مصاحبه رادیویی دکتر صدرالدین الهی با استاد شهریار در سال 1343هجری شمسی

 

مصاحبه دکترصدر الدین الهی با استاد سید محمد حسین بهجت «شهریار» 

سال1343 شهرتبریز

دراین مصاحبه استاد شهریار عشق ومراتب آن و وضع روحی و سیر سلوک خود ونحوه افاضه قرآن به قلب شان راتوضیح و تشریح می کنند متاسفانه این مصاحبه کامل نمی باشد.

مصاحبه دکتر الهی با استاد شهریار

 

 

زندگینامه ميرزا حبيب الله هاشمى خويى(1261-1324ه.ق)متن عربی

حياة المؤلف‏

هو العلامة المؤيد المسدد المتبحر الأديب الحاج مير حبيب الله بن السيد محمد الملقب بأمين الرعايا ابن السيد هاشم بن السيد عبد الحسين رضوان الله عليهم أجمعين‏

ميلاده‏

ولد في بلدة خوى من بلاد آذربايجان صانها الله عن الحدثان و فيها نشأ و تربى و الذى يظهر مما هو مشهور بين عشيرته و احفاده من انه رحمه الله سافر الى النجف الأشرف مع مصاحبة ابن عمه العلامة الآية الحاج السيد محمد حسين الهاشمى الموسوى رضوان الله عليه و أن عمره كان خمس و عشرين سنة، و من تاريخ مسافرته الذى كتب والده السيد محمد امين الرعايا رحمه الله بخطه في ظهر الصفحة الاولى من كتاب حق اليقين و هذا عين عبارته (مشرف شدن نور العيونى آقاى مير حبيب الله حفظه الله تعالى بعتبات عاليات عرش درجات بعزم تحصيل كه در دوازدهم شهر جمادى الآخر بهمراهى نور ديده جناب آقاى مير محمد حسين از خوى حركت نمود و روانه شده جناب بارى بحق مقربان درگاه خود هر دو را حفظ فرموده در غربت ناساز نفرموده از شر شيطان جن و انس و من شر الأعداء نگه داشته بسلامتى و تندرستى بوطن مألوف عالم و فاضل با عمل برگرداند انشاء الله سنه (1286) هو انطباق ولادته تقريبا على سنة (1261) و الله العالم.

اساتيده‏

و الذى رأيته من تدويناته اصولا و فقها و منها تعليقته على فرائد الاصول من اوله الى آخر حجية الظن كلها بخطه اغلبه دراسات العلامة الآية آقا سيد حسين الحسينى الكوه كمرى رضوان الله عليه، لكن ذكر العلامة الحجة الشيخ آقا بزرگ الطهرانى دامت بركاته فى طبقات أعلام الشيعة الجزء الأول (نقباء البشر فى القرن الرابع عشر ص 362 رقم الاسم 721) تلمذه من الآيتين: الشيخ ميرزا حبيب الله الرشتى، و المجدد الشيرازى أيضا.

تأليفاته‏

1- شرح العوامل فى النحو قرب 412 صفحات الفه قبل تشرفه بالنجف الأشرف فى اوايل شبابه و كتبه بخطه غير خط غيره من مصنفاته و فرغ من كتابته فى غرة شهر رمضان سنة 1283 و ورخ فى آخر الكتاب بما هذا لفظه: ليلة يوم الثلث و هى غرة الشهر التاسع من السنة الثالثة من العشر التاسع من الماة الثالثة من الألف الثاني.

2- تقريرات درس استاده العلامة الاية السيد حسين الحسينى قدس سره بخطه علقه على فرائد الاصول من اوله الى آخر حجية الظن الفه فى النجف الأشرف قيدنا عين الفاظ تاريخه (و قد وقع الفراغ منه بيد مؤلفه الفقير المحتاج الى ربه الغنى حبيب الله بن محمد بن هاشم الموسوى يوم الجمعة و هو رابع عشر من شهر صفر المظفر و قد مضى من هجرة النبوية تسعة و ثمانون و ماتان بعد الألف و قد كان شروعى فيه يوم الأحد ثامن عشر ربيع الآخر من شهور السبعة و الثمانين و يتلوه الكلام فى مسئلة البراءة ان شاء الله، و عن الله سبحانه اسأل ان يوفقني لاتمامه و يمن علينا بمجاورة احسن بلاده و موانسة اكرم عباده و الصلاة و السلام على سيدنا و مولانا محمد و آله و اصحابه و احبائه صلاة كثيرة كثيرة سنة 1289.

3- رسائل كثيرة شتى في الأصول و الفقه بخطه لا اسم لها و لا تاريخ الا أن كلها مباحث دروس أساتيده.

4- كتاب تحفة الصائمين فى شرح الأدعية الثلاثين قرب 152 صفحة بخطه الفه فى اوائل مراجعته من النجف الأشرف فى بلدة خوى ارخ فى آخره و هذا عين عبارته: (و كان الفراغ من كتابته فى ليلة تاسع عشر من شهر ربيع المولود سنة 1291.

5- رسالة فى رد الصوفية الفها فى بلدة خوى أفردها من محتويات المجلد السادس من كتاب منهاج البراعة لأهميته و بسط الكلام فيها بمناسبة المأتين و الثامن من المختار في باب الخطب و استنسخه في خوى و كتب تاريخه بخطه و هذا نصه: (و كان الفراغ مئه في شهر شعبان المعظم من شهور سنة 1321).

6- كتاب (منهاج البراعة) في شرح نهج البلاغة بخطه في سبع مجلدات الى الخطبة المأتين و الثامنة و العشر و شرح جملا قلائل من اول هذه الخطبة و هى آخر ما وفق رحمه الله بشرحها كما كتبه ناسخ الطبع في آخر المجلد السابع بامر ولده العالم الفاضل الحجة الحاج السيد ابو القاسم الهاشمى الموسوى الملقب بأمين الاسلام رضوان الله عليه فى سنة 1328 المطبوع من مؤلفاته رحمه الله هذا الدر الثمين فقط في سبع مجلدات، شخص من خوى إلى طهران لطبعه و طبع مقدارا منه و ادركه الأجل و طبع الباقى بامر ولده العالم المذكور و ساير اولاده الكرام في سنة 1351 و حيث صارت نسخة الطبعة الاولى مع ما فيها من عدم مطبوعية اسلوب طبعها قليلة الوجود حثنا بعض الأفاضل من اصدقائنا و ولده السعيد السيد نعمة الله الهاشمى سلمه الله تعالى، و سبطه العالم الفاضل الحجة السيد عبد الحميد الهاشمى الموسوى نزيل طهران دامت افاضاته على تجديد طبعه و نشره على اسلوب جديد، عرضنا و اظهرنا هذا النظر لذوى الرغبة في نشر الكتب الدينية الاسلامية وفق بحمد الله من بينهم السيد الجليل الحاج السيد اسماعيل مدير مكتبة الاسلامية بطهران شارع بوذر جمهرى، و مؤسسة المطبوعات الدينية بقم.

فانه وفقه الله و جماعة المؤسسة لا يزالون يشمرون اذيالهم و يواصلون جهدهم في نشر الكتب الاسلامية فلله درهم و عليه اجرهم و قد طبع هذا الأثر الخالد بحمد الله باهتمامهم على اسلوب جديد، و ورق جيد و حروف طباعية حديثة و باشر مقابلته على الأصل الذى بخطه (ره) مع معاونة جمع من الفضلاء سبطه العالم المذكور الذى كان نسخ الأصل من مؤلفاته (ره) كلها عنده.

وفاته‏

توفى اعلى الله مقامه في شهر صفر من شهور سنة 1324 في عاصمة طهران و نقل جنازته الى مشهد عبد العظيم الحسنى سلام الله عليه و دفن في الحجرة الأخيرة الواقعة في طرف الغربي من الصحن الشريف كما حكاه سبطه العلامة السيد عبد الحميد ادام الله توفيقاته.

هذا نبذ من تاريخ حياته السعيدة و آثاره الثمينة على سبيل الاختصار و المرجو من اخواننا المؤمنين ان يذكرونني بدعاء الخير لأننى محتاج اليه في حياتى و بعد مماتى و انا الراجى عفو ربه الكريم الغفور و شفاعة اجداده الطيبين الطاهرين سلام الله عليهم أجمعين:

على اصغر بن مجتبى بن صادق الحسينى الخوئى في 22 صفر الخير سنة 1378[1]

منبع مقدمه [1] هاشمى خويى، ميرزا حبيب الله، منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى) – تهران، چاپ: چهارم، 1400 ق.

احمدبن نورالله (عبدالغنی )بولوی

بولوی ، احمدبن نورالله (عبدالغنی )، فقیه ، شاعر و قاضی سده یازدهم . در منطقه آناطولی به دنیا آمد. به گفته محمد افندی (ج ۱، ص ۵۰۸) بولوی هنگام مرگ در ۱۰۹۴ حدود شصت سال داشته ، بنابراین احتمالاً در ۱۰۳۴ به دنیا آمده بوده است . پدرش از قاضیان معروف ناحیه آناطولی بود (همان ، ج ۱، ص ۵۰۷). بولوی در محضر علمای آن دیار علم آموخت ، و ادبیات عرب را از شیخ محمدبن لطف الله عزّتی فراگرفت و مدتها از ملازمان وی بود و عزّتی ، احترام بسیاری به او می گذاشت و قضاوت دمشق را به او سپرده بود (محبی ، ج ۱، ص ۳۶۵ـ۳۶۶؛ محمد افندی ، همانجا). او همچنین فقه ، فرایض و عروض را از دایی خود، علاّ مه ملاّ احمد، فراگرفت (محبی ، ج ۱، ص ۳۶۶).

بولوی از همدرسان و دوستان محبی ، صاحب خلاصه الاثر ، بود (محبی ، همانجا). وی پس از تکمیل تحصیلات و رسیدن به مقام بالای علمی ، نخست به نشر علوم و تربیت علما همت گماشت (محمد افندی ؛ محبی ، همانجاها). از ۱۰۷۲ تا ۱۰۹۱ در مدرسه های مختلف تدریس می کرد (محمد افندی ، ج ۱، ص ۵۰۷ ـ ۵۰۸)، سپس از تدریس کناره گرفت و به سلوک و طریقت گرایش یافت (همان ، ج ۱، ص ۵۰۸؛ محبی ، همانجا) و سه سال (۱۰۹۱ـ۱۰۹۳) به عبادت و سیر و سلوک روی آورد (محمد افندی ، همانجا). در ۱۰۹۳، قاضی بیت المقدس شد و به آنجا رفت .

در ۱از قضاوت کناره گرفت و به دمشق بازگشت و در آنجا مریض شد و هنگام بازگشت به روم ، در شهر اِرِکلین یا ارکلی درگذشت و همانجا دفن شد (محمد افندی ؛ محبی ، همانجاها). بولوی با ادبیات عرب و فارسی آشنا بود و در شعر «زکی » تخلص می کرد. کتاب یا دیوان شعری از وی باقی نمانده ، اما محمد افندی نمونه اشعار ترکی او را در کتاب خود آورده است (همانجا).

__________________________________

منابع :
(۱) محمد امین بن فضل الله محبی ، خلاصه الا´ثر فی اعیان القرن الحادی عشر ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲) محمد افندی ، وقایع الفضلاء ، چاپ عبدالقادر اوزجان ، استانبول ۱۹۸۹٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۴ 

زندگینامه احمد سِنان چلبی بهشتی(قرن نهم و دهم)

بهشتی ، احمد سِنان چلبی ، شاعر و مورّخ ترک . ظاهراً، اولین خَمسه ادبیات دیوانی (کلاسیک ) ترک از اوست . در منابع ، تاریخ تولد و مرگ او، دقیقاً، ضبط نشده است . به گفته و. ل . مناژ ( د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل مادّه )، بهشتی در حدود ۸۷۱ زاده شد. در هویت پدر و نام خود شاعر نیز اختلاف نظر هست ، لیکن ، براساس سندی از دوره بایزید دوم (۸۸۶ ـ ۹۱۸؛رجوع کنید به ارونسال ، ص ۳۰۸)، و به عقیده سخی بیگ و ریاضی ، نام او احمد بوده است (رجوع کنید به ارغون ، ص ۷۹۶).

بهشتی در کودکی ، پدرش را از دست داد، سپس به دربار راه یافت و در آنجا تعلیم و تربیت دید. در زمان بایزید دوم به شهرت رسید، و مدتی طولانی در خدمت آن سلطان بود. زمانی از چشم سلطان افتاد و از ترس جان خود به ایران گریخت . به گفته سخی بیگ ، به سلطان حسین بایقرا * (متوفی ۹۱۱) پناه برد و در آنجا با امیرعلیشیر نوایی و جامی آشنا شد. بعد از مدتی ، حسین بایقرا برای شفاعت بهشتی ، سفیری با هدایای بسیار به دربار سلطان ( بایزید ) فرستاد؛بعضی از شاعران و عالمان نیز با نامه وساطت کردند؛
بهشتی ، خود نیز قصیده ای با ردیف «کَرَم » سرود و تقدیم سلطان کرد، و به این ترتیب ، بخشوده شد.

رحلت

تقریباً، همه منابع ، فوت او را در اوایل قرن دهم نوشته اند. به گفته مناژ ( د. اسلام ، همانجا)، احتمال می رود که در اواخر دوره بایزید دوم ، در ۹۱۷، درگذشته باشد. بنابراین ، آنچه در > فهرست خمسه های ترکی کتابخانه های استانبول < راجع به درگذشت او در ۹۷۷ آمده ، صحیح نیست .

بهشتی در بعضی از غزلهای خود، برخی از اصطلاحات لهجه جُغتایی و آذری را نیز آورده است . آشنایی بهشتی با حسین بایقرا و امیرعلیشیر نوایی در شیوه اشعار او اثر نهاد. او همچنین ، از محافل علمی و ادبی هرات و اطراف آن استفاده کرد؛تأثیر همه اینها در آثاری که پس از بازگشت به استانبول پدید آورده است دیده می شود.

آثار .

۱) خمسه . به گفته همه تذکره ها، احتمالاً بهشتی اولین شاعری است که در ادبیات دیوانی ترک خمسه کاملی سروده است . به گفته لطیفی ، بهشتی در آخرین بیت خمسه خود می گوید : عاقبت «جواب خمسه » را سرودم ؛و کسی تاکنون بدین سیاق سخن نگفته است . مثنویهای پنجگانه بهشتی اینهاست : وامق و عذرا ، یوسف و زلیخا ، حُسن نگار ، سهیل و نوبهار ، لیلی و مجنون که از آن میان ، فقط لیلی و مجنون باقی مانده است . بهشتی این اثر را در ۹۱۲، در استانبول به پایان رساند، و برای به دست آوردن اعتبار سابقش ، آن را به بایزیدِ دوم تقدیم کرد. این اثر، که به وزن لیلی و مجنونِ جامی («مفاعیلن / مفاعیلن / فعولن ») سروده شده ، دارای ۲۲ قسمت و ۱۱۹۵ بیت است . نسخه ای از آن در کتابخانه دانشگاه استانبول نگهداری می شود (نسخ خطی ترکی ، ش ۵۵۹۱)؛

۲) تاریخ بهشتی . شرح حال پادشاهان عثمانی ، از سلطان عثمان غازی تا بایزید دوم ، است و هشت بخش دارد. به عقیده بابینگر (ص ۳۵، ۴۹)، فقط یکی از قسمتهای تاریخ بهشتی ، با عنوان «محاربه بایزید و شاهزاده جَم »، اثر احمد سنان بهشتی است و بقیه قسمتهای آن منسوب به پدر احمد سنان بهشتی است . نُسخ قسمت مذکور از تاریخ بهشتی در کتابخانه طوپقاپی سرای (روان ، ش ۱۲۷۰) و موزه بریتانیا (۷۸۶۹ . Add ) نگهداری می شود. به گفته بابینگر (ص ۵۰) و مناژ ( د.اسلام ، همانجا)، نسخه بعضی از قسمتهای دیگر تاریخ بهشتی نیز در موزه بریتانیا (۹۵۵، ۲۴ Add. ) یافت می شود. بهشتی ، تاریخ خود را بر مبنای اثر نشری (متوفی ۹۲۷؟) نوشته است که به گفته مورخان ، صورت ادبی شده تاریخی است که نشری محمد افندی درباره دولت عثمانی نوشته است . مناژ ( د.اسلام ، همانجا) معتقد است که تاریخ بهشتی ، به تقلید از هشت بهشت ، اثر ادریس بدلیسی * (متوفی ۹۲۶)، نوشته شده است و اهمیت چندانی ندارد.

گذشته از اینها، دیوانی به بهشتی نسبت داده اند که تاکنون یافت نشده است . به گفته سخی بیگ ، بهشتی ، خمسه فارسی نظامی را ( به ترکی ) ترجمه کرده است ، لیکن ، امروزه ، این اثر نیز موجود نیست ، و احتمال می رود که منظور، همان خمسه خود بهشتی بوده باشد.



منابع :

(۱) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، چاپ محمد شرف الدین یالتقایا و رفعت بیلگه کلیسی ، استانبول ۱۳۶۰ـ۱۳۶۲/ ۱۹۴۱ـ۱۹۴۳، ج ۱، ستون ۷۲۴؛
(۲) ریاضی ، تذکره ، نسخه خطی کتابخانه نور عثمانیه ، ش ۳۲۰۵، گ ۴۲پ ؛
(۳) سخی بیگ ، تذکره ( هشت بهشت )، چاپ گونای کوت ، هاروارد ۱۹۷۸، ص ۲۴۳ـ۲۴۵؛
(۴) بروسه لی محمدطاهربیگ ، عثمانلی مولفلری ، استانبول ۱۳۳۳ـ۱۳۴۲، ج ۲، ص ۹۶-۹۷، ج ۳، ص ۸۲، ۱۸۴؛
(۵) درویش احمد عاشق پاشازاده ، تواریخ آل عثمان ، چاپ عالی بیگ ، استانبول ۱۳۳۲، ص ۱۴۲؛
(۶) محمد عاشق چلبی ، مشاعر الشعراء، یا، تذکره عاشق چلبی ، چاپ جی . مردیت ـ اونز، لندن ۱۹۷۱، گ ۵۸ر؛
(۷) لطیفی ، تذکره لطیفی ، چاپ احمد جودت ، استانبول ۱۳۱۴، ص ۱۰۴ـ۱۰۵؛

(۸) Franz Babinger, Osmanl i Tarih Yazarlar i ve Eserleri , tr. Co íkun غµok, Ankara 1982, 43;
(۹) EI 2 , s.v. “Bihisht ¦â” (by V. L. Mإnage);
(۱۰) Sadeddin Nدzhet Ergun, Tدrk ìairleri , Istanbul 1936-1945, 794-803;
(۱۱) I smail Erدnsal, “Tدrk Edebiyat âTarihinin Ar íiv Kaynaklar âI: II. Bہyezid Devrine Ait Bir I n’ہmہt Defteri”, TED , no. 10-11 (1981), 303-342;
(۱۲) E. J. W. Gibb, A history of the Ottoman poetry , London 1900-1909, II, 149;
(۱۳) Rezzan I lter, “Bihi ít ªâve Leyl ªâvد Mecnu ªn’u”, I stanbul غniversitesi Edebiyat Fakدltesi, Tدrkiyat Enstitدsد tezi, 1951, no. 386;
(۱۴) Fehmi Edhem Karatay, Topkap i Saray i Mدzesi Kدtدphanesi Tدrkµe Yazmalar Katalog §u , Istanbul 1961, I, 206;
(۱۵) K ânal âzہda Hasan ´elebi, Tezkiretد’s-suarہ , ed. I brahim Kutluk, Ankara 1978-1981, I, 225-226;
(۱۶) Agہh S ârr âLevend, “Divan Edebiyat ânda Hikہyeler”, Tدrk Dili Ara ít i rmalar i Y i ll i g § i Belleten (1967), 99, 101-103, 108;
(۱۷) idem, Tدrk Edebiyat i Tarihi , Ankara 1973, 104, 129, 132-134;
(۱۸) TA , s.v. “Behi ít ªâ”;
(۱۹) TDEA , I, 377;
(۲۰) Nail Tuman, “Hamseler Hakk ânda”, in I stanbul Kدtدphaneleri Tدrkµe Hamseler Katalog §u , Istanbul 1961, p. VI;
(۲۱) I smail Hakk âUzunµar âíl â, Osmanl i Tarih i , Ankara 1947-1959, II, 603.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه اسماعیل پاشا بغدادی (قرن سیزدهم)

بغدادی ، اسماعیل پاشا بن محمدامین بن امیرسلیم ، کتابشناس و زندگینامه نویس مشهور عثمانی . در ۱۲۵۵ در بغداد به دنیا آمد و در همانجا سکنی گزید. اصل او از طایفه بابان است ، ازینرو به بابان زاده نیز شهرت دارد (حاجی خلیفه ، مقدمه نجفی مرعشی ، ج ۱، ص «و»؛ کحاله ، ج ۲، ص ۲۸۹). رفعت بیلگه کلیسی به رغم وابستگی اسماعیل پاشا به طایفه بابان و لقب بغدادی ، وی را ترک دانسته ، اما عزالدین تنوخی (ص ۱۳۰) ضمن اشاره به این نکته که واژه پاشا بر قومیت او دلالت نمی کند، نظر کلیسی را رد کرده است .

از زندگی او اطلاع روشنی در دست نیست ، تنها می دانیم که پس از دانش اندوزی وارد تشکیلات نظام عثمانی شد، و در ۱۲۹۲ به استانبول منتقل شد و در انقلاب ۱۳۲۶ که به اعاده قانون اساسی ۱۲۹۳ و اعلام مشروطیت انجامید، با رتبه میرلوایی به ریاست یکی از شعبه های ژاندارمری رسید (طاهربک ، ج ۳، ص ۲۸؛ د. ا. د. ترک ، ذیل «بغدادلی اسماعیل پاشا»).

آثار

بغدادی در کنار کارهای نظامی و اداری به تألیف و تدوین نیز می پرداخت . آثار وی عبارت اند از:

۱) ایضاح المکنون فی الذیل علی کشف الظنون ، در دو مجلد. این کتاب ذیلی است برکتاب حاجی خلیفه * که ارزش آن کمتر از کشف الظنون نیست ؛ و مؤلف آن را در فاصله سالهای ۱۲۹۶ تا ۱۳۲۳ (بغدادی ، ج ۱، ستون ۱۵۸) نوشته است . بغدادی نیز در تنظیم کتاب خود از روش الفبایی استفاده کرده و درآن برخی از خطاهای حاجی خلیفه را یادآور شده است . مطالب این اثر گاه دقیقتر از کشف الظنون است . وی درباره هر اثر اطلاعاتی آورده که عبارت است از: نام کتاب و مؤلف ؛ سال درگذشت مؤلف و محل کتابت اثر؛ زبان اثر؛ آغاز و انجام اثر؛ محل نگهداری کتاب ، زیرا برخی کتابخانه ها را شخصاً دیده است ؛ آثار دیگر مؤلف ؛ و مهمتر از همه نام و معرفی آثار مؤلفان شیعه ، که حاجی خلیفه کمتر بدان پرداخته است . این کتاب پس از درگذشت بغدادی ، به تصحیح محمدشرف الدین یالتقایا و رفعت بیلگه کلیسی ، از روی نسخه دستنویس مؤلف ، در ۱۳۱۴ ش / ۱۹۴۵ منتشر شده است (روحانی ، ص ۸۷ ـ ۸۸).

۲) هدیّه العارفین : اسماءالمؤلفین و آثارالمصنّفین ، در دو مجلد، شامل قریب به ۰۰۰ ، ۹ شرح حال و ۰۰۰ ، ۵۰ عنوان کتاب . بغدادی این کتاب را به روش الفبایی و براساس نام کوچک نویسندگان تنظیم کرده و اطلاعاتی از قبیل نام پدر، کنیه ، نسبت ، شهرت ، لقب ، سرزمین ، مذهب ، تاریخ درگذشت و ترک بودن آنان به دست داده است . ذکر تاریخ و محل تولد و زندگی نویسندگان ، محل تدریس و شرح سفرها و معرفی آثار آنان از دیگر ویژگیهای این کتاب است . در این کتاب همه نویسندگانی که تابع دولت عثمانی بوده ، ولی اصل ترکی (رومی ) نداشته اند با علامت ستاره مشخص شده اند. هدیه العارفین نخستین بار پس از درگذشت مؤلف در استانبول انتشار یافته و سپس بارها در بیروت و بغداد و تهران ، به طریقه افست به چاپ رسیده است . نایل بیرقدار نیز نمایه اسامی اشهر (شامل کنیه ، نسبت ،تخلّص ، لقب ) این کتاب را در ۱۳۶۹ ش /۱۹۹۰ در استانبول منتشر کرده است .



منابع :

(۱) اسماعیل بغدادی ، ایضاح المکنون ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۳، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۲) عزالدین تنوخی ، « ( درباره ) هدیه العارفین »، مجله المجمع العلمی العربی ، ج ۳۰، جزء ۱ (جمادی اولی ‘ ۱۳۷۴)؛
(۳) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۴) سیدکاظم روحانی ، «مأخذ شناسی اسلامی : ایضاح المکنونِ اسماعیل پاشا بغدادی »، کیهان اندیشه ، ش ۶ (خرداد و تیر ۱۳۶۵)؛
(۵) بروسه لی محمدطاهربک ، عثمانلی مؤلفلری ، استانبول ۱۳۳۳ـ ۱۳۴۲؛
(۶) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛

(۷) TDVI A , s.v. “Bag § datl  I sma  il Pa  a” (by Hulu  si K  l  µ).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه ابوبکر احمد بردعی بَردیجی«ابوبکر بردیجی »(۳۰۱-۲۳۰ه.ق)

بَردیجی ، ابوبکر احمدبن هارون بن روح بردعی ، محدث ، فقیه و رجالی قرن سوم و چهارم . در حدود ۲۳۰ در بردیج ، از توابع بَرذعه در ارّان (جمهوری آذریایجان کنونی )، چشم به جهان گشود (کحاله ، ج ۲، ص ۱۹۸؛ یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۵۵۶؛ ذهبی ، ۱۴۰۳، ج ۱۴، ص ۱۲۲) و در رمضان ۳۰۱ در ۷۱ سالگی در بغداد دیده از جهان فروبست (خطیب بغدادی ، ج ۵، ص ۱۹۵؛ بروکلمان ، > ذیل < ، ج ۱، ص ۹۴۹).

بعضی از حفاظ و محدثان نسبت بردعی به احمدبن هارون را انکار می کنند و او را بردعی بردیجی می نامند (سمعانی ، ج ۲، ص ۱۴۹ـ۱۵۰؛ ابن عدیم ، ج ۳، ص ۱۹۴). از سوانح زندگی وی اطلاع چندانی در دست نیست .

استادان

به گفته معاصران و استادش ، ابوسعید اشَجّ، بردیجی به شهرهای دیگر مسافرت می کرد و حدیث می نوشت (ذهبی ، ۱۹۸۴، ج ۲، ص ۱۲۴؛ همو، ۱۴۱۳، حوادث و وفیات ۳۰۱ـ۳۱۰ ه ، ص ۵۴). مسافرتهای او به اصفهان (ابونعیم ، ج ۱، ص ۱۱۳؛ سزگین ، ج ۱، جزء ۱، ص ۳۲۶) نیز احتمالاً به همین منظور بوده است .

ابوبکر بردیجی در زمان خود، از استادان و مشایخ بزرگ کسب معرفت کرد. در نیشابور از محمدبن یحیی ذُهلی استماع حدیث کرد (سمعانی ، ج ۲، ص ۱۴۹؛ ذهبی ، ۱۴۰۳، همانجا) و نزد مشایخ بزرگی چون نصربن علی جهضمی ، یحیی بن عبدالله کرابیسی ، ابوسعید اشَجّ و هارون بن اسحاق همدانی تلمذ کرد (خطیب بغدادی ، ج ۵، ص ۱۹۴ـ ۱۹۵؛ سمعانی ، ج ۲، ص ۱۴۸ـ۱۴۹؛ ذهبی ، ۱۴۱۳، همانجا).

ابوعمر مستملی در۲۵۵ در مسجد محمدبن یحیی ذُهلی از احمدبن هارون بردیجی حدیث شنیده و در بیان مقام بلند او گفته است که در میان ائمه اهل حدیث ، جز ابوبکر بردیجی کسی را نمی شناسم (ابن عدیم ، ج ۳، ص ۱۹۳). در بیروت از عباس بن ولیدبن مزید، در دمشق از زیدبن محمدبن عبدالصمد و ابازُرعه و در حِمْص از محمدبن عوف و دیگر محدثان و مشایخ بزرگ آن عصر حدیث آموخت (ابن عساکر، ج ۶، ص ۶۴؛ ابن عدیم ، ج ۳، ص ۱۹۱).

شاگردان مشهور

از شاگردان مشهور وی:

جعفربن احمدبن سنان قطان ،

ابوبکر محمدبن عبدالله شافعی ،

علی بن محمدبن لرجوع کنید به لرجوع کنید به و

ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی را می توان نام برد (سمعانی ، ج ۲، ص ۱۴۹؛ ابن عساکر، همانجا).

او از محدثان بزرگی است که شاگردان ، مشتاقانه در محضرش حاضر می شدند (بردیجی ، مقدمه شهابی ، ص ۹). بردیجی در دوران زندگی خود، همواره مشغول جمع آوری حدیث بود (ذهبی ، ۱۴۰۳، همانجا)، به طوری که ابن اثیر (ج ۱، ص ۱۳۶) او را از پیشروان علم حدیث و یاقوت حموی (همانجا) وی را، از بزرگان دانش حدیث خوانده اند.

همچنین حفاظ و محدثان مشهوری ، چون ابوالحسن بن قبیس و ابوبکر خطیب ، وی را در زمره حافظان صدیق آورده اند (ابن عساکر، ج ۶، ص ۶۵ـ۶۷؛ ابن عدیم ، ج ۳، ص ۱۹۳ـ۱۹۴). دارقُطْنی او را از موثّقان علم حدیث و مورد اعتماد علمای عصر خود می دانست (خطیب بغدادی ، ج ۵، ص ۱۹۵؛ ابن عدیم ، ج ۳، ص ۱۹۲؛ ذهبی ، ۱۴۰۳،ج ۱۴،ص ۱۲۳).

شهرت بردیجی تا آنجاست که مشایخ همعصر حاکم نیشابوری در احادیث خود از وی روایت کرده اند، و سمعانی (همانجا)، به نقل از حاکم نیشابوری ، آورده است که شیخ ایشان ، ابوعلی حافظ ، در مکه در ۳۰۳، از ابوبکر بردیجی حدیث شنیده است . اما این قول که سفر ابوبکر به حج و وفات او در مکه در ۳۰۳ بوده ، اشتباه ناشی از ضبط تاریخ وفات است ؛ زیرا ابوعلی یک بار قبل از ۳۰۰ و بار دیگر در ۳۰۳ به مکه سفر کرده است ، و بنا به قول بیشتر منابع وفات ابوبکر بردیجی در بغداد در ۳۰۱ روی داده است (سمعانی ، همانجا، و پانویس ۵؛خطیب بغدادی ، همانجا).

آثار

از بردیجی این آثار بر جای مانده است :

۱-طبقات الاسماء المفرده من الصحابه و التابعین و اصحاب الحدیث ، در معرفی راویانی که همنام نداشته اند؛
۲-و معرفه المتصل من الحدیث و المرسل والمقطوع و بیان الطرق الصحیحه ، در علم حدیث (اشبیلی ، ج ۲، ص ۲۰۷).



منابع :

(۱) ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الانساب ، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۲) ابن عدیم ، بغیه الطلب فی تاریخ حلب ، چاپ فرجوع کنید به اد سزگین ، فرانکفورت ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۳) ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق ، چاپ علی شیری ، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۱۷/ ۱۹۹۵ـ۱۹۹۶؛
(۴) احمدبن عبدالله ابونعیم ، کتاب ذکر اخبار اصفهان ، لیدن ۱۹۳۱ـ۱۹۳۴، چاپ افست تهران ( بی تا. ) ؛
(۵) محمدبن خیر اشبیلی ، فهرسه مارواه عن شیوخه من الدواوین المصنفه فی ضروب العلم و انواع المعارف ، چاپ کودرا و ریبرا، ساراگوسا ۱۸۹۴ـ ۱۸۹۵؛
(۶) احمدبن هارون بردیجی ، طبقات الاسماء المفرده من الصحابه و التابعین و اصحاب الحدیث ، چاپ سکینه شهابی ، دمشق ۱۹۸۷؛
(۷) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، مدینه ( بی تا. ) ؛
(۸) محمدبن احمد ذهبی ، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام ، چاپ عمر عبدالسلام تدمری ، ج ۲۲: حوادث و وفیات ۳۰۱ـ۳۱۰ ه ، بیروت ۱۴۱۳/ ۱۹۹۲؛
(۹) همو، سیر اعلام النبلاء ، ج ۱۴، چاپ شعیب ارنرجوع کنید به وط ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۰) همو، العبر فی خبر من غبر ، ج ۲، چاپ فرجوع کنید به اد سیّد، کویت ۱۹۸۴؛
(۱۱) فرجوع کنید به اد سزگین ، تاریخ التراث العربی ، ج ۱، جزء ۱، نقله الی العربیه محمودفهمی حجازی ، ریاض ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۲) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، ج ۲، چاپ عبدالرحمان بن یحیی معلمی یمانی ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۳/۱۹۶۳؛
(۱۳) عمررضا کحاله ، معجم المرجوع کنید به لفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۴) یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵؛

(۱۵) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Suplementband, 1937-1942.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

زندگینامه محمدامین بلیغ (متوفی۱۱۷۴ه ق)

بلیغ ، محمدامین ، شاعر ترک ( قرن دوازدهم ) . در منابع از او کمتر یاد شده ، و این نشان می دهد که در روزگار خود، آوازه نیافته است . ازینرو، شرح زندگی او، فقط به طور ناقص و پراکنده ، میسّر است .

بلیغ اهل ینی شهر موره (پلوپونِز) بود، ولی تاریخ تولّدش معلوم نیست . از اشعار دیوانش بر می آید که در جوانی از شهر خود به استانبول رفته و، چون در آنجا قدرش ناشناخته مانده ، پس از مدتی به ینی شهر بازگشته است . تاریخ این رویداد، با توجه به قصیده ای که برای «سرعسکر» (فرمانده نظامی ) موره ، سروده ، ۱۱۲۷ تخمین زده می شود. مدتی قاضی (حاکم شرع ) قصبه قلورَته بوده ، و خود از سابقه ۲۴ ساله قضاوت و تنگناهای مالی خویش در آنجا سخن گفته است ( دیوان ، ص ۱۴ و بعد، ۲۵).

بلیغ ، پس از معزول شدن از مقام قضا، در فاصله ۱۱۵۳ ـ ۱۱۶۸،نزد دانشمندان بنامی چون راتب احمدپاشا، در موره ، و آق اووه لی زاده ( احمد ) خاتم افندی ، در ینی شهر درس آموخته است (راتب احمد پاشا، دیوان ، کتابخانه دانشگاه ، ش ۱۲۸۸، مقدمه ).

او در قصاید و نظیره هایی که به یاری خاتم افندی ـ به احتمال زیاد، استاد آن روزگارش ـ به راتب احمدپاشا عرضه داشته ، از اینکه به سبب فقر حتی گرفتار طعن اهل و عیالش نیز گردیده سخن می گوید. از دیوان او در می یابیم که مدتی نیز در ینی زاغْره مقام قضا داشته و سپس به قاضیگری اَسکی زاغْره منصوب شده و چون از آنجا ناراضی بوده عزم بازگشت به شهر خود کرده است .

رحلت

به نوشته همه منابع ، در اسکی زاغره در گذشته و آرامگاهش در همانجاست . تاریخ وفات او، بنابر ماده تاریخ (بلیغ الامین ) ۱۱۷۴ بوده است .

دیوان چاپی بلیغ ، به استثنای چند بیت فارسی در پایان هر حرف ، حاوی ۶۵۳ ، ۲ بیت ترکی است . تعداد قصایدش اندک است ، و به مناسبتهایی به کسانی نه از طبقات بالا عرضه شده و جنبه شکوائیه و درد دل دارد. در غزلیات و سایر اشعارش که یادآور «شهرانگیز» (شهرآشوب * یا اشعار اصنافی ) است شخصیت وی جلوه گر است . کفشگرنامه ، حمّام نامه ، بربرنامه ، خیاط نامه دلدوز نامهایی است که او به منظومه های نُه الی یازده بندی خود داده است .

این منظومه ها، که در قالب ترجیع بند مسدس سروده شده ، با تصاویر زنده و طیبت آمیز خود از قدرت و دقت و حدّت ذهن شاعر حکایت می کند و اصیلترین نمونه های محلی ادبیات اصنافی ترکی را پدید آورده است . همچنین تصاویری از زیبارویان محله های اقامتگاهش که بکرّات در غزلیاتش به چشم می خورد، و هجویّاتی درباره معاصران بی تمیزش که نمی توانستند حساب شاعر را از شعرش جدا کنند کثرت دقت و هوش او را می نمایاند.

به اعتقاد بلیغ ، شعر باید روان باشد. او صنایع بدیعی ، بویژه جناس ، به کار نمی برد. به اقتفا و استقبال از شاعران دیگر نگرویده و تنها از شعر شاعران معدودی ـ آن هم از هر کدام فقط یک غزل ـ استقبال کرده است . در همه اشعارش ، بصراحت تخلص بلیغ را به کار برده و تنها در یک قطعه از اشعارش ، نام و تخلصش را با هم ، به صورت امین بلیغ ، آورده است (ص ۸۵، ۱۰۹).

از شعرای دوره تنظیمات * ، ابراهیم شناسی (ص ۱۲)، عمر ناجی (ص ۸۷) و نامق کمال (ص ۱۱۴ و بعد) از شعر بلیغ سخن گفته و آن را ستوده اند.



منابع :
(۱) محمدامین بلیغ ، دیوان ، استانبول ۱۲۵۸؛
(۲) رامز، تذکره ، ذیل ماده ؛
(۳) ابراهیم شناسی ، دیوان شناسی ، چاپ ابوالضیاء، قسطنطنیه ۱۳۰۳؛
(۴) داود فطین ، تذکره ، چاپ سنگی ، استانبول ۱۲۷۱، ص ۲۸؛
(۵) نامق کمال ، تخریب خرابات ، چاپ ابوالضیاء، قسطنطنیه ۱۳۰۴؛
(۶) عمر ناجی ، اسامی ، استانبول ۱۳۰۸؛

(۷) EI 1 , s.v.”Bel ¦ â g” (by F. Giese);
(۸) E. J. W. Gibb, A history of Ottoman poetry , London 1900-1909, IV, 117-133.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه بالی افندی صوفیایی(متوفی۹۶۰ ه ق)

بالی افندی صوفیایی ، از متصوّفه ترک قرن دهم و از شارحان فصوص الحکم . در اُسْتُرُومْجه ، اکنون در آلبانی ، به دنیا آمد. تحصیلات خود را در شهرهای صوفیه و استانبول به پایان برد و بعدها به قاسم چلبی * از مشایخ خلوتیه * انتساب جست .

توجه و احترام سلطان سلیمان قانونی (حک : ۹۲۶ـ۹۷۴) را به خود جلب کرد و با شرکت در بعضی جنگهای او مایه دلگرمی معنوی سپاهیان شد. او در قبال بعضی مجادلات صوفیه راهی میانه برگزید و در مخالفت با شیخ بدرالدین سماوی * به پادشاه نامه نوشت ( رجوع کنید به شرف الدین ، ص ۷۱ـ۷۲).

رویّه اش در باب قضا و قدر بر رساله کمال * پاشازاده ، نشانه آگاهی او در علم کلام ، و شرح الفصوص او نماینده تسلّطش بر تصوّف و عرفان است .

رحلت

بالی افندی در ۹۶۰ در صالحیّه در نزدیکی صوفیه وفات یافت همانجا مدفون شد و سالها بعد در محل دفنش مسجد، آرامگاه و خانقاهی به نام او ساختند.

آثار

مشهورترین اثرش شرح الفصوص به زبان عربی است که دیدگاههای آن با دیگر شروح فصوص الحکم متفاوت است . از جمله می گوید که شارحان فصوص الحکم گفته ابن عربی را درباره اعتبار یا بی اعتباری ایمان فرعون نادرست دریافته اند، زیرا ابن عربی در الفتوحات المکیّه صریحاً گفته است که ایمان فرعون پذیرفته نشد و وی تا ابد در دوزخ خواهدماند.

از دیگر آثار او:

اطوار سبعه ،

شرح حدیث کُنْتُ کنزاً ،

رساله القضاء و القدر ، قصه ابراهیم علیه السّلام ،

مجموعه النصایح ،

رساله التصوّف ، و واردات است .

اشعاری صوفیانه و تعدادی نامه نیز داشته که در مجموعه ها یافت می شود.



منابع :

(۱) ابن عربی ، الفتوحات المکیّه ، قاهره ۱۳۹۵ـ۱۴۰۷/۱۹۷۵ـ۱۹۸۷، ج ۴، ص ۲۴۵، ج ۵، ص ۲۱۵؛
(۲) بالی افندی ، شرح الفصوص ، استانبول ۱۳۰۹، ص ۳۹۵؛
(۳) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲، ص ۲۳۰؛
(۴) محمد ثریا، سجل عثمانی ، استانبول ۱۳۰۸ـ ۱۳۱۵، ج ۲، ص ۴ـ۵ ؛
(۵) مصطفی بن عبداللّه حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰، ج ۱، ص ۸۸۳ ، ج ۲، ص ۱۲۶۳؛
(۶) محمدشرف الدین ( یالت قایا ) ، سماونه قاضی سی اوغلی شیخ بدرالدین ، استانبول ۱۹۲۴؛
(۷) احمدبن مصطفی طاش کبری ‘زاده ، شقائق ، بیروت ۱۳۹۵/۱۹۷۵، ص ۳۱۷؛
(۸) بروسه لی محمد طاهربک ، عثمانلی مؤلفلری ، استانبول ۱۳۳۳ـ۱۳۴۲، ج ۱، ص ۴۲؛
(۹) طریقت نامه خلوتیّه ، استانبول ۱۲۹۰، ص ۳۱؛
(۱۰) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶/۱۹۵۷ ) ، ج ۳، ص ۳۸؛
(۱۱) محمد مجدی افندی ، حدائق الشقائق (ترجمه شقائق )، ج ۱، استانبول ۱۹۸۹، ص ۵۲۱ـ۵۲۲؛
(۱۲) حسین وصّاف ، سفینه ، ج ۳، گ ۲۲۸؛

(۱۳) Sadeddin Nدzhet Ergun, Tدrk ì airleri , Istanbul 1936- 1945, II, 737-740.

 دانشنامه جهان اسلام جلد  ۲ 

زندگینامه دکتر جناب‌ شهاب‌الدین‌ (متوفی۱۳۱۳ش)

جناب‌ شهاب‌الدین‌ ، شاعر و نویسنده دوره ثروتِ فنون‌ * . وی‌ در ۱۲۸۸ در منستیر [ = از شهرهای‌ قلمرو اروپایی‌ عثمانی‌ ( به‌دنیا آمد. پس‌ از درگذشت‌ پدرش‌، در شش‌ سالگی‌ به‌ همراه‌ خانواده‌اش‌ به‌ استانبول‌ مهاجرت‌ کرد. مدتی‌ در مکتب‌ فیضیه ) محله ( توپخانه‌ تحصیل‌ کرد، سپس‌ به‌ «رشدیه عسکری‌» (دبیرستان‌ نظام‌) رفت‌ و چون‌ بنای‌ آنجا خراب‌ شد، به‌ رشدیه عسکری‌ گلخانه‌ انتقال‌ یافت‌ و در ۱۲۹۷ از آنجا فارغ‌التحصیل‌ شد. طبق‌ مقررات‌ مدرسه‌، از طریق‌ قرعه‌ به‌ «اِعْدادی طبّیه‌» (مدرسه مقدماتی‌ پزشکی‌) راه‌ یافت‌.

دو سال‌ بعد در طبّیه عسکری‌ (دانشکده پزشکی‌ نظام‌) پذیرفته‌ شد و در ۱۳۰۶ این‌ مدرسه‌ را با درجه پزشکِ سروان‌ به‌ پایان‌ رساند و در اوایل‌ ۱۳۰۷ برای‌ گذراندن‌ دوره تخصصی‌ در بیماریهای‌ پوستی‌ به‌ پاریس‌ اعزام‌ گردید و حدود چهار سال‌ در آنجا اقامت‌ کرد. پس‌ از بازگشت‌ از اروپا، مدتی‌ در بیمارستان‌ حیدرپاشا طبابت‌ کرد. وی‌ چون‌ می‌ترسید به‌ دلایل‌ سیاسی‌ تحت‌ تعقیب‌ قرار بگیرد، ترجیح‌ داد به‌ عنوان‌ پزشک‌ قرنطینه‌، در مِرسین‌ و رودس‌ــ که‌ دور از استانبول‌ بود خدمت‌ کند. در ۱۳۱۴ «مفتش‌ صِحّیه‌» (بازرس‌ بهداشت‌) شد و به‌ جَدّه‌ رفت‌.

در ۱۳۱۶، بازرس‌ مرکز گردید و به‌ استانبول‌ بازگشت‌ و مدتی‌ رئیس‌ صحّیه ولایت‌ سوریه‌ شد. پس‌ از اعلان‌ مشروطیت‌ دوم ) ۱۳۲۶/۱۹۰۸ ]، در مقام‌ عضو «مجلس‌ کبیر صحّی‌» و بازرس‌ اداره امور صحّیه‌، بار دیگر به‌ استانبول‌ بازگشت‌ و سرانجام‌ در آغاز جنگ‌ جهانی‌ اول‌، به‌ درخواست‌ خودش‌، بازنشسته‌ شد.

او در ۱۳۳۲ در شعبه زبان‌ دانشکده ادبیاتِ دارالفنون‌، معلم‌ ترجمه زبان‌ فرانسه‌ گردید. دو ماه‌ بعد دستیار مدرّس‌ ادبیات‌ غرب‌ و در شعبان‌ ۱۳۳۷ عهده‌دار تدریس‌ تاریخ‌ ادبیات‌ عثمانی‌ در دارالفنون‌ شد. چون‌ وی‌، هنگام‌ تدریس‌، سخنانی‌ بر زبان‌ آورده‌ بود که‌ حمل‌ بر ستایش‌ یونانیان‌ و تحقیر مبارزه ملی‌ شده‌ بود، گروهی‌ از دانشجویان‌ و بعضی‌ از استادان‌ بر ضدش‌ تظاهرات‌ کردند. اگرچه‌ ادعای‌ مذکور به‌ اثبات‌ نرسید، وی‌ به‌ سبب‌ بعضی‌ از نوشته‌های‌ سیاسی‌ سابقش‌، در ربیع‌الاول‌ ۱۳۴۱ به‌ اتفاق‌ علی‌ کمال‌، رضا توفیق‌، حسین‌ دانش‌ و بارسامیان‌ افندی‌، ناگزیر به‌ استعفا از دارالفنون‌ شد.

رحلت

جناب‌ شهاب‌الدین‌ در پی‌ این‌ حوادث‌، به‌ نوعی‌، گوشه‌نشین‌ گشت‌ و به‌ نوشتن‌ در زمینه ادبیات‌ و هنر ادامه‌ داد. وی‌ پیش‌ از به‌ پایان‌ رساندن‌ لغتنامه‌ای‌ که‌ در کار تألیفش‌ بود، در ۲۴ بهمن‌ ۱۳۱۳/ ۱۳ فوریه ۱۹۳۴، بر اثر خونریزی‌ مغزی‌، درگذشت‌ و در گورستان‌ باقرکوی‌(از نواحی‌ استانبول‌) به‌ خاک‌ سپرده‌ شد.

جناب‌ شهاب‌الدین‌ فعالیتهای‌ ادبی‌ خود را از ۱۳۱۲ آغاز کرد. وی‌ تا دوره جمهوریت‌، در زمینه‌های‌ گوناگون‌ ادبیات‌، به‌ویژه‌ شعر، از شخصیتهای‌ برجسته‌ به‌ شمار می‌آمد. شهاب‌الدین‌ در شعر ترک‌ ــ که‌ پس‌ از دوره تنظیمات‌ * ، تحت‌ تأثیر ادبیات‌ غرب‌، رشد یافت‌ بعد از عبدالحق‌ حامد ترخان‌ * ، در شمار شاعرانی‌ است‌ که‌ بیش‌ از دیگران‌ نوآوری‌ کرده‌اند. او از کودکی‌ به‌ شعر علاقه‌ داشت‌ و شاعرانی‌ چون‌ مصطفی‌ عاصم‌ افندی‌، معلم‌ ناجی‌ * و شیخ‌ وصفی‌، در جذب‌ جناب‌ به‌ حوزه شعر مؤثر بودند و با دادن‌ اطلاعات‌ اولیه‌ در زمینه شعر و تشویق‌ کردنش‌، ذوق‌ سرودن‌ را در وی‌ بیدار و تقویت‌ کردند.

این‌ سه‌ تن‌، شاعرانی‌ بودند که‌ سنّت‌ ادبیات‌ دیوانی‌ را تداوم‌ بخشیدند. نخستین‌ سروده‌های‌ جناب‌ هم‌ به‌ همین‌ شیوه‌ بود، چنانکه‌ نخستین‌ سروده‌اش‌، یک‌ غزل‌ بود که‌ در چهارده‌ سالگی‌ (۱۳۰۲) در روزنامه سعادت‌ انتشار یافت‌. همه نوزده‌ قطعه‌ای‌ که‌ او در دو سال‌ اول‌ شاعری‌اش‌ سروده‌، غزل‌ و اغلب‌ نظیره‌ و تخمیس‌ است‌ که‌ بر اساس‌ غزلهای‌ شیخ‌وصفی‌، معلم‌ ناجی‌ و نامِق‌ کمال‌ * گفته‌ شده‌ است‌. در سالهای‌ بعد، تأثیر عبدالحق‌ حامد ترخان‌ و رجایی‌زاده‌ * محمود اکرم‌ بر سروده‌های‌ او بارزتر شد. وی‌ هنوز دانشجوی‌ طب‌ بود که‌ هجده‌ قطعه‌ از اشعار خود را، که‌ به‌ شیوه عبدالحق‌ حامد و رجایی‌زاده‌ محمود اکرم‌ سروده‌ بود، در کتابچه‌ای‌ به‌ نام‌ طامات‌ انتشار داد (۱۳۰۳).

جناب‌ هنگام‌ گذراندن‌ دوره تخصص‌ پزشکی‌ در پاریس‌، به‌ گفته خودش‌، آثار شاعران‌ پارناسی‌و نمادگرا (سمبولیست‌) را می‌خوانده‌ و به‌ خصوص‌ تحت‌ تأثیر ورلن‌بوده‌ است‌. او با شمار زیادی‌ از شاعران‌ متوسط‌ فرانسوی‌ آشنا شد و مدتها با آنها ارتباط‌ داشت‌. وی‌ از شارل‌بروه‌ ، یکی‌ از شعرای‌ پارناسی‌، درس‌ گرفت‌ و همیشه‌ این‌ گفته شارل‌ را در نظر داشت‌ که‌ منظومه‌، مانند تابلویی‌ است‌ که‌ با واژه‌ها نقاشی‌ می‌شود. شعر جناب‌، پس‌ از بازگشت‌ به‌ وطن‌، تحت‌ تأثیر پارناسیان‌، به‌ تدریج‌ تحول‌ یافت‌. شعر بَنیم‌ قلبیم‌ (قلب‌ من‌) او را، که‌ در اواسط‌ ۱۳۱۳ در مجله خزینه فنون‌ انتشار یافت‌، اطرافیانش‌ ترجمه یک‌ شعر فرانسوی‌ پنداشتند. این‌ شعر نخستین‌ سروده‌ از آن‌ دسته‌ اشعار او به‌شمار می‌آید که‌ تحت‌ تأثیر بروه‌ سروده‌ است‌.

قالب‌ شعری‌ سونه‌(نوعی‌ شعر فرانسوی‌ که‌ اغلب‌ شاعران‌ ثروت‌ فنونی‌ و تقریباً همه شاعران‌ تا اوایل‌ دوره جمهوریت‌ در آن‌ ذوق‌آزمایی‌ کرده‌اند) را نیز نخستین‌ بار جناب‌ شهاب‌الدین‌، با انتشار «شعر نانوشته‌» خود در ۱۳۱۳، در عثمانی‌ باب‌ کرد. جناب‌ در این‌ سالها در مجلات‌ شعرهایی‌ منتشر می‌کرد که‌، از نظر شکل‌ و محتوا و بیان‌، با شعرهای‌ پیشینِ خودش‌ و نیز با شعر پذیرفته‌ شده معاصران‌ و اطرافیانش‌ فرق‌ داشتند. او، به‌ویژه‌ با انتشار پیاپی‌ سروده‌هایش‌ در مجله مکتب‌ (۴۲ شعر در فاصله رمضان‌ ۱۳۱۳ تا رمضان‌ ۱۳۱۴)، واکنشِ شاعران‌ پیرو شیوه قدیم‌ و جدید را برانگیخت‌ و مقالات‌ موافق‌ و مخالف‌ در باره‌اش‌ نوشته‌ شد. مجله ثروت‌ فنون‌ هم‌، که‌ به‌ جبهه مدافعان‌ دو طرز شعر تبدیل‌ شده‌ بود، حدود دو ماه‌ پس‌ از انتصاب‌ توفیق‌ فکرت‌ به‌ سمت‌ مدیر ادبی‌ مجله‌، جناب‌ را به‌ عضویت‌ پذیرفت‌.

از نوآوریهای‌ جناب‌ شهاب‌الدین‌ در شعر ترکی‌، به‌ کار بردن‌ ترکیبهای‌ اصیلی‌ است‌ که‌ تا آن‌ زمان‌ در ادبیات‌ ترکی‌ به‌ کار نرفته‌ بود. جناب‌، که‌ بر آن‌ بود نویسنده‌ و شاعری‌ صاحب‌ سبک‌ شود، در جستجو و ابداع‌ مفاهیم‌، عبارات‌، ترکیبات‌ اضافی‌ و وصفی‌، به‌منظور برانگیختن‌ تصورات‌ جدید در ذهن‌ خواننده‌، از هیچ‌ کوششی‌ فروگذار نکرد. این‌ ترکیبات‌ جدید و بی‌سابقه‌، که‌ غالباً از به‌ هم‌ پیوستن‌ دو مفهوم‌ ذهنی‌ و عینی‌ پدید آمده‌اند، غریب‌ و بیگانه‌ تلقی‌ شدند و مورد انتقاد و تمسخر قرار گرفتند.

تصویر، که‌ از شاخصه‌های‌ مهم‌ شعر ثروت‌فنون‌ است‌، در شعر جناب‌ نیز اهمیت‌ بسیار دارد. توفیق‌ فکرت‌ * و دیگران‌ از این‌ شیوه‌ پیروی‌ کردند و حتی‌ تأثیر این‌ طرز، در سالهای‌ بعد نیز مشاهده‌ می‌شود. محمد کاپلان‌، که‌ تحلیلهای‌ شایان‌ توجهی‌ در باره اشعار جناب‌ دارد، گفته‌ است‌ شعر جناب‌ با تصاویر طبیعت‌ و درونِخانه‌، از تصویرهای‌ تمثیلی‌ و نمادین‌ آکنده‌ است‌. جناب‌ در زمینه موسیقی‌ و نقاشی‌ هم‌ آموزشهایی‌ دیده‌ و در وارد کردن‌ موسیقی‌ در شعر، از نمادگرایان‌ فرانسوی‌ متأثر بود؛ با این‌ حال‌، در اشعار نادری‌ موفق‌ به‌ این‌ کار شده‌ است‌.

او که‌ در برابر زندگی‌ موضعی‌ پر از سوءظن‌ و تردید داشت‌، در شعرهای‌ فلسفی‌ خود به‌ موضوعات‌ اجتماعی‌ توجه‌ نکرده‌، بلکه‌ بر سرنوشت‌ انسان‌ و جایگاه‌ او در کائنات‌ تأکید نموده‌ است‌. مناظر طبیعت‌، چون‌ شب‌ و مهتاب‌ و پاییز، را نیز که‌ دارای‌ جنبه حسی‌ بسیاری‌ هستند، به‌ صورتی‌ ساده‌ وصف‌ کرده‌ است‌. در شعرهایی‌ چون‌ «مناجات‌ ۱ـ۴»، «درویش‌» و «توحید» نگرش‌ وحدت‌ وجودی‌ و دینی‌، و در شعر «هلالِگریان‌» احساسات‌ ملی‌ او بارز است‌.

جناب‌ شهاب‌الدین‌ از استادان‌ نثرنویسی‌ در ادبیات‌ ثروت‌ فنونی‌ به‌شمار می‌آید. به‌ نظر او، نثر مانند یک‌ قطعه موسیقی‌، هم‌ آهنگ‌ دارد هم‌ گفتار، و این‌ حاکی‌ از آن‌ است‌ که‌ وی‌ در نثر هم‌، مانند شعر، به‌ زیبایی‌ و آهنگ‌ اهمیت‌ می‌داده‌ است‌. او بیشتر پس‌ از اعلان‌ مشروطیت‌ دوم‌ به‌ نثر روی‌ آورد و نثرش‌، از نظر واژگان‌ و اسلوب‌، مجموعاً دارای‌ ویژگیهای‌ زبان‌ شعری‌ اوست‌. این‌ اعتنای‌ جناب‌ به‌ نثر، موجب‌ پیدایش‌ نثر هنرمندانه‌تر، لیکن‌ دشوارترِ ثروت‌ فنون‌، به‌ جای‌ زبان‌ شتاب‌ زده روزنامه‌ای‌ شد؛ با این‌ همه‌، نباید نقش‌ این‌ طرز بیان‌ سنگین‌ و دشوار فهم‌ و اصول‌ و معیارهای‌ پدیدآورده آن‌ را در پیدایی‌ نثر جدید ترک‌ کم‌اهمیت‌ دانست‌. یحیی‌ کمال‌ می‌گوید که‌ حتی‌ معاصران‌ جناب‌، نثر روشمند او را مانند یک‌ قالی‌ ایرانی‌، درخشان‌ و رنگین‌، لیکن‌ پیچیده‌ و پرنقش‌ می‌یافتند. در این‌ میان‌، کتاب‌ اوراق‌ ایام‌ او، به‌ سبب‌ وضوح‌ و سلاست‌ و منطق‌ استوارش‌، شاهکار به‌ شمار می‌رود.

جناب‌ پس‌ از جنبش‌ «ینی‌لسان‌» (زبان‌ نو) نیز، که‌ پان‌ترکیستها پس‌ از مشروطیت‌ مطرح‌ کردند، بر نظریات‌ خود در باره نثر پافشاری‌ نمود و تا پایان‌ عمر از زبان‌ عثمانی‌ غنی‌ شده‌ با [ واژگان‌ و عبارات‌ و اصطلاحات‌ ] زبانهای‌ عربی‌ و فارسی‌ دفاع‌ کرد. همراه‌ با جناب‌، علی‌ جانب‌، روشن‌ اشرف‌، فؤاد کوپریلی‌ و سلیمان‌ نظیف‌ نیز به‌ مباحثاتی‌ که‌ در خصوص‌ ایجاد تحول‌ در زبان‌ آغاز شده‌ بود پرداختند و به‌ تدریج‌ مسئله‌ از چارچوب‌ زبان‌ فراتر رفت‌ و به‌ تعصبات‌ قومی‌ کشیده‌ شد.

از نظرهایی‌ که‌ در موافقت‌ و مخالفت‌ با جناب‌ ابراز گردیده‌، پیداست‌ که‌ وی‌ در تاریخ‌ ادبیات‌ ترکی‌ از جایگاه‌ و نقش‌ مهمی‌ برخوردار بوده‌است‌.باوجوداین‌،به‌ سبب‌ ستیهندگی‌ و لجاجت‌ و شخصیت‌ تناقض‌آمیزش‌، خصوصاً در دوره جمهوریت‌، گوشه‌نشین‌ گشت‌ و به‌ فراموشی‌ سپرده‌ شد. جناب‌، به‌ رغم‌ آرامش‌ و متانتش‌ در اشعار و نوشته‌های‌ هنری‌، در نوشته‌های‌ سیاسی‌ و حتی‌ در مباحثات‌ ادبی‌، که‌ پس‌ از مدتی‌ رنگ‌ سیاسی‌ گرفتند، غالباً خشمگین‌ می‌شد و گاهی‌ رفتارهای‌ تناقض‌آمیز می‌کرد و می‌کوشید گامهایی‌ را که‌ پیش‌ گذاشته‌ بود، واپس‌ نهد و این‌ همه‌، منجر به‌ از دست‌ دادن‌ نفوذ و جایگاهش‌ در عالم‌ ادبیات‌ شد.

