زندگینامه نعیم الله بَهرائِچی(۱۲۱۸-۱۱۵۳ه.ق)

 بَهرائِچی ، نعیم الله ، از صوفیان طریقه نقشبندیّه در شبه قاره هند. وی در ۱۱۵۳ به دنیا آمد (حسنی ، ج ۷، ص ۵۲۲) و از سادات علوی بود. پدرانش به سلاطین وابسته بودند و از آنان لقب «مَلِک » دریافت کرده بودند (بهرائچی ، ص ۴). بهرائچی پس از اتمام تحصیلات مقدماتی ، برای طیّ مراتب سیر و سلوک ابتدا نزد شیخ محمد جمیل ، خلیفه میرزامظهر جان جانان ، رفت و از او اذکار طریقه نقشبندیه را فرا گرفت .

بعد از مدتی به دهلی رفت و به خدمت میرزامظهر (متوفی ۱۱۹۵) رسید و خلیفه او شد. پس از تکمیل مراحل سلوک در طریق نقشبندیّه ، قادریّه ، چشتیّه و سهروردیّه از میرزامظهر کسب اجازه مطلق نمود و به دعوت و ارشاد در بهرائچ (در ایالت اوتارپرادِش ) مشغول شد. وی به خدمت ضیاءالله نقشبندی و محمدکاظم قلندر کاکوروی (متوفی ۱۲۲۱) مؤسس خانقاه کاظمیه کاکوری و قاضی ثناءالله پانی پتی * صاحب تفسیر مظهری نیز رسیده بود (بهرائچی ، ص ۶ـ۱۲؛ تقی حیدر کاکوروی ، ص ۳۵۶؛ حسنی ، ج ۷، ص ۵۲۲ـ۵۲۳؛ ترابعلی کاکوروی ، ص ۴۲۲).

رحلت

بهرائچی در ۱۲۱۸ درگذشت ، قبرش در بهرائچ است (رحمان علی ، ص ۲۴۳).

آثار

از جمله آثار منثور فارسی اوست :

بشارات مظهریه (تألیف در ۱۲۰۴ـ۱۲۰۶)، مشتمل بر شرح حال و مناقب و نامه ها و سخنان میرزامظهر جان جانان (نسخه خطی کتابخانه موزه بریتانیا، ش or. 220 )؛

معمولات مظهریه (تألیف ۱۲۰۵)، درباره کارهای روزانه میرزامظهر جان جانان و برخی نامه های او (چاپ کانپور ۱۲۷۵)، رحیم الدّین طرب دهلوی آن را به اردو ترجمه کرده و مخزن حقیقت نام نهاده است (چاپ دهلی ۱۳۱۵)؛

انفاس الاکابر ، در ماهیت و مدارج طریقه نقشبندیه (چاپ لکهنو ۱۲۹۱)؛

انوار الضمائر ، در تحقیق معنای درویشی (چاپ لکهنو ۱۲۹۱)؛

رساله شمسیه مظهریه ، درباره ویژگیهای طریقه نقشبندیّه مجددیّه (نسخه خطی خانقاه کاظمیه کاکوری ، هند)؛

رقعات کرامت سعادت میرزامظهر ، مجموعه ۶۳ نامه مظهرجان جانان (چاپ کول ، علیگره ۱۲۷۱)؛

رساله در نسب خود (تألیف در ۱۲۰۸)، در شرح حال خود و چگونگی پیوستن به مظهرجان جانان (نسخه خطی کتابخانه دیوان هند، لندن و کتابخانه ندوه العلماء، لکهنو).



منابع :

(۱) نعیم الله بهرائچی ، رساله در نسب خود ، نسخه خطی کتابخانه ندوه العلماء لکهنو؛
(۲) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع و النواظر ، ج ۷، چاپ شرف الدین احمد، حیدرآباد دکن ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۳) رحمان علی ، تذکره علمای هند ، لکهنو ۱۹۱۴؛
(۴) ترابعلی بن محمد کاظم کاکوروی ، اصول المقصود ، لکهنو؛
(۵) تقی حیدر کاکوروی ، نفحات العنبریه من أنفاس القلندریه ، چاپ محمد قادربخش ، لکهنو ۱۳۵۷٫

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۴ 

زندگینامه ملامحمد اسماعیل مازندرانی خواجوی (متوفی ۱۱۷۳ ق)

فقیه محقق، حکیم متاله، عارف گرانقدر مولی محمد اسماعیل مازندرانی از فحول اهل علم در زمان خود بوده و در فقه، تفسیر و حدیث صاحب نظر و متخصص بوده است او در زهد و تقوی از زهّاد و یکی از آیات الهی بوده است.

در مقام و منزلت او همین بس که نادر شاه بین علماء زمان خود فقط به او اعتناء و اعتماد می کرده و کارهای خود را با مشورت او انجام می داده است. نادر شاه اوامر او را امتثال می کرد و کسی جز او را وقعی نمی گذاشت.

اساتید:

شیخ حسین ماحوزی،

مولی محمد جعفر خراسانی،

فاضل هندی،

ملا صادق اردستانی

ملا حمزه گیلانی.

شاگردان:

ملا مهدی نراقی،

آقا محمد بن مولی محمد رفیع جیلانی،

میرزا ابوالقاسم مدرسی اصفهانی.

تألیفات:

بشارات الشیعه،

ذریحه النجاه،

الفوائد فی فضل تعظیم الفاطمین،

رساله ممیزه فی الفرقه الناجیه،

طریق الارشاد الی فساد امامه اهل الفساده تذکره الودادفی حکم رفع الیدین حال القنوت،

و بیش از ۶۰ عنوان رساله در موضوعات مختلف.[۱]



[۱] . ریحانه الادب، ج ۲، ص ۱۰۷، مقدمه کتاب الفوائد الرجالیه.
حافظ فرزانه- مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه

زندگینامه محمّدابراهیم خلیل الله بدخشانی نقشبندی«خلیفه ابراهیم»( قرن یازدهم و دوازدهم )

بدخشانی نقشبندی ، محمّدابراهیم خلیل اللّه معروف به خلیفه ابراهیم ، از مشایخ صوفیه قرن یازدهم و دوازدهم . پدرش محمّدعلی مشهور به حاجی بابا، از ترکستان به هند رفت و بدخشانی در ۱۰۸۷ در شاه جهان آباد دهلی زاده شد (واله داغستانی ، گ ۶۲). او ابتدا در زمره سپاهِ نوّاب فتح اللّه خان خوستی ، از امرای اورنگ زیب ، بود (همان ، گ ۶۳).

شاهزاده محمّد معزّالدین ، از احفاد اورنگ زیب ، اعتقاد زیادی به بدخشانی داشت و بیشتر اوقاتش به مصاحبت با او می گذشت تا آنکه بدخشانی به او مژده سلطنت داد و پس از سه سال که پدر محمّد معزّالدین وفات یافت ، او طبق پیشگویی بدخشانی ، بر سه برادر خود چیره شد و به سلطنتِ هندوستان رسید و ملقّب به جهاندار شاه * شد (همان ، گ ۶۲). اما چون معزّالدین پای از دایره عدل و شریعت بیرون گذاشت ، بدخشانی از لشکرش کناره جست و ترک ملاقاتِ او کرد.

محمّد معزّالدین پس از یازده ماه مغلوب برادرزاده خود، محمّد فرّخ سیر * ، شد. ازینرو همگان دانستند که محمّد معزّالدین با نظر بدخشانی به سلطنت رسیده و نیز به سبب بی توجّهی او پادشاهی و زندگی را از دست داده است (همان ، گ ۶۳-۶۴). محمّد فرّخ سیر از بدخشانی کینه به دل داشت ؛ زیرا برکناری پدر خود را معلولِ توجّه او به عمّ خویش ، محمّد معزّالدین ، می دانست .

بدخشانی در طول هفت سال سلطنتِ فرّخ سیر، در دکن و ولایات دیگر اقامت گزید، سپس به شاه جهان آباد دهلی رفت . ارکان دولت ، خاطرِ پادشاه را نسبت به بدخشانی مشوّش کردند. در این وقت ، برهان الملک که صوبه دار لکهنو بود، به سبب ارادتِ بسیار، از او خواست به لکهنو بیاید و چون بدخشانی دعوت او را پذیرفت ، برهان الملک چند ده را جهتِ خادمان و مریدانِ او مخصوص گردانید و تا ۱۱۶۰، عواید آن ، صرفِ خانقاه بدخشانی می شد. پس از وفاتِ برهان الملک ، بدخشانی توجّه خود را به واله داغستانی معطوف کرده بود (همان ، گ ۶۴).

رحلت

بدخشانی در ۱۱۶۵ درگذشت (بغدادی ، ستون ۳۸)

برخی بر آن اند که بدخشانی فضایل کسبی نیاموخته است (صبا، ص ۱۶؛ هدایت ، ص ۴۲) اما به اشاره و الهامِ مولانا جلال الدّین بلخی و با اجازه پیر خود، میرجلال الدّین بدخشی ، پنج دفتر مشتمل بر ۰۰۰ ، ۶ بیت ، بر شش دفترِ مثنوی مولوی افزوده است (واله داغستانی ، گ ۶۲-۶۳؛ بغدادی ، ستون ۳۸). بدخشانی به سبب اُمّی بودن ، قواعد و ضوابط شاعری را اعمّ از بحر و قافیه رعایت نکرده است (واله داغستانی ، گ ۶۳). مؤلّفِ ریاض الشعرا در توجیه این ضعف او، ابیاتی سروده و آن را بر پایان این مثنوی افزوده است (همانجا). از مثنوی او با نام «احسن القصص » یاد شده (اته ، ص ۵۳)، اما رضازاده شفق ، خاوری را ناظم این مثنوی دانسته است (همان ، ص ۵۳، حاشیه ).

صاحبِ ریاض الشعرا بدخشانی را دارای تألیفاتی مشتمل بر حقایق و معارف می داند، و نیز فصلی از مثنوی او ذکر می کند و از کتاب دیگر او، شرح نکات سیّدنعمت الله کرمانی ، نام می برد و آن را حاوی نکات و مطالب عالی می داند (واله داغستانی ، گ ۶۴).



منابع :
(۱) کارل هرمان اته ، تاریخ ادبیات فارسی ، ترجمه با حواشی رضازاده شفق ، تهران ۱۳۵۱ ش ؛
(۲) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین : اسماءالمؤلفین و آثارالمصنّفین ، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون عن اسامی الکتب والفنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۳) محمدمظفر حسین بن محمد یوسفعلی صبا، تذکره روز روشن ، چاپ محمدحسین رکن زاده آدمیت ، تهران ۱۳۴۳ ش ؛
(۴) علیقلی واله داغستانی ، ریاض الشعراء ، نسخه عکسی از فیلم ش ۱۳۰۱ موجود در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ؛
رضاقلی بن محمدهادی هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، چاپ مهرعلی گرکانی ، تهران ( ۱۳۴۴ ش ) .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲ 

زندگینامه بُلّهی شاه (متوفی۱۱۷۱ه ق)

بُلّهی شاه (یا میر بُهلی شاه یا میان بُلَّه شاه ) ، صوفی و شاعر پنجابی زبان سده یازدهم . نام اصلی او سید محمد عبدالله شاه بود. در زمان حکومت اورنگ زیب (۱۰۶۹ـ ۱۱۱۸) به دنیا آمد، و به نوشته غلام سرور لاهوری (ج ۱، ص ۲۰۸)، در ۱۱۷۱ درگذشت .

وطن اجدادی بلّهی شاه روستای معروف اُچ گیلانیان ، از توابع بهاولپور * (در پاکستان )، بود و محل تولد او نیز احتمالاً همین روستا بوده است . نَسب وی با چهارده واسطه به شیخ عبدالقادر گیلانی * می رسد (بلهی شاه ، مقدمه ). پدرش ، سخی شاه محمد درویش ، مدتی امام و مدرس مسجد مُلِک وال (از توابع شهرستان ساهی وال ) بود.

درباره تحصیلات بلهی شاه اطلاعی در دست نیست ؛ اما، علاوه بر پدرش ، نام خواجه غلام مرتضی ، از علمای شهر قَصُوْر * ، در زمره استادان او آمده است (کلیم قادری ، ص ۱۹۰ـ۱۹۱). شیخ او در طریقت عنایت شاه قادری شطاری (متوفی ۱۱۴۱) بود. ظاهراً بلهی پس از وفات مرشد خود، به قصور رفت و تا پایان عمر در آنجا زندگی کرد (سرور لاهوری ، همانجا).

از اشعار وی چنین بر می آید که با زبان و ادب عربی و فارسی آشنا بوده است . اشعار پنجابی وی که در بردارنده معارف دینی است رواجی در خور دارد، و معمولاً موضوع اصلی آنها توحید و عشق حقیقی است (کلیم قادری ، ص ۱۹۱؛ سرور لاهوری ، همانجا).

اشعار بلهی شاه چندین بار تدوین و با عنوانهای مختلف چاپ شده است ، از جمله : قانون عشق ؛ کافی های حضرت بلهی شاه قصوری ؛ کافیان میان بلهی شاه ؛ کلیات بلهی شاه .



منابع :

(۱) بلهی شاه ، کلیات بلهی شاه ، چاپ فقیر محمدفقیر، لاهور ۱۹۶۰؛
(۲) لاجونتی رام کشن ، پنجابی کی صوفی شاعر ؛
(۳) ( غلام سرور لاهوری ، خزینه الاصفیاء ، لکهنو ۱۲۹۰ ) ؛
(۴) محمدشفیع ، میربهلی شاه قادری شطّاری قصوری ، در ضمیمه اورینتل کالج میگزین (مه ۱۹۳۹)؛
(۵) عبدالغفور، پنجابی زبان اور ادب کی تاریخ ؛
(۶) ( محمد دین کلیم قادری ، تذکره مشائخ قادریه ، لاهور ۱۴۰۶/ ۱۹۸۵ ) ؛
(۷) نجم حسین سید، پنجابی شاعری کی اسلوب ؛

(۸) C. F. Usborne, Bullah Shah , Lahore 1905.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه شیخ خالد نقشبندى (متوفی۱۲۴۲ه ق)

 خالد نقشبندى، لقب خالدبن احمدبن حسین شهرزورى، صوفى و عالم بزرگ شافعى مذهب قرن سیزدهم. او را با القابى چون ابوالبهاء، ذوالجناحین و ضیاءالدین نیز خواندهاند (رجوع کنید به محمدبن سلیمان بغدادى، ص ۷؛ ابنعابدین، ص ۴۷؛ حامد بیسارانى، گ ۱۹).

خالد نقشبندى از مشایخ معروف نقشبندیه* است و نسب بسیارى از شیوخ این طریقت به او مى رسد (براى اطلاع از شجره طریقتى شیخ خالد رجوع کنید به محمدبن سلیمان بغدادى، ص ۷ـ۱۰؛ نقشبندى خالدى، ص ۱۰۷ـ۱۰۸). شیخ خالد در ۱۱۹۰ (ابنعابدین، ص ۴۸؛ زرکلى، ج ۲، ص ۲۹۴) و به قولى در ۱۱۹۳ (خانى خالدى نقشبندى، ۱۹۹۶، ص ۶۵۴؛ قزلجى، ص ۴۷، پانویس)، در روستاى قرهداغ (از توابع سلیمانیه در منطقه شهرزور عراق) به دنیا آمد و از اینرو وى را خالد سلیمانیه نیز خواندهاند (رجوع کنید به هدایت، ص ۲۵۸؛ خانى خالدى نقشبندى، همانجا). گفته اند وى از نوادگان پیر میکائیل، معروف به شش انگشت، است که از صوفیان معروف عصر خویش بود (رجوع کنید به محمدبن سلیمان بغدادى، ص ۴۱؛ حیدرىزاده، ص ۲۷).

اساتید ومشایخ

خالد تحصیلات اولیه شامل قرآن و مقدمات صرف و نحو عربى و نظم و نثر فارسى و فقه شافعى را در زادگاه خود نزد پدرش، احمدبن حسین عثمانى، آغاز کرد و تا دوازده سالگى تحصیل را در مدارس قره داغ ادامه داد (جاف، ۱۳۵۷ش، ص ۲۳۹ـ۲۴۰). سپس نزد اکثر علما و مشایخ عراق به تکمیل تحصیلات خود در علوم مختلف از قبیل فقه و حدیث، تفسیر و ادب و لغت، اصول و منطق و حکمت، تصوف، ریاضیات و هندسه پرداخت (حیدرىزاده، همانجا؛ قس محمدبن سلیمان بغدادى، ص ۴۲ـ۴۳؛ ابنعابدین، ص ۴۷ـ۴۸).

در همان زمان از محضر درس شیخ معروف نودهى (رجوع کنید به برزنجى*، سادات)، از شیوخ طریقت قادریه، استفاده کرد و بعد از اختلافى که بین آن دو پیش آمد (رجوع کنید به ادامه مقاله) براى ادامه تحصیلاتش به شهر کوى (از توابع استان اربیل) رفت و نزد علماى آنجا به خواندن کتب منطقى از جمله شرح جلالالدین دوانى بر تهذیبالمنطق تفتازانى مشغول شد و سپس نزد ملامحمد بالکى مشهور به ابنآدم تلمذ کرد (حیدرىزاده، همانجا؛ خانىخالدى نقشبندى، ۱۹۹۶، ص ۶۵۵). آنگاه به سلیمانیه بازگشت و تحصیلات خود را در منطق نزد علماى آنجا تکمیل کرد (رجوع کنید به خانىخالدى نقشبندى، همانجا).

پس از آن به بغداد رفت و نزد صبغه اللّه افندى به تعلم پرداخت، همچنین شرح تفتازانى و شریف جرجانى را بر مختصرالمنتهى ابنحاجب در بغداد آموخت (ابنعابدین، ص ۴۸؛ حیدرىزاده، ص ۲۸؛ خالدى نقشبندى، ۱۳۶۸ش، مقدمه معتمدى، ص ۲۴). سپس به قصد تکمیل علوم ریاضى و حساب و هندسه به شهر سنندج نزد شیخ محمد قسیم سنندجى رفت و از او اجازه تدریس گرفت (محمدبن سلیمان بغدادى، ص ۴۴؛ خانى خالدى نقشبندى، ۱۹۹۶، ص ۶۵۶؛ قزلجى، ص ۴۸).

او در ۱۲۱۳ به سلیمانیه بازگشت و تا ۱۲۲۰ در مدرسه استادش شیخ عبدالکریم برزنجى که در همان سال در اثر ابتلا به طاعون درگذشت به تدریس علوم مشغول شد (ابنعابدین، ص ۴۹؛ خانىخالدى نقشبندى، ۱۹۹۶، ص ۶۵۷).

خالد در ۱۲۲۰ از راه موصل و شام به مکه سفر کرد و در اثناى سفر از مشایخى چون شیخ محمد کُزبَرى (متوفى ۱۲۲۱) و شیخ مصطفى کردى استماع حدیث کرد (محمدبن سلیمان بغدادى، ص ۴۵؛ قزلجى، همانجا؛ محمدامین زکى، ص ۲۲۵) و به واسطه او از طریقت قادریه اجازه تعلیم یافت (حیدرىزاده، ص ۲۹؛ خانىخالدى نقشبندى، همانجا).

یکى از افرادى که تأثیر معنوى بسیارى بر شیخ خالد گذاشت شخصى هندى به نام میرزا رحیم اللّه عظیم آبادى، معروف به درویش محمد بود که شیخ خالد شیفته اخلاق و صفات او شد. خالد در معیت وى در ۱۲۲۴ از راه ایران به هند سفر کرد و ضمن ملاقات با بعضى از بزرگان در میان راه، در تهران با برخى علماى شیعه گفتگو کرد (رجوع کنید به محمدبن سلیمان بغدادى، ص ۴۷ـ۴۹؛ خانىخالدى نقشبندى، ۱۹۹۶، ص ۶۵۸ـ۶۶۰؛ قس قزلجى، همانجا؛ محمدامین زکى، ص ۲۲۵ـ۲۲۶ که تاریخ این سفر را ۱۲۲۲ آوردهاند).

او در آغاز ورود به دهلى قصیده فارسى مفصّلى در ستایش شاه عبداللّه دهلوى (متوفى ۱۲۴۰) سرود و در آنجا حدود یک سال نزد شیخ عبداللّه دهلوى درس آموخت و از طریقتهاى نقشبندیه، قادریه، کبرویه، چشتیه و سهروردیه اجازه ارشاد یافت (محمدبن سلیمان بغدادى، ص ۵۴؛ خانى خالدىنقشبندى، ۱۹۹۶، ص ۶۶۵ـ۶۶۷). وى پس از بازگشت به عراق در سلیمانیه و بغداد زیست و به ارشاد مردم و نشر طریقت قادریه پرداخت (قزلجى، همانجا؛ محمدامین زکى، ص ۲۲۶). خالد در سلیمانیه مخالفانى داشت که از جمله آنان ملامحمد بالکى و شیخ معروف نودهى بودند.

شیخ معروف رساله اى در نکوهش خالد با عنوان تحریرالخطاب فى الرد على خالدالکذاب نگاشت و آن را نزد سعیدپاشا (والى بغداد) فرستاد و خواستار تبعید خالد از بغداد شد. در این رساله خالد به کفر متهم شده بود. با این حال، سعیدپاشا در حمایت از شیخ خالد دستور داد علماى بغداد جوابى در رد اتهامات شیخ معروف بنویسند (خانى خالدى نقشبندى، ۱۹۹۶، ص ۶۶۸ـ۶۶۹؛ خالد نقشبندى، ۱۳۶۸ش، همان مقدمه، ص ۲۲، پانویس ۳؛ جاف، ۱۳۵۷ش، ص ۲۴۱ـ۲۴۲).

از جمله کتابهایى که آن زمان در رد رساله شیخ معروف نودهى نوشته شد عبارت بود از:سل ّالحِسام الهندى لنصره مولانا خالدالنقشبندى تألیف ابنعابدین (متوفى ۱۲۵۲) که بسیارى از علماى بغداد و شام و سلیمانیه بر آن تقریظ نوشته اند و القولالصواب بِردِّ ماسُمِّىَ بتحریرالخطاب از شیخ محمدامین طبقچلى (رجوع کنید به خالد نقشبندى، ۱۳۶۸ش، همان مقدمه، ص ۱۲۸؛ جاف، ۱۳۵۷ش، ص ۲۴۲؛ درنیقه، ص ۸۱ـ۸۲).

با این حال، خالد به سبب مخالفتهاى شدید مجبور به ترک سلیمانیه شد. وى در ۱۲۲۸ دوباره به بغداد رفت و در مدرسه احسائیه به تدریس مشغول شد. در ۱۳۳۰ تکیه و کتابخانهاى در آنجا تأسیس شد که به کتابخانه و تکیه خالدیه مشهور گردید (خانىخالدى نقشبندى، ۱۹۹۶، ص ۶۶۹؛ آقابزرگ طهرانى، ج ۷، ص ۲۹۱؛ محمدامین زکى، همانجا؛ براى روایت دیگر درباره سبب خروج خالد از سلیمانیه رجوع کنید به ادموندز، ص ۷۲ـ۷۳).

در این زمان بسیارى از علما و رجال بغداد در صف مریدان شیخ خالد قرار گرفتند و محمودپاشا فرزند، عبدالرحمانپاشا والى بابان، نیز به بغداد آمد (شیکلى، ص۹۰ـ۹۱). او پس از مشاهده استقبال علما و مردم بغداد از خالد، از وى دعوت کرد تا به سلیمانیه بازگردد و پس از آن خانقاهى نیز با نام خالدیه یا مولانا خالد در سلیمانیه تأسیس شد (قزلجى، ص ۴۷؛ خالد نقشبندى، ۱۳۶۸ش، همان مقدمه، ص ۴۰).

شیخ خالدنقشبندى به دمشق، شام، قدس، مدینه و مکه نیز سفر کرد (حیدرىزاده، ص ۲۹؛ محمدامین زکى، ص ۲۲۷). هدایت در تذکره ریاض العارفین (ص ۲۵۸) به سفر خالد به دیگر شهرهاى قلمرو عثمانى نیز اشاره کرده است.

خالد نقشبندى خلفا، مریدان و شاگردان بسیارى در اغلب نواحى اسلامى داشت. او مروج طریقت نقشبندیه در کردستان، عراق، ترکیه، سوریه، عربستان و غیره بود و به همین دلیل کتابهاى زیادى در شرح احوال و آثار و مناقب او نوشته اند (رجوع کنید به خالد نقشبندى، ۱۳۶۸ش، همان مقدمه، ص ۱۲۷ـ۱۲۹).

برخى خلفاى مشهور خالد نقشبندى عبارت اند از:

شیخ اسماعیل اَنارانى در دمشق؛

شیخ عثمان سراج الدین در کردستان عراق که مؤسس طریقت مجدّدیه خالدیه (رجوع کنید به ادامه مقاله) بود؛

شیخ خالد جزیرى در دیار بکر؛

شیخ خالد کرد در مدینه؛

شیخ احمد غربوزى در ازمیر؛

شیخ عبدالغفور کردى کرکوکى در بغداد؛

و شیخ محمودبن عمر در عمادیه (رجوع کنید به خانى خالدى نقشبندى، ۱۹۹۶، ص ۶۹۳).

شاگردان و مریدان

ملایحیى مُزُورى عمادى (رجوع کنید به حسینى نقشبندى، ص ۴۰۴)،

شیخ محمدبن عبداللّه خانى (خانىخالدى نقشبندى، ۱۴۰۱، ص ۴۷ـ۴۸) و

شیخ محمدبن سلیمان بغدادى*، مؤلف الحدیقه النَّدیّه فى الطریقه النقشبندیه و البهجه الخالدیه، از شاگردان و مریدان مشهور او بودهاند (رجوع کنید به محمدبن سلیمان بغدادى، ص ۱).

بسیارى از دانشمندان وابسته به حکومت عثمانى به طریقت وى پیوستند از جمله سید محمود شهابالدین آلوسى بغدادى، مؤلف تفسیر روحالمعانى، و سیدمحمدامین ابنعابدین مفتى دمشق (رجوع کنید به مردوخ روحانى، ج ۱، ص ۳۰۸؛ درنیقه، ص ۸۲ـ۸۳). داودپاشا (والى بغداد) و بسیارى افراد دیگر نیز از مریدان خالد نقشبندى بوده اند (رجوع کنید به درنیقه، همانجا؛ حسینى نقشبندى، ص ۴۰۵ـ۴۰۶؛ صواف، ص ۳۹ـ ۴۲).

رحلت

خالد در ۱۲۴۲ در دمشق در اثر ابتلا به طاعون درگذشت و در کوه قاسیون دفن شد (ابنعابدین، ص ۵۵ـ۵۶؛ اسماعیل بغدادى، ج ۱، ستون ۳۴۴).

فرزندان

خالد نقشبندى چهار پسر به نامهاى بهاءالدین محمد، شمسالدین عبدالرحمان، شهابالدین و نجمالدین و یک دختر به نام فاطمه داشت. که سه پسر او بر اثر ابتلا به طاعون درگذشتند و تنها نجمالدین (متوفى ۱۲۷۰) پس از تربیت و تعلم نزد عمویش، شیخ محمد صاحب، طریقت را اخذ کرد (صواف، ص ۴۷ـ۵۰).

طریقت خالدیه به عنوان یکى از شاخه هاى طریقت نقشبندیه پس از شیخ خالد نقشبندى شکل گرفت و به دلیل سفرهاى متعدد وى و تعداد کثیر مریدان و خلفایش به سرعت در مناطق مختلف اسلامى انتشار یافت. پس از مرگ وى، پیروان او به مناطق مختلف، از حوزه بالکان تا جنوب شرقى آسیا رفتند. امروزه مریدان او عمدتآ در سرزمینهاى اسلامى عرب، ترک و کردنشین حکومت عثمانى و نیز نواحى کردنشین ایران یافت مىشوند. خالد بر حیات دینى موطن خود کردستان تأثیر خاصى داشت (شیکلى، ص ۸۹)؛ زیرا نزد کردها، عمل به شعائر اسلامى پیوسته با عضویت در طریقتى صوفیانه همراه بوده است. البته طریقت نقشبندیه قبل از خالد نیز در کردستان رواج داشته است (رجوع کنید به جاف، ۱۳۵۳ش، ص ۲۶۵ـ ۲۶۶؛ قسادمونذر، ص ۷۷) و در واقع وى حلقه اتصال نقشبندیه هند با نقشبندیه کردستان ایران و عراق و سوریه به شمار مىرود.

یکى از مهمترین آموزه هاى طریقتى خالد، تعلیم درباره «رابطه» است، که گویا در زمان خود او مناقشه برانگیز بوده است. مراد وى از رابطه، ربط قلبى مرید به شیخ و به تصور در آوردن صورت و هیئت شیخ براى مدد جستن معنوى مرید از روحانیت شیخِ کامل است که این رابطه به هنگام غیبت شیخ و پس از مرگ وى نیز محفوظ مىماند (خالد نقشبندى، ۱۴۲۰، ص ۹۴، ۱۲۳ـ۱۲۴؛ خانى خالدى نقشبندى، ۱۴۰۱، ص ۲۲ـ۲۶).

آثار

خالد نقشبندى آثار و تألیفات بسیارى به عربى، فارسى و کردى دارد از جمله:

مجموعه مکاتبات به عربى و فارسى که بخش عربى آن با عنوان بُغیهالواجد فى مکتوبات المولى خالد به کوشش برادرزادهاش، محمد اسعد صاحبزاده، گردآورى و تنظیم شده و در ۱۳۲۴ در دمشق به چاپ رسیده است (جاف، ۱۳۵۷ش، ص ۲۴۶).

علاوه بر این، رساله هایى نیز از شیخ خالد به چاپ رسیده از جمله:

رساله العقد الجوهرى فى بیان الفرق بین کَسْبَىِ الماتُریدى و الاشعرى در علم کلام و مسئله جبر و اختیار و اراده جزئیه که شروحى نیز بر آن نگاشته شده است (رجوع کنید به خالد نقشبندى، ۱۴۲۰، ص ۱۳۳ـ۱۵۲؛ همو، ۱۳۶۸ش، مقدمه معتمدى، ص ۱۲۶)؛

رسالهاى در بحث عبادات (خالد نقشبندى، ۱۳۶۸ش، همان مقدمه، ص ۱۲۶ـ۱۲۷)؛

فرائد الفوائد که شرح حدیث جبرئیل به فارسى است (اسماعیل بغدادى، همانجا)؛

رساله جلاء الاکدار و السیف البتار بالصلوه على النبى المختار که در آن نام اصحاب غزوه بدر را به ترتیب حروف الفبا گردآورده است (خالد نقشبندى، ۱۳۶۸ش، همان مقدمه، ص ۱۲۷؛ قس همو، ۱۴۲۰، ص ۹۸)؛

رسالهاى در آداب ذکر طریقت نقشبندى (رجوع کنید به خالد نقشبندى، ۱۳۶۸ش، همانجا؛ همو، ۱۴۲۰، ص ۹۳ـ۹۷)؛

حاشیهاى بر النهایه رملى در فقه شافعى؛

تعلیقاتى مدون بر حاشیه خیالى بر شرح عقاید نسفى در علم کلام که در ۱۳۰۷ در استانبول چاپ شده است؛

حاشیهاى به نام تتمه بر کتاب عبدالحکیم سیالکوتى در نحو؛

شرحى فارسى بر اطباق الذهب زمخشرى؛

دیوان اشعار فارسى و عربى و کردى (همو، ۱۳۶۸ش، مقدمه معتمدى، ص ۱۲۶ـ۱۲۷) مشتمل بر غزلها و قصیده ها و قطعات و مثنویات و غیره که در آنها خالد تخلص مى کرده و سروده هایش را با اشعار حافظ، سعدى، شبسترى، مولوى و جامى و شاعران دیگر آراسته است (همان، ص ۲۴۱به بعد؛ براى اطلاع بیشتر رجوع کنید به اسماعیل بغدادى، همانجا؛ زرکلى، ج ۲، ص ۲۹۴؛ نیز براى دیدن برخى از رسائل به طور کامل رجوع کنید به خالد نقشبندى، ۱۴۲۰).



