زندگینامه استاد عبد المحمد آيتى‏(خودنوشت)

اينجانب عبد المحمد آيتى در سال 1305 ش در بروجرد متولد شده‏ام. درس خواندنم را از مكتبخانه شروع كردم و سپس به مدرسه رفتم. پس از پايان دبستان در مهر ماه سال 1320 وارد دبيرستان شدم.

تا كلاس سوم دبيرستان خواندم ولى هواى دروس طلبگى در سرم افتاد. در مهر ماه سال 1323 به مدرسه آقا يا مدرسه نوربخش بروجرد رفتم. در مهر ماه سال 1324 در قم بودم. در مهر ماه سال 1325 از قم عازم تهران شدم و با گرفتن تصديق مدرسى كه آن وقت معادل ديپلم بود در كنكور دانشكده معقول و منقول شركت كردم و قبول شدم.

در خرداد سال 1328 به اخذ درجه ليسانس نائل آمدم و چون دوره علوم تربيتى و روانشناسى را هم ديده بودم براى تدريس در دبيرستانها به استخدام وزارت فرهنگ( آموزش و پرورش) در آمدم و در مهرماه سال 1328 به دبيرى دبيرستانهاى بابل منصوب شدم. دو سال در بابل تدريس كردم و به خرم آباد لرستان منتقل شدم.

در مهر ماه سال 1330 از خرم آباد به تهران منتقل شدم ولى چون پنج سال تعهد دبيرى داشتم پس از چند سال كه در تهران بودم مرا به ساوه فرستادند. ديگر نتوانستم شايد هم نمى‏خواستم به تهران بازگردم. ده سال در ساوه و دو سال در گرمسار تدريس كردم. در مهر ماه سال 1348 به پيشنهاد مركز انتشارات آموزشى به تهرانم آوردند و در آن مركز به كار مشغول شدم. ده سال سر دبير ماهنامه آموزش و پرورش بودم تا در سال 1359 به افتخار بازنشستگى نايل شدم. مدت تدريسم از سى سال هم گذشته بود.

 

 

 

آثار علمى‏

پيش از آنكه بازنشسته شوم  كتابهاى باتلاق، كشتى شكسته، كالسكه زرين،تحرير تاريخ وصاف و ترجمه تقويم البلدان را منتشر كرده بودم. در دوره بازنشستگى تاريخ ابن خلدون( العبر) را در شش جلد ترجمه كردم و كتابهاى ديگر را چون تاريخ دولت اسلامى در اندلس در 5 جلد و تاريخ ادبيات زبان عربى و تاريخ فلسفه در جهان اسلام و درباره فلسفه اسلامى را ترجمه كردم سپس به نظامى پرداختم و هر پنج كتاب: خسرو و شيرين، ليلى و مجنون، مخزن الاسرار، هفت پيكر و اسكندرنامه را گزيده و شرح كردم. ترجمه غزلهاى ابونواس، ترجمه الغارات، ترجمه علويات سبع، نوشتن شكوه قصيده و شكوه سعدى در غزل و گنجور پنج گنج و پير نيشابور هم از ديگر آثار حقير است. ترجمه قرآن مجيد و صحيفه سجاديه و نهج البلاغه بر تارك آثار بنده مى ‏درخشند. همچنين است ترجمه كتاب حجاز در صدر اسلام.

ترجمه قرآن مجيد را در سال 1356 آغاز كردم و پس از سه سال به پايان بردم. به خيال خودم مى‏خواستم ترجمه‏اى روان و امروزى، ترجمه‏اى كه در عين صحت و فصاحت و بلاغت و در عين زيبايى عبارات خواندنش براى همگان آسان باشد به وجود آورم. حالا تا چه حد موفق شده‏ام، جنابعالى بهتر از هر كس مى‏دانيد كه هم قرآن پژوهيد و هم نويسنده. ترجمه‏هايى را كه تا آن روز منتشر شده بودند، چون ترجمه مرحوم الهى قمشه ‏اى و ترجمه مرحوم پاينده و مرحوم رهنما را خواندم و فراز و فرود و حسن و عيب هر كدام را در نظر گرفتم. مى‏خواستم چيزى به وجود آورم كه از حسن‏هاى همه آنها بهره‏مند و از عيبهاى آنها( اگر داشته باشند) مبرّا باشد. چه مى‏شود كرد انّ الانسان خلق هلوعا.

در هنگام ترجمه از تفاسير غافل نبوده‏ام. همواره به تفسير ابو الفتوح، كشف الاسرار، مجمع البيان، ترجمه تفسير طبرى، كشّاف و تفسير كبير امام فخر مراجعه مى‏كردم. در تجديد نظر چاپ بعد در تفسير الميزان و تفسير نمونه هم نگريسته‏ام. بر ترجمه بنده چند تن از افاضل از جمله خود جنابعالى نقدهايى نوشته‏اند. از همه سپاسگزارم. از آن ايرادها هر كدام را كه وارد بوده پس از مراجعه به تفاسير در چاپهاى بعد اعمال كرده‏ام و خواهم كرد.

زندگینامه على ‏اصغر حكمت‏

« على ‏اصغر حكمت»، سياست‏مدار، شاعر، نويسنده و مترجم معاصر ايرانى در 23 رمضان 1310 در شيراز متولد شد.

على ‏اصغر حكمت پس از گذراندن تحصيلات ابتدايى و متوسطه در شيراز براى ادامه تحصيل به تهران آمد و در كنار آموختن علوم جديد در مدرسه آمريكايى، به آموختن علوم اسلامى نظير فقه و اصول در مدارس اسلامى پرداخت. معروف است كه آيت ‏الله ميرزا طاهر تنكابنى نيز از اساتيد وى بوده است. حكمت همچنين از مشاهير فرهنگ و ادب فارسى بود كه آثار بسيار گران‏بهايى به ‏خصوص در زمينه ‏هاى ادبى، تاريخى و فرهنگى از خود برجاى گذاشته است. در عرصه سياست نيز از حكمت به ‏عنوان يكى از مؤسسين حزب راديكال ياد شده است.

حكمت در سال 1297 ش، وارد خدمات فرهنگى شد و با نشر مقالات تحقيقى و تدريس زبان انگليسى در مدارس متوسطه، كسب شهرت نمود و وارد فعاليت‏هاى سياسى شد و با كمك عده‏اى از دوستان و همفكران خود به رهبرى على ‏اكبر داور، حزب راديكال را بنيان‏گذارى كردند. حكمت تا سال 1309 در وزارت معارف خدمت مى ‏كرد. در اين سال به تشكيلات جديد داور در دادگسترى وارد شد و پس از چندى براى