نماز عید فطر حضرت امام رضا(ع)

نماز عید خواندن، کتاب الله و سنّت رسول‌الله(ص) است اما چگونه نماز خواندن، سیره است. پیغمبر نماز عید فطر و عید قربان مى‏خواند، اینها هم نماز عید فطر و عید قربان مى‏خواندند، اما روش نماز خواندن به تدریج فرق کرده بود، سیره فرق کرده بود. کم کم دربارهاى خلفای عباسی مانند دربارهاى ساسانى ایران و قیاصره روم شده بود، دربارهاى خیلى مجلّل. لباس خلیفه و سران سپاه داراى انواع نشانه‏هاى طلا و نقره بود. خلیفه وقتى مى‏خواست به نماز عید بیاید، با جلال و شکوه خاص و با هیمنه سلطنتى مى‏آمد. خودش سوار بر اسبى که گردنبند طلا یا نقره داشت مى‏شد و شمشیرى زرّین به دست مى‏گرفت، سپاه نیز از پشت سرش مى‏آمد، درست مثل این که مى‏خواهند رژه نظامى بروند. بعد مى‏رفتند به مصلّى‏، دو رکعت نماز مى‏خواندند و برمى‏گشتند. (۱)

این موضوع همه ساله رواج داشت تا اینکه پس از پذیرش ولایت‌عهدی از سوی امام رضا(ع)، مأمون از ایشان خواست نماز عید فطر آن سال (۲۰۱ هجری) را اقامه کنند.

امام رضا(ع) در پاسخ پیغام داد: تو خود شروطی را که در پذیرفتن ولی‌عهدی میان من و تو بود، به خوبی می‌دانی، پس مرا از نمازخواندن با مردم معذور بدار. مأمون نیز در پاسخ به امام رضا(ع) گفت: می‌خواهم این کار را انجام دهی تا قلب‌های مردم مطمئن شود و آنان فضل تو را بشناسند. پیک میان آن‌دو همچنان رد و بدل می‌شد و مأمون نیز همچنان بر خواسته خویش پافشاری می‌کرد.

بالاخره امام به او پیغام داد: دوست داشتم مرا از این کار معاف بدای،‌ در غیر این صورت همان‌گونه که رسول‌الله(ص) و امیرالمؤمنین علی‌بن ابی‌طالب(ع) برای نماز خارج می‌شد، من نیز همان‌گونه خارج می‌شوم. مأمون نیز گفت: هرگونه که می‌خواهی برای نماز خارج شو! مأمون به فرماندهان، نگهبانان و سایر اقشار مردم دستور داد تا صبح زود برای نماز به در خانه امام رضا(ع) بروند.

راوی (یاسر خادم و ریان‌بن صلت) می‌گوید: مردم در راه‌ها و روی پشت‌بام‌ها نشسته بودند و زنان و کودکان نیز جمع شده بودند. فرماندهان و لشکریان همگی سوار بر مرکب‌های خود درِ خانه امام منتظر بودند تا اینکه آفتاب طلوع کرد. آن‌گاه ابوالحسن(ع) غسل کرد و جامه‌اش را پوشید و عمامه‌ای سفیدرنگ و پنبه‌ای را بر سر بست که یک سرِ آن را روی سینه انداخته و طرف دیگرش را میان دو کتف خود انداخته بود و کمی هم عطر زده بود. سپس عصایی بر دست گرفت و به همراهان خود فرمود: شما هم کاری را انجام دهید که من کردم. آنان پیشاپیش امام حرکت کردند.

امام در حالی که پاچه‌های شلوار را تا نصف ساق بالا زده بود و آستین را هم بالا زده بود، به راه افتاد. اندکی راه رفت، آن‌گاه رو به آسمان کرد و تکبیر گفت و صدای تکبیر اطرافیان نیز او را همراهی می‌کرد.

امام با یک حالت خضوع و خشوعى از همان داخل منزل که بیرون مى‏آمد، با صداى بلند شروع کرد به گفتن «اللَّهُ اکْبَرُ، اللَّهُ اکْبَرُ، اللَّهُ اکْبَرُ عَلى‏ ما هَدانا وَ لَهُ الشُّکْرُ عَلى‏ ما اوْلانا». سال‌ها بود که مردم این ذکرها را درست نشنیده‏اند. امام که به در منزل رسید، فرماندهان سپاه و سران قبایل انتظار دیدن حضرت را به این شکل نداشتند، بى‏اختیار خودشان را از روى اسب‌ها پایین انداختند و اسب‌ها را رها کردند.