منابع:

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابنعابدین، سل الحسام الهندى لنصره مولانا خالد النقشبندى، (دمشق ۱۳۰۱)؛
(۳) اسماعیل بغدادى، هدیهالعارفین، ج ۱، در حاجىخلیفه، ج ۵؛
(۴) محمدبن سلیمان بغدادى، الحدیقه الندیه فى الطریقه النقشبندیه و البهجه الخالدیه، در عبدالمجیدبن محمدخانى خالدى نقشبندى، السعاده الابدیه فیما جاء به النقشبندیه، استانبول ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۵) حسن جاف، «تحقیق در مورد شرححال و آثار مولانا خالد نقشبندى»، در هشتمین کنگره تحقیقات ایرانى، دفتر۱، به کوشش محمد روشن، تهران: فرهنگستان ادب و هنر ایران، ۱۳۵۷ش؛
(۶) همو، «طریقت در میان کردها»، بررسیهاى تاریخى، سال ۹، ش ۵ (آذر ـ دى ۱۳۵۳)؛
(۷) حامد بیسارانى، ریاض المشتاقین، نسخه عکسى کتابخانه بنیاد دایرهالمعارف اسلامى، ش ۳۴۵۶۶؛
(۸) عبدالرحمان حسینى نقشبندى، السادات النقشبندیه: تاریخ و مواقف و دروس و عبر، اربیل ۱۹۹۸؛
(۹) ابراهیم فصیح حیدرىزاده، المجد التالد فى مناقب الشیخ خالد، (استانبول ۱۲۹۲)؛
(۱۰) خالد نقشبندى، بعض رسائل و مؤلفات مولانا الامام خالد النقشبندى، در محمدشریف صواف، مولانا الشیخ خالد النقشبندى: حیاته، منهجه، آثاره، دمشق ۱۴۲۰/۲۰۰۰؛
(۱۱) همو، نقشى از مولانا خالد نقشبندى و پیروان طریقت او، تحقیق و تصحیح و ترجمه مهیندخت معتمدى، تهران ۱۳۶۸ش؛
(۱۲) عبدالمجیدبن محمد خانى خالدى نقشبندى، السعاده الابدیه فیما جاء به النقشبندیه، استانبول ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۳) همو، الکواکب الدریه على الحدائق الوردیه فى اجلاء الساده النقشبندیه، چاپ محمد خالد الخرسه، (دمشق ? ۱۹۹۶)؛
(۱۴) محمد درنیقه، الطریقه النقشبندیه و اعلامها، (طرابلس ?۱۴۰۷/ ۱۹۸۷)؛
(۱۵) خیرالدین زرکلى، الاعلام، بیروت ۱۹۸۹؛
(۱۶) محمدشریف صواف، مولانا الشیخ خالد النقشبندى: حیاته، منهجه، آثاره، دمشق ۱۴۲۰/۲۰۰۰؛
(۱۷) محمد قزلجى، التعریف بمساجد السلیمانیه و مدارسها الدینیه، (بغداد )۱۳۵۶/۱۹۳۸؛
(۱۸) محمدامین زکى، تاریخ السلیمانیّه، نقله الى اللغه العربیه جمیل احمد روزبیانى، بغداد ۱۳۷۰/۱۹۵۱؛
(۱۹) بابا مردوخ روحانى، تاریخ مشاهیرکرد، تهران ۱۳۶۴ـ ۱۳۷۱ش؛
(۲۰) احمد نقشبندى خالدى، کتاب جامعالاصول فى الاولیاء، مصر ۱۳۳۱، چاپ افست قاهره (بىتا.)؛
(۲۱) رضاقلىبن محمدهادى هدایت، تذکره ریاضالعارفین، چاپ سنگى تهران ۱۳۰۵؛

(۲۲) Cecil John Edmonds, Kurds, Turks and Arabs: politics, travel and research in north-eastern Iraq 1919-1925, London 1957;
(۲۳) Ferhad Shakely, “The Naqshbandi sheikhs of Hawraman and the heritage of Khaliddiyya – Mujaddidiyya in Kurdistan”, in Naqshbandis in Western and Central Asia: change and continuity, papers read at a conferene held at the Swedish Research Institute in Istanbul June 9-11, 1997, ed. Elisabeth Ozdalga, Istanbul: Swedish Research Institute in Istanbul, 1999.

 دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۴ 

زندگینامه شیخ عبدالغنی نابلسی(متوفی۱۱۴۳ه ق)

نابلسی، عبدالغنی ، صوفی، شاعر و سیاح مشهور قرن دوازدهم.عبدالغنی بن اسماعیل بن عبدالغنی بن اسماعیل کنانی مقدسی دمشقی، مشهور به ابن نابلسی، در ۱۰۵۰ در دمشق به دنیا آمد. وی حنفی مذهب بود(نابلسی،۲۰۰۲، ج ۱، ص ۵؛ مرادی،ج۳،ص۳۱). اجدادش از خاندان بنی جماعه در بیت المقدس بودند و سپس به نابلس نقل مکان کردند. نسب ایشان به عمر خطاب می رسید(نابلسی، حله الذهب…، مقدمۀ منجد، ص۷). جد وی،عبدالغنی¬بن اسماعیل نابلسی، از علما و فضلای مشهور زمان خود بود که در ۱۰۳۲ درگذشت(همو،۱۹۸۶،ص۱۱). وی بر جامع الصغیر سیوطی، تفسیر نوشته است (همو،

اسماعیل، پدر عبدالغنی، در ۱۰۷۰ در دمشق متولد شد و با آنکه اجداد وی از فقهای شافعی بودند، به مذهب حنفی گرایید. وی عالم، فقیه، و شاعری برجسته بود و در جامع اموی و مدارس دمشق تدریس می کرد و مسند قضاوت شهر صیدا نیز به وی اعطا شده بود. او اشعار و تصانیف متعددی دارد(همو، ۱۹۸۶، ص۷ـ ۸ ؛ همو، حله الذهب… ،همانجا).

وی در دمشق وفات یافت و در مقبرۀ خانوادگی اش در باب الصغیر، نزدیک مسجد جامع جراح، دفن شد(محبی، ج۱،ص۴۱۰؛ نابلسی،۱۴۱۱،مقدمۀعلبی، ص۶؛ برای شرح حال و آثار و اشعار وی رجوع کنید به محبی،ج۱، ص۴۰۸ـ۴۱۰؛ ابن شاشو، ص۶۳ـ۶۷).

استادان و مشایخ

نابلسی در نه سالگی قرآن کریم را از حفظ کرد (احمد عطا، ص ۹۷) و سپس به فراگیری علوم دینی و لغوی پرداخت.وی افزون بر بهره گیری از تعالیم پدرش، نزد استادان و مشایخ متعددی تحصیل علم کرد که برخی از آنان عبارت اند از:

نجم الدین محمد بن بدرالدین محمد غُزی، مؤلف الکواکب السائره فی اعیان المئه العاشره؛ احمد بن محمد قلعی حمصی دمشقی حنفی، استاد وی درفقه و اصول؛

عبدالباقی بن عبدالباقی حنبلی دمشقی و محمدبن کمال الدین حنفی( مشهور به ابن¬حمزه، نقیب الاشراف دمشق )،

استادان او در حدیث؛ و محمود کردی دمشقی، استاد او در صرف و نحو و معانی و بیان (مرادی، ج ۳، ص ۳۱؛ احمد عطا، ص ۱۰۷ – ۱۱۱).

هنگامی که عبدالغنی به بیست سالگی رسید، به تألیف و تدریس در جامع اموی پرداخت. در ۱۰۷۵ به قسطنطنیه(استانبول) سفر کرد و در آنجا با عبدالرزاق گیلانی، نوۀ عبدالقادر گیلانی ، دیدار کرد و از طریق او به طریقت قادریه پیوست و «تاج قادری» و شمشیر اجدادی عبدالرزاق را از وی دریافت کرد.

پس از بازگشت به دمشق، در مکانی مقابل قبر یحیی بن زکریا، به تدریس علوم گوناگون و آثار کسانی چون سیوطی و ابن عربی پرداخت. در ۱۰۸۷، به واسطۀ حضور ابوسعید بلخی نقشبندی در دمشق، به طریقت نقشبندیه پیوست و خرقه و عکّاز(عصا) این طریقت را از وی دریافت کرد و به سفارش وی، بر رسالۀ منسوب به تاج الدین نقشبندی، شرحی به نام مفتاح المعیه نوشت(مرادی،ج۳،ص۳۱؛ احمد عطا،ص۱۲۶).

عبدالغنی پس از رسیدن به چهل سالگی، هفت سال را در عزلت، ریاضت و مطالعۀ آثار ابن عربی، ابن سبعین و عفیف الدین تلمسانی سپری کرد و در اثنای این خلوت، بواطن القرآن و مواطن الفرقان را در پنج هزار بیت سرود( نابلسی، حله الذهب…، مقدمۀمنجد،ص۱۲؛ د.اسلام، ذیل «عبدالغنی بن اسماعیل نابلسی»).

نابلسی پس از ترک خلوت، سیاحت در پیش گرفت و به لبنان، بیت المقدس، مصر، شام و حجاز سفر کرد.حاصل آنها چهار سفرنامه است که همگی به چاپ رسیده اند(نابلسی، همان، مقدمۀ منجد،ص۱۶ـ۱۷، ۲۷؛ رجوع کنید به ادامۀ مقاله). سپس به دمشق بازگشت و تا پایان عمر در آنجا ماند و به تدریس مشغول شد و در ۱۰۱۳ نیز به مقام افتا در مذهب حنفی دست یافت(نابلسی،همان، مقدمۀ منجد، ص۱۷؛ قس احمد عطا، ص۹۹، که مقام افتای وی را در ۱۱۱۳ ذکر کرده است).

رحلت

نابلسی در ۱۱۴۳ در دمشق درگذشت و در صالحیه، در قبه ای که در ۱۱۲۶ ساخته شده بود، به خاک سپرده شد. مصطفی نابلسی، یکی از نوادگانش، در کنار مقبرۀ وی مسجد جامعی بنا نمود که در ۱۴۱۰ تجدید بنا، و در آن مدرسه ای نیز برای تعلیم وحفظ قرآن ساخته شد و یکی دیگر از نوادگان نابلسی، به نام راتب نابلسی ،در آنجا به تدریس پرداخت(مرادی، ج ۳، ص ۳۷ ـ ۳۸؛ نابلسی،۱۴۱۱ ، مقدمۀ علبی، ص۷). عبدالقادر و ابراهیم، دو نوادۀ دیگر نابلسی ، از مشایخ اجازۀ محمد امین ابن¬عابدین* بودند(محمد امین ابن¬عابدین، ج ۱، ص ۵).

شاگردان

نابلسی شاگردان بسیاری داشت که مهمترین آنان عبارت اند از:

محمدامین بن فضل الله محبی دمشقی حنفی، مؤلف بیش از بیست اثر، از جمله خلاصه الأثر فی أعیان القرن الحادی عشر (محبی، ج ۳، ص ۳۸۸؛ سرکیس، ج ۲، س ۱۶۲۰ ۱۶۲۱)؛

محمدبن ابراهیم دِکدِکجی (نابلسی، حله الذهب…، مقدمۀ منجد، ص ۱۹؛ احمد عطا، ص ۳۸۶)؛

مصطفى عُمَری ،مشهور به ابنعبدالهادی، ادیب و شاعر که از عبدالغنی نابلسی در نحو و معانی و بیان اجازه داشت (کحاله، ج ۱۲، ص ۲۶۰)؛ محمدبن ابی بکر مرعشی، صوفی حنفی، مشهور به ساجَقلی/سچاقلى زاده، مؤلف حدود سی اثر ، از جمله ترتیب العلوم، تسهیل الفرائض و جامع الکنوز (بغدادی، هدیه…، ج ۲، س ۳۲۲ – ۳۲۳؛ زرکلی، ج ۶، ص ۶۰)؛

مرتضی دمشقی، مشهور به امیر کردی، ادیب و صوفی و مؤلف تهذیب الأطوار فی عجائب الأمصار (کحاله، ج ۱۲، ص ۲۱۶ – ۲۱۷)؛

صفى الدین موسى بن جلال الدین على مولوی رومی، مشهور به صفی دده، متولی خانقاه مولویه در قسطنطنیه، که تفسیر و حدیث را از نابلسی فرا گرفت (بغدادی، همان، ج ۲، س ۴۸۲)؛

اسماعیل بن محمد عجلونی ، مؤلف کشف الخفاء(ج ۱، ص ۱۲۸، ۱۳۸)؛

عبدالرحمن  بن محمد بهلول نحلاوی شافعی دمشقی، ادیب و شاعر، که قصیده ای در رثای استادش عبدالغنی نابلسی سروده است (کحاله، ج ۵، ص ۱۸۵)؛

شمس الدین محمدبن عبدالرحمن غزی ، داماد نابلسی، مفتی شافعیان دمشق و مؤلف دیوان الاسلام فی التاریخ (بغدادی،همان، ج ۲، س ۳۲۹؛ نابلسی، همانجا)؛

شمس الدین محمدبن احمد سفارینی نابلسی حنبلی ،مؤلف حدود سی اثر (جبرتی، ج ۱، ص ۴۶۸ – ۴۷۰؛ سرکیس، ج ۱، س ۱۰۲۸)؛ عبدالوهاب¬بن مصطفى دمشقی حنفی، مشهور به دَکدَکى، مؤلف رفع المشکلات عن حکم إباحه سماع الآلات (بغدادی،همان، ج ۱، س ۶۴۳).

فرزند نابلسی، به نام اسماعیل (متوفی ۱۱۶۳)، نیز در شمار شاگردان زبدۀ پدرش یاد شده است (نابلسی، نعم السوابغ… ، مقدمۀ بکداش، ص۱۷ ؛ برای فهرست بیش از ۱۴۰ شاگرد وی، رجوع کنید به احمد عطا، ص ۳۸۶ ـ ۳۹۰ ؛ نابلسی، حله الذهب…، مقدمه منجد، ص ۱۹ – ۲۴).

آثار

از نابلسی آثار بسیاری بر جای مانده، چنانکه نبهانی (۱۴۱۱، ج ۲، ص ۱۹۴ ـ ۱۹۵) بیشتر کرامات وی را کثرت تألیفاتش در جمیع فنون ذکر کرده است. مهمترین آثار وی در تصوف، شعر و سفرنامه نگاری است(د.اسلام، ذیل مادّه).

در تصوف، بیشتر تلاش او شرح و دفاع از آرای ابن عربی بوده است. البته درباره اینکه وی به عمق آرای ابن عربی پی برده است یا خیر، اختلاف نظر وجود دارد(رجوع کنید به سیریه، ص ۱۹ـ۲۰).

مهمترین آثار وی درموضوع تصوف عبارت اند از:

جواهر النصوص فی حل کلمات الفصوص، که شرحی مختصر بر فصوص الحکم ابن-عربی است (نابلسی، جواهر…، ج ۱، ص ۳۵؛ همو، ۱۹۸۶، ص ۱۶).

 ایضاح المقصود من معنی وحده الوجود، که آن را در توضیح وحدت وجود و عبارت مشهور صوفیه، « لا شیء مع الله تعالی موجود»، تألیف نموده (نابلسی، ۱۴۲۳، ص ۵۵ – ۵۶) و محمد¬بن عمر بن عبدالجلیل بغدادی دمشقی حنفی قادری (متوفی ۱۱۹۴) بر آن حاشیه نوشته است (رجوع کنید به آلوسی، ج ۱۶، ص ۲۲۷؛ بغدادی، ایضاح…، ج ۱، س ۱۵۸).

 الرد المتین على مُنتَقص العارف محیی الدین، که در دفاع از عقاید و افکار ابن¬عربی است (نابلسی، ۱۹۸۶، ص ۱۶).

 کشف السر الغامض، در شرح دیوان ابن فارض، که شامل شرح دیباچه نیز هست (همو، ۱۹۷۲، ج ۱، ص ۱۲، ۱۵). از شروحی که نابلسی بر اشعار ابن فارض دارد، جورج آگوست والین (متوفی ۱۲۶۸ / ۱۸۵۲)، مستشرق فنلاندی، شرح وی را بر حائیه ابن فارض، همراه با ترجمۀ لاتینی آن، در هلسینکی به چاپ رسانده است (زرکلی، ج ۲، ص ۱۴۶ – ۱۴۷).

 جمع الأسرار فی منع الأشرار عن الطعن فی الصوفیه الأخیار. او در این کتاب، توسل به انبیا علیهم السلام ، اولیا، علما و صالحان را جایز دانسته است، حتی اگر از دنیا رفته باشند (بغدادی، همان، ج ۱، س ۳۶۶؛ نبهانی، ۱۴۰۳، ص ۱۴۱ – ۱۴۲).

الصراط السوى، در شرح سه دیباچۀ دفتراول، سوم و چهارم مثنوی معنوی (نابلسی، ۲۰۰۹، مقدمۀ بکری ، ص ۱۷ – ۱۹؛ بغدادی، همان، ج ۲، س ۶۶).

العقود الؤلؤیه فی طریق الساده المولویه، در دفاع از آداب و رسوم طریقۀ مولویه ،مانند سماع و غنا (نابلسی، همان، مقدمه بکری، ص ۲۰ – ۲۱).

مسائل فی التوحید والتصوف. وی در این رساله ۴۷ سؤال دربارۀ توحید و تصوف مطرح نموده و به آنها پاسخ گفته است. این اثر در ذیل ایضاح المقصود من معنی الوحده الوجود به چاپ رسیده است (رجوع کنید به نابلسی، ۱۴۲۳، ۷۵ – ۱۴۱).

 القول المتین فی بیان توحید العارفین، مشهور به نخبه المسأله، که شرح رسالۀ التحفه المرسله فی علم حقیقه الشریعه المحمدیه، از محمدبن فضل¬الله هندی صوفی (متوفی ۱۰۲۹)است، در بیان توحید عارفان و وحدت وجود (نابلسی، قول المتین…، ص ۳).

از نابلسی اشعار متعددی در حدود چهار دیوان، از جمله دیوان الحقائق و مجموع الرقائق، باقی مانده است(نابلسی،۱۴۲۱،ص۳ـ۴؛ ابن شاشو،ص۶۸). وی قصاید متعددی در مدح ابن-عربی سروده است(رجوع کنید به نابلسی، ۱۹۸۶، ص ۱۶ – ۱۷) و قصیده ای نیز موسوم به قصیده نبویه در مدح پیامبر دارد(رجوع کنید به ابن شاشو،ص۶۸ـ۷۰).

نابلسی چهار سفرنامه دارد که در آنها عمدتاً تجارب عرفانی و ملاقاتهایش را با مشایخ صوفیه و زیارت قبرهای انبیا و اولیاء گزارش کرده است و از این رو باید آنها را نوعی سفرنامۀ عرفانی به¬شمارآورد(رجوع¬ کنید به د.اسلام، ذیل مادّه؛ سیریه، ص۱۰۸؛ برای جزئیات بیشتر رجوع کنید به همان،ص۱۰۸ـ۱۲۸).

این سفرنامه ها عبارت اند از:

التحفه النابلسیه فی الرحله الطرابلسیه، در شرح سفر وی به طرابلس شام (نابلسی، تحفه النابلسیه…،ص۱)؛

الحضره الاُنسیه فی الرحله القدسیه، شرح سفر او به بلاد شام و مصر (همو، ۱۴۱۱، مقدمۀ علبی،ص۱۴ـ۱۵)؛

الحقیقه والمجاز فی الرحله الی بلاد الشام ومصر والحجاز، معروف به رحله الکبری(نابلسی، ۱۹۸۶، مقدمۀ هریدی،ص۹)؛

حله الذهب الابریز فی رحله بعلبک والبقاع العزیز، معروف به رحله الصغری (نابلسی، حله الذهب…، مقدمۀ بوسه،ص۱۶).

نابلسی در فقه، حدیث، کلام، تفسیر، منطق، تعبیر رؤیا، کشاورزی و موضوعات دیگر نیز آثاری دارد(نابلسی، حله الذهب… ، مقدمۀ منجد، ص۲۷) ،

که از آن جمله است :

 ایضاح الدلالات فی سماع الآلات. وی در این رساله غنا و موسیقی را به حرام ، مباح و مستحب تقسیم نموده و حرمت را به همراهی موسیقی و غنا با اموری چون شرابخواری، مواجهه با نامحرمان و دیگر منکرات اختصاص داده است. هدف او از نگارش این رساله دفاع ، از سماع و غنای رایج در میان صوفیه بوده است (رجوع کنید به نابلسی، ۱۴۰۱، ص ۱۳۰ – ۱۳۲).

تحقیق القضیه فی الفرق بین الرشوه والهدیه. در این رساله حکم فقهی هدیه و رشوه و تمایز آن دو از منظر مذاهب چهارگانۀ اهل تسنن بررسی شده است (همو، ۱۴۱۲، ص۱۳)

 ربع الإفادات فی ربع العبادات (بغدادی، همان، ج ۱، س ۵۴۸)، که جبرتی (ج ۱، ص ۲۳۲) آن را در فقه حنفی کم¬نظیر دانسته است.

 فتح الانغلاق فی مسأله علیّ الطلاق. در این رساله تسلط او بر فقه مذاهب چهارگانۀ اهل تسنن نشان داده شده است (مرادی، ج ۳، ص ۳۴؛ رجوع کنید به محمد امین ابن-عابدین، ج ۳، ص ۲۷۸؛ قس بغدادی،همان، ج ۲، س ۱۵۹ ، که نام آن را فتح الاغلاق… ذکر کرده است).

الصلح بین الاخوان فی حکم إباحه الدخان. وی در این رساله حرمت یا کراهت استعمال دخانیات را رد نموده و آن را مباح دانسته است (مرادی، ج ۳، ص ۳۶ ؛ علاءالدین ابن¬عابدین، ج ۱، ص ۱۵ – ۱۶).

 ذخائر المواریث فی الدلاله على مواضع الأحادیث. در این کتاب، احادیث کتابهای مشهور اهل تسنن بر اساس اعتبار سند و ترتیب زمانی، در هفت باب تدوین شده است (نابلسی، ۱۴۱۹، ج ۱، ص ۷ – ۱۰).

فتح العین عن الفرق بین التسمیتین، در رد تثلیث مسیحیت (مرادی، ج ۳، ص ۳۶ ؛ آلوسی، ج ۶، ص ۳۴).

کشف النور عن اصحاب القبور، در بیان کرامات اولیا پس از مرگشان و حکم بنای مقبره برای آنان (نابلسی، ۱۴۰۶، ص ۳).

تحریر الحاوی، در شرح تفسیر بیضاوی (مرادی، ج ۳، ص ۳۲).

کفایه المستفید فی علم التجوید (بغدادی، همان، ج ۲، س ۳۷۴).

تعطیر الانام فی تعبیر المنام، در دو جلد، که در ابتدای آن رؤیاهای باطل و حق را تعریف و تقسیم کرده است(رجوع کنید به نابلسی،۲۰۰۲،ج۱،ص۱۰ـ۲۳).

عَلَم الملاحه فی علم الفلاحه، که مختصر جامع فرائد الملاحه فی جوامع فوائد الفلاحه رضی¬الدین ابوالفضل محمد عامری غزی شافعی است (نابلسی، علم الملاحه…،ص۱۱؛ زرکلی، ج ۷، ص۵۶؛ برای دیگر آثار وی، رجوع کنید به بغدادی، هدیه…، ج۱، س ۵۹۰ـ۵۹۴؛ احمد عطا، ص۱۱۶ـ۱۴۶؛ بروکلمان،ج۲، ص۴۵۴ـ۴۵۸؛ همو،ذیل، ج۲، ص۴۷۳ـ۴۷۶ ).

دربارۀ زندگی وآثار وی نیز برخی از نوادگان و شاگردانش آثاری تألیف کرده اند.

که عبارت اند از:

نوادۀ دختری وی، کمال الدین ابوالفتوح غزی عامری، مشهور به بکری (متوفی ۱۱۹۶) ، که کتابی در شرح حال جد خود به نام الورد القدسی والوارد الانسى نوشته است.

دیگر نوادۀ وی کمال الدین ابوالفضل غزی عامری، مفتى شافعیان دمشق (متوفی ۱۲۱۴)، است که رساله ای در شرح احوال جد خود به نام المورد الانسی تألیف کرده است (مرادی، ج ۳، ص ۳۸؛ بغدادی، هدیه ..، ج ۲، س ۳۴۳، ۳۵۲؛ زرکلی، ج ۷، ص ۷۰ – ۷۱).

مصطفى بن کمال الدین خلوتی بکری* (متوفی ۱۱۶۲) ،از شاگردان نابلسی، که الفتح الطری الجنی فی بعض مآثر الشیخ عبدالغنی را دربارۀ استادش، نابلسی ، نوشته است (سرکیس، ج ۱، س ۵۸۲) و

شاگرد دیگر وی، حسین بن طعمه بیتمانی دمشقی (متوفی ۱۱۷۵) ، نیز دو کتاب به نامهای العِقد السَّنی فی مزایا الشیخ عبدالغنی و المشرب الهَنی القدسی فی ترجمه الشیخ عبدالغنی النابلسی، در شرح احوال استادش دارد (نابلسی، نعم السوابغ…، مقدمه ی بکداش، ص ۱۴).



منابع:

(۱) شهاب الدین ابوالفضل محمود آلوسی بغدادی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم وسبع المثانی، چاپ سید محمود شکری آلوسی بغدادی، بیروت[بی¬تا.(؛
(۲) عبدالرحمن¬بن محمد ذهبی مشهور به ابن شاشو دمشقی، تراجم بعض اعیان دمشق، بیروت، ۱۸۸۶؛
(۳) علاء¬الدین ابن¬عابدین، تکمله حاشیه رد المحتار، در: محمدامین ابن¬عابدین، حاشیه رد المحتار على الدر المختار، بیروت، ۱۴۱۵؛
(۴) محمد امین ابن¬عابدین، حاشیه رد المحتار على الدر المختار، بیروت، ۱۴۱۵؛
(۵) عبدالقادر احمد عطا، التصوف الاسلامی بین الاصاله والاقتباس فی عصر النابلسی، بیروت، ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۶) اسماعیل باشا بغدادی، ایضاح المکنون، ج۱و۲ در: حاجی خلیفه ، کشف الظنون،ج۳و۴؛
(۷) همو، هدیه العارفین، ج۱و۲، در حاجی خلیفه، کشف الظنون،ج۵و۶؛
(۸) عبدالرحمن¬بن حسن جبرتی، عجائب الآثار فی تراجم الاخبار، بیروت)بی¬تا.(؛
(۹) خیرالدین زرکلی، الاعلام، بیروت، ۱۹۸۰؛
(۱۰) یوسفالیان سرکیس، معجم المطبوعات العربیه، قم، ۱۴۱۰؛
(۱۱) اسماعیل¬بن محمد عجلونی، کشف الخفاء، بیروت، ۱۴۰۸؛
(۱۲) عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، بیروت )بی-تا.(؛
(۱۳) محمدامین¬بن فضل¬الله محبی دمشقی حنفی، خلاصه الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر، بیروت)بی¬تا.(؛
(۱۴) ابوالفضل محمدخلیل¬بن علی مرادی، سلک الدرر فی اعیان القرن الثانی عشر، قاهره)بی¬تا.(؛
(۱۵) عبدالغنی نابلسی، ایضاح الدلالات فی سماع الآلات، چاپ احمد راتب حمّوش، دمشق، ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۶) همو، ایضاح المقصود من معنی وحده الوجود ومعه مسائل فی التوحید والتصوف، چاپ سعید عبدالفتاح، قاهره، ۱۴۲۳/۲۰۰۳؛
(۱۷) ؛
(۱۸) همو، التحفه النابلسیه فی الرحله الطرابلسیه، چاپ هریبرت بوسه، )بی جا( )بی¬تا.(؛
(۱۹) همو، تحقیق القضیه فی الفرق بین الرشوه والهدیه، چاپ علی محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، قاهره، ۱۴۱۲/۱۹۹۱؛
(۲۰) همو، تعطیر الأنام فی تعبیر المنام، چاپ محمود توفیق حکیم، قاهره، ۲۰۰۲؛
(۲۱) همو، جواهر النصوص فی حل کلمات الفصوص، چاپ عاصم ابراهیم کیّالی حسینی شاذلی درقاوی، بیروت، ۱۴۲۹/۲۰۰۸؛
(۲۲) همو، الحضره الانسیه فی الرحله القدسیه، چاپ اکرم حسن علبی، بیروت، ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۲۳) همو، الحقیقه والمجاز فی الرحله الی بلاد الشام ومصر والحجاز، چاپ احمد عبدالمجید هریدی، )قاهره( ۱۹۸۶؛
(۲۴) همو، حله الذهب الابریز فی رحله بعلبک والبقاع العزیز، چاپ صلاح¬الدین منجد، در: رحلتان الی لبنان، بیروت، ۱۹۷۹؛
(۲۵) همو، دیوان الحقائق ومجموع الرقائق، چاپ محمد عبدالخالق زناتی، بیروت، ۱۴۲۱/۲۰۰۱؛
(۲۶) همو، ذخائر المواریث فی الدلاله علی مواضع الحدیث، چاپ عبدالله محمود محمد عمر، بیروت، ۱۴۱۹/۱۹۹۸؛
(۲۷) ؛
(۲۸) همو، العقود الؤلؤیه فی طریق الساده المولویه، چاپ بکری علاء¬الدین، دمشق، ۲۰۰۹؛
(۲۹) همو، علم الملاحه فی علم الفلاحه، بیروت، ۱۹۷۹ب؛
(۳۰) همو، القول المتین فی بیان توحید العارفین المسمی نخبه المسئله شرح رساله التحفه المرسله فی علم حقیقه شریعه المحمدیه،) مصر(،)بی¬تا.]؛
(۳۱) همو، کشف السر الغامض فی شرح دیوان ابن¬الفارض، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم،قاهره ۱۹۷۲؛
(۳۲) همو، کشف النور عن اصحاب القبور، استانبول، ۱۴۰۶؛
(۳۳) همو، النعم السوابغ فی احرام المدنی من رابغ، چاپ سائد بکداش، بیروت، ۱۴۲۹/۲۰۰۸م؛
(۳۴) یوسف¬بن اسماعیل نبهانی، جامع کرامات اولیاء، چاپ ابراهیم عطوه عوض، بیروت۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
۳۵- همو، شواهد الحق فی الاستغاثه بسید الخلق (ص)، بیروت۱۴۰۳/۱۹۸۳؛

(۳۶) Carl Brockelmann, Geschichte der Arabischen Literatur, Leiden,1949;
(۳۷) Ibid, Geschichte der Arabischen Literatur,suppl., Leiden,1938;
(۳۸) EI2, s.v. “ABD ALـGHANĪ B. ISMĀ’ĪL ALـ NĀBULUSĪ”, by: W.A.KHALIDI;
Elizabeth Sirriyeh, Sufi Visionary of Ottoman Damascus: Abd alـGhani alـNabulusi, London / New York, 2005.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۵ 

زندگینامه شیخ محمد دارابی( قرن‌ یازدهم‌ و دوازدهم‌)

 محمدبن‌ محمد ، عارف‌ و شاعر و تذکره‌نویس‌ قرن‌ یازدهم‌ و دوازدهم‌. سال‌ تولد و وفات‌ وی مشخص‌ نیست‌؛ اما، باتوجه‌ به‌ وقایع‌ زندگی او و شاگردان‌ و معاصرانش‌ که‌ از وی روایت‌ کرده‌اند، عمر او قریب‌ به‌ ۱۳۰ سال‌ بوده‌ و در حدود ۱۱۳۰ در شیراز وفات‌ کرده‌ است‌ (حزین‌ لاهیجی، ۱۳۷۵ الف‌ ، ص‌ ۱۷۸؛ آقابزرگ‌ طهرانی، ۱۴۰۳، ج‌ ۹، بخش‌ ۲، ص‌ ۶۶۵). او را ملاشاه‌ محمد و با شهرت‌ اصطهباناتی، دارابی، دارابجردی و شیرازی خوانده‌اند (نصرآبادی، ص‌۲۷۰؛ افندی اصبهانی، ج‌ ۵، ص‌ ۲۷۴ـ۲۷۵؛ آقابزرگ‌ طهرانی، ۱۳۷۲، ص‌۳۳۰ـ۳۳۱).

