خزرجى نسخه‌اى از قصیده بائیه و شرح آن (رجوع کنید به دغفوس، ص ۶۶، پانویس ۳)، قصیده‌اى مفصّل در رثاى ملک‌افضل و اشعارى درباره اجتماع علما و مدرّسان در مسجدجامع مملاح در دست است (رجوع کنید به خزرجى، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۱۳۶ـ ۱۳۸، ۱۷۱ـ۱۷۳). «قصیده دامغه» خزرجى معروف به «الدَوْحه‌الیعربیه و النَفْحه‌الخزرجیه» را رنه باسه با عنوان متن‌الخزرجیه تحقیق و در الجزایر (۱۹۰۲) منتشر کرده است (همو، ۱۴۲۹ـ۱۴۳۰، ج ۱، مقدمه، ص ۸۷).

۲) طِراز اَعلام‌الزَّمَن فى طبقات اَعیان‌الیمن (سخاوى، الضوء، همانجا) که از آن با عنوانهاى العقدالفاخر الحسن فى طبقات اعیان (یا اکابر) اهل‌الیمن (سخاوى؛ بغدادى، ایضاح، همانجاها؛ دغفوس، ص ۶۴؛ عمرى، ص۶۰؛ قس اکوع، ص ۱۲۴ـ ۱۲۶) و ترتیب فقهاءالیمن (بریهى، ص ۲۹۱ و پانویس ۵) نیز یاد شده است. سخاوى (الاعلان، ص ۶۲، ۲۲۷)، از آن با عنوان تاریخ‌الیمن نیز یاد کرده است. این کتاب در شرح حال بزرگان و مشاهیر یمن (از علما و ادبا و شاهان)، به ترتیب الفبایى، در دو یا سه جلد و مشتمل بر سى باب بود که خزرجى، آن را به دستور ملک اشرف تألیف کرد (اکوع، ص ۱۲۳ـ۱۲۴؛ حبشى، مراجع، ص۲۱۰؛ همو، مصادر، ص ۴۱۸؛ دغفوس، همانجا؛ عمرى، ص ۵۹ـ۶۰). او در نگارش این کتاب از شیوه بهاءالدین محمدبن یوسف جَنَدى (متوفى ۷۳۲) در السلوک فى طبقات العلماء و الملوک پیروى کرده و ضمن تهذیب و ترتیب کتاب جندى، ذیلى بر آن نوشته است. وى در سال ۸۰۰ از تألیف کتاب فراغت یافته و در ۸۰۱ ، پاکنویس آن را به پایان رسانده‌است (خزرجى، ۱۴۲۹ـ۱۴۳۰، ج ۱، ص ۵۳۵، ج ۵، ص۲۵۱۰؛ عمرى، ص۶۰؛ اکوع، ص ۱۲۳ـ۱۲۶؛ دغفوس، همانجا؛ ایمن فؤاد سید، ۱۹۷۴، ص ۱۶۴؛ براى شمارى از منابع مؤلف و نویسندگانى که از این کتاب بهره گرفته‌اند رجوع کنید به خزرجى، ۱۴۲۹ـ۱۴۳۰، ج ۱، مقدمه، ص ۱۱۸ـ۱۴۹).

طراز اعلام‌الزمن با مقدمه‌اى کوتاه و تاریخى در معرفى یمن و فضل آن، تاریخ و اهمیت آن و سپس سیره پیامبر اکرم و نخستین خلفا آغاز مى‌شود و تاریخ خلفاى اسلامى تا رویدادهاى مصر در زمان سلطان بَرقوق (متوفى ۸۰۱) را در برمى‌گیرد. پس از آن، بخش اصلى کتاب با تراجم رجال (۲۸ باب) به ترتیب الفبایى مى‌آید. در پایان، یک باب به ذکر کسانى که به کُنیه معروف بوده‌اند و بابى دیگر به ذکر مشاهیر زنان یمن اختصاص دارد (عمرى، همانجا؛ اکوع، ص ۱۲۵ـ۱۲۶). منابع به وجود نسخه‌هاى متعددى از این کتاب در کتابخانه امام یحیى در صنعا، کتابخانه تیموریه در قاهره، کتابخانه موزه بریتانیا (تراجم از حروف الف تا ح) و کتابخانه لیدن اشاره کرده‌اند (رجوع کنید به بروکلمان، ج ۲، ص ۲۳۵؛ دغفوس، ص۶۴، پانویس ۳؛ حبشى، مراجع؛ همو، مصادر، همانجاها). طراز اعلام‌الزمن به کوشش عبداللّه‌بن محمد حبشى و مصطفى عبدالکریم خطیب در سه مجلد به چاپ رسیده است (ریاض ۱۴۳۰/۲۰۰۹). همچنین به نسخه‌هایى با عنوان العقدالفاخر در صنعا و موزه بریتانیا (از حرف ظاء تا باب سى‌ام) اشاره شده‌است (رجوع کنید به ایمن فؤاد سید، ۱۹۷۴، ص ۱۶۴ـ۱۶۵؛ عمرى؛ حبشى، مصادر، همانجاها؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۲، ص ۲۳۸). این کتاب به کوشش عبداللّه‌بن قائد عَبّادى و دیگران در پنج جلد به چاپ رسیده است.

۳) العَسْجَدالمَسبوک و الجَوهرالمَحبوک/ المحکوک (یا الزَّبَرْجَدالمحکوک) فى اخبار/ فى سیره الخلفاء و الملوک (براى عنوانهاى مختلف این کتاب رجوع کنید به ایمن فؤاد سید، ۱۳۹۱، ص۹۵۰ـ۹۵۱؛ شاکر محمود عبدالمنعم، ص ۱۱ـ۱۴). درباره مؤلف این کتاب اختلاف است. در پاره‌اى از نسخه‌هاى آن، کتاب به خزرجى و در برخى دیگر به ملک اشرف رسولى منسوب شده است (اکوع، ص ۱۲۷؛ ایمن فؤاد سید، ۱۳۹۱، ص ۹۵۱ـ۹۵۶). برخى نویسندگان متقدم (رجوع کنید به خزرجى، ۱۴۲۹ـ ۱۴۳۰، ج ۱، ص ۵۲۷؛ سخاوى، الضوء، ج ۲، ص ۲۹۹؛ بغدادى، ایضاح، ج ۲، ستون ۱۰۱؛ نیز رجوع کنید به ابومخرمه، ج ۱، ص۲۰ـ۲۱) و مؤلفان متأخر (رجوع کنید به بدرى محمد فهد، ص ۱۲۳؛ قیسى، العرب، سال ۵، ش ۵، ص ۴۳۹ـ۴۴۰، ۴۴۴ـ۴۴۵) این کتاب را به ملک اشرف رسولى نسبت داده‌اند. شاکر محمود عبدالمنعم نیز این انتساب را پذیرفته و بخشى از کتاب را تصحیح و با عنوان العسجدالمسبوک و الجوهرالمحکوک فى طبقات الخلفاء و الملوک منتشر کرده است (بغداد، ۱۳۹۵/ ۱۹۷۵). او احتمال داده که خزرجى مؤلف کتابى دیگر با عنوان العسجدالمسبوک و الزبرجدالمحکوک فیمن وَلِىَالیمن من الملوک بوده است (رجوع کنید به ص ۱۵ـ۲۴؛ براى این نسخه رجوع کنید به ایمن فؤاد سید، ۱۹۷۴، ص ۱۶۲؛ بروکلمان، ج ۲، ص ۲۳۵؛ دغفوس، ص۷۰). با این حال، اکوع (ص ۱۲۷ـ۱۲۸) و ایمن فؤاد سید (۱۳۹۱، ص ۹۵۳ـ۹۵۵؛ همو، ۱۹۷۴، ص ۱۶۲) انتساب العسجد را به خزرجى ترجیح داده و گفته‌اند وى آن را به دستور ملک اشرف تألیف کرده است.

العسجدالمسبوک کتابى تاریخى و عمومى به شیوه سالشمار است و با رویدادهاى سال ۸۰۳ پایان مى‌یابد. این کتاب داراى دو بخش و هر بخش داراى پنج باب در چند فصل بوده است. بخش اول این مطالب را دربرداشته است: سیره پیامبر، نخستین خلفاى پیامبر، صحابه، خلفاى اموى و عباسى، ائمه زیدیه (از نوادگان امام حسن علیه‌السلام)، امامیه و ائمه دوازده‌گانه، و اسماعیلیه (از اولاد امام حسین علیه‌السلام). مطالب بخش دوم نیز عبارت بوده‌اند از: ملوک مصر و شام (از جمله ایوبیان و ممالیک)، افریقیا، قَیْروان، اندلس، مغرب اقصا، ملوک صنعا، عدن، و زبید و امرا و وزراى آن (ایمن فؤاد سید، ۱۹۷۴، ص ۱۶۲؛ شاکر محمود عبدالمنعم، ص ۲۵ـ۲۶، ۳۴؛ دغفوس، ص ۶۹ و پانویس، ۷۲ـ۷۳).

اگرچه نسخه‌هاى متعددى از این کتاب مانده است (رجوع کنید به ایمن فؤاد سید، همانجا؛ بروکلمان، ج ۲، ص ۲۳۵، >ذیل<، ج ۲، ص ۲۳۸؛ حبشى، مصادر، همانجا؛ دغفوس، ص ۷۲ـ۷۳)، متن کامل آن اکنون در دست نیست. در نسخه کتابخانه الجامع‌الکبیر در صنعا، پس از مقدمه‌اى درباره سیره پیامبر در هجده فصل، به ذکر حوادث دوران خلفا در پنج باب پرداخته شده که هر باب داراى چند فصل است. این نسخه با فصل ۲۴ در ذکر خلافت مستکفى‌باللّه پایان مى‌یابد (شاکر محمود عبدالمنعم، ص ۲۵ـ۲۶).

نسخه شماره ۳۸۶۳ دارالکتب المصریه شامل قسمتى از بخش اول کتاب، از خلافت مطیع تا سقوط بغداد در ۶۵۶ (فصلهاى ۲۵ تا۴۰) است (همان، ص ۲۶ـ۲۹؛ بدرى محمد فهد، ص ۱۲۴ـ۱۲۵). آغاز نسخه عکسى موجود در کتابخانه آصفیه حیدرآباد دکن (ش ۱۸) نیز که راجع به بخش دوم العسجدالمسبوک است، ناقص و فقط مشتمل بر تاریخ ائمه زیدیه یمن، دیلم، ائمه اسماعیلى و فاطمیان مصر و بخشهاى دیگرى از باب اول (ملوک مصر و شام) تا رویدادهاى ۷۷۵ است. دیگر بابهاى بخش دوم کتاب هم تاکنون به دست نیامده است (شاکر محمود عبدالمنعم، ص۳۰؛ بدرى محمد فهد، ص ۱۲۳؛ دغفوس، ص ۷۳).

العسجدالمسبوک حاوى اطلاعاتى درباره اوضاع سیاسى، نظامى، اقتصادى، اجتماعى و فکرى یمن و عراق است که پاره‌اى از این مطالب را در جاى دیگر نمى‌توان یافت (رجوع کنید به بدرى محمد فهد، ص ۱۲۷ـ۱۳۱). این کتاب افزون بر حوادث سیاسى خلفا و شاهان که محور اصلى آن را شکل مى‌دهد، مشتمل بر شرح‌حال علما، محدّثان، شعرا، ادبا، امرا، سرداران، فقها، صوفیان و افرادى است که در برخى زمینه‌هاى اجتماعى نامبردار بودند (شاکر محمود عبدالمنعم، ص ۱۴ـ۱۵). ابن‌دَیْبَع (متوفى ۹۴۴)، دیگر مورخ یمنى، با تلخیص العسجدالمسبوک، و افزودن مطالبى درباره تاریخ بنورسول و دولت طاهریان یمن، قرّه‌العیون فى اخبار الیمن المیمون را تألیف کرده است (رجوع کنید به ابن ‌دیبع، ص ۱۵).

۴) العقوداللؤلؤیه فى تاریخ / اخبار الدوله‌الرسولیه، این کتاب تاریخ دولت بنورسول یمن را از زمان تأسیس آن به دست ملک منصور عمربن على در ۶۲۶ تا پایان حکومت ملک اشرف اسماعیل (متوفى ۸۰۳) در بردارد. مؤلف حوادث را به صورت سال به سال با ذکر ماه ثبت کرده و ذیل حوادث هر سال، شرح‌حال درگذشتگان آن سال را آورده است (خزرجى، ۱۴۰۳، ج ۱، مقدمه، ص۱۰؛ ایمن فؤاد سید، ۱۹۷۴، ص ۱۶۴؛ حبشى، مصادر، همانجا؛ حرازى، ص ۱۷۹).

اگر چه خود خزرجى (۱۴۲۹ـ۱۴۳۰، ج ۱، ص ۵۲۷) و همچنین سخاوى (الضوء، ج ۲، ص ۲۹۹) این کتاب را به ملک‌اشرف اسماعیل نسبت داده‌اند، اما محققان معاصر گفته‌اند که خزرجى آن را به دستور ملک اشرف تألیف کرده است (رجوع کنید به ایمن فؤاد سید، ۱۳۹۱، ص۹۵۰ـ۹۵۶؛ اکوع، ص ۱۲۸). به نظر مى‌رسد خزرجى العقود را از بخش راجع به تاریخ بنورسول در کتاب دیگرش الکفایه (رجوع کنید به ادامه مقاله) استخراج کرده باشد (ایمن فؤاد سید، ۱۳۹۱، ص ۹۵۲ـ۹۵۳؛ د.اسلام، همانجا؛ بروکلمان، ج ۲، ص ۲۳۵، >ذیل<، ج ۲، ص ۲۳۸). نسخه‌هاى متعددى از العقود باقى مانده‌است (رجوع کنید به حبشى، مصادر، همانجا).

این کتاب را نخست محمد بسیونى عسل تصحیح کرد که در ۱۳۲۹ـ۱۳۳۲/ ۱۹۱۱ـ۱۹۱۴ در دو جلد در قاهره منتشر شد (همو، مراجع، ص۲۳۰؛ شاکر محمود عبدالمنعم، ص ۸۱؛ قس سرکیس، ج ۱، ستون ۸۲۲؛ دغفوس، ص ۶۴، پانویس :۵ ۱۹۱۱ـ۱۹۱۸). چاپ جدید العقود به کوشش محمدبن على اکوع حِوالى (بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳) صورت گرفته است. سرجیمز ردهاوسالعقود را به انگلیسى ترجمه کرد و پس از وفاتش، ادوارد براونو نیکلسونآن را در سه جلد در لندن به چاپ رساندند (۱۳۲۴ـ۱۳۲۵/۱۹۰۶ـ۱۹۰۷؛ الموسوعه‌الیمنیه، ذیل «على‌بن حسن‌الخزرجى»؛ قس د. اسلام، همانجا، که در آن سال چاپ اثر ۱۹۰۶ـ۱۹۱۸ نوشته شده است).

۵) الکفایه و الاعلام فیمن وَلىَ الیمنَ و سَکَنَها فى الاسلام/ مِن اهل الاسلام/ من ملوک الاسلام، که موضوع آن تاریخ دودمانهاى اسلامى حاکم در یمن از روزگار پیامبر اکرم تا زمان مؤلف است (ایمن فؤاد سید، ۱۹۷۴، ص ۱۶۳؛ حبشى، مراجع، ص ۲۶۶؛ بروکلمان، ج ۲، ص ۲۳۵). به گفته مؤلف، این کتاب داراى پنج باب بوده، اما تاکنون فقط بابهاى چهارم و پنجم آن به دست آمده است و از محتواى بابهاى اول تا سوم اطلاعى در دست نیست. باب چهارم، درباره رویدادهاى یمن از آغاز اسلام تا سده سوم، در ده فصل تنظیم شده است. باب پنجم آن به تاریخ شهر زَبید و دولتهاى حاکم در آنجا از سده سوم تا سال ۸۰۳ اختصاص دارد و مشتمل بر دوازده فصل است (رجوع کنید به ایمن فؤاد سید، ۱۹۷۴، همانجا؛ دغفوس، ص ۶۷ـ ۶۹؛ حرازى، ص ۱۷۹).

مؤلف در این کتاب حوادث را به شیوه سالشمار ذکر کرده و در بخش دوم آن، در ذیل حوادث به ذکر درگذشتگان هر سال پرداخته است. در این کتاب اوضاع اقتصادى، عمرانى، ادبى، فکرى و اجتماعى در کنار اوضاع سیاسى بررسى شده‌اند (رجوع کنید به قیسى، العرب، سال ۵، ش ۶، ص ۵۰۲ـ۵۱۵).

بخشهاى باقى‌مانده الکفایه از جهاتى با برخى نسخه‌هاى العسجدالمسبوک، از جمله نسخه کتابخانه حرم مکّى، کاملا یکسان است. هر دو کتاب به حوادث ۸۰۳ پایان مى‌یابند و تقسیم‌بندى دو کتاب و محتواى آنها همسان است، به گونه‌اى که گویا یک کتاب با دو عنوان‌اند. این احتمال هست که الکفایه همان کتاب العسجدالمسبوک باشد که در عین حال بخشى از تاریخ عمومى دولتهاى اسلامى به نام العسجدالمسبوک و الجوهرالمحکوک فى اخبار الخلفاء و الملوک است (حبشى، مصادر، همانجا؛ دغفوس، ص ۶۷ـ۷۴؛ نیز رجوع کنید به ایمن فؤاد سید، ۱۹۷۴، ص ۱۶۳ـ۱۶۴؛ قیسى، العرب، سال ۵، ش ۵، ص ۴۴۵ـ ۴۵۲)، به خصوص که بریهى (ص ۲۹۱) کتاب العسجد را مجموعه چند کتاب تاریخى دانسته است.

خزرجى در تألیف الکفایه از منابعى همچون تاریخ صنعاء اثر احمدبن عبداللّه رازى بهره گرفته است. الکفایه خزرجى منبع مهم مورخانى همچون ابن‌دَیبَع (متوفى ۹۴۴) در قُرّه‌العیون فى تاریخ الیمن‌المیمون و یحیى بن حسین‌ابن‌قاسم (متوفى بعد از ۱۰۹۹) در غایه‌الامانى فى تاریخ‌القطر الیمانى بوده است (دغفوس، ص ۷۴ـ۷۵؛ نیز رجوع کنید به عمرى، ص ۷۵).

از الکفایه نسخه‌هاى متعددى در کتابخانه‌هاى جهان از جمله در کتابخانه ملى فرانسه، جامع‌الکبیر صنعا و کتابخانه خدابخش هند نگهدارى مى‌شود (رجوع کنید به ایمن فؤاد سید، ۱۹۷۴، ص ۱۶۳؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۲، ص ۲۳۸؛ حبشى، مصادر، همانجا؛ شاکر محمود عبدالمنعم، ص ۸۴ـ۸۵). راضى دغفوس پنج فصل نخست این کتاب را که مشتمل بر رویدادهاى سده‌هاى اول تا سوم است، با نام «الیمن فى عهد الولاه» تحقیق و در ۱۹۷۹، در مجله کلیه الآداب و العلوم الانسانیه (ش ۱۰۷ـ۱۰۸) منتشر کرده است (رجوع کنید به خزرجى، ۱۴۲۹ـ۱۴۳۰، ج ۱، ص ۸۶، پانویس ۵). قاسم جواد خلف جیزانى نیز الکفایه و الاعلام را به صورت رساله‌اى دانشگاهى (بغداد ۱۹۹۵) تحقیق و بررسى کرده است (رجوع کنید به شبکه اب‌الخضراء، ۲۰۱۰؛ خزرجى، همانجا).

۶) المحصول فى انتساب بنى‌الرسول، این کتاب در اصل شرح قصیده میمیه‌اى از حارث الرائش، پادشاه حِمْیرى یمن، بوده است و مؤلف آن را درباره صحت نسب بنورسول (رجوع کنید به خزرجى، ج ۱، ص۲۰ـ۲۱) و احتمالا در ردّ سخن کسانى که نسب آنان را به ترکمنها مى‌رساندند، تألیف کرده است (حبشى، مصادر، همانجا؛ حرازى، ص۱۸۰). این کتاب در دست نیست.

۷) مرآه‌الزَّمَن فى تاریخ زبید و عَدَن (بغدادى، ایضاح، ج ۲، ستون ۴۵۸؛ همو، هدیه، ج ۱، ستون ۷۲۸).



منابع :

(۱) ابن‌تغرى بردى، الدلیل‌الشافى على‌المنهل‌الصافى، چاپ فهیم محمد شلتوت، قاهره ۱۹۹۸؛
(۲) ابن‌حجر عسقلانى، إنباءالغمر بأبناءالعمر، حیدرآباد، دکن ۱۳۸۷ـ۱۳۹۶/۱۹۶۷ـ۱۹۷۶؛
(۳) همو، ذیل‌الدررالکامنه، چاپ عدنان درویش، قاهره ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۴) ابن‌دیبع، کتاب قرّه‌العیون باخبار الیمن المیمون، چاپ محمدبن على اکوع، ]بیروت[ ۱۴۰۹/ ۱۹۸۸؛
(۵) ابن‌عماد؛
(۶) عبداللّه طیب‌بن عبداللّه ابومخرمه، تاریخ ثغرعدن، چاپ اسکار لوفگرن، لیدن ۱۹۳۶ـ] ۱۹۵۰[؛
(۷) اسماعیل اکوع، «اضواء على مؤلفات على‌بن الحسن‌الخزرجى المؤرخ‌الیمانى»، مجله‌المورخ‌العربى، ش ۴ (۱۹۷۷)؛
(۸) ایمن فؤاد سید، «العسجدالمسبوک فیمن تولّى‌الیمن من الملوک و نسبته للخزرجى»، العرب، سال ۵، ش ۱۰ (ربیع‌الآخر ۱۳۹۱)؛
(۹) همو، مصادر تاریخ‌الیمن فى‌العصر الاسلامى، قاهره ۱۹۷۴؛
(۱۰) بدرى محمد فهد، «]حول [العسجدالمسبوک والجوهر المحبوک»، الاقلام، سال ۵، ش۷ (ذیحجه ۱۳۸۸ ـ محرّم ۱۳۸۹)؛
(۱۱) عبدالوهاب‌بن عبدالرحمان بُرَیهى، طبقات صلحاءالیمن، المعروف بتاریخ البریهى، چاپ عبداللّه محمد حبشى، صنعا ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۲) اسماعیل بغدادى، ایضاح‌المکنون، ج ۲، در حاجى خلیفه، ج ۴؛
(۱۳) همو، هدیه‌العارفین، ج ۱، در همان، ج ۵؛
(۱۴) حاجى خلیفه؛
(۱۵) عبداللّه محمد حبشى، مراجع تاریخ‌الیمن، دمشق ۱۹۷۲؛
(۱۶) همو، مصادرالفکرالعربى الاسلامى فى‌الیمن، صنعا: مرکزالدراسات الیمنیه، [.بى‌تا]؛
(۱۷) مهدى‌بن محمد حرازى، تراجم علماءالیمن بین الواقع و الطموح، یمن ۱۴۲۶/۲۰۰۵؛
(۱۸) على‌بن حسن خزرجى، العقد الفاخرالحسن فى طبقات اکابر اهل‌الیمن، چاپ عبداللّه‌بن قائد عبّادى و دیگران، صنعا ۱۴۲۹ـ۱۴۳۰/ ۲۰۰۸ـ۲۰۰۹؛
(۱۹) همو، العقد اللؤلؤیه فى تاریخ الدوله الرسولیه، ج ۱، چاپ محمد بسیونى عسل، ج ۲، چاپ محمدبن على اکوع، صنعا ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۰) راضى دَغفوس، دراسات فى‌التاریخ العربى الاسلامى الوسیط، بیروت ۱۴۲۵/۲۰۰۵؛
(۲۱) محمدبن محمد زبیدى، تاج‌العروس من جواهرالقاموس، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۲۲) محمدبن عبدالرحمان سخاوى، الاعلان بالتوبیخ لمن ذمَّالتاریخ، چاپ فرانتس روزنتال، بغداد ۱۳۸۲/۱۹۶۳؛
(۲۳) همو، الضوءاللامع لاهل القرن‌التاسع، قاهره: دارالکتاب الاسلامى، [.بى‌تا]؛
(۲۴) یوسف الیان سرکیس، معجم‌المطبوعات العربیه و المعربه، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۲۵) شاکر محمود عبدالمنعم، الملک الاشرف‌الغسانى و کتابه‌العسجدالمسبوک، چاپ على خاقانى، در العسجدالمسبوک‌والجوهرالمحکوک فى طبقات الخلفاء والملوک، ]منسوب به [اسماعیل‌بن عباس غسانى (رسولى)، چاپ شاکر محمود عبدالمنعم، بیروت: دارالتراث‌الاسلامى، ۱۳۹۵/ ۱۹۷۵؛
(۲۶) شبکه اب‌الخضراء.

Retrieved Jun. 1, 2010, from http://forums.ibb7.com/ibb 9747.html;

صفدى؛
(۲۷) حسین عمرى، مصادرالتراث الیمنى فى‌المتحف البریطانى، دمشق ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۲۸) نورى حمودى قیسى، «العسجد المسبوک فیمن تولّى الیمن من‌الملوک و نسبته‌للخزرجى»، العرب، سال ۵، ش ۵ (ذیقعده ۱۳۹۰)، ش ۶ (ذیحجه ۱۳۹۰)؛
(۲۹) الموسوعه‌الیمنیه، زیرنظر احمد جابر عفیف و دیگران، صنعا ۱۴۱۲/۱۹۹۲، ذیل «على‌بن حسن الخزرجى» (از حسین عبداللّه عمرى)؛
(۳۰) یاقوت حموى، کتاب معجم‌البلدان، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵؛
(۳۱) همو، معجم‌الادباء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۹۳؛
(۳۲) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942.
(۳۳) EI2, s.v. “Al-Khazradji, Muwaffak al-Din” (by C. E. Bosworth).

 دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۶ 

زندگینامه ابوطاهر طیب خُسروانى(سده چهارم)

 خُسروانى، ابوطاهر طیب ‌بن محمد، از شاعران سده چهارم در دربار سامانیان. از زندگى او اطلاع چندانى در دست نیست. به نوشته عوفى در اوایل قرن هفتم (ج ۲، ص۲۰) او از شاعران آل‌سامان بود که در دولت آنان به راحتى زیست ولى در پایان عمر مبتلا به بیمارى شد. سوزنى سمرقندى، شاعر قرن ششم، نیز به رنج و بیمارى خسروانى اشاره کرده است (ص ۱۳۸). در قرن دوازدهم، واله داغستانى (ج ۲، ص ۷۰۶) او را حکیم خسروانى خوانده و گفته است که ظاهرآ طبابت نیز مى‌کرده است؛ اما، این سخن در جاى دیگرى ذکر نشده است. هدایت در مجمع‌الفصحا (ج ۱، بخش ۲، ص ۶۰۱) او را خراسانى ذکر کرده است.

از خسروانى حدود هفتاد بیت شعر باقى مانده است (رجوع کنید بهاداره‌چى گیلانى، ص ۱۱۵ـ۱۲۲) که به گفته شمس قیس رازى در اوایل قرن هفتم (ص۴۷۰)، مضمون یک بیت را از رودکى (متوفى ۳۲۹) گرفته بوده است. بیتى از او هم در رثاى سه شاعر قرن چهارم، ابوالمَثَل بخارى و شاکر بخارى و جُلّاب بخارى، نقل شده است (براى نمونه‌اى از این اشعار رجوع کنید به اداره‌چى گیلانى، ص ۱۱۵) که نشان مى‌دهد خسروانى معاصر آنان، و پس از مرگ آنان زنده بوده است.

رادویانى، نویسنده ترجمان‌البلاغه، در قرن پنجم، دو بیت از محمد عبده، شاعر اواخر قرن چهارم، آورده که وى در آن بیتى از خسروانى را تضمین کرده (رجوع کنید به ص ۱۰۳ـ۱۰۴)؛ اما، عوفى (ج ۲، ص ۳۳) ابیات مذکور را از فردوسى دانسته است نه محمد عبده. اسدى طوسى (متوفى ۴۶۵) ابیاتى از خسروانى را در لغت فرس (ص ۲۵، ۲۸، ۳۷، ۷۸، ۸۶، ۱۰۳، ۱۵۲، ۱۶۵، ۱۹۵، ۲۰۸، ۲۱۲، ۲۱۴، ۲۱۹) شاهد آورده است که بیانگر شهرت اشعار او در قرن پنجم است.

اشعار او، به همراه شعرهاى شاعران معاصرش، در مجموعه‌اى به نام خرّمنامه نیز آمده است (رجوع کنید بهمنزوى، ج ۹، ص ۲۰۷۴). به‌نوشته هرمان اته (ص ۲۸)، در اشعار خسروانى تصوف و مضامین وحدت وجودى دیده مى‌شود؛ اما، این سخن درست به نظر نمى‌رسد و هیچ منبعى از تصوف خسروانى سخن نگفته است.

رحلت

سال وفات خسروانى معلوم نیست. در سخن و سخنوران (ص ۲۷) سال درگذشت او به استناد مجمع‌الفصحا، ۳۴۲ ذکر شده، که اشتباه است و تاریخ مذکور، سال وفات خبازى نیشابورى است (رجوع کنید به هدایت، همانجا).



منابع :

(۱)هرمان اته، تاریخ ادبیات فارسى، ترجمه با حواشى رضازاده شفق، تهران ۱۳۵۶ش؛
(۲) احمد اداره‌چى گیلانى، شاعران همعصر رودکى، تهران ۱۳۷۰ش؛
(۳) على‌بن احمد اسدى‌طوسى، لغت‌فرس، چاپ فتح‌اللّه مجتبائى و على‌اشرف صادقى، تهران ۱۳۶۵ش؛
(۴) محمدبن عمر رادویانى، ترجمان‌البلاغه، چاپ احمد آتش، استانبول ۱۹۴۹، چاپ افست تهران ۱۳۶۲ش؛
(۵) محمدبن مسعود سوزنى، حکیم سوزنى سمرقندى، چاپ ناصرالدین‌شاه حسینى، تهران [۱۳۴۴ش]؛
(۶) محمدبن قیس شمس‌قیس، کتاب‌المعجم فى معاییر اشعارالعجم، تصحیح محمدبن عبدالوهاب قزوینى، چاپ مدرس رضوى، تهران [۱۳۳۸ش]؛
(۷) عوفى؛
(۸) بدیع‌الزمان فروزانفر، سخن و سخنوران، تهران ۱۳۵۸ش؛
(۹) احمد منزوى، فهرست مشترک نسخه‌هاى خطى فارسى پاکستان، اسلام‌آباد ۱۳۶۲ـ ۱۳۷۰ش؛
(۱۰) علیقلى‌بن محمدعلى واله داغستانى، تذکره ریاض‌الشعراء، چاپ محسن ناجى‌نصرآبادى، تهران ۱۳۸۴ش؛
(۱۱) رضاقلى‌بن محمدهادى هدایت، مجمع‌الفصحا، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ش.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶ 

زندگینامه ابوبکر محمد خسروى سرخسى(قرن چهارم)

خسروى سرخسى،ابوبکر محمدبن على، شاعر قرن چهارم. از تاریخ تولد و زادگاه وى اطلاعى در دست نیست. ظاهرآ قدیم‌ترین آگاهى درباره او مطالب باخزرى (متوفى ۴۶۷) در دِمْیَه‌القصر (ج ۲، ص۸۳۰)، است. عُتبى (ج ۱، ص ۵۲) از میان شاعران آل‌سامان، تنها به رودکى* (متوفى ۳۲۹)، دقیقى* (متوفى ح ۳۶۷ـ۳۶۹) و خسروى اشاره کرده و ظاهرآ خسروى را همپایه چنین شاعرانى دانسته و باخرزى (همانجا) خسروى را حکیم خوانده است.

فروزانفر (۱۳۵۴ش، ص ۳۶)، خسروى و شهید بلخى (متوفى ۳۲۵) را از بزرگان فارسى‌سراى اهل فلسفه به‌شمار آورده است. به‌نوشته عوفى (ج ۲، ص ۱۶، ۱۸)، خسروى و منطقى (متوفى یکى از سالهاى بین ۳۶۷ تا ۳۸۰) دو شاعر فارسى‌سرا و از مداحان صاحب‌بن عباد (متوفى ۳۸۵) بودند.

دیگر ممدوحان خسروى، ابوالحسن ناصرالدوله سیمجور (متوفى ۳۷۷)، شمس‌المعالى قابوس‌بن وشمگیر (حک : ۳۶۶ـ۴۰۳) و کثیربن احمد بودند (عوفى، ج ۲، ص ۱۸؛ رادویانى، ص ۶۳). خسروى از صاحب‌بن عباد و شمس‌المعالى قابوس مستمرى دریافت مى‌کرد (باخرزى، ج ۲، ص۸۳۰ـ۸۳۱) و چون این دو با یکدیگر دشمنى داشتند، در این امر رقابت مى‌کردند (رشیدالدین وطواط، حواشى و توضیحات اقبال آشتیانى، ص ۱۴۵).

خسروى به فارسى و عربى شعر مى‌سرود. اشعار پراکنده‌اى از او در کتابهاى لغت، تذکره‌ها و کتابهاى فنون بلاغت، از جمله تذکره لباب‌الالباب عوفى (ج ۲، ص ۱۸ـ۱۹)، لغت فرس اسدى طوسى (مثلا ص ۴۴، ۶۷، ۸۳، ۸۴، ۱۰۰)، حدایق‌السحر رشیدالدین وطواط (ص ۷۶)، المعجم فى معاییر اشعارالعجم شمس‌قیس رازى (ص ۱۶۸، ۲۶۹) باقى‌مانده است (براى فهرست کامل اشعار فارسى او رجوع کنید به اداره‌چى گیلانى، ص ۲۲۷ـ ۲۳۴) و در دِمْیَه‌القصر باخرزى برخى از اشعار عربى او آمده است (رجوع کنید به مینوى، ج ۱، ص ۱۶۶).

رحلت

زمان و محل درگذشت خسروى نیز مشخص نیست. بنابر قصیده‌اى که ابوبکر محمدبن عباس خوارزمى (متوفى ۳۸۳) در رثاى او سروده (رجوع کنید به باخرزى، همانجا)، وى پیش از ۳۸۳ درگذشته است (فروزانفر، ۱۳۵۸ش، ص ۳۸).



منابع :

(۱)احمد اداره‌چى‌گیلانى، شاعران همعصر رودکى، تهران ۱۳۷۰ش؛
(۲) على‌بن احمد اسدى‌طوسى، لغت فرس، چاپ فتح‌اللّه مجتبائى و على اشرف صادقى، تهران ۱۳۶۵ش؛
(۳) على‌بن حسن باخرزى، دمیه‌القصر و عصره اهل‌العصر، چاپ محمد تونجى، ج ۲، دمشق [۱۹۷۲/۱۳۹۲]؛
(۴) محمدبن عمر رادویانى، ترجمان‌البلاغه، چاپ احمد آتش، استانبول ۱۹۴۹، چاپ افست تهران ۱۳۶۲ش؛
(۵) محمدبن محمد رشیدالدین وطواط، حدایق‌السحر فى دقایق‌الشعر، چاپ عباس اقبال آشتیانى، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۶) محمدبن قیس شمس‌قیس، کتاب‌المعجم فى معاییر اشعار العجم، تصحیح محمدبن عبدالوهاب قزوینى، چاپ مدرس رضوى، تهران [۱۳۳۸ش]؛
(۷) محمدبن عبدالجبار عتبى، تاریخ‌العتبى (تاریخ‌الیمینى)، ضمن‌الفتح‌الوهبى (شرح‌الیمینى)، از احمدبن على منینى، قاهره ۱۲۸۶؛
(۸) عوفى؛
(۹) بدیع‌الزمان فروزانفر، سخن و سخنوران، تهران ۱۳۵۸ش؛
(۱۰) همو، مباحثى از تاریخ ادبیات ایران، چاپ عنایت‌اللّه مجیدى، تهران ۱۳۵۴ش؛
(۱۱) مجتبى مینوى، یادداشتهاى مینوى، به کوشش مهدى قریب و محمدعلى بهبودى، تهران ۱۳۷۵ش ـ.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶ 

زندگینامه محمدباقرمیرزا خسروى کرمانشاهى(متوفی۱۳۳۸ه ق)

 محمدباقرمیرزا، شاعر و نویسنده سده سیزدهم. او فرزند شاهزاده محمدرحیم (متوفى ۱۲۹۸) و از نوادگان فتحعلى‌شاه بود. در ۲۴ ربیع‌الآخر ۱۲۶۶ در کرمانشاه به دنیا آمد (عبرت نائینى، ج ۲، ص ۷۹۸).

محمدباقر میرزا در زادگاهش عربى و ادبیات را نزد پدرش آموخت و به سرودن شعر پرداخت، اما پدرش مخالف شعر سرودن او بود. حسین قلیخان سلطانى کلهر، از ادباى برجسته آن دوره، مشوق محمدباقرمیرزا در سرودن شعر بود و با اینکه خسروى تخلص شاعر دیگرى بود، براى او تخلص خسروى را برگزید (همان، ج ۲، ص ۷۹۹) که به آن مشهور گردید. او بعدها براساس نام جدش محمدعلى میرزاى دولتشاه، نام‌خانوادگى دولت‌داد را انتخاب کرد (خسروى کرمانشاهى، ۱۳۰۴ش، مقدمه رشیدیاسمى، ص ۱۸؛ یوسفى، ج ۲، ص۱۹۰).

پس از مرگ پدرش براى گرفتن مقررى یک سال در تهران اقامت نمود. پس از بازگشت به کرمانشاه پنج سال در تلگرافخانه کار کرد. حاکم کرمانشاه، علاءالدوله، خسروى را به ریاست دارالانشاى ایالتى منصوب کرد. هنگامى که او از حکومت کرمانشاه عزل گردید و به شیراز رفت، خسروى را نیز به همراه خود برد. در مدت اقامت در شیراز پس از فراغت از کار روزانه در خدمت وفاعلیشاه ذوالریاستین شیرازى، سرسلسله درویشان شاه‌نعمت‌اللهى، بود (عبرت نائینى، ج ۲، ص۸۰۰ـ۸۰۱).

پس از بازگشت وى به کرمانشاه جنبش مشروطه آغاز شد. او در جنبش مشروطه فعالیت داشت و با تأسیس انجمن ولایتى در ۱۳۲۷ به طرفدارى از مشروطه برخاست (شاکرى، ص ۴۴ـ۴۵). حمایت او از مشروطه در جلب نظر مردم کرمانشاه به مشروطیت مؤثر بود (یوسفى، ج ۲، ص ۱۹۱).

در پى لشکرکشى سالارالدوله، پسر مظفرالدین‌شاه که مدعى تاج و تخت بود، به غرب ایران، خسروى مجبور به ترک شهر و دیار شد. او در همین ایام به نگارش اثر مشهور خود رمان شمس‌وطغرا پرداخت، با لشکرکشى روسها به ایران و آغاز جنگ جهانى اول (۱۹۱۴ـ ۱۹۱۸) خسروى از معترضان به این لشکرکشى بود و باز هم به ناچار شهر را ترک کرد و به صحرا و ایلات پناهنده شد. پس از مدتى با قول و قرارهاى روسها به شهر بازگشت که پس از ورود به شهر زندانى و سپس به سیستان تبعید شد.

وى در برخى اشعارش (براى نمونه رجوع کنید به ۱۳۰۴ش، ص ۵۱ـ۵۲) به این موضوع اشاره کرده است. در میانه راه در همدان پس از دو ماه حبس با وساطت افخم‌الدوله قره‌گزلو، حاکم آن شهر، او را به تهران فرستادند بدین‌شرط که از تهران خارج نشود (عبرت نائینى، ج ۲، ص۸۰۱؛ خسروى کرمانشاهى، ۱۳۰۴ش، همان مقدمه، ص ۱۶).

رحلت

او باقى عمر را در تهران اقامت کرد تا اینکه بر اثر بیمارى در ۱۶ ربیع‌الآخر ۱۳۳۸ وفات کرد و در شهررى، بقعه ابن‌بابویه در کنار قبر آقامحمدحسن نقاش زرگر به خاک سپرده شد. مادّه تاریخ وفاتش را ملک‌الشعراى بهار سروده که بر سنگ قبرش حک گردیده است (رجوع کنید به خسروى کرمانشاهى، ۱۳۰۴ش، همانجا).

آثار خسروى عبارت‌اند از:

۱) رمان شمس و طغرا، در سه جلد که هر جلد عنوانى مستقل دارد: شمس و طغرا، مارى و نسى و طغرل و هما. در این رمان حوادث قرن هفتم در قالب داستان بیان شده است (رجوع کنید به ادامه مقاله).

۲) «دیباى خسروى»، در شرح‌حال ادباى عرب و سیر شاعرى در دوره قبل و بعد از اسلام که منتشر نشده است.

۳) رمانى در شرح احوال حسینقلى‌خان جهانسوز قاجار که درباره تأسیس سلسله قاجار است و هنوز منتشر نشده است.

۴) رساله «تشریح‌العلل»، در شرح زِحافات عروض به زبان ساده که چاپ نشده است.

۵) تذکره «اقبال‌نامه»، در باب احوال خاندان غفارى و اقبال‌الدوله (حاکم کرمانشاه) و شاعرانى که وى را مدح گفته‌اند. این تذکره در ۱۳۱۹ نوشته شده، اما چاپ نشده است.

۶) ترجمه کتاب الهیئه و الاسلام تألیف سیدهبه‌الدین شهرستانى از علماى مشهور نجف، که چاپ نشده است.

۷) دیوان اشعار وى که براى نخستین بار در ۱۳۰۴ش به چاپ رسیده است. رشیدیاسمى، نوه دخترى او، مهارت وى در سرودن غزل و قصیده را ستوده است (همان مقدمه، ص۲۰).

شعر او متأثر از شاعران سبکهاى خراسانى و عراقى است. به گفته دیوان‌بیگى (ج ۱، ص ۵۶۷)، استحکام اشعارش کم است. برخى از مضامین اشعار او عبارت است از: مدح امام رضا علیه‌السلام (رجوع کنید به ۱۳۰۴ش، ص ۲۳۷ـ ۲۴۲)، مدح ادیب‌الممالک (ص۲۸ـ۳۰) و اقبال‌الدوله (ص۱۳۴ـ ۱۳۵) و سالارالدوله (ص ۱۳۲ـ۱۳۳)، در ستایش از بقعه بابا یادگار (ص ۵۰ـ۵۱)، در باب ضعف و ناتوانى (ص ۴۶ـ ۴۷) و مرثیه براى وفاعلیشاه ذوالریاستین (رجوع کنید به ص ۱۰۹ـ۱۱۰). رشیدیاسمى بر آثارش از جمله دیوان اشعار وى، مقدمه مفصّلى نگاشته که بسیارى از پژوهشگران بدان توجه کرده‌اند. ۸) ترجمه داستان تاریخى عذراء قریش، از جرجى زیدان* (رجوع کنید به عبرت نائینى، ج ۲، ص۸۰۰؛ یوسفى، ج ۲، ص ۱۹۳).

شهرت خسروى به‌سبب نگارش رمان شمس و طغرا است که ظاهرآ نخستین رمان تاریخى فارسى است (رجوع کنید به غلام، ص ۱۶۴). سه جلد آن براى نخستین بار به همت معتضدالدوله کرمانشاهى در ۱۳۲۸ منتشر شد. خسروى در مقدمه چاپ دوم این رمان درباره اثر و محتواى آن و منابع تاریخى خود توضیح داده است (رجوع کنید به خسروى‌کرمانشاهى، ۱۳۲۹ش، ص ۱۷).

او با استفاده از شخصیتهاى تاریخى به وقایع ۲۴ ساله فارس در دوران فرمانروایى ایلخانان (حک : ح ۶۵۴ـ ح ۷۵۰) در ایران، به‌ویژه زمان حکومت آبش‌خاتون (متوفى ۶۸۵)، آخرین اتابک سُلغرى فارس، پرداخته است. این اثر داستانى عاشقانه با نثرى ادیبانه درباره ازدواج شاهزاده ایرانى، شمس، با دختر یکى از امراى مغول به نام طغرا و مخالفت قوانین یاسا با این موضوع است. نویسنده مانند مورخ از همان ابتداى داستان با اشاره دقیق به تاریخ و مکان و افراد، داستان را حکایت کرده و براى معرفى قهرمان داستان تاریخ شیراز را توضیح داده است (رجوع کنید به همان، ص ۱۸ـ۲۰).

در این اثر هیچ اندیشه و فلسفه عمیق اجتماعى و جهانى مطرح نشده است و به نظر مى‌رسد که هدف اصلى نویسنده بیشتر خلق داستانى مهیج و شیرین است که با خواننده ارتباط برقرار کند (رجوع کنید به آرین‌پور، ج ۲، ص ۲۴۸). حس وطن‌دوستى و بیگانه‌ستیزى در اثرش دیده مى‌شود ولى از نوع ملى‌گرایى افراطى نیست. این رمان صبغه مذهبى نیز دارد. او که خود از آزادى‌خواهان و مشروطه‌طلبان بود، بیزارى خود از استبداد و آرزوى آزادى و خوشبختى براى ایرانیان را در این داستان نشان داده است (رجوع کنید به غلام، ص ۲۲۶ـ۲۲۹).

نویسنده شخصیتهاى داستانى را با واقع‌گرایى معرفى کرده است. او فضائل اخلاقى را به وضوح بازگو کرده است. وصف دقیق اندیشه‌ها و حالات درونى افراد با کلمات به‌خوبى منعکس شده است، از جمله شخصیت سعدى که از قهرمانان برجسته داستان و در مواردى بسیار تأثیرگذار است. قهرمان اصلى داستان، شمس، نمونه انسانى کامل است و تا آخر داستان، وقایع حول محور او مى‌گردد و جالب توجه اینکه شمس سخت به آداب اسلامى نیز پایبند است (رجوع کنید به یوسفى، ج ۲، ص ۲۰۴ـ۲۰۶، ۲۲۶). نثر کتاب ساده است و گاه از لغات مهجور و عربى و عبارات قدیمى در آن استفاده شده است. شیوه داستان‌نویسى او روایى است. نویسنده گاهى لحن طنز و شوخى را به کار مى‌گیرد و در این کار به‌سبب افراط دچار ابتذال مى‌شود (رجوع کنید به همان، ج ۲، ص ۲۲۸ـ۲۳۰؛ آرین‌پور، ج ۲، ص ۲۵۱).

نثر کتاب به زمان قهرمانان داستان و به زبان گلستان نزدیک‌تر است تا زمان دوران تجدد و مشروطه‌خواهى (آرین‌پور، همانجا). خسروى در شمس و طغرا از یک سوى متأثر از رمانهاى غربى، به‌ویژه آثار آلکساندر دوما (متوفى ۱۸۰۲ میلادى) و از سوى دیگر متأثر از داستانهاى عامیانه فارسى نظیر امیر ارسلان است (رجوع کنید به آرین‌پور، ج ۲، ص ۲۴۹؛ میرعابدینى، ج ۱، ص ۳۴؛ بالائى، ص ۳۵۳). خسروى داستان را عرصه‌اى براى بازگویى افکار و عقاید خود دانسته است. او از جمله محافظه‌کارانى است که با نگارش اثرى تاریخى، شکوه و عظمت گذشته ایران را بازگو کرده‌اند و در حسرت ارزشهاى کهن به سر مى‌برند (میرعابدینى، همانجا).

خسروى در خوشنویسى نیز تبحر داشت چنان‌که در ۱۳۳۷، قریب به نُه هزار بیت از دیوان فرّخى‌سیستانى را به خطى خوش نوشته بود (خسروى کرمانشاهى، ۱۳۰۴ش، همان مقدمه، ص ۱۹) معاصرانش فضائل اخلاقى او را ستوده‌اند (رجوع کنید به همان مقدمه، ص ۱۸).



منابع :
(۱)یحیى آرین‌پور، از صبا تا نیما، ج ۲، تهران ۱۳۵۴ش؛
(۲) کریستف بالائى، پیدایش رمان فارسى، ترجمه مهوش قویمى و نسرین خطاط، تهران ۱۳۷۷ش؛
(۳) محمدباقربن محمدرحیم خسروى کرمانشاهى، دیوان، ]تهران ?۱۳۰۴ش[؛
(۴) همو، شمس و طغرا، تهران ۱۳۲۹ش؛
(۵) احمد دیوان‌بیگى، حدیقه الشعراء، چاپ عبدالحسین نوائى، تهران ۱۳۶۴ـ۱۳۶۶ش؛
(۶) باقر شاکرى، تذکره مختصر شعراى کرمانشاه و انجمن‌هاى ادبى ـ مطبوعات، کرمانشاه ۱۳۳۷ش؛
(۷) محمدعلى عبرت نائینى، تذکره مدینه‌الادب، چاپ عکسى تهران ۱۳۷۶ش، محمد غلام، رمان تاریخى: سیر و نقد و تحلیل رمان‌هاى تاریخى فارسى، ۱۲۸۴ تا ۱۳۳۲، تهران ۱۳۸۱ش؛
(۸) حسن میرعابدینى، صد سال داستان‌نویسى ایران، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۹) غلامحسین یوسفى، دیدارى با اهل قلم: درباره بیست کتاب نثر فارسى، تهران ۱۳۷۰ش.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶ 

زندگینامه یاسین بن خیراللّه خطیب عُمَرى(متوفی۱۲۳۲ه ق)

 خطیب عُمَرى، شهرت یاسین بن خیراللّه بن محمودبن موسى الخطیب بن على بن حاج قاسم عمرى، مورخ، ادیب، شاعر و از فضلاى موصل در سده دوازدهم و سیزدهم (عزاوى، ج ۲، ص ۴۶؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۱). او نسب خود را به عمربن خطّاب، خلیفه دوم، مى رساند (خطیب عمرى، مقدمه سامرائى، ص ۲۱).

خطیب عمرى در حدود ۱۱۵۷ در خانواده اى صاحب نام و اهل علم به دنیا آمد. پدرش، خیراللّه، عالم به طب و ادب و تصوف و فقه، و برادرش محمدامین نیز از فضلا و مورخان مشهور عصر خود بود (رجوع کنید به عزاوى، ج ۲، ص۴۰؛ عمرطالب، ص ۳؛ سالم عبدالرزاق احمد، ج ۵، ص ۱۰۷، ج ۶، ص ۲۶۷؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۱).

اطلاعات ما از زندگى اجتماعى و خانوادگى خطیب عمرى ناچیز است. دوره زندگى وى عصر ظهور و درخشش تصوف و بزرگان صوفیه در عرصه هاى مختلف اجتماعى و سیاسى در سراسر قلمرو اسلامى بود. خطیب عمرى نیز همچون برخى از نویسندگان آن عصر به تصوف توجه داشت و توانایى اش در عرضه اطلاعات درباره این موضوع کسب عنوان زاهد را براى وى به دنبال داشت.

همچنین او اجازه نقل معارف صوفیه را، به ویژه در دو طریقت قادریه و نقشبندیه، از شیخ عثمان بن یوسفبن عزالدین قادرى خطیب (عثمانالخطیب)، مشهور به اسود موصلى (رجوع کنید به خطیب عمرى، مقدمه سامرائى، ص ۲۳)، دریافت کرد (سالم عبدالرزاق احمد، ج ۶، ص ۲۶۷، پانویس ۱؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۱ـ۱۲).

خطیب عمرى در سرودن شعر نیز توانمند بود. چلبى در مجموعه خود ( ۱۹۲۷ب، ص ۱۵۲) قصایدى از وى نقل کرده و او را از شعرا و مصنفان دانسته است. همچنین، منظومه اى با عنوان مقاصدالتعبیر در موضوع تعبیر خواب از خطیب عمرى به دست آمده که شاهد دیگرى بر توانایى شعر سرودن اوست (رجوع کنید به ادامه مقاله). برادرش محمدامین هم به شناخت او از شعر و نظم اشاره کرده است (رجوع کنید به سالم عبدالرزاق احمد، ج ۷، ص ۲۴۵؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۲ـ۱۳).

اعتبار و شهرت خطیب عمرى عمدتآ به سبب تحقیقات و تألیفات وى است. اینکه او شاگرد چه کسانى بوده است چندان معلوم نیست و فقط برخى اشارات خود وى در قسمتهاى مختلف تألیفاتش، اطلاعات اندکى به ما مى دهد. براین اساس، گذشته از پدر و برادرش، استادان او در معارف صوفیه اسود موصلى و در علوم فقهى ملاعبدالقادربن محیى الدین أربلى موصلى بودند. محمدبن قاسم عبدلى نیز استاد وى بود (سالم عبدالرزاق احمد، ج ۶، ص ۲۶۷؛ خطیب عمرى، مقدمه عمادعلى حمزه، ص ۱۵).

رحلت

خطیب عمرى پس از ۱۲۳۲ در موصل وفات یافت (سالم عبدالرزاق احمد، ج ۵، ص ۶۴، ج ۶، ص ۱۸۶، ۱۸۸، ۲۶۷، ج ۷، ص ۲۴۵؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص ۳۸۹؛ قس بغدادى، هدیه، ج ۲، ستون ۵۱۲ :۱۲۲۴؛ عزاوى، ج ۲، ص ۴۶: ۱۲۲۴).

آثار

خطیب عمرى بیش از بیست اثر از خود به جا گذاشته است (خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۲، ۱۷؛ قس عماد عبدالسلام رئوف، همانجا) که تمامآ جمع آورى از کتابهاى معروف پیشینیان است و به جز آنهایى که درباره تاریخ عصر مؤلف یا کمى پیش از وى است بقیه آثار او از اهمیت چندانى برخوردار نیستند (چلبى، ۱۹۲۷الف، ص ۲۳۵).

از آثار وى اینهاست:

۱) الآثارالجلیه. موضوع آن تاریخ است و به شیوه سالشمار نوشته شده است. خطیب عمرى در این اثر وقایع تاریخى از سال اول تا پایان ۱۲۱۰ هجرى را ذکر کرده است. براساس آنچه که او در مقدمه این کتاب نوشته، اطلاعات اولیه را از آثار مورخان معروفى چون ابن اثیر، ابن خلّکان و ابن الوردى جمع آورى کرده و مطالبى را هم با تکیه بر شنیده هایش از استادان آن عصر ذکر نموده است. همچنین، در این اثر برخى حوادث عصر خود را که شاهد آن بوده، آورده است. او این اثر را به محمدامین بیگ بن یاسین افندى، مفتى موصل، تقدیم کرده است. نسخهاى خطى از این اثر در مدرسه خیاط موصل موجود است (چلبى، ۱۹۲۷ب، ص ۱۴۰ـ۱۴۱؛ همو، ۱۹۲۷الف، همانجا؛ زرکلى، ج ۸، ص ۱۲۹؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۷).

۲) الخریده العمریه یا الخرده العربیه من الطب. نسخه خطى در موضوع طب. نسخهاى با این عنوان در یکى از کتابخانههاى شخصى موصل موجود است، اما چون محتواى آن طبى نیست نمىتواند کتاب مذکور باشد (چلبى، ۱۹۲۷ب، ص ۲۶۴؛ موسوعهالموصل الحضاریه، ج ۴، ص ۳۸۱).

۳) خلاصه التواریخ. در قالب یک مقدمه و هشت باب و هر باب شامل معرفى و شرح احوال کسانى است که نامشان با یکى از اسما یا صفات خداوند همراه است، همچون عبداللّه و عبدالرحمان. نسخهاى خطى از این کتاب به شماره ۹۹۰۰ در کتابخانه برلین نگهدارى مىشود (عماد عبدالسلام رئوف، ص۳۹۰؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۸).

۴) الدر المکنون فى مآثرالماضى (المآثر الماضیه) من القرون. در تاریخ اسلام از آغاز تا ۱۲۲۶، با تأکید بر حوادث موصل. نسخ متعددى از این کتاب در کتابخانههاى مختلف جهان وجود دارد (رجوع کنید به بغدادى، ایضاح، ج ۱، ستون ۴۴۸، ج ۲، ستون ۱۲۷؛ بروکلمان،>ذیل<، ج ۲، ص ۷۸۱؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص ۳۸۹).

۵) الدر المنتثر فى تراجم فضلاء القرن الثانى عشر. شرح احوال علما و شعراى همعصر مؤلف که نسخهاى خطى از آن در کتابخانه عباس عزاوى موجود بوده است (چلبى، ۱۹۲۷ب، ص ۱۴۱؛ بغدادى، هدیه، همانجا؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص ۳۹۱؛ عزاوى، ج ۲، ص ۱۳۱، پانویس ۲).

۶) الجوهره فى اللغات المشتهره. جزوه کوچک در لغت عرب که برحسب الفبا تنظیم شده است. این اثر که در ۱۲۰۵ نوشته شده، شامل مجموعهاى منتخب از اشعار و نثر اوست. نسخهاى از آن در کتابخانه سیدناظم عمرى در موصل وجود دارد (عزاوى، ج ۲، ص ۴۶).

۷) الروضالزاهر فى تاریخ الملوک الاوائل و الاواخر. در موضوع فرمانروایان، سلاطین، وزرا، صاحبمنصبان، امیران، قضات و شیوخ که به ترتیب حروف الفبا تنظیم شده بوده است. از این اثر، نسخهاى موجود نیست (چلبى، ۱۹۲۷الف، ص ۲۳۵؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص۳۹۰).

۸) روضه المشتاق. در ادبیات (چلبى، همانجا).

۹) زبده الآثار الجلیه. تلخیصى از الآثارالجلیه و تعلیقى درباره تاریخ دیگر سرزمینهاى اسلامى از ابتداى سال ۹۲۰٫ این اثر با وجود اختصار، مفید و درخور ستایش است زیرا اطلاعات مفیدى درباره موصل دارد که یا مورخان دیگر در بیان آن اهمال ورزیده اند یا هیچ اثر تاریخى در این زمینه به ما نرسیده است. از این اثر نسخهاى خطى در مکتبه الاوقاف العامه در موصل موجود است (چلبى، ۱۹۲۷ب، ص ۲۶۸ـ۲۶۹؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۲، ص ۷۸۲؛ سالم عبدالرزاق احمد، ج ۶، ص ۱۸۶؛ نیز رجوع کنید به سویدى، ص ۴۳۵، پانویس ۱، ص۴۴۰، پانویس ۱، ص ۴۴۱، پانویس ۱).

۱۰) السیف المهنّد فى مَن اسمُه أحمد. کتاب با ذکرى از مشتقات اسم احمد شروع شده است. سپس مؤلف درباره فضائل نام احمد سخن گفته و در ادامه نیز آن را به نام پیامبر متبرک کرده است. مطالب آن تا نیمه اول قرن سیزدهم ادامه مى یابد. نسخه خطى این اثر در یکى از کتابخانه هاى شخصى موصل موجود است (بروکلمان، همانجا؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص ۳۹۱؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۲۱).

۱۱) السیوف الساطعه. این کتاب مشتمل بر ادعیه است (خطیب عمرى، همانجا).

۱۲) العذْب الصافى فى تسهیل القوافى. این اثر در موضوعات مختلف از جمله شهداى بدر است. نسخه خطى این کتاب در مکتبهالاوقاف العامه در موصل موجود است (چلبى، ۱۹۲۷ب، ص ۲۵۷؛ سالم عبدالرزاق احمد، ج ۶، ص ۲۶۷ـ ۲۶۸؛ بروکلمان، همانجا).

۱۳) عمدهالبیان فى تصاریف الزمان. نسخهاى از آن در کتابخانه سیدناظم عمرى در موصل موجود است (عماد عبدالسلام رئوف، ص ۳۸۹؛ زرکلى، ج ۸، ص ۱۲۹).

۱۴) عنوان الاعیان فى ذکر ملوک الزمان. شامل شرح احوال ملوک اسلام، حکومتشان و نیز احوال انبیا، صحابه، تابعین، علما و شعراى مشهور است. نسخهاى از این کتاب در کتابخانه سیدناظم عمرى در موصل نگهدارى مىشود (چلبى، ۱۹۲۷الف، همانجا؛ بغدادى، هدیه، ج ۲، ستون ۵۱۲؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص ۳۹۱).

۱۵) غایهالبیان فى مناقب سلیمان. درباره سلیمان نبى و مناقب او و در شرح احوال کسانى است که سلیم نام دارند. نسخه اى از این کتاب در کتابخانه برلین به شماره ۹۹۰۱ وجود دارد (عماد عبدالسلام رئوف، ص۳۹۰ـ۳۹۱).

۱۶) غایه المرام فى محاسن بغداد دارالسلام. شرح و وصف بغداد، قصرها، دروازهها، بازارها، رودها، حکام آن و تحولات این منطقه تا سال ۱۲۲۰ است. این اثر در ۱۳۴۷ش/ ۱۹۶۸ منتشر شده است (بروکلمان، >ذیل<، ج ۲، ص ۷۸۱؛ لانگریگ، ص ۳۲۹؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص ۳۹۲).

۱۷) غرائب الاثر فى حوادث ربع القرن الثالث عشر: تکملهاى است بر الآثارالجلیه که در آن حوادث سالهاى ۲۴۰ تا ۱۲۲۵ به اختصار بیان شده است (بروکلمان، >ذیل<، ج ۲، ص ۷۸۲؛ لانگریگ، همانجا؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص۳۹۰). این اثر به کوشش محمدصدیق جلیلى در موصل در ۱۳۱۹ش/ ۱۹۴۰ با همین عنوان چاپ و منتشر شد (لانگریگ، ترجمه عربى، ص ۳۹۵).

۱۸) قرّه العین فى تراجم الحسن و الحسین. شامل اطلاعات مفصّل درباره این دو امام و نیز کسانى که همنام ایشان بودند، با تکیه بر فضل و دانش و ادب و شهرت آنان. در پایان نیز، بخشى هرچند کوتاه، به معرفى کسانى اختصاص یافته که نامشان على است. نسخه خطى آن به شماره ۲۹۱/۴ در کتابخانه مرکزى موصل نگهدارى مىشود (بروکلمان، همانجا؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۲۳ـ۲۴).

