زندگینامه شرف الدین پانی پتی«بوعلی قلندر»(۷۲۳-۶۰۲ه.ق)

بوعلی قلندر ، شرف الدین پانی پتی ، از عارفان و شاعران شبه قاره در قرن هفتم و هشتم . قلندر لقب او بوده است (مدرس تبریزی ، ج ۳، ص ۲۰۰). او را قطب ابدال نیز دانسته اند. سلسله نسبش با چند واسطه به ابوحنیفه نعمان بن ثابت کوفی (متوفی ۱۵۰) می رسد (چشتی عثمانی ، ص ۱۹۰).

برخی ، به اشتباه ، پدر وی را شیخ فخرالدّین عراقی صاحب لمعات دانسته اند، در حالی که پدر او سالار فخرالدین عراقی است . سالار فخرالدین از موطن خود در نواحی کرمان به هند مهاجرت کرد و در شهر پانی پت اقامت گزید. مادر او نیز، بی بی حافظ جمال ، خواهر شاه محمد کرمانی از اسلاف شاه نعمت الله ولی ، بوده است (خیرآبادی ، ص ۱۷۱ـ۱۷۲، ۱۷۵ـ۱۷۶؛ غلام سرور لاهوری ، ج ۱، ص ۱۱۴).

بوعلی قلندر در ۶۰۲ یا ۶۰۵ ولادت یافت (خیرآبادی ، ص ۱۷۶؛ بوعلی قلندر، ۱۳۶۰ ش ، مقدمه میرطاهر، ص ۵). درباره این که زادگاه او پانی پت بوده یا نه اختلاف هست (خیرآبادی ، همانجا؛ میرحسین دوست سنبهلی ، ص ۱۶۲). وی گاه در پانی پت ، گاه در کَرنال سکونت داشته است (هدایت ، ص ۹۷). بعد از گذراندن تحصیلات مقدماتی در پانی پت ، برای ادامه تحصیل به دهلی رفت و در همانجا نیز به تدریس و ارشاد دینی مشغول شد (امین احمد رازی ، ج ۱، ص ۳۵۲؛ چشتی عثمانی ، همانجا؛ خیرآبادی ، ص ۱۷۷).

بعدها، بر اثر جذبه های معنوی ، از اشتغال به درس و بحث چشم پوشید، کتابها را در آب انداخت و قلندری پیشه کرد، به ممالک مختلف سفر کرد و از عرفا و بزرگان مختلف کسب فیض نمود. گفته اند مدتی در قونیه از محضر شمس تبریزی و مولوی استفاده کرد و از آنان خرقه گرفت (هدایت ، همانجا؛ بوعلی قلندر، ۱۳۹۹، مقدمه تفهیمی ، ص ۲۱؛ محدث دهلوی ، ص ۱۲۴؛ حسنی ، ج ۲، ص ۴)، سپس به پانی پت رفت و به ارشاد خلق و تبلیغ اسلام پرداخت . در نتیجه مساعی او بسیاری از کافران و مشرکان به دین اسلام مشرف شدند (چشتی عثمانی ، همانجا؛ خیرآبادی ، ص ۱۷۹؛ بوعلی قلندر، ۱۳۹۹، مقدمه تفهیمی ، همانجاها).

رحلت

بوعلی قلندر اواخر عمر را بیشتر در حالت سُکر و استغراق گذراند و در رمضان ۷۲۳یا۷۲۴ وفات یافت و در کرنال دفن شد، اما بعدها جسد او را به پانی پت انتقال دادند، ازینرو هر دو جا زیارتگاه مردم است (امین احمد رازی ، همانجا؛ چشتی عثمانی ، ص ۱۹۱؛ محدث دهلوی ، ص ۱۲۵؛ حسنی ، ج ۲، ص ۳).

درباره سلسله طریقت بوعلی قلندر گزارشهای متفاوتی هست ؛ بعضی وی را با چند واسطه ، پیرو قطب الدین بختیار اوشی کاکی (متوفی ۶۳۴)، و برخی پیرو شیخ نظام الدین اولیا بداؤنی (متوفی ۷۲۵) دانسته اند. بنابراین گزارشها او از مشایخ سلسله چشتیه است ، و شاخه ای از سلسله چشتیه به نام قلندر شاهی را به او نسبت می دهند (غلام سرور لاهوری ، ج ۱، ص ۳۲۶؛ آریا، ص ۱۸۵؛ چشتی عثمانی ؛ هدایت ، همانجاها).

به روایتی دیگر، از طریق شمس تبریزی ، مرید شیخ قطب الدین ابهری (متوفی ۵۷۷)، جانشین ابونجیب ضیاءالدین سهروردی ، بوده است (حسنی ، همانجا). اما صحت هیچکدام از این اقوال به اثبات نرسیده و وی گویا به سلسله خاصی تعلق نداشته است (محدث دهلوی ، ص ۱۲۴؛ د.اردو ، ذیل «ابوعلی (بوعلی ) قلندر»). همچنین او به طریق اویسی از رسول اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم و حضرت علی علیه السلام کسب فیض کرده است (بوعلی قلندر، ۱۳۹۹، مقدمه تفهیمی ، ص ۲۰؛ خیرآبادی ، ص ۱۸۰).

به گزارش برخی تذکره نویسان و مورخان ، بوعلی قلندر با برخی صوفیه آن دوره ، مانند لعل شهباز قلندر، ضیاءالدین سنامی ، شمس الدین ترک پانی پتی و شیخ جلال الدین کبیرالاولیا پانی پتی مصاحبت و ملاقات کرده است . وی با امیر خسرو دهلوی نیز اشعاری رد و بدل می کرد (بوعلی قلندر، ۱۳۹۹، مقدمه تفهیمی ، ص ۲۵؛ محدث دهلوی ، ص ۱۲۵؛ چشتی عثمانی ، ص ۱۸۹، ۱۹۱؛ هاشمی سندیلوی ، ج ۲، ص ۷۶۱ـ ۷۶۲).

برخی از پادشاهان سلسله های مملوکیه ، خلجیه و تَغلَقیه (تُغُلقیه ) هند نزد وی حضور یافته به او اظهار ارادت می کردند (شمس سراج عفیف ، ص ۲۸؛ غلام سرور لاهوری ، ج ۱، ص ۳۲۷؛ هاشمی سندیلوی ، ج ۲، ص ۷۶۰ـ۷۶۳). علامه محمد اقبال لاهوری در آثار خود مخصوصاً مثنویات اسرار خودی و رموز بی خودی بارها از بوعلی قلندر و مقام روحانی او یاد کرده و از اشعار وی بهره جسته است (اقبال لاهوری ، ص ۲۸ـ ۲۹، ۱۴۳؛ بوعلی قلندر، ۱۳۹۹، مقدمه تفهیمی ، ص ۵۶ ـ۵).

بوعلی قلندر در نظم و نثر پارسی استاد بود. او در شبه قاره هند، اولین شاعری است که در نعت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم شعر گفته است (نفیسی ، ج ۱، ص ۱۹۷؛ شیمل ، ص ۵۵۳ ـ ۵۵۴). در اشعارش «شرف »، «بوعلی » و «قلندر» تخلص می کرد (آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۲، ص ۵۱۶؛ بوعلی قلندر، ۱۳۶۰ ش ، ص ۱۱، ۲۳، …). مهمترین تألیفات منظوم او به این قرار است : دیوان ، مجموعه قصاید، غزلیات و رباعیات به فارسی که به زبان اردو و پنجابی نیز ترجمه و چاپ شده ، و حبیب الله مظهر نظامی و شیخ عطا محمد نظامی شرحی به عنوان مفتاح الغیب بر آن نوشته اند (منزوی ، ج ۷، ص ۳۸۷؛ ج ۹، ص ۲۱۳۶ـ۲۱۳۷)؛ سه مثنوی به فارسی که آنها را شبیه مثنوی مولوی و به همان وزن سروده (نفیسی ، همانجا) و گاه ابیاتی از آن و همچنین از مثنوی منطق الطیر عطار را تضمین کرده است (بوعلی قلندر، ۱۳۹۹، ص ۸۲ ـ ۸۸، ۱۰۴).

مجموعه اشعار فارسی او با نام کلام قلندری در حیدرآباد دکن چاپ شده ، و مثنوی سوم این مجموعه با نام گل و بلبل به تصحیح ، تحشیه و مقدمه ساجدالله تفهیمی و همچنین در گنجینه عرفان (منزوی ، ج ۷، ص ۳۸۴ـ۳۸۵) به چاپ رسیده است (نیز رجوع کنید به دایره المعارف بزرگ اسلامی ، ذیل «ابوعلی قلندر پانی پتی »). چند دوبیتی به زبان هندی نیز از او در دست است (خیرآبادی ، ص ۱۸۱).

آثار

بوعلی قلندر تألیفاتی منثور نیز درباره تصوف دارد، از جمله

مکتوبات ، به فارسی ، مجموعه ۱۱۲ نامه به یکی از مریدانش به نام اختیارالدین ، درباره حقایق توحید و ترک دنیا، طلب آخرت ، محبت مولی و اختیار توکل و تفرید (تفهیمی ، ص ۹۵؛ گوپاموی ، ص ۳۵۸ـ۳۵۹؛ محدث دهلوی ؛ نفیسی ، همانجاها)؛

چند رساله منسوب به او از جمله حکم نامه و رساله حقایق کلمه طیبه که تعلق آنها به وی مسلم نیست ؛

و چند نوشته دیگر که تنها نام آنها در منابع آمده است (محدث دهلوی ، همانجا؛بوعلی قلندر، ۱۳۹۹، مقدمه تفهیمی ، ص ۲۶؛
منزوی ، ج ۷، ص ۳۸۴).



منابع :

(۱) غلامعلی آریا، طریقه چشتیّه در هند و پاکستان ، تهران ۱۳۶۵ش ؛
(۲) محمد محسن آقا بزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۳) اردو دائره معارف اسلامیه ، لاهور ۱۳۸۴ـ۱۴۱۰/۱۹۶۴ـ۱۹۸۹، ذیل «ابوعلی (بوعلی ) قلندر» (از نورالحسن )؛محمد اقبال لاهوری ، نوای شاعر فردا، یا، اسرار خودی و رموز بی خودی ، چاپ محمد حسین مشایخ

(۴) فریدنی ، تهران ۱۳۷۰ش ؛
(۵) امین احمد رازی ، هفت اقلیم ، چاپ جواد فاضل ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۶) شرف الدین بوعلی قلندر، دیوان سیدشرف الدین بوعلی قلندر ، چاپ میرطاهر، تهران ۱۳۶۰ش ؛
(۷) همو، مثنوی معروف به گل و بلبل ، چاپ ساجدالله تفهیمی ، لاهور ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۸) ساجدالله تفهیمی ، «نثر متصوفانه فارسی در شبه قاره »، وحید ، ش ۲۶۰ـ۲۶۱ (مرداد۱۳۵۸)؛
(۹) الله دیابن عبدالرحمان چشتی عثمانی ، سیر الاقطاب ، لکهنو ۱۳۳۱/۱۹۱۳؛
(۱۰) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع و النواظر ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ـ۱۴۱۰/۱۹۶۲ـ۱۹۸۹؛
(۱۱) احمد علی خیرآبادی ، قصر عارفان ، چاپ محمد باقر، لاهور ۱۹۶۵؛
(۱۲) دائره المعارف بزرگ اسلامی ، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی ، تهران ۱۳۶۷ ش ، ذیل «ابوعلی قلندر پانی پتی » (از عارف نوشاهی )؛
(۱۳) شمس سراج عفیف ، تاریخ فیروز شاهی ، چاپ ولایت حسین ، کلکته ۱۸۹۰؛
(۱۴) آن ماری شیمل ، ابعاد عرفانی اسلام ، ترجمه عبدالرحیم گواهی ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛
(۱۵) غلام سرور لاهوری ، خزینه الاصفیا ، ج ۱، کانپور ( بی تا. ) ؛
(۱۶) محمد قدرت الله گوپاموی ، کتاب تذکره نتایج الافکار ، بمبئی ۱۳۳۶ ش ؛
(۱۷) عبدالحق بن سیف الدین محدث دهلوی ، اخبار الاخیار فی اسرار الابرار ، دهلی ۱۲۸۴؛
(۱۸) محمد علی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۹) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش ؛
(۲۰) میر حسین دوست سنبهلی ، تذکره حسینی ، لکهنو ۱۸۷۵؛
(۲۱) سعید نفیسی ، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۲۲) احمد علی هاشمی سندیلوی ، تذکره مخزن الغرائب ، چاپ محمد باقر، لاهور ۱۹۶۸ـ۱۹۷۰؛
(۲۳) رضا قلی بن محمد هادی هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، چاپ سنگی تهران ۱۳۰۵٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگینامه شیخ بدرالدین پهلواروی (۱۲۶۸-۱۳۴۳ ه.ق)

بدرالدین پهلواروی ، از مشایخ طریقه قادریه هند. در ۱۲۶۸ در پهلواریِ ایالت بهار متولد شد (حسنی ، ج ۸، ص ۸۸). پدرش محمد شرف الدین (متوفی ۱۲۸۹) صوفی و شاعر (صاحبِ دیوان اشعار فارسی ) بود و جدّش محمد هادی (متوفی ۱۲۷۱) نیز عالمِ علومِ عقلی و نقلی بود و از آثار او حاشیه فصوص الحکم در دست است (قادری پهلواروی ، ص ۵۳ ـ ۵۴).

پهلواری از دیرباز مرکز علم و عرفان بوده است و نیاکان بدرالدین ، مخدوم شمس الدین جنید ثانی (متوفی ۱۰۷۲)، خانقاه جنیدیه و مخدوم مجیب اللّه (متوفی ۱۱۹۱)، خانقاه مجیبیه را در آنجا بنیان نهادند (همان ، ص ۲۵). همه مشایخ و اقطاب این خانقاه صاحبِ تألیفات عربی و فارسی بوده اند و آثار آنان در کتابخانه خانقاه مجیبیه موجود است .

بدرالدین نزد پدر و شیخ نعمت مجیب و مراد خود علی حبیب نصر به تحصیل پرداخت (حسنی ، همانجا). در ۱۳۰۴ به حج رفت و در محضر علمای آنجا از جمله عبدالله صالح سناری ، ابوحضیر مدنی ، عبدالحق مهاجر مکّی ، محمدبن علی حریری و محمدسعید مغربی کتب حدیث را خواند و پس از مراجعت به هند از طریق مکاتبه از چند دانشمند دیگر عرب ، چون عبدالجلیل براده ، عبدالحی کتانی ، و سلیمان حبیب الله ، سند و اجازه خواندن برخی متون را گرفت (قادری پهلواروی ، ص ۵۵ ـ ۵۶).

در ۱۲۸۹ عمویش ، فضل الله ، او را به جانشینی خود در خانقاه جنیدیه منصوب کرد و در ۱۳۰۹ او رسماً عهده دار امور خانقاه شد و به تربیت مریدان پرداخت و طریقه خود را تا افغانستان رواج داد. در خانقاه او مکتوبات صدی مخدوم الملک شرف الدین احمدبن یحیی * مَنْیَری ، به زبان فارسی ، رسماً تا سالها تدریس می شد و اغلب مریدان او در آن شرکت می کردند.

در ۱۳۳۳ دولت انگلیس به سبب علم و فضلش به او لقب «شمس العلما» داد، اما بدرالدین هنگام جنگ جهانی اول در پی سازش انگلیس با عثمانیها این لقب را پس داد و به نهضتهای احیای خلافتِ ترکیه و عدم همکاری با دولت انگلیس که در هند فعالیت داشتند، پیوست (حسنی ، ج ۸، ص ۸۹؛ قادری پهلواروی ، ص ۵۶-۶۰).

در ۱۳۳۹ «امیر شریعت » ایالتهای بهار و اوریسه شد و در امور شرعی و اجتماعی و سیاسی به راهنمایی مسلمانان هند پرداخت (حسنی ، همانجا؛ قادری پهلواروی ، ص ۶۰).

رحلت

بدرالدین در ۱۷ صفر ۱۳۴۳ در پهلواری درگذشت . به گفته عبدالحی حسنی (همانجا) او شیخِ کامل و صاحبِ اخلاق نیکو و دایم مشغول مطالعه بود.

آثار

آثار او تماماً به اُردو و بدین شرح است :

لمعات بدریه ، مجموعه نامه های او که حکیم محمد شعیب نیّر در چندین جزو گردآورده و تاکنون پنج جزو از آن چاپ شده است . بیشتر این نامه ها درباره مسایل فقهی و اجتماعی مسلمانان هند است ؛

بیان المعانی ، در تفسیر قرآن (ناتمام )؛ تذکره انساب خاندان امیر عطاءالله (نسخه خطّی )؛

ردّ اعتراض عمده الطالب فی انساب آل ابی طالب ؛

رساله طاعون ؛

الوسیله والتوسل ؛

رؤیت هلال ؛

مجموعه اشعار (قادری پهلواروی ، ص ۶۲). سه اثر اخیر چاپ شده است .



منابع :

(۱) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع والنواظر ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲-۱۴۱۰/۱۹۶۲-۱۹۸۹؛
(۲) هلال احمد قادری پهلواروی ، سوانح حضرت مولانا سیّد شاه محمد امان الله قادری پهلواروی ، پتنه ۱۴۱۰٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲ 

زندگینامه ربیعى پوشنگى (فوشنجى)«ربیعى»(متوفی۷۰۲ه ق)

ربیعى پوشنگى (فوشنجى) ، ملقب به صدرالدین و متخلص به ربیعى، شاعر و خطیب ایرانى در نیمۀ دوم قرن هفتم. عباس اقبال آشتیانى (ص ۱۶۹) ربیعى را یکى از شاعران بزرگ قدیم و از مشهورترین شاعران قرن هفتم میداند و به گفتۀ ملک‌الشعراى بهار (ص ۲۶) ربیعى در روزگار خود در خراسان و عراق بی‌نظیر بود.

وى از مداحان و ندیمان ملک فخرالدین‌بن ملک شمس‌الدین کرت (حک : ۶۹۳ـ۷۰۵)، از ملوک آل‌کرت، بود (خوافى، ج ۳، ص ۴). در منابع تاریخى او را گاهى خطیب فوشنج و گاه پسر خطیب یا پسر قاضى فوشنج نامیده‌اند، اما ظاهرآ پدر او خطیب بوده و باتوجه به زندگى شاعرانه و بی‌مبالاتى ربیعى در عیش و نوش، خطیب بودن خود وى بعید به نظر می‌رسد (رجوع کنید به اقبال آشتیانى، ص ۱۷۱).

در تذکره‌ها نام او ذکر نشده است. نام وى فقط در کتابهاى تاریخى عصر تیمورى، که مؤلفان آنها اهل هرات بوده‌اند یا در هرات کتابهاى خود را نوشته‌اند، دیده می‌شود (اقبال آشتیانى، ص ۱۶۹).وى در دربار فخرالدین محمد مقام والایى یافت و به دستور او مثنوی‌اى در تاریخ هرات و سرگذشت ملوک کرت، به نام کرت‌نامه در بحر متقارب بر وزن شاهنامه، سرود (اسفزارى، ص ۴۲؛میرخواند، ج ۴، بخش دوم، ص۳۷۰۰؛خواندمیر، ج ۳، ص ۳۷۶؛نیز رجوع کنید به حاجی‌خلیفه، ج ۲، ستون ۱۴۷۴) و در طى سرودن کرت‌نامه ماهى هزار درهم یا زر نقد از خزانۀ شاهى دریافت می‌کرد. با این حال، براى درخواست مقدار بیشتر گاه و بیگاه مزاحم شاه می‌شد و سرانجام میان آنان اختلاف افتاد.

ربیعى از بیم جانش به قهستان رفت و از ملازمان شاه‌علی‌بن ملک نصیرالدین سیستانى، از نوادگان ملوک صفارى، شد، اما به دلیل عیب‌جوییها و شکایتهایى که از ملک فخرالدین نزد شاه‌على کرد، شاه‌على او را از قهستان راند. ربیعى از قهستان به نیشابور رفت و از آنجا قصد داشت به عراق برود، اما ملک فخرالدین براى او نامه فرستاد و او را به هرات فراخواند و وعده‌هاى فراوانى به وى داد.

ربیعى شادمان از نیشابور به هرات بازگشت (خوافى، ج ۳، ص ۴ـ۵؛میرخواند، ج ۴، بخش دوم، ص۳۷۰۰ـ۳۷۰۱؛خواندمیر، ج ۳، ص ۳۷۷) و دوباره از ندیمان و نزدیکان سلطان شد تا اینکه شبى در مجلس شراب، در اثر غلبه مستى، با جمعى از دوستانش دربارۀ تصرف مُلک و حکومت سخن گفت که به سبب آن، شاه وى را به زندان افکند.

رحلت

ربیعى در زندان قصیده‌اى در مدح ملک و در طلب آزادى و خلاص خود سرود، اما فخرالدین به آن و به نامه‌هاى او پاسخ نداد (خوافى، ج ۳، ص ۵، ۷؛میرخواند، ج ۴، بخش دوم، ص ۳۷۰۱ـ۳۷۰۳). وى در زندان حبسیه‌اى نیز در قالب مثنوى، به نام کارنامه، در شرح‌حال خود سرود که ابیاتى از آن در مجمل فصیحى (ج ۳، ص ۵ـ۶) مضبوط است.سرانجام، ربیعى در ۷۰۲ در زندان ملک فخرالدین درگذشت یا به قتل رسید؛کیفیت مرگ او معلوم نشد (خوافى، ج ۳، ص ۴، ۹؛میر خواند، ج ۴، بخش دوم، ص ۳۷۰۴؛خواندمیر، ج ۳، ص ۳۷۸).

از ربیعى فقط ابیاتى باقى مانده است، اما همان ابیات اندک توانایى او را در شعر و شجاعت و صراحت قول او را نشان می‌دهد (بهار، ص ۳۸).



منابع :

(۱) معین‌الدین محمد اسفزارى، روضات الجنّات فى اوصاف مدینه هرات، بخش یکم، چاپ سید محمدکاظم امام، تهران، ۱۳۳۸ش؛
(۲) عباس اقبال آشتیانى، «ربیعى پوشنگى»، مهر، سال اول، شماره ۳، مرداد ۱۳۱۲ش؛
(۳) محمدتقى بهار، «صدرالدین ربیعى»، ارمغان، دوره ششم، شماره ۱، فرودین ۱۳۰۴ش؛
(۴) حاجى خلیفه؛
(۵) غیاث‌الدین‌بن همام‌الدین الحسینى خواندمیر، تاریخ حبیب‌السیر، زیرنظر محمد دبیر سیاقى، تهران، ۱۳۱۳ش؛
(۶) فصحیح‌الدین احمدبن محمد خوافى، مجمل فصیحى، چاپ محمود فرخ، مشهد، ۱۳۳۹ش؛
(۷) محمدبن خاوندشاه بن محمود میرخواند، تاریخ روضه الصّفا فى مسیره الانبیاء و مللوک و الخلفاء، چاپ جمشید کیان‌فر، تهران، ۱۳۸۰ش.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵ 

زندگینامه حسین پژمان بختیاری (۱۳۵۳-۱۲۷۹ش)

 شاعر، محقق و مترجم معاصر. در ۱۲۷۹ ش در تهران به دنیا آمد. پدرش علیمرادخان میرپنج بختیاری از خانان مشهور بختیاری و مادرش عالمتاج قائم مقامی متخلص به ژاله ( رجوع کنید به ژاله قائم مقامی * )، شاعر و از خاندان میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی (مقتول ۱۲۵۱) بود (پژمان بختیاری ، ۱۳۴۹ ش ، ص د، ه ؛همو، ۱۳۶۸ ش ، پیشگفتار، ص چهل و هشت ـ چهل ونه ؛ صبور، ص ۱۱۴).

پژمان ، دوره کودکی را به سبب جدایی پدر و مادرش بسختی گذراند. روش سختگیرانه پدرش در تعلیم و تربیت که پژمان از آن با عنوان «تازیانه تعلیم » یاد کرده است  خاطره ای ناخوشایند برایش به جا گذاشت . در هرحال ، او در خردسالی بر خواندن قرآن و کتابهای ساده فارسی ، و نوشتن توانایی یافت (پژمان بختیاری ، ۱۳۴۹ ش ، ص و؛ همو ۱۳۶۸ ش ، پیشگفتار، ص پنجاه ). وی در همان سالها پدرش را از دست داد و سرپرستی او به جعفر قلیخان سردار اسعد بختیاری (متوفی ۱۳۱۳) واگذار شد (همو، ۱۳۶۸ ش ، پیشگفتار ص هفتاد و سه ، هفتاد و چهار).

در نوجوانی ، سرودن شعر را آغاز کرد. ابتدا اشعارش با تخلّص «سرمست » در روزنامه ها به چاپ می رسید، اما بعدها تخلّص «پژمان » را برگزید (همان ، پیشگفتار، ص چهل و چهار، هفتاد و پنج ). او در مدرسه سن لوئی تهران به تحصیل پرداخت و به زبان فرانسه تسلط یافت . وی در آنجا همکلاس نیمایوشیج (متوفی ۱۳۳۸ ش ) و شاگرد نظام وفا (متوفی ۱۳۴۳ ش ) بود (همو، ۱۳۴۹، ص یز؛ محمدی ، ج ۲، ص ۳۸۴؛ مشیری ، ص ۱۲۴، ۱۲۷).

پس از فارغ التحصیلی ، در وزارت پست و تلگراف و تلفن استخدام شد و در همان دوران از محضر بدیع الزمان فروزانفر (متوفی ۱۳۴۹ ش ) نیز بهره مند گردید. سپس به انجمن ادبی حکیم نظامی ، به مدیریت وحید دستگردی (متوفی ۱۳۲۱ ش )، راه یافت و تجربه هایی اندوخت (حقیقت ، ذیل مادّه ). وی با شاعران و ادیبانی چون ایرج میرزا، ملک الشعرای بهار، مهدی سهیلی ، احمد بهمنیار و حبیب یغمایی دوستی و مصاحبت داشت (پژمان بختیاری ، ۱۳۴۹ ش ، ص ، یط ؛ همو، ۱۳۶۸ ش ، مقدمه باستانی پاریزی ، ص سی ـ سی و یک ). پژمان مدتی کارشناس برنامه های شعر رادیو، و نیز عضو شورای شعر و ترانه رادیو بود (نادرپور، ص ۱۱۱).

مضمون اشعار پژمان ،

بیشتر شِکوه و گلایه از زندگی است . او در شعر پیرو سبک قدما بود و در همه قالبهای کهن شعری ، آثاری بدیع با معانی و مفاهیم اجتماعی جدید به وجود آورد که از جمله شاهکارهای شعر معاصر است (خلخالی ، ج ۱، ص ۸۴). از میان قالبهای نوین ، او تنها سرودن چهارپاره را جایز می دانست (مشیری ، ص ۱۲۸). وی بیشتر غزلسرا بود و با وجود گرایش به سبک عراقی ، در غزلهایش ابیاتی به سبک هندی نیز وجود دارد (صبور، ص ۱۱۸؛ محمدی ، ج ۲، ص ۳۸۵). از دیگر ویژگیهای شعر پژمان ، توانایی او در پروردن داستانهای منظوم اخلاقی است .