آقابزرگ‌ طهرانی (همان‌، ص‌ ۳۳۱ـ۳۳۲) شاه‌محمد دارابی اصطهباناتی را غیر از شاه‌محمد دارابجردی، که‌ در هند شهید شده‌، دانسته‌ است‌ و استناد او در بارۀ شهادت‌ دارابجردی در هند به‌ گزارش‌ صبح‌ گلشن‌ است‌. به‌ نظر وی (همانجا)، چنانچه‌ بتوان‌ در روایت‌ مذکور تردید کرد میتوان‌ به‌ یکی بودن‌ این‌ دو نفر حکم‌ کرد. اما، باتوجه‌ به‌ اینکه‌ در صبح‌ گلشن‌ (ص‌۲۲۰) گزارشی در بارۀ شهادت‌ دارابی نیامده‌ است‌، میتوان‌ القاب‌ و عناوین‌ مذکور را متعلق‌ به‌ یک‌ نفر دانست‌.

دارابی ظاهراً در حلقۀ ادبی محمد مسیح‌، متخلص‌ به‌ معنی، در شیراز شرکت‌ میکرده‌ (امداد، ص‌ ۴۴ـ۴۵) و با توجه‌ به‌ آنچه‌ در تذکرۀ لطایف‌ الخیال‌ نوشته‌، در جوانی شاگرد شیخ‌بهائی بوده‌ است‌ ( رجوع کنید به گلچین‌ معانی، ۱۳۶۹، ج‌ ۲، ص‌ ۸۵۱). این‌ احتمال‌ هم‌ مطرح‌ شده‌ که‌ وی شاگرد ملاصدرا (متوفی ۱۰۵۰) بوده‌ و به‌ واسطۀ او، از شاگردان‌ شیخ‌بهائی به‌شمار آمده‌ است‌ (رجوع کنید به صدوقیسها، ص‌ ۱۱۹ـ۱۲۰؛ نیزرجوع کنید به امین‌ الشریعه‌ خویی، ج‌ ۱، مقدمۀ خواجوی، ص‌ بیست‌ودو).

شاگردان

دارابی فقه‌ و حدیث‌ و حکمت‌ درس‌ میداده‌ است‌ و حزین‌ لاهیجی (متوفی ۱۱۸۰)، محمد مؤمن‌ جزائری (متوفی ۱۱۳۰) و قطب‌الدین‌ نِیریزی (متوفی ۱۱۷۳) از شاگردان‌ وی بوده‌ و از او به‌ بزرگی یاد کرده‌اند ( رجوع کنید به حزین‌، ۱۳۷۵ ب‌ ، ص‌ ۱۱۱ـ۱۱۲؛ دارابی، مقدمۀ تبریزی، ص‌ ب‌، ح‌؛ کشمیری، ص‌ ۱۷۲ـ۱۷۴).

از حاشیۀ نسخه‌ای از لطایف‌ الخیال‌ ( رجوع کنید به کتابخانۀ ملک‌، ش‌ ۴۳۲۵)، به‌ نوشتۀ خود دارابی، میتوان‌ به‌ جنبه‌هایی از زندگی و احوال‌ او پی برد؛ از جمله‌ اینکه‌ او در ۱۰۶۲ به‌ هند رفته‌ و بین‌ سالهای ۱۰۷۶ و ۱۰۷۸ مشغول‌ تألیف‌ لطایف‌ الخیال‌ بوده‌ است‌ و در همین‌ ایام‌ به‌ مکه ‌وعتبات‌ عراق‌ و نواحی گوناگون‌ ایران‌، از جمله‌ شوشتر و مشهد و اصفهان‌، سفر کرده‌ و در تاریخی نامعلوم‌ به‌ هند بازگشته‌، اما در اواخر عمر به‌ ایران‌ آمده‌ و در شیراز از دنیا رفته‌ است‌ (نقوی، ص‌ ۲۰۲ـ۲۰۵؛ گلچین‌ معانی، ۱۳۴۷، ج‌ ۲، ص‌ ۸۷ـ۹۰؛ همو، ۱۳۶۹، ج‌ ۲، ص‌ ۸۵۱). هنگام‌ وفات‌ دارابی، حزین‌ لاهیجی در شیراز حضور داشته‌، اما تاریخ‌ وفات‌ وی را ضبط‌ نکرده‌ است‌ ( رجوع کنید به حزین‌، همانجاها).

آثار دارابی عبارت‌اند از:

۱) تذکرۀ لطایف‌ الخیال‌ ، در شرح‌حال‌ شاعران‌ قدیم‌ و هم‌ روزگار مؤلف‌ از حافظ‌ تا حسین‌ قدسی کربلایی که‌ به‌ ترتیبِ محل‌ سکونت‌ یا زادگاه‌ سرایندگان‌ مرتب‌ شده‌ است‌. این‌ اثر از حیث‌ گزارش‌ احوال‌ شاعران‌ و معاصران‌ دارابی، منبعی ارزشمند و مهم‌ است‌ ( رجوع کنید به گلچین‌ معانی، ۱۳۴۷، ج‌ ۲، ص‌ ۸۷ ـ۹۹؛ نقوی، ص‌ ۲۰۲ـ۲۰۹؛ منزوی، ج‌ ۱۱، ص‌ ۷۴۰؛ افشار و دانش‌پژوه‌، ج‌ ۴، ص‌ ۷۰۶).

۲) معراج‌ الکمال‌ ، در شرح‌ اصطلاحات‌ شیخ‌ و ارشاد و مرید و استرشاد.

۳) ریاض‌/ روضه‌العارفین‌ ، در شرح‌ صحیفۀ سجادیه‌ (آقابزرگ‌ طهرانی، ۱۳۷۲، ص‌ ۳۳۱؛ همو، ۱۴۰۳، ج‌ ۱۱، ص‌ ۳۳۰).

۴) رساله‌ای در باب‌ عالم‌ مثال‌، که‌ در آن‌ گفته‌ است‌ عالم‌ مثال‌ از طریق‌ دلایل‌ عقلی اثبات‌شدنی نیست‌، بلکه‌ از طریق‌ کتاب‌ و سنّت‌ و مکاشفه‌ به‌ اثبات‌ میرسد (همو، ۱۴۰۳، ج‌ ۱، ص‌ ۹۶ـ۹۷).

۵) رساله‌ای در مصطلحات‌ موسیقی و آرای دانشمندان‌ اسلامی در بارۀ غنا، با عنوان‌ مقامات‌ السالکین‌ ، از آثار او شمرده‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به دانش‌پژوه‌، ص‌ ۱۶۷). ۶) لطیفۀ غیبی ، در شرح‌ اشعار مشکل‌ دیوان‌ حافظ‌ به‌ همراه‌ توضیح‌ برخی اصطلاحات‌ اهل‌ تصوف‌ و عرفان‌ که‌ در ۱۳۵۷ در شیراز با همین‌ عنوان‌ چاپ‌ شده‌ است‌.

دارابی دیوان‌ شعر هم‌ داشته‌ و در اشعارش‌، «شاه‌» و «عارف‌» تخلص‌ میکرده‌ است‌؛ ازاین‌رو، تذکره‌نویسان‌ شرح‌حال‌ او را ذیلِ دو عنوان‌ ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به حزین‌ لاهیجی، ۱۳۷۵ ب‌ ، ص‌ ۱۱۲؛ آقابزرگ‌ طهرانی، ۱۴۰۳، ج‌ ۹، بخش‌ ۳، ص‌ ۹۹۶ـ۹۹۷؛ گلچین‌ معانی، ۱۳۶۹، ج‌ ۲، ص‌ ۸۵۲).



منابع‌:
(۱) محمدمحسن‌ آقابزرگ‌ طهرانی، الذریعه‌ ؛
(۲) همو، طبقات‌ اعلام‌الشیعه‌ ؛
(۳) الکواکب‌ المنتشره‌ فی القرن‌الثانی بعدالعشره‌، تهران‌، ۱۳۷۲؛
(۴) ایرج‌ افشار و محمدتقی دانش‌پژوه‌، فهرست‌ کتاب‌های خطی ملی ملک‌ ، تهران‌ ۱۳۶۴؛
(۵) عبداللّه‌ افندی الاصبهانی، ریاض‌ العلماء و حیاض‌الفضلاء ، چاپ‌ سیدمحمود مرعشی، قم‌، ۱۴۰۱؛
(۶) حسن‌ امداد، انجمنهای ادبی شیراز ، (از واخر قرن‌ دهم‌ تا به امروز)، تهران‌، ۱۳۷۲؛
(۷) ابوالقاسم‌ امین‌الشریعه‌ خویی، میزان‌ الصواب‌ در شرح‌ فضل‌الخطاب‌ سیدقطب‌الدین‌ نیریزی، چاپ‌ محمد خواجوی، تهران‌، ۱۳۸۳؛
(۸) محمدعلی مزین‌لاهیجی، تاریخ‌ و سفرنامه‌ خرین‌ ، چاپ‌ علی دوانی، تهران‌، ۱۳۷۵ الف‌ ، همو، تذکره‌المعاصرین‌ ، چاپ‌ معصومه‌ سامک‌، تهران‌، ۱۳۷۵ ب‌ ؛
(۹) سیدعلی حسن‌خان‌، صبح‌ گلشن‌ ، کلکته‌، ۱۲۹۵؛
(۱۰) مولی شاه‌محمد دارابی، لطیفه‌ غیبی ، شیراز، ۱۳۵۷؛
(۱۱) محمدتقی دانش‌پژوه‌، مداومت‌ در اصول‌ موسیقی ایران‌: نمونه‌ای از فهرست‌ آثار دانشمندان‌ ایران‌ و اسلامی در غناء و موسیقی ، تهران‌، ۱۳۵۵؛
(۱۲) منوچهر صدوقی شما، تحریرثانی تاریخ‌ حکماء و عرفای متأخر ، تهران‌، ۱۳۸۱؛
(۱۳) میرزا محمدعلی کشمیری، نجوم‌السماء فی تراجم‌العلماء ، قم‌، ۱۳۹۴؛
(۱۴) احمد گلچین‌ معانی، کاروان‌ هند ، مشهد، ۱۳۶۹؛
(۱۵) همو، تاریخ‌ تذکره‌های فارسی ، تهران‌، ۱۳۶۳/۱۳۴۷، احمد منزوی، فهرست‌ مشترک‌ نسخه‌های خطی فارسی پاکستان‌ ، اسلام‌آباد، ۱۳۶۹/۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۱۶) محمدطاهر نصرآبادی، تذکره‌ نصرآبادی ، احمد مدقق‌ یزدی، یزد، ۱۳۷۸؛
(۱۷) سیدعلی رضا نقوی، تذکره‌نویسی نارسی در هند و پاکستان‌ ، تهران‌، ۱۳۴۳٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵ 

زندگینامه شیخ نجیب الدین رضا تبریزی(۱۱۰۸-۱۰۴۷ ه ق)

 شاعر و از مشایخ صوفیه ذهبیه * در قرن یازدهم و دوازدهم . وی در ۱۰۴۷ در اصفهان به دنیا آمد (تربیت ، ص ۵۳۵؛ خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۱ـ ۲۸۲؛ مدرس تبریزی ، ج ۲، ص ۳۷۵)، اما در اصل تبریزی بود. بنا بر بعضی اشعار وی در کودکی پدر خود را از دست داده یا یتیم به دنیا آمده است (خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۰، ۲۸۲).

تبریزی تا پایان نوجوانی در اصفهان زیست و احتمالاً مقدمات را در همانجا فراگرفت (همان ، ج ۱، ص ۲۸۳ـ۲۸۴). او در شرح حالش خود را امّی معرفی کرده (تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۴۰ـ ۳۴۱) که گویا به درس ناخواندگی نزد استاد اشاره داشته و بر همین اساس ، شرح حال نویسان نیز وی را امّی دانسته اند (برای نمونه رجوع کنید به مدرس تبریزی ، همانجا؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۲، ص ۴۰۲).

تبریزی از مشایخ صوفیه ذهبیه و ملقب به «نجیب الدین » (لقب طریقتی وی ) بود (عبرت نائینی ، ج ۲، ص ۷۶۸؛ خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۱). ظاهراً تمایل وی به ذهبیه با جذبه آغاز شد (مدرس تبریزی ، همانجا). تبریزی در اصفهان با شیخ محمدعلی مؤذن خراسانی ، از مشایخ ذهبیه ، ملاقات کرد و همراه او به مشهد رفت .

در آنجا پس از ریاضتهای بسیار، در بیست وچهار سالگی به مقام شیخیت و ارشاد رسید، چهار سال در این مقام باقی ماند و در بیست وهشت سالگی به مقام «قطب صامت » ارتقا یافت (خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۶). وی در ۱۰۷۸ به همراه استادش به اصفهان بازگشت و بعدها خلیفه و داماد او شد (معصوم علیشاه ، ج ۳، ص ۱۶۵، ۲۱۷؛ خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۴ـ ۲۸۵، ۲۸۹؛ تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۴۱ـ۳۴۲). شیخ علی نقی فارسی اصطهباناتی و سپس محمدهاشم درویش ، خلیفه های تبریزی در طریقت ذهبیه شدند (معصوم علیشاه ، ج ۲، ص ۳۴۵، ج ۳، ص ۲۱۶؛ عبرت نائینی ، همانجا؛ خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۰).

تاریخ وفات تبریزی را هدایت (ص ۱۲۳) و آقابزرگ طهرانی (همانجا)، ۱۰۸۰ ذکر کرده اند. بعضی نویسندگان نیز با اینکه در بیان شرح حال او به هدایت استناد کرده اند، تاریخ فوت وی را متفاوت آورده اند؛ معصوم علیشاه (ج ۳، ص ۲۱۶) وفات وی را در ۱۱۸۵ و خاوری (ج ۱، ص ۲۸۷ـ۲۸۹) و تمیم داری (بخش ۱، ص ۳۴۰) آن را در ۱۱۰۸ ذکر کرده اند که به نظر می رسد تاریخ اخیر به واقعیت نزدیکتر باشد. آنچه مسلّم است این است که تبریزی در ۱۱۰۰ زنده بوده ، زیرا مثنوی خلاصه الحقایق را در این سال سروده و خود به آن تصریح کرده است (رجوع کنید به تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۵۴). مدفن وی اصفهان است (مهدوی ، ص ۳۲۶).

آثاری که از تبریزی باقی مانده اینهاست :

۱) نورالهدایه ، در باره انواع معرفت و اصول دین و اصطلاحات و معارف صوفیه ، نام اصلی آن در نسخ خطی نورالهدایه و مصدرالولایه است ، اما در متن چاپ شده ، قسمت دوم عنوان حذف شده است . این اثر مشتمل بر مقدمه و هفت اصل و خاتمه است و در ۱۰۷۸ تألیف شده است (خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۷؛ تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۴۲، ۳۵۵ـ۳۶۴).

۲) سبع المثانی ، منظومه ای عرفانی به فارسی بر وزن مثنوی مولوی ، که آن را در ۱۰۹۴ سروده و مشتمل بر بیست هزار بیت است (معصوم علیشاه ؛ مدرس تبریزی ، همانجاها؛ خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۱). در ۱۳۴۲ احمدبن حاجی محمدکریم تبریزی این منظومه را کتابت کرد و در دارالعلم شیراز چاپ سنگی شد (تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۵۰).

۳) دیوان (مدرس تبریزی ، همانجا) در چهارهزار بیت مشتمل بر غزلیات ، قصاید، ترجیعات و مراثی . این دیوان تاکنون چاپ نشده و فاقد تاریخ کتابت است (تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۴۲).

۴) مثنوی خلاصه الحقایق ، مشتمل بر مسائل فلسفی و عرفانی و مبانی تصوف و آداب سیر و سلوک ، که در ۱۱۰۰ سروده شده است . میرزااحمد اردبیلی این اثر را در ۱۳۳۸ از روی نسخه ای خطی که در ۱۱۶۰ کتابت شده بود، در ضمن کفایه المؤمنین و اوصاف المقربین چاپ کرده است . این مثنوی آخرین اثر نجیب الدین تبریزی بوده است (مدرس تبریزی ، همانجا؛ مشار، ج ۲، ستون ۱۹۰۴؛ خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۹؛ تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۵۴ـ ۳۵۵، بخش ۲، ص ۸۲۳). بعضی ، دستور سلیمان و مقالات وافیه و اصطلاحات صوفیان را نیز از تألیفات او دانسته اند (رجوع کنید به منزوی ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۰۳۸، ۱۴۰۹؛ تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۴۲).

به آثار منظوم تبریزی بیشتر توجه شده است . او به تأثیر از زمانه خود به سبک هندی شعر گفته و به شیوه مولوی و حافظ نیز نظر داشته و از انوری و خاقانی هم تأثیر گرفته ، گرچه بیش از همه متأثر از استاد خود، مؤذن خراسانی ، بوده است (تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۴۸ـ۳۴۹). در آثار منظوم او، آیات و روایات بر اساس معارف شیعی تفسیر و برخی از آنها به فارسی ترجمه شده است (همان ، بخش ۱، ص ۳۶۳).

وی بیشتر «جوهری » و گاه «زرگر» یا «نجیب الدین » یا «رضا» تخلص می کرده (مدرس تبریزی ؛ آقابزرگ طهرانی ، همانجا ها) و همین امر موجب شده است که رضاقلی خان هدایت (همانجا)، و به تبع او مدرس تبریزی (همانجا)، وی را «زرگر اصفهانی » معرفی کنند (خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۱ـ۲۸۲).

مظفر علیشاه کرمانی (متوفی ۱۲۱۵) در بحرالاسرار (ص ۱۳۷ـ ۱۳۸) و میرزامحسن عمادالفقراء (متوفی ۱۳۳۳) او را ستوده و در وصف وی شعر سروده اند (معصوم علیشاه ، همانجا؛ خاوری ، ج ۱، ص ۲۷۹ـ۲۸۰).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانی ؛
(۲) محمدعلی تربیت ، دانشمندان آذربایجان ، چاپ غلامرضا طباطبائی مجد، تهران ۱۳۷۸ ش ؛
(۳) احمد تمیم داری ، عرفان و ادب در عصر صفوی ، تهران ۱۳۷۲ـ۱۳۷۳ ش ؛
(۴) اسداللّه خاوری ، ذهبیه : تصوف علمی ـ آثار ادبی ، ج ۱، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۵) محمدعلی عبرت نائینی ، تذکره مدینه الادب ، چاپ عکسی تهران ۱۳۷۶ ش ؛
(۶) مدرس تبریزی ؛
(۷) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران ۱۳۵۰ـ ۱۳۵۵ ش ؛
(۸) محمدتقی بن محمدکاظم مظفرعلیشاه کرمانی ، کبریت احمر؛
(۹) و بحرالاسرار ، چاپ جواد نوربخش ، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۱۰) محمد معصوم بن زین العابدین معصوم علیشاه ، طرائق الحقائق ، چاپ محمدجعفر محجوب ، تهران ۱۳۳۹ـ ۱۳۴۵ ش ؛
(۱۱) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ؛
(۱۲) مصلح الدین مهدوی ، تذکره القبور، یا، دانشمندان و بزرگان اصفهان ، اصفهان ۱۳۴۸ ش ؛
(۱۳) رضاقلی بن محمدهادی هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، چاپ مهرعلی گرکانی ، تهران ( ۱۳۴۴ ش ) .

دانشنامه جهان اسلامجلد ۶ 

زندگینامه شیخ ثناءاللّه پانی پتی(متوفی۱۲۱۶ه ق)

ثناءاللّه ، از علما و عرفای طریقه مجدّدی نقشبندی قرن سیزدهم در شبه قاره هند. وی در پانی پت * به دنیا آمد. تاریخ ولادتش معلوم نیست . نسب پانی پتی به شیخ جلال الدین پانی پتی چشتی صابری (کبیرالاولیاء) و از طریق وی ، با چند واسطه ، به عثمان بن عفّان می رسد، ازینرو عنوان وی را «عثمانی » هم نقل کرده اند. پانی پتی حافظ قرآن و در علوم نقلی و عقلی و کمالات ظاهری و باطنی ، از چهره های برجسته زمان خود بود. فقه و حدیث را نزد شاه ولی الله دهلوی * فراگرفت و در فقه و اصول به درجه اجتهاد رسید.

در جوانی ، ابتدا مرید شیخ الشیوخ محمد عابد سنامی نقشبندی مجدّدی بود. بعد از وفات شیخ محمد عابد، بنابر توصیه وی ، نزد میرزا مظهرجانجانان ( رجوع کنید به مظهر جانجانان * ) رفت و تحت تربیت او به نهایت مقامات طریقه مجدّدی احمدی رسید و جانشین میرزامظهر شد. پانی پتی در ذکر و عبادت و دیانت گامی راسخ داشت و نزد پیر خود چنان منزلتی یافت که میرزا مظهر به او لقب «عَلَم الهدی » داد.

همچنین شاه عبدالعزیز او را به سبب تبحّر در فقه و حدیث ، «بیهقی وقت » می خواند. پانی پتی به صدور فتاوی و حل معضلات و مرافعات مردم مبادرت می کرد، ازینرو او را قاضی نیز خوانده اند (حسنی ، ۱۳۷۸، ج ۷، ص ۱۱۲ـ۱۱۴؛ رحمان علی ، ص ۳۸؛ غلام سرور لاهوری ، ج ۱، ص ۶۸۹ـ۶۹۰). وی در ۱۲۲۵ در پانی پت از دنیا رفت (حسنی ، ۱۳۷۸، ج ۷، ص ۱۱۴؛ رحمان علی ، همانجا)، ولی غلام سرور (ج ۱، ص ۶۹۰) وفات او را در ۱۲۱۶ ذکر کرده است .

پانی پتی در فقه و حدیث و تفسیر و عرفان تألیفاتی دارد، از جمله :

۱) مالابدّمنه در فقه حنفی ، به فارسی ؛

۲) السّیف المسلول در ردّ مذهب شیعه که در ۱۲۶۲/۱۸۵۲ در دهلی چاپ شده است ؛

۳) تفسیر مظهری ، در هفت مجلد، به عربی ، که در آن به فقه و تصوف و قرائت و اعراب توجه شده است ؛

۴) ارشاد الطالبین ، در تصوف ؛

۵) حقوق ( حقیقت ) الاسلام ، به فارسی که در ۱۲۶۰ در لکهنو چاپ شده است ؛

۶) شهاب ثاقب ؛

۷) تذکره الموتی و القبور ، به فارسی که در ۱۳۰۶ در لاهور چاپ شده است ؛

۸) تذکره المعاد ، به فارسی که در ۱۲۸۰ در لکهنو چاپ شده است . مشار (ج ۱، ستون ۸۳۶) مؤلف آن را جلال الدین سیوطی ذکر کرده و ترجمه اش را به پانی پتی نسبت داده است ؛

۹) رساله در اباحت و حرمت سرود ؛

۱۰) رساله در مسأله سماع و وحدت وجود ؛

۱۱) جواهرالقرآن ؛

۱۲) رساله در حرمت متعه ؛

۱۳) وصیت نامه و رسایل و کتب دیگر که بیش از سی عنوان است (منزوی ، ج ۳، ص ۱۲۴۰ـ۱۲۴۱؛ حسنی ، ۱۴۰۳، ص ۱۱۲، ۱۶۶، ۱۹۹، ۲۰۶، ۲۲۲؛ همو، ۱۳۷۸، ج ۷، ص ۱۱۳ـ ۱۱۴؛ د.اردو ، ذیل «ثناءاللّه پانی پتی »).



منابع :

(۱) اردو دائره معارف اسلامیّه ، لاهور ۱۳۸۴ـ۱۴۱۰/ ۱۹۶۴ـ ۱۹۸۹، ذیل «ثناءاللّه پانی پتی » (از م . ن . احسان الهی رانا)؛
(۲) عبدالحی حسنی ، الثقافه الاسلامیه فی الهند ، چاپ ابوالحسن علی حسنی ندوی ، دمشق ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۳) همو، نزهه الخواطر و بهجه المسامع والنواظر ، ج ۷، حیدرآباد دکن ۱۳۷۸/۱۹۵۹؛
(۴) رحمان علی ، تذکره علمای هند ، لکهنو ۱۹۱۴؛
(۵) غلام سرور لاهوری ، خزینه الاصفیا ، ج ۱، کانپور ( بی تا. ) ؛
(۶) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ ۱۳۷۰ ش .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۵

زندگینامه (ملاّ ) غلام یحیی بهاری (۱۰۶۰ه ق)

(ملاّ ) غلام یحیی بن نجم الدین بارهوی ، از عرفا و علمای هندی در قرن دوازدهم . در روستای باره ، از توابع ایالت بِهار * ، متولد شد. از تاریخ تولد او اطلاع دقیقی در دست نیست ، اما از کتاب وی ، لِواء الهدی فی اللّیل و الدُّجی ‘، چنین برمی آید که تاریخ ولادتش در حدود ۱۰۶۰ بوده باشد.

کتابهای درسی مقدماتی را در مدرسه های مختلف خواند و در مدرسه منصوریه ، در محضر مولانا باب الله جونپوری ، تحصیل خود را تکمیل و قرآن مجید را از بر کرد. در محضر شیخ بدرالعالم ساداموی به «طریقت » راه یافت . مدرسِ مدرسه لکهنو شد و مدتها به این کار اشتغال داشت ؛ سپس به دهلی رفت و نزد میرزا مظهر * جانجانان ، به کسب طریقت نقشبندیه * نایل آمد.

او بعد از پنج سال خدمت به میرزا، جانشینش شد، سپس به لکهنو بازگشت و آنجا در زاویه شیخ پیر محمد لکهنوی ، نزدیک مسجد شیخ محمود قلندر، مقیم شد و نه تنها تدریس علوم ظاهری را کنار گذاشت بلکه علوم عقلی را هم به فراموشی سپرد (رجوع کنید به حسنی ، ج ۶، ص ۲۱۷ـ ۲۱۸؛ دهلوی ، ص ۴۱۶ـ۴۱۹).

از آثار او دو رساله بسیار مشهور است ( که در برنامه درسی ملانظام الدین لکهنوی معروف به دروس نظامیه تدریس می شود ) . وی در زمان حیات مرشد خود، میرزا مظهرجانجانان از دنیا رفت ، سال وفاتش ۱۱۲۸ است (رحمان علی ص ۱۵۹؛ ( اما حسنی (ج ۶، ص ۲۱۸) سال وفات وی را ۱۱۸۰ دانسته که با سال تولد مرشدش در ۱۱۱۱ یا ۱۱۱۳ (همان ، ج ۶، ص ۵۳) سازگاری دارد) ) .

ملابهاری در محوطه آرامگاه مخدوم شرف الدین احمد بهاری به خاک سپرده شد (رحمان علی ، همانجا؛ قس حسنی ، ج ۶، ص ۲۱۸).

آثار او عبارت است از:

۱) حاشیه شرح سُلَّم العلوم ، اثر ملا احمد علی سندیلوی ؛

۲) لواء الهدی فی اللیل و الدجی که حاشیه ای است بر شرح الرساله القطبیه محمد زاهد هروی (رجوع کنید به موزه بریتانیا ، ج ۱، ستون ۵۷۷ ـ ۵۷۸؛ کتابخانه رضای رامپور ، ج ۴، ص ۳۰۴ به بعد که نسخه های خطی متعددی از این کتاب را درج کرده است . یکی از اینها در ۱۱۹۶ و با چاپ سنگی در کانپور در ۱۲۸۷ به چاپ رسیده است )؛

۳) کلمه الحق که در آن به توضیح شاه ولی الله در تطبیق وحدت وجود بر وحدت شهود اعتراض کرده است ؛

۴) حاشیه فارسی بر شرح آداب المریدین که متن نوشته عبدالقاهر سهروردی است (منزوی ، ج ۳، ص ۱۲۲۲)؛

۵) حاشیه ای بر شرح الهدایه صدرالمتألّهین (نسخه خطی کتابخانه خدابخش ، پتنه ، ش ۴۱۸) ) .



منابع :

(۱) محمدحسین آزاد، آب حیات ، لاهور ۱۹۰۰، ص ۱۳۴ به بعد (داستان بیعت با میرزا مظهر جانجانان )؛
] عبدالحی حسنی ، نزهه

(۲) الخواطر و بهجه المسامع و النواظر ، ج ۶، حیدرآباد دکن ۱۳۹۸/۱۹۷۸؛
(۳) غلام علی دهلوی ، مقاماتِ مظهری ، تحقیق و تعلیق و ترجمه محمد اقبال مُجدّدی ، لاهور ۱۹۸۳ [ ؛
(۴) رحمان علی ، تذکره علمای هند ، لکهنو ۱۹۱۴؛
(۵) یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیه و المعربه ، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸، ج ۱، ستون ۵۹۴؛
(۶) ( احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ ۱۳۷۰ ش ) ؛

(۷) J. W. Beale, Oriental biographical dictionary , Calcutta 1881, 97;
(۸) British Musum, Catalogue of Arabic books in the British Museum , by A. G. Ellis, London 1967;
(۹) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942, II, 293;
(۱۰) [Rampur Raza Library, Catalogue of the Arabic manuscripts in Rampur Raza Library , vol. IV, prepared by Imtiya ¦z ـ Al ¦â ÜArsh ¦â, Rampur 1983];
(۱۱) Zubaid Ahmad, The contribution of India to Arabic literature , Allahabad 1946, 131, 354, repr. Lahore 1968, index.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگینامه شیخ عظمت الله بی خبر بِلگرامی (متوفی۱۱۴۲ه ق)

 عظمت الله ، عارف و شاعر و خوشنویس شبه قاره هند در سده دوازدهم . نسب او به سادات حسینی می رسد که از واسط به بِلگرام هند آمده بودند. پدرِ او لطف الله بلگرامی معروف به شاه لَدّها (۱۰۵۳ـ۱۱۴۳) از عارفان نامدار بلگرام بود و تذکره نویس و شاعر معروف شبه قاره میرغلام علی آزاد بلگرامی از مریدانِ او بود (آزاد بلگرامی ، ۱۹۷۱، ص ۱۰۰ـ۱۰۳؛ همو، شجره طیّبه ، گ ۷۱ ب ـ ۷۴ الف ).

بی خبر در بلگرام زاده شد. اگرچه در ملازمت امرا به سر می برد، شور و حال عارفان را داشت . به نظریه وحدت وجود معتقد بود و تا واپسین نفس بر همان اعتقاد ماند. خطِ شکسته را نیکو می نوشت ، با موسیقی و هنرهای دیگر نیز آشنا بود و با میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی * ملاقات داشت (همو، ۱۹۱۳، ص ۳۱۵؛ خوشگو، دفتر ۳، ص ۱۷۳).

