زندگینامه نظام اعرج نيشابورى(متوفای 728 ه.ق)

نظام الدين حسن بن محمد بن حسين خراسانى نيشابورى معروف به نظام اعرج متوفاى بعد از 728 ق 1328 م از حافظان و مقريان صاحب نام دنياى اسلام. گويند خاندان و قبيله او در ديار قم مى زيسته‏اند، امّا او در نيشابور به دنيا آمده و در آنجا پرورش يافته است. فضل، ادب، تحقيق، تبحّر، دقت نظر و جودت قريحه او در ميان متأخرين مشهور بوده است. وى در علوم عقلى صاحب نظر بوده و در فنون زبان و ادبيات عرب دستى توانا داشته است. درباره او نوشته‏اند كه بسيار پرهيزكار و پارسا و اهل تصوّف بوده و برخى او را به تشيع منتسب دانسته‏اند. رويكرد صوفيانه وى در تأليفات او بويژه تفسيرش به روشنى هويداست. و نيز از ديباجه تفسيرش به حسب ظاهر عدم تشيع وى ثابت مى‏شود. وى در عقيده شهرت به مذهب شافعى اشعرى دارد.

 

 

تأليفات‏

از وى آثار بسيارى بر جاى مانده است كه مهمترين آنها كتاب

1- غرائب القرآن و رغائب الفرقان است. ديگر تأليفات وى عبارتند از:

2- اوقاف القرآن

3- البصائر فى مختصر تنفيح المناظر

4- تفسير التحرير كه شرح تحرير مجسطى خواجه نصير طوسى است.

5- لب التأويل در تفسير قرآن

6- توضيح التذكرة كه شرح تذكره خواجه نصير طوسى در علم هيئت بوده است.

7- رساله‏اى در حساب و به زعم بعضى« خلاصة الحساب» شيخ بهايى از همين رساله اخذ شده است

8- شرح شافيه ابن حاجب در علم صرف معروف به شرح نظام.

9- ترجمه فارسى قرآن البته در بعضى نسخ تفسير، عبارتى از مفسر نقل گرديده كه اتمام آن را اوائل صفر سال 730 هجرى در دولت ‏آباد هند، نشان مى‏دهد.

زندگینامه محمود بن ابى الحسن نيشابورى‏

محمود بن ابى الحسن بن حسين نيشابورى ملقب به ابو القاسم و بيان الحق. دانشمندى مفسر، فقيه و لغوى، از دانشمندان قرن ششم هجرى نيشابور، شهرى كه انديشمندان زيادى را در خود پرورانده، كه حاكم ابو عبد الله محمد بن عبد اللّه تاريخ علماى آن ديار را در هشت مجلد ضخيم نگاشته است.

از محل و تاريخ تولد وى اطلاعى در دست نيست همچنانكه از استادان، شاگردان و چگونگى نشو و نماى علمى و سفرهاى او اخبار زيادى به دست نيامده است. داراى دو فرزند به نامهاى قاسم و محمد بود، محمد بعد از وى مسند تدريس در مدرسه معينيه دمشق را كه پدرش، اواخر عمر در آن تدريس مى‏نمود، بعهده گرفت. در نيشابور مدتى مسند قضاوت را به عهده داشت. از نيشابور به خنجه و از آنجا به دمشق مهاجرت كرده است.

با توجه به اينكه در سال 553 هجرى در شهر خنجد كتاب« ايجاز البيان» را به اتمام رسانده است، وفات وى بعد از اين تاريخ در دمشق، بوده است.

 

 

آثار

بيان الحق نيشابورى از دانشمندان پر تأليف به حساب مى‏آمده است. تأليفاتى كه وى به آنها تصريح داشته يا به وى نسبت داده‏اند عبارتند از:

  • 1- ايجاز البيان عن معانى القرآن( اثر مورد بحث)
  • 2- وضع البرهان فى مشكلات القرآن( به سال 1410 ه 1990 م در بيروت به چاپ رسيده است).
  • 3- جمل الغرائب( در غريب حديث و مشكل آن در 14 باب)
  • 4- خلق الانسان( درباره خلقيات انسان)
  • 5- التذكرة و التبصرة( در مشتقات فقهى و شامل 1000 نكته)
  • 6- الاسئله الرائعه و الأجوبة الصادعة( در تفسير)
  • 7- غرر الأقاويل فى معانى التنزيل
  • 8- شوارد الشواهد و قلائد القصائد( شامل مباحث تفسيرى، امهات آداب، اشعار و علوم ديگر)
  • 9- باهر البرهان فى معانى مشكلات القرآن
  • 10- قطع الرياض فى بدع الاعتراض
  • 11- شرح الابيات الوارده فى كتاب وضع البرهان
  • 12- ملتقى الطرق الى مجامع نكاتها و منابع كلماتها( در مختلف فقه)
  • 13- كتاب در اصول فقه
  • 14- الغلالة فى مسألة اليمين…
  • 15- الموجز فى الناسخ و المنسوخ.

 

زندگینامه عبدالله بن احمد نسفى‏

« ابوالبركات عبدالله بن أحمد بن محمود النسفي» ملقب به حافظ الدين النسفي، از علماى حنفى مذهب اهل« أيذَج» از نواحى« اصبهان» است كه در آنجا هم وفات يافته است.« نسف» از بلاد سند مابين جيحون و سمرقند است كه به آن نَخشَب هم گفته مى‏شود و علماى فراوانى در علوم و فنون مختلف در آن پرورش يافته‏اند( النسفي، عبدالله بن احمد، ص 17).

اطلاعات چندانى از وى در دست نيست. در منابع، تاريخ ولادت وى ضبط نشده و در تاريخ وفاتش نيز اختلاف وجود دارد، به ‏گونه ‏اى كه برخى، تاريخ وفات او را سال 701 ق و برخى سال 710 ق و 711 ق ذكر كرده‏اند كه قول اخير ارجح است( همان).

وى در دورانى زندگى مى‏كرد كه بلاد مسلمين، به خاطر حمله مغولان، دچار جنگ و خونريزى بوده و عالمان بزرگى در اين ايام از دست رفتند كه از آن جمله‏اند:

  1. تقى الدين ابن الصلاح( ت 643 ق)،
  2. امام علم الدين سخاوى( ت 643 ق)،
  3. حافظ ضياء الدين مقدسى( ت 643 ق)،
  4. علامه يوسف ابن جوزى( ت 656)،
  5. شيخ الاسلام العز بن عبدالسلام( ت 660 ق)،
  6. قاضى شام احمد بن خلكان( ت 681 ق)،
  7. قطب الدين محمد بن احمد بن على قسطلانى( ت 686 ق)،
  8. قطب الدين محمد بن مسعود سيرافى( ت بعد 712 ق).

مصادر تاريخى، اشاره‏اى به مسافرت‏هاى علمى وى نكرده‏اند، مگر سفر او در اواخر عمرش به بغداد كه صاحب« كشف الظنون» متذكر آن گرديده است. در« مفتاح السعادة» نيز به اين نكته اشاره شده است كه در سال 710 ق، نزد ابوالمجد محمد بن محمد بن عبدالساتر، تفقه كرده و« الزيادات» را از ابونصر احمد بن محمد بن عمر العتابي البخاري روايت كرده است( همان، ص 18).

وى در علم فقه، اصول، تفسير و اصول دين، صاحب آثار زيادى است كه از جمله آن‏هاست:

  1.  عمدة العقائد: رساله مختصرى است كه دربردارنده مهم‏ترين قواعد علم كلام بوده و« العقائد النسفية» نيز ناميده شده است.
  2.  اعتماد الاعتقاد؛ كه شرح كتاب سابق مى‏باشد.
  3.  فضائل الأعمال.
  4.  الوافي في الفروع.
  5.  الكافي: كه شرح« الوافي» مى‏باشد.
  6.  كنز الدقائق في فروع الحنفية؛ كه تلخيص« الوافي» است.
  7.  المستوفي في الفروع؛ صاحب« كشف الظنون» به آن اشاره كرده است.
  8.  منار الأنوار في أصول الفقه.
  9.  كشف الأسرار؛ كه شرح« منار الأنوار» مى‏باشد.
  10.  مدارك التنزيل و حقائق التأويل في التفسير.
  11.  شرح كتاب« المنتخب في أصول المذهب» اثر حسام الدين محمد اخسيكتى حنفى( متوفى 644 ق).
  12.  شرح كتاب« الهداية»: اثر شيخ الاسلام برهان الدين على بن ابى‏بكر مرغينانى( ت 593 ق).
  13.  المستصفي؛ كه شرح منظومه ابوحفص عمر بن محمد بن احمد نسفى است.
  14.  تأويلات القرآن؛ كه در خلال كتاب« مدارك التنزيل» به آن اشاره شده است.
  15.  المنافع؛ شرح« النافع» اثر ناصر الدين سمرقندى كه در« تاج التراجم» به آن اشاره شده است( همان، ص 19 و 20).

منابع مقاله‏

النسفى، عبدالله بن احمد،« تفسير النسفي( مدارك التنزيل و حقائق التأويل)»، دارالنفاس، بيروت، لبنان، چاپ اول، 1416 ق/ 1996 م، مقدمه كتاب، ج 1، ص 17- 20.

عبيدالله حسكانى قرشى عامرى نيشابورى(متوفای 490ه.ق) «حاكم حسكانى‏»«ابن حذاء»«ابن حداد»

ولادت‏

قاضى ابو القاسم، عبيد الله بن عبد الله بن احمد بن محمد بن احمد بن محمد بن حسكان قرشى عامرى نيشابورى، معروف به (ابن حذاء)( ابن حداد)، از علماى بزرگ قرن پنجم هجرى است. عبيد الله در نيشابور در خانواده‏اى اهل علم به دنيا آمد.

او از همان كودكى در محضر پدر و پدر بزرگ خود به فراگيرى علم و دانش مشغول شد و خود را آماده كرد تا يكى از چهره‏هاى بزرگ علم و دانش در جهان اسلام گردد.

خاندان‏

خاندان وى خاندانى اهل علم و مشهور بودند. جدّ بزرگ آنها امير عبد الله بن عامر بن كريز در زمان خلافت عثمان منطقه خراسان را فتح كرده بود و مردم آن سامان به دست وى مسلمان شده بودند. از اين جهت خاندان وى از عزت و احترام خاصى در نزد مردم برخوردار بودند.

پدر بزرگش احمد بن محمد بن احمد( 320- 423 هجرى) از روات حديث بود و از ابو اسحاق بزازى و ابو عمرو بن مطر و ابو الحسن ابن بندار صيرفى روايت نقل كرده است.

پدرش عبد الله بن احمد بن محمد( 363- 450 هجرى) نيز واعظى مشهور بود. وى روزهاى يكشنبه در مسجد مربعه در شهر نيشابور مجلس وعظ و خطابه داشت.

او گاهى به شغل تجارت و گاهى نيز عهده دار مناصب حكومتى بود ولى بعدا به انزوا و عبادت روى آورد.

عمويش عبد الرحيم بن احمد بن محمد، مردى صالح، عابد و زاهد بود. او از علماى نيشابور، عراق، حجاز و شام روايت شنيده بود.

فرزندان‏

سه تن از فرزندان وى از راويان حديث به شمار مى‏آيند كه عبارتند از:

  • 1- محمد بن عبيد الله بن عبد الله حسكانى، حاكم ابو على حذاء، وى شخصيتى با تقوا و متواضع و از علماى علم حديث به شمار مى‏آيد.
  • 2- صاعد بن عبيد الله حسكانى، ابو سعيد حذاء، او شخصيتى با تقوا و از اهل علم و حديث است.
  • 3- وهب بن عبيد الله حسكانى، ابو الفضل حذاء، وى نيز اهل علم و حديث و موعظه بود.او كوچكترين فرزند ذكور پدر بود و روايات فراوانى را از او شنيده بود.وهب در صومعه ‏اى روى به عبادت آورد و براى شاگردان خود در آنجا روايت نقل مى‏كرد( 450- 524 هجرى).

شخصيت‏

حاكم حسكانى از علماى مشهور دوران خود بود. بسيارى از روات حديث پاى درس او مى‏آمدند تا از او روايت بشنوند و يا اجازه روايت بگيرند.

او شيخى فاضل و داراى مجلس وعظ و خطابه بود و خود نيز از علماى فراوانى روايت شنيده و يا اجازه روايت داشت.

مذهب‏

برخى او را از علماى اهل تسنن و پيرو مذهب‏ حنفى‏ مى‏دانند. و برخى ديگر او را از علماى‏ شيعه‏ مى‏دانند كه تقيه مى‏كرده است.

ابن طاووس درباره ايشان مى‏گويد:« الحاكم الحسكاني كان مِن أعيان رجال الجمهور»، حاكم حسكانى از شخصيت‏هاى برجسته علماى اهل تسنن بود.

ذهبى در كتاب تذكرة الحفاظ مى‏گويد:« و وجدت له مجلسا يدل على تشيعه و خبرته بالحديث و هو تصحيح خبر ردِّ الشمسِ و ترغيم النواصب الشُّمُس»، كتابى از ايشان يافته ‏ام كه دلالت بر شيعه بودن ايشان دارد و آن« تصحيح رد الشمس…» است.

سفر به مرو

او به شهر مرو سفر كرد تا از علماى آن ديار بهره برد و از آنها روايت بشنود.

علاوه بر آن، او خود نيز در آنجا جلسات درس برقرار نمود و جمع فراوانى از مشتاقان علم و دانش را پروانه وار به دور خود جمع كرد و شاگردان فراوانى را تربيت كرد.

اجازه روايت‏

حاكم حسكانى از بسيارى مشايخ روايى آن دوران اجازه روايت دارد مانند:

  • 1- ابو عبد الله حاكم نيشابورى
  • 2- ابو الحسن علوى
  • 3- عبد الله بن يوسف اصفهانى
  • 4- ابو الحسن بن عبدان
  • 5- ابن فتحويه دينورى‏

اساتيد

حاكم حسكانى نزد علماى فراوانى به فراگيرى علم و دانش پرداخت و از محضر درس آنان بهره برد مانند:

  • 1- پدرش عبد الله بن احمد بن محمد
  • 2- جدش احمد بن محمد
  • 3- ابو طاهر بن محمش
  • 4- قاضى ابو العلاء صاعد
  • 5- حاكم، ابو عبد الله حافظ

شاگردان‏

علماى فراوانى نيز از محضر درس وى بهره برده‏اند از جمله:

  • 1- عبد الغافر بن اسماعيل فارسى( 451- 529 هجرى).
  • 2- مهدى بن ابى حرب
  • 3- سيد ابو محمد حسينى قاينى‏

تأليفات‏

عبد الغافر بن اسماعيل، شاگرد مشهور حاكم حسكانى در كتاب تاريخ نيشابور مى‏گويد:« من فهرست تصانيف و تأليفات استادم را به خط خودش ديده‏ام كه به صد عنوان مى‏رسيد و در ميان آنها مطالب ارزشمندى بود».

از تأليفات وى مى‏توان به اين عناوين اشاره كرد:

  • 1-شواهد التنزيل لقواعد التفضيل في الآيات النازلة في أهل البيت صلوات الله و سلامه عليهم‏
  • 2-فضائل شهر رجب‏
  • 3-خصائص علي بن أبي طالب عليه السلام في القرآن‏
  • 4-تصحيح خبر ردّ الشَّمس و ترغيم النواصب الشُّمُس‏(شُمُس جمع شموس و به معناى متعصب و لجوج است.)

وفات‏

سرانجام قاضى محدث، ابو القاسم عبيد الله بن عبد الله حسكانى پس از عمرى خدمت به علوم و معارف محمد و آل محمد صلى الله عليهم اجمعين در حدود سال‏490 هجرى ديده از اين دنيا فرو بست و به ديار باقى شتافت.

 

زندگینامه حضرت آیت‌الله حاج شیخ حسنعلی نجابت شیرازی

مجذوب واصل و عارف کامل، حضرت آیت‌الله حاج شیخ حسنعلی نجابت شیرازی، شاگرد برجسته محضر عرفانی حضرت آیت‌الله سید علی قاضی طباطبایی تبریزی «ره» و حضرت آیت‌الله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی، در سال ۱۲۹۶هـ . ش در شیراز بدنیا آمدند.

اساتید

تحصیلات ابتدایی را به طریق متعارف در شیراز گذرانده و پس از آن به فراگیری دروس حوزوی پرداخته و با اتمام مقدمات، در سن ۱۵ سالگی برای ادامه تحصیل عازم عتبات شدند. در نجف اشرف پس از گذراندن سطح، در مراتب عالیه، معقول را نزد مرحوم آیت‌الله العظمی حاج شیخ علی محمد بروجردی «ره» و فقه و اصول را نزد آیات عظام سید ابوالحسن اصفهانی «ره»، سید عبدالهادی شیرازی «ره» و سید ابوالقاسم خویی «ره» گذراندند. در ۲۸ سالگی به درجه اجتهاد نائل آمدند. عمده اجازات ایشان از اساتید فوق الذکر بود.

مرحوم آیت الله نجابت پس از بازگشت از نجف به شیراز، علاوه بر فعالیت‌های حوزوی و پرورش شاگردان در دو بعد علمی و معنوی، همراه با شهید دستغیب «ره» علیه نظام طاغوتی پهلوی دست به مبارزه زدند. همزمان با فوت آیت‌الله بروجردی «ره» و شروع نهضت امام خمینی «ره» در سال ۱۳۴۰، با دل و جان در خدمت نهضت ایشان قرار گرفتند و با این اعتقاد که عشق به امام خمینی«ره» عشق به امام زمان(ع) و عشق به خداست، به ترویج و تبلیغ مرجعیت و رهبری امام خمینی«ره» همت گماردند و دست پنهان مبارزات روحانیت شیراز قبل از انقلاب، و ملجأ و مرجع نیروهای حزب الله بعد از انقلاب بودند.

ایشان از همان اوان ورود به نجف اشرف، به توصیه حضرت آیت الله قاضی«ره» بنای رفاقت محکمی با مرحوم شهید آیت الله دستغیب گذاشتند که پس از فوت آیت الله قاضی «ره» در محضر عرفانی حضرت آیت‌الله انصاری «ره» و از آن پس تا زمان شهادت مرحوم شهید دستغیب «ره» این رفاقت و پیوند، محکم و پا برجا بود. هم اکنون نیز مرقد مبارک هر دو بزرگوار، در کنار یکدیگر، در بقعه امامزاده سید محمد‌بن موسی‌(ع) در شیراز قرار دارد.

مرحوم آیت الله نجابت علاوه بر فعالیت‌های علمی و سیاسی، خدمات مهمی را در جهت احیای اسلام ناب محمدی(ص) در شهر شیراز انجام دادند که مهمترین آنها تأسیس حوزه عملیه معنوی بزرگ و پر برکتی است که بنام فرزند شهید ایشان، که در جبهه آبادان به لقاء الله پیوست، «حوزه علمیه شهید محمد حسین نجابت» نام گرفته و فضلای زیادی را در بعد علمی و معنوی و در خط امام پرورانده و شهدای بسیاری را نیز تقدیم انقلاب نموده است.

ایشان در این حوزه علاوه بر تدریس ادبیات، منطق، فلسفه، کلام، تفسیر، فقه و اصول در سطوح عالیه، در دو بعد عرفان نظری و عملی به تربیت شاگردان همت گماشتند.

آثار

از حضرت ایشان آثار منتشره و غیر منتشره زیادی بجا مانده است که کتب

«بصائر یا قرآن و اهل بیت» کلمه طیبه،

توحید، کلمه عشق،

حدیث سرو،

شرح دعای رجبیه،

ولایت شرعیه مطلقه فقیه،

شرح زیارت شعبانیه،

و دهها اثر مکتوب و صدها درس مضبوط دیگر از آن جمله است.

اما با این همه، و علیرغم اینکه توان و درجات علمی ایشان زبانزد خاص و عام بود، نه تنها به دنبال ریاست دنیوی نرفت بلکه همه علوم اعم از منقول و معقول و مأنوسه و غریبه را جز به چشم مقدمه ننگریست و عمر پر برکتش را جز در راه توحید سپری نساخت و به غیر از ورود در سرّ ربوبی و لقای دوست به چیزی نیندیشید و استقامت و پایمردیش در عشق ربوبی باعث شد که جذبات حق نه تنها تجرد از ماده بلکه تجرد از صورت را نیز ملکه ایشان گرداند و به آنجا برسد که همنوا با حافظ نغمه سر دهد:

بعد از این نور به آفاق دهم از دل خویش

که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد

رحلت

سرانجام ایشان در بهمن ۱۳۶۸ در شب شهادت امام علی النقی(ع) جان عاریت را تسلیم دوست کرده به لقاء الله پیوست. به هر حال این مقال را وسعت، و این قائل را صلاحیت توصیف مقامات و کمالات آن حضرت نیست.

 کتاب خدامحوری // دکتر قاسم کاکایی

زندگینامه آیت‌الله مصطفی نورانی اردبیلی(متوفی۱۳۸۲ش/۱۴۲۴ق)

آنچه گذشت گوشه‌ای از زندگی پرافتخار عالمی از تبار شاگردان مکتب امام صادق (ع) است که تا آخرین روزهای زندگی قلم را بر زمین نگذاشت و همواره بر ای اعتلای مکتب اهل بیت (ع) تلاش نمود.

مرحوم آیت‌الله مصطفی نورانی اردبیلی از جمله عالمانی است که در مکتب اهل بیت (ع) نزج گرفت و عمر خود را در پاسداری از آن صرف نمود.

مرکز خبر حوزه، به مناسبت فرارسیدن ایام سالگرد رحلت این عالم ربانی گوشه‌ای از زندگی وی را منعکس می‌کند.

آیت‌الله مصطفی نورانی اردبیلی (ره) در سال ۱۳۰۵ شمسی در روستای تقی دیزج از توابع اردبیل، در یک خانواده اهل علم به دنیا آمد.

ملا شکرالله پدر وی از علمای برجسته آن دیار بود. ابتدا در محضر پدر بزرگوار خود تلمذ کرد و سپس از برادر بزرگتر خود ملاعیسی بهره علمی برد.

این عالم ربانی بعد از فراگیری مقدمات عرب و علوم دینی در سن هفده سالگی وارد مدرسه ملاابراهیم اردبیل شد و در محضر عالمان آن دیار زانوی تلمذ زد.

مرحوم آیت‌الله‌نورانی در بیست و پنج‌سالگی وارد شهر علم و اجتهاد قم، شد و از محضر بزرگانی چون آیت‌الله حجت، آیت‌الله صدر و آیت‌الله خوانساری که به آیات ثلاث معروف بودند، بهره برد.

این عالم وارسته پس از کسب توشه علمی از قم، جهت بهره‌مندی از فضای علمی و معنوی نجف در جوار بارگاه امیرالمؤمنین(ع)، رحل اقامت ‌افکند و از دروس آیات عظام حکیم، خویی و شیرازی شاهرودی استفاده نموده وی همچنین از درس آیت‌الله العظمی بروجردی و امام راحل کسب فیض نمود و ضمن تقریر درس امام راحل و با اشاره و راهنمایی ایشان شرح مکاسب را نگاشت و منتشر نمود.

*علاقه وافر به نویسندگی

مرحوم آیت‌الله‌ نورانی از دوران جوانی به تألیف و تحقیق و نشر معارف اهل بیت (ع) علاقه وافری داشت، از این رو موفق شد در سن بیست و پنج‌سالگی کتاب «القعد والحل»، به رشته تحریر درآورد و با تأسیس مؤسسه‌ای با نام «مکتب اهل بیت (ع)» حرکت علمی و فرهنگی را پی‌ریزی کرد و خود را وقف تحصیل،‌ تدریس و نشر علوم اهل بیت (ع) نمود.

وی فعالیت علمی خود را در این مؤسسه در سه بخش حوزوی،‌ علوم اسلامی و دایرهالمعارف علمی اسلامی متمرکز نمود.

در بخش حوزوی به مباحثی چون صرف و نحو، منطق، بلاغت، درایت، رجال،‌فقه، فلسفه و… همت گماشت و در بخش علوم اسلامی که با علوم روز منطبق شده بود، شامل اقتصاد روان‌شناسی، جامعه‌شناسی ریاضیات، طبیعیات و طب پرداخت که از دستاوردهای آن می‌توان به دایرهالمعارف طب اسلامی بر اساس آیات و روایات و منطبق با طب قدیم جمع‌آوری شده است و شامل بیش از ده‌هزار صفحه و در سه بخش بهداشت گیاهان دارویی و امراض و معالجات است اشاره کرد.

آن عالم فرهیخته در طول زندگانی با برکت خود موفق به تألیف و تصنیف بیش از یک‌صدو شصت کتاب شد.

*مبارزه علیه طاغوت

وی در طول دوران انقلاب و قیام اسلامی مردم ایران، همگام با امت اسلامی در خیزش دادخواهانه مردم شرکت جست و زجر تبعید و زندان‌های بروجن، شهرضا، نجف‌آباد، ‌اصفهان،‌ قم، گنبد کاووس و… را برای مبارزه علیه ظلم و استبداد به جان خرید.

لزوم حفظ انقلاب اسلامی و دستاوردها و ارزش‌های دینی و مکتبی آن از اموری بود که به شدت مورد اهتمام و توجه مرحوم آیت‌الله نورانی بود. او بر این باور بود اکنون که استکبار جهانی و ایادی آن این انقلاب و ولایت فقیه را هدف قرار داده‌اند،‌همه باید احساس خطر کنند،‌وی نیز این خطر را احساس نموده بود و درخواست مردم محترم دارالارشاد اردبیل را علی‌رغم مشغله‌های علمی، فرهنگی و تحقیقاتی برای نمایندگی در مجلس خبرگان رهبری را پذیرفت.

آن عالم وارسته چنان به تحقیق علمی و حفظ معارف و احادیث اهل بیت (ع) علاقه داشت که از لحظات عمر ارزشمند خود جهت کسب دانش و بهره‌مندی از این میراث گرانسنگ بهره می‌برد.

حجت‌الاسلام سیدمحمد مجاهد، یکی از شاگردان وی، می‌گوید که همسر ایشان به بنده گفت: سه ماه قبل از فوت ایشان و در ایامی که در بستر بیماری بودند، یک شب از بستر برخاست و تقاضای قلم و کاغذ نمود و گفت؛ حدیثی به ذهنم رسیده می‌خواهم یادداشت کنم. وقتی از او سؤال کردم با توجه به کسالتی که دارید چه ضرورتی برای نگارش حدیث وجود دارد، شما که یک عمر حدیث نگاشته‌اید، الان کمی استراحت کنید. ‌پاسخ داد که وظیفه و رسالت ما حفظ معارف اهل بیت (ع) است. شاید بعد از مرگ من کسی آن را ببیند و عمل کند.

آن مرحوم خود را وقف اسلام و اهل بیت (ع) نموده بود و خالصانه در این مسیر حرکت می‌کرد، اهتمام ایشان به تدریس و تحقیق به حدی بود که در دوران زعامت آیت‌الله‌العظمی بروجردی، مرحوم نورانی به واسطه کثرت مطالعه و تحقیق و نگارش بیمار شدند و اطباء او را از تحقیق و تدریس منع کردند، ولی به واسطه علاقه فراوان به مطالعه در همان دوران بیماری شرح ۵ جلدی بر محرمات را نگاشت.

آیت‌الله نورانی بر لزوم آشناکردن جوانان با معارف اهل بیت (ع) تأکید می‌نمود و انحطاط و گسترش فساد در جامعه را ناشی از کمرنگ‌شدن معارف دینی ارزیابی می‌نمود و تصریح می‌کرد که ما هر چه داریم از مکتب اهل بیت (ع) و امام صادق داریم، در حالی که برخی جوانان که از حقایق غافل هستند، فکر می‌کنند مبدأ علوم اروپا است.

*توصیه‌های آن مرحوم

آیت‌الله حاج شیخ مصطفی نورانی اردبیلی‌(ره) در کتاب وظایف یک مبلغ آورده است: روحانیون باید از اوقات و فرصت‌های مناسب همواره استفاده کنند و وقت خود را تلف ننمایند، لباس کسی که روحانیت به تن کرده، هدایت افراد و جامعه را یک وظیفه عمومی و جدید در ذمه خود بدانند، بخصوص در این دوران پر آشوب و…

با این وضع اسف‌انگیز، دهات دور دست که پای مبلغ بدانجا نرسیده و یک مبلغ لایق و برجسته به آنجاها اعزام نشده وظیفه دینی خود را با رفتن به چنین مکان‌هایی ادا کنند برخی از مکان‌ها هست که یا مبلغ به آنجا نرسیده و یا تنها به گریاندن و روضه خواندن قناعت کرده‌اند و یا آن دهات به وسیله تعزیه خوان‌ها و شبیه خوانان اداره شده و احکام اسلام و قوانین عالیه الهی بطور کامل به آنها ابلاغ نشده است، باید برای رضای خدا در وقت مناسب به مناطق دوردست سفر کرده و نتیجه معنوی بدست بیاورند در این زمان که مبشران مسیحی، مبلغین وهابی و… نسل جوان را به سوی پرتگاه ضلالت و گمراهی می‌کشد، بر ماست که برای بیداری آنها از این مهلکه قیام کنیم و آنان را از این پرتگاه نجات دهیم.

*کتابی که آیت‌الله گلپایگانی  از آن تمجید نمود

مرحوم آیت‌الله نورانی در خاطرات خود می‌نویسد: حدود چهل سال قبل به فکر تحقیق و نوشتن اصول عقاید و ایدئولوژی افتادم که هم برای خودم و هم برای دیگران مفید باشد و ابتدا مکاتب و ادیان و سپس مذاهب را مورد بررسی قرار دادم و یادداشت‌ها را بعدا به صورت کتاب درآوردم و در همان زمان به چاپ آن اقدام نمودم، وقتی کتاب زیر چاپ بود، مرحوم آیت‌الله گلپایگانی (ره) مرا خواستند و فرمود: چند نفر از طلاب حوزه را جمع کنید و یک کتاب اعتقادت بنویسید، من عذر خواستم و عرض کردم: من دیگر ذوقی به این کار ندارم؛ زیرا یک کتاب در مورد اعتقادات نوشته‌ام و اکنون زیر چاپ است، ایشان فرمود: پس از چاپ، یک نسخه را به من بدهید وقتی کتاب چاپ شد و یک نسخه را به ایشان دادم آقا مرا خواست و فرمود: همان قصدی که داشتم شما در این کتاب انجام داده‌ای و ادیان و مذاهب باطله را رد کرده‌ای و دین حق و مذهب درست را ثابت کرده‌ای، سپس ایشان یک پارچه قبایی به من دادند و سیصد تومان ماهانه حسب‌الامر ایشان به من پرداخت می‌کردند.

*لطف آیت‌الله العظمی بروجردی

 در اولین نوشته‌ اینجانب به نام‌ (العقد والحل) تحقیقی درباره صیغه‌های نکاح که تعرض به «استعمال ماده‌ زوج با لفظ در لغت» داشتم، روزی در بیرونی منزل مرحوم آیت‌الله العظمی بروجردی بودم و تعدادی از علما در خصوص مطالب آن کتاب اشکالاتی به من کردند تا اینکه مرحوم حاج محمد حسن، فرزند بزرگ آن مرحوم مرا به حضور آقا برد و ایشان از من پرسیدند؛ آیا تحقیق شما در این مورد کامل است؟ عرض کردم: آری، پس از تامل، پانصد تومان جهت آن کتاب به من دادند و از قضا هزینه چاپ آن کتاب در آن وقت درست همان اندازه بود.

*تبحر آیت‌الله نورانی در طب اسلامی

حجت‌الاسلام احمد قاضی زاهدی گلپایگانی، حکایتی از مرحوم آیت‌الله مصطفی نورانی نقل می‌کند ،فردی به نام حاج عبدالله اسفندیاری که در خصوص طب  مورد عنایتی از سوی امام زمان عج قرار گرفته بود ، از خراسان به قم آمد و مدت ۲ سال در  مؤسسه مکتب اهل بیت (ع) قم حضور داشت و تمام دانستنی‌های خود را در خصوص طب اسلامی عرضه نمود و سپس به خراسان بازگشت ، بعد از بازگشت حاج‌عبدالله اسفندیاری، مرحوم آیت‌الله ‌نورانی گفتار وی را در قالب ده‌هزار صفحه تحت عنوان طب اسلامی گردآوری کرد.

*نگارش کتاب به‌ تشویق امام راحل

آن مرحوم می‌گوید: اینجانب شرح مکاسب را به تشویق مرحوم حضرت امام خمینی‌(ره) نوشتم، زیرا حدود چهل و پنج سال قبل که در درس خارج مکاسب آن جناب حاضر می‌شدم، تقریرات درس ایشان را می‌نوشتم و پس از تکمیل مکاسب محرمه، آن را به حضرت امام‌(ره) ارائه نمودم و عرض کردم: ببینید اگر قابل چاپ باشد تقریظی بنویسید تا آن را چاپ کنم ایشان نوشته خودش را نیز که در آن زمینه بود به من دادند و فرمود؛ شما نیز مطالعه کنید، اگر نقصی داشته باشد تکمیل نمایید، من آن را بردم و استفاده نمودم پس از ۲۵ روز آوردم و عرض کردم حضرتعالی نوشته مرا مطالعه کردید؟ فرمود: آری. گفتم: چه طور بود؟ فرمود: خوب است عرض کردم پس تقریظی بر آن بنویسید تا چاپ کنم؟ فرمود: نه، عرض کردم: چرا؟ در صورتی که می‌فرمایید خوب است؟ فرمود: چون تو اقوال دیگر فقها را نیز در آنجا نوشته‌‌ای بهتر است شما مکاسب را شرح کنید. عرض کردم من نمی‌توانم! فرمود: تو می‌توانی.

 البته شیوه ایشان این بود که طلاب را تشویق بر علم‌آموزی می‌کردند لذا روزی در بیرونی منزل ایشان نشسته بودیم به چند نفر از ما اشاره کرد و فرمود: شما سه نفر نباید تقلید کنید.

.

*غروب غم‌انگیز

آیت‌الله نورانی سرانجام در آبان‌ ۱۳۸۲ مطابق ۴رمضان‌المبارک ۱۴۲۴ بعد از نماز ظهر و عصر به دیدار معبودش شتافت و در گلزار شهدای شیخان قم به خاک سپرده شد.

همچنین در پی ارتحال آن عالم برجسته اطلاعیه‌ای از هیئت‌رییسه مجلس خبرگان رهبری و نیز اطلاعیه مشترکی از سوی جامعه مدرسین حوزه و شورای عالی حوزه علمیه قم و نیز دبیرخانه مجلس خبرگان رهبری در تعظیم و تکریم از جایگاه آن عالم فرهیخته منتشر شد.

منبع حوزه نیوز

وبلاگ علامه نورانی

زندگینامه ابوالفضائل محمد برهان الدّین نَسَفی(۶۷۵-۶۰۰ه.ق)

برهان الدّین نَسَفی ، ابوالفضائل محمدبن محمد عبداللّه (متوفی ۶۸۷) متکلّم حنفی ، منطق دان و متبحّر در مسائل فقهیِ علم خلاف و جدل در قرن هفتم . به گفته شاگردش ، ابن فُوَطی (صَفَدی ، ج ۱، ص ۲۸۲)، حدود ۶۰۰ احتمالاً در نَسَفِ ماوراءالنهر به دنیا آمد و در ۶۷۵ پس از سفر حج و زیارت مکه به بغداد رفت ، و از آن زمان به بعد در آنجا مقیم شد و تا هنگام مرگ به تدریس اشتغال داشت .

جَسد وی را در زیر قبّه آرامگاه ابوحنیفه در خیزُرانیه به خاک سپردند. دانسته نیست که استادان او چه کسانی بوده اند. از میان شاگردانش در بغداد می توان از علامه حلّی عالم امامی مذهب نام برد که از وی اجازه روایت همه آثارش را دریافت کرد (مجلسی ، ج ۱۰۴، ص ۶۶ـ ۶۷). ظاهراً آوازه برهان الدین نسفی در اواخر عمر، به سرزمینهای دیگر نیز رسیده بود، زیرا علم الدین برزالی * ، محدث و مورخ سوری ، در ۶۸۴ از دمشق نامه ای به او در بغداد نوشت تا از برهان الدین اجازه ای به دستخط خود او دریافت دارد. ابن فوطی نحوه زندگی او را زاهدانه خوانده است .

آثار

سهم عمده برهان الدین در پیشبرد علم در زمینه جدل * بود. جدل رشته ای است که با جنبه های منطقی آرای فقهیِ مورد اختلاف سر و کار دارد. اصحاب مکتب رضی الدین نیشابوری ، بویژه رکن الدین عمیدی * (متوفی ۶۱۵ در بخارا)، این علم را بر مبنای تازه ای قرار داده بودند.

کتاب موجز او به نام مقدمه فی الجدل و الخلافِ و النظر ، که به المقدمه البرهانیه یا الفصول البرهانیه نیز معروف است ، به رغم پیچیدگی آن ، متن درسی متداولی گردید که طلاب آن را از برمی کردند. گذشته از حاشیه ای که خود مؤلف بر این کتاب نوشته ، دست کم چهار شرح دیگر آن نیز شناخته شده است .

به نوشته حاجی خلیفه (ج ۲، ستون ۱۸۰)، یکی از بهترین این شرحها به قلم شمس الدین سمرقندی بود که در ۶۹۰ در ماردین به انجام رسید. شرح دیگری از شارحی گمنام موسوم به نُعمان خوارزمی موجود است . رسایل دیگر او که در زمینه خلاف و جدل در دسترس است عبارت اند از: منشأ النظر فی علم الخلاف (که خود مؤلف و اکمل الدین بابَرتی ( متوفی ۷۸۶ ) شروحی بر آن نوشته اند)؛ دفع النصوص و النقوض ؛ التراجیح ؛ تعارضات (یا المختصر فی التراجیح )؛ القوادح الجدلیه .

برهان الدین در رساله اخیر ادعا می کند که خطای بسیاری از مطالبی را که جدلیّون متأخّر مطرح کرده اند به اثبات رسانده است . ابن خلدون از او به عنوان یکی از مدرسانی نام برده که تا حدی از مشرب عمیدی پیروی کرده اند (ص ۴۵۷ ـ ۴۵۸)، اما تا زمانی که مباحث او با آثار جدلی متقدّم در زمینه جدل به طور منظم مقایسه نشود، میزان اصالت نظر او را نمی توان ارزیابی کرد. علاقه برهان الدین به نکته های محل اختلاف در فقه عملاً به مکاتب ابوحنیفه و شافعی محدود می شد.

آثار فلسفی

آثار فلسفی برهان الدین نسفی یعنی شرحی بر کتاب الاشارات ابن سینا و رساله فی الدور و التسلسل ، از میان رفته اند. از دیگر آثار او چنین بر می آید که نظر او نسبت به فلسفه ، چون نظر غزالی ، کاملاً منفی بوده است . البته در این مورد منطق را می توان استثنا کرد.با وجود اینکه در فقه از مذهب حنفی پیروی می کرد، بی گمان در علم کلام به اشعریان گرایش داشت و از ستایشگران غزالی و فخرالدین رازی بود.

شرحی که تحت عنوان شرح الرساله القدسیه بادلتها البرهانیه بر الرساله القدسیه غزالی نوشته و خلاصه های او از المقصد الاَقصی (الاسنی ‘) فی اسماءِاللّه الحُسنی ‘ ( رجوع کنید به ماخ ، ص ۲۰۸) و تفسیر کبیر فخررازی از میان رفته است .

برهان الدین در شرح الاسماء الحسنی ، که موجود است و در آن به بحث کلامی درباره صفات و اسماء قرآنی خدا پرداخته است ، از المقصد الاقصی نوشته غزالی و لوامع البیّناتِ رازی به عنوان منابع اصلی خود نام برده است . از نقل قولهایی که از جنید، و دفاعی که از درست آیینی حسین بن منصور حلاج ، کرده می توان نگرش مثبت او را نسبت به تصوف دریافت . ظاهراً مطلع السعاده او از بین رفته است .



منابع :

(۱) ( ابن خلدون ، مقدمه ابن خلدون ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸ ) ؛
(۲) ابن قطلوبغا، تاج التراجم فی طبقات الحنفیه ، چاپ افست بغداد ۱۹۶۲، ص ۵۸ ؛
(۳) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/ ۱۹۹۰، ج ۱، ستون ۹۵، ۸۶۵، ج ۲، ستون ۱۰۳۲، ۱۲۷۲، ۱۲۹۶،۱۷۲۰، ۱۷۵۶، ۱۷۹۸ـ۱۷۹۹، ۱۸۰۳، ۱۸۶۱؛
(۴) محمدبن احمد ذهبی ، العبر فی اخبار البشر ، چاپ صلاح الدین منجد، کویت ۱۹۶۰ـ۱۹۶۶، ج ۵، ص ۳۴۶ـ۳۴۷؛
(۵) خلیل بن ایبک صفدی ، الوافی بالوفیات ، ج ۱، چاپ هلموت ریتر، استانبول ۱۹۳۱؛
(۶) عبدالقادربن محمد قرشی حنفی مصری ، الجواهر المضیئه فی طبقات الحنفیه ، چاپ عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۳۹۸ـ ۱۳۹۹/ ۱۹۷۸ـ ۱۹۷۹، ج ۳، ص ۳۵۱؛
(۷) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، ج ۱۱، ص ۲۹۷؛
(۸) عبدالحی بن عبدالحلیم لکنوی ، الفواید البهیه فی تراجم الحنفیه ، چاپ م . نعسانی ، قاهره ۱۳۲۴/۱۹۰۶، ۱۹۴ـ ۱۹۵؛
(۹) محمدباقربن محمدتقی مجلسی ، بحارالانوار ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛

(۱۰) W. Ahlwardt, Verzeichnis der arabischen Handschriften der Kخniglichen Bibliothek zu Berlin , Berlin 1887-1899,   , ۵۰۷, IV, 468-470;
(۱۱) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, I, 615, Supplementband, 1937-1942, I, 849;
(۱۲) R.Mach, Catalogue of Arabic manuscripts ) Yahuda Section ) in the Garrett collection , Princeton 1977.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳

زندگینامه ابوزید عمر بن شبه بن عبید نمیرى بصرى«ابن شبّه» (۱۷۳-۲۶۲ه.ق)

ابوزید عمر بن شبه بن عبید نمیرى بصرى (از موالى بنى نمیر) از مورخان بصرى بنام است . نگاشته هاى وى از مصادر مهم آثارى است که در دوره هاى بعد تدوین شده است . ابن ندیم از وى یاد کرده وفهرستى ازتاءلیفات وى را آورده است . عمده آثار وى درباره کوفه وبصره و مکه ومدینه وبرخى ازآثار ادبى ونسبى است .

کتاب الکوفه ،

کتاب البصره ،

کتاب امراء الکوفه ،

کتاب امراء البصره ،

کتاب امراء المدینه ،

کتاب مقتل عثمان

، محمد و ابراهیم ابنى عبدالله بن حسن و…

اثر مهم و پرارج برجاى مانده وى کتاب تاریخ المدینه المنوره است که بر اساس تنهاترین نسخه با تحقیق فهیم محمد شلتوت درچهار جزء (دومجلد) چاپ شده است .(۳۴۹)کهن ترین تاریخ مدینه کتاب تاریخ مدینه ابن زباله است که بخش هایى از آن در وفاء الوفاء سمهودى برجاى مانده ووستنفلد آن قطعات را در کتابچه اى با نام تاریخ المدینه ابن زباله چاپ کرده است .

متاءسفانه نسخه برجاى مانده از این اثر ناقص است . آنچه هست شامل سه قسمت است . نخست قسمت مربوط به پیامبر(ص ) دوم قسمت مربوط به عمر وسوم قسمت مربوط به عثمان . هر سه بخش ازآغاز و انجام ناقص ‍ است ؛ اما همین اندازه برجاى مانده بسیار مغتنم و ارزشمند است .

ابن شبه آگاهیهاى دقیقى را در بخش نخست کتاب از مدینه و وضعیت آن از حیث تمدنى و آبادى به دست داده است .اوبه تاریخ سیاسى این دوره کمتر توجه دارد و در برابر، در وصف اماکن و محلات آگاهیهاى منحصر دقیقى را به دست داده است . بحث هایى مانند مساجدى که رسول خدا(ص ) درآنها نماز گزارده (۵۷ ۷۹) احادیثى که درباره کوه احد آمده (۷۹ ۸۵) اخبار مربوط به قبرستان بقیع ومحل قبر بزرگان مدفون درآن (۸۶ ۱۰۴)محل دفن حضرت فاطمه زهرا(ص )(۱۰۴ ۱۱۰) یاد از وادى هاى مدینه و مطالبى دیگر درباره جغرافیاى مدینه .وى به تفصیل از صدقات پیامبر (ص ) و امام على (ع ) در مدینه سخن گفته است . افزون برا ینها، میتوان درباره اخبار جنگها، وفدها و بسیارى از مطالب دیگر سیره ، اخبارى را در این کتاب یافت .

نکته مهم در کتاب ابن شبه آن که وى در نقل اخبارى که در قرن سوم وچهارم از دید اصحاب حدیث ممنوعه اعلام شده ، صراحت خاصى دارد.به همین دلیل این کتاب مملو از اخبار مهمى است کهواقعیات تاریخى آن دوره را برملا مى کند. این اخبار به ویژه در بخش مربوط به عثمان وشورش مردم بر وى به طور مبسوط آمده است . در این باره ، هیچ کتابى به دقت این کتاب مطالب ریز آن ماجرا را به دست نداده است .

مطالب کتاب از مجلد نخست تا صفحه ۶۵۱ اخبار دوران پیامبر (ص ) است واز آن پس اخبار دوره عمر که نخستین مطالب آن درباره نسب او، وضع او در جاهلیت و اسلام اوست مى باشد. در این بخش ، شیوه حکومت دارى عمر ونیز ابداعات وى در زمینه هاى مختلف ازجمله وتاءسیس نماز تراویج و دیگر مسائل از قبیل سیره عمر، موافقات عمر (ص ۸۵۹) به تفصیل آمده است . آخرین بخش مربوط به عمر، مسائل مربوط به کشته شدن او و تشکیل شوراى خلافت و اخبار آن است (ص ۸۶۸).

اخبار مربوط به عثمان از صفحه ۹۵۲ آغاز مى شود. در این بخش نخستین عناوین مربوط به اقدامات دینى عمر از جمله برخى از تشریعات و همچنین تلاش وى در جمع نسخ قرآن و یکسان کردن آنها، و در نهایت اخبار شورش برعثمان است که با تفصیل هرچه تمامتر در این کتاب آمده است .

بدین ترتیب باید گفت تاریخ مدین ابن شعبه منبعى است کهن که از هر حیث اخبار آن قابل توجه بوده واز نخستین متون تاریخى است که از یک سو به عنوان متنى مهم در تواریخ محلى آن هم تاریخ مدینه الرسول و از سوى دیگر حاوى اخبار مهم از دوره خلافت خلفاى نخستین ، به دست ما رسیده است . طبعا هیچ محقق تاریخ اسلام نمى تواند بدون احاطه بر آن و موضوعات متنوع موجود درآن ، درباره تاریخ مدینه و دوران خلافت خلفاى نخست تحقیق کند.

افزون بر تارخى المدینه ، کتابى مخطوط از وى برجاى مانده با نام جمهره اشعار العرب که نسخه آن در قاهره موجود است . فقراتى از کتاب اخبار اهل البصره او در تاریخ طبرى مانده است .از کتاب اخبار بنى نمیر وى فقراتى در الاغانى هست . نیز فقراتى از اخبار مکه در الاصابه ابن حجر نقل شده است . ابولفرج اصفهانى درمقاتل از کتاب اخبار محمد و ابراهیم ابنى عبدالله وى نیز نقل کرده است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه ابوالفضل نصربن مزاحم بن سیار منقرى« نصر بن مزاحم » ( ۱۲۰- ۲۱۲ه.ق)

او ابو الفضل نصر بن مزاحم بن سیار منقرى است که نسبتش به بنى منقر بن عبید بن حارث بن عمرو بن کعب بن سعد بن زید مناه بن تمیم مى‏ رسد(۱). وى مورخى است عرب که به گفته مورخان در مذهب خویش غلوى داشت.

خاستگاهش کوفه بود ولى بعد در بغداد سکونت گزید و در آنجا از

  1. سفیان ثورى،
  2. و شعبه بن حجاج
  3. ، و حبیب بن حسان،
  4. و عبد العزیز بن سیاه،
  5. و یزید بن ابراهیم تسترى،
  6. و ابى الجارود،
  7. و زیاد بن منذر استماع حدیث کرد.

پسرش (حسین بن نصر) و نوح بن حبیب قومسى، و ابو صلت هروى، و ابو سعید اشج، و على بن منذر طریقى، و گروهى از کوفیان نیز از او روایت کرده ‏اند. از آنجا که وى از ساکنان بغداد بود خطیب بغدادى در تاریخ خویش زندگینامه او را آورده است(۲). تاریخها سال ولادت او را براى ما باز نگفته‏اند ولى همین که او را در ردیف ابو مخنف شمرده‏ اند ما را بر آن مى‏دارد که بگوییم وى از کهنسالان بوده زیرا چنان که ابن حجر در لسان المیزان ذکر کرده ابو مخنف لوط بن یحیى، پیش از سال ۱۷۰ ه ق در گذشته و با این حساب احتمال مرجح آن است که ولادت نصر به سال ۱۲۰ ه ق بوده باشد.

تذکره‏نویسان آورده‏اند که او عطار بود و عطر مى‏ فروخت، و شاید همین (ملازمت با بوى خوش) باعث شده است که رایحه‏اى از خوش ذوقى از کتابش به مشام جان رسد و نیز شاید همین (دقت و ظرافت حرفه‏اى) چنین روح‏ درخشانى را که در تألیف خود دارد بدو بخشیده باشد؛ چه او مقدمات جنگ صفین را با مهارت و به ترتیب آورده و سپس با نهایت دقت و به گزینى تصویرى از اصل نبرد را که محور اصلى کتاب است براى ما ترسیم مى‏ کند و به روایت اخبار گروههاى (درگیر پیکار) و خطبه‏ ها و اشعارشان مى ‏پردازد،

و با آنکه این اشعار شامل سروده‏هاى راویان یا تلفیق خبرنگاران است، در تمام کتاب از توفیق رعایت انسجام و هماهنگى و پیوستگى و درستى تصویر و ترتیب و نظم گزارش بى ‏نصیب نیست.

مورخان را در موثق شمردن نصر اختلاف است و این روشى است که در مورد هر راوى شیعى دیگرى نیز دارند. در حالى که ابن حبان او را در شمار ثقات مى ‏آورد (۳)و ابن ابى الحدید شیعى در حق او مى ‏گوید (۴)«ما آنچه را نصر بن مزاحم در کتاب صفین در این باب آورده ذکر مى‏کنیم چه او مورد اعتمادى راستین و درست‏گوى و از نسب جانبدارى و دغلى به دور، و از رجال اصحاب حدیث است»، آنگاه عقیلى درباره او گوید: «شیعه ‏ایست که در حدیثش اضطراب است»(۵) و ابو حاتم گوید: «حدیثش دستخوش گرایش و متروک است»(۶).

هر چه باشد کسى که به این کتاب او بنگرد آرامش مورخ را- که گرایشهاى تعصب‏آمیز، جز در پاره‏اى موارد ناچیز که گزیرى از آن نیست، او را به هوادارى وا نداشته- احساس مى‏کند. او وقتى زبونیها و معایب معاویه را ذکر مى‏ کند نیش زبانهاى دشمنان درباره على علیه السلام را نیز پنهان نمى ‏دارد.

مصنفات او

یاقوت گوید(۷) : «به تاریخ و اخبار آگاه بود» و ابن الندیم‏(۸) مصنفات او را چنین آورده:

  1. کتاب الغارات‏(۹) ،
  2. کتاب الجمل،
  3. کتاب صفین،
  4. کتاب مقتل حجر بن عدى و
  5. کتاب مقتل الحسین بن على.

صاحب منته المقال بر این افزاید(۱۰) :

  1. کتاب عین الورده(۱۱) ،
  2. کتاب اخبار المختار(۱۲) و
  3. کتاب المناقب.

چنان که ملاحظه مى ‏کنید کوشش این مرد متوجه تألیفات شیعى بوده و دست روزگار از تمام آثار او جز کتاب حاضر، کتاب صفین، اثر دیگرى را به امانت براى ما نگه نداشته است(۱۳).



( ۱) المعارف، ۳۶ و الاشتقاق، ۱۵۲
( ۲) تاریخ بغداد، ۱۳: ۲۸۲- ۲۸۳
( ۳) لسان المیزان، ۶: ۱۵۷
( ۴) شرح نهج البلاغه، ۱: ۱۸۳
( ۵) حدیث مضطرب یکى از دوازده قسم حدیث ضعیف و حدیثى است که سند آن مختل باشد، به خلاف حدیث جید یا نیکو.- م.
( ۶) لسان المیزان، ۶: ۱۵۷

( ۷) معجم الادباء، ۱۹: ۲۲۵
( ۸) الفهرست، ۱۷۳٫ یاقوت در معجم خود نیز نام این مصنفات را بدون تصریح به اینکه از کجا نقل شده یاد کرده است.
( ۹) از کسانى که کتابى به همین نام تألیف کرده‏اند، ابراهیم بن هلال ثقفى است که ابن ابى الحدید از او بسیار روایت مى‏کند.
( ۱۰) منته المقال، ابى على محمد بن اسماعیل، ۳۱۷
( ۱۱) عین الورده، همان رأس عین، شهر مشهورى در جزیره( بین النهرین علیا- سرزمین واقع بین دجله و فرات) است که در آن پیکارى بین اعراب واقع شد و از روزهاى تاریخى( ایام العرب) است. معجم البلدان.
( ۱۲) مختار بن ابى عبید ثقفى، صاحب طریقه« مختاریه» که آن را« کیسانیه» نیز گویند و فرقه‏اى از فرقه‏ هاى شیعه است. الفرق بین الفرق. ۲۷- ۲۸

(۱۳)مقدمه نصر بن مزاحم، پیکار صفین / ترجمه وقعه صفین – تهران، چاپ: دوم، ۱۳۷۰ ش.

زندگینامه احمد بکری قرشی کندی«نویری کندی» (۶۷۷-۷۳۳ه.ق)

احمدبن عبدالوهاب بن محمد بن عبدالدائم بن منجی بکری قرشی کندی، ملقب به شهاب الدین و معروف به نویری کندی، از علما و مورخان و خطاطان برجستهء مصر است به سال ۶۷۷ ه ق در قریهء نویره از قراء صعید ادنی در مصر تولد یافت و به سال ۷۳۲ یا ۷۳۳ درگذشت.

از تألیفات اوست:

کتاب نهایه الارب فی فنون الادب در ۲۷ جلد

نام کتاب نشانگر محتواى مجلدات نخست کتاب است . کتاب مزبور ضمن بیست و هفت مجلد یا به تعبیر مؤ لف بیست وهفت سِفر در قاهره ، توسط الموسسه المصره العامه ، به چاپ رسیده است .

درمجلدات این کتاب تا رقم دوازده ، درباره همه چیز گفتگو مى شود و حکایات و نقلها پیرامون انواع واقسام موضوع هاى عرضه مى شود. موضوع هاى این مجلدات ، تاریخى نیست ، اما مملو از موادى است که بکار تاریخ مى آید. در مجلد اول موضوعاتى چون آفرینش آسمان ، خورشید و ماه ، ابر و باران و هوا و آتش ، شب و روز، اعیات امتهاى مختلف ، خلفت زمین ، اقالیم سبعه ، کوه ها، دریاها، نهرها، مناطق مختلف ، مکه وبیت الله ، مدینه ، بیت المقدس ، ویژگیهاى شهرهاى مهم ، بناهاى غریب عالم و پیدایى آنها، ادب قصرها و منازل خالى ازسکنه مى باشد.
از مجلد سیزدهم به تاریخ پرداخته شده و در ادامه تاریخ عمومى عالم با تفصیل هرچه تمام تر و با استفاده از منابع متنوع پدید آمده است .
مجلد سیزدهم از خلقت آدم تا پاین زندگى موسى (ع ).
مجلد چهارده از پس از موسى تا عیسى و پس از آن ذولقرنین واخبار شاهان چین و ترک …
مجلد پانزدهم در اخبار مصر ،اهرام ، شاهان ایرانى تا ساسانى ، شاهان روم و… اخبار شاهان عرب ، ایام العرب که بسیار مبسوط آمده تایوم ذى قار .
مجلد شانزدهم در سیره نبودى تا حجه الوداع .
مجلد هفدهم از وفود عرب بر پیامبر (ص ) تا مسائل شخصى زندگى آن حضرت از اقوام و خویشان و موالى و همچنین لباس پیامبر (ص ) تا دفن آن حضرت .
مجلد هیجدهم غزوات رسول خدا(ص ) و سرایا تا پایان .
مجلد نوزدهم تاریخ خلافت تا کشته شدن عثمان .
مجلد بیستم تاریخ خلافت امام على (ع ) تا قیام توابین در عراق .
مجلد بیست ویکم تاریخ حوادث مهم از سال ۶۵ تا برافتادن امویان .
مجلد بیست ودوم تاریخ عمومى از آغاز خلافت عباسیان تاسال ۲۸۹٫
مجلد بسیت وسوم تا صفحه ۳۳۲۵ پایان خلافت عباسى و پس از آن دولت فاطمى مصر و دولت اموى در اندلس .
مجلد بیست و چهارم در فتح افریقیه ازآغاز و شرح دولتهایى که در مغرب بوده اند.
مجلد بیست و پنجم قیامهاى علویان ، صاحب الزنج ، قرامطه ، دولتهاى صفارى و سامانى .
مجلد بیست وششم درباره آل زیاد، آل بویه و سلجوقیان
مجلد بیست وهفتم که آخرین مجلد است درباره سلاجقه روم و خوارزمشاهیان و مغولان .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

لغت نامه دهخدا

زندگینامه ابوالقاسم حسین بن روح نوبختى سومین نائب حضرت ولی عصر(ص)

سفیر سوم

((ابوالقاسم حسین بن روح نوبختى )) سومین سفیر کبیر حضرت صاحب الامر(ص) است که پس از وفات جناب ابوجعفر، بدین منصب مقدس نائل گردید.
هنگامى که جناب ابوجعفر را مرگ فرا رسید، فرمود:به من امر شده است که به ابوالقاسم حسین بن روح وصیت کن و او را قائم مقام معرفى کن . و این فرمان را قبل از وفاتش نیز، ابلاغ کرده بود:چنانچه روزى عده اى از بزرگان شیعه نزد جناب ابوجعفر شرفیاب بودند.

آن جناب به آنها چنین فرمود:اگر مرگ من فرا رسید نیابت خاصه و سفارت کبرى ، با ابوالقاسم حسین بن روح است . از مقام مقدس حضرت صاحب الامر(ص) به من فرمان صادر شده که ((او را جانشین خود معرفى کن . همگان به او رجوع کنید و در احتیاجات خود به او اعتماد کنید، او وکیل است و ثقه است و امین )).

بانو ((ام کلثوم )) دختر جناب ((ابوجعفر محمد بن عثمان )) چنین مى گوید:ابوالقاسم حسین بن روح ، سالیان درازى وکیل پدرم بود و از نزدیکان بسیار نزدیک او به شمار مى رفت . پدرم ، اسرار خانوادگى خود را بدو مى گفت و ماهیانه سى دینار به وى مى داد. البته از بزرگان و وزراى شیعه از قبیل آل فرات نیز، به وى کمک مى شد.

چون نزد همگان محبوب و محترم بود و در میان نفوس شیعه ، شخصیتى مجلل و معزّز داشت زیرا که همگان مى دانستند که میان او و پدرم رابطه اى مخصوص برقرار است و پدرم او را نزد شیعه توثیق کرده و فضیلت و تقوایش را بیان داشته بود. حسین ، آگاه بر اسرار بود. از این رو، زمینه براى جانشینى او به جاى پدرم فراهم شده بود، تا زمانى که پدرم وصیت کرد و فرمان حضرت صاحب الامر(ص) را به سفارت او اعلام داشت . دیگر درباره او اختلافى رخ نداد و کسى در منصب او شک نبرد، مگر کسانى که از حسن سابقه او و روابط خصوصى او با پدرم آگاهى نداشتند، و با این حال هیچ شیعه اى در منصب او شک نکرد.

روش حسین بن روح

این مرد بزرگ ، قطع نظر از مقام تقوا و فضیلت و دانش و بینش ، خردمندى برجسته ، به شمار مى رفت و از عاملترین مردم عصر خود بود و موافق و مخالف به این سخن اذعان داشتند و در رفتار خود تقیه را به کار مى برد.
از این رو، نزد خلیفه عباسى به نام ((مقتدر))، مکانتى بسزا داشت و عموم عامه او را بزرگ مى شمردند.
روزى آن جناب در خانه ((ابن یسار)) حضور داشت و شرکت او در این مجالس از نظر تقیه و پرده پوشى بود، تا دگران به مقام او پى نبرند.

در این هنگام ، میان دو تن از حاضران مجلس مناظره اى رخ داد.
یکى مى گفت : افضل مردم ، پس از رسول خدا، ابوبکر بود. پس از او عمرو پس از او عثمان . دیگرى مى گفت : على از عمر افضل بود. و گفتگو میان آن دو به طول انجامید.
در این هنگام ، جناب نوبختى به سخن آمد و چنین گفت :آنچه صحابه بر آن اجتماع کرده اند، تقدیم صدیق است و پس از او فاروق و پس از او عثمان ذوالنورین و سپس على وصى است و اصحاب حدیث نیز بر این سخن مى باشند و این صحیح نزد ماست .

حاضرانى که در مجلس حضور داشتند و با این نظریه مخالف بودند، در تعجب فرو رفتند. ولى عامه که موافق این نظریه بودند، جناب نوبختى را بالاى سر خود قرار دادند و در حقش دعا کردند و بر کسانى که جناب نوبختى را رافضى مى خواندند، طعن زدند.
نکته اى که در سخن این مرد بزرگ نهفته است و به کار برده شده ، حقیقت را روشن مى سازد و آن وصف حضرت على است به وصى ، در حالى که هیچ یک از آن سه تن را به این صفت ، موصوف نکرد.

جناب نوبختى ، دربانى داشت که معاویه را سب و لعن مى کرد. دربان را بیرون کرد و از خدمتش دور ساخت .
جنابش همزیستى را برگزیده بود و این روش او تا پایان عمر بود.
((همروى )) از متکلمان اهل سنت بود.

روزى از جناب نوبختى پرسید:دختران رسول خدا چند تن بودند؟ آن جناب گفت : چهار.
پرسید: کدامشان افضل و برتر بود؟
فرمود: فاطمه .
پرسید: چرا فاطمه افضل شد با آن که از همه کوچکتر بود و کمتر با رسول خدا صلى الله علیه و آله زیست ؟
فرمود: به دو جهت بود که خدایش به وى عطا کرده بود که دگران از آن دو محروم بودند.
۱٫ از رسول خدا صلى الله علیه و آله ارث برد و دگران از آن حضرت ارث نبردند.
۲٫ نسل رسول خدا صلى الله علیه و آله از فاطمه باقى ماند و از دگران نسلى نماند.

نویسنده ، سومین را اضافه مى کند و آن این است :فاطمه دختر رسول خدا بود و پس از بعثت به جهان قدم گذارد. و آنها دختران محمد بودند؛ چون ولادتشان پیش از بعثت بود.
((ابوالحسین ایادى )) از جناب شیخ پرسید؟ چرا ازدواج موقت با دوشیزگان مکروه شده ؟ پاسخ آن جناب چنین بود:حیا از ایمان است و کسى که مى خواهد با دوشیزه اى ازدواج کند، بایستى با وى سخن بگوید و از شرایط او آگاه شود و او به شرایط این پى برد و پاسخ دادنش در حال دوشیزگى ، او را از حیا خارج مى سازد و ایمانش را متزلزل مى گرداند.
پرسید: اگر چنین کرد، آیا آن مرد زانى است ؟
فرمود: نه .
((شلمغانى )) که از بزرگان عصر بود و انتظار داشت که پس از جناب ابوجعفر جانشین او گردد. چون بدین مقام مقدس نرسید، بر جناب نوبختى حسد برد و منکر منصب او گردید و باطن خود را بروز داد و کارهایى ناشایسته و رفتارهاى ناپسند از او صادر شد. کارش در خلافکارى به جایى رسید که لعن او از مقام عالى حضرت صاحب الاءمر علیه السّلام صادر گردید و نابکارى او روشن شد.

شیعیان از جناب نوبختى پرسیدند:با کتابهاى شلمغانى چه کنیم که خانه هاى ما از آنها پر است ؟!
جناب شیخ چنین پاسخ داد:من درباره کتاب او چیزى مى گویم که حضرت عسکرى درباره کتابهاى بنى فضال فرموده و آن این است : ((آنچه حدیث کرده اند بگیرید ولى آنچه از خود ایشان است ، بگذارید)).
این مرد بزرگ ، ایرانى و از دودمان نوبخت است و افتخار ایرانیان بوده و خواهد بود. خاندان نوبخت از خاندانهاى اصیل و بزرگوار ایرانى و اهل حق بوده اند.
دانشمندانى از میان ایشان برخاسته که چراغ هدایت به شمار مى رفتند.
جناب حسین بن روح یکى از آنهاست که فخر خاندان خود است .
در مدت ۲۱ سال که در این منصب عالى برقرار بود، جز نیکى و فضیلت از او چیزى مشاهده نشد، بلکه کرامات و خارق عاداتى از جنابش دیده شد که نشان مى داد، از عالیترین مقام دانش و بینش برخوردار است .
بانویى در بغداد در جستجو بود و مى پرسید: وکیل حضرت صاحب الاءمر(ص) کیست ؟
گفته شد: جناب حسین بن روح وکیل آن حضرت است .
این بانو، شرفیاب خدمت جناب نوبختى گردید و گفت :بگو همراه من چیست ؟
جناب نوبختى فرمود: آنچه آورده اى ببر و در دجله بینداز و بیا، تا من بگویم همراه تو چیست .
بانو رفت و آنچه همراه داشت ، در دجله انداخت و برگشت و به خدمت جناب شیخ رسید.
جناب شیخ به کنیزکى که در خدمتش بود، رو کرده گفت :برو بخچه را بیاور. کنیزک اطاعت کرده رفت و بخچه را آورد.
جناب نوبختى فرمود: این بود بخچه اى که همراه داشتى و بردى در دجله انداختى ، حال من بگویم در میان آن چیست یا خودت مى گویى ؟
بانو گفت : شما بگویید.
شیخ گفت : یک جفت دست بند زر و النگویى بزرگ و گوهرنشان ، و دو النگوى کوچک مرصع به جواهر و دو انگشترى که نگین یکى فیروزه است و نگین دیگرى عقیق .
سپس بخچه را گشود و آنچه در آن بود و خبر داده بود، نشان داد و گفت :اینها بود آنچه آورده بودى و مى خواستى به من بدهى تا من برسانم و بردى در دجله انداختى . بانو از شدت تعجب و شادى از خود بیخود شد.

از این داستان دانسته مى شود که نظیر ((آصف برخیا)) که با یک چشم بهم زدن تخت بزرگ بلقیس را براى حضرت سلیمان حاضر نمود، مرد بزرگى نیز در خدمت سلیمان اسلام بوده که داراى چنین مقام و منزلتى بوده است .
بانویى از مردم آبه  ، سیصد دینار به بیت المال بدهکار بود و مى خواست به خدمت جناب نوبختى برسد و تسلیم کند.
مردى را همراه برداشت تا میان او و جناب شیخ مترجم گردد.
وقتى که به خدمت جناب شیخ رسید، نیاز به مترجم نبود، چون جناب شیخ با زبان خود آن بانو با او سخن گفت . و از نام و حالاتش ‍ خبر داد.

جناب ((جعفر بن احمد بن متیل )) از بزرگان شیعه و از محترمین درجه اول بوده و از نزدیکترین کسان به جناب شیخ ابوجعفر به شمار مى رفت . مقام او نزد شیعه به جایى رسید که همگان گمان مى کردند که پس از وفات جناب ابوجعفر او قائم مقام و وصى ابوجعفر مى باشد. هنگامى که جناب شیخ ابوجعفر را مرگ فرا رسید و در بستر افتاده بود، جعفربن احمد در کنار سر او قرار داشت و جناب شیخ ابوالقاسم نوبختى در پایین پایش نشسته بود.

در این هنگام ، جناب شیخ ابوجعفر به سخن آمد و گفت :به من امر شده که حسین بن روح را وصى خود قرار دهم . جعفر بن احمد بن متیل ، تا این سخن را مى شنود از جاى خود بر مى خیزد و دست جناب نوبختى را مى گیرد و در جاى خود مى نشاند و خودش مى رود و در جاى نوبختى مى نشیند.
((ابن اسود))، که نماینده جناب شیخ ابوجعفر بود، مى گوید:از بابت موقوفات ، هر مالى نزد من جمع مى شد. براى جناب شیخ مى بردم .

دو سال یا سه سال پیش از وفاتش بود که مال را به خدمتش بردم . به من فرمود: این را ببر و به ((ابوالقاسم روحى )) بده . من اطاعت کردم و از آن پس مالها را به خدمت آن جناب مى بردم و قبض رسید مطالبه مى کردم . جناب حسین از من نزد جناب شیخ ابوجعفر، براى مطالبه قبض رسید، شکوه کرد. جناب ابوجعفر به من فرمود: مالها را به ابوالقاسم روحى بده و قبض رسید مطالبه مکن . بدان که هر چه به دست او مى رسد به من خواهد رسید. از آن پس ، ابن اسود آنچه از اموال نزدش جمع مى شد به جناب حسین تحویل میداد و قبض رسید نمى گرفت .
شاید علت اباى جناب نوبختى از قبض رسید، این بود که سندى براى شناخت مقام او مى شد و در خطر حکومت وقت قرار مى گرفت .

راه مهدى//آیه الله سید رضا صدر

زندگینامه علی‌ قاشی (کاشی)«نصیرالدین»(قرن هشتم.)

 علی‌بن محمد قاشی (کاشی) حلّی، ملقب به نصیرالدین، متکلم و فقیه و محدّث امامی قرن هشتم. وی در کاشان به دنیا آمد و در حلّه رشد کرد. پدرش، محمد بن علی قاشی، از فاضلان عصر خود بود و از محقق حلّی (متوفی ۶۷۶) روایت نقل کرده است (حرّ عاملی، ج ۲، ص ۲۸۹). دربارۀ زندگی و خانوادۀ او اطلاعی در دست نیست. فقط در منابع اشاره شده است که نصیرالدین قاشی یکی از علمای بزرگ عصر خود بود و در بغداد و حلّه به تدریس علوم و معارف دینی اشتغال داشت (شوشتری، ج ۲، ص ۲۱۶؛قمی، ص ۳۲۶).

وی با عالمان بزرگی چون علامه حلّی (متوفی ۷۲۶)، فخرالمحققین (متوفی ۷۷۱)، قطب‌الدین رازی (متوفی ۷۷۶)، سیدحیدر آملی (متوفی ۷۸۲) و شهید اول (متوفی ۷۸۶) معاصر بود (شوشتری ؛قمی، همانجاها). علامه مجلسی (ج ۱۰۷، ص ۵۵) او را یکی از راویان صحیفۀ سجادیه دانسته است. دربارۀ اینکه استادان او اطلاعی در دست نیست؛فقط به نام سیدجلال‌الدین‌بن دارالصخر اشاره شده که از او روایت نیز نقل کرده است (رجوع کنید به احسایی، ج ۱، ص ۲۴؛نوری، ج ۲، ص ۳۱۵، ۳۲۴).

قاشی شاگردان بسیاری پروراند که از آن جمله اند:

ابن‌العتایقی،تاج‌الدین ابن مُعَیّه الدیباجی و جلال‌الدین شرفشاه حسینی، که به او استناد کرده‌اند، و شمس‌الدین محمدبن صدقه که از او اجازۀ نقل روایت داشت (امل‌الآمل، ج ۲، ص ۲۰۲؛نوری، ج ۲، ص ۳۱۲، ۳۱۵، ۳۲۳؛آقابزرگ طهرانی، ۱۹۷۵، ص ۱۴۹؛نیز رجوع کنید به امین، ج ۹، ص ۳۷۴). نصیرالدین در۱۰ رجب ۷۵۵ وفات یافت و در نجف به خاک سپرده شد (آقابزرگ طهرانی، ۱۹۷۵، همانجا).

دربارۀ افکار و عقاید او اطلاع چندانی در دست نیست. فقط سیدحیدر آملی (ص ۴۹۶) از او نقل کرده که روش امامان، تنها راه درست ، و جز آن هوا و وسوسه است. وی تأکید کرده که بارها از نصیرالدین قاشی شنیده که در هشتاد سال زندگی، نهایت معرفتش این بوده که هر مصنوعی نیازمند صانع است و اعتراف کرده که در این باره یقین پیر زنان از یقین او بیشتر است.

آثار

از نصیرالدین آثار معدودی به جا مانده است که بیشتر آنها شرح یا حاشیه اند، از جمله حاشیه بر تسدیدالقواعد فی شرح تجریدالعقاید از محمدبن عبدالرحمان اصفهانی، که دربرگیرندۀ نکاتی دقیق در مسائل کلامی است و مؤلف با طرح بحث امامت در آن، صبغه‌ای کاملاً شیعی بدان بخشیده است. قاشی در این کتاب کوشیده شرح قوشچی را کامل کند و شبهات و ایراداتی را که به شیعه وارد شده است برطرف نماید. جرجانی در نگارش شرح خود بر تجرید، از این اثر قاشی بهره برده است (شوشتری، همانجا).

دیگر رسالۀ قاشی، شرح طوالع‌الأنوار بیضاوی است که درواقع حاشیه‌ای بر شرح شمس‌الدین محمود اصفهانی بر طوالع‌ بیضاوی به نام مطالع‌الأنظار است. نسخه‌ای از آن در خزانۀ غرویه موجود است که از میراث جلال‌الدین عبدالله‌بن شرفشاه بوده و در سال ۸۱۰ وقف شده است. نسخۀ دیگری از آن در کتابخانۀ آستان قدس مشهد موجود است (آقابزرگ طهرانی، ذریعه، ج ۱۳، ص ۳۶۵).

آثار دیگر او عبارت اند از:

النکات فی مسائل امتحانیه فی علم‌المنطق والکلام، که آن را در سال ۷۵۲ برای عمادالدین یحیی نوشته ونسخه‌ای از آن، به خط ابن‌العتایقی، در خزانۀ غرویه موجود است (امین، ج ۸، ص ۳۰۹)؛

حاشیه بر شرح تحریرالقواعدالمنطقیه فی شرح‌الشمسیه، از قطب‌الدین محمد رازی، که اثری است موجز در بیان اعتراضات و نکاتی دقیق در زمینۀ منطق ، و جرجانی در حاشیۀ خود به برخی از آنها پاسخ داده است (افندی اصفهانی،ج۴،ص۱۸۱؛آقابزرگ طهرانی، ذریعه، ج ۶، ص ۳۶)؛

اجوبه‌المسائل، شامل پنجاه پرسش و پاسخ منطقی و فلسفی، که نسخۀ خطی از آن در کتابخانۀ دانشگاه پرینستون موجود است (دانش‌پژوه، ص ۴۷ـ ۴۸)؛

حاشیه بر شرح اشارات خواجه نصیرالدین طوسی (آقابزرگ طهرانی، ذریعه، ج ۶، ص ۱۱۲)؛

الأعتراضیه، رساله‌ای فقهی مشتمل بر بیست اعتراض در تعریف طهارت از کتاب قواعدالأحکام علامه حلّی (آقابزرگ طهرانی، ذریعه، ج ۲، ص ۲۲۳)، از این رساله فقط بخشهایی در کتابهای فقهی موجود است (رجوع کنید به سیوری حلّی، ج ۱، ص ۳۱ـ ۳۲)؛

تعریف کتاب زبده‌الأدراک فی علم‌الأفلاک، از خواجه نصیرالدین طوسی،که نسخۀ خطی آن در خزانۀ غرویه موجود است (همان).

 



منابع:

(۱) ابن ابی‌جمهور احسایی، عوالی اللئالی، چاپ سیدشهاب‌الدین نجفی مرعشی و مجتبی عراقی، قم ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۲) میرزاعبدالله افندی اصفهانی، ریاض‌العلماء و حیاض‌الفضلاء، قم ۱۴۰۱؛
(۳) آقابزرگ طهرانی،۱۳۴۸؛
(۴) همو، طبقات اعلام الشیعه: الحقایق‌الداهنه فی‌المائه‌الثامنه، چاپ علی نقی منزوی، بیروت ۱۹۷۵؛
(۵) سیدحیدر آملی، جامع‌الاسرار و منبع‌الانوار، چاپ عثمان یحیی و هانری کربن، تهران ۱۳۴۷ش؛
(۶) امین؛
(۷) محمد حرّ عاملی، امل‌الآمل، چاپ احمد حسینی، قم ۱۳۶۲؛
(۸) محمدتقی دانش‌پژوه، نسخه‌های خطی، دفتر دهم: در کتابخانه‌های اتحاد جماهیر شوروی و اروپا و آمریکا، تهران ۱۳۵۸؛
(۹) سیوری حلّی، التنقیح‌الرائع‌لمختصر الشرائع، چاپ عبداللطیف حسینی کوه‌کمره‌ای، قم ۱۴۰۴؛
(۱۰) قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، تهران ۱۳۷۷ ش؛
(۱۱) شیخ عباس قمی، فوائدالرضویه، (بی جا)، ۱۳۶۷ق/ ۱۳۲۶ش؛
(۱۲) مجلسی؛
(۱۳) حسین نوری، خاتمه مستدرک‌الوسایل، قم ۱۴۱۵٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵ 

زندگینامه زکریابن داود خَفّاف نیشابورى (متوفی۲۸۶ه ق)

 محدّث و مفسر قرن سوم. ابن ابى حاتِم (ج ۳، ص ۶۰۲) کنیه او را ابویحیى ذکر کرده است. تاریخ ولادت وى نامعلوم است و از احوال او اطلاع زیادى در دست نیست. خفّاف اهل نیشابور بود و در خراسان، عراق و حجاز به استماع حدیث پرداخت (سمعانى، ج ۲، ص ۳۸۸).

برخى از استادان وى عبارت اند از:

یحیى بن یحیى نیشابورى (متوفى ۲۲۶)،

محدّث؛ على بن جَعْد جَوهَرى*،

محدّث بغدادى؛

ابوبکر ابن ابىشَیبَه*،

محدّث، فقیه، مفسر و مورخ کوفى؛ و

اسحاق بن ابراهیم مشهور به ابن راهْوَیْه*، فقیه، محدّث و مفسر خراسانى (همانجا).

خفّاف در بغداد به نقل حدیث پرداخت و کسانى مانند ابن الشَّرْفى،

محدّث نیشابورى (متوفى ۳۲۵) و ابن مَخْلَد،

محدّث بغدادى (متوفى ۳۳۱) از وى حدیث نقل کرده اند (همانجا؛ خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۴۷۹).

منابع رجالى بر مقام علمىِ ممتاز وى تصریح کرده اند. ابن ابى حاتم، که خود شاگرد خفّاف بوده وى را «ثقه» دانسته (همانجا) و حاکم نیشابورى (ص ۱۱۵) او را سرآمد عالمان عصر خویش معرفى کرده است. ذهبى (ج ۲، ص ۶۷۶) هم از وى با لقب «الحافظ الکبیر» یاد کرده و او را به همراه ابن ماجِه قزوینى (متوفى ۲۷۵) و تِرمِدى (متوفى ۲۷۹)، دو تن از صاحبانِ صِحاح سِتّه، در طبقه دهم مشایخ حدیثى قرار داده است (رجوع کنید به همان، ج ۲، ص ۶۲۸، ۶۳۳، ۶۳۶).

کتابى با عنوان التفسیرالکبیر به خفّاف نسبت داده شده است (سمعانى، همانجا)، اما درباره محتواى آن اطلاعى در دست نیست.

رحلت

خفّاف در ۲۸۶، در نیشابور درگذشت (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۴۸۰).



منابع :

(۱) ابن ابى حاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت [.بى‌تا]؛
(۲) محمدبن عبداللّه حاکم نیشابورى، تاریخ نیشابور، ترجمه محمدبن حسین خلیفه نیشابورى، چاپ محمدرضا شفیعى کدکنى، تهران ۱۳۷۵ش؛
(۳) خطیب بغدادى؛
(۴) محمدبن احمد ذهبى، کتاب تذکرهالحفاظ، چاپ عبدالرحمانبن یحیى معلمى، ]مکه ۱۳۷۴[؛
(۵) سمعانى.

 دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۶ 

زندگینامه مولی ابن عمر نافع(متوفی۱۱۷ه ق)

نافع، مولی ابن عمر، کنیه اش ابو عبدالله، محدّث و فقیه تابعی قرن اول. زمان تولد او معلوم نیست. او هنگام فتوحات، به دست مسلمانان اسیر شد(رجوع کنید به مزی، ج ۲۹، ص ۲۹۸) و اگر اخبار راجع به اسارت او هنگام فتح کابل در سال ۴۴ صحیح باشد، احتمالاً در هنگام اسارت، نوجوان بوده است (رجوع کنید به خلیفه بن خیاط، ص۱۵۵).

زادگاه وی را، به اختلاف، مغرب، نیشابور (ابرشهر)، کابل، و کوههای براربنده در منطقۀ طالقان (رجوع کنید به ابن سعد، ج ۷، ص ۴۲۳؛ ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۵-۴۲۶، ۴۲۷؛ مزی، همانجا) ذکر کرده  و برخی او را دیلمی دانسته اند (رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۷؛ ابن خلکان، ج ۵، ص ۳۶۷).

ابن حبان (ج ۵، ص ۴۶۷) هیچ یک از این نظرها را نپذیرفته و از مبهم بودن مکان تولد او سخن گفته است (رجوع کنید به د. اسلام، ذیل مادّه). حاکم نیشابوری نیز در تاریخ نیشابور نوشته است که او از اهالی نیشابور بود و هنگام فتوحات خراسان اسیر شد (رجوع کنید به ابن¬عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۷).

در بیشتر منابع و اخبار تاریخی نیز از او جزو اسیران شهر نیشابور یاد شده است (برای نمونه، رجوع کنید به ابن قتیبه، ص۱۹۰، ۴۶۰؛ ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۴-۴۲۵، ۴۲۷). نافع، در خبری، زادگاهش را کوههای براربندۀ منطقۀ طالقان معرفی کرده و احتمالاً دیلمی خوانده شدن او از باب ذکر نام منطقۀ مشهور به جای منطقۀ غیرمشهور بوده است (رجوع کنید به ابن عساکر، ج۶۱، ص۴۲۶؛ ذهبی، ج ۳، ص ۳۲۸).

دربارۀ چگونگی اسیر شدن وی اختلاف وجود دارد (رجوع کنید به خلیفه، ص۱۵۵؛ ابن قتیبه، ص ۴۶۰). به نوشتۀ برخی، عبدالله بن عمر در سال ۴۴، هنگام فتح کابل، وی را اسیر کرد( برای نمونه، رجوع کنید به ابوحاتم رازی، ۱۳۷۳، ج۴، قسم ۱، ص۴۵۱؛ ابن حبان، ج ۵، ص ۴۶۷؛ مزی، ج۲۹، ص۲۹۸).

ابن عساکر نوشته است (ج ۶۱، ص ۴۲۷) که ابن عمر، نافع را خرید. نافع سی سال در خدمت ابن عمر بود (رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۹) و به ولای او شهرت یافت و به همین سبب، در منابع از او به نافع مولی ابن عمر یاد شده است (برای نمونه، رجوع کنید به ابن حبان، ج ۵، ص ۴۶۷؛ مزی، ج ۲۹، ص ۲۹۸). نام پدرش، کاوس یا هرمز (ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۷؛ مزی، ج۲۹، ص۲۹۸) ذکر شده و کادش که ابن عساکر (ج۶۱، ص۴۲۷) آورده، به احتمال بسیار تصحیف کاوس است.

نافع در مدینه ازدواج کرد و صاحب سه فرزند به نامهای عمر، عبدالله و ابوبکر شد که هر سه از او روایت کرده اند (رجوع کنید به ابن قتیبه، ص ۴۶۰؛ ابن حجر عسقلانی، ج ۸، ص ۴۷۳). ابوبکر، که نامش معلوم نیست، به کنیه اش شهرت دارد ( ابن صلاح، ص۳۳۱) و احمد بن حنبل (ج ۳، ص ۹۹) و ابوحاتم رازی (۱۳۷۳، ج ۴، قسم ۲، ص ۳۴۳) او را اوثق فرزندان نافع ذکر کرده اند.

عمر نیز در نقل حدیث ثقه دانسته شده است (رجوع کنید به ابن حبان، ج ۷، ص ۱۷۱؛ مزی، ج۲۱، ص۵۱۳). ابوبکر عبدالله از عبدالله بن دینار و محمد بن مُنْکَدِر حدیث نقل کرده است و از او نیز جریربن عبدالحمید، ابوداود طیالسی و کسانی دیگر حدیث نقل کرده اند. مزی (ج ۱۶، ص ۲۱۴-۲۱۵) اقول رجالیان را دربارۀ او گردآورده است و ایشان عموماً وی را ضعیف و منکرالحدیث خوانده اند(رجوع کنید به ابن حبان، ج ۷، ص ۵۴). نافع گرچه اسیر و مولی بود، از بزرگان تابعین و فقهای مدینه به شمار می رفت(رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۳؛ ابن حجر عسقلانی، ج ۸، ص ۴۷۳).

وی در بیش از سی حج و عمره، ابن عمر را همراهی کرد (رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۹). عبدالله بن جعفربن ابی طالب (ابن حبان، ج ۵، ص ۴۶۷؛ ابن عساکر، ج۶۱، ص۴۲۸-۴۲۹) می خواست نافع را از ابن عمر بخرد، اما ابن عمر نپذیرفت و نافع را آزاد کرد.

نافع از برخی صحابه، چون ابوسعید خدری، ابن عمر، ابوهریره، و عایشه ، روایت نقل کرده است (ابوحاتم رازی، ۱۳۷۳، ج۴، قسم ۱، ص۴۵۲؛ ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۱، ۴۲۴-۴۲۵؛ برای فهرست مشایخ او رجوع کنید به مزی، ج ۲۹، ص ۲۹۹). هر چند روایت از ابن عمر را برای خود کافی می دانسته است (ابن عساکر، ج۶۱، ص ۴۲۴، ۴۳۲). روایات وی را از عایشه و حفصه از جمله مراسیل او دانسته اند (فسوی، ج۲، ص۱۵۱؛ ابوحاتم رازی، ۱۴۰۳، ص ۱۷۶؛ دربارۀ دیگر مراسیل او رجوع کنید به خلیلی، ج ۱، ص ۲۶۵، ۴۴۲؛ ابن حجر عسقلانی، ج ۸، ص ۴۷۵). روایت بی واسطه وی از ام سلمه نیز صحیح نیست(دارقطنی، ج۲، ص۳۸) و روایت او از عثمان نیز به صورت مرسل است (ابن حجر عسقلانی، همانجا).

نافع در حدیث، ثقه و کثیرالحدیث بوده ( ابن سعد، ج ۷، ص ۴۲۴؛ ابن عساکر، ج۶۱، ص۴۲۴) و روایتهای او از ابن عمر احادیث صحیح شمرده می شده(رجوع کنید به ابن سعد، ج ۷، ص ۴۲۳؛ مزی، ج ۲۹، ص ۳۰۳-۳۰۴) و در صحیفه ای مدون در دسترس بوده و نزد نافع خوانده می شده (رجوع کنید به ابن سعد، ج ۷، ص ۴۲۳) و هنگام بروز اختلاف دربارۀ احادیث و اقوال منقول از ابن عمر، به او مراجعه می شده است (رجوع کنید به فسوی، ج۱، ص ۶۴۶؛ ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۹-۴۳۰). احتمالاً صحیفۀ مذکور، روایتهایی بوده که مالک از نافع و او از ابن¬عمر نقل کرده که به سلسله الذهب* (رجوع کنید به ابن خلکان، ج ۵، ص ۳۶۷) مشهور است، مشتمل بر چهل و هفت روایت، که نسخه ای از آن به روایت محمد بن ادریس شافعی بوده است. نسخه ای کهن از این مجموعه وجود دارد که احتمالاً شافعی تدوین گر اصلی آن بوده است.

این روایات، به عنوان احادیثی با اسناد صحیح، مشهور بوده اند و به نوشتۀ خلیلی (ج ۱، ص ۱۵۷)، دربارۀ صحیح بودن این احادیث، اتفاق نظر وجود دارد (نیز رجوع کنید به خلیلی، ج ۱، ص ۲۰۵؛ ابن خلکان، ج ۵، ص ۳۶۷). ابن صلاح (ص ۱۶) نیز برخی ستایشهای افراد مختلف را از سلسله سند مذکور نقل کرده است (رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۳۳). متن مذکور را عبدالمعطی امین قلعه جی، با عنوان سلسله الذهب فیما رواه الامام الشافعی عن مالک عن نافع عن ابن عمر، منتشر کرده است (بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶). نسخه ای از این مجموعه در اختیار ابن حجر عسقلانی بوده است، که به عشاریات وی نیز شهرت دارد.

از جمله کسانی که از نافع روایت نقل کرده اند،

مالک بن انس،

عبیدالله بن عمر و

زهری بوده اند (ابوحاتم رازی، ۱۳۷۳، ج۴، قسم ۱، ص۴۵۲؛ برای فهرست راویان از نافع رجوع کنید به ابن-عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۱-۴۲۲؛ مزی، ج ۲۹، ص ۲۹۹-۳۰۳).

نافع از فقیهان و عالمان مدینه بوده (خلیلی، ج ۱، ص ۲۰۵؛ ابن حجر عسقلانی، ج ۸، ص ۴۷۳) و آرای فقهی او در متون کهن نقل شده است، از جمله در الام شافعی (برای نمونه، رجوع کنید به ج ۱، ص ۲۷۰، ج ۳، ص ۴، ج ۴، ص ۹۴، ۱۰۸)، المصنف عبدالرزاق صنعانی (متوفی ۲۱۱؛ برای نمونه، رجوع کنید به ج ۱، ص ۶۵، ج ۲، ص ۱۰، ۴۷، ۴۰۶، ج ۳، ص ۱۵۱) و متون دیگر(برای نمونه، رجوع کنید به فسوی، ج ۱، ص ۶۹۲-۶۹۳، ج ۲، ص ۱۱۸، ۷۰۴-۷۰۵، ج ۳، ص ۷، ۲۶).

از آرای فقهی وی این بوده که نماز خواندن بر سر قبرها را جایز (رجوع کنید به فسوی، ج ۱، ص ۲۱۵، ۲۲۱) و نماز را بدون خواندن سلامهای آن، باطل می¬دانسته است (رجوع کنید به ابن عبدالبر، ج۱، ص۴۸۷). بیشتر روایات ابن عمر از طریق نافع نقل شده است ( ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۱؛ ابن خلکان، ج۵، ص۳۶۷). رجال شناسان اهل سنّت متفقاً وی را توثیق کرده و صحیح الروایه دانسته اند (برای نمونه، رجوع کنید به ابن حبان، ج ۵، ص ۴۶۷؛ خلیلی، ج ۱، ص ۱۵۷؛ ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۳۲-۴۳۳، ۴۳۴). خلیلی (ج ۱، ص ۲۰۵) روایتی را از او نقل کرده و آن را نادرست دانسته است، اما این روایت، مبنای حکم فقهی برخی فقیهان مدینه نیز قرار گرفته است (رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۳۸-۴۳۹).

درباره حوادث زندگی نافع اطلاع چندانی وجود ندارد. فسوی (ج ۱، ص ۲۱۴-۲۱۵) از حضور او در نماز میت برخی از شخصیتهای برجستۀ مدینه یاد کرده است.

نافع تندخو و دارای لکنت زبان بود و مالک بن انس، که از کودکی نزد او حدیث می¬شنید، با تندخویی او مدارا می کرد (رجوع کنید به فسوی، ج ۱، ص ۶۴۶-۶۴۷؛ ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۷، ۴۳۵-۴۳۶). نافع به فرمان عمربن عبدالعزیز، ظاهراً پس از سفری به دمشق (رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۲- ۴۲۳)، برای تعلیم حدیث به مصر (ابن سعد، ج ۷، ص ۴۲۳؛ ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۳۴) و برای گرد آوری صدقه به یمن رفت (ابن عساکر، همانجا).

او مورد احترام و تکریم معاصران خود بود (برای نمونه، رجوع کنید به مزی، ج۲۹، ص۳۰۳-۳۰۴). جلالت و بزرگی وی مورد اتفاق است (رجوع کنید به ابن¬عساکر، ج ۶۱، ص ۴۳۳-۴۳۴؛ ابن حجر عسقلانی، ج ۸، ص ۴۷۴). ابن عساکر (ج ۶۱، ص ۴۲۲-۴۲۳) از احادیث مشهور نقل شده از نافع، چند حدیث را نقل کرده که از جملۀ آنهاست حدیث نهی از کشیدن تصویر انسانها و نهی پیامبر از به همراه داشتن قرآن در سرزمینهای غیراسلامی.

در اصول کافی (ج ۶، ص ۶۱) روایتی نقل شده که در آن امام باقر علیه السلام از نافع، به دلیل نقلی از ابن¬عمر دربارۀ حکم فقهی طلاق، خرده گرفته و او را به سبب نقل مطلبی خلاف گفتۀ ابن عمر سرزنش کرده است. با این حال، ابن شهر آشوب (ج ۴، ص۳۰۰) خبری آورده که بنا بر آن، هنگامی که امام باقرعلیه السلام می خواست وصیت امامت را به امام صادق علیه¬السلام بدهد، یکی از شاهدانی را که حاضر نمودند، نافع بود. قاضی نعمان مغربی (ج ۱، ص ۴۰۲-۴۰۳) نیز نقلی آورده که درسلسله سند آن نام نافع آمده و خبری است دالّ بر اینکه طلحه، پس از گفتگویی با امام علی علیه¬السلام، میدان نبرد را ترک کرد.

رحلت

نافع، بنا بر قول مشهور، در سال ۱۱۷درحالی که به یاد فشار قبر می گریست (رجوع کنید به ابن سعد، ج ۷، ص ۴۲۴؛ ابن قتیبه، ص ۴۶۰؛ ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۴۰- ۴۴۲)، در مدینه درگذشت(خلیلی، ج ۱، ص ۱۹۷؛ برای دیگر تاریخهای درگذشت او رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۳، ۴۲۴، ۴۲۶، ۴۴۳؛ مزی، ج ۲۹، ص ۳۰۵-۳۰۶).

در میان اسلام شناسان معاصر، یونبل مدخلی در دائره المعارف اسلام و سپس مقاله ای مفصّل دربارۀ نافع نگاشته است (همو، ۱۹۹۳، ص ۲۰۷-۲۴۴) و در شخصیت تاریخی او تردید کرده است. از دلایل تردید یونبل ، نیامدن شرح حال نافع در طبقات الکبری ابن سعد در چاپ لایدن و اشارۀ جدّی نشدن به نافع در شرح حال ابن¬عمر در طبقات الکبری است (رجوع کنید به یونبل، ص ۲۱۷-۲۱۹). یونبل گفته که ابن حجر عسقلانی دربارۀ نافع از ابن سعد مطلبی نقل کرده، اما اینکه این منقولات از طبقات الکبری بوده یا خیر، نیازمند تحقیق است(د. اسلام، ذیل مادّه).

ایراد یونبل به ذکر نشدن نام نافع در طبقات الکبری صحیح نیست، چرا که نسخۀ اساس چاپ لایدن ، ناقص بوده و همان چاپ برای تصحیح مجدد مبنا قرار گرفته، اما نسخه¬ای کامل در کتابخانۀ احمد ثالث یافته و منتشر شده که شرح حال نافع در آن، به همراه شرح حال بسیاری از محدّثان مدینه، آمده است. همچنین یونبل (د. اسلام، ذیل مادّه)، به شیوۀ خاص خود به بررسی احادیث، یعنی حلقۀ مشترک، معتقد است که مدار احادیث منقول از نافع چهار تن بوده¬اند، به نامهای موسی بن عقبه، عمر بن نافع، عبیدالله بن عمر بن حفص عمری (متوفی ۱۴۷) و ایوب سختیانی، و این افراد احادیث منسوب به نافع را به او نسبت داده و از وی روایت کرده اند ( برای تفصیل بحث، رجوع کنید به یونبل، ۱۹۹۳، ص ۲۱۷-۲۴۴).

نکته ای که در آن امکان همرأیی با یونبل وجود دارد، احتمال جعل طریق نافع، از ابن عمر از پیامبراکرم، به عنوان طریقی مشهور در برخی روایات نبوی است. به عقیدۀ یونبل، از نظر سنی امکان سماع مستقیم مالک از نافع محل تأمل جدّی است، چرا که بنا بر گزارشی، مالک در هنگام فتوا دادن در سال ۱۳۴، «شاب»(جوان) بوده است (د. اسلام، ذیل مادّه). بر همین اساس، یونبل (همانجا) بر آن است که مالک روایات خود را از نافع به نحو وجاده نقل کرده و آنها را از نسخه ای گرفته که مشتمل بر احادیث منقول از نافع بوده است (رجوع کنید به فسوی، ج ۱، ص ۶۸۲).

یونبل (همانجا) در تأیید نقل روایت مالک از نافع به صورت وجاده، به شیوۀ عرض و معارضه در روایت احادیث اشاره کرده که از قضا در روزگار نافع تداول یافته و فسوی (ج ۲، ص ۱۵۷) نیز گفته است که از نخستین کسانی که بر آنها احادیث به شیوۀ عرض ارائه شده، نافع و زهری بوده¬اند. شاگردانی که احادیث را بر استادان خود عرضه می کردند، به روایت احادیث می پرداختند و گاه افرادی که از آنها سماع حدیث می کردند، نام فرد واسطه را حذف می¬کردند و روایت را به استادی نسبت می دادند که احادیث بر او عرضه شده بود(رجوع کنید به خطیب بغدادی، ص ۲۶۴-۲۶۸). به گمان یونبل (همانجا) روایات مالک از نافع نیز به همین ترتیب بوده و مالک خود از نافع سماع حدیث نکرده است.



منابع :

(۱) ابن حبان، کتاب الثقات،حیدرآباد دکن ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۲) ابن حجر عسقلانی، کتاب تهذیب التهذیب، چاپ صدقی جمیل عطار، بی جا، ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۳) ابن حنبل، کتاب العلل و معرفه الرجال، چاپ وصی الله بن محمد عباس، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۹۸؛
(۴) ابن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناءالزمان، چاپ احسان عباس، (چاپ اختصارات)؛
(۵) ابن سعد، کتاب الطبقات الکبیر، چاپ علی محمد عمر، قاهره ۱۴۲۱/۲۰۰۱؛
(۶) ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، چاپ یوسف بقاعی، قم ۱۴۲۷/۱۳۸۵ش؛
(۷) ابن صلاح، علوم الحدیث، چاپ نورالدین عتر، بیروت ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛
(۸) ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستذکار، چاپ سالم محمد عطا و محمد علی معوض، بیروت ۲۰۰۰؛
(۹) ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۵-۱۵۲۱/۱۹۹۵-۲۰۰۰؛
(۱۰) ابن قتیبه، المعارف، چاپ ثروت عکاشه، قاهره ۱۹۸۱؛
(۱۱) احمد بن علی خطیب بغدادی، الکفایه فی علم الروایه، چاپ احمد عمر هاشم، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۲) خلیفه بن خیاط عصفری، تاریخ خلیفه بن خیاط، چاپ سهیل زکار، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۱۳) خلیل بن عبدالله خلیلی، کتاب الإرشاد فی معرفه علماء الحدیث، چاپ محمد سعید عمر ادریس، ریاض ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۱۴) علی بن عمر دارقطنی، سنن الدارقطنی، چاپ عبدالله هاشم یمانی مدنی، مدینه ۱۳۸۶/۱۹۶۶؛
(۱۵) محمد بن احمد ذهبی، تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۲۰۰۳؛
(۱۶) ابوحاتم رازی، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد دکن ۱۳۷۳/۱۹۵۳؛
(۱۷) همو، کتاب المراسیل، چاپ احمد عصام کاتب، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۸) محمد بن ادریس شافعی، الام، بیروت ۱۹۸۳/۱۴۰۳؛
(۱۹) عبدالرزاق صنعانی، المُصَنَّف، چاپ حبیب الرحمن الاعظمی، بیروت۱۹۸۳؛
(۲۰) یعقوب بن سفیان فسوی، کتاب المعرفه والتاریخ، چاپ اکرم ضیاء عمری، بغداد ۱۳۹۴-۱۳۹۶/۱۹۷۴-۱۹۷۶؛
(۲۱) محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، چاپ علی اکبر غفاری،(اختصارات)؛
(۲۲) یوسف بن عبدالرحمن مزی، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۲۳) قاضی نعمان بن محمد مغربی، شرح الاخبار فی فضائل الأئمه الأطهار، چاپ محمد حسینی جلالی، قم ]۱۴۰۷[؛
(۲۴) G.H.A. Juynboll, “NÁfiÝ the mawla of Ibn Ýumar, and his position in Muslm ÎadÐth literature”, Der Islam, 1993, Band 70, Heft 2, pp.207-244.
(۲۵) EI2, s.v.“ NÁfiÝ”, by G.H.A. Juynboll.

دانشنامه جهان اسلام   جلد  ۱۶ 

زندگینامه حفص‌بن غیاث نخعى کوفى(متوفی۱۹۴ه ق)(شاگردان امام صادق علیه‌السلام)

 محدّث و قاضى اهل سنّت و از شاگردان امام صادق علیه‌السلام. کنیه‌اش ابوعمر بود و در سال ۱۱۷، در دوره خلافت هشام‌بن عبدالملک (حک: ۱۰۵ـ۱۲۵)، زاده شد (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۸۳ـ۸۴؛ ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۱۹۷). در منابع، به محل تولد او اشاره نشده است.

مشایخ حدیثى او بسیار بوده‌اند که مهم‌ترین آنان عبارت‌اند از:

جد او طلق‌بن معاویه،

عبیداللّه‌بن عمر،

هشام‌بن عُروه،

سفیان ثورى،

ابن‌جُرَیج و

امام جعفرصادق علیه‌السلام (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۶۸؛مِزّى، ج ۷، ص ۵۶ـ۵۸؛ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۵۸؛براى فهرست آنان رجوع کنید به مزّى، همانجا).

حفص‌بن غیاث در میان شاگردان اَعْمَش* (متوفى ۱۴۸) از همه موثق‌تر معرفى شده است (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۸۰). شیخ‌طوسى (۱۴۱۵، ص ۱۳۳، ۱۸۸، ۳۳۵) او را در شمار راویان امام باقر، امام صادق و امام کاظم علیهم‌السلام آورده است. اما چون حفص در سال ۱۱۷ به‌دنیا آمده و سال وفات امام باقر علیه‌السلام میان سالهاى ۱۱۴ تا ۱۱۸ گزارش شده است (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۵، ص ۳۲۴)، نمی‌توان حفص را از اصحاب آن حضرت دانست (نیز رجوع کنید به مدرسی‌طباطبائى، ج ۱، ص ۲۳۱).

راویان حفص نیز بسیار بوده‌اند،

از جمله:

پسرش عمر،

احمدبن حنبل،

اسحاق‌بن راهویه،

علی‌بن مدینى،

ابونُعَیم فضل‌بن دُکَین،

عبداللّه‌بن محمدبن ابی‌شیبه و عثمان‌بن محمدبن ابی‌شیبه (براى فهرست آنها رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۶۸؛مزّى، ج ۷، ص ۵۸ـ۵۹).

گفته‌اند که حفص‌بن غیاث در روایت و نقل احادیث، عموماً بر حافظه خویش تکیه داشته است. راویان حفص سه تا چهار هزار حدیث را، که او از حفظ برایشان روایت کرده بود، به نقل از وى کتابت کرده‌اند (رجوع کنید به خطیب‌بغدادى، ج ۹، ص ۷۶؛مزّى، ج ۷، ص ۶۲؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۹، ص ۲۵).

حفص‌بن غیاث مجموعه‌اى از احادیث گردآورده (رجوع کنید به مدرسی‌طباطبائى، ج ۱، ص ۲۳۱ـ۲۳۲) که در منابع از وثاقت آن سخن رفته است (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۱۷، ص ۱۱۶؛مزّى، ج ۷، ص ۶۱). همچنین وى در دفترى، حدود ۱۷۰ روایت از امام صادق علیه‌السلام گردآورده است (براى نقل قولهایى از این اثر رجوع کنید به مدرسی‌طباطبائى، ج ۱، ص ۲۳۲ـ۲۳۵).

رجال‌شناسان امامى، با استناد به کلام شیخ‌طوسى (۱۴۰۳، ج ۱، ص۳۸۰) که گفته است اصحاب ما به اخبار حفص‌بن غیاث عمل کرده‌اند، او را موثق شمرده‌اند (رجوع کنید به علامه حلّى، مقدمه قیومی‌اصفهانى، ص ۳۳؛تفرشى، ج ۴، ص ۹؛خویى، ج ۶، ص ۱۴۹).

برخى رجال‌شناسان اهل سنّت او را ثقه و حدیث‌شناس دانسته و برخى در این زمینه او را رد کرده‌اند (رجوع کنید به مزّى، ج ۷، ص۶۰ـ۶۲؛ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۵۸)، ولى به نظر می‌رسد همان‌گونه که ابوزرعه (متوفى ۲۶۴) و یعقوب‌بن شیبه (متوفى ۲۶۲) تصریح کرده‌اند، باید میان منقولات او در کتاب حدیثى موثقش و احادیث بسیارى که از حافظه نقل کرده است، تفاوت قائل شد (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۸۱؛مزّى، ج ۷، ص۶۰ـ۶۱؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۹، ص۲۴)، به‌ویژه آنکه برخى نوشته‌اند وى در اواخر عمر دچار فراموشى شد (رجوع کنید به ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۵۹) یا پس از رسیدن به منصب قضا، حافظه‌اش ضعیف گردید (ابن‌ابی‌حاتم، ج ۳، ص ۱۸۶؛باجى، ج ۱، ص ۵۱۳). ظاهراً همه مواردِ قدح و جرح او، به همین سبب بوده است.

حفص‌بن غیاث از سوى هارون‌الرشید (حک : ۱۷۰ـ۱۹۳)، خلیفه عباسى، در شرق بغداد و پس از آن در کوفه به منصب قضا گماشته شد که بنابر گزارشى، مدت آن در بغداد دو سال و در کوفه سیزده سال بود (مزّى، ج ۷، ص ۵۹، ۶۴؛ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۵۸) .

برخلاف مقام حدیثىِ او، رجال‌شناسان منزلت وى را در فن قضا بسیار ستوده‌اند تا آنجا که به نظر برخى، منصب قضا با حفص‌بن غیاث پایان پذیرفته است (رجوع کنید به مزّى، ج ۷، ص ۶۴؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۹، ص ۲۶؛ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۵۹). با این حال، خود وى از اشتغال در این منصب چندان خشنود نبود و در پاسخ به پرسشى، گفته بود که قضا منصبى بسیار مشکل و پرزحمت است (خطیب بغدادى، ج ۹، ص۶۹ـ ۷۰؛مزّى، همانجا).

به نوشته ذهبى (۱۳۷۶ـ۱۳۷۷، ج ۱، ص ۲۹۸)، وى از بخشنده‌ترین مردم بود و شرط کرده بود که‌هرکس می‌خواهد حدیثى از او فراگیرد، باید از غذاى او بخورد (نیز رجوع کنید به خطیب‌بغدادى، ج ۹، ص ۷۵؛مزّى، ج ۷، ص ۶۵). او در عین داشتن منصب قضا، با تنگدستى می‌زیست، چنان‌که پس از مرگش، نهصد درهم بدهکار بود (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۷۳؛مزّى، ج ۷، ص ۶۴؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۹، ص ۲۴).

رحلت

حفص‌بن غیاث در آخر عمر، زمین‌گیر و خانه‌نشین شد و پس از مدتى درگذشت. فرمانرواى کوفه، فضل‌بن عباس، بر جنازه او نماز گزارد (مزّى، ج ۷، ص ۶۹). سال وفات او را بین ۱۹۴ تا ۱۹۶ دانسته‌اند (رجوع کنید به ابن‌خلّکان، ج ۱، ص۲۹۰؛مزّى؛ابن‌حجر عسقلانى، همانجاها)، ولى مزّى و ابن‌حجر عسقلانى سال ۱۹۴ را صحیح‌تر شمرده‌اند.



منابع :

(۱) ابن ابی‌حاتم، کتاب‌الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۲) ابن‌حجر عسقلانى، کتاب تهذیب‌التهذیب، (بیروت) ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۳) ابن ‌خلّکان؛
(۴) ابن‌سعد (بیروت)؛
(۵) سلیمان‌بن خلف باجى، التعدیل و التجریح لمن خرج عنه‌البخارى فی ‌الجامع الصحیح، چاپ احمد بزار، (رباط) ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۶) مصطفی‌بن حسین تفرشى، نقدالرجال، قم ۱۴۱۸؛
(۷) خطیب بغدادى؛
(۸) خویى؛
(۹) محمدبن احمد ذهبى، سیر اعلام‌النبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۱۰) همو، کتاب تذکرهالحفاظ، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۶ـ ۱۳۷۷/ ۱۹۵۶ـ۱۹۵۸، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۱۱) محمدبن حسن طوسى، رجال‌الطوسى، چاپ جواد قیومی‌اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۲) همو، عدهالاصول، و بذیله الحاشیه الخلیلیه لخلیل‌بن غازى قزوینى، چاپ محمدمهدى نجف، (قم) ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۱۳) همو، الفهرست، چاپ جواد قیومی ‌اصفهانى، قم ۱۴۱۷؛
(۱۴) حسن‌بن یوسف علامه حلّى، خلاصهالاقوال فى معرفهالرجال، چاپ جواد قیومى اصفهانى، (قم) ۱۴۱۷؛
(۱۵) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛

(۱۶) Hossien Modarressi Tabataba’i, Tradition and survival: a bibliographical survey of early Shiite literature, vol. 1 Oxford 2003.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۳

زندگینامه حمّاد بن عثمان «ناب »

 حمّاد بن عثمان، محدّث و فقیه شیعه در قرن دوم. او را در شمار اصحاب سه امام شیعه، امام صادق، امام کاظم و امام رضا ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به برقى، ص ۲۱، ۴۸، ۵۳؛ کشى، ص ۳۷۵؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۸۶، ۳۳۴، ۳۵۴). بنابراین، او حداقل حدود پانزده تا بیست سال پیش از وفات امام صادق (۱۴۸) به‌دنیا آمده است.

حماد ملقب به ناب (کشّى، ص ۳۷۲؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۳۳۴، قس ص ۱۸۶؛ همو، ۱۴۲۰، ص :۳۰۶ ذوالناب) و اهل کوفه (طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۸۶، ۳۳۴) بود. ظاهرآ قبیله او با یکى از قبایل کوفى، به نام غنى (رجوع کنید به جوهرى، ذیل «غنى»؛ سمعانى، ج ۴، ص ۳۰۲)، پیوند ولاء داشتند و به همین سبب او را«مولى غنى» خوانده‌اند (رجوع کنید به کشّى، همانجا؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۸۶).

شهرت پدرش، عثمان، به رُواسى (رجوع کنید به کشّى، همانجا) نیز مؤید این رأى است، زیرا بنى‌رواس خاندانى سرشناس در کوفه بودند (رجوع کنید به سمعانى، ج ۳، ص ۹۷؛ مامقانى، ج ۱۱، ص ۱۷۱، ج ۲۴، ص ۷۵). برخى، حماد را «مولى أَزْد» خوانده‌اند (رجوع کنید به برقى، ص ۲۱؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۳۳۴)، که از پیوند ولاء قبیله او در یمن با قبیله ازد (رجوع کنید به جوهرى، ذیل «ازد»؛ خویى، ج ۶، ص ۲۱۵) حکایت دارد (قس شوشترى، ج ۳، ص ۶۵۱، که غنوى و ازدى را غیرقابل جمع مى‌داند).

کشّى (ص ۳۷۵)، لقب حمادبن عثمان را ناب (نیز رجوع کنید به برقى، همانجا؛ طوسى، ۱۴۲۰، ص ۱۵۶) و نام جدّش را زیاد آورده است، حال آنکه نجاشى (ص ۱۴۳) از حمادبن عثمان‌بن عمرو سخن گفته است. در عین حال، وفات هر دو، سال ۱۹۰ در کوفه ذکر شده است (کشّى، نجاشى؛ طوسى، همانجاها).

همچنین نجاشى (همانجا) نام برادر حمادبن عثمان را عبداللّه نوشته و کشّى (همانجا) از جعفر و حسین به عنوان برادران حماد یاد کرده است. ظاهر عبارات علامه حلّى (ص ۱۲۵) و ابن‌داوود حلّى (ستون ۱۳۱ـ۱۳۲) نیز تغایر آن دو را مى‌رساند، چه این دو نام را مستقلا آورده و به یکى بودن آن اشاره‌اى نکرده‌اند.

طُرَیحى (ص ۱۰۷) و کاظمى (ص ۱۹۷)، نیز حمادبن عثمان را نام مشترک میان دو نفر به‌شمار آورده و وجه تمایز آن دو را در راویان از آن دو دانسته‌اند. همچنین بهبهانى (ص ۱۵۷) با استناد به اختلاف در لقب، نسبت، نام جد و نام برادران این دو، تصریح به مغایرت و تعدد کرده است. در مقابل، محمدتقى مجلسى (ج ۱۴، ص ۴۸)، کلباسى (ج ۳، ص ۲۳۹ـ۲۴۰)، مامقانى (ج ۲۴، ص ۸۰)، خویى (ج ۶، ص ۲۱۳) و شوشترى (ج ۳، ص ۶۴۸) این دو نام را از آنِ یک فرد دانسته‌اند.

باتوجه به اینکه حماد بن عثمان ناب از راویان مشهور بوده و در زمره اصحاب اجماع شمرده شده و نجاشى رجال خود را پس از کتابهاى کشّى و شیخ‌طوسى نگاشته و از کتابهاى پیشین بهره‌مند بوده، بسیار بعید است که نجاشى نام چنین شخصى را از قلم انداخته باشد و در عین حال شخص دیگرى را با نام مشابه که در کتب رجالى پیشین نامى از او برده نشده، اما تصادفآ نام پدر، طبقه رجالى، سال و محل وفاتش با او همسان است در رجال خود آورده باشد (رجوع کنید به کلباسى، ج ۳، ص ۲۳۵ـ ۲۴۰؛ شوشترى، ج ۳، ص ۶۴۸ـ۶۵۱؛ خویى، ج ۶، ص ۲۱۳ـ ۲۱۵).

ازاین‌رو، در مجموع مى‌توان اطمینان یافت که حمادبن عثمان فزارى در رجال نجاشى، همان حماد ناب است. به گفته نجاشى (همانجا) وى ساکن «عرزَم» بوده است. ظاهرآ شهرت وى به فزارى (رجوع کنید به همانجا) به سبب انتساب وى به قبیله عرزم   شاخه‌اى از فزاره ساکن در کوفه بوده است (رجوع کنید به سمعانى، ج ۴، ص ۱۷۸؛ مامقانى، ج ۹، ص ۲۱۲) و از آنجا که غنى و فزاره دو تیره از قبیله عطفان‌اند، احتمال اتحاد حماد ناب و حمادبن عثمان تقویت مى‌شود (رجوع کنید به خویى، ج ۶، ص ۲۱۴؛ قس کلباسى، ج ۳، ص ۲۲۹ که عرزم را تصحیف عرازه دانسته و فزارى را به عرازى تصحیح کرده است). اما بر فرض تعدد، بر صحت روایات منقول از حمادبن عثمان خدشه‌اى وارد نمى‌شود، زیرا هر دو ثقه‌اند (رجوع کنید به شوشترى، ج ۳، ص ۶۵۱؛ خویى، ج ۶، ص ۲۱۵؛ براى بحث مبسوط درباره ثمره بحث از اتحاد و تعدد رجوع کنید به کلباسى، ج ۳، ص ۲۴۱ـ۲۴۲).

حماد از راویانى است که تمامى دانشمندان علم رجال، از متقدمان (براى نمونه رجوع کنید به کشّى، ص ۳۷۲؛ طوسى، ۱۴۲۰، ص ۱۵۶) و متأخران (ابن‌داوود حلّى، ستون ۱۳۲؛ علامه حلّى، ص ۵۶؛ شوشترى؛ خویى، همانجاها)، بر وثاقتش اتفاق‌نظر دارند و او را با صفاتى چون ثقه، فاضل و جلیل‌القدر و خیّر ستوده‌اند. همچنین برادرانش، جعفر و حسین، از فضلا و موثقان برجسته کوفه و از اصحاب امام صادق علیه‌السلام (کشّى؛ نجاشى، همانجاها؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۷۵، ۱۸۲؛ براى تحقیق تفصیلى درباره این سه برادر رجوع کنید به الاصول السته عَشَر، مقدمه محمودى، ص ۷۵ـ۸۳) و هر دو صاحب کتاب بودند (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۲۰، ص ۱۱۳، ۱۴۷؛ نجاشى، همانجاها؛ نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ج ۲، ص ۱۴۷). کتاب حسین‌بن عثمان به روایت تلَّعکبرى در دست است (رجوع کنید به الاصول السّته عشر، ص ۳۱۷ـ۳۲۶).

کشّى (ص ۳۷۵) حماد را در زمره شش راوى فقیه از اصحاب امام صادق علیه‌السلام شمرده است که شیعه بر صحت روایات، تصدیق منقولات و اعتراف به فقاهت آنها اجماع و اتفاق‌نظر دارند. این عده دانشمندترین افراد در طبقه جوان‌تر شاگردان امام صادق علیه‌السلام بوده‌اند و با دو گروه شش نفره دیگر، مجموعآ به عنوان اصحاب اجماع* شناخته مى‌شوند.

