بیانات علما در مورد حضرت ولی عصر صلوات الله علیه وانتظار
مولوی و بزرگان
مرحوم قاضى، محیى الدّین و ملّاى رومى را کامل و شیعه میدانسته اند
محیى الدّین کتاب «فتوحات» را در مکّه مکرّمه نوشت، و سپس تمام اوراق آن را بر روى سقف کعبه پهن کرد و گذاشت یک سال بماند تا بواسطه باریدن باران، مطالب باطلهاى اگر در آن است شسته شود و محو گردد، و حقّ از باطل مشخّص شود. پس از یک سال باریدن بارانهاى پیاپى و متناوب، وقتىکه اوراق گسترده را جمع نمود شاهده رد که حتّى یک کلمه هم از آن شسته نشده و محو نگردیده است.
و ملّاى رومى را هم عارفى رفیع مرتبه میدانستند، و به اشعار وى استشهاد مىنمودند، و او را از شیعیان خالص أمیر المؤمنین علیه السّلام مىشمردند. مرحوم قاضى قائل بودند که: محال است کسى به مرحله کمال برسد و حقیقت ولایت براى او مشهود نگردد. و میفرمودهاند:وصول به توحید فقط از ولایت است. ولایت و توحید یک حقیقت مى باشند.
…علامه طباطبائی و دو سه نفر دیگر از جمله مرحوم شیخ محمدرضا ربّانی تربتی نیز ماندند.
این شیخ عارفمسلک سالهای طولانی در محضر شادروان میرزامهدی آشتیانی متون حکمی و عرفانی و نیز دیوان حافظ و مثنوی را خوانده بود و دهها سال از افادات استاد الهی بهره برده بود و بسیاری از غزلهای استاد را از بر داشت.
آن روز نیز وقتی مجلس از اغیار خالی شد، استاد به آقای ربانی گفتند: «حافظ بخوان.» و او با صدای خوش غزلی از حافظ خواند و این هم مطلع آن:
در ازل پرتو حسنش ز تجلّی دم زد…
سپس درخواست شد مثنوی بخواند، و او خواند:
آن یکی الله میگفتی شبی…
آنگاه استاد به من فرمودند: «تو هم چند بیتی از مثنوی بخوان».
و من با صدایی نه چندان خوش این چند بیت را خواندم:
ای علی که جمله عقل و دیدهای
شمّهای واگو از آنچه دیدهای
پس از این چند بیت ساکت شدم و حضرت میلانی «طیّب الله» گفتند و فرمودند: دنبالهاش؟
و من ده دوازده بیت دیگر را هم که در ستایش امیر مؤمنان(ع) بود، خواندم و آن حضرت بارها تحسین فرمودند و دستور به خواندن بقیّه دادند.
به پارهای از ابیات هم که رسیدیم، فرمودند: دوباره و سهباره.
وقتی هم خواستیم مرخص شویم، فرمودند که باز هم به دیدارشان برویم و دیگر محبّتها.تمام مطلب
الهی به تبعِ استاد خود خراسانی، مثنوی را «صیقل ارواح» و «بانگ توحید» و «دکّان فقر» مینامید، و دلبستگیاش به مثنوی چندان بود که حتی در ضمن تدریس متون فلسفی همچون منظومه و اشارات و اسفار، و در تفسیر و تحلیلهای کتبی خود از موضوعات حِکمی و دینی، غالباً سخن را با ابیاتی از این منظومه عظیم میآراست و از مضامین بلند آن استمداد مینمود؛ و از مولانا با تعبیراتی همچون «عارف رومی قدّس سرّه القیّومی در این مقام فرماید»، «عارف قیّومی، ملای رومی، فرماید» یاد میکرد.