بی خبر در ۲۴ ذیقعده ۱۱۴۲ در دهلی وفات یافت و در جوار مقبره نظام الدین اولیا (متوفی ۷۲۵) دفن شد (آزاد بلگرامی ، ۱۹۱۳، ص ۳۲۵؛ همو، ۱۹۷۱، ص ۱۰۶). فرزندانِ او نوازش علی بلگرامی (۱۱۲۴ـ۱۱۶۷) و کرم الله غریب بلگرامی (۱۱۳۵ـ ۱۱۶۹) نیز از علم و عرفان بهره برده بودند و به فارسی شعر می سرودند (آزاد بلگرامی ، ۱۹۱۳، ص ۳۲۵ـ ۳۲۸؛ همو، ۱۹۷۱، ص ۱۰).

آثار او عبارت است از:

۱) کلیّات اشعار فارسی ، مشتمل بر قصاید و غزلیات و رباعیات و مثنویات ، قریب به هفت هزار بیت (همو، ۱۹۱۳، ص ۳۱۷) که در سفینه خوشگو (همانجا) پانزده هزار بیت ذکر شده است . علی ابراهیم خان خلیل دیوان او را دیده بود (خلیل ، ج ۱، ص ۱۱۴). نسخه خطی دیوان او در کتابخانه خدابخش در پَتْنا/ پاتْنا (ش ۲۱۷۹ H. L ) موجود است (کتابخانه عمومی شرق شناسی خدابخش ، ج ۳۲، ص ۱۲۴)؛

۲) سفینه بی خبر ، به فارسی ، شرح حال و گزیده اشعار حدود هزار شاعر فارسی گوی شبه قاره ، که از سال ۱۰۰۰ تا تاریخ نگارش آن (۱۱۴۱) می زیسته اند. شرح حال و نمونه کلام بیشتر شعرا در آن بسیار مختصر است و غالباً مؤلف چند کلمه برای معرفی اسم و تخلص شاعر همراه با یکی دو بیت از او نقل کرده است (نقوی ، ص ۲۳۴ـ۲۳۵). نسخه های خطی آن در دانشگاه پنجاب ، لاهور (گنجینه شیرانی ، ش ۱۴۹۸/ ۴۵۴۸) و دانشگاه اسلامی علیگره (گنجینه احسن مارهروی ، ش ۸/۹۲۰) موجود است (رضوی ، ج ۱، ص ۱۷۱؛ منزوی ، ج ۱۱، ص ۷۴۹)؛

۳) ماقلّ و دلّ ، به فارسی ، در فضیلت عقل و ادراک که به کوشش ظفر اقبال در مجلّه دانش (اسلام آباد، ش ۹، ۱۳۶۶ ش ) به چاپ رسیده است ؛

۴) غبار خاطر ، به فارسی ، مؤلف در آن از عقب ماندگی و تفرقه مسلمانان عصر خود اظهار تأسف و تأثر کرده است . غبار خاطر در ۱۲۹۷ در بهوپال چاپ سنگی شده و به تصحیح غلام مصطفی خان نیز در مجله معارف به چاپ رسیده است ( معارف ، اعظم گره ، ج ۱۰۱، ش ۲؛ نیز رجوع کنید به نقدی بر این دو چاپ از محمد اقبال مجددی ، همانجا، ژوئن ۱۹۶۷)؛

۵) قصص الانبیا (حسنی ، ج ۶، ص ۱۸۲)؛

۶) گرامی نامه (همانجا)، رساله ای عرفانی که آزاد بلگرامی متن آن را در انیس المحققین (نسخه خطی دانشگاه اسلامی علیگره ، گنجینه حبیب گنج ، ش ۲۱/۴۵) نقل کرده است ؛

۷) رساله مناقب شاهانه ؛

۸) گلشن نامه .



منابع :

(۱) میرغلامعلی بن نوح آزاد بلگرامی ، سرو آزاد ، حیدرآباد دکن ۱۹۱۳؛
(۲) همو، شجره طیّبه ، نسخه خطی کتابخانه عمومی حضرت آیت الله العظمی نجفی مرعشی ، ش ۴۲۸؛
(۳) همو، مآثرالکرام ، لاهور ۱۹۷۱؛
(۴) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع والنواظر ، ج ۶، حیدرآباد دکن ۱۳۹۸/۱۹۷۸؛
(۵) علی ابراهیم خلیل ، تذکره صحف ابراهیم ، نسخه عکسی موجود در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۲۹۷۴؛
(۶) بندربن داس خوشگو، سفینه خوشگو ، دفتر ۳: تذکره شعرای فارسی ، چاپ سیدشاه محمد عطاءالرحمان عطا کاکوی ، پتنا ۱۳۷۸/۱۹۵۹؛
(۷) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش ؛
(۸) علیرضا نقوی ، تذکره نویسی فارسی در هند و پاکستان ، تهران ۱۳۴۳ش ؛

(۹) Khuda Bakhsh Oriental Public Library, Catalogue of the Arabic and Persian manuscripts in the Khuda Bakhsh Oriental Public Library, vol. XXXII, Bankipur, Patna 1980;
(۱۰) Athar Abbas Rizvi, Catalogue of the Persian manuscripts in the Maulana Azad Library, Aligarh Muslim University, Aligarh 1969.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۵ 

زندگینامه شیخ مصطفی بکری (متوفی۱۱۶۲ ه ق)بنیانگذار فرقه بکریّه

مصطفی بن کمال الدین بن علی صِدّیقی حنفی ، ملقب به قطب الدین و مُکنّی ‘ به ابوالمواهب ، بنیانگذار فرقه بکریّه در طریقت خلوتیّه . جدش بدرالدین بکری (متوفی ۱۰۶۲) از خاندان مشهور بکریه * است .وی در ذیقعده ۱۰۹۹ در دمشق به دنیا آمد، در کودکی یتیم شد و عمویش سرپرستی او را به عهده گرفت .

استادان او در فقه و تصوّف عبارت بودند از:

عبدالغنی بن اسماعیل نابلُسی (متوفی ۱۱۴۳)؛

شیخ ابوالمواهب محمد حنبلی (متوفی ۱۱۲۶)؛

محمدبن بَدیری دِمیاطیِ مشهور به ابن میّت (متوفی ۱۱۴۰).

او در سفری که به بیت المقدس کرد، وارد طریقت خلوتیه شد و پس از مرگ مرشدش ، عبداللطیف بن حسام الدین حلبی خلوتی (متوفی ۱۱۲۱)، جانشین او گردید (بغدادی ،ج ۶، ستون ۴۴۶؛ مرادی ، ج ۴، ص ۱۹۰ـ۱۹۱؛ سرکیس ، ج ۱، ص ۵۸۲؛ د. ا. د. ترک ، ذیل «بکری ، قطب الدین »). بکری در بیت المقدس کتاب دعایی به نام اَلفَتحُ القُدسی و الکَشفُ الاِنسی نوشت که مریدانش آن را در پایان شب می خواندند.وی از شیخ حسن بن علی قره باش فتوا گرفت که خواندن این دعا بدعت نیست (مبارک ، ج ۳، ص ۴۳۵؛ مرادی ، ج ۴، ص ۱۹۱٫)

بکری چندین بار به بیت المقدس سفر کرد و گزارشی درباره یکی از سفرهایش به نام الخَمْرَهُ المَحسیِهُ (الحَسیه ) فی الرَحلَهِ القُدْسیه نوشت . همچنین برای تبلیغ طریقت خلوتیه ، به مصر و شام و حلب و بغداد و قسطنطنیه و حجاز سفر کرد. سرانجام ، در ۱۸ ربیع الثانی ۱۱۶۲ در قاهره در گذشت . مقبره اش در قُرافه الکبری ، خارج شهر قاهره ، زیارتگاه است (زرکلی ، ج ۷، ص ۲۳۹؛ نبهانی ، ج ۲، ص ۴۷۴؛ مبارک ، همانجا؛ جبرتی ، ج ۱، ص ۲۴۶؛ مرادی ، ج ۴، ص ۱۹۷؛ د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل واژه ).

پس از او، محمدبن سالم حَفناویِ شافعیِ خلوتی (متوفی ۱۱۸۱)، مؤسس طریقه حَفنیه (الحَفناوی )، یکی از چهار فرقه خلوتیه ، جانشین وی شد (مبارک ، ج ۳، ص ۴۳۷؛ جبرتی ، ج ۱، ص ۲۴۷؛ نبهانی ، ج ۲، ص ۴۷۳(.فرزند بکری ، ابوالفتوح محمد (۱۱۴۳ـ۱۱۹۶) صوفی ، شاعر و نویسنده ، کتابی به نام تَلخیصات البکریه فی ترجمه خلاصه البکریه در شرح حال پدرش نوشته است (مرادی ، ج ۴، ص ۱۴، ۱۹۵ـ۱۹۶؛ بغدادی ، ج ۶، ستون ۳۴۳).

به بکری میان دویست تا ۲۲۲ اثر نسبت داده اند که بسیاری از آنها گم شده است . در میان آثار او دوازده سفرنامه ، دوازده سخنرانی ، هفت دیوان و نُه قصیده در تصوف و طریقت وجود دارد (جبرتی ، ج ۱، ص ۲۴۶؛ نبهانی ، ج ۲، ص ۴۷۷؛ مرادی ، ج ۴، ص ۱۹۵).

از جمله آثار اوست :

الذخیره الماحیه لِلا´ثام فی الصلاه علی خَیر الاَنام فی سائر الایام (مصر ۱۳۱۹؛ سرکیس ، ج ۱، ستون ۵۸۳)؛

المَوردِ العَذب لِذَوی الورود فی کشف معنی وحده الوجود (دارالکتب الظاهریه ، ج ۲، ص ۸۲۵، نسخه خطی ش ۴۳۹۸)؛

الصلاه الهامِعه بمحبه الخُلفاء ، درباره فضایل خلفای راشدین (بولاق ۱۳۰۴، ۱۳۱۰؛ سرکیس ، همانجا)؛

بُلْغَهُ المُرید ، قصیده ای در تصوف (دارالکتب الظاهریه ، ج ۱، ص ۱۹۴، نسخه خطی ، ش ۶۹۱۶)؛

فوائد الفَرائد فی ضابط العقائد ،

منظومه ای در عقاید با شرح احمد دردیر (بولاق ۱۳۱۴؛ سرکیس ، همانجا).



منابع :

(۱) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۲، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۶، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۲) عبدالرحمان بن حسن جبرتی ، تاریخ عجایب الا´ثار فی التراجم و الاخبار ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۳) دارالکتب الظاهریه ، فهرس مخطوطات دارالکتب الظاهریه ، التصوف ، چاپ محمد ریاض مالح ، دمشق ۱۳۹۸ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۸ـ۱۹۸۳؛
(۴) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۵) یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیه و المعربه ، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸؛علی باشا مبارک ، الخطط

(۶) التوفیقیه الجدیده لمصر القاهره ، قاهره ۱۹۸۰ـ۱۹۸۳؛
(۷) محمد خلیل بن علی مرادی ، سلک الدُّرَر فی اعیان القرن الثانی عشر ، بولاق ۱۲۹۱ـ۱۳۰۱، چاپ افست بغداد ( بی تا. ) 
(۸) یوسف بن اسماعیل نبهانی ، جامع کرامات الاولیاء ، چاپ ابراهیم عطوه عوض ، بیروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۱؛

(۹) EI 2 , s.v. “Bakr ¦  , Mus ¤ ta ¤ fa ¦ ” (by C. Brockelmann);
(۱۰) TDVIA , s.v. “Bekrر, Kutbدddin” (by Ali I hsan Yurd).

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه شیخ محمدبن سلیمان بغدادی

 صوفی ماتُریدی در سده دوازدهم و سیزدهم . وی از حدود۱۲۱۳ پیوسته در جستجوی مرشدی بود که او را به مراتب یقین راهنمایی کند، اما کسی نیافت ، مگر شخصی که منسوب به برخی از طرق ناشناخته صوفیه بود و قواعد مرسوم تصوف را مراعات نمی کرد. بغدادی سالها در صحبت با او گذراند ولی چیزی از آثار طریقت به دست نیاورد. در۱۲۳۱ با شیخ خالد نقشبندی شهرزوری * آشنا شد و با ارشاد او طریقه نقشبندیه را پذیرفت و در جرگه خلفای خالدی در آمد (محمد بغدادی ، ص ۳ـ۴).

اثر

مهمترین اثر او الحدیقه الندیّه فی الطریقه النقشبندیه و البهجه الخالدیه است (کحاله ، ج ۱۰، ص ۴۸؛ اسماعیل بغدادی ، ج ۱، ستون ۳۹۹؛ یس سنهوتی ، ص ۲۶۱؛ زرکلی ، ج ۶، ص ۱۵۲ که اشتباهاً الحدیقه الندیه و البهجه الخالدیه را دو کتاب دانسته است ). این کتاب به عربی و مشتمل است بر مقدمه در بیان سلسله نقشبندیان و احکام متناسب با آن ، و سه باب : اول ، در اثبات آنکه هر کس علم باطن و سلوک را در محضر شیخی کامل فرا نگیرد تهیدست خواهد بود؛ دوم ، در مناقب شیخ خالد؛ سوم ، در ذکر شرایط و آداب و اوراد لازم برای مرید، با استناد به نصوص کتاب و سنت و اشارات اولیا؛ و خاتمه در پاسخ به شبهات منکران (محمد بغدادی ، ص ۶).

محمدبن سلیمان ، طریقه نقشبندی را آسانترین راه وصول به درجات توحید و معرفت حق می داند؛ چرا که مبنای آن ، تصرف و القای جذبه از سوی مرشد و پیر به سالک است ، در حالی که مبنای طریقه های دیگر، تقدم سلوک بر جذبه است (همان ، ص ۱۲). بعلاوه ، در این طریقه ریاضت کشی و شب زنده داریهای زیاد مقرر نشده و بنابر اعتدال است (همان ، ص ۱۴).

او اصول طریقت نقشبندی را عبارت می داند از:

۱) پیروی از عقاید اشاعره یا ماتریدیه ؛

۲) پیرویِ یکی از مذاهب فقهی چهارگانه اهل سنت و التزام به رعایت سنت و ترک بدعتها؛

۳) تعلم علم باطن و راههایی که به یاری آنها امراض باطنی مداوا و قلب ، پاکیزه و آماده حرکت در راه توحید و معرفت شود؛

۴) وجوب پیروی از یک شیخ کامل که به یاری ارشادات و تلقینات او باطن نورانی شود (همان ، ص ۷۰ به بعد).

در رساله حدیقه ، اتصال سلسله شیخ خالد به بزرگان و امامان شیعه (سلمان ، امام رضاعلیه السلام و امامان پیشین ) توضیح داده شده است ؛ و به بشارت یافتن برخی از مشایخ این سلسله با کشف صحیح در محضر امام مهدی صاحب الزمان عجل اللّه تعالی فرجه و به قصیده فارسی غرّای شیخ خالد در ستایش امام رضا علیه السلام اشارت رفته است (همان ، ص ۹ـ ۱۰، ۲۳، ۴۸). بغدادی تألیف حدیقه را در۲۰شعبان ۱۲۳۴ در زاویه احسائیه خالدیه در بغداد به پایان رساند (همان ، ص ۱۲۲) و یکی دو ماه پس از آن ، در زمان حیات شیخ خود، در گذشت .

نسخه های خطی الحدیقه الندیه در دمشق ، دارالکتب الظاهریه نگهداری می شود (دارالکتب الظاهریه ، ج ۱، ص ۴۱۲ـ۴۱۴) و بارها نیز چاپ شده است ؛ از جمله در۱۳۱۳ در قاهره (مطبعه علمیه در ۱۲۰ صفحه ) در هامش اصفی الموارد که آن نیز در احوال شیخ خالد است (همان ، ج ۱، ص ۴۱۴؛ عوّاد، ج ۳، ص ۱۸۰) و در۱۴۰۱ در استانبول ، به اهتمام حسین حلمی (به صورت افست ) از روی چاپی غیر از چاپ قاهره .



منابع :

(۱) اسماعیل بغدادی ، ایضاح المکنون ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۳، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۲) محمدبن سلیمان بغدادی ، الحدیقه الندیه فی الطریقه النقشبندیه و البهجه الخالدیه ، در عبدالمجیدبن محمدخانی ، السعاده الابدیه فیما جاء به النقشبندیه ، استانبول ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۳) دارالکتب الظاهریه ، فهرس مخطوطات دارالکتب الظاهریه ، التصوّف ، چاپ محمد ریاض مالح ، دمشق ۱۳۹۸ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۸ـ۱۹۸۳؛
(۴) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۹؛
(۵) کورکیس عوّاد، معجم المؤلفین العراقیین ، بغداد۱۹۶۹؛
(۶) عمر رضا کحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶ ) ؛
یس سنهوتی ، الانوار القدسیه فی مناقب الساده النقشبندیه ، مصر۱۳۴۴٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳

زندگینامه شیخ برکت الله بِلگرامی (۱۱۴۲-۱۰۷۰ه ق)

 فرزند میر اویس حسنی واسطی فرزند میرعبدالجلیل بلگرامی ، عارف و شاعر فارسی زبان شبه قاره هند، در ۱۰۷۰ در بلگرام متولد شد و در ۱۰ محرم ۱۱۴۲ در مارَهْرَه ، در ایالت اوتارپرادش ، وفات یافت و همان جا مدفون شد (برکت الله بلگرامی ، مقدمه محمد انصارالله ، ص ۲، ۴).

نخست با میرسید مربی ، فرزند سید عبدالنبی ، بیعت طریقت کرد، و سپس از لطف الله معروف به شاه لدها بلگرامی و فضل الله کالپَوی استفاده معنوی برد. پس از اخذ خلافت و اجازه ارشاد از آنان ، در مارهره مرکز ارشاد دایر کرد و مردم اطراف و اکناف مرید او شدند.

بلگرامی به فارسی و هندی شعر می سرود و تخلص او «عشقی » (درهندی : پیمی ) بود (همان ، ص ۲).

آثار فارسی او عبارت است از :

۱) مثنوی ریاض عشق ؛

۲) دیوان عشقی ؛

۳) رساله در حل معانی حقایق عرفانی ؛

۴) چهار انواع (۱۱۲۳)؛ در آداب سلوک ؛

۵) عوارف هندی ، در تأویل عرفانیِ ضرب المثلهای هندی .



منابع :

(۱) میرغلامعلی بن نوح آزاد بلگرامی ، مآثرالکرام ، ( لاهور ) ۱۹۱۳؛

(۲) برکت الله بلگرامی ، عوارف هندی ، چاپ محمد انصارالله ، دانش ، ش ۱۴ (تابستان ۱۳۶۷).

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۳ 

زندگینامه آیت الله آقامحمد بیدآبادی (متوفی ۱۱۹۸ه ق)

، حکیم و عارف قرن دوازدهم . پدرش مولی محمدرفیع از زاهدان و مجتهدان گیلان و مازندران بود که به اصفهان رفت و در محله بیدآباد این شهر ساکن شد. آقامحمد در آنجا به دنیا آمد، و شهرتش به سبب اقامت طولانی او در بیدآباد است (مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۳۰۱؛ حبیب آبادی ، ج ۱، ص ۶۶).

استادان وی در معقول و منقول ،

ملاعبدالله حکیم (متوفی ۱۱۶۲)،

ملااسماعیل خواجویی (متوفی ۱۱۷۳)

و میرزا محمدتقی الماسی (متوفی ۱۱۵۹) بوده اند (آقابزرگ طهرانی ، ص ۶۹۵؛ حبیب آبادی ، ج ۱، ص ۶۷؛ صدرالدین شیرازی ، مقدمه آشتیانی ، ص صدوبیست ).

اساساً اهمیت ویژه بیدآبادی در انتقال میراث فلسفی ملاصدرا به نسل پس از خود است ، زیرا اندیشه های ملاصدرا که ارزش و اهمیت والای آن تا مدتها ناشناخته مانده بود، به سعی شاگرد مشهور بیدآبادی ، ملاعلی نوری ، به طور شایسته ای معرفی گردید. بنابراین ، بیدآبادی را می توان احیاکننده و مروج فلسفه ملاصدرا دانست (مطهری ، ص ۵۹۴)؛ هر چند بیشتر در عرفان بروز و ظهور کرده است .

بیدآبادی در عرفان ،

مرید سیّد قطب الدین نیریزی * (۱۱۰۰ـ ۱۱۷۳)، از ارکان سلسله ذهبیّه ، بود و پس از مرگ او قطب این سلسله شد (معصوم علیشاه ، ج ۳، ص ۲۱۵). گفته اند سلسله عرفانی برخی عارفان متشرع ساکن نجف و کربلا، مانند سیّداحمد کربلایی ، سیّد مرتضی کشمیری ، ملافتحعلی سلطان آبادی ، ملاحسینقلی همدانی و سیّدمهدی بحرالعلوم به بیدآبادی متصل است ( منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران ، ج ۲، مقدمه آشتیانی ، ص پانزده ، پانویس ۱۱). تبحُرّ وی در علم کیمیا نیز ادعا شده است (خوانساری ، ج ۷، ص ۱۲۳).

بیدآبادی در فقه قائل به وجوب نماز جمعه در عصر غیبت امام دوازدهم علیه السلام بود، و چون در اصفهان نماز جمعه برگزار می شد، برای رعایت فاصله لازم بین دو نماز جمعه ، به روستای رِنان در بلوک ماربین می رفت و در آنجا اقامه نماز جمعه می کرد (همانجا). همچنین ، خوانساری (ج ۷، ص ۱۲۴) به نقل از مُنیه المرتاد میرزا محمد اخباری ، بیدآبادی را در زمره مخالفان نظریه اجتهاد و مدافعان نظریه اخباری نام برده است .

بیدآبادی به توجهی که حکومت وقت به وی می کرد بی اعتنا بود، و اموالی را که به رسم هدیه برای او می فرستادند، نمی پذیرفت . وی به زهد و قناعت در معاش می کوشید، و برای امرار معاش ، به زراعت و شَعربافی می پرداخت . در قحطی اصفهان ، برای همدردی با قحطی زدگان ، شش ماه به خوردن زردک خام اکتفا کرد (مهدوی ، ص ۴۸۳؛ خوانساری ، ج ۷، ص ۱۲۳).

شاگردان مهم بیدآبادی عبارت اند از:

ملاعلی نوری ،

ملامحراب گیلانی ،

حاج محمد ابراهیم کرباسی ـ که طبق وصیت پدرش تحت تربیت و تعلیم خاصّ بیدآبادی بوده است ( رجوع کنید به گزی برخواری ، ص ۴۸) ـ

میرزا ابوالقاسم خاتون آبادی ،

ملاعبدالکریم اشراقی قاینی ،

سیّدحسین قزوینی ،

میرزاابوالقاسم قمی ،

ملانظرعلی گیلانی ،

صدرالدین محمد دزفولی ،

اسماعیل جزایری

و میرزا هدایت الله مشهدی .

مولی مهدی نراقی

و میرزا محمدعلی میرزامظفر،مدرس آثار شیخ اشراق ، را نیز از زمره شاگردان او دانسته اند (لاهیجی ، مقدمه آشتیانی ، ص ۶۸؛ منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران ، ج ۴، ص ۲۹۶ـ۲۹۷؛ حبیب آبادی ، ج ۱، ص ۶۷ـ ۶۸؛ مدرس هاشمی ، مقدمه کرباسی ، ص ۱۳؛ مطهری ، ص ۵۹۸).

رحلت:

بیدآبادی در ۱۱۹۷ (یا اول محرّم ۱۱۹۸) وفات یافت ، و مقبره وی در تخت پولاد اصفهان ، جنب مقبره پدرش در شرق تکیه خوانساریها (آقاحسین خوانساری )، جای دارد (خوانساری ، همانجا؛ حبیب آبادی ، ص ۶۹؛ مهدوی ، ص ۴۸۳ـ۴۸۴).

بیدآبادی به عربی و فارسی آثاری از خود برجای نهاده است ، که عبارت اند از:

۱) تفسیرقرآن به عربی (دانش پژوه ، ج ۸، ص ۴۴۸، ش ۱۸۵۴)؛

۲) رساله ای به فارسی با عنوان فی علم التوحید علی نهج التجرید ، که در منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران (ج ۴، ص ۳۰۳) چاپ شده است ؛

۳) رساله حُسن دل ، به فارسی ، تحقیق و تصحیح علی صدرایی خویی و محمدجواد نورمحمدی ؛

۴) «رساله در سیر وسلوک » در پاسخ میرزای قمی به عربی که همراه با ترجمه فارسی در مجله پیام حوزه (۱۳۷۲ ش ) به چاپ رسیده است ؛

۵) «رساله در سیروسلوک » در پاسخ سیدحسین قزوینی که مکرراً (از جمله در وحید ، تیر ۱۳۵۲؛ حوزه ، تیر ۱۳۶۴؛ کیهان اندیشه ، فروردین و اردیبهشت ۱۳۶۶) چاپ شده است ؛

۶) «فصلی در آداب تخلیه و تحلیه » (چاپ شده در وحید ، تیر ۱۳۵۲؛ حوزه ، آذر و دی ۱۳۶۸).

رساله ای با عنوان سیروسلوک نیز منسوب به بیدآبادی است که همراه با شرح میرسیدحسین مدرس هاشمی ، در ۱۳۷۷ ش منتشر شده است . نراقی (ص ۳۸۹) نیز دستورالعملی از او در سیر و سلوک نقل کرده است .

طریقه و مشرب فکری آقامحمد

، جمع میان عرفان ، قرآن و برهان بوده است (مدرس هاشمی ، مقدمه کرباسی ، ص ۲۰). او در طریقه عرفانی و سلوکی خود، جمع میان ظاهر و باطن می کند و هریک را بدون دیگری ناقص می داند (همان ، مقدمه کرباسی ، ص ۲۵). وی در یکی از رسائل خود درباره سیروسلوک ( وحید ، دوره ۱۱، ش ۴، ص ۳۸۹) از همت ، تأمل ، ذکر موت (خانه دل از غیر حق خالی کردن )، عبودیّت و ربوبیت سخن گفته و مطالبش را با ابیات عارفانی چون حافظ آمیخته است .

وی در حسن دل مخاطب خود را از اسلام مقالی و توحیدِ لسانی برحذر داشته و حیات ابدی را در موت پیش از مرگ طبیعی دانسته است . مرگ ارادی ، به نظر او، میراندن شهوت و غضب به فرمان عقل و شرع است (ص ۳۰، ۳۵). او جهل را «عماء معنوی » می داند (همان ، ص ۳۵). بیدآبادی در همان رساله (ص ۴۱ـ۴۶) اصناف آدمیان ، تقوا، ورع و توحید را به انواع مختلف تقسیم می کند و، مثلاً، توحید را چهار قسم می داند: توحید اهل تقلید، توحید اصحاب و ارباب رسوم ، توحید اصحاب مکاشفه ، توحید فناء فی الله . بیدآبادی تزکیه نفس و تصفیه قلب و تجلیه روح را در ظاهر و باطن در متابعت از آل رسول الله صلوات الله علیهم می داند (همان ، ص ۵۰). به عقیده وی تا کسی به مرتبه محبت فایز نشود، اسلام و ایمان نخواهد داشت (مدرس هاشمی ، ص ۱۸۹).



منابع :
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، طبقات اعلام الشیعه : الکواکب المنتشره فی القرن الثانی بعدالعشره ، چاپ علی نقی منزوی ، تهران ۱۳۷۲ش ؛
(۲) آقامحمدبن محمدرفیع بیدآبادی ، حسن دل درسیر و سلوک الی اللّه ، چاپ علی صدرایی خوئی و محمدجواد نورمحمدی ، ( قم ) ۱۳۷۶ ش ؛
(۳) همو، «دو رساله از آقامحمد بیدآبادی در سیروسلوک » چاپ حسین مدرسی طباطبائی ، وحید ،دوره ۱۱، ش ۴ (تیر ۱۳۵۲)؛
(۴) محمدعلی حبیب آبادی ، مکارم الا´ثاردر احوال رجال دوره قاجار ، ج ۱، اصفهان ۱۳۷۷ ش ؛
(۵) محمدباقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنات فی احوال العلماء والسادات ، چاپ اسدالله اسماعیلیان ، قم ۱۳۹۰ـ۱۳۹۲؛
(۶) محمدتقی دانش پژوه ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ج ۸ ، تهران ۱۳۳۹ ش ؛
(۷) محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی ، الشواهد الربوبیه فی المناهج السلوکیه ، با حواشی ملاهادی سبزواری ، چاپ جلال الدین آشتیانی ، چاپ افست تهران ۱۳۶۰ ش ؛
(۸) عبدالکریم بن مهدی گزی برخواری ، تذکره القبور ، چاپ ناصر باقری بیدهندی ، قم ۱۳۷۱ش ؛
(۹) محمدجعفر لاهیجی ، شرح رساله المشاعر ملاصدرا ، چاپ جلال الدین آشتیانی ، قم ( تاریخ مقدمه ۱۳۴۳ ش ) ؛
(۱۰) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۱) حسن مدرس هاشمی ، شرح رساله سیروسلوک ، چاپ علی کرباسی ، ( قم ) ۱۳۷۷ ش ؛
(۱۲) مرتضی مطهری ، خدمات متقابل اسلام و ایران ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۱۳) محمد معصوم بن زین العابدین معصوم علیشاه ، طرائق الحقائق ، چاپ محمد جعفر محجوب ، تهران ۱۳۳۹ـ۱۳۴۵ش ؛
(۱۴) منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران : از عصر میرداماد و میرفندرسکی تا زمان حاضر ، تهیه و تحقیق و مقدمه و تعلیق از جلال الدین آشتیانی ، ج ۲، تهران ۱۳۵۴ ش ، ج ۴، مشهد ۱۳۵۸ ش ؛
(۱۵) مصلح الدین مهدوی ، تذکره القبور، یا، دانشمندان و بزرگان اصفهان ، اصفهان ۱۳۴۸ ش ؛
(۱۶) احمدبن محمدمهدی نراقی ، کتاب الخزاین ، چاپ حسن حسن زاده آملی و علی اکبر غفاری ، تهران ?( ۱۳۸۰ ) .

 دانشنامه جهان اسلام   جلد ۵

زندگینامه بیدل دهلوی (۱۱۳۳-۱۰۵۴ه ق)

میرزا عبدالقادر ، شاعر پارسی گوی هند و نماینده برجسته سبک هندی . در ۱۰۵۴ در عظیم آباد هند (امروزه : پتنه * ) چشم به جهان گشود. نیاکان او از قبیله اَرلاس از اقوام مغولی و ترکان جغتایی و ساکن بخارا بودند (عبدالغنی ، ص ۴ـ ۵). پدرش ، عبدالخالق ، از صوفیان قادری بود که در جوانی به سپاهیگری اشتغال داشت ، اما در همان سنین این شغل را رها کرد و به خدمت عرفا مشغول شد (همان ، ص ۶؛ هادی ، ص ۱۱). او فرزندش را به تبرک و تیمن به نام شیخ عبدالقادر گیلانی ، پیشوای طریقت قادری ، عبدالقادر نامید. عبدالقادر در پنج سالگی پدرش را از دست داد (عبدالغنی ، ص ۱۳) و از آن پس عموی جوان و فاضل او، میرزا قلندر، سرپرستی وی را به عهده گرفت (همانجا). عبدالقادر گذشته از زبان مادریش ، بنگالی ، با ریخته (که بعدها به زبان اردو شهرت یافت )، سانسکریت و ترکی آشنایی یافت و زبانهای فارسی و عربی را نیز در مکتب آموخت . در شش سالگی با قرآن آشنا شد و در کمتر از یک سال آن را ختم کرد (همان ، ص ۱۴؛ خلیلی ، ص ۸۰).