تاریخ مى‏نویسد: چون مى‏بایست پاها برهنه باشد و آنها چکمه به پا داشتند و چکمه نظامى را به زودى نمى ‏توان بیرون آورد، هرکس دنبال چاقو مى‏ گشت که زود چکمه را پاره و پاهایش را برهنه کند. این‌ها نیز دنبال حضرت به راه افتادند.

امام که به در اصلی خانه رسید، تکبیر گفت و مردم همگی تکبیر گفتند، آن‌گونه که گمان می‌رفت دیوارها نیز صدا به تکبیر بلند کرده‌اند و امام را همراهی می‌کنند.

مردم وقتی ابوالحسن(ع) را دیدند و صدای تکبیر او را شنیدند، شهر مرو یکپارچه در شور و غوغا فرو رفت. خبر این ماجرا به مأمون رسید. فضل‌بن سهل ذوالریاستین به او گفت: ای امیرمؤمنان! اگر رضا با این حالت به جایگاه نماز برسد، مردم را می‌شوراند و ما بر خون خود می‌ترسیم. فردی را به سوی او بفرست که بازگردد.

سپس مأمون فردی را به سوی امام فرستاد و گفت: ما شما را به رنج و زحمت انداختیم و ما هرگز دوست نداریم که به شما رنج و سختی برسد؛ بازگرد تا فردی که همیشه با مردم نماز می‌خواند، امروز نیز اون نماز بگذارد. امام رضا(ع) کفش‌ خود را طلبید و پوشید و سوار بر مرکب خود بازگشت. در آن روز مردم پراکنده شدند و نماز منظمی هم خوانده نشد.(۲)

 

مجموعه آثار استاد شهید مرتضی مطهری، جلد ۱۷، صفحه ۱۷۴

الارشاد //شیخ مفید در جلد دوم صفحه ۲۵۴

علامه سیدمحسن امین

بازدید امام رضا علیه السلام از آیه اللّه بهشتى

شهید حجه الاسلام و المسلمین حاج آقا حسن بهشتى امام جمعه موقت اصفهان که به همراه فرزند دو ساله اش در روز بیست و یکم ماه مبارک رمضان (مصادف با سالروز شهادت اقا امیرالمؤ منان علیه السلام ) توسّط منافقین به شهادت رسید مى فرمود:
ساعت آخر عمر پدرم (آیه اللّه حاج آقا مصطفى بهشتى اصفهانى ) بالاى سر ایشان بودم .
نفسهاى آخر را کشید. من ساعت و دقیقه وفات ایشان را نوشتم و پارچه اى روى جنازه اش کشیدم و شروع به قرائت قرآن و توسّل و گریه کردم .
صبح شد، به فامیل و بستگان اطّلاع دادم : سحر ایشان رحلت نموده . امّا ساعت مرگ را نگفتم . شهر اصفهان به مناسبت ارتحال این عالم بزرگ تکانى خورد و مراسم تشییع باشکوه و بى نظیرى برگزار شد.
بعد از مراسم جوانى به من مراجعه کرد و گفت :
پدر شما در ساعت ۲۰/۲ دقیقه از دنیا رحلت نموده اند.
گفتم : ساعت و دقیقه فوت در حبیب من است و احدى از مردم حتّى خواهر و برادرم نیز نمى دانند.
شما کى هستى ؟ خواهش مى کنم خودتان را معرّفى کنید!
آن جوان گفت :
من یک آدم معمولى هستم . من در عالم رؤ یا به حرم آقا امام رضا علیه السلام مشرف شدم .
دیدم آقا علىّ بن موسى الرضا علیه السلام از حرم بیرون مى آیند.
گفتم : آقا! شما کجا مى روید؟
فرمودند: هر کس به زیارت من بیاید لحظه آخر عمر به بازدیدش مى روم .
حاج آقا مصطفى بهشتى از علماى اصفهان است . لحظه آخر عمرش هست . مى روم بازدید ایشان .
من از خواب بیدار شدم ، ساعت و دقیقه را یادداشت کردم . تطبیق کردم ، دیدم : دوشنبه ۲۰/۲ بعد از نیمه شب نوشته اش بانوشته ام دقیقاً مطابق بود
داستانهای از علما//علی رضا خاتمی