به عقیده او شعرِ ارزشمند، لذتبخش و دارای جذبه روحی و آهنگ است ، ازینرو از نوپردازانی که هر سه جنبه را رعایت نمی کنند، انتقاد کرده است . به نظر او شکستن اوزان و حذف قوافی ــ که موسیقی شعر فارسی برآن بنا شده ــ صحیح نیست (پژمان بختیاری ، ۱۳۴۹ ش ، ص یز؛ صبور، ص ۱۱۷). پژمان از میان شاعران معاصر، اشعار امیری فیروزکوهی ، حمیدی شیرازی ، رهی معیری ، گلچین معانی و لطفعلی صورتگر را می پسندید (صبور، همانجا).

رحلت

او در ۲۹ تیر ۱۳۵۳ در تهران درگذشت (برقعی ، ج ۲، ص ۷۹۸؛ حقیقت ، همانجا).

آثار پژمان عبارت است از:

منظومه های زن بیچاره (تهران ، بی تا.)، سیه روز (تهران ۱۳۰۶ ش ) و محاکمه شاعر (تهران ۱۳۱۳ ش )؛

بهترین اشعار ، گزیده ای از اشعار کهن و معاصر فارسی (تهران ۱۳۱۳ ش )؛

تاریخ پست و تلگراف و تلفن (بی جا، تاریخ مقدمه ۱۳۲۶ ش )؛

مجموعه شعر خاشاک (تهران ۱۳۳۵ ش )؛

گردآوری دیوان ژاله قائم مقامی (تهران ، تاریخ مقدمه ۱۳۴۵ ش )؛

اندرز یک مادر (تهران ۱۳۴۷ ش )؛

داستان شعرا که در مجله تهران مصور چاپ شد (برقعی ، همانجا)؛

کویراندیشه (تهران ۱۳۴۹ ش )؛

به یادگار جشن هزارمین سال فردوسی (تهران ، بی تا.)؛

داستان زندگانی حافظ (تهران ، بی تا.)؛

اسکندرنامه نظامی گنجوی (بی جا، ۱۳۷۰ ش ).

پژمان برخی از منظومه های مشهور فارسی را نیز تصحیح و چاپ کرد ( رجوع کنید به حقیقت ، همانجا؛ مشار، ج ۲، ستون ۸۲۸ ـ۸۲۹). دیوان او هم با مقدمه باستانی پاریزی (۱۳۶۸ ش ) منتشر شده است .

برخی ترجمه های وی نیز عبارت است از:

آتالا و رِنِه از شاتوبریان ، چاپ شده در روزنامه شفق سرخ (اسحاق ، ج ۲، ص ۱۳۹)؛

گربه سیاه اثر ادگار آلن پو ؛ وفای زن (نام اصلی آن : آدولف ) اثر بنیامین کنستان دو ربک ؛

مادموازل اسکودری اثر هوفمان (مشار، همانجا).

علاوه بر اینها، دیگر مقالات تألیفی و ترجمه ای پژمان در مجلات مختلف از جمله آموزش و پرورش ، ارمغان ، نوبهار و وحید به چاپ رسیده است .

در برخی منابع ، از آثار منتشر نشده او نیز نام برده شده که عبارت است از:

سخنوران پارسی گوی ؛

گویش بختیاری ، پادشاهان ایران و

تاریخ منظوم اشکانیان (پژمان بختیاری ، ۱۳۶۸ ش ، مقدمه ناشر، ص بیست وهشت ).



منابع :

(۱) محمد اسحاق ، سخنوران نامی ایران در تاریخ معاصر ، ج ۱ و ۲، چاپ محمد اسماعیل رضوانی ، تهران ۱۳۷۱ ش ؛
(۲) محمدباقر برقعی ، سخنوران نامی معاصر ایران ، قم ۱۳۷۳ ش ؛
(۳) حسین پژمان بختیاری ، دیوان پژمان بختیاری ،تهران ۱۳۶۸ ش ؛
(۴) همو، کویراندیشه ،تهران ۱۳۴۹ ش ؛
(۵) عبدالرفیع حقیقت ، فرهنگ شاعران زبان پارسی از آغاز تا امروز ، تهران ۱۳۶۸ ش ؛
(۶) عبدالحمید خلخالی ، تذکره شعرای معاصر ایران ، تهران ۱۳۳۳ـ۱۳۳۷ش ؛
(۷) داریوش صبور، صدف : تذکره سخنوران روز ، تهران ۱۳۴۴ ش ؛
(۸) حسنعلی محمدی ، شعر معاصر ایران از بهار تا شهریار ، اراک ۱۳۷۵ ش ؛
(۹) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی ، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش ؛
(۱۰) فریدون مشیری ، «در ماه گذشته چه کتاب یا کتابهایی خوانده اید؟»، کلک ، ش ۴۲ (شهریور ۱۳۷۲)؛
(۱۱) نادر نادرپور، «به یاد پژمان »، سخن ، دوره ۲۴، ش ۱ (آذر و دی ۱۳۵۳).

دانشنامه جهان اسلام نویسنده جلد ۵

زندگینامه محمود پاینده (۱۳۷۷-۱۳۱۰ه ش)

t3_0036231

شاعر، مردم شناس و کارشناس فرهنگ گیلکی ، و مورخ معاصر. محمود (محمدعلی ) در دوازده آذر ۱۳۱۰ در لنگرود به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در ۱۳۱۷ ش در همانجا آغاز کرد. در دوازده سالگی به سبب بیماری مدرسه را رها کرد. پس از دو سال دوباره به ادامه تحصیل پرداخت (پاینده ، زندگینامه ). پاینده با مبارزان سیاسی دهه ۱۳۲۰ ش همگام بود و در همین سالها شعر و شاعری را با روزنامه چلنگر محمدعلی افراشته * (۱۲۸۷ـ ۱۳۳۸ ش ) آغاز کرد و شیوه شعر گفتن را از او آموخت (پاینده ، همانجا).

پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دگربار ناگزیر ترک تحصیل کرد و راهی تهران شد. در دی ۱۳۳۳ کتاب کوچکی به نام نغمه های زندگی منتشر شد که در آن اشعار شاعرانی که شعرشان در مجله امید ایران چاپ می شد گردآمده بود. پنج شعر این مجموعه از پاینده بود ( نغمه های زندگی ، ص ۲۷ـ۲۹؛ سادات اشکوری ، ص ۷). سالهای ۱۳۳۴ـ۱۳۴۵ ش دوره آشنایی و ارتباط او با اهل قلم بود و در مجله امیدایران شروع به کار کرد و همه هفته دو صفحه شعر سیاسی می سرود. منظومه های سیاسی او در آن مجله خوانندگان بسیاری داشت . از ۱۳۳۷ش برای گذراندن زندگی به کارهای مختلفی از قبیل حسابداری ، نقاشی ، و تابلوسازی دست یازید، خوشنویسی را نیز در انجمن خوشنویسان نزد استادانی چون ابراهیم بوذری طالقانی ، سیّد حسین میرخانی و عبدالله فرادی فراگرفت (رضازاده لنگرودی ، ص ۴۴۷).

پاینده از شاعران خوش قریحه گیلکی و فارسی بود. شعر کهن و نو را خوب می شناخت و در بیشتر زمینه های شعر کهن مانند قصیده ، غزل ، رباعی و دوبیتی اشعاری سرود، اما شیوه شعر نیمایی را بیشتر می پسندید. اشعار فارسی پاینده که عموماً مضمون اجتماعی دارد در عین زیبایی ، عامه پسند و عاری از تعقیدات لفظی است . اشعار گیلکی او، شیوا و سلیس و آکنده از مضامین دلنشین مردم پسند است (گورگین ، ص ۵۲۹).

نخستین مجموعه اشعار فارسی او گل عِصْیان (مجموعه ۲۲ شعر) که اشعاری بر ضد ستم و بی عدالتی است در۱۳۳۴ش ، با مقدمه پرویز جهانگیر، منتشر شد. دو سال بعد نیز کتاب کوچکی به نام ترانه های گیلکی (مجموعه ۴۴ دوبیتی ) انتشار یافت که افزون بر مقدمه ، پانزده ترانه آن از پاینده است (پاینده ، زندگینامه ؛ سادات اشکوری ، همانجا). دو منظومه گیلکی او به نامهای یِهْشُو ، بوتسنو روخُئوُنَه ! (شبی به رودخانه رفتم ، ۱۳۳۸ ش ) با اندیشه سیاسی ، و لیله کو (لیله کوه ، ۱۳۴۷ ش ) با مضمونهایی براساس باورهای مردمی در ۱۳۵۸ ش به چاپ رسید. کاملترین مجموعه اشعار پاینده گیلوا نام دارد که هنوز به چاپ نرسیده و مشتمل است بر۹۴ شعر، که تاریخ نخستین شعر آن ، ۱۳۳۳ش و آخرین آن آبان ۱۳۷۶ است (همان ) و بیشتر اشعار آن در میان سالهای ۱۳۳۵ تا ۱۳۳۷ش سروده شده که در واقع پربارترین سالهای شاعری اوست .

پاینده بعدها به میدان پژوهش بویژه در فرهنگ عامه گام نهاد و بقیه عمر خود را در این راه صرف کرد.

حاصل کارهای او در این زمینه بدین شرح است :

مثلها و اصطلاحات گیل و دیلم ، شامل حدود ۱۳۰۰ مَثَل و اصطلاح گیلکی ، کاربُرد، واژه نامه و آوانوشت که حاصل هشت سال کاروکوشش مؤلف درباره دو قوم گیل و دیلم است . این کتاب نخستین بار در ۱۳۵۲ ش از سوی بنیاد فرهنگ ایران به چاپ رسید و بعدها با افزوده های بسیار با عنوان فرهنگ مثلها و اصطلاحات گیل و دیلم از طرف انتشارات سروش در ۱۳۷۴ ش منتشر شد؛

آئینها و باورداشتهای گیل و دیلم ، این کتاب نخست در ۱۳۵۵ ش از سوی بنیاد فرهنگ ایران و، با افزوده هایی در ۱۳۷۷ ش از سوی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به چاپ رسید؛ فرهنگ گیل و دیلم ، که حاصل ۲۵ سال پژوهش وتحقیق اوست ، نخستین بار در ۱۳۶۶ ش توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شد و در ششمین دوره کتاب سال به عنوان بهترین کتاب برگزیده شد (برای دیگر آثار او رجوع کنید به رضازاده لنگرودی ، ص ۴۴۸ـ۴۴۹).

افزون بر کتابهای یاد شده ، مقاله های تحقیقی او در مجلات و مجموعه های پژوهشی مانند

آدینه ،

چیستا ،

صدای شالیزار ،

گیله وا ،

گیلان نامه ،

و یادگارنامه فخرایی به چاپ رسیده است . پاینده در ۶۷ سالگی در ۲۷ آبان ۱۳۷۷ در تهران درگذشت .



منابع :
(۱) محمود پاینده ، زندگینامه «پاینده » ، دستنویس ؛
(۲) همو، مجموعه شعر گیلوا ، دستنویس ؛
(۳) رضا رضازاده لنگرودی ، «دستبرد نابهنگام اجل »، بخارا ، سال ۱، ش ۳ (آذر و دی ۱۳۷۷)؛
(۴) کاظم سادات اشکوری ، «از انسانهای نادر این روزگار»، در فراق پاینده ، چاپ رحیم چراغی ، رشت ۱۳۷۷ ش ، (ضمیمه گیله وا ، ش ۵۰)؛
(۵) تیمور گورگین ، «شعر گیلکی و شاعران گیلکی سرای »، در کتاب گیلان ، ج ۲، تهران : گروه پژوهشگران ایران ، ۱۳۷۴ ش .
دانشنامه جهان اسلام جلد ۵

زندگینامه حسین پرتو بیضایی (۱۲۸۴ه ش)

شاعر و محقق معاصر ایرانی . در ۱۲۸۴ش در آرانِ کاشان در خانواده ای ادیب به دنیا آمد. پدرش علی محمد ادیب بیضایی (متوفی ۱۳۱۳ش )، و جدّش میرزا محمدرضا متخلص به ابن روح (متوفی ۱۳۲۸) و جدّ بزرگش ملامحمد آرانی متخلص به روح الامین (متوفی ۱۲۸۸) همگی از شاعران عارف مسلک زمان خود بودند (برقعی ، ج ۲، ص ۷۳۴؛ خلخالی ، ج ۲، ص ۶۴).

پرتو در کودکی همراه خانواده اش ، از آران به کاشان کوچ کرد. تحصیلات ابتدایی را نخست نزد پدرش و سپس در مدارس کاشان گذراند (برقعی ؛خلخالی ،همانجاها). از پانزده سالگی ، به سرودن شعر پرداخت و تخلّص «پرتو» را برگزید (برقعی ، همانجا؛ صبور،ص ۱۴۶).در ۱۳۱۴ش ، به تهران آمد و در شهربانی کل کشور استخدام شد. در تهران ، با ادیبان بسیاری همنشین بود و سالها از محضر عباس اقبال آشتیانی * و وحیدِ دستگردی * استفاده کرد و در انجمن ادبی حکیم نظامی با وحید همکاری داشت (برقعی ؛ خلخالی ، همانجاها؛ فرخ یار، ص ۳۵). او شاعری توانا و ماهر بود. اشعارش شامل غزل ، قصیده ، مسمّط ، قطعه و رباعی است ، اما وی بیشتر غزلسرا و غزلهایش به سبک هندی و کمی آمیخته به سبک عراقی است (پرتو بیضایی ، مقدمه محجوب ، ص ۱۱؛ صبور، ص ۱۴۸).

پرتو در ساختن مادّه تاریخ مهارت داشت (برقعی ، همانجا؛ صبور، ص ۱۴۹)، به فرهنگ و ادبیات عامه علاقه مند بود و در اشعارش ترکیبات و تعبیرات و اصطلاحات عوام را با مهارت به کار می برد (پرتو بیضایی ، همانجا). او در ۲۵ مهر ۱۳۴۸، در تهران درگذشت و در گورستان فیض کاشان به خاک سپرده شد (برقعی ، ج ۲، ص ۷۳۵؛ پرتو بیضایی ، مقدمه محجوب ، ص ۱۳؛ فرخ یار، ص ۳۶).

پرتو بیضایی علاوه بر شعر، آثار پژوهشی ، اعم از کتاب و مقاله ، نیز دارد. آثار منتشر شده او عبارت است از: گردآوری دیوان ادیب بیضایی (چاپ ۱۳۲۷ش )؛ جمع آوری و تصحیح دیوان کلیم کاشانی (چاپ ۱۳۳۶ش )؛ تاریخ ورزش باستانی ایران ، زورخانه (چاپ ۱۳۳۷ش ) که ظاهراً نخستین کتاب جامع درباره آیین ورزش باستانی ، سابقه و ساختمان زورخانه و تشکیلات آن است . در این کتاب بسیاری از اسناد و منابع شرح احوال پهلوانان و دلیران ، و اشعار زورخانه ای برای اولین بار منتشر شده است ؛

جمع آوری و تصحیح دیوان صباحی بیدگلی ، شاعر سده دوازدهم (چاپ ۱۳۳۸ش )؛
جمع آوری و تصحیح دیوان قصاب کاشانی ، شاعر سده دوازدهم (چاپ ۱۳۳۸ش )؛
تصحیح مثنوی قضا و قدر ، از سلیم تهرانی ، شاعر سده یازدهم (چاپ ۱۳۴۱ش ). همچنین دیوان پرتوبیضایی در ۱۳۶۳ش به چاپ رسیده است . مقاله هایی از او نیز در نشریات گوناگون منتشر شده که برخی از آنها عبارت است از: «حبسیه حکیم افضل الدین کاشانی » ( یغما ، سال ۴، ش ۹، ۱۳۳۰ ش ، ص ۴۱۴ـ۴۱۷)؛

«محتشم کاشانی » ( مجله ارمغان ، سال ۱۸، ش ۶ـ۷، ۱۳۱۶ش ، ص ۴۶۵ـ۴۷۵)؛
«اشعار راوندی مؤلف راحه الصدور» ( یادگار ، سال ۲، ش ۶، ۱۳۲۴ش ، ص ۸ ـ۱۲)؛
و «لسان الملک سپهر» ( مجله مردمشناسی ، دوره ۲، ش ۲، ۱۳۳۷ش ، ص ۹۹ـ۱۰۵؛
برای آگاهی از دیگر مقالات او رجوع کنید به افشار، ج ۱، ۴، ۵). آثار منتشر نشده پرتو عبارت است از: کاشانه دانش در دو بخش : تاریخ کاشان و تذکره شعرای کاشان که هر دو در یک مجلد فراهم شده است (پرتو بیضایی ، مقدمه ادب بیضایی ، ص ۷). ظاهراً پرتو خود این نام را برای کتابش برگزیده است ، اما در برخی منابع (خلخالی ، ج ۲، ص ۶۴؛
صبور، ص ۱۴۸) با عنوان تاریخ کاشان و تذکره شعرای کاشان نیز ذکر شده است ؛
تلخیص تاریخ گیتی گشا با حواشی و تعلیقات (ذکائی بیضائی ، ج ۱، ص ۶۳؛
صبور، همانجا).



منابع :
(۱) ایرج افشار، فهرست مقالات فارسی ، تهران ۱۳۴۸ش ـ ؛
(۲) محمدباقر برقعی ، سخنوران نامی معاصر ایران ، قم ۱۳۷۳ش ؛
(۳) حسین پرتو بیضایی ، دیوان ، تهران ۱۳۶۳ش ؛
(۴) عبدالحمید خلخالی ، تذکره شعرای معاصر ایران ، تهران ۱۳۳۴ـ۱۳۳۷ش ؛
(۵) نعمت الله ذکائی بیضائی ، تذکره خوان نعمت ، ج ۱، تهران ۱۳۴۸ش ؛
(۶) داریوش صبور، صدف : تذکره سخنوران روز ، تهران ۱۳۴۴ش ؛
(۷) حسین فرخ یار، مشاهیر کاشان ، کاشان ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۰ش ) .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۵

زندگینامه شیخ پورحسن اسفراینی شاعر و صوفی قرن هشتم

 شیخ عزالدین ، شاعر و صوفی قرن هشتم . از سال تولد و وفات و احوال شخصی او اطلاعی در دست نیست . کهن ترین مأخذ تذکره الشعرا است که او را اهل اسفراین در منطقه خراسان و از مریدان مولانا شیخ جمال الدین احمد ذاکر، از جمله خلفای رضی الدین علی لالا (متوفی ۶۴۲)، دانسته است (دولتشاه سمرقندی ، ص ۲۴۴؛ نیز رجوع کنید به صبا، ص ۱۴۰؛ آفتاب رای لکهنوی ، بخش ۱، ص ۱۲۸؛ هدایت ، ج ۱، ص ۲۶۲).

شیخ عزالدین را از اولیا برشمرده اند (دولتشاه سمرقندی ، ص ۲۴۵؛ خوشگو، ج ۱، گ ۳۳ ر)؛ چنانکه امین احمد رازی او را از بزرگان اسفراین ، و موحد و زاهدی می داند که «گاه به خوارق عادات مستفیض می گشته » است (ج ۲، ص ۳۰۰). به نظر فؤاد کوپریلی در کتاب > تحقیقات در خصوص ادبیات آذری < ، سلسله شیخ عزالدین در تصوف به طریقه احمد یَسَوی * (متوفی ۵۶۲) می رسد (بانارلی ، ج ۱، ص ۳۶۴).

پورحسن اسفراینی از جمله شاعران معروف ذواللسانین است که به فارسی و ترکی شعر سروده و در فارسی «پورحسن » و در ترکی «حسن اوغلی » تخلص کرده است (دولتشاه سمرقندی ، همانجا؛ آذربیگدلی ، ص ۶۸؛ سامی ، ذیل «پورحسن اسفرایینی »؛ توفیق و دیگران ، ص ۹۲؛ خلیل ، ج ۱، ص ۹۷). منابع ترک زبان حسن اوغلی را شاعر قدیم آذری و نخستین شخصیت در شعر ترکی آذری می دانند (توفیق و دیگران ، همانجا؛ دایره المعارف زبان و ادبیات ترک < ، ج ۴، ص ۱۳۵).

هر چند که از مهاجرت شیخ عزالدین از زادگاهش ، اسفراین ، هیچگونه اطلاعی در دست نیست ، اما دیوان اشعار او در آذربایجان و بین ترکان آناطولی مشهور بوده ، و شهرت او تا آسیای صغیر و مصر رسیده است (دولتشاه سمرقندی ، همانجا؛آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۱، ص ۱۵۹؛توفیق و دیگران ؛> دایره المعارف زبان و ادبیات ترک < ، همانجاها).

دیوان اشعار پورحسن از بین رفته ، اما از او یک غزل ترکی آذری و دو غزل فارسی به جا مانده است (  دایره المعارف زبان و ادبیات ترک  ، همانجا). از اشعار فارسی او تنها غزلی در شش بیت و با مضمونی عاشقانه و عرفانی ، با ردیف «چکنم »، در تذکره دولتشاه سمرقندی (همانجا) دیده می شود که مقطع آن چنین است :

چون خدا در دو جهان روی نکو دارد دوست

 من که پورحسنم دوست ندارم چکنم 

و یادآور غزلی از حافظ با همین وزن و ردیف است .

نمونه اشعار ترکی او حسن اوغلی غزلی است با هفت بیت در کتاب تورک ادبیاتی نمونه لری (نمونه های ادبیات ترک ). نظیره ای که احمد داعی (متوفی ۸۲۰) از شاعران وابسته به سلیمان چلبی پسر ایلدرم بایزید (۷۵۵ـ۸۰۵)، برای غزل ترکی حسن اوغلی سروده ، و همچنین شباهت این غزل با اشعار سیف سرائی ، شاعر ترک ، گواه بر تأثیر اشعار پورحسن اسفراینی بر شاعران ترک زبان عثمانی است (توفیق و دیگران ؛
 دایره المعارف زبان و ادبیات ترک  ، همانجاها). فؤاد کوپریلی معتقد است که اشعار ترکیِ منقول در تذکره عاشق چلبی ، با تخلص «حسن اوغلی » نیز متعلق به شیخ عزالدین است ( > دایره المعارف زبان و ادبیات ترک  ، همانجا).



منابع :
(۱) لطفعلی بن آقاخان آذربیگدلی ، آتشکده آذر ، چاپ جعفر شهیدی ، چاپ افست تهران ۱۳۳۷ ش ؛
(۲) آفتاب رای لکهنوی ، تذکره ریاض العارفین ، چاپ حسام الدین راشدی ، اسلام آباد ۱۳۵۵ـ۱۳۶۱ ش ؛
(۳) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذّریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۴) امین احمد رازی ، هفت اقلیم ، چاپ جواد فاضل ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۵) حفظی توفیق ، احسان حمامی زاده و یوجل حسن عالی ، تورک ادبیاتی نمونه لری ، استانبول ۱۹۲۶؛
(۶) علی ابراهیم خلیل ، تذکره صحف ابراهیم ، نسخه عکسی موجود در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۲۹۷۴؛
(۷) بندربن داس خوشگو، سفینه خوشگو ، نسخه عکسی از روی نسخه خطی کتابخانه موزه بریتانیا، ش ۴۶۷۲ or. ؛
(۸) دولتشاه سمرقندی ، تذکره الشعراء دولتشاه سمرقندی ، چاپ محمد عباسی ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۳۷ ش ) ؛
(۹) شمس الدین سامی ، قاموس الاعلام ، چاپ مهران ، استانبول ۱۳۰۶ـ۱۳۱۶/ ۱۸۸۹ـ ۱۸۹۸؛
(۱۰) محمدمظفر حسین بن محمد یوسفعلی صبا، تذکره روز روشن ، چاپ محمدحسین رکن زاده آدمیت ، تهران ۱۳۴۳ ش ؛
(۱۱) محمود هدایت ، گلزار جاویدان ، تهران ۱۳۵۳ـ ۱۳۵۵ ش ؛

(۱۲) Nihad Sہmi Banarl â , Resimli Tدrk Edebiہt i Tہrihi , Istanbul 1987;
(۱۳) Tدrk Dili ve Edebiyat i Ansiklopedisi , Istanbul 1977-1982.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۵ 

زندگینامه حیدر پیرسلطان اَبدال(قرن دهم)

 شاعر معروف قرن دهم و از بنیانگذاران ادبیات خانقاهی عَلَوی در آناطولی . اجداد او از خراسان به قصبه خوی در آذربایجان ، و از آنجا به دهکده باناز، از توابع شهر سیواس در آناطولی ، کوچ کردند. اخلاف پیرسلطان ابدال ، هنوز در آن دهکده زندگی می کنند، و خود او در سیواس مدفون است .

پس از شکست شاه اسماعیل صفوی از سلطان سلیم اول در جنگ چالدران ، فشار دولت عثمانی بر علویان آناطولی افزایش یافت ، و این عمل آنان را به هواخواهیِ بیشتر از دولت صفویه سوق داد، لیکن از آن پس ، به جای تبلیغات آشکار، به فعالیتهای مخفیانه گراییدند. علویان آناطولی که نجات خود را در استیلای دولت صفوی بر آناطولی می دانستند، در زمان شاه طهماسب ، به فعالیتهای انقلابی خود سرعت بخشیدند، تا آنجا که رفت و آمد درویشان بین ایران و آناطولی بیشتر شد و وضع موجود، بویژه در مناطقی چون سیواس ، چورُم ، ارزنجان ، توقاد و شمال و شرق آناطولی ، به صورت خطری جدی حکومت عثمانی را نگران کرد. در چنین اوضاعی بود که بسیاری از شاعران دوره گردِ علوی ، به قصد تحریک و آماده کردن مردم برای قیام ، با «ساز» (آلتِ موسیقی سیمی ) خود در مناطق یاد شده سفرهای تبلیغاتی می کردند، و پیرسلطان ابدال یکی از فعالترین آنان بود. حکومت عثمانی ، به صورت مخفی و آشکار، «دَده »های (پیرها یا مشایخ ) برجسته علوی و مبلغان را زیر نظر می گرفت و آنان را بشدت مجازات می کرد. پیرسلطان ابدال نیز چندین بار بازداشت و محاکمه شده بود و عاقبت ، به دلیل تندرویهایش در ۹۹۶، به دستور خضر پاشا، والی سیواس ، بازداشت ، و در اجرای فرمانی از استانبول ، به دار آویخته شد.

پیرسلطان ابدال شاعری انقلابی بود که جان خود را فدای آرمانش کرد و در نتیجه ، زندگی و شخصیت او درونمایه بسیاری از حکایات و اشعار علوی شد که بعد از گذشت قرنها هنوز از یادها نرفته است . ارزش هنری آثارِ پیرسلطان ابدال ، بیشترین شهرت را برای او به ارمغان آورده است ، چنانکه برای اشعار او آهنگهای بسیاری ساخته اند. حکایات و اشعار منقبتی پیرسلطان و قطعات موسیقی که برای این اشعار ساخته شده ، در سرزمینهای بسیار دور نفوذ کرده و همچنان باقی مانده است . کسانی با لقب قول ( = غلام ) مانند قولْ همّت ، قولْ حسین و قولْ ابراهیم ، از مریدان پیرسلطان ابدال ، شاعرانی بودند که راه او را ادامه دادند؛ از بین آنها، قولْ همّت ، شاعر توانایی بوده است که امروزه بیشترین شهرت را دارد.

خانقاهها در پرورش استعدادهای پیرسلطان ابدال تأثیر عمده ای داشته است . او همچنین متناسب با علوم زمانخود، تحصیلات خوبی داشته و از اشعارش برمی آید که به تاریخ زندگی پیامبران ، اولیای الهی ، بزرگان معروف اسلام و تاریخ خلفا وقوف داشته است .

