زندگینامه صعصعه بن صوحان(صحابی امیرالمومنین علی(ع))

صعصعه فرزند صوحان فرزند حجر و کنیه‏اش ابوطلحه‏ یا ابو عمرو بود و نسبتش با پانزده واسطه، به عبدالقیس‏ از بزرگان قبیله ربیعه‏ مى‏رسید و از همین جهت ‏به او صعصعه ‏بن‏ صوحان عبدى‏ گفته ‏اند.

اولین کسى که از این طایفه اسلام آورد، عمرو بود که به دستور یکى از روساى این قبیله به نام منذر بن عائذ خدمت ‏پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم)رسید، تا از میزان علم آن حضرت آگاهى یابد.

او پس از شرفیابى به خدمت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم)، مسلمان شد و در برگشت، ماجرا رابراى منذر بیان کرد. او نیز مسلمان شد و پس از چندى منذر خود به محضر پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم)آمد. رسول خدا به او فرمود: اى اشج!(نام دیگر منذر)دو صفت در تو هست که خداوند آن دو را دوست دارد: حیا و حلم.

این طایفه عموما در کوفه زندگى مى ‏کردند صعصعه نیز اهل کوفه بود و در یکى از محله‏هاى اطراف آن روزگار مى‏گذراند.

خاندان

مطالعه حالات چهار فرزند صوحان(زید، عبدالله، سیحان و صعصعه)فضایى آکنده از عشق على(علیه السلام)در این خاندان را به تصویرمى‏کشد. تنها در جنگ جمل، سه برادر (صعصعه، زید، سیحان) حضور داشتند و سیحان پرچم‏دار بود. وقتى او به شهادت رسید، زید پرچم ‏را به دست گرفت و چون شهید شد، صعصعه پرچم را برافراشته نگاه‏داشت.
فصاحت و بلاغت‏ خصوصیت دوم این خاندان بود. دانشمندان تاریخ،عنوان خطبا را از ویژگى‏هاى این خانواده دانسته‏اند.

ویژگیها

۱- صحابى خاص على(علیه السلام)

امام صادق(علیه السلام)فرمود: هیچ یک از همراهان على(علیه السلام)حق آن حضرت را نشناخت، مگر صعصعه‏ و یاران صعصعه.

۲- خطیب

دانشمندان تاریخ و رجال، وى را به فصاحت و بلاغت و استادى درفن سخن ستوده‏اند و به او عنوان خطیب‏ داده‏اند على(علیه السلام) نیز در نهج البلاغه در مورد او مى‏فرماید:
هذا الخطیب الشحشح…
این خطیب ماهر و توانا…
ابن ابى‏الحدید مى‏گوید: این عبارت را على(علیه السلام)در مورد صعصعه‏ بن ‏صوحان فرموده است و همین افتخار براى او بس که على(علیه السلام) او را به‏ مهارت در سخن و فصاحت در لسان بستاید.
شعبى(از فقیهان و شاعران بزرگ قرن اول)مى‏گوید: من فن خطابه و سخنرانى را از صعصعه بن‏ صوحان آموختم. و جاحظ، دانشمند لغت و نحو(متوفاى ۲۵۵)مى‏گوید: صعصعه از فصیح‏ترین مردم بود.
جالب آن که عبدالملک بن مروان‏ که با على(علیه السلام)و اصحابش‏خصومت داشته در باره صعصعه مى‏گفت: انه احضر الناس جوابا ;او حاضر جواب‏ترین مردم بود.
قبل از آغاز نبرد نهروان، سفیر على(علیه السلام)بود و براى سخن گفتن باکوردلان خوارج، حضرت او را به سوى ایشان فرستاد.

۳- شاعر

سرودن اشعار، یکى دیگر از ویژگى‏هاى صعصعه به شمار مى‏رود. نمونه آن، منظومه‏اى است که در رثاى مولایش على (علیه السلام) سرود. ترجمه‏بخشى از آن بدین شرح است:
برادرم! پس از تو با چه کسى انس گیرم و درد دلم را نزد که‏بازگو نمایم؟
غم‏هاى روزگار یکى پس از دیگرى برگرده تو جمع شد و اینک بارفتن تو آن غمها منتشر شد.
اگر مرگ اجازه سخن گفتن را بدهد، از مشکلاتى که نزد خود دارم،به تو شکوه مى‏کنم.
با چشمى پربار بر تو اشک مى‏ریزم، هرچند که اشک ریختن من سودى‏ندارد.
این اندوه براى من کافى است که خاک قبر تو را با دست تکان‏مى‏دهم.
زمانى که زنده بودى، براى من موعظه‏ها داشتى و اینک براى‏زندگان موعظه‏هاى بیشتر دارى.
چه قدر مشتاق هستم که لحظه‏اى به سوى من بازگردى.
آیا قبر خبر به زائران على(علیه السلام) مى‏دهد که نور چشم آنان را درآغوش کشیده‏است؟
اى مرگ! از من چه مى‏خواهى؟ آنچه از آن مى‏ترسیدم، انجام شد.
اى مرگ! اگر فدا قبول مى‏کردى، جانم را قربان امیرالمومنین ‏مى‏کردم.
آرى روزگار بافقدان یارم من را از خود طرد کرد; از این رواست که آن را مذمت مى‏کنم و از آن شکایت دارم…

۴- شجاعت

مقاومت وى در برابر انحرافهاى بعضى از مدعیان خلافت از جمله‏معاویه، حضور در سه جنگ بزرگ(جمل، صفین و نهروان)که گاه سمت‏ فرماندهى را بر عهده داشت، گویاى شجاعت او است.

۵- مورد اعتماد

على(علیه السلام) چاهها، قنوات و اموال زیادى براى محرومین وقف کرد. هنگامى که وقفنامه مى‏نوشت، عده‏اى را شاهد مى‏گرفت و صعصعه ‏بن ‏صوحان از جمله آن شاهدان بود.

۶– آشنایى با معارف اهل‏بیت علیهم السلام

روزى على(علیه السلام)در مورد خروج دجال و اوصاف او سخنانى فرمود و درضمن آن بیان داشت: قاتل دجال همان است که عیسى(علیه السلام) پشت ‏سرش نماز مى‏گذارد. یکى از حاضران به نام نزال بن سبره‏ به صعصعه گفت: مقصود از این فرد کیست؟ صعصعه پاسخ داد: کسى که عیسى(علیه السلام)به اواقتدا مى‏کند، دوازدهمین فرزند از عترت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)است و نهمین‏فرزند از فرزندان حسین(علیه السلام) و او خورشیدى است که از مغرب این‏جهان، از بین رکن و مقام، طلوع خواهد کرد و زمین را از وجود ظالمان پاک و عدالت را آنچنان حاکم خواهد کرد که هیچ کس بردیگرى ظلم نکند.

۷- تبعید

او در مقابل انحراف از سنت پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) و بى‏عدالتى‏ها آرام‏ نمى‏گرفت; از این‏ رو، حاکمانى که سخنانش را تاب نمى‏آوردند، راهى ‏جز تبعید او نداشتند. صعصعه دوبار تبعید شد، زمانى توسط عثمان‏از کوفه به شام و زمانى دیگر به دستور معاویه از کوفه به ‏بحرین.

علامه امینى ماجراى تبعید و محل آن را بدین‏گونه نوشته است:
پس از آنکه عثمان، ولید بن عقبه را از فرماندارى کوفه عزل‏کرد و سعید بن عاص را برآن سرزمین حاکم قرار داد، به وى دستورداد تا با مردم کوفه مدارا کند. از این جهت، سعید با بزرگان وقاریان این شهر جلساتى ترتیب داد و حاضران در این مجالس افرادى‏ همچون; مالک اشتر، زید بن صوحان، صعصعه ‏بن صوحان و… بودند; اما در یکى از این گفتگوها بر سر مساله‏اى اختلاف درگرفت و همه‏ به سعید اعتراض کردند. سعید بن عاص این ماجرا را به عثمان‏گزارش کرد و نوشت: با وجود مالک اشتر و دوستانش که اساتید معروف قرآن و مشتى ابله هستند، من در کوفه از عهده کوچکترین‏کارى برنمى‏آیم. عثمان در جواب دستورداد: آنان را به شام تبعیدکن!

پس از استقرار آنها در شام، خبر به معاویه رسید که عده‏اى ازاهل دمشق با مالک اشتر و دوستانش مى‏نشینند و به گفتگو مى‏پردازند. معاویه نامه‏اى به عثمان نوشت: که گروهى را نزد من‏ فرستاده‏اى که شهر خود را دچار آشوب کرده‏اند و اینک از آن‏مى‏ترسم که مردم تحت اطاعت مرا به نافرمانى وادارند. عثمان‏دستور داد، که آنان را به حمص(یکى از شهرهاى نزدیک دمشق)تبعیدکند. پس از مدتى عثمان دستور داد آنان را به کوفه بازگرداند; اما مدتى نگذشت که عثمان براى مرتبه دوم آنان را به حمص تبعیدکرد.

۸- رهبرى قوم

در باره صعصعه نوشته‏اند: وکان سیدا من سادات قومه‏ ; اویکى از بزرگان قوم خود بود.

با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)

در این که صحابى پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) به چه کسى گفته مى‏شود، نظریه ‏هاى‏گوناگونى وجود دارد. چنانچه صحابى آن حضرت را کسى بدانیم که ازایشان حدیث نقل کرده، یا در غزوات شرکت داشته است، صعصعه جزو اصحاب نخواهد بود; زیرا وى در آن زمان خردسال بود. ابن عبدالبرو ابن اثیر(دو تاریخ نگار معروف)مى‏گویند: او در زمان‏ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)مسلمان بود، ولى آن حضرت را ندید; زیرا در آن زمان‏خردسال بود.

در کنار على(علیه السلام)

صعصعه به عنوان یارى صادق، همواره درکنار امیرمومنان(علیه السلام)حضور داشت.
دیدگاه متقابل
اصبغ بن نباته مى‏گوید: صعصعه بن‏صوحان مریض شد. به همراهى‏على(علیه السلام)براى عیادت وى به منزلش رفتیم. او که در بستر بیمارى‏افتاده بود، با دیدن حضرت بسیار خوشحال شد. على(علیه السلام) به او محبت‏فراوان کرد; اما موقع خدا حافظى، فرمود: اى صعصعه! این دیدارتکلیف من بود; مبادا آن را موجب فخر و مباهات بر دیگران قراردهى!
صعصعه پاسخ داد: نه، یا امیرالمومنین! بلکه آن را اجر و ذخیره آخرت مى‏دانم.

على(علیه السلام)فرمود: به خدا قسم من تو را کم هزینه(براى نظام‏اسلام)اما پرتلاش مى‏بینم.
صعصعه پاسخ داد: به خدا قسم شما در نظر من، بسیار آگاه به ‏خداوند هستى و او در نظر شما بزرگ است. شما نیز نزد پروردگارت ‏جایگاهى بلند دارى و اهل حکمت و نسبت ‏به مومنان، مهربان و رحیم ‏هستى.
امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) نیز در ملاقاتى که با احمد بن محمد بن ‏ابى ‏نصر بزنطى، داشتند، از صعصعه تجلیل زیادى کرد و به همین ‏داستان اشاره فرمود.

جنگهاى پیاپى

در جنگ جمل، بعد از آنکه زید و سیحان(دوبرادر صعصعه) به شهادت‏رسیدند، صعصعه خود پرچم لشگر را به دست گرفت و در جنگ صفین،بعد از آنکه معاویه جلوى جریان آب را بست، على(علیه السلام)صعصعه را براى‏گفتگو نزد معاویه فرستاد و فرمود: به او بگو: ما مسیر خود راطى مى‏کنیم و دوست نداریم قبل از آنکه حجت را تمام کنیم، آغازگر جنگ باشیم; پس از اطراف آب کنار روید تا ببینیم سرنوشت ما و شما به کجا مى‏انجامد، در غیر این صورت، جناح پیروز، آشامنده آب‏خواهد بود.

صعصعه این پیام را رسانید. معاویه رو به همراهان خود کرد واز آنها نظر خواهى کرد. چند تن از یاران او همچون: ولید بن‏عقبه و عبدالله بن سعد(برادر رضاعى عثمان)گفتند: اینان عثمان‏را تشنه کشتند، اکنون باید تشنه به قتل برسند. آنگاه بحث‏سختى‏بین معاویه و طرفدارانش از یک سو و صعصعه از سوى دیگر درگرفت.

در جنگ نهروان نیز امیرمومنان(علیه السلام) صعصعه را براى گفتگو باخوارج فرستادآنها به صعصعه گفتند: اگر على موضع ما را مى‏داشت، آیا تو با او همراه بودى؟ پاسخ داد: آرى.
گفتند: برگرد; زیرا تو بى‏دین و مقلد هستى‏صعصعه در پاسخ گفت: واى بر شما! آیا پیروى نکنم از کسى که‏خدا دستور اطاعت از او را داده است؟! آیا رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم)وقتى جنگ‏شدت مى‏گرفت، على (علیه السلام) را براى فرونشاندن آتش نبرد نمى‏فرستاد؟! کجامى‏روید و از چه کسى روى برمى‏گردانید؟! عن القمرالباهر؟ والسراج الزاهر؟ و صراط الله المستقیم؟ از ماه درخشان و چراغ‏روشن و راه مستقیم خداوند رو مى‏گردانید؟! خدا شما را نابود کند. عقلهاى شما فاسد شده است. آیا امیرمومنان و وصى رسول‏خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) را هدف گرفته‏اید؟! هواى نفس، شما را در ضرر آشکارى فروبرده و شیطان، شما را از حق دور کرده است.