او پس‌ از جنگ‌ بالکان‌ (۱۳۳۰ـ۱۳۳۱/ ۱۹۱۲ـ۱۹۱۳) چند بار به‌ اروپا سفر کرد و تأثرات‌ این‌ سفرها را با عنوان‌ > نامه‌های‌ اروپا < ابتدا در روزنامه تصویر افکار (اول‌ ذیقعده‌ ۱۳۳۳ ـ ۱۰ شعبان‌ ۱۳۳۴/ ۱۱ سپتامبر ۱۹۱۵ ـ ۱۳ ژوئن‌ ۱۹۱۶) و سپس‌ به‌ صورت‌ کتاب‌، در ۱۳۳۷ منتشر کرد. جناب‌ در زمان‌ جنگ‌ جهانی‌ اول‌، به‌ دعوت‌ جمال‌پاشا، فرمانده‌ لشکر چهارم‌، مدتی‌ در سوریه‌ به‌ سر برد. یادداشتهای‌ این‌ سفر را هم‌ با عنوان‌ > نامه‌های‌ سوریه‌ <(22 ربیع‌الآخر ـ ۲۵ جمادی‌الاولی‌ ۱۳۳۶) منتشر نمود.

در سالهای‌ مبارزه ملی‌ (۱۹۱۹ـ۱۹۲۳)، در روزنامه‌ها مقالاتی‌ نوشت‌ و این‌ نکته‌ را یادآوری‌ کرد که‌ شکست‌ ارتش‌ در جنگ‌ جهانی‌ اول‌ حاصل‌ اشتباهات‌ فرماندهان‌ ناآگاه‌ بوده‌ است‌. این‌ کار سرآغاز شوربختی‌اش‌ شد؛ بعد از آن‌ با هر اقدامی‌ که‌ در عرصه سیاست‌ می‌کرد، گذشته‌اش‌ را به‌ یادش‌ می‌آوردند. از نظر نظام‌ جمهوری‌، محافظه‌کاری‌ جناب‌ در زبان‌، مناظراتش‌ با پان‌ترکیستهای‌ هوادار ینی‌لسان‌ (زبان‌ نو)، جانبداری‌ از اتحادیون‌ و انورپاشا و سپس‌ نکوهیدن‌ آنان‌، اهداف‌ سودجویانه‌ از نزدیکی‌ به‌ جمال‌پاشا، نوشته‌هایش‌ در مخالفت‌ با حقوق‌ زنان‌ و غیره‌، همه‌، مردود بود.

مقالاتی‌ که‌ بر ضد او نوشته‌ می‌شد، پس‌ از خاتمه جنگ‌ و اعلان‌ جمهوری‌ نیز پایان‌ نپذیرفت‌؛ فالح‌ رِفْقی‌ و یعقوب‌ قَدْری‌ همچنان‌ به‌ انتقادات‌ شدید خود ادامه‌ دادند. اگرچه‌ جناب‌ تا هنگام‌ درگذشتش‌، گاهی‌ نیز مطالبی‌ در موافقت‌ با انقلابات‌ جمهوری‌ می‌نوشت‌، دائماً با یادآوری‌ نوشته‌های‌ پیشین‌ او، سرزنشش‌ می‌کردند.

جناب‌ شهاب‌الدین‌ در پاره‌ای‌ از نوشته‌های‌ اجتماعی‌ خود، به‌ موضوعات‌ دینی‌ نیز می‌پرداخت‌، لیکن‌ طرح‌ نظریاتش‌ در باره مسائل‌ اسلامی‌، در مجلات‌ دینی‌ آن‌ زمان‌ انتقاداتی‌ را برانگیخت‌، مخصوصاً مقاله‌اش‌ با عنوان‌ «افکار اسلامیه فردایی‌»، که‌ در باره تعدد زوجات‌ و حجاب‌ بود ( پیام‌ صباح‌ ، ۱۳ کانون‌ ثانی‌ ۱۳۳۷)، واکنشهایی‌ در پی‌داشت‌ (رجوع کنید به اسکلبی‌، محفل، ش‌ ۸، ص‌۱۳۰ـ۱۳۳؛ همان‌، ش‌ ۹، ص‌ ۱۴۶ـ۱۴۹؛ همان‌، ش‌۱۰، ص‌ ۱۶۱ـ۱۶۴؛ همان‌، ش‌ ۱۷، ص‌ ۷۸ـ۷۹؛ همو، ۱۳۳۷ الف‌ ؛ همو، ۱۳۳۷ ب‌ ؛ همو، ۱۳۳۷ ج‌ ). از نوشته‌های‌ جناب‌ (رجوع کنید بهحصار، ش‌ ۱۲۶ـ۱۲۹، آنکارا ۱۹۷۴) چنین‌ برمی‌آید که‌ او در دین‌، دارای‌ باورهای‌ عرفانی‌ و وحدت‌ وجودی‌ بوده‌ است‌.

آثار

اشعار

.۱) طامات‌ (استانبول‌ ۱۳۰۳)، این‌ کتابچه ۷۱ صفحه‌ای‌ در بر دارنده هجده‌ منظومه‌ از تجارب‌ اولیه شاعری‌ جناب‌ است‌. تمام‌ شعرهای‌ طامات‌ نشان‌ از تأثیر بارز عبدالحق‌ حامد و رجایی‌زاده‌ محمود اکرم‌ بر وی‌ دارند.

۲) > مجموعه اشعار جناب‌ شهاب‌الدین‌ <(استانبول‌ ۱۹۸۴)، به‌ کوشش‌ م‌. کاپلان‌، ای‌. انگینون‌، ب‌. اِمیل‌، ن‌. بیرینجی‌ و آ. اوچمان، که‌ در بر دارنده ۴۲۹ شعر است‌.

سفرنامه‌ها.

۱) حج‌ یولوندا (در راه‌ حج‌؛ استانبول‌ ۱۳۲۵، ۱۳۴۱)، شامل‌ هفده‌نامه‌ در وصف‌ سفر جناب‌ در ۱۳۱۴ از استانبول‌ به‌ جدّه‌، به‌ عنوان‌ مفتش‌ صحّیه‌ (بازرس‌ بهداری‌)، که‌ به‌ شیوه‌ای‌ هنرمندانه‌ نگاشته‌ شده‌ است‌. این‌ نامه‌ها، پس‌ از آنکه‌ به‌ صورت‌ پاورقی‌ در ثروت‌ فنون‌ انتشار یافتند (ش‌ ۳۱۲ـ۳۸۸)، به‌ شکل‌ کتاب‌ منتشر گردیدند.

۲) آوروپا مکتوبلری‌ (نامه‌های‌ اروپا؛ استانبول‌ ۱۳۳۵)، مشتمل‌ بر توصیفات‌ و تأثرات‌ نویسنده‌ در جریان‌ دو سفرش‌ به‌ اروپا.

نمایشنامه‌ها.

کوراَبه (استانبول‌ ۱۳۳۳)، که‌ نمایشنامه تک‌ پرده‌ای‌ کوتاهی‌ است‌ در باره عادات‌ و رسوم‌ خانوادگی‌ که‌ دستخوش‌ تغییر و تحول‌ شده‌ بود. وی‌ دو نمایشنامه دیگر به‌ نامهای‌ یالان‌ (دروغ‌) و کوچوک‌ بیک‌ لر (آقاکوچکها) نیز داشته‌ است‌ که‌ به‌ اجرا در آمده‌، لیکن‌ انتشار نیافته‌اند.

کتابهای‌ دیگر.

۱) اوراق‌ ایام‌ (استانبول‌ ۱۳۳۱)، مشتمل‌ بر تعدادی‌ از مقالات‌ جناب‌ که‌ به‌ زبانی‌ ساده‌ نگارش‌ یافته‌اند.

۲) نثر حرب‌، نثر صلح‌ و تریاکی‌ سوزلری‌ (استانبول‌ ۱۳۳۴)، که‌ در بر دارنده بعضی‌ از مقالات‌ و یادداشتهای‌ سفرهای‌ جناب‌ است‌. از جناب‌ اثری‌ تحقیقی‌ به‌ نام‌ ویلیام‌ شکسپیر (استانبول‌ ۱۹۳۱) نیز به‌ جا مانده‌ است‌.



منابع‌:

(۱) محمد عاطف‌ افندی‌ اسکلبی‌، «تعدد زوجات‌»، محفل‌ ، ش‌ ۸ (جمادی‌الآخره‌ ۱۳۳۹)، ش‌ ۹ (رجب‌ ۱۳۳۹)، ش‌۱۰ (شعبان‌ ۱۳۳۹)؛
(۲) همو، «دیانت‌ اسلامیه‌ افعالِ بشریه‌ ایله‌ اولچولمز»، همان‌، ش‌ ۱۷ (ربیع‌الاول‌ ۱۳۴۰)؛
(۳) همو، «محترم‌ معارضلره‌»، پیام‌ صباح‌ (۲۴ کانون‌ ثانی‌ ۱۳۳۷ الف‌ )؛
(۴) همو، «محفلِ جواب‌»، همان‌ (۲۴ شوبات‌ ۱۳۳۷ ب‌ )؛
(۵) همو، «مملکتمیزد یالان‌»، همان‌ (۲۶ ایلول‌ ۱۳۳۷ ج‌ )؛
(۶) حسین‌ جاهد یالچین‌، غوغالریم‌، استانبول‌ ۱۳۲۶، ص‌ ۱۱۹ـ۱۳۰؛

(۷) Hasan Akay, “Cenap Sahabettin’in siirleri uzerinde bir arastirma”, doctoral thesis, IU Ed. Fak. Ktp., 1989 no. THT 64;
(۸) Kenan Akyuz, Bati tesirinde Turk siiri antolojisi , Ankara 1958, 265-296;
(۹) Aylik ansiklopedi , Istanbul 1944-1950, s.v. “Cenab Sahabeddin” (by Ali Canip Yontem);
(۱۰) Yahya Kemal Beyatli, Edebiyata dair , Istanbul 1971, 180-185;
(۱۱) Hikmet Dizdaroglu, Cenap Sehabettin: hayati, sanati, eserleri , Istanbul 1964;
(۱۲) Inci Enginun , Cenap Sahabettin , Ankara 1989;
(۱۳) Sadeddin Nuzhet Ergun, Canab Sehabettin: hayati ve secme siirleri , Istanbul 1934;
(۱۴) idem, Turk Sairleri , Istanbul 1936-1945, 996-1015;
(۱۵) Ibnulemin Mahmud Kemal Inal, Son asir Turk sairleri , Istanbul 1930-1941, I, 230-233;
(۱۶) Iskilipli Atif Hoca nasil idam edildi ?, Istanbul 1991, 311-325;
(۱۷) Mehmet Kaplan. “Cenap Sehebeddin’in siirlerinde Pitoresk”, TDED , V (1953), 15-31;
(۱۸) idem, “Cenab Sehabeddin’in siirlerinde ses ve musiki”, ibid, VII/1-2 (1956), 45-60;
(۱۹) idem, “Cenab Sahabeddin ve nesir sanati”, ibid, VIII (1958), 16- 17;
(۲۰) Yakup Kadri Karaosmanoglu, Genclik ve edebiyat hatiralari, Istanbul 1969, 187-212;
(۲۱) Veli Behcet Kurdoglu, Sair tabibler , Istanbul 1967, 321-327;
(۲۲) Filorinali Nazim, “Edebiyat-i cedide nesl-i sairiyyetinin en mumtazs simasi: Cenab Sahabeddin Bey Efendi”, Sus , no. 23 (30 Tesrinievvel 1923);
(۲۳) Ahmet Resit Rey, Gorduklerim yaptiklarim , Istanbul 1945, 323-329;
(۲۴) Huseyin Suat, “Cenab Sahabeddin”, Aksam (21 Mart, 23 Nisan 1934);
(۲۵) Celal Tarakci, Cenab Sehabeddin’de tenkid , Samsun 1986;
(۲۶) Turk dili ve edebiyati ansiklopedisi , Istanbul: Dergah Yaymlari, 1976-1998, s.v. “Cenab Sahabeddin” (by Mustafa Kutlu);
(۲۷) Halit Ziya Usakligil, Kirk yil , Istanbul 1936, passim;
(۲۸) idem, Sanata dair , Istanbul 1955, III, 234-250;
(۲۹) Huseyin Cahit [Yalcin], Edebi hatiralar , Istanbul 1935, s. 58-61.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰ 

زندگینامه بایزید جمالی‌ « شیخ‌ اوغلی‌»(قرن‌نهم‌)

جمالی‌ ، از شاعران‌ادبیات‌دیوان‌(کلاسیک‌ترکی‌) و مثنوی‌سرای‌در دوره‌سلطان‌محمد فاتح‌(قرن‌نهم‌). از آنچه‌جمالی‌در ذیل‌مثنوی‌ خسرو و شیرین‌ شیخی‌* (متوفی‌ح ۸۳۴) در باره‌ خودش‌نوشته‌(برای‌اطلاعات‌بیشتر رجوع کنید به تیمورتاش‌ ، ۱۹۵۱، ص‌)، چنین‌برمی‌آید که‌از خویشاوندان‌

شیخی ‌و نام‌ اصلی‌اش ‌بایزیدبن ‌مصطفی‌ بن‌شیخ‌احمد ترجمانی آق‌شهری‌، مشهور به‌ شیخ‌ اوغلی‌، بوده ‌است‌(آلپای‌، ص‌۱۲۵ـ ۱۲۶). به ‌نوشته ‌منابع‌، وی ‌اهل‌قَره‌مان ‌یا بورسه ‌بوده‌ و احتمالاً در قَره‌مان ‌به ‌دنیا آمده‌ و مدتی ‌در بورسه ‌به ‌سر برده‌ است‌.

درباره ‌تاریخ ‌تولدش ‌اطلاع‌ دقیقی‌ در دست ‌نیست‌، ولی‌با توجه‌ به ‌اینکه‌ در زمان‌ نوشتن ‌ذیل ‌بر خسرو و شیرین‌ حدوداً بیست ‌ساله‌ بوده‌، احتمالاً در حدود ۸۱۳ – ۸۱۵ به ‌دنیا آمده ‌است‌. از اطلاعات ‌موجود در بعضی ‌از منابع‌، به ‌ویژه‌ تذکره‌لطیفی‌، چنین‌ مستفاد می‌شود که ‌شاعر در اواخر سلطنت سلطان‌ بایزید دوم‌(۸۸۶ – ۹۱۸) درگذشته ‌است‌.

درباره ‌اینکه ‌جمالی ‌بر خسرو و شیرین‌ شیخی ‌ذیل ‌نوشته‌ یا آن ‌را به ‌پایان ‌رسانده ‌است‌، در نسخ‌ خسرو و شیرین‌ عبارات ‌گوناگونی به‌چشم ‌می‌خورد و در منابع ‌با کلمه‌«اتمام‌» به ‌آن ‌اشاره‌ شده‌ است‌. ضمیمه‌ جمالی ‌بر خسرو و شیرین‌، مشتمل است ‌بر دو بخش‌: در بخش‌اول ‌از مرگ‌ شیخی‌ سخن‌ گفته‌ و در بخش‌ دوم‌، که‌ آن‌ را ذیل‌ نامیده‌، سلطان ‌مراد دوم‌(حک : ۸۲۴ـ۸۵۵) را مدح‌ کرده‌ است‌. وی ‌در همین ‌بخش‌ به‌جای‌ذکر تخلصش‌، جمالی‌، نام ‌خود را که ‌بایزید بوده‌، آورده‌است‌.

آثار

آثار او عبارت‌اند از:

۱) دیوان‌. از وجود دیوان‌ جمالی‌، که‌ در تذکره‌ لطیفی‌ و نیز مفتاح‌الفرج‌ِ خود جمالی ‌به‌ آن ‌اشاره ‌شده ‌تا این ‌اواخر، که‌ نسخه‌ای ‌از آن ‌کشف ‌گردید (اریمر ، ص‌۲۶۵ـ۲۸۱)، اطلاعی ‌در دست‌ نبود. قایاخان‌ اِریمِر مدعی ‌است ‌که ‌اثر مُهر سلطان ‌بایزید دوم‌ را در اول‌ و آخر نسخه‌دیده‌است‌؛در حالی ‌که‌برگِ ۵۸ ر آن ‌ممهور به ‌مهر سلطان ‌مراد سوم‌(حک: ۹۸۲ـ۱۰۰۳) است‌.

درباره ‌این ‌نسخه ‌یک ‌رساله‌ کارشناسی ‌ارشد در دانشگاه چوکوراوا نوشته‌شده‌است‌( رجوع کنید به ای‌. چتین ‌دردی ‌یوق‌، < دیوان‌جمالی‌ >، آدانا ۱۹۸۸). در مجموعه‌ نظیره‌های ‌جمالی ‌نیز شعرهای‌او مندرج‌است‌.

۲) هما و همایون‌ ( گلشن‌عشاق‌)، مشتمل‌بر ۶۳۰ ، ۴ بیت‌، در بحر رمل‌، که‌به‌گفته‌خودِ جمالی ‌آن ‌را در ۸۵۰ به‌نام‌سلطان‌مراد دوم‌سروده‌است‌. تنها نسخه‌ شناخته ‌شده‌ این ‌اثر، که‌ در ۹۵۹ استنساخ‌شده‌است‌،در کتابخانه ‌دانشگاه ‌استانبول‌(بخش ‌نسخ‌ خطی ‌ترکی‌، ش‌) نگهداری‌ می‌شود. فؤاد کوپریلی‌ هما و همایون‌ و گلشن‌عشاق‌ را دو اثر جداگانه‌ پنداشته ‌است‌، در حالی ‌ک ه‌هر دو، یک‌اثرند و چنین‌ به‌ نظر می‌رسد که ‌نامِ اصلی آن‌ گلشن‌عشاق‌ بوده‌، اما بیشتر به‌ نام ‌قهرمانانش ‌معروف ‌شده‌ است‌.

این ‌مثنوی ‌درباره‌ عشق ‌پسر منوشَک‌(خان‌عرب‌) و دختر پادشاه‌ چین‌است ‌و دو عاشق‌با از سرگذراندن‌ماجراهایی‌سرانجام ‌به ‌وصال‌ می‌رسند. این‌نظر اشتباه‌، که‌اثر به ‌نام‌ سلطان‌ محمد فاتح‌ (۸۵۵ -۸۸۶) یا سلطان‌ بایزید دوم ‌سروده‌شده‌، ناشی‌ از ندیدن ‌آن ‌است‌. رساله ‌دکتری‌عثمان‌ هورا تا در باره‌ این ‌اثر است‌( رجوع کنید به [< «جمالی‌ـ هما و همایون‌ ( گلشن‌عشاق‌) ، تحقیق‌، متن‌انتقادی‌» >، پایان‌ نامه ‌دکتری‌، دانشگاه‌ حاجت ‌تپه‌، ۱۹۹۰ ]).

۳) مفتاح ‌الفرج‌. این ‌مثنوی ‌نیز در بحر رمل‌، در ۸۶۰ به‌ نام‌ سلطان ‌محمد فاتح ‌سروده ‌شده ‌است‌. تاکنون‌ سه ‌نسخه‌ از آن‌ شناخته‌ شده‌ است ‌که ‌در کتابخانه ‌دانشگاه‌ استانبول (بخش‌نسخ‌خطی‌ترکی‌، ش‌۲۳۳۱)، کتابخانه ‌حاجی‌ سلیم‌ آقا (بخش‌کمانکش‌، ش‌۴۴۷) در اُسْکُدار و کتابخانه ‌سلطنتی ‌برلین‌(پرچ‌ ، ص‌۳۷۱، ش‌۳۷۸) نگهداری ‌می‌شوند. قطعاتی‌ از آن‌نیز در جامع‌المعانی‌* ، که‌ نسخه‌ای‌ از آن‌ در کتابخانه ‌نور عثمانیه‌(ش‌۴۹۰۷، گ‌۱۰۱ پ‌ـ ۱۰۶ پ‌) هست‌، مندرج ‌است‌.

۴) الرساله‌العجیبه‌فی‌الصنایع‌و البدایع‌. نسخه‌ منحصر به ‌فرد این ‌اثر در کتابخانه ‌دانشگاه ‌کیمبریج‌ موجود ( رجوع کنید به براون‌، ص‌۸۷، ش‌۴۶۵) و نام ‌مؤلف ‌در آن ‌به‌ صورت‌ جمالی ‌الفقیه‌ ضبط‌ شده‌است‌. جمالی‌در مفتاح‌الفرج‌ (گ‌ر ـ پ‌) از یک قصیده‌ خود، که ‌در آن ‌صنایع‌ گوناگون‌ شعری‌ را به‌کار برده‌، سخن‌ گفته ‌است‌ که ‌گمان ‌می‌رود همین‌ اثر باشد.

۵) رساله‌. جمالی‌از این‌اثر نیز در مفتاح‌الفرج‌ (گ‌۴ پ‌) سخن ‌گفته ‌است‌. بعضی ‌از عبارات ‌آن‌ شبیه ‌به ‌مدح‌است‌، ولی ‌بعضی‌ آن ‌را دارای ‌حال‌ و هوای ‌ذم ‌یافته‌اند. ظاهراً شاعر در این‌اثر از صنعت ‌مدح‌ شبیه ‌به‌ذم‌ استفاده‌ کرده‌ است‌.

در سروده‌های ‌جمالی‌ تأثیر شیخی ‌کاملاً مشهود است‌. لطیفی‌(ص‌۱۲۱) از اینکه‌ دیوان‌ جمالی ‌به‌ رغم‌ زیبایی ‌اشعار وی ‌شهرتی ‌نیافته‌ اظهار شگفتی ‌کرده‌، ولی‌ قنالی‌زاده‌، با دادن ‌نمونه‌هایی‌( رجوع کنید به ج‌۱، ص‌ـ۲۶۱، ۵۳۰)، معتقد است‌ که‌ اشعار او زیبایی ‌و فصاحت ‌چندانی‌ندارند. جمالی‌ در حقیقت ‌بیش‌از آنکه ‌شاعر ادبیات ‌دیوان‌ باشد، مثنوی‌ سرا بوده ‌و چنان ‌که‌ در مفتاح‌الفرج‌ اظهار داشته‌، تمایلات‌ شدید صوفیانه‌ داشته ‌است‌.



منابع‌:

(۱) محمد طاهر بروسه ‌لی‌، عثمانلی ‌مؤلفلری‌، استانبول ۱۳۳۳ـ ۱۳۴۲، ج‌۲، ص‌۱۲۲؛
(۲) جمالی‌،مفتاح‌الفرج‌، نسخه‌ خطی ‌کتابخانه ‌دانشگاه ‌استانبول‌، بخش ‌نسخ‌ خطی ‌ترکی‌، ش‌۲۳۳۱؛
(۳) فائق‌رشاد، اسلاف‌، استانبول‌۱۳۱۲، ص‌۲۷؛
(۴) همو، تاریخ‌ ادبیات‌عثمانیه‌، استانبول‌ [بی‌تا. ]، ص۲۲۰‌؛
(۵) ریاضی‌، تذکره‌، نسخه‌ خطی ‌کتابخانه‌ دانشگاه‌ استانبول‌، بخش ‌نسخ‌ خطی ‌ترکی‌، ش‌۷۶۱، گ‌۴۴۲ ر؛
(۶) سخی‌، تذکره‌، ص‌۵۵، ۱۰۷، ۱۱۳؛
(۷) محمد عاشق‌چلبی‌، مشاعرالشعرا ، گ‌۲۰ ر، ۳۵۴ ر؛
(۸) مصطفی ‌بن‌احمد عالی‌، کنه‌الاخبار ، نسخه‌خطی‌کتابخانه‌ دانشگاه‌ استانبول‌، بخش ‌نسخ ‌خطی ‌ترکی‌، ش‌۵۹۵۹، گ‌۵۴ ر، ۱۳۲ ر؛
(۹) حسن‌قنالی‌زاده‌، تذکره‌الشعراء ، چاپ ‌ابراهیم‌قُتلُق‌، آنکارا ۱۹۷۸ـ۱۹۸۱؛
(۱۰) لطیفی‌، تذکره‌لطیفی‌، چاپ‌احمد جودت‌، استانبول‌۱۳۱۴؛

(۱۱) Hayri Akyuz, “Onbe sinci yuzyil sairlerinden Cemalinin Huma ve Humayun adli eseri hakkinda birkac soz”, Turk folklor arastrmalari, no.54 (1954), 856-857;
(۱۲) Gunay Kut Alpay, “Bursa ve Manisa Il halk kutup-hanelerindeki bazi Turkce yazmalar uzerine”, JTS (1977), E. G. Browne, A hand-list of the Muhammadan manuscripts, including all those written in the Arabic character, preserved in the library of the University of Cambridge , Cambridge 1900, 304, 342;
(۱۳) EI 1 , s.v. “Shaikhzade” (by J. Deny);
(۱۴) Sadeddin Nzhet Ergun, Turk sairleri , Istanbul 1936-1945, III, 979-982;
(۱۵) Kayahan Erimer, “Gunisigina cikan degerli bir eser”, Turk dili arastirmalari jiligi Belleten , (1973-1974);
(۱۶) E. J. W. Gibb, A history of the Ottoman poetry , London 1900-1909, 304 ,429-427- Joseph von Hammer-Purgstall, Geschichte der osmanischer dichtung , Pesth 1836-1838, I, 109;
(۱۷) Inciser Ilica, ” Gulsen-i Ussak (Huma ve Humayun ), Cemali , thesis, IU Ed. Fak. Turkiyat Enstiusu 1961, no. 556;
(۱۸) Fuad Koprulu, Eski sairlerimiz: divan edebiyat antolojisi , Istanbul 1931, 71;
(۱۹) idem, Milli edebiyat cereyaninin ilk mubessirleri , Istanbul 1928, 13;
(۲۰) Hfz Tevfik et al , Turk edebiyati numuneleri, Istanbul 1926, 193, 273;
(۲۱) W. Pertsch, Verzcichniss der Trkischen Handschriften der Koniglichen Bibliothek zu Berlin , Berlin 1989;
(۲۲) Faruk K. Timurtas [Demirta], “Fatih devri sairlerinden Cemali ve eserleri”, TDED , IV/3 (1951), 189-213;
(۲۳) idem, Seyhi, hayati ve eserleri, eserlerinden secmeler , Istanbul 1968, 142-151;
(۲۴) TDEA , s.v. “Cemali ” (by Huseyin Ayan);
(۲۵) Ismail Hakki Uzuncarsili , Kutahya sehri , Istanbul 1932, 228, 264-270.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰

زندگینامه حبیبى برگُشادى(سده نهم)

حبیبى برگُشادى ، شاعر آذربایجانى سده نهم در دربار صفوى و عثمانى. وى از اهالى شهر برگُشادِ ناحیه گوک‌چای‌قره‌باغ بود (دولت‌آبادى، ص ۱۶۹). از زندگى او آگاهى دقیقى در دست نیست. نام و اصلیت وى در تذکره‌ها متفاوت است؛ صبا صاحب تذکره روز روشن (ص ۱۸۷) ــکه به اشتباه نام او را جیشى (جیشى آذربایجانى) آورده ولى مشخصات حبیبى را ذکر کرده ــ وى را «ترکی‌نژاد» گفته، تربیت نیز ذیل «حبیبى» به معرفى او پرداخته و در عین حال به تبع مؤلف تذکره روز روشن، در اثر خود ذیل «جیشى» او را از تراکمه (ترکمنان) آذربایجان دانسته و افزوده است که احتمال دارد این دو تن یک نفر بوده باشند.

اما سامى (ذیل «حبیبى») وى را صریحآ ایرانى، و قنالی‌زاده (ج ۱، ص ۲۷۹ـ۲۸۰) نیز وى را از «دیار عجم» (ایرانى) خوانده است. به‌نوشته سام‌میرزاى صفوى (ص ۳۵۷ـ ۳۵۸)، «مولانا حبیبى برگشادى» در کودکى چوپانى می‌کرد و اتفاقآ یعقوب آق‌قوینلو (حک : ۸۸۳ـ ۸۹۶) را که عازم شکار بود دید و در گفتگویى، ذکاوت بسیارش موردتوجه یعقوب قرار گرفت و درنتیجه، به دربار برده شد و در آنجا تربیت یافت. بنابر این روایت و با این فرض که حبیبى هنگام روبه‌رو شدن با سلطان آق‌قوینلو، یعنى اندکى بعد از ۸۸۳، هفت یا هشت ساله بوده است، می‌توان تاریخ تولد او را حدود ۸۷۵ دانست (د.ا.د.ترک، ذیل «حبیبى»).

حبیبى ظاهرآ نخستین اشعار خود را در دربار یعقوب سروده است (همانجا). پس از درگذشت یعقوب در ۸۹۶، حبیبى به خدمت شاه‌اسماعیل اول صفوى (حک : ۹۰۷ـ۹۳۰) پیوست و ملک‌الشعراى دربار او شد (دولت‌آبادى، همانجا). احراز چنین منصبى در دربار شاه‌اسماعیل، که خود (با تخلص خطایى) شاعر بود، نشان می‌دهد که حبیبى در روزگار وى به اوج شهرت رسیده بوده است (د.ا.د.ترک، همانجا).

به‌نوشته قنالی‌زاده (همانجا)، حبیبى در عهد سلطان بایزید عثمانى به آناطولى رفته، اما وى دلیلى براى این نقل مکان نیاورده و باتوجه به ملک‌الشعرا بودن و شیعه بودن حبیبى، اینکه وى با اختیار خود ترک دیار کرده و نزد پادشاه سنّی‌مذهب عثمانى رفته باشد مقبول به نظر نمی‌رسد. مضافآ اینکه گویا پس از تصرف تبریز (۹۲۰) از سوى سلطان سلیم اول عثمانى (حک : ۹۱۸ـ۹۲۶)، وى ۱۷۰۰ هنرمند ایرانى را به همراه خانواده‌هایشان به استانبول برده که حبیبى نیز بین آنها بوده است (د.ا.د.ترک، همانجا).

رحلت

تاریخ دقیق فوت حبیبى معلوم نیست. وى در عهد سلیم اول درگذشت (قنالی‌زاده، همانجا) و به سبب جعفری‌مذهب بودن و بنابر وصیتش، در خانقاه جعفرآباد استانبول به خاک سپرده شد (اولیاچلبى، ج ۱، ص ۴۱۱).

حبیبى حروفی‌مسلک بود و اشعار صوفیانه و عاشقانه می‌سرود (اولیاچلبى؛ دولت‌آبادى، همانجاها). چون اشعار وى به زبان ترکی‌آذرى بوده است، تذکره‌نویسان شعر او را داراى اسلوبى «عَجَمانه» (به‌مفهوم «غیرترکى عثمانى») دانسته‌اند (رجوع کنید به سامى؛ قنالی‌زاده، همانجاها نیز رجوع کنید به د.ا.د. ترک، همانجا).

حبیبى، پس از عمادالدین نسیمى (سده نهم)، بیشترین اثر را بر شاعران پس از خود که به ترکى آذرى شعر می‌گفتند، نهاده است (د.ا.د.ترک، همانجا) تا جایى که فضولى (سده دهم) و شاه‌اسماعیل اول و چند شاعر دیگر آذربایجانى براى شعر او نظیره گفته و برخى اشعارش را تضمین کرده‌اند (مجیدزاده، ص ۳ـ۴).

برخى شاعران سده دهم عثمانى نیز براى اشعار حبیبى نظیره سروده‌اند (د.ا.د.ترک، همانجا). از شعر فارسى حبیبى ظاهرآ تنها دو بیت بر جا مانده است که مهارت او را در سرودن به این زبان نیز نشان می‌دهد (رجوع کنید به تربیت، همانجا؛ دولت‌آبادى، ص۱۷۰).

حبیبى را عالم، متفنن و اهل سیر و سیاحت گفته‌اند (رجوع کنید به سامى؛ قنالی‌زاده، همانجاها). او پیش از عزیمت به آناطولى، صاحب دیوان شعر بوده و بسیارى از اشعار او، در جامع‌النظائر حاجی‌کمال اگردیرى (پایان تألیف در ۹۱۸) نقل شده (د.ا.د.ترک، همانجا) که فؤاد کوپرولو آنها را در استانبول (۱۳۰۴ش/۱۹۲۵ و ۱۳۱۱ش/ ۱۹۳۲) انتشار داده است. این اشعار در باکو (۱۳۵۹ش/۱۹۸۰)، به همت عزیزآقا محمدوف، و در تهران (۱۳۶۰ش) با مقدمه حسن مجیدزاده (ساوالان)، به‌چاپ رسیده است. چاپ تهران حاوى ۴۲ غزل، سه قصیده، یک مسدس و یک قطعه است (مجیدزاده، ص ۱۴ـ۱۸).



منابع :

(۱) اولیا چلبى؛
(۲) محمدعلى تربیت، دانشمندان آذربایجان، تهران ۱۳۱۴ش؛
(۳) عزیز دولت‌آبادى، سرایندگان شعر پارسى در قفقاز، تهران ۱۳۷۰ش؛
(۴) سام‌میرزاى صفوى، تذکره تحفه سامى، چاپ رکن‌الدین همایونفرّخ، تهران ۱۳۸۴ش؛
(۵) شمس‌الدین‌بن خالد سامى، قاموس الاعلام، چاپ مهران، استانبول ۱۳۰۶ـ۱۳۱۶/ ۱۸۸۹ـ۱۸۹۸؛
(۶) محمدمظفر حسین‌بن محمد یوسفعلى صبا، تذکره روز روشن، چاپ محمدحسین رکن‌زاده آدمیت، تهران ۱۳۴۳ش؛
(۷) حسن قنالی‌زاده، تذکره الشعراء، چاپ ابراهیم قُتلق، آنکارا ۱۹۷۸ـ۱۹۸۱؛
(۸) حسن مجیدزاده، اون بئشینجى عصرین قدرتلى شاعرى، حبیبى، تهران ۱۳۶۰ش؛

(۹) TDVIA, s.v. “Habibi” (by Sasani Cingiz Sadikoglu).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۲ 

زندگینامه مصطفی‌ جنانی‌ (قرن‌ نهم‌ و دهم‌)

جنانی‌ ، مصطفی‌ ، شاعر دیوانی‌ اهل‌ بورسه‌ در قرن‌ نهم‌ و دهم‌. پدرش‌ محمد افندی‌ بود. جنانی‌ در بورسه‌ * / بروسه‌ به‌ دنیا آمد و جنانی‌ تخلص‌ می‌کرد؛ از این‌رو، به‌ جنانی‌ بروسوی‌ نیز معروف‌ شد. تاریخ‌ دقیق‌ تولد او معلوم‌ نیست‌. در ۹۶۶ تحصیلش‌ در مدرسه‌ به‌ پایان‌ رسید و به‌ «ملازمت‌» (دستیاری‌) استادش‌، معلم‌زاده‌، که‌ در مَغْنیسا مدرّس‌ و مفتی‌ بود، در آمد و زمانی‌ هم‌ که‌ استادش‌ به‌ قاضی‌ عَسکری رومْایلی‌ رسید، منشی‌ دفتر او شد. زمانی‌ هم‌ در ایالت‌ قره‌سی‌، قَسّام‌ (مأمور شرعی تقسیم‌ ماتَرَک‌) بود ( د. ا. د. ترک‌ ، ذیل‌ مادّه‌).

جنانی‌ در دهه ۹۹۰ وارد صنف‌ عِلمیه‌ شد. وی‌ در مدارس‌ گوناگون‌، از جمله‌ مدرسه عِوَض‌پاشای‌ بورسه‌، تدریس‌ می‌کرد تا اینکه‌ در محرّم‌ ۱۰۰۴ درگذشت‌ (عطائی‌، ص‌ ۳۹۵ـ۳۹۶). به‌ مناسبت‌ وفاتش‌ مادّه‌ تاریخهایی‌ سروده‌ شده‌ که‌ در تذکره‌ها مندرج‌ است‌ (برای‌ نمونه‌رجوع کنید به بروسه‌لی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۵).

از بعضی‌ اشعارش‌ چنین‌ مستفاد می‌شود که‌ جنانی‌ فرزندان‌ زیادی‌ داشته‌ و معمولاً از تأمین‌ معاش‌ آنها در زحمت‌ بوده‌ و با سرودن‌ قصایدی‌ در مدح‌ سلطان‌ مراد سوم‌ (حک : ۹۲۸ـ۱۰۰۳) از وی‌ طلب‌ صله‌ می‌کرده‌ است‌ (عطائی‌، ص‌ ۳۹۶). وی‌ خوش‌ طبع‌، نکته‌دان‌ و مجلس‌آرا بوده‌ و خوشنویسی‌ نیز می‌کرده‌ است‌ ( د. ا. د. ترک‌ ، همانجا).

جنانی‌ به‌ ترکی‌ و فارسی‌ و عربی‌ شعر می‌سرود. گرچه‌ وی‌ در سرودن‌ انواع‌ قالبهای‌ شعری‌ ذوق‌ آزمایی‌ کرده‌ بیشتر به‌ شاعری‌ مثنوی‌سرا مشهور شده‌ است‌. دیوانش‌ مشتمل‌ است‌ بر حدود پنج‌ هزار بیت‌، در قالبهای‌ قصیده‌، غزل‌، نامه‌های‌ منظوم‌، قطعه‌، لغز، تخمیس‌، مسدّس‌ و مستزاد. این‌ دیوان‌ به‌ تشویق‌ و یاری‌ دوست‌ شاعرش‌، ابراهیم‌ آذری‌ چلبی‌ (متوفی‌ ۹۹۳)، تدوین‌ گردیده‌ (بانارلی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۶۰۲ـ۶۰۳).

نسخه‌ای‌ از دیوان‌ جنانی‌، که‌ علاوه‌ بر اشعار ترکی‌ در بر دارنده ۶۳ منظومه فارسی‌ است‌، در کتابخانه مرکزی‌ دانشگاه‌ استانبول‌ (ش‌ ۳۰۹۶) نگهداری‌ می‌شود ( د. ا. د. ترک‌ ، همانجا). در ۱۳۶۴ ش‌/ ۱۹۸۵، متن‌ انتقادی‌ آن‌ را جهان‌ اوقویوجو، به‌ عنوان‌ رساله دکتری‌ خود، در دانشکده ادبیات‌ دانشگاه‌ استانبول‌، تهیه‌ کرد (رجوع کنید به همانجا).آنچه‌ مایه شهرت‌ جنانی‌ به‌ عنوان‌ شاعر مثنوی‌سرا شده‌، دو منظومه او به‌ نامهای‌ ریاض‌الجنان‌ و جلاءالقلوب‌ است‌.

مثنوی‌ تعلیمی‌ ریاض‌الجنان‌ ۳۰۰ ، ۳ بیت‌ دارد که‌ جنانی‌ آن‌ را، به‌ تشویق‌ آذری‌ چلبی‌، در ۹۸۶ تکمیل‌ و به‌ سلطان‌ مراد سوم‌ تقدیم‌ کرد. این‌ منظومه‌ نظیره‌ای‌ است‌ بر مثنوی‌ نقش‌ خیال‌ آذری‌ و پاسخی‌ است‌ به‌ مخزن‌الاسرار نظامی‌ گنجوی‌ *. ریاض‌الجنان‌ مشتمل‌ است‌ بر دیباچه‌ای‌ در ده‌ فصل‌، بیست‌ روضه‌، خاتمه‌ و دعا. پس‌ از عنوان‌ هر روضه‌، داستانی‌، معمولاً برگرفته‌ از زبان‌ مردم‌، به‌ نظم‌ کشیده‌ شده‌ است‌. این‌ اثر دارای‌ نسخ‌ خطی‌ بسیاری‌ است‌ (سرّی‌لوند ، ص‌ ۷۳ـ۷۴، ۱۴۵؛ د. ا. د. ترک‌ ، همانجا).

مثنوی‌ تعلیمی‌ جلاءالقلوب‌ نیز نظیره‌ای‌ است‌ بر مثنوی‌ اصولنامه یحیی‌ بیگ‌طاشْلیجه‌ای‌ * (متوفی‌ ۹۹۰). این‌ مثنوی‌ به‌ بیست‌ عِقد تقسیم‌ شده‌ و هر عقد مشتمل‌ بر منظومه‌هایی‌ با عناوین‌ فرعی‌ است‌. مصطفی‌ اوزکان‌ آن‌ را با مقدمه‌ و توضیحات‌ و لغت‌نامه‌ به‌ چاپ‌ رسانده‌ است‌ ( د. ا. د. ترک‌ ، همانجا). به‌ نوشته جنانی‌ در دیباچه این‌ اثر، وی‌ آن‌ را در بحر شاهنامه‌ سروده‌ و اظهار امیدواری‌ کرده‌ است‌ که‌ طبع‌ سحر آفرین‌ مدد رساند و او را جانشین‌ فردوسی‌ سازد (رجوع کنید به سرّی‌لوند، ص‌ ۷۷ـ ۷۸، ۱۴۶).

بدایع‌الآثار، اثری‌ منثور از جنانی‌ است‌. وی‌ آن‌ را به‌ خواست‌ سلطان‌ مراد سوم‌  که‌ به‌ شنیدن‌ و خواندن‌ لطایف‌ علاقه‌ داشته‌ تألیف‌ کرده‌ است‌. این‌ کتاب‌ مجموعه‌ای‌ است‌ از لطایف‌ و حکایاتی‌ کوچک‌ در باره موضوعاتی‌ چون‌ جنگهای‌ برّی‌ و بحری‌، مکر زنان‌، جادوها، جنّیان‌، طلسمها و غیره‌ (بانارلی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۶۰۳). محمدفؤاد کوپریلی‌، که‌ نسخه‌ای‌ از آن‌ را در کتابخانه خود داشته‌، ارزش‌ بسیاری‌ برای‌ آن‌ قائل‌ شده‌ و آن‌ را از نظر بازنمایی‌ زندگی‌ مردم‌ در قرن‌ دهم‌ بسیار مهم‌ دانسته‌ و درباره‌اش‌ نوشته‌ است‌ که‌ در این‌ اثر، عوالم‌ میخانه‌ها، تفریحگاهها، صحنه‌های‌ حمله‌ و هجومها، حیات‌ کاروانها، سفرهای‌ دریایی‌ و دیگر زوایای‌ زندگی آن‌ دوره‌، به‌ وضوح‌ به‌ تصویر کشیده‌ شده‌ است‌ (ص‌ ۳۹۸).

به‌ وجود نسخه‌ای‌ خطی‌ از ساقی‌نامه‌ ای‌ منتسب‌ به‌ جنانی‌، محفوظ‌ در کتابخانه سلیمانیه‌ (بخش‌ کتب‌ حالت‌ افندی‌، ش‌ ۹۴)، اشاره‌ شده‌ (رجوع کنید به سرّی‌لوند، ص‌ ۱۶۱) و اوقویوجو این‌ ادعا را که‌ جنانی‌ صاحب‌ خمسه‌ است‌، پذیرفتنی‌ ندانسته‌ است‌ (رجوع کنید به د. ا. د. ترک‌ ، همانجا).

گفتنی‌ است‌ که‌ سه‌ تن‌ از شعرای‌ عثمانی‌ نیز جنانی‌ تخلص‌ می‌کرده‌اند. نخستین‌ آنان‌ از شعرای‌ زمان‌ سلطان‌ بایزید ثانی‌ (حک :۸۸۶ – ۹۱۸) بود که‌ در حدود سال‌ ۹۰۰، در لشکرکشی‌ قوای‌ عثمانی‌ به‌ لهستان‌، به‌ قتل‌ رسید. دومی‌ از طایفه امنای‌ حوالی‌ آماسیه‌ و معروف‌ به‌ رضوان‌زاده‌ بود و در زمان‌ سلطان‌ سلیم‌ اول‌ (حک : ۹۱۸ـ۹۲۶) درگذشت‌. دیگری‌ جنانی‌ اهل‌ سمندره‌(سمندریا) و درویش‌مسلک‌ بود و از سپاهیان‌ به‌ شمار می‌آمد (سامی‌، ذیل‌ مادّه‌). از شاعری‌ به‌ نام‌ جنانی‌ صوفیه‌ای‌ نیز در گلشن‌ شعر ای‌ احمد عهدی‌ (قرن‌ دهم‌) سخن‌ رفته‌ است‌ (رجوع کنید به سرّی‌لوند، ص‌ ۲۷۱).



منابع‌:

(۱) محمدطاهر بروسه‌ لی‌، عثمانلی‌ مؤلفلری‌، استانبول‌ ۱۳۳۳ـ۱۳۴۲؛
(۲) شمس‌الدین‌بن‌ خالد سامی‌، قاموس‌ الاعلام‌ ، چاپ‌ مهران‌، استانبول‌ ۱۳۰۶ـ۱۳۱۶/ ۱۸۸۹ـ ۱۸۹۸؛
(۳) محمدبن‌ یحیی‌ عطائی‌، حدائق‌ الحقائق‌ فی‌ تکمله الشقائق، در شقائق‌ نعمانیه‌ و ذیللری‌، چاپ‌ عبدالقادر اوزجان‌، استانبول‌: دارالدعوه، ۱۹۸۹؛

(۴) Nihad Sami Banarli, Resimli Turk edebiyati tarihi , Istanbul 1971-1979;
(۵) Mehmed Fuad Koprulu, Turk edebiyati tarihi , Istanbul 1981;
(۶) Agah Sirri Levend, Turk edebiyati tarihi , Ankara 1988;
(۷) TDVIA , s.v. “Cinani ” (by Cihan Okuyucu).

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۰ 

زندگینامه شیخ سنان‌الدین یوسف‌دده سینه‌چاک(متوفی۹۵۳ه ق)

 سنان‌الدین یوسف‌دده، شیخ طریقت مولویه، نویسنده و شاعر سدۀ دهم در آناطولى. از زمان تولدش اطلاعى در دست نیست. وى در شهر ینیچه واردار در مقدونیه به دنیا آمد (قنالی‌زاده، ج ۲، ص ۱۰۸۵؛ گولپینارلى، ۱۳۶۶، ص ۱۶۴؛ بروسه‌لى، ج ۱، ص ۸۰). نخست نزد پدرش علم آموخت (ثاقب‌دده، بخش دوم، ص۲۰) و اندکى بعد به ابراهیم گلشنى (متوفى ۹۴۰)، بانى طریقت گلشنیه، و پس از آن به طریقت مولویه انتساب جست (بروسه‌لى؛ گولپینارلى، همانجاها؛ رجوع کنید به قنالی‌زاده، ج ۲، ص ۱۰۸۵ـ۱۰۸۶).

سپس به سیر و سفر پرداخت و در پى اداى حج، در مولویخانه بیت‌المقدّس اقامت گزید. آنگاه به عتبات و سپس مشهد رفت و به زیارت بقاع امامان شیعه پرداخت (ثاقب‌دده، بخش دوم، ص ۲۰ـ۲۱).

او مدتى نیز سرپرست مولویخانه ادرنه بود اما ظاهرآ، به‌سبب توطئه حاکم آن شهر که در صدد دست‌اندازى به اوقاف این خانقاه بود، ادرنه را به قصد استانبول ترک گفت (ثاقب‌دده، بخش دوم، ص ۲۱؛ گلپینارلى، ۱۳۶۶، ص ۱۶۵؛ قس بغدادى، ۱۳۸۷، ج ۲، ص ۵۶۴، که خانقاه مرادیه در ادرنه ذکر کرده است).

رحلت

سینه‌چاک در ۹۵۳ در سوتلیجه استانبول درگذشت و در نزدیکى خانقاهى در مسیر گردشگاه جعفرآباد به خاک سپرده شد (گلپینارلى، ۱۳۶۶، همانجا، پانویس ۸۴؛ رجوع کنید به بروسه‌لى، همانجا). در ۱۰ محرّم ۹۵۴ گروهى از پیروان و شاگردان او، از جمله شورى و حسن گناهى، در کنار مزارش سماع بر پا کردند، خوراک آیینى عاشوره پختند و با ستردن مو و چاک کردن سر و سینه در ماتم امام حسین علیه‌السلام و سرودن اشعارى، به بزرگداشت او پرداختند (گلپینارلى، ۱۳۶۶، ص ۱۶۵).

یوسف سینه‌چاک را پیرو سرسخت اندیشۀ وحدت وجودى، عقاید حروفیه* و مشرب علویان دانسته‌اند که همراه با عارف* چلبى، شاهدى (متوفى ۹۵۷) و دیوانه محمد چلبى* در گسترش طریقت مولویه در آناطولى فعال بود (هلبروک، ج ۲، ص ۱۰۰، ۳۵۲، ۳۵۴؛ گلپینارلى، ص ۱۶۷).

آثار

مهم‌ترین اثرى که از او باقی‌مانده جزیره مثنوى است که گزیده‌اى در ۳۶۶ بیت از شش دفتر مثنوى مولوى است. این ابیات به‌گونه‌اى در پى هم آمده‌اند که متنى مستقل، با ارتباط معنایى میان ابیات، پدید آمده است. جزیره مثنوى از همان آغاز، شهرت بسیار یافت و اقبال مولویه بدان چشمگیر بود.

شمارى از مشایخ مولویه نیز به شرح و ترجمۀ آن به ترکى پرداختند، از جمله علمى دده بغدادى، شیخ مولویخانه دمشق که در ۹۷۹ در اثرى با عنوان سمحات لمعات بحرالمعنوى بشرح جزیرهالمثنوى، آن را شرح کرد. عبداللّه بوسنوى (شارح فصوص‌الحکم)، ابراهیم جورى و غالب‌دده نیز به شرح آن پرداختند (گلپینارلى، ص ۱۶۶). این اثر همچنین سرمشق شاهدى در تهیۀ گلچین دیگرى از مثنوى با نام گلشن توحید گردید (گلپینارلى، ۱۳۶۶، ص ۱۸۰).

دیگر کتاب سینه‌چاک، منتخبات ربابنامه (رجوع کنید به همان، ص ۱۶۶)، گزیده‌اى از رباعیات سلطان‌ولد، بوده است که اکنون در دست نیست. اسماعیل‌پاشا بغدادى (ج ۶، ص ۵۶۴؛ همو، ۱۳۸۷، ج ۲، ص ۵۶۳) از دیوان شعر ترکى وى یاد کرده است. بروسه‌لى (ج ۱، ص ۸۰) کتاب نظیره محمدیه را به سینه‌چاک نسبت داده، که اشتباه است (گلپینارلى، ۱۳۶۶، ص ۱۶۶، پانویس ۸۵). اثر دیگر او با نام تضلیل‌التأویل، به ترکى، در ۱۳۰۰ در استانبول چاپ شده است (گلپینارلى، ۱۳۷۸، ص ۲۶۳).



منابع :

(۱) محمدطاهر بروسه‌لى، عثمانلى مؤلفلرى، استانبول، ۱۳۳۳ق؛
(۲) اسماعیل پاشا بغدادى، هدیهالعارفین، تهران، ۱۳۸۷ق؛
(۳) همو، کشف‌الظنون، تهران، ۱۳۶۰ش؛
(۴) مصطفى ثاقب‌دده، سفینه نفیسه مولویه، مصر، ۱۲۸۳؛
(۵) قنایی‌زاده حسن چلبى، تذکرهالشعرا، به کوشش ابراهیم کتلوک ، آنکارا، ۱۹۸۱؛
(۶) عبدالباقى گولپینارلى، مولویه بعد از مولانا، ترجمۀ توفیق سبحانى، تهران، ۱۳۶۶ش؛
(۷) همو، ملامت و ملامتیان، ترجمه توفیق سبحانى، تهران ۱۳۷۸؛

(۸) Victoria Holbrook, “Diverse tastes in the Spirtual life the Diffusion of Rumi’s order”, in The Heritage of Sufism, Edited by leonard lewisohn, Oxford, 1999.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۵ 

زندگینامه شیخ ابراهیم دده شاهدی(متوفی۹۵۷ه ق)

 ادیب و صوفی عثمانی در قرن نهم و دهم.بیشترین گزارش از زندگی شاهدی مطالبی است که خود او در کتاب گلشن اسرار بیان کرده است (گولپینارلی، ص۱۷۴).

شاهدی در ۸۷۵ در مغله متولد شد. پدرش ،خدایی صالح (متوفی ۸۸۵) ،که در ایران تحصیل کرده و به زبان فارسی مسلط بود، زعامت زاویۀ سیدکمال را در شهرمغله بر عهده داشت. شاهدی زبان فارسی را نزد پدر فرا گرفت. در ده سالگی پدر خود را از دست داد و به وصیت او، شاگرد یک صوفی ابریشم فروش شد،اما این کار را دوست نداشت و مشتاق تحصیل بود(ثریا، ج۳، ص ۱۳۲؛ گولپینارلی، ص ۱۷۵).

وی در اوان جوانی برای تحصیل به استانبول رفت و وارد مدرسۀ فاتح آن شهر و سپس مدرسۀ ییلدرم خانِ بورسا / بروسه شد. بعد از مدتی، تحصیل را رها کرد و به زادگاه خود بازگشت. در مغله به شیخ بدرالدین، از خلفای شیخ وفا و از مشایخ طریقت زینیه ،انتساب جست و نزد او تفسیر خواند (گولپینارلی، ص ۱۷۶؛ اونگورن، ص ۲۱۲).

در ۲۴ سالگی به همراه شخصی از مولویان به نام فنایی (متوفی ۹۲۵) به لاذقیه (دنیزلی کنونی) رفت و در آنجا دست ارادت به فانی دده (متوفی ۹۱۰) ،شیخ مولوی¬خانۀ آنجا، داد. بعد از آن مرید پاشا چلبی ،از نوادگان مولانا، شد و به قره¬حصار رفت و تدریس به پسر او، امیر عادل، را برعهده¬ گرفت (گولپینارلی، ص۱۷۷؛ آچیق گوز، ص ۱۵ – ۱۶). بعد از سفری به مغله برای دیدار مادر، به همراه فردی ایرانی ،که او را بابا عجم می نامید، در کوتاهیه به خدمت دیوانه محمد چلبی* رسید و آنچه را که سالها به دنبالش بود نزد او یافت و شیفته و مرید وی گشت (گولپینارلی، ص ۱۴۲؛ اونگورن، ص۲۱۲).

ظاهراً بعد از مرگ چلبی، شاهدی به مغله برگشت و شیخ مولوی¬خانۀ آنجا شد و تا پایان عمر در همان شهر به سر برد (عاشق چلبی، گ ۲۲۴پ؛ ثاقب دده، جزء۲، ص ۱۵؛ گولپینارلی، ص ۱۷۸). به نوشتۀ اونگورن (ص ۲۱۳) ،شاهدی در مغله در دو زاویه به تبلیغ طریقت مولوی پرداخته است، یکی زاویۀ سید کمال و دیگری زاویۀ شمس¬الدین. بعد از او نیز در یکی از آنها پسرش شهودی و در دیگری فردی با نام سیدقاسم فعالیت داشتند.

اولیا چلبی (متوفی ۱۰۹۵) در سیاحتنامۀ خود (ج۹، ص۲۰۱) از مدرسۀ (معلم¬خانه) شاهدی در مغله خبر داده که در ۹۵۱ تأسیس شده بوده است و در زمان وی بیش از هزار کودک در آن مشغول به تحصیل بوده اند.

رحلت

شاهدی در ۹۵۷، بعد از آنکه شهودی را خلیفۀ خود کرد و روانۀ مغله ساخت، در قره¬حصار درگذشت و در همانجا دفن شد (ثاقب دده، جزء۲، ص۱۸؛ بروسه لی، ج۱، ص۹۲).

فرزندان

در منابع از دو پسر شاهدی سخن رفته است: یکی حسام الدین افندی (متوفی۱۰۲۶) که منظومه¬ای در بیان قواعد زبان فارسی و کتابی به نام غرر القواعد در دستور زبان عربی دارد (بروسه لی، ج۱، ص۹۴؛آچیق گوز، ص۳۶). دیگری شهودی (متوفی۱۰۰۰) که بیش از چهل سال زعامت مولوی-خانۀ مغله را بر عهده داشت (بروسه لی، ج۲، ص۲۵۹) .به نظر ثاقب دده (همانجا)، مزار منسوب به شاهدی در مغله قبر شهودی است.

شاهدی در کنار فعالیتهای طریقتی خود، آثاری نیزداشته ،

از آن جمله است :

۱) تحفه شاهدی (مغله ۲۰۰۵میلادی)، لغتنامۀ منظوم فارسی ـ ترکی ، که شاهدی آن را در ۹۲۱ به تقلید از تحفه حسام و با هدف فهم صحیح مثنوی مولوی سروده است. این اثر به زبانهای عربی و رومی ترجمه (بروسه لی، ج۱، ص ۹۳) و شرحهای بسیاری بر آن نوشته شده است (گولپینارلی، ص ۱۸۱؛آچیق گوز، ص ۱۸ – ۱۹؛برای برخی از شرحهای آن رجوع کنید به فهرس المخطوطات الفارسیه، ج۱، ص ۶۱، ۶۶ ـ۶۷، ۱۱۱، ۳۱۸ ـ۳۲۰ ، ج۲، ص ۱۴۶)

۲) گلشن توحید (مشهد ۱۳۷۲ش)، منظومه¬ای به فارسی در شرح مثنوی. شاهدی در این منظومه از هر دفتر مثنوی صد بیت انتخاب کرده و هر بیت را با پنج بیت از خود شرح و تفسیر کرده است. تأثیر جزیرۀ مثنوی اثر یوسف سینه¬چاک آشکارا در آن دیده می شود (گولپینارلی، ص ۱۷۹ -۱۸۰).

۳) گلشن وحدت (آنکارا۱۳۷۵ش/ ۱۹۹۶)، منظومه¬ای به ترکی در ۴۵۷ (و به قولی ۴۹۱) بیت ،به طرز و وزن مثنوی و متأثر از منطق الطیر عطار و گلشن راز شبستری. شاهدی در مقدمۀ فارسی اثر بیان می¬دارد همان¬طور که عطار در منطق الطیر، سیمرغ را به مکالمه با دیگر مرغان واداشت و مقصود او بیان حقیقت بود، من نیز در این کتاب رشتۀ سخن را به زلف، رخ، ریش، خال، چشم، ابرو و دهان داده ام (گولپینارلی، ص ۱۷۹؛آچیق گوز، ص ۲۱).

۴) گلشن اسرار، منظومه¬ای فارسی که بزرگ¬ترین و با ارزش¬ترین اثر شاهدی به شمار می¬آید و حاوی شرح احوال او و پدرش، همچنین ویژگیهای دیوانه محمد چلبی و پاره¬ای از خصوصیات مولویه است. گلشن اسرار به سبب بیان رفتارهای خارج از شریعت مولویانِ شاخۀ شمسیه، همچون باده¬خواری و استعمال افیون، از سوی مولویان امحا شده و یا مخفی نگه داشته شده ؛از این رو، نسخ اندکی از آن باقی است. نوری شیمشکلر آن را به عنوان رسالۀ دکتری تصحیح کرده است (گولپینارلی، ص ۱۸۰؛آچیق گوز، ص ۲۲).

۵) دیوان ترکی، دربر دارندۀ بیش از یکصد سرودۀ صوفیانۀ شاهدی . مصطفی چیپان آن را به عنوان رسالۀ دورۀ کارشناسی تصحیح کرده است. سروده¬های شاهدی به لحاظ عروض و قافیه مشکل چندانی ندارند،اما ازحیث صور خیال جز تقلیدی از گذشتگان نیستند (آچیق گوز، ص۲۲ ، ۳۵). به نظر گولپینارلی (ص۱۸۳) ،شاهدی در ساختن شعر ترکی موفق¬تر و در زبان فارسی ناتوان بوده است(برای دیگر آثار شاهدی رجوع کنید به ثاقب دده، جزء۲، ص۱۶ -۱۷؛گولپینارلی، ص ۱۸۱ـ ۱۸۴).



منابع:

(۱) محمدطاهر بروسه¬لی، عثمانلی مولفلری، استانبول ۱۳۳۳ـ۱۳۴۲؛
(۲) ثاقب مصطفی دده، سفینه نفیسه مولویان، مصر ۱۲۸۳؛
(۳) محمد ثریا، سجل عثمانی، استانبول استانبول‌ ۱۳۰۸ـ۱۳۱۵/ ۱۸۹۰ـ۱۸۹۷، چاپ‌ افست‌ انگلستان‌ ۱۹۷۱؛
(۴) ابراهیم دده شاهدی، گلشن توحید (شرح مفردات مثنوی)، تصحیح محمدحسین خسروان و رضا اشرف زاده، مشهد ۱۳۷۲؛
(۵) عبدالباقی گولپینارلی، مولویه پس از مولانا، ترجمه توفیق ه. سبحانی، تهران ۱۳۶۶ش؛
(۶) محمد عاشق چلبی، مشاعرالشعراء، یا، تذکره عاشق چلبی، چاپ جی .ام. مردیت اوسن، لندن۱۹۷۱؛
(۷) فهرس المخطوطات الفارسیه، قاهره ۱۹۶۷؛

(۸) Namik Açıkgöz, Şahidi ve Muğla’da Mevlevilik, Muğla 2008;
(۹) Evliya Çelebi, Seyahetnamesi, İstanbul 1935;
(۱۰) Reşat Öngören, Osmanlılarda Tasavvuf, İstanbul 2003.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۵ 

زندگینامه شیخ محمود شبستری(متوفی۷۱۸یا۷۲۰ه ق)

 شیخ محمود بن عبدالکریم‌بن یحیی، عارف و شاعر نامدار آذربایجانی در قرن هشتم. دربارۀ زندگی او اطلاعات اندکی در دست است. لقب او سعدالدین بود (رجوع کنید به سفینه تبریز، ص ۷۳۳؛ ابن‌کربلایی، ج ۲، ص ۸۸؛ قس حاجی خلیفه، ج ۲، ستون ۱۵۰۵، که گفته لقب او نجم‌الدین بوده است).