عبدالقادر نخستین سروده هایش را بر عمویش ، که نخستین مربی و مشوق وی بود، عرضه کرد (عبدالغنی ، ص ۱۹ـ۲۸؛ خلیلی ، ص ۱۸ـ۴۹). او ابتدا «رمزی » تخلص می کرد (خلیلی ، ص ۲۳) اما سپس با همت جستن از معنویت باطنی شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی و با استناد به مصراع : «بیدل از بی نشان چه گوید باز» به بیدل تغییر تخلص داد (همانجا). ظاهراً بیدل نخستین شعر خود را در ده سالگی سروده است (بیدل دهلوی ، ۱۳۴۳ ش ، ص ۱۱۶). او علاوه بر مصاحبت با شاعران و عالمان ، به مطالعه اشعار سرایندگان بزرگ زبان پارسی نیز پرداخت و آثارش گواه آشنایی عمیق وی با سروده های ایشان است . وی نخست به سبکهای خراسانی و عراقی گرایش داشت ، اما سفر به دهلی سبب شد تا به سبک هندی روی آورد (عبدالغنی ، ص ۴۸).

دوره نوجوانی شاعر مصادف بود با شایعه بیماری شاه جهان (حک : ۱۰۳۷ـ۱۰۶۸) و نزاعهای درونی بر سر قدرت که عظیم آباد را به یکی از کانونهای اصلی شورش تبدیل کرد (همان ، ص ۲۸ـ ۳۳). ظاهراً در همین دوره میرزا قلندر، بیدل را به دایی او، میرزاظریف ، سپرد. میرزاظریف که مردی روحانی و محقق بود، در تکوین شخصیت عرفانی و ادبی بیدل و آشنایی جدی او با فلسفه ، تصوف علمی ، کلام ، فقه ، حدیث و تفسیر تأثیر بسزا داشت (همان ، ص ۳۶ـ۴۲).

در ۱۰۷۱ بیدل به همراه میرزاظریف به مرکز اُریسه رفت و در آنجا با شاه قاسم هواللهی که در ادب و حکمت و عرفان تبحر داشت ، آشنا شد (همان ، ص ۳۸ـ ۳۹؛ خلیلی ، ص ۲۱ـ۲۷). در ۱۰۷۵ به دهلی رفت و در این شهر به خدمت عارف بزرگ ، شاه کابلی ، رسید (عبدالغنی ، ص ۴۶،۵۳). دیگر عارف بزرگ این دوره مولانا کمال بهاری قادری بود که بیدل به او ارادت می ورزید (خلیلی ، ص ۱۸ـ۲۰). شاه فاضل ، از صوفیان برجسته آن روزگار که در نظم و نثر چیره دست بود، از دیگر استادان بیدل به شمار می رود (همان ، ص ۳۳ـ۳۴). بیدل خود در چهارعنصر ، شاه قاسم هواللهی ، شاه کابلی ، شاه ملوک ، شاه یکه آزاد، شیخ کمال بهاری و شاه فاضل را پیران معنوی و استادان روحانی خود می نامد (همان ، ص ۱۸ـ۴۷). بیدل در دهلی برای گذران زندگی به خدمت سپاه درآمد (عبدالغنی ، ص ۶۵)، اما هنگامی که محمداعظم شاه ، پسر اورنگ زیب ، از وی خواست تا مدحیه ای در شأن و منزلتش بسراید از خدمت دولت استعفا، و ترک پایتخت کرد (همان ، ص ۶۶، ۶۹، ۷۳). او مدتها در اکبرآباد، لاهور و حسن آباد، شاه جهان آباد و مَتُهرا به سیاحت پرداخت (همان ، ص ۸۰ ـ ۸۵).

خوشگو (دفتر ۳، ص ۱۱۱) بیدل را فردی خوشرو، بلندبالا، و به لحاظ جسمی بسیار قدرتمند معرفی کرده است . نمونه خط او نیز در دست است و حکایت از پختگی و ورزیدگی بیدل در خطاطی دارد. شاهان و بزرگان برای او احترام بسیار قائل بوده اند (خلیلی ، ص ۷۸ـ۷۹). او از سوی شرح حال نویسان همروزگارش ستایش شده است . از جمله ، خوشگو (دفتر ۳، ص ۱۱۵) از علم و عرفان او تمجید کرده است .بیدل با بسیاری از شاعران و عالمان و عارفان عصر خویش مراوده مستمر داشت (عبدالغنی ، ص ۱۲۴ـ۱۶۲).

بیدل در دوره میانی حیات خویش در ۲۷ جمادی الثانیه ۱۰۹۶ به همراه خانواده اش به دهلی وارد شد و در آنجا اقامت گزید (همان ، ص ۹۲). وی که با فقر مالی شدید روبرو بود، از امیران محلی استمداد طلبید. حاکم نواب شکرالله خان ، خانه ای در اختیار او گذاشت و برای او مقرری تعیین کرد که تا پایان عمر شاعر، به وی پرداخت می شد (همان ، ص ۹۳). بیدل تا پایان عمر در همین خانه زندگی می کرد و چون در ۴ صفر ۱۱۳۳ دیده از جهان فرو بست ، بنابر وصیتش در همین خانه به خاک سپرده شد (همان ، ص ۱۶۹). آرامگاه بیدل مدتها زیارتگاه دوستدارانش بود، اما در آشوبهای بعدی و بویژه در لشکرکشیهای نادر شاه و افغانها به شهر دهلی ، مقبره او نیز از بین رفت و اکنون محل آن معلوم نیست . آرامگاهی که در افغانستان بدو منسوب است ، بی شک جعلی و ساختگی است (همان ، ص ۱۷۵).

از بیدل فرزندی برجای نماند. وی در چهار عنصر می نویسد که در آغاز جوانی در طی مکاشفه ای عارفانه از این موضوع آگاه شده بوده است . در اواخر عمر صاحب فرزندی شد که بیش از چهار بهار زندگی نکرد و در سوگ او سروده ای جانگزا دارد (بیدل دهلوی ، ۱۳۷۶ ش ، ج ۱، ص ۲۲۰ـ۲۲۱؛ خلیلی ، ص ۹۵ـ ۹۶؛ عبدالغنی ، ص ۱۵۱).

در آثار بیدل تقریباً تأثیر تمامی شاعران برجسته پارسی سرای را می توان مشاهده کرد. همچنین شعر و نثر پارسی در شبه قاره ، تاجیکستان و افغانستان تحت تأثیر بیدل بوده است . نظم ونثر بیدل از طریق شاگردان و مقلدانش ، بویژه غالبِ دهلوی * ، بر زبان اردو تأثیر گذاشته است (بوسانی ، ص ۲۴ـ ۲۶؛ حسین ، ص ۳۲۷ـ۳۴۰). در افغانستان و تاجیکستان در سالروز رحلت بیدل مراسم «عُرس بیدل » برگزار می شد و جلسات «بیدل خوانی » با شرکت بیدل شناسان و بیدل دوستان تشکیل می گردید. فراوانی نسخه های آثار بیدل در این کشورها گواهی استقبال عموم مردم از سروده های وی است (شفیعی کدکنی ، ص ۸۱ ـ۱۱۱؛ عبدالغنی ، ص ۱۷۱ـ۱۷۴؛ حبیب ، ص ۲۹۵ـ۳۰۷).

اقبال لاهوری از شیفتگان و ستایندگان بیدل دهلوی است و گاه مصرع یا بیتی از بیدل را تضمین می کند (ریاض ، ص ۱۲۲). او، در مقایسه بیدل با غالب دهلوی ، تأکید می کند که غالب تنها به صورت شعر بیدل توجه کرده و از فهم معانی شعری او عاجز است . به نظر اقبال ، بیدل پس از شنکره چاریا، شارح شهیر اوپانیشادها ، دومین متفکر بزرگ شبه قاره است . اقبال به شاعران همروزگارش توصیه می کرد که برای تصحیح کلام به سروده های بیدل توجه کنند و وی را با هانری برگسون ، فیلسوف معاصر فرانسوی ، مقایسه کرده است .در ایران ، پس از انقلاب اسلامی ، نسلی از شاعران به بیدل روی کرده و از او اثر پذیرفته اند.

در آثار بیدل مضامین پیچیده عارفانه و تشبیه ها و استعاره ها و ترکیبهای زیبا و هنرمندانه بوفور مشاهده می شود. لطف و ظرافت بیان ، و قدرت تخیل و تمثیلش ـ که گاه به افراط نیز می گراید ـ در میان شاعران سبک هندی به او جایگاهی ممتاز می بخشد، بویژه ، استفاده از نمادهای بسیار ـ که «آینه » از رایجترین آنهاست ـ آثارش را از فضایی خاص برخوردار می سازد. به دلیل همین نوآوریهاست که تذکره نویسان عموماً بیدل را موجد سبکی تازه محسوب می دارند (خلیلی ، ص ۶۳ـ ۹۲).

بیدل دارای اندیشه هایی بلند و ژرف و متعالی است . او از معدود شاعرانی است که اوج و اعتلایی شگرف را در بیان شاعرانه افکار فلسفی و تجربه های عرفانی به نمایش گذاشته است . او را شاعر فیلسوف نامیده اند (شفیعی کدکنی ، ص ۸۴) و این امر بیش و پیش از هر چیز معلول نگاه ویژه شاعر به هستی و حیات است . بیدل عارفی معتقد به وحدت وجود است و در بسیاری از سروده هایش آشکارا به محیی الدین ابن عربی * ، عارف بزرگ مسلمان ، نزدیک می شود.

سروده های بیدل رنگ و بویی از شک فلسفی به همراه ندارد، اما آنچه ممکن است این توهم را ایجاد کند که شاعر دچار شک فلسفی است ، حیرت عارفانه در سروده های اوست که در ذات و ماهیت ، با تحیر عقل متفاوت است . عالم و آدم از دید او مظاهر حق اند و حضرت احدی با حسن خویش در این آینه ها طلوع و تجلی کرده است . در این میان ، بیدل به تبعیت از دیگر عرفای بزرگ برای آدمی در نسبت با حق ارزش فوق العاده ای قائل است . بیدل به تغزل ، توسعی صوری و معنایی می بخشد. گستره مضامین او آشکارا وسیع است و درک زبان وی محتاج آشنایی با رمزها و استعاره های ویژه ای است که به کار برده است . در قصاید، بیدل بیشتر به سبک خاقانی شروانی * نزدیک می شود و تنها به ستایش پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و امام علی علیه السلام می پردازد. سروده هایش در توحید، جهان شناسی و انسان شناسی است . تفاوت عمده غزلسرایی وی با دیگر غزلسرایان بزرگ سبک هندی جنبه توحیدی و عرفانی آثار اوست .

آثار . از بیدل آثار بسیاری به نظم و نثر بر جای مانده است . این آثار بارها در هندوستان ، پاکستان ، ایران و تاجیکستان به چاپ رسیده است . کلیات بیدل میان سالهای ۱۳۴۱ـ۱۳۴۴ش در کابل ، در سه جلد شعر به انضمام یک جلد نثر، به چاپ رسیده است . چاپ جدیدی از آن نیز به اهتمام اکبر بهداروند و پرویز عباسی داکانی ، در ۱۳۷۶ش در تهران در سه مجلد منتشر شده است .

نخستین منظومه عرفانی بیدل ، مثنوی محیط اعظم است که در ۱۰۷۸ به پایان رسید. این منظومه مقدمه ای به نثر دارد که بیدل در آن به گونه ای استعاری به بسیاری از شاعران همروزگارش اشاره دارد. محیط اعظم را باید ساقی نامه ای عرفانی قلمداد کرد. این منظومه شامل هشت «دور» است که تکوین عالم وجود را شرح می دهد. در این منظومه بیدل آشکارا تحت تأثیر فصوص الحکم * ابن عربی است . بیدل هستی را میخانه ای می داند که ساقی آن حق است و مست ازل و ابدش ، آدمی . این مستی ، مستی عشق و آگاهی است ، و نشان از رابطه سرمدی خداوند و انسان دارد. محیط اعظم چندین بار از جمله در ۱۳۷۰ش در تهران به چاپ رسیده است .

یکی از منظومه های عرفانی بیدل ، مثنوی بلند طلسم حیرت است که در ۱۰۸۰ به نظم کشیده شده است . این منظومه را بیشتر باید گشت و گذاری باطنی و عرفانی در درون آدمی تلقی کرد. انسان شناسی بیدل بویژه در این اثر نمود ویژه ای دارد. او پس از بحثهای مقدماتی هستی شناختی و جهان شناختی به انسان روی می کند. در این سفرنامه روحانی ، بیدل سیری در کالبد بشری دارد.

طور معرفت ، مثنوی بلند دیگری است که بیدل در ۱۰۹۹ در نواحی مرکزی هند سروده است . گفته می شود که بیدل در سفر به کوه بیرات همراه نواب شکرالله خان ، این مثنوی را در دو روز سروده است . در این مثنوی بیدل به شکلی رمزی ـ مثالی در طبیعتی که به نحو ماوراء طبیعی تصویر و تفسیر می گردد، حقیقت ظاهر در مظاهر را مشاهده می کند. مشاهده طبیعت به فکر عرفانی بیدل فرصت پرواز به لامکان را عطا می کند. بیدل در پایان مثنوی به اندیشه ترک اختیار و ترغیب خاموشی می رسد، و باز هم سیر آفاقی ، او را به سیر انفسی رهنمون می گردد که در تمامی سروده های بیدل اندیشه ای محوری و اساسی است .

مهمترین منظومه بیدل ، مثنوی عرفان اوست . این منظومه در ۱۱۲۴ سروده شده است . منظومه عرفان با تبیین رابطه خداوند و انسان ، بر مبنای عشق ، آغاز می شود. بیدل چنانکه رسم عرفاست مطالب خویش را با داستان پردازیهای خاص همراه می کند و به مراتب وجود بر مبنای نگرش عارفان می پردازد و هر فصل را به مناسبت «طور»، «نقش » یا «جهد» می نامد. بیدل در این اثر به داستانهای هندوان نیز اشاره می کند، و برخی از مسائل داستان نویسی معاصر مثل سیالیت ذهن و زمان نیز در آثار او دیده می شود. به طور کلی اندیشه های بیشتر عرفای بزرگ را در این مثنوی می توان مشاهده کرد، اما بی شک تأثیر آرا و آموزه های محیی الدین ابن عربی ، بویژه نظریات وحدت وجودی او، بیش از دیگران است .

از بیدل آثاری به نثر نیز باقی مانده است . مهمترین آنها چهار عنصر است که زندگینامه بیدل به قلم خود اوست . بیدل این اثر را از ۱۰۹۱ تا ۱۱۰۶ نگاشته است . وی نثر خویش را با شعر ممزوج کرده و جای جای به غزلها، رباعیها، مثنویها و قطعه هایش استناد جسته است . چهار عنصر ، چنانکه از نام آن پیداست ، اشاره به آب و باد و خاک و آتش دارد. بیدل آدمی را برآیند این چهار عنصر برمی شمارد و لذا زندگینامه نویسی درباره بشر را شرح چهار عنصر می داند. بیدل به مناسبت در زندگینامه اش به بحثهای خود با علما و دانشمندان مسلمان و غیرمسلمان اشاره می کند که به لحاظ شناخت اندیشه ها در هند مهم است . تجربه های خاص عرفانی او و استادانش نیز در کتاب نقل می شود. نثر خاص بیدل در این کتاب رنگ و بوی شاعرانه دارد و قدری متکلفانه به نظر می رسد.

نکات ، اثر منثور دیگر بیدل ، در واقع بیانیه اعتقادی اوست که نظریات و آموزه های اساسی و اصلی عرفان بیدل را شامل می شود. نکات ، همچون چهار عنصر ، با سروده های بیدل آمیخته است ، اما نثر روان تری دارد. این اثر بهترین متن برای فهم آرای فلسفی و عرفانی بیدل است .

از بیدل نامه هایی نیز باقی مانده که به رقعات مشهور است . این نامه ها خطاب به دوستان و برخی امیران محلی نوشته شده است . در این نامه ها نیز غلبه جنبه های عرفانی ، اخلاقی و مذهبی کاملاً آشکار است . مجموعه مثنویها و آثار منثور بیدل در کلیات او در ۱۲۹۹ در بمبئی به چاپ رسیده است .



 منابع :

(۱) محمداقبال لاهوری ، مطالعه بیدل : فکر برگسان کی روشنی مین ، چاپ تحسین فراقی ، لاهور ۱۹۹۵؛
(۲) آلساندرو بوسانی ، «سبک شعر بیدل و غالب دهلوی »، ترجمه ضیاءالدین ترابی ، کیهان فرهنگی ، سال ۱۰، ش ۴ (تیر ۱۳۷۲)؛
(۳) عبدالقادربن عبدالخالق بیدل دهلوی ، چهار عنصر ، کابل ۱۳۴۳ ش ؛
(۴) همو، کلیات بیدل ، چاپ اکبر بهداروند و پرویز عباسی داکانی ، تهران ۱۳۷۶ ش ؛
(۵) اسدالله حبیب ، «بیدل شناسی در شوروی »، در سی مقاله ، کابل ۱۳۴۵ ش ؛
(۶) رضوان حسین ، «مرزاغالب و مکتب بیدل »، در سی مقاله ، کابل ۱۳۴۵ ش ؛
(۷) خلیل الله خلیلی ، فیض قدس ، ( کابل ) ۱۳۳۴ ش ؛
(۸) بندربن داس خوشگو، سفینه خوشگو ، دفتر ۳: تذکره شعرای فارسی ، چاپ سیدشاه محمد عطاءالرحمان عطا کاکوی ، پتنه ۱۳۷۸/ ۱۹۵۹؛
(۹) محمدریاض ، اقبال لاهوری و دیگر شعرای پارسی گوی ، کابل ۱۳۴۵ ش ؛
(۱۰) محمدرضا شفیعی کدکنی ، شاعر آینه ها: بررسی سبک هندی و شعر بیدل ، تهران ۱۳۷۱ ش ؛
(۱۱) عبدالغنی ، زندگی و آثار عبدالقادر بیدل ، ترجمه محمدمهدی آصف ، کابل ۱۳۴۱ ش ؛
(۱۲) نبی هادی ، عبدالقادر بیدل دهلوی ، ترجمه توفیق سبحانی ، تهران ۱۳۷۶ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۵ 

زندگینامه شیخ محمدعلی گیلانی «حزین لاهیجی»(۱۱۸۱-۱۱۰۳ه ق)

شیخ محمدعلی حزین(۱) لاهیجی، فرزند ابوطالب زاهد گیلانی، فرزانه ای دانشمند مورخی ژرفکاو و نکته پرداز، منجم، متکلم و فیلسوفی سترگ، عالمی کامل، شاعری زبردست، نویسنده ای چیره دست و پرکار و پر اثر و پر درد، متفکری سیاستمدار، عالمی جهانگرد بود.

پدر دانشمندش شیخ ابوطالب بن عبدالله نیز از عالمان دین بود. حزین در تاریخ خود تحت عنوان مجمل احوال والدمرحوم شرح حالش را نگاشته است. از جمله گفته است: «در بیست سالگی، بعد از تحصیل بسیاری از مطالب علمیه نزد مولانا فاضل ملاحسن شیخ الاسلام گیلانی، به شوق دیدار فضلای عراق(عراق عجم) به اصفهان آمده. در مدرس استادالعلماء آقا حسین خوانساری(م ۱۰۹۹ قمری)، علیه الرحمه، به استفاده، مشغول و فنون ریاضیه را در خدمت بطلمیوس زمان، ملا محمد رفیع که به رفیعای یزدی مشهور است، تکمیل نموده، جماعتی کثیره از اصحاب تحصیل به برکت ایشان به مراتب عالیه رسیدند. و در کتابخانه ایشان که زیاده از پنج هزار مجلد بود، هیچ کتاب علمی به نظر در نیامد که از اول تا به آخر به تصحیح ایشان درنیامده باشد. و اکثر محشّی به خط ایشان بود، و قریب به هفتاد مجلد را که از آن جمله تفسیر بیضاوی و قاموس اللغه و شرح لمعه و تمام تهذیب حدیث و امثال ذلک بود، به قلم خود کتابت نموده بود و در هیچ فن از فنون علوم نبود که مهارتش به کمال نباشد…».(۲)او می افزاید، در سال ۱۱۲۷ (هجری قمری) در اصفهان وفات یافت و در مزار بابا رکن الدین جنب تربت مولانا حسن گیلانی دفن شد.(۳)

حزین در رثاء پدر اشعاری سروده که در تاریخ حزین ص ۹ ثبت است. همچنین او در دیوان خود قصیده ای ۵۶ بیتی در مدح پدر دارد که در اینجا قسمتی از آن ذکر می شود:

عطارد مرا گشته آموزگار// به توصیف علامه روزگار

رسد بند گردون نیلوفری// خدیو سریر بلند اختری

مرا والد عقل کل را پسر// یتیمان علم و هنر را پدر

به جان رهگرا اوج تقدیس را// به دل وارث حکمت ادریس را

مسیحا دم خسته حالان دهر// پناه ضعیف و یتیمان شهر

چو خورشید تابنده در مکرمت// چو نیسان بارنده در مرحمت

در اقلیم رفعت فرازنده کوه// براورنگ عزت سلیمان شکوه

درستی ازو یافت علم و عمل// برون کرد از ملک و ملت خلل

عدیل ملک در سجود و رکوع// زجهدش مهذب اصول و فروع

زخطش سواد جهان روشن است// پی حفظ دین نبی جوشن است

مقام کلامش به اعلا رسید// سر خامه اش تا ثریا رسید

حقایق شناس معارف پناه// حکیم خرد پرور جهل کاه

نوشتم به وصفش اگر یک دو حرف// نگنجد درین ظرف دریای ژرف

عبادت شمارم ثنا خوانیش// تو از ابلهی بذله می دانیش

نرانده به مدح بزرگان قلم// زفرماندهان عرب یا عجم

مگر مدح پیغمبر و آل او// که هر کس بگوید خوشا حال او

که هر کس بگوید خوشا حال او// کنم گر مدیح نیاکان خود

ادا می کنم حق ایمان خود// پدر را کنم گر ستایش گری

امیدم که حق باشدش مشتری

خانواده ی او، همه اهل فضیلت و علم بوده اند. او به شانزده واسطه به عارف قرن ششم شیخ زاهد گیلانی نسب می رساند.(۴)

تولد

حزین به سال ۱۱۰۳ (۵) هجری ۱۶۹۲ م در دارالعلم شرق، اصفهان به دنیا دیده گشود و در سال ۱۱۸۱هجری/ ۱۷۷۹ م رخت از جهان فرو بست. سراسر عمر با برکت حزینصرف فعالیت های علمی و ادبی و خدمت به توده ی مردم شد.

حزین از نخستین علمایی است که به نوشتن زندگانی خود دست زد و زوایای مختلف حیات پرماجرای خویش را برای دیگران مصوّر ساخت.سرگذشت حزین آکنده از حوادث تلخ و شیرین و عبرت انگیز است؛ زیرا، در زمانی که او در آن می زیست، صفویان در ضعف و سستی و در ورطه ی سقوط بودند. با سقوط صفویان که به دست محمود افغان صورت گرفت، مردم ایران بیش از پیش دچار ناامنی و تهاجمات بیگانگان و انواع فشارها قرار گرفتند. حزین در تاریخ خویش تصویر کامل و دقیقی از رخدادهای آن عصر به دست می دهد و خواننده را با خود به اطراف و اکناف یاران می برد و از ستم های افاغنه و حکام محلی ایران دم می زند و رنج های خود و مردم ایران را بازگو می کند. آن گاه از رهسپار شدنش به هندو حوادث تلخ آن سامان سخن می گوید.

راستی اگر این یادداشت ها نبود، اطلاعات ما، در خصوص وقایع پایانی ادوار حیات صفویه، به نیمی از آن چه که امروز هست، کاهش می یافت. حزین با نگارش خاطرات و ثبت وقایع اجتماعی و سیاسی عصر خود، منتی بزرگ بر تاریخ ایران و فرهیختگان ما دارد.

سفرها و حوادث زندگی

حزین پس از درگذشت پدر، زادگاه خود اصفهان را به قصد شیرازترک می گوید و پس از چندی دیگر بار به اصفهان باز می گردد. و در سال ۱۱۳۴ نیز چند نوبت از اصفهان خارج شده و بار دیگر بازگشته است. در سال ۱۱۳۵ محاصره ی افغان ها را شکسته و با لباس مبدّل در چهره ی روستاییان و در حال بیماری اصفهان را ترک می گوید. ابتداء به خوانسار، سپس به خرم آبادکوچ می کند و در محل امنی پناه می گیرد. مدت ها در شهرهای مختلف ایران آواره است. چون با شاه طهماسب دوم صفوی ارتباط داشته، از سطوت نادردر امان نبوده. به سال ۱۱۴۵ با کشتی از طریق بندرعباسبه جدّه هجرت می کند و به زیارت خانه خدا موفق می شود. پس از اتمام فریضه ی حج به بحرین سفر می کند و از آن جا دیگر بار به بندرعباس بازمی گردد و برهه ای از ایام را در آن جا و لارو جهرم سپری می کند تا سر از کرمان درمی آورد. پس از مدتی به شوق زیارت مولای متقیان علی ، علیه السلام، به نجف اشرف سفر می کند و مدت سه سال در آن جا می ماند. پس از آن از کربلاو بغداددیدن می کند و به ایران باز می گردد.

در ۱۱۴۶ بندرعباس را به قصد سندو مُلتان ترک می گوید و مدت دو سال را در قریه ای نزدیک آن می ماند. سپس به شهر لاهورمی رود و تصمیم می گیرد بار دیگر به وطن اسلامی ایران باز گردد. ۱۱۵۲ نادربه هندوستان سفر می کند. حزین از بیم او، در پناهگاه امنی مخفی می شود تا از نادرشاه به او گزندی نرسد.

به سال ۱۱۵۴ تاریخ و سفرنامه خود را در شهر جهان آباد(دهلی) می نویسد و در ۱۱۶۱ از اقامت طولانی در دهلی و بدی آب و هوا به ستوه آمده،(۶) آن منطقه را ترک و به اکبرآبادرفته و سپس در بنارس هندوستان اقامت می گزیند. ۱۹ سال هم در بنارس زندگی می کند و مورد احترام و بزرگداشت همه مردم و اعیان بوده است اما او بسیاری از امیران و شاعران و صاحبان زر و زور را هجو نمود تا در سن ۷۷ سالگی در سال ۱۱۸۰ (۷) زندگی را بدرود گفته و در باغی که خود احداث کرده بود آرامش جاودانه می یابد.

استادان

۱ ـ ملک حسین قاری اصفهانی(در علم تجوید)

۲ ـ شیخ محمد خلیل الله طالقانی(۸)

۳ ـ شیخ بهاء الدین گیلانی

۴ ـ مولانا محمد صادق اردستانی

۵ ـ آقا هادی بن ملا محمد صالح مازندرانی، شارح اصول کافی

۶ ـ مرحوم میرزا کمال الدین محمد فسائی، داماد محمد تقی مجلسی

۷ ـ فاضل محدث حاجی محمد طاهر اصفهانی

۸ ـ قدوه الحکماء شیخ عنایت الله گیلانی

۹ ـ سید المتبحرین میر سید حسین طالقانی

۱۰ ـ فاضل مدقق میرزا محمد طاهر خلف میرزا ابوالحسن قاینیکه در ریاضی نادره زمان بود.

۱۱ ـ استادالعلماء شاه محمد شیرازی(۹)

۱۲ ـ جامع المعقول و المنقولآخوند مسیحای فسوی شاگرد استاد الکل آقا حسین خوانساری(۱۰)

۱۳ ـ لطیف الله شیرازی، تلمیذ فاضل محدّث ملا محسن کاشانی(۱۱)

۱۴ ـ محمد باقرمشهور به صوفی

۱۵ ـ ملا عبدالکریم اردکانی

۱۶ ـ سید قوام الدین قزوینی(۱۲)

علاوه بر بی دین ها به طوری که خود او گفته «از هر فرقه هر جا کسی می یافته که ربطی به مذهب خود داشته، با او صحبت می کرده و استعلام مقاصد و سخنانش می نمود». او می افزاید: « در این وادی، مرا با ارباب آرای مختلف، آن مقدار گفت و شنود روی داده که خدا داند».(۱۳)

تنی چند از شاگردان

حزین در مقاطع مختلف زندگانی به تدریس بسیاری از دانش های رایج زمان خود پرداخته است، اما اطلاعات ما درباره ی دست پروردگان حزین محدود است و جز افراد زیر نام شان در تاریخ ثبت نشده است:

۱ ـ شیخ آیت الله متخلص به ثناکه تخلص خود را از حزین گرفته است.

۲ ـ خواجه یحیی متخلص به خرد.

۳ ـ واله داغستانی.

شماری از معاشران

حزین با گروهی معاشر بوده است که عبارت اند از:

۱ ـ میرزا عبدالله افندی اصفهانی

۲ ـ میر محمدصالح شیخ الاسلام اصفهان

۳ ـ سید عالم میر محمد باقر اصفهانیفاضل هندی

۴ ـ میرزا داوود(متولی آستان قدس رضوی)

۵ ـ سید رضا حسنی

۶ – حمزه گیلانی

۷ ـ محمدرضا مجلسی،

۸ ـ محمدتقی طبسی(۱۴)

 آثار حزین

آثار علمی وی که تا ابد بر جبین تاریخ دانش و فرهنگ خواهد درخشید، بسیارند. از این آثار گران بها همین قدر توان فهمید که او، دریای علم و نابغه ای زیردست در تمام رشته های علمی بوده است. فهرست کامل کتاب هایش را ملاحظه کنید:

۱ ـ انیس الفؤاد فی حقیقه الاجتهاد

۲ ـ الانساب

۳ ـ اخبار صاحب بن عباد طالقانی

۴ ـ اخبار ابی الطیب المتنبی

۵ ـ احمد بن الحسینبن عبدالصمد جعفی کوفی و بعضی از اشعار برجسته ی او

۶ ـ اخبار ابوتمام طائی حبیب بن اوسو قسمتی از اشعارش

۷ ـ اخبار شیخ صفی الدین حلی و نوادر اشعار وی

۸ ـ اخبار محقق طوسی، قدس الله روحه

۹ ـ اخبار جد سعید خود شیخ ابراهیم معروف به زاهد گیلانی، قدس سره

۱۰ ـ بهجه الأقران

۱۱ ـ تجوید القرآن

۱۲ ـ تحقیق الازل و الابد و السرمد

۱۳ ـ التعلیقات فی الطبیعی و الالهی

۱۴ ـ التعلیقات علی الفصوص، حواشی بر فصوص معلم ثانی ابونصر فارابی

۱۵ ـ تعلیقات بر غوامض کتاب مجسطی

۱۶ ـ تعلیقات بر مقامات العارفین از شرح اشارات ابن سینا

۱۷ ـ تعلیقات برکتاب نجات بوعلی سینا

۱۸ ـ تعلیقات بر تذکره ابن رشد

۱۹ ـ تعلیقه بر شرح مقاصد تفتازانی

۲۰ ـ التوجیه بقول قدماء المجوس فی المبدأ

۲۱ ـ تفسیر سوره ی (هل أتی علی الانسان)

۲۲ ـ تفسیر سوره ی حمد

۲۳ ـ جامع نفسی

۲۴ ـ الجوابات عن مسائل سأل عنها الشیخ احمد بن محمد عمانی

۲۵ ـ الجواب عن المسائل الطبریه

۲۶ ـ جلاء الافهام در عمل مساحت

۲۷ ـ جوامع الآداب

۲۸ ـ جوامع الکلم

۲۹ ـ حدوث العالم. صاحب ذریعهنسخه ای از آن را در ضمن مجموعه ای در کتابخانه ی مرحوم صدرمشاهده کرده است. (نک: ذریعه۶/ ۲۹۴)

۳۰ ـ حیات الاخوان

۳۱ ـ خلق الاعمال

۳۲ ـ خلاصه المنطق

۳۳ ـ خواص بعضی از سور و آیات. آن را در نجفاشرف نوشته است.