در این موقع عبدالله بن وهب راسبى‏ (یکى از خوارج)جواب‏داد: اى پسرصوحان! سخن بسیار گفتى و به مولاى خود بگو: ما به‏حکم خدا با وى نبرد خواهیم کرد.
صعصعه پاسخ داد: گویا مى‏بینم به زودى در خون خود غوطه‏ورخواهى شد و مرغان هوا انتظار فرود آمدن برجسد تو را مى‏کشند و در این هنگام کسى به فریاد شما نخواهد رسید. راسبى گفت: به‏ مولایت ‏بگو: ما دست ‏بردار از او نیستیم; مگر آنکه اقرار به کفر خود نماید، یا از گناهش توبه کند که خداوند توبه پذیراست.

وقتى صعصعه پاسخ و ماجرا را به على(علیه السلام)گزارش کرد، حضرت فرمود: اى پسرصوحان! اخبار این گروه قبلا به من اطلاع داده شده است. نه‏دروغ مى‏گویم و نه دروغ براى من نقل شده است. آنان روز سختى درپیش دارند. آنگاه سرمبارک و دستهایش را به آسمان بلند کرد و سه‏مرتبه فرمود: پروردگارا! شاهد باش…

عیادت على(علیه السلام)

پس از ضربت‏ شمشیر ابن ملجم که على(علیه السلام)در بستر بیمارى افتاد، صعصعه بن صوحان به عیادت حضرت آمد; اما به علت وخامت ‏حال ‏ایشان، کسى اجازه ملاقات نداشت. از این جهت، صعصعه گفت: از طرف‏من به امیرمومنان على(علیه السلام)بگویید: رحمت‏ خداوند بر تو باد اى‏امیرمومنان! در حال حیات و بعد از آن، چرا که خدا در نزد تو بزرگ و آگاهى تو نسبت ‏به او زیاد است. لحظه‏اى بعد پاسخ حضرت را برایش بازگفتند که: خدا تو را رحمت کند که کم هزینه و پرفایده ‏هستى.

تشییع على(علیه السلام)

صعصعه بن صوحان از جمله کسانى بود که در نیمه‏هاى شب، درتشییع پنهانى جنازه مطهر امیرمومنان على(علیه السلام)شرکت کرد. وقتى حضرت‏را دفن کردند، نزدیک قبر آمد. یک دست‏بر قلب خود گذاشت و بادست دیگر مشتى از خاک قبر برداشت و بر سرش ریخت و گفت:
پدر و مادرم فداى تو یا امیرمومنان! گوارا باد برتو که‏پاکیزه به دنیا آمدى. شکیبایى ‏ات زیاد و جهادت بزرگ بود.
تجارت سودمند انجام دادى و به پیشگاه خالق خود قدم گذاشتى و خداوند با بشارتهایش تو را گرامى داشت و در جوار پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) جاى‏گرفتى و از جامهاى بهشتى، از دست آن حضرت، سیراب شدى.

از خدا مى‏خواهم به ما توفیق دهد که راه تو را ادامه دهیم وبه ما دوست داشتن دوستانت و دشمن شمردن دشمنانت را عنایت کند وما را در زمره اولیاى تو قرار دهد.
به مقامى رسیدى که هیچ کس به آن نمى‏رسد; زیرا در راه خداجهاد و قیام کردى تا این که سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)زنده شد و فتنه‏ هاخاموش گردید.

بهترین درودهاى من برتوباد که مومنان به وسیله تو پیروز شدندو نشانه‏هاى راه هدایت‏به وسیله تو روشن بود.
اول کسى که با ایثار جان و مال نداى پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم)را اجابت کرد،تو بودى. با ذوالفقارت در مواقع ترس از او حمایت کردى.

خداوند دژهاى ستمکاران و کافران و مشرکان را به وسیله تو درهم شکست. تو اهل گمراهى را نابود ساختى. گوارا باد بر تو که ‏علم و یقین و جهادت از همگان بیشتر بود.
به خدا قسم، زندگى تو کلید هرخوبى و بسته شدن همه بدى‏ها بود; ولى امروز در شرها باز و راه خیرها بسته شد.
اگر مردم سخنان تو را مى‏پذیرفتند، نعمت‏هاى خداوند از همه جابر آنان سرازیر مى‏گردید، ولى آنان دنیا را بر آخرت ترجیح‏دادند.
بعد از این سخنان، صعصعه و همراهانش به شدت گریستند و به‏امام حسن و امام حسین(علیهما السلام)و سایر فرزندان على(علیه السلام)تسلیت‏ گفتند.

اندرز به حاکمان

ابن عبدالبر(متوفاى ۴۶۳)مى‏گوید: زمانى ابوموسى اشعرى یک‏میلیون درهم از بیت المال براى عمر فرستاد تا بین مسلمانان ‏قسمت کند. او این مال را تقسیم کرد; ولى مقدارى از آن زیادآمد. مسلمانان در مورد مصرف آن اختلاف کردند. عمر به میان مردم‏آمد و اعلام کرد: اى مردم! این مقدار از بیت المال را در چه ‏موردى مصرف کنیم؟
صعصعه که در آن زمان جوانى نورس بود، ایستاد و گفت: مشورت با مردم در جایى است که حکمى از طرف قرآن وارد نشده باشد و اما آنچه قرآن بدان دستور داده، باید در همان مورد مصرف کرد.

عمر گفت: راست گفتى. تو از من هستى و من از تو هستم و سپس‏مقدار اضافه را نیز بین مسلمانان تقسیم کرد.
در روزگار عثمان نیز زمانى که وى بر منبر بود، صعصعه خطاب به ‏او ابراز داشت: اى عثمان! خود منحرف شدى و امت تو نیز منحرف ‏شدند. عدالت پیشه کن تا امت تو نیز به عدالت رفتار کنند.
ماجراى دیگرى از برخورد صعصعه با عثمان را شیخ طوسى این گونه‏ نقل کرده است: صعصعه گفت: با چند تن از مردم مصر، نزد عثمان ‏رفتیم. او گفت: مردى را پیش فرستید تا با من سخن گوید. مصریان ‏مرا مقدم کردند. عثمان که از کمى سن من تعجب کرده بود، گفت: این؟! در جواب عثمان گفتم: اگر ملاک دانش، سن آدمى بود، نه تو سهمى در آن داشتى و نه من; بلکه علم به فراگیرى است.(آنچه از قرآن مى‏دانى)بازگوى.

بسم الله الرحمن الرحیم. آنانى که وقتى قدرت در اختیارشان‏بگذاریم، نماز، زکات، امر به معروف و نهى از منکر را زنده ‏مى‏کنند و پایان امور به دست‏خداوند است.
این آیه در مورد ما نازل شده است
گفتم: پس امر به معروف و نهى از منکر کن.
این سخنان را رهاکن و آنچه مى‏دانى، بیان کن.

بسم الله الرحمن الرحیم. کسانى که از خانه‏ هاى خود بدون هیچ‏ گناهى اخراج شدند و تنها خداوند را پروردگار خود مى‏دانستند.
این آیه نیز در مورد ما نازل شده است.
پس آنچه از خداوند گرفته‏اى، بین همه مسلمانان تقسیم کن.
اى مردم! مطیع حاکمان خود و همراه جامعه باشید و به سخنان‏این مرد که از خدا بى‏اطلاع است، گوش ندهید.
تو مى‏خواهى روز قیامت ‏بگوییم: خدایا! ما از بزرگان خوداطاعت کردیم و آنان ما را گمراه کردند؟! خدا پروردگار ما و پدران و در کمین ظالمان است.
عثمان در حالى که از پاسخهاى من بسیار به خشم آمده بود،دستور برگشتن ما را صادر کرد و درها را به روى ما بست.

زندگینامه حسن دمشقی صفّوری بورینی(متوفی۱۰۲۴ه ق)

 حسن بن محمد دمشقی صفّوری ، شاعر، مورخ و فقیه شافعی . در ۹۶۳ در صَفوریه ، در منطقه الجلیل (شمال شهر ناصره در فلسطین )، به دنیا آمد. چون پدرش اهل بورین در جنوب نابلس بود، بدرالدین به بورینی شهرت یافت ( الموسوعه الفلسطینیه ، ج ۲، ص ۲۳۸؛ د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل مادّه ؛ قس محبّی ، ج ۲، ص ۵۱). در ده سالگی ، همراه پدر رهسپار دمشق شد و در جامع منجک قرائت قرآن آموخت ؛ سپس در مدرسه عمریّه ، واقع در صالحیّه دمشق ، به تحصیل پرداخت ( الموسوعه الفلسطینیه ، همانجا؛ قس محبّی ، همانجا).

وی در همین مدرسه نحو و فرائض و حساب را نزد تنی چند از بزرگان دمشق فراگرفت و در ۹۷۵، به سبب قحطی ، ناچار شد که به مدت چهار سال ترک تحصیل کند و در بیت المقدّس اقامت گزیند. در بیت المقدّس ، از محضر شیخ الاسلام محمدبن ابی اللّطف بهره برد (محبّی ، همانجا)؛ سپس به دمشق بازگشت و در خانقاه سمیساطیه ساکن شد و نزد شیوخ آن دیار به تحصیل علوم ، از جمله ادبیات و فقه و قرائات و حدیث مشغول شد (همان ، ج ۲، ص ۵۱ ـ۵۲؛ الموسوعه الفلسطینیه ، همانجا).

در ۹۸۸، تدریس فقه شافعی را در جامع اموی عهده دار شد؛ همچنین منصب موعظه را در جامع سلطان به عهده داشت و در بسیاری از مدارس دمشق تدریس می کرد. تسلط بورینی بر ادبیات و تأثیر و حسن بیان او باعث شد که شاگردان بسیاری در محضر درس او گردآیند. وی را به حافظه قوی ، فصاحت و بلاغت در گفتار و علاقه وافر به ادب و لغت و تاریخ ستوده اند.

بدرالدین مفتی شافعی مبرّزی در دمشق به شمار می آمد و از اعتماد و تأیید حاکمان و قاضیان آنجا برخوردار بود (محبّی ، ج ۲، ص ۵۲؛ الموسوعه الفلسطینیه ، ج ۲، ص ۲۳۸ـ۲۳۹). در ادبیات نیز چیره دست بود. از وی اشعار بسیاری در استقبال و نظیره گویی شماری از قصائد و قطعات عرب نقل کرده اند (برای نمونه هایی از شعر بورینی رجوع کنید به محبّی ، ج ۲، ص ۵۲ـ۶۰؛ خفاجی ، ص ۲۱ـ ۲۶). بورینی اهل سیاحت بود و در خلال سفرهایش با دانشمندان معاشرت و گفتگو می کرد.

در دمشق با شیخ بهاءالدّین * عاملی (متوفی ۱۰۳۰) معروف به شیخ بهائی که برای سیاحت به دمشق آمده بود، ملاقات و مناظره کرد (محبّی ، ج ۳، ص ۴۴۳؛ الموسوعه الفلسطینیه ، ج ۲، ص ۲۳۸). همچنین از دو سفرنامه اش ، الرّحله الطّرابلسیّه و الرّحله الحلبیّه ، چنین برمی آید که به این دو شهر نیز رفته بوده است .

بورینی زبان فارسی را در کمال فصاحت و استادی می دانست . وی فارسی را در ۹۸۸ نزد حافظ حسین کربلایی (متوفی ۹۹۷)، صاحب روضات الجنان که در آن زمان به دمشق رفته بود، فرا گرفته بود (محبّی ، ج ۲، ص ۵۲). این آشنایی با زبان فارسی تا بدانجا بود که بعضی مضامین شعر فارسی به اشعار بورینی راه یافت ، و حتی به تصریح تذکره نویسان (رجوع کنید به همان ، ج ۲، ص ۵۶ ـ۵۷؛ خفاجی ، ص ۲۱ـ۲۳) بعضی اشعار وی دقیقاً ترجمه شعری فارسی است .

برای نمونه : «ورق الغُصونِ اذا نظرتَ دَفاترٌ/ مَشحونهٌ بادلّه التّوحید»، که ترجمه این بیت سعدی است : برگ درختان سبز در نظر هوشیار/ هر ورقش دفتریست معرفت کردگار و «یقولونَ فی الصّبحِ الدّعاء مؤثّرٌ/ فقلتُ نَعمْ لوکان لیلی له صبحٌ»، که ترجمه این بیت وحشی بافقی (متوفی ۹۹۱) است : دعاهای سحر گویند می دارد اثر، آری /اثر می دارد اما کی شب عاشق سحر دارد؟ و هم مضمون با این بیت حافظ : بَسَم حکایت دل هست با نسیم سحر/ ولی به بخت من امشب سحر نمی آید.

رحلت

بورینی در اواخر عمر نیز ترکی را فرا گرفت . در ۱۰۲۰، به حج رفت و در ۱۰۲۴ در دمشق درگذشت و در قبرستان باب الفرادیس دفن شد. بعضی از شاگردان او مراثی مشهوری در مرگ او سرودند (محبّی ، ج ۲، ص ۵۲، ۵۹ ـ۶۰).

آثار

مهمترین آثار بورینی بدین قرار است :

تراجم الاَعیان من أَبناء الزّمان (دمشق ۱۹۵۹) که زندگینامه ۲۰۵ تن از اعیان (اعمّ از عالم ، حاکم ، صنعتگر و سایر اصناف ) روزگار اوست و به ترتیب الفبایی مرتّب شده است . او در ۱۰۰۹، شروع به تألیف تراجم الاعیان کرد و در ۱۰۲۳ از آن فراغت یافت .