پیرسلطان ابدال باهوش و مستعد بود، بخوبی «ساز» می نواخت ، و در اشعار خود به مضامین غنایی توجه داشت . دو مرثیه ای که در سوک پسرش سروده ، و سروده هایش در زندان ، از نمونه های بسیار باارزش و برجسته ادبیات مردمی است . پیرسلطان ابدال از اشعار عرفانی شاه اسماعیل ، که در مناطق علوی نشین آناطولی رواج داشت ، از لحاظ اهداف اعتقادی فرقه ای و ادبی ، تأثیر بسیار گرفته و برای آنها نظیره هایی سروده است . افزون بر این ، تقریباً همه شعرای علوی بعدی از او تأثیر گرفته اند. ازینرو پیرسلطان به بنیانگذار ادبیات خانقاهی علوی شهرت یافته است .

مورخان ادبی ،

از پنجاه سال پیش ، درباره پیرسلطان ابدال تحقیقات بسیاری کرده و مقالات و کتب متعددی منتشر ساخته اند که فؤاد کوپریلی پیشگام و برجسته ترین آنان بوده است . اشعار باقی مانده از پیرسلطان ، که به چهارصد قطعه می رسد، گردآوری شده و آهنگهایی که برای آن اشعار ساخته اند، عرضه شده است . حتی امروزه ، آهنگهای جدیدی برای اشعار او می سازند و سرگذشت وی در تالارها به نمایش درمی آید. اشعار پیرسلطان ، از جُنگها و نقل شفاهی مردم جمع آوری شده ، لیکن نمی توان گفت که همه اشعار او به دست آمده است .

مورخان ادبی ، اشعار او را بر حسب موضوع ، به این صورت ، دسته بندی کرده اند:

۱) اشعاری درباره سرگذشت خودش ؛

۲) اشعاری درباره حضرت علی و یازده امام شیعه ( علیهم السلام ) ؛

۳) اشعاری در مدح شاهان ایران ؛

۴) اشعاری در بیان ارادتش به مرشدان ؛

۵) اشعار تبلیغی ؛

۶) اشعار آرمانی خلاف عرف ؛

۷) اشعار عاشقانه و متفرقه .

کتابهای مهمی که درباره پیرسلطان ابدال منتشر شده عبارت اند از:

پیرسلطان ابدال، از شاعر ـ نوازندگان قرن شانزدهم  تألیف سعدالدین نزهت ارگون ؛

پیرسلطان ابدال (آنکارا ۱۹۴۳) تألیف پرتونائلی بوراتاو عبدالباقی گولپنارلی ؛

و  پیرسلطان ابدال ، کلیات اشعار تألیفِ جاهد اوزِتلْلی .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۵ 

زندگینامه حکیم پرتوی شیرازی(۸۵۷ یا ۸۷۰ ه ق)

 نام او و نام پدرش در تذکره ها ذکر نشده و تاریخ ولادتش نیز معلوم نیست ، اما با توجه به سال درگذشت او ( رجوع کنید به انتهای مقاله ) می توان حدس زد که ۸۵۷ یا ۸۷۰ بوده است . به نوشته سامی (ج ۲، ص ۱۴۹۵) و آذر بیگدلی (ص ۲۷۱) او در شیراز به دنیا آمد اما فخرالزمانی (ص ۱۲۴) او را متولد لاهیجان می داند. همه منابع او را با عنوان حکیم یاد کرده اند و اشعاری که در تذکره ها به نام وی ثبت شده ، گاه ذیل دو نام پرتوی تبریزی و پرتوی لاهیجی آمده است (برای نمونه رجوع کنید به هدایت ، ج ۱، ص ۲۴۷؛اعتماد مقدم ، ص ۴۲؛صفا، ج ۵، بخش ۲، ص ۶۴۸).

فخرالزمانی از دو پرتوی همعصر، یکی اسفراینی و دیگری لاهیجانی ، سخن می گوید (همانجا) و رکن زاده آدمیت (ج ۱، ص ۵۴۷ ـ ۵۴۸) نیز از دو پرتوی همعصر نام می برد که اصل یکی از شیراز و دیگری از تبریز بوده است ، اما بیشتر مؤلفان بر شیرازی بودن او متفق اند. ظاهراً نام «پرتو» سبب شده است که برخی تذکره نویسان او را شاعره دانسته و نامهای جعلی «پرتوی تبریزی » و «بی بی پرتوی » را برای او ذکر کنند (گلچین معانی ، ۳۵۵ش ، ص ۵۱ ـ ۵۲).

از زندگی پرتوی اطلاع کمی در دست است . او بارها به حجاز سفر کرد و حج گزارد (فخرالزمانی ، ص ۱۲۶) و معاصر بابافغانی * بود (خلیل ، ج ۱، ص ۹۷؛اثر آفرینان …، همانجا). وی فلسفه ، حکمت و عرفان را نزد جلال الدین دوّانی (متوفی ۹۰۸) فراگرفت و در دانش اندوزی و طی مراحل عرفانی به درجه ای رسید که استادش او را می ستود (صفا، ج ۵، بخش ۲، ص ۶۴۹؛نیز رجوع کنید به داور شیرازی ، ص ۱۰۶). همچنین در نجوم و طب مهارت داشت (کوثر، ص ۴۶). تذکره نویسان او را یکی از شاعران چیره دست و خوش سبک روزگار خویش دانسته و سلامت و روانی اشعارش را ستوده اند (اوحدی بلیانی ، گ ۱۰۵ر؛خلیل ، همانجا). به گفته صفا (ج ۵، بخش ۲، ص ۶۵۰)

پرتوی دیوان قصیده و غزل داشته است ؛فخرالزمانی ، که می گوید این دیوان را دیده ، تعداد ابیات آن را حدود چهار هزار بیت گزارش کرده است (همانجا).

پرتوی در اواخر عمر یک مثنوی به سبک حدیقه الحقیقه سنایی سروده که بین مردم مقبولیتی نیافته است (صفا، همانجا). سه غزل از او در جنگ غیاثی مُذهّب مکتوب در ۹۴۲ (کتابخانه ملی ملک ، ش ۳۶۶۷) آمده است (نیز رجوع کنید به صفا، همانجا). از او اشعار پراکنده ای در تذکره ها مضبوط است .

مهمترین اثر وی ساقی نامه ای عرفانی در قالب مثنوی و بحر متقارب است که از برخی ابیات آن در مدح حضرت علی و اهل بیت علیهم السلام ، چنین برمی آید که پرتوی شیعی مذهب بوده است . به گفته برخی ، ساقی نامه او «نشئه بیخمار» نام داشته است (اوحدی بلیانی ، گ ۱۰۵پ ، ۱۰۶ر؛فخرالزمانی ، ص ۱۳۸، ۱۴۰؛صفا، همانجا). در وصف این اثر گفته اند: پرتوی آن را چنان خوب سروده که گمان می رفته از سروده های فردوسی باشد (فخرالزمانی ، ص ۱۲۴).

بسیاری از مؤلفان ، ساقی نامه او را از حیث پختگی و دارا بودن مفاهیم حکیمانه و عارفانه از ساقی نامه هایی که پس از او سروده شده ، با ارزشتر دانسته (گلچین معانی ، ۱۳۶۸ش ، ص ۱۲) و او را از نخستین ساقی نامه سرایان ذکر کرده اند (خزانه دارلو، ص ۹۵). نسخه ای خطی از اشعار حکیم پرتوی شیرازی به خط عبری در کتابخانه بودلیان (ش ۴/۲۶۶۶) محفوظ و میکروفیلم آن (ش ۲۹۴۶) در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران موجود است . همچنین دو نسخه از ساقی نامه او که در تعداد ابیات متفاوت اند (ش ۲۳/۴۰۷۶ و ۳/۵۰۴۴) در کتابخانه ملی ملک موجود است (برای آگاهی از دیگر نسخه ها رجوع کنید به منزوی ، ج ۴، ص ۲۸۶۴).

برخی منابع (از جمله امیرعلیشیر نوایی ، ص ۳۹۷) از تقویمی یاد کرده اند که پرتوی به نام شاه اسماعیل اول صفوی (حک : ۹۰۷ـ۹۳۰) و درباره حوادث زندگی او تدوین کرده بوده که در آن از پادشاهی ، تغییر خطبه و ضرب سکه به نام او، جنگ چالدران ، شکست قوای قزلباش و پیروزی سلطان سلیم عثمانی بر شاه اسماعیل سخن گفته است .

درگذشت پرتوی را، به اختلاف ، ۹۴۱ در بغداد (فخرالزمانی ، ص ۱۲۶؛گلچین معانی ، ۱۳۶۸ ش ، ص ۱۲) و ۹۲۸ در شیراز (نفیسی ، ج ۱، ص ۴۶۵؛اثر آفرینان … ، ذیل مادّه )، و در ۷۱ سالگی دانسته اند. درباره مدفن او نیز اختلاف است . برخی آن را در شیراز، در جوار آرامگاه سعدی ذکر کرده اند، که اکنون از آن اثری نیست (آفتاب رای لکهنوی ، ص ۱۲۶؛خلیل ، ج ۱، ص ۹۸) و برخی در بغداد دانسته اند (فخرالزمانی ، ص ۱۲۶).



منابع :
(۱) لطفعلی بن آقاخان آذربیگدلی ، آتشکده آذر ، چاپ جعفر شهیدی ، چاپ افست تهران ۱۳۳۷ش ؛
(۲) آفتاب رای لکهنوی ، تذکره ریاض العارفین ، چاپ حسام الدین راشدی ، اسلام آباد ۱۳۵۵ـ۱۳۶۱ش ؛
(۳) اثر آفرینان : زندگینامه نام آوران فرهنگی ایران ( از آغاز تا سال ۱۳۰۰ ش )، زیر نظر کمال حاج سیدجوادی ، تهران ۱۳۷۷ ش ـ ؛
(۴) طلعت اعتماد مقدم ، تذکره طلعت : مجموعه نغمه های پراکنده ، تهران ۱۳۳۹ش ؛
(۵) امیرعلیشیر نوائی ، تذکره مجالس النفائس ، چاپ علی اصغر حکمت ، تهران ۱۳۶۳ش ؛
(۶) تقی الدین محمدبن محمد اوحدی بلیانی ، عرفات العاشقین ، نسخه عکسی از نسخه خطی موجود در کتابخانه ملک ، ش ۵۳۲۴؛
(۷) محمدعلی خزانه دارلو، منظومه های فارسی قرن ۹ تا۱۲ ، تهران ۱۳۷۵ش ؛
(۸) علی ابراهیم خلیل ، تذکره صحف ابراهیم ، نسخه عکسی موجود در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۲۹۷۴؛
(۹) مفیدبن محمد نبی داور شیرازی ، تذکره مرآت الفصاحه : شرح حال و نمونه اشعار شاعران فارس ، چاپ محمود طاووسی ، شیراز ۱۳۷۱ش ؛
(۱۰) محمد حسین رکن زاده آدمیت ، دانشمندان و سخن سرایان فارس ، تهران ۱۳۳۷ـ۱۳۴۰ش ؛
(۱۱) شمس الدین سامی ، قاموس الاعلام ، چاپ مهران ، استانبول ۱۳۰۶ـ۱۳۱۶/۱۸۸۹ـ ۱۸۹۸؛
(۱۲) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، ج ۵، بخش ۲، تهران ۱۳۶۴ش ؛
(۱۳) عبدالنبی بن خلف فخرالزمانی ، تذکره میخانه ، چاپ احمد گلچین معانی ، تهران ۱۳۶۲ش ؛
(۱۴) انعام الحق کوثر، «حکیم پرتوی شیرازی »، هلال (کراچی )، سال ۱۹، ش ۸ (آذر ۱۳۵۰)؛
(۱۵) احمد گلچین معانی ، تذکره پیمانه : در ذکر ساقی نامه ها و احوال و آثار ساقی نامه سرایان ، تهران ۱۳۶۸ش ؛
(۱۶) همو، «شاعرانی که شاعره شناخته شده اند»، هنر و مردم ، ش ۱۷۱ (دی ۱۳۵۵)؛
(۱۷) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطّی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ش ؛
(۱۸) سعید نفیسی ، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی ، تهران ۱۳۶۳ش ؛
(۱۹) محمود هدایت ، گلزار جاویدان ، تهران ۱۳۵۳ـ ۱۳۵۵ش .

 دانشنامه جهان اسلام    جلد ۵

زندگینامه پیرجمال اردستانی«عاشق اصفهانی»

پیرجمال اردستانی ، عارف و شاعر و نویسنده مشهور ایرانی در قرن نهم . وی متخلص به جمالی ، ملقَّب به جمال الدّین و معروف به عاشق اصفهانی بود و لقب طریقتی وی محمدشاه است (رفیعی مهرآبادی ، بخش ۲، ص ۳۵۱؛ چیمه ، ص ۲۶۹). در نام وی اختلاف هست ؛ بعضی او را محمد و برخی احمد خوانده اند (هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، ص ۷۲؛ مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۳۱۲). سعید نفیسی (ج ۱، ص ۲۴۴) از او با عنوان «فضل الله احمد» یاد کرده است . از تاریخ ولادت ، نام پدر و شرح حال او اطلاع دقیقی در دست نیست . در بعضی آثارش ، با اشاره ای به نیاکان خود، می گوید که از شیراز و اهل ادب و هنر بوده اند. گفته اند که در ده کچویه سنگ ، در نزدیکی شهر اردستان ، متولد شده است . ظاهراً بخش عمده ای از زندگی خود را در محله فهره اردستان گذرانده است . از آثار او برمی آید که در آغاز به تحصیل علوم رسمی پرداخته بود، اما مدتی بعد آن را رها کرد و به سیر و سیاحت روی آورد (هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، همانجا؛ رفیعی مهرآبادی ، بخش ۲، ص ۳۵۰، ۳۵۲؛ پیرجمال اردستانی ، مرآه الاءفراد ، مقدمه انیسی پور، ص ۱۸) و، از جمله ، به خراسان ، تبریز، شیراز، لیلاز، هند، مصر، حلب ، دمشق ، مکه ، روم ، چین و ترکستان سفر کرد (پیرجمال اردستانی ، شرح الکنوز ، گ ۸۶ر؛ همو، نورٌعلی نور ، ص ۴۳۵).

پیرجمال ، طی زیارتهایش ، در مکه با راهنمایی پیرمردی ناشناس به جستجوی پیر و مرشدی برخاست و عاقبت دست ارادت به سوی پیر مرتضی اردستانی (ولادت ۷۸۴)، فرزند امیرشمس الدین محمد اردستانی ندیم شاه منصور (مقتول ۷۹۵)، دراز کرد و از او خرقه گرفت (پیرجمال اردستانی ، دیوان ، مقدمه میرعابدینی ، ص ده ؛ آذربیگدلی ، ص ۱۶۰). پیرجمال در بسیاری از آثار خود، بارها پیرمرتضی را ستوده و او را از بزرگان عرفا دانسته و حکایاتی از او نقل کرده است ( مرآه الاءفراد ، ص ۲۰۷).

سلسله ارادت و اتصال طریقت پیرجمال ، از طریق پیر مرتضی ، به چند واسطه ، به شیخ ابوالنجیب عبدالقاهر سهروردی * می رسد (قس شیروانی ، ص ۳۴۸؛ معصوم علیشاه ، ج ۲، ص ۳۵۵). سلسله ای به پیرجمال نسبت داده اند که به «پیرجمالیه » یا «جمالیه » شهرت یافته است و آن را یکی از سلسله های منشعب از سهروردیه * دانسته اند (زرین کوب ، ۱۳۶۹ ش ، ص ۸۲؛ مدرس تبریزی ، همانجا؛ عزالدین کاشانی ، مقدمه همایی ، ص ۳۱). به قولی (چیمه ، ص ۲۶۷، ۲۷۱) این سلسله در ایران از شعب دیگری که به سهروردی منتهی می شده معروفتر بوده ، و تعلیمات شیخ فخرالدین عراقی را نیز همین سلسله در ایران منتشر کرده است . رؤسای سلسله پیرجمالیه عبارت اند از: پیراسحاق ، پیرعلی ، پیرحسین ، پیربابا صابر، سلطان سیدلطیف ، شیخ محمدعلی ، سیدعلاءالدین و شیخ عارف (باباعارف )، که یکی بعد از دیگری ، ریاست این سلسله را برعهده داشته اند (هاشمی ، ص ۱۸۹).

پیرجمال در عهد شاهرخ پسر امیرتیمور و اخلاف او می زیسته است . وی در آثارش به اوضاع سیاسی زمان خود و به بعضی از سلاطین عصرش اشاره کرده و گاه آنان را ستوده و گاه نکوهیده است (معصوم علیشاه ، همانجا؛ پیرجمال اردستانی ، شرح الکنوز ، گ ۸۳ پ ، ۸۶ ر؛ همو، دیوان ، ص ۳۶ـ۳۷، مقدمه میرعابدینی ، ص شانزده ). در رساله محبوب الصدیقین (ص ۲۶۶) پیرجمال از ملاقات خود با الغ بیگ بن شاهرخ (حک : ۸۵۰ـ۸۵۳) در سمرقند سخن می گوید. به گزارش بیشتر منابع ، پیرجمال در ۸۷۹ وفات یافته (هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، ص ۵۵؛معصوم علیشاه ، همانجا)، اما حسن روملو (ج ۱۱، ص ۶۰۳) سال وفات وی را در ۸۸۶ و بلوشه آن را ۹۰۱ نوشته است (به نقل صفا، ج ۴، ص ۴۵۵). برخی گفته اند که او شهید شده است (هدایت ، اصول الفصول ، ص ۴۸۷). او در کنار قبر پیر خود، در بقعه پیرمرتضی ، واقع در محله فهره اردستان و مجاور مسجد سفید سردشت ، به خاک سپرده شد (قس سخاوی ، ج ۶، ص ۱۷۱ که محل وفات پیرجمال را بیت المقدس دانسته است ). ملامحمدصادق اردستانی * ، از حکمای معروف قرن یازدهم و دوازدهم ، و ملارمضانعلی نیستانی متخلص به کوچکعلی از نوادگان او بوده اند (رفیعی مهرآبادی ، بخش ۱، ص ۴۶، بخش ۲، ص ۳۵۰، ۳۸۴؛آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۳، ص ۹۲۴).از جمله مریدان او فضل الله بن روزبهان خنجی * ، از شعرا و خوشنویسان و عرفا و مؤلفان قرن نهم و اوایل قرن دهم ، بوده است . به گفته سخاوی (همانجا) او درباره مناقب پیر و مرشدش جمال اردستانی ، کتابی تألیف کرده بود.

پیرجمال از ائمه علیهم السلام و خلفای راشدین با احترام یاد کرده ، اما گرایش شیعی وی بیشتر بوده و این نکته از نوشته ها و تألیفات او بخوبی روشن می شود؛وی در تمجید ائمه شیعه ، بویژه حضرت علی و امام حسین علیهماالسلام ، القاب بسیاری به کار برده است (پیرجمال اردستانی ، مرآه الاءفراد ، ص ۱۰۴، ۱۴۳، ۲۰۱، ۲۰۴ و جاهای دیگر) و در دیوان او (ص ۷ـ ۸، ۳۶، ۳۸، ۴۸ـ۴۹، ۵۱ ـ۵۴ و جاهای دیگر) نیز اشعاری در منقبت چهارده معصوم علیهم السلام وجود دارد و شاید همین تمایلات شیعی پیرجمال بوده که جامی (پیرو طریقه نقشبندیه ) را به تشنیع و تحقیر وی واداشته است . عبدالواسع نظامی باخرزی (ص ۱۸۰)، همراه با ذم بسیار پیرجمال و آثارش ، و نیز فخرالدین صفی (ص ۲۳۲)، از دیدار جامی و پیرجمال ، حکایتهایی نقل کرده و نوشته اند که جامی او را قدح می کرده است .

پیرجمال ، همانطور که از آثارش پیداست ، عارفی متشرع بوده ، و بارها بر متابعت از شریعت تأکید کرده است (پیرجمال اردستانی ، مرآه الاءفراد ، ص ۸۶، ۹۰، ۱۶۰، ۲۳۲). به رأی او، سالک باید بعد از شریعت گام در طریقت نهد تا به حقیقت واصل شود (همان ، ص ۱۶۷ـ ۱۶۸، ۲۰۰). او این سه جنبه حیات معنوی را، آنجا که درباره کتاب شرح الکنوز خود سخن گفته (گ ۲۳۹ ر ـ پ )، چنین بیان می کند:

«قسم اول از کتاب شرح الکنوز در بیان صورت روش انبیاء است که شریعتش گویند؛قسم دوم در بیان اهل طریقت ، و قسم سیوم در شرح اهل حقیقت که ارباب عشق و محبت اند. و این قسم نیز اولاً مشتمل است بر احوال شیخ الاسلام شهاب الدین عمر سهروردی ، قدس سره ، که شیخ شریعت است ،

و ثانیاً مشتمل است بر احوال شیخ زین المله و الدین عبدالسلام کاموئی ، قدس سره ، که پیر طریقت است ، و آخرین مشتمل است بر بیان ظهور حضرت پیر مرتضی علی اردستانی ، قدس الله روحه العزیز، که از ارباب تصوف و محبت و عشق و حقائق معرفت است .» از این نوشته ، همچنین طریقه وی و ارتباطش با مشایخ سهروردیه آشکار می شود (زرین کوب ، ۱۳۵۷ ش ، همانجا). او معتقد است که اهل شرع در طبیعت و دنیا، و اهل طریقت در هشت باغ بندگی ، یعنی عُقبی ‘، و اهل حقیقت در عالم بی حد، که عالم محبت است ، سیر می کنند. اهل دنیا و آخرت از عالم بی حد بی خبرند، و اهل این سه عالم سنخیت و جنسیتی با هم ندارند (پیرجمال اردستانی ، نورٌعلی نور ، ص ۴۳۱ـ۴۳۲). پیرجمال ، برای طی مدارج سلوک (شریعت ، طریقت ، حقیقت )، بر پیروی سالک از پیری دانا تأکید بسیار کرده است ( مرآه الاءفراد ، ص ۸۶، ۱۰۷، ۱۳۷، ۱۶۳، ۲۲۱). به عقیده او، نورمرید در باطن پیر سیر می کند و از نور باطن پیر پرورده می شود و بار دیگر از باطن پیر به باطن مرید مراجعت می کند ( نورٌعلی نور ، ص ۴۳۳). او ذکر و خلوت و تلاوت را بدون تبعیت از پیر بیهوده می داند ( مرآه الاءفراد ، ص ۱۶۱).

تعالیم صوفیانه پیرجمال ، تعالیمی محتاطانه از تصوف اهل صحو است که به مشرب قلندریه * و اهل سکر نیز گرایش دارد. او در آثار خود به اصطلاحات و آداب قلندران و به احوال عارفان قلندر توجه کرده است . برخی تمایل وی به قلندری را، که در بعضی اشعارش آشکار است ، ناشی از تأثیر فخرالدین عراقی بر او دانسته اند (زرین کوب ، ۱۳۵۷ ش ، ص ۳۳۳؛پیرجمال اردستانی ، میزان الحقایق ، ص ۴۲۲ـ۴۲۳). نیز گفته اند که پیرجمال از نقطویان ، بویژه محمود پسیخانی و آثار او، متأثر بوده است . پاره ای از سخنان و اصطلاحاتی نیز که در آثار او دیده می شود، آشکارا گرایش وی را به نقطویه نشان می دهد (ذکاوتی قراگزلو، ص ۱۸۵ـ۱۸۶).

آثار .

پیرجمال آثار بسیاری تألیف کرده ، چنانکه به قولی (هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، همانجا) می توان او را از این حیث با عطار نیشابوری قیاس کرد که آثار فراوانی ، به درست یا نادرست ، به او منسوب است . البته در آثار او نکات بدیع و نو، نسبت به متقدمان ، کمتر است . نیکلسون (ص ۳۶۶ـ۳۶۷) او را نویسنده ای مبتکر ندانسته ، اما آثارش را از آن جهت که حاوی مطالب بسیاری درباره تصوف در قرن نهم هجری است ، در خور توجه خوانده است . آنچه در آثار وی در آن ایام تا حدی تازگی داشته آمیختن نظم و نثر بوده ، که در برخی نظم و در پاره ای نثر فزونی داشته است . پیرجمال در زبان فارسی و عربی کاملاً تبحر داشته و با فقه و فلسفه و عرفان و تفسیرهای عرفانی آیات قرآن آشنا بوده است . او در کتابهای خود، بیشتر به شرح و تفسیر سُوَر و آیات کریمه قرآن و احادیث پیامبر و ائمه و شرح بیانات عرفانی و اشعار شاعران و عارفان بزرگ پرداخته است . در شعر، به شیوه اوحدی ، کاتبی ، نظامی ، سعدی و عطار توجه داشته و بارها به اشعار حافظ تمثل جسته است ، اما به مولوی و مثنوی او دلبستگی خاصی دارد (زرین کوب ، ۱۳۵۷ ش ، همانجا؛حدایق شیرازی ، ج ۳، ص ۵۴۵؛پیرجمال اردستانی ، دیوان ، مقدمه میرعابدینی ، ص بیست و چهار). به عقیده او، بعد از قرآن و احادیث پیامبر کتابی بهتر از مثنوی یافت نمی شود. پیرجمال از مراد خود، پیر مرتضی ، نقل می کند که حدیقه سنائی و فصوص ابن عربی در یک ورق مثنوی مولوی می گنجد ( مرآه الاءفراد ، ص ۱۵۱).

برای پیرجمال ، بیان مفاهیم و مبانی عرفانی و توجه به محتوا و مضمون ، بر زیباییهای ادبی رجحان دارد ( میزان الحقایق ، مقدمه مدبری ، ص ۳۹۳). شیوه نوشته های پیرجمال آمیخته ای است از ویژگیهای ادبی دوره پیش از مغول و دوره مغول و عصر تیموریان ( مرآه الاءفراد ، مقدمه انیسی پور، ص ۳۶).