۳۴ ـ دعائم الدین

۳۵ ـ الدعوات الصالحات و اسماء الله الحسنی. آن را در نجفاشرف نوشته است.

۳۶ ـ الدیباج

۳۷ ـ الذخر والسعاده فی العباده

۳۸ ـ الرد علی التناسخیه

۳۹ ـ الرموز الکشفیه

۴۰ ـ رمح المصقول فی الطعن علی قواعد الاصول(نک: ذریعه، ۱۱/ ۲۴۸)

۴۱ ـ روایح الجنان

۴۲ ـ راح الارواح

۴۳ ـ سیف الله المسلول علی اعداء آل الرسول

۴۴ ـ شرح عیون اخبار الرضا

۴۵ ـ شرح رساله شیخ شهاب الدین یحیی سهرودیمقتول

۴۶ ـ شرح رساله حکیم عیسی بن زرعه

۴۷ ـ شجره الطور در شرح آیه نور. آن را در مشهدنوشته است.

۴۸ ـ شرح قصیده ممدوده خود. آن را در مکهی مبارک سروده و در شهر لحساشرح کرده است.

۴۹ ـ الصراط السوی فی غوایه البغوی

۵۰ ـ الطول والعرض

۵۱ ـ عبدالله بدیل بن ورقاء الخزاعی الازدی، رضی الله عنه، و سرگذشت او

۵۲ ـ کتاب العین

۵۳ ـ فتح الابواب

۵۴ ـ الفصول البلیغه

۵۵ ـ الفضائل فی احیاء سنن الاوائل

۵۶ ـ فوائد الطب. بیست فصل است.

۵۷ ـ الفصح

۵۸ ـ القصائد النعتیه(در مدح ائمه ی اطهار، علیهم السلام). با سوانح عمری ایشان چاپ شده است. (نک: ذریعه، ۱۷/۸۹)

۵۹ ـ کنه المرام کشف القناء فی تحقیق الغناء

۶۰ ـ کشف التلبیس فی هدم اساس ابلیس(رد قیاس است)

۶۱ ـ کدّ القلم فی حل شبهه جذر الاصم

۶۲ ـ اللمع فی ازهاق البدع

۶۳ ـ لوامع المشرقه در تحقیق واحد و وحدت

۶۴ ـ ما جری به القلم

۶۵ ـ مختصر البدیع و العروض و القوافی

۶۶ ـ معراج النفس

۶۷ ـ المقله فی بیان النطقه

۶۸ ـ المشاهد العلیه

۶۹ ـ کتاب معنی صمد و تفسیر سوره ی توحید(قل هو الله)

۷۰ ـ المدارج العلیه

۷۱ ـ المراصد فی الرایج والکاسد

۷۲ ـ النصره

۷۳ ـ نهج الطلب فی استخراج ضلع المکعب و استکشاف معضلات الهندسه

۷۴ ـ نوادر العرب و اخبارهم

۷۵ ـ نوادر ابوالحسین مهیار دیلمی و قسمتی از اشعار آبدار او

۷۶ ـ هدایه الامم فی الحدوث و القدم

۷۷ ـ هشام بن حکم و مناظراتش

۷۸ ـ ودیعه البدایع

کتاب های فارسی ایشان

۱ ـ ابطال تناسخ

۲ ـ اصول المنطق

۳ ـ احکام شک و سهو در نماز

۴ ـ ابطال جبر و تفویض

۵ ـ الاسنی در تحقیق قوله تعالی (ثم دنی فتدلی فکان قاب قوسین أو أدنی)

۶ ـ ادعیه و ادویه

۷ ـ آداب عزلت و خلوت

۸ ـ آداب معاشرت

۹ ـ الاغاثه. حزینبا ولای خالص و با سرپنجه برهان در این کتاب به دفاع از حریم ولایت پرداخته و بحث امامت را در نهایت اختصار در این کتاب آورده است. الحق که او در این اثر خدمتی بسزا و زحمتی بسیار کشیده که شایان تحسین و تقدیر است، خدایش پاداش دهد و بیامرزد.

۱۰ ـ بشاره النبوه. مؤلف در این کتاب از توراتو انجیلو صحیفه یوشعو کتاب اشعیاکه دلالت بر نبوت پیغمبرما، صلی الله علیه وآله، دارد، گواه ها آورده است.

۱۱ ـ کتاب بعض خطب امیرالمؤمنین، علیه السلام

۱۲ ـ تجرید النفس. نسخه ای از آن در کتابخانه ی ملا محمد علی خوانساریدر نجفاشرف وجود داشته است. (نک: ذریعه، ۲/۳۵۶)

۱۳ ـ ترجمه ی منطق تجرید

۱۴ ـ ترجمه ی کتاب تحریر اقلیدس در هندسهبا توضیح بیش تر بعضی عبارات مشکل آن از آثار خواجه نصیرالدین طوسی.

۱۵ ـ ترجمه ی رساله ی اخیر شیخ الرئیس

۱۶ ـ ترجمه ی رساله موسوم به صحیفه در علم اسطرلاباز آثار شیخ بهائیبا توضیحی بیش تر

۱۷ ـ ترجمه ی نوادر محمد بن ابی عمیر ازدی و سیره و سرگذشت او

۱۸ ـ تقسیم اسماء و معانی آن

۱۹ ـ ترجمه ی دعای مشلول

۲۰ ـ ترجمه ی دعای صباح

۲۱ ـ تذکره المعاصرین. هم در اصفهانو هم در لکنهو به چاپ رسیده است.

حزین در این اثر که به کوشش محمد باقر الفت چاپ شده است، به اغلب اشعار معاصران خود انتقادات تندی دارد و از میان انبوه شعرا، فقط صد تن را لایق ذکر دانسته است. تاریخ ولادت خود او مبدأ قرار گرفته است و در سال ۱۱۶۵ نه روزه تألیف شده است. با این که این کتاب بارها چاپ شده است، اما غلط های فاحش و غریب کتاب رفع نشده بود. اخیرا خانم معصومه سالک با استفاده از دو نسخه متعلق به کتابخانه ی مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران(شماره میکروفیلم ۳۷۳۷) و نسخه ی متعلق به موزه ی ملی پاکستان، به تصحیح و نشر مجدد آن پرداخته است. کتاب یاد شده یک مقدمه در دو فرقه دارد: فرقه ی نخست اختصاص به عالمان معاصر او دارد که با نام صدرالدین سید علیخان مدنی بن سید نظام الدین احمد حسینی آغاز می شود، و حاوی بیست ترجمه و شرح حال است. فرقه ی دوم اختصاص به شعرای معاصرش دارد که با شرح حال میرزا محمد طاهر قزوینی آغاز شده است. در این بخش ۷۱ شاعر معرفی شده است.

۲۲ ـ ترجمه ی دعای جوشن صغیر

۲۳ ـ تفسیر سوره ی حشر

۲۴ ـ التعریف فی حصر انواع القسمه

۲۵ ـ تاریخ حزین. اوضاع زمان حیات او یعنی اواخر صفویه و فتنه ی افغان و سلطنت نادرشاه واحوال جمعی از بزرگان است. چاپ سوم در سال ۱۲۲۲ از روی انتشارات کتابفروشی تأیید اصفهانمنتشر شده است. متن فارسی و ترجمه ی انگلیسی این کتاب را اف. سی. بلفوردر سال ۱۸۳۰ ـ ۱۸۳۱ منتشر کرده است.

۲۶ ـ تذکره العاشقین

۲۷ ـ ترجمه ی رساله ی پدر علامه اش در بیان آیه ی شریف: قل الروح من امر ربی

۲۸ ـ ترجمه ی رساله ی پدرش در تحقیق آن چه حق است در مسئله ی علم

۲۹ ـ ترجمه ی رساله ی پدر خود در تحقیق قوله، علیه السلام: عرفت الله بفسخ العزائم و حلّ العقود

۳۰ ـ تواریخ السلاطین. ضمیمه ی تذکره الشعراو غیره چاپ شده است، لکنهو، ۱۲۹۳ قمری/ ۱۸۷۶م، سنگی (نک: فهرست کتاب های چاپی فارسی ۱/۱۴۳۹).

۳۱ ـ جام جم. در بیان موالید و کائنات جو. نسخه ای از آن دراختیار مرحوم آیت الله شیخ علی اکبر نهاوندیبوده است. (نک: ذریعه/ ۱۲۳).

۳۲ ـ الجمع بین الحکمه و الشریعه و دفع شبهه التخالف کما وهمه الغانم.

۳۳ ـ جرّ اثقال و آنچه مناسب آن است(نک: ذریعه ۵/۹۴؛ کشف الظنون– علم جرالاثقال ـ فهرست نسخه های خطی فارسی، ج ۱/ ۱۵۸)

۳۴ ـ الحیات و الممات، در ترغیب بر عمل و ذم بی عمل

۳۵ ـ تاریخ ادبی ایران(از صفویه تا عصر حاضر)، ادوارد براون، ص ۲۵۲

۳۶ ـ حمله های ایران به هند(یا: واقعات ایرانو هند) (نسخه ی خطی این کتاب در ایندیا افیسموجود است)

۳۷ ـ خواص مجربه

۳۸ ـ دعوه الاسماء و الاذکار

۳۹ ـ دستور العقلاء در آداب ملوک وامراء. در سال هـ . ق در دهلینوشته است.

۴۰ ـ دیوان شعرا(۱۵) (۵ دیوان)(۱۶)

۴۱ ـ ریاض الحکمه

۴۲ ـ رساله ای تزکیه ی نفس بنابر قول ارسطوو افلاطون الهی

۴۳ ـ رساله در اعمالی که شب به جا آورده می شود.

۴۴ ـ رساله ی حسن و قبح عقلی

۴۵ ـ رساله ی حصر ضروریات دین

۴۶ ـ رساله ی در امامت و بحث از شرایط آن

۴۷ ـ رساله در نوافل یومیه

۴۸ ـ رساله در جواب سؤالی که از قسطنطنیه رسیده بود.

۴۹ ـ رساله در جواب مسائلی که از خراساندریافت شده بود.

۵۰ ـ رساله در دلالت فعل مضارع مثبت و ذکر اقوال، و نصرت قول ابوحیان در مشترک بودن آن بین حال و استقبال

۵۱ ـ رساله در جواب مسائلی که از گیلانرسیده بود.

۵۲ ـ رساله در جواب مسئله ی وضو. شاید رساله ی وجوب مسح رجلین باشد که در مرآت الاحوال۱/۴۲۲ معرفی شده است.

۵۳ ـ رساله در جواب سؤال از رابعه متناسبه

۵۴ ـ رساله در تدوین بعضی از آن چه برای اصحاب نوشته است.

۵۵ ـ رساله تجدد امثال

۵۶ ـ رساله در اصول اخلاق

۵۷ ـ رساله در فرق بین علم و معرفت

۵۸ ـ رساله در بیان قوه قدسیه و امکان نفوس قدسیه در نوع انسانی بنابر قول مشّائیان، و تجویز کشف و الهام بر رأی اشراقیان صوفیه

۵۹ ـ رساله در تحقیق صلاه جمعه

۶۰ ـ رساله در تحقیق بعضی از مسائلی که اختلاف درباره ی آن ها میان امت محمد، صلی الله علیه وآله مشهور است.

۶۱ ـ رساله بحث با شیخ سهروردیدر رؤیت

۶۲ ـ رساله در بیان خوارق عادت و معجزات و کرامات

۶۳ ـ الرد علی النصاری فی القول بالاقانیم

۶۴ ـ رساله ی حل بعضی از اشعار خاقانی

۶۵ ـ رساله ی اقسام مصدقین به سعادت اخرویه

۶۶ ـ رساله کُر و احکام آب ها

۶۷ ـ رساله ی سیره المتعلمین

۶۸ ـ رساله ی کسوف و خسوف

۶۹ ـ رساله ی مناسک حج. در اثنای سفر حجاز آن را نوشته است.

۷۰ ـ رساله در ذکر احوال فاضل عارف افضل الدین محمد کاشانی، رحمه الله، و بعضی از مکاتیب و فوائد مختصر آن

۷۱ ـ رساله ی تضعیف شطرنج

۷۲ ـ کتاب زکات

۷۳ ـ سفینه علی حزین. در ذکر ۱۰۷ شاعر متاخر در ۱۰۲ ص در حیدرآباددکن به سال ۱۳۴۸ ق چاپ سنگی شده است.

۷۴ ـ سبب الاختلاف فی الاخبار و بیان طریق جمعها

۷۵ ـ شرح مطلع الانوار در هیئت

۷۶ ـ شرح قصیده جیمیه فارضیه

۷۷ ـ شرح مصباح الشریعه

۷۸ ـ شرح دعای عرفه ی امام حسین، علیه السلام

۷۹ ـ شرح رساله ی پدر علامه حلی، رضی الله عنه، در تحقیق حرکت

۸۰ ـ شرح بیت فارسی انوری. نسخه ای از آن در کتابخانه ی سید حسن صدر در کاظمیه وجود دارد. ذریعه، ج ۳/۱۲۸

۸۱ ـ شرح رساله ی پدر خود در عمل مسبع و متسع در دائره ی اَبَ جَ.

۸۲ ـ شرح رساله ی دیگری از پدر خود در قول ارسطوکه چرا آب باران سبک است؟

۸۳ ـ شرح رساله ی ابویوسف یعقوب بن اسحاق کندیدر تحقیق نفس

۸۴ ـ الصید و الذبائح و خواص الحیوان. ان شاء الله در آینده با تحقیق این جانب منتشر خواهد شد. و نیز نک: ذریعه، ۱۱/۲۲۷٫

۸۵ ـ علاجات غریبه

۸۶ ـ فرسنامه. نسخه ای از آن در دانشگاه تهرانموجود است. شامل دو بخش است: بخش اول، نظم و نثر و بخش دوم، تنها نظم است.

۸۷ ـ فوائد استماع صوت حسن. نسخه آن در کتابخانه ی ملکوجود دارد و بنا است در مجموعه ی میراث فقهی جلد اول منتشر شود.

۸۸ ـ فوائد الطب(یا: فراید طبیعیه)

۸۹ ـ فلذه الأکباد. حاصل رساله ابوعبدالله معصومی، بزرگ ترین شاگرد ابن سینا، در عشق، بازیادت ها و افادات شریفه

۹۰ ـ فضائل القرآن

۹۱ ـ فضل عراق

۹۲ ـ فرق بین لمس و مس و آن چه متعلق به آن و متفرع بر آن است.

۹۳ ـ قضا و قدر

۹۴ ـ کتاب فی تحقیق الرؤیا و اصول علم التعبیر

۹۵ ـ کتاب معرفه الاجسام و تناهیها

۹۶ ـ المواهب فی لیله الرغائبدر بیان کلام فرفوریوس. این کتاب را یک شبه نوشته است.

۹۷ ـ معرفت قبله

۹۸ ـ المفصل در خبر عقل و توکل

۹۹ ـ مواعد الاسحار

۱۰۰ ـ مکیال العلوم

۱۰۱ ـ مواعظ الحکماء

۱۰۲ ـ معادن

۱۰۳ ـ معرفت تقویم و احکام نجوم

۱۰۴ ـ مناظرات و محاظرات

۱۰۵ ـ الموائد السماویه

۱۰۶ ـ مواریث

۱۰۷ ـ معرفت لئالی

۱۰۸ ـ مصابیح الظلام فی إراده الکلام.(من آراء اهل الکلام)

۱۰۹ ـ المعیار فی الاوزان الشرعیه.

۱۱۰ ـ مختصر الدعوات و الزیارات

۱۱۱ ـ معرفه الباری و مایتعلق به

۱۱۲ ـ مبحث القدم و الحدوث

۱۱۳ ـ معرفه النفس و تجردها

۱۱۴ ـ کتاب مقالات بعض المشایخ

۱۱۵ ـ مدّه العمر. در اوقات تحصیل، هر مسئله ی مشکل را که حل کرده، در آن ضبط کرده است.(۱۷)

۱۱۶ ـ النفس التألیفیه

۱۱۷ ـ نامه ای از شیخ علی حزین لاهیجی در شرح بیتی از حکیم خاقانی

خواننده با مطالعه ی این آثار، خود را با دانشمندی متقن و با مورخ بلند پایه و بصیری مواجه می بیند که اقوال او مورد استناد مورخان بعدی بوده است و نهایت بی طرفی و انصاف را در تاریخ خود رعایت کرده و با این که در سال ۱۱۴۶ قمریی به قول آن نویسنده ی معروف «با این که حزین مثل آهوی گریزان از پلنگ، از ترس نادرآواره ی شهرها و بیانان ها بود و به هندرفت و از زندگی در هند در شکنجه بود و می گفت: بدایت ورود مرا به این کشور نهایت زندگانی تصور نمایید،(۱۸)در نوشته های تاریخی خود آن جا که صحبت از نادر به میان آورده، حتی المقدور جانب انصاف را نگاه داشته، کارهای خوب او را نیز بر شمرده است. این، از شخصی مثل حزین که خود و پدرانش در دستگاه صفویه از احترام ویژه ای برخوردار بودند، بعید نیست؛ زیرا، علاوه بر دانش بسیار حزین، نسب او با شانزده واسطه(۱۹) به عارف بزرگ قرن هفتم شیخ ابراهیم زاهد گیلانی(۲۰) می رسد که مرشد ومقتدای شیخ صفی الدین اردبیلی پیر و پدر صفویه بوده است. نادرشاه کسی است که طومار حکومت صفویان را درهم پیچیده و حزین از دست نادرشاه به هندوستان پناهنده گشته و در کمال ناراحتی باقی عمر خود را دور از وطن در شهر غریبان سپری می کرده است. لذا طبیعی است که با نادرمیانه ی خوبی نداشته و از پیشرفت های او راضی نبوده است و حتی در قیام های برضد او شرکت داشته، اما انصاف را نادیده نگرفته و به اثر گران بهای خود ارزش و اعتبار بیش تری بخشیده است.

بر کرسی تدریس

حزین پس از محرم سال ۱۱۳۵ در خرم آباددو سال اقامت گزید و به تدریس شرح اشاراتو اصول کافی و تفسیر بیضاوی اشتغال داشت.در شهر ساری، الهیات شفاو شرح تجریدو اصول کافی و کتاب من لایحضره الفقیه را برای جمعی از دانش پژوهان و طالبان علم آن سامان تدریس کرد.

صفات و خصوصیات

حزین، رحمه الله، گذشته از علم و اطلاعات وسیع و کثرت دست آوردهایش، مظهر اوصاف و کمالات اسلامی بوده است. یکی از خصائص حزین، همت بلند و استغنای طبع او است. وی با این که در هندغریب است و همواره مورد ارادت و دلجویی سلاطین و امرای هندبوده، اما عزلت و انزوا گزیده و هماره خود را از ایشان بر کنار داشته و حاضر نشده با فقر و تنگدستی از آنان کمک بگیرد و قناعت را پیشه خود ساخته و آزاد زندگی کرده است.(۲۱)

خصلت دیگر او در وفاداری او است. بر اساس ارادتی که به خاندان صفوی دارد با نادرشاه افشاردشمنی می ورزد و به قول صاحب تحفه العالم«هنگام استیلای افاغنه به آن دیار (ایران) و تسلط پادشاه قهّار نادرشاه افشارو غصب سلطنت از آن خاندان معدلت شعار، به پاس نمک آن دودمان علیه و از فرط علو همت و غیرت و اطلاع بر حقوق سلاطین صفویه به سلاطین بابریه…به قصد استمداد از محمد شاه وارد هندوستان شدم».(۲۲)

شجاعت وی نیز از موضع گیری های گوناگونی که در مقابل شاه صفوی و دست نشاندگان نادردارد، معلوم می شود. خود او می گوید، بارها شاه صفوی را اندرز داده و نصیحت کرده و از سرانجام کار او را بر حذر داشته، اما گفتارش در وی تأثیر نبخشیده است.حضور فعال او در حوادث خونینی که در عصر او روی داده و فراخوانی مردم به مقاومت و ایستادگی در برابر دشمنان یا ستم پیشگان خودی، بیانگر دلیری و تهمتنی او است.

می نویسند «وقتی که مردم لار به سرکردگی میرزا ابراهیم کلانتردر برابر محمدخان نماینده ی نادرشاه قیام کرده و او را کشتند، به خانه حزین آمدند واین نشان می دهد که وی در این حوادث نقشی داشته است، و هنگام که نماینده ی دیگر نادرشاه بدانجا آمد حزین مردم را در برابر وی وادار به مقاومت کرد و در کشتاری که روی داد عده ای از میان رفتند. بعضی گناه این جنگ را به گردن حزین می دانند.».(۲۳)

حزین از حافظه ای نیرومند برخوردار بوده است. حزین برای اساتید و بزرگان احترام خاص قائل بوده است. علاقه و اخلاص خاصی به اهل بیت، علیهم السلام، داشته تا جایی که قصد عزیمت و سکونت در نجف را کرده، اما باد حادثات او را از آن ولایت دور ساخته است. ایشان با داشتن صفات متعدد به خط زیبا موصوف و معروف بود. خود او درباره ی حالات روحی خود می گوید:

رغبتی موفوره به طاعات و عبادات بود. لذتی عجیب از آن می یافتم و ایام حج و اوقات متبرکه را معروف به احیا و مواظبت به اذکار و دعوات مأثوره می نمودم و بسیاری از نوافل و سنن عملیه، ضایع نشد، و دل را طرفه دقت و صفائی و سینه را انشراحی بود. و ذکر آن احوال چنان که بود، نتوانم کرد. آن چه گفتم از مقوله ی «ذکر النعیم من بضائع المسکین» است.(۲۴)

دانشمندی کوشا و نستوه و پرکار

از فهرست آثار فراوان و متنوع این دانشمند جامع و ذو فنون می توان دریافت که او نویسنده ای سخت کوش بوده و بیش تر اوقات خود را به نگارش و تالیف و سرودن شعر و مشق خط اشتغال داشته است.

حتی آن گاه که بار سفرهای دراز بر بسته، از این مهم غافل نبوده و هر جا محققی یافته با او به گفت وگو نشسته و از محضر او استفاده کرده است و گاه خود در این شهرها حوزه ی درسی دائر کرده است.

اوائلی که با پدر به سفر می رفت، به دلیل داشتن این خصوصیت، کتاب هایی با خود می برد و در طول سفر نزد پدر به آموختن دانش های گوناگون مشغول بوده است.

وی برای فراگیری بیش تر گاه با دانشمندان غیرمسلمان نیز گفت وگوهایی داشته است. و در یزد با عالمی زردشتی به نام رستم ـ که کتب مجوسی و حکمی فراوانی در اختیار داشته آشنا می شود و با وی در زمینه ی نجوم به بحث و گفتگو می پردازد و برای آگاهی دقیق از مبانی عقیدتی ادیان با دانشمندان آن ها رابطه برقرار می کند.

سفرهای بسیار و مشاهده ی اطراف و اکناف ایرانو هندو عراقو حجازو ملاقات با شخصیت های اجتماعی و علمی و سیاسی مناطق مختلف و روابط نزدیک و دوستانه او با شاهان صفوی ودیدن نقاط قوت و ضعف ها، صراحت لهجه، زبان صدق گویا، قلم بیان شیوا و رسا و در اختیار داشتن کتابخانه غنی و بهره گیری از همه ی آن ها در آثار خود، شخصیتی ممتاز به حزینبخشیده و وی را در شمار دانشمندان روشن اندیش و ژرف نگر قرار داده است.

رهبر فرزانه ی انقلاب آیت الله خامنه ایبه مناسبتی فرمودند: «در زمینه ی شناساندن حزین لاهیجی، این مرد بزرگ هر قدر کار شود، ارزش دارد.». 

حزین در نگاه تذکره نویسان و تراجم نگاران

علی ابراهیم خلیل خان بنارسیمی نویسد:«حزین تخلّص اسم سامی آن نقاوه علمای اعلام، و اصدق اذکیای عالی مقام شیخ محمد علی جیلانی است….

خامه ی کوته زبان را چه یارا که به شرح برخی از فضائل نامتناهی او تواند پرداخت، و زبان بیان را چه مجال که از رفعت ستایی عرش کمال او سخنی کرسی نشین تواند ساخت. بسی وسایل جلیله در هر فن از مآثر ذهن وقادّ و طبع نقادش بر صفحه ی روزگار به یادگار و دیوان رفیع بنیان او که بحری است لبالب از لئالی آبدار، کحل الجواهر بصایر فصحای بلاغت شعار است، صاحب نظران دانند که کلامش به غایت درد و سوز نمک سای داغ سینه ریشان و شوربخش دماغ دردکیشان است.(۲۵)

عالم شهیر، فقیه اصولی، ریاضیدان، فیلسوف و عارف و شاعر آقا احمد بن محمدعلی بهبهانی(م ۱۲۴۲) در مرآت الاحوال جهان نما، ج ۱، ص ۴۶۲ به شرح ایشان اشاره کرده است. می نویسد:«از تذکره ی (۲۶) آن مرحوم که در مجمل از احوال خود نوشته است معلوم می شود که به مرتبه عالیه اجتهاد رسیده، و به شرف اجازه ی جمعی از علمای اعلام مشرف شده».

مراتب فضیلت و علمش، و نهایت فصاحت و بلاغت و متانت و حلاوت کلامش از مطالعه ی آن ها [آثار قلمی او] بر هنرمندان و علمای بی مرض و فضلای خالی از غرض ظاهر و هویدا می گردد.و در دار الایمان ایرانروزگاری را به عزت و حرمت و احتشام گذرانید و در خدمت شاه سلطان حسین، و شاه طهماسببه جلالت قدر ممتاز، و چون قره باصره با اعزاز بود.

در ایام تسلط افاغنه به آن کشور، و سلطنت نادرشاه افشار، و ویران شدن خاندان معدلت شعار، از فرط علو همت و پاس حقوق آن دولت، و اطلاع بر حقوق صفویه بر سلاطین بابریه و عدم اطلاع بر رسوم و عادات مردم هندوستانبه قصد استمداد از محمدشاه وارد این کشور گردید. چون شاه جهان آباد رسید واز اوضاع و اطوار پادشاه و گرفتاری وی به دست امرا مطلع شد، به غایت پشیمان و نادم شد. ولکن از سطوت نادرشاه قدرت بر معاودت نداشت…».

علیقلی خان واله داغستانی(۱۱۲۴ ـ ۱۱۶۵ هجری) شاعر معروف درباره او می نویسد:حضرت شیخ در بعضی علوم مهارت تام دارد و خطوط را شیرین می نویسد. در حسن تقریر و صفای تحریر یگانه عصر و در سخنوری افسانه دهر است.الحق امروز به زحمت می شود سخندانی مثل او پیدا نمود، وی پایه ی سخن را به جایی رسانیده که شهباز اندیشه در تصور رفعتش پر می ریزد، و جامع انواع طرز سخن و حاوی اقسام روشن این فن در عهد خود، او است.(۲۷)

ملا محمدعلی کشمیری در نجوم السماء می گوید: «از فضلای باوقار ونوادر روزگار بود».(۲۸)

علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی در مصفی المقال:…دانشمند متبحر ماهر، جامع در فنون علم و مصنف در کلیه ی فنون علمی، صاحب تصانیف فراوان…(۲۹)

میر عبداللطیف شوشتری(م ۱۲۲۰) در تحفه العالمدر یک جا که از سفر خود به بنارسیاد کرده، می نویسد:«درآن شهر بود مقبره و بارگاه شیخ اجل عارف ربّانی، شیخ محمد علی جیلانی متخلص به «حزین»، حشره الله مع الشهداء و الصدیقین. وی از احفاد قدوه العارفین، تاج الدین ابراهیم زاهد جیلانیاست، مرشد شاه صفی الدین جدّ اعلای سلاطین صفویه، انارالله برهانهم، و هو کالشمس فی رابعه النهار، از غایت اشتهار بی نیاز از اظهار است و احوال افاضل و مقدسین این سلسله ی جلیل که بعد از قدوه العارفین در معرض آرای مسند فضیلت و تقدس (شیخ زاهد) بوده اند، چون شیخ جمال الدین معاصر شیخ اجل بهائی، علیه الرحمه، شیخ عطاء اللهو دیگران، بر ارباب بصائر پوشیده نیست. و شیخ مقدس سلاله ی آن خاندان و شعله افروز آن دودمان بود،…

از خورشید جهان تاب فضایل او ذرّه ای باز نتوان، و در وادی منقبتش مرحله ای نشاید پیمود. مقتدای انام و مرجع خواص و عوام در جمیع علوم اولین و آخرین و ارتقای نفس به اعلا مدارج صدّیقین، امام همام و مقتدای عالی مقام بود.

عنایت ازلی و مرحمت لم یزلی، ذات مقدسش را در عالم ابداع دست پرورد فیض جمیل و قابل استفاضه علوم جزیل ساخته و پرداخته، طبع مهر آسایش در ذرّه پروری مستعدان، خورشید اشتهار و مس قدر جرگه مستفیدان و سخنوران از اکسیر تربیتش طلای دست افشار بود.

سنین و ایام، شهور و اعوام، منقضی شده که چون او فاضلی سخنگو به عرصه وجود نیامده و کلام وحی نظامش در فصاحت و بلاغت و متانت و حلاوت، عربیاً أو فارسیاً، نظماً و نثراً به منتهی المرام و اقصی المقام ارتقا نموده، چنان که این مراتب از رساله ی کنه المرام، در بیان قضا و قدر و خلق اعمال، و کتاب موسوم به مده العمرکه در اوقات تحصیل و ایام مطالعه سال های دراز هرگاه به یکی از مسائل مشکله غامضه ظفر می یافت در آن می نگاشت، تألیف نموده، و کم تر فاضلی را چنین تألیفی میسر آمده باشد، واضح می گردد، و از جمیع فنون علمی کما بیش در آن هست، و لایق به ذخیره ی خزینه ی سلاطین قدرشناس است. و…

جلالت قدر آن زنده ی جاوید، بر هنرمندان و علمای عالی شأن و جمیع صاحب نظران ظاهر و هویدا است. و الحق عبارات معجز آیاتش به درجه ی علیا و ذروه ی قصوا رسیده، و نی کلک طوبی مثالش نیل خجالت بر چهره اکثری از بلغا کشیده است.(۳۰)

محمد قدرت الله گوپاموی هندی در نتایج الافکار(۳۱)…..در مراتب شعری، شاعر گران مایه و ناظم بلند پایه بوده که از طبع سلیم و فکر مستقیم گوی سبقت از معاصرین ربوده، اشعار آبدارش تشنگان بوادی سخن را به زلال خوشگوار معانی سیراب گردانید و کلام با نظامش شایقان این فن را به فصاحت و بلاغت در نظم پردازی رهنمون گردید. نظم بی نظیرش از تکلف مبرا و ابیات دلپذیرش از تصنّع معرا، الحق داد سخنوری داده، و ابواب نظم گستری گشاده….