تراجم الاعیان از جمله منابع محبّی در تألیف خلاصه الاثر بوده است (زیدان ، ج ۲، جزء۳، ص ۳۰۸؛سرکیس ، ج ۱، ستون ۶۰۲؛محبّی ، ج ۲، ص ۵۱، ج ۱، ص ۳؛ون دایک ، ص ۱۰۶، ۳۶۵؛برای ذیلی که به تراجم الاعیان نوشته شده و نسخه های خطی آن رجوع کنید به د. اسلام ، همانجا)؛

شرح دیوان عمربن فارض با عنوان البحرالفائض فی شرح دیوان ابن الفارض (قاهره ۱۲۷۹ و ۱۳۰۶ق ) که در سال ۱۰۰۰ تألیف آن را به پایان برده ؛

شرح بر قصیده تائیهّ صغری ‘ از ابن فارض (متوفی ۶۳۲) که در ۱۰۰۲ از آن فراغت یافته است (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۷۶۷؛برای نسخ خطی اثر اخیر رجوع کنید به د. اسلام ، همانجا)؛

حاشیه بر تفسیر بیضاوی ؛

حاشیه بر مطوّل ؛

شرح بر کافیه ابن حاجب ؛

دیوان شعر (بغدادی ، ج ۱، ستون ۲۹۱؛برای نسخ دیوان شعر بورینی و دیگر مجموعه های شعر او رجوع کنید به د. اسلام ، همانجا).



منابع :

(۱) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۲) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۳) احمدبن محمد خفاجی ، ریحانه الالباء و زهره الحیاه الدنیا ، چاپ سنگی بولاق ۱۲۷۳؛
(۴) جرجی زیدان ، تاریخ آداب اللغه العربیّه ، بیروت ۱۹۸۳؛
(۵) یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیه و المعرّبه ، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۶) محمد امین بن فضل الله محبّی ، خلاصه الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۷) الموسوعه الفلسطینیه ، دمشق ۱۹۸۴؛
(۸) ادوارد ون دایک ، کتاب اکتفاء القنوع بما هو مطبوع ، چاپ محمد علی ببلاوی ، مصر ۱۳۱۳/۱۸۹۶، چاپ افست قم ۱۴۰۹؛EI 2 , s.v. ” A l-Bu ¦r ¦ân ¦â” (by C. Brockelmann).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه حاجی سلیمان صباحی بیدگلی کاشانی«صباحی»(۱۲۰۷ه ق)

صباحی بیدگلی کاشانی ، حاجی سلیمان، متخلص به صباحی، از شاعران ایرانی قرن دوازدهم و اوایل قرن سیزدهم.از تاریخ دقیق تولد صباحی اطلاعی نیست، اما از قرائنی، از جمله قدیم‌ترین مادّه تاریخی که از او به جامانده و آن را در سال ۱۱۴۹ سروده است، می‌توان حدود آن را حدس زد (دیوان صباحی، مقدمۀ پرتو بیضائی، ص۱۴). وی در بیدگل، از توابع کاشان، به دنیا آمد(آذربیگدلی، ص۵۳۱؛‌ عبداللطیف‌خان شوشتری، ص۲۲۱).

در کودکی، پدرش را از دست داد(دیوان صباحی، مقدمۀ پرتو بیضائی، ص۴؛ صباحی بیدگلی، ۱۳۳۸ش، ص۱۵۳). در جوانی به حج رفت (آذربیگدلی، ص۵۳۱؛ فاضل گروسی، ص۵۳۴). به مهارت او در ریاضی و هندسه اشاره شده است (غفاری کاشانی، ص۴۱۶؛ فاضل گروسی،همانجا). در زلزلۀ شدید کاشان در ۱۱۹۶، وی خانوادۀ خود را از دست داد و در این باره مرثیه ای سرود (دیوان صباحی، مقدمۀ پرتو بیضائی، ص۱۶؛ صباحی بیدگلی، ۱۳۳۸ش، ص۱۴۸).

صباحی یکی از مهم ترین شخصیتهای بازگشت ادبی است و همراه با محمد شعله (متوفی ۱۱۶۰)، مشتاق اصفهانی (متوفی ۱۱۷۱)، لطفعلی‌بیگ آذربیگدلی (متوفی ۱۱۹۵)، سیداحمد هاتف اصفهانی (متوفی ۱۱۹۸)، آقامحمد عاشق اصفهانی (متوفی ۱۱۸۱) و ملاحسین رفیق اصفهانی (متوفی ۱۲۲۶) از تتبع سبک هندی چشم پوشید و از شیوۀ متقدمان پیروی نمود (دیوان صباحی،‌ مقدمۀ‌ پرتو بیضائی، ص۵).

او با هاتف، شهاب ترشیزی (متوفی ۱۲۱۵) ‌و آذر دوستی و معاشرت داشت (هدایت، ج۲، بخش دوم ، ص۸۱۳)‌ و ظاهراً تخلص خود را از آذر گرفته است (آذربیگدلی، ص۵۳۱؛ فاضل گروسی، همانجا). صبای کاشانی متخلص به صبا (متوفی ۱۲۳۸) و میرزامحمدصادق بزمی بیدگلی متخلص به بزمی، از شاگردان صباحی بودند و هر دو، تخلص از او دارند. صباحی در سرودن مرثیه مهارت داشت و چهارده بندی که به تقلید از محتشم کاشانی (متوفی ۹۹۶) در رثای حضرت سیدالشهداء سروده، بر تمام ترکیب‌بندهایی که به تقلید از محتشم ساخته شده است مزیت دارد (دیوان صباحی، مقدمۀ پرتوبیضائی، ص۵). او در سرودن مادّه تاریخ هم تبحر داشته است (همانجا).

صباحی علاوه بر مدایحی که در نعت رسول اکرم و ائمۀ اطهارعلیهم السلام سروده است، به مدحِ محمدجعفرخان زند، آقامحمدخان قاجار، فتحعلیشاه قاجار، امیرمحمدحسین خان شیبانی و عبدالرزاق‌خان کاشی نیز پرداخته است (همان، ص۶).

رحلت

سال وفات صباحی را ۱۲۰۷ نوشته اند ، به استناد مادّه تاریخی از میرسیدمحمد سحاب (متوفی ۱۲۲۲)، فرزند هاتف‌ اصفهانی، که بدین صورت ضبط شده است:« غرض کلک سحاب از بهر ضبط سال تاریخش/ بگفتا آه کزملک فصاحت شد سلیمانی»(فاضل گروسی، ص۵۳۴؛ عبدالرزاق دنبلی، ص۲۱۵)، اما بنا بر مادّه تاریخی که از صباحی به سال ۱۲۱۲ به جا مانده و قصیده‌ای که به مناسبت جلوس فتحعلیشاه قاجار در همین سال سروده، گویا در بیت سحاب تحریفی روی داده و ظاهراً مصراع دوم این بیت در اصل چنین بوده است:« ‌بگفتا وای کزملک فصاحت شد سلیمانی.»

با این فرض، وی در ۱۲۱۸ درگذشته است. او را در قبرستان غربی بیدگل به خاک سپردند(دیوان صباحی، مقدمۀ پرتوبیضائی، ص۱۳ ـ۱۴). دیوان صباحی در ۱۳۳۸ش، با تصحیح و مقدمۀ‌ حسین پرتوبیضائی، به چاپ رسید. احمد کرمی نیز در ۱۳۶۵ش این دیوان را مجدداً تصحیح و چاپ کرد.



منابع :

(۱) حسن امداد، انجمن‌های ادبی شیراز (از اواخر قرن دهم تا به امروز)، تهران ۱۳۷۲ش؛
(۲) صباحی بیدگلی، دیوان صباحی بیدگلی، چاپ حسین پرتوبیضائی، تهران ۱۳۳۸ش؛
(۳) صباحی بیدگلی، دیوان صباحی بیدگلی، چاپ احمد کرمی، تهران ۱۳۶۵ش؛
(۴) لطفعلی‌بیگ آذربیگدلی، آتشکدۀ آذر (نیمۀ دوم)، چاپ میرزا هاشم محدّث، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۵) احمد خاتمی، پژوهشی در سبک هندی و دورۀ بازگشت ادبی، تهران ۱۳۷۱ش؛
(۶) همو، تاریخ ادبیات ایران در دورۀ بازگشت ادبی از سقوط صفویه تا استقرار مشروطه، تهران ۱۳۷۳ش؛
(۷) عبدالرزاق دنبلی، تذکرۀ نگارستان دارا، چاپ ع. خیامپور، تبریز ۱۳۴۲ش؛
(۸) سیداحمد دیوان‌بیگی شیرازی، حدیقه‌الشعرا، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران ۱۳۶۵ش؛
(۹) عبداللطیف‌خان شوشتری، تحفه‌العالم و ذیل‌التحفه، چاپ صمد موحّد، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۱۰) ابوالحسن غفّاری کاشانی، گلشن مراد، چاپ غلامرضا طباطبائی‌مجد، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۱۱) فاضل¬خان‌گروسی، تذکرۀ انجمن خاقان، چاپ توفیق سبحانی، تهران ۱۳۷۶ش؛
(۱۲) رضاقلی‌خان هدایت، مجمع‌الفصحا، چاپ مظاهر مصفّا، تهران ۱۳۸۲ش.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶ 

زندگینامه میرزا محمدجعفر صافی اصفهانی(متوفی۱۲۱۹ه ق)

 صافی اصفهانی، شاعر سده های دوازدهم و سیزدهم (اواخر دورۀ زندیه و اوایل دورۀ قاجار). میرزا محمدجعفرصافی اصفهانی، فرزند محمد، از سادات اصفهان بود. او را، به اختلاف، از سادات موسوی (فاضل خان گروسی، ص ۵۵۱؛ عبدالرزاق دنبلی، ج ۱، ص ۲۲۰؛ احمد گرجی نژاد، ج ۱، ص ۱۲۲)، حسینیِ مرعشی (مهدوی، ص ۹۷) و طباطبایی (همایی، ۱۳۴۳ش، ص ۱۲۸؛ همو، ۱۳۴۰ش، ج ۱، ص ۱۹) دانسته اند. با توجه به سخنِ خودِ او در شهنشاه نامه، وی احتمالاً درسال ۱۱۳۰ به دنیا آمده است.

از جزئیات زندگی او اطلاع چندانی نداریم. تقریباً همۀ تذکره نویسان – به خصوص آنان که وی را از نزدیک دیده اند (فاضل خان گروسی؛ عبدالرزاق دنبلی؛ احمد گرجی نژاد، همانجاها؛ آذر بیگدلی، ص ۵۲۷) – بر خوش¬خلقی و زنده دلی و مهربانی او تأکید کرده اند.

آثار او عبارت است از:

۱) دیوان اشعار، بالغ بر دوازده هزار بیت، که بیشتر آن غزل و بقیه مشتمل است بر قصیده، ترکیب بند، ترجیع بند، مثنوی و رباعی(فاضل خان گروسی، ص ۵۵۲؛ عبدالرزاق دنبلی، ج ۱، ص ۲۲۱؛ احمد گرجی نژاد، ج ۱، ص ۱۲۳؛ هدایت، ج ۲، بخش۲، ص ۶۷۴؛ محمود میرزا قاجار، ج ۲، ص ۴۳۵). نسخه ای از دیوان او به خط نستعلیقِ گویا خودِ وی، مشتمل بر قصیده و غزل و رباعی، به شمارۀ ۲۵۰۷، در کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران موجود است (برای آگاهی از دیگر نسخه¬ها رجوع کنید به منزوی، ج ۳، ص ۲۴۰۱).

۲) شهنشاه نامه، مهمترین اثر او، منظومه ای دینی است در معجزات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و جنگهای امام علی علیه السلام، که آن را به تقلید از شاهنامۀ فردوسی در بحر متقارب سروده است. بنا بر گفتۀ خود او در پایان همین منظومه (رجوع کنید به هدایت، ج ۲، بخش۲، ص ۶۸۴)، وی آن را در دهۀ هفتم عمرش سروده و پس از اتمام، آن را به نظرِ فتحعلی شاه قاجار (حک : ۱۲۱۲ـ۱۲۵۰) رسانده و فتحعلی شاه نیز او را نواخته و این منظومه را شهنشاه نامه نامیده است (احمد گرجی نژاد، همانجا؛ هدایت، ج ۲، بخش۲، ص ۶۷۳؛ مدرّس تبریزی، ج ۳، ص ۴۱۰).

این منظومه در مقایسه با شاهنامۀ فردوسی خوب گفته نشده است(فاضل خان گروسی؛ عبدالرزاق دنبلی، همانجاها). بعضی (همایی، ۱۳۴۰ش، ج ۱، ص ۱۹) آن را شایستۀ مقایسه با شاهنشاه نامۀ صبای کاشانی و اردیبهشت نامۀ سروش اصفهانی دانسته اند. به نوشتۀ هدایت ( ج ۲، بخش۲، ص ۶۷۴)، این منظومه منتشر نشده و تذکره نویسان به آن اشاره نکرده اند. از این رو، خودِ او که نسخه ای از آن در اختیار داشته، حدود سیصد بیت از این منظومه را نقل کرده است.

۳) منظومۀ گلشن خیال، در بحر هزج. هدایت قریب شصت بیت از آن را در تذکرۀ خود ثبت کرده است (رجوع کنید به ج ۲، بخش۲، ص ۶۸۴- ۶۸۶). موضوع آن به درستی مشخص نیست. آنچه به نظر می¬رسد توصیه به صبر و شکیبایی، صفت عقول و مباحثی دربارۀ آفرینش انسان و شناخت است.