شمار احادیث نقل شده از حمادبن عثمان در منابع حدیثى شیعه حدود دوهزار حدیث است (مدرسى طباطبائى، ج ۱، ص ۲۳۹). خویى (ج ۶، ص ۲۱۶)، ذیل عنوان حمادبن عثمان، تعداد روایات او در کتب اربعه را ۷۳۴ مورد شمرده که ظاهرآ باید بخشى از روایات منقول از حماد را، که میان وى و حمادبن عیسى مشترک است (قس طریحى، ص۶۳ـ۶۴؛کاظمى، ص۴۸ـ ۵۱، که حماد را نام مشترک میان چند نفر دانسته‌اند)، بدان افزود (رجوع کنید به خویى، ج ۶، ص ۱۸۹ـ۱۹۸). به نظر شوشترى (ج ۳، ص ۶۵۲) وجه تمایز این دو حماد، مروىٌعنه آنهاست، زیرا حمادبن عثمان از حلبى روایت نقل کرده است و حمادبن عیسى از حریز. بررسى محتواى روایات حمادبن عثمان نشان مى‌دهد که وى بیشتر به ثبت و نقل احادیث احکام اهتمام داشته است و در این زمینه از راویان پر حدیث به‌شمار مى‌آید و البته روایات متعددى نیز در صفات امام و احوال امامان دارد (رجوع کنید به اردبیلى، ج ۱، ص ۲۷۱ـ۲۷۳).

حمادبن عثمان روایات بسیارى، بى‌واسطه از امام صادق علیه‌السلام، نقل کرده است. همچنینِ از قریب به صد راوى و بیش از همه از عبیداللّه‌بن على حلبى* حدیث شنیده است که غالب ایشان از اصحاب امام صادق علیه‌السلام هستند. همچنان‌که افزون بر چهل راوى و بیش از دیگران، محمدبن ابى‌عمیر، حسن‌بن على وشاء، حسن‌بن على‌بن فضال و محمدبن ولید خزاز از وى حدیث شنیده‌اند (رجوع کنید به خویى، ج ۶، ص ۲۱۶ـ۲۱۸؛براى فهرست کامل روایات منقول از وى رجوع کنید به همان، ج ۶، ص ۳۷۴ـ۴۲۲؛خاتمى، ج ۸، ص ۴۵۲ـ ۴۵۴، ۴۵۶ـ۴۵۷، ۴۵۹).

وى کتابى داشته (طوسى، ۱۴۱۵، ص ۳۳۴؛همو، ۱۴۲۰، ص ۱۵۶؛نجاشى، همانجا) که منبع نقل روایات از اوست. به نظر مى‌رسد این کتاب تا عهد ابن‌طاووس موجود بوده، زیرا ابن‌طاووس در دو کتاب خود (براى نمونه رجوع کنید به الملاحم و الفتن، ص ۱۱۹ـ۱۲۰؛همو، قبس من کتاب غیاث سلطان الورى، ص ۶، ۹) از آن نقل کرده است (نیز رجوع کنید به کولبرگ، ۱۹۹۲، ص ۲۲۳). ابن‌طاووس (الملاحم و الفتن، ص ۱۱۹) از این اثر با عنوان اصل یاد کرده است، ولى احتمال دارد کتاب وى اصل به معناى مصطلح نباشد (رجوع کنید به کولبرگ، ۱۹۸۷، ص ۱۴۸).



منابع:

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابن‌داوود حلّى، کتاب‌الرجال، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۳) ابن‌طاووس، قبس من کتاب غیاث سلطان‌الورى، قم: مدرسه الامام المهدى (ع)، (بى‌تا.)؛
(۴) همو، الملاحم و الفتن فى ظهور الغائب المنتظر عجل‌اللّه فرجه، قم ۱۳۹۸/ ۱۹۷۸؛
(۵) محمدبن على اردبیلى، جامع‌الرواه و ازاحه الاشتباهات عن‌الطرق و الاسناد، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) الاصول السته عشر من الاصول الاولیه: مجموعه من کتب الروایه الاولیه فى عصر الائمه المعصومین علیه‌السلام، چاپ ضیاءالدین محمودى، قم ۱۳۸۱ش؛
(۷) احمدبن محمد برقى، کتاب‌الرجال، در ابن‌داوود حلّى، همان منبع؛
(۸) محمدباقربن محمداکمل بهبهانى، تعلیقه وحیدالبهبهانى على منهج‌المقال، (بى‌جا: بى‌نا، بى‌تا.)؛
(۹) اسماعیل‌بن حماد جوهرى، الصحاح : تاج‌اللغه و صحاح‌العربیه، چاپ احمد عبدالغفور عطار، بیروت (بى‌تا.)، چاپ افست تهران ۱۳۶۸ش؛
(۱۰) محسن خاتمى، فهارس بحارالانوار، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۱۱) خویى؛
(۱۲) سمعانى؛
(۱۳) شوشترى؛
(۱۴) فخرالدین‌بن محمد طریحى، جامع‌المقال فیما یتعلق باحوال الحدیث و الرجال، چاپ محمدکاظم طریحى، تهران ?( ۱۳۷۴)؛
(۱۵) محمدبن حسن طوسى، رجال‌الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۶) همو، فهرست کتب‌الشیعه و اصولهم و اسماء المصنفین و اصحاب الاصول، چاپ عبدالعزیز طباطبائى، قم ۱۴۲۰؛
(۱۷) حسن‌بن یوسف علامه حلّى، خلاصه الاقوال فى معرفه الرجال، چاپ جواد قیومى اصفهانى، (قم) ۱۴۱۷؛
(۱۸) محمدامین‌بن محمدعلى کاظمى، هدایه المحدثین الى طریقه المحمدین، چاپ مهدى رجایى، قم ۱۴۰۵؛
(۱۹) محمدبن عمر کشّى، اختیار معرفه‌الرجال، (تلخیص) محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۲۰) محمدبن محمدابراهیم کلباسى، الرسائل‌الرجالیه، چاپ محمدحسین درایتى، قم ۱۳۸۰ـ۱۳۸۱ش؛
(۲۱) عبداللّه مامقانى، تنقیح المقال فى علم الرجال، چاپ محیى‌الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ؛
(۲۲) محمدتقى‌بن مقصودعلى مجلسى، روضه‌المتقین فى شرح مَن لایَحضُرُه الفقیه، چاپ حسین موسوى کرمانى و على‌پناه اشتهاردى، قم ۱۴۰۶ـ۱۴۱۳؛
(۲۳) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛

(۲۴) Etan Kohlberg, A medieval Muslim scholar at work: Ibn Tawus and his library, Leiden 1992;
(۲۵) idem, “Al-usul al-arbaumia”, Jerusalem studies in Arabic and Islam, no.10 (1987);
(۲۶) Hossein Modarressi Tabatabai, Tradition and survival: a bibliographical Survey of early Shiite literature, vol.1, Oxford 2003.

 

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۴

زندگینامه ابوعبداللّه محمد حاکم نیشابورى(۴۰۵-۳۲۱ه ق)

 ابوعبداللّه محمدبن عبداللّه ضَبّى طهمانى، محدّث، قاضى و تراجم‌نگار شافعى قرن چهارم. او در ۳ ربیع‌الاول ۳۲۱ در نیشابور به‌دنیا آمد (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۳، ص ۵۱۰؛ صریفینى، ص ۶؛ ابن‌عساکر، ۱۴۰۴، ص ۲۲۷). ابن‌خلّکان (ج ۴، ص ۲۸۱) علت شهرت وى را به حاکم، اشتغال او به منصب قضا دانسته، گرچه حاکم از جمله القابى بوده است که محدّثان آن را براى کسانى به کار می‌برده‌اند که به جمیع احادیث، از حیث متن و سند و جرح و تعدیل و تاریخ، احاطه داشته باشد (قارى، ج ۱، ص ۱۲۱، نیز رجوع کنید به بلال، ص ۲۰۲ـ۲۶۰).

حاکم نیشابورى به ابن‌البَیع (بَیع به معناى کسى است که میان بارزگانان واسطه‌گرى می‌کند) شهرت داشته است که احتمالا نشان‌دهنده شغل نیاکان اوست (سمعانى، ج ۱، ص ۴۳۲؛ حاکم نیشابورى، ۱۳۷۵ش، مقدمه شفیعی‌کدکنى، ص ۳۱). نسبت ضبّى و طهمانى را نیز از اجداد مادرىِ خود گرفته است (صریفینى، ص ۵).

حاکم در کودکى، نزد پدر و دایی‌اش تحصیل علم را آغاز کرد (ذهبى، ۱۴۲۴، ج۹، ص۸۹؛ سبکى، ج۴، ص۱۵۶). نخستین‌بار در نُه سالگى سماع حدیث کرد (رجوع کنید به خطیب بغدادى؛ سبکى، همانجاها) و در ۳۳۴ نزد ابوحاتم ابن‌حبّان حدیث شنید (ذهبى؛ سبکى، همانجاها). وى از پدرش که موفق به دیدار مسلم‌بن حجاج، صاحب الجامع‌الصحیح، شده بود حدیث روایت کرده است (ذهبى، همانجا).

حاکم قرآن را در خراسان و عراق نزد ابوعبداللّه محمدبن ابی‌منصور صرّام و احمدبن سهل اشنانى و استادان دیگر آموخت (صریفینى، ص۶؛ ذهبى، ۱۴۲۴، ج ۹، ص۹۰). در فقه شاگرد ابوسهل محمدبن سلیمان صعلوکى، ابوالولید حسّان‌بن محمد نیشابورى (صریفینى، همانجا؛ ابن‌خلّکان، ج۴،ص۲۸۰؛ سبکى، ج۴،ص۱۵۷) و ابوبکر احمدبن اسحاق صبغى (از فقیهان بنام شافعى) بود و مناسبات علمى مستحکمى میان او و حاکم وجود داشت، به‌گونه‌اى که صبغى در جرح و تعدیل و علل به حاکم مراجعه می‌کرد و اداره و تولیت اوقاف مدرسه خود، دارالسنّه، را به حاکم واگذاشت (رجوع کنید به صریفینى، همانجا؛ سبکى، ج ۴، ص ۱۵۹).

حاکم در تصوف مصاحب ابوعمروبن نُجَید و جعفرِ خلدى* و ابوعثمان مغربى* بود (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۲۴، ج ۹، ص ۹۱؛ سبکى، ج ۴، ص ۱۵۷) و با کسانى چون ابوبکر محمدبن عمر جعابى، محدّث کثیرالحفظ امامى و ابوعلى حسین‌بن محمد ماسرجسى* نیشابورى که حافظ‌ترین محدّث روزگار خویش بود و ابوالحسن دارقطنى*، محدّث مشهور، به مذاکره علمى می‌پرداخت (صریفینى، همانجا؛ ذهبى، ۱۴۲۴، ج ۹، ص۹۰ـ۹۱).

حاکم دو بار به عراق و حجاز سفر کرد (خطیب بغدادى، ج ۳، ص ۵۰۹)؛ نخست چند ماه پس از مرگ اسماعیل صفّار در ۳۴۱، که راهى شهرهاى خراسان و ماوراءالنهر گردید (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۲۴، ج ۹، ص ۸۹؛ سبکى، ج ۴، ص ۱۵۶) و بار دیگر در ۳۶۸ (ذهبى، ۱۴۲۴، ج ۹، ص ۹۲). گفته‌اند که حاکم حدود هزار شیخ داشت (رجوع کنید به صریفینى، همانجا؛ ابن‌عساکر، ۱۴۰۴، ص ۲۲۸؛ ذهبى، ۱۴۲۴، ج ۹، ص ۸۹). خود او فهرست بلندى از مشایخ نیشابوریش را در تاریخ نیشابور (ص۱۴۷ـ۱۹۶) عرضه کرده‌است.

حاکم از عالمان و محدّثان بسیارى روایت کرده است، که از آن جمله‌اند:

محمدبن یعقوب اصمّ،

محمدبن عبداللّه‌بن احمد اصفهانى صفّار،

ابوحامد احمدبن علی‌بن حسنویه مُقرى،

و ابوبکر احمدبن اسحاق صبغى (خلیلى قزوینى، ج۳، ص ۸۵۱ـ ۸۵۲؛ ذهبى، ۱۴۲۴، ج ۹، ص ۸۹ـ۹۰).

اشخاص فراوانى نیز از حاکم حدیث نقل کرده‌اند،

از جمله

ابوبکر احمدبن حسین بیهقى* و

ابوالقاسم عبدالکریم‌بن هوازن قشیرى* (ذهبى، ۱۴۲۴، ج ۹، ص۹۰؛ براى دیگر شاگردان حاکم رجوع کنید به ابن‌عساکر، ۱۴۰۴، ص۲۲۸ـ ۲۲۹؛ ذهبى، همانجا).

مقام علمى حاکم در حفظ احادیث با اسانید کم‌واسطه (اصطلاحاً: سند عالى)، در روزگار خود (قرن چهارم) منحصر به فرد است، چندان‌که ابوحازم عمربن احمد عبدویى* بر آن است همه کسانى که پس از مسلم‌بن حجاج، به حفظ حدیث و آگاهى از علل آن شهرت یافتند، در عصر خود واجد نظیر و بدیل بودند، اما حاکم نیشابورى در روزگار خود هیچ نظیر و بدیلى نداشت (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ۱۴۰۴، ص۲۳۰؛ سبکى، ج ۴، ص ۱۵۸ـ۱۶۰). فارسى از مشایخ خویش نقل کرده است که ابوسهل صعلوکى و ابن‌فورَک، دو تن از محدّثان و متکلمان بزرگ شافعى در نیشابور، حاکم را بر خود مقدّم می‌داشتند و او را بسیار محترم می‌شمردند (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۲۴، ج ۹، ص ۹۵؛ سبکى، ج ۴، ص ۱۵۹).

دارقطنى، حاکم را از حیث اتقان و حفظ، بر ابن‌مَنده ترجیح داده است (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۷، ص ۱۷۱). همچنین ابوالقاسم سعدبن على زنجانى، حاکم را خوش‌تصنیف‌تر از دارقطنى و عبدالغنى اَزْدى و ابن‌منده دانسته است (رجوع کنید به همو، ۱۴۲۴، ج ۹، ص ۹۷ـ۹۸؛ سبکى، ج ۴، ص۱۶۰). در شرح‌حال حاکم از ملاقات او با بدیع‌الزمانِ همدانى* یاد کرده و گفته‌اند حاکم که شهرت بدیع‌الزمان را در حفظ اشعار شنیده بود، براى امتحان وى، جزئى مشتمل بر احادیث و اسناد برایش فرستاد و براى حفظ آنها یک جمعه به وى مهلت داد و بدیع‌الزمان آن جزء را پس از جمعه بازفرستاد و این کار را بیهوده شمرد و حاکم، در جواب، او را به معرفت نفس توصیه نمود و برترى حفظ احادیث بر اشعار را یادآورى کرد (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۲۴، ج ۹، ص ۹۶ـ۹۷؛ سبکى، ج ۴، ص۱۶۰).

حاکم در دوره سامانیان و وزارت ابوجعفر عُتبى، در ۳۵۹، مسئولیت قضاى نسا را برعهده گرفت (ابن‌عساکر، ۱۴۰۴، ص ۲۲۹؛ سبکى، ج ۴، ص ۱۵۸) و قضاى جرجان هم بعد از آن به او پیشنهاد شد، اما نپذیرفت (سبکى، همانجا). به نوشته ابن‌عساکر (۱۴۰۴، همانجا) و ابن‌خلّکان (ج ۴، ص ۲۸۱)، سامانیان، حاکم را به عنوان پیک و سفیر نزد آل‌بویه می‌فرستادند. شفیعى کدکنى انتساب حاکم به تشیع را با سفارت او میان سامانیان و آل‌بویه مرتبط دانسته است (حاکم نیشابورى، ۱۳۷۵ش، مقدمه، ص ۳۵ـ۳۶).

بیشتر تراجم‌نویسان اهل سنّت و کسانى که شرح‌حال حاکم را نوشته‌اند، از تمایل وى به تشیع یاد کرده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به سمعانى، ج ۱، ص ۴۳۳؛ نیز رجوع کنید به حاکم نیشابورى، ۱۳۷۵ش، همان مقدمه، ص ۳۶ـ۳۷). مستند این قول، روایت «حدیث طَیر» در فضیلت امام‌على علیه‌السلام (رجوع کنید به حاکم نیشابورى، المستدرک، ج ۳، ص۱۳۰ـ۱۳۱) و حدیث «من کنت مولاه فعلىٌّ مولاه» (رجوع کنید به همان، ج ۳، ص ۱۰۹ـ۱۱۰) در المستدرک على الصحیحین (خطیب بغدادى، ج ۳، ص۵۱۰؛ سمعانى، ج ۱، ص ۴۳۳) و گاه روایت مطالبى شیعى، چون زیارت جامعه (رجوع کنید به جوینى خراسانى، ج ۲، ص ۱۷۹ـ۱۸۶؛ جامعه*، زیارت)، توسط حاکم است. حتى برخى، در عین ثقه دانستن وى، از او با تعبیر رافضى خبیث یاد کرده‌اند (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۲۴، ج ۹، ص ۹۸؛ سبکى، ج ۴، ص ۱۶۲).

در واقع، وجود حدیث طیر در المستدرک على الصحیحین براى شرح‌حال‌نویسان حاکم معضِلى بوده است و کوشیده‌اند آن را به صورتهاى مختلف توجیه کنند (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۲۴، ج ۹، ص ۹۴، ۹۹؛ همو، ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، ج ۱۷، ص ۱۶۸ـ۱۶۹). سُبْکى (ج ۴، ص ۱۶۱ـ ۱۷۱) درباره عقیده مذهبى و تمایل حاکم به تشیع، به‌تفصیل بحث کرده و با ذکر دلایلى، شیعه بودن او را رد کرده است. وى ضمن پاسخگویى به کسانى که حاکم را شیعه و او را در این مذهب متعصب دانسته‌اند، بر تمایل نسبتآ شدید وى به على علیه‌السلام و تشیع به معناى نقل احادیث وارده در فضائل اهل بیت صحه گذاشته، اما معتقد است این تمایل به حدى نیست که او على علیه‌السلام را بر شیخین مقدّم بدارد. وى همچنین (ج ۴، ص ۱۶۷) گفته که حاکم در کتاب اربعین خود، بابى درباره تفضیل ابوبکر و عمر و عثمان بر دیگر صحابه آورده است.

حاکم مخالفانى هم داشته است،

از جمله ابواسماعیل عبداللّه‌بن محمد انصارى و محمدبن طاهر مقدسى، که او را متهم می‌کردند و ضعیف می‌شمردند. سُبْکى آن را ناشى از اختلاف عقیده آنان دانسته و نوشته که شهرت آن دو به داشتن عقیده تجسیم بیش از شهرت حاکم به اعتقاد به تشیع است (سبکى، ج ۴، ص ۱۶۲ـ۱۶۳). از دیگر مخالفان وى، کرّامیان بودند که مدتى از خروج حاکم از منزل و املاى حدیث جلوگیرى کردند (رجوع کنید به ابن‌جوزى، ج ۱۵، ص ۱۰۹؛ ذهبى، ۱۴۲۴، ج ۹، ص ۹۸؛ سبکى، همانجا).

رحلت

درباره مرگ حاکم، در سوم صفر ۴۰۵، نوشته‌اند که وى به حمام رفت و غسل کرد و خارج شد، سپس آهى کشید و در دم مرد (ذهبى، ۱۴۲۴، ج ۹، ص ۹۲، ۹۹؛ سبکى، ج ۴، ص ۱۶۱؛ ابن‌عساکر، ۱۴۰۴، ص ۲۳۱؛ قس خلیلى قزوینى، ج ۳، ص ۸۵۲، که سال مرگ وى را ۴۰۳ نوشته است) و بعد از آنکه قاضى ابوبکر حیüرى بر او نماز گزارد، به خاک سپرده شد (ذهبى، همان، ص ۱۰۰).

آثار

حاکم نخستین اثر خود را در ۳۳۷ تألیف کرد (صریفینى، همانجا). او کتابهایى تألیف کرد که موجود نیستند و فقط نقل‌قولهایى از آنها در متون بعدى باقى مانده است،

از جمله :

تاریخ نیسابوریین (تاریخ نیشابور*)،

الاکلیل فى دلائل النبوه (براى گزارشى از محتواى این کتاب رجوع کنید به خلیلى قزوینى، ج ۳، ص ۸۵۴)،

مزکّی‌الاخبار،

فضائل‌الشافعى،

فضائل فاطمه الزهراء (ذهبى، ۱۴۲۴، ج ۹، ص ۹۹)

و مفاخرالرضا.

حاکم کتاب الاکلیل را درباره ایام پیامبر و همسران ایشان و براى ابوعلى سیمجور، سپهسالار سامانیان در خراسان، تألیف کرده و در معرفه علوم‌الحدیث (ص ۲۹۶) به برخى مباحث آن اشاره کرده است (براى نقل‌قولهایى از الاکلیل رجوع کنید به ابن‌حجر عسقلانى، ۱۴۱۵، ج ۱، ص ۲۹۱، ۳۰۴، ۳۰۸، ج ۲، ص ۱۳۲، ۱۴۳).

در مزکّی‌الاخبار که خود حاکم از آن با نام المزکیین لرواه الأخبار یاد کرده (حاکم نیشابورى، ۱۳۸۵، ص ۶۶) وى به بحث از جرح و تعدیل راویان حدیث در ده طبقه پرداخته است (براى منقولاتى از این کتاب براى نمونه رجوع کنید به ابن‌عساکر، ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱، ج ۲۱، ص ۲۵۲، ج ۵۶، ص ۳۹۳؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۵، ص ۳۰۱، ج ۸، ص ۱۱۸، ج ۱۴، ص ۵۵۸).

باتوجه به شافعى بودن حاکم و منازعات تند حنفیان و شافعیان در دوران او، حاکم کتاب فضائل‌الشافعى را، مشتمل بر اخبار متداول میان شافعیان در فضیلت محمدبن ادریس شافعى، تألیف کرد (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۲۴، ج ۹، ص ۹۵؛ سبکى، ج ۴، ص ۱۵۶). نسخه‌اى از این کتاب یافت نشده، اما احتمالا بخش اعظمى از مطالب آن در کتاب مناقب‌الشافعى ابوبکر احمدبن حسین بیهقى (متوفى ۴۵۸)، که یکى از مهم‌ترین راویان آثار حاکم بوده، باقى مانده است (براى نمونه رجوع کنید به بیهقى، ج ۱، ص ۱۵۴، ۱۵۸، ۱۸۳، ۳۱۴، ج ۲، ص ۱۲۵، ۱۳۸، ۲۰۴).

مفاخرالرضا، که در مناقب امام علی‌بن موسى الرضا علیه‌السلام بوده، تنها از طریق نقل‌قولهایى که ابن‌حمزه طوسى (ص ۴۸۳، ۴۹۶، ۵۴۶) آورده، شناخته شده است و احتمالا حاکم کتاب مستقلى به این نام نداشته و مطالبى که ابن‌حمزه نقل کرده، بخشى از شرح‌حال امام رضا علیه‌السلام، در تاریخ نیشابور بوده است (رجوع کنید به حاکم نیشابورى، ۱۳۷۵ش، همان مقدمه، ص ۴۲).

به‌نوشته ابن‌شهرآشوب (ص ۱۲۱)، شخصى به نام ابوعبداللّه مفید نیشابورى کتابى به نام مناقب‌الرضا تألیف کرده و آقابزرگ طهرانى (ج ۲۲، ص ۳۲۷) احتمال داده است که ابوعبداللّه مفید نیشابورى همان حاکم باشد. از نام برخى آثار دیگر حاکم در منابع سخن رفته است (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ۱۴۰۴، ص ۲۲۸؛ذهبى، ۱۴۲۴، ج ۹، ص ۹۵؛براى توضیح درباره این کتابها رجوع کنید به حاکم نیشابورى، ۱۳۷۵ش، همان مقدمه، ص ۴۰ـ ۴۱)، اما اطلاع بیشترى از آنها در دست نیست.

مهم‌ترین و مشهورترین آثار

از آثار موجود حاکم،کتاب المستدرک على الصحیحین، مهم‌ترین و مشهورترین اثر حدیثى اوست. وى در این کتاب کوشیده است احادیثى را گرد آورد که شرایط صحت احادیث موجود در صحیحین را دارند، اما در آن دو کتاب نقل نشده‌اند. المستدرک به شیوه کتابهاى فقهى تبویب‌شده است و علاوه بر احادیث فقهى، حاوى احادیث بسیارى در زمینه عقاید، طب، ملاحم و فتن و تفسیر قرآن و سیره و مغازى است (رجوع کنید به سنیدى، ص ۹۱ـ۹۳).

درباره المستدرک بحث و جدلهاى فراوانى میان رجالیان و محدّثان اهل سنّت رخ داده است (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۲۴، ج ۹، ص ۹۸ـ۹۹؛ابن‌حجر عسقلانى، ۱۳۹۰، ج ۵، ص ۲۳۳). ذهبى در کتابى به نام مختصر کتاب‌المستدرک على الصحیحین، احادیثى را که به نظر او، برخلاف شرایط بخارى و مسلم بوده، از کتاب حاکم حذف کرده است (رجوع کنید به بشار عواد معروف، ص ۲۴۸ـ۲۴۹). کتاب مستدرک و تلخیص ذهبى بارها چاپ غیرانتقادى شده است (رجوع کنید به عطیه و همکاران، ج ۲، ص ۵۷۱). عادل حسن على در کتاب الامام‌الحاکم النیشابورى و کتابه المستدرک (قاهره ۱۳۸۴ش/۲۰۰۵) جوانب گوناگون المستدرک را بررسى کرده است.

در حوزه علوم حدیث،

حاکم کتاب معرفه علوم‌الحدیث را نگاشته که از جمله چند کتاب اساسى این دانش است که پایه‌هاى مهم این رشته را استوار ساخته و به تعبیر ابن‌خلدون این دانش را تهذیب، و محاسنش را آشکار کرده است (ابن‌خلدون، ج ۱: مقدمه، ص۵۵۹). حاکم پیش از تألیف آن، آثار مختصرى در علوم حدیث مثلا

کتاب المدخل الى معرفه کتاب الاکلیل (اسکندریه ۱۹۸۳)

و المدخل الى معرفه الصحیح (بیروت ۱۴۰۴ و با عنوانِ المدخل الى معرفه الصحیحین، ریاض ۱۴۰۴) نوشته بوده و در

کتاب معرفه علوم‌الحدیث (ص ۶۶) به الاکلیل ارجاع داده است.

ابومحمد عبدالغنى ازدى* در کتابى با نام کشف الاوهام التى فى مدخل الحاکم، یا اوهام الحاکم فى المدخل، این کتاب را نقد و حاکم، به این‌سبب، از وى تشکر و او را دعا کرده است (ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۷، ص ۲۶۹ـ۲۷۰). کتاب مذکور به کوشش مشهور حسن محمد سلمان در ۱۴۰۷ در اردن منتشر شده است.

از دیگر آثار حدیثى حاکم است:

تسمیهُ من أَخْرَجَهُم البخارىو مسلم وَ مَا انفَرَدَ به کل واحد منهما (بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷)، سؤالات الحاکم للدارقطنى فى الجرح و التعدیل (ریاض ۱۴۰۴)، و سؤالات مسعودبن على السجزى مع اسئله البغدادیین عن احوال الرواه (بیروت ۱۴۰۸ و قاهره ۲۰۰۶).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابن‌جوزى، المنتظم فى تاریخ‌الملوک والامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۳) ابن‌حجر عسقلانى، الاصابه فی‌تمییز الصحابه، چاپ عادل احمد عبدالموجود و على محمد معوض، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۴) همو، لسان‌المیزان، حیدرآباد، دکن ۱۳۲۹ـ۱۳۳۱، چاپ افست بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۵) ابن‌حمزه، الثاقب فى المناقب، چاپ نبیل رضا علوان، قم ۱۴۱۲؛
(۶) ابن‌خلدون؛
(۷) ابن‌خلّکان؛
(۸) ابن‌شهرآشوب، کتاب معالم‌العلماء، چاپ عباس اقبال آشتیانى، تهران ۱۳۵۳؛
(۹) ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/۱۹۹۵ـ۲۰۰۱؛
(۱۰) همو، تبیین کذب المفترى فیما نسب الى الامام ابی‌الحسن الاشعرى، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۱۱) بشار عواد معروف، الذهبى و منهجه فى کتابه تاریخ‌الاسلام، قاهره ۱۹۷۶؛
(۱۲) سعد فهمى احمد بلال، السراج المنیر فی‌القاب المحدثین، ریاض ۱۴۱۷/۱۹۹۶؛
(۱۳) احمدبن حسین بیهقى، مناقب الشافعى، چاپ احمد صقر، قاهره ۱۹۷۱؛
(۱۴) ابراهیم‌بن محمد جوینى خراسانى، فرائد السمطین فى فضائل المرتضى و البتول و السبطین و الائمه من ذریتهم علیهم‌السلام، چاپ محمدباقر محمودى، بیروت ۱۳۹۸ـ۱۴۰۰/ ۱۹۷۸ـ۱۹۸۰؛
(۱۵) محمدبن عبداللّه حاکم نیشابورى، تاریخ نیشابور، ترجمه محمدبن حسین خلیفه نیشابورى، چاپ محمدرضا شفیعى کدکنى، تهران ۱۳۷۵ش؛
(۱۶) همو، کتاب معرفه علوم‌الحدیث، چاپ معظم حسین، حیدرآباد، دکن ۱۳۸۵/۱۹۶۶؛
(۱۷) همو، المستدرک علی‌الصحیحین، و بذیله التلخیص للحافظ‌الذهبى، بیروت : دارالمعرفه، (بی‌تا.)؛
(۱۸) خطیب بغدادى؛
(۱۹) خلیل‌بن عبداللّه خلیلى قزوینى، کتاب‌الارشاد فى معرفه علماءالحدیث، چاپ محمدسعیدبن عمر ادریس، ریاض ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۲۰) محمدبن محمد ذهبى، تاریخ‌الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۲۱) همو، سیراعلام النبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۲۲) عبدالوهاب‌بن على سبکى، طبقات‌الشافعیه الکبرى، چاپ محمود محمد طناحى و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۲۳) سمعانى؛
(۲۴) عبدالرحمان سنیدى، السیرهالنبویه عند البیهقى مع دراسه مقارنه لابرز مورخى السیره المعاصرین له فی‌المشرق خلال‌القرن الخامس الهجرى، ریاض ۱۴۲۶/۲۰۰۵؛
(۲۵) ابراهیم‌بن محمد صریفینى، تاریخ نیسابور: المنتخب من‌السیاق، (اصل از) عبدالغافربن اسماعیل فارسى، چاپ محمدکاظم محمودى، قم ۱۳۶۲ش؛
(۲۶) محیی‌الدین عطیه، صلاح‌الدین حفنى، و محمد خیر رمضان یوسف، دلیل مؤلفات‌الحدیث الشریف‌المطبوعه القدیمه و الحدیثه، بیروت ۱۴۱۶/۱۹۹۵؛
(۲۷) علی‌بن سلطان محمد قارى، شرح شرح نخبهالفکر فى مصطلحات اهل الاثر، چاپ محمد نزار تمیم و هیثم نزار تمیم، بیروت [?۱۴۱۵/ ۱۹۹۴[.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۲ 

زندگینامه حَجّاج‌بن اَرْطاه نَخَعى کوفى

حَجّاج‌بن اَرْطاه نَخَعى کوفى ، کنیه‌اش ابوارطاه، محدّث و قاضى و فقیه قرن دوم. محل و سال تولد او دانسته نیست، ولى به نوشته ذهبى (۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۷، ص ۶۸)، وى در زمان حیات انس‌بن مالک (متوفى ۹۳) و بنابراین، در اواخر قرن اول هجرى متولد شده است.

حجاج از برخى تابعین، از جمله عطاءبن ابی‌رباح، عمروبن شعیب، قَتادهبن دُعامه، زیدبن جبیر طائى و منصوربن مُعتمر، حدیث نقل کرده و از برخى، مانند مجاهد و زُهْرى و مکحول، با اینکه حدیث نشنیده، روایت نموده است (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۳۳؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، ج ۷، ص ۶۹).

کسانى چون حمادبن زید، سُفیان ثورى، هُشَیم‌بن بشیر، یزیدبن هارون، قیس‌بن سعد، استاد حجاج یعنى منصوربن معتمر و بسیارى دیگر از او روایت نقل کرده‌اند (رجوع کنید به خطیب بغدادى؛ ذهبى، همانجاها).

حجاج‌بن ارطاه نخستین کسى بود که از سوى خلفاى عباسى، قاضى بصره شد و به منصب قضاى کوفه نیز رسید (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۳۷ـ۱۳۹). وى در طراحى نقشه شهر بغداد در عصر منصور عباسى شرکت داشت و قبله مسجدجامع آن را تعیین کرد (رجوع کنید به همان، ج ۹، ص ۱۳۳؛ یاقوت حموى، ج ۱، ص ۶۸۱).

بر پایه منابع، حجاج در شانزده سالگى فتوا می‌داده و از حافظان حدیث و فقیهان بزرگ کوفه به‌شمار می‌رفته است (براى نمونه رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۳۹؛ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۵۵؛ذهبى، ۱۳۷۴، ج ۱، ص ۱۸۶).

با این‌همه، تعابیر رجال‌نویسانِ اهل‌سنّت در مورد وثاقت او آمیخته با نوعى ابهام و حتى تناقض است. در پاره‌اى منابع متقدم، وى را به صداقت و دقت در ضبط احادیث ستوده‌اند، اما بسیارى از عالمان اهل سنّت، تدلیس* در حدیث و نقل احادیث مُرْسَل را به او نسبت داده و حتى او را اشتباه‌کار و محدّثى ضعیف توصیف کرده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به عجلى، ج ۱، ص ۲۸۴؛عقیلى، سفر۱، ص ۲۷۷،۲۸۰؛ابن‌ابی‌حاتم، ج ۳، ص ۱۵۵ـ ۱۵۶؛ابن‌عماد، ج ۱، ص ۲۲۹).

همچنین پاره‌اى از اوصاف ناپسند اخلاقى، مانند غرور و تکبر، را به او نسبت داده‌اند (رجوع کنید به عجلى، همانجا؛خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۳۹). برخى مؤلفان (براى نمونه رجوع کنید به امین، ج ۴، ص ۵۶۴؛موسوعه طبقات‌الفقهاء، ج ۲، ص ۱۱۲ـ۱۱۳) احتمال داده‌اند که قدح او از جانب برخى محدّثان، ناشى از دیدگاههاى اعتقادى او بوده است.

شرح‌حال‌نویسان و رجال‌شناسان شیعه کمتر به ذکر حجاج پرداخته‌اند، ولى شیخ‌طوسى (ص ۱۳۳) به‌نام حجاج‌بن ارطاه در شمار اصحاب امام باقر علیه‌السلام و مرگ او در زمان ابی‌جعفر اشاره کرده و در شمار اصحاب امام صادق علیه‌السلام (ص ۱۹۲) نیز نام او را آورده است.

به‌نظر مامقانى (ج ۱۸، ص ۱۳)، نحوه تعبیر شیخ‌طوسى به امامى بودن حجاج اشعار دارد. اگر مراد شیخ‌طوسى از ابی‌جعفر، امام باقر علیه‌السلام باشد، حجاج نمی‌تواند از اصحاب امام صادق علیه‌السلام به‌شمار رود (خوئى، ج ۴، ص ۲۳۱).

شوشترى (ج ۳، ص۱۱۰) مراد از ابی‌جعفر را منصور، خلیفه عباسى، دانسته و بر آن است که در نسخه اصلىِ کتاب رجال طوسى پس از تعبیر ابی‌جعفر، کلمه علیه‌السلام نبوده است. با این همه، حجاج احتمالا از اصحاب هر دو امام بوده است. قهپائى (ج ۲، ص ۸۳) حجاج را تنها از اصحاب امام باقر علیه‌السلام دانسته است. با این همه، رجال‌نگاران و شرح‌حال‌نویسان شیعى به وثاقت حجاج یا عدم وثاقت او تصریح نکرده‌اند و وضع او مجهول است (رجوع کنید به مامقانى؛امین، همانجاها؛خوئى، ج ۴، ص ۲۳۱ـ۲۳۲).

رحلت

حجاج‌بن ارطاه در ۱۴۵ (رجوع کنید به ذهبى، ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، ج ۱، ص۴۶۰) یا ۱۴۹ (همو، ۱۳۷۴، ج ۱، ص ۱۸۷) یا ۱۵۰ (ابن‌عماد، همانجا) در رى یا خراسان (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۶، ص ۳۵۹؛خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۴۱ـ۱۴۲) درگذشت.



منابع :

(۱) ابن‌ابی‌حاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن،۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۲) ابن‌خلّکان؛
(۳) ابن‌سعد (بیروت)؛
(۴) ابن‌عماد؛
(۵) امین؛
(۶) خطیب بغدادى؛
(۷) خوئى؛
(۸) محمدبن احمد ذهبى، سیر اعلام‌النبلاء، چاپ شعیب أرنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۹) همو، کتاب تذکره الحفاظ، چاپ عبدالرحمان‌بن یحیى معلمى، (مکه ۱۳۷۴)؛
(۱۰) همو، میزان الاعتدال فى نقد الرجال، چاپ علی‌محمد بجاوى، قاهره ۱۹۶۳ـ ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۱۱) شوشترى؛
(۱۲) محمدبن حسن طوسى، رجال الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۳) احمدبن عبداللّه عجلى، معرفه الثقات، چاپ عبدالعلیم عبدالعظیم بستوى، مدینه ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۱۴) محمدبن عمرو عقیلى، کتاب الضعفاء الکبیر، چاپ عبدالمعطى امین قلعجى، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۸ ؛
(۱۵) عنایهاللّه قهپائى، مجمع‌الرجال، چاپ ضیاءالدین علامه اصفهانى، اصفهان ۱۳۸۴ـ ۱۳۸۷، چاپ افست قم (بی‌تا.)؛
(۱۶) عبداللّه مامقانى، تنقیح‌المقال فى علم الرجال، چاپ محیی‌الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳؛
(۱۷) موسوعه طبقات الفقهاء، اشراف جعفر سبحانى، قم: مؤسسه الامام الصادق، ۱۴۱۸ـ ۱۴۲۴؛
(۱۸) یاقوت حموى.

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۲ 

زندگینامه حسن‌بن سُفیان نَسَوى (متوفی۳۰۳ه ق)

حسن‌بن سُفیان نَسَوى ، محدّث و فقیه خراسانى در قرن سوم. اصل او از روستاى بالوز در سه فرسخى نسا، از شهرهاى خراسان، بود (ابن‌عساکر،ج ۱۳، ص ۱۰۵؛ ابن‌نقطه، ص ۲۳۱) و ازاین‌رو وى را نسوى یا نسایى و بالوزى خوانده‌اند (رجوع کنید به ابن‌ابی حاتم، ج ۳، ص ۱۶؛ سمعانى، ج ۱، ص۲۷۰). کنیه‌اش ابوالعباس بود که استادش، ابوالحسن علی بن حجر سعدى (متوفى ۲۴۴)، آن را به وى داد (سمعانى، همانجا؛ ابن‌عساکر، ج ۱۳، ص ۱۰۱). تاریخ ولادت او مشخص نیست. چون سمعانى (همانجا؛ نیز رجوع کنید به زرکلى، ج ۲، ص ۱۹۲) وفات وى را در ۳۰۳ در نود و چند سالگى ذکر کرده، خطاى ذهبى (۱۴۰۳، ج ۱۴، ص ۱۵۷)، که تولد او را در سال دویست و هشتاد و اندى دانسته است، روشن میشود.

سفرها

نسوی براى کسب‌علم سفرهاى زیادی کرد و از بسیارى حدیث شنید و روایت کرد، از جمله در مرو از اسحاق‌بن راهویه، در بلخ از قتیبهبن سعید، در بغداد از احمدبن حنبل و یحیی بن مَعین، در بصره از ابراهیم‌بن حجاج سامى، در کوفه از ابوبکربن ابی شَیْبَه عَبْسى، در مکه از ابراهیم‌بن منذر خَرامى، در مدینه از ابومُصعب احمدبن ابی بکر زهرى، در مصر از حرمله بن یحیى تُجیبى*، و در دمشق از ابوولید هشام‌بن‌عمار سلمى (ابن‌ابی حاتم؛ سمعانى؛ ابن‌عساکر، همانجاها؛ ابن‌نقطه، ص۲۳۰ـ ۲۳۱). وى حافظ و محدّث و راوى آثار و مصنفات محدّثان پیش از خود در خراسان بود. مصنفات عبداللّه‌بن مبارک را از حبان‌بن موسى، مُوَطّأ مالک را از حرملهبن یحیى، امهات آثار کوفه را از ابی بکربن ابیشیبه، سنن را از مسیب‌بن واضح، تفسیر را از محمدبن ابی بکر مقدمى و بیشتر مسند ابن‌راهویه را روایت میکرد و بسیارى براى شنیدن حدیث و آموختن فقه از وى، به سویش سفر میکردند (سمعانى، همانجا؛ ابن‌عدیم، ج ۵، ص ۲۳۶۷).

برخى از شاگردان وى عبارت بودند از:

ابوبکر محمدبن اسحاق‌بن خزیمه، که از اقران او بود؛

ابوحاتم محمدبن حبّان بستى؛

ابوبکر احمدبن ابراهیم اسماعیلى؛

ابواحمدعبداللّه‌بن عدى جرجانى؛

ابوبکر محمدبن حسن نقاش؛

ابوبکرعبداللّه‌بن محمدبن مسلم اسفرائینى؛

ابوعبداللّه محمدبن یعقوب شیبانى (سمعانى، همانجا؛ ابن‌عساکر، ج ۱۳، ص ۹۹ـ۱۰۰؛ ابن‌نقطه، ص ۲۳۲؛ ابن‌عدیم، ج ۵، ص ۲۳۶۴ـ۲۳۶۵؛ ذهبى، ۱۳۷۶ـ ۱۳۷۷، ج ۳، ص ۸۹۵).

ابن‌ابی حاتِم (همانجا)، حاکم نیشابورى (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج ۱۳، ص ۱۰۵)، ابن‌حِبّان (ج ۸، ص ۱۷۱) و ذهبى (۱۹۶۳ـ ۱۹۶۴، ج ۱، ص ۴۹۲) او را توثیق کرده و دانش و دین‌دارى او را ستوده‌اند، هرچند ابوعمرو حِیَرى نقل حدیث وى را براى کسب روزى دانسته است (همو، ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷، ج ۲، ص ۷۰۸). درباره ضبط وى گفته‌اند که در نود سالگى برخى حفاظ او را به قلب در اسانید احادیث آزمودند و او آنها را اصلاح کرد (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج۱۳، ص ۱۰۲؛ ابن‌جوزى، ج ۶، ص ۱۳۵؛ ابن‌نقطه، همانجا). وى در اواخر عمر در زادگاه خود سکنا گزید و در همانجا از دنیا رفت. مقبره وى در آنجا زیارتگاه بوده است (سمعانى، همانجا؛ یاقوت حموى، ذیل «بالوز»).

آثار

مسندهاى سه‌گانه (المسندالکبیر، الجامع و المعجم) به وى منسوب‌اند (سمعانى، همانجا؛ ابن‌عساکر، ج ۱۳، ص ۱۰۵؛ ابن‌نقطه، ص ۲۳۱) که ظاهرآ از هیچ یک اثرى در دست نیست؛ البته ابن‌حجر عسقلانى (۱۴۰۷، ج ۱، ص ۴) بخشهایى از آنها را در دست داشته و در کتاب الاصابه فى تمییز الصحابه (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص۲۰۰، ج ۲، ص ۹۲، ۹۶، ج ۴، ص ۱۳۹)، از مطالب آنها بسیار بهره گرفته است. حسن‌بن سفیان کتابى به نام اربعین، در ۲۷ باب در فقه و اخلاق، دارد که از طریق ابن‌صلاح (متوفى ۶۴۳) روایت شده و با تحقیق محمدبن ناصر عجمى در ۱۴۱۴ در بیروت به چاپ رسیده است. همچنین پاره‌هایى از مسند منسوب به ابن‌مبارک به روایت وى در کتابخانه ظاهریه دمشق موجود است (البانى، ص ۱۰۳ـ۱۰۴).

 



منابع :

(۱) ابن‌ابی حاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بی تا.)؛
(۲) ابن‌جوزى، المنتظم فى تاریخ الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۳) ابن‌حبان، کتاب الثقات، حیدرآباد ، دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت (بی تا.)؛
(۴) ابن‌حجر عسقلانى، کتاب الاصابه فى تمییز الصحابه، مصر ۱۳۲۸، چاپ افست بیروت (بی تا.)؛
(۵) همو، المطالب العالیه بزوائد المسانید الثمانیه، چاپ حبیب‌الرحمان اعظیمى، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۶) ابن‌عدیم، بغیه الطلب فى تاریخ حلب، چاپ سهیل زکار، بیروت [?۱۴۰۸/ ۱۹۸۸[؛
(۷) ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۵ـ ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ ۲۰۰۱؛
(۸) ابن‌نقطه، التقیید لمعرفه رواه السنن و المسانید، چاپ کمال یوسف حوت، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۹) محمد ناصرالدین البانى، فهرس مخطوطات دارالکتب الظاهریه: المنتخب من مخطوطات الحدیث، دمشق ۱۳۹۰/۱۹۷۰؛
(۱۰) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/ ۲۰۰۳؛
(۱۱) همو، سیر اعلام النبلاء، ج ۱۴، چاپ شعیب ارنؤوط و اکرم بوشى، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۱۲) همو، کتاب تذکرهالحفاظ، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۶ـ ۱۳۷۷/ ۱۹۵۶ـ۱۹۵۸، چاپ افست بیروت (بی تا.)؛
(۱۳) همو، میزان الاعتدال فى نقدالرجال، چاپ علی محمد بجاوى، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت (بی تا.)؛
(۱۴) خیرالدین زرکلى، الاعلام، بیروت ۱۹۹۹؛
(۱۵) سمعانى؛
(۱۶) یاقوت حموى.

دانشنامه جهان اسلام   جلد  ۱۳

زندگینامه حسین ‌نَجّار (متوفی۲۲۰ ه ق)

 متکلم قرن دوم و سوم و مؤسس فرقه نجاریه* یا حسینیه. وى در شهر بم و به روایتى در قم به دنیا آمد. کنیه‌اش ابوعبداللّه و از بافندگان کارگاه دیبابافى عباس‌بن محمد هاشمى (از متکلمان مُجَبِّره)، و به قولى ترازوساز بود (رجوع کنید به ابن‌ندیم، ص ۲۲۹؛ بزدوى، ص ۲۵۰؛ مقریزى، ج ۲، ص ۳۵۰). جزئیات زندگى وى در منابع نیامده است. وى در حدود سال ۲۲۰ درگذشت (رجوع کنید به اسماعیل بغدادى، ج ۱، ستون ۳۰۳). این تاریخ را گزارشى تأیید می‌کند که طبق آن نجار بر اثر اندوه حاصل از جدال با ابراهیم‌بن سیار نظّام، متکلم معتزلى که سال مرگ او را بین ۲۲۰ تا ۲۳۰ ذکر کرده‌اند درگذشت (رجوع کنید به ابن‌ندیم، همانجا).

عقاید نجار تا پایان حکومت مأمون عباسى (۱۹۸ـ۲۱۸)، در ناحیه رى، کاملا شناخته شده بود (رجوع کنید به شهرستانى، کتاب الملل‌والنحل، قسم ۱، ص ۸۱). هر چند وى در آغاز واقعه محنت* زنده بوده است، دلیلى نداریم که شخصآ در این واقعه دست داشته، اما عقاید وى از طریق شاگردش، محمدبن عیسى، معروف به بُرغوث (رجوع کنید به برغوثیه*)، در گسترش محنت نقش داشته است (ابن‌تیمیه، ج ۲، ص ۶۰۱ـ۶۰۴؛د. اسلام، چاپ دوم، ذیل «النجار»).

نجار در استفاده از عقاید مختلف محدودیتى براى خود قائل نبود، از این‌رو در عین اینکه شاگرد و حامى بِشربن غَیاث* مَریسى، متکلمِ مُرجِئى، به‌شمار می‌آمد، در برخى موضوعات پیرو ضِراربن عمرو*، متکلم جبرگرا (متوفى ۱۹۰)، بود که کتابهایى در رد مرجئه نگاشته بود. منابع نجار به این دو شخص محدود نمی‌شد و عقاید معتزله و اهل سنّت و حتى منابع اباضى و در فقه، منابع حنفى را هم در بر می‌گرفت. وى در عین حال عقاید خاص خود را داشت و از کسى تبعیت محض نمی‌کرد (رجوع کنید به عبدالقاهربن طاهر بغدادى، کتاب اصول‌الدین، ص ۳۳۴؛بزدوى، ص ۱۲؛شهرستانى؛د. اسلام، همانجاها).

این گستره وسیع منابع موجب شده است آراى نجار درباره عقاید کلامى ناسازگار به نظر برسد و کتابهاى ملل و نحل را نیز در تعیین جایگاه وى در چارچوبهاى رایج فرقه‌اى به اختلاف انداخته است. مثلاً، شهرستانى (کتاب الملل‌والنحل، قسم ۱، ص ۷۹، ۸۱) وى را، با توجه به اقرار خود نجار، از جبریه می‌داند و در عین حال تأکید می‌کند که بیشترِ معتزله اطراف رى به تعلیمات او وفادار بودند، ولى چندین گزارش دیگر، وى را به معتزله یا مرجئه منسوب می‌کنند (از جمله رجوع کنید به اشعرى، ص ۱۳۵؛
بزدوى، ص ۱۲، ۲۸ـ۲۹). اشاعره اندیشه‌هاى نجار را از همه جریانهاى فکرى به خود نزدیک‌تر می‌دانستند و حتى خود اشعرى در پاره‌اى موضوعات، دیدگاههاى وى را پذیرفته بود و معقول است که فرض کنیم به همین دلیل، عقاید نجار از بین نرفتند (د.اسلام، همانجا).

آنچه از عقاید نجار به‌جا مانده، سخنانى پراکنده و فاقد چارچوبى معین است که تنها می‌توانند در درک مفاهیمى که او را از معاصرانش ممتاز می‌کنند، به‌کار آیند.

نجار درباره صفات خدا موضع خاصى داشت که با موضع اشاعره و معتزله متفاوت بود. وى دیدگاه ضرار را در باب ویژگى سلبى صفات خدا اخذ کرد و از جمله معتقد بود که معناى جود لایزال خدا، نفى بخل از اوست؛تکلم همیشگى او به این معناست که هیچ‌گاه از تکلم عاجز نیست و منظور از مرید بودن (اراده داشتن) او این است که مغلوب نمی‌شود و به کارى وادار نمی‌گردد (رجوع کنید به اشعرى، ص ۱۸۲، ۲۸۴؛شهرستانى، کتاب نهایهالاقدام، ص ۲۴۲؛علامه حلّى، ص ۳۱؛براى نقد رأى نجار رجوع کنید به شهرستانى، همانجا). همچنین نجار، مانند ضرار، معتقد بود که خدا ماهیتى دارد که جز خود او کسى آن را نمی‌شناسد (رجوع کنید به خیاط، ص ۱۳۳). این تعبیر از ناشناختنى بودن ذات‌الهى، با رویکرد سلبى او به صفات، هماهنگ است. عقیده نجار درباره حضور خدا، به جَهمیه* نزدیک می‌شود. وى همچون فیلسوفان عقیده داشت که خدا ذاتآ و وجودآ همه جا حاضر است، بی‌آنکه حضورش به معناى حضور علم و قدرتش یا به معناى حلول و مجاورت باشد (رجوع کنید به بزدوى، ص ۲۸ـ۲۹؛شهرستانى، کتاب الملل‌والنحل، قسم ۱، ص ۸۲؛ابن‌مرتضى، ص ۱۰۸).

نجار نظر ضرار را درباره رؤیت* ــکه می‌گفت انسان حس ششمى دارد که به یارى آن می‌تواند در بهشت خدا را ببیند (رجوع کنید به شهرستانى، کتاب الملل‌والنحل، همانجا)ــ رد می‌کرد، اما معتقد بود که ممکن است چشمان آدمى قدرت شناختن پیدا کنند و جایز است که خدا قوه قلب را در چشم قرار دهد و از این راه انسان بتواند خدا را با چشمانش ببیند، یعنى به واسطه چشمانش به خدا علم پیدا کند، وگرنه رؤیت خدا با چشم، با غیر از این توضیح، ممکن نیست (رجوع کنید به اشعرى، ص ۲۸۵).

وى مانند مرجئه، ایمان* را شناخت خدا و پیامبران و احکام شریعت و خضوع در برابر خدا و اقرار همه اینها به زبان می‌دانست و معتقد بود که اگر کسى بعد از یافتن حجت، یکى از این امور را نشناسد یا آن را بشناسد ولى بدان اقرار نکند، کافر است (رجوع کنید به همان، ص ۱۳۵؛عبدالقاهربن طاهر بغدادى، الفرق‌بین‌الفرق، ص ۱۵۶). خضوع را هم به این دلیل از شرایط ایمان می‌دانست که می‌گفت ابلیس هم خدا را شناخت و به این شناخت اقرار کرد، اما بر اثر کبرش کافر شد (رجوع کنید به عبدالقاهربن طاهر بغدادى، کتاب الملل‌والنحل، ص ۱۴۲). به‌عقیده نجار، ایمان متشکل از مجموع این خصال است و اگر خصلتى جداگانه محقق شود و خصلت دیگر محقق نشود، نه طاعتى انجام شده و نه ایمانى محقق گردیده، چرا که خدا با فرمانى واحد ما را به ایمان امر کرده است.

به نظر وى ترک هر کدام از این خصال، گناه به شمار می‌رود و البته همچون معتزله اعتقاد داشت که انسان با ترک یک خصلت کافر نمی‌شود. نجار ایمان کامل را خلاصه همه طاعات می‌دانست و مانند مرجئه معتقد بود که ایمان افزوده می‌شود اما کاسته نمی‌شود و به مؤمن مادامى که کافر نشده است صفت ایمان اطلاق می‌شود (رجوع کنید به اشعرى، ص ۱۳۵ـ۱۳۶؛عبدالقاهربن طاهر بغدادى، الفرق بین الفرق، همانجا). وى مانند معتزله عقیده داشت که معرفت قبل از سمع و از راه نظر و استدلال واجب است، هر چند که عقل را مخالف سمع نمی‌دانست (رجوع کنید به قاضى عبدالجباربن احمد، ۱۹۶۵، ص ۲۵۴؛شهرستانى، کتاب الملل‌والنحل، همانجا).

در باب استطاعت*، وى همچون اشاعره معتقد بود که قدرت انجام دادن فعل هرگز بر فعل مقدّم نمی‌شود بلکه همراه با پیدایش فعل، از جانب خدا ایجاد می‌شود، و هر فعلى داراى استطاعت مخصوص به خود است که وجود و عدم فعل به آن بستگى دارد و با پیدایش فعل پدید می‌آید و با انجام شدن آن از بین می‌رود و شامل فعل دیگر نمی‌شود. مثلاً، استطاعتِ ایمان همان توفیق و تسدید و فضل و نعمت و احسان و هدایت است و استطاعتِ کفر، ضَلالت و خِذلان و بلا و شر (رجوع کنید به اشعرى، ص ۲۸۳؛
عبدالقاهربن طاهر بغدادى، کتاب اصول‌الدین، همانجا).

نجار، تحت تأثیر گرایش جبری‌اش، معتقد بود همه آنچه در جهان رخ می‌دهد حاصل اراده خداست و از فعل مستمر و بی‌قید و شرط او نشئت می‌گیرد؛بنابراین، مؤمن کسى است که خدا او را هدایت کرده و کافر کسى است که خدا او را از هدایت محروم داشته است، اما خدا می‌تواند با لطف در حق همه کافران، آنان را مؤمن کند (رجوع کنید به اشعرى، ص ۲۸۳ـ۲۸۴؛براى نقد نظر نجار درباره اراده خدا رجوع کنید به قاضى عبدالجباربن احمد، ۱۴۰۸، ص ۴۴۰ـ۴۴۷). مذهب بُرغوث و بشر مریسى و نجار به هم نزدیک بود و همگى، برخلاف معتزله، در مرید بودن لم‌یزل خدا هم‌نظر بودند، به این معنا که هر چه در عالم، از خیر و شر و ایمان و کفر و طاعت و معصیت، حادث می‌شود جز به اراده خدا نیست (رجوع کنید به شهرستانى، کتاب الملل‌والنحل، همانجا). با این همه، نجار اصطلاحآ به جبر معتدل قائل بود و همانند اشاعره اعتقاد داشت که اعمال بندگان، مخلوق خداست و آدمى فاعل آنهاست، به این اعتبار که آنچه را که از جانب خدا براى او اختصاص یافته است کسب می‌کند (رجوع کنید به اشعرى، ص ۲۸۳، ۵۶۶؛اسفراینى، ص۹۳؛هفتادوسه ملت، ص۵۶ـ۵۷؛نیز رجوع کنید به کسب*).

در باب خلود*، نجار، همچون معتزله، معتقد بود مرتکب گناه کبیره در جهنم افکنده می‌شود، اما برخلاف دیدگاه معتزلى، عذاب او را ابدى نمی‌دانست. همچنین، موافق با استادش بشر مریسى و جهمیه، بر این نظر بود که کافران براى همیشه در جهنم نمی‌مانند و مؤمنانى که شایسته مُقام ابدى در بهشت نیستند نیز براى همیشه در آنجا نمی‌مانند (رجوع کنید به عبدالقاهربن طاهر بغدادى، الفرق‌بین‌الفرق، ص ۱۵۵؛ابن‌مرتضى، ص ۱۰۹). به نظر او، در آخرت عذاب کردن و رحمت آوردن بر طفل، هر دو، براى خدا جایز است و او اطفال مؤمنان را به بهشت و اطفال مشرکان را به جهنم می‌برد (رجوع کنید به اشعرى، ص ۲۸۴؛
عراقى، ص ۶۶). وى عذاب قبر را انکار می‌کرد (رجوع کنید به تبصرهالعوام فى معرفه مقالات الانام، ص ۶۳) و در این امر احتمالا متأثر از جهمیه بود که آیه «لایذوقونَ فیها الْمَوتَ الّا الْمَوتَهَ الاْوُلى…» (دُخان: ۵۶) را شاهد مدعاى خود می‌گرفتند (رجوع کنید به ملطى شافعى، ص ۱۲۴).

نجار، مثل معتزله، به خلق قرآن* اعتقاد داشت. همچنین معتقد بود کلام‌اللّه وقتى خوانده می‌شود عَرَض، و وقتى نوشته می‌شود جسم است (رجوع کنید به عبدالقاهربن طاهر بغدادى، الفرق بین الفرق، ص ۱۵۵؛ابن‌مرتضى، ص ۱۰۸؛براى آراى نجار درباره جسم و جوهر و عرض رجوع کنید به اشعرى، ص ۳۵۹ـ۳۶۰؛بزدوى، ص ۱۲؛عضدالدین ایجى، ص ۱۸۵).

نجار از طریق مخالفت سرسختانه‌اش با پاره‌اى از دیدگاههاى معتزلى، که دوران شکل‌گیرى خود را می‌گذراند، به ویژه از طریق مباحثه با نظّام و ابوالهُذیل عَلّاف (رجوع کنید به ابن‌مرتضى، ص ۱۰۹)، بر آنان تأثیر گذاشت و در این میان نظریاتش راه را براى دفاع متکلمان اشعرى از نظریه‌شان، بر مبناى استدلالات عقلی‌اى که پیش از آن به‌کار نمی‌رفت، هموار کرد (د. اسلام، همانجا).

به‌رغم اینکه آثار بسیارى به نجار نسبت داده‌اند، به نظر می‌رسد آنچه از آراى وى در کتابهاى سیره‌نویسان نقل شده است، آرایى هستند که در مجادلات کلامى، انتساب آنها به نجار مشهور بوده است و مستقیماً از آثار خود او استخراج نشده‌اند. آثار او عموماً رساله‌هایى درباره موضوعات کلامىِ رایج‌اند، مانند: کتاب‌الاستطاعه، کتاب‌الصفات و الاسماء، کتاب اثبات الرُسل، کتاب المخلوق، کتاب‌التعدیل و التجویر، کتاب‌الإرجاء، کتاب‌القضاء و القدر، کتاب‌البدل، کتاب الردعلی‌الملحدین، و کتاب المستطیع علی‌ابراهیم (براى فهرست کامل آنها رجوع کنید به ابن‌ندیم، همانجا؛اسماعیل بغدادى، ج ۱، ستون ۳۰۳ـ۳۰۴).



منابع :

(۱) ابن‌تیمیه، منهاج السنهالنبویه، چاپ محمد رشاد سالم، (ریاض) ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۲) ابن‌مرتضى، کتاب المنیه و الامل فى شرح الملل و النحل، چاپ محمدجواد مشکور، (بی‌جا) ۱۹۸۸؛
(۳) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۴) شهفوربن طاهر اسفراینى، التبصیر فی‌الدین و تمییز الفرقه الناجیه عن‌الفرق الهالکین، چاپ محمدزاهد کوثرى، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۵) علی‌بن اسماعیل اشعرى، کتاب مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلّین، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۶) محمدبن محمد بزدوى، کتاب اصول‌الدین، چاپ هانس پیترلینس، قاهره ۱۳۸۳/۱۹۶۳؛
(۷) اسماعیل بغدادى، هدیهالعارفین، ج ۱، در حاجی‌خلیفه، ج ۵؛
(۸) عبدالقاهربن طاهر بغدادى، الفرق بین‌الفرق، چاپ محمد محیی‌الدین عبدالحمید، بیروت: دارالکتب العلمیه، (بی‌تا.)؛
(۹) همو، کتاب اصول‌الدین، استانبول ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۰) همو، کتاب الملل و النحل، چاپ البیرنصرى نادر، بیروت ۱۹۷۰؛
(۱۱) تبصرهالعوام فى معرفه مقالات الانام، منسوب به سیدمرتضی‌بن داعى حسنى رازى، چاپ عباس اقبال آشتیانى، تهران: اساطیر، ۱۳۶۴ش؛
(۱۲) عبدالرحیم‌بن محمد خیاط، کتاب الانتصار و الرد على ابن‌الراوندى الملحد، چاپ نیبرگ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۱۳) محمدبن عبدالکریم شهرستانى، کتاب الملل‌و النحل، چاپ محمدبن فتح‌اللّه بدران، قاهره [? ۱۳۷۵/ ۱۹۵۶[، چاپ افست قم ۱۳۶۷ش؛
(۱۴) همو، کتاب نهایه الاقدام فى علم‌الکلام، چاپ آلفردگیوم، قاهره (بی‌تا.)؛
(۱۵) عثمان ‌بن عبداللّه عراقى، الفرق المفترقه بین اهل‌الزیغ و الزندقه، چاپ یشار قوتلوآى، آنکارا ۱۹۶۱؛
(۱۶) عبدالرحمان‌بن احمد عضدالدین ایجى، المواقف فى علم‌الکلام، بیروت: عالم‌الکتب، (بی‌تا.)؛
(۱۷) حسن‌بن یوسف علامه حلّى، کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد (قسم الالهیات)، چاپ جعفر سبحانى، قم ۱۳۷۵ش؛
(۱۸) قاضى عبدالجباربن احمد، شرح الاصول الخمسه، چاپ عبدالکریم عثمان، قاهره ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛
(۱۹) همو، المحیط بالتکلیف، چاپ عمر سیدعزمى، (قاهره ۱۹۶۵)؛
(۲۰) احمدبن على مقریزى، کتاب المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، المعروف بالخطط المقریزیه، بولاق ۱۲۷۰، چاپ افست قاهره (بی‌تا.)؛
(۲۱) محمدبن احمد ملطى شافعى، التنبیه و الرّدعلى اهل الاهواء و البدع، چاپ محمدزاهد کوثرى، قاهره ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۲۲) هفتاد و سه ملت، یا، اعتقادات مذاهب: رساله‌اى در فرق اسلام از آثار قرن هشتم هجرى، چاپ محمدجواد مشکور، تهران: عطائى، [?۱۳۴۱ش[؛

EI2, s.v. “Al-Nadj djar” (by H. S. Nyberg-[Khalil Athamina]).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۳

خاندان‌ شیخ‌محمدحسن‌ نجفی«صاحب‌ جواهر»

جواهری‌ ، آل، خاندان‌ علمی‌ شیعی‌ در قرن‌ سیزدهم‌ تا پانزدهم‌ در عراق‌. سرسلسله این‌ خاندان‌ شیخ‌محمدحسن‌ نجفی*، فقیه‌ مشهور امامی‌ (متوفی‌ ۱۲۶۶)، معروف‌ به‌ صاحب‌ جواهر، است‌. به‌سبب‌ اهمیت‌ کتاب‌ مشهور او ( جواهرالکلام‌*)، این‌ خاندان‌ به‌ آل‌جواهری‌، آل‌ صاحب‌ جواهر و آل‌ جواهرالکلام‌ مشهور شدند (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۹۹؛ خاقانی‌، ج‌۱۰، ص‌ ۱۳۹). تعداد زیادی‌ از فرزندان‌ و نوادگان‌ صاحب‌ جواهر از عالمان‌، فقیهان‌ و ادیبان‌ عصر خود بودند. پسران‌ وی‌ عبارت‌ بودند از: محمد، عبدالحسین‌، حسین‌، عبدعلی‌، باقر، حسن‌، ابراهیم‌ و موسی‌.

۱) محمد ، بزرگ‌ترین‌ پسر صاحب‌ جواهر، معروف‌ به‌ حُمَید، قبل‌ از ۱۲۲۵ در نجف‌ به‌ دنیا آمد و در جوانی‌ (۱۲۵۰) درگذشت‌. وی‌ عالمی‌ فاضل‌ و از قریحه شعری‌ بهره‌مند بود. او با سیدصالح‌ قزوینی‌، شاعر مشهور عراق‌ (متوفی‌ ۱۳۰۶)، مکاتبات‌ شعری‌ می‌کرد (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۹ـ۱۱۰؛ خاقانی‌، همانجا؛ عبدالحسین‌ جواهر کلام‌، مصاحبه‌ مورخ‌ ۱۵ شهریور ۱۳۸۵). فرزندان‌ او، شیخ‌حسین‌ و شیخ‌علی‌، از عالمان‌ بودند.

الف‌) حسین‌ جواهری‌، فرزند محمد، در حدود ۱۲۴۵ در نجف‌ به‌ دنیا آمد و نزد فقیهان‌ بزرگ‌ آن‌ روزگار، شیخ‌ مرتضی‌ انصاری‌، سیدحسین‌ کوهکَمَری‌ و سیدمحمدحسن‌ شیرازی‌ درس‌خواند. وی‌ در ۱۲۹۰ درگذشت‌ (رجوع کنید به آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۶، ۱۳۶؛ عبدالحسین‌جواهری‌، ص‌ ۹؛ عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همان‌ مصاحبه‌). یکی‌ از پسرانش‌، احمد (میراحمد) جواهری‌، از عالمان‌ دینی‌ به‌شمار می‌رفت‌. وی‌ قبل‌ از ۱۲۷۰ در نجف‌ به‌ دنیا آمد. دروس‌ عالی‌ فقه‌ و اصول‌ را نزد آخوند خراسانی‌ و سیدمحمدکاظم‌ طباطبایی‌ یزدی‌ خواند. سپس‌ به‌ ایران‌ آمد و پس‌ از هفت‌ سال‌ اقامت‌ در تهران‌ به‌ نجف‌ بازگشت‌. وی‌ در ۱۳۴۰ ق‌/ ۱۳۰۱ ش‌ در نجف‌ درگذشت‌ (عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۲؛ عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همان‌ مصاحبه‌). از فرزندان‌ متعدد او، یحیی‌ و علی‌ از عالمان‌ دینی‌ بودند.

شیخ‌ یحیی‌ از شاگردان‌ آیت‌اللّه‌ سیدابوالقاسم‌ خوئی‌ (متوفی‌ ۱۳۷۱ ش‌) بود و پس‌ از سالها تحصیل‌ و تدریس‌ در ۱۳۵۹ ش‌ در نجف‌ درگذشت‌. شرح‌ بر کفایه الاصول‌ و چند رساله فقهی‌ از آثار اوست‌ (امینی‌، ۱۴۱۳، ج‌ ۱، ص‌ ۳۷۵ـ۳۷۶؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۴۷).

شیخ‌علی‌ در ۱۲۸۳ ش‌ در نجف‌ به‌دنیا آمد. پس‌ از گذراندن‌ دوره مقدماتی‌ علوم‌ دینی‌ نزد پدرش‌، دروس‌ عالی‌ فقه‌ و اصول‌ را تا ۱۳۱۲ ش‌ نزد عبدالحسین‌ حِلّی‌، میرزاحسین‌ نائینی‌، آقاضیاءالدین‌ عراقی‌ و سیدابوالحسن‌ اصفهانی‌ آموخت‌ (خاقانی‌، ج‌ ۶، ص‌ ۴۲۵؛ انصاری‌ قمی‌، ص‌ ۱۱۲). وی‌ در این‌ مدت‌، علاوه‌ بر تحصیل‌ و تدریس‌، به‌ خوزستان‌ سفر می‌کرد و مجالس‌ تبلیغ‌ و ارشاد برپا می‌داشت‌ (انصاری‌ قمی‌، همانجا). شیخ‌علی‌ جواهری‌ در ۱۳۱۳ ش‌، به‌ قصد زیارت‌ مرقد امام‌ رضا علیه‌السلام‌، از نجف‌ به‌ ایران‌ آمد و سپس‌ به‌ توصیه آیت‌اللّه‌ حاج‌آقاحسین‌ بروجردی‌ * ، که‌ در آن‌ زمان‌ در بروجرد بود، در آن‌ شهر ماندگار شد و علاوه‌ بر بهره‌ بردن‌ از درس‌ وی‌ و شیخ‌علی‌ محمد بروجردی‌، خود به‌ تدریس‌ فقه‌ و اصول‌ پرداخت‌. پس‌ از عزیمت‌ آیت‌اللّه‌ بروجردی‌ به‌ قم‌، اداره مدرسه علمیه نوربخش‌ بروجرد را برعهده‌ گرفت‌.

وی‌ از میرزای‌ نائینی‌، سیدابوالحسن‌ اصفهانی‌، سیدعبدالهادی‌ شیرازی‌، سیدحسین‌ بروجردی‌ و سید ابوالقاسم‌ خوئی‌ تصدیق‌ اجتهاد داشت‌ و در سرودن‌ اشعار عربی‌ توانا و مسلط‌ بود (عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۲۵؛ انصاری‌ قمی‌، ص‌ ۱۱۲ـ۱۱۳؛ خاقانی‌، ج‌ ۶، ص‌ ۴۲۶ـ۴۲۹؛ برای‌ نمونه اشعار او رجوع کنید به خاقانی‌، ج‌ ۶، ص‌۴۳۰ـ۴۳۵). او در ۱۳۷۴ ش‌ در بروجرد وفات‌ کرد و در همانجا به‌ خاک‌ سپرده‌ شد (انصاری‌ قمی‌، ص‌ ۱۱۳).

برخی‌ آثارش‌ عبارت‌اند از: صَکُّ الاَمان‌ فی‌ اعمال‌ شهر رمضان‌ ؛ جواهرالعلوم‌ فی‌ الفقه‌ المنظوم‌ ، که‌ نظم‌ عربی‌ کتاب‌ عروه الوثقی‌ اثر سیدمحمدکاظم‌ طباطبایی‌یزدی‌ است‌؛ تقریرات‌ درس‌ فقه‌ آیت‌اللّه‌ بروجردی‌؛ دیوان‌ شعر؛ و رَشَحاتُ الفیوض‌ فی‌ علم‌ العروض‌ (رجوع کنید به انصاری‌ قمی‌، همانجا؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۲۶).

حسن‌ جواهری‌، نواده شیخ‌ حسین‌، نیز از نویسندگان‌ و شاعران‌ و ادیبان‌ معروف‌ عراق‌ بود (آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۱، ص‌ ۴۳۴؛ خاقانی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۴۸ـ۱۵۷).

ب‌) علی‌بن‌ محمد، مشهور به‌ عَلّاوی‌. وی‌ با از دست‌ دادن‌ پدرش‌ در کودکی‌، تحت‌ سرپرستی‌ جدّش‌، صاحب‌ جواهر، قرار گرفت‌ و بسیار مورد اعتماد او بود (حرزالدین‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۷؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۴، ص‌ ۱۵۱۹). علی‌ مدتی‌ از درس‌ شیخ‌انصاری‌ بهره‌ برد، ولی‌ بیشتر نزد سیدحسین‌ کوهکمری‌ درس‌ خواند و علاوه‌ بر آنکه‌ از او اجازه روایت‌ داشت‌، شاگرد خاص‌ و وصی او بود و تصدی‌ امور او را پس‌ از وفاتش‌ برعهده‌ گرفت‌. پس‌ از اتمام‌ تحصیلات‌، به‌تدریس‌ فقه‌ و از جمله‌ کتاب‌ جواهرالکلام‌ جدّش‌ پرداخت‌. عبداللّه‌ مامَقانی‌ (فقیه‌ و رجالی‌، متوفی‌ ۱۳۱۱ ش‌) از او اجازه روایت‌ داشت‌ (مامقانی‌، ص‌۲۱۰؛ حرزالدین‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۷ـ ۱۱۸؛ آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۲ـ۱۲۳). علاّ وی‌ علاوه‌ بر تعلیم‌ و تعلم‌، به‌ اقامه جماعت‌ نیز اشتغال‌ داشت‌. وی‌ کلامی‌ نافذ داشت‌ و در فیصله‌ دادن‌ به‌ خصومات‌ و دعاوی‌ توانا و محل‌ مراجعه‌ و اعتماد مردم‌ بود. وی‌ در ۱۳۱۷ در نجف‌ وفات‌ کرد و در مقبره خاندان‌ جواهری‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شد. از او تألیفاتی‌ در فقه‌ و اصول‌ برجای‌ مانده‌ است‌ (حرزالدین‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۸؛ آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۳؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۴، ص‌۱۵۲۰). دو تن‌ از فرزندان‌ او، عباس‌ و جواد، از عالمان‌ معروف‌ بودند.

عباس‌ قبل‌ از ۱۲۷۷ در نجف‌ به‌ دنیا آمد و نزد بزرگانی‌ چون‌ شیخ‌ انصاری‌، شیخ‌محمدحسین‌ کاظمی‌، سیدمحمدحسن‌ شیرازی‌ و میرزاحبیب‌اللّه‌ رشتی‌ درس‌ خواند. وی‌ در فقه‌ و اصول‌، حدیث‌، حکمت‌ و فلسفه‌، ریاضیات‌ و علوم‌ طبیعی‌ تبحر داشت‌ و در ۱۳۱۹ وفات‌ کرد. او آثاری‌ در ریاضیات‌ و علوم‌ طبیعی‌ دارد (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۲؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۳، ص‌ ۱۰۰۷؛ امینی‌، ۱۴۱۳، ج‌ ۱، ص‌ ۳۶۸؛ عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همان‌ مصاحبه‌).

یکی‌ از فرزندان‌ شیخ‌عباس‌، هادی‌ نام‌ داشت‌ که‌ از شاگردان‌ پدرش‌ بود و رساله‌ای‌ در شرح‌حال‌ او نگاشت‌. شیخ‌هادی‌ تا پایان‌ عمر (۱۳۱۳ ش‌) به‌ تدریس‌ و تحقیق‌ مشغول‌ بود (آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ؛ امینی‌، ۱۴۱۳، همانجاها؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۴۵). فرزند او، عبدالامیر، نیز عالمی‌ فاضل‌ و صاحب‌ کتابخانه‌ای‌ غنی‌ از نسخه‌های‌ خطی‌ بود. آقابزرگ‌ طهرانی‌ در تألیف‌ الذریعه و طبقات‌ اعلام‌ الشیعه‌ از این‌ کتابخانه‌ بسیار بهره‌ برده‌ است‌ (عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۱۶؛ نیز رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه، ج‌۱۰، ص‌ ۱۹، ج‌ ۱۲، ص‌ ۸۴، ج‌ ۱۳، ص‌ ۹۸، ۳۰۹، ج‌ ۱۸، ص‌ ۳۱). وی‌ در ۱۳۵۴ ش‌/ ۱۹۷۵ در بغداد وفات‌ کرد و در مقبره خانوادگی‌ دفن‌ شد. دلیل‌الادیب‌ (در ادبیات‌ عربی‌) از آثار اوست‌ (عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همان‌ مصاحبه‌).

شیخ‌جواد، فرزند شیخ‌علی‌ جواهری‌ علاّ وی‌، که‌ در حدود ۱۲۷۷ در نجف‌ به‌ دنیا آمد از شاگردان‌ شیخ‌عبداللّه‌ مازندرانی‌ و از عالمان‌ بزرگ‌ نجف‌ به‌شمار می‌رفت‌. از کارهای‌ او تعمیر و توسعه مسجد جدّش‌، صاحب‌ جواهر، بود. وی‌ در ۱۳۵۵/ ۱۳۱۵ ش‌ درگذشت‌ و، پس‌ از تشییعی‌ باشکوه‌، در مقبره خانوادگیشان‌ به‌خاک‌ سپرده‌ شد (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۲ـ ۱۰۳؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۱، ص‌ ۳۳۵؛ عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همان‌ مصاحبه‌). شیخ‌جواد، علاوه‌ بر فعالیتهای‌ علمی‌، به‌ امور سیاسی‌ نیز می‌پرداخت‌. وی‌ از حامیان‌ نهضت‌ مشروطه‌ در ایران‌ بود (اسدی‌، ص‌ ۵۸ـ۵۹؛ خاقانی‌، ج‌۱۰، ص‌ ۱۴۲).

هنگام‌ حمله انگلستان‌ به‌ عراق‌ در ۱۳۳۲/ ۱۹۱۴ و تصرف‌ بصره‌، او به‌ همراه‌ گروهی‌ از مراجع‌ و علما فتواهایی‌ درباب‌ وجوب‌ جهاد با انگلیس‌ و دفاع‌ از سرزمینهای‌ اسلامی‌ صادر کرد و خود نیز در جنگ‌ حضور یافت‌ (رجوع کنید به جبوری‌، ص‌ ۴۹ـ۵۰، ۶۲، ۷۱، ۷۸، ۲۴۹ـ۲۵۰، ۲۵۳، ۳۷۷ـ ۳۷۸). همچنین‌ در ۱۳۳۶، در جریان‌ قیام‌ مردم‌ نجف‌ در برابر انگلیسیان‌ ( رجوع کنید به انقلاب‌ ۱۹۲۰ عراق‌ * )، جزو هیئتی‌ بود که‌ از سوی‌ سیدمحمد کاظم‌ طباطبایی‌ یزدی‌ (مرجع‌ شیعه‌، متوفی‌ ۱۳۳۷)، مأمور مذاکره‌ با انگلیسیها شده‌ بود ( رجوع کنید به اسدی‌، ص ۲۷۰ ـ ۲۷۱، ۲۹۴ـ۲۹۵، ۲۹۷، ۳۶۹). در ۱۳۰۳ ش‌ نیز به‌ نمایندگی‌ از علمای‌ عتبات‌، که‌ در اعتراض‌ به‌ اقدامات‌ و سیاستهای‌ ملک‌ فیصل‌ (پادشاه‌ عراق‌) و انگلیسیها به‌ قم‌ رفته‌ بودند، نزد فیصل‌ رفت‌ تا زمینه بازگشت‌ آنان‌ را فراهم‌ سازد (حائری‌، ص‌ ۱۸۲ـ۱۸۳).

۲) عبدالحسین‌ ، فرزند صاحب‌ جواهر، از شاگردان‌ پدرش‌ و شیخ‌مرتضی‌ انصاری‌، و نزد شیخ‌انصاری‌ بسیار محترم‌ بود. وی‌ از فقیهان‌ مشهور زمان‌ خود به‌شمار می‌رفت‌ و به‌ مرجعیت‌ رسید و مقلدانی‌ داشت‌ و در ۱۲۷۳ وفات‌ کرد (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۵؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: الکرام‌ البرره، قسم‌ ۲، ص‌۷۰۹؛ انصاری‌، ص‌۳۲۳ـ۳۲۴). امینی‌ (۱۴۱۳، ج‌۱، ص ۳۶۷) شرح‌حال‌ عبدالحسین‌ را با حسین‌، فرزندِ دیگر صاحب‌ جواهر، خلط‌ کرده‌ است‌. فرزندان‌ عبدالحسین‌، احمد و شریف‌، نیز از علما بودند.

الف‌) شیخ‌احمد، فرزند عبدالحسین‌ جواهری‌، از شاگردان‌ عبدالحسین‌ طُرَیحی‌، محمدحسین‌ کاظمی‌ و حاج‌ آقارضا همدانی‌ بود (همان‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۶۵؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۳). محمد حسن‌ کُبَّه‌ (فقیه‌ و شاعر، متوفی‌ ۱۳۳۶) از شاگردان‌ اوست‌ (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۱). وی‌ در ۱۳۰۲ وفات‌ کرد. دیوان‌ شعر و چند رساله فقهی‌ از او برجای‌ مانده‌ است‌ (همان‌، ج‌ ۲، ص‌۱۰۰؛ امینی‌، همانجا).

محمدحسن‌، فرزند شیخ‌احمد، در ۱۲۹۳ در نجف‌ به‌دنیا آمد. نزد آخوند خراسانی‌ و سید محمد کاظم‌ طباطبایی‌ یزدی‌ درس‌ خواند. وی‌ از شاگردان‌ خاص‌ حاج‌ آقارضا همدانی‌ بود و از برخی‌ استادانش‌ نیز اجازه اجتهاد داشت‌. هوش‌ و فطانت‌ او را ستوده‌اند. او شعر نیز می‌سرود و در ۱۳۳۵ درگذشت‌ (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۶ـ ۱۲۸؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر، قسم‌۱، ص‌۳۸۰؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌۳۲ـ ۳۳). منظومه‌ای‌ در علم‌ کلام‌، به‌ نام‌ جواهرالکلام‌ و نیز منظومه‌ای‌ در اصول‌ فقه‌ از آثار اوست‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه ، ج‌ ۱، ص‌ ۴۹۳، ج‌ ۵، ص‌ ۲۷۵).

ب‌) شیخ‌شریف‌ جواهری‌، فقه‌ را نزد میرزای‌ شیرازی‌، میرزاحسین‌ خلیلی‌ تهرانی‌ * و محمد حسین‌ کاظمی‌ فراگرفت‌ و از کاظمی‌ اجازه روایت‌ داشت‌. او از شاگردان‌ خاص‌ شیخ‌ محمدهادی‌ تهرانی*بود. در نجف‌ به‌ کار خطابه‌ اشتغال‌ داشت‌ (حرزالدین‌،ج‌ ۱، ص‌ ۳۶۱ـ۳۶۲؛ آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۰؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۲، ص‌ ۸۳۶ ـ۸۳۷). او به‌ هنگام‌ سربازگیری‌ اجباری‌ حکومت‌ عثمانی‌ برای‌ خدمت‌ نظام‌، عراق‌ را ترک‌ کرد و به‌ ایران‌ آمد و چهار سال‌ در بروجرد ماند و در آنجا از درس‌ سیدمحمود طباطبایی‌ (صاحب‌ المَواهِبُ السِّنِیه ، متوفی‌ ۱۳۰۰) بهره‌ برد. سپس‌ به‌ نجف‌ بازگشت‌ و در ۱۳۱۴ در آنجا وفات‌ یافت‌ و در مقبره خانوادگیشان‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شد (حرزالدین‌، ج‌۱، ص‌۳۶۲؛ آل‌محبوبه‌، ج‌۲، ص‌۱۱۰ـ ۱۱۱).

از وی‌ دو اثر بر جای‌ مانده‌ است‌: مقتل‌ ابی‌عبداللّه‌ الحسین‌ که‌ در ۱۳۳۰ چاپ‌ شده‌ است‌ (آقا بزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه ، ج‌ ۲۲، ص‌ ۲۵) و مُثیرُالاَحزان‌ فی‌ احوال‌ الائمه الاثنَی عشر امناء الرحمن‌ ، در دو جلد، که‌ بارها به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌ ( رجوع کنید به آستان‌ قدس‌ رضوی‌. کتابخانه‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۱۲؛ عواد، ۱۹۶۹، ج‌ ۲، ص‌ ۹۰؛ امینی‌، ۱۳۸۵، ص‌ ۳۰۰؛ مشار، ج‌ ۳، ستون‌ ۴۲۱). شیخ‌ شریف‌ دو پسر به‌ نامهای‌ محسن‌ و عبدالرسول‌ داشت‌.

شیخ‌محسن‌ جواهری‌، فقیه‌ و ادیب‌ و شاعر بود. وی‌ در ۱۲۹۵ در نجف‌ به‌دنیا آمد. از میرزا حسین نائینی‌ و شیخ‌الشریعه‌ اصفهانی‌ (متوفی‌ ۱۳۳۹) مراتب‌ بالای‌ فقه‌ و اصول‌ را فراگرفت‌ و از میرزای‌ نائینی‌ اجازه اجتهاد گرفت‌. وی‌ حکمت‌ و کلام‌ را نیز آموخت‌ (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۴ـ ۱۲۵). برخی‌ از شاگردانش‌، عبداللّه‌بن‌ محمدصالح‌ قطیفی‌، سیدعلی‌ وداعی‌، علی‌ شرقی‌ (متوفی‌ ۱۳۸۴) و حسین‌ قدیحی‌ بودند (محسن‌ جواهری‌، ج‌ ۱، مقدمه محمدحسن‌ جواهری‌، ص‌ «ف‌»؛ خاقانی‌، ج‌۷، ص‌۲۴۰). او پس‌ از سفری‌ به‌ بحرین‌، به‌ خوزستان‌ رفت‌ و در فَلاحیه‌ (شادِگان‌) سکونت‌ گزید و در آن‌ شهر مقبولیت‌ عام‌ یافت‌.

در جریان‌ جنگ‌ جهانی‌ اول‌ (۱۹۱۴ـ ۱۹۱۸) و حمله انگلستان‌ به‌ عراق‌، شیخ‌محسن‌ در کنار دیگر فقهای‌ عراق‌، مانند سیدمحمد سعید حَبّوبی‌ * ، در جهاد با انگلیس‌ شرکت‌ کرد و مجروح‌ شد. پس‌ از شکست‌ عراق‌، وی‌ به‌ نجف‌ رفت‌ و پس‌ از مدتی‌ به‌ فلاحیه‌ بازگشت‌. در ۱۳۰۸ ش‌ به‌ اهواز رفت‌ و به‌ تصدی‌ امور دینی‌ مردم‌ پرداخت‌. در ۱۳۱۵ ش‌، به‌ علت‌ بیماری‌، بر بازگشت‌ به‌ نجف‌ مصمم‌ شد و در بصره‌ وفات‌ یافت‌. پیکرش‌ را در مراسم‌ باشکوهی‌ تا نجف‌ تشییع‌ کردند و در مقبره خانوادگیشان‌ به‌ خاک‌ سپردند (خاقانی‌، ج‌ ۷، ص‌۲۴۰ـ۲۴۲؛ آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۴).

شیخ‌ محسن‌ جواهری‌ شاعری‌ توانا بوده‌ و اشعار فراوانی‌ سروده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ اشعار او رجوع کنید به خاقانی‌، ج‌ ۷، ص‌ ۲۴۳ـ ۲۵۵). برخی‌ از آثار او عبارت‌اند از: الفَرائدُ الغَوالی‌ علی‌ شواهد الاَمالی‌، که‌ شرحی‌ است‌ بر الامالی‌ سیدمرتضی‌، و جلد ۱ـ۳ آن‌ در سالهای‌ ۱۹۶۶ ـ ۱۹۶۷ در نجف‌ چاپ‌ شده‌ است‌؛ نَهْجُ السّداد فی‌ شرح‌ نجاه العباد؛ حاشیه‌ بر کفایه الاصول‌؛ القلائد الدرر فی‌ امامه الائمه الاثنی‌عشر ؛ تصحیح‌ و شرح‌ دیوان‌ ابن‌خیاط‌ * دمشقی‌ (متوفی‌ ۵۱۷)؛ شرحی‌ بر الشهاب‌الثاقب‌ ، اثر منظوم‌ سیدمحمدباقر طباطبایی‌ حائری‌ (متوفی‌ ۱۳۳۱) در باره اثبات‌ امامت‌ علی‌ علیه‌السلام‌ و فرزندان‌ ایشان‌ (محسن‌ جواهری‌، ج‌ ۱، مقدمه محمد حسن‌ جواهری‌، ص‌ «ق‌ ـ ر»؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه ، ج‌ ۱، ص‌ ۴۶۲؛ امینی‌، ۱۳۸۵، ص‌ ۱۷۴؛ عواد، ۱۹۹۹، ج‌ ۱، ص‌ ۵۴۳؛ حسن‌ امین‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۹۹)؛ دیوان‌ شعر که‌ فرزندش‌، محمدحسن‌، آن‌ را جمع‌آوری‌ کرده‌ است‌؛ و منظومه‌هایی‌ در علم‌ کلام‌، تجوید و فقه‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه، ج‌ ۱، ص‌ ۴۶۸، ج‌ ۹، قسم‌ ۳، ص‌ ۹۷۶، ج‌ ۲۳، ص‌ ۱۵ـ۱۶، ۱۲۵، ج‌ ۲۶، ص‌ ۳۶؛ برای‌ دیگر آثار رجوع کنید به محسن‌ جواهری‌، همانجا؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه، ج‌ ۸، ص‌ ۱۲۲، ج‌ ۱۱، ص‌ ۸۶؛ خاقانی‌، ج‌ ۷، ص‌ ۲۴۲ـ۲۴۳).

محمدحسن‌، فرزند شیخ‌محسن‌ جواهری‌، در ۱۳۲۷ در نجف‌ به‌دنیا آمد. ابتدا نزد پدر و عمویش‌ درس‌ خواند و سپس‌ نزد محمدرضا آل‌یاسین‌، سیدعبدالهادی‌ شیرازی‌، سیدمحسن‌ طباطبایی‌ حکیم‌، شیخ‌ عبدالحسین‌ حلّی‌ و سیدابوالقاسم‌ خوئی‌ به‌ تحصیل‌ پرداخت‌.وی‌ در ادبیات‌ تبحر داشت‌ و شعر نیز می‌سرود (عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۳۷ـ ۳۸؛ عبدالحسین‌ جواهر کلام‌، ج‌ ۳، ص ۲۰۰). محمدحسن‌ جواهری‌ خطیب‌ بود و در خوزستان‌ اقامت‌ می‌کرد و مجالس‌ وعظ‌ برپا می‌داشت‌. وی‌ هنگام‌ رواج‌ مکتبهای‌الحادی‌ در عراق‌، برای‌ مقابله‌ با آن‌، با تعدادی‌ از همفکران‌ خود، در تأسیس‌ جماعهالعلماء فی‌ النجف‌الاشرف‌ * همکاری‌ کرد. در ۱۳۵۹ ش‌ به‌ ایران‌ تبعید شد و در قم‌ سکونت‌ گزید. محمدحسن‌ جواهری‌ در ۱۴۰۸ در قم‌ درگذشت‌ و در صحن‌ حرم‌ حضرت‌ معصومه‌ سلام‌اللّه‌علیها به‌ خاک‌ سپرده‌ شد (عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همانجا). از جمله‌ آثار اوست‌: شرح‌ قصیده ابن‌ عبدون‌ الحضرمی‌ در سه‌ جلد؛ دیوان‌ شعر ؛ تصحیح‌ بشاره المصطفی‌ لشیعه المرتضی‌ ، اثر عمادالدین‌ محمدبن‌ ابوالقاسم‌ طبری‌ (متوفی‌ ح ۵۵۴)، که‌ در ۱۳۶۹/ ۱۳۲۹ ش‌ در نجف‌ چاپ‌ شده‌ است‌؛و حاشیه‌ بر الفرائد الغوالی‌ فی‌ شرح‌ شواهد الامالی‌، نوشته پدرش‌، که‌ هشت‌ جلد آن‌ چاپ‌ شده‌ و هشت‌ جلد دیگر آن‌ مخطوط‌ است‌ (امینی‌، ۱۳۸۵، ص‌ ۱۰۷؛ عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همانجا).

عبدالرسول‌ جواهری‌، فرزند دوم‌ شیخ‌شریف‌، در ۱۳۰۱ در نجف‌ به‌دنیا آمد. فقه‌ و اصول‌ را از قاسم‌بن‌ حَمود قَسّام‌، علی‌بن‌ باقر جواهری‌، محمدکاظم‌ طباطبایی‌ یزدی‌، آخوند خراسانی‌، میرزا حسین‌ نائینی‌ و سیدابوتراب‌ خوانساری‌ *فراگرفت‌ (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۶ـ۱۱۷، ج‌ ۳، ص‌ ۸۹ ـ۹۰). حسین‌بن‌ مشکور حولاوی‌ (متوفی‌ ۱۳۴۷ ش‌)، محمدطاهربن‌ عبداللّه‌ آل‌ راضی‌ (متوفی‌ ۱۳۵۹ ش‌) و سیدضیاءالدین‌بن‌ محمدعلی‌ بحرالعلوم‌ از شاگردان‌ او بودند (حرزالدین‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۱۲، پانویس‌ ۱، ج‌ ۳، ص‌ ۹، پانویس‌ ۱؛ بحرالعلوم‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۷۹). عبدالرسول‌ در ۱۳۴۶ ش‌ وفات‌ کرد و در مقبره خانوادگیشان‌ دفن‌ شد (عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌۲۰). او کتاب‌ اَنیس‌ الموحدین‌ ملامهدی‌ نراقی‌ (متوفی‌ ۱۲۰۹) را از فارسی‌ به‌ عربی‌ ترجمه‌ کرده‌ است‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه ، ج‌ ۲، ص‌ ۴۶۶).

فرزند عبدالرسول‌ جواهری‌، شیخ‌ محمدتقی‌، در ۱۳۰۱ ش‌ به‌دنیا آمد. نزد پدر خود، میرزاباقر زنجانی‌، سیدمحسن‌ حکیم‌ و سیدابوالقاسم‌ خوئی‌ درس‌ خواند. وی‌ که‌ امام‌ جماعتِ مسجد جواهری‌ نجف‌ بود، از سوی‌ حکومت‌ بعث‌ عراق‌ دستگیر شد و در ۱۳۵۹ ش‌ به‌ شهادت‌ رسید. تألیفات‌ او عبارت‌اند از: مدارک‌ العروه الوثقی‌ ؛ غایه المأمول‌ فی‌ علم‌ الاصول‌ ؛ درر الجواهر (دیوان‌ شعر)؛ منظومهٌ فی‌ فروع‌ العلم‌ الاجمالی‌ ؛ و رسالاتی‌ در فقه‌ و اصول‌ (امینی‌، ۱۴۱۳، ج‌ ۱، ص‌ ۳۷۴؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۳۲؛ غروی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۵۵۷).

۳) حسین‌ ، فرزند صاحب‌ جواهر، ادیب‌ و شاعری‌ توانا و معروف‌ بود. او در ۱۲۷۷ یا ۱۲۸۰ وفات‌ کرد و در مقبره خانوادگیشان‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شد. از او دیوان‌ شعری‌ برجای‌ مانده‌ است‌ (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۷؛ برای‌ نمونه‌ اشعار او رجوع کنید به خاقانی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۷۵ـ ۱۷۸).

۴) عبدعلی‌ ، فرزند صاحب‌ جواهر، در حدود ۱۲۶۰ در نجف‌ به‌ دنیا آمد و از عالمان‌ بود. وی‌ در ۱۳۱۶ وفات‌ یافت‌ (خاقانی‌، ج‌۱۰، ص‌ ۱۳۹؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۲۳؛عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همان‌ مصاحبه‌).

فرزند عبدعلی‌، عبدالحسین‌، در ۱۲۸۲ یا ۱۲۸۶ در نجف‌ به‌ دنیا آمد و فقه‌ و اصول‌ را نزد استادان‌ مبرّز میرزاحسین‌ خلیلی‌ تهرانی‌، آخوند خراسانی‌، آقارضا همدانی‌ و محمدطه‌ نجف‌ فراگرفت‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۳، ص‌ ۱۰۴۷). وی‌ ادیبی‌ متبحر و شاعری‌ توانا بود و نزد عالمان‌ و ادیبان‌ زمان‌ مقبولیت‌ بسیار داشت‌ و مرجعی‌ برای‌ حل‌ مسائل‌ علمی‌ و ادبی‌ به‌شمار می‌رفت‌. او در ۱۳۳۵ در نجف‌ وفات‌ یافت‌ و پس‌ از تشییع‌ باشکوهی‌ در مقبره خانوادگیشان‌ دفن‌ گردید. در رثایش‌ اشعار زیادی‌ سرودند (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۲ ـ ۱۱۳؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، همانجا؛ خاقانی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۶۵ـ۱۶۷؛ برای‌ نمونه‌ نثر و شعر او رجوع کنید به خاقانی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۶۷ـ ۱۹۸). فرزندانش‌ جعفر (دانش‌آموخته رشته حقوق‌، مقتول‌ در ۱۳۲۷ ش‌/ ۱۹۴۸)، هادی‌ (ادیب‌ و شاعر و نویسنده‌)، محمدمهدی‌ و عبدالعزیز نام‌ داشتند و دو نفر اخیر شهرت‌ یافتند ( رجوع کنید به عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۴ـ۵، ۴۶ـ۴۷؛ در باره محمدمهدی‌ رجوع کنید به جواهری‌*، محمدمهدی‌).

عبدالعزیز جواهری‌ در ۱۳۰۸/۱۲۶۹ ش‌ در نجف‌ به‌ دنیا آمد. دروس‌ مقدماتی‌ را نزد پدرش‌ خواند و فقه‌ و اصول‌ را از علمای‌ نجف‌ فراگرفت‌ و به‌ تحقیق‌ و تألیف‌ پرداخت‌، سپس‌ در ایران‌ سکونت‌ گزید. وی‌ به‌ دانشهای‌ گوناگون‌ وقوف‌ داشت‌ و شعر نیز می‌سرود. عبدالعزیز در دانشگاه‌ تهران‌ تدریس‌ می‌کرد و بیش‌ از شصت‌ سال‌ ساکن‌ تهران‌ بود و در ۱۳۶۴ ش‌ در این‌ شهر درگذشت‌ (خاقانی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۴۴۷؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۲۱ـ۲۳؛ حسن‌ امین‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۳۳؛ برای‌ نمونه‌ اشعار او رجوع کنید به خاقانی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۴۴۹ـ۴۶۶).

برخی‌ از تألیفات‌ وی‌ عبارت‌اند از: شرحِ کفایه الاصول‌، در سه‌ جلد؛ ترجمه مقدمه‌ ابن‌خلدون‌ به‌ فارسی‌؛ کتابخانه‌های‌ ایران‌ از ماقبل‌ از اسلام‌ تا عصر حاضر (تهران‌ ۱۳۱۱ ش‌)؛ آثار الشیعه الامامیه، در بیست‌ جلد، در باره ادوار سیاسی‌ و ادبی‌، آثار ادبی‌، تاریخ‌ بلاد و شرح‌ حال‌ افراد نامی‌ شیعه‌ از ابتدای‌ شکل‌گیری‌ آن‌ تا عصر حاضر که‌ مؤلف‌ برای‌ نگارش‌ آن‌ از کتابخانه‌های‌ ایران‌، عراق‌ و دیگر کشورها استفاده‌ کرده‌ است‌. جلد دوم‌ و سوم‌ این‌ کتاب‌ در ۱۳۰۳ ش‌ و ۱۳۰۷ ش‌ در تهران‌ چاپ‌ شده‌ است‌. جلد چهارم‌ آن‌ را علی‌ جواهرالکلام‌ (از نوادگان‌ دختری‌ صاحب‌ جواهر، متوفی‌ ۱۳۵۵ ش‌) به‌ فارسی‌ ترجمه‌ کرده‌ که‌ در ۱۳۰۸ ش‌ در تهران‌ به‌چاپ‌ رسیده‌ است‌ (آقا بزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه، ج‌ ۱، ص‌ ۸، ج‌ ۱۷، ص‌ ۲۷۳؛ مشار، ج‌ ۳، ستون‌ ۸۶۵، ۸۶۶؛ عبدالعزیز جواهرکلام‌، ص‌ ۱ـ۳). از دیگر آثار اوست‌: جواهرالا´ثار ، در شش‌ جلد به‌ عربی‌، که‌ ترجمه منظوم‌ مثنوی‌ مولوی‌ است‌، جلد اول‌ و دوم‌ آن‌ در ۱۳۳۶ ش‌ و ۱۳۳۷ ش‌ در تهران‌ چاپ‌ شده‌ است‌؛ تاریخ‌ طهران‌ و ری‌ ، در دو جلد (جلد اول‌ چاپ‌ ۱۳۲۵ ش‌ در تهران‌)؛ دائرهالمعارف‌ الشیعه الامامیه الاثْنَی عَشَریه ، که‌ در آن‌ به‌ اَعلام‌، خاندانها، کتابها و نیز مسائلی‌ که‌ امامیه‌ با فرقه‌های‌ دیگر در آن‌ اختلاف‌نظر دارند، پرداخته‌ است‌ و شش‌ جلد از آن‌ در فاصله سالهای‌ ۱۳۳۶ تا ۱۳۳۹ ش‌ در تهران‌ چاپ‌ شده‌ است‌؛ فهرست‌ نسخ‌ خطی‌ کتابخانه معارف‌ (دو جلد، تهران‌ ۱۳۱۳ـ۱۳۱۴ ش‌) و دیوان‌ شعر (رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه ، ج‌ ۹، قسم‌ ۳، ص‌ ۶۸۹، ج‌ ۱۶، ص‌ ۳۸۸؛ مشار، ج‌ ۳، ستون‌ ۸۶۵ ـ۸۶۶؛ عواد، ۱۹۶۹، ج‌ ۲، ص‌ ۲۸۵؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۲۲؛ برای‌ دیگر آثار رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه ، ج‌ ۹، قسم‌ ۱، ص‌ ۲۲۹؛ عبدالعزیز جواهرکلام‌، ص‌ ۳؛ مشار، ج‌ ۳، ستون‌ ۸۶۵؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، همانجا). همچنین‌ مقالات‌ بسیاری‌ از عبدالعزیز در نشریات‌ مصر و بیروت‌ به‌چاپ‌ رسیده‌ است‌ (عبدالعزیز جواهرکلام‌، همانجا؛ حسن‌ امین‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۳۳).

۵) باقر ، از فرزندان‌ صاحب‌ جواهر. وی‌ قبل‌ از ۱۲۶۰ در نجف‌ به‌ دنیا آمد و در ۱۳۱۷ وفات‌ کرد. او شش‌ پسر داشت‌ که‌ از میان‌ آنان‌ صادق‌ و علی‌ فقهایی‌ مشهور بودند (آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۲، ص‌ ۸۶۲؛ عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همان‌ مصاحبه‌).

الف‌) شیخ‌ صادق‌ جواهری‌، از شاگردان‌ حاج‌میرزا حسین‌ خلیلی‌ تهرانی‌، آخوند خراسانی‌، محمدحسین‌ کاظمی‌ و محمدطه‌ نجف‌ بود (آقابزرگ‌ طهرانی‌، همانجا). وی‌ از فقیهان‌ بزرگ‌ زمان‌ خود به‌شمار می‌رفت‌ و آیت‌اللّه‌ سیدمحسن‌ حکیم‌ نزد او درس‌ خوانده‌ بود (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۱؛ محسن‌ امین‌، ج‌ ۹، ص‌ ۵۶). شیخ‌صادق‌ در ۱۳۲۹ وفات‌ کرد (آل‌محبوبه‌؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، همانجاها).

ب‌) شیخ‌ علی‌ جواهری‌ در نجف‌ به‌ دنیا آمد و سرپرستی‌ و تربیت‌ او را برادر بزرگش‌، صادق‌، برعهده‌ گرفت‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر، قسم‌ ۲، ص‌ ۸۶۲). وی‌ فقه‌ و اصول‌ را نزد استادان‌ حوزه‌ فراگرفت‌ و در علم‌ رجال‌ از دانش‌ سیدمحمد هندی‌ بهره‌ برد. استادانش‌ به‌ رفعت‌ علم‌ و فضل‌ و اجتهاد وی‌ تصریح‌ نموده‌اند (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۱؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۴، ص‌۱۳۵۰). او از علوم‌ غریبه‌ نیز مطّلع‌ بود (آل‌محبوبه‌؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، همانجاها). شیخ‌علی‌ جواهری‌ در نجف‌ حلقه درس‌ تشکیل‌ داد و به‌سبب‌ احاطه‌اش‌ بر آرای‌ فقیهان‌ متقدم‌ و متأخر، عمق‌ تحقیق‌، تسلط‌ در تدریس‌، شیوایی‌ بیان‌ و دقت‌نظر، از مشهورترین‌ فقهای‌ زمان‌ خود شد و شاگردان‌ فراوانی‌ در حلقه درسش‌ شرکت‌ می‌کردند و برخی‌ از او اجازه روایت‌ نیز گرفتند (حرزالدین‌، ج‌ ۲، ص‌ ۷۱ـ۷۲، ۲۴۶ـ۲۴۷؛ آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۰،۲۷۰، ۲۷۶، ج‌ ۳، ص‌ ۳۶۶؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۱، ص‌ ۳۵۱، ۴۳۱، قسم‌ ۴، ص‌ ۱۳۵۰؛ محسن‌ امین‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۸۴، ج‌ ۶، ص‌ ۱۳۱، ج‌ ۹، ص‌ ۵۶، ۳۳۱؛ مرعشی‌ نجفی‌، ص‌ ۱۰۵ـ۱۰۶).

شیخ‌علی‌ جواهری‌، پس‌ از وفات‌ میرزامحمدتقی‌ شیرازی‌ در ۱۳۳۸، یکی‌ از مراجع‌ تقلید شد و در پی‌ رحلت‌ شیخ‌الشریعه‌ اصفهانی‌ در ۱۳۳۹، از مراجع‌ تقلید مشهور گشت‌ و مقلدان‌ فراوانی‌ در عراق‌ و دیگر بلاد اسلامی‌ یافت‌ (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۰؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۴، ص‌ ۱۳۵۰؛ خاقانی‌، ج‌ ۱۰، ص‌ ۱۴۱). وی‌ در ۱۳۴۰/ ۱۳۰۱ ش‌ وفات‌ کرد و در مقبره خانوادگیشان‌ دفن‌ شد. در سوک‌ او مجالس‌ متعددی‌ برگزار و در رثایش‌ اشعار بسیاری‌ سروده‌ شد (رجوع کنید به حرزالدین‌، ج‌ ۲، ص‌۱۳۰؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۴، ص‌ ۱۳۵۱). حاشیه‌ بر عروهالوثقی‌ از آثار اوست‌ (همانجاها).

۶) شیخ‌حسن‌ ، معروف‌ به‌ حسن‌ صغیر، کوچک‌ترین‌ فرزند صاحب‌ جواهر. وی‌ در ۱۲۶۴ یا ۱۲۶۵ یا ۱۲۶۶ (مقارن‌ با وفات‌ پدرش‌) در نجف‌ به‌ دنیا آمد ( رجوع کنید به حرزالدین‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۴۷؛ آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۴؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۱، ص‌ ۳۹۳) و تحت‌ سرپرستی‌ برادرزاده‌اش‌، شیخ‌ علی‌بن‌ محمد جواهری‌، قرار گرفت‌ (آل‌محبوبه‌، همانجا). او پس‌ از گذراندن‌ دروس‌ مقدماتی‌، مدارج‌ عالی‌ فقه‌ و اصول‌ را نزد استادان‌ آن‌ روزگار سپری‌ کرد (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۵؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، همانجا؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۷)، اما بیشترین‌ بهره‌ را از محضر حاج‌ آقارضا همدانی‌ برد و از نزدیکان‌ او به‌ شمار می‌آمد (آل‌محبوبه‌، همانجا).

شیخ‌ حسن‌ سپس‌ به‌ تدریس‌ پرداخت‌ و شاگردانی‌ را تربیت‌ کرد. وی‌ در ۱۳۰۶ ش‌ در نجف‌ وفات‌ یافت‌ (حرزالدین‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۴۷؛ آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۵). آثار او عبارت‌اند از: شرح‌ شرایع‌الاسلام‌ محقق‌ حلّی‌، و حاشیه‌ بر فرائدالاصول‌ شیخ‌مرتضی‌ انصاری‌، بر پایه تقریرات‌ درس‌ آخوند خراسانی‌ (آل‌محبوبه‌، همانجا). شیخ‌حسن‌ جواهری‌ سه‌ پسر داشت‌ به‌ نامهای‌ عبدالصاحب‌، محمدعلی‌ و جواد.

الف‌) عبدالصاحب‌ در ۱۳۰۰ در نجف‌ متولد شد. وی‌ به‌ تحصیل‌ علوم‌پرداخت‌ و بیشترین‌استفاده علمی‌ را از آقاضیاءالدین‌ عراقی‌ (متوفی‌ ۱۳۲۱ ش‌) برد و از شاگردان‌ خاص‌ و مقرِّر درس‌ او به‌شمار می‌رفت‌ (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۷؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۳، ص‌ ۱۱۲۸؛ آستان‌ قدس‌ رضوی‌. کتابخانه‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۲۶). وی‌ در تدریس‌ متون‌ درسی‌ فقه‌ و اصول‌ مهارت‌ داشت‌ (مشار، ج‌۳، ستون‌ ۸۵۸). سیدضیاءالدین‌بن‌ محمدعلی‌ بحرالعلوم‌ و جعفر آل‌محبوبه‌ از شاگردان‌ او بودند (بحرالعلوم‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۷۹؛ آل‌محبوبه‌، همانجا). عبدالصاحب‌ در ۱۳۱۲ ش‌ در نجف‌ درگذشت‌ (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۸؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر، قسم‌ ۳، ص‌ ۱۱۲۹). آثار او عبارت‌اند از: شرحِ تبصره المتعلمین‌ علامه‌ حلّی‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه ، ج‌ ۱۳، ص‌ ۱۳۵)؛ الاشارات‌ و الدلائل‌ فی‌ ما تقدم‌ و تأخر من‌ الوسائل‌ ، در باره تعیین‌ مواردی‌ در کتاب‌ وسائل‌ الشیعه‌ که‌ شیخ‌ حرّعاملی‌ با تعابیر «تقدم‌» و «تأخر» و مانند اینها و بدون‌ ذکر نشانی‌ به‌ احادیث‌ هم‌مضمون‌ ارجاع‌ داده‌ است‌. این‌ کتاب‌ در ۱۳۵۶/ ۱۳۱۶ ش‌ چاپ‌ شد (آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه ، ج‌ ۲، ص‌ ۹۵؛ عواد، ۱۹۶۹، ج‌ ۲، ص‌۲۸۰؛ آستان‌ قدس‌ رضوی‌. کتابخانه‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۲۶ـ۲۲۷). تقریراتِ درس‌ آقاضیاءالدین‌ عراقی‌ در باره مباحث‌ الفاظ‌ و ادله عقلی‌، و حاشیه‌ بر بعضی‌ کتابهای‌ فقهی‌ نیز از دیگر آثار اوست‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۳، ص‌ ۱۱۲۹).

ب‌) جواد (متوفی‌ قبل‌ از ۱۳۰۶ ش‌)، از عالمان‌ نیکوسیرت‌ به‌ شمار می‌رفت‌. پسرش‌، اسحاق‌، مدرّس‌ ریاضیات‌ بود (عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۱، ۵؛ امینی‌، ۱۳۸۵، ص‌ ۱۲۹).

پسر دیگر شیخ‌جواد، اسماعیل‌، نیز شماری‌ از رباعیات‌ خیام‌ را به‌ عربی‌ ترجمه‌ کرد (عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همان‌ مصاحبه‌).

از شرح‌ احوال‌ و سوانح‌ حیات‌ دو پسر دیگر صاحب‌ جواهر (ابراهیم‌ و موسی‌) و فرزندان‌ آنان‌ اطلاعی‌ در دست‌ نیست‌. تنها گفته‌ شده‌ است‌ که‌ شیخ‌جعفربن‌ باقربن‌ صادق‌، فرزند ابراهیم‌، از عالمان‌ خرمشهر بود و در زمان‌ حکومت‌ رضاشاه‌، به‌ سبب‌ انتقادات‌ بسیار از او، به‌ بروجرد تبعید شد و در ۱۳۵۰ در آنجا درگذشت‌ (عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۷).

شیخ‌ عیسی‌ جواهری‌، فرزند شیخ‌ موسی‌، نیز از عالمان‌ بود. وی‌ در نجف‌ متولد شد. در جوانی‌ به‌ ایران‌ آمد و در کرمانشاه‌ سکونت‌ گزید. عیسی‌ جواهری‌ در ۱۳۰۷ ش‌ در کرمانشاه‌ وفات‌ یافت‌ و در مقبره خانوادگی‌ در نجف‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شد (عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همان‌ مصاحبه‌).



منابع‌:
(۱) آستان‌ قدس‌ رضوی‌. کتابخانه‌، فهرست‌ کتابخانه آستانه‌ قدس‌ رضوی‌ ، ج‌ ۵، مشهد ۱۳۲۹ ش‌؛
(۲) محمدمحسن‌ آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه الی‌ تصانیف‌ الشیعه ، چاپ‌ علی‌نقی‌ منزوی‌ و احمد منزوی‌، بیروت‌ ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۳) همو، طبقات‌ اعلام‌ الشیعه: الکرام‌ البرره ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۴) همان‌: نقباء البشر فی‌ القرن‌ الرابع‌ عشر ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۵) جعفربن‌ باقر آل‌محبوبه‌، ماضی‌ النجف‌ و حاضرها ، بیروت‌ ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶؛
(۶) حسن‌ اسدی‌، ثوره النجف‌ علی‌ الانگلیز، او، الشراره الاولی‌ لثوره العشرین‌، بغداد ۱۹۷۵؛
(۷) حسن‌ امین‌، مستدرکات‌ اعیان‌ الشیعه ، بیروت‌ ۱۴۰۸ـ ۱۴۱۶/۱۹۸۷ـ۱۹۹۶؛
(۸) محسن‌امین‌؛
(۹) محمدهادی‌ امینی‌، معجم‌المطبوعات‌ النجفیه: منذ دخول‌ الطباعه الی‌ نجف‌ حتی‌ الان‌، نجف‌ ۱۳۸۵/ ۱۹۶۶؛
(۱۰) همو، معجم‌ رجال‌ الفکر و الادب‌ فی‌ النجف‌ خلال‌ الف‌ عام‌ ، نجف‌ ۱۴۱۳/۱۹۹۲؛
(۱۱) مرتضی‌ انصاری‌، زندگانی‌ و شخصیت‌ شیخ‌ انصاری‌ قدس‌سره‌ ، قم‌ ۱۳۷۳ ش‌؛
(۱۲) ناصرالدین‌ انصاری‌ قمی‌، «درگذشت‌ آیت‌اللّه‌ حاج‌شیخ‌ علی‌ جواهری‌»، آینه پژوهش‌، سال‌ ۶، ش‌ ۱ (فروردین‌ و اردیبهشت‌ ۱۳۷۴)؛
(۱۳) محمدمهدی‌بن‌ مرتضی‌ بحرالعلوم‌، رجال‌ السید بحرالعلوم‌، المعروف‌ بالفوائد الرجالیه، چاپ‌ محمدصادق‌ بحرالعلوم‌ و حسین‌ بحرالعلوم‌، تهران‌ ۱۳۶۳ ش‌؛
(۱۴) کامل‌ سلمان‌ جبوری‌، النجف‌ الاشرف‌ و حرکه الجهاد: عام‌ ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ ه / ۱۹۱۴ م‌ ، بیروت‌ ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۱۵) عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، تربت‌ پاکان‌ قم‌ ، قم‌ ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۳ش‌؛
(۱۶) عبدالعزیز جواهرکلام‌، کتابخانهای‌ ایران‌: از ماقبل‌ از اسلام‌ تا عصر حاضر ، تهران‌ ۱۳۱۱ ش‌؛
(۱۷) عبدالحسین‌ جواهری‌، «النجم‌ الزاهر فی‌ اعلام‌ آل‌الجواهر»، (جزوه‌ تکثیر شده‌)؛
(۱۸) محسن‌ جواهری‌، الفرائد الغوالی‌ علی‌ شواهد الامالی السیدالمرتضی‌ ، ج‌ ۱، چاپ‌ محمدحسن‌ جواهری‌، نجف‌: مطبعه الا´داب‌، [بی‌تا.]؛
(۱۹) عبدالهادی‌ حائری‌، تشیع‌ و مشروطیت‌ در ایران‌ و نقش‌ ایرانیان‌ مقیم‌ عراق‌ ، تهران‌ ۱۳۶۴ ش‌؛
(۲۰) محمد حرزالدین‌، معارف‌ الرجال‌ فی‌ تراجم‌ العلماء و الادباء ، قم‌ ۱۴۰۵؛
(۲۱) علی‌ خاقانی‌، شعراء الغری‌ ، نجف‌ ۱۳۷۳/۱۹۵۴، چاپ‌ افست‌ قم‌ ۱۴۰۸؛
(۲۲) کورکیس‌ عواد، الذخائر الشرقیه ، چاپ‌ جلیل‌ عطیه‌، بیروت‌ ۱۹۹۹؛
(۲۳) همو، معجم‌ المؤلفین‌ العراقیین‌ فی‌ القرنین‌ التاسع‌ عشر و العشرین‌، بغداد ۱۹۶۹؛
(۲۴) محمد غروی‌، مع‌ علماء النجف‌ الاشرف، بیروت‌ ۱۴۲۰/۱۹۹۹؛
(۲۵) عبداللّه‌ مامقانی‌، مخزن‌ المعانی‌ فی‌ ترجمه المحقق‌ المامقانی‌، چاپ‌ محمدرضا مامقانی‌، قم‌ ۱۴۲۳؛
(۲۶) شهاب‌الدین‌ مرعشی‌ نجفی‌، الاجازه الکبیره، او، الطریق‌ و المحجّه لثمره المهجه ، اعداد و تنظیم‌ محمد سمامی‌ حائری‌، قم‌ ۱۴۱۴؛
(۲۷) خانبابا مشار، مؤلفین‌ کتب‌ چاپی‌ فارسی‌ و عربی‌ ، تهران‌ ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش‌.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۱ 

زندگینامه ثُمامَه بن اَشْرَس نُمَیری (متکلم معتزلی قرن دوم و سوم)

ثُمامَه بن اَشْرَس نُمَیری ، متکلم معتزلی قرن دوم و سوم . کنیه اش ابومعن بوده و در برخی منابع ، کنیه ابوبشر را نیز برای او آورده اند ( رجوع کنید به ابن ندیم ، ص ۲۰۷). عموم مخالفان معتزله او را از موالی بنی نمیر شمرده اند ( رجوع کنید به بغدادی ، الفرق بین الفرق ، ص ۱۷۲؛اسفراینی ، ص ۴۸)، لیکن شواهد حاکی از اصالت تبار عربی اوست  (  رجوع کنید به جاحظ ، ۱۹۸۷، ص ۵۰۴؛
ابن  ندیم ، همانجا).