میرغلامعلی آزاد بلگرامی او را جامع علوم عقلی و نقلی می داند که در نظم و نثر رتبه بلند دارد.(۳۲)

مدرس تبریزی او را از اکابر متأخران علمای شیعه دانسته است.(۳۳) ملک الشعرای بهار، نثر حزین را از حیث سلاست و پختگی ستوده است.(۳۴)

علی دوانی درباره ی او می نویسد: از علمای بزرگ معقول و منقول و مردی ادیب و نویسنده ای چیره دست به فارسی و عربی شاعری برازنده است که باید او را فقیه و فیلسوف و طبیب و متکلم و عالمی ذوفنون دانست.(۳۲)

دبیر کنگره ی علامه ذوفنون محمدعلی حزین لاهیجی، استاد زین العابدین قربانی می گوید: نابغه ای ذوفنون: فقیهی عالی قدر، اصولی، مدقق، فیلسوفی متأله، متکلمی آگاه، عارفی واصل، متبحّر در ریاضیات و نجوم، رجالی خبیر، محدثی مجتهد، مفسری بصیر، ادیبی هنرمند، شاعری توانا….

همین سان دیگر تذکره نویسان و تراجم نگاران او را ستوده اند و از آراستگی او به صفات کریمه اخلاقی سخن گفته اند.

نمونه اشعار حزین

مقام علمی حزین که علاوه بر علوم رسمی ـ که در بیش تر آن ها کتاب و رساله دارد ـ فراتر از پایگاه شاعری او است. شاعری این گونه محققان، تنها یک کشش ذوقی و روحی بوده است که در آنان انگیزه ی پدید آوردن چنین اشعاری شده است.

هجرت ز حرم عقوبتم داد به هند// از هند جگر خوار کنم یاد به هند

عصیان به ره جحیم می برد مرا// از طالع بد غلط شد، افتاد به هند

افکند فلک چو دورم از روضه طوس آن غیرت حور// نگذاشت مرا فیض الهی مأیوس چون دیده ز نور

از طوف حرم طرف سعادت بستم اما ز قضا// امروز به سومنات هندم افسوس چون زنده به گور

زد نقش سخن سکه جاوید به نامم// از صفحه دلها نشود محو کلامم

روشن نفسم، فکر شب تار ندارم// آئینه صبحم، غم زنگار ندارم

از دولت عشق تو زیانم همه سود است// با سود و زیان دو جهان کار ندارم

می کرد کاش چاره چین جبین تو// موجی که می زند عرق انفعال من

***************

عشق و عقل آن که ندارد می و افیونش ده// هر دو پا لنگ چو باشد دو عصا می باید

**************

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد//در دام مانده باشد صیاد رفته باشد

شادم که از رقیبان دامن فشان گذشتی// گو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد

آواز تیشه امشب از بیستون نیامد// گویا بخواب شیرین فرهاد رفته باشد

زهر غم هجر تو به جان کارگر افتاد// امید وصال تو به عمر دگر افتاد

(از آتشکدهء آذر ص ۳۷۱ )

درگذشت

سرانجام، در شب ۱۱ جمادی الاول سال ۱۱۸۰(۳۶) حزین لاهیجیدر کشور هنددرگذشت. انا لله و انا الیه راجعون. پیکر پاک این دانشمند در باغی به خاک سپرده شد، بر سنگ قبر او این عبارات و اشعار منقوش است:

نخستین سطر: «یا الله»

سطر دوم: «یا محسن قد اتاک المسیء»

سطر سوم و چهارم و پنجم: «العبد الراجی الی رحمه ربّه محمد المدعو بعلی ابن ابی طالب الجیلانی»! در طول سنگ در حاشیه، این دو بیت که سروده خود او است، مقابل هم نثر شده:

زبان دان محبت بوده ام، دیگر نمی دانم// همین دانم که گوش از دوست پیغامی شنید این جا

حزین از پای ره پیما بسی سرگشتگی دیدم// سر شوریده بر بالین آسایش رسید این جا(۳۷)


صاحب تحفه العالممی نویسد:(۳۸)«هر دوشنبه و پنج شنبه بر مقبره او از زوّار ازدهام و انبوهی است»(۳۹)



 ۱. نامش چنان که خود نوشته و معاصرانش نیز بدان اشارت کرده اند محمد است و به نام علی نیز خوانده می شود اما در تذکره ها به صورت ترکیب این دو نام مشاهده می شود تخلص «حزین» را استادش خلیل طالقانی به او داد. مجمع مهرش علی ابن ابی طالب بوده است.

۲. تاریخ حزین، ص ۶٫

۳. برای آگاهی بیش تر نک: پیشینه تاریخی و فرهنگی لاهیجان؛ ص ۵۸۶، مشاهیر گیلان، ص ۵۰؛ اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۳۶۷؛ الکنی و الالقاب، ج ۱، ص ۱۰۳؛ ریحانه الادب،ج ۷، ص ۱۶۶؛ دیوان حزین، ص ۶۰۴، ۵ مقدمه

۴. نک: ریاض السیاحه، ص ۸۱۷٫

۵. در اعیان الشیعه سال ۱۱۱۳ هجری قمری ذکر شده که ناصواب است.

۶. تاریخ حزین، ۱۱۲٫

۷. خزانه عامره، ص ۲۰۰٫

۸. تذکره حزین، ۲۴٫

۹. تذکره حزین، ۱۳٫تذکره حزین ۱۹، کاروان هند ج ۲، ص ۸۵۴٫

۱۰. تذکره حزین، ۲۷٫

۱۱. مرآت الاحوال جهان نما، ج ۱، ص ۴۶۰٫

۱۲. تذکره حزین، ص ۲۱٫

۱۳. تاریخ حزین، ص ۲۹٫

۱۴. تاریخ حزین، ص ۶۳٫ ۶۵٫

۱۵. مصحح دیوان او استاد ذبیح الله صاحبکار در مقدمه دیوان می نویسد: تردیدی نیست که همانا حزین بزرگترین سخنور روزگار خویش در دوره بازگشت ادبی است. او دبیر سبک اصفهانی (هندی) و از بزرگان این مکتب در عهد انقراض دولت صفوی است. دیوان، ص ۲۸٫

۱۶. نک: تاریخ حزین صفحات ۳۱، ۵۰، ۷۹٫

۱۷. نک مرآت الاحوال، ج ۱، ص۴۶۲٫

۱۸. تاریخ حزین، ص ۱۱۲٫ ۱۱۳٫

۱۹. خود او در تاریخ حزین از یک یک نیای خود نام برده است. نک: تاریخ حزین، ج ۳٫

۲۰. درباره او نک: طرائق الحقائق، ج ۲، ص ۲۹۳؛ ریاض السیاحه، ص ۸۱۷٫

۲۱. نک: تاریخ حزین، ص ۵۰٫

۲۲. تحفه العالم، ص ۳۴۱٫

۲۳. روضه الشعراء، واله دغستانی: نسخه خطی

۲۴. تاریخ حزین، ص ۱۲٫

۲۵. تذکره خلاصه الکرام، ص ۳۸۶٫

۲۶. نباید تذکره و تاریخ را یکی دانست.

۲۷. تذکره ریاض الشعرا، نسخه خطی کتابخانه ملی: ج چهارم، ص ۲۴ ب، ۱۵۳۱٫

۲۸. نجوم السماء، ص ۲۴۷٫

۲۹. مصفی المقال، ص ۳۱۴٫

۳۰. تحفه العالم، چاپ حروفی سال ۱۳۶۳، ص ۴۱۳٫

۳۱. چاپ بمبئی، ص ۱۱۸٫

۳۲. سرو آزاد، ۲۵۵٫ ۵۲۶٫

۳۳. ریحانه الادب، ج ۱، ص ۳۲۶٫

۳۴. سبک شناسی، ج ۳، ص ۳۱۰٫

۳۵. مفاخرالاسلام، ج ۷، ص ۲۰۷٫

۳۶. خزانه عامره، ص ۲۰۰؛ خلاصه الکلام؛ مرآت الاحوال، گفتنی است که تاریخ وفات این دانشمند را متفاوت ثبت کرده اند. برخی ۱۱۸۱ نوشته اند. (نک: اعیان الشیعه چاپ جدید، ج ۱۰، ص ۱۷ و سفینه هندی، ص ۵۱، ۱۱۸۷ ثبت کرده است.

۳۷. گویند این قطعه را حزین در حالت نزع انشاء کرده است. ببینید: تحفه العالم، ص ۳۴۲٫

۳۸.تحفه العالم، ص ۳۴۲٫

.شرح حال و سوانح عمر و فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی سیاسی حزین در منابع بسیاری آمده است. از جمله: آتشکده آذر، ص ۳۷۷؛ تاریخ ادبیات براون، ج ۴، ص ۲۰۴؛ تاریخ ادبیات هرمان اته، ص ۱۹۶؛ اعیان الشیعه، طبع جدید، ج ۱۰، ص ۱۷؛ تذکره اختر، ج ۱، ص ۶۰؛ طرایق الحقایق، ج ۳، ص ۲۴۷؛ مجمع الفصحاء، ج ۴، ۲۱۰؛ ریاض العارفین، ص ۹۹؛ قاموس الاعلام، ج ۳، ص ۱۹۳۸؛ ریحانه الادب، ج ۱، ص ۳۲۵؛ سبک شناسی ملک الشعرای بهار، ج ۳، ص ۳۰۴؛ فرهنگ شاعران زبان پارسی، ص ۱۶۶؛ چهارصد شاعر برگزیده پارسی گوی، ص ۲۹۸؛ گیلان در قلمرو شعر و ادب، ص ۱۰۶؛ گیلان در گذرگاه زمان، ص ۳۳۲؛ تاریخ علماء و شعرای گیلان، ص ۶۸؛ مشاهیر گیلان، ج ۲، ص ۸۳؛ تاریخ رجال مذهبی گیلان، (گیلان شناسی)، ص ۳۲۹؛ لغت نامه دهخدا، ج ۹، ص ۷۸۳۱؛ دین و سیاست در دوره صفویه، ص ۳۱۲؛ سفینه المحمود، ج ۱، ص ۲۰۴؛ مقدمه دیوان حزین لاهیجی، دویست سخنور، ص ۷۶؛ حریم سایه های سبز؛ مجموعه مقالات ۲۸۲٫ ۲۸۵؛ حزین لاهیجی زندگی و زیباترین غزلهای او، م سرشک (شفیعی کدکنی)؛ نقد ادبی دکتر زرین کوب؛ کاروان هند، ج ۲، ص ۹۶۹؛ تاریخ تذکره های فارسی، ۱: ۳۴۹٫ ۳۵۹؛ مفاخر اسلام، ج ۷، از ص ۲۰۵ به بعد، علامه مجلسی بزرگمرد علم و دین؛ الاعلام،ج ۷، ص۱۸۹؛ فرهنگ سخنوران، ص ۱۵۵؛ ارمغان دوره نهم، ش ۷، ص ۴۱۷٫ ۴۲۹ و شماره ۸ و ۹ ش ۵۱۳٫ ۵۲۷ به سال ۱۳۰۷ شمسی؛ الذریعه،ج ۳، ص۳۵۶، ج۹، ص۲۳۵، ج۲۱، ص۱۹۰ و مجلدات دیگر؛ رجال بامداد، ج۳، ص۴۲۹؛ فهرست مشترک نسخه های خطی، ج۴، ص۲۶۷۹، ج۸، ص۱۱۲۵؛ معجم المولفین، ج۱۱، ص۱۹؛ فرهنگ بزرگان اسلام و ایران، ص ۵۵۲؛ کتاب گیلان، ج ۲، ص ۶۳۶؛ کتابشناسی حزین لاهیجی به کوشش خانم سالک، الفتح المبین فی ترجمه محمد علی حزین، از علی اکبر نهاوندی، نامها و نامدارهای گیلان، ص ۱۳۲؛ تذکره المعاصرین، پیشینه تاریخی و فرهنگی لاهیجان و بزرگان آن، اثر آفرینان، ج ۲، ص ۲۷۰؛ شاعری در هجوم منتقدان شخصیتهای نامی، ص ۱۵۹٫ ۱۶۰، فرهنگ ادبیات فارسی، ۱۸۰٫ ۱۸۱؛ سیری در شعر فارسی، ص ۱۴۸٫ ۱۵۰، سرآمدان فرهنگ، ج ۱، ص ۳۰۱؛ دایره المعارف فارسی، ج ۱، ص ۸۴۳٫

زندگینامه آقا محمّد بیدآبادى

تولّد سبز

خانواده ى ملّا محمّد رفیع گیلانى در قرن دوازده هجرى، مقارن با سقوط سلسله صفویه و حمله افغانها به ایران (حدوداً ۱۱۳۵ق) صاحب فرزندى شدند که او را محمد نامیدند. پدر که خود از عالمان باتقوا بود، براى رشد فرزند حاضر به ترک وطن شد و محمد را به حوزه علمیّه پررونق آن زمان رساند تا نزد بزرگ ترین عالمان آنجا مراحل تحصیل علوم اسلامى راطى کند.

پدر

در مورد ملاّ محمد رفیع گیلانى اطلاعات قابل توجهى در دست نیست، ولى از قرائن و شواهد معلوم مى شود که او از عالمان وارسته و زاهد بوده است و به گفته شیخ عبدالنبى قزوینى مى نویسد: «مولانا محمد رفیع الاصبهانى البید آبادى، کان فاضلا محققاً و عالماً مدققاً و زاهداً متقیاً و صالحاً تقیاً، و بالجمله کان من أهل الفوز و الفلاح و العباده و الصلاح»(۱) وى از گیلان به اصفهان رفت و تا پایان عمر در محله ى بید آباد زندگى کرد. براى همین او و فرزندش را بیدآبادى مى گویند.

تحصیلات و اساتید

آقا محمّد بیدآبادى، به دلیل توجّهات پدر و استعداد سرشار، علوم مختلف معقول و منقول را به سرعت در خدمت فقها و حکماى بزرگ حوزه اصفهان فرا گرفت و طولى نکشید که در شمار اساتید و مدرّسان بزرگ قرار گرفت و مجلس درسش محل اجتماع بسیارى از حکما و فضلاى بزرگ گردید. علاّمه بزرگ، سید محسن امین به نقل از کتاب تجربه الاحرار در کتاب «اعیان الشیعه» در این باره مى نویسد:

«و کان درسه مجمع الرشد و الرشاد و مجمع اجتماع الحکماء و الفضلاء المتکلمین و الفقها مجلس درس او مجمع رشد و ارشاد و محل اجتماع حکما و فضلاى از متکلمین و فقها بود.»(۲)

ملاّ محمّد، علم حدیث را نزد مرحوم ملاّ محمّد نقى الماسى (متوفى ۱۱۵۹ ق) فراگرفت به گفته خوانسارى وى از نوادگان مرحوم علاّمه مجلسى بود. آقا محمد از این استاد اجازه روایى هم دریافت کرد. مرحوم بید آبادى حکمت و فلسفه را در محضر ملاّ اسماعیل خواجویى(متوفى ۱۱۷۲ ق) و ملاّ عبدالله حکیم (متوفى ۱۱۶۲ ق) آموخته است. ملاّ اسماعیل خواجویى استاد بسیارى از دانشمندان زمان خود بوده و به همّت او حوزه منحل شده اصفهان بعد از هجوم افغانها، دوباره رونق گرفت. احتمالا علوم نقلى و عقلى را هم در محضر فاضل هندى نویسنده «تلخیص شفا» و اشارات و مؤلف کتاب کم نظیر «کشف اللثام» در موضوع فقه، فرا گرفته باشد. از شاگردان وى مى توان ملاّ محمد بن اباذر نراقى، ملاّ محراب گیلانى، میرزا ابوالقاسم مدرّسى خاتون آبادى رانام برد. از ملاّ اسماعیل خواجویى کتابى به نام «شرح دعاى صباح و رساله اى در حدوث دهرى» و اثرى به نام «ثمره الفؤاد من نبذ من مسائل المعاد» باقى مانده است. این دانشمند بزرگ داراى مقام و منزلتى شایسته بود. نویسنده روضات مى گوید:

«نادر شاه که نسبت به احدى تواضع نداشت، در برابر این مرد فروتنى مى کرد.»(۳)

آقا محمد سالها با جدّیت تمام به تحصیل علوم منقول و معقول پرداخت. استاد سید جلال الدین آشتیانى مى گوید:

«او در علوم نقلیه داراى حوزه علمى معتبر بود. وى در این دو رشته به مراتب عالى رسید و با عارفى پاک باخته به نام سید قطب الدین محمّد نیریزى آشنا شد و با عنایات و ارشادات او قدم در راه عرفان و سیر و سلوک معنوى گذارد و علوم رسمى را قیل و قال شمرد.»

او خود در نامه اى که براى یکى از شاگردانش عبدالله بیدگلى کاشانى نوشته است، به این تحوّل روحى اشاره مى کند و مى نویسد:

«بعد از یأس کلى از کلّ ماموى، استعانت به یارى حضرت بارى جسته، معلوم شد که: کتاب هفت ملت گر بخواند آدمى، عام است و علم رسمى سر به سر قیل و قال است، باید زبان بست و باز گشاد که الایمان کلّه عمل و یحصل بعضه من بعض و یقین نمودم که: در مدرسه هر علم را که آموخته ام من فى القبر یضرّنى و لاینفعنى راه نجات منحصر در تابعیت قولى و فعلتى و حالى است.»

قطب الدین نیریزى از مشایخ سلسله ذهبیّه(۴)است.

سید جلال الدین آشتیانى در مورد او مى نویسد:

«عرفانیات را در صورت اشعار بلیغ و فصیح القا نموده تا زمان سقوط اصفهان در این شهر بوده است. او نیز منغمر در عرفانیات و از مشایخ سلسله ذهبیه به شمار مى رود و به آثار ملاّصدراتوجهى نداشته و در حکمت متعالیه جز اساتید زمان خود نبوده است»(۵)

خدمات علمى

اوضاع سیاسى – اجتماعى عصر مرحوم آقا محمّد بید آبادى مصادف با سقوط حکومت صفویه و هجوم افغان ها به ایران و قتل و غارت و کشتار در شهر اصفهان بود، با این حال درایت و هوشیارى ملاّ محمد و اساتیدش از جمله ملاّ اسماعیل خواجوئى، سبب شد فلسفه و حکمت بعد از فتنه افغان ادامه یابد و شاگردان مبرزى چون ملاّ على نورى، ملاّ مهدى نراقى، میرزا ابوالقاسم مدرس اصفهانى، ملاّ محراب گیلانى در حوزه درس آنان پرورش یابند. استاد سید جلال الدین آشتیانى در مورد فداکارى این گروه از دانشمندان مى نویسد:

«اواخر عصر صفویه مدرّسان و دانشمندان متمایل به عرفانیات مورد تهاجم قرار مى گرفتند و برخى از علماى اخبارى اجداد صفویه را مورد طعن قرار مى دادند و در منابر چه بسا در حضور شاهزادگان صفویه اجداد آنها را تخطئه مى نمودند. در مقابل آنان بودند فضلا و دانشمندانى که مقاومت به خرج دادند و با سرسختى و قبول شداید و تحمّل مصائب، علم توحید را ترویج مى نمودند و اگر مقاومت و سرسختى و مجاهدت آنان نبود و وضع به همان منوال ادامه داشت به کلّى حکمت و عرفان منسوخ مى شد.(۶)

در عرصه حکمت

بسیارى از محققان او را احیا کننده و مروّج فلسفه ملاّصدرا دانسته انداستاد مطهرى در این باره مى نویسد:

«اندیشه هاى صدرا(۷) تدریجاً شناخته شد و رو آمد. ظاهراً آن دهانه فرهنگ که این آب جارى زیرزمینى از آنجا کاملا ظاهر شد، مرحوم آقا محمّد بید آبادى است.»(۸)

تلاش ملاّ محمّد، بیشتر از راه تربیت شاگرد بزرگى چون ملاّ على نورى، جامه عمل پوشید که مدت هفتاد سال به تدریس آثار ملاّ صدرا پرداخته و به گفته استاد سید جلال الدین آشتیانى:

«آقا محمد بید آبادى با اینکه در عرفانیات راسخ بوده، حکمت و اشراق نیز تدریس مى کرد و با آنکه بر اسفار جسته جسته حواشى نوشته است، بطورى که از آثارش مشهود است در حکمت متعالیه ملاّصدرا، راسخ نبوده است، یعنى فلسفه آخوند را از استاد محقق در این حکمت استفاده ننموده است و ما در شرح حال آخوند نورى خواهیم گفت که فلسفه ملاّصدرا تا زمان آخوند نورى، مقام شایسته خود را به دست نیاورده بود.»(۹)

روى هم رفته مى توان ملاّ محمّد بید آبادى و شاگردانش را پرچم داران نهضت احیاى حکمت متعالیه دانست که به شرح و تفسیر کلمات آخوند پرداختند و آن را از انزوا خارج کردند، با این توضیح که در زمان خود محمد به گفته محققان، هنوز موج افکار پیشینیان از قبیل بوعلى و شیخ اشراق غلبه داشته است، ولى به تعبیر شهید مطهرى، آن دهانه فرهنگ که این آب جارى زیرزمینى از آنجا کاملا ظاهر شد و بر همه پدیدار گشت، مرحوم آقا محمد بید آبادى است.

در عرصه عرفان

مرحوم آقا محمد بید آبادى، در زمره ى عالمان عاملى است که تجسم عینى اخلاق کریمه الهى اند. وى در عرصه عرفان اثر مکتوب کم دارد، ولى آثار بسیارى از وى بر جاى ماند و همین آثار علوّ مقام او را آشکار مى سازند. دستورالعمل هاى عرفانى – اخلاقى که از او بر جاى مانده و رساله «حُسن دل» که به قلم شیواى اوست، به همّت آقاى على صدرایى خویى چاپ و تصحیح و چاپ شده است، مدّت ها الگو و سرمشق دیگر عارفان بود. وى در عرفان مرید سیّد قطب الدین نیریزى از ارکان سلسله ذهبیّه بود و پس از مرگ او قطب این سلسله شد(۱۰).

استاد سید جلال الدین آشتیانى درباره موضوع فوق مى نویسد:

«آقا محمد، راهنما و مرشد سلوک برخى از اعاظم علما و فقهاى عصر و زمان بود نه به نحو ارشاد مسند نشینان صاحبان سلاسل که یلعن بعضهم بعضاً. این مرد بزرگ از اعاظم معلمان اخلاق و مربّیان خواص از فضلا در دوران به شمار مى رود و از او سرگذشت هاى عبرت آور و حیرت انگیز نقل کرده اند و از ارباب معرفت مانند آقا سید مرتضى کشمیرى، سید احمد کربلایى تهرانى، آخوند ملاّ حسینقلى، ملاّ فتحعلى سلطان آبادى عراقى (اراکى)، سید على شوشترى، شیخ انصارى، سید بحرالعلوم و جمعى دیگر به آقا محمد منتهى مى شوند. نوشته هاى آخوند ملاّ حسینقلى و آقا سید احمد کربلائى و مرحوم شیخ محمّد بهارى در اخلاق و عرفان بسیار شبیه مکتوبات آقا محمد بید آبادى است و این تشابه به حدى است که اگر صاحب نوشته ها مشخص نبود آدمى خیال مى کرد یک نفر، منشى این نوشته هاست. این تشابه بیانگر این مطلب است که این اکابر به روش آقا محمد پاى بند بوده اند. با مراجعه به آثار عرفانى آقا محمد مشرب عرفانى(۱۱) وى درک مى شود. از ویژگیهاى او جمع بین عرفان و قرآن و برهان است، سالک در این مشرب جمع بین ظاهر و باطن مى کند و هر یک را بدون دیگرى ناقص مى داند. پاى بندى و تقیّد به احکام شرع و عمل به آنها و نیز توسّل به خاندان رسول اکرم(علیهم السلام) از دیگر اصول این مکتب عرفانى است. وى در تحریر مسائل عرفانى، قلمى رسا و روان و شیوا داشت و در فارسى نویسى مسلط بود. او شعله تابناکى بود که انسانهاى مستعد را به سلوک راه معرفت و توحید هدایت نمود و شرح مصباح الانس و تمهید القواعد و دیگر آثار در عرفان نظرى را در اصفهان تدریس مى کرد.(۱۲)

دیگر عرصه هاى علمى

آقا محمد در فقه نیز مقامى شامخ و حوزه درسى مهمّى داشت. از نظرات او در فقه وجوب عینى نماز جمعه در زمان غیبت امام است و چون در اصفهان نماز جمعه برگزار مى شد و باید بین نماز جمعه حداقل یک فرسنگ فاصله باشد، براى اقامه نماز جمعه به قریه رنان از بلوک ماربین اصفهان مى رفته(۱۳) همچنین خوانسارى صاحب روضات به نقل از منیه المرتاد میرزا محمد اخبارى(۱۴)، بید آبادى را در زمره مخالفان نظریه اجتهاد و موافقان نظریه اخبارى نام برده است. بید آبادى در تفسیر قرآن هم مهارت داشته و در مدرسه حکیم اصفهانى(۱۵) درس تفسیر داشته و اثرى از او در این باره باقى مانده است. در مورد آشنایى با علم کیمیا، مرحوم محمد هاشم آصف مى گوید:

«صاحب اکسیر اعظم و عالم کیمیاى معظم بوده است و هر ساله از برکت کیمیاى مبارک که ائمه هدى(علیهم السلام)و زمره حکما آن را ناموس اکبر و اخت النبوه خوانده اند، به قدر هزار هزار مثقال زر و سیم مسکوک فى سبیل الله انفاق مى نمود(۱۶).

تربیت شاگردان

آقا محمد بیدآبادى از عارفان عاملى است که علم و عمل را با هم گردآورده بودند و همین امر سبب شد بسیارى از شیفتگان گردش جمع گردند و از خرمن اندیشه هاى ناب عرفانى او خوشه ها برچینند. وى در زمینه تربیت شاگردان درخشش ویژه اى داشت. یک نمونه از شاگردان وى حکیم ملاّ على نورى است که شخصیت والایش گویاى عظمت استاد مى باشد. اکنون به شرح کوتاهى در مورد تربیت یافتگان مکتب بیدآبادى مى پردازیم.

۱ ـ ملاّ على نورى: معروف ترین شاگرد مکتب بیدآبادى و بزرگ ترین استاد در حکمت متعالیه و مدرّس متبحر مکتب آخود ملاّ صدرا است. وى در بین شارحان و مروّجان مبانى صدر المتألهین بى نظیر مى باشد. از حدود ۲۵ تا نزدیک ۱۰۰ سالگى به تدریس مکتب ملاّ صدرا اشتغال داشت. آثارش پیرامون آثار ملاّ صدرا و در توضیح مبانى او و دفع اعتراضات بر اوست. داراى قدرت بیان و تقریر حیرت آور بود.

بزرگ ترین حکما و عرفا و محققان متخصص در مشرب ملاّ صدرا در حوزه ى پر فیض او تربیت شدند. چندین سال حدود ۴۰۰ تا ۵۰۰ طالب علم و شاگرد عاشق حکمت به درس او حاضر شدند. از درایت او این که در زمان خود با متعصبان و مخالفان فلسفه از در مدارا وارد شد و به همین جهت متنفذترین علما و فقهاى عصر به او اظهار ارادت مى نمودند و با همین درایت توانست خود را از کید مخالفان برهاند.

۲ ـ حاج محمد ابراهیم کلباسى (۱۱۸۰ ـ ۱۲۶۱ق): نویسنده کتاب «اشارات الاصول» است.(۱۷)بیدآبادى همچون پدرى دلسوز سال ها به تربیت او پرداخت و بعد از پدرش وصى و قیّم او شد. وى فقیهى بزرگ و اصولى اى گرانمایه و عالمى متخلق بود. با آن که عالم و مرجع دینى بود، در مسجد منبر مى رفت و به ارشاد مى پرداخت. نویسنده روضات مى گوید:

«او را بالاى منبر دیدم که از استادش آقا محمد تعریف و تمجید مى کرد.»(۱۸)

۳ ـ میرزا ابوالقاسم حسینى اصفهانى، معروف به مدرس خاتون آبادى (م ۱۱۰۳): از مشاهیر مدرسان اصفهان بود که در مدرسه چهار باغتدریس مى کرد. وى نزد مرحوم آخوند ملاّ اسماعیل خواجویى و آقا محمد بید آبادى در علوم عقلیه و کلام و در نزد سید مهدى بحرالعلوم فقه و اصول و حدیث را فرا گرفت. نزدیک سى سال در مسجد شاه اصفهان امامت جماعت کرد و به خاطر علوّ مقام و مرتبه در تدریس به لقب «مدرس» مشهور شد. از آثار او مى توان به شرحى بر نهج البلاغه و تعلیقه هایى بر کتب چهارگانه حدیثى شیعه و تعلیقه بر تفسیر صافى و تفسیر قرآنى به زبان فارسى اشاره کرد.(۱۹)

۴ ـ سید صدر الدین کاشف دزفولى (۱۱۷۴ ـ ۱۲۵۸ق): وى در دزفول دیده به جهان گشود و براى تحصیل علم و معرفت به شهرهاى گوناگون از جمله بروجرد، کرمانشاه، همدان، دولت آباد، اصفهان، یزد، مشهد، شیراز، قزوین، تبریز، تهران، نهاوند، تویسرکان و عراق مسافرت و آثارى به زبان فارسى و عربى از خود به جاى گذاشته است.(۲۰)

۵ ـ آخوند ملاّ محراب گیلانىهمچون استادش گیلانى الاصل ولى ساکن اصفهان بود. از خدمت سید قطب الدین تبریزىدر عرفان و تصوف بهره مند بود. به گفته «زنوزى» از زهّاد زمان خود بود و مرتبه عالى در علوم عرفانى داشت.

۶ ـ ملاّ نظر على بن محسن گیلانى (م ۱۲۱۷ق)

۷ ـ احمد همدانى اردستانى.

۸ ـ شیخ الاسلام شیخ جعفر لاهیجى.

۹ ـ ملاّ حسین ساروى مازندرانى.

۱۰ ـ ملاّ عبدالکریم اشراق بیرجندى.

۱۱ ـ سید عبدالله داعى دزفولى.

۱۲ ـ میر سید على میرمحمد صادقى.

عالمان بزرگوارى چون میرزا ابوالقاسم گیلانى(میرزاى قمى)، سید جعفر و سید محمد تهرانىکاشانى، عبدالله بیدگلى کاشانى و… نیز از او دستورالعمل اخلاق گرفتند و از آن استاد فرزانه بهره ها بردند.(۲۱)

آثار

عالمان ربّانى که در وادى اخلاق و سیر و سلوک عرفانى قدم گذاشته اند، کمتر به تدوین کتاب پرداخته اند، به طورى که از عارفان بزرگى چون ملاّ حسینقلى همدانى، سید على شوشترى، سید مرتضى کشمیرى، سید احمد کربلایى و آقا سید على قاضى که همگى از پیروان شیوه بیدآبادى بودند، جز تعدادى دستورالعمل عرفانى چیزى بر جاى نمانده است. از مرحوم آقا محمد بید آبادى نیز بیشتر دستورالعمل ها و نامه هاى باقى مانده یا به درخواست طالبان طریق یا در پاسخ نامه هاى آنان نوشته شده است.

از ویژگى هاى مهم آثار بیدآبادى که بیشتر آن ها به فارسى است، شیوایى و روانى متن است. وى در پى آرایش سخن نبود، در عین حال سخنش آهنگین و فهم آن راحت است. فهرست آثار وى چنین است:

۱٫ مبدأ و معاد: گاه رساله «توحیدیه» نامیده مى شود و آقاى سید جلال الدین آشتیانى آن را در اثرى به نام «منتخباتى از آثار حکماى الهى ایران» به چاپ رسانده است. این کتاب سه قسمت و یک خاتمه و در هر قسم چند فصل دارد.(۲۲)

۲٫ رساله حُسن دل: در موضوع آداب سیر و سلوک است و نثرى شیوا، روان و مسجّع دارد. وى این متن را به یکى از دوستانش که از رهروان معرفت بوده، نوشته است و شیوه اش چنین است که در اثناى کلام به مناسبت به آیات قرآنى و احادیث معصومان(علیهم السلام) و کلمات بزرگان و ضرب المثل ها استناد مى کند و به وسیله آن ها کلام خود را زیور مى بخشد.