تألیفات پیرجمال ، با توجه به فهرستهای نسخ خطی ، حدود سی اثرست که به زبان فارسی نگاشته شده و برخی از آنها منتشر شده است ؛
از آن جمله است :

دیوان ،مشتمل بر قصاید، مستزادات ، ترکیب بند، ترجیع بند، غزلیات ، قطعات ، رباعیات و فهلویات ؛

میزان الحقایق ، شامل ۲۵۳ رباعی عرفانی به زبان ساده و گاه عامیانه که خود مؤلف آنها را تدوین و مرتب کرده است . وی در این رباعیات ، به بیان اندرزهای اخلاقی و بعضی حقایق عرفانی ، از قبیل فقر و فنا و پرهیز از دنیاطلبی و توصیه به عشق و محبت و علم و عمل و پیروی از شریعت و صیانت نفس ، پرداخته و گاه بدون هیچ واهمه ای ، از وضع روزگار و صوفیه و حتی پادشاه زمان انتقاد کرده است (ص ۳۹۸، ۴۰۰، ۴۰۲، ۴۱۳ـ۴۱۷)؛

مرآه الاءفراد ،در تصوف مشتمل بر ۱۶۵ رساله به نظم و نثر است که در آنها به تأویل و توضیح بسیاری از آیات و احادیث و اقوال و اشعار بزرگان صوفیه ، نقل برخی حکایات و وقایع زمان و بیان مفاهیم و تعلیمات عرفانی و تذکرات اخلاقی پرداخته است . او در وجه تسمیه کتاب می نویسد: فرد کسی است که چیزی نداشته باشد اما در عین حال غنی باشد، یعنی متّقی باشد، و اسرار تقوی را عاشقان می دانند که بجز دوست در عالم هیچ نمی بینند (ص ۷۴)؛

شرح الکنوز و کشف الرموز ، شامل سه بخش : بخش اول به نظم که در آن به مسائل متفرقه عرفانی ، از قبیل شرایط و آداب مرید اشاره کرده و سالک را بر التزام به ملامت عشق و صحبت ارباب دل و اصحاب فقر و خدمت پیر علیم و بریدن از ماسوای محبوب و مشغول شدن به حقیقت معشوق و تطهیر نیت و التزام به اخلاص توصیه کرده است (گ ۷۳ ر، ۷۴ پ ، ۷۵ پ ، ۸۱ پ ، ۸۶ پ ، ۸۷ ر ـ پ ). بخش دوم ، به نظم و نثر، در بیان طریقه اهل عشق و محبت و بی اعتنایی سالک به هر مقام و مرتبه ای است ، خواه سلطنت و خواه قطبیت . بخش سوم ، با نام «روح القدس » به نظم و نثر، در بیان احوال اهل حقیقت ؛نورٌ علی نور ، به نظم و نثر، در فضیلت عقل و عاقل و تأویل حدیث «اطلبوا العلم ولو بالصّین » و در باب محبت و عشق و نیز درباره تربیت مریدان و… (ص ۴۱۷، ۴۲۰ـ۴۲۱، ۴۲۸، ۴۴۳ و جاهای دیگر)؛

مفتاح الفقر ، به نظم و نثر، در حقیقت و فضیلت فقر و صفات اهل فقر؛

تنبیه العارفین . به نظم و نثر، در ضرورت تنبیه عارف و غیر عارف ؛

کشف الارواح ، مثنوی عرفانی در تفسیر سوره یوسف و تفصیل داستان یوسف و زلیخا، به نثر شیوا و مشتمل بر پند و اندرز؛

بیان حقایق احوال مصطفی ، درباره سیره حضرت محمد صلّی اللّه علیه وآله شامل هفت منظومه آمیخته با نثر، که از بهترین منظومه های حماسی ، دینی و تعلیمی قرن نهم به شمار می آید (برای اطلاع از سایر آثار او رجوع کنید به منزوی ، ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۲۸۷، ۱۳۰۸، ۱۳۷۱؛حدایق شیرازی ، ج ۳، ص ۵۴۴ ـ ۵۴۸؛دولت آبادی ، ص ۱۹۸ـ۲۱۲؛آقابزرگ طهرانی ، ج ۲۴، ص ۱۷، ۳۹۳، ج ۱۶، ص ۱۰۴؛نیکلسون ، ص ۳۶۴ـ۳۷۰؛منزوی ، ۱۳۴۵ ش ، ج ۱۱، ص ۲۹۱).



منابع :
(۱) لطفعلی بن آقاخان آذربیگدلی ، آتشکده ، چاپ سنگی بمبئی ۱۲۷۷؛
(۲) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۳) پیرجمال اردستانی ، دیوان ، چاپ ابوطالب میرعابدینی ، تهران ۱۳۷۶ ش ؛
(۴) همو، کلیات پیرجمال اردستانی ، نسخه خطی کتابخانه (ش ۱) مجلس شورای اسلامی ، ش ۴۲۷۶: شرح الکنوز و کشف الرموز ؛
(۵) همو، کلیات جمالی اردستانی ، نسخه خطی کتابخانه (ش ۱) مجلس شورای اسلامی ، ش ۱۱۳۲: محبوب الصدیقین ، نورٌعلی نور ؛
(۶) همو، مرآه الاءفراد ، چاپ حسین انیسی پور، تهران ۱۳۷۱ ش ؛
(۷) همو، میزان الحقایق ، چاپ محمود مدبری ، در فرهنگ ایران زمین ، ج ۲۹ (۱۳۷۵ ش )؛
(۸) محمد اخترچیمه ، مقام شیخ فخرالدین ابراهیم عراقی در تصوف اسلامی ، اسلام آباد ۱۳۷۲ش ؛
(۹) ضیاءالدین حدایق شیرازی ، فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی ، ج ۳، تهران ۱۳۱۸ـ۱۳۲۱ ش ؛
(۱۰) عزیز دولت آبادی ، « ( درباره ) کلیات جمالی اردستانی »، نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی تبریز ، سال ۲۱، ش ۲ و ۳ (تابستان و پاییز ۱۳۴۸)؛
(۱۱) علیرضا ذکاوتی قراگزلو، «تأویل و تناسخ و بقایای آیین نقطوی »، معارف ، دوره ۱۵، ش ۱ و ۲ (فروردین ـ آبان ۱۳۷۷)؛
(۱۲) ابوالقاسم رفیعی مهرآبادی ، آتشکده اردستان ، بخش ۱، تهران ۱۳۳۶ش ، بخش ۲، تهران ۱۳۴۲ ش ؛
(۱۳) حسن روملو، احسن التواریخ ، چاپ عبدالحسین نوائی ، ج ۱۱، تهران ۱۳۴۹ ش ؛
(۱۴) عبدالحسین زرین کوب ، ارزش میراث صوفیه ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۵) همو، جستجو در تصوف ایران ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۱۶) محمدبن عبدالرحمان سخاوی ، الضوء اللامع لاهل القرن التاسع ، قاهره ( بی تا. ) ؛
(۱۷) زین العابدین بن اسکندر شیروانی ، بستان السیاحه ، یا، سیاحت نامه ، چاپ سنگی تهران ۱۳۱۵ش ؛
(۱۸) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، ج ۴، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۹) محمودبن علی عزالدین کاشانی ، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه ، چاپ جلال الدین همایی ، تهران ۱۳۶۷ ش ؛
(۲۰) علی بن حسین فخرالدین صفی ، لطائف الطوائف ، چاپ احمد گلچین معانی ، تهران ۱۳۳۶ ش ؛
(۲۱) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۲۲) محمدمعصوم بن زین العابدین معصوم علیشاه ، طرائق الحقائق ، چاپ محمدجعفر محجوب ، تهران ۱۳۳۹ـ ۱۳۴۵ ش ؛
(۲۳) احمد منزوی ، فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی ، ج ۱۱، تهران ۱۳۴۵ ش ؛
(۲۴) همو، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ؛
(۲۵) عبدالواسع بن جمال الدین نظامی باخرزی ، مقامات جامی : گوشه هایی از تاریخ فرهنگی و اجتماعی خراسان در عصر تیموریان ، چاپ نجیب مایل هروی ، تهران ۱۳۷۱ ش ؛
(۲۶) سعید نفیسی ، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۲۷) احسان الله هاشمی ، «شهر تاریخی اردستان »، سالنامه نوردانش ، سال ۱۰ (۱۳۳۴ ش )؛
(۲۸) رضاقلی بن محمد هادی هدایت ، اصول الفصول فی حصول الوصول ، نسخه خطی کتابخانه (ش ۱) مجلس شورای اسلامی ، ش ۲۱۰۳؛
(۲۹) همو، تذکره ریاض العارفین ، چاپ مهرعلی گرکانی ، تهران ( ۱۳۴۴ ش ) ؛

(۳۰) Reynold A. Nicholson, “Pir Jamؤl”, in A Volume of oriental studies presented to Edward G. Browne, on his 60th birthday , ed. T.W. Arnold and Reynold A. Nicholson, Amsterdam 1973.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۵ 

زندگینامه محمودخوارزمی«پوریای ولی»(متوفی ۷۲۲ه ق)

لقب پهلوان محمود خوارزمی متخلص به قتالی ، پهلوان و عارف و شاعر قرن هفتم و هشتم . وی در ورزش باستانی و زورخانه ای ایران از جایگاه مهمی برخوردار است (هدایت ، ص ۱۲۵؛ مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۳۱۱؛ نفیسی ، ج ۲، ص ۷۷۰). در ضبط لقبش اختلاف وجود دارد. برخی آن را پوربای ولی ضبط کرده اند و ازینرو احتمال می رود «بای » که در ترکی به معنای بزرگ است ، لقب او و «ولی » نام پدرش یا اشاره به مقام پیشوایی و قطبیت خود او باشد. احتمال دیگر این است که «ولی » نام و «بای » (بیک ) لقب پدر پهلوان محمود باشد و به همین سبب او را پورِ بای ولی خوانده باشند (نفیسی ، همانجا؛ پرتوبیضایی ، ص ۱۱۲؛ اعتمادالسلطنه ، ج ۲، ص ۶۲۰). لقب وی را «بوکیار» و «پکیار» نیز ضبط کرده اند که معنایی برای آن ذکر نشده است (جامی ، ص ۵۰۴، تعلیقات عابدی ، ص ۸۸۲ ـ ۸۸۳؛ پرتوبیضایی ، ص ۱۱۴). مؤلف مجالس العشاق ، که نزدیکترین تذکره به زمان اوست ، لقبش را «پریار» دانسته است که احتمالاً حرف «ر» در پریار بر اثر کثرت استعمال حذف شده است . بعید به نظر نمی رسد که این نام از مصطلحات زمان بوده (پرتو بیضایی ، ص ۱۱۲) و شاید مرکب از «پری » و «یار» باشد، و به کسانی اطلاق می شده است که کاری خارق العاده انجام داده باشند.

تاریخ ولادت و شرح حال او روشن نیست . برخی او را اهل اورگنج از شهرهای خوارزم («قتالی : پهلوان محمودبن پوریای ولی »، ص ۷۶؛ خلیل ، ج ۳، ص ۴۸۹) یا از مردم گنجه (مدرس تبریزی ، همانجا؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۱، ص ۱۵۹ـ۱۶۰)، یا بر اساس طوماری قدیمی متعلق به دوره صفوی ، از اهالی سلماس و خوی ذکر کرده اند (پرتوبیضایی ، ص ۳۵۱). گفته شده است که در جوانی کشتی می گرفت و به کار پوستین دوزی و کلاه دوزی اشتغال داشت . در همان ایام به شهرهای مختلف آسیای میانه ، ایران و هندوستان سفر کرد و در همه آن شهرها به پهلوانی نامبردار شد ( > دایره المعارف ادبیات و هنر تاجیک < ، ج ۲، ص ۵۳۴؛ د.تاجیکی ، ج ۵، ص ۵۶۲). درباره تغییر احوال و توجه و التفات پوریای ولی به عرفان روایتهای گوناگونی وجوددارد. به روایتی ، پهلوانی هندی برای کشتی گرفتن با وی به خوارزم آمد (پرتوبیضایی ، ص ۱۱۳) و به روایتی دیگر، یکی از پادشاهان هندوستان او را برای کشتی با پهلوانی هندی دعوت کرد (خلیل ، همانجا). پوریا مادر آن پهلوان را در حال استغاثه و زاری دید که از خدا پیروزی فرزندش را طلب می کرد. پوریا برای شاد کردن دل او تصمیم گرفت تا در آن کشتی پشت خود را به دست پهلوان هندی به زمین رساند. گویند که در پایان این کشتی حال کشفی به او دست داد و لقب «پریار» نیز در همین ماجرا به او داده شد (خلیل ، همانجا؛ پرتوبیضایی ، ص ۱۱۳ـ۱۱۴).

بر حسب برخی منابع ، وی دارای گرایشهای ملامتی بود و حتی گاه به خرابات می رفت و با خراباتیان سخنان تایبانه می گفت (زرین کوب ، ص ۳۵۵؛بدخشی ، ص ۷۳). جامی نیز وی را از معاشران و یاران محمد خلوتی (متوفی ۷۵۱) بر شمرده است (ص ۵۰۴).

وفات وی را همه منابع ۷۲۲ و در خیوَق (خیوه ) ذکر کرده اند. مزارش در ترکمنستان بر جای است(اعتمادالسلطنه ؛نفیسی ، همانجاها) و مردم آن ناحیه به علت اعتقاد به شخصیت معنوی وی پس از مراسم ازدواج جهت تبرک به آرامگاهش می روند.

افسانه های بسیاری درباره او نقل شده است . در بوستان خیال * ، تألیف ۱۱۵۵، به کشف قاره امریکا اشاره شده و آمده است که پوریای ولی در آنجا ورزشگاهی تأسیس می کند و به آموزش فنون کشتی به جوانان می پردازد و پادشاه آن دیار را در دشواریها یاری می دهد (محجوب ، ص ۴۱۰ـ۴۱۱). در همه این افسانه ها و داستانهای عامیانه ، درباره شجاعت ، تسلط او به فنون کشتی و تواناییهای روحی و جسمی وی سخن رفته است . پوریای ولی در میان ورزشکاران ایران اسوه جوانمردی و از خودگذشتگی است و در زورخانه ها هنگام انجام دادن کارهای دشوار، مانند سنگ گرفتن ، نام او را بر زبان می آورند. در ابتدای هر کشتی نیز اشعاری خوانده می شود که منسوب به اوست . همچنین بوسیدن خاک گود کشتی اشاره ای به قدم بوسی پوریای ولی است (بهمنش ، ص ۶۴؛نفیسی ، همانجا؛قزوینی ، ج ۴، ص ۸۹؛پرتوبیضایی ، ص ۳۱، ۱۱۲).

در یک طومار قدیمی دوازده اصل ، به عنوان اصلهای اساسی پهلوانی و جوانمردی ، آمده که از آنها به عنوان اصول پوریای ولی یاد شده است . از جمله این اصول احترام به پیش کسوت (کهنه سوار)، دروغ نگفتن ، دشنام ندادن ، ترک نماز نکردن و محبت به مردم است . در زمینه فنون کشتی نیز ۳۶۰ فن را به او نسبت داده اند (پرتوبیضایی ، ص ۳۶۱ـ۳۶۲؛عباسی ، ج ۱، ص ۴۲).

این آثار را به پوریای ولی نسبت داده اند:

مثنوی کنزالحقایق در بحر هَزَج که در فهرست برخی کتابخانه ها به اشتباه آن را از عطارِ نیشابوری یا شیخ محمود شبستری دانسته اند (منزوی ، ج ۴، ص ۳۰۵۹ـ۳۰۶۰). این کتاب مشتمل بر پنج مقاله و ۱۳۰۰ بیت است که در آخر کتاب آن را به عطار نسبت داده اند، اما به نام «محمود» در اشعار تصریح شده است (ص ۱۵۲). در ابتدای کتاب پس از حمد و درود بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله وسلّم ، خلفای چهارگانه مدح شده اند. کتاب دارای مطالبی عرفانی و اخلاقی درباره ایمان ، شهادت ، طهارت ، نماز، روزه ، زکات ، حج ، جهاد با نفس ، عشق ، مراد از مهدی موعود و صفات آن حضرت ، میزان و قیامت است که در ضمن حکایاتی آمده است (گوپاموی ، ص ۵۹۹). کنزالحقایق در ۱۳۵۲ در تهران به چاپ رسیده است (مشار، ج ۴، ستون ۴۱۴۸ـ ۴۱۴۹؛
منزوی ، همانجا).

مجموعه رباعیات پوریای ولی که نسخه خطی آن در مؤسسه خاورشناسی فرهنگستان علوم ازبکستان موجود است (  دایره المعارف ادبیات و هنر تاجیک  ، همانجا)، در ۱۳۴۱ ش / ۱۹۶۲ در تاشکند به چاپ رسیده است ( د. تاجیکی ، همانجا). تعداد واقعی رباعیات او روشن نیست . وی در این رباعیات مردم را به پاک نهادی ، عدل و انصاف ، وفاداری ، شادی ، طلب دانش و سربلندی فرا می خواند و گاه اوضاع زمانه و مردم ریاکار و جاهل و اسیر خرافات را مذمت می کند (  دایره المعارف ادبیات و هنر تاجیک  ؛د. تاجیکی ، همانجاها).



 منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه ، تاریخ منتظم ناصری ، چاپ محمد اسماعیل رضوانی ، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۶۷ ش ؛
(۳) نورالدین جعفر بدخشی ، خلاصه المناقب : در مناقب میرسیّدعلی همدانی ، چاپ سیّده اشرف ظفر، اسلام آباد ۱۳۷۴ ش ؛
(۴) عطاءالله بهمنش ، «پوریای ولی : مظهر جوانمردی و صفا»، کاوه ، سال ۱۲، ش ۵ و ۶ (بهمن ۱۳۵۳)؛
(۵) حسین پرتو بیضایی ، تاریخ ورزش باستانی ایران ، زورخانه ، ( تهران ) ۱۳۳۷ ش ؛
(۶) پهلوان محمود پوریای ولی ، کنزالحقایق ، چاپ سنگی تهران ۱۳۵۲؛

(۷) عبدالرحمان بن احمد جامی ، نفحات الانس ، چاپ محمود عابدی ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۸) علی ابراهیم خلیل ، تذکره صحف ابراهیم ، نسخه عکسی موجود در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۲۹۷۶؛
(۹) عبدالحسین زرین کوب ، جستجو در تصوف ایران ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۱۰) مهدی عباسی ، تاریخ کشتی ایران ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛
(۱۱) «قتالی : پهلوان محمودبن پوریای ولی قدس سره »، ارمغان ، سال ۱۰، ش ۱ (فروردین ۱۳۰۸)؛
(۱۲) محمد قزوینی ، یادداشتهای قزوینی ، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۳) محمد قدرت الله گوپاموی ، کتاب تذکره نتائج الافکار ، بمبئی ۱۳۳۶ ش ؛محمدجعفر محجوب ، خاکستر هستی : «پوریای ولی :

(۱۴) پیرپهلوانان ، شاعر، عارف »، تهران ۱۳۷۸ ش ؛
(۱۵) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۶) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران ۱۳۵۰ـ ۱۳۵۵ ش ؛
(۱۷) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ؛
(۱۸) سعید نفیسی ، تاریخ نظم ونثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۹) رضاقلی بن محمدهادی هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، چاپ مهرعلی گرکانی ، تهران ( ۱۳۴۴ ش ) ؛

(۲۰) Ensiklopediya ¦ yi adabiya ¦ t va san`ati Ta ¦ jik , vol. II, Dushanbe 1989;
(۲۱) Ensiklopediya ¦ yi Sa ¦ vetii Ta ¦ jik , vol. V, Dushanbe 1984.

دانشنامه جهان اسلام نویسنده جلد ۵

زندگینامه میرزاعلیرضا پَرتو اصفهانی(۱۲۱۳ه ق)

 ، متخلص به پرتو و مشهور به میرزا آقاجان ، شاعر و خوشنویس سده سیزدهم . وی فرزند آقامحمدعلی لنجانیِ اصفهانی بود (همائی ، ص ۸۱؛ مشار، ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش ، ج ۴، ستون ۵۶۰). زادگاه او لنجان (به نوشته همایی : قریه اشیانِ لنجان ) اصفهان ذکر شده است (اعتماد مقدم ، ص ۳۲؛ اعتمادالسلطنه ، ص ۲۷۷؛رضاقلی هدایت ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۷۳؛ محمود هدایت ، ج ۱، ص ۲۴۵)، ازینرو در برخی منابع ، نام وی «پرتو لنجانی » نیز ذکر شده است (آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۳، ص ۷۵۷؛مشار، ۱۳۵۱ ش ، ج ۲، ستون ۲۲۷۷). تاریخ دقیق ولادت وی معلوم نیست ، اما به قرینه تاریخ وفات و مدت عمرش ( رجوع کنید به ادامه مقاله )،احتمالاً در حدود ۱۲۱۳ به دنیاآمده است .

پرتو در زادگاهش به تحصیل علم و خوشنویسی پرداخت تا اینکه در خوشنویسی استاد و در اصفهان نامدار شد (رضا قلی هدایت ؛
همائی ، همانجاها). وی از استادان خط نسخ و ثلث و رِقاع بود (رضاقلی هدایت ؛اعتمادالسلطنه ؛همائی ، همانجاها؛رفیعی مهرآبادی ، ص ۵۰۴، پانویس ۵) و خط نستعلیق را نیکو می نوشت (اعتماد مقدم ، همانجا). از جمله استادان وی در خوشنویسی ، آقا زین العابدین اصفهانی ملقب به اشرف الکتّاب بود (درباره او رجوع کنید به بیانی ، ج ۴،ص ۱۰۷۱) اما شیوه پرتو با او تفاوت داشت و سبک پرتو ترکیبی بود از سبک اشرف و آقاغلامعلی اصفهانی (درباره او رجوع کنید به همان ، ج ۴، ص ۱۱۲۶ـ ۱۱۲۷)، هر دو از استادان خط نسخ در ایران . پرتو شاگردان بسیاری نیز تربیت کرد. وی در یک بیت شعر به کثرت آنان اشاره کرده است ، از جمله به میرزا غلامعلی ثانی (همان ، ج ۴، ص ۱۱۲۶)، سیدعلی اکبر زواره ای ، ملاّ محمدتقی و ملاّ باقر (همائی ، همانجا).

پرتو در مدرسه نوریّه اصفهان حجره داشت و چندی در آنجا ساکن بود و کتابت می کرد و شاگردانش هفته ای دو روز به آنجا می رفتند، و غالباً حجره او مجمع شاعران و هنرمندان اصفهان بود (رفیعی مهرآبادی ، ص ۵۰۳؛همائی ، ص ۸۱ ـ۸۲).وی با برخی از صاحب قَلَمان معاصر خود مصاحبت داشت ، از جمله با رضاقلی خان هدایت ، مؤلف مجمع الفصحا (رضاقلی هدایت ، همانجا) و عبدالمحمدخان ایرانی اصفهانی ، مدیرروزنامه چهره نما درمصر (ایرانی اصفهانی ، ص ۴۱ـ۴۲، ۴۶).

پرتو در اواخر زندگی ، در تهران در دربار ناصرالدین شاه قاجار (حک : ۱۲۶۴ـ۱۳۱۳) بسیار محترم می زیست و خوشنویس مخصوص شاه بود (راهجیری ، ج ۱، ص ۵۹). وی در مراکز ادبی عصر خود، دارای مقام و رتبه بوده است (ایرانی اصفهانی ، همانجا) و در منابع ، شعر و خطّ و حُسنِ خُلق پرتو را ستوده اند ( رجوع کنید به اعتمادالسلطنه ، ص ۲۷۷،۲۹۱؛دیوان بیگی ، ج ۱، ص ۳۱۳؛رضاقلی هدایت ، همانجا؛پرتو اصفهانی ، مقدمه فروغی ، ص ۱).به نوشته برخی ، وی پس از نود سال عمر، در ۱۳۰۳ در اصفهان درگذشت (پرتو اصفهانی ، مقدمه فروغی ، ص ۳؛همائی ، دیوان بیگی ، همانجاها).

اعتمادالسلطنه در المآثر والا´ثار از «میرزا علی رضا»، خطاط مشهور قلم نسخ و متخلص به پرتو که هنگام تألیف کتاب در ۱۳۰۶ زنده بوده (ص ۲۷۷)، و نیز از «میرزا آقاجان »، استاد خط نسخ و متخلص به پرتو که پیش از تألیف کتاب درگذشته بوده (ص ۲۹۱) نام برده است . ایرج افشار در فهرست نامهای اشخاصِ کتاب مذکور ( رجوع کنید به چهل سال تاریخ ایران در دوره پادشاهی ناصرالدین شاه ، ج ۳، ص ۹۲۳) و آقابزرگ طهرانی (ج ۹، قسم ۱، ص ۱۵۷)، احتمال داده اند که هر دو تن یکی باشند. آقابزرگ طهرانی وفات او را در ۱۳۰۴ دانسته است (ج ۹، قسم ۳، ص ۷۵۷). به نوشته علی راهجیری (همانجا) او پس از ۱۳۰۵ درگذشته است . اما چون محمدحسین فروغی ، در رجب ۱۳۰۴ بر دیوان پرتو مقدمه نوشته و ذکر کرده است که پرتو نود سال عمر کرد ( رجوع کنید به پرتو اصفهانی ، همانجا)، پرتو باید پیش از رجب ۱۳۰۴ درگذشته باشد.

دیوان اشعار پرتو مشتمل است بر غزل ، قطعه ، قصیده ، رباعی ، مثنوی و مسمط . مضامین شعر او مدح (مدح پیامبراکرم ، امام علی و امام حسین علیهماالسلام و حضرت زینب سلام الله علیها)، مرثیه (در واقعه کربلا و رثای امام حسین علیه السلام )، پند و اندرز، شکایت از روزگار، مفاهیم عاشقانه و عارفانه است . وی در سرودن مادّه تاریخ نیز مهارت داشته ، برخی از آنها با ذکر مناسبتشان در کتاب موادالتواریخ (نخجوانی ، ص ۳۹۹، ۵۵۰) نقل شده است . وی قصیده ای دارد در مدح رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم با ردیف «محمد» به مطلعِ «خیمه به عالَم چوزد جلال محمد/ گشت جهان روشن از جمال محمد» که یادآور قصیده سعدی است به مطلعِ «ماه فرومانده از جمال محمد/ سرو نباشد به اعتدال محمد» (سعدی ، ص ۶۹۴).

برخی اشعار او نیز به غزلیات حافظ شباهت دارد،

از جمله غزلی به مطلع :

دوش از آتشِ مِی چهره برافروخته بود

شعله خویی که بسی خرمن دل سوخته بود

قس غزل حافظ با مطلعِ:

«دوش می آمد و رخساره برافروخته بود

تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود»، ص ۲۸۳).

دیوان پرتو را میرزا حسینخان انصاری ، متخلص به ثمر، گرد آورد و در انتهای آن اشعار خود رابر آن افزود (پرتو اصفهانی ، مقدمه فروغی ، ص ۲). این دیوان در ۱۳۰۵ در تهران با مقدمه محمدحسین فروغی ، همراه دیوان ثمراصفهانی ، در یک مجلد چاپ سنگی شده است . نسخه ای از این کتاب کمیاب ، در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران موجود است .

پرتو به دستور فرهاد میرزا معتمدالدوله (۱۲۳۳ـ۱۳۰۵)، پسر عباس میرزا، در ۱۲۹۷ «قرآن مجید» را به خط نسخ نوشت که در کتابخانه و موزه ملی ملک (ش ۴) موجود، و جزو نسخه های نفیس است . این قرآن تذهیب شده ، ۲۲۹ برگ و هر برگِ آن ۱۹ سطر دارد. نام پرتو در کتاب فهرستِ قرآنهای خطی کتابخانه سلطنتی (آتابای ، ص ط ) جزو کاتبان و مُذَهِّبان آمده است . در این کتابخانه ، قرآنی به خط وی برای ناصرالدین شاه (تاریخ کتابت : ۱۲۷۷) به خط نسخ موجود بوده (بیانی ، ج ۴، ص ۱۱۱۸) که آن را با ۱۵۰ قرآن دیگر (از جمله قرآنی به خط پرتو که اکنون در کتابخانه و موزه ملک است ) به نام «گنجینه قرآن » در موزه ایران باستان به نمایش گذارده بوده اند و جلال الدین همائی آن را دیده بوده است (ص ۸۲).