۴) زبده الأنساب، در انساب سادات مرعشی، مشتمل بر مقدمه و چهار شعبه و خاتمه. گویا یک نسخۀ خطی از این کتاب در کتابخانۀ محمدعلی روضاتی موجود است (قانونی، ۱۳۸۰، ص ۵۰)

تذکره نویسان اشعار صافی را دلنشین و در نهایت حلاوت و ملاحت و به سیاق سعدی نزدیک دانسته اند (عبدالرزاق دنبلی؛ احمد گرجی نژاد، همانجاها). خودِ وی نیز به این نکته اشاره کرده است (رجوع کنید به قانونی، ۱۳۸۰، ص ۵۱)

با توجه به زندگی صافی در اوایل دورۀ قاجار و غلبۀ سبک بازگشت، تقلید از سعدی و حافظ و تضمین و استقبال از اشعار آنان و در نتیجه روانی و سادگی غزلیات وی طبیعی است، اما همچنان نشانه¬هایی از نازک خیالیها و مضمون سازیهای سبک هندی در اشعار وی دیده می شود.

رحلت

تاریخ وفات صافی را بیشتر منابع، موافق مادّه تاریخی که وامق اصفهانی ساخته ( «میرزا جعفر صافی بجنان جایش باد» )، سال ۱۲۱۹ و مدفن وی را تخت فولاد اصفهان، در بقعۀ میرزا ابوالقاسم فندرسکی، ضبط کرده اند (فاضل خان گروسی؛ عبدالرزاق دنبلی؛ احمد گرجی نژاد؛ مدرّس تبریزی؛ آذر بیگدلی، همانجاها؛ هدایت، ج ۲، بخش۲، ص ۶۷۴). امروزه اثری از سنگ مزار او وجود ندارد و محل دقیق آرامگاه وی در این مکان، معلوم نیست (قانونی، ص ۵۰).



منابع :

(۱) احمد منزوی، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ ۱۳۵۳ ش؛
(۲) احمدبن فرامرز اختر، تذکرۀ اختر، ج ۱، چاپ عبدالرسول خیامپور، تبریز ۱۳۴۳ ش؛
(۳) احمدعلی دیوان بیگی، حدیقه الشعراء، ج ۲، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران ۱۳۶۵ ش؛
(۴) جلال الدین همایی، «ترجمۀ حال سروش اصفهانی»، در دیوان سروش اصفهانی، ج ۱، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران ۱۳۴۰ ش؛
(۵) جلال الدین همایی، برگزیدۀ دیوان سه شاعر اصفهان از خاندان همای شیرازی، تهران ۱۳۴۳ ش؛
(۶) حمیدرضا قانونی، «ستاره ای از ستارگان ادب پارسی، صافی اصفهانی»، فصلنامۀ فرهنگ اصفهان، ش ۱۹ ( بهار ۱۳۸۰)؛
(۷) رضاقلی بن محمدهادی هدایت، مجمع الفصحا، چاپ مظاهر مصفا، ج ۲، بخش ۲، تهران ۱۳۴۰ش؛
(۸) عبدالرزاق بن نجفقلی مفتون دنبلی ، تذکرۀ نگارستان دارا ، ج ۱، چاپ عبدالرسول خیامپور، تبریز ۱۳۴۲ش؛
(۹) لطفعلی¬بن آقاخان آذربیگدلی، آتشکدۀ آذر، چاپ میرهاشم محدّث، تهران ۱۳۷۸ ش؛
(۱۰) محمد فاضل خان گروسی، تذکرۀ انجمن خاقان، چاپ توفیق سبحانی، تهران ۱۳۷۶ش؛
(۱۱) محمد قدرت الله گوپاموی، تذکرۀ نتائج الافکار، بمبئی ۱۳۳۶ش؛
(۱۲) محمدعلی مدرّس تبریزی، ریحانه الأدب، ج ۳، تهران [بی تا]؛
(۱۳)محمود میرزا قاجار، سفینه المحمود، ج ۲، چاپ عبدالرسول خیامپور، تبریز ۱۳۴۶ ش؛
(۱۴) مصلح الدین مهدوی ، تذکره القبور، یا، دانشمندان و بزرگان اصفهان ، اصفهان ۱۳۴۸ ش؛
(۱۵) هلاکو قاجار، مصطبه خراب ، چاپ عبدالرسول خیامپور، تبریز ۱۳۴۴ ش.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶ 

زندگینامه میرزا حسن اصفهانى«صفی‌علیشاه»(متوفی۱۳۱۶ه ق)

 میرزا حسن اصفهانى، از صوفیان بزرگ سلسلۀ نعمت‌اللهى. شرح حال او را برادرش، رضا، ملقب به حضورعلى نعمت‌اللهى، در رساله‌اى به نام تعرفه‌الاولیا، از قول خود صفی علیشاه ، به نظم درآورده است (جمالزاده، ص ۱۰۵۶ـ۱۰۵۷؛ برای اطلاع از مطالب این رساله رجوع کنید به همو،ص۱۰۵۶ـ۱۰۶۰).گزارشى از این رساله را مسعود همایونى در کتاب تاریخ سلسله‌هاى طریقه نعمه اللهیه در ایران(ص ۲۶۱ـ ۲۸۸) به نثر نوشته است.

صفى همراه با رحمت علیشاه به کرمان رفت و به اشارۀ وی سرودن کتاب زبده الاسرار را آغاز کرد( صفی علیشاه، ۱۳۷۰، مقدمۀ دیوان، ص ۵ـ۶؛ همایونى، همانجا). پس از وفات رحمت علیشاه، وی دست ارادت به منورعلیشاه داد که عموى رحمت¬علیشاه و مدعى جانشینی او بود .صفی در حمایت از او و نفى مخالفانش کوشید. از جمله گویا مقالاتى نوشت در برترى وی بر سعادت¬علیشاه ،که ارادتمندانش وی را جانشین بر حق رحمت علیشاه می‌دانستند (کیوان قزوینی، بهین سخن، ص۲۰؛ چهاردهى، ص ۱۲) .همچنین در زبده الاسرار اشعارى دارد که متضمن تعریضات تند نسبت به سعادت¬علیشاه و دفاع از منورعلیشاه است (رجوع کنید به صفى، ۱۳۷۲، ص ۱۱۸ـ۱۲۱).

صفى تا ۱۲۸۰ در یزد ماند و آنگاه ، برای دومین بار، به هندوستان رفت و علیشاه آقاخان دوم، رهبر اسماعیلیه، از او استقبال کرد (صفى،۱۳۷۰، مقدمۀ دیوان،ص ۶؛ همایونى،ص ۲۶۴، ۲۸۹). گویا علت سفر او به هندوستان، درخواست علیشاه از منورعلیشاه بود مبنی بر فرستادن شیخ مؤتمنى از طریقت نعمت‌اللهى (معصوم علیشاه، ج ۳، ص ۴۴۵) .صفی از هند به زیارت خانۀ خدا رفت (صفى، همان، ص ۵) وسپس به هندوستان بازگشت و تألیف زبده الاسرار را به پایان برد و آن را در بمبئى، با حمایت علیشاه، به چاپ رساند. در این سفر وی با بسیارى از مرتاضان و جوکیان ملاقات و گفتگو کرد (صفى، همان، ص ۶؛ همایونى، ص ۲۸۹ـ۲۹۰).

پس از چهار سال اقامت در هند، به زیارت عتبات عالیات رفت و در نجف به دیدار شیخ‌مرتضى انصارى، از بزرگترین عالمان شیعه و مهم‌ترین مرجع شیعیان عصر، رفت. قصد او از این دیدار، تحویل هدایاى علیشاه ، رهبر اسماعیلیان، و ابلاغ پیامى از سوى وى بود. گفته¬اند که شیخ مرتضی انصاری از او به گرمی استقبال و تلویحاً از زبده الاسرار تمجید کرد (معصوم علیشاه،همان،ص۴۴۲؛ همایونى،ص ۳۰۷ـ۳۰۸).

صفی سپس به ایران آمد و به یزد رفت. در این ایام بر سر جانشینى رحمت¬علیشاه، میان سعادتعلیشاه و منورعلیشاه نزاع بالا گرفته بود. صفى با اینکه قبلاً دست ارادت به منورعلیشاه داده بود، براى دورى از منازعات، عزم هندوستان کرد تا باقى عمر را در دکن بماند. اما پس از دو سال اقامت، مشکلاتی پیش آمد که موجب شد به عزم مشهد رهسپار ایران شود. گویا این سال مصادف با وقوع قحطى بود و صفى موفق به سفر مشهد نشد و ناچار در تهران اقامت گزید (صفى، همان، ص ۶؛ معصوم علیشاه، همان، ص ۴۴۲ ،۴۴۶).

در تهران عبدعلیشاه کاشانى، از مشایخ منورعلیشاه، با صفی بناى مخالفت گذاشت و چنین استدلال کرد که چون صفی ، شیخ سیار است، توقف بیش از شش ماه او در تهران جایز نیست. گویا اقبال اهالى تهران و صاحب‌منصبان دربارى به صفی علیشاه در بالاگرفتن این مخالفتها بی‌تأثیر نبوده است (رجوع کنید به صفی، همان، ص ۱۳ـ۱۵؛ مدرسی چهاردهى،ص ۱۲ـ۱۳).

صفی‌علیشاه نیز که از مدتها پیش خود را مستقل از منورعلیشاه می‌دانست، پیوند روحانى خود را به رحمت علیشاه پشتوانۀ معنوى و سلوکى خود ‌دانست و بلاواسطه خود را به رحمت علیشاه متصل ‌کرد (رجوع کنید به صفی، ۱۳۷۲، ص ۷۲ـ۷۴، ۱۷۹، ۱۸۱، ۱۹۲؛ زرین‌کوب، ص۳۴۳ ). یکی از دلایل استقلال صفی علیشاه از منورعلیشاه آن بود که به اعتقاد وی، اعتبار اجازه‌نامۀ سعادت¬علیشاه بیش از اجازه¬نامۀ مورد ادعاى منورعلیشاه است. در عین حال، صفى به سعادت علیشاه نیز انتقاداتی داشت و او را شایستۀ جانشینی نمی¬دانست (رجوع کنید به صفی،۱۳۷۰، مقدمۀ دیوان، ص ۱۴ـ۱۵).

صفى با طرح این موضوع که «سند فقر ترک هنگامه است نه کاغذ ارشادنامه» ( همان ، ص ۶)، مناط اعتبار ادعاى شیخی را به تهذیب اخلاق ، زهد از دنیا و انقطاع از ماسوی الله، توکل بر خدا و ذخیره نکردن مال ، پوشیدن عیب مردم ، حفظ زبان از لغو بخصوص دروغ و غیبت و تهمت، و پاک داشتن دل از کینه و خصومت می‌دانست (رجوع کنید به همان، ص ۱۵).

صفى به ‌واسطۀ برخوردارى از دانش وسیع عرفانى و کمالات معنوى و همچنین بیان گرم و گیرا، در اواخر دورۀ ناصرى شمارى از ارباب حرف و صاحب‌منصبان دربارى را مجذوب خود کرد، از آن جمله‌اند :سلطان¬محمدمیرزا نوۀ فتحعلیشاه ، میرزانصراللّه‌خان دبیرالملک، و ظهیرالدوله که وزیر تشریفات و داماد ناصرالدین‌شاه بود (همایونى، ص ۳۰۵ـ۳۰۶؛ مدرسى چهاردهى، ص ۱۱).

کیوان قزوینی* نیز مدتی مرید صفی علیشاه بود، ولی بعد به سلطان¬علیشاه گنابادی پیوست (سمیعی، ص۱۴۱) . صفی در سالهاى اقامتش در تهران، علاوه بر تربیت شاگردان، آثارى به نظم و نثرنوشت(زرین‌کوب، ص ۳۴۳). یکى از فعالیتهای مهم وی، مبارزه با شیخیه و بابیت و بهائیت بود (چهاردهى، ص ۲۱ـ۲۲).

او حتی یکى از اهداف تألیف تفسیر منظومش را از قرآن ، علاوه بر ترغیب «مردم فارسی‌زبان به خواندن و فهمیدن معانى و نکات عرفانى قرآن»، مبارزه با بابیه ذکر کرده است و برآن بود که هر کس این تفسیر را بخواند دیگر به بابیه اعتنایی نمی کند (رجوع کنید به صفی، همان، ص ۶، ۱۱ـ۱۲) .

صفى درویشان نعمت‌اللهى را از رفتن به مجالس وعظ شیخیه به¬شدت نهى می‌کرد و می‌گفت سخنان آنان «شهدى است آلوده به زهر (که) همه‌کس ملتفت نیست.» او تا آنجا پیش می‌رفت که سفارش می¬کرد اگر درویشى شیخى شده باشد و بخواهد دوباره برگردد و درویش شود، او را از خود برانید(رجوع کنید به همان، ص ۲۳).

صفی‌علیشاه در ۱۳۱۱ رساله‌اى در رد کتاب ایقان بهاءاللّه نوشت ( رأفتى، ج ۳، ص ۲۲۵ ؛ مدرسی چهاردهى، ص ۱۷)،که احتمالاً همان رسالۀ صفوت است که در آن صفى یکی از احادیثی را که بهاءاللّه در ایقان تفسیر کرده بود، شرح داده و در ضمن آن ،مندرجات ایقان را رد کرده است (رجوع کنید به رأفتى، همان، ص ۲۲۵؛ مدرسی چهاردهى، ص۵۰).یکی از بهائیان به‌نام حاجی‌میرزا حسن شیرازى، معروف به خرطومى ، نیز در جواب صفى رساله‌اى به نام نجم العرفان فى ردّ من اعترض على الایقان را در بمبئى به چاپ رساند (رأفتى، ص۲۲۶).