۱۹) مقاصدالتعبیر. منظومهاى در شرح و تعبیر خواب است (بروکلمان، همانجا؛ سالم عبدالرزاق احمد، ج ۵، ص ۶۵).

۲۰) منهج الثقات فى تراجم القضاه. در موضوع تاریخ، با تکیه بر آثار ابن الوردى، ابن خلّکان و ابن اثیر. خطیب عمرى در این کتاب به ثبت نام قضات مسلمانى پرداخته که در شعر و نظم دستى داشتند و اشعارشان مشهور بوده است. وى ابتدا در مقدمهاى به بیان فضیلت علم و مرتبه قضاوت پرداخته و سپس نوادر آن را معرفى کرده است. نسخه خطى این کتاب در مکتبهالاوقاف العامه در موصل موجود است (چلبى، ۱۹۲۷الف، ص ۲۳۴؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۲، ص ۷۸۱).

۲۱) مُنیهالادباء فى تاریخ الموصل الحدباء. نویسنده مطالب خود را از تأسیس موصل آغاز کرده و تا سال ۱۲۲۱ ادامه داده است. موضوع کتاب شامل تاریخ حکام و پادشاهان قبل از اسلام و احوال فرمانروایان اسلامى آن تا ۱۲۲۱ است. همچنین، خطیب عمرى در این کتاب مطالب مهمى درباره قریه ها و آبادیهاى موصل با استناد به معجم البلدان یاقوت حموى ارائه کرده است (بروکلمان، همانجا). این کتاب به کوشش سعید دیوهچى (مدیر موزه موصل) در ۱۳۲۹ش/ ۱۹۵۰ در موصل چاپ و منتشر شد (عزاوى، ج ۲، ص۳۲۰، پانویس ۱).

۲۲) قصاید. نسخه خطى این اثر در مجموعه شماره ۳۱ مدرسه عبدالرحمان چلبى صائغ در موصل نگهدارى مىشود (چلبى، ۱۹۲۷ب، ص ۱۵۲؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۲، ص ۷۸۲).

۲۳) الروضهالفَیْحاء فى تواریخ النساء. اثرى حجیم در شرح احوال زنان نیک و بد مشهور. سیدرجاء سامرایى این اثر را در ۱۳۴۵ش/ ۱۹۶۶ در بیروت به چاپ رسانده است. سامرایى در تحقیقى که درباره این نوشته انجام داده، برخى داستانها و اشعار آن را حذف کرده و سپس با عنوان مهذّب الروضه الفیحاء فى تواریخ النساء آن را به چاپ رسانده است (چلبى، ۱۹۲۷الف، ص ۲۳۵؛ بغدادى، هدیه، ج ۲، ستون ۵۱۲).

مورخان تألیفات دیگرى نیز از خطیب عمرى ذکر کرده اند (رجوع کنید به بغدادى، همانجا؛ عزاوى، ج ۱، ص۳۳۰؛ سالم عبدالرزاق احمد، ج ۵، ص ۶۴ـ۶۵؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۷ـ۲۵).

یاسین بن خیراللّه به سبب تنوع موضوعاتى که در تألیفاتش به کار برده مشهور است. او در نگارش آثار تاریخى خود کوشیده از شیوه برادر خود، محمدامین، که شیوه سالشمارانه بود، پیروى کند و این شیوه در الآثار الجلیه، الدرالمکنون و عمدهالبیان او نمایان است.

فرزند خطیب عمرى، على بن یاسین، نیز درباره تاریخ موصل و ادیبان این شهر تألیفاتى دارد (شیخو، ج ۱، ص ۳۱ـ۳۲؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۲، ص ۷۸۲).



منابع :

(۱) اسماعیل بغدادى، ایضاحالمکنون، ج ۱ـ۲، در حاجىخلیفه، ج ۳ـ۴؛
(۲) همو، هدیهالعارفین، ج ۲، در حاجى خلیفه، ج ۶؛
(۳) داود چلبى، «حول مخطوطه دمشق فى تراجم علماء الموصل فى القرن الثانى عشرالهجرى»، لغهالعرب، سال ۵، ش ۴ ( ۱۹۲۷الف)؛
(۴) همو، کتاب مخطوطات الموصل، بغداد ۱۹۲۷ب؛
(۵) یاسینبن خیراللّه خطیب عمرى، الروضه الفیحاء فى تواریخ النساء، چاپ رجاء محمود سامرائى، بیروت ۱۹۸۷؛
(۶) همان، چاپ عماد على حمزه، ]بیروت[ ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۷) خیرالدین زرکلى، الاعلام، بیروت ۱۹۸۴؛
(۸) سالم عبدالرزاق احمد، فهرس مخطوطات مکتبه الاوقاف العامه فى الموصل، ج ۵ـ۷، ]موصل[ ۱۴۰۳ـ۱۹۸۳؛
(۹) محمدامین سویدى، حدیقهالزوراء فى سیرهالوزراء، چاپ عماد عبدالسلام روؤف، بغداد ۱۴۲۳/ ۲۰۰۳؛
(۱۰) لویس شیخو، الآداب العربیه فى القرن التاسععشر، بیروت ۱۹۲۴ـ۱۹۲۶؛
(۱۱) عباس عزاوى، تاریخالادب العربى فى العراق، بغداد ۱۳۸۰ـ۱۳۸۲/ ۱۹۶۰ـ۱۹۶۲؛
(۱۲) عماد عبدالسلام رئوف، الموصل فى العهد العثمانى، نجف ۱۳۹۵/۱۹۷۵؛
(۱۳) عمرطالب، «محمدامین العمرى: حیاته و ادبه»، آدابالرافدین، ش ۴ (۱۹۷۲)؛
(۱۴) استیون همزلى لانگریگ، اربعه قرون من تاریخ العراق الحدیث، نقله الى العربیه جعفر خیاط، بغداد [۱۹۶۸/۱۳۸۸]، چاپ افست قم ۱۳۷۰ش؛
(۱۵) موسوعه الموصل الحضاریه، موصل : دارالکتب للطباعه و النشر، ۱۴۱۲؛
(۱۶) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942.
(۱۷) Stephen Hemsley Longrigg, Four centuries of modern Iraq, Beirut 1968.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶ 

زندگینامه شیخ على خزرجى«ضیاءالدین»( قرن هفتم)

 على بن محمدبن یوسف‌بن عفیف، ملقب به ضیاءالدین، کنیه‌اش ابوالحسن، ادیب، شاعر و صوفى اندلسى قرن هفتم. او را ساعدى و انصارى نیز نامیده (رجوع کنید به ابن‌زبیر، قسم ۴، ص ۱۵۰؛ ابن‌رُشَید، ج ۳، ص ۴۳؛ ابن‌حبیب، ج ۱، ص ۱۱۴؛ مَقریزى، ج ۱، قسم ۳، ص ۷۳۸) و نسب او را به سَعدبن عُباده* رسانده‌اند (رجوع کنید به صفدى، ج ۲۲، ص ۱۵۷؛ ابن‌تغرى بردى، ج ۸، ص ۱۷۷). وى مالکى مذهب و فردى معتمد بود (ابن‌رشید؛ ابن‌تغرى بردى، همانجاها).

خزرجى در حدود ۵۹۰ در بِیغُو، شهرى در اندلس، از توابع غرناطه، به دنیا آمد (ابن‌رشید، همانجا؛ قس ابن‌زبیر، همانجا، که او را اهل باغه از توابع اِلْبِیره دانسته است). وى سپس در اسکندریه سکنا گزید و در همانجا در ۶۸۶ درگذشت (صفدى؛ ابن‌رشید؛ ابن‌حبیب، همانجاها).

خزرجى در زادگاهش، بنا به رسم آن روز، ابتدا قرآن را نزد ابوالولید هشام‌بن واقف (یا واجب) مُقْرئ و ابوالقاسم عَیشون خواند. همچنین در ۶۰۶ ابوالحجاج منصفى، زاهد مشهور، را در مالقه ملاقات کرد و در ۶۰۷ صحیح مسلم را نزد قاضى ابومحمد ابن‌حوط‌اللّه قرائت و از او استماع حدیث کرد. سپس در اندلس یا مصر، از جعفر همدانى استماع حدیث کرد و کفایه‌المتحفظ (کتابى در باب لغت) اَجْدابى را نزد وى خواند.

همچنین مُلَخِّصِ (کتابى در باب حدیث) قابسى را نزد همدانى و ابوخطّاب ابن‌دِحْیَه و المُوَطَّأ (کتابى در باب حدیث) را نزد ابوعَمرو ابن‌دحیه و المعشَّرات الحُبیه (= عشرینیات/ عشرات؛ کتابى در باب مدایح نیوى) را نزد ابوزید فازازى خواند و این اشخاص، به او اجازه روایت دادند (ابن‌زبیر، همانجا؛ ابن‌رشید، ج ۳، ص ۴۴ـ۴۵). همچنین گفته شده وى به مکه رفت و آنجا از شیخ‌شهاب‌الدین سهروردى استماع حدیث کرد، زمان این سفر دانسته نیست (ابن‌زبیر، همانجا).

به جز دِمیاطى و بِرازلى که از وى روایت کرده‌اند (صفدى؛ ابن‌تغرى بردى، همانجاها)، خزرجى به ابن‌رُشَید و پسرش محمد و دو خواهرش و دو خواهر خود اجازه روایت داد. این شهادت‌نامه را زین‌الدین ابوبکر ابن‌منصور در ۶۸۴ به دستور خزرجى نوشت زیرا او آن زمان دچار ضعف بینایى شده بود (ابن‌رشید، ج ۳، ص ۴۳).

وى در شعر از اسلوبِ محیى‌الدین ابن‌عربى* تقلید مى‌کرد و بیشتر سروده‌هایش در مدح رسول اکرم صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم بود (صفدى؛ ابن‌تغرى بردى، همانجاها، قس ابن‌زبیر، همانجا: اشعارش فقط در مدح رسول اکرم صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم است).

او قصیده‌اى بالغ بر ۲۳۰ بیت دارد که آن را در معارضه با بانَتْ سعاد* کعب‌بن زهیر سروده است (ابن‌رشید، ج ۳، ص ۴۸ـ۴۹). وى در قصیده‌اى ۴۱ بیتى به معارضه با حریرى برخاسته و در آن او را از تصنع و نوآورى به‌دور داشته و به پرهیزگارى فراخونده است (همان، ج ۳، ص ۴۶). بنابه قول ابن‌رشید (ج ۳، ص ۴۴) وى دیوانى با نام المواجد الخزرجیه داشته است.



منابع :
(۱)ابن‌تغرى‌بردى، المنهل‌الصافى، ج ۸، چاپ محمد محمد امین، قاهره ۱۹۹۹؛
(۲) ابن‌حبیب، تذکره‌النبیه فى ایام‌المنصور و بنیه، چاپ محمد محمد امین قاهره ۱۹۷۶ـ۱۹۸۶؛
(۳) ابن‌رُشید، ملء العیبه بما جمع بطول الغیبه فى الوجهه‌الوجیهه، ج ۳، چاپ محمد حبیب‌بن خوجه، تونس ۱۹۸۱؛
(۴) ابن‌زبیر، کتاب صله‌الصله، قسم ۴، چاپ عبدالسلام هراس و سعید اعراب، ]مراکش [۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۵) صفدى؛
(۶) احمدبن على مَقریزى، کتاب السلوک لمعرفه دول‌الملوک، ج ۱، قسم ۳، چاپ محمد مصطفى زیاده، قاهره ۱۹۷۰٫

 دانشنامه جهان اسلام   جلد  ۱۶ 

زندگینامه خالدبن یزید کاتب تمیمى«خالدالکاتب»(متوفی۲۷۰ه ق)

 خالدالکاتب (خالدبن یزید کاتب تمیمى)، شاعر و کاتب قرن سوم. کنیه وى ابوهیثم و خراسانى تبار بود (ابوالفرج اصفهانى، ج۲۰، ص ۲۷۴). او در دوره طولانى حیاتش، خلفاى عباسى را از مأمون تا معتمد (۱۹۸ـ۲۷۹) درک کرد (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج۲۰،ص ۲۷۵، ج ۲۲، ص ۲۱۳، ج ۲۳، ص ۲۰۸؛ حصرى، ج ۲، ص ۷۴۵؛ خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۲۵۰، ۲۵۲).

خالد، کاتب سپاه در بغداد بود (ابوالفرج اصفهانى، ج ۲۰، ص ۲۷۴؛ خطیب بغدادى، ج ۹، ص۲۵۰). محمدبن عبدالملک زیّات (متوفى ۲۲۳) منصب اعطا (مسئولیت تقسیم عطاء*) را در سرحدات به وى سپرد (ابوالفرج اصفهانى، همانجا؛ یاقوت حموى، ج ۱۱، ص ۴۸). خالد از همنشینان علىبن هشام (فرمانده مأمون)، ابراهیمبن مهدى (متوفى ۲۲۴) و فضل بن مروان (متوفى ۲۵۰) بود (ابوالفرج اصفهانى، ج۲۰، ص ۲۷۴ـ ۲۷۵؛ خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۲۵۵ـ۲۵۶).

عنایت نامتعارف خالد به پسران کمسن و سال سبب شد که ابوتمّام* او را در اشعارش به تمسخر گرفته و او را «یا خالدالبارد» خطاب کند. کودکان نیز با خطاب «یا خالد»، «یابارد» او را آزار مى دادند (ابوالفرج اصفهانى، ج۲۰، ص۲۸۰ـ۲۸۲، ۲۸۶؛ خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۲۵۱؛ یاقوت حموى، همانجا). خالد در پایان عمر دچار اختلال حواس شد (ابنمعتز، ص ۴۰۵؛ ابوالفرج اصفهانى، ج۲۰، ص ۲۷۴،۲۸۳؛صابى، ص ۱۶۲ـ۱۶۳)، با این همه در آن حال نیز شعر مى سرود.

رحلت

وى در سالهاى بین ۲۶۲ تا ۲۷۰ در بغداد درگذشت (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۱۱، ص ۵۲؛ ابن شاکر کتبى، ج ۱، ص ۴۰۲؛ ابن تغرى بردى، ج ۳، ص ۳۶).

اشعار خالد بسیار لطیف بود آن چنان که به صاحب قطعه هاى لطیف معروف بود و به موضوعات تغزلى مى پرداخت (ابنمعتز، همانجا؛ شابشتى، ۱۴۰۶، ص ۱۵ـ۱۶؛ حصرى، همانجا). سروده هاى او با اشعار نابغه ذُبیانى* و بشاربن برد* برابرى مىکرد (رجوع کنید به ابنمعتز، همانجا). اشعار او غالباً در چهار بیت سروده مى شد (ابوالفرج اصفهانى، ج۲۰، ص ۲۷۶؛ شابشتى، ۱۴۰۶، ص ۱۵). خالد اولین شاعرى بود که در وصف سامرا قصیدهاى بلند سروده و به همین سبب مورد طعن و اعتراض دعبلِ خزاعى* قرار گرفت (ابوالفرج اصفهانى، ج۲۰، ص ۲۷۵ـ۲۷۶).

خالد سرودههاى خود را بیان حال خود دانسته که در آنها نه مدح کسى را گفته و نه کسى را هجو کرده است (رجوع کنید به همان، ج۲۰، ص ۲۷۹؛ شابشتى، ۱۴۰۶، ص ۱۵ـ ۱۷). باوجود اینکه اشعار وى را آوازهخوانان در مجلس خلفا و امرا مى خواندند، چندان در بین مردم حفظ نشد و خود نیز آنها را فراموش کرده بود (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج۲۰، ص ۲۷۵، ۲۸۳، ج ۲۲، ص ۲۱۲ـ۲۱۳، ج ۲۳،ص ۸۲ـ۸۳، ۲۰۸؛ شابشتى، ۱۴۰۶، ص ۱۹).

ابوبکر صولى (متوفى ۳۳۵) اشعار خالد را در دویست ورق مدون ساخت (ابنندیم، ص۱۹۰؛ خطیب بغدادى، ج ۹، ص۲۵۰). با آنکه به گفته شابشتى (۱۳۶۲، ص ۲۵۴) در شعر خالد مدح و هجو وجود ندارد، در نسخه خطى دیوان وى در کتابخانه ظاهریّه (دارالکتب الظاهریه) قصایدى در مدح حسنبن وهب کاتب به چشم مىخورد (رجوع کنید به همان، ص ۲۵۴، پانویس ۳).

افزون بر آن هجوهایى نیز از خالد در منابع موجود است (براى نمونه رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج۲۰، ص۲۸۰؛یاقوت حموى، ج ۱۱، ص ۴۹). نسخهاى نیز از دیوان وى در کتابخانه عمومى دمشق موجود است (رجوع کنید به بروکلمان، ج ۲، ص ۳۸). دیوان خالد با تحقیق کارین صادر سال ۱۴۲۷/ ۲۰۰۶ در دمشق به چاپ رسیده است.



منابع:

(۱) ابنتغرى بردى، النجوم الزاهره فى ملوک مصر و القاهره، قاهره ?( ۱۳۸۳)ـ ۱۳۹۲/ ?( ۱۹۶۳)ـ۱۹۷۲؛
(۲) ابنشاکر کتبى، فواتالوفیات، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۷۳ـ۱۹۷۴؛
(۳) ابنمعتز، طبقاتالشعراء، چاپ عبدالستار احمد فراج، (قاهره ۱۳۷۵/ ۱۹۵۶)؛
(۴) ابنندیم (تهران)؛
(۵) ابوالفرج اصفهانى؛
(۶) کارل بروکلمان، تاریخ الادب العربى، ج ۲، نقله الى العربیه عبدالحلیم نجار، قاهره ( ۱۹۷۴)؛
(۷) ابراهیمبن على حصرى، زهرالآداب و ثمر الالباب، چاپ علىمحمد بجاوى، (قاهره )۱۳۷۲/۱۹۵۳؛
(۸) خطیب بغدادى؛
(۹) علىبن محمد شابشتى، الدیارات، چاپ کورکیس عوّاد، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۰) همو، «انموذجات من کتاب الدیارات للشابشتى»، (چاپ) صلاحالدین منجد، مجلهالمجمع العلمى العربى، ج ۱۸، ش ۵ و ۶ (ربیعالآخر ـ جمادىالاولى ۱۳۶۲)؛
(۱۱) هلالبن مُحَسِّن صابى، الوزراء، او، تحفه الامراء فى تاریخ الوزراء، چاپ عبدالستار احمد فراج، (قاهره) ۱۹۵۸؛
(۱۲) یاقوت حموى، معجمالادباء، بیروت ۱۴۰۰/۱۹۸۰٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه حسین خالع(متوفی۴۲۲ه ق)

 حسین بن محمد، نحوى، لغوى و شاعر قرن چهارم و پنجم هجرى. کنیه اش ابوعبداللّه و مشهور به خالع است (خطیب بغدادى، ج ۸، ص ۶۷۸؛ سمعانى، ج ۲، ص ۳۱۲). در بین مآخذ فقط بغدادى در هدیه العارفین (ج ۱، ستون ۳۰۶) او را خالعى معرفى کرده است.

وى در آغاز جمادىالاولى ۳۳۰ در رافقه از شهرهاى کرانه فرات به دنیا آمد و بعدها به بغداد رفت و در بخش شرقى آن ساکن شد (خطیب بغدادى، ج ۸، ص ۶۷۹؛ سمعانى، همانجا). برخى منابع او را از نسل معاویه بن ابوسفیان معرفى کرده اند (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۳، ص ۱۱۴۶؛سیوطى، ج ۱، ص ۵۳۸).

او از ابوسعید سیرافى* و ابوعلى فارسى* نحو آموخت. خالع از غلام ثعلب* ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانى و دیگران روایت کرده است و خطیب بغدادى و ابوالفتح مصرى از او روایت کرده اند (رجوع کنید به خطیب بغدادى؛سیوطى، همانجاها؛نیز رجوع کنید به امین، ج ۶، ص ۱۴۵). در مآخذ اهل سنّت درباره مذهب خالع سخنى به میان نیامده است اما او را به دروغگویى توصیف کردهاند (براى نمونه رجوع کنید به ذهبى، ج ۲، ص ۵۴۷؛ابنحجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۱۰) حال آنکه سیدمحسن امین، از مؤلفان شیعه (همانجا)، کذاب بودن او را نپذیرفته است.

نجاشى (ص۷۰) که معاصر خالع بوده است، او را بسیار مختصر و با عنوان ادیب و شاعر معرفى مى کند. از این امر چنین استنباط مىشود که نجاشى او را شیعه مىدانسته است. شیخ طوسى، معاصر دیگر خالع، از او و آثارش نامى نبرده است که شاید به دلیل اثبات نشدن تشیع خالد باشد (رجوع کنید به شوشترى، ج ۳، ص ۵۲۰).

کتابهاى رجالى شیعه که در سده چهاردهم تألیف شده است، همان سخنان نجاشى را درباره خالع آورده اند (براى نمونه رجوع کنید به مامقانى، ج ۲۲، ص ۴۲۳ـ۴۲۴؛خویى، ج ۶، ص ۷۴). سیدمحسن امین (همانجا) او را به صراحت شیعه مى داند و معتقد است اینکه خالع از نسل معاویه است با شیعه بودنش مغایرتى ندارد.

رحلت

اغلب منابع درگذشت وى را ۴۲۲ ذکر کرده اند (براى نمونه رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۸، ص ۶۸۰؛سمعانى، ج ۲، ص ۳۱۳؛ابن حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۱۱)، اما ابنجوزى (ج ۱۵، ص ۲۱۰) ۴۲۱ را سال درگذشت وى مى داند.

آثار

در هیچیک از مآخذ دیوان شعرى به خالع نسبت داده نشده است. یاقوت حموى در معجم الادباء (ج ۳، ص ۱۱۴۷) فقط شانزده بیت از او را نقل کرده است که موضوع آن گفتگوى با معشوق، وصف شب و نکات اخلاقى است. این ابیات در منابع بعدى هم تکرار شده است (براى نمونه رجوع کنید به امین، همانجا؛شوشترى، ج ۳، ص ۲۱).

خطیب بغدادى که از معاصران خالع است، نامى از تألیفات وى نمى برد، اما نجاشى (همانجا) تألیف سه کتابِ صنعه الشعر، المداراه و امثالالعامه را به او نسبت مى دهد. یاقوت حموى (همانجا) و سیوطى (همانجا) صنعهالشعر را به صورت صناعهالشعر، و امثالالعامه را به شکل الامثال ذکر مىکنند و تألیفات دیگرى نظیر شرح شعر ابىتمام، الادویه و الجبال و الرسال، و تخیلاتالعرب را نیز به او نسبت مىدهند که مؤلفان متأخر هم با تفاوتهایى آنها را ذکر کرده اند (براى نمونه رجوع کنید به امین، همانجا؛آقابزرگ طهرانى، ج ۲، ص ۳۴۶، ۴۷۳، ج ۴، ص ۱۵، ج ۱۳، ص ۳۳۵، ج ۱۵، ص ۹۱). کتاب المداراه نیز در منابع متأخر به صورت الدارات (رجوع کنید به امین، همانجا) و الزّیارات (قهپائى، ج ۲، ص ۱۹۵) آمده است.

موضوع کتاب صنعه الشعر (صناعهالشعر) عروض و قافیه است (آقابزرگ طهرانى، ج ۱۵، ص ۹۱).

از میان کتابهاى او تخیلات العرب در قرن هفتم موجود بوده است و ابن ابى الحدید (ج ۱۹، ص ۳۸۸) از آن با نام آراءالعرب و ادیانها، مطالبى را نقل مى کند (نیز رجوع کنید به امین، همانجا).

مؤلفان فهرستهاى کتابهاى چاپى، نامى از خالع و آثار او نبردهاند و به نظر مىرسد که هیچیک از آثار او تاکنون به چاپ نرسیده است.



منابع:

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابن ابى الحدید، شرح نهجالبلاغه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۵ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۷، چاپ افست بیروت (بىتا.)؛
(۳) ابنجوزى، المنتظم فى تاریخ الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۴) ابنحجر عسقلانى، لسانالمیزان، حیدرآباد، دکن ۱۳۲۹ـ۱۳۳۱، چاپ افست بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۵) امین؛
(۶) اسماعیل بغدادى، هدیهالعارفین، ج ۱، در حاجىخلیفه، ج ۵؛
(۷) خطیب بغدادى؛
(۸) خویى؛
(۹) محمدبن احمد ذهبى، میزانالاعتدال فى نقد الرجال، چاپ علىمحمد بجاوى، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت (بىتا.)؛
(۱۰) سمعانى؛
(۱۱) عبدالرحمانبن ابىبکر سیوطى، بغیه الوعاه فى طبقات اللغویین و النحاه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۴؛
(۱۲) شوشترى؛
(۱۳) عنایه اللّه قهپائى، مجمعالرجال، چاپ ضیاءالدین علامه اصفهانى، اصفهان ۱۳۸۴ـ۱۳۸۷، چاپ افست قم (بىتا.)؛
(۱۴) عبداللّه مامقانى، تنقیح المقال فى علم الرجال، چاپ محیىالدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ؛
(۱۵) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعه المشتهر ب رجالالنجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛
(۱۶) یاقوت حموى، معجمالادباء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۹۳٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۴ 

زندگینامه میرزا فضل‌اللّه خاورى شیرازى(مؤلف تاریخ ذوالقرنین)

 میرزا فضل‌اللّه، مورخ و شاعر دورۀ قاجار و مؤلف تاریخ ذوالقرنین. وى در دهۀ ۱۱۹۰ در شیراز به دنیا آمد. پدرش میرزا عبدالنبى شریفی‌حسینى و مادرش، دختر آقامحمدهاشم ذهبى و نوۀ دخترى سید قطب‌الدین (از عرفاى فرقۀ ذهبیه) بود (فسایى حسینى، ج ۲، ص ۹۴۵؛ دیوان بیگى، ج ۱، ص ۵۳۵).

هنگامى که حسینعلى میرزا فرمانفرما، پسر فتحعلى شاه، در ۱۲۱۴ حاکم فارس شد، خاورى شیرازى به عنوان ندیم مخصوص وى همراه او شد (دیوان بیگى، ج ۱، ص ۵۳۶). خاورى در ۱۲۱۹ برای بازپس‌گیرى املاک موروثی‌اش به تهران رفت و با میرزا محمدشفیع، صدراعظم وقت، ملاقات کرد. صدراعظم او را به شاه معرفى نمود و از آن هنگام تا فوت صدراعظم (۱۲۳۴)، خاورى در تهران دبیر رسائل و منشى دیوان صدارت بود (خاورى شیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۶؛ رجوع کنید به دیوان‌بیگى، همانجا، که مدت اقامت او را در تهران تا ۱۲۳۴، پانزده سال دانسته است؛ قس زرگری‌نژاد، ۱۳۷۷ش، ص :۳ ده سال).

پس از فوت میرزا محمدشفیع، خاورى شیرازى به عنوان وزیر محمودمیرزا، پسر فتحعلی‌شاه، به نهاوند رفت. این مأموریت مورد رضایت خاورى نبود و ظاهرآ به اصرار شاه آن را پذیرفته بود (رجوع کنید به خاورى شیرازى، ج ۱، ص ۷). محمودمیرزا در ۱۲۴۱ به حکومت لرستان گمارده شد. خاورى اشاره کرده است که محمودمیرزا دوبار به جان او سوء قصد نمود (همان، ج ۲، ص ۹۸۷).

پس از محمودمیرزا، برادرش همایون‌میرزا، حاکم نهاوند شد. او نیز همچون محمودمیرزا با مردم بد سلوک بود. در زمان حکومت او، اموال خاورى را غضب کردند و خودش را نیز هفت ماه در قلعۀ روئین‌دز ــکه محمودمیرزا آن را ساخته بودــ حبس کردند (همان، ج ۲، ص ۶۹۸)، زیرا محمودمیرزا و همایون‌میرزا با شیخعلی‌میرزا، برادر ناتنى آنان و حاکم ملایر، اختلاف داشتند و چون خاورى با محمدحسن شیرازى، وزیر شیخعلی‌میرزا، نسبت فامیلى داشت، خاورى متهم به همراهى با حاکم ملایر شد (همانجا؛ اعتضادالسلطنه، ص ۲۰۹؛ زرگری‌نژاد، ۱۳۷۷ش، ص ۴).

خاورى پس از هفت ماه موفق به فرار شد و به قریۀ آورزمان ملایر، در دو فرسخى نهاوند، پناه برد. سپس با خانواده‌اش به قریه چوبینِ (دولت‌آباد کنونى) ملایر و مقر شیخعلى میرزا رفت و حدود دوازده روز در خانۀ محمدحسن شیرازى اقامت کرد. سپس، شیخعلى میرزا او و خانواده‌اش را با سکه‌هاى طلا و نقره و اسب و استر و غیره به سلطان‌آباد کزّاز (اراک کنونى) و خدمت غلامحسین‌خان سپهدار، داماد شاه، فرستاد. پس از آن در جمادی‌الاولى ۱۲۴۴، خاورى به قم رفت و موفق به دیدار شاه که به آن شهر رفته بود، شد (رجوع کنید به خاورى شیرازى، ج ۲، ص ۶۹۷ـ۶۹۹).

پس از آن، خاورى بار دیگر به تهران بازگشت و منصب ملفوفه‌نگارى (نگارش فرمان شاه با مهر کوچک و بدون ثبت) را به عهده گرفت (همان، ج ۲، ص ۷۰۰). ظاهرآ خاورى پیش از آن نیز چنین شغلى داشته است (همانجا). خاورى تا ۱۲۵۱ این شغل را داشت و پس از آن، تنها اطلاع از وى مربوط به سال ۱۲۵۴ است که مشغول تألیف تذکره خاورى بود (خاورى شیرازى، ۱۳۷۹ش، ص ۱۳۵؛ رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ج ۹، بخش اول، ص ۲۸۸، که ذکر کرده است خاورى شیرازى تا ۱۲۶۳ زنده بوده است).

رحلت

تاریخ فوت خاورى در منابع ذکر نشده و تنها در فهرست نسخه‌هاى خطى کتابخانه ملى ملک (افشار، دانش‌پژوه، ج ۲، ص ۳۸۶ مکرر) تاریخ فوت او ۱۲۶۶ آمده است. وى در شیراز فوت کرد و در همانجا نیز دفن شد (خاورى شیرازى، مقدمه افشارفر، ج ۱، ص سی‌وپنج).

آثار

خاورى شیرازى آثارى از خود به جاى گذاشته است که مهم‌ترین آنها، تاریخ ذوالقرنین، مشتمل بر دو جلد و یک خاتمه است. جلد اول «نامه خاقان» و جلد دوم «رساله صاحبقرانى» نام دارد. جلد اول حاوى شرح اصل و نسب و طایفه قاجار و حوادث ۱۲۱۲ تا ۱۲۴۲ است. جلد دوم از وقایع ۱۲۴۲ آغاز و به مرگ فتحعلی‌شاه و جلوس محمدشاه (۱۲۵۰) و وقایع ۱۲۵۱ پایان می‌یابد (همان، ج ۱، ص ۹). خاتمه کتاب نیز به نام «خاتمه روزنامچه همایون» شامل اخلاق و صفات فتحعلى شاه، ذکر زنان و رامشگران، فرزندان و بستگان وى است.

خاورى در آوردن خاتمه از محمدصادق وقایع‌نگار مروزى تقلید کرده است. هدایت و سپهر با اندک تفاوتى، این قسمت کتاب تاریخ ذوالقرنین را در انتهاى کتابهاى خود آورده‌اند (زرگری‌نژاد، همانجا). خاورى این کتاب را به درخواست فتحعلى شاه نوشت. پیش از وى، محمدصادق وقایع‌نگار مروزى در تاریخ جهان‌آرا و میرزا محمدرضى تبریزى در زینت‌التواریخ به ثبت وقایع سلطنت فتحعلى شاه مبادرت کرده بودند.

با اینکه تاریخ جهان‌آرا شامل حوادث ۳۶ سال سلطنت فتحعلى شاه است، نثر پیچیده و نیز اختصار وقایع و حتى افتادگى بسیارى از رویدادها در تاریخ جهان‌آرا سبب شد تا شاه از خاورى شیرازى بخواهد که کتابى در تاریخ قاجار، با انشایى ساده و عباراتى به دور از تکلف بنویسد (زرگری‌نژاد، همانجا؛همو، ۱۳۸۰ش، ص ۲۱۹). زینت‌التواریخ نیز تنها ده سال از حوادث سلطنت فتحعلى شاه را در برداشت (خاورى شیرازى، ج ۱، ص ۸).

تاریخ ذوالقرنین از کامل‌ترین منابع صدر قاجار محسوب می‌شود. به لحاظ ساده‌نویسى و درج غالب رویدادهاى دوره فتحعلی‌شاه، هیچ اثرى به پاى آن نمی‌رسد. تقریبآ تمام مورخان بعد از خاورى در دورۀ قاجار، شیوۀ نگارش او را در پیراستگى کلام از صنایع لفظى و معنوىِ آزار دهنده مورد استفاده قرار داده‌اند.

این کتاب منبع اصلى تاریخ‌نویسان دورۀ ناصرى ( ۱۲۶۴ـ۱۳۱۳)، چون هدایت در تألیف روضهالصفاى ناصرى، سپهر در ناسخ‌التواریخ، اعتضادالسلطنه در اکسیرالتواریخ و نیز خورموجى در تألیف حقایق‌الاخبار ناصرى بوده است (زرگری‌نژاد، ۱۳۷۷، ص ۴؛همو،۱۳۸۰ش، ص ۲۲۲،۲۳۲). تاریخ ذوالقرنین نخستین‌بار در ۱۳۸۰ش با تصحیح ناصر افشارفر در تهران به چاپ رسید. چاپ دیگرى از بخشى از تاریخ ذوالقرنین، مربوط به دورۀ دوم جنگهاى ایران و روس به ضمیمۀ مآثر سلطانیه، به تصحیح غلامحسین زرگری‌نژاد در ۱۳۸۳ش در تهران منتشر شده است.

خاورى شیرازى شعر نیز می‌سرود و خاورى تخلص می‌کرد (خاورى شیرازى، ج ۱، ص ۶؛قس هدایت، ج ۲، بخش اول، ص :۲۸۵ خاور). دیوان اشعار او با عنوان مهرخاورى شامل پانزده هزار بیت قصیده و غزل است (خاورى شیرازى، ج ۱، ص ۹). پس از سرودن این دیوان، خاورى به تألیف تاریخ ذوالقرنین پرداخته است (همانجا). آثار دیگر خاورى دیوان یوسف و زلیخا شامل هفتاد هزار بیت (آقابزرگ طهرانى، ج ۹، بخش اول، ص ۲۸۸) و تذکره خاورى است.

این تذکره در اخلاق و رفتار فتحعلى شاه، زنان، فرزندان، نوه‌ها و سایر بستگان اوست، در سه باب و هشت فصل. این کتاب در ۱۳۷۸ش به تصحیح میرهاشم محدث در زنجان منتشر شد. خاورى همچنین خبر از تألیف تاریخ جدیدى دربارۀ حوادث سلطنت محمدشاه (۱۲۵۰ـ۱۲۶۴) داده که گویا به اتمام نرسانده است (خاورى شیرازى، ج ۲، ص ۹۳۷؛رجوع کنید به فسایى حسینى، ج ۲، ص ۹۴۶، پانویس ۲؛زرگری‌نژاد، ۱۳۷۷ش، ص ۵، آثار بسمل شیرازى را که هدایت در مجمع‌الفصحاء، ج ۲، بخش اول، ص ۱۸۲ ذکر کرده است، به خاورى شیرازى نسبت داده‌اند.



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، قم ۱۳۶۶؛
(۲) علیقلى میرزااعتضادالسلطنه، اکسیر التواریخ، چاپ جمشید کیانفر، تهران ۱۳۷۰ش؛
(۳) ایرج افشار و محمدتقى دانش‌پژوه، فهرست نسخه‌هاى خطى کتابخانه ملى ملک، تهران ۱۳۵۴ش؛
(۴) فضل‌اللّه خاورى شیرازى، تاریخ ذوالقرنین، چاپ ناصر افشارفر، تهران ۱۳۸۰ش؛
(۵) همو، تذکره خاورى، چاپ میرهاشم محدث، زنجان ۱۳۷۸ش؛
(۶) احمد دیوان‌بیگى، حدیقهالشعرا، چاپ عبدالحسین نوائى، تهران ۱۳۶۴ش؛
(۷) غلامحسین زرگری‌نژاد، «تاریخ ذوالقرنین: متنى مهم درباره صدر قاجاریه و میرزافضل‌اللّه خاورى شیرازى»، کتاب ماه، سال ۲، ش ۱ (آبان ۱۳۷۷)؛
(۸) همو، «خاورى شیرازى و تثبیت مکتب تاریخ‌نویسى استرآبادى»، تاریخ، سال ۲، ش ۱ (۱۳۸۰ش)؛
(۹) میرزاحسن فسائى حسینى، فارسنامه ناصرى، چاپ منصور رستگار فسائى، تهران ۱۳۶۷ش؛
(۱۰) رضاقلی‌خان هدایت، مجمع‌الفصاء، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۹ش.

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۵ 

زندگینامه ابوطاهر طیب‌ خُسرَوانی‌ خراسانی‌( سدۀ‌ چهارم‌ )

 ابوطاهر طیب‌بن‌ محمد، ، از شاعران‌ سدۀ‌ چهارم‌ در دربار سامانیان‌. از زندگی‌ او اطلاع‌ چندانی‌ در دست‌ نیست‌. به‌ نوشتۀ‌ عوفی‌ در اوایل‌ قرن‌ هفتم‌، او از شاعران‌ آل‌سامان‌ بود که‌ در دولت‌ آنان‌ به‌راحتی‌ زیست‌ و در پایان‌ عمر از بیماری‌ رنج‌ می‌برد (ج‌ ۲، ص‌۲۰).

سوزنی‌ سمرقندی‌، شاعر قرن‌ ششم‌، نیز به‌ رنج‌ و بیماری‌ خسروانی‌ اشاره‌ کرده‌ است‌ (ص‌ ۱۳۸). در قرن‌ دوازدهم‌، واله‌ داغستانی‌ (ج‌۲، ص‌ ۷۰۶) او را حکیم‌ خسروانی‌ خوانده‌ و گفته‌ است‌ که‌ ظاهراً طبابت‌ نیز می‌کرده‌ است‌؛ اما، این‌ سخن‌ در جای‌ دیگری‌ ذکر نشده‌ است‌. هدایت‌ در مجمع‌الفصحاء (ج‌ ۱، بخش‌ ۲، ص‌ ۶۰۱) او را خراسانی‌ ذکر کرده‌ است‌.

از خسروانی‌ حدود هفتاد بیت‌ شعر باقی‌ مانده‌ است‌ (رجوع کنید به اداره‌چی‌ گیلانی‌، ص‌ ۱۱۵ـ۱۲۲) که‌ به‌ گفتۀ‌ شمس‌ قیس‌ رازی‌ (ص‌۴۷۰) در اوایل‌ قرن‌ هفتم‌، مضمون‌ یک‌ بیت‌ را از رودکی‌ (متوفی‌ ۳۲۹) گرفته‌ بوده‌ است‌. بیتی‌ از او هم‌ در رثای‌ سه‌ شاعر قرن‌ چهارم‌، بوالمثل‌ بخارایی‌ و شاکر بخارایی‌ و جُلاّ ب‌ بخارایی‌، نقل‌ شده‌ است‌ (مثلاً اداره‌چی‌ گیلانی‌، ص‌ ۱۱۵) که‌ نشان‌ می‌دهد خسروانی‌ معاصر آنان‌، و پس‌ از مرگ‌ آنان‌ زنده‌ بوده‌ است‌.

رادویانی‌، نویسندۀ‌ ترجمان‌البلاغه‌ ، در قرن‌ پنجم‌، دو بیت‌ از محمد عبده‌، شاعر اواخر قرن‌ چهارم‌، آورده‌ که‌ وی‌ در آن‌ بیتی‌ از خسروانی‌ را تضمین‌ کرده‌ (رادویانی‌، ص‌ ۱۰۳ـ۱۰۴)؛ اما عوفی‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۳۳) ابیات‌ مذکور را از فردوسی‌ دانسته‌ است‌ نه‌ محمد عبده‌. اسدی‌ طوسی‌ (متوفی‌ ۴۶۵) ابیاتی‌ از خسروانی‌ را در لغت‌ فرس‌ (ص‌ ۲۵، ۲۸، ۳۷، ۷۸، ۸۶، ۱۰۳، ۱۵۲، ۱۶۵، ۱۹۵، ۲۰۸، ۲۱۲، ۲۱۴، ۲۱۹) شاهد آورده‌ است‌ که‌ بیانگر شهرت‌ اشعار او در قرن‌ پنجم‌ است‌.

اشعار او، به‌ همراه‌ شعرهای‌ شاعران‌ معاصرش‌، در مجموعه‌ای‌ به‌ نام‌ خرّم‌نامه‌ نیز آمده‌ است‌ ( رجوع کنید به منزوی‌، ج‌ ۹، منظومه‌ ۴ ( ۳ ) ، ص‌ ۲۰۷۴).

به ‌نوشتۀ‌ هرمان‌ اته‌ (ص‌ ۲۸)، در اشعار خسروانی‌ تصوف‌ و مضامین‌ وحدت‌ وجودی‌ دیده‌ می‌شود؛ اما این‌ سخن‌ درست‌ به‌ نظر نمی‌رسد و هیچ‌ منبعی‌ هم از تصوف‌ خسروانی‌ سخن‌ نگفته‌ است‌.

رحلت

سال‌ فوت‌ خسروانی‌ معلوم‌ نیست‌. در کتاب‌ سخن‌ و سخنوران‌ (ص‌ ۲۷) سال‌ درگذشت‌ او ۳۴۲ ذکر شده‌ و مؤلف‌ آن‌ به‌ مجمع‌الفصحاء استناد کرده‌ است‌؛ اما در مجمع‌الفصحاء سال وفات‌ خسروانی‌ نیامده‌ و مؤلف‌، به‌اشتباه‌، سال‌ وفات‌ خبازی‌ نیشابوری‌ را در مجمع‌الفصحاء (ج‌ ۱، بخش‌ ۲، ص‌ ۶۰۱) به‌ جای‌ خسروانی‌ دیده‌ است‌.



منابع‌:

(۱) هرمان‌ اثه‌، تاریخ‌ ادبیات‌ فارسی‌ ، ترجمۀ‌ صادق‌ رضازاده‌ شفق‌، تهران‌، ۱۳۵۶ ش‌؛
(۲) احمد اداره‌چی‌ گیلانی‌، شاعران‌ همعصر رودکی‌ ، تهران‌، ۱۳۷۰ ش‌؛
(۳) ابومنصور احمداسدی‌ طوسی‌، لغت‌فرس‌ ، چاپ‌ فتح‌اله‌ مجتبائی‌ و علی‌اشرف‌ صادقی‌، تهران‌، ۱۳۶۵ ش‌؛
(۴) محمدبن‌ عمر رادویانی‌، ترجمان‌البلاغه‌ ، چاپ‌ احمد آتش‌، تهران‌، ۱۳۶۲ ش‌؛
(۵) شمس‌الدین‌ محمدبن‌ قیس‌ رازی‌، المعجم‌ فی‌ معاییر اشعارالعجم‌ ، تصحیح‌ محمدبن‌ عبدالوهاب‌ قزوینی‌، تصحیح‌ محمدتقی‌ مدرس‌ رضوی‌، تهران‌، [ ۱۳۳۸ ش‌ ]؛
(۶) سوزنی‌ سمرقندی‌، دیوان‌ ، چاپ‌ ناصرالدین ‌شاه‌ حسینی‌، تهران‌ ۱۳۴۵ ش‌؛
(۷) محمد عوفی‌، لباب‌الالباب‌ ، چاپ‌ ادوارد برون‌، لیدن‌، ۱۳۲۱/۱۹۰۳ میلادی‌؛
(۸) بدیع‌الزمان‌ فروزانفر، سخن‌ و سخنوران‌ ، تهران‌، ۱۳۵۸ ش‌؛
(۹) احمد منزوی‌، فهرست‌ مشترک‌ نسخه‌های‌ خطی‌ فارسی‌ پاکستان‌ ، اسلام‌آباد، ۱۳۶۳ ش‌؛
(۱۰) علیقلی‌ واله‌ داغستانی‌، تذکرۀ‌ ریاض‌الشعراء ، چاپ‌ سیدمحسن‌ ناجی‌ نصرآبادی‌، تهران‌، ۱۳۸۴ ش‌؛
(۱۱) رضاقلی‌خان‌ هدایت‌، مجمع‌الفصحاء ، چاپ‌ مظاهر مصفا، تهران‌، ۱۳۳۹ ش‌.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵

زندگینامه ابوبکرمحمد خوارزمى(متوفی۳۸۳ه ق)(دانشنامه جهان اسلام )

 ابوبکرمحمدبن عباس ، ادیب، کاتب و شاعر سدۀ چهارم. در بیشتر منابع به ابوبکر خوارزمى معروف است (از جمله رجوع کنید به قاضى جرجانى، ص ۳۷۷؛ثعالبى، ۱۴۰۵، ص ۵۴۶؛همو، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۲۲۳؛توحیدى، ص ۱۰۷) و به طبرى و طبرخَزمى ملقب بود (ثعالبى، ۱۴۰۳، ص ۲۳۴؛سراج قارى، ج ۱، ص ۹۰؛تنوخى، ج ۶، ص ۲۳۶؛سمعانى، ج ۴، ص ۴۴ـ۴۵).

تاریخ تولد وى را، به اختلاف، سال ۳۲۳ (سیوطى، ج ۱، ص ۱۲۵)، ۳۱۶ (وان‌دایک، ص ۳۴۰؛سرکیس، ج ۱، ستون ۸۳۸) یا اواخر دهۀ اول و اوایل دهۀ دومِ سده چهارم (رجوع کنید به صدقى، ص ۱۰۷) ذکر کرده‌اند. دربارۀ زادگاه او نیز اختلاف نظر هست (رجوع کنید به ابن‌قیسرانى، ص ۹۶؛سمعانى، ج ۴، ص ۴۵) ولى ثعالبى (همانجا)، که شاگرد خوارزمى بوده، نوشته که زادگاه وى خوارزم بوده است.

درباره خاندان خوارزمى نیز اطلاعات اندکى وجود دارد، از جمله اینکه خانواده‌اش ثروتمند بودند (خوارزمى، ۱۹۷۰، ص ۲۲۹) و دایى او محمدبن جریر طبرى بوده است (حاکم نیشابورى، ص ۱۰۳؛سمعانى، ج ۲، ص ۴۰۸؛ابن‌خلّکان، ج ۴، ص ۱۹۲، ۴۰۰). برخى این طبرى را همان طبرى صاحب تفسیر و تاریخ (متوفى ۳۱۰؛حاکم نیشابورى؛سمعانى، همانجاها؛بیهقى، ص ۱۸۵ـ۱۸۶) و برخى او را طبرى شیعى، مؤلف کتابهاى المُسْتَرشِد و الایضاح فى الامامه (متوفى سدۀ چهارم)، می‌دانند (ابن ابی‌الحدید، ج ۲، ص ۳۶؛شوشترى، ج ۱، ص ۹۸؛امین، ج ۹، ص ۱۹۹، ۳۷۷؛براى تفصیل در این زمینه رجوع کنید به خوارزمى، ۱۳۷۶، ص ۱۰۹ـ۱۲۱).

خوارزمى در جوانى، از زادگاه خود مهاجرت کرد (ثعالبى، همانجا) و مدتى در بغداد اقامت گزید و نزد ابوعلى اسماعیل‌بن محمد صفّار و قاضى ابوبکر احمدبن کامل سنجرى دانش آموخت (سمعانى، ج ۲، ص ۴۰۹). پیش از ۳۴۶ به شام رفت و مدتى در حلب اقامت گزید (ابن‌خلّکان، ج ۴، ص ۴۰۱) و ملازم دربار سیف‌الدوله حمدانى شد (ثعالبى، همانجا). سپس به بخارا رفت و مصاحب ابوعلى بلعمى وزیر (متوفى ۳۸۳) شد و او را مدح گفت (خوارزمى، همان، ص ۳۱۳، ۳۵۰ـ۳۵۲)، ولى پس از مدتى مناسبات آن دو تیره شد و خوارزمى به نیشابور رفت و در آنجا وزیر را هجو کرد (همان، ص ۴۱۲).

وى در نیشابور به امیر ابونصراحمدبن على میکالى پیوست و با بزرگان این شهر هم‌نشین شد (ثعالبى، همانجا). اما ماندن در نیشابور و بودن با خاندان میکالى نتوانست آرزوهاى خوارزمى را محقَّق سازد، لذا وى در ۳۵۳ از نیشابور به سجستان رفت و به مدح والى آنجا، ابوالحسین طاهر، پرداخت و از او صله دریافت کرد (ثعالبى، همان، ج ۴، ص ۲۳۵)، ولى این حالت دیرى نپایید و خوارزمى به زندان افتاد و پس از آزاد شدن، راهى طبرستان شد و در ۳۵۶ به نیشابور بازگشت.

وى در این سفرها نتوانست به آرزوهایش دست یابد، از این‌رو به آل‌بویه رو کرد و با علی‌بن کامه (متوفى ۳۷۴)، جلودار لشکر رکن‌الدوله آل‌بویه و والى او در قومس، بناى دوستى گذارد (خوارزمى، ۱۹۷۰، ص ۲۰۳ـ۲۰۴). همچنین ابیاتى در مدح ابن‌عمید سرود (خوارزمى، ۱۳۷۶، ص ۳۹۴) و پس از درگذشت رکن‌الدوله، براى او مرثیه گفت (راغب اصفهانى، ج ۱، ص ۶۳۶). پس از درگذشت ابن‌عمید در ۳۶۶، خوارزمى به صاحب‌بن عَبّاد، وزیر دانشمند آل‌بویه، پیوست .

دربارۀ نخستین دیدار خوارزمى و صاحب‌بن عبّاد حکایتهایى نقل شده است (رجوع کنید به سمعانى، ج ۲، ص ۴۰۸؛ابن‌خلّکان، ج ۱، ص ۴۱۶، ج ۴، ص ۴۰۱، براى تفصیل و نقد این حکایتها رجوع کنید به خوارزمى، ۱۳۷۶، ص ۱۴۰ـ۱۴۳). خوارزمى دوبار نیز به دیدار عضدالدوله آل‌بویه در شیراز شتافت و این دیدارها پیش از ۳۷۱ بود که عضدالدوله آنجا را ترک گفت (خوارزمى، همان، ص ۱۴۵).

ارتباط خوارزمى با آل‌بویه، سامانیان را خوش نیامد، از این‌رو خوارزمى را تهدید کردند تا به دربار آنان بپیوندد (خوارزمى، ۱۹۷۰، ص ۱۵۴ـ۱۵۵) و این امر باعث ترس خوارزمى شد تا اینکه ابوالحسن مُزَنى به وزارت سامانیان رسید. او که از دوستداران خوارزمى بود، نامه‌اى در جلب محبت خوارزمى نوشت و او را به نیشابور دعوت کرد و خوارزمى نیز دعوت او را پذیرفت و به نیشابور رفت (خوارزمى، همان، ص ۱۵۰ـ۱۵۱) و مجالس درس خود را در آنجا و همچنین در بخارا و نسا برقرار کرد (سمعانى، ج ۲، ص ۴۰۹).

شاگردان

شاگردان بسیارى در حلقۀ درس خوارزمى حاضر می‌شدند (خوارزمى، ۱۹۹۳، مقدمه اعرجى، ص ف ـ «ص»). این روزگار خوش تا ۳۸۲ ادامه یافت. در آن سال، بدیع‌الزمان همدانى* وارد نیشابور شد و دشمنان و حسودانِ خوارزمى فرصت مناسبى براى انتقام از خوارزمى به دست آوردند تا بدانجا که خوارزمى ناراحت شد و زبان به گلایه گشود (رجوع کنید به خوارزمى، ۱۹۷۰، ص ۱۰۹، ۱۱۴، ۱۵۷). در همان سال، میان خوارزمى و بدیع‌الزمان همدانى مناظرۀ ادبى صورت گرفت (براى تفصیل درباره مباحث این مناظره رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۲، ص ۱۷۳ـ۱۸۳؛شَکْعه، ص ۲۷۱ـ۲۸۷؛اَحْدَب طرابلسى، ص ۲۸ـ۸۴).ثعالبى (همان، ج ۴، ص ۲۳۸، ۲۹۴ـ۲۹۵) گفته است که برخى بدیع‌الزمان را پیروز میدان مناظره دانسته‌اند و برخى دیگر خوارزمى را (براى نقل و نقد دیدگاههاى گوناگون درباره این مناظره رجوع کنید به خوارزمى، ۱۳۷۶، ص ۱۵۳ـ۱۵۹).

رحلت

این مناظره حالت روحى بدى در خوارزمى پدید آورد تا اینکه وى در شوال ۳۸۳ (ثعالبى، همان، ج ۴، ص ۲۳۹) یا رمضان آن سال (سمعانى، ج ۲، ص ۴۰۹؛بیهقى، ص ۱۸۶) درگذشت. دربارۀ تاریخ درگذشت او، ترجیح با گفتۀ ثعالبى است، زیرا وى شاگرد و هم‌نشین خوارزمى بوده است.

شاگردان خوارزمى

. یکى از عواملى که بیانگر مقام بلند ادبى و علمى خوارزمى است، شاگردان وى می‌باشند که از جمله آنان‌اند: ابومنصور عبدالملک ثعالبى* نیشابورى، ابوالمظفر هروى محمدبن آدم، ابوالفتح لغوى محمدبن احمد، ابونصر احمدبن على زوزنى، ابونصر احمدبن حسین بیهقى، ابوالفضل احمدبن محمد عروضى، و حسن‌بن احمد طبسى نیشابورى (براى آگاهى از احوال آنان رجوع کنید به ابن‌انبارى، ص ۳۶۵؛یاقوت حموى، ج ۱۷، ص ۱۱۶ـ۱۱۷؛ثعالبى، همان، ج ۴، ص ۵۱۵؛بیهقى، ص ۲۸۴؛قفطى، ج ۱، ص ۲۷۷). خوارزمى نامه‌هایى نیز به برخى شاگردان خود نوشته است که برخى از آن شاگردان، فقیه، نویسنده و شاعر بوده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به خوارزمى، ۱۹۷۰، ص ۱۹، ۲۱، ۵۱، ۶۶، ۹۵ـ۹۷، ۱۱۸).

آثار

آثار خوارزمى عبارت‌اند از:

۱) کتاب الامثال، که نام آن در غررالامثال ابوالحسن بیهقى و شفاءالغلیل خَفاجى آمده است (خوارزمى، ۱۹۹۳، مقدمه اعرجى، ص «خ»). این کتاب را محمدحسین اعرجى تصحیح کرده و در ۱۳۷۳ش/۱۹۹۳ در الجزایر به چاپ رسانده است.

۲) المکارم و المفاخر، که برخى برآن‌اند از آثار خوارزمى است و برخى می‌گویند که این کتاب، بخشى از کتاب مفیدالعلوم زکریا قزوینى است، زیرا در اسلوب نگارش با اسلوب خوارزمى متفاوت است (رجوع کنید به صادقى، ج ۵، ص ۲۵۳). این کتاب را عزّت عطار در ۱۳۵۴ در قاهره به چاپ رسانده است.

۳) شرح دیوان‌المتنبى (بدیعى، ص ۲۶۹؛بلاشر، ص ۳۹۱).

۴) امالى الخوارزمى میدانى (ج ۳، ص ۱۹۹) بدان اشاره کرده است.

۵) المناقب. نام این اثر در حدیقهالافراح شروانى (ص ۹۵) آمده است.

۶) رسائل ابی‌بکر الخوارزمى. این کتاب، با مقدمۀ نسیب و هیبهالخازن، در ۱۳۵۹ش/۱۹۷۰ در بیروت به چاپ رسیده است.

۷) دیوان ابی‌بکر الخوارزمى، که با شرح و توضیحات حامد صدقى در ۱۳۷۶ش تهران به چاپ رسیده است. ۸

) کتابى که براى ابوالطیب محمدبن على کاتب بیهقى نوشته است (بیهقى، ص ۲۹۶) و در منابع نام آن نیامده است.

۹) رسائل ابی‌بکر الخوارزمى (بیروت ۱۹۷۰).



منابع :

(۱) ابن‌ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۸۵/۱۹۶۵؛
(۲) عبدالرحمان‌بن محمد انبارى، نزهه الالبّاء فى طبقات الادباء، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره (تاریخ مقدمه ۱۳۸۶/ ۱۹۶۷)؛
(۳) ابن‌خلکان، وفیات؛
(۴) محمدبن طاهر ابن‌قیسرانى، المؤتلف و المختلف، المعروف بالانساب المتّفقه، چاپ کمال یوسف حوت، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۵) ابراهیم احدب طرابلسى، کشف المعانى و البیان عن رسائل بدیع‌الزمان، بیروت (بی‌تا.)؛
(۶) امین، اعیان‌الشیعه؛
(۷) یوسف بدیعى، الصبح المنبى عن حیثیه المتنبّى، چاپ مصطفى سقا، محمد شتا، عبده زیاده عبده، قاهره ( ۱۹۷۷)؛
(۸) بلاشر، ابوالطیب المتنبى دراسه فى التاریخ الادبى، ترجمه ابراهیم کیلانى، دمشق ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۹) ابوالحسن على بیهقى، تاریخ بیهق، چاپ قارى سیدکلیم‌اللّه حسینى، حیدرآباد هند ۱۹۶۸؛
محسن ‌بن على تنوخى، نشوار المحاضره و اخبار المذاکره، چاپ عبّود شالجى، بیروت

(۱۰) ۱۳۹۳/۱۹۷۳؛
(۱۱) ابوحیّان توحیدى، اخلاق الوزیرین، چاپ محمدبن تاویت طنجى، دمشق ۱۳۸۵/۱۹۶۵؛
(۱۲) عبدالملک‌ بن محمد ثعالبى، خاص‌الخاص، چاپ صادق نقوى، حیدرآباد دکن ۱۴۰۵/۱۹۸۴؛
(۱۳) همو، یتیمه الدهر فى محاسن اهل العصر، چاپ مفید محمد قمیحه، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۴) علی‌بن عبدالعزیز جرجانى، الوساطه بین المتنبى و خصومه، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم و علی‌محمد بجاوى، قاهره ۱۳۷۰/۱۹۵۱؛
(۱۵) محمدبن عباس خوارزمى، الامثال، چاپ محمدحسین اعرجى، الجزایر، ۱۹۹۳؛
(۱۶) همو، رسائل ابی‌بکر الخوارزمى، چاپ نسیب وهیبه خازنى، بیروت ۱۹۷۰؛
(۱۷) همو، دیوان ابی‌بکر الخوارزمى، مع دراسه لعصره و جهاته و شعره، چاپ حامد صدقى، تهران ۱۳۷۶؛
(۱۸) راغب اصفهانى، محاضرات الادباء و محاورات الشعراء و البلغاء، چاپ ریاض عبدالحمید مراد، بیروت ۱۴۲۷/۲۰۰۶؛
(۱۹) جعفربن احمد سراج قادرى، مصارع الغشّاق، بیروت (بی‌تا.)؛
(۲۰) یوسف الیان سرکیس، معجم المطبوعات العربیه و المعربّه، مصر ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۲۱) سمعانى، الانساب (چاپ اختصارات)؛
(۲۲) عبدالرحمان سیوطى، بغیه الوعاه فى طبقات اللغویین و النحاه، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۴/۱۹۶۴؛
(۲۳) احمدبن محمد شروانى، حدیقه الافراح لازاله الاتراح، بولاق ۱۲۸۲؛
(۲۴) مصطفى شکعه، بدیع‌الزمان الهمذانى، قاهره ۱۴۲۳/۲۰۰۳؛
(۲۵) نوراللّه شوشترى، مجالس المؤمنین، تهران ۱۳۵۴ش؛
(۲۶) مریم صادقى، «ابوبکر خوارزمى»، د. بزرگ اسلامى، ج ۵، ۱۳۷۲ش؛
(۲۷) ابوهلال عسکرى، دیوان المعانى، قاهره ۱۳۵۲، چاپ افست بغداد؛
(۲۸) علی‌بن یوسف قفطى، انباه الرواه على انباه النحاه، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۶۹/۱۹۵۰؛
(۲۹) احمدبن محمد میدانى، مجمع الامثال، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۳۰) ادوارد وان‌دایک، اکتفاء القنوع بماهو مطبوع، مصر ۱۳۱۳/۱۸۹۶؛
(۳۱) یاقوت حموى، معجم‌الادباء، بیروت (بی‌تا.).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۵ 

زندگینامه ابوطاهر خاتونى«موفق الدوله »(متوفی۵۳۲ه ق)

 ابوطاهر، شاعر فارسى سراى و دبیر دیوان سلجوقیان در اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم. هدایت در مجمع الفصحا (ج ۱، ص ۱۴۱) نامش را کمال الدین ذکر کرده که در منابع کهنتر نیامده است و ظاهراً سندیت ندارد. او ملقب به موفق الدوله و مشهور به الموفق خاتونى بوده است (بندارى، ص ۱۰۱ـ۱۰۲). ابوالمظفر محمدبن احمد ابیوَردى، شاعر عربى سراى قرن پنجم، در شعرى که خاتونى را مدح گفته، نام او را حسین و نام پدرش را حیدر و القاب او را موفق الدوله و معین الدین و معین الملک ذکر کرده است (رجوع کنید به اقبال آشتیانى، ص ۱۳ـ۱۴).

باتوجه به قطعه اى که خاتونى در حدود ۵۱۱ سروده و در آن به هفتاد سالگى خود اشاره کرده است، باید در حدود ۴۴۰ زاده شده باشد و با توجه به قطعهاى که انوشیروان بن خالد (متوفى ۵۳۲) در کتابى تاریخى که مأخذ عمادالدین کاتب، نویسنده تحریر نخست تاریخ دوله آل سلجوق یا زبده النصره، بوده از او به عنوان شخصى درگذشته یاد کرده، چنین دریافت مى شود که خاتونى پیش از ۵۳۲ درگذشته است (رجوع کنید به اقبال آشتیانى، ص ۱۲).