گویا علت این اشتباه ، حکایتی است در باره الحاد ثمامه که مطابق آن ، وی پیامبر اکرم را «ذاک العربی » (آن عرب ) خوانده است ( رجوع کنید به ابن قتیبه ، ص ۳۶). این حکایت هر چند در منابع مختلف تکرار شده است ، به فرض صحت هم نمی تواند مؤید عرب نبودن او باشد.

ثمامه در بصره به دنیا آمد، اما بخش زیادی از عمر خود را در بغداد گذراند و به همین سبب معمولاً او را از معتزله بغداد، در طبقه هفتم معتزله ، شمرده اند ( رجوع کنید به مقدسی ، ج ۵، ص ۱۴۳؛ابن مرتضی ، ص ۶۲؛قس ابن ماکولا، ج ۱، ص ۵۷۲، پانویس ۱؛سمعانی ، ج ۱، ص ۵۱۴). سال ولادتش معلوم نیست و آنچه از زندگی او می دانیم به دوره فعالیتهای سیاسی او مربوط می شود. ابتدا وارد دستگاه هارون الرشید شد.بعضی موافقان معتزله اشاره کرده اند که وی در آغاز زهدپیشه بود و تنها به این سبب به حکومت نزدیک شد که می خواست از والی بصره که دستهای عیسی طبری ، متکلم معتزلی ، را بریده بود انتقام بگیرد ( رجوع کنید به قاضی عبدالجباربن احمد، فضل الاعتزال ، ص ۲۷۴؛ابن مرتضی ، ص ۶۷). ثمامه در دربار هارون مناسبات نزدیکی با خاندان برمکی یافت ؛عباراتی که از وی در ستایش بلاغت جعفربن یحیی برمکی نقل شده ، نمونه ای روشن از این نزدیکی است ( رجوع کنید به جاحظ ، ۱۳۵۱، ج ۱، ص ۱۰۰، ۱۰۸).

همچنین در منابع تاریخی ماجرای عزل یحیی برمکی از قول ثمامه نقل شده است (برای نمونه رجوع کنید بهطبری ، سلسله ۳، ص ۶۶۸؛ابن جوزی ، ج ۹، ص ۱۲۷). با سقوط برمکیان در ۱۸۶ ثمامه به زندان افتاد، هر چند علت حبس او را گفتن دروغی به حمایت از احمدبن عیسی بن زید، از نوادگان امام زین العابدین علیه السلام ، ذکر کرده اند ( رجوع کنید به طبری ، سلسله ۳، ص ۶۵۱؛ابن جوزی ، ج ۹، ص ۱۱۰؛ابن حجر عسقلانی ، ج ۲، ص ۸۴). جز این واقعه زندان ، زندگی سیاسی ثمامه توأم با موفقیت بود.

پس از مدتی به دستور هارون آزاد شد و حتی در سفر هارون به خراسان در ۱۹۲ ملازم وی بود. پس از وفات هارون در ۱۹۳، به مأمون پیوست و تا ۲۰۴ که مأمون به عنوان خلیفه به عراق بازگشت همراه وی در خراسان ماند. البته ثمامه چه در خراسان و چه در عراق منصبی رسمی در دربار مأمون نداشت و حتی بعدها که مأمون پس از خلع فضل بن سهل به وی پیشنهاد وزارت داد، او نپذیرفت و فرد دیگری را معرفی کرد (ابن ندیم ، همانجا؛ابن عساکر، ج ۶، ص ۹۸؛ابن حجر عسقلانی ، ج ۲، ص ۸۴). چه بسا همین موقعیت به ثمامه امکان داد تا سالها مشاور مأمون باشد.

مأمون در امور مهم مملکتی با او مشورت می کرد، از جمله در باره عموی خود ابراهیم بن مهدی که مدعی خلافت بود، و نیز در مسئله ولایت عهدی امام رضا علیه السلام که ثمامه از امضا کنندگان عهدنامه آن بود ( رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۷، ص ۱۷۱ـ۱۷۲؛ابن جوزی ، ج ۱۰، ص ۹۹؛ابن حجر عسقلانی ، همانجا). گفتنی است که ابن بابویه در عیون اخبارالرضا (ج ۱، ص ۱۵۶) ماجرای ولایت عهدی را، به واسطه ، از ثمامه بن اشرس نقل کرده است (نیز رجوع کنید به مجلسی ، ج ۴۹، ص ۱۶۳). مورخان روایات فراوان دیگری حاکی از نقش مهم او در دستگاه مأمون ذکر کرده اند (برای نمونه رجوع کنید به خطیب بغدادی ، ج ۸، ص ۲۱ـ۲۳). رفتار متکبرانه او با بعضی نزدیکان مأمون شاهد دیگری بر این امر است ( رجوع کنید به قاضی عبدالجباربن احمد، فضل الاعتزال ، ص ۲۶۱؛خطیب بغدادی ، همانجا؛ابن مرتضی ، ص ۶۲).

ثمامه در معرفی علما و ادبا به مأمون تأثیر داشت ، از جمله ابوالهُذَیْل عَلاّ ف ، متکلم معتزلی ، و ابوزکریا فَرّاء، ادیب و شاعر، را به دربار برد ( رجوع کنید به قاضی عبدالجباربن احمد، فضل الاعتزال ، همانجا؛ابن خلّکان ، ج ۶، ص ۱۷۷). گفته شده است که فعالیتهای او به خصوص در استیلای معتزله و گرایش مأمون به اعتزال مؤثر بوده است ( رجوع کنید به بغدادی ، الفرق بین الفرق ، ص ۱۷۲؛قس جدعان ، ص ۷۷ـ۸۵).

علاوه بر این ، او را زعیم قدریه در زمان معتصم و واثق نیز خوانده اند ( رجوع کنید به بغدادی ، الفرق بین الفرق ؛اسفراینی ، همانجاها). سخنوری و مهارت ثمامه در جدل احتمالاً از عوامل نفوذ و اهمیت وی بوده است ( رجوع کنید به جاحظ ، ۱۳۵۱، ج ۱، ص ۱۰۵؛قاضی عبدالجباربن احمد، فضل الاعتزال ، ص ۲۷۲ـ۲۷۳؛علم الهدی ، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۱۳۱)، هر چند که نفوذ ثمامه به سبب مردم ستیزی او و نگاه منفی اش به عوام ، بیشتر محدود به دربار خلفا بوده است ، چنانکه قاضی عبدالجبار در فضل الاعتزال (ص ۲۷۵) اشاره کرده است که ثمامه آرایی داشت که بر اثر کمیِ اختلاط او با عوام چندان رواجی نیافت .

در باره تاریخ وفات ثمامه اختلاف نظر وجود دارد. ابن جوزی در المنتظم (ج ۱۰، ص ۲۵۵) سخن بغدادی را که می گوید ثمامه کشته شد ( رجوع کنید به بغدادی ، الفرق بین الفرق ، ص ۱۷۵) در ذیل حوادث سال ۲۱۳ نقل کرده است . بنا به گزارش این منابع ، ثمامه را در حین حج گروهی از بنی خُزاعه کشتند. این گروه گمان می کردند بدگویی ثمامه از احمدبننصر خُزاعی نزد واثق ، موجب قتل او در جریان محنت *شده است (نیز رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۵۴، ص ۱۴۰). ابن حجر عسقلانی (همانجا) کل ماجرا را رد کرده و گفته که احمدبن نصر خود در دویست و بیست و چند کشته شده است . علاوه بر این ، اگر قول بغدادی را درست بدانیم که ثمامه را زعیم قدریه در زمان واثق خوانده است ، ناچار باید فرض کنیم که او دست کم تا ۲۲۷، نخستین سال خلافت واثق ، زنده بوده است (قس بَدَوی ، ج ۱، ص ۴۶، که تاریخ وفات ثمامه را۲۳۴ آورده است ).

روایات فراوانی از زندگی ثمامه ، از جمله ماجراهایی حاکی از الحاد او، در کتابها آمده است (برای نمونه رجوع کنید به ابن قتیبه ، ص ۳۵ـ۳۶؛ابن طاووس ، ج ۲، ص ۳۴۱؛ابن نباته ، ص ۴۵۷ـ ۴۵۸)، اما اطلاعات در باره آرای کلامی او چندان دقیق و روشن نیست . در باره تحصیلات او در کلام یا علوم دیگر همین قدر می دانیم که ابراهیم بن سیّار نظّام * و ابوالهذیلِ علاف * و بِشْربن مُعتَمِر * از استادانش بودند ( رجوع کنید به قاضی عبدالجباربن احمد، فضل الاعتزال ، ص ۲۶۱؛نَسَفی ، ج ۱، ص ۲۶۱؛ابن مرتضی ،ص ۵۴، ۶۴).

از او هیچ اثری باقی نمانده است ، هر چنداز عناوین کتبی که ابن ندیم (ص ۲۰۸) برای او بر شمردهاست می توان به مسائل و علائق کلامی اش پی برد، از جمله کتاب المعارف ، کتاب الرد علی المشبّهه ، و کتاب المخلوق علی المجبره . جاحظ نیز حکایات و عبارات بسیاری ازاو در کتابهای خود آورده است که البته بیشتر خلق و خو ووضع فرهنگی زمانه اش را نشان می دهد (برای نمونه رجوع کنید به۱۹۸۷، ص ۵۰۳ ـ۵۰۴، ۵۱۸؛همو، ۱۳۵۱، ج ۲، ص ۲۵۳؛همو، ۱۳۸۸، ج ۲، ص ۱۶۵، ج ۳، ص ۳۰، ۳۲ـ۳۳، ج ۵، ص ۲۵۰ـ ۲۵۵، ج ۶، ص ۴۸۹). عنوان ثمامیه حاکی از وجود پیروانی برای اوست ( رجوع کنید به اسفراینی ، همانجا؛ابن ماکولا، ج ۱، ص ۵۷۲، پانویس ۱؛سمعانی ، ج ۱، ص ۵۱۴).

همچنین آرای ثمامه در باره معرفت و فعل انسان ، بر جاحظ * تأثیر داشته است ( رجوع کنید بهاسفراینی ، همانجا؛سمعانی ، ج ۲، ص ۷). خیاط معتزلی نیز که در قرن سوم می زیسته کتب و آرای ثمامه را مشهور خوانده است ( رجوع کنید به ص ۲۲). با این حال میان سخنان خیاط در باره ثمامه و قول کسانی چون ابن راوندی یا عبدالقاهر بغدادی و ابوالمظفر اسفراینی چندان ناسازگاری هست که فهم آرای حقیقی ثمامه را دشوار می کند.

ثمامه همچون سایر معتزله قدری بود. در گفتگوی کوتاهی میان او و مأمون ، که در منابع آمده ، ثمامه اختیار را با اتکا به ثواب و عقاب و مدح و ذم الاهی اثبات کرده است ( رجوع کنید به قاضی عبدالجباربن احمد، فضل الاعتزال ، ص ۲۷۳؛ابن مرتضی ، ص ۶۲). اختیار نزد ثمامه مختص خدا و انسان است . او بر اساس مفهوم طبیعت ــ که آن را از مُعَمَّربن عَبّادِ سُلَمی (متوفی ۲۵۵) گرفته ــ فعلِ حقیقی را به خدا و انسان منحصر کرده است .

به این ترتیب ، مثلاً سوزانندگی ، فعلِ آتش نیست بلکه طبیعتِ آتش است . مفهوم طبیعت و تصور ثمامه از فعل ،یعنی فعل اختیاری نه هر عمل یا رویداد، برای فهم نظریه ثمامه در باره فعل انسان و نظریه تولد یا تولید * ، که بشربن معتمر آن را مطرح کرد، اهمیت فراوان دارد. به عقیده ثمامه انسان فعلی جز اراده ندارد، بنابراین آنچه از فعل انسان متولد می گردد بدون فاعل است و فقط مجازاً به او نسبت داده می شود ( رجوع کنید به اشعری ، ص ۴۰۷؛قاضی عبدالجباربن احمد، شرح الاصول الخمسه ، ص ۳۸۸؛بغدادی ، کتاب اصول الدین ، ص ۱۳۸؛شهرستانی ، ج ۱، ص ۷۱).

انتقاد مهمی که بر این نظر وارد کرده اند آن است که با عقیده خود او به اختیار و ثواب و عقاب ناسازگار است ، زیرا افعالی که متعلق ثواب و عقاب قرار می گیرد مسلماً اموری غیر از اراده است (بغدادی ، الفرق بین الفرق ، ص ۱۷۳). شهرستانی (همانجا) وضعی را مطرح می کند که ثمامه در باره آن مشکل پیدا کرده و گفته که حیرت در این مسئله او را به آنجا رسانده که به فعل بدون فاعل معتقد شده است . کسی فعلیرا انجام می دهد، مثلاً سنگی را پرتاب می کند، اما پیش ازآنکه سنگ به دیگری بخورد خود می میرد. اگر فعل را بهاو نسبت دهیم ، فعلی را به مُرده ای نسبت داده ایم ، و اگر آن را به خدا نسبت دهیم ، فعلی ناپسند را به خدا نسبت داده ایم (نیز رجوع کنید بهجرجانی ، ج ۸ ، ص ۳۸۳). اشکال مهمی که نظر ثمامه ، با این بیان ، دارد این است که می تواند به انکار صانع منتهی شود، زیرا اگر بتوان بعضی حوادث را بدون محدِث دانست ،نفی محدِث از کلِ حوادث هم ممکن است ( رجوع کنید به بغدادی ،الفرق بین الفرق ؛اسفراینی ، همانجاها؛برای نقدی دیگر رجوع کنید به نسفی ، ج ۱، ص ۲۶۱).

اما در هر دو مورد، نظریه ثمامه را بد فهمیده اند. در مورد کارهای نیک و بد، متولدات در هر حال از فعل انسان متولد شده اند و چنان ارتباطی میانشان هست که بتوان با اتکا به آن انسان را مسئول اعمال خود دانست ( رجوع کنید به ولفسون ، ص ۶۵۴ـ ۶۵۵). در مورد انکار صانع نیز باید گفت بدون فاعل بودن در اصطلاح ثمامه همان بدون فاعلِ مختار بودن است و مقصود وی بیشتر ملاحظه طبیعت برای اشیاست تا اعتقاد به امکان حادث بدون محدِث . در حقیقت او محدِثِ افزون بر طبیعت شی ء را نفی می کند. این معنا را در سخن خیاط در باره نظر ثمامه به روشنی می یابیم .

خیاط (ص ۲۲ـ۲۳) توضیح می دهد که معتزله چیزی را دارای طبیعت می خوانند که فقط یک نوع فعل دارد، مثل آتش که فقط گرم می کند و برف که فقط سرد می کند، بنابراین ثمامه فعل بر اساس طبیعت را منحصر به اجسام می دانسته است . این توضیح خیاط برای رد سخنی است که ابن راوندی به ثمامه نسبت داده ، مبنی بر اینکه عالم فعل خداست که از او به طبع پدید آمده است (به نقل عبدالامیر اعسم ، ص ۱۰۹ـ۱۱۰). این سخن را دیگران هم تکرار کرده اند. مثلاً، شهرستانی (همانجا) پس از نقل آن می گوید شاید مراد ثمامه همان عقیده فلاسفه باشد که خداوند را موجَبِ بالذات می دانند نه موجِبِ بالاراده ؛اعتقادی که لاجرم به قِدَم عالم منتهی می شود (نیز رجوع کنید به ابن حزم ، ج ۵، ص ۶۲؛عضدالدین ایجی ، ص ۴۱۷؛جرجانی ، همانجا).

در باره استطاعت * ، نظر ثمامه از آن جهت که آن را پیش از فعل می داند (جرجانی ، همانجا) موافق نظر سایر معتزله است . اما در باره تعریف استطاعت معتقد است که همان تندرستی و خالی بودن اعضا از بیماری است (اشعری ، ص ۲۲۹؛شهرستانی ، همانجا).

لوازم نظریه تولد ثمامه در بخشی از آرای او، که امروزه معرفت شناسی خوانده می شود، آشکار می گردد؛معرفت ، متولد از نظر است و انسان فقط وقتی مسئول آن است که آن را اراده کند. بر این اساس ، اگر خدا کسی را مجبور به شناخت خود نکند او مسئولیتی ندارد، همچنانکه مشرکانی که دعوت دین را نشنیده اند، گناهی ندارند. فرد فقط وقتی عقاب می شود که در عین شناخت حق آن را رد کند. علاوه بر این ، همه معارف ضروری است ؛یعنی هر شناختی حتی شناخت خداوند پیش از شرع ، واجب است .

بنابراین ، همه کسانی که مکلف و مجبوربه شناخت خدا و دین او نشده اند، از جمله مشرکان و عوام و کودکان و نیز حیوانات ، نه مستحق عقاب اند و نه سزاوارثواب ، از این رو با مرگ خاک می شوند. این سرنوشت آنان است ، اما وضع آنان در دنیا این است که برای عبرت دیگران و بیگاری آفریده شده اند (بغدادی ، الفرق بین الفرق ، ص ۱۷۳؛علم الهدی ، ۱۴۱۰، ج ۱، ص ۹۲؛ابن حَزْم ؛عضدالدین ایجی ، همانجاها). از این اعتقاد، چون مساوی نفی صریح بسیاری از تعالیم قرآنی از جمله خلود کفار در دوزخ و حشر حیوانات است ، به شدت انتقاد شده است و چه بسا یکی از موجبات شهرت ثمامه به الحاد باشد. ثمامه رأی دیگری نیز داردکه ظاهراً با عقیده عموم معتزله ناسازگار است ؛او سرنوشت فاسقی را که بدون توبه بمیرد خلود در دوزخ می داند که مخصوص کفار است ، در حالی که وضع او را در دنیا منزلت بین منزلتین فرض کرده است (ابن حزم ، همانجا؛ابن حجر عسقلانی ، ج ۲، ص ۸۳).

بنا به گزارش اشعری (ص ۵۸۴)، ثمامه در باره خلق قرآن بر این نظر بوده است : قرآن ممکن است از طبیعت باشد و هم ممکن است که خدا آن را آفریده باشد. در صورت نخست نه خالق است و نه مخلوق ، و در صورت دوم مخلوق است . این مطالب با آنچه در باره فعلِ بالطبع خداوند به ثمامه نسبت داده اند، مطابقت دارد، اما صحت انتساب هیچ یک را نمی توان مسلّم دانست .

از دیگر آرایی که به ثمامه نسبت داده اند این است که همه موجودات عالم لزوماً برای عبرت انسان آفریده نشده اند ( رجوع کنید بههمان ، ص ۲۵۱).ثمامه در فقه نیز آرایی داشته است (برای نمونه رجوع کنید بهمسعودی ، ج ۷، ص ۱۰ـ۱۲؛بغدادی ، الفرق بین الفرق ، همانجا؛اسفراینی ، ص ۴۸؛ابن حجر عسقلانی ، ج ۲، ص ۸۴). گویا او در پی روشی بوده است که از روش اجتهادی مکتب کوفه نظام مندتر باشد ( د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل مادّه ؛نیز رجوع کنید بهابن ابی الحدید، ج ۲۰، ص ۳۱).



منابع :
(۱) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، قم ۱۴۰۴؛
(۲) ابن بابویه ، عیون اخبار الرضا ، چاپ حسین اعلمی ، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۳) ابن جوزی ، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم ، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۴) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، حیدرآباد دکن ۱۳۲۹ـ۱۳۳۱، چاپ افست بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۵) ابن حزم ، الفصل فی الملل و الاهواء والنحل ، چاپ محمد ابراهیم نصر و عبدالرحمان عمیره ، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۶) ابن خلّکان ؛
(۷) ابن طاووس ، الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف ، قم ۱۳۹۹؛
(۸) ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق ، چاپ علی شیری ، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۰؛
(۹) ابن قتیبه ، تأویل مختلف الحدیث ، بیروت : دارالکتب العلمیه ، ( بی تا. ) ؛
ابن ماکولا، الاکمال فی رفع الارتیاب

(۱۰) عن المؤتلف و المختلف فی الاسماء و الکنی و الانساب ، چاپ عبدالرحمان بن یحیی معلمی یمانی ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۱) ابن مرتضی ، کتاب طبقات المعتزله ، چاپ سوزانا دیوالد ـ ویلتسر، بیروت ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۱۲) ابن نباته ، سرح العیون فی شرح رساله ابن زیدون ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، قاهره ۱۳۸۳/۱۹۶۴؛
(۱۳) ابن ندیم ؛
(۱۴) شهفور بن طاهر اسفراینی ، التّبصیر فی الدّین و تمییز الفرقه الناجیه عن الفرق الهالکین ، چاپ محمد زاهد کوثری ، قاهره ۱۳۵۹/۱۹۴۰؛
(۱۵) علی بن اسماعیل اشعری ، کتاب مقالات الاسلامییّن و اختلاف المصلّین ، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۱۶) عبدالرحمان بدوی ، مذاهب الاسلامیین ، ج ۱، بیروت ۱۹۸۳؛
(۱۷) عبدالقاهربن طاهر بغدادی ، الفرق بین الفرق ، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت : دارالمعرفه ، ( بی تا. ) ؛
(۱۸) همو، کتاب اصول الدین ، استانبول ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۹) عمروبن بحر جاحظ ، البیان و التبیین ، چاپ حسن سندوبی ، قاهره ۱۳۵۱/۱۹۳۲؛همو، رسائل الجاحظ : الرسائل السیاسیه ، چاپ علی ابوملحم ، رساله ۷: رساله مناقب الترک ،

(۲۰) بیروت ۱۹۸۷؛
(۲۱) همو، کتاب الحیوان ، چاپ عبدالسلام محمد هارون ، مصر ?( ۱۳۸۵ـ۱۳۸۹/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۹ ) ، چاپ افست بیروت ۱۳۸۸/۱۹۶۹؛
(۲۲) فهمی جدعان ، المحنه : بحث فی جدلیه الدینی و السیاسی فی الاسلام ، بیروت ۲۰۰۰؛علی بن محمد جرجانی ، شرح المواقف ، چاپ محمد بدرالدین نعسانی حلبی ، مصر ۱۳۲۵/۱۹۰۷، چاپ افست

(۲۳) قم ۱۳۷۰ ش ؛
(۲۴) خطیب بغدادی ؛عبدالرحیم بن محمد خیّاط ، کتاب الانتصار و الرّد علی ابن الروندی الملحد ، چاپ نیبرگ ، بیروت

(۲۵) ۱۹۸۶؛
(۲۶) سمعانی ؛
(۲۷) محمدبن عبدالکریم شهرستانی ، الملل و النحل ، چاپ محمد سیدکیلانی ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۲۸) طبری ، تاریخ (لیدن )؛
(۲۹) عبدالرحمان بن احمد عضدالدین ایجی ، المواقف فی علم الکلام ، بیروت : عالم الکتب ، ( بی تا. ) ؛
(۳۰) علی بن حسین علم الهدی ، امالی السّیدالمرتضی ، ج ۱، چاپ محمد بدرالدین نعسانی ، قاهره ۱۳۲۵/۱۹۰۷، چاپ افست قم ۱۴۰۳؛
(۳۱) همو، الشافی فی الامامه ، چاپ عبدالزهراء حسینی خطیب ، تهران ۱۴۱۰؛
(۳۲) قاضی عبدالجباربن احمد، شرح الاصول الخمسه ، چاپ عبدالکریم عثمان ، قاهره ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۳۳) همو، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله ، چاپ فؤاد سید، تونس ( بی تا. ) ؛
(۳۴) مجلسی ؛
(۳۵) مسعودی ، مروج (پاریس )؛
(۳۶) مطهربن طاهر مقدسی ، کتاب البدء و التاریخ ، چاپ کلمان هوار، پاریس ۱۸۹۹ـ۱۹۱۹، چاپ افست تهران ۱۹۶۲؛
(۳۷) میمون بن محمد نسفی ، تبصره الادله فی اصول الدین علی طریقه الامام ابی منصور الماتریدی ، چاپ کلود سلامه ، دمشق ۱۹۹۰ـ۱۹۹۳؛

(۳۸) Abdul-Amir A ـ asam, Ibn ar-Riwandi , s Kitab Fadihat A l- Mu ـ tazilah: analytical study of Ibn ar-Riwandi , s method in his criticism of the rational foundation of polemics in Islam , Beirut 1977;
(۳۹) EI 2 , s.v. “Thuma ¦ma B Ashras” (by J. Van Ess);
(۴۰) Harry Austryn Wolfson, The philosophy of the kalam , Cambridge, Mass. 1976.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۹ 

زندگینامه شیخ داود بغدادی نقشبندی (۱۲۲۲ه ق)

 داودبن سلیمان بن برجیس ، ادیب ، دانشمند و متصوّف قرن سیزدهم . در ۱۲۳۱ (کحاله ، ج ۴، ص ۱۳۶؛ عواد، ج ۱، ص ۴۳۸) و به قولی در ۱۲۲۲ (اسماعیل بغدادی ، ج ۱، ستون ۳۶۳) در بغداد متولد شده و گویا از سادات موسوی بوده است . به حجاز و شام و موصل سفر کرد و نزدیک ده سال در مکه اقامت گزید (کحاله ، همانجا؛ زرکلی ، ج ۲، ص ۳۳۲). بغدادی حنفی مذهب بود (کحاله ، همانجا)، اما سه مذهب دیگر سنی را نیز می ستود؛ و ازینرو برخی وی را شافعی پنداشته اند (زرکلی ، همانجا).

در طریقت ، از خلفای شیخ خالد نقشبندیِ * شهرزوری به شمار می آمد (اسماعیل بغدادی ، همانجا). در روزگار وی ، خصوصاً در دوران اقامتش در مکه ، وهابیّت روبه پیشرفت بود و او برای مقابله با آن ، آثار متعددی پدید آورده و در آنها از وهابیان ، به عنوان کسانی که ریختن خون و ربودن اموال مسلمانان را مباح می شمارند، یاد کرده (داود بغدادی ، المنحه الوهبیه ، ص ۲) و از معتقدات آنان ، در نهی از توسل به پیامبران و اولیا و منع از طلب شفاعت از آنان و انکار حیات برزخی انتقاد کرده ؛ و با استفاده از آیات و احادیث و اقوال صحابه و فقیهان سنی و حتی کسانی مانند ابن تیمیه و ابن قَیِّم ، که از مهمترین رهبران فکری وهابیان اند، دلایلی بر رد آنان آورده است ؛ چنانکه در اثبات حیات برزخی ، از امّسلمه یاد می کند که به هنگام شهادت امام حسین علیه السلام ، حضرت پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم را با سر و رویی خاک آلود و اندوهناک به خواب دید (همان ، ص ۱۸ـ۱۹، به نقل از حاکم ، بیهقی ، سیوطی و خطیب ).

همچنین به سخن گفتن امام حسین علیه السلام پس از شهادت اشاره می کند (همان ، ص ۳۴). در رد وهابیان هند نیز که تحت تأثیر نجدیان ، خود را مجتهد، و از تقلید از امامان چهارگانه بی نیاز می دانسته اند، اثر مستقلی پدید آورده و در آغاز آن ، مناقب چهار امام و خصوصاً ابوحنیفه را بتفصیل آورده و حدیث رسول اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم (لو کان العلمُ فِی الثریا لَتناَولَه رجالٌ مِنْ فارْسٍ) را که به گفته او در صحیحین آمده ، بر ابوحنیفه منطبق دانسته است (همو، اشدالجهاد، ص ۱۳). در مباحث دیگر نیز ضمن رد نظر وهابیان درباره لازم نبودن تقلید از یکی از چهار امام ، شیوه آنان را که تکفیر مردم است رد می کند (همان ، ص ۲۹) و نظریه آنان را در باره اینکه نذر کردن به نام خدا، اگر به قصد ایصال ثواب برای انبیا و اولیا باشد، کفر و شرک است ، و نیز نظر آنان را در نفی تقدیس پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم و نفی زیارت و تبرک جستن به اولیا و توسل ، باطل می شمارد (همان ، ۳۹ـ۴۳). وی در رمضان ۱۲۹۹ در ۶۸ سالگی در بغداد درگذشت (کحاله ، همانجا).

آثار بغدادی .

۱) اشدّ الجهاد فی ابطال دعوی الاجتهاد ، که در ۱۲۹۳ تألیف شده (همان ، ص ۴۴) و همراه المنحه الوهبیه در بمبئی و استانبول به چاپ رسیده است . شیخ عبداللطیف نجدی بغدادی (۱۲۸۳ـ۱۳۶۳) ردیه ای برآن نوشته که چاپ هم شده است (زرکلی ، همانجا؛ عواد، همانجا)؛

۲) المنحه الوهبیه فی ردّالوهابیه ، بمبئی ۱۳۰۵ (عواد، همانجا)، استانبول ۱۳۹۴؛

۳) صلح الاخوان فی الرد علی من قال علی المسلمین بالشرک و الکفران ، در رد وهابیان (اسماعیل بغدادی ، همانجا). شاید این اثر همان باشد که کورکیس عواد (همانجا) از آن به نام صلح الاخوان من اهل الایمان و بیان الدین القیِّم فی تبرئه ابن تیمیه و ابن قیم یاد کرده و در ۱۳۰۶ در بمبئی چاپ شده است ؛

۴) نحت حدید الباطل و برده بالادله الذابه عن صاحب البرده ، که گویا در دفاع از محمدبن سعید بوصیری (۶۰۸ـ۶۹۱) سراینده قصیده برده * در ستایش رسول اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم است ؛

۵) مناقب المذاهب الاربعه ، در ستایش چهار مذهب اهل سنت ؛

۶) دوحه التوحید ، در علم کلام ؛

۷) رساله در اثبات مسلمانی پدر و مادر رسول اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم (مراد از مسلمانی ، پیروی از دین حنیف ، و نفی اتهام کفر و بت پرستی است )، که شاید همان روض الصفا فی بعض مناقب والدالمصطفی باشد که نسخه خطی آن در دانشگاه ریاض موجود است ؛

۸) الفوائد الجلیه فی نظم الرساله الوضعیه ؛ ۹) تشطیرالبرده ، که ظاهراً تضمین قصیده بُرده است ؛

۱۰) مُسَلّی الواجد ، در تضمین مرثیه شیخ خالد نقشبندی ؛

۱۱) رساله در رد ابوالثناء محمود آلوسی که در ۱۳۰۶ همراه صلح الاخوان در بمبئی به چاپ رسید و موجب شهرت مؤلف شد (اسماعیل بغدادی ؛ عواد؛ زرکلی ، همانجاها).



منابع :

(۱) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۲) داودبن سلیمان بغدادی ، المنحه الوهبیه فی ردالوهابیه ؛
(۳) و یلیها کتاب اشد الجهاد فی ابطال دعوی الاجتهاد ، استانبول ۱۳۹۴/۱۹۷۴؛
(۴) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۵) کورکیس عواد، معجم المؤلفین العراقیین ، بغداد ۱۹۶۹؛
عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶).

 دانشنامه جهان اسلامجلد۳

زندگینامه آیت الله بهاءالدین نیلی

 بهاءالدین ابوالقاسم علی بن عبدالکریم ، عالم امامی قرن هشتم . تاریخ تولد و مرگ او دانسته نیست ، ولی تا حدود ۸۰۰ زنده و محل تولدش دهکده نیل ، نزدیک حِلّه بوده است . خاندان او از سادات حسینی و از نسل حسین ذوالدمعه پسر زید و مدتها عهده دار منصب نقابت علویان بوده اند (قمی ، ج ۲، ص ۹۴؛ زرکلی ، ج ۵، ص ۱۱۶؛ کحّاله ، ج ۷، ص ۱۲۸؛ بغدادی ، ایضاح المکنون ، ج ۱، ستون ۱۳۴؛ یاقوت حموی ، ج ۴، ص ۸۶۱؛ برای آگاهی از اختلاف در ضبط سلسله نسب بهاءالدین رجوع کنید به امین ، ج ۸، ص ۲۶۶؛ افندی اصفهانی ، ج ۴، ص ۱۲۵؛ برای آگاهی از چگونگی قتل او رجوع کنید به نوری ، ج ۳، ص ۴۳۵).

شهرت علمی بهاءالدین بیشتر در نسب شناسی و علوم تفسیر و ادب و عقاید است و به نسّابه هم مشهور است .

او از شاگردان برجسته فخرالمحققین پسر علامه حلی و معاصر شهید اول بوده است .

شاگردان

از شاگردان برجسته او می توان از

حسن بن سلیمان حلّی صاحب مختصر البصائر ،

حسن بن علی مشهور به ابن العشره و

شیخ جمال الدین احمدبن فهد (ابن فهد) حلی نام برد.

تألیفات

به نیلی تألیفاتی نسبت داده شده است (رجوع کنید به افندی اصفهانی ، ج ۴، ص ۱۲۵ـ ۱۲۸؛ امین ، ج ۸، ص ۲۶۶ـ۲۶۷) که در انتساب بعضی از آنها به وی اتفاق نظر وجود دارد.

این تألیفات عبارت اند از :

الانوارالالهیه فی الحکمه الشرعیّه (در منابع مختلف با عناوین الانوارالمضیئه و الانوارالبهیّه ) در پنج جلد، که مطالب آن بترتیب درباره کلام بر مبنای عقاید شیعه ، ناسخ و منسوخ ، فقه آل محمد صلّی اللّه علیه وآله وسلّم در دو جلد و اسرار قرآن و داستانهای لطیف است . صاحب معالم از جلد اول این کتاب استفاده کرده است ؛

وی دو اثر درباره حدود هشتصد مورد از خطاهای لفظی و معنوی زمخشری نگاشته که از آن با نامهای الجزاف من کلام صاحب الکشّاف ، تبیان انحراف صاحب الکشّاف و نکت اللطاف تعبیر شده است ؛

الدرالنضید فی تعازی الامام الشهید ، درباره مقتل و مراثی حضرت امام حسین علیه السلام ؛

ایضاح المصباح ؛

کتاب الغیبه ؛

و کتاب الرجال (درباره این کتابها رجوع کنید به امین ، ج ۸، ص ۲۶۶ـ۲۶۷؛خوانساری ، ج ۴، ص ۳۴۸؛
افندی اصفهانی ، ج ۴، ص ۱۲۶ـ۱۲۷؛آقابزرگ طهرانی ، ج ۲، ص ۴۴۲ـ۴۴۳، ج ۱۲، ص ۱۷۳، ج ۳، ص ۳۳۲؛بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، ستون ۷۲۶؛همو، ایضاح المکنون ، ج ۱، ستون ۱۳۴، ۱۵۷).

چهار کتاب از کتابهای او در تألیف بحار ، از مدارک علامه مجلسی بوده است (مجلسی ، ج ۱، ص ۱۷، ۳۴).



منابع :

(۱) محمد محسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) عبدالله بن عیسی افندی اصفهانی ، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۱؛
(۳) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۴) اسماعیل بغدادی ، ایضاح المکنون ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۳، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۵) همو، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۶) محمدباقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات ، چاپ اسدالله اسماعیلیان ، قم ۱۳۹۰ـ۱۳۹۲؛
(۷) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۸) عباس قمی ، کتاب الکنی و الالقاب ، صیدا ۱۳۵۷ـ ۱۳۵۸، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۹) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۰) محمد باقربن محمدتقی مجلسی ، بحارالانوار ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۱۱) حسین بن محمدتقی نوری ، مستدرک الوسائل ، چاپ سنگی تهران ۱۳۱۸ـ۱۳۲۱، چاپ افست تهران ۱۳۸۲ـ۱۳۸۳؛
(۱۲) یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴

زندگینامه شیخ علی منشار عاملی(متوفی٩٨۴ ه . ق)

« علی بن هلال کرکی » شیخ زین الدین علی بن احمد بن محمد بن هلال کرکی عاملی که به نام جدش شهرت یافته و با عنواناز او نام برده می شود از عالمان فرزانه و سترگ عصر صفوی است. زمان و مکان ولادت او معلوم نیست، اما احتمالاً موطنو زادگاهش جبل عامل است. گفته شده که وی سالها در سرزمن هند می زیسته و همچنین در اجازه نامه محقق ثانی به وی،اشاره شده که شیخ علی منشار به قصد تحصیل علوم دینی و مجاورت با مرقد حضرت امیر مؤمنان علیه السلام ، مدت زیادیساکن عراق بوده و نزد او دروس مختلفی را آموخته است.

هنگامی که شیخ علی منشار روانه ایران شد، چهار هزار جلد کتاب نیز به همراه خود برد و در واقع، او حامل میراث گرانبهای فرهنگی و علمی بوده است.[ ١ ] همه این کتاب ها پس از مرگ، به تنها فرزندش که همسر شیخ بهایی بوده به ارث میرسد.

مشهور بوده است؛ از این رو شیخ علی به منشار، شهرت یافت. اطلاع چندانی از پدرش، در « منشار » نام پدرش، احمد و بهدست نیست. از عناوینی که محقق ثانی در اجازه نامه اش به شیخ علی، درباره پدر وی به کار برده، بر می آید که احمد منشارگرچه از دانش آموختگان دینی نبوده است؛ اما شخصیتی صالح، پرهیزگار و ایشان را افتخار صالحان دانسته است. این مطلب
نشان می دهد که محقق ثانی، پدر شیخ علی را می شناخته که از چهره های نام آشنای آن زمان بوده است.

با کاروان فرزانگان

چشمگیر ترین فراز زندگی شیخ علی منشار، مهاجرت او به ایران است. شیخ علی، در زمره نخستین گروه از عالمان جبل عامل است که به دعوت استادش، محقق کرکی، آهنگ ایران کرد و به نقل آفرینی در تحولات فکری، دینی و سیاسی ایران پرداخت.

راه یابی آنان به دربار پادشاهان صفوی، قدرت و نفوذ فوق العاده ای برایشان به ارمغان آورد و البته حضور در مناصب قدرت،که به دعوت و خواست حاکمان صفوی بود، پیامد های مثبت فراوانی هم به همراه داشت. در حقیقت، حضور جبل عاملی ها درایران، نقطه عطفی در تاریخ تشیع ایران به شمار می رود.

مهاجران نور

هجرت عالمان جبل عامل به ایران، در عصر صفوی، بی تردید یکی از عوامل مهم و انکار ناپذیر رسمیت یافتن مذهب شیعه است. اولین و شاخص ترین آنان، استاد شیخ علی منشار، یعنی محقق کرکی است. در واقع، مذهب تشیع در ایارن عصر صفوی،بیش از هرکس، مرهون تلاش های خستگی ناپذیر این عالم برجسته شیعی است. البته این مهاجرت، به تدریج روی داد. ابتدا
محقق کرکی راهی ایران شد و آن گاه به دعوت او، عده ای دیگر، از جمله شیخ علی بن هلال کرکی، به ایران عزیمت نمودند.اینان را می توان پیشگامان مهاجران جبل عامل دانست.

پیامد ها

این هجرت، سه پیامد اساسی به دنبال داشت:

الف. پیامد مذهبی

توسعه مذهب اثنا عشری در ایران، نخستین پیامد این هجرت بود. در سال های آغازین استقرار دولت صفوی، تشیع فقط در چندشهر کوچک، مانند: ساوه، قم، ری و … رواج داشت؛ در مدت دو سده پس از حکومت صفویان، این مذهب در قلمرو حکومت آنان با استقبال عمومی رو به رو گردید.[ ٢]

عالمان جبل عامل برای دست یابی به این هدف بزرگ، راه های گوناگونی را پیمودند، از جمله این که، از همان آغاز حضورخود در ایران، کتاب ها و رساله های مختلی را در اثبات حقانیت مذهب اثناعشری و رد مذهب سنیان به رشته تحریر درآوردند؛البته ناگفته نماند که تأکید بر نقش جبل عاملی ها در رواج مکتب و مذهب اهل بیت، به معنی انکار یا تأثیر اندک عالمان ایرانعصر صفوی نیست؛ به عنوان نمونه، علامه مجلسی از عالمان ایرانی است، اما حضوری بسیار قدرتمند و پرنفوذ در دربارشاهان داشت و وجود او، مانع بسیاری از امور خلاف شرع شاه معاصرش بود. از سوی دیگر، تألیفات وی تأثیرات شگرفمعنوی و مذهبی در پی داشت؛ به طوری که گفته اند تنها با تألیف و انتشار کتاب حق الیقین ( از علامه مجلسی)، هفتاد هزار تن از سنیان سوریه به مذهب تشیع پیوستند.[ ٣]

ب. پیامد علمی و ادبی

عالمان جبل عامل، در رواج و آموزش علوم شیعی تلاش های گسترده ای مبذول داشتند و حوزه های بحث و تدریس را رونق بخشیدند. شاهان صفوی نیز با پشتیبانی از آنان، مانند: اختصاص دادن مبالغی برای طالبان علم تعیین مقرری برای استادان وهمچنین تأسیس موقوفاتی برای این امور، بر شدت این روند افزودند.

جبل عاملی ها، با تبیین احکام فقهی مختلف و گسترش علم کلام و تفسیر، توانستند عالمانی را بپرورند، که این ها نیز خود زمینه[ ساز تربیت گروه بزرگی از روحانیان دیگر شدند.[ ۴]

ج. پیامد سیاسی:

نمود آشکار این پیامد، به دست گرتفن قدرت سیاسی و تصدی مناصب مذهبی، اجتماعی، سیاسی و … است. البته نفوذ آنان، درطول سال های حکومت صفویان، با افت و خیز ها و شدت و ضعف هایی همراه بود. این نفوذ با محقق کرکی آغاز شد. او چنان[ مورد توجه شاه طهماسب بود که شاه خود را کارگزار او می دانست.[ ۵]

مناصبی که شاهان صفوی بر عهده عالمان جبل عاملی و ایرانی نهادند، متنوع و مناسب با آنها است، برای پی بردن به میزاننفوذ سیاسی و اجتماعی عالمان، به برخی از این مناصب اشاره شود.

١ . مقام شیخ الاسلامی؛[ ۶]
٢ . مقام صدرات؛
٣ . ملا باشی گری؛
۴ . امامت جمعه جماعت؛
۵ . تدریس و تربیت دانش اندوزان و تألیف کتاب و رساله؛
۶ . قضاوت؛
٧ . وعظ و ارشاد؛
٨ . تولیت مساجد و مدارس؛

معمولاً برای مناصب مهمی چون:

شیخ الاسلامی، ملا باشی گری و صدرات، عالمانی برگزیده می شدند که از جهت علم وعمل، سرآمد و مقبول دیگر روحانیان باشند. وظایف متصدیان این مناصب بسیار گسترده بود.[ ٧ ] و حتی بسیاری از اوقات، موردمشورت شاهان قرار می گرفتند و به شاهان امر و نهی می کردند. از جمله وظایف آنان از این قرار است:

تعیین حکام شرع و قاضیان، تعیین مباشران، مدرسان، متولیان مدارس، موقوفات، انتخاب پیش نماز ها و شیخ الاسلام ها و امامجمعه ها، رفع تعدی از مظلومان و شفاعت نزد شاهان، تعلیم و تحقیق مسائل شرعی و نظارت بر امور روحانیان.

استادان

 علی بن عبدالعال کرکی ( محقق ثانی) [ ٨]
شیخ جمال الدین ابوالعباس احمد بن شیخ شمس الدین محمد بن خاتون

شاگردان

به یقین، عالم فرزانه ای چون شیخ علی منشار که به علت توجه فراوان محقق کرکی به او، به ایران دعوت می شود دارایمحافل و مجالس تدریس بوده است؛ اما در کتاب های شرح حال، از شاگردان ایشان، تنها نام کسانی دیده می شود که از اودریافت داشته اند؛ هر چند می توان حدس زد که احتمالاً صاحبان اجازه، در مجلس درس او حضور داشته اند. « اجازه نامه »
گذشته از این، دختر شیخ علی منشار که زنی فقیه و محدث بوده، به یقین از زلال دانش و اندیشه پدر فرزانه اش، بهره تام برده؛ولی در کتاب های شرح حال اشاره ای بدان نشده است.

نام برخی از شاگردان وی که به آن ها دست یافتیم از این قرار است:

١ . شمس الدین ملک محمد بن سلطان حسین اصفهانی
٢ . محمد بن حید مشهور به میرک ( میرکی) اصفهانی
٣ . سید حسین بن محمد موسوی کرکی

جایگاه علمی و اجتماعی

پی بردن به جایگاه علمی و منزلت اجتماعی شخصیت هایی چون شیخ علی منشار که بسیاری از زوایای زندگی اش بر ماپوشیده است دشوار به نظر می رسد، اما برخی نکات، که در لابه لای شرح حال وی دیده می شود، به خوبی ما را به پهنه وسیع دانش و افق بلند فکری این دانشمند جبل عاملی آگاه می سازد. این نکات را که در گوشه و کنار برخی کتاب های شرححال آمده و گاهی بارها تکرار شده، و شاید کمتر کسی به اهمیت آن ها توجه داشته در این جا می آوریم.
آورده است: « ریاض العلما »

١ . صاحبقول شیخ علی در مسائل شرعی و جواب فتاوا، معتبر و موثق بوده و در انتظام امور شرعی و عرفی، رأی صائب داشت و براقرانش فائق بود. به علاوه، وی پس از درگذشت استادش محقق ثانی، عهده دار شیخ الاسلامی شد و نیز وکالت در حلالیات اصفهان، به وسیله شاه، به او تفویض گشت و در تنظیم معاملات دینی و دنیوی کوشا بود.[ ٩]

از این که وی پس از وفات محقق ثانی، عهده دار مقام شیخ الاسلامی شد و از اعتبار و وثاقت قول او در مسائل فقهی، معلوم می شود که وی دارای توانایی های علمی بالا، نفوذ در میان رجال علمی و سیاسی و دارای قدرت تدبیر در امور اجرایی بوده است.

٢ . نقل شده است که از این عالم ربانی، چهار هزار جلد کتاب به دخترش، که تنها فرزند او به شمار می رفت به ارث رسید. این تعداد کتاب در آن سالها، گذشته از آن که علو همت او را در جمع آوری آثار علمی نشان می دهد، حاکی از آن است که او شیفتهآموختن و پژوهش و تتبع بوده است؛ از این رو، بی راه نیست اگر گمان شود که او قله های مختلف دانش را فتح کرده و با علوم
گوناگونی آشنا بوده است.

از این که استادش محقق کرکی، او را به ایران دعوت می کند، این نکته به دست می آید که وی شخصیتی متخلق و فرهیخته وبا توانایی علمی برتر بوده و مورد عنایت استادش قرار داشته است. اهمیت این نکته آن است که یکی از اهداف محقق کرکی ازدعوت عالمان به ایران، رواج معارف و علوم ناب شیعی، در جامعه نوپای شیعی ایران بوده است. و این که از این افراد درجهت تربیت عالمان دیگر بهره گیرد و مسؤولیت ها و مناصب علمی و اجتماعی و مذهبی و سیاسی را بر عهده آنان گذارد.

ازاین رو محقق کرکی می بایست عالمانی را به ایران فرا می خواند که واجد چنین شرایطی باشند. مؤید این نظر، جملات آغازیناجازه نامه محقق کرکی، به شیخ علی منشار است که گفته است:[ ١٠] « . همانا ( شیخ علی منشار) از صالحان و پرهیزگاران و فاضلان شریف است که توجه تام به اکتساب فضایل دارد »

۴ . در شرح حال دختر شیخ علی گفته اند که وی زنی محدث و فقیه بود و تدریس می کرد.
این مطلب کاشف از آن است که شیخ علی، خود، بر آن علوم احاطه و تسلط داشته است؛ چرا که بدون تردید، اولین استاد و شاید تنها استاد دخترش بوده است.

۵ . شیخ علی منشار پس از کوچ به ایران، مشاهده کرد که زمینه های بسیاری فراهم است تا تشیع، پس از سال ها غربت وانزوا، رونق گیرد. او تصمیم گرفت تا برخی از عالمان بزرگ دیگر را به ایران دعوت کند، که در میان آنان نام بزرگانی چونپدر شیخ بهایی نیز دیده می شود. از این جا معلوم می شود که نظر و امر شیخ علی منشار مطاع و مورد توجه و پذیرش عالمان
بوده است.

تألیفات

از شیخ علی منشار، آثار اندکی به جای مانده است که عبارتند از:

 ١ . رساله فی النکاح؛ نسخه ای از این رساله را آقا بزرگ تهرانی، در نجف دیده است.[ ١١]
٢ . کتاب الطهاره؛این کتاب مشتمل بر مباحث مهم برای طهارت است. وی این اثر را به درخواست شاه طهماسب به رشته تحریر درآورد و فرزندمحقق کرکی بر این کتاب حاشیه زده است.[ ١٢ ] شیخ آقا بزرگ تهرانی نسخه ای از این اثر را نزد سید ابوالقاسم ریاضیخوانساری به خط محمد باقر، مکتوب سال ١١٣١ ه . ق دیده است.[ ١٣]

٣ . صیغ العقود والایقاعات؛[ ١۴]
۴ . رساله فی صلاه الجمعه؛
]شیخ منشار، در این اثر، قائل به عدم وجوب عینی نماز جمعه شده است.[ ١۵]

یگانه وارث

شیخ علی منشار، فقط یک دختر داشته است که پس از ورود به ایرن، به همسری شیخ بهایی درآمد. نام این دختر ذکر نشدهآمده، وی زنی عالم و فقیه بوده و تدریس می نموده و زنان در درس او شرکت می کرده « ریاض العلما » است؛ اما چنان که در[ اند. سال وفات وی نامعلوم است؛ اما گفته شده که پس از مرگ همسرش ( شیخ بهایی) در قید حیات بوده است.[ ١۶]

وفات

شیخ علی منشار عاملی، پس از سال ها تلاش در راه گسترش و احیای مکتب اصیل تشیع، سرانجام، روز دوشنبه سیزدهم ربیع الاول ( ٩٨۴ ه . ق) در اصفهان درگذشت. پیکرش به مشهد مقدس انتقال یافت.[ ١٧ ] و در دارالسیاده آستان امام رضا علیهالسلام[۱۸] در خاک لحد آرام گرفت.

گلشن ابرار، ج ۵ ، ص ١٠۴



١. ریاض العلما، ج ۴ ، ص ٢۶۶ 

 ٢ . مهاجرت علمای شیعه از جبل عامل به ایران در عصر صفوی، مهدی فرهانی منفرد، انتشارات امیر کبیر، ص ١۵۶ 

٣  همان، ص ١۵٧ 

 ۴ . همان، ص ١۶۶

 ۵. همان، ص ١۴٩ به قلم نگارنده همین مقاله، طالبی در شرح حال میر محمد صالح خاتون، آبادی آمده است. ، « شیخ الاسلام »

۶ . درباره وظایف . ر. ک: گلشن ابرار، ج ٣

٧. خاندان شیخ الاسلام اصفهان، سید مصلح الدین مهدوی. 

٨ . ر. ک: مجموعه دیدار با ابرار، محقق کرکی.

٩. ریاض العلما، ج ۴ ، ص ٢۶٧ ، به نقل از کتاب تاریخ عالم آرا.  « عمده الصلحاء و الاتقیاء و الفضلاء النبلاء، المتوجه بکلییه الی اکتساب الفضائل »

 ١٠ . حیاه المحقق الکرکی، ج ٢ ، ص ٢۵۶

 ١١. الذریعه، ج ٢۴ ، ص ٢٩٩

 « علی بن منشار » ١٢ ]. طبقات اعلام الشیعه، قرن دهم، ذیل عنوان 

 ١٣. اعیان الشیعه، ج ٨ ، ص ٣۶٩ ؛ تکمله أمل الآمل، ص ٢۶۶ ؛ الذریعه، ج ١۵ ، ص ١٨۶ 

 ١۴. مقدمه ای بر فقه شیعه، ترجمه محمد آصف فکرت، ص ١٨٢

١۵. الذریعه، ج ١۵ ، ص ٧۶ 

١۶ . ریاحین الشریعه، ذبیح الله محلاتی، ج ۴ ، ص ٢٢۵ ؛ اعیان الشیعه، ج ٨ ، ص ٣۶٩ ؛ ریاض العلماء، ج ۴ ، ص ٢۶۶ 

 ١٧. اعیان الشیعه، ج ٨ ، صص ٣۶٩ ؛ خاندان شیخ الاسلام اصفهان، سید مصلح الدین مهدوی، ص ٣٢ 

 ١٨. خاندان شیخ الاسلام اصفهان، ص ٣٢ 

زندگینامه آیت الله محمد جواد نمازى ‏شیرازى«شیخ الشریعه اصفهانى» (متولد۱۲۶۶-متوفى‏۱۳۳۹ ه.ق)

 

از مرزداران فقه و فقاهت و حماسه ‏داران علوم آل محمد(ص)سخن مى ‏گوییم.آنان حلقه‏ هاى ارتباط بندگان با خداى متعال،و واسطه‏ ها و عوامل فیض ربانى و الهى ‏هستند. آنان که عمرهاى خویش را در راه آشنا ساختن مردم با احکام از حلال و حرام ومباح و مکروه صرف مى‏ کنند و خود الگو و مظهر تربیتهاى احکام الهى مى‏ گردند و آیتى ‏از آیات الهى.

ولادت و رشد و نماى او:

استاد فقهاى معاصر و مرجع تقلید عصر،میرزا فتح الله فرزند محمد جواد نمازى ‏شیرازى، معروف به‏«شیخ الشریعه اصفهانى نجفى‏»،در ۱۲ ماه ربیع الاول سال‏۱۲۶۶ه.ق در اصفهان،در یک خانواده علم و دانش و فقه و فقاهت متولد گردید و تحصیلات‏ ابتدایى را در همان شهر از اساتیدى مانند:

شیخ جواد خراسانى،

مولى حیدر على ‏اصفهانى،

ملا احمد سبزوارى،

شیخ محمد صادق تنکابنى

و شیخ محمد تقى اصفهانى ‏فرا گرفت.

سپس در راه پى‏گیرى تحصیلات و کسب فیض از انوار امامت،به مشهدهجرت کرد.مدتى در آن آستان قدس رضوى اقامت گزید،سپس به موطن اصلى خودبازگشت و به تحصیل و تدریس اشتغال ورزید و درس و بحثهاى او مورد اعجاب وشگفت همدوره‏ها و اساتید قرار گرفت.ولى حوزه اصفهان آن روز، نتوانست نیازروحى او را اشباع کند،ناچار پس از مدتى اقامت در اصفهان،در سال ۱۲۹۵،به حوزه ‏نجف(حوزه علمیه بزرگ اسلام)مهاجرت نمود و زانوى ادب را به عنوان کسب معلومات بیشتر پیش اساتید عظام آن حوزه به زمین زد،و شب و روز در پى فراگیرى‏علوم اسلامى تلاش و جهد به خرج داد و از محضر بزرگانى مانند:عالم ورع وپرهیزکار،حاج میرزا حبیب الله رشتى و شیخ محمد حسین کاظمى و دیگر بزرگان واساطین فقه و فقاهت،کسب علم نمود تا به مقام عالى اجتهاد نایل آمد.

سفر حج:

او در سال‏۱۳۱۳ ه.ق به قصد انجام مناسک حج و زیارت قبر رسول اکرم(ص)به مکه و مدینه مشرف شد.پس از بازگشت‏به تالیف و تصنیف و تدریس اشتغال‏ورزید،به حدى که درس او یکى از حوزه‏هاى بزرگ و پرجمعیت‏حوزه علمیه نجف‏گردید که صدها دانشجو و طالب علم را در بر مى‏گرفت و افرادى که به شرح حال وى،پرداخته‏اند،عموما اتفاق نظر دارند که او صدها تن از شاگردان فقه و اصول را تربیت،ورجال نامى اسلامى را تحویل جامعه داد.

امتیازات شیخ شریعت:

شخصیت مورد ترجمه ما با داشتن اطلاعات و معلومات وسیع،و با داشتن‏حافظه قوى و سرشار،در فراگیرى علوم مختلف و متنوع،معروف و ممتاز بود.

او تنها به فقه و اصول(رشته اختصاصى خود)نمى‏پرداخت،بلکه در کنار تبحردر آن دو،به کلام، عقاید، فلسفه، تفسیر، ادبیات،ریاضیات،طب و…نیز پرداخته بود،به حدى که در هر کدام از این رشته‏ ها کتاب یا رساله‏اى تالیف نموده بود.

او در علم تفسیر کتاب‏«قرائت مالک و ملک‏»و اختلاف آراء در آن موضوع رانگاشت،آن چنان که در حدیث،«القول الصراح‏»را تدوین نمود که دقت نظر او را دراحاطه به مسائل علم حدیث مى ‏رساند،به حدى که شاگرد بزرگوارش مرحوم حاج آقابزرگ تهرانى در کتاب‏«مصفى المقال‏»مى ‏نویسد:«او پس از استاد بزرگوار ما،شیخ‏نورى،عالم‏ترین و داناترین استاد در علم حدیث و رجال بوده که درک کرده‏ام.»او به موازات تبحر در علوم اختصاصى خویش،به طب و ریاضیات نیز پرداخته بود.برخى ‏از بزرگان گفته ‏اند هنگامى که در حال مریضى،یکى از پزشکان به بالین سر او آمد،با اودر مورد مرض خود از کتاب قانون ابن سینا مطلبى بیان داشت.پزشک معالج تصورکرد که او مبحث‏ خاصى را مورد مطالعه قرار داده است،ولى با تشریح و توضیح بیشترمعلوم گردید که او اغلب ابواب کتاب قانون را مورد مطالعه قرار داده است و احاطه‏کامل به مباحث و فصول آن دارد.

صاحب کتاب اعیان الشیعه درباره او گوید:«او در فنون فلسفه قدیم،حکمت الهى،کلام،درایه،و شناخت اقوال و آراء ومقالات دیگران عالم و متبحر بود.» (۱)

تالیفات او:

تالیفات و کتابهاى بازمانده از دانشمندان،بهترین نمایانگر معلومات و دانش هاى‏آنان مى‏ باشند،از این رو مرحوم شیخ شریعت نیز کتابها و تالیفات گران بهایى به یادگارگذارده است که هر کدام نشانگر تبحر و وسعت اطلاعات او در علوم اسلامى است که ‏از آن میان مى ‏توان اسامى کتابهاى زیر را آورد:

۱-اناره الحالک فی قرائه ملک و مالک

۲-ارث الزوجه من ثمن العقار

۳-صیانه الابانه عن وصمه الرطانه

۴-افاضه التقدیر فی احکام العصیر(مطبوع در قم،۱۳۷۰)

۵-قاعده لا ضرر

۶-قاعده طهارت

۷-قاعده الواحد البسیط

۸-رساله‏اى در متمم کر

۹-رساله‏ اى در جلود سباع

و کتابها و رساله‏ هاى دیگر که بالغ بر ۱۵ جلد مى ‏گردد.

شاگردان او:

حوزه درسى او یکى از حوزه‏هاى پربرکت از نظر تربیت‏ شاگردان دانشمند بود وصدها تن از عاشقان علم و تشنگان معرفت در حوزه درس فقه و اصول او شرکت‏ مى ‏جستند که از آن جمع مى ‏توان:

۱-آیه الله سید محمد حجت کوه‏ کمرى(مؤسس مدرسه حجتیه قم)

۲-آیه الله سید صدر الدین صدر

۳-آیه الله سید محمد تقى خوانسارى 

این سه فقیه بزرگوار،زعماى حوزه علمیه قم در دوران فترت پس از رحلت آیه‏الله حائرى و تشریف فرمایى آیه الله بروجردى به حوزه علمیه قم مى ‏باشند و خدمات‏بس ارزنده‏اى در آن موقعیت حساس حوزه انجام داده ‏اند.روحشان شاد باد.

۴-آیه الله شیخ محمد حسین سبحانى تبریزى خیابانى(م ۱۳۹۲)را نام برد.

مرجعیت او:

شهرت علمى و فضیلت و تقواى او در محافل علمى نجف و اصفهان،مردم‏مسلمان را واداشت که در مسائل دین از او تقلید نمایند.پس از فوت استاد بزرگوارش‏مرحوم میرزا محمد تقى شیرازى،مردم به او مراجعه کردند.در اثناء مرجعیت او بود که‏انقلاب عراق شروع گردید.او همراه دیگر علماء اسلام بر ضد استعمار بریتانیا شرکت‏جست و در اثناء سفر به مرض خت‏سینه درد ابتلاء پیدا کرد و زمین‏ گیر گردید،به حدى که روز به روز بر شدت مرض او افزوده مى ‏گشت.تا اینکه در سال‏۱۳۳۹ ه.ق‏در ماه ربیع الثانى به فیض لقاء پروردگار خود شتافت و در صحن غروى،در یکى ازغرفه‏ هاى شرقى آن مدفون گردید.



۱- مطالبى که در مورد این مرد بزرگ فقه و فقاهت گذشت،اجمالى بود از آنچه که تفصیل آن را مى ‏توان درکتابهاى:اعیان الشیعه،ج ۴۲،ص‏۲۵۷- معارف رجال،ج ۲،ص ۱۵۴- احسن الودیعه،ج ۱،ص ۱۷۱- علاء ساجدین،ص ۱۲۲- مصفى المقال،ص‏۱۹۳- ریحانه الادب،ج‏۳، ص‏۲۰۶- الاعلام،ج ۵،ص‏۳۳۲- معجم المؤلفین،ج ۸،ص ۵۲- الذریعه- و پیشگفتار سید احمد حسینى اشکورى بر کتب نخبه ‏الازهار فی احکام الخیار،ص‏۱۳ تالیف آیه الله شیخ محمد حسین سبحانى(ره)والد استاد سبحانى،مطالعه‏ نمود.

فقهای نامدار شیعه//عقیقی بخشایشی

زندگینامه میرزا على اکبر میرزاى نوقانى (متوفّاى۱۳۷۰هـ .ق)

تولّد

میرزا على اکبر نوقانى در سال ۱۳۰۰ هـ .ق. در مشهد مقدّس قدم به عرصه گیتى نهاد.

تبار

پدر وى، حاج میرزا موسى، از بزرگان و صالحان مشهد رضوى بود. چون ایشان مدّتى در محلّه نوقانِ مشهد سکونت داشت، به «میرزاى نوقانى» معروف شد و نام خانوادگى وى نیز «میرزاى نوقانى» است.

تحصیل

میرزاى نوقانى تحصیلات خود را در حوزه علمیه مشهد شروع کرد، و تا ۲۷ سالگى در آنجا از محضر استادان گران قدرى همچون میرزا عبدالجواد ادیب نیشابورى (متوفّاى ۱۳۴۴ هـ .ق.)، که از استادان ادب در خراسان بود و همچنین از محضر عالم یگانه و متبحّر در فقه و اصول، حاج شیخ حسنعلى تهرانى (متوفّاى ۱۳۲۵ هـ .ق.) بهره مند شد و با فرزند استاد خود، میرزا على آقا تهرانى هم درس و هم مباحثه بود.

از استادان دیگر وى مرحوم سیّد عبّاس شاهرودى (متوفّاى ۱۳۴۱ هـ .ق.) است که وى نیز از دانشوران بزرگ و از زهّاد و اهل معناى مشهد مقدّس بوده است.

در نجف اشرف

میرزا على اکبر در سال ۱۳۲۷ هـ .ق. با اجازه پدر خود رهسپار نجف اشرف گردید و ذوق و استعداد فراوان وى بهترین یاورش براى رسیدن به قلّه کمال شد.در نجف توفیق بهره مند شدن از محضر استادان بزرگ و عالمان آن سامان برایش فراهم گشت. خارج اصول را از محضر آخوند ملاّ محمّدکاظم خراسانى (متوفّاى ۱۳۲۹ هـ .ق.) و خارج فقه را از محضر سیّد محمّدکاظم یزدى (متوفّاى ۱۳۳۷ هـ .ق.) و شریعت اصفهانى (متوفّاى ۱۳۳۹ هـ .ق.) بهره برد.

میرزاى نوقانى در نجف اشرف با آیه الله سیّد عبدالهادى شیرازى، که بعدها از مراجع تقلید شیعه نیز گردید، رفیق و هم مباحثه شد و بعد از آمدن به ایران هم این رفاقت و دوستى ادامه یافت.(۱)

وى در پایان اقامت خود در نجف اشرف با اخذ اجازه اجتهاد از آیه الله العظمى میرزا محمّدتقى شیرازى (متوفّاى ۱۳۳۸ هـ .ق.) و آیه الله حاج شیخ عبدالله مازندرانى (متوفّاى ۱۳۳۰ هـ .ق.) مهیّاى بازگشت به مشهد مقدّس گشت.(۲)

میرزاى نوقانى در سال ۱۳۳۰ هـ .ق. به مشهد مقدّس بازگشت و به ارشاد مردم و ردّ مخالفان پرداخت و پس از واگذار شدن تولیت «مدرسه نوّاب» به او، تعلیم و تربیت طلاّب علوم دینى را وجهه همّت خویش قرار داد.

تعلیم و تربیت

نوقانى پس از مراجعت از نجف اشرف تا پایان عمر ـ قریب به چهل سال ـ در مشهد اقامت گزید و به تدریس و تعلیم و تربیت طلاّب اشتغال ورزید و بسیارى از دانشوران از محضر درس وى استفاده بردند. این عالم بزرگ، طلاّب فاضل مدرسه نوّاب را ـ که وى متولّى آن بود ـ براى ادامه تحصیل و رسیدن به آخرین مراحل علمى به حوزه هاى علمیه نجف و قم گسیل مى داشت.

از آثار تربیت و تعلیم ایشان همین بس که مرجع عالى قدر جهان تشیّع، حضرت آیه الله بروجردى مى فرمودند:طلاّب مدرسه نوّاب مشهد که براى تکمیل تحصیلات خود به حوزه قم آمده اند، از نظر مقدّماتى (ادبیات) و دروس سطح بر سایر محصلین که در حوزه قم مى باشند، برترى و مزیت دارند، و طلاّب مدرسه نوّاب در حوزه علمیه قم چشم و چراغ آن حوزه هستند.(۳)

ویژگى هاى اخلاقى

میرزاى نوقانى انسانى مؤمن، متعهّد، اهل تهجّد، خوش قریحه، شوخ طبع و مهربان بود. اندامى رشید و سیمایى پرنفوذ داشت و از صدایى رسا و چهره اى پرهیبت برخوردار بود.ساده زندگى مى کرد و در مدّت هفتاد سال عمر پربرکت خود از سهم امام استفاده نکرد. میرزا داراى خطّ خوش و زیبایى بود و با ارباب ادبِ آن روز خراسان معاشرت داشت. بیشتر روزهاى تابستان را همراه خانواده یا دوستان خود در شاندیز، طرقبه، هاشم آباد، ابرده علیا یا ویرانى که از ییلاق هاى اطراف مشهدند، به سر مى برد.وى برخى از مطالعات خود را در این محیط هاى طبیعى دنبال مى کرد و اشعار نغزى مى سرود و طبع خوشى داشت.(۴)

استاد محمّدرضا حکیمى این گونه میرزا را مى ستاید:مرحوم نوقانى هیبتى ویژه داشت که کوچک و بزرگ از او حساب مى بردند و طلبه هاى او ساعى و درس خوان بودند. او خود همیشه با لباس بسیار تمیز ـ اگر چه از پارچه هاى کم بها ـ و شکوه خاصّى حرکت مى کرد. در زمستان و تابستان دیده نشد که عبا بر سر کشد. حتّى در داخل منزل هم اغلب لباسش پوشیده و عمامه بر سر و عبا بر دوشش بود. و همین گونه مى خواست که طلبه ها تمیز و مرتب باشند. به محیط تحصیل بسیار اهمیّت مى داد و چون اهل ذوق و شعر بود، هر سال مبلغى قابل توجّه به مصرف گلکارى باغچه هاى بزرگ مدرسه نوّاب مى رسانید.

محیط مدرسه همیشه تمیز و باطراوت و سرسبز و پر از گل بود به طورى که طلاّب بقیه مدارس علمیه مشهد، اغلب عصرها به مدرسه نوّاب مى آمدند و ضمن آشنایى با طلاّب مدرسه و گفت و گو و بحث از صفا و فضاى مدرسه هم بهره مند مى شدند.

وى نسبت به علم «مناظره» و این که باید در مدرسه هاى علوم دینى، درسى شود و طلاّب آداب مناظره را بیاموزند، بسیار ساعى بود و این امر را خیلى لازم مى شمرد و خود مجالسى به این منظور تشکیل مى داد. هر منبرى را نمى پسندید، و به جز مراتب فضل بالا و ادبیات و داشتن علم کلام و معارف قرآنى، به آداب سخنورى، حتّى طرز نشستن روى منبر و تکان دادن دست و امثال آن، حساسیت نشان مى داد.

میرزا خود خطیبى بى مانند بود دوست داشت همه وعاظ و منبرى ها از وقار و متانت خاصّى برخوردار باشند و از خواندن اشعار سُست و بى معنى و عوام پسند، در مدح یا مرثیه امامان دین(علیهم السلام) به شدّت پرهیز کنند. براى نشر معارف خالص قرآنى و اهل بیت(علیهم السلام) و مبانى علمى «مکتب معارفى خراسان» موقعیتى ضرورى و خاص قائل بود. خلاصه انسانى بزرگ، با اخلاص، و مربیى تأثیرگذار بود.باید برنامه هاى او براى تربیت طلاّب و وعاظ در همه حوزه ها سرمشق قرار گیرد.(۵)

مدیریت

میرزاى نوقانى به نظم و انضباط توجّه تام داشت و مى کوشید این خصلت مهم و حیات آفرین را در حوزه علمیه مشهد احیا کند. او از عالمان انگشت شمارى بود که در یکى از حساس ترین مقاطع تاریخ حوزه علمیه مشهد فرصت یافت و از این فرصت به خوبى و شایستگى بهره برد. او از دانشورانى بود که در زمان خفقان و اختناق رضا شاهى، حقّ پوشیدن لباس روحانیت را داشت. وى در آن زمان جزو کسانى بود که نظارت بر امور طلاّب داشتند و از آنان امتحان مى گرفتند. شمار طلابى که در جلسه هاى امتحانى آن زمان شرکت کردند و جواز قبولى دریافت نمودند، ۳۵۹ نفر بود.(۶)

تألیفات

۱٫ سه مقاله نوقانى.

۲٫ دو مقاله نوقانى.

۳٫ تعلیقاتى بر شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید.

۴٫ تعلیقه اى بر کفایه الاصول.

کتاب «سه مقاله» چاپ شده است و در ردّ یهود و نصارا و مذاهب مخترعه سیاسى است. این کتاب با بیانى شیوا و سبکى زیبا به صورت مناظره، اصول عقاید اسلامى را تبیین و شبهات معاندان و ادیان و مسالک سیاسى را ردّ کرده است.

کتاب «دو مقاله» هم در ردّ مادیون و کمونیست ها نوشته شده است. این کتاب و «تعلیقه هاى نهج البلاغه» و «کفایه الاصول» هنوز چاپ نشده است.

خاطرات

الف) در سال ۱۳۶۳ هـ .ق. که حضرت آیه الله العظمى حاج آقا حسین قمى، مرجع عالى قدر جهان تشیّع، از عتبات عالیات به مشهد مقدّس مسافرت کردند چون اوضاع مدرسه علمیه نوّاب را مشوّش دیدند، از میرزاى نوقانى خواستند که تولیت مدرسه را قبول کنند، و در اداره مدرسه و موقوفات آن سعى جمیل مبذول دارند.

وزارت فرهنگ و اوقاف هم از این وضع استقبال نمود و کلیه امور موقوفات مدرسه و امور مربوط به ترتیب و نظم تحصیل طلاّب را هم به ایشان واگذار کرد.

میرزا با کسب اجازه از محضر آیه الله العظمى حاج آقا حسین قمى، و آیه الله العظمى حاج آقا حسین بروجردى (متوفّاى ۱۳۴۰ هـ .ش.) و دریافت حکم از طرف آن دو مرجع دینى و همچنین با اجازه از محضر میرزا محمّد مشهور به آقا زاده بزرگ (متوفّاى ۱۳۵۶ هـ .ق.) اقدام به تصدّى امور مدرسه و تربیت طلاّب علوم دینى نمود و تا پایان عمر ـ مدّت شش سال و چند ماه ـ تولیت مدرسه علمیه نوّاب را بر عهده داشت. وى در این مدّت مقرراتى براى مدرسه وضع کرد و اصولى براى تربیت طلاّب در نظر گرفت که در تاریخ حوزه ها بى نظیر است.(۷)

حجه الاسلام حاج شیخ محمّدعلى نوقانى نوه میرزا على اکبر نوقانى درباره پدربزرگش مى گوید:مرحوم میرزا بعد از قبول کردن تولیت مدرسه نوّاب، در دو جنبه تحوّل ایجاد نمود:

۱٫ در موقوفات مدرسه که یازده پارچه ملک بزرگ بود و به علّت بى توجّهى، درآمد و عایدات چندانى نداشت میرزا با تجدید نظر در این باره و تعیین اجاره هاى مناسب و وضع جدید براى موقوفات مدرسه و بالا بردن سطح درآمدها، اقدام به تعمیر اساسى مدرسه و بالا بردن سطح شهریه و حقوق طلاّب مدرسه به میزان ده برابر شهریه مرسوم آن زمان کرد.

۲٫ در امور تحصیل و تعلیم طلاّب و جذب افراد مستعد به مدرسه نوّاب و تشویق هاى مادّى و معنوى و برنامه امتحان طلاّب ـ که تا آن زمان مرسوم نبود ـ اقدام نمود و طلاّب فاضلى به حوزه هاى قم و نجف فرستاد. وى از اساتیدى همچون آیه الله میرزا مهدى اصفهانى (متوفّاى ۱۳۶۵ هـ .ق.) و آیه الله شیخ هاشم قزوینى (متوفّاى ۱۳۳۹ هـ .ش.) تقاضا کرد تا درس هاى خود را در مدرسه نوّاب برگزار کنند و خود نیز در مجلس درس آن ها شرکت مى کرد و از محضر حاج میرزا احمد مدرّسى (متوفّاى ۱۳۹۱ هـ .ق.) براى اقامه نماز جماعت در مدرسه نوّاب دعوت نمود. خود نیز در آنجا تدریس داشت.(۸)مرحوم استاد، کاظم مدیر شانه چى مى نویسد که نزد میرزا على اکبر نوقانى بقیه کفایه را خواندیم.(۹)

بنا به نوشته استاد، محمّدرضا حکیمى:او از پر و بال دادن به طلبه بى سواد و بى تقوا و روحانى تنبل و بى حاصل، به سختى پرهیز مى کرد و مى فرمود: طلبه به هر منظورى که درس مى خواند، اگر چه براى منبر رفتن یا امامت جماعت یا مسأله گفتن، باید سطح (ادبیات و منطق و فقه و اصول) را به خوبى بخواند و کفایه را خوب بفهمد و امتحان بدهد، آن گاه وارد کار ترویج شود. براى منبر رفتن و واعظ شدن نیز مقرراتى داشت که اگر همواره مراعات مى شد، این نابسامانى هاى دردناک در مواردى از منبرها و منبرى ها دیگر مشاهده نمى گشت.(۱۰)

ب) میرزاى نوقانى در طول مدّت عمر خود از وجوه برّیه و سهم امام دینارى صرف معاش خود و کسانش ننمود و با این که شرعاً مجاز در تصرّف این قبیل وجوه بود، از حقّ مشروع خود به هیچ وجه استفاده نکرد.وى براى تأمین معاش خود از حقّ التّولیه موقوفه جدّه اش ـ موسوم به گوهرشاد خانم ـ استفاده مى کرد. طبق شرایط وقف نامه، تولیت آن با میرزاى نوقانى و سپس با یگانه فرزند میرزا، آیه الله حاج میرزا مهدى نوقانى (متوفّاى ۱۴۱۳ هـ .ق.) و بعد از ایشان، هم اکنون با فرزند وى حجه الاسلام حاج شیخ محمّدعلى نوقانى است.

داستان دعاى مستجاب میرزا شنیدنى است ایشان هنگام بازگشت از نجف به حرم حضرت على(علیه السلام) مشرّف مى شود و از مولاى متقیان مدد مى خواهد تا معیشتى خداپسندانه داشته باشد و از دین، ابزارى براى دنیا نسازد.

وقتى به مشهد باز مى گردد، روزى به هنگام عبور از بازار، یکى از کسبه نوشته اى در اختیار ایشان قرار مى دهد و مى گوید:این وقف نامه را مجد الاطباء ـ پسر عموى شما ـ نزد من گرو گذاشته است.مرورى به مضمون وقف نامه نشان مى دهد که سهمى از روستاى «سیس آباد» (مشهد) از املاک گوهر شاد خانم، دختر یوسف خان جلایر، مادر کلبعلى خان جلایر، جدّه مرحوم نوقانى، از سال ۱۲۱۰ هـ .ق. وقف تعظیم شعایر اسلامى شده است و برابر آن وقف نامه، تولیت موقوفه با اصلح و اورع اولاد است.

میرزاى نوقانى تنها کسى بود که در آن زمان مى توانسته است تولیت موقوفه را ـ که دو سهم از بیست و چهار سهم قریه یاد شده واقع در بلوک تبادکان مشهد است ـ به عهده گیرد.آرى داشتن راه ارتزاق درست و معیشت مستقل و عدم استفاده از سهم امام، از میرزاى نوقانى یک انسان آزاده و متنفّذ و آینده نگر ساخت.(۱۱)

ج) در زمان میرزاى نوقانى، دو پسر بچه از سادات محترم در روستاهاى مشهد مقدّس مسموم غذایى شدند. آن ها را به بیمارستان شاه رضا (مشهد) مى آورند امّا مسؤول بیمارستان و دکترها این دو سیّد را نمى پذیرند، و هر چه اصرار مى کنند پذیرفته نمى شود تا این که این دو پسر بچه در اثر مسمومیت از دنیا مى روند و خبر به میرزاى نوقانى مى رسد. ایشان در یکى از منبرهاى خود مسؤولان بیمارستان را که بهایى مسلک بودند، سخت مورد اعتراض قرار مى دهد و آن ها را تهدید مى کند و چنان مى خروشد که همه شنوندگان را ترس و هراس برمى دارد. حتّى عالمان آن زمان به میرزا مى گویند: چرا این قدر تند سخن گفتید، نکند براى شما ایجاد مزاحمت کنند!(۱۲)

اقدامات سیاسى

میرزاى نوقانى چنان که اهل دیانت بود، اهل سیاست نیز بود. ایشان دوره مشروطه را درک کرده بود و در محضر چهره هاى برجسته اى چون: آخوند خراسانى و میرزاى دوم (شیرازى) شاگردى کرده بود، و از رویدادهاى جامعه خود بى خبر نبود.

پس از بازگشت از عتبات عالیات و اتمام تحصیل، حضور فعالى در صحنه سیاسى مشهد داشت. در جریان فاجعه خونین مسجد گوهرشاد (۱۳۱۴ هـ .ش.) شرکت داشت.(۱۳)مردم متدین مشهد و روستاهاى اطراف به دستور عالمانى همچون مرجع عالى قدر حاج آقا حسین قمى، آقا سیّد یونس اردبیلى و میرزاى نوقانى به عنوان اعتراض به «کشف حجاب» در مسجد جامع گوهرشاد تحصّن کردند و با سخنرانى خطیب توانا، بهلول، حرف دل خود را بیان نمودند.

بنا بر نقل افراد مورد اعتماد، هر صنف و گروه از تاجران و غیره همراه روحانى محلّ خود به صورت راهپیمایى وارد مسجد گوهرشاد مى شدند. در این واقعه مرحوم نوقانى همراه صنف زرگرهاى مشهد راهى مسجد گوهرشاد مى شود و پس از درگیرى و تیراندازى، مریدان میرزا او را از معرکه خارج مى کنند.(۱۴)در یادداشت هاى ایشان، درباره مادّه تاریخ سقوط رضا خان (۱۳۶۱ هـ .ق. شهریور ۱۳۲۰) چنین آمده است:

تاریخ سرنگون شدن جاه پهلوى،//خود نام نحس اوست، رضا شاه پهلوى (۱۳۶۱ هـ .ق.)

میرزا در برابر تفکرها و اندیشه هاى الحادى و بى دینى ایستاد. او انحلال فرهنگى جامعه را مصیبت بار مى دانست. در میان یادداشت هاى خصوصى او نکاتى علیه «حزب ایران نو» به چشم مى خورد. او فعّالیت این حزب را به زیان مملکت مى دید.

خود در این باره مى نویسد:متجدّدین فاقد دین، دشمن بزرگ مملکت هستند، دشمن بزرگ عساکر و قشون اسلامند به جهت آن که قشون وقتى بى عقیده شدند براى شش تومان مواجب کار نمى کنند. بعد از کشته شدن، «مادر وطن» به حال او چه فایده اى دارد. لامذهب بى علاقه به دیانت، وارد فلان حزب مى شود براى پول و منفعت دنیا، چون عقیده ندارد! اگر کسى صد تومان اضافه به او داد، فوراً نقشه و مرام خود را عوض مى کند امّا کسانى که مرام آن ها قرآن و مذهب اسلام است هرگز عوض نمى شوند.(۱۵)

در محضر استادان و دوستان

میرزا، عالمى آگاه به مسائل و مقتضیات زمان خود بود، و از تعصّب هاى کاذب و بى اساس پرهیز مى کرد. وى رابطه نزدیکى با میرزا مهدى اصفهانى داشت و از شاگردان و مریدان و معتقدان به مبانى مکتب او بود. ایشان چند ماهى نیز از محضر میرزا مهدى آشتیانى(متوفّاى ۱۳۷۲ هـ .ق.) فیلسوف نامدار که براى مدّتى به مشهد مقدّس آمده بود و فلسفه صدرایى تدریس مى کرد، بهره جست. او با امام خمینى رابطه اى بسیار دوستانه داشت. امام راحل پیش از درگذشت میرزا، وقتى به مشهد مى آمد به منزل ایشان وارد مى شد و مکاتباتى نیز با هم داشتند.

پس از ارتحال میرزاى نوقانى، امام به قصد ابراز تسلیت و دلجویى به مشهد مقدّس آمد و یک هفته در منزل فرزندش آیه الله میرزا مهدى نوقانى به سر برد. میرزاى نوقانى با مرحوم حاج شیخ عبّاس قمى (متوفّاى ۱۳۵۹ هـ .ق.)، آیه الله بروجردى (متوفّاى ۱۳۴۰ هـ .ش.)، آقا سیّد جمال گلپایگانى(متوفّاى ۱۳۷۷ هـ .ق.) و دیگر علماى برجسته قم و عتبات رابطه نزدیکى داشت و مورد اعتماد همه آنان بود. مرحوم آیه الله العظمى میلانى (متوفّا ۱۳۹۵ هـ .ق.) نیز هنگام ورود به مشهد به بیت ایشان وارد شدند.

خطیب توانا

میرزاى نوقانى خطیبى توانا بود و با بیان دلنشین خود، مردم را متوجّه معارف حقّه الهى و تربیت دینى مى کرد. روزهاى عاشورا در منزل خود ـ واقع در محلّ کنونى تکیه فتاح خان و پشت قبرستان سراب ـ منبر مى رفت. گاهى نیز در مدرسه میرزا جعفر یا مسجد گوهرشاد یا مدرسه نوّاب به ایراد خطابه مى پرداخت. منبر ایشان سرشار از مطالب تاریخى، آیات و روایات و شامل نکات ادبى، امثال، حکم و پند و اندرز و آمیخته با شعر بود. کسى از سخنان ایشان خسته نمى شد. در پایان منبر ـ از روى یادداشت هاى خود ـ مقتلى مى خواند که جمع آورى شده از مقاتل صحیح بود. سبک منبر ایشان به سبک منبر حاج میرزا حبیب الله خراسانى بود. خود ایشان مى گفت:«در مدّت عمرم منبرى به جامعیت و تأثیر منبر مرحوم میرزا حبیب الله مجتهد ندیده ام.».(۱۶)

شروع منبر ایشان با آیه مبارکه (إنّما المؤمنون الّذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایماناً)(۱۷) بود و در شب هاى قدر چند ساعت سخنرانى ایشان طول مى کشید امّا هیچ خسته کننده نبود.

سروده ها

میرزاى نوقانى جانى سوخته و طبعى روان و ذوقى عارفانه ـ به معارف قرآنى ـ داشت. وى در اشعار خود، به«فقیر» تخلّص مى کرد. اشعارش متوجّه مضامین معارفى و دینى بود.

بخشى از اشعار ایشان در آخر کتاب «سه مقاله نوقانى» به چاپ رسیده است…

میرزا اشعار جانسوزى در رثاى امام حسین(علیه السلام) و یارانش سروده است.

در اواخر محرّم ۱۳۴۶ هـ .ق. مرحوم میرزا در یک مثنوى بلند، همه رویدادهاى کربلا را همانند تابلوى تکان دهنده، به مانند یک هنرمند بزرگ به تصویر کشید. ابتداى آن مثنوى این است:

شوق دیدار خداوند ودود // شاه را بربود در بزم شهود

شد روان از خیمه سوى قتلگاه // هم عنانش بود خیل اشک و آه

شه به منزلگاه جانان مى رود // یا زجسم زینبش جان مى رود

عشق حقّ او را کشد سوى جنان // کودکانش در قفا با صد فغان

شد سوار بادپا سالار عشق // زد رکاب مرکب رهوار عشق

کى بُراق عشق! بشتاب و ببر // سوى مشتاقان ما از ما خبر(۱۸)

میرزا شاعرى توانا بود که ارباب شعر و ادب سروده هاى خود را براى اصلاح به ایشان عرضه مى کردند، مثل مرحوم دکتر رسا و مرحوم نصرت منشى باشى، دو شاعر آستانه مقدسه حضرت رضا(علیه السلام) که از محضر میرزا استفاده مى کردند.(۱۹)

مرحوم میرزا شعرى را درباره حضرت رضا(علیه السلام)سروده که در پایان مقاله مى آید. شعر معروف خطاب به حضرت بقیه الله الاعظم حجه بن الحسن العسکرى ـ ارواحنا له الفداء ـ نیز از ایشان است:

افسوس که عمرى پى اغیار دویدیم// از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم

غزل دیگرى در توسّل به مقام والاى حضرت حجه بن الحسن(علیه السلام) دارد که از نظر شما مى گذرد:

امروز خانه دل نور و ضیا ندارد // جایى که دوست نَبْوَد، آنجا صفا ندارد

شهرى است پر ز آشوب، کاشانه لگدکوب// آن دل که از تغافل، شوق لقا ندارد

دزدان به کشور دل، هر جا گرفته منزل // وان میر صدر محفل، در خانه جا ندارد

شهباز پر شکسته، افتاده زار و خسته // از دست ظلم جغدان، یکدم رها ندارد

وان پیشواى مستان، مرغ هزار دستان // یکسو نشسته خاموش، شور و نوا ندارد

یوسف که پیش حُسنش، خوبان بها ندارد // از کید و مکر اخوان، قدر و بها ندارد

پیمانه ها نهادیم، پیمان زدست دادیم // در حیرتى فتادیم کو منتها ندارد

با این همه سلاسل، سوداى خام در دل // این درد را چه حاصل، کافر دوا ندارد

اى شاه ماهرویان، وى قبله نکویان // دریاب عاجزى را کو دست و پا ندارد

از ما خطا و لغزش، از تُست عفو و بخشش // سلطان به زیردستان جز این روا ندارد

تیر دعاى ما را جز لطف تو هدف نیست // گر لطف مى نمایى پیکان خطا ندارد

شاها فقیر کویت، سوزد در آرزویت // جز دیده به رویت چشم عطا ندارد

وفات

سرانجام پس از یک عمر خدمت به اسلام و مسلمانان میرزا على اکبر نوقانى در شب دهم جمادى الاولى (۱۳۷۰ هـ .ق) مطابق با ۲۸ بهمن ماه ۱۳۲۹ در اثر سکته قلبى دعوت حقّ را لبیک گفت و روحش به سراى جاوید شتافت، پیکرش پس از تشییع باشکوهى در پایین پاى مبارک حضرت رضا(علیه السلام) «دارالسّعاده» به خاک سپرده شد. و به آرزوى دیرینه خود که طى غزل ذیل سروده بود، نائل آمد:

خواهى بدانى معنى حبّ الوطن را // یک چند از خود دور کن مایى و من را

در چاه ماندستى چرا اى یوسف جان // بگذار این چَه را و برگیر این رسن را

از گوش جانت پنبه غفلت بیرون آر // تا بشنوى آواز مرغان چمن را

محراب دل را پاک کن از لوث شیطان // چون مى پسندى جاى یزدان اهرمن را!

گر لطف حقّت یار باشد مى توانى // افکندن از نیروى خود نفس کهن را

در یاد کویش مى دود اشکم به دامن // جیحون کند یکسر همه تلّ و دمن را

سوداى عشقش جامه تقوا به بر سوخت // ترسم بسوزد آخر این سودا کفن را

شاها نوازش کن فقیر ناتوان را // در وقت مردن کز سخن بندد دهن را

خواهم به وقت مرگ بینم روى جانان // روى رضا شاهنشه دین بوالحسن را

زین روضه هرگز رخ نتابم تا بیابم // رضوان حقّ و داروى رنج و محن را

سایم سراندر خاک کویش از فقیرى // زین تاجدارى کى توان سرتافتن را(۲۰)

گلشن ابرارج۵



۱٫ دست نوشته نوه مرحوم نوقانى، حجهالاسلام حاج محمّدعلى نوقانى.

۲٫ میرزاى شیرازى از مراجع تقلید و فقیهان بزرگ عصر خود بود که فتواى تحریم تنباکوى ایشان معروف است: «الیوم استعمال تنباکو محاربه با امام زمان علیه السلام است.»، آیهالله العظمى شیخ عبدالله مازندرانى هم از فحول استادان نجف در زمان میرزا بود.

۳٫ احوال و اشعار نوقانى، عبدالحمید مولوى، ص ۱۰٫

۴٫ نگاه حوزه، سال دوم، شماره ۱۵ و ۱۶، ص ۵٫

۵٫ دست نوشته استاد محمّدرضا حکیمى.

۶٫ نگاه حوزه، شماره ۱۵ و ۱۶٫

۷٫ در احوال و اشعار نوقانى، ص ۱۰٫

۸٫ دست نوشته نوه مرحوم میرزاى نوقانى.

۹٫ پژوهشى در فقه و حدیث، استاد کاظم مدیر شانه چى، ص ۱۲٫

۱۰٫ همان، ص ۸٫

۱۱٫ نگاه حوزه، شماره ۱۵ و ۱۶، ص ۵٫

۱۲٫ مصاحبه با نوه ایشان، حجهالاسلام حاج شیخ محمّدعلى نوقانى.

۱۳٫ نگاه حوزه، شماره ۱۵ و ۱۶، ص ۹٫

۱۴٫ به نقل از آیهالله حاج سیّد جلیل حسینى، از عالمان مشهد مقدّس.

۱۵٫ نگاه حوزه، شماره ۱۵ و ۱۶٫

۱۶٫ همان، ص ۶٫

۱۷٫ انفال / ۲٫

۱۸٫ نگاه حوزه، شماره ۱۵ و ۱۶، ص ۹٫

۱۹٫ مرحوم دکتر رسا به مناسبت درگذشت میرزاى نوقانى این شعر را سروده است:

چو عاشق، سوى جانان با دل و جان رفت نوقانى// شتابان از پى دیدار جانان رفت نوقانى

پیام آشنا بشنید و شد از خویش بیگانه//به بانگ ارجعى لبیک گویان رفت نوقانى

چو گل در بوستان فضل و احسان بود جان پرور //دریغ از بوستان فضل و احسان رفت نوقانى

هماى شاخسار علم و عرفان بود آن عارف// فغان کز شاخسار علم و عرفان رفت نوقانى

چو او را توشه ره بود زهد و دانش و تقوا // ره دشوار را بس سهل و آسان رفت نوقانى

هزار و سیصد و هفتاد چون بگذشت از هجرت// جمادى نخستین سوى رضوان رفت نوقانى

رسا، گر در فراق اوست چشم دوستان گریان //چه غم کز لطف حقّ با روى خندان رفت نوقانى

(احوال و اشعار، ص ۱۲٫)

۲۰٫ احوال و اشعار نوقانى، ص ۱۱، با تلخیص.

زندگینامه محمد عوفی«سدیدالدین»«نورالدین»(قرن ششم وهفتم)

محمد بن محمد عوفی بخاری، ملقب به سدیدالدین یا نورالدین از دانشمندان و نویسندگان مشهور ایران در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم هجری است.

وی از اعقاب عبدالرحمان بن عوف از صحابهء رسول بود و بهمین سبب خاندان او به عوفی شهرت داشت ولادتش در بخارا در اواسط نیمهء دوم قرن ششم هجری اتفاق افتاد و تحصیلات او در همان شهر صورت گرفت.

و آنگاه به بسیاری از بلاد ماوراءالنهر و خراسان و سیستان سفر کرد و به دیدار فضلای مشهور آن بلاد توفیق یافت عوفی تا اواخر دورهء قدرت سلطان محمد خوارزمشاه در خراسان و ماوراءالنهر به سر میبرد.

و در ضمن ملاقات با رجال به جمع آوری اطلاعات ذیقیمت خود که در کتابهای خویش ثبت کرده است مشغول بود و در اوان حملهء مغول از ماوراءالنهر و خراسان گریخته به بلاد سند رفت عوفی در مدت توقف یا سیاحت در خراسان و ماوراءالنهر بخدمت امرا و علما تقرب حاصل کرد.

و مدتی از ملازمان دربار قلج طمغاج خان ابراهیم و پسرش قلج ارسلان خاقان نصره الدین عثمان بن ابراهیم گشت بعد از فرار به سند خدمت ناصرالدین قباجه (متوفی بسال ۶۲۵ ه ق) از ممالیک غوریه را اختیار کرد و در همین مدت کتاب لباب الالباب را بنام وزیر او عین الملک فخرالدین حسین بن شرف الملک تصنیف کرد،

و نیز بفرمان همین پادشاه شروع بتألیف جوامع الحکایات نمود و پس از غرق شدن ناصرالدین قباجه بسال (۶۲۵ ه ق) بخدمت شمس الدین التتمش درآمد. و علی الخصوص بخدمت وزیر او نظام الملک را که در « جوامع الحکایات و لوامع الروایات » قوام الدین محمد بن ابی سعد الجنیدی اختصاص و در دهلی اقامت یافت و کتاب عهد ناصرالدین قباجه شروع نموده بود در حدود سال ۶۳۰ بنام این وزیر تمام کرد، و بعد ازین تاریخ از زندگی او اطلاعی در ، دست نیست.

برای اطلاع بیشتر به شرح احوال عوفی رجوع به مآخذ ذیل شود: تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا ج ۲ ص ۱۰۲۶ مقدمهء محمد قزوینی بر ج ۱ از کتاب لباب الالباب چ لیدن، مقدمهء معین بر جوامع الحکایات چ تهران.

لغت نامه دهخدا

زندگینامه ابن ابى سهل اسماعیل نوبختى(۳۱۰-۲۳۷ق)

 

مرزبان امامت

در سال ۲۳۷ق در خانه على بن الحاق نوبختى کودکى به دنیا آمد که برایش نام «اسماعیل» برگزیده شد. کنیه او«ابوسهل» و لقبش «نوبختى» است.

اسماعیل در خاندانى به دنیا آمد که گرایش عمیقى به مکتب تشیع داشتند. او به زودى سنین کودکى و نوجوانى را طى کرد و خود به یکى از پاسداران ولایت تبدیل شد و در این مسیر کوشید. نخست مبانى و اصول این مکتب را بشناسد و آنگاه به گسترش و دفاع استدلالى از آن بپردازد.

لازم به یادآورى است که از این مقطع از زندگى نوبختى اطلاعات چندانى در دست نیست و زوایاى حیات او در هاله اى از ابهام قرار دارد.(۱)

تبار نوبختى

خاندان نوبختى تبار و نژاد ایرانى دارند. نیاى اعلاى اسماعیل شخصى به نام نوبخت است که گویا در آغاز به کیش مجوس اعتقاد و به دانش نجوم ـ و ستاره شناسى ـ گرایش و در آن شهرت و تخصص بالایى داشت. برخى بر این باورند که نام او ترکیبى از دو واژه فارسى «نو» و«بخت» است.(۲)

گویا زادگاه او اهواز است و بدین سبب به او «اهوازى» مى گویند.(۳) نوبخت پیش از راه یافتن به دستگاه خلافت عباسیان و پذیرش اسلام، در اهواز زندانى بود. منصور دوانیقى ـ خلیفه جنایتکار عباسى ـ هم در روزگار حاکمیت بنى امیه در همان مکان زندانى بود. در آنجا نوبخت از طریق علم نجوم به منصور گفت: تو روزى به ریاست مى رسى! منصور که از این خبر شگفت زده شده بود، به او مژده داد اگر چنین شود، در برآوردن نیازهاى تو کوتاهى نخواهم کرد.

سالها گذشت و اولین خلیفه بنى عباس (ابوالعباس سفاح) بعد از سه ـ چهار سال خلافت از دنیا رفت و منصور دوانیقى خلیفه شد. نوبخت تا این خبر را شنید، راهى بغداد شد و خود را به منصور رساند و داستان زندان اهواز را بازگو کرد. منصور هم زمین بزرگى در بغداد را به او داد. از این تاریخ بود که نوبخت پله هاى ترقّى را طى کرد و ضمن مسلمان شدن در شمار نزدیکان منصور جاى گرفت و منجم دربار شد و چون پیر شد، منصور تنها فرزندش «ابوسهل»(۴) را که از علم نجوم بهره داشت، را به جانشینى پدر منصوب کرد.

ابوسهل داراى ده فرزند پسر شد که نام یکى از آنان اسحاق است و یکى از فرزندان اسحاق، علّى نام دارد و اسماعیل (شخصیت مورد نظر در این مقاله) فرزند علّى است.

ظاهراً گرایش به مکتب تشیع از عصر اسحاق بن ابى سهل، در خاندان نوبخت پدید آمد. ابن ندیم مى نویسد:«آل نوبخت در ولایت مدارى و اظهار محبت به آستان حضرت امیر مؤمنان در خاندانش در عراق، شهره آفاقند.»(۵)

عصر ابوسهل

ولادت ابوسهل در سال ۲۳۷ق در عصر امامت حضرت هادى(علیه السلام) رخ داد و هنگام شهادت حضرت(۲۵۴ق) هفده سال از عمر وى مى گذشت. او هنگام شهادت امام حسن عسگرى(علیه السلام) در سال ۲۶۰ق نیز بیست و سه ساله بود و حدود نیم قرن با سه نفر از نواب حضرت ولى عصر(عج) (عثمان بن سعید، محمد بن عثمان بن سعید و حسین بن روح نوبختى) ارتباط تنگاتنگى داشت.

با آغاز غیبت امام زمان (عج)، در میان شیعیان ـ بویژه شیعه بغداد ـ که مرکز فرهنگى جهان اسلام بود، نوعى اتحاد و انسجام و همدلى پدید آمد که دلیل آن اعتقاد کامل به امامت آن حضرت بود. از سوى دیگر بغداد از اواخر سده سوم و اوائل سده چهارم هجرى مرکز برخورد اندیشه هاى فرق اسلامى بود و هر فرقه اى (معتزلیان، مرجئه، اسماعیلیه و…) پیشوایانى داشتند که در دانش کلام متخصّص و اهل بحث بودند. با توجه به این فضا ابوسهل نوبختى در راستاى دفاع از مبانى و اعتقادات شعیه ـ بویژه در رابطه امامت و خلافت بلافصل امیر مؤمنان و سایر امامان ـ به عنوان چهره اول کلام شیعى در مجامع فکرى مورد توجه ویژه قرار گرفت به گونه اى که به عنوان: «شیخ المتکلمین» بغداد بدو نگریسته مى شد. نجاشى مى گوید:«تمام دانشمندان بغداد از هر مشرب و دیدگاه فکرى برترى و جایگاه والاى ابوسهل نوبختى را در حوزه مسائل کلامى و…، پذیرفته بودند و بدان اعتراف داشتند.»(۶)

اقتدار و نفوذ سیاسى

اسماعیل بن على، گرچه بیشتر به عنوان متکلّم و عالمى اهل مناظره شناخته مى شد و بدین عنوان نزد پیروان اهل بیت شهره بود، از پایگاه مردمى و اجتماعى گسترده اى هم برخوردار بود. در حوزه سیاست نفوذ و اقتدار خیره کننده اى نزد حاکمان بنى عباس داشت، بویژه در دستگاه مقتدر عباسى(۱۹۵ـ ۳۲۰ق) منصب او نویسندگى دیوان و حسابرسى مالى دستگاه خلافت بود. نجاشى مى نگارد:

«ابوسهل نوبختى صاحب شکوه و عظمت و مقام بود هم در حوزه دین و هم مسائل دنیوى و اجتماعى که همدوش صدارت و وزارت بود.»(۷)

تحصیل دانش

چگونگى تحصیلات از زوایاى ناگفته زندگى اوست، ولى قطعاً او بیشتر عمرش را در بغدادگذراند و شخصیت علمى و کلامى او در این شهر شکوفا شد.

ابوسهل در آئینه سخن

ابن ندیم بغدادى(۲۹۷ـ ۳۸۵ق) مى گوید:«اسماعیل بن على بن نوبخت ـ ابوسهل ـ از برجسته ترین و مشهورترین عالمان شیعى در عصر ما است. او مردى فاضل، دانشمند و متکلم است که دهها نفر از دانش طلبان و شیفتگان علم کلام از مکتب او کسب فیض مى کنند.»(۸)

«اسماعیل بن على استاد سرآمد دانشمندان کلامى و پیشواى شیعیان بغداد و مایه فخر و سرفرازى خاندان نوبختیان و رئیس و شخص اوّل این طائفه است.»(۹)

ابوسهل انسان بلند مرتبه اى بود که منشأ خدمات چشمگیرى گردید. او با استوار ساختن مبانى اعتقادى مذهب امامیه اثنى عشرى و تشکیل جلسه ى مناظره و گفت و گوهاى علمى با مخالفان و دفاع منطقى از باورهاى شیعى و زدودن شبهات بى اساس مخالفان مذهب تشیع، خدمت ارزشمندى به جهان تشیع انجام داد.(۱۰)

براى شناخت بیشتر این دانشور فرزانه به دیدگاه ذهبى، یکى از دانشمندان معروف اهل سنت توجه مى کنیم.

«ابوسهل نوبختى بى تردید یکى از برجسته ترین پیشوایان کامل و مدافع سرسخت مذهب امامیه و از بزرگان مولّفان این طائفه است»(۱۱)

«ابوسهل نوبختى از سران دانش کلام شیعه است. او در این دانش آثار و تألیفات فراوانى دارد، افزون بر این نویسنده بلیغ، ادیبى توانمند، شاعرى برجسته و محدثى عالى مقام است.»(۱۲)

گوشه اى از فضیلتها

یکى از افتخارات ابوسهل این است که به شرف ملاقات امام حسن عسکرى(علیه السلام) و نیز حضرت ولى عصر (عج) در سن پنج سالگى شده و توانست سیما و اوصاف آن حضرت را بازگو کند. شیخ طوسى با واسطه چنین مى گوید:

«ابوسهل گفت: به ملاقات امام حسن عسکرى(علیه السلام) ـ در آخرین بیمارى حضرت ـ رفتم. در محضر حضرت بودم که «عقید» ـ خدمت گزار سیاه پوست و سودانى اش که خادم امام هادى(علیه السلام) و مراقب و پرستار امام حسن عسکرى(علیه السلام) در کودکى بود فرمود: آبى که با مصطکى(۱۳)آمیخته باشد، بجوشان و برایم بیاور. «عقید» فرمان حضرت را انجام داد و آب مخصوص جوشیده را حاضر کرد. امام خواست از آن آب بنوشد، اما بر اثر شدت بیمارى نتوانست. به عقید رو کرد و فرمود: به داخل خانه برو کودکى را در حال سجده خواهى دید. او را با خود بیاور. عقید به داخل خانه رفت و کودکى را در حال سجود و نیایش با پروردگار دید و بر او سلام کرد. کودک هم نمازش را کوتاه کرد. عرض کرد: آقاى من امام حسن(علیه السلام) امر کرد به محضرش بروید. در این لحظه نرجس خاتون آمد و دست فرزندش را گرفت و او را نزد پدر برد.

کودک وقتى در برابر پدر ایستاد، سلام کرد. رنگ بدن او بسیار نورانى، موهاى سرش مجعّد و دندانهایش سفید بود و مقدارى از هم فاصله داشت، چون حضرت فرزندش را نگریست، چشمانش پر از اشک شد و گریست و فرمود: یا سید اهل بیته اسقنى الماء: اى سرور اهل بیت پیامبر به من آب بنوشان که من عازم سفر آخرتم. کودک ظرف را نزدیک لبهاى امام برد و امام در حالى که لبهایش مى لرزید، آب را آشامید و فرمود: مرا براى خواندن نماز آماده کنید. کودک پدرش را وضو داد. سپس امام فرمود: فرزندم! بر تو بشارت و مژده باد! تویى صاحب الزمان، تویى مهدى! تویى حجت خدا در زمین، تو فرزند و جانشین من هستى و من پدرت هستم. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) امت را به وجود تو مژده داد و نام و کنیه ات را بر زبان جارى ساخت. این حقیقتى است که از پدرانم رسیده است.(۱۴)

تسلیم در برابر حق

محمد بن عثمان عمرى دوّمین نائب خاص امام زمان (عج) در ۳۰۵ق چشم از جهان فرو بست. وى پیش از مرگ، نیابت خاصه را به دستور امام زمان به حسین بن روح نوبختى سپرد.

گویا برخى تصور مى کردند اسماعیل بن على ابوسهل نوبختى ـ با عنایت به موقعیتى که میان شیعیان دارد، به نیابت منصوب خواهد شد ـ، لذا از وى پرسیدند: چرا این نیابت به ابوالقاسم اعطاء شد نه به تو؟ او در پاسخ گفت: امامان معصوم به آنچه انجام مى دهند وانتخاب مى کنند داناترند. من با تمام گروههاى مخالف برخورد دارم و مناظره مى کنم. اگر من به مکان حضرت ولى عصر(عج) علم داشتم، آنگونه که حسین بن روح علم دارد، ممکن بود تحت فشار دشمن جاى حضرت را به مخالفان نشان دهم، ولى اگر بدن ابوالقاسم حسین بن روح را قطعه قطعه کنند، هرگز مکان امام را به بدخواهان نشان نمى دهد.(۱۵)

موقف ابوسهل در برابر مخالفان

ابوسهل هنگامى که ریاست شیعیان بغداد را به عهده داشت، با انحراف فکرى و اعتقادى برخى از کسانى که داعیه شیعه بودن داشتند، مواجه شد گروهى ادعاهاى بى اساسى را مطرح و مردم را دچار شکّ و انحراف مى کردند. از جمله افرادى مانند شلمغانى و حسین بن منصور (حلاّج) به دروغ ادّعاى بابیّت و نیابت از حضرت حجت (عج) را مطرح و به این طرف و آن طرف مسافرت مى کردند. حتى حسین بن منصور حلاّج به قم رفت که با واکنش منفى مردم و عالمان آن شهر شیعه، روبه رو و از آن جا طرد شد و ناگزیر به بغداد بازگشت. اینان کوشش مى کردند ابوسهل نوبختى را که چهره برجسته سیاسى و دینى شیعیان بغداد بود، به سمت خود جذب کنند و از موقعیت او بهره ببرند، لذا نامه هایى به او نوشتند و درخواست کردند به کیش آنان درآید، ولى ابوسهل دست رد به سینه آنان زد و با انجام شگرد خاصى آنها را رسوا ساخت. شیخ طوسى از ابى نصر هبه الله، نواده نائب دوم امام عصر(عج) چنین نقل مى کند:

«حلاّج تصور مى کرد که مى تواند با مکر و حیله ابوسهل را بسان برخى افراد به سمت خود فراخواند. چون خواست حلاّج را رسوا کند، او نامه اى به این صورت به ابوسهل نوشت: «من وکیل و نائب صاحب الزمانم. من مأمورم که به تو نامه بنویسم و از تو یارى بطلبم» اسماعیل نوبختى که به دروغ بودن این ادعا یقین داشت، براى اثبات دروغ وى و روشنگرى اذهان به این مضمون بدو نوشت:

«من مردى هستم که عشق و علاقه ویژه اى به کنیزان دارم، اینکه پیر شده و موهاى سرو صورتم سفید گردیده است. براى جلب کنیزانم ناچارم جمعه ها موهاى خود را خضاب کنم و این کار زحمت دارد. از سوى دیگر نمى خواهم آنان پى برند که پیر شده ام وگرنه میل آنان به من کم و وصال به فراق تبدیل مى شود. از تو درخواست مى کنم به من کمک نمایى و زحمت مرا کم کنى و تمام موهاى مرا با اعجاز، مشکى فرمایى. اگر چنین کنى من به تو ایمان خواهم آورد و از پیروان تو خواهم شد.»

وقتى منصور حلاّج نامه را خواند، فهمید که در فرستادن نامه اشتباه کرده است. این شگرد دست حلاّج را نزد خاص و عام رو کرد در نهایت گروه زیادى از فریب خوردگان از پیروى او سرباز زدند. مورخان و زندگینامه نویسان مانند این رویداد را در مورد ابوسهل و شلمغانى نیز نگاشته اند.(۱۶)

دو رویکرد نوین

ابوسهل نوبختى در مقام مناظره با سایر گروههاى فکرى، به دو رویکرد نوین دست یازید:

۱ـ افزون بر اینکه از پایگاه یک متکلم شیعى از اصول و اعتقادات و باورهاى مکتب تشیع دفاع مى کرد، در برخى از مسائل مورد نزاع همانند«حدوث و قدم عالم»، «رؤیت و عدم رؤیت خداوند در دنیا و آخرت» به استدلال معتزلیان بغداد نزدیک شد که این گرایش به دلیل اشتراک دیدگاه کلامى دو گروه در تقابل با سایر گروههاى فکرى بغداد بود.

۲ـ پیش از ابوسهل، بیشتر متکلمان شیعى در موضوع اثبات و تبیین خلافت حضرت امیر مومنان(علیه السلام) از دلائل نقلى بهره مى جستند، ولى او در اثبات لزوم امامت و بیان اوصاف امام و تبیین خلافت حضرت على(علیه السلام) و امامان بعد از او بیشتر به ادلّه عقلى استشهاد کرد و از دلیل هاى نقلى براى تأیید شواهد عقلى بهره برد.(۱۷)

مناظره و شناخت زمان

از بررسى مجموع کتابهایى که ابوسهل پدید آورده این نکته به دست مى آید که وى یک متکلم خلاّق و نوگرا، چیره دست و مسلّط بر فن مناظره و داراى دانش فراوان در حوزه هاى مختلف علوم اسلامى بود. بیشترین آثار او در ردّ و نقض عقاید و اندیشه هاى مخالفان ـ گروههاى غیر شیعى و حتى غیر مسلمانان همانند یهودیان ـ است. او به عنوان یک دانشور زمان شناس، عقاید و آراء دیگران را مطالعه و نقد مى کرد. براى نمونه اگر شرایط اقتضاء مى کرد با سران گروههاى فکرى جلسه مى گذارد و مناظره و گفت وگو مى کرد، چنانکه نگاشته اند چندین جلسه مناظره در شهر اهواز با دانشمند معروف ابوعلى جبائى و چند جلسه مناظره در بغداد با ثابت بن ابى تره، برگزار کرد که حاصل این گفت و گوها به عنوان کتاب مجالس درآمد.(۱۸)

مبارزه با انحراف

این دانشور و غیرتمند همواره با انحرافات مبارزه مى کرد و با نگارش کتاب و گفت و گو به تفسیر و تبیین اسلام ناب مى پرداخت. برخى از معاندان القاء مى کردند که مسئله امامت معصوم از مسائل فرعى است، ولى او بطلان این پندار غلط را برملا ساخت و با نگارش چند کتاب، امامت را در ردیف اصول عقیدتى یک انسان دین باور قرار داد.

دیگر توطئه دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) در عصر او، ایجاد تفرقه بین شیعیان بود. آنان تلاش مى کردند شیعیان را تبدیل به دسته هاى گوناگون کنند و از نفوذ و قدرت آنان بکاهند که متأسفانه تا حدودى هم موفق شدند و حدود چهارده فرقه در میان شیعیان بغداد پدیدار شد. ابوسهل به عنوان یک مرزبان آگاه از قدرت کلام و اقتدار خویش بهره گرفت و اختلاف بین شیعیان را به وحدت مبدّل ساخت. از جمله انحرافهاى رایج آن عصر اعتقاد به رؤیت خدا با چشم، باورداشتن به قدیم بودن عالم و اجسام، اعتقاد به مکتب جبر، اندیشه خطرناک غلّو درباره ائمه بود. ابوسهل در تقابل با این پنداها لحظه اى آرام نداشت و به مبارزه با آنها مى پرداخت.(۱۹)

شاگردان

طیف وسیعى از دانش پژوهان از محضر وى کسب فیض کردند. ولى تاریخ نگاران مشخصاً به نام شش نفر اشاره کرده اند که عبارتند از:

۱ـ على بن اسماعیل بن على نوبختى: فرزند ابوسهل

۲ـ مظفّر بن محمد بلخى خراسانى مکنّى به ابوالجیش(م: ۳۶۷ق): استاد شیخ مفید بود. در منزلت او گفته اند: «شاعرى توانمند و مشهور، عالى مقام و عارف به اخبار اهل بیت و مؤلّف کتابهاى فراوانى بود.»(۲۰)

۳ـ ابوعلى حسین بن قاسم کوکبى کاتب (م:۳۲۷)(۲۱): وى به اخبار علاقه وافرى داشت و اهل شعر و شاعرى هم بود، خطیب بغدادى درباره اش مى گوید: من از او جز نیکى ندیده ام(۲۲)

۴ـ محمد بن یحیى صولى،(۲۳) ذهبى مى نویسد: او اهل بغداد و یکى از دانشمندان ادیب و محدّث عالى مقام و در شعر و تاریخ داراى مهارت ویژه است وى در تألیف کتاب برجستگى خاصى داشت و جدّش «صول» از پادشاهان جرجان ـ گرگان ـ بود.(۲۴)

۵ـ محمد بن بشر ـ یابشیرـ سوسنجردى:(۲۵)سوسنجرد از حومه شعر بغداد بود. او معروف به حمدونى از قبیله آل حمدون بغداد است. وى یکى از برجسته ترین چهره هاى کلامى امامیه، سخنورى بزرگ و داراى اعتقادى درست بود و پنجاه مرتبه پاى پیاده به زیارت خانه خدا رفت. وى تألیفات فراوانى در مسئله امامت دارد.(۲۶)

۶ـ ابوالحسین على بن عبدالله بن وصیف(م:۳۶۶ق)(۲۷) وى به صفیر معروف بود. از فرزانگان دانش کلام و از برازنده ترین شاعران خاندان عصمت است و مرثیه ها و اشعار سوزناک او در رثاى حضرت سید الشهداء(علیه السلام) از شهرت فراوانى برخوردار است.(۲۸)

آثار

ابوسهل در ساحت تألیف و پدید آوردن کتابهاى گوناگون، همگام با مطالبات و نیازها و مقتضیات زمان، چهره اى موفق بشمار مى رود.