اما برخی، به اشتباه ،این رساله را به صفى نسبت داده‌اند (رجوع کنید به مدرسی چهاردهى، ص ۱۷؛ صفی، ۱۳۸۳، ناجى، پانویس ، ص ۱۳۲۷) .گویا ردّیۀ صفى تشکیلات بهائى را به زحمت انداخت و آنان را وادار به پاسخگویى و چاره‌جویى کرد (رجوع کنید به اشراق خاورى، ج ۵، ص ۱۷۱؛همو، ج ۹، ص ۴۹ـ۵۱). علاوه بر رسالۀ خرطومى، چند نامه هم عبدالبهاء در پاسخ به صفى نوشت که در آنها، به جای پاسخ گویی، از در دوستى درآمد و مقام صفى را در عرفان ستود (رجوع کنید به اشراق خاورى، ج ۵، ص ۱۷۲ـ۱۷۴).

رحلت

صفی در ۲۴ ذیقعده ۱۳۱۶ درگذشت. مزار وی در خانقاهی است که زمین آن را شاهزاده سلطان محمدمیرزا در ۱۲۹۴ اهدا کرده بود. امروزه این خانقاه در نزدیکی میدان بهارستان، جنب خیابان صفی علی شاه ، است( معصوم علیشاه، همان،ص۴۴۶؛ همایونی، ص۲۵۸).

گویا صفى در زمان حیات خود، ظهیرالدوله* ملقب به صفاعلیشاه را به جانشینى خود تعیین کرده بود، اما چند تن دیگر از مشایخ صفى، پس از فوت او، ادعاى جانشینى کردند: میرزاعبدالکریم معروف به معروف‌علیشاه، میرمعصوم‌خان کرمانى، وسیدمحمودخان نائینى ملقب به حیرت‌علیشاه (همایونى، ص ۳۱۶؛ مدرسی چهاردهى، ص ۳۳ـ۳۴).

فرزندان

صفی در اواخر عمر ازدواج کرد و صاحب دو دختر و یک پسرشد. یکی از دخترانش در زمان حیات صفی و پسرش بعد از صفی و در دوران جوانی درگذشت وتنها دختر وی، به نام شمس-الضحی نشاط، که در ۱۲۷۹ به دنیا آمده بود، نزد ظهیرالدوله درویش شد ( مدرسی چهاردهی،ص۳۰). شمس¬الضحی در شعر و نقاشی و ابریشم¬بافی مهارت داشت و در شعر، شمس تخلص می کرد. وی در ۱۳۰۵، از صنایع مستظرفۀ امریکا مدال طلا گرفت(برقعی، ج۳،ص ۲۰۱۰).

آثار منظوم او عبارت اند از :

۱) زبده الاسرار،مشتمل بر بیان اسرار شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش و تطبیق آن با منازل سیروسلوک. صفی علاوه بر اینکه این اثر را بر وزن مثنوى مولوى سروده، از آن بسیار بهره برده است (برق ، ص ۷۴ـ۷۸، ۹۵).

۲ ) بحرالحقایق، در شرح و توضیح اصطلاحات صوفیه به‌ترتیب حروف تهجى و بر وزن گلشن راز شبسترى ( زرین¬کوب،ص۳۴۳). وی در تألیف اثر به شرح اصطلاحات صوفیه نظر داشته و اصطلاحات تصوف را براساس ترتیب و توضیحات عبدالرزاق به فارسى درآورده است (رجوع کنید به کاشانى، عبدالرزاق، اصطلاحات‌الصوفیه، ترجمۀ محمد خواجوى ، تهران۱۳۷۲ش).

۳ ) تفسیرمنظوم قرآن، مشهور به تفسیر صفی ، اثری ادبى و عرفانى ،مشتمل بر حدود ۳۲۰۰۰ بیت (برق، ص ۱۰۸؛ حسن‌زاده آملى،ص ۲۲۵) . این تفسیر بر وزن مثنوى مولوى است و مؤلف کوشیده است تنزیل و تأویل را به¬هم بیامیزد و شریعت و طریقت را جمع کند (زرین‌کوب ، ص ۳۴۴).

۴ ) دیوان اشعار، شامل قصاید، غزلیات، ترجیعات، مسمطات و رباعیات ، که غزلیات و مسمطاتش شهرت بیشتری دارد. در بین مسمطات، مخمسی مشهور و مفصّل دارد در بیان سیر انسان در مراتب وجود. غزلیاتش نیز با لحنی قلندرانه و با شور و هیجان سروده شده است.برخی محققان دربارۀ لطافت و ظرافت اشعار او سخن گفته اند (رجوع کنید به رضا، ص ۱۶۰، ۲۴۳ـ۲۴۴). شاید بتوان او را آخرین شاعر بزرگ صوفى مشرب دانست (رازى ، ص ۵۷۹؛ زرین¬کوب، همانجا) .

آثار منثور صفی علیشاه عبارت اند:

۱ ) عرفان الحق، که رساله¬ای است دربارۀ اسرار سلوک و آداب طریقت به زبان ساده که گویا صفی آن را برای ناصرالدین شاه تألیف کرده بوده است(زرین¬کوب، همانجا).

۲) اسرارالمعارف. وی در این رساله اشاره کرده که نیل به عرفان موقوف به موهبت وتأیید الهی است ،هر چند باید درراه آن تلاش کرد و از جان ومال خود گذشت. در این اثر، صفی اوصاف صوفیان حقیقی و راههای تمیز آنان را از مدعیان بیان کرده است (صفی،۱۳۶۰،ص۴۹ـ۵۶، ۶۳ـ۶۵ ؛ زرین¬کوب، همانجا).

۳) میزان المعرفه، رساله¬ای است موجز در شرح معنای انسانیت ،که در آن خاطر نشان نموده که انسانیت موقوف به رعایت آداب ظاهر و سلوک باطن است(زرین¬کوب،همانجا). این اثر همراه با اسرارالمعارف در ۱۳۶۰ش چاپ شده است.



منابع:

(۱)عبدالحمید اشراق خاوری، مائده آسمانی، موسسه ملی مطبوعات امری، تهران۱۳۲۷ش؛
(۲) عطا کریم برق، جستجو دراحوال وآثار صفی علیشاه، تهران۱۳۵۲ش؛
(۳) محمد باقر برقعی، سخنوران نامی معاصر ایران، تهران۱۳۷۳ش؛
(۴) محمد علی جمالزاده، “شرح احوال مولانا حاج میرزا حسن صفی علیشاه “، مجله وحید، دوره سیزدهم ،ش ۱۱ و۱۲ ،مسلسل ۱۸۸، بهمن ۱۳۵۴ش/ ۱۳۹۶صفر/ فوریه ۱۹۷۶م؛
(۵) حسن حسن زاده آملی، انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، قم۱۳۷۲ش؛
(۶) عبدالله رازی ، تاریخ کامل ایران از تاسیس سلسله ماد تا انقراض قاجاریه،تهران ۱۳۶۷ش؛
(۷) وحید رافتی،مآخذ اشعار درآثار بهایی، از انتشارات موسسه معارف بهائی،کانادا، ۲۰۰۰م؛
(۸) فضل الله رضا، مهجوری ومشتاقی مقالات فرهنگی و ادبی ، تهران ۱۳۷۵ش؛
(۹) عبدالحسین زرین کوب، دنبالۀ جستجو درتصوف ،تهران ۱۳۶۲ش؛
(۱۰)کیوان سمیعی، رساله ترجمۀ حال کیوان قزوینی، در دو رساله در تاریخ جدید تصوف(تاریخ انشعابات متاخره سلسله نعمت اللهیه، منوچهر صدوقی ، کیوان سمیعی، ،تهران۱۳۷۰ش؛
(۱۱) صفی علیشاه، زبده الاسرار،تهران ۱۳۷۲ش؛
(۱۲) همو، اسرار المعارف ومیزان المعرفه،تهران ۱۳۶۰ش؛
(۱۳) همو، دیوان صفیعلی شاه، با مقدمه تقی تفضلی وبه کوشش منصور مشفق،تهران۱۳۷۰ش؛
(۱۴) همو، تفسیر صفی، تصحیح وتحقیق حامد ناجی اصفهانی،اصفهان۱۳۸۳ش؛
(۱۵) عبدالرزاق کاشانی، اصطلاحات الصوفیه، ترجمه محمد خواجوی، تهران۱۳۷۲ش؛
(۱۶) عباسعلی کیوان قزوینی، راز گشا، بهین سخن،بی جا، بی تا؛
(۱۷) محمدعلی مدرس تبریزی، ریحانه الادب،تهران ۱۳۶۹ش؛
(۱۸) نورالدین مدرسی چهاردهی، سلسله های صوفیه ایران، تهران ۱۳۶۰ش؛
(۱۹) محمد بن معصوم بن زین العابدین معصوم علیشاه، طرائق الحقایق، چاپ محمد جعفر محجوب ، تهران ۱۳۳۹-۱۳۴۵ش؛
(۲۰) مسعود همایونی،تاریخ سلسله های طریقه نعمه اللهیه در ایران از سال ۱۱۹۰ هجری قمری تا سال۱۳۹۶هجری قمری،تهران۱۳۵۸ش.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵ 

زندگینامه امیر سعد صَیْفى تمیمى«حَیْصَ بَیْصَ»«ملک الشعرا »(متوفی۵۷۴ه ق)

حَیْصَ بَیْصَ ، لقب امیر سعدبن محمدبن سعد صَیْفى تمیمى، شاعر، ادیب، فقیه و دانشمند شیعى سده ششم. کنیه اش ابوالفوارس و لقبش شهاب الدین ذکر شده است. لقب امیر را نیز به عنوان صله براى شعرى که در سرخس در مدح سلطان سنجر سلجوقى سروده بود دریافت کرد (رجوع کنید به حَیْصَ بَیْصَ، ج ۱، ص ۲۲۸ـ ۲۳۱؛ نیز رجوع کنید به همان، ج ۱، مقدمه مکى سیدجاسم و شاکر هادى شکر، ص ۳۵). دیگر لقب او ملک الشعرا بود (ابنعدیم، ج ۹، ص ۴۲۶۹).

جد پدرى وى در منطقه کَرخ بغداد سکنا گزید و حیص بیص در ۴۹۲ در ناحیه درب منصور کرخ زاده شد (همان، ج ۹، ص ۴۲۶۲، ۴۲۶۹، ۴۲۷۱). او از نوادگان اَکْثَمبن صیفى*، حکیم دوره جاهلى عرب، بود (رجوع کنید به عمادالدین کاتب، ج ۱، قسم شعراءالعراق، جزء۱، ص ۲۰۲) از اینرو او را صیفى (رجوع کنید به ابننقطه، ج ۳، ص ۶۴۳) و ابن صیفى (ابنصابونى، ص ۳۷۱؛ دمیرى، ج ۱، ص ۱۸۶) نیز نامیده اند. هر چند برخى در این انتساب تردید کردهاند (رجوع کنید به ابنخلّکان، ج ۲، ص ۳۶۵؛ ابنحجر عسقلانى، ج ۴، ص ۳۵). مینوى (ج ۱، ص ۱۶۱) با استناد به ابن خلّکان گفته که حیص بیص ظاهراً ایرانى بوده است.

واژه حیص بیص در لغت به معنى گرفتارى، تنگنا و سختىِ گریزناپذیر است و بنابر قول مشهور از نظر نحوى آخر هر دو جزء کلمه مبنى بر فتح است (رجوع کنید به جوهرى؛ ابن منظور، ذیل «بیص»، «حیص»؛ براى دیگر آرا رجوع کنید به همانجاها). در مثلهاى عربى نیز این واژه به کار رفته است (رجوع کنید به میدانى، ج ۱، ص ۲۲۴).

درباره سبب دادنِ این لقب به امیرسعدبن محمد نوشته اند که او در اصفهان این واژه را براى فردى به کار برد و سپس در بیتى به آن اشاره کرد و به همان لقب مشهور شد (رجوع کنید به ابنعدیم، ج ۹، ص ۴۲۶۹؛ ابنحجر عسقلانى، همانجا). برخى نیز برآناند که او با دیدن مردمِ در سختى و فشار گفت: «مردم را چه شده که در حیص بیص هستند؟» و سپس به همین لقب نامیده شد (رجوع کنید به ابنخلّکان، همانجا؛ سبکى، ج ۷، ص ۹۱). به گفته ابن ابى اُصَیْبعه (ص ۳۸۰)، این لقب را ابن قَطّان*، طبیب و شاعر هجوگو و مخالف سرسخت حیص بیص، به او داده است.

اساتید

حیص بیص از سیزده سالگى به دانشاندوزى روى آورد و علم نحو را از فصیحى نحوى، مدرّس نظامیه بغداد، فراگرفت (ابنانبارى، ص ۳۷۵؛ یاقوت حموى، ج ۵، ص ۱۹۶۴). سپس به رى رفت و فقه و مسائل خِلاف (= اختلاف آراى فقیهان) را از محمدبن عبدالکریم وَزّان آموخت و با فقها به مناظره پرداخت. دیگر استاد وى در فقه اسعد مَیْهَنى از مدرّسان نظامیه بغداد بود. استادان وى در حدیث ابوطالب حسین زینبى، على بن طِراد زینبى و ابوالمجد محمدبن جَهْوَر واسطى بودند (رجوع کنید به ابندُبَیْثى، ص ۱۹۵، ۱۹۶؛ ابنعدیم، ج ۹، ص ۴۲۶۲، ۴۲۶۹؛ ابنخلّکان، ج ۲، ص ۳۶۲).