ظاهرآ در نیمۀ دوم قرن هفتم در شبستر به دنیا آمد (رجوع کنید به شیروانی، ص ۸۹؛ هدایت، ۱۳۴۴ش، ص ۲۲۱). برخی محققان متأخر (مشحون، ص ۱۲؛ زرین‌کوب، ص ۳۱۸)، در تعیین زمان دقیق ولادت شبستری، از روی تذکره‌هایی که وفات او را در ۷۲۰ و عمر وی را ۳۳ سال نوشته‌اند، به اشتباه، ولادت او را در ۶۸۷ دانسته‌اند.

در سعادت‌نامه منسوب به شبستری (۱۳۷۱ش، ص ۱۶۸) از فردی به نام امین‌الدین به عنوان استاد وی یاد شده است. لاهیجی (ص ۳۴) نیز منظور شبستری را از «مرد کار دیده» در ابتدای گلشن‌راز*، امین‌الدین دانسته است. تنها صوفی‌ای که در آن دوره به این نام شناخته شده، امین‌الدین حاج بُلَه* است. به نوشتۀ لویزن (ص ۲۱) شاید منظور از امین‌الدین، حاجی امین‌الدین عبدالسلام‌بن سهلان خُنجی باشد.

شخصی به نام بهاءالدین یعقوب تبریزی را نیز از استادان او دانسته‌اند (ابن‌کربلایی، ج ۲، ص ۹۱؛ هدایت، ۱۳۴۴ش، ص ۲۲۱). از فردی به نام امین‌الدین به عنوان شاگرد شبستری و شارح گلشن‌راز یاد شده که زرین¬کوب (ص ۴۱۴) احتمال داده نام این فرد با نام استاد او خلط شده باشد.

گفته‌اند که شبستری به مصر، شام، حجاز، بغداد، یمن، اندلس و قفقاز سفر کرد (شبستری؛ مشحون، همانجاها؛ دولت‌آبادی، ص ۱۵۲؛ قس براون، ص ۱۸۷، که می‌نویسد او همه عمر خود را در تبریز به سر برد). همچنین مؤلف ریاض‌السیاحه (ص ۹۰) نوشته که او به کرمان رفت و در همانجا ازدواج کرد و صاحب اولاد شد و برخی نوادگان او اهل علم‌اند و به خواجگان شهرت دارند (نیز رجوع کنید به دولت‌آبادی، همانجا؛ قس لویزن، ص ۱۲، که گفته شبستری فرزندی نداشته است).

در سعادت‌نامه منسوب به شبستری (همان، ص ۱۵۰)، به سنّی بودن وی و پیروی او در فروع از اشعری تصریح شده، اما ظاهرآ هیچ منبع دیگری دربارۀ مذهب شبستری سخن نگفته است. با وجود این، حاجی خلیفه (ج ۲، ستون ۱۶۴۹؛ و نیز آقا بزرگ طهرانی، ج ۱۸، ص ۲۲۶)، به استناد کتاب مرآت‌المحققین، که منسوب به شبستری است، نوشته که او شیعه است. هانری کوربن (ص ۱۳۴) نیز علت پدید آمدن این نظر را وجود تفسیرهای متعدد شیعیان، به‌ویژه اسماعیلیان، بر گلشن‌راز وی دانسته است (نیز رجوع کنید به « بعضی از تأویلات گلشن‌راز»، ص ۱۳۲ـ۱۶۱).

رحلت

بیشتر تذکره‌نویسان درگذشت شبستری را بین ۷۱۸ و ۷۲۰ دانسته‌اند (برای نمونه رجوع کنید به رازی، همانجا؛ هدایت، ۱۳۸۲ش، ج ۴، ص ۹۹؛ دولت آبادی، ص ۱۵۳). از این میان، سال ۷۲۰ که روی سنگ قبر او هم نوشته شده، مشهورتر است. اما ابوالمجد تبریزی در پایان سفینه تبریز (همانجا)، حدیثی مسند از شبستری نقل کرده و پس از نام او عبارت «ادام‌اللّه ایامه» را به کاربرده است.

چون تاریخ این حدیث ۷۲۵ است، مسلّمآ شبستری تا آن تاریخ زنده بوده است. ابن‌کربلایی (همانجا)، که تاریخ وفات بهاءالدین یعقوب را در ۷۳۷ ضبط کرده، نوشته است که شبستری را، به وصیت خودش، پایین پای استادش دفن کردند. بر این اساس، شبستری تا ۷۳۷ زنده بوده است. ابن‌کربلایی (همان، ص ۹۱ـ۹۲)، بدون اشاره به تاریخ وفات شبستری، افزوده که بابا ابی شبستری، که در ۷۴۰ درگذشته و معاصر شیخ محمود شبستری بوده، در همان سال وفات شیخ محمود درگذشته است.

آثار

شبستری، به تصریح خودش (گلشن‌راز، همان، ص ۶۸)، قبل از سرودن گلشن رسائلی نوشته بوده است، اما از آنها اطلاع دقیقی در دست نیست.

به طور کلی، آثار وی را به سه دسته می‌توان تقسیم کرد:

۱) گلشن‌راز، که مسلّمآ از اوست

۲) آثاری که در صحت انتساب آنها به شبستری تردید وجود دارد و عبارت‌اند از:

سعادت‌نامه،

حق‌الیقین و

مرآت‌المحققین (رجوع کنید به ادامۀ مقاله).

۳) آثاری که قطعآ از او نیستند و عبارت‌اند از:

مراتب‌العارفین،

ترجمه منهاج‌العابدین غزالی،

رساله شاهد،

کنزالحقایق،

انسان کامل،

تفسیر سوره الفاتحه،

رساله معراجیه،

غایه الامکان فی معرفه الزمان و المکان،

جام‌جهان نما،

رساله احدیت، و

شرح و تفسیر اسماءاللّه (رجوع کنید به هدایت، همانجا؛ زرین‌کوب، ص ۳۵۳؛ شبستری، همان، مقدمه موحد، ص ۱۱ـ۱۲).

ابن‌کربلایی (ج ۲، ص ۸۸)، هدایت (۱۳۴۴ش، ص ۲۲۱) و بغدادی (ج ۲، ستون ۴۰۷) سعادت‌نامه را جزو آثار شبستری ضبط کرده‌اند. این کتابِ کلامی ـ عرفانی، به نظم و شامل چهار باب دربارۀ معرفت ذات واجب‌الوجود و صفات و اسما و افعال اوست. شبستری سعادت‌نامه بسیار مغایر با شبستری گلشن‌راز است.

سعادت‌نامه مبتنی بر نگاهی شریعت‌مدارانه به توحید است و در آن از منظر متکلمی متعصب به طرد و رد فرقه‌ها و مسالک منحرف پرداخته شده است (رجوع کنید به شبستری، همان، ص ۱۷۰ـ۱۷۲)؛ اما گلشن‌راز بر پایۀ ذوق و حال است. حتی اگر سعادت‌نامه از شبستری باشد، از بیت ۳۳۴ تا ۳۵۱ آن (شبستری، همان، ص ۱۶۸) الحاقی به نظر می‌رسد، زیرا این هجده بیت، که «وصف‌الحال» شاعر است، با ابیات دیگر ابواب هیچ سنخیتی ندارد، و نیز اگر شاعر می‌خواست شرح حال خود را بدهد چرا به جای مقدمۀ کتاب، آن را در فصل دوم، که دربارۀ توحید است، گنجاند؟ با توجه به اینکه شاعر در این هجده بیت به شاگردی خود در مکتب ابن‌عربی تصریح کرده است، اگر صحت انتساب سعادت‌نامه به شبستری محرز شود، معلوم می‌شود که او از مکتب ابن‌عربی متأثر بوده و از منظر این مکتب به سرودن گلشن‌راز پرداخته است.

ابن‌کربلایی، هدایت و بغدادی (همانجاها) حق‌الیقین را نیز از شبستری دانسته‌اند. این کتاب شامل هشت باب و دربارۀ عرفان نظری است. با اینکه قدیم‌ترین نسخه‌های حق‌الیقین متعلق به قرن یازدهم است (شبستری، همان، مقدمه موحد، ص ۲۸۳؛ همو، ۱۳۸۰ش، مقدمه اشرف‌زاده، ص ۲۲ـ۲۳) و در ابتدا و انتهای کتاب، مؤلف به نام خود اشاره نکرده و تنها در ابتدای کتاب، کاتب، آن را از تصنیفات شبستری شمرده است (رجوع کنید به شبستری، ۱۳۸۱ش، مقدمه اشرف‌زاده، ص ۲۵، ۲۷)، اما زرین‌کوب (ص ۳۲۰) و لویزن (ص ۶۰) معتقدند که این اثر در صورت و محتوا شبیه گلشن‌راز است و نویسندۀ آن شبستری است.

حاجی خلیفه (ج ۲، ستون ۱۶۴۹) و نفیسی (ج ۱، ص ۱۷۰) مرآت المحققین را به شبستری نسبت داده‌اند. این کتاب مشتمل بر هفت باب و دربارۀ معرفت نفس و خداست. مرآت را به ابن‌سینا، نجم‌الدین شیرازی، نصیرالدین طوسی و شیخ احمد جام نیز منسوب کرده‌اند (منزوی، ج ۶، ص ۲۲۹).

افزون بر این، مؤلف نه در ابتدا و نه در انتهای کتاب، نام خود را ذکر نکرده و فقط کاتب، در پایان کتاب، آن را به شبستری نسبت داده است (رجوع کنید به شبستری، ۱۳۷۱ش، ص ۳۷۷). با وجود این، زرین‌کوب (همانجا) در صحت انتساب آن به شبستری اطمینان دارد (برای چاپهای متعدد این سه کتاب رجوع کنید به مشار، ج ۶، ستون ۵۵ـ۵۶؛ و نیز تهران ۱۳۶۵ش، ۱۳۸۰ش).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانی؛
(۲) حافظ حسین ابن‌کربلایی، روضات الجنان و جنات‌الجنان، چاپ جعفر سلطان‌القرایی، تهران ۱۳۴۹ش؛
(۳) «بعضی از تأویلات گلشن راز»، در ایران و یمن یعنی سه رساله اسماعیلی، چاپ هانری کربن، تهران ۱۳۴۰ش/۱۹۶۱؛
(۴) ادوارد براون، از سعدی تا جامی، ترجمه علی‌اصغر حکمت، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۵) اسماعیل‌پاشا بغدادی، هدیهالعارفین من اسماء المؤلفین و آثار المصنفین من کشف الظنون، استانبول ۱۹۵۵؛
(۶) حاجی‌خلیفه؛
(۷) عزیز دولت‌آبادی، سخنوران آذربایجان، تبریز ۱۳۵۵ش؛
(۸) امین‌احمد رازی، هفت اقلیم، چاپ جواد فاضل، تهران: انتشارات علمی، (بی‌تا.)؛
(۹) عبدالحسین زرین‌کوب، جستجو در تصوف، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۱۰) سفینه تبریز، گردآوری و به خط ابوالمجد تبریزی، چاپ عکسی، تهران ۱۳۸۱ش؛
(۱۱) شیخ‌محمود شبستری، مجموعه آثار شیخ‌محمود شبستری، چاپ صمد موحد، تهران ۱۳۷۱ش؛
(۱۲) همو، حق‌الیقین فی معرفه رب‌العالمین، چاپ رضا اشرف‌زاده، تهران ۱۳۸۰ش؛
(۱۳) زین‌العابدین شیروانی، ریاض‌السیاحه، چاپ اصغرحامد ربانی، تهران ( ۱۳۳۹ش )؛
(۱۴) هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه اسداللّه مبشری، تهران ۱۳۶۱ش؛
(۱۵) شمس‌الدین محمد لاهیجی، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، چاپ محمدرضا برزگر خالقی و عفت کرباسی، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۱۶) لئونارد لویزن، فراسوی ایمان و کفر، ترجمه مجدالدین کیوانی، تهران ۱۳۷۹ش؛
(۱۷) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی از آغاز چاپ تاکنون، تهران ۱۳۴۴ش؛
(۱۸) حسن مشحون، شرح حال و نمونه آثار شیخ‌محمود شبستری، شیراز ۱۳۱۵ش؛
(۱۹) احمد منزوی، فهرستواره کتابهای فارسی، تهران ۱۳۸۱ش؛
(۲۰) سعید نفیسی، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری، ج ۱، تهران ۱۳۴۴ش؛
(۲۱) رضاقلی‌خان هدایت، ریاض‌العارفین، چاپ مهرعلی گرکانی، تهران (۱۳۴۴ش)؛
(۲۲) همو، مجمع‌الفصحا، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۸۲ش.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵ 

زندگینامه سیدمحمد حُجَّت کوه‌کَمَرى (متوفی۱۳۳۱ش)

IMAGE634859065948593750

حُجَّت کوه‌کَمَرى ، سیدمحمد، فقیه و مرجع تقلید امامى قرن چهاردهم. وى در ۱۳۱۰ (=۱۲۷۱ش) در تبریز در خانواده‌اى روحانى به دنیا آمد. خانواده‌اش از سادات کوه‌کمر، محلى از توابع اَهَر در منطقه آذربایجان شرقى، بودند. نسب او به علی‌اصغر، فرزند امام سجاد علیه‌السلام، می‌رسد (مدرس تبریزى، ج ۲، ص ۲۳؛ شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۹۳ـ۹۴).

اساتید

پدرش، سیدعلى کوه‌کمرى تبریزى، فرزند علینقى، از عالمان و فقهاى دوره خود بود. سیدعلى در تبریز به دنیا آمد. دروس عالى فقه و اصول را در نجف نزد میرزا حبیب‌اللّه رشتى*، فاضل ایروانى و فاضل شربیانى آموخت و نزد فاضل شربیانى بسیار محترم بود (مدرس تبریزى، ج ۲، ص ۲۵؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۴، ص ۱۴۹۴؛ مرعشى نجفى، ص ۱۰۹).

او از فاضل شربیانى، زین‌العابدین مازندرانى، سیدمحمد بحرالعلوم و محمدحسن مامقانى اجازه روایت داشت و فرزندش محمد و سید شهاب‌الدین مرعشى نجفى از او اجازه روایت داشتند (مرعشى نجفى، همانجا؛ المسلسلات فى الاجازات، ج ۲، ص ۴۲۵). وى پس از تکمیل تحصیلات به تبریز بازگشت و به تصدى امور دینى مردم پرداخت. سیدعلى در ۱۳۱۹ش در تبریز در گذشت.پیکرش را به قم منتقل کردند و در صحن حرم حضرت معصومه سلام‌اللّه‌علیها به خاک سپردند (مدرس تبریزى؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، همانجاها).

حاشیه بر فرائدالاصول و مکاسب شیخ‌انصارى از آثار اوست (المسلسلات فى الاجازات، همانجا). عموى سیدعلى، سیدحسین کوه‌کمرى* (مشهور به تُرک، متوفى ۱۲۹۹)، نیز از عالمان بنام و از شاگردان محمدحسن نجفى و شیخ مرتضى انصارى بود و و شاگردان بسیارى داشت (رجوع کنید به حرزالدین، ج ۱، ص ۲۶۲ـ۲۶۵).

سیدمحمد حجت ادبیات، ریاضیات، طب‌قدیم و برخى علوم جدید را در تبریز آموخت. بیشتر دروس مقدماتى فقه و اصول و کتاب ریاض‌المسائل سیدعلى طباطبایى را نیز در همانجا نزد پدرش فراگرفت و خود به تدریس شرح لمعه شهیدثانى پرداخت (مدرس تبریزى، ج ۲، ص ۲۳؛ شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ ۱۳۳۳ش، همانجا). در ۱۳۳۰ (=۱۲۹۱ش) براى ادامه تحصیل به نجف رفت.

فقه و اصول و حدیث و رجال را نزد سیدمحمدکاظم طباطبایى یزدى، سید ابوتراب خوانسارى، شیخ‌الشریعه اصفهانى، سیدمحمد فیروزآبادى، میرزا حسین نائینى، آقا ضیاء عراقى، على قوچانى و شیخ‌على گنابادى فراگرفت. ریاضیات و نجوم را نیز در نجف از حیدرقلی‌خان سردار کابلى آموخت.

حجت در ایام تحصیل در نجف به بیمارى سختى مبتلا شد و به توصیه پدرش به تبریز بازگشت، اما پس از مدتى دوباره به نجف رفت و علاوه بر ادامه تحصیل، به تدریس نیز پرداخت (مدرس تبریزى، ج ۲، ص ۲۳ـ۲۴؛ شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۹۸ـ۹۹، ۱۹۷؛ المسلسلات فى الاجازات، ج ۲، ص ۴۲۶).

وى از برخى استادان خود اجازه روایت داشت،

از جمله از

پدرش، آقاضیاء عراقى ،

شریعت ‌اصفهانى،

سیدابوتراب خوانسارى،

عبداللّه مامقانى،

سیدحسن صدر،

شیخ محمدباقر بیرجندى،

حاج‌شیخ‌عبدالکریم حائرى یزدى و

محمدحسین کاشف‌الغطاء.

از میرزاى نائینى، شریعت اصفهانى، آقاضیاءالدین عراقى و برخى دیگر از استادانش نیز گواهى اجتهاد دریافت نمود (مدرس‌تبریزى، ج ۲، ص ۲۴؛ المسلسلات فى الاجازات، ج ۲، ص ۴۲۷). سید شهاب‌الدین مرعشی‌ نجفى (ص۱۳۵) از او اجازه روایت داشت.

سید محمدحجت در نجف حلقه درس بزرگى داشت، اما به علت بیمارى ناچار نجف را ترک کرد. وى از ۱۳۰۹ش در قم سکونت گزید و در آنجا به تدریس پرداخت. شیوایى بیان، حسن سلیقه و تسلط در تدریس و احاطه‌اش بر آرا و منابع فقهى، شاگردان فراوانى را به حلقه درسش جذب نمود (مدرس تبریزى، همانجا؛ریحان، ص ۸۱؛نورى همدانى، ص ۳۷؛مبرقعى، ص ۷۲؛زنجانى، ص ۳۷). به گفته مرتضى حائرى یزدى*، از شاگردان مبرِّز و نیز داماد حجت (ص ۱۶)، درس خارج فقه او، پس از درس آیت‌اللّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى*، مهم‌ترین درس حوزه علمیه قم به شمار می‌رفت.

شاگردان

فقیهان بزرگى در درس حجت شرکت کردند و شاگردان متعددى نزد او تربیت شدند، از جمله

سیدمحمد محقق داماد،

میرزا هاشم آملى،

محمدعلى قاضى طباطبایى،

شیخ موسى زنجانى،

مرتضى حائرى یزدى،

ابوطالب تجلیل تبریزى،

علی‌صافى گلپایگانى،

لطف‌اللّه صافى گلپایگانى،

سید نصراللّه مستنبط،

محمد کرمى،

على غروى و

جعفر سبحانى (حائرى یزدى، همانجا؛شریف ‌رازى، ۱۳۳۲ـ ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۹۴ـ۱۹۷؛مبرقعى، همانجا؛موسوعه مؤلفى الامامیه، ج ۱، ص ۴۱۸، ج ۲، ص ۳۲۹؛موسو -عه طبقات الفقهاء، ج ۱۴، قسم ۱، ص ۵۵۱).

حجت کوه‌کمرى، که در علم حدیث نیز بسیار تبحر داشت، مورد احترام و اعتماد شیخ عبدالکریم حائرى یزدى بود تا آنجا که حائرى در اواخر عمر احتیاطات فتوایى خود را به وى ارجاع می‌داد و نیز او را، به جاى خود، براى اقامه جماعت در حرم حضرت معصومه سلام‌اللّه ‌علیها تعیین کرد (شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۹۰ـ۹۱، ۱۱۲ـ۱۱۳؛همو، ۱۳۵۲ـ ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۳۰۵؛
المسلسلات فى الاجازات، همانجا).

سیدمحمد حجت، پس از وفات حائری‌یزدى، همراه با سیدمحمدتقى خوانسارى* و سید صدرالدین صدر*، اداره حوزه علمیه قم را برعهده گرفت. این سه فقیه، در زمانى این مسئولیت را برعهده گرفتند که اوضاع سیاسى و سخت‌گیریهاى رضاشاه پهلوى درباره فعالیتهاى دینى و تنگناهاى ایجاد شده در مورد عالمان دینى، حوزه قم را در وضع دشوارى قرار داده بود.

حجت کوه‌کمرى در این اوضاع، بیشتر بر ساماندهى حوزه و رسیدگى به وضع معیشتى طلاب اهتمام داشت. وى در پاره‌اى مسائل سیاسى و اجتماعى، مانند مبارزه با بی‌حجابى، نیز اندکى دخالت می‌کرد، اما رویکرد عام او، اجتناب از برخورد فعال با مسائل سیاسى و رویارویى مستقیم با حکومت بود و از این‌رو، در دوران مرجعیت خود از ملاقات کردن با شاه وقت و دیگر رجال حکومتى پرهیز می‌کرد و آنان را به حضور نمی‌پذیرفت (شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۰۴ـ۱۰۵، ۱۱۲؛«نجوم امت»، ص ۸۶ـ۸۷؛زنجانى، ص ۴۰).

حجت که پس از وفات حائری‌یزدى، یکى از مراجع تقلید شده بود، در پى رحلت سید ابوالحسن اصفهانى در ۱۳۲۶ش و حاج آقاحسین قمى در ۱۳۲۷ش، از مراجع تقلید مشهور گشت و مقلدان فراوانى، به‌ویژه در منطقه آذربایجان، یافت (حائرى یزدى، ص۲۰۶؛شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص۱۱۳).

وى در قم، مدرسه‌اى دینى به نام مدرسه حجّتیه ساخت که بناى آن از ۱۳۲۴ش آغاز شد. این مدرسه علاوه بر محل سکونت طلاب و مدرّسان، داراى مسجد و کتابخانه نیز بود و از مدارس مهم و بزرگ آن زمان به شمار می‌رفت (رجوع کنید به شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۸۵ـ۱۹۰). فهرست نسخه‌هاى خطى کتابخانه مدرسه حجّتیه، به کوشش رضا استادى، در ۱۳۵۴ش به چاپ رسید. مدرسه حجّتیه اینک بخشى از «مرکز جهانى علوم اسلامى» است که طلاب غیرایرانى مقیم قم، در آنجا به تحصیل علوم دینى می‌پردازند.

رحلت

سیدمحمد حجت، پس از یک دوره بیمارى سخت، در ۶۲ سالگى در ۱۳۳۱ش در قم وفات یافت و در حجره‌اى کنار مسجد مدرسه حجّتیه به خاک سپرده شد. در سوک او مجالس متعددى برگزار و در رثایش اشعار بسیارى سروده شد (شریف‌رازى،    ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ ش، ج ۱، ص ۱۶۸ـ۱۸۴؛همو، ۱۳۵۲ـ ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۳۱۸ـ۳۱۹). به گفته حائرى یزدى (ص ۲۰۶ـ۲۱۳)، وى بارها از روز فوت خود خبر داده بود و ساعاتى پیش از وفات، مُهرِ نامه‌هاى خود را شکست (نیز رجوع کنید به شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۶۵ـ۱۶۶).

پرهیزکارى، بردبارى، پرهیز شدید از تظاهر و حافظه قوى حجت را ستوده‌اند (همان، ج ۱، ص ۱۰۰، ۱۰۴ـ۱۰۵، ۱۱۱ـ ۱۱۲). مرتضى مطهرى (ص ۲۹۲) نیز، به مناسبتى، از اراده قوى او یاد کرده است. وى از شهرت به شدت پرهیز داشت و در زمان مرجعیت خود اجازه نداد در مجالس و منابر نامى از او برده شود یا عکس او در جراید به چاپ رسد (شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۰۶).

آثار

حجت در حدیث و فقه و اصول تألیفات بسیارى دارد.

مهم‌ترین آثار حدیثى

وى عبارت‌اند از:

لَوامِعُ الاَنوار الغَرَویه فى مُرْسَلاتِ الآثارِ النَّبَویه، درباره روایات مرسل نبوى و تعیین موارد قابل اعتماد آن؛

مُسْتَدْرَکُ المُسْتَدرَک فى اِستِدراکِ ما فاتَ عن صاحبِ المُسْتَدرَک، که تکمله‌اى است بر مُسْتَدْرَکُ الوَسائل محدّث نورى؛

و جامعُ الاحادیث و الاصول (نام دیگر آن : مَجْمَعُ الاحادیث)، که ناتمام ماند (همو، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۳۱۹ـ۳۲۰؛حسینى اشکورى، ص ۴۱ـ۴۲).

آثار مهم فقهى او عبارت‌اند از :

کتاب‌البیع؛

کتاب‌الصلوه؛

کتاب‌الوقف؛

تَنْقیحُ المطالبُ المُبْهَمَه فى عَمَلِ الصُّوَرِ المُجسّمه؛

و مناسک حج که ابتدا در تهران و سپس در ۱۳۶۸ در قم و تبریز چاپ سنگى شد؛

خلاصه الاحکام، ترجمه فارسىِ بِدایهُ الهدایه (اثر موجز فقهى شیخ حرّ عاملى)، که در ۱۳۴۳ در تهران منتشر شد؛

منتخب‌الاحکام (تهران ۱۳۲۵ش؛مدرس تبریزى، ج ۲، ص ۲۴ـ۲۵؛آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲۶، ص ۲۳۹؛مشار، ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ش، ج ۵، ستون ۳۸۷ـ۳۸۸؛شریف‌رازى، ۱۳۵۲ـ ۱۳۵۴ش، همانجا)؛

حاشیه بر بعضى کتابهاى فتوایى، از جمله وسیله النجاه سید ابوالحسن اصفهانى (تهران ۱۳۷۰) و عروهالوثقى سیدمحمد کاظم طباطبایى یزدى. حاشیه عروه ابتدا در ۱۳۶۶ در قم و سپس همراه با حواشى پنج تن از مراجع، در ۱۳۷۱ در تهران چاپ شد (مشار، ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ش، ج ۵، ستون ۳۸۷؛همو، ۱۳۴۴ش، ستون ۶۲۱ـ۶۲۲).

حجت در اصول فقه،

رساله الاستصحاب و حاشیه بر کفایه الاصول آخوند خراسانى را نگاشت (مدرس تبریزى، ج ۲، ص ۲۴؛آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۲۵؛براى دیگر رساله‌هاى فقهى و اصولى او رجوع کنید به مرعشى نجفى، ص ۱۳۵؛حسینى اشکورى، ص ۴۸ـ۴۹، ۵۰ـ۵۳).

اثر رجالى وى،

حاشیه‌اى بر تَنْقیحُ المَقال عبداللّه مامَقانى است (مرعشی‌ نجفى، همانجا). به گفته سید شهاب‌الدین مرعشی‌نجفى (همانجا)، برخى تألیفات حجت کوه‌کمرى، به خط خود او، در کتابخانه ایشان بوده است.

بسیارى از شاگردان حجت، تقریرات درس او را نگاشته‌اند، که نسخه‌هاى خطى شمارى از آنها در کتابخانه شخصى او بوده است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲۶، ص ۲۳۸؛حسینى اشکورى، ص ۱۹ـ۲۲، ۳۵ـ۳۸، ۴۹ـ۵۰). درس او در مبحث بیع، به قلم یکى از شاگردانش، یحیى فاضل‌همدانى، در ۱۳۷۳/۱۳۳۳ش در قم چاپ شد. همچنین تقریر دیگرى از این مبحث به قلم ابوطالب تجلیل تبریزى، با عنوان البیع در همان سال در تبریز و بار دیگر در ۱۳۶۸ش در قم به چاپ رسید (مشار، ۱۳۴۰ ـ۱۳۴۴ش ، ج ۵، ستون ۳۸۷ـ۳۸۸؛همو، ۱۳۴۴ش، ستون ۱۳۸؛موسوعه مؤلفى الامامیه، ج۲، ص۳۲۹).

على صافى گلپایگانى نیز تقریرات درس اصول فقه او را با عنوان المَحَجَّه فى تقریرات الحُجَّه نوشت که در ۱۳۷۷ش در قم چاپ شد. تفسیر معروف التبیان فى تفسیر القرآن* تألیف شیخ طوسى نخستین‌بار به همت میرزا على آقا شیرازى و حمایت سیدمحمد حجت، در دو مجلد، در فاصله سالهاى ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۵/ ۱۳۲۲ـ ۱۳۲۵ش در تهران چاپ سنگى شد (شریف‌رازى، ۱۳۵۲ـ ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۳۲۰؛ایرانى قمى، ص ۳۹ـ۴۰).

حجت کوه‌کمرى به جمع‌آورى و نگاهدارى میراث شیعه بسیار علاقه‌مند بود و از این‌رو از زمان اقامت در نجف، نسخه‌هاى خطى ارزشمندى را در کتابخانه شخصى خود گردآورد («نجوم امت»، ص ۹۱؛نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۲۷۳، ج ۱۲، ص ۲۵، ج ۱۴، ص ۷۵، ۱۷۷، ج ۱۸، ص ۲۵۹، ۳۲۷، ج ۲۱، ص ۲ـ۳).

فهرستى از این آثار در ۱۳۷۷ش به اهتمام سیدجعفر حسینى اشکورى با ثبت شصت اثر منتشر شده، ولى برخى منابع (براى نمونه رجوع کنید به «نجوم امت»، ص ۹۱ـ ۹۹) تعداد آنها را (با ذکر عنوان) ۱۲۵ اثر دانسته‌اند. آثار و تألیفات سیدحسین کوه‌کمرى و تقریرات نگاشته شده شاگردان او هم نزد محمد حجت بوده است (رجوع کنید به شریف‌رازى، ۱۳۵۲ـ ۱۳۵۴ش، ج ۱، ص ۳۰۸؛
حسینى اشکورى، ص ۲۰ـ۲۱، ۴۰). مجموعه نسخ خطى کتابخانه محمد حجت کوه‌کمرى هم اکنون در کتابخانه عمومى آیت‌اللّه مرعشى نجفى نگهدارى می‌شود (استادى، ص ۶۸۹).

فرزندان

دو تن از فرزندان سیدمحمد حجت کوه‌کمرى از عالمان دینى بودند. سیدمحسن حجت در ۱۳۳۷ یا ۱۳۳۸ (= ۱۲۹۷ یا ۱۲۹۸ش) در نجف به دنیا آمد. وى همراه پدرش به تبریز و سپس به قم رفت. پس از تحصیل فقه و اصول نزد پدر خود، در ۱۳۲۵ش به نجف رفت و در دروس فقه، اصول و هیئت سید عبدالهادى شیرازى، محمدکاظم شیرازى، محمدطاهر اردبیلى سیدمحسن حکیم* و سیدابوالقاسم خویى* شرکت کرد و خود حلقه درس تشکیل داد (شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۴۰ـ۱۴۲، ۱۹۳، ج ۲، ص ۳۶۹؛همو، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش، ج ۲، ص ۱۳۰ـ۱۳۱؛جواهرکلام، ج ۳، ص ۱۳۵۷).

سیدمحسن حجت در حدود ۱۳۷۳/ ۱۳۳۳ش به قم بازگشت و به تدریس علوم دینى و اقامه جماعت در مسجد مدرسه حجّتیه پرداخت. وى در ۱۳۵۶ش در قم وفات کرد و در مدرسه حجّتیه، در کنار پدرش، به خاک سپرده شد (همو، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش، ج ۲، ص ۱۳۱؛جواهرکلام، ج ۳، ص ۱۳۵۹). وى آثارى در فقه و اصول و تفسیر تألیف کرد (براى این آثار رجوع کنید به مشار، ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ش، ج ۵، ستون ۲۱۴ـ۲۱۵؛امینى، ص ۳۷۴؛شریف‌رازى، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش، ج ۲، ص ۱۳۲؛جواهر کلام، ج ۳، ص ۱۳۵۸ـ۱۳۵۹).

سیدحسن، فرزند دیگر حجت، در ۱۳۰۱ش در نجف به دنیا آمد. در ۱۳۰۹ش همراه پدرش به قم رفت (شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج ۱، ص ۱۹۲ـ۱۹۳؛جواهر کلام، ج ۱، ص ۵۱۸). علوم دینى را نزد برخى استادان حوزه قم و سپس پدرش و حاج آقاحسین بروجردى* فراگرفت (شریف رازى، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش؛جواهر کلام، همانجاها). وى از حدود ۱۳۳۰ش / ۱۳۷۰ در شهر رى و سپس در تهران سکونت گزید و به تدریس اشتغال یافت، و پس از وفات پدرش به قم رفت و در مدرسه حجّتیه به تدریس و تألیف چند اثر فقهى پرداخت و در ۱۳۶۸ش درگذشت (شریف‌رازى، ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ش، ج۱، ص۱۹۲ـ ۱۹۳؛جواهرکلام، ج ۱، ص ۵۱۸ـ۵۱۹؛مشار، ۱۳۴۴ش، ستون ۶۸۲).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ علی‌نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام‌الشیعه: نقباءالبشر فى القرن الرابع عشر، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) رضا استادى، گروهى از دانشمندان شیعه، قم ۱۳۸۳ش؛
(۴) محمدهادى امینى، معجم‌المطبوعات النجفیه: منذ دخول الطباعه الى النجف حتى الان، نجف ۱۳۸۵/۱۹۶۶؛
(۵) اکبر ایرانی‌قمى، روش شیخ‌طوسى در تفسیر تبیان، تهران ۱۳۷۱ش؛
(۶) عبدالحسین جواهرکلام، تربت پاکان قم، قم ۱۳۸۲ـ۱۳۸۳ش؛
(۷) مرتضى حائرى یزدى، سرّ دلبران: عرفان و توحید ناب در ضمن داستان‌ها، به کوشش رضا استادى، قم ۱۳۷۷ش؛
(۸) محمد حرزالدین، معارف الرجال فى تراجم العلماء و الادباء، قم ۱۴۰۵؛
(۹) جعفر حسینى اشکورى، فهرست کتب خطى کتابخانه سیدمحمد حجت کوهکمرى، قم ۱۳۷۷ش؛
(۱۰) علیرضا ریحان، آینه دانشوران، چاپ ناصر باقرى بیدهندى، قم ۱۳۷۲ش؛
(۱۱) عزالدین زنجانى، «مصاحبه با استاد آیت‌اللّه سیدعزالدین زنجانى»، حوزه، سال ۴، ش ۵ (آذر و دى ۱۳۶۶)؛
(۱۲) محمد شریف‌رازى، آثار الحجه، یا، تاریخ و دائرهالمعارف حوزه علمیه قم، قم ۱۳۳۲ـ(۱۳۳۳ش)؛
(۱۳) همو، گنجینه دانشمندان، تهران ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ش؛
(۱۴) مرتضى مبرقعى، «مصاحبه با آیهاللّه سیدمرتضى مبرقعى»، حوزه، سال ۸، ش ۱و۲ (فروردین ـ تیر ۱۳۷۰)؛
(۱۵) محمدعلى مدرس تبریزى، ریحانهالادب، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۱۶) شهاب‌الدین مرعشى نجفى، الاجازه الکبیره، او، الطریق و المَحَجَّه لثمره المُهْجَه، اعداد و تنظیم محمد سمامى حائرى، قم ۱۴۱۴؛
(۱۷) المسلسلات فى الاجازات : محتویه على اجازات علماء الاسلام فى حق… شهاب‌الدین الحسینى المرعشى النجفى، جمعها نجله محمود مرعشى، قم: کتابخانه آیهاللّه مرعشى نجفى، ۱۴۱۶؛
(۱۸) خانبابا مشار، فهرست کتابهاى چاپى عربى، تهران ۱۳۴۴ش؛
(۱۹) همو، مؤلّفین کتب چاپى فارسى و عربى، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ش؛
(۲۰) مرتضى مطهرى، گفتارهاى معنوى، تهران ۱۳۷۰ش؛
(۲۱) موسوعه طبقات الفقهاء، اشراف جعفر سبحانى، قم : مؤسسه الامام الصادق، ۱۴۱۸ـ۱۴۲۴؛
(۲۲) موسوعه مؤلفى الامامیه، قم : مجمع الفکر الاسلامى، ۱۳۷۸ـ۱۳۷۹ش؛
(۲۳) «نجوم امت، :۷ آیت‌اللّه سیدمحمد حجت»، نور علم، ش۱۰ (خردد ۱۳۶۴)؛
(۲۴) حسین نورى همدانى، «مصاحبه با استاد آیت‌اللّه حسین نورى»، حوزه، سال ۵، ش ۳ (مرداد و شهریور ۱۳۶۷).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۲ 

زندگینامه شیخ جمال‌الدین محمود حُلْوى(متوفی۱۰۶۴ه ق)

دانشمن جمال‌الدین محمود ، از مشایخ طریقت گُلشَنیه و مؤلف تذکره مشایخ خلوتیه. وى در ۹۸۲ در استانبول به دنیا آمد. پدرش از درویشان خلوتى، و در دربار عثمانى صاحب منصب حلواجى‌باشى (رئیس قنادان دربار) بود. حلوى در کودکى تحت‌نظر پدرش به فراگیرى علوم معقول و منقول پرداخت (محمد نظمى افندى، ص ۴۳۷ـ۴۳۸؛ شیخى محمد افندى، ج ۳، ص ۵۵۱).

در نوجوانى شغل پدر را پیشه خود ساخت، اما بعد به امور نظامى گرایش یافت و منصب چاوشىِ (رجوع کنید به چاووش*) دیوان همایون را در دربار سلطان مراد سوم (حک : ۹۸۲ـ۱۰۰۳) به دست آورد (محمد نظمى‌افندى، همانجا؛ د. ا. د. ترک، ذیل مادهّ). او که از کار در سپاه عثمانى خرسند نبود، از خدمت دولتى کناره گرفت و در زمره مریدان نجم‌الدین حسن افندى، از مشایخ طریقت سنبلیه* (از شعب خلوتیه*)، درآمد (شیخى محمد افندى، ج ۳، ص ۵۵۱ـ۵۵۲؛ د.ا.د.ترک، همانجا).

وى نزد شمس‌الدین احمد سیواسى*، از مشایخ گلشنیه (یکى دیگر از شعب خلوتیه)، به تکمیل معارف پرداخت و پس از بازگشت از حج، به مصر رفت و از مریدان شیخ‌ابراهیم افندى، مرشد سیواسى، شد و از وى اجازه ارشاد گرفت و به استانبول بازگشت. وى در استانبول خانقاهى تأسیس کرد و به ارشاد درویشان سنبلى و گلشنى، تدریس مثنوى و اجراى مراسم سماع پرداخت. در پى این مجالس، بسیارى پیرو طریقت گلشنیه شدند (محمد نظمى افندى، ص ۴۳۸؛ شیخى محمد افندى، همانجا).

رحلت

حلوى به زبانهاى عربى و فارسى تسلط داشت (محمد نظمى افندى، همانجا). وى در ۱۰۶۴ در استانبول درگذشت و در خانقاه خود به خاک سپرده شد (ذاکر شکرى افندى، ص ۱۲؛ قس رفعت، ج ۳، ص :۱۶۶ ۱۰۶۳).

آثار

از وى چند اثر برجاى مانده است که عبارت‌اند از :

۱) لَمَظاتِ حُلْویه از لَمَعاتِ عُلْویّه، که مهم‌ترین اثر اوست، مشتمل بر طبقات و مناقب ۲۰۸ تن از منسوبان طریقتها که ۱۴۰ تن از آنان از مشایخ خلوتیه‌اند. وى در تألیف این اثر از حدود پنجاه منبع عربى و ترکى بهره برده است (د. ا. د. ترک، ذیل «لمظات»؛ د. ایرانیکا، ذیل مادّه؛ >دستنامه ادبیات قدیم ترکى<؛ ص ۱۲۵). در این کتاب، علاوه بر مشایخ طریقت خلوتیه، شرح‌حال برخى از بزرگان طریقتهاى بیرامیه، نقشبندیه، کبرویه، زینبیه، بدویه، قادریه و مولویه نیز آمده است. در پایان نیز درباره زندگى حلوى اطلاعات جامعى وجود دارد (د. ا. د. ترک، همانجا). این کتاب را محمد سرهان تایشى در ۱۳۷۲ش/ ۱۹۹۳ ساده‌نویسى و منتشر کرد.

۲) جام دلنواز، که ترجمه ترکى شرح لاهیجى بر گلشن راز شبسترى است. نسخه‌اى از آن در کتابخانه شهردارى استانبول موجود است. ۳) خمسه، که نظیره‌اى بر خمسه تاشلیجالى یحیى، و شامل پنج مثنوى است. ۴) دیوان به ترکى، که نسخه‌اى از آن در کتابخانه بانک یاپى‌کردى استانبول موجود است (بروسه‌لى، ج ۱، ص ۶۱؛ د. ایرانیکا، همانجا).



منابع:

(۱) محمدطاهر بروسه‌لى، عثمانلى مؤلفلرى، استانبول ۱۳۳۳ـ ۱۳۴۲؛
(۲) احمد رفعت، لغات تاریخیه و جغرافیه، استانبول ۱۲۹۹ـ۱۳۰۰؛
(۳) شیخى محمد افندى، وقایع‌الفضلاء، در شقائق نعمانیه و ذیللرى، چاپ عبدالقادر اوزجان، استانبول: دارالدعوه، ۱۹۸۹؛

(۴) EI, s.v. “Holwi” (by Tahsin Yazici);
(۵) Eski Turk edebiyati el kitabi, [muellifleri]: Mustafa Isen and et al., Ankara: Grafiker, 2005;
(۶) Mehmed Nazmi Efendi, Osmanl Larda tasavvufi hayat: halvetilik ornegi, ed. Osman Turer, Istanbul 2005;
(۷) TDVIA, s.vv. “Hulvi, Cemaleddin” (by Mustafa Uzun), “Lemezat” (by Resat Ongoren);
(۸) Zakir Sukri Efendi, Die Istanbuler derwischknovente und ihre Scheiche, Berlin 1980.

 

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه حمداللّه حمدى(متوفی۹۰۹ه ق)

 حمداللّه، صوفى و شاعر ترک قرن نهم و دهم. او در ۸۵۳ در گوینوک، در نزدیکى بولو، متولد شد.حمدى کوچک‌ترین پسر شیخ آق شمس‌الدین، مرشد بیرامیّه* و جانشین حاجى‌بیرام ولى*، بود. در ده سالگى پدر خود را از دست داد و احتمالا دوران کودکىِ سخت وى الهام‌بخش او در سرودن مثنوى معروف یوسف و زلیخا شده است. حمدى در مقدمه این اثر (نسخه خطى کتابخانه دانشگاه استانبول، بخش نسخ خطى ترکى، ش ۶۷۵، گ ۱۱ پ ـ ۱۲ ر) نقل کرده است که برادران نادان و شرورش، به دلیل محبت بسیار پدرشان به وى، با او بدرفتارى مى‌کردند و به او حسد مى‌ورزیدند. اگرچه حمدى از برادرانش هیچ تمجیدى نکرده، اما نام برخى از آنان در منابع به‌عنوان علمایى برجسته آمده‌است (رجوع کنید به انیسى؛طاشکوپرى‌زاده، جاهاى متعدد).

درباره دوران جوانى و تحصیلات وى اطلاعات اندکى در دست است. براساس آثار او و از آنجا که مدت کوتاهى در مدرسه محمد اول در بورسه تدریس مى‌کرده، احتمالا تحصیلات کلاسیک داشته است. از گلایه‌ها و اشاراتى که در آثارش پراکنده است، به‌خصوص در مثنوى لیلى و مجنون (نسخه خطى کتابخانه دانشگاه استانبول، بخش نسخ خطى ترکى، ش ۸۰۰، گ ۱۱۰)، معلوم مى‌شود که هیچ سلطان، وزیر یا مقام عالى‌رتبه‌اى از وى حمایت نکرده است.

به‌زعم برخى تذکره‌نویسان (رجوع کنید به لطیفى؛قنالى‌زاده، ذیل مادّه) او در اصل یوسف و زلیخا را با درج تقدیم‌نامه‌اى در مقدمه، به بایزید دوم تقدیم کرده بود، اما چون از سلطان پاسخى نرسید، در نسخه‌هاى بعدى تقدیم‌نامه را حذف کرد و به جاى آن چند خطى در شِکوه از قضا و قدر نوشت. حمدى در مدت اقامت کوتاهش در بورسه مرید شیخ ابراهیم تَنّورى، یکى از خلیفه‌هاى پدرش، شد و سپس در گوینوک انزوا در پیش گرفت. به نوشته حسن قنالى‌زاده (همانجا )حمدى زندگى خود را از طریق استنساخ و فروختن مثنوى (یوسف و زلیخاى) خود تأمین مى‌کرده است.

رحلت

او در ۹۰۹ در گوینوک درگذشت و همانجا، در کنار مزار پدرش، به خاک سپرده شد.

آثار

حمدى رساله‌هاى گوناگونى درباره مذهب و تصوف تألیف کرده که از آنها اثرى باقى نمانده است.

دیگر آثار او عبارت‌اند از :

۱) دیوان، با حجمى کم، که نسخه‌هاى آن بسیار کمیاب است و مشخصه کارى شاعر نیز به شمار نمى‌رود، زیرا حمدى با مثنویهایش شناخته شده‌است. غزلها و قصیده‌هاى معمولى‌اش نیز، که اغلب با گرایش عرفانى در قالب اصطلاحات صوفیانه بیان شده‌اند، اندیشه بدیعى را القا نمى‌کنند (براى نسخه نسبتآ معتبرى از این دیوان رجوع کنید به کتابخانه سلیمانیه، بخش اسعدافندى، ش۲۶۲۶).

۲) مثنوى یوسف و زلیخا، درباره داستان یوسف و همسر فوطیفار (در منابع اسلامى قطفیر، فرعون مصر) است که به صبغه عرفانى سروده شده است. این داستان در اصل براساس شواهد و تفاسیر قرآنى است که بعدها شاعران برجسته فارسى‌زبان آن را شرح و بسط داده‌اند و در شرق و غرب ترکیه نیز دست‌مایه مثنوى چندین شاعر شده است. اثر حمدى در ۸۹۷ به اتمام رسید و شهرت بسیار یافت. نسخه‌هاى بسیارى از آن در کتابخانه‌هاى ترکیه و اروپا یافت مى‌شود (براى نسخه‌هاى موجود در کتابخانه‌هاى استانبول >رجوع کنید به فهرست خمسه‌هاى ترکى موجود در کتابخانه‌هاى استانبول<، ص ۲۲ـ۳۷). حمدى در کتاب خود گفته است که از یوسف و زلیخاى منسوب به فردوسى و به‌خصوص از اثر منسوب به جامى پیروى کرده است. در واقع بیشتر این مثنوى با اثر جامى* همخوانى دارد، با این تفاوت که وى به جاى بحر هَزَج از بحر خفیف استفاده کرده و به پیروى از سبک شیخى، در جاى‌جاى مثنوى، غزل آورده است.

۳) مثنوى لیلى و مجنون. این اثر که در ۹۰۵ به پایان رسیده، براساس افسانه معروف عربى سروده شده و با اثر مشابه جامى هم‌نام است. ارزش ادبى این مثنوى از یوسف و زلیخا کمتر نبود، اما به اندازه آن محبوبیت نیافت و با ظهور مثنوى فضولى تقریباً نادیده گرفته شد (نسخه معتبر آن با تاریخ ۹۳۶، نسخه خطى کتابخانه ایاصوفیه به‌شماره ۲/۳۹۰۱ است).

۴) مثنوى تحفه‌العشّاق. این اثر تمثیل‌گونه بدیع‌ترین اثر حمدى است. در این داستان، بازرگان جوانى (روح انسان) از قیصریه (سرزمین مقدّس)، به ارشاد شیخ اوحدالدین، با خادمان و مال‌التجاره (قابلیتهاى روح)، رهسپار قسطنطنیه (این دنیاى غمزده) مى‌شود. در آنجا زیبایى خیره‌کننده‌اش وزیر بیزانس (خِرَد پنهان) را بر آن مى‌دارد که وى را به عنوان همسرى مناسب براى دختر زیبایش برگزیند (لذت جسمانى). بازرگان جوان از ایمان راستین خود دست مى‌کشد و خود را وقف معشوق مى‌کند و آنان صاحب دو پسر مى‌شوند. بازرگان جوان روزى در حین اجراى مراسم مذهبى در کلیساى سنت سوفیا، قرآن خود را مى‌بیند که هنگام روى گرداندن از اسلام، در آنجا رها کرده بود. وقتى آن را باز مى‌کند به آیه‌اى برمى‌خورد که افراد قسى‌القلب را به بازگشت به سوى خدا فرا مى‌خواند. بازرگان جوان که نور هدایت الهى در روحش جارى مى‌شود، با صداى بلند گریه مى‌کند. وزیر و دخترش، با دیدن این نشانه قدسى اسلام مى‌آورند و هر سه رهسپار قیصریه مى‌شوند. چون بیشتر مثنویها معمولا به یکى از موضوعات رایج و شناخته شده جهان اسلام پرداخته‌اند، به نظر نمى‌رسد که این داستان بدیع توجه بسیارى را برانگیخته باشد، زیرا نسخه‌هاى خطى آن بسیار کمیاب است.

۵) مثنوى قیافت‌نامه (کتاب چهره‌ها)، مثنوى‌اى کوتاه در وزن خفیف درباره دانش سنّتى قیافه‌شناسى که به رابطه میان ویژگیهاى جسمى و خصوصیات اخلاقى مى‌پردازد و فاقد هرگونه ارزش ادبى خاص است (نسخه‌اى معتبر از آن به تاریخ ۹۹۱ در کتابخانه سلیمانیه، بخش اسعد افندى، در مجموعه ش ۳۶۱۳، گ ۸۴ـ۹۰ موجود است).

۶) مثنوى مولِد، درباره زندگى پیامبر اسلام با تأکید خاص بر وقایع هم‌زمان با تولد، معراج، معجزات و درگذشت پیامبر. این مثنوى یکى از چندین شعر از این نوع ادبى است که مشهورترین آنها وسیله‌النجاه سلیمان چلبى است. کتاب حمدى با کتاب سلیمان چلبى در جزئیات بسیارى تفاوت دارد اما از شور مدیحه‌سرایى مذهبى آن بى‌بهره است (براى نسخه‌اى نسبتآ معتبر رجوع کنید به کتابخانه سلیمانیه، بخش فاتح، ش ۴۵۱۱).

۷) مثنوى احمدیه، در نعت پیامبر. اگرچه برخى منابع نام‌آن را محمدیه ذکرکرده‌اند، خود حمدى به‌وضوح نوشته‌است:«این‌شعر را احمدیه نامیدم و در سال ۹۰۰ آن را به پایان بردم» (کتابخانه سلیم‌آقا کمانکش، ش ۱۱۱۱). آثار حمدى تصحیح نشده‌اند.



منابع:

(۱) حسین انیسى، مناقب آق شمس‌الدین، نسخه خطى کتابخانه سلیمانیه، بخش حاجى محمود، ش ۴۶۶۶؛
(۲) ریاضى، تذکره؛
(۳) ادرنه لى سهى، تذکره سهى، (استانبول) ۱۳۲۵؛
(۴) احمدبن مصطفى طاشکوپرى‌زاده، الشقائق النعمانیه فى علماءالدوله العثمانیه، بیروت ۱۳۹۵/۱۹۷۵؛
(۵) محمد عاشق چلبى، مشاعرالشعرا: عاشق چلبى تذکره سى، چاپ گ. م. مردیت ـ اوئنز، لندن ۱۹۷۱؛
(۶) حسن قنالى‌زاده، تذکره‌الشعرا، چاپ ابراهیم قُتلُق، آنکارا ۱۹۷۸ـ۱۹۸۱؛
(۷) لطیفى، تذکره لطیفى، چاپ احمد جودت، استانبول ۱۳۱۴؛

(۸) E. J. W. Gibb, A history of Ottoman poetry, London 1900-1909, II, 138-225 and VI, 74-85;
(۹) IA, s.v. “Hamdi” (by M. Fuad Koprulu);
(۱۰) Istanbul kutuphaneleri Turkce hamseler katalogu, Istanbul 1961.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه حامدى اصفهانى(قرن هشتم)

 از شاعران فارسی‌گوى دربار سلطان محمد فاتح در دوره دوم سلطنت وى (۸۵۵ـ۸۸۶). حامدى در ۸۴۳ در اصفهان به دنیا آمد و به همین سبب، بعدها به حامدى اصفهانى، حامدى عجم، حامدى عجمى، حامدى ایرانى، ملاحامدى و مولانا حامدى شهرت یافت (د. ترک؛ د.ا.د. ترک، ذیل «حامدى»).

وى در مثنوى حسب‌حال‌نامهاش، که نوعى زندگینامه خودنوشت است، تولد خود را باتوجه به «قوس نزول» تصوف، تصویر کرده است (رجوع کنید به د. ترک، همانجا، به نقل از کلیات دیوان مولانا حامدى). او پس از اتمام تحصیل، چون ممدوح شایسته‌اى در اصفهان پیدا نکرد، راه سفر در پیش گرفت و به باکو رفت و به دربار شروانشاهان (حک : ح ۷۸۴ـ۹۴۵)، راه یافت، اما چون شاعران چنان که باید و شاید در آنجا قدر نمی‌دیدند، باکو را ترک گفت (رجوع کنید به >دایرهالمعارف ادیبان دنیاى ترک<، ذیل «حامدى»؛ د.ا.د.ترک، همانجا؛ د. ایرانیکا، ذیل مادّه).

وى به آناطولى رفت و به دربار سلطان‌محمد فاتح راه یافت (د. ا. د. ترک، همانجا). اسماعیل حکمت ارتایلان، با استنباط از حسب‌حال‌نامه، نوشته است که اگر سفر حامدى از اصفهان در حدود بیست سالگى شروع شده باشد، وى در حدود پنجاه سالگى به آناطولى رسیده (رجوع کنید به همانجا، به نقل از مقدمه کلیات دیوان مولانا حامدى)؛ اما احمد آتش در نقدى که بر تصحیح همان اثر و مقدمه مصحح نوشته معتقد است وى در سى سالگى به آناطولى رسیده است (ص ۱۱۹). تحسین یازیجى احتمال داده که سبب عزیمت حامدى از قسطمونى به استانبول، الحاق قلمرو اسماعیل‌بیگ به قلمرو دولت عثمانى بوده است (رجوع کنید به د. ایرانیکا، همانجا).

به سبب علاقه‌اى که سلطان عثمانى به شاعران ایرانى داشت، حامدى در زمره ندیمان وى قرار گرفت (اوزقریملى، ذیل «حامدى عجمى») و بیش از پانزده سال در دربار وى ماند. حامدى ضمن سرودن اشعارى براى ممدوح خود، آثارى را با خط خوش براى کتابخانه وى استنساخ می‌کرد (د. ایرانیکا، همانجا) تا آنکه به سبب انتقاد از عطایاى فاتح در مقابل قصیده‌اى که وى به مناسبت فتح کفه (رجوع کنید به اوزون چارشیلى، ج ۲، ص ۱۲۷ـ۱۲۹) سروده بود، مغضوب و در ۸۸۱ به بورسه تبعید شد و در آنجا، باقى عمر خود را در مقام متولى مرقد سلطان‌مراد خداوندگار گذراند (د.اسلام، چاپ دوم، ذیل «حامدى»؛ د. ترک؛ >دایرهالمعارف ادیبان دنیاى ترک<؛ د. ایرانیکا، همانجاها). از تاریخ و محل درگذشت وى اطلاعى نیست.

آثار

حامدى عبارت‌اند از:

۱) دیوان اشعار، با حدود هفت هزار بیت (ریاحى، ص۱۵۰)، مشتمل بر مثنوى حسب‌حال‌نامه، قصاید، تواریخ، غزلیات، رباعیات، مُوَشَّحات، مُعَمَّیات و قطعات. بخش اعظم آن به فارسى و اندکى نیز به عربى و ترکى است و سروده‌هاى ترکى او داراى خصوصیات ترکى شرقى است (دایرهالمعارف زبان و ادبیات ترکى، ذیل «حامدى عجم»؛ >دایرهالمعارف ادیبان دنیاى ترک، همانجا). دو نسخه از این دیوان در کتابخانه‌هاى استانبول موجود است. اسماعیل حکمت ارتایلان نسخه موجود در کتابخانه مؤسسه تاریخ ترک‌را در ۱۳۲۸ش/ ۱۹۴۹ با عنوان کلیات دیوان مولانا حامدىچاپ عکسى کرد. احمد آتش و نیز على جانب یونتم بر دیوان حامدى نقدهایى نوشته‌اند (رجوع کنید به د. اسلام، همانجا).

۲)فال‌نامه‌اى به نام جام سخنگوى، به زبان فارسى.

۳) وصیت‌نامه، که به نوشته عاشق چلبى، حامدى این اثر را، اندکى قبل از درگذشت خود، خطاب به پسرش، جلیلى، سروده است. جلیلى نیز شعر می‌سرود و افزون بر آثارى با نامهاى لیلی‌ومجنون، خسرو و شیرین، و گل صدبرگ، شاهنامه فردوسى را نیز به نظم ترکى درآورده است (مفتاح و ولى، ص ۲۵۶؛ نیز رجوع کنید به ریاحى، همانجا).

۴)منظومه تاریخ آل‌عثمان، به ترکى، که به سلطان بایزید دوم تقدیم شده است (د.ا.د.ترک؛ د.اسلام؛ د. ایرانیکا، همانجاها).



منابع :

(۱) محمدامین ریاحى، زبان و ادب فارسى در قلمرو عثمانى، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۲) الهامه مفتاح و وهاب ولى، نگاهى به روند نفوذ و گسترش زبان و ادب فارسى در ترکیه، تهران ۱۳۷۴ش؛

(۳) Ahmed Ates, “[Review of] Kulliyat-i divan-i Mevlana Hamidi”, Turk Tarih Kurumu belleten, XIV, no.53 (Ocak 1950);
(۴) EIr., s.v. “Hamedi Esfahani” (by Tahsin Yazici);
(۵) EI2, s.v. “Hamidi” (by Abdulkadir Karahan);
(۶) Erdogan Mercil, Musluman-Turk devletleri tarihi, Ankara 1997;
(۷) Atilla Ozkirimli, Turk edebiyati tarihi, Ankara 2004;
(۸) TA, s.v. “Hamidi” (by Fevziye Abdullah Tansel);
(۹) Turk dili ve edebiyati ansiklopedisi, Istanbul: Dergah Yayinlari, 1976-1998;
(۱۰) TDVIA, s.v. “Hamidi” (by Ismail Unver);
(۱۱) Turk dunyasi edebiyatcilari ansiklopedisi, Ankara: Ataturk Kultur Merkezi, 2002-, s.v. “Hamidi” (by M. Cunbur);
(۱۲) Ismail Hakki Uzuncarsili, Osmanli tarihi, vol.2, Ankara 1998.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۲ 

زندگینامه شیخ امین‌الدین حاج‌بُلَه (قرن هفتم و هشتم)

 امین‌الدین ابوالقاسم، صوفى، فقیه، اصولى و مفسر قرن هفتم و هشتم. نام او به صورت امین‌الدین حاجى بوله (عراقى، مقدمه، ص ۱۴) و حاجی‌امین‌الدین باله (ابن‌کربلائى، ج ۱، ص ۱۵۴) نیز ضبط شده، اما یقینآ نام او امین‌الدین حاجى/ حاج‌بُلَه بوده است (رجوع کنید به سفینه تبریز، جاهاى متعدد؛ نیز رجوع کنید به رشیدالدین فضل‌اللّه، التوضیحات الرشیدیه الف، گ ۴۱).

گویا بُلَه شکل تحبیبى ابوالقاسم است که ابتدا به صورت اَبُل و سپس به شکل بله درآمده است (صادقى، ص۲۷۹؛ قس سفینه تبریز، مقدمه عبدالحسین حائرى، ص هفت، که بله را صورت دیگرى از باله می‌داند). درباره او اطلاعات اندکى در دست است. ابوالمجد تبریزى، کاتب سفینه تبریز که از معاصران او به شمار می‌رود، او را سلطان‌المحققین، قدوه العارفین و زبده الافاضل خوانده است (سفینه تبریز، ص ۳۷، ۵۸).