آثار وى به ترتیب موضوع کتاب عبارتند از:

الف) توحید و صفات خدا

۱)التوحید،

۲) التقى و الاثبات

۳) استحاله رؤیه القدیم

۴) الرد على المجبره فى المخلوق و الاستطاعه

۵) حدوث العالم

۶) الردّ على اصحاب الصفات

۷) المعرفه

۸) الصفات

ب) رسالت و امامت

۹) کتاب تثبیت الرساله

۱۰) الرد على الیهود

۱۱) الاستیفاء فى الامامه

۱۲) التنبیه فى الامامه

۱۳) الانوار فى تاریخ الائمه

۱۴) الردّ على الواقفه

۱۵) الرّد على الغلاه

ج) ردّ و نقض آراء دیگران

۱۶) الردّ على البى العتاهیه فى التوحید فى شعره

۱۷) الرد على ابن الراوندى

۱۸) نقض مسأله ابى عیسى الوراق فى قدم الاجسام مع اثباته الاعراض

۱۹) الرد على الطاهرى

۲۰) نقض عبث الحکمه لابن الراوند

۲۱) نقض التاج على ابن الراوندى

۲۲) نقض اجتهاد الرأى على ابن الراوندى

۲۳) الردّ على محمد بن الازهر فى الامامه

۲۴) نقض رساله الشافعى

۲۵) مجالس مع ابى على الجبائى بالاهواز

۲۶) مجالس مع ثابت بن قرّه

د) کتابهاى متفرقه

۲۷)الخصوص و العدم

۲۸) الاسماء و الاحکام

۲۹) کتاب فى الصدقات

۳۰) الحکایه و المحکّى

۳۱) الخواطر

۳۲) الانسان

۳۳) الارجاء

شیخ مفید مى گوید:

من کتاب التنبیه فى الامامه ابوسله را نزد استادم شیخ مفید قرائت کردم.(۲۹)

نام این کتابها فقط در زندگینامه ها مطرح شده و برخى از آنها تا زمان شیخ صدوق(۳۰) و شیخ مفید(م: ۴۱۳ق) در دسترس دانشمندان بود، ولى متأسفانه در طول دوران از میان رفت.

فرزند و رحلت

ابوسهل فرزندى به نام على داشت که از جمله شاگردان مکتب خودش بود.

ابوسهل بعد از عمرى تلاش خستگى ناپذیر در سال ۳۱۰ق جان به جان آفرین تسلیم نمود و به گفته برخى دانشمندان در جوار بارگاه مطهر حضرت موسى بن جعفر و امام جواد(علیهما السلام) (در کاظمین) رخ بر تیره خاک نهاد.(۳۱)

گلشن ابرارج۸



۱٫ فهرست ابن ندیم،س ۱۳۵۰ش، ص۲۲۵ رجال نجاشى، چ داورى قم، ص۲۳ الفهرست، طوسى، ص۱۲، ش ۳۶ موسوعه الفقهاء، ج۴، ص۱۱۱٫

۲٫ خاندان نوبختى، عباس اقبال، انتشارات طهورى، چ سوم، س ۱۳۵۷ش، ص۱۰٫

۳٫ فرهنگ معین، ج۶، بخش اعلام، ص۲۱۴۷٫

۴٫ گرچه ابوسهل کنیه است، اما در این مورد اسم مى باشد. چون نام اصلى ابوسهل ایران باستانى و تلفظ آن سخت بود، منصور نام ابوسهل را برایش برگزید.

۵٫ فهرست ابن ندیم، ص۲۲۵ خاندان نوبخت، ص۱۰ـ۱۵ الکنى و الالقاب ج۱، ص۸۹ هدیه الاحباب، ص۲۳ تهذیب التهال، ج۱، ص۲۹۰ قاموس الرجال، ج۲، ص۸۷، ش۸۵۶ معجم الرجال، ج۳، ص۱۵۴ جامع الرواه، ج۱، ص۹۹٫

۶٫ رجال نجاشى، ص۲۳ رجال العلامه الحلى، ص۹٫

۷٫ رجال نجاشى، ص۲۳٫

۸٫ کان من کبار الشیعه و کان فاضلا عالماً متکلماً و له مجلس یحضره جماعه من المتکلمین.(همان، ص۲۲۵).

۹٫ رجال نجاشى، ص۲۳ فهرست طوسى، ص۱۲ رجال علامه حلى، ص۹٫

۱۰٫ اعیان الشیعه، ج۳، ص۳۸۴ و نیز بنگرید به: ریحانه الادب، ج۷، ص۶۰٫

۱۱٫ سیر اعلام النبلا، ج۱۵، ص۳۲۶، ش۱۶۱٫

۱۲٫ تاریخ الاسلام، سال ۳۰۱ه ـ ۳۱۰٫

۱۳٫ کندر رومى، صمغ و شیره اى سفید، نرم، خوشبو، و چسبناک است که از درختى در شام و برخى نقاط دیگر به دست مى آید، گونه اى سقّز به شکل شیرابه اى که از شکاف ساقه درخت مصطکى بیرون مى آید.(فرهنگ عمید، ص۹۸۰ فرهنگ معین، ج۳، ص۴۱۷۳).

۱۴٫ الغیبه للطوسى، ص۱۶۴: چ انوار البهیه، ص۱۶۶٫

۱۵٫ همان، ص ۲۴۰٫

۱۶٫ الغیبه، طوسى، ص۲۴۶ فهرست، ابن ندیم، ص۲۲۵ خاندان نوبخت، ص۱۰۰٫

۱۷٫ خاندان نوبخت، ص۱۰۵٫

۱۸٫ فهرست، طوسى، ص۱۲ ـ ۱۳٫

۱۹٫ خاندان نوبخت، ص۱۱۰ فهرست ابن ندیم، ص۲٫

۲۰٫ فهرست ابن ندیم، ص۲۶ الکنى و الالقاب، ج۱، ص۴۱ امالى مفید، ص۳۱۰، مجلس۳۷٫

۲۱٫ فهرست ابن ندیم، ص۲۶٫

۲۲٫ تاریخ الاسلام، ذهبى، سال ۳۲۱ـ ۳۳۵، ص۲۰۴ تاریخ بغداد، ج۸، ص۸۶٫

۲۳٫ اعیان الشیعه، ج۳، ص۳۸۳٫

۲۴٫ تاریخ الاسلام، سال ۳۲۱ ـ ۳۳۵٫

۲۵٫ اعیان الشیعه، ج۳، ص۳۸۳٫

۲۶٫ ریحانه الادب، ج۲، ص۲۵۰، واژه حمد.

۲۷٫ فهرست، ابن ندیم، ص۲۲۶٫

۲۸٫ همان، ص۲۲۵ وفیات الاعیان، ج۳، ص۳۶۹ تاریخ الاسلام، ذهبى، سال ۳۵۱ ـ ۳۴۳ معجم الادبا، ج۱۳، ص۲۸۳ الکنى و الالقاب، ج۳، ص۱۹۱٫

۲۹٫ رجال نجاشى، ص۲۳ فهرست ابن ندیم، ص۲۲۵

۳۰٫ کمال الدین و تمام النعمه للصدوق، ص۸۸ مجالس المؤمنین، ج۱، ص۴۲۶٫

۳۱٫ اعیان الشیعه، ج۳، ص۲۸۳، به نقل از سید محسن اعرجى موسوعه الفقهاء، ج۴، ص۱۱۲٫

زندگینامه آیت اللَّه شیخ حسین نورى همدانى (متولّد ۱۳۰۴ش.)

ولادت

آیه الله حسین نورى همدانى در سال ۱۳۰۴ ش. در یک خانواده مذهبى در شهر همدان دیده به جهان گشود. پدرش حجه الاسلام و المسلمین حاج شیخ ابراهیم نورى همدانى از علماى وارسته همدان، معاصر با آیه الله آخوند ملاّعلى معصومى همدانى و هم حجره وى بود.(۱)

تحصیلات

وى در هفت سالگى آموختن را آغاز کرد. ادبیات فارسى، گلستان سعدى، انشا، ترسل، نصاب و… تا معالم الاصول را پیش پدر خویش فرا گرفت. در سال ۱۳۲۱ ش. وارد مدرسه آخوند همدانى گردید و حدود یک سال و نیم در آن جا به فراگیرى علوم اسلامى پرداخت ولى اشتیاق و استعداد سرشارش او را وادار ساخت تا بعد از اقامت کوتاهى در همدان، به شهر مقدّس قم عزیمت کند و در حرم اهل بیت عصمت(علیهم السلام)اقامت گزیده، با به جان خریدن همه مشقت هاى جان فرساى آن روز، به بهره گیرى از دانش استادان برجسته حوزه علمیه قم بپردازد.(۲)

یادى از پدر

آیه الله نورى همدانى در مورد پدرش چنین مى گوید:«مرحوم پدرم براى درس خواندن بنده اهتمام زیاد داشت و یکى از موضوعاتى که خیلى به آن اهتمام داشت، موضوع اتقان در درس خواندن بود که باید خیلى پاکیزه درس بخوانم و مى گفت هر چه پایه محکمتر باشد، ترقّى انسان بهتر و زودتر انجام خواهد گرفت. امروز درس مى گفت از همان صرف میر و مقدّمات، فردا گوش مى کرد و تحویل مى گرفت. اگر خوب خوانده بودم، تشویق مى کرد و اگر خوب نخوانده بودم، تذکر مى داد.

از خصوصیات دیگر مرحوم والدم، یکى هم این بود که از مصرف وجوه شرعیه امتناع داشت. زمان رضاخان که براى آخوندها سخت گیرى مى شد، ایشان ناچار شد براى حفظ لباسش، چون عمامه ها را برمى داشتند، به یک روستایى در دوازده فرسخى همدان به نام «پاینده» برود. ایشان با این که امام جماعت بود و به وعظ و ارشاد مردم مشغول بود، در عین حال از گرفتن و مصرف کردن وجوه براى خود امتناع مى کرد و لذا دکانى براى کسب دائر کرد و از درآمد آن هم خود امرار معاش مى کرد و هم به مردم کمک مى کرد.»(۳)

یادى از ملاّ على همدانى

وى همچنین در مورد آخوند ملاّعلى همدانى چنین مى گوید:«… من چون طبع شعر داشتم، گاهى شعر مى گفتم ایشان این موضوع را شنیده بودند و آمدند به حجره بنده و فرمودند: آمدم نصیحتى بکنم و آن این است که شما مشغول درس خواندن باشید و وقت خود را با گفتن شعر تلف نکنید. من از آن تاریخ از گفتن شعر و صرف وقت در آن خوددارى کردم. تا این که در مشهد در منزل آقاى میلانى، وقتى خلوت شد، به من فرمودند: یادتان هست آن سال که آمدید همدان به شما خیلى علاقه مند شدم مى خواهم یک نصیحتى به شما بکنم آن نصیحت این است که شما به مور و ملخ کار نداشته باشیدبعداً توضیح دادند که من مى بینم شما مقاله هایى مى نویسید درباره زنبور عسل و موریانه و مورچه و… این نه از این جهت است که کار خوبى نباشدخوب است داشتن قلم خوب است ولى ما باید سعى کنیم در آینده یک فقیه کامل و مفسّر عالم جامع داشته باشیم. از شما انتظار داریم چنین باشید. اینها که شما درباره مور و موریانه و زنبور عسل مى نویسید، دانشگاه رفته هم مى تواند بنویسداما از شما که استعداد رسیدن به مقام فقاهت را دارید، حیف است. بنابراین، از این به بعد دور مور و ملخ خط بکش. در این موقع بنده از ایشان نیز تقاضا کردم که مرا نصیحت و موعظه بفرماینددر پاسخ حقیر فرمودند: تا مى توانى به طلاّب علوم دینیّه خدمت کن. اینها بالأخره منسوب به امام عصر ارواحنا فداه هستندخدمت به اینها موجب توجه امام عصر (عج) به شما مى شود.»(۴)

استادان

همان گونه که بیان شد، آیه الله نورى دروس ابتدایى را در خدمت پدر بزرگوارش آموخته، سپس در محضر بزرگان حوزه علمیه همدان به ویژه آیه الله آخوند ملاّعلى معصومى همدانى زانوى شاگردى بر زمین زد.

وى بعد از ورود به حوزه علمیه قم، در مقطع سطح، از استادان بزرگى، مانند آیات عظام:سیّد محمّد محقّق داماد، سیّد محمّد باقر سلطانى طباطبایى، شیخ محمّد مجاهدى تبریزى و میرزا مهدى تبریزى بیشترین استفاده را برده است.

آیه الله نورى همدانى در این باره مى گوید:«بنده که آمدم قم، ۱۳۲۳ شمسى و ۱۳۶۳ قمرى بود. در نزد حضرت آیه الله محمّدباقر سلطانى طباطبایى، رسائل و مقدارى از مکاسب را خواندم و در محضر آیه الله العظمى داماد، مقدارى از سطح، مکاسب و کفایتین، را خواندم و یک مقدارى از رسائل را پیش شیخ احمد مجاهدى که مرد ملاّیى بود، خواندم. یکى دیگر از اساتیدم، میرزا مهدى تبریزى بود که پیش این مرد محقّق، قسمتى از سطح، کفایه را خواندم. این مرد بزرگ، انصافاً در عبارت فهمى ممتاز است. این شخصیت اکنون مجهول القدر است.»

آیه الله نورى در مقطع درس خارج نیز از استادان بزرگ و فقیهان برجسته اى، مانند:سید محمّد صادق داماد، سیّد محمّد حجت کوه کمره اى، سیّد حسین بروجردى و امام خمینى بهره مند شد و در فلسفه نیز از علاّمه سیّد محمّدحسین طباطبایى بهره هاى علمى زیادى برد.(۵)

تدریس

آیه الله نورى همدانى از بدو ورود به حوزه علمیه قم و همزمان با تحصیل، تدریس را نیز آغاز کرد و در موضوعات مختلف فقهى، اصولى، کلامى، اخلاقى و… حوزه درسى شلوغى داشته است و شاگردان زیادى از درس هاى وى بهره مى گرفتند. موضوعات تدریسى وى در این مدت عبارتند از:

۱٫ فقه

وى قریب به سى سال است که به تدریس درس خارج فقه مشغول است و در این مدت، صدها تن از طلاّب فاضل، روحانیون و عالمان برجسته از وى کسب فیض کرده اند.(۶)

۲٫ نهج البلاغه

درس نهج البلاغه در مسجد اعظم در زمان طاغوت، از درس هاى پر محتواى حوزه علمیه به حساب مى آمد، مباحث مطرح شده در آن از حیث منطق و استدلال چنان عرصه را بر کارگزاران رژیم طاغوت تنگ کرد که چاره اى جز تعطیلى آن ندیدند و با تعطیل کردن آن، صدها تن از طلاّب حوزه علمیه را ـ که اینک هر یک از بزرگان حوزه و خدمت گزاران نظام مقدّس جمهورى اسلامى محسوب مى شوند ـ از آن نعمت محروم کردند.

آیه الله نورى در این خصوص مى گوید:«این درس، در مسجد اعظم قم، با شرکت صدها نفر از فضلاى محترم حوزه علمیه قم برگزار مى شد. من در ضمن مطالعات این درس، مطالب نهج البلاغه و شروح چهارگانه آن را، یعنى شرح ابن ابى الحدید، شرح خویى، شرح بحرانى و شرح فى ظلال را طبق حروف تهجّى دسته بندى کردم و مشخص کردمهر کدام از این شرح ها، موضوعات را (اعم از مطالب یا اعلام) در کجا بحث کرده اند… بنده براى امتحان و اداى مسوؤلیت و وظیفه، دو مرتبه درس نهج البلاغه را تصمیم گرفتم شروع کنم ابلاغ شد و اعلامیه زده شد که این درس شروع مى شودولى آن شور و استقبال را ندیدم ]و[ادامه پیدا نکرد.

۳٫ عقاید

آیه الله نورى همدانى قبل از انقلاب درس عقاید را در مدرسه حقّانى تدریس مى کرد که حاصل آن، کتاب ارزشمند «منطق خداشناسى» است.

جلسات علمى پرسش و پاسخ

آیه الله نورى همدانى در پاسخ به نیاز طلاّب و فضلاى آن زمان، جلساتى نیز با عنوان جلسات علمى پرسش و پاسخ ترتیب داده بود که در آن، سؤالات و شبهات شرکت کنندگان مطرح مى شد و وى پاسخ مى داد. وى در این زمینه مى گوید:

«قبل از انقلاب، چند سالى در حوزه علمیه قم پنجشنبه ها در مدرّس مدرسه فیضیه درسى داشتم به نام جلسات علمى پرسش و پاسخ. در آن جلسات، پرسش هاى زیادى مطرح مى شدکتبى و شفاهى که به آنها پاسخ مى گفتم. مجموع این پرسش و پاسخ ها موضوع کتاب ما و مسائل روز را شکل مى دهد.»(۷)

تألیفات

آیه الله نورى از حیث نوشتن مطالب علمى، تقیّد خاصى دارد و یکى از سفارشات جدى او به طلاّب، این است که باید اهل قلم باشند و در زمینه هاى گوناگون بتوانند قلم فرسایى کنند. روى این اصل، وى نوشته هاى فراوانى در موضوعات مختلف دارد که بالغ بر ۵۰ جلد مى شوند. برخى از آن نوشته ها چاپ شده، بعضى دیگر در آستانه چاپ قرار دارند و برخى از آنها در حال آماده سازى جهت چاپ مى باشند.

کتاب هایى که تا کنون به زیور چاپ آراسته شده اند، عبارتند از:

۱٫ الخمس.

۲٫ مسائل اجتهاد و تقلید.

۳٫ الامر بالمعروف و النهى عن المنکر.

۴٫ امر به معروف و نهى از منکر از دیدگاه اسلام (فارسى).

۵٫ اسلام مجسّم (شرح حال علماى بزرگ اسلام).

۶٫ جایگاه بانوان در اسلام.

۷٫ جهاد (فارسى).

۸٫ ربا.

۹٫ دانش عصر فضا.

۱۰٫ شگفتى هاى آفرینش.

۱۱٫ جهان آفرینش.

۱۲٫ انسان و جهان.

۱۳٫ خوارج از دیدگاه نهج البلاغه.

۱۴٫ یک حرکت انقلابى در مصر.

۱۵٫ داستان باستان.

۱۶٫ ما و مسائل روز (مجموعه سه جلدى).

۱۷٫ بیت المال از دیدگاه نهج البلاغه.

۱۸٫ اقتصاد اسلامى.

۱۹٫ منطق خداشناسى.

۲۰٫ جمهورى اسلامى.

۲۱٫ رساله توضیح المسائل.

۲۲٫ آمادگى رزمى و مرزدارى در اسلام.

۲۳٫ هزار و یک مسئله فقهى (استفتائات، ج ۱و۲).

۲۴٫ مناسک حج (عربى).

۲۵٫ مناسک حج (فارسى).

۲۶٫ منتخب المسائل (عربى).

همکارى با مطبوعات اسلامى

علاوه بر این کتاب ها، مقالاتى نیز قبل و بعد از انقلاب از آیه الله نورى به چاپ رسیده است. مجلاتى همچون مکتب اسلام، پاسدار اسلام، قبسات، نور علم، مسجد، رساله الثّقلین، کتاب نقد و فقه اهل بیت و همچنین روزنامه هایى مانند اطلاعات، رسالت، سلام و جمهورى اسلامى، آراسته به مطالب و مقالات ارزنده وى مى باشند.

فعالیّت هاى سیاسى و اجتماعى

آیه الله نورى همدانى به لحاظ این که شاگرد و در حد عشق به حضرت امام خمینى(قدس سره) دل بسته بود، از هر حیث به ویژه جهت سیاسى به شدّت تحت تأثیر آموزه هاى بنیان گذار جمهورى اسلامى قرار داشت. از این رو، در کنار فعالیّت هاى علمى عمیق، از ورود به عرصه سیاسى و اجتماعى غفلت نورزیده، پیوسته در صفوف مقدّم مبارزه علیه رژیم ستم شاهى حرکت کرد و در این راه، از زندان، تبعید و… نهراسیده، همه خطرها را به جان خریده و با توکل بر خدا در مسیر انجام رسالت انقلابى با تمام وجود تلاش مى کرد. وى درباره این فعالیّت ها مى گوید:

«من از جمله کسانى هستم که توفیق داشتم چند سالى در مکتب پرفیض حضرت آیه الله العظمى امام خمینى، درس بخوانم و علاوه بر مطالب علمى، از سجایاى اخلاقى ایشان نیز بهره ببرم. در طول این سالیان، با توجه به متون و موازین اسلامى دریافته بودم که مسؤلیت روحانیت، خلاصه در درس خواندن و درس گفتن نمى شود. به این جهت، از آن روز که حضرت ایشان انقلاب و تحوّل را آغاز کردند، من سعى کردم که پشت سر ایشان به قدر توانم گام بردارم.

در آن زمان، جلسات مرتبى با رفقاى همفکر خود داشتیم که در آن، نسبت به مسائل جارى گفت و گو مى شد و براى پیشبرد امور، تصمیماتى اتّخاذ مى گردید. گاهى اعلامیه هایى علیه رژیم و شاه امضا مى کردیم البته متن بعضى از آن اعلامیه ها را نیز گاهى من تنظیم مى کردم. در نشر و توزیع آنها نیز همکارى نزدیک داشتم. افرادى را به این منظور به نقاط مختلف کشور مى فرستادیم.»(۸)

اعلامیه هاى ضد طاغوتى

آیه الله نورى یکى از چهره هاى مبارز ایران اسلامى است و در نوشتن متن، صدور و امضاى اعلامیه هاى ضد طاغوتى که اساس رژیم شاهنشاهى را متزلزل مى ساخت، نقش بسزایى داشته است. در این جا به برخى از اعلامیه هایى که نام آیه الله نورى همدانى در آنها ثبت شده است، به طور مختصر اشاره مى کنیم:

۱٫ نامه به حضرت آیه الله مرتضى حائرى در رابطه با تبعید علما و ائمه جماعات.

۲٫ تلگرام جمعى از استادان و فضلاى قم به علماى مشهد، درباره حمله مزدوران رژیم شاه به حرم حضرت امام رضا(علیه السلام).

۳٫ اعلامیه جمعى از استادان و فضلاى حوزه علمیه قم، درباره راهپیمایى سراسرى مردم ایران در روزهاى تاسوعا و عاشورا.

۴٫ اعلامیه علما و مدرسین حوزه علمیه، درباره بازگشایى موقت مغازه ها.

۵٫ اعلامیه استادان و فضلاى حوزه علمیه قم، درباره خلع محمّدرضا شاه از مقام سلطنت.(۹)

تلاش براى اعلام مرجعیّت حضرت امام خمینى(قدس سره)

یکى از حرکت هاى مؤثّر آیه الله نورى همدانى، به همراه دیگر بزرگان حوزه، تلاش براى شناساندن بیشتر و اعلان مرجعیّت و اعلمیّت حضرت امام خمینى(قدس سره) بود. خود وى در این زمینه مى گوید:

«از جمله جریان هایى که در آن دوران پیش آمد، جریان درگذشت آیه الله العظمى حکیم(رحمه الله) بود. ما به لحاظ خصوصیات علمى و دیگر خصائص روشن و بارزى که در حضرت امام سراغ داشتیم، تصمیم گرفتیم کارى کنیم که چهره ایشان، خارج از حوزه هاى علمیه نیز براى مردم بهتر و کاملتر شناخته شود. از این جهت، تصمیم گرفتیم اعلامیه اى بدهیم که بعد از مرحوم آقاى حکیم، مردم به حضرت امام مراجعه کنند. دوازده نفر از مدرسین حوزه علمیه قم که اینجانب نیز جزء ایشان بودم، این اعلامیه را در تأیید مرجعیّت حضرت امام بعد از مرحوم آقاى حکیم امضا کرده و پخش کردیم. علماى شهرستانها از این اعلامیه استقبال خوبى کردند و در بعضى از مراکز، آقایان اعلامیه را روى منبر براى مردم خوانده بودند که تأثیرات زیادى گذاشته بود.

بعد از صدور این اعلامیه، منتظر بودم که دنبالم بیایندچرا که مى دانستم صدور چنین اعلامیه اى بى عاقبت نیست همین طور هم شدیک روز ظهر مأمورین ساواک به منزل ما ریختند و ما در این جریانات نیز به وظیفه خود عمل کردیم.»(۱۰)

تبعیدها

۱٫ خلخال

بعد از سخنرانى در روز ۱۹ دى ۱۳۵۶ش، در انتظار این بودم که ساواک دنبالم بیاید و دستگیرم کندبه این جهت، در تهران کارى داشتم رفتم که آن را انجام دهم وقتى به تهران رفته بودم، شبانه به منزل ما ریخته و همه جا را گشته بودند. وقتى از تهران برگشتم و جریان را به من گفتند، خودم را بیشتر آماده کردم و بعد از خداحافظى و آماده شدن، به ساواک تلفن زدم و گفتم: اگر با من کارى دارید، از تهران برگشته ام حدود نیم ساعت بعد آمدند و مرا به شهربانى قم بردند و از آن جا مرا به خلخال تبعید کردند. تبعید من در خلخال، چندین ماه به طول انجامید. در این مدت، نسبت به من سخت گیرى فراوان مى شد. هر روز لازم بود به شهربانى رفته و دفترى را امضا کنم. منزل ما را شدیداً کنترل مى کردندحتى رفت و آمدهاى عادى را زیر نظر داشتند.

تهیه ارزاق عمومى را براى ما مشکل کرده بودند و به کسبه سفارش مى کردند که از فروش اجناس مورد لزوم به ما خوددارى کنند.

۲٫ سقز]در خلخال[یک روز صبح که براى امضاى دفتر رفته بودم، به من گفته شد که دیگر به منزل برنگردم چون مى خواستند مرا به سقز ببرند. هر چه اصرار کردم که بروم و حداقل خبر بدهم، پذیرفته نشدمرا به همراه چند مأمور به سقز منتقل کردند. در سقز، چند نفر دیگر از آقایان نیز تبعید بودند مانند: آقاى احمدى خمینى شهرى، آقاى سیّد على دستغیب شیرازى و آقاى ]مرتضى[فهیم کرمانى. دوران تبعید را با مشکلات فراوان سپرى مى کردیم. دولت شریف امامى که روى کار آمد، براى کسب وجاهت، به اصطلاح زندانى هاى سیاسى را آزاد مى کرد و تبعیدى ها را برمى گردانددر این زمان نیز من از تبعیدگاه آزاد شدم.»(۱۱)

مواضع انقلابى و شجاعانه

آیه الله نورى به عنوان یکى از شاگردان امام راحل و به عنوان یک مرجع انقلابى، با هوشیارى تمام مسائل و مشکلات کشور و نظام را دنبال کرده، در هر جا نسبت به دین، نظام و کشور خطرى احساس کند، فورا تذکر مى دهد. در چند سال اخیر (۲ خرداد۱۳۷۶) که برخى از جریانات منحرف، فعالیّت هاى ضد دینى و ضد انقلابى خود را تشدید کرده بودند، آیه الله نورى همدانى با تمام وجود در مقابل دین ستیزان قرار گرفت و به مسئولین امر تذکر و هشدار داد.

قم خبرنگار رسالت:

ما در برابر مطبوعاتى که به دین حمله مى کنند، ساکت نمى نشینیم این مطلب را آیه الله نورى همدانى در آغاز درس خارج فقه دیروز عنوان کرد.وى در حالى که دهها مطلب توهین آمیز نسبت به دین و مقدسات را براى حضار قرائت مى کرد گفت: به چه کسى بگوییم این دردها را؟! آیا این قابل تحمل است که در مملکت اسلامى و در حالى که در اجلاس هزاره ادیان از عظمت و اقتدار اسلام صحبت مى شود و رییس جمهور محترم هم در این خصوص صحبت مى کند کسانى پیدا شوند که بگویند دین افیون ملتها و افیون حکومت هاست.

وى افزود: آیا بعد از این همه اهانت به ضروریات دین و احکام اسلامى و مقدسات باز هم باید ساکت بنشینیم و تماشاگر این جریانها باشیم. آیه الله نورى همدانى با اشاره به گسترش روز افزون اسلام در سراسر جهان و طنین انداز شدن عظمت و اقتدار و عزّت اسلام در دنیا اظهار داشت: آیا این درد نیست که در کشور امام زمان (عج) و حکومت اسلامى مجلس بگیرند و بگویند دین افیون ملتهاست و عدّه اى هم کف بزنند.

وى گفت: در برابر این جریانات از مطبوعات مى خواهیم که قبل از انتشار هر مطلبى درباره دین آن را با حوزه ها در میان بگذارند و اگر جواب قانع کننده اى نشیندند آن وقت منتشر کنند. آیه الله نورى افزود: ما مطبوعات را دعوت مى کنیم که از این کارها دست بردارند و بدانند که ما در برابر این جریانات ساکت نخواهیم نشست و با قلم و بیان به فضل خداوند جلوى این کار را خواهیم گرفت. و احتیاجى هم به خشونت و تشنج نداریم زیرا دین اسلام دین استدلال و قلم و بیان است. وى با اظهار تأسف از سکوت برخى علما و مراجع گفت: اگر از اوّل علما و مراجع تمام حوزه ها با هم متحد مى شدند این جریان در نطفه خفه مى شد. وى با اشاره به بعضى از حرکتهاى انجام شده در حوزه همچون تحصن طلاّب در مسجد اعظم قم گفت: تا به حال چند دفعه حرکتى انجام شده ولى هماهنگ نبوده است. ما از برخى مراجع و علماى بزرگ مى خواهیم سئوال کنیم آیا شما نگران نیستید. رهبر معظم انقلاب مى گوید: نگرانم، خبرگان ملّت مى گویند ما نگرانیم اگر شما نگران نیستید بگویید دلیلتان براى این نگران نبودن چیست؟! و اگر نگران هستید ولى ساکت، باز دلیل سکوتتان را بگویید؟

آیه الله نورى همدانى با خطاب قرار دادن حوزه هاى علمیه و علماى بلاد گفت: اى حوزه هاى علمیه و اى علماى بلاد اگر غفلت کنیم زحمات شیخ مفیدها و شیخ طوسى ها دارد بر باد مى رود و اسلام منزوى مى شود. این حملاتى که دارد انجام مى شود همه اش به اسلام و ارزشهاى اسلام است. یعنى شما مى گویید باید بى تفاوت باشیم؟! دیگر چه چیزى باقى مانده براى ما که مورد هجوم اینها واقع نشده باشد. حال که کار به اینجا کشیده تا ما اتّحاد نداشته باشیم این جریان قلع و قمع نمى شود.

وى با خطاب مجدد علماى بلاد و مراجع تقلید و حوزه هاى علمیه و خاطرنشان کردن از بین رفتن زحمات امام(قدس سره) و زیر سوال بردن اسلام و روحانیت گفت: شما که با انقلاب اسلامى عزّت و عظمت اسلام را به دنیا نشان دادید، اسلام با انقلاب ایران تجدید حیات کرد و پشت استکبار را لرزاند آیا سکوت در برابر دستهایى که مى خواهند این عزّت و عظمت را از اسلام و روحانیت بگیرند جایز است، آیا ما مسوول نیستیم؟ آیا خداوند فردا از ما بازخواست نمى کند؟

وى خطاب به مردم مسلمان ایران نیز گفت: اى مردم، در برابر این شبهات تردید به خود راه ندهید زیرا راه روشن و دلایل محکم است. به حوزه ها و علما مراجعه کنید مبادا شبهات در شما تزلزل ایجاد کند.

وى خطاب به مسؤولین نیز افزود: همانطور که بارها متذکر شده ایم، از مسؤولین محترم مى خواهیم که در راه تأمین معیشت مردم و در راه مبارزه با گرانى و تورّم که کمر اکثر مردم را شکسته است و در راه تأمین اشتغال و ازدواج جوانان گام بردارید و فکر و نیروى خود را در این مجرا به کار اندازید و در حلّ این مشکلات راه چاره نشان دهید. آیه الله نورى همدانى در بخش دیگرى از سخنانش با خطیر توصیف کردن وظیفه علما و فضلا و طلاّب علوم دینى گفت: ما علاوه بر تحصیل علم و دانش و تعلیم و تربیت مسؤولیت ایجاد فضاى معنوى و دینى در سطح جامعه و حراست و نگهبانى از ارزشها و اصول اعتقادى مردم مسلمان را نیز بر عهده داریم. مخصوصاً در زمان حاضر و با وجود جریانات منحرف، ما هرگز نمى توانیم بى تفاوت باشیم. وى گفت: امروز دشمن حاصل تلاش و زحمات شیخ مفیدها، شیخ طوسى ها و سیّد مرتضى ها و علماى بزرگ در قرون و اعصار گذشته را که نتیجه اش همان انقلاب اسلامى بود را هدف قرار داده است و لذا ما باید فرزند زمان خود باشیمزیرا در نظر پروردگار و در پیشگاه امام عصر مسؤول هستیم. وى افزود: دفاع از عقیده و ایمان مردم بسیار بافضیلت تر از دفاع از آب و خاک است. مخصوصاً در عصر ما که جریانات منحرف و برانداز هیچ چیزى را از گزند حملات پلید و پست خود باقى نگذاشته اند.

وى با اشاره به بحث قرائتهاى مختلف از دین گفت: اگر قرار است هر برداشتى از دین حجت باشد، چه در اصول و چه در فروع و دین، برداشتهاى مختلف را بپذیرددیگر احتجاجات ائمه(علیهم السلام) در برابر منحرفین بى معنا بود و احتیاجى به این همه کتب کلامیه و استدلالات نبود.

وى با ذکر شرایط یک فقیه گفت: اینهایى که این چیزها را مى گویند و مى نویسند بیایند در حوزه تا ببینیم چند صفحه از قرآن را بلدند معنا کنند. چند حدیث از ۵۸ هزار حدیث و چند راوى از ۱۴ هزار راوى را بلد و یا مى شناسند. در کدامیک از هشت علم فقاهت تخصص دارند.

مسافرت هاى علمى فرهنگى

آیه الله نورى همدانى با الهام از توصیه قرآنى، مبنى بر «سیروا فى الارض» و تبلیغ و ترویج اندیشه ها و اهداف مقدّس حضرت امام خمینى(قدس سره) سفرهاى زیادى به اقصا نقاط جهان داشته است و در این سفرها ضمن انجام گفت و گوهاى علمى و آشنایى با افکار و فرهنگ هاى گوناگون، بر تجارب خویش مى افزود.

وى در مورد مسافرت هاى خارج از ایران خود چنین مى گوید:«من در سال ۵۸ و ۵۹ که نماینده حضرت امام در اروپا بودم و به آن دیار رفت و آمد داشتم، در ظرف این دو سال، که در موقع تحصیل در قم اشتغال به تدریس داشتم ولى در موقع تعطیلى حوزه به کشورهاى اروپا از قبیل انگلستان، فرانسه، آلمان، اتریش، ایتالیا، سوئد، بلژیک، هلند، دانمارک، سوئیس، نروژ، فنلاند، اسپانیا، یونان و ترکیه مسافرت کردم و در طى ملاقات ها و مصاحبه و تشکیل مجالس، حقایق اسلام و عظمت انقلاب اسلامى را بیان مى کردم و به سؤالات علمى و مذهبى با توفیق خداوند پاسخ مى دادم و سفرهایى به پاکستان و یک سفر هم به تایلند، پاکستان، بنگلادش و هندوستان رفته ام و در این سفرها علاوه بر معاشرت با فرقه هاى گوناگون و بیان معارف و مبانى اسلام، توجه بیشتر به بیان مزایاى انقلاب اسلامى ایران و نشان دادن چهره استکبار جهانى بود.»(۱۲)

حکم امام به آیه الله نورى

جناب مستطاب حجت الاسلام آقاى حاج میرزا حسین نورى دامت افاضاته

با توجه به درخواست هایى که از سوى دانشجویان اسلامى مقیم اروپا در مورد اعزام جناب عالى به اروپا شده است، مقتضى است جناب عالى با سوابقى که دارید، مسافرتى بدانجا بنمایید و از نزدیک به وضع آنان و احتیاجات و کمبودهایى که دارند، رسیدگى کنید و در رفع آنها به ]هر[ نحو صلاح مى دانید، اقدام نمایید و به وظیفه حساس و خطیرى که در این برهه از زمان دارند، آنان را آشنا سازید تا به یارى خداى تعالى، توطئه هاى دشمنان اسلام و معاندین را خنثى نمایند و از راه انتشارات و سخنرانى ها و دیگر وسایل، جلوى تبلیغات شوم آنها را بگیرند. از خداى تعالى، موفقیت همگان را در این راه خواستارم. سلام اینجانب را به عموم آنان ابلاغ نمایید.

روح الله الموسوى الخمینى(۱۳)

احکام، اجازات، پیام ها، نامه ها

آیه الله نورى با توجه به این که ارتباط نزدیکى با حضرت امام داشت، نامه ها و مسائل زیادى بین وى و حضرت امام رد و بدل مى شد. در این جا براى روشن شدن عمق این ارتباط عمیق، به عناوین، موضوعات و تاریخ بعضى از این نامه ها اشاره مى شود:

۱٫ اجازه نامه در ۱۷ بهمن ۱۳۵۲، محرم ۱۳۹۴ درباره اجازه در امور حسبیّه و شرعیّه.

۲٫ نامه در ۹ آبان ۱۳۵۷، ذى القعده ۱۳۹۸ درباره تصمیم (امام) به اقامه موقّت در فرانسه.

۳٫ نامه در آذر ۱۳۵۷، محرم ۱۳۹۹ درباره ویژگى هاى اعضاى شوراى انقلاب اسلامى.

۴٫ پیام در ۲۹ بهمن ۱۳۵۷، ربیع الاول ۱۳۹۹ درباره اعزام آیه الله نورى همدانى به کردستان.

۵٫ نامه در ۳۰ بهمن ۱۳۵۷، ربیع الاول ۱۳۹۹ درباره اعزام آیه الله نورى همدانى به کردستان که مخاطب نامه، آقاى احمد مفتىزاده است.

۶٫ حکم در ۶ دى ۱۳۵۸، صفر ۱۴۰۰ درباره اعزام آیه الله نورى همدانى به کشورهاى هند، پاکستان، بنگلادش، فیلیپین.(۱۴)

دوستان نزدیک

۱٫ شهید آیه الله مطهّرىاز دوستان نزدیک آیه الله نورى مى توان به مرحوم شهید مطهّرى اشاره کرد. وى در مورد آن شهید مى گوید:

«آن مرحوم هر وقت به قم تشریف مى آوردند، به منزل بنده هم مى آمدند و گاهى شب ها در این جا استراحت مى کردند. بنده گاهى مى دیدم تا پاسى از شب چراغ اتاقشان روشن است. مى رفتم مى دیدم سجاده را باز کرده یا نماز مى خوانند و یا به تفکّر مشغول هستند.»(۱۵)

۲٫ شهید آیه الله مفتّحآیه الله نورى در مورد دوست دیرین خود شهید مفتح مى گوید:

«بنده با آیه الله شهید حاج شیخ محمّد مفتّح همدانى که از آغاز طلبگى مدتى هم حجره و تا هنگامى که آن مجاهد بزرگ به شهادت رسیدند، با هم در ارتباط بودیم.»(۱۶)

۳٫ حضرت آیه الله مکارم شیرازى«ارتباط این دو بزرگوار به دوران طلبگى بر مى گردد که دوست و هم مباحثه بوده اند و این مباحثات علمى تا این اواخر ادامه داشت.»(۱۷)

استفتائات

استفتائات آیه الله نورى مشتمل بر ۳ جلد است که ۲ جلد آن چاپ شده است و جلد سوم در دست چاپ مى باشد.

برنامه روزانه

بى شک مردان بزرگى که به جایى رسیده اند، در زندگى خود طبق نظم و برنامه عمل کرده اند و ما این را در زندگى همه بزرگان شنیده، خوانده و حتى گاه به چشم خود دیده ایم. آیه الله نورى همدانى هم از این امر مستثنى نیست.

«آقا برنامه شان این طورى است که قبل از دمیدن فجر از خواب بیدار شده و به عبادت و تهجّد مشغول مى شوند و بعد از نماز صبح هم به ورزش صبحگاهى مى پردازند. بعد صرف صبحانه، مطالعه و تحقیق، برنامه قبل از تدریس ایشان است. دیدار با مردم و اقامه نماز جماعت ظهر و عصر و پاسخ به پرسش هاى علمى و دینى مراجعین و دیدارهاى خصوصى چه با مردم عادى و چه با مسئولین نظام همه و همه با نظم و ترتیب خاصى که از مدت ها قبل روش معظم له است، به موقع و سر وقت انجام مى پذیرد.»

ویژگى هاى اخلاقى و معاشرتى

۱٫ تکریم استادان و علماى ربانى

آیه الله نورى همدانى همیشه از استادان خود به نیکى یاد مى کند و مقام علمى و اخلاقى آنان را گرامى مى دارد. نمونه این یادها در مصاحبه ها و بیانات وى آشکار است. همچنین وى پیوسته از خدمات و کرامات علماى بزرگ اسلام یاد مى کند و به همین علّت اقدام به نوشتن کتاب اسلام مجسّم کرده است تا بدین وسیله ویژگى هاى اخلاقى و علمى آن اسوه هاى دین و اخلاق در تاریخ ماندگار گردد.

۲٫ نظم

کسانى که با آیه الله نورى همدانى آشنایى بیشترى دارند، از نظم وى در کارها و این که وى براى هر یک از کارهاى خود برنامه دقیقى تنظیم کرده، سخن مى گویند. خود وى در این زمینه مى گویند:

«بنده از آغاز زندگى به لزوم داشتن برنامه و رعایت نظم در زندگى ایمان داشتم و دارم و اعتقادم بر این است که رمز موفقیت و پیشرفت در زندگى، در سه مقوله خلاصه مى شود۱٫ نظم. ۲٫ جدیّت. ۳٫ استقامت.»

۳٫ قناعت

آیه الله نورى همدانى مثل بیشتر طلاّب و علماى دین، جهت مبارزه با فقر و تحمل سختى هاى ناشى از فقر، از همان اوایل زندگى طلبگى قناعت را پیشه خود ساخته بود. در رابطه با قناعت، خود مى گوید:

«من از همان اوّل که به قم آمدم، لمعه و قوانین مى خواندم. پس از این که مدت چهارده سال بود که به قم آمده و مشغول تحصیل و تدریس بودم و یکى از مدرسین قم به حساب مى آمدم، حتى پس از تأهل، منزل اجاره مى کردمالبته نه یک حیاط دربست، بلکه یک اتاقدر یک سال، به لحاظ ناملایماتى که پیش آمد، من چهار مرتبه منزل اجاره اى عوض کردم. از منزل سوم که به منزل چهارم، نقل مکان مى کردم، اوئل زمستان بودیک گارى کوچک که تنها یک الاغ آن را حمل مى کرد، تمام اثاث منزل مرا در یک مرتبه از منزل سوم به منزل چهارم منتقل کرد. تمام اثاث منزل، چند کیسه زغال و چند تا کتاب و مقدارى ظرف و چند قطعه زیلو بود. من به همراه خانواده، در حالى که بچه اى در آغوش داشتم، پشت سر آن گارى به منزل چهارم مى رفتیم البته تنها من این گونه نبودمبلکه افراد زیادى این چنین زندگى مى کردند.»(۱۸)

۴٫ عشق به ابا عبدالله الحسین

آیه الله نورى همدانى اهتمام ویژه اى به برگزارى مراسم روضه خوانى براى سالار شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین(علیه السلام) دارد. مجلس روضه خوانى در هر جمعه در بیت وى برقرار است.

۵٫ اهمیّت به یادگیرى علوم روز

در سال هاى ۱۳۳۵ـ۱۳۳۶ که مدرسه علوى با همکارى برخى نیروهاى متدین و فرهنگى در تهران فعال بود، گروهى از طلاّب با استعداد و فاضل قم که امروز بسیارى از آنان از بزرگان هستند، به دعوت مرحوم علاّمه کرباسچیان، در تابستان براى فراگیرى درس هاى فیزیک، شیمى، زبان انگلیسى و اقتصاد به تهران رفتند، آیه الله حسین نورى، هاشمى رفسنجانى، مهدوى کنى، باقرى کنى و امامى کاشانى از کسانى بودند که این دوره را طى کردند.

آیه الله نورى همدانى مدت ها پیش از همگانى شدن استفاده از رایانه، براى آموختن این امر، اقدام کرد و برخى از دوره هاى استفاده از رایانه در کارهاى پژوهشى را فرا گرفت.

مدارس تحت نظر

۱٫ مدرسه مهدى موعود (عج)

تولیت مدرسه علمیه مهدى موعود (عج) با آیه الله نورى همدانى است. وى در مورد تأسیس این مدرسه مى گوید:«تأسیس مدرسه به این شرح است که بنده با آیه الله شهید حاج شیخ محمّد مفتّح همدانى که از آغاز طلبگى مدتى هم حجره و تا هنگامى که آن مجاهد بزرگ به شهادت رسیدند، با هم در ارتباط بودیم، تصمیم داشتیم که یک مدرسه که پایگاه تعلیم و تربیت باشد، با هم به وجود بیاوریم. آن شهید بزرگوار، در این رابطه پولى، در حدود یک میلیون و دویست هزار تومان، فراهم کرده بودند که بعد از شهادت ایشان، فرزندان و خانواده آن شهید مجاهد به محضر مبارک حضرت امام(قدس سره) شرفیاب شدند و جریان آن پول را به عرض ایشان رساندند. ایشان فرمودند: آن پول، در اختیار این جانب قرار بگیرد تا اقدام مقتضى به عمل بیاید. این جانب نیز با بعضى افراد خیراندیش مطلب را در میان گذاشتم تا بالاخره پس از فراهم شدن مقدار قابل توجه دیگرى، یک نفر خیر اندیش حاضر شد، هشتصد متر زمین در اختیار گذاشته و پانصد هزار تومان نیز کمک نمایدبالأخره این مدرسه در چهار طبقه، با یک سرداب بزرگ و چندین مدرّس و کتابخانه تأسیس گردید. در این چند سال که دفاع مقدّس بر پا بود، همیشه یک سوم از طلاّب محترم آن حوزه به نوبت در جبهه بودند. از این آقایان ده نفر شهید شدند و چهل پنجاه نفر زخمى و معلول را به اسلام تحویل دادند و هم اکنون ]طلاّب این مدرسه[ با جدیّت تمام مشغول تحصیل مى باشند.»(۱۹)

۲٫ دارالفقه

یکى دیگر از مراکز علمى که زیر نظر آیه الله نورى همدانى اداره مى شد، دار الفقه بود که طلاّب مقطع خارج در آن به طور تخصصى در موضوع فقه تربیت مى شدند. محل این مراکز در طبقه دوم دفتر آیه الله نورى قرار داشت امّا متأسفانه این مرکز علمى مدتى است که تعطیل مى باشد.(۲۰)

گلشن ابرارج۶


۱٫ مجله حوزه، شماره ۳۲ (تیر ۱۳۶۸).

۲٫ همان.

۳٫ همان.

۴٫ همان.

۵٫ همان.

۶٫ سایت آیهالله نورى همدانى.

۷٫ مجله حوزه، شماره ۳۲ (تیر ۱۳۶۸).

۸٫ مجله حوزه، شماره ۳۲ (تیر ۱۳۶۸)

۹٫ اسناد انقلاب اسلامى، ج ۲و۳، ۱۳۷۴ش.

۱۰٫ مجله حوزه، شماره ۳۲ (تیر ۱۳۶۸)

۱۱٫ همان.

۱۲٫ همان.

۱۳٫ صحیفه امام، ج ۱۱، ص ۲۷٫

۱۴٫ صحیفه امام، ج ۱، ص ۴۶۴ و ۵۰۱ج ۳، ص ۱۶ج ۴، ص ۲۲۹ج ۵، ص ۱۵۱ح ۶، ص ۱۸۴ و ۱۹۶ج ۱۲، ص ۴۱۰ج ۱۳، ص ۱۸۹ج ۱۷، ص ۱۱۷ج ۱۹، ص ۱۰۳٫

۱۵٫ به نقل از آقاى همتى.

۱۶٫ مجله حوزه، شماره ۳۲ (تیر ۱۳۶۸).

۱۷٫ به نقل از آقاى همتى.

۱۸٫ مجله حوزه، شماره ۳۲٫ تاریخ نشر، تیر ۱۳۶۸٫

۱۹٫ همان.

۲۰٫ مصاحبه به آقاى همتى

زندگینامه آیت الله ملا احمد نراقى (۱۲۴۴-۱۱۸۵ هـ .ق.)

۳۰۰px-ملا_احمد_نراقی

تولّد و تحصیلات

این فقیه بزرگ سال (۱۱۸۵ هـ .ق.) در شهر نراق از توابع شهرستان کاشان دیده به جهان گشود. وى مقدّمات و بیشتر دروس متوسط و عالى را در محضر پدر دانشمندش مرحوم ملاّ محمد مهدى نراقى تحصیل نمود. سال (۱۲۰۵ هـ .ق.) که بیست بهار از عمرش مى گذشت همراه پدرش به شهر علم و حکمت نجف اشرف هجرت کرد و در آنجا مدّتى از حوزه درسى عالم بزرگوار وحید بهبهانى بهره برد امّا پس از اندکى در همین سال استاد کل وحید بهبهانى به رحمت ایزدى پیوست و او همراه پدر خود به زادگاهش نراق بازگشت. تنها چهار سال از رحلت استادش گذشته بود که ملاّ احمد در سال (۱۲۰۹ هـ .ق.) پدرش ملاّمهدى را هم از دست داد پدر اندیشمندى که وى بیشتر اندوخته هاى علمى خود را از او به ارث برده بود.(۱)

ملاّاحمد نراقى سه سال پس از رحلت پدر در تاریخ (۱۲۱۲ هـ .ق.) به قصد زیارت عتبات عالیات بار دیگر عزم سفر نمود و این بار به تنهایى به نجف اشرف هجرت کرد. در این شهر علم و حکمت، از حوزه درسى فقیهان بزرگى مانند: سیّد مهدى بحرالعلوم و شیخ جعفر کاشف الغطا استفاده هاى شایانى برد. این فقیه فرزانه مدّتى هم در کربلا در جوار حرم حسینى ساکن شد و از محضر میرزا مهدى شهرستانى و آقا سیّدعلى کربلایى بهره علمى برد.(۲) و در علوم و فنون مختلف از جمله: فقه، اصول، عقاید، اخلاق، شعر، عرفان، فلسفه، منطق، حساب و هندسه و… به مراتب عالى رسید و صاحب نظر شد.

رسالت اجتماعى

ملاّ احمد نراقى پس از تکمیل تحصیل به زادگاه خود بازگشت. وى در شهر کاشان سکونت اختیار کرد و چون از جایگاه مناسب علمى و موقعیت خوب مردمى برخوردار بود، به مقام مرجعیّت دینى رسید و همانند پدرش زعامت مذهبى و سیاسى مردم آن سامان و نواحى را به عهده گرفت.(۳)

او همواره به فکر رفاه و آسایش توده مردم مستضعف بود و در مواقع مختلف به دفاع از حقوق مردم مظلوم منطقه برخاست و با ظالمان و سرکشان به ستیز پرداخت. در ادامه این ظلم ستیزى با حاکمان ظالم منطقه و حتّى با حکومت وقت ایران (فتحعلى شاه قاجار) درگیر شد. چنان که در کتابهاى تاریخى آمده است حاکمانى که از سوى فتحعلى شاه براى منطقه کاشان گماشته مى شدند چند بار به خاطر رفتار و کردار ستمکارانه شاه نسبت به مردم، توسط ملاّ احمد نراقى از این سمت دولتى عزل شدند. این سبب ناخشنودى شاه شد. بنابراین آن عالم بزرگ را به تهران فراخواند و او را به اخلال در امر مملکت متّهم کرد. ملاّ احمد نراقى در جواب شاه آستین ها را بالا برد و دست هاى خود را به طرف آسمان گرفت و خطاب به پروردگار عرض کرد:«… بار خدایا! این سلطان ظالم، حاکم ظالمى را بر مردم قرار داد و من رفع ظلم کردم و این ظالم بر من عصبانى است…»(۴)

و چون اراده کرد نفرین کند شاه بلند شد، دستهاى او را گرفت و از وى عذرخواهى کرد و با مشورت و موافقت ملاّ احمد، یک فرد لایقى را براى ولایت کاشان منصوب نمود. از این قضیه تاریخى علاوه بر نفوذ و قدرت معنوى ملاّ احمد نراقى در میان توده مردم مى توان دریافت که فتحعلى شاه با آن همه کبر و غرور و جاه و جبروتش به مقام معنوى ملاّاحمد واقف بوده و به آن اعتقاد داشته است به همین سبب با خواهش و تمنّا و پوزش از نفرین او مانع مى شود.

اوضاع سیاسى ایران

دوران ملاّ احمد نراقى هم زمان با سلطنت پادشاهان زند و قاجار بوده است. هنگام سلطنت کریم خان زند، او ایّام کودکى و نوجوانى خود را پشت سر مى گذاشت و مهم ترین دوران حیات این فقیه سترگ با حکومت آغا محمّدخان و فتحعلى شاه از سلسله قاجار مقارن بوده است. سال (۱۱۹۳ هـ .ق.) که ملاّ احمد هشت ساله بود کریم خان زند پس از نزدیک به سى و یک سال سلطنت چشم از جهان فرو بست.(۵)

چون او جانشین مشخصى نداشت از این تاریخ هرج و مرج کشور را فراگرفت. حدود شانزده سال رقابت و جنگ قدرت بین پس مانده هاى خاندان صفویه، افشاریه، زندیه از یک سو، و شخصیّت هاى سرشناس قاجار از سوى دیگر، همچنان ادامه داشت تا اینکه در سال (۱۲۰۹ هـ .ق.) هم زمان با رحلت پدر دانشمند ملاّ احمد نراقى، آغا محمّدخان قاجار پس از چند مرحله جنگ، بالاخره سلسله زندیه را سرنگون ساخت و خاندان قاجار را جایگزین آن نمود و کنترل اوضاع را به دست گرفت امّا بازهم هرج و مرج ادامه پیدا کرد و در نهایت به کشته شدن او در ۲۱ ذى الحجه (۱۲۱۲ هـ .ق.) منتهى شد(۶) و این مصادف با هجرت ملاّاحمد نراقى از کاشان به عتبات عالیات جهت ادامه و تکمیل تحصیل بود. سال (۱۲۱۳ هـ .ق.) فتحعلى شاه به حکومت رسید و تا حدودى توانست موقعیت خود را تثبیت کند و بر اوضاع مسلط شود.

حکم جهاد

چند سال بعد، هنگامى که ملاّ احمد نراقى از نجف به وطن خود کاشان بازگشت و مرجعیّت، رهبرى و هدایت مردم را بردوش گرفت، حوادث سرنوشت سازى به وقوع پیوست که یکى از مهم ترین آنها جنگ هاى ایران و روس بود. فقیه مجاهد ملاّ احمد نراقى در این جنگ نابرابر بیدرنگ وارد عرصه پیکار شد و همراه سایر فقیهان و عالمان شیعه به صدور حکم جهاد بر ضد تجاوزات دولت روسیه اقدام کرد و مردم را به مبارزه و پیکار با دشمن غاصب فراخواند. در کتابهاى تاریخى چنین آمده است:

«… بالجمله جناب حاجى ملاّ احمد نراقى کاشانى که فحول فضلاى ایران بود و شیخ جعفر و آقا سیّدعلى و میرزا ابوالقاسم و حاجى میرزا محمّد حسین سلطان العلماء امام جمعه اصفهان و ملاّعلى اکبر اصفهانى و دیگر علما و فقهاى ممالک محروسه هریک رساله نگاشتند و خاتم زدند که مجادله و مقاتله با روسیه جهاد فى سبیل الله است و خرد و بزرگ را واجب افتاده است که براى رواج دین مبین و حفظ ثغور مسلمین خویشتن دارى نکنند و روسیان را از مداخلت در حدود ایران دفع دهند.»(۷)

میرزا محمّدتقى لسان الملک سپهر در وقایع سال (۱۲۲۳ هـ .ق.) مى نویسد: میرزا عیسى قائم مقام فراهانى این بیانیه هاى جهاد را در کتابى گردآورى و تدوین نمود و تحت عنوان (رساله جهادیه) همراه توضیح پیرامون اهمیّت جهاد، آن را چاپ و منتشر کرد.(۸)

به رغم بسیج عمومى مردم توسط شخصیّت هاى بزرگى همچون ملاّ احمد نراقى، در اثر بى کفایتى رجال سیاسى وقت کشور، جنگ ایران و روس در ۲۹ شوّال (۱۲۲۸ هـ .ق.) با انعقاد قرار داد ننگین گلستان پایان یافت.(۹)

پس از ده سال جنگ و آوارگى مردم، سرزمین حاصل خیز «قفقاز» شامل مناطق بزرگى مانند: گرجستان، داغستان، خانات شکى، دربند، باکو، شیروان، قره باغ، گنجه، و… دو دستى تقدیم دولت غاصب روسیه شد.(۱۰)

پس از اندکى وقتى رجال سیاسى وقت به عمق این فاجعه پى بردند، خواستند تا در صورت امکان این شکست را جبران نمایند ولى خیلى دیر شده بود تا اینکه اختلافات در تعیین حدود مرزى بین ایران و روس به اوج خود رسید و به علاوه در سال (۱۲۴۱ هـ .ق.) خبرهاى ناگوارى از شهرهاى اشغالى به تهران رسید مبنى بر اینکه روسها محصولات کشاورزان این مناطق را به زور از آنان مى ستانند و کودکان مسلمان اهالى را به مدارس مسیحى مى فرستند و مساجد و کتاب آسمانى قرآن را مورد اهانت قرار مى دهند.

در سنگر جهاد

در این هنگام فقیهان عظام شیعه و دانشوران نجف و کاظمین مانند آیه الله سیّدعلى طباطبایى و شیخ جعفر کاشف الغطا اعلام جهاد کردند. آیه الله سیّد محمّد طباطبایى، معروف به مجاهد، عالمان بلاد را از موضوع آگاه ساخت و همه شخصیّت هاى مذهبى را در صدور فتواى جهاد بر ضد دولت تجاوزگر روسیه متحد نمود. بعد با ارسال نامه هایى به فتحعلى شاه تأکید کرد که مانع از ظلم و جور ایادى دولت روس شود در غیر این صورت خود این مسئولیت را بردوش خواهد گرفت.(۱۱)

فتحعلى شاه که در مقابل تصمیم قاطعانه عالمان دینى چاره اى جز تسلیم نداشت با درخواست آنان موافقت کرد. آیه الله سیّد محمّد مجاهد با عدّه اى از دانشوران وارد ایران شد و در تهران جلوس کرد و همه عالمان برجسته ایران را به تهران فراخواند. به دنبال آن اغلب فقیهان بزرگ شهرها از جمله ملاّ احمد نراقى به این ندا، لبیک گفتند و به جمع فقیهان مجاهد پیوستند. و حتّى در جبهه جنگ نیز حاضر شدند. یکى از مورّخان که از نزدیک این رخداد را تعقیب کرده، در این باره چنین مى نویسد:

«… و روز شنبه هیجدهم (ذیقعده سال ۱۲۴۱) جناب حاجى ملاّ احمد نراقى کاشانى که از تمامت علماى اثنا عشریه فضیلتش زیادت بود به اتّفاق حاجى ملاّ عبدالوهاب قزوینى و جماعتى دیگراز علماء و حاجى ملاّمحمّد پسر حاجى ملاّ احمد (نراقى) که او نیز قدوه مجتهدین بود، از راه برسید. تمامت شاهزادگان و قاطبه امرا و اعیان نیز به استقبال بیرون شتافتند و جنابش را تکبیر و تهلیل و مکانت و محلى جلیل فرود آوردند و این جمله مجتهدین که انجمن بودند به اتّفاق فتوا راندند که هرکس از جهاد با روسیان بازنشیند از اطاعت یزدان سربرتافته، متابعت شیطان کرده باشد…»(۱۲)

جالب اینکه وقتى میرزا عبدالوهاب معتمد الدوله و میرزا ابوالحسن خان، وزیر امور خارجه با این تصمیم به مخالفت برخاستند، علما در جواب آنها پیامهایى دادند و نوشتند که: «همانا شما را در عقیدت و کیش خود فتورى است و اگر نه چگونه جهاد با کافران را مکروه مى شمارید؟» در این حال آنها ساکت شدند. یا هنگامى که سفیر روس در ایران با ترفندهایى در تکاپو بود تا علما را از این اندیشه باز دارد، آنان با صراحت اعلام کردند که: «در شریعت ما با کفّار از در مهر و حفاوت سخن کردن گناهى بزرگ باشد. اگرچه روسیان از حدود ایران بیرون شوند هم جهاد با ایشان را واجب دانیم.»(۱۳)

در نقل دیگر آمده است که معتمدالدوله این درخواست را به خصوص از محضر ملاّ احمد نراقى کرد ولى آن عالم مجاهد دست ردّ به سینه او زد. ژول بونو، ایران شناس فرانسوى در این مورد مى نویسد:«… حاج ملاّ احمد نراقى که مرجع تقلید محسوب مى شد و او را آیه الله مى خواندند به اتّفاق علماى دیگر فتواى جهاد دادند. یکى از رجال دربار فتحعلى شاه که با صدور فرمان جهاد مخالفت کرد، میرزا عبدالوهاب خان، ملقب به معتمدالدوله بود. او به حاجى ملاّ احمد نراقى گفت: چون شما مرجع تقلید هستید و در همه نفوذ کلمه دارید، از صدور فتواى جهاد خوددارى کنید تا اینکه دیگران هم به شما تأسّى کنند و از صدور فتواى جهاد منصرف شوند ولى حاج ملاّ احمد نراقى پیشنهاد معتمدالدوله را نپذیرفت و گفت: وقتى که کافر بر مسلمان حمله ور مى شود وظیفه هر مسلمان این است که به جنگ برخیزد و آن قدر با کفر بجنگد تا اینکه مزاحمت او را از بین ببرد…»(۱۴)

ملاّ احمد نراقى، تنها به صدور حکم جهاد بسنده نکرد، بلکه همراه سایر عالمان و فقیهان بزرگ از تهران خارج شد و به سوى آذربایجان، خط مقدّم جبهه جنگ حرکت کرد و با حضور خود در شهر تبریز و مناطق مختلف آذربایجان مردم را بر ضد اشغالگران روسى، بسیج و روشنگرى نمود.(۱۵)

در اثر هدایت و رهبرى عالمان بزرگ و حمایت و فداکاریهاى توده مردم، مرحله دوم جنگ ایران و روس از سوى نیروهاى ایرانى در جهت آزادسازى مناطق اشغال شده آغاز شد و در همان روزهاى آغازین فتوحات و پیشرفتهاى ارزشمندى را به ارمغان آورد.متأسفانه به سبب هوسرانى و بى کفایتى فتحعلى شاه و عبّاس میرزا و از اینکه دولت مردان ترسیدند پیروزى به نام علما تمام شود و موقعیت آنها را به خطر اندازد به بهانه هاى گوناگون در امر تدارک و تقویت جبهه ها ایجاد اخلال کردند که منجر به شکست لشکر ایران و در نهایت انعقاد قرارداد ننگین دیگرى به نام «قرار داد ترکمان چاى» در تاریخ پنجم شعبان (۱۲۴۳ هـ .ق.) شد. برابر این قرارداد که در شانزده فصل تنظیم شد، علاوه بر شهرهاى تصرّف شده در عهدنامه گلستان، مناطق بزرگ و زرخیز ایروان، نخجوان، خناتر و… نیز همراه هشت کرور طلاى مسکوک معادل چهل میلیون ریال تقدیم دولت روسیه گردید.(۱۶)

عالمان شیعه به خصوص ملاّ احمد نراقى که از این رخداد تاریخى، خاطره تلخى داشتند و از بى کفایتى دولت مردان وقت سوگمندانه رنج مى بردند، همواره آن را براى دوستان و شاگردان خود بازگو مى کردند. چنان که شیخ مرتضى انصارى یکى از شاگردان برجسته ملاّاحمد نراقى، از قول استادش چنین نقل مى کند:

«… استاد ما ملاّ احمد نراقى هر وقت از جنگ قفقاز سخن به میان مى آمد، گریه مى کرد و مى گفت: ما مسلمانها در ابتداى جنگ پیروز بودیم، امّا نمى دانم روى چه جریانى، یک شب الله یارخان بجنوردى که میزبان من بود، نزد ما آمد و گفت: با زد و بندى که میان دولت روسیه و عبّاس میرزا به عمل آمد، فردا قسمتى از لشکر ایران خود را شکست خورده نشان خواهد داد و سبب شکست بقیه سپاه خواهد شد.(۱۷)

این عالم مجاهد پس از جنگ دوم ایران و روس که کاملاً از بى کفایتى شاه و دولت مردان به ستوه آمده بود هر از چندگاهى این نارضایتى درونى خویش را با زبان شعر این چنین بروز مى داد:

اى رفیقان! خاطرم افسرده است //گلبن طبعم کنون پژمرده است

گهى در فکر سلطان، گه وزیرم // گهى در پادشاه و گه امیرم

مرا با شاه و با سلطان چه کار است // ز تاج و تخت سلطانیم عار است

او در این دوران غربت به ساحت مقدّس حضرت ولى عصر(عج) پناه مى برد و با زبان شعر از بى لیاقتى حاکمان وقت به آن حضرت شکوه مى دارد و از آنان به عنوان «روبهان» تعبیر مى کند:

پاى دولت در رکاب آور کنون // تیغ غیرت از نیام آور بیرون

اى غضنفر زاده ضیغم شکار // روبهان در کشورت بین آشکار

پنجه برکن روبهان درهم شکن // تیغ برکش ظالمان را سرفکن

من چه گویم ملک و کشور از شماست // آنچه مى گویم فضولى و خطاست(۱۸)

در جبهه فرهنگى

دوران زعامت و مرجعیّت ملاّ احمد نراقى و حضور او در شهر کاشان را مى توان یکى از بحرانى ترین مقاطع تاریخى ایران و جهان نامید. در این برهه از تاریخ میان قدرتهاى بزرگ جهانى تکاپوى عمیقى در جهت دست یابى به منابع کشورهاى آسیایى و آفریقایى آغاز شده بود که به «سیاست مستعمراتى» معروف شده بود. در این میان، کشور ایران به خاطر موقعیت استراتژى و ارتباط دیرینه اى که با کشور هندداشت از اهمیّت ویژه اى برخوردار بود و در آغاز عصر این سیاست، ایران جزء اوّلین کشورهاى مورد نظر و رقابت استعمارگران بود. این سیاست استعمارى در آن مقطع در ابعاد و عرصه هاى گوناگون اعمال و تعقیب مى شد که تهاجم در عرصه فرهنگى و شکستن سنگرهاى اعتقادى مردم ایران، یکى از برنامه هاى این دسیسه استعمارى به شمار مى آمد.

دشمنان اسلام به ویژه سردمداران دولت انگلیس که همواره به دنبال غارت منافع ملّى و مذهبى ملتهاى مسلمان بودند، پیش از این در عصر صفوى به خوبى تجربه کرده بودند که حضور اسلام و روحانیت شیعه، بزرگ ترین مانع تحقق اهداف شوم آنها در این سرزمین است و هیچ چیزى به اندازه اسلام و روحانیت براى آنان شکننده نیست. لذا براى درهم شکستن این دو نیروى معنوى به طور همه جانبه سرمایه گذارى مى کردند.

یکى از این اقدامات شوم، فعالیتهاى جسورانه فردى به نام «هنرى مارتین» از گروه «پادریان» در ایران بود. او به عنوان یک کشیش و مُبلّغ مسیحى در طول یازده ماه اقامت خود در ایران علاوه بر ترجمه انجیل و عهد جدید، کتابى به نام «میزان الحق» در حقّانیت دین مسیح و ردّ آیین مقدّس اسلام و رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و نفى وحى و قرآن نگاشت و با پشتکار و جسارت عجیبى با عالمان اسلام به مشاجره و مناظره پرداخت. هنرى مارتین با ترفندهایى که آموخته بود در شبهه افکنى و ایجاد تردید میان جوانان بسیار ماهر بود چنان که توانست در این زمینه به موفقیت هایى هم دست یابد. مأموریت او در سال ۱۲۲۷ هـ .ش. در ایران به پایان رسید و عازم کشور ترکیه شد و در همان سال درگذشت امّا سالیان دراز شُبهات او در میان محافل علمى و عموم مردم باقى و مطرح بود.(۱۹)

در آن ایّام پاسخهاى بسیارى در نفى نظرهاو شبهه هاى مارتین پادرى نوشته شد امّا چون اغلب نویسندگان آن از مایه علمى لازم و کافى بهره مند نبودند، نه تنها نتوانستند از عمق تأثیرات آن بکاهند بلکه خود باعث تحکیم این جبهه شوم فرهنگى شدند. در این میان فقط سه نگارش از استحکام و برهان قاطعى برخوردار بود که بارزترین آن کتاب «سیف الامه و برهان المله» نوشته ملاّ احمد نراقى بود که توضیح آن در بخش آثار خواهد آمد. این فقیه پرتلاش در پویایى، رسایى و گویا کردن محتواى این کتاب سنگ تمام گذاشت و درتکمیل آن با ده نفر از شخصیّتهاى یهود به مذاکره علمى نشست.(۲۰)

در این کتاب غیرت دینى، احساس مسئوولیت اجتماعى، شجاعت و شهامت علمى ملاّ احمد نراقى به وضوح مشاهده مى شود. این کتاب در سال (۱۲۳۳ هـ .ق.) پنج سال بعد از فوت مارتین نگارش یافت و در مهار افکار و اندیشه هاى انحرافى و رفع شبهات ساختگى او تأثیر بسزایى گذاشت و این تنها ردّ بر شخص مارتین نبود بلکه در واقع ملاّ احمد نراقى با این تلاش و تحقیق در برابر یک تهاجم همه جانبه فرهنگى قد علم کرد که در پشت پرده از جانب دولت وقت انگلیس تغذیه و هدایت مى شد.

مقابله با حاکمان جور

ملاّ احمد نراقى، یک تنه درهمه جبهه هاى سیاسى، نظامى، فرهنگى، مذهبى و عقیدتى حضور نافذ و مستمر داشت. او از یک سو از مبانى اعتقادى و فرهنگى ملّت مسلمان ایران دفاع مى کرد، در جبهه دیگر از مرزهاى جغرافیایى مملکت به حراست مى پرداخت و تا خطوط مقدّم جبهه هاى نبرد ایران ـ روس پیش مى رفت. وى در کنار همه اینها به شدّت ناظر رفتار و کردار و گفتار حاکمان و دست اندرکاران حکومت قاجار بود تا از جانب آنان نسبت به مردم، ظلمى سر نزند و حقوقى از ضعیفى پایمال نگردد. او در این عرصه حسّاس و دشوار گاهى خیلى صریح و قاطع موضع مى گرفت حتّى با شخص شاه درگیر مى شد. گاهى نیز در قالب کنایه و در لسان شعر و نصیحت با آنان سخن مى گفت.

چنانکه وى در مواردى از دیوان «طاقدیس» خود با زبان شعر و در قالب حکایت به گونه اى ظریف و هنرمندانه، ضمن نصیحت و تذکر به پادشاهان عصر خود، عملکرد روزمره و رابطه ى آنان با توده ى مردم را این گونه به نقد مى کشد و راه صحیح رعیّت دارى را به آنها توصیه مى کند:

شاه راعى و رعیّت چون گله // کى گذارد گله را راعى، یَله

گر رعیّت سوى راعى نایدى // رفتن راعى سوى او بایدى

ور بود بى دست و پا لنگ و کور // خود بسوى او رود از راه دور

نرم نرمک حالشان پرسان شود // هم ز سوز دردشان جویان شود

اى بسا بى دست و پایان علیل // او فتاده، زیر پاى نَرَّه پیل

هر که را چنگالى و منقار بود // در پى صید دل افکار بود

شاه در خرگاه و بر درگه حجاب // چون نگردد شهر ویران، ده خراب

هان و هان اى پادشه، هشیار باش // وقت خوابت مى رسد، بیدار باش

شاهى و خفتن به سنجاب و سمور؟! // در برون افتاد صد مسکین عور

من بسى دارم در این مقصد مقال // لیک بگذارم که تنگ آمد مجال

هم مجال تنگ و هم دل تنگ تر // آنکه باید بشنود هم هست کر(۲۱)

شاگردان

وقوع رخدادهاى هولناک سیاسى و بروز حوادث ناگوار اجتماعى در عصر نراقى و حضور متعهّدانه وى در عرصه هاى پرمخاطره، هرگز نتوانست او را از یک عرصه سرنوشت ساز دیگر و اهتمام به تعلیم و تربیت شاگردان فاضل و کار آمد باز بدارد. این فقیه فرزانه پس از رحلت جانگداز پدر بزرگوارش، مدیریت و مسؤولیت اداره حوزه علمیه کاشان را بر دوش گرفت و با گسترش حوزه درس و بحث و پرورش شخصیّتهاى سرشناس، به حوزه کاشان و روحانیت شیعه رونق بیشترى بخشید. در این بخش به معرفى چند تن از شاگردان او مى پردازیم.

۱٫ شیخ مرتضى انصارى (۱۲۸۱ ـ ۱۲۱۴هـ .ق.)

یکى از امتیازات نراقى این است که در حوزه درسى وى شخصیّت سترگى همچون شیخ مرتضى انصارى پرورش یافته است. شیخ انصارى با اینکه درحوزه هاى دزفول، کربلا و اصفهان از محضر فقیهان سرشناسى مانند: سیّدعلى طباطبایى (صاحب ریاض)، سیّد محمّد طباطبایى معروف به «مجاهد»، شریف العلما مازندرانى، شیخ موسى و شیخ على کاشف الغطاء بهره وافى برد امّا هنگامى که آوازه علمى ملاّ احمدنراقى در مراکز حوزوى آن روز پیچید، او به تحصیلات قبلى خود بسنده نکرد و به شدّت خود را نیازمند محضر علمى ملاّ احمد نراقى یافت، لذا از اصفهان به کاشان آمد و چهار سال در این شهر ساکن شد و از محضر نراقى استفاده ها برد. هنگام بازگشت شیخ به اصفهان، ملاّ احمد نراقى در شأن این شاگردش مى گوید: «در سفرهاى متعددى که داشته ام با بیش از پنجاه مجتهد مسلم آشنا شدم امّا هیچ یک آنان را مانند این جوان نیافتم، استفاده هایى که من از وى کردم بیش از بهره هاى بود که او از من برد.»(۲۲)

۲٫ ملاّ مهدى نراقى (۱۲۶۸ ـ ۱۲۰۹ هـ .ق.)

وى معروف به «آقا کوچک» است و چهل روز پس از رحلت مرحوم پدرش یعنى ملاّ محمّد مهدى نراقى به دنیا آمد به همین سبب نام وى را بر او نهادند و سپس به «آقا کوچک» ملقب کردند که بعدها از سوى فتحعلى شاه به «آقا بزرگ» شهرت یافت.(۲۳)

وى سالها در نزد برادرش ملاّ احمد نراقى به تحصیل علوم حوزوى اشتغال داشت و از محضر عالمانى چون: وحید بهبهانى، شیخ جعفر کاشف الغطا و سیّد جواد عاملى نیز استفاده برد و به مراتب عالى علمى دست یافت. کتاب «تنقیح الاصول» و «المقاصد العلیه» از آثار این عالم بزرگ است. او در شهر قم چشم از جهان فرو بست و در مقبره على بن بابویه به خاک سپرده شد.(۲۴)

۳٫ میرزا ابوالقاسم نراقى (متوفّا ۱۲۵۶ هـ .ق.)

وى دومین فرزند پدرش ملاّ مهدى نراقى بود که در محضر برادرش ملاّ احمد نراقى علوم و معارف دینى را آموخت و به درجه اجتهاد رسید. او در زهد، تقوا، فضل، و وارستگى شهرت داشت و مرجع امور اسلامى و دینى مردم در کاشان بود که در نهایت هنگام بازگشت از سفر حج، در شهر مدائن بیمار شد و به سوى حقّ شتافت.(۲۵)

۴٫ ملاّ محمّدجواد نراقى (متوفّاى ۱۲۷۸ هـ .ق.)

وى فرزند کوچک ملاّ احمد نراقى است که از حوزه درسى پدر اندیشمندش استفاده شایان برد و با فضیلت و فقاهت عجین گشت. او در اجراى اصل ارزشى «امر به معروف و نهى از منکر» و «اقامه نماز جماعت» اهتمام کم نظیر داشت و مورد احترام و اعتماد مردم کاشان و نواحى آن بود.(۲۶)

۵٫ میرزا محمّد نصیر نراقى، نصیرالدّین. (متوفّاى ۱۲۷۳ هـ .ق.)

او فرزند دوم ملاّ احمد نراقى بود که در سال (۱۲۱۹ ق.) به دنیا آمد و اغلب علوم و فنون اسلامى را نزد پدر آموخت و مدّت کوتاهى نیز از محضر عالم بزرگ شیخ محمّد حسن نجفى(صاحب جواهر) استفاده کرد. از مهم ترین آثار مکتوب این اندیشمند، شرحى مبسوط بر کتاب «شرح لمعه» شهید ثانى است. او در شهر کاشان چشم از جهان فرو بست.(۲۷)

۶٫ ملاّ محمّد نراقى. (متوفّاى ۱۳۹۷ هـ .ق.)

او ملقب به عبدالصّاحب و فرزند بزرگ ملاّ احمد نراقى بود که در سال (۱۲۱۵ هـ .ق.) چشم به جهان گشود. وى از شاگردان پدر خود به شمار مى آید و از محضرش اجازه دریافت کرده است. وى علاوه بر اینکه جامع علوم معقول و منقول بود، در شهر کاشان و حومه، ریاست تامّه داشت و در میان مردم به «حجه الاسلام» معروف شد. کتاب «مشارق الاحکام»، «انوارالتوحید» و «المراصد» از آثار او شمرده مى شود. وى داماد میرزاى قمى صاحب قوانین بود و نسبت به دو برادرش عمر طولانى داشت که در سن هشتاد و دو سالگى در نجف اشرف رحلت کرد و در جوار مقبره خاندان نراقى به خاک سپرده شد.(۲۸)

شخصیّت هاى بزرگى مانند:

۷٫ سیّد محمّدتقى کاشانى (۱۲۵۸ هـ .ق.).

۸٫ ملاّ على مدد ساوجى کاشانى (۱۲۷۰ هـ .ق.).

۹٫ میرزا ابوتراب نطنزى کاشانى (۱۲۶۱هـ .ق.).

۱۰٫ ملاّ احمد نطنزى کاشانى.

۱۱٫ ملاّ محمّد حسن جاسبى قمى.

۱۲٫ میرزا حبیب الله کاشانى.

۱۳٫ سیّد شفیع جاپلقى بروجردى (۱۲۸۰هـ .ق.).

۱۴٫ ملاّ محمّد کزازى قمى.

۱۵٫ شیخ محمّد جرفادقانى (۱۲۶۴ هـ .ق.).

۱۶٫ میرزا احمد حسینى ساوجى (۱۳۰۵هـ .ق.).

۱۷٫ سیّد على بن خلیفه احسانى نجفى (۱۲۳۳ هـ .ق.).

۱۸٫ ملاّ محمّد على آرانى کاشانى(۱۲۵۰هـ .ق.).

۱۹٫ علاّمه شیخ محمّد میثمى.

۲۰٫ شیخ على محمّد خان نظام الدوله صدر اصفهانى (۱۲۷۶ هـ .ق.).

۲۱٫ حاج ملاّ على خلیلى (۱۲۹۷ هـ .ق.).

۲۲٫ شیخ محمّد على هزار جریبى مازندرانى(۲۹)(۱۲۴۵ هـ .ق.).

۲۳٫ ملاّ غلامرضا آرانى کاشانى.(۳۰)

نیز از شاگردان ملاّ احمد به شمار مى آیند.

آثار

چون ملاّ احمد نراقى بیشتر تحصیلات خود را در محضر پدر بزرگوارش گذراند، ناخواسته تحت تأثیر افکار و اندیشه هاى او قرار گرفت. چنان که برخى از آثار ملاّ احمد در ادامه و تکمیل آثار ارزشمند پدر است. به گونه اى که کتاب «مستند الشیعه» را به پیروى از کتاب «معتمد الشیعه» نوشته است و یا مى بینیم ملاّ احمد کتاب «تجرید الاصول» پدر را که در علم اصول نوشته است در ۷ جلد به شرح مى پردازد. ملاّ مهدى نراقى در علم اخلاق «جامع السعادات» را در ۳ جلد به رشته تألیف در مى آورد و فرزندش ملاّ احمد، آن را در یک جلد تحت عنوان «معراج السعاده» تلخیص و ترجمه مى نماید. پدر در متفرقات کتاب «مشکلات العلوم» مى نگارد و پسر در راستاى آن به تألیف کتابى به نام «خزائن» اقدام مى کند. ملاّ احمد نراقى حتّى در وادى شعر هم پا به پاى پدر قدم بر مى دارد و دیوان «طاقدیس» را به سبک دیوان «طائر قدسى» پدرش مى سراید.(۳۱)

در اینجا به معرفى اجمالى و تفصیلى بعضى از این آثار ماندگار مى پردازیم که شامل رشته هاى: فقه، اصول، کلام، اخلاق، شعر، ریاضیات، هیئت و… مى شود.

فقه

۱٫ مستند الشیعه فى احکام الشریعه.

این اثر جاوید در میان فقیهان بزرگ شیعه یکى از کتابهاى دقیق فقهى به شمار مى آید که به سبک استدلالى و متقن نگارش یافته و داراى فروع متنوع و موضوعات مبتلا به فقهى است. این کتاب طى دو قرن گذشته همواره در حوزه هاى علمیّه مورد توجّه، استناد و استفاده عالمان و فقیهان سترگى مانند آیه الله سیّد محمّد کاظم یزدى صاحب «عروه الوثقى» قرار مى گرفته است.(۳۲)

کتاب فوق قبلاً دوبار که مرحله دوم آن در سال ۱۳۲۵ ش. بود در ایران در دو جلد بزرگ رحلى، تهیه، تنظیم و چاپ شده است.(۳۳)اخیراً با تلاش و تحقیق دست اندرکاران و محقّقان مؤسسه آل البیت در قم، در ۱۹ جلد تهیه و تنظیم یافته و به مرحله چاپ رسیده است.

۲٫ هدایه الشیعه الى احکام الشریعه.

این کتاب شامل فتاواى ملاّ احمد نراقى پیرامون مسائل فقهى است که بر خلاف «مستند الشیعه» استدلالى نگارش نیافته است و بیشتر به رساله عملیه مى ماند.(۳۴)

۳٫ وسیله النجاه.

این کتاب نیز پیرامون فقه در دو مجلد تدوین شده است که جلد اوّل آن به مسائل مهم «طهارت و نماز» و جلد دوم آن به فروع مهم: «روزه، زکات، خمس، حج، جهاد، خوردنى ها و آشامیدنى ها، ذبح و شکار حیوانات اختصاص دارد.(۳۵)

۴٫ تذکره الاحباب.

این کتاب هم به سبک رساله عملیه نوشته شده است که ملاّ احمد نراقى در آن بر کتاب «تحفه الرضویه» پدر بزرگوارش حاشیه زده و سپس مسائل: زکات، خمس و صوم را بر آن اضافه نموده است.

۵٫ خلاصه المسائل(۳۶)

۶٫مناسک حج.(۳۷)

۷٫ رساله در عصیر عنبى(۳۸)

اصول فقه

۸٫ مناهج الاحکام فى الاصول.

۹٫ اساس الاحکام.

۱۰٫ مفتاح الاحکام.

۱۱٫ عین الاصول.

۱۲٫ حجیّه المظنه(۳۹)

فقه و اصول

۱۳٫ عوائد الایام.

این کتاب مجموعه اى از مسائل و قواعد فقه و اصول است و آن گونه که خود مؤلّف در آغاز تذکر مى دهد این نوشتار جهت حضور ذهن و با هدف یادداشت یافته هاى مؤلّف از فقه و اصول و به مرور زمان نگارش یافته است. کتاب فوق داراى ۸۸ عائده است به همین خاطر نام «عوائد الایام» بر آن نهاده شده است. ملاّ احمد نراقى در یکى از عائده هاى آن به طور مستقل به بحث ولایت فقیه مى پردازد که تا آن وقت هیچ یک از فقیهان عظام به این سبک از آن بحث نکرده بودند. توضیح پیرامون این موضوع مهم در بخش اندیشه خواهد آمد.

کلام

۱۴٫ سیف الامه و برهان المله.

این کتاب ارزشمند شامل مباحث دقیق کلامى و اعتقادى است. همانطورى که قبلاً اشاره شد، ملاّ احمد نراقى آن را در جواب شبهات فرد مسیحى به نام «هنرى مارتین پادرى» نگاشته است و در آن ضمن بهره بردارى کامل از برهانهاى عقلى و نقلى با تتبّع و تفحص لازم و کافى آن را به اتمام رسانده است. کتاب سیف الامه در ۳ باب تنظیم یافته که باب اوّل آن پیرامون مسائل و موضوعاتى است که مؤلّف دانستن آن را پیش از ورود به موضوع اصلى براى مخاطبان لازم مى شمارد. باب دوم در اثبات رسالت و نبوّت پیامبر بزرگ اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم)است. در باب سوم، این اندیشمند توانا با استدلال عمیق و برهان دقیق به نقل و دفع شبهات هنرى مارتین مى پردازد.(۴۰)

اخلاق

۱۵٫ معراج السعاده.

این کتاب از زمان نگارش آن تا به امروز یکى از بهترین کتابهاى فارسى در اخلاق به شمار مى آید. همان طورى که از مقدمه مؤلّف استنباط مى شود کتاب معراج السعاده در ادامه و تکمیل راه پدر و کتاب «جامع السعادات» او نگاشته شده است. چون جامع السعادات به زبان عربى نگاشته شده بود و عموم مردم نمى توانستند از محتواى آن بهره مند شوند. ملاّ احمد نراقى در واقع آن را تلخیص و ترجمه کرده و با اضافاتى بدیع، تحت عنوان «معراج السعاده» در اختیار جامعه اسلامى فارسى زبانان قرار داده است. از جمله مباحث ارزشمند این کتاب، موضوع عدالت اجتماعى و عدالت پادشاهان است که در نوع خود کم نظیر و پویا است. این کتاب از پنج فصل تشکیل یافته که باب اوّل آن به «مقدّمات نافعه» اختصاص دارد، در باب دوم در شناسایى قواى نفس و اخلاق ناپسند انسان بحث مى شود. در باب سوم بحث از مراقبت اخلاق حمیده از لغزشهاست. در باب چهارم شناسایى اخلاق حمیده وفضایل آن و چگونگى اکتساب آن مطرح مى شود و در باب پنجم سخن از اسرار و آداب عبادات است. و البتّه هر کدام این ابواب خود، داراى فصول و زیر مجموعه هاى مقتضى و مناسب است.

متفرقات

۱۶٫ حاشیه اکرثاوذوسیوس. (ریاضى)

۱۷٫ شرح محصل الهیئه.(هیئت)

۱۸٫ جامع المواعظ. (پندنامه)(۴۱)

۱۹٫ رسائل و مسائل فى حل غوامض المسائل.

این کتاب حاوى موضوعات مختلف فقهى، اصولى، حدیثى و اعتقادى است که از سوى مردم از ساحت مقدّس ملاّ احمد نراقى استفتا شده و آن عالم سخت کوش نیز به همه آنها پاسخ داده است. سپس مجموعه این سؤالها و جوابها توسط یکى از شاگردان مرحوم نراقى به نام محمّد بن محمّد یوسف میمه اى جوشقانى در ۲ مجلد جمع آورى و تنظیم شده است. جلد اوّل آن به مسائل فقهى اختصاص دارد و جلد دوم پیرامون اصول فقه، اعتقادات و متفرقات است. یک نسخه از آن در کتابخانه آیه الله گلپایگانى به شماره هاى: جلد اوّل ۹/۲۵، جلد دوم ۱۱۷/ ۲۶ موجود است که چندان کامل نیست، امّا نسخه کامل آن در کتابخانه مدرسه سلطانى (امام) کاشان نگهدارى مى شود و توسط محقّق ارجمند حجه الاسلام طیار مراغه اى شناسایى و فهرست شده است. چنان که قطعات پراکنده اى از آن در کتابخانه مجلس و همچنین یک نسخه از جلد اوّل آن به شماره ۷۱۴۶ در کتابخانه آیه الله مرعشى نجفى موجود است.(۴۲)

این کتاب اخیراً توسط کنگره فاضلین نراقى به کوشش آیه الله رضا استادى تحقیق و تصحیح شده و در مرحله چاپ و نشر قرار گرفته است.

۲۰٫ الخزائن.

این کتاب به گونه «کشکول» پیرامون مسائل متفرقه از قبیل: حکایات، مطایبات، قواعد کلّى علوم گوناگون و فواید دیگر نگارش یافته و همان طورى که از مقدمه آن بر مى آید که فاضل نراقى آن را در تکمیل محتواى کتاب پدرش «مشکلات العلوم» به رشته تحریر در آورده است. اثر حاضر با تحقیق، تصحیح و تعلیق علامه حسن زاده آملى در سال ۱۳۷۸ش. توسط انتشارات قیام در قم به زیور طبع آراسته شده است.

۲۱٫ دیوان طاقدیس.

این اثر ادبى با بیش از چهار صد صفحه، مجموعه اشعار و قصیده هاى نفیس ملاّ احمد نراقى در پند و اندرز حاکمان و پادشاهان و سایر مردم است که به نمونه اى از آن اشاره شد. چنان که بخشى از آن شامل نکته هاى ظریف اخلاقى، عرفانى و بخش دیگرش هم حاوى سروده هایى در مصیبت امام حسین(علیه السلام) و یاران شهید آن حضرت است. در این وادى نیز ملاّ احمد نراقى تحت تأثیر دیوان «طائر قدسى» پدر واقع گشته و راه او را پى گرفته است.

پویایى در اندیشه

ملاّ احمد نراقى در حلقه نورانى آن سلسله از فقیهان شیعه قراردارد که در طول تاریخ با افکار و اندیشه هاى نو و پویا، انقلاب بزرگ فقهى و فرهنگى ایجاد کردند و کار آمدى فقه شیعه و کارآیى اسلام و تشیّع را براى همیشه تضمین نمودند و به اثبات رساندند و به همین سبب نیز خود در تاریخ زنده و جاوید به یادگار ماندند. در این بخش به چند نمونه از افکار و اندیشه هاى این عالم بزرگ نظر مى افکنیم:

ولایت مطلقه فقیه

از مسائل مهمّى که ملاّ احمد نراقى را از سایر فقیهان متمایز مى سازد، بحث مبسوط و شفاف وى پیرامون «ولایت همه جانبه فقیه» جامع الشّرایط است که او این موضوع سرنوشت ساز را براى نخستین بار به طور منسجم، مستدل و جامع در عائده ۵۴ از کتاب «عوائد الایام» خویش مطرح کرده است. البتّه این هرگز بدان معنا نیست که این بحث در آثار فقیهان پیشین عنوان نشده و مورد غفلت آنان قرار گرفته باشد بلکه بر خلاف این تَوهُّم باطل بحث فوق همواره در کتابهاى فقهى شیعه و در محافل علمى حوزه ها به طور پراکنده وجود داشته و مطرح شده است. چنان که خود مرحوم ملاّ احمد نراقى به این نکته توجّه داشته و در آغاز این بحث چنین مى نویسد:

«… به تحقیق، من فقها و نویسندگان کتب فقهى را دیدم که در زمان غیبت، بسیارى از امور را به حاکم وقت ارجاع مى دهند و ولایت او را در اکثر کارها امضا مى کنند. امّا در این خصوص هیچ دلیلى ارائه نمى دهند، اگر هم بعضى دلیل آوردند، دلیلشان ناتمام مى باشد. از طرفى با این که این مسأله خیلى مهم و سرنوشت ساز است ولى متأسفانه منقح نشده است.»(۴۳)

بنابراین هنر ملاّ احمدنراقى در این بود که با تیزبینى و شجاعت کم نظیر و با یک بینش نوین حکومتى وارد عرصه پرمخاطره اجتهاد و فقاهت شد و این موضوع ریشه دار و اصیل را از پراکندگى رهانید و بدان انسجام، استحکام و پویایى بخشید. او با تلاش فقیهانه، مقوله «ولایت فقیه» را از لابلاى متون فقهى، اصولى و کلامى استنباط کرد و بیرون کشید و آن را براى اوّلین بار به شکل یک اصل، مبنا، پایه و قاعده، درآورد و به جامعه اسلامى تحویل داد. فاضل نراقى در این باب با استناد به نوزده روایت از امامان معصوم(علیهم السلام) به تحلیل عقلى این احادیث مى پردازد و مى نویسد:

«… براستى از مسائل آشکارى که هر عامى و عالمى آن را مى فهمد و به آن حکم مى کند، این است که: هرگاه پیامبرى، هنگام سفر یا مرگ بگوید: فلانى وارث من، مانند من، در جاى و مقام من است، جانشین، امین و حجّت من است، از جانب من بر شما حقّ حاکمیت دارد و در همه رخدادها به او مراجعه کنید، گردش امور و قانونگزارى به دست اوست و او سر پرست رعیّت من مى باشد، هر ولایتى که در اداره امور مردم بر پیامبر بود، براى او نیز هست. به طورى که هیچ کس در کلام پیامبر شک نمى کند و این مطلب از آن گفتار فورى به ذهن تبادر مى کند…»(۴۴)

آنگاه در بخش دیگر از این بحث این گونه به ولایت مطلقه فقیه اشاره مى کند:«… کُلّما کان للنّبى(صلى الله علیه وآله وسلم) و الامام الذینهم سلاطین الانام و حصون الاسلام، فیه الولایه و کان لهم فللفقیه ایضاً ذلک الاّ ما اخرجه الدلیل من اجماع او نصّ او غیرهما…»(۴۵)

هر امرى که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و ائمه(علیهم السلام) در آن ولایت دارند از این جهت که حاکم و حافظ جامعه اسلامى بودند، امروز در زمان غیبت تمام آن ولایت با همه ابعادش، به مجتهد و حاکم جامع الشّرایط انتقال مى یابد، چرا که آن حکومت و حفاظت را امروز اینان بر دوش گرفته اند.

عدالت حاکمان

ملاّ احمد نراقى در کتاب معراج السّعاده در بحث عدالت، وقتى از اقسام آن سخن به میان مى آورد، مهم ترین و بهترین نوع عدالت را، عدالت حاکمان و پادشاهان و مسئوولان جامعه یاد مى کند، زیرا وى بر این باور است که عدالت اینان با عدالت فردى و اجتماعى رابطه سببى و مسببّى دارد و این عدالت منشأ و علّت سایر عدالتهاست. اگر عدالت حاکمان تحقق یابد از باب «النّاس فى دین ملوکهم» عدالت در میان مردم و جامعه تحقق و گسترش خواهد یافت و به همین سبب این عدالت، اشرف و افضل عدالتها به شمار مى آید. او در این مورد مى نویسد:

«… کسى که قوا و صفات خود را اصلاح نکرده باشد و در مملکت بدن خود عدالت را ظاهر ننموده باشد، قابلیّت اصلاح دیگران و اجراى حکم عدالت در میان سایر مردمان ندارد. نه قابلیّت تدبیر منزل خود را دارد و نه شایستگى سیاست مردم را نه لایق ریاست شهرى است و نه سزاوار سرورى مملکت. آرى کسى که از اصلاح نفس خود عاجز باشد چگونه دیگرى را اصلاح مى نماید و چراغى که حوالى خود را روشن نگرداند چگونه روشنایى به دورتر مى بخشد؟»

طبیبى که باشد ورا زرد روى // از و داروى سرخ رویى مجوى

پس هرکه قوا و صفات خود را به اصلاح آورد و تعدیل در شهر بنده نفس خود نمود و از طرف افراط و تفریط دورى کرد و متابعت هوى و هوس نفس خود را ننمود و برجاده وسط ایستاد، چنین شخصى قابلیت اصلاح دیگران را دارد و سزاوار سرورى مردمان است و خلیفه خدا و سایه پروردگار است در روى زمین و چون چنین شخصى در میان مردم حاکم و فرمانروا شد و زمام امور ایشان در قبضه اقتدار او در آمد، جمیع مفاسد به اصلاح مى آید و همه بلاد روشن و نورانى مى شود و عالم آباد و معمور مى گردد و چشمه ها و نهرها پر آب مى گردد و زرع و محصول فراوان و نسل بنى آدم زیاد مى شود و برکات آسمان و زمین را فرو مى گیرد و بارانهاى نافعه نازل مى شود و از این جهت است که بالاترین اقسام عدالت و اشراف و افضل انواع سیاست، عدالت پادشاه است، بلکه هر عدالتى نسبت به عدالت اوست و هر خیر و نیکى منوط به خیریّت او و اگر عدالت سلطان نباشد، احدى متمکن از اجراى احکام عدالت نخواهد بود چگونه چنین نباشد؟!…

… بالجمله مناط کلّى در تحصیل کمالات و وصول به مراتب سعادات و کسب معارف و علوم و نشر احکام، عدالت سلطان است و التفات او به اعلاى کلمه دین وسعى او در ترویج شریعت سیّدالمرسلین…»(۴۶)

حقیقت علم

در نگاه ملاّ احمد نراقى علم به دو قسم «حقیقى» و «مجازى» تقسیم مى شود. علم مجازى همان اصطلاحات و الفاظ هر علم است که هر فردى با اندک تلاش و کوشش مى تواند به آن دست یابد و در تحصیل آن چندان سختى و دشوارى وجود ندارد و به آن «پوسته علم» نیز اطلاق مى شود. امّا تحصیل علم حقیقى که به عبارتى «هسته علم» هم گفته مى شود و در آیات و احادیث از آن به عنوان «نور»، «حکمت» و «فرقان» نام برده شده است تحصیلش در قدرت و اختیار هرکس نیست و تنها از طریق تهذیب نفس، تقوا و ورع حاصل مى گردد و حقیقت علم نیز همین است، و بس.

او در این باره مى نویسد:«… هرگاه کسى طالب نورانیّت یقین و وضوح عقاید باشد و خواهد که از نور معارف ربّانیّه و ضیاء علوم حقیقیه در و دیوار خانه دل، متلألىء گردد و پرده از پیش بصیرتش برداشته شود و به مرتبه یقین کامل برسد، آن هرگز به دلیل و برهان و جدال و کلام حاصل نمى شود، بلکه موقوف است به ملازمت ورع و تقوى و بازداشتن نفس از هوى و هوس و پاک کردن آن از صفات ذمیمه و قطع علایق دنیویّه و اشتغال به ریاضات شاقه و مجاهدات صعبه و تضرّع و زارى به درگاه حضرت بارى عزّاسمه و استمداد از مبادى متعالیه تا آنکه نور الهى در درون دل بتابد و حجاب از پیش دیده برداشته شود. (والّذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا)(۴۷) آنان که در راه ما مجاهده کردند راه روشن به ایشان مى نماییم. «لیس العلم بکثره التّعلم و انّما هو نور یقذفه الله فى قلب من یشاء»(۴۸)یعنى علم (به معناى حقیقى) به کثرت درس خواندن به هم نمى رسد بلکه آن نورى است که خدا مى اندازد به هر دلى که خواهد.»(۴۹)

زهد مثبت

گویند درویشى، نام ملاّ احمد نراقى و تعریف کتاب معراج السّعاده ى او را شنیده و به توهّم اینکه این فقیه بزرگ، فردى منزوى و زاهد (به معناى منفى) است، به شدّت مرید و شیفته وى شده بود. زیرا در مسلک درویشان و صوفیان، گوشه نشینى و بى تفاوتى نسبت به امور و مشکلات مردم، ارزش و زهد تلقى مى گردد و مسئوولیت داشتن و از طریق آن به گرفتاریهاى مردم رسیدگى کردن دنیا و ضد ارزش به شمار مى آید. به همین سبب روزى درویش به قصد زیارت ملاّ احمد نراقى وارد شهر کاشان مى شود و چون دستگاه ریاست، رفت و آمد و مراجعه مردم را به وى مى بیند، اندکى از ارادتش نسبت به او کاسته مى شود. از سوى دیگر ملاّ احمد نراقى هم در دیدارهایى که با درویش انجام مى دهد متوجّه این موضوع مى گردد. روز سوم درویش مى گوید که تصمیم دارد به کربلا برود. ملاّ احمد در جواب مى گوید: چه بهتر که من هم چنین قصدى داشتم. پس صبر کن تا با هم حرکت کنیم. در اینجا درویش مى پرسد، چند روز باید صبر کنم تا شما آماده شوید؟ جواب مى شنود: همین الان مهیّا هستم. این سخن باعث شگفتى درویش شده، پرسش را دوباره تکرار مى کند و جواب را به همان ترتیب دریافت مى نماید. سپس باهم این سفر را آغاز مى کنند. وقتى به چند فرسخى قم مى رسند به خاطر رفع خستگى در کنار چشمه اى اتراق مى کنند. در این حال درویش به نظر ناراحت مى رسد و به فکر فرو مى رود. ملاّ احمد نراقى علّت را مى پرسد، درویش مى گوید: کشکول خود را در خانه شما جا گذاشته ام. نراقى مى فرماید: اینکه چیزى نیست وقتى از سفر بازگشتیم، آن را تحویل مى گیرى. او قبول نمى کند و مى گوید: من به این کشکول خیلى علاقه مندم. ملاّ احمد سؤال مى کند: آیا نمى توانى مدّتى بدون کشکول باشى؟ او جواب مى دهد: من تبرزین خودم را مى خواهم و آماده بازگشت به کاشان مى شود. در این هنگام آن فقیه زاهد و پارسا مى فرماید: اى درویش! من به آن ریاست و مقام و منزلتى که در کاشان دارم، اینقدر وابسته نیستم که تو، به این کشکول خود وابسته اى؟!(۵۰)

رحلت

در سالهاى (۱۲۴۵ و ۱۲۴۴ هـ .ق.) بیمارى وبا فراگیر شده و بسیارى از مردم را به کام مرگ کشیده بود. بدین ترتیب ملاّ احمد نراقى هم در این ایّام دچار این بیمارى شد و چشم از جهان فرو بست و به دیار ابدى شتافت. پیکرش از کاشان به نجف اشرف انتقال یافت و در کنار پدرش ملاّ محمّد مهدى نراقى به خاک سپرده شد. تاریخ دقیق رحلت این عالم بزرگ چندان روشن نیست. اغلب محقّقان مانند: شیخ عبّاس قمى(۵۱) شیخ آقا بزرگ تهرانى،(۵۲)خوانسارى(۵۳)محمّد رضا مظفر، على اکبر دهخدا(۵۴) و… آن را سال (۱۲۴۴ هـ .ق.) نوشتند، برخى هم مثل: سیّد محسن امین(۵۵) و مدرّس تبریزى(۵۶) میان (۱۲۴۵ ـ ۱۲۴۴ هـ .ق.) و بین ۲۳ ربیع الثانى (۱۲۴۴ هـ .ق.) و اوائل (۱۲۴۵ هـ .ق.) تردید کرده اند. بعضى دیگر نیز با توجّه به اینکه ملاّ احمد نراقى درشوّال (۱۲۴۴ هـ .ق.) به شیخ انصارى و در ذیقعده همین سال به برادرش ملاّ محمّد مهدى معروف به (آقا بزرگ) اجازه روایت داده و در ربیع الاول (۱۲۴۵ هـ .ق.) کتاب «قضا و شهادت» از مستند الشیعه را نگارش کرده است.(۵۷) چنین نتیجه گرفته که تاریخ رحلت آن فقیه فرزانه روز ۲۳ ربیع الثانى (۱۲۴۵ هـ ق.) منحصر مى شود.(۵۸) در حالى که این قول هم مجرّد احتمال است و نظر قطعى نمى تواند به شمار آید.

گلشن ابرارج۵



۱٫ اعیان الشیعه، سیّد محسن امین، ج ۳، ص ۱۸۴٫

۲٫ مکارم آلاثار، میرزا محمّدعلى معلّم حبیب آبادى، ج ۴، ص ۱۲۳۵٫

۳٫ قصص العلماء، میرزا محمّد تنکابنى، ص ۱۳۰٫

۴٫ همان.

۵٫ لغت نامه دهخدا، دانشگاه تهران، چاپ دوم، ج ۱۲، ص ۱۸۳۱۲٫

۶٫ ناسخ التواریخ، میرزا محمدتقى خان سپهر، سلاطین قاجار، ج ۱، ص ۸۴٫

۷٫ همان، ص ۱۸۴٫

۸٫ همان.

۹٫ تاریخ عمومى آذربایجان، احمد کاویانپور، تهران، آسیا، ۱۳۶۶ ش، ص ۲۱۰٫

۱۰٫ لغت نامه دهخدا، ج ۱۱، ص ۱۷۶۶۰٫

۱۱٫ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۴۴۳٫

۱۲٫ ناسخ التواریخ، سلاطین قاجار، ج ۱، ص ۳۵۸٫

۱۳٫ همان، ص ۳۵۹٫

۱۴٫ مثنوى طاقدیس، مقدمه.

۱۵٫ گلشن ابرار، ج ۱، ص ۳۱۶٫

۱۶٫ ناسخ التواریخ، ج ۱، ص ۳۸۶٫

۱۷٫ زندگى نامه استاد الفقهاء حاج شیخ مرتضى انصارى، نشر کنگره شیخ انصارى، ص ۵۹٫

۱۸٫ دیوان طاقدیس، ص ۱۷۹٫

۱۹٫ ر.ک: آینه پژوهش، ش ۷۳، مقاله محمّدجواد سلمانپور، ص ۱۱۲٫

۲۰٫ قصص العلماء، تنکابنى، ص ۱۲۹٫

۲۱٫ دیوان طاقدیس، ملاّ احمد نراقى، ص ۳۲۱ و ملاّ مهدى نراقى، منادى اخلاق، ص ۸۳٫

۲۲٫ اعیان الشیعه، ج ۱۰، ص ۱۱۸ / زندگى و شخصیّت شیخ انصارى، کنگره جهانى بزرگداشت دویستمین سالگرد، ص ۱۷۹٫

۲۳٫ تاریخ کاشان، سهیل کاشانى، ص ۲۸۶٫

۲۴٫ لباب الالقاب، حبیب الله کاشانى، ص ۱۰۵٫

۲۵٫ المآثر و الآثار، محمدحسن خان اعتماد السلطنه، ص۱۶۲ و لباب الالقاب، ص ۱۰۴٫

۲۶٫ الکرام البرره، آقا بزرگ تهرانى، ج ۱، ص ۲۷۵ / مکارم الآثار، ج ۴، ص ۱۲۴۱٫

۲۷٫ لباب الالقاب، ص ۱۰۳ و مکارم الآثار، ج ۳، ص ۶۷۵٫

۲۸٫ مکارم الآثار، ج ۲، ص ۵۵۵ / لباب الالقاب، ص ۲۳ و المآثر و الآثار، ص ۱۴۴٫

۲۹٫ این قسمت از بحث شاگردان از مقاله تحقیقى فاضل ارجمند حجهالاسلام والمسلمین ناصرالدّین انصارىقمى استفاده شده است. براى آگاهى و تحقیق بیشتر پیرامون هریک از این شخصیتها ر.ک: آینه پژوهش، ش ۷۳، ص ۷۱٫

۳۰٫ به مقدمه رساله هلالیه تألیف ک ملاّ غلامرضا آرانى مراجعه کنید.

۳۱٫ انیس الموحدین ملاّ مهدى نراقى، مقدمه از حسن حسن زاده آملى، ص ۱۴٫

۳۲٫ عوائد الایام، مقدمه، ص ۵۶٫

۳۳٫ الذّریعه، ج ۲۱، ص ۱۴٫

۳۴٫ ویژه نامه فاضلین نراقى، ش ۴، ص ۳۶٫

۳۵٫ الذّریعه، ج ۲۵، ص ۸۵٫

۳۶٫ تاریخ کاشان، سهیل کاشانى، ص ۲۸۳ و ملاّ مهدى نراقى، منادى اخلاق، عبدالرحیم اباذرى، ص ۹۱٫

۳۷٫ همان.

۳۸٫ ویژه نامه کنگره فاضلین نراقى، ش ۴، ص ۳۴٫

۳۹٫ الذّریعه، ج ۶، ص ۲۷۶٫

۴۰٫ براى آگاهى بیشتر، ر.ک: آینه پژوهش، مقاله سیرى در کتاب سیف الامه…، محمّد جواد سلمانپور، ص ۱۱۲٫

۴۱٫ ملاّ محمدمهدى نراقى، منادى اخلاق، ص ۹۲ و ۹۱٫

۴۲٫ ویژه نامه کنگره فاضلین نراقى، ش ۴، ص ۲۶٫

۴۳٫ عوائد الایام، ملاّ احمد نراقى، ص ۵۳۰٫

۴۴٫ همان، ص ۵۳۷٫

۴۵٫ همان، ص ۵۳۶٫

۴۶٫ معراج السعاده، ملاّ احمد نراقى، انتشارات جاویدان، ص ۵۱٫

۴۷٫ عنکبوت / ۶۹٫

۴۸٫ مصباح الشریعه، امام صادق(علیه السلام) مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، ص ۱۶٫

۴۹٫ معراج السعاده، ص ۶۳٫

۵۰٫ درس اقتصاد، استاد حسین مظاهرى، ص ۶٫

۵۱٫ فوائد الرضویه، ص ۴۱٫

۵۲٫ الذریعه، ج ۶، ص ۲۷۶ و… .

۵۳٫ روضات الجنّات، محمّدباقر موسوى، ج ۱، ص ۹۷٫

۵۴٫ لغت نامه دهخدا، ج ۱، ۱۴۶۴ و ۱۳۸۳٫

۵۵٫ اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۱۸۳٫

۵۶٫ ریحانهالادب، میرزا محمّدعلى مدرّس تبریزى، ج ۶، ص ۱۶۳٫

۵۷٫ عوائد الایام، ص ۶۴٫

۵۸٫ اندیشه هاى سیاسى محقّق نراقى، محمّدصادق مزینانى، ص ۴۱٫

زندگینامه آیت الله سید هاشم میردامادی نجف آبادی (۱۳۰۳ – ۱۳۸۰ق)

 

۲۸۶۳۱۱_۲۷۷ (۱)

نسب

نسب آیت الله سید هاشم میردامادیبا ۳۰ واسطه به ابوالحسن محمد دیباج فرزند امام صادق، علیه السلام، می رسد.بیش تر نیاکان وی، اهل فضل و دانش بوده اند و نوابغ و رجال بزرگی در میان ایشان قرار داشته است، نظیر محقق کرکی علی بن حسین عاملیمعروف به محقق ثانی (م ۸۴۰ هجری قمری) و علامه میر محمد اشرف(م ۱۱۴۵ هجری قمری) صاحب کتاب فضائل السادات.

او فرزند میرعبدالحسیب (م ۱۱۲۱هجری قمری) مدفون در تخت فولاداصفهاناست. وی (میرعبدالحسیب) فرزند علامه احمد عاملیصاحب تالیفات بسیار است. (از جمله کتاب های او مصقل الصافی فی الرّد علی النصاریو نفحات اللّاهوتیهو مفتاح الشفاءاست.علامه احمد عاملی داماد و پسر خاله و شاگرد بزرگ فلاسفه اسلام، میر محمد باقر و ملقب به معلم ثالثاست.

میرداماد سر سلسله ی خاندان بزرگ میردامادی است. از این ناحیه، نسب آیت الله میردامادی با ۸ واسطه به میرداماد و نسب میرداماد با ۲۱ واسطه به امام علی بن الحسین، علیهما السلام، منتهی می شود.از طرف دیگر در میان اجداد میرداماد، امیران و رجال بزرگی نظیر سید کمال الدین و سید قو ام الدین و محقق ثانی بوده اند. سید کمال الدین و سید قوام الدین از سادات مرعشی هستند که مدتی در منطقه ی بزرگی از ایرانفرمانروایی داشتند. آنان مدفون در آمل هستند.

محقق ثانی نیز جدّ مادری میرداماداست که عظمت علمی و درجه ی فقاهت او در فقه شیعه و تاثیرگذاری او در جهات مختلف در آن عصر و حال، جای تردیدی ندارد. و چون پدر محمد باقر داماد، داماد محقق کرکیبوده، به «داماد» معروف گشته است.شجره ی نامه ی خاندان میردامادی در سال ۱۳۶۴ هجری شمسی به نحو بسیار زیبا و دقیق با امضای تفصیلی مرحوم آیت الله مرعشی نجفیتجدید و به زیور طبع آراسته گردیده است.

ولادت و دوران کودکی

تولد ایشان در سال ۱۳۰۳ هجری قمری در نجف اشرف اتفاق افتاد. در سن دو سالگی پدر خویش را از دست داد و تحت حمایت پر مهر مادری فاضل و پاک سیرت، دوران کودکی را سپری کرد. از همان اوان رشد، همت به تحصیل و فراگیری گماشت. در میان اقران به هوش و ذکاوت و استعداد خوب معروف گشت.

بالای سرش ز هوش مندی

می تافت ستاره ی بلندی

به سرعت پلکان ترقی را پیمود. از خود آن مرحوم نقل است که فرموده بود: «من از سنین قبل از بلوغ، علاقه ی سرشاری به مجالس علما و رجال علمی داشتم و بیش تر وقت من، در محضر شخصیت های بزرگ و مراجع آن وقت می گذشت. آمادگی فوق العاده ای برای کسب فضائل و پذیرش هر گونه استفاده علمی داشتم و تنها آرزوی من، رسیدن به مقامات عالی علم و عمل بود. از طرفی مادرم به جهت سختی در امر معاش، اصرار داشت که در پی کسب و کار بروم تا آن که از یکی از استادان خویش خواستم تا نزد مادرم بیاید و وی را راضی به ادامه ی تحصیل کند. در نتیجه، این مشکل از پیش پایم برداشته شد.».استعداد خوب و پشتکار و وجود اساتید مبرز در فنون مختلف، در سنین جوانی او را به مقام اجتهاد رسانید و بارها مورد تشویق اساتید بزرگ قرار گرفت.(۱)

اساتید

سید هاشم، مقدمات و سطح را با جدیت کامل نزد مدرسان معروف گذراند. سپس در حوزه ی بزرگ نجف از محضر آیات عظام آخوند محمد کاظم خراسانی(صاحب کفایه الاصول) و آقا میرزا محمدتقی شیرازی و میرزا حسین نایینی کسب فیض کرد. و از خرمن دانش ایشان، خوشه ها چید و به درجه ی رفیع اجتهاد نائل آمد. آن چه آن مرحوم را بعدها در میان اقران خود ممتاز و شاخص کرد، جنبه ی عرفانی و سلوک او بود. ایشان از استادان اخلاق و عرفان آن دوره مانند سید احمد کربلایی، سید مرتضی کشمیری، آقا میرزا جواد ملکی بهره های بسیار برد. در این میان با مرحوم سید احمد کربلایی بسیار مأنوس بود و شاگرد خاص آن جناب گردیده بود.آن مرحوم از دو استاد خود، میرزا محمدتقی شیرازی و حاج سید احمد کربلایی بسیار یاد می کرد و از یاد آنان لذت می برد و از سجایای اخلاقی آن دو داستان هایی نقل می فرمود.

او مکرر می فرمود:«بعد از آقامیرزا محمدتقی شیرازی، دیگر کسی به آن مهذّبی و پاکی ندیدم».(۲) درباره مرحوم سید احمد کربلایی می فرمود:«این مرد، همواره حال انقطاع و توجه به خدا داشت و گاهی که با شاگردان مشغول صحبت بود و می خندیدند، در اثناع توجهی به خدا می کرد و از گوشه های چشمش اشک جاری می گشت و در آن حال به احدی توجه نداشت»(۳)باز از مرحوم سید احمد کربلایی نقل می فرمود که «کاملاً بر نفس خود مسلط بود و مانند او کسی را ندیدم».(۴)

تقوا و زهد

موفقیت آن جناب در زهد و بی رغبتی به دنیا و تقوای، کم نظیر بود که مورد غبطه ی دیگران قرار می گرفت. اصالت و نجابت خانوادگی و تقید مادر وی به عبادات و سنن و ادعیه، شوق کامل از عنفوان جوانی به تکمیل نفس و تهذیب و طهارت روح، مراوده با مردان حق و ریاضت های مشروع، همگی دست به دست هم داد و از او وجودی ساخت که جز رضای الهی، چیزی در نظرش جلوه نمی کرد. حبّ و بغض او، روی محور خدا بود و در مدت عمر، ذره ای آلودگی پیدا نکرد. از بعضی افراد که می خواستند از رفاقت سوء استفاده کنند، برای خدا قطع رابطه کرد و از مشتبهات جداً گریزان بود. از مال های شبهه ناک شدیداً بر حذر بود و پایه ی زندگی را بر قناعت گذارده بود و زندگی بسیار ساده ای داشت. مازاد را در راه خدا انفاق می کرد و با تجملات و زیاده روی، سخت مخالف بود و توکلی فوق العاده داشت و نافله های شب او طولانی و از خوف خدا بسیار می گریست. تمام نمازهای طول عمر خود را دوباره گذارد و به ادعیه بسیار توجه داشت. ذکر یونسیّه او در سجده معروف بود. بسیار در اثنای حضور در نجف اشرف به مسجد سهله می رفت و عبادت می کرد. از شهرت گریزان بود و دیگران را نیز بر حذر می داشت.