انوشیروان بن خالد او را از صدور دولت و اعیان مملکت و از افاضل روزگار معرفى کرده، فصاحت او را در نظم و نثر ستوده و گفته است که چون خدمت پادشاهان را به خوبى مىدانست تا پایان عمر «صدرى کبیر» محسوب مىشد (رجوع کنید به بندارى، همانجا). خاتونى در دیوان سلطان محمدبن ملکشاه سلجوقى (حک : ۴۹۸ـ۵۱۱)، به سر مى برد و مستوفىِ همسر او، گوهرخاتون، بود و ظاهراً به همین سبب به خاتونى شهرت داشت (اقبال آشتیانى، ص۱۰).

او در هجو خطیرالملک، وزیر سلطان محمد، قطعه اى سروده که صورت فارسى آن در دست نیست، اما ترجمه عربى آن را عمادالدین کاتب نقل کرده است (رجوع کنید به بندارى، ص ۱۰۸). همچنین هنگامى که خطیرالملک سرپرستى دیوان استیفا را به معین الدین مختص الملک سپرد، خاتونى آنان را به ابیاتى فارسى هجو کرد که اصل آن ابیات موجود نیست، اما عمادالدین کاتب آنها را به عربى ترجمه کرده است (رجوع کنید به همان، ص ۱۰۱).

از آنجا که با فضل خاتونى ضعف و ناتوانى این قبیل افراد آشکار مى شد و در کارهاى دیوانى پیشرفت نمى کردند، او را به کارى پست تر به گرگان فرستادند و خاتونى در ابیاتى از این روزگار خود شکوه کرده است (رجوع کنید به همان، ص ۱۰۲). آنچنان از خاتونى نزد وزیر بدگویى کردند که وزیر از او به اتهام اینکه وظایفش را درست انجام نداده است، یکصد هزار دینار مطالبه کرد و او را از گرگان خواست و دارایى او را ضبط کرد که کار او به بیچارگى و بىنوایى انجامید. او این احوال خود را در ابیاتى به عربى باز گفته است (رجوع کنید به همان، ص ۱۰۲ـ۱۰۳). برخى ابیات فارسى خاتونى بهطور پراکنده در متون ذکر شده است از جمله دو بیت در هجو مجدالملک قمى، وزیر بَرکیارُق (حک : ۴۸۶ـ۴۹۸؛رجوع کنید به راوندى، ص ۱۳۶؛هدایت، ج ۱، ص ۱۴۲).

او در قصیدهاى ــ که ابیاتى از آن در المعجم فى معاییر اشعار العجم تألیف شمس قیس رازى (ص ۲۸۶) نقل شده  به هجو گویى  خود اشاره کرده (براى دیگر اشعار فارسى او رجوع کنید به همان،ص ۱۲۲؛هدایت، همانجا).

در لبابالالباب عوفى (ج ۱، ص ۷۷) از شاعرى با عنوان الصدرالاجل معین الملک الحسین بن على الاصمّ الکاتب یاد شده است که چون لقب و نام و پیشه این شخص با مشخصات خاتونى تطبیق دارد و نیز عینآ صورت فارسى دوبیتى که عمادالدین کاتب از خاتونى به عربى ترجمه کرده است (رجوع کنید به بندارى، ص ۱۰۲)، جزو اشعار شخص مذکور آمده است، عباس اقبال آشتیانى (متوفى ۱۳۳۴ش؛ص ۱۷ـ۱۸) او را همان ابوطاهر خاتونى دانسته است.

آثار

در قرن نهم دولتشاه سمرقندى در تذکره الشعراء (ص ۵۸، ۶۴، ۷۶) از دو کتاب خاتونى به نامهاى مناقب الشعراء و تاریخ آلسلجوق یاد کرده است که امروز در دست نیست. از دیگر آثار خاتونى رساله تنزیرالوزیر… است که در مجموعهاى خطى به شماره ۶۳۳ در کتابخانه مجلس با تاریخ کتابت ۷۵۰ مندرج است (اقبال آشتیانى، ص ۱۸). راوندى، نویسنده راحه الصدور (ص ۱۳۱) از شکارنامهاى به خط ابوطاهر خاتونى راجع به شکارهاى ملکشاه سلجوقى (حک : ۴۶۵ـ ۴۸۵) یاد کرده است. به گفته قزوینى در آثارالبلاد (ص ۲۵۹) کتابخانهاى بزرگ و مجهز در میان مسجدجامع ساوه به خاتونى منسوب بوده است.



منابع:

(۱) عباس اقبال آشتیانى، «ابوطاهر خاتونى و معین الملک اصم»، یادگار، سال ۴، ش ۵ (بهمن ۱۳۲۶)؛
(۲) فتحبن على بندارى، تاریخ دوله آلسلجوق (زبدهالنُصره و نخبهالعُصره)، بیروت ۱۹۷۸؛
(۳) دولتشاه سمرقندى، کتاب تذکرهالشعراء، چاپ ادوارد براون، لیدن ۱۳۱۹/۱۹۰۱؛
(۴) محمدبن على راوندى، کتاب راحهالصدور و آیهالسرور در تاریخ آلسلجوق، چاپ محمد اقبال، تهران ۱۳۳۳ش؛
(۵) محمدبن قیس شمس قیس، کتاب المعجم فى معاییر اشعارالعجم، تصحیح محمدبن عبدالوهاب قزوینى، چاپ مدرس رضوى، تهران ?(۱۳۳۸ش)؛
(۶) عوفى؛
(۷) زکریابن محمد قزوینى، کتاب آثارالبلاد و اخبارالعباد، چاپ فردیناند و وستنفلد، گوتینگن ۱۸۴۸، چاپ افست ویسبادن ۱۹۶۷؛
(۸) رضاقلى بن محمدهادى هدایت، مجمع الفصحا، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ش.

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۴ 

زندگینامه عبدالحسین حویزى«خَیاط»(متوفی۱۳۳۰ش)

عبدالحسین بن عمران، معروف به خَیاط، شاعر و ادیب شیعى. وى در ربیع الاول ۱۲۸۷، و به نقلى در ۱۲۸۹، در نجف به دنیا آمد. جدّ اعلاى او، یوسف، از حویزه/ هویزه* به عراق مهاجرت کرد. فرزندان یوسف پس از فوت پدر به نجف، محل دفن وى، رفتند و در آنجا اقامت گزیدند و به تجارت پرداختند. عمران، پدر حویزى، پس از ورشکستگى در تجارت پارچه، به خیاطى مشغول شد. حویزى تا زمان مرگ پدر در کار و تجارت همراه وى بود (امین، ج ۷، ص ۴۴۹؛ خاقانى، ج ۵، ص ۲۳۱) و پس از حمله سربازان عثمانى و ورشکستگى در تجارت، در ۱۳۳۵ به کربلا رفت و در آنجا اقامت گزید (خاقانى، ج ۵، ص ۲۳۲).

اساتید

او بسیارى از علوم را نزد شیخ هادى تهرانى، ادبیات را نزد سیدابراهیم طباطبائى (از مشهورترین ادیبان و شعراى عصر خود)، و علوم بلاغى را از سیدمحمدعاملى معروف به صحّاف فراگرفت. در فقه از درس شیخعباسبن شیخ على آلکاشفالغطاء استفاده برد. نهایهالاحکام علامه حلّى و معالم را نزد شیخ عباس مشهدى خواند و با علومى مانند ریاضیات، هندسه، جَفْر، رمل، اوفاق، سیمیا و کیمیا آشنا شد و در بعضى از این علوم رساله نوشت (همانجا).

حویزى با گروهى از شعرا، همچون جمیل صدقى زَهاوى*، معروف رُّصافى*، عبدالرحمان البنّاء و خیرى الهنداوى مجالست داشت و بارها در جمع بزرگان امتحان شده بود (همان، ج ۵، ص ۲۳۳ـ۲۳۴). وى با اینکه همطراز شعراى متکلف قدیم به شمار مى رفت، در نظم به تکلف نیفتاد (خاقانى، ج ۵، ص ۲۳۷).

حویزى ادیبى جسور و آزاداندیش بود؛ مشروطه خواهان را مدح و دشمنانشان را هجو نمود. وى از راه تجارت امرار معاش مى کرد (همان، ج ۵، ص ۲۳۲ـ۲۳۳).

آثار

موضوعات شعرى او بیشتر مدح، وصف و تغزّل است (رجوع کنید به همان، ج ۵، ص ۲۳۷ـ۲۶۴). وى مُخمَّسى طولانى در مدح امیرمؤمنان و اهلبیت علیهمالسلام و همچنین اشعارى در رثاى علما و بزرگان شیعه سروده است (رجوع کنید به بحرالعلوم، ج ۱، ص ۱۴۲ـ۱۴۳، ۱۴۷ و جاهاى دیگر؛ امین، ج ۷، ص ۴۴۹ـ ۴۵۰؛ خاقانى، ج ۵، ص ۲۶۴ـ۲۶۶).

حویزى از روایات شفاهى (ادبیات عامیانه) اطلاعات دقیقى داشت. از وى قصه هاى بسیار و حدود پانزده دیوان بر جاى مانده است (خاقانى، ج ۵، ص ۲۳۵ـ۲۳۶). دو جلد از دیوان او در نجف به چاپ رسیده است: جلد اول در ۱۳۸۴/۱۹۶۴ در هفتاد صفحه و جلد دوم به کوشش حمید مجید هدو در ۱۳۸۵/۱۹۶۵ در سیصد صفحه (عواد، ج ۲، ص ۲۲۷؛ امینى، ص ۱۷۸ـ۱۷۹). عواد (همانجا) مجلد دوم را چاپ بیروت ذکر کرده است.

از دیگر آثار وى، شعر حماسى فریده البیان است که در ۱۳۷۵/ ۱۹۵۵ در نجف به چاپ رسیده است (همانجا؛ امینى، ص۲۶۴). او تقریظى نیز بر الغیث الزّابد فى ذرّیه محمد العابد، تألیف سیدعبداللّه بلادى*، نوشته است (آقابزرگطهرانى، ج ۱۳، ص ۳۴).

رحلت

حویزى در فقر زندگى کرد و از او فرزندى به جا نماند (رجوع کنید به خاقانى، ج ۵، ص ۲۳۷). وى در ۱۳۳۰ش، و به نقلى در ۱۳۳۵ش، در کربلا درگذشت (امین، ج ۷، ص ۴۴۹؛ عوّاد، ج ۲، ص ۲۲۷؛ امینى، ص ۱۷۸).



منابع:

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) امین؛
(۳) محمدهادى امینى، معجمالمطبوعات النجفیه: منذ دخول الطباعه الى النجف حتى الآن، نجف ۱۳۸۵/ ۱۹۶۶؛
(۴) محمدمهدىبن مرتضى بحرالعلوم، رجالالسید بحرالعلوم، المعروف بالفوائد الرجالیه، چاپ محمدصادق بحرالعلوم و حسین بحرالعلوم، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۵) على خاقانى، شعراء الغرى، او، النجفیات، نجف ۱۳۷۳/۱۹۵۴، چاپ افست قم ۱۴۰۸؛
(۶) کورکیس عواد، معجم المؤلفین العراقیین فى القرنین التاسع عشرو العشرین، بغداد ۱۹۶۹٫

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۴ 

زندگینامه جعفربن‌ محمدالخَطّی‌(متوفی۱۰۲۸ه ق)

 کنیه‌اش‌ ابوالبحر، شاعر شیعی‌ بحرینی‌ اوایل‌ قرن‌ یازدهم‌. وی‌ به‌ بَحرانی‌ نیز شهرت‌ داشت‌ ( رجوع کنید به مدنی‌، ص‌ ۵۲۴؛ بحرانی‌، ص‌ ۱۱۲؛ مهتدی‌ بحرانی‌، ص‌ ۱۸۸). از تاریخ‌ تولد و زادگاهش‌ اطلاع‌ دقیقی‌ در دست‌ نیست‌. وی‌ به‌ روستایی‌ در بحرین‌ به‌ نام‌ خَطّ منسوب‌ است‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، ج‌ ۹، قسم‌ ۱، ص‌ ۳۵؛ امین‌، ج‌ ۴، ص‌ ۱۵۷).

در جوانی‌ به‌ شیراز آمد و مقیم‌ آنجا شد (مدنی‌؛ امین‌، همانجاها). در سفری‌ به‌ اصفهان‌، با بهاءالدینِ عاملی‌ * (شیخ‌ بهائی‌، متوفی‌ ۱۰۳۰ یا ۱۰۳۱) دیدار و گفتگو کرد. شیخ‌ قصیده رائیه خود در مدح‌ صاحب‌الزمان‌ عجل‌اللّه‌ تعالی‌ فرجه‌ را بر وی‌ عرضه‌ کرد و او فی‌البداهه‌ قصیده‌ای‌ در معارضه‌ با آن‌ سرود که‌ شیخ‌ آن‌ را ستود (مدنی‌، ص‌ ۵۲۴ ۵۲۷؛ امین‌، ج‌ ۴، ص‌ ۱۶۰).

حیات‌ شاعر مقارن‌ با دوران‌ انحطاط‌ ادب‌ عربی‌، به‌ ویژه‌ در بحرین‌، بود. وی‌ اسلوب‌ خاصی‌ در شعر نداشت‌، اما به‌ دلیل‌ پیروی‌ از برخی‌ شعرای‌ بزرگ‌ پیشین‌، به‌ ویژه‌ شریف‌ رضی‌ (متوفی‌ ۴۰۶)، شعر او اهمیت‌ و اعتبار فراوان‌ یافت‌، به‌ طوری‌ که‌ شاعر و دانشمند معروفی‌ چون‌ علامه‌ ماجدبن‌ هاشم‌ بحرانی‌ * (متوفی‌ ۱۰۲۸) شعر او را به‌ شعر بُحتُری‌ * (متوفی‌ ۲۸۴) تشبیه‌ و وی‌ را تکریم‌ کرده‌ است‌ ( رجوع کنید به مدنی‌، ص‌ ۵۳۱؛ تنوخی‌، مجله المجمع‌ العلمی‌العربی‌ ، ج‌ ۸، ش‌ ۲، ص‌ ۸۴ – ۸۵). با وجود زوال‌ فنون‌ بلاغت‌ در اشعار آن‌ عصر، قصاید وی‌ پر از تشبیه‌ و مشتمل‌ بر تمام‌ فنون‌ شعری‌ است‌ ( رجوع کنید به تنوخی‌، مجله المجمع‌ العلمی‌العربی‌ ، ج‌ ۸، ش‌ ۱، ص‌ ۴۱ـ۴۴).

اولین‌ قصیده خطّی‌ در دیوانش‌، مضمونی‌ تغزلی‌ دارد که‌ آن‌ را در ۹۹۹ سروده‌ و دیگر اشعار را بعد از سال‌ ۱۰۰۰ گفته‌ است‌ (همان‌، ص‌ ۴۱). وی‌ در جوانی‌ به‌ مدح‌ امرا پرداخت‌. مدحیه‌ای‌ که‌ برای‌ وزیر بحرین‌، رکن‌الدین‌ محمد (محمود)بن‌ نورالدین‌، در عید فطر ۱۰۰۱ سروده‌ است‌، از بهترین‌ قصاید وی‌ به‌ شمار می‌آید (محبی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۲۰۹؛ مدنی‌، ص‌ ۵۲۷). قصیده‌ای‌ نیز در مدح‌ امام‌ رضا علیه‌السلام‌ سروده‌ و در رثای‌ امام‌ حسین‌ علیه‌السلام‌ و برخی‌ سادات‌ و علویان‌ نیز قصایدی‌ دارد ( رجوع کنید به مدنی‌، ص‌ ۵۳۴؛ امین‌، ج‌ ۴، ص‌ ۱۵۷، ۱۶۲ـ ۱۶۵).

یک‌ خمریه‌ و قصایدی‌ در وصف‌ شیراز، حلوا، خرما و ماهی‌ نیز از او به‌ جا مانده‌ است‌ ( رجوع کنید به مدنی‌، ص‌ ۵۲۹؛ امین‌، ج‌ ۴، ص‌ ۱۶۸ـ ۱۶۹). از دیگر موضوعات‌ شعری‌ او هجو، اعتذار، شِکوه‌، عتاب‌، موعظه‌ و مناجات‌ است‌ ( رجوع کنید به امین‌، ج‌ ۴، ص‌ ۱۶۵، ۱۶۸ـ۱۷۳). دو بیتیهایی‌ نیز همْ وزنِ دو بیتیهای‌ فارسی‌ دارد که‌ آنها را در ۱۰۰۱ سروده‌ است‌ ( رجوع کنید به همو، ج‌ ۴، ص‌ ۱۵۸).

رحلت

بنا بر برخی‌ منابع‌، خطّی‌ در ۱۰۲۸ در شیراز وفات‌ یافت‌. عمر او را بین‌ ۴۵ تا ۵۰ سال‌ تخمین‌ زده‌اند ( رجوع کنید به مدنی‌، ص‌ ۵۲۴؛تنوخی‌، مجله‌المجمع‌ العلمی‌العربی‌ ، ج‌ ۸، ش‌ ۱، ص‌ ۴۱)؛اما، آقابزرگ‌ طهرانی‌ (ج‌ ۹، قسم‌ ۱، ص‌ ۳۶)، با ارائه دلایلی‌، تاریخ‌ وفات‌ او را ۱۰۴۰ یا بعد از آن‌ ذکر کرده‌ است‌.

از خطّی‌ دیوان‌ شعری‌ به‌ جا مانده‌ است‌ که‌ مدتها شهرت‌ داشت‌ و در زمان‌ خودش‌، حسن‌بن‌ محمد غَنَوی‌ هُذَلی‌ (شاعر قرن‌ یازدهم‌) به‌ دستور سید شریف‌ جعفربن‌ عبدالجباربن‌ حسین‌، آن‌ را جمع‌آوری‌ کرد (مدنی‌، همانجا؛امین‌، ج‌ ۴، ص‌ ۱۵۷). اولین‌ نسخه دیوان‌ را دوستِ شاعر، جعفربن‌ عبدالجباربن‌ حسین‌ کتابت‌ کرده‌ است‌ و قدیم‌ترین‌ تاریخی‌ که‌ در پایان‌ صفحه تقدیم ‌دیوان‌ ذکر شده‌ ۱۱۳۴ است‌ (تنوخی‌، مجله المجمع‌ العلمی‌العربی‌ ، ج‌ ۸ ، ش‌ ۱، ص‌ ۳۸).

محمدبن‌ حسن‌ حرّعاملی‌ دیوان‌ او را دیده‌ است‌ (قسم‌ ۲، ص‌ ۵۵؛برای‌ نسخه‌های‌ دیگر رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌؛امین‌؛تنوخی‌، همانجاها؛نیز رجوع کنید به تنوخی‌، مجله المجمع‌ العلمی‌العربی‌، ج‌ ۸، ش‌ ۲، ص‌ ۹۰، ش‌ ۳، ص‌ ۱۶۰ـ۱۶۱). به‌ گفته زرکلی‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۹) دیوان‌ شاعر به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌.

 



 

منابع‌:

(۱) آقابزرگ‌ طهرانی‌؛
(۲) امین‌؛
(۳) علی‌بن‌ حسن‌ بحرانی‌، انوارالبدرین‌ فی‌ تراجم‌ علماء القطیف‌ و الاحساء و البحرین‌، چاپ‌ محمدعلی‌ محمدرضا طبسی‌، نجف‌ ۱۳۷۷، چاپ‌ افست‌ قم‌ ۱۴۰۷؛
(۴) عزالدین‌ تنوخی‌، «الادب‌ فی‌البحرین‌»، مجله المجمع‌ العلمی‌العربی‌ ، ج‌ ۸ ، ش‌ ۱ (رجب‌ و شعبان‌ ۱۳۴۶)، ش‌ ۲ (شعبان‌ و رمضان‌ ۱۳۴۶)، ش‌ ۳ (رمضان‌ و شوال‌ ۱۳۴۶)؛
(۵) محمدبن‌ حسن‌ حرّ عاملی‌، امل‌الا´مل‌، چاپ‌ احمد حسینی‌، بغداد [ ۱۹۶۵ (، چاپ‌ افست‌ قم‌ ۱۳۶۲ ش‌؛
(۶) خیرالدین‌ زرکلی‌، الاعلام‌، بیروت‌ ۱۹۹۹؛
(۷) محمدامین‌بن‌ فضل‌اللّه‌ محبی‌، نفحه الریحانه و رشحه طلاء الحانه، چاپ‌ عبدالفتاح‌ محمد حلو، ) قاهره‌ ( ۱۳۸۷ـ۱۳۹۱/ ۱۹۶۷ـ۱۹۷۱؛
(۸) علی‌خان‌بن‌ احمد مدنی‌، سلافه العصر فی‌ محاسن‌ الشعراء بکل‌ مصر، مصر ۱۳۲۴، چاپ‌ افست‌ تهران‌ ) بی‌تا. ]؛
(۹) عبدالعظیم‌ مهتدی‌ بحرانی‌، علماء البحرین‌: دروس‌ و عبر ، بیروت‌ ۱۴۱۴/۱۹۹۴٫

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۰ 

زندگینامه آیت الله حبیب‌اللّه شهیدى«حاج میرزا حبیب خراسانی» ( ۱۳۲۷-۱۲۶۶ه ق)

 

شاعر، عارف و مجتهد مشهور دوره قاجاریه. نام کامل وى حاج‌میرزا حبیب‌اللّه شهیدى است (بدایع‌نگار، ص ۱۶). برخى وى را میرزاحبیب‌اللّه مجتهد رضوى یا حسینى نیز نامیده‌اند (رجوع کنید به مُشکان طبسى، ص ۳۵؛ رضوى، ص ۴۱۵؛ ساعدى خراسانى، ص ۲۷۵). تخلصش «حبیب» و در خراسان معروف به «آقا» بوده است (مشکان طبسى، همانجا؛ گلشن آزادى، ص ۱۹۴؛ پرتو، ص ۱۳). در نهم جمادی‌الاولى ۱۲۶۶ در مشهد به دنیا آمد، پدرش حاج‌میرزا محمدهاشم مجتهد (متوفى ۱۲۶۹) نوه میرزامهدى مجتهد معروف به شهید رابع بود (محمدمهدى کشمیرى، ج ۲، ص ۲۶۹؛ حبیب خراسانى، مقدمه حسن حبیب، ص ۱۷).

میرزامهدى، شهید رابع، در ۱۲۱۸، به فرمان نادرمیرزا (متوفى ۱۲۱۸) پسر شاهرخ‌میرزا افشار، که مشهد را تصرف کرده بود به شهادت رسید (گلستانه، ص ۴۴۵؛ محمدعلى کشمیرى، ص۳۳۰؛ قس سپهر، ج ۱، ص ۱۲۳؛ مدرس، ص ۵۴، که میرزامهدى را شهید ثالث خوانده‌اند). به همین سبب فرزندان و نوادگان میرزامهدى به «شهیدى» معروف شده‌اند (رجوع کنید به رضوى، ص ۳۹۳ـ۴۲۶). از کودکى و نوجوانى وى اطلاع چندانى در دست نیست جز اینکه پس از اتمام تحصیلات مقدماتى، فقه و اصول را نزد حاج‌میرزا نصراللّه مجتهدفانى، شوهر خواهرش، که از مجتهدان و مدرّسان بزرگ و مشهور خراسان بود، آموخت، هوش سرشار و حافظه قدرتمند وى هنگام نوجوانى و تحصیل زبانزد بود.

سپس براى ادامه تحصیل به نجف‌اشرف رفت (حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۱۸؛ گلشن‌آزادى، همانجا). در هنگام اقامت در نجف، با عارفى به نام میرزامهدى گیلانى متخلص به خدیو (متوفى ۱۳۰۹؛ درباره وى رجوع کنید به معصوم علیشاه، ج ۳، ص۵۵۰ـ۵۵۱) آشنا شد و همراه او به مجالس صوفیه بغداد می‌رفت. از قصیده‌اى که در ستایش خدیو سروده است مشخص می‌شود که وى اعتمادى عمیق به این عارف داشته است.

حبیب از طریق خدیو با مرتاضى هندى به نام غلامعلی‌خان آشنا شد. غلامعلی‌خان که به زبانهاى باستانى و علوم و معارف هندوان آشنایى داشت، در حلقه ارشادش این علوم را به خواص شاگردانش می‌آموخت. حبیب هم با موافقت خدیو، از محضر غلامعلی‌خان بهره برد (رجوع کنید به حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص۲۰ـ۲۴). مشخص نیست که حبیب، چه مدتى در نزد مرشد هندى به تَعلُّم مشغول بوده است، اما پس از درگذشت وى، نخست خدیو گیلانى و سپس حبیب به مشهد رفتند.

در مشهد، خدیو در سراچه بیرونى منزلِ حاج‌میرزا هدایت‌اللّه، پدربزرگ حبیب، که در جوار مسجد گوهرشاد بود مقیم شد و پس از مدتى عده‌اى از مشاهیر خراسان از جمله صیدعلی‌خان درگزى (متوفى ۱۳۳۲) به حلقه ارادت وى درآمدند که آنها را «اصحاب سراچه» یا «اهل سراچه» می‌نامیدند. کم‌کم رفتار خاص و شیوه درویشانه زندگى اصحاب سراچه باعث شد که برخى از متشرعان به مخالفت با آنها برخیزند و اصحاب هم تصمیم گرفتند متفرق شوند. حبیب هم در حدود ۱۲۹۵ به سامرا به حلقه درس میرزاى شیرازى* پیوست (رجوع کنید به معصوم‌علیشاه، ج ۳، ص ۵۵۱؛ حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۲۴ـ۳۲؛ نیز رجوع کنید به ادامه مقاله).

معاصران حبیب خراسانى نظیر میرزامحمدمهدى کشمیرى، محمدباقر رضوى، بدایع‌نگار و مشکان طبسى که شرح‌حال وى را نوشته‌اند کوچک‌ترین اشاره‌اى به ماجراى اصحاب سراچه نکرده‌اند. معصوم‌علیشاه (همانجا) در ضمن شرح‌حال خدیو گیلانى، با اینکه اشاره‌اى به اهل سراچه می‌کند اما نامى از حبیب خراسانى نمی‌آورد، حتى گلشن آزادى که سالها پس از حبیب می‌زیسته در شرح‌حال حبیب اشاره‌اى به این مسئله نکرده است. از اشاره‌اى که حسن حبیب (حبیب خراسانى، مقدمه، ص ۲۹ـ۳۰) به دیدار خود با پسرخوانده خدیو می‌کند، مشخص می‌شود که مسئله سراچه تا سالها در نظر متشرعان خراسان مذموم بوده و اهل آن را به زندقه و الحاد متهم می‌کرده‌اند و احتمالا به همین دلیل شرح‌حال‌نویسان نمی‌خواسته‌اند نامى از مجتهد محبوب و بزرگ خراسان، یعنى حبیب، در میان اهل سراچه بیاید و نیز شاید از بیم چنین اتهاماتى است که خود حبیب هم ابیاتى را که در ستایش خدیو گیلانى سروده بود از قصیده خود حذف کرد (رجوع کنید به همان، ص ۲۳ـ۲۴).

اقامت حبیب در عتبات عالیات حدود چهار سال طول کشید که در این میان همسر دوم اختیار کرد، به سفر حج رفت و در بازگشت به عراق، علاوه بر میرزاى شیرازى از محضر حاج‌میرزا حبیب‌اللّه رشتى* و فاضلِ دربندى* بهره برد و پس از نیل به درجه اجتهاد و دریافت تصدیق اجتهاد از میرزاى شیرازى در حدود ۱۲۹۸ به مشهد بازگشت (محمدمهدى کشمیرى، ج ۲، ص ۲۶۹؛ رضوى، ص ۴۱۶؛ حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۳۶ـ۳۸؛ قس ساعدى خراسانى، ص ۲۷۵، که بازگشت وى را حدود ۱۳۰۰ ذکر می‌کند). مردم مشهد استقبال شایسته‌اى از وى کردند و ریاست روحانى و زعامت امور شرعى که در خاندان حبیب سابقه داشت به وى سپرده شد (محمدمهدى کشمیرى، همانجا؛ بدایع‌نگار، ص ۲۰؛ حبیب‌اللهى، ص ۱۳۸).

وى حدود پانزده سال به ریاست روحانى مردم مشهد که امورى از قبیل قضا، تدریس، امامت جماعت و موعظه و سخنرانى بود پرداخت. حسن رفتار، درایت و شهامت وى در انجام وظایف دینى حتى زبانزد نسلهاى پس از وى در خراسان بود. در این مدت، حبیب براى گذران معیشت، اراضى بحرآباد، روستایى در حوالى مشهد را، که ملک موروثى خاندان او بود، آباد کرد و هرگاه فرصتى دست می‌داد به کوهپایه‌هاى اطراف مشهد براى عبادت و تهجد می‌رفت (بدایع‌نگار، ص۲۰ـ۲۱؛ حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۳۸ـ۳۹؛ حبیب‌اللهى، همانجا).

حدود سالهاى ۱۳۱۵ تا ۱۳۱۶، حبیب که از زعامت امور شرعى کم‌کم خسته شده بود در بحرآباد با عارفى ساده‌دل و اُمّى به نام سیدابوالقاسم درگزى (متوفى ۱۳۱۹) دیدار کرد. ساعدى خراسانى در ضمیمه تاریخ علماى خراسان (همانجا) در معرفى حبیب خراسانى آورده است که: «از باریافتگان مرحوم میرزاابوالقاسم درگزیست». این عبارت نشان می‌دهد که سیددرگزى در خراسان آن زمان داراى مقام و منزلتى والا بوده است. معصوم‌علیشاه نیز که با سیددرگزى دیدار داشته است او را عارفى ساده‌دل، اُمّى، خوش‌سخن، فرشته‌خصال و نورانى توصیف می‌کند (ج ۳، ص ۷۰۳ـ۷۰۴).

حبیب خراسانى پس از آشنایى با سیددرگزى ریاست امور شرعى را رها کرد و به جز مواقعى خاص که به مشهد می‌آمد و بر منبر موعظه می‌کرد، به انزوا و عزلت پناه برد و حدود ده سال اغلب در روستاهاى اطراف مشهد خصوصآ روستاى کَنگ به عبادت، ریاضت و تفکر مشغول شد (حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۴۱ـ۴۴، ۵۱ـ۵۲؛ نیز رجوع کنید به رضوى، ص ۴۱۷). به گفته مشکان طبسى (ص ۳۶) منبر موعظه حبیب چنان گرم و گیرا بود که شنوندگان متوجه گذر زمان نمی‌شدند.

با ظهور انقلاب مشروطه، طرفداران مشروطه در خراسان از وى خواستند که فتوایى در وجوب مشروطه امضا کند. حبیب هم به بهانه اینکه سالهاست از فتوا و امضا دست کشیده، حکم صریحى در این مورد نداد و فقط خانه خود را در اختیار انجمن ایالتى مشروطه قرار داد تا به امور مردم در آنجا رسیدگى شود (حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۵۴ـ۵۵؛ تجربه کار، ص ۱۳۹؛ قس گلشن آزادى، ص ۱۹۴، که معتقد است حبیب ریاست انجمن ایالتى را پذیرفته است). با بالا گرفتن اختلافات و تندروى مشروطه‌خواهان، حبیب تصمیم گرفت که به مدینه سفر کند و باقى عمر را در آنجا بگذراند که در عصر ۲۷ شعبان ۱۳۲۷ در شصت‌ویک سالگى در بحرآباد به‌طور ناگهانى درگذشت. پیکر او را در حرم مطهر حضرت رضا سلام‌اللّه‌علیه در صفه پس پشت مقابل ضریح دفن کردند (رضوى، همانجا؛ حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۵۴ـ۶۷). مرگ ناگهانى حبیب و سلسله حوادثى که پیش از درگذشتش رخ داد، سبب شد که در بین نزدیکانش این گمان تقویت شود که مشروطه‌خواهان از بیم آنکه وى در خارج از ایران فتوایى علیه آنان صادر کند، او را مسموم کرده‌اند (حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۶۶ـ۶۷).

شخصیت حبیب خراسانى از چند جهت قابل تعمق و بررسى است: از یک سو وى مجتهدى است روشن‌نگر با وسعت مشرب که هنگام سرپرستى امورشرعى خراسان مردم را از خَرافات و حتى برخى آیینها نظیر شبیه‌سازى صحراى کربلا منع می‌کرد (رجوع کنید به همان مقدمه، ص ۴۰). او از نفوذ خود میان مردم و حاکمان براى حفظ احترام اشخاص استفاده می‌نمود، چنان‌که هنگامى که توطئه دشمنان و حاسدانِ ملک‌الشعراء صبورى (متوفى ۱۳۲۲)، پدر محمدتقى بهار*، نزدیک بود وى را از ملک‌الشعرایى آستان قدس رضوى عزل کند، حبیب از نفوذ خود استفاده کرد و مقام ملک‌الشعرایى را براى صبورى حفظ کرد (رجوع کنید به حبیب‌اللهى، ص ۱۳۹). معاصران وى به وجود شخصى نظیر حبیب خراسانى که هم اغلب علوم متداول زمان و خصوصآ فقه را به کمال می‌دانسته و هم در مناعت طبع و عزت نفس بی‌نظیر بوده است، در مقام مرجعیت شرعى خراسان، افتخار کرده‌اند (از جمله رجوع کنید به بدایع‌نگار، ص۲۰؛ مشکان طبسى، ص ۳۵ـ۳۶).

بنابه گفته حسن حبیب (حبیب خراسانى، مقدمه، ص ۲۰) وى زبان فرانسه را در سفر به عتبات آموخت. اما محمد شهید نورایى (رجوع کنید به دهخدا، ذیل مادّه) معتقد است که حبیب خراسانى پس از مراجعت از سفر حج زبان فرانسه را نزد حاج سیاح* محلاتى، جهانگرد مشهور دوره قاجاریه، آموخت. در خاطرات حاج‌سیاح (ص ۳۰۷) اشاره به مهمان‌نوازى حبیب از حاج‌سیاح هست اما مطلب مذکور وجود ندارد. با این حال نقل شده است که حبیب کتاب تِلماک اثر فنلون را به فارسى ترجمه کرده و این اثر به نظر حاج‌سیاح هم رسیده و قرار بود که حاج‌سیاح آن را چاپ کند (حبیب خراسانى، مقدمه حسن حبیب، همانجا، مقدمه على حبیب، ص۱۱۰ـ ۱۱۱).

بدون تردید دانش، وارستگى، روشن‌نگرى و آزادگى حبیب خراسانى و تعالیم وى به شاگردان و هوادارانش تأثیر بسزایى در محیط ادبى آینده مشهد و خراسان گذاشت (پروین گنابادى، ص ۵۱۷). بسیار کسانى که محضر وى را در جوانى درک کرده بودند، نظیر مشکان طبسى، بدایع‌نگار* و شیخ‌علی‌اکبر خدابنده (متوفى ۱۳۲۰ش)، همگى از افراد فرهیخته و برجسته خراسان بوده‌اند. براى نمونه خدابنده بر زبانهاى فرانسه و روسى و انگلیسى تسلط داشت و در سالهاى ۱۳۰۰ـ۱۳۰۴ش در مشهد زبانهاى خارجى را درس می‌گفت (همان، ص ۴۹۴).

از سویى دیگر حبیب شاعرى است برجسته و غزل‌سرا. با اینکه خود در دیوانش (ص ۶۴) تصریح کرده که از اشتهار به شاعرى چندان راضى نیست اما سرآمدِ مجتهدان و دانشمندانى است که در دوره قاجار شعر سروده‌اند (تجربه‌کار، ص ۱۳۷).

در غزلهاى حبیب نشانى از اشعار سیاسى دوره مشروطه و تأثیر آنها نیست، شعر وى بیشتر از نوع شعر شاعرانى نظیر صفاى اصفهانى* و صفی‌علیشاه* است که در دوره بازگشت پیرو سبک عراقى بوده‌اند (رجوع کنید به شفیعى کدکنى، ۱۳۷۸ش، ص ۷۷، ۷۹).

اغلب غزلهاى وى بین شش تا ده بیت است، اما غزلهاى سه و چهار بیتى در دیوانش فراوان است (براى نمونه رجوع کنید به ص ۶۳، ۶۵، ۶۸ـ۶۹، ۱۶۳)، که نشان می‌دهد شاعر غزلها را ناتمام رها کرده است. با این حال غزلهایى هم با بیش از بیست یا حتى سى بیت در دیوانش هست (رجوع کنید به ص ۱۹ـ۲۱، ۲۳ـ۲۶). در اغلب غزلهاى وى تخلص دیده نمی‌شود و شاید این امر به دلیل این است که به شاعرى خود چندان اهمیتى نمی‌داده است. اما در برخى غزلها (مثلا ص ۱۴۳ـ۱۴۴، ۱۴۶، ۱۷۸) نیز تخلص «حبیب» را در بیت آخر آورده است و گاهى هنرمندانه با تخلصش ایهام‌سازى می‌کند (براى نمونه رجوع کنید به ص ۶۲، ۱۴۴) و گاهى هم در غزلى دوازده بیتى تخلص را در بیت هشتم می‌آورد (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۳۲).

بسیارى از غزلهاى حبیب مانند غزلیات مولوى جلال‌الدین بلخى وزنى تند و خیزابى همراه با قافیه دارند و همین باعث خوش‌آهنگى غزلیات او شده است. حدود نودو پنج درصد غزلیات وى مردّف است و آنهایى هم که ردیف ندارند یا به دلیل وزنى شاداب و یا به‌سبب استفاده از کشیدگى یک مصوّت در قافیه و تکرار قافیه بسیار خوش‌آهنگ‌اند (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۱۴، ۱۴۰ـ۱۴۱). یکى دیگر از ویژگیهاى شعر حبیب استفاده خاص از ردیفهاى بلند و طولانى است (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۴۳ـ۱۴۴، ۱۹۵، ۱۹۹). تأکیدى که حبیب بر چنین ردیفهایى دارد، قوت و برجستگى شعر وى را دوچندان می‌کند (نیز رجوع کنید به یوسفى، ص ۳۴۴). در غزلى با وزنى خیزابى و قافیه‌هاى میانى زیبا که تضمینى از غزلى از مولوى دارد، ردیف دشوار «یا رَجُلاً خُذْبِیدى» را چنان هنرمندانه به‌کار می‌گیرد که خللى در مفهوم ابیات ایجاد نمی‌شود و خواننده خود را با غزلیات مولانا مواجه می‌بیند (رجوع کنید به ص ۱۹۹).

زبان شعر وى، تقریبآ همان زبان سبک عراقى است و گاهى هم اشعارى نزدیک به زبان استوار سبک خراسانى دارد (براى نمونه رجوع کنید به ص ۶۸، ۲۵۶ـ۲۶۳، ۳۲۱ـ۳۲۳). تضمینها و اقتباسهایى که از شعر منوچهرى دامغانى*، مولوى* و حافظ* دارد نشانه آن است که در اشعار متقدمان تأمل می‌کرده است (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۴۸، ۱۹۹، ۳۲۱ـ۳۲۳). او همچنین به اشعار معاصرانش نیز توجه داشته از جمله شعرى در جواب ادیب نیشابورى اول سروده است (رجوع کنید به ص ۵۲ـ۵۶) که در وزنى است که بعدها نیما یوشیج از این وزن براى منظومه «افسانه» استفاده کرد (رجوع کنید به شفیعى کدکنى، ۱۳۵۴ش، ص ۱۸۱، پانویس ۲).

علاوه بر موارد فوق آنچه حبیب را از شاعران هم‌عصر خود متمایز می‌کند، عرفان تجربى و خاصّ اوست که در مرحله اصطلاحات و لفظ باقى نمانده بلکه حاصل تأملات و تجربه‌هاى عرفانى خود اوست. شعر او برخاسته از کششهاى روحانى اوست و از یک سو سرشار است از شور و شیفتگى و از سوى دیگر خالى از اصطلاحات عرفانى شاعران پیرو ابن‌عربى است. او یکى از بزرگ‌ترین شعراى عارف ایران در دوران پس از حمله مغول است (رجوع کنید به همان، ص ۱۷۳؛ همو، ۱۳۵۹ش، ص ۲۷؛ صبور، ص ۶۴۴). در بسیارى از غزلهایش مانند حافظ در ستیز با زهدنمایان و زهدفروشان است و شخصیتهاى منفى دیوان وى زاهد و شیخ‌اند حتى سه غزل متوالى با ردیفِ «شیخ» و «اى شیخ» دارد که در آنها شدیدآ به زهدفروشى شیخ حمله می‌کند .(رجوع کنید به ص ۹۸ـ۹۹).

باتوجه به سوانح زندگى حبیب و مخالفتهایى که با اصحاب سراچه شد، سبب کاربرد فراوان این‌گونه درون‌مایه‌ها را در شعر حبیب می‌توان دریافت. او اصطلاحات مغانه را مانند حافظ به‌کار می‌گیرد و همچون حافظ خود را «رند» می‌داند (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۵۵، ۱۹۸). چند غزل دلنشین با مضمون توحید محض دارد (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۹۵، ۲۰۶) که یادآور تضمین شیخ‌بهائى از غزل خیالى بخارایى* است (رجوع کنید به یوسفى، ص ۳۴۶). در دیوان حبیب تعداد کمى اخوانیات* نیز وجود دارد که دو اخوانیه خطاب به ملک‌الشعراء صبورى است. هر دوى این اخوانیات، اشعارى عرفانى است که از لحاظ مضمون غزل و از لحاظ ظاهر و ساختار قصیده محسوب می‌شود. رعایت قوانین و سنّتهاى شعرى اخوانیه‌سرایى در این اشعار نشان‌دهنده این است که حبیب با اینکه از این عوالم به دور بوده است اما در شعر کهن تبحر خاصى داشته است (رجوع کنید به حبیب خراسانى، ص ۱۹ـ۲۶، که اشعار مذکور غزل محسوب شده است؛ صبورى، ص ۳۳۸ـ۳۳۹، که اخوانیه حبیب قصیده شمرده شده است؛ نیز رجوع کنید به حبیب‌اللهى، ص ۱۴۰ـ۱۴۱).

حبیب چندین مدیحه در منقبت و مدح رسول‌اکرم صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم و حضرت على علیه‌السلام و حضرت ولی‌عصر عجل‌اللّه‌فرجه در قالبهاى قصیده و ترکیب‌بند دارد که بیشتر آنها را هنگام اقامت در عتبات عالیات سروده است (براى نمونه رجوع کنید به ص ۲۲۳ـ۲۲۵، ۲۳۸ـ۲۴۶، ۲۵۶ـ۳۲۰؛ نیز رجوع کنید به همان، مقدمه حسن حبیب، ص ۳۷). شعر حبیب بر بسیارى از شاعران خراسانى پس از وى نظیر اخوان ثالث* (رجوع کنید به ص ۱۲۶ـ۱۳۳) و عماد خراسانى* تأثیر گذاشته است (رجوع کنید به روزبه، ص ۱۱۶).

بسیارى از غزلهاى حبیب خراسانى در برنامه گلهاى رنگارنگِ رادیو خوانده شده است (یوسفى، ص ۳۴۱). مهدى خالدى از جمله موسیقی‌دانهایى است که آهنگهاى بسیارى براى غزلهاى حبیب ساخته است (رجوع کنید به خالدى، ص ( ۹۰)، ( ۱۴۲)، ( ۲۲۸)، ( ۳۱۲))، از این گذشته بسیارى از غزلهاى وى آمادگى اجرا بر روى دستگاههاى مختلف موسیقى سنّتى ایران را دارند (رجوع کنید به نقش موسیقى آوازى در شعر و غزل ایران، ص ۳۹۵ـ۳۹۷). به همین مناسبت برنامه‌اى از گلهاى جاویدان رادیو به حبیب خراسانى اختصاص داشته است (رجوع کنید به گل‌هاى جاویدان و گل‌هاى رنگارنگ، ص ۳۵۳ـ ۳۵۵). این امر سبب شد که نام این شاعر در میان مردم عامى نیز مطرح شود.

شمارى از فرزندان و نوادگان حبیب خراسانى از مرد و زن شاعرند و می‌توان گفت که شاعرى در خاندان حبیب امرى موروثى است (رجوع کنید به یوسفى، ص۳۴۰ و پانویس ۳؛ نیز رجوع کنید به حبیب‌اللهى*، ابوالقاسم).

در زمان حیات حاج‌میرزا حبیب، شخصى به نام ملااسداللّه تربتى مسئولیت تحریر و جمع‌آورى اشعار وى را برعهده گرفت. حبیب نوشته او را دید و آنچه از قلم افتاده بود بر حواشى نوشت (حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۶۷ـ ۶۸). نخستین بار در ۱۳۲۹ش عباس زرین‌قلم خراسانى دیوانى ناقص و مغلوط از حبیب با نام گنج گهر در ۱۷۷ صفحه در مشهد منتشر کرد. سپس در ۱۳۳۰ش دیوان نسبتآ کامل‌ترى براساس تحریر اسداللّه تربتى و حواشى حبیب خراسانى به کوشش و با مقدمه حسن حبیب با ۱۲۰ صفحه مقدمه و ۳۲۲ صفحه متن در مشهد منتشر شد. در ۱۳۳۴ش اشعار نویافته حبیب خراسانى به‌اهتمام على حبیب همراه با مقدمه‌اى کوتاه از وى به این مجموعه افزوده و در ۱۳۳۵ش در تهران منتشر شد. همین دیوان تاکنون شش بار در تهران تجدید چاپ شده است (رجوع کنید به حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص۷۰؛ نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ج ۱۸، ص ۲۴۱؛ مشار، ج ۱، ستون ۱۵۲۰، نیز رجوع کنید به ج ۲، ستون ۲۷۷۶).



منابع :
(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) مهدى اخوان‌ثالث، زمستان: مجموعه شعر، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۳) فضل‌اللّه‌بن داود بدایع‌نگار، «مرجوم حجهالاسلام حاج‌ میرزا حبیب‌اللّه شهیدى قدس‌سره»، الکمال، سال ۲، ش ۴ (فروردین ۱۳۰۱)؛
(۴) ابوالقاسم پرتو، یارانِ سراچه: (شرح احوالات و عقاید و افکار میرزاحبیب خراسانى)، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۵) محمد پروین گنابادى، گزینه مقاله‌ها، تهران ۱۳۵۶ش؛
(۶) نصرت تجربه‌کار، سبک شعر در عصر قاجاریه، (تهران) ۱۳۵۰ش؛
(۷) محمدعلی‌بن محمدرضا حاج سیاح، خاطرات حاج سیاح، یا، دوره خوف و وحشت، به کوشش حمید سیاح، چاپ سیف‌اللّه گلکار، تهران ۱۳۵۹ش؛
(۸) ابوالقاسم حبیب‌اللهى، «حاج‌میرزا حبیب‌اللّه مجتهد خراسانى»، یغما، سال ۱۹، ش ۳ (خرداد ۱۳۴۵)؛
(۹) حبیب‌اللّه‌بن محمدهاشم حبیب خراسانى، دیوان، چاپ على حبیب، تهران (۱۳۵۳ش)؛
(۱۰) مهدى خالدى، مهدى خالدى: (مجموعه آهنگها)، گردآورى و تألیف حبیب‌اللّه نصیری‌فر، (تهران: نگاه)، ۱۳۷۰ش؛
(۱۱) دهخدا؛
(۱۲) محمدباقربن اسماعیل رضوى، شجره طیبه در انساب سلسله سادات علویه رضویه، چاپ محمدتقى مدرس رضوى، مشهد ۱۳۸۴ش؛
(۱۳) محمدرضا روزبه، سیر تحول غزل فارسى: از مشروطیت تا انقلاب، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۱۴) محمدباقر ساعدى خراسانى، ضمیمه تاریخ علماى خراسان، در عبدالرحمان‌بن نصراللّه مدرس، تاریخ علماء خراسان، چاپ محمدباقر ساعدى خراسانى، مشهد ۱۳۴۱ش؛
(۱۵) محمدتقی‌بن محمدعلى سپهر، ناسخ‌التواریخ: سلاطین قاجاریه، چاپ محمدباقر بهبودى، تهران ۱۳۴۴ـ۱۳۴۵ش؛
(۱۶) محمدرضا شفیعى کدکنى، ادبیات فارسى از عصر جامى تا روزگار ما، ترجمه حجت‌اللّه اصیل، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۱۷) همو، ادوار شعر فارسى: از مشروطیت تا سقوط سلطنت، تهران ۱۳۵۹ش؛
(۱۸) همو، «ادیب نیشابورى: در حاشیه شعر مشروطیت»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانى دانشگاه فردوسى، سال ۱۱، ش ۲ (تابستان ۱۳۵۴)؛
(۱۹) داریوش صبور، آفاق غزل فارسى: سیر انتقادى در تحول غزل و تغزل از آغاز تا امروز، (تهران) ۱۳۵۵ش؛
(۲۰) محمدکاظم‌بن محمدباقر صبورى، دیوان، چاپ محمد ملک‌زاده، تهران ۱۳۴۲ش؛
(۲۱) محمدعلی‌بن صادقعلى کشمیرى، کتاب نجوم السماء فى تراجم العلماء، قم [? ۱۳۹۴[؛
(۲۲) محمدمهدی‌بن محمدعلى کشمیرى، تکمله نجوم السماء، قم [? ۱۳۹۷[؛
(۲۳) ابوالحسن‌بن محمدامین گلستانه، مجمل‌التواریخ، چاپ مدرس رضوى، تهران ۱۳۵۶ش؛
(۲۴) علی‌اکبر گلشن‌آزادى، صد سال شعر خراسان، به کوشش احمد کمالپور، مشهد ۱۳۷۳ش؛
(۲۵) گل‌هاى جاویدان و گل‌هاى رنگارنگ، به اهتمام و گزینش حبیب‌اللّه نصیری‌فر، تهران: نگاه، ۱۳۸۲ش؛
(۲۶) عبدالرحمان‌بن نصراللّه مدرس، تاریخ علماء خراسان، چاپ محمدباقر ساعدى خراسانى، مشهد ۱۳۴۱ش؛
(۲۷) خانبابا مشار، فهرست کتابهاى چاپى فارسى، تهران ۱۳۵۲ش؛
(۲۸) حسن مشکان طبسى، «(حاج‌میرزا حبیب خراسانى)»، دبستان، ش ۳ (دى ۱۳۰۱)؛
(۲۹) محمدمعصوم‌بن زین‌العابدین معصوم علیشاه، طرائق الحقائق، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران [? ۱۳۱۸[؛
(۳۰) نقش موسیقى آوازى در شعر و غزل ایران، به‌کوشش و گزینش حبیب‌اللّه نصیری‌فر، تهران: نگاه، ۱۳۸۴ش؛
غلامحسین یوسفى، چشمه روشن: دیدارى با شاعران، تهران ۱۳۶۹ش.

 این غزل از اوست:

سالها بر کف گرفتم سبحهء صد دانه را
تا ببندم زین فسون پای دل دیوانه را

سبحهء صد دانه چون کار مرا آسان نکرد
کرد باید جستجو آن گوهر یک دانه را

سخت و سست و ناتوان گشتم مگر نیرو دهد
قوت بازوی مردان همت مردانه را

برفروز از می چراغی من ز مسجد نیمه شب
آمدم بیرون و گم کردم ره میخانه را

ساقی از درد قدح ما را نصیبی بخش نیز
چون رسد نوبت بپایان گردش پیمانه را

ما گدایان را طفیل خویش از این خوان کرم
قسمتی ده میشناسی گر تو صاحبخانه را

کعبه را بتخانه کردم من، تو ای دست خدا
آستینی برفشان و کعبه کن بتخانه را

واعظا افسانه کمتر گو که من از دایه نیز
در زمان کودکی بشنیدم این افسانه را

روز و شب در حسرت اندوه و تیماری چرا
از غم فکر ریاست سخت بیماری چرا

چون مسلمانی بمعنی عین بی آزاری است
شیخ الاسلاما تو چندین مردم آزاری چرا

بندگی بیزاری از خلق است ای شیخ کبیر
بندهء خلقی و از حق سخت بیزاری چرا

از خدا گردی فراموش ای فقیه ذوفنون
روز و شب در فکر درس و بحث و تکراری چرا

صبحدم در خدمت تزویر و سالوس و ریا
نیمه شب با لعبت کشمیر و فرخاری چرا

روز روشن در صف اهل تقدس پیشوای شام
تاری بر در دکان خماری چرا

ای حبیبا تا بچندی غافل از روز شمار
از حساب خویشتن پیوسته بیکاری چرا

شیخنا تا کی گرانتر میکنی عمامه را
تا کنی هنگام دعوت گرمتر هنگامه را

رشتهء تحت الحنک برچین که وقت صید نیست
در ره خاصه منه ای شیخ دام عامه را

صید عنقائی نشاید کرد با بال مگس
دانش آموزی نیارد مکتبی علامه را

افکنی در پیش و پس تا کی بصید خرمگس
آن کبیرالهامه را و آن قصیرالقامه را

تا می آلوده نگردد دامنت چون بگذری
در خرابات مغان ای شیخ برچین جامه را

میکنی تفسیر قرآن با همه زرق و نفاق
تا به کی زحمت دهی این آسمانی نامه را

*************************
شیخ و زاهد گر مرا مردود و کافر گفته اند
عذر ایشان روشن است، از روی ظاهر گفته اند

خاطری رنجیده از ما داشتند این ابلهان
این سخنها را همی از رنج خاطر گفته اند

دشمن دانا بود نادان که در هر روزگار
انبیا را ناقصان کذاب و ساحر گفته اند

این خراطین بین که با این عقل و دانش
این سخن از سماک اعزل و از نسر طایر گفته اند

گر خردمندان رضا باشند از ما باک نیست
زانچه این نابخردان از عقل قاصر گفته اند.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۲

زندگینامه خواجوی کرمانی(۷۵۳-۶۷۹ه.ق)

 کمال الدین ابوالعطا محمودبن علی کرمانی، متخلص به خواجو بتاریخ پانزدهم شوال ۶۷۹ ه ق در کرمان زاده شد (نقل از یک نسخهء مثنوی گل و نوروز) ابتداء فضائل روز را در زادگاه خود آموخت. و سپس بسیر و سیاحت پرداخت. و با اشخاص و طوایف گوناگون ملاقات نمود.

خود او می گوید:

من که گل از باغ فلک چیده ام چار حد ملک و ملک دیده ام

در ضمن این سفرها او بملاقات علاءالدین سمنانی که از بزرگان صوفیه بود نائل آمد و حلقهء ارادت او را در گوش کرد و این رباعی را دربارهء مرشد خود ساخت

هر کو برهء علی عمرانی شد چون خضر بسرچشمهء حیوانی شد

از وسوسهء غارت شیطان وارست  آن پادشاه و وزیر او غیاث الدین مانند علاءالدوله سمنانی شد

خواجو چون معاصر سلطان ابوسعید بهادر محمد را در قصاید خود مدح کرد و همچنین بعضی از سلاطین آل مظفر را مدح کرده و در مدت اقامت در شیراز با اکابر وحمایتها دید از ممدوحان خواجو – فضلای شیراز چون حافظ معاشرت داشت. و از شاه شیخ ابواسحاق اینجو ( ۷۴۲ ۷۵۹ ه ق) از یکی شمس الدین محمود صاین بود.

که نخست از امرای چوپانی بود و بعد بخدمت امیر مبارزالدین محمد  آل مظفر پیوست و سرانجام در سلک وزیران ابواسحاق اینجو درآمد و در سال ۷۴۶ ه ق به دست امیرمبارزالدین مقتول شد از ممدوحان دیگر شاعر تاج الدین احمد عراقی از بزرگان و صاحبان جاه کرمان است و شارع او را نزد محمود صاین برد خواجو قصاید عرفانی بسیار دارد و از حیث سلیقه مقلد شیخ سعدی است و در غزل سرائی مورد پسند حافظ، چنانکه می گوید:

استاد غزل سعدی است پیش همه کس اما // دارد سخن حافظ طرز سخن خواجو

خواجو گذشته از دیوان اشعار مثنویهایی بسبک نظامی دارد و خمسه ای بوجود آورده که اسامی آنها بقرار ذیل است:

۱ – همای و همایون که داستانی است عاشقانه و در بحر متقارب و با این بیت شروع میشود: بنام خداوند بالا و پست که از همتش پست شد هرچه هست آن را در سال ۷۳۲ ه ق در بغداد سرود و در این بیت تاریخ سرودن آن آمده: کنم بذل بر هر که داری هوس که تاریخ آن نامه بذل است و بس در این مثنوی گذشته از نظامی تأثیر سبک شاهنامه کام محسوس است

۲ – گل و نوروز که مثنویی است عشقی بر وزن خسرو و شیرین نظامی و از بهترین مثنویهای خواجو است شروع این مثنوی با این بیت است: بنام نقشبند صفحهء خاک عذارافروز مهرویان افلاک این مثنوی بنام تاج الدین عراقی سابق الذکر اتحاف شده بسال ۷۴۲ ه ق انجام یافته چنانکه گوید: دوشش بر هفتصد و سی گشته افزون بپایان آمد این نظم همایون

۳ – کمالنامه که مثنوی عرفانی است به وزن هفت پیکر و آغاز آن این است : بسم من لااله الا الله و بنام شیخ ابواسحاق اینجو است و تاریخ نظم آن در این بیت است: شد بتاریخ هفتصد و چل و چار کار این نقش آذری چو نگار

۴ – روضه الانوار که خواجو، به استقبال مخزن الاسرار نظامی رفته و آن را بنام شمس الدین محمود صاین ساخته است تاریخ نظم روضه – روضه الانوار در بیست مقاله است ۵ « جیم زیادت شده بر میم و دال » الانوار سال ۷۴۳ ه ق است که شاعر این بیت گفته گوهرنامه به وزن خسرو و شیرین در اخلاق و تصوف است و در مقدمهء آن امیر مبارزالدین محمد مظفر فاتح کرمان و بهاءالدین رجوع به رجال – محمود را مدح کرده است وفات خواجو بسال ۷۵۳ ه ق اتفاق افتاد

(از تاریخ ادبیات شفق صص ۲۹۲ حبیب السیر ص ۴۷ و ۴۸ و مرآه الخیال ص ۵۹ و مجالس النفایس ص ۳۳۳ و ۳۳۴ و از سعدی تا جامی ادوارد برون و مجمع الفصحاء ج ۲ ص ۱۵ و سبک شناسی ج ۱ ص ۱۸۳ و تاریخ عصر حافظ ج ۱ شود.

لغت نامه دهخدا

زندگینامه شیخ کمال الدین مسعود خجندی(متوفی۷۹۳ه ق)

 

کمال الدین مسعود از عرفا و شعرای مشهور است که در خجند متولد شد و بسال ۷۹۳ ه ق درگذشت وی در اوائل عهد شباب از خجند مهاجرت کرد و در تبریز اقامت گزید.

ظهورش در زمان سلطان حسین جلایری بود و او کمال را در دربار خود پذیرفت و اسباب آسایش او را فراهم ساخت. و صومعه ای نیز برای او برپا کرد بسال ۷۸۷ ه ق تغتامش خان شهر تبریز را مسخر پایتخت خود اقامت داد.