وی علاوه بر قرآن کریم ، کتاب دعا و دیگر کتب را نیز برای بزرگان به خط خوش می نوشت و در این کار شهرت داشت (رضاقلی هدایت ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۷۳؛دیوان بیگی ، همانجا)، از جمله کتابت «دعای کمیل » به نسخ در ۱۲۶۶ در تهران (بیانی ، ج ۴، ص ۱۱۱۸ـ۱۱۱۹) و قطعه ای به خط نسخ (کتابت در ۱۲۰۵؛برای آگاهی از دیگر آثار خوشنویسی او رجوع کنید به همان ، ج ۴، ص ۱۰۷۲، ۱۱۱۸).
در کتیبه بالای در ورودی مسجد صفا در اصفهان نیز ماده تاریخ بنای مسجد، سروده پرتو و به خط خود او (نستعلیق ) نوشته شده است (رفیعی مهرآبادی ، ص ۷۱۱ـ۷۱۲؛هنرفر، ص ۷۹۳).



منابع :
(۱) بدری آتابای ، فهرست قرآنهای خطی کتابخانه سلطنتی ، تهران ۱۳۵۱ ش ؛
(۲) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۳) محمدحسن بن علی اعتماد السلطنه ، المآثروالا´ثار ، در چهل سال تاریخ ایران ، چاپ ایرج افشار، ج ۱، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۴) طلعت اعتماد مقدم ، تذکره طلعت : مجموعه نغمه های پراکنده ، تهران ۱۳۳۹ ش ؛
(۵) عبدالمحمد ایرانی اصفهانی ، «در اطراف شعرای معاصر»، مجله ارمغان ، سال ۱۴، ش ۱ (فروردین ۱۳۱۲)؛
(۶) مهدی بیانی ، احوال و آثار خوشنویسان ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۷) علیرضا پرتو اصفهانی ، دیوان ، تهران ۱۳۰۵؛
(۸) چهل سال تاریخ ایران در دوره پادشاهی ناصرالدین شاه ، ج ۳ : فهرستهای چندگانه تاریخی ، جغرافیائی و مدنی ، استخراج و تنظیم ایرج افشار، تهران ۱۳۶۸ش ؛
(۹) شمس الدین محمد حافظ ، دیوان ، چاپ هوشنگ ابتهاج ، تهران ۱۳۷۶ ش ؛
(۱۰) احمدعلی دیوان بیگی ، حدیقه الشعراء ، چاپ عبدالحسین نوائی ، تهران ۱۳۶۴ـ۱۳۶۶ ش ؛
(۱۱) علی راهجیری ، تذکره خوشنویسان معاصر ، ج ۱، تهران ۱۳۶۴ ش ؛
(۱۲) ابوالقاسم رفیعی مهرآبادی ، آثار ملی اصفهان ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۱۳) مصلح بن عبدالله سعدی ، متن کامل دیوان شیخ اجل سعدی شیرازی ، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۴۰ ش ؛
(۱۴) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران ۱۳۵۰ـ ۱۳۵۵ ش ؛
(۱۵) همو، مؤلّفین کتب چاپی فارسی و عربی ، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش ؛
(۱۶) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ؛
(۱۷) حسین نخجوانی ، موادالتواریخ ، تهران ۱۳۴۳ ش ؛
(۱۸) رضا قلی بن محمدهادی هدایت ، مجمع الفصحا ، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ ش ؛
(۱۹) محمود هدایت ، گلزار جاویدان ، ج ۱، تهران ۱۳۵۳ ش ؛
(۲۰) جلال الدین همائی ، تاریخ اصفهان ، ج ۱، هنر و هنرمندان ، چاپ ماهدخت بانو همایی ، تهران ۱۳۷۵ ش ؛
(۲۱) لطف الله هنرفر، گنجینه آثار تاریخی اصفهان ، اصفهان ۱۳۴۴ ش .

دانشنامه جهان جلد ۵

زندگینامه پوربهای جامی(متوفی۶۹۹ ه ق )

از شعرای معروف خراسان، مردی مستعد و فاضل بود آباء و اجداد او قضات ولایت جام بوده اند و او مردی خوش طبع بود، بدین پایه سر فرو نیاورد، و همواره با مستعدان نشستی و بیشتر اوقات، در هرات روزگار گذرانیدی

وی شاگرد مولانا رکن الدین جنابذی است که به قبائی مشهور شده او نخست مداح خواجه وجیه الدین زنگی بن خواجه طاهر فریومدی مستوفی خراسان بود. و سپس بتبریز رفت و با خواجه همام الدین مشاعره کرد.و آنجا در دستگاه خواجه شمس الدین جوینی صاحب دیوان در آمد و از مداحان او گردید وفات پوربها بسال (۶۹۹ ه ق) است و وی در بحور مشکله قصائد دارد. و

این غزل او راست:

بر بیاض آفتاب از شب رقم خواهد کشید
ماه را بر صفحه ٔ خوبی قلم خواهد کشید
یارب این یک قطره خون کو را همی خوانند دل
تا کی از بیداد مهرویان الم خواهد کشید
امشب ای شمع از سربالین بیماران مرو
بیدلی سر در گریبان عدم خواهد کشید
بر حذر باش امشب ای همسایه ٔ بیت الحزن
کز سرشک چشم من دیوار نم خواهد کشید
میکشد بار غم محبوب و میگوید بها
هر که عاشق شد ضرورت بار غم خواهد کشید

 و این قصیده هم او راست در مدح خواجه وجیه الدین زنگی در اصطلاح و لغت مغولی و بسیار مستعدانه گفته و برین نسق شعر، بگفتهء دولتشاه، در دواوین استادان کم دیده شده است وآن این است:

قصیده

ای کرده روح با لب لعل تو نوکری
محبوب ازبکی و نگاری و چادری
نوئین نیکوانی و ترغو لب ترا
از قند صدتغار بریزد بساوری
در یرلغ غم تو ز بس ناله های سخت
خون شد دل چریک و رعایا و لشکری
هندوستان زلف ترا چشم ترک تو
بلغاق کرده همچو قشون نکودری
قامان طره های تو چون کلک بخشیان
کردند مشق بر رخ تو خط ایغوری
تا باسقاق عشق تو در ملک دل نشست
از یارغوی هجر تو برخاست داوری
کردند نرگه بر لب جیحون چشم من
خیل خیال تو چو تومان یساوری
کوچ و قلان خویش بدیوان عشق تو
گه جان دهم بمالی و گه سر بقبجوری
تمغاجی غم تو زد از اشک آل من
تمغای سرخ بر ورق زرّ جعفری
کردم تکشمشی لبت و جان ببوسه ای
سورغامشی نمیکند از راه کافری
تا بشمشی کنیم بهم در مجادله
زین قصه پیش داور آفاق یکسری
بیلگا الغ بتکجی قاآن اعظم آنک
دارد ره بتکجی و راه بهادری
ای صاحبی که هست به یرلیغ حکم تو
ترک و مغول و تازی و رومی و بربری
ارتاق گشت با لقبت تا بشرق و غرب
تنسخ برد برای تو خورشید خاوری
تتقاولان عقل تو در راه مملکت
بستند دست فتنه و جور از ستمگری
بر شیوه ٔ سخای تو آش عطا دهند
با ورجیان بکاسه ٔ زرین مشتری
قوشجی همت تو ز بهر قراتغو
بربست بال نسر بپر کبوتری
هر کو عنایت تو اغز لامشی کند
بر سر کشد برندق او چرخ چنبری
آن کس که او رسید بیاسای حکم تو
در خاک تیره خشت لحد کرد بر سری
اختاجی ٔ سیاستت از قمچی ٔاجل
در گردن عدوی تو بندد دو چنبری
پور بها دعاجی ٔ درگاه دولتت
گشتست اشکبارو غم او نمیخوری
سوغات حضرت تو فرستاد این دعا
یادش مگر بخاطر عاطر درآوری
نوشد مگر ز سرغوت انعام عام تو
در طوی بخشش تو ایاغ توانگری
یا وشمشی کند چو کنی تربیت ورا
در شعر با نظامی و قطران و انوری
هرگز نگفته اند درین اصطلاح شعر
فردوسی و دقیقی و بندار و عنصری
نشنیده است در عرب و در عجم کسی
زینسان قصیده ای ز معزی و بحتری
تا هست کار ملک بیاسای پادشاه
تا هست حکم شرع بدین پیمبری
در حفظ خویش ایزدت اسرامشی کناد
پاینده باد ذات تو از فضل تنگری .

و نیز اوراست :

همی تا بود نزد اهل خرد
سقرلاط افزون بها از لکین
بمان جاودان شادمان دوست کام
خدایت حفیظ ونصیر و معین .

(از آنندراج در کلمه ٔ لکین بمعنی نمد).

و نیز از اوست :
پیش باز آمدند و چوک زدند
چوک چون اشتران لوک زدند.

(چوک زدن بمعنی زانو زدن شتر و مجازاً بمعنی زانو زدن است تعظیم را. فیه مافیه ص۳۴۲).
هم او راست :

گر شد گهری ز درج سیمینت کم
در حسن نگشت هیچ تمکینت کم
صد ماه ز اطراف رخت می تابد
گو باش ستاره ای ز پروینت کم

 (از آتشکدهء آذر ص ۷۳ )

و نیز دو قطعهء ذیل او راست که هر دو بسبک محکم و سختهء شعرای درباری سروده شده و پر است از صنایع دقیقهء لفظی و استعارات بعیده بخصوص از نظر تعیین تاریخ انشاء آن قابل توجه است قطعهء نخستین راجع است به انهدام شهر نیشابور بر اثر زلزله بسال ۶۶۶ ه ق و قطعهء دوم مربوط است به تجدید بنای آن که در سال ۶۶۹ ه ق به حکم اباقاخان صورت گرفته است و هر دو قطعه را از نسخهء کمیاب مجمل فصیحی خوافی نقل میکنیم:

ز زخم زلزله زیر و زبر شده ست چنانک
سماک زیر سمک شد، سمک فراز سما
بجور و قهر برانداختش ز بن بنیاد
بکل و جزء فروریختش ز هم اجزا
نهاده سر به زمین بی سجود مقصوره
مناره قامت خود بی رکوع کرده دوتا
کتابخانه نگون ، رسم مدرسه مدروس
خراب مسجد آدینه ، منبر اندروا
گمان مبر که ز نقصان او بد این نکبت
ز من مپرس اگر نیست باورت که چرا
چو حق عنایت بسیار داشت در حق او
نظر فکند بر احوال او بچشم رضا
چو هیبت نظر وپرتو تجلی او
براوفتاد، ز هیبت دراوفتاد ز پا
نه از تجلی او کوه طور پاره شده ست
کلیم چون بدعا خواست از خدای لقا
چو کهنه بود و قدیمی بنای نیشابور
نهاد روی سوی او خرابی از هر جا
خدای خواست که بازش ز نو بنا سازند
بعهد دولت نوشیروان عهد ابقا
خدایگان جهان پادشاه روی زمین
جهانگشای عدوبند، شاه شهرگشا
بسال ششصد و شصت و نه اتفاق افتاد
بنا نهادن این شهر شهره ٔ زیبا
اواخر رمضان آفتاب و زهره بنور
قمر بحوت و عطارد نشسته در جوزا
بنا نهادن شهر نوت مبارک باد
بعهد دولت تو شهر باد هر صحرا
بدولت تو نشابور کهنه نو شد باز
بسان پیر خرف گشته کو شود برنا
سه چیز باد و بماناد هر سه تا به ابد
بقاء خواجه ، دگر شهر و شعر پوربها

(از سعدی تا جامی ص ۱۳۶٫

لغت نامه دهخدا

زندگینامه ادیب پیشاوری ( ۱۳۴۹-۱۲۶۰ ه . ق)

احمدبن سیدشهاب الدین مدعو بسیدشاه بابا. نجل سید عبدالرزاق رضوی . این سلسله از سادات را اجاق میخواندند و اغلب صاحب زهد و تقوی و اهل ذکر و دعا بودند و نسبت ایشان در سیر وسلوک بسلسله سهروردی میرسد. وی در حدود سال (۱۲۶۰ ه . ق) در پیشاور متولد شد و چون بحد قابلیت تعلم رسید پدر او را بدبستان سپرد تا خواندن و نوشتن آموخت چنانکه خود در قیصرنامه بدین معنی اشاره کرده گوید:

بهنگام خردیم فرخ پدر// که بادش روان شاد مینوی در

بیک پرهنر پارسایم سپرد// چو مه گشت نوماهیانه شمرد

که تا جان بدانش برافروزدم // ز هر گونه دانش بیاموزدم

سوی دانش آموز هر بامداد// روان گشتمی چست چون تند باد

خجسته دم آموزگاری مرا// بپرورد جان روزگاری مرا

ز خورشید دانش چو پرتو گرفت // هیولای جان صورت نو گرفت

چنان چونکه تن زنده گردد بجان // بدانش بود زنده جان و روان

پس آموزگارت مسیحای تست // دم پاکش افسون احیای تست

ادیب در پیشاور مقدمات را آموخت و چون میان ساکنان سرحدات غربی هند با قوای انگلیسی جنگی واقع شد پدر و بنی اعمام و خویشاوندان او بقتل رسیدند و ادیب با مادر پیر خود مسماه بمهد علیا وداع کرد و خود را بکابل رسانید و دو سال بدانجابماند و نزد آخوند ملامحمد آل ناصر تلمذ کرد و از آنجا به غزنین شد و بر سر تربت سنائی و مقبره محمود غزنوی معروف بباغ فیروزه منزل گرفت و دو سال و نیم آنجا ببود و پیش ملاسعدالدین بتعلم پرداخت و آنگاه بهرات شد و چهارده ماه اقامت گزید سپس بتربت شیخ جام رفت و یکسال و اندی بماند.

و در سن ۲۲ سالگی بمشهد سفر کرد و در نزد فضلاء زمان به تحصیل مشغول گردید از آن جمله از میرزاعبدالرحمن حکمت و ریاضی و از آخوند ملاغلامحسین شیخ الاسلام فلسفه و علوم عقلیه فراگرفت و بالاختصاص در علوم ادبیه رنج فراوان برد و بحکم ذوق فطری و حدت ذهن غریزی و قوت حافظه و میل جبلی در این فن بارع و ماهر شد و بر اکفاء و اقران فائق آمد پس از سی سالگی در ۱۲۸۷ ه . ق. در سبزوار بحلقه درس استادالحکما حاج ملاهادی سبزواری درآمد و دو سال آخر عمر این حکیم را درک کرد و بهدایت آن حکیم در محضر آخوند ملامحمد فرزند وی و هم از محضر آخوند ملااسماعیل مستفید شد.پس از فوت حاجی سبزواری بمشهد عودت کرد و در مدرسه میرزا جعفر سکونت گزید در این موقع بفضل شهرت یافت و مشارالیه اماثل و افاضل گشت و به ادیب هندی معروف شد و خود بساط افادت گسترد و در ۱۳۰۰ ه . ق. رخت اقامت بطهران کشید و تا پایان عمر بدانجا ببود.

تا در سوم صفر ۱۳۴۹ ه. ق. پس از یکماه ابتلاء بسکته ناقص و فالج شدن شق ایمن بدرود حیات گفت . جسد ویرا در امامزاده عبداللخه (حضرت عبدالعظیم ) بخاک سپردند و شعرا در رثای او اشعار بسیار سرودند. ادیب نود سال عمر خودرا وقف تحصیل فضائل و تزکیه نفس کرده از زخارف دنیوی و علایق خانوادگی آزاد بود و از مال دنیا جز چند جلد کتاب نداشت که پاره ای از آنها را هم مانند شفا و اشارات و اسفار و غیره بخط خود نسخه برداشته بود و در سالهای اخیر بیشتر وقت را صرف مراجعه بخاقانی و ناصرخسرو و سنائی و مخصوصاً مثنوی مولوی میکرد از این جهت آثار زیادی از وی بجا نمانده است.

معهذا از نخستین اثر وی که حواشی و تعلیقات بر تاریخ ابوالفضل بیهقی باشد احاطه بسیط او بر تاریخ و لغت آشکار میشود. دیوان او مشتمل بر ۴۲۰۰ بیت فارسی و ۳۷۰ بیت عربی بضمیمه ۲ رساله یکی در بیان قضایای بدیهیات اولیه ، دیگر رساله ای در تصحیح دیوان ناصرخسرو که بهمت مرحوم عبدالرسولی در تهران بسال ۱۳۱۲ ه . ق. بطبع رسیده است . قیصرنامه او که ببحر متقارب و راجع به وقایع جنگهای بین المللی اوخل است متجاوز از ۱۴۰۰۰ بیت است که چاپ نشده است . در اواخر عمر نیز بترجمه فارسی اشارات شیخ الرئیس پرداخته بود که عمرش به اتمام آن وفا نکرد.

ادیب عدم تعلق و دلبستگی را بمراحل مادی چندان پیش برده بود که تا آخر مجرد زیست و همه عمر گرامی ، صرف ادبیات کرد ولی نباید پنداشت که این بی نیازی و تجرد او را نسبت به عوالم محبت بنوع و شفقت ببستگان ودلبستگان نیز بی اعتنا و غیرحساس ساخته بود طبع رقیقو قلب شفیق او از مصائب دیگران بی نهایت غمناک و متاثر میشد و بعد از ۷۰ سال که از مصیبت وارده بر خاندانش میگذشت همواره بیاد آن بود و بلکه تذکر این بلیه عظمی محرک طبع او در سرودن اکثر قصاید وطنی و انشاد مثنوی قیصرنامه شد. محبت او نسبت به ایران و اسلام و علاقه او به زبان فارسی و آثار گذشتگان بحدی بود که تقریباً هیچیک از قصائدش خالی از چاشنی وطن پرستی وتحریض به استقلال و آزادگی نیست .

برای کسی که از ادبیات عربی و فارسی بی بهره نباشد مطالعه اشعار ادیب بسیار لذت بخش است زیرا که اشارات و تلمیحاتی بقصص و اخبار پیشینیان بکار می برد و در لفظی قلیل معانی کثیربر خواننده عرضه میدارد و خواننده خود را در مقابل مردی می بیند که ذخیره کامل آثار گذشتگان و خلاصه تمدن و ادب ایران باستان بلکه مغرب آسیاست چنانکه بی تجشم کسب جدید و بی تصفح کتب و یادداشت ها میتوانست مناسب ترین گوهرها را در جای خود نشانده و زیباترین لفظو معنی را برای ایراد مقصود انتخاب کند.

ادیب از ابتذال گریزان بود یعنی بهتر میدانست که کلام را با پیچهای زائد و در لباس الفاظ غریب بر خواننده عرضه کند تا اینکه به عبارات پیش پاافتاده مبتذل متوسل شود و حقاً این کار رونق مخصوصی بسخن او داده و مهر شخصی او را بر گفتارش زده است که دست کمتر کسی بتقلید آن میرسد و برای کسانی که در لغت دستی دارند نمکی که در مطاوی آن پنهانست ظاهر و محسوس میشود.

ناشر دیوان ادیب در این باب تحقیقات و مطالعات نیکو دارد که بهتر است خوانندگان را بمقدمه دیوان آن بزرگوار که اثر خامه ناشر مذکور است حوالت داده و با ذکر غزلی چند وقطعه ای از گفتار ادیب سخن را بپایان رسانیم . (ادبیات معاصر، تالیف رشید یاسمی ):

سحر ببوی نسیمت بمژده جان سپرم // اگر امان دهد امشب فراق تا سحرم

چو بگذری قدمی بر دو چشم من بگذار// قیاس کن که منت از شمار خاک درم

بکشت غمزه ٔ خونریز تو مرا صد بار// من از خیال لب جانفزات زنده ترم

گرفت عرصه ٔ عالم جمال طلعت دوست // بهر کجا که روم آن جمال می نگرم

برغم فلسفیان بشنو این دقیقه ز من // که غایبی تو و هرگز نرفتی از نظرم

اگر تو دعوی معجز عیان بخواهی کرد// یکی ز تربت من برگذر چو درگذرم

که سر ز خاک برآرم چو شمع و دیگر بار// به پیش روی تو پروانه وار جان سپرم

مرا اگر بچنین شور بسپرند بخاک // درون خاک ز شور درون کفن بدرم

بدان صفت که بموج اندرون رود کشتی // همی رود تن زارم در آب چشم ترم

چنان نهفتم در سینه داغ لاله رخی // که شد چو غنچه لبالب ز خون دل جگرم 

و در حسب حال خود گوید:

خرد چیره بر آرزو داشتم // جهان را بکم مایه بگذاشتم

منش چون گرائید زی رنگ و بوی // لگام تکاورش برگاشتم

چو هر داشته کرد باید یله // من ایدون گمانم همه داشتم

سپردم چو فرزند مریم جهان // نه شامم مهیا و نه چاشتم

تن آسائی آرد روان را گزند// گزند روان خوار بگذاشتم

زمانه بکاهد تن و بنده نیز// بر آئین او هوش بگماشتم

بفرجام چون خواهد انباشتن // بخاکش منش پیش انباشتم

بود پرده ٔ دل درآمیختن // بگیتی من این پرده برداشتم

چو تخم امل بار رنج آورد// نه ورزیدم این تخم و نه کاشتم

زدودم ز دل نقش هر دفتری // ستردم همه آنچه بنگاشتم

بعین الیقین جستم از چنگ ظن // که بیهوده بود آنچه انگاشتم

ازیراست کاندر صف قدسیان // درخشان یکی بیرق افراشتم

هرآنکو بپالود از ایمنی // منش مهدی عصر پنداشتم 

و نیز ازوست :

یکی گل در این نغز گلزار نیست // که چیننده را زان دو صد خار نیست

منه دل بر آوای نرم جهان // جهان را چو گفتار کردار نیست

مشو غره بر عهد وزنهار وی // که نزدیک وی عهد و زنهار نیست

ز پیکان این بسته زه بر کمان // ندیدم یکی دل که افکار نیست

کدامین زدوده دل از غم کزو// سرانجام بر دِلْش زنگار نیست

فروبند جنبنده لب از گله //که این بدکنش راز کس عار نیست

کسی کو گله آرد از بدگهر// هم از بدگهر کم بمقدار نیست

گهی قیرگون گه چو روشن چراغ // جز این دو جهان را دگر کار نیست

ستوهی فزاید مکرر همی // چرا دِلْت رنجه ز تکرار نیست

دراز است طومار گردون ولیک // نگارش بجز درد و تیمار نیست

قلم زن نزد خامه در آشتی // طرازش بجز جنگ و پیکار نیست

چو دیوانه آشفته تازد همی // مگر بر سرش میر و سالار نیست

چو رخش تهمتن گسسته مهار// چو شبدیز کش بر سر افسار نیست

از این پرده بیرون سراپرده ایست // مرا و ترا اندر آن بار نیست

رونده برفت و من ایدر بجای // که راهش درشت است و هموار نیست

چه بیدارچشم و چه خوابیده چشم // کسی کش دل از علم بیدار نیست

در این شهره بازار پرمشتری // متاع مرا کس خریدار نیست 

و هم او راست :

تو ای مر تنت را مراغه نخست // نبوده مگر اندرین خاک و رست

نخستینه خاکی که بر تَنْت سود// بدامن برت شست این خاک بود

نخستینه خاکی که غلطیده ای // در آن و در آن مرغ چرّیده ای

ز پستان او بوده ای شیرخوار// ز پستان او چیده ای سیب و نار

فرامش مکن پاس این دایه را// سپاس آور این گاوپرمایه را

فریدون صفت نام گیرد کسی // که این دایه را داشت حرمت بسی

فریدون پی کین این شیرده // بیاویخت از گردن دیو زه 

همین خاک کت ناف آنجا زدند// تن و جانْت را توشه ز آنجا چدند

ترا دایه و مهربان مادر است // خورش خانه ٔ تست و خوالیگر است

نگه کن که پستان این مام پیر// چه مایه بکامت بیالود شیر

ترا مهر وی بهره ٔ دین بود// پیمبر چنین گفت و چونین بود

سزد چون تو این بهره کم داریا// که خود را مسلمان نپنداریا

تو ضحاک زادی فریدون نه ای // گر از کین پرمایه دل خون نه ای 

**************

نباشند شیران کاواک نی // چو شیران کی چست و چالاک پی

چو سنجند نیزار پروردگان // بناورد آتش برآوردگان

سر شیر نر بگسلاند ز تن // بمیدان درون شیر شمشیرزن

رجوع به مجله ایرانشهر سال دوم شماره ۲ و سال چهارم شماره ۸ و ۹ ص ۴۷۲ ببعد و ادبیات معاصر تالیف رشید یاسمی ص ۱۰ ببعد و مقدمه دیوان ادیب به اهتمام عبدالرسولی چ طهران ۱۳۱۲ و فهرست و ج ۳ امثال و حکم شود.

زندگینامه محمد بهاءالدین عاملی «شیخ بهایى» (متوفاى ۱۰۳۰ ق)

بهاءالدین عاملی ، محمدبن عزّالدین حسین ، متخلص به بهائی و معروف به شیخ بهائی ، فقیه و دانشمند ذوفنون قرن دهم و یازدهم . خاستگاه وی جَبَع یا جباع ، از قرای جبل عامل بوده و نسبت «جبعی » در حواشی بعضی از تألیفات شیخ بهائی و جدش ، شمس الدّین محمدبن علی ، ذکر شده است . نسبِ وی به حارث هَمْدانی (متوفی ۶۵) از اصحاب حضرت علی علیه السّلام می رسد ازینرو به حارثی هَمْدانی نیز شهرت دارد. تخلّص شعری وی ، بهائی ، برگرفته از لقبش بوده ، و این که محمد شفیع جاپلقی بروجردی (ص ) لقب او را امین الدّین دانسته بی اساس است .

سوانح حیات .

بهاءالدین عاملی در ۹۵۳ در بعلبک به دنیا آمد و یک سال بعد با خانواده اش به جبل عامل رفت . پدرش ، عزّالدین حسین بن عبدالصمد حارثی *، از شاگردان و دوستان شهید ثانی *  بود و پس از شهادت او و احساس عدم امنیّت در جبل عامل و نیز به دعوت و تشویق شاه طهماسب و علی بن هلال کرکی معروف به شیخ علی مِنشار * ، شیخ الاسلام اصفهان ، با خانواده اش به ایران آمد و در اصفهان ساکن شد. وی از نخستین علمای شیعه در جبل عامل بود که در پی استقرار حکومت شیعی صفوی ، به ایران مهاجرت کردند . بنابر نسخه ای به خط شیخ بهائی که در ۹۶۹ در قزوین نوشته شده است ، وی هنگام ورود به ایران سیزده ساله بود، اما بعضی منابع  به اشتباه او را در این زمان هفت ساله دانسته اند.

بعضی منابع ، نسبت عاملی را به آملی تغییر داده و او را ایرانی شمرده اند . همچنین بعضی تذکره نویسان ، به دلیل اقامت طولانیش در قزوین ، این محل را زادگاه وی دانسته اند  او را متولد عربستان دانسته که احتمالاً به دلیل نسب او است . بعداز سه سال اقامت در اصفهان ، شاه طهماسب به توصیه و تأکید شیخ علی منشار، عزّالدین حسین را به قزوین دعوت کرد و منصب شیخ الاسلامی این شهر را به او اعطا نمود و شیخ بهائی نیز همراه پدرش به قزوین آمد و برای مدتی در آنجا اقامت کرد، و به تحصیل علوم مختلف پرداخت .