یک جا ضمن توضیح روایات ائمّه(ع) درباره علم حق، میگوید: «عارف رومی از آن امامان گرفته»؛ و جای دیگر پس از نقلِ گفتگوی پیامبر(ص) با زید (کیف اصبحت…) مینویسد: «این حدیث شریف نبوی را عارف رومی قدّس سرّه با بیانی شیوا و شیرین و شورانگیز شرح کرده، اینجا ذکرش مناسب است.»
از جمله حقوق بسیاری نیز که استاد الهی بر ذمّه این ناچیز دارد، یکی هم یاری به من برای فُرجه در جزیره مثنوی بود که از سر حسن ظنّ به این مرید مخلص، به «غرق شدن در بحر معنوی» تعبیر میفرمود؛ و گاه این نیازمند را بر آن میداشت تا با تکیه بر صوت ـ و البتّه نه با آوایی چندان دلنشین ـ مثنوی را قرائت کند؛ و من در آشنایی با ژرفای مثنوی، بیش از هر کس مدیون اویم.
وقتی هم قرار شد مثنوی را در خدمت ایشان بخوانیم، فرمودند: «در جلسات درس، کتاب مناقبالعارفین را هم که در بردارنده معتبرترین گزارشها از زندگی و احوال مولانا و گفتگوهای او با دیگران است، همراه داشته باش تا برای فهمِ پارهای از ابیات مثنوی از آنها کمک بگیریم.» البته مشرب عرفانیِ الهی و حرمتی که به عرفا از جمله مولوی و به مثنوی او مینهاد،
|
![]() |
|
|
|
![]() |
|
بیانات علامه طباطبایی در مورد آقا سید علی قاضی

عـلامه بزرگوار، آیت الله سید محمد حسین طباطبایی ، شاگرد آیت الله قاضی طباطبایی در بیان مقام علمی و عملی استاد خویش می فرماید:
مـن در نـجـف اشـرف پـس از اتـمـام تـحـصـیـلاتـم در مـسـائل عـقـلی و بـررسـی کـامل حکمت متعالیه ، فکر کردم که اگر مرحوم ملاصدرا حضور داشتند، بیش از اینکه من استفاده کردم افاده نخواهند کرد؛ تا اینکه با شخص بزرگواری مـانـنـد مرحوم میرزا علی آقای قاضی ، استاد اخلاق آشنا شدم .
پس از مدتی که با ایشان مانوس شدم ، فهمیدم که حتی یک کلمه از معقول و حقایق حکمت متعالیه نفهمیده ام.
دریای عرفان//هادی هاشمیان
عرفای برجسته معاصر
حدیث در مورد فضیلت علم وعالم
علمای برجسته معاصر
الهی!
دست از غیر تو شسته ام و در انتظار رحمتت نشسته ام ! بدهی کریمی ، ندهی حکیم ! بخوانی شاکرم ، نخوانی
صابر!بار الها نه پای گریز دارم و نه زبان ستیز ! یا رب العالمین ، مرا آن ده که آن به !