کمال ناچار تبریز را ترک گفت و در « سرای » کرد و بتقلید امیر تیمور فضلا و ادباء را کوچانید و در شهر سرای اقامت گزید و پس از چهار سال باز بدانجا مراجعت نمود. وفات او را سالهای ۷۹۳ و ۸۰۳ و ۸۰۴ ه ق نوشته اند. تذکرهء کمال خجندی در اواخر حال خواجه میزیسته ولی یکدیگر را ملاقات نکرده اند. کمال وقتی غزل زیرین را » مرآت الخیال نویسد ساخت نزد حافظ فرستاد:

یار گفت از غیر ما پوشان نظر گفتم بچشم // وآنگهی دزدیده در ما می نگر گفتم بچشم

گفت اگر یابی نشان پای ما بر خاک راه // برفشان آنجا بدامنها گهر گفتم بچشم

گفت اگر گردی شبی از روی چون ماهم جدا // تا سحرگاهان ستاره میشمر گفتم بچشم

گفت اگر سردر بیابان غمم خواهی نهاد // تشنگان را مژده ای از ما ببر گفتم بچشم

گفت اگر بر آستانم آب خواهی زد به اشک // هم بمژگانت بروب آنجا گذر گفتم بچشم

گفت اگر داری خیال درد وصل ما کمال // تشنگان را مژده ای از ما ببر گفتم بچشم

قعر این دریا بپیما سربسر وجد کرد فرمود مشرب این « تشنگان را مژده ای از ما ببر گفتم بچشم » گفتم بچشم حافظ چون این غزل بخواند بر این مصراع بزرگوار عالی است کمال در تعداد ابیات غزلیات خود و رجحان آنها بر اشعار سلمان و عماد فقیه و مشابهتشان با غزلیات خواجه گوید:

مرا هست اکثر غزل هفت بیت چو گفتار سلمان نرفته زیاد

چو حافظ همی خواندش در عراق ببندد روان همچو سبع شداد

به بنیاد هر هفت چون آسمان کزین جنس بیتی ندارد عماد

ولی بدیهی است که اشعار کمال لفظاً و معناً کوس برابری با اشعار حافظ نتواند زد چنانکه خواجه خود میفرماید:

چون غزلهای تر و دلکش حافظ شنود گر کمالیش بود شعر نگوید بخجند

معهذا بمناسبت تشابه لفظی و سبک غزلسرایی بعضی از ابیات کمال وارد دیوان حافظ شده و کمال نیز بقدری اشعار شیخ اجل سعدی و خواجه حافظ را تضمین کرده که تفکیک اشعار آنها بسیار دشوار گردیده است برای مقایسهء اشعار خواجه و کمال ابیات زیر ثبت میشود خواجه حافظ میفرماید:

روشنی طلعت تو ماه ندارد پیش تو گل رونق گیاه ندارد

شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت چشم دریده ادبنگاه ندارد

دیده ام آن چشم دل سیه که تو داری جانب هیچ آشنا نگاه ندارد

نی من تنها کشم تطاول زلفت کیست بدل داغ این سیاه ندارد

رطل گران ده ای مرید خرابات شادی شیخی که خانقاه ندارد

حافظ اگر سجدهء تو کرد مکن عیب کافر عشق ای صنم گناه ندارد

کمال در غزلی بهمین وزن و قافیت فرماید:

آنچه تو داری بحسن ماه ندارد // جاه و جلال تو پادشاه ندارد

جانب دلها نگاهدار که سلطان // ملک نگیرد اگر سپاه ندارد

عاشق اگر می کشی بجرم محبت // بیشتر از من کس این گناه ندارد

رقت قلب آشکار کرد محبت // جان تنگ راز دل نگاه ندارد

صوفی ما ذوق رقص دارد // و حالت آه که سوز درون و آه ندارد

زحمت سرچون برد کمال بدین در // زانکه جز این آشیان پناه ندارد

بیت دوم غزل اخیر در اغلب نسخ دیوان حافظ وارد شده بود و اول کس که به این امر برخورده مرحوم فرصت شیرازی است که در آثار عجم و دریای کبیر بدان اشارت کرده و نویسد:

این فقیر نیز در دیوان کمال خجندی که بسیار کهنه و مندرس بود و تاریخ کتابت آن سنهء ۷۷۱ ه ق بود این شعر را دیدم:

جانب دلها نگاهدار که سلطان // ملک نگیرد اگر سپاه ندارد

مرحوم ذکاءالملک مؤسس نامهء تربیت پس از ذکر این موضوع نویسد بنده دیوان کمال خجندی را مطالعه کردم بخاطر ندارم این بیت را در آن دیده باشم و گمان میکنم شعر از خواجه است و داخل دیوان کمال شده با نظر در دیوان کمال که فرصت ذکر میکند و آن بیست سال پیش از وفات حافظ تدوین شده بود و حال آنکه دیوان حافظ پس از ۷۹۱ ه ق مدون گردید قول فرصت را باید ارجح شمرد و فضلای معاصر نیز بر این عقیده میباشند کمال ترکیبات و مضامین چندی از خواجه گرفته است: خواجه: علاج ضعف دل ما کرشمهء ساقی است بر آر سر که طبیب آمد و دوا آورد کمال: رسید باد مسیحی دم ای دل بیمار بر آر سر که طبیب آمد و دوا آورد خواجه: آنانکه خاک را بنظر کیمیا کنند آیا بود که گوشهء چشمی بما کنند کمال:

دارم امید آنکه نظر بر من افکنند // آنانکه خاک را بنظر کیمیا کنند

ماییم خاک راه بزرگان پاکدل // آیا بود که گوشهء چشمی بما کنند

خواجه:

این جان عاریت که بحافظ سپرد دوست // روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم

کمال:

گر جان طلب کند ز ۲۱۴ ) و رجوع به – تو جانان،

بده کمال ما جنس عاریت بخداوند بسپریم (از حافظ شیرین سخن تألیف دکتر معین صص ۲۱۱ مجمع الفصحا و ریاض العارفین و تذکرهء مرآه الخیال و الذریعه جزء نهم بخش اول شود.

لغت نامه دهخدا

زندگینامه خاقانی( متوفی۵۸۲ ه ق)

 افضل الدین بدیل ابراهیم بن علی خاقانی حقایقی شَروانی( ۱) ملقب به حسان العجم یکی از بزرگترین شاعران و از فحول بلغای ایران است لقب حسخانُالعَجَم را که بحق در خور اوست، عم او کافی الدین عمر به وی داد( ۲) و خاقانی خود چندبار خویشتن را بدین لقب خوانده و عوفی هم همین لقب را برای وی یاد کرده است( ۳).

اما لقب دیگر او افضل الدین عنوان مشهورتر او بوده است و معاصران وی او را به همین لقب می خوانده اند( ۴) و خود هم خویشتن را بسبب همین لقب گاه افضل یاد می کرده گفته و در بیتی چنین آورده است:بَدَل من « بدیل » است( ۵)

. اسم او را تذکره نویسان ابراهیم ( ۶)نوشته اند ولی او خود نام خویش را «بدیل » گفته و در بیتی چنین آورده است :

بَدَل من آمدم اندر جهان سنائی را//بدین دلیل پدر نام من بدیل نهاد.

پدر او نجیب الدین علی مروی درودگر بود و خاقانی بارها در اشعار ( خود به درود گری او اشارت کرده است و جد او جولاهه و مادرش جاریه ای نسطوری و طباخ از رومیان بوده که اسلام آورده( ۷ عمش کافی الدین عمر بن عثمان مردی طبیب و فیلسوف بود و خاقانی تا بیست و پنج سالگی در کنف حمایت و حضانهء تربیت او بود و بارها از حقوق او یاد کرده و آن مرد فیلسوف را به نیکی ستوده و نیز چندی از تربیت پسر عم خود وحیدالدین عثمان برخوردار بوده است( ۸) و با آنکه در نزد عم و پسر عم انواع علوم ادبی و حکمی را فرا گرفت.

چندی نیز در خدمت ابوالعلاء گنجوی شاعر بزرگ معاصر خود که در دستگاه شروانشاهان بسر می برد، کسب فنون شاعری کرده بود عنوان شعری او در آغاز بر او نهاد( ۱۰ ) بعد از « خاقانی » بود( ۹) ولی پس از آنکه ابوالعلاء وی را بخدمت خاقان منوچهر معرفی کرد لقب « حقایقی » امر ورود بخدمت خاقان اکبر فخرالدین منوچهربن فریدون شروانشاه خاقانی بدربار شروانشاهان اختصاص یافت و صلتهای گران از آن پادشاه بدو رسید.

بعد از چندی از خدمت شروانشاه ملول شد. و بامید دیدار استادان خراسان و دربارهای مشرق آرزوی عراق و خراسان در خاطرش خلجان کرد و این میل از اشارات متعدد شاعر مشهود است( ۱۱ ). لیکن شروانشاه او را رها نمی کرد. تا بمیل دل ( رخت از آن سامان بر بندد و این تضییق موجب دلتنگی شاعر بود. تا عاقبت روی بعراق نهاد و تا ری رفت لیکن آنجا بیمار شد.( ۱۲ در همان حال خبر حملهء غزان بر خراسان و حبس سنجر و قتل امام محمد بن یحیی بدو رسید.

و او را از ادامهء سفر باز داشت و مجبور ساخت( ۱۳ ) اما چیزی از توقف او در شروان و حضور در مجالس شروانشاه نگذشت. که بقصد « حبسگاه شروان » ببازگشت به حج و دیدن امرای عراقین اجازت سفر خواست. و در زیارت مکه و مدینه قصائد غرا سرود و در بازگشت با چند تن از رجال بزرگ( ۵۵۴ ه ق) و جمال الدین محمد بن علی اصفهانی وزیر قطب الدین – و از آنجمله با سلطان محمد بن محمود سلجوقی ( ۵۴۸ه ق) صاحب موصل ملاقات کرد و با معرفی این وزیر بخدمت المقتفی لامرالله خلیفهء عباسی رسید.

و گویا خلیفه تکلیف شغل دبیری به وی کرد.( ۱۴ ) ولی او نپذیرفت و در همین اوان که مصادف با حدود سال ۵۵۱ یا ۵۵۲ ه ق بوده است سرگرم سرودن تحفه العراقین خود بود( ۱۵ ) در دنبال سفر خود به بغداد، خاقانی کاخ مداین را دید و قصیدهء غرای خود را دربارهء آن کاخ مخروب بساخت .و در ورود به اصفهان قصیدهء خود را در وصف اصفهان و اعتذار از هجوی که مجیرالدین بیلقانی دربارهء آن شهر سروده و به خاقانی نسبت داده بود، پرداخت( ۱۶ ) و کدورتی را که رجال آن شهر نسبت به خاقانی یافته بودند،

و نموداری از آن را در قصیدهء جمال الدین عبدالرزاق می بینیم( ۱۷ ) به صفا مبدل کرد در بازگشت به شروان باز خاقانی به دربار شروانشاه پیوست. لیکن میان او و شروانشاه به علت نامعلومی، که شاید سعایت ساعیان بوده است، کار به نقار و کدورت کشید چنانکه کار بحبس شاعر انجامید. و بعد از مدتی قریب به یک سال به شفاعت عزالدوله نجات یافت. حبس خاقانی وسیلهء سرودن چند قصیدهء حبسیهء زیبای او شده که در دیوانش ثبت است.

و او بعد از چندی در حدود سال (۵۶۹ ه ق) به سفر حج رفت. و بعد از بازگشت بشروان در سال (۵۷۱ ه ق) فرزندش رشیدالدین را که نزدیک بیست سال داشت از دست داد و بعد از آن مصیبت دیگر بر او روی نمود چندانکه میل به عزلت کرد و در اواخر عمر در تبریز بسر برد. و در همان شهر درگذشت و در مقبره الشعراء محلهء سرخاب تبریز مدفون شد.

سال وفات او را دولتشاه( ۵۸۲ ه ق) نوشته است و آن را با عداد دیگر نیز نقل کرده اند و از آنجمله در کتاب نتایج الافکار این واقعه بسال ۵۹۵ ه ق ثبت شده است (کتاب دانشمندان آذربایجان مرحوم تربیت ص ۱۳۰ ) و این قول اقرب بصواب است (سخن و سخنوران، چ فروزانفر ص ۳۴۹ ) خاقانی با خاقان اکبر ابوالهیجا فخرالدین منوچهربن فریدون شروانشاه و پسرش خاقان کبیر جلال الدین ابوالمظفر اخستان بن منوچهر که هر دو باستاد توجه و اقبالی تام داشتند.

و وی را براتبه و صلات جزیل می نواختند، معاصر بود غیر از شروانشاهان خاقانی با امرای اطراف و حتی سلاطین دوردستی مانند خوارزمشاه نیز رابطه داشت و آنان را مدح میگفت و ۵۵۱ ه ق) که خاقانی او را در اوایل عهد شاعری خود مدح گفته –

از این ممدوحانند

علاءالدین اتسزبن محمد خوارزمشاه ( ۵۲۱- ۵۵۴ ) که خاقانی در سفر عراق – بود( ۱۸ ) و نصره الدین اسپهبد ابوالمظفر کیالواشیر و غیاث الدین محمد بن محمودبن ملکشاه ( ۵۴۸ ۵۷۱ ه ق) و مظفرالدین علاءالدین تکش بن ایل ارسلان خوارزمشاه و – او را دیدار کرد، و رکن الدین ارسلان بن طغرل ( ۵۵۵ چند تن دیگر از شهریاران نواحی مجاور شروان از شاعران عهد خود خاقانی با چندتن روابطی بدوستی یا دشمنی داشت و از همهء آنان قدیمتر ابوالعلاء گنجوی است. که استاد خاقانی در شعر و ادب بود و او را بعد از تربیت دختر داد و بدربار شروانشاه برد لیکن کارشان بزودی به نقار و هجو کشید و در تحفه العراقین خاقانی ابیانی در هجو آن استاد هست( ۱۹ )،

لیکن خاقانی پاداش این بی ادبی را به استاد از شاگرد خود مجیرالدین بیلقانی گرفت و از بدزبانیهای او چنانکه باید آزرده شد. از معاصران خاقانی میان او و نظامی رشته های مودت بسبب قرب جوار مستحکم بود. و چون خاقانی درگذشت.

نظامی در رثاء او گفت:

همی گفتم که خاقانی دریغا گوی من باشد// دریغا من شدم آخر دریغا گوی خاقانی

رشیدالدین وطواط شاعر استاد عهد خاقانی هم چندی با استاد دوستی داشته و آن دو بزرگ یکدیگر را ثنا گفته اند ولی آخر کارشان بهجا کشید فلکی شروانی هم از معاصران و یاران خاقانی بود و اثیر اخسیکتی که طریقهء خاقانی را تتبع می کرده از معارضان وی شمرده میشد علاوه بر این گروه خاقانی با عده ای دیگر از شاعران و عالمان زمان روابط نزدیک و مکاتبه داشته. و بر روی هم کمتر کسی از شاعران است که هم در عهد خود به آن درجه اشتهار رسیده باشد. که او رسید.

آثار

از آثار خاقانی علاوه بر دیوان او که متضمن قصاید و مقطعات و ترجیعات و غزلها و رباعیات است مثنوی تحفه العراقین اوست که بنام جمال الدین ابوجعفر محمد بن علی اصفهانی وزیر صاحب موصل که از رجال معروف قرن ششم بوده است سروده این منظومه را خاقانی در شرح نخستین مسافرت خود به مکه و عراقین ساخته و در ذکر هر شهر از رجال و معاریف آن نیز یاد کرده و در آخر هم ابیاتی در حسب حال خود آورده است .

خاقانی از جملهء بزرگترین شاعران قصیده گوی و از ارکان شعر فارسی است قوت اندیشه و مهارت او در ترکیب الفاظ و خلق معانی و ابتکار مضامین جدید و پیش گرفتن راههای خاص در توصیف و تشبیه مشهور است، و هیچ قصیده و قطعه و شعر او نیست که از این جهات تازگی نداشته باشد.

قدرتی که او نیامده » « برنخاست » « برافکند » در التزام ردیفهای مشکل نشان داده کم نظیر است چنانکه در بسیاری از قصائد خود یک فعل مانند یا « بر نتابد بیش از این » و « درکشم هر صبحدم » و امثال آنها، یا یک فعل و متعلق آن مانند « شکستم » « بر افروز » « نمی یابم » « است اسم و صفت را ردیف قرار داده است مهارت خاقانی در وصف از غالب شاعران قصیده سرا بیشتر است.

اوصاف مختلف او مانند وصف آتش، بادیه، صبح، مجلس بزم، بهار، خزان، طلوع آفتاب و امثال آنها در شمار اوصاف رائع زبان فارسی است ترکیبات او که غالباً با خیالات بدیع همراه و باستعارات و کنایات عجیب آمیخته است معانی خاصی را که تا عهد او سابقه نداشته مشتمل است یعنی قوای سه گانه: متفکره و « سه گنج نفس » ،« دو مردمک چشم » برای « دو طفل هندو » « سخن » برای « اکسیر نفس ناطقه » مانند و صدها ترکیب نظیر اینها که در هر قصیده و غالباً در هر بیت از ابیات قصیده های او « قصر دماغ » ، « مهد چشم » ، مخیله و حافظه میتوان یافت .

خاقانی بر اثر احاطهء بغالب علوم و اطلاعات و اسمار مختلف عهد خود، و قدرت خارق العاده ای که در استفاده از آن اطلاعات در تعاریض کلام داشته، توانسته است مضامین علمی خاصی در شعر ایجاد کند که غالب آنها پیش از او سابقه نداشته است برای او استفاده از لغات عرب در شعر فارسی محدود بحدی نیست حتی آنها که برای فارسی زبانان غرابت استعمال دارد با تمام این احوال چیزی که شعر خاقانی را مشکل نشان میدهد و دشوار مینمایاند این دو علت اخیر یعنی استفاده از افکار و اطلاعات علمی و بکار بردن لغات دشوار نیست،

بلکه این دو عامل وقتی با عوامل مختلفی از قبیل رقت فکر و باریک اندیشی او در ابداع مضامین و اختراع ترکیبات خاص تازه و بکار بردن استعارات و کنایات مختلف و متعدد و امثال آنها جمع شود، فهم بعضی از ابیات او را دشوار میکند و با تمام این احوال اگر کسی با لهجه و سیاق سخن او خوگیرد از وسعت دایرهء این اشکالات بسیار کاسته میشود این شاعر استاد که مانند اکثر استادان عهد خود بروش سنائی در زهد و وعظ نظر داشته، بسیار کوشیده است که از این حیث با او برابری کند و در غالب قصائد حکمی و غزلهای خود از آن استاد پیروی نماید،

و از مفاخرات او یکی آن است که خود را جانشین سنائی میداند در قطعه ای بمطلع ذیل:

چون فلک دور سنائی در نوشت// آسمان چون من سخن گستربزاد

و شاید یکی از علل این امر ذوق و علاقه ای باشد که در اواخر حال بتصوف حاصل کرده و بقول خود درسی سال چند چله نشسته بود خاقانی در عین مداحی مردی ابی الطبع و بلند همت و آزاده بود و با وجود نزدیکی بدربارهای معروف و علاقه ای که از جانب شروانشاه و خلیفه بتعهد امور دیوانی از طرف او شده بود، همواره از اینگونه مشاغل که به انصراف او از عوالم معنوی می انجامید اجتناب داشت.

بر رویهم این شاعر از باب علم و ادب و مقام و مرتبه ای بلند و استادی و مهارت در فن خود در شمار شاعران کم نظیر و از ارکان فارسی است .و شیوهء او که در شمار سبکهای مطبوع شعر است، پس از وی مورد تقلید و پیروی بسیاری از شاعران پارسی ۷۸۴ ) برای کسب اطلاع بیشتر از خاقانی میتوان

بمآخذ زیر که در 

زبان قرار گرفت (از تاریخ ادبیات دکتر صفا ج ۲ صص ۷۷۶ پاورقی ج ۱ آتشکدهء آذر چ سادات ناصری آمده است رجوع کرد: آثارالبلاد قزوینی، بستان السیاحه ص ۳۲۴ ، بهارستان جامی، تاریخ ادبیات دکتر شفق، تاریخ ایران سایکس، تاریخ گزیده ص ۸۱۸ ، تذکرهء خلاصه الافکار، تذکرهء دولتشاه سمرقندی چ لیدن ۸۳ و صص ۷۰ و ۷۱ و چ هند ص ۳۹ ، دانشمندان آذربایجان، ریاض العارفین چ ۲ صص ۳۱۷ تا ۳۲۶ ، سخن و – صص ۷۸ ۹، خاقانی شروانی به قلم عبدالرسول خیام پور چ تبریز سال ۱۳۲۷ ه ش شروح – سخنوران، شعر العجم شبلی نعمانی ج ۵ صص ۶ خاقانی از عبدالوهاب حسینی و محمد بن داود شادی آبادی، طرائق الحقایق چ تهران ج ۲ ص ۲۸۰ ، عرفات العاشقین، لباب الالباب، مجالس المؤمنین قاضی نورالله شوشتری مجلس دوازدهم، مجلهء ارمغان سال ۵ و ۶ شرح حال خاقانی به قلم ناصح، مجلهء ارمغان سال ۲۳ شمارهء اول مقالهء استاد سعید نفیسی راجع به شروان، مجلهء یادگار سال ۴ شمارهء ۹ و ۱۰ حبسیخات خاقانی به قلم نوائی، مرآت الخیال چ هند ص ۲۹ ، مقدمهء حدائق السحر رشید وطواط به قلم عباس اقبال آشتیانی، مقدمهء دیوان خاقانی از مرحوم عبدالرسولی، مقدمهء دیوان دکتر ضیاءالدین سجادی، مقدمه و شرح قصیده ای از شیخ آذری در جواهر الاسرار ضمیمهء مسیحیه اشعه اللمعات، نتایج الافکار، نفحات الانس ص ۵۴۶ و ۵۴۷ ، هدیه الاحباب فی ذکر المعروفین بالکنی و الالقاب و الانساب مرحوم حاج شیخ عباس قمی ص ۱۲۹ (که او را شیعه دانسته است) خاورشناسانی که دربارهء خاقانی تحقیقات کرده اند: خانیکوف (روزنامهء آسیائی ماههای اوت و سپتامبر ۱۸۳۶ و مارس و آوریل ۱۸۶۵ م)، مینورسکی (قصیدهء مسیحیه رساله ای به انگلیسی چاپ سال ۱۹۴۵ م)، کارل زالمان (رباعیات خاقانی)، هرمان اته که از خانیکوف استفاده کرده است ادوارد برون (که تحقیقات خانیکوف را در تاریخ ادبیات خود آورده است) گ: چایکین و آ: ولدیرف نقل از رسالهء مینورسکی پرفسور یوری مار تحقیقاتی دربارهء قصیدهء مسیحیه دارد (نقل از پاورقی آتشکدهء آذر ص ۱۵۰ و ۱۵۱ ) بنابر توصیهء کتبی مرحوم دهخدا قصیدهء مدائن خاقانی تماماً نقل میشود و برای این نقل دیوان خاقانی چ سجادی مورد استفاده قرار گرفته

هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان// ایوان مدائن را آیینهء عبرت دان

یک ره ز لب دجله منزل بمدائن کن// وز دیده دوم دجله برخاک مدائن ران

خود دجله چنان گرید صد دجلهء خون گوئی// کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان

بینی که لب دجله چون کف بدهان آرد// گوئی ز تف آهش لب آبله زد چندان

از آتش حسرت بین بریان جگر دجله// خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان

بر دجله گری نونو وزدیده زکاتش ده// گر چه لب دریا هست از دجله زکاه استان

گر دجله در آموزد باد لب و سوز دل// نیمی شود افسرده نیمی شود آتشدان

تا سلسلهء ایوان بگسست مدائن را //در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان

گه گه بزبان اشک آواز ده ایوان را// تا بو که بگوش دل پاسخ شنوی زایوان

دندانهء هر قصری پندی دهدت نونو //پند سر دندانه بشنو زبن دندان

گوید که تو از خاکی ما خاک توایم اکنون// گامی دو سه بر ما نه و اشکی دو سه هم بفشان

از نوحه جغد الحق ماییم بدرد سر //از دیده گلابی کن درد سرما بنشان

آری چه عجب داری کاندر چمن گیتی //جغد است پی بلبل، نوحه است پی الحان

ما بارگه دادیم، این رفت ستم برما //بر قصر ستمکاران گوئی چه رسد خذلان

گوئی که نگون کرده است ایوان فلک وش را// حکم فلک گردان یا حکم فلک گردان

بر دیدهء من خندی کاینجا ز چه می گرید// گریند برآن دیده کاینجا نشود گریان

نی زال مدائن کم از پیرزن کوفه //نی حجرهء تنگ این کمتر ز تنور آن

دانی چه مدائن را با کوفه برابر نه// از سینه تنوری کن وز دیده طلب طوفان

این هست همان ایوان کز نقش رخ مردم //خاک در او بودی دیوار نگارستان

این هست همان درگه کو را ز شهان بودی// دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان

پندار همان عهد است از دیدهء فکرت بین//در سلسلهء درگه، در کوکبهء میدان

از اسب پیاده شو بر نطع زمین رخ نه //زیر پی پیلش بین شهمات شده نعمان

ای بس شه پیل افکن کافکنده بشه پیلی //شطرنجی تقدیرش درماتگه حرمان

مست است زمین زیرا خورده است بجای می// در کاس سر هرمز خون دل نوشروان

بس پند که بود آنگه در تاج سرش پیدا// صد پند نوشت اکنون در مغز سرش پنهان

کسری و ترنج زر، پرویز و به زرین //بر بادشده یکسر، با خاک شده یکسان

پرویز به هر یومی زرین تره آوردی //کردی ز بساط زر زرین تره را بستان

پرویز کنون گم شد زان گم شده// کمتر گوی زرین تره کو برخوان؟

رو کم ترکوا برخوان گفتی که کجا رفتندآن تاجوران اینک //زیشان شکم خاک است آبستن جاویدان

بس دیر همی زاید آبستن خاک، آری// دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان

خون دل شیرین است آن می که دهد رزبن// زآب و گل پرویز است آن خم که نهد دهقان

چندین تن جباران کاین خاک فرو خورده است// این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد زایشان

از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد این// زال سپیدابرو وین مام سیه پستان

خاقانی از این درگه دریوزهء عبرت کن// تا از در تو زآن پس در یوزه کند خاقان

امروز گر از سلطان رندی طلبد توشه// فردا ز در رندی توشه طلبد سلطان

گر زاد ره مکه توشه است به هر شهری// تو زاد مدائن بر تحفه ز پی شروان

هر کس برد از مکه سبحه ز گل حمزه//پس تو زمدائن بر تسبیح گل سلمان

این بحر بصیرت بین بی شربت از او مگذر// کز شط چنین بحری لب تشنه شدن نتوان

اخوان که زره آیند آرند ره آوردی //این قطعه ره آورد است از بهر دل اخوان

بنگر که در این قطعه چه سحر همی راند //مهتوه مسیحا دل، دیوانهء عاقل جان

لغت نامه دهخدا



( ۱) – رجوع به مقالهء سعید نفیسی در مجلهء ارمغان سال ۱۳۲۳ دربارهء لفظ شروانی شود خاقانی خود در این باره می گوید: عیب شروان مکن که خاقانی هست از آن شهر کابتداش شر است

( ۲) – ضمن بیان حقوق کافی الدین در تحفه العراقین گفته است: چون دید که در ۴) – امام مجدالدین گفته است: افضل الدین امام خاقانی ) سخن تمامم حسان عجم نهاد نامم

( ۳) – لباب الالباب ج ۲ ص ۲۲۱ ( تاجدار ممالک سخن اوست ابوالعلاء گنجوی گفته است: تو ای افضل الدین اگر راست پرسی بجان عزیزت که از تو نه شادم

( ۵ )- افضل ارزین دروغها راند نام افضل بجز اضل منهید

( ۶) – تذکرهء دولتشاه سمرقندی ص ۴۷ چاپ هند: مجمع الفصحاء ج ۱ ص تعریضی بنام خود باشد

( ۷) – هستم ز پی غذای « بخوان معنی آرائی براهیمی پدید آمد » ۲۰۰ ، شاید نظر خاقانی در این مصراع جانور طباخ نسب ز سوی مادر نسطوری موبدی نژادش اسلامی و ایزدی نهادش بگریخته از عتاب نسطور آویخته در کتاب مسطور کدبانو بوده چون زلیخا برده شده باز یوسف آسا از روم ضلالت آوریده نخاس هدیش پروریده تا مصحف و لااله دیده ز انجیل و ۱۰ ) – چو شاعر

( ۸) – تحفه العراقین صص ۲۲۴ شدی بردمت پیش خاقان بخاقانیت من لقب برنهادم (ابوالعلاء گنجوی)

 ( ۹) – مجمع الفصحاء ج ۱ ص ۲۰۰ ) ۲۲۶ – صلیب در رمیده (تحفه العراقین)

( ۱۱ ) – ای عراق الله جارک نیک مشعوفم بتو وی خراسان عمرالله سخت مشتاقم ترا

( ۱۲ ) – از این معنی در قصیدهء ذیل خبر داده است: خاک سیاه بر سر آب و هوای ری دور از مجاوران مکارم نمای ری

( ۱۳ ) – آن مصر مملکت که تو دیدی خراب شد و آن نیل مکرمت که شنیدی سراب شد گردون سر محمد یحیی به باد داد محنت رقیب سنجر مالک رقاب شد آن کعبهء وفا که خراسانش نام بود اکنون به پای پیل حوادث خراب شد عزمت که زی جناب خراسان درست بود بر هم شکن که بوی امان زان جناب شد در حبسگاه شروان با درد دل بساز کان درد راه توشهء یوم الحساب شد

( ۱۴ ) – خلیفه گوید خاقانیا دبیری کن که پایگاه ترا بر فلک گذارم سر

( ۱۵ ) – در تحفه العراقین گفته است که بعد از سی سال خسف خواهد بود: در گوش مقلدان اقوال دادند خبر که بعد سی سال سریست بسیر اختران در خسفی است به بیست و یک قران در و چون قران کواکب در سال ۵۸۲ ه ق اتفاق افتاده است پس تاریخ نظم تحفه العراقین که در بازگشت از سفر اول ۵۵۲ ه ق است

( ۱۶ ) – نکهت حوراست یا صفای صفاهان جبهت جوزاست یا لقای صفاهان دیو – صورت گرفته بود سال ۵۵۱ رجیم آنکه بود دزد بیانم گر دم طغیان زد از همای صفاهان او بقیامت سپید روی نخیزد زانکه سیه بست برقفای صفاهان اهل صفاهان مرا بدی ز چه گویند من چه خطا کرده ام بجای صفاهان کردهء قصار، پس عقوبت حداد این مثل است آن اولیای صفاهان

( ۱۷ ) – کیست که پیغام من بسوی شروان برد یک سخن از من بدان مرد سخندان برد گوید خاقانیا اینهمه ناموس چیست نه هر که دو بیت گفت لقب ز خاقان برد

( ۱۸ ) – در قصیده ای که بمدح این پادشاه گفته عمر خود را بیست و چهار سال ذکر کرده است: ساعت روز و شب است سال حیاتم بلی جملهء ساعات هست بیست و چهار از شمار ( ۱۹ ) – بینی سگ گنجه را در این کوی هم سرخ قفا و هم سیه روی.

زندگینامه اَبوبَکْرِ خوارَزْمی«خوارزمی»(۳۲۳-۳۸۳ق)

اَبوبَکْرِ خوارَزْمی، محمدبن عباس (۳۲۳-۳۸۳ق/۹۳۵-۹۹۳م)، شاعر، کاتب و ادیب. از آنجا که زادگاه خود و پدرش، خوارزم و مادرش از مردم طبرستان بود، خود را گاه «خوارزمی» و گاه «طبری» معرفی می کرده و دیگران نیز گاه او را با نسبتی مرکب از این دو لفظ، «طبرخزمی» و یا «طبرخزی» خواندهاند (ابوبکر، ۴۷، ۶۱، ۸۱؛ ثعالبی، یتیمه، ۴/۲۰۴؛ سمعانی، ۹/۳۸؛ قس: ابن قیسرانی، ۹۷).

آگاهی ما از زندگانی وی محدود به گزارش مفصلی است که شاگرد وی ثعالبی (نک: ابن انباری، ۲۵۰) به صورت مجموعه ای از اخبار و اشعار وی در یتیمه الدهر فراهم آورده است (۴/۱۹۴-۲۴۱)، هرچند ابوبکر خوارزمی خود نیز در رسائلش اشارات محدودی به زندگانی خویش دارد. یاقوت نیز در معجم الادباء (با آنکه شرح حال ابوبکر از هر دو چاپ موجود آن افتاده است) ضمن نقل اخبار و اثار صاحب بن عباد و بدیعالزمان همدانی برخی اطلاعات تازه دربار¡ او عرضه میکند. در دیگر منابع کهن چون آثار ابن خلکان، صفدی، ابن شاکر و ذهبی… و نیز در بررسیهای نسبتاً مفصل معاصران همچون شوقی ضیف، شکعه، هند حسین طه و زکی مبارک سخن تازهای نیامده است و اطلاعاتی که اینان عرضه کردهاند، از حد یتیمه الدهر در نمیگذرد.

ابوبکر به گفت¡ خود در خوارزم، در خانوادهای از اعیان و متموّلان شهر متولد شد (ص ۲۲۹؛ ثعالبی، همان، ۴/۲۰۴). با این حال از آنجا که در جای دیگر ضمن اشاره به زادگاه مادرش، خود را زاد¡ شهر آمل دانسته (نک: دنبال¡ مقاله)، برخی او را طبرستانی پنداشتهاند (نک: طه، ۱۶۰). وی ظاهراً از نوجوانی به دانشاندوزی و به خصوص حفظ اشعار کهن پرداخت (ثعالبی، همان، ۴/۱۹۴؛ ابن خلکان، ۴/۴۰۱؛ صفدی. الوافی، ۳/۱۹۲). در همان احوال پدر را از دست داد و به علت کجرفتاری اطرافیان از میراث پدری چشم پوشید و تهیدست خوارزم را ترک کرد (ابوبکر، همانجا).

او که حافظهای سخت نیرومند داشت (سمعانی، ۵/۲۱۴؛ ذهبی، ۶۹)، در پی کسب علم و مال راهی عراق و شام شد. در بغداد از محضر ابوعلی اسماعیلبن محمد صفّار و ابن کامل (راوی تاریخ طبری) بهره برد (ثعالبی، همان، ۴/۲۰۴؛ سمعانی، ۵/۲۱۴، ۹/۳۸؛ ابن اثیر، ۱/۳۹۱، ۲/۸۰) و در حلب به دربار سیفالدول¡ حمدانی پیوست و با ادبا و علمای دربار، از جمله نحویان بزرگی چون ابن خالویه (نک: ابن انباری، ۲۱۴؛ یاقوت، ادبا، ۹/۲۰۴). ابوالطیب لغوی و ابن جنی (نک: شکعه، ۳۳)، مجالست یافت. در همانجا بود که با متنبی دیدار کرد و آنچنان شیفت¡ او گردید که چند سال بعد، یکی از کوشاترین ناشران شعر متنبی در خراسان گردید (نک: بلاشر، ۳۸۱).

ابوبکر بعدها نیز با حسرت از این روزگار خوش یاد میکرد (ص ۲۱۸-۲۱۹). وی سرانجام با توشه ای گرانقدر از ادب و تاریخ، انساب و اخبار عرب و لغت (سمعانی، ۵/۲۱۳-۲۱۴؛ ثعالبی، همان، ۴/۱۹۴) به شرق بازگشت و در بخارا به ملازمت ابوعلی بلعمی وزیر سامانیان درآمد، اما دوستی میان دو ادیب، چندان نپایید و ابوبکر در ابیاتی سخت گزنده و ریشخندآمیز او را هجو کرد (ثعالبی، همان، ۴/۲۰۴، ۲۰۵؛ قس: ابوبکر، ۱۱۹، که خود این جدایی را معلول سعایت حاسدان قلمداد میکند) و به نیشابور که در آن زمان امیر ابونصر احمدبن علی میکالی (نک: ه د، آل میکال) بر آن حکومت داشت، رفت و به مدح او پرداخت و صلههای کلان ستاند (ثعالبی، همان، ۴/۲۲۰؛ نیز نک: جرفادقانی، ۲۵۵-۲۵۶). ابوبکر سخت مورد اکرام و احترام علمای نیشابور قرار گرفت و در سلک مصاحبت ابوالحسن قزوینی، ابومنصور بغوی، ابوالحسن حکمی و کثیر بن احمد درآمد (ثعالبی، همان، ۴/۲۰۵؛ ابوبکر، ۳۴، ۷۸، جم(. نامههای فراوانی که بعدها ابوبکر برای شاگردان نیشابوریش نوشته، از مجالس فراوان بحث و درس وی در آنجا حکایت دارد (همو، ۱۱۸، ۱۲۲، جم؛ نیز نک: قفطی، ۱/۲۷۷).

اقامت وی در نیشابور نیز دیری نپایید و نمیدانیم به چه سبب دربار ابونصر را ترک گفت. پس از آن به سیستان رفت. ابتدا والی آن سرزمین، ابوالحسن طاهر بن محمد را مدح گفت، اما چون صل¡ دلخواه را دریافت نکرد، به هجای او دست زد، امیر نیز او را به جرم ناسپاسی به زندان افکند. ابوبکر در زندان قصیدهای در مدح ابونصر میکالی پرداخت و ضمن آن از سختی و شکنج¡ زندان شکایت سر داد و خود را به جهت ترک ملازمت امیر و رفتن به سیستان سرزنش کرد و از وی خواست شفاعت کرده، او را رهایی بخشد (ثعالبی، همان، ۴/۲۰۵-۲۰۶). پس از رهایی از زندان به طبرستان رفت، اما ظاهراً در آنجا نیز با روی خوش مواجه نشد؛ از اینرو پس از هجو حاکم طبرستان به نیشابور بازگشت و در انتظار فرصت مناسب برای رفتن به اصفهان، در آنجا اقامت گزید. شاید در همین ایام بود که نامهای به ابوعلی بلعمی نوشت و از شدت تنگدستی و فقر خود نالید.

ابوبکر خوارزمی سرانجام به اصفهان رفت و به یمن محفوظات فراوان و اطلاع عمیق از شیوههای مختلف شعر عرب به دربار صاحب بن عباد راه یافت و در مجالس و محافلی که در حضور وی تشکیل میشد، شرکت جست و در ازای مدایح بسیار، از عطایا و الطاف وی بهرهمند گردید. وی حتی کار تملق را به آنجا رسانید که برای ارضای ممدوح، متنبی را که سخت میستود، در نقدی گزنده به سبب ناسپاسی و بیوفایی با ممدوح نکوهش کرد .

در برخی منابع (مثلاً ابن خلکان، همانجا) به ملاقات ابوبکر خوارزمی با صاحب بن عباد در ارجان اشاره شده که شاید در همین احوال رخ داده باشد. ابوحیان علت توجه صاحب بن عباد به ابوبکر را نه تواناییهای ادبی وی، بلکه آن میداند که صاحب او را به قصد جاسوسی به نیشابور فرستاده و از طریق او اخبار و اطلاعات لازم را کسب م کرده است (ص ۱۰۸-۱۰۹)، اما باتوجه به سخنان مغرضان¡ ابوحیان در کتاب اخلاق الوزیرین نسبت به صاحب بن عباد، باید در این گفت وی با دیده احتیاط نگریست.

پس از چندی صاحب او را با توصیه نامه ای به دربار عضدالدول دیلمی (حک۳۶۶-۳۷۲ق)، روان¡ شیراز کرد (همو، ۱۰۸)، در آنجا ابوبکر به مدح امیر پرداخت (ثعالبی، همان، ۴/۲۲۲-۲۲۳) و از صله های وی برخوردار شد و با ثروتی کلان به نیشابور بازگشت. خوارزمی این بار در نیشابور به کار بحث و تدریس و روایت شعر و ادب مشغول شد و دانشپژوهان از هر سو به محضر وی شتافتند (همان، ۴/۲۰۷-۲۰۸)، ثعالبی میافزاید که زندگی ابوبکر در این دوره، میان مجالس درس و محافل انس میگذشته است (همانجا). گویا ابوبکر طی این اقامت مجدد در نیشابور، سفر دیگری نیز به شیراز داشته که به هنگام مراجعت پاداشی مستمر برای وی مقرر شد که همه ساله به نیشابور ارسال میشده است (همانجا).

با این همه نیشابور که در آن زمان بیشتر تحت نفوذ امیران سامانی بود، برای ابوبکر که نسبت به دیلمیان تعصب میورزید و کین¡ سامانیان را در دل داشت و گاه ه هجوشان نیز میپرداخت (ثعالبی، همان، ۴/۲۳۴-۲۳۵)، اقامتگاه مناسبی نبود (نک: ابوبکر، ۱۰۹)، به خصوص که رفتار خود او نیز در تحریک سامانیان مؤثر بوده است. زیرا همینکه تاش حاجب در خراسان دچار شکست شد، او زبان به سرزنش امیر و عتبی وزیر سامانیان گشود. برخی دسیسهچینان نیز که حضور ادیبی دانشمند و شاعری بانفوذ و متمایل به تشیع را در نیشابور خوش نمیداشتند، ابیاتی در هجو عتبی به وی نسبت دادند که شاع خود سرودن آنها را تکذیب کرده است (ثعالبی، همان، ۴/۲۰۸). وزیر نیز که مترصد فرصت بود، به مصادر¡ اموال شاعر و قطع زبان وی فرمان داد. کارگزاران عتبی، ابوبکر خوارزمی را دستگیر کردند و به قصد مصادر¡ اموال به خانهاش ریختند، اما شاعر از غفلت محافظان استفاده کرد و به گرگان نزد صاحب بن عباد گریخت و بار دیگر در دستگاه وی به مدیحه سرایی پرداخت، اما دیری نگذشت که میان آن دو اختلاف افتاد و شاعرِ خودرأی و بلندپرواز، صاحب را به سختی هجو گفت و با این ناسپاسی، خشم ولینعمت خود را چندان برانگیخت که حتی پس از مرگِ ابوبکر نیز با بیانی تلخ از او یاد کرد (نک: همانجا؛ سمعانی، ۹/۳۸؛ ابن انباری، ۲۲۳؛ یاقوت، همان، ۶/۲۵۶؛ قس: ابوحیان، ۱۰۸-۱۱۰؛ نیز نک: ابوبکر، ۱۰۱).

در همین احوال عتبی درگذشت (ح ۳۷۱ق) و ابوالحسین مزنی که از شیفتگان ابوبکر خوارزمی بود، بر مسند وزارت نشست و او را به نیشابور فرا خواند و بفرمود اموال مصادره شدهاش را نیز باز گردانند. ابوبکر در نیشابور به بحث و درس پرداخت، اما باز طولی نکشید که آماج خصومتهای جمعی از علما و فقهای نیشابور قرار گرفت و سپس با ورود بدیعالزمان همدانی که به تعصبات ضد شیعی مشهور بود (نک: یاقوت، همان، ۲/۱۶۲-۱۹۶؛ محدث، ۲/۷۱۱)، مخالفان وی به تحریک ادیب جوان پرداختند (نک: بدیعالزمان، ۱۸۶-۱۸۷) و سرانجام در مجلسی که در منزل ابوعلی زباره، از بزرگان نیشابور، ترتیب داده شده بود، ابوبکر خوارزمی را در مقابل بدیعالزمان که تنها «مقام¡ اسکندریه»اش مورد ستایش ابوبکر بود (نک: همو، ۳۸۹-۳۹۰)، قرار دادند. در این مناظره بدیعالزمان توانست به تمهیداتی که یاران شافعیش فراهم کرده بودند، بر ابوبکر خوارزمی فایق آید (نک: بیهقی، ۵۶؛ ثعالبی، همان، ۴/۲۰۸-۲۰۹؛ یاقوت، همان، ۲/۱۷۳-۱۹۴). این شکست غیرمنتظره که آواز¡ آن به سرعت در همه جا پیچید (نک: ابن بسام، ۴ (۲)/۵۹۸)، چنان بر ابوبکر ناگوار آمد که به تصریح غالب منابع،سبب مرگ وی گردید (ثعالبی، همان، ۴/۲۰۹؛ یاقوت، همان، ۲/۱۶۶). چون ابوبکر خوارزمی درگذشت، شاگردان و دوستانش و حتی بدیعالزمان قطعات متعددی در رثای او پرداختند (ثعالبی، همانجا؛ باخرزی، ۳/۱۵۰۶، ۱۵۰۷). از رسائل ابوبکر بر میآید که او سفری نیز به هرات داشته است. ظاهراً هنگام سفر به هرات چندی در غرجستان اقامت گزیده و گویا در آنجا، به سببی که بر ما پوشیده است، به زندان افتاده است. ابوبکر نیز در اشعاری گزنده طاهربن شار حاکم غرجستان را هجو می گوید و خود را چون بازی میخواند که در قفس اسیر شده است (نک: ثعالبی، همان، ۴/۲۰۶-۲۰۷؛ سیوطی، ۱/۱۲۵؛ EI2، ذیل «الخوارزمی »).

در آن روزگار سرزمین ایران دچار آشوبها و کشمکشهای نسبتاً گستردهای بود و این پریشانی در درج¡ نخست زایید¡ رقابت میان دیلمیان و سامانیان بود (نک: ابن اسفندیار، ۲/۲ به بعد). در این میان ابوبکر نیز، هم به سبب گرایشهای مذهبی دیلمیان و هم به سبب صلههایی که به وی می پرداختند، جانب آنان را می گرفت، در مقابل، نیشابور تحت سلط¡ سنی مذهبان متعصب بود (نک: مقدسی، ۳۲۳) که غالباً سعی در آشفته کردن افکار عمومی بر ضد وی داشتند (ابوبکر، ۱۶)، چندانکه حتی بدیعالزمان نسبت به شدت این تحریکات زبان به اعتراض میگشاید (ص ۱۸۶-۱۸۷). با اینهمه، از رسائل وی بر میآید که او با امیران و حاکمان مناطق مختلف به خصوص آنان که زمانی میزبانش بودهاند، پیوسته مراسله و مکاتبه داشته است.

اگرچه گزارش دقیقی از چگونگی ارتباط و زندگانی او در دربار ایشان در دست نیست، اما قصاید مبالغهآمیزی که در مدح امیران و بزرگان سروده، بر این امر دلالت تمام دارد (نک : جرفادقانی، ۶۴، ۶۸-۶۹، جم(. با این حال گویی او به اندک بهانه، زبان به هجو ممدوحان میگشود و عاقبت همگان را از خویشتن میرنجانید و به همین سبب محنتها و رنجهای فراوان دید (ابوبکر، ۱۶، جم(، بارها به زندان افتاد و اموالش مصادره شد. نتیج¡ این رفتار آن شد که ابوبکر، با آنکه در نیشابور املاک و مستغلات فراوان داشت و همه ساله از دربار عضدالدوله در شیراز برایش مستمری میرسید، باز غالباً در تنگدستی میزیست (همو، ۴۲-۴۳؛ ثعالبی، همان، ۴/۲۲۲). حتی یک بار برای روزی فرزندی که هنوز زاده نشده بود، دلنگرانی داشت .

این عوامل همه موجب آن شده بود که ابوبکر پیوسته روحیهای ناامید و بدبین داشته باشد و از دست دوستان، یا از کثرت دشمنان ناله سر دهد (برای نمونه، نک: ص ۱۶، ۱۳۵، جم( و یا در برخی سروده ها و نوشته ها زبان به نکوهش روزگار گشاید (ص ۱۲۲، ۱۳۸-۱۳۹، جم؛ نک : ثعالبی، همان، ۴/۲۳۴-۲۴۰، التمثیل، ۱۲۵؛ نسوی، ۱۲۴؛ شیخ بهائی، ۴۵۵، ۴۵۶؛ صفدی، تمام المتون، ۳۱۱).

مذهب ابوبکر خوارزمی:

ثعالبی در این باب اشارتی ندارد، اما غالب منابع بر شیعی بودن او متفق القولند و حتی او را به نوعی غلوّ در تشیع و یا رفض منسوب داشته اند (یاقوت، بلدان، ۱/۶۸؛ صفدی، الوافی، ۳/۱۹۴؛ ضیف، ۲۳۳؛ حسن، ۳/۳۷۷) و ابن شهر آشوب نیز او را از جمله شعرای «متقین» شمرده است (ص ۱۵۲)، اما قطعیترین سند که مأخذ منابع دیگر بوده، دو بیت از خود اوست که در آن خویشتن را پدر در پدر (یاقوت، همانجا؛ صفدی، همان، ۳/۱۹۵؛ صدر، ۸۸) و یا به روایت دیگری از همان شعر، از جهت خویشان مادری (ذهبی، ۶۹؛ ابن ابی الحدید، ۲/۳۶)، رافضی میخواند و سپس خود را به بنوجریر منتسب میداند و در عبارتی جالب توجه که قرائت ابیات را به گون¡ دوم تأیید می کند، مدعی میگردد که فرزند حلالزاده به دایی خویش شباهت مییابد. علاوه بر این روایات، گرایش وی به تشیع در بسیاری از رسائل وی به خصوص آنهایی که برای ابومحمد علوی نوشته (ص ۴۴-۵۰، ۷۹-۸۰، جم(، به چشم میخورد و حتی گاه صریحاً خود را شیعه معرفی میکند (ص ۵۰)، اما آنچه بر تشیع او دلالت صریحتر دارد، نامهای است که بر اثر اقدامات محمدبن ابراهیم خطاب به مردم نیشابور نوشته است (ص ۱۶۰-۱۷۲).

ابوبکر که در این نامه شیعی مذهبی پرشور جلوه میکند (نک: مبارک، ۲/۳۳۵-۳۳۶)، بر مصائبی که در طی قرون از سوی امویان و عباسیان، ر ائم¡ اطهار(ع) و شیعیان ایشان رفته، اشاره کرده است. کلم¡ رافضی که در آن دو بیت مذکور است، غالباً بر امامیان اطلاق شده است. این موضوع از یک سو و اتهام او به هجو خلفا و صحابه (نک: یاقوت، ادبا، ۲/۱۹۶) از سوی دیگر و نیز برخی اعتقادات وی چون غصب حق امام علی(ع) و میراث فاطمه(ع) ممکن است، خواننده را بر آن دارد که وی را امامی بپندارد، اما به گمان ما فحوای نام¡ مذکور، بیشتر بر گرایش او به زیدیان دلالت دارد، خاصه که صنعانی (۲/۳۷۵) نیز صریحاً او را زیدی مذهب میخواند. علاوه بر این، نامیدن امام حسین(ع) با لقب امیرالمؤمنین (نک: ابوبکر، ۵۱) که در میان امامی مذهبان نامتعارف است و همچنین عنایت خاص وی به محمد نفس زکیه در سراسر رساله، این احتمال را قوت میبخشد.

مسأل¡ دیگری که باید اینک طرح شود، ادعای او در انتساب به بنوجریر است. بیهقی (ص ۱۰۸) و ابن خلکان (۴/۴۰۰-۴۰۱) او را خواهرزاد¡ محمدبن جریر طبری صاحب تاریخ دانستهاند. از آن دسته از منابع کهن نیز که این روایت را آوردهاند، نظر این دو تأیید میشود (نک: سمعانی، ۵/۲۱۳؛ ذهبی، ۶۸؛ صفدی. همان، ۳/۱۹۲). یاقوت هم در اینکه این محمدبن جریر همان طبری معروف است، تردید ندارد، اما ادعای ابوبکر را در انتساب به او تکذیب کرده میگوید: طبری رافضی نبوده و حنبلیان از سر حسادت او را چنین خوانده اند (بلدان، همانجا). با این حال برخی برآنند که منظور، محمدبن جریر امامی است (نک: شوشتری، ۱/۹۸؛ خوانساری، ۷/۲۹۴-۲۹۷؛ امین، ۹/۳۷۷؛ برای اقوال مختلف، نک: محدث، ۲/۶۸۲-۶۸جایگاه ادبی ابوبکر خوارزمی: ابوبکر را بیتردید باید یکی از درخشانترین چهرههای ادب عربی بهشمار آورد. حافظ¡ شگفتانگیز (نک: سمعانی، ۵/۲۱۳-۲۱۴؛ ذهبی، ۶۹، به نقل از حاکم نیشابوری) و توش¡ عظیمی که از شعر و ادب کهن فراهم آورده بود (ابن خلکان، ۱/۴۱۱، ۴/۴۰۱)، از وی هم راوی زبردستی ساخت (ثعالبی، غرر، ۴۴۶؛ ابن خلکان، ۱/۱۵۰-۱۵۱، که میان ابومحمد خازن و ابوالفضل ابن خازن خلط کرده است) و هم ناقدی چیرهدست (ثعالبی، ثمار، ۱۷۱، یتیمه، ۴/۲۴۲؛ آلوسی، ۳/۱۲۸-۱۲۹) و هم دانشمندی متبحر در علوم لغت و ادب (ثعالبی، همان، ۴/۱۹۴؛ سمعانی، ۵/۱۳).

فضائل و دانشهای ابوبکر خوارزمی چندان متعدد و گسترده است که موجب شده است جرجی زیدان با نوعی اغراق، او را با ابن قتیبه قیاس کند (طه، ۳۸۲). اینهمه اعتبار را البته از زمان حیات برای او قائل بودهاند و کمتر کتابی در ادب یافت میشود که به آثار او استشهاد نکرده باشد. علاوه بر این، انبوهی از کلمات حکیمان¡ وی به صورت مثل بر زبانها جاری بوده است (ثعالبی، همان، ۴/۱۹۴-۱۹۸، التمثیل، ۲۵۰-۲۵۱). آنچه از اشعار ابوبکر خوارزمی باقی مانده، غالباً استوار و روان است و قالب عمومی آنها همان ساختار معروف قصید¡ عربی در سدههای ۴ و ۵ق است. در مضامین او سخن تازهای یافت نمیشود و تکرار و تقلید از ویژگیهای اوست. همین امر موجب شده است که او انبوهی از ابیات یا مصراعهای معروف عرب را در قصاید خود تضمین کند. از آنجا که این شیوه در آثار او فراوان بوده و او نیز به نیکی از عهد¡ این کار بر میآمده، ثعالبی، ۱۱ صفحه از جنگ خود را به تضمینهای او اختصاص داده است.

ابوبکر خوارزمی اساساً به یاری صنایع ادبی و محفوظات بسیار، بر استواری اشعار خویش افزوده است و به همین جهت، شعر او بیشتر به ظرافت گوییهای متصنع و نکتهپردازیهای پرتکلف آکنده است تا به الفاظ و تعابیر کهن و بیابانی. با اینهمه گاه در مراثی او احساس میشود که شاعر خواسته است حال و هوای پروقار و پرفخامت قصاید بزرگ سوگ را تجدید کند (نک: ثعالبی، یتیمه، ۴/۲۲۸؛ رثای ابوسعید)، اما ملاحظه میشود که مرثی رکنالدول دیلمی (همان، ۴/۲۲۶) هم از معانی نو تهی است و هم وزن طربانگیز شعر، از اندوهناکی مضامین میکاهد.

ثعالبی البته فریب اینگونه اشعار را نخورده و با زیرکی تمام به برخی وصفهای نابجا یا معانی نامناسب که شعر ابوبکر را تباه کرده، اشاره نموده است (همان، ۴/۲۲۱-۲۲۲). هم¡ شیرینی شعر ابوبکر، در نکتههای کوتاه اوست که ثعالبی، بخشی از آنها را یک جا گرد آورده است (همان، ۴/۲۰۹-۲۱۲). این قطعات که خود نمودار شعر مردی شهزنشین و فرهیخته است، اگرچه ارجمندی و صداقت شعر واقعی را ندارد، باز نشان میدهد که ابوبکر در صناعات ادبی دستی تمام داشته و انبوهی شعر و مثل حفظ کرده بوده است. قدرت او در یافتن و به کار بردن تشبیهات ظریف موجب شده است که بسیاری از نویسندگان به ابیات و قطعات او استشهاد کنند (همو، التمثیله، ۲۳۲؛ حصری، ۳۹۹۱؛ جرجانی، ۱۱۶؛ ابن خلکان، ۴/۴۰۱؛ صفدی، همان، ۳/۱۹۳).

میتوان گفت که ابوبکر زبان مادری خود فارسی را نیک میدانسته است. در قطعهای که یاقوت (بلدان، ۴/۹۹۳) آورده، هر ۶ قافی¡ آن، کلمات فارسی است (دستبند، جهنبند، درند، خردمند، دردمند، چند) و او خود در پایان اشاره میکند که این شعر را از باب مزاح سروده است، اما از اینگونه «فارسیات» ابونراسی که بگذریم. کمتر اثری از فرهنگ فارسی او در اشعارش میتوان یافت. تنها جایی که شاید بتوان از این تأثیر سخن گفت، اشعاری است که در مدح دیلمیان سروده و در آنجا پادشاهان آل بویه را با بهرام (ثعالبی، یتیمه، ۴/۲۲۳)، ابرویز بن هرمز (همانجا) وارد شیر (همان، ۴/۲۲۴) قیاس کرده، یا آنان را «قمر الدیوان» خوانده و تاجشان را یادآور تاج کهن پنداشته. کلم¡ فارسی دیگری که در شعر او به کرّات آمده، کلم¡ «دست» به معنی بارگاه و مسند امیران و شاهان است (همان، ۴/۲۱۸، ۲۲۴)، اما میدانیم که این کلمه، پیش از او به همین معنی و نیز به معانی متعدد دیگر چون لباس، دست در بازی و… در اشعار کهنتر معروف بوده است.

ابوبکر از سرودن شعرهای «سخیف» شرمانگیز هم روی گردان نبود (نک: ثعالبی، همان، ۴/۲۳۲). این بیپردگی موجب میشد که به آسانی بتواند هر که را با او جفایی روا میداشت، با سخنان زهرآلود هجو کند.

میدانیم که شاعر به سبب زودرنجی و حساسیت، عاقبت هم¡ ممدوحان خود، حتی بلعمی و صاحب بن عباد را به باد هجا گرفت. آن بیپردگی و هرزهدرایی الته موجب شد که وی از استعمال الفاظ درشت در حق این بزرگان نیز خودداری نکند.

اما هم¡ شهرت ابوبکر، نه به شعر که به رسائل اوست. وی اگرچه در مقابل نثر دیگر بزرگان، شیو¡ خویش را ترسل میخواند (نک: ص ۱۳۱) و مدعی است که به اختصار میگراید (ص ۲۶)، اما درواقع نثرش متکلف (دنبال¡ شیو¡ ابن عمید از سد¡ ۳ق) است و تکرار و اطناب از خصوصیات آن است. برخی کوشیدهاند این اطناب و تکرار را توجیه کرده، علت آن را جنب¡ تعلیماتی آن رسائل بدانند. با اینهمه سجع کوتاه و آهنگین، کلامش را به نظمی موزون شبیهتر میسازد.

رسائل او، به صورت «اخوانیات»، در همان موضوعات معروف شعر یعنی مدح، هجا، رثا، تسلیت، تهنیت و شکر و گله… و غالباً خطاب به امیر، وزیر، قاضی، شاگرد، فقیه و… نگارش یافته است که در مجموع از بارزترین نمونههای نثر ادبی سد¡ ۴ق محسوب میشود. استفاده از صنایع بدیعی چون جناس، طباق، استعاره و به کارگیری تشبیهات دلنشین، تضمین آیات قرآنی و ادعیه (ص ۱۲، ۲۶، جم( و نیز اشعار قدما (ص ۱۳، ۱۴، جم(، چندان وسیع است که او خود مکتوباتش را ترکیبی از آثار گذشتگان مینامد (ص ۴۹). وی پیوسته الفاظ فصیح و استوار عربی را حتی در طنز و فکاهه (ص ۳۰، ۱۱۱) به کار برده است و گویی میکوشیده از واژگان غریب و نامأنوس پرهیز کند (نک : ضیف، ۲۳۳-۲۳۸؛ طه، ۳۷۸-۳۸۱؛ شکعه، ۱۰۰).

آثار ابوبکر خوارزمی علاوه بر اعتبار ادبی، از آنجا که وی سفرهای بسیار کرده و در بارگاه بسیاری از شاهان، امیران و وزیران خرد و کلان ایران زیسته، میتواند از جنبه های تاریخی و اجتماعی نیز سودمند باشد: نام¡ مشهور او به شیعیان نیشابور (نک: صفدی، تمام المتون، ۲۱۲-۲۱۳؛ تهرانی، ۳۴۰-۳۴۹؛ ضیف، ۲۳۳؛ مبارک، ۳۳۶-۳۳۷)، مدح مؤیدالدول¡ دیلمی (نک: جرفادقانی، ۶۴، ۶۸-۶۹، ۸۷، جم(، تعریضی به ضعف خلفا (ثعالبی، یتیمه، ۴/۲۳۰؛ نسوی، ۱۸۲؛ متز، ۱/۱۶۶)، وصف ظلم ظالم و ستمهایی که بر مردم شده (ابوبکر، ۱۳۸) و نیز ذکر آداب و رسوم و اخلاقیات مردم زمان، چون ناپسند دانستن ازدواج بیوه زنان (همو، ۲۱۳-۲۱۴)، اظهار کراهت از فرزند دختر ، اشاره به جشنهای باستانی ایران چون مهرگان و نوروز (همو، ۲۷، ۹۳، جم(.

آثار:

رسائل یا دیوان رسائل ابوبکر خوارزمی.

این اثر بارها به چاپ رسیده است از جمله: استانبول (۱۲۷۹ق)، بولاق (۱۲۹۷ق) و بمبئی (۱۳۰۱ق). رسال¡ نود و ششم این مجموعه که به شیعیان نیشابور نوشته شده، جداگانه با عنوان من ادب التشیع بالخوارزم و به کوشش و شرح صادق آئینه وند در تهران (۱۳۶۵ش) به چاپ رسیده است، همو ترجم¡ فارسی این رساله را با نام ادبیات انقلاب در شیعه، در تهران (۱۳۵۹ و ۱۳۶۲ش) به چاپ رسانده است.

دیوان شعر.

براون در «فهرست نسخ خطی دانشگاه کمبریج» نسخهای را (شم۲۴/۱۳ R) به عنوان دیوان ابوبکر خوارزمی معرفی نموده است (ص ۸۷) و پس از او بروکلمان و سزگین نیز به معرفی این نسخه پرداختهاند (GAL, S, I/150; GAS, II/635-636)، اما این نسخه نه تنها از لحاظ سبک شعری و تطابق زمانی نمیتواند به ابوبکر خوارزمی منتسب باشد، بلکه در آغاز و انجام آن نام سرایند¡ دیوان یعنی شیخ محمد بکری آمده است و در متن آن نیز دو بار از سال ۹۵۷ق و حضور شاعر در مدینه و سرودن قصیده در حدم پیامبر(ص) سخن گفته شده است (نک : بکری، جم(. بدین ترتیب انتساب آن دیوان به ابوبکر خوارزمی درست نیست و آنچه از اشعار ابوبکر بر جای مانده، ظاهراً همان قریب ۵۰۰ بیتی است که ثعالبی در یتیمه الدهر گردآورنده است.

آثار یافت نشده:

شرح دیوان المتنبی، امروزه نسخه ای از این کتاب در دست نیست، اما بدیعی ۰ص ۲۶۹) به وجود این اثر تصریح کرده است. این شرح که ظاهراً شرحی لغوی بوده، مورد استناد شارحان بعدی دیوان از جمله واحدی (ص ۱۲۲، ۱۸۴، جم( قرار گرفته است. همچنین در کتاب التبیان فی شرح الدیوان (دیوان ابی الطیب المتنبی) منسوب به ابوالبقاء عکبری (ه م) از شرح ابوبکر به عنوان یکی از مآخذ آن نام برده شده و بارها به مطالب وی استناد شده است (التبیان، ۱/۲۱، ۷۸، جم(؛

کتابی نیز با نام مفید العلوم و مبید الهموم که چندین بار در مصر و سوریه نیز به چاپ رسیده، به شخصی به نام ابوبکر خوارزمی منسوب است، اما عباس اقبال نخستین بار در ۱۹۳۸م در یادداشتی بر یکی از نسخه های چاپی المکارم و المفاخر (بخشی از کتاب مفیدالعلوم که به طور مستقل و توسط عزت عطار در قاهره، ۱۳۵۴ق، چاپ شده است)، با استناد به اینکه سبک نگارش این کتاب و درنتیجه کتاب المکارم با سبک ابوبکر خوارزمی تفاوت فاحش دارد و نیز چون در اثنای کتاب از حسن صباح (د ۵۱۸ق) سخن به میان آمده است (نک: قزوینی، ۸۹)، انتساب آن را به ابوبکر خوارزمی نادرست دانسته است. در ۱۹۸۵م نظر اقبال تأیید شد و محمد عبدالقادر عطا پس از بررسی ۴ نسخ¡ خطی کتاب، آن را به نام زکریای قزوینی به چاپ رساند (عطا، ۶).