به نوشته خودش در آغاز الاربعون حدیثاً ، وی در ۹۷۱ همراه با پدرش در مشهد رضوی بوده است. بعدها پدرش برای مدتی شیخ الاسلام هرات شد، اما وی در قزوین ماند و در ۹۷۹ و ۹۸۱ اشعاری در اشتیاق به دیدار پدر و شهر هرات برای او فرستاد . در ۹۸۳ نیز که پدرش به قزوین آمد و برای سفر حج از شاه اجازه خواست ، شاه به او اجازه داد و از همراهی بهاءالدین عاملی با او ممانعت و او را به ماندن در قزوین و تدریس علوم مکلّف کرد .

بهائی پس از مرگ پدرش در ۹۸۴، در بحرین به امر شاه طهماسب به هرات رفت و به جای او به شیخ الاسلامی هرات منصوب شد؛این اولین منصب رسمی وی بود . مضمون «ارجوزه هراتیه » که آن را در قزوین سروده و از علاقه وی به هرات حکایت می کند، نشان می دهد که وی از هرات به قزوین بازگشته بوده است .

احتمالاً مدت شیخ الاسلامی وی در هرات بسیار کوتاه بوده است ، زیرا پس از وفات پدر همسرش ، شیخ علی منشار در همان سال شیخ الاسلام اصفهان شد. همچنین از آنجا که شاه عباس در ۹۹۶ به حکومت رسید، شیخ الاسلامی او در اصفهان برخلاف مشهور به امر شاه عباس نبود، بلکه شاه اسماعیل ثانی  یا سلطان محمد خدابنده  او را منصوب کرده بودند. احتمال دارد که وی در زمان شاه عباس نیز شیخ الاسلام اصفهان شده باشد .

گفته اند که او حدود سی سال در سفر بوده است ، اما این مسئله با توجه به اشتغالات اجتماعی و تألیفات فراوان او و عهده داری منصب شیخ الاسلامی و قضاوت ، اغراق آمیز می نماید. بعضی منابع سفر ممتد و طولانی بهائی را قبل از شیخ الاسلامی او در اصفهان دانسته اند. بهائی پس از مدتی ، به شوق سفر حج ، از شیخ الاسلامی کناره گرفت و مسافرت طولانی خود را آغاز کرد و در ۱۰۲۵ به اصفهان بازگشت و از آن پس تا آخر عمر ملازم شاه عباس بود. وی در این سفر، به عراق و حلب ، شام و مصر و سراندیب ، حجاز و بیت المقدّس رفته و در سیاحت خود به مصاحبت بسیاری از علما و اکابر صوفیه نائل شده است .

بهائی در سفرهای خود،

ناشناس و در کسوت فقر و درویشی سیر کرده و با ارباب ادیان و مذاهب اسلامی به بحث و احتجاج پرداخته و در بعضی موارد تقیّه می کرده است . به گزارش محبّی، در مصر با محمدبن ابی الحسن بکری (متوفی ۹۹۳) از علمای شافعی ، دیدار کرد؛به هیئت سیّاحان درآمد و به خواهش رضی بن ابی اللّطیف مقدسی هیئت و هندسه را به شرط کتمان به او آموخت .

در دمشق ، با حافظ حسین کربلایی یا تبریزی مؤلّف روضات الجنان ، دیدار نمود، و همچنین با بورینی * ملاقات و مباحثه کرد. همچنین در حلب ، با شیخ عمر عرضی (متوفی ۱۰۲۴)، مفتی شافعی ، ملاقات کرد و به نوشته محبّی اظهار تسنّن نمود. در همین حال ، مردم جبل عامل از حضور بهائی در حلب آگاه شدند و به دیدارش شتافتند، اما شیخ برای آنکه شناخته نشود از حلب خارج شد. در شام نیز به مذهب شافعی شناخته شد و از روی تقیّه کتابی را که در تفسیر به نام شاه عبّاس صفوی نوشته بود، به نام سلطان مراد سوم ، سلطان عثمانی  تغییر داد . منابع دیگر در شرح این سفر به ناشناس بودن و کسوت فقر و درویشی شیخ اشاره کرده اند، اما از اظهار تسنن او سخن نگفته اند . وقوع این سفر طولانی در زمان شیخ الاسلامی بهائی بعید می نماید، ازینرو بعضی منابع ( ایرانیکا ، همانجا) گفته اند که بهائی احتمالاً به علت حسدورزی و رقابت روحانیان دربار با او برای مدتی از منصب شیخ الاسلامی استعفا کرد و به سفر رفت .

از سفرهای مهم و تاریخی بهائی ، سفر پیاده او به مشهد به همراه شاه عباس است . در ۲۵ ذیحجه ۱۰۰۸، شاه عباس به شکرانه فتح خراسان ، پیاده از طوس به مشهد رفت . سه سال بعد در ۱۰۱۰ نیز به موجب نذری که داشت به همین کیفیّت از اصفهان به مشهد رفت و سه ماه در آنجا ماند. احتمالاً بهائی در هر دو سفر شاه عباس همراه او بوده است .

از دیگر مسافرتهای بهائی اطلاع دقیقی در دست نیست . مستندترین گزارش سفر بهائی را شاگرد او سیدحسین بن سیدصدر کرکی عاملی معروف به مجتهد کرکی (متوفی ۱۰۷۶) که چهل سال ملازم وی بوده ، به دست داده است . بهائی در ۹۹۱ به حج و در رمضان ۹۹۲ در راه بازگشت از حج به تبریز رفت و مدتی (تا ۹۹۳) در آنجا ماند. اشاراتی به این سفر در کشکول (ج ۱، ص ۹۷) و نیز در سفینه ای که چند صفحه آن به خط بهائی بوده آمده است .

وی سفری هم به کَرْک نوح در جبل عامل داشته و در آنجا با شیخ حسن صاحب معالم  دیدار کرده است . از آثار وی چنین برمی آید که وی به شهرهای دیگری چون کاظمین (۱۰۰۳)، هرات، آذربایجان و اران ، گنجه ، قم ، شیروان و آمِد نیز مسافرت کرده است .

همسر شیخ ، دختر شیخ علی منشار عاملی ، زنی دانشمند بود که پس از درگذشت پدر، کتابخانه نفیس چهار هزار جلدی او را به ارث برد و شیخ بهائی آن را در ۱۰۳۰ وقف کرد، ولی پس از وفات بهائی ، این کتابخانه به سبب اهمال در نگهداری از بین رفت.

از این که بهائی مدت زیادی از عمر خود را به تنهایی در سفر گذرانده می توان حدس زد که فرزندی نداشته است . بیشتر منابع نیز فرزندی برای او نشناسانده و بعضی او را عقیم دانسته اند . نفیسی  به نقل از محمدباقر،الفت پسری به نام علی برای شیخ بر می شمرد که گویا اهل فضل بوده است ، از تردید شدید خود الفت در این مورد بر می آید که این قول اساسی ندارد. افندی اصفهانی  تصریح دارد که بهائی تنها یک دختر از خود به جای گذارد که اعقاب وی در زمان افندی در قید حیات بوده اند. آقابزرگ طهرانی  نیز شاعری به نام میرزامحمد خطّاط بهایی گلپایگانی (متوفی ۱۳۰۵) متخلص به «بهایی » و «گلشن » را با هفت واسطه از اولاد بهائی برشمرده و اجداد او را تا بهائی از علما و عرفا دانسته است.

بنابر نقل الفت و نیز به گفته شاردن )، دو خانواده در اصفهان به بهائی منتسب و مشهور بوده اند، کوچه ای نیز به نام شیخ بهاءالدین محمد در محله دردشت بوده و حمّام معروف شیخ بهائی (رجوع کنید به ادامه مقاله ) در آن کوچه واقع است . همچنین در محله «خواجه بزرگ » خانه ای به نام شیخ بهائی وجود داشته است . خاندانی به نام «آل مروه » از علمای جبل عامل را نیز از اعقاب بهائی دانسته اند که به عقیده امین (همانجا) صحّت ندارد.

بهائی برادر کوچکتری به نام عبدالصّمد (۹۶۶ـ۱۰۲۰) داشته که با هم نزد پدرشان ، شیخ حسین ، درس خوانده و اجازه نامه مشترکی دریافت داشته اند (محمدباقر مجلسی ، ج ۱۰۵، ص ۱۸۹ـ۱۹۰). نفیسی  عبدالصّمد را برادر بزرگتر دانسته و دلایلی بر مدّعای خود آورده و امینی  ضمن ارائه سندی تاریخی ، دلایل نفیسی را با قاطعیّت رد کرده است . تنکابنی  نیز عبدالصّمد را به خطا برادرزاده شیخ دانسته است . قبر عبدالصّمد در کنار قبر شیخ بهائی در مشهد است .

تحصیلات و استادان بهائی .

بیشتر تحصیلات بهائی ، در قزوین ، که آن زمان حوزه علمی فعّالی داشت ، صورت گرفت و سپس در اصفهان ادامه یافت . اولین و مهمترین استاد بهائی ، پدرش بود که نزد وی تفسیر و حدیث و ادبیات عرب و مقداری معقول خواند واز او اجازه روایت دریافت کرد. این اجازه را مجلسی (همانجا) نقل کرده است .

استادان دیگر بهائی عبارت اند از:

ملاّ عبداللّه یزدی (متوفی ۹۸۱) صاحب حاشیه بر تهذیب المنطق تفتازانی که به نام حاشیه ملاعبدالله از کتب درسی رایج منطق در حوزه های علمیّه است .شیخ بهائی نزد ملاّ عبدالله حکمت ، کلام ، طب و قدری منقول خوانده و در آثار خود از او به علاّ مه یزدی تعبیر کرده است ؛

ریاضیات و هیئت

ملاّ علی مُذَهّبو

ملاّ علی قائنیو

ملاّ محمدباقر یزدی

که شیخ از آنان در ریاضیات و هیئت بهره برد؛

حکمت

شیخ احمد گچایی معروف به پیراحمد قزوینی که بهائی در قزوین از او حکمت و ریاضیات آموخت ؛

شیخ عبدالعالی کرکی (متوفی ۹۹۳) فرزند محقق کرکی ؛

محمّدبن محمّدبن ابی اللّطیف مقدسی شافعی ، که بهائی الجامع الصحیح و دیگر آثار محمدبن اسماعیل بخاری و نیز الجامع الصحیح مسلم را از طریق او نقل می کند.اجازه روایت شیخ بهائی از صحیح بخاری یکی از اسناد کم نظیر است .

همچنین به گفته نوری (همانجا)، بهائی از میرمحمدباقر داماد معروف به میرداماد روایت کرده است .

علوم غریبه

نیز معروف است که در علوم غریبه شاگرد محمود دهدار * (متوفی ۱۰۱۶) بوده است (میرجهانی طباطبائی ، ص ۱۰۰). هرچند این مطلب در منابع معتبر نیامده و احتمالاً بهائی ، علوم غریبه را از کتابهایی که شیخ علی منشار از هند آورده بود آموخته است .

شهرت علمی و موقعیت اجتماعی بهائی شاگردان بسیاری را در محضرش گردآورد.

امینی (ج ۱۱، ص ۲۵۲ـ۲۶۰)، کاملترین گزارش از اسامی شاگردان شیخ و راویان او را گردآوری کرده است .

وی از ۹۷ نفر با ذکر منبع و ترتیب الفبایی نام می برد که مشهورترین آنها عبارت اند از:

محمدتقی مجلسی ؛
محمدمحسن فیض کاشانی ؛
صدرالمتألهین شیرازی ؛
سید ماجد بحرانی * که بر الاثناعشریّه بهائی (درباره نماز) تعلیقه نگاشته است (همان ، ج ۱۱، ص ۲۶۲)؛
شیخ جوادبن سعد بغدادی معروف به فاضل جواد، شارح خلاصه الحساب و زبده الاصول شیخ بهائی ؛
ملاّ حسنعلی شوشتری که در ۱۰۳۰ از بهائی اجازه روایت دریافت داشته است (محمدباقر مجلسی ، ج ۱۰۷، ص ۲۳ـ۲۴)؛
ملاّ خلیل بن غازی قزوینی (متوفی ۱۰۸۹)؛
شیخ زین الدّین بن محمد نواده شهید ثانی ؛
ملاّ صالح مازندرانی ؛
مجتهد کرکی ؛
علی بن سلیمان بحرانی * معروف به امّالحدیث ؛
رفیع الدّین محمّد نائینی مشهور به میرزا رفیعا (برای تفصیل بیشتر رجوع کنید به محمدباقر مجلسی ، ج ۱۰۶، ص ۱۴۶ـ۱۵۱؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۲۳۷ـ۲۳۹).

وفات .

بهائی چند روز قبل از مرگ با جمعی از همراهان و شاگردان خود به زیارت قبر بابا رکن الدین شیرازی * رفت و مکاشفه ای برایش روی داد که از آن نزدیک بودن مرگش را استنباط کرد. محمدتقی مجلسی ، که خود از همراهان شیخ بوده ، این مکاشفه را گزارش کرده است (برای آگاهی از جزئیات مکاشفه و اختلاف منابع در آن رجوع کنید به مدنی ، ۱۳۲۴، ص ۲۹۱؛اسکندر منشی ، ج ۲، ص ۹۶۷؛محبّی ، خلاصه الاثر ، ج ۳، ص ۴۵۴ـ۴۵۵). بهائی از آن پس خلوت گزید و بعداز هفت روز بیماری از دنیا رفت و طبق وصیتش او را به مشهد انتقال دادند و در مَدْرس سابق خودِ او در نزدیکی حرم رضوی سمت پایین پای مبارک به خاک سپردند . امروزه ، این محل ، جزو رواقهای حرم است .

در تعیین سال وفات شیخ بهائی اختلاف است . از آنجا که اسکندر منشی (ج ۲، ص ۹۶۷)، وقایع نگار روزانه شاه عباس ، و نیز مظفربن محمدقاسم گنابادی ، منجّم معروف آن عصر، در تنبیهات المنجّمین (ص ۲۲۳ـ۲۲۴) که چند ماه پس از مرگ بهائی نوشته است ، سال ۱۰۳۰ را ذکر کرده اند، این قول پذیرفتنی است . جمعی از معاصران بهائی نیز همین تاریخ را ذکر کرده اند . ظاهراً پس از این که نظام الدین ساوجی تمام کننده جامع عباسی و شاگرد بهائی ، وفات وی را در ۱۰۳۱ ذکر کرده است  بسیاری از تذکره نویسان از وی پیروی نموده اند . اقوال دیگر، مانند ۱۰۳۲  و ۱۰۳۵ و ۱۰۴۰، بی اساس است .

موقعیت اجتماعی . بهائی به تقاضا و درخواست شاهان صفوی شیخ الاسلام * ، بالاترین منصب رسمی دینی ، شد و تا پایان عمر در آن منصب باقی بود. این منصب مورد رضایت و علاقه او نبود و همچنان گرایش به عزلت داشت و در زیّ زهد و درویشی به سر می برد .

حتی پیوسته سعی در کناره گیری و استعفا از شیخ الاسلامی داشت و به گزارش بعضی منابع برای مدتی از این مقام کناره گرفت (افندی اصفهانی ، ۱۴۱۰، همانجا). بهائی آمدن خود از جبل عامل به ایران و مراوده با سلاطین را باعث تیرگی باطن و محرومیّت از کمالات معنوی می دانست ، و در حسرت گذشته «ای خوشا خرقه و خوشا کشکول » سر می داد. او همچنین در اشعار خود از مصاحبت و قرب پادشاهان تحذیر بلیغ کرده است . بهائی گذشته از شیخ الاسلامی ، منزلت و قرب خاصّی در دربار صفوی داشت .

وی در دانش ، تقوا، کفایت و کاردانی مورد اعتماد کامل شاه عباس بود و پیوسته طرف مشورت او قرار می گرفت . به نوشته اسکندرمنشی (ج ۱، ص ۱۵۷)، شاه از محضر بهائی بهره می برد و وجود او را بسیار مغتنم می شمرد، تا آنجا که پس از بازگشت بهائی از سفر طولانی خود، به استقبال او آمد و ریاست علمای ایران را به او پیشنهاد کرد که بهائی نپذیرفت (طوقان ، ص ۴۷۴). شاه عباس ، شیخ بهائی را در سفرها و لشکرکشیها به همراه می برد و احتمالاً این کار را در مقام تفأل به فتح و ظفر انجام می داد، تا آنجا که به گزارش اوحدی بلیانی در عرفات العاشقین (گ ۱۱۳ ر)، گویی کلمه «شیخ بهاءالدّین » (۱۱۱۳) طلسم فتح ایروان بوده است . بهائی در قضاوت و بعضی امور سیاسی و اجتماعی نیز مورد مشورت و اعتماد شاه صفوی بود .

شاه به مقام علمی بهائی اعتقاد داشت و در ۱۰۱۷ که از آثار رصدخانه مراغه بازدید کرد، پس از بازگشت به اصفهان ، شیخ بهائی ، ملاّ جلال الدین منجم و علیرضای عباسی خوشنویس را برای آماده کردن مقدّمات تعمیر آن رصدخانه به مراغه فرستاد . به گزارش بعضی منابع  مرقد ربیع بن خُثَیم ، معروف به خواجه ربیع ، در مشهد نیز به پیشنهاد بهائی ، به فرمان شاه عباس ساخته شد. در امور شرعیِ خانوادگی نیز شاه صفوی به بهائی رجوع می کرد .

اما این امور سبب نمی شد که بهائی ، در روابط خود با شاه ، جانب شرع را فروگذارد. برای نمونه در چراغانی و جشن نوروز ۱۰۱۸ که مقارن با دوازدهم محرم بود و هیچیک از علما جرأت اعتراض و خرده گیری بر عمل شاه را نداشتند، بهائی با ساختن مادّه تاریخ «علی ببخشد» اعتراض و نارضایتی خود را از خطای شاه صفوی ابراز کرد . بهائی علی رغم آمدوشد در دربار، از معاشرت با توده عوام ، حتی دراویش و معرکه گیرهای اصفهان ، رویگردان نبود و به تعبیر خودش «میل قلندری » داشت . وی بسیار بخشنده بود و سرایی بزرگ داشت که پناهگاه یتیمان و محرومان و مکانی برای نگهداری و تربیت اطفال بی سرپرست بود .

بهائی با علمای عصر خود، بخصوص میرداماد، رابطه خوبی داشت (برای نمونه رجوع کنید به امین ، ج ۹، ص ۲۴۰ـ۲۴۱؛خراسانی ، ص ۶۳۹؛بهاءالدین عاملی ، کلیات ، مقدمه نفیسی ، ص ۵۵؛نوری ، ۱۴۱۵ـ۱۴۱۶، ج ۲، ص ۲۰۵) و بعضی داستانها درباره تیرگی رابطه او و میرداماد اعتباری ندارد. ظاهراً این تصور از رساله میرداماد به نام اغلاط الشیخ البهائی و تصحیفاته نشأت گرفته است . حکایت افسانه آمیزی نیز از روابط بهائی با میرفندرسکی (متوفی ۱۰۵۰)، فیلسوف بزرگ عصر صفوی ، وجود دارد .

بهائی به علمای جبل عامل نیز عنایت داشت و تنی چند از ایشان را که برای استفاده علمی از وی به اصفهان آمده بودند، مدتی طولانی در منزل خود جای داد .

مذهب و مشرب . شیخ بهائی بدون تردید از علما و فقهای امامیّه بوده ، و آثار او گواه روشنی بر تشیّع اوست . ازینرو اصرار بعضی منابع عامّه در این که او را سنّی به شمار آورند، بیهوده است . محبّی  و خَفاجی (ص ۱۰۴) بر این باورند که بهائی تسنّن خود را از شاه عباس ، که شیعه بود، پنهان می کرد و او را تنها به سبب افراطی که در محبّت ائمّه شیعه داشته است شیعه شمرده اند . احتمالاً مهمترین سبب این اشتباه ، مشی و سلوک خودِ بهائی است ؛وی در سفرهای خود تقیّه می کرد و به سبب مشرب عرفانی خود با هر ملّتی به اقتضای مذهب ایشان رفتار می نمود. ازینرو هرکس او را هم عقیده با خود می پنداشت . خود وی صریحاً به این شیوه رفتاری در قصیده وسیله الفوز والامان اشاره کرده است ،

ولی آنچه مسلم است شیخ بهائی فقیه شیعی معتدلی بوده و به شیوه قدما به اقوال و آثار عامّه نظر داشته است . برای نمونه ، بر کشّاف زمخشری حاشیه نوشته و حاشیه اش بر تفسیر بیضاوی علی رغم ناتمام ماندن آن ، از بهترین حواشی این تفسیر شمرده شده است (امین ، ج ۹، ص ۲۴۴؛خوانساری ، ج ۷، ص ۵۹). از این گذشته ، در مواردی بین او و علمای مذاهب دیگر مباحثات کلامی واقع شده که در آنها بهائی از عقیده امامیّه دفاع کرده است  و مهمتر از همه در اشعار عربی خود علاوه بر اظهار ارادت و اخلاص کامل به ائمّه شیعه و اشتیاق به زیارت قبور ایشان ، در مواردی از مخالفان آنها تبرّی جسته است .

از سوی دیگر، بهائی در کسوت فقر و درویشی بوده و علی رغم آمدوشد به دربار صفوی مشرب تصوّف و عرفان داشته است و بنابراین مورد توجه منابع صوفیّه قرار گرفته و گاه یک صوفی تمام عیار معرّفی شده است . حتی کیخسرو اسفندیار (ج ۱، ص ۴۷) از تمایل بهائی به زردشتی گری سخن به میان آورده است  بهائی را همراه با بسیاری از بزرگان شیعه چون میرداماد، میرفندرسکی ، ملاّ صدرا، مجلسی اول و فیض کاشانی به سلسله نوربخشیّه و نعمه اللّهیه منتسب کرده و او را خلیفه شیخ محمد مؤمن سبزواری ، از خلفای نوربخشیّه ، دانسته است .

آنچه بیش از هرچیز تصوّف بهائی را قوّت بخشیده کلمات و اشعار خود اوست (رجوع کنید به بهاءالدین عاملی ، کلیّات اشعار ). بهائی در کشکول نیز که آیینه افکار و گرایشهای باطنی اوست ، سخنان فراوانی از اکابر صوفیه مانند شیخ عبدالقادر گیلانی (ج ۲، ص ۲۴۰)، جُنید بغدادی (ج ۱، ص ۲۲۹، ج ۲، ص ۳۰۵)، حسین بن منصور حلاّ ج (ج ۱، ص ۳۰۱، ۳۱۲ـ۳۱۳، ۳۱۵)، حسن بصری (ج ۱، ص ۳۱۱، ج ۳، ص ۲۳۰، ۳۰۸)، رابعه عدویّه (ج ۱، ص ۳۲۶؛نیز رجوع کنید به الاربعون حدیثاً ، ص ۲۸۳؛العروه الوثقی ، ص ۱۱۱) و سفیان ثوری (ج ۱، ص ۳۲۵، ج ۲، ص ۲۵۱) نقل کرده و در بعضی موارد آنها را ستوده است .

او در آثار خود از محیی الدّین ابن عربی با عباراتی مانند جمال العارفین ، شیخ جلیل ، کامل ، عارف و واصل صمدانی تجلیل کرده است (رجوع کنید به کشکول ، ج ۱، ص ۴۷، ج ۲، ۳۳۵، ۳۴۹، ج ۳، ص ۵۶، ۳۲۱؛الاربعون حدیثاً ، ص ۱۱۴، ۱۱۶، ۴۳۴) و در تفسیر العروه الوثقی (ص ۱۱۵) و خاتمه مفتاح الفلاح (ص ۷۷۷) در تفسیر آیه ایّاک نعبد و ایّاک نستعین ، کلام امام صادق علیه السلام را به «انّی انااللّه » گفتنِ شجره طور تشبیه کرده و بیت منسوب به شبستری (روا باشد اناالحق از درختی …) را در تأیید نظر خود آورده است .

نیز در کشکول (ج ۱، ص ۱۱۵) پس از تجلیل و تکریم فراوان از بایزید بسطامی ، به نقل از علاّ مه حلّی و ابن طاووس و فخررازی ، و نیز براساس عقیده صوفیان ، او را سقّای امام صادق علیه السلام دانسته است (معصوم علیشاه ، ج ۱، ص ۱۹۷). همچنین از مهمترین شواهد بر تمایل وی به تصوّف ، تعظیم او از مولوی و ارادت به اوست ؛در کشکول (برای نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۱۳ـ۱۴، ۲۷۶ـ۲۷۷، ج ۲، ص ۷ـ ۸) بیش از دیگران از او شعر نقل کرده است و در اشعاری که به وی منسوب است (رجوع کنید به خوانساری ، ج ۸، ص ۷۴) مثنوی مولوی را «قرآن بر زبان پهلوی » خوانده است (درباره نظر بهائی درباره مثنوی رجوع کنید به محمد طاهر قمی ، ص ۳۷۲).

مجموع اشارات فوق و نیز عبارات دیگری از بهائی ، شخصیت عرفانی او را نزد صوفیّه قوّت بخشیده است . بعضی علمای شیعه نیز بر او به دلیل تمایلش به تصوّف و بعضی موارد دیگر ایراد گرفته اند (برای تفصیل این ایرادها و پاسخ به آنها رجوع کنید به تنکابنی ، ص ۲۴۰ـ۲۴۲). آنچه مسلّم است بهائی بیش از سایر علما و فقهای امامیّه تمایل به عرفان داشته است .

به گفته علاّ مه مجلسی ، وی اهل چلّه نشینی و ریاضات شرعی بوده و به شاگرد خود محمدتقی مجلسی تعلیم ذکر داده است (جعفریان ، ۱۳۷۰ ش ، ص ۲۶۶؛همو، ۱۳۶۹ ش ، ص ۱۲۵؛معصوم علیشاه ، ج ۱، ص ۲۸۴). اگر تصوّف را به معنای ترک تعلّقات دنیوی و مجاهده بانفس و کسب کمالات روحانی بدانیم ، بهائی سهم وافری از آن داشته است . وی در مراقبه و تزکیه نفس کم نظیر بوده و کراماتی نیز بدو منسوب است ؛مزار او نیز مورد استشفا و توجه است (علی اصغر جاپلقی بروجردی ، ج ۲، ص ۳۹۳).

محمدتقی مجلسی ، که خود فقیه و محدث بلندآوازه ای است ، برای شیخ بهائی مقامی قدسی قائل بوده و اقدام به نگارش شرح من لایحضره الفقیه به نام روضه المتّقین را براساس رؤیایی که نقل می کند، از برکات استادش دانسته و معتقد بوده است که به امر او این شرح را نگاشته است (۱۴۰۶ـ۱۴۱۳، ج ۱، ص ۱۷ـ۱۸، ۲۲، ج ۱۴، ص ۴۳۳ـ۴۳۴). همچنین ، بعضی منابع (مدرّس تبریزی ، ج ۳، ص ۳۰۳) آگاهی او بر علوم غریبه را غیر اکتسابی و مرهون تصفیه باطن دانسته اند. محمدتقی مجلسی (۱۴۱۴، ج ۱، ص ۱۴) نیز شرحی در اطلاّ ع وسیع بهائی از علم جَفر به طریق غیرعادی ، آورده است .