باتوجه به آثارى که از حاج بله در سفینه درج شده، وى در عرفان و فقه و اصول و عروض و منطق پایه‌اى بلند داشته و در کلام و فلسفه صاحب‌نظر بوده (رجوع کنید به ادامه مقاله) و بر تفسیر رشیدالدین فضل‌اللّه همدانى* تقریظ نوشته است (رجوع کنید به رشیدالدین فضل‌اللّه، المجموعه الرشیدیه، گ ۴۲۹؛ همو، التوضیحات الرشیدیه ب، گ ۴۲۵). وى در اصول، اشعرى و در فروع، شافعى بود (رجوع کنید به حاج بله، ۱۳۸۱ش الف، ص۶۰؛ همو، ۱۳۸۱ش ب، ص ۵۸).

نزارى قهستانى* در سفرنامه خود از شیخى به نام امین‌الدین یاد کرده که او را در تبریز دیده است (رجوع کنید به بایبوردى، ص ۱۹۵ـ۱۹۶؛ نزارى قهستانى، مقدمه پورجوادى، ص ۲۶). به نظر پورجوادى (نزارى قهستانى، مقدمه، ص ۲۷)، این شیخ احتمالا حاج بله است. به گفته اسیرى لاهیجى (ص ۳۴)، آن مرد «کاردیده» و «عزیز کارفرما» که در ابتداى گلشن راز* شبسترى (مجموعه آثار، ص ۶۸ـ۶۹) از او یاد شده، فردى با نام امین‌الدین، شیخ و مرشد محمود شبسترى* است.

علاوه بر این، در ابتداى سعادت‌نامه منسوب به شبسترى (همان، ص ۱۶۸) از شخصى به نام امین‌الدین یاد شده که استادِ صاحب سعادت‌نامه بوده و مشکلات او را در فهم فصوص و فتوحات ابن‌عربى برطرف کرده است. بر همین اساس برخى (رجوع کنید به همان، مقدمه موحد، ص ۵؛ سفینه تبریز، مقدمه حائرى، ص هفت) این امین‌الدین را با امین‌الدین حاج بله یکى می‌دانند (قس لوئیزن، ص ۲۱، که احتمال داده او یا امین‌الدین تبریزى یا حاجى امین‌الدین عبدالسلام‌بن سهلان خُنجى است).

حاج بله در ۶۷۶ به خانقاه فخرالدین عراقى* در دوقات قونیه رفت و سه روز با عراقى به گفتگو پرداخت (عراقى، همان مقدمه، ص ۱۴ـ۱۵). عراقى از پیروان مکتب ابن‌عربى* بوده است و بنابراین به نظر می‌رسد که حاج بله با اندیشه‌هاى ابن‌عربى آشنایى داشته است، اما از تأثیر اندیشه‌هاى ابن‌عربى و پیروان او هیچ نشانه‌اى در آثار حاج بله دیده نمی‌شود.

او بیشتر متأثر از تصوف خراسان، به‌ویژه اندیشه‌هاى محمد و احمد غزالى، سنایى غزنوى*، عطار نیشابورى* و سیف‌الدین باخرزى* بوده و حتى احتمالا نخستین شیخى بوده که در تبریز با تصوف عاشقانه احمد غزالى آشنا شده و آرا و عقاید او را در مجالس خود مطرح کرده است (سفینه تبریز، مقدمه نصراللّه پورجوادى، ص بیست‌وپنج ـ بیست‌وشش؛ پورجوادى، ۱۳۸۰ش، ص ۱۲۳).

از گزارش تحقیرآمیز ابن‌بزاز (ص ۱۶۸ـ۱۶۹) درباره حاج بله پیداست که بُلَه با زاهد گیلانى* و صفی‌الدین اردبیلى* هم آشنایى داشته است. حاج بله پسرى به نام شرف‌الدین عثمان داشته که به مناسبت درگذشت پدرش رساله‌اى راجع به بی‌وفایى دنیا با عنوان کتابٌ فى طریق الاخره نوشته و در مقدمه آن سال درگذشت پدرش را ۷۲۰ در دمشق ذکر کرده است (رجوع کنید به سفینه تبریز، ص ۶۷۸).

آثار

حاج بله، به‌جز یکى، در سفینه تبریز مندرج است.

برخى از آنها عبارت‌اند از :

۱) انتخاب احیاء علوم الدین غزالى، به عربى. این منتخب، مانند اصل احیاء، داراى چهار قسم و هر قسم داراى ده فصل است (رجوع کنید به همان، ص ۳۷ـ۵۴).

۲) الهدایه فى اصول الفقه، به عربى، که شامل سه قسم بوده، اما فقط قسم اول آن باقى است (همان، ص ۵۸ـ۵۹).

۳) التذکره فى الاصولین و الفقه، به عربى، در سه قسم : فوائد اصول علم کلام مطابق اشعریه، فوائد اصول فقه، و مسائل فقهى. در قسم اول، حاج بله براى گریز از محذور جبر و چگونگى نسبت قدرت بارى با افعال آدمى اصل «منزله بین المنزلتین» را با تعبیر قول «محققون» مطرح کرده، ولى بهره‌گیرى او از این اصل با عقیده شیعى کاملا متفاوت است؛ زیرا تفسیر او از این اصل نزدیک به نظریه کسب اشعرى است. همچنین وى درباره وجوب نصب امام، نظر شیعه را مرجح شمرده است (همان، ص۶۰ـ۷۰).

۴) المنهاج فى علوم الادب، به عربى، که بنابر دیباچه مؤلف، دایرهالمعارف علوم ادبى است. این کتاب هفت قسم داشته، اما فقط بخشى از قسم اول آن باقى است. این بخش ترجمه الفاظ برخى سوره‌هاى قرآن کریم و اشاره‌اى به تفسیر آنهاست (همان، ص ۱۳۱ـ۱۴۴).

۵) کتاب فى علم العروض الفارسى، به فارسى (همان، ص ۱۶۹ـ۱۷۲).

۶) الزبده فى المنطق، به عربى، در علوم حقیقیه. زبده در سه قسم تألیف شده بوده (همان، ص ۲۴۸ـ۲۵۳)، اما فقط قسم اول آن باقى است. احتمالا دو قسم دیگر، در الهیات و طبیعیات بوده است.

۷) اللطائف اللئالى، به فارسى و عربى. این کتاب، منابر حاج بله است که ابوالمجد تبریزى از آنها یادداشت برداشته است. از این کتاب وسعت اطلاعات حاج بله معلوم می‌شود. لطائف حاوى نکات و اطلاعات بسیار نابى است، از جمله اشعارى به زبان فهلوى/ پهلوى، تفسیر نمطِ نهمِ اشارات ابن‌سینا و سوانح احمد غزالى، گزارش ملاقات خواجه نصیرالدین طوسى با عطار و اعتقاد وافر او به شعر عطار، سخنان خواجه نصیر پیش از مرگ با کریم‌الدین کیشى، ماجراى سماع ابن‌سینا پیش از مرگ، و اطلاعات تازه‌اى درباره فخررازى در تبریز (همان، ص ۵۱۹ـ۵۳۸).

۸) انتخاب رباعیات اوحدالدین کرمانى، در ده باب (همان، ص ۵۸۱ـ۵۹۲).

۹) رساله علم و عقل، به فارسى، که آن را به دستور اولجایتو، سلطان ایلخانى، و به اشاره خواجه رشیدالدین فضل‌اللّه همدانى نوشته است (همان، ص ۷۱۳).

۱۰) پاسخ امین‌الدین تبریزى، به عربى. عضدالدین ایجى*، یکى از دانشمندان معاصر حاج بله، بر نظر زمخشرى (ج ۱، ص ۹۸) درباره تفسیر آیه تحدى (بقره: ۲۳) اعتراض کرده است. این رساله پاسخ حاج بله به اشکال ایجى است (رجوع کنید به حائرى، ج ۲۳، بخش ۲، ص۸۳۰ـ۸۳۲).

در سفینه تبریز (ص ۲۴۱) رساله کوتاهى با عنوان مناظره النار و التراب هست که حائرى (سفینه تبریز، مقدمه، ص هشت) آن را به حاج بله نسبت داده است؛ اما این رساله احتمالا از او نیست، بلکه با توجه به شباهت سبک و سیاق آن با منابر جلال‌الدین عتیقى، که در سفینه تبریز (ص ۶۶۱ـ۶۷۶) مندرج است، ظاهرآ از عتیقى است (نیز رجوع کنید به پورجوادى، ۱۳۸۵ش، ص ۴۳۶).



منابع :

(۱) ابن‌بزاز، صفوهالصفا، چاپ غلامرضا طباطبائی‌مجد، تبریز ۱۳۷۳ش؛
(۲) ابن‌کربلائى، روضات‌الجنان و جنات‌الجنان، چاپ جعفر سلطان‌القرائى، تهران ۱۳۴۴ـ۱۳۴۹ش؛
(۳) محمدبن یحیى اسیرى لاهیجى، مفاتیح‌الاعجاز فى شرح گلشن‌راز، چاپ محمدرضا برزگر خالقى و عفت کرباسى، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۴) چنگیز بایبوردى (بارادین)، «حکیم نزارى قهستانى»، فرهنگ ایران زمین، ج ۶ (۱۳۳۷ش)؛
(۵) نصراللّه پورجوادى، زبان حال در عرفان و ادبیات پارسى، تهران ۱۳۸۵ش؛
(۶) همو، «سخنان احمد غزّالى از زبان حاجى بُلَه تبریزى»، معارف، دوره ۱۸، ش ۳ (آذر ـ اسفند۱۳۸۰)؛
(۷) امین‌الدین ابوالقاسم حاج بُلَه، التذکره فی‌الاصولین و الفقه، در سفینه تبریز، گردآورى و به خط ابوالمجد محمدبن مسعود تبریزى، تاریخ کتابت: ۳ـ ۷۲۱ قمرى، چاپ عکسى از روى نسخه خطى کتابخانه مجلس شوراى اسلامى، تهران: مرکز نشر دانشگاهى، ۱۳۸۱ش الف؛
(۸) همو، الهدایه فى اصول‌الفقه، در همان، ۱۳۸۱ش ب؛
(۹) عبدالحسین حائرى، فهرست نسخه‌هاى خطى کتابخانه مجلس شوراى اسلامى، ج ۲۳، بخش ۲، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۱۰) رشیدالدین فضل‌اللّه، التوضیحات‌الرشیدیه الف، نسخه عکسى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، ش ۷۴؛
(۱۱) همو، التوضیحات الرشیدیه ب، نسخه عکسى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، ش ۱۰۲۹؛
(۱۲) همو، المجموعهالرشیدیه، نسخه عکسى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، ش ۷۳؛
(۱۳) زمخشرى؛
(۱۴) سفینه تبریز، گردآورى و به خط ابوالمجد محمدبن مسعود تبریزى، تاریخ کتابت: ۳ـ ۷۲۱ قمرى، چاپ عکسى از روى نسخه خطى کتابخانه مجلس شوراى اسلامى، تهران: مرکز نشر دانشگاهى، ۱۳۸۱ش؛
(۱۵) محمودبن عبدالکریم شبسترى، مجموعه آثار شیخ محمود شبسترى، چاپ صمد موحد، تهران ۱۳۷۱ش؛
(۱۶) علی‌اشرف صادقى، «درباره نام امین‌الدین حاج بُلَه»، نامه بهارستان، سال ۴، ش ۱ـ۲ (بهار ـ زمستان ۱۳۸۲)؛
(۱۷) ابراهیم‌بن بزرگمهر عراقى، کلیات شیخ فخرالدین ابراهیم همدانى متخلص بعراقى، چاپ سعید نفیسى، تهران ۱۳۳۵ش؛
(۱۸) لئونارد لوئیزن، فراسوى ایمان و کفر: شیخ محمود شبسترى، ترجمه مجدالدین کیوانى، تهران ۱۳۷۹ش؛
(۱۹) سعدالدین‌بن شمس‌الدین نزارى قهستانى، مثنوى روز و شب، چاپ نصراللّه پورجوادى، تهران ۱۳۸۵ش.

دانشنامه جهان اسلام نویسنده : موسسه دائره المعارف الفقه الاسلامی    جلد : ۱۲

زندگینامه شیخ جمال‌ خلوتی‌ (متوفی ۸۹۹ه ق)

صوفی‌، مفسر، محدّث‌ و شاعر عثمانی‌، بنیانگذار شاخه‌ جمالیه‌ طریقت‌ خلوتیه‌ *و نخستین‌ شیخ‌ برجسته‌ خلوتی‌ در استانبول‌ در قرن‌ نهم‌. نام‌ کامل‌ وی‌، ابوالفیوضات‌ محمدبن‌ حمیدالدین‌بن‌ محمودبن‌ محمدبن‌ جمال‌الدین‌ آقسرایی‌، معروف‌ به‌ محمد جمالی‌ و چلبی‌ خلیفه‌ است‌ ( د. ا. د. ترک‌ ، ذیل‌ مادّه‌؛ نیز رجوع کنید به ثریا، ج‌ ۴، ص‌ ۱۰۵). جمال‌ خلوتی‌، از طرف‌ پدر، قره‌مانی‌الاصل‌ بود. تاریخ‌ تولد وی‌ معلوم‌ نیست‌. محل‌ تولدش‌ را آقسرای‌ یا آماسیه‌ نوشته‌اند ( د. ا. د. ترک‌ ، همانجا؛ بروسه‌لی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۵۱؛ پاکالین‌ ، ذیل‌ “Cemaliyye” ؛ نیز رجوع کنید به عطائی‌، ص‌ ۶۲).

جمال‌ خلوتی‌ پس‌ از اتمام‌ تحصیلات‌ ابتدایی‌ در زادگاهش‌، به‌ استانبول‌ رفت‌ و در آنجا، ضمن‌ تحصیل‌ علوم‌ دینی‌، به‌ تصوف‌ رو آورد. ابتدا نزد یکی‌ از مشایخ‌ شاخه‌ زینیه‌ (منتسب‌ به‌ زین‌الدین‌ حافی‌/ خوافی‌، متوفی‌ ۸۳۸) طریقت‌ خلوتیه‌، به‌ نام‌ عبداللّه‌ قَسْطَمونی‌ (متوفی‌ پیش‌ از ۸۸۶) معروف‌ به‌ حاجی‌ خلیفه‌، مراحل‌ سلوک‌ را پشت‌ سر گذاشت‌، سپس‌ به‌ خدمت‌ یکی‌ از مریدان‌ علاءالدین‌ خلوتی‌ (متوفی‌ ۸۶۶)، به‌ نام‌ عبداللّه‌ قره‌مانی‌، در آمد و پس‌ از درگذشت‌ وی‌، رهسپار توقات‌ شد و مرید شیخ‌ طاهرزاده‌ اُمّی‌ گشت‌، سپس‌ مرید بهاءالدین‌ اَرْزَنجانی‌ (متوفی‌ ۸۶۹) شد و پس‌ از اخذ خلافت‌ از وی‌، به‌ آماسیه‌ رفت‌ و در آنجا به‌ ارشاد پرداخت‌ (ثریا؛ پاکالین‌؛ د ا. د. ترک‌ ، همانجاها).

آشنایی‌ دیرین‌ سلطان‌ بایزید دوم‌ (حک : ۸۵۱ – ۹۱۸) با جمال‌ خلوتی‌ و ارادت‌ یکی‌ از وزرای‌ بایزید به‌ نام‌ قوجه‌مصطفی‌ پاشا به‌ وی‌، موجب‌ شد که‌ پس‌ از جلوس‌ بایزید دوم‌ بر تخت‌ سلطنت‌، شیخ‌ جمال‌ به‌ استانبول‌ دعوت‌ شود. شیخ‌ جمال‌ به‌ آنجا رفت‌ و نُه‌ سال‌ مسندنشین‌ خانقاهِ («تکّه‌»/ «تکیه‌») قوجه‌ مصطفی‌ پاشا در محله‌ای‌ در استانبول‌ شد که‌ امروز نیز به‌ همان‌ نام‌ (قوجه‌مصطفی‌ پاشا) خوانده‌ می‌شود. خود سلطان‌ نیز دو بار برای‌ طلب‌ دعای‌ خیر، نزد شیخ‌ رفت‌ (پاکالین‌، همانجا).

سلطان‌ در واقعه‌ شیوع‌ بیماری‌ طاعون‌، از شیخ‌ جمال‌ خواست‌ که‌ برای‌ دفع‌ بیماری‌ از استانبول‌ به‌ سفر حج‌ برود و دعا کند. شیخ‌ همراه‌ چهل‌ تن‌ از مریدانش‌ به‌ سوی‌ حجاز حرکت‌ کرد، ولی‌ در محله‌ حِساءِ تبوک‌، در نزدیکی‌ دمشق‌، درگذشت‌. گفته‌اند مقارن‌ همان‌ ایام‌، از شیوع‌ بیماری‌ در قسطنطنیه‌ (استانبول‌) کاسته‌ شد (طاشکوپری‌زاده‌، ص‌ ۲۶۹؛ ثریا؛ بروسه‌لی‌، هما نجاها).

وی‌ را، بر طبق‌ وصیتش‌، کنار مسیر حاجیان‌ در همان‌ حوالی‌ دفن‌ کردند (پاکالین‌، همانجا؛ برای‌ اطلاع‌ بیشتر در باره‌ جمال‌ خلوتی‌ رجوع کنید به طاشکوپری‌زاده‌، ص‌ ۲۶۷ـ ۲۶۹). در باره‌ سال‌ وفات‌ وی‌ اختلاف‌ نظر هست‌ ( رجوع کنید به ثریا؛ پاکالین‌، همانجاها؛ تریمینگام‌ ، ص‌ ۷۶)؛ اما، بیشتر منابع‌ سال‌ ۸۹۹ را ذکر کرده‌اند ( رجوع کنید به بروسه‌لی‌؛پاکالین‌؛
د. ا. د. ترک‌ ، همانجاها).

جمال‌ خلوتی‌، مفسر قرآن‌، محدّث‌ و شاعر نیز بود و به‌ همین‌ سبب‌ در مدت‌ کوتاهی‌، از مشایخ‌ مشهور استانبول‌ گشت‌. وی‌ از جمله‌ صوفیانی‌ بود که‌ بیشترین‌ آثار را از خود به‌ جا گذاشته‌اند و ازاین‌رو، حوزه‌ تأثیرات‌ صوفیانه‌ او به‌ طریقت‌ خلوتیه‌ محدود نمی‌شود، بلکه‌ با آثار خود در شناساندن‌ تصوف‌ و فرهنگ‌ طریقتها تأثیر بسیار به‌ جا گذاشته‌ است‌ ( د. ا. د. ترک‌ ، همانجا).

آثار

وی‌ تقریباً بیست‌ اثر دارد که‌ همه‌ آنها به‌ عربی‌ است‌،

برخی‌ از آنها عبارت‌اند از:

کتاب‌النوریه (تفسیر آیه‌الکرسی‌)؛
رساله‌ الکوثریه‌ (تفسیر آخرین‌ آیات‌ سوره‌ حشر مطابق‌ با اطوار سبعه‌)؛
رساله‌ الاسلامیه‌ (شرح‌ برخی‌ از ابیات‌ فریدالدین‌ عطار)؛
انوارالقلوب‌ لطالبی‌ رؤیه‌ المحجوب‌ (تفسیر آیات‌ ۷۰ـ۷۳ سوره‌ اسراء)؛
مقاله‌ التوثیقیه‌ و رساله‌ التوحیدیه (شرح‌ یکی‌ از ابیات‌ ملای‌ جامی‌ در باره‌ «کلمه‌ توحید»)؛
شرح‌ الاربعین‌ حدیثاً قدسیاً (شرح‌ چهل‌ حدیث‌ قدسی‌)؛
تأویلات‌ اربعین‌ حدیثاً (تفسیر و شرح‌ چهل‌حدیث‌ در باب‌ زهد و تقوا)؛
سراج‌القلوب‌ (بررسی‌ برخی‌ از اصطلاحات‌ صوفیانه‌ در ۴۱ باب‌)؛و دیوانچه‌ (همانجا).

طریقت‌ جمالیه‌ یکی‌ از چهار شاخه‌ اصلی‌ طریقت‌ خلوتیه‌ (در کنار روشنیه‌، احمدیه‌ و شمسیه‌) با آداب‌ و آیینهایی‌ مشابه‌ بود که‌ زیرشاخه‌های‌ آن‌ به‌ ترتیب‌، سنبلیه‌ *یا سِنانیه‌ (منتسب‌ به‌ یوسف‌ سنبل‌ سنان‌، متوفی‌ ۹۳۶)، شعبانیه‌ *(منتسب‌ به‌ شعبان‌ ولی‌، متوفی‌ ۹۷۶)، اَصّالیه‌ (منتسب‌ به‌ احمد اصّالی‌، متوفی‌ ۱۰۴۸) و بخشیه‌ (منتسب‌ به‌ محمد بخشی‌، متوفی‌ ۱۰۹۸) بودند و چهار زیرشاخه‌ از مجموع‌ حدود چهل‌ تا پنجاه‌ زیرشاخه‌ طریقت‌ خلوتیه‌ در آسیای‌ صغیر (آناطولی‌) را تشکیل‌ می‌دادند (پاکالین‌، همانجا؛نیز رجوع کنید به اُوزترک‌، ص‌ ۹۱ـ۹۲).

از این‌ میان‌، شعبانیه‌ بیشترین‌ انشعابات‌ را داشته‌ ( د. ا. د. ترک‌، همانجا؛برای‌ نمودار زیرشاخه‌های‌ شعبانیه‌ رجوع کنید به اوزترک‌، ص‌ ۹۲) و طریقت‌ جمالیه‌ در واقع‌، به‌ واسطه‌ شعبانیه‌ تا امروز در آناطولی‌ ادامه‌ یافته‌ است‌ ( د. ا. د. ترک‌ ، همانجا؛
اوزترک‌، ص‌ ۹۲، ۱۰۱). جمالیه‌، همچنین‌ به‌ واسطه‌ طریقت‌ بکریه‌ (منتسب‌ به‌ شمس‌الدین‌ مصطفی‌ بکری‌، متوفی‌ ۱۱۶۲)، از زیرشاخه‌های‌ طریقت‌ شعبانیه‌، در شمال‌ افریقا و سوریه‌ و حجاز گسترش‌ یافت‌ ( د. ا. د. ترک‌ ، همانجا؛برای‌ اطلاعات‌ بیشتر رجوع کنید به کلیر، ص‌ ۱۵ـ۱۶، ۳۱).



منابع:

(۱) محمدطاهر بروسه‌لی‌، عثمانلی‌ مؤلفلری، استانبول‌ ۱۳۳۳ـ ۱۳۴۲؛
(۲) محمد ثریا، سجل‌ عثمانی‌، استانبول‌ ۱۳۰۸ـ ۱۳۱۵/ ۱۸۹۰ـ ۱۸۹۷، چاپ‌ افست‌ انگلستان‌ ۱۹۷۱؛
(۳) احمدبن‌ مصطفی‌ طاشکوپری‌زاده‌، الشقائق‌ النعمانیه‌ فی‌ علماءالدوله‌ العثمانیه، چاپ‌ احمد صبحی‌فرات‌، استانبول‌ ۱۴۰۵؛
(۴) محمدبن‌ یحیی‌ عطائی‌، حدائق‌ الحقائق‌ فی‌ تکمله ‌الشقائق‌، در شقائق‌ نعمانیه‌ و ذیللری‌، چاپ‌ عبدالقادر اوزجان‌، استانبول‌: دارالدعوه‌، ۱۹۸۹؛
(۵) Nathalie Clayer , Mystiques, etat et societe : les Halvetis dans l’aire balkanique de la fin du XV e sieclea a nos jours , Leiden 1994;
(۶) Yasar Nuri Ozturk , The eye of the heart: an introduction to sufism and the major tariqats of Anatolia and the Balkans , tr. Richard Blakney, Istanbul 1995;
(۷) Mehmet Zeki Pakalin, Osmanli tarih deyimleri ve terimleri sozlugu, Istanbul 1971-1972;
(۸) J. Spencer Trimingham, The sufi orders in Islam , London 1973;
(۹) TDVIA , s.v. “Cemal-i Halveti” (by Mehmed Serhan Taysi).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰

زندگینامه شیخ جُنَید ( چهارمین‌ مرشد طریقت ‌صفوی‌)(متوفی۸۶۰ه ق)

 تاریخ‌ تولد او نامعلوم‌ است‌. از شش‌ پسر شیخ‌ ابراهیم‌، مشهور به‌ شیخ ‌شاه‌، جنید کوچک‌ترین‌(و اینانْچ‌بزرگ‌ترین‌) آنها بود (پیرزاده‌ زاهدی‌، ص‌۶۵ـ ۶۶؛ قس‌ عالم‌آرای‌شاه‌اسماعیل‌، ص‌۲۱ـ۲۲). جنید به‌ وصیت‌پدرش‌، در ۸۵۱ مَسنَد ارشاد را به‌ دست‌آورد (امینی‌هروی‌، ص‌۳۶؛ پیرزاده‌زاهدی‌، ص‌۶۵). محتملاً طبع ‌جوان‌ او و مشاهده ‌امکانات ‌گسترده ‌طریقت‌، موجب‌شد که ‌وی‌ روش‌اجداد را تغییر دهد (رجوع کنید به فضل‌اللّه‌بن ‌روزبهان‌، ص‌۲۵۹).

گرچه ‌شیخ‌ابراهیم‌ با «اطوار شاهانه ‌و شمایل‌ پادشاهانه‌» توصیف‌شده‌است‌(اسکندر منشی‌، ج‌۱، ص‌۱۷)، به ‌نظر مورخان‌، داعیه‌ پادشاهی ‌و میل‌ به ‌سلطنتِ صوری‌ را جنید آشکار ساخت‌(حسینی‌استرآبادی‌، ص‌۲۵؛ بوداق ‌منشی‌ قزوینی‌، ص ۱۰۹؛ فضل‌اللّه‌بن ‌روزبهان‌، ص‌۲۶۶). زیاد شدن ‌تعداد مریدان ‌جنید و اسباب‌ حشمت ‌او (امینی ‌هروی‌، ص‌۳۷)، عداوت‌ شیخ‌الاسلام ‌اعظم‌(شیخ‌جعفر، عموی‌جنید) را برانگیخت‌، زیرا هیچ‌ یک‌ از مشایخ ‌طریقت‌ صفوی‌ به‌ فضل‌ و دانش‌ او نبودند (طهرانی‌، ج‌۲، ص‌۵۲۱؛ پیرزاده ‌زاهدی‌، ص‌۴۹ـ۵۰).

از سوی‌دیگر، جهانشاه‌قراقوینلو *، از کثرت‌ مریدان ‌جنید و تجمع‌ آنان ‌در اردبیل‌ بیمناک ‌شد و ضمن‌ تقویت ‌موقعیت‌شیخ‌جعفر در اداره‌امور بقعه‌ شیخ‌ صفی‌ الدین‌اردبیلی‌، از او خواست‌جنید را از اردبیل‌بیرون‌کند (امینی‌هروی‌، همانجا؛ جنابدی‌، ص‌۹۲؛ روملو، ج‌۲، ص‌۶۰۱). به‌ گفته ‌روملو (همانجا)، در آن‌هنگام‌میان‌خانواده‌شیخ‌جعفر و دودمان ‌پادشاهی ‌وصلت‌ برقرار بود؛ دومین ‌پسر شیخ‌جعفر، قاسم‌، و دختر جهانشاه ‌ازدواج‌ کرده‌ بودند.

در ۸۵۲، شیخ‌جنید عازم ‌آناطولی‌ شد (رجوع کنید به هینتس‌، ص‌۲۵) تا مدعای‌خود را در میان‌مریدان‌مستعد و در محیطی‌مساعد پیش‌ببرد (مینورسکی‌، ص‌۳۲۱). وی ‌با بعضی‌ مریدانش ‌به ‌شهر سیواس‌ رفت ‌و با ارسال ‌هدایایی ‌درویشانه‌، از سلطان‌ مراد دوم‌عثمانی‌تقاضا کرد خانقاه ‌قورْتْ بِلی ‌را به‌ آنها واگذار کند. وزیر اعظم‌، خلیل‌پاشا، سلطان ‌را از دادن‌ پاسخ‌ مثبت‌منصرف‌کرد. شیخ‌جنید عازم‌قونیه ‌و زاویه‌صدرالدین‌قونیوی‌*، بزرگ‌ترین‌زاویه‌آناطولی‌، شد. مباحثه‌او با شیخ‌عبداللطیف‌ مَقْدِسی‌، شیخ‌زاویه‌، و آشکار شدن‌اعتقادات‌شیعی‌جنید در مورد قرآن‌، اهل‌بیت‌ و صحابه ‌موجب ‌تکفیر وی‌ شد و او ناچار به ‌کیلیکیه ‌رفت‌.

عبداللطیف ‌از امیر ناحیه‌، ابراهیم‌ بیگ‌ قره‌مان‌اوغلو، خواست ‌که‌ جنید را دستگیر کند (عاشق‌پاشازاده‌، ص‌۲۶۴، که ‌خود در آن‌مجلس‌ حاضر بوده ‌ولی ‌تاریخ ‌این ‌واقعه‌را ذکر نکرده‌است‌؛ هینتس‌، ص‌۲۶ـ۲۷). حضور جنید در آسیای ‌صغیر نمی‌تواند دلیل‌ تغییر اعتقاد وی‌از تسنن ‌به‌ تشیع‌ باشد. هیچ مؤلفی ‌از تغییر مذهب‌او در طول ‌حیاتش‌ سخن‌ نگفته ‌و در این‌هم‌ مناقشه‌ نشده‌است‌که‌جنید اعتقاد شیعی ‌خود را ابراز کرد و بنا بر منابع‌ صفوی‌، وی ‌به ‌تقیه‌ آبا و اجدادی‌ در این ‌خصوص ‌پایان‌ داد (رجوع کنید به جنابدی‌، ص‌۹۳؛
منشی‌ قمی‌، ج‌۱، ص‌۳۴؛قس‌سومر، ص‌۱۰).

جنید، از بیم‌ تعقیب‌ و دستگیری‌، از سرزمین‌ وَرْساقها (از طوایف ‌ترک‌) در کیلیکیه ‌به ‌سرعت‌ گذشت ‌و عازم‌ منطقه ‌شام‌ شد. در آنجا با بلال‌اوغلو، حاکم‌ ناحیه‌ جبل ‌اَرسوس‌، ارتباط‌ برقرار کرد و توانست ‌یکی‌ از قلاع‌ کهن‌ و متروک ‌دوره ‌جنگهای‌صلیبی‌ را به ‌عنوان‌ محل‌ اقامت ‌و خانقاه‌ خود به ‌اجاره ‌گیرد. جنید از مقر جدیدش‌داعیانی‌به‌میان‌مردم ‌و به ‌ویژه‌ طوایف ‌ترکمن ‌شامات ‌و جنوب‌آناطولی‌فرستاد. مریدان‌شیخ‌بدرالدین‌از روم‌ایلی‌و آناطولی‌، با عده‌ای‌از ماجراجویان‌، نزد جنید آمدند. گزارشهای‌ ناظران ‌دولت ‌مصر از فعالیتهای‌ جنید و نامه‌های ‌مشایخ ‌حلب‌علیه‌جنید، ملک‌ ظاهر چَقْمَق‌*، سلطان‌مملوکی ‌مصر، را واداشت‌ که‌ والی‌ حلب‌ را مأمور دفع ‌جنید کند. در نتیجه‌، عده‌ای‌از مریدان ‌جنید کشته ‌شدند و جنید به ‌جانیق‌، در سرحد شمال ‌شرقی‌ دولت‌ عثمانی‌، رفت‌( د.ا.ترک‌، ذیل‌مادّه‌؛
هینتس‌، ص‌۲۷ـ ۲۸).

او پس ‌از جمع‌کردن‌«مریدان‌غازی‌»، به ‌قصد تصرف‌ طرابزون‌ با قوای‌ یوحنّای ‌چهارم‌ درگیر شد. در این‌ درگیری‌، مریدان ‌جنید تعدادی ‌از قوای‌ یوحنّا را اسیر و شهر را محاصره‌ کردند. چون‌ پادشاهی ‌طرابزون ‌پس‌از سقوط ‌قسطنطنیه‌ متعهد شده‌بود که‌ به‌ سلطان‌محمد فاتح ‌خراج‌ بپردازد، دولت ‌عثمانی‌ خضربیگ‌، بیگلربیگی ‌سیواس‌، را در ۸۵۸ مأمور تعقیب‌ و سرکوب‌ جنید کرد.

جنید، که ‌توان ‌رویارویی‌نداشت‌، ناگزیر متوجه‌ منطقه‌حِصْن‌ کیفا و دیاربکر شد که‌در ۸۵۷، با استیلای‌اوزون‌حسن‌* آق‌قوینلو بر مرکز دیاربکر، قطب‌خصومت‌با جهانشاه‌ و نقطه‌ رقابت ‌با عثمانی‌محسوب‌می‌شد (رجوع کنید به هینتس‌، ص‌۲۸ـ۳۱، ۳۶). به ‌نوشته‌ مینورسکی‌ (همانجا)، دربه‌ دریهای‌ پرماجرای‌ جنید در شام‌ و آناطولی‌ تا رسیدن‌ او به‌ دربار آق ‌قوینلو شش‌ سال‌ طول‌ کشید.

عاشق‌ پاشازاده ‌نوشته ‌است ‌که ‌اوزون‌ حسن‌ در آغازِ برخورد با جنید، او را دستگیر کرد (عاشق‌ پاشازاده‌، ص‌۲۶۷)، اما در منابع ‌دیگر از استقبال‌ گرم ‌و تکریم‌آمیز امیرِ آق‌قوینلو از جنید سخن‌ گفته ‌شده‌ است‌. در واقع‌، موقعیت‌ معنوی‌ جنید و مریدان ‌رزمنده ‌او، درویش‌ دوستی ‌اوزون ‌حسن‌ و اشتراک ‌مواضع ‌سیاسی ‌هر دو آنها در برابر رقیبان‌شرقی‌ و غربی‌ رابطه‌ دوستانه‌ای‌ میان‌ آن‌ دو به ‌وجود آورد، به‌ گونه‌ای ‌که ‌پس‌از سه ‌یا چهار سال ‌اقامت ‌جنید در پایتخت ‌آق‌قوینلو، اوزون ‌حسن‌ خواهر خود، خدیجه‌، را به‌همسری ‌وی ‌در آورد (امینی‌هروی‌، ص‌۳۸؛روملو، ج‌۲، ص‌۶۰۲؛هینتس‌، ص‌۳۷ـ ۳۸). جنید با استفاده‌از این‌موقعیت‌، به ‌انتشار دعوت‌خود، جمع‌آوری ‌درویشانِ مسلحِ از جان‌گذشته‌ و گماشتن ‌خلفا در نواحی‌گوناگونِ اقامت ‌مریدانش ‌پرداخت‌ و به ‌گفته‌ روملو (همانجا)، دوازده‌هزار صوفی‌ صادق ‌الاخلاص‌ به ‌ارشاد او به ‌راه ‌راست ‌آمدند.

احتمالاً این‌ امکانات ‌و یاد حوادث‌ایام‌گذشته ‌و نیز تحریکات‌اوزون‌حسن‌، جنید را در ۸۶۳ به ‌سوی‌اردبیل‌کشاند ( د. اسلام‌، چاپ‌دوم‌، ذیل‌مادّه‌). جنید با موقعیت‌جدیدش‌برای‌شیخ‌جعفر و جهانشاه‌قراقوینلو بیش‌از پیش‌تحمل‌ناپذیر شد. وی‌از تهدیدات‌ جهانشاه‌ بر جان‌خود ترسید و با اندیشه ‌لشکرکشی‌ و کشورستانی‌، در پاییز همان‌سال ‌به‌ همراه‌ دست‌ کم‌ ده‌هزار نیروی‌مسلح ‌از اردبیل‌به‌راه‌افتاد. در باره‌مسیر و مقصد جنید در منابع‌اختلاف ‌بسیار وجود دارد (برای‌اطلاع‌از این‌ اختلافات رجوع کنید به حسینی‌استرآبادی‌، همانجا؛فضل‌اللّه‌بن ‌روزبهان‌، ص‌۲۶۲؛امینی‌ هروی‌، ص۴۰‌؛جنابدی‌، ص‌۹۴؛منشی ‌قمی‌، ج‌۱، ص‌۳۶؛
غفاری ‌قزوینی‌، ۲۶۱).

محققان ‌جدید متفق‌اند که‌جنید، به ‌قصد جهاد با کفار قفقاز شمالی‌، به‌ سوی‌ شروان‌ به‌ راه‌افتاد (رجوع کنید به هینتس‌، ص‌۴۱؛مینورسکی‌، ص‌۳۲۴؛مزاوی، ص‌۷۵؛د.اسلام‌، همانجا). به ‌هنگام‌ عبور یا اطراق‌ جنید در شروان‌، شروانشاه ‌خلیل‌اللّه‌اول‌(حک: ح ۸۲۰ ـ۸۶۷)، که ‌هم ‌خود از جنید بیمناک ‌بود و هم‌ از شیخ‌جعفر نامه‌ تحریک‌آمیزی ‌برضد جنید دریافت ‌کرده‌ بود، در صدد جلوگیری‌از حرکت ‌جنید بر آمد و در نبردی‌ که ‌در نزدیکی ‌طَبَرسران‌ اتفاق ‌افتاد، شیخ‌ جنید کشته‌ شد (فضل‌اللّه‌بن ‌روزبهان‌، ص‌۲۶۲؛روملو، ج‌۲، ص‌ ۶۰۴؛غفاری‌قزوینی‌، ص‌۲۶۲؛اسکندر منشی‌، ج‌۱، ص ۱۸؛قس‌ بوداق ‌منشی ‌قزوینی‌، ص‌۱۰۹، که‌ محل ‌قتل‌ جنید را طرابزون ‌نوشته ‌است‌).

تاریخ‌ این ‌واقعه ‌را فقط ‌روملو (ج‌۲، ص‌۶۰۳) با ذکر روز و ماه ‌و سال‌ (پنجشنبه ۱۰ جمادی‌ الاولی‌۸۶۴) ضبط ‌کرده‌است‌. دیگر مؤلفان‌ ایرانی ‌قدیم‌ غالباً از آن‌با تعبیر «در یکی‌ از سنین‌ متجاوز از حدود ستین‌ و ثمانمائه‌» یاد کرده‌اند (مثلاً رجوع کنید به غفاری‌ قزوینی‌، ص ۳۶۲). بیشتر نویسندگان‌ جدید ایرانی‌این ‌تاریخ ‌را، به ‌پیروی‌از برخی ‌روایات‌(مثلاً رجوع کنید به بوداق‌ منشی‌قزوینی‌، همانجا)، ۸۶۰ گفته‌اند (رجوع کنید به اقبال‌آشتیانی‌، ص‌۶۶۲؛باستانی ‌پاریزی‌، ص‌۱۳، ۴۷۶؛ترابی ‌طباطبائی‌، ج‌۲، ص‌۲۹، ۳۷).

در مورد وقایع‌ بعد از مرگ‌ جنید و مزار او نیز مورخان‌ اتفاق ‌نظر ندارند. فضل‌اللّه ‌بن ‌روزبهان‌(ص‌۲۶۹) گفته‌ است‌ که‌ سر او را نزد شروانشاه ‌بردند. به ‌گفته ‌امینی‌هروی‌(ص‌۴۳)، جسد او را از آنجا به‌اردبیل‌بردند و در مقبره ‌صفویان‌ دفن‌ کردند. عده‌ای‌نوشته‌اند که‌جسد او را در جایی‌ به ‌نام ‌قُورُویال‌ (که ‌به ‌صورتهای‌ متفاوت ‌ضبط‌ شده‌ است‌) دفن ‌کردند و در دوره‌ صفویه ‌آنجا زیارتگاه‌ بود (رجوع کنید به غفاری‌ قزوینی‌، ص‌۲۶۲؛منشی‌ قمی‌، همانجا؛جنابدی‌، ص‌۹۵؛پیرزاده‌زاهدی‌، ص‌۶۷). به ‌نوشته‌ اسکندرمنشی‌(ج‌۱، ص‌۱۸)، جسد او را در قریه‌ خودمان‌(در بعضی ‌نسخه‌ها قودیال‌)، از توابع‌ قُبّه ‌و سالیان‌، مدفون ‌ساختند (قس‌ حسینی ‌استرآبادی‌، همانجا).

حسینی‌استرآبادی‌(همانجا) جمع‌بین‌این‌دو روایت‌را محتمل‌دانسته ‌و نوشته‌، ممکن‌است ‌او را در آن‌ مکان‌ مدفون ‌ساخته ‌و بعد به ‌اردبیل ‌منتقل‌ کرده‌ باشند. در بیان ‌مزارات‌ مقبره ‌صفویه‌ در اردبیل‌، نشانی‌از قبر شیخ‌جنید نداده‌اند. در جمهوری‌آذربایجان‌، در روستای ‌حَضْرَه ‌کَندی ‌بقعه‌ای ‌هست‌با سنگ‌ نوشته‌ای‌به‌عربی‌، حاکی‌از ساخته‌شدن‌بقعه ‌بر مزار شیخ ‌جنید در ۹۵۱ (نعمت‌، ص‌۵۳ـ۵۴، تصویر۳۰). این‌ مدرک ‌فقط‌ می‌تواند مؤیدی ‌باشد بر اینکه ‌مزار شیخ‌ جنید زمانی ‌در آنجا بوده ‌است‌.



منابع‌:

(۱) اسکندر منشی‌؛
(۲) عباس‌ اقبال ‌آشتیانی‌، تاریخ‌ مفصّل‌ایران‌: از صدر اسلام ‌تا انقراض ‌قاجاریه‌، چاپ‌ محمد دبیرسیاقی‌، در حسن‌ پیرنیا، تاریخ ‌ایران‌: از آغاز تا انقراض ‌ساسانیان‌، تهران‌۱۳۷۰ ش‌؛
(۳) ابراهیم‌بن ‌قاسم‌ امینی‌هروی‌، فتوحات‌ شاهی‌: تاریخ ‌صفوی‌ از آغاز تا سال ۹۲۰ ه. ق‌،چاپ ‌محمدرضا نصیری‌، تهران‌۱۳۸۳ ش‌؛
(۴) محمدابراهیم‌باستانی‌پاریزی‌، سیاست ‌و اقتصاد عصر صفوی‌، تهران‌۱۳۶۷ ش‌؛
(۵) بوداق ‌منشی‌ قزوینی‌، جواهرالاخبار: بخش‌ تاریخ ‌ایران ‌از قراقویونلو تا سال‌۹۸۴ ه .ق‌، چاپ ‌محسن‌بهرام‌نژاد، تهران‌۱۳۷۸ ش‌؛
(۶) حسین ‌پیرزاده ‌زاهدی‌، سلسله‌ النسب ‌صفویه‌، برلین‌۱۳۴۳؛
(۷) جمال‌ ترابی‌ طباطبائی‌، آثار و ابنیه‌ تاریخی‌ شهرستانهای ‌اردبیل‌، ارسباران‌، خلخال‌، سراب‌، مشکین‌شهر، مغان‌، در آثار باستانی ‌آذربایجان‌، ج‌۲، تهران‌: انجمن‌آثار ملی‌، ۱۳۵۵ ش‌؛
(۸) میرزابیگ‌ بن‌ حسن‌جنابدی‌، روضه‌ الصفویه‌، چاپ‌غلامرضا طباطبایی‌مجد، تهران‌۱۳۷۸ ش‌؛
(۹) حسین‌بن‌مرتضی‌حسینی‌استرآبادی‌، تاریخ‌سلطانی‌: از شیخ‌صفی‌تا شاه‌صفی‌، چاپ‌احسان‌اشراقی‌، تهران‌۱۳۶۴ ش‌؛
(۱۰) حسن‌روملو، احسن‌التواریخ‌،چاپ‌عبدالحسین‌نوائی‌، تهران‌۱۳۸۴ ش‌؛
(۱۱) فاروق‌سومر، نقش‌ ترکان‌ آناطولی ‌در تشکیل ‌و توسعه ‌دولت‌صفوی‌،ترجمه‌احسان‌اشراقی‌ و محمدتقی‌ امامی‌، تهران‌۱۳۷۱ ش‌؛
(۱۲) ابوبکر طهرانی‌، کتاب‌دیار بکریه‌،چاپ ‌نجاتی‌ لوغال ‌و فاروق‌سومر، آنکارا ۱۹۶۲ـ۱۹۶۴، چاپ‌ افست ‌تهران‌۱۳۵۶ ش‌؛
(۱۳) درویش‌احمد عاشق‌پاشازاده‌، عاشق‌پاشازاده‌تاریخی‌، چاپ ‌علی‌ بیگ‌، استانبول‌۱۳۳۲؛
(۱۴) عالم ‌آرای‌شاه‌اسماعیل‌،چاپ‌اصغر منتظر صاحب‌، تهران‌: بنگاه‌ترجمه‌ و نشر کتاب‌، ۱۳۴۹ ش‌؛
(۱۵) احمدبن‌محمد غفاری‌ قزوینی‌، تاریخ ‌جهان‌آرا، تهران‌۱۳۴۳ ش‌؛
(۱۶) فضل‌اللّه ‌بن‌ روزبهان‌، تاریخ‌عالم‌آرای‌امینی‌: شرح‌ حکمرانی‌ سلاطین ‌آق‌قویونلو و ظهور صفویان‌، چاپ‌ محمد اکبر عشیق‌، تهران‌۱۳۸۲ ش‌؛
(۱۷) احمدبن‌حسین‌منشی‌قمی‌، خلاصه‌التواریخ‌، چاپ ‌احسان ‌اشراقی‌، تهران ۱۳۵۹ـ۱۳۶۳ ش‌؛

(۱۸) EI 2 , s.v. “Djunayd, Shaykh” (by R. M. Savory);
(۱۹) Walther Hinz, Irans Aufstieg zum Nationalstaat: im funfzehnten Jahrhundert , Berlin 1936;
(۲۰) IA , s.v. “Cunayd b. Ibrahim (by Mukrimin H. Yinanc);
(۲۱) Michel M.Mazzaoui, The Origins of the Safawids: Si`ism, Sufism, and the Gulat , Wiesbaden 1972;
(۲۲) Vladimir Fedorovich Minorsky, Iranica: twenty articles : “La Perse au XV e siecle”, Tehran 1964;
M. Ne`mat, Azerbaydjanda pirler (in Cyrillic), Baku 1992.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۱ 

زندگینامه میرزامقیم‌ جوهری‌ تبریزی

جوهری‌ تبریزی ، میرزامقیم‌، شاعر قرن‌ یازدهم‌، فرزند استاد میرزا علی‌ زرگر تبریزی‌. تذکره‌نویسان‌ به‌سال‌ تولد وی‌ اشاره‌ای‌ نکرده‌اند. او تبریزی‌ بود اما در عباس‌آباد اصفهان زندگی‌ می‌کرد (نصرآبادی‌، ص‌ ۱۹۸؛ خلیل‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۷۵). ابتدا زرگر بود و سپس‌ به‌ تجارت‌ پرداخت‌ (همانجاها).

در ریحانه الادب‌ (مدرس‌تبریزی‌، ج‌ ۱، ص‌۴۴۰) شرح‌حال‌ او با جوهری‌ زرگر بخارایی‌، شاعر معاصر اثیرالدین‌ اخسیکتی‌ (متوفی‌ ح ۵۷۰)، خلط‌ شده‌ است‌ (آقا بزرگ‌ طهرانی‌، ج‌ ۹، قسم‌ ۱، ص‌۲۱۰؛ دیهیم‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۵۱). وی‌ را همچنین‌ نباید با جوهری‌ هروی‌*، صاحب‌ طوفان‌ البکاء فی‌ مقاتل‌ الشهداء، یکی‌ دانست‌ (رجوع کنید به تربیت‌، ص‌ ۱۰۱).

جوهری‌ در زمان‌ جهانگیر (پادشاه‌ مغول‌ هند، حک:۱۰۱۴ـ ۱۰۳۷) و فرزندش‌ شاه‌جهان‌ (حک: ۱۰۳۷ـ ۱۰۶۸) بارها به‌ هند سفر کرد (خلیل‌، همانجا). مدتی‌ نیز در هرات‌ به‌ خدمت‌ حسن ‌خان‌ شاملو، حاکم‌ آن‌ منطقه‌، رسید (آذربیگدلی‌، ص‌ ۲۹؛ آفتاب‌ رای‌ لکهنوی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۶۷).

از اشعار جوهری‌ فقط‌ ابیاتی‌ پراکنده‌ در تذکره‌ها باقی‌ مانده‌ است‌. خوشگو (ج‌ ۱، گ‌ ۴۲ پ‌) و خلیل‌ (همانجا) از ظرافت‌ طبع‌ و بذله‌گویی‌ او سخن‌ گفته‌اند. وی‌ قطعه‌ای‌ هفده‌ بیتی‌ در باره تاریخ‌ عمارتی‌ از شاه‌عباس‌ دوم‌ (حک:   ۱۰۵۲ـ۱۰۷۷ ) سروده‌ که‌ مصرعهای‌ اول‌ آن‌ به‌ تاریخ‌ آغاز بنا و مصرعهای‌ دوم‌ آن‌ به‌ تاریخ‌ انجام‌ بنا اشاره‌ دارد (دیهیم‌، ج‌ ۲، ص‌۱۵۰).

وی‌ بر اثر بیماری‌ در اصفهان‌ درگذشت‌. تاریخ‌ وفاتش‌ مشخص‌ نیست‌ اما می‌دانیم‌ که‌ تا ۱۰۵۷ (تاریخ‌ اتمام‌ بنای‌ عمارت‌ شاه‌عباس‌) زنده‌ بوده‌ است‌ (رجوع کنید به دیهیم‌، همانجا).



منابع‌:

(۱) لطفعلی‌بن‌ آقاخان‌ آذربیگدلی‌، آتشکده آذر، چاپ‌ جعفر شهیدی‌، چاپ‌ افست‌ تهران‌ ۱۳۳۷ ش‌؛
(۲) آفتاب‌ رای‌ لکهنوی‌، تذکره ریاض‌ العارفین‌، چاپ‌ حسام‌الدین‌ راشدی‌، اسلام‌آباد ۱۳۵۵ـ۱۳۶۱ ش‌؛
(۳) آقابزرگ‌ طهرانی‌؛
(۴) محمدعلی‌ تربیت‌، دانشمندان‌ آذربایجان‌، تهران‌ ۱۳۱۴ ش‌؛
(۵) علی‌ابراهیم‌ خلیل‌، تذکره صحف‌ ابراهیم‌، نسخه خطی کتابخانه دانشگاه‌ توبینگن‌، شOr. 711 ، نسخه عکسی‌ موجود در کتابخانه مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران‌، ش‌ ۲۹۷۴ـ۲۹۷۷؛
(۶) بندربن‌ داس‌ خوشگو، سفینه خوشگو، نسخه خطی‌ کتابخانه موزه بریتانیا، ش‌ ۴۶۷۲٫ Or، نسخه عکسی‌ موجود در کتابخانه بنیاد دایره المعارف‌ اسلامی‌؛
(۷) محمد دیهیم‌، تذکره شعرای‌ آذربایجان، تبریز ۱۳۶۷ ش‌؛
(۸) محمدعلی‌ مدرس‌تبریزی‌، ریحانه الادب، تهران‌ ۱۳۷۴ ش‌؛
(۹) محمدطاهر نصرآبادی‌، تذکره نصرآبادی، چاپ‌ وحید دستگردی‌، تهران‌ ۱۳۶۱ ش‌.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۱ 

زندگینامه شیخ جلال‌الدین‌ تبریزی‌ (متوفی ۶۴۲ه ق)

 از مشایخ‌ سلسله‌ سهروردیه‌ * در قرن‌ هفتم‌. وی‌ در تبریز به‌ دنیا آمد. تاریخ‌ تولد و نام‌ پدرش‌ معلوم‌ نیست‌. گفته‌ شده‌ است‌ که‌ پدرش‌ نیز، مانند خود وی‌، مرید بدرالدین‌ ابوسعید تبریزی‌ بود (لعلی‌ بدخشی‌، ص‌۸۹۳؛ جمالی‌، ص‌۱۶۴).

جلال‌الدین‌ پس‌ از وفات‌ پدر به‌ بغداد رفت‌ و مرید شیخ‌ شهاب‌الدین‌ عمر سهروردی‌ * (متوفی‌ ۶۳۳) شد. وی‌ به‌ بهاءالدین‌ زکریا * مُلتانی‌، که‌ از مریدان‌ و خلفای‌ سهروردی‌ بود، علاقه‌ فراوانی‌ داشت‌، چنانکه‌ وقتی‌ قرار شد بهاءالدین‌ زکریا برای‌ تبلیغ‌ تعالیم‌ و آرای‌ سهروردی‌ به‌ شبه‌ قاره‌ هند برود، از سهروردی‌ اجازه‌ خواست‌ تا او را همراهی‌ کند (حسن‌ دهلوی‌، ص‌۲۱۴؛ اکرم‌، ص‌۲۹۷ـ۲۹۸؛ زیدی‌، ص‌۸۲).

بین‌ بهاءالدین‌ و جلال‌الدین‌، وقتی‌ به‌ نیشابور رسیدند، اختلاف‌ افتاد. تذکره‌نویسان‌ درباره‌ علت‌ اختلاف‌ آنها نقل‌ کرده‌اند که‌ چون‌ جلال‌الدین‌ بسیار مشتاق‌ دیدار با مشایخ‌ بود، به‌ دیدار فریدالدین‌ عطار * (متوفی‌ ۵۱۲) رفت‌ و بسیار تحت‌ تأثیر وی‌ قرار گرفت‌ تا حدی‌ که‌ همه‌ چیز، حتی‌ مرشد خود، سهروردی‌، را فراموش‌ کرد. وقتی‌ این‌ واقعه‌ را برای‌ بهاءالدین‌ زکریا نقل‌ کرد، او از جلال‌الدین‌ رنجید و مصاحبت‌ با او را ترک‌ کرد (جمالی‌، ص‌۱۶۸ـ۱۶۹؛ حسن‌ دهلوی‌، ص‌۲۹۸ـ۲۹۹؛ عبدالحق‌ دهلوی‌، ص‌۴۵) و به‌ مُلتان‌ رفت‌. جلال‌الدین‌ در خراسان‌ ماند، ولی‌ بعد از مدتی‌ به‌ هند رفت‌ (زیدی‌، همانجا).

وی‌ در بدو ورود به‌ هند، به‌ ملتان‌ رفت‌ و مدتی‌ نزد بهاءالدین‌ زکریا ماند، سپس‌ به‌ دهلی‌ رفت‌ و در آنجا با قطب‌الدین‌ بختیار کاکی‌ (متوفی‌ ۶۳۳) دیدار کرد (همان‌، ص‌۸۲ـ۸۳). غلام‌ سرور لاهوری‌ (ج‌۱، ص‌۲۷۸)، جلال‌الدین‌ را، به‌ دلیل‌ مصاحبتش‌ با قطب‌الدین‌ بختیار، از خلفای‌ چشتیه‌ نیز شمرده‌ است‌. اقامت‌ جلال‌الدین‌ در دهلی‌ طولانی‌ نبود، زیرا او نزد شمس‌الدین‌ اِلتُتْمِش‌ (متوفی‌ ۶۱۵)، حاکم‌ دهلی‌ و مرید قطب‌الدین‌ بختیار، بسیار محترم‌ بود و از این‌رو، نجم‌الدین‌ صغری‌، شیخ‌الاسلام‌ دهلی‌، به‌ جلال‌الدین‌ حسد برد و به‌ او تهمت‌ ناروا زد.

آنگاه‌ برای‌ تحقیق‌ در این‌ امر، جمعی‌ از عالمان‌ و شیوخ‌ وقت‌ در دهلی‌ گرد آمدند. در این‌ محاکمه‌، بهاءالدین‌ زکریا برای‌ حکمیت‌ تعیین‌ شد. وی‌ در آغاز، نعلین‌ جلال‌الدین‌ را بوسید و در جریان‌ محاکمه‌ نیز بی‌گناهی‌ او را اثبات‌ کرد؛ از این‌رو، شمس‌الدین‌ التتمش‌، نجم‌الدین‌ صغری‌ را از شیخ‌الاسلامی‌ خلع‌ کرد. جلال‌الدین‌ که‌ بسیار رنجیده‌ خاطر شده‌ بود، از دهلی‌ به‌ بدایون‌/ بداؤن‌ و لکهنوتی‌ رفت‌ و به‌ ارشاد مردم‌ پرداخت‌ و پس‌ از مدتی‌ به‌ پَنْدُوه‌ در بنگال‌ رفت‌ و مکتب‌ تصوفی سهروردیه‌ را در آنجا رواج‌ داد و مریدان‌ بسیاری‌ پیدا کرد. وی‌ در آنجا خانقاهی‌ ساخت‌ که‌ آن‌ را «بندر دِیوا محل‌» می‌نامند (جمالی‌، ص‌۱۶۹ـ۱۷۱؛ زیدی‌، همانجا).

تذکره‌نویسان‌ درباره‌ سال‌ وفات‌ جلال‌الدین‌ تبریزی‌ اختلاف‌ دارند و از این‌رو، تعیین‌ تاریخ‌ دقیق‌ آن‌ مشکل‌ است‌ (زیدی‌، ص‌۸۳ـ۸۴). غلام‌ سرور لاهوری‌ (ج‌۱، ص‌۲۸۳) تاریخ‌ آن‌ را ۶۴۲ و مسعود حسن‌ شهاب‌ (ص‌۲۰۰) ۶۴۱ ذکر کرده‌اند. مقبره‌ او در پندوه‌، در قسمت‌ شمالی‌ بنگال‌، درگاه‌ بزرگ‌ یا درگاه‌ بیست‌ و دوهزار نام‌ دارد، زیرا درآمد سالانه‌ املاک‌ موقوفه‌ این‌ محل‌، ۰۰۰ ، ۲۲ روپیه‌ بوده‌ است‌ (زیدی‌، ص‌۸۴). آیین‌ سالگرد وفات‌ (عُرس‌) او هر سال‌ در ۲۱ و ۲۲ رجب‌ برگزار می‌شود (اکرم‌، ص‌۳۰۳). رساله‌ای‌ به‌ نام‌ شرح‌ نود و نه‌ نام‌ (کبیر)، درباره‌ اسمای‌ الاهی‌، به‌ او منسوب‌ است‌ (رجوع کنید به قریشی‌، ص‌۸، پانویس‌۷).



منابع‌:
(۱) محمد اکرم‌، آب‌ کوثر ، لاهور ۱۹۹۰؛
(۲) حامدبن‌ فضل‌اللّه‌ جمالی‌، سیرالعارفین‌ ، دهلی‌ ۱۳۱۱؛
(۳) حسن‌بن‌ علی‌ حسن‌ دهلوی‌، فوائد الفؤاد: ملفوظات‌ خواجه‌ نظام‌الدین‌ اولیاء بدایونی‌ ، تصحیح‌ محمد لطیف‌ ملک‌، چاپ‌ محسن‌ کیانی‌، تهران‌ ۱۳۷۷ش‌؛
(۴) شمیم‌ محمود زیدی‌، احوال‌ و آثار شیخ‌بهاءالدین‌ زکریا ملتانی‌ ، راولپندی‌ ۱۳۵۳ش‌؛
(۵) عبدالحق‌ دهلوی‌، اخبار الاخیار فی‌ اسرار الابرار، چاپ‌ محمد عبدالاحد، چاپ‌ سنگی‌ دهلی‌ ۱۳۳۲؛
(۶) غلام‌ سرور لاهوری‌، خزینه‌ الاصفیا، کانپور ۱۳۳۲/۱۹۱۴؛
(۷) علی‌بن‌ سعد قریشی‌، خلاصه‌ الالفاظ‌ جامع‌ العلوم‌: ملفوظات‌ حضرت‌ سیدجلال‌الدین‌ بخاری‌ اچّی‌ ملقب‌ به‌ مخدوم‌ جهانیان‌ ، چاپ‌ غلام‌ سرور، اسلام‌آباد ۱۳۷۱ش‌؛
(۸) لعل‌بیگ‌بن‌ شاه‌قلی‌ سلطان‌ لعلی‌ بدخشی‌، ثمرات‌ القدس‌ من‌ شجرات‌ الانس‌ ، چاپ‌ کمال‌ حاج‌ سیدجوادی‌، تهران‌ ۱۳۷۶ش‌؛
(۹) مسعود حسن‌ شهاب‌، خطه‌ پاک‌ اوچ‌ ، لاهور ۱۹۶۷٫

/ شاهد چوهدری‌ / دانشنامه جهان اسلام نویسنده : موسسه دائره المعارف الفقه الاسلامی    جلد : ۱۰ 

زندگینامه عبدالحمید جیلی‌(قرن‌ سوم‌)

 عبدالحمید بن‌ واسع‌، ریاضی‌دان‌ و عالم‌ جبر قرن‌ سوم‌. ابن‌ندیم‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۲۸۱) نام‌ کامل‌ او را ابوالفضل‌ عبدالحمیدبن‌ واسع‌بن‌ ترک‌ ختلی‌،و کنیه دومش‌ را ابومحمد آورده‌ و قفطی‌ (ص‌ ۲۳۰) او را جیلی‌ معرفی‌ کرده‌ است‌. قفطی‌ و ابن‌ندیم‌ (همانجاها) او را ترک دانسته‌اند (نیز رجوع کنید به صاییلی، ۱۹۶۲، ص‌ ۸۷ ـ ۸۹).