مآخذ:

الوسی، محمود شکری،بلوغ الارب، به کوشش محمد بهجه الاثری، بیروت، دارالکتب العلمیه؛ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبه اللـه،شرح نهج البلاغه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۵م؛ابن اثیر، علی بن محمد، اللباب، قاهره، ۱۳۵۶-۱۳۵۷ق؛ابن اسفندیار، محمدبن حسن، تاریخ طبرستان، به کوشش عباس اقبال، تهران، ۱۳۲۰ش؛ابن انباری، عبدالرحمن بن محمد، نزهه الالباء، به کوشش ابراهیم سامرائی، بغداد، ۱۹۵۹م؛ابن بسام شنترینی، علی، الذخیره فی محاسن اهل الجزیره، به کوشش احسان عباس، تونس،الدار العربیه للکتاب؛ ابن خلکان،وفیات؛ ابن شهر آشوب، محمدبن علی، معالم العلماء، نجف، ۱۳۸۰ق/۱۹۶۱م؛ابن قیسرانی، محمدبن طاهر، الانساب المتفقه، به کوشش دیونگ، لیدن، ۱۸۶۵م؛ابوبکر خوارزمی، محمدبن عباس، رسائل، بیروت، ۱۹۷۰م؛ابوحیان توحیدی،اخلاق الوزیرین، به کوشش محمدبن تاویت طنجی، دمشق، ۱۹۶۵م؛ امین، محسن،اعیان الشیعه، به کوشش حسن امین، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م؛باخرزی، علی بن حسن، دمیه القصر، به کوشش محمد تونجی، دمشق، ۱۳۹۱ق/۱۹۷۱م؛بدیع الزمان همدانی، «رسائل»، کشف المعانی و البیان عن رسائل بدیع الزمان ابراهیم احدب، بیروت، مطبعه کاتولیکیه؛ بدیعی، یوسف، الصبح المنبی، به کوشش مصطفی سقا و دیگران، قاهره، ۱۳۸۳ق/۱۹۶۳؛ بکری، شیخ محمد، دیوان، نسخ¡ خطی کتابخان¡ دانشگاه کمبریج، شم۲۴/۱۳ R؛ بلاشر، رژیس، ابوالطیب المتنبی، ترجم¡ ابراهیم کیلانی، دمشق، ۱۹۸۵م؛ بیهقی، علی بن زید، تاریخ بیهق، به کوشش احمد بهمنیار، تهران، ۱۳۰۸ش؛ التبیان فی شرح الدیوان (دیوان ابی الطیب المتنبی)، منسوب به ابوالبقاء عکبری، به کوشش مصطفی سقا و دیگران، بیروت، دارالمعرفه؛ تهرانی، ابوالفضل، شفاء الصدور، تهران، ۱۳۱۶ش؛ ثعالبی، التمثیل و المحاضره، به کوشش عبدالمفتاح محمد حلو، قاهره، ۱۳۸۱ق/۱۹۶۱م؛ همو، ثمار القلوب، قاهره، مطبعه الظاهر؛ همو، غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم، به کوشش زوتنبرگ، پاریس، ۱۹۰۰م؛ همو، یتیمه الدهر، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، قاهره، ۱۳۷۷ق؛ جرجانی، عبدالقاهر، اسرار البلاغه، به کوشش محمد رشید رضا، بیروت، ۱۳۹۸ق؛ جرفادقانی، ناصح بن ظفر، ترجم¡ تاریخ یمینی، به کوشش جعفر شعار، تهران، ۱۳۵۷ش؛ حسن، حسن ابراهیم، تاریخ الاسلام، قاهره، ۱۹۶۵م؛ حصری، ابراهیم بن علی. زهرالآداب، به کوشش علی محمد بجاوی. قاهره، ۱۳۷۲ق/۱۹۵۳م؛ خوانساری، محمدباقر، روضات الجنات، تهران، ۱۳۹۰ق؛ ذهبی، محمدبن احمد، تاریخ الاسلام (حوادث و وفیات ۳۸۱-۴۰۰ق)، به کوشش عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، ۱۴۰۹ق/۱۹۸۸م؛ سمعانی، عبدالکریم بن محمد، الانساب، به کوشش عبدالرحمن بن یحیی معلمی، حیدرآباد دکن، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۶م؛ سیوطی، بغیه الوعاه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۸۴ق/۱۹۶۴م؛ شکعه، مصطفی، بدیع الزمان الهمدانی، بیروت، ۱۹۸۳م؛ شوشتری، سید نوراللـه، مجالس المؤمنین، تهران، ۱۳۶۵ش؛ شیخ بهائی، محمدبن حسین، الکشکول، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م؛ صدر، حسن، تأسیس الشیعه، بغداد، شرکه النشر والطباعه؛ صفدی، خلیل بن ایبک، تمام المتون، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۸۹ق/۱۹۶۹م؛ همو، الوافی بالوفیات، به کوشش ددرینگ، دمشق، ۱۹۵۳م؛ صنعانی، یوسف بن یحیی، نسمه السحر، نسخ عکسی موجود در کتابخانه مرکز؛ ضیف، شوقی، الفن و مذاهبه فی النشر العربی، قاهره، ۱۹۶۰م؛ طه، هند حسین، الادب العربی فی اقلیم خوارزم، بغداد، ۱۹۷۶م؛ عطا، محمد عبدالقادر، مقدمه بر مفید العلوم (نک: هم، قزوینی)؛ قزوینی، زکریا بن مفید، مفید العلوم و مبید الهموم، به کوشش محمد عبدالقادر عطا، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م؛ قفطی، علی بن یوسف، انباه الرواه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۶۹ق/۱۹۵۰م؛ مبارک، زکی، النثر الفنی فی القرن الرابع، بیروت، ۱۹۳۱م؛ متز، آدام، الحضاره الاسلامیه فی القرن الرابع الهجری، ترجم¡ محمد عبدالهادی ابوریده، بیروت، دارالکتاب العربی؛ محدث ارموی، جلالالدین تعلیقات نقض، تهران، ۱۳۵۸ش؛ مقدسی، محمدبن احمد، احسن التقاسیم، به کوشش دخویه، لیدن، ۱۹۰۶م؛ نسوی، محمدبن احمد، سیره السلطان جلالالدین منکبرنی، به کوشش حافظ احمد حمدی. قاهره، ۱۹۵۳م؛ واحدی، علی بن احمد، شرح دیوان ابیالطیب المتنبی، به کوشش فریدریش دیتریتسی، برلین، ۱۸۶۱م؛ یاقوت، ادبا؛ همو، بلدان؛ نیز:Broenw; EI2; GAL, S; GAS.

 

 

۵۷۸- افضل الدّین بدیل الحقائقى الخاقانى، رحمه اللّه تعالى‏(نفحات الأنس)

هر چند وى شاگرد فلکى شاعر است و به شعر شهرت تمام یافته است، چنین گویند که وى را وراى طور شعر طور دیگر بوده است که شعر در جنب آن گم بوده، چنانکه حضرت مولوى- قدّس سرّه- گفته است:

شعر چه باشد بر من تا که زنم لاف از او هست مرا فنّ دگر غیر فنون شعرا

 

و سخنان وى بر این معنى شاهد است، چنانکه مى‏گوید:

صورت من همه او شد صفت من همه او لاجرم کس من و من نشنود اندر سخنم‏

 

نزنم هیچ درى تام نگویند آن کیست‏ چون بگویند، مرا باید گفتن که منم‏

 

و در محلّ دیگر مى‏گوید:

عشق بیفشرد پاى بر نمط کبریا برد به دست نخست هستى ما را ز ما

 

ما و شما را به نقد بیخودیى درخور است‏ زان که نگنجد در او زحمت ما و شما

 

و از این قبیل در سخنان وى بسیار است، و از این‏ها بوى آن مى‏آید که وى را از مشرب صافى صوفیان- قدّس اللّه تعالى اسرارهم- شربى تمام بوده است.

وى در زمان خلافت المستضی‏ء بنور اللّه بوده، و در قصیده‏اى عربى که در مدح بغداد گفته، ذکر وى کرده. و توفّى المستضی‏ء سنه خمس و تسعین و خمسمائه.

وى نیز قصیده رائیّه حکیم سنایى را جواب گفته است و عدد ابیات آن از صد و هشتاد گذشته، و آن را سه مطلع نهاده. مطلع اوّلش این است:

الصّبوح الصّبوح کامد کار النّثار النّثار کامد یار

 

کارى از روشنى چو آب خزان‏ یارى از خوش‏دمى چو باد بهار

 

چرخ بر کار ما به وقت صبوح‏ مى‏کند لعبتان دیده نثار

 

و در آخر قصیده مى ‏گوید:

این قصیده ز جمع سبعیّات‏ ثامن است از غرایب اشعار

 

از در کعبه گر در آویزند کعبه بر من فشاندى أستار

 

زد قفا نبک را قفایى نیک‏ و امرئ القیس را فکند از کار

[۱]

 

 

[۱] عبد الرحمن جامى، نفحات الأنس، ۱جلد، مطبعه لیسى – کلکته، ۱۸۵۸٫

زندگینامه آیت الله محمد باقر کمره ‏اى خمینى(۱۴۱۶-۱۳۲۰ه.ق)(مترجم کتاب تحف العقول)

فقیه و دانشمند معظم حضرت آیت الله آقاى حاج شیخ محمد باقر کمره ‏اى خمینى از علماى مشهور و نویسندگان بنام به شمار مى‏رفت. وى پس از سال ۱۳۲۰ ق در کمره (اطراف خمین) در بیت علم و تقوا و فضیلت دیده به جهان گشود و پس از پشت سر نهادن دوران کودکى و طى تحصیلات مکتبخانه، نزد پدر بزرگوارش- مرحوم حجه الاسلام حاج شیخ محمد که از علماى تحصیل کرده حوزه علمیه اصفهان بود- مقدمات علوم را تا سطوح بیاموخت، سپس براى ادامه تحصیل به اراک رفت و پس از چند ماه در سال ۱۳۴۱ ق به قم مهاجرت کرد و به تکمیل تحصیلات و فراگیرى سطوع عالیه اشتغال ورزید.

آنگاه به درس مرحوم آیت الله العظمى حاج شیخ عبد الکریم حائرى حاضر شده و از مباحث فقهى و اصولى آن مرد بزرگ بهره‏ها برد و همزمان با آن از درسهاى آیات عظام: حاج سید ابو الحسن اصفهانى و میرزاى نائینى (که به خاطر اعتراض به سیاستهاى دولت وابسته به انگلیس ملک فیصل در عراق همراه با آیات عظام: شیخ محمد حسین اصفهانى، سید عبد الحسین حجت، سید على شهرستانى و شیخ مهدى خالصى به ایران- قم- تبعید شده بودند) فراوان بهره برد.

نیز در سال ۱۳۴۶ ق که علماى اصفهان به عنوان مخالفت با حکومت رضا خان به قم مهاجرت کرده بودند به درس مرحوم آیت الله العظمى حاج شیخ محمد رضا مسجد شاهى اصفهانى حاضر شده و از درسهاى عمومى و خصوصى وى بهره برد و مورد توجه خاص استاد قرار گرفت. وى این درسها را با فرزند استاد، مرحوم آیت الله حاج آقا مجد الدین مباحثه مى‏کرد. در سال ۱۳۴۷ ق به اصفهان رفت و به مدت دو سال مهمان استاد بود و از درسها و معاشرتهاى او بهره شایان برد. در سال ۱۳۴۹ ق به نجف رفت و در آنجا از محضر حضرات آیات عظام: سید ابو الحسن اصفهانى، میرزاى نائینى و آقا ضیاء عراقى بهره‏هاى فراوان برد و مبانى فقه و اصول خویش را استوار ساخت.

آیت الله فقید در سال ۱۳۵۸ ق (۱۳۱۸ ش) پس از مراجعت به ایران و از اندکى اقامت در وطن خویش، به شهر رى کوچید و تا پایان عمر در آنجا اقامت گزید. فقید سعید تا پایان زندگى به تدریس خارج فقه و اصول، تالیف، ترجمه، راهنمایى مردم، اقامه جماعت اشتغال داشت و زهد فراوان و قناعت بسیار از زندگى‏اش مشهود بود. بر روزه گرفتن سه ماه رجب و شعبان و رمضان، نوافل یومیه، تهجد و شب زنده دارى، رعایت مستحبات و پرهیز از مکروهات، بى‏اعتنایى به زخارف دنیا پاى مى ‏فشرد و دو بار پیاده به حج خانه خدا مشرف شد.از ذوقى‏ عالى و طبعى سرشار برخوردار بود و شعر عربى و فارسى را روان مى‏ سرود.

آثار

از آثار فراوانش تبحر و مهارت او در فقه، اصول، تفسیر، کلام و عقاید، تاریخ، تراجم، ادبیات عرب و عجم، لغت، حدیث، ملل و مذاهب اسلامى، معانى و بیان، و غیره مشهود است. از جمله کتابهایش که متجاوز از پنجاه عنوان است،

عبارتند از:

۱- تقریرات فقه و اصول اساتید خود در قم و نجف اشرف (خطى)

۲- اصول الفوائد الغرویه بر گرفته از درس اصول اساتید خویش (۲ ج: مباحث الفاظ و اصول عملیه)

۳- حاشیه بر مکاسب (خطى)

۴- رساله در مکاسب محرمه (خطى)

۵- فصل الخصومه فی الورود و الحکومه (خطى)

۶- فروع دین و نصوص احکام یا فقه فارسى (۴ ج)

۷- راهنماى حج

۸- خداشناسى (ج ۱)

۹- الدین فی طور الاجتماع (۵ ج، سه جلد آن به چاپ رسیده)

۱۰- ستون دین

۱۱- روحانیت در اسلام (۲ ج)

۱۲- مرامنامه اتحاد روحانیون و علماى اسلام

۱۳- السیف المشتهر فی تحقیق اسم المصدر (این کتاب که بسیار مورد تشویق مرحوم شیخ محمد رضا اصفهانى قرار گرفت، خطى است)

۱۴- هدیه عید نوروز یا عروس مدینه

۱۵- خودآموز علم بلاغت

۱۶- خودآموز صرف زبان عربى

۱۷- انتخابات اساسى حکومت ملى یا اصلاح مجلس شوراى ملى

۱۸- کانون حکمت قرآن (تفسیر سوره لقمان)

۱۹- کانون عفت قرآن (تفسیر سوره یوسف)

۲۰- ترجمه و شرح اصول کافى (۴ ج)

۲۱- ترجمه و شرح روضه کافى

۲۲- ترجمه امالى شیخ صدوق

۲۳- ترجمه خصال صدوق

۲۴- ترجمه کمال الدین و تمام النعمه

۲۵- ترجمه کنز الفوائد کراجکى به نام «گنجینه معارف شیعه امامیه»

۲۶- ترجمه نفس المهموم محدث قمى به نام «رموز الشهاده»

۲۷- ترجمه جلد دوم الکنى و الالقاب به نام «مشاهیر دانشمندان اسلام»

۲۸- ترجمه (شیوا و متین) «مفاتیح الجنان»

۲۹- ترجمه بحار الانوار- کتاب السماء و العالم به نام «آسمان و جهان» (۱۰ ج)

۳۰- ترجمه «تحف العقول»

۳۱- ترجمه «الغارات» ابو ابراهیم ثقفى

۳۲- حمزه سالار شهیدان در جنگ احد

۳۳- همت بلند، پرتوى از زندگانى سید الشهداء ترجمه «سمو المعنى فی سمو الذات».

۳۴- نیز در مقدمه کتابهایى که ترجمه کرده است، شرح احوال مؤلف و معرفى کتاب را به تفصیل نگاشته که خود کتابى جداگانه را تشکیل مى ‏دهد.

۳۵- دیوان اشعار (خطى).

۳۶- حکومت شاهى مایه تباهى (تأیید جمهورى اسلامى).

۳۷- پاسدارى از حکومت جمهورى اسلامى.

۳۸- مروارید حکمت (نظم کلمات قصار على علیه السلام در نهج البلاغه).

این مرد بزرگ از تمام اساتید خویش اجازه اجتهاد و روایت داشته و اجازه اجتهادش از مرحوم آیت الله حائرى بسیار قابل توجه است.

رحلت

آن عالم فرزانه پس از عمرى سرشار از خدمات دینى، اجتماعى و علمى در ۹۵ سالگى در تاریخ ۵ محرم الحرام ۱۴۱۶ ق (۱۴ خرداد ۱۳۷۴ ش) بدرود حیات گفت و در صحن حرم مطهر حضرت عبد العظیم حسنى- علیه السلام- به خاک سپرده شد.[۱]


[۱] ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول / ترجمه کمره‏ اى – تهران، چاپ: ششم، ۱۳۷۶ ش.

زندگینامه امام خمینی قسمت اول

 

امام خمینی

بخش اول : تولد تا جوانى

تولد

او در بیستم جمادى الثانى ۱۳۲۰ مصادف با ولادت با سعادت صدیقه طاهره(علیها السلام)در شهرستان خمین،در یک خاندان علم و تقوى متولد گردید.

شیرخوارگى

هاجر خانم پس از زایمان بیمار شده بود. به کمک صاحبه خانم ، خواهر شوهرش ، براى روح الله دایه اى به نام ننه خاور پیدا کردند، ننه خاور به تازگى کودک دو ماهه اش به علت مریض مرده بود و وقتى که به او پیشنهاد کردند، به روح الله شیر بدهد، جواب داد: چه بهتر از این ، دایه سید اولاد پیغمبر مى شوم .

بعد از آن ، این ننه خاور بود که هر روز با آن حوض و وضو مى گرفت و بعد کنار هاجر مى نشست و بچه را شیر مى داد و یاد پسر کوچکش را – که دیگر در آغوش نداشت – با روح الله پیش خود زنده مى کرد.
به ننه خاور توصیه شده بود تا زمانى که روح الله را شیر مى دهد، لقمه کسى را نخورد و روزانه چند نوبت وعده خوراکى براى وى مى فرستادند. روح الله دو سال شیر خورد.

نوزاد کوچک روز به روز بزرگتر مى شد و دیگر خاور و هاجر را مى شناخت . در آغوش آنها لبخند مى زد و شیر مى خورد، آقازاده ، خواهرش ، در دامان هاجر مى نشست و به برادر کوچکش مى نگریست که چطور شیر مى خورد و در آغوش ننه خاور بازى مى کند مولود شادمان از سلامتى مادر و روح الله در کارهاى خانه کمک مى کرد.

بدین گونه سید روح الله در ماههاى نخستین حیات خویش از نگاههاى تواءم با محبت ، لبخندهاى شادمانه و نوازشهاى پدر محروم گردید و تیر ستم ، غبار یتیمى بر چهره اش نشاند. هاجر خانم بر اثر این ضایعه در اندوهى بزرگ به سر مى برد و قلبش به دنبال همسر محبوبش در حال پرواز بود، چرا که شوهرى شجاع ، عالم ، متدین و با عاطفه از دست داده بود؛ او مى کوشید با دعا و نیایش و ارتباط با خداوند، یاءس و حرمان را از خود دور کند. با این حال ، حق داشت از این رویداد محزون باشد؛ زیرا سید مصطفى به تازگى باغبانى نهال نوپاى روح الله را نیز به او سپرده بود.

مربیان شفیق و فداکار

با شهادت سید مصطفى ، خواهر آن شهید، مرحوم بانو صاحبه خانم به خانه برادر رفته ، و همراه با بانو هاجر خانم – که بحق هاجر زمان بود – سرپرستى کودکان خردسال را عهده دار شد.
بانو صاحبه خانم ، نوازشگر قهرمان پرورى بود که از پنج ماهگى در تربیت و پرورش روح الله سهم بسزایى داشت و برایش مونس فداکار، سرپرستى دلسوز، پناهگاهى محکم و مهربان بود.

آرى ، چون هاجر خانم ، مادر روح الله ، وظیفه اى دشوار داشت و از ناگزیر عهده دار تربیت و پرورش سه دختر و سه پسر شده بود و تنها بود، این بانوى بزرگوار به او پیوست و یار و یاورش شد. صاحبه خانم ، زندگى و آرامش خود را رها کرد و با فداکارى کم نظیرى اجازه نداد همسر شهید سید مصطفى تنها بماند. او نمى توانست یادگار برادر را در وضعى نگران کننده ببیند؛ و به همراه هاجر خانم ، دامان گرم خود را پناهگاه فرزندان برادر کرد و به کودک نور سیده او شجاعت و مهر آموخت .
این دو بانوى مؤ من و شجاع همچون دو رودخانه با صفا دریاى وجود روح الله را سیراب نمودند. یکى ، آرام و با طراوت و دیگرى ، عمیق و خورشان .

خلوت با طبیعت

بیلچه هایى پهن و نازک براى زیرورو کردن باغچه ها، میل به بازى با خاک را در بچه ها بر مى انگیخت . یکى از بیلچه هاى سبک و نوک تیز، اسباب بازى روح الله شده بود. وقتى هوا آفتابى بود با آن ، خاک باغچه را زیرورو مى کرد. مادر او را به حال خود وامى گذاشت تا در حیاط بگردد و با طبیعت خلوت کند. وقتى مؤ ذن از مناره مسجد اذان ظهر سر مى داد؛ مادر به سراغ روح الله مى رفت و دست و صورت او را شست و شو مى داد و ناخنهایش را تمیز مى کرد و لباسهایش را عوض مى کرد.

موهایى تا ترمه گوش

تا چهار سالگى موهاى بلندى داشت که تارهایى از آن نرمه گوش را مى پوشاند. شاید اول بار (کربلایى حسن سلمانى )، این موها را کوتاه کرد و از آن پس هر ده یا پانزده روز یک بار به این خانه مى آمد و سر پسرها را اصلاح مى کرد. روح الله آخرین کسى بود که سرش تراشیدن مى شد. از اصلاح با ماشین دستى سلمانى بدنش مى آمد؛ و هر وقت نوبتش مى شد پا به فرار مى گذاشت ؛ اما عاقبت گیر مى افتاد و ناچار روى چهار پایه سلمانى مى نشست . اول بار که سرش را کربلایى مى تراشید، هنگام تراشیدن آنقدر به به مى گفت که روح الله باورش شد بسیار زیبا شده است ؛ مرتضى و نورالدین هم دور چهارپایه مى چرخیدند و به به مى گفتند. وقتى به اتاق رفت و در آینه خود را دید؛ با لبان ورچیده و مشت گره بیرون جهید و به هر کسى که به به مى گفت چند مشت ضربه مى زد.

شنا در حوض خانه

بعدازظهر تابستان در ایوان ، قالیچه اى پهن مى شد، بالشهاى بچه ها ردیف در کنار هم قرار مى گرفت و روح الله ، که کوچکتر از همه بود، بازوى مادر را بالش مى کرد و همان گونه که به لالایى مادر گوش مى سپرد، نسیم بى رنگ را مى نگریست که برگهاى سپیدارها و تبریزیهاى بلند را حرکت مى داد و در لابه لاى شاخه ها و برگها تلاش گنجشگها را مى دید که به امید دانه اى از شاخه اى پر مى کشیدند و بردانه درشت انارها، که هنوز نارس بود، نوک مى زدند. در این حال ، مادر و کودکان به خواب مى رفتند. اغلب مادر زودتر بلند مى شد و گاه روح الله بى آنکه مادر را بیدار کند، آهسته از پله ها پایین مى آمد تا پروانه اى را که بر روى گلهاى محمدى باغچه ، نزدیک حوض بالها را چون صفحه کتاب باز مى کرد و دوباره برهم مى گذاشت ، تماشاکند. گاهى و سوسه آب او را به کنار حوض مى برد. چه بسا بارها در این حوض افتاده است و مادر از صداى دست و پا زدنهاى او نگران از خواب پریده و تا کنار حوض دویده باشد. شاید اولین درسهاى شنا را در همین حوض آموخته است .

روى زین اسبهاى چابک

در قدیم کودکان اسباب بازى زیادى نداشتند و با هر چیزى خود را مشغول مى کردند. گاه از درخت بالا مى رفتند و گاه چوبى را به عنوان اسب و الاغ سوار مى شدند و خرکش کنار در کوچه ها مى گشتند و به جاى اسب ، خود شیهه مى کشیدند؛ اما روح الله شانس این را داشت که اسب جاندار و چابکى را سوار شود. ننه خاور که در شیردادن به روح الله هاجر خانم را کمک حال بود، اسب سوار قابلى نیز بود. چنان پا در رکاب مى گذاشت که گویى از پله اى بالا مى رود. دهانه چنانکه در دستهایش هنرمندانه تاب مى خورد که چموشترین اسبها رامش مى شدند. حتى بر روى اسب تیر مى انداخت و تیرش به هدف مى رسید. این زن که مادر رضاعى روح الله بود، گاه اسبى مى آورد و روح الله را در بغل مى گرفت تا به او رمز و راز سوارکارى بیاموزد. بعد از مدتى روح الله دهانه اسب را به تنهایى در دستهاى کوچکش مى گرفت و ننه خاور او را تماشا مى کرد

کبوتران چاهى

روح الله وقتى به پاى کفترخان خانه کبوتر، که در خمین بسیار زیاد بود مى رسید مشتى دانه از داخل کیسه اى که در داشت ، روى زمین مى ریخت . کبوتران از لانه ها بیرون مى آمدند و او تلاش مى کرد تا یکى – دو تا از آنها را بگیرد، ولى کبوتران چاهى چابک بودند؛ اما گاهى وقتها یکى از آنها را در حالى که قلبش بشدت مى تپید، به سرعت به خانه مى آورد و در قفسى که براى مرغان خانگى ساخته بودند جا مى داد؛ مادر که خود فرزند داشت ، نگران آن بود که نکند آن کبوترى که به دام فرزندش افتاده ، جوجه هایى داشته باشد که چشم انتظار آمدن پدر و مادرشان باشند. بنابراین ، خواهش افتاده ، جوجه هایى داشته باشد که چشم انتظار آمدن پدر و مادرشان باشند. بنابراین ، خواهش مى کرد کبوتر را آزاد کند؛ اما با توجه با طرز فکر کودکانه ، آزاد کردن کبوتر را به معنى هدر دادن زحمات خود تلقى مى کرد. مادر که نمى خواست خواهشش رنگ اجبار و امر بگیرد، دور از چشم روح الله در اولین فرصت در قفس را باز مى کرد؛ ولى باز این بازى تکرار مى شد. یک روز مادر داستانى ساخت که در این داستان جوجه ها ناظر به دام افتادن مادرشان ، به بهانه اى از اتاق بیرون رفت ، کنار قفس ایستاد و کبوترانى را که به دام انداخته بود، آزاد ساخت . روح الله ظرف آبى را ریو پشت بام گذاشته بود و هر روز آبش را تازه مى کرد تا کبوتران خسته ، منقار در آن فرو برند. گاهى هم ته مانده غذا یا خرده نانى بیات را برایشان مى برد.

شهر فرهنگ

شهر فرهنگ یک جعبه چوبى براى نمایش عکس بود و قبل از آنکه سینما متداول شود، یک سینماى سیار تلقى مى شود. عمو شهر فرهنگى خمین پیرمردى چاق و چابک بود؛ و یک جعبه شهر فرنگ داشت ، در این جعبه شهر فرهنگ داشت ، در این جعبه بچه ها با عکسهاى شخصیتهاى مذهبى و سیاسى ، اماکن متبرکه نظیر کعبه و کربلا یا مسجدالنبى و مسجد الاقصى و بعضى دیدنیهاى خوب جهان آشنا مى شدند. هر زمانى که از کوچه فریاد شهر فرنگى به گوش روح الله مى رسید، او مى دوید تا عکسهاى تازه را تماشا کند. با آنکه روح الله با حوصله تمام چشم را به ذره بین مى چسبانید و حوصله شهر فرنگى را سر مى برد؛ اما شهر فرنگى تحمل مى کرد تا روح الله از دیدار یک عکس سیر شود و عکس بعدى را بطلبد، چرا که ننه خاور غالبا سخاوتمندانه به عمو شهر فرنگى یک بغل برگه زردآلو، تعدادى گردو و انجیر و بادام و دیگر خوردنیهاى خشک مى داد؛ و گاهى نیز لباسهایى را که براى بچه ها کهنه یا تنگ شده بود به عمو مى داد تا نوه هاى خود را شاد کند.

خاطره لباسهاى کهنه در ذهن روح الله خوشایند نبود. حدود ده سال بعد به ننه خاور گلایه کرد که چرا لباسهاى کهنه را به عمو شهر فرنگى مى دهى . ننه خاور پاسخى داد که روح الله قانع و همواره ناراحت بود.

جشن سوم شعبان

یک روز مانده به سوم شعبان که سالروز تولد سومین امام شیعیان ، حسین بن على (ع ) است ، آقا معلم پیشنهاد داد بچه ها با پارچه هاى رنگى ، که از برش ‍ دوخت لباسها باقى مانده بود، پرچم درست کنند و دیواره هاى خانه را آذین ببندند. مادر گشاده دستى کرد و پارچه هاى دیگرى را هم به آنها داد. دنبال میله پرچم بودند؛ چشمشان به یک پرده حصیرى افتاد که نو، و لوله شده در انبار بود. میله هاى آن را کشیدند؛ و میل پرچمها، با نى هاى حصیرى درست شد. کار بى اجازه آنها، مادر را حسابى عصبانى کرده بود. مادر پارچه یکى از همان پرچمها را کند و با میله آن به حالت تهدید از نورالدین برادر بزرگتر روح الله پرسید: کى حصیر را خراب کرد؟ روح الله بلافاصله گفت : من نورالدین گفت : دروغ مى گوید، من آن را خراب کردم مادر پرسید پس ، هردو؟ دوباره نورالدین گفت من ! چ نیز در حمایت از برادر گفت : نخیر، من ! مادر رو به نورالدین کرد و گفت : تو که بزرگتر بودى چرا؟ روح الله بالافاصله کنار نورالدین ایستاد و گفت : ما قد هم هستیم ، اخمهاى مادر درهم رفته بود؛ اما چشمهایش مى خندید؛ روح الله گفت : اگر مى خواهى بزنى ، زودتر بزن ! خیلى کار داریم ! مادر درمانده بود که چند کند، عمه وساطت کرد که از این پس بچه ها از این جور کارها نکنند.

آغاز تحصیلات

روح الله در مکتبخانه آخوند ملاابوالقاسم تحصیل کردند؛ مکتبخانه ملاابوالقاسم نزدیک خانه شان بود، مکتبخانه هاى قدیمى خواندن و نوشتن را به بچه ها مى آموختند. گلستان سعدى یا متونى ساده تر تدریس مى شد؛ اما درس اصلى ، قرآن بود، مکتبدار بچه ها را تشویق مى کرد که قرآن را حفظ کنند. سوره هاى آخر قرآن بود، مکتبدار بچه ها را تشویق مى کرد که قرآن را حفظ کنند. سوره هاى آخر قرآن را اکثر بچه ها خود به خود حفظ مى شدند، چه این سوره ها هم کوتاهند هم آهنگین ، گاه چند حدیث نیز از پیامبر اکرم (ص ) یا ائمه اطهار (ع ) چاشنى درس مى شد، یکى از حدیثها که اغلب بچه ها حفظ مى شدند، منسوب به امیرمؤ منان على (ع ) بود که فرمود: هر کسى که به من چیزى آموزد، مرا بنده خویش سازد این سخن همچون تخمى در جان بچه ها مى رویید و حاصل آن ، ادب و احترام دائمى بود نسبت به آموزگاران . این حدیث آنچنان در روح الله مؤ ثر واقع شد که تا آخر عمر هرگز کسى ندید که استادى از استادانش در مجلس وارد شود و روح الله تمام قد نایستد.

هدیه معلم مکتبخانه

رسم بود مادرها در روز فارغ التحصیل بچه هایشان بقچه اى زیر بغل آنها بگذارند تا به رسم قدرشناسى از معلم ، هدیه اى تقدیم کنند. بچه ها از این کار خجالت مى کشیدند. روح الله که پسر بچه اى مؤ دب و با شهامت بود، به خوبى از عهده سلام و احوالپرسى با بزرگترها بر مى آمد، با این حال خجالتى بود؛ به همین دلیل وقتى گره بقچه اش را باز مى کرد تا هبه اش را بیرون بیاورد، دانه هاى درشت عرق بر پیشانى اش دیده مى شد؛ وقتى آقا معلم تشکر مى کرد، او نیز جمله هاى کودکانه تشکرآمیز بابت درسهایى که آموخته بود بر زبان مى آورد؛ اما سر را همچنان پایین نگه مى داشت .

روح الله پس از ختم قرآن ، که تقریبا سنش هفت سال بود، براى فراگیرى ادبیات و درس عربى ، نزد شیخ جعفر، پسر عموى مادرشان رفتند و بعد از او پیش میرزا محمود مهدى دایى اش شروع کردند و سپس ‍ نزد حاج میرزا رضا نجفى ، شوهر خواهرش منطق را شروع کردند و بعد هم منطق و مطول و سیوطى را نزد برادرش خط نستعلیق خوب مى نوشت ؛ و طورى خط روح الله به برادرش نوشت و هیچ کس ‍ نمى توانست بین آن دو خط فرق بگذارد.

یکى از دوستان ایشان نقل مى کرد که حضرت امام از همان نوجوانى و جوانى ، اول وقت به نماز مى ایستادند.
خویشاوندان روح الله که از پانزده سالگى با ایشان بودند، مى گفتند: از پانزده سالگى ایشان که ما در خمین بودیم ، یک چراغ موشى کوچک مى گرفتند و مى رفتند به یک قسمت دیگر که هیچ کسى بیدار نشود؛ و نماز شب مى خواندند.

درگذشت عمه و مادر

صاحبه خانم ، عمه آقا روح الله ، در نوجوانى او بر اثر بیمارى و با جان باخت و به سراى باقى شتافت . وفات وى اندوهى جانکاه را بر قلب روح الله پانزده ساله وارد کرد و روح وى را آزرده ساخت . دیرى نپایید که در همان سال نیز مادر او، هاجر خانم ، در بستر مرگ افتاد و چراغ عمرش به دست توفان اجل خاموش شد. آن دو بزرگوار پس از عمرى تلاش و فداکارى در خاکفرج قم در نزدیکى مرقد امامزاده احمد، از نوادگان امام زین العابدین (ع ) در کنار هم به خاک سپرده شدند.

با فقدان این دو مربى عالیقدر، نهال سرسبز و نورس وجود این نوجوان دستخوش تندباد حوادث روزگار قرار گرفت .
روح الله پس از شهادت پدر و ارتحال مادر وفات عمه اش ، تحت سرپرستى برادر بزرگترش ، سید مرتضى ، به فراگیرى علوم روى آورد.

حمله اشرار

روح الله در کنار دانش اندوزى از مبارزه با اشرار و دفع ستمگران ، که در آن منطقه به مردم ظلم مى کردند، غافل نبودند، ایشان در خاطره اى مى گویند: من از بچگى در جنگ بودم ، ما مورد هجوم زلقى ها ( ۲۵) بودیم ، مورد هجوم رجبعلى ها بودیم و خودمان تفنگ داشتیم و من در عین حالى که شاید اوایل بلوغم بود و بچه بودم ، دور این سنگرهایى که در محل به بسته بودند و اینها مى خواستند هجوم و غارت کنند، آنجا مى رفتم ، سنگرها را سرکشى مى کردیم …، و در جاى دیگر گفته اند… ما در محلى که بودیم ، یعنى خمین ، سنگر مى رفتیم و با این اشرارى که بودیم و حمله مى کردند و مى خواستند بگیرند و چه بکنند مقابله مى کردیم … دیگر دولت مرکزى قدرت نداشت و هرج و مرج بود… یک دفعه هم که یک محله اى از خمین را گرفتند و مردم با آنها معارضه کردند و تفنگ دست گرفتند؛ ما هم جزء آنها بودیم …

هجرت به اراک

روح الله پس از آموزش صرف و نحو و منطق به مدت سه سال در محضر برادرش سید مرتضى ، در هیجده سالگى رهسپار حوزه علمیه اراک ، که تحت زعامت آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى رونق بسزایى داشت ، شدند و در محضر اساتید فن به آموختن ادبیات مشغول شدند. اینشان فراگیرى ادامه کتاب مطول را نزد شیخ محمدعلى بروجردى و ادامه منطق را نزد حاج شیخ محمد گلپایگانى و شرح لمعه را نزد آقاى عباسى اراکى آغاز کردند. او از محضر اساتید دیگرى همچون : آقا میزا محمود افتخار العلما، آقا مهدى دایى ، میرزا رضا نجفى خمینى استفاده کردند.

هجرت به قم تحصیلات عالیه

مولود مسعود که پیش از شناختن جهان اطراف خود پدر بزرگوار خود را ازدست داده بود،در گهواره یتیمى بزرگ شد.هنگامى که هنوز پا به‏۱۶ سالگى نگذاشته‏ بود،مادر گرامى خود را نیز در سال‏۱۳۳۶ از دست داد،آن گاه تحت‏ سرپرستى عمه گرامى و برادر بزرگ خود،آیه الله حاج سید مرتضى پسندیده قرار گرفت،و زیر نظرآن دو،به تحصیل علوم دینى پرداخت.وى مقدمات دروس ادبى را در خمین آموخت،آن گاه در سال‏۱۳۳۹ ه.ق،در عنفوان جوانى عازم اراک شد تا در حوزه درس مرحوم ‏آیه الله حاج شیخ عبد الکریم حائرى به تحصیلات دینى و علمى خود ادامه دهد.آن گاه‏ که مرحوم حاج شیخ عبد الکریم در سال ۱۳۴۰ ه.ق عازم حوزه نوپاى قم مى‏ گردید،اونیز همراه آن بزرگ مرد به قم رهسپار گردید و در مدرسه دار الشفاء سکونت ورزید و به ‏ادامه تحصیل و تکمیل تهذیب نفس خویش پرداخت تا در سال ۱۳۴۵ ه.ق،با استعدادو ذکاوت خاصى که ‏داشت،سطوح عالیه‏ را به اتمام رساند وسپس در محضردرس خارج فقه واصول آیه الله حائرى،مؤسس حوزه علمیه‏ قم حضور پیدا کرد.

هوش سرشار،استعداد فوق العاده‏ فراوان،جدیت وتلاش بى‏ نظیرش‏ آنچنان در وى تجلى‏ یافت که در سال‏۱۳۵۵،هم زمان بارحلت مؤسس حوزه‏ علمیه قم،او به عنوان استادى گرانقدر و مجتهدى عالى مقام در آسمان علم و فضیلت‏ حوزه درخشید،و یکى ‏از اساتید بنام و معروف حوزه گردید.وى در کنار فقه و اصول،به کسب فلسفه و عرفان‏ اسلامى و اخلاق عالیه نیز پرداخت،و آن چنان در این زمینه تلاش علمى و عملى ‏داشت،که خود به عنوان استاد و مربى اخلاق در حوزه علمیه قم مطرح گردید وعاشقان علم و عرفان دور او را گرفتند.او به عنوان استاد مبرز معقول و منقول در حوزه ‏علمیه شناخته شد و با سرعتى برق‏ آسا،آوازه شهرت و شیوه تدریس و تعلیم او زبانزدخاص و عام گردید و گروهى از افراد با استعداد و شاگردان کمال جو،دور شمع وجود اورا گرفتند و از معلومات و مکتسبات اخلاقى او،استفاده و استضائه نمودند.

اساتید او:

امام خمینى(ره)از محضر جمعى از علماء و بزرگان حوزه‏ هاى علمیه اراک و قم‏ کسب فیض نموده‏ اند که اسامى برخى از آن بزرگان به ترتیب زیر مى‏ باشد:
۱-آیه الله حاج میرزا جواد ملکى تبریزى(مؤلف کتاب اسرار الصلوه و غیره)متوفى‏۱۳۴۳ ه.ق
۲-آیه الله حاج میر سید على یثربى کاشانى،که از سال ۱۳۴۱ تا۱۳۴۷ ه.ق درقم بوده ‏اند.
۳-آیه الله حاج میرزا ابو الحسن رفیعى قزوینى،حکیم و فیلسوف متاله،صاحب‏ شرح دعاى سحر،که از سال ۱۳۴۱ تا۱۳۴۹ ه.ق در قم بوده‏ اند ،سپس به تهران وقزوین مهاجرت کرده‏ اند.
۴-آیه الله حاج شیخ محمد رضا مسجد شاهى،صاحب وقایه الاذهان،که درسالهاى ۱۳۴۴ تا۱۳۴۶ ه.ق در قم بوده‏ اند.
۵-آیه الله حاج میرزا محمد على شاه آبادى،صاحب رشحات البحار،که درسالهاى‏۱۳۴۷ تا ۱۳۵۴ ه.ق در قم بوده‏اند،و معظم‏له در تمام این هفت‏ سال از ایشان‏ اخلاق و عرفان تلمذ نموده ‏اند،و در کتاب‏«چهل حدیث‏»بارها از ایشان یاد نموده و باکمال تواضع کلمه‏«روحى فداه‏»را پس از نام استاد بزرگوارش ذکر مى‏ کنند.
۶-آیه الله العظمى حاج شیخ عبد الکریم حائرى یزدى،مؤسس حوزه علمیه قم،و صاحب کتاب‏«درر الفوائد»که از حدود سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۵ ه.ق،از درس فقه واصول ایشان بهره مى ‏برده‏ اند.

شاگردان او:

تعداد کثیرى از طالبان علم و معنویت از محضر درس او بهره گرفته‏اند و در اینجابى ‏مناسبت نیست که اسامى تعدادى از علما و فضلایى که در علوم منقول یا معقول،یادر هر دو رشته افتخار شاگردى معظم له را داشته،و از مکتب پرفیض ایشان کسب‏ دانش کرده‏ اند،آورده شود، و صفحات کتاب،با اسامى ستارگان درخشان فضیلت،که‏در گرد ماه علم و فضیلت ایشان حلقه زده و کسب نور و ضیاء کرده‏اند،آراسته شود،لیکن از آنجا که به دست آوردن اسامى کلیه شاگردان بزرگ مرجعى که حدود سى سال‏ مهم‏ترین کرسى تدریس شیعه را به عهده داشته‏ اند،و در هر چند سالى دهها نفر عالم ومجتهد از حوزه درسى ایشان فارغ التحصیل شده و به اطراف و اکناف کشور و جهان‏ پراکنده شده‏ اند،براى ما امکان پذیر نمى ‏باشد،تنها به آوردن اسامى بعضى از آنان اکتفاءمى‏ کنیم و از دیگر علماء و فضلاى مبرز که افتخار شاگردى آن حضرت را داشته‏ اند ونام آنان احیانا در اینجا آورده نشده است،پوزش مى ‏طلبیم،که گفته‏ اند:«العذر عند کرام‏الناس،مقبول‏»
۱-مرحوم آیه الله حاج شیخ مرتضى حائرى یزدى
۲-شهید آیه الله استاد مرتضى مطهرى
۳-آیه الله شیخ حسینعلى منتظرى
۴-شهید آیه الله حاج آقا مصطفى خمینى
۵-شهید آیه الله سید محمد على قاضى طباطبائى
۶-شهید آیه الله حاج آقا عطاء الله اشرفى اصفهانى
۷-آیه الله حاج شیخ عبد الجواد اصفهانى
۸-آیه الله حاج شیخ على کاشانى(فرید)
۹-آیه الله حاج آقا ضیاء استر آبادى کاشانى
۱۰-آیه الله حاج شیخ اسد الله نور اللهى اصفهانى کاشانى
۱۱-آیه الله حاج آقا سید رضا صدر
۱۲-آیه الله حاج شیخ عباس ایزدى نجف آبادى
۱۳-آیه الله سید مرتضى خلخالى
۱۴-آیه الله حاج سید عز الدین زنجانى
۱۵-حجه الاسلام و المسلمین شهید سید محمد رضا سعیدى
۱۶-آیه الله شیخ محمد صادقى تهرانى
۱۷-آیه الله حاج شیخ على مشکینى
۱۸-آیه الله حاج شیخ حسین نورى
۱۹-آیه الله شیخ محمد شاه آبادى
۲۰-آیه الله شیخ محمد موحدى فاضل لنکرانى
۲۱-آیه الله شیخ یحیى انصارى شیرازى
۲۲-شهید دکتر محمد مفتح همدانى
۲۳-استاد شیخ نعمت الله صالحى نجف آبادى
۲۴-آیه الله شیخ هاشم قدیرى
۲۵-آیه الله شیخ ابو القاسم خزعلى
۲۶-آیه الله شیخ احمد جنتى
۲۷-آیه الله شهید دکتر سید محمد حسینى بهشتى
۲۸-حجه الاسلام و المسلمین شیخ محمد جواد حجتى کرمانى
۲۹-حجه الاسلام شیخ على اکبر هاشمى رفسنجانى
۳۰-حجه الاسلام و المسلمین شیخ على اصغر مروارید
۳۱-آیه الله سید على حسینى خامنه ‏اى(رهبر معظم انقلاب اسلامى ایران)
۳۲-آیه الله شیخ غلامرضا صلواتى
۳۳-آیه الله شیخ ابراهیم امینى نجف آبادى
۳۴-آیه الله سید حسن شیرازى
۳۵-حجه الاسلام و المسلمین شهید شیخ فضل الله محلاتى
۳۶-حجه الاسلام و المسلمین شهید سید عبد الکریم هاشمى نژاد خراسانى
۳۷-آیه الله استاد شیخ جعفر سبحانى تبریزى
۳۸-آیه الله سید عباس یزدى
۳۹-آیه الله شیخ غلامرضا رضوانى خمینى
۴۰-آیه الله شیخ حسین راستى کاشانى
۴۱-آیه الله شیخ عباس محفوظى گیلانى
۴۲-آیه الله شیخ مجتبى حاج آخوند
۴۳-آیه الله شیخ مرتضى تهرانى
۴۴-آیه الله شیخ مجتبى تهرانى
۴۵-آیه الله شیخ محمد محمدى گیلانى
۴۶-آیه الله سید محمد باقر ابطحى اصفهانى
۴۷-آیه الله شیخ محمد یزدى
۴۸-آیه الله شیخ عبد الله جوادى آملى
۴۹-آیه الله شیخ حسین شب زنده‏دار
۵۰-حجه الاسلام مرحوم شیخ على اکبر تربتى(واعظ)
۵۱-آیه الله اخوان مرعشى
۵۲-آیه الله شیخ حسن صافى اصفهانى
۵۳-شهید آیه الله شیخ على قدوسى
۵۴-آیه الله شیخ محمد على گرامى
۵۵-حجه الاسلام و المسلمین حیدرى نهاوندى
۵۶-آیه الله سید یعقوب موسوى زنجانى
۵۷-آیه الله حاج میرزا ابو القاسم آشتیانى
۵۸-آیه الله حاج میرزا صادق نصیرى سرابى
۵۹-آیه الله حاج شیخ محمد مؤمن قمى
۶۰-آیه الله شیخ صدرا قفقازى
۶۱-آیه الله شیخ جواد خندق آبادى
۶۲-آیه الله فقیه برقعى
۶۳-آیه الله سید عبد الغنى اردبیلى
۶۴-آیه الله سید عبد الکریم اردبیلى
۶۵-آیه الله شیخ عبد الله لنکرانى
۶۶-حجه الاسلام و المسلمین حاج آقا مهدى حائرى یزدى
۶۷-آیه الله شیخ فضل الله خوانسارى
۶۸-آیه الله شیخ یحیى اراکى
۶۹-آیه الله شیخ مسلم ملکوتى سرابى
۷۰-آیه الله شیخ عباسعلى اصفهانى
۷۱-آیه الله شیخ عبد الحسین زنجانى
۷۲-آیه الله شیخ بهاء الدین اراکى
۷۳-آیه الله شیخ محمد نهاوندى
۷۴-آیه الله شیخ محمد حسین لنگرودى تهرانى
۷۵-آیه الله سید اسد الله اشکورى
۷۶-حجه الاسلام و المسلمین صدر اشکورى
۷۷-آیه الله سید عباس ابوترابى قزوینى
۷۸-آیه الله وحیدى تبریزى
۷۹-آیه الله مشایخى اراکى
۸۰-آیه الله سعید اشراقى
۸۱-آیه الله شیخ محمد مهدى ربانى گیلانى
۸۲-آیه الله شیخ محمد رضا کشفى تهرانى
۸۳-آیه الله شیخ حسین مفیدى دلیجانى
۸۴-آیه الله شیخ عباس رفسنجانى
۸۵-آیه الله شیخ عبد العظیم محصلى خراسانى
۸۶-آیه الله شیخ محسن حرم‏ پناهى
۸۷-حجه الاسلام و المسلمین عبد المجید رشیدپور تهرانى
۸۸-آیه الله سید عبد الرسول شیرازى
۸۹-مرحوم آیه الله شیخ عبد الرحیم ربانى شیرازى
۹۰-مرحوم آیه الله سید عبد المجید ایروانى تبریزى
۹۱-آیه الله سید على اکبر موسوى یزدى
۹۲-آیه الله سید جعفر یزدى
۹۳-آیه الله حسین زرندى قمى
۹۴-آیه الله شیخ محمد حسین قائینى
۹۵-آیه الله سید احمد امامى اصفهانى
۹۶-آیه الله عابدى زنجانى
۹۷-حجه الاسلام و المسلمین مهدى کروبى
۹۸-آیه الله شیخ محمد رضا مهدوى کنى
۹۹-آیه الله شیخ مرتضى مقتدائى
۱۰۰-آیه الله سید محمد على حسینى تهرانى
۱۰۱-آیه الله شهید شیخ حسین غفارى
۱۰۲-مرحوم آیه الله سید ابراهیم علوى خوئى
۱۰۳-آیه الله بطحائى گلپایگانى
۱۰۴-حجه الاسلام و المسلمین شیخ رضا گلسرخى کاشانى
۱۰۵-شهید آیه الله سید اسد الله مدنى تبریزى
۱۰۶-آیه الله شیخ یوسف صانعى
۱۰۷-حجه الاسلام و المسلمین شیخ حسن صانعى
۱۰۸-آیه الله شیخ محمد مصباح یزدى
۱۰۹-آیه الله صابرى همدانى
۱۱۰-حجه الاسلام و المسلمین شیخ عباسعلى عمید زنجانى
و جمعى دیگر که در کتابهاى تاریخ معاصرین و تذکره‏ ها معرفى شده‏ اند.

آثار و تالیفات امام:

تا کنون درباره آثار قلمى و تالیفات امام خمینى(ره)مطالب زیادى گفته یا نوشته‏ شده است، جامع‏ترین تحقیق و بررسى،تحقیق حجه الاسلام و المسلمین،آقاى رضااستادى است که با اندک تصرف و تغییر جزئى در ذیل مى‏ آوریم.
ایشان در تقسیم بندى که در مورد آثار قلمى امام دارند،آنها را در موضوعات‏ دهگانه زیر خلاصه نموده‏ اند:
۱-عرفان
۲-اخلاق
۳-فلسفه
۴-فقه استدلالى
۵-اصول فقه
۶-رجال
۷-رسائل علمیه
۸-حکومت
۹-امامت و روحانیت
۱۰-شعر و ادب

الف-عرفان:در این رشته کتابهاى متعددى نوشته ‏اند که تاریخ تالیف آنها از۱۳۴۷ تا ۱۳۵۵ ه.ق مى ‏باشد.تالیفات عرفانى ایشان به این شرح است:

۱-شرح دعاى سحر.این کتاب از کتابهاى عرفانى معظم ‏له،همانند تالیف دیگرایشان،«مصباح الهدایه‏»،فقط مورد استفاده کسانى مى‏ تواند باشد که با فلسفه و عرفان‏ آشنایى کامل داشته باشند.
۲-مصباح الهدایه.این کتاب در بیان حقیقت محمدیه(ص)و ولایت علویه(ع)است.تالیف این کتاب در سال‏۱۳۴۹ ه.ق به پایان رسیده است.
۳-لقاء الله.مقاله‏ اى است‏ به زبان فارسى در۷ صفحه،که در آن از استادش‏ مرحوم شاه ‏آبادى یاد مى‏ کند.این کتاب در پایان کتاب لقاء الله حاج میرزا جواد آقا ملکى‏ چاپ شده است.
۴-سر الصلوه(صلوه العارفین یا معراج السالکین)فارسى.این کتاب براى ‏خواص از اهل عرفان و سلوک نگارش یافته و تاریخ پایان تالیف آن،سال ۱۳۵۸ ه.ق است،و تا کنون دو بار چاپ شده است.
۵-تعلیقه على شرح فصوص الحکم(عربى).«فصوص الحکم‏»،تالیف‏محى الدین عربى،و شرح آن از محمود قیصرى است،و امام خمینى شرح فصوص رادر هفت‏سالى که از محضر مرحوم آیه الله شاه آبادى استفاده مى‏کرده،نزد ایشان خوانده‏ و تاریخ تالیف این تعلیقه هم در همان سالها است،و در این تعلیقه به مصباح الهدایه ‏خود ارجاع مى‏ دهد،و از استادش مرحوم شاه آبادى نیز یاد مى‏ کند.
کتاب شرح فصوص،۴۹۵ صفحه است،و تعلیقه امام تا صفحه‏۳۹۶ آن مى ‏باشد.
۶-تعلیقه على مصباح الانس(عربى)
۷-تعلیقه على شرح حدیث راس الجالوت(عربى)
۸-شرح حدیث راس الجالوت(عربى).که تاریخ تالیف آن سال ۱۳۴۸ ه.ق‏مى ‏باشد.
۹-شرح دیگرى بر حدیث راس الجالوت(عربى)،بنا به نوشته سید ریحان الله‏یزدى
۱۰-تفسیر سوره حمد.تفسیرى است عرفانى بر سوره حمد که در سالهاى اول‏پیروزى انقلاب در ۵ جلسه بیان فرموده ‏اند.
۱۱-الحاشیه على الاسفار
۱۲-آداب الصلوه
۱۳-مبارزه با نفس-جهاد اکبر(فارسى).رساله‏اى است اخلاقى در موضوع‏جهاد با نفس،که تقریر بیانات حضرت امام در نجف اشرف براى طلاب و فضلاست.این رساله بارها چاپ شده است.
۱۴-شرح جنود عقل و جهل(فارسى)
۱۵-اربعین یا چهل حدیث(فارسى).شرح چهل حدیث است که‏۳۳ حدیث‏آن اخلاقى،و۷ حدیث دیگر آن اعتقادى است.(این کتاب توسط نگارنده از کتابخانه‏مرحوم آیه الله العظمى آخوند ملا على معصومى همدانى،کشف و پى‏ گیرى شد و به سازمان تبلیغات اسلامى،مرکز تهران انتقال یافت،و نخستین بار با استخراج منابع ومصادر در مجله اعتصام،وابسته به آن مرکز تبلیغى انتشار یافت،و سپس به صورت‏مستقلى چاپ گردید که هم اکنون در تیراژ وسیع انتشار یافته است)

ب-کتابهاى فقه استدلالى:در فقه استدلالى کتابهاى متعددى دارند که تالیف‏آنها مربوط به سال ۱۳۶۵ تا تاریخى است که حضرت امام از نجف به ایران آمدند،یعنى‏در حدود سال‏۱۳۹۷ ه. ق.

۱۶-کتاب الطهاره،جلد اول.تاریخ پایان تالیف دهم ذى حجه‏۱۳۷۳ ه.ق،چاپ اول در ۲۷۲ صفحه در قم،و چاپ دوم در ۳۵۸ صفحه در نجف به سال‏۱۳۸۹
۱۷-جلد دوم کتاب الطهاره،بحث میاه ثلاثه،تاریخ پایان تالیف،۲۲ ربیع الاول‏۱۳۷۶ ه.ق،چاپ قم در۳۱۹ صفحه
۱۸-جلد سوم کتاب الطهاره،بحث تیمم،تاریخ پایان تالیف،۱۱ شعبان‏۱۳۷۶چاپ قم در ۲۳۵ صفحه
۱۹-جلد چهارم کتاب الطهاره،پیرامون بحث از احکام طهارات و نجاسات.این‏کتاب که آخرین قسمت از مباحث طهارت است،تالیف آن در تاریخ ۲۸ ذیقعده‏۱۳۷۷ه.ق به پایان رسیده و چاپ آن نیز در سال‏۱۳۸۹ در نجف اشرف انجام پذیرفته است.تعداد صفحات این کتاب ۲۹۰ صفحه است.
۲۰-جلد اول المکاسب المحرمه،پایان تالیف آن پس از سال‏۱۳۷۷ و قبل از۱۳۸۰ ه.ق مى‏باشد. چاپ قم در ۳۲۲ صفحه
۲۱-جلد دوم المکاسب المحرمه،شامل بحثهاى قمار،کمک به ظالم،ولایت ازطرف جائر، تکسب به واجبات،جوایز سلطان،و خراج و مقاسمه.تاریخ پایان تالیف،هشتم جمادى الاولى ۱۳۸۰،چاپ قم در ۲۹۰ صفحه،در سال ۱۳۸۱
۲۲-جلد اول کتاب البیع،تالیف پس از ۱۳۸۰،در۴۵۷ صفحه که در نجف‏چاپ شده است.
۲۳-جلد دوم کتاب البیع،در سال ۱۳۹۱ در ۵۷۵ صفحه در نجف چاپ شده‏است،متضمن بحث ولایت فقیه معظم‏له که منشا بسیارى از تحولات اجتماعى وسیاسى گشت.
۲۴-جلد سوم کتاب البیع،تاریخ پایان تالیف ۱۱ جمادى الاولى ۱۳۹۲،و درهمان سالها در ۴۸۵ صفحه در نجف چاپ شده است.بدین ترتیب این سه جلد حاصل‏ تدریس حدود ۱۲ سال حضرت امام مى‏باشد که به قلم خودشان نوشته شده است.
۲۵-جلد چهارم کتاب البیع،بحث‏خیارات،تاریخ پایان تالیف،۲۵ جمادى‏الاولى ۱۳۹۴ ه.ق.این کتاب در ۴۵۲ صفحه در نجف در همان سال تالیف چاپ شده‏ است.
۲۶-جلد پنجم کتاب البیع،شامل بقیه بحث‏خیارات،و بحث نقد و نسیه وقبض،تاریخ پایان تالیف،۱۵ جمادى الاولى‏۱۳۹۶ مى‏باشد.این کتاب در ۴۰۲ صفحه‏در سال‏۱۳۹۷ در نجف به چاپ رسیده است.
۲۷-کتاب الخلل،بحث‏خلل صلوه است که ظاهرا پس از سال‏۱۳۹۷ تا هنگام‏مراجعت‏به ایران بحث نموده و نوشته‏اند.این کتاب در ۳۱۴ صفحه چاپ قم مى‏باشد.
۲۸-رساله فی التقیه،رساله‏اى است‏شامل مباحث تقیه در ۳۵ صفحه،که تاریخ‏تالیف آن شعبان‏۱۳۷۳ مى‏باشد.پیوست رساله‏هاى اصولى حضرت امام در سال ۱۳۸۵در قم به چاپ رسیده است.
۲۹-رساله فی‏«قاعده من ملک‏».این رساله در کتاب‏«آثار الحجه‏»جلد دوم،ص ۴۵ جزء تالیفات حضرت امام یاد شده است.
۳۰-رساله فی تعیین الفجر فی اللیالى المقمره.این رساله در ۳۲ صفحه رقعى درسال‏۱۳۶۷ منتشر شده است.در عین اختصار از تالیفات فقه استدلالى ایشان به شمارمى‏آید.

ج-کتابهاى اصول فقه:در این زمینه هم رساله‏ هاى متعددى دارند که تالیف آنها مربوط به سالهاى قبل از ۱۳۷۰ تا حدود ۱۳۷۱ مى ‏باشد که نوعا به زبان عربى است.

۳۱-رساله لا ضرر.تاریخ پایان تالیف آن،غره جمادى الاولى ۱۳۶۸ مى ‏باشد که ‏در ۶۸ صفحه،به پیوست چند رساله دیگر،تحت عنوان‏«الرسائل‏»در قم،به سال ۱۳۸۵چاپ شده است.
۳۲-رساله الاستصحاب.این رساله در دوره اول درس اصول ایشان نوشته شده،و تاریخ پایان تالیف آن نهم رمضان ۱۳۷۰ مى‏باشد که در ۲۹۰ صفحه،با همان رسائل‏در سال ۱۳۸۵ در قم چاپ شده است.
۳۳-رساله فی التعادل و التراجیح.در دور اول درس نوشته‏اند و تاریخ پایان‏تالیف آن،نهم جمادى الاولى ۱۳۷۰،و تاریخ پاکنویسى آن،ماه رمضان همان سال که‏در ۹۲ صفحه در همان رسائل در سال ۱۳۸۵ در قم به چاپ رسیده است.
۳۴-رساله الاجتهاد و التقلید،تاریخ پایان تالیف این رساله،همان سال ۱۳۷۰است،و این رساله در ۷۸ صفحه در همان کتاب رسائل،در سال ۱۳۸۵ در قم به چاپ‏رسیده است.
۳۵-رساله فی الطلب و الاراده.پایان تالیف این رساله،ماه رمضان ۱۳۷۱ درهمدان است.این رساله با ترجمه فارسى آن در۱۵۷ صفحه در سال ۱۳۶۲ ه.ش(۱۴۰۴ ه.ق)توسط مرکز انتشارات علمى و فرهنگى چاپ شده است.
۳۶-تعلیقه على کفایه الاصول.مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانى در کتاب الذریعه،ج‏۲۶،ص ۲۸۵ چاپ مشهد مى‏نویسد:«حاشیه کفایه الاصول آخوند خراسانى،تالیف‏امام خمینى که تاریخ تالیف آن ۱۳۶۸ مى‏باشد.»
۳۷-رساله در موضوع علم اصول.
۳۸-تقریرات درس آیه الله العظمى بروجردى،بنا به تصریح استاد سبحانى که ازشاگردان برجسته اصول حضرت امام بوده‏اند،این کتاب از آغاز مباحث اصول،تاحجیت ظن مى‏باشد.