از سوی دیگر بهائی مانند سایر عُرفا، در حکمت و فلسفه تبرّزی از خود نشان نداده و به کلام نیز بی اعتنا بوده است . در الحدیقه الهلالیه (ص ۸۳) قول فلاسفه مبنی بر امتناع خرق افلاک را قاطعانه رد کرده و ادله آنان را بر اثبات این ادعا بسیار ضعیف دانسته است («دونَ ثبوته خَرطُ القتاده »). در دو مثنوی نان و حلوا و شیروشکر و بعضی اشعار دیگر خود نیز با طعن زدن به بسیاری از کتب معقول ، بر عدم تأثیر آنها در نجات آدمی اصرار ورزیده و گوهر سعادت را در آموختن «علم عاشقی » دانسته و مابقی را «تلبیس ابلیس شقی » خوانده است .

همچنین «علم رسمی » را که «سر به سر قیل است و قال » بی حاصل خوانده است ( کلیات ، چاپ نفیسی ، ص ۱۵۴). در کشکول (ج ۱، ص ۲۱۰ـ۲۱۴) نیز که شکوه ها و احوال درونی خود را تحت عنوان «سانحه » آورده ، ضمن شرح مواجید و اذواق روحانی خود، از فساد زمانه و تصدّی جهّال بر امر تدریس و کساد علم اظهار ملالت کرده و از صرف عمر در تحصیل علومی که گوهر سعادت را به همراه ندارند تحذیر کرده است . با اینهمه ، در بعضی منابع به بیزاری بهائی از صوفیان و دراویش زمان خود و آداب و عقاید ایشان اشاره شده است (کشمیری ، ص ۳۳؛آقامحمدعلی کرمانشاهی ، ج ۲، ص ۳۹۷).

خود بهائی نیز در داستان رمزی گربه و موش (درباره محتویات ، اصالت این اثر و انتساب آن به بهائی رجوع کنید به مینوی ، ۱۳۳۴ ش ، ص ۴۹ـ۵۵؛کتابخانه عمومی حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی ، ج ۸، ص ۶۱؛منزوی ، ج ۲، ص ۱۷۲۶) و در اشعارش از صوفیان سالوس و ریایی انتقاد شدیدی کرده است . ازینرو از بعضی علمای شیعه در دفاع از بهائی و عدم انتساب او به تصوّف اصطلاحی شواهدی نقل شده است (رجوع کنید به حرّعاملی ، ۱۴۰۰، ص ۱۶، ۳۴، ۵۳؛کشمیری ، ص ۳۲ـ۳۳؛امین ، ج ۹، ص ۲۴۲؛عباس قمی ، سفینه البحار ، ج ۲، ص ۵۸؛بهاءالدین عاملی ، کلیات ، مقدمه نفیسی ، ص ۴۶ـ۴۷؛امینی ، ج ۱۱، ص ۲۸۳ـ۲۸۴ در ردّ نفیسی ).

نهایتاً،انتساب بهائی به تصوّف نه به معنای تأیید تصوّف و درویشی مصطلح و رایج در عصر صفوی بلکه تنها به دلیل تمایلات عرفانی او در آثار و اشعارش بوده است (رجوع کنید به معصوم علیشاه ، ج ۱، ص ۲۰۳، ۲۲۸).

مقام علمی و ادبی .

شخصیت علمی بهائی از آن نظر مورد توجه و اعجاب است که وی در تمام علوم رسمی زمان خود دست داشت و در شماری از آنها منحصر به فرد بود. او در حوزه معارف دینی و علوم اسلامی استاد بود و از خود خلاقیّت بسیار نشان داد. در سلسله اجازات روایی ، از محدّثان امامیِ برجسته قرن یازدهم به شمار می رود و طرق بسیاری از اجازات محدّثین در قرون اخیر به او و از او به پدرش و شهید ثانی منتهی می شود (خوانساری ، ج ۷، ص ۶۰؛بهاءالدین عاملی ، الاربعون حدیثاً ، ص ۶۳ـ۶۵).

بهائی در شکوفایی علمی حوزه اصفهان نقشی اساسی داشت ، به طوری که بعضی منابع وی را مؤسس چندین مدرسه علمی در اصفهان دانسته اند (امین ، ج ۹، ص ۲۳۶). گزارشی نیز از جاذبه علمی بهائی و کیفیّت استفاده شاگردان از محضر او حتی در ایام تعطیل در منابع آمده است (مدرّس تبریزی ، ج ۳، ص ۳۰۷ـ ۳۰۸؛خوانساری ، ج ۷، ص ۶۸).

شاگردانش ، از جمله محمدتقی مجلسی (۱۴۰۶ـ۱۴۱۳، همانجا)، فضل و دانش و کثرت محفوظات او را ستوده اند (نوری ، ۱۴۰۳، ص ۱۱۲؛همو، ۱۴۱۵ـ۱۴۱۶، ج ۳، ص ۴۱۷ـ ۴۱۸؛مدنی ، ۱۳۲۴، ص ۲۸۹ـ۳۰۱؛همو، ۱۲۹۷، ص ۲ـ۳؛امین ، ج ۹، ص ۲۳۴ـ۲۳۶؛امینی ، ج ۱۱، ص ۳۴۹؛مدرّس تبریزی ، ج ۳، ص ۳۰۱ـ۳۰۳).

هرچند بهائی در علوم و معارف اسلامی مؤسس نبوده و نوآوری علمی بندرت در آثارش دیده می شود، اما جامعیّت او سبب شده است که در ارائه و تدوین مطالب ذوق و ابتکار و نوعی نبوغ خاص از خود بروز دهد؛
با این حال چند مسئله بحث انگیز به او منسوب است .

در اعتقادات ، بهائی مکلّف را در صورت بذل جُهد در تحصیل دلیل ، حتی اگر خطا کند بری ءالذّمّه دانسته و اهل دوزخ نمی شمارد (برای آگاهی از ایراداتی که بر این نظر گرفته اند، و پاسخ آنها رجوع کنید به بحرانی ، ص ۱۹ـ۲۰؛خوانساری ، ج ۷، ص ۶۷ـ ۶۸). در مسئله عذاب قبر، بهائی راه یک محدّث و فقیه امامی را پیموده و به اقوال حکما چندان اهمیتی نداده است .

وی با استناد به قرآن ، اعتقاد به عذاب قبر را به اجمال واجب دانسته و علم به کیفیّت و تفصیل آن را غیرضروری و بلکه محال می شمارد و برای فهم بهتر عذاب قبر دست به توجیه و تمثیل گشوده و مرگ را با خواب مقایسه کرده است ( الاربعون حدیثاً ، ص ۳۸۳، ۴۸۶؛برای اطلاع از سایر اقوال بهائی درباره قالب مثالی ، تجسم اعمال و میزان اعمال رجوع کنید به همان ، ص ۸۹، ۱۹۱ـ۱۹۲، ۴۹۱ـ۴۹۲، ۵۰۳ ـ۵۰۴).

نیز در بسیاری موارد، در شرح احادیث به تأویلاتی ذوقی و عرفانی در حدّ اعتدال پرداخته است (برای نمونه رجوع کنید به الاربعون حدیثاً ، ص ۷۸، ۲۰۳ـ۲۰۷، ۲۳۱ـ۲۳۲، ۲۸۳، ۳۳۲ـ۳۳۳، ۴۱۵ـ۴۱۶، ۴۸۵). در مسئله جنجالی و پراختلاف «سهوالنبی » نیز پاسخی ذوقی و ابتکاری ارائه کرده است (محمدتقی مجلسی ، ۱۴۱۴، ج ۴، ص ۳۰۳ـ۳۰۴).

وی در تفسیرقرآن از بیست تا پنجاه سالگی ، به خوض و تدقیق پرداخته و آن را اشرف علوم دانسته است (بهاءالدین عاملی ، العروه الوثقی ، ص ۴۲ـ۴۳). مهمترین کوشش بهائی ، ارائه توجیه و تعلیلی در مورد وضع معانی جدید برای تقسیم بندی احادیث از سوی متأخران است .

به گفته وی ، وقوع فاصله زمانی بین متأخرین و سلف صالح و احتمال از میان رفتن کتب اصولِ اخبار و اشتباه بین احادیث مورد اعتماد قدما با غیر آن و به طور خلاصه انسداد طرق تشخیص احادیث مورد وثوق قدما، باعث شد تا متأخران به وضع معانی جدید برای اصطلاحاتی چون صحیح ، حَسَن و موثّق دست یازند و ملاک جدیدی برای تمیز اخبار ارائه دهند. وی همچنین به ریشه های تقسیم بندی قدما و تعریف آنان از صحیح و حسن و موثّق اشاره می کند (رجوع کنید به مشرق الشمسین ، ص ۲۴، ۳۵؛نوری ، ۱۴۱۵ـ ۱۴۱۶، ج ۳، ص ۴۸۱ـ۴۸۲).

گذشته از علوم و معارف اسلامی ، مهمترین حوزه فعالیت علمی بهائی ، ریاضی و سپس معماری و مهندسی است . معروفترین اثر علمی و ریاضی او خلاصه الحساب است که یک دوره ریاضیّات مقدماتی و متوسّط است و شروح بسیاری برآن نگاشته شده است ( ایرانیکا ، ذیل مادّه ؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۷، ص ۲۲۴ـ ۲۲۵، ج ۱۳، ص ۲۲۷ـ۲۳۴؛نیز رجوع کنید به خلاصه الحساب * ).

دیدگاههای ریاضی بهائی

تنها به مطالب خلاصه الحساب محدود نبوده ، بلکه وی در حلّ مسائل فلسفی نیز از ریاضی بهره جسته است . برای نمونه در بطلان نظریه عدم تناهی ابعاد ( کشکول ، ج ۲، ص ۲۰۴ـ۲۰۵، ۲۵۳)، ابطال قول به «جزء لایتجزّی » یا «جوهر فرد» (همان ، ج ۱، ص ۲۶۶) و امتناع تسلسل علل و معلولات (شریف لاهیجی ، ص ۱۰۷۲) به طرح استدلالات ریاضی و هندسی روی آورده است .

در حلّ مسائل فقهی نیز از ریاضی به نحو مطلوبی بهره جسته که نمونه آن تعیین حجم و وزن آب کُر و تعیین نصاب در زکات است . بهائی در کشکول نیز شماری از مسائل ریاضی و هندسی را طرح کرده است ، از جمله محاسبه جذر اَصَمّ تقریبی (ج ۳، ص ۴۳۷) و تعیین ارتفاع بناها یا عوارض مرتفع بدون داشتن ابزارهای اندازه گیری (ج ۲، ص ۲۰۰ـ۲۰۱؛نیز رجوع کنید به ج ۱، ص ۱۳۱ـ۱۳۴، ج ۲، ص ۲۹۸ـ۲۹۹، ۳۰۳، ج ۳، ص ۱۶۶، ۱۷۳، ۲۲۴ـ۲۲۵، ۴۳۳ ـ ۴۳۴).

مهمترین آثار بهائی در نجوم تشریح الافلاک و دو رساله اسطرلاب به فارسی و عربی است . تشریح الافلاک مختصر است و بارها به طبع رسیده است و نسخ خطّی فراوانی از آن در کتابخانه های ایران و عراق وجود دارد. در بین آثار علمی بهائی این کتاب پس از خلاصه الحساب بیش از هر اثر دیگری مورد توجه دانشمندان واقع شده و تا مدتها از کتب درسی حوزه های علمیه به شمار می آمده است . مؤلف حاشیه ای ، بیش از دو برابر اصل ، نیز بر آن نگاشته است (برای آگاهی از شروح و حواشی تشریح الافلاک رجوع کنید به امینی ، ج ۱۱، ص ۲۶۳ـ۲۶۴؛نعمه ، ص ۳۵۵ـ ۳۵۶؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۱۸۶ـ۱۸۷، ج ۶، ص ۳۹).

رساله اسطرلاب به عربی ، مشهور به الصفیحه یا الصّفحه نیز شرح شده است (رجوع کنید به نعمه ، ص ۳۵۶) و رساله اسطرلاب به فارسی معروف به تحفه حاتمیّه یا هفتاد باب به خواهش اعتماد الدّوله حاتم بیک صافی اردوبادی (متوفی ۱۰۹۰)، صدراعظم شاه عباس ، نوشته شده است (بهاءالدین عاملی ، کلیات ، مقدمه نفیسی ، ص ۶۶ـ۶۷). این اثر نیز بارها به چاپ رسیده است .

بهائی در جغرافیا نیز آثار متعددی دارد که معروفترین آنها تضاریس الارض یا رساله فی کرویّه الارض (۹۹۵) است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۲۰۰، ج ۱۷، ص ۲۹۲).

آثار معماری و مهندسی شیخ بهائی را از حیث انتساب می توان به سه دسته تقسیم کرد؛

اول ، آثاری که نسبت آنها به او قوی است ، مانند اثر مهندسی تقسیم آب زاینده رود برای هفت ناحیه از نواحی اصفهان که خصوصیّات آن بتفصیل در سندی که به طومار شیخ بهائی * شهرت دارد آمده است ؛

دوم ، آثاری که به گزارش منابع به بهائی منتسب است ، مانند طرّاحی کاریز نجف آباد معروف به قنات زرّین کمر، تعیین دقیق قبله مسجدشاه اصفهان ، طرّاحی نقشه حصار نجف ، طرّاحی و ساخت شاخص ظهر شرعی در مغرب مسجد شاه اصفهان و نیز در صحن حرم مطهّر حضرت رضا علیه السلام ، طرح دیواری در صحن حرم حضرت علی علیه السلام در نجف اشرف به قسمی که زوال شمس را در تمام ایّام سال مشخص می کند، طرّاحی صحن و سرای مشهد مقدّس به صورت یک شش ضلعی ، اختراع سفیدآب که در اصفهان به سفیدآب شیخ معروف است ، ساختن منارجنبان * ، طرّاحی گنبد مسجدشاه اصفهان که صدا را هفت مرتبه منعکس می کند، وساختن ساعتی که نیاز به کوک کردن نداشت (مدرّس تبریزی ، ج ۳، ص ۳۰۵؛امین ، ج ۹، ص ۲۴۰؛نعمه ، ص ۵۵ـ۵۶؛بهاءالدین عاملی ، کلیات ، مقدمه نفیسی ، ص ۵۱؛هنرفر، ص ۴۵۵؛رفیعی مهرآبادی ، ص ۴۶۷، ۴۷۱؛همایی ، ج ۱، ص ۱۷)؛

سوم ، آثاری که انتساب آنها به شیخ افسانه آمیز است و بیشتر نبوغ و شخصیّت نادر بهائی دستمایه انتساب این خوارق عادات و افسانه های تاریخی به وی شده است ، مانند حمّام معروف شیخ بهائی در اصفهان که می گویند مدت زیادی آب آن تنها با نور شمعی گرم بوده است (مدرّس تبریزی ، همانجا؛نعمه ، ص ۵۵؛بهاءالدین عاملی ، کلیات ، مقدمه نفیسی ، ص ۵۲؛رفیعی مهرآبادی ، ص ۳۹۷، ۴۰۷).

همچنین ، تبحّر بهائی در علوم غریبه ریشه انتساب بعضی افسانه های دیگر، است مانند آگاهی شیخ از سرمه خفا و تعلیم آن به نااهل و دفن کردن دو قطعه سنگ در شیراز و اصفهان برای دفع وبا و طاعون . بعضی منابع این حکایات را ساختگی دانسته (مدرّس تبریزی ، همانجا؛بهاءالدین عاملی ، کلیات ، مقدمه نفیسی ، ص ۴۷ـ۵۳) و بعضی دیگر آنها را تلقّی به قبول کرده اند (نوری ، ۱۴۱۵ـ۱۴۱۶، ج ۲، ص ۲۲۹ـ۲۳۰؛عباس قمی ، ۱۳۲۷ ش ، ج ۲، ص ۵۱۳ـ۵۱۴؛خراسانی ، ص ۶۳۹ـ۶۴۰).

در این میان ، استفاده شیخ از کتابی با عنوان کلّه سر که شامل علوم کیمیا، لیمیا، هیمیا، سیمیا، ریمیا، بوده است ، به گزارش خود او مستند است (طباطبائی ، ج ۱، ص ۲۴۴). همچنین ، مصاحبت وی با آگاهان از علوم خفیه به گزارش محمدتقی مجلسی (۱۴۱۴، ج ۵، ص ۳۰۹) متیقّن است . در کشکول (ج ۱، ص ۳۱۳، ج ۲، ص ۱۸۸، ۳۰۹، ج ۳، ص ۳۲۱) نیز مطالبی در علوم غریبه و طلسمات آمده که حاکی از اطلاع بهائی بر آنهاست (برای اطلاع از سایر انتسابات افسانه ای به شیخ بهائی رجوع کنید به تنکابنی ، ص ۲۳۸). همچنین فالنامه هایی که به نام بهائی به طبع رسیده فاقد اعتبار، ولی و حاکی از نفوذ شخصیّت او در فرهنگ عامّه است .

نیز کتاب اسرار قاسمی که به قاسم نامی از شاگردان بهائی منسوب است و درباره آن حکایات غریبی نقل شده است ، با آنکه محدّث نوری (۱۴۱۵ـ۱۴۱۶، ج ۲، ص ۲۲۸) به نقل از محبوب القلوب آن را آورده ، بی اساس می نماید. آنچه مسلّم است ، به گزارش سیدحسن کرکی ، بهائی از دانشهایی که هیچکس از علمای عامّه و خاصّه قبل از او و در زمان او از آنها اطلاع نداشتند، آگاهی داشته (خوانساری ، ج ۷، ص ۵۷ـ ۵۸) و همین سبب شده است که هر امر عجیبی را بدو نسبت دهند (مدرّس تبریزی ، ج ۳، ص ۳۰۴ـ۳۰۵؛نوری ، همانجا).

بهائی آثار برجسته ای به نثر و نظم پدید آورده است .

به نوشته موسوی حسینی (ج ۱، ص ۲۵۰)، وی با زبان ترکی نیز آشنایی داشته است . تذکره نویسانی چون نصرآبادی (ص ۱۵۰ـ۱۵۱)، هدایت (۱۳۴۴ ش ، ص ۵۸ ـ۶۴؛همو، ۱۳۳۶ـ ۱۳۴۰ ش ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۲ـ۱۵)، آذر بیگدلی (ص ۱۷۴)، صبا (ص ۱۲۱ـ۱۲۳) و محمد قدرت الله گوپاموی (ص ۱۰۳ـ ۱۰۵)، او را از شعرای فارسی زبان دانسته و در تذکره های خود شرح حال و نمونه هایی از اشعارش را آورده اند. عرفات العاشقین (تألیف ۲۲ـ ۱۰۲۴)،

اولین تذکره ای است که در زمان حیات بهائی از او نام برده است (اوحدی بلیانی ، گ ۱۱۳ر ـ ۱۱۴ر). بهترین منبع برای گردآوری اشعار بهائی ، کشکول است تا جایی که به عقیده برخی محققان ، انتساب اشعاری که در کشکول نیامده است به بهائی ثابت نیست (سمیعی ، ص ۵۱).

از اشعار و آثار فارسی بهائی دو تألیف معروف تدوین شده است

؛یکی به کوشش سعید نفیسی با مقدّمه ای ممتّع در شرح احوال بهائی ، دیگری توسط غلامحسین جواهری وجدی که مثنوی منحول «رموز اسم اعظم » (ص ۹۴ـ۹۹) را هم نقل کرده است . با اینهمه هر دو تألیف حاوی تمام اشعار و آثار فارسی شیخ نیست .

اشعار فارسی بهائی عمدتاً شامل مثنویّات ، غزلیّات و رباعیّات است .

وی در غزل به شیوه فخرالدین عراقی و حافظ ، در رباعی با نظر به ابوسعید ابوالخیر و خواجه عبداللّه انصاری ، و در مثنوی به شیوه مولوی ، شعر سروده است . ویژگی مشترک اشعار بهائی میل شدید به زهد و تصوّف و عرفان است .

از مثنویّات معروف شیخ می توان از اینها نام برد:

نان و حلوا یا سوانح سفر الحجاز ، این مثنوی ملمّع چنانکه از نام آن پیداست در سفر حج و بر وزن مثنوی مولوی سروده شده است و بهائی در آن ابیاتی از مثنوی را نیز تضمین کرده است (بهاءالدین عاملی ، کلیات ، چاپ نفیسی ، ص ۱۷۰ـ۱۷۱، ۱۷۳). او این مثنوی را به طور پراکنده در کشکول نقل کرده و گردآورندگان دیوان فارسی وی ظاهراً به علت عدم مراجعه دقیق به کشکول متن ناقصی از این مثنوی را ارائه کرده اند (رجوع کنید به کشکول ، ج ۱، ص ۲۱۵ـ۲۱۶، ۲۲۸، ۲۴۲ـ۲۴۴، ۲۷۷)؛

نان و پنیر ، این اثر نیز بر وزن و سبک مثنوی مولوی است ؛«طوطی نامه »، نفیسی این مثنوی را که از نظر محتوا و زبان نزدیکترین مثنوی بهائی به مثنوی مولوی است ، بهترین اثر ادبی شیخ دانسته و با آنکه آن را در اختیار داشته جز اندکی در دیوان بهائی نیاورده و نام آن را نیز خود براساس محتویاتش انتخاب کرده است (رجوع کنید به بهاءالدین عاملی ، کلیات ، مقدمه نفیسی ، ص ۸۲ ـ۸۵)؛

شیر و شکر ، اولین منظومه فارسی در بحر خَبَب یا مُتدارک است . در زبان عربی این بحر شعری پیش از بهائی نیز مورد استفاده بوده است (رجوع کنید به سُبکی ، ج ۸، ص ۵۶ ـ ۵۹؛ابن صابونی ، ص ۱۳؛مینوی ، ۱۳۷۵ ش ، ج ۱، ص ۱۳۱ـ ۱۳۲). پس از وی نیز قصائد شیوا و استواری در این بحر سروده شده است (رجوع کنید به موسوی هندی ، دیوان ، «قصیده کوثریّه »، ص ۲۰ـ۲۲). شیر و شکر سراسر جذبه و اشتیاق است و علی رغم اختصار آن (۱۶۱ بیت در کلیات ، چاپ نفیسی ، ص ۱۷۹ـ ۱۸۸؛۱۴۱ بیت در کشکول ، ج ۱، ص ۲۴۷ـ۲۵۴) مشحون از معارف و مواعظ حکمی است ، لحن حماسی دارد و منظومه ای بدین سبک و سیاق در ادب فارسی سروده نشده است ؛مثنویهایی مانند «نان و خرما»، «شیخ ابوالپشم » و «رموز اسم اعظم » را نیز منسوب بدو دانسته اند که مثنوی اخیر به گزارش میرجهانی طباطبائی (ص ۱۰۰) از آنِ سیدمحمود دهدار است (رجوع کنید به مینوی ، ۱۳۷۵ ش ، ج ۱، ص ۱۳۱).

شیوه مثنوی سرایی بهائی مورد استقبال دیگر شعرا، که بیشتر از عالمان امامیّه اند، واقع شده است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۲۴، ص ۲۸ـ۳۳). تنها نثر ادبی فارسی بهائی که در دیوانهای چاپی آمده «رساله پند اهل دانش و هوش به زبان گربه و موش » است (رجوع کنید به سطور پیشین ). بعضی مکتوبات ملمّع بهائی چاپ شده است (رجوع کنید به دیباجی ، ص ۳۳۸ـ ۳۳۹؛همدانی ، ص ۱۱ـ ۱۹؛ثابتیان ، ص ۵۶ـ۳۶۰؛
آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۷، ص ۲۰۷ـ ۲۰۸، ج ۲۲، ص ۱۶۲، ج ۲۳، ص ۲۵).

بهائی در عربی نیز شاعری چیره دست و زبان دانی صاحب نظر است و آثار نحوی و بدیعی او در ادبیات عرب جایگاه ویژه ای دارد.

مهمترین و دقیقترین اثر او در نحو، الفوائد الصمدیّه ، معروف به صمدیّه است که به نام برادرش عبدالصمد نگاشته و جزو کتب درسی در مرحله متوسط علم نحو در حوزه های علمیّه است . صمدیّه علی رغم ایجاز، احتوای قابل توجهی بر آرای نحویان دارد و از اولین کتب نحو است که در آن از شواهد قرآنی و حدیثی بسیار استفاده شده است . بر این کتاب ، به علت عمق و ایجاز آن ، شروح متعدّدی نوشته شده است که بهترین و معروفترین آنها شرح کبیر سید علیخان مدنی (متوفی ۱۱۲۰) موسوم به الحدائق الندیّه فی شرح فوائد الصمدیّه است که خود در ردیف کتب درسی حوزه قرار گرفته ، و در مقدمه آن (ص ۲) شارح ، صمدیّه را در نوع خود بی نظیر معرفی می کند. وی دو شرح دیگر نیز، که به وسیط و صغیر معروف اند، بر صمدیّه نگاشته است .

در دوره اخیر شرح محمّدعلی مدرّس افغانی به نام الکلام المفید فی المدرّس والمستفید ، معروفیّت درخوری یافته و مورد استفاده حوزویان است (برای آگاهی از دیگر شارحان صمدیّه رجوع کنید به بهاءالدین عاملی ، کلیات ، مقدمه نفیسی ، ص ۷۱ـ۷۲؛امینی ، ج ۱۱، ص ۲۷۰؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۳، ص ۳۶۲ـ۳۶۳).

پس از صمدیّه ، مهمترین اثر ادبی بهائی تهذیب البیان در علم بیان است . از معروفترین شروح این اثر شرح شیخ محمدبن علی حرفوشی عاملی (متوفی ۱۰۵۹) و شرح سیدنعمه الله جزایری (متوفی ۱۱۱۲) است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۵۰۹).

اشعار عربی بهائی نیز شایان توجه بسیار است . معروفترین و مهمترین قصیده او موسوم به وسیله الفوزوالامان فی مدح صاحب الزّمان علیه السلام در ۶۳ بیت است که هرگونه شبهه ای را در اثناعشری بودن وی مردود می سازد. دو شرح مهم و معروف بر این قصیده موجود است : منن الرّحمان فی شرح قصیده وسیله الفوز والامان اثرشیخ جعفر نقدی (متوفی ۱۳۷۰)؛و مثنوی شرح شیخ احمدبن علی منینی (متوفی ۱۱۷۲) از علمای عامّه و صاحب الفتح الوهبی ،که به همراه کشکول به طبع رسیده است (برای استقبالهایی که از این قصیده شده است رجوع کنید به امینی ، ج ۱۱، ص ۲۷۹؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۶، ص ۳۷۳ـ ۳۷۴). متن کامل قصیده وسیله الفوز … در کشکول آمده است (ج ۱، ص ۲۳۰ـ۲۳۴؛قس امین ، ج ۹، ص ۲۴۵ـ۲۴۶).

دیگر از اشعار معروف بهائی ، قصیده او در مرثیه پدرش ( کشکول ، ج ۱، ص ۱۶۶) و نیز قصیده ای در استقبال از قصیده پدرش (همان ، ج ۱، ص ۱۴۷ ـ۱۴۹) می باشد که مورد اقتفا و استقبال شعرای پس از وی قرار گرفته است . نمونه ای از این استقبالها به همراه متن قصیده در نزهه الجلیس (موسوی حسینی ، ج ۱، ص ۳۸۲ـ۳۹۳) آمده است . قصیده غدیریه او نیز که شیخ علی مقری آن را تضمین کرده او را در ردیف شعرای غدیر قرار داده است (امینی ، ج ۱۱، ص ۲۴۴ـ۲۴۹).