جمع کثیرى نیز از وى روایت کرده اند که از مشاهیر آنان شیخ الشیوخ ابن سُکَیْنه و عبدالکریم سمعانى*اند (رجوع کنید به ابنعدیم، ج ۹، ص ۴۲۶۲). نام حیص بیص در سند برخى روایات نیز آمده است (رجوع کنید به همان، ج ۹، ص ۴۲۶۲ـ۴۲۶۳). با این مقام علمى، حیص بیص به شعر و ادب روى آورد و در دوران خود سرآمد دیگران شد (عمادالدین کاتب، همانجا؛ ابنعدیم، ج ۹، ص ۴۲۶۹؛ ابنخلّکان، ج ۲، ص ۳۶۲ـ۳۶۳).

کهن ترین آگاهیها از زندگانى حیص بیص را سمعانى (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۳، ص ۱۳۵۲ـ۱۳۵۳) و عمادالدین کاتب (همانجا) داده اند که هر دو اشعار و رسائل حیص بیص را نزد خود او خوانده بودند. حیصبیص سلاطین، خلفا، امیران و بزرگان را مدح مىکرد (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۹۵، ۱۰۱، ۲۶۷)، ولى هیچگاه زبان به هجو نگشود (فرّوخ، ج ۳، ص ۳۶۹) و همیشه در سرودههایش دیانت و جوانمردى را مراعات مى کرد (ابنعدیم، ج ۹، ص ۴۲۶۲).

او در مقدمه دیوانش (ج ۱، ص ۷۱) به صراحت بیان کرده که هیچگاه متعرض آبروى کسى نشده است. حیص بیص به غایت محترم، باوقار و بزرگمنش بود و همیشه بهزبان عربى فصیح سخن مى گفت. وى جامه عربى مى پوشید و شمشیرى بر کمر مى بست (عمادالدین کاتب، همانجا؛ ابنعدیم، ج ۹، ص ۴۲۶۹؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۲۱، ص ۶۲).

مردم بسیارى از دانش و فضل او بهره بردند، زیرا وى در زمان خود از آگاهترین افراد به شعر و گویشهاى عربى بود (ابندبیثى؛ یاقوت حموى، همانجاها). دانش فراوان او را در ادبیات، لغت، فقه و توانایى اش را در فن مناظره ستوده اند (رجوع کنید به ابندبیثى، ص ۱۹۵؛ ذهبى، ۱۴۰۵، ج ۳، ص ۶۵). به گفته سبکى (همانجا) و ابن حجر عسقلانى (ج ۴، ص ۳۴) در تمام دانشها سرآمد بود و خود نیز به این مطلب اشاره کرده است (رجوع کنید به ج ۱، ص ۳۶۱، بیت ۱۴).

دیوان حیصبیص از دیرباز مشهور بود و در بسیارى از منابع به شهرت وى در شاعرى و دیوان او اشاره شده است (از جمله رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۵، همانجا؛ابنکثیر، ج۱۲، ص۳۰۱). ابنجوزى (ج ۱۸، ص ۲۵۳) حیصبیص را شاعر ناقد نامیده و سمعانى از فصاحت لهجه و خط خوش او یاد کرده است (رجوع کنید به ابنعدیم، ج ۹، ص ۴۲۶۸). به حُسن ابتداء و حسن تخلص اشعار او توجه کردهاند (رجوع کنید به عمادالدین کاتب، ج ۱، همان، ص ۲۰۵؛فرّوخ، همانجا) و برخى نیز اشعار نیکوى او را نقل نمودهاند (رجوع کنید به ابنشاکر کتبى، ج ۱، ص ۳۷۲؛ابنکثیر، همانجا).

اخوانیات یکى از بخشهاى درخور توجه سرودههاى اوست (براى نمونه رجوع کنید به حیصبیص، ج ۱، همان مقدمه، ص ۵۶ـ۵۷). سرودههاى فىالبداهه او نیز در منابع ثبت شده است (براى نمونه رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۳، ص ۱۳۵۴ـ۱۳۵۵؛ابنخلّکان، ج ۶، ص ۲۳۶ـ ۲۳۷). درخصوص آرایههاى ادبى (رجوع کنید به ابناثیر، ج ۲، ص ۱۷۰ـ ۱۷۱؛ابنابىالحدید، ص ۲۰۴) و بحث مجاز عقلى در علم بیان* (مراغى، ص ۳۵۷؛عتیق، ص ۳۴۵) از سرودههاى حیصبیص شاهد مثال آوردهاند. ملکالنُحاه ابونزار آرزو داشت که بهجاى تمامى سرودههایش دو بیت از سرودههاى حیصبیص از آنِ او باشد (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۲، ص ۸۷۳؛ابنعدیم، ج ۹، ص ۴۲۶۷).

بیشتر سرودههاى حیصبیص در مدح، فخر و مرثیه است، ولى وصف، تغزل و حکمت نیز در اشعارش وجود دارد (فرّوخ، همانجا). مضمون دو بیت از سرودههاى حیصبیص درباره بیمارى و درمان آن برمبناى مشابهت، که دَمیرى (ج ۱، ص ۱۸۷) نقل کرده، با روش هومئوپاتى ــ که پزشک آلمانى ساموئل کریستین هانمان (متوفى ۱۸۴۳/۱۲۵۹) پایهگذارى کردــ یکى دانسته شده است (براى تفصیل رجوع کنید به د. ا. د. ترک، ذیل مادّه؛گِوتیس، ص ۶۰۴ به بعد).

گزیدههایى از سروده هاى حیص بیص را براى نخستین بار عمادالدین کاتب به ترتیب الفبایى گردآورد (رجوع کنید به ج ۱، همان، ص ۲۰۶ـ ۳۵۰) و سپس مکى سیدجاسم و شاکر هادى شکر تمام سرودههاى او را در سه مجلد در ۱۳۵۳ـ۱۳۵۴ش/ ۱۹۷۴ـ ۱۹۷۵ در بغداد به چاپ رساندند. نثر حیص بیص نیز بسیار ممتاز بود تا بدانجا که در ترسل کم نظیر دانسته شده است (رجوع کنید به ابنکثیر، همانجا). رساله ها و نامه هاى او بلاغت درخور توجهى داشت (رجوع کنید به ابندبیثى، ص ۱۹۶؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۲۱، ص ۶۲) که بخشهایى از آن نگاشتهها را عمادالدین کاتب (ج ۱، همان، ص ۲۰۲ـ۲۰۴، ۳۵۱ـ۳۶۶)، یاقوت حموى (ج ۳، ص ۱۳۵۳ـ ۱۳۵۴) و ابنخلّکان (ج ۵، ص ۱۴۶) آورده اند.

در کتابهاى شرح حال چندین حکایت از مخالفت و دشمنى ابن قَطّان با حیص بیص نقل شده است (براى نمونه رجوع کنید به ابنعدیم، ج ۹، ص ۴۲۷۰؛ابنابى اصیبعه، ص ۳۸۰، ۳۸۷؛ابنخلّکان، ج ۶، ص ۵۴ـ۵۷). حیص بیص بسیار سفر مى کرد و در منابع از سفر وى به شام، حلب، واسط، اصفهان و حلّه یاد شده است (رجوع کنید به ابندبیثى، همانجا؛ابنعدیم، ج ۹، ص ۴۲۶۲، ۴۲۶۹ـ۴۲۷۱؛ابنحجر عسقلانى، ج ۴، ص ۳۴). در دیوان وى نیز به سفر او به مراغه، مرو، سرخس و همدان اشاره شده است (رجوع کنید به حیصبیص، ج ۱، ص ۲۲۸، ۲۳۲، ۲۶۷، ۳۵۵).

مذهب

برخى حیص بیص را شافعى دانستهاند (رجوع کنید به ابنخلّکان، ج ۲، ص ۳۶۲؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، همانجا)، ولى مستنداتى تاریخى، بر تشیع وى دلالت دارند.

که عبارت اند از:

دفاع حیص بیص از ایمان عموى پیامبر، ابوطالب علیهالسلام، در محضر یحیى بن هُبَیْره، وزیر دوره عباسى (موسوى، ص ۴۱۰ـ ۴۱۲)؛

سرودن ابیاتى در فضائل حضرت على علیهالسلام (رجوع کنید به ابنشهرآشوب، ج ۲، ص ۹۵، ۲۵۲)؛

اشاره به واقعه غدیرخم و برخى کرامتهاى امیرمؤمنان (حیص بیص، ج ۱، ص ۱۳۱، ابیات ۴۸ـ۵۵)؛

سرودن قطعهاى که در آن به کشتار علویان و خونریزى امویان سخت اعتراض شده است (یاقوت حموى، ج ۳، ص ۱۳۵۵؛ابنعدیم، ج ۹، ص ۴۲۶۶ـ ۴۲۶۷؛ابنخلّکان، ج ۲، ص ۳۶۴ـ۳۶۵ و بسیارى منابع دیگر)؛

سرودن اشعارى در مرثیه امام حسین علیهالسلام؛

و سوگند خوردن به نام اهلبیت علیهمالسلام (رجوع کنید به ابنخلّکان، ج ۲، ص ۳۶۳؛آقابزرگ طهرانى، ص ۱۲۳). افزون بر اینها به امامى بودن حیص بیص تصریح نیز شده است (رجوع کنید به ابنحجر عسقلانى، همانجا).

رحلت

حیصبیص در ۸۲ سالگى و به اتفاق همه منابع در ۵۷۴ درگذشت. در نظامیه بر پیکر او نماز گزاردند و در باب تبن (رجوع کنید به ابنکثیر، همانجا)، در قسمت غربى مقابر قریش (شهر کاظمینِ کنونى)، به خاک سپرده شد (ابنعدیم، ج ۹، ص ۴۲۷۱؛ابنخلّکان، ج ۲، ص ۳۶۵). به تصریح اکثر منابع حیص بیص فرزند نداشت (براى نمونه رجوع کنید به ابندبیثى؛ابنخلّکان، همانجاها؛ابنکثیر، ج ۱۲، ص ۳۰۱ـ۳۰۲) ولى ابن عماد (ج ۴، ص ۲۴۷) از پسر و دختر حیص بیص و لقبهاى عجیب آنان یاد کرده که در دیگر منابع این لقبها براى خواهر و برادر وى آمده است (رجوع کنید به ابنعدیم، ج ۹، ص ۴۲۷۰؛ابنحجر عسقلانى، ج ۴، ص ۳۴).

ابنانبارى (متوفى ۵۷۷) کتابى درباره حیص بیص داشته (رجوع کنید به سیوطى، ج ۲، ص ۸۷) که به دست ما نرسیده است. همچنین در ۱۳۶۶ش/ ۱۹۸۷ یک پایان نامه فوق لیسانس درباره حیص بیص و سروده هایش در دانشگاه موصل تألیف شده است (رجوع کنید به معجمالشعراء العباسیین، ص ۱۴۶).



منابع:

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، طبقات اعلامالشیعه: الثقات العیون فى سادسالقرون، چاپ علىنقى منزوى، بیروت ۱۳۹۲/۱۹۷۲؛
(۲) ابن ابىاصیبعه، عیونالانباء فى طبقات الاطباء، چاپ نزار رضا، بیروت ( ۱۹۶۵)؛
(۳) ابن ابىالحدید، الفلک الدائر علىالمثل السائر، چاپ احمد حوفى و بدوى طبانه، ریاض ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۴) ابناثیر، المثل السائر فى ادب الکاتب و الشاعر، چاپ احمد حوفى و بدوى طبانه، ریاض ۱۴۰۳ـ ۱۴۰۴/۱۹۸۳ـ۱۹۸۴؛
(۵) ابنانبارى، نزههالالباء فى طبقات الادباء، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ?(۱۳۸۶/ ۱۹۶۷)؛
(۶) ابنجوزى، المنتظم فى تاریخ الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۷) ابنحجر عسقلانى، لسانالمیزان، چاپ عبدالفتاح ابوغده، بیروت ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛
(۸) ابنخلّکان؛
(۹) ابندبیثى، المختصر المحتاج الیه من تاریخ ابنالدّبیثى، اختصار محمدبن احمد ذهبى، در احمدبن على خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، چاپ صدقى جمیل عطار، ج ۱۵، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۴؛
(۱۰) ابنشاکر کتبى، فوات الوفیات، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۷۳ـ۱۹۷۴؛
(۱۱) ابنشهرآشوب، مناقب آل ابىطالب، چاپ یوسف بقاعى، قم ۱۳۸۵ش؛
(۱۲) ابنصابونى، تکمله اکمالالکمال فى الانساب و الاسماء و الالقاب، چاپ مصطفى جواد، (بغداد )۱۳۷۷/ ۱۹۵۷؛
(۱۳) ابنعدیم، بغیهالطلب فى تاریخ حلب، چاپ سهیل زکار، بیروت ?(۱۴۰۸/ ۱۹۸۸)؛
(۱۴) ابنعماد؛
(۱۵) ابنکثیر، البدایه و النهایه فى التاریخ، (قاهره )۱۳۵۱ـ۱۳۵۸؛
(۱۶) ابنمنظور؛
(۱۷) ابننقطه، تکمله الاکمال، چاپ عبدالقیوم عبدربالنبى، مکه ۱۴۰۸ـ۱۴۱۸؛
(۱۸) اسماعیلبن حماد جوهرى، الصحاح: تاجاللغه و صحاح العربیه، چاپ احمد عبدالغفور عطار، بیروت (بىتا.)، چاپ افست تهران ۱۳۶۸ش؛
(۱۹) حَیْصَ بَیْصَ، دیوانالامیر شهابالدین ابىالفوارس سعدبن محمدبن سعدبن الصیفى التمیمى البغدادى، المعروف ب «حَیْص بَیْص»، چاپ مکى سیدجاسم و شاکر هادى شکر، (بغداد ۱۳۹۴ـ۱۳۹۵/ ۱۹۷۴ـ ۱۹۷۵)؛
(۲۰) محمدبن موسى دمیرى، حیاهالحیوان الکبرى، قاهره ۱۳۹۰/۱۹۷۰، چاپ افست قم ۱۳۶۴ش؛
(۲۱) محمدبن احمد ذهبى، سیر اعلامالنبلاء، چاپ شعیب أرنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۲۲) همو، العبر فى خبر من غبر، چاپ محمدسعیدبن بسیونى زغلول، بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵؛
(۲۳) عبدالوهاببن على سبکى، طبقاتالشافعیه الکبرى، چاپ محمود محمد طناحى و عبدالفتاح محمد حلو، (قاهره) ۱۹۶۴ـ( ۱۹۷۶)؛
(۲۴) عبدالرحمانبن ابىبکر سیوطى، بغیه الوعاه فى طبقات اللغویین و النحاه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۴؛
(۲۵) عبدالعزیز عتیق، علمالمعانى، البیان، البدیع، بیروت: دارالنهضه العربیه، (بىتا.)؛
(۲۶) محمدبن محمد عمادالدین کاتب، خریدهالقصر و جریدهالعصر، ج ۱، قسم شعراءالعراق، جزء۱، چاپ محمد بهجه اثرى، (بغداد )۱۳۷۵/ ۱۹۵۵؛
(۲۷) عمر فرّوخ، تاریخ الادب العربى، ج ۳، بیروت ۱۹۸۹؛
(۲۸) احمد مصطفى مراغى، علومالبلاغه: البیان و المعانى و البدیع، قاهره ۱۴۲۰/ ۲۰۰۰؛
(۲۹) معجمالشعراء العباسیین، اعداد عفیف عبدالرحمان، بیروت: دارصادر، ۲۰۰۰؛
(۳۰) فخاربن معد موسوى، ایمان ابىطالب، المعروف بکتاب «الحجه على الذّاهب الى تکفیر ابىطالب»، چاپ محمد بحرالعلوم، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۷؛
(۳۱) احمدبن محمد میدانى، مجمعالامثال، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۳۲) مجتبى مینوى، یادداشتهاى مینوى، به کوشش مهدى قریب و محمدعلى بهبودى، تهران ۱۳۷۵ش ـ ؛
(۳۳) یاقوت حموى، معجمالادباء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۹۳؛