د-رسائل عملیه یا فقه غیر استدلالى:رسائل عملیه و حواشى حضرت امام که‏براى مقلدین نوشته ‏اند.البته غیر از«تحریر الوسیله‏»که پیش از سال ۱۳۸۰ تالیف شده‏است.

۳۹-تعلیقه على العروه الوثقى(عربى)حاشیه‏اى است‏بر تمام العروه الوثقى،تالیف مرحوم آیه الله العظمى سید محمد کاظم یزدى.تاریخ پایان این تعلیقه،هفتم‏جمادى الاولى‏۱۳۵۷ مى‏ باشد.چاپ اول آن در۳۴۹ صفحه در قم انجام شده است وپس از چندى توسط مطبوعات دار الفکر تجدید چاپ،و سپس به ضمیمه خود العروه‏الوثقى مکرر به چاپ رسیده است.
۴۰-تعلیقه على وسیله النجاه(عربى)حاشیه‏اى است‏بر تمام وسیله النجاه‏آیه الله سید ابو الحسن اصفهانى.تاریخ تالیف آن مشخص نیست.
۴۱-حاشیه توضیح المسائل(فارسى)حاشیه‏اى است‏بر توضیح المسائل آیه الله‏العظمى بروجردى که در قم در ۱۳۸ صفحه در سال ۱۳۸۱ پس از رحلت آیه الله ‏بروجردى چاپ شده است.
۴۲-رساله نجاه العباد(فارسى)این رساله از مکاسب محرمه تا طلاق است،و در۱۵۵ صفحه در حدود سال ۱۳۸۰ به چاپ رسیده است.
۴۳-حاشیه رساله ارث(فارسى).مرحوم حاج ملا هاشم خراسانى،صاحب‏کتاب‏«منتخب التواریخ‏»رساله‏اى در ارث به زبان فارسى نوشته که با حاشیه برخى ازمراجع تقلید گذشته چاپ سنگى شده است.حضرت امام خمینى(ره)حاشیه‏اى بر این‏رساله نوشته‏اند که با اصل رساله در ۱۲۰ صفحه در قم،ظاهرا پس از رحلت آیه الله‏العظمى بروجردى چاپ شده است.
۴۴-مناسک یا دستور حج(فارسى).این رساله مکررا چاپ شده است.
۴۵- و۴۶-تحریر الوسیله(عربى).وسیله النجاه تالیف مرحوم آیه الله العظمى‏آقاى اصفهانى،از جهت کثرت ابواب فقهى،بر العروه الوثقى،تالیف آیه الله یزدى‏برترى دارد،یعنى بسیارى از ابواب فقه،مانند مکاسب،طلاق و نذر در العروه الوثقى نیست،ولى در وسیله النجاه هست.امام خمینى(ره)همان طور که قبلا گفته شد،بروسیله النجاه حاشیه داشته‏اند و در سال ۱۳۸۴ که در ترکیه تبعید بودند،به این فکرافتادند حاشیه خود را در متن وسیله درج کرده و ضمنا بابهایى را هم که وسیله النجاه‏ناقص دارد،تتمیم کرده و مسائل مستحدثه را هم به آن بیفزایند.این کار به صورت‏بسیار خوبى در مدتى که تبعید بودند انجام گرفت و به نام‏«تحریر الوسیله‏»در همان‏سالها در نجف،در ۲ جلد،۶۶۲ و۶۴۷ صفحه چاپ شده و سپس مکرر تجدید چاپ‏گردیده است و اخیرا به فارسى نیز برگردانده شده است.
۴۷-زبده الاحکام(عربى)رساله مختصرى است که با توجه به تحریر الوسیله‏توسط برخى از شاگردان ایشان تنظیم و مکرر به چاپ رسیده است.یکى از چاپهاى‏ممتاز آن،چاپ سازمان تبلیغات اسلامى،در۲۷۳ صفحه در سال ۱۴۰۴ قمرى انجام‏پذیرفته است.
۴۸-توضیح المسائل(فارسى)در زمان آیه الله العظمى بروجردى احساس شدکه رساله عملیه ایشان باید ویراستارى شود تا براى عامه مردم باسواد قابل فهم باشد.به‏این منظور حجه الاسلام و المسلمین حاج شیخ على اصغر کرباسچى،مؤسس مدرسه‏علویه در تهران،و استاد محترم جناب آقاى على اصغر فقیهى،صاحب تالیفات‏ارزشمند،با همکارى یکدیگر رساله عملیه آن مرحوم را به صورت بسیار مطلوبى‏درآوردند و به نام‏«توضیح المسائل‏»نامیده شد. پس از رحلت آیه الله بروجردى،مراجع تقلید بر این کتاب حاشیه زدند،از جمله حضرت امام، حاشیه‏اى بر این کتاب‏نوشتند که بعدها توسط برخى از علماء،حاشیه ایشان در متن درج شده و به نام‏«توضیح المسائل امام خمینى‏»مکرر چاپ شده است.
۴۹-ملحقات توضیح المسائل(فارسى).تحریر الوسیله حضرت امام(ره)مسائل جدید و مستحدثه را نیز داشت،ولى به زبان عربى بود،و چون این مسائل براى‏فارسى زبانان هم لازم بود،به فارسى ترجمه شده و به زبان برخى از مسائل امر به‏معروف و نهى از منکر و دفاع که در توضیح المسائل نبود،به نام‏«ملحقات توضیح المسائل‏»مکرر چاپ شده است.
۵۰- و ۵۱-استفتائات(فارسى).یکى از کارهاى بسیار ارزنده،جمع و تنظیم‏جواب سؤالاتى است که از فقهاء مى‏شد تا براى غیر سؤال کننده هم مورد استفاده قرارگیرد.استفتائات حضرت امام نیز در دو جلد تنظیم شده است.یک جلد آن در۵۱۹صفحه توسط انتشارات جامعه مدرسین قم چاپ شده است.امید است همین کارنسبت‏به کل استفتائات آن بزرگوار به صورت وسیع انجام گیرد که جلد دوم آن‏محسوب گردد.
۵۲-حکومت اسلامى یا ولایت فقیه(فارسى)این کتاب حاصل درسهاى‏حضرت امام راجع به ولایت فقیه است که در کتاب‏«البیع‏»ایشان هم به گونه‏اى‏مختصرتر آمده است.چاپ سوم این کتاب در ۲۰۸ صفحه در سال ۱۳۹۱ انجام شده‏است،و این همان کتابى است که زمینه فکرى تشکیل حکومت اسلامى را در ایران‏آماده ساخت،و دستگاه جبار شاهنشاهى نسبت‏به آن خیلى حساسیت نشان مى‏داد.
۵۳-کشف الاسرار(فارسى).مرحوم حاج شیخ مهدى پائین شهرى،از علماى‏بزرگ قم و از اتقیاء بود.فرزند ناخلف او،على اکبر حکمى زاده،رساله‏اى به نام‏«اسرارهزار ساله‏»نوشت و در ۳۸ صفحه در سال ۱۳۲۲ ه.ش منتشر ساخت.موضوع این‏رساله حمله به مذهب تشیع بود.او حرفهاى فرقه ضاله وهابى را به ضمیمه تبلیغات‏سوء علیه روحانیت که آن روزها بازارش بسیار داغ بود،در این رساله آورده بود،و درحقیقت رساله‏اى بود در ترویج وهابیت،و از طرفى هم‏سو با کسروى،و از دیگر سو،همگام با رضاخان که دشمن روحانیت‏بود.امام خمینى(ره)سکوت را روا ندانستند وکتاب‏«کشف الاسرار»را در همان تاریخ در پاسخ آن رساله نوشتند،و در ضمن‏خیانتهاى رضاخان را هم با صراحت‏بیان کردند.کتاب مورد استقبال قرار گرفت و بارهابه چاپ رسید.چاپ اول در سال‏۱۳۲۳ ه.ش و چاپ سوم آن در سال‏۱۳۲۷ ه.ش در۳۳۴ صفحه توسط کتابفروشى علمیه اسلامیه تهران انجام شده است.قابل ذکر است‏حضرت امام براى تالیف کشف الاسرار مدتى درس خود را تعطیل کردند و به نوشتن‏این کتاب پرداختند، و یک بار دیگر به همه این درس را آموختند که باید دنبال عمل به‏تکلیف بود،نه اینکه به یک کار مخصوص دل بست.
۵۴-رساله‏اى مشتمل بر فوائدى در بعضى مسائل مشکله.این کتاب در بعضى ازمصادر یاد شده است و اطلاعى از کم و کیف آن وجود ندارد.

ه-رجال:در این موضوع بحثى دارند که در کتاب‏«الطهاره‏»درج شده است.

۵۵-رساله در رجال(عربى).حضرت امام در علم رجال تالیف مستقلى ندارند،اما در جلد اول کتاب‏«الطهاره‏»که قبلا یاد شد،بحثى درباره خبر اصحاب الاصول والکتب دارند که در ۲۴ صفحه تنظیم شده است،و مى‏توان آن را رساله‏اى جداگانه‏دانست.
و-شعر و ادب:
۵۶-دیوان شعر(فارسى).حضرت امام از آغاز جوانى تا پایان عمر،گاه گاهى ‏شعر مى ‏سروده اند، و نمونه‏ هایى از آنها در کتابها آمده،یا در حافظه ‏ها هست.بخشى ازآنها پس از رحلت ایشان به صورتهاى گوناگون چاپ شده و مجموعه اشعار ایشان‏ دیوان نسبتا بزرگى را تشکیل مى‏ دهد، ولى قسمتهایى از آن مفقود شده است.

ز-کتابهاى اصول فقه:در این زمینه رساله‏ هاى متعددى دارند که تالیف آنهامربوط به سالهاى قبل از ۱۳۷۰ تا حدود سال ۱۳۷۱ مى‏باشد.

۵۷- و ۵۸-تهذیب الاصول(عربى)تقریر بحث اصول فقه معظم له به قلم استادمحترم آیه الله حاج شیخ جعفر سبحانى است که با چهار رساله‏«لا ضرر»،«استصحاب‏»،«تعادل و تراجیح‏»و«اجتهاد و تقلید»که به قلم خود امام است،دوره کامل اصول فقه‏مى‏باشد.پایان جلد اول‏۱۳۷۳،و تاریخ تقریظى که حضرت امام بر آن نوشته‏اند،۱۳۷۵مى‏باشد،و تاریخ پایان جلد دوم که تا آخر برائت است،۱۳۷۵،و تاریخ پاکنویسى آن،۱۳۷۹ است.این کتاب در سه جلد و دو جلد مکرر تجدید چاپ شده است.
۵۹-رساله فی قاعده لا ضرر یا نیل الاوطار(عربى).تقریر بحث‏حضرت امام به‏قلم استاد آیه الله جعفر سبحانى.تاریخ پایان تالیف،۱۳۷۵ و تاریخ پاکنویسى آن ۱۳۸۰ه.ق مى‏باشد.این رساله به ضمیمه تهذیب الاصول چاپ شده است.
۶۰-رساله فی الاجتهاد و التقلید(عربى).تقریر بحث‏حضرت امام به قلم استادسبحانى،تاریخ پایان تالیف،۱۳۷۰ ه.ق که تاریخ پایان دوره اول درس اصول فقه امام‏است،و تاریخ تجدید نظر در این رساله،۱۳۷۷ است که تاریخ پایان دوره دوم درس‏اصول فقه امام مى‏باشد،و تاریخ پاکنویسى آن ۱۳۸۲ مى‏باشد.این رساله هم به پیوست‏تهذیب الاصول چاپ شده است.
۶۱-لب الاثر یا رساله فی الطلب و الاراده و الجبر و التفویض(عربى).تقریرات‏بحث‏حضرت امام به قلم استاد سبحانى.تاریخ پایان تالیف،۱۳۷۱ و تاریخ پاکنویسى‏۱۳۷۳ مى‏باشد.
۶۲-کتاب البیع(عربى).تقریر قسمتى از بحث‏ بیع حضرت امام است،به قلم استاد محترم، جناب آقاى قدیرى که اخیرا توسط وزارت ارشاد چاپ‏شده است.

ح-حکومت و سیاست:

۶۳-تا ۸۲-صحیفه نور(فارسى)اعلامیه‏ ها و گفتارها و حکمها و سخنرانیها ومصاحبه‏ هاى حضرت امام از سال ۱۳۴۱ ه.ش تا سال آخر عمر شریفشان به صورتهاى‏گوناگون جمع آورى و تنظیم و نشر شده است.این کتاب ظاهرا ۲۰ جلد است که‏۱۹جلد آن چاپ شده است.در آغاز این کتاب،نوشته‏اى از سال‏۱۳۶۳ ه.ق که مربوط به‏ حدود ۲۰ سال قبل از نهضت ۱۵ خرداد است،آمده است که بسیار جالب توجه‏ مى‏ باشد.
۸۳-وصیت‏نامه سیاسى،الهى.آخرین تالیف حضرت امام خمینى است که پس از رحلت آن بزرگوار در اختیار امت اسلامى قرار گرفت،و در میلیونها نسخه چاپ وانتشار یافته است و به اغلب زبانهاى زنده دنیا ترجمه و منتشر شده است.
ط-عرفان:
۸۴-ره عشق(فارسى).نامه عرفانى حضرت امام خمینى،مورخ ۱۴۰۴ ازانتشارات مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام خمینى(ره)
۸۵-باده عشق(فارسى)نامه عرفانى دیگرى است از انتشارات سروش مطالب فوق، برگزیده‏اى از مقاله استاد رضا استادى بود که از نظر گذشت.
نگارنده کتاب دیگرى از معظم له در کتابخانه آیه الله العظمى مرعشى مشاهده نموده ‏است که همراه جمعى از فضلاء روى کتاب‏«عبقات الانوار»میر حامد حسین هندى‏انجام داده‏ اند که مى‏ توان آن را جزء آثار آن بزرگ پیرامون ولایت و امامت‏ دانست.

ورزش و تفریحات سالم

روح الله هم درخمین پیش از ۲۰ سالگى و هم در قم تا حدود ۲۵ سالگى ورزش و تفریحات سالم را به منظور تقویت جسم و جان فراموش ‍ نمى کردند، ورزش کردن ایشان مساءله اى خصوصى و مخفى نبود و از اینکه دیگران از این نوع فعالیتشان اطلاع پیدا کنند، ابایى نداشتند.

خودشان یک بار فرمودند در جوانى تفنگ به دست مى گرفتم و از آن استفاده مى کردم و چنانکه مى گویند اسب و سوارى هم کرده اند، که در کتب اسلامى به هر دو سفارش شده است .

حاج سید رضا تفرشى از علماى تهران که چند سال پیش رحلت نمود، نقل مى کرد که در زمان جوانى آقا روح الله ، ایشان و آقاى عبدالله تهرانى از دوستان صمیمى و دیرین آقا روح الله و سید یکى دیگر از دوستانشان روزهاى جمعه در قم به زمینهاى خاک فرج مى رفتند و پیاده روى و توپ بازى مى کردند.

حاج سید رضا تفرشى مى گفت : روزى در خدمت حاج شیخ آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى بودیم ، مرد کشاورزى آمد و شکایت کرد که چند نفر طلبه روزهاى جمعه مى آیند توى زمین من و غله هاى مرا لگدمال مى کنند. حاج شیخ به حاج میرزا مهدى بروجردى ، سرپرست مدرسه فیضیه ، گفت : ببینید این طلابها کیستند که غله این بنده خدا را لگدمال مى کنند. حاج میرزا مهدى خبر داد که کار آقا روح الله خمینى و آقا عبدالله تهرانى و آقا سید است .

حاج شیخ فرستاد هر سه را حاضر کردند، وقتى آمدند و سلام کردند و نشستند، فرمودند: عزیزم آقا روح الله ، این بنده خدا چه مى گوید؟ قضیه چیست ؟ آقا روح الله گفت : ما به کشت و زرع و غله ایشان کارى نداریم ، مگر نمى دانیم مال مسلمان است و باید رعایت شود. ما روزهاى جمعه مى رویم زمینهاى خاک فرج و براى هم توپ مى اندازیم ؛ گاهى توپ ما توى غله مى رود و با احتیاط مى رویم و آن را مى آوریم ؛ اما از این به بعد سعى مى کنیم تا توپمان وارد زمین ایشان نشود.
صاحب غله هم که آنها را ندیده بود و تصور مى کرد این طلاب عمدا اقدام به این کار مى کردند، و بخصوص وقتى آقا روح الله خمین را دید که چگونه حاج شیخ با لطف خاصى با وى سخن مى گوید، گفت : اگر چنین است من عرضى ندارم . حاج شیخ هم سفارش بیشتر کرد.

حاج آقا تفرشى مى گفت : آن مرد رفت . حاج شیخ هم آنها را از آن کار منع نکرد و فقط گفت آقا روح الله ! عزیزم ، سعى کن ضررى به مال مردم نرسد، ایشان هم گفتند: چشم ! در این وقت سید گفت : آقا، من از آقا روح الله شکایت دارم . حاج شیخ فرمودند چه شکایتى ؟ آقا سید گفت : آقا روح الله هر وقت توپ مى زند، سعى دارد به صورت من بزند، به طورى که دو سه بار به دماغم خورده ، و خون دماغ شده ام !

حاج شیخ در حالى که تبسم مى کرد گفت : آقا روح الله عزیزم مواظب باش ‍ دوستانت اذیت نشوند و شکایتى نداشته باشند.
آقا روح الله گفت : آقا، من قصدى ندارم ، وقتى توپ را پرت مى کنم … توپ به صورتش مى خورد، تقصیر من نیست !

از این گفته ، حاج شیخ و ما و خود سید خندیدیم . به دنبال آن هر سه برخاستند و رفتندآقا روح الله در بعضى محله ها که مسابقه گشتى بود، گاهى براى تماشا شرکت مى کردند؛ ایشان خاطره شیرینى در مورد کشتى حاج آقا کمال کمالى پهلوان قمى ، و پهلوانى که براى مسابقه با حاج آقا کمال از روسیه به قم آمده بود، تعریف مى کردند و مى فرمودند که : پهلوان روسى قوى تر بود؛ ولى حاج آقا کمال او را نزدیک سنگى برد و هل داد؛ پهلوان هم که از سنگ خبر نداشت ، پایش به آن خورد و از پشت افتاد؛ و فورا قمى ها حاج آقا کمال را به عنوان برنده سر دست به حرم حضرت معصومه (س ) بردند.

آقا روح الله از فن شنا آگاهى نداشتند؛ ولى در حد معمولى شنا مى دانستند. ایشان در ایام جوانى با دوستان خود اغلب روزها با باغهاى اطراف قم مى رفتند و ضمن تفریح سالم مباحثه هم مى کردند. بیشتر روزها تا بعدازظهر بیرون بوده اند و از هواى آزاد و فضاى باز استفاده مى کرده اند.

بخش دوم : جوانى تا ۱۵ خرداد ۱۳۴۲
فصل اول : خانواده
ازدواج
ملاکهاى آقا براى ازدواج

آقا روح الله در ۲۸ سالگى تصمیم به ازدواج و تشکیل خانواده گرفتند؛ ملاک او این بود که از یک خانواده متدین و شناخته شده ، همسر بگیرند. ایشان در مورد ویژگیهاى همسر خود مى گویند: من نمى خواهم از خمین همسر بگیرم ، چون مى خواهم ، هم کفو خودم باشد. اگر خودم درس ‍ مى خواند، مى خواهم همسرى بگیرم که هم فکر من باشد.

کفو و همشاءن هر کسى ، آن است که از نظر معنوى و اعتقادى با او در یک سطح باشد، یا حداقل تفاوت کمترى داشته باشد. انسانى که شیفته علم است ، کفر او کسى است که به علم احترام گذارد و طلب علم را دوست داشته باشد.
ملاک دیگرى که در ازدواج مورد نظر آقا بوده است ، خانواده همسر است ، ایشان مى گویند: مى خواهم از خانواده روحانى و همشاءن خودم باشد.

هر فردى پس از ازدواج با خانواده همسر خویش ، معاشرت خواهد داشت و در این ارتباط آنچه مى تواند زمینه مناسب و شایسته اى براى حفظ حدود و حرمتها و حتى استفاده از فرصتها را فراهم آورد، نزدیک بودن افق فکرى و معنوى و اعتقادى خانواده است .
در آن زمان آقاى میرزا محمد ثقفى ، همچون آقا روح الله در قم مشغول تحصیل بود.

و این دو، دوست مشترکى به نام آقاى سید محمد صادق لواسانى داشتند. وى چون متوجه شد آقا روح الله در صدد ازدواج است ، به ایشان گفت : حاج آقا ثقفى دو دختر دارد و خیلى خوبند، شما اگر مى خواهید ازدواج کنید یکى از آنها را بگیرید. آقا روح الله گفته بودند: پس شما خواستگارى کنید. آقاى لواسانى هم ، چنین کرد و نیز آقاى ثقفى موضوع را مطرح کرد. او در جواب مى گوید: از نظر من ایرادى ندارد؛ اما خود دختر باید راضى شود .

خوابهاى متبرک

ظاهرا دختر تمایلى به زندگى کردن در قم را نداشت تا اینکه چند خواب مى بیند و در آخرین خواب خود حضرت رسول (ص ) و حضرت على (ع ) و امام حسن (ع ) را در خواب مى بیند که آنها پشتشان را به او کرده اند و بعد وقتى از خواب بیدار مى شود، خوابش را براى مادربزرگش تعریف مى کند و او مى گوید: مادر، معلوم مى شود که این سید حقیقى است و پیامبر و ائمه از تو رنجشى پیدا کرده اند . این ازواج تقدیر توست .

عقد و عروسى

همسر آقا درباره عقده و عروسى خود مى گوید: عروسى ما در ماه مبارک رمضان بود، این مساءله چند دلیل داشت : اول اینکه ، آقا مقید بودند که درسها تعطیل باشد و دوم آنکه ، من نزدیک تولد حضرت صاحب الزمان عج آن خواب را دیدم و به این دلیل خواستگاران ، اول ماه مبارک رمضان آمدند.

عقد ما مفصل نبود. بنا بود عروسى در تهران انجام شود و بعد هم به قم برویم . بعد از هشت روز خانه اى پیدا کردیم که درست همان بود که در خواب دیده بودم . پدرم گفت : مرا وکیل کن که من آقا سید احمد را وکیل کنم تا به حرم حضرت عبدالعظیم (ع ) برود و صیغه عقد را بخواند؛ آقا هم برادرش آقاى پسندیده را وکیل مى کندمن مکثى کردم و بعد گفتم : قبول دارم .
به این ترتیب رفتند و صیغه عقد را خواندند. بعد از اینکه خانه مهیا شد، پدرم گفت : به اینها اثاث بدهید که مى خواهند به خانه بروند. اثاث اولیه مثل فروش و لحاف کرسى و اسباب آشپزخانه و دیگر چیزها را فرستادند.
شب پانزدهم یا شانزدهم ماه مبارک رمضان بود که دوستان و فامیل را دعوت کردند و لباس سفید و شیکى را که دختر عمه ام با سلیقه روى آن گل نقاشى کرده بود، پوشیدم . مهریه ام هزار تومان بود.

مبارزه با انقلاب سفید شاه

امریکا به شاه دستور داده بود تا لوایحى را تحت عنوان انقلاب سفید در کشور مطرح سازد و با این کار مردم را فریب دهد. آیت الله خمینى که از دسیسه هاى دشمن آگاه بودند و نقشه هاى شوم آنان را مى دانستند، بار دیگر مراجع و علماى قم را به نشست و چاره جویى و قیامى دوباره فراخواندند. در نشست بعدى ، علما و ایشان خواستار تحریم رسمى رفراندم شاه شدند، و ایشان بیانیه اى کوبنده در دوم بهمن ۱۳۴۱ صادر کردند و طى آن فرمودند: این لوایح ، خلاف قانون اساسى و خلاف شرع است .
طبق قانون اساسى آن زمان ، هر قانونى که مى خواست در کشور اجرا شود، باید در مجلس شورا مطرح و راءى مى آورد؛ در حالى که قوانین شش گانه شاه در مجلس شورا، مطرح نشده بود.

به دنبال حوادث روز دوم و سوم بهمن در تهران که پیامد پیام تحریم رفراندم از سوى آقا دیگر مراجع بود و سرکوب تظاهرات آرام مردم و موج عظیم دستگیرى روحانیان و مردم و محاصره منزل آیت الله بهبهانى و آیت الله خوانسارى ، آقا اعلامیه تاریخى خود را با آگاهى از وقایع خونین تهران صادر کردند و با این اقدام شجاعانه ، با تمام وجود در مقابل رژیم ، که خود را برنده حوادث مى دانست ، ایستادند. در این اعلامیه که با جمله : مسلمانان آگاه باشید که اسلام در خطر کفر است ، آغاز مى شد؛ ایشان در بخشى از علامیه نوشتند:… با ما معامله بردگان قرون وسطى مى کنند. به خداى متعال ، من این زندگى را نمى خواهم
انى الاارى الموت الا السعاده و لاالحیوه مع الظالمین الابرما
کاش ماءموران بیایند و مرا بگیرند تا تکلیفى نداشته باشم ! فقط جرم علماى اسلام و سایر مسلمانان آن است که دفاع از قرآن و ناموس اسلام و استقلال مملکت مى نمایند؛ و با استعمار مخالفت دارند.
در آستانه رفراندم تحمیلى ، ابعاد مخالفت مردم فزونى گرفت . شاه ناگزیر براى کاهش دامنه مخالفتها در چهارم بهمن عازم قم گردید. آقا از قبل با پیشنهاد استقبال مقدمات روحانى از شاه بشدت مخالفت کردند، و حتى خروج از منازل و مدارس در روز ورود شاه به قم را تحریم کردند.
با پیشنهاد آقا، عید باستانى نوروز سال ۱۳۴۲ در اعتراض به اقدامات رژیم ، ترحیم شد.

فاجعه فیضیه

دوم فروردین سال ۱۳۴۲ به مناسبت شهادت امام صادق (ع ) مراسم عزادارى با حضور گروهى از مردم در منزل آقا برپا شد. یکى از روحانیان ضمن بیان فضایل امام صادق (ع ) و مبارزه اساسى آن حضرت با دستگاه اموى و عباسى ، به طرح مسائل روز پرداخت . عوامل ساواک به قصد ایجاد ناامنى و اغتشاش در مجلس ، صلوات نابجا و پى در پى مى فرستادند. در این حال ، آقا به محض اطلاع و مشاهده اوضاع ، آیت الله خلخالى را ماءمور ساختند با صداى بلند، اخلالگران را تهدید کند که اگر یک بار دیگر حرکت سوء و ناشایسته اى ، که موجب اخلال در نظم و آرامش مجلس باشد، از خود نشان دهند و خواسته باشند از رسیدن سخنان آقایان خطبا به گوش ‍ مردم جلوگیرى کنند، فورا به طرف صحن مطهر حرکت مى کنم و در کنار مرقد مطهر حضرت فاطمه معصومه (س ) سخنانى را که لازم است به گوش ‍ مردم برسد، شخصا ایراد خواهم کرد. این تهدید مؤ ثر واقع شد و مراسم بدون هرگونه تشنجى پایان یافت .

عصر آن روز مجلس عزادارى دیگرى از طریف آیت الله العظمى گلپایگانى در مدرسه فیضیه برپا شده بود؛ رژیم که بعد از جریان رفراندم تصمیم گرفته بود روحانیت را سرکوب کند، عده اى ساواکى را به عنوان کارگر و کشاورز، که رئیس آنها هم سرهنگ مولوى بود؛ به مدرسه فیضیه آورد. مجلس ‍ عزادارى در مدرسه برقرار بود و آیت الله العظمى گلپایگانى نیز در مجلس ‍ شرکت داشت . ساواکى ها به دستور سرهنگ مولیو با هجوم خود، مجلس را بر هم زندند و بعد با چوبهایى که در اختیار داشتند روحانیون را کتک زدند و بعضیها را از بالاى بام پرتاب کردند.

خبر به خانه آقا رسید. عده اى دست و پا شکسته و چشم گریان و بى عبا و عمامه سراسیمه به منزل آقا وارد شدند. صداى گریه و ناله بلند بود. برخى از نزدیکان آقا مى خواستند در منزل ایشان را ببندند که ایشان بشدت مخالفت کردند. آقا پس از مشاهده وضعیت طلاب ، خیلى متاءثر شدند. پس ‍ از نماز با همان وضع حدود بیست دقیقه براى طلبه ها صحبت کردند؛ و در بین صحبتهاى خود فرمودند: چیزى نشده ، مطمئن باشید که شاه با این کار گور خویش را کنده است . حمله به فیضیه ، یعنى حمله به اسلام و این کار شاه با این کار گور خویش را کنده است . حمله به فیضیه ، یعنى حمله به اسلام و این کار؛ یعنى تیشه به ریشه خود زدن .
در تمام مدت صحبت کردن ، آرامش و اطمینان خاصى بر آقا مستولى بود. آرامش آقا باعث شد که آن جمع مضطرب و آشفته تحت تاءثیر قرار بگیرند و کمى آرام شوند.

در همین لحظه حساس ، آقا دستور دادند به خانه آقا گلپایگانى تلفن بزنید، ببینید از مدرسه به منزل آمده است یا نه ؟
وقتى شماره منزل حضرت الله العظمى گلپایگانى گرفته شد، گفته ایشان از مدرسه آمده و به مسجد رفته است ، در صورتى که بعد معلوم شد تا آخر شب در مدرسه بوده است و تلفن هم از تلفنخانه تحت کنترل بوده است و ساواک در جواب تلفن منزل آقا گفت که آقاى گلپایگانى از مدرسه فیضیه آمده و به مسجد رفته است ، تا آقا این نیامدن منزل را بهانه قرار ندهند و براى نجات ایشان عازم مدرسه فیضیه گردند و میان مردم و نیروهاى رژیم زد و خورد دیگرى شروع شود.

فاجعه فیضیه همه را نگران کرده بود. بسیارى از روحانیان و طلبه ها جراءت نمى کردند با لباس روحانى خود در خیابانها ظاهر شوند، مردم جراءت نمى کردند که به خانه مراجع نزدیک شوند. همه جا ترس و وحشت حکمفرما بود؛ یک هفته از ماجرا گذاشته بود که ناگهان اعلامیه از طرف آقا صادر شد. … شاه دوستى ، یعنى غارتگرى ؛ شاه دوستى ، یعنى آدمکشى ؛ شاه دوستى ، یعنى هدم اسلام و محو آثار رسالت ….

صدور اعلامیه امام به عنوان شاه دوستى ، یعنى غارتگرى معروف شد و جو وحشت را شکست و سکوت را حرام اعلام کرد. با این کار جنب و وش مردم دوباره آغاز شد. رژیم که دیده بود، موج انقلاب سراسر ایران را فرا گفته است ، علما و گویندگان روحانى تهران را به ساواک احضار کرده بود و از آنها خواسته بود که حول سه محور: شاه ، اسرائیل و اسلام حرف نزنند. در واقع ساواک به آنها خواسته بود که حول سه محور: شاه ، اسرائیل و اسلام حذف نزنند. در واقع ساواک به آنها گفته بود: ما نمى خواهیم به شما بگوییم که به طور کلى از دولت انتقاد نکنید و هیچ حرفى نزنید و از مسائل سیاسى سخنى به میان نیاورید؛ ولى از شما مى خواهیم درباره سه موضوع حرف نزنید: علیه شاه صحبت نکنید، علیه اسرائیل هم صحبت نکنید، و مرتب نگویید که اسلام در خطر است . غیر از این سه مورد، هر چه بخواهید، مى توانید بگویید.

وقتى این خبر به گوش آقا رسید، ایشان در سخنرانى روز سیزده خرداد و در عصر عاشورا در مدرسه فیضیه در رابطه با اسرائیل گفتند: اسرائیل نمى خواهد در این مملکت روحانیت باشد، اسرائیل نمى خواهد در این مملکت مسلمان باشد، اسرائیل مى خواهد ملت را به خاک و خون بکشد، اسرائیل مى خواهد در این مملکت زراعت را فلج کند و تجارت را از بین ببرد…

بعد هم خطاب به شاه فرمودند:بدبخت ! بیچاره ، ۴۵ سال از عمرت مى رود. یک کمى تاءمل کن ، یک کمى تدبر کن ، من نمى خواهم یک روزى اگر اربابها بخواهند تو را ببرند، مردم جشن و چراغانى کنند…
آقا در ضمن سخنرانى که عمده خطابشان به شاه بود از ماجراى جنایت بار فیضیه نیز صحبت کردند.
بعد از سخنرانى آقا، شب ۱۵ خرداد، نیمه هاى شب که ایشان مشغول عبادت بودند به منزل آقا حمله کردند؛ و همسر ایشان مى گوید: در حیاط خوابیده بودیم . آن شب صداى همهمه پیچیده بود که ناگهان به در خانه لگد زدند. آقا رفتند و گفتند: لگد نزنید، آمدم بعد عبا و قبایشان راپوشیدند، آنها هم در را شکستند و داخل خانه ریختند و ایشان را بردند.
بخش سوم : آغاز قیام امام خمینى (س ) در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲

فصل اول : آغاز قیام
دستگیرى امام

به دنبال انتشار خبر دستگیرى آقا در تمام کشور، مردم با بستن مغازه ها، تعطیلى دروس دانشگاهها، اقدام به تظاهرات عظیمى براى حمایت از رهبر خود نمودند.
رژیم پهلوى براى سرکوب کردن قیام مردم ، تظاهرات مردم را به خاک و خون کشید و گروهى از مردم بى دفاع را مجروح کرد یا به شهادت رساند.

بعد از دستگیرى ، امام را دو – سه روزى در یک منزل مسکونى بازداشت کردند و بعد ایشان را به زندان قصر منتقل کردند. امام ده الى دوازده روز در قصر بودند و در این مدت نمى گذاشتند برایشان غذا ببرند. ظاهرا ایشان را نصیحت مى کردند. آقا کتاب دعا و لباس خواسته بودند که برایشان فرستادند. بعد ایشان را به عشرت آباد بردند و دو ماه آنجا بودند. نمى گذاشتند هیچ کس پیش ایشان برود، فقط اجازه غذا دادند.

خانواده امام به تهران آمدند و در منزل پدر خانمشان ساکن شدند، و ظهرها براى آقا غذا مى بردند. بعد از دو ماه که آزاد شدند، ایشان را به داوودیه ، منزل آقاى عباس نجاتى بردند. همسر امام مى گوید: روز اول با دخترانم به آنجا رفتم . من بیشتر ماندم و اتاق یکدفعه خلوت شد و همه رفتند. به ایشان گفتم : اینجا خیلى سخت است ؟انگشتشان را مالیدند به پشت گردنشان ، پوست نازکى با انگشت لوله شد. من هیچى نگفتم ، ولى خیلى ناراحت شدم . هنوز هم وقتى به یاد آن روز مى افتم ، ناراحت مى شود. آقاى روغنى پیشنهاد کرد که آقا به خانه ایشان برود. جمعیت زیادى از ساواکى ها و به روى منزل آقاى روغنى جا گرفتند. یک منزل هم آنجا براى ما کرایه کردند تقریبا سى ساواکى آنجا بودند که رفت و آمدها را کنترل و محدود مى کردند، فقط مادر و خواهرم اجازه داشتند داخل شودند. مدت هفت ماه در قیطریه بودیم تا اینکه انصارى ، رئیس ساواک وقت ، گفت : هر وقت بخواهید به قم بروید، براى شما ماشین مى آوریم .

یکى از یاران امام مى گوید: بعد از آزادى امام از قیطریه ، عده اى از بازاریهاى تهران ، ناهارى ترتیب دادند و امام را دعوت کردند و در همان جلسه سر سفره ، یکى از بازاریها گفت : بازاریها براى خاطر شما چه کردند… امام گفتند: بیخود کردند ! همه تعجب کردند این ، چه حرفى است ! بعد امام فرمودند: اگر براى خدا کردند، که خدا اجرشان بدهد، باید بکنند؛ اگر براى من کردند، من چیزى را ندارم بدهم .

با این جمله ، امام به آنها فهمانده بودند که کارها باید براى رضاى خدا باشد و از ایشان نباید توقعى داشته باشند و تمام آنهایى که از نزدیک با امام ارتباط داشتند، مى دانستند که از امام به هیچ وجه نباید توقع مادى داشته باشند.
امام پس از آزادى از قیطریه ، همراه خانواده به قم رفتند و از عید تا سیزده آبان ، یعنى هشت ماه آنجا بودند، تا اینکه مساءله کاپتولاسیون پیش آمد.

مبارزه با طرح کاپیتو لاسیون

در تاریخ ۲۱ مهر ۱۳۴۳ مجلس شوراى ملى براى مصونیت بخشیدن مستشاران و دیگر تبعه امریکا در ایران ، لایحه کاپیتولاسیون را تصویب کردند. پس از تصویب این قانون ، امام به خشم آمدند. رژیم که فهمیده بود، امام نسبت به این مساءله واکنش نشان مى دهند، یکى از بستگان نزدیک ایشان را، که با رژیم نیز در ارتباط بود، خدمت امام فرستاد. هدف این بود که امام قانع شوند و از امریکا صحبتى به میان نیاورند.

این شخص پس از ورود به قم از آنجا که نتوانسته بود از امام اجازه ملاقات بگیرد، با حاج آقا مصطفى صحبت کرده بود و گفته بود الان جو به اندازه اى حساس است که امریکا دارد میلیونها تومان در این مملکت خرج مى کند تا وجهه کسب کند. الان انتقال از امریکا و حمله به آن ، به مراتب از حمله به شاه خطرناکتر است . اگر امام برنامه اى براى سخنرانى دارند، مواظب باشند که به امریکا چیزى نگویند، حتى به شاه هم حمله بکنند، مهم نیست .

به این ترتیب امام فهمیدند که نقطه ضعف رژیم در کجاست . به همین دلیل در سخنرانى تاریخى ضد کاپیتولاسیون که در قم ایراد کردند فرمودند… رئیس جمهور امریکا بداند که امروز در این کشور یکى از منفورترین افراد بشر است . امروز قرآن با او خصم است ، املت ایران با او خصم است … قانونى در مجلس بردند… اگر یک خادم امریکایى ، اگر یک آشپز امریکایى ، مرجع تقلید شما را در وسط بازار ترور کند، زیر پا منکوب کند، پلیس ایران حق ندارد جلوى او را بگیرد.

فصل دوم : تبعید به ترکیه

پس تز سخنرانى امام در سیزدهم آبان ۱۳۴۳، شبانه به منزل ایشان در قم ریختند و در حالى که ایشان مشغول نیایش بودند، بازداشت و به همراه نیروهاى امنیتى به فرودگاه مهرآباد تهران اعزام کردند.

دستگیرى امام

همسر امام در رابطه با واقعه دستگیرى ایشان مى گوید: یک شب دیم که ریختند پشت در خانه ، من در ایوان بودم ، با آنکه دیوار بلند بود، یکى رفته بود بالاى دیوار، آقا طرف دیگر حیاط بودند و من این طرف حیاط، دوباره دیدم یک نفر دیگر پرید بالاى دیوار، صدا کردم : آقاناگهان در بین خانه ما و بیرونى را با لگد زدند. آقاى صداى مرا شنیدند، بلند صدا زدند: در را شکستید. من دارم مى آیم . یکدفعه یکى دیگر هم پرید بالاى دیوار و من دیگر ترسیدم . نزدیک سحر بود. آقا آمدند بیرون و داد زدند: در شکست ! بروید بیرون ، من مى آیم . همینکه دیدند آقا از اتاق بیرون آمده اند و به طرف من مى آیند، از دیوار پایین پریدند، آقا آمدن مهر و کلید در قفسه شان را به من دادند و گفتند: این پیش تو باشد تا خبر دهم ؛ و از آن در بیرون رفتند. من مهر و کلید را پنهان کردم و به هیچ کس نگفتم . هنگام بردن امام ، احمد که در آن موقع پانزده – شانزده ساله بود، بیدار شد و پرسید: آقا کو؟گفتم : از این در رفت . تو نرو؛ ولى از رفت و زود برگشت و گفت : چند قدم که رفتم ، یکى از ساواکى ها هفت تیرش را به سمت من نشانه گرفت ، که از جلو بیایى مى زنمت ، و من نرفتم .

دختر امام درباره شب دستگیرى پدر مى گوید: وقتى که امام را بردند، مادر نگرانمان ، با پوشش چهار قطعه لحاف و پتو، باز هم بشدت مى لرزید. وقتى جویاى حالشان شدم ، گفت : دخترم ! حالم خوب است ؛ اما نمى دانم چرا اینقدر مى لرزم این سخن چنان قلبم را سوزاند که هنوز هم یادآورى آن دشوار است . آن روز بر خانواده ما همچون ایران کربلا گذاشت . براى در امان بودن از ستم و تعدى رژیم ، ما را از کوچه هاى تنگ و باریک پشت باغ قلعه به میدان حرکت دادند و در دو سوى مسیر، زنها و بچه ها که هنوز از واقعه مطلع نبودند و شاید هم ما را نمى شناختند، به تماشا ایستاده بودند. در آن ایام از آنچه بر ما گذشت ، هیچ چیز به امام نگفتیم ؛ زیرا نمى خواستیم مایه رنجش بیشتر او باشیم .
امام در مورد دستگیرى خود مى گوید: آنجا ماشین مرا عوض کردند؛ یعنى مرا از آن فرلکس کوچک ، که به خاطر باریکى کو چه آورده بودند، به یک ماشین بزرگتر بردند.

ماءموران پس از آنکه مرا گرفتند، به داخل اتومبیل بردند و به سرعت خیابانهاى قم را پشت سر گذاشتند و به سمت تهران به راه افتادند؛ ولى پیوسته با نگرانى به پشت سر خود و این طرف نگاه مى کردند و وقتى من پرسیدم از چه مى ترسید و نگران هستید؟ گفتند: مى ترسیم مردم ما را تعقیب کنند و به دنبال ما بیایند، چون مردم شما را دوست دارند…

و الله من نترسیدم ؛ ولى آنها مى ترسیدند. آنقدر مى ترسیدند که اجازه ندادند براى نماز صبح پیاده شوم و گفتند: مى ترسیم مردم برسند و نمى توانیم چنین اجازه اى بدهیم ؛ و از این رو من ناچار شدم همانگونه که بین دو ماءمور در اتومبیل نشسته بودم ، نماز خود را نشسته بخوانم .

توى ماشین – موقع رفتن – به چاه نفت که رسیدیم ، گفتم : تمام این بدبختیهاى ما به خاطر این نفت است . شما چرا این جور مى کنید؟ از آنجا تا تهران من با اینها صحبت کردم و یکى از اینها که پیش من نشسته بود تا تهران گریه کرد.
مرا مستقیم تا فرودگاه آوردند. هواپیما آماده بود. داخل هواپیما که رفتیم ، دیدم یک قسمت را پتو انداخته بودند و تا اندازه اى براى نشستن .منظمش ‍ کرده بودن ، معلوم شد این هواپیماى بارى است . آنها گفتند چون هواپیماى مسافربرى آماده نبود، ما خواستیم شما را با این هواپیما ببریم تا این کار به سرعت انجام شود. من گفتم نخیر، به خاطر اینکه نمى خواستید من در میان جمعیت باشم که بروم عصر آن روز ساواک خبر تبعید امام را به اتهام اقدام علیه امنیت کشور ! در روزنامه ها منتشر ساخت . على رغم فضاى خفقان ، موجى از اعتراضها به صورت تظاهرات در بازار تهران ، تعطیلى طولانى مدت دروس حوزه هاى قم و مشهد و سایر شهرها، ارسال طومار و نامه ها به مراجع تقلید و ارسال تلگرامها و نامه ها متعدد دانشجویان مسلمان پیرو امام در خارج از کشور به مقامهاى ترکیه و سازمان ملل و کمیسیون حقوق بشر، جلوه گر شد.

تبعید امام به ترکیه با دستور مستقیم امریکا بوده است ، چون ترکیه کشور لائیک (غیرمذهبى ) بود و مى خواستند مانع فعالیتهاى ایشان بشوند.
در ترکیه ابتدا امام را به هتلى در بلوار پلاس ، طبقه چهارم ، اتاق شماره ۵۱۴، که از قبل مهیا شده بود، بردند. این هتل در مرکز شهر آنکارا قرار داشت و چون خبرنگاران به آنجا آمدند، بعد از ظهر چهاردهم آبان ، امام خمینى را به ساختمان فتوتم انتقال دادند. پس از تغییرات پیاپى محل اقامت امام ، در ۲۱ آبان ایشان را به شهر بورسا یکى از بنادر ترکیه ، واقع در غرب آنکارا – حوالى دریاى مرمره – منتقل کردند و در یکى از ساختمانهاى جنوبى آن اسکان دادند.

در همان روزهایى که امام وارد ترکیه شدند و کاغذى خواستند و آموختن زبان ترکى را شروع کردند ۱۲ و در اولین نامه که به ایران نوشتند، کتاب صحیفه سجادیه خواستند. ۱۳ امام حدود یک ماه و نیم به تنهایى در این بندر زندگى مى کردند. آن دوران تنهایى و غربت ، امام را سخت آزار مى داد.

پس از دستگیرى و تبعید امام به ترکیه ، رژیم شاه پسر امام ، آقا مصطفى را دستگیر و پس از دو ماه زندانى در قزل قلعه ، در روز سیزده دیماه همان سال به ترکیه تبعیدى کرد.
حضور آقا مصطفى در ترکیه تاءثیر عاطفى بسیارى بر روى پدر گذاشت . اما مدافع و خدمتگزار و حتى آشپز پدر بود. لباسهاى ایشان را مى شست ، مونس و غمخوارشان بود و به این ترتیب بیشترین تاءثیر را از امام گرفته بود و به همان نسبت نیز بیشترین تاءثیر عاطفى را بر ایشان گذاشته بود.

نفوذ امام در بین مردم ترکیه

امام از نظر سیاسى در ترکیه محدود شده بودند. مقامهاى ایرانى و ترک براى آنکه ایشان را خانه نشین کنند و از هر گونه ارتباط با مردم مسلمان ترکیه باز دارند، به ایشان فشار آوردند که لباس روحانى را از تن در آورند.
رژیم ایران براى اینکه امام از آن محدود خارج نشوند و به میان مردم نروند، به ایشان گفتند: شما نمى توانید به داخل اجتماع بروید. به خاطر اینکه لباس روحانى ممنوع است و دولت ترکیه به لباس متحدالشکل عنایت دارد. اگر مى خواهید به اجتماع بروید؟ باید لباس ترک به تن کنید.

به این ترتیب ، امام را مجبور کردند که لباس روحانى را از تن بیرون بیاورند و لباس ترک را بپوشند، به امید آنکه شاید همین تغییر لباس باعث بشود که امام دیگر میان اجتماع ظاهر نشوند؛ ولى امام على رغم این توطئه با همان وضع مى آمدند، قدم مى زدند و به خیابان مى رفتند.
یکى از گزارشهاى سرهنگ افضلى که همراه امام به ترکیه رفته بود، این بود که ایشان مرتب بیرون مى روند و قدم مى زنند و این وضع نگران کننده است و نباید ایشان را تنها گذاشت .
امام در جواب نامه یکى از دوستانشان نوشته بودند: دولت ایران مى خواست که در ترکیه خیلى به من بد بگذارد؛ اما ملت ترکیه به من احترام کردند، خوش گذشت .
معلوم شد افرادى که در بورسا امام را شناخته بودند، خیلى به امام احترام گذاشته بودند و به امام بابامى گفتند.
تاءلیف کتاب تحریر الوسیله در یک سالى که امام در ترکیه بودند، ایشان کتاب تحریرالوسیله را تاءلیف کردند، که در آن احکام عبادى اسلام را همراه با احکام سیاسى اسلام نوشتند. این کار امام بعد از چند قرن که احکام سیاسى از رساله هاى علمى رخت بربسته بود، بهترین گامى بود که در تبعیدگاه ترکیه برداشته شد.

ترکیه ، مرکز رواج سیاست استعمارى جدایى دین از سیاست است . در آنجا هرگونه دخالت روحانى و سیاست محکوم است ؛ اما مى بینیم که امام در این مرکز کتابى تاءلیف مى کنند و سیاست را با دیانت مى آمیزند و احکام سیاسى را در کنار احکام عبادى ذکر مى کنند.

یکى از افرادى که در دفتر امام بود، مى گوید: وقتى کتاب چاپ شد. پشت جلد آن به عربى نوشته بود رهبر حوزه هاى علمیه و من این مطلب را ندیده بودم . یک جلد از کتاب را خدمت امام بردم تا چشم امام به این کلمه افتاد، آنقدر ناراحت شدند که کتاب را به زمین زدند و فرمودند: به من نمى گویند ! باید این نوشته از بین برود. من جراءت نکردم حرفى بزنم . آمدم بیرون و به آن شخصى که متصدى این کار بود گفتم که باید این نوشته از بین برود، فایده ندارد. کتاب را به چاپخانه بردند و همان شخصى که متصدى چاپخانه بود، تعجب کرده بود. چون او تا آن موقع چنین جریانى را ندیده و نه شنیده بود. به همین دلیل گفته بود: این آقا کیست ؟ !
در مهرماه ۱۳۴۴، یازده ماه پس از تبعید امام به ترکیه ، رژیم شاه به علت فشارى که از سوى افکار ملت و افکار عمومى جهانى و بعضى از علماى ایران ، از جمله آیت الله سید احمد خوانسارى آمد، محرومانه اعلام کدر که بزودى امام را به عراق روانه مى کند و به این وضع پایان مى دهد.
بنابراین در سیزده مهرماه ، امام را به همراه فرزندشان ، آیت الله مصطفى خمینى ، سوار هواپیما کردند و به بغداد فرستادند.

بخش چهارم : تبعید امام به نجف (۶۳ تا ۷۶ سالگى )

فصل اول : ورود امام به عراق

هنگامى که امام و حاج آقا مصطفى در فرودگاه بغداد از هواپیما پیاده شدند، هیچ کس آنان را نمى شناخت و پولى هم براى کرایه اتوبوس واحد و یا تاکسى نداشتند که به کاظمین بروند.
کمى در محوطه قدم زدند که ناگهان یکى از علاقه مندان به امام ، که چند سال قبل از آن امام را زیارت کرده بود، با اتومبیل شخصى خود از آنجا عبور مى کرد، ناگهان چشمش به دو سید معمم مى افتد. اتومبیل را کمى آهسته مى کند و با شتاب از ماشین پیاده مى شوند.
سلام علیکم ، آقا شما هستید؟ کى رسیده اید؟ چرا اینجا ایستاده اید؟ آیا منتظر کسى هستید؟ لطف بفرمایید و سوار اتومبیل شوید.

زیارت عتبات عالیات

امام و حاج آقا مصطفى سوار مى شوند و به کاظمین ، و مستقیم به حرم امام موسى بن جعفر و امام محمد تقى – علیهماالسلام – مى روند و بعد مردم و علما مطلع مى شوند.
امام در کاظمین در مسافرخانه جمالى این دیار مقدس اقامت گزیدند، صاحب مسافرخانه چون امام را شناخت ، در مقام تکریم برآمد و با اصرار زیاد ایشان را به منزل شخصى خود برد.

امام سه روز در کاظمین بودند. ملاقاتهاى مختلفى صورت گرفت . یکى از ملاقات کنندگان نماینده رسمى رئیس جمهورى عراق بود. در مدت سه روز که امام در کاظمین بودند، با تماسهاى تلفنى که به وسیله دوستان امام با نجف صورت گرفت و نیز با همت و تلاش حاج شیخ نصرالله خلخالى ، که از ارادتمندان امام بود، گروههاى مختلفى از طلبه ها توانستند براى ملاقات امام ، از نجف به کاظمین مشرف شوند.

بعد از چند روز، امام اظهار علاقه کردند که براى زیارت عسگریین ، به سامرا مشرف شوند. مقدمات سفر مهیا شد. حاج شیخ نصرالله ، وسایل سفر را فراهم کرد که هم خود حضرت امام و هم کلیه آقایانى که ملازم حضرت امام بودند و از نجف آمده بودند، بسیار باشکوه به صورت کاروانى زنجیره اى از ماشینها، که در جلوى کاروان ماشین امام و در پشت سر، دهها ماشین حامل طلبه ها و فضا بود، به سامرا منتقل شدند.

امام چند روزى در آنجا ماندند و به زیارت مشغول بودند. در آنجا شیوخ عرب ، از شیعه و سنى ، به خدمت ایشان مشرف مى شدند. این ملاقاتهاى امام ، تاءثیرات زیادى بر شیوخ عرب ، بخصوص اهل تسنن گذاشت .
پس از چند روز امام عازم کربلا شدند. بسیارى از مردم کربلا تا شهر مسیب که طفلان مسلم در این شهر دفن شده اند، به استقبال آمدند. عده اى از علما و افراد سرشناس کربلا جزء استقبال کنندگان بودند. در این شهر امام با عظمت تجلیل شدند. کربلا به عنوان شهر مذهبى شیعه نشین مهم عراق ، استقبال شایانى از امام کردند.

ایشان در مدت اقامت خود در کربلا در منزل حاج شیخ نصرالله خلخالى ماندند. ایشان به طلبه ها و مردم گفت : بروید براى آقا خانه در نجف تهیه کنید و اثاث بخرید تا ایشان به منزل شخص دیگرى وارد نشوند.
همسر امام درباره اثاث و خانه مى گوید: اثاثى که خریده بودند، عبارت بود از فرش کهنه ، گلیم کهنه ، سه – چهار دست رختخواب ، سماور بزرگ ، یک گونى شکر، یک صندوق چاى ، چهل دست استکان و نعلبکى جورواجور براى پذیرایى از جمعیت ، چهار سینى و چهار دست ظرف غذاخورى .

امام پس از زیارت کربلا و دیدار مردم ، عازم نجف شدند. جمعیت بسیارى از علما، فضلا و مردم تا خان نصف که تقریبا در نیمه راه کربلا و نجف است ، به استقبال آمده بودند. آقایان مدرسان بزرگ که نتوانسته بودند تا خان نصف بیایند، در مدخل شهر نجف اجتماع کرده بودند. استقبال ، بسیار غیر منتظره و بسیار با شکوه بود؛ ولى امام بدون اطلاع دیگران پس از ورود به نجف به حرم حضرت امیر – (علیه السلام ) مشرف شده بودند. ایشان بعد از انجام زیارت به منزلى که قبلا به وسیله حاج شیخ نصرالله تهیه شده بود، رفتند.

خانه امام در نجف

خانه امام در نجف ، خانه اى محقر و فرسوده و در یکى از کوچه هاى خیابان الرسول نجف قرار داشت . خانه ، دو اتاق هر کدام دوازده متر مربع در پایین و دو اتاق در بالا داشت که یکى از اتاقها قابل استفاده نبود، اتاق دیگر براى امام مفروش شد. آشپزخانه اش خیلى کوچک بود، همسر امام مى گوید. آشپزخانه اى به اندازه یک تشک داشت و ما مجبور بودیم موقع کشیدن غذا دیگ را در حیاط بگذاریم .

امام همچون صدها طلبه معمولى در آن خانه اجاره نشین بودند. خانه مجاور را جهت بیرونى اجاره کردند.
آیت الله فاضل لنکرانى نقل مى کند: وقتى وارد بیرونى منزل امام شدم ، دیدم خانه بسیار محقر و کوچک است که شاید حیاطش مجموعا سیزده یا چهارده متر مساحت بیشتر نداشت . اتاقهایى در قسمت پایین داشت ، اتاق بالا سالها بود که رنگ آمیزى نشده ، و یک حالت تقریبا ناراحت کننده اى در آن دیده مى شد. امام راضى نمى شدند تعمیر شود و مى گفتند: به همین سبک باشد؛ و اگر به آن صورتى بدهیم با زندگى طلبگى ما مناسبت و موافقتى ندارد.

در بیرونى خانه امام در نجف ، اتاقى که او شبها به آنجا مى رفت به اندازه کافى قالى نبود؛ آنجا زیلوهاى کهنه و نخ تمامى را که از ایران آورده بودند، پهن کرده بودند. گاهى شبها که نماز جماعت برگزار مى شد، هم جا تنگ بود و هم فرش کافى بود؛ یکى از دوستان امام با لحن مؤ دبانه اى گفت : آقا اجازه بدهید فرش براى بیرونى تهیه کنیم امام لبخندى زدند و به نر مى گفتند: آن طرف هست . او بى معطلى گفت : آن گلیم است ، با اینجا جور در نمى آید. امام ابروهایش را بالا دادند و گفتند: مگر منزل صدراعظم است ؟ دوست امام لبخند زد و با فروتنى گفت : منزل بالاتر از صدراعظم است ، منزل امام زمان است امام آهسته گفتند: امام زمان ، خودش هم معلوم نیست در منزلش چى افتاده است و بعد آرام از اتاق بیرون رفتند.

در نجف رسم بود براى خنکى داخل خانه از کولرهاى دستى استفاده مى کردند. بنابراین نجارى آوردند تا مقدمات کار را فراهم سازد. امام با لحنى که شدت داشت فرمودند: شما همه دست به یکى کنید تا مرا جهنمى نمایید ! ! همه ترسیده بودند؛ سرانجام با اصرار زیاد امام قبول کردند که دو قطعه فیبر نصب گردد و پنکه در آنجا قرار گیرد.امام بعد از تبعید به عراق و آمدن به نجف ، در این خانه مستقر شدند و مدت چهارده سال در آن زندگى کردند.

دیدار با علما

از همان شب اول ورود به نجف ، دیدارها شروع شد. شب اول تعدادى از مراجع و بزرگان نجف ، و برخى شب دوم و برخى هم شب سوم به دیدن امام آمدند.
آیت الله العظمى حکیم شب دوم براى دیدن امام آمد. در این نشست آقا حکیم از امام سؤ ال کرد که : جنابعالى جایى نماز مى خوانید؟ ایشان فرمودند: من قم هم که بودم ، نماز جماعت نمى خواندم .
آقا حکیم ، نظرشان این بود که به امام جایى را تعارف کنند، یا جاى خودشان را براى نماز به ایشان بدهند، که امام فرمودند: مایل به این کار نیستند.

آیت الله شاهرودى و آیت الله خوئى هم از جمله مراجعى بودند که به دیدن امام آمدند. استادان و طلبه هاى مدارس علمیه جزو دیدارکنندگان بودند. خانه امام ، مرکز اجتماع و رفت و آمد آقایان اهل علم و فضلا و طلبه ها بود. بعد از این دیدارها امام اظهار تمایل فرمودند که بازدیدها را آغاز کنند. ابتدا به دیدار مراجع و سپس به بازدید استادان رفتند و در پایان ، مدرسه به مدرسه به دیدن آقایان طلبه ها تشریف بردند؛ و همراهان امام مى گویند: قسمت با شکوه بازدیدهاى امام ، این قسمت (دیدار با طلبه ها) بود.

فعالیتهاى امام در نجف

امام پس از ورود به نجف تدریس خود را آغاز کردند. یکى از شاگردان ایشان مى گوید: از آن زمان به مدت چهارده سال من جزو شاگردان امام بودم و سعى مى کردم که بخصوص در جلسات خصوصى درس ، که شبها در منزل ایشان تشکیل مى شد، شرکت کنم . یکى زا دروسى که تدریس ‍ مى کردند، فقه بود، ایشان در ادامه بحث فقهى خود به موضوع ولایت فقیه رسیدند که سرآغاز دوباره براى مباحث حکومت اسلامى و مبارزه علیه رژیم شاه و تشکیل حکومت اسلامى بود.
امام در ادامه برنامه هاى خود با اصرار زیاد شاگردانش ، موافقت کردند که به طلبه ها شهریه بدهند و خلاصه کتاب تحریر الوسیله ایشان به زبان عربى براى مقلدان عرب ، بخصوص شیعیان عراق چاپ شود.

امام در مدتى که در نجف بودند، هیچ گونه عملى که حاکى از ریاست طلبى و حب جاه و مقام و یا شهرت طلبى باشد، از ایشان سر نزد. در طول مدت چهارده سال امام به مراجع احترام مى گذاشتند و در مواقعى که آنان نیاز داشتند به آنها کمک مى کردند و همچنین در مواقع ضرورى از آنان حمایت و دفاع مى کردند. متقابلا مراجع نیز براى ایشان احترام خاصى قائل بودند، گرچه بعضى از اساتید، ایشان را مورد طعن و آزار و اذیت قرار مى دادند؛ ولى ایشان با صبر و حوصله ، مشکلات را پشت سر مى گذاشتند. شایعات و بدخواهى ساواک و سفارت ایران در عراق و عوامل وابسته ، باعث پراکندگى برخى افراد از درس امام مى شد؛ ولى پس از آشکار شدن عمق بحث و درس ، بتدریج بر تعداد شیفتگان افزوده شد و جمعیت کلاس درس ‍ به حالت اولیه برگشت . رئیس جمهور و سایر مقدمات رژیم عراق به جهت مخالفتشان با رژیم شاه تلاش مى کردند که خود یا نمایندگانشان با امام دیدار و ملاقات داشته باشند تا از این ملاقاتها سوء استفاده کنند؛ ولى هیچ گاه امام حاضر به این دیدار و ملاقاتها نشدند.

فصل دوم : ویژگیهاى امام
ویژگیهاى اخلاقى
کار براى خدا

یکى از گروههاى سیاسى که در آن زمان فعالیت مى کرد، سازمان مجاهدین خلق بود. مسؤ ولان این سازمان در آن زمان سعى داشتند براى فعالیتهاى خودشان علیه شاه از امام تاءیید بگیرند. به همین دلیل براى تاءیید خود، از روحانیان سرشناس و مبارز، خدمت امام نامه آوردند و نماینده اى براى صحبت نزد امام آورده بود تا ایشان مطالعه کنند. خودش هم ، مواضع اعتقادى و سیاسى سازمان را براى امام توضیح داد، در پایان امام فرمودند: من از مطالعه آثار اینان به این نتیجه رسیده ام که اینان به معاد به آن معنایى که ما معتقدیم ، ایمان ندارند و دچار بینشهایى التقاطى هستند.