در انتساب‌ وی‌ ابهاماتی‌ دیگر نیز وجود دارد. ابن‌ندیم‌ (همانجا) و بلاذری‌ (ص‌ ۴۰۷) او را ختلی‌ دانسته‌اند، اما به‌ نوشته قفطی‌ (همانجا) او جیلی‌ است‌ (نیز رجوع کنید به زوتر، ص‌ ۱۷، یادداشت‌ i ). همچنین‌ با توجه‌ به‌ اینکه‌ در انجامه تنها رساله باقی‌مانده‌ از او نامش‌ عبدالحمیدبن‌ واسع‌الجیلی‌ ذکر شده‌، انتساب‌ او به‌ جیل‌ یا گیلان‌ امروز مقبول‌تر به‌ نظر می‌رسد (رجوع کنید به قربانی‌، ص ۲۹۸). در این‌ میان‌، فقط‌ بغدادی‌ (ج‌ ۱، ستون‌ ۵۰۶) او را بغدادی‌ دانسته‌ است‌.

در باره زمان‌ زندگی‌ جیلی‌، اطلاعات‌ ناقصی‌ وجود دارد؛ اما، ذکر شدن‌ نام‌ او در آثار ابن‌ندیم‌، قفطی‌ و بلاذری‌ زندگی‌ وی‌ را در قرن‌ سوم‌ قطعی‌ می‌سازد. تأیید یا رد دیگر احتمالات‌ راجع‌ به‌ زمان‌ زندگی‌ او ممکن‌ نیست‌، از جمله‌ مقایسه دوره احتمالی‌ زندگیش‌ با هنگام‌ فوت‌ ابوبَرْزِه‌، نواده‌اش‌، در ۲۹۸ و معاصر دانستن‌ وی‌ با [محمدبن‌ موسی‌] خوارزمی‌ (سزگین‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۴۱) یا حتی‌ نوشته بغدادی‌ (همانجا) که‌ سال‌ ۲۴۰ را تاریخ‌ درگذشت‌ او دانسته‌ است‌.

ابن‌ندیم‌ (همانجا) و بلاذری‌ (همانجا) از جیلی‌ با لقب‌ حاسب‌ یاد کرده‌اند، که‌ با توجه‌ به‌ نامِ آثار و بررسی‌ تنها کتاب‌ باقی‌مانده‌ از او (رجوع کنید به ادامه مقاله‌)، دلیل‌ نامیده‌ شدن‌ او به‌ این‌ لقب‌ روشن‌ می‌گردد. حاجی‌خلیفه‌ (ج‌۲، ستون‌ ۱۴۰۷ـ ۱۴۰۸،۱۴۶۹ـ ۱۴۷۰)، از ابی‌برده/ ابو برزه‌، نقل‌ کرده‌ که‌ جدش‌از محمدبن‌ موسی‌ خوارزمی‌ *در دانش‌ جبر و مقابله‌ برتری‌ داشته‌ است‌.

سپس‌ حاجی‌ خلیفه‌ این‌ سخن‌ ابوکامل‌ شجاع‌بن‌ اسلم‌ *را ذکر کرده‌ که‌ وی‌ ضمن‌ متهم‌ کردن‌ ابوبرزه‌ به‌ تحریف‌ حقایق‌، تأکید ورزیده‌ که‌ واضع‌ اصلی‌ علم‌ جبر، خوارزمی‌ بوده‌ است‌. این‌ نقل‌قولها پایه بحثی‌ بوده‌ که‌ تا قرن‌ حاضر نیز ادامه‌ یافته‌ و موضوع‌ آن‌ تبیین‌ سهم‌ جیلی‌ در گسترش‌ علم‌ جبر است‌، چنان‌ که‌ ذکی‌ (ج ۲، ص‌ ۲۴۶) جیلی‌ را از نظر زمانی‌ بر خوارزمی‌ مقدّم‌، و صاییلی‌ (۱۹۶۲، ص‌ ۵۲، ۵۸) روی‌ هم‌ رفته‌ تأثیر او را در رشد جبر بیش‌ از خوارزمی‌ دانسته‌ است‌. عقیده میانه‌ای‌ نیز وجود دارد که‌ جیلی‌ و خوارزمی‌، هر دو از یک‌ سنّت‌ مشهور علمی‌ در جهان‌ اسلام‌ پیروی‌ کرده‌اند (رجوع کنید به سزگین‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۴۱ـ۲۴۲).

آنچه‌ جیلی‌، بنابر تنها کتاب‌ باقی‌مانده‌اش‌، بدان‌ پرداخته‌، حل‌ هندسی‌ معادلات‌ درجه دوم‌ بوده‌ است‌. وی‌ با استفاده‌ از شیوه‌های‌ هندسی‌ سه‌ نوع‌ معادله درجه دوم‌ را حل‌ کرده‌ است‌. این‌ معادلات‌، با استفاده‌ از علائم‌ امروزین‌، برای‌ نشان‌ دادن‌ معادلات‌ جبری‌ عبارت‌اند از:

۲ b = ax , ax + b = x + 2 ax = b , x 2 x

که‌ جملگی‌ در جبر دوره اسلامی‌ از مجموعه معادلات‌ «مقترنات‌» (معادلات‌ درجه دومی‌ که‌ به‌ شرط‌ صفر نبودن‌ یک‌ طرف‌ آنها، طرف‌ دیگر بیش‌ از یک‌ جمله‌ دارد) به‌ شمار می‌آیند (رجوع کنید به جیلی‌، ص‌ ۸۹۸ ـ۹۱۶). نخستین‌ معادله‌ای‌ که‌ او در این‌ کتاب‌ (ص‌ ۸۹۹) حل‌ کرده‌، نمونه‌ای‌ از مفردات‌ است‌؛ یعنی‌، معادلاتی‌ که‌ تنها دو جمله‌ دارند یا معادلات‌ ساده‌ به‌ شمار می‌آیند. بر خلاف‌ معادلات‌ دیگر (مقترنات‌)، در این‌ معادله‌ یک‌ طرف‌ ممکن‌ است‌ صفر باشد (نیز رجوع کنید به صاییلی‌، ۱۹۶۲، ص‌ ۸۹). این‌ معادله‌ در جبر امروز به‌ این‌ شکل‌ نشان‌ داده‌ می‌شود:

ax = 2 x

روش‌ جیلی‌ در حل‌ این‌ معادلات‌ با روش‌ خوارزمی‌ و خیام‌ * تفاوتی‌ ندارد، جز آنکه‌ توضیح‌ جیلی‌ در باره این‌ معادلات‌ از توضیحات‌ خوارزمی‌ مفصّل‌تر است‌. اصطلاحاتی‌ که‌ جیلی‌ به‌ کار برده‌ (همچون‌ مال‌، جذر، ضرورات‌ و مقترنات‌) نیز جملگی‌ از اصطلاحات‌ رایج‌ در حوزه دانش‌ جبر بوده‌اند که‌ پیش‌ از جیلی‌ وجود داشته‌اند و پس‌ از او نیز عیناً به‌ کار رفته‌اند (برای‌ آگاهی‌ بیشتر در باره این‌ اصطلاحات‌ رجوع کنید به جبر و مقابله‌*؛ برای‌ توضیح‌ بیشتر در باره روش‌ جیلی‌ در زمینه حل‌ معادلات‌ جبری‌ و نیز مقایسه روش‌ او با روش‌ خوارزمی‌ رجوع کنید به یوشکیویچ، ص‌۴۴؛ هویروپ‌، ص‌۴۷۳ـ ۴۷۵؛ صاییلی‌، ۱۹۹۱، ص‌۹۵ـ۹۶).

آنچه‌ جیلی‌ (ص‌ ۸۹۸) با عنوان‌ ضرورات‌ از آن‌ یادکرده‌، در جبر امروز مُبَین‌ نامیده‌ می‌شود. این‌ واژه‌ اگرچه‌ مستقیماً در آثار خوارزمی‌ و خیام‌ و ابوکامل‌ به‌ کار نرفته‌ است‌، بررسیها نشان‌ می‌دهد که‌ مسلمانان‌ با این‌ مفهوم‌، پیش‌ از جیلی‌ آشنا بوده‌اند (رجوع کنید به صاییلی‌، ۱۹۶۲، ص‌۸۱).

بر اساس‌ نوشته ابن‌ندیم‌ (همانجا) و قفطی‌ (همانجا)، جیلی‌ چند کتاب‌ در زمینه ریاضیات‌ تألیف‌ کرده‌ بوده‌، که‌ هیچ‌ کدام‌ از آنها به‌ دست‌ ما نرسیده‌ است‌. بررسی‌ عنوان‌ این‌ آثار نشان‌ می‌دهد که‌ جیلی‌، علاوه‌ بر جنبه‌های‌ نظری‌ ریاضیات‌، به‌ جنبه‌های‌ عملی‌ آن‌ می‌پرداخته‌ است‌.

آثار

آثار مفقود شده جیلی‌ عبارت‌اند از:

کتاب‌ الجامع‌ فی‌ الحساب‌ (مشتمل‌ بر شش‌ کتاب‌)،

کتاب ‌المعاملات،

کتاب‌ نوادر الحساب‌ و خواص‌ الاعداد (ابن‌ندیم‌؛ قفطی‌، همانجاها؛ روزنفلد و احسان‌ اوغلو، ص‌ ۳۱).

تنها اثر

باقیمانده‌ از جیلی‌، بخشی‌ از کتاب‌الجبر و المقابله او (کراوزه‌، ص ۴۴۸؛ بروکلمان،  ذیل‌ ، ج‌ ۱، ص‌ ۳۸۳)، با عنوان‌ الضرورات‌ فی‌ المقترنات‌، است‌ (سزگین‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۴۲). بنا بر نظر قربانی‌ (همانجا)، بدون‌ شک‌ این‌ رساله‌ بخشی‌ از کتابی‌ بزرگ‌تر بوده‌، چرا که‌ بر خلاف‌ روش‌ کلی‌ آثار دوره اسلامی‌، این‌ کتاب‌ فاقد هرگونه‌ خطابه‌ و دیباچه‌ است‌.

در عین‌ حال‌، بر خلاف‌ روش‌ کلی‌ رسائل‌ تألیف‌ شده‌ در موضوع‌ جبر  که‌ در آنها مؤلف‌ ابتدا موضوعات‌ اولیه‌ و اصول‌ را تعریف‌ نموده(برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به خیام‌، ص‌ ۷ـ۱۲) و سپس‌ به‌ طرح‌ مسائل‌ و حل‌ آنها پرداخته‌ ــ در این‌ رساله‌ جیلی‌ بدون‌ هرگونه‌ مقدمه‌، مستقیماً به‌ طرح‌ مسائل‌ و حل‌ آنها پرداخته‌ است‌.

از رساله الضرورات‌ فی‌المقترنات‌ تاکنون‌ دو نسخه خطی‌ شناسایی‌ شده‌ (کراوزه‌؛ سزگین‌؛ روزنفلد و احسان‌اوغلو، همانجاها) و به‌ نوشته کراوزه‌ (همانجا)، این‌ موضوع‌ که‌ این‌ رساله‌ بخشی‌ از کتاب‌ جبر و مقابله جیلی‌ است‌ در یکی‌ از این‌ نسخه‌ها ذکر شده‌ است‌. در این‌ دو نسخه‌ به‌ نام‌ کتاب‌ اشاره‌ نشده‌ است‌، اما اطلاعات‌ مربوط‌ به‌ کتاب‌ را تحریر کنندگان‌ آنها در پایان‌ نسخه‌ها آورده‌اند (رجوع کنید به صاییلی‌، ۱۹۶۲، ص‌ ۷۹).

این‌ کتاب‌ را نخستین‌بار صاییلی‌، با استفاده‌ از همین‌ دو دستنویس‌ تصحیح‌ کرده‌ و در یک‌ مجموعه‌، به‌ همراه‌ ترجمه‌های‌ انگلیسی‌ و ترکی‌ آن‌، به‌ چاپ‌ رساند (برای‌ آگاهی‌ از مشخصات‌ این‌ چاپ‌ رجوع کنید به سزگین‌، همانجا). در ۱۳۴۳ش‌، احمد آرام‌ نیز این‌ رساله‌ را، بر اساس‌ چاپ‌ صاییلی‌، به‌ فارسی‌ ترجمه‌ و مطالب‌ آن‌ را با مفاهیم‌ امروزین‌ علم‌ جبر مقایسه‌ و شرح‌ کرد (رجوع کنید به جیلی‌، ص‌ ۸۹۸ ـ۹۱۶، ۱۰۱۹). تقی‌زاده‌ نیز این‌ کتاب‌ را از روی‌ متن‌ عربی‌ چاپ‌ صاییلی‌ به‌ روسی‌ برگرداند.



منابع‌:
(۱) ابن‌ندیم‌ (لایپزیگ‌)؛
(۲) اسماعیل‌ بغدادی‌، هدیه العارفین‌، ج‌ ۱، در حاجی‌خلیفه‌، ج ۵؛
(۳) بلاذری‌ (بیروت‌)؛
(۴) عبدالحمیدبن‌ واسع‌ جیلی‌، الضرورات‌ فی‌المقترنات‌ عن‌ کتاب‌الجبر و المقابله، چاپ‌ احمد آرام‌، در نشریه علمی‌ سخن‌، دوره ۳، ش‌۱۱ و ۱۲ (بهمن‌ و اسفند ۱۳۴۳)؛
(۵) حاجی ‌خلیفه‌؛
(۶) عمربن‌ابراهیم‌ خیام‌، مقاله فی‌الجبر و المقابله، در حکیم‌ عمر خیام‌ بعنوان‌ عالم‌ جبر، چاپ‌ غلامحسین‌ مصاحب‌، تهران‌: انجمن‌ آثار ملی‌، ۱۳۳۹ ش‌؛
(۷) صالح‌ ذکی‌، آثار باقیه، استانبول‌ ۱۳۲۹؛
(۸) ابوالقاسم‌ قربانی‌، زندگینامه ریاضیدانان‌ دوره اسلامی‌: از سده سوم‌ تا سده یازدهم‌ هجری، تهران‌ ۱۳۶۵ش‌؛
(۹) علی‌بن‌یوسف‌ قفطی‌، تاریخ‌ الحکماء، و هو مختصر الزوزنی‌ المسمی‌ بالمنتخبات‌ الملتقطات‌ من‌ کتاب‌ اخبار العلماء باخبار الحکماء، چاپ‌ یولیوس‌ لیپرت‌، لایپزیگ‌ ۱۹۰۳؛

(۱۰) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen litterature , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942;
(۱۱) J. Hoyrup, “Al-Khwarizmi, Ibn Turk, and the Liber Mensurationum: on the origins of Islamic algebra”, Erdem, vol. 2, no. 5 (May 1986);
(۱۲) Max Krause, “Stambuler Handschriften islamischer Mathematiker , Quellen und Studien zur Geschichte der Mathematik , Astronomie und Physik, pt. B: study 3 (1936);
(۱۳) Boris Abramovich Rozenfeld and Ekmeleddin Ihsanoglu, Mathematicians, astronomers and other scholars of Islamic civilization and their works (7th – 19 th c. ), Istanbul 2003;
(۱۴) Aydin Sayili, Abdulhamid ibn Turkun Katsk denklemlerde mantk zaruretler adl yazs ve zamann cebri , Ankara 1962;
(۱۵) idem,” Al-Khwarazmi, Abdu’l-Hamid ibn Turk, and the place of Central Asia in the history of science and culture, Erdem, vol.7, no. 19 (Jan. 1991);
(۱۶) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , Leiden 1967- ;
(۱۷) Heinrich Suter, Die Mathematiker und Astronomen der Araber und ihre werke , Amsterdam 1981 Adolf P. Youschkevitch, Les mathematiques arabes: VIII e -XV e siecles , tr. M. Cazenave and K. Jaouiche, Paris 1976.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۱ 

زندگینامه شیخ احمد افندی جاهدی

 صوفی و شاعر اوایل قرن یازدهم ، بنیانگذار شاخه جاهدیه از طریقت خلوتی عشاقی . وی در اَدِرنه به دنیا آمد. از زندگی اش آگاهی چندانی در دست نیست . نام او احمد و تخلصش جاهدی بود. وی پس از یونس اَمْرِه (شاعر و عارف تُرک قرن نهم ) دومین شاعر مردمی ترکیه به شمار می آید. از کتاب النّصیحه او چنین بر می آید که از خاندانی اهل روم ایلی بوده و پدرش محمد نام داشته است .

گزارش منابع در باره او، پس از انتسابش به طریقت ، متناقض است . م . صادق وجدانی ، به اشتباه او را مرید جمال الدین اَدِرنَوی ، شیخ زاویه «صَوّاقان » ( = سقّایان ) اَگرْیقاپی و بنیانگذار شعبه جمالیه طریقت عشاقیه معرفی کرده که این نادرست است ، زیرا جاهدی در ۱۰۷۰ و جمال الدین در ۱۱۶۴ درگذشته است .

این اشتباه در منابع بعدی نیز تکرار شده است ( رجوع کنید بهبایری ، ص ۸۷۴؛> دایره المعارف زبان و ادبیات ترک < ، ج ۲، ص ۶). حسین وصّاف و سعدالدین نزهت ارغون با استناد به ترجمه مشایخ ، اثر ایوانسرایی ، که امروزه موجود نیست ، از انتساب جاهدی به شیخ حسن قائمی بوسنَوی (متوفی ۱۰۹۱) و دریافت سِمَت خلافت از او سخن گفته اند. قائمی که بیست سال بعد از جاهدی درگذشته ، مرید مصلح الدین اوزیچه لی / اوزیچه ای (متوفی ۱۰۵۲)، و اوزیچه ای نیز مرید بالی افندی صوفیایی * بوده است . چون در منابع به عشاقی بودن قائمی اشاره نشده است ، در این که او شیخِ جاهدی بوده باشد تردید وجود دارد.

جاهدی ، احتمالاً پس از دریافت سمت خلافت از یکی از مشایخ طریقه خلوتی ـ عشاقی در ادرنه ، به چَناق قلعه رفته و با ایجاد خانقاهی در ( قصبه ) کلیدبحر، به ارشادِ طالبان پرداخته است . مادّه تاریخ درگذشت او، «استراحت »، برابر ۱۰۷۰ است . مقبره او که در بین عوام ، به اشتباه به «جاهده سلطان » شهرت یافته است ، از زیارتگاههای مهم چناق قلعه به شمار می آید و در قسمت مقدّم مسجدی به همین نام جای دارد.

پس از درگذشت جاهدی ، فرزندش عبداللطیف به مقام شیخی طریقت جاهدیه رسید. ظاهراً این طریقت در قرن دوازدهم در حوالی چناق قلعه ، بورسه و ادرنه پیروان فراوانی یافته اما به شهر استانبول نرسیده است . یکی از خلفای جاهدی ، مصلح الدین قره مانی ، بنیانگذار شعبه مُصلحیه طریقت عشاقیه (حریری زاده ، ج ۲، گ ۲۹۲ پ ) و خلیفه دیگرش شیخ محیی الدین بروسه ای (متوفی ۱۰۹۱)، مرید شیخ علی افندی ، بوده است که خانقاه اوچ قوزلر را در بورسه ایجاد کرد و خود نماینده طریقت جاهدیه در آنجا بود (شیخی ، ج ۱، ص ۵۷۶). این خانقاه تا دوره های اخیر دایر و فعال بوده است .

بر اساس اطلاعاتی که حسین وصّاف از سید پاشا، خدمتگزار با سابقه تشکیلات «قلاع مستحکمه » در چناق قلعه ،در باره این طریقت نقل کرده است ، پیروان جاهدیه از اوایل قرن سیزدهم از مشی جاهدی ، که سنّی بوده ، فاصله گرفته و به بکتاشیه * روی آورده اند و در نتیجه از شمارشان کاسته شده است . ظاهراً طریقت جاهدیه در اوایل قرن چهاردهم کاملاً از بین رفته است (وصّاف ، ج ۴، ص ۲۵۳).

دیوان جاهدی مشتمل است بر حدود یکصد شعر در قالب غزل و سرودهای «الاهی » (  مذهبی  عرفانی ) که اغلب وزن هجایی دارند. بر اساس اشعار این دیوان ، آهنگ ساخته شده است . نسخه خطی این دیوان در کتابخانه سلیمانیه ، در استانبول (مجموعه حسن حُسنی پاشا، ش ۷۹۶) نگهداری می شود. به گفته خالدبایْری ( نویسنده ترک ) دستنوشته دیگری از این دیوان ، در اختیار او (بایری ) است .

کتاب النّصیحه ، اثر دیگر جاهدی ، شامل اطلاعات عمومی در باره تصوف ، آداب و ارکان سلوک و کلمات قصار جاهدی است که دو نسخه از آن در کتابخانه سلیمانیه (مجموعه ابراهیم افندی ، ش ۳۵۰، بخش کتابهای خطی اهدایی ، ش ۲۱۴۱) وجود دارد.



منابع :

(۱) محمدطاهر بروسه لی ، عثمانلی مؤلفلری ، استانبول ۱۳۳۳ـ۱۳۴۲، ج ۱، ص ۵۳ـ۵۴، ۱۴۸؛
(۲) کمال الدین حریری زاده ، تبیان وسائل الحقائق فی بیان سلاسل الطرائق ، نسخه خطی کتابخانه سلیمانیه استانبول ، مجموعه فاتح ، ش ۴۳۰ـ۴۳۲؛
(۳) محمد شمس الدین ، یادگار شمسی ، بورسه ۱۳۳۲، ص ۱۰۰؛
(۴) محمد افندی شیخی ، وقایع الفضلاء ، چاپ عبدالقادر اوزجان ، استانبول ۱۹۸۹، ج ۱، ص ۱۴۶؛
(۵) احمد ضیاءالدین ، گلزار صلحا، وفیات عرفا ، نسخه خطی کتابخانه آثار قدیمه خطی و چاپی بورسه ، مجموعه اورخان ، ش ۲/۱۰۱۸، گ ۹۷ پ ؛
(۶) نائل تومان ، تحفه نائلی ، کتابخانه مرکز تحقیقات شرقیات دانشگاه استانبول ، ذیل «جاهدی »؛
(۷) م . صادق وجدانی ، طومار طرق عالیه دن خلوتیه سلسله نامه سی ، استانبول ۱۳۳۸ـ۱۳۴۱، ص ۱۰۸، ۱۱۰ـ۱۱۱؛
(۸) حسین وصاف ، سفینه الاولیا ، ج ۴، ص ۲۵۲ـ۲۵۳؛

(۹) Hدseyin Ayvansara y , Mecmu a-i teva r  h , ed. Fahri ´. Derin-Vahid ´abuk, Istanbul 1985;
(۱۰) M. Halid Bayr , “Cahid ”, TFA , no. 58 (1954), 874-875;
(۱۱) Sadeddin Nدzhet Ergun, Tدrk airleri , Istanbul 1936-1945, II , 894;
(۱۲) Tدrk dili ve edebiyat  ansiklopedisi , Istanbul 1976- .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۹

زندگینامه محمدعلی تربیت(۱۳۱۸-۱۲۵۶ش)

ادیب ، کتاب شناس ، مورخ و دولتمرد تبریزی . او در محرّم ۱۲۹۲/ خرداد ۱۲۵۶ در محله نوبر تبریز متولد شد (تربیت ، ۱۳۵۵ ش ، مقدمه ، ص بیست وپنج ؛ بامداد، ج ۳، ص ۴۲۴). پدرش ، میرزا صادق ، تحویلدار ناصرالدین میرزا، ولیعهد محمدشاه ، و از نوادگان میرزامهدی خان استرآبادی ، نویسنده درّه نادری ، بود («محمدعلی تربیت تبریزی طاب الله ثراه »، ص ۴۳۳). محمدعلی تحصیلات خود را در مکتب ملا زین العابدین آغاز کرد و از پدرش ریاضی و نجوم آموخت .

سپس نزد میرزانصراللّه سیف الاطبا، طب و زبانهای انگلیسی و فرانسوی را فراگرفت و آنگاه نزد محمدخان کرمانشاهی معروف به کفری به تحصیل طب ادامه داد (تربیت ، ۱۳۵۵ ش ، مقدمه ، ص بیست وپنج ـ بیست و شش ). محمدعلی در ۱۳۰۸، در شانزده سالگی ، تدریس در مدرسه دولتی مظفری تبریز را آغاز کرد (همو، ۱۳۱۴ ش ، چاپ قمری ، مقدمه ، ص ( دوم ) ).

محمدعلی تربیت با همکاری گروهی از روشنفکران تبریز از جمله تقی زاده و اعتصام الملک و حسین عدالت ، فعالیتهای فرهنگی خود را گسترش داد. در آستانه مشروطیت به سیاست روی آورد و همراه میرزاحداد حکاک باشی ، کربلایی علی موسیو، تقی زاده و غنی زاده محفلی بنیان نهاد که به «مرکز غیبی » شهرت یافت (همو، ۱۳۵۵ ش ، مقدمه ، ص نه ـ ده ؛ قاسمی پویا، ص ۳۳۸).

او در پی ریزی انجمن معارف تبریز در ۱۳۱۸ نیز شرکت جست که فعالیت آن تا ۱۳۲۱ ادامه یافت و در پی ناآرامیهای تبریز دچار وقفه گردید (قاسمی پویا، ص ۲۷۸ـ ۲۷۹). پس از مشروطیت در ۱۳۲۶ روزنامه اتحاد را پایه گذاری کرد که ۲۵ شماره آن منتشر شد (تربیت ، ۱۳۵۵ ش ، مقدمه ، ص یازده ). با وقوع کودتای محمدعلی شاه و آغاز استبداد صغیر ناگزیر تبریز را به قصد باکو ترک کرد. تربیت در باکو به مدیریت مدرسه ایرانیان به نام اتحاد انتخاب شد و به گواهی سلام اللّه جاوید که خود از شاگردان مدرسه مذکور بوده ، در پیشرفت آن مدرسه بسیار کوشید، اما چندی نگذشت که به سبب فشار دولت تزاری به اروپا رفت (همان ، مقدمه ، ص سیزده ) و در استانبول و برلین با شخصیتهای سیاسی و فرهنگی مهاجر ایرانی ، همچون جمالزاده و قزوینی و تقی زاده ، دیدار کرد. او با برخی از آنها آمدوشد و مکاتبه نیز داشت (جمالزاده ، ص ۱۴۶، ۳۰۲؛ تربیت ، ۱۳۵۹ش ، ص ۴۳۶).به عقیده کسروی (ج ۲، ص ۴۵۷) تربیت بوده که پیشامدهای تبریز را از استانبول برای براون می نوشته است .

تربیت بیشتر اوقات خود را در اروپا به بازدید از کتابخانه ها و بررسی نسخه های خطی و چاپی کتابهای شرقی اختصاص داد و در کتاب شناسی تبحر یافت (تربیت ، ۱۳۵۵ ش ، مقدمه ، ص چهارده ). او پس از بازگشت از اروپا، به فعالیتهای سیاسی و فرهنگی خود ادامه داد. در ۱۳۳۹/ ۱۳۰۰ ش به ریاست اداره معارف آذربایجان رسید (صفوت تبریزی ، ص ۱۰۰) و در این مقام به احیا و تأسیس چند مدرسه و یک کتابخانه ( رجوع کنید به ادامه مقاله ) و یک قرائتخانه عمومی همت گمارد (قاسمی پویا، ص ۳۵۴؛ «محمدعلی تربیت تبریزی طاب اللّه ثراه »، ص ۴۳۵؛ نیز رجوع کنید به صفوت تبریزی ، ص ۱۰۲ـ۱۰۳). در ۱۳۰۱ ش «مجمع ادب » و مجله ماهانه گنجینه معارف را دایر کرد (تربیت ، ۱۳۱۴ ش ، چاپ قمری ، مقدمه ، ص ( چهارم ) ؛ قاسمی پویا، ص ۱۳۰).

در مِهر همان سال مدرسه تجارت را در تبریز بنیان نهاد که پس از چندی به مدرسه متوسطه تبدیل شد (قاسمی پویا، ص ۳۵۵). او تا ۱۳۰۴ ش در مقام خود باقی ماند و سپس به ریاست فرهنگ گیلان (۱۳۰۵ـ۱۳۰۶ ش ) و بلدیه تبریز (۱۳۰۷ـ۱۳۰۹ ش ) گمارده شد که در سمت اخیر منشأ آبادانیهای بسیار بود ( رجوع کنید به«محمدعلی تربیت تبریزی طاب اللّه ثراه »، همانجا).

تربیت در دوره های دوم و هشتم تا دوازدهم مجلس شورای ملی به نمایندگی از تبریز برگزیده شد (بامداد، همانجا؛ فرهنگ قهرمانی ، ص ۴۳۹). گرچه بامداد مساعدت دولت را در گزینش او بی تأثیر ندانسته است (همانجا)، بی شک شخصیت سیاسی معتدل وی ــ که موجب می شد در میان جناحهای مختلف نقش میانجی را داشته باشد (تربیت ، ۱۳۵۵ ش ، مقدمه ، ص دوازده ) ــ در موقعیت و ماندگاری او در عرصه سیاسی نقش بسزایی داشته است . خرده گیریهای او از منش و رفتار همراهان سیاسی اش (همو، ۱۳۵۹ ش ، ص ۴۳۶ـ۴۴۱) آنجا که با اصول اخلاقی وی در تقابل قرار می گرفت ، مؤید انصاف و بی طرفی اوست . محمدعلی تربیت در ۲۷ دی ۱۳۱۸ درگذشت (همو، ۱۳۵۵ ش ، مقدمه ، ص پانزده ؛ بامداد، همانجا).

تربیت دو بار ازدواج کرد. حاصل ازدواج نخست او (با خواهر سیدحسن تقی زاده ) دو پسر و دو دختر و ثمره ازدواج دوم او با بانویی به نام هاجر (دختر حسینقلی خان ، کارمند سفارت ایران در استانبول ) دو پسر بود (تربیت ، ۱۳۵۵ ش ، مقدمه ، ص هفده ). هاجر بعدها اداره نخستین مدرسه دخترانه تبریز به نام مدرسه دوشیزگان را برعهده گرفت و خود از چهره های سرشناس در نهضت زنان گردید چنانکه در بیست و یکمین دوره مجلس شورای ملی ، پس از انقلاب سفید و اصلاح قانون انتخابات که زنان برای اولین بار به مجلس راه یافتند، نماینده تهران شد و در دوره بیست ودوم نیز همین سمت را داشت ( رجوع کنید به خشایار وزیری ، ص ۱۹۸ـ۲۰۱). یکی از برادران محمدعلی تربیت به نام علی محمد از مبارزان پر شور مشروطه طلب بود که در جوانی جان بر سر آرمان خود نهاد (برای آگاهی بیشتر رجوع کنید بهاوراق تازه یاب مشروطیت ، حواشی افشار، ص ۱۹۸، ش ۲۸، ص ۲۲۵، پانویس ۱).

از محمدعلی تربیت آثاری در زمینه پژوهشهای ادبی و تاریخی باقی مانده است ، از جمله :

زاد و بوم ، در جغرافیای ایران (۱۳۱۶) ؛ فهرست کتابخانه و قرائت خانه تربیت (۱۳۰۳ ش )؛

تقویم تربیت ، رباعیات خیام ، تذکره دانشمندان آذربایجان (هر سه در یک جلد، ۱۳۰۶ ش )؛

و کلمات قصار امیرالمؤمنین همراه با ترجمه ترکی (مشار، ج ۴، ص ۱۵۳ـ۱۵۴).

مهمترین اثر وی دانشمندان آذربایجان است که نخستین بار با مقدمه حسن اسفندیاری (محتشم السلطنه ) در ۱۳۱۴ ش در تهران به چاپ رسید. دانشمندان آذربایجان در برگیرنده سرگذشت شاعران آذربایجان (از آتش مراغه ای تا یونس بن مظفر ارموی ) و فهرستی از جراید آذربایجان (از آذر تا نظمیه تبریز ) است . این کتاب ــ گرچه قزوینی بر شیوه ارائه مآخذ در آن خرده هایی گرفته است (مشار، ج ۴، ستون ۱۵۳) ــ از مراجع معتبر در پژوهشهای مربوط به تاریخ ادبیات ایران در حوزه آذربایجان به شمار می رود. تربیت مقالاتی نیز در نشریات مختلف از جمله ارمغان به چاپ رساند («محمدعلی تربیت تبریزی طاب اللّه ثراه »، ص ۴۳۶). مجموعه ای از مقالات او با عنوان مقالات تربیت به کوشش ح . صدیق در ۱۳۵۵ ش در تهران منتشر شده است .

یکی از مهمترین یادگارهای تربیت کتابخانه ای است که در ۱۳۰۰ ش تأسیس کرده است (طبیب زاده امید، ج ۲، ص ۵۸). این کتابخانه با بیش از دویست جلد کتاب کار خود را آغاز کرد و در اولین سالگرد تأسیس ، صاحب بیش از دو هزار کتاب و سه سال بعد دارای بیش از پنج هزار جلد کتاب گردید. محمدعلی بادامچی * نزدیک به پانصد جلد کتاب خطی و چاپی در نخستین سالگرد کتابخانه به آن اهدا کرد (همان ، ج ۲،

ص ۶۱؛ ایران . وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ، ج ۲، ص ۳۲۸). کتابخانه و قرائتخانه آن سالها «کتابخانه و قرائتخانه عمومی معارف » نامیده می شد اما بعدها به نام خود تربیت گردید (طبیب زاده امید، ج ۲، ص ۵۸). در ۱۳۲۷ ش نخستین فهرست کتابهای چاپی این کتابخانه به کوشش قوسی و در ۱۳۲۹ ش فهرست نسخ خطی مشتمل بر مشخصات تفصیلی کتابهای خطی به کوشش محمد نخجوانی ، کتاب شناس برجسته ، به چاپ رسید (ایران . وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ، ج ۲، ص ۳۲۸ـ۳۲۹).

مجموعه نشریات کتابخانه تربیت ، با بیش از ۱۳۰ نشریه که اغلب قدمتی نزدیک به یک قرن دارند، از غنا و ارزش بسیاری برخوردار است . امروزه این مجموعه به خانه مطبوعات ، و نسخ خطی کتابخانه به مخزن نسخه های خطی کتابخانه ملی تبریز منتقل شده است . اکنون مجموع کتابهای چاپی فارسی کتابخانه تربیت بیش از بیست هزار و کتب چاپی لاتین آن نزدیک به پنج هزار جلد است . در سالهای اخیر برای توسعه فضا و به کارگیری روشهای نوین و خدمات رایانه ای در این کتابخانه ، اقدام شده است (همانجا).



منابع :

(۱) اوراق تازه یاب مشروطیت مربوط به سالهای ۱۳۲۵ـ۱۳۳۰ قمری ، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۵۹ ش ؛
(۲) ایران . وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی . اداره کل هماهنگی و پیگیری امور استانها، سیمای اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان آذربایجان شرقی در آئینه عمل ، ج ۲، ( تهران ) ۱۳۷۹ ش ؛
(۳) مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۴) محمدعلی تربیت ، دانشمندان آذربایجان ، تهران ۱۳۱۴ ش ، چاپ سیروس قمری ، تبریز ( بی تا. ) ؛
(۵) همو، مقالات تربیت ، چاپ ح .صدیق ، تهران ۱۳۵۵ ش ؛
(۶) همو، «نامه میرزا محمدعلی خان تربیت »، در اوراق تازه یاب مشروطیت مربوط به سالهای ۱۳۲۵ـ۱۳۳۰ قمری ، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۵۹ ش ؛
(۷) محمدعلی جمالزاده ، لحظه ای و سخنی : دیدار با سیّدمحمدعلی جمالزاده ، ویرایش مسعود رضوی ، تهران ۱۳۷۳ ش ؛
(۸) فخری خشایار وزیری (قویمی )، کارنامه زنان مشهور ایران ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۹) محمدعلی صفوت تبریزی ، تاریخ فرهنگ آذربایجان ، قم ۱۳۲۹ ش ؛
(۱۰) حسین طبیب زاده امید، کتاب تاریخ فرهنگ آذربایجان ، تبریز ۱۳۳۲ـ۱۳۳۴ ش ؛
(۱۱) عطاءاللّه فرهنگ قهرمانی ، اسامی نمایندگان مجلس شورای ملی از آغاز مشروطیت تا دوره ۲۴ قانونگذاری و نمایندگان مجلس سنا در هفت دوره تقنینیه از ۲۵۰۸ تا ۲۵۳۶ شاهنشاهی ، تهران ۱۳۵۶ ش ؛
(۱۲) اقبال قاسمی پویا، مدارس جدید در دوره قاجاریه : بانیان و پیشروان ، تهران ۱۳۷۷ ش ؛
(۱۳) احمد کسروی ، تاریخ مشروطه ایران ، تهران ۱۳۵۶ ش ؛
(۱۴) «محمدعلی تربیت تبریزی طاب اللّه ثراه : شرح حال وی »، مجله ارمغان ، سال ۲۰، ش ۷ـ ۸ (مهر و آبان ۱۳۱۸)؛
(۱۵) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی ، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۷

زندگینامه آیت الله حاج ملاّ علی تبریزی(متوفی۱۳۲۶ش)

 مشهور به واعظ خیابانی ، عالم و ادیب و واعظ شیعی برجسته قرن چهاردهم . وی بنا بر آنچه در شرح حال خود نوشته در ۱۲۸۲ در حکم آباد تبریز به دنیا آمد.

پس از فراگرفتن صرف ونحو و بلاغت و منطق و ریاضی ،

در مدرسه طالبیه نزد استادانی همچون

حاج میرزا احمد شرابیانی ،

حاج محمدصادق ساعتی ،

احمد تاهباز،

سیداحمد خسروشاهی و

میرزااسداللّه تبریزی حاضر شد (تبریزی ، ۱۳۶۶، ص ۴۰۶؛ همو، ۱۳۸۵، ص ۶۳۵ـ۶۳۶؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء۱، قسم ۴، ص ۱۴۶۸).

ملاعلی به مکه ، مدینه ، مشهد، عراق ، خوی ، ارومیه ، زنجان ، قم و تهران سفر کرد و از علمایی چون آیت اللّه سید ابوالحسن  اصفهانی ،میرزاعلی آقای شیرازی ، شیخ محمدحسین کاشف الغطاء و حاج آقا حسین بروجردی اجازه روایت دریافت کرد؛ همچنین علمای بسیاری از وی اجازه گرفتند (تبریزی ، ۱۳۶۶، ص ۴۰۷ـ ۴۰۹؛ همو، ۱۳۸۵، ص ۳۵۹، ۶۳۶، ۶۵۴ـ ۶۵۵، ۶۵۸ـ۶۵۹، ۶۶۱ـ۶۶۴، ۶۷۶ـ۶۷۷؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، همانجا).

ملاعلی به شعر علاقه مند بود و از مشهورترین وعاظ ایران به شمار می آمد (تبریزی ، ۱۳۸۵، ص ۶۳۶؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، همانجا).

تألیفات

وی صاحب بیش از پنجاه جلد تألیف است از جمله :

تحفه الاحبّاء فی شرح قصیده سیدالشعراء در شرح قصیده عینیه حِمْیَری ، که در آن به شرح حال حمیری نیز پرداخته است .این کتاب اولین اثر وی بوده است ؛

علماءالمعاصرین به فارسی ، در احوال علمای امامیه زمان وی ؛

وقایع الایام در چند جلد در شرح وقایع و اعمال ماه شوال ، رمضان ، محرّم ، رجب و شعبان ؛ ذخائرالاسفار ؛

طرائف الصحائف ؛

و منتخب المقاصد و منتجب الفوائد در نُه جلد که کشکول مانند است (تبریزی ، ۱۴۱۰، ص ۳۴۲ـ۳۴۴؛ همو، ۱۳۶۶، ص ۴۰۶ـ۴۰۷؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۲۲، ص ۴۳۸، ج ۲۵، ص ۱۲۹؛ امین ، ج ۸، ص ۲۶۶).

تاریخ دقیق وفات ملاعلی به نوشته قزوینی (ج ۸، ص ۲۱۲) در صفر ۱۳۶۷/ دی ۱۳۲۶ بوده است .



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء۱: نقباء البشر فی القرن الرابع عشر ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) امین ؛
(۴) علی تبریزی ، کتاب صیام وقایع الایام ، تبریز ۱۳۸۵؛
(۵) همو، کتاب علماء معاصرین ، چاپ سنگی تهران ۱۳۶۶؛
(۶) همو، وقایع الایام فی تتمه محرم الحرام ، قم ۱۴۱۰؛
(۷) محمد قزوینی ، یادداشتهای قزوینی ، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۶۳ ش .

دانشنامه جهان اسلامجلد ۶

زندگینامه احمد تبریزی( نیمه اول قرن هشتم )

 احمد بن محمد ، مورخ و شاعر نیمه اول قرن هشتم . از نسب و زندگی او اطلاع چندانی در دست نیست . وی را مؤلف تاریخ النوادر و سراینده شهنشاه نامه / شاهنشاه نامه هجده هزار بیتی معرفی کرده اند (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۱، ص ۵۶؛ براون ، ج ۳، ص ۱۴۷؛ تربیت ، ص ۳۲).

از تاریخ النوادر که در کشف الظنون (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۳۰۸) به تبریزی منسوب است ، اطلاعات زیادی در منابع نیامده است . شهنشاه نامه که به منظومه احمدی نیز معروف است ، شامل تاریخ از عهد یافث بن نوح تا پایان عهد سلطان ابوسعید بهادرخان (متوفی ۷۳۸) است (تربیت ؛آقابزرگ طهرانی ، همانجاها؛صفا، ص ۳۵۷). تبریزی در این منظومه نسل مغولان را به یافث پسر نوح می رساند و جانشینان او را یک به یک نام می برد تا به «داستان تموجین و خاتون او» می رسد.

تاریخ تموجین / تموچین (چنگیزخان ) طولانیترین بخش منظومه است . منظومه با ذکر تاریخِ اوگتای (حک : ۶۲۶ـ۶۳۹)، تولی (متوفی ۶۲۷) و جلال الدین خوارزمشاه (متوفی ۶۲۸) ادامه می یابد و به هولاکو (حک : ۶۱۴ـ۶۶۳) و جانشینان او می رسد و به سلطان ابوسعید بهادرخان ختم می شود (ریو، ذیل  ، ص ۱۳۵؛ایرانیکا ، ذیل «احمدبن محمد تبریزی »).

شهنشاه نامه ظاهراً به دستور سلطان ابوسعید بهادرخان سروده شده ، نظم آن هشت سال به طول انجامیده و در ۷۳۸ پایان یافته است . تبریزی در پایان منظومه در باره مدت تألیف و سال اتمام کارش اشعاری سروده است (ریو، همانجا؛صفا، ص ۳۵۸).

منظومه شهنشاه نامه در بحر متقارب و به سبک شاهنامه فردوسی است . این اثر از لحاظ فن شعری و اعتبار تاریخی ارزش چندانی ندارد، لیکن می توان اطلاعات مفیدی در باره اوضاع سیاسی و اجتماعی قرن هشتم از آن استخراج کرد (براون ، ج ۳، ص ۱۴۸). نسخه ای از این منظومه با عنوان چنگیزنامه منظومات احمدی در مجموعه ای در کتابخانه موزه بریتانیا با تاریخ ۱۴ رجب ۸۰۰ محفوظ است (ریو، همانجا).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانی ؛
(۲) ادوارد گرانویل براون ، تاریخ ادبی ایران ، ج ۳: از سعدی تا جامی ، ترجمه و حواشی علی اصغر حکمت ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۳) محمدعلی تربیت ، دانشمندان آذربایجان ، تهران ۱۳۱۴ ش ؛
(۴) حاجی خلیفه ؛
(۵) ذبیح اللّه صفا، حماسه سرایی در ایران ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛

(۶) Encyclopaedia Iranica , s.v.”Ah ¤mad b. Moh ¤ammad Tabr ¦âz ¦â “(by I . Aka);
۷- Charls Rieu, Catalogue of the Persian manuscripts in the British Museum , London 1966, Supplement , 1977.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۶ 

زندگینامه محمدزمان تبریزی (متوفی۱۱۳۷ه ق)

 محمدزمان بن کلبعلی اصفهانی ، فقیه و عالم شیعی قرن دوازدهم . سال تولد وی دانسته نیست . بنابه گزارش محمدزمان (ص ۲۹۰)، جدّ او اهل تبریز و از علمایی بوده که شاه عباس دوم او را برای مصاحبت به اردوی خویش فرا می خوانده است . تبریزی در مدرسه شیخ لطف اللّه اصفهان (مدرسه خواجه مَلِک ) که از آن اثری نمانده است و نزد

اساتید

علمای بزرگی چون:

ملامحمدباقر مجلسی ،

شیخ جعفر قاضی حُوَیزی ،

محمدصالح خاتون آبادی و

آقاحسین خوانساری علم آموخت (تبریزی ، مقدمه جعفریان ، ص ۱۴ـ۱۶؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۶، ص ۱۴۲؛ همائی ، ج ۱، ص ۱۰۸).

تبریزی از جانب سلطان حسین صفوی (حک : ۱۱۰۵ـ ۱۱۳۷) تولیت و نظارت مدرسه شیخ لطف اللّه را به عهده داشت (تبریزی ، ص ۲۴، ۲۹۱؛ خوانساری ، ج ۳، ص ۳۵۰). وفات وی را در ۱۱۳۱ یا ۱۱۳۷ دانسته اند (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، همانجا؛ بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۲، ستون ۳۱۶).

اثر مهم تبریزی

فرائدالفوائد در احوال مدارس و مساجد است که احتمالاً نگارش آن را در ۱۱۲۲ به انجام رسانده است (رجوع کنید به تبریزی ؛ خوانساری ، همانجاها). فرائدالفوائد مشتمل بر دو باب و یک خاتمه است . هر باب شش فصل دارد.

باب اول شامل بحث لغوی در باره واژه مسجد ، اشاره به آیات و احادیث در اهمیت مساجد، چگونگی بنای مسجد، آداب و ادعیه ورود به مسجد و عبادت در آن است . تبریزی در ضمن برشمردن محرّمات و مکروهاتی که نباید به مسجد وارد شود، بحث تنباکو را مطرح می سازد که نشان می دهد دامنه مجادلات فقهی در این باب ، که از ابتدای عصر صفوی مطرح شده بود، همچنان ادامه داشته است (رجوع کنید به ص ۵۰؛ افشار، ص ۱۷۶).

دیگر مطالب این باب اینهاست : تاریخچه بنای مساجد و معرفی اجمالی مهمترین مساجد همچون مسجدالحرام و مسجد مدینه و کوفه ، اشاره به انحراف قبله برخی شهرها و نیز مساجد از جمله مقدار انحراف قبله مسجدجامع قدیم و مسجد جدید عباسی در اصفهان و مسجدجامع تبریز (رجوع کنید به ص ۷۳، ۷۶).

باب دوم شامل بحث لغوی در باره واژه مدرسه ، ذکر آداب تعلیم و تربیت ، تاریخچه بنای مدارس بویژه در اصفهان ، اشاره به امور مالی و نحوه اداره مدارس است (ص ۲۸۰ـ۲۹۹). به رغم اینکه دوره صفوی عصر رشد و گسترش تحصیلات علمی و نهضت مدرسه سازی در اصفهان و دیگر شهرهای مهم ایران بوده است ، مؤلف چندان گزارش جامعی در این باب به دست نمی دهد (همان ، مقدمه جعفریان ، ص ۱۹).

در فصل ششم به ذکر نام تربیت یافتگان مدرسه شیخ لطف اللّه می پردازد و نیز نام دانشمندان امامیه ، همچون آقاحسین خوانساری و شمس الدین محمد گیلانی (ملا شمسا) صاحب حاشیه بر شرح حکمه العین و آقامحمدباقر خاتون آبادی ، را ذکر می کند. تبریزی این مدرسه را نزد شیعیان ، هم شأن نظامیه نزذ اهل سنّت می داند (ص ۲۹۵ـ ۲۹۶؛ برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به خوانساری ، ج ۳، ص ۳۵۰ـ۳۵۱).

خاتمه کتاب ، در باره آداب زیارت و احکام بِیَع و کنایس و صومعه ها و دیگر مسائل است . تبریزی به رغم گرایش به زهد و ریاضت ، مشوق گوشه نشینی نبوده و به صوفیان بازاری تاخته و در وصف احوال شیخ صفی الدین اردبیلی بر پایبندی وی به شریعت تأکید ورزیده است .

فرائدالفوائد به لحاظ اشتمال بر اطلاعاتی در باره مساجد و مدارس عصر صفوی و همچنین روشهای تعلیم و تربیت ــ با توجه به معدود بودن منابع در این زمینه ــ اهمیتی ویژه دارد. تبریزی برای تألیف این کتاب به منابع متعددی مراجعه ، و نام آنها را در جای جای اثر خویش ذکر کرده است (رجوع کنید به افشار، ص ۱۷۴). برخی از نقل قولهای وی برگرفته از بحارالانوار است (تبریزی ، مقدمه جعفریان ، ص ۱۴).

بعدها فرائد الفوائد در دسترس میرزا محمدباقر خوانساری بوده ، و او بنا به نوشته خود در روضات الجنات (ج ۳، ص ۳۵۲)، در شرح حال برخی از علما از این اثر بهره جسته است (نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۳۷ش ، ص ۱۸۳). آقابزرگ طهرانی نیز از فرائدالفوائد به نقل از خوانساری سخن گفته و گویا خود وی به آن دسترسی نداشته است (رجوع کنید به ۱۴۰۳، ج ۱۶، ص ۱۴۲؛همو، ۱۳۷۲ش ، ص ۲۹۲، پانویس ).

جلال الدین همائی در ضمن معرفی سردابه ای که در پشت مسجد شیخ لطف اللّه و در جنب مدرسه خواجه ملک بوده و به مقبره ابن سینا شهرت داشته است ، می نویسد که سالها در پی فرائدالفوائد بوده اما آن را نیافته است (ج ۱، ص ۱۰۸ و پانویس ).

ظاهراً وی نیز از طریق روضات الجنات با نام این کتاب آشنا شده است . ایرج افشار نسخه ای از این اثر را در فهرست پرچ کتابخانه دولتی آلمان (کتابخانه پادشاهی برلین ) یافته و در ۱۳۵۳ ش آن را در عامری نامه (ص ۱۷۳ـ۱۸۳) معرفی کرده است . فرائد الفوائد در ۱۳۷۳ش در تهران بر پایه ریزفیلم همین نسخه با مقدمه و تصحیح رسول جعفریان به چاپ رسیده است .

آثار دیگر تبریزی

 که وی در فرائدالفوائد نیز به برخی از آنها اشاره کرده  عبارت است از:

شرح زبده الاصول ؛

کتاب الچنته ، به سبک کشکول . نام این اثر جبّه و جنته نیز ضبط شده است (رجوع کنید به تبریزی ، ص ۷۷؛خوانساری ، ج ۳، ص ۳۵۰؛بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۲، ستون ۳۱۶)؛

رساله فارسی المِسْعار فی الاَسعار که آن را در ۱۱۲۷، سال قحطی معروف اصفهان ، برای تعیین نرخ اجناس نوشته است ؛

تعلیقات اصول کافی ؛

ترجمه خلاصه الاذکار ؛

حواشی بر تهذیب الاحکام (بغدادی ، ایضاح المکنون ، ج ۱، ستون ۳۶۰؛همو، هدیه العارفین ، همانجا؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۳، ص ۳۰۰، ج ۱۶، ص ۱۴۲، ج ۲۱، ص ۱۹؛تبریزی ، مقدمه جعفریان ، ص ۱۷ـ ۱۸).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه : الکواکب المنتشره فی القرن الثانی بعد العشره ، چاپ علی نقی منزوی ، تهران ۱۳۷۲ش ؛
(۳) همو، مصفی المقال فی مُصنفی علم الرجال ، چاپ احمد منزوی ، تهران ۱۳۳۷ش ؛
(۴) ایرج افشار، « ( در باره ) فرائدالفوائد در احوال مدارس و مساجد »، در عامری نامه : مشتمل بر هجده مقاله تحقیقی و تاریخی ، تهران : یغما، ۱۳۵۳ش ؛
(۵) اسماعیل بغدادی ، ایضاح المکنون ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، ج ۳؛
(۶) همو، هدیه العارفین ، ج ۲، در حاجی خلیفه ، ج ۶؛
(۷) محمدزمان بن کلبعلی تبریزی ، فرائدالفوائد در احوال مدارس و مساجد ، چاپ رسول جعفریان ، تهران ( ۱۳۷۴ش ) ؛
(۸) خوانساری ؛
(۹) جلال الدین همائی ، مقالات ادبی : «رابطه ابن سینا با اصفهان »، ج ۱، تهران ۱۳۶۹ش .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۶ 

زندگینامه شیخ ملاّ رجب علی تبریزی(متوفی۱۰۸۰ه ق)

 عارف و حکیم شیعی قرن یازدهم . اهل تبریز بوده اما به دلیل اقامت طولانی در اصفهان به اصفهانی نیز شهرت یافته است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۱۱، ص ۲۱۵؛ شاملو، ج ۲، ص ۴۸؛ افندی اصفهانی ، ج ۲، ص ۲۸۳). تاریخ تولدش در منابع ذکر نشده است و در باره زندگی او اطلاع چندانی در دست نیست ؛همینقدر می دانیم که مدتها در سفر به سر می برده و به تحصیل علم پرداخته است .

تبریزی ، پس از کسب درجه اجتهاد در بغداد، به ریاضت و تزکیه نفس روی آورد؛مرشد او در سلوک شناخته نیست . وی همچنین مریدانی در سلوک داشت که نام ایشان نیز معلوم نیست . او سپس به اصفهان رفت و تا پایان عمر در آنجا سکونت داشت و در ۱۰۸۰ در همانجا درگذشت (شاملو، ج ۲، ص ۴۷ـ ۴۸؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۱۱، همانجا).

ملا رجب علی تبریزی نزد همگان ، خصوصاً شاه عباس دوم و پس از او شاه سلیمان صفوی ، از منزلت ویژه ای برخوردار بود، چنانکه شاه عباس دوم خود به دیدار او می رفت و از وی در باره احکام حکمت عملی استفسار می کرد. شاه عباس دوم ، همچنین به دلیل علاقه و ارادتی که به ملارجب علی تبریزی داشت ، خانه ای در شمس آباد اصفهان (محله ای بیرون از دیوار شهر) برای وی خریداری کرد. شاه سلیمان نیز به رغم بی میلی ملارجب علی تبریزی به سروکارداشتن با دربار، همواره مترصد فرصتی برای مصاحبت و دیدار با او بود (قزوینی ، ص ۲۵۱؛شاملو، ج ۲، ص ۴۸؛افندی اصفهانی ، همانجا؛نصرآبادی ، ص ۱۵۴).

در باره استادانی که ملارجب علی تبریزی نزد آنها فلسفه خوانده است ، گزارشی در دست نیست ، جز اینکه در برخی منابع متأخر او را شاگرد میرفندرسکی و تحت تأثیر آرا و تعالیم فلسفی او دانسته اند ( منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران ، ج ۱، ص ۲۱۸؛کوربن ، ۱۳۶۹ش ، ص ۹۸؛ابراهیمی دینانی ، ج ۲، ص ۳۲۷، ۳۲۹). تبریزی در مدرسه شیخ لطف اللّه به تدریس فلسفه و علوم عقلی اشتغال داشت و در این زمینه شهرت فراوان یافت (نصرآبادی ، همانجا)، چنانکه قزوینی (ص ۱۵۰) می نویسد: «شفا و اشارات مانند موم در دستان او بود».

افندی (ج ۲، ص ۲۸۳ـ۲۸۴) ضمن اذعان به مهارت وی در حکمت ، او را در علوم دینی و ادبی و عربی بی اطلاع دانسته است ، تا جایی که می نویسد رجب علی تبریزی در تألیف به زبان عربی ناتوان بود و شاگردانش عبارات و مطالب او را به عربی نگاشته اند. اما نه تنها شواهدی دال بر صحت گزارش افندی در این خصوص در دست نیست ، بلکه با توجه به تحصیل در بغداد و تدریس کتب عربی پیچیده و مشکل در حکمت از قبیل شفا و اشارات (رجوع کنید به قزوینی ، همانجا)، اظهارنظر مذکور مردود می نماید.

در حوزه علوم عقلی ، نزد ملارجب علی تبریزی حکمای برجسته ای پرورش یافتند که از آن جمله اند: ملامحمد تنکابنی ، محمد حسین و قاضی سعید قمی ، امیر قوام الدین محمد اصفهانی ، ملامحمد شفیع اصفهانی ، محمدرفیع پیرزاده ، میرمحمدیوسف طالقانی ، محمدبن عبدالفتاح تنکابنی معروف به سراب و علی قلی بن قرچغای خان صاحب احیای حکمت (افندی اصفهانی ، ج ۲، ص ۲۸۴؛کوربن ، ۱۳۷۳ش ، ص ۴۸۷؛ابراهیمی دینانی ، ج ۲، ص ۳۳۱ـ۳۳۲؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۱۱، همانجا).

وی نزد شاگردان خود بسیار مورد احترام و ارادت بود، چنانکه قاضی سعید قمی برخی از آثارش را به او هدیه کرده و در برخی از آثار خود آرایی در باره اشتراک لفظی وجود، انکار صفات در حق تعالی و امثال آن بیان می کند که در واقع عقاید وی را منعکس نموده است (قاضی سعید قمی ، ۱۳۶۲ش ، ص ۶۹ـ۷۰، مقدمه مشکوه ، ص ۳۱ـ۳۲؛همو، ۱۳۷۹ ش ، ص ۲۳۱ـ ۲۳۵؛ابراهیمی دینانی ، ج ۲، ص ۳۳۱). محمدرفیع پیرزاده نیز انس و ارادت وافر به او داشته و مدتها در خدمت استاد به سر برده است و چون ملارجب علی در دوران پیری به سبب ضعف جسمانی قادر به تحریر و نگارش نبوده ، محمدرفیع ــ که در واقع فرزند معنوی او به شمار می رفته ــ زیر نظر استاد به تحریر و تألیف آرای وی پرداخته است ( منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران ، ج ۲، ص ۴۴۹ـ۴۵۰؛کوربن ، ۱۳۶۹ش ، ص ۱۰۱؛ابراهیمی دینانی ، همانجا).

علی قلی قرچغای خان (ج ۱، ص ۱۷۰، مقدمه فنا، ص ۴۰ـ۴۱) نیز تنها از وی به عنوان استاد خود با لقب زبده العارفین یاد کرده است . وی به شدت تحت تأثیر اندیشه ملارجب علی تبریزی بوده و بویژه در احیای حکمت آرا و نظرات او را در دفاع از الاهیات تنزیهی بازگو کرده است (ج ۱، مقدمه فنا، ص ۵۰).

ملارجب علی تبریزی همچنین به جهت برخورداری از ذوق و گرایشهای عرفانی ، شعر نیز می سروده و در اشعارش «واحد» تخلص می کرده است ، ازینرو نام او در زمره شعرای دوره صفویه آمده است (نصرآبادی ، همانجا).

از ملارجب علی تبریزی این آثار برجای مانده است :

۱) رساله اثبات واجب به فارسی که مشتمل است بر یک مقدمه و پنج مطلب و خاتمه . او در این رساله اهمّ آرای خود را در باره واجب و مباحث وجود اظهار می کند. از این رساله بخوبی می توان دریافت که وی در باب وجود و مسائل اساسی آن با آرای ملاصدرا مخالف بوده است (رجوع کنید به دنباله مقاله ). آقابزرگ طهرانی (۱۴۰۳، ج ۱۱، ص ۷۸ـ۷۹، ج ۲۵، ص ۳۷) از این رساله با عناوین اشتراک الوجود و وجودالباری نیز یاد کرده است . این رساله را سیدجلال الدین آشتیانی در جلد اول منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران از عصر میرداماد و میرفندرسکی تا زمان حاضر به چاپ رسانده است . آقاجمال خوانساری (ص ۲۷۵ـ ۲۸۰) و میرزا محمد مشهدی بر این رساله ردیه نگاشته اند (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۲۵، ص ۴۰).