این اثر گران بها به همت آقاى على صدرایى خویى تصحیح و در قم توسط انتشارات نهاوندى چاپ شده است.

۳٫ حواشى بر اسفار و مشاعر و چند کتاب دیگر که مورد استفاده شاگردانش بود و نزد شاگرد معروفش ملاّ على نورى بود. او هنگام تدریس از مطالب آن براى شاگردانش مطالبى نقل مى کرد. و همچنین ملاّ عبدالله زنوزىشاگرد ملاّ على نورى در چندین جاى لمعات الالهیه خود به نقل از استادش ملاّ على نورى از آن حواشى استفاده کرده است.

۴٫ تفسیرى از قرآن: این تفسیر به زبان عربى بوده و هنوز به چاپ نرسیده است. مولف آن را با خط زیباى خود به نگارش درآورده و تنها نسخه آن در کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران نسخه شماره ۱۸۵۴، فهرست دانشگاه، ۸:۴۴۴ موجود است. مرحوم سید جلال الدین آشتیانى مى فرماید:

«قرائت آن بسیار مشکل است و حقیر با آن که با خطوط ربطى دارم نتوانست از این تفسیر چند صفحه استنساخ نماید. ولى احاطه مولف به مباحث و تسلط او در تحریر مباحث علمى اعجاب آور است.»(۲۳)

۵٫ رساله اى در سیر و سلوک: در پاسخ میرزاى قمى، صاحب قوانین و عربى است.

این رساله همراه با ترجمه فارسى آن در مجله «پیام حوزه» سال ۱۳۷۲ به چاپ رسیده است.

۶٫ رساله اى در سیر و سلوک: در پاسخ سید حسین قزوینى که بارها از حمله در مجله وحید تیرماه ۱۳۵۲ و مجله حوزه تیر ۱۳۶۲، کیهان اندیشه، فروردین و اردیبهشت ۱۳۶۶ چاپ شد.

۷٫ فصلى در آداب تخلیه و تحلیه: در مجله وحید تیر ۱۳۵۲ و مجله حوزه آذر و دى ۱۳۶۸ به چاپ رسید.

مجموعه این نامه هاى عرفانى در کتابى با عنوان «تذکره السالکین» به همت و تلاش آقاى على صدرایى خوئى توسط انتشارات نور السجاد چاپ شده است.

ویژگى هاى اخلاقى

۱٫ زهد و ساده زیستى

مرحوم آقا محمد بید آبادى بى هیچ تکلّفى در بین مردم رفت و آمد مى کرد. مانند آنان سوار بر الاغ مى شد، به صحرا مى رفت و بیل مى زد و مایحتاجش را به دست خود تهیه مى کرد. با این که مقدار زیادى طلا در اختیار داشت، هیچ رغبتى به آن ها نداشت و همه را در راه خدا انفاق مى کرد و خود به سختى زندگى مى گذراند.

مرحوم محمد هاشم آصف (رستم الحکماء) مى نویسد:

«به قدر هزار هزار مثقال زر و سیم مسکوک فى سبیل الله انفاق مى نمود و در حجره ى نشیمن خاصش که تلامذه ى بسیار از ارباب علم و حکمت در آن جا فراهم مى آمدند، فرش بوریا و به اطراف و حواشیش، پوست گوسفند گسترده بود و بر آن ها مى نشستند و اعزّه و اشراف و اعیان و اکابر زمان، خدمتش را مایه ى افتخار مى دانستند.

مرحوم آقا محمد بیدآبادى مذکور به نفس نفیس خود به درِ دکان خباز و بقال و قصاب و علاف و عصار و سبزى فروش مى آمد و آذوقه و مایحتاج خود و عیال خود را بر دوش خود گرفته و به دامان خود نهاده و به خانه ى خود مى برد و در این باب اعانت از کسى قبول نمى کرد و جامه هاى وى کرباس و پشمینه ى کم بها بود و به کسب تکمه چینى اشتغال داشت و خط شکسته را خوب مى نوشت و چند دستگاه شعر بافى هم داشت و قدرى هم زراعت مى نمود.»(۲۴)

مرحوم خوانسارى:

«در مقام ذکر غایت زهد این مرد بزرگ همین بس که در هنگام قحطى در شهر اصفهان، به جهت همدردى با مردم آن شهر به مدت شش ماه خوراک خود و خانواده اش زردک خام یا پخته بود و بدون هیچ اکراهى با آن ارتزاق مى نمود.»(۲۵)

وى در «رساله حسن دل» خطاب به یکى از شاگردانش مى نویسد:

«احتیاط نما که از تو، به کسى آزار نرسد و بر پشتى بارى ننهى و در پایى خارى نکنى و آشوبى در وجودى نیفکنى و خلیق و حلیم باشى و دعاى خیر و توجّه فقرا را به واسطه قضاى حاجت غنیمت شمار.»(۲۶)

۲٫ بزرگوارى و مناعت طبع

با این که بسیارى از اعیان و اشراف، خواهان ارتباط با آقا محمد بودند و خدمتش را مایه ى افتخار مى دانستند، وى حتى کمک آن ها به فقرا را هم قبول نمى کرد. در کتاب رستم التواریخ آمده است:

«وکیل الدوله ثانى ایران، على مراد خان زند با کمال تواضع و تعظیم به دیدنش آمد. آن ذات مقدس، آن سلطان را در مجلس خود با فقرایى که در آن جا حاضر بودند، هم سلک و هم نشین نموده. آن سلطان والا شأن به قدر هفت هزار تومان نقد از مال خالص حلال خود، که از زراعت حاصل نموده بود ـ که در آن زمان قیمت بیست و هشت هزار خروار دیوانى غلّه باشد ـ نزدش گذارد و عرض نمود که این نقد را به مستحقین و فقرا قسمت نما. آن عالیجناب از روى استغنا فرمود: من مستحق نمى شناسم، مستحق شناس خدا است و فرمود: این مال را به رعایا بده. عرض نمود: من با رعایا به شرکت زراعت نموده ام و موافق عدل و قسط و حساب ایشان بهره ى خود را برده اند و من بهره ى خود را، فرمود: اگر چنین است اى بنده ى مسلط خدا به تدریج من فقیر و مستحق پیدا مى کنم و با برات نزد تو مى فرستم، تو به دست خود به ایشان بده، آن چه در برات نوشته ام زیرا که موافق احادیث صحیحه اگر تو به دست خود یک دینار انفاق نمایى بهتر از آن است که من مال تو را به اذن تو هزار دینار انفاق نمایم.»(۲۷)

«و نیز در میان آن سلطان والا جاه و عالى جناب میرزا محمد على ولد میرزا مظفر خلیفه سلطانى به همین طریقه ى مذکور اتفاق افتاد.»(۲۸)

۳٫ توسل به معصومان(علیهم السلام)

آقا محمد، در مشرب عرفانى خود راه نجات و وصول الى الله را پیروى از معصومان و توسل به ائمه(علیهم السلام) مى داند. او در رساله حسن دل مى نویسد:

«پس از تزکیه و تصفیه ى قلب و تجلیه ى روح ظاهراً و باطناً متابعت آل رسول(علیهم السلام)باید نمود و تا قوت غضبى و نفس سبعى و قوت شهوى و نفس بهیمى و قوت وهمى و معنى شیطانى مسخر و منقاد قوّت ناطقه و نفس ملکى شود و از امّارگى به لوّامگى و از آن به ملهمگى و از آن به مطمئنّگى رسد… دست ارادت از دامن ولایت(۲۹) رسول و آل او(علیهم السلام) کوتاه نکنیم و دست از دامن وارثان ایشان که در علم و عمل تابع ایشان هستند بر نداریم.

چون که گل رفت و گلستان شد خراب *** بوى گل را از که جویم از گلاب(۳۰)

ذوق ادبى

از آثار او فهمیده مى شود که در شعر و نثر ادبى مهارت داشت و ذوق و قریحه ادبى در او قوّت خاصّ به آثارش بخشیده است. اگر چه به دلیل علوّ طبع، به ظاهر شعرى نسرود، ولى آن هنگام که موضوع سخن اقتضا مى کرد، در تبیین مباحث عرفانى، اشعار نغز و بدیع شاعرانى چون شیخ محمود شبسترى، شیخ بهایى و شیخ اجل سعدى و همچنین حافظ و مولوى را چاشنى بحث خود کرد.

بیدآبادى در نثر ادبى نیز مهارت کامل داشت و بارها از سجع موزون و زیبا استفاده مى کرد.

استاد سید جلال الدین آشتیانى مى گوید:

«آقا محمد از نوادر دوران اخیر در علم و سلوک، داراى مقامى رفیع و کم نظیر است. در تحریر مسائل عرفانى، داراى قلمى رسا و روان و شیوا و در فارسى نویسى چنان مسلط است که در انسان اعجاب بوجود مى آورد.»(۳۱)

به عنوان حُسن ختام گلواژه هاى عارفانه و مسجع از این عارف فرزانه ذکر مى کنیم.

ـ اى عزیز! آگاه باش نه گمراه خودشناس باش نه خودنما که خودشناسى، حق شناسى است و خودنمایى، دعوى خدایى است.

ـ خدا را باش تا خدا تو را باشد، خود را مباش که هیچ با تو نباشد.

ـ اى عزیز! هى هى در طفلى پستى، در جوانى مستى و در پیرى سستى، پس خدا را کى پرستى؟!

ـ غم دل خور، نه غم گِل.

ـ اى عزیز! بارى کارى کن که پاک به دهر آمده اى، ناپاک به خاک نروى.

ـ عیش و سرور دهر غدّار به چاه قیر ماند، واى بر آن که در او فرو رود و خوشا به حال آن که از او بگذشت. (۳۲)

رحلت

وى در سال (۱۱۹۸ ق) در جوار حق آرام گرفت و به دیار باقى شتافت. پیکر پاکش را در قسمت شرقى تکیه آقا حسین خوانسارى واقع در قبرستان تخت فولاد اصفهان، نزدیک مزار پدر بزرگوارش به خاک سپردند. بنا به وصیتش سال ها بر قبرش گنبد و بارگاهى ساخته نشد تا این که حدود ۱۲۰ سال بعد از وفاتش مرحوم میرزا سلیمان رکن الملک، عمارت چهار طاقى روى قبر او ساخت.(۳۳)


۱٫ تتمیم امل الامل، علامه عبدالنبى قزوینى، ص ۱۶۲٫

۲٫ اعیان الشیعه ج ۹، ص ۴۰۵٫

۳٫ منتخباتى از آثار حکماى الهى ایران، سید جلالالدّین آشتیانى، ج ۴، ص ۱۵۲، خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۵۹۴٫

۴٫ سلسلهاى از تصوف که امروزه همه پیروان آن شیعى هستند و آن را ذهبیه کبرویه (منسوب به شیخ نجم الدین کبرى) رضویه (منسوب به حضرت رضا(ع)) مى نامند. سلسله ارشاد این فرقه طبق روایات به حضرت رضا(ع) مى رسد.

۵٫ همان، ج ۴، ص ۲۹۸٫

۶٫ همان، ج ۴، ص ۲۹۹ – ۲۹۸٫

۷٫ خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۵۹۴٫

۸٫ همان، مرتضى مطهرى، ص ۵۹۴٫

۹٫ منتخباتى از آثار حکماى الهى ایران، ج ۴، ص ۲۹۸٫

۱۰٫ دانشنامه جهان اسلام، ج ۵، ص ۱۲۷، به نقل از: معصوم علیشاه، ج ۲، ص ۲۱۵٫

۱۱٫ منتخباتى از آثار حکماى الهى ایران، ج ۴، ص ۲۹۶-۲۹۸٫

۱۲٫ همان.

۱۳٫ روضات الجنات، ج ۷، ص ۱۲۳٫

۱۴٫ همان، ج ۷، ص ۱۲۳٫

۱۵٫ دانش نامه جهان اسلام، ج ۵، ص ۱۲۷٫

۱۶٫ رستم التواریخ، محمد هاشم آصف، ص ۴۰۶ و روضات الجنات، ج ۷، ص ۱۲۳٫

۱۷٫ منتخباتى از آثار حکماى الهى ایران، ج ۴، ص ۵۴۱ ـ ۵۳۹ (با تلخیص).

۱۸٫ روضات الجنات، ج ۵، ص ۱۱۲٫

۱۹٫ همان، على صدرایى خویى، ص ۱۴ ـ ۱۳٫

۲۰٫ همان، ص ۱۶٫

۲۱٫ تذکره السالکین، على صدرایى خویى، ص ۲۸٫

۲۲٫ منتخباتى از آثار حکماى الهى ایران، ج ۲، ص ۳۰۳٫

۲۳٫ همان، ج ۴، ص ۲۹۷٫

۲۴٫ رستم التواریخ، ص ۴۰۶ و ۴۰۷٫

۲۵٫ روضات الجنات، ج ۷، ص ۱۲۳٫

۲۶٫ رساله حسن دل، تحقیق على صدرایى خویى، ص۶۹٫

۲۷٫ رستم التواریخ، ص ۳۰۷٫

۲۸٫ همان.

۲۹٫ رساله حسن دل، ص ۶۶٫

۳۰٫ همان.

۳۱٫ مجله حوزه، ش ۱۰، تیرماه ۱۳۶۴، نقل از: شرح مقدمه قیصرى، ص ۳۱٫

۳۲٫ حسن دل، ص ۴۰ ـ ۳۵٫

۳۳٫ تذکره السالکین، على صدرایى خویى، ص ۲۸٫

 

زندگینامه آیت الله شیخ محمّد بهاری(متوفی۱۳۲۵ هـ . ق)

ولادت

عارف سالک، عالم ربّانی، حکیم فرزانه، مجتهد عادل، فقیه نامدار، حضرت آیت الله شیخ محمّد بهاری در خانوادهای اصیل و مذهبی چشم به جهان گشود. او فرزند میرزا محمّد بهاری، از ستارگان تابناک آسمان علم و عرفان است. بهاری در سال ۱۲۶۵ هـ . ق. در شهر بهار از توابع همدان متولد شد.[۱]

حاج میرزا محمّد بهاری که مردی وارسته بود، دارای ۳ پسر به نامهای: صادق، فرّخ و محمّد و یک دختر به نام خانم بود. همسر وی، زنی با ایمان بود. حاج میرزا محمد کاسب بود و وضعیت مالی نسبتاً خوبی داشت. از قراین و شواهد پیداست که او از راه خرید و فروش و کشاورزی، امرار معاش میکرد.

آغاز تحصیلات

شیخ محمد بهاری همراه حاج شیخ محمد باقربهاری به مکتب خانه ملّا عبّاس علی در بهار رفته و خواندن و نوشتن را آموخت و قرائت قرآن و احکام شرعی را فراگرفت.

او علاقه زیادی به آموختن علم داشت. وی در نوجوانی دروس حوزوی را نزد ملّاجعفر بهاری فرا گرفت.

ملّا جعفر دانشمندی وارسته بود که برای تأمین مخارج زندگی خویش، از وجوهات شرعیه استفاده نمیکرد. او از راه کشاورزی، امرار معاش میکرد. این مرد الهی گذشته از این که از مدارج علمی بالایی برخوردار بود زاهدی با تقوا نیز بود. ضمیر پاک، قلب مطمئن و آرامش خاطر از ویژگیهای اخلاقی وی بود. گویا شکل گیری پایههای اولیه علمی ـ عرفانی شیخ محمد بهاری و آیت الله حاج شیخ محمد باقر بهاری در کلاس درس ملّاجعفر بوده است.

عزیمت به بروجرد

شیخ محمد بهاری پس از اتمام تحصیلات مقدماتی در همدان، برای ادامه تحصیل به بروجرد عزیمت میکند و در درس آیت الله حاج میرزا محمود بروجردی، پدر آیت الله العظمی آقا حسین بروجردی (ره) شرکت میکند . او پس از اخذ درجه اجتهاد در ۳۲ سالگی، به زادگاه خود برمیگردد. وی مدت کوتاهی در بهار به ارشاد مردم میپردازد و دوران جوانی، همراه پدر به زیارت اماکن مقدس در عراق میرود.

هجرت به نجف اشرف

شیخ محمّد بهاری در سال ۱۲۹۷ هـ . ق، برای ادامه تحصیلات وارد حوزه علمیّه نجف اشرف میگردد. وی در نجف از ملازمان درس آخوند ملا حسینقلی همدانی و از شاگردان ممتاز او بود. آخوند همدانی دربارهاش فرمود: «حاج شیخ محمد بهاری، حکیم اصحاب من است.»

بهاری در درس عارف کامل و استاد بینظیر عرفان، آخوند ملا حسینقلی شوندی درجزینی همدانی (متوفا: ۱۳۱۱ هـ . ق.) شرکت میکنند و تا زمان وفات آن مرد بزرگ از محضر پرفیضش بهرهمند میشود.

حاج شیخ محمّد بهاری در نجف دچار بیماری مزمن میشود. پزشکان راه علاج او را تغییر آب و هوا میدانند. وی به سفارش پزشکان، به ایران بر میگردد و مدتی در مشهد ماندگار میشود. باردیگر تصمیم به سفر به نجف میگیرد امّا بدترشدن وضعیت جسمانیاش سبب بازگشت او به بهار میشود و تا پایان عمر در این شهر اقامت میگزیند.

اساتید 

بهاری دروس مقدماتی را در زادگاهش، زیر نظر پدرش، نزد ملا عباسعلی بهاری و ملا جعفر به پایان رسانید. آن گاه برای ادامه تحصیلات به همدان رفت و در درس استاد اسماعیل همدانی و میرزا محمود طباطبایی شرکت کرد. سپس به بروجرد رفت و دروس فقه و اصول را نزد مرحوم حاج میرزا محمود بروجردی فرا گرفت و از وی اجازه اجتهاد گرفت. بهاری در سال ۱۲۹۷ هـ . ق. به نجف اشرف رفت و از آموخته های ملا حسینقلی شوندی بهرهمند شد.

بهاری در عرفان و قرآن، از محضر آیت الله العظمی آخوند ملا حسینقلی شوندی همدانی بهره ها برد. شاگردان مکتب تربیتی آخوند را بیش از ۳۰۰ نفر ذکر کرده اند.

۱-سید احمد کربلایی

۲- سید ابوالقاسم اصفهانی

۳-شیخ محمد بهاری همدانی

۴-دولت آبادی،

۵–شیخ باقر آقا موسی

۶-میرزا جواد آقا ملکی تبریزی

۷-سید محمد سعید حبوبی

۸-شیخ آقا رضا تبریزی

۹- شیخ علی (فرزند آخوند)

۱۰-شیخ علی قمی

۱۱- شیخ مولی شراره

۱۲- از شاگردان مشهور آن عارف وارسته هستند. شیخ محمد بهاری از برجسته ترین شاگردان آخوند ملا حسینقلی همدانی بودند. به تعبیر شیخ آقا بزرگ تهرانی، هو اجلهم اعظمهم.[۲] او شاگرد آخوند بود.

آیت الله سید محمد حسین طهرانی او و سید احمد کربلایی را ممتازترین شاگردان آخوند همدانی دانست و درباره سید احمد کربلایی فرمود: «از اعاظم فقهاء شیعه امامیه و از اساتید حکمت و عرفان الهی بوده است.» امّا در حکمت و عرفان او همین بس که پس از رحلت مرحوم عارف بیبدیل و حکیم و مربی و مدرس و فقیه بینظیر حضرت آیت الله آخوند ملا حسینقلی همدانی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ در نجف اشرف، با عدیل و همردیف خود، مرحوم شیخ محمد بهاری در میان سیصد تن از شاگردان آن مرحوم، سرآمد و شاخص بود.

پس از مهاجرت بهاری به همدان، سید احمد کربلایی، یگانه عالم اخلاق و مربی نفوس در طی طریق الهی و سیر در معارج و مدارج کمال نفس انسانی و ایصال به کعبه مقصود و حرم معبود بود.[۳]

شیخ محمد بهاری و حاج سید احمد کربلایی از تربیت شدگان مکتب عرفان آخوند ملاحسینقلی همدانی و از شاگردان توانمند او بودند. آخوند ملاحسینقلی همدانی عرفان را از آیت الله آقا سید علی شوشتری آموخته بودند و سید علی شوشتری نیز از مرد «جولا».

حاج سید محمد حسین طباطبایی قاضی مینویسد:

من از پدرم پرسیدم: «شما عرفان را از که اخذ کردهاید؟ فرمودند: از مرحوم سید احمد کربلایی طهرانی. عرض کردم: او از چه کسی؟ فرمودند: از آقا سید علی شوشتری. عرض کردم: او از چه کسی؟ فرمودند: از «جولا» عرض کردم:او از چه کسی فرا گرفته؟ ایشان با تغیر فرمودند: من چه دانم! تو میخواهی سلسله درست بکنی.»[۴]

اخلاق و کرامات شیخ محمد بهاری

اسرار الهی در دل تابناک بهاری موج میزد. آن بزرگوار از حیث اخلاق، متواضع، مؤدب و در حفظ آداب معاشرت و سعه صدر، سعیی بلیغ مینمود.

بهاری در اخلاق، حسن رفتار، حلم، بردباری و خوش خلقی از بین شاگردان مرحوم آخوند، زبانزد و نمونه و بارز بود. او در نجف، شیوه تربیتی استادش را ادامه داد. بسیاری از عالمان و تاجران ایرانی، عرب و هندی شیوه سلوک و خودسازی را از او طلب میکردند وی نیز با کمال گشادهرویی و مهر و محبت، شفاهی یا کتبی آنان را هدایت و ارشاد مینمود و بدین ترتیب مکتب آخوند را استمرار و تداوم می بخشید.

میرزا جواد آقا ملکی تبریزی که از بزرگان اهل معرفت زمان خویش بود، درباره استاد خویش، آخوند همدانی مینویسد:

در یک برخورد اعجاب انگیز، مرحوم آخوند یک فرد منحرف را دگرگون میساخت. گویند: آقایی آمد نزد مرحوم آخوند و ایشان او را توبه دادند. در عرض ۴۸ ساعت بعد، وقتی که آن مرد آمد به گونه ای متحوّل شده بود که باورمان نمیشد که این همان آدم چند ساعت پیش باشد.[۵]

آیت الله شیخ محمد بهاری همانند استاد گرانقدرش بود. او در همان برخورد اول، طرف مقابل را مجذوب و شیفته خود میساخت. او روزی در نجف اشرف، با جمعی از طلاب در محوطه حیات مدرسه ایستاده بود. رهگذری جسارتی به طلاب مینماید. طلبهها درصدد پاسخ به توهین او بر میآیند، امّا بهاری میگوید: او را به من واگذارید. بهاری به رهگذر میگوید: آیا نخواهی مُرد؟ آیا وقت آن نرسیده است که از خواب غفلت بیدار شوی؟ آن مرد نگاهی به پشت خود میکند و خطاب به بهاری میگوید: چرا، چرا؟ اتفاقاً موقعش فرا رسیده است! او در حضور بهاری توبه میکند و تحول و انقلابی درونی در او پیدا میشود و از زهّاد وعبّاد و از اوتاد زمان خود میشود.

شاگردان

شاگردان شیخ محمد بهاری در حوزه علمیه نجف، ضمن تحصیل علوم دینی، به تدریس نیز مشغول بودند.

عارف فرزانه، شیخ لطیف بهاری (فرزند ملا درویش) از شاگردان او بود. شیخ لطیف از عارفان و عالمان ربّانی زمان خود به شمار میرفت. بهاری در ملاقات با اهالی شهر بهار، از معنویت، زهد و عرفان وی بسیار تعریف کرد.

مرحوم شیخ محمد بهاری شاگردان بسیاری داشت نامه های وی که در کتاب تذکرهالمتقین گرد آمده است، خود حکایت از این مدعاست.

آثار 

آثار علمی آیت الله شیخ محمد بهاری منحصر به مکاتباتی است که برای شاگردان خود نگاشته است. تعدادی از این مکاتبات ارزشمند در کتاب تذکره المتقین به گرد آمده است. مینویسد:

«این بنده از حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مدظل العالی) شنیدم که فرمودند مرحوم شیخ محمد بهاری افزون بر کتاب تذکرهالمتقین، نوشته یا نوشته های دیگری نیز داشته است.»[۶]

شیخ آقا بزرگ تهرانی در کتاب ارزشمند الذریعه الی تصانیف الشیعه، از کتاب «منشآت» بهاری یاد میکند و مینویسد: منشآت بهاری الهمدانی النجفی الحاج شیخ محمد بهاری به طبع تهران.[۷]

کتاب دیگری به نام «کتاب القضاء» را نیز به شیخ محمد بهاری نسبت میدهند. بهاری از نظر علمی به درجات عالی و اجتهاد رسیده بود و شاگردان بسیاری نیز تربیت کرده بود. اگر آثارمکتوب و قلمی کمتر از ایشان به یادگار مانده است، نشان از توجه وی به تربیت شاگردان و رجال دینی و اهتمام خاص در سیر و سلوک وی است، به گونهای که کتاب تذکره المتقین، دستور العمل و نسخه عرفانی و تهذیب نفس برای شاگردان است.

مسلک عرفانی

اهل سیر و سلوک و عرفان در سیر تکاملی و تهذیب و تزکیه روح که زمینه شهود را فراهم میکند، شیوه ها و روشهای متفاوتی داشتند که به برخی از روشها اشاره میشود.

۱٫ سکوت

عارفان عده ای از برای تصفیه و تزکیه نفس، سکوت را اختیار کردهاند کم گویی و گزیده گویی را از راههای ریاضت مشروع و نیل به مطلوب شمرده اند.

کم گوی و گزیده گوی چون دُر تا زاندَک تو جهان شود پُر

  1. گرسنگی

از دیگر شیوههای زمینه ساز برای رسیدن به مقام شهود که در مکتب عرفان هم به آن اشاره شده است، گرسنگی است.

درباره حضرت مسیح آمده است: «کان ادامه الجوع»؛ همواره خودش او تحمل گرسنگی بود.

  1. کم خوابی

کم خوابی از دیگر راههای پسندیده عارفان است. آیات قرآن نیز به فضیلت آن اشاره کرده است.[۸]

  1. تنهایی

تنهایی این فرصت را به انسان عارف میبخشد که فارغ از هر پدیده مادی به اعمال درونی و نفسانی خویش بپردازد. اشتغال طولانی همانا نفس را به دنیای مادی فرا میخواند و اجازه به خود اندیشیدن را از انسان میگیرد.

  1. اخلاص

از جمله راههای سیر و سلوک، تزکیه‏¡ نفس و اخلاص ورزیدن است. اگر اخلاص راه جداگانهای هم تلقی نشود، حداقل از آداب و شرایط مهم تزکیه نفس و خودسازی است.

  1. خوف و رجاء

بزرگترین عامل ترقی و تکامل بشر، به ویژه عارفان و سالکان همین بیم و امید است. از مظاهر ادب در پیشگاه خداوند، بیم از عذاب و امید به رحمت الهی است. خوف و رجاء همیشه به یک اندازه نزد عارفان مطرح نبوده و برخی بعد قویتر و در برخی دیگر بعد رجاء غلبه داشته است و دسته سومی هم وجود داشتهاند که به هر دو، نگاهی متعال و عاقلانه داشته اند.

یک نیمه رخت و لست منک ببعید یک نیمه دگر انّ عذابی لشدید

بنابر آثار به جا مانده از بهاری وی خبر دسته دوم میباشد؛ یعنی او بعد رجاء را بر بیم او غلبه میداد. در این زمینه، علامه آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی مینویسد:

در حقیقت بازگشت ادب به سوی اتخاذ طریق معتدل بین خوف و رجاء است و لازمه عدم رعایت ادب کثرت انبساط است که چون از حد درگذرد مطلوب نخواهد بود. مرحوم حاج میرزا علی آقا قاضی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ مقام انبساط و ارادتش غلبه داشت بر خوف ایشان. و هم چنین مرحوم حاج شیخ محمد بهاری (ره) این طور بود. در مقابل حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ مقام خوفش بر رجاء و انبساط غلبه داشت و این معنی از گوشه و کنار سخنانشان مشهود و پیداست. هرکسی که امیدواری و انسباط او بیشتر باشد، او را «خراباتی» و هر که خوف او افزون باشد، او را «مناجاتی» نامند؛ ولی کمال در رعایت اعتدال است. از حائز بودن کمال انبساط در عین حال کمال خوف و این معنی فقط در گفتار و کردار و قول و فعل ائمه اطهار ـ علیهم السلام ـ موجود است.[۹]

بهاری در این مشرب عرفانی از استاد خود، آخوند همدانی پیروی کرده است.

وفات 

آیت الله شیخ محمد بهاری در نجف مریض شد و به سفارش پزشکان، به ایران بر میگردد. عازم مشهد میشود. او مدتی بعد، قصد بازگشت به نجف اشرف میکند که شدت یافتن بیماری، او را از این تصمیم منصرف میسازد و او ناچار به زادگاهش، بهار برمیگردد و در نهم ماه مبارک رمضان ۱۳۲۵ هـ . ق. روحش به رضوان الهی پر میکشد و پیکر پاکش در شهر بهار به خاک سپرده میشود.

علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی، تاریخ وفات شیخ محمد بهاری را نهم ماه مبارک رمضان سال ۱۳۲۵ هـ . ق. داند و میفرماید: در تاریخ وفات مرحوم بهاری، این گونه وارد شده است: «آه خزان شد گل و بهار محمد».[۱۰]

مرقد منور آن مرحوم هم اکنون در میان بیش از ۱۶۰ تن از شهیدان سرافراز و گلگون کفن انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، در باغ بهشت شهدای بهار، زیارتگاه مردم است. یکی از بزرگان نقل کردهاند: اطرافیان بهاری در زمان حیاتش، به ایشان پیشنهاد میکنند بعد از رحلتش، جنازهاش را به نجف منتقل کنند و در آن جا به خاک بسپارند. ایشان با قاطعیت میگوید: مرا در گورستان شهر بهار دفن کنید. چون میخواهم کنار شهیدان باشم.

آرامگاه وی زیارتگاه مردم از شهرهای مختلف کشور است. گاه اشخاص گرفتار و حاجتمند برای رفع گرفتاری و برآورده شدن حاجات خویش، به آستان مبارک و شفابخش آن ابرمرد زهد و تقوا، روی امید میآورند. کرامات فراوانی نیز در این زمینه از ایشان نقل و مشاهده شده است!

گلشن ابرار



[۱] . تذکره المتقین، ص ۲۳ و حکیم اصحاب، ۴۳٫

[۲] . نقباء البشر، ص ۶۷۷٫

[۳] . توحید علمی و عینی در مکاتب حکمی و عرفانی، ص ۱۷ و ۱۸٫

[۴] . الله شناسی، ج ۱، ص ۱۹۱٫

[۵] . فلسفهاخلاقی، ص ۱۲ ـ ۱۹٫

[۶] . سیستم کیفری اسلام و پاسخ به شبهات، ص ۲۷٫

[۷] . الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج ۲۳، ص ۲۵٫

[۸] . سوره ذاریات، آیات ۱۶ ـ ۱۸ و سوره سجده، آیات ۱۰ ـ ۱۱٫

[۹] . رساله لب اللباب، ص ۱۱۷ و ۱۱۸٫

[۱۰] . الذریعه، ج ۴، ص ۴۶٫