(۳۴) Norman Gevitz, “Unorthodox medical theories”, in Companion encyclopedia of the history of medicine, ed. W.F.Bynum and Roy Porter, vol.1, London: Routledge, 1997;
(۳۵) TDVIA, s.v. “Haysa Beysa” (by Ibrahim Sarmis).

دانشنامه جهان اسلامجلد ۱۴ 

زندگینامه فتح علی خان صبا (متوفی۱۲۳۸ ه ق )

fathali-khan-saba2

فتح علی خان وی از مردم کاشان است. و در شیراز به سر می برد هدایت در ریاض العارفین از وی به ملک الشعرا و سلطان البلغا و افصح المتأخرین و المعاصرین تعبیر کند و گوید:

آن جناب از اعیان و اشراف شهر کاشان بود و مدتی در شیراز به سر برد و در بدو جلوس فتحعلی شاه با قصائد غرائی که انشاد کرد در زمرهء ندمای محفل سلطانی درآمد و روزگاری نیز به حکومت قم و کاشان گذرانید. سپس کناره جست و به ملتزمین رکاب پیوست و به مراحم بی پایان سلطانی مفتخر آمد:

و گوید:

قرب هفتصد سال است که چنین سخن گستری در گیتی نیامده و جمعی از ارباب انصاف مثنوی وی را بر مثنوی حکیم فردوسی ترجیح میدهند غرض وی ملک الشعراء بالاستحقاق این عصر است و فقیر را به قوت طبع و پختگی اشعار آن جناب کمال اعتقاد میباشد.

(ریاض العارفین چ ۱۳۰۵ ص ۲۶۲ )

و در مجمع الفصحاء احتساب الممالکی را نیز جزو مشاغل او شمرده و گوید در فنون نظم مثنوی و قصیده سرائی طرزی خاص داشت، و غالباً همت بر رعایت معانی و الفاظ و مراعات صنایع و بدایع می گماشت، الحق دست سخن سرایان کهن را بر پشت بست و در محفل قدرت بر ایشان مصدر نشست از غایت شهرت آفتاب است. و افکار و اشعار متین او زیور هر کتاب، کلام وی فصیح و مطبوع و زیبا و متین است، و اشعار او بلیغ و جزیل و مصنوع و رنگین دیوان قصاید آنجناب تخمیناً ده پانزده هزار بیت است همگی محکم و رزین و زبده و گزین در احیای طرز بلغا خاصه صنعت سجع متوازی بی نظیر است.

و در سنهء (۱۲۳۸ ه ق )درگذشت (از مجمع الفصحاء ج ۲ ص ۲۶۷ ) مرحوم بهار در مقدمه ای که به گلشن صبا نوشته است گوید:

فتح علی خان متخلص به صبا و ملقب به ملک الشعراء، اصلا از مردم آذربایجان و از خاندان امرای دنبلی است و سلسلهء نسب او چنین است:

فتحعلی بن آقامحمدبن امیر فاضل بیک بن امیر شریف بیک بن امیر غیاث بیک که به سی ویک پشت به یحیی بن خالد برمکی میرسند( ۱) وی از خاندان امرای دنبلی است که مدتها در آذربایجان (حدود خوی و مراغه) به امارت و حکومت و سرحدداری، گاهی مستقل و گاهی به دست نشاندگی پادشاهان زند و قاجار مشغول بوده اند، و تاریخ آنان از (۷۴۲ ه ق) تا زمان قاجار به رشتهء تحریر درآمده است و نسخهء آن امروز در تهران نزد یکی از شاهزادگان قاجار موجود است.

خانوادهء فتحعلی خان از فترات دورهء نادر و کریمخان به کاشان افتاده و برادر بزرگ تر فتحعلی خان میرزا محمدعلی خان پدر میرزا محمدحسن ملک الشعراء اصفهان متخلص به ناطق وزیر لطفعلی خان زند بود و پس از انقراض زندیه دستگیر و مورد عتاب آقا محمدخان قاجار قرار گرفت و او را به جرم اینکه از قول لطفعلی خان نامه ای ناهموار به آقامحمدخان نوشته بوده است و انکار نکرد کشتند.( ۲) فتحعلی خان قبل از آنکه چراغ زندیه خاموش و آفتاب دولت قاجار بالا گیرد لطفعلی خان و سایر امرای زندیه را مدح میگفت و خود نگارنده دیوانی از آن مرحوم در دست داشت. که مدایح لطفعلی خان و دیگر امرای زندیه و مخصوصاً قصیدهء لامیه که در پایان همین مقاله آمده است در آن کتاب بود.

صبا پس از واقعهء برادر متواری شد و معلوم نیست چه بر او گذشت تا هنگامی که فتح علی شاه به لقب جهانبانی ملقب و از جانب آقا محمدخان فرمان فرمای فارس شد، فتحعلیخان صبا در فارس بدو پیوست، و فتح علی شاه به تربیت و نگاه داری او پرداخت و به سال ۱۲۱۲ هنگام جلوس پادشاه صبا قصیدهء غرائی که با این مطلع آغاز میشود:

دو آفتاب کز آن تازه شد زمین و زمان // یکی به کاخ حمل شد یکی به گاه کیان

ساخت و به لقب ملک الشعرائی و به التزام رکاب سلطانی نایل آمد و سپس چندی هم به حکومت قم و کاشان مأمور شد و زمانی هم منصب احتساب الممالکی را عهده دار گردید در اواخر از حکومت دست کشید و به التزام رکاب شاهی اختصاص یافت و گویند وقتی به کلیدداری آستانهء قم نیز منصوب گشت. سال ولادت وی به تحقیق معلوم نیست اما خود او در مقدمهء بعض نسخ گلشن صبا و تمام نسخ شهنشاهنامه خود را چهل وپنج ساله میخواند.

و از طرفی معتمدالدوله گوید:

در سفری که فتح علی شاه به قصد جنگ روس از پایتخت به آذربایجان کرد صبا ملتزم رکاب بوده و داستان یکی از حروب را که از آن آگاهی داشت به بحر متقارب به نظم آورد و به عرض رسانیده و پذیرفته گشت سپس مأمور شد که تاریخ قاجاریه را از آغاز تا پایان به نظم آورد و او بنظم شاهنشاهنامه پرداخت (گنجینهء معتمد ص ۶۴ ) و چون میدانیم که سفر فتح علی شاه به آذربایجان و استقرار اردوی او در چمن اوجان به سال ۱۲۲۴ و مراجعت وی از آن سفر در آخر همان سال بوده، پس صبا در این سال چهل وپنج سال داشته و ناگزیر ولادتش در ۱۱۷۹ بوده است فوت او نیز در ۱۲۳۸ رخ داد پس در پنجاه ونه یا شصت سالگی بدرود حیات گفته است.

مرحوم لله باشی در حق او گوید:

و کلمهء معقول در آن عصر برای تعیین مقداری است که از حد وسط بیشتر ولی به حد اعلی هم نرسیده باشد « عمر معقولی کرده » صبا در شعر شاگرد حاج سلیمان صباحی است و با آذر و هاتف آمیزش داشته است، شک نیست که صبا در جوانی به تحصیل علوم متداول مشغول بوده است زیرا علم خط و ادب و طب در عصر کریمخان رواجی بسزا داشت و همهء دانشوران آن عصر خاصه شعرا در خط فارسی و عربی و تتبع شعر گذشتگان و فن تاریخ ماهر بوده اند و صبا نیز در زمرهء این طبقه بوده است رضاقلی خان « شیوه و قانون استادان قدیم را تجدید کرده و موزونان عهد و زمان خود را پدرانه پرورده است »

هدایت مدعی است که:

صبا ولی همان طور که در شماره های سال ۱۳۱۱ مجلهء ارمغان تحقیق شده است، تجدید سبک و شیوهء قدما رهین زحمات عده ای از مردان علم و ادب قرن دوازدهم است که صبا نیز در دبستان آنان پرورش یافته و از آن گروه صباحی استاد صبا است اما باید اعتراف کرد که صبا در تقویت شیوهء شاعران باستان رنج موفور کشید و در این شیوه پس از استادان خویش رتبهء مقدم را دارد، و هر چند صبا از نظر لطافت شعر به پایهء آنان نمی رسد، اما از جهت معانی و صنایع و جزالت و سنجیدگی و بلندی بر آن سبقت دارد صبا خود دارای دبستانی است که قاآنی و سپهر و ادیب الممالک و بسیاری از شعرای قرن سیزدهم شاگردان آن دبستانند تفصیل در مقالاتی که اشاره شد مسطور است.

صبا گذشته از استادی در شعر و ادب، اخلاق و صفاتی پسندیده داشته است به تربیت و تشویق دانشوران همت گماشت و آنان را به دربار هدایت و شغلی نامزد آنان میکرد و از جملهء اینان فاضل خان گروسی است و این صفت که در شاعران و دبیران و ارباب صنعت نادر است صبا را در نظر ما مردی بزرگ جلوه می دهد و معاصرین او را در مقابل وی خاضع میکرد از خاندان صبا خانواده های چندی به جای ماند که همه فضلا و شعرا و بزرگانند مانند فروغ، عندلیب، محمودخان، میرزا احمد صبور، خجسته و گروهی دیگر از فضلا که هم اکنون در قید حیاتند و این خاندان را میتوان اولین خاندان بزرگ ادبی ایران شمرد که سلسلهء نسب آنان از عهد قدیم تا امروز به هم پیوسته و دارای ریاست و جلالت و بزرگی و هنراند از اشعار صبا دیوان قصاید و غزلیات، شهنشاهنامه، خداوندنامه، گلشن صبا و جز آن موجود است و مقداری از اشعار وی نیز از میان رفته است و در خراسان شنیدم که او را دیوانی در مدح امرای زند بوده است و چون به خدمت جهانبانی ولیعهد قاجار درآمد آن دیوان را بشست شاید تنها اثری که از آن دیوان باقی است قصیدهء لامیه ای است که در مدح لطفعلی خان زند گفته و سپس با اندکی تصرف آن را به نام فتحعلی شاه گردانیده و آن قصیده اینست: جانب بندر بوشهر شو ای پیک شمال به بر شاه فریدون فر خورشیدخصال خسرو ملک ستان لطفعلی خان که بود یاورش لطف علی یار خدای متعال که آن را بدین صورت گردانده اند :

جانب بندر بوشهر شو ای پیک شمال //به بر شاه فریدون فر خورشیدخصال

خسرو ملک ستان لطفعلی خان که بود // یاورش لطف علی یار خدای متعال

که آن را بدین صورت گردانده اند :

جانب کشور جمشید شو ای پیک شمال //به بر شاه فریدون فر خورشیدخصال

خسرو ملک ستان فتحعلی شه که بود//یاورش لطف علی یار خدای متعال

نوشتهء صاحب فارسنامه نیز تأیید میکند که فتحعلی خان مداح زندیان بوده است وی چنین نویسد:

لطف علی خان پس از ورود بشیراز صیدمرادخان قاتل پدر خویش را بکشت و به تخت نشست

و فتح علی صبا در تاریخ جلوس او گفت:

رسم عدالت چو کرد زنده به تاریخ او// گفت صبا او بود ثانی نوشیروان

(فارسنامه چ تهران ص ۲۳۱ )