آیت الله مرتضى مطهرى هنگامى که به نجف مشرف شده بود؛ گفت : همه لغزیدیم ؛ جز امام ، و آن واقع بینى و ارتکاى عمیق و پایبندى امام به مبانى فکرى و عقیدتى – که هیچ چیز شبه آمیز را تاءیید نکنند و به هیچ مساءله مبهمى تن در ندهند – باعث شد که ایشان مصون بمانند

عده اى از شاگردان و یاران امام با عشق و علاقه اى که به امام و راه او داشتند، گرد امام حلقه زده بودند و به تحصیل علم و مبارزه علیه دولت ایران مى پرداختند. بین این برادرها، براى مدتى اخلاف سلیقه هایى پیش ‍ آمد که منجر به یک سرى برخوردهاى لفظى شد. مساءله به گوش امام رسید. ایشان آنان را، که حدود بیست نفر بودند، جمع کردند و با لحن نصیحت گونه ، یک برنامه عملى را براى آنان تشریح کردند. امام فرمودند: اصولا چه دسته اى در مبارزه پیروز مى شوند و چه دسته اى هستند که نا کام مى مانند؟ اگر کسانى که مى خواهند کار بکنند، صرفا سیاسى باشند و کارهایشان هم جز از چهار چوب سیاست تجاوز نکند، اینها پیروز نمى شوند. ما در تاریخ ایران و فعالیتهایى که در ایران شده ، این مساءله را به تجربه دیده ایم .

کسانى بودند که صددرصد سیاسى بودند و سیاستمدار بزرگى هم به شمار مى آمدند؛ اما دیدیم که آنها پس از پیروزى ، از صحنه سیاست خارج شدند و به کل فراموش شدند، حتى در میان مردم و کسانى که طرفدار آنها بودند. پس کارى که شما مى خواهید بکنید، اگر صرفا سیاسى باشد، چنین حالتى پیدا مى کند. ممکن است که براى شما جلوه اى داشته باشد و پیش برود؛ اما این ادامه نخواهد داشت ؛ ولى اگر این سیاست و فعالیتهاى سیاسى منظم بشود و رنگ دین و صبغه الله به آن باشد؛ یعنى اینکه سیاست ، دینى باشد، سیاستى که خدا خواسته باشد، استمرار پیدا مى کند و مستمر خواهد بود؛ چون یک طرفش خداست .
این فعالیت سیاسى همیشگى است ، هم به نفع مسلمانهاست و هم به نفع آن کسى که داخل این کار و فعالیت شده است . اگر اینطور شد، هیچ وقت اختلافى بین شما برادرها پیدا مى شود، جایى است که این حلت خدایى و براى خدا بودن و وابستگى به خدا پیدا کردن از آن گرفته مى شود. شما که آواره شده اید. آمده اید بیرون و از پدر و مادر و دوستان و برادران خود جدا شده اید، برنامه هایتان باید برنامه هاى خدایى باشد.

وارستگى

در نجف امام در مدرسه بزرگ مرحوم آیت الله بروجردى نماز مى خواندند. یک سال حجج ایرانى و زوار که توانسته بودند که عربستان به عراق بیایند و آرزو داشتند امام عزیز را زیارت کنند، به مدرسه آیت الله بروجردى آمدند و پس از ساعتها انتظار، هنگام مغرب که امام وارد مى شدند، جمعیت با علاقه فراوان و غریو شادى و هاى هاى گریه شوق با فریاد صلوات از امام استقبال مى کردند.

بعد از اتمام نماز، امام از مدرسه خارج مى شدند و جمعیت نیز پشت سرایشان حرکت مى کردند. امام محترمانه مردم را از اینکه در خارج مدرسه ، در خیابان و کوچه ، پشت سرایشان حرکت کنند، باز مى داشتند. در حالى که انسانها معمولا تحت تاءثیر هواها و تمایلات نفسانى ، علاقه دارند که هنگام حرکت در کوچه و بازار، جمعیتى انبوه اطراف آنها را بگیرند و بدین وسیله توجه دیگران را بیشتر به خود جلب کنند ! ! خطر مشى و روش ‍ امام ، این انسان وارسته الهى ، اینگونه نبود.

سبقت در سلام

روزى شاگردان زودتر از ایشان به اتاق درس رفته بودند. چشمشان به در بود، منتظر و آماده ورود امام بودند. حتى سینه خود را براى سلام کردن صاف کرده بودند؛ ولى باز هم غافلگیر شدند؛ زیرا با باز شدن در، صداى سلام امام را شنیدند، به طورى که متوجه نشدند که امام ابتدا وارد شدند و بعد سلام کردند، یا اینکه اول سلام کردند و آنگاه وارد اتاق شدند.

برخورد کریمانه

یکى از افرادى که در دفتر المام در نجف کار مى کرد؛ نقل مى کند: یک وقت از یکى از آقایانى که آنجا بود، گله اى داشتم ، خدمت امام رفتم و به عرض ‍ رساندم . امام قصه اى براى نقل کردند و گفتند: یک نفر اینجا آمد و هر جه از دهانش در آمد و هرچه از دهانش در آمد بر من گفت ؛ اما من تا زمانى که آنجا بود، برایش پول مى فرستادم .
رفتار حضرت امام همانند رفتار حضرت على (ع ) و امام حسن چ (ع ) بود و همچون آن بزرگوار و در مقابل اهانتهاى مخالفان ، رفتار کریمانه از خود نشان مى دادند.

عشق به مردم

علاقه و عشق امام نسبت به مردم بسیار زیاد بود. ایشان حتى کمترین رنج آنان را تحمل نمى کردند و هیچ گاه اجازه نمى دادند که به خاطر او مردم در زحمت بیفتند، اگر چه در حد کنار زدن مردم از جلو راه باشد.
آقاى سید على شاهرودى ، پسر آیت الله شاهرورد، نقل مى کرد که : روزى در حرم مطهر حضرت على (ع ) دید که امام در میان جمعیت انبوه قرار دارند و هر لحظه ، خطر آن است که زیر دست و پا بیفتند؛ اتفاقا در همان لحظه دو نفر نیز به عنوان همراه در پشت سر امام بودند. آقاى شاهرودى به آن دو نفر اعتراض مى کند که چرا ایستاده اید؟ آنها پاسخ دادند: جراءت دخالت ندایم ، آقا اجازه راه باز کردن به ما نمى دهند..

سید على شاهرودى عصبانى مى شود، عبا را به گوشه اى مى اندازد و جلو مى رود و با سلام و صلوات مردم را از سر راه امام کنار مى زند؛ اما مرتب دست به پشت او مى زند و وى را از این کار منع مى کردند.
یکى از شاگردان امام نقل مى کرد: روزى در حرم مطهر حضرت امام حسین (ع )، حضرت امام را دیدم که در میان انبوه زائران گیر کرده اند و نمى توانند قدمى پیش بگذارند؛ جلو دویدم و با کنار زدن مردم ، راه را براى ایشان باز کردم . امام با اعتراض و ناراحتى مرا از این کار منع مى کردند؛ ولى من بى توجه ، به کار خود ادامه مى دادم . ناگهان متوجه شدم که امام از مسیرى که من براى ایشان باز کرده ام ، نیامده و تغییر مسیر داده اند و در لابه لاى جمعیت به راه خود ادامه مى دهند.

تواضع و فروتنى

در نجف گاهى اتفاق مى افتاد که امام از روى پشت بام متوجه مى شدند که چراغ آشپزخانه یا دستشویى روشن مانده است . در این موارد به خانم یا دیگر کسانى که در پشت بام بودند، دستور نمى دادند و چراغ را خاموش ‍ کنند؛ بلکه خود سه طبقه را در تاریکى پایین مى آمدند و چراغ را خاموش ‍ مى کردند و باز مى گشتند.

گاهى نیز قلم یا کاغذى مى خواستند که در اتاق طبقه دوم منزل بود. در این شرایط نیز به هیچ کس حتى به نوه هایشان دستور نیم دادند که براى او قلم و کاغذ بیاورند؛ بلکه خودشان برمى خاستند از پله ها بالا مى رفتند، و آنچه را که لازم مى داشتند، برمى داشتند و باز مى گشتند.

جلوگیرى از غیبت و تهمت

هنگامى که امام در مجلس عمومى بودند، کسى جراءت غیبت کردن یا تهمت زدن نداشت و روح معنوى در مجلس حاکم بود؛ همچنین در مجالس خصوصى نیز کسى جراءت نمى کرد، سخن از دیگرى بزند. بارها امام مى فرمودند: من راضى نیستم کسى در بیرونى منزل من غیبت کند؛ و با تمام نیرو و از غیبت کردن افراد جلوگیرى مى کردند.

یکى از شاگردان امام مى گوید: روزى امام در درس تشریف آوردند و به قدرى ناراحت بودند که نفس ایشان به شماره افتاد بود، به جاى درس ‍ نصیحت تندى نمودند و رفتند و سه روز نیامدند. چون شنیده بودند که یکى از شاگردان ایشان درباره یکى از مراجع غیبتى کرده است .

امام از همان ایام جوانى در مجلسى که شرکت مى کردند، به هیچ وجه اجازه نمى دادند کسى غیبت کند؛ و اگر کسى صحبت مى کرد و مى خواست شروع به غیبت کند، فورى ایشان مطلب را برمى گرداندند و رشته سخن را تغییر مى دادند.

دیدار با شخصیتها و دانشجویان

در پاریس ، از سوى احزاب و شخصیتها و گروهها افرادى جهت ملاقات و مذاکره با امام مى آمدند. یکى زا افراد، خواهر ملک حسین ، پادشاه اردن بود، او پس از ملاقات ملک حسین با شاه ، از سوى او به پاریس آمده بود، ورود او به امام اطلاع داده شد، ایشان اجازه ملاقات ندادند.

عده اى به عنوان حزب و گروه تقاضاى ملاقات با امام داشتند که امام فرمودند: من با کسى به عنوان حزب ملاقات نمى کنم ، اگر آقایان به عنوان یک فرد ایرانى مثل تمام کسانى که با من ملاقات مى کنند، مى خواهند بیایند، اشکالى ندارد ( ۲۰۷)
روزى عده زیادى از آلمان و انگلستان براى ملاقات با امام آمده بودند. فضاى اتاقها براى این عده کافى نبود، پس با وجود باران شدیدى که مى بارید، در محوطه ایستادند و براى آن جمعیت صحبت کردند، در حالى که مى توانستند در داخل اتاق مقابل پنجره بایستند و در زیر باران خیس ‍ نشوند، بعضى از همراهان امام اصرار کردند که امام در اتاق سخنرانى کنند اما ایشان فرمودند: نه همین جا خوب است .

علاقه مردم فرانسه به امام

همراهان امام نقل مى کنند: روزى ما متوجه شدیم که یک سرى از دانشجویان فرانسوى ، هر شب به سخنرانى امام مى آیند. یکى از برادران که زبان فرانسه بلند بود، پرسید: شما که هر شب به سخنرانى امام مى آیند، آیا مى فهمید که امام چه مى گویند؟ فارسى بلند هستید یا نه ؟ آنها گفتند: ما اصلا متوجه نمى شویم که امام چه مى گویند، فارسى هم بلد نیستیم . سؤ ال کردند: پس براى چه مى آیید؟ پاسخ دادند: ما وقتى به اینجا مى آییم و سخنان امام را مى شنویم ، در خودمان روحانیت خاصى را احساس مى کنیم .

براى مردم فرانسه این سؤ ال پیش آمده بود که چگونه ممکن است ، پیرمردى در گوشه اى از نوفل لوشاتو نشسته باشد و ایران را به حرکت در آورده باشد هر چه او مى گوید بالا فاصله ۳۵ میلیون نفر در ایران به فرمان او گوش مى دهند، امروز مى گوید که شرکت نفت اعتصاب کند، اعتصاب مى کنند، مى گوید که ارتشیها فرار کنند، فرار مى کنند. فرمان مى دهد که کارخانه ها تعطیل کنند، تعطیل مى کنند. واقعا این پیرمرد با وجود آنکه در برابرش قدرتهاى بزرگى چون : شاه و امریکا را دارد، چگونه مى تواند بر روى ملت خودش این چنین اثر بگذارد؟

براى فرانسوى ها این سؤ ال پیش آمده بود که اسلام چگونه مکتب و مرامى است که تا این حد در این ملت نفوذ کرده است ، به همین دلیل درخواست کردند که رادیو و تلویزیون فرانسوى ساعاتى از شبانه روز یا حتى هفته را به توضیح این مکتب و مرام اختصاص بدهد. رادیو و تلویزیون هم به ناچار از ایرانیهاى مبارز که در پاریس بودند دعوت مى کرد تا به تشریح اسلام بپردازند. ( ۲۰۹)
روزى تعدادى از خواهران مسلمان که در پاریس ساکن بودند به حضور امام آمدند و درباره تحصیل خانمها در دانشگاه از ایشان سؤ ال کردند. امام فرمودند: لازم نیست کسى در باره صحبت کند.

سؤ ال شد: شرکت در کلاسهایى که مختلط است ، آیا اشکال ندارد؟امام فرمودند: اگر با حفظ مسائل اسلامى باشد و شهوى نباشد، اشکال ندارد.
در مورد رعایت حجاب سؤ ال کردند: باید چادر سر کنیم ؟امام نگاهى به خواهر سؤ ال کننده کردند، او روسرى به سر و مانتویى آستین دار به تن داشت ، فرمودند: حجاب شما، حجاب اسلامى است و خیلى خوب است .

عزادارى در نوفل لوشاتو

روز تاسوعا بود، آقا اشراقى ، داماد امام ، نزد یکى از کارکنان بیت رفت و به ایشان گفت : امام فرموده اند که شما آماده باشید تا یک ساعت به ظهر که ایشان بیرون مى آیند، روضه بخوانیدایشان مى گوید، من متعجب شدم ، اصلا آمادگى چنین کارى را نداشتم . از این رو گفتم : خدمت امام عرض ‍ کنید که من آمادگى ندارم تا روضه اى را که مناسب این شرایط (جو پاریس و دانشجویان ) باشد، بخوانم . روضه اى که من مى دانم ؛ از همان روضه هایى است که در مجلس معمولى ایران خوانده مى شود؛ اگر چنین روضه اى را بخواهند، من مى توانم بخوانم . بعد از امام پیغام دادند: به فلانى بگویید که همان روضه را مى خواهم و همان روضه در اینجا خوانده شود.

امام به اهل بیت (ع ) علاقه مند بودند و علاقه ایشان تابع شرایط نبود و ایشان به آداب و رسومى که برخاسته از متن اسلام است و بیش از هزار سال مسلمانها با آنها زیسته اند، احترام مى گذاشتند و طالب همان آداب بودند ولو اینکه در پاریس و در قلب سرزمین غرب باشند. در آن روز، جمعیت بسیار زیاد بود. خبرنگاران زیادى براى تهیه گزارش و غرب باشند. در آن روز، جمعیت بسیار زیاد بود. خبرنگاران زیادى براى تهیه گزارش و خبر آمده بودند ساعت یازده صبح بود، امام به بیرونى تشریف آوردند و مراسم آغاز شد و در آن شرایط، امام در روز تاسوعا براى امام حسین (ج ) مجلس ‍ عزادارى برقرار کردند و خود در مجلس ، عزادارى کردند و براى امام حسین (ع ) گریه کردند.

ارادت امام به ائمه (ع )

روزى یکى از کارکنان بیت امام صفحه اى از آگهى هاى روزنامه اى را که عده اى از ایران آورده بودند، روى زمین انداخت و کفشهاى امام را روى آن گذاشت . امام وقتى خواستند کفش بپوشند، سؤ ال کردند: مثل اینکه این روزنامه ها ایرانى است ؟ عرض کرد: بله حاج آقا ! ولى این صفحه آگهى هاى .

با این حال ، پایشان را روى کفششان نگذاشتند و مجددا برگشتند و فرمودند: شاید اسم محمد یا على یا… در آنها باشد.
امام حاضر نبودند کلمه على یا محمد در زیر پایشان قرار بگیرد؛ گرچه اسم حضرت رسول (ص ) یا حضرت على (ع ) نباشد.

توجه امام به مسائل شرعى

روزى رئیس پلیس نوفل لوشاتو، عکس امام را که در حال قنوت بودند، آورد تا امام آن را امضا کنند. امام عکس را گرفتند و امضا کردند. امضاى امام مثل سایر امضاها نبود. وقتى از ایشان سؤ ال کردند که امضاى شما مثل سایر امضاها نیست ؛ ایشان فرمودند: چون مسیحى هستند و رعایت وضو را نمى کنند، اسم روح الله را ننوشتم ، مبادا دستشان مسح کند.

پیام امام به مناسبت تولد عیسى (ع )

شب تولد حضرت مسیح (ع ) امام خطاب به مسیحیان جهان پیام دادند، این پیام از طریق خبرگزاریها انتشار یافت . علاوه بر آن ، امام فرمودند: این همسایه ها با این رفت و آمده اى زیاد و شلوغیها خیلى اذیت شده اند، بهتر است هدیه هایى بخریم و برایشان بفرستیم ، از قول من هم معذرت بخواهید. برادرها چند جعبه شیرینى و شکلات خریدند. امام سؤ ال کردند: چه چیزى هایى تهیه شده است ؟ بسته ها را به امام نشان دادند. ایشان فرمودند: خارجیها به گل خیلى علاقه دارند، چند شاخه گل هم برایشان بفرستید. در همان شب عید، هدایا را بین همسایه ها تقسیم کردند، فرداى آن روز خیابان پر از مردم و خبرنگاران شده بود. خبرنگاران آمده بودند تا گزارش تهیه کنند.

روزى یکى از اهالى جهت تقاضاى ملاقات به بیت آمد و گفت : نمایندگان محل ، علاقه مند ملاقات با امامند. امام نیز بى درنگ وقت تعیین کردند. روز بعد ده – پانزده نفر از اهالى محل با شاخه هاى گل به دیدن امام آمدند. حضرت امام به مترجم فرمودند: احوال آنان را بپرسید و ببینید که آیا نیاز و یا کار خاصى دارند. نمایندگان در پاسخ گفتند: نه ما هیچ کارى نداریم ، فقط آمده ایم که خدمت امام برسیم و ایشان را از نزدیک ببینیم و این شاخه هاى گل را نیز به عنوان هدیه آورده ایم . امام با تبسم شاخه هاى گل را یک به یک از دست آنان گرفتند و در میان تنگى که در کنارشان بود، قرار دادند. آنها خیلى خوشحال از حضور امام رفتند.

هجرت امام به پاریس تحولى عظیم به وجود آورد و برداشت و درک غربیها را از اسلام و مسلمانان دگرگون کرد. اخلاق و رفتار و زندگى امام چنان تاءثیر بر جا گذاشت که به گفته یکى از دانشمندان ، صرف تمام بودجه یک ساله حوزه علمیه براى تربیت مبلغ و تبلیغات وزارت امور خارجه و وزارت ارشاد و تاءلیف و ترجمه کتاب و فرستادن آنها به اروپا نمى توانست به اندازه اقامت چهار ماهه امام در پاریس ، اسلام را به دنیا معرفى کند.

وضعیت سیاسى ایران

در مدت اقامت چهار ماهه امام در پاریس ، نوفل لوشاتو مهمترین مرکز خبرى جهان بود و مصاحبه هاى متعددى و دیدارهاى مختلف امام ، دیدگاههاى ایشان را در زمینه حکومت اسلامى و هدفهاى آتى نهضت براى جهانیان بازگو مى کرد؛ و از همین جا بود که بحرانیترین دوران نهضت را در ایران رهبرى کردند.

دولت شریف امامى دو ماه بیشتر دوام نیاورد. شاه ریاست کابینه را به دولت نظامى از هارى سپرد. راهپیماییهاى گسترده میلیونى در روز تاسوعا و عاشورا در تهران و دیگر شهرها برگزار شد.
شاهپور بختیار، آخرین مهره امریکا بود که براى تصدى پست نخست وزیرى به شاه پیشنهاد شد. ژنرال هایزر، معاون فرماندهى سازمان ناتو براى انجام ماءموریتى سرى و دو ماهه به تهران آمد. امام خمینى در دیماه ۱۳۵۷ شوراى انقلاب را تشکیل دادند. شاه نیز پس از تشکیل شوراى سلطنت و اخذ راءى اعتماد براى کابینه بختیار در روز ۲۶ دیماه از کشور فرار کرد.

تصمیم امام براى بازگشت به ایران

بعد از گذشت چهار ماه و اندى از حضور امام در پاریس ، ایشان بر حسب مسائلى که فقط خودشان بر آن واقف بودند، فرمودند: باید ایران برویم . کم کم ایام اقامت امام در پاریس به پایان نزدیک مى شد و آغاز تحولى عظیم تر فرا مى رسید. روزى مقارن غروب آفتاب ؛ دوشیزه فرانسوى به اقامتگاه امام آمدند و تقاضاى ملاقات با امام را داشتند. چون ملاقات امکان نداشت ، از آنها عذرخواهى شد. آنها شیشه کوچکى در دستشان بود که محتوى مقدارى خاک مهر و موم شده بود، اظهار کردند: رسم ما بر این است که وقتى به کسى علاقه مند شدیم ، هنگام جدایى بهترین هدیه را به او تقدیم کنیم ، و این خاک وطن ماست ، که براى ما عزیزترین هدیه است ، اگر ملاقات ممکن نیست ، این مقدار خاک را به حضور امام تقدیم کنید و براى هر کدام از ما یک قطعه عکس با امضاى امام بیاورید. وقتى که شیشه را به حضور امام بردند. امام با تبسمى شیرین شیشه را گرفتند و دو قطعه عکس را امضا فرمودند. آنها نیز عکسى را بوسیدند و تشکر کردند و رفتند. ( ۲۱۹) در تهران به منظور استقبال از امام ، کمیته استقبال تشکیل شده بود این کمیته تصمیم گرفته بود براى ورود امام به ایران فرودگاه را فرش کنند و اطراف را چراغانى کنند و فاصله فرودگاه تا بهشت زهرا، امام را با هلى کوپتر ببرند… وقتى امام از این تصمیمات مطلع شدند به یکى از کارکنان دفتر فرمودند: برو به آقایان بگو مگر مى خواهند کوروش را وارد کنند؟ ابدا این کار لازم نیست ، یک طلبه از ایران خارج شده ، و همان طلبه به ایران باز مى گردد. من مى خواهم میان امتم و همراه آنان باشم ، ولو پایمال شوم .

شب حرکت از پاریس ، رئیس پلیس با افرادى براى خداحافظى خدمت امام رسیدند؛ امام از آنان تشکر کردند و متن تشکر نامه نیز قرائت ، و به آنان داده شد. رئیس پلیس در پاسخ گفت : از برکت وجود شما در نوفل لوشاتو، ما موفق شدیم شخصیتهایى را ملاقات کنیم که هرگز در عمرمان آنها را نمى دیدیم .

آن شب امام پس از نماز مغرب و عشا تمام کارکنان دفتر در پاریس را جمع کردند و فرمودند: من دست بیعتم را از شما برداشتم و راضى نیستم که یکى از شماها به زحمت و مشکل بیفتید؛ فردا خودم تنها مى روم ، چون آنها اگر کارى داشته باشند، با من دارند، کسى با شما کارى ندارد؛ شما اگر از کشورهاى دیگر آمده اید و درس و یا کارى دارید، مى توانید به سرکارتان برگردید، ان شاء الله اگر برنامه اى شد، به ایران مى آیید.

شرایط کاملا حالت بیعت برداشتن امام حسین (ع ) در کربلا را به اذهان همراهان امام تداعى مى کند؛ برادران حاضر شروع به گریه کردند. هر کدام چیزى مى گفتند یکى مى گفت : اگر صد بار بکشند مان و باز هم زنده شویم ، حاضر نیستیم که دست از شما برداریم .امام فرمودند: مقصودم این است که شما به خاطر من ، خودتان را به خاطر نیندازید.

آخر شب به دفتر امام در لوشاتو اطلاع دادند که بختیار فرودگاه را بسته و دستور داده است که هیچ هواپیمایى ننشیند و برنخیزد. فرداى آن روز مردم در تهران و سایر شهرستانها تظاهرات کردند و در شعارهاى خود مى گفتند: خمینى ، خمینى ، قلب من باند فرودگاه توست . اگر امام فردا نیاد اسلحه ها بیرون مى آید…

ماه تابان//حسن کشوردوست و قسمتهایی از کتاب فقهای نامدار شیعه//عقیقی بخشایشی

زندگینامه امام خمینی قسمت اخر

امام خمینی

بخش ششم : امام در ایران (۷۶ تا ۸۷ سالگى )

فصل اول : دهه مبارک فجر و…

پرواز انقلاب (۱۲ بهمن ۱۳۵۷)

با تهدید مردم ، بختیار مجبور به باز کردن فرودگاه شد و شب دوازدهم بهمن فرا رسید؛ هواپیما در فضاى ایران بود، قلب همه مى تپید، مردم تهران و شهرستانها براى استقبال از امام در تهران تجمع کرده بودند؛ هواپیما در حال فرود آمدن بود که یکباره با اعلام مطلبى به زیان فرانسه اوج گرفت ، از قول کمیته استقبال اعلام کرده بودند که فرودگاه آماده نیست ، یک ربع ساعت دور بزنند و آنگاه فرود آیند. بیشتر مسافران ترسیده بودند و تنها کسى که ذره اى ترس به دل راه ندارد، امام بودند؛ هواپیما بر زمین نشست . امام در فرودگاه مهرآباد در میان انبوه جمعیت و دریاى عواطف و احساسات مردم از هواپیما بیرون آمدند. سراپاى همه از شوق دیدار امام مى سوخت . امام وارد سالن فرودگاه شدند و از مردم تشکر کردند و بعد از صحبت کوتاهى سوار ماشین شدند.
از آشیانه فرودگاه تا بهشت زهرا مردم ایستاده بودند و براى عبور امام فقط راه باریکى باز بود. در تمام مسیر روى خطوط سفید وسط خیابان ، گلهایى چیده شده بود که تا بهشت زهرا ادامه داشت .

امام اصرار زیادى داشتند که از جلوى دانشگاه عبور کنند. رو به روى دانشگاه به علت کثرت جمعیت (با آنکه بسیار منظم بود)، اتومبیل حامل امام متوقف شد، از آنجا به خیابان ولى عصر آمدند. آن روز حدود پنجاه هزار ماءمور داوطلب انتظامات در تهران بودند. از آغاز مسیر تا بهشت زهرا جمعیت به هم متصل بود. اتومبیل حامل امام به نزدیکى بهشت زهرا رسید، چند مترى جلوتر از در بهشت زهرا، اتومبیل امام به جهت انبوه جمعیت متوقف شد و به هیچ وجه حرکت نمى کرد و اتومبیل اصلا پیدا نبود و فقط چیزى که دیده مى شد، تپه اى از انسانها بود. ناگهان خلبان هلى گوپتر (که از بالا مراقب بود) با مهارت خاصى در وسط جمعیت فرود آمد. امام آرامش عجیبى داشتند و در حالى که لبخند مى زدند، براى مردم دست تکان مى دادند. با زحمت زیاد، همراهان امام ، ایشان را سوار هلى کوپتر کردند؛ سرانجام هلى کوپتر در قطعه هفده به زمین نشست و امام به جایگاه رفتند و به ایراد بیانات تاریخى خود پرداختند.

امام در بخشى از نطق تاریخى خود فرمودند: من به پشتوانه این ملت دولت تعیین مى کنم … در تمامم مدتى که امام در بهشت زهرا حضور داشتند، شدیدترین و زیباترین احساسات از جانب مردم دیده مى شد. آن روز به هر چشمى که خیره مى شدى ، زلالى اشک را در آن مى دیدى . امت سراپا انتظار، پس از سالها به وصال امام خود نایل شده بودند. هنگامى که شعار شهید ! به پا خیز، خمینى ات آمده در بهشت زهرا طنین انداخته بود فقط صدایى که شنیده مى شد، صداى گریه بود، گریه پیر و جوان .

وقتى صحبت امام تمام شد، هلى کوپتر حرکت دادند؛ اما فشار جمعیت به حدى بود که کنترل از دست ماءموران انتظامى خارج شد. آیت الله مفتح که در کنار امام بود، افتاد. هلى کوپتر احساس خطر کرد و بدون امام به پرواز در آمد. امام در میان مردم بودند و احساسات اوج گرفته بود. هرکس سعى داشت افراد دیگر را دور کند؛ اما خود سبب فشار بیشترى مى شد، کنترل از دست همراهان امام خارج شد. عمامه از سر امام افتاد و مدت زیادى ایشان این طرف و آن طرف کشیده مى شدند و در نتیجه بى حال شدند. همه نگران بودند، به لطف خدا امام روى دستهاى مردم به جایگاه برگردانده شدند.

امام حدود بیست دقیقه بى حال بودند، عبایشان را روى سرشان کشیدند. دوباره هلى کوپتر نشست . امام باز هم نتوانستند سوار شوند؛ آمبولانسى جلو آمد و امام را از در عقب به زحمت سوار آن کردند و احمد آقا نیز سوار شد و آمبولانس آژیرکشان از بهشت زهرا بیرون آمد. در یکى از خیابانهاى فرعى اطراف بهشت زهرا، هلى کوپتر فرود آمد و امام از آمبولانس به داخل آن منتقل شدند.

هلى کوپتر بالاى مدرسه رفاه بود؛ ولى به علت کثرت جمعیت ، خلبانان پیشنهاد کرد که به نیروهاى هوایى برویم ؛ اما به علت وضع سیاسى آن روز که هنوز رژیم سقوط نکرده بود و بختیار، نخست وزیر شاه ، بر سر کار بود، به پیشنهاد یکى از همراهان ، هلى کوپتر وارد یک بیمارستان شد. همراهان امام در خواست آمبولانس کردند؛ ولى چون آمبولانس نبود، ایشان را سوار اتومبیل یکى از پزشکان کردند. کارکنان بیمارستان دور اتومبیل را گرفته بودند. امام لبخندى زدند و دست تکان دادند. به مردم حالت شوک دست داده بود و ناگهان حمله ور شدند که امام را زیارت کنند، راننده حرکت کرد. آنها به طرف بلوار کشاورزى و از آنجا به خیابان دکتر شریعتى ، منزل یکى از بستگان امام رفتند؛ چون امام بعد از گذشت پانزده سال ، نشانى را فراموش ‍ کرده بودند، احمد آقا در خیابانها بدون عبا پیاده مى شد و نشانى را مى پرسید، کسى هم نمى دانست امام در اتومبیل است و ایشان هم پسر اوست . به منزل بستگان امام رسیدند. اهل خانه نزدیک بود که خوشحالى بیهوش شوند؛ امام که هفده سال آنها را ندیده بودند آرام وارد شدند، به آشپزخانه رفتند و حال همگى را پرسیدند. آنها ناهار ساده اى آماده کردند. امام و همراهان پس از خوردن ناهار تا ساعت ده شب آنجا ماندند و بعد امام را به مدرسه رفاه منتقل کردند و فرداى آن روز به علت کمبود جا ایشان را به مدرسه علوى بردند.

دیدار با مردم

در مدرسه علوى ، صبحها مردها و بعد از ظهرها خانمها به دیدار امام مى آمدند. دیدار خانمها به سختى انجام مى شد و روز دوم دیدار به علت کثرت جمعیت ، حال تعداد زیادى از خانمها بد شد. به امام پیشنهاد کردند در صورت صلا حدید ملاقات خانمها را تعطیل کنند. امام ناراحت شدند و فرمودند که : شما گمان مى کنید اعلامیه من و شما شاه را بیرون کرده است ؟ کمینها بیرون کرده اند.
چند روز بعد از بازگشت امام در شانزدهم بهمن ۱۳۵۷، حضرت امام رئیس ‍ دولت موقت ، آقاى مهدى بازرگان را به پیشنهاد شوراى انقلاب على رغم میل باطنى خویش منصوب نمودند و تصریح کردند که رئیس دولت موقت بدون در نظر گرفتن روابط حزبى ، ماءمور تشکیل کابینه براى تهیه مقدمات برگزارى رفراندوم و انتخابات است . مردم نیز با راهپیمایى خود در سراسر کشور به تاءیید نظر امام پرداختند.

دیدار پرسنل نیروهاى هوایى با امام

نوزدهم بهمن ۱۳۵۷، پرسنل نیروهاى هوایى در مدرسه علوى تهران با امام بیعت کردند. بسیار از سربازان و ارتشیان مؤ من در صف مردم قرار گرفتند.
بیستم بهمن ، همافران در مهمترین پایگاه هوایى تهران دست به قیام زدند. گارد شاهنشاهى اقدام به سرکوب آنها کرد؛ ولى مردم به حمایت از همافران وارد صحنه شدند.

بیست و یکم بهمن

ساعت دو بعدازظهر روز بیست و یکم بهمن ماه سال ۱۳۵۷ بود. روزى پر شور و پرحادثه در دل سیاه ظلم شاهنشاهى ، اطلاعیه شماره چهار فرماندارى نظامى تهران از رادیو پخش شد: امروز عبور و مرور از ساعت چهار و سى دقیقه بعداز ظهر ممنوع مى باشد.
مردم با شنیدن خبر به هم نگاه مى کردند و در واقع نمى دانستند چه باید بکنند. احتمال بروز خطرى بزرگ در پیش بود. همچنین بعد از پخش این خبر، شور و غوغایى در میان ساکنان مدرسه رفاه افتاد. نگرانى و اضطراب بر چهره ها سایه انداخته بود، همه چشمهاى به اتاق امام دوخته شده بود. امام در اتاق کوچکى به فکر فرورفته بودند و دلشان در آن حال ، پر از امید و آرمش بود. ناگهان امام از جاى خود برخاستند و در حلى که زیر لب دعایى زمزمه مى کردند، وضو گرفتند. با فروتنى خاصى دو رکعت نماز خواندند. ایشان مى دانستند در لحظه هاى حساس ، تصمیم گیرى ، جز به یارى خداى توانا ممکن نیست . بعد از نماز و نیایش ، با دلى مطمئن ، ورق کاغذ و قلمى برداشتند و نوشتند: بسم الله الرحمن الرحیم ، ملت شجاع ایران ! اهالى محترم تهران ! اعلامیه امروز حکومت نظامى ، خدعه و خلاف شرع است . مردم به هیچ وجه به آن اعتنا نکنند. هراسى به دل راه ندهید که به خواست خداوند تعالى حق ، پیروز است .

مردم که منتظر شنیدن دستور کوبنده اى از طرف امامشان بودند، به کوچه و خیابانها ریختند و حکومت نظامى بى اثر شد. جوانان با آتش زدن لاستیکهاى کهنه راهها را بستند. کوچک و بزرگ شعار مى دادند و تهران از صداى دلنشین تکبیر پوشیده شده بود؛ الله اکبر… الله اکبر… الله اکبر…

بزودى کلانتریها تصرف شد و مردم مسلح شدند. پادگانها و ساختمان صدا و سیما و سایر مراکز مهم در اختیار مردم انقلابى قرار گرفت . اعضاى اصلى حکومت شاه دستگیرى شدند و در نهایت در بیست و دوم بهمن ۱۳۵۷ خورشید پیروزى ملت ، شب ظلم و ستم ایران را پایان بخشید.

جشن پیروزى

مردم ، پیروزى انقلاب را جشن گرفتند و همه در شادى و سرور بودند. ملت مسلمان با اتکال به خداوند و با رهبران امام خمینى ، نظام دو هزار پانصد ساله شاهنشاهى را سرنگون کرد و ثمره سالها مبارزه و جهاد و شکنجه و زندان به بار نشست و حکومت اسلامى براى اولین بار پس از پیامبر اکرم (ص ) و حضرت على (ع ) در ایران بر پاشد.
شور و حال عجیبى در مردم بود. مردم مرتب در مدرسه علوى به دیدار امام مى رفتند ادارات ، کارخانه ها و مغازه ها، که با اعتصاب مردم در ماههاى آخر انقلاب تعطیل شده بود، به فرمان امام باز شد و مردم سرکارهاى خود رفتند.

مراجعت امام به قم

در تاریخ دهم اسفند ماه سال ۱۳۵۷ امام خمینى مدرسه علوى را ترک نموده ، و عازم قم شدند. امام در خانه خود در محله یخچال قاضى که قبل از دوران تبعید در آن مى زیستند. ساکن شدند. خانه در محل قدیمى قرار داشت و کوچه هاى باریک آن ظرفیت دیدار کننده ها را نداشت . به پیشنهاد آقاى اشراقى ، داماد امام ، ایشان به خانه اى که زمین وسیع خالى در کنار آن بود، منتقل شدند. در این خانه بعضى از روزها امام متجاوز از شش ‍ ساعت با مردم که از شهرستانهاى مختلف کشور، به دیدار ایشان مى آمدند، ملاقات مى کردند. برخى از شبها مردم تا ساعت ده خانه امام را ترک نمى کردند و از پشت خانه فریاد مى زدند: ما منتظر خمینى هستیم و امام با فریاد آنان از خانه بیرون مى آمدند. ازدحام گروههاى ملاقات کننده حدى بود که یک روز استاد مطهرى ، جهت ملاقات با امام از ساعت هشت صبح تا هشت شب در کنار اتاق ایشان نشست ؛ ولى موفق به دیدار ایشان نشد؛ و در ملاقاتهاى بعدى توانست امام را زیارت کند.

یک روز هنگام دیدار امام با مردم برف مى بارید؛ مى خواستند بالاى سر امام چتر بگیرند، ایشان عصبانى شدند و فرمودند: مگر مردم چه مى کنند.
در بهمن ماه سال ۱۳۵۸ به دلیل کسالت قلبى به ناچار به تهران منتقل شدند و در بیمارستان بسترى شدند. امام حدود دو ماه در بیمارستان بودند و آن دو ماه مرتب پزشکان از ایشان مراقبت مى کردند. آنها به هیچ وجه صلاح ندیدند که امام دوباره به قم برگردند و تاءکید عجیبى داشتند که در اطراف بیمارستان قلب ، منزلى براى سکونت امام تهیه گردد.

در خیابان در بند براى سکونت امام جایى در نظر گرفته شد. ساختمان مزبور سه طبقه داشت . روزهاى نخست در طبقه همکف پاسداران مى نشستند. طبقه دوم براى خانواده و سومین طبقه به دیدار و ملاقاتها اختصاص یافت . امام از ابتدا که به آنجا رفتند. ناراحت بودند؛ زیرا ساختمان بلند به نظر مى رسید و نماى بیرونى آن سنگ بود، البته از نظر فضاى درونى ، این منزل به درد یک فرد متوسط تهرانى مى خورد و تجملات و تشریفات نداشت ، با این حال ، امام تاءکید داشتند که حتما منزل مناسب با وضع خودشان پیدا شود.

پس از جستجو ابتدا در جماران در خانه یک بنا که حدود صد متر مساحت داشت ، ساکن گردیدند و محل کارشان همان جا بود تا اینکه بعد از چند روز به منزل آقاى جمارانى که در کنار حسینیه قرار داشت ، منتقل شدند.

خانه امام در جماران

این خانه بعد از فوت پدر آقاى جماران به چند قطعه کوچک تقسیم شده بود و ساختمان قدیمى آن ، در اختیار خانواده آقاى جمارانى قرار داشت . بخش دیگرى از آنان ، که منزل کوچکى بود با مساحت حدود ۱۲۰ متر مربع و ۷۰ متر زیر بنا که متعلق به آقاى سید حسن حسینى ، داماد آقاى جمارانى بود؛ در اجاره امام قرار گرفت . این منزل کوچک و ساده که بارها از تلویزیون نشان داده شده است ، طى ده سال تا هنگام رحلت امام ، محل سکونت ایشان و خانواده شان بود.
هنگامى که امام داخل شدند و به طرف و اتاقى که در آن مى نشستند نگاه کردند، فرمودند: حالا راحت شدم ، چون در این چهار ماه مدام در عذاب بودم .

با اینکه اجاره منزل پرداخت مى شد و امام همچون بسیارى از مستضعفان در این خانه به صورت مستاءجر زندگى مى کردند؛ ایشان یک روز با صاحبان خانه صحبت کردند و آنان همگى از سکونت امام در آن منزل راضى بودند.

برنامه روزانه امام

امام هر روز نیمه شب قبل از اذان صبح براى نماز شب و دعا بیدار مى شدند و پس از نماز صبح قدرى استراحت مى کردند؛ و بعد کمى مطالعه و بعد هم صبحانه مى خوردند. قبل از ساعت هشت به دفتر کار خود مى رفتند و پس ‍ از شنیدن اخبار، نامه هایى که بایستى مطالعه مى کردند و یا قبضهایى که باید مهر مى شد به خدمتشان مى بردند تا ساعت حدودا ده و نیم – یازده در اتاق بودند و بعد چیزى مى خوردند و کمى استراحت مى کردند. در صورت داشتن ملاقات پس از پوشیدن لباس و آماده و مرتب کردن خود، به طرف حسینیه حرکت مى کردند؛ در همین فاصله ده دقیقه – یک ربع ، با اعضاى خانواده مجالست داشتند. امام نزدیک ظهر آماده نماز و تعقیبات مى شدند و پس از اداى نماز و صرف ناهار به اخبار گوش مى دادند و سپس قدرى استراحت مى کردند و بعد مشغول مطالعه بولتنهاى خبرى و روزنامه ها مى شدند و مقید بودند تمام اخبار رادیوهاى خارجى و تلویزیون را هم بشنوند. گاهى اوقات هم تلویزیون نگاه مى کردند، به رادیو گوش مى دادند تا خودشان در متن قضایا باشند. هر روز غیر از جمعه ها براى حدود بیست – سى نفر خطبه عقد مى خواندند. گاهى نیز مراسم عقد خانواده هاى شهدا یا برادران جانباز و معلول در محضر امام واقع مى شد.

زندگى امام نظم و انضباط خاصى داشت . هیچگاه توجه به کارى ، موجب تضییع کار دیگرشان و یا غفلت از آن نمى شد. هر روز عبادت ، قرائت قرآن ، ادعیه ، مطالعه هاى گوناگون ، گوش کردن به اخبار، رسیدگى و پاسخگویى به امور شرعى ، ادارى و سیاسى ، ملاقاتها، قدم زدن ، نرمش حرکتهاى ورزشى که طبق نظر پزشکان معالج الزما به منظور حفظ سلامتى انجام مى دادند. معاشرت با افراد خانواده ، خوراک ، نظافت و استراحتشان ، هر کدام به صورتى منظم و در موعد خود، انجام مى گرفت . همین نظم در برنامه هاى هفتگى شان نیز حاکم بود.

دختر امام نقل مى کند: امام خیلى مرتب بودند؛ یعنى صبح که از خواب بیدار مى شدند هیچ کارشان بدون برنامه نبود، هیچ وقت بدون برنامه زندگى نکردند، مطالعه شان ، استراحتشان ، خوابشان ، به رادیو گوش ‍ کردنشان خلاصه تمام کارهایشان ، حتى عبادتشان سر ساعت بود. ما مى دانستیم چه ساعتى باید برویم پیش آقا و خودمان را مهیا مى کردیم که ساعت استراحت آقا برویم و ایشان را ببینیم ؛ وگرنه وقتى ساعت عبادت یا مطالعه و درس یا کارهاى دیگرى مثل گزارشهاى مملکتى بود؛ نمى توانستیم برویم . فقط در ساعت استراحتشان مى توانستیم به دیدنشان برویم ؛ در آن موقع یک ربع تا بیست دقیقه قدم مى زدند. خیلى مقید بودند نیم ساعت صبح و نیم ساعت عصر قدم بزنند و ما در موقع زدن آقا مى توانستیم از محضر ایشان استفاده کنیم ، صحبتى یا سؤ الى کنیم و جوابى بشنویم و احوالى بپرسیم .

یکى از کارکنان دفتر امام نقل مى کند: امام هیچ گاه کار امروز را به فردا موکول نمى کردند، در زندگى شخصى ، هر چیز سر جاى خود قرار داشت و هر کارى دور از شتابزدگى و عجله و تاءخیر در موعد مقرر آن انجام مى گرفت ، هیچ گاه کثرت کارها و تعدد امور و گزارشها باعث شلوغى و تراکم کارها و به جا ماندن آنها نمى شد. لباس ، کتاب ، قلم و سایر و وسایل شخصى امام هر کدام جاى معینى داشتند. اگر امانتى وجود داشت یا چیزى که باید به مسئول آن تحویل مى شد، در اولین فرصت و بدون فوت وقت و سریع ، به ادا و انجام آن مبادرت مى ورزیدند. بسیار اتفاق افتاده بود کتابى که به امانت مى گفتند، فردا صبح مهمترین کار و اولین کارشان ، باز گرداندن کتاب بود؛ و همچنین وجوه شرعى که به صورت چک بانکى تقدیم ایشان مى شد؛ ایشان بلافاصله و در اولین فرصت جهت واریز به صندوق و حساب ، به مسئولان مربوطه تحویل مى دادند.

خودسازى و تزکیه نفس ، تقوا و خویشتندارى و پرهیزکارى ، اخلاص و توکل و اعتماد به نفس بى رغیبتى به دنیا، انفاق و بخشش ، ساده زیستن و قناعت ، پرستش و نیایش ، توسل به اهل بیت – علیهم السلام – دعا و زیارت ، عمل به واجبات و مستحبات و ترک محرمات و مکروهات ، تواضع و مردم دارى ، صلابت و شجاعت ، پشتکار و استقامت ، حسن خلق و عطوفت ، عفو و گذشت ، احتیاط در مصرف بیت المال و صرفه جویى و قناعت و دهها ویژگى دیگر از ویژگیها و خصوصیات بارز امام خمینى (س ) بود، که براى هر یک از عنوانهاى فوق دهها خاطره از زبان اعضاى خانواده ، کارکنان ، یاران و شاگردان و دوستان ایشان نقل شده است که معرف شخصیت معنوى و الهى امام مى باشد.

فصل دوم : خانواده
امام و عروس و دامادها

امام على رغم مسئولیت سنگین تشکیل حکومت اسلامى و هدایت مردم و جامعه ، هیچ گاه از جامعه کوچک خانواده و اعضاى آن غافل نبودند، تشکیل خانواده براى فرزندان خود، هدایت و راهنمایى آنان ، تاءمین نیازهاى مادى و معنوى آنان به عنوان یک وظیفه پدرى ، در کنار سایر وظایف و فعالیتهاى ایشان قرار داشت . ایشان نه تنها به فرزندان بلکه به نوه هاى خود نیز توجه داشتند و به بازى با آنها مى پرداختند و در مواقع ضرورى آنها را نصیحت و راهنمایى مى کردند و وظایف دینى و شرعى مورد نیازشان را به آنها تذکر مى دادند و در عین حال ، با آنها بسیار دوست و نسبت به آنها مهربان بودند.

ملاک امام براى انتخاب عروس و داماد

امام در انتخاب همسر، چه براى دخترانشان و چه براى پسرانشان ؛ روى خانواده هاشان خیلى تکیه داشتند و مى گفتند: خانواده باید هم مسلک باشند، سنخیت داشته باشند، و مؤ من و متعدد باشند
ملاک خاص امام در انتخاب فرد، تقوا بود، چون تقوا را بسیار کارساز مى دانستند. تقوا و ایمان در امور دنیوى نیز راهگشاست . فرد مسلمان متقى ، به کسى ظلم نمى کند، از جمله به همسرش . مؤ من متقى ، حق کسى را ضایع نمى کند و بر این اساس حقوق همسرش را نیز رعایت خواهد کرد. امام همیشه مى گفتند: کسى که کارهایش چهار چوب و ضابطه دارد، کار بیهوده نمى کند و در نتیجه ، به زن و بچه اش ظلم نمى کند.

ملاک دیگر ایشان راجع به کفر بودن افراد بود. امام بعد از آنکه خانواده را مى پسندیدند، خود پسر را ملاک مى گرفتند و با او صحبت مى کردند تا ببینند کفو دخترشان است یا نه . آیا مى توانند با هم با تفاهم زندگى کنند یا نه . ایشان مسائل مادى را ملاک خوشبختى و بدبختى نمى دانستند و اعتقادى به آن نداشتند و همانقدر که مرد مى توانست زندگى اش را اداره کند، کافى بود.
امام در انتخاب همسر براى دخترانشان موضوع را با آنها در میان مى گذاشتند و نقاط ضعف و امتیازات پسر را بیان مى کردند و نظر خود را مى گفتند؛ ولى در نهایت تصمیم گیرى را به عهده دختر واگذار مى کردند. در مورد یکى از دخترانشان پس از بررسى ، وضو گرفتند سر سجاده نشستند و دو رکعت نماز خواندند و بعد از خدا طلب خیر کردند.

مهریه و جهیزیه

به مهریه توجه خاصى داشتند و اعتقادشان بر این بود که دختر باید حتما مهریه داشته باشد. اگر کسى براى عقد نزد ایشان مى آمد و مهریه را مثلا یک جلد کلام الله مجید ذکر مى کرد، قبول نمى کردند و مى گفتند: چیزى را به عنوان مهریه تعیین کنند. در مورد تعیین میزان مهریه نیز به عرف توجه مى کردند، چون این مساءله عرفى است و به خانواه ها مربوط مى شد. عقیده امام این بود که باید به حد دختر، خانواده اش و ملاکى که آنها در نظر دارند، توجه کرد. مهریه هر یک از عروسهایشان یک دانگ خانه بود، چون نظرشان این بود که دختر باید مسکن داشته باشد تا بتواند از آینده خود مطمئن باشد.
امام به دخترانشان جهیزیه مى دادند؛ ولى جهیزیه به اندازه رفع حاجت و خیلى معمولى ، جهیزیه اى که در زمان ما به آن رفع حاجت مى گویند، یعنى یک فرش معمولى و دو دست رختخواب و مختصرى وسایل دیگر.

مراسم عقد و عروسى

در مورد مراسم ازدواج فرزندانشان ، هم عقد مى گفتند هم عروسى . البته خیلى مختصر و معمولى . نسبت به نوه هایشان چون بعد از انقلاب بود، خیلى ساده برگزار مى کردند، بخصوص در ازدواج یکى از نوه هایشان چون در زمان جنگ ، شدیدا از تشریفات نهى کردند و گفتند: موقع جشن گرفتن و مهمانى دادن نیست .

امام در هنگام خواندن عقد براى زوجین مى فرمودند: توکل به خدا داشته باشید. وقتى انسان به خدا توکل کند، همه چیزش بر مبناى خدا استوار خواهد شد؛ و همچنین مى فرمودند: در زندگى گذشت داشته باشید و اگر هیچ کس از موضع خود عدول نکند، همیشه اختلاف باقى خواهد ماند؛ ولى اگر یکى کوتاه بیاید، دیگرى اصلاح خواهد شد؛ و همچنین در ابتداى عقد نصیحت مى کردند که : سعى کنید با هم رفیق باشید؛ اگر مرد هستى و در بیرون از خانه هزاران مساءله دارى ، وقتى به خانه مى آیى ، ناراحتیهایت را پشت در بگذار و سعى کن بالطف و مهربانى داخل شوى .

از طرف دیگر به زن هم توصیه مى کردند: توهم ممکن است در خانه خیلى کار کرده و خسته باشى ؛ ولى نباید خستگى خود را به شوهرت منتقل کنى ، به استقبال برو و زندگى گرمى براى خودتان درست کنید.

رفت و آمد با عروس و دامادها

رابطه امام با داماد و عروسهایشان خیلى محترمانه و هم خیلى دوستانه بود. منتها چون داماد به همه اهل منزل محرم نیستند، همچنین دخترها و نوه هاى امام آنجا خیلى آزاد رفت و آمد مى کردند و ایشان هم در مساءله محرم و نامحرم سختگیر بودند، بنابراین مردهاى نامحرم مى بایست کمتر رفت و آمد کنند؛ پس همیشه با دامادها فاصله اى بود.

جایگاه تربیت فرزندان

امام وظیفه اصلى مادران را تربیت فرزندان مى دانستند و معتقد بودند زحماتى که مادر در تربیت فرزند متحمل مى شود، ارزش زیادى دارد. بنابراین ، در پاسخ به یکى از نوه هایشان که از شیطنت بچه خود حسین گله مى کرد گفتند: من حاضرم ثوابى را که تو از تحمل شیطنت حسین مى برى ، با ثواب تمام عبادات خودم عوض کنم .

ایشان زن را در تحکمیم خانواده خیلى مؤ ثر مى دانستند، حتى بر این اعتقاد بودند که زن مى تواند مرد را هم اصلاح کند. ایشان بر این عقیده بودند که تربیت کردن فرزندان از مرد بر نمى آید و فقط زن مى تواند بدرستى از عهده انجام دادن آن برآید. عاطفه در زن قویتر است و قوام و دوام خانواده نیز بر اساس محبت و عاطفه است .
نظر امام نسبت به موارد ذیل :

آزادى

دختر امام مى گوید: ما امروز در خانواده امام آزادى کاملى را احساس ‍ مى کنیم . هرکس در مورد کارهاى خود تصمیم گیرنده اصلى است و خودش ‍ هم مسئول و جوابگوى عملکردش است . امام مستقلا در مورد کارهاى خود تصمیم گیرنده بودند و ما هم در تمام مسائل مربوط به خود تصمیم گیرنده بودیم . این نعمت آزادى را مدیون امام هستیم . هر مرد و زنى که وارد خانواده ما یم شود، از آنجا که مى بیند خودش مستقل است و آزادى مشروع و کامل دارد، قدر آن را مى داند و سعى نمى کند به طرف مقابل خود سخت بگیرد. یادم هست که اگر من از بیرون به خانه مى آمدم ، از من نمى پرسیدند: کجا بودى ؟ و اگر مى خواستم از خدمت ایشان مرخص شوم ، نمى گفتند: کجا مى روى ؟

امام غالبا در مسائل خانوادگى فرزندانشان دخالت نمى کردند، حتى در نامگذارى نوه هایشان هم نظر نیم دادند، هر چند اگر از ایشان نظرشان را مى پرسیدند، جواب مى دادند.

تحصیل

امام در مورد تحصیل دخترانشان دخالتى نمى کردند؛ ولى توصیه به تحصیل علم مى کردند و به همین دلیل نوه هایشان همه تحصیل کردند و برخى از آنها مراحل دانشگاهى را هم طى کردند. امام مشوق ادامه تحصیل آنها بودند، ولى تاءکید مى کردند که : علم برایتان حجاب نشود.
در مورد انتخاب رشته تحصیل ، ایشان رشته هاى خاصى را پیشنهاد نمى کردند و معتقد بودند که انسان در هر رشته اى که تحصیل مى کند، فقط یک هدف باید داشته باشد و آن هم رسیدن به قرب الهى .

اشتغال و فعالیتهاى سیاسى

درباره اشتغال زنان ، نظرشان این بود که اشکالى ندارد؛ البته در صورتى که به خانواده لطمه نخورد. یکى از دخترانشان در اوایل انقلاب مى خواستند در کارهاى اجتماعى شرکت کنند؛ ولى به دلیل داشتن فرزند کوچک ، امام از ایشان خواستند که به تربیت فرزندان خود بپردازید.

امام هیچ گاه فرزندانشان را از فعالیتهاى سیاسى ، اجتماعى منع نمى کردند؛ ولى نمى خواستند که از این مساءله سوء استفاده شود، پس آنها را از تصدى مناصب حساس ، منع مى کردند. مثلا نمى خواستند دخترانشان نماینده مجلس بشوند. مى گفتند: دلم نمى خواهد این احساس و توهم پیدا بشود که به خاطر منسوب بودن به من ، دخترم فلان پست را گرفته است .
یا مى گفتند: ما انقلاب نکردیم که پست بین خودمان تقسیم کنیم و اصلا براى اینکه این شائبه در ذهن مردم به وجود نیاید، دنبال این کار نروید. هزار جور کار دیگر هست که مى توانید آنها را انجام بدهید.

امام از اینکه یکى از عروسهایشان در نهضت سوادآموزى کار مى کردند، خوشحال بودند و هرگاه ایشان را مى دیدند از او مى خواستند که از برنامه هاى کلاسشان توضیح دهد؛ و همچنین مى دانستند که یکى از دخترانشان در قم مؤ سسه نسبتا بزرگى را اداره مى کند؛ ولى ایشان را منع نمى کردند و مى گفتند: فعالیت کنید؛ ولى حدود شرعى – از جمله رضایت همسر – را رعایت کنید.

امام و نوه ها

امام با نوه هایشان خیلى صمیمى و خیلى مهربان بودند. شاید چون آنها بچه سال و بعضا جوان بودند، امام با آنها خیلى رفیق تر بودند و کارهاى خودشان را به آنها مى گفتند. مثلا به نوه ها مى گفتند: این لیوان را آب کن ، یا آن داروى مرا بده ، یا آن استکان را بردار. با آنها صمیمیتر و خودمانیتر بودند؛ آنها هم شیفته امام بودند.

توجه به آزادى بچه ها

امام به کودکان علاقه زیادى داشتند. ایشان همیشه نصیحت مى کردند که تا پیش از مکلف شدن ، بچه ها را راحت بگذاریم ، تا آزادانه بازى کنند؛ موانع را از سر راه آنها بردارید و کمتر به آنها امر و نهى کنید.
یک روز یکى از اعضاى دفتر امام ، رادیوى امام را روى میز کنار دستشان قرار داد. امام فرمودند: نه ، باید جایى باشد که دست على نرسد؛ آن بالا بگذارید؛ و اشاره کردند به طاقچه نقابى شکل بالاى تختشان .

یکى از کارکنان بیت امام مى گوید: من على را پیش امام مى بردم گاهى دو – سه ساعت پیش امام مى ماند، گاهى وقتها هم مى گفت : من نمى مانم و امام مى گفتند: اختیار با خودش است ؛ هر وقت نمى خواهد بماند؛ ببرش . هر وقت که مى خواهد بماند، کارى به او نداشته باش . هر موقع خودش ‍ خواست ، بماند، هیچ وقت کارى به او تحمیل نمى شود. یک روز على دلش ‍ نمى خواست پیش امام بماند؛ امام به او گفتند: على جان ! بیا حالا یک بوس ‍ به من بده ، بعد برو على گفت : امروز بوسم تلخ است امام هم خنده شان گرفت و گفتند: خوب ببرش .
بازى با نوه ها
على ، فرزند حاج آقا، نوه خردسال امام بود. او علاقه بسیارى زیادى به آقا داشت . امام هم او را دوست داشتند. على هر روز به اتاق ایشان مى رفت ؛ دوست داشت به عینک و ساعت آقا بازى کند. یک روز که ساعت و عینک آقا را بر داشته بود، امام به على گفتند: على جان ! عینک چشمهایت را اذیت مى کند. زنجیر ساعت هم خداى ناکرده ممکن است به صورتت بخورد، صورتت مثل گل است ممکن است اتفاقى برایت بیفتد. على عینک و ساعت را به امام داد و گفت : خوب ، بیایید یک بازى دیگر بکنیم . من مى شوم آقا، شما بشوید على کوچولو فرمودند: باشد. على گفت : خوب ، بچه که جاى آقا نمى نشیندامام کمى خودشان را کنار کشیدند، على کنار امام نشست و گفت : بچه که نباید دست به عینک و ساعت بزندآقا خندیدند و عینک و ساعت را به على دادند و گفتند: بگیر، تو بردى .

مادر على مى گوید: على خیلى دوست داشت وقتى مردم حسینیه مى آمدند، او هم به حسینیه برود. بار اول که رفته بود گمان کرده بود، مردم به خاطر او آمده اند وقتى به خانه برگشت به من گفت : من که حسینیه رفتم ، مردم شعار مى دادند. تازه آقا هم با من آمده بود.آقا وقتى که علاقه على را به حسینیه مى برمت ؛ و على آنقدر خوشحال مى شد که گاهى نیمه هاى شب بیدار مى شد و مى پرسید: آقا پا نشدند؟ پس چرا صبح نمى شود؟

یک روز که همه دور هم در اتاق جمع بودیم ، على گفت : من امام مى شوم ، مادر هم سخنرانى کند؛ آقا هم مردم بشوند.على از من خواست که سخنرانى کنم . من کمى صحبت کردم و بعد به آقا اشاره کردند که شعار بده . آقا هم همانطور که نشسته بودند شعار دادند. على گفت : نه ، نه ، باید بلند بشوید، مردم که نشسته شعار نمى دهند.بعد آقا بلند شدند و شعار دادند.

احمد آقا مى گوید: بارها شده بود که من وارد اتاق مى شدم و امام مرا نمى دیدند. مى دیدم که ایشان به زانو روى زمین نشسته اند و پسرم على روى دوششان سوار است .
این خاطره یادآور سیره رسول گرامى اسلام (ص ) است که نوه هاى خو حسن و حسین را بر دوش خود سوار مى کردند.

فطرت پاک بچه ها

امام از آنجا که بچه ها را خیلى پاک مى دیدند و نزدیکتر به فطرت خودشان مى دانستند، به آنها علاقه عجیبى داشتند، حتى مى گفتند: وقتى پدرها بچه هایشان را با خود به حسینیه مى آورند، در میان آنهمه جمعیت ، نگاهم روى بچه ها متمرکز مى شود. گاهى اوقات نیز که مى دیدند بچه ها در فشار جمعیت و گرما ناراحت مى شوند، مى فرمودند: من خیلى ناراحت مى شوم که اینها را در این شرایط اینجا مى آوردند، اینها صدمه مى خورند و اذیت مى شدند.

یک روز یکى از نوه هاى امام به دیدار ایشان رفتند. امام گفتند: حسین را نیاوردى ؟ ایشان گفتند: شیطانى مى کند ! امام فرمودند: حسین بدى مى کند؟ خوب بچه باید بدى کند. تازه اینها بدى نیست . بچه باید این کارها را بکند. اینها بدى نیست . شما اشتباه مى کنید. مگر بچه بدى مى کند؟ نوه امام گفت : آخر فکر مى کنم شما را اذیت مى کند.امام فرمودند: من از اینکه شما بیایید و بچه هایتان را نیاورید، اذیت مى شوم .