اخلاق و عادات

افرادی که با آن مرحوم آشنایی داشتند دل باخته ی او گردیده بودند. سرسوزنی کبر و غرور در وجود شریفش نبود. بسیار متواضع و فروتن و بی ادعا بود. اخلاق و رفتارش در همه ی مدت عمر، به یک میزان بود و مقامات ظاهری اشخاص، در روحیه ی وی اثری نمی گذاشت. زی طلبگی را تا آخر عمر حفظ کرد. کسانی را که علماً و نسباً از وی پایین تر بودند، بدون هیچ گونه ناراحتی بر خود مقدم می داشت. دارای صفای باطن و روشنی ضمیر بود و به گفته ها و درد دل های مردم توجه و عنایت کامل داشت و واقعاً متأثر می شد و اظهار همدردی می کرد و با تمام وجود در رفع حوائج دیگران تلاش می کرد.(۵)

از یاد و خاطره ی اهل مشهد هنوز نرفته است که شبی آن مرحوم در جامع گوهرشاد در شبستان معروف به خودش، آیات عذاب را برای مردمان توضیح و تفسیر می کرد. یکی از اراذل و لات های معروف مشهداز آن جا عبور می کند. وقتی بیان شیوای آن مرحوم به گوشش می خورد، مانند صاعقه ای او را فرا می گیرد وهمان جا روی کفش ها می نشیند. موعظه و برنامه تفسیر آن مرحوم تمام می شود. جلو می آید و با اظهار ندامت و پشیمانی از گذشته ی خود عرضه می دارد: «آیا من هم بخشیده خواهم شد؟ وای بر من که چگونه می توانم عذاب الهی را تحمل کنم»؟! آن مرحوم او را آرام می کند. دست بر سینه اش می گذارد. او را امیدوار می کند و به توبه و احقاق حقوق از دست رفته ی مردم راهنمایی می کند. گویند نَفَس آن مرحوم به قدری در آن فرد تاثیر گذاشت که او گذشته خود را جبران و بعدها انسانی مستجاب الدعوه شد و مردم مشهد برای رفع مشکلات نزد او می رفتند.(۶)

آن مرحوم میزان را عقل و شرع قرار داده بود. می فرمود که «نباید تابع مردم بود»(۷). با سر و صدا و هیاهو و جنجال در محیط های عبادت، سخت مخالف بود و به همین خاطر شبستان آن موسوم به نام نجف آبادی [در ضلع غربی مسجد جامع گوهرشاد]، محیطی آرام و دل پذیر و مأوای بسیاری از اهل دل و عبادت بود. خود با توجه به آیات ۶۳ سوره ی انعام و آیات ۵۵ و ۲۰۶ از سوره اعراف و روایاتی از مرحوم طبرسی در مجمع البیاناز جمله این که پیامبر، صلی الله علیه وآله، فرمودند: «انّکم لاتدعون اصماً ولاغائباً انّکم تدعون سمیعاً قریباً انه معکم» مردمان را به آرامش و توجه و ذکر دعوت می کرد.

او اهل ذکر بود. در همه حال، ذاکر بود. زمانی هم که دیگران به اشتغالات دنیایی مشغول بودند، گاه اتفاق می افتاد او در عالمی دیگر سیر می کند. بعضی از نوافل را در مسیر مسجد در راه می خواند. در همه حال نوافل شبانه و یومیه اش ترک نمی شد. اهل شبستان ایشان هم به سنت خواندن نوافل عادت کرده بودند. تا نوافل خوانده نمی شد، نماز دیگر شروع نمی گردید. این خصوصیت و ویژگی نماز جماعت آن جناب بود. خوش سخن و خوش بیان بود، زیبا سخن می گفت و شیوایی بیان او همه را جلب می کرد. این خصوصیت در فرزندان آن جناب هم بوضوح مشاهده می شود.

مرحوم آیت الله سید حسن میردامادی فرزند روحانی و فاضل و مجتهد آن جناب برای این جانب نقل می کردند که در سفری همراه پدر از ایران به عراق رفته بودیم. شبی میهمان مرحوم آیت الله سید محسن حکیم(صاحب مستمسک) بودیم. مرحوم آقای حکیم از کودکی با مرحوم سید هاشم دوست بودند و تقریباً همه ی سال های تحصیل را با هم گذرانده بودند.در آن شب و در آن محفل انس که در پشت بام منزل مرحوم حکیم نشسته بودیم، مرحوم آقای حکیم رو به پدر کرد و فرمودند: «عِظنی یا سید هاشم» و پدرم مطلبی را عرضه داشت.(۸)

آقای سید حسین میردامادی فرزند دیگر آن مرحوم از علامه طباطبائی نقل می کرد که ایشان فرموده بود: «آقای سید هاشم میردامادی اَعبَدْ طلاب نجف بود».(۹)

آیت الله بهجت به مناسبت از آن مرحوم به نیکی یاد می کنند، حتی آقای سید مجتبی خامنه ای روزی به این جانب گفتند: «آقای بهجت سراغ نوه های آن مرحوم را گرفته اند و من توضیحاتی داده ام.».

نیز هرگاه این جانب به خدمت آیت الله استاد وحید خراسانیمی رسم، از آن مرحوم به نیکی یاد می کنند یک بار فرمودند: «من، هنگامی که آقای سید هاشم رحلت کرد، در مشهدبودم. وقتی جنازه ی ایشان را از منزل شان بیرون آوردند، پارچه ی سبزی بر روی آن کشانده بودند. احساس خوب و روحانی به من دست داده بود. من آن نورانیت را در آن جا مشاهده کردم.». و به کرّات فرمودند: «آن جناب، مرد بزرگی بود.».(۱۰)

اخیرا آیت الله واعظ زاده خراسانیبرای این جانب نقل می کردند که مرحوم آیت الله سید هاشم، وقتی به محضر آیت الله بروجردیدر زمان زعامت ایشان می رسد، خم شده و دست آقای بروجردی را می بوسد. متقابلاً آیت الله بروجردی هم خم شده و دست آقای سید هاشم را می بوسد.(۱۱)

مقام معظًم رهبری در ملاقاتی که اخیراً خدمت شان رسیدم، در ارتباط با سید هاشم میردامادی فرمودند:«دو عکس نزد من موجود است که آن مرحوم در زندان رضاخان است و پلاکی روی سینه دارد و یکی از آن دو تصویری از مقابل است و دیگری به صورت نیمرخ. ایشان اضافه کردند من سید محمد کشمیری را دیده بودم. وی با مرحوم سید هاشم رفیق بود و به نظر می رسید هر دو به درس پدر، یعنی سید مرتضی کشمیری حاضر می شدند. یک روز خدمت مرحوم سید محمد رفته بودم در حالی که مرد بزرگی حدود ۷۰ سال داشت. ایشان به من گفت: «مفاتیح الجنان را باز کن و دعای ابوحمزه را بیاور» من آوردم. فرمود: «خط ببر»، من خط می بردم و ایشان می خواند. یکی دو صفحه که خواند، خسته شد و فرمود: «دیگر بس است». معلوم بود دعا را از حفظ داشته و تردید در فراموشی آن کرده است.

مرحوم سید هاشم دعای ابوحمزه را در قنوت می خواند. این مطلب را مرحوم آقای بهجتبه من گفتند. ایشان از پدر شما [دایی ما] نقل می کردند. شاید زمانی که پدرتان برای دریافت دستور از آقای بهجت خدمت ایشان می رفته اند، این مطلب را به آقای بهجت گفته اند. اولین مجلسی ترحیمی که در قمبرای مرحوم آقای سید هاشم منعقد شد، توسط مرحوم آیت الله بروجردیبود. بعد از مجلس، آقای قاضی زاده به ما گفت: برویم منزل آقای بروجردی، هم برای تشکر و هم اجازه ی برگزاری مراسم دیگر». چون آن زمان رسم بود آقای بروجردی باید اجازه انعقاد مجالس را می دادند. من به اتفاق اخوی آقای سید محمد و آقای سید حسین [میردامادی] منزل آقای بروجردیرفتیم. تا آن زمان من هنوز اندرونی آقای بروجردی را ندیده بودم. آقای سید حسین [دایی ما] من و اخوی را معرفی می کرد. بعد مرحوم آقای بروجردی پاکتی به من و اخوی دادند که حاوی ۴۰۰ تومان بود. آن زمان این مبلغ خیلی زیاد بود. هزینه ی بعضی مجالس و همچنین مبالغی دیگر باقی ماند.»(۱۲)

آقای سید مهدی طباطبایی(نماینده ی سابق مجلس شورای اسلامی) و از وعاظ مشهدو تهراندر برنامه ی «این شب ها» در تیرماه ۸۸ که از شبکه اول سیما پخش می شود، در ارتباط با مرحوم سید هاشم می گفت:«با آن مرحوم به سفر حج مشرف شدیم. من نوجوان بودم و از این که همسفر آقای سید هاشم نجف آبادیبودم، خوش حال و آن را فرصتی بسیار مغتنم می دانستم. از جمله توصیه های آن جناب به اهل کاروان، از جمله حقیر، این بود که برای رسیدن به مقامات معنوی و دریافت فیوض روحانی برای خود دعا نکنید. من به این توصیه عمل می کردم، ولی روزهای پایانی سفر، دل طاقت نیاورد و برای خود نیز دعا کردم. مرحوم سید هاشم نجف آبادیمرا بازخواست کرد و فرمود به توصیه ما عمل نکردی.»

فعالیت های سیاسی

در دوره ی رضاخانی که فضای خفقان و وحشت بر ایرانسایه افکنده بود، آن مرحوم در دفاع از اسلام سخت و بی پروا بود. به حق، نمونه ی کاملی از یک عالم آگاه و شجاع و حق طلب بود. در حادثه ی دهشت بار حمله به حرم رضوی و کشتار مردم در مسجد جامع گوهرشاد، به سال ۱۳۱۴ هجری شمسی ایشان و دیگر علمای طراز اول مشهددر منزل آیت الله سید یونس اردبیلیجلسه ای تشکیل دادند و با صدور اعلامیه ای تند، از عملکرد ددمنشانه حکومت وقت و شخص رضاخاناعلام انزجار کردند، در آن دوران سیاه و خفقان، حکومت، از اقدام علما مطلع گشت و هر یک از اعضای جلسه به منطقه ای تبعید شدند.

آن مرحوم به سمنان تبعید شد و بعد از تحمل شدائد و مرارت های مختلف در آن سامان، شبی تصمیم به ترک و فرار از آن جا گرفت. جالب این که برای همه ی اعضای خانواده کفش های کتانی بی صدا تهیه کرد و با چند کیسه نان و کمی آذوقه، از بی راهه راهی مشهدمی شود. متاسفانه در میانه راه، ماموران رضاخانی از حرکت ایشان و خانواده مطلع می کردند و از ادامه ی سفر ممانعت به عمل می آورند. ایشان مجدداً به سمنان بازگردانیده شد. مدتی دیگر را در حبس و تبعید سپری کرد.

دوران تبعید آن مرحوم بیش از ۷ سال به طول انجامیده است. آن مرحوم بعد از دوران تبعید، مدتی را به شهر ریمی رود و مورد توجه مردم آن سامان قرار می گیرد و در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی، علیه السلام، بزرگ ترین نماز جماعت شهر را تشکیل می دهد.

مرحوم آقای حاج شیخ احمد مجتهد تهرانیمدیر مدرسه ی میرزا جعفر در تهران حکایاتی را برای این جانب در ارتباط با توقف چند ماهه ی آن جناب در شهر رینقل کردند. بدین ترتیب که بعد از دوران تبعید ایشان در سمنانبا حضور مرحوم سید هاشم در شهر ریو اقامه ی نماز جماعت در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی، همه ی جماعات تحت الشعاع قرار گرفت و بعد از اندک زمانی به اول عالم و شخصیت شهر ری معروف گشت. شرح و اسناد بعضی از فعالیت های سیاسی آن مرحوم ذیلاً از نظر خوانندگان محترم خواهد گذشت.

آن چه از طرف مرکز اسناد انقلاب اسلامی در سایت آن مرکز آمده، بدین شرح است:(۱۳)«اداره ی تلگراف به دستور والی خراساناز ارسال تلگراف به تهران جلوگیری و تلگراف به جای دربار به نظمیه کل ارسال شد.(۱۴) رضا شاه پس از اطلاع از اقدام علما، دستور دستگیری آنان را صادر کرد و پس از قتل عام خونین مردم در مسجد گوهرشاد نظمیه ی مشهدبه سرعت علمای فوق را دستگیر کرد. بر اساس اسناد، علمای فوق الذکر از جمله آیت الله سید یونس اردبیلیو آیت الله سید هاشم نجف آبادی[میردامادی] دستگیر و به تهران اعزام می شوند و مدتی را در زندان به سر می برند.

خاندان و نیاکان آیت الله سید علی خامنه ایاز دو سو، هم پدر و هم مادر، خاندانی مبارز و موثر در تحولات سیاسی اجتماعی بوده اند. آیت الله خامنه ای از جانب مادر در خاندانی جلیل القدر در عرصه ی علم و فقاهت و مجاهده قرار دارند. مادر معظم له فرزند آیت الله سید هاشم میردامادیمعروف به نجف آبادی یا نجفی است. سلسله اجداد مادری آیت الله خامنه ایبا سی و چند واسطه به امام صادق، علیه السلام، می رسد.».

در قسمتی دیگر از آن چه مرکز اسناد آورده، آمده است:«آیت الله سید هاشم نجف آبادیاهل ذوق و عرفان بود. به تصریح مقام معظم رهبری بین پدر، یعنی (آیت الله سید جواد خامنه ایو آیت الله سید هاشم نجف آبادی(پدربزرگ) این زهد و عرفان وجهی مشترک بود».(۱۵)

در قسمتی دیگر از اسناد آمده است:«آیت الله سید هاشم نجف آبادیپدربزرگ مقام معظم رهبری، علی رغم مقام علمی و عرفانی و زهد و تقوا در تحولات سیاسی ـ اجتماعی مشهد، حضوری فعال داشت. از آن جمله حضور در قیام مسجد گوهرشاد است. این حضور و شرکت کم تر مورد بررسی قرار گرفته است. از این رو اطلاعاتی که ارائه می شود، جامع و مانع نیست و در آینده تکمیل می شود.

مردم و علمای مشهدپس از عزیمت آیت الله العظمی حاج آقا حسین قمیاز مشهدبه اعتراض در مسجد گوهرشاد جمع شدند. پس از سخنرانی های شدیداللحن بهلول در حضور مردم در مسجد گوهرشاد، مأموران رضاخانمردم را در حرم رضوی به گلوله بستند. در پی حمله ی اولیه ی ماموران و کشتار عده ای از مردم، علما و مراجع مشهدطی تلگرافی اعتراض آمیز ضمن محکوم کردن کشتار مردم، شرح ماوقع را به شاه گزارش کردند. در این تلگراف قید شده بود که «در اثر کثرت مقتولان در صحن مقدس و ورود گلوله ها بر ایوان مقصوره و بقعه ی منوره. ازدحام ملت زیاد است و ما فعلاً در مسجد گوهرشاد هستیم.».

در ادامه، علمای مشهدخواستار آزادی آیت الله قمی و موقوف شدن بی حجابی و کلاه پهلوی شدند. امضا کنندگان، آیات عظام سید یونس اردبیلی، شیخ هاشم قزوینی، سید هاشم نجف آبادی، سید عبدالله شیرازی، سید علی اکبر خویی(پدر آیت الله العظمی ابوالقاسم خویی)، حاج میرزا حبیب ملکی، سید علی سیستانی(پدر آیت الله العظمی سیستانی)، شیخ آقا بزرگ شاهرودیبودند».

در اولین سند به تاریخ ۲۷/۶/۱۳۱۴ هجری شمسی بعد از ذکر علمای فوق آمده است: «این علمای ـ که تلگراف اعتراض آمیز را امضا کرده بودند ـ با اخذ التزام مراجعت به محل های اولیه ی خود، مرخص و شهربانی موظف به مراقبت از اعمال آنان است.(۱۶)

سند دیگری حکایت از دستور تبعید علمای دستگیر شده به اوطان خود و نقاط دیگر می دهد.(۱۷)در سند دیگری اداره ی آگاهی تهرانبه دستور رضاشاه ـ حسب الامر ـ موظف می شود طی ۴۸ ساعت تحت الحفظ آیت الله سید یونس اردبیلیرا به اردبیلو آیت الله سید هاشم نجف آبادیرا به جای قزوین، به سمنانروانه کنند.(۱۸)

«به تاریخ ۱۴/۹/۱۳۱۴ هجری شمسی وزارت داخله، نمره ی ۱۰۰۹، اداره ی کل شهربانی، اداره ی آگاهی؛ عطف به یادداشت مورخه ۹/۹/۱۳۱۴ که ابلاغ فرموده بودند سید یونس اردبیلیو هاشم در عرض ۴۸ ساعت به اردبیلو سمناناعزام شوند، طبق راپورت شعبه، سید یونس با جواز نمره (۱۷۸۷۱) ۱۱/۹/۱۴ به اردبیل و هاشم نجفیبا جواز نمره (۱۷۸۶۰) ۱۱/۹/۱۴ به سمنانعزیمت نمودند. کفیل اداره ی آگاهی، سمیعی [امضاء]»

پس از سپری شدن مدت محکومیت، تا مدت ها آیت الله سید هاشم نجف آبادیاز بازگشت به مشهدممنوع بود.

در صورت اسامی علمای دستگیر شده در مقابل نام وی نوشته شده است: «اجازه داده شده است جز مشهدهر کجا که مایل، است بماند.».(۱۹)

تالیفات

دوره ی کامل تفسیر قرآنکریم به نام خلاصۀ البیان فی تفسیر القرآن

به فارسی روان توسط آن مرحوم املا گردیده و یکی از شاگردان آن مرحوم به نام سید حسین نواییآن را نوشته است.

این تفسیر تا آخر سوره کهف در سال ۱۳۳۹ هجری شمسی چاپ شد. اکنون در حال تجدید چاپ است. امید است به زودی در ۱۰ مجلد به نحو شایسه ای طبع و در اختیار اصحاب فضل و قرآندوستان قرار گیرد.علاوه بر انجام دادن مقدمات چاپ، در مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی، در تفاسیر آن مجموعه نیز قرار خواهد گرفت.

حاشیه بر العروه الوثقیکه به صورت دست نوشته موجود است.

مباحث الفاظ مرحوم میرزای نایینیکه هنوز به زیور طبع آراسته نگشته است.

قسمتی از آخرین دوره ی فقه آخوند خراسانی(ره) در مبحث بیع که به صورت دست نوشته موجود است.

رساله ای در رجعت که ترجمه ی کتاب سیف الامهنراقی است.(۲۰)

رساله ای در علم اخلاق و عرفان.

شرح حال علمای بزرگی است که به حضور حضرت حجت، عجل الله تعالی فرجه الشریف، رسیده اند. آیت الله سید موسی شبیری زنجانیاز آن به عظمت نام می برد و آن را اثری ارزشمند می داند. (۲۱)

توضیحی در ارتباط با تفسیر خلاصه البیان

سبک نگارش این تفسیر، شبیه منهج الصادقیناست و سبک خود تفسیر روایی و مأثور می ماند. نگاه این تفسیر غالباً به تفاسیر مجمع البیانو صافی است. قبل از املا چند دوره تفسیر قرآنبرای اقشار مختلف مردم مشهدتوسط آن مرحوم، املا و تصحیح گردیده است. وی هر روز که برای املا و تفسیر، در منزل خود، در اتاقی خاص حاضر می شد. ابتدا غسل می کرد و وضو می گرفت و ادعیه ی خاص می خواند و قرائت قرآن می کرد و بعد برنامه را شروع می کرد.

روش آن مرحوم در تفسیر خلاصهالبیان

الف) ترجمه ی آیه مورد نظر

ب) ذکر روایاتی در مورد آیه ی مورد نظر و توضیحی در روایت بیان شده ذیل آیه (جرح و تعدیل راویان سند و بیان مقصود امام، علیه السلام)

ج) بیان نکات ادبی و شان نزول و بیان نظر مفسران

د) بیان نوع سیاق آیه با آیات مرتبط (قبل و بعد) و نتیجه گیری علمی و اخلاقی.

نکاتی قابل توجه در ارتباط با تفسیر خلاصه البیان

مفسّر محترم با حسن سلیقه خود از بحث های زائد و بدون فایده بر کنار بوده و توجه خود را عمدتاً به توضیح و تفسیر آیات صرف کرده است. نکات ادبی به حدی که در توصیف آیه لازم باشد، آورده شده و هر آن چه مرحوم طبرسی در مجمع البیاندر ترتیب مطالب ارائه کرده، فروگذار نکرده است. از آن جا که مؤلف محترم دوران صباوت و جوانی خود را در نجفگذرانده، و در املای زبان فارسی روان نبوده، نگارش تفسیر مورد نظر روان نیست. برنامه تفسیر قرآنکریم که در همه سال در جامع گوهرشاد برگزار می شده است و شاید حدود سال های ۱۳۴۰ قمری شروع و تا سال ۱۳۸۰ به جز ۷ سال تبعید حدود و سی سال ادامه یافته است و در میان مردم مشهدو فارسی زبانان بوده است. وی تفسیر و توضیح آیات را به فارسی بیان می کرده و بعداً املای آن نیز به همان زبان بوده است. بدین ترتیب برای استفاده ی بهتر، علاوه بر پاورقی ها، فهرست ها و… نیازمند ویراستاری مناسب برای استفاده ی همگان خواهد بود.

برداشت های اخلاقی و گاهی بارقه های عرفانی نشئت گرفته از ذوق عرفانی مؤلف و بیان نکاتی به مناسبت، از طریق سیر و سلوک، بعد دیگری از تفسیر مورد نظر ما است. مؤلف محترم از جمله علمای نجفبوده که به داشتن مشرب عرفانی شناخته شده و در این طریق شاگردانی خاص نیز داشته است. گرچه این تفسیر از جمله تفاسیر عرفانی شمرده نمی شود، ولی از تذکرات و توصیه های اخلاقی و سلوک عرفانی نیز تهی نیست.

بیان مسائل اجتماعی و به طور خاص رفتاری نیز مورد توجه بوده است. نوع روابط مردمان و بیان الگوهای مناسب با استناد به آیات شریف قرآنی و سرگذشت اقوام گذشته و نمونه هایی از قصص قرآنی و ربط و بسط آن، همچنین استفاده از روایات مرتبط با آن، به درستی در ایجاد تحول و ایده های مقبول رفتاری موفق بوده است.

فرزندان

از آن مرحوم چهار پسر و پنج دختر به جای ماند که عبارت اند از:

مرحوم آیت الله سید حسن میردامادی معروف به نجف آبادی.او از علمای مشهدو چهره شاخص این خاندان به شمار می رفت. آن مرحوم به جای پدر در مسجد گوهرشاد برنامه ی تفسیر و اقامه ی جماعت داشت که شرح مفصل زندگی آن مرحوم در ادامه خواهد آمد.

آقای سید حسین میردامادی است که مدرس دانشگاه مشهدو( صاحب تالیفاتی) است.

مرحوم سید محمد میردامادی

۴ ـ سید علی میردامادی

دامادها

مرحوم آیت الله سید جواد خامنه ای پدر مقام معظم رهبری، دام ظله العالی.

استاد آیت الله شیخ محمد واعظ زاده خراسانیریاست سابق مجمع التقریب بین المذاهب الاسلامیۀ و صاحب آثار.

حجه الاسلام و المسلمین سید عباس صدر ایازیاز روحانیان وائمه ی جماعات مشهدکه اکنون در صحن جمهوری حرم رضوی تفسیر قرآنو اقامه جماعت دارد.

مرحوم آقای مرجوّیکه از کسبه ی شریف مشهد هستند.

آقای ظهوریان که از کسبه ی شریف مشهد هستند.

رحلت

آن عالم ربانی و عارف صمدانی بالاخره بعد از عمری مجاهدت و خدمت، با کوله باری از عمل صالح در شام گاه ۲۳ جمادی الثانی ۱۳۸۰ مطابق با شهریور ۱۳۳۹ به سوی معشوق خویش پر کشید و جماعت بسیاری از فرهیختگان و شاگردان خویش را در سوگ نشاند.جنازه ی آن مرحوم با احترام توسط اعلام و قاطبه ی مردم شهر تشییع و در دارالسلام حرم رضوی، علیه السلام، در جوار و نزدیک مضجع مطهرحضرت علی بن موسی الرضا، علیه السلام، دفن گردید. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

نگاهی به زندگی سید حسن میردامادی فرزند آیت الله سید هاشم میردامادی

از ولادت تا هجرت به قم

ایشان درباره ی ولادت و دوران کودکی و کیفیت تحصیلات و هجرت شان به قم آورده است:«این ناچیز متولد ۱۳۱۰ شمسی در مشهدمقدس فرزند سید هاشم میردامادیو فاطمه (انسیه) [که او] دختر سید عبدالله واعظ تبریزی[بوده است] می باشم. تحصیلات ابتدایی را در سمنانو حضرت عبدالعظیم گذرانیده، پس از رفتن متفقین از ایران، به همراه پدر از ریبه مشهدمقدس، منتقل، در مدرسه ی خیرات خان و بعد در مدرسه ی نواب به تحصیلات عربی مشغول [شدم] و قسمت عمده ی ادبیات را نزد ادیب نیشابوری تلمذ نموده و پس از دیدن کتب معموله ی صرف و نحو و منطق و معانی بیان، سطح را نزد مرحوم حاج سید احمد مدرسو پدرم طبق معمول شروع نموده، ابتدا لمعتینو قوانینو معالمو بعد رسائلو مکاسبو کفایۀ الاصولرا از محضر پدر مرحوم و حاج شیخ هاشم قزوینی، اعلی الله مقامهما، استفاده کردم و در سال ۱۳۶۸ قمری، از مشهدبه قصد ادامه ی تحصیل، رهسپار قمشدم.(۲۲)

تحصیلات در قم

آن مرحوم فضای علمی قم و استادان خویش را در آن دوره این گونه وصف می کند:«در آن زمان، حوزه ی علمیه ی قمبه برکت وجود آیت الله العظمی بروجردی، رونق و گرمی بخصوصی داشت. در ابتدای ورود، به درس معظم له حاضر [شدم]، در آن وقت «صلاه مسافر» را تدریس می فرمودند. چند روز بعد درس ایشان را نوشتم و به حضورشان تقدیم کردم و معظم له بعد از مطالعه، دو روز بعد حقیر را طلبیدند. نوشته را مرحمت کردند و دستور فرمودند اسم این جانب را در دفتر وارد سازند. و سال بعد، در درس آیت الله العظمی امام خمینی(ره) حاضر شدم و تا زمانی که در قم بودم از درس معظم له استفاده می کردم.

امام خمینی(ره) تازه درس را شروع کرده بودند. در درس فلسفه ی علامه طباطبائی(ره) شرکت می کردم و از درس معظم له در ایام تعطیل نیز بهره می بردم. در این دو درس در تمام مدت اقامت در قماستفاده وافر بردم.

مدتی هم از محضر آیت الله سید محمد محقق داماد (ره) استفاده کرده و بحمدالله ساعتی را فارغ نبودم و با رفقای فاضل و متدین، مباحثات هر درس را ترتیب داده و با برخی از رفقا که در مقام تهذیب خود بودند، نزد بعضی از اساتید اخلاق (امام خمینیو علامه طباطبائی و آیت الله بهجت) به طور خصوصی حاضر و از مواعظ شافیه و دستور های اخلاقی ایشان استفاده های معنوی می بردم. چه ساعت ها و دقایق پر فیضی، در حوزه ی علمیه ی قم داشتم!تا سال ۱۳۷۹ هجری در قمبودم. در خلال آن با مرحوم والد مسافرتی به عراقداشتم و در سال اخیر توقف در قم به سفر حج مشرف شدم.».(۲۳)رحلت پدر موجب شد که آن مرحوم به مشهدمقدس بازگردد و به همان ترتیب که پدر برنامه تفسیر و اقامه جماعت داشت، عمل کند.

تفسیر قرآندر مسجد جامع گوهرشاد

بعد از رحلت آیت الله سید هاشم میردامادی، بنا به تقاضای علمای طراز اول مشهد، از جمله آیت الله العظمی سید محمد هادی میلانیو خواست مردم مشهد، برنامه ی تفسیر و اقامه ی جماعت در سه وعده، به آیت الله سید حسن سپرده شد، به طوری که طلاب و دانشجویان و اقشار مختلف مردم، از بیان عالمانه و شیوای معظم له استفاده های فراوانی می بردند، هنوز شیرینی کلام آن مرحوم، در خاطر و ذائقه ی مردم مشهداز یاد نرفته است.

خدمات اجتماعی

شبستان ایشان علاوه بر برنامه ی تفسیر و نماز جماعت در تمام سال، مکان با برکتی برای دستگیری محتاجان و طبقات مختلف مردم بود، ایشان توجه خاصی به رفع مشکلات مادی و معنوی طلاب و دانشجویان داشت. آن مرحوم با رویی باز، از همه نوع کمک به نحو وافر دریغ نداشت. مسکن بسیاری از طلاب را خود خریداری می کرد و به آنان می داد. به جهت اعتماد مردم مشهدبه معظم له، ایشان توانست در سال ۱۳۴۷ شمسی مؤسسه ی خیریه ی انصار الحجه (عج) را در مشهد بنیان گذاری کند. این مؤسسه اولین خیریه و موسسه ای بود که برای کمک به ایتام مستمند تأسیس شد. اکنون نیز بزرگ ترین در نوع خود است. در عین حال، الگویی شد که در شهرهای دیگر ایران، بعضی علما و خیّرین مشابه آن را تأسیس کردند.اخلاص و تقوای آن مرحوم دو عامل مهم برای استمرار خدمات این مؤسسه تا کنون بوده است.در زمان جنگ تحمیلی این موسسه نقش مهمی در کمک رسانی به جبهه های جنگ داشت.

همچنین موقوفات بسیاری در مشهداز آن مرحوم به یادگار مانده که هزینه ی آن صرف محرومان می شود. اکنون به نحو شایسته ای توسط آن مؤسسه اداره می گردد.

اخلاق و عادات

آن مرحوم بسیار خوش اخلاق و متواضع و خوش ذوق و دارای سلوک عرفانی بود. بعضی از غزلیات سروده شده آن جناب در پشت کتاب هایش نوشته شده است. علاوه بر اینکه در فقه و اصول به درجه ی رفیع اجتهاد رسیده بود، در بعضی علوم مقدماتی نیز تبحر خاص داشت. بسیار به صله رحم اهتمام می ورزید، جناب حجه الاسلام و المسلمین آقای سید محمد خامنه ای برادر مقام معظم رهبری به این جانب می گفت:«مرحوم آقای سید حسن (دایی ما) روزی به حجره من در قم آمدند و دست مرا گرفتند و برای صله ی رحم بعضی از ارحام، مرا به تهران بردند».

آن مرحوم همه نوافل شبانه روز را مقید بود بخواند. اهل تهجّد و بکاء و ابتهال بود. معمولاً یک یا دو ساعت قبل از اذان صبح به حرم رضوی مشرف می شد و عبادت می کرد. گروه های بسیاری از جوانان را هدایت و راهنمایی می کرد و با رفتار صادقانه اش قلب های بسیاری را به خود جلب می کرد و آنان را شبیه به خود می گرداند.

آن جناب به زبان عربی فصیح و روان سخن می گفت و بدین جهت با علمای بعضی از کشورهای مختلف چون مصر، حجاز، سوریه، لبنان در مسافرت هایی که داشت، مرتبط بود. مقام معظم رهبری به کرّات در جلسات خصوصی از ایشان به نیکی یاد می کنند.

تألیفات

رسائل و مقالات ونگاشته های مختلف راجع به تفسیر که بعضی از آن ها در مجله ی مکتب اسلام و کتاب معارف اسلامو ارمغان تشیع چاپ شده است.

تفسیر مقایسه ای قرآن و انجیل که فعلاً به صورت جزوه هائی در دست است.

کتابی چاپ نشده در آداب روز جمعه.

رحلت

همان گونه که رسم علمای وظیفه شناس بود، آن مرحوم هم به کرّات با هدایایی فراوان به جبهه می رفت و موجب دل گرمی رزمندگان می شد. پس از مراجعت از آخرین سفر خود به مناطق، شیمیایی شده، در اثر استنشاق گازهای شیمیایی، سکته عارض ایشان شد و بعد از ده ماه بستری، روح پاکش در لیله الرغائب، مطابق با شب جمعه ۲۱ بهمن ۱۳۶۷ به لقاء الله پیوست.

جنازه ی آن مرحوم با احترام در جوار مرقد حضرت علی بن موسی الرضا، علیه السلام، در دارالزهد مبارک به خاک سپرده شد.

گلشن ابرارج۹



۱٫ گنجینه ی دانشمندان، ج ۷، ص ۱۷۸٫ به نقل از مرحوم آیت الله سید حسن میردامادی.

۲٫ به نقل از مرحوم آیت الله سید حسن میردامادی فرزند آن مرحوم در درس تفسیر قرآن در مسجد گوهرشاد.

۳٫ به نقل از مرحوم آیت الله سید حسن میردامادی.

۴٫ به نقل از مرحوم آیت الله سید حسن میردامادی.

۵٫ به نقل از مرحوم آیت الله سید حسن میردامادی، گنجینه ی دانشمندان، ج ۷، ص ۱۷۸٫

۶٫ به نقل از بعضی از معاریف و شاگردان درس تفسیر آن مرحوم.

۷٫ بدین معنا که در خرافه پرستی و عادات و رسوم متفاوت با شرع نباید از آنها تبعیت نمود.

۸٫ به نقل از مرحوم پدر و عموی این جانب در جلسه ای که یاد آن مرحوم در آن رفته بود.

۹٫ به نقل از مرحوم پدر و عموی این جانب در جلسه ای که یاد آن مرحوم در آن رفته بود.

۱۰٫ هنگامی که در سال ۱۳۸۷ خدمت استاد رسیده بودم در منزل خود این جملات را فرمودند.

۱۱٫ به نقل از استاد محمد واعظ زاده خراسانی در مشهد به تاریخ ۸/۱/۱۳۸۸

۱۲٫ فرمایش مقام معظم رهبری در مجمح خصوصی فامیلی در تاریح سه شنبه ۲۰/۵/۸۸٫

۱۳٫ سندی منتشر نشده: نقش خانواده رهبر انقلاب در قیام مسجد گوهر شاد ۱۹ تیر ماه ۱۳۸۷٫ پژوهنده: رحیم نیکبخت مدیر بخش تدوین اسناد و تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی

۱۴٫ قیام مسجد گوهرشاد به روایت اسناد و خاطرات، تدوین داود قاسمپور، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۶، ص ۸۳٫ ۸۰ و۶۰٫

۱۵٫ مرکز اسناد انقلاب اسلامی. مصاحبه با مقام معظم رهبری دامت افاضاته

۱۶٫ مرکز اسناد سند شماره ۳، ص ۴۸٫

۱۷٫ همان سند، شماره ۴، ص ۴۰٫

۱۸٫ سند شماره ۵، ص ۵۱٫

۱۹٫ همان، سند شماره ۸، ص ۵۶٫

۲۰٫ در آن زمان هنوز کتاب سیف الامه مرحوم نراقی(ره) ترجمه نشده بود و نیز بعضی مباحثات علمی آن مرحوم با علمای اهل سنت عراق و حجاز و نیز علاقه ای که آن جناب به مرحوم نراقی و آثار او داشت، وی را بر آن داشت تا مسئله ی رجعت خصوصا و معتقدات امامیه را عموما با شرح و تفصیل مورد ملاحظه قرار دهد.

۲۱٫ این رساله در دست نیست.

۲۲٫ گنجینه ی دانشمندان، ج ۷، ص ۱۸۱٫

۲۳٫ گنجینه ی دانشمندان، ج ۷، ص ۱۸۱٫

زندگینامه آیت الله سید مهدى قزوینى «نجفى، حلّى»(۱۲۱۰ ـ ۱۳۰۰ق.)

 

در سال ۱۲۱۰ (۱۲۲۲ش.) در خاندان سید حسن قزوینى نجفى، فرزندى دیده به جهان گشود. پدرش که از دانشمندان برجسته حوزه نجف بود و دلى سرشار از مهر حضرت ولى عصر(علیه السلام) داشت، نامش را مهدى گذاشت و تاریخ نشان داد که این نام شایسته او بود. او لحظه لحظه عمرش را به یاد حضرت سپرى کرد و همین عشق بارها به او لیاقت ملاقات با محبوب خویش را بخشید.(۱)

خاندان سید مهدى، از سادات بلند مرتبه خطّه دانش پرور قزوین بودند و نسبت آنان به محمد بن زید بن علىّ بن الحسین(علیه السلام)مى رسد. لذا به حسینى و چون خاستگاه اصلى آنان قزوین بود، به «قزوینى» مشهور شدند. از این جهت هم که در نجف زاده شد و سالیانى از عمرش را در آن جا به کسب دانش گذراند، به «نجفى» معروف شد و چون براى نشر فرهنگ و آموزه هاى شیعى به حلّه رفت و تأثیر شگفتى از خود به جاى نهاد، به عنوان «حلّى» اشتهار یافت. لقبش هم «معزّ الدین» بود.(۲)

اولین مهاجر

اوّلین کسى که از خاندان قزوینى از قزوین راهى عراق و عتبات عالیات شد، سید احمد حسینى قزوینى، جدّ سید مهدى بود. جدّ اعلاى آنان سید ابوالقاسم حسینى قزوینى نام دارد که در دوره حکومت سلسله صفویه به عنوان امیر الحاجّ، حاجیان را به مکه مى برد.(۳)

سید مهدى، از همان آغاز زندگى در مسیر فراگیرى دانش هاى دینى گام نهاد و در سایه توکل خدا و برخوردارى از استعداد سرشار و همّت والا، با این که به دهه سوم عمر خویش نرسیده بود، به درجه اجتهاد دست یافت.(۴)

سرچشمه هاى فیض

سید مهدى مقدّمات علوم دینى و فقه، اصول، حکمت، تفسیر، اخلاق را در حوزه نجف، نزد استادان زیادى فرا گرفت. استادان وى عبارتند از:

۱٫ سید محمد باقر قزوینى: سید مهدى بیشترین بهره علمى و معنوى را از این عالم بلند مرتبه ـ که عمویش هم بود ـ برد. سید محمد باقر از استوانه هاى علمى نجف در اواسط سده سیزده ق بود. درباره اش نوشته اند: «کرامت هاى برجسته اى داشت.»(۵)

این بزرگوار علم را با عمل و فقه و اصول را با اخلاص و عرفان و معنویت در هم آمیخت و به قله هاى رفیع دانش و تهذیب نفس نائل آمد و صاحب کرامت ها شد. و مورد توجه ویژه حضرت ولى عصر (عج) قرار گرفت. یکى از رخدادهاى غم انگیز عراق در سال ۱۲۴۴ق بیمارى طاعون و وبا بود که جان صدها نفر از مردم نجف را گرفت. سید محمد باقر در این حادثه تلخ از خویش فداکارى شگفتى نشان داد و کمک هاى فراوانى به مردم نمود. او در کنار مردم ماند و از نجف بیرون نرفت و دستورات لازمه را براى تجهیز مردگان صادر کرد. خودش هم متکفّل نماز خواندن بر جنازه مردگان شد و مراقب بود کسى بدون غسل و کفن و نماز میت دفن نشود.

سید مهدى از عمویش نقل کرده است که در سال پیش از آمدن بیمارى طاعون از آن خبر داد و گفت: حضرت امیرمؤمنان(علیه السلام)را در خواب دیدم که فرمود:«بِک یختمُ یا ولدى، این بیمارى به تو تمام خواهد شد.»یعنى تو آخرین نفرى هستى که به خاطر بیمارى طاعون از دنیا خواهى رفت.

این رفتار اجتماعى سید محمد باقر، سیماى حقیقى عالمان شیعى را جلوه گر مى سازد که در موقعیت هاى دشوار، در کنار مردم مى ماندند و سنگرهاى کمک رسانى به نیازمندان را رها نمى کنند.(۶)

مرحوم میرزا حسین نورى، صاحب مستدرک الوسائل از استادش سید مهدى قزوینى نقل مى کند:«زمانى سید محمد باقر به اتفاق گروهى از انسان هاى صالح و پرهیزکار و جمعى از طلاب با کشتى و از کربلا به نجف بر مى گشتند. باد سختى وزید و کشتى دچار تلاطم شد. یکى از مسافران بسیار ترسید و مضطرب شد، به گونه اى که گاهى فریاد مى کشید و گاهى به آقا امیرالمؤمنین(علیه السلام)متوسل مى شد، ولى سید که آرام در جاى خود نشسته بود، به او گفت: از چه مى ترسى؟ باد و رعد و برق همه در برابر اراده خداوند تسلیم هستند. آن گاه یک طرف عباى خویش را جمع کرد و با اشاره به باد، فرمود: آرام باش! در همان لحظه باد برطرف شد و کشتى آرام گرفت به گونه اى که گویا در گِل فرو رفته است!»

وى مى افزاید:«سید مهدى قزوینى تمام فضل و کمال و کرامت هایى را که داشت، از عموى بزرگوارش به میراث برده بود. او در دامن آن بزرگوار پرورش یافت و بر اسرار معنوى سید محمد باقر وقوف یافت، سید سرانجام همان گونه که خبر داده بود، به سبب بیمارى طاعون در شب عرفه، بعد از نماز مغرب، در سال ۱۲۴۶ق درگذشت.(۷)

۲٫ شیخ مرتضى انصارى،

۳٫ سید حسین کوه کمرى،

۴٫ شیخ موسى بن شیخ جعفر کاشف الغطاء،

۵٫ شیخ على کاشف الغطاء،

۶٫ شیخ حسن کاشف الغطاء،

۷٫ سید على قزوینى،

۸٫ سید محمد حسن شیرازى.(۸)

شاگردان:

جمع بزرگى از طلاب با استعداد در محضر سید حضور یافتند و از دانش عمیق او بهره ها بردند. گروهى هم از آن بزرگوار اجازه روایت گرفتند. اسامى برخى از آنان چنین است:

۱٫ میرزا محمد قزوینى،

۲٫ میرزا جعفر طباطبایى،

۳٫ میرزا صالح قزوینى،

۴٫ میرزا محمد بن عبدالوهاب همدانى،

۵٫ حاج میرزا محسن مجتهد تبریزى،

۶٫ سید حسن صدر،

۷٫ شیخ حسن ابن عیسى فرطوسى،

۸٫ شیخ عمران بن حاج محمد،

۹٫ شیخ محمد على خوانسارى،

۱۰٫ شیخ جعفر ابن شیخ حسن،

۱۱٫ شیخ عباس ابن شیخ حق،

۱۲٫ ملاّ محمد کاظم خراسانى،

۱۳٫ شیخ فتح الله اصفهانى (شریعت اصفهانى)،

۱۴٫شیخ محمد حرز الدین جزایرى نجفى.(۹)

از نگاه فرزانگان

بیشتر دانشوران و پژوهشگرانى که در سده اخیر، در معرّفى شخصیت و حالات عالمان بزرگ شیعى قلم فرسایى کرده اند، از سید مهدى قزوینى یاد نموده اند. سخنان برخى از آنان را مرور مى کنیم.

بهترین شرح حال سید مهدى را محدّث و علاّمه پرآوازه حاج میرزا حسین نورى طبرسى نوشته، نورى ضمن این که افتخار شاگردى سید را داشته، از نزدیک با او ارتباط صمیمانه داشته و در سفر و حضر همراهش بوده است. او سید را کاملا مى شناخت و از نوشته هاى نورى در کتاب هاى گوناگونش به دست مى آید که بسیار شیفته و شیداى سید بوده است. او به گونه شگفت انگیزى سید را مى ستاید و به عنوان یک عالم نمونه و اسوه و نمادى از پرواپیشگى و عرفان، مبلغ پیام هاى دین به معرفت طلبان معرفى مى کند. بهترین شرح حال سید را وى نوشته است. او مى گوید:«سیّد الفقهاء الکاملین، و سندُ العلماء الراسخین، و اکملُ المتبحّرین، بقیه السلف، فخر الشیعه، تاج الشریعه، المؤیّد بالالطاف الجلیّه و الخفیّه، الذى هو من العصابه الذین فازوا بلقاء الحجّه(علیه السلام)السید مهدى قزوینى(۱۰)

سرور بزرگِ فقیهان، مورد اعتماد عالمان ژرف اندیش، کامل ترین عالم در علوم دینى، باقى مانده سلف صالح، مایه فخر و مباهات شیعه، گوهر گران بهاى شریعت اسلام، کسى که مورد تأیید و عنایت، به لطف ها و عنایت هاى آشکار و نهان شده بود و از گروه عالمان و بزرگانى است که محضر مقدس امام زمان(علیه السلام) را درک کردند و آن حجّت خدا را از نزدیک دیدند.»

محمد حسن اعتماد السلطنه مى نویسد:«حاج سید مهدى قزوینى مجتهد، مایه مباهات و افتخار شیعه و استوار کننده بنیاد شریعت، مقام فقاهتى عالى و بلندى داشت. به عزّت و بزرگى جایگاه شهره بود. او عالمى بسیار فروتن، خوش رفتار، زاهد و بى رغبت به دنیا و ریاست آن بود، دنیا و زرق و برقش در نظرش حقیر مى نمود، بارها به شرف ملاقات جمال مبارک حضرت بقیه الله فى الارضین و حجه الله على الخلق اجمعین، نائل شد و افزون از صد هزار اعراب عراق را شیعه گردانید.»(۱۱)

سید محمد مهدى اصفهانى کاظمینى: از معاصران سید است که مقارن با حیات سید در کاظمین به درس و تحقیق و تألیف اشتغال داشته استوى چهره سید را چنین معرفى مى کند:«عالم ربّانى، فاضل الهى، علامه ثانى، کامل ترین دانشمند پروا پیشه، فخر شیعه، عماد شریعت، تقى نقى، انسان مهذب و با صفا و اخلاص، سید محمد حسین قزوینى، آن بزرگوار بى تردید، یکى از آیات و نشانه هاى خدا بود، حجّتى از حجت هاى پروردگار، خصلت ها و برجستگى هاى بسیارى داشت. او در کسب و به دست آوردن تقوا، ورع و پاکیزگى روحى و معنوى، دست یابى به منزلت بلند زهد و عبادت و تهذیب اخلاق، گوى سبقت را از همگان ربوده بود. استاد بزرگوار آیت الله سید ابوتراب خوانسارى این فقیه مُهذّب را بسیار ستایش مى کرد و او را از منظر فضل و کمال و دانش، بر بسیارى از بزرگان فقهاء روزگار خویش برترى مى داد.»(۱۲)

آیت الله شیخ محمود عراقى میثمى که سید را از نزدیک دیده و با وى پیوند عمیقى داشت، مى نویسد:«از جمله انسان هاى شایسته و فرزانه اى که امام عصر(علیه السلام) را دیدند، ولى نشناختند، سید بزرگوار و بلند مرتبه، آقا سید مهدى قزوینى است که اصالتاً از بزرگان سلسله سادات قزوینى است. قزوینى در یکى از مقاطع عمر خود، از نجف به شهر حلّه رفت، در این چندین سالى که در آن جا بود، مسؤولیّت هاى مرجعیت و اداره امور مذهبى آن دیار به او سپرده شد، در دانش هاى گوناگون تخصّص و تسلّط شگفت انگیزى داشت. و اینک که سال ۱۳۰۰ق است، به نجف بازگشته و در این شهر زندگى مى کند. با این که در سنّ و سال کهنسالى است، شاید بین ۹۰ الى ۱۰۰ سال باشد، ولى به لطف و عنایت بارى تعالى تمام حواس ادراکى او سالم و از آن ها بهره مند است.»(۱۳)

در پایان چند نکته از کتاب علما معاصرین را یادآور مى شویم.

۱٫ روزى استادم حاج میرزا محسن مجتهدى تبریزى ـ که از سید مهدى قزوینى اجازه روایت داشت ـ در مجلسى فرمود:«… علامه دربندى در بالاى منبر فرمود: من امروز ـ اواخر سده سیزده ق ـ سه نفر را مجتهد مسلّم مى دانم، یکى از آنان سید مهدى نجفى قزوینى حلّى است. سپس میرزا محسن فرمود: من سخن علامه دربندى را براى پدرم میرزا محمد مجتهدى بازگو کردم، گفت: بلى چنین است، آقا سید مهدى از مجتهدین مُسلّم شیعه است. سپس میرزا محسن مجتهدى افزود: من چند سال که از این داستان گذشت، به نجف رفتم و سید مهدى را از نزدیک دیدم و یکى از ملازمان و همراهان آن بزرگوار شدم، او را بالاتر از آن چه شنیده بودم، مشاهده کردم.

از شخص موثّق و مورد اعتمادى شنیدم که گفت: مرحوم قزوینى در دوره جوانى نذر کرده بود که اگر من به درجه و جایگاه بلند اجتهاد برسم، چند سال را به میان قبایل و تیره هاى عرب بروم و آنان را به سمت و سوى مذهب تشیّع هدایت و دعوت نمایم، چون در سن ۲۰ سالگى به اجتهاد رسیدم، براى انجام دادن نذر، به شهر حله و اطراف آن جا رفتم و اعراب آن دیار را به مذهب اهل بیت(علیهم السلام) دعوت کردم.»(۱۴)

ویژگى ها

سید مهدى قزوینى از عالمانى است که قله هاى بزرگ کمال و دانش را به یارى همت والا و مجاهدت با نفس فتح کرد. در این جا به گوشه اى از اوصاف الهام بخش او اشاره مى کنیم.

پرستش و بندگى خدا

بزرگانى که او را از نزدیک دیده و سالیانى با او همراه بوده اند، گفته اند: او مراقب نمازهاى اوّل وقت، نمازهاى نافله و استحبابى و تلاوت قرآن بوده، بر سختى هاى عبادت صبر مى کرد و بر انجام سنت هاى دینى، حتى در کهنسالى مواظبت داشت. آیتى از آیات خدا و حجتى از حجت هاى الهى بود. او حتى در آخرین سال حیات طیبه اش به سفر حج مشرف شد. میرزا حسین نورى مى گوید:«من در این سفر حج، در خدمت او بودم هم در رفتن و هم بازگشت، با او در مسجد جحفه و مسجد غدیر، نماز خواندم.

او در ماه مبارک رمضان برنامه جالب و شگفتى داشت. در شب هاى ماه رمضان، نماز مغرب را قبل از افطار در مسجد و با جماعت مى خواند. آن گاه نافله مغرب و سپس بخشى از هزار رکعت نماز مستحبى ـ که در ماه رمضان وارد شده است ـ را مى خواند. آن گاه به منزل مى رفت و افطار مى کرد و مجدداً به مسجد باز مى گشت، نماز عشا را با جماعت مى خواند، سپس یکى از قاریان قرآن، چند آیه اى از قرآن را به گونه اى حزن انگیز تلاوت مى نمود. آن گاه شخص دیگرى یکى از خطبه هاى حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را براى مردم مى خواند. سپس به ذکر مصائب سیدالشهداء(علیه السلام)پرداخته مى شد و در آخر، برخى از دعاهاى وارده در شب هاى ماه رمضان خوانده مى شد. این مراسم تا نزدیک سحر به درازا مى کشید.»(۱۵)

رسالت هجرت

سید بعد از این که چند بهار از جوانى و میان سالى خویش را در حوزه نجف به آموختن دین پرداخت، احساس مسؤولیت کرد و راهى شهر حلّه و ذوالکفل در جنوب عراق شد. بیان صریح و دانش گسترده اش، همراه با رفتارهاى آمیخته به زهد و وارستگى و تقوا و مردم دارى، تأثیر خویش را بر مردم آن دیار آشکار ساخت. به گونه اى که جمعیت زیادى از اهل سنت، گروه گروه به سوى این عالم فرزانه گرایش یافتند، و افزون بر صد هزار نفر از اعراب و عشایر جنوب عراق ـ که با تشیّع بیگانه بودند ـ شیعه شدند.(۱۶)

شاگرد نامدارش میرزا حسین نورى مى نویسد:«سید به خودم گفت: من در اوائل که به حلّه رفته بودم، مشاهده نمودم حتى شیعیان آن دیار از نشانه هاى شیعه بودن، جز بردن مردگان خود به نجف، چیزى از تشیع و شیعه بودن نمى دانستند و با سایر احکام و آموزه هاى مکتب شیعه بیگانه و جاهل بودند. با تلاش و کوشش او تحوّل بسیار خوبى در آنان به وجود آمد که بیشترشان در شمار شیعیان واقعى قرار گرفتند.»(۱۷)

خلق و خوى فردى

برخى نوشته اند: در محیط داخلى منزل از همسر و فرزندان و خدمتکاران نیازهاى شخصى خویش را درخواست نمى کرد، مانند: غذا براى نهار و شام یا قهوه و چاى که در آن روزگار مرسوم بود. با این که مقام مرجعیّت و موقعیّت والاى اجتماعى و تمکّن مالى فراوانى داشت، بسیار فروتن و پر حوصله بود. اگر آنان احیاناً مواظب نبودند یا فراموش مى کردند و چیزى را در زمان خود به او نمى رساندند، بسا مى شد که شب و روز بر او مى گذشت، بدون این که چیزى تناول کند.(۱۸)

احاطه به تمام فقه

واعظ خیابانى مى نویسد:«دانشمند برجسته و زاهد بلند مرتبه شیخ على سلماسى، روزى به من فرمود: بعد از دوران تحصیل خواستم از عراق به ایران برگردم به محضر آیت الله سید مهدى قزوینى مشرّف شدم. از آن بزرگوار در خواست نمودم کتابى را برایم معرفى کند که در بردارنده احکام مورد نیاز باشد، تا در موقع ضرورت به آن کتاب مراجعه نمایم. در این هنگام سید رو کرد به شخصى که نزد او بود و فرمود: این شخص اگر سه روز قبل این درخواست را برایم مطرح مى کرد، من حاصل دوره فقه را براى او مى نوشتم که در مسائل او را کفایت کند و بسنده باشد.»(۱۹)

حافظه فوق العاده

سید محسن امین مى نویسد:«سید مهدى قزوینى حافظه نیرومندى داشت. آن چه را مى شنید یا در جایى مطالعه مى کرد، نظم یا نثر، فراموش نمى کرد. هرگز از تألیف و تصنیف خسته نمى شد. آیت الله سید حسن صدر فرمود: روزى کتاب قرب الاسناد را که به تازگى از چاپ خارج شده بود، در دست سید دیدم، عرض کردم: این چه کتابى است؟ فرمود: کتاب قرب الاسناد حمیرى است. گفتم: چرا او را با خود به کربلاآورده اى؟ فرمود: از برنامه ها و روش هاى من این است وقتى به کتاب جدیدى دست پیدا مى کنم تا همه کتاب را مطالعه نکنم، آن را کنار نمى نهم.(۲۰)

فرزندان سید

سیّد چهار فرزند پسر داشت که همه اهل علم و از دانشوران عصر خویش بودند. این چهار پسر، از همسر گرامى سید مهدى قزوینى، دختر گرامى آیت الله شیخ على کاشف الغطا فرزند آیت الله شیخ جعفر کاشف الغطا بود. آیت الله شیخ على از برجسته ترین و فاضل ترین فقیهان اواسط سده سیزده هجرى و استاد سید و چهار پدر همسر او بود.

۱٫ میرزا جعفر قزوینى حلّى: کنیه اش ابوالهادى و معروف به قزوینى بود. او از فرهیختگان خاندان آل قزوینى در عراق و حلّهبود. در سال ۱۲۵۳ق در حلّه دیده به جهان گشود و از بزرگان و عالمان فرزانه روزگار بود.

دوره نوجوانى و جوانى را در محضر پدر بزرگوارش گذراند و مقدمات علوم اسلامى را نزد پدر و استادش فرا گرفت. آن گاه به سفارش پدر راهى حوزه نجف گردید و چند بهار از عمر خود را نزد اساتید فن به تحصیل اصول و فقه و معارف اهل بیت پرداخت، بیشتر نزدِ دایى هاى خویش شیخ مهدى و شیخ جعفر، فرزندان شیخ على کاشف الغطاء کسب فیض کرد. در برهه اى از زمان تحصیل را نیز در دانش اصول نزد استاد بزرگ شیخ مرتضى انصارى و علامه ایروانىسپرى کرد. بعد از ارتقا به فضل و کمال به درخواست عالمان و مردم حلّه از نجف، به زادگان خود حلّه بازگشت. مردم از او استقبال شایانى به عمل آوردند و مقبولیّت عامه پیدا کرد، به حلّه که برگشت نزد پدر علامه اش به ادامه کسب دانش پرداخت و از او اجازه اجتهاد گرفت و برخى از امور که در شأن و وظیفه فقیه جامع الشرایط است، بدو سپرده شد. او نزد پدرش وجاهت و جایگاه بلندى داشت. علامه سید حسن صدر به من ـ حاج آقا بزرگ تهرانى ـ فرمود:«از علامه قزوینى از شأن و منزلت دو فرزندش از منظر مقام و موقعیت علمى پرسش کردم، فرمود: میرزا جعفر اعلم است و میرزا صالح افقه.»(۲۱)

میرزا جعفر همان گونه که نزد عامه مردم احترام زیادى داشت، نزد حاکمان عثمانى هم از جایگاه بلندى برخوردار بود و حاکمان حرمتش را پاس مى داشتند و اگر درخواستى مى کرد مى پذیرفتند. میرزا جعفر عالمى بسیار شجاع و غیور بود، زمانى که در نجف به تحصیل اشتغال داشت، به او خبر رسید که یکى از سربازان حکومت وقت به یک طلبه جسارت کرده و سیلى به او نواخته است. سید به دار الحکومه ـ محل استاندارى ـ رفت و آن سرباز بى ادب و طلبه کتک خورده را فرا خواند و دستور داد آن طلبه سرباز را قصاص کند.

سرانجام این دانشمند شجاع و فرزانه در اول محرم ۱۲۹۸ در زمان حیات پدر درگذشت. مردم بدن مقدس او را بر روى دوش خویش به نجف آوردند و جمعیت بسیار زیادى از مردم و عارفان نجف در تشییع پیکر او شرکت کردند. هنگام نماز پدر جلو رفت تا بر پیکر فرزندش نماز بخواند، امّا غم جانکاه داغ چنین فرزندى، توان نماز خواندن را از او گرفت. در میان مردم غوغایى به راه افتاد و سرانجام علامه شیخ جعفر شوشترى بر پیکر میرزا جعفر نماز خواند و علامه قزوینى به وى اقتدا کرد. سپس فرزند را در آرامگاه آل قزوینى در نزدیک صحن مبارک حضرت على(علیه السلام) به خاک سپردند.(۲۲)

۲٫ سید محمد قزوینى: کنیه اش ابو المعزّ و معروف به قزوینى حلى، از عالمان بزرگ بود. در آغاز بلوغ شرعى، به اتفاق دو برادرش سید حسین و میرزا جعفر، از حلّه به نجف هجرت کرد. او در حوزه نجف، بنیاد دانش عقلى و نقلى را محکم و استوار ساخت و زمان درازى به تحصیل اشتغال ورزید، ولى برعکس پدر بزرگوارش، تألیف و اثر علمى اندکى داشت. سرانجام در سال ۱۳۱۳ق به اصرار مؤمنان به حلّه رفت و افزون بر تبلیغ معارف اسلامى، پاسخ گویى به سؤال هاى مردم و حلّ و فصل مرافعات، در کارهاى خیریّه نیز سهیم شد. اصلاح نهر حلّه و تعمیر قبور عالمان حلّه از جمله آثار او است. وى در سال ۱۳۳۵ق از دنیا رفت. پیکرش را به نجف بردند و بعد از نماز، در مقبره آل قزوینى دفن کردند.(۲۳)

۳٫ سید حسین قزوینى،

۴٫ میرزا صالح قزوینى: این دو بزرگوار از چهره هاى معروف حوزه نجف و حلّه بودند.(۲۴)

میراث مکتوب

سید مهدى قزوینى در کنار اشتغالات متعدد، به تألیف کتاب هم اهمیت مى داد. به مهم ترین آثار وى اشاره مى کنیم.

علم اصول

۱٫ الفوائد الى آخر النواهى،

۲٫ المهذّب فى تمام الاصول،

۳٫ شرح القوانین،

۴٫ السبائک المذقیه (به شکل منظوم)،

۵٫ آیات الاصول: در هر مطلب اصولى به یک آیه از قرآن استدلال کرده است،

۶٫ الفوائد الغرویّه فى المسائل الاصولیّه،

۷٫ شرح این بیت از منظومه علامه بحرالعلوم است:و من خیر الخلق بابن طاب *** یُفتحُ منه اکثر الابواب

سید مهدى قزوینى از این شعر چهل قاعده و اصل از علم اصول و چهل قاعده و ضابطه در علم فقه استنباط کرده است.

۸٫ اساس الایجاد لتحصیل ملکه الاجتهاد: آقا بزرگ تهرانى در منزلت، هدف و معانى آن مى گوید: علم استعداد از شاخه هاى علم اصول است و این دانشى است که علامه قزوینى آن را تأسیس کرد. این اثر شامل یک مقدمه و چند تأسیس و یک خاتمه است. آن بزرگوار این کتاب را در شهر کاظمین، به درخواست شاگردش میرزا محمد بن عبدالوهاب همدانى کاظمى، در سال ۱۲۷۵ق تألیف کرد و این دانش را به نام «علم الاستعداد بلوغ المراد الى تحصیل ملکه الاجتهاد» نام نهاد. در آغاز کتاب تعریفى به دست داده، و موضوع آن را بیان فرمود و سپس به هدف و غایت آن پرداخته است.

او در بیان تعریف این علم مى گوید: علم به یک سلسله قواعد کلّى است که مراتب استعداد تا پدید آمدن ملکه اجتهاد در آن مورد بحث قرار مى گیرد. موضوع آن «استعداد» است و قابلیّت نفس براى تحصیل کمال و هدف، وصول به درجه اجتهاد است. تأسیس هاى سه گانه پیرامون شناخت، حقیقت و هویّت استعداد و مستعد و مستعدٌ له است و پژوهش در این که آیا فرایند اجتهاد استعداد در انسان، یک قوّه و توان قدسى و الهى و بخشش پروردگار است؟ یا یک ملکه و حالتى است که باید انسان آن را کسب کند و فرا گیرد. نویسنده الذریعه مى نویسد:

«من یک نسخه از این کتاب را نزد شیخ علامه عبدالحسین حلّى در نجف دیدم و نسخه دیگرى از آن را نزد علامه میرزا هادى خراسانى(۲۵) حائرى در شهر کربلا ملاحظه کردم.»(۲۶)

دانش فقه

۱٫ بصائر المجتهدین فى شرح تبصره علامه حلّى در ۱۵ جلد،

۲٫ مواهب الافهام فى شرح شرایع الاسلام،

۳٫ نفائس الاحکام،

۴٫ القواعد الکلّیه الفقهیّه،

۵٫ فلک النجاه فى احکام الهداه،

۶٫ وسیله المقلدین،

۷٫ اللمعات البغدادیّه فى احکام الرضاعیّه،

۸٫ شرح اللمعتین.

اخلاق

۱٫ معارج النفس الى محلّ القدس،

۲٫ معارج الصعود فى علم الطریق والسلوک.

حکمت و منطق و کلام

۱٫ مضامیر الامتحان فى علم الکلام والمیزان،

۲٫ آیات المتوصمین فى اصول الدین،

۳٫ قلائد الجزاید فى اصول الاعتقاد،

۴٫ رساله فى ابطال الکلام النفسى،

۵٫ مسائل الارواح فى علم الحکمه.

تفسیر قرآن

۱٫ تفسیر سوره فاتحه الکتاب،

۲٫ تفسیر سوره قدر،

۳٫ تفسیر سوره اخلاص.

شرح اخبار

۱٫ شرح حدیث «حبّ على حسنه لا تضرّ معها سیئه، و بغضه سیّئه لا تنفع معها حسنه».

۲٫ مشارق الانوار فى حلّ مشکلات الاخبار،

۳٫ التحقیق فى تعیین الفرقه الناجیه: گفته شده است یکى از بهترین آثار او و داراى مطالب ارزشمندى است.

پرواز بعد از میقات

سید مهدى قزوینى در حالى که پایان حیات طیبه خویش را سپرى مى کرد، در کهنسالى، در سال ۱۲۹۹ق به اتفاق جمعى از اصحاب خویش، عالمان نجف از جمله میرزا حسین نورى طبرسى، و شیخ نوح جعفرى قرشى و سید حبیب کمونه نجفى از راه زمینى، راهى بیت الله شدند و همراه با زائران به زیارت خانه خدا و حضور در مشاهد مقدسه توفیق یافتند.بعد از پایان مراسم حج و زیارت حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، و حضرت فاطمه(علیها السلام) و امامان بقیع به سوى عراق حرکت کردند.

نویسنده کتاب معارف الرجال از دوست خویش سید حبیب کمونه که در این سفر همراه سیّد قزوینى بود، چنین نقل مى کند:«کاروان به سمت عراق مى آمد. در مرز بین حجاز و عراق شیخ نوح، چشم از جهان فرو بست، ما پیکر او را با خود مى آوردیم تا این که به سرزمین عراق رسیدیم. در عصر سه شنبه ۱۳ ربیع الاول سال ۱۳۰۰ق در حدود پنج فرسنگ به شهر سماوه مانده بود که سید مهدى قزوینى هم از دنیا رفت و جان عرشى او از میان فرشیان پرواز نمود و روح او به ملکوت اعلى پیوست، ولى چند لحظه قبل از جان دادن رو به همراهان کرد و به عنوان آخرین پیام گفت: از هر کس که در زندگى ستمى به من روا داشته و در حق من جفا کرده، گذشتم و از خداوند براى آنان طلب عفو و گذشت دارم، ولى از یک گروه نخواهم گذشت، کسانى که ناجوانمردانه به من تهمت صوفى گرى زدند و مرا اذیت و آزار دادند. این کلام را فرمود و چشم از جهان فرو بست.»(۲۷)

«چون پیکر این عالم فرزانه به شهر سماوه ـ از شهرهاى جنوب عراق ـ رسید، مردم به شکل خودجوش به استقبال شتافتند. بدن سید از هر قبیله و عشیره اى که مى گذشت، با حزن و اندوه به استقبال مى آمدند، تا این که رسیدیم به جایى که الان ـ سال ۱۳۰۰ق ـ به جعاره معروف است. در حالى که هنوز سه تا چهار فرسنگ با نجف فاصله داشتیم، خبر رحلت سید به نجف رسید. جمعیت فراوانى از آن دیار ـ در حالى که طلاب و فضلاى نجف در میان آنان بودند ـ سواره و پیاده به استقبال بدن مقدس سید شتافتند. وقتى پیکرش به نجف رسید، شهر یک پارچه عزا شد و پرچم هاى سوگوارى بر در و دیوار برافراشته گردید. آن گاه پیکر مطهر سید مهدى قزوینى را بعد از مراسم غسل و کفن، به صحن مقدس حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)بردند و بعد از اقامه نماز میّت، بدنش را در آرامگاه خاندان قزوینى ـ که نزدیک صحن و سراى حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) ـ به خاک سپردند.(۲۸)

گلشن ابرار ج۵


۱٫ دار السلام، شیخ محمود عراقى میثمى، ص ۳۰۹، کتابفروشى اسلامیه تهران، ۱۳۵۲ ش.

۲٫ مستدرک الوسائل، حاج میرزا حسین نورى، ج ۳، ص ۴۰۰، دار السلام، نورى، ج ۲، ص ۱۹۶احسن الودیعه، محمد مهدى اصفهانى کاظمى، ص ۸۵، نجاح بغدادعلماء معاصرین، ملاّ على واعظ خیابانى، تبریز، ۱۳۶۶قاعیان الشیعه، سید محسن امین، ج ۱۰، ص ۱۴۵والذریعه، ج ۲، ص ۶٫

۳٫ سفینه البحار، ج ۲، ص ۷۰۸، واژه «مهدى»اعیان الشیعه، ج ۱۰، ص ۱۴۵فوائد الرضویه، ص ۴۰۰ریحانه الادب، ج ۴، ص ۴۵۵٫

۴٫ مینو در (شرح حال علماء قزوین)، سید محمد على گلریز قزوینى، انتشارات طه، ۱۳۶۸ ش، ص ۶علماء معاصرین، ص ۸٫

۵٫ فوائد الرضویه، ص ۴۰۰٫

۶٫ مستدرک الوسائل، ج ۳، ص ۴۰۰النجم الثاقب، ص ۳۶۴دار السلام، ج۲، ص ۱۹۷معارف الرجال، ج ۳، ص ۱۱۱٫

۷٫ مستدرک الوسائل، ج ۳، ص ۴۰۱فوائد الرضویه، ص ۴۰۱ و ۶۷۴گنجینه دانشمندان، ج ۶، ص ۱۵۵منتخب التواریخ، باب سوم، ص ۱۹۰، احسن الودیعه، ص ۸۵٫

۸٫ ماضى النجف و حاضرها، ج ۲، ص ۷۷، ۶۳، ۱۰۸، ۱۴۹ و ۱۵۷زندگانى و شخصیت شیخ انصارى، ص ۳۱۴، ش ۲۱۸علماء معاصرین، ص ۸اعیان الشیعه، ج ۱۰، ص ۱۴۶٫

۹٫ ماضى النجف و حاضرها، ج ۲، ص ۱۵۷معارف الرجال، ج ۳، ص ۱۱۲المسلسلات، ج ۲، ص ۱۰۰طبقات اعلام الشیعه، ج ۱، ص ۲۶۹٫

۱۰٫ مستدرک الوسائل، ج ۳، ص ۴۰۰دار السلام، ج ۲، ص ۱۹۹فوائد الرضویه، ص ۶۷۴٫

۱۱٫ المآثر والاثار، چ قدیم، یک جلدى، ص ۱۵۵٫

۱۲٫ احسن الودیعه، ص ۸۷٫

۱۳٫ دار السلام عراقى، ص ۳۰۹٫

۱۴٫ علماء معاصرین، ص ۹٫

۱۵٫ مستدرک الوسائل، ج ۳،ص ۴۰۱، فوائد الرضویه، ص ۶۷۵٫

۱۶٫ مستدرک الوسائل، ج ۳، ص ۴۰۱المآثر و الاثار، ص ۱۵۵علماء معاصرین، ص ۱۱فوائد الرضویه، ص ۶۷۴٫

۱۷٫ مستدرک الوسائل، ج ۳، ص ۴۰۱٫

۱۸٫ همان، ص ۴۰۰٫

۱۹٫ علماء معاصرین، ص ۱۱٫

۲۰٫ اعیان الشیعه، ج ۱۰، ص ۱۴۶٫

۲۱٫ نقباء البشر، ج ۱، ص ۲۶۹، ش ۵۳۳٫

۲۲٫ اعیان الشیعه، ج ۱۰، ص ۱۴۶ریحانه الادب، جزء ۴، ص ۴۴۸معارف الرجال، ج ۳، ص ۱۱۲٫

۲۳٫ ریحانه الادب، ج ۴، ص ۴۴۵٫

۲۴٫ معارف الرجال، ج ۳، ص ۱۱۲اعیان الشیعه، ج ۱۰، ص ۱۴۶٫

۲۵٫ زندگینامه وى در مجموعه گلشن ابرار آمده است.

۲۶٫ الذریعه، ج ۲، ص ۶، ش ۱۰همان، ج ۱، ص ۴۸ و ۴۹معجم المؤلّفین، عمر رضا کحاله، دار احیاء التراث العربى، بیروت، ح ۱۳ و ۱۴، ص ۲۶٫

۲۷٫ معارف الرجال، ج ۳، ص ۱۱۳٫

۲۸٫ فوائد الرضویه، ص ۶۷۶ریحانه الادب، جزء ۴، ص۴۴۶معارف الرجال، ص ۱۱۴٫

زندگینامه آیت الله شیخ على نمازى شاهرودى( ۱۳۶۴ -۱۲۹۴ هـ .ش)

 Untitled

یکى از عالمان بزرگ و فقیهان به نام حوزه علمیه مشهد در قرن چهاردهم هجرى، مرحوم آیه الله حاج شیخ على نمازى شاهرودى، فرزند عالم ربّانى، مرحوم آیه الله حاج شیخ محمّد نمازى شاهرودى است.

ولادت

وى در سال ۱۳۳۳ هـ .ق. / ۱۲۹۴ هـ .ش.) در شاهرود دیده به جهان گشود.

خاندان

پدر ایشان عالم ربّانى و فقیه صمدانى، زاهد و پارسا و سلمان زمان خود، آیه الله حاج شیخ محمّد شاهرودى است. وى فرزند اسماعیل، فرزند محمّدخان، فرزند هاشم، فرزند حاتم نمازى سعدآبادى شاهرودى است.

آیه الله نمازى پدر خود را این گونه مى ستاید:ـ… کان ثقه عالماً زاهداً متّقیاً، مروجاً للاحکام الشّرعیه و مبلّغاً للشریعه الاحمدیه. آمراً بالمعروف و ناهیاً عن المنکر باذلاً قوّته و قدرته فى ذلک ازید من سبعین سنه… پدرم عالمى عامل و زاهد و پارسایى پرهیزکار و مروّج احکام دین مبین و مبلّغ شریعت احمدى بود، که تمام توان و قدرت خود را در این امر به کار برده و بیش از هفتاد سال از عمرش را در این راه گذاشت.(۱)وى از جانب مراجع عظام آن زمان، همچون مرحوم آیه الله العظمى سیّد ابوالحسن اصفهانى (۱۳۶۵ هـ .ق.) و آیه الله سیّد محمّد فیروزآبادى داراى اجازه اجتهاد بود.

در وصف پدر بزرگوار حاج شیخ على نمازى این گونه آمده است:«پدر وى آیه الله حاج شیخ محمّد نمازى شاهرودى (متوفّاى ۱۳۸۴ هـ .ق.) از عالمان عامل، و فقیهان متّقى و بصیر در دین، و حافظ اخبار و آثار بود، و از عالمان بزرگى چند، اجازه اجتهاد داشت و در تقوا و زهد سرآمد بود، و اوقات خویش را صرف نشر دین و تعلیم مردم مى نمود. وى را علاقه اى ویژه به ساحت قدس رضوى بود چنان که بیش از ۴۰ بار از شاهرود پیاده به زیارت آستان رضوى رفت. از آثار ایشان حاشیه اى بر بحارالانوار و حاشیه اى توضیحى بر نهج البلاغه است.».(۲)

مع الاسف حواشى ایشان بر «بحارالانوار» و «نهج البلاغه» هنوز به زیور طبع آراسته نشده است. وى بسیار متعبّد و دوستدار اهل البیت(علیهم السلام)بود و بارها به عتبات و بیت الله الحرام مشرف شد. سرانجام در آخرین سحر ماه مبارک رمضان (۱۳۸۴ هـ .ق.)، ایشان در حدود نود سالگى دار فانى را وداع گفت. روحش شاد باد!(۳)

تحصیل

وى ادبیات عرب و معانى بیان و منطق و سطوح را در زادگاه خود، نزد والد ماجدش، حاج شیخ محمّد نمازى و سایر استادان آن شهر فراگرفت. چون از استعدادى سرشار برخوردار بود، براى شکوفا شدن استعداد خود، رهسپار مشهد مقدّس شد و از خرمن فضل و دانش عالمان آن دیار، مخصوصاً حضرت آیه الله العظمى میرزا مهدى اصفهانى (متوفّاى ۱۳۶۵ هـ .ق.) بهره مند گردید.

وى در سن ۲۲ سالگى به درجه اجتهاد رسید، به گونه اى که فقه استدلالى خود را در همان اوان تدوین نمود.(۴)او از شاگردان زبده مرحوم آیه الله العظمى آمیرزا مهدى اصفهانى بود. در سفرى که میرزا در سال (۱۳۶۳ هـ .ق.) براى معالجه به تهران مى رود، در بین راه، چند روزى هم در شاهرود، در منزل پدر آیه الله نمازى رحل اقامت مى افکند. در همان ایّام، مرحوم آیه الله حاج شیخ محمّد نمازى، از میرزاى اصفهانى سؤال مى کند: شیخ على، از نظر علمى به جایى رسیده است؟ مرحوم میرزاى اصفهانى مى فرماید: بله، ایشان مجتهدند.(۵)آیه الله شیخ على نمازى مى نویسد:الحمد لله الّذى وفّقنى للتّشرف بشرف محضره الشّریف و الاستفاده من مقامه الکریم مدّه تقرّب من خمسه عشره سنه… الخ.

یعنى خدا را سپاس که توفیق تشرف به محضر استادم میرزا مهدى اصفهانى و استفاده از جنابش را در طول پانزده سال به من عطا کرد…آرى، او فقه، اصول و معارف را از محضر این عالم ربّانى، در طول پانزده سال استفاده نمود و سرانجام بعد از رحلت این استاد گرانقدر، براى تکمیل مدارج علمى، به نجف اشرف هجرت کرد و مدّتى در جوار مولا امیرالمؤمنین(علیه السلام)مقیم شد و با استادان بزرگ فقه و اصول و مبانى آنان آشنا گردید و از محضرشان استفاده کرد. سپس براى اداى وظیفه وانجام رسالت تبلیغ، تدریس و هدایت مردم، به مشهد مقدّس بازگشت و تا پایان عمر بابرکت خود، در جوار على بن موسى الرضا(علیه السلام) اقامت گزید، و با کمال جدیّت، به انجام وظیفه و تعلیم و تربیت مشغول شد.

مرحوم نمازى در علم تاریخ نیز تبحّر داشت و علاوه بر زبان عربى با زبان فرانسه هم آشنا بود.از خصوصیات دیگر وى خطّ زیباى اوست. وى کتاب هاى خطى خود را با آن مى نوشت. این کتاب ها هم اکنون به خطّ خود ایشان، به یادگار مانده است. امید است خدواند توفیق طبع آن ها را به فرزند ایشان حجه الاسلام والمسلمین حاج شیخ حسن نمازى عطا فرماید.

تألیفات

ایشان بیش از سى اثر علمى از خود به یادگار گذاشته که بعضى از آن ها هنوز به زیور طبع آراسته نشده است. آثار ایشان طبق آنچه در کیهان فرهنگى آمده این گونه است:

آثار چاپ شده

۱٫ مستدرک سفینه البحار

این کتاب در ۱۰ جلد و در طىّ سى سال زحمات بى وقفه آیه الله نمازى تألیف شده و عناوین و مطالبى که از مؤلّف کتاب سفینه البحار فوت شده در آن تکمیل شده است. این اثر پس از تکمیل، به ارباب علم و ادب تقدیم گردیده است. امتیازات این کتاب: ۱٫ آدرس مطالب و احادیث به «بحارالانوار» چاپ قدیم و جدید هر دو، ارجاع داده شده است. ۲٫ مطالب و مباحث کتاب عظیم «الغدیر» علاّمه امینى و «احقاق الحق» قاضى نورالله شوشترى و کتابهایى از اهل سنّت در آن فهرست وار بیان شده است.

۲٫ مستدرکات علم رجال الحدیث

در این کتاب ۸ جلدى، نام هزاران راوى از روات احادیث شیعه و مشایخ حدیث، که در کتاب هاى دیگر ذکر نشده، آمده است. حتّى علاّمه ممقانى، که مدّعى است کتاب رجالش از کتاب هاى دیگران بى نیاز است به این راویان دست نیافته و آن ها را نیاورده است.

۳٫ ابواب رحمت

این اثر درباره خداشناسى، نبوّت، امامت، فروعات دین و مکارم اخلاق است.

۴٫ الاعلام الهادیه فى اعتبار کتب الاربعه

۵٫ الاحتجاج بالتّاج على اصحاب اللّجاج

۶٫ تاریخ فلسفه و تصوّف

۷٫ مناسک حج

۸٫ رساله تفویض

این رساله در مورد تفویض امور دین و تشریع، از سوى خداى متعال به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه طاهرین(علیهم السلام) به نگارش درآمده است.

۹٫ رساله علم غیب امام (علیه السّلام)

۱۰٫ رساله نور الانوار

که شرح خلقت حضرت رسول و ائمه اطهار(علیهم السلام) است.

۱۱٫ اصول دین

درباره اصول پنجگانه و روایاتى که از خاصه و عامّه، در تصریح نام دوازده امام(علیهم السلام) آمده، تألیف شده است.

۱۲٫ ارکان دین

۱۳٫ اثبات ولایت

۱۴٫ قرآن و عترت در اسلام

۱۵٫ زندگانى حبیب بن مظاهر اسدى

۱۶٫ تاریخچه مجالس روضه خوانى و عزادارى

۱۷٫ مستطرفات المعالى

این کتاب در علم رجال نگاشته شده و مؤلّف شیعه، در آن، رجال ابوعمرو کشّى سمرقندىرا مرتب کرده و راویان بسیارى را که در آن کتاب نیامده، به آن افزوده است.

آثار خطى

۱۸٫ روضات النّظرات

این اثر ده جلدى، موضوعش فقه استدلالى است و شامل ابواب عبادت، مثل صلاه، صوم، حج…و بیشتر ابواب این کتاب در مورد معاملات است، مثل: بیع، حواله، لقطه، صید و ذباحه، ارث و وصیّت، نذر، حَلف، حدود، و احکام اراضى.

۱۹٫ مجموعه اى در طبّ

۲۰٫ معرفه الاشیاء (طّب گیاهى)

۲۱٫ معارف الهیّه (دوره کامل)

۲۲٫ حاشیه بر تفسیر برهان

این اثر مشتمل بر احادیثى است که صاحب «تفسیر برهان» به آن ها دست نیافته است.

۲۳٫ حاشیه بر «رجال» شیخ طوسى و تصحیح آن

۲۴٫ حاشیه بر «رجال» علاّمه مامقانى

۲۵٫ حاشیه بر «رجال» آیه الله سیّد ابوالقاسم خویى

۲۶٫ حاشیه بر «بحارالانوار»

۲۷٫ حاشیه بر «حدائق»

۲۸٫ حاشیه بر «جواهر الکلام»

۲۹٫ حاشیه بر «وقایع الشهور»

۳۰٫ حاشیه بر «رساله رجبیّه»

«رساله رجبیّه» تالیف محدّث آیتى بیرجندى، صاحب کتاب معروف «کبریت الاحمر» و درباره آداب اهل منبر تالیف شده است.(۶)

۳۱٫ بحرالغرائب فى العلوم الغریبه

۳۲٫ رساله آداب سفر آخرت

۳۳٫ رساله تحفه الاحیاء

۳۴٫ رساله فى علاج مرض الوسوسه

۳۵٫ حاشیه بر بصائر الدرجات

مرحوم نمازى براى احیاء دین، از هیچ کوششى دریغ نمى کرد و دعوت برادران دینى را اجابت مى نمود.وى آورده است:

به مقتضاى حدیث نبوى(صلى الله علیه وآله): الدّال على الخیر کفاعله و احادیث قضاء حاجت مؤمنین، این حقیر فقیر، على بن محمّد بن اسماعیل النّمازى الشّاهرودى، درخواست جمعى از مؤمنین را اجابت نمودم و تعدادى از ارکان، احکام دین را در سلک تحریر آوردم. آن را به: «ابواب رحمت» نامگذارى کردم، امیدوارم استفاده کنندگان، حقیر را فراموش نکنند و براى حقیر دعا و طلب رحمت بنمایند.

باب اوّل که اعظم تمام ابواب است و به عظمت او چیزى نمى رسد، بعد از ایمان به خدا و پیغمبران علیهم السّلام اعتقاد به ولایت امیرالمؤمنین علیه السّلام و ائمّه دین است…(۷)

ایشان در مقدمه کتاب «زندگانى حبیب بن مظاهر اسدى» مى نویسد:و بعد چنین گوید این بنده بى بضاعت، على بن محمّد بن اسماعیل نمازى شاهرودى، که بعضى از خوبان بندگان پروردگار، صاحب فضل و کمال جناب آقاى حاجى میرزا اسدالله اسکندرى یزدى دام توفیقه و تأییده از این حقیر درخواست فرمودند که مختصرى از احوالات یگانه شخص برجسته فداییان، سیّد مظلومان، حسین بن علىعلیه السلام، جناب سیّد ابرار و فخر اخیار حبیب بن مظاهر اسدى را بیان نمایم و با اعتراف به عدم لیاقت خود، اقدام و از پروردگار جهان و خداوند مهربان یارى مى خواهم که مرا اعانت فرماید که خدمتى به این شخصیّت بزرگ نمایم.

و ما توفیقى الاّ بالله علیه توکلت و هو حسبى و نعم النّصیر.

سجایاى اخلاقى

آیه الله نمازى، عالمى اهل عمل و دائماً ملتزم به وظائف شرعى و مقید به نوافل روزانه بود. وى در اقامه نماز، مخصوصاً نماز جماعت اهتمام زیادى داشت، در انجام مستحبات، کوشا، حتّى براى غسل روز جمعه، اهمیّت ویژه اى قائل بود.

در خلق و خو و مکارم اخلاق، بى نظیر بود، زهد، تقوا، ورع، و فروتنى او زبانزد همگان بود.

وى واعظى توانا و در نقل احادیث اهل البیت و اقامه مجالس عزادارى و توسل به ذیل عنایات آنان سعى بلیغ داشت.

در مسجدى که ایشان اقامه جماعت داشت (مسجد حاج رجب معروف به مسجد محمّدى ها) شب ها مجالس وعظ و سوگوارى برقرار بود. هنگام روضه خوانى اشک بر گونه هایش جارى، بلکه هر وقت نامى از ائمه(علیهم السلام)، مخصوصاً امام صادق(علیه السلام) برده مى شد با جمله السّلام علیکم یا اهل بیت النّبوه، زبانش ثناگوى اهل بیت(علیهم السلام) بود.

ایشان بسیار خوش برخورد و خوشخو و با همگان، مخصوصاً فرزندان خود برخورد محترمانه داشت. به صله رحم اهمیّت زیادى مى داد و برادران وى، مخصوصاً حاج شیخ اسماعیل نمازى، که از عالمان معروف شاهرود است به او بسیار احترام مى گذاشت.

آیه الله نمازى در مطالعه و تألیف بسیار کوشا بود.وى در کودکى حافظ کلّ قرآن کریم شد و با استفاده از این حفظ و حظّ وافر، تسلّط کافى بر آیات و تفسیر داشت. ایشان مى فرمود:سه مرتبه دوره کامل بحارالانوار را، جهت استدراک احادیث سفینه البحار و دو مرتبه جهت استدراک رجال حدیث، مورد مطالعه قرار دادم. حاصل این مطالعات وسیع و دقیق و گسترده، همراه با تتبّع در کتاب شریف «الغدیر» و «احقاق الحق» و کتاب هاى دیگر، تألیف دو کتاب بزرگ: «مستدرک سفینه البحار» در ده جلد و «مستدرکات علم رجال الحدیث» در هشت جلد مى باشد، که به زیور طبع آراسته شده است.(۸)

مناظرات

از خصوصیات این عالم فرهیخته، تبحّر و مهارت در مناظره با فرقه هاى مختلف است. ایشان با تسلّط بر کتاب هاى معتبر آنان، به مباحثه و مناظره مى پرداخت و آنان را متقاعد و مجاب مى کرد.

بحث هاى طولانى و مستمر ایشان در ایّام حجّ، در عربستان سعودى، در سال هاى مختلف، آثار بسیار ارزنده اى به دنبال داشت و ثمره این مناظرات و مباحثات، هدایت یافتن عدّه زیادى از مسلمانان پاکستان و هندوستان و کشورهاى دیگر بود.

در نگاه دیگران

ایشان در شناخت حدیث و رجال آن از نوادر روزگار به شمار مى رفت و به تعبیر حضرت آیه الله مرعشى نجفى:علاّمه نمازى، مجلسىِ زمان خود بود.

خاطرات

فرزند ایشان حاج محمّد آقا نوشته اند:

یکى از دوستان مرحوم اَبَوى، در فصل تابستان، ما را به باغ خود دعوت نمود، بعد از حضور در باغ و پذیرایى، ایشان داستانى را از مرحوم والد، آیه الله نمازى نقل کرد و ما را بر سر چاهى برد که آبیارى باغ و زمین ها توسط آن انجام مى شد.

او این گونه گفت: من در این باغ اقدام به حفر چاه نمودم ولى هر چه کندیم به آب نرسید، در جاهاى مختلف چاه کندیم امّا به ته چاه که مى رسید قلوه سنگ هاى بزرگى پیدا مى شد و آب نبود، از این امر خسته و نگران شدم و متحیّر بودم که چه کنم. روزى به عنوان درد دل، خدمت والد شما رسیدم و جریان را بیان کردم، ایشان نسبت به من تلطّف کردند و گفتند شما یک ساعت به اذان صبح مانده بیا منزل، تا جواب شما را بدهم. من، همان وقت خودم را به در منزل رساندم، ولى مردّد بودم، زنگ منزل را بزنم یا نه. با خودم گفتم، این موقع شب، ممکن است مزاحمت باشد و زنگ نزدم ناگهان در باز شد و آقا فرمود: من خودم گفتم بیا، چرا زنگ نزدى! سپس ایشان یک کاسه چینى به من داد و گفت: برو سر چاه و پس از اداى نماز، مقدارى آب داخل کاسه بریز و آن را داخل چاه خالى کن، انشاءالله چاه، به آب خواهد رسید. من طبق دستور عمل کردم و صبح همان روز کارگر آوردم، او مشغول حفّارى شد و در همان ابتداى کار، خبر به آب رسیدن چاه را به من دادند. این چاه هنوز هم پس از گذشت سال ها، پر آب و مورد استفاده است و من این را از الطاف و عنایات والد شما مى دانم.

رحلت

سرانجام این عالم ربّانى و خدمتگزار دین و مسلمانان، در دوّم ماه ذیحجّه (۱۴۰۵ هـ .ق.) مصادف با (مرداد ۱۳۶۴ هـ .ش.)، در مشهد مقدّس، دیده از جهان فروبست و پیکر شریفش از کنار مسجد محمّدى ها ـ که امامت جماعتش را به عهده داشت ـ با شکوه هر چه تمام تر به سوى حرم مطهّر رضوى علیه الاف و التّحیه و الثّناء تشییع شد و پس از اداى مراسم، در یکى از حجره هاى ضلع شمال شرقى صحن آزادى (صحن نو)، به خاک سپرده شد. رحمت خداوند بر او و بر همه عالمان عامل و ربّانى، همیشه ریزان باد.(۹)(۱۰)



۱٫ مستدرکات علم الرّجال، ج ۶، ص ۴۶۶، رقم ۱۲۷۲۷٫

۲٫ مجله کیهان فرهنگى، سال یازدهم،ش۹و۱۰،ص۱۴٫

۳٫ مستدرکات علم الرّجال، ج ۶، ص ۴۶۸٫

۴٫ کتاب روضات النّظرات، فقه استدلالى ایشان و در ۱۰ جلد و در ابواب مختلف فقه «عبادات و معاملات» نگاشته شده است.

۵٫ مصاحبه با حاج آقا جلال مروارید، اخوى حضرت آیهالله العظمى حاج حسنعلى مروارید ساکن مشهد. در این سفر حاج آقا جلال و مرحوم شیخ زین العابدین تنکابنى، مرحوم میرزا را همراهى مى کردند و این سفر حدوداً هفت ماه طول کشید.

۶٫ کیهان فرهنگى، سال یازدهم، شماره ۹ و ۱۰، ص ۱۵٫

۷٫ ابواب رحمت، آیهالله شیخ على نمازى، ص ۱۴٫

۸٫ کیهان فرهنگى، سال یازدهم، شماره ۹ و ۱۰، ص۱۴٫

۹٫ کیهان فرهنگى، سال یازدهم، شماره ۹ و ۱۰، ص ۱۶٫

۱۰٫ مخفى نماند که شرح حال این عالم بزرگ، در جلد ۹ گنجینه دانشمندان، ص ۳۸۶، و سیماى شاهرود ص ۱۱۵ به طور مختصر آمده است

زندگینامه آیت الله عبد الجواد نیشابورى(ادیب نیشابورى)(۱۳۴۴-۱۲۸۱ه ق)

Untitled

در سال ۱۲۸۱ هجرى قمرى ((مطابق با سال ۱۲۴۲ هجرى شمسى))، در روستاى ((بیژن گرد)) نیشابور در خانه کشاورزى به نام ملا حسین، کودکى به دنیا آمد، که او را عبد الجواد نام نهادند.

او چهارساله بود که به بیمارى آبله مبتلا گردید، چشم راستش کور شد و چشم چپش، پس از مداوا و معالجات زیادى، تا اندازه‏اى بینائى اش را باز یافت، به قدرى که مى‏توانست جلوى پاى خود را ببیند.

زمانى که همسالان عبد الجواد به مکتب مى‏ رفتند، پدرش حاضر نشد او را به مکتب بفرستد، زیرا مى‏ترسید در رفت و آمدها چشمش آسیب ببیند و آن مقدار کم بینائى را هم از دست بدهد. عبد الجواد حافظه‏اى بسیار قوى داشت. در یکى از شب‏هاى ماه مبارک رمضان، پدرش دعاى سحر مى‏ خواند عبد الجواد به دقت آن را گوش کرد و کاملا حفظ نمود. به طورى که شب بعد که پدر موقع قرائت دعا، اشتباهى نمود، عبد الجواد از جا جست و اشتباه پدرش را به او گفت. ملا حسین از این موضوع خیلى خوشحال شد و راضى گردید پسرش را به مکتب بفرستد.

عبد الجواد به مکتب رفت و در اندک زمانى توانست خواند ونوشتن پارسى و مقدمات تازى را فرا گیرد سپس براى ادامه تحصیل به شهر نیشابور رفت و همزمان با ادامه تحصیل، اشعار دیوان قا آنى را حفظ کرد و طولى نکشید که خودش شروع به سرودن قصیده هائى به سبک قا آنى نمود. علاوه بر این وى مهارت خاصى در خواندن شعر داشت و هر شعرى را متناسب با حال و هواى آن شعر قرائت مى ‏کرد.

عبد الجواد در سن شانزده سالگى به مشهد مقدس رفت و در مدرسه علمیه ((خیرات خان)) و مدتى بعد در مدرسه علمیه ((فاضل خان)) و مدرسه ((نواب)) صرف و نحو علوم متداول را به خوبى فراگرفت و سپس به آموختن دروس سطح عالى پرداخت و همزمان با آن تدریس دروس سطح پایین‏تر را نیز براى طلاب آغاز کرد.

با اینکه وى از نعمت بینائى، بهره کمى داشت، در عین حال با همت عالى و روح امیدوارى و تلاش مستمر خود، علوم عربى، فقه و اصول را به خوبى فرا گرفت و به نیشابور مراجعت نمود. در این زمان پدرش در بستر بیمارى بود و بالاخره بدرود حیات گفت.
بعد از فوت پدر، عبد الجواد مجددا به مشهد مقدس رفت و در مدرسه ((نواب)) سکونت اختیار کرد و تا آخر عمر هم در همانجا بود و بار دیگر مطالعه و تدریس را از سر گرفت.

با اینکه مطالعه برایش خیلى دشوار بود و چشم چپ او هم گل پیدا کرده بود و مجبور بود هنگام مطالعه، کتاب را خیلى نزدیک چشم نگاه داشته و به سختى کلمات را تشخیص مى‏ داد، در عین حال به دلیل مطالعات فراوان، کلاس‏هاى درس او روز به روز رونق بیشترى مى ‏یافت!

اطلاعات تاریخى و ادبى او بسیار زیاد بود و محفوظاتش از شعر و نثر زبانهاى عربى و فارسى به قدرى فراوان بود، که کمتر دانشمندى به آن پایه رسیده بود و همه آشنایان را به تعجب انداخته بود.

او شبانه روز کار مى ‏کرد، یا مطالعه مى ‏نمود و یا به تدریس مى‏ پرداخت. در رشته‏ هاى مختلف علوم اعم از عربى، فارسى، حکمت، طبیعى، آراء مذاهب مختلف، هیات، نجوم، حساب، جبر، مقابله، هندسه، طب، فقه، اصول، حدیث و رجال، بد طولانى داشت و مقامى ارجمند نزد صاحبان علوم پیدا کرده بود. براى مثال بالغ بر دوازده هزار بیت از اشعار اعراب زمان جاهلیت را در ذهن خود حاضر و آماده داشت!

عبد الجواد که بر اثر اشعار فراوانش به ((ادیب نیشابورى)) معروف گردیده بود، بنابر دلائلى، هرگز ازدواج نکرد و در حجره کوچکى، در مدرسه نواب زندگى ساده‏اى داشت. با اینکه وى بسیار کم بضاعت و فقیر بود، اما به قدرى بلند طبع و قانع بود، که هیچکس جرات نمى ‏کرد و به خود اجازه نمى‏ داد، تا او را کمک مالى نماید.

او حتى در روزهاى تعطیل مانند ولادت و وفات ائمه اطهار ((س)) هم کارش را ادامه مى ‏داد و کلاسهایش هم چنان برقرار بود و مى‏ گفت:
((احترام پیامبر صلى الله علیه و آله و امامان معصوم علیه السلام به خاطر علم و آگاهى آنان مى‏باشد، پس در این صورت تعطیل علم چه معنایى دارد؟! اگر براى ولادت‏ها و وفاتها بخواهیم کلاس درس را تعطیل کنیم، یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر داریم و در این صورت در هر روز چندین پیامبر یا وصى پیامبر از دنیا رفته است، پس دیگر نباید درس بخوانیم)).

ادیب نیشابورى از جمله ادیبانى است که حق بزرگى به گردن ادبیات و فرهنگ امروزه ایران دارد. شاگردانى که توسط او تربیت گردیده ‏اند، هر کدام، نام آورانى در صحنه ادبیات فارسى مى ‏باشند.

از جمله شاگردانى معروف ادیب نیشابورى:

  1. بدیع الزمان فروزانفر،
  2. محمد پروین گنابادى،
  3. محمد تقى ادیب نیشابورى،
  4. محمد على بامداد، ملک الشعراى بهار،
  5. -سید جلال الدین تهرانى،
  6. محمد تقى مدرس رضوى

این ادیب فرزانه، به خاطر نارسائى بینائى خود نتوانست آثار مکتوب زیادى را از خود بجاى گذارد، اما با وجود همان یک چشم ناتوان، کتابهاى زیر را به رشته تحریر در آورده است:

  1.  رساله‏اى در جمع بین عروض فارسى و عربى.
    ۲- قسمتى از ((شرح معلقات سبع)).
    ۳- چند جزوه در ((تلخیص شرح خطیب تبریزى)) بر حماسه ادبى ((ابى تمام)) .
    ۴- دیوان اشعار.

از آثار ادیب نیشابورى متاسفانه چیزى به چاپ نرسیده است، فقط از مجموع حدود پنج هزار بیت شعر او، تعدادى را ((عبرت نائینى)) در دو کتاب: ((مدینه الادب)) و ((نامه فرهنگیان)) با خط خود آورده است.

در آغاز به روش قاآنی سخن میگفت ولی بعد شیوه خراسانی را اختیار کرد و در شعر فارسی و عربی ازاستادان مسلم زمان است . دیوانش قریب ۶۰۰۰ بیت جمع شده ولی بطبع نرسیده است .غزل کاشکی

کاشکی دلبر من با دل من داد کند
گاهگاهی بنگاهی دل من شاد کند

«آن سیه زلف بر آن عارض گوئی که همی
بپر زاغ کسی آتش را باد کند»

باده ٔ تلخ دهد بوسه ٔ شیرین ندهد
داوری کو که میان من و او داد کند

*******************

تا چند خو بخلوت و خاموشی
چندی بباغ چم بقدح نوشی

ساقی کجاست کزمی پیراری
از من برد خمار پرندوشی

آهوی مشک موئی و با آهو
همواره بینمت بخطا کوشی

مشک اندرون نافه بود و اینک
مشک تو دوشی است و بناگوشی

********************

پریرخی که جز او آفریدگار پری
نیافرید پری را به پیکر بشری

چو آفتابم گاه پگاه تافت بکاخ
به پیکر بشری با نهاد و خوی پری

فکنده بر مه روشن کمند غالیه سای
نهفته در دل جوشن پرند شوشتری

شکن بمویش از پنجه طرازش طبع
نشان برویش از چشم مردم گذری .

(از ادبیات معاصر تالیف رشید یاسمی صص ۱۴ – ۱۵).(۱)

ادیب نیشابورى، این دانشمند فرزانه و مربى بزرگ و خدمتگزار، پس از شصت و سه سال عمر با برکت، صبح روز جمعه پانزدهم ذیقعده سال ۱۳۴۴ هجرى قمرى، مطابق با ششم خرداد ماه سال ۱۳۰۵ شمسى زندگى را بدرود گفت، جسد او را نزدیک در نقره ((دار الحفاظ)) آستان مقدس حضرت امام رضا علیه السلام به خاک سپردند. 

از بهار تا شهریار، ج ۱، ص ۱۶۸٫



۱-لغت نامه دهخدا

زندگینامه آیت الله سید محمد حسن نجفى قوچانى«آقا نجفى قوچانی»(۱۲۹۵ـ۱۳۶۳ هـ. ق)

 Untitled

یکى از مهم ترین مراحل رسیدن به فضائل تجربه آموزى از سالکان است. آقا نجفى قوچانى از وارستگانى است که این مراحل را طى کرد. براى همین مى تواند الگوى رهروان راه حقیقت باشد.

زادگاه

قوچان یکى از شهرهاى باستانى ایران، از آغاز حکمرانى مغولها تا امروز به نامهاى خبوشان و قوچان خوانده شده است. پس از زلزله سال ۱۳۱۲هـ ق که قوچان قدیم به کلى ویران شد، در ده کیلومترى شرق آن، شهر جدید قوچان به اهتمام محمدناصر خان شجاع الدوله حاکم وقت قوچان و در زمینهاى شخصى نام برده، از روى نقشه عشق آباد ترکمنستان ساخته شد. بدین جهت تا سال ۱۳۳۴ ناصریه نامیده مى شد.(۱) این سرزمین به علت موقعیتهاى سیاسى و اقتصادى ویژه، از قبیل آب و هواى معتدل کوهستانى، مراتع سرسبز براى چراى احشام، رودخانه اترک، زمینهاى حاصل خیز و قرار گرفتن در منطقه بین آسیاى مرکزى و جنوب و غرب ایران، همواره محل اسکان و گذر اقوام مختلف از جمله ترک، مغول و کرد بوده است.(۲)

خسرویه -زادگاه مرحوم سید محمدحسن قوچانى- در ۶۵ کیلومترى جنوب غربى قوچان، در وسط دره اى حاصل خیز است که رودخانه استاد و خسرویه از وسط آن مى گذرد. بناى امامزاده باباحسین متعلق به اوایل صفویه، سنگ قبرهاى متعلق به دوره تیمورى و صفوى در صحن امامزاده باباحسین و قبرستان وسیع مرکز روستا، گویاى این واقعیت است که این محل در گذشته آباد بوده است. سرزمین و مردم قوچان «خبوشان و طوس و خروه (اصطلاح محلى خسرویه) و استاد از محلهاى معتبر بوده اند.(۳)

تولد

در سال ۱۲۹۵ هـ ق (۱۲۵۷هـ ش) در روستاى «خورده» از روستاهاى دامنه «شاه جهان» به دنیا آمد و نامش را سید محمدحسن گذاشتند. این ده در شرق استوا واقع شده است و بدین جهت در اصطلاح محلى به ده «آفتاب برآمد» معروف بود. این لغت به مرور زمان تغییر یافت و به خَرْوَهو سپس در نوشته ها به خسرویه تبدیل شد.(۴)

پدر بزرگ وى سید جواد نام داشت. به همین خاطر برخى از فرزندان سید محمدحسن شهرت جوادى را براى خود برگزیدند. پدر سید محمدحسن، محمد نجفى و فارسى زبان و مادرش زُلال کرد زبان بود.(۵)

تحصیل

پدر سید محمدحسن اگر چه اهل و ساکن روستا بود و سواد مقدماتى داشت، ولى فردى خیّر و طرفدار علم بود. به همین خاطر خودش یک ختم قرآن را شروع کرد و آقانجفى قبل از هفت سالگى قرآن را نزد پدر ختم نمود و پس از مدت کوتاهى در سال ۱۳۰۲ هـ ق (۱۲۶۴هـ ش) به مکتب خانه رفت و دروس فارسى و عربى را فراگرفت.

در قوچان

سید پس از آنکه درس را در مکتب خانه به پایان برد، تصمیم گرفت در ده بماند و در کارهاى کشاورزى به پدر کمک کند، اما پدر قبول نکرد و اصرار نمود که براى ادامه تحصیل به قوچان برود. حتى کتاب جامع المقدمات را با زحمت فراوان براى او تهیه کرد و در سال ۱۳۰۸هـ ق (۱۲۷۰هـ ش) او را به قوچان برد و در حجره یک استاد اسکان داد.

آقا نجفى گر چه خود را در قوچان کامیاب نمى دانست، عوامل، سیوطى، شرح قَطر و جامى و شرح نظام و حاشیه ملا عبدالله و مغنى را به اتمام رساند.

سبزوار

پس از مدتى اقامت در قوچان، به دلیل کسالت به روستا بازگشت و چهل روز در بستر بیمارى افتاد. در همان ایام (۱۳۱۱هـ. ق) قوچان بر اثر زلزله زیر و رو شد.(۶)

وى عازم سبزوار شد و در مدرسه حاج ملا هادى، شمسیه، مطول و شرایع را آغاز کرد، اما شش ماهى نگذشته بود که عازم مشهد شد.

مشهد

در مشهد مقدس سه کتاب فوق را تکمیل نمود و شرح لمعه، معالم، قوانین، شرح مطالع و شرح تجرید قوشچى را نیز خواند. او در سیاحت شرق مى نگارد:

ولى شرح مطالع و شرح تجرید را سحرها دزدانه در مدرسه نو، پشت مسجد گوهرشاد درس مى گرفتیم و هنوز تاریک بود از درس فارغ شده بودیم، چون در مشهد معقول بسیار کم بود و رؤسا و علما علم معقول را به کفریات و زندقه نسبت مى دادند.

اصفهان

آقا نجفى در سال ۱۳۱۳هـ ق (۱۲۷۴هـ ش) به اتفاق دوست یزدى(۷)خود مسیرى پر دردسر را براى کسب علم انتخاب کرد و به حوزه علمیه اصفهان رفت.(۸)

در آنجا منظومه حاج ملا هادى سبزوارى را نزد آخوند ملا محمد کاشى به اتمام رساند. رسائل را نزد آقا شیخ عبدالکریم گزى که محققانه درس مى گفت، خواند. فقه را نزد آقا نجفى اصفهانى و دو برادرش ثقه الاسلام و حاج آقا نورالله فرا گرفت و قوانین را نزد شیخ على بابابه اتمام رساند و به پیشنهاد ایشان یک درس فقه و یک درس اصول را از محضر آقا سید باقر درچه اى آموخت.

آقا نجفى قوچانى با یکى از مشایخ خراسان که از نجف اشرف آمده بود، آشناشد. مدتى نزد او درس گرفت. شیخ خراسانى ویژگیهایى حوزه نجف اشرف و درس آخوند خراسانى را براى او گفت و همین، انگیزه سفر آقا نجفى به نجف اشرف شد.(۹)

نجف اشرف

او در شانزدهم رجب سال ۱۳۱۸ (۱۲۷۹هـ ش) وارد نجف اشرف شد و از استادان مهم حوزه بهره گرفت و در سال ۱۳۲۵ (۱۲۸۶هـ ش) ازدواج کرد.(۱۰)

استادان

۱ ـ آخوند خراسانى

وى نزدیک به ۱۲ سال از محضر آخوند بهره برد. خود مى گوید:

«…بسیار کم غذا مى خورد و با ادنى طلبه هم کاسه مى شد و مزیتى براى خود قرار نمى داد…. روز پانزده یا بیست بار آب کوفه به جهت طلاب مى فرستاد و به مردم متصل پول آب مى داد مع ذلک خود آن جناب آب شور استعمال مى نمود. بلى کسى که وجه گذرانش منحصر به تحف و هدایا باشد و از وجوهات تصرف نکند لابد کثیراً در ضیق واقع خواهد شد چون این سبب استمرار و دوامى ندارد.

ـ… چنان سعه صدرى داشت که نظیرش عزیزالوجود بود. کسى که در سابق ایام خلطه با آن جناب داشت، مى گفت روزى قریب نهار پول نداشت که نهار بگیرد و دستها را به هم مى مالید، مى فرمود چه کنم، بچه ها امروز بى نهار چه مى کنند، در این اثنا شبه زوارى درِ منزل را زد بعد پانزده قران پول داد و رفت. همسایه خبردار شد که پول به جهت آقا رسید، آمد گفت: من بى عبا هستم، پول یک عبا به من مرحمت کنید. ایشان هم پانزده قران را تماماً به شخص همسایه داد و خود باز بى نهار ماند… و حقیر به جرأت مى توانم قسم بخورم که اگر در دلسوزى جانب فقرا و اهل بیت خود را در حیث زندگانى به یک چشم نظر مى کرد و اگر از تحف و هدایا زائد بر ما یحتاج خود بود، عین آن را به بعضى از طلاب هبه مى کرد و نگه نمى داشت.

یکى از اصحاب مى گفت، عرض مى کردم این مقدار زائد را بفروش و در عرض سال بسا مى شود که پول اینها مبالغى خواهد شد آن وقت در محل حاجت صرف کنید و در ضیق نیفتید، مى فرمود من این کارها را بلد نشده ام.»(۱۱)

از دیگر استادان وى چند شخصیت دیگر را مى توان به ترتیب زیر نام برد:

۲ ـ شریعت اصفهانى(۱۲)

۳ ـ شیخ عبدالکریم گزی

۴ ,,,ـ نورالله اصفهانى(۱۳)

۵ ـ محمدباقر اصطهباناتى: شرح هدایه ملا صدراى شیرازى را نزد وى فراگرفت.(۱۴)

۶ ـ ملا محمد کاشى: منظومه سبزوارى را در اصفهان نزد او خواند. در این باره مى گوید:

«…ملا محمد کاشى که منظومه را نزد او مى خواندیم بسیار محقق و ملا بود. خوب درس مى گفت با اینکه معروف و مجتهد در معقول و علوم ریاضى بود بسیار مقدس و متدین و ریاضت کش بود…. و همیشه پیش از درس به قدر یک ربع ساعت موعظه و نصیحت مینمود که خیلى مؤثر واقع مى شد به طورى که مصمم مى شدیم بالکلیه از دنیا و مافیها صرف نظر نموده متوجه آخرت شویم.»(۱۵)

۷ ـ فاضل تهرانى: مطول را در مشهد مقدس نزد وى خواند.(۱۶)

اجتهاد

آقا نجفى پس از تحصیل در نجف احساس کرد توان استنباط احکام شرعى را پیدا کرده است. او مى نویسد:

«در این زمان که سال ۱۳۲۵ هجرى بود، یک دوره اصول آخوند را نوشتم…. پس از آن رفتن به درس اصول، صرف تسمع[۱۷] بود و امید آن که شاید تازه اى بشنوم که نشنیده باشم متدرجاً قوه استنباط و تفریع فروع بر اصول، دخول و خروج در مسائل به فعلیت رسید. یعنى ربقه تقلید از من گسسته شد.»(۱۸)

«یک دو سالى بعد از نجف آمدن فهمیدم مجتهد شده ام، غالباً در مسایل معنونه رأى من با رأى آخوند توافق داشت قبل از آن که او اظهار رأى کند. فعلاً تقلید آخوند نمى کنم الا در موارد نادرى که نرسیده ام استنباط کنم.»(۱۹)

بازگشت به وطن

وى مدت ۲۰ سال و ۱۵ روز در نجف مقیم شد و پس از آن به قصد زیارت امام هشتم به مشهد آمد و در قوچان به دیدار اقوام رفت.

مردم قوچان او را دعوت کردند و وى در آنجا ماندگار شد. و بقیه عمر را به هدایت و رتق و فتق امور مردم پرداخت.(۲۰)

آقا نجفى سال ۱۳۵۶ (۱۳۱۶هـ ش) همسرش را از دست داد و دو سال بعد همسر دیگرى اختیار کرد.(۲۱)

آثار

۱٫ شرح دعاى صباح

مرحوم آقا نجفى این کتاب را در ۲۱ شوال ۱۳۲۷هـ ق (۱۲۸۷هـ ش) در نجف اشرف به نگارش درآورد. شارح ابتدا جملات دعاى صباح را از نظر لغت بررسى کرد، سپس به ترجمه و توضیح متن پرداخته و آنگاه مطالب کلامى و عرفانى دعا را شرح داده است. در برخى از کلمات دعا، علاوه بر شرح ,,,,, نکات ادبى، به وجوه مختلف آن پرداخته و گاه توضیحاتى داده است.(۲۳)

این کتاب با مقدمه محمدرضا عطایى در سال ۱۳۷۸هـ ش، به چاپ رسیده است.

۲٫ عذر بدتر از گناه

تلفیقى از نثر عربى و فارسى درباره مشروطیت ایران است و در سال ۱۳۲۸هـ ق (۱۲۸۸هـ ش) نگاشته شد.(۲۴)

۳٫ حیات الاسلام فى احوال آیه الملک العلام: در سال ۱۳۲۹هـ ق (۱۲۹۰هـ ش) در نجف اشرف تدوین شد. این کتاب با نام برگى از تاریخ معاصر با تصحیح آقاى رمضانعلى شاکرى در سال ۱۳۷۸هـ ش به چاپ رسید.

کتاب شامل اعلامیه ها، تلگرام ها و مکاتباتى است که بین مرحوم آخوند خراسانى (ره) و دربار ایران و سران قبائل و عشایر و عالمان دینى رد و بدل شده است. این پیامها به منظور حفظ استقلال ایران و حفظ حقوق مردم آن دیار و ایجاد قانون مدارى و عدالت ارسال مى شد.

اهمیت کتاب آنگاه روشن مى شود که آقا نجفى قوچانى خود شاهد عینى این مکاتبات و حوادث مشروطه بوده و آن اسناد را جمع آورى نموده است، لذا از لحاظ سندى اهمیت ویژه اى دارد.

آقانجفى سه دلیل را انگیزه خود از نگارش کتاب مى داند:

۱٫ مظلومیت مرحوم آخوند خراسانى که در جریان مشروطه مورد اتهامات زیادى قرار گرفت.

۲٫ کسانى که مشروطیت را با بابیت و امثال آن مساوى مى دانستند، به اشتباه خود پى ببرند.

۳٫ مواعظ و نصایح مرحوم آخوند خراسانى را همیشه مدنظر قرار دهند و تمامى آزادى خواهان او را به عنوان الگوى خود برگزینند.(۲۵)

۴٫ سیاحت شرق

آقا نجفى قوچانى سوانح عمر یا سرگذشت نامه و سفرنامه خود را تحت نام سیاحت شرق نگاشته است. این کتاب با نثر ساده و بى تکلّف نوشته شده و از ابتداى کودکى تا مرحله نیل به مقام اجتهاد در حوزه علمیه نجف را در برمى گیرد. آقانجفى با زبردستى یک نویسنده هنرمند و یک روانشناس و جامعه شناس تیزبین گزارش نوشته و تصویرى دقیق از زندگى مردم روزگار خود به ارمغان آورده است و رنج و فقر طلبه اى محروم اما سرشار از شوق ایمان و علم را بازگو نموده است.(۲۶)

این کتاب ارزشمند توسط ناصر ربیعى به عربى برگردانده شده و توسط انتشارات انوار الهدى به چاپ رسیده است.

ویژگیهاى کتاب را در چند جمله مى توان بیان کرد:

۱ـ سادگى و صداقت در روایت و بیان

۲ـ بیان گفتارى و محاوره اى که از صنعت پردازیهاى کلیشه اى به دور است.

۳ـ شخصیت پردازى نمادین و همه جانبه که با شخصیتهاى قالبى و قراردادى تفاوت دارد.

۴ـ برخورد عادلانه و عالمانه با قضایا.

۵ـ خوب اندیشیدن و خوب درک کردن و در نتیجه خوب بیان کردن وقایع و حقیقتها.

۶ـ استفاده از ضرب المثل هاى فراوان به مناسبت مطلب.

۷ـ استفاده از شواهد شعرى که شامل مثنوى و دوبیتى هاى باباطاهر، حافظ و شیخ بهایىمى شود.

۸ـ استفاده از آیات و روایات در جاى جاى کتاب به طورى که در مجموع ۱۷۰ حدیث و ۱۴۰ آیه در کتاب به چشم مى خورد.(۲۷)

۵٫ سیاحت غرب یا سرگذشت ارواح پس از مرگ

این کتاب در سال ۱۳۱۲هـ ش به نگارش درآمد و در سال ۱۳۴۹ به چاپ رسید.(۲۸)

کتاب بیانگر سیر ارواح برزخى است. مرحوم آقانجفى فوت مثالى خود را مبنا قرار داده و به استناد آیات و روایات مراحل سفر برزخ را با کنایات و مثالهاى مخصوص درهم آمیخته است. به جاى مفهوم عبادت، فضیلت اخلاق، صفاى دل، پاکى روح و عشق به اولیاى حق، رفیقى خوشرو به نام هادى و به جاى گناه و عصیان و ظلم که در دنیا مرتکب شده است، زشت رویى به نام سیاه را در عالم برزخ مجسم مى سازد که همیشه همراه او است.

این کتاب تا کنون توسط انتشاراتى هاى زیادى به چاپ رسیده است.(۲۹)

مقام معظم رهبرى حضرت آیت الله خامنه اى (دام عزه) مى فرمود:

«در مورد آقا نجفى باید عرض کنم اول بار سیاحت غرب را مرحوم شهید مطهرى به من معرفى کردند. کتاب سیاحت شرق شرح حال زندگى مرحوم آقا نجفى است، سیاحت غرب هم مربوط به اصطلاحات عرفا و مراحل عالم بعد از مرگ و برزخ است. مرحوم مطهرى معتقد بود که مرحوم آقانجفى سیاحت غرب را از روى خیالات ننوشته بلکه از روى مکاشفه نوشته است.»(۳۰)

۶٫ رساله سفرى کوتاه به آبادیهاى اطراف قوچان

این کتاب در ۲۹ شوال ۱۳۴۸ (۱۳۰۹هـ ش) نگاشته شده است و در ارتباط با رسیدگى به امور شرعى مردم در چند روستاى قوچان است ضمن رسیدگى به امور شرعى روستائیان، به برخى از مسائل اجتماعى مردم آن منطقه نیز پرداخته است.(۳۱)

۷٫ شرحى بر کتاب «پسران من»

کتاب پسران من از تألیفات پُل دومر آمریکایى در زمینه اخلاق و تربیت جوانان و عشق و آزادى است که مرحوم آقا نجفى قوچانى این شرح را به خط خود در سال ۱۳۵۲هـ ق (۱۳۱۲هـ ش) نگاشته است.