۲) الاصول الا´صفیه یا اصل الاصول که برخی بنا بر تصحیف نسخه نویسها به اشتباه با عنوان الاصول اللاحقه نیز از آن نام برده اند. این کتاب به زبان عربی و در باره مسائل و اصول مهم فلسفی از جمله قاعده الواحد، مباحث وجود، جعل ، حرکت جوهری و وجود ذهنی ــ که هر دو را رد می کند ــ اصالت ماهیت و مباحث دیگر است . ملارجب علی این کتاب را به اسم آصف میرزا، یکی از ارکان دولت صفوی ، نگاشته است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۱۷۶ـ ۱۷۷؛منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران ، ج ۱، ص ۲۴۴ـ ۲۷۱). هانری کوربن (۱۳۶۹ش ، ص ۱۰۰) در وجه تسمیه این کتاب می گوید صفت «آصفیه » که به اصول اضافه شده ممکن است اشاره به آصف ، حکیم و ندیم سلیمان علیه السلام ، باشد که صاحب «علم الکتاب » بود. قسمتهایی از این رساله در جلد اول منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران چاپ شده است .

۳) کتاب فی الحکمه به فارسی که قاضی سعید قمی بعد از وفات ملارجب علی آن را با عنوان البرهان القاطع و النور الساطع به عربی ترجمه کرده و در مجموعه رسایل خود به نام اربعینیات آورده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۷، ص ۵۴ ـ ۵۵، ج ۲۱، ص ۲۳۹، ج ۲۶، ص ۹۷ـ ۹۸).

۴) تفسیر آیه الکرسی (همان ، ج ۲۳، ص ۱۶۹).

۵) المعارف الالهیه که محمدرفیع پیرزاده زیرنظر ملارجب علی آن را تحریر کرده است (همان ، ج ۲۱، ص ۱۹۰). این کتاب نیز در جلد دوم منتخباتی از آثار الهی حکمای ایران چاپ شده است .

۶) دیوان واحد تبریزی ، مجموعه اشعار رجب علی تبریزی (همان ، ج ۹، قسم ۴، ص ۱۲۴۷).

آرای فلسفی .

ملارجب علی تبریزی یکی از مهمترین نظریه پردازان الاهیات تنزیهی در حکمت شیعی است . اندیشه تنزیهی او در باره خدا موجب شده که از مخالفان سرسخت قول به اشتراک معنوی وجود و به تبع آن تشکیک وجود به شمار رود. او معتقد است که لفظ وجود و موجود میان واجب تعالی و ممکنات به اشتراک لفظی است و اگر معنای وجود در خداوند به معنای همان وجودی باشد که بر ممکنات اطلاق می شود، لازم می آید که خدا نیز مخلوق باشد. او در تأیید قول خود به عباراتی از اثولوجیا ، فصول مدینه فارابی و آرای مَسْلمه بن احمد مَجریطی ، شیخ محمود شبستری ، صدرالدین قونیوی و حکمای هند استناد می کند ( منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران ، ج ۱، ص ۲۲۱ـ۲۲۷).

تبریزی همچنین بنا بر نظرگاه تنزیهی خود، با دلایل عقلی و نقلی ، به انکار عینیت ذات و صفات خداوند و حتی نفی صفات او می پردازد، و درخصوص احادیثی که بر اثبات صفات خدا دلالت دارند، می گوید که اطلاق صفات علم و قدرت و غیر اینها بر واجب تعالی شبیه و مانند کردن خدا به مخلوقات و بنابراین مستلزم شرک نسبت به خداوند است . او این احادیث را، با برداشت از روایتی از امام باقر علیه السلام ، اینگونه تأویل می کند که عالم بودن و قادر بودن خدا به معنای علم بخشیدن به عالمان و قدرت بخشیدن به قادران است .

تأویل دیگر او، برداشت از اقوال ائمه علیهم السلام ، این است که اثبات صفات کمال عبارت است از سلب طرف مقابل آن صفات . بدین ترتیب ، «خدا عالم است » یعنی «خدا جاهل نیست » و «خدا قادر است » یعنی «خدا عاجز نیست ». پس انتساب هرگونه صفات کمالی به ذات خدای تعالی ، حتی وجوب وجود، به سلب طرف نقصان برمی گردد و اطلاق موجود بر خداوند به این معنی است که او ممکن الوجود نیست (همان ، ج ۱، ص ۲۳۱، ۲۳۵ـ۲۴۳).

به نظر رجب علی تبریزی ترکیب وجود و ماهیت ، انضمامی است و حمل وجود بر ماهیت ، نظیر حمل اعراض خارجی بر اشیا است . همچنین وی به اصالت ماهیت قایل است و وجود را تابع و فرع ماهیت می داند. او برهمین اساس می گوید که جعل جاعل اولاً و بالذات به ماهیت و به تبع آن به وجود تعلق گرفته است ، زیرا به بداهت عقلی محال است که جاعل ابتدا فرع شی ء (وجود) را جعل کند و پس از جعل آن ، جعل اصل شی ء (ماهیت ) لازم آید، چون در این صورت ملزوم لازم و لازم ملزوم می گردد، و این محال است (همان ، ج ۱، ص ۲۵۷ـ۲۵۹). با اینهمه ، تبریزی در مواضعی به اصالت وجود تصریح کرده است (رجوع کنید به همان ، ج ۲، ص ۴۶۷ـ۴۶۹). انکار حرکت در جوهر یکی دیگر از اندیشه های ملارجب علی تبریزی است . او در این قول بر همان شیوه حکمای مشائی اندیشیده است (همان ، ج ۱، ص ۲۵۴ـ۲۵۵).

ملارجب علی تبریزی از منکران سرسخت قول به وجود ذهنی است و در رساله اصول آصفیه اشکالاتی بر آن وارد کرده است (همان ، ج ۱، ص ۲۶۲ـ۲۶۶). وی در کیفیت علم نفس به موجودات خارجی می گوید که علم نفس به اعیان موجودات به واسطه صورت ذهنی و وجود ذهنی آنها نیست و ذات همه اشیا، یا به واسطه آلت حسی و یا بدون آن ، برای نفس معلوم می شود. نفس ، امور جزئی محسوس مثل حرارت و برودت ، نورها و رنگها و اصوات و امثال آنها را از طریق آلات حسی ادراک می کند؛اما طبایع کلی موجودات و حقایق و ذات آنها را بدون آلت حسی ادراک می کند و با علم به ذات خود به آنها نیز عالم می گردد. به عبارت دیگر نفس با شهود مستقیم و علم حضوری ، به ذوات و حقایق اشیا عالم می شود.

دلیل وی بر این مطلب این است که چون حقیقت نفس ، جامع همه موجودات اعم از علوی و سفلی و مجرد و مادّی است ، پس حقایق همه اشیا را در آیینه ذاتش بدون واسطه صورت یا مفهومی که تصوری از آنها بدهد، مشاهده می کند و می شناسد. تبریزی در تأیید قول خود، کلام منظوم منسوب به حضرت علی علیه السلام (أتَزْعَمُ أنَّکَ جِرمٌ صغیرٌ / و فِیکَ أنْطَویَ العالَمُ الاکبرُ…) را اشاره به همین معنی می داند. وی علم نفس به کلیات و جزئیات اشیا را به قوه واحد می داند نه به قوای متعدد و می گوید: نفس فقط یک قوه دارد که افعال آن به حسب تعدد آلات مخصوص به هر فعل ، متعدد است (همان ، ج ۱، ص ۲۶۶ـ۲۶۷). هانری کوربن (۱۳۶۹ش ، ص ۱۰۰) این نظر را در باره حصول معرفت از طریق حضور بی واسطه یادآور مفهوم ادراک نزد فیلسوفان رواقی می داند، چنانکه نزد سهروردی نیز این نظر دارای اهمیت خاص است .

کوربن (۱۳۷۳ش ، ص ۴۸۷؛همو، ۱۳۶۹ش ، ص ۹۸ـ۹۹) معتقد است که آرای رجب علی تبریزی در باره وجود که با استشهاد از احادیث امامان معصوم توأم است ، بی آنکه خود بداند، با طریقه حکمت اسماعیلی همنظر و از پیشروان حکمت شیخی است . از آنجا که مرز میان مشائیان و اشراقیان در فلسفه ایرانی دوره اسلامی بدرستی روشن نیست ، انتساب رجب علی تبریزی به فلسفه مشائی اندکی شتابزده می نماید و با توجه به استفاده او از کتاب اثولوجیا ، وجود گرایشهای اشراقی و نوافلاطونی در آرای وی مشهود است . با اینهمه ، داوری در باره انتساب تفکر فلسفی تبریزی به مکتبهای شناخته شده فلسفی دشوار است (رجوع کنید به ابراهیمی دینانی ، ج ۲، ص ۳۳۰، ۳۳۳).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه : الروضه النضره فی علماء المأه الحادیه عشره ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۳) محمدبن حسین آقاجمال خوانساری ، رسائل (شانزده رساله ) : «ردّ رساله اشتراک لفظیِ وجود ملارجبعلی تبریزی »، چاپ علی اکبر زمانی نژاد، قم ۱۳۷۸ش ؛
(۴) غلامحسین ابراهیمی دینانی ، ماجرای فکر فلسفی در جهان اسلام ، ج ۲، تهران ۱۳۷۷ش ؛
(۵) عبداللّه بن عیسی افندی اصفهانی ، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۱ـ۱۴۱۵؛
(۶) ولی قلی بن داودقلی شاملو، قصص الخاقانی ، چاپ حسن سادات ناصری ، تهران ۱۳۷۱ـ۱۳۷۴ش ؛
(۷) علیقلی بن قرچغای خان ، احیای حکمت ، چاپ فاطمه فنا، تهران ۱۳۷۷ش ؛
(۸) محمدسعیدبن محمد مفید قاضی سعید قمی ، شرح الاربعین ، چاپ نجفقلی حبیبی ، تهران ۱۳۷۹ش ؛
(۹) همو، کتاب کلید بهشت ، چاپ محمد مشکوه ، تهران ۱۳۶۲ش ؛
(۱۰) عبدالنبی بن محمدتقی قزوینی ، تتمیم امل الا´مل ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۷؛
(۱۱) هانری کوربن ، تاریخ فلسفه اسلامی ، ترجمه جواد طباطبائی ، تهران ۱۳۷۳ش ؛
(۱۲) همو، فلسفه ایرانی و فلسفه تطبیقی ، ترجمه جواد طباطبائی ، تهران ۱۳۶۹ش ؛
(۱۳) منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران : از عصر میرداماد و میرفندرسکی تا زمان حاضر ، تهیه و تحقیق و مقدمه و تعلیق از جلال الدین آشتیانی ، تهران ، ج ۱، ۱۳۵۱ش ، ج ۲، ۱۳۵۴ش ؛
(۱۴) محمدطاهر نصرآبادی ، تذکره نصرآبادی ، چاپ وحید دستگردی ، تهران ۱۳۶۱ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۶ 

زندگینامه شیخ نجیب الدین رضا تبریزی(۱۱۰۸-۱۰۴۷ ه ق)

 شاعر و از مشایخ صوفیه ذهبیه * در قرن یازدهم و دوازدهم . وی در ۱۰۴۷ در اصفهان به دنیا آمد (تربیت ، ص ۵۳۵؛ خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۱ـ ۲۸۲؛ مدرس تبریزی ، ج ۲، ص ۳۷۵)، اما در اصل تبریزی بود. بنا بر بعضی اشعار وی در کودکی پدر خود را از دست داده یا یتیم به دنیا آمده است (خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۰، ۲۸۲).

تبریزی تا پایان نوجوانی در اصفهان زیست و احتمالاً مقدمات را در همانجا فراگرفت (همان ، ج ۱، ص ۲۸۳ـ۲۸۴). او در شرح حالش خود را امّی معرفی کرده (تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۴۰ـ ۳۴۱) که گویا به درس ناخواندگی نزد استاد اشاره داشته و بر همین اساس ، شرح حال نویسان نیز وی را امّی دانسته اند (برای نمونه رجوع کنید به مدرس تبریزی ، همانجا؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۲، ص ۴۰۲).

تبریزی از مشایخ صوفیه ذهبیه و ملقب به «نجیب الدین » (لقب طریقتی وی ) بود (عبرت نائینی ، ج ۲، ص ۷۶۸؛ خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۱). ظاهراً تمایل وی به ذهبیه با جذبه آغاز شد (مدرس تبریزی ، همانجا). تبریزی در اصفهان با شیخ محمدعلی مؤذن خراسانی ، از مشایخ ذهبیه ، ملاقات کرد و همراه او به مشهد رفت .

در آنجا پس از ریاضتهای بسیار، در بیست وچهار سالگی به مقام شیخیت و ارشاد رسید، چهار سال در این مقام باقی ماند و در بیست وهشت سالگی به مقام «قطب صامت » ارتقا یافت (خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۶). وی در ۱۰۷۸ به همراه استادش به اصفهان بازگشت و بعدها خلیفه و داماد او شد (معصوم علیشاه ، ج ۳، ص ۱۶۵، ۲۱۷؛ خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۴ـ ۲۸۵، ۲۸۹؛ تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۴۱ـ۳۴۲). شیخ علی نقی فارسی اصطهباناتی و سپس محمدهاشم درویش ، خلیفه های تبریزی در طریقت ذهبیه شدند (معصوم علیشاه ، ج ۲، ص ۳۴۵، ج ۳، ص ۲۱۶؛ عبرت نائینی ، همانجا؛ خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۰).

تاریخ وفات تبریزی را هدایت (ص ۱۲۳) و آقابزرگ طهرانی (همانجا)، ۱۰۸۰ ذکر کرده اند. بعضی نویسندگان نیز با اینکه در بیان شرح حال او به هدایت استناد کرده اند، تاریخ فوت وی را متفاوت آورده اند؛ معصوم علیشاه (ج ۳، ص ۲۱۶) وفات وی را در ۱۱۸۵ و خاوری (ج ۱، ص ۲۸۷ـ۲۸۹) و تمیم داری (بخش ۱، ص ۳۴۰) آن را در ۱۱۰۸ ذکر کرده اند که به نظر می رسد تاریخ اخیر به واقعیت نزدیکتر باشد. آنچه مسلّم است این است که تبریزی در ۱۱۰۰ زنده بوده ، زیرا مثنوی خلاصه الحقایق را در این سال سروده و خود به آن تصریح کرده است (رجوع کنید به تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۵۴). مدفن وی اصفهان است (مهدوی ، ص ۳۲۶).

آثاری که از تبریزی باقی مانده اینهاست :

۱) نورالهدایه ، در باره انواع معرفت و اصول دین و اصطلاحات و معارف صوفیه ، نام اصلی آن در نسخ خطی نورالهدایه و مصدرالولایه است ، اما در متن چاپ شده ، قسمت دوم عنوان حذف شده است . این اثر مشتمل بر مقدمه و هفت اصل و خاتمه است و در ۱۰۷۸ تألیف شده است (خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۷؛ تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۴۲، ۳۵۵ـ۳۶۴).

۲) سبع المثانی ، منظومه ای عرفانی به فارسی بر وزن مثنوی مولوی ، که آن را در ۱۰۹۴ سروده و مشتمل بر بیست هزار بیت است (معصوم علیشاه ؛ مدرس تبریزی ، همانجاها؛ خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۱). در ۱۳۴۲ احمدبن حاجی محمدکریم تبریزی این منظومه را کتابت کرد و در دارالعلم شیراز چاپ سنگی شد (تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۵۰).

۳) دیوان (مدرس تبریزی ، همانجا) در چهارهزار بیت مشتمل بر غزلیات ، قصاید، ترجیعات و مراثی . این دیوان تاکنون چاپ نشده و فاقد تاریخ کتابت است (تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۴۲).

۴) مثنوی خلاصه الحقایق ، مشتمل بر مسائل فلسفی و عرفانی و مبانی تصوف و آداب سیر و سلوک ، که در ۱۱۰۰ سروده شده است . میرزااحمد اردبیلی این اثر را در ۱۳۳۸ از روی نسخه ای خطی که در ۱۱۶۰ کتابت شده بود، در ضمن کفایه المؤمنین و اوصاف المقربین چاپ کرده است . این مثنوی آخرین اثر نجیب الدین تبریزی بوده است (مدرس تبریزی ، همانجا؛ مشار، ج ۲، ستون ۱۹۰۴؛ خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۹؛ تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۵۴ـ ۳۵۵، بخش ۲، ص ۸۲۳). بعضی ، دستور سلیمان و مقالات وافیه و اصطلاحات صوفیان را نیز از تألیفات او دانسته اند (رجوع کنید به منزوی ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۰۳۸، ۱۴۰۹؛ تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۴۲).

به آثار منظوم تبریزی بیشتر توجه شده است . او به تأثیر از زمانه خود به سبک هندی شعر گفته و به شیوه مولوی و حافظ نیز نظر داشته و از انوری و خاقانی هم تأثیر گرفته ، گرچه بیش از همه متأثر از استاد خود، مؤذن خراسانی ، بوده است (تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۴۸ـ۳۴۹). در آثار منظوم او، آیات و روایات بر اساس معارف شیعی تفسیر و برخی از آنها به فارسی ترجمه شده است (همان ، بخش ۱، ص ۳۶۳).

وی بیشتر «جوهری » و گاه «زرگر» یا «نجیب الدین » یا «رضا» تخلص می کرده (مدرس تبریزی ؛ آقابزرگ طهرانی ، همانجا ها) و همین امر موجب شده است که رضاقلی خان هدایت (همانجا)، و به تبع او مدرس تبریزی (همانجا)، وی را «زرگر اصفهانی » معرفی کنند (خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۱ـ۲۸۲).

مظفر علیشاه کرمانی (متوفی ۱۲۱۵) در بحرالاسرار (ص ۱۳۷ـ ۱۳۸) و میرزامحسن عمادالفقراء (متوفی ۱۳۳۳) او را ستوده و در وصف وی شعر سروده اند (معصوم علیشاه ، همانجا؛ خاوری ، ج ۱، ص ۲۷۹ـ۲۸۰).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانی ؛
(۲) محمدعلی تربیت ، دانشمندان آذربایجان ، چاپ غلامرضا طباطبائی مجد، تهران ۱۳۷۸ ش ؛
(۳) احمد تمیم داری ، عرفان و ادب در عصر صفوی ، تهران ۱۳۷۲ـ۱۳۷۳ ش ؛
(۴) اسداللّه خاوری ، ذهبیه : تصوف علمی ـ آثار ادبی ، ج ۱، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۵) محمدعلی عبرت نائینی ، تذکره مدینه الادب ، چاپ عکسی تهران ۱۳۷۶ ش ؛
(۶) مدرس تبریزی ؛
(۷) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران ۱۳۵۰ـ ۱۳۵۵ ش ؛
(۸) محمدتقی بن محمدکاظم مظفرعلیشاه کرمانی ، کبریت احمر؛
(۹) و بحرالاسرار ، چاپ جواد نوربخش ، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۱۰) محمد معصوم بن زین العابدین معصوم علیشاه ، طرائق الحقائق ، چاپ محمدجعفر محجوب ، تهران ۱۳۳۹ـ ۱۳۴۵ ش ؛
(۱۱) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ؛
(۱۲) مصلح الدین مهدوی ، تذکره القبور، یا، دانشمندان و بزرگان اصفهان ، اصفهان ۱۳۴۸ ش ؛
(۱۳) رضاقلی بن محمدهادی هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، چاپ مهرعلی گرکانی ، تهران ( ۱۳۴۴ ش ) .

دانشنامه جهان اسلامجلد ۶ 

زندگینامه آیت الله میرزاصادق آقا تبریزی(۱۳۵۱-۱۲۷۴ه ق)

تبریزی ، میرزاصادق آقا ، فقیه امامی و اصولی و ادیبِ مبارز آذربایجان در قرن چهاردهم . پدرش میرزا محمدبن محمدعلی قره داغی /قراچه داغی بود. تبریزی در خانواده ای اهل علم در ۱۲۷۴ در تبریز به دنیا آمد. در زادگاهش به فراگیری مقدمات فقه و اصول پرداخت ،

سپس برای ادامه تحصیل همراه برادر خود، حاج میرزا محسن ، به نجف رفت ؛ به اختلاف ، این سفر را در ۱۲۸۸ (تبریزی خیابانی ، ص ۱۵۳) و در ۱۲۹۱ (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۲، ص ۸۷۳) نوشته اند.

او در نجف نزد استادانی چون

فاضل ایروانی ،

محمدحسن مامَقانی و

محمدفاضل شرابیانی / شربیانی به تحصیل پرداخت .

معروفترین استاد وی شیخ هادی تهرانی * بود که تبریزی در مشرب اصولی خاص خود، از او پیروی می کرد. تبریزی در کربلا نیز در مجلس درس ملاحسین اردکانی حاضر می شد (همان ، جزء ۱، قسم ۲، ص ۸۷۳ ـ۸۷۴؛ حرزالدین ، ج ۱، ص ۳۷۵؛ ثقه الاسلام تبریزی ، ج ۳، ص ۱۰؛ تبریزی خیابانی ، همانجا).

وی بعد از فراگیری علوم گوناگون ، در فقه و اصول به درجه اجتهاد رسید و حلقه درسی تشکیل داد. در درس وی شاگردان بسیاری حاضر می شدند (تبریزی خیابانی ، ص ۱۵۴).

از جمله شاگردان وی:

محمدعلی مدرّس (مؤلف ریحانه الادب )

و میرزا قاسم گَرگَری بودند (کارنگ ، ج ۱، ص ۳۴۰، پانویس ؛ تبریزی خیابانی ، همانجا؛ امین ، ج ۷، ص ۳۶۶؛ مدرس تبریزی ، ج ۵، ص ۲۶۹).

تبریزی ، پس از حدود ۲۴ سال اقامت در نجف ، به زادگاهش بازگشت و مرجعیت آذربایجان را بر عهده گرفت (تبریزی خیابانی ، ص ۱۵۳ـ۱۵۴؛ امین ، همانجا). وی به مشکلات مردم توجه داشت و درصدد رفع آنها برمی آمد (رجوع کنید به کسروی ، ۱۳۶۳ ش ، ص ۱۴۸، ۱۸۴ـ۱۸۹).

در جریان مهاجرت ارمنیان به تبریز در وضعی رقت بار (زمستان ۱۲۹۹ ش )، تبریزی با موعظه و یادآوری وظایف مسلمانان سبب شد تا مردم تبریز ضمن استقبال گرم از مهاجران ، مبلغ بسیاری نیز به ایشان کمک کنند (هدایت ، ص ۳۲۲؛ نیز رجوع کنید به رائین ، ص ۱۴۵). این امر نفوذ او در مردم و محبوبیتش را نشان می دهد.

در منابع ، شرح حالِ تبریزی و مبارزات وی در دوره قاجار و پهلوی به اختصار آمده و گاه در گزارشِ احوال وی رعایت بی طرفی نشده است (سیدعلوی ، ص ۷۰، ۷۴ـ۷۶). وی از مخالفان مشروطه و پیامدهای آن بود و در ۱۲۹۲ش با برخی علما به محمدعلی شاه تلگرام فرستاد و خواستار لغو مشروطیت شد (کسروی ، ۱۳۵۵ ش ، ص ۵۷۶؛ویجویه ، ص ۲۱؛قس بصیرت منش ، ص ۳۹۲ـ۳۹۳).

تبریزی در دوره پهلوی از دستگاه حاکم دوری می جست . در جریان مهاجرت علما به قم در ۱۳۰۶ ش / ۱۳۴۶، و در اعتراض به قانون نظام وظیفه ، وی در نامه ای حمایت خود را از رهبر این حرکت ، حاج آقا نوراللّه اصفهانی * ، اعلام کرد و عازم قم شد؛
اما هنگامی که به آنجا رسید، اصفهانی از دنیا رفته بود (مکی ، ج ۴، ص ۴۱۶، ۴۲۰؛نیز رجوع کنید به همان ، ج ۴، ص ۴۳۴ـ ۴۳۷).

در ادامه مخالفت با قانون نظام وظیفه مردم تبریز در ۱۳۰۷ش /۱۳۴۷، قیام کردند که تا اوایل ۱۳۰۸ ش ادامه یافت و تبریزی به همراهی دیگر علما رهبری مردم را بر عهده گرفت . حکومت ، او را دستگیر و به همدان (یا سنندج ) تبعید کرد، اما پس از چند روز رضاشاه ناگزیر دستور آزادی وی را صادر کرد (امین ؛حرزالدین ، همانجاها؛سیدعلوی ، ص ۷۷؛باقری بیدهندی ، ص ۱۴۸؛
بصیرت منش ، ص ۳۹۶، ۳۹۸؛نیز رجوع کنید به امام خمینی ، ج ۱، ص ۲۶۱، ج ۸، ص ۱۸۰، ج ۹، ص ۳۰، ج ۱۱، ص ۱۷۸). وی پس از آزادی به قم رفت و در همانجا اقامت گزید.

تبریزی در ۱۳۱۱ش /۱۳۵۱ درگذشت و در حرم حضرت معصومه علیهاالسلام به خاک سپرده شد. در شهرهای گوناگون بویژه در آذربایجان و نجف از وی تجلیل شد (تبریزی خیابانی ، ص ۱۵۴ـ۱۵۵؛امین ، ج ۷، ص ۳۶۶ـ۳۶۷). از فرزندان تبریزی ، میرزا جواد و میرزا رضا از اهل علم به شمار می آیند و آثاری نیز دارند (امینی ، ج ۱، ص ۲۹۵؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء۱، قسم ۲، ص ۸۷۴؛باقری بیدهندی ، ص ۱۴۷).

برخی از آثار تبریزی که بیشتر در فقه و اصول است اینهاست :

المقالات الغریّه در اصول فقه (چاپ سنگی ، تبریز ۱۳۱۷) که آقابزرگ طهرانی (۱۴۰۴، همانجا) و حرزالدین (ج ۱، ص ۳۷۶) نام آن را المقالات الغرویه ذکر کرده اند، موسی جوان (ج ۲، ص ۱۵۷ـ۲۳۲) با استفاده از این کتاب برخی آرای اصولی او را گزارش کرده است ؛
رساله فی المشتقات (چاپ سنگی ، تبریز ۱۳۱۹)؛
رساله فی شرائط العوضین ؛
رساله فی الربا؛
شرح تبصره المتعلّمینِ علامه حلّی ؛
الفوائد، شرح یازده قاعده از مشکلات مسائل فقه و اصول (چاپ سنگی ، تبریز ۱۳۵۱) و رساله عملیه به زبان فارسی (۱۳۲۳، ۱۳۴۵؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۰، ص ۶۶ـ۶۷، ج ۱۳، ص ۴۵، ۱۳۵، ج ۱۶، ص ۳۲۰، ج ۲۱، ص ۴۱، ۳۹۲؛تبریزی خیابانی ، ص ۱۵۷؛مشار، ستون ۴۳۴، ۸۸۵؛ثقه الاسلام تبریزی ، ج ۳، ص ۹، پانویس ۱؛باقری بیدهندی ، ص ۱۴۴ـ ۱۴۵).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۱: نقباءالبشر فی القرن الرابع عشر ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) امین ؛
(۴) محمدهادی امینی ، معجم رجال الفکر و الادب فی النجف خلال الف عام ، نجف ۱۴۱۳/۱۹۹۲؛
(۵) ناصر باقری بیدهندی ، «نجوم امت : مرحوم آیت اللّه العظمی آقامیرزا صادق آقا مجتهد تبریزی »، نور علم ، دوره ۳، ش ۵ (دی ۱۳۶۷)؛
(۶) حمید بصیرت منش ، علما و رژیم رضاشاه : نظری بر عملکرد سیاسی ـ فرهنگی روحانیون در سالهای ۱۳۰۵ـ۱۳۲۰ ش ، ( تهران ) ۱۳۷۶ ش ؛
(۷) علی تبریزی خیابانی ، کتاب علماء معاصرین ، چاپ سنگی تهران ۱۳۶۶؛
(۸) علی بن موسی ثقه الاسلام تبریزی ، مرآه الکتب ، چاپ محمدعلی حائری ، قم ۱۴۱۴ـ ۱۴۲۰؛
(۹) موسی جوان ، مبانی حقوق ، ج ۲، تهران ۱۳۲۷ ش ؛
(۱۰) محمدبن علی حرزالدین ، معارف الرجال فی تراجم العلماء و الادباء ، قم ۱۴۰۵؛
(۱۱) روح اللّه خمینی ، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران ، صحیفه نور ، تهران ۱۳۶۱ش ـ ؛
(۱۲) اسماعیل رائین ، ایرانیان ارمنی ، تهران ۱۳۵۶ ش ؛
(۱۳) ابراهیم سیدعلوی ، «بیان صادق : شرح حال ، آثار، افکار و مبارزات آیت اللّه آقامیرزا صادق »، کیهان اندیشه ، ش ۱۶ (بهمن ـ اسفند ۱۳۶۶)؛
(۱۴) عبدالعلی کارنگ ، آثار و ابنیه تاریخی شهرستان تبریز ، در آثار باستانی آذربایجان ، ج ۱، تهران : انجمن آثار ملی ، ۱۳۵۱ ش ؛
(۱۵) احمد کسروی ، تاریخ مشروطه ایران ، تهران ۱۳۶۳ش ؛
(۱۶) همو، تاریخ هیجده ساله آذربایجان ، تهران ۱۳۵۵ش ؛
(۱۷) مدرس تبریزی ؛
(۱۸) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی عربی ، تهران ۱۳۴۴ش ؛
(۱۹) حسین مکی ، تاریخ بیست ساله ایران ، ج ۴، تهران ۱۳۶۲ش ؛
(۲۰) محمدباقر ویجویه ، تاریخ انقلاب آذربایجان و بلوای تبریز ، چاپ علی کاتبی ، تهران ۱۳۵۵ش ؛
(۲۱) مهدیقلی هدایت ، خاطرات و خطرات ، تهران ۱۳۶۳ش .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۶ 

زندگینامه ملامهرعلی تبریزی خویی (متوفی۱۲۶۲ه ق)

تبریزی خویی ، ملامهرعلی ، متخلص به فدوی ، شاعر و غدیریّه سرای قرن سیزدهم . سال تولد او بدرستی معلوم نیست ولی از تصریح فرهادمیرزا (ص ۷۰) به اینکه در ۱۲۶۲ به سن هشتادسالگی از دنیا رفته ، پیداست که سال تولد او حدود ۱۱۸۲ بوده است .

در زادگاه او نیز به سبب اشتهارش به زنوزی و خویی اختلاف هست (ریاحی ، ص ۲۲۵؛ صدرایی خویی ، ص ۹، ۱۴، که او را متولد زنوز و پرورش یافته در خوی دانسته است ). ملامهرعلی تحصیلات ابتدایی را در خوی به انجام رسانید، سپس برای ادامه تحصیل به عراق و خراسان و اصفهان سفر کرد و بسیاری از علوم را فراگرفت .

او به نجوم علاقه ای وافر داشت و خطاطی هم می کرد. در اواخر عمر به تبریز رفت و بدین سبب به ادیب تبریزی نیز شهرت یافت (مدرس تبریزی ، ج ۴، ص ۳۱۱، به نقل از بحرالعلوم ِ میرزاحسن زنوزی تذکره نگار معاصر ملامهرعلی خویی ؛ قاضی طباطبائی ، ص ۲۷؛ ریاحی ؛ فرهادمیرزا قاجار، همانجاها). وی مدتی نیز در مرند ساکن بود و تأسیس مدرسه ای را در آن شهر به او نسبت می دهند (صدرایی خویی ، ص ۱۵).

نادرمیرزا قاجار (متوفی ۱۳۰۳) در گزارش تحصیل خود در صرف و نحو و لغت نزد ملامهرعلی از او با عنوان «دبیری کهنه ادیب … با قدی خمیده » یاد کرده است (ص ۳۸۲ـ ۳۸۳). زنوزی نیز او را با اوصافی چون حکیم ، منجم ، عالم و عارف وصف کرده است (مدرس تبریزی ، همانجا).

معیشت ملامهرعلی با پریشانی و عسرت توأم بود (رجوع کنید به فرهادمیرزا قاجار، همانجا). چون از وی رفتار خلاف عرف سر می زد، بعضی او را به ملامتیگری منسوب داشته اند. جمعی دیگر نیز از او کشف و کرامت نقل کرده اند (قاضی طباطبائی ، ص ۲۸ـ ۲۹). ملامهرعلی ــ که به علت فقر و مسکنت ، به رغم میل خود، بیشتر عمرش را در تجرد گذراند ــ در اواخر عمر ازدواج کرد و پسری به نام فضلعلی از خود بجا گذاشت که خاندان فضلی در تبریز از اعقاب او هستند (ریاحی ، ص ۲۲۶؛ فرهادمیرزا قاجار، ص ۸۲؛ قاضی طباطبائی ، ص ۳۰). وی در ۱۲۶۲ در تبریز از دنیا رفت (فرهادمیرزا قاجار، ص ۷۰؛ریاحی ، ص ۲۵۵).

عمده شهرت ملامهرعلی فدوی خویی به سبب قصیده مدحیّه یا غدیریّه اوست ، با مطلع :

ه’ا علیٌّ بشرٌ کیف بشر؟

ربُّهُ فیه تجلّی ‘ و ظهر

(فرهادمیرزا قاجار، همانجا؛ برای روایت رؤیای ملامهرعلی پس از انشای این قصیده و به خواب دیدن پیامبر و علی علیهما السلام رجوع کنید به تبریزی خیابانی ، ص ۱۲۸).

مقبولیت و رواج عام بیت بدیع و زیبای فوق که بسی مشهورتر از شاعر آن است باعث شده تا بعضی تذکره نویسان گمان برند که ملامهرعلی این بیت معروف را تضمین کرده و مطلع قصیده خود قرار داده است .

قصیده مزبور بین سالهای ۱۲۱۶ـ۱۲۴۰ سرود شده و ابیات آن نیز به اختلاف بین بیست تا چهل بیت با تقدم و تأخر بسیار گزارش شده است (صدرایی خویی ، ص ۲۸ـ ۲۹). فرهادمیرزا در زنبیل ، ضمن نقل اشعار و شرح حال جامعی از فدوی (ص ۷۰ـ ۸۸) که معاصر او بوده ، قصیده مزبور را در بیست ونه بیت نقل کرده است (ص ۷۰ ـ۷۲). ترجمه فارسی منظومی نیز از این قصیده ، با همان وزن و قافیه ، از میرزامحمدرضا بصیرت شیرازی در دست است که در آن چهل بیت نقل و ترجمه شده است (صدرایی خویی ، ص ۳۱ـ ۳۶).

قصیده غدیریّه از زمان سروده شدن موردتوجه و اقبال فضلا و شعرا و مخصوصاً اهل منبر واقع شد، به طوری که گذشته از ترجمه منظوم یاد شده ، چهار تخمیس و یک تضمین از آن سروده شد (برای تفصیل در این باره رجوع کنید به همان ، ص ۳۸ـ۶۱).

ملامهرعلی به سه زبان ترکی ، فارسی و عربی شعر می سرود و تخلص او در فارسی و ترکی «فدوی » بود (فرهادمیرزا قاجار، ص ۷۰؛ قس هدایت ، ج ۲، بخش ۲، ص ۹۵۱، که تخلص او را با نامش خلط کرده و «مهری » ضبط کرده است ). همچنین وی قصیده لطیف و کوتاهی در هجده بیت به فارسی و درمنقبت پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله وسلم با این مطلع دارد: «لا» استعاره ای زجلال محمد است / «الاّ» کنایه ای ز جمال محمد است (فرهادمیرزا قاجار، ص ۷۳ـ۷۴). گذشته از این دو قصیده ، اشعار فارسی و عربی وی از استحکام و بلاغت چندانی برخوردار نیست .

بویژه اشعار عربی او دارای سکته های ناخوش و اغلاط ادبی است (در باره شعر فارسی و عربی خویی رجوع کنید به قاضی طباطبائی ، ص ۳۰ـ۳۱). در عوض اشعار ترکی او را به سبب احتوای بر معانی لطیف عاشقانه و نیز بیان موضوعات حکْمی و فلسفی عالی شمرده اند (همان ، ص ۳۱).

وی قصاید و مراسلاتی به عربی در مدح میرزا عیسی و پسرش میرزاابوالقاسم قائم مقام فراهانی دارد که در آنها مداحی را شعار خود کرده و برای طلب وظیفه و وجه معاش شرحی از وضع نابسامان و فقر و تجرد خود آورده است . زبان وی در این قطعات تند، هجوآمیز و رکیک است (فرهادمیرزا قاجار، ص ۷۵ـ ۷۸، ۸۵ ـ ۸۷).

ملامهرعلی زمانی نیز به سبب شعری دوپهلو و طنزآمیز که برای میرزاابوالقاسم شیخ الاسلام تبریزی (متوفی ۱۲۷۹) گفته بود، مورد بی مهری او واقع شد (قاضی طباطبائی ، ص ۲۸). وی قصیده ای تاریخی نیز در مدح حسینقلی خان دُنبلی ، حاکم وقت خوی ، در ۹۲ بیت سروده که در آن از بی وفایی دنیا شکایت کرده است (برای قصیده مزبور رجوع کنید به ریاحی ، ص ۵۷۲ ـ ۵۷۵).

از ملامهرعلی دیوانی بجا نمانده و تنها اشعاری پراکنده به فارسی و عربی و ترکی و مادّه تاریخهایی به عربی در تذکره ها از او نقل شده است (برای اشعار رجوع کنید به فرهادمیرزا قاجار، ص ۷۰ـ ۸۸؛ ریاحی ، ص ۲۲۵ـ۲۲۷؛ صدرایی خویی ، ص ۱۹ـ ۲۵؛ قس آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۳، ص ۸۱۶ ، ۱۱۳۶، که با اشتباه و تکرار از دیوان فدوی زنوزی خویی و دیوان مهر خویی نام برده است ؛ برای مادّه تاریخهای خویی رجوع کنید به نخجوانی ، ص ۳۰، ۳۱۳).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانی ؛
(۲) علی تبریزی خیابانی ، کتاب علماء معاصرین ، چاپ سنگی تهران ۱۳۶۶؛
(۳) محمدامین ریاحی ، تاریخ خوی ، تهران ۱۳۷۲ش ؛
(۴) علی صدرایی خویی ، ولایت نامه «غدیریّه » ، قم ۱۳۷۶ش ؛
(۵) فرهادمیرزا قاجار، زنبیل ، چاپ محمد رمضانی ، تهران ۱۳۶۷ ش ؛
(۶) حسن قاضی طباطبائی ، «ملامهرعلی تبریزی »، نشریه دانشکده ادبیات تبریز ، سال ۱، ش ۵ (مرداد ۱۳۲۷)؛
(۷) مدرس تبریزی ؛
(۸) نادرمیرزا قاجار، تاریخ و جغرافی دارالسلطنه تبریز ، چاپ غلامرضا طباطبائی مجد، تبریز ۱۳۷۳ ش ؛
(۹) حسین نخجوانی ، مواد التواریخ ، تهران ۱۳۴۳ش ؛
(۱۰) رضاقلی بن محمدهادی هدایت ، مجمع الفصحا ، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ ۱۳۴۰ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۶ 

زندگینامه میرزامحمد رضی بنده تبریزی (متوفی۱۲۲۳ه ق)

میرزامحمد رضی ، متخلص به بنده ، ادیب ، شاعر، مورخ و خوشنویس اوایل عصر قاجاریه . از اشراف زادگان آذربایجان (اختر، ج ۱، ص ۳۳؛ هلاکو قاجار، ص ۲۹؛ بسمل شیرازی ، ص ۶۰۶) و پدرش ، میرزا محمد شفیع ، مدتی وزیر آذربایجان و مستوفی نادرشاه افشار (حک : ۱۱۴۸ـ۱۱۶۰) بود (مفتون دنبلی ، ج ۱، ص ۶۳؛ محمود میرزا قاجار، ج ۲، ص ۶۵۸؛ دیوان بیگی ، ج ۱، ص ۲۵۷؛ نادرمیرزا قاجار، ص ۳۳۵).

از سرگذشت وی در کودکی و جوانی اطلاعی در دست نیست . میرزا رضی پس از درگذشت پدر، به دربار کریم خان زند (متوفی ۱۱۹۳) روی آورد و به منصب استیفا رسید (نادر میرزا قاجار، همانجا)؛ سپس در آغاز تأسیس دولت قاجار، به این خاندان پیوست و مستوفی و صاحب دیوان رسائل گشت (محمود میرزا قاجار؛ مفتون دنبلی ؛ بسمل شیرازی ، همانجاها؛ هدایت ، ۱۳۳۹ ش ، ج ۱۰، ص ۱۱۸؛ نادر میرزا قاجار، همانجا).

وی در دربار فتحعلی شاه قاجار (حک : ۱۲۱۱ـ۱۲۵۰) چندان قدر و اعتبار یافت که از مستوفیان و منشیان خاص وی گردید (اختر؛ مفتون دنبلی ؛ محمود میرزا قاجار؛ بسمل شیرازی ؛ هدایت ، ۱۳۳۹ ش ، همانجاها). میرزا رضی همچنین تنظیم و نگارش رسایل ، نامه ها، احکام و فرمانها را به زبانهای عربی ، ترکی و جغتایی به عهده گرفت (نادرمیرزا قاجار، همانجا).

معروف است که از جانب فتحعلی شاه خنجری مرصّع بدو اعطا شده بود که آن را هنگام سلام شاه به کمر می زد و به حضور می رسید (هدایت ، ۱۳۳۶ـ ۱۳۴۰ ش ، ج ۴، ص ۱۷۸؛ دیوان بیگی ، ج ۱، ص ۲۵۸؛ نادرمیرزا قاجار، ص ۳۳۵ـ۳۳۶). وی به گفته دیوان بیگی (همانجا) در ۱۲۲۲، و به گواهی غالب منابع در ۱۲۲۳ درگذشت (اختر؛محمودمیرزا قاجار، همانجاها؛مفتون دنبلی ، ج ۱، ص ۶۵). رضاقلی خان هدایت مرگ او را در ۱۲۴۳ دانسته است که درست نیست (۱۳۳۹ ش ، ج ۱۰، ص ۱۱۹).

پیکر او را به دستور فتحعلی شاه در نجف اشرف به خاک سپردند (اختر؛محمود میرزا قاجار، همانجاها؛مفتون دنبلی ، ج ۱، ص ۶۵ـ۶۶؛بسمل شیرازی ، ص ۶۰۷). بنده تبریزی را مردی زودرنج و کم حوصله دانسته اند. در بعضی منابع همچنین به باریک بینی و وسواس بیش از حد او اشاره شده است (اختر، همانجا؛مفتون دنبلی ، ج ۱، ص ۶۴ـ۶۵؛هدایت ، ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ ش ، ج ۴، ص ۱۷۸).

در میان آثار میرزا رضی ، منشآت و رسایلی به چشم می خورد (برای نمونه رجوع کنید به فرهادمیرزا قاجار، ص ۲۶ـ۳۶) که به اقتضای مشاغل دیوانی ، از تکلفات سبک منشیانه درباری برکنار نمانده است . اشعار رضی اندک است و گاه به فرمان شاه برای او مدیحه می سرود (اختر، همانجا؛مفتون دنبلی ، ج ۱، ص ۶۶).

وی علاوه بر فارسی ، گاهی به ترکی و عربی نیز شعر می سرود (مفتون دنبلی ، ج ۱، ص ۶۴؛هدایت ، ۱۳۳۹ش ، ج ۱۰، ص ۱۱۸). قصایدش ، همچون قصاید دیگر شاعران دوران بازگشت ادبی * ، به تقلید از قصاید سبک خراسانی است (برای نمونه رجوع کنید به اختر، ج ۱، ص ۳۳ـ۳۷؛بسمل شیرازی ، ص ۶۰۷ـ ۶۰۸).

وی همچنین خوشنویسی چیره دست بود و نستعلیق و شکسته را بسیار خوش و ممتاز می نوشت و مردم زمانش طالب خط خوش او بودند (اختر، ج ۱، ص ۳۳؛محمود میرزا قاجار؛مفتون دنبلی ، همانجاها؛بسمل شیرازی ، ص ۶۰۶ـ۶۰۷).

آثار خطی او عبارت است از :

۱) زینه التواریخ ، تاریخ عمومی مشرق زمین خاصه ایران از آغاز آفرینش آدم تا ( بخشی از ) دولت فتحعلی شاه قاجار که به دستور و به نام وی در حدود سالهای ۱۲۱۸ تا ۱۲۲۱ نوشته شده است . این کتاب مشتمل است بر اخبار و آثار انبیا و ائمه علیهم السلام ، حکما، عرفا، علما، شعرا و سلاطین ، و یک آغاز و یک انجام و دو پیرایه شامل چند وجه و گونه (بسمل شیرازی ، ص ۶۰۶؛ریو، ج ۱، ص ۱۳۵ـ ۱۳۶). محمدرضی به رسم تاریخ نگاران زمان خویش ، تصنّع را که معیار فصاحت و بلاغت آن روزگار بود در ایناثر به کار گرفته است (رجوع کنید به بسمل شیرازی ؛هدایت ، ۱۳۳۹ ش ، همانجاها؛اعتضادالسلطنه ، ص ۲۴۷). به گفته هدایت (همانجا)، در بین مردم چنین مشهور بوده که این کتاب از عبدالکریم منشی اشتهاردی است (برای آگاهی از نسخ آن رجوع کنید به منزوی ، ج ۶، ص ۴۱۷۵ـ۴۱۷۶، قس استوری ، ج ۲، ص ۶۶۶ـ۶۶۷)؛

۲) حوادث نامه یا تاریخ فتوحات یا روزنامه ناپلئون یا تاریخ ناپلئون ، درباره وقایع جنگ ناپلئون با اتریش و روسیه (۱۲۲۰/ ۱۸۰۵). ناپلئون نسخه ای از ترجمه ترکی این کتاب را به عباس میرزا تقدیم کرد و میرزا رضی آن را به فارسی برگرداند (برای نسخه های آن رجوع کنید به دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، ج ۹، ص ۱۴۵۰ـ۱۴۵۱، ج ۱۶، ص ۴۱؛استوری ، ج ۲، ص ۶۶۵ـ ۶۶۶؛کتابخانه ملی ایران ، ج ۱، ص ۶۸ـ۶۹)؛

۳) رساله عشق و روح یا حسن و دل ، از منشآت ادبی و عرفانی میرزا رضی است که در قالب حکایت و افسانه ، به نثر مصنوع و به زبانی شیوا نوشته شده است . میرزا رضی این رساله را به خواهش یکی از دوستانش ، میرزا یحیی ، به پایان رساند. نسخه آن به شماره ۳۶۱۳ در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، محفوظ است (ج ۱۲، ص ۲۶۱۶ـ۲۶۱۷؛
قس منزوی ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۲۸۳)؛

۴) نامه های میرزا رضی ، یکی از نامه های معروف او نامه مفصلی است که از قول فتحعلی شاه به ناپلئون نوشته است و تمامی آن در کتاب زنبیل فرهادمیرزا معتمدالدوله آمده است (ص ۲۶ـ۳۲)؛

۵) ترجمه خطبه بی نقطه و خطبه بی الف حضرت علی علیه السلام (بسمل شیرازی ، همانجا).



منابع :

(۱) احمدبن فرامرز اختر، تذکره اختر ، ج ۱، چاپ عبدالرسول خیّامپور، تبریز ۱۳۴۳ ش ؛
(۲) چارلز آمبروز استوری ، ادبیات فارسی بر مبنای تألیف استوری ، ترجمه یو. ا. برگل ( به روسی ) ، مترجمان یحیی آرین پور، سیروس ایزدی ، و کریم کشاورز، چاپ احمد منزوی ، تهران ۱۳۶۲ ش ـ ؛
(۳) علیقلی اعتضادالسلطنه ، اکسیرالتواریخ ، چاپ جمشید کیانفر، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۴) علی اکبربن آقاعلی بسمل شیرازی ، تذکره دلگشا ، چاپ منصور رستگار فسائی ، شیراز ۱۳۷۱ ش ؛
(۵) دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، نگارش محمدتقی دانش پژوه ، تهران ، ج ۹، ۱۲، ۱۳۴۰ ش ، ج ۱۶، ۱۳۵۷ ش ؛
(۶) احمدعلی دیوان بیگی ، حدیقه الشعراء ، چاپ عبدالحسین نوائی ، تهران ۱۳۶۴ـ۱۳۶۶ ش ؛
(۷) فرهاد میرزا قاجار، زنبیل ، چاپ محمد رمضانی ، تهران ۱۳۶۷ ش ؛
(۸) کتابخانه ملّی ایران ، فهرست نسخ خطی کتابخانه ملی ایران ، ج ۱، گردآوری عبدالله انوار، تهران ۱۳۶۵ ش ؛
(۹) محمود میرزا قاجار، سفینه المحمود ، ج ۲، چاپ عبدالرسول خیّامپور، تبریز ۱۳۴۶ ش ؛
(۱۰) عبدالرزاق نجفقلی مفتون دنبلی ، تذکره نگارستان دارا ، ج ۱، چاپ عبدالرسول خیّامپور، تبریز ۱۳۴۲ ش ؛
(۱۱) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ ۱۳۵۳ ش ؛
(۱۲) نادر میرزا قاجار، تاریخ و جغرافی دارالسلطنه تبریز ، چاپ غلامرضا طباطبائی مجد، تبریز ۱۳۷۳ ش ؛
(۱۳) رضاقلی بن محمد هادی هدایت ، مجمع الفصحا ، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ ش ؛
(۱۴) همو، ملحقات تاریخ روضه الصفای ناصری ، در میرخواند، تاریخ روضه الصفا ، ج ۸ ـ۱۰، تهران ۱۳۳۹ ش ؛
(۱۵) هلاکو قاجار، مصطبه خراب ، چاپ عبدالرسول خیامپور، تبریز ۱۳۴۴ ش ؛

(۱۶) Charles Rieu, Catalogue of the Persian manuscripts in the British Museum , Oxford 1966.

دانشنامه جهان اسلامجلد ۴ 

زندگینامه شیخ بلبل شاه کشمیری(متوفی۷۲۷ ه ق)

 سید شرف الدین عبدالرحمان سهروردی حنفی ترکستانی ، عارف و صوفی قرن هشتم .تاریخ ولادت وی معلوم نیست . درباره مشایخ بلبل شاه نظریات متفاوتی وجود دارد: به روایتی شاگرد شیخ شهاب الدین سهروردی و به روایتی شاگرد شاه نعمت الله فارسی (خلیفه ای از طریقه سهروردیه ) بوده است (محب الحسن ، ص ۳۹؛صوفی ، ص ۳۴)؛ اما چون سهروردی در۶۳۲ وفات یافته وبلبل شاه برای دومین بار از کشمیر دیدار کرده است ، نمی تواند شاگرد بی واسطه سهروردی باشد (صوفی ، همانجا). به نوشته صوفی (همانجا) حاجی محیی الدین مسکین در تاریخ کبیراو را شاگرد ملاّ احمد علاّ می می داند که در این قول نیزتردید هست . تا این حد مشخص است که وی در طریقه سهروردیه بوده است .

بلبل شاه در زمان فرمانروایی راجه سوهادوه از ترکستان به کشمیر رفت و در آنجا مقیم شد (صوفی ؛ محب الحسن ، همانجاها). رِنچَن شاه (رنجن دیو) که قدرت را از راجه سوهادوه گرفت و جانشین وی شد، خود را مدیون بلبل شاه می دانست ، زیرا تحت تأثیر صداقت و کرامات معنوی بلبل شاه از مذهب بودا، که ذهن کنجکاو و ناآرام او را اقناع نمی کرد، به دین اسلام روی آورد (صوفی ، ص ۳۴ـ ۳۵؛محب الحسن ، همانجا؛ حسنی ، ج ۲، ص ۴۹؛ نیز رجوع کنید به ریاض ، ص ۴۶ـ۴۷) و در ۷۲۵ به توصیه وی ملقب به سلطان صدرالدین گشت حسنی ، همانجا؛ سرور لاهوری ، ج ۲، ص ۲۸۶ـ۲۸۷). پس از آن ، صدها تن از مردم کشمیر به اسلام گرویدند و او اولین حاکم مسلمان کشمیر محسوب شد (حسنی ، همانجا؛ صوفی ، ص ۳۵).

سلطان صدرالدین در کناره رود جهلم خانقاهی برای بلبل شاه ساخت که اولین خانقاه در کشمیر بوده است و تعدادی دهکده وقف کرد که از درآمد آنها برای اطعام مسافران و مساکین درلنگری که به لنگر بابا یا لنگر بلبل شاه شهرت یافت استفاده شود (صوفی ، همانجا؛ سرور لاهوری ، ج ۲، ص ۲۸۷؛ محب الحسن ، ص ۴۰).

همچنین وی در نزدیکی این محل ، مسجدی بنا کرد که اولین مسجد در کشمیر محسوب می شد، اما متأسفانه ویران شده و امروزه ، در همان محل مسجد کوچکتری ساخته شده است (صوفی ؛ محب الحسن ، همانجاها). بلبل شاه اشعاری در نعت پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه وآله وسلّم به زبان فارسی سروده است (راشدی ، ج ۱، ص ۴۵۹). وی در ۷۲۷ درگذشت و در نزدیکی مسجدی که سلطان صدرالدین برای او ساخته بود به خاک سپرده شد (سرور لاهوری ؛ حسنی ، همانجاها).

از احفاد بلبل شاه ، خواجه سناءالله (قرن سیزدهم ) معروف به محمدجیو و متخلص به «خراباتی » است که دیوانی معروف به زبان کشمیری ، یکصد رساله و کتاب به زبان فارسی ، از جمله حق الاسلام یا حقیقت الاسلام در زمینه عرفان و تصوف (کتابخانه گنج بخش ، ص ۵۴؛ راشدی ، ج ۱، ص ۲۲۶ـ۲۲۷) و نیز خمسه به پیروی از نظامی دارد.



منابع :

(۱) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع و النواظر ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ـ۱۴۱۰/۱۹۶۲ـ ۱۹۸۹؛
(۲) حسام الدین راشدی ، تذکره شعرای کشمیر ، لاهور ۱۹۶۹ـ۱۹۸۳؛
(۳) محمد ریاض ، احوال و آثار و اشعار میرسیّد علی همدانی ، باشش رساله ازوی ، اسلام آباد ۱۴۱۱/ ۱۹۹۱؛
(۴) غلام سرور لاهوری ، خزینه الاصفیا ، کانپور ۱۳۳۲/ ۱۹۱۴؛
(۵) کتابخانه گنج بخش . گنجینه نسخه های خطی خواجه سناءالله خراباتی ، فهرست نسخه های خطی خواجه سناءالله خراباتی ، تألیف محمدحسین تسبیحی ، راولپندی ۱۳۵۱ ش ؛

Mohibbul Hasan, Kashmir under the Sult ¤ a  ns, Calcutta 1959;
G. M. D. Sufi, Islamic culture in Kashmir , New Delhi 1979.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه بَصیری ( شاعر دیوانیِ ترک )(۹۴۱-۸۷۰ ه ق)

 شاعر دیوانیِ ترک . در حدود ۸۷۰ به دنیا آمد و در ۹۴۱ در استانبول در گذشت . در اصل ایرانی و از خراسان بود (سامی ، ذیل «بصیری »؛ د. ترک ، ذیل «بصیری »)، ولی حاجی خلیفه (ج ۱، ستون ۷۸۰) او را بغدادی دانسته است . دهخدا (ج ۹، ص ۱۳۰) بصیری بغدادی و بصیری خراسانی را ذیل دو عنوان آورده است ، اما چون تاریخ وفات هر دو یکی است و هر دو دیوانی به ترکی دارند، به احتمال قریب به یقین هر دو یکی هستند. د. ترک (همانجا) وی را بصراحت ایرانی دانسته ، و نوشته است که حسن چلبی ، عاشق چلبی و سَهی او را خراسانی ذکر کرده اند، اما قاف زاده فائضی او را بغدادی دانسته ، و لطیفی تولدش را در محلی نزدیک ایران ذکر کرده است .

بصیری در هرات ، پایتخت خراسان ، به خدمت سلطان حسین بایقرا * (۸۴۲ـ۹۱۳) و ملازمت امیر علیشیر نوائی (۸۴۴ ـ۹۰۶)، جامی (۸۱۷ ـ ۸۹۸) و بنائی (مقتول در ۹۱۸) درآمد (عاشق چلبی ، ص a 55). او با دیوان و غزلیات نوائی و جامی با سفارشنامه هایی از ایشان به روم نزد سلطان بایزید دوم (۸۸۶ ـ ۹۱۸)رفت و به مصاحبت اُغورلوسلطان احمد، داماد سلطان بایزید، پیوست .

وی همدم و ندیم اسکندر چلبی و مورد نظر و احسان سلاطین روم و بهره ور از انواع التفات ایشان بود و شاه برای او مقرری تعیین کرد ( د. ترک ، همانجا؛ عاشق چلبی ، همانجا). از زوایدِ (مضافاتِ) اَیاصوفیه حق «علوفه » و از پادشاهان سالیانه «معروفه » (مقرری ) داشت (عاشق چلبی ، همانجا). اما به روایت د. اسلام (چاپ دوم ، ذیل «بصیری ») او مدتی در خدمت آق قوینلوها بود. چون احمد گوده ، پسر اغورلو، به امارت نشست (۹۰۲)، بصیری را به سفیری نزد سلطان بایزید دوم فرستاد. بصیری در ۹۰۲ یا ۹۰۳ به استانبول رسید و در این سال چون احمد گوده در میدان نبرد در نزدیکی اصفهان کشته شد، بصیری بر آن شد که به ایران باز نگردد و در استانبول اقامت گزید. سپس از مؤیدزاده ، که قاضی عسکر بود، خواست که حکومت ولایتی را به او واگذار کند ولی با مخالفت مؤیدزاده مواجه شد (سامی ، همانجا) و در گِله از او شعری سرود که در تذکره مشاعرالشعراء موجود است (عاشق چلبی ، ص b 55).

بصیری به برص مبتلا بود، ازینرو به او «آلاجه » (رنگارنگ ،دشتنوشته ای از بصیری مشتمل بر صفحه ای از دیوان فارسی و صفحه ای دیگر از اشعار ترکی او لک و پیس دار) می گفتند (همان ، ص a 55). وی شاعری لطیفه گو و هزل پرداز بود، بدین سبب در مجالس بزرگان خواستار فراوان داشت . مُناسبِ مَناصب درباریان ، القابی به طنز و هجو به آنان داده بود که نمونه هایی از این القاب در مشاعرالشعراء ذکر شده است . لطایفش را در رساله ای گردآوری و به یکی از وزرای عهد خود اهدا کرد (همان ، ص b 55). از معاصران او می توان از ذاتی ، شاعر ترک (۸۷۵ ـ۹۵۳)، و جمعی از شعرا چون کشفی ، عشقی ، قندی ، نصوحی ، و بلیغی نام برد.

از نام و نشان دیوان بصیری اطلاعی در دست نیست ، ولی به گفته حاجی خلیفه (همانجا) و دهخدا (ذیل «بصیری بغدادی ») دیوانی به ترکی داشته است . به نوشته تذکره قاف زاده ، بصیری دیوانی داشته اما این دیوان هنوز پیدا نشده است ( د. ترک ، همانجا). اثری به نام بنگی نامه و لطایف متفرقه دارد که خود آنها را تدوین کرده است . ماده تاریخهایی درباره وقایع مهم دارد از جمله : ولادت سلطان جهانگیر به نام تاریخ جهانگیر بتوفیق الهی ؛ فتح رادوس که در یک مصراعِ عربی سه تاریخ درج کرده ، و این شعر در مشاعرالشعراء مضبوط است ؛ و فتح بلگراد به دست سلطان سلیمان (عاشق چلبی ، ص a 56). ابیاتی از اشعار ترکی و فارسی و لطایف او در تذکره مشاعرالشعراء ذکر شده است .

مهمترین مشخصات شعر او طنز و استفاده از صنایعی چون جناس و ایهام است . اشعار بصیری هر چند در ادبیات محلی تأثیر داشته ، ویژگیهای ادبیات کلاسیک (سنّتی ) قرن دهم آسیای صغیر را ندارد بلکه به ادبیات قرن نهم ایران نزدیکتر است ( د. اسلام ، همانجا).