بهترین اشعار صبا نامهء گلشن صباست چه در سایر اشعار وی کلمات غریب و احیانا لغات وحشی دیده می شود ولی چون در گلشن صبا پیروی از استاد سخن سعدی کرده است شعر او ساده و روان و فصیح میباشد تصویری از صبا در ضمن تصویر مجلس بار فتحعلی شاه که در سرسرای وزارت خارجه نقاشی شده است، دیده می شود. که در سمت راست مجلس در مکان محترم با لباس رسمی جبه و شال و کلاه ایستاده و جزوهء مدیح به کف دارد. (از مقدمهء گلشن صبا چ ۱۳۱۳ شمسی بقلم بهار) براون در تاریخ ادبیات در ترجمهء احوال او به نقل گفته های هدایت پرداخته و گوید:

صبا چون بیشتر مدحی است کمتر ما را پسند می افتد اما بسیار خوش آهنگ و عذب ۲۰۰ ) و رجوع به فهرست کتابخانهء مدرسهء عالی سپهسالار ج ۲ ص – البیان است (تاریخ ادبیات ایران ترجمهء یاسمی صص ۱۹۹ ۶۲۶ شود ( ۱) – نقل از نسبنامهء سپهر ثانی منقول از کتابخانهء دولتی و از شرحی که میرزا عبدالرحیم خان کلانتر کاشانی در مرآه القاشان آورده است (نسخهء خطی بهار) ( ۲) – ناسخ التواریخ، جلد قاجاریه ص ۲۷٫

لغت نامه دهخدا

زندگینامه صائب تبریزی(۱۰۸۱-۱۰۱۰ه ق)

نام اصلیش محمد علی بیک ونام پدرش میرزا عبدالرحیم از تجار برجسته وکدخدایان معتبر تبریز بوده به امر شاه عباس اول به اصفهان آورده شدند ودر عباس آباد اصفهان سکونت گزیدند.صائب در سال ۱۰۱۰هجری در تبارزه اصفهان متولد شد.(۱)

سلسلهء نسب مولانا سیدمحمدعلی صائب تبریزی به شمس الدین تبریزی معروف می رسد. والد ماجد وی میرزا عبدالرحیم که یکی از تجار معتبر تبارزه عباس آباد اصفهان بود. از جملهء اشخاصی است که به امر شاه عباس اول از تبریز کوچیده و در عراق متوطن شده و پسرش صائب در بلدهء اصفهان نشو و نما کرده و در آن شهر شهرت یافته است. و بیت ذیل مشعر به وطن اصلی اوست:

صائب از خاک پاک تبریز است
هست سعدی گر از گِل شیراز

مولانا بعد از وصول به سن تمیز به زیارت بیت الله مشرف شده و در حین عبور (؟) قصیده ای در منقبت حضرت رضا علیه السلام انشاد کرده و این بیت از آن است:

لله الحمد که بعد از سفر حج صائب
عهد خود تازه به سلطان خراسان کردم

از بعض غزلهای صائب چنین مفهوم میشود که بعد از مراجعت به اصفهان از وضع ایران دلگیر و رنجیده خاطر گردیده است و لذا به خیال سفر هند افتاده و در شهور سنهء ۱۰۳۶ ه ق از اصفهان خارج شده است و غزل ذیل از آن جمله است:

طلایی شد چمن ساقی بگردان جام زرین را
بکش بر روی اوراق خزان دست نگارین را

دلم هر لحظه از داغی به داغ دیگر آویزد
چو بیماری که گرداند ز تاب درد بالین را

بجای لعل و گوهر از زمین اصفهان
که « احسن » صائب به ملک هند

خواهد برد این اشعار رنگین را

مولانا صائب بعد از آنکه به شهر کابل رسیده ظفرخان متخلص به نیابت حکومت پدر خود خواجه ابوالحسن تربتی در آن شهر مقیم بوده است از مولانا حق شناسی کرده و مدتی آن بزرگوار را در نزد خود معزز و محترم نگاه داشته و مشارالیه نیز بواسطهء مدایح و قصاید او را زندهء جاوید ساخته است.

ظفرخان مشارالیه نیز در بعض از مقاطع غزلهای خود مولانا صائب را بخوبی اسم برده و از آن جمله است:

طرز یاران پیش احسنبعد از این مقبول نیست

بطرف دکن حرکت « شاه جهان پادشاه » تازه گوئیهای او از فیض طبع صائب است در تاریخ ۱۰۳۹ ه ق که ظفرخان بقصد تهنیت سرافراز شده است « هزاره » میکرد صائب را نیز همراه برد و مولانا بعد از ورود به حضور سلطان به لقب مستعدخان و به منصب نامی از دراویش در آن « حق آه » مینویسد:

مولانا قبل از رفتن به هند روزی در مجمعی از دوستان بود و « خیرالبیان » مؤلف تذکرهء میان حضور داشت و او مولانا صائب را به لقب مستعدخان مخاطب ساخت و از آن به بعد بدین عنوان مشهور شد در سال ۱۰۴۲ ه ق ظفرخان مشارالیه به حکومت کشمیر منصوب شد. و در موقع حرکت مولانا صائب نیز بسابقه مودت و الفتی که با او داشت همراه او به کشمیر رفت. و در همان ایام پدر مولانا بجهت برگرداندن پسر از اصفهان به هند آمد. و به اتفاق فرزند خود به اصفهان بازگشت. و بیت ذیل از غزلی است که در مملکت هند انشاد شده:

خوش آن روزی که صائب من مکان در اصفهان سازم
ز وصف زنده رودش خامه را رطب اللسان سازم

بیت ذیل هم از غزل معروف او است که بعد از عودت به اصفهان به نواب جعفر وزیر اعظم نوشته و فرستاده و مشارالیه پنجهزار روپیه از هند در مقابل آن غزل صله و جایزه ارسال کرده است:

دوردستان را به احسان یاد کردن همت است
ورنه هر نخلی به پای خود ثمر می افکند

مولانا بعد از آنکه از مملکت هند برگشته تا آخر حیات در نزد سلاطین صفویه معزز و محترم زیسته و از طرف شاه عباس ثانی به لقب ملک الشعرایی مفتخر شده است ولی در روز جلوس شاه سلیمان اشعاری که منظوم ساخته و مطلع آن این است:

احاطهء خط آن آفتاب تابان را (؟) گرفت خیل پری در میان سلیمان را

شاه سلیمان را بجهت حسن صورتی که در جوانی داشت به غیظ آورده و تا آخر عمر با مولانا تکلم نکرده است مولانا سه چهار سال بعد از ۱۰۸۱ ه ق تاریخ فوت اوست « صائب وفات یافت » جلوس وی در شهر اصفهان درگذشت و هم در آنجا مدفون است.

و عبارت مولانا دواوین متعدده دارد مجموعهء آثارش قریب به یکصد و بیست هزار بیت است و بیشتر به غزل پرداخته است، قصیده و مثنوی نیز دارد، بعضی نثرهای بلیغ و خطبه های دیوانی نیز انشا کرده است و یکی از دواوین وی بزبان ترکی است کلیات وی عبارت است از یک سفینه مملو از مواعظ و آداب که جُنگی پر از حکمت و امثال است و اکثر ابیات او ضرب المثل شده و در السنه از قائل تعبیر می کنند ولی اغلب آنها در دواوین صائب « لاادری » ساری و متداول است لکن اغلب مردم نظر به عدم اطلاع به کلمه مندرج و موجود است و جای حیرت است که چنین شاعری در مملکت ایران الحال شهرتی ندارد و مجموعهء گرانبهای او در ایران به طبع نرسیده است محتمل است که عدم اطلاع مردم ناشی از نگارش دو نفر تذکره نویسان متأخر باشد لطفعلی بک آذر در گفته:

صائب در مراتب سخن گستری طرزی خاص دارد که شباهتی به فصحای متقدمین ندارد، دیوانش یکصد و بیست « آتشکده » هزار بیت است، بعد از مراعات این چند بیت از دیوان او انتخاب شد رضاقلیخان صاحب مجمع الفصحا نیز تقریباً مانند او نوشته است و جز این دو نویسنده سایر تذکره نویسان بالاتفاق تمجید فوق العاده از صائب کرده اند.

طاهر نصیرآبادی که یکی از معاصرین صائب است در تذکرهء خود شرح مفصلی از وی نوشته و میگوید:

میرزا صائب از علو فطرت و نهایت شهرت محتاج به تعریف نیست، انوار خورشید فصاحتش چون ظهور خور عالم گیر و مکارم اخلاقش چون معانی رنگین دلپذیر، خامهء یگانهء دوزبانش به تحریک سه انگشت به چهار رکن و شش جهت پنج نوبت گرفته مؤلف تذکرهء ریاض الشعراء مذکور داشته که صیت سخنوری صائب از قاف تا قاف جهان رسیده و خوان نعم کلامش از شرق تا غرب کشیده، معاصرین را با وی همسر محال و گوید:

از آن صبحی که آفتاب سخن در عالم شهود پرتو انداخته « سرو آزاد » دغدغهء برابری چه مجال؟ میرزا غلامعلی آزاد در معنی آفرینی به این اقتدار سپهر دوار بهم نرسانیده چنانکه خود او گفته است:

ز صد هزار سخنور که در جهان آید یکی چو صائب

آورده:از زمانی که زبان به سخن آشنا شده چنین معنی یابی خوش خیال « کلمات الشعراء » شوریده حال برخیزد سرخوش در بلندفکر بروی عرصه نیامده،

در حال حیات دیوانش مشهور آفاق و اشعارش عالمگیر بود، خواندگار روم و سلاطین هند در نامه های خود از شاه ایران درخواست دیوان او میکردند و شاه ایران برسم تحفه و هدایا میفرستاده است بعقیدهء نگارنده مولانا صائب ایران بخوانیم سزاست زیرا که مانند وی مفلق و نکته سنج و باریکبین بود و معانی بدیع در غزلهای خود گنجانیده و « متنبی » را اگر سخنوران معاصر را تلخ کام گذاشته و خود نیز گفته است:

تلخ کردی زندگی بر آشنایان سخن اینقدر صائب تلاش معنی بیگانه چیست؟

این بود آنچه آقای تربیت از احوال صائب نوشته اند، بعلاوه از غزلیات او اشعاری انتخاب نموده و تعریفی هم از قصائد و منظومهء جنگی او کرده اند که از آن دو قسمت صرف نظر شد (حیدرعلی کمالی مجلهء آینده سال یک شمارهء ۱۲ ) شاگرد او محمدسعید مازندرانی متخلص به اشرف، معروف به اشرف مازندرانی پسر محمدصالح مازندرانی، قطعهء ذیل را در تاریخ وفات استاد خود صائب سروده است:

کرده بود ایزد عنایت خوشنویس و شاعری
از وجود هر دو کردی افتخار ایام ما

بوداسم و رسم آن عبدالرشید دیلمی
وین محمد با علی بود و تخلص صائبا

آن پسر همشیرهء سیدعماد خوشنویس
وین برادرزادهء شمس الحق شیرین ادا

شهر قزوین است از اقبال آن دارالکمال
کشور تبریز بود از نسبت این عرش ما

هر دو بودندی بهم چون صورت و معنی قرین
هر دو بودندی بهم چون لفظ و معنی آشنا

اتفاقاً هر دو در یک سال با هم متفق
رخت بربستند از اینجا جانب دارالبقا

روی با من کرد و بود با هم مردن آقا رشید و »
گفت: اشرف بگو تاریخ آن چون ترا

بودند ایشان اوستاد و پیشوا گفتم از ارشاد پیر عقل در تاریخ آن که مطابق با ۱۰۸۱ میشود و عبدالرشید استاد اشرف در خط بوده (ریحانه الادب ج ۲ ص ۴۱۰ ) و از اشعار اوست:

بیقراران را « صائبا از آن یکتای بی همتا طلب
چون شود از دشت غایب سیل، در دریا طلب

دست خواهش را بمگشا پیش دست خاکیان
هرچه میخواهد دلت از عالم بالا طلب

اهل همت را مکرر دردسر دادن خطاست
آرزوی هر دو عالم را از او یکجا طلب

هیچ قفلی نیست در بازار امکان بی کلید
بستگی ها را گشایش از در دلها طلب

گر ز خاک آسودنت آسوده میگردند خلق
تن به خاک تیره ده آسایش دلها طلب

چشم چون بینا شود خضر است نقش هر قدم
رهبر بینا چو خواهی دیدهء بینا طلب

آبرو در پیش ساغر ریختن دون همتی است
گردنی کج میکنی باری می از مینا طلب

شاه و گدا بدیدهء دریادلان یکی است
پوشیده است پست و بلند زمین در آب

در مجالس حرف سرگوشی زدن با یکدگر
در زمین سینه ها تخم نفاق افشاندن است

نهاد سخت تو سوهان به خود نمیگیرد
وگرنه پست و بلند زمانه سوهان است

زمانه بوتهء خار از درشت خویی تست
اگر شوی تو ملایم جهان گلستان است

گذشت عمر و نکردی کلام خود را نرم
ترا چه حاصل از این آسیای دندان است

ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن
در برومندی ز قحط برگ و بار اندیشه کن

از نسیمی دفتر ایام بر هم میخورد
از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن

زخم میباشد گران شمشیر لنگردار را
زینهار از دشمنان بردبار اندیشه کن

روی در نقصان گذارد ماه چون گردد تمام
چون شود لبریز جامت از خمار اندیشه کن

پشه با شب زنده داری خون مردم میخورد
زینهار از زاهد شب زنده دار اندیشه کن

گردش چرخ بد و نیک ز هم نشناسد
آسیا تفرقه از هم نکند گندم و جو

لغت نامه دهخدا