وى در این شرح مطالب کتاب پل دومر را با مبانى اخلاق اسلامى مقایسه و تطبیق مى کند و سپس برترى و فطرى بودن اخلاق اسلامى را با استناد به آیات و روایات به اثبات مى رساند.(۳۲)

۸٫ شرح ترجمه رساله تفّاحیه بابا افضل کاشانى

این اثر در سال ۱۳۵۴هـ ق (۱۳۱۴هـ ش) نگاشته شد.(۳۳) اصل کتاب از آثار ارسطو مى باشد و باباافضل کاشانى(۳۴) آن را ترجمه و آقا نجفى شرح داده است.(۳۵)

۹٫ رساله اى در اثبات رجعت (عربى ـ فارسى)

این کتاب به خط مرحوم آقانجفى در سال ۱۳۶۱ قمرى مطابق با ۱۳۲۱ شمسى نگاشته شد.(۳۶)

۱۰٫ رساله «اصاله البرائه» در اصول فقه

حاشیه وى بر فوائد الاصول شیخ مرتضى انصارى است. ظاهراً وقتى در اصفهان نزد شیخ عبدالکریم گزى تلمذ مى کرد، نوشته است.

این تقریرات تحلیلى بر درس استاد است. این نسخه جزوات دیگرى از جمله «منجزالمریض» و «رساله طهر بدن حیوان به زوال عین النجاسه» و «نوافل یومیه» را به ضمیمه خود دارد.(۳۷)

۱۱٫ تقریرات فقهى

در مباحث قضا، صوم، صلاه و رهن و به خط آن مرحوم در نجف اشرف است. رساله اى به نام «الاتقان فى ارکان الدین» از محمدهادى بن محمدامین استرآبادى نیز همراه اوست.(۳۸)

۱۲٫ شرحى بر مباحث الفاظ کفایه الاصول(۳۹)

نوشته هاى دیگرى از آن مرحوم نزد بستگان وى موجود است که هنوز به چاپ نرسیده است.

شاگردان

نام برخى از شاگردان وى چنین است:

۱٫ غلامرضا غروى: شوهر دو خواهر آقا نجفى قوچانى.

۲٫ على قدوسى(۴۰)

۳٫ محمد رئیسى

۴٫ عبدالکریم

۵٫ ذبیح الله اسلامى

۶٫ آقا فاضل(۴۱)

ویژگیها

۱ ـ تأثیر معنوى

یکى از کسانى که تحت تأثیر معنوى آقانجفى قوچانى قرار گرفت، مرحوم شهید مطهرى بود. مقام معظم رهبرى مى فرمود:

«مطهرى (رضوان الله تعالى علیه) در دامان چند معلم خوب پرورش یافته بود… مرحوم آقاى مطهرى از معاشرت یک ماه رمضان یا دو ماه رمضان خودشان با مرحوم آقانجفى قوچانى براى من نقل مى کردند آن مرد بزرگوارى که این سیاحت شرق و سیاحت غرب را نوشتند که تأثیر مقامات معنوى و تربیت و ممشاء و منش آن مرد بر روح مرحوم مطهرى (رضوان الله علیه) معلوم مى شود… .»(۴۲)

۲ ـ دورى از شهرت

مقام معظم رهبرى در این باره نیز مى فرمود:

«مرحوم آقا نجفى به قم مى رفت و با آقاى مطهرى هم حجره مى شد، شاید هم مثلاً در حجره نزدیک ایشان بود، معمولاً در ماه رمضان اهل علم در شهرهاى خودشان مى مانند، منبر مى روند، نماز جماعت مفصل مى خوانند، مردم به آنها توجه دارند. مرحوم مطهرى مى گفت: ماه رمضان که مى شد مى آمد و در مدرسه دارالشفاء با من هم حجره مى شد بعد هم بزرگان آن روز قم مثل مرحوم خوانسارى، مرحوم صدر و… به دیدن ایشان مى آمدند و احترام مى کردند که نماز جماعت بخواند، ولى ایشان قبول نمى کرد و مى گفت: من قوچان را رها کردم، آمدم اینجا حالا مى گویید این جا امام جماعت بشوم؟!»(۴۳)

۳ ـ مثنوى خوانى

او کتاب مثنوى معنوى را در روزگارى که خواندن آن گمراهى شمرده مى شد، درس گرفت و در تفسیر و بیان آن استاد بود. او مثنوى خوانهایى داشت که مى خواندند و او معنا و تفسیر مى کرد و با نقل احادیث گوشه ها و زوایایى از ذهن تاریک افراد را روشن مى ساخت. تمام شاگردان او مثنوى را تفسیر مى کردند.

۴ ـ آگاه به زمان

آقا نجفى اوضاع عراق را در جنگ جهانى اول توضیح مى دهد و ضمن اظهار تأسف از بى توجهى مسلمانان در مبارزه با استعمارگران، مى نویسد:

«… و بالجمله، انگلیس داخل عراق گردید و بدیهى است که قبله و معراج حرکات او دنیاست و به حکم الناس على دین ملوکهم، نهروانى هایى از مسلمانان که در وجهه باطنى آنان نیز دنیا بود، ظاهر گشت که بى پروا افتخار مى کردند و مشى انگلیس را دلیل بر حقانیت خود مى گرفتند.»(۴۴)

در جریان جنگ جهانى دوم، شبانه و سرزده به منازل خلیل زاده و دکتر مؤید قرشى که رادیو داشتند، وارد مى شد و اخبار مربوط به جنگ را از صوت العرب مى شنید و براى دیگران ترجمه مى کرد. شبى پس از شنیدن اخبار به دکتر مؤید گفت: دکتر مؤید ببین این کافرها چه مى سازند که از آن سر دنیا اخبار را به ما مى رسانند و ما از اخبار شهر خودمان بى خبریم.(۴۵)

آقا نجفى قوچانى در جاى دیگر مى نویسد:

«… و اما در صورتى که مقلد اروپائیان بشویم دنیا بالاخره خراب و پر هرج و مرج و به خرابى دنیا، آخرت هم خراب و دیانت هم مضمحل گردد. خوب است که این شیعه خانه یعنى ایرانصانها الله عن الحدثان در زندگى دنیا پیروى از اروپائى نکند…. اگر ایرانیها حس و غیرتى پیدا کنند و فقط دو سال از دو جنس فرنگیها خوددارى نمایند یکى قند و چائى آنها را ترک کنند و دیگرى جنس بزازى را ترک نمایند و به ترک این دو کارخانه جات اسلحه سازى و همان دو خط اصلى راه آهن ساخته مى شود . چون سالى چهارصد کرور به قند و چائى پول ایران به فرنگستان مى رود و دویست کرور پول پارچه…»(۴۶)

۵ ـ درد دین

آقا نجفى دوستى به نام آقاى ملائکه داشت که از دوستان دوران کودکى او به شمار مى آید و با او انس خاصى داشت و معمولاً درد دل خود را به ایشان مى نوشت.

در روزهاى اول اردیبهشت سال ۱۳۱۸ شمسى جشن عروسى ولیعهد ایران (محمدرضا شاه) با فوزیه برگزار شد. شهر قوچان در آن روزها حالتى به خود گرفته بود که سابقه نداشت. میدان شهر، مغازه ها، ادارات و برخى خانه ها آذین بندى شده بودند. روز دوم جشن، گروهى مرکب از چند نفر نوازنده و دو نفر زن رقاص از مشهد رسیدند. آنها سوار بر اتوبوس در شهر راه افتادند. و مردم نیز به دنبال آنان همراهى مى کردند.

آقا نجفى دراین باره مى نویسد:

«آقاى ملائکه(۴۷) خود دل بده به این کلام و بیانات حضرت على(علیه السلام) و با دوربینى سیاحت کن، این رقاصى و هیاهوى مستانه بوزینه هایى را که به درجات از طبیعیین و انعام آن طرف تر افتاده اند، شیعه نیستند، آیا عاقل هم نیستند؟ متدین نیستند آیا متمدن هم نیستند؟! آیا چنین باغ وحشى تا به حال تصور کرده بودى؟

در کراچى باغ وحشى دیدم که هر جنسى در قفس، به مقتضیات طبایع خود مشغول بودند. نه سرى و نه صدایى. اما بیا به این باغ وحش که ما داریم، گوشه اى بنشین و به سیاحت گراى، حقیقتاً همه چیزمان آنتیک است و واقعاً به سیم آخر زده ایم و واقعاً طفلانیم که یک شبه ره صد ساله رفته ایم.»(۴۸)

۶ ـ تزکیه نفس

علم اگر بر پایه تزکیه نفس استوار نباشد نتیجه اى جز گمراهى نخواهد داشت. این مطلب را روایات نیز تأیید مى کند. آقا نجفى مى نویسد:

«… و بالجمله طلبه باید اولاً در تغسیل باطن خود جدیت نماید چنانچه در اول طفولیت است و باطن او هنوز چرکین و نجس نشده، مواظب باشد که نجس نشود. پس در اولین وهله از روى تقلید هم که باشد علم، عمل و اخلاق را دارا بشود، پس از آن با جدیت مشغول تحصیل حقیقت علم گردد.»(۴۹)

۷ ـ نماز شب

مناسب ترین وقت براى شستن رذائل نفسانى سحر است که ریا هم در آن راهى ندارد. آقا نجفى مى نویسد:

«…در این حجره تازه که حجره هامان وصل به هم بود از میان طاقچه سوراخ نمودیم و ریسمانى در آن کشیدیم که یکسر ریسمان در حجره رفیق بود و یکسر در حجره من، وقت خواب آن سر را رفیق به پا و یا دست خود مى بست و این سر ریسمان را من به دست خود مى بستم که سحر هر کدام زودتر بیدار شویم دیگرى را بدون اینکه صدائى بزنیم به توسط همان ریسمان بیدار کنیم که مبادا طلبه اى از صداى ما بیدار شود و راضى نباشد.»(۵۰)

۸ ـ توکل به خدا

تردیدها و نگرانیها نسبت به آینده نتیجه عدم توکل به خداست و آنچه به دل، گرمى مى بخشد اطمینان به خداست.

در جریان سفر به اصفهان، در بین راه طبس تا یزد، در یکى از منزلگاهها چیزى براى خوردن نداشتند. رفیق آقا نجفى به روستا رفت، اما چیزى نیافت: آقا نجفى ناامید نشده و خود راهى شد.او مى گوید:

« و من متکلا على الله رفتم به کوچه ده وارد شدم در خانه اول که باز بود سرى داخل نمودم که کسى را به بینم سؤال نان نمایم.

دیدم زنى در میان حیاط کنار تنور ایستاده خمیرها را پهن مى کند و به تنور مى زند. سر عقب بردم چنانکه شأن طلاب علوم دینیه هست که نظر به نامحرم ولو بدون ریبه هم نکنند.

و آواز نمودم اى مادر نان دارى. گفت بلى بیائید تو، من داخل شدم. گفت چقدر میخواهى، گفتم یک من. گفت چیز دیگر هم مى خواهى، گفتم خورش هم اگر باشد مى خواهم. گفت ماست و دوغ و شیر و پنیر همه چیز دارم و کره تازه خوبى هم دارم. گفتم پنج سیر هم از آن کره بده، به دخترش امر کرد پنج سیر کره داد به ما. گفتم پول اینها چه مى شود.

گفت نان نیم قران و کره یک قران، پنج دانه نان هم از تنور بیرون کرد به ما داد، نان دیمه فرد اعلا به اصطلاح پنجه کش نیم ذرع درازى هر یک بود، سفید و پاکیزه که از مشهد تا آنجا همچو نانى ندیده بودیم بلکه در آن دهات نانهاى سیاه و مخلوط به غیر گندم بود.

نان و کره را آوردم نزد رفیق…. گفت این نان به این خوبى را که در غیر قوچان من ندیده ام از کجا آورده اى. گفتم: از ماوراء الطبیعه. گفت شوخى مى کنى. گفتم خودت سرو تقسیم نما در این دهات غیر از حدود طبس هیچ دوغ و ماست تازه دیدى و هیچ گاو و گوسفند دیدى و این آبادى مختصر را اگر همه را تو نگشتى این زوارها گشتند و از من و تو هم بلدتر بودند این دهات را. مع ذلک مأیوسانه و صفر الید همه برگشتند… قبول ندارى من جاى آن خانه را نشان مى دهم اگر تو آن منزل را پیدا کردى و اگر هم پیدا بشود آن مادر و دختر و تنور گرم را اگر پیدا کردى؟! منزل هم از بهشت بود و زنها نیز از حورالعین بهشت بودند… .»(۵۱)

شعر سرائى

آقا نجفى قوچانى به مناسبت هاى مختلف اشعارى مى سرود، مانند:

جبرئیل من بود این پاى من//امر و نهى داد او از ذوالمنن

وقت امرش میخ فولادى شود// در سفر چون اشتر بادى شود

هنگامى که روسها وارد ایران شدند چنین سرود:

خبر آمد که ایران پایمال است//به زیر پنجه خرس شمال است

خبر آمد که در ایران بهار است// ز خون نونهالان لاله زار است(۵۲)

آقا نجفى گاهى که پولى براى زندگى نداشت، به کارگرى مى رفت.(۵۳)

فرزندان

آقا نجفى در نجف اشرف صاحب پنج فرزند شد که دو دختر و یک پسر او فوت کردند. وى به همراه دو دختر خود به ایران مراجعت کرد و در ایران نیز صاحب دو دختر شد که همگى مرحوم شده اند.

در سالهاى آخر، آن گاه که دو دختر نوجوان و تازه عروسش یکى پس از دیگرى رخت به سراى باقى مى کشند و همسرش نیز دار فانى را وداع مى گوید، با دلى انباشته از اندوه مى نویسد:

«پس از سه سال دیگر عیال نیز مرحوم شد و دنیا هم بنا گذاشت که خود را جمع نماید و قبل از آنکه او به من پشت کند من به او پشت نمودم.. من که چهل سال به حال طلبگى به سر زده بودم در چند صباحى که مى خواست به دنیا آشنا شوم، هنوز اقبال نکرده رو به ادبار گذاشت.»(۵۴)

آقا نجفى قوچانى از همسر دوم خود نیز صاحب دو پسر به نامهاى على و مهدى شد که آقاى سید على نجفى ساکن مشهد است و آقاى سید مهدى فوت کرده است.(۵۵)

وفات

وى پس از یک عمر تلاش در شب جمعه ۲۶ ربیع الثانى سال ۱۳۶۳ (۹ اردیبهشت ۱۳۲۲) دار فانى را وداع گفت و در یکى از اتاقهاى منزل خود به خاک سپرده شد.(۵۶)

مزار

مزار وى در شهر قوچان که در اوایل انقلاب به کمک مردم بازسازى شد، کمى بالاتر از تقاطع میلان شهید رازقى قرار دارد، و هم اکنون مورد توجه و زیارتگاه مردم قوچان است.(۵۷)

نوشته روى سنگ قبر آن عالم ربانى چنین است: «هوالباقى مرقد عالم ربانى و حکیم صمدانى آیت الله سید حسن نجفى معروف به آقانجفى قوچانى که در سال ۱۲۹۵ قمرى در خسرویه قوچان تولد یافته و تحصیلات مقدماتى و حکمت و فلسفه و اصول را در مشهدو اصفهان و نجف به پایان رسانده و به مقام اجتهاد نائل آمده است. این عالم بزرگوار در شب جمعه ۲۶ ربیع الثانى سال ۱۳۶۳ قمرى در سن ۶۸ سالگى به رحمت خدا پیوست.»(۵۸)

 گلشن ابرار ج ۸

۱٫ مشکوه، ش ۴۹، ص ۱۷۱٫

۲٫ یادمان آقانجفى قوچانى، گروه رجال و مفاخر فرهنگى مرکز خراسان شناسى، چ اول، ۱۳۸۰، ص ۲۷ و ۲۸٫

۳٫ یادمان آقانجفى قوچانى، ص ۱۳ و ۱۴٫

۴٫ همان، ص ۱۰۱٫

۵٫ مشکوه، ش ۴۹، ص ۱۷۶٫

۶٫ سیاحت شرق، ص ۵۶٫

۷٫ آیت الله شیخ غلامرضا یزدى مؤلف کتاب «مفتاح علوم القرآن» در مقدمه کتاب ارتباط، همدرسى و رفاقت تحصیلى خود با مرحوم آقا نجفى قوچانى را یادآور مى شود و مى نویسد: «…بعد از تحصیل علوم ادبیه به قدر لازم از براى فقه و اصول و مقدارى از منطق و کلام در مشهد نزد فضلاء و علماء آن زمان و مقدارى از سطوح کتب فقه و اصول به رفاقت با سید آقا سید حسن قوچانى که بعد از تحصیل رتبه عالیه فقاهت و اجتهاد مراجعت به قوچان نموده و به آقانجفى در آن حدود معروف شدند از راه یزد در سنه ۱۳۱۴ به اصفهانرفتیم…» (سیاحت شرق، مقدمه چ سوم)

۸٫ ر.ک.به: سیاحت شرق.

۹٫ یادمان آقانجفى قوچانى، ص ۱۳۱ و ۱۳۲٫

۱۰٫ همان، ص ۹۹٫

۱۱٫ برگى از تاریخ معاصر، ص ۱۶ الى ۱۸٫

۱۲٫ گلشن ابرار، ج ۱، ص ۴۷۲٫

۱۳٫ همان، ج ۲، ص ۵۲۱٫

۱۴٫ برگى از تاریخ معاصر، ص ۸٫

۱۵٫ سیاحت شرق، ص ۱۸۸٫

۱۶٫ همان، ص ۶۲٫

۱۷٫ فقط براى شنیدن بود.

۱۸٫ یادمان آقا نجفى قوچانى، ص ۱۳۳٫

۱۹٫ سیاحت شرق، ص ۳۷۲٫

۲۰٫ یادمان آقانجفى قوچانى، ص ۱۰۲٫

۲۱٫ همان، ص ۹۹٫

۲۲٫ برگى از تاریخ معاصر ایران، ص ۸٫

۲۳٫ همان، ص ۱۳۷٫

۲۴٫ مشکوه، ش ۴۹، ص ۱۸۱٫

۲۵٫ برگى از تاریخ معاصر، ص ۹٫

۲۶٫ مشکوه، ش ۴۹، ص ۱۷۶٫

۲۷٫ یادمان آقا نجفى قوچانى، ص ۱۶۱٫

۲۸٫ مشکوه، ش ۴۹، ص ۱۸۱٫

[۲۹]. برگى از تاریخ معاصر، ص ۱۳۸٫ دو کتاب سیاحت شرق و سیاحت غرب بارها با نام سیاحت شرق و غرب به چاپ رسیده است.

۳۰٫ گذرى به زندگى استاد شهید، على تاجدینى.

۳۱٫ همان.

۳۲٫ برگى از تاریخ معاصر، ص ۱۳۹٫

۳۳٫ مشکوه، شماره ۴۹، ص ۱۸۱٫

۳۴٫ خواجه افضل الدین کاشانى (متوفاى:۷۷۰ هـ ق) از علماى بزرگ عصر و از حکیمان زمان خود بود. حکایات و خوارق عادات زیادى از او نقل کرده اند. بابا افضل در عصر خواجه نصیرالدین طوسى مى زیست. براى بابا افضل رساله هاى زیادى را از جمله ترجمه رساله تفاحیه در حکمت ذکر کرده اند. این کتاب در سال ۱۳۱۱ چاپ شد. (برگى از تاریخ معاصر، ص ۱۳۹٫)

۳۵٫ همان، ص ۱۳۹٫

۳۶٫ همان.

۳۷٫ همان.

۳۸٫ همان.

۳۹٫ همان، ص ۱۳۹٫

۴۰٫ منظور فردى غیر از شهید قدوسى است.

۴۱٫ مشکوه، ش ۴۹، ص ۱۸۰٫

۴۲٫ سخنان مقام معظم رهبرى در دیدار با کارگران و معلمان ۱۵/۲/۷۸٫

۴۳٫ گذرى بر زندگى استاد شهید.

۴۴٫ یادمان آقانجفى قوچانى، ص ۱۱۶٫

۴۵٫ همان، ص ۱۰۳٫

۴۶٫ سیاحت شرق ۲۴۰ و ۲۴۱٫

۴۷٫ او دوست قدیمى آقاى نجفى بود. آن دو دوران تحصیلى قبل از حوزه را با هم گذراندند.(یادمان آقاى نجفى، ص ۱۲۶٫

۴۸٫ یادمان آقا نجفى قوچانى، ص ۱۲۷٫

۴۹٫ سیاحت شرق، ص ۲۱۴٫

۵۰٫ همان، ص ۱۹۸٫

۵۱٫ سیاحت شرق، ص ۱۲۵ و ۱۲۶٫

۵۲٫ یادمان آقا نجفى قوچانى، ص ۱۶۲٫

۵۳٫ سیاحت شرق، ص ۷۳٫

۵۴٫ یادمان آقا نجفى قوچانى، ص ۱۳۴٫

۵۵٫ برگى از تاریخ معاصر، ص ۸٫

۵۶٫ همان.

۵۷٫ مشکوه، ش ۴۹، ص ۱۷۳٫

۵۸٫ همان، ص ۱۷۵ و ۱۷۶٫

زندگینامه آیت الله حاج شیخ حسنعلى مقدادی اصفهانى «نخودکی»

الشیخ العالم العامل الالهى حسنعلى بن على اکبر بن رجبعلى المقدادى الاصفهانى رحمه الله و رضوانه علیه ، در خانواده زهد و تقوى و پارسائى چشم به جهان گشود، پدر وى مرحوم ملا على اکبر، مردى زاهد و پرهیزگار و معاشر اهل علم و تقوى و ملازم مردان حق و حقیقت بود، و در عین حال از راه کسب ، روزى خود و خانواده را تحصیل مى کرد و آنچه عاید او مى شد، نیمى را صرف خویش و خانواده مى کرد و نیم دیگر را به سادات و ذرارى حضرت زهرا علیها السلام اختصاص مى داد.

در سال ۱۲۶۹ هجرى قمرى ، دخترى به وى عنایت شد که مادرش تا چهار ماه پس از وضع حمل حتى قطره اى شیر در سینه نداشت . و آنچه دوا و دعا کردند موثر نیفتاد. تا یکى از دوستان ، او را به سوى مردى صاحب نفس به نام حاج محمد صادق درویش تخت پولادى هدایت کرد. ملاعلى اکبر به دلالت دوست خود، به حضور حاجى رسید و عرض حاجت نمود. حاجى به وى دستور داد تا هر چه دعا و دوا براى زوجه اش گرفته است از وى دور سازد و خود، نفس مبارک بر حب نباتى بدمید و فرمود تا آن را به زوجه خود بخوراند. با انجام دستور حاجى ، پس از ساعتى شیر از پستان زن جریان یافت و به خارج راه گشود و همین امر سبب ارادت فراوان ملاعلى اکبر به مرحوم حاجى محمد صادق گردید و ارشاد وى به مقاماتى معنوى نائل آمد. ملاعلى اکبر در شهر، به کسب خود اشتغال مى ورزید، و در عین حال حوایج آن مرد بزرگ را نیز فراهم مى ساخت و شبهاى دوشنبه و جمعه به خدمت او مى رفت و در تخت پولاد بیتوته مى کرد.

از طرف دیگر مرحوم ملاعلى اکبر که فرزند ذکورى نداشت ، عهد کرده بود که به اعتاب مقدسه مشرف و متوسل شود تا خداوند پسرى به او کرامت فرماید، این سفر که در حدود سال یازدهم از خدمت او به مرحوم حاجى محمد صادق اتفاق افتاد با حامله شدن عیالش پایان پذیرفت و حاجى قبل از تولد فرزند به او بشارت پسرى داده و سفارش کرده بود که آن پسر را حسنعلى نام گذارد، و بالاخره در سحرگاه یک شب که ملاعلى اکبر در تخت پولاد، به خدمت استاد خود سرگرم بوده است ، خبر شادى بخش ‍ تولد نوزاد را از مرشد و مخدوم خود مى شنود، و مجددا در مورد نامگذارى کودک به حسنعلى توصیه مى گردد.

خلاصه آنکه مرحوم حاج شیخ حسنعلى شب دوشنبه و یا جمعه نیمه ماه ذى القعده الحرام سال ۱۲۷۹ هجرى قمرى با بشارت قبلى مرحوم حاجى محمد صادق در اصفهان در محله معروف به جهانباره که گویند میهمانسراى سلطان سنجر بوده است ، دیده به جهان مى گشاید.

مرحوم ملا على اکبر فرزند دلبند را از همان کودکى در هر سحرگاه که خود به تهجد و عبادت مى پرداخته ، بیدار و او را با نماز و دعا و راز و نیاز و ذکر خداوند آشنا مى ساخته است و از هفت سالگى او را تحت تربیت و مراقبت مرحوم حاج محمد صادق قرار داده است .

پدر بزرگوارم مرحوم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى نقل فرمود: بیش از هفت سال نداشتم که نزدیک غروب آفتاب یکى از روزهاى ماه رمضان که با تابستانى گرم مصادف شده بود به اتفاق پدرم ، به خدمت استادم حاجى محمد صادق ، مشرف شدم . در این اثناء کسى نباتى را براى تبرک به دست حاجى داد. استاد نبات را تبرک و به صاحبش رد فرمود و مقدارى خرده نبات که کف دستش مانده بود، به من داد و فرمود بخور (۱۱) من بى درنگ خوردم . پدرم عرض کرد: حسنعلى روزه بود حاجى به من فرمود: مگر نمى دانستى که روزه ات با خوردن نبات باطل مى گردد عرض کردم : آرى ، فرمود: پس چرا خوردى ؟ عرضه داشتم : اطاعت امر شما را کردم . استاد دست مبارک خود را بر شانه من زد و فرمود: با این اطاعت به هر کجا که باید مى رسیدى رسیدى .

خلاصه ، پدرم از همان زمان ، زیر نظر حاجى به نماز و روزه و انجام مستحبات و نوافل شب و عبادات پرداخت و تا یازده سالگى ، که فوت آن مرد بزرگ اتفاق افتاد پیوسته مورد لطف و مرحمت خاص مرشد و استاد خود بود و از آن پس نیز روح بزرگ آن مرحوم همیشه مراقب احوال او بود و در مواقع لزوم او را مدد و ارشاد مى فرمود. پدرم فرمود: هر زمان که به هدایت و ارشادى نیازمند مى شدم ، حالتى شبه خواب بر من عارض ‍ مى گشت و در آن حال ، روح آن مرد بزرگ به امداد و ارشادم مى شتافت و از من رفع مشکل مى فرمود. از جمله پس از فوت مرحوم حاجى ، شخصى به من اصرار مى کرد نزد مرشد زنده برویم و از ارشاد او بهره مند شویم .

به دنبال اصرار او بود که حالتى شبیه خواب بر من عارض شد و در آن حال مرحوم حاجى را دیدم که آمدند و دست به شانه هاى من زدند و فرمودند: هر کس ‍ مثل ما آب زندگانى خورد، از براى او مرگ نیست ، تو کجا مى خواهى بروى ؟ و لاتحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون (۱۲). و سخن معجز اثر حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام نیز مؤ ید همین معنى است که فرمود: الا ان اولیاء الله لایموتون بل ینقلبون من دار الى الدار با خبر باش که اولیاء خدا را مرگ نیست بلکه از خانه اى به خانه دیگر نقل مکان مى کنند.

هرگز نمى میرد آنکه دلش زنده به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

مرحوم حاج شیخ حسنعلى ، قدس سره ، از دوازده تا پانزده سالگى ، تمام سال ، شبها را تا صبح بیدار مى ماندند و روزها همه روز، بجز ایام محرمه ، با ترک حیوانى روزه مى گرفتند و از پانزده سالگى تا پایان عمر پر برکتش ، هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان و ایام البیض هر ماه را صائم و روزه دار بودند و شبها تا به صبح نمى آرمیدند.

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ

از یمن دعاى شب و ورد سحرى بود

تحصیلات مرحوم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى و برخى از استادان او 

مرحوم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى از آغاز نوجوانى خود، به کسب دانش ‍ و تحصیل علوم مختلف مشغول شدند، خواندن و نوشتن و همچنین زبان و ادبیات عرب را در اصفهان فرا گرفتند و در همین شهر، نزد استادان بزرگ زمان ، به اکتساب فقه و اصول و منطق و فلسفه و حکمت پرداختند از درس ‍ فقه و فلسفه عالم عامل مرحوم آخوند ملا محمد کاشى فایده ها بردند و فلسفه و حکمت را از افادات ذیقیمت مرحوم جهانگیر خان و تفسر قرآن مجید را از محضر درس مرحوم حاجى سید سینا پسر مرحوم سید جعفر کاشى و چند تن از دیگر از فحول علماء عصر بیاموختند.

سپس براى تکمیل معارف به نجف اشرف و به کنار مرقد مطهر حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام مشرف شدند. در این شهر، از جلسات درس ‍ مرحوم حجه اللاسلام حاجى سید محمد فشارکى و مرحوم حاجى سید مرتضى کشمیرى و ملااسماعیل قره باغى اعلى الله مقامهم استفاده مى کردند.

مرحوم پدر، خود نقل مى فرمودند: نخستین روزى که براى زیارت و درک حضور مرحوم حاجى سید مرتضى کشمیرى به محل سکونت ایشان در مدرسه بخارائیها رفتم ، اتفاقا، روز جمعه بود و کسى را در صحن و سراى مدرسه نیافتم که جویاى اطاق آن مرد بزرگ شوم ؛ ناگهان از داخل یکى از حجرات در بسته ، صدائى شنیدم ، که مرا با نام نزد خود مى خواند، به سوى اتاق رفتم ، مردى در را به روى من گشود، و فرمود: بیا، کشمیرى منم .

و نیز پدرم مى فرمودند: شبى از شبهاى ماه رمضان ، مرحوم حاجى سید مرتضى کشمیرى به افطار، میهمان کسى بود، پس از مراجعت به مدرسه ، متوجه مى شود که کلید در را با خود نیاورده است . و نزدیک بودن طلوع فجر و کمى وقت و بسته بودن در اطاق ، او را به فکر فرو مى برد، اما ناگهان به یکى از همراهان خود مى فرماید: معروف است که نام مادر حضرت موسى ، کلید قفلهاى در بسته است ، پس چگونه نام نامى حضرت فاطمه زهرا چنین اثرى نکند؟ آنگاه دست روى قفل بسته گذاشت و نام مبارک حضرت فاطمه (ع ) را بر زبان راند که ناگهان قفل در گشوده شد.

بارى مرحوم حاج شیخ حسنعلى ، قدس سره پس از مراجعت از نجف اشرف ، در مشهد مقدس رضوى سکونت اختیار کردند و در این دوره از زمان ، از محاضر درس و تعالیم استادانى چون مرحوم حاجى محمد على فاضل و مرحوم آقا میر سید على حائرى یزدى و مرحوم حاجى آقا حسین قمى ، و مرحوم آقا سید عبدالرحمن مدرس بهره مند مى گردیدند، و در عین این احوال ، و در ضمن تحصیل و تدریس ، به تزکیه نفس و ریاضات شاقه موفق و مشغول بودند.

و اما در علوم باطنى به طورى که پیش از یادآورى شد، نخستین استاد و مرشد ایشان ، مرحوم حاجى محمد صادق تخت پولادى بود که از هفت سالگى در تحت مراقبت و مرحمت مخصوص آن مرد بزرگ قرار گرفته ؛ لیکن بعد از وفات او، به خدمت سید بزرگوار مرحوم آقا سید جعفر حسینى قزوینى که در شاهرضاى اصفهان متوطن بود، راه یافت . پدرم خود نقل مى فرمود: در یکى از سفرها که عازم عتبات عالیات بودم به شهرضا رفتم که شب عاشورا را در آنجا متشرف باشم و مرسوم من چنین بود که از اول ماه محرم تا عصر عاشورا روزه مى گرفتم و جز آب چیزى نمى خوردم ، روز هشتم ماه محرم بود که خبر یافتم سیدى جلیل القدر در این شهر سکونت دارد؛به امید و انتظار ملاقات سید که از خلق منزوى مى زیست ، نشستم ، تا آنکه براى تجدید وضو به کنار حوض آمد، پیش رفتم و سلام کردم ، نگاه عمیقى به من افکند و پس از وضو فرمود: حاجتى دارى ؟ گفتم : غرض ‍ تشرف به حضور شما است فرمود: هر زمان که بخواهى ، مى توانى نزد من بیایى . گفتم : گویا وقت شما مستغرق کار است . گفت : آرى ولیکن براى تو هرگز مانعى نیست و این بیت را بخواند:

خلوت از اغیار باید نى ز یار

پوستین بهر دى آمد نى بهار

و به اشاره او، بامداد دیگر روز، به خدمتش رفتم . نظرى به من کرد و گفت : نه روز است که چیزى نخورده اى و جز به آب ، روزه نگشوده اى ، ولى در ریاضت هنوز ناقصى ، زیرا که اثر گرسنگى در رخساره ات هویدا و ظاهر گشته و آنرا شکسته و فرسوده است در حالیکه مرد کامل از چهل روز گرسنگى نیز چهره اش شکسته نمى شود.

از آن مرد خدا از دیده عامى بود پنهان

که عارف داغ بر دل دار و زاهد به پیشانى

خلاصه ، با آن مرد بزرگ باب مذاکره بگشودم ، و الحق او را دریابى مواج از علوم ظاهرى و باطنى یافتم ، گفتم : با این مایه از علوم ، چرا چنین خلوت گزیده و به انزوا نشسته اید؟ در آن زمان که پس از کسب اجازه اجتهاد از مراجع علمى وقت نجف اشرف به ایران باز مى گشتم ، به دوست خود گفتم : از این پس ، من تنها عالم بلند، پایه قزوین ، خواهم بود. دوستم گفت : نه چنین است تو را با یک حمال قزوینى تفاوتى نیست ، زیرا اگر در رهگذرى مردى به تو و یک حمال جاهل از پشت سردستى بزند، هر دو محتاجید، که براى شناسائى صاحب دست سر بگردانید، در حالیکه سى سال درس و تحصیل باید که اینقدر، روشنى به محصل ارزانى داشته باشد که بدون باز پس نگریستن زننده دست را بشناسد این سخن در دلم چنان اثر کرد که یکسره از خلق کناره گرفته و در انزوا به تزکیه نفس و تصفیه روح خود سرگرم شدم .

از آن سید بزرگوار پرسیدم : شنیده ام که وقتى ، دست شما شکسته بوده و به دستور طبیب ، زفت بر آنها نهاده بودید و مقرر بود تا آن زفت به خودى خود، پوست را رها نکرده است جدایش نسازید. گفت : آرى چنین بود، و چهارده روز زفت ، دست مرا رها نکرد. گفتم پس براى وضوء در این مدت چه مى کردید؟ فرمود: از سوى خلاق عالم و آفریننده گیتى ، به طبیعت من امر مى آمد که عمل نکند و خواب هم به چشمم ننشیند و به اراده حضرت حق ، در این مدت هیچ مبطلى عارض نگشت .

پس از آن فرمود: براى من گاهگاهى حالتى عارض مى شود که از خود بى خود مى شوم و سر به بیابانها مى گذارم و در کوه و صحراهاى بى آب و علف در حالت جذبه راه مى سپرم ، لیکن در وقت نماز، به خود مى آیم ، و باز پس از انجام فرائض ، به حالت نخستین مى افتم و گاهى این احوال تا بیست روز به طول مى انجامد. چون قصد مراجعت به شهر و آبادى مى کنم ، متوجه مى شوم که از ضعف گرسنگى و تشنگى در اعضایم ، قوت بازگشت نیست .

دست به دعا برمى دارم که : الهى به عشق و محبت تو به اینجا افتاده ام ،و اینک قوتى نیست که به شهر بازگردم . در حال ، از غیب ، گرده نانى و سبوى آبى ظاهر مى شود که با تناول آن نیروئى به دست مى آورم ، سپاس حق مى گزارم و به آبادى باز مى گردم . پدرم مى فرمود: من خود از افراد دیگرى هم شنیدم که مى گفتند: سید را در حالات جذبه و عشق و شور، تنها در بیابانها و کوهها دیده اند.

احاطه مرحوم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى رحمه الله علیه به علوم : 

در یادداشتى از حضرت ایشان چنین دیدم :

نیست علمى که مرا نیست در آن استقصا

اى بسا گنج که خوابیده به ویرانه ما است

ایشان از جیع علوم ظاهرى و باطنى بهره فراوان داشتند و معتقد بودند که بعد از علم توحید و ولایت و احکام شریعت که تعلم آن واجب است ، تحصیل سایر علوم نیز لازم و ممدوح و جهل به آن ها مذموم و ناپسند است و مراد از حرمت برخى از علوم و فنون ، استعمال آنهاست ، نه تحصیل و تعلم آنها، مانند علم سحر که دانست آن واجب کفائى را به طلاب علوم تدریس مى فرمودند ولى در فلسفه و علوم الهى با آنکه متبحر کامل بودند، تدریسى نداشته و مى فرمودند طالب این علم باید که اخبار معصومین علیهم السلام و تزکیه نفس پردازد زیرا که … یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه … (۱۳). پیامبر مردم را در آغاز تزکیه و تصفیه نموده ، سپس کتاب و حکمت به ایشان مى آموزد. و بخشى از معضلات علم حکمت و فلسفه ، جز به مکاشفه ، حل شدنى نیست و اگر این شرائط در متعلم نباشد، تحصیل این علم بروى حرام و ناروا است و ممکن است او را از جاده شریعت به انحراف کشد و نسبت به علم اصول مى فرمود: قسمتى از این علم واجب و بسیارى از آن اتلاف عمر است و به قول ملامحسن فیض رحمه الله علیه ، این علم سه بخش است : اصول و فضول و غیر معقول ، تعلم اصول آن لازم و فضول آن مکروه و غیر معقول آن حرام است ، همچنین ایشان را در علم طب و شیمى و علوم غریبه ید طولائى بود.

مسافرتهاى ایشان به اطراف : 

مرحوم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى رحمه الله علیه در سال ۱۳۰۳ هجرى قمرى به سبب پیشامدى که در رابطه با ظل السلطان حاکم اصفهان براى ایشان رخ داد و منجر به تنبیه حاکم از طریق تصرفات نفسانى گردید(۱۴) از آن شهر رخت سفر بربستند و در بیست و چهار سالگى ، تنها از اصفهان خارج شدند و به عزم مشهد، مقدس قدم به راه گذاردند و این نخستین سفر ایشان به آن شهر منور بود که به قصد زیارت مرقدمطهر حضرت سلطان اولیاء على بن موسى الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء صورت پذیرفت .

لیکن در همان روزهاى اول سفر راه را گم مى کنند و نزدیک غروب آفتاب ، در کوه و بیابان سرگردان مى شوند. در این حال به ذیل عنایت حضرت ثامن الحجج علیه السلام متوسل مى گردد و عرضه مى دارند مولاى من ! آگاهى که قصد زیارت ترا داشته ام ولى در این وادى سرگردان شده ام ، ترا توانائى یارى و مددکارى من هست . از من دستگیرى فرما. پس از دقایقى به خدمت با سعادت حضرت خضر علیه السلام تشرف حاصل مى کنند و به طریق ظاهر و باطن راهنمائى مى شوند و در کمتر از چند دقیقه هجده فرسنگ راه را باقى مانده تا کاشان را، به مدد مولا، طى مى کنند و وارد آن شهر مى شوند

بارى مدت توقف ایشان در شهر مقدس مشهد از یکسال کمتر به طول مى انجامد که تمام این مدت را در حجره اى از حجرات صحن عتیق رضوى که ظاهرا اطاق فوقانى درب بازار سنگ تراشان بوده است به ریاضت و تصفیه باطن اشتغال داشته اند. سپس به اصفهان مراجعت مى کنند و به سال ۱۳۰۴ هجرى قمرى ، بار سفر به صوب نجف اشرف مى بندند و مدتى نیز در آنجا به تحصیل علوم ظاهرى و تزکیه نفس و ریاضت سرگرم بودند تا آنکه مجددا به اصفهان بازمى گردند.

در سال ۱۳۱۱ هجرى قمرى براى دومین بار، به ارض اقدس رضوى مسافرت و تا سال ۱۳۱۴ در آن شهر توقف مى کنند. در این مدت در مدرسه حاج حسن و فاضل خان سکنى داشته اند. در همین سفر، در مدتى بیش از یکسال ، هر شب ختمى از آن قرآن مجید در حرم حضرت رضا علیه السلام قرائت مى کرده اند و روزها را در محضر علماء زمان به کسب علوم ظاهر همت مى نموده اند.

مرحوم پدرم مى فرمودند: در همین سفر و در آن زمان که در صحن عتیق رضوى به ریاضت مشغول بودم ، روزى پیرى ناشناس بر من وارد شد و گفت : یا شیخ ، دوست دارم ، که یک اربعین ، خدمتت را کمر بندم . گفتم : مرا حاجتى نیست تا به انجام آن پردازى . گفت : اجازه ده که هر روز کوزه آب را پر کنم . به اصرار پیر تسلیم شدم و هر روز على الصباح به در اطاق مى آمد و مى ایستاد و با کمال ادب مى خواست تا او را به کارى فرمان دهم و در این مدت هرگز ننشست . چون چهل روز پایان یافت ، گفت : یا شیخ من چهل روز ترا خدمت کردم ، حال از تو توقع دارم که یک روز مرا خدمت کنى .

در ابتدا اندیشیدم که شاید مرد عوامى باشد و مرا به تکالیف سخت مبتلا کند ولى چون یک اربعین با اخلاص به من خدمت کرده بود، با کراهت خاطر پذیرفتم پیر فرمان داد تا من در آستانه اطاق بایستم و خود در بالاى حجره روى سجاده من نشست و فرمان داد تا کوره و دم و اسباب زرگرى برایش ‍ آماده سازم .

این کار را با آنکه بر من به جهاتى شاق و دشوار بود، به خاطر پیر انجام دادم و لوازمى که خواسته بود فراهم ساختم ، دستور داد تا کوره را آتش کنم و بوته بروى آتش نهم و چند سکه پول مس در بوته افکنم و آنگاه فرمود آنقدر بدمم تا مسها ذوب شود. از ذوب آن مسها آگاهش کردم . گفت : خداوندا، بحق استادانى که خدمتشان را کرده ام ، این مسها را به طلا تبدیل فرما و پس از آن به من دستور داد بوته را در رجه خالى کن و سپس ‍ پرسید در رجه چه مى بینى ؟ دیدم طلا و مس مخلوط است او را خبر دادم .

گفت : مگر وضو نداشتى ؟ گفتم : نه فرمود تا همانجا وضو ساختم و دوباره فلط را در بوته ریختم و در کوره دمیدم تا ذوب شد و به دستور وى و پس از ذکر قسم پیشین ، بوته را در رجه ریختم ؛ ناگهان دیدم که طلاى ناب است . آنرا برداشتیم و به اتفاق نزد چند بزرگ رفتیم . پس از آزمایش ، تصدیق کردند که زر خالص است آنگاه طلا را به قیمت روز بفروخت و گفت : این پول را به تو مستحقان مى دهى یا من بدهم ؟ گفتم : تو به این کار اولى هستى ، سپس با هم به در چند خانه رفتیم و پیر پول را تا آخرین ریال به مستحقان داد، نه خود برداشت و نه به من چیزى بخشید و بعد از آن ماجرا از یکدیگر جدا شدیم و دیگر او را ندیدم .

مرحوم پدرم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى طاب ثراه ، مجددا در سال ۱۳۱۵ هجرى قمرى به اصفهان مراجعت نموده و پس از مدتى توقف ، به نجف اشرف تشرف حاصل کردند و تا سال ۱۳۱۸ قمرى در آن شهر سکنى گزیدند و در سنه ۱۳۱۹ ه‍ق بار دیگر به صفهان بازگشتند پس از آن ، سفرى به شیراز کردند و چندى در آنجا مقیم شدند و در جعفر طبیب تحصیل و تعلم نمودند.

پدرم مى فرمود: صبح ها در مطب حاجى میرزا جعفر به معاینه مرضى و نسخه نویسى سرگرم بودم ، و عصرها کتاب قانون بوعلى را نزد وى مى خواندم .

روش حاجى بر این بود که حق الزحمه اى براى معالجه بیماران خود معنى نمى کرد و هر کس هر مبلغ مى خواست در قلمدان او مى گذاشت و اگر بیمارى چیزى نمى پرداخت حاج میرزا از وى مطالبه نمى فرمود. درآمد حاجى از مطب خود، روزانه از هشت یا نه ریال تجاوز نمى کرد و او هم از کمى درآمد خود شکوه اى نداشت .

یک روز که به سرکار خود آمد گفت : خداوندا، امروز میهمان داریم به فرشتگان خود امر فرما تا وجه لازم را فرود آورند. آنروز، درآمد مطب ، سى و پنج ریال شد و یک روز هم از خدا خواست که فرشتگان را امر کند تا پول براى خرید انگور جهت تهیه سرکه بیاورند در آنروز هم عایدى وى به چهل و پنج ریال بالغ گردید. لیکن در روزهاى دیگر، نه درآمد وى تغییر محسوسى داشت و نه او عرض حاجتى مى کرد.

در مدتى که من در طب او سرگرم بودم ، سه هزار بیمار را معاینه کردیم و نسخه دادیم و هیچ بیمارى براى بهبود مرض خود، محتاج به مراجعه سومین بار نگردید، و تنها در این میان ، سه تن از ایشان تلف شدند که حاجى ، خود از پیش خبر داده بود، هر بیمار که از در مطب وارد مى شد، حاجى نگاهى به رخسار وى مى کرد و پیش از سوال و معاینه ، نوع بیمارى او را تشخیص مى داد.

مرحوم پدرم در رمضان همان سال به بوشهر و از آنجا به وسیله کشتى ، به قصد زیارت بیت الله الحرام ، به حجاز سفر مى کنند. در جده ، پس از فرود آمدن از کشتى ، پیاده به مدینه منوره مشرف مى گردند و از آن شهر مقدس ، احرام حج بسته و با پاى پیاده به طرف مکه رهسپار مى شوند. در این سفر که به سال ۱۳۱۹ ه‍ق مصادف با حج اکبر بوده است ، با مرحوم حاجى شیخ فضل الله نورى و حاج شیخ محمد جواد بید آبادى که در التزام یکدیگر سفر مى کردند ملاقات مى فرمایند و در همین سفر، در ارتباط با شریف مکه واقعه اى رخ میدهد که در جاى خود از آن سخن خواهیم گفت (۱۵).

بارى ، پس از حج بیت الله و زیارت اعتاب مقدسه ائمه اطهار علیهم السلام ، حضرت شیخ به ایران مراجعت مى فرمایند و بعد از مدتى توقف ، مجددا به نجف اشرف تشرف حاصل مى کنند و باز، پس از چند سال توطن در آن شهر، به اصفهان بازمى گردند، و پس از چند سال اقامت در آن شهر، در سال ۱۳۲۹ هجرى قمرى ، این شهر را به قصد مجاورت در مشهد رضوى ، ترک مى گویند، و در آن بلده طیبه ، مجاور مى شوند، و از این زمان تا پایان عمر شریفش که سال ۱۳۶۱ ه‍ق بوده ، فقط دو سفر کوتاه به اصفهان و یک سفر به سلطان آباد اراک فرموده اند.

سالهاى مجاورت در مشهد تا پایان عمر شریف 
 مرحوم پدرم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى ، اعلى الله مقامه ، در کلیه ساعات روز و شب ، براى رفع حوائج حاجتمندان و درماندگان ، آماده بودند. روزى عرضه داشتم : خوبست براى مراجعه مردم وقتى مقرر شود. فرمود: پسرم ، لیس عند ربنا صباح و لامساء آن کس که براى رضاى خدا، به خلق خدمت مى کند، نباید که وقتى معین کند. پدرم در ابتداى شبها پس از انجام فریضه ، به نگارش پاسخ نامه ها و انجام خواسته هاى مراجعان مشغول و سپس مدتى به مطالعه مى پرداختند. از نیمه هاى شب تا طلوع آفتاب به نماز و ذکر و نوافل و تعقیبات سرگرم بودند.
پس از طلوع خورشید اندکى استراحت مى فرمودند و بعد از آن تا ظهر به ملاقات و گفتگو با مراجعان و تهیه و ساخت دارو براى بیماران مى نشستند و بالاخره عصرها براى تدریس به مدرسه مى رفتند و پس از آن نیز به پاسخگوئى و رفع نیازمندى محتاجان و گرفتاران مشغول بودند و در تمام سال به تفاوت ایام و اختلاف احوال پس از طلوع آفتاب و یا ساعتى بعد از ظهر استراحتى کوتاه مى فرمودند.

در سال ۱۳۱۴ هجرى یکى از سادات محترم مشهد براى ایشان سجاده اى و رختخوابى هدیه فرستاد. در جواب فرموده بودند: سجاده را به خاطر سیادت شما که رعایت حرمتش را بر خود واجب مى دانم مى پذیرم ولى به رختخواب نیازم نیست زیرا که بیست و پنج سال که پشت و پهلو بر بستر استراحت ننهاده ام ، آرى بندگان خدا اینگونه عمل مى کردند و اینچنین بود حال و رفتارشان .

رحم الله معشر الماضین

که به مردى قدم نهادندى

راحت جان بندگان خدا

راحت جان خود شمردندى

بارى پدرم ، رحمه الله علیه ، استمداد از ارواح مطهر ائمه هدى علیهم السلام و نیز استمداد از ارواح اولیاء، رحمه الله علیهم اجمعین ، را یکى از شرایط سلوک الى الله مى دانست از اینرو به اعتکاف و زیارت مشاهد متبرکه ائمه علیهم السلام و قبور مقدسه اولیاء اهتمام فراوان مى ورزیدند. در انجام فرائض یومیه در اول وقت و اتیان نوافل و بیدارى سحرگاهان و تهجد واحیاى شبهاى جمعه و لیالى متبرک و روزه در ایام البیض و خدمت به خلق به ویژه نسبت به سادات و زیارت قبور انبیاء و اوصیاء و اولیاء على الخصوص در شبها و روزهاى جمعه مداومت و مراقبت مى فرمودند.

در اصفهان هر ساله چند اربعین در کوههاى ظفره به ریاضت و انزوا و تزکیه نفس مى پرداختند و همچنین در مساجد و بقاع متبرکه مانند مسجد لنبان و مقبره على بن سهل اصفهانى و محمدبن یوسف معدان بناء و بابا رکن الدین و مزار استاد خود، مرحوم حاجى محمد صادق و همچنین کوه صفه که محل عبادت استاد ایشان بود، به اعتکاف و عبادت مشغول مى شدند. در ناحیه نجف اشرف ، مسجد کوفه ، و سهله و مقبره کمیل و میثم تمار، محلهایى بود که بسیار زیارت مى فرمودند.

در مشهد مقدس ، اوائل امر در صحن عتیق و پس از آن ، در کوهپایه هاى اطراف شهر مانند کوه گراخک و بازه غیاث منصور در جا غرق و خادر و حصار سرخ و کوه معجونى نزد مقبره شرف الدین على کاسه گر، به مجاهده و ریاضت و عبادت مى گذرانیدند. قبور اولیاء خدا را مانند مقبره بوعلى فارمدى ، در فارمد، و علاءالدین على مایانى در مایان و مقبره درویش یحیى و درویش شمس ‍ الدین دو فرزند شیخ جعده جاسبى که در ایوان طرق واقع است و قبر عبدالله مبارک در کوه چشمه سبز که پدرم ، خود کاشف آن بودند، و مقبره میر تقى خدایى در محله نوغان که هم اکنون در داخل منزلى جنب یک دبستان واقع شده است و مزار شیخ محمد کاردهى ، مشهور به پیر پالاندوز، و قبر شیخ فضل الله سرابى که به دست افغانیها شهید گردیده و آثار آن ، فى الحال ، محو شده است و مرقد حضرت شیخ محمد مؤ من ، قدس سره ، معروف به گنبد سبز که مورد توجه فراوان پدرم ، بود، زیارت و از ارواح ایشان استمداد مى کردند.

عصر هر پنجشنبه ، زیارت گنبد سبز را ترک نمى کردند و مى فرمودند: در کتابى خطى که مؤ لف آن سید بزرگوارى از اهل قزوین و نواده دخترى مرحوم شیخ بهاءالدین عاملى ، رحمه الله علیه بوده و در شرح حال جد خود نگاشته است ، خواندم که : چون شیخ بهائى به مشهد مشرف مى شود، پس از سه شب ، پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله را در عالم رؤ یا زیارت مى کند که با عتاب به وى مى فرمایند: چرا تا کنون به دیدار گل ما شیخ مؤ من نرفته اى ؟ بامداد همان شب ، شیخ بهائى براى زیارت شیخ مؤ من ، از خانه بیرون مى رود و در راه دو تن از اهل علم را مى بیند و خواب خود را براى ایشان نقل مى کند آن دو نفر نیز به عزم زیارت شیخ مؤ من همره مى گردند و براى آزمایش عظمت شیخ ، هر یک نیتى مى کنند.

یکى از آنان ، کفن و دیگرى ، انار و سومى ، شیر برنج را در خاطر مى گذراند. چون به خدمت شیخ تشرف حاصل مى کنند. شیخ اظهار مى دارد: تا پیامبر دستور نفرمود، به دیدار من نیامدى ؟ مى خواهى بگویم که در رؤ یا به تو چه فرموده اند؟ حال خود بگو؛ شیخ بهائى رؤ یاى خود را نقل مى کند و شیخ مؤ من هم مى گوید: معلوم میشود ما هنوز ثمره نشده ایم ، که پیامبر ما را گل تعبیر کرده است . پس از آن ، شیخ مؤ من برخاسته و از گنجه خود عمامه و پشقابى انار و ظرفى شیر برنج به ترتیب پیش روى صاحبان نیت قرار مى دهد.

و نیز پدرم از همان کتاب روایت کردند که : وقتى حاکمى از اصفهان همراه سه تن از کارمندان ، خود، ماءمور شهر بلخ یا مرو مى شود. در نیشابور حاکم را حالت جذبه عارض مى شود و سر به بیابان مى گذارد و آن سه تن به جانب حوزه ماءموریت خود روانه مى شوند و ماجرا را به دربار اصفهان گزارش ‍ مى دهند. بارى ، حاکم مدت یک ماه در کوههاى اطراف نیشابور سرگردان مى ماند. تا آنکه شبى که صبح فرداى آن به مشهد وارد مى شود، در خواب مى بیند فیلى قصد هلاک او را دارد، در این هنگامه ، پیرى فرا رسیده سیلى سختى به صورت پیل مى نوازد که حیوان بر اثر آن لطمه مى افتد و هلاک مى شود. بامداد همان شب ، حاکم مزبور وارد مشهد مى شود و معبرى جستجو مى کند، شیخ مومن را به وى معرفى مى کنند. چون به صورت شیخ مى نگرد، مى یابد که وى ، همان پیرى است که دوش در رویا آفت پیل را از او دفع کرده است ، آنگاه شیخ پیش از آنکه حاکم خواب خود را بیان کند این رباعى را مى خواند:

آنیم که پیل برنتابد لت ما

بر عرش برین زنند هر شب کت ما

گر مورچه اى درآید اندر صف ما

آن مورچه شیر گردد از همت ما

پس از آن شیخ رحمه الله علیه حاکم را از آن حال خارج و با دستورى او را به صوب ماءمورت خود روانه مى فرماید.

ولى قلى بیک شاملو در خاتمه قصص خاقانى در احوال شیخ مؤ من رحمه الله علیه چنین مى نگارد:

شیخ مؤ من مشهدى : دیگر سالک مسالک ربانى ، طالب رضاجوئى حضرت سبحانى تاجا للعارفین ، شیخ مؤ من است رحمه الله ، که در بلده طیبه مشهد مقدس در بقعه مشهر به پاى چنار رحل اقامت افکنده معتکف خانقاه ریاضت شده بود مؤ منى الیه از مبادى حال الى حین الارتحال چله نشین ، بقعه سلوک و فیمابین کبار مشایخ به صفات مستحسنه آراسته است جمع کثیرى به توسط هدایت آن رفیع الشاءن قدم از دایره لهو و لعب و جهالت و ضلالت کشیده سالک شاهراه کوى معرفت گردیده اند. جهور سکنه خراسان مرید اوضاع و اطوار آن بزرگوارند.

مشهور است که به دستیارى مریدان اخلاص کیش ، آن شیخ خیر اندیش ابنیه عالیه بینهایت در بلاد خراسان از مسجد و بقعه و رباط و پل و آب انبار بنا نهاده ، در هیچ مکان از توابع و ملحقات ولایت جنت درایت مشهد مقدس نیست که آثار خیرات و مبرات آن شیخ صاحبدل نباشد. شرمذه اى از صفات احوال آن قدوه اهل سلوک آنکه اکثر اوقات در خلاء و ملاء به مناجات و عبادت ملک علام قیام و اقدام داشت تا آنکه در سنه ۱۰۶۳ (یکهزار و شصت و سه ) دعوت حق را لبیک اجابت گفت . مریدانش آن مستغرق بحار رحمت را به موجب وصیت در بقعه قریه دستجرد که از جمله بناهاى مرحوم مزبور بود مدفون نمودند (۱۶).

حضرت شیخ رحمه الله علیه چون به کسى دوا یا دعا مى دادند مى فرمودند: ما بهانه اى بیش نیستیم و شفا دهنده اوست ، زیرا که این عالم محل اسباب است و خداوند فرموده است : ابى الله ان یجرى الامور الا باسبابها یعنى : خداوند از انجام کارها جز به وسیله اسباب و وسائط، ابا و امتناع دارد از اینرو لازم است به هنگام مرض به طبیب مراجعه نمود سپس مى فرمودند: حضرت موسى على نبینا و علیه السلام مبتلا به قولنج شدند، و هنگامى که براى مناجات با حضرت رب الارباب به کوه طور رفت عرض کرد: خداوندا مریض شده ام مرا شفا عنایت فرما. خطاب شد: موسى به طبیب مراجعه کن . عرض کرد: خداوندا پاسخ مردم را چه بگویم ، در حالیکه خواهند گفت که تو کلیم اللهى و مرده را زنده مى کنى و کور را شفا میدهى ، آنگاه براى مرض خود به طبیب مراجعه مى کنى ؟ خطاب شد: یا موسى ، ما این گیاهان را عبث نیافریدیم و علم طب را عبث به انسان الهام نکردیم ، حال آیا چون تو موسى هستى انتظار دارى که این همه را عبث بگذاریم و بى سبب مرض تو را شفا دهیم ؟

پدرم با آنکه به عبادت و مجاهدت و ریاضت و زیارت و اعتکاف در اماکن متبرک ، سخت مداومت و مراقبت داشت ، لیکن اظهار مى فرمود: روح همه این اعمال ، خدمت با اخلاص نسبت به سادات و ذریه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است و بدون آن ، اینگونه اعمال ، همچون جسمى بى جان باشد و آثارى بر آنها مترتب نمى گردد.

سالهاى آخر عمر پربرکت پدر گرانقدرم رحمه الله علیه : 
 حدود دو سال قبل از وفات پدرم ، کسالت شدیدى مرا عارض شد، و پزشکان از مداواى بیمارى من عاجز آمدند و از حیاتم قطع امید شد.

پدرم که عجز طبیبان را دید، اندکى از تربت طاهر حضرت سیدالشهدا ارواح العالمین له الفداء به کامم ریخت و خود از کنار بسترم دور شد.

در آن حالت بیخودى و بیهوشى دیدم که به سوى آسمانها مى روم و کسى که نورى سپید از او مى تافت ، بدرقه ام ، مى کرد. چون مسافتى اوج مى گرفتم ، ناگهان ، دیگرى از سوى بالا فرود آمد و به آن نورانى سپید که همراه من مى آمد، گفت : دستور است که روح این شخص را به کالبدش بازگردانى ، زیرا که به تربت حضرت سیدالشهداء علیه السلام استشفا کرده اند در آن هنگام دریافتم که مرده ام و این ، روح من است که به جانب آسمان در حرکت است و به هر حال ، همراه آندو شخص نورانى به زمین بازگشتم و از بیخودى ، به خود آمدم و با شگفتى دیدم که در من ، اثرى از بیمارى نیست ، لیکن همه اطرافیانم به شدت منقلب و پریشانند.

پس از چند روز، هنگامى که در خدمت پدرم به شهر مى رفتیم ، واقعه را حضورشان ، عرض کردم ، فرمودند: مقدر بود که یکى از ما دو نفر از جهان برویم و اگر تو مى رفتى ، من پانزده سال دیگر عمر مى کردم و چون مقصد و مطلوب من از حیات در این دنیا جز خدمت به خلق خدا نیست ، ترجیح دادم که خود رخت بربندم و تو که جوانى و به خواست خداوند، مدتى درازتر در جهان خواهى زیست ، زنده بمانى . اینکه بدان که من مرگ را براى خود و حیات را براى تو خواستم ، تا آنکه در طول زندگى ، پیوسته با قصد قربت ، به مردم خدمت کنى ، و هرگاه در اینکار مسامحه ، و غفلت ورزى ، سال آخرت عمرت خواهد بود.

یکسال قبل از وفات پدرم ، شبى در عالم رؤ یا مشاهده کردم که حدود عصر است و من از شهر خارج شده ام ، و به طرف قریه نخودک مى روم که آفتاب ناگهان غروب کرد و در من اضطرابى پدید آمد. این اضطراب دو علت داشت : اول تاریکى هوا، دوم آنکه نمى دانستم به پدرم چگونه پاسخ دهم ، زیرا ایشان فرموده بودند که همیشه قبل از غروب آفتاب در منزل باش ، و قبول نخواهند کرد اگر بگویم که آفتاب ناگهان غروب کرده است .

در این اضطراب و اندیشه بودم که ناگهان خورشید از مغرب طلوع کرد و به قدر یک نیزه بالا آمد. مقدارى که راه آمدم متوجه شدم که کارد بزرگى در دست من است و سگ بزرگى مرا تعقیب مى کند. ناگهان پیرى نسبتا بلند پدیدار گشت و کارد را از دست من گرفت و با یکدست سگ را نگاه داشت و با دست دیگر سر او را از تن جدا کرد، بى آنکه کارد به خون آلوده شود. آنگاه کارد را به من رد کرد و فرمود: بابا آیا کار دیگرى دارى ؟ عرض کردم : خیر تشکر، نمودم و پیر ناگهان ناپدید شد.

بامداد، خواب را خدمت پدرم عرض کردم : ایشان چند دقیقه تاءمل کردند و سپس پرسیدند: آیا متوجه نشدى آن پیر که بود؟ عرض کردم : خیر، فرمودند: او شیخ عطار بود. آنگاه فرمودند: امسال سال آخر عمر ما است ، و تو بعد از من زحمت و ناراحتى بسیار خواهى دید، بگو چه خواهى کرد؟ عرض کردم : به خداوند پناه میبرم . پس از دو ماه یکروز که در خدمت ایشان به شهر مى رفتیم ؛فرمودند: امروز عصر بعد از آنکه به خانه بازگشتیم ، من مریض خواهم شد و همین مرض مقدمه فوت من خواهد بود. همانطور که فرموده بودند، عصر همانروز به محض ورود به منزل به تهوع دچار و بیمار شدند.

در این اثناء تسبیح عقیقى داشتند که گم شد. فرمودند: مفقود شدن تسبیح علامت مرگ ما است . اگر یافت شود بهبود خواهم یافت ولى هر چه جستجو کردیم تسبیح را نیافتیم تا آنکه یکماه بعد در اطاق مسکونى ایشان پیدا شد و به دنبال آن حال ایشان کمى بهبود یافت .

اما مجددا تسبیح مزبور گم شد و دیگر هرگز یافت نشد کسالت ایشان مجددا شدت یافت و حدود چهارماه در بستر بودند. در این مدت ایشان شرحى مفصل از حالات خود، از آغاز خود، از آغاز تا پایان و از احوال اساتید و بزرگانى که محضرشان را درک کرده بودند براى من نقل فرمودند.

مدتها بود که پدرم بنا به مقتضیاتى در شهر مشهد سکونت نداشتند و معمولا در حومه شهر، ابتدا و ده نخودک ، و سپس در ده سمرقند ساکن بودیم . روزى در ایام کسالت ایشان که من براى درس به شهر رفته بودم هنگام ظهر به وسیله شخصى احضارم نمودند و فرمودند امروز روح از جسدم پرواز کرد و به حضور حضرت ثامن الائمه علیه السلام تشرف حاصل کردم و دیدم که استادم مرحوم حاج محمد صادق تخت پولادى هم شرف حضور دارد. از او درخواست کردم از امام علیه السلام استدعا کند اجازه فرمایند که براى ابراز وصایاى خود روحم بار دیگر به کالبدم بازگردد. اما رخصت فرمودند اکنون ، پسرم ، باید که مراقب حال من باشى و به شهر باز نگردى .

خلاصه آنکه به کوشش طبیبان ، حال پدرم ، بهبود پذیرفت اما آن مرد جلیل القدر در برابر شادمانى طبیب معالج خود، فرمود: بهبود من شادمانى ندارد، زیرا که ما رفتنى شده ایم . پزشک پرسید: پس تکلیف چیست ؟ فرمود: تکلیف شما این است که تا من در قید حیاتم به تدابیر پزشکى ادامه بدهید و من نیز آنچه دستور شما باشد تمکین کنم تا واپسین ساعات عمر ایشان همین روش برقرار بود.

در این اوقات نیز پدرم ، مانند سالهاى دیگر حیاتبخش ، همه شب تا بامداد بیدار مى ماند و گاهگاه در دل شبها این دو بیت را ترنم مى کرد:

زمانه بر سر جنگ است یا على مددى

کمک ز غیر تو ننگ است یا على

گشاد کار دو عالم به یک اشاره توست

به کار ما چه درنگ است یا على مددى

به دستور پزشکان معالج ، پدرم ، به بیمارستان منتصریه مشهد انتقال یافت و در آنجا بسترى گردید. به خاطر دارم روزى در راه بیمارستان ، چشمم به درشکه اى افتاد که در آن مردى و زنى بى حجاب نشسته بودند چون به خدمت پدر رفتم ، فرمود: دیگر رفتن ما نزدیکست ، اما تو چرا چشم خود را حفظ نکردى ؟ عرض کردم : بعمد خطایى مرتکب نشدم . فرمود: مى دانم ولى تو که در خیابان جویاى کسى نبودى ، پس چرا چشم به داخل درشکه انداختى که نگاهت به نامحرمى تصادف کند. امیرالمؤ منین علیه السلام فرموده است : النظره سهم مسموم من سهام الشیطان .

تیر زهر آلود و قلب آدمى

کاش مادر مر مرا نازادمى

هر نظر ناو کیست زهر آلود

که ز شست و کمان ابلیس است

دیدن زلف و خال نامحرم

دانه کلید و دام ابلیس است

پس از آن فرمود: دیشب ، در عالم رؤ یا، مرحوم حاج شیخ عباس محدث قمى را دیدم که گفت : بیا که ما در انتظار توایم . روز دیگر به رئیس بیمارستان فرمود: مرگ من نزدیک است و اگر فوت من در این بیمارستان اتفاق افتد، ازدحام مردم نظر اینجا را درهم خواهد ریخت ، لذا مصمم شده ام که از بیمارستان به خانه روم و اصرار رئیس در نگهداشتن ایشان سودى نبخشید و بالاخره به منزل یکى از ارادتمندان خود، آقاى حاج عبدالحمید مولوى منتقل و بسترى شدند و یکماه آخر عمر را در منزل ایشان بسترى بودند. تا آنکه دعوت حق را لبیک اجابت گفتند.

دو هفته پیش از رحلت آن مرد بزرگوار، شبى در خواب دیدم که به زیارت بقعه عارف بزرگ ، شیخ مؤ من که هم اکنون در مشهد به گنبد سبز مشهور است رفتم . پدرم را دیدم که با شیخ مؤ من در گفتگو است . چون من وارد شدم ، پدرم از شیخ درخواست کرد که براى من دستورى فرماید تا توفیق تهجد و نماز شب داشته باشم . چون پیر خواست چیزى ، به من بگوید، پدرم گفت : اکنون چند روزى صبر کنید.

بارى ، آنچه در خواب دیده بودم ، براى پدرم گزارش کردم فرمود: آرى ، دیگر چیزى از عمر من باقى نمانده است .

در نیمه شبى ، حال ، پدرم سخت شد، طبیبان ، بعیادتش آمدند و پس از معاینات پزشکى ، اعلام کردند که بیمار از دنیا رفته است ، لیکن با شگفتى فراوان ، قلب پدرم ، پس از توقف دوباره ، بکار افتاد و روز بعد یکى از پزشکان معالجش که دکتر سید ابوالقاسم قوام نام داشت به من اظهار کرد: پدرت دیشب درگذشت ولى مجددا به زندگى بازگشت .

پس از این حادثه ، فرداى آن روز چون اطاقى ، خالى از اغیار شد، پدرم فرمود: شب گذشته روح از بدنم مفارقت کرد و به خدمت امام رضا علیه السلام مشرف شدم و وسیله استاد خود مرحوم حاج محمد صادق از امام تقاضا کردم که براى تکمیل وصایاى خود، یک هفته مهلت داده شوم . امام اجازت فرمودند: اما قدغن کردند که دیگر چنین درخواستى نکنم . سپس فرمودند: در این مدت شبها از نزد من دور نشو و مراقب حال من باش .

رفته رفته اثر بهبودى در حال پدرم پدید آمد، اما ناگهان روز چهارشنبه حال ایشان به وخامت گرایید و دستهایشان متورم گشت و پزشکان از این تغییر حالت ناگهانى دچار تعجب شدند. دیگر جز سادات اجازه عیادت پدرم را نداشتند.

خلاصه در آن وقت بود که اظهار داشتند: من صبح یکشنبه خواهم مرد و پس از آن وصایاى خویش را به شرح زیر به من فرمودند:

و لقد وصینا الذین اوتواالکتاب من قبلکم و ایاکم ان اتقوا الله .

یعنى هر آینه سفارش کردیم به پیامبران پیش از شما و به شما نیز که مؤ کدا از خداى بپرهیزید و تقوى پیشه سازید.

نیست جز تقوى در این ره توشه اى

نان و حلوا را بنه در گوشه اى

بالتقوى بلغنا ما بلغنا، اگر در این راه ، تقوى نباشد، ریاضات و مجاهدات را هرگز اثرى نیست و جز از خسران ، ثمرى ندارد، و نتیجه اى جز دورى از درگاه حق تعالى نخواهد داشت . حضرت على بن الحسین علیهماالسلام فرمایند: ان العلم اذا لم یعمل به لم یزدد صاحبه الاکفروا و لم یزدد من الله الا بعدا اگر آدمى یک اربعین به ریاضت پردازد، اما یک نماز صبح از او قضا شود، نتیجه آن اربعین ، هباء منثورا خواهد گردید بدان که در تمام عمر خود تنها یک روز، نماز صبحم قضا شد. پسر بچه اى داشتم شب آن روز از دست رفت و سحرگاه ، مرا گفتند که این رنج فقدان را به علیت فوت نماز صبح ، مستحق شده اى . اینک اگر شبى ، تهجدم ترک گردد، صبح آن شب ، انتظار بلایى مى کشم .

بدان که انجام امور، مکروه موجب تنزل مقام بنده خدا مى شود و به عکس ‍ اتیان مستحبات مرتبه او را ترقى مى بخشد، بدان که در راه حق و سلوک این طریق ، اگر به جایى رسیده ام ، به برکت بیدارى شبها و مراقبت در امور مستحب و ترک مکروهات بوده است . ولى اصل و روح همه این اعمال ، خدمت به ذرارى ارجمند رسول اکرم صلى الله علیه و آله است .

اکنون پسرم ، ترا به این چیزها وصیت و سفارش مى کنم :

اول : آنکه نمازهاى یومیه خویش را در اول وقت آنها به جاى آورى .

دوم : آنکه در انجام حوایج مردم ، هر قدر که مى توانى ، بکوشى ، و هرگز میندیش که فلان کار بزرگ از من ساخته نیست ، زیرا اگر بنده خدا در راه حق ، گامى بردارد، خداوند نیز او را یارى خواهد فرمود.

در اینجا عرضه داشتم : پدر جان ، گاه هست که سعى در رفع حاجت دیگران ، موجب رسوایى آدمى مى گردد.

فرمودند: چه بهتر آنکه آبروى انسان در راه خدا بر زمین ریخته شود.

سوم : آنکه سادات را بسیار گرامى و محترم شمارى و هرچه دارى ، در راه ایشان صرف و خرج کنى و از فقر و درویشى در اینکار پروا منمایى . اگر تهیدست گشتى ، دیگر تو را وظیفه اى نیست .

چهارم : به آن مقدار تحصیل کن که از قید تقلید وارهى .

در این وقت از خاطرم گذشت که بنابراین لازم است که از مردمان کناره گیرم و در گوشه انزوا نشینم که مصاحبت و معاشرت آدمى ، را از ریاضت و عبادت و تحصیل علوم ظاهر وباطن باز میدارد، اما ناگهان پدرم چشم خود بگشودند و فرمودند: تصور بیهوده مکن ، تکلیف و ریاضت تو تنها خدمت به خلق خدا است .

بعد از آن فرمودند: چون صبحگاه روز یکشنبه کار من پایان یافت ، اگر حالت مساعد بود، خودت مرا غسل بده و کفن و دفن مرا مباشرت کن و هم چنین سفارش کردند که مرحوم دکتر شیخ حسن خان عاملى که طبیب معالجشان بود ایشان را به جانب قبله کند و آداب میت را اجرا نماید، و به مرحوم سید مرتضى روئین تن مدیر روزنامه طوس نیز فرمودند: شما هم صبح یکشنبه بیائید و بعد از فوت من یکساعت بالاى سر من قرآن بخوانید. مرحوم سید ظاهرى زننده اما باطنى عجیب داشت که : مران خدا غائبند در اوباش .

بارى از ظهر پنجشنبه واپسین زندگانیشان تا روز یکشنبه که فوت خود را در آن روز پیش بینى فرموده بودند دیگر با کسى سخن نگفتند و پیوسته در حال مراقبه بودند. شب جمعه بود که ناگهان سر از بالین برداشتند و دیده بر در گشودند و فرمودند: اى شیطان ، بر من که سراپا از محبت على پر شده ام ، دست نخواهى یافت .

ابیات زیر وصف حال و شرح آمال آن مرد بزرگ بود و خود نیز گاهگاهى به آن ها ترنم مى فرمودند:

اى به ولاى تو تولاى من

از خود و اغیار تبراى من

سود تو سرمایه سوداى من

گر بشکافند سراپاى من

جز تو نجویند در اعضاى من

ناد علیا علیا یا على

روز شنبه فرا رسید زیر لب فرمودند: کار رفتن را بر من دشوار گرفته اند، عتاب دارند: تو که حضور محضر رضا علیه السلام را در این جهان آرزو داشتى از چه رو گاه و بیگه لب به خنده مى گشودى ؟

نزدیکان را بیش بود حیرانى

کانان دانند سیاست سلطانى

بالاخره صبح روز یکشنبه و ساعت آخر عمر ایشان فرا رسید. به دستور پدرم گوسفندى به عنوان نذر حضرت زهرا سلام الله علیها قربانى گردید و یکى دو ساعت از طلوع آفتاب روز هفدهم شعبان سال ۱۳۶۱ هجرى قمرى گذشته بود که خورشید روحش در افق مغرب زندگانى فرو شد و روان پاکش به عالم قدس و بقا پر کشید که : الا ان اولیاء الله لایموتون بل ینقلبون من دار الى دار .

ساعتى نگذشته بود که خبر رحلت آن عارف بزرگ و آن عالم ربانى به سراسر شهر فرا رسیده و انبوه جمعیت براى اداى احترام و تودیع او و انجام مراسم مذهبى گرد جنازه اش حاضر شدند.

جنازه آن فقید علم و معرفت بر روى هزاران دست از ارادتمندان اندوهگین و سوگوارش ، از محله سعد آباد مشهد در خیابانهاى شهر که عموما به حال تعطیل در آمده بود، عبور مى کرد تا به ده سمرقند به محل سکونتشان رسید در آنجا بر حسب وصیتشان در آب روان غسل داده شد.

نشان از بى نشانها //على مقدادى اصفهانى

زندگینامه حکیم غیاث الدین ابوالفتح عمر نیشابوری«عمرخیام نیشابوری»(قرن پنجم)

Untitled

غیاث الدین ابوالفتح عمر بن ابراهیم نیشابوری موسوم به خیام از بزرگترین و مشهورترین شعرای تاریخ ایران بعد از اسلام است که معروفیت وی مرزها را در نوردیده و در سرتاسر گیتی به عنوان شاعری خردگرا شناخته شده است. حکیم عمر خیام اگرچه بیشتر به عنوان شاعری رباعی سرا شهره گشته است ولی وی در واقع فیلسوف و ریاضیدانی بزرگ بود که در طول عمر دراز خویش کشفیات مهمی در ریاضیات و نجوم انجام داد. زندگی حکیم همچون عقاید و اندیشههای ژرف و پوینده او در هاله ای از ابهام فرو رفته است و افسانه هایی که به این دانشمند بزرگ نسبت داده اند حقایق و زندگی او را تا حدودی با داستانهایی غیر واقعی درآمیخته است.

تاریخ زندگی حکیم معلوم نیست ولی بنابر شواهد امر خیام در سال ۴۳۹ ه.ق در نیشابور، شهری که به آن عشق میورزید و بخش مهمی از ایام عمرش را در آن گذارند، به دنیا آمده است. دوران کودکی و نوجوانی حکیم نیز کاملا مشخص نیست ولی بطور قطع وی مطالعات خود در زمینه علوم معمول آن روز را در نیشابور سپری کرده و به سبب نبوغ ذاتی و ذهن خلاق و استعداد والای خویش به دستاوردهای شگرفی نایل آمده است.

نقل شده است که خیام در کودکی با خواجه نظام الملک طوسی و حسن صباح مؤسس فرقه اسماعیلیه همدرس بود و آن سه عهد کردند هر یک در بزرگی به منصب و مقامی دست یافت دو یار دبستانی دیگر را نیز بالا کشد… این روایت براساس تحقیقات دانشمندان و مقایسه تاریخی زندگی این سه شخصیت برجسته قاطعانه رد شده است حکیم عمر خیام ظاهرا پس از کسب علوم و معارف عصر خویش رهسپار سمرقند گشت و در این شهر مورد توجه امیر قرخانیان شمسالملک نصربن ابراهیم قرار گرفت و رساله معروف خود درباره جبر را نیز در همین زمان به رشته تحریر در آورد خیام سپس عازم اصفهانشد و به خدمت ملکشاه سلجوقی درآمد و به اصلاح تقویم ایرانی و بنای رصدخانهای در اصفهان همت گماشت.

سلطان ملکشاه در دوره سلطنت خویش حکیم جوان را سخت گرامی داشت و امکانات فراوانی برای فعالیتهای علمی در اختیار خیام گذاشت. پس از روی کار آمدن سلطان سنجر سلجوقی حکیم عمر خیام که در زمره ندمای خاص سلطان ملکشاه بود به خدمت وی درآمد و حتی سلطان را که دچار آبله سختی شده بود مورد معالجه و درمان قرارداد ولی سنجر هیچگاه نظر مساعدی نسبت به خیام نداشت.

از این روی وی مدتی کوتاه پس از بر تخت نشستن سلطان سنجر به زادگاه خویش نیشابور بازگشت و باقیمانده عمرش رادر این شهر به انزوا و گوشه نشینی گذارند.حوادث اواخر عمر خیام ناقص و ناکافی است و مهمترین روایتی که در مورد زندگی وی در دست است حکایتی است که نظامی عروضی از این دانشمند بزرگ آورده است: (در زمستان سال ۵۰۶ ه. ق به شهر مرو سلطان کس فرستاد به خواجه بزرگ صدرالدین (ابوجعفر) محمد بن المظفر (رحمها…) که خواجه امام عمر را بگوی تا اختیاری کند که به شکار رویم که اندر آن چند روز برف و باران نیاید و خواجه امام عمر در صحبت خواجه بود و در سرای او فرود آمدی.

خواجه کس فرستاد و او را بخواند و ماجرا با وی بگفت و برفت و دو روز در آن کرد و اختیاری نیکو کرد، و خود برفت و با اختیار سلطان را برنشاند. و چون سلطان برنشست و یک بانگ زمین برفت ابر درهم کشید و باد برخاست و برف و دمه در ایستاد. خنده ها کردند. سلطان خواست که باز گردد، خواجه امام(عمر) گفت پادشاه دل فارغ دارد که همین ساعت ابر باز شود و در این پنج روز هیچ نم نباشد. سلطان براند ابر باز شد و در آن پنج روز هیچ نم نبود و کس ابر ندید.) این پیش گویی ظاهرا در شصت وهفتمین سال از زندگی خیام صورت گرفته است. در فاصله شانزده سال آخر عمر حکیم کمتر اطلاعی از زندگی وی در دست است.

خیام ظاهرا کماکان به مطالعه وتدریس مشغول بوده و بویژه کتابهای فلسفی ابوعلی سینا را، که او را استاد خود میدانسته است، عمیقا مطالعه و بررسی میکرده است. تنها روایت موثقی که در طی این مدت در دست است از نظامی عروضی است که پیشگویی معروف حکیم خیام را در مورد منزلگاه ابدیاش نقل کرده است. حکیم عمر خیام فقیه، فیلسوف، ریاضیدان و منجمی بزرگ بود.

وی بیشتر عمر خود را در تدریس ریاضیات وفلسفه گذراند و اکثر آثار ابوعلی سینا را مطالعه نمود و یکی از خطبه های معروف ابن سینا در باب یگانگی خداوند متعال را نیز از عربی به فارسی برگرداند. وی اگرچه در حال حاضر بیشتر به سبب رباعیات شیرینش معروف گشته است ولی چندان شعر و شاعری را جدی نمیگرفت و شاید تا حدودی نیز شأن خود را بالاتر از پرداختن به سرایش شعر میدانسته است. مورخان با وجود اینکه استعداد و نبوغ حکیم را در علوم مختلف اعم از عقلی و نقلی و ریاضی ونجوم ستوده اند ولی وی را در تعلیم و انتشار دانش ژرفی که در سینه خود داشته بخیل دانسته اند و از قرار معلوم حکیم چندان توجهی به تربیت شاگردان برجسته و نگارش کتابهای علمی نداشته است. البته بسیاری از دانشمندان فعلی با بررسی شخصیت و آثار و افکار این فیلسوف بزرگ شرایط سیاسی و اجتماعی دوره سلجوقیان و مخالفت علمای سنی مذهب و قشری متعصب با افکار فلسفی را دلیل عمده عدم رغبت حکیم خیام به نگارش اندیشههای عمیق درونی او دانسته اند.

افکار و اندیشه های خیام بویژه در علم ریاضی در دو مبحث مجزا تحت عنوان ((نظریات ریاضی حکیم خیام (جبر، هندسه)، و نظریات حکیم عمر خیام و غیاث الدین کاشانی، در علم حساب و محاسبات عددی)) مورد بحث قرار گرفته است، از این جهت بررسی دانش والای وی در علم پیچیده ریاضی در این بخش ضرورت چندانی ندارد. بزرگترین فعالیت نجومی حکیم عمر خیام محاسبه و تعیین جدول موسوم به تقویم جلالی بود که در سال ۴۷۶ ه.ق به دستور سلطان جلال الدین ملکشاه سلجوقی مأمور انجام آن گشت و به همراهی گروهی از دانشمندان مطالعاتی درخصوص تأسیس رصدخانه ای بزرگ انجام داد.

وی سپس حاصل مطالعات خود و سایر دانشمندان را به خدمت شاه بدین گونه ارائه نمود که به علت اینکه در حرکات کواکب به مرور ایام تفاوتهای فاحش پدید می آید هر سی سال یک بار باید رصدی انجام گیرد و این امر به جهت سپری شدن عمر وی و دیگر اعضاء این هیئت مطالعاتی امکان پذیر نیست. از این روی به پیشنهاد خیام قرار بر آن شد که تاریخی وضع گردد که اول سال آن در هنگام اعتدال ربیعی یعنی در هنگامی که آفتاب به اول برج بره وارد نشود قرار گیرد و کبیسه های لازم به گونه ای وضع شوند تا اول سال همواره در یک موقع باشد و به مرور زمان تغییر نیابد و نام ملکشاه نیز که بر این تاریخ قرار میگیرد ابدی شودحکیم در فلسفه اسلامی و فلسفه یونانی نیز تبحر خاصی داشت و اصول پیچیده فلسفه یونانیو افکار وعقاید علماء بزرگ یونان را با زبانی ساده به شاگردان خود میآموخت. خیام در فلسفه دارای بینش ژرفی بود و معتقدات دینی خود را نیز با همین بینش مورد بررسی قرار میداد.

رباعیات خیام

 اشعار خیام که سالها پس از مرگ او منتشر شدافکار فلسفی او که تصویری روشن و شفاف از پویندهای شک اندیش، آگاهی ناخرسند از محدودیتهای روش علمی،عالمی که به عبث در جستجوی یافتن تبیین عقلی تناقضات زندگی و مرگ و آفرینش و انهدام و ترکیب و گسیختگی و وجود و عدم میباشد به خوبی جلوهگر است. بعضی از دانشمندان معتقدند برخی از عقاید فلسفی خیام همچون شک درباره وجود خدا و جهان دیگر و بقای روح و قیامت ذهن این فیلسوف را از یقین مذهبی باز میداشت و لذا دردوره حیات خویش مورد تنفر و حتی تکفیر فقها و علماء بود.علاوه بر علماء قشری و متعصب، عرفا و صوفیان زمان خیام نیز علیرغم برخی تشابهات فکری تمایل چندانی به او نداشتند. بعدها پس از مرگ خیام و انتشار برخی رباعیات منسوب به او شک و بدبینی صوفیان و عرفای مشهوری همچون نجم الدین دابه (فوت در سال ۶۵۴ه.ق)و فرید الدین عطار نیشابوری (۵۳۷ ـ۶۱۷ ه ق) نیز علیه خیام برانگیخته شد و آنان وی را دانشمندی دانستند که در تمام زندگیش عقل را بر کشف و شهود ترجیح میداد.

با وجود اینکه شهرت فعلی خیام بیشتر به سبب اشعار زیبا و عرفانی او بویژه رباعیات منسوب به وی است ولی ظاهرا حکیم وقت بسیار کمی از زندگی پر برکت خویش را صرف سرایش شعر و شاعری نمود و همانگونه که اشاره شد شاید سرودن شعر را دون مقام والای علمی خویش میدانست. اشعاری که از وی برجای مانده است بیشتر در قالب رباعی و بصورت دو بیتیهایی ساده و کوتاه است که بدور از هرگونه فضل فروشی و تلاش برای لفاظی،عمیقترین اندیشه ها و معانی فلسفی متفکری بزرگ و وارسته را در مقابل اسرار عظیم آفرینش به تصویر کشیده است. مضمون عمده اشعار منسوب به خیام همچون عقاید فلسفی وی توجه به مرگ و فنا، شک و حیرت، افسوس از گذر عمر و… است.

اشعار فعلی منسوب به خیام بیش از هزار رباعی را در بر میگیرد ولی اکثر محققان تنها ۱۰۰ رباعی را از آن شاعر دانسته و سایر اشعار را اگرچه تفاوت چندانی با رباعیات واقعی خیام ندارند سروده برخی از شاعران وعارفان زمان وی و اندکی پس از مرگ خیام دانسته اند که بدلیل گستاخی و زیاده روی در ابراز عقاید فلسفی خود این رباعیات را به حکیم خفته در خاک نسبت داده و خود را از مجازاتهای سخت احتمالی که ممکن بود دامن گیرشان شود رهانیده اند.

رباعیات خیام در قرن نوزدهم توسط ادوارد فیتز جرالد شاعر بزرگ انگلیسی و در نهایت هنرمندی به زبان انگلیسی ترجمه شد و مورد استقبال شدید محافل علمی و ادبی اروپا قرار گرفت به صورتی که رباعیات خیام در مدتی کوتاه به زبانهای ایتالیایی، روسی، فرانسوی، آلمانی، عربی، ترکی و ارمنی و اسپانیایی نیز ترجمه شد و این دانشمند ایرانی شهرتی جهانی یافت.

اجزای پیاله ای که درهم پیوست / بشکستن آن روا نمیدارد مست

 چندین سر و پای نازنین از سر دست / بر مهر که پیوست و به کین که شکست

******

زآوردن من نبود گردون را سود / وزبردن من جاه و جلالش نفزود

وزهیچ کسی نیز دوگوشم نشنود / که آوردن و بردن من از بهرچه بود

******

در دایره ای کامدن و رفتن ماست / آن را نه بدایت نه نهایت پیداست

 کس می نزد و می در این معنی راست / کین آمدن از کجا و رفتن به کجاست

******

 دارنده چو ترکیب طبایع آراست / از بهر چه او فکندش اندرکم و کاست

 گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود / ور نیک نیامد این صور عیب کراست

******

ما لعبت کانیم و فلک لعبت باز / از روی حقیقتی نه از روی مجاز

باز چو همی کند بر نطع وجود / رفتیم به صندوق عدم یک یک باز

*******

از این اعجوبه علم و هنر آثاری در فلسفه و ریاضی و نجوم به عربی و فارسی برجای مانده است که هر یک نمایانگر علم و دانش عمیق اودر علوم مختلف زمان خویش است.

۱ – خیام به معنی خیمه دوز است و ظاهرا به سبب اینکه پدر حکیم خیمه دوز بوده این لقب بر وی نهاده شده است.

۲- نویسنده کتاب تاریخ الفی به روایتی اشاره کرده است که براساس آن اصل و نسبت خیام از روستایی به نام شمشاد در نزدیکی بلخ بوده ولی حکیم خود در نزدیکی استرآباد در کرانه شمال و شرقی دریای خرز به دنیا آمده است.

۳- اکثر محققان صحت این داستان را مردود دانسته اند چرا که صرف نظر از تفاوت تاریخ تولد این سه تن، محل تحصیل آنها نیز در یک شهر خاص نبوده است. داستان سه یار دبستانی که بسیار مشهور است و حتی در کتاب جامع التواریخ رشید الدین فضل ا… همدانی نیز ذکر شده است بدین گونه است: (… و عداوت و وحشت را در میان ایشان سبب آن بود که سیدنا (حسن صباح) و عمر خیام و نظام الملک به نیشابوردر کتاب بودند و چنانکه عادت ایام صبی و رسم کودکان میباشد، قاعده مصادقت و مصافات ممهد و مسلوک میداشتند تا غایتی که خون یکدیگر بخوردند و عهد کردند که از ما هر کدام که به درجه بزرگ و مرتبه عالی برسد دیگران را تربیت و تقویت کند. از اتفاق… نظام الملک به وزارت رسید، عمر خیام به خدمت او آمد و عهود و مواثیق ایام کودکی یاد کرد. نظام الملک حقوق قدیم بشناخت و گفت: تولیت نیشابور و نواحی آن تراست. عمر مردی بزرگ و حکیمی فاضل و عاقل بود. گفت سودای ولایتداری و سر امر و نهی عوام ندارم.

مرا بر سبیل مشاهره و مساینه ادراری وظیفه فرمای. نظام الملک او را ده هزار دینار ادرار کرد از محروسه نیشابور، که سال به سال بیتبعیض ممضی و مجری دارند…) ادامه این داستان شرح آمدن حسن صباح است به نزد نظام الملک. حسن خواستار آنست که از لطف و عنایت خواجه نصیبی یابد و خواجه به وی میگوید که تولیت ری یا اصفهان را اختیار کن، لکن حسن این کار را نمیپذیرد و تنها غرضش آنست که در دربار سلطان مقامی بلند بدست آورد، و چون بدان مقام میرسد سعی در آن دارد که ولینعمت خویش را از مقام وزارت بزیر آرد و خود برجای او نشیند. اما سعیش بی ثمر میماند و ننگین و سرفکنده از خراسان میگریزد و به اصفهان میرود و از آنجا راه دربار المستنصر، خلیفه فاطمی مصر را در پیش میگیرد. وی در قاهره به نزاریان میپیوندد و پس از چندی به ایران مراجعت میکند تا دعوت جدید را بنام نزار منتشر سازد…این داستان اگرچه افسانه است ولی از لحاظ اخلاقی بسیار جالب توجه و پندآموز میباشد.

۴- ابوالحسن بیهقی درخصوص احترام امیر قراخانی به خیام آورده است: (همواره وی را بسیار بزرگ میداشت. چندانکه در دیوان خویش وی را در کنار خود مینشاند.

۵-در سنه ست و خمسمائه به شهر بلخ در کوی برده فروشان در سرای امیر… بوسعد… خواجه امام عمر خیامی و خواجه امام مظفر اسفزاری نزول کرده بودند و من بدان خدمت پیوسته بودم. در میان مجلس عشرت از حجه الحق عمر شنیدم که او گفت گور من در موضعی باشد که هر بهاری شمال بر من گل افشان میکند. مرا این سخن مستحیل نمود و دانستم که چنویی گزاف نگوید. چون در سنه ثلثین به نیشابور رسیدم چهار سال بود تا آن بزرگ روی در نقاب خاک کشیده بود و عالم سفلی از او یتیم مانده و او را بر من حق استادی بود. آدینهای به زیارت او رفتم، و یکی را با خود ببردم که خاک او به من نماید.

مرا به گورستان حیره بیرون آورد و بردست چپ گشتم، در پایین دیوار باغی خاک او دیدم نهاده، و درختان امرود و زردآلو سر از آن خاک بیرون کرده، و چندان برگ شکوفه بر خاک او ریخته بود که خاک او در زیر گل پنهان شده بود. مرا یاد آمد آن حکایت که به شهر بلخ از وشنیده بودم، گریه بر من افتاد که در بسیط عالم و ربع مسکون او را هیچ جای نظیری نمیدیدم. ایزد (تبارک و تعالی) جای او درجنان کناد، بمنه و کرمه .

۶- شهر زوری در کتاب نزهه الارواح که در قرن هفتم ه.ق برشته تحریر درآورده است حافظه حکیم را چندان قوی دانسته است که کتابی را که هفت بار در اصفهان خوانده بود چندی بعد در نیشابور تقریبا کلمه به کلمه نوشت. شهر زوری تسلط خیام برفقه اللغه تازی و قرائات هفت گانه قرآن را نیز در حد کمال دانسته است.

۷- خیام و دیگر منجمانی که در تنظیم تاریخ جلالی مشارکت داشتند تاریخ جلالی را با در نظر گرفتن اینکه بر حسب زیج جدید طول دقیق سال ۳۶۵ روز و پنج ساعت و ۴۹ دقیقه و ۱۵ ثانیه و ۴۸ رابعه است تنظیم نمودند و مقرر داشتند کبیسه ها طوری چهار سال به چهار سال انجام شوند که ماههای این تاریخ نیز شمسی حقیقی باشد… یعنی مبدأ هر ماه روزی باشد که آفتاب در نصف النهار آن روز در درجه برجی باشد از بروج دوازده گانه به شرطی که نصف النهار پیشتر در آخر برج مقدم باشد.

ولی چون مکث آفتاب در بروج مختلف بود… نخواستند که ایام اوراق در تقویم مختلف باشد. بنابراین هر ماهی در این تاریخ را بسی روز گرفتند بیتفاوت و پنج روز باقیمانده را به اتفاق پیشنهاد کردند که در آخر اسفند ماه افزوده شود… نام ماهها همان ماههای فارسی قدیم بود منتها برای تمیز دادن آنها از ماههای قدیم به این ماهها لفظ جلالی را افزودند مانند فروردین ماه جلالی و اردیبهشت ماه و غیره. تقویم امروز ایران حاصل محاسباتی است که خیام و دیگر منجمان عصر او صورت دادهاند.

۸-قزوینی در آثار البلاد در بیزاری حکیم از علما و فقهای قشری و متعصب داستانی از خیام نقل کرده است بدین مضمون که وی فقیهی را که هر روز صبح زود پنهانی به نزد او میآمد و فلسفه میآموخت ولی بر منبر خیام را کافر و ملحد میخواند. مدتها تحمل کرد به امید آنکه از دشنام گویی به حکیم دست بردارد. خیام سرانجام طاقت خود را از دست داد و یک روز صبح پیش از آنکه فقیه برای درس خواندن به نزد او بیاید شاگردان خود را فراخواند و به محض ورود فقیه به منزلش آنها را طلب کرد. بدنبال هیاهویی که در گرفت بسیاری از مردم نیشابور در خانه حکیم گرد آمدند و وی داستان فقیه و شیوه منافقانه او را برای مردم بازگو نمود.

۹- نجم الدین دابه در توصیف خیام گفته است: (آن بیچاره فلسفی و دهری و طبایعی است که… سرگشته و گمگشته و…غایت حیرت و ضلالت است.

۱۰- عطار نیشابوری در مثنوی الهی نامه داستانی از عارفی پاک ضمیر و نهان بین آورده که میتوانسته اندیشه مردگان را بخواند. نهان بین را بر سر گور خیام میبرند و چون از وی خواسته میشود که هنر خویش بنماید جواب میگوید: … که این مردی است اندر ناتمامی.

بدان درگه چو روی آورده بودست/ مگر دعوی دانش کرده بودست

 کنون چون گشت جهل خویش عیانش / عرق میریزد از تشویر جانش

میان خجلت و تشویر ماندست/ وزان تحصیل در تقصیر ماندست

جایگاه علمی خیام

خیام غیاث الدین ابوالفتح، عمر بن ابراهیم خیام (خیامی) در سال ۴۳۹ هجری (۱۰۴۸ میلادی) در شهر نیشابور و در زمانی به دنیا آمد که ترکان سلجوقی بر خراسان، ناحیه ای وسیع در شرق ایران، تسلط داشتند. وی در زادگاه خویش به آموختن علم پرداخت و نزد عالمان و استادان برجسته آن شهر از جمله امام موفق نیشابوری علوم زمانه خویش را فراگرفت و چنانکه گفته اند بسیار جوان بود که در فلسفه و ریاضیات تبحر یافت.

خیام در سال ۴۶۱ هجری به قصد سمرقند، نیشابور را ترک کرد و در آنجا تحت حمایت ابوطاهر عبدالرحمن بن احمد , قاضی القضات سمرقند اثر برجسته خود را در جبر تألیف کرد. خیام سپس به اصفهان رفت و مدت ۱۸ سال در آنجا اقامت گزید و با حمایت ملک شاه سلجوقی و وزیرش نظام الملک، به همراه جمعی از دانشمندان و ریاضیدانان معروف زمانه خود، در رصد خانه ای که به دستور ملکشاه تأسیس شده بود، به انجام تحقیقات نجومی پرداخت. حاصل این تحقیقات اصلاح تقویم رایج در آن زمان و تنظیم تقویم جلالی لقب سلطان ملکشاه سلجوقی) بود.

در تقویم جلالی، سال شمسی تقریباً برابر با ۳۶۵ روز و ۵ ساعت و ۴۸ دقیقه و ۴۵ ثانیه است. سال دوازده ماه دارد ۶ ماه نخست هر ماه ۳۱ روز و ۵ ماه بعد هر ماه ۳۰ روز و ماه آخر ۲۹ روز است. هر چهار سال، یکسال را کبیسه می خوانند که ماه آخر آن ۳۰ روز است و آن سال ۳۶۶ روز می شود در تقویم جلالی هر پنج هزار سال یک روز اختلاف زمان وجود دارد در صورتیکه در تقویم گریگوری هر ده هزار سال سه روز اشتباه دارد.

دستاوردهای علمی خیام برای جامعه بشری متعدد و بسیار درخور توجه بوده است. وی برای نخستین بار در تاریخ ریاضی به نحو تحسین برانگیزی معادله های درجه اول تا سوم را دسته بندی کرد، و سپس با استفاده از ترسیمات هندسی مبتنی بر مقاطع مخروطی توانست برای تمامی آنها راه حلی کلی ارائه کند.

وی برای معادله های درجه دوم هم از راه حلی هندسی و هم از راه حل عددی استفاده کرد، اما برای معادلات درجه سوم تنها ترسیمات هندسی را به کار برد؛ و بدین ترتیب توانست برای اغلب آنها راه حلی بیابد و در مواردی امکان وجود دو جواب را بررسی کند. اشکال کار در این بود که به دلیل تعریف نشدن اعداد منفی در آن زمان، خیام به جوابهای منفی معادله توجه نمی کرد و به سادگی از کنار امکان وجود سه جواب برای معادله درجه سوم رد می شد. با این همه تقریبا چهار قرن قبل از دکارت توانست به یکی از مهمترین دستاوردهای بشری در تاریخ جبر بلکه علوم دست یابد و راه حلی را که دکار بعدها (به صورت کاملتر) بیان کرد، پیش نهد. خیام همچنین توانست با موفقیت تعریف عدد را به عنوان کمیتی پیوسته به دست دهد و در واقع برای نخستین بار عدد مثبت حقیقی را تعریف کند و سرانجام به این حکم برسد که هیچ کمیتی، مرکب از جزء های تقسیم ناپذیر نیست و از نظر ریاضی، می توان هر مقداری را به بی نهایت بخش تقسیم کرد.

همچنین خیام ضمن جستجوی راهی برای اثبات “اصل توازی” (اصل پنجم مقاله اول اصول اقلیدس) در کتاب شرح اصول مشکل آفرین کتاب اقلیدس، مبتکر مفهوم عمیقی در هندسه شد. در تلاش برای اثبات این اصل، خیام گزاره هایی را بیان کرد که کاملا مطابق گزاره هایی بود که چند قرن بعد توسط والیس و ساکری ریاضیدانان اروپایی بیان شد و راه را برای ظهور هندسه های نااقلیدسی در قرن نوزدهم هموار کرد. بسیاری را عقیده بر این است که مثلث حسابی پاسکال را باید مثلث حسابی خیام نامید و برخی پا را از این هم فراتر گذاشتند و معتقدند، دو جمله ای نیوتن را باید دو جمله ای خیام نامید. البته گفته می شود بیشتر از این دستور نیوتن و قانون تشکیل ضریب بسط دو جمله ای را جمشید کاشانی و نصیرالدین توسی ضمن بررسی قانون های مربوط به ریشه گرفتن از عددها آورده اند.

استعداد شگرف خیام سبب شد که وی در زمینه های دیگری از دانش بشری نیز دستاوردهایی داشته باشد. از وی رساله های کوتاهی در زمینه هایی چون مکانیک، هیدرواستاتیک، هواشناسی، نظریه موسیقی و غیره نیز بر جای مانده است. اخیراً نیز تحقیقاتی در مورد فعالیت خیام در زمینه هندسه تزئینی انجام شده است که ارتباط او را با ساخت گنبد شمالی مسجد جامع اصفهان تأئید می کند.

سامانیابی جبر نخست توسط محمد بن موسی خوارزمی انجام شد و در مرحله بعد، حکیم خیام در هندسه، به اصل توازی( یعنی از هر نقطه خارج از یک خط، فقط میتوتن یک خط موازی با آن رسم کرد) و در جبر به طبقه بندی و حل معادلههای درجهی اول، دوم و سوم پرداخته است.

اهمیت کار علمی وی نزد اهل فن چنان آشکار است که او را نسبت به عصر خویش چهار قرن به دوران معاصر نزدیکتر میدانند. کارهای او در جبر بیشتر به عصر دکارت، پاسکال و نیوتون متعلق است تا به زمان خود خیام. از این رو، میتوان او را بزرگترین ریاضیدان عصر خود و شاید بزرگترین ریاضیدان دوران علوم اسلامی دانست.

خیام از کارهای ارشمیدس در فیزیک آگاه بود و آنها را دنبال میکردو او ترازویی ساخته بود که درصد طلا و نقرهی آلیاژی را که از آن دو تشکیل شده بود، اندازه گیری میکرد.

خیام در نگاه زنده یاد دکتر مصاحب

کتاب جبر و مقابله یکی از مهمترین کتابهای خیام است که آن را از عربی به فارسی ترجمه کردم. این کتاب به زبان انگلیسی و روسی نیز ترجمه شده و مورد توجه ریاضیدانان جهان است. او در این کتاب معادله های درجهی اول، دوم و سوم را معرفی و به روش هندسی با استفاده از مقطع مخروطی حل کرده است. در بخشی از صفحه های آغازین این کتاب آمده است: ” به یاری خدا و توفیق نیک وی، گویم که فن جبر و مقابله فنی است علمی که موضوع آن عدد مطلق و مقدارهای قابل سنجش است، از آن جهت که مجهولاند ولی مرتبط با چیز معلومی هستند که به وسیلهی آن میتوان آن را استخراج کرد و این چیز یا کمیتی است و یا رابطهای است که بستگی به معلوم و مجهول به آن است، و از بررسی و تحلیل مجهولات موضوع مساله استنباط میشود.

عادت جبریها این است که در فن خود مجهولی را که میخواهد استخراج کنند، شیء [x] و حاصلضرب آن را در مثل خودش، مال [x2] و حاصلضرب مال آن را در آن، کعب [x3] و حاصلضرب کعب آن را در مثل آن، مال مال [x4] و حاصلضرب کعب آن را در مال آن، مال کعب [x5] و حاصلضرب کعب آن را در خودش، کعب کعب [x6] گویند و به همین قیاس تا هر مرتبه که پیش رویم …”

 خیام در نگاه زنده یاد استاد همایی

همزمان با بازگشایی رسمی آرامگاه جدید خیام کتابی به نام خیامی نامه منتشر کردم که در آن نتیجه ی پژوهشهای خود را درباره ی خیام و آثار او آورده ام. موضوع نخستین جلد خیامی نامه، رساله ی شرح مااشکل من مصادرات اقلیدس است که ویدمان و ژاکوب آن را به آلمانی و دکتر علیرضا امیر معز آن را به انگلیسی ترجمه کرده اند. این اثر به روسی نیز ترجمه شده است. در بخشی از این کتاب آمده است:” باری چون در کتاب اصول اقلیدس در آن سه موضوع که اشاره شد خلل و نقیصهای یافتم که تا کنون اصلاح نشده بود، اهتمام خود را مصروف بر اصلاح آن کردم …”

خیام در نگاه صادق هدایت

ترانه های خیام به قدری ساده، طبیعی و به زبان دلچسب ادبی و معمولی گفته شده است که هر فردی را شیفتهی آهنگ و تشبیه های قشنگ آن میکند و از بهترین نمونه های شعر فارسی است. خیام قدرت ادای مطلب را به اندازه ای رسانیده که گیرندگی و تاثیر آن حتمی است و انسان به حیرت میافتد که یک عقیده ی فلسفی مهمی چگونه ممکن است در قالب یک رباعی بگنجد و چگونه میتوان چند رباعی گفت که در هر کدام یک فکر و فلسفهی مستقل مشاهده شود و در عین حال با هم هماهنگ باشند.

خیام در نگاه شاعرانه ی شادروان فریدون مشیری

حکیم نیشابور

چون صبح نیشابور ، دلی روشن داشت

همواره پیام آور بیداری بود

وارستهء دل به زندگانی بسته

آن لحظه شناس دم غنیمت دان را

بیدارتر از روان بیدار جهان

چشم از همه شو گشاده در کار جهان

هر چند به اسرار جهان راه نبرد

دانست چگونه خوب می باید زیست

بسیار اگر زمی ، سخن گفت و ستود

دنبال نجات لحظه ها می گردید

گرگوش کنی ، هر سخنش فریاد است

گر در نگری ان چه در اندیشه اوست بر جان ، زپرند علم ، پیراهن داشت

تاریکی خواب جهل را دشمن داشت

جز مرگ زدام هر چه باور رسته

نیروی یقین به زندگی پیوسته

با نور خرد رفت به دیدار جهان

یک ذره نبرد ره به اسرار جهان

دانست چگونه راه بایست سپرد

دانست چگونه خوب می باید مرد

می در معنا ، نمادی از شادی بود

جان را به نشاط ، رهبری می فرمود

ررخلق که فریاد به گوشش باد است

پیکار بزرگ داد با بیداد است

کتابهای خیام

الرساله فی البراهین علی مسائل علم جبر و المقابله

الرساله فی الاحتیال المعرفه مقداری الذهب و الفضه فی جسم مرکب منها

الرساله فی شرح ما اشکل من مصادرات کتاب اقلیدس

ترجمه ی فارسی خطبه ی ابن سینا در توحید

الرساله فی قسمه ربع الدایره

رساله فی الکون و التکلیف

الرساله القول علی جناس التی بالاربعه

الساله ضروره التضاد فی العالم و الجبر و البقاء

الرساله الالضیاء العقلی فی موضوع العلم الکلی

الرساله فی علم کلیات وجود

الرساله فی الوجود

الرساله جواب الثلاث مسائل

نوروزنامه

رباعیها

مشکلات حساب

شرح المشکل من کتاب الموسیقی

مختصر فی طبیعیات

لوازم الامکنه

تقویم جلالی:

تقویم جلالی یا ملکی تقویمی است که در زمان سلطنت جلال الدین ملکشاه سلجوقی تدوین شد که تقویم فعلی ایران به همان پایه است. علل وضع این تقویم این بود که چون تاریخ یزدگردی که اختصاص به زردشتیان داشت بدون کبیسه حساب میشد به همین جهت نوروز ثابت نمیماند و با اول بهار که ابتدای سال طبیعی است مطابقت نداشت، به همین علت خواجه نظام الملک و سلطان ملکشاه در صدد اصلاح تقویم برآمدند، در نتیجه جمعی از منجمین مامور تنظیم تقویم شدند که از جمله حکیم عمر خیام، میمون بن نجیب واسطی، ابوالمظفر استقراری و چندتن دیگر را برشمرده اند. محل کار رصدخانه را به اختلاف در اصفهان و ری و نیشابور ذکر کرده آند. مبدا این تاریخ را ابن اثیر ضمن وقایع سال ۴۷۱ هجری قمری نوشته است که روز جمعه نهم رمضان سال ۴۷۱ ه.ق (مطابق ۱۵ مارس ۱۰۷۸ میلادی) است. سال جلالی از اول بهار (نوروز سلطانی) آغاز میشود. اسامی ماهها عبارتند از فروردین الی آخر و سال به فصول چهارگانه تقسیم شده است. در این تقویم اول سال روزی است که خورشید بین ظهر روز قبل و ظهر آن روز وارد برج حمل (نقطه گاما) میشود، به همین علت سال جلالی برخلاف سال مسیحی که در هر ده هزار سال قریب سه روز با سال حقیقی اختلاف پیدا میکند همیشه مطابق با سال حقیقی است از اینرو آن را میتوان دقیقترین تقویم جهان دانست.

سالهای کبیسه در تقویم جلالی (مانند تقویم کنونی ایران) ثابت نیستند و کبیسه کردن مطابق با نتایج رصد هر سال است. کبیسه معمولا بعد از چهار سال یک بار اجرا میشود ولی بعد از هر ۲۹ یا ۲۸ سال یک بار کبیسه بعد از ۵ سال اجرا میشود یعنی به جای سال ۳۲ سال ۳۳ را کبیسه میگیرند. تقویم رسمی ایران بر اساس تقویم جلالی است. در کتاب علم و تمدن در اسلام تالیف «سیدحسین نصر» در مورد حکیم عمر خیام و تقویم جلالی آمده است: «عمر خیام، بزرگترین شاعر شناخته شده ایران در مغرب زمین و همچنین از برجسته ترین دانشمندان دوره قرون وسطی بوده است. در ۴۷۵/۷۶-۱۰۷۴ در ریاضیات مشهور بود و ملکشاه از او برای اصلاح تقویم دعوت کرد. این تقویم که به جلالی معروف است، هنوز در ایران رایج است و دقیقتر از تقویم گرگوریایی است.

زندگینامه آیت الله حاج شیخ على اکبر نهاوندى

 

آیت الله علی اکبر نهاوندی

آیت الله حاج شیخ على اکبر نهاوندى در سال ۱۲۷۸ هـ . ق. در شهرستان نهاوند دیده به جهان گشود. او کودکى را در دامن خانوادهاى مذهبى پشت سر گذاشت و در نوجوانى وارد حوزه علمیه نهاوند شد. وى دروس مقدماتى را نزد شیخ جعفر بروجردى و حاج ملا محمد سرهبندى آموخت، سپس به بروجرد هجرت نمود و دروس سطح را نزد شیخ آقا حسین شیخ الاسلام، آقا ابراهیم بن مولى حسن تویسرکانی، سید ابوطالب و دیگران فرا گرفت. آیت الله نهاوندى براى ادامه تحصیل به حوزه علمیّه مشهد مقدس راه یافت و در درس شیخ عبدالرحیم بروجردی، آقا میرزا سید على حائرى یزدى و حاج شیخ محمد تقى بجنوردى مشهدى شرکت کرد. وی مدتى نیز براى کسب دانش در اصفهان به سر برد، سپس به حوزه علمیه تهران رفت و در مجلس درس حاج میرزا حسن آشتیانی، میرزا عبدالرحیم نهاوندى و میرزا محمد اندرمانى حضور یافت. او در حوزه علمیه تهران، فلسفه و علوم معقول را نزد میرزا محمد رضا قمشهای، میرزا ابوالحسن جلوه و حیدر خان نهاوندى آموخت. سپس به عتبات عالیات هجرت نمود و در سامرا، در درس میرزا محمد حسن شیرازی شرکت کرد. او در سال ۱۳۰۸ هـ . ق به حوزه علمیه نجف عزیمت کرد و در درس سید محمد کاظم طباطبایى یزدی، آخوند خراسانی، شیخ محمد طه نجف، میرزا حبیب الله رشتی، شیخ الشریعه اصفهانی، شیخ محمد حسن مامقانی، مولى لطف الله مازندرانى و حاجى نورى (صاحب مستدرک) شرکت کرد.[۱]

آیت الله العظمى مرعشى نجفى (ره) در مورد آیت الله نهاوندى چنین فرموده است:

او مهارت ویژهاى در علم حدیث و مقدمات آن مانند علم رجال و علم درایه داشت. وى فقیهى اصولى و متکلمى مفسر بود. ایشان هم درس پدرم، علامه آیت الله سید شمس الدین محمود حسینى مرعشى نجفى (متوفا: ۱۳۳۸ هـ . ق.) بود، و در درس بسیارى از بزرگان شرکت میکرد.[۲]

بازگشت به ایران

شیخ على اکبر نهاوندى در اواخر ماه ذیقعده سال ۱۳۱۷ هـ . ق، به سبب مریضی، به ایران بازگشت و یک ماه و نیم در تبریز ماند، سپس به نهاوند رفت و تا نیمه ماه ذیحجه سال ۱۳۲۲ هـ . ق، در آن جا ماند؛ سپس در ابتداى محرم سال ۱۳۲۳ هـ . ق، به تهران رفت و ۶ سال در تهران اقامت کرد.

او در سال ۱۳۲۸ هـ . ق، به مشهد رفت. وى در مسجد گوهرشاد نماز میخواند و هر شب، بعد از نماز منبر میرفت. سخنان ایشان تأثیر به سزایى بر مردم میگذاشت. او بیشتر عمرش را به نگارش کتاب سپرى نمود.

اساتید

میرزا حبیب الله رشتی: وى دانشمند و محقق ژرفنگر و از بزرگ فقیهان جهان تشیّع بود که زهدش زبانزد خاص و عام بود. ایشان صاحب دهها اثر ارزشمند در موضوعات مختلف میباشد.

آیت الله شیخ ملاّ علی نهاوندى (مؤسس نهاوندی): وى از مراجع بزرگ تقلید شیعه و در علم اصول صاحب نظر بود. او به دلیل سلیقه خاصى که در علم اصول داشت، به آیت الله موسس معروف بود. وى داراى تألیفات بسیارى از جمله: تشریح الاصول الصغیر، تشریح الاصول الکبیر میباشد.

سید ابوالقاسم اشکوری، نویسنده کتاب جواهر العقول.

آخوند خراسانی، نویسنده کتاب کفایه الاصول: او از مراجع بزرگ تقلید و مدرّس کم نظیر حوزه علمیّه نجف و از سلسله حماسه سازان تاریخ معاصر ایران بود. از وى تألیفات متعددى به جاى مانده است.

حاج میرزا حسین خلیلى تهرانی.

شیخ محمد حسن مامقانی.

سید محمد کاظم طباطبایى یزدی، نویسنده کتاب العروه الوثقى و دهها اثر ارزنده دیگر: او از بزرگترین مراجع و علماى زمان خود بود.

شریعت اصفهانى (شیخ الشریعه).

شیخ محمد طه نجف.

حاج میرزا حسین نوری: او یکى از بزرگان محدثین شیعه و نویسنده کتاب «مستدرک الوسایل و مستنبط المسائل» و دهها اثر ارزنده دیگر بود

مشایخ روایى آیت الله نهاوندى

  1. میرزا حبیب الله رشتی.
  2. شیخ الشریعه اصفهانی.
  3. سید ابوالقاسم اشکوری.
  4. سید حسین کوه کمری.
  5. سید مرتضى کشمیری.
  6. حاج میرزا حسین نوری.

راویان حدیث از حاج شیخ علی اکبر نهاوندى

سید شهاب الدین مرعشى نجفى (۱۲۷۶ ـ ۱۳۶۹ ش.) او از مراجع بزرگ تقلید شیعه و صاحب دهها اثر ارزشمند و مؤسس «کتابخانه بزرگ آیت الله العظمى مرعشى نجفی» در قم است.

شیخ محمد شریف رازى (۱۳۶۴ هـ . ش.) نویسنده کتاب ارزشمند «گنجینه دانشمندان».

شیخ محمد على اردوبادی.

سید على نقى فیض الاسلام (مترجم نهج البلاغه).