 منابع :

(۱) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/ ۱۹۹۰؛
(۲) علی اکبر دهخدا، لغت نامه ، زیر نظر محمد معین ، تهران ۱۳۲۵ـ ۱۳۵۹ش ؛
(۳) شمس الدین سامی ، قاموس الاعلام ، چاپ مهران ، استانبول ۱۳۰۶ـ ۱۳۱۶/۱۸۸۹ـ۱۸۹۸؛
(۴) محمد عاشق چلبی ، مشاعرالشعراء، یا، تذکره عاشق چلبی ، چاپ جی .ام . مردیت اوسن ، لندن ۱۹۷۱؛

EI 2 , s.v. “Bas   ¤ r   ” (by Ali Nihad Tarlan);
TA, s.v. “Bas   r   “.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

زندگینامه ملامحمدصالح خلخالى(متوفی ۱۱۳۴ه ق)

 ملامحمدصالح، فرزند محمدسعید، از دانشمندان شیعى قرن دوازدهم در حوزه فقه، حکمت و عرفان. درباره شرح‌حال وى اطلاع چندانى در دست نیست. او اهل خلخال بوده و مدفنش نیز همانجاست (تربیت، ص ۲۱۶؛ امین، ج ۹، ص۳۷۰؛ آقابزرگ طهرانى، طبقات: الکواکب، ص ۳۶۹). در تذکره‌ها، تاریخ ولادتش به تقریب ۱۰۹۵ ذکر شده‌است (براى نمونه رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، همانجا؛ منزوى، ج ۲، ص ۱۲۴۶).

فرزند ملامحمدصالح، سعید، صاحب تألیفات عدیده و مؤلف تذکره‌الأفکار، و پسر سعید، آقاحسین، از فضلاى خلخال بودند (تربیت، همانجا). از دوره تحصیل و استادان ملامحمدصالح در فقه و حکمت، مطلب چندانى ذکر نشده‌است، غالب سرگذشت نامه‌ها وى را از شاگردان ملامحمدصادق اردستانى (متوفى ۱۱۳۴) دانسته‌اند (براى نمونه رجوع کنید به آقابزرگ‌طهرانى، الذریعه، ج ۱۳، ص ۲۰۲، ج ۲۱، ص ۲۶۲؛ کحّاله، ج ۱۰، ص ۸۶).

گاهى در منابع و تذکره‌ها، در شرح‌حال و آثار ملامحمدصالح، به اشتباه از احوال و آثار سیدصالح خلخالى فرزند محمد (متوفى ۱۳۰۶)، شارح مناقب یا دوازده امام محیى‌الدین ابن‌عربى (متوفى ۶۳۸) و شارح فرائدالاصول شیخ‌مرتضى انصارى (متوفى ۱۲۸۱) گزارش کرده‌اند، در حالى‌که ملامحمدصالح شاگرد محمدصادق اردستانى* و سیدصالح شاگرد میرزا ابوالحسن جلوه* (متوفى ۱۳۱۴) بوده است (رجوع کنید به اعتمادالسلطنه، ص۲۵۰ـ۲۵۱؛ امین، همانجا؛ آقابزرگ‌طهرانى، طبقات: نقباء، قسم ۲، ص۳۷۰، ۸۸۵ـ۸۸۶).

رحلت

درباره تاریخ وفات ملامحمدصالح تردید است. در برخى منابع، تاریخ وفات وى حدود سال ۱۱۳۴ ذکر شده (رجوع کنید به امین؛ کحّاله، همانجاها)، اما در بیشتر منابع ۱۱۷۵ آمده‌است (رجوع کنید به تربیت، همانجا؛ آقابزرگ طهرانى، طبقات: الکواکب، همانجا؛ همان: نقباء، قسم ۲، ص ۸۸۶؛ مشار، ج ۳، ستون۵۲۰؛ قس آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۳، ص ۳۰۱، که تاریخ تألیف التأملات‌العشره را ۱۱۹۲ دانسته‌است).

برخى از مهم‌ترین تألیفات وى عبارت‌اند از :

۱) شرح قصیده یائیه میرفندرسکى*، به زبان فارسى. به نظر مى‌رسد، شرح ملامحمدصالح بر این قصیده، مهم‌ترین اثر وى باشد. این شرح را محمدحسین اکبرى ساوى همراه دو شرح دیگر بر همین قصیده، یکى از محسن گیلانى (قرن سیزدهم) و دیگرى از حکیم عباس دارابى شیرازى* (متوفى ۱۳۰۰)، در ۱۳۷۲ش به‌چاپ رساند. شرح ملامحمدصالح بر خلاف دو شرح دیگر، که به سبک فلسفه ملاصدرا و نزدیک به حکمت متعالیه* نگاشته شده‌اند، به مشرب فکرى عرفا نزدیک‌تر است (رجوع کنید به داربى‌شیرازى، مقدمه آشتیانى). ملامحمدصالح در این اثر سعى کرده ابیات قصیده را براساس مبانى حکمت و عرفان اسلامى شرح کند.

نوشته‌هاى او تا حدودى دوگانه به نظر مى‌رسند. به این ترتیب که از یک سو، نحوه بیان و نیز اصطلاحات او به روش مشائیان مى‌ماند (براى نمونه رجوع کنید به همان، شرح خلخالى، ص ۲۰۲، ۲۱۱ـ۲۱۲) و از سوى دیگر، تأکیدش بر سیر و سلوک معنوى و انجام‌دادن ریاضات و مجاهدات نفسانى براى رسیدن به حقیقت، حاکى از گرایش اشراقى ـ عرفانى اوست (رجوع کنید به همان شرح، ص ۱۹۳، ۱۹۵، ۲۰۳، ۲۱۹). به‌ویژه اینکه او ابن‌سینا و فارابى را در نیل به حقیقت قاصر دانسته و در مواضع بسیارى از این شرح، تصریح کرده‌است که رسیدن به حقیقت و درک رموز خلقت، بدون ریاضت و مجاهده روحانى میسر نخواهد شد و در این راه علم رسمى فایده ندارد (همان، ص ۱۹۶). او ضمن شرح ابیات، به برخى از آیات و احادیث و اشعار استناد کرده‌است. در برخى منابع این شرح به سیدصالح نسبت داده شده‌است (رجوع کنید به تربیت، ص۱۰؛ آقابزرگ‌طهرانى، الذریعه، ج ۷، ص ۹۹). اما به عقیده آقابزرگ طهرانى (طبقات : نقباء، همانجا) انتساب آن به سیدصالح سهو قلم است.

۲) حاشیه بر الحکمه‌الصادقیه (همان: الکواکب، ص ۳۶۹ـ۳۷۰؛ همو، الذریعه، ج ۶، ص ۸۱ـ۸۲؛ قائینى نجفى، ص ۱۵۸). الحکمه‌الصادقیه تقریرات درس حکمتِ محمدصادق اردستانى در اصفهان است که حمزه گیلانى* (متوفى ۱۱۳۴) آن را جمع‌آورى کرده و ملااسماعیل خواجویى* (متوفى ۱۱۷۳) علاوه بر پاکنویس و تکمیل آن، مقدمه‌اى بر آن نگاشته‌است (آقابزرگ‌طهرانى، الذریعه، ج ۷، ص ۵۷ـ۵۸). از حاشیه ملامحمدصالح دو نسخه باقى است (همو، طبقات: الکواکب، همانجا؛ نیز رجوع کنید به اوکتایى، ج ۴، ص ۷۳؛ قس همان، ج ۴، ص ۷۳، پانویس ۲، که در آن، انتساب این حاشیه و کتاب التأملات‌العشره به ملامحمدصالح، نادرست دانسته شده‌است). ملامحمدصالح در این کتاب، بارها به کتاب دیگرش التأملات‌العشره ارجاع داده‌است.

۳) شرح حدیث عالم عُلوى. این حدیث منسوب به حضرت على علیه‌السلام است. این شرح گزارشى عرفانى ـ فلسفى از حدیث مذکور است. او شرح عبدالرحیم دماوندى را بر این حدیث شرح قویمى ندانسته، از این‌رو خود به شرح آن مبادرت کرده‌است (آقابزرگ‌طهرانى، طبقات: الکواکب، ص ۳۷۱؛ همو، الذریعه، ج ۱۳، ص ۲۰۲؛ درباره نسخه‌هاى این شرح رجوع کنید به حائرى، ج ۹، بخش ۱، ص ۳۰۱؛ فکرت، ص ۳۳۳).

۴) الإبانه‌المرضیه در شرح مسئله وقت و قبله کتاب شرح لمعه که در ۱۳۱۳ در تهران به‌چاپ رسیده‌است.

۵) التأملات‌العشره (آقابزرگ‌طهرانى، الذریعه، ج ۳، ص ۳۰۱؛ قائینى‌نجفى، همانجا).



منابع :

(۱)محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ على‌نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام‌الشیعه: الکواکب المنتشره فى القرن الثانى بعدالعشره، چاپ على‌نقى منزوى، تهران ۱۳۷۲ش؛
(۳) همان: نقباءالبشر فى القرن الرابع عشر، مشهد، قسم ۱ـ۴، ۱۴۰۴؛
(۴) محمدحسن‌بن على اعتمادالسلطنه، المآثر و الآثار، در چهل سال تاریخ ایران، چاپ ایرج افشار، ج ۱، تهران: اساطیر، ۱۳۶۳ش؛
(۵) امین؛
(۶) عبدالعلى اوکتایى، فهرست کتب کتابخانه مبارکه آستان قدس رضوى، ج ۱ـ۵، مشهد ۱۳۰۵ـ۱۳۲۹ش؛
(۷) محمدعلى تربیت، دانشمندان آذربایجان، تهران ۱۳۱۴ش؛
(۸) عبدالحسین حائرى، فهرست کتابخانه مجلس شوراى ملى، ج ۹، بخش ۱، تهران ۱۳۴۶ش؛
(۹) عباس دارابى شیرازى، تحفه‌المراد: شرح قصیده میرفندرسکى، به ضمیمه شرح خلخالى و گیلانى، چاپ محمدحسین اکبرى‌ساوى، ]تهران [۱۳۷۲ش؛
(۱۰) محمدآصف فکرت، فهرست الفبائى کتب خطى کتابخانه مرکزى آستان قدس رضوى، مشهد ۱۳۶۹ش؛
(۱۱) على‌فاضل قائینىنجفى، معجم مؤلفى‌الشیعه، تهران ۱۴۰۵؛
(۱۲) عمررضا کحّاله، معجم‌المؤلفین، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت [.بى‌تا]؛
(۱۳) خانبابا مشار، مؤلّفین کتب چاپى فارسى و عربى، تهران ۱۳۴۰ـ ۱۳۴۴ش؛
(۱۴) منزوى.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶ 

زندگینامه میرعبدالباقی باقی تبریزی (متوفی ۱۰۳۹ه ق)

 ملقب به «دانشمند» و متخلّص به «باقی »، شاعر صوفی مشرب و خوشنویس آذربایجانی (متوفی ۱۰۳۹). از تاریخ ولادت و دوران کودکی او اطلاعی در دست نیست . در تبریز، نزد علاءالدین محمّدبن محمّد تبریزی معروف به علاءبیگ ، به تحصیل علوم و خطاطی پرداخت و به اشتهار رسید؛ سپس به دعوت عبدالرحیم خان خانان ، سپهسالار هند (متوفی ۱۰۳۶)، به هندوستان رفت (تربیت ، ص ۱۴۵؛ دولت آبادی ، ص ۲۴۳؛ ایرانی ، ص ۱۸۷؛ دیهیم ، ج ۲، ص ۷۶)؛ امّا امین احمد رازی او را شاگرد میرزاجان دانسته و گفته است که پس از رفتن او به توران ، باقی نیز به دربار عبدالرحیم خان خانان رفت (ج ۳، ص ۲۴۳)،

سپس به بغداد سفر کرد و در خانقاه مولویه (مولویخانه ) نزد دده مصطفی ، استاد خوشنویسی به مشق خط پرداخت تا اینکه شاه عباس اول صفوی (متوفی ۱۰۳۸) آوازه خطاطی اش را شنید و در ۱۰۳۲ او را برای کتابت گنبد بزرگ و صفّه روبه قبله و طاق در مسجد و ایوان مسجد شاه اصفهان یا مسجد جامع جدید عباسی به اصفهان دعوت کرد (فلسفی ، ج ۲، ص ۳۹۷؛ ایرانی ، ص ۱۸۷؛ دیهیم ، ج ۲، ص ۷۶؛ دولت آبادی ، ص ۲۲۵؛ هدایت ، ص ۲۸۲). استاد دیگرش علیرضا عباسی تبریزی خوشنویس قرن یازدهم ، بود که شاه عباس ، باقی را برای آموختن خط ثلث به او سپرد (فلسفی ، ج ۲، ص ۳۷۴). باقی در نگاشتن خط ثلث و نسخ شهرت داشت .

مرقع قصیده «بُرده » سروده شرف الدین ابوعبدالله محمّدبن سعید بوصیری (متوفی ۶۹۴) در نعت پیامبر (۱۰۳۶) که در کتابخانه مجلس موجود است (دولت آبادی ، ص ۲۲۷؛ تربیت ، ص ۱۴۶) و کتابت صد کلمه ، از کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام ( به انتخاب جاخظ ) ، به خط نسخ (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۱۱، ص ۳۱۲) از جمله خطوط اوست .

معاصران

باقی با خوشنویسان بنامی چون میرعماد * قزوینی (مقتول در ۱۰۲۴) و باباشاه * اصفهانی معاصر بود. از دیگر معاصران او می توان شیخ بهایی و میرداماد، و از شاگردانش در خطّاطی ، محمدطاهر نصرآبادی ، صاحب تذکره نصرآبادی را نام برد. وی در انواع علوم و مسایل همچون حکمت و ریاضی و علوم ادبی و عربی سرآمد و مقبول علمای آذربایجان و عراق بود (سنگلاخ خراسانی ، ذیل «احوال ملاعبدالباقی تبریزی ») و چون به مسلک صوفیه بسیار علاقه داشت ، به «مولی الجلیل جمال السالکین » و «صوفی تبریزی » وصف می شد (افندی اصفهانی ، ج ۳، ص ۵۹).

آثار او عبارت است از:

تفسیر قرآن مجید به مشرب صوفیانه ؛

شرحی بر صحیفه سجادیه به همان مشرب (همان ، ج ۳، ص ۵۹ ـ۶۰)؛

منهاج الولایه من کتاب نهج البلاغه (شرح فارسی نهج البلاغه بر مشرب تصوف ) که در آن نهج البلاغه را تقسیم بندیِ موضوعی (در دوازده باب ) کرده است . (برای تفصیل بیشتر رجوع کنید به منزوی ، ج ۲، ص ۱۶۹۵)؛

اشعاری در قالب قطعه ، رباعی و مفردات در عرفان و عشق و شکایت از روزگار و اهل آن (دیهیم ، ج ۲، ص ۷۸؛ دولت آبادی ، ص ۲۲۷؛ تربیت ، ص ۱۴۵؛ هدایت ، ص ۲۸۲).

آقابزرگ طهرانی (۱۴۰۳، ج ۹، قسمت ۲، ص ۶۸۲) می گوید که او دیوان داشته و قطعه ای از دیوانش را در مجموعه ای در کتابخانه شیخ موسی اردبیلی در نجف دیده است . سنگلاخ خراسانی (همانجا) نیز گفته که او دیوان شعر داشته است و «تیمنّاً» چند قطعه از اشعار او را با ذکر مشخصات کتابت آنها، آورده است . تربیت (ص ۱۴۵-۱۴۶) چهار رباعی و هدایت (ص ۲۸۲-۲۸۳) دو رباعی از او را نقل کرده اند. نامه ای فلسفی ـ عرفانی نیز از او خطاب به ابراهیم همدانی (متوفی ۱۰۲۶) باقی است که منزوی از نسخ خطی آن نشانی داده است (ج ۲، ص ۱۴۳۹-۱۴۴۰).



منابع :

(۱) محمّدحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی التصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام شیعه ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۳) عبداللّه بن عیسی افندی اصفهانی ، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۱؛
(۴) امین احمد رازی ، هفت اقلیم ، چاپ جواد فاضل ، تهران ( بی تا. ) ، عبدالمحمد ایرانی ، پیدایش خطّ و خطّاطان ، مصر ۱۳۰۶ ش ؛
(۵) محمدعلی تربیت ، دانشمندان آذربایجان ، تهران ۱۳۱۴ ش ؛
(۶) عزیز دولت آبادی ، سخنوران آذربایجان ، تبریز ۱۳۵۵ ش ؛
(۷) محمد دیهیم ، تذکره شعرای آذربایجان ، تبریز ۱۳۶۷ ش ؛
(۸) میرزا سنگلاخ خراسانی ، تذکره الخطّاطین ، چاپ سنگی تبریز ۱۲۹۱؛
(۹) نصراللّه فلسفی ، زندگانی شاه عباس اوّل ، تهران ۱۳۶۴ ش ؛
(۱۰) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸-۱۳۵۱ ش ؛
رضاقلی بن محمد هادی هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، چاپ مهرعلی گرگانی ، تهران ( ۱۳۴۴ ش ) .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱ 

زندگینامه باغچه بان(۱۳۴۵-۱۲۶۴ه ش)

 جبار_باغچه-بان

جَبّار (عسکرزاده )مبدِع روش آموزش ناشنوایان در ایران و پایه گذار آموزش و پرورش پیش از دبستان و از پیشگامان فرهنگ و ادبیات کودکان . او در ۱۲۶۴ ش در ایروان ، از ایالات قفقاز، به دنیا آمد. پدر و جدّ وی از اهالی تبریز بودند. پدرش قنّاد، معمار و مجسّمه ساز بود و در نقل داستانهای کهن و اشعار شاهنامه تبحّر داشت . مادر بزرگش ، بنفشه ، زنی باکفایت ، طبیبِ محل و شاعر بود. این دو نقشِ مهمّی در پرورش استعدادهای هنری و خلاقیت جبّار داشتند.

تحصیلات جبّار به شیوه سنتی و مکتبخانه ای بود. او در پانزده سالگی مجبور به ترک تحصیل شد و به حرفه های پدرش روی آورد. در ۱۲۸۴ ش ، به دلیل درگیریهای مذهبی ، به زندان افتاد. در آنجا، هفته نامه ملاّنهیب و سپس ملاّباشی را می نوشت و مصوّر می کرد و به کمک همزنجیر و همبندش برای فروش به خارج از زندان می فرستاد. زندان در افکار و معتقدات او تغییرات بنیادی پدید آورد و از آن پس ، با عشق به آرمان صلح و انساندوستی ، فعّالانه وارد زندگی فرهنگی و اجتماعی شد.

باغچه بان تعلیم و تربیت زنان و کودکان را مهم می شمرد و، به رغم مخاطرات موجود، پنهانی به تدریس سرِخانه دختران می پرداخت . از اولین آثار او برای کودکان داستانهای منظوم قیزیللی یا پْراق (برگ زراندود) و بایرامْچلیق (مژده رسانی عید) است . این آثار، با نام جبّار عسکرزاده ، متخلّص به عاجز، در ۱۲۹۰ ش در ایروان چاپ شد. وی ، در همین اوان ، با نوشتن مقالات و سرودن اشعار، همکاری خود را با روزنامه فکاهی ملانصرالدین آغاز کرد و در ۱۲۹۱ ش به نشر هفته نامه فکاهی لک لک در ایروان پرداخت .

با آغاز جنگ بین الملل اوّل و کشمکشهای خونین میان مسلمانان و ارامنه ، ناگزیر به ترکیّه مهاجرت کرد. در آنجا، ابتدا تحویلدار و سپس فرماندار شهر ایگدیر شد؛ ولی چندی بعد ناگزیر به قفقاز بازگشت . وی ، در ۱۲۹۷ ش ، در شهر نوراشین ، از توابع ایالت ایروان ، مدرسه ای تأسیس کرد که به علت آشفتگی اوضاع دیر نپایید. در ۱۲۹۸ ش ، بر اثر شدّت گرفتن خونریزیها در قفقاز، با خانواده خود به ایران آمد.

باغچه بان خدمات فرهنگی خود را، به عنوان معلّم کلاس اوّل ، در مدرسه احمدیه مرند آغاز کرد و دیری نگذشت که نحوه کار وی و پیشرفت شاگردانش جلب توجّه نمود. اولین اثر او در ایران نمایشنامه خُرخُر است که برای شاگردانش نوشت و در مدرسه اجرا کرد. در این زمان ، امتیاز تأسیس یک دبستان دخترانه را گرفت ؛ ولی ، به سبب مخالفتهای متعصّبان ، موفق به افتتاح آن نشد.

در ۱۲۹۹ ش ، به جهت حسن شهرتش ، بنا به دعوت رئیس فرهنگ آذربایجان ، به تبریز رفت و در آنجا به کار خود ادامه داد. در این زمان ، با روش تازه خویش نوشتن کتاب اوّل را برای کودکان آغازنهاد. باغچه بان برای تدریس موادگوناگونِ درسی وسایل سمعی و بصری ساخت و کتاب الفبای آسان را برای تدریس فارسی به ترک زبانانِ بزرگسال نوشت . وی ، با همکاری همسر و همکارش ، صفیه میربابایی ، به تدریس دختران در کلاسهای مخصوص نیز موفق شد. وی ، در این زمان ، «جمعیت حمایت معلمین » و «جمعیت تئاتر» را تأسیس کرد و نمایشنامه های انتقادی ، از جمله حیات معلمین و اِرْکَک خالاقیزی (خاله قزیِ نَر)، را نوشت .

باغچه بان در ۱۳۰۳ ش ، بنا به پیشنهاد رئیس فرهنگ آذربایجان ، کودکستانی به نام «باغچه اطفال » در تبریز تأسیس کرد و نام خانوادگی خود را از عسکرزاده به باغچه بان تغییر داد.

وی ، برای کودکان ، بازیها و کاردستیهای جدید و تزئینات و صورتکهای گوناگون ساخت و شعر سرود و نمایشنامه نوشت ، و به یاری همسرش ، که با موسیقی آشنا بود، در کودکستان نمایشهای آهنگین اجرا کرد.

در ۱۳۰۵، با توجه به حالات یک کودک ناشنوا در «باغچه اطفال »، به فکر تدریس به ناشنوایان افتاد و کار تدریس به کر و لالها را با سه پسر ناشنوا آغاز کرد. باغچه بان در آموزش ناشنوایان هیچگونه تجربه قبلی یا دسترسی به کتاب و مقالاتی دراین باره نداشت . او، در پرتو تجربه شخصی ، به نقش مهمّ حسّ باصره و لامسه در آموزش زبان به ناشنوایان پی برد. صداهای زبان فارسی را به دو دسته حنجره ای (آوایی ) و تنفّسی (بی آوا) و هر یک از این دو گروه را به ممتد و غیرممتد تقسیم کرد. وی «الفبای دستی گویا» را، که در نوع خود در جهان بی نظیر است ، بر پایه ویژگی صداها و شکل حرفها ابداع کرد. در این الفبا، برخلاف بعضی الفباهای دستی دیگر، از یک دست استفاده می شود. این نشانهای دستی ، ضمن اینکه کمک به لبخوانی است ، وسیله ای برای تعلیم و اصلاح تلفّظ نیز هست .

باغچه بان ، به رغم خدمات فرهنگیش ، مجبور به ترک تبریز شد و در ۱۳۰۶ به دعوت رئیس فرهنگ فارس به شیراز رفت . در همان سال ، «کودکستان شیراز» را تأسیس کرد و به نوشتن شعر، چیستان و نمایشنامه های گوناگون پرداخت که ، از آن میان ، مجموعه شعر زندگی کودکان و نمایشنامه گرگ و چوپان را در ۱۳۰۸ و نمایشنامه پیر و ترب و خانم خزوک را در ۱۳۱۱ خود مصوّر و چاپ کرد و وسایل و بازیهای گوناگونی برای پرورش حافظه ، حواس و اندامهای تکلّم ساخت . برنامه کودکستانش شامل ورزش ، گردش در کوه و صحرا، تمرین رختشویی ، تعلیم بنّایی و خشت زنی و مجسّمه سازی و کار بافتنی و آداب معاشرت و غیره بود. در همین زمان ، کار تئاتر را نیز ادامه داد و، با همکاری نصراللّه شادروان ، چندین نمایشنامه انتقادی به صحنه آورد. ازینرو می توان گفت که در دهه اول قرن چهاردهم در کشور ما از نظر آغاز آموزش و پرورش ابتدایی و آموزش کودکان استثنایی و ایجاد فرهنگ و ادبیات کودکان برجستگی چشمگیری داشته است .

در پایان ۱۳۱۱، باغچه بان به تهران آمد. او قصد داشت مؤسسه ای برای پژوهشهای روانشناسی و تربیتی تأسیس کند که به دلیل نداشتن پشتیبانی مادّی ومعنوی ازآن منصرف شد. در این ایّام ، ناگزیر مدّت کوتاهی در یک کارخانه سیگارپیچی مشغول کار شد.

در آذر ۱۳۱۲، باغچه بان ، با چاپ اعلانی در روزنامه اطلاعات درباره آموزش ناشنوایان ، اولین کلاس ناشنوایان را، در مطّب دوستش ، با یک شاگرد، دایر کرد. تعداد شاگردان بتدریج به پنج نفر افزایش یافت . در پایان سال تحصیلی ، وزارت فرهنگ ، با احساس رضایت از نتیجه آموزش ناشنوایان ، ماهانه ای به مبلغ ۴۰ تومان برای دبستان مقرّر داشت و «دبستان کر و لالها» رسماً آغاز به کار کرد. در همان سال ، باغچه بان تلفن گنگ یا سمعک استخوانی را اختراع کرد و به ثبت رسانید. این سمعک وسیله انتقال صوت از طریق دندان به مرکز شنوایی است .

در ۱۳۱۴، وزارت فرهنگ «دستور تعلیم الفبای » او را منتشر کرد که امروز نیز از روش پیشنهادی در آن («روش باغچه بان ») در کلاسهای دبستانی و بزرگسالان استفاده می شود. در ۱۳۲۲، با کمک افراد خیّر، «جمعیت حمایت کودکان کر و لال و کور» را در تهران تأسیس کرد که در تیر ۱۳۲۳ به ثبت رسید و بعدها کلمه کور از عنوان آن حذف شد. در بهمن همین سال ، ماهنامه زبان را منتشر کرد و در آن روش تازه خویش را در اختیار آموزگاران کلاس اول گذاشت . کتابهای اول دبستان و کتاب سرباز را، با روش تازه ، در همین سال منتشر کرد.

در اسفند ۱۳۲۸، اساسنامه و برنامه کامل و دقیق تحصیلات پنجساله ناشنوایان برای آموزش زبان و حرفه ، روش شفاهی توأم با الفبای دستی گویا، به کوشش باغچه بان ، تهیه و به تصویب رسید. او، در ۱۳۳۰، «کانون کر و لالها» را پایه گذاری کرد. در ۱۳۳۲، نخستین کلاس تربیت معلّم ناشنوایان را، با همکاری دانشسرای مقدماتی ، در آموزشگاه خود تأسیس کرد و، بدین ترتیب ، اولین گام در تربیت رسمی معلّمان کودکان استثنایی برداشته شد.

در ۱۳۴۳، کتاب حساب را برای کودکان ناشنوا و روش آموزش کر و لالها را برای آموزگاران نوشت . در کتاب اخیر، ضمن توضیح صداهای زبان فارسی و روش آموزش تلفّظ و لبخوانی ، اصولِ «زبان مصوّر» را بتفصیل شرح داده است . زبان مصوّر مجموعه علایم بصری است که با استفاده از آن می توان ساختار زبان را به ناشنوایان آموخت . در همین زمان ، «گاهنامه »، وسیله ای بصری برای آموختن چگونگی بلند و کوتاه شدن روزها، را ساخت .

آموزشگاه باغچه بان ، در زمان حیات وی ، از هر نظر گسترده و مجهز شد. با اجرای برنامه تربیت معلّم ناشنوایان ، مدارس و کلاسهای ویژه و هنرستانها و کلاسهای بزرگسالان (اکابر) و باشگاهها و مراکز پژوهشی و خدمات ویژه ، از جمله دوره های تربیت رابط ناشنوایان در تهران و شهرستانها تأسیس شد و ناشنوایان به مراکز آموزش عالی راه یافتند.

باغچه بان ، در اواخر عمر، «جمعیت سلام » یا «گرامیداشت » را، با نیّت تشویق مردم به تجلیل از نیکوکاران در زمان حیاتشان ، تأسیس کرد و جزوه «آدمی اصیل » را در این باره منتشر ساخت .

از کتابهای شعر و نمایشنامه و داستانهای کودکانه باغچه بان به زبان فارسی نُه اثر به چاپ رسیده است . از جمله آثار چاپ نشده او در این حوزه نمایشنامه آهنگین مجادله دو پری است . همچنین در روشهای تدریس خواندن و نوشتن و آموزش ناشنوایان ، سیزده اثر از وی منتشر شده است . آثار او به زبان ترکی بالغ بر دوازده کتاب است که ، از آن میان ، ترجمه رباعیات خیام ، به نام رباعیات آذری خیام ، ارزش خاصی دارد. رباعیات باغچه بان ، که در ۱۳۳۷ به چاپ رسید، آیینه افکار و فلسفه زندگی اوست . باغچه بان در ۴ آذر ۱۳۴۵ درگذشت .

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱

زندگینامه بَهار شَروانی (یا شِروانی / شیروانی )(۱۳۰۰-۱۲۴۷ه ق)

 میرزا نصرالله ، فرزند ابوالقاسم ، غزل سرای نیمه دوم قرن سیزدهم . در ۱۲۴۷ در شَماخی ، شهری در جمهوری آذربایجان ، زاده شد (تربیت ، ص ۷۱). از کودکی به سرودن شعر و غزل میل وافر داشت و با استعداد شگفت خود غزلهای فارسی را به صورت منظوم به ترکی برمی گرداند (کوچرلی ، ج ۲، بخش ۱، ص ۴). رضاقلی خان هدایت (متوفی ۱۲۸۸)، او را در ۱۲۷۵ در تهران دیده و شعرش را ستوده است (ج ۴، ص ۱۷۹ـ۱۸۰). دیوان بیگی نیز ضمن اشاره به سیر و سیاحت او در هندوستان ، گفته است که برخی او را در قصاید و مسمط مانند متقدّمان می دانند (ج ۱، ص ۲۷۲ـ۲۷۳).

بهار در سیر و سیاحتهای خود به خدمت دانشمندان و شاعران نامی دوران خود رسید؛ در اصفهان با غلامحسین صدرالشّعرا، پدر ایرج میرزا، در تبریز با ادیب ناصر دیلمی و در مشهد با ملک الشّعراء صبوری ، پدر محمّدتقی بهار، دوستی و آمیزش داشت (برقعی ، ج ۱، ص ۵۸۰؛ دایره المعارف فارسی ، ذیل «بهار شیروانی »). هنگام اقامتش در تهران ، میرزا احمدخان وکیل الرّعایا او را با خود به ساوجبلاغ برد و دو فرزند خود، میرزاعلی خان حیدری و میرزا عبدالله خان مصباح دیوان ، را برای تعلیم و تربیت به او سپرد ( ارمغان ، ص ۷۱) و چون بهار به تبریز بازگشت ، مدتی منشیِ کنسولگری فرانسه شد (رجوع کنید به برقعی ، همانجا؛ محمدزاده ، ص ۸۸). به نوشته عبرت نائینی * (متوفی ۱۳۲۱ ش )، بهار واژه نامه ای فارسی ـ فرانسه تألیف کرده بود که کنسول فرانسه آن را از وی خرید و به نام «لغت نیکلا» و به اسم خود به چاپ رساند (ج ۱، ص ۴۷۶). درستی این سخن معلوم نیست ، و همچنان این که می گوید (همانجا) بهار دیوان خود را در خانه صبوری گذاشت و پسر صبوری (ملک الشعراء بهار)، برخی از اشعار بهار شروانی را به نام خود کرد. محمود فرّخ خراسانی (متوفی ۱۳۶۰ ش ) در یادداشتی که به نسخه خطی مدینه الادب ضمیمه کرده است (رجوع کنید به همانجا) از ملک الشعراء دفاع کرده و این سخن را تهمتی ناروا دانسته است .

بهار ظاهراً دو دیوان به زبانهای فارسی و ترکی داشته (مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۲۹۶) که مفقود شده است . آقابزرگ طهرانی (ج ۹، قسم اول ، ص ۱۴۶) از دیوان فارسی او یاد کرده است . مجموعه ای از اشعار فارسی او، احتمالاً به خط خودش ، در موزه نظامی جمهوری آذربایجان محفوظ است (ش ۱۰۱۷) که عنوان «مسوّده » دارد و شاید بهار آن را در جوانی خود فراهم کرده باشد. این مجموعه ، در ۳۹ ورق ، و شامل غزلیات ، قصیده ای در مدح امام رضا علیه السلام ، و مثنوی تُحفه الاَحِبّاء است که برخی (مثلاً مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۲۹۷) به اشتباه نام آن را تحفه العراقین ذکر کرده اند. مثنوی دیگری هم به نام نرگس و گل سروده که تنها چند بیت از آن باقی مانده است . او حدود ۱۳۰۰ در تبریز درگذشت و همانجا مدفون شد (رجوع کنید به تربیت ، همانجا).



منابع :

(۱) محمد محسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) ارمغان ، سال ۱۳، ش ۱ (فروردین ۱۳۱۱)؛
(۳) محمد باقر برقعی ، سخنوران نامی معاصر ایران ، قم ۱۳۷۳ ش ؛
(۴) محمدعلی تربیت ، دانشمندان آذربایجان ، تهران ۱۳۱۴ ش ؛
(۵) دایره المعارف فارسی ، به سرپرستی غلامحسین مصاحب ، تهران ۱۳۴۵ـ۱۳۷۴ ش ؛
(۶) احمدعلی دیوان بیگی ، حدیقه الشعراء ، چاپ عبدالحسین نوائی ، تهران ۱۳۶۴ـ۱۳۶۶ ش ؛
(۷) محمدعلی عبرت نائینی ، مدینه الادب ، نسخه خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی ، ش ۹۶۷؛
(۸) حمید محمدزاده ، «زندگی و آثار بهار شیروانی »، وارلیق ، ش ۹ـ۱۰ (۱۳۶۱ ش )؛
(۹) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۰) رضاقلی بن محمد هادی هدایت ، مجمع الفصحا ، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ ش ؛

(۱۱) Fer ¦âdun Bey Kخc §arl ¦â, A ¦zarba ¦yja ¦n adabiya ¦t i ¦tarixi materiallar i ¦, vol. 2, pt. 1, Baku 1926.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگینامه شیخ بهرام سقای بُخاری(متوفی ۹۶۲ه ق)

درویش و شاعر فارسی و ترکی گوی قرن دهم . نام او شاهْ بِردی ، معروف به بهرام سقا، و از قبیله ترکان بیات بود. امین احمد رازی (ج ۱، ص ۴۷۲) او را تُرکِ چغتایی (جغتایی ) دانسته است که درست نیست . بایزید بیات ، مؤلفِ تذکره همایون و اکبر ، برادرِ کوچک او بود (بیات ، ص ۲۳۴).

میرزا کامران ، پسر بابر که در حدود ۹۵۰ در افغانستان کنونی حکومت می کرد، اداره امور شهرهای گَرْدیز، نَغَر، بَنْگَش ، غوربند، ضحاک و بامیان را به بهرام واگذاشته بود؛ اما روزی در موقع آذین بندی کابل حالتِ جذبه بر بهرام مستولی شد و او سپاهیگری را ترک گفت و سقایی اختیار کرد و از آن پس خود را بهرام سقا نامید و به ترکستان رفت (همان ، ص ۵۴ـ۵۵؛ بهرام سقای بخاری ، گ ۵۸ ر).

تذکره نویسان او را از مریدانِ حاجی محمد خبوشانی (متوفی ۹۵۸) دانسته اند (شفیق اورنگ آبادی ، ص ۱۲۴؛ هاشمی سندیلوی ، ج ۲، ص ۵۸۳؛ گوپاموی ، ص ۳۳۸؛ بهوپالی ، ص ۴۰)؛ اما بهرام سقای بخاری در دیوان خود (گ ۱۹۳پ ) قاسم کاهی را «خضر ره خود» ذکر کرده است ، و او همان سیّد نجم الدین ابوالقاسم محمد میانکالی کابلی (متوفی ۹۸۸) است که نخست از ۹۳۵ تا ۹۵۶، سپس از ۹۶۱ تا ۹۸۸، به هندوستان رفت و در آگره (اکبرآباد قدیم ) زندگی می کرد و مردی آزادمنش و وارسته بود. همچنین او از میان مشایخ پیشین ، خود را بنده سالار مسعود (مقتول ۴۲۴) و شیخ علی لالا (متوفی ۶۴۲؛ گ ۱۹۸پ ) و «خاکِ رهِ» خواجه بهاءالدین نقشبند بخارایی (متوفی ۷۹۱) نامیده (گ ۲۰۰ر) و در ستایش خواجه عبیداللّه احرار نقشبندی (متوفی ۸۹۵) دو قصیده سروده است (گ ۱۲۵ ر، پ ).

او از موطن خود به هندوستان رفت و ظاهراً در ۹۵۴ در آن دیار به سر می برده است . در دیوانش (گ ۱۸۹ ر) قطعه ای متعلق به واقعه سال ۹۵۴ دیده می شود که به فرمایش شاه گجرات ، ظاهراً محمود شاه سوم فرزند لطیف (حک : ۹۴۴ـ۹۶۱)، سروده است . وی مدتی در چلّه خانه شیخ نظام الدین اولیا (متوفی ۷۲۵) در دهلی بود. سقاخانه او در دروازه قلعه دهلی قرار داشت (بیات ، ص ۲۳۴، ۲۳۷).

سپس به آگره رفت و آنجا در محوطه منزل برادر خود سقاخانه ای درست کرد. مرید او، درویش نظر، هم در آن شهر در دروازه قلعه سقاخانه ای داشت که هر گاه ملازمانِ اکبر پادشاه (حک : ۹۶۳ـ۱۰۱۴) از آنجا عبور می کردند، آب می خوردند (همان ، ص ۲۴۲ـ۲۴۳). شهرت بهرام سقّا در هند بیشتر به سبب جذبه ای بود که گاهی بر او استیلا می یافت ، و پس از چندی ، او دوباره به خود می آمد (همان ، ص ۲۳۵). عده ای از مردمِ هند به او عقیده پیدا کردند و به وی پیوستند و به پیروی از او به سقایی فی سبیل اللّه پرداختند. بهرام سقای بخاری کفالت آنان را بر عهده داشت و از اکبرشاه برای معاش آنان یاری می خواست (گ ۱۸۶پ ، ۱۹۰پ ).

اکبر نیز به او بسیار احترام می گذاشت و التفات داشت (صبا، ص ۳۶۰؛ خوشگو، ج ۱، گ ۳۷پ ؛ خلیل ، ج ۳، ص ۳۰۶). وی که آرزو داشت به مصر و مدینه و بطحا و شام و بغداد سفر کند (بهرام سقای بخاری ، گ ۱۰۹ر)، در ۹۴۷ از بخارا به مکه و مدینه رفت (گ ۱۸۸ر). غزلهایی که پس از مشرّف شدن به حرمین شریفین سروده ، در دیوانش مضبوط است (گ ۱۰۹ر، ۱۱۳ر، ۱۱۵ر). وی به مشهد، مزار حضرت رضا علیه السلام نیز رفت (گ ۱۵۷پ ). در دیوان او منظومه هایی در ستایش پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم چهار خلیفه اول ، امام حسین و امام رضا علیهماالسلام دیده می شود (گ ۴ر، ۳۸ر، ۵۷پ ، ۱۰۶ب ). بهرام سقای بخاری در راه سفر از هندوستان به سراندیب (سریلانکای کنونی ؛ گ ۱۹۳پ ) درگذشت . سالِ وفات وی را ۹۶۲، ۹۶۶ و ۹۷۰ ضبط کرده اند، اما از او مثنویهایی در دست است (رجوع کنید به دنباله مقاله ) که در ۹۶۶ سروده ، ازینرو ۹۷۰ باید صحیح باشد. قبر او در بَرْدَوان (ایالت بنگال ) واقع و معروف است .

علی ابراهیم خان خلیل (متوفی ۱۲۰۸) مؤلفِ صحف ابراهیم آن را دیده است (همانجا). بهرام همسر داشت (بیات ، ص ۲۳۵)، و می گویند که صحبتِ خضر را دریافته بود (علامی ، ج ۱، ص ۱۷۵).

اشعار بهرام ، نزد مردم شبه قاره شهرت دارد. ظاهراً در ابتدا از شعر و شاعری بی خبر و حتی از تحصیل علم محروم بوده ، اما گفته اند که ناگهان در ۹۵۳ به توجه باطنی شاه قاسم انوار * تبریزی (متوفی ۸۳۷) شاعر می شود (بیات ، همانجا) و در ۹۵۴ اولین دیوانِ خود را به پیروی از دیوان قاسم انوار به اتمام می رساند (رجوع کنید به بهرام سقای بخاری ، گ ۱۸۷ر؛ بیات ، ص ۵۵). وی به فارسی و ترکی شعر می سرود و چندین دیوان داشت (بدائونی ، ج ۳، ص ۲۴۳ـ۲۴۴) و نقل است که بیش از سی هزار بیت غزل سروده بود (نفیسی ، ج ۲، ص ۸۲۲) اما هر گاه که بیخود می شد، اشعار خود را می شُست (رجوع کنید به بدائونی ، ج ۳، ص ۲۴۳ـ۲۴۴؛ صبا، همانجا).

با وجود این ، دیوانش در زمانِ او موجود و میان مردم مقبول بوده است (بیات ، ص ۵۵، ۲۳۵، ۲۴۳؛ خلیل ، همانجا؛ بدائونی ، ج ۳، ص ۲۴۴). آنچه امروز از دیوان فارسی او در دست است ، مشتمل بر غزلیات ، مسدسات ، مخمسات ، قطعات تاریخ ، رباعیات ، ترجیع بندها، قصاید، مثنویات و متفرقات است . دیوان سقا (نسخه کتابخانه خدابخش پتنه ، ش ۲۴۱، مورخ ۱۰۷۳) حاوی چهار هزار بیت است ؛ و مؤلف عرفات العاشقین ، دیوان چهار هزار بیتی او را دیده است (بلیانی ، نسخه خطی خدابخش پتنه ، گ ۳۰۹پ ). این دیوان تاکنون چاپ نشده اما نسخه های دستنویس آن در کتابخانه های اروپا، تاجیکستان و هند و پاکستان موجود است (رجوع کنید به منزوی ، ج ۷، ص ۷۲۲ـ۷۲۳، ج ۹، ص ۲۱۲۰؛ اسپرنگر ، ص ۵۵، ۵۵۹).

اشعار عارفانه او تقلیدی از جلال الدین محمد مولوی ، قاسم انوار و حافظ شیرازی است . در اشعار ترکی خود از دیوان نسیمی * (متوفی ۸۲۰) تتبّع کرده است ؛ دیوان ترکی او در زمان حیاتش موجود بوده است (بیات ، ص ۵۵، ۲۳۵). علی ابراهیم خان خلیل ، نظر برخی را که معتقد بودند بهرام سقای شاعر غیر از بهرام سقای عارف بوده است ، رد می کند؛ به اعتقاد او دیوان سقا از همان کسی است که هم عارف و هم سراینده بوده است (خلیل ، همانجا).



 

منابع :
(۱) امین احمد رازی ، هفت اقلیم ، چاپ جواد فاضل ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۲) عبدالقادربن ملوک شاه بدائونی ، منتخب التواریخ ، چاپ ولیم ناسیولیس و احمد علی صاحب ، کلکته ۱۸۶۵ـ۱۸۶۹؛
(۳) تقی الدین بلیانی ، عرفات العاشقین و عرصات العارفین ، نسخه خطی کتابخانه خدابخش پتنه ، ش ۶۸۵؛
(۴) بهرام سقای بخاری ، دیوان سقا ، نسخه عکسی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۲۶۳۹ـ۲۶۴۰، از روی نسخه بادلیان ، ش ۳۹ Whinfield ، مورخ ۱۰۲۸ق ؛
(۵) نورالحسن خان بن محمد صدیق خان بهوپالی ، نگارستان سخن ، بهوپال ۱۲۹۲؛
(۶) بایزید بیات ، تذکره همایون و اکبر ، چاپ محمد هدایت حسین ، کلکته ۱۳۶۰/۱۹۴۱؛
(۷) علی ابراهیم خلیل ، تذکره صحف ابراهیم ، نسخه عکسی از نسخه خطی موجود در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۶۶۳؛
(۸) بندربن داس خوشگو، سفینه خوشگو ، نسخه عکسی از روی نسخه خطی کتابخانه موزه بریتانیا، ش ۴۶۷۲ ۵۷۰ ؛
(۹) لچهمی نراین شفیق اورنگ آبادی ، شام غریبان ، چاپ محمد اکبرالدین صدیقی ، کراچی ۱۹۷۷؛
(۱۰) محمد مظفر حسین بن محمد یوسفعلی صبا، تذکره روز روشن ، چاپ محمد حسین رکن زاده آدمیت ، تهران ۱۳۴۳ ش ؛
(۱۱) ابوالفضل بن مبارک علامی ، آئین اکبری ، نولکشور ۱۸۹۳؛
(۱۲) محمد قدرت الله گوپاموی ، کتاب تذکره نتایج الافکار ، بمبئی ۱۳۳۶ ش ؛
(۱۳) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۵ ش ؛
(۱۴) سعید نفیسی ، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۵) احمد علی هاشمی سندیلوی ، تذکره مخزن الغرائب ، چاپ محمد باقر، لاهور ۱۹۶۸ـ۱۹۷۰؛

(۱۶) A. Sprenger, A catalogue of the Arabic, Persian and Hindustani manuscripts of the libraries of Oudh , Calcutta 1854.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۴

زندگینامه شیخ پورحسن اسفراینی شاعر و صوفی قرن هشتم

 شیخ عزالدین ، شاعر و صوفی قرن هشتم . از سال تولد و وفات و احوال شخصی او اطلاعی در دست نیست . کهن ترین مأخذ تذکره الشعرا است که او را اهل اسفراین در منطقه خراسان و از مریدان مولانا شیخ جمال الدین احمد ذاکر، از جمله خلفای رضی الدین علی لالا (متوفی ۶۴۲)، دانسته است (دولتشاه سمرقندی ، ص ۲۴۴؛ نیز رجوع کنید به صبا، ص ۱۴۰؛ آفتاب رای لکهنوی ، بخش ۱، ص ۱۲۸؛ هدایت ، ج ۱، ص ۲۶۲).

شیخ عزالدین را از اولیا برشمرده اند (دولتشاه سمرقندی ، ص ۲۴۵؛ خوشگو، ج ۱، گ ۳۳ ر)؛ چنانکه امین احمد رازی او را از بزرگان اسفراین ، و موحد و زاهدی می داند که «گاه به خوارق عادات مستفیض می گشته » است (ج ۲، ص ۳۰۰). به نظر فؤاد کوپریلی در کتاب > تحقیقات در خصوص ادبیات آذری < ، سلسله شیخ عزالدین در تصوف به طریقه احمد یَسَوی * (متوفی ۵۶۲) می رسد (بانارلی ، ج ۱، ص ۳۶۴).

پورحسن اسفراینی از جمله شاعران معروف ذواللسانین است که به فارسی و ترکی شعر سروده و در فارسی «پورحسن » و در ترکی «حسن اوغلی » تخلص کرده است (دولتشاه سمرقندی ، همانجا؛ آذربیگدلی ، ص ۶۸؛ سامی ، ذیل «پورحسن اسفرایینی »؛ توفیق و دیگران ، ص ۹۲؛ خلیل ، ج ۱، ص ۹۷). منابع ترک زبان حسن اوغلی را شاعر قدیم آذری و نخستین شخصیت در شعر ترکی آذری می دانند (توفیق و دیگران ، همانجا؛ دایره المعارف زبان و ادبیات ترک < ، ج ۴، ص ۱۳۵).

هر چند که از مهاجرت شیخ عزالدین از زادگاهش ، اسفراین ، هیچگونه اطلاعی در دست نیست ، اما دیوان اشعار او در آذربایجان و بین ترکان آناطولی مشهور بوده ، و شهرت او تا آسیای صغیر و مصر رسیده است (دولتشاه سمرقندی ، همانجا؛آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۱، ص ۱۵۹؛توفیق و دیگران ؛> دایره المعارف زبان و ادبیات ترک < ، همانجاها).

دیوان اشعار پورحسن از بین رفته ، اما از او یک غزل ترکی آذری و دو غزل فارسی به جا مانده است (  دایره المعارف زبان و ادبیات ترک  ، همانجا). از اشعار فارسی او تنها غزلی در شش بیت و با مضمونی عاشقانه و عرفانی ، با ردیف «چکنم »، در تذکره دولتشاه سمرقندی (همانجا) دیده می شود که مقطع آن چنین است :

چون خدا در دو جهان روی نکو دارد دوست

 من که پورحسنم دوست ندارم چکنم 

و یادآور غزلی از حافظ با همین وزن و ردیف است .

نمونه اشعار ترکی او حسن اوغلی غزلی است با هفت بیت در کتاب تورک ادبیاتی نمونه لری (نمونه های ادبیات ترک ). نظیره ای که احمد داعی (متوفی ۸۲۰) از شاعران وابسته به سلیمان چلبی پسر ایلدرم بایزید (۷۵۵ـ۸۰۵)، برای غزل ترکی حسن اوغلی سروده ، و همچنین شباهت این غزل با اشعار سیف سرائی ، شاعر ترک ، گواه بر تأثیر اشعار پورحسن اسفراینی بر شاعران ترک زبان عثمانی است (توفیق و دیگران ؛
 دایره المعارف زبان و ادبیات ترک  ، همانجاها). فؤاد کوپریلی معتقد است که اشعار ترکیِ منقول در تذکره عاشق چلبی ، با تخلص «حسن اوغلی » نیز متعلق به شیخ عزالدین است ( > دایره المعارف زبان و ادبیات ترک  ، همانجا).



منابع :
(۱) لطفعلی بن آقاخان آذربیگدلی ، آتشکده آذر ، چاپ جعفر شهیدی ، چاپ افست تهران ۱۳۳۷ ش ؛
(۲) آفتاب رای لکهنوی ، تذکره ریاض العارفین ، چاپ حسام الدین راشدی ، اسلام آباد ۱۳۵۵ـ۱۳۶۱ ش ؛
(۳) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذّریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۴) امین احمد رازی ، هفت اقلیم ، چاپ جواد فاضل ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۵) حفظی توفیق ، احسان حمامی زاده و یوجل حسن عالی ، تورک ادبیاتی نمونه لری ، استانبول ۱۹۲۶؛
(۶) علی ابراهیم خلیل ، تذکره صحف ابراهیم ، نسخه عکسی موجود در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۲۹۷۴؛
(۷) بندربن داس خوشگو، سفینه خوشگو ، نسخه عکسی از روی نسخه خطی کتابخانه موزه بریتانیا، ش ۴۶۷۲ or. ؛
(۸) دولتشاه سمرقندی ، تذکره الشعراء دولتشاه سمرقندی ، چاپ محمد عباسی ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۳۷ ش ) ؛
(۹) شمس الدین سامی ، قاموس الاعلام ، چاپ مهران ، استانبول ۱۳۰۶ـ۱۳۱۶/ ۱۸۸۹ـ ۱۸۹۸؛
(۱۰) محمدمظفر حسین بن محمد یوسفعلی صبا، تذکره روز روشن ، چاپ محمدحسین رکن زاده آدمیت ، تهران ۱۳۴۳ ش ؛
(۱۱) محمود هدایت ، گلزار جاویدان ، تهران ۱۳۵۳ـ ۱۳۵۵ ش ؛

(۱۲) Nihad Sہmi Banarl â , Resimli Tدrk Edebiہt i Tہrihi , Istanbul 1987;
(۱۳) Tدrk Dili ve Edebiyat i Ansiklopedisi , Istanbul 1977-1982.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۵ 

زندگینامه حیدر پیرسلطان اَبدال(قرن دهم)

 شاعر معروف قرن دهم و از بنیانگذاران ادبیات خانقاهی عَلَوی در آناطولی . اجداد او از خراسان به قصبه خوی در آذربایجان ، و از آنجا به دهکده باناز، از توابع شهر سیواس در آناطولی ، کوچ کردند. اخلاف پیرسلطان ابدال ، هنوز در آن دهکده زندگی می کنند، و خود او در سیواس مدفون است .

پس از شکست شاه اسماعیل صفوی از سلطان سلیم اول در جنگ چالدران ، فشار دولت عثمانی بر علویان آناطولی افزایش یافت ، و این عمل آنان را به هواخواهیِ بیشتر از دولت صفویه سوق داد، لیکن از آن پس ، به جای تبلیغات آشکار، به فعالیتهای مخفیانه گراییدند. علویان آناطولی که نجات خود را در استیلای دولت صفوی بر آناطولی می دانستند، در زمان شاه طهماسب ، به فعالیتهای انقلابی خود سرعت بخشیدند، تا آنجا که رفت و آمد درویشان بین ایران و آناطولی بیشتر شد و وضع موجود، بویژه در مناطقی چون سیواس ، چورُم ، ارزنجان ، توقاد و شمال و شرق آناطولی ، به صورت خطری جدی حکومت عثمانی را نگران کرد. در چنین اوضاعی بود که بسیاری از شاعران دوره گردِ علوی ، به قصد تحریک و آماده کردن مردم برای قیام ، با «ساز» (آلتِ موسیقی سیمی ) خود در مناطق یاد شده سفرهای تبلیغاتی می کردند، و پیرسلطان ابدال یکی از فعالترین آنان بود. حکومت عثمانی ، به صورت مخفی و آشکار، «دَده »های (پیرها یا مشایخ ) برجسته علوی و مبلغان را زیر نظر می گرفت و آنان را بشدت مجازات می کرد. پیرسلطان ابدال نیز چندین بار بازداشت و محاکمه شده بود و عاقبت ، به دلیل تندرویهایش در ۹۹۶، به دستور خضر پاشا، والی سیواس ، بازداشت ، و در اجرای فرمانی از استانبول ، به دار آویخته شد.

پیرسلطان ابدال شاعری انقلابی بود که جان خود را فدای آرمانش کرد و در نتیجه ، زندگی و شخصیت او درونمایه بسیاری از حکایات و اشعار علوی شد که بعد از گذشت قرنها هنوز از یادها نرفته است . ارزش هنری آثارِ پیرسلطان ابدال ، بیشترین شهرت را برای او به ارمغان آورده است ، چنانکه برای اشعار او آهنگهای بسیاری ساخته اند. حکایات و اشعار منقبتی پیرسلطان و قطعات موسیقی که برای این اشعار ساخته شده ، در سرزمینهای بسیار دور نفوذ کرده و همچنان باقی مانده است . کسانی با لقب قول ( = غلام ) مانند قولْ همّت ، قولْ حسین و قولْ ابراهیم ، از مریدان پیرسلطان ابدال ، شاعرانی بودند که راه او را ادامه دادند؛ از بین آنها، قولْ همّت ، شاعر توانایی بوده است که امروزه بیشترین شهرت را دارد.

خانقاهها در پرورش استعدادهای پیرسلطان ابدال تأثیر عمده ای داشته است . او همچنین متناسب با علوم زمانخود، تحصیلات خوبی داشته و از اشعارش برمی آید که به تاریخ زندگی پیامبران ، اولیای الهی ، بزرگان معروف اسلام و تاریخ خلفا وقوف داشته است .

پیرسلطان ابدال باهوش و مستعد بود، بخوبی «ساز» می نواخت ، و در اشعار خود به مضامین غنایی توجه داشت . دو مرثیه ای که در سوک پسرش سروده ، و سروده هایش در زندان ، از نمونه های بسیار باارزش و برجسته ادبیات مردمی است . پیرسلطان ابدال از اشعار عرفانی شاه اسماعیل ، که در مناطق علوی نشین آناطولی رواج داشت ، از لحاظ اهداف اعتقادی فرقه ای و ادبی ، تأثیر بسیار گرفته و برای آنها نظیره هایی سروده است . افزون بر این ، تقریباً همه شعرای علوی بعدی از او تأثیر گرفته اند. ازینرو پیرسلطان به بنیانگذار ادبیات خانقاهی علوی شهرت یافته است .

مورخان ادبی ،

از پنجاه سال پیش ، درباره پیرسلطان ابدال تحقیقات بسیاری کرده و مقالات و کتب متعددی منتشر ساخته اند که فؤاد کوپریلی پیشگام و برجسته ترین آنان بوده است . اشعار باقی مانده از پیرسلطان ، که به چهارصد قطعه می رسد، گردآوری شده و آهنگهایی که برای آن اشعار ساخته اند، عرضه شده است . حتی امروزه ، آهنگهای جدیدی برای اشعار او می سازند و سرگذشت وی در تالارها به نمایش درمی آید. اشعار پیرسلطان ، از جُنگها و نقل شفاهی مردم جمع آوری شده ، لیکن نمی توان گفت که همه اشعار او به دست آمده است .

مورخان ادبی ، اشعار او را بر حسب موضوع ، به این صورت ، دسته بندی کرده اند:

۱) اشعاری درباره سرگذشت خودش ؛

۲) اشعاری درباره حضرت علی و یازده امام شیعه ( علیهم السلام ) ؛

۳) اشعاری در مدح شاهان ایران ؛

۴) اشعاری در بیان ارادتش به مرشدان ؛

۵) اشعار تبلیغی ؛

۶) اشعار آرمانی خلاف عرف ؛

۷) اشعار عاشقانه و متفرقه .

کتابهای مهمی که درباره پیرسلطان ابدال منتشر شده عبارت اند از:

پیرسلطان ابدال، از شاعر ـ نوازندگان قرن شانزدهم  تألیف سعدالدین نزهت ارگون ؛

پیرسلطان ابدال (آنکارا ۱۹۴۳) تألیف پرتونائلی بوراتاو عبدالباقی گولپنارلی ؛

و  پیرسلطان ابدال ، کلیات اشعار تألیفِ جاهد اوزِتلْلی .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۵ 

زندگینامه همام تبریزی(متوفی۷۱۴ ه ق)

 خواجه همام الدین بن علایی تبریزی، از شعرا و سخنگویان نامبردار آذربایجان است و در فنون نظم به خصوص در غزلسرایی سبک سعدی را به خوبی تتبع کرده است خود نیز لطافت سخن خود را دریافته و گفته است:

همام را سخن دلفریب و شیرین است
ولی چه سود که بیچاره نیست شیرازی

همام را سخن دلفریب و شیرین است ولی چه سود که بیچاره نیست شیرازی دیوان غزلیات همام در حدود دوهزار بیت دارد نیز منظومه ای بنام صحبت نامه از او مانده است که به نام شرف الدین هارون پسر شمس الدین محمد صاحبدیوان جوینی ساخته شده است.

این غزل معروف از اوست:

دانی چگونه باشد از عاشقان جدایی
چون دیده ای که ماند خالی ز روشنایی
سهل است عاشقان را از جان خود بریدن
لیکن ز روی جانان مشکل بود جدایی
در دوستی نیاید هرگز خلل ز دوری
گر در میان یاران مهری بودخدایی
هر زر که خالص آید بر یک عیار باشد
صد بار اگر در آتش آن را بیازمایی

  (از تاریخ ادبیات تألیف رضازادهء شفق ص ۳۱۱ به بعد)

وفات او را به سال (۷۱۴ ه ق) ضبط کرده اند این دو غزل از او نقل میشود:

اینان که آرزوی دل و نور دیده اند
تَنْشان مگر ز روح لطیف آفریده اند
در جسمشان که جان خجل است از لطافتش
جانی دگر ز نور الهی دمیده اند
از چشم مست و روی و لب باده رنگشان
جانها به ذوق ، ساغر می درکشیده اند
آب حیات بودو نبات و شکر به هم
آن شیر مادران که به طفلی مکیده اند
مرغان سدره بهر تماشای این گروه
از آسمان به منزل دنیا پریده اند
در حیرتم از این همه گلهای دلفریب
تا در کدام آب و زمین پروریده اند

**************

این خاک توده منزل دیوان رهزن است
بگذر ز منزلی که در او جای دشمن است
مغرور عشوه های جهانی و بی خبر
کاین غول را چه خون عزیزان به گردن است
تا کی کنی عمارت این دامگاه دیو
کآخر تو را به عالم علوی نشیمن است
سیمرغ جان کجا کند از گلخن آشیان
کاو را هوای تربت آن سبز گلشن است
از منجنیق دهر شود عاقبت خراب
بنیاد این وجود گر از سنگ و آهن است
در زیر ران حکم تو گر ابلق زمان
رهوار میرود، مشو ایمن که توسن است

 (از گنج سخن تألیف صفا ج ۲ ص ۱۷۴ به بعد)

زندگینامه ایرج میرزا(۱۳۴۳-۱۲۹۱ هَ. ق)

ایرج ) (… میرزا) جلال الممالک ، فرزند غلامحسین میرزا پسر ملک ایرج بن فتحعلی شاه در اوایل رمضان ۱۲۹۱ هَ. ق . در تبریز متولد شد. غلامحسین میرزا اسم او را ایرج نهاد ولی بپاس احترام اسم جد خود تا چندی امیرخان نامیده میشد.

وی پس از تحصیل بدستور امیرنظام گروسی بسمت معاونت و مدیری مدرسه ٔمظفری در تبریز مشغول شد؛ و در سال ۱۳۰۹ هَ . ق . ازطرف مظفرالدین شاه به لقب امیرالشعرایی ملقب گردید.

در سال ۱۳۱۴ هَ . ق . با امین الدوله به تهران آمد. درسال ۱۳۱۴ پس از چندی با دبیر حضور (قوام السلطنه ) عازم اروپا شد. پس از بازگشت از اروپا از طرف پیشکار آذربایجان ، ریاست اطاق تجارت به او سپرده شد و در دارالانشاء مقام ارجمندی باو داده شد. و در سال ۱۳۱۹ هَ. ق . باتفاق نظام السلطنه بتهران آمده و درسال ۱۳۱۹ به خمسه رفت .

سپس در اداره ٔ گمرک استخدام گردید چندی در گمرک کرمانشاه و مدتی در ریاست صندوق پست و گمرک کردستان مشغول خدمت بود. سرانجام از گمرک کناره گیری کرد و به تهران آمد. در زمان وزارت مرحوم رفیع الدوله داخل خدمت معارف شد و کابینه ٔ آن وزارتخانه را تأسیس کرد و در سال ۱۳۲۶ هَ . ق . باتفاق مخبرالسلطنه که فرمانفرمای آذربایجان بود.

با حفظ مقام خود در معارف به تبریز رفته و کابینه ٔ ایالتی را که تا آن وقت سابقه نداشت تأسیس نمود، سپس از راه قفقاز بتهران آمد و در وزارت معارف اداره ٔ موزه را بنیاد نهاد. در سال بعد بسمت معاونت حکومت به اصفهان رفت و بعد به حکومت آباده مأمور شد. دوباره به گمرک داخل گشته بانزلی (بندر پهلوی ) رفت و در مراجعت از آنجا از کار گمرک کناره گرفته داخل مالیه شد و ریاست دفتر محاکمات را عهده دار گردید.

بعلت انتحار فرزند ارشدش جعفرقلی میرزا تهران را ترک گفت و بسمت معاونت مالیه به خراسان رفت .از تاریخ ورود مستشاران آمریکائی ببعد گاهی تفتیش و زمانی شغل معاونت را داشت تا رفته رفته از کار کناره گرفت و منتظر خدمت شد.

یکسال و نیم بعد روز دوشنبه ۲۸شعبان ۱۳۴۳ هَ . ق . مطابق با ۲۲ اسفند ماه ۱۳۰۴ هَ. ش . در اثر سکته ٔ قلبی درگذشت . ایرج همانطوری که از مجموعه ٔ  اشعارش پیداست سبکی خاص دارد. با زبانی ساده و بدون تصنع سخن میگوید. دیوان او مکرر به چاپ رسیده است .

این قسمت از مثنوی شاه و جام وی است :

پادشهی رفت بعزم شکار
با حرم و خیل بدریا کنار

خیمه ٔ شه بر لب رودی زدند
جشن گرفتند و سرودی زدند

بود در آن رود یکی گردآب
کز سخطش داشت نهنگ اجتناب

ماهی از آن ورطه گذشتی چو برق
تا نشود در دل آن ورطه غرق

بسکه از آن لجه بخود داشت بیم
ازطرف آن نوزیدی نسیم
************

عشق کند جام صبوری تهی
آه من العشق و حالاته

************

مادر

از اوست:

گویند مرا چو زاد مادر
پستان به دهان گرفتن آموخت

شبها بر گاهواره من
بیدار نشست و خفتن آموخت

دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوه راه رفتن آموخت

یک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن آموخت

لبخند نهاد بر لب من
بر غنچه گل شکفتن آموخت

پس هستن من ز هستن اوست
تا هستم و هست دارمش دوست

*************

گل فراموشم نکن

از اوست:

عاشقی محنت بسیار کشید
تا لب دجله به معشوقه رسید

نشده از گل رویش سیراب
که فلک دسته گلی داد باب

نازنین چشم به شط دوخته بود
فارغ از عاشق دل سوخته بود

دید کز روی شط آید به شتاب
نوگلی چون گل رویش شاداب

گفت وه وه چه گل رعناییست
لایق دست چو من زیباییست

زین سخن عاشق معشوقه پرست
جست در آب چو ماهی از شست

خوانده بود این مثل آن مایه ی ناز
که نکویی کن و در آب انداز

باری آن عاشق بیچاره چو بط
دل به دریا زد و افتاد به شط

دید آبیست فراوان ودرست
به نشاط آمد ودست از جان شست

دست وپایی زد و گل را بربود
سوی دلدارش پر تاب نمود

گفت کای آفت جان سنبل تو
ما که رفتیم بگیر این گل تو

بکنش زیب سر ای دلبر من
یاد آبی که گذشت از سر من

جز برای دل من بوش مکن
عاشق خویش فراموش مکن

خود ندانست مگر عاشق ما
که ز خوبان نتوان جست وفا

عاشقان را همه گر آب برد
خوبرویان همه را خواب برد
(از دیوان ایرج میرزا چ تهران سال ۱۳۰۷ هَ. ش .).

زندگینامه آیت الله علامه حسن مصطفوى تبریزى (متوفاى ۱۳۸۲ه ش)

ولادت

آیه الله علاّمه حسن مصطفوى تبریزى، فرزند حاج شیخ رحیم مصطفوى، از مفاخر و عالمان بزرگ تبریز، در سال (۱۲۹۷ هـ .ش.) در تبریز متولّد شد. وى حدود دو سال داشت که پدرش در سنّ پنجاه و هفت سالگى به رحمت ایزدى پیوست.

تحصیل

مصطفوى دوران تحصیل، دبستان و دبیرستان را در تبریز گذراند و هم زمان با تحصیل در دبیرستان، به دروس حوزوى نیز پرداخت. وى پس از مقطع دبیرستان به دانشکده معقول و منقول (الهیّات) تبریز وارد شد و موفّق به دریافت درجه دکترا گردید. او در ادامه تحصیلات، مدّتى در حوزه علمیه قم، در درس فقه واصول مرحوم آیه الله آقا سیّد محمّد حجّت کوهکمره اى شرکت جست و سپس به نجف اشرف مهاجرت کرد. وى چند سال از محضر استادان آن حوزه بهره برد و در درس هاى: فقه آقا سیّد ابوالحسن اصفهانى، اصول مرحوم محمدحسین نایینى، فقه واصول حاج شیخ محمّد حسین غروى اصفهانى، معروف به کمپانى و محقّق اصفهانى شرکت کرد. همچنین مصطفوى علاوه بر بهرمندى از استادان یاد شده، از محضر پر فیض استاد اخلاق، آیه الله آقا سیّد على قاضى نیز بهره برده است.

تدریس

برخى از نزدیکان علاّمه مصطفوى مى گویند:

ایشان در طول عمر شریفش، به جاى کرسى تدریس و آموزش شاگردان، علاقمندان را بیشتر به آثار مکتوب خویش ارجاع داده اند و پس از مراجعت از نجف اشرف در سنین ۲۵ـ۲۶ سالگى، تنها یک سال در حوزه علمیه قم به تدریس تفسیر و علوم رایج عصر خود اهتمام ورزید.

آقاى محمّد شریف رازى، مؤلّف گنجینه دانشمندان که با وى آشنایى و معاشرت داشته است در مورد شخصیّت ایشان مى نویسد:

«وى در خلال ایّام تحصیل و تدریس، به مطالعات فنون گوناگون پرداخته و به نوادر و عجایبى برخورد کرده و اشخاص بزرگ معنوى را ملاقات نموده و از هر کدم بهره ها برده و از خرمن علمشان خوشه ها چیده و در جستجوى مطلوب، مسافرت ها به داخل و خارج کشور کرده است و پایان کار، رحل اقامت در تهران افکنده و بیشتر اوقات خود را صرف مطالعه و تزکیه نفس مى نماید».(۱)

اکنون در تهران با تألیف، تصنیف، طبع و نشر کتاب هاى دینى، دَیْن خود را به ساحت مقدّس حضرت ولى عصر (عج) ادا مى کند و در خدمت به اسلام موفّق است. هزینه و نیازهاى خویش را از راه درآمدهاى آثار خود و نشر و توزیع کتاب هاى دینى، علمى واخلاق به دست مى آورد…(۲)

صاحب گنجینه دانشمندان مى نویسد:

«استاد مصطفوى از افراد مجهول القدر و از افرادى است که قریب چهل سال است او را مى شناسم و ما رایت منه مکروهاً وما رأیت منه اّلا جمیلا جدّ تاکنون از او هیچ کارناپسند و مکروهى ندیده ام، چه رسد به گناه. همچنین جدّاً جز اخلاق زیبا و تلاش بجا از او مشاهده نکرده ام. فاضل کامل، عالم عامل، داراى قدس و ورع، بسیار مؤدّب و متواضع ،در استخاره با قرآن مجید داراى ید طولانى و در استنباط و استخراج خیر و شر مراد از کتاب خدا، مهارت کامل و بسیار مجرّب و مبتلا به همه طبقات است»(۳)

با اهل معرفت

ایشان از دوران جوانى (بیست سالگى) به سیر و سلوک معنوى اهتمامى وافر دارد و با جمعى از دلشدگان مصاحبت و رفاقت صمیمى و نزدیک داشته است. گروهى حدود ۱۵ نفر (از جمله شهید محراب آیه الله مدنى) در مدرسه فیضیه، محفل انسى داشتند و از عالم عارف ملاّ آقا جان زنجانى و… بهره مى بردند . وى هنگام سخن و توسل، همه را به شدّت منقلب مى کرد. ملاّآقا جان در قم، سه ماه در حجره آقاى مصطفوى اقامت داشت.

همواره کوته نظران و ساده اندیشان بودند که درک و هضم برخى برجستگى هاى معنوى، بر ایشان دشوار است، بعضى از این ساده لوحان، به آن جمع، بى مهرى کردند از این رو آن مجمع معنوى از هم پاشید ،در عین این که برخى بزرگان و بیش از همه، مرحوم آیه الله العظمى حاج سیّد محمّد تقى خوانسارى (صاحب نماز باران) اینان را تأیید کرده بود.

آقاى مصطفوى به ملاّآقاجان زنجانى خیلى عشق مى ورزید و با وى مأنوس بود و او را در ولایت از همگان برتر مى دانست و مى فرمود:مثل ایشان را ندیده ام!

دو خاطره از ملاّآقا جان

۱٫ وى در زنجان مى زیسته و به ترویج دین و تربیت نفوس اشتغال داشته است که به عللى به او گفته مى شود، مهاجرت کن. وى مى گفت:

شب در راه عتبات، تنها، در بیابان خوابیدم، ناگاه کمى احساس حرارت کردم، چشم باز کردم، دیدم، این گرمى بر اثر تماس با بدن حیوان درّنده اى است که در جوارم قرار گرفته و چیزى به نابودى من نمانده است به حیوان درنده گفتم: «برو که من خوراک تو نیستم» با این سخن، آن حیوان راه خود را گرفت و رفت.

۲٫ با ملاّ آقا جان به تهران رفتیم، وى عباى کوتاه، رنگ باخته، و بسیار مندرسى به تن داشت و از اینکه در منظر مردم تهران، همراه ایشان با این وضع بودم، گاهى خجالت مى کشیدم. وى همچنین با شخصیّت هایى چون: حاج محبوب زنجانى و آقا شیخ نورالدّین خراسانى (که استاد علوم غریبه نیز بود) حشر و نشر داشته است.

نشان بى نشانى

آقاى مصطفوى از مطرح شدن به شدّت پرهیز مى نمود و اجازه نمى داد شناخته شود چرا که از تعریف و تمجید خلق الله بیزار بود. زندگینامه ایشان بیش از آنچه مرحوم رازى نوشته است، جایى پیدا نمى شود و بستگانشان نیز در این باره کمتر سخن مى گویند و پرهیز مى کنند.

اکنون که در آخر عمر بسر مى برند و خطر حبّ جاه منتفى است، در سال (۱۴۲۲ هـ .ق.)، از طرف نمایشگاه قرآن، که در ماه رمضان (۱۳۸۰ ش.) در تهران برگزار مى شد، از ایشان به عنوان یکى از خادمان قرآن کریم، تجلیل و قدر دانى به عمل آمد.

علاّمه مصطفوى مى گوید:

روزى با هم به منزل مرحوم معّزى که از ارادتمندان ملاّ آقا جان ـ و پیشنماز یکى از مساجد مهم تهران بود، رفتیم. آقاى معزّى به درخواست خانواده شان از ایشان تقاضاى توسل کردند ـ ملاّ آقا جان هم به کم وزیادى مستمع بى اعتنا بود ـ همان جا مجلس روضه و توسّلى بر پا شد و خیلى منقلب شدند.پس از جلسه، آقاى معّزى یک عباى نو و گران قیمت به ملاّ آقا جان هدیه داد، ملاّ آقا جان آن عبا را پذیرفت ولى خود استفاده نکرد و به دیگرى داد و به من گفت:«مى دانم تو از عباى من ناراحتى ولى خوشى من با همین عبّاست».

خاطره اى از شیخ حسنعلى نخودکى اصفهانى

با ملاّ آقا جان سه ماه در مشهد، در مدرسه خیرات خان بودیم. در مشهد، اهل معنا و فضیلت زیاد بودند ولى سر آمد همه، آقا شیخ حسنعلى اصفهانى بود. هفته اى دو روز مردم به او مراجعه مى کردند و هرکسى هر گرفتاریى که داشت برطرف مى کرد. همیشه در جیب او آجیل، نبات و…بود وبه بیماران مى داد.

روزى در محضرش بودم، سه نفر از عالمان جلیل القدر تبریز وارد شدند، مرحوم شیخ حسنعلى با لباس بسیار ساده و جثّه اى ریاضت کشیده، لاغر و کوچک، از نظر ظاهر در مقابل آنان چیزى نبود و خیلى احترام و تعارف کرد. عالمان تبریزى گفتند: ما واقعاً گرفتاریم وپزشکان به ما جواب منفى داده اند.

یکى از آنان مرحوم میرزا باقر قاضى طباطبایى، پدر بزرگوار اوّلین شهید محراب آیه الله قاضى تبریزى بود که فرزند نداشت و تقاضاى اولاد داشت، دیگرى بیمارى لاعلاجى داشت. آیه الله نخودکى به پدر آقاى قاضى یک انجیر و به دیگرى، دعا، همراه با خوراکى داد. شخص سوم سرش رعشه داشت و دائم حرکت مى کرد. آقاى نخودکى از جیب خود آینه اى داد و گفت روزى یکى دو بار به آن نگاه کن و مواظب باش گم نشود، که پس از عمل به دستور ارتعاش سر و گردنش برطرف شد.سه سال بعد در تهران دوباره او را دیدم ولى مثل اوّل سرش رعشه داشت، پرسیدم مگر خوب نشدى. گفت: متأسفانه آن آینه را از دست دادم و دوباره حالت اوّل برگشت.

انصارى همدانى

یکى از شخصیّت هاى معنوى و خود ساخته که آقاى مصطفوى از وى استفاده هاى بسیارى برده اند، عارف گرانقدر، حاج میرزا جواد آقا انصارى همدانى، (متوفّا ۱۳۳۹ هـ .ش.)، مدفون در قم، در جوار مزار شهدا و امامزاده على بن جعفر(علیهما السلام) است. (۴)وى در همدان شاگردانى داشت و آقاى مصطفوى با ایشان خیلى محشور بود و مى فرمود: در توحید کامل، نظیر وى را تا کنون ندیده ام.

ازدواج

مصطفوى در ۲۶ سالگى پس از بازگشت از نجف اشرف در تهران ازدواج نمود و در این شهر اقامت گزید.هنگامى که آیه الله بروجردى براى معالجه، در بیمارستان فیروزآبادى شهر رى بود، از آیه الله مصطفوى براى مراجعت به قم دعوت نمود امّا وى در آن برهه، ترجیح داد در گوشه اى از تهران اقامت و به امّت اسلامى خدمت کند.

در سنگر پژوهش

او همواره سرگرم تحقیق و تألیف بوده است.از لابلاى نوشته ها و آثار او مى توان به درجات معنوى اش پى ببرد و از آن بهره مند شد. وى در مقدمه «رساله لقاءالله» مى گوید:من آنچه را که به یقین حقّ، دیده ام در این کتاب نوشته ام.

آثار

علاّمه مصطفوى در زمینه هاى گوناگون علوم الهى، آثار گرانسنگى از خود به یادگار گذاشته است که به آن اشاره مى کنیم:

۱٫ راهنماى گمشدگان

این کتاب اوّلین اثر ایشان است و در بیست و پنج سالگى در زمینه سیر و سلوک و اخلاق به رشته تحریر در آمده است و همین اثر بعد معنوى این شخصیّت بزرگ را آشکار مى سازد.

۲٫ ترجمه چهل حدیث از سخنان حضرت خاتم النّبییّن(صلى الله علیه وآله) و مولى الموحدین امیرالمؤمنین(علیه السلام)

۳٫ آنچه باید یک زن بداند

۴٫ سرگذشت و قصه هاى عارف کامل و دانشمند شهیر بهلول عاقل

۵٫ تفسیر سوره حشر

۶٫ مجموعه قصه هاى شیرین

۷٫ خودآموز قرآن مجید

۸٫ خلافت و امامت مناظره مأمون با فقیهان و متکلّمان معاصرش,

۹٫ محاکمه و بررسى باب و بهاء در سه جلد

۱۰٫ التّحقیق فى کلمات القرآن الکریم

نویسنده در این کتاب حقایق و معارفى را که به بسیارى از آنها، حتّى تا زمان تألیف این کتاب نامفهوم بوده، به روشنى بیان نموده است، مثل: حقیقت نور و ظلمت، عالم برزخ و نحوه ارتباط با آن، عالم ملکوت، عرش خداوند، بهشت و جهنم و ارواح پنجگانه. این کتاب در ۱۴ مجلد تدوین یافته و از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى کتاب برگزیده سال (۱۳۶۲ هـ .ش.) شناخته شده است.

۱۱٫ الحقائق فى تاریخ الاسلام و الفتن الاحداث

این اثر یک دوره تاریخ مستند است که شامل تاریخ اسلام، از زمان بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله)تا عصر غیبت حضرت حجّت (عج) مى شود.

این مجموعه، برگرفته از کتاب هاى عامه و اهل سنّت، در پنج قرن اوّل پس از بعثت است.

۱۲٫ الامام المجتبى(علیه السلام)

این اثر برگرفته از صحاح اهل سنّت و طبق تاریخ نقل شده از آنان نگارش یافته و به زندگینامه جامع امام مجتبى(علیه السلام)،با ذکر تمام خصوصیات (رفتار، اخلاق و برد بارى) آن بزرگوار پرداخته است.

۱۳٫ مناظره و بحث آزاد، با شیعه، سنّى، صوفى، مسیحى، مادّى و بهائى

۱۴٫ حقوق زن و مرد در اسلام

۱۵٫ الملاحم

پیشگویى ها در علائم آخرالزّمان(علیه السلام).

۱۶٫ رساله لقاءالله

در بیان منازل سیر و سلوک نگاشته شده است.

۱۷٫ روش علمى در ترجمه و تفسیر قرآن مجید

۱۸٫ تصحیح مصباح الشّرعیّه

شرح کتاب «مصباح الشّرعیه» است که منصوب به امام صادق(علیه السلام) است .

۱۹٫ توضیح و تکمیل شرح باب حادى عشر

که در علم کلام نگاشته شده است.

۲۰٫ توضیح و تکمیل عوامل در نحو

۲۱٫ توضیح و تکمیل صرف میر

۲۲٫ تفسیر روشن

۲۳٫ اشعه نور در تفسیر آیه نور

مجموعه اى از نظرات آیه الله حاج شیخ ملاّهادى تهرانى و علاّمه مصطفوى است.

۲۴٫ تصحیح و مقدمه اختیار معرفه الرجال کشّى

کتاب «اختیار معرفه الرجال» متعلق به شیخ طوسى است. شیخ در این کتاب محتواى کتاب «رجال کشى» را تنظیم و فهرست بندى نموده است. علاّمه مصطفوى کتاب مذکور (اختیار معرفه الرجال) را تصحیح نموده و بر آن تعلیقه زده است و چهار هزار از موارد این کتاب را اصلاح و در نهایت محتواى این کتاب را فهرست بندى مجدد نموده است.

۲۵٫ مقدمه شرح الاسماءالحسنى

از سیّد حسین همدانى درود آبادى.

۲۶٫ مقدمه الشّموس الطّالعه فى شرح الزّیاره الجامعه

نوشته سیّد حسین همدانى درود آبادى.

۲۷٫ پاورقى و تصحیح کتاب اسلام و دانش

۲۸٫ مقالاتى درباره خاتمیّت و بشارات حضرت مسیح(علیه السلام),

۲۹٫ تصحیح و ضبط لغات منیه المرید

۳۰٫ تصحیح و تزییل متشابهات القرآن

۳۱٫ ترجمه و پانوشت تفسیر و احتجاج طبرسى

احتجاجات با مادیّین، یهود، نصارى و عامّه

۳۲٫ تصحیح و مقدمه جامع الاخبار

۳۳٫ رساله سیر و سلوک

مجموعه اى از علاّمه بحرالعلوم و علاّمه مصطفوى در سیر و سلوک.

۳۴٫ رساله معرفه الله

که ترجمه و شرح خطبه اى از امام هشتم(علیه السلام)است.

۳۵٫ احادیث صعب امام هفتم(علیه السلام),

۳۶٫ احادیث صعب و مشکل امام هشتم(علیه السلام),

نمونه اى از نظریات استاد در علوم قرآن

تفسیر روشن در ۱۶ جلد و به فارسى، از تألیفات مصطفوى پس از تفسیر «التحقیق فى کلمات القرآن الکریم» است.

سبک تفسیر روشن

مبناى شمارش آیات این تفسیر، طبق چینش المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم است به این سبک است:

الف: متن آیات کریمه

ب: لغات

ج: ترجمه و توضیح مختصر آیه

د: تفسیر روشن

و: قاطع آیه به زبان ساده

هـ: نقل و توضیح حدیث معتبر و مرتبط اگر در ذیل آیه حدیثى آمده باشد.

ز: بیان ترکیب و اعراب و لطایف موجود

این تفسیر شامل مقدّمات دوازده گانه اى است که برخى از آراء برجسته و نظرهاى استاد،در آن مطرح شده است.

اینک عصاره اى از آراء استاد را مرور مى کنیم:

۱٫ ترجمه تمام لغات این تفسیر، از کتاب «التحقیق فى کلمات القرآن الکریم» گرفته شده و یکایک کلمات آن، مورد بحث، تحقیق و دقّت قرار گرفته است.

۲٫ در قرآن کریم، هیچ گونه تحریف و کم و زیادى صورت نگرفته است و روایات دیگر، همه در مقابل تأویل و یا از جهت دلالت و سند، ضعیف و غیر قابل اعتماد هستند. قابل توجّه اینکه واژه ها، یا آیاتى که ادّعا مى شود از قرآن کریم کم شده است، کاملا ضعیف و سستند بلکه اکثرشان از مکالمات عادى نیز پایین تر و ساقط تر است.

۳٫ همین قرائت مضبوط در همه قرآن هاى چاپى و خطى حاضر و قدیم، قرائت صحیح است. و سایر قرائت ها از مورد اعتبار و وثوق خارج است. احادیث مربوط به نزول قرآن، بر پنج یا شش یا هفت حرف (احرف)، از هر جهت ضعیفند و آیه الله خویى در کتاب «البیان» بحث مفصل و تحقیقى در این مورد ایراد کرده اند.

از این گدشته کلمه «احرف» جمع حرف، به معناى طرف و کنار و آخر چیزى است و این معنا تطبیق مى کند بر عناوین و مفاهیم کلّى و مباحثى که در قرآن مجید بیان مى شود و موضوع قرائات، هیچ گونه تناسبى با آن ندارد.و چقدر مناسب است این دو روایت(۵) از حضرت امام باقر(علیه السلام)که دلالت دارد قرآن، یکى است و از جانب خداى واحد نازل شده و اختلافات گوناگون از جانب راویان پدید آمده است.

فضیل بن یسار، از امام ششم(علیه السلام)پرسید: مردم مى گویند: قرآن بر هفت حرف (احرف)نازل شده است. امام(علیه السلام) فرمود: آنان دشمنان خدا بوده و دروغ مى گویند و قرآن بر حرف واحد و از جانب خداوند واحد نازل شده است.پس منظور از «سبعه احرف» هفت مقصد و برنامه نهایى است که قرآن روى آن أهداف نازل شده است و آنها عبارت است از:

۱٫ مباحث الاهى و توحید

۲٫مباحث مربوط به اسماء و صفات الاهى

۳٫آنچه مربوط به نبوّت و انبیاست

۴٫ عالم آخرت و معاد

۵٫دین واحکام وتکالیف

۶٫ اخلاقیاّت و تهذیب نفس

۷٫ مواعظ و آداب,(۶)

۴٫ تفسیر

تفسیر یعنى شرح و و بسط و توضیح و این متوقف است بر فهم مراد و منظور گوینده تا بتواند آن طور که واقعیت دارد، منظور او را توضیح بدهد. و فهم صحیح و درست مطالب قرآن کریم بر دو شرط متوقف است:

شرط اوّل

آشنایى کامل به کلمات و جملات و ظواهر تعبیرات آن از لحاظ ادبى، به طورى که خود، صاحب رأى و اجتهاد و یقین باشد، نه آنکه در مقام فهمیدن مطالب، از اقوال دیگران تقلید کند و باید معانى حقیقیه را با تحقیق به دست آورد تا معانى قطعى را دریابد و کلام پروردگار متعال را به مفاهیم مجازى حمل نکند.

مجاز گویى در قرآن مجید، موجب اضلال افکار و سرگردانى مردم است و نیز کتاب الاهى را از قاطعیت ساقط مى کند و به منحرفان فرصت مى دهد که مطابق رأى باطل و نظر فاسد خود، از آیات قرآن مجید استفاده کنند.ضمناً تمام معارف الاهى و حقایق، با حمل الفاظ به معانى مجازیه از میان برداشته شده و قسمت مهمّ کلمات خداوند متعال، نامفهوم و خارج از استفاده مردم خواهد بود.

شرط دوم

مفسّر باید قلب پاک و باطن نورانى داشته باشد و با نور الاهى محیط، حقایق کلمات پروردگار متعال را ادراک نموده و از معارف لاهوتى و عوالم غیبى آگاه باشد. قرآن مى فرماید:(الم، ذلک الکتاب لا ریب فیه هدى للمتقین)، در این کتاب هیچ موضوع مشکوکى نیست و همه مطالب آن یقینى و حقّ است و با داشتن حقیقت تقوا و با خوددارى از افکار و اخلاق و اعمال صالح، مى شود مشمول هدایت قرآن قرار گرفت.

۵٫ ترجمه

ترجمه یعنى در آوردن لغتى به لغت دیگر (واژه ترجمه از آرامى و سریانى به عربى آمده است) و ترجمه قرآن به زبان دیگر مشکل تر از تفسیر آن است زیرا لازم است که در مقام ترجمه، تمام مقصود و منظور متکلّم تفهیم شود و کوچکترین تحریفى در بیان مراد او پیش نیاید و این، (علاوه بر دارا بودن شرایط تفسیر)، محتاج است به تسلّط کامل به جهت بیان و قلم تا بتواند مفهوم کامل آیه کریمه را به واژه کوتاه و مختصر ودر عین حال مفید و روشن و تمام تحویل بدهد… .

ترجمه کتاب خداوند متعال، بهترین خدمت به افراد بشر است، به شرط اینکه هیأتى از متخصصان در تفسیر، جمع شده و به جاى ترجمه، تفسیر کوتاه و مختصرى بنویسند و دست کم، مقاصد آن را به زبان گویا و کوتاه و جامع به قلم بیاورند.

۶٫ نقل اقوال

از مطالب گذشته روشن شد که تفسیر، در صورتى که داراى شریط گذشته باشد و با قاطعّیت نورانیّت باطنى و روحانیت تمام و آگاهى علمى و ادبى همراه شود، قهراً به واقعیت و حقّ نزدیک خواهد بود، احتمالات و اختلافات بر طرف خواهد شد و مفهوم واحدى باقى خواهد ماند.

نقل اقوال و آراى بسیارى از مفسّران ـ که بى تحقیق و اجتهاد فهم حقایق نورانى کتاب الاهى قلم زده اند ـ به جزتکثیر شبهه و ایجاد حیرت و ضلالت، هرگز فایده اى نخواهد داشت .ما نیز در این کتاب ـ در حدّ امکان ـ سعى کردیم که اختلافى ایجاد نکنیم و خوانندگان گرامى را به معانى حقیقى نزدیک و در هر بخش، آنچه را که حقّ ,,,,مى بینیم، بیان کنیم.

۷٫ روایات

اکثر روایاتى که درباره آیات نقل مى شود، در جهت تأویل و یا ذکر مصداقى از عموم معنا، صادر شده است و بسیار کم دیده مى شود که نظر آنها به تفسیر معناى حقیقى آیه شریفه باش زیرا این اقتضا ـ به لحاظ مورد و یا شخص مخالف و یا زمینه مناسب ـ به ندرت پیدا مى شود و در بیشتر موارد، مقتضى بر شرح و تحقیق و دقّت و تفسیر نبوده است و اکثر مخاطبان استعداد تحقیق را هم نداشته اند. در عین حال، روایت معتبر و صحیح ـ به هر عنوانى که صادر شده باشد ـ در مقام تفسیر و تحقیق، بسیار مفید است و در میان احادیث معتبر اهل بیت(علیهم السلام)، هزاران حقایق، معارف، لطایف و دقایق علمى، عرفانى، اخلاقى و هدایتى موجود است که افراد عادى از درک آنها عاجزند و ما، در مواردى که لازم است از روایات شریفه اى که مناسب است، در ذیل آیات کریمه نقل مى کنیم.

باید توجّه داشت که تفاسیرى که به عنوان تفسیر روایى نوشته است، براى تحقیق و اخذ حدیث و انتخاب آن بسى مورد استفاده واقع مى شود ولى براى افراد عمومى و غیر محقّق، نه تنها مورد استفاده نیست بلکه ممکن است زمینه انحراف افکار آنان را نیز فراهم آورد زیرا این گونه احادیث، باید از هر جهت، مورد بحث و تحقیق و شرح واقع و روشن شود که آیا تفسیر است یا تأویل؟ حقیقت است، مجاز است، یا کنایه؟ عمومیت و اطلاق دارد یا نه؟ روى تقیّه صادر شده است، یا در فضاى آزاد؟ به عنوان ذکر مصداق است، یا نه؟ حدیث مورد وثوق است، یا ضعیف است؟ و بالاخره گفت و گو با چه صنف از افراد است آیا از طریق خاصه و اهل بیت(علیهم السلام)به ما رسیده است، یا از طریق اهل سنّت و یا از کتاب هاى قبل از اسلام و از طریق دانشمندان آنان که به اسرائیلیّات معروف است؟

۸٫ محکم و متشابه

«إحکام» یعنى اتقان و رفع تردید و احتمال و محکم، چیزى است که متقن و مقطوع و صریح و روشن باشد و در مقابل آن، متشابه است یعنى چیزى که صریح و قطعى و روشن نبوده و وجوه مختلف و احتمالات و معانى متعددى داشته باشد. منظور، روشن و قطعى شدن مراد و یا مشتبه ومحتمل بودن نظر گوینده است نه معانى لغوى کلمات، که همواره روشن است.

البتّه این معنا از جهت اختلاف افکار و مراتب معرفت و مقامات نورانیّت و روحانیّت قلوب و درجات ایمان ویقین، فرق مى کند. چنان که در دیدن با چشم ظاهرى نیز چنین است و به هر اندازه اى که قوّت چشم توانا باشد، أجسام را تا آن مسافتى که مى تواند به دقّت و با تمام خصوصیات مشاهده مى کند ولى چشم ضعیف، در همان مسافت اجسام را مشتبه و مختلط مى بیند.

آیه ۷ سوره آل عمران دلالت دارد که متشابهات قابل استفاده و فهم است ولى نه براى عموم، بلکه براى خواص مردم که علم، معرفت و نور در قلوب آنها رسوخ کرده است. و معناى رسوخ عبارت است از: استقرار و ثبات، به نحوى که ته نشین و نفوذ داشته باشد .و رسوخ علم، در مرتبه حقّ الیقین و شهود پیذا مى شود و چون کسى در معارف الاهى به مرحله رسوخ رسید، از حقایق معرفت آگاه گشته و انوار حقیقت در قلب او روشن مى شود.

تأویل

تأویل یعنى بر گردانیدن، و ارجاع دادن کلمات ومفاهیم آنها به مقاصدى که از جانب گوینده اراده شده است و ذکر این کلمه دلالت دارد بر اینکه «تشابه» در جهت مراد و مقصود است، نه معانى زیرا کلمات، همیشه مفهوم و معلوم است و اطلاق تأویل بر آنها صحیح نیست.پس تشابه معناى ابهام، مخفى بودن، پوشیده شدن و مجهول گشتن نباشد.آرى لازمه و نتیجه متشابه بودن این است که مراد و مقصود وى براى افرادى که ضعیف و محجوب هستند پوشیده بماند و نتوانند منظور و مراد را دریابند.

تذکراتى درباره کتاب التّحقیق

یکى از آثار ارجمند استاد، مصطفوى کتاب لغت قرآن، به نام «التّحقیق فى کلمات القرآن الکریم» در چهارده جلد است که از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى به عنوان کتاب برگزیده سال ۱۳۶۲ش. معرفى شده است.

انگیزه تألیف

هدف از تألیف این کتاب چنین تشریح شده است: از آنجا که استفاده از حقایق و معارف و احکام و آداب قرآن مجید، متوقف است بر درک دقیق و تحقیقى واژه ها، لازم است براى درک حقیقت و معناى واقعى کلمه ها و تشخیص معانى حقیقى از مجازى، تلاش شود.

از طرفى، آثارى که در لغت عرب تألیف شده، گوناگون است و بیشترشان صرفاً جمع آورى اقوال و اشاره به مطلق موارد استعمال است اعم از حقیقى و مجازى و خالى از تحقیق است، که در نتیجه معنى حقیقى را روشن نمى کند و جز افزایش گمراهى و یا سرگردانى در واژه هاى قرآن، نتیجه اى ندارد.از این رو، به فضل خدا، توفیق تألیف این اثر برگزیده، تحقیق در کلمات قرآن، با ویژگى هاى ذیل نصیبم شد.

۱ ـ در نقل لغات به کتاب هاى تحقیقى و پرمایه که به ریشه یابى و ایراد صحیح پرداخته اند، اعتمادشد، مثل: «صحاح» و «مقاییس».

۲ ـ در مرحله دوم، از کتاب هایى که به دقّت و تحقیق نزدیک ترند، از باب تأیید و توضیح نقل کردیم مثل: اساس، فائق، مفردات و لسان.

۳ ـ به قدر نیاز و با امانت کامل، از منابع اخذ کردیم، نه بیشتر.

۴ ـ متن منقول از منابع و توضیحات، کاملا جداى از هم است.

۵ ـ در توضیح، از هر آنچه خارج از موضوع است پرهیز شده است.

۶ ـ معیار در شمارش آیات، سبک «معجم المفهرس» است.

۷ ـ هدف از تألیف، جز تحقیق و کشف معانى واقعى واژه ها چیزى نیست و در این زمینه تلاش و کوشش، به غایت و نهایت رسید و از آیات کریمه قرآنى و فیوضات الاهى و الهامات ربّانى، نیز بهره گرفتیم. سپاس خداى را بر هدایت و عنایتش!

۸ ـ آنگاه که معانى حقیقى کلمه اى آشکار شد، همان را بر موارد استعمالش تطبیق کردیم.

۹ ـ هنگامى که اصل واحد و ریشه آن روشن شد، سایر معانى مجازى و موارد استعمال را به همان اصل واحد ارجاع دادیم و وجه تناسبش را بیان کردیم.

۱۰ ـ با روشن شدن حقّ، متعرض سایر سخنانى که در کتاب هاى لغوى، تفسیرى و ادبى در تضعیف برخى معانى آمده است نشدیم.

۱۱ ـ در پرتو این دقّت و تحقیق، حقایق روشن و معارف حقّه و لطایف شریفه و اسرار نهانى پیدا شد، که بر اکثر مفسّران، مخفى بود.

تبحّر استاد

مهارت استاد به قدرى است که این کتاب تحقیقى را، یک بار نوشته است. از این رو، در آغاز مقدمه چنین عذرخواهى نموده است: پیش نویس و پاکنویس این اثر یک بار بود و بعداً اصلاحاتى در آن انجام شد. و از افاضل و محقّقان انتظار است که اصلاحاتش را کامل کنند.

برخى مبانى «التّحقیق»

الف: اصل واحد

استاد معتقد است که مبدأ اشتقاق در هر مادّه با مشتقاتش، تنها یک اصل و یک معناست که در تمامى صیغه ها جارى و سارى است. وى مى نویسد:

قابل توجّه است که درست نیست معناهاى صیغه هاى مشتقات یک مادّه، بر ضدّ، یا مخالف و یا مغایر یکدیگر باشند و این یک قانون و اصیل است.

این معنا که براى هر مادّه اى یک اصل بیشتر نیست و تمام مشتقات و فروعات به همین یک ریشه بر مى گردد، یک قانون قطعى است، که بر بسیارى از مؤلّفان نهان مانده است.

ب: دلالت ذاتى

یعنى بین حروف یک واژه و ترکیب و هیأت آن و بین معنایى که از آن فهمیده مى شود، در واقع و حقیقت یک تناسبى هست. و این رابطه، قراردادى نیست بلکه حقیقتى و تکوینى است، همان گونه که بین روح و بدن هست و بین صفات روانى، و شکل و قیافه ظاهرى. همچنین بین صورت بدن و حرکاتش و کیفیت صدایش، رابطه و تناسبى هست، چه بدانیم و چه تشخیص ندهیم، چنان که ممکن است یک قیافه شناس، از ظاهربدن به بسیارى از حقایق روحى و روانى انسان پى ببرد و ما آنها را درک نکنیم.

دلیل و نشانه هاى این نکته

۱٫ نظم کامل در سراسر هستى هست و الفاظ نیز بهره اى از هستى دارند و تناسب بین لفظ و معنا نیز، نوعى نظم است.

۲٫ وضع الفاظ براى معانى، یا به دست خداوند است یا به اراده واضع (که اراده او از تحت مشیّت الاهى بیرون نیست)، بنابراین در صورت اوّل که حتماً تناسب هست و در صورت دوّم نیز، مع الواسطه، کار، تحت اراده خداى حکیم است .

۳٫ انتخاب یک لفظ بر معنایى، پس از تصوّر معناست و در مرحله بعد، گزینش لفظى که مناسب با معنا باشد تا ترجیح بلا مرجح لازم نیاید.

۴٫ اراده، نفوذ قدرت و سلطنت و دستور الاهى، در تمامى اطوار عالم وجود و مظاهر آفرینش و تجلّى گاه هاى خلقت، جریان دارد و الفاظ هم از جلوه گاه هاى آفرینش هستند.

۵٫ این معنا با توحید افعالى نیز مرتبط است.

منظور از تناسب، همان تناسب واقعى و نفس الامرى است، و لازم نیست همه جا آن را بشناسیم، چنان که بسیارى از اسرار خلقت بر ما نهان است.

این امر، در سخنان سایر جانداران نیز وجود دارد زیرا گفتار آنان نیز ترجمان اهداف و نیّت هاى درونى آنان است، که به قصد تفهیم، بیان مى شود و اصوات حیوانات نیز مضبوط و با حساب است و طبق قوانین عالم هستى است.

دلیل دیگر این معنا، تقارب و تشابه معانى و اشتراک آنها در یک اصل جامع در اشتقاق کبیر و اکبر است. مثلا، خس و خسق، اشتراک دارند در فهماندن محدودیت و ضعف. یا جنن، جنأ، خدر، خلب و خفى شریکند در معناى سرّ و خفا.

ج: واژه هاى قرآن فقط در معانى حقیقى به کار رفته اند.

واقعاً خداى تعالى از هر جهت به کلمات و معانى آنها آگاهى و تسلّط کامل دارد و بهره ورى از تمامى واژه ها براى او یکسان است. و هر چیزى را مى داند پس هرگاه بخواهد سخن بگوید و آیه اى در قالب کلمات و جملات نازل فرماید، حکمتش اقتضا مى کند که الفاظ حقیقى را برگزیند.

تسامح و بى دقّتى در بکارگیرى الفاظ در جاى خود و مورد شایسته و درست، باعث نابودى لطف و ظرافت و خصوصیتى مى شود که فارق بین معنى حقیقى و غیر حقیقى است و باعث انحراف حقّ و اشتباه منظور و آمیزش حقّ و باطل و ایجاد گمراهى و خسران و بیراهه روى است.

اگر قرآن چنین باشد، تنها بر افزایش شک و گمراهى مى افزاید و جز انباشتن اشکال و اعتراض، نتیجه اى نخواهد داشت. در نتیجه، هر گروهى به دلخواه خویش به تأویل و تفسیر به رأى مى پردازد، و هر فرقه اى طبق آراى باطله اش از آیات، تفسیرى ارائه مى دهد.

و این جز کمک به گمراهى و اغراء به جهل، چیزى نیست و ثمره اى جز اسقاط قرآن از حجّت و استوارى نخواهد داشت.

بنابراین، هر واژه اى در قرآن، تنها در معناى حقیقى اش به کار رفته است و مدلول حقیقى اش مراداست.

د: همین به کارگیرى الفاظ درمعانى حقیقى و پرهیز از مجاز و استعاره و…، خود نمودى از اعجاز قرآن کریم است زیرا این کار از قدرت بشر خارج است. بشر احاطه فعلى و حضورى ندارد بر جزئیات، تا هر واژه اى را به جا، به کار ببرد.

این از جهت لفظى و از جهت بیان حقایق و معارف نیز چنین است. یعنى در باب معارف، و آنچه مربوط به اخلاق، تهذیب نفس و جعل احکام و تکالیف و برنامه بندگان است، همه بهترین ها و حقایق است زیرا خداوند تعالى محیط، عالم، حکیم و مدّبر است و بر تمام واژه ها و تمامى معانى و همه حقایق و معارف احاطه حضورى و قطعى دارد و در نتیجه، هر کلمه اى را در جاى خود و طبق مقتضایش به کار مى برد، به گونه اى که جابه جایش صحیح نیست و آنچه در باب اعجاز قرآن گفته اند به همین نکته باز مى گردد.

هـ: در قرآن مجاز و مشترک لفظى نیست.

روشن شد که حکمت اقتضا مى کند در قرآن مجاز و مشترک لفظى نباشد، به جهت پرهیز از اغراء به جهل و گمراه کردن مردم و ساقط شدن قرآن از حجیّت و استوارى.(۷)

قطعى الصّدور بودن

آفتاب آمد دلیل آفتاب

استاد براى قطعى الصّدور دانستن احادیث، علاوه بر سه طریقِ:

۱ ـ سماع از خود معصوم

۲ ـ شنیدن از راوى عادل و موثّق

۳ ـ شنیدن از جمعى که روایت آنان یقین آور است به راه چهارمى تکیه مى کند و مى نویسد:

۴ ـ شهادت مضمون و خصوصیات و لطافت حدیث، که به حکم عقل و معنویت و بصیرت و ضدیّت، واقعیت داشتن آن، تشخیص داده شده و به قطعى الصّدور بودنش یقین پیدا مى شود.

واکثر روایات و اخبار معتبر، قطعى الصّدور است و این نکته به ویژه در بیشتر دعاها و خطبه هایى که از معصومان(علیهم السلام)نقل شده است، کاملا مشاهده مى شود.

هر شخص آگاه و دانشمندى که بتواند از لطایف لفظى و معنوى کلمات و جملات آگاه شود، متوجّه مى شود که اکثر خطبه ها و نامه ها و کلمات قصارى که در کتاب شریف نهج البلاغه قطعى است، با توجّه به اینکه با نظر و دقّت شخصى ممتاز و محقّق برجسته اى چون، مرحوم سیّد رضى آورى شده است که خود او از افراد اهل بیت(علیهم السلام) به حساب مى آید و همه دانشمندان جهان به علّو مقام ادبى و علمى او معترفند، از مرتبه کلام مخلوق بالاتر و در منزلت دون کلام خالق قرار دارد. همچنین دعاهاى صحیفه سجادیه.

گلشن ابرارج۵



۱٫ گنجینه دانشمندان، ج ۳، ص ۵۶۸، با اندکى تلخیص و ویرایش.

۲٫ آینه دانشوران، ص ۵۰۲ و ۵۰۳٫

۳٫ گنجینه دانشمندان، ج ۳، ص ۵۶۸، با اندکى تلخیص و ویرایش

۴٫ در شرح حال ایشان مقلات و کتاب هایى نوشته اند، مثل: درکوى بى نشان.

۵٫ کافى، کتاب فضل القرآن، باب النوادر، ج ۱۲ و ۱۳٫

۶٫ روش علمى در ترجمه و تفسیر قرآن مجید، ص ۶۲٫

۷٫ التحقیق، ج ۱، مقدمه، ص ۱۲ ـ ۱۶، چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.

زندگینامه ملا محمد شیرین مغربی تبریزی (متوفی۸۰۹ ه ق)

از شاعران متصوفهء ایران در قرن هشتم « شیرین »  (مولانا) محمد بن عزالدین بن عادل بن یوسف تبریزی ملقب به از بلوک « امند » هجری است سال ولادتش به تحقیق معلوم نیست، اما سال وفات وی را به سال (۸۰۹ ه ق)نوشته اند.

مولد او را روستای تبریز ذکر کرده اند و بعضی مانند هدایت زادگاه وی را قریهء نایین دانسته اند. چنانکه مرقد او را نیز برخی در محلهء « رودقات » سرخاب تبریز و بعضی در اصطهبانات فارس نوشته اند.وی در اشعار خود مغربی تخلص می کرد و جامی در نفحات الانس در گویند که در بعضی سیاحات به دیار مغرب رسیده است و در آنجا از دست یکی از مشایخ که » :

سبب اتخاذ این تخلص گوید و این انتساب سبب « نسبت وی به شیخ بزرگوار شیخ محیی الدین بن العربی قدس الله تعالی روحه می رسیده است خرقه پوشیده شهرتش به مغربی گردیده است و این معنی را تقریباً همهء نویسندگان احوالش تکرار کرده اند با این حال معلوم نیست که وجه انتساب درستی باشد زیرا دربارهء مرشدش از جامی به بعد همگی نام اسماعیل سیسی سمنانی از اصحاب نورالدین عبدالرحمن اسفراینی را ذکر کرده اند.

مغربی با کمال خجندی معاصر بود و با وی ارتباط داشت وی دارای اشعاری به عربی و فارسی است اشعارش بسیار متوسط و غالباً در ذکر معانی عرفانی خاصه بیان وحدت وجود است وی غیر از اشعارش

رسالات و آثار دیگری نیز دارد که عبارتند از:

نزهه الساسانیه مرآه العارفین در تفسیر سورهء فاتحه الکتاب

دررالفرید فی معرفه التوحید جام جهان نما در علم توحیدو مراتب وجود

از اشعار اوست:

ما سالها مقیم در یار بوده ایم // اندر حریم محرم اسرار بوده ایم

اندر حرم مجاور و در کعبه معتکف // بی قطع راه وادی خونخوار بوده ایم

پیش از ظهور این قفس تنگ کائنات // ما عندلیب گلشن اسرار بوده ایم

چندین هزار سال در اوج فضای قدس // بی پر و بال طایر و طیار بوده ایم

والاتر از مظاهر اسمای ذات او// بالاتر از ظهور وز اظهار بوده ایم

بی ما و بی شما و کجا و کدام و کی // بی چند و چون و اندک و بسیار بوده ایم

با مغربی مغارب اسرار گشته ایم // بی مغربی مشارق انور بوده ایم

 ۶۱۴ و حبیب السیر و مرآه الخیال (از تاریخ ادبیات دکتر صفا ج ۳ بخش ۲ ص ۱۱۴۱ ) و رجوع به نفحات الانس ص ۶۱۳ ص ۵۹ و آتشکدهء آذر چ سیدجعفر شهیدی ص ۳۵ و ریاض العارفین ص ۱۳۴ و مجمع الفصحا ج ۲ ص ۳۰ و ریحانه الادب ج ۴ ۳۶۲ و قاموس الاعلام ترکی – ۵۴ و طرائق الحقایق ج ۲ ص ۹۹ و ۳۰۸ و تاریخ ادبیات براون (از سعدی تا جامی) صص ۳۵۴ – صص ۵۳ شود.

زندگینامه فتح علی خان صبا (متوفی۱۲۳۸ ه ق )

fathali-khan-saba2

فتح علی خان وی از مردم کاشان است. و در شیراز به سر می برد هدایت در ریاض العارفین از وی به ملک الشعرا و سلطان البلغا و افصح المتأخرین و المعاصرین تعبیر کند و گوید:

آن جناب از اعیان و اشراف شهر کاشان بود و مدتی در شیراز به سر برد و در بدو جلوس فتحعلی شاه با قصائد غرائی که انشاد کرد در زمرهء ندمای محفل سلطانی درآمد و روزگاری نیز به حکومت قم و کاشان گذرانید. سپس کناره جست و به ملتزمین رکاب پیوست و به مراحم بی پایان سلطانی مفتخر آمد:

و گوید:

قرب هفتصد سال است که چنین سخن گستری در گیتی نیامده و جمعی از ارباب انصاف مثنوی وی را بر مثنوی حکیم فردوسی ترجیح میدهند غرض وی ملک الشعراء بالاستحقاق این عصر است و فقیر را به قوت طبع و پختگی اشعار آن جناب کمال اعتقاد میباشد.

(ریاض العارفین چ ۱۳۰۵ ص ۲۶۲ )

و در مجمع الفصحاء احتساب الممالکی را نیز جزو مشاغل او شمرده و گوید در فنون نظم مثنوی و قصیده سرائی طرزی خاص داشت، و غالباً همت بر رعایت معانی و الفاظ و مراعات صنایع و بدایع می گماشت، الحق دست سخن سرایان کهن را بر پشت بست و در محفل قدرت بر ایشان مصدر نشست از غایت شهرت آفتاب است. و افکار و اشعار متین او زیور هر کتاب، کلام وی فصیح و مطبوع و زیبا و متین است، و اشعار او بلیغ و جزیل و مصنوع و رنگین دیوان قصاید آنجناب تخمیناً ده پانزده هزار بیت است همگی محکم و رزین و زبده و گزین در احیای طرز بلغا خاصه صنعت سجع متوازی بی نظیر است.

و در سنهء (۱۲۳۸ ه ق )درگذشت (از مجمع الفصحاء ج ۲ ص ۲۶۷ ) مرحوم بهار در مقدمه ای که به گلشن صبا نوشته است گوید:

فتح علی خان متخلص به صبا و ملقب به ملک الشعراء، اصلا از مردم آذربایجان و از خاندان امرای دنبلی است و سلسلهء نسب او چنین است:

فتحعلی بن آقامحمدبن امیر فاضل بیک بن امیر شریف بیک بن امیر غیاث بیک که به سی ویک پشت به یحیی بن خالد برمکی میرسند( ۱) وی از خاندان امرای دنبلی است که مدتها در آذربایجان (حدود خوی و مراغه) به امارت و حکومت و سرحدداری، گاهی مستقل و گاهی به دست نشاندگی پادشاهان زند و قاجار مشغول بوده اند، و تاریخ آنان از (۷۴۲ ه ق) تا زمان قاجار به رشتهء تحریر درآمده است و نسخهء آن امروز در تهران نزد یکی از شاهزادگان قاجار موجود است.

خانوادهء فتحعلی خان از فترات دورهء نادر و کریمخان به کاشان افتاده و برادر بزرگ تر فتحعلی خان میرزا محمدعلی خان پدر میرزا محمدحسن ملک الشعراء اصفهان متخلص به ناطق وزیر لطفعلی خان زند بود و پس از انقراض زندیه دستگیر و مورد عتاب آقا محمدخان قاجار قرار گرفت و او را به جرم اینکه از قول لطفعلی خان نامه ای ناهموار به آقامحمدخان نوشته بوده است و انکار نکرد کشتند.( ۲) فتحعلی خان قبل از آنکه چراغ زندیه خاموش و آفتاب دولت قاجار بالا گیرد لطفعلی خان و سایر امرای زندیه را مدح میگفت و خود نگارنده دیوانی از آن مرحوم در دست داشت. که مدایح لطفعلی خان و دیگر امرای زندیه و مخصوصاً قصیدهء لامیه که در پایان همین مقاله آمده است در آن کتاب بود.

صبا پس از واقعهء برادر متواری شد و معلوم نیست چه بر او گذشت تا هنگامی که فتح علی شاه به لقب جهانبانی ملقب و از جانب آقا محمدخان فرمان فرمای فارس شد، فتحعلیخان صبا در فارس بدو پیوست، و فتح علی شاه به تربیت و نگاه داری او پرداخت و به سال ۱۲۱۲ هنگام جلوس پادشاه صبا قصیدهء غرائی که با این مطلع آغاز میشود:

دو آفتاب کز آن تازه شد زمین و زمان // یکی به کاخ حمل شد یکی به گاه کیان

ساخت و به لقب ملک الشعرائی و به التزام رکاب سلطانی نایل آمد و سپس چندی هم به حکومت قم و کاشان مأمور شد و زمانی هم منصب احتساب الممالکی را عهده دار گردید در اواخر از حکومت دست کشید و به التزام رکاب شاهی اختصاص یافت و گویند وقتی به کلیدداری آستانهء قم نیز منصوب گشت. سال ولادت وی به تحقیق معلوم نیست اما خود او در مقدمهء بعض نسخ گلشن صبا و تمام نسخ شهنشاهنامه خود را چهل وپنج ساله میخواند.

و از طرفی معتمدالدوله گوید:

در سفری که فتح علی شاه به قصد جنگ روس از پایتخت به آذربایجان کرد صبا ملتزم رکاب بوده و داستان یکی از حروب را که از آن آگاهی داشت به بحر متقارب به نظم آورد و به عرض رسانیده و پذیرفته گشت سپس مأمور شد که تاریخ قاجاریه را از آغاز تا پایان به نظم آورد و او بنظم شاهنشاهنامه پرداخت (گنجینهء معتمد ص ۶۴ ) و چون میدانیم که سفر فتح علی شاه به آذربایجان و استقرار اردوی او در چمن اوجان به سال ۱۲۲۴ و مراجعت وی از آن سفر در آخر همان سال بوده، پس صبا در این سال چهل وپنج سال داشته و ناگزیر ولادتش در ۱۱۷۹ بوده است فوت او نیز در ۱۲۳۸ رخ داد پس در پنجاه ونه یا شصت سالگی بدرود حیات گفته است.

مرحوم لله باشی در حق او گوید:

و کلمهء معقول در آن عصر برای تعیین مقداری است که از حد وسط بیشتر ولی به حد اعلی هم نرسیده باشد « عمر معقولی کرده » صبا در شعر شاگرد حاج سلیمان صباحی است و با آذر و هاتف آمیزش داشته است، شک نیست که صبا در جوانی به تحصیل علوم متداول مشغول بوده است زیرا علم خط و ادب و طب در عصر کریمخان رواجی بسزا داشت و همهء دانشوران آن عصر خاصه شعرا در خط فارسی و عربی و تتبع شعر گذشتگان و فن تاریخ ماهر بوده اند و صبا نیز در زمرهء این طبقه بوده است رضاقلی خان « شیوه و قانون استادان قدیم را تجدید کرده و موزونان عهد و زمان خود را پدرانه پرورده است »

هدایت مدعی است که:

صبا ولی همان طور که در شماره های سال ۱۳۱۱ مجلهء ارمغان تحقیق شده است، تجدید سبک و شیوهء قدما رهین زحمات عده ای از مردان علم و ادب قرن دوازدهم است که صبا نیز در دبستان آنان پرورش یافته و از آن گروه صباحی استاد صبا است اما باید اعتراف کرد که صبا در تقویت شیوهء شاعران باستان رنج موفور کشید و در این شیوه پس از استادان خویش رتبهء مقدم را دارد، و هر چند صبا از نظر لطافت شعر به پایهء آنان نمی رسد، اما از جهت معانی و صنایع و جزالت و سنجیدگی و بلندی بر آن سبقت دارد صبا خود دارای دبستانی است که قاآنی و سپهر و ادیب الممالک و بسیاری از شعرای قرن سیزدهم شاگردان آن دبستانند تفصیل در مقالاتی که اشاره شد مسطور است.

صبا گذشته از استادی در شعر و ادب، اخلاق و صفاتی پسندیده داشته است به تربیت و تشویق دانشوران همت گماشت و آنان را به دربار هدایت و شغلی نامزد آنان میکرد و از جملهء اینان فاضل خان گروسی است و این صفت که در شاعران و دبیران و ارباب صنعت نادر است صبا را در نظر ما مردی بزرگ جلوه می دهد و معاصرین او را در مقابل وی خاضع میکرد از خاندان صبا خانواده های چندی به جای ماند که همه فضلا و شعرا و بزرگانند مانند فروغ، عندلیب، محمودخان، میرزا احمد صبور، خجسته و گروهی دیگر از فضلا که هم اکنون در قید حیاتند و این خاندان را میتوان اولین خاندان بزرگ ادبی ایران شمرد که سلسلهء نسب آنان از عهد قدیم تا امروز به هم پیوسته و دارای ریاست و جلالت و بزرگی و هنراند از اشعار صبا دیوان قصاید و غزلیات، شهنشاهنامه، خداوندنامه، گلشن صبا و جز آن موجود است و مقداری از اشعار وی نیز از میان رفته است و در خراسان شنیدم که او را دیوانی در مدح امرای زند بوده است و چون به خدمت جهانبانی ولیعهد قاجار درآمد آن دیوان را بشست شاید تنها اثری که از آن دیوان باقی است قصیدهء لامیه ای است که در مدح لطفعلی خان زند گفته و سپس با اندکی تصرف آن را به نام فتحعلی شاه گردانیده و آن قصیده اینست: جانب بندر بوشهر شو ای پیک شمال به بر شاه فریدون فر خورشیدخصال خسرو ملک ستان لطفعلی خان که بود یاورش لطف علی یار خدای متعال که آن را بدین صورت گردانده اند :

جانب بندر بوشهر شو ای پیک شمال //به بر شاه فریدون فر خورشیدخصال

خسرو ملک ستان لطفعلی خان که بود // یاورش لطف علی یار خدای متعال

که آن را بدین صورت گردانده اند :

جانب کشور جمشید شو ای پیک شمال //به بر شاه فریدون فر خورشیدخصال

خسرو ملک ستان فتحعلی شه که بود//یاورش لطف علی یار خدای متعال

نوشتهء صاحب فارسنامه نیز تأیید میکند که فتحعلی خان مداح زندیان بوده است وی چنین نویسد:

لطف علی خان پس از ورود بشیراز صیدمرادخان قاتل پدر خویش را بکشت و به تخت نشست

و فتح علی صبا در تاریخ جلوس او گفت:

رسم عدالت چو کرد زنده به تاریخ او// گفت صبا او بود ثانی نوشیروان

(فارسنامه چ تهران ص ۲۳۱ )

بهترین اشعار صبا نامهء گلشن صباست چه در سایر اشعار وی کلمات غریب و احیانا لغات وحشی دیده می شود ولی چون در گلشن صبا پیروی از استاد سخن سعدی کرده است شعر او ساده و روان و فصیح میباشد تصویری از صبا در ضمن تصویر مجلس بار فتحعلی شاه که در سرسرای وزارت خارجه نقاشی شده است، دیده می شود. که در سمت راست مجلس در مکان محترم با لباس رسمی جبه و شال و کلاه ایستاده و جزوهء مدیح به کف دارد. (از مقدمهء گلشن صبا چ ۱۳۱۳ شمسی بقلم بهار) براون در تاریخ ادبیات در ترجمهء احوال او به نقل گفته های هدایت پرداخته و گوید:

صبا چون بیشتر مدحی است کمتر ما را پسند می افتد اما بسیار خوش آهنگ و عذب ۲۰۰ ) و رجوع به فهرست کتابخانهء مدرسهء عالی سپهسالار ج ۲ ص – البیان است (تاریخ ادبیات ایران ترجمهء یاسمی صص ۱۹۹ ۶۲۶ شود ( ۱) – نقل از نسبنامهء سپهر ثانی منقول از کتابخانهء دولتی و از شرحی که میرزا عبدالرحیم خان کلانتر کاشانی در مرآه القاشان آورده است (نسخهء خطی بهار) ( ۲) – ناسخ التواریخ، جلد قاجاریه ص ۲۷٫

لغت نامه دهخدا

زندگینامه آیت الله محمّد فاضل شربیانى(۱۳۲۲-۱۲۴۵ه ق)