بهائی در ارجوزه سرایی نیز مهارت داشت و دو ارجوزه شیوا یکی در وصف شهر هرات به نام هراتیه یا الزّاهره ( کشکول ، ج ۱، ص ۱۸۹ـ۱۹۴) و دیگر ارجوزه ای عرفانی موسوم به ریاض الارواح ( کشکول ، ج ۱، ص ۲۲۵ـ۲۲۷) از وی باقی مانده است (نیز رجوع کنید به موسوی حسینی ، ج ۱، ص ۳۷۱ـ۳۸۱؛مدنی ، ۱۳۲۴، ص ۲۹۶ـ ۲۹۸). دوبیتیهای عربی شیخ نیز از شهرت و لطافت بسیاری برخوردار بوده که بیشتر آنها در اظهار شوق نسبت به زیارت روضه مقدّسه معصومین علیهم السلام است (محبّی ، خلاصه الاثر ، ج ۳، ص ۴۵۴ـ ۴۵۵؛امین ، ج ۱۱، ص ۲۷۲ـ۲۷۹؛حرّ عاملی ، ۱۳۸۵، ج ۱، ص ۱۵۸ـ۱۵۹).

شیخ محمدرضا فرزند شیخ حرّعاملی (متوفی ۱۱۱۰) مجموعه لطیفی از اشعار عربی و فارسی شیخ بهائی را در دیوانی فراهم آورده است (حرّعاملی ، ۱۳۸۵، ج ۱، ص ۱۵۷). اشعار عربی وی اخیراً با تدوین دیگری نیز به چاپ رسیده است . بخش مهمی از اشعار عربی بهائی ، لُغَز و معمّاست . از بررسی شیوه نگارش بهائی در اکثر آثارش ، این نکته هویداست که وی مهارت فراوانی در ایجاز و بیان معمّاآمیز مطالب داشته است . وی حتی در آثار فقهی اش این هنر را به کار برده که نمونه بارز آن رسائل پنجگانه الاثناعشرّیه است . این سبک نویسندگی در خلاصه الحساب ، فوائد الصمدیّه ، تهذیب البیان ، و الوجیزه فی علم الدرایه آشکارتر است .

بهائی تبحّر بسیاری در صنعت لغز و تعمیه داشته و رسائل کوتاه و لغزهای متعدّد و معروفی به عربی از وی به جا مانده است ، مانند: لغزالزبده (لغزی است که کلمه زبده از آن به دست می آید)، لغزالنحو ، لغزالکشّاف ، لغزالقانون ، لغزالصمدیه ، لغزالکافیه ، و فائده (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۸، ص ۳۳۴ـ۳۳۶، ج ۶، ص ۱۸۹؛افندی اصفهانی ، ۱۴۱۰، ص ۶۷ـ ۶۸، ۷۰)؛در کشکول (ج ۱، ص ۵۳ ـ ۵۵، ۵۸، ۱۱۶، ۱۷۹ـ۱۸۱، ۲۲۱ـ۲۲۲، ۲۶۷ـ ۲۷۱، ج ۲، ص ۱۲۰، ج ۳، ص ۲۲۲ـ۲۲۳، ۲۵۵، ۲۶۱، ۴۰۹، ۴۱۱) نیزلغزهای فراوانی آمده است . تذکره نویسان (عباس قمی ، ۱۳۲۷ ش ، ج ۲، ص ۵۰۸، پانویس ۱؛خوانساری ، ج ۷، ص ۸۳ ـ ۸۴؛امین ، ج ۹، ص ۲۴۳) لغز معروفی از بهائی نقل کرده اند که نام «علی » از آن به دست می آید. بر لغزهای بهائی شروح متعددی نوشته شده است (رجوع کنید به امینی ، ج ۱۱، ص ۲۷۱).

نامدارترین اثر بهائی الکشکول ، معروف به کشکول شیخ بهائی * است که مجموعه گرانسنگی از علوم و معارف مختلف است و آینه معلومات و مشرب بهائی محسوب می شود. اثر منحولی نیز به نام مِخلاه به سبک کشکول ولی خلاصه تر و سست تر از آن به نام بهائی منتشر شده است . آنچه مسلّم است به تصریح خود بهائی در مقدمه کشکول (ج ۱، ص ۹)، وی تألیفی با عنوان مِخلاه قبل از کشکول و در جوانی نگاشته است . همچنین تذکره نویسان متقدّم (افندی اصفهانی ، ۱۴۱۰، ص ۶۸؛حرّعاملی ، ۱۳۸۵، ج ۱، ص ۱۵۶) نام مخلاه را در سیاهه آثار بهائی ثبت کرده و آن را مفصّل تر از کشکول دانسته اند، ولی انتساب آنچه به نام بهائی در ۱۳۱۷ در مصر چاپ شده مورد تردید و تأمّل بسیار است ، زیرا محتوای آن (ص ۷، ۱۱، ۱۵) نشان از غیرامامی بودن مؤلفش دارد (نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۲۰، ص ۲۳۲ـ۲۳۳؛استوارت ، ص ۴۷؛مهاجر، ص ۱۷۰).

همین شبهه درباره رساله کوتاه (۲۱ صفحه ) اسرارالبلاغه که با مخلاه به چاپ رسیده و به بهائی منسوب است ، وارد است و آنچه انتساب آن را به بهائی بکلّی مردود می سازد، تاریخ نگارشِ (۸۵۳) قید شده در پایان رساله است (نیز رجوع کنید به استوارت ، ص ۴۶؛مهاجر، ص ۱۷۱).

بهائی در شمار مؤلّفان پراثر در علوم مختلف است و آثار او که تماماً موجز و بدون حشو و زواید است ، مورد توجه دانشمندان پس از او قرار گرفته و بر شماری از آنها شروح و حواشی متعدّدی نگاشته شده است . خود بهائی نیز بر بعضی تصانیف خود حاشیه ای مفصّل تر از اصل نوشته است (افندی اصفهانی ، ۱۴۰۱، ج ۵، ص ۹۵). شمار آثار بهائی به یکصد می رسد که نسخه های خطی فراوانی از آنها در کتابخانه های دنیا موجود است و بسیاری از آنها نیز به طبع رسیده است (برای مشخصّات آثار بهائی و نسخه ها و شروح آنها رجوع کنید به بروکلمان ، ج ۲، ص ۵۴۶، > ذیل < ، ج ۲، ص ۵۹۵؛بهاءالدین عاملی ، کلیات ، مقدمه نفیسی ، ص ۶۵ـ۷۶، ۹۹ـ۱۰۶؛قصری ، ۱۸۱ـ ۱۸۹). تعدادی از آثار شیخ ناتمام مانده و برخی دیگر بسیار کوتاه اند. انتساب بعضی از آنها نیز به شیخ محلّ تردید است .

از جمله رساله ای با عنوان فی وحده الوجود یا فی وحده الموجودیّه که انتساب آن به بهائی مورد تردید شدید است (رجوع کنید به استوارت ، ص ۴۷؛مهاجر، همانجا) و هیچیک از شرح حال نویسان ضمن بررسی آثار بهائی از این اثر نام نبرده اند. همچنین محتوای آن ، که تفسیری از وحدت وجود به شیوه ابن عربی است ، مطابق عقیده و مشرب بهائی نیست (برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به جهانگیری ، ص ۸۶ـ۹۱).

از برجسته ترین آثار چاپ شده بهائی ، می توان از اینها نام برد:

مشرق الشمسین و اکسیرالسعادتین (تألیف ۱۰۱۵)، که ارائه فقه استدلالی شیعه بر مبنای قرآن (آیات الاحکام ) و حدیث است . این اثر دارای مقدمه بسیار مهمی در تقسیم احادیث و معانی برخی اصطلاحات حدیثی نزد قدما و توجیه و تعلیل این تقسیم بندی است . از اثر مذکور تنها باب طهارت نگاشته شده و بهائی در آن از حدود چهارصد حدیث صحیح و حسن بهره برده است ؛

جامعِ عباسی * ، از نخستین و معروفترین رساله های عملیّه به زبان فارسی ؛

حبل المتین فی اِحکام احکام الدّین (تألیف ۱۰۰۷)، در فقه که تا پایان صلوه نوشته شده و در آن به شرح و تفسیر بیش از یکهزار حدیث فقهی پرداخته شده است ؛

الاثناعشریّات الخمس ، نام پنج رساله (تألیف ۱۰۱۲ ـ ۱۰۲۵) فقهی به نام الاثنا عشریه در پنج باب طهارت ، صلات ، زکات ، خمس ، صوم و حج است . بهائی در این اثر بدیع ، مسائل فقهی هر باب را به قسمی ابتکاری برعدد دوازده تطبیق کرده است ، خود وی نیز بر آن شرح نگاشته است (برای سایر شروح و حواشی رجوع کنید به امینی ، ج ۱۱، ص ۲۶۲ـ۲۶۳)؛

زبده الاصول ، این کتاب تا مدتها کتاب درسی حوزه های علمی شیعه بود و دارای بیش از چهل شرح و حاشیه و نظم است (رجوع کنید به امینی ، ج ۱۱، ص ۲۶۷ـ۲۶۹؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۱۰۲ـ۱۰۳)؛

الوجیزه فی درایه الحدیث (تألیف ۱۰۱۰)، از کتب درسی مرسوم حوزه بوده و دارای شروح متعدد است (رجوع کنید به امینی ، ج ۱۱، ص ۲۷۱)، بهائی این اثر را به عنوان مقدّمه بر اثر دیگرش ، حبل المتین ، نگاشته است ؛الاربعون حدیثاً (تألیف ۹۹۵) معروف به اربعین بهائی (رجوع کنید به اربعین * )؛

مفتاح الفلاح (تألیف ۱۰۱۵) در اعمال و اذکار شبانه روز به همراه تفسیر سوره حمد. این اثر کم نظیر که گفته می شود مورد توجه و تأیید امامان معصوم علیهم السّلام قرار گرفته (درباره رؤیایی در این مورد رجوع کنید به تنکابنی ، ص ۲۴۵؛نوری ، ۱۴۱۵ـ۱۴۱۶، ج ۲، ص ۲۳۱؛عباس قمی ، الکنی والالقاب ، ج ۲، ص ۹۰ـ۹۱)، در میان کتب ادعیه شیعه جایگاه والایی دارد (برای شروح و حواشی و ترجمه های آن رجوع کنید به امینی ، ج ۱۱، ص ۲۷۰)؛حدائق الصالحین (ناتمام )، شرحی است بر صحیفه سجادیه که هریک از ادعیه آن با نام مناسبی شرح شده است .

از این اثر تنها الحدیقه الهلالیّه در شرح دعای رؤیت هلال (دعای چهل و سوم صحیفه سجادیه ) در دست است . حدیقه هلالیّه شامل تحقیقات و فوائد نجومی ارزنده است که سایر شارحان صحیفه از جمله سیّدعلیخان مدنی در شرح خود موسوم به ریاض السالکین (ج ۵، ص ۵۰۴ ـ ۵۰۷، ۵۱۴ ـ۵۱۵، ۵۱۷ ـ ۵۱۸، ۵۲۰ ـ۵۲۱، ۵۲۷ ـ۵۲۹، ۵۳۲) از آن استفاده بسیار کرده اند. همچنین فوائد و نکات ادبی ، عرفانی ، فقهی ، و حدیثی بسیار در این اثر موجز به چشم می خورد.

از اشارات بهائی در الحدیقه الهلالیّه (ص ۹۳ـ۹۴، ۱۲۸، ۱۳۰ـ۱۳۱، ۱۳۳، ۱۵۰، ۱۵۲) برخلاف قول مدنی (۱۴۱۵، ج ۱، ص ۴۴ـ۴۵) پیداست که قسمتهای دیگری از صحیفه را نیز شرح کرده بوده است ؛برای نمونه شرح دعای مکارم الاخلاق (دعای بیستم صحیفه ) را با عنوان الحدیقه الاخلاقیه و نیز شرح دعای توبه (دعای سی ویکم صحیفه ) را به انجام رسانیده و شرح دعای اول را با نام الحدیقه التحمیدیّه ناتمام گذارده و در نظر داشته دعای چهل و چهارم را با عنوان الحدیقه الصّومیّه شرح کند (مدرس تبریزی ، ج ۳، ص ۳۱۰؛برای اطلاع از چگونگی شرح سایر ادعیه صحیفه توسط بهائی ، و نسخ آن رجوع کنید به نامه یکی از شاگردان مجلسی به او در بحارالانوار ، ج ۱۰۷، ص ۱۷۱).



منابع :
(۱) لطفعلی بن آقاخان آذر بیگدلی ، آتشکده آذر ، چاپ جعفر شهیدی ، چاپ افست تهران ۱۳۳۷ ش ؛
(۲) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۳) همو، الروضه النضره فی علماءِ القرن الحادی عشره ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۴) همو، طبقات اعلام الشیعه : احیاء الداثر من القرن العاشر ، چاپ علی نقی منزوی ، تهران ۱۳۶۶ ش ؛
(۵) آقامحمدعلی کرمانشاهی ، خیراتیّه در ابطال طریقه صوفیّه ، چاپ مهدی رجائی ، قم ۱۴۱۲؛
(۶) ابن صابونی ، کتاب تکمله اکمال الاکمال فی الانساب و الاسماء و الالقاب ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۷) دوین جی . استوارت ، «شیخ بهائی و ‘ کشکول ، او»، ترجمه حسین معصومی همدانی ، نشر دانش ، سال ۱۱، ش ۳ (فروردین و اردیبهشت ۱۳۷۰)؛
(۸) اسکندر منشی ، تاریخ عالم آرای عباسی ، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۹) محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه ، تاریخ منتظم ناصری ، چاپ محمد اسماعیل رضوانی ، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۶۷ ش ؛همو، مطلع الشمس ، چاپ تیمور برهان لیمودهی ،

(۱۰) چاپ سنگی تهران ۱۳۰۱ـ۱۳۰۳، چاپ افست تهران ۱۳۶۲ـ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۱) عبدالله بن عیسی افندی اصفهانی ، تعلیقه امل الا´مل ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۱۰؛
(۱۲) همو، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۱؛
(۱۳) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۴) عبدالحسین امینی ، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب ، ج ۱۱، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۱۵) تقی الدین محمدبن محمد اوحدی بلیانی ، عرفات العاشقین ، نسخه عکسی از نسخه خطی موجود در کتابخانه ملک ، ش ۵۳۲۴؛
(۱۶) یوسف بن احمد بحرانی ، لؤلؤه البحرین ، چاپ محمدصادق بحرالعلوم ، قم ( بی تا. ) ؛
(۱۷) ابراهیم برهان آزاد، «دو نکته مربوط بشرح حال شیخ بهائی »، یغما ، سال ۱۳، ش ۳ (خرداد ۱۳۳۹)؛
(۱۸) بطرس بستانی ، کتاب دائره المعارف ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۹) محمدبن حسین بهاءالدین عاملی ، الاربعون حدیثاً ، قم ۱۴۱۵؛
(۲۰) همو، جامع عباسی ، چاپ سنگی تهران ۱۳۲۸؛
(۲۱) همو، الحدیقه الهلالیه : شرح دعاء الهلال من الصحیفه السجادیه ، چاپ علی موسوی خراسانی ، قم ۱۴۱۰؛
(۲۲) همو، العروه الوثقی : تفسیر سوره الحمد ، چاپ اکبر ایرانی قمی ، قم ۱۴۱۲؛
(۲۳) همو، کتاب المخلاه ، مصر ( ۱۳۱۷ ) ؛
(۲۴) همو، الکشکول ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۵) همو، کلیات اشعار و آثار فارسی شیخ بهاءالدین محمد العاملی مشهور به شیخ بهائی ، چاپ غلامحسین جواهری ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۲۶) همان : کلیات اشعار و آثار فارسی شیخ بهائی ، چاپ سعید نفیسی ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۲۷) همو، مشرق الشمسین و اکسیر السعادتین ، مع تعلیقات محمد اسماعیل بن حسین مازندرانی خواجوئی ، چاپ مهدی رجائی ، مشهد ۱۳۷۲ ش ؛
(۲۸) همو، مفتاح الفلاح ، مع تعلیقات محمد اسماعیل بن حسین مازندرانی خواجوئی ، چاپ مهدی رجائی ، قم ۱۴۱۵؛
(۲۹) محمدبن سلیمان تنکابنی ، کتاب قصص العلماء ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۳۰) ذبیح الله ثابتیان ، اسناد و نامه های تاریخی دوره صفویه ، تهران ۱۳۴۳ ش ؛
(۳۱) علی اصغربن محمد شفیع جاپلقی بروجردی ، ظرائف المقال فی معرفه طبقات الرجال ، چاپ مهدی رجائی ، قم ۱۴۱۰؛
(۳۲) محمدشفیع بن علی اکبر جاپلقی بروجردی شفیعا، روضه البهیه فی طرق الشفیعیه ، چاپ سنگی تهران ۱۲۸۰؛
(۳۳) نعمت الله بن عبدالله جزایری ، الانوار النعمانیه ، چاپ محمدعلی قاضی طباطبایی ، تبریز ۱۳۸۲؛
(۳۴) رسول جعفریان ، دین و سیاست در دوره صفوی ، قم ۱۳۷۰ ش ؛
(۳۵) همو، «رویارویی فقیهان و صوفیان در عصر صفویان »، کیهان اندیشه ، ش ۳۳ (آذر و دی ۱۳۶۹)؛
(۳۶) محسن جهانگیری ، «شرح احوال و ذکر آثار و نقل افکار شیخ بهائی »، فلسفه ، نشریه اختصاصی گروه آموزشی فلسفه ، ش ۱، ضمیمه مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران (بهار ۱۳۵۵)؛
(۳۷) محمدعلی حبیب آبادی ، مکارم الا´ثار در احوال رجال دو قرن ۱۳ و ۱۴ هجری ، ج ۳، اصفهان ۱۳۵۱ ش ؛
(۳۸) محمدبن حسن حرّ عاملی ، الاثناعشریه ، چاپ مهدی لازوردی و محمد درودی ، قم ?( ۱۴۰۰ ) ؛
(۳۹) همو، امل الا´مل ، چاپ احمد حسینی ، ج ۱، بغداد ( تاریخ مقدمه ۱۳۸۵ ) ؛
(۴۰) حسن بن مرتضی حسینی استرآبادی ، تاریخ سلطانی : از شیخ صفی تا شاه صفی ، چاپ احسان اشراقی ، تهران ۱۳۶۴ ش ؛
(۴۱) محمدهاشم خراسانی ، کتاب منتخب التواریخ ، تهران ۱۳۱۷ ش ؛
(۴۲) احمدبن محمد خفاجی ، ریحانه الالباء و زهره الحیاه الدنیا ، چاپ سنگی بولاق ۱۲۷۳؛
(۴۳) محمدباقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنات فی احوال العلماء والسادات ، چاپ اسدالله اسماعیلیان ، قم ۱۳۹۰ـ۱۳۹۲؛
(۴۴) ابراهیم دیباجی ، «کفاره روزه ایکه خوردم رمضان : شرح از جامی ، شیخ بهائی ، و اسیری لاهیجی »، وحید ، سال ۴، ش ۴ (فروردین ۱۳۴۶)؛
(۴۵) ابوالقاسم رفیعی مهرآبادی ، آثار ملی اصفهان ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۴۶) جرجی زیدان ، تاریخ آداب اللغه العربیه ، بیروت ۱۹۷۸؛
(۴۷) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشافعیه الکبری ، چاپ محمود محمد طناحی و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۴۸) یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیه و المعربه ، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۴۹) کیوان سمیعی ، «تسامحات ادبی »، یادگار ، سال ۲، ش ۲ (مهر ۱۳۲۴)؛
(۵۰) جان شاردن ، سفرنامه شاردن ، ترجمه اقبال یغمایی ، تهران ۱۳۷۲ـ۱۳۷۵ ش ؛
(۵۱) ولی قلی بن داوودقلی شاملو، قصص الخاقانی ، چاپ حسن سادات ناصری ، تهران ۱۳۷۱ ش ؛
(۵۲) علی شریعتی ، راهنمای خراسان ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۵۳) محمدبن علی شریف لاهیجی ، محبوب القلوب ، عکس نسخه خطی ؛
(۵۴) محمدمظفر حسین بن محمد یوسفعلی صبا، تذکره روز روشن ، چاپ محمد حسین رکن زاده آدمیت ، تهران ۱۳۴۳ ش ؛
(۵۵) محمدبن احمد طالوی ارتقی ، سانحات دمی القصر فی مطارحات بنی العصر ، چاپ محمد مرسی خولی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۵۶) محمدحسین طباطبائی ، المیزان فی تفسیر القرآن ، بیروت ۱۳۹۰ـ۱۳۹۴/ ۱۹۷۱ـ۱۹۷۴؛
(۵۷) قدری حافظ طوقان ، تراث العرب العلمی فی الریاضیات و الفلک ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۹۶۳ ) ؛
(۵۸) حسین بن عبدالصمد عاملی ، وصول الاخیار الی اصول الاخبار ، چاپ عبداللطیف کوهکمری ، قم ۱۴۰۱؛
(۵۹) محمدعلی عبرت نائینی ، تذکره مدینه الادب ، چاپ عکسی تهران ۱۳۷۶ ش ؛
(۶۰) نصرالله فلسفی ، زندگانی شاه عباس اول ، تهران ۱۳۶۴ ش ؛
(۶۱) محمد قصری ، سیمایی از شیخ بهائی در آئینه آثار ، مشهد ۱۳۷۴ ش ؛
(۶۲) عباس قمی ، سفینه البحار و مدینه الحکم و الا´ثار ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۶۳) همو، فوائد الرضویه : زندگانی علمای مذهب شیعه ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۲۷ ش ) ؛
(۶۴) همو، کتاب الکنی والالقاب ، صیدا ۱۳۵۷ـ ۱۳۵۸، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۶۵) محمدطاهربن محمد حسین قمی ، تحفه الاخیار : بحثی در پیرامون آراء و عقاید صوفیه ، چاپ داوود الهامی ، قم ۱۳۶۹ ش ؛
(۶۶) کتابخانه عمومی حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه عمومی حضرت آیه الله العظمی مرعشی نجفی مدّظله العالی ، نگارش احمد حسینی ، قم ۱۳۵۴ـ۱۳۷۶ ش ؛
(۶۷) محمدعلی بن صادقعلی کشمیری ، کتاب نجوم السماء فی تراجم العلماء ، قم ( بی تا. ) ؛
(۶۸) کیخسرو اسفندیار، دبستان مذاهب ، چاپ رحیم رضازاده ملک ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۶۹) مظفربن محمدقاسم گنابادی ، تنبیهات المنجمین ، چاپ سنگی ( ایران ) ۱۲۸۴؛
(۷۰) محمد قدرت الله گوپاموی ، کتاب تذکره نتایج الافکار ، بمبئی ۱۳۳۶ ش ؛
(۷۱) محمدباقربن محمدتقی مجلسی ، بحارالانوار ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۷۲) محمدتقی بن مقصودعلی مجلسی ، روضه المتقین فی شرح من لایحضره الفقیه ، چاپ حسین موسوی کرمانی و علی پناه اشتهاردی ، قم ۱۴۰۶ـ۱۴۱۳؛
(۷۳) همو، لوامع صاحبقرانی ، قم ۱۴۱۴؛
(۷۴) محمدامین بن فضل الله محبی ، خلاصه الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۷۵) همو، نفحه الریحانه و رشحه طلاءالحانه ، چاپ عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۳۸۷ـ۱۳۹۱/ ۱۹۶۷ـ۱۹۷۱؛
(۷۶) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۷۷) علی خان بن احمد مدنی ، الحدائق الندیه فی شرح فواید الصمدیه ، چاپ سنگی تهران ۱۲۹۷؛
(۷۸) همو، ریاض السالکین فی شرح صحیفه سیدالساجدین ، قم ۱۴۱۵؛
(۷۹) همو، سلافه العصر فی محاسن الشعراء بکل مصر ، مصر ۱۳۲۴، چاپ افست تهران ( بی تا. ) ؛
(۸۰) محمد معصوم بن زین العابدین معصوم علیشاه ، طرائق الحقائق ، چاپ محمدجعفر محجوب ، تهران ۱۳۳۹ـ۱۳۴۵ ش ؛
(۸۱) جلال الدین محمد منجم یزدی ، تاریخ عباسی ، یا روزنامه ملاجلال ، چاپ سیف الله وحیدنیا، تهران ۱۳۶۶ ش ؛
(۸۲) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۱ ش ؛
(۸۳) عباس بن علی موسوی حسینی ، نزهه الجلیس و منیه الادیب الانیس ، نجف ۱۳۸۶ـ۱۳۸۷، چاپ افست قم ۱۳۷۵ ش ؛
(۸۴) رضا موسوی هندی ، دیوان ، چاپ موسی موسوی ، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۸۵) جعفر مهاجر، الهجره العاملیه الی ایران فی العصر الصفوی ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۸۹؛
(۸۶) مریم میراحمدی ، دین و مذهب در عصر صفوی ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۸۷) محمدحسن میرجهانی طباطبائی ، روایح النسمات در شرح دعای سمات ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۸۸) محمدباقربن محمد میرداماد، اثنی عشر رساله للمعلم الثالث ، چاپ جمال الدین میردامادی ( بی جا. بی تا. ) ؛
(۸۹) مجتبی مینوی ، «موش و گربه مجلسی »، یغما ، سال ۸، ش ۲ (اردیبهشت ۱۳۳۴)؛
(۹۰) همو، یادداشتهای مینوی ، ج ۱، چاپ مهدی قریب و محمدعلی بهبودی ، تهران ۱۳۷۵ ش ؛
(۹۱) محمدطاهر نصرآبادی ، تذکره نصرآبادی ، چاپ وحید دستگردی ، تهران ۱۳۶۱ ش ؛
(۹۲) عبدالله نعمه ، فلاسفه شیعه ، ترجمه جعفر غضبان ، تهران ۱۳۶۷ ش ؛
(۹۳) حسین بن محمدتقی نوری ، خاتمه مستدرک الوسائل ، قم ۱۴۱۵ـ۱۴۱۶؛
(۹۴) همو، الفیض القدسی فی ترجمه العلامه المجلسی ، در مجلسی ، بحارالانوار ، ج ۱۰۲، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۹۵) رضاقلی بن محمدهادی هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، چاپ مهرعلی گرگانی ، تهران ( ۱۳۴۴ ش ) ؛
(۹۶) همو، مجمع الفصحا ، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ ش ؛
(۹۷) همو، ملحقات تاریخ روضه الصفای ناصری ، در میرخواند، تاریخ روضه الصفا ، ج ۸ ـ۱۰، تهران ۱۳۳۹ ش ؛
(۹۸) جلال الدین همائی ، تاریخ اصفهان ، ج ۱، هنر و هنرمندان ، چاپ ماهدخت بانوهمایی ، تهران ۱۳۷۵ ش ؛
(۹۹) ابراهیم بن حسین همدانی ، «سواد کتابت حضرت میرزا ابراهیم همدانی بحضرت شیخ بهاءالدین محمد»، ارمغان ، دوره ۷، ش ۱ (فروردین ۱۳۰۵)؛
(۱۰۰) لطف الله هنرفر، گنجینه آثار تاریخی اصفهان ، اصفهان ۱۳۴۴ ش ؛

(۱۰۱) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942;
(۱۰۲) Encyclopaedia Iranica , s.v. “Baha ¦ Ý- A l-D ¦ân ـ A ¦mel ¦â” (by E. Kohlberg).

 دانشنامه جهان اسلامجلد ۴