 تألیفات

۱-البنیان الرفیع (اخلاق ربیعی)این کتاب در قطع وزیرى و در یک مجلّد به صورت چاپ سنگى و در ۳۲۴ صفحه به چاپ رسیده است. تاریخ شروع نگارش این کتاب سال ۱۳۳۷ هـ . ق. و تاریخ اتمام آن سال ۱۳۴۱ هـ . ق. است. این کتاب در شرح احوال ربیع بن خثیم معروف به خواجه ربیع است و متشکّل از یک مقدمه و هشت باب و یک خاتمه است. باب اول: در ردّ اشکالاتى است که به خواجه ربیع وارده شده است. باب دوم: در بیان قرائنى است که دلالت بر خوبى وى دارد. باب سوم: در بیان عبارات علماى علم رجال در مورد خواجه ربیع است و در باب چهارم: سخنانى از خواجه ربیع آورده شده است. که همگى دلالت بر نیکویى وى دارد و در باب پنجم: حکایاتى از او که دلالت بر ممدوح بودن وى است، آمده و در باب ششم: صفات نیکوى او آورده شده است. باب هفتم: متضمّن حالات زهّاد ثمانیه (هشت زاهد بزرگ) است که خواجه ربیع یکى از آنهاست و در باب هشتم: کیفیت بناى مقبره خواجه ربیع و در خاتمه نیز آداب زیارت قبور مؤمن و صالحان آمده است.

۲-جنّهُ العالیه و جعبهُ الغالیه؛ نگارش این کتاب در سه جزء و در سال ۱۳۴۱ هـ . ق. به اتمام رسید و هر سه جزء در یک مجلّد به قطع رحلى و چاپ سنگى به چاپ رسید. این کتاب کشکولى است که مطالب مختلف در آن شماره گذارى شده و هر جزء آن مشتمل بر ۳۳۳ مطلب از مطالب مختلف که شامل: حکایات، مواعظ، تفاسیر غریبه، تأویلات عجیب، نصایح، منامات، معالجات و مناظرات و… است.

۳-جنّتان مدهامّتان این کتاب در قطع رحلى و در دو جزء به صورت چاپ سنگى به چاپ رسیده است. جزء اول (الجنه الاولی) ۲۰۹ صفحه و جزء دوم (الجنّه الثانیه) ۲۰۶ صفحه است. جزء اول مشتمل بر ۵۰۴ جوهره و جزء دوم مشتمل بر۵۴۱ جوهره است.هر جوهره از این کتاب در مورد مسائل مختلفى از عقاید و اخلاق و عرفان و… است.

۴-راحه الرّوح یا کشتى نجات؛ این کتاب شرحى است برحدیث شریف نبوى که در کتابهاى شیعه و اهل سنت آمده است که پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و آله ـ فرمود: مثل أهل بیتى کمثل سفینه نوحٍ من رکبها نجى و من تخلّف عنها غرق؛ اهل بیت من به مثابه کشتى نوحاند که هر کس بر آن سوار شد، نجات یافت و هر که از آن واماند، غرق گردید.

این کتاب به قطع وزیرى و در ۵۱۲ صفحه توسط کتاب فروشى جعفری، مشهد به چاپ رسید. نگارش کتاب در سال ۱۳۴۱ هـ . ق. به پایان رسید.

۵-خزینه الجواهر فى زینه المنابر، این کتاب در سه بخش؛ اصول دین، فروع دین و اخلاق، نگارش یافته و در هر بخش، آیات، روایات، مواعظ و حکایات مربوط به آن بخش به ترتیب آورده شده است. این کتاب مشتمل بر شرح و تفسیر ۴۰ آیه و ۷۷ روایت و ۸۰ موعظه و ۲۰۰ حکایت است.

نگارش این کتاب در سال ۱۳۳۶ هـ . ق. به پایان رسید و به قطع وزیرى و در ۷۲۲ صفحه، از طرف انتشارات کتابفروشى اسلامیه به زیور طبع آراسته گردیده است.

۶-گلزار اکبرى و لاله زار منبری، این کتاب در ۱۱۴ فصل ـ به عدد سورههای قرآن ـ تنظیم شده و هر فصل آن به«گلشن» نامگذارى گردیده است. در واقع، این کتاب کشکولى است از مطالب مختلف، با این تفاوت که مطالب آن بر اساس موضوع هر گلشن و فصل، دسته بندى و مطالب هم سنخ در یک گلشن و پشت سر هم آورده شده است؛ برخلاف کشکولهاى رایج که مطالب پراکنده در آن پشت سرهم و بدون باب بندى آمده است. این کتاب در سال ۱۳۴۴ هـ . ق. نوشته شد و در چاپخانه حاج محمدعلى علمی به قطع وزیرى و در ۶۶۷ صفحه چاپ شده است.

۷-انوار المواهب، این کتاب در قطع رحلى و به صورت چاپ سنگی، در چهار جزء است که در یک مجلّد به چاپ رسیده است. موضوع آن، مناقب و فضائل معصومین ـ علیهم السلام ـ است. جزء اول آن در فضائل و مناقب پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ و جزء دوم در فضائل حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ و جزء سوم در مناقب امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ و جزء چهارم در مناقب و فضائل امام دوم تا امام یازدهم ـ علیه السلام ـ است.

تاریخ شروع این تألیف سال ۱۳۳۴ هـ . ق. و تاریخ اتمام آن سال ۱۳۴۰ هـ . ق. است. مجموع صفحات این کتاب ۵۶۹ صفحه است.

۸-العبقرى الحسان فی تواریخ صاحب الزمان (عج)، این مجموع در قطع رحلى به صورت چاپ سنگى و در دو مجلّد به چاپ رسیده و در شرح احوال حضرت ولى عصر (عج) است. این کتاب به گفته مؤلف به منزله جلد دوم کتاب انوار المواهب است. این کتاب در پنج قسمت نگارش یافته و هر قسمت آن به «بساط» نامگذارى شده است.

۹-جواهر الکلمات (جواهر الزواهر فى شوارد النوادر) این کتاب در قطع رحلى و و در دو جزء و به صورت چاپ سنگى به چاپ رسیده است.

۱۰-وسیله النجات و عناوین الجمعات فى شرح دعاء السمات، این اثر شرحى است بر دعاى سمات و داراى مقدمهای است در مورد دعا و اهمیت آن. نگارش این کتاب در سال ۱۳۳۱ هـ . ق. به پایان رسید.این کتاب در ۳۲۰ صفحه وزیرى از طرف انتشارات نهاوندى به چاپ شده است.

 ۱۱-انهار النوائب فی اسرار المصائب.

  1. ۱۲-حاشیه فرائد الاصول على المبحث البراءه.
  2. ۱۳-رساله الحقیقه و المجاز.
  3. ۱۴-وسائل العبید الى مراحل التوحید.
  4. ۱۵-رشحه الندى فی مسأله البداء.
  5. ۱۶-صلاه المسافر (تقریردرس شیخ محمد طه نجف)
  6. ۱۷-طور سینا در شرح حدیث کسا.
  7. ۱۸-الفتح المبین فى ترجمه الشیخ على الحزین.
  8. ۱۹-الفوائد الکوفیه فى ردّ الصوفیه.
  9. ۲۰-کشف التطیه عن وجوه التسمیه.
  10. ۲۱-لمعات الانوار فى حلّ مشکلات الآیات و الاخبار.
  11. ۲۲-مفرح القلوب و مفرّج الکروب.
  12. ۲۳-المواریث (تقریر درس سید محمد کاظم طباطبایى یزدی)
  13. ۲۴-النفخات العنبریّه فى البیانات المنبریّه.
  14. ۲۵-الید البیضاء فى مناقب الامیر و الزهرا ـ علیهم السلام ـ .
  15. ۲۶-الیاقوت الاحمر فى من رأى الحجه المنتظر (عج)
  16. ۲۷-سبع المثانی، در مناقب حسن اول تا حسن الثانى (پیشوایان دهگانه)
  17. ۲۸-العسل المصفى فى نکت اخبار مناقب المصطفی.
  18. ۲۹-الکواکب الدّرى فى نکت اخبارمناقب امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ .[۳]

 توجه به ادبیات

حاج شیخ على اکبر نهاوندى علاقه فراوانى به شعر و قطعات ادبى و جملات و عبارات موزون اعم از ادبیات عرب و فارسى داشته. این علاقه از ذکر و نقل اشعار فراوان و کلمات حکمت آموز در کتابهاى متعدّد ایشان، به وضوح مشاهده میشود. او همواره در مقالات خویش، سعی در ارائه معانى بلند در قالب نثری مسجّع و موزون داشت و از قلمى شیوا و روان برخوردار بود.

ویژگیهای اخلاقى

یکی از مؤمنین[۴] میگوید: حدود چهل سال قبل که در شهربانى آن زمان در تهران مشغول خدمت بودم، یک شب هنگام گشت شبانه به شخصى برخورد کردم که پس از کمى صحبت معلوم شد که کلیمى مذهب است. ایشان پس از این که فهمید بنده نهاوندى هستم، به تعریف و تمجید از اهالى نهاوند پرداخت و گفت: عالم دینى شما حق بزرگى برگردن ما کلیمیها دارد. گفتم: چطور؟ گفت: من از کلیمیهاى مشهد هستم، چند سال پیش عدهاى از متعصبین ناآگاه هنگام برپایى یکى از مراسم مذهبى ما، نقشه برهم زدن مراسم را در نهاوند کشیده بودند، وقتى این حمله در حال شکلگیرى بود، ما چاره اى جز این ندیدیم که جریان را به اطلاع شیخ على اکبر نهاوندى که نفوذ و محبوبیت فراوانى در بین مردم داشت، برسانیم. ایشان پس از اطلاع، سراسیمه خود را به محل رساند و پس از دعوت نمودن همگان به آرامش، سخنرانی غرّایى درباره مقام حضرت موسى ـ علیه السلام ـ و نحوه برخورد با اقلیتها و این که یهودیان این مراسم را به استناد کدام یک از آیات تورات به جاى میآورند، ایراد نمود. کلیمیان چنان تحت تأثیر کلمات و وسعت اطلاعات او قرار گرفتند، که اشک از دیدگانشان جارى شد. برخى از آنان گفتند: گوئیا موسى ـ علیه السلام ـ زنده گشته و احکاممان را به ما تعلیم میدهد. آن عده از مسلمانان نیز از کار خود پشیمان شدند و متفرق گشتند.

سخت کوشى در راه تحصیل علم

آیت الله نهاوندى مینویسد: خواجه عبدالله انصارى در «نفحات الانس» میگوید:

«من سیصد هزارحدیث یاد دارم با هزار هزار اسناد. آنچه من در طلب حدیث حضرت مصطفى ـ صلى الله علیه و آله ـ کشیم هرگز از احدى نکشیده، یک منزل از نیشابور تادیزباد باران میآمد و من براى آن که جزوه هاى حدیث خیس نشود در حال رکوع راه میرفتم و آنها را در زیر شکم نهاده بودم. شب در نور چراغ، حدیث مینوشتم و فراغت نان خوردن را نداشتم، مادرم نان پاره و لقمه میکرد و در دهان من مینهاد.

نظیر حالت خواجه از براى خود حقیر نیز اتفاق افتاد. در سال ۱۳۱۸ هـ . ق. که از نجف اشرف بیرون آمده و به جانب بلاد عجم میآمدم، آب طغیان نمود و سد کاظمین و بغداد را خراب نمود و از حدود بغداد تا حدود سراى خاکسترى را آب گرفته بود. قُفّه[۵] در میان آب انداخته و زوّار و عابرین را عبور میدادند. حقیر در میان قفّه به پا ایستاده و مؤلفات فقه و اصول خود را در ساروقی[۶] بسته و بالاى سرخود نگه داشته بودم که اگر فرضاً غرق شدم، اول خود غرق شوم بعد از آن نوبت به آن مؤلفات برسد و تا به حال که این مقام را تحریر مینمایم و مقارن ظهر روز یکشنبه بیست و یکم ماه شعبان المعظم سال ۱۳۴۱ هـ . ق. است، اگر مدعى شوم که در منزل خود از بدو تحصیل تا حال غذایى با فراغت بال صرف ننموده، به جهت اشتغال به مطالعه کتب و نوشتجات، همانا ادعایى قریب به صدق نموده ام. از خداوند توفیق آن چه را دوست دارد و مورد رضایت اوست مسئلت دارم.[۷]

وفات

وی عاقبت در روز سه شنبه نوزدهم ربیع الثانى سال ۱۳۶۹ هـ . ق در ۹۱ سالگى چشم از جهان فروبست. با اعلام وفات این بزرگ مرد از مأذنه مساجد و حرم رضوی، مردم دسته دسته به کوچهها و خیابانها ریختند و بدن مطهر این عالم ربانى را با اندوه و ماتم فراوان تشییع نمودند.

پیکر پاک ایشان در «دار السعاده»، درجوار مرقد مطهر امام رضا ـ علیه السلام ـ نزدیک قبر شیخ مرتضى آشتیانی، طرف پایین پاى مبارک حضرت رضا ـ علیه السلام ـ در صحن جدید، متصل به درب حرم مطهر به خاک سپرده شد.

آقای مروّج که از سرایندگان مادّه تاریخ در مشهد بود، در تاریخ رحلت ایشان سروده اند:

آمده اندوه و سرافکند و پى تاریخ گفت: شد نهاوندى مقیم اندر درِ سلطان توس

علی مصباح

[۱] . ریحانه الادب، ج ۶، ص ۲۶۹ ـ ۲۷۰٫
[۲] . المسلسلات فى الاجازات، ص ۳۷۶ ـ ۳۷۷٫
[۳] . معجم مؤلفی الشیعه، ص ۴۲۲ و ۴۲۳٫
[۴] . همان.
[۵] . قفه: قایق، زورق.
[۶] . ساروق، پارچه چهارگوش، سفره.
[۷] . نهاوندی، شیخ على اکبر، جنه العالیه، ج ۲، ص ۵۳ ـ۵۴، شماره ۱۳۱

زندگینامه علامه آیت الله میرزاى محمد حسین نائینى(۱۲۷۷ ق)

۲۰۱۲۰۵۰۵_۱۷۰۵۶۲۳۳۱۶

درخشش نور

محمد حسین در سال ۱۲۴۰ ش . / ۱۲۷۷ ق . در شهر نایین و در خاندانى فاضل و محیطى روحانى و خانه اى پرمهر و عطوفت ، قدم به عرصه گیتى نهاد و با قدوم مبارک خود آن خانه را رونق و صفایى افزون بخشید.پدر او شیخ الاسلام میرزا عبدالحریم ، از خاندان بزرگ منوچهرى بود که در شهر اصفهان پدرانش – پشت در پشت – لقب شیخ ‌الاسلامى داشتند. خاندانى نایینى در اصفهان به بهره مندى از خوبیها شهره عام و خاص و از نظر علم و دیندارى زبانزد همگان بودند و خانه ایشان در زمان بروز مشکلات پناه مستمندان بود.

تحصیل علوم

میرزا محمد حسین تحصیلات ابتدایى حوزوى خود را در زادگاه خویش ‍ گذراند و پس از آن بار سفر بست و در هفده سالگى (۱۲۹۳ ق ) به شهر اصفهان هجرت کرد و در آن حوزه علمى بزرگ تحصیل علوم دینى را ادامه داد و دروس عالى فقه ، اصول ، فلسفه و حکمت را از اساتید فرهیخه ذیل آموخت :
۱٫ ابوالمعالى فرزند حاج محمد ابراهیم کلباسى (۱۲۴۷ – ۱۳۱۵ ق .)
۲٫ شیخ محمد باقر ایوانکى فرزند شیخ محمد تقى اصفهانى (۱۲۳۵ – ۱۳۰۱ ق .)
۳٫ جهانگیر خان قشقایى (۱۲۴۳ – ۱۳۲۸ ق .)
نایینى این اسطوره تقوا، بعد از چندین سال کسب علم از محضر عالمان اصفهان در سال ۱۳۰۳ ق آن حوزه را ترک گفت و راهى نجف اشرف شد. او پس از زیارت بارگاه ملکوتى امیرمؤ منان على علیه السلام به شهر سامرا رفت . زیرا آن دیار مقدس با حضور میرزا محمد حسن شیرازى و دیگر اساتید، رونق علمى یافته و دانش پژوهان بسیارى را به سوى خود جلب کرده بود.

نایینى در آغاز ورود به حوزه سامرا در درس دو استاد فرزانه ذیل شرکت جست :
۱ – سید محمد طباطبایى فشارکى (متوفى ۱۳۱۶ ق .)
۲ – سید اسماعیل صدر (۱۲۵۸ – ۱۳۳۸ ق .)
او سپس در محفل پربار درس میرزا محمد حسن شیرازى (۱۲۳۰ – ۱۳۱۲ ق .) حضور یافت و مدت نه سال از دانش سرشار استاد عالى مقام خویش ‍ بهره برد و علاوه بر آن ، محرم خاص میرزا گردید.
میرزاى نایینى همچنین با سفر به نجف اشرف از درس اخلاق سالک درگاه الهى آخوند ملا حسینقلى همدانى استفاده کرد.

او پس از رحلت میرزاى شیرازى به همراه استاد دیگر خویش سید اسماعیل صدر راهى کربلا شد و در جوار مرقد امام حسین علیه السلام از این استاد عزیز سود جست و اقامتش در آن شهر دو سال به طول انجامید و سپس با اندوخته اى ارزشمند و کوله بارى گرانسنگ در سال ۱۳۱۶ ق راهى نجف شد و در آنجا اقامت گزید.او در کنار تدریس ، در جلسه علمى آخوند خراسانى حاضر مى شد و در کمترین زمان از یاران و محرمان اسرار او گردید.

پرورش یافتگان مکتب میرزا

میرزاى نایینى با مقام والاى علمى ، سیاسى و معنوى خویش شاگردان فاضل و آگاهى را به عالم اسلام عرضه کرد که هر یک محور فکرى و علمى در جامعه شدند. در مورد شاگردان برجسته این رادمرد بزرگ مى توان به شخصیتهاى ذیل اشاره کرد:
۱٫ شیخ محمد على کاظمى خراسانى (۱۳۰۹ – ۱۳۶۵ ق .)
۲٫ سید محسن طباطبایى حکیم (۱۳۰۶ – ۱۳۹۰)
۳٫ سید جمال الدین گلپایگانى (۱۲۹۵ – ۱۳۷۹ ق .)
۴٫ سید محمودحسینى شاهرودى (۱۳۰۱ – ۱۳۹۴ ق .)
۵٫ سید محمد حجت کوهکمرى (۱۳۱۰ – ۱۳۷۲ ق .)
۶٫ سید محمد هادى میلانى (متوفى ۱۳۹۵ ق .)
۷٫ شیخ محمد تقى آملى (۱۳۰۴ – ۱۳۹۱ ق .)
۸٫ سید ابوالقاسم خوبى (۱۳۱۷ – ۱۴۱۳ ق .)
۹٫ سید محمد حسین طباطبایى (۱۳۲۱ – ۱۴۰۲ ق .)
۱۰- میرزا هاشم آملى (۱۳۲۲ – ۱۴۱۳ ق .)۸)
۱۱- شیخ محمد رضا طبسى نجفى (۱۳۲۲ – ۱۴۰۵ ق .)
۱۲٫ سید محمد حسینى همدانى (متولد ۱۳۲۲ ق .)

یادى از فضیلت ها

از میان انبوه خصلتهاى پسندیده و فضیلتهاى آموزنده میرزا، تنها چند نمونه آن را مرور مى کنیم :
الف – مناجات با خدا: میرزا هنگام مناجات چنان گریه مى کرد که قطرات اشک بر محاسن شریفشان جارى مى شد و در قنوت نماز شب دعاى ابوحمزه ثمالى را مى خواند و در موقع نماز آشکارا رنگ رخسارش زرد مى شد و لرزه بر اندامش مى افتاد.

آقاى حسینى همدانى – شاگرد میرزا – به نقل از پدر ارجمندش مى گوید: گاهى یک ساعت به اذان صبح مانده مى رفتیم به حرم ، هنوز در حرم را باز نکرده بودند مرحوم نایینى در شب مشغول نماز و دعا بود. بعد از نماز و دعا به منزل برمى گشت تا به درس و بحث خود برسد.

ب – شرط شرکت در درس : استاد در هنگام بیان درس ، توصیه هاى متعددى به شاگردان مى فرمود. از جمله آنکه : با یکدیگر گفتگوهاى تند و تیز نداشته باشند، اعتدال و خوشرویى را پیشه خود قرار دهند و پا را از اعتدال فراتر نگذارند. ایشان همچنین خواندن نماز شب و شب زنده دارى کردن را شرطى براى حضور در درس قرار داده بود. او به شاگردان توصیه مى کرد تا درسها را بنویسند و خود نیز به نوشته هاى آنان نظر کرده ، میل داشتند هر روز یکى دو تا از نوشته هاى درس وى در کنارش باشد وبدانها نگاه بکند.

ج – نوآورى در اصول : علم دانش اصول فقه که شیوه صحیح استنباط از منابع فقه را به ما مى آموزد در طول تاریخ حوزه هاى علمى شیعه تحول ، گسترش و نوآوریهاى بسیارى داشته است از جمله دانشمندانى که در رونق و جلو رفتن اصول زحمت فوق العاده کشید، آیه الله نایینى است ، بدان حد که نوآور و مجددالاصول نام گرفت و به مقامى در این علم رسید که اکثر معاصران از نظریات وى پیروى مى کنند و آن را هم سنگ با نظریات آخوند خراسانى در اصول به حساب مى آورند.این مهم را مى توان از تقریرات نوشته شده از سوى شاگردان ممتاز درس او به دست آورد.

نقش میرزا در نهضت مشروطیت

در عصر میرزا انقلابى مردمى به منظور مهار استبداد و تحصیل استقلال و امنیت به رهبرى عالمان دین در ایران انجام شد که به نهضت مشروطه معروف شده است . در این نهضت آیه الله نایینى را مى توان از پیشگامانى به شمار آورد که در کنار عالمانى دیگر چون آخوند خراسانى نقش موثرى را در پیروزى آن ایفا کرد.
اهداف علما و رهبران روحانى نهضت مشروطه ایران از این قرار بود:

۱٫برپایى حکومت خدا
۲٫اجراى قوانین الهى
۳٫حفظ و پاسدارى سنتهاى الهى
۴٫حفظ جان و مال و ناموس مردم

در سال ۱۳۲۷ ق . سلطنت استبدادى محمد على شاه با به توپ بستن مجلس به پایان عمر خود رسید و مشروطه خواهان پس از فتح تهران حکومت را به دست گرفتند. اما با دخالت اجانب به جاى بر سر کار آمدن دانشمندان اسلامى و اجراى احکام دین ، فئودالها و عربزدگان و ایادى استکبار رهبرى نهضت را به دست گرفتند و انقلابى را که علما با اهداف بلندى دنبال مى کردند از مسیر اصلى اش منحرف ساختند و به جاى آنکه دشمنان واقعى مشروطه کیفر کنند، شیخ فضل الله نورى را بردار کردند.

اکثر علماى بزرگ نجف اشرف به این امید که خواهند توانست به آن نهضت محتوایى اسلامى ببخشند از آن پشتیبانى کردند؛ که در این میان نام آخوند خراسانى و میرزا محمد حسین نایینى نیز به چشم مى خورد. مخالفان مشروطه براى مقابله با نهضت تلاش کرده ، حتى میرزا را نیز هدف قرار دادند. در مقابل ، روزنامه حبل المتین در دفاع از مشروطه و آیه الله نایینى چنین مى نویسد:((مردم نباید تحت تاءثیر این بدگوییهاى دشمنان مشروطه ، نسبت به نایینى که خدمات او به مشروطه و اسلام فراموش ناشدنى است قرار گیرند.))

آیه الله نایینى در کنار آخوند خراسانى ، در رهبرى نهضت از اعتمادى کامل برخوردار بود و به از نزدیکترین افراد به وى به شمار مى رفت که در این باره یکى از نویسندگان مى گوید:((آشنایان به زندگى نایینى را باور بر آن است که نامبرده حتى متن تلگرافها و بیانیه هاى عمومى آخوند خراسانى (و دیگر رهبران نهضت ) را پیرامون انقلاب مشروطیت انشا مى کرده است .))

پس از آنکه آخوند خراسانى حکم به وجوب مبارزه با دیکتاتورى و خلع محمد على شاه داد، مردم مهیاى جهاد همراه با علماشدند آخوند نیز همگام با مردم و دیگر علما عازم حرکت به ایران گردید ولى در بامداد همان روزى که عازم ایران بود (۱۳۲۹ ق .) به مرگ ناگهانى و مرموز در گذشت و با در گذشت ایشان نهضت مشروطه ، رو به ضعف گذارد.

البته رحلت آخوند خراسانى حرکت علما را به ایران تعطیل نکرد بلکه آنان بعد از توقف ، چند هفته اى بعد در محرم ۱۳۳۰ ق به سوى کاظمین حرکت کردند؛ که یکى از آنها آیه الله نایینى بود. رهبران روحانى در شهر کاظمین هیاءتى تشکیل دادند تا در اجراى هدف جنبش علما فعالیت کنند سرانجام فعالیت هاى آنان باعث شد که آرامش به کشور ایران باز گردد.

با کتاب ((تنبیه الامه ))

آیه الله نایینى این کتاب را در بحران انقلاب مشروطه در سال ۱۳۲۷ ق . به زبان فارسى نوشت و از سوى آیه الله آخوند خراسانى و آیه الله شیخ عبدالله مازندرانى مورد تاییید و تقریظ قرار گرفت .میرزا در این کتاب حاکمیت اسلام ناب محمدى صلى الله علیه و آله و سلم را با دلیل و برهان قاطع اثبات کرده و پرده از چهره حکومتهاى استبداد برداشته است او زندگى در زیر سلطه استبداد را مساوى با برده بودن مى داند و در این باره چنین مى نویسد:
((خداوند متعال در قرآن مجید و ائمه معصومین علیه السلام در مواقع عدیده ، زندگى همراه با پذیرش سلطه حکمرانان استبدادگر را نوعى بردگى و ضد آزادى مى دانند.))

ایشان از قائلین به ولایت مطلقه فقیه است که در این کتاب تمام مناصب و شؤ ون اعتبارى امام معصوم علیه السلام را براى فقیه جامع الشرایط ثابت مى داند.(۱۰۸) بنابر نظریه او، بدون شک علما شرعا مسؤ ول دستگاه حکومتى هستند و جلوگیرى از بى نظمى و بى عدالتى در جامعه از مسائل پر اهمیتى است که از وظایف و مسوولیتهاى آنهاست و در غیبت امام عصر (عج ) – همانند زمان ما – رهبرى جامعه به عهده آنان مى باشد.

آیه الله طالقانى – که به همت او این کتاب با ارزش همراه با توضیح و شرح عبارات مشکل به چاپ رسید – در مقدمه کتاب فوق چنین مى نویسد:- دقت و توجه به این کتاب براى هر کس مفید است ، آنهایى که خواهان دانستن نظر اسلام و شیعه درباره حکومت اند، در این کتاب نظر نهایى و عالى اسلامى – عموما و شیعه را بخصوص – با مدرک و ریشه خواهند یافت . براى علما و مجتهدین کتاب استدلالى و اجتهادى و براى عوام رساله تقلیدى راجع به وظایف اجتماعى است .))

شهید بزرگوار آیه الله مرتضى مطهرى پیرامون این کتاب با ارزش ‍ مى فرماید:
((انصاف این است که تفسیر دقیق از توحید عملى ، اجتماعى و سیاسى اسلام را هیچ کس به خوبى علامه برزگ و مجتهد سترگ مرحوم میرزا محمد حسین نایینى – قدس سره – تواءم با استدلالها و استشهادى هاى متقن از قرآن و نهج البلاغه ، در کتاب ذیقیمت ((تنبیه الامه )) بیان نکرده است … ولى افسوس که جو عوام زده محیط ما، کارى کرد که آن مرحوم پس ‍ از نشر آن کتاب ، یکباره مهر سکوت بر لب زده ، دم فرو بست .))

مبارزه با استعمارگران

پس از شروع جنگ جهانى اول (۱۹۱۴ م ) بخش وسیعى از خاک کشور عراق به دست نیروهاى انگلیسى اشغال شد. در پى این امر علماى شیعه وارد صحنه شده ، علیه آنان حکم جهاد دادند. در این میان آیه الله نایینى نقش خویش را به طور فعال ایفا کرد و همگام با دیگر علما علیه قواى خارجى دست به قیام زدند.

بعد از شکست دولت عثمانى ، دولت انگلیس در صدد روى کار آورن حکومتى دست نشانده و انگلیسى بر عراق بر آمد و از مردم عراق دعوت شد تا در یک انتخابات عمومى براى تعیین یک حاکم انگلیسى براى خود شرکت جویند. علما و روحانیان طراز اول عراق نیز مجددا به مخالفت با انگلیسیان برخاسته ، با صدور فتوا، انتخاب فردى کافر را براى حکومت بر مسلمانان حرام دانستند. دولت انگلیس که خود را در مخمصه دید قراردادى با ملک فیصل بست و او را در سال ۱۳۴۰ قمرى پادشاه عراق گردانید.

فتواى علما چنان تاثیرى در مردم گذاشت که امکان انتخابات را در شهرهایى چون نجف و کوفه سلب کرد. بعد از این رخدادها بود که استعمار پیر زمینه تبعید مراجع دینى را تدارک دید و آیه الله نایینى و آیه الله سید ابوالحسن اصفهانى را به ایران تبعید کرد.

آن دو مرجع بزرگوار با استقبال پرشور مردم مذهبى ایران و علما و روحانیون شهرهاى مختلف مخصوصا علماى قم قرار گرفتند و سپس به برپایى جلسه درس و اقامه نماز جماعت پرداختند.سرانجام ملک فیصل در اثر فشار مردم و علما، مجبور به عذرخواهى از مراجع تبعید شده گردید و آن دو فرزانه دهر پس از یک سال دورى از حوزه علمیه نجف در سال ۱۳۴۲ ق . باز گشتند.

تالیفات

از آن دریاى بیکران علوم دینى آثار ذیل به یادگار مانده است :
۱ – تعلیق بر عروه الوثقى (در فقه )
۲ – لباس مشکوک (در فقه )
۳ – التعبدى و التوصلى (در اصول )
۴ – وسلیه النجاه
۵ – سؤ ال و جوابهاى استدلالى فقهى
۶ – تقریرات اصول ، که برخى از شاگردان او درسهاى علم اصول وى را به رشته تحریر در آوردند و در حال حاضر دو کتاب ((فوائدالاصول )) اثر شیخ محمد على کاظمى و ((اجودالتقریرات )) اثر سید ابوالقاسم خویى در دسترس فضلا و دانش پژوهان حوزه هاى علمى است .
۷ – لاضرر (در اصول )
۸ – احکام خلل (در فقه )
۹ – معانى حرفیه
۱۰ – تزاحم و ترتب (در اصول )
۱۱ – تنیه الامه و تنزیه المله و…

افول ستاره آسمان فقاهت

سرانجام استاد فقها و مجتهدان عصر آیه الله العظمى میرزا محمد حسین نایینى پس از عمرى تلاش و خدمت در پرورش شاگردان گرانمایه و تعالى اسلامى و مسلمین در ۲۶ جمادى الاولى سال ۱۳۵۵ ق . نداى حق را لبیک گفت و به جوار رحمت ایزدى پیوست .پیکر مطهر او در نجف اشرف با شکوه خاصى تشیع گردید و پس از اقامه نماز به وسیله آیه الله سیدابوالحسن اصفهانى ، در کنار حرم مطهر حضرت على علیه السلام به خاک سپرده شد .
((رحمت بى منتهاى حق ارزانى روح پاکش ))

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه آیت الله شیخ فضل الله نورى (متوفاى ۱۳۲۷ه. ق)

imagesتولد و تحصیلات

در سال ۱۲۵۹ ق . در روستاى لاشک در منطقه کجور مازندران ، ملا عباس ‍ کجورى از روحانیان صالح و مورد اعتماد مردم ، صاحب فرزندى شد و او را فضل الله نام نهاد. فضل الله پس از پشت سر گذاشتن دوران کودکى به تحصیل علوم اسلامى روى آورد. تحصیلات ابتدایى را در (بلده ) (مرکز منطقه نور) آغاز کرد.

پس از آن به تهران مهاجرت کرد و تحصیلات خویش را تا پایان دوره سطح در آنجا ادامه داد. سپس براى تکمیل دانش ‍ خویش به نجف هجرت کرد و نزد استادان بزرگ حوزه نجف میرزا حبیب الله رشتى و شیخ راضى به تحصیل پرداخت و بعد از مدتى در درس ‍ میرزاى شیرازى بزرگ شرکت کرد. هیبت ، وقار و تیز هوشى استاد، طلبه جوان را آنچنان شیفته وى ساخت که با هجرت میرزاى شیرازى به سامرا وى نیز حوزه نجف را رها کرد و راهى سامرا شد. حضور مستمر در درس ‍ میرزاى بزرگ و هشت سال حضور در درس شیخ راضى و میرزا حبیب الله رشتى به همراه پشتکار و مداومت در درس و تحصیل ، از شیخ فضل الله مجتهدى برجسته و فقیهى نامدار ساخت .به حقیقت باید او را وارث علم میرزاى رشتى و سیاست و مدیریت میرزاى شیرازى دانست .

بازگشت

موقعیت حساس سیاسى و اجتماعى ایران موجب شد تا شیخ فضل الله با اشاره میرزاى شیرازى و براى هدایت و پیشوایى جامعه ایران در سال ۱۳۰۳ ق . روانه تهران شود.(۱۲۹۹) شیخ فضل الله پس از مهاجرت به تهران ، به اقامه جماعت و تالیف و تدریس علوم اسلامى و حوزوى پرداخت . مهارت او در فقه و اصول و سایر علوم اسلامى و شناختنش از مسائل روز جامعه موجب شد تا خیلى زود مورد استقبال و توجه طلاب و روحانیان قرار گیرد. (مجلس درس شیخ در تهران داراى اعتبار و اهمتى فوق العاده بود و بسیارى از روحانیان به شرکت در درس او مباهات داشتند و مجتهدان بسیارى در حوزه درس او حاضر و اغلب علماى تهران از افادات علمى او بهره مى بردند.)

از چنین حوزه تعلیم و تدریسى شخصیتهاى بزرگوارى برخاسته اند، از آن جمله اند: حاج شیخ عبدالکریم حائرى موسس حوزه علمیه قم ، حاج آقا حسین قمى ، آقا سید محمود مرعشى (پدر آیه الله العظمى سید شهاب الدین مرعشى (ره ) )، سید اسماعیل مرعشى ، ملا على مدرس ، میرزا ابوالقاسم قمى ، شیخ حسن تهرانى ، علامه محمد قزوینى و…

مقام علمى

مقام علمى شیخ فضل الله مورد توافق دوست و دشمن بود. او علاوه بر علوم اسلامى از دانشهاى دیگر هم اطلاع داشت و به مسائل جامعه و مقتضیات زمان آگاه بود. یکى از کسانى که شیخ را ملاقات کرده است ، مى نویسد: (مراتب علمى شیخ را هیچ کس از دوست و دشمن منکر نبود و لکن گمان مى کردند که فقط معلومات او منحصر به همان فقه و اصول است . نگارنده در چند جلسه فهمیدم قطع نظر از جنبه فقاهت از بقیه علوم هم اطلاع کافى دارند.)

ناظم الاسلام مى نویسد: (نگارنده روزى که مشار الیهه (شیخ فضل الله ) در خانه آقاى طباطبایى بود، در مجلس در ضمن مذاکره گفت ملاى سیصد سال قبل به کار امروز نمى خورد. شیخ در جواب گفت : خیلى دور رفتى بلکه ملاى سى سال قبل به درد امروز نمى خورد. ملاى امروز باید عالم به مقتضیات وقت باشد، باید مناسبات دول را نیز بداند.)

ادوارد براون ، محقق و تاریخ نویس نامدار مى نویسد: (شیخ فضل الله از لحاظ علم و آراستگى به کمال معروف و فقیه جامع و کامل … مجتهد سرشناس و عالمى متبحر… و از لحاظ اجتهاد برتر از دیگران بود…) مهدیقلى هدایت چنین گفته است : (مقام علمى اش بالاتر از (دو سید) مسندنشین (طباطبایى و بهبهانى ) است . طلاب و بیشتر اهل منبر دور او را دارند.)

ابوالحسن علوى مى گوید: (شیخ فضل الله از شاگردهاى نمره اول حاجى میرزا حسن شیرازى معروف بود. در پایتخت مرجع امورات شرعى بود.)
فریدون آدمیت نوشته است : (متفکر مشروطیت مشروعه شیخ فضل الله نورى بود. از علماى طراز اول که پایه اش را در اجتهاد اسلامى برتر از طباطبایى و بهبهانى شناخته اند.)
احمد کسروى مى نویسد:
(حاجى شیخ فضل الله نورى … از مجتهدان بنام و با شکوه تهران شمرده مى شد.)
و بالاخره یپرم خان ارمنى – که خود عاقبت مجرى حکم اعدام شیخ شد – در یادداشتهاى خصوصى خود نوشته است :
(شیخ فضل الله نورى … روحانى عالیقدرى بود و گفته او براى توده خلق ، وحى منزل محسوب مى شد.)

آثار علمى

شیخ فضل اله علاوه بر فعالیتهاى اجتماعى و سیاسى و تدریس و تبلیغ داراى آثار علمى ارزنده اى است که برخى را تالیف کرده و بر بعضى کتابها شرح و توضیح نوشته است . قسمتى از این آثار عبارت اند از:
۱ – رساله منظوم فقهى (الدرر التنظیم ) به عربى
۲ – بیاض (کتاب دعا)
۳ – رساله فقهى فى قاعده ضمان الید
۴ – رساله فى المشتق
۵ – صحیفه قائمیه (صحیفه مهدویه )
۶ – ضمایمى بر کتاب تحفه الزائر از مرحوم مجلسى (در پایان کتاب )
۷ – اقبال سید بن طاووس با توضیحات شیخ
۸ – رساله تحریم استطراق حاجیان از راه جبل به مکه معظمه
۹ – روزنامه شیخ (لوایح آقا شیخ فضل الله )
۱۰ – تحریم مشروطیت
۱۱ – حاشیه بر کتاب شواهد الربوبیه ملا صدرا
۱۲ – حاشیه بر کتاب فرائد الاصول شیخ انصارى .

در نهضت تنباکو

شیخ فضل الله در نهضت تنباکو که نخستین قیام فراگیر به رهبرى روحانیت بود، نقش فعالى داشت . او نخستین عالمى بود که به حمایت از میرزاى آشتیانى برخاست .
وى به عنوان نماینده میرزاى شیرازى در تهران مورد توجه مردم و روحانیان بود. به طورى که پس از لغو قرارداد تا وقتى که میرزاى شیرازى به وسیله شیخ فضل الله از لغو قرارداد اطمینان حاصل نکرد، حکم حرمت استعمال توتون و تنباکو را لغو ننمود.

در آستانه مشروطیت

با قتل ناصر الدین شاه ، فرزندش مظفر الدین شاه به سلطنت رسید. وى اراده اى ضعیف داشت ساده لوح و زود باور بود و از علم و تدبیرى که لازمه فرمانروایى است بى بهره بود. از این رو اوضاع کشور آشفته بود. این اوضاع نا بسامان ملت را تحت فشار قرار داده بود، مردم که یک بار پیروزى در نهضت تنباکو را تجربه کرده بودند، در صدد تغییر وضع موجود بر آمدند. از این زمان انجمن هایى براى هدایت مبارزات مردم تشکیل شد که مهم ترین آن انجمن مخفى بود که بوسیله آیت الله طباطبایى اداره مى شد. در محرم سال ۱۳۲۳ ق . سخنرانان در مجالس مذهبى به انتقاد از دولت پرداختند. در همین زمان عکسى از (مسیو نوژ) بلژیکى که در اداره گمرک ایران کار مى کرد با لباس روحانى پخش شد. عالمان و مردم مذهبى این عکس را توهین به جامعه روحانیت دانستند و همین موضوع موجب تظاهراتى در بازار شد.

این وضع در تهران با رویدادهاى سایر شهرها از جمله خشم مردم کرمان به جهت برخورد ناشایست حاکمان کرمان با رهبران روحانى آنجا و نیز نارضایتى مردم خراسان ، قزوین و سبزوار از حاکمان محلى سبب نارضایتى عمومى در کشور گردید. مردم و بازرگانان در مسجدى در تهران متحصن شدند. آیت الله طباطبایى و آیت الله بهبهانى به آنان پیوستند و تظاهراتى صورت گرفت که مورد هجوم نیروهاى دولتى قرار گرفت . رهبران روحانى به همراه مردم به حرم عبدالعظیم علیه السلام پناهنده شدند و در آنجا خواسته هاى خود را که مهم ترین آنها اجراى قوانین اسلامى و ایجاد عدالتخانه بود به اطلاع شاه رساندند. با اعلام موافقت با خواستهاى مهاجران روحانیان و مردم به شهر بازگشتند اما عین الدوله که پذیرش ‍ خواسته ها قدرتش را محدود مى کرد با خواسته هاى آنها مخالفت کرد و به زندان و تبعید عدالت طلبان پرداخت . مردم نیز مبارزات خود را تشدید کردند و به رهبرى روحانیان دست به راه پیمایى و تظاهرات زدند. در این جریان یکى از طلاب به نام سید عبدالحمید به شهادت رسید. مردم جسد شهید را برداشته ، در شهر به راهپیمایى پرداختند و پس از آن در مسجد جامع متحصن شدند.

آیت الله طباطبایى و آیت الله بهبهانى که رهبرى نهضت عدالت طلبى را به عهده داشتند، از قدرت و نفوذ شیخ فضل الله در جامعه آگاهى داشتند از این رو با وى به گفتگو پرداخته ، و از او درخواست همکارى کردند. شیخ نیز براى همراهى و حمایت از نهضت عدالتخانه به مبارزان پیوست . او در ابتداى همکارى و همراهى گفت : من راضى به بى احترامى به روحانیت و توهین به شریعت نیستم و شما را تنها نمى گذارم هر اقدامى که انجام دادید من هم با شما حاضرم ولى باید مقصود اسلام و شرع باشد.

تحصن در سفارتخانه انگلیس

با هجرت عالمان و روحانیان به قم ، شهر به حال تعطیل در آمد و مردم نگران و پریشان شدند. این نگرانى موقعیت مناسبى را براى دولت استعمارگر انگلیس به وجود آورد تا در نهضت رخنه کند و از این راه با دولت روسیه که همه کاره دربار قاجار بود رقابت کند. از این رو به وسیله فراماسونها و روشنفکران وابسته به خویش در میان مبارزان نفوذ کرده ، با پخش شایعه حمله دولت به مردم ، زمینه را براى تحصن مردم در سفارتخانه اش آماده کرد و به دنبال آن تحصن در سفارتخانه آغاز شد. از پیشگامان این تحصن حاج امین الضرب و حاجى شاهرودى و چند نفر دیگر بودند. (معروف بود که این آقایان از اهل فراموشخانه ( (فراماسونرى ) هستند و یک رمز و قراردادى محرمانه با هم دارند.) نهضت عدالتخانه که ریشه اى مکتبى و اسلامى داشت از این مرحله رنگ غربى به خود گرفت و کم کم زمزمه حکومت مشروطه بر سر زبانها افتاد.

درخواستهاى آغازین که اجراى قوانین اسلام و ایجاد عدالتخانه بود، جاى خود را به حکومت مشروطه و مجلس شوراى ملى داد. نا آگاهى تحصن کنندگان از این نوع حکومت به گونه اى بود که برخى شعار مى دادند ما مشربه و بعضى مى گفتند ما مشروطه مى خواهیم و شخص دیگرى مشروطه را زنى تصور مى کرد که قرار است پادشاه شود!

فضاى نیرنگخانه انگلستان وتبلیغات درون آن به گونه اى بود که تحصن کنندگان بدون اینکه بفهمند مشروطیت چیست و در حالى که تلفظ صحیح این لفظ را هم نمى دانستند خواهان حکومت مشروطه شدند و از این مرحله ، نهضت عدالتخانه با نام مشروطه و تحت نفوذ انگلستان به پیش ‍ مى رفت . روشنفکران غربزده و فراماسونهاى وابسته در شمار رهبران اصلى آن در آمدند و همان طور که ماهیت نهضت تغییر کرد، نام آن نیز تغییر یافت و نهضت مشروطیت نام گرفت .

به دنبال پذیرش خواستهاى مبارزان عالمان و روحانیان متحصن در قم به تهران بازگشتند و فرمان مشروطیت و دستور تشکیل مجلس شوراى اسلامى به وسیله مظفر الدین شاه صادر شد. اما متحصنین در سفارت که از (دیگ پلو سفارت انگلیس ) غذا خورده بودند، از سفارتخانه خارج نشدند و خواهان تغییر مجلس شوراى اسلامى به مجلس شوراى ملى شدند.و پس از گفتگو و تغییر مجلس شوراى اسلامى به مجلس شوراى ملى از سفارتخانه خارج شدند. پس از آن با انتخاب نمایندگان ، در روز یکشنبه هیجدهم شعبان ۱۳۲۴ ق . مجلس افتتاح شد.

(تکیه گاه مجلس و مایه قوت و قدرت آن ، علماى بزرگ تهران بودند که در راس آنها آقا سید عبدالله بهبهانى و سید محمد طباطبایى و حاج شیخ فضل الله نورى بودند.)

قانون اساسى

یکى از مهمترین کارهاى مجلس تدوین قانون اساسى بود. در مورد قانون اساسى دو دیدگاه متفاوت مطرح بود. روحانیان و در راءس آنها شیخ فضل الله خواهان قانونى بودند که بر پایه اسلام و شریعت باشد و روشنفکران غربزده و فراماسونها قانونى همسان قوانین کشورهاى غربى مى خواستند و این اختلاف که ناشى از دیدگاه فکرى و اعتقادى آنها بود، سر آغاز تفرقه بین دسته مبارزان شد. روشنفکران وابسته و فراماسونها اکثر مجلس را تشکیل مى دادند به طورى که تنها در بین شانزده نماینده تهران سیزده نفر آنها فراماسون بودند.

فراماسونها و دیگر روشنفکران غربزده در نوشتن قانون اساسى و متمم آن نقش مهمى داشتند. رئیس هیئت تدوین کننده متمم قانون اساسى (سعد الدوله ) بود که در بلژیک به عضویت لژ فراماسونى در آمده بود. از دیگر اعضاى آن حاج امین الضرب ، حاج سید نصرالله سادات اخوى ، سید نصر الله تقوى و تقى زاده بودند که همه فراماسون بودند.

مجلس با چنین افرادى مشغول تهیه و تصویب قانون اساسى شد. شیخ فضل الله که از قبل به توطئه هاى فراماسونها و روشنفکران غربزده پى برده بود، به همراه آیت الله بهبهانى و آیت الله طباطبایى در جلسات مجلس ‍ شرکت کردند تا شاید از راه نصیحت و هدایت بتوانند از تصویب قوانین غیر اسلامى جلوگیرى کنند. اما نمایندگان فراماسون به راه خویش مى رفتند.

در این میان روحانیان و عالمان بزرگ حوزه علمیه نجف یعنى آیات عظام آخوند خراسانى ، شیخ عبدالله مازندرانى و میرزا حسین تهرانى نیز با اطلاعات نادرستى که از طرف مشروطه خواهان به آنها مى رسید به حمایت از مشروطه برخاستند. شیخ فضل الله به تلاش خود براى اصلاح وضع موجود ادامه داد. او در مورد قانون اساسى پیشنهادهایى به مجلس داد. ذکر مذهب جعفرى به عنوان مذهب رسمى کشور و اصل نظارت فقها بر قوانین مجلس شوراى ملى از جمله این پیشنهادها بود که از هوشیارى و شم سیاسى او حکایت داشت . با اینهمه مجلس با نظرات وى مخالفت کرد و او به نشان اعتراض مجلس را ترک کرد.

از این زمان شیخ فضل الله مورد حملات ناجوانمردانه روشنفکران غرب گرا و فراماسونها و دیگر نا آگاهان قرار گرفت . یکى از نمایندگان در مذاکرات مجلس درباره شیخ فضل الله گفت : چون او ریاستى پیدا نکرد، راه مخالفت پیش گرفت تا از این راه به ریاست برسد!

از آن پس مطرح شدن بحث آزادى مطبوعات دستاویزى براى حمله به مقدسات دینى و مذهبى شد. روزنامه کوکب درى در شماره ۱۳ سال اول خود نوشت : (شما مردم نادان چرا این قدر اعتقاد به این اشخاص دارید که در هزار و سیصد سال قبل به یزید بن معاویه یاغى شد و قشون فرستاد، خود (و) همراهانش را کشتند. حالا این مردم روضه خوانى مى نمایند، خرج مى دهند و مال خود را بى جهت تفریط مى نمایند. یک جماعتى به خاک کربلا اعتقاد دارند، این خاک چه مزیت و برترى با خاکهاى دیگر دارد.)

مخالفت با مشروطه

هر چند که با تلاش شیخ و حمایت عالمان نجف اصل نظارت فقها با تغییراتى به عنوان اصل دوم متمم قانون اساسى تصویب شد، شیخ فضل الله که شاهد توهین روزنامه ها به دین و ائمه معصومین علیهم السلام بود، دریافت که هیچ تضمینى براى اصل نظارت فقها و تطبیق قوانین با شریعت اسلام وجود ندارد و اگر اکنون فکرى اساسى براى این کار نشود فردا بسیار دیر خواهد بود. وى با حکومت مشروطه مخالفتى نداشت ، بحث او در کیفیت این نوع از حکومت در جامعه اسلامى ایران بود. او معتقد بود که قانون اساسى و دیگر قوانین حقوقى و جزایى باید مطابق قوانین اسلام باشد، زیرا مردم ایران مسلمان و پیرو این دین هستند و به همین دلیل پیشنهاد کرد تا عنوان حکومت ، مشروطه مشروعه باشد.

وى بارها گفت : (من والله با مشروطه مخالفت ندارم ، با اشخاص بى دین و فرقه ضاله و مضله مخالفم که مى خواهند به مذهب اسلام لطمه وارد بیاورند. روزنامه ها را که لابد خوانده اید که به انبیا و اولیا توهین مى کنند.) رویارویى و نبرد دو اندیشه مشروطه و مشروعه ، مخصوص تهران نبود و در شهرهاى بزرگ دیگر نیز وجود داشت . در رشت آیت الله حاج ملا محمد خمامى رشتى ، در زنجان آخوند ملا قربان على زنجانى ، در تبریز میرزا محمد حسن مجتهد تبریزى و میر هاشم دوچى از طرفداران مشروطه مشروعه بودند.

در تهران نیز آخوند رستم آبادى ، سید احمد طباطبایى ، ملا محمد آملى ، شیخ عبدالنبى نورى ، سید محمد یزدى ، شیخ محمد بروجردى ، حاج میرزا لطف الله ، حاج آقا نورالله مجتهد عراقى ، شیخ على اکبر مجتهد، سید على قطب نخجوانى ، شیخ محمد على پیشنماز، آقا جمال الدین لافجه اى ، شیخ على اکبر طالقانى و… از شیخ فضل الله و مشروطه مشروعه حمایت مى کردند. اما با این همه ، تبلیغات مشروطه طلبان چنان قوى و گرماه کننده بود که جو سیاسى و اجتماعى به طور کامل موافق مشروطه خواهان بود و همین موجب شد تا جمعى خواهان تبعید شیخ شوند و گروهى حمله به منزل او را طرح ریزى کنند. شیخ فضل الله نیز براى اینکه پیام خود را بهتر به مردم برساند با همراهان خویش به حضرت عبدالعظیم علیه السلام هجرت کرد و در آنجا متحصن شد.

او در یکى از سخنرانیهاى خویش خطاب به مردم حاضر در حرم فرمود:
بارها این را گفته ام و باز به شما مى گویم که من در موضوع مشروطیت و محدود بودن سلطنت هیچ حرفى ندارم و هیچ کس نمى تواند این موضوع را انکار کند، بلکه براى اصلاح امور مملکت و محدودیت سلطنت و تعیین حقوق و وظایف دولت قانون و دستور العمل لازم است . اما مى خواهم بدانم در مملکت اسلامى که داراى مجلس شوراى ملى است ، قوانین آن مجلس باید مطابق قوانین اسلام و قرآن باشد یا مخالف قرآن و کتاب آسمانى ؟! وى در ادامه قرآن کوچک خود را از جیب بیرون آورد و قسم یاد کرد که من مخالف اساس مشروطیت و مجلس نیستم بلکه اول کسى که طالب این اساس بود من بودم و فعلا هم مخالفتى ندارم اما مشروطه به همان شرایطى که گفتم که باید قانون اساسى و قوانین داخلى مملکت مطابق با شرع باشد.

تحصن کنندگان براى بیان و توضیح مواضع و اهداف خود روزنامه اى به نام لایحه منتشر مى کردند. مجلس که از افشاگرى و تبلیغات آنها احساس ‍ خطرکرد.، با انتشار اطلاعیه اى اعلام کرد که کلمه مشروطه نمى تواند چیزى مخالف با دین و احکام شرعى باشد. این اطلاعیه که پاسخى در حد گفتار و نوشتار به خواستهاى متحصنین بود موجب شد تا شیخ فضل الله و یارانش ‍ حرم را ترک کرده ، به شهر باز گردند اما این یک برنامه حساب شده براى تفرقه و از هم پاشیدن متحصنین بود و مشروطه خواهان در عمل همان مسیر سابق را مى پیمودند.

شیخ فضل الله نیز مشغول درس و بحث علوم اسلامى شد و چون گذشته در موضع مخالفت و در سنگر مبارزه با مشروطیت اروپایى باقى ماند. شیخ و یارانش هر چند در این مرحله فعالیت علمى در مخالفت با مشروطه نداشتند وجود آنها خارى در چشم مشروطه طلبان غرب گرا بود. از این رو با جعل تلگرامهایى از طرف علماى نجف شیخ را مخل آسایش و مفسد معرفى کردند. جالب توجه اینکه در یکى از این تلگرامها آمده بود: شیخ فضل الله به علت اخلال در اصلاح مسلمین از درجه اجتهاد ساقط است . این جاعلان جاهل نمى دانستند که علم و اجتهاد چیزى نیست که کسى بتواند آن را از دیگرى سلب کند. اما نا آگاهى جامعه کافى بود تا این تبلیغات موثر واقع شود. پس از آن توطئه قتل شیخ طرح ریزى شد و شیخ فضل الله مورد حمله مسلحانه قرار گرفت و مجروح گردید.

سقوط و ظهور دوباره مشروطیت

با مرگ مظفر الدین شاه ، محمد على شاه به سلطنت رسید. وى داراى خوى استبدادى بود و به هیچ وجه مطیع قانون نبود. علاوه بر این وى پرورش ‍ یافته روسها بود و با حکومتى که بر اساس خواست و منافع انگلستان روى کار مى آمد موافق نبود. از این رو به وسیله سربازان دولتى و قزاقان روسى به مجلس حمله کرد. عده اى از نمایندگان کشته شدند و برخى دستگیر و تبعید شدند و بساط مشروطه بر چیده شد.

خبر حمله به مجلس و کشتن مشروطه خواهان موجب شد تا نیروهاى شمال به رهبرى سپهدار تنکابنى و نیروهاى بختیارى به رهبرى سردار اسعد بختیارى به تهران حمله کرده ، شهر را به تصرف خود در آورند. با شکست نیروهاى دولتى و فتح تهران محمد على شاه به سفارت روسیه پناهنده شد. فاتحان تهران مجلسى با عنوان مجلس عالى در بهارستان تشکیل دادند. این مجلس محمد على شاه را از سلطنت خلع و احمد شاه را به پادشاهى برگزید و بقیه مناصب حکومت را بین خود تقسیم کردند. اکثر مشروطه خواهانى که حکومت را به دست گرفتند از عوامل روسیه و انگلستان بودند و به این ترتیب (حکومت و مجلس دوم هر دو به دست فئودالها و خدمتگزاران امپریالیسم افتاد.) حکومت روى کار آمده حتى با معیارهاى غربى نیز یک حکومت مشروطه نبود. فاتحان تهران و حامیان مشروطیت یعنى سردار اسعد و سپهدار هیچیک اعتقادى به حکومت ملى نداشتند. زیرا (یکى از عناصر اصلى ایدئولوژى مشروطت ، بر انداختن نظام شبه فئودالیسم ایرانى و نفى قدرتهاى محلى حکومت امثال سپهدار و سردار اسعد بود.)

آخرین روزها

مشروطه خواهان پس از برقرارى حکومت به تصفیه حساب با مخالفان مشروطه پرداختند. طرفداران استبداد یعنى شاه و درباریان وحشت زده هر کدام به جایى پناه بردند اما مشروطه مشروعه به رهبرى شیخ فضل الله چون کوه مقاوم و استوار بودند.

پیشنهادهاى مختلفى به شیخ فضل الله رسید تا به جایى پناهنده شود. سعد الدوله براى او پیام فرستاد که با وزیر مختار روس و انگلیس گفتگو کردم و براى شما جاى مناسبى در سفارتخاه تهیه کرده ام تا از خطر محفوظ باشید. یاران شیخ فضل الله خوشحال شدند اما شیخ بدون عکس العمل در مقابل این پیام (لا حول و لا قوه الا بالله ) مى گفت .

پیشنهاد شد که اجازه بدهید پرچم هلند را که کشور بى طرفى است بر بام خانه نصب کنیم تا در امان باشید. شیخ با تبسمى استهزا گونه فرمودند: باید پرچم ما را روى سفارتخانه بیگانه نصب کنند. چطور ممکن است که صاحب شریعت به من که از مبلغین احکام هستم اجازه فرماید، پناهنده به خارج از شریعت شوم .
وى در پاسخ پیشنهاد دیگرى اینچنین فرمود:
آیا رواست که من پس از هفتاد سال که محاسنم را براى اسلام سفید کرده ام حالا بیایم و زیر پرچم بیگانه بروم !

سرانجام مشروطه طلبان براى انتقام از شیخ فضل الله به منزل وى حمله کردند و شیخ را به شهربانى بردند. شیخ فضل الله چند روزى در شهربانى بود و در روز سیزدهم رجب براى محاکمه او را به عمارت گلستان بردند. (مدیر نظام نوابى ) از ماموران شهربانى و از محافظان شیخ فضل الله ماجراى محاکمه شیخ را این گونه نقل مى کند.

اعضاى دادگاه شش نفر بودند که مقابل آقا روى نیمکت نشستند. شیخ ابراهیم زنجانى به عنوان دادستان دادگاه از آقا سئوال مى کرد. او در موقع محاکمه به آقا حمله و بى احترامى مى کرد و یک باز نیز گفت : شیخ ! من از تو عالم ترم . از مخارج تحصن سوال شد و آقا برایشان توضیح داد و گفت دیگر پول نداشتیم و گرنه ادامه مى دادیم . در بین محاکمه آقا اجازه نماز خواندن خواست و آنها هم اجازه دادند. آقا عبایش را همان نزدیکى روى کف تالار پهن کرد و نماز ظهرش را خواند اما اجازه ندادند که نماز عصرش را هم بخواند. دوباره از تحصن سوال کردند. در بین محاکمه یپرم خان از در پایین آهسته وارد تالار شد و پشت سر آقا روى صندلى نشست . آقا متوجه او نشد.

ولى چند دقیقه اى که گذشت حادثه اى پیش آمد که وضع تالار تغییر کرد. من در این وقت از آقا قدرت و شجاعتى دیدم که در تمام عمر ندیده بودم و آن وقتى بود که آقا از افراد محاکمه کنند پرسید: (یپرم ) کدامیک از شما هستید؟ همه به احترام یپرم از سر جایشان بلند شدند و یکى از آنها با احترام (یپرم ) را که پشت سر آقا نشسته بود نشان داد و گفت یپرم خان ایشان هستند! آقا همان طور که روى صندلى نشسته بود و دو دستش را روى عصا تکیه داده بود به طرف چپ نصفه دورى زد و سرش را برگرداند و با حالت خشم و تندى گفت : یپرم تویى ؟ یپرم گفت بله و بلافاصله گفت : شیخ فضل الله تویى ؟ آقا جواب داد بله منم !

یپرم گفت : تو بودى که مشروطه را حرام کردى ؟ آقا جواب داد بله من بودم و تا ابد الدهر هم حرام خواهد بود. موسسان این مشروطه همه بى دین هستند و مردم را فریب داده اند. پس از آن رویش را برگرداند. در آن موقع که این کلمات با هیبت مخصوصى از دهان آقا بیرون مى آمد نفس از در و دیوار بیرون نمى آمد و همه ساکت و سراپا گوش بودند. تماشاچیان حاضر در تالار وحشت کرده بودند. من مى لرزیدم و با خود مى گفتم این چه کار خطرناکى است که آقا در این موقع انجام مى دهد! یپرم رئیس شهربانى و فرمانده نیروى انتظامى است .
موضوع محاکمه شیخ فضل الله همین چند سوال پیرامون تحصن بود.

سربدارى دیگر

بساط دار و مقدمات اعدام از شب قبل در میدان توپخانه فراهم شده بود. هنگامى که آقا به طرف میدان توپخانه مى رفت نگاهى به جمعیت و بعد رو به آسمان کرد و گفت :
افوض امرى الى الله ان الله بصیر بالعباد.

دست حق در دست مى آمد روان بر پاى دار

تا بلند آوازه سازد بعد از این آواى دار

آن که در آیینه اندیشه مى بیند خداى

کى کند اندیشه از رنج توانفرساى دار.

میدان توپخانه از جمعیت موج مى زد. نیروهاى دولتى مردم را کنار مى زدند تا راه باز شود. در این لحظه آقا به عقب برگشت و در میان جمعین خادم با وفایش را دید و گفت ناد على ! او هم بلافاصله خود را به آقا رساند. مردم همه سراپا گوش بودند. مى خواستند بدانند او در لحظه آخر چه کارى دارد. در این وقت آقا دست در جیب کرد و کیسه اى بیرون آورد و به ناد على داد و گفت این مهرها را خرد کن . او در این لحظه حساس هم دوراندیش و تیزهوش است و براى اینکه پس از مرگش مشروطه طلبان سند سازى نکنند و از مهرها سوء استفاده نکنند، دستور خرد کردن آنها را داده است .

پس از آن آقا را روى چهار پایه قرار دادند و او از آنجا آخرین سخنان خویش را بیان کرد. سخنان او تاکیدى بر موضع اصولى و مکتبى گذشته اش بود. وى خطاب به جمعیت تماشاچى فرمود: خدایا! تو خودت شاهد باش که من براى این مردم به قرآن تو قسم یاد کردم . خدایا! تو خودت شاهد باش که در این دم آخر باز هم به این مردم مى گویم که موسسان این اساس بى دین هستند و مردم را فریب داده اند. این اساس مخالف اسلام است . محاکمه من و شما بماند پیش پیغمبر اسلام . او با وجود ضعف و پیرى و بیمارى آخرین سخنان خویش را با شجاعت و شهامت کم نظیرى بیان کرد و تنها ایمان و عشق به یک هدف مقدس است که موج مى شود شخصى اینچنین در مقابل مرگ و شهادت ایستادگى کند. او در پاى دار چنان شجاع بود که گویى دار از هیبت و عظمت او مى لرزید.

او ز عشق حق سراپا شور و شوق و جذبه بود

دار در اندیشه از او او نه در پرواى دار

هیبت مردانه مرد خدا را دیده است

گر به خود مى لرزد از این جذبه سر تا پاى دار

قبل از اینکه ریسمان دار را به گردى وى بیندازند یکى از مشروطه خواهان براى او پیغام آورد که شما مشروطه را امضا کنید و خود را از کشتن رها سازید! شیخ فضل الله گفت :
من دیشب پیامبر صلى الله علیه و آله را در خواب دیدم و به من فرمود که فردا شب مهمان من هستى و من چنین امضایى نخواهم کرد. و بعد از چند لحظه طناب دار را به گردن او انداختند و چهار پایه را از زیر پاى وى عقب راندند و طناب را بالا کشیدند.

گاه خورشیداز عشق خدا بر نیزه ها

گاه از شوق خدا خورشید بر بالاى دار

پرتو خورشید فضل الله نورى تافته است

جاودان از مشرق خونین و خونپالاى دار

در پاى دار مشروطه طلبان شادى مى کردند. شیخ فضل الله در راه حمایت از شریعت ، سر و جان فدا کرد. او با شهادت خویش درس سرافرازى و جانبازى را تعلیم داد.

پس از شهادت

پس از اعدام جسد شیخ شهید را به حیاط شهربانى منتقل کردند و در وسط حیاط بر روى یک نیمکت قرار دادند. مشروطه طلبان و دیگر افرادى که نسبت به دین کینه و عداوت داشتند به جسد نیز حمله کردند. نیروهاى مسلح با قنداق تفنگ ، دیگران با لگد و… به طورى که خونابه از جسد سرازیر شد. ابتدا از تحویل جسد به خانواده شیخ جلوگیرى کردند و بعد از مدتى جسد را تحویل خانواده وى دادند. آنان نیز جسد را در خانه مخفى کرده ، پس از حدود هیجده ماه آن را به قم بردند و در یکى از اتاقهاى صحن مطهر حرم حضرت معصومه علیهاالسلام به خاک سپردند.

اعدام شیخ شهید نقاب از چهره مدعیان دروغین آزادى و عدالت برداشت و مردم فهمیدند که مشروطیت سرابى بیش نبوده است . کم کم روحانیان دیگر نیز از مجلس و دولت کنار گذاشته شدند و زمینه جدایى دین از سیاست فراهم شد. آیات عظام نایینى ، آخوند خراسانى ، طباطبایى ، بهبهانى و طباطبایى یزدى همگى از شهادت شیخ فضل الله متاثر شدند و دریافتند که واقعیتهاى تلخى در پشت ظواهر فریبنده پنهان بوده است . اما دیگر دیر شده بود.

زندگى شخصى شهید نورى

همسر شهید، سکینه ، دختر دائى اش محدث نورى بود او داراى چهار پسر به نامهاى مهدى ، ضیاء الدین ، هادى و جلال و هشت دختر به نام هاى زینت ، اینسه ، احترام ، زکیه ، خدیجه ، منیره ، اقدس و انور بود.(۱۳۳۷) وى در زندگى شخصى بسیار منظم بود لباس مرتب و پاکیزه اى مى پوشید و ظاهرى آراسته داشت . اهل ریا و فریب نبود و بسیار صریح و شجاع بود.

دستى گشاده داشت و خانه او به روى همه کس باز بود و هرگاه شخصى اظهار فقر و تنگدستى مى کرد، در حد توان از او دستگیرى مى کرد و هر وقت فردى براى اثبات فقر خویش مى خواست قسم بخورد، مى گفت که قسم لازم نیست و او را یارى مى کرد. شیخ شهید اهل جمع آورى مال نبود. براى کسى که در راه هدف خرج کرد. در تحصن حضرت عبدالعظیم علیه السلام علاوه بر مصرف تمام دارایى خویش ، تمام اموال خانه و حتى خانه اش را در گرو قرضهایش گذاشت و تا آخر عمر نتوانست آنها را بپردازد. جمعى از طلبکاران او پس از شهادتش طلب هاى خود را بخشیدند و بعضى از طلب ها را هم عده اى از دوستان او پرداخت کردند.

پس از شهادتش سیاهى فقر بر خانه شیخ شهید سایه گسترده بود. فقرى که فقط اعضاى خانواده اش ‍ آن ارا لمس کردند. دولت دو نگهبان براى خانه شهید نورى قرار داد اما آنها خود موجب مزاحمت و رنج و زحمت اعضاى خانواده شدند. یک بار آنها براى حقوق خویش از میرزا هادى دویست تومان پول طلب کردند. دویست تومان پول زیادى بود و آنها توان پرداخت آن را نداشتند. اما آنها دست بردار نبودند. حاج میرزا هادى با فروش مقدارى از لوازم خانه صد تومان تهیه کرده ، به آنها پرداخت کرد.

در همین روزهایى که غم و اندوه شهادت شیخ بر اعضاى خانواده حکم فرما بود و فقر و تنگدستى آزارشان مى داد، کریم دوانگر همان شخصى که به شیخ سوء قصد کرد و مورد عفو او قرار گرفت ، به خانه شیخ شهید مراجعه کرده ، گفت : در روز درگیرى اسلحه مرا گرفتند و باید پول آن را شما بپردازید. خانواده شیخ شهید گفتند که اسلحه را شهربانى گرفت به آنجا مراجعه کنید، اما او اهل خانه را تهدید کرد. همسر شیخ شهید نیز از ترس جان پسرش و دف شر او قالیچه زیر پایش را جمع کرد و به او داد.

امام خمینى و مشروطیت

حضرت امام خمینى (ره ) با تایید نظر شیخ شهید در مورد مشروطه مشروعه و تجلیل از تلاش او در راه تصویب قانون اساسى موافق با قوانین اسلامى انحراف نهضت مشروطیت از مسیر صحیح و اعدام شیخ شهید را کار بیگانگان و عمال داخلى آنها مى دانست که به موجب ترس از قدرت اسلام و روحانیان به این کار دست زدند. او در این مورد فرمود:

(لکن راجع به همین مشروطه و این که مرحوم شیخ فضل الله – رحمه الله – ایستاد که مشروطه باید مشروعه باشد، باید قوانین موافق اسلام باشد، در همان وقت که ایشان این امر را فرمود و متمم قانون اساسى هم از کوشش ‍ ایشان بود، مخالفین ، خارجیها که یک همچو قدرتى را در روحانیت مى دیدند، کارى کردند در ایران که شیخ فضل الله مجاهد مجتهد داراى مقامات عالیه را، یک دادگاه درست کردند و یک نفر منحرف روحانى نما او را محاکمه کرد و در میدان توپخانه شیخ فضل الله را در حضور جمعیت به دار کشیدند.)

گلشن ابرار جلد ۱//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه آیت الله میرزا حسین نورى طبرسى«محدث نورى» (متوفاى ۱۳۲۰ه.ق)

آل نورى

به دانش همیشه نگهدار دین

که بر جانت از دین بود آفرین

(فردوسى )

در خاندان نورى هر کسى به فراخور خویش فرشته خویى بود که با دو بال دانش و دین در پرواز بود. همه اهل علم عابد آگاه ، همه دیندار بیدار.
هر یک از اعضاى گرم خانواده در اثر هوش و خروش خویش ، در درخشانى شده بود در دریاى دانش آن دوران .
و این فخر فخیم آنها را بس که آیت الله نورى از میان آنها برخاست .

پدر نورى دانشورى بنام بود علامه میرزا محمد تقى نورى طبرسى ۱۲۰۱ – ۱۲۶۳ ق ) از بزرگترین دانشمندان مازندران و از پیشوایان مورد اطمینان مردم و مرجع تقلید مردمان زیادى در خطه نور بود.
دانشور نور داراى چهار برادر با فرهنگ و فرهیخته نیز بود که همگى در دانش و دیانت شبیه هم بودند.

برادران نورى به ترتیب عبارت اند از:

۱ – حاج میرزا هادى ، ایشان پس از مدت مدیدى تحصیل علم در حوزه نجف به وطن باز مى گردد و سیزده سال مرجعیت شهر نور را به عهده مى گیرد، تا اینکه در حدود ۱۲۹۰ ق . به رحمت رحمانى مى رسد.
۲ – آقا میرزا على ، که بعد از برادر بزرگش مرجعیت و ریاست دینى شهر را به عهده داشت .
۳ – میرزا حسن نورى ، از بزرگان فضلا و از مدرسان فقه و اصول .
۴ – میرزا قاسم نورى ، از مدرسان فقه و اصول در خاندان نورى به دو خواهر بزرگوار و عالیقدر در تاریخ اشاره شده است که هر دو در تاریخ نقش ‍ مهمى را ایفا کرده اند. یکى همسر ملا فتح الله نورى و مادر شیخ موسى نورى است و دیگرى همسر ملا عباس نورى که از بزرگان و پارسایان عصر خویش بود. اشتهار این بزرگ بانو ، بدان افتخار است که ایشان مادر و تربیت کننده شیخ شهید، فضل الله نورى – داماد دایى دلبندش محدث نورى – است ؛ شهیدى که تا پاى دار پایدار ماند و با شهادتش روى سیاه خود باختگان و غرب زدگان را که خود را روشنفکر خیال مى کردند. سیاه تر کرد.

میلاد نور

زادگاه نورى دهى است از روستاهاى سر سبز شهر نور، به نام (یالو) واقع در استان مازندران .
هیچدهم شوال (۱۲۵۴) در شهر نور سور و سرورى بر پاست . شهر حال و هوایى دیدنى دارد. همه خوشحال و شادمانند و دل خوش از اینکه نورى بر نوریان اضافه شده است . تو گویى در آیینه دل ، آسمان حدیث را مى دیدند که آفتابش آیت الله نورى شده است و سرآمد محدثان شیعى ، همین کودک امروز نور است که نام آورى زبانزد گشته است .

خضر راه

طى این مرحله بى همرهى خضر مکن

ظلمات است بترس از خطر گمراهى

(حافظ)

براى کسى که مى خواهد مسیر کمال را طى کند داشتن راهنما یا راهنمایان دلسوز و صادق ، به بیان لسان الغیب ، (خضر راه ) لازم و ضرورى است ؛ بویژه براى کسى که تازه در اول راه است .
اگر گفته شود رمز موفقیت مردان بزرگ در همین نکته نیک نهفته است خیلى هم خالى از صداقت نیست ، چرا که بیشتر بزرگان ، موفقیت خویش را مدیون مربیان و معلمان دلسوز خود مى دانند.

محدث نورى هم که بى گمان از آن بزرگمردان نامى است همانند بیشتر مراحل زندگانى ، در این مرحله حیاتى هم توفیق رفیقش شد. با اینکه در کودکى از وجود پر نور پدر محروم مى شود ولى در سایه سعى و تلاش ‍ خویش از همان اول جستجو را آغاز مى کند و مى یابد آنچه را که مى خواهد. چرا که خواستن توانستن است و جوینده یابنده و حرکت ، برکت آفرین .

تو پاى به راه در نه و هیچ مگو

خود راه بگویدت که چون باید رفت

نورى با عزمى راسخ پاى در راه مى نهد، مى جوید و مى رود، مى رود و مى جوید تا به خضر راهى مى رسد. هنوز بیش از چهارده ، پانزده بهاران از عمرش نگذشته و نوجوانى بیش نیست که ملازم فقیه فرهیخته اى مى شود به نام (ملا محمد على محلاتى ) و با شور و شوق تمام و نشاطى که مخصوص جوانان جدى است هر چه تواند از خرمن خلوص و دانش ابنوه او خوشه چینى مى کند و خدا خدا مى کند که هیچ ساعتى از فرصتها را از دست ندهد؛ فرصتهایى که تنها در زمان زنده جوانى پیدا مى شود و بس .

سفیر سفرها

مردان بیدار، مردان میدان اند و مدام در حرکت و تکاپو. بیخود نیست که مبداء تاریخ اسلام را هجرت قرار داده اند ؛ هزار نکته باریکتر از مو اینجاست .
در حدیث حیات و روایت بلند نورى ، بخش گسترده اى است که تنها با تفسیرى از سفرهاى سبز او روى نشان مى دهد. محدث نورى قرار و آرام ندارد، همیشه در حرکت و هجرت است ، زندگانیش سارسر سیر و سفر است . سیر در بوستان دانشمندان – کتابها و کتابخانه هاى ایران و عراق – سیاحت او، استنساخ و نسخه بردارى از نسخه هاى نفیس و استراحت او، جستن و یافتن کتابهاى کمیاب و کیمیاهاى نایاب عیش و عشق اوست همچنانکه تحقیق و تفحص ، تفریح روح و تفرج فکر اوست .

جالب تر اینکه نورى در این سفرهاى سبز براى سیر و سلوک ، نقشى بس ‍ نگارین و بسیار زیبا هم دارد که مثلث وار و دیدنى است . یک نقطه از این نقشه ، مکه مکرمه ، خانه خداست و نقطه دیگر آستان قدس رضوى علیه السلام و نقطه سوم عبتات عالیات عراق است . محدث به دور این سه پایه پایدار، پروانه وار مى گردد و پرواز مى کند.

در سال ۱۲۷۳ ق ، از تهران به همراه استادش و پدر زنش به عراق هجرت مى کند. پس از گذشت چهار بهار مجبور مى شود حوزه علمیه نجف را ترک گفته ، به ایران بر گردد ولى باز توفیق رفیقش گشته ، با فاصله کمى (۱۲۷۸ ق ) به عراق هجرت مى کند. این بار همراه و همگام با دانشمند بزرگوارى به نام آیه الله شیخ عبدالحسین تهرانى معروف به (شیخ العراقین ) است . پس از اندک زمانى که در کربلا همراه او بود با هم به شهر کاظمین سفر مى کنند و دو سال در سایه سار دو امام معصوم (امام موسى کاظم و امام جواد علیهم السلام ) بیتوته مى کنند.

محدث در این فرصت مشغول تحصیل و تحقیق بود تا در سال ۱۲۸۰ ق در حالى که بیست و شش بهار را پشت سر گذاشته بود، نخستین سفرش را به سوى دیار دوست آغاز مى کند تا ضمن تجدید عهدالست ، در کنگره سالانه و عظیم حج و سمینار سراسرى مسلمانان شرکت جوید.

پس از دیدار از دیار دلدار و راز و نیاز با حضرت حبیب ، براى بار سوم به عراق هجرت مى کند و در درس آیت الله شیخ مرتضى انصارى (ره ) که در نجف اشرف دایر بود حاضر مى شود. سوگمندانه استفاده از افادات شیخ اعظم بیش از چند ماه طول نمى کشد زیرا در همین زمان (۱۲۸۱ ق ) شیخ انصارى از سراى فانى به جهان باقى رخت سفر بسته جاودانه مى شود. محدث پس از سه سال (۱۲۸۴ ق ) براى دومین بار به وطن خویش ایران بر مى گردد تا ضمن زیارت آستان قدس رضوى علیه السلام وضع مردم مسلمان ایران را بررسى کرده ، از نزدیک حال رقت انگیز هموطنانش را که آن روز در دست حاکمان قاجار اسیر بودند، ببیند تا بعد از بازگشت به نجف اشرف – که آن روز مرکز تشیع بود – گزارشى داشته باشد.

پس از خاکبوسى امام رضا علیه السلام با یک دنیا درد و غم از غربت شیعه ، براى چهارمین بار (در سال ۱۲۸۶ ق ) به عراق بار سفر مى بندد. همان سال استادش شیخ العراقین از دنیا مى رود و با فراقش دل دانشمند جوان و شاگرد شیداى خویش را مى سوزاند.

نورى که مى بیند استادش رخت سفر بست و رفت تنهایى و دورى استاد را بر نمى تابد و براى فرار از فراق ، دل به دریا مى زند و براى بار دوم رو به سوى خانه خدا به راه افتاده ، مى رود که دیدارى دوباره با دلدار تازه کند. پس از اتمام اعمال حج ، از همان جایگاه مقدس عزم عراق کرده ، رو به سوى نجف اشرف ، طى طریق مى کند، تا چون کبوتران حرم هر سپیده دم به دور گنبد عین عدل ، و داد مجسم ، على علیه السلام پر گشوده ، طواف کند. این بار با عزمى راسخ در نجف اشرف رحل اقامت مى افکند و پروانه درس ‍ میرزاى بزرگ مى گردد. از اینجاست که فصل تازه اى از زندگانى نورى شروع مى شود و سر فصل جدیدى از حوزه نجف تا تاریخ سامرا گشوده و گسترده مى شود.

در سایه اساتید

بى شک فقیه نور از خرمن خیلى ها خوشه چینى کرد و شاگرد شایسته دانشمندان و اندیشمندان زیادى بود و بعضى از آنها تعهد و تخصص او را به طور کتبى تایید کرده اند.
به اختصار از چند استاد نورى نام مى بریم :
۱ – فقیه فاضل ملا محمد على محلاتى ۱۲۳۲ – ۱۳۰۶ ق )
۲ – عالم جلیل القدر شیخ عبدالرحیم بروجردى (در گذشته ۱۳۰۶ ق )، ایشان پدر زن محدث نورى نیز بود.
۳ – شیخ العراقین عبدالرحسین تهرانى (در گذشته ۱۲۸۶ ق )
۴ – شیخ اعظم ، مرتضى انصارى (۱۲۱۴ – ۱۲۸۱ ق )
۵ – جمال السالکین ، آخوند ملا فتح على سلطان آبادى (۱۳۱۲ ق )
۶ – فقیه کبیر ملا شیخ على خلیلى (۱۲۲۶ – ۱۲۷۹ ق )
۷ – معز الدین سید مهدى قزوینى (۱۲۲۲ – ۱۳۰۰ ق )
۸ – میرزا محمد هاشم خوانسارى (۱۲۳۵ – ۱۳۱۸ ق )
۹ – آیت الله حاج ملا على کنى (۱۲۲۰ – ۱۳۰۶ ق )

در محضر مجدد

محدث نورى در نجف اشرف در درس میرزاى بزرگ ، مجدد شیرازى شرکت مى جست و زمانى که میرزا به سامرا هجرت کرد محدث نورى با شیخ خویش آخوند سلطان آبادى و دامادش شیخ شهید، فضل الله نورى ، نخستین کسانى بودند که به دنبال میرزا به سامرا هجرت کردند و در آنجا به او پیوستند.

از آن به بعد است که علامه نورى قرین قهرمان حماسه فتواست و لحظه اى از او جدا نیست . او چنان جانانه و نستوه در خدمت مرجعیت و چراغ خانه فقاهت است که اگر گفته شود (نورى ساعد مساعد میرزاى بزرگ بود.) هیچ بیجا نیست . در این خصوص تنها به ترجمعه سخنى از شیخ آقا بزرگ تهرانى بسنده مى کنیم :
(علامه نورى از بزرگترین و قدیمى ترین و بزرگوارترین اصحاب مجدد شیرازى بود. میرزا کارهاى با اهمیت را به او ارجاع مى داد و راءى از او صادر مى شد!

در بین شاگردان میرزا، از آن معدود مردانى بود که در آفاق و اکناف عالم برجسته و شناخته شده بود.
نامه هایى که از شهرها و نقاط مختلف جهان به خانه مرجعیت سرازیرشد غالبا توسط نورى به دست میرزا مى رسید و بیشتر جواب نامه ها به وسیله او و به قلم او نوشته مى شد. خواستهاى مهاجرین و پناهندگان به خانه مرجعیت به سعى و تلاش او بر آورده مى شد همان طور که سفیر و نماینده امام مجدد بود در تصدى امور دیگرى چون :

۱ – دیدار و پذیرایى از کسانى که به نوعى احتیاج به بیت مرجعیت داشتند و براى کارهاى مختلف به میرزاى مجدد رجوع مى کردند.
۲ – تودیع و مشایعت میهمانان
۳ – تنظیم برنامه براى طلاب و رسیدگى به امور معاش آنان
۴ – عیادت از بیماران و درماندگان
۵ – ترتیب و تشکیل مجالس عزادارى به یاد ابوالشهدا امام حسین علیه السلام و انبوهى از کارهاى دیگرى که در شاءن یک مرجع بزرگى چون مجدد شیرازى بود.)

آثار ماندگار

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

دیگران هم بکنند آنچه مسیحا مى کرد

(حافظ)
(هر کس با چشم بازو با در نظر گرفتن شرایط آن روزگار، به آثار خطیر نورى نظر کند، آثارى که در آنها دقت و تحقیق موج مى زند، شک و تردید نخواهد کرد که او موید به روح القدس بود.)

آثار نورى با ملاحظه ترتیب در تاریخ تالیف ، چنین است :

۱ – مواقع النجوم ، شجره نامه اى است در سلسله اجازات نوریان ، و نخستین اثر او است که در ۲۱ سالگى نوشته است .
۲ – نفس الرحمن فى فضائل سیدنا سلمان ، حدیثى است از حیات سلمان فارسى و فراتى است از فضایل جوشان او که در شهر کربلا به سال ۱۲۸۳ ق تالیف لطیف آن تمام شده است .
۳ – دار السلام ، در دو جلد، درباره خواب و تعبیر خواب و… است و جلد دوم در اخلاق و… است که به ترتیب الفبایى و کارساز نوشته شده ، و در ۱۲۹۲ ق ، به زیر سایه آستان قدس عسکریین ، در سرزمین سامرا تالیف آن تکمیل شده است .
۴ – فصل الخطاب … (تالیف : ۱۲۹۲ ق . در نجف ، چاپ : ۱۲۹۸ ق .)
۵ – معالم العبر (تالیف : ۱۲۹۶ ق . در شهر سامراء.)
۶ – میزان السماء، (تالیف : ۱۲۹۹ ق . تهران .)
۷ – کلمه طیبه ، (تالیف : ۱۳۰۱ ق . چاپ نخست : بمبئى ۱۳۵۲ ق ، در ۶۱۶ صفحه .)
۸ – جنه الماوى ، (تالیف : ۱۳۰۲ ق ) تصنیفى است در مقام مهدى (عج ) و با سوز فراق حضرت یار – روحى فداه .
۹ – فیض القدسى ، (تالیف : ۱۳۰۲ ق ، سامراء) اولین کتاب همستند و معتبر در خصوص زندگانى علامه مجلسى . این کتاب چندى پیش به قلم مترجم معاصر حجه الاسلام سید جعفر نبوى به فارسى ترجمه و منتشر شد.
۱۰ – بدر مشعسع ، (تالیف : ۱۳۰۸ ق ) در شرح حال فرزندان موسى مبرقع پسر امام جواد علیه السلام است که همراه با تقریظ و تایید میرزاى بزرگ چاپ شد.
۱۱ – کشف الاستار (۱۳۱۸ ق ) پرتوى است از حسن دل انگیز حضرت مهدى – روحى فداه –
۱۲ – صحیفه ثانیه علویه ۱۳۰۳ ق )
۱۳ – صحیفه رابعه سجادیه
۱۴ – سلامه المرصاد (۱۳۱۷ ق )
۱۵ – مستدرک مزار بحار
۱۶ – حاشیه بر منتهى المقال
۱۷ – ظلمات الهاویه در معایب معاویه و…
۱۸ – نجم الثاقب (۱۳۰۳ ق ) پر انتشارترین کتاب محدث نورى .
۱۹ – موالید الائمه
۲۰ – شاخه طوبى
۲۱ – دیوان شعر محدث نورى که با نام (مولودیه ) چاپ شده است .

۲۲ – مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل ، بزرگترین اثر محدث نورى و معتبرترین مجموعه مفصل روایى که پس از وسائل الشیعه نوشته شده است و براستى مستدرک ، مرجعى معتبر براى مجتهدان است و هیچ فقیهى از آن بى نیاز نیست .

۲۳ – لؤ لؤ و مرجان (۱۳۱۹ ق ) این کتاب که از سر اخلاص و درد دین نوشته شده نخستین کتاب مستقلى است که در رد خرافات ساخته و پرداخته شده در ساحت مقدس حماسه عاشورا، سخن مى گوید و با صمیمیت و صداقت از مداحان و منبریان محترم مى خواهد که در این کار حساس و حیاتى ، به هیچ وجه ارکان سه گانه راستگویى ، درست گویى و اخلاص را فراموش نکنند و با فداکردن علم و عقل در پاى عشق فرضى ، آبروى همه را نبرند…
۲۴ – تحیه الزائر، از متون زیارتى است .
۲۵ – تقریرات بحث استادش شیخ العراقین
۲۶ – تقریرات درس استاد دیگرش میرزاى بزرگ
۲۷ – اربعونیات ، همان که در حاشیه کلمه طیبه چاپ شده است .
۲۸ – اخبار حفظ القرآن
۲۹ – رساله اى در شحر حال مولى ابى الحسن شریف عاملى فتونى که در ۱۲۷۶ ق نوشته است .
۳۰ – کشکول ، گلستانى که گلبرگهاى گوناگونى را شامل مى شود.
۳۱ – حواشى بر توضیح المقال حاج ملا على کنى که در آخر رجال ابى على چاپ شده است .
۳۲ – رساله فارسى در جواب به شبهات فصل الخطاب و در رد تحریف قرآن مجید. تذکر این نکته ضرورى است که علاوه بر کتاب القرآن در ضمن مستدرک الوسائل ، محدث نورى سه کتاب دیگر نیز در علوم قرآنى نوشته است و بى گمان با چشم پوشى از هر کدام از این چهار کتاب ، قضاوت در حق نورى و او را متهم به تحریف کردن ، ناقص و ناروان خواهد بود.
۳۳ – ترجمه جلد دوم دارالسلام به فارسى .
۳۴ – اجوبه المسائل
۳۵ – حواشى بر رجال ابى على که نیمه تمام مانده وغیر از شماره ۳۱ مى باشد.
۳۶ – فهرست کتابخانه بى نظیر خویش که به ترتیب الفبایى نوشته شده و در مقدمه اش به تفصیل در خصوص کتاب و نویسندگى سخن گفته است .
۳۷ – نامه ها و اجازه نامه ها و اعلامیه ها. اگر در کتابى گرد آورى شود گنجینه گرانبهایى را تشکیل خواهد داد. بیش از ده نامه از محدث نورى که در جواب نامه هاى میر حامد حسین هندى نویسنده اثر گران سنگ (عبقات الانوار) نوشته شده است در مجله نور علم – البته بخشهاى بریده اى از آنها – چاپ شد.
و بسیارى از نامه ها و… که در لابه لاى کتابها و… پراکنده اند!

خوشبختانه آثار محدث نورى – بجز سه یا چهار کتاب – بارها چاپ شده و بسیارى از کتابها از عربى به فارسى و از فارسى به عربى ترجمه و منتشر شده اند. بتازگى کتاب نجم الثاقب از فارسى به عربى و در دو جلد بزرگ ترجمه گشت و انتشار یافت ، پس از آن ، چندى پیش نیز شاهد انتشار جلد ۱۹ مستدرک الوسائل (جزء اول از خاتمه مستدرک ) گشتیم که به کوشش ‍ موسسه آل البیت تحقیق و به بازار کتاب عرضه شد.

سلسله نوریان

بسیارى از بزرگان به افتخار شاگردى نورى نایل شده و از انفاس قدسى او بهره مند گشته و از خرمن خلوص او خوشه چینى و از دریاهاى دانش او دانش اندوزى کرده اند. ما با نام بعضى از آن بزرگمردان به کتاب خود زینت مى بخشیم :
۱ – شیخ آقا بزرگ تهرانى ، نویسنده دائره المعارف بزرگ کتابشناسى شیعه (الذریعه الى تصانیف الشیعه ) در ۲۶ جلد و کتابهایى دیگر.
۲ – حاج شیخ عباس قمى ، محدث مورد وثوقى که در سایه اخلاص و صمیمیت بسیار، آوازه و نام نیکش چون آفتابى تابان است . کتاب مقدس ‍ مفاتیح الجنان تنها یک اثر از میراث ماندگار اوست .
۳ – مصلح مجاهد آیت الله شیخ محمد حسین کاشف الغطاء (۱۲۹۴ – ۱۳۷۳ ق .) از آثار پرارج او در عالم ادب قصیده اى است غرا در دفاع از یوسف زهرا (س ) حضرت مهدى موعود (عج ) که چکیده اى از کتاب کشف الاستار استادش محدیث نورى است .
۴ – اندیشمند نامى آیت الله علامه سید عبدالحسین شرف الدین عاملى (۱۲۹۰ – ۱۳۷۷ ق ).
۵ – شیخ اسماعیل اصفهانى
۶ – شیخ مرتضى بن محمد عاملى
۷ – سید جمال الدین عاملى اصفهانى
۸ – حاج شیخ محمد باقر بیرجندى (۱۲۷۶ – ۱۳۵۲ ق ) مولف کبریت احمر
۹ – حاج شیخ على اکبر نهاوندى
۱۰ – حاج شیخ على زاهد قمى (۱۲۷۳ -۱۳۷۱ ق )
۱۱ – حاج شیخ محمد تقى قمى
۱۲ – عارف و اصل آیت الله میرزا جواد آقا ملکى تبریزى
۱۳ – حاج میرزا ابوالفضل تهرانى معروف به کلانترى نورى و نویسنده (شفاء الصدور فى زیاره العاشور)
۱۴ – شیخ جعفر نورى نجمى
۱۵ – سید علم الهدى نقوى کابلى (متولد ۱۲۸۸ ق ) نویسنده (دستورالعمل للنسوان )
۱۶ – آقا میرزا محمد تهرانى (متولد ۱۲۸۱ ق )
۱۷ – شیخ مهدى نورى فرزند میرزا هادى نورى ، برادر زاده محدث نورى . ایشان پیش عمویش رسائل و مکاسب و دیگر کتابهاى درسى آموخته بود و در شمار شاگردان میرزاى بزرگ شیرازى بود.
۱۸ – شیخ جلیل محمد حسن آل کبه (۱۲۶۹ – ۱۳۳۳ ق )
۱۹ – صدر الاسلام حاج میرزا على اکبر همدانى معروف به دبیر که ابوالمکارم هم خوانده مى شود.
۲۰ – مرحوم حاج میرزا محمد ارباب قمى (۱۲۷۳ – ۱۳۴۱ ق ). همان طور که از آثار چاپ شده ایشان بر مى آید نسبت به استادش محدث نورى فوق العاده ارادتمند بوده است و از او به نیکى بسیار یاد مى کند.
۲۱ – شیخ على اکبر همدانى (۱۲۷۰ – ۱۳۲۵ ق ) نویسنده ناسخ التفاسیر.(۱۲۹۳)
۲۲ – پسر خواهرش و دامادش شیخ شهید، آیت الله فضل الله نورى (۱۲۹۵ – ۱۳۲۷ ق ).
۲۳ – آیت الله شیخ محمد تقى بافقى (۱۲۹۲ – ۱۳۲۵ ق ) دلیر مردى که مبارزاتش با رضا خان پهلوى بویژه در دفاع از حجاج بسى معروف و مشهور است .

راویان نور

در طول صد و پنجاه سال و اندى که در عصر حاضر بر تاریخ حدیث شیعه گذشته است کمتر (اجازه نامه روایى ) یافت مى شود که نام نورى زینت بخش آن نباشد. همین است که او را با نام (خاتمه المحدثین ) و سر آمد نوریان ، معروف ساخت است . محدث نورى (شیخ روایتى ) بسیارى از دانشوران نامى است که از بابت نمونه علماى زیر نام برده مى شود:
۱ – آیت الله سید محسن امین عاملى (۱۲۸۴ – ۱۳۷۱ ق ) نویسنده اعیان الشیعه و…
۲ – آیت الله میرزاى نائینى (متوفاى ۱۳۵۵ ق )
۳ – حاج شیخ محمد هادى بیرجندى (۱۲۷۷ – ۱۳۶۶ ق ) معروف به هادوى و متخلص به (هادى )
۴ – حاج شیخ محمد باقر همدانى (متوفاى ۱۳۳۳ ق ) از شاگردان عارف نامى ملا حسینقلى همدانى
۵ – فدا حسین کهنویى مشهور به نظیر حسن (متولد ۱۲۷۸ ق )
۶ – منیر الدین بروجردى (۱۲۶۹ – ۱۳۴۱ ق ) نوه دخترى میرزاى قمى (صاحب (قوانین الاصول ) )
۷ – علامه مجاهد حاج شیخ محمد جواد بلاغى (۱۲۸۲ – ۱۳۵۲ ق ) نویسنده تفسیر آلاء الرحمن .
۸ – شیخ محمد على کچویى اردستانى (متوفاى حدود ۱۳۳۵ ق )
۹ – سید ابوطالب شیرازى
۱۰ – حاج شیخ عبدالکریم حائرى ، موسس حوزه علمیه قم ، (متولد حدود ۱۲۷۶ – ۱۳۵۵ ق ).
۱۱ – سید ابومحمد حسن صدر الدین موسوى کاظمینى ، نویسنده (تاءسیس الشیعه لعلوم الاسلام )
۱۲ – سید هبه الدین شهرستانى ، نویسنده (الهیئه و الاسلام )
۱۳ – علامه سید شمس الدین محمود حسینى مرعشى (۱۲۶۰ – ۱۳۳۸ ق )
۱۴ – شریف الاسلام سید اسماعیل مرعشى نجفى نویسنده قانونچه در علم طب
۱۵ – حاج میرزا على حسینى مرعشى شهرستانى ، شارح و جیزه شیخ بهایى در علم حدیث شناسى
۱۶ – شیخ محمد حرزالدین نجفى نوسنده معارف الرجال
۱۷ – شیخ مهدى حکمى قمى مشهور به پایین شهرى
۱۸ – حاج میرزا حسن علیارى تبریزى فرزند حاج ملا على علیارى سردرودى .
۱۹ – حاج شیخ عبدالنبى نورى تهرانى
۲۰ – آقا ضیاء الدین عراقى (متوفى ۱۳۶۱ ق )

پرواز تا بر دوست

محدث نورى که از پیروان پاک امام حسین علیه السلام بود در راه بازگشت از آخرین سفر زیارتى خویش از دشت گلگون لاله ها، یعنى کربلا، بیمار شده ، درد خویش را، براى رعایت حال دیگر کاروانیان نینوا پنهان مى دارد، مبادا که کربلاییان را اذیت کرده باشد.

به نجف اشرف ، محل اقامت خویش که مى رسد، بیماریش روز به روز شدت یافته ، درد دلش سحر به سحر سبز مى شود. عاقبت زخمى را که از خنجر هجران خورده بود و سالیان سال ، سینه سینایى اش را سوخته بود گل مى کند.

شب چهارشنبه ، ۲۷ جمادى الثانى سال ۱۳۲۰ قمرى بود که آن روشنى بخش آسمان ولایت و درایت (در ۶۶ سالگى ) غروب مى کند و براى همیشه نوریان را در نار فراق مى گدازد و بنا به وصیت خودش در یکى از ایوانهاى آستان قدس امیرالمومنین على علیه السلام به خاک سپرده مى شود.

حوزه بزرگ نجف که آن روز مرکز مکتب سرخ تشیع و مهبط ستارگان آسمان دانش بود به ماتم نور نشست و مردم شهر بویژه دانشمندان عزادار شدند. شعرا و اهل قلم در حوزه علمیه نجف به سرودن سوگنامه ها پرداختند. از آن میان شاعر ماهر ، شیخ محمد آخوند شوشترى (متوفاى ۱۳۲۲ ق ) در سوگ نورى چنین سرود:
(رفت حسینى که جان جمیلش ، در (عالم ذر) از نور دانشها سرشته شده بود.
مقدس مکانى است جایى که درفش دانش (محدث نورى ) را در خود جاى داده است .
دانشمندى که نفسى نفیس و مقدس و ذکرى جمیل و پاک داشت .)
حال با نقل سخن سبزى از علامه شیخ محمد حسین کاشف الغطاء، این ارادتنامه مختصر را در حق حضرت نورى و همه نوریان شیعى ختم مى کنیم :

(علامه الفقهاء و المحدثین ، گرد آورنده اخبار و سخنان پیشوایان پاک علیهم السلام داراى دانشهاى پیشینیان و معاصرین ، بى گمان حجت خداست . زنان روزگار از آوردن مانندش نازا و استوانه هاى فضیلت در برابر فضیلتش نارساست . خدایى مردى که خود را ساخته ، شب زنده دارى که سینه سینایى اش از شوق اشتیاق گداخته بود. او عالمى آگاه و عابدى اواه بود. با خویشتن دارى اش فرشتگان آسمان را به شگفتى وا مى داشت . اگر خدا مى خواست به بندگانش تجلى کند، مى فرمود: این نورى نور من است . چنین مرد، مولا و سرور ما ثقه الاسلام حاج میرزا حسین نورى است .)

به حسن و خلق وفا کس به یار ما نرسد

تو را در این سخن انکار کار ما نرسد

گلشن ابرار جلد ۱//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه آیت الله محمد حسن نجفی( صاحب جواهر)متوفاى ۱۲۶۶ ق

آیت الله محمد حسن نجفی (صاحب جواهر)
آیت الله محمد حسن نجفی (صاحب جواهر)

ولادت

در سال ۱۲۰۰ ق . فرزندى در خانه شیخ محمد باقر نجفى به دنیا آمد که او را محمد حسن نامیدند.شرح هجرت نیاکان محمد حسن از اصفهان به نجف اشرف را این گونه یاد کرده اند: زمانى شیخ عبدالرحیم شریف کبیر – جد سوم محمد حسن – از اصفهان راهى نجف اشرف شد و در آن شهر مقدس رحل اقامت افکند تا از محضر عالمان بزرگ کسب فیض کند. وى سرانجام از فقیهان وارسته و فاضل گردید. دو پسر دانشمند به نامهاى آقا محمد کبیر و آقا محمد صغیر – جد دوم محمد حسن ، (مولف کتاب الاقتباس و التضمین در عقاید) از او به یادگار ماندند. شیخ عبدالرحیم ، فرزند آقا محمد صغیر و جد محمد حسن فرزانه اى است که به نیکى از او یاد کرده اند.در حقیقت محمد حسن دوران کودکى و نوجوانى را در دامان خاندان علم و فضیلت سپرى کرد.

در حوزه نجف

هنوز کودکى بیش نبود و تازه خواندن و نوشتن را فراگرفته بود که وارد حوزه علمیه نجف اشرف شد. دروس مقدمات و سطح را بسرعت نزد سید حسین شقرایى عاملى (متوفى ۱۲۳۰ ق ) و شیخ قاسم آل محیى الدین (متوفى ۱۲۳۸ ق ) و شیخ حسن (متوفى ۱۲۵۰ ق ) گذراند و در نوجوانى به درس خارج فقه و اصول راه یافت .

محمد حسن سالیان دراز در عالیترین سطح دروس حوزه علمیه ، در درس ‍ آیت الله شیخ جعفر کاشف العظا، آیت الله سید مهدى بحرالعلوم ، آیت الله سید جواد عاملى و آیت الله شیخ موسى کاشف الغطا شرکت کرد. و با پشتکار و نبوغى که داشت توانست در ۲۵ سالگى به درجه اجتهاد نایل آمد و نگارش کتاب بى همتاى (جواهر الکلام ) را آغاز کند. شیخ سپس به تدریس علوم دینى همت گذارد.

مربى بزرگ

حوزه علمیه نجف به برکت تدریس صاحب جواهر رونق تازه اى گرفت . شیخ آقا بزرگ تهرانى مى نویسد:
(صاحب جواهر این امتیاز را نیز بر دیگر عالمان داشت که عموم شاگردانش از علماى بزرگ و سرشناس بودند و در محضر درس او جمع فراوانى تربیت شده ، در گوشه و کنار جهان پخش گردیدند و بعد از او مقام مرجعیت یافتند و بر کرسى فتوا نشستند که عدد آنان زیاد و شمارش آنان کار مشکلى است .)

برخى از شاگردان ممتاز او عبارتند از:

۱٫ آیت الله سید حسین کوه کمرى : فرزند سید محمد، که با ۲۴ واسطه ، نسبش به امام حسین علیه السلام مى رسد. او در روستاى ارونق از توابع کوه کمره تبریز به دنیا آمد و پس از فراگیرى خواندن و نوشتن به حوزه علمیه تبریز راه یافت . سپس براى ادامه تحصیل عازم کربلا شد و پس از مدتى به حوزه علمیه نجف روى آورد و در درس صاحب جواهر و شیخ انصارى شرکت کرد و به اجتهاد رسید. ماجراى تواضع و شرکت وى در درس ‍ شیخ انصارى بسیار شنیدنى است .

آیه الله کوه کمرى بعد از وفات شیخ انصارى (متوفى ۱۲۸۱ ق ) به مرجعیت رسید. بسیارى از شیعیان آذربایجان ، تفلیس و ایروان از او تقلید مى کردند. سرانجام وى در سال ۱۲۹۹ ق . در نجف درگذشت و در مقبره اى که اکنون به نام او معروف است ، در برابر آرامگاه صاحب جواهر به خاک سپرده شد.

۲٫ آیه الله شیخ جعفر شوشترى : فرزند حسین و اهل شوشتر است در جوانى همراه پدر به حوزه علمیه نجف راه یافت و در درس صاحب جواهر شرکت کرد. پس از سالها تحصیل و رسیدن به مقامهاى والاى علمى و اخلاقى به زادگاه خود برگشت و بیش از سى سال در آنجا به تبلیغ اسلام پرداخت . در سال ۱۲۹۱ ق به نجف بازگشت . او در صحن حرم حضرت على علیه السلام به سخنرانى مى پرداخت و گفتارش مشتاقان زیادى داشت .

در سال ۱۳۰۲ ق براى زیارت امام رضا علیه السلام به ایران آمد و علماى بزرگ تهران از او در خواست کردند تا مدتى در تهران بماند. او نخستین امام جماعت مسجد سپهسالار بود.
آیه الله شیخ جعفر شوشترى ، مرجع تقلید و محدثى بزرگ بود و مى بایست بسان اغلب مراجع تقلید به تدریس و فتوا بپردازد اما علاقه وافر او به اهل بیت علیه السلام وى را بر آن داشت تا به منبر برود و به ذکر روضه هاى جانسوز بر شنوندگان تاثیر بسیار گذارد.سرانجام در ۲۸ یا ۲۹ صفر ۱۳۰۳ ق ، در راه بازگشت به نجف ، در کرند غرب بدرود حیات گفت و در نجف به خاک سپرده شد.

۳٫ ملا على کنى : در سال ۱۲۲۰ ق در روستاى (کن ) تهران به دنیا آمد. سالها در حوزه علمیه نجف نزد استادان فرزانه اى چون صاحب جواهر به تحصیل پرداخت . تا اینکه وى به اجتهادش گواهى داد و او به تهران بازگشت و به تالیف و تبلیغ پرداخت . از وى آثارى در زمینه اصول ، فقه ، تفسیر، حدیث و رجال به یادگار مانده است . سرانجام در صبحگاه روز ۲۷ محرم ۱۳۰۶ ق در گذشت و در حرم مطهر حضرت عبدالعظیم حسنى ، در کنار قبر امامزاده حمزه به خاک سپرده شد.

۴٫ شیخ محمد ایروانى : فرزند محمد باقر ایروانى است که در سال ۱۲۳۲ ق به دنیا آمد. در جوانى از ایروان به کربلا رفت و در درس سید ابراهیم قزوینى شرکت کرد. سپس به نجف رفت و در درس بزرگانى چون صاحب جواهر و شیخ انصارى حضور یافت و پس از رسیدن به اجتهاد به (فاضل ایروانى ) شهرت یافت . او پس از وفات آیه الله سید حسین کوه کمرى (متوفى ۱۲۹۹ ق ) مرجعیت تقلید بسیارى از شیعیان ایران ، هند، ترکیه ، قفقاز، و روسیه را عهده دار گردید و در کرسى تدریس عالیترین سطح دروس حوزوى ، به تربیت شاگردان پرداخت .

از وى کتابهایى در زمینه اصول ، فقه و تفسیر برجاى مانده است . سرانجام در سال ۱۳۰۶ ق رخت از جهان بر بست .

تالیفات

شیخ محمد حسن نجفى در ۲۵ سالگى نگارش کتاب بى همتاى (جواهر الکلام ) در شرح کتاب شرایع الاسلام محقق حلى را آغازید. جواهر الکلام ، این دائره المعارف فقه شیعه ثمره ۳۲ سال تلاش شبانه روزى او اینک معتبرترین متن درسى عالیترین سطح دروس حوزه هاى علمیه شیعه ، یعنى درس خارج فقه است . علامه سید محسن امین (متوفاى ۱۳۷۱ ق ) درباره این کتاب مى نویسد: در فقه اسلام کتابى به همتایى جواهر الکلام نیست . شیخ انصارى نیز فرمود: براى مجتهدى که بخواهد احکام الهى را استنباط کند، کافى است کتابهاى جواهر و وسائل الشیعه (حدیث ) را در اختیار داشته باشد و کمتر اتفاق مى افتد که به کتابى از پیشینیان نیازمند شود.

او علاوه بر کتاب (جواهر) کتابهاى دیگرى نیز نوشت که عبارتند از:

۱٫ نجاه العباد فى المعاد: درباره احکام طهارت و نماز
۲٫ هدایه الناسکین : درباره احکام حج
۳٫ رساله اى در احکام خمس و زکات
۴٫ رساله اى در احکام روزه که به فارسى ترجمه شد.
۵٫ رساله اى در احکام ارث
۶٫ مقالاتى پیرامون اصول فقه

صاحب جواهر تا آخرین لحظات عمر به تالیف مشغول بود. در اواخر عمر تصمیم به شرح کتاب (قواعد) علامه گرفت اما افسوس که پیمانه عمرش ‍ به سر آمد.

ولایت فقیه

ولایت فقه از دیر باز در حوزه هاى علمیه شیعه مطرح بوده و اصل ولایت فقیه نزد همه فقها مسلم است ، اما در محدوده اختیارات فقیه اختلاف است . صاحب جواهر درباره ولایت فقیه مى نویسد:
اگر ولایت عامه فقیه نباشد، بسیارى از کارهاى مربوط به شیعیان معطل مى ماند.
ایشان علمایى را که درباره ولایت فقیه تردید دارند بسختى مورد نکوهش ‍ قرار داده ، مى نویسد:
(این افراد طعم فقه را نچشیده و از فرمایش ائمه علیه السلام چیزى نفهمیده اند.)

سیره سبز

ساختن گلدسته براى مسجد کوفه ، احداث وضوخانه و مکانى براى سکونت خادمان مسجد سهله ، بناى ساختمان حرم حضرت مسلم بن عقیل (س ) و حرم هانى بن عروه (س ) در کوفه از کارهاى عمرانى صاحب جواهر است .

وى لباسهاى بسیار تمیز مى پوشید. ظاهرى بس آراسته داشت . بسیار قانع ، فروتن و شکیبا بود. به شاگردانش احترام خاصى مى گذاشت . روزى در وسط درس به امتیاز چهار تن از شاگردانش تصریح کرد. کارى که از استادان و مراجع تقلید کمتر رخ مى دهد. آن چهار نفر عبارتند از:

۱٫ حاج ملا على کنى
۲٫ شیخ عبدالحسین ، معروف به شیخ العراقین
۳٫ شیخ عبدالرحیم بروجردى
۴٫ شیخ عبدالله نعمت عاملى .
او تلاش دیگران را مى ستود و آنان را تشویق مى نمود. زمانى (ازرى ) شاعر عرب قصیده بسیار زیبایى در مدح اهل بیت مى سراید که به قصیده (هانیه ) مشهور است . صاحب جواهر در مقام قدردانى از او مى گوید: آرزو دارم قصیده (هانیه ) ازرى در نامه عمل من نوشته شود و کتاب (جواهر) من در نامه عمل او.

انتخاب اصلح

اواخر ماه رجب ۱۲۶۶ ق بود و صاحب جواهر در بستر بیمارى دستور داد علماى بزرگ نجف نزد او بیایند. همه با چهره اى غمناک از مریضى مرجع تقلید شیعیان ، حاضر شدند. صاحب جواهر نگاهى به حاضران انداخت و گفت : شیخ مرتضى کجاست ؟
– نیامده است .
– بگویید بیاید.
شیخ انصارى را یافتند و پیغام ایشان را به او رساندند. شیخ انصارى به محضر استاد شرفیاب شد و استاد به او فرمود:
در چنین وقت حساسى ما را رها مى کنى ؟
شیخ انصارى گفت : رفته بودم مسجد سهله براى بهبودى حال شما دعا کنم .
صاحب جواهر فرمود:
زمام امور دینى را که به من مربوط مى شود، بعد از خود به شما مى سپارم و این امانتى الهى است در نزد شما. و پس از من ، شما مرجع تقلید شیعیان خواهید بود. سعى کنید زیاد جانب احتیاط را نگیرید. احتیاط زیاد، زحمت امت اسلامى را فراهم مى سازد و دین اسلام ، دین جامع و سهل است . (۱۱۲۳)

روز وصل و هجران

روز اول شعبان ۱۲۶۶ ق فرا رسید. بهشتیان در انتظار به زمین مى نگریستند. بهشت را آذین بستند و بساط میهمانى گستراندند. جواهر بى نظیر شیعه ، فقیه بلند آوازه آیت الله شیخ محمد حسن نجفى نفسهاى آخر عمر را مى کشید. شهادتین را بر زبان جارى مى ساخت . او عمرى در راه اسلام زحمت کشیده بود و اینک آرام مى رفت تا به سوى ملکوت پر بگشاید.

حجاب چهره جان مى شود غبار تنم

خوش آن دمى که از این چهره پرده بر فکنم

چنین قفس نه سزاى چو من خوش الحال است

روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

چند روزى قفسى ساخته اند از بدنم

هنگامى که آفتاب به وسط آسمان رسید آفتاب عمر صاحب جواهر غروب کرد. شیعیان غرق در عزا شدند. تشییع پیکر جنازه با شکوهى برگزار شد. پیکر پاکش را در مقبره اى که خود جنب مسجدش آماده کرده بود، به خاک سپردند. مجالس یادبود او در بسیارى از شهرها برگزار شد.

از گوهر شناس فقه ، هشت پسر دانشمند به نامهاى شیخ محمد، شیخ عبدالعلى ، شیخ عبدالحسین ، شیخ باقر، شیخ موسى ، شیخ حسین ، شیخ حسن ، شیخ ابراهیم و دخترانى چند به یادگار ماند.

گلشن ابرار جلد ۱//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه ملا مهدى نراقى(متوفاى ۱۲۰۹ ه.ق)

ستاره اى از دارالمومنین

شهر زیبا و تاریخى کاشان در طول تاریخ به (دارالمومنین ) معروف بوده است . همواره عالمان بزرگ و نامى فراوانى از آن ظهور کرده اند و جهان اسلام از وجود نورانى آنان بهره هاى چشمگیرى برده است . دانشمندانى که هر کدام با تالیفات خود در رشته هاى گوناگون چراغ هدایت شدند و یکى پس از دیگرى در عرصه هاى علم و حکمت درخشیدند و بر زیباییهاى این شهر جلوه دیگر بخشیدند.

در این شهر با افول هر ستاره ، ستاره اى دیگر طلوع مى کند. در سال ۱۰۹۱ ق . هنگامى که دانشمند توانگر ملامحسن فیض کاشانى چشم از دنیا فرو مى بندد از آن پس فروغ و نشاط معنوى شهر کاشان رو به افول و خمودى مى نهد. این شهر حدود چهل سال زانوى غم در بغل مى گیرد و به انتظار طلوع ستاره درخشان دیگر مى نشیند. تا اینکه در سال ۱۱۲۸ ق . در نراق – یکى از روستاهاى اطراف کاشان – نوزادى از مادر متولد مى شود. پدر وى که ابوذر نام داشت و از کارگزاران ساده دولتى بود، به امید اینکه فرزندش از ناشران حقیقى شریعت محمدى صلى الله علیه و آله و از منتظران واقعى حضرت مهدى (عج ) باشد نام او را (محمد مهدى ) مى گذارد.

ورود به حوزه کاشان

این فرزند دوران کودکى و نوجوانى را در روستاى نراق سپرى مى کند. در همان اوان نوجوانى علاقه شدیدى نسبت به تحصیل علم و آگاهى از واقعیتهاى هستى در وجود خود احساس مى کند. پس فرصت را از دست نداده ، با ذوق و شوق فراوان آماده یادگیرى علوم و معارف اسلامى مى شود. بدین سان محمد مهدى آواى هجرت سر مى دهد و براى ثبت نام در مدرسه علوم دینى کاشان به سوى آن دیار روانه مى گردد.

حوزه هاى علمیه آن دوران ، از نظر پذیرش ، برنامه روشن و ثابتى نداشت . هر علاقه مندى تنها با مراجعه و معرفى آوردن از سوى روحانى محل مى توانست بآسانى وارد مدرسه شود و از همان روز در پاى درس استاد، حق حضور داشته باشد. او نیز این مرحله را پشت سر مى گذارد و یکى از حجره هاى مدرسه را براى مطالعه و اقامت شبانه روزى خود انتخاب مى کند.

البته به سادگى ورود عاشقان حقیقت به حوزه هاى علمیه بدان معنا هم نبود که از هیچ نوع نظم و برنامه اى برخوردار نباشد، بلکه طلاب علاوه بر اینکه زیرنظر استادان دلسوز و پرتلاش راهنمایى شده ، پرورش مى یافتند، در طول دوران تحصیل خود، امتحانهاى سخت و گوناگونى از قبیل فقر، بیمارى ، کمبود استاد و مشکلات خانوادگى و… را یکى پس از دیگرى از سر مى گذراندند. به این ترتیب تنها افرادى مى توانستند در این مرحله حساس ‍ قبول شده ، نمره عالى به دست آورند که از روحیه قوى ، علاقه ، پشتکار و انگیزه الهى برخوردار باشند و تنها این گروه بودند که تا آخر نیز در این سنگر پر خطر مى ماندند و از کیان اسلام و مسلمانان دفاع مى کردند.

هنوز نتیجه این مرحله از آزمون در مورد محمد مهدى درست روشن نشده بود. معلوم نبود وى در جرگه کدام یک از این دو گروه قرار خواهد گرفت . آیا به سرنوشت آن کسانى دچار خواهد شد که با اندک گرفتارى و دشوارى ، درس و بحث و مدرسه را رها کردند و رفتند یا اینکه آستین همت بالا زده ، طریق عشق و عرفان در پیش مى گیرد؟ در هر صورت او با توکل به خداوند یکتا و تکیه بر اراده آهنین ، تلاش مخلصانه خویش را پى مى گیرد و در حلقه درس اندیشمند توانا مرحوم (ملا جعفر بیگدلى ) حاضر مى شود. چندین سال از محضر پر فیض این عالم فرزانه خوشه هاى علم و حکمت مى چیند و دوره مقدمات ، سطح و مقدارى از دروس عالى را در شهر کاشان به پایان مى رساند.

هجرت به اصفهان

چون درسهاى موجود در کاشان نمى توانست خواسته هاى علمى و مشکلات درسى او را پاسخ دهد بناچار براى تکمیل اندوخته هاى علمى ، راهى حوزه علمیه اصفهان مى شود. در آنجا پس از مدتى اقامت و جستجو در بین عالمان تراز اول ، حکیم پارسا مرحوم (مولى اسماعیل خواجویى ) را به استادى انتخاب مى کند و در حدود سى سال توقف در آن شهر از کرسى درس وى از جمله : فقه ، اصول ، کلام ، فلسفه ، حساب ، هندسه و نجوم استفاده هاى شایان مى برد. همچنین از محضر استاد کل فلسفه مرحوم (محمد زمان کاشانى ) و (شیخ محمد مهدى هرندى ) نیز بهره هاى فراوان کسب مى کند.