خواجه عبدالله انصاری
شعر و شعرای برجسته معاصر
رسم است هر که داغ جوان دیده
دوستان رأفت برند حالت آن داغ دیده را
یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا
وان یک ز چهره پاک کند اشک دیده را
آن دیگری بر او بفشاند گلاب قند
تا تقویت شود دل محنت کشیده را
یک چند دعوتش به گل و بوستان کنند
تا برکنندش از دل، خار خلیده را
جمعی دگر برای تسلای او دهند
شرح سیاه کاری چرخ خمیده را
القصه هر کس به طریقی ز روی مهر
تسکین دهد مصیبت بر وی رسیده را
آیا که داد تسلیت خاطر حسین
چون دید نعش اکبر در خون تنیده را
آیا که غمگساری و اندوه بری نمود
لیلای داغ دیدهی محنت کشیده را
بعد از پسر دل پدر آماج تیغ شد
آتش زدند لانهی مرغ پریده را
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را
به یاد یار دیرین کاروان گم کرده رامانم
که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را
بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی
چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را
چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی
که در کامم به زهرآلود شهد شادمانی را
سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل
خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را
نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده
به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را
شیرینلبی که آفت جانها نگاه اوست
هرجا دلیست بستهٔ زلف سیاه اوست
کردم سراغ دل ز مقیمان درگهش
گفتند رو بجوی مگر فرش راه اوست
گویند یار خون دل خلق میخورد
وان لعل سرخ و دست نگاربن کواه اوست
او پادشاه کشور حسنست و ما اسیر
وآن زلف پر خم و صف مژگان سپاه اوست
گفتم به قتل من چه بود عذر آن نگار؟
گفتند خوی سرکش او عذرخواه اوست
گفتم بغیر عشق چه باشدگناه من
گفتند زندگانی عاشق گناه اوست
جانا بهار صید زبانبستهایست لیک
چیزی که مایهٔ نگرانی است آه اوست
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست
گوش کن با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هرکجا نامه عشق است نشان من و توست
سایه زآتشکده ماست فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست
همه شب به کویت آیم به بهانهی گدایی
که مگر شبی ز رحمت به رخم دری گشایی
به خدا اگر توانم روم از درت به جایی
که مرا ز بند زلفت نبود سر رهایی
همه تن به جمله چشمم که مگر ز در درآیی
همه جان به جمله گوشم که مگر لبی گشایی
بنشین پیاله گیر و بیا و بوسهای ده
دم خویش نگهدار و مزن دم از جدایی
به کدام کیش و آیین به کدام مذهب و دین
ببری قرار دل را به سراغ دل نیایی
مده ای فقیه پندم که به پند تو بخندم
من و ترک پارسی گو و تو راه پارسایی
تو اگر خدای جویی ز نگارخانهی دل
بزدای رنگ مایی و بشوی رنگ مایی
ز بلای خودستایی مگرت خدا رهاند
مگرت خدا رهاند ز بلای خودستایی
به عبث بر طبیبان چه بنالی از حبیبان
تب عاشقان بی دل نبود دلا شفایی
به طواف خانه رفتن چه اثر چه سود دارد
چه زمین کدام خانه که تواش نه کدخدایی
اگرت وصال باید گذر از خیال باید
همه وجد و حال باید ز گزاف و خیره رایی
بگشای چشم بینا که به نصرت الهی
بجهی به بام الّا ز گراف و خیره رایی
فعلات فاعلاتن فعلاتن فاعلاتن
امل ادیب کامل بود آیت خدایی
ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن
دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن
نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن
پیش باز عشق آئین کبوتر داشتن
سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن
تن بیاد روی جانان اندر آذر داشتن
اشک را چون لعل پروردن بخوناب جگر
دیده را سوداگر یاقوت احمر داشتن
هر کجا نور است چون پروانه خود را باختن
هر کجا نار است خود را چون سمندر داشتن
آب حیوان یافتن بیرنج در ظلمات دل
زان همی نوشیدن و یاد سکندر داشتن
از برای سود، در دریای بی پایان علم
عقل را مانند غواصان، شناور داشتن
گوشوار حکمت اندر گوش جان آویختن
چشم دل را با چراغ جان منور داشتن
در گلستان هنر چون نخل بودن بارور
عار از ناچیزی سرو و صنوبر داشتن
از مس دل ساختن با دست دانش زر ناب
علم و جان را کیمیا و کیمیاگر داشتن
همچو مور اندر ره همت همی پا کوفتن
چون مگس همواره دست شوق بر سر داشتن
این دو روز عمر مولایی شوید
مرغ لیکن مرغ دریایی شوید
مرغ دریایی بـه دریا میرود
موج برخیزد بـه بالا میرود
تا بـه کی در فکر آب و دانه اید
غافل از قصاب صاحب خانه اید
این دو روز عمر مولایی شوید
مرغ لیکن مرغ دریایی شوید
بازدیدها: ۱۰۴۵۷۷