توجه به همه بچه ها

یکى از کارکنان دفتر امام مى گوید: امام بچه ها را دوست داشتند و نسبت به همه آنها مهربان بودند.
یک روز على با دختر یکى از محافظان بیت امام بازى مى کرد. على به زور گفت : باید او را ببریمش پهلوى امام و او را پیش امام برد. وقت ناهار بود، امام به على گفتند: دوستت را بنشان ، مى خواهیم ناهار بخوریم . او هم بچه را نشاند تا ناهار بخورند. من دو – سه بار براى بردن بچه به اطاق امام رفتم تا بچه مزاحم نشود. ایشان گفتند: نه بگذار ناهارش را بخورد. بعد که ناهارش را خورد، رفتم و بچه را آوردم . امام پانصد تومان هم به بچه هدیه داده بود ایشان با همه بچه ها الفت داشتند و مهربان بودند، فقط با على اینطور نبودند؛ بلکه همه بچه ها را دوست داشتند.

ساعت ۱۰ روز یکشنبه ۱/۷/۵۸ همزمان با بازگشایى مدارس بود که امام به همراه فرزند گرامى شان ، حاج احمد آقا، به دبستان فیض که در یکى از محلات جنوب شهر قم واقع شده است ، رفتند و به بازدید از کلاسهاى مدرسه پرداختند.

توجه به فرزندان شاهد

درباره بچه هاى شهیدان مى توان گفت که اگر آنها را بیشتر از بچه هاى خودشان دوست نداشتند، همردیف آنها دوست داشتند. امام بسیار به آینده و به ثمر نشستن این بچه ها فکر مى کردند. شبها براى آنها دعا مى کردند و بارها به مسئولان درباره تحصیل و دیگر نیازهاى این بچه ها سفارش مى کردند.

امام به فرزندان شهدا بسیار علاقه مند بودند و آنان را دوست داشتند. اگر آنها را در تلویزیون مى دیدند، مى گفتند: خوشا به حال پدرانشان که ره صد ساله را، یک شبه طى کردند. معلوم نیست ما چطور خواهیم مرد.
ایشان شهادت را فوزى عظیم مى دانستند. اگر بچه شهیدى به دیدنشان مى آمد، بعدها براى اعضاى خانواده از آن بچه تعریف مى کردند. از دیدن بچه هاى شاهد واقعا لذت مى بردند و احساس خوبى پیدا مى کردند.
امام نامه هاى محبت آمیزى که فرزندان شهدا و جانبازان مى نوشتند، به آنها پاسخ مى دادند و آنان را مورد لطف و محبت خود قرار مى دادند.

روزى یک خانم ایتالیایى که شغل او معلمى و دینش مسیحیت بود، نامه اى آکنده از ابراز محبت و علاقه نسبت به امام و راه او، همراه با یک گردنبند طلا براى ایشان فرستاده بود. نامه همراه گردنبند به امام داده شد. دو – سه روز بعد به طور اتفاقى دختر بچه دو یا سه ساله اى را آوردند که پدرش در جبهه مفقود شده بود. امام وقتى متوجه شدند، فرمودند: الان داخل بیا وریدش . سپس کودک را روى زانوان خود نشاندند و صورت خود را به صورت بچه چسبانیده و دست بر سر او کشیدند. حالتى که نسبت به فرزندان خودشان هم از ایشان دیده نشده بود و بعد مقدارى با بچه صحبت کردند. آنگاه امام گردنبند زن ایتالیایى را به گردن بچه انداختند و دختر در حالى که در پوست خود نمى گنجید، از خدمت امام بیرون رفت .

تربیت مذهبى

یکى از دختران امام مى گوید: امام همواره سعى داشتند کلام حق را با حلاوت و شیرینى و آرامش و ملاطفت قرین سازند. هرگز در این خصوص ‍ به عتاب متوسل نمى شدند. همسرم به جهت عادت خانوادگى ، دخترم را از خواب صبحگاهى بیدار مى کرد و به نماز و امى داشت . امام وقتى از این ماجرا خبردار شدند، برایش پیغام فرستادند که : چهره شیرین اسلام را به مزاج بچه تلخ نکن .
این کلام آنچنان مؤ ثر افتاد و اثر عمیقى بر روح و جان دخترم به جاى گذاشت که بعد از آن ، خودش سفارش کرد که براى اقامه نماز صبح ، به موقع بیدارش کنم .

یکى از نوه هاى امام مى گوید: وقتى بچه بودم ، یک بار که امام مشغول نماز خواندن بودند، من هم رفتم و پشت سرشان ایستادم و همان کارهایى را که ایشان مى کردند، تکرار کردم . امام چند جلد کتاب کودکان به من دادند.

هدیه امام به نوه ها

یکى از نوه هاى امام مى گوید: روز مادر بود و پدر بزرگ به ما پولى دادند که با آن براى مادرانمان چیزى بخریم و به آنها تقدیم کنیم .
این خاطره شیرین براى کودکان خردسال به زیباترین صورت ، ارزش و مقام مادر را زنده نگه مى دارد؛ ۳۶ و همچنین امام در اعیاد، به نوه هاى خود هدیه اى مناسب با شخص مورد نظر، مثل کتاب ، عطر و جانماز مى دادند. یکى از نوه هاى امام مى گوید: امام به دیگر نوه ها عطر هدیه دادند و به من چیز دیگر و فرمودند: چون تو ازدواج نکرده اى ، بنابراین احتیاجى به عطر ندارى . امام با این عمل خویش ، یک حکم شرعى را به نوه خویش ‍ تعلیم مى دهند و براى اینکه احساس تبعیض نشود، به گونه اى لطیف و زیبا علت تفاوت را بیان مى کنند.

توصیه احترام به پدر و مادر

دختران امام هنگامى که مادر مى شدند، ارزش ویژه در نزد امام مى یافتند، آنها فقط دختر امام نبودند؛ بلکه مادر فرزندانى بودند که از احترام خاصى برخودار بودند. امام به آنها کار نمى گفتند و از آنها چیزى طلب نمى کردند.
یکى از دختران امام نقل مى کند: امام هیچ وقت کارى از من نمى خواستند، من ناراحت مى شدم ، مى گفتم : آقا، از من هر کارى بخواهید. مى گفتند که : سن من بالاست ، بزرگم و مادر چندین فرزند؛ به همین دلیل به من احترام مى گذاشتند
امام به بچه ها تاءکید مى کردند که به پدر و مادر، بخصوص به مادر احترام بگذارند. عروس امام مى گوید: اگر من به یکى از بچه هایم مى گفتم که کارى را برایم انجام دهد و او انجام نمى داد، آقا خیلى ناراحت مى شدند، اگر کسى در اتاق بود، آرام و اگر کسى نبود، بلند به بچه مى گفتند: چرا به حرف مادرت گوش نمى کنى ؟ تو باید به مادرت احترام بگذارى .

و همچنین به دختران مى گفتند: با بچه ها رو راست باشید، تا آنها هم روراست باشند. الگوى بچه ها پدر و مادر هستند، اگر با بچه درست رفتار کردید، بچه ها درست بار مى آیند. هر حرفى که به بچه ها زدید، به آن عمل کنید.

توصیه به نظارت بر کار بچه ها

امام بعد از سن تکلیف بچه ها، بیشتر دقتشان در تعلیم و تربیت آنها بود. همیشه از دخترانشان مى پرسیدند: آیا شما مى دانید بچه تان کى از خانه بیرون مى رود و کى مى آید؟ با چه کسى رفت و آمد مى کند و یا چه صحبتهایى مى کند؟

حساسیت نسبت به محرم و نامحرم

از مسائلى که امام بیشتر به آن توجه داشتند، محدود بودن ارتباط بین زن و مرد بود. یکى از نوه هاى امام نقل مى کند: یادم است که ده سال بیشتر نداشتم و با برادرهایم و پسر خاله ام ، قایم موشک بازى مى کردم . حجاب هم داشتم ؛ اما امام یک روز مرا صدا کردند و گفتند: شما هیچ تفاوتى با خواهرتان ، ندارید، مگر او با پسرها بازى مى کند که شما با پسرها بازى مى کنید؟ از آن روز به بعد با پسرها بازى نکردم .

پدر و مادرها و بزرگترها اگر از همان ابتدا تکلیف ، مسائل شرعى را براى نوجوانان و جوانان خود مطرح کنند و حلال و حرام را به آنان آموزش دهند، مسلما در بزرگسالى خطا و انحراف پیش نخواهد آمد و یا حداقل کمتر خواهد شد.

حجاب و پوشش

یکى از نوه هاى امام درباره نظر ایشان نسبت به نوع لباس پوشیدن و رفتار نوه هاى خود بخصوص دختران مى گوید: من هرگز به یاد ندارم که امام در مورد لباس پوشیدن من در منزل اشکالى گرفته باشند؛ ولى همیشه مى گفتند: درست است که مى گویند وجه و کفین پیدا باشد؛ اما جوانها بهتر است که کمى بیشتر خود را بپوشانند؛ و خیلى تاءکید مى کردند که در خارج از منزل ، هیچ گونه عطرى مصرف نشود.

تفریح جوانان

امام با تفریح و جوانان کاملا موافق بودند و ورزش را بهترین و سالمترین تفریحات مى دانستند. ایشان به نوه هاى خود مى گفتند: در ساعت تفریح ، درس نخوانید و در ساعت درس خواندن ، تفریح نکنید؛ هر کدام در جاى خود. همچنین مى گفتند که از زمان کودکى به یاد ندارند که هیچ وقت ساعت این دو را با هم عوض کرده باشند و این دو لازم و ملزوم یکدیگرند.

توصیه به نوشتن شعر و مقاله

امام به یکى از نوه هاى خود که تحصیلات خود را به پایان رسانده بود؛ گفتند: حالا که درست تمام شده ، وقت آن است که به مردم خدمت کنى ، وقت آن است که قلم بردارى و بنویسى ، شعر بنویسى ، قصه و مقاله بنویسى ؛ و بعد فرموده بودند: مرا مى بینى ، من چهل سال پیش درباره ولایت فقیه کتاب نوشتم . همانکه الان در بحثها بر سر آن دعواست .

فصل سوم : موقعیت سیاسى جامعه و فعالیتهاى امام

ادارات ، کارخانه و مغازه ها که با اعتصاب مردم در ماههاى آخر انقلاب ، تعطیل شده بود، به فرمان امام باز شد و مردم سر کارهاى خود رفتند.
حضرت امام بلافاصله دستور تشکیل نهاد انقلابى جهاد سازندگى را براى سازندگى و آباد کردن کشور صادر کردند؛ و جوانان متعهد و متخصص راهى روستاها شدند وبا تشکیل کمیته انقلاب اسلامى امنیت را در کشور برقرار کردند.

دولتمندان امریکا و اسرائیل اعتراف کردند که انقلاب ایران ، زلزله اى و ویرانگر براى جهان غرب بود. امریکا یکى از مطلوب ترین پایگاههاى خود را در کنار قدرت دیگر آن روز شوروى از دست داده بود. شوروى از اینکه دولتى با انگیزه هاى دینى توانست به پیروزى برسد و در برابر قدرتها قد علم کند؛ خشمگین بود. پیام انقلاب به لبنان و فلسطین رسید. جنبشهاى اسلامى در مصر، تونس ، الجزایر، سودان ، عربستان و ترکیه احیا شد. اینک شعار نه شرقى ، نه غربى تحقیق یافته بود.

کمتر از دو ماه از پیروزى انقلاب اسلامى گذشته بود. در تاریخ دوازدهم فروردین ۱۳۵۸ مردم مسلمان در یکى از آزادترین انتخابات تاریخ و با بیش ‍ از ۲/۹۸ درصد به استقرار نظام جمهورى اسلامى راءى مثبت دادند.
امام خمینى (س ) در بزرگداشت این روز فرمودند: صبحگاه ۱۲ فروردین که روز نخستین حکومت الله است . از بزرگترین اعیاد مذهبى و ملى ماست . ملت باید این روز را عید بگیرند و زنده نگه دارند. روزى که کنگره هاى قصر دو هزار و پانصد سال حکومت طاغوتى و فرو ریخت و سلطه شیطانى راى همیشه رخت بربست و حکومت مستضعفین که حکومت خداست – به جاى آن نشست.

حوادث و وقایع سالهاى اول انقلاب

چند صباحى نگذشت که امواج فتنه ها و فشارهاى خارجى بالا گرفت . امریکا در صدد بود تا با استفاده از ستون پنجم و فعالیت سفارت امریکا در ایران ، جمهورى اسلامى را درگیر مشکلات داخلى کند و با دامن زدن به اختلافات ، فرصت را براى سرنگونى آن فراهم سازد. رژیم بعثى عراق که بیش از سایر رژیمهاى عربى از پیروزى انقلاب اسلامى و امکان قیام مردمش احساس و وحشت مى کرد، در استانهاى جنوبى کشور و کردستان به تجهیز عناصر ضد انقلاب پرداخت .
سفارت امریکا و شوروى به وسیله ساواکى ها و سپس مانده هاى رژیم شاه و با تحریک گروهکهاى کمونیستى و مجاهدین خلق (منافقین ) در حرکتهاى ایذایى علیه انقلاب مشارکت فعال داشتند.

گروهک تروریستى فرقان ، اندیشمند برجسته و عضو شوراى انقلاب ، علامه استاد مطهرى و آیت الله قاضى طباطبائى ، دکتر مفتح ، حاج مهدى عراقى و پسرش و تیمسار قرنى ، رئیس ستاد ارتش را در کمتر از هفت ماه ، یکى پس از دیگرى ترور کردند. ( ۲۶۸)
در سال ۱۳۵۸، اولین سال پیروزى انقلاب ، در آستانه سالگرد تبعید حضرت امام به ترکیه ۱۳ آبان خبر ملاقات اعلام نشده آقاى بازرگان ، رئیس دولت موقت ، برژینسکى ، مشاور امنیت ملى کاخ سفید در الجزایره ، به ایران رسید. روز ۱۳ آبان گروهى از نیروهاى مسلمان دانشگاهى با نام دانشجویان پیرو خط امام ، سفارت امریکا در تهران را اشغال ، و تفنگداران امریکایى و جاسوسان را بازداشت کردند.

یک روز پس از این واقعه ، دولت موقت آقاى بازرگان استعفا داد و امام استعفاى آقاى بازرگان را پذیرفتند و از حرکت انقلابى دانشجویان حمایت کردند و آن را انقلابى بزرگتر از انقلاب اول نامیدند. پس از این ماجرا، ایران اسلامى رسما از سوى امریکا و اقمار این کشور تحریم و محاصره شد. مردم ایران با الهام از پیامهاى امام خمینى (س ) در دوران سخت محاصره را آغاز کردند؛ اما حاضر به تسلیم نشدند. در سال دوم انقلاب ، امریکا با دخالت در ایران از طریق طبس ، با شکست مواجه شد و هواپیماهاى نظامى آنان در بیابانها سقوط کردند.

سرانجام پس از ۴۴۴ روز اسارت جاسوسان امریکا در ایران ، با وساطت الجزایر و بنا به راءى نمایندگان مجلس شوراى اسلامى و بر طبق توافقنامه الجزایره بین ایران و امریکا، جاسوسان آزاد شدند و امریکا متعهد به عدم دخالت در امور داخلى ایران و… شد. ( ۲۷۰)
انتخابات اولین دوره ریاست جمهورى ایران در بهمن سال ۱۳۵۸ در حالى که امام خمینى (س ) در بیمارستان قلب تهران بسترى بودند برگزار، و آقاى ابولحسن بنى صدر به ریاست جمهورى برگزیده شد. بنى صدر در سیاست داخلى خود اقدام به حذف نیروهاى مذهبى و انقلابى و جایگزین کردن عناصر وابسته به گروهکهاى ضد انقلابى کرد و در دوران ریاست جمهورى او، خاک ایران بر اثر تجاوز نظامى گسترده عراق اشغال شد و بنى صدر به عنوان فرمانده کل قوا، در کار دفاع و دفع تجاوز دشمن کارشکنى کرده ، و از تجهیز نیروهاى مردمى و سپاه پاسداران انقلاب اسلامى جلوگیرى مى کرد. سرانجام حضرت امام طى حکمى کوتاه ، ایشان را از فرماندهى کل قوا عزل و متعاقب آن مجلس شوراى اسلامى راءى به بى کفایتى وى داد.

در سى خرداد سال ۱۳۶۰ طرفداران بنى صدر دست به اغتشاش خونین زدند. ساعاتى بعد مردم تهران ، آشوبگران را سرکوب و جمعى را دستگیرى کردند.
در هفتم تیر فاجعه اى به وقوع پیوست و ۷۲ تن از یاران امام که در میان آنان رئیس دیوان عالى کشور دکتر بهشتى و چند تن از وزرا و سایر مسئولان حضور داشتند، بر اثر انفجار بمبى قوى به دست منافقین شهید شدند.
در هشتم شهریور همین سال محمد على رجایى ، چهره محبوب مردم ایران که بعد از عزل بنى صدر از سوى مردم به ریاست جمهورى انتخاب شده بود، به همراه حجت الاسلام دکتر محمدجواد باهنر نخست وزیر در محل دفتر نخست وزیرى با انفجار بمبى دیگر به شهادت رسیدند.

در همین سال ؛ چهره هاى برجسته دیگرى نیز به وسیله اقدامات تروریستى منافقین از مردم گرفته شدند که مى توان ترور آیت الله صدوقى ، امام جمعه یزد، آیت الله اشرفى اصفهانى ، امام جمعه کرمانشاه ، آیت الله دست غیب امام جمعه شیراز، آیت الله مدنى ، امام جمعه تبریز، آیت الله قدوسى به همراه سرتیپ دستجردى و حجت الاسلام هاشمى نژاد و دهها شخصیت روحانى دیگر نام برد که هر یک در منطقه اى وسیع از ایران بر دلهاى مردم حکومت داشتند و نقش آفرینان نهضت امام خمینى (س ) بودند.

جنگ تحمیلى و دفاع هشت ساله امام و ملت ایران

شکست امریکا در طرحها و برنامه هاى فوق ، هیاءت حاکمه این کشور را در سال ۱۳۵۹ به سمت تجربه راه حل نظامى سوق مى داد. انتخاب عراق به عنوان آغازگر جنگ ، انتخابى بسیار حساب شده بود. عراق ، کشور هم مرز ایران و دومین کشور از لحاظ نیرو و تجهیزات نظامى در منطقه بود. امریکا و صدام پیش بینى کرده بودند که در روزهاى اولیه هجوم عراق ، ایران را تجزیه ، و یا جمهورى اسلامى ایران را ساقط کنند.

حمله عراق در روز ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ با تجاوز گسترده نظامى در طول ۱۲۸۰ کیلومتر مرز مشترک جنوب و غرب کشور، و همزمان بمباران فرودگاه تهران و مناطق دیگر به وسیله هواپیماهاى نظامى عراق آغاز شد؛ و در مدت کوتاهى مناطق وسیعى از پنج استان به اشغال نیروهاى عراقى در آمد.

ارتش ایران پس از پیروزى انقلاب ، دوران اولیه باز سازى خود را مى گذارند؛ و سپاه پاسداران نیز به تازگى تاءسیس شده بود و عوامل ستون پنجم و ضد انقلاب در اختیار صدام بود.
حضرات امام در نخستین و اکنشهاى خود فرمان مقاومت صادر کردند و در اولین تحلیهایشان طى سخنانى ، امریکا را عامل اصلى جنگ و حامى و تحریک کننده صدام معرفى کردند. پخش خبر آغاز جنگ عراق علیه ایران ، با همه اهمیتش با سکوت تمامى مجامع بین المللى و قدرتهاى مطرح جهان همراه بود.

در اولین روزهاى جنگ ، دهها هزار تن از نیروهاى مردم و داوطلب با پیامهاى امام خمینى (س ) براى کمک به نیروهاى نظامى عازم جبهه هاى شدند و در نخستن مرحله ، پیشروى دشمن با جانبازى رزمندگان اسلام متوقف گردید. واقعیتهاى محاسبه نشده و تلخ براى امریکا و عراق آشکار شد. دور تازه اى از فشارهاى سیاسى بر ایران با سردمداران کاخ سفید و از طریق مجامع بین المللى و کشورهاى عربى آغاز شد و آنها به جاى محکوم کردن تجاوز آشکار عراق ، جمهورى اسلامى را تحت فشار گذاشتند تا آتش ‍ بس را بپذیرد. آغاز کننده جنگ ، عراق بود و صدها روستا و مناطق گسترده نفت خیز غرب و جنوب کشور را اشغال کرده بود؛ ولى در هیچ یک از پیشنهادات عراق ، تضمینى براى عقب نشینى به مرزها وجود نداشت و صدام مدعى بود مناطق اشغال شده بایستى به خاک عراق ملحق شوند. بنابراین تا عقب نشینى متجاوز به مرزهاى شناخته شده و جبران خسارات وارده ، پذیرش آتش بس منطقى و به نظر نمى رسید؛ ولى هیاهوى تبلیغاتى غرب چنان گسترده بود که صداى حقانیت و مظلومیت ملت ایران به گوش ‍ کسى نمى رسید.

در این جنگ نابرابر و ناجوانمردانه ، امریکا و متحدان اروپایى اش انواع سلاحهاى پیشرفته اى را که حتى در شرایط صلح نیز تهیه آنها دشوار بود، به سرعت در اختیار صدام قرار دادند در همین حال ، عربستان سعودى ، کویت و امارات و کشورهاى عربى حاشیه خلیج فارسى تحت فشار امریکا وادار شدند بودجه نظامى جنگ صدام را تاءمین کنند.

در مصر علاوه بر اعزام خلبان و هواپیما، چندین هزار سرباز این کشور را به کمک صدام فرستاد، اردن نیز وضعیت مشابه داشت .
بمبارانهاى وسیع شهرها و روستاها و مراکز اقتصادى و شلیک موشکهاى مخرب به مناطق مسکونى شهرها، حلقه اى دیگر از جنایات صدام بود .

امام خمینى (س ) در شرایط دفاع مقدس ملت را هدایت مى کردند که جمهورى اسلامى به طور رسمى از سوى امریکا و اروپا تحریم تسلیحاتى شده بود و براى یافتن یک قطعه از هواپیماهایى که از اروپا و امریکا در زمان رژیم گذاشته خریدارى شده بود؛ ماههاى وقت صرف باید مى شد. اکثر قدرتهاى صنعت و نظامى جهان ، هم در بلوک شرق و هم غرب از صدام پشتیبانى عملى مى کردند. ایران یکه و تنها دفاع مى کرد و فقط ایمان به خدا و باور به امدادهاى غیبى و هدایت مردى الهى ، پشتوانه ملت بود و شگفت آنکه ، این جبه مظلوم و تنها، سرانجام پیروز شد و دشمن را قدم به قدم تا عمق خاکش عقب راند.

هشت سال از زندگى حضرت امام ، در هدایت دفاع مقدس سپرى شده است . در سومین سال جنگ پس از عملیات بیت المقدس که در سوم خرداد ۱۳۶۱ منجر به آزاد سازى بندر مهم و استراتژیک خرمشهر از دست قواى متجاوز عراقى گردید؛ امام معتقد به خاتمه دادن جنگ و دفاع در آن برهه بودند؛ اما مسئولان بلند پایه و متعهد جمهورى اسلامى بنابر دلایل سیاسى و نظامى ، خاتمه دادن جنگ را در آن شرایط به صلاح کشور نمى داشتند. بنابراین ، جنگ تا عقب نشینى عراق به خطوط مرزى ادامه یافت .

قطعنامه ۵۹۸ شوراى امنیت براى خاتمه جنگ صادر شد. حضرت امام هیاءتى از کارشناسان نظامى : سیاسى و اقتصادى متعهد را مسئول بررسى وضعیت تازه پس از صدور قطعنامه کردند. این هیاءت به اتفاق آرا، نظر خویش را مبنى بر آماده بودن شرایط براى اثبات حقانیت جمهورى اسلامى در دفاع هشت ساله و ترک مخاصمه بر اساس قطعنامه ۵۹۸ اعلام کردند.

بنابراین ، امام خمینى (س ) در تاریخ ۲۹ تیرماه ۱۳۶۷ در پیامى ، قطعنامه را پذیرفتند و پذیرش آن را در آن مقطع ، به مصلحت انقلاب و نظام مى دانستند.
امام در چهارمین سال انقلاب در مورد اسلامى شدن قوانین و عملکردها و رعایت حقوق مردم ، فرمان هشت ماده اى مهمى را خطاب به قوه قضائیه و تمام ارگانهاى اجرایى صادر کردند. ایشان در پایان این فرمان متذکر شدند: باید همه بدانیم که پس از استقرار حاکمیت اسلام و ثبات و قدرت نظام جمهورى اسلامى … قابل قبول و تحمیل نیست که به اسم انقلاب و انقلابى بودن خداى نخواسته به کسى ظلم شود و کارهایى خلاف مقررات الهى و اخلاقى کریمه اسلامى ، از اشخاص بى توجه به معنویات صادر شود.
در همین سال به دنبال روند نامطلوبى که در طرح سؤ الات غیر مرتبط با اسلام از سوى هیاءتهاى گزینش پیش آمده بود، امام طى فرمانى به ستاد پیشگیرى تخلفات ادارى ، تمام هیاءتهاى گزینش را منحل اعلام کردند و خواستار تعیین هیاءتهایى متشکل از افراد صالح و متعهد و عاقل و صاحب اخلاق کریمه و فاضل و متوجه به مسائل روز شدند؛ و دستورى مبنى بر دورى از تجسس از احوال شخصى در غیر مفسدان و غیر گروه هاى خرابکار را صادر کردند. امام در این فرمان دستور دادند کتابچه هاى مختصرى شامل بعضى از مسائل شرعى مورد نیاز عموم و مسائل اعتقادى لازم تهیه شود.

همچنین در این سال ، امام خمینى (س ) وصیتنامه سیاسى – الهى خود را نوشتند. ایشان در ابتداى وصیتنامه خود تذکراتى درباره حدیث شریف ثقلین و حوادث اسفبارى که بر کتاب خدا و عترت پیامبر، پس از شهادت حضرت على (ع ) آغاز شد، بیان کرده اند و عقاید حقه خویش ، و اهم آرا و تذکرات خود را درباره مسائل سیاسى و اجتماعى جوامع اسلامى در قالب تحلیلهاى مستند و تذکرات خیر خواهانه نوشته اند و همچنین راههاى حفظ و بقاى اسلام و حکومت اسلامى را متذکر شده اند.

حوادث مهم و ناگوار سالهاى آخر عمر امام

منسوبان حضرت امام در خاطرات خویش از حالات و روحیات سالهاى آخر عمر ایشان نکاتى نقل کرده اند که گویى ایشان لحظه دیدار یار و اقاى محبوب را نزدیک مى دیدند. صرف نظر از حالات عرفانى امام در این سالها، ویژگیهایى نیز در پیامها و سخنرانیهاى و نوع مواضع و برخوردهاى سیاسى ایشان وجود دارد که آنها را با موارد پیشین متفاوت مى سازد. چند حادثه در این سالها اتفاق افتاد که اثر آن بر روح امام سنگینى مى کرد.

بى توجهى دولتهاى اسلامى در اقبال تجاوز اسرائیل به جنوب لبنان و فجایع صهیونیستها در این کشور و سرکوبى بیرحمانه مسلمانان به پا خواسته فلسطین در سرزمینهاى اشغالى به منظور انصراف آنها از هدف آزاد سازى قدس ، از رنجهایى بود که بر قلب پیر جماران سنگینى مى کرد.

شهادت مظلومانه حجاج بیت الله الحرام در کنار خدا و در مراسم حج سال ۱۳۶۶، یکى دیگر از این حوادث بود. در روز جمعه ، ششم ذیحجه هنگامى که بیش از ۱۵۰ هزار زائر در خیابانهاى مکه براى شرکت در مراسم برائت را مشرکین حرکت مى کردند مورد هجوم ماءموران مخفى و علنى دولت سعودى با سلاحهاى گرم و سرد قرار گرفتند. در این واقعه غم انگیز حدود ۴۰۰ نفر از حجاج ایران ، لبنان ، فلسطین ، پاکستان ، عراق و دیگر کشورها به شهادت رسیدند؛ و حدود ۵۰۰ نفر مجروح و عده اى بیگانه دستگیر شدند. اکثیریت شهیدان و مجروحان را زنان و سالخوردگان تشکیل مى دادند که قادر به فرار سریع از مهلکه نبودند. آنها در نهایت مظلومیت و بى دفاعى ، به اتهام اینکه تکبیر گویان برائت از مشرکین را اعلام مى کردند، به خاک و خون کشیده شدند و حضرت امام از این حادثه ، بسیار اندوهگین و متاءثر شدند.

در سال ۱۳۶۷ قطعنامه ۵۹۸ شوراى امنیت مبنى بر پایان جنگ ، از سوى امام خمینى (س ) پذیرفته شد. ایشان ضمن تعبیر نوشیدن جام زهر در پذیرش قطعنامه ، در بخشى از پیام خود فرمودند:… قبول قطعنامه که حقیقتا مساءله بسیار تلخ و ناگوارى براى همه و بخصوص من بود،… اگر این انگیزه که همه عزت و اعتبار ما باید در مسیر مصلحت اسلام و مسلمانان قربانى شود، نبود هرگز راضى به این عمل نمى بودم و شهادت برایم گواتر بود؛ اما چاره چیست که همه باید به رضایت حق تعالى گردن نهیم و به طور حتم ملت قهرمان و دلاور ایران نیز چنین بوده ، و خواهند بود.

در همین سال امام خمینى (س ) در پاسخ به نامه یکى از اعضاى دفتر خود، که خواستار تبیین نظر ایشان درباره اختلاف نظرهاى موجود میان جناحهاى فکرى وفادار به انقلاب شده بود، مطالب مهمى مرقوم فرمودند که در واقع منشور برادرى جناحهاى فکرى وفادار به انقلاب مى باشد.

ایشان ضمن توصیه همه جناحها به برخورد برادرانه و دوستان و تاءلیف قلوب و تلاش جهت زدودن کدورتها و نزدیک ساخت مواضع ، مى فرمایند: البته یک چیز مهم دیگر هم ممکن است موجب اختلاف گردد، که همه باید از شر آن به خدا پناه ببریم ، و آن حب نفس است ، که این دیگر این جریان نمى شناسد…

در همین سال امام خمینى (س ) پیامى به گور با چف دادن و در آن با اشاره به ناکامى کمونیستها در سیاستهاى مذهب ستیز، خواستار آن شدند که گور باچف به جاى امید بستن به ماده پرستى غرب ، به خداوند و مذهب روى آورد. ایشان در قسمتى از پیام خود به رهبرى شوروى تصریح کردند: مشکل اصلى کشور شما، مساءله مالکیت و اقتصاد و آزادى نیست ، مشکل شما، عدم اعتقاد واقعى به خداست ؛ همان مشکلى که غرب را هم به ابتذال و بن بست کشیده ، و یا خواهد کشید؛ و همچنین گفتند: از این پس ‍ کمونیسم را باید در موزه هاى تاریخ سیاسى جهان جستجو کرد.

در همین سال (۱۳۶۷) امام طى نامه اى به حبت الاسلام سید حمید روحانى بر تدوین تاریخ انقلاب تاءکید کردند.در بهمن ماه همین سال ، سلمان رشدى کتابى علیه اسلام و پیامبر و قرآن تنظیم و چاپ و منتشر کرد. امام با مطالعه این کتاب و به جهت توهینهاى نویسنده به مقدسات اسلامى ، او را مرتد و حکم ارتداد را نسبت به او اعلام کردند.

اسفندماه همین سال ، ماههاى آخر عمر پر برکت امام ، ایشان پیام مهم و تاریخ خود را مبنى بر حفظ اصول و ارزشهاى به دست آمده در ده ساله انقلاب و جنگ تحمیلى صادر کردند؛ و در این پیام توصیه هاى ارزشمندى را به علما و مردم بیان فرمودند. این پیام به منشورروحانیت معرف است .در فروردین سال بعد، (۱۳۶۸) در مسائل داخلى نیز شرایطى به وجود آمد که منجر به برکنارى قائم مقام رهبرى از سوى حضرت امام گردید.

نخستین مجلس خبرگان در تیرماه ۱۳۶۲، آیت الله منتظرى را به عنوان قائم مقام رهبرى برگزید. ایشان از شاگردان برجسته امام خمینى (س ) و از مجتهدانى بود که در دفاع از قیام ۱۵ خرداد و حوادث پس از آن در متن مبارزه ، حضور فعال داشت و به این خاطر نیز زندانهاى طولانى رژیم شاه را همچون آیت الله طالقانى و دیگر روحانیان انقلابى پشت سرنهاده بود.

حضرت امام ، آیت الله منتظرى را به جهت موضعگیریهایش و وجود افراد ناصالح در دفترش ، فاقد پذیرش مسئولیت سنگین و خطیر و مشکل رهبرى مى دانستند. امام از ابتدا مخالف انتخاب مجلس خبرگان بودند، ولى ایشان نمى خواستند در محدوده وظایف قانونى مجلس دخالت نمایند و تا آخرین روزهاى برکنارى ایشان نه تنها مهالفت خویش را ابراز نکردند؛ بلکه با تمام توان به تقویت او و اصلاح نقاط ضعیفش پرداختند و براى کسب تجربه و آماده ساختن وى براى پذیرش مسئولیت خطیرى رهبرى ، بسیار از امور مهم را به وى محول نمودند؛ ولى متاءسفانه مشکل آقاى منتظرى حل نشد.

امام در نامه اى به مجلس و دولت در رابطه با برکنارى آقاى منتظرى فرمودند: وظیفه شرعى اقتضا مى کرد تا تصمیم لازم براى حفظ نظام و اسلام بگیرم . پس با دلى پر خون ، حاصل عمرم را براى مصلحت نظام و اسلام کنار گذاشتم .
امام خود را خدمتگزار مردم مى دانستند و فرموده بودند: من با مردم ایران برادر هستم و خون را خادم و سرباز آنان مى دانم و در اسلام یک چیز حکم مى کند و آن قانون است ؛ و همچنین در پیام معروفشان پیام منشور روحانیت به حوزه هاى علمیه نوشته بودند: خدا مى داند که شخصا براى خود ذره اى مصونیت و حق و امتیاز قائل نیستم ، اگر تخلفى از من هم زند مهیاى مؤ اخذه ام .

پیامها و سخنرانیهاى سالهاى آخر عمر امام ، تفاوتهایى با پیامها و سخنرانیهاى قبلى دارد که خود گویاى دوراندیشى و حس مسئولیت او در قبال عصر بعد از خویش است . پیامهاى گذشته امام ، ناظر بر راهنمایى مردم و مسئولان نسبت به مسائل روز جامعه و موضعگیرى در قبال مسائل گذشته و حال و ترسیم دورنماى آینده ، و بیان وظایف عمومى مسلمانان در قبال مسئولیتهاى آتى به نحو بارزترى نمود دارد. به بیان دیگر، امام خمینى (س ) احساس رفتن داشتند؛ و بر این اساس در سالهاى آخر، سعى ایشان این بود که مجموعه ارزشها و آرمانها و هدفهایى را، که اساس نهضت براى تحقیق آنها پایه ریزى شده بود، یادآورى کرده ، و اولویتهاى نظام جمهورى اسلامى و انقلاب جهانى اسلام را بر اساس این آرمانها و ارزشها ترسیم و بازگو نمایند.

بخش هفتم : رحلت جانگداز
رحلت جانگداز

سالها قبل ، امام خوابى دیدند و این خواب را براى همسرشان تعریف کردند و متذکر شدند: در زمان حیاتم راضى نیستم که براى کسى تعریف کنید. ایشان در خواب دیده بودند که فوت کرده اند و حضرت على (ع ) ایشان را غسل و کفن کردند و بر ایشان نماز خواندند. سپس امام را در قبر گذاشتند و از ایشان پرسیدند: حالا راحت شدید؟ امام فرمودند: در سمت راستم خشتى است که ناراحتم مى کند. در این موقع حضرت على (ع ) دستى به ناحیه راست بدن امام کشیدند و ناراحتى امام برطرف شد.

بیمارى قلبى امام مربوط به ده سال پیش بود. قبل از آن ، امام هر ماه یک تا دو روز فرصت استراحت داشتند. در فروردین سال ۱۳۶۵، حضرت امام به علت انفارکتوس دچار ایست قلبى شدند و در بیمارستان بسترى گردیدند که با آمادگى مرکز درمانى و پزشکان ، ایشان معالجه و بهبودى حاصل شد.

اوایل بیمارى آقا بود که یکى از بستگان ایشان ، آقا مصطفى ، فرزند امام را در خواب دید که به سر یک سفره بلند نشسته و مى گوید: منتظر آقا هستم ، چرا معطلش کرده اید و نمى گذارید بیاید؟
دو هفته قبل از عمل جراحى امام ، یک شب ناراحتى قلبى برایشان رخ داده بود. پزشکان خدمت امام رسیدند. فورا آقا را بسترى کردند و مشغول معالجه شدند. همان طور که آقا استراحت کرده اند، وقتى فشار خونشان را گرفتند، فرمودند: هر چیزى پایانى دارد و این هم پایانش است .

یکى از همراهان امام مى گوید: من گفتم آقا ! این حرفها را نزنید شما ان شاءالله عمر زیادى خواهید کرد. ما همه نگران شده بودیم ؛ ولى باز هم امام فرمودند: دیگر، آخر کار است . این نخستین بارى بود که امام چنین حرفى مى زدند. گویا ما را آماده وفاتشان مى کردند.

یکى از دختران امام مى گوید: آن روز آقا رو به من کردند و گفتند: بگو غذا بیاورند. در ظاهر خودشان هم متوجه این نکته شدند که بر خلاف همیشه غذا را مطالبه کرده اند، فورا گفتند: خیلى ضعف دارم ، حتى قاشق را نمى توانم بلند کنم . با سابقه اخلاقى که فرزندانشان از ایشان داشتند، که به هیچ وجه اهل این نبودند تا اظهار ضعف کنند، متوجه شدند که به طور حتم باید مورد خاصى باشد. به همین دلیل ، فورى آمدند و مساءله را با آقاى دکتر طباطبایى در میان گذاشتند و بعد هم به دکتر عارفى اطلاع دادند.

آقاى دکتر طباطبایى خدمت امام رسید و گفت : ما مى خواهیم از شما آزمایش بگیریم .امام رضایت نداده بودند. مجددا فرداى آن روز اجازه آزمایش از امام گرفتند و ایشان راضى شده بودند. بعد از آزمایش وقتى که زا وضعیت جسمى امام سؤ ال کردند، ایشان فرمودند: شاید سى آزمایش روى من انجام دادند و خیلى مرا اذیت کردند.

البته بطور ضمن این را فرمودند و نشان مى داد که خیلى اذیت شده بودند . در حالى که چند سال پیش که ایشان کسالت پیدا کرده بودند، هیچ شکایتى از کارهاى آقایان پزشکان نمى کردند.
یکى از نوه هاى امام مى گوید: سه روز قبل از عمل ، صبح روز یکشنبه خبردار شدم که امام کسالت دارند و معده شان خونریزى کرده است . با عجله خود را به خانه ایشان رساندم . طبق معمول شاد و سر حال به نظر مى رسیدند و در اتاق قدم مى زدند. دستشان را بوسیدم . گفتند: فاطمه کجاست ؟ دیگر بدون فاطمه اینجا نیایى .منظورشان دختر چهار ساله ام بود هر چه سعى کردم از بیمارى شان بپرسم ، نتوانستم . در واقع نمى توانستم به خودم این جراءت را بدهم .

صبح روز دوشنبه با اعضاى خانواده ناهار را با خوشى و شادى خوردیم . هنوز تصمیم عمل جراحى امام قطعى نبود؛ اما بعداظهر انجام آن حتى شد.
همان شب ، قلبشان کمى ناراحت شده بود. من جراءت نگاه کردن به صورت آقا را نداشتم . پس از آن هم بعضى اوقات ناراحتى قلبى پیدا مى کردند؛ به همین دلیل ما فکر کردیم که مانند دفعه هاى قبل است ؛ اما آن شب با همیشه فرق داشت . طبق معمول خانم را خواستند تا رد خدمتشان باشد. موقع شام بود گفتند: خانم ! من در یک سرازیرى دارم مى روم که دیگر راه برگشت ندارد. این را به شما بگویم که من دیگر دارم مى روم . این چیز مسلمى براى من است ؛ ولى چیزى که از تو مى خواهم این است که در مرگ من هیچ هیاهو نکن . صبر داشته باش ، مى دانم صبر دارى ؛ چون همیشه در زندگى ات صبر داشته اى ؛ ولى این دفعه هم صبر داشته باش .

آن شب هر کارى کردیم که آقا شام بخورند، نخوردند. بالاخره على – پسردایى – را صدا کردیم . فکر کردیم شاید به علت علاقه اى که امام به او دارند، به خاطر او کمى غذا بخورند؛ که موفق هم شدیم و ایشان مقدار خیلى کم غذا خوردند.
امام شب قبل از عملشان ، اصرار داشتند که اگر قرار است عمل فردا صبح انجام شود؛ ایشان شب به بیمارستان نروند و براى انجام عبادات ، آزادى عمل بیشترى داشته باشند؛ که این خواسته به دلیل مصالح پزشکى از جانب پزشکان معالج پذیرفته نشد.

پس از آنکه پزشکان تصمیم خود را مبنى بر بسترى شدن امام در بیمارستان اعلام کردند؛ ایشان در هنگام وداع با اهل منزل خطاب – آنان گفتند: من براى همیشه از نزد شما مى روم و هرگز باز نخواهم گشت . اهل منزل گفتند: شما باز خواهید گشت و سلامتى خود را دوباره خواهید یافت ؛ ولى امام دوباره تکرار کردند: اما این بار مى دانم که بازگشتى در کار نیست ؛ و سپس خطاب به همسر حاج احمد آقا گفتند: به پدرتان که فرد بسیار مؤ من و عالم است ، تلفن بزنید و بگویید برایم دعا کند و از خدا بخواهد مرا بپذیرد و عاقبت مرا ختم به خیر بگرداند.

در راه رفتن به بیمارستان ، احمد آقا را بغل کرد و چندین بار بوسید؛ حالت آن دو چنان بود که انگار نمى خواهند از یکدیگر جدا شوند. هنگامى که از سرازیرى کوچه پایین مى رفتند، گفتند: این سرازیرى که من مى روم ، دیگر بالا نمى آیم . در هنگام رفتن به بیمارستان ، خانم سعى مى کرد که ظاهرش را حفظ کند. صبح همان روز، امام سراغ خانم را گفته بودند. خانم با اینکه به علت درد ستون فقرات در استراحت مطلق به سر مى برد، وقتى صداى آقا را شنید، به بالکن آمد؛ امام که در آن لحظه در حیاط قدم مى زندند، گفته بودند خانم ، قار است فردا مرا عمل کنند؛ و خانم گفته بود: شما که مثل کوه استوارید. من باید بخوابم .

با اینهمه شب که امام را به بیمارستان مى بردند، همینکه ایشان رد شدند، خانم دست به شیون زدند. ساعت ده شب به علت ضعف شدید امام ، به ایشان خون تزریق شد. ساعت یازده که استراحت کرده بودند؛ وضو گرفتند و بعد آن نماز شب مفصل را به جا آوردند که مردم ، فقط یک پنجم آن را از تلویزیون مشاهده کردند. اولین شبى بود که امام نماز شب مى خواندند و چراغ اتاق روشن بود و به همین دلیل توانستند با دوربین مخفى فیلم تهیه کنند.

مى گویند در نماز شبى که امام در بیمارستان خوانده بودند، گریه و زارى مى کردند و مى گفتند: خدایا ! مرا بپذیر.
یکى از اعضاى دفتر امام نقل مى کرد: مدتى به اذان صبح مانده بود که وارد اتاق امام در بیمارستان شدم . ایشان را در حالت عجیبى یافتم . امام آنقدر گریه کرده بودند که تمام چهره منورشان خیس شده بود. هنوز هم اشکهاى مبارکشان چون بارانى جارى بود و چنان با خداى خود راز و نیاز مى کردند که من تحت تاءثیر قرار گرفتم . وقتى متوجه من شدند با حوله اى که بر شانه داشتند، صورت خود را خشک کردند.

ایشان مى گوید: ساعت پنج صبح خدمت ایشان رسیدم و سلام کرده و حالشان را جویا شدم . کلام الله و مفاتیح در کنار تخت امام توجه مرا جلب کرد. وقتى خوب دقیق شدم ، دیدم امام تا پیش از آن مشغول خواندن دعاى عهد بوده اند. ناگهان حالم دگرگون شد؛ ولى با تلاش بسیار بر خود مسلط شدم . در همان لحظه به امام لباس اتاق عمل پوشاندند و ایشان به راه افتادند. دیگر گریه امانم را برید و از حرکت بازماندم و نتوانستم ایشان را تا اتاق عمل همراهى کنم .

ساعت هشت و نیم صبح روز سه شنبه ، امام را عمل کردند، عمل تا ساعت ده و نیم صبح طول کشید. اعضاى خانواده را به بیمارستان دعوت کردند که جریان عمل را در تلویزیون مدار بسته ببینند.
لحظه ها به سنگینى کوهها، سینه حاضران را مى فشرد. آن زمزمه دعا بر زبان و ذکر خدا در دل و اشک بر دیدگان داشتند. بتدریج سران سه قوه وارد شدند، همچنین چند نفر از اعضاى دفتر و حاج احمد آقا و یکى از خواهران نیز حضور داشتند، چشمها بر صفحه تلویزیون دوخته شده بود و اشک ، مجال دیدن را نمى داد. آرامتر از همه ، فرزندان امام بودند که دل شیر را به ارث برده بودند. توان دیدن نبود، تیغ جراحى بود که سینه او را مى شکافت یا خنجرى که جگر عاشقان امام را مى درید. سرانجام فضا از خوشحالى پر شد و عمل بدون عارضه قلبى با موفقیت پایان یافت .

عمل که تمام شد، پزشکان اعلام کردند که آقا حالشان خوب است و به هوش آمده اند. فورى موضوع را به اطلاع همسر ایشان رساندند. همه شاد بودند. عصر همان روز گفتند: هر کس بخواهد، مى تواند خدمت آقا برود.
امام در آن ده روز آخر زندگى شان ، در روزهاى پس از عمل خیلى درد کشیدند. بعضى اوقات مى دیدیم که اشک در چشمانشان است . یک بار همسر امام گفت : آقا ! چه مى خواهید؟ امام پاسخ دادند: مرگ مى خواهم . مثل اینکه آقا تمام عزمشان را جزم کرده بودند که از این دنیا بروند. دیگر طاقت نداشتند. به هر حال رسیدن به حق تعالى است . ایشان خودشان طالب ذوب شدن در خداوند بودند. همانطور که در اسلام ذوب شده بودند.

هر کس خدمت ایشان مى رفت ، اظهار ناراحتى و درد نمى کردند. البته بستگى داشت چگونه از ایشان سؤ ال کنند. اگر مى پرسیدند حالتان چطور است ؟ در جواب مى گفتند: خوب است ، بد نیستم ؛ یا جواب مناسب دیگرى مى دادند؛ ولى اگر مى پرسیدند: درد دارید؟چون اهل دروغ گفتن نبودند، جواب مى دادند: درد دارم .

یکى از پزشکان مى گوید: در موقعى که امام روى تخت عمل جراحى قرار مى گرفتند، یک آرامش کامل روحى در همه سکنات ایشان اعم از حالت ظاهرى و یا ریتم قلبى مشاهده مى شد؛ گویا ایشان مى دانستند که به طرف زمان موعود، که همان وعده دیدار حق و رستگارى و پیوستن به ملکوت اعلاست ، نزدیک مى شوند؛ و در همان زمان در خیال خود حالت درونى امام را به طور مجسم ، مصداق جمله فزت و رب الکعبه حضرت على (ع ) مى دیدم .

پس از عمل جراحى ، ایشان هر روز و در روزهاى آخر چند بار در روز، حاج احمد آقا و بعضى از اعضاى خانواده و بعضى از پزشکان و اعضاى دفتر را احضار مى فرمودند و خصوصى با آنها به صحبت مى پرداختند (احتمالا وصایایى را مطرح مى فرمودند). ( ۳۰۳)
در این مدت کارهاى مربوط به دفتر امام مرتب انجام مى شد و مسئولان مربوطه براى انجام کارهاى دفتر و مهر کردن قبوض به خدمتشان مشرف مى شدند.

یک روز، امام در اواخر عمرشان از عروسشان پرسیدند که على کجاست . به ایشان گفتند: على هم سراغ شما را مى گیرد و مى گوید مى خواهم با آقا بازى کنم و دوست ندارم که خوابیده باشند؛ ولى به او گفتم که صبر کن ، ان شاءالله تا چند روز دیگر مى آیند و مثل همیشه با هم بازى مى کنید.امام در پاسخ فرمودند: چند روز دیگرى نمانده ، به او وعده نده .

عروس امام مى گوید: امام یک بار در مقابل یک گل دیوارى ایستادند و گفتند: هر وقت که من به این گل نگاه مى کنم ، مى گویم این على است که دارد شکفته مى شود. همان جا گل بزرگى هم بالاى دخت بود که پژمرده شده بود و تا حدودى برگهایش ریخته بود. ایشان به آن گل اشاره کردند و گفتند: آن هم خودم هستم که دیگر پژمرده شده ام و دارم مى روم . همیشه بین این دو تناسبى مى بینم . این غنچه ، على است که دارد باز مى شود و آن هم من هستم که سرازیر شده و دارد پژمرده مى شود.

یکى از دختران امام مى گوید: جمعه به دیدن امام آمدم که چندان حلى نداشتند. دکتر گفت : باید مراقب غذاى آقا بودگفتم : من مراقبت غذاى را به عهده مى گیرم پیش از من خواهرم مراقبت از غذاى آقا را به عهده داشت . گفت : آقا باید روزى هفت – هشت بار غذا بخورند؛ ولى هر بار خیلى کم .

روز جمعه مقدارى سوپ درس کردم و سه – چهار قاشق از آن را خوردند. از صبح شنبه آقا اصلا بهوش نبودند. دکتر گفت : بیایید دست آقا را بمالید بعد از مدتى که دست آقا را ماساژ دادم ، چشمشان را باز کردند و به دکتر اشاره کردند که این از اینجا برود. من بیرون رفتم . پشت در اتاق بودم .

صبح روز شنبه به امام صبحانه دادند؛ ولى در پایان صبحانه یکدفعه شروع به سرفه کردند.ساعت هشت صبح بود که حال امام رو به وخامت گذاشت و مرتب مى فرمودند: احساس حرارت در قلبم مى کنم . به همین دلیل ، کیف آب گرم را پر از آب سرد کردند و روى قلب امام گذاشتند.

امام فرمودند: حالا خوب شد. بعد به تجویز دکترها به ایشان آب کمپوت دادند. امام دو – سه جرعه تناول کردند.یکى از نوه هاى امام یم گوید: ساعت نه صبح بود که پیش امام رفتم . سلام و علیک و احوالپرسى کردم . گفتند: شکر، شکر، ساعت یک بعد اظهر قرار بود برایشان غذا ببرم . وقتى به بیمارستان رسیدم ، دیدم درها باز است و دکترها با لباس سبز در تلاش و رفت و آمدند. دایى احمد اشک در چشم داشت و گوشه اى نشسته بود. معلوم بود که دکترها کارى از دستشان بر نمى آمد. چهره امام زیبا و نورانى شده بود. هیچ وقت ندیده بودم که امام اینقدر زیبایى را هرگز ندیده بودم . گویى تمام صفات خدا، تمام کمال و جمالش در صورت امام متجلى شده بود. وقتى به ایشان سلامى کردم ، با چشم فقط اشاره کردند. وقتى دقت کردم در آن لحظه ذکر مى گفتند. فقط نشستم .

گفتم : خدایا ! مى دانم که این آخرین لحظاتى است که یم توانم امام را ببینم ، نمى خواستم ، فرصت را از دست بدهم ، تازه فهمیده بودم که نوه چه کسى بوده ام ، در آن لحظه احساس کردم که قدر و ارزش وجودى را که سالها در کنار داشتم ، نفهمیدم . در اقیانوس غرق بودم و نمى داشتم آب تمام مى شود و به خشکى نزدیک مى شوم . دست امام را گرفتم و چندین بار بوسیدم ؛ ولى از بوسیدن سیر نمى شدم عاقبت دایى آمد و گفت زهرا! بدان که آقا الان به هوش هستند و تو نباید اینطور بکنى آهسته گفتم : دایى ، اجازه بدهید این لحظات آخر، دست امام در دستم باشد. بگذارید دست آقا روى قلبم باشد؛ شاید مرا اندکى تسکین بدهد؛ ولى متاءسفانه حالم بد شد و مرا بیرون بردند. (
صبح ، آقا به دکترها گفته بود: من مى دانم زنده نمى مانم . اگر مرا براى خودم نگه داشته اید، به حال خود بگذارید؛ اما اگر براى مردم است ، هر کارى مى خواهید بکنید.

ساعت حدود ده صبح بود که حال امام بدتر شد؛ ولى به هوش بودند. ایشان بعدازظهر آقایان : آشتیانى و توسلى و انصارى را خواستند و با آقاى آشتیانى در رابطه با حکم دو مساءله شرعى : وضوى قبل از وقت نماز و بلاد کبیر صحبت کردند و تذکراتى دادند. البته کلام امام بسیار سخت قابل فهم بود؛ زیرا هم صداى ایشان خیلى ضعیف بود و هم از پشت ماسک اکسیژن صحبت مى کردند. آقاى آشتیانى مى گفتند: چشم ، چشم !بعد فرمودند: من با شما دیگر کارى ندارم .

روز دوشنبه سیزدهم خرداد (آخرین روز) مراجعه ها به دفتر امام زیاد بود و در عین حال ، مسؤ ولان دفتر قبضها و کارها را براى انجام در روز یکشنبه طبق معمول گذشته آماده کردند؛ ولى قبضها و کارها براى همیشه ماند و دیگر انجام نشد.

ساعت یک ربع به یازده بود که آقا سؤ ال کردند: ساعت چند است ؟ پاسخ دادند، بعد فرمودند: من مى خواهم وضو بگیریم . گفتند: چون وقت زیادى به ظهر مانده است ، یک ساعت استراحت کنید.فرمودند: پس به آقاى انصارى بگویید. ساعت بیست دقیقه به دوازده بیاید که من مى خواهم وضو بگیرم گفتند: چون وقت زیادى به ظهر مانده است ، یک ساعت استراحت کنید.فرمودند: پس به آقاى انصارى خبر دادند و در همان ساعت خدمت امام رسید و امام وضو گرفتند، فرمودند: مى خواهم نماز بخوانم . آقاى انصارى گفتند: آقا مى خواهند نماز نافله بخوانند و فعلا نیازى به مهر نیست .امام پس از خواندن نافله و نماز ظهر و عصر، همچنان به نماز خواندن (همراه با اذان و اقامه ) و ذکر گفتن ادامه دادند.

ساعت حدود یک بعداظهر بود که اهل بیت را خواستند و فرمودند: به اهل بیت بگویید بیایند. براى اولین بار لفظ اهل بیت را درباره خانواده شان به کار مى بردند. همسر و فرزندان و نوه هایشان همه آمدند و دور تخت امام را گرفتند. ایشان بعد از چند کلامى که راجع به مسائل شرعى صحبت کردند، فرمودند: این راه خیلى راه سخت و واقعا مشکلى است ؛ مواظب راه خودتان ، کار خودتان و گفتار خودتان باشید. بعد فرمودند: من دیگر کارى با شما ندارم . چراغ را خاموش کنید و هر کدام مى خواهید بمانید، و هر کدام مى خواهید، بروید. چراغ را خاموش کردند و امام چشمهایشان را روى هم گذاشتند.

حدود ساعت چهار بعداظهر دچار ایست قلبى شدند که با همت پزشکان و با کمک دستگاه تنفس و قلب مصنوعى مشکل برطرف شد. صداى الله اکبر بلند شد، همه خوشحال شدند.
هنگام مغرب ، اعضاى خانواده بالاى سرشان بودند و با توجه به آنکه حساسیت ایشان را مى دانستند، صدایشان کردند و گفتند: آقا وقت نماز است . مثل اینکه یک کوه روى پلکهایشان باشد، با سختى چشمهایشان را باز کردند. خانم هم ایستاده بودند، صدا زدند: آقا! آقا ! منم ، منم آقا چشمهایشان را باز کردند؛ یک نگاه کردند.

امام که از یک و نیم بعداظهر بیهوش شده بودند، نسبت به این صدا عکس العمل نشان دادند. همه حاضران شاهد بودند که ایشان در آن حالت با حرکات دست و ابروها نماز مغرب را به جا آوردند.
یکى از دختران امام مى گوید: ساعت هشت بود که ضربان قلب ایشان یکدفعه به هیجده و بعد به دوازده رسید و رنگشان سفید شد. باز همه ناراحت شدند. من آن ساعت در اتاق نبودم . وقتى رسیدم ، دیدم دکترها روى سینه امام مشت مى زنند که دیگر صداى من بلند شد: چقدر به سینه آقا مشت مى زنید؟ چرا چنین مى کنید؟باز قلب ایشان شروع به کارکرد و خوب شدند.

پزشکان تا ساعت ده و بیست و دو دقیقه شب توانستند امام را زنده نگه دارند. تمام پاسدارهاى بیت یکى یکى آمدند امام را زیارت کردند و رفتند. نگاه کردن به این افراد، دل سنگ را کباب مى کرد. تمام جمعیت و مسئولان ، از کشورى و لشکرى ، مثل مسجدى داخل صحن بیمارستان نشستند. تمام بچه هاى حفاظت بیت آمدند. احمد آقا همه را خبر کرده بود. مى گفت : من باید فردا جواب اینها را بدهم ؛ اگر این کار را نمى کردم در مقابل این حرف آنها که ما ده سال از آقا محافظت کردیم ، باید آقا را در ساعات آخر مى دیدیم ، جوابى نداشتم .

بنابراین ، همه را خبر کردند بیایند آقا را ببینند. منظره دیدار جمعیت ، منظره عجیبى بود، مى دیدم که جمعیت مى آیند آقا را بینند؛ اما… اما به چه وضعى برمى گشتند… نفس از دیوار در مى آمد و از آنها در نمى آمد. شاید دو هزار نفر آمدند تا امام را ببینند؛ ولى شما بگویید نفس از دیوار در مى آمد. شاید دو هزار نفر آمدند تا امام را ببینند؛ ولى شما بگویید نفس از دیوار در مى آمد، در نمى آمد. گویى برگ درختان هم تکان نمى خورد. بچه هاى حفاظت بیت صف به صف مى آمدند، یک نگاه به آقا مى کردند… بعضیها به زانو برمى گشتند، بعضیها به حالت رکوع ، بعضیها اصلا به زمین کشیدن مى شدند، بعضى از شدت ناراحتى دهانشان باز بود، و دهانشان را گرفته بودند که صدایشان بلند نشود. یکباره صداى خود دکترها به فریاد بلند شد. تمام آن سکوت سنگین به فریاد تبدیل شد. همه آنان که در جماران بودند فریاد مى زدند لا اله الله ، لا اله الاالله .

تقریبا ساعت ده – ده و نیم شب بود. یکى از دختران امام مى گوید: من ساعت را نگاه نکردم . داشتم به طرف بیمارستان مى رفتم که دیدم صداى فریاد از بیمارستان بلند است ؛ همینطور دویدم ، دویدم ، دیدم تمام آقایانى که در محوطه بیمارستان بودند، دارند مى دوند، یکى مى دود رو به دیوار، یکى رو به این طرف ، یکى رو به آن طرف ؛ به سالن رسیدم ، دیدم همه دارند مى دوند؛ هر کس به یک طرف مى دود. من اصلا نمى توانستم تصور کنم که چنین اتفاقى افتاده است . اصلا نمى دانم چه کار مى کردم ؛ داشتم مى دویدم . رفتم و به تخت رسیدم ، دیدم مثل اینکه آقا خوابند. آقا خیلى لاغر شده بودند. پزشکان مى گفتند: به خاطر این است که ایشان غذا نمى خورند. ما هم نمى توانیم به ایشان غذا بدهیم . نصف استکان غذا را به اسم دوا به ایشان مى دهیم بدنشان خیلى لاغر شده بود. فقط به خاطر تزریق سرم قدرى روى دستهایشان ورم داشت ؛ ولى خدا شاهد است که آن ساعات دیدم صورت آقا بزرگ شده ، هیکل آقا درشت شده ، سینه آقا پهن شده و قد آقا از تخت بلندتر بود و از دور صورتشان نور مى تابید. من جیغ مى زدم ، خودم را روى جنازه آقا انداختم ، و نمى دانم به چه نحوى بلندم کردند. تخت و دست آقا را ول نمى کردم . آمدند سرم را از دست آقا باز کنند، خواهرم نگذاشت .

عروس امام مى گوید: آن شب على خواب بود. از صداى شیون و گریه از خواب پرید و گفت : چیه ؟ من گفتم : هیچ ، على جان ! دسته آمده است . على بلند شد و گفت : خوب ، پاشو، پاشوپیش آقا برویم . گفتم : نه آقا خواب هستند بغلش کردم ، نمى دانم چه حالى به او دست داد که یکباره گفت : بیا برویم توى آسمان ! برویم توى آسمان ! گفتم : چرا على ؟ ! گفت : آخر آقا رفته اند توى آسمان .

آرى ، امام به آسمان رفته بود، پیش محبوب خود رفته بود، بلکه امام پیش ‍ خدا رفته بود. آخر خود امام در وصیتنامه خود فرموده بودند: با دلى آرام و قلبى مطمئنى و روحى شاد و ضمیرى امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوى جایگاه ابدى سفر مى کنم .

ماه تابان//حسن کشوردوست