این دوره از تحصیل ایشان در اصفهان نقش بسزایى در رشد و نبوغ علمى وى بر جاى مى نهد و استعدادهاى نهفته اش را بخوبى شکوفا کرده ، او را به مرحله بارورى مى نشاند. دیرى نمى یابد که در زمره عالمان و استادان بزرگ حوزه اصفهان قرار گرفته ، در میان آنان همانند ستاره پر نور مى درخشد. ملا مهدى نراقى در آنجا علاوه بر تحصیل ، تدریس و تحقیق ، به تبلیغ و ارشاد مردم نیز همت مى گمارد و حتى با یادگیرى خط و زبان عبرى و لاتین نزد عالمان یهودى ، با رهبران مذهبى اقلیتها وارد بحث و مناظره مى شود و از متن کتب مذهبى آنان با خط عبرى مطالبى را بر حقانیت رسالت پیامبر بزرگ اسلام صلى الله علیه و آله نقل و ترجمه مى کند.(۸۹۵)

بازگشت به کاشان

نابغه نراق ، پس از سى سال تلاش بى امان در شهر اصفهان و استفاده از حضور استادان نامى آن سامان با یک دنیا علم و حکمت و با کوله بارى از تجربه و عرفان براى خدمت به هموطنان خود عازم کاشان مى شود و این در حالى است که این شهر نفس هاى آخر حیات خود را مى کشد و به طور آشکارا از جنبش و نشاط باز مانده است .
با ورود او مردم کاشان یوسف گمگشته خویش را – که چندین سال در فراقش یعقوب وار به انتظار نشسته بودن – باز مى یابند. مانند پروانه به دور شمع وجودش طواف مى کنند و ملا مهدى نراقى پرچم هدایت را به دوش ‍ مى گیرد. نخست در حوزه علمیه کاشان ، کرسى درس و بحث بر پا مى دارد و نهر نور و معرفت بر سینه تشنگان حقیقت جارى مى سازد. سپس از مسجد، سنگر استوارى پدید مى آورد که در محراب و منبر آن با اقامه نماز و ایراد خطبه هاى روح انگیز نشاط و امید را در دل اهالى شهر و حومه زنده نگه داشته ، جنب و جوش روزگار (فیض کاشانى ) را دوباره به فضاى شهر باز مى گرداند.

در حریم ولایت

این اندیشمند فرزانه بعد از مدتى – که تاریخ دقیق آن روشن نیست – براى پیوستن به کبوتران حرم قدسى و علوى (نجف و کربلا) شهر کاشان را به سوى عراق ترک مى گوید.
ایشان در کنار بارگاه حضرت على و امام حسین علیهم السلام مدت زیادى توشه علم و عمل مى گیرد. او با شرکت در درسهاى فقه و اصول بزرگانى همچون آیات عظام وحید بهبهانى ، شیخ یوسف بحرانى و شیخ محمد مهدى فتونى رونق دیگرى به محفل هر کدام داده ، خود نیز به قله هاى سر به فلک کشیده نور و معرفت مى رساند. او هم اینک غواصى ماهر و تیز هوش مبدل گشته است که مى تواند با تجهیزات لازم و کافى که به همراه دارد به عمق اقیانوسهاى نور سفر کند و از اعماق آنها گوهرهاى هدایت و مرجانهاى زندگى براى امت مسلمان ارمغان آورد.

هفت ستاره

نراقى در ایام تحصیل خود در شهرهاى کاشان ، اصفهان ، نجف و کربلا از استادان بزرگوار خویش بهره هاى بى مانند مى جوید. وى در اجازه نامه هاى تفضیلى خود از این سروران با احترام و عظمت یاد مى کند و از آنان به عنوان (کواکب سبعه ) یعنى هفت ستاره نام مى برد که از آنان یاد کردیم .

بر ساحل فضایل و معارف

الف ) عزت نفس

ملا مهدى نراقى از همان آغاز طلبگى از عزت نفس والایى برخوردار بود. او در حوزه کاشان اکثر روزها را با فقر و تنگدستى سپرى مى کرد ولى خم به ابرو نمى آورد و همچنان با نشاط و امیدوار، به تحصیل خود ادامه مى داد. روزى یکى از افراد نیکوکار کاشان وقتى از ماجرا آگاه مى گردد، یک دست لباس نو مى خرد تا به وى هدیه نماید. نخست نراقى از قبول آن امتناع مى ورزد ولى با پافشارى مرد نیکوکار لباس را برداشته ، به حجره اش ‍ مى آورد. فرداى آن روز ناگهان تصمیم نراقى عوض مى شود.

بدون اینکه فرصت را از دست بدهد روانه محل کسب و کار آن شخص مى گردد. بعد از اسلام و تشکر و قدردانى با احترام و ادب لباس را به وى بر مى گرداند. آن مرد هنگامى که نراقى را در تصمیم خود استوار مى بیند از علت این کار جویا مى شود. او در جواب مى فرماید: زمانى که این لباس را به تن کردم در خود احساس کوچکى و پستى نمودم ، بویژه لحظه اى که از جلو مغازه شما عبور مى کنم بر این حالت پستى و خوارى ام افزوده مى شود و مرا به چاپلوسى و چرب زبانى وا مى دارد. این حالت براى من به هیچ وجه قابل تحمل نیست .

با گذشت زمان این خصلت محمدى صلى الله علیه و آله در وجود او به صورت سرشتى نیک جاى باز مى کند و در سرتا سر زندگى با وى همراه مى شود و از میدانهاى بسیار دشوار او را پیروز و سرفراز بیرون مى آورد. نراقى به این مقدار بسنده نمى کند بلکه در کتاب با ارزش خود (جامع السعادات ) نیز داد سخن از عزت نفس برآورده ، این ویژگى را در انسان بسیار مهم مى پندارد و آن را ضامن پاسدارى از حریم شخصیت انسان مى شمارد. او در توصیه اخلاقى چنین مى نویسد:

(سزاوار است انسان فقیر، فقر خویش را از دیگران بپوشاند و همواره روح پارسایى و بزرگوارى را در خود زنده کرده و تربیت نماید. در مقابل ثروتمندان به خاطر ثروتشان ، سر تعظیم فرو نیاورد و بدین وسیله خود را در چشم آنان کوچک نشان ندهد. بلکه نسبت به زراندوزان در وجود خویش ‍ حالت بزرگى به وجود آورد و هیچ وقت چشم طمع و توقع به دست آنان ندوزد.)

ب ) صبر و استقامت

او اگر چه دستش از مال دنیا خالى بود، با صبر و شکیبایى ، نیستى هاى فقر را به هستى هاى ثروت تبدیل مى کند. ملا مهدى نراقى مدت طولانى از فراهم کردن یک شمع یا روغن چراغ براى استفاده از روشنایى در حجره تاریک خود در مى ماند ولى هرگز سستى به دل راه نمى دهد و تصمیم به صبر مى گیرد. از حجره خارج شده ، به سوى انتهاى حیاط مدرسه مى رود. در آنجا بساط مطالعه را پهن مى کند و با استفاده از روشنایى چراغهاى وضوخانه و دستشویى مدرسه به تحقیق و تلاش خویش یا پاسى از شب ادامه مى دهد. (۹۰۲) تا اینکه بر مشکلات طاقت فرساى دوران طلبگى و امتحانات الهى چیره مى گردد و به این ترتیب رمز موفقیت مردان بزرگ را به ثبت مى رساند.

ج ) ستیز با کج اندیشان

زمان طلوع نراقى ، در شهرهاى کربلا و نجف تفکر اخبارى گرى به اوج خود رسیده بود. همچنان که در ایام تحصیل وى در اصفهان نیز روش گمراه کننده تصوف ، میدان دار هر محفل و مجلسى بود. وى بدون اینکه تحت تاثیر افکار نادرست آن گمراهان قرار بگیرد با ژرف نگرى تحسین برانگیزى مبارزه حکیمانه اى را با هر دو تفکر آغاز مى کند. هر چند که قبل از او استادش (وحید بهبهانى ) پرچم مبارزه با اخبارى گرى را براى اولین بار بر دوش گرفته بود و در واقع حرکت نراقى ادامه جنبش استاد خویش بود.

او از سنگر تالیف ، تدریس و سخنرانى استفاده کرده ، با بهره گیرى از سرمایه علمى و قدرت ابتکار بى مانند، سستى و پوچى راه کج اندیشان را بازگو مى کند و امت اسلامى را از انحرافها و لغزشها نجات مى دهد. این عالم زمان شناس قلم به دست مى گیرد و کتاب با ارزش و اخلاق آموز (جامع السعادات ) را در رد افراط و تفریطهاى صوفیان و ظاهرگرایان تالیف مى کند. وى در جاى جاى این کتاب علاوه بر تکیه بر آیات و روایات فراوان ، با بیان فلسفى و عقلى بر درستى فرهنگ تعادل تاکید مى ورزد.

د ) نشر فرهنگ تعادل

فرهنگ تعادل ، همان فرهنگ اسلام ناب و فرهنگ اهل بیت علیه السلام است . عالم نکته سنج ملا مهدى نراقى با الهام از سخنان گهربار معصومین علیه السلام در آغاز کتاب (جامع السعادات ) خود بحث مبسوطى را در مورد این فرهنگ ریشه دار دنبال مى کند. سپس این گونه نتیجه مى گیرد:

(از گفته هاى پیشین روشن شد کمال نهایى هر انسان در این است که در انتخاب روشهاى اخلاقى و در انجام کارهاى باطنى و ظاهرى ، راه متوسط و متعادل را به پیش گیرد که سعادت ابدى هر فردى در گرو همین امر اساسى است . رعایت این اصل (تعادل ) اختصاص به اخلاق ندارد، بلکه در ابعاد دیگر مانند بحثهاى علمى ، فلسفى و اعتقادى نیز باید همین روش ادامه یابد…)

ه ‍) بیان سرچشمه انحرافات

نراقى در تشریح این مساله اساسى تعادل تنها به تذکر بسنده نمى کند بلکه موضوع را جدى گرفته ، به ریشه این کج روى ها مى پردازد. او با آگاهى کامل بر تاریخ ملتها و تمدنها، اساس بسیارى از افراط و تفریطهاى امت اسلامى و در نهایت عقب ماندگى و تباهى آنان را تنها در اندیشه و اعمال فاسد پادشاهان و رهبران منحرف آنان مى بیند. وى بر این اعتقاد است هر حرکت اصلاحى که مى خواهد در جامعه انجام پذیرد، در مرحله اول باید از سران حکومتها شروع بشود. اگر آنان راه درست و اعتدال را پیش گرفتند جامعه نیز خود به خود آن تفکر و کردار را دنبال خواهد کرد. در غیر این صورت آن حرکت یک کار مقطعى و بى فایده خواهد بود. ایشان وقتى بحث عدالت را – که یکى از صفتهاى متعادل اخلاقى هر انسان است – مطرح مى کند بى درنگ براى عدالت حاکمان و پادشاهان جایگاه ویژه اى در نظر مى گیرد و مى نویسد:

(در میان عدالتها از همه حساس تر، عدالت پادشاهان و حاکمان هر جامعه است ، چرا که عدالت مردم عادى همیشه به عدالت حاکمان برگشته ، به آن بستگى دارد. اگر حاکمى عادل باشد و عدالت را در جامعه پیاده کند براى مردم هم اجراى عدالت امکان پذیر مى شود. در غیر این صورت اجراى آن در جامعه مشکل و بلکه محال خواهد شد. پس این تنها حکومتها هستند که با پیشتازى در اجراى عدالت ، زمینه رشد فضایل اخلاقى ، اجتماعى ، اقتصادى و فرهنگى جامعه را مى توانند فراهم آورند.)

و ) اصالت نفس

جاودانگى روح انسان یکى از بحثهاى زیربنایى در علم اخلاق به شمار مى آید. مسائل اخلاقى با قطع نظر از این اصل مهم هیچ ثمره اى نمى تواند داشته باشد. زیرا مخاطب دستورالعملهاى اخلاقى همانا نفس و روح انسان است و در واقع موضوع بحث در علم اخلاق ، روح است و بس . بنابراین اهمیت مساله سبب مى شود که قبل از ورود به بحثها و توصیه ها، معناى نفس و حقیقت آن روشن گردد، که آیا نفس انسان از اشیا مجرد است تا هیچ گونه تاثیر پذیرى (از نظر نابود شدن ) نسبت به زمان و مکان و حوادث روزگار نداشته باشد؟ یا از امور مادى بوده و فناپذیر است که در این صورت توصیه ها محدود به این دنیا خواهد شد و انسان در این چند سال عمر محدود خود چون احتیاج به آرامش و آسایش دارد باید به این تذکرات عمل بکند تا زندگى وى به پایان خود برسد. ولى اگر مجرد و جاودانه شد. علم اخلاق از اهمیت خاصى برخوردار شده ، ریشه در جهان ابدى و الهى خواهد داشت .

در میان دانشمندان علم اخلاق ، نراقى نخستین شخصیتى است که به این موضوع اساسى توجه خاصى نشان داده و دیگران نیز از وى الگو گرفته اند. او در بخشى از این بحث مهم چنین مى نویسد:
(
براستى بدن انسان مادى و فناپذیر، ولى روح او جاودانى است به همین خاطر اگر این روح با اخلاق خوب آراسته گردد. در سعادت ابدى از نعمتهاى الهى بهره مند مى شود و اگر خود را آلوده به پلیدیها کرد در عذاب همیشگى غوطه ور خواهد شد

ز ) تجسم اعمال

پس از آنکه این عالم فرزانه (تجرد نفس ) را با دلایل شش گانه به اثبات مى رساند آنگاه موضوع تجسم اعمال و پایدارى روح و آمیختگى رفتار خوب و بد انسان با روح ، معنى مى یابد. بر اساس روح آدمى در روز قیامت همراه با وى محشور گشته ، تجسم اعمال در وجود انسان عینیت مى یابد. نراقى این بحث اساسى را هم – که از ارکان علم و اخلاق به حساب مى آید – با ژرف نگرى تمام دنبال مى کند و در بخشى از آن مى نویسد: (واقعیت و حقیقت انسانها در روز قیامت همان تصویرهاى باطنى و نیتهاى قلبى و عملهاى آنان است که در نفس انسان به صورت خوى ثابت درآمده است . وقتى روز قیامت ادراک انسان به حد بالا رسیده و چشم بصیرت باز کرد همه آنها را به طور واضح در وجود خود حاضر مى بیند. )

وى مطالب پاره اى از احادیث را که مى فرمایند: (در روز قیامت انسانهاى گناهکار با مار و عقرب و انسانهاى نیکوکار با حور و غلمان همراه هستند، نوعى تجسم اعمال یاد مى کند و مى نویسد: (در واقع حور و غلامان و مار و عقرب با ملک و شیطان جز اعمال خود انسان چیز دیگرى نمى توانند باشند. )

ح ) امر به معروف و نهى از منکر

عالم بزرگوار ملا مهدى نراقى ، در این باب نیز گفتنیهاى ناب دارد. او معتقد است که هر نهاد و سازمان و کسانى که مسئولیت امر به معروف و نهى از منکر را به عهده مى گیرند، علاوه بر سعه صدر، بزرگوارى ، خوشرفتارى با مردم ، بایستى داراى بینش عمیق و شناخت کافى از موضوعات و مصادیق این امر مهم باشند تا در وقت اقدام ، معروف را با منکر یا منکر را با معروف خلط نکنند. همچنین قدرت طبقه بندى آنها را داشته باشند تا معروف و منکرهایى که در یک مقطع چندان اهمیت و اولویتى ندارند ناخواسته بر معروف و منکرهاى اساسى و مادر مقدم نشوند، که در تاریخ ملتهاى مسلمان شواهد بسیارى در این مورد به چشم مى خورد.

خدمت به مردم

نراقى پس از سالها تلاش و تحقیق در نجف و کربلا، دوباره به وطن خود کاشان باز مى گردد تا جان در بدن دارد در خدمت مردم قرار گیرد. او در حل مشکلات آنان لحظه اى درنگ نمى کند و منزل ساده وى در پناهگاه هر دردمند و مظلوم قرار گرفته ، گره هاى کور و نزاعهاى ریشه دار در خانه باصفاى وى بازگشته ، به صلح و محبت تبدیل مى شوند و این بدان سبب است که او همیشه در تلخیها و خوشیهاى زندگى در کنار آنان قرار مى گرفت .

در میدان قلم

از این عالم توانمند تالیفات گرانبهایى در رشته هاى گوناگون به یادگار مانده که هر کدام آنها از اهمیت ویژه اى برخوردار است . فهرست اجمالى آن به شرح زیر است :

الف – فقه :

۱٫ لوامع الاحکام
۲٫ معتمد الشیعه
۳٫ انیس النجار
۴٫ انیس الحجاج
۵٫ المناسک المکیه
۶٫ صلاه الجمعه
۷٫ تحفه رضویه
ب – اصول فقه :
۱٫ تجرید الاصول
۲٫ جامعه الاصول
۳٫ رساله الاجماع
۴٫ انیس المجتهدین

ج – فلسفه و حکمت :

۱٫ جامع الافکار و فاقد الانظار
۲٫ اللمعه الالهیه فى الحکمه المتعالیه
۳٫ شرح الالهیات من کتاب الشفاء
۴٫ قره العیون فى الوجود و الماهیه
۵٫ لمعات العرشیه
۶٫ الکلمات الوجیزه
۷٫ انیس الحکماء
۸٫ انیس الموحدین

ح – ریاضیات و هیئت :

۱٫ توضیح الاشکال (هندسه اقلیدسى )
۲٫ رساله تحریر اکرثاذر سینوس
۳٫ رساله عقود انامل
۴٫ المستقصى (هیئت )
۵٫ المحصل (هیئت )
۶٫ معراج السماء (هیئت )

س – اخلاق :

۱٫ جامع السعادات
۲٫ جامع المواعظ
ش – متفرقات :
۱٫ محرق القلوب (مقتل )
۲٫ مشکلات العلوم (کشکول )
۳٫ نخبه البیان (تشبیه ، استعاره و محسنات بدیعه )
۴٫ طائر قدسى (دیوان اشعار)
۵٫ حواشى و تعلیقات بر آثار علماى پیشین

بیشتر این کتابهاى گران سنگ به صورت نسخه هاى خطى در کتابخانه هاى مختلف نگهدارى مى شود و تنها حدود ۱۰ مورد از آن به مرحله چاپ و نشر رسیده و بعضى از آنها نیز مانند (انیس التجار) چندین بار چاپ شده و از سوى مراجع بزرگ همچون آیات عظام سید محمد کاظم طباطبایى یزدى ، سید اسماعیل صدر و شیخ عبدالکریم حائرى یزدى حاشیه هایى بر آن زده شده است .

در عرصه شعر

از میان اشعار سروده شده ملا محمد مهدى نراقى تعداد زیادى از آن از بین رفته و تنها بخش کوچکى از آن از ماخذ گوناگون به دست آمده است که بیشتر جنبه عرفانى داشته و به شیوه مثنوى و ساقى نامه گفته شده است . حال از میان اشعار فارسى و عربى او، چند شعر فارسى را مى آوریم :

اى خوش آن صبحدمى که آیت بشرى رسدم
نفخه روح قدس از دم عیسى رسدم
ارمغان آوردم پیر مغان راحت روح
آنچه در عقل تو ناید به هویدا رسدم
بشکند مرغ سماوى قفس ناسوتى
اذن پرواز سوى عالم بالا رسدم
برقع طبع به دور افکنم از چهره عقل
در فضاى جبروت اذن تماشا رسدم
روح قدسى گسلد بند طبیعت از پاى
رخصت سیر بدین گنبد خضراء رسدم
عقل بگذارم و در دامن عشق آویزم
قاصدى گر به سر از منزل سلمى رسدم
جلوه گر یار در آمد ز رخ افکنده حجاب
به وصالش رسم و جمله تمنا رسدم

کلام بزرگان

۱ – علامه بزرگ آیت الله سید محمد حسین طباطبایى :
(نراقیان (ملامهدى و پسرش ملااحمد) از علماى بزرگ اسلام و ناشناخته اند
۲ – آیت الله استاد حسن زاده آملى :
(بى شک آن جناب در تبحر و تمهر به جمیع علوم و فنون عقلى و نقلى ، حتى در ادبیات و ریاضیات عالیه در عداد طراز اول از اکابر علماى اسلام و در اتصاف به فضایل اخلاقى و ملکات ملکوتى از نوادر روزگار است حضرتش صاحب تصانیف فائقه و تالیفات لائقه در علوم گوناگون است)
۳ – دانشمند گرامى سید جلال الدین آشتیانى :
(علامه نراقى از مجتهدین بزرگ عصر خود و از مراجع و زعماى دین و داراى محضر ترافع و قضا بود مولفین کتب فقهى به آثار او توجه نموده اند با این وصف در حکمت و فلسفه الهى نیز داراى مقام شامخى است و در فنون ریاضى نیز آثار نفیس دارد عالى ترین کتب ریاضى را تدریس مى نمود. بعضى از او به افضل المهندسین تعبیر نموده اند )

غروب آفتاب نراق

این عالم خدمتگزار پس از سالها فداکارى و خدمت روز شنبه ۱۸ شعبان ۱۲۰۹ در هشتاد و یک سالگى در شهر کاشان به دیار ابدى مى شتابد و با پرواز جاودانى خویش ملت مسلمان عصر خود را به عزا و ماتم مى نشاند در آن حال پیکر پاک و مطهر نراقى با شکوه و عظمت فراوان در این شهر تشییع مى شود و سپس به نجف اشرف منتقل گشته ، در کنار حرم امیرالمومنین على علیه السلام سر بر آستان علوى مى گذارد و براى همیشه در آن مکان مقدس آرام مى گیرد رضوان خدا بر روان او باد.

فرزندان و نوادگان

پس از رحلت ملا محمد مهدى نراقى چهار فرزند برومند به نامهاى : ملا احمد، ملا ابوالحسن ، ملا اباذر و ملا مهدى از وى به یادگار ماندند و هر کدام از آنها با تحصیل علم و حکمت راه پدر را در پیش گرفتند. بزرگترین و دانشمندترین آنان ملا احمد نراقى ، صاحب کتابهاى ارزشمند: (مستندالشیعه و معراج السعاده ) است که که هنوز مطالب آنها مورد استفاده و اعتماد علماى شیعه مى باشد.

همچنین بیشتر نوادگان و فرزندانى که از نسل این عالم فرزانه به دنیا آمدند همه از عالمان و دانشمندان بارز عصر خود شمرده مى شوند و هر کدام در ابعاد گوناگون داراى نقش قابل توجهى در جامعه اسلامى بوده اند از جمله آنها روحانى مبارز و شهید: آقا على نراقى است که به طرفدارى از محرومان منطقه ، بر ضد خانها و سر سپرده هاى حکومت قیام مى کند و در نهایت در راه همین هدف مقدس مظلومانه به درجه رفیع شهادت نائل مى آید.

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه قاضى نور الله شوشترى (متوفاى ۱۰۱۹ ق)

سلسله نور

قاضى نور الله شوشترى که نسبتش به واسطه سلسله نورانى سادات مرعشى به امام زین العابدین علیه السلام مى رسد (فرزند شریف الدین بن ضیاء الدین نور الله بن محمد شاه ، بن مبارز الدین بن الحسین جمال الدین بن نجم الدین ابى على محمود… است .)
اجداد قاضى نور الله به نجم الدین محمود حسینى مرعشى آملى که از آمل به شوشتر هجرت کرد باز مى گردد.
قاضى نورالله در (مجالس المومنین ) پیرامون زمینه علنى شدن تشیع در این دیار را با حضور این سید جلیل القدر چنین مى آورد:(… تحقیق عقیده اهل خوزستان بر وجهى که از دیگر کتب به نظر قاصر رسیده آن است که در زمان امویه و عباسیه اکثر اهل خوزستان معتزلى بوده اند و در اوائل ماه ثامنه (قرن هشتم ) سید اجل امیر نجم الدین محمود الحسینى المرعشى الاملى از دارالمومنین آمل به شوشتر آمد و دختر سید عزالدوله را که نقیب سادات حسنى آن دیار بود در حباله نکاح خود در آورده و در آنجا اقامت فرمود و مردم آن دیار را هدایت و ارشاد فرمود. جمعى که دلهاى ایشان مستعد هدایت بود مستبصر گردیدند و…)

قاضى نورالله همواره به پیوند خود با این سلسله نورانى افتخار مى کرد و در لابلاى آثارش آن را به ظهور مى رساند. او در شعرى با افتخار به اسلاف و اجداد پاکش گوید:

شکر خدا که نور الهى است رهبرم
وز نار شوق اوست فروزنده گوهرم
اندر حسب خلاصه معنى و صورتم
و اندر نسب سلاله زهرا و حیدرم
داراى دهر ،سبط رسولم پدر بود
بانوى شهر دختر کسرى است مادرم
هان اى فلک چو این پدرانم یکى بیار
یا سر به بندگى نه و یا آزاد زى برم

با مجالس تا شوشتر

(مجالس المومنین ) حاوى موضوعاتى در جغرافیاى اماکن شیعى است همان گونه که در تاریخ رادمردان مذهب بر حق امامیه به شمار مى رود. قاضى در این کتاب شهرهاى آسمانى چون دارالسلام و قطعه هایى از آسمان جدا شده و بر زمین فرو افتاده را چون زادگاهش شوشتر با نثرى زیبا به تصویر مى کشد. او درباره زادگاهش مى نویسد:

(بدان که دارالمومنین شوشتر بلده اى است دلگشا چون نام خود را حسن و خوبى نام خطه اى است منتخب از ریاض دارالسلام از هفت اقلیم ربع مسکون چون فصل بهار به لطف مزاج و اعتدال طبع امتیاز دارد و هواى بهارش پر لطافت باد هر دمى صد جلوه گرى و ناز دارد و…)

قاضى نور الله در این شهر که از آن به دارالمومنین یاد مى کند و در خاندانى نورانى (۵۱۹) که از آن به بهترین نسب نام مى برد در (تاریخ ۹۵۶ هجرى قمرى از دامان مادرى مومنه بنام فاطمه که از همین خاندان جلیل و بزرگ سادات مرعشى به شمار مى رفت چشم به جهان گشود.)

پدرش سید شریف الدین از علماى بزرگ و متحبر در علوم نقلى و عقلى عصر خود و از شاگردان شیخ فقیه سید شریف داراى تالیف در زمینه هاى گوناگونى است که از جمله مى توان کتب ذیل را نام برد:
رساله حفظ الصحه فى الطب ، رساله فى اثبات الواجب تعالى ، رساله فى شرح الخطبه الشقشقیه ، رساله فى الانشاءآت و المکاتیب ، رساله فى علم البحث و المناظره و تعلیقه على شرح التجرید)

قاضى نور الله دروس آغازینى که هر طالب علم براى رسیدن به مراتب عالى  بدان نیاز دارد، نزد پدر فرا گرفت و از آنجا که قاضى در آینده نه چندان دور در مباحثه و مناظره و نقد و رد مباحث معاندان و همچنین شوق شهادت گوى را از دیگر هم عصران خود ربود، گویى دو رباعى پدر در خصوص این دو مسیر، سنگ پایه این دو راه را بنا نهاد.
وى کتب اربعه ، کتب ، فقه ، اصول ، کلام و ریاضیات را نزد پدر آموخت سپس در سال ۹۷۹ ق . راهى مشهد مقدس شد.

به سوى مشهد

قاضى نورالله در مشهد مقدس در درس علامه محقق مولا عبدالواحد شوشترى حاضر شد و بیشترین بهره علمى خویش را در زمینه هاى فقه ، اصول ، کلام و حدیث و تفسیر از او کسب نمود او از محضر مولا محمد ادیب قارى تسترى ، ادبیات عرب و تجوید قرآن کریم را فرا گرفت و در ادامه تحصیل از بزرگانى اجازه روایت کسب کرد. از آن میان مى توان به مولا عبدالرشید شوشترى فرزند خواجه نورالدین طبیب (مولف کتاب (مجالس ‍ الامامیه ) در اعتقادات ) و همچنین مولا عبدالوحید تسترى اشاره کرد.

هجرت

قاضى در سال ۹۹۳ ق . روانه هند گشت و به قصد شهر (آگره ) از شهرها و روستاهاى دیگر گذشت . زمانى که او به دیار هند گام نهاد هندوستان آرام ترین روزگار خود را در تاریخ سپرى مى کرد و شاید این آرامش به روحیه اکبر شاه باز مى گشت که در آن زمان بر آن سرزمین حکمرانى مى کرد. (اکبر شاه نوه بابر از نسل تیمور پسر همایون شاه در چهارده سالگى به سلطنت رسید و لیاقت و درایت بیکرانى از خود نشان داد و ممالک گجرات ، بنگاله و کشمیر و سند را به تصرف خود در آورد و سلطنتى بزرگ تشکیل داد و شهرها و آبادیهاى بى شمارى را بنیان نهاد(۵۲۴) اکبر شاه گذشته از اینکه علاقه زیادى به عمران و آبادى داشت و عنایت خاصى به مسائل فلسفى داشت اما عقیده چندان محکمى نسبت به دین خاصى نداشت . (۵۲۵) همین نگرش اکبر شاه به دین موجب گشته بود که اکبر شاه به فکر ارائه دینى مشترک از کل ادیان افتاده و سپس هندوستان محل زندگى ملحدین گردد. قاضى نور الله شوشترى به هنگام ورود به آگره ، نزد ابوالفتح مسیح الدین گیلانى طبیب حاذق ایرانى و شاعر بزرگ رفت . مسیح الدین گیلانى بعد از فراگیرى علوم و فنون در سال ۹۸۳ وارد هندوستان شد و به خاطر قابلیت و استعداد خویش در زمره مقربان اکبر شاه در آمد.)

تجسم عدالت

بیان روآورى قاضى به پذیرش دستگاه قضا و نحوه عدالت گسترى او از زبان یکى از علماى اهل سنت هم عصر وى نمایانگر عظمت او در چشم همگان حتى معاندان است .
عبدالقادر بدوانى در (منتخب التواریخ ) مى نویسد:
(اگر چه شیعى مذهب است ، اما بسیار به صفت نصفت و عدالت و نیک نفسى و حیا و تقوا و عفاف و اوصاف اشراف موصوف است و به علم و حلم و جودت فهم و حدت طبع و صفاى قریحه و ذکاء مشهور است . صاحب تصانیف لایقه است . توقیعى بر تفسیر مهمل ؟! شیخ فیضى نوشته که از خیر تعریف و تصنیف بیرون است و طبع نظمى دارد و اشعار دلنشین مى گوید.

به وسیله حکیم ابوالفتح به ملازمت پادشاهى پیوست و زمانى که موکب منصور به لاهور رسید و شیخ معین قاضى لاهور را در وقت ملازمت از ضعف پیرى و فتور در قوا، سقطه در دربار واقع شد، رحم بر ضعف او آورده ، فرمودند که شیخ از کار مانده ، بنابراین قاضى نورالله به آن عهده منصوب و منسوب گردید و الحق مفتیان ماجن و محتسبان حیال محتال لاهور را که به معلم الملکوت سبق مى دهند، خوش به ضبط در آورده و راه رشوت را برایشان بسته و در پوست پسته گنجانیده چنانچه فوق آن متصور نیست و مى توان گفت که قائل این بیت او را منظور داشته و گفته که :

تویى آن کس که نکردى به همه عمر قبول
در قضا هیچ ز کس جز که شهادت ز گواه (۵۲۷)

در سایه سار تقیه

گرچه شهادت در کام مردان خدا شیرین است لیک در سایه سار تقیه ، دفاع از مکتب و مذهب با همه تلخکامى ها، شیرین تر و گواراتر است . محتواى تقیه تنها براى کسانى درخور درک است که بر بلنداى قله تعبد رسیده باشند و گرنه در انتخاب بین مرگ و آبرو کمتر آزاده اى است که راه دردناک تر از مرگ را انتخاب کند.

قاضى نورالله در سایه سار تقیه نه تنها به منصب قضا دست یافت بلکه توانست کتب ارزشمندى را به جامعه شیعى تحویل دهد. اما از آنجا که خود در نامه اى مى نویسد: (فقیر نام خود را در تصانیف ننوشته تا قریه الى الله باشد و ایضا هرگز به کسى از مخالفان اظهار نکرده که آن تصانیف از فقیر است ) در شمار کتب ایشان اختلاف نظر است ولى آیت الله مرعشى نجفى (ره ) در مقدمه کتاب (احقاق الحق ) تصنیفات این بزرگ مرد عرصه سیاست و نگارش را ۱۴۰ کتاب ذکر مى کند که در ذیل به فهرست این گنجینه گرانبها اشاره مى شود.

۱٫ احقاق الحق ، این کتاب سه مرتبه به چاپ رسیده است .
۲٫ اجوبه مسائل السید حسن الغزنوى
۳٫ الزام النواصب فى الرد على میرزا مخدوم الشریفى . (این کتاب توسط استاد میرزا محمد على چهاردهى گیلانى ترجمه شده و نوه دانشمند او به نام مرتضى مدرسى آن را چاپ کرده است .)
۴٫ (القام الحجر) در رد ابن حجر
۵٫ بحر الغزیر فى تقدیر ماءالکثیر (قاضى در این کتاب در مورد وزن و حجم آب کر تحقیق کرده است .
۶٫ بحر الغدیر فى اثبات تواتر حدیث الغدیر سندا و مولف و دلاله
۷٫ (تفسیر القرآن ) در چند جلد که در نوع خود بى نظیر است .
۸٫ کتابى در تفسیر آیه رویا
۹٫ تحفه العقول
۱۰٫ حل العقول
۱۱٫ حاشیه بر (شرح الکافیه ) جامى در علم نحو
۱۲٫ حاشیه بر (حاشیه چلپى ) بر شرح التجرید اصفهانى
۱۳٫ حاشیه بر (مطول ) تفتازانى
۱۴٫ حاشیه بر (رجال )کشى که مطلب مفیدى در زمینه علم رجال در بردارد.
۱۵٫ حاشیه بر (تهذیب الاحکام ) شیخ طوسى (که ناتمام مانده است )
۱۶٫ حاشیه بر (کنز العرفان ) فاضل مقداد در آیات الاحکام
۱۷٫ حاشیه بر حاشیه (تهذیب المنطق ) دوانى
۱۸٫ حاشیه بر مبحث (عذاب القبر) از شرح (قواعد العقاید)
۱۹٫ حاشیه بر (شرح مواقف ) در علم کلام
۲۰٫ حاشیه بر (رساله الاجوبه الفاخره )
۲۱٫ حاشیه بر شرح (تهذیب الاصول )
۲۲٫ حاشیه بر (مبحث الجواهر) از شرح تجرید علامه
۲۳٫ حاشیه بر (تفسیر بیضایى )
۲۴٫ حاشیه بر (الهیات ) شرح تجرید
۲۵٫ حاشیه بر (حاشیه القدیمیه )
۲۶٫ حاشیه بر (حاشیه الخطایى ) در علم فصاحت و بلاغت
۲۷٫ حاشیه دیگرى بر (تفسیر بیضایى )
۲۸٫ حاشیه بر (شرح الشمسیه ) از قطب الدین در منطق
۲۹٫ حاشیه بر (قواعد) علامه در فقه
۳۰٫ حاشیه بر (تهذیب ) از شیخ الطائفه شیخ طوسى
۳۱٫ حاشیه بر (خطبه الشرایع ) محقق حلى
۳۲٫ حاشیه بر (هدایه ) در فقه حنفى
۳۳٫ حاشیه بر شرح (رساله آداب المطالعه )
۳۴٫ حاشیه بر شرح (تلخیص المفتاح ) معروف به مختصر تفتازانى
۳۵٫ حاشیه بر (شرح چغمینى در هیئت )
۳۶٫ حاشیه بر (مختلف علامه ) در فقه
۳۷٫ حاشیه بر (اثبات الواجب الجدید) از علامه دوانى
۴۰٫ حاشیه بر (تحریر اقلیدس ) در هندسه
۴۱٫ حاشیه بر (خلاصه علامه ) در علم رجال
۴۲٫ حاشیه بر (خلاصه الحساب ) شیخ بهایى
۴۳٫ حاشیه بر (مبحث الاعراض ) از شیخ بهایى
۴۴٫ حاشیه بر (رساله بدخشى ) در کلام
۴۵٫ حاشیه بر (حاشیه شرح تجرید)
۴۶٫ حاشیه بر (باب شهادات ) قواعد علامه
۴۷٫ حاشیه بر (شرح العضدى ) در اصول
۴۸٫ حاشیه بر (شرح الاشارات ) محقق طوسى در حکمت
۴۹٫ (دلائل الشیعه فى الامامه ) به فارسى
۵۰٫ دیوان القصائد
۵۱٫ دیوان الشعر
۵۲٫ دافعه الشقاق (دافعه النفاق )
۵۳٫ الذکر الابقى
۵۴٫ رساله لطیفه
۵۵٫ رساله اى در تفسیر آیه (انما المشرکون نجس )
۵۶٫ رساله اى در (امر العصمه )
۵۷٫ رساله اى در (تجدید وضو)
۵۸٫ رساله اى در (رکنیه السجدتین ) (رکن بودن دو سجده )
۵۹٫ رساله اى در ذکر نام حدیث سازان و احوال آنان
۶۰٫ رساله اى در (رد شبهه فى تحقیق العلم الالهى )
۶۱٫ رساله اى در رد بعضى عامه که عصمت انبیاء را نفى مى کنند
۶۲٫ رساله اى در (لبس الحریر) پوشیدن لباس حریر
۶۳٫ رساله اى در (نجاسه الخمر)
۶۴٫ رساله اى در (مساله الکفاره )
۶۵٫ رساله اى در (غسل الجمعه )
۶۶٫ رساله اى در (تحقیق فعل ماضى )
۶۷٫ رساله اى در (حقیقه الوجود)
۶۸٫ (اللمعه فى الصلاه الجمعه ) قاضى در این کتاب حرمت نماز جمعه را در عصر غیبت را به اثبات رسانده است .
۶۹٫ (النور الانور الازهر فى تنویر خفایا رساله الفضا و القدر للعلامه الحلى ) صاحب ریاض مى نویسد: کتابى است بسیار خوب که در آن رد کرده است رساله بعضى از علماء هند در عصر خود… قاضى زمان پایان این کتاب را سنه ۱۰۱۸ نوشته است .
۷۰٫ رساله اى در تفسیر آیه (فمن یرد الله ان یهدید یشرح صدره للاسلام ) در سوره انعام – قاضى در این رساله به دفع کلام نیشابورى در تفسیرش ‍ پرداخته است .
۷۱٫ (الرساله المسیحه ) کتابى است مبسوط و مفصل که در آن ادله طائفه شیعه و اهل سنت را در مسئله شستن پاها و مسح آن ذکر کرده است .
۷۲٫ رساله اى بر (حاشیه التشکیک )
۷۳٫ رساله اى در رد (رساله الکاشى )
۷۴٫ تعلیقه اى بر نظریه نصیر الدین طوسى در مورد (تخلف الجوهریه )
۷۵٫ رساله اى در جواب از اعتراض بعضى از اعتراضات عامه بر قاضى در (حاشیه الوقایه )
۷۶٫ رساله اى در حل بعضى از مشکلات
۷۷٫ رساله فى الرد على رساله الدوانى
۷۸٫ رساله فى الادعیه
۷۹٫ رساله اى در (اسطرلاب ) شامل صد باب است به فارسى
۸۰٫ رساله در (ان الوجود لا مسئله له )
۸۱٫ رساله اى در رد مقدمات ترجمه (الصواعق المحرقه )
۸۲٫ رساله اى در بیان (انواع الکم )
۸۳٫ رساله اى در رد اشکالات و ایراداتى در مسائل گوناگون وارد شده است
۸۴٫ رساله اى در جواب شبهات الشیاطین . در کشف الحجب آمده است : قاضى در این کتاب به رد شبهات الشیطان امت رسول صلى الله علیه و آله پرداخته است
۸۵٫ رساله فى مساله الفاره
۸۶٫ رساله اى در (وجوب المسح على رجلین دون غسلهما) ظاهرا این کتاب با کتابى که قبلا در همین خصوص آمده است یکى باشد.
۸۷٫ رساله اى در تنجیس الماء القلیل بالملاقات مع النجاسه
۸۸٫ رساله اى درباره (کلیات خمس )
۸۹٫ رساله انموذج العلوم . در این رساله قاضى برخى مسائل از علوم مختلف را از باب نمونه آورده است
۹۰٫ رساله اى در اثبات تشیع سید محمد نوربخش
۹۱٫ رساله اى در شرح کلام القاضى زاده رومى در هیئت
۹۲٫ رساله اى در شرح رباعى ابوالسعید ابوالخیر
۹۳٫ الرساله الجلالیه
۹۴٫ رساله فى علمه تعالى
۹۵٫ رساله اى در (جواز الصلاه فیما لا تتم الصلاه فیه وحده )
۹۶٫ رساله اى در حل عبارت قواعد علامه (اذا زاد الشاهد فى شهادته او نقص قبل الحکم )
۹۷٫ رساله (انس الوحید) در تفسیر سوره توحید
۹۸٫ رساله رفع القدر
۹۹‍ رساله اى در رد بر آنچه که شاگردان ابن همام در خصوص اذان جمعه به شافعى نوشته است .
۱۰۰٫ رد نوشته شاگردان ابن همام در خصوص اقتداء و برپایى نماز جمعه به مذهب شافعى – گمان مى رود با کتاب فوق یکى باشد
۱۰۱٫ رساله فى النحو
۱۰۲٫ السبعه السیاراه
۱۰۳٫ السحاب المطیر در تفسیر آیه تطهیر
۱۰۴٫ شرح بر مبحث التشکیک از شرح تجرید
۱۰۵٫ شرح گلشن راز شبسترى
۱۰۶٫ شرح دعاء الصباح و المساء از على بن ابى طالب علیه السلام به فارسى
۱۰۷٫ شرح مبحث (حدوث العالم ) از انموذج العلوم دوانى
۱۰۸٫ شرح الجواهر
۱۰۹٫ شرح خطبه حاشیه القزوینى بر عضدى
۱۱۰٫ شرح رساله (اثبات الواجب القدیمه ) علامه دوانى
۱۱۱٫ الصوارم المهرقه در رد بر الصواعق المحرقه
۱۱۲٫ کشف الحوار
۱۱۳٫ گوهر شاهوار (به فارسى )
۱۱۴٫ گل و سنبل (به فارسى )
۱۱۵٫ النظر السلیم
۱۱۶٫ الخیرات الحسان
۱۱۷٫ عده الامراء
۱۱۸٫ الاجوبه الفاخره
۱۱۹٫ شرح بر تهذیب الحدیث از شیخ الطائفه
۱۲۰٫ شرح بر مبحث تشکیک از حاشیه قدیمه (شاید این کتاب با کتابى که گذشت یکى باشد)
۱۲۱٫ کتابى در قضاء و شهادات کتابى است مفصل که در آن قاضى شرایط قاضى و محکوم و همچنین احکام قضا را که در این باب از سوى شیعه و اهل سنت وارد شده است بیان نموده است .
۱۲۲٫ العشره الکامله
۱۲۳٫ کتابى در مناظره با مخالفین
۱۲۴٫ کتابى در مناقب ائمه از طریق مخالفین
۱۲۵٫ کتابى در نوشته هاى سجع قاضى به عربى و فارسى
۱۲۶٫ کتابى در انساب و خاندان سادات مرعشى
۱۲۷٫ مجموعه مثل ها، کشکول
۱۲۸٫ مصائب النواصب
۱۲۹٫ موائد الانعام
۱۳۰٫ مجموعه اى مانند دائره المعارف ، صاحب ریاض آن را به خط خودش ‍ دیده است
۱۳۱٫ مجالس المومنین
۱۳۲٫ نور العین
۱۳۳٫ نهایه الاقدام
۱۳۴٫ شرح بر مقامات حریرى بر اسلوب و روشى نو بى سابقه
۱۳۵٫ شرح بر (مقامات بدیع الزمان )
۱۳۶٫ شرح بر صحیفه کامله (ناتمام مانده است )
۱۳۷٫ حاشیه بر شرح اللمعه (ناتمام )
۱۳۸٫ تعلیقه بر روضه کافى
۱۳۹٫ رساله اى در وجوب لطف
از میان کتب قاضى نورالله شوشترى چهار کتاب او از جایگاه ویژه اى برخوردار است که آنها را از زبان بزرگان نقل مى کنیم :

۱- احقاق الحق : کلماتش حاکى از تبحر علمى اوست و آن را در رد کتاب (ابطال الباطل ) قاضى فضل بن روزبهان اصفهانى عامى نوشته است . کتاب قاضى فضل در رد کتاب (نهج الحق و کشف الصدق ) علامه حلى تالیف شده است . قاضى نورالله در این اثر با بیان منطقى و زیبا و رسا کتاب فضل بن روزبهان را پاسخ گفته است و در بطلان دیدگاه وى به کتابهاى خود اهل سنت استشهاد نموده است .

۲- مجالس المومنین : این اثر احوال جماعتى از علما، حکما، ادبا، عرفا، شعرا و رجال متقدم و راویانى است که به اعتقاد قاضى نورالله همگى شیعه مذهب اند. افزون بر اینها در بر دارنده حکایات و قصه ها و روایات آنها، همچنین گذرى به شهرها و احوالات ایشان است .

۳- (الصوارم المهرقه ) در جواب (الصواعق المحرقه ) و کتاب (مصائب النواصب ). از آنجا که شیخ حر عاملى (متوفاى ۱۱۱۰) در امل الامل خود این دو کتاب اخیر را در کنار احقاق الحق و کتب دیگر نام مى برد بیانگر این مطلب است که این کتابهاى مهم قاضى  در همان عصر صفویه در جهان اسلام شهرت داشته است .

شاعر شهود

شعر، جهان را به چشم دیگر دیدن است و آفرینش را به زبانى دیگر سرودن . قاضى نورالله شاعر است . آن هم شاعرى که با چشم شهود لطافتهاى خلقت را به تماشا مى نشیند.
قاضى نورالله شاعر است چون پدرش و پسرش علاءالملک .
او شاعر است چون عمویش سید میر حبیب الله و چون نوه هایش سید محمد شریف و سید ابوالحسن مرعشى .
او که تخلصش به نورى است (دیوانى ) دارد که بیانگر قریحه ذاتى اوست . نقد و رد در شعر قاضى نورالله ، از جایگاه ویژه اى برخوردار است . قاضى به هر دو زبان عربى و فارسى شعر مى سرود.
این غزل از شعرهاى اوست :

عشق تو نهالى است که خوارى ثمر اوست
من خارى از آن بادیه ام کاین شجر اوست
بر مانده عشق اگر روزه گشایى
هشدار که صد گونه بلا ماحضر اوست
وه کاین شب هجران تو بر ما چه دراز است
گویى که مگر صبح قیامت سحر اوست
فرهاد صفت این همه جان کندن (نورى )
در کوه ملامت به هواى کمر اوست (۵۳۱)

بوستان نورالله

پنج گل علم و معرفت که رایحه اجداد خویش را در فضاى هندوستان منتشر کردند، ثمره زندگى قاضى نورالله شوشترى است که هر یک از آنان از نویسندگان ، شاعران و علماى عصر خود به شمار مى روند و داراى تالیفاتى هستند که در این مقال نمى گنجد. تنها به نام این گلهاى بوستان قاضى بسنده مى کنیم :
۱٫ علامه سید محمد یوسف
۲٫ علامه شریف الدین (۹۹۲-۱۰۲۰ ق )
۳٫ علامه علاء الملک
۴٫ سید ابوالمعالى (۱۰۰۴-۱۰۴۶ ق )
۵٫ سید علاء الدوله (۱۰۱۲- ؟ق )

شاگردان نور

کتمان مذهب از یک سو، قدرت و تسلط وى بر مبانى فقهى و کلامى مذاهب از سوى دیگر در کنار آوازه زهد و پارسایى او طلاب و فرق و مذاهب گوناگون را به پاى درس وى مى کشاند. قاضى فقه را بر مبناى مذاهب پنجگانه (شیعه )، (حنفیه )(۵۳۲)، (مالکیه )، (حنبلیه ) و (شافیعه ) براى طلاب هر مذهب تدریس مى نمود و در خاتمه و بیان اقوال ، نظر شیعه را با ظرافتى خاص بر کرسى مى نشاند.
جو ضد شیعى و رابطه مخفیانه شاگردان شیعى مذهب و همچنین تقیه قاضى نورالله موجب گشت که غیر از چند تن که آن هم برخى از فرزندان قاضى بوده اند نام شاگردان دیگر وى در تاریخ به ثبت نرسد و تنها نام این بزرگان در دفتر باقى بماند.
– علامه شیخ محمد هروى خراسانى
– علامه مولا محمد على کشمیرى
– سید جمال الدین عبدالله مشهدى

مرد مناظره

او به علم و ادب به چشم نردبانى مى نگریست که انسان را به سوى کمال عمل و منزلگه اداى تکلیف مى رساند. از این رو بر بحث و مناظره او غبار جدل و مراء نمى نشست و از آنجا که مناظره هاى او رنگ خدایى داشت همواره از بحث و جدل سربلند بیرون مى آمد.
از مناظره هاى قاضى نورالله مى توان به مناظره ایشان با عبدالقادر بن ملکوک شاه بدوانى از عالمان اهل تسنن ، اشاره کرد. وى در کتاب منتخب التواریخ خود از آن یاد مى کند.(۵۳۴) همچنین مناظره ایشان با سید قزوینى که قاضى نورالله خود در کتاب مجالس المومنین (۵۳۵) به آن اشاره مى نماید.

هیمه حسد

قاضى نورالله درباره حسد مى نویسد:(عاده الله جارى شده که هر کس به مرتبه عالى از فضل آراسته گردد به موجب کلام ملک علام که (ام یحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله ) یعنى از اهل زمانه که خود ارزنى نمى ارزد به او حسد مى ورزد – خصوصا که عداوت دینى علاوه آن باشد و سینه ایشان به ناخن عناد خراشد…)
به همین علت عالمان حسود دربار سلطان اکبر شاه همواره درصدد بودند تا روزى او را از چشم سلطان انداخته ، زمینه بر کنارى یا قتل او را فراهم سازند.
قاضى در جاى دیگرى در خصوص رسم دیرینه علماى اهل سنت در شوراندن حاکمان بر ضد دیگران – خصوصا علماى تشیع – اشاره مى کند و مى نویسد:
رسم دیرینه برخى از اهل سنت است که چون به مقتضاى کلام معجز (فیهت الذى کفر) در اثبات مطالب باطله خود از خصم مبهوت و عاجز گردند و به مقدمات علمى کار نتوانند ساخت به شمشیر و بوکده و قلمتراش ‍ با او مناظره نمایند و اگر از آن نیز عاجز باشند تهمتى بر او اندازند و سلطان وقت را بر او متغیر سازند و اگر بر آن نیز قادر نباشند مرگ او را به دعا آرزو کنند.

حاسدان هر روز در پى فرصتى نشستند تا سخن و حرکتى را از او مشاهده کنند و به سعایت او برخیزد تا اینکه قضاوت و مفتیان شنیدند که روزى قاضى نور الله کلمه (علیه الصلاه و السلام ) را در حق مولى الموحدین به کار برده است . از این رو آن را بدعت و مختص به نبى برشمردند و فتوا به حلال بودن خون او دادند در این خصوص حکمى را تهیه و امضا کرده ، نزد اکبر شاه فرستادند.
آنان همه امضا کردند مگر یکى از بزرگان ایشان که مخالفت کرد و بیتى را به این مضمون نوشت و به نزد اکبر شاه فرستاد:

گر لحمک لحمى بحدیث نبوى هى
بى صل على نام على بى ادبى هى (۵۳۷)

اکبر شاه از کشتن قاضى نورالله صرف نظر کرد و محبت او بیش از پیش در قلب وى افزون شد.(

 

شور شهادت

خوش پریشان شده اى با تو نگفتم نورى
آفتى این سرو سامان تو دارد در پى (۵۳۹)

قاضى نورالله ، این مروج و مدافع مذهب تشیع در اواخر عمر پر برکت خود کاسه صبر را لبریز دید. وى در (مجالس المومنین ) در بیان احوال مومن طاق (از یاران امام صادق علیه السلام ) به این نکته چنین اشاره مى کند:

(در مختار کشى از مفضل بن عمر روایت مى کند که او گفت : حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مرا گفتند که نزد من مومن طاق رو و او را امر کن که با مخالفان مناظره نکند. پس به در خانه او آمدم و چون از کنار بام سر کشید به او گفتم که حضرت امام تو را امر مى فرماید که با اغیار سخن نکنى ! گفت : مى ترسم که با صبر نتوانم کرد.

مولف گوید که این بیچاره مسکین نیز مدتى به بلاى صبر گرفتار بودم و با اغیار، تقیه و مدارا مى نمودم و از بى صبرى که از آن مى ترسیدم به آن رسیدم و از عین بى صبرى این کتاب را در سلک تقریر کشیدم . اکنون از جوشش ‍ بى اختیار به جناب پروردگار پناه مى برم و همین کتاب را شفیع خود مى آورم .)

سرانجام مجالس المومنین ، شفیع قاضى نورالله ، او را به سر منزلگه مقصود رساند و علماى دربار که با مرگ اکبر شاه و نشستن جهانگیر شاه بر تخت ، زمینه را مساعد دیدند به میدان آمدند.
محدث قمى نحوه شهادت او را چنین مى آورد:
(… قاضى نورالله مشغول به قضاوت و همچنین نویسندگى در خفاء بود تا اینکه سلطان اکبر از دنیا رفت و جهانگیر شاه بر تخت نشست
علماى دربار و مقرب در صدد فتنه و بر انگیختن شاه بر علیه قاضى برآمدند و نزد او به سعایت پرداختند، که قاضى شیعه است و خود را ملزم به مذاهب امامیه تطبیق مى کند.
جهانگیر شاه بیان آنان را براى اثبات تشیع قاضى کامل ندانست و گفت : این دلیل کامل نیست چرا که او از اول قضاوت را به شرط اجتهاد خود پذیرفته است .
آنان به حیله دیگرى دست زدند شخصى را وا داشتند تا به عنوان شاگرد نزد قاضى رفت و آمد کند و خود را شیعه معرفى کند.
وى پس از رفت و آمد بسیار و جلب اطمینان قاضى ، به نوشته هاى وى از جمله (مجالس المومنین ) پى برد و درخواست آن نمود. وى کتاب را از قاضى گرفت و از آن نسخه اى برداشت و نزد علماى دربار برد. آنان نیز این کتاب را به عنوان سند تشیع قاضى نورالله به جهانگیر شاه عرضه کردند و به سلطان گفتند که او در کتابش چنین و چنان گفته است و استحقاق اجراى حد دارد.
جهانگیر شاه گفت : حدش چیست ؟ آنان گفتند: ضربه زدن با شلاق … شاه کار را بر آنان واگذار کرد و آنان بلافاصله حد را اجرا کردند.
قاضى نور الله در سال ۱۰۱۹ ه‍ق ، در حالى که حدود هفتاد سال عمر داشت . در زیر شلاق به شهادت رسید.
مى گویند بر بدن قاضى نورالله با چوب خاردار آنچنان زدند که بدنش قطعه قطعه شد.)
امروز مزار او در آگره هندوستان زیارتگاه هزاران هزار مسلمان بیدار دل شبه جزیره است .

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

 

زندگینامه خواجه نصیر الدین طوسى(متوفاى ۶۷۳ ق)

 .
زادگاه و ولادت

سرزمین طوس ناحیه اى از خراسان بزرگ است که خاستگاه دانشورانى بزرگ و تاریخ ساز بوده است . در جغرافیاى قدیم ایران ، طوس از شهرهاى مختلفى چون (نوقان )، (طابران ) و (اردکان ) تشکیل شده بود و قبر مطهر حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام در حوالى شهر (نوقان ) و در روستایى به نام (سناباد) قرار داشت که پس از توسعه آن ، امروزه یکى از محله هاى شهر مشهد به شمار مى آید.

گویند زمانى (شیخ وجیه الدین محمد بن حسن ) که از بزرگان و دانشوران قم بوده و در روستاى (جهرود) از توابع قم زندگى مى کرد.  به همراه خانواده و به شوق زیارت امام هشتم شیعیان به مشهد عازم شد و پس از زیارت ، در هنگام بازگشت به علت بیمارى همسرش ، در یکى از محله هاى شهر طوس مسکن گزید. او پس از چندى به درخواست اهالى محل علاوه بر اقامه نماز جماعت در مسجد، به تدریس در مدرسه علمیه مشغول شد. در صبحگاه یازدهم جمادى الاول سال ۵۹۷ ق به هنگام طلوع آفتاب ، سپیده از خنده شکفته شد و درخشنده ترین چهره حکمت و ریاضى در قرن هفتم پا به عرصه وجود نهاد.
پدر با تفال به قرآن کریم نوزاد را که سومین فرزندش بود (محمد) نامید. او بعدها کنیه اش ، (ابوجعفر) گشته ، به القابى چون (نصیرالدین )،
(محقق طوسى )، (استاد البشر) و (خواجه ) شهرت یافت .

تحصیل

ایام کودکى و نوجوانى محمد در شهر طوس سپرى شد. وى در این ایام پس ‍ از خواندن و نوشتن ، قرائت قرآن ، قواعد زبان عربى و فارسى ، معانى و بیان و حدیث را نزد پدر خویش آموخت .

مادرش نیز وى را در خواندن قرآن و متون فارسى کمک مى کرد. پس از آن به توصیه پدر نزد دایى اش (نورالدین على بن محمد شفیعى ) که از دانشمندان نامور در ریاضیات ، حکمت و منطق بود، به فراگیرى آن علوم پرداخت .

عطش علمى محمد در نزد دایى اش چندان بر طرف نشد و بدین سبب با راهنمایى پدر در محضر، (کمال الدین محمد حاسب ) که از دانشوان نامى در ریاضیات بود، به تحصیل پرداخت اما هنوز چند ماهى نگذشته بود که استاد قصد سفر کرد و آورده اند که وى به پدر او چنین گفت : من آنچه مى دانستم به او (خواجه نصیر) آموختم و اکنون سوالهایى مى کند که گاه پاسخش را نمى دانم !

پس از چندى آن نوجوان سعادتمند از فیض وجود استاد بى بهره بود دایى پدرش (نصیرالدین عبدالله بن حمزه ) که تبحر ویژه اى در علوم رجال ، درایه و حدیث داشت ، به طوس آمد و محمد که هر لحظه ، عطش ‍ علمى اش افزون مى گردید در نزد او به کسب علوم پرداخت . گرچه او موفق به فراگیرى مطالب جدیدى از استاد نشد، اما هوش و استعداد وافرش ‍ شگفتى و تعجب استاد را برانگیخت به گونه اى که به او توصیه کرد تا به منظور استفاده هاى علمى بیشتر به نیشابور مهاجرت کند.

او در شهر طوس و به دست استادش (نصیرالدین عبدالله بن حمزه ) لباس ‍ مقدس عالمان دین را بر تن کرد و از آن پس لقب (نصیرالدین ) از سوى استاد افتخارى جاویدان یافت .
در آخرین روزهایى که نصیرالدین جوان براى سفر به نیشابور آماده مى شد غم از دست دادن پدر بر وجودش سایه افکند اما تقدیر چنین بود و او مى بایست با تحمل آن اندوه جانکاه به تحصیل ادامه دهد. در حالى که یک سال از فوت پدرش مى گذشت به نیشابور پاى نهاد و به توصیه دایى پدر به مدرسه سراجیه رفت و مدت یک سال نزد سراج لالدین قمرى که از استادان بزرگ درس خارج فقه و اصول در آن مدرسه بود، به تحصیل پرداخت . سپس در محضر استاد فریدالدین داماد نیشابورى – از شاگردان امام فخر رازى – کتاب (اشارات ابن سینا) را فراگرفت .

پس از مباحثات علمى متعدد فرید الدین با خواجه ، علاقه و استعداد فوق العاده خواجه نسبت به دانش اندوزى نمایان شد و فرید الدین او را به یکى دیگر از شاگردان فخر رازى معرفى کرده و بدین ترتیب نصیر الدین طوسى توانست کتاب (قانون ابن سینا) را نزد (قطب الدین مصرى شافعى ) به خوبى بیاموزد. وى علاوه بر کتابهاى فوق از محضر عارف معروف آن دیار (عطار نیشابورى ) (متوفى ۶۲۸) نیز بهره مند شد.

خواجه که در آن حال صاحب علوم ارزشمندى گشته و همواره به دنبال کسب علوم و فنون بیشتر بود، پس از خوشه چینى فراوان از خرمن پربار دانشمندان نیشابور به رى شتافت و با دانشور بزرگى به نام برهان الدین محمد بن محمد بن على الحمدانى قزوینى آشنا گشت . او سپس قصد سفر به اصفهان کرد اما در بین راه ، پس از آشنایى به (میثم بن على میثم بحرانى ) به دعوت او و به منظور استفاده از درس خواجه ابوالسعادات اسعد بن عبدالقادر بن اسعد اصفهانى به شهر قم رو کرد.

محقق طوسى پس از قم به اصفهان و از آنجا به عراق رفت . او علم (فقه ) را از محضر (معین الدین سالم بن بدران مصرى مازنى ) (از شاگردان ابن ادریس حلى و ابن زهره حلبى ) فرا گرفت . و در سال ۶۱۹ ق از استاد خود اجازه نقل روایت دریافت کرد.

آن گونه که نوشته اند خواجه مدت زمانى از (علامه حلى ) فقه و علامه نیز در مقابل ، درس حکمت نزد خواجه آموخته است .
(کمال الدین موصلى ) ساکن شهر موصل (عراق ) از دیگر دانشمندانى بود که علم نجوم و ریاضى به خواجه آموخت و بدین ترتیب محقق طوسى دوران تحصیل را پشت سر نهاده ، پس از سالها دورى از وطن و خانواده ، قصد عزیمت به خراسان کرد.

دوران آشوب

سالهایى که خواجه براى تحصیل در عراق به سر مى برد اخبار پراکنده و ناگوارى از تجاوز قوم مغول به ایران به گوش مى رسد. مغولها اقوام بیابانگردى بودند که در ابتدا به دامدارى و شکار در بیابانها پرداخته ، با جگزار و فرمابنردار چین شمالى بودند. زمانى (یسوگا) پدر چنگیز خان مغول که از روساى مغول بود، سر به شورش نهاد و عده زیادى از آن قوم را به اطاعت خود در آورد. پس از وى پسر بزرگش (تموچین ) که بعدها به چنگیزخان شهرت یافت به جاى پدر نشست و پس از جمع آورى لشکریان بسیار به کشورهاى بسیارى حمله کرد.

ایران که در آن زمان حاکمى بى سیاست و نالایق به نام (سلطان محمد خوارزمشاه ) بر آن فرمانروایى مى کرد از هجوم مغولان در امان نماند و شهرهاى مختلفى از آن مورد تاخت و تاز آنان قرار گرفت .

گرچه تجاوزگرى و توسعه طلبى از ویژگیهاى این قوم ستم پیشه بود، رفتار غیر عاقلانه سلطان ایران با فرستادگان مغولى و کشتار آنان ، در شروع حمله و تجاوز بى تاثیر نبود. این هجوم از سال ۶۱۶ ق شروع شد و در پى آن شهرهاى بسیارى از ایران بجز مناطق جنوبى کشور به تصرف مهاجمان در آمد و جنایات هولناکى و ویرانیهاى بى شمارى به وجود آمد.  در این میان شهر نیشابور آنچنان مورد تهاجم قرار گرفت که نه تنها مردمان بلکه حیوانات خانگى آن شهر هم از تیغ خونین متجاوزان در امان نبودند. پس از کشتار دستجمعى ، هفت شبانه روز بر شهر آب بسته ، آن را شخم زدند.  برخى عدد کشتگان نیشابور را ۱۷۴۸۰۰۰ نفر دانسته اند.

این اخبار دردناک که قلب هر مسلمانى را اندوهگین مى ساخت خواجه نصیر را بر آن داشت با براى کمک به هموطنان و خانواده خویش راهى ایران شود. طوسى پس از رسیدن به نیشابور صحنه هاى دلخراش خون و آتش و ویرانى را مشاهده کرد و با اضطراب بسیار به سوى خانه اى که زادگاهش بود رفت اما کسى را در آن خانه نیافت .

خواجه با راهنمایى یکى از همسایگان اطلاع پیدا کرد که مادر و خواهرش ‍ براى نجات جان خود به شهر قائن رفته اند. او نیز نزد خانواده خویش رفت و پس از چندى سکونت در آنجا به تقاضاى والى شهر، امام جماعت یکى از مساجد شد و احترام ویژه اى به دست آورد. او در سال ۶۲۸ ق پس از آنکه بیش از سى سال از بهار عمرش مى گذشت در قائن ازدواچ کرد.

خدمات ارزنده

اسماعیلیان فرقه اى از شیعیان بودند که اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام را جانشین آن حضرت مى دانسته بر او توقف کردند. این گروه پس از مدتها در سال ۴۸۳ ق به دست حسن صباح در ایران رونقى دوباره یافتند و پس از چندى ، گرایشهاى شدید سیاسى پیدا کرده ، فعالیتهاى خود را گسترش دادند. قلعه الموت در حوالى قزوین پایتخت آنان بود و علاوه بر آن قلعه هاى متعدد و استوارى داشتند که جایگاه امنى براى مبارزان سیاسى به شمار مى رفت و دستیابى بر آنها بسیار سخت بود.

خواجه نصیرالدین پس از چند ماه سکونت در قائن ، به دعوت (ناصر الدین عبدالرحیم بن ابى منصور) که حاکم قلعه قهستان بود و نیز مردى فاضل و دوستدار فلاسفه بود، به همراه همسرش به قلعه اسماعیلیان دعوت شد و مدتى آزادانه و با احترام ویژه اى در آنجا زندگى کرد. او در مدت اقامت خود کتاب (طهاره العراق ) تالیف ابن مسکویه را به درخواست میزبانش به زبان عربى ترجمه کرد و نام آن را (اخلاق ناصرى ) نهاد وى در همین ایام (رساله معینیه ) در موضوع علم هئیت ، به زبان فارسى نگاشت .

ناسازگارى اعتقادى خواجه با اسماعیلیان و نیز ظلم و ستم آنان نسبت به مردم وى را بر آن داشت تا براى کمک گرفتن ، نامه اى به خلیفه عباسى در بغداد بنویسد.
در این میان حاکم قلعه از ماجراى نامه باخبر شد و به دستور او خواجه نصیر بازداشت و زندانى گردید.

پس از چندى خواجه به قلعه الموت منتقل شد ولى حاکم قلعه که از دانش ‍ محقق طوسى اطلاع پیدا کرده بود با او رفتارى مناسب در پیش گرفت .

نصیر الدین طوسى حدود ۲۶ سال در قلعه هاى اسماعیلیه به سر برد اما در این دوران لحظه اى از تلاش علمى باز ننشست و کتابهاى متعددى از جمله (شرح اشارت ابن سینا)، (تحریر اقلیدس )، (تولى و تبرى ) و (اخلاق ناصرى ) و چند کتاب و رساله دیگر را تالیف کرد.

خواجه در پایان کتاب شرح اشارات مى نویسد:
(بیشتر مطالب آن را در چنان وضع سختى نوشته ام که سخت تر از آن ممکن نیست و بیشتر آن را در روزگار پریشانى فکر نگاشتم که هر جزئى از آن ، ظرفى براى غصه و عذاب دردناک بود و پشیمانى و حسرت بزرگى همراه داشت . و زمانى بر من نگذشت که از چشمانم اشک نریزد و دلم پریشان نباشد و زمانى پیش نمى آمد که دردهایم افزون نگردد و غمهایم دو چندان نشود.)

از آنجا که وجود اسماعیلیان حاکمیت و قدرت سیاسى مغولان را به خطر مى انداخت هلاکوخان در سال ۶۵۱ ق با اعزام لشکرى به قهستان آنجا را فتح کرد.

حاکم قلعه پس از مشورت با خواجه نصیر، علاوه بر تسلیم کامل قلعه ، از مغولان اطاعت کرد و چندى پس از آن در سال ۶۵۶ ق تاج و تخت اسماعیلیان در ایران برچیده شد و بدین سان خواجه نصیر بزرگترین گام را در جلوگیرى از جنگ و خونریزى و قتل و عام مردم را برداشته ، از این رو نزد خان مغول احترام و موقعیت ویژه اى یافت .
هلاکوخان همچنین در فتح بغداد و کشتن آخرین خلیفه عباسى ، از نظرهاى خواجه طوسى بهره گرفت .

معتصم (آخرین خلیفه عباسى ) در دوران حکومت خود علاوه بر لهو و لعب ، به خونریزى مسلمانان پرداخت . عده اى از شیعیان بغداد به دست پسرش (ابوبکر) به خاک و خون کشیده شدند و اموالشان به غارت رفت .

فرشته نجات

مقام علمى و ارزش فکرى نصیرالدین طوسى موجب شد تا هلاکو، او را در شمار بزرگان خود دانسته ، نسبت به حفظ و حراست از جان وى کوشا باشد و او را در همه سفرها به همراه شیخ دارد؟!
خواجه که در آن ایام داراى مقام و صاحب نفوذ شده بود از موقعیت استفاده کرد و خدمات بسیارى به فرهنگ اسلام و کشورهاى مسلمان روا داشت که برخى از آنها عبارت اند از:

۱ – انجام کارهاى علمى و فرهنگى و نگارش کتابهاى ارزشمند.
۲ – جلوگیرى از به آتش کشیدن کتابخانه بزرگ حسن صباح در قلعه الموت به دست مغولان
۳ – نجات جان دانشمندان و علمایى همچون ابن ابى الحدید (شارح نهج البلاغه ) و برادرش موفق الدوله و عطاملک جوینى که بى رحمانه مورد غضب و خشم مغولان قرار گرفته بودند.
۴ – جذب و حل شدن قوم مغول در فرهنگ و تمدن اسلامى به دست خواجه ، به گونه اى که موجب شد مغولان به اسلام روى آورند و از سال ۶۹۴ ق اسلام دین رسمى ایران قرار بگیرد.
۵ – جلوگیرى از تهاجم آنان به کشورهاى مسلمان .
۶ – تاسیس رصدخانه مراغه در سال ۶۵۶ ق ، با همکارى جمعى از دانشمندان .
۷ – احداث و تجهیز کتابخانه بزرگ رصدخانه در مراغه .

اخلاق خواجه نصیر

خواجه نه تنها مرد علم و کتاب و تحقیق و تالیف بود، بلکه دانشورى متعهد و برخوردار از ویژگیهاى اخلاقى زیادى بود و هیچ گاه عملش بر تعهد و اخلاقش سبقت نمى گرفت . توجه به نظر دیگران و برخورد متواضعانه و حکیمانه با افراد از خصوصیات او به شمار مى آمد. تمایلات و روحیات عرفانى خواجه در برخى کتابهایش چون اخلاق ناصرى و شرح اشارات مشهود است

مطیع ساختن مغولان بیابانگرد و ویران ساز، خود نشان بزرگى از رفتار و کردار حکیمانه اوست و این تا جایى بود که علماى بسیارى از شیعه و سنى به تعریف و تمجید خواجه زبان گشودند.
علامه حلى – از شاگردان معروف خواجه نصیر مى گوید:
(خواجه بزرگوار در علوم عقلى و نقلى تصنیفات بسیار دارد و علوم دین بر طریقه مذهب شیعه کتابها نوشت . او شریف ترین دانشمندى بود که من دیده ام .)
ابن فوطى – یکى از شاگردان حنبلى مذهب خواجه نصیر – مى نویسد:
(خواجه مردى فاضل و کریم و الاخلاق و نیکو سیرت و فروتن بود و هیچ گاه از درخواست کسى دلتنگ نمى شد و حاجتمندى را رد نمى کرد و بر خورد او با همه با خوش رویى بود.)
ابن شاکر – یکى از مورخان اهل سنت – اخلاق خواجه را چنین توصیف مى کند:
(خواجه بسیار نیکو صورت و خوش رو و کریم و سخى و بردبار و خوش ‍ معاشرت و زیرک و با فراست بود و یکى از سیاستمداران روزگار به شمار مى رفت .)

شاگردان

نصیرالدین طوسى در شهرها و کشورهاى مختلف رفت و آمد مى کرد و همچون خورشیدى تابان نورافشانى کرده ، شاگردان بسیارى را فروغ دانش ‍ مى بخشید. برخى از آنان به این قرار است :
۱ – جمال الدین حسن بن یوسف مطهر حلى (علامه حلى – متوفى ۷۲۶ ق ) او از دانشوران بزرگ شیعه بود که آثار گران سنگى از خود به جاى نهاد وى شرحهایى نیز بر کتابهاى خواجه نگاشت .
۲ – کمال الدین میثم بن على بن میثم بحرانى ، او حکیم ، ریاضیدان ، متکلم و فقیه بود و عالمان بزرگى از محضرش استفاده کردند. وى گرچه در رشته حکمت زانوى ادب و شاگردى در مقابل خواجه بر زمین زد، از آن سو خواجه از درس فقه وى بهره مند شد. این محقق بحرینى شرح مفصلى بر نهج البلاغه نوشته که به شرح نهج البلاغه ابن میثم معروف است .
۳ – محمود بن مسعود بن مصلح شیرازى ، معروف به (قطب الدین شیرازى ) (متوفى ۷۱۰ ق ) او از شاگردان ممتاز خواجه است وى در چهارده سالگى به جاى پدر نشست ودر بیمارستان به طبابت پرداخت . سپس به شهرهاى مختلفى سفر کرد و علم هئیت و اشارات ابوعلى را از محضر پر فیض خواجه نصیر فرا گرفت . قطب الدین کتابهایى در شرح قانون ابن سینا و در تفسیر قرآن نوشته است .
۴ – کمال الدین عبدالرزاق شیبانى بغدادى (۶۴۲ – ۷۲۳ ق ) او حنبلى مذهب و معروف به ابن الفوطى بود. این دانشمند مدت زیادى در محضر خواجه علم آموخته است . وى از تاریخ نویسان معروف قرن هفتم است و کتابهاى معجم الاداب ، الحوادث الجامعه و تلخیص معجم الالقاب از آثار اوست .
۵ – سید رکن الدین استرآبادى (متوفى ۷۱۵ ق ) از شاگردان و همراهان خاص خواجه بوده و شرح هایى بر کتابهاى استاد خویش نوشته و علاوه بر تواضع و بردبارى ، از احترامى افزون برخوردار بوده است . وى در تبریز به خاک سپرده شده است .
برخى دیگر از شاگردان خواجه نصیر عبارتند از:
ابراهیم حموى جوینى
اثیرالدین اومانى
مجدالدین طوسى
مجدالدین مراغى

دانش خواجه

تبحر خواجه نصیر الدین طوسى در علوم عصر خویش به ویژه فلسفه ، ریاضیات ، کلام ، منطق ، ادبیات و نجوم ، بزرگان را بر آن داشته تا زبان به ستایش وى گشود، با تعبیراتى چون (استاد البشر)، (افضل علما)، (سلطان فقها)، (سرآمد علم )، (اعلم نویسندگان )، (عقل حادى عشر)، (معلم ثالث ) از او یاد کنند.
این گونه ستایشها از مقام علمى خواجه حتى در کلمات و جملات دانشمندان غیر مسلمان نیز موج مى زد. چنانکه نوشته اند خواجه در رشته هاى ذیل از تخصص کافى بهره مند بود.

الف – ریاضیات

او در ریاضى از نظرهاى برجسته اى برخوردار بود به گونه اى که تا به امروز در جبر، حساب ، هندسه ، مثلثات و سایر علوم ریاضى از دانشمندان این رشته به شمار مى آید.
دانش پژوهان غربى ، خواجه را تنها از طریق این رشته شناخته و دیگر علوم و فنون وى از نظر آنان پنهان مانده است . او با تالیف کتاب (الشکل القطاع ) نظریات جدیدى در ریاضى به وجود آورد و بحث مثلثات را از علم فلک جدا کرده ، هر کدام را موضوعى جداگانه به حساب آورد.
محقق طوسى اولین دانشمندى بود که حالات شش گانه مثلث کروى در قائم الزاویه را به کار برد. تالیف سى و پنج اثر در موضوع ریاضى از سوى خواجه دلیلى روشن بر این است که وى از دانشوران برجسته این علم بوده است .

ب – فسلفه

حواجه در عصرى زندگى مى کرد که امام فخر رازى متعصبانه بر افکار و نظریات فلسفى ابو على سینا مى تاخت و عقاید فلسفه مشاء را بشدت مخدوش مى ساخت و کسى را هم یاراى ایستادگى در برابر شبهات او نبود، به گونه اى که افکار ابن سینا از توجه فلاسفه دور گشته و مورد بى مهرى قرار گرفته بود.
در این برهه ، خواجه نصیر پا به عرصه نهاد و با نوشتن کتابى در شرح اشارت ابن سینا تمامى اشکالات فخر رازى را که از بزرگان اهل تسنن بود، پاسخ داده ، بار دیگر افکار عالى و مهم بوعلى حیات تازه اى یافت .

ج – کلام

علم کلام به بحث و بررسى پیرامون عقاید اسلامى مى پردازد. این علم از عصر معصومین – علیه السلام – به ویژه دوران شکوهمند امام صادق علیه السلام و پس از آن همواره مورد توجه مسلمانان بوده است . خواجه نصیرالدین در قرن هفتم با تالیف کتاب بسیار مهم و مستدل (تجرید العقاید) محکمترین متن کلامى را به رشته تحریر درآورد و افقهاى تازه اى به روى مشتاقان این علم گشود. این کتاب جاودانگى هفتصد ساله خود را همچنان حفظ کرده است و هم اکنون در حوزه هاى علمیه و دانشگاههاى اسلامى تدریس مى شود.

و – اخلاق

پرداختن خواجه به هئیت ، ریاضیات ، نجوم و دیگر علوم رایج آن زمان ، وى را از توجه ویژه به علم اخلاق و مسائل تربیتى غافل نکرد. محقق طوسى با نگارش کتاب (آداب المتعلمین ) دستورالعملهاى ظریف اخلاقى را به شیوه اى بایسته براى تمامى دانش پژوهان بیان داشته است 

ه ‍- ادبیات

ذوق لطیف و طبع ظریف خواجه او را بر آن داشت تا قلم استوار خویش را در ادبیات و شعر نیز به کار گیرد. کتاب (اخلاق ناصرى ) که به دست تواناى خواجه به رشته تحریر در آمده یکى از شاهکارهاى نثر فارسى است .
او از شعر بهره اى نیک داشته و کتاب (معیار الاشعار) را در موضوع علم عروض نوشته است .
بعضى از اشعار این دانشمند که گوشه اى از اندیشه هاى وى را در قالب شعر ترسیم کرده است . در این قسمت ذکر مى کنیم :

موجود بحق ، واحد اول باشد
باقى همه موهوم و مخیل باشد
هر چیز جز او که آید اندر نظرت
نقش دومین چشم احول باشد
لذات دنیوى همه هیچ است نزد من
در خاطر از تغیر آن هیچ ترس نیست
روز تنعم و شب عیش و طرب مرا
غیر از شب مطالعه و روز درس نیست

طوسى به زبان عربى نیز اشعارى سروده است .

آثار سبز

نصیر الدین در دوران حیات ارزشمند خویش ، به رغم آشوب و حوادث مخاطره انگیز و فشارهاى سیاسى ، اجتماعى و نظامى آن عصر، توانست حدود یکصد و نود کتاب و رساله علمى در موضوعات متفاوت به رشته تحریر درآورد.
برخى از آثارش عبارت اند از:
۱ – تجرید العقاید، که در موضوع کلام نگاشته شده و به دلیل اهمیت فوق العاده آن مورد توجه دانشمندان قرار گرفته و شرحهاى بسیارى پیرامون آن نوشته شده است .
۲ – شرح اشارات ، این کتاب شرحى بر اشارات بوعلى سینا است .
۳ – قواعد العقاید، در موضوع اصول عقاید
۴ – اخلاق ناصرى
۵ – اوصاف الاشراف
۶ – تحریر اقلیدس
۷ – تحریر مجسطى
۸ – اساس الاقتباس
۹ – زیج ایلخانى
۱۰ – اثبات الجواهر
۱۱ – اثبات اللوح المحفوظ
۱۲ – اشکال الکرویه
۱۳ – شرح اصول کافى
۱۴ – رساله اى در کلیات طب
۱۵ – تجرید الهندسه
و ده ها کتاب و رساله علمى دیگر.

غروب خورشید

هیجدهم ذیقعده سال ۶۷۳ ق . است ، آسمان بغداد غروب دیگرى در پیش ‍ دارد. مردى که پس از عمرى نورافشانى و تبلیغ وحى ، توانمند و پرتلاش به یارى عقل شتافت اینک در بستر بیمارى افتاده و بستگان و دوستان به گردش حلقه زده اند. در همین حال یکى از اطرافیان به او نزدیک شد و گفت : وصیت کن پس از مرگ در جوار قبر حضرت على علیه السلام به خاک سپرده شوى ! خواجه با ادب جواب داد: مرا شرم مى آید که در جوار این امام (امام کاظم علیه السلام ) بمیرم و از آستان او به جاى دیگر برده شوم .
پس از این گفتگو خواجه به ملاقات خداى خویش شتافت . مراسم تشییع جنازه او با حضور شمارى از ارادتمندان و مشتاقانش به سوى آستان مقدس ‍ امام موسى کاظم علیه السلام انجام گرفت .
هنگامى که مى خواستند قبرى براى او حفر کنند به قبرى از پیش ساخته برخوردند که تاریخ آماده شدن آن مصادف با تاریخ تولد خواجه بود، سرانجام پیکر مطهر این دانشمند طوسى در همان قبر، در آغوش خاک جاى گرفت .

فرزندان

خواجه نصیر سه پسر از خود به یادگار نهاد: صدرالدین على ، فرزند بزرگ او که همواره در کنار پدر و همگام با او بود و در فلسفه ، نجوم و ریاضى بهره کافى داشت .
دومین فرزندش اصیل الدین حسن نیز اهل دانش و فضیلت بود و در زمان حیاتش اغلب به امور سیاسى مشغول بود.
فرزند کوچک خواجه فخر الدین محمد بود که ریاست امور اوقاف در کشورهاى اسلامى را به عهده داشت .

گلشن ابرار //جمعی از پژوهگران حوزه علمیه قم

 

زندگینامه نجاشى «راوى شناس بزرگ» (۳۷۲ -۴۵۰ ق)

اشاره

مطالعه زندگى سراسر نور عالمان دین و ابرار، درسها و نکته هاى بسیارى به انسان مى آموزد؛ چرا که آنان در مسیر حیات بشر نشانه هاى هدایت و پرچمداران علم و تقوى و مشعلهاى روشنى بخش اند.

نوشته اى که فرا روى شماست نگاهى است گذرا به زندگى سراسر افتخار راوى شناس بزرگ نجاشى ، مرزبان سخت کوشى که در عصر خویش به مبارزه با مخالفان برخاست و پوچى گفتار دشمنانى را که سابقه درخشان شیعه را امرى واهى دانسته ، تشیع را به نداشتن آثار و نوشته هاى ماندگار و پیشینه هاى فرهنگى سرزنش مى کردند، بر همگان آشکار کرد پژوهشگرى که با قلم تواناى خود به معرفى فرزندان علمى امام باقر و امام صادق علیهم السلام پرداخت و در بازشناسى محدثان و دانشمندان شیعى و آثار گرانبهاى آنان بى وقفه شب و روز تلاش کرد و سرانجام ثمره این کوشش ‍ مدام و خستگى ناپذیر، درخت استوار و پربارى به نام (رجال نجاشى ) شد که در طول قرنها یکى از منابع اصلى فقها و دانشوران و راهنماى محققان در رشته شناخت راویان حدیث بوده است .

او اگر چه با عزت نفس ، از خود چیزى نگفت و ننوشت ولى نام مبارکش در کنارش میراث ماندگارش ، در ردیف نام دیگر راویان نور که خود احیاگر آنان بود، هنوز هم مى درخشد.

ابوالحسین احمد بن على نجاشى از اساتید و بنیان گذاران (علم رجال ) است که در اواخر قرن چهارم و نیمه اول قرن پنجم مى زیست . متاءسفانه از جزئیات زندگى اش همچون زادگاه ، معاصرانش باشد در دست نیست . از این رو با استفاده از شواهد و قراین و با توجه به آثارى که از او به یادگار مانده است ، سعى گردیده از میان اقوال و نظرات مختلف ، نظر و قولى که به حقیقت نزدیک تر است برگزیده و به پیشگاه دوستداران علم و عالمان راستین تقدیم گردد.

ستاره اى در افق بغداد

از سالى که ستارگان فرو ریختند و جهان خاکى فروغ گشت آخرین حجت حق امام زمان (عج ) در پس پرده غیبت طولانى پنهان شد ۴۳ سال مى گذشت . در طول این مدت علویان رنج و محنت فراوان از عباسیان کشیدند ولى با ایمان و عشق به خاندان عصمت طهارت علیهم السلام و امید به آینده روشن ، زندانها، دورى از وطن و شکنجه هاى طاقت فرسا را تحمل کردند و سرانجام با جنبشهاى مستقلى که با اندیشه و فکر مذهب شیعى در گوشه و کنار به وقوع پیوست آرام آرام زمینه رشد و بالندگى شیعیان فراهم گشت . بغداد پایتخت عباسیان ، مى رفت که بندهاى تزویر و ستم حاکم بر آن یکى پس از دیگرى پاره گردد و از خلفاى عباسى نامى نفرت انگیز بیش نماند. در این سال فقها و دانشوران شیعى به تربیت شاگردان و محکم کردن استوانه هاى فقه مشغول شدند و در محله کرخ بغداد – منطقه اى شیعه نشین – حوزه اى تشکیل دادند که آوازه آن در عرصه گاه فرهنگى و علمى سراسر جهان پیچید.

در گوشه اى از شهر بغداد منزل شیخ على نجاشى قرار داشت که یکى از دانشمندان آن زمان بود او که از فرصت به دست آمده براى دوستداران علم و خاندان رسول الله صلى الله علیه و آله بسیار مسرور بود در سال ۳۷۲ ق شادمانى اش فزون گشت ، چرا که در این سال خداوند به او فرزندى بخشید که امید مى رفت تا روز رستاخیز نامش جاودان ماند.

تولد نوزاد نو رسیده ، سرور مهربانى فراوانى را به کانون گرم خانواده شیخ على به ارمغان آورد و شیخ به سبب علاقه زیادى که به پیامبر بزرگوار اسلام صلى الله علیه و آله داشت نام (احمد) را – که نام آسمانى پیامبر است و نیز براى زنده نگه داشتن نام و یاد پدرش – بر فرزند خویش نهاد.

احمد در دامن مادر بزرگوار و تحت سرپرستى و نظارت پدر ارجمندش ‍ دوران کودکى را سپرى و کم کم خود را براى تحصیل دانش و کسب معارف آماده مى کرد.

نجاشى

چون یکى از نیاکان احمد به نام (عبدالله ) بر اهواز حکومت مى کرد و به نجاشى به شهرت داشت بدین سبب او نیز به لقب (نجاشى ) مشهور گشت .
احمد نجاشى به دو کنیه (ابوالحسین ) و (ابوالعباس ) نیز معروف شد. شاید فرزندانى به نامهاى حسین و عباس داشته و در کوچکى از دنیا رفته باشند.

پدر و خاندان وى همه اهل کوفه بوده اند ولى از آنجا که پدرش پس از ورود شیخ صدوق در سال ۳۵۵ ق . به بغداد از محضر او استفاده کرده و جدش ‍ هم در بغداد منزل داشته و خود نیز دوران کودکى و کسب معارف و علوم را در آنجا گذرانده است صحیح تر آن است که بگوییم او در همان شهر بغداد به دنیا آمده است . چنانکه علامه محقق شوشترى مى نویسد: نجاشى بغدادى است نظیر شیخ مفید، سید مرتضى و سید رضى و شیخ طوسى در کتاب رجالش فرموده است : منزل جد نجاشى در کنار نهر است و نهر هم از شهر بغداد به شمار مى آید.

از تبار اسماعیل

از افتخارات نجاشى یکى آن است که او از تبار حضرت اسماعیل علیه اسلام همچون شاخه هاى شجره طیبه اسلام در حجاز و دیگر شهرهاى اسلامى شاخ و برگ زده و پراکنده بودند پیامبرى و سیادت از آنان بود و هر که با آنها دشمنى مى کرد زبون مى شد و زندگى اش را ننگ دورى از حق فرا مى گرفت . قبایل و خاندان بزرگ به آنها پیوند مى خورند و نجاشى نیز چون شمارى دیگر از دانشمندان و نویسندگان و راویان حدیث که در امتداد تاریخ حرکت کردند و از نسل پاک آنها بوده و از تبار اویند. در حقیقت نسب وى به نیاکان پاک نهاد پیامبر بزرگوار اسلام صلى الله علیه و آله مى رسد که همه از نسل اسماعیل فرزند حضرت ابراهیم اند. آن طور که نجاشى نام نیاکانش را یادآور مى شود، از خزیمه تا عدنان ، در هفت نفر پیامبرى نسب است .
نیاکان شریف نجاشى هر یک در عصر خویش امور مربوط به خانه خدا را در دست داشتند و در اطراف کعبه جاى گرفتند و پیوسته از آنان به عظمت و بزرگى یاد شده است .

نیاکان

ابوالسمال سمعان جد دهم نجاشى است که فرزندان و نسل او به خاندان ابوالسمال معروف اند. آنان خاندان بزرگى در کوفه بودند که از روزگاران کهن مذهب تشیع داشتند و از میان آنان دانشمندان و نویسندگان و راویان بزرگى برخاستند ابویزید داود بن فرقد، یکى از خدمتگزاران این خاندان است که خود از محدثان بزرگ شهر کوفه و مورد اطمینان است . ابراهیم بن محمد و برادرش اسماعیل نیز در شمار محدثان این خاندان اند. آن دو از اصحاب و راویان امام موسى علیه السلام بودند.

جد هفتم ابوالحسین نجاشى ، عبدالله نجاشى است . وى از نظر عقیده ابتدا زیدى بود ولى در پرتو راهنمایى امام صادق علیه السلام از این عقیده دست برداشت و از آن پس از یاران امام و راویان حدیث گشت و هرگز کارى را بدون اجازه و دستور امام انجام نمى داد تا جایى که افتخار صدور رساله معروف به (رساله اهوازیه ) از سوى صادق آل محمد صلى الله علیه و آله براى وى نصیب گشت .
عبدالله نجاشى از طرف منصور (خلیفه عباسى ) استاندار اهواز بود ولى تا زنده بود به دستور امام عمل مى کرد.
اولین جد نجاشى احمدبن عباس نجاشى نیز از علما و محدثان شیعى بود و در شمار اساتید اجازه حدیث قرار داد که گروهى از دانشوران از جمله پدر نجاشى و هارون بن موسى تلعکبرى ، از او روایت نقل مى کنند.

آشنایى با زبان وحى

وى با راهنمایى پدر دلسوز و اندیشمندش فراگیرى دانش و معارف دین را در مسجد محله آغاز کرد او در مدتى کوتاه با حضور پیوسته در مسجد (نفطویه نحوى ) (معروف به مسجد لؤ لؤ ى ) نزد امام جماعت مسجد روخوانى قرآن را فراگرفت .

در محیط فرهنگى بغداد مدارس زیادى جود داشت خانه هر دانشمند و فقیهى کلاس درس و آموزشگاهى بود که شیفتگان علم و ادب رابه خود جذب مى کرد. اما بیش از هر مدرسه اى کرخ بغداد آوازه جهانى داشت . وجود دانشمندان بزرگ و چهره هاى سرشناس در این پایگاه فرهنگى شیعى موجب گشته بود تا عیمق ترین و دقیق ترین مباحث علمى و دینى در آن مورد بحث و نظر قرار گیرد. آنان با نبوغ فکرى و ابتکارات خود شیوه هاى نوى را در تدریس و استدلال علمى گشوده بودند که همین ویژگیهاى برجسته باعث جذب طلاب به مدرسه اهل بیت علیهم السلام شد. محققان و دانش پژوهان دوستداران اهل بیت عصمت و طهارت علیهم پروانه وار به گرد آن جمع شدند و از جویبار زلال اخبار و سخنان خاندان رسالت سیراب مى شدند.

نجاشى از کودکى به این محیط فرهنگى و مدرسه غنى و پرآوازه وارد شد و به دنبال گمشده خویش ، فضایل و کرامتهاى انسانى و علم حدیث مى گشت . او براى رسیدن به این هدف با مردان و فرزانگان آشنا شد که خویشتن را به علم ، تقوا و شب زنده دارى آراسته بودند و از ابرار و محدثان بزرگ به شمار مى آمدند.

وى در خردسالى با فرزندان علماى بنام دوست مى شد و همراه آنان به محضر برزگان مى رفت و از نزدیک مطالب زیادى مى شنید و گفتار آنها در ذهن پاک او نقش مى بست . او در پى ارتباط با خانواده هارون بن موسى تلعکبرى که از بنى شیعیان و از شخصیتهاى درخشان شیعى و محدثان بود، با فرزندان این استاد بزرگ رفاقت پیدا کرد.

هنوز سیزده بهار از طلوع زندگى اش نگذشته بود که هارون بن موسى در سال ۳۸۵ ق از دنیا رفت و غبار این حادثه غم انگیز را در ذهن نجاشى تا آخر عمر باقى گذارد.

با اساتید و راویان

از آنجا که شناخت راویان و به دست آوردن تخصص لازم در این رشته مبتنى بر شنیدنیهاى زیاد و مراجعه به اساتید بزرگ این فن است نجاشى براى کسب مهارت در این رشته ، از دریاى دانش اساتید بسیارى بهره برد و از دست مبارک آنان به دریافت اجازه نقل روایت مفتخر گشت و در دانش ‍ رجال تخصص افزون یافت . حال به اختصار از آن بزرگان نام مى بریم :

۱ – على بن احمد بن عباس نجاشى (پدر نجاشى ):
نجاشى بعضى از کتابهاى شیخ صدوق را نزد پدرش خواند و از دست او اجازه نقل روایت کتابهاى شیخ صدوق نایل آمد.
۲ – احمد بن محمد بن عمران معروف به (ابن جندى ) ( ۳۰۵ – ۳۹۶)
۳ – احمد بن محمد بن موسى معروف به (ابن وصلت اهوازى ) (۳۲۴ – ۴۰۹) ق .
۴ – احمد بن عبدالواحد بن احمد بزاز معروف به (ابن عبدون ) یا (ابن حاشر) (۳۳۰ – ۴۲۳)ق
۵ – احمد بن على بن عباس سیرافى معروف به ابن نوح سیرافى
۷ – ابواسحاق ابراهیم بن مخلد (۳۲۵ – ۴۱۰).
۸ – القاضى ابوعبدالله جعفى .
۹- ابوالحسین بن محمد بن ابى سعید
۱۰ – حسن بن احمد بن ابراهیم ( ۳۳۹ – ۴۲۶)ق .
۱۱ – حسن بن احمد بن محمد معروف به ( اثم هیثم عجلى )
۱۲ – حسن بن محمد بن یحیى فحام (متوفى ۴۰۸) ق .
۱۳ – ابوعبدالله حسین بن عبیدالله غضائرى (متوفى ۴۱۱) ق . نجاشى از این استادش که شنیدنیهاى زیاد داشت و آگاه به زندگى راویان حدیث بود، به دریافت اجازه نقل حدیث نایل آمد.
۱۴ – حسین بن احمد بن موسى .
۱۵ – حسین بن جعفر بن محمد مخزومى معروف به (ابن خمرى ).
۱۶ – سلامه بن ذکاء ابوالخیر موصلى
۱۷ – عباس بن عمر بن عباس معروف به ( ابن ابى مروان )
۱۸ – عبدالواحد بن مهرى (۳۱۸ – ۴۱۰)ق . نجاشى کتاب (مسند عمار بن یاسر) را نزد این استاد خوانده است .
۱۹ – عبدالسلام بن حسین ادیب (۳۲۹ – ۴۰۵ ق کتاب (مهدى (عج ) را نزد این استادش خوانده است .
۲۰ – عبدالله بن محمد بن عبدالله معروف به (ابومحمد حذاء دعلجى )
۲۱ – عثمان بن حاتم منتاب تغلبى
۲۲ – عثمان بن احمد واسطى
۲۳ – على بن احمد بن محمد قمى معروف به (ابن ابى جید) (متوفى ۴۰۸).
۲۴ – ابوالقاسم على بن شبل بن اسد(۱۶۴)
۲۵ – ابوالحسن محمد بن احمد قمى
۲۶ – محمدبن جعفر ادیب معروف به (ابوالحسن تمیمى ) (۳۰۳ – ۴۰۲)ق
۲۷ – محمد بن عثمان بن حسن معروف به (نصیبى معدل ). نجاشى کتاب (مارووا من الحدیث ) ابوشجاع ارجانى و نوشته اى از عبدالله بن على که تمام آن نوشته را از امام رضا ۷ روایت کرده است ، نزد این استاد خوانده است .
۲۸ – محمد بن على بن شاذان قزوینى
۲۹ – محمد بن على بن یعقوب معروف به (ابولفرح قنائى کاتب )

در محضر مفید رحمه الله و سید مرتضى رحمه الله

محمد بن محمد بن نعمان معروف به (شیخ مفید) یا (ابن معلم ) پیشوا و استاد علماى شیعه است که زمانى زعامت شیعیان به او منتهى گردید. تمام کسانى که بعد از او آمدند از محضرش و از آثار ماندگارش بهره ها بردند. حدود دویست کتاب و اثر فقیه و محقق ژرف نگر به جاى مانده است که به منزله دائره المعارف بزرگ اسلامى و شیعى محسوب مى شود.
نجاشى در محضر چنین اندیشمند و عالمى سالیان متمادى زانو زد و از اندوخته هاى علمى اش خوشه ها برچید. بیشتر کتابهاى جعفربن محمد قولویه – استاد شیخ مفید – و شمارى دیگر را نزد او خوانده است .

وى سرانجام در شب جمعه آخر ماه مبارک رمضان سال ۴۱۳ ق . استادش را از دست داد و ارتحال استاد بزرگى چون شیخ مفید براى او بسیار سنگین بود. پس از درگذشت شیخ مفید رحمه الله زعامت و پیشوایى شیعیان به سید مرتضى رحمه الله منتقل شد؛ شخصیتى که در دانشهاى مختلف یگانه عصر خود و در فضل و کرم زبانزد بود.

نجاشى سالیان دراز در درس سید مرتضى حاضر شد و از دانشها و روح بلند این استاد بزرگ که تجسم تقوا و پاک دامنى بود، بهره ها برد، او گرچه از سید مرتضى در کتاب ارزشمندش روایتى نقل نمى کند، ولى به فرموده محقق خوانسارى ، در نزد سید مرتضى بیشترین درس را خوانده است .

سید مرتضى پس از عمرى پربار و خدمات ارزنده علمى و اجتماعى در ربیع الاول سال ۴۳۶ ق در شهر بغداد ستاره عمرش افول کرد و به جوار حق شتافت . مصیبت فراق و از دست دادن استاد وارسته و مجتهد سخت کوش ‍ چون سید مرتضى نیز براى نجاشى که زمان طولانى با او ماءنوس بود بسیار سنگین آمد ولى بدن مطهر استادش را با کمک ابوالعلى محمد بن حسن جعفرى و سلاربن عبدالعزیز، غسل داد و پس از اینکه فرزند سید مرتضى بر بدن پدرش نماز گزارد او را دفن کردند.

تشیع در عصر نجاشى

عصر نجاشى را باید دوره گسترش و نیرومندى شیعه قلمداد کرد. چرا که از قرن چهارم هجرى عواملى به وجود آمد که به رشد و بالندگى شیعیان کمک بسزایى کرد، در این دوره فاطمیان که شیعه اسماعیلى بودند بر مصر دست یافتند و سلطنت دامنه دارى از سال ۲۹۶ تا ۵۵۷ ق تشکیل دادند. آنها از باطنى گرى به شدت تبلیغ مى کردند و این عقیده در خراسان و ماوراءالنهر و در بعضى از شهرهاى عراق حاکم شد و فرمانروایان بعضى از مناطق ، تحت تاءثیر قدرت آنان به دفاع از شیوه و عقاید آنها برمى خاستند رفته رفته قدرت آنها به اندازه اى گسترش یافت که در سال ۴۵۰ ق پس از درگذشت نجاشى ، به مدت یک سال در بغداد به نام آنان خطبه خوانده شد و خلیفه از شهر فرار کرد. در مناطق دیگر نیز همین وضع وجود داشت و امراى بسیارى تحت تاءثیر قدرت فاطمیان فرمانبردار آنها بودند.

از سوى دیگر ظهور پادشاهان آل بویه که شیعه بودند نهایت نفوذ را در بغداد (مرکز خلافت عباسیان ) و نیز در خود خلیفه برجاى نهاده بود و این قدرت به شیعیان اجازه مى داد تا در برابر مدعیان مذهبى خود که پیوسته با تکیه به قدرت خلافت آنان را تحقیر مى کردند قد علم کرده ؛ آزادانه به تبلیغ مذهب بپردازند.

طلوع ابوالعباس نجاشى احیاگر راویان نور چهره هاى درخشان شیعى در بغداد، مصادف با اوج قدرت حاکمان آل بویه در این شهر و غروب بغداد و سراسر مناطق زیر نفوذ آنها در آن روزگار گردید.

برجسته ترین و درخشان ترین دوره تمدن اسلامى همانا سده هاى چهار و پنج هجرى است که در میان انبوه پژوهشهاى تاریخى جایگاه ویژه اى را به خود اختصاص داده است .

حضور چشمگیر دانشمندانى همچون صاحب بن عباد، بوعلى سینا، ابوالفضل بن عمید ملقب به (جاحظ دوم ) و… در دستگاه حوزه فرمانروایى آل بویه نقش عظیمى در نهضت فرهنگى و ترویج دانش و نشر آثار در علوم مختلف اسلامى ، در این برهه داشت .

وجود چهره هاى دانشور و فقهاى بزرگ شیعى و نگهبانان دین مانند شیخ صدوق ، شیخ مفید، سید مرتضى ، شیخ طوسى ، و ابوالعباس نجاشى ، مهمترین عامل در ترقى و رشد فرهنگ اسلامى بویژه بالندگى تشیع در این دوره بود. این وضعیت تا نیمه اول قرن پنجم هجرى ادامه داشت ولى با به وجود آمدن جنگها و آشوبهاى داخلى در بغداد علیه شیعیان از یک سو و انتقال قدرت از آل بویه به سلجوقیان سنى مذهب از سوى دیگر سبب شد که حوزه علمیه بغداد از هم فروپاشد و فقها و عالمان دین ناگزیر دست به هجرت زنند.

در این میان شیخ طوسى که زعامت شیعیان را عهده دار بود در سال ۴۴۸ ق به نجف اشرف هجرت کرد و خانه وى در بغداد غارت گردید. در ماه صفر سال بعد کتابها و منبرى که شیخ بر فراز آن علم کلام تدریس مى کرد به محله کرخ برده شد و همراه سه پرچم سفیدى که زائران و شیعیان کرخ در راه زیارت نجف و کوفه با خود حمل مى کردند، آتش زده شد!

ابوالحسین نجاشى نیز در این سالهاى آشفته و نابسامان بغداد را ترک کرد اما اینکه به کجا کوچ کرد، روشن نیست شاید این چند سال آخر عمرش را در نجف ، کوفه و یا سامرا گذرانده باشد.

معاصران

در عصر نجاشى که عصر شکوفایى علم یاد مى شود فقها و دانشمندان ژرف اندیش و محققان زیادى در پایتخت علمى جهان اسلام و مرکز خلافت آن روز – بغداد – حضور داشتند و نیز در گوشه و کنار و شهرهاى دور و نزدیک عالمان و چهره هاى ادبى و شعراى بنام به چشم مى خورند که در زمان نجاشى مى زیستند و همه از ستارگان یک آسمان به شمار مى آمدند. شیخ طوسى (۳۸۵ – ۴۶۰ ق ) از جمله معاصران نجاشى است .

وى در ۲۳ سالگى (۴۰۸) ق به شهر بغداد هجرت کرد. آن مفسر، محدث ، فقیه ، و رجالى بنام شیعى پس از سید مرتضى رحمه الله عهده دار مسئولیت رهبرى و زماعت شیعیان گردید و به همراه نجاشى از اساتید بزرگ آن زمان مانند: ابن عبدون ، ابن صلت اهوازى ، حسین بن عبدالله غضائرى ، ابن ابى جیه ، شیخ مفید و سید مرتضى ، بهره برده است .آن دو در کنار یکدیگر در محضر این چهره هاى سرشناش زانو زده و از مقام علمى آنان دانش ‍ اندوخته اند. گرچه در کتابهاى رجالى شیخ طوسى ، شرح حال نجاشى نیامده است لیکن نجاشى در کتاب ارزشمند رجالش از هم دوره اش چنین یاد مى کند:

محمد بن حسن شیخ طوسى ، در بین اصحاب و دانشمندان شیعى بسیار بلند مرتبه است . از چهره هاى برجسته و بزرگان مورد اطمینان است و یکى از شاگردان استاد ما شیخ مفید به شمار مى آید.
… آنگاه آثار ماندنى او را نام مى برد و دو کتاب (الرجال ) و (فهرست شیخ طوسى ) را در شمار کتابهایش ذکر مى کند.

ابوالحسین احمد بن حسین معروف به ( ابن غضائرى ) فرزند حسین بن عبیدالله غضائرى ، از محدثان برزگ شیعه و معاصر با نجاشى است . نجاشى همراه با على بن محمد بن شیران (متوفى ۴۱۰ ق ) که او نیز یکى از دوستان و معاصرانش بوده است ، با احمد بن حسین گفتگو و مباحثات علمى داشته و از نظرات و دیدگاههاى هم استفاده مى کردند. علاوه بر این ارتباط دوستانه و بهره برى از تجربیات یکدیگر، نجاشى با ابن غضائرى همدرس بوده و نزد این عبدون و حسین بن عبیدالله (پدر احمدبن حسین ) شاگردى کرده اند و کتاب (النوادر) احمد بن عبیدالله خوانده اند. و نیز بعضى از کتابهاى ابوالحسن على فضال را که ابن غضائرى در نزد ابن عبدون خوانده است نجاشى در طول این مدت مطالب آنها را شنیده است .

ابن غضائرى که از اساتید بزرگ علم رجال بوده کتابهایى در این رشته نوشته است ولى متاءسفانه نوشته هاى این اندیشمند و محقق رجالى از بین رفته و در دسترس نیست . تنها کتاب (الضعفا) از وى موجود است که مولا عنایت الله قهپایى در اثر ارزشمند خویش (مجمع الرجال ) آن را همراه با چند کتاب رجالى دیگر جمع آورى نموده است و اکنون در دسترس ‍ است

ابویعلى محمد بن حسن جعفرى و سلاربن عبدالعزیز که دو فقیه و از برازندگان علم و ادب و از شاگردان شیخ مفید و سید مرتضى بودند در شمار معاصران نجاشى جاى دارند. آن دو با نجاشى در غسل دادن سید مرتضى همکارى داشتند؛ که سرانجام روح این دو چهره دانش و تقوا در سال ۴۶۳ ق ، با هم به ملکوت اعلى پرواز کرد.

ابوالحسن کاتب (متوفى ۴۱۳ ق ) و ابوالحسن جرجرایى از معاصران و دوستان صمیمى نجاشى بودند نوشته اند نجاشى بعضى از کتابهاى ابوالحسن کاتب از خریدارى کرده است . ابن سینا (متوفى ۴۲۸ ق ) که از فیلسوفان بزرگ عالم اسلام و مناصب مهمى در دولت آل بویه داشت از معاصران نجاشى است . تحول در علوم مختلف بویژه منطق و فلسفه ، علوم پزشکى و طب در این دوره مرهون خدمات و همت والاى اوست .

ادباى بزرگ و نابغه هاى درخشان شیعه چون سید مرتضى (متوفى ۴۰۶ ق ) و فردوسى (متوفى ۴۱۱ ق ) که آثار ادبى و شعرى ارزشندى از آن دو به یادگار مانده است در زمان نجاشى در آسمان بغداد و ایران درخشیدند.

آثار ماندگار

ابوالعباس نجاشى در شناخت راویان حدیث گوى سبقت را از دیگر دانشمندان این فن ربود و بر آنان برترى کامل یافت . گرچه پیش از عصر نجاشى و شیخ طوسى محققان و علماى زیادى در رشته رجال قلم بر صفحه کاغذ گذارده ، آثار ارزشمندى به یادگار گذاشتند ولى دانش شناسایى حدیث در زمان این دو ابرمرد که شایسته عنوان (پدر علم حدیث )اند، تحول چشمگیرى یافت و آثارى که این او خورشید فروزان شیعه در این زمینه از خویش به یادگار گذاردند به عنوان کتابهاى اصول علم رجال معروف گشت و از آن تاریخ تا کنون عالمانى که متخصص در این رشته اند مطابق دیدگاههاى آن دو تحقیق کرده و بر محور آثار آن دو بزرگوار، کتابها نوشته اند.

(رجال نجاشى ) از گرانبهاترین آثار شیعى در فن علم رجال است که در بین چهار کتاب اصلى علم رجال درخشندگى خاصى دارد؛ نظیر درخشش ‍ کتاب (کافى ) در بین چهار کتاب حدیثى .
نجاشى این گنجینه و اثر ماندگارش را در زمان حیات استادش سید مرتضى رحمه الله و پس از تاءلیف کتابهاى شیخ طوسى در این زمینه ، نوشته است . گویا سید مرتضى در این زمینه ، نوشته است . گویا سید مرتضى در یکى از جلسات درس ، از سخن آن دسته از مخالفان که شیعه را به نداشتن آثار و سابقه علمى سرزنش مى کردند و مورد استفاده قرار مى دادند، سرزنش ‍ مى کردند و مورد استفاده قرار مى دادند، اظهار ناراحتى مى کند و همین مساءله سبب مى شود که نجاشى با تصمیم و اراده جدى دست به تحقیق زند و دانشوران شیعى و آثار ارزشمند آنان را معرفى کند.

بنابراین کتاب وى حاوى نام ۱۲۷۰ فرزانه از محدثان و علماى شیعى است که در بیشتر موارد، سلسله سند از نجاشى تا راوى و شخصیتى که به معرفى و آثار او پرداخته ، ذکر شده است . آن طور که از سخن خود نجاشى بر مى آید نام این کتاب (فهرس اسماء مصنفى الشیعه ) است که در آن به شناساندن آثار، کنیه ، القاب ، نیاکان و محل سکونت و زندگى علماى بزرگ پرداخته است . از این رو نام این مجموعه گران سنگ (فهرست ) معروف به (رجال النجاشى ) است که بر روى جلدهاى چاپ شده آن مزین است .
نجاشى این کتاب را در دو جزء تهیه و تنظیم کرده و به همان ترتیبى که خود صورت داده است بارها منتشر شده است .

نجاشى غیر از اثر مشهورش کتابهاى دیگرى به رشته تحریر درآورد ولى متاءسفانه نشر نگردیده و در دسترس نیست حتى به نسخه هاى خطى آنها نیز تا به حال آگاهى نیافته اند. نجاشى آنجا که شرح حالش را یادآور شده آثار زیر را از نوشته هاى خویش شمرده است :

۱ – (الجمعه ): این کتاب درباره وظایف و اعمال عبادى در روز جمعه است .
۲ – (الکوفه ): در معرفى آثار و اماکن تاریخى شهر کوفه و نیز فضیلت آنها است .
۳ – ( انساب بنى نضر بن قعین ): در این کتاب خاندان بنى نضربن قعین را معرفى مى کند.
۴ – (مختصر الانوار و مواضع النجوم )

روایتگران

گرچه نجاشى شاگردان زیادى را تربیت نکرد، چند نفر از دانشمندان ، از روح بلند، تعهد، تقوا و اخلاص نجاشى بهره ها برده و به مقام نقل روایت از کتابهاى او نایل آمدند و از جمله :

۱ – ابوصمصام ذوالفقار بن معبد حسینى . وى از سادات بزرگوارى است که از سید مرتضى ، نجاشى و شیخ طوسى روایت مى کند. نیز فقها و دانشمندانى چون قطب راوندى (متوفى ۵۷۳ ق ) و ابن شهر آشوب (متوفى ۵۸۸ ق ) از ابوصمصام حدیث نقل مى کنند.

۲ – ابوالحسن سلیمان بن حسن صهرشتى . وى از فقها و شخصیتهاى برجسته شیعى و از شاگردان ممتاز سید مرتضى و شیخ طوسى است . او از این دو بزرگوار روایت نقل مى کند. از جمله کتابهاى او (قبس المصباح ) در زمینه دعاست .

۳ – ابوالحسن على بن احمد نجاشى . وى فرزند نجاشى است که در شمار اساتید بزرگ و دانشمند جاى دارد.

جلوه هایى از زندگى

عشق به اهل بیت و خاندان عصمت و طهارت – علیهم السلام – چنان در روح و روان نجاشى در آمیخته بود که آرامش را از وى گرفته و پیوسته در خروش و جوشش بود. گاهى غدیر او را به ساحل امن ولایت و حرم مولا على علیه السلام مى کشاند و زمانى نیز عاشورا او را به مکتب سرخ ولایت و مسلخ عاشقان به کربلا مى برد.

هر سال عید غدیر که از راه مى رسید شادمانى در چهره نجاشى ظاهر مى گشت و شوق زیارت مولایش وى را از بغداد به نجف مى کشاند و شتابان به وادى نور حرکت مى کرد. به سرزمین ولایت که مى رسید گویا در جوار بارگاه ملکوتى امیرالمؤ منین علیه السلام رحل اقامت مى افکند و با بهره جویى معنوى از روح بلند آن حضرت ، از فرصت به دست آمده سود جسته ، از اساتید بزرگ استفاده مى کرد و از دریاى دانش آنان سیراب مى گشت و از دست مبارک آنان به دریافت اجازه نقل روایت نایل مى آمد به طورى که با کوله بارى از معنویات و معارف ، از نجف اشرف به دیار خود مراجعت مى کرد.

از جلوه هاى حیات نجاشى روح توحید و عبودیتى بود که در جانش رسوخ کرده بود و ردپاى این سبز قامت الهى را همچون نیاکان پاکنهادش باید در مساجد و مکانهاى زیارتى دنبال کرد.
او هر گاه به قصد – شهر اجدادش – حرکت مى کرد با زاد و توشه تقوا و با روحى سرشار از اخلاص بار سفر مى بست و در جاى جاى شهر با قلبى آکنده از عشق به اهل بیت علیهم السلام و زبانى گویا به ذکر خدا قدم مى گذاشت و به زیارت مکان هاى مقدس این شهر مى رفت . وى به عظمت و فضیلت مساجد شهر کوفه آگاه بود و در همانجا که پیامبران و جانشینان آنها و دیگر زاهدان و با تقوایان نماز مى گذاردند، نماز مى خواند.

عشق و محبت به ستارگان آسمان فقاهت و دیدار با محدثان و راویان ، در سراسر وجود نجاشى موج مى زد و احترام فرزانگان شیعى را نیک نگه مى داشت و چه در شهر بغداد یا در مسافرتهایش به نجف و کوفه به دیدار صاحبان فضیلت و ابرار مى رفت و از دریاى دانش و اخلاص آنان بهره کافى مى برد.

حدیث فراق

دست تقدیر این گونه رقم خورد که حوزه علمیه بغداد که تا سال ۴۴۸ ق از رونق و شهرت جهانى برخوردار بود و عالمان و پژوهشگران را از گوشه و کنار مجذوب خود ساخته بود دیگر آن حرارت و جنب و جوش فرهنگى را نداشته باشد.

جنگ و گریزهایى که در بغداد به وجود آمد و آشوب هاى داخلى و خارجى براى انتقال قدرت ، محیط دانش و آرامش حوزه هاى درس را آشفته ساخت و در نهایت اوضاع نابسامان به جایى رسید که حکومت از آل بویه به سلجوقیان منتقل شد و شیخ طوسى ، پیشواى شیعیان ، به ناچار از بغداد به نجف هجرت کرد. از آن پس فقها، محدثان و علماى بزرگ یکى پس از دیگرى بغداد را رها کرده ، بعضى به نجف و عده اى به نقاط دیگر هجرت کردند.

نجاشى ، محدث و چهره سرشناس نیز با دگرگونى اوضاع سیاسى و اجتماعى شهر بغداد و از بین رفتن حوزه فرهنگ شیعى در سال ۴۴۸ ق به ناچار آنجا را رها کرد و احتمال دارد بر اثر کهولت و گرماى زیاد و نیز علاقه قلبى که نسبت به خاندان رسالت داشت به منطقه اى در شمال بغداد نزدیک سامراء هجرت کرده باشد. او در حالى که اواخر عمر را مى گذراند هر چند گاه به سامرا مى رفت و به زیارت امام هادى و امام حسن عسکرى علیهم السلام مى شتافت و در حالى که اشکهایش براى مظلومیت ائمه معصومین علیهم السلام جارى بود زیرلب براى تعجیل ظهور امام زمان (عج ) دعا مى کرد.

… او که عمرى را در خدمت معارف اهل بیت علیهم السلام سپرى کرد و در معرفى ابرار و ستاره هاى همیشه جاوید تشیع و شناساندن آثار ارزشمند آنان همت بلندى داشت ، همچنان در انتظار رؤ یت خورشید اهل بیت باقى ماند تا آنکه دست اجل مهلتش نداد و در جمادى الاول سال ۴۵۰ ق در مطیه آباد روح پاکش به ارواح مطهر ابرار و صالحان و اولیاى خاص ‍ الهى پیوند خورد و در جوار رحمت ربوبى جاى گرفت .
رضوان خدا بر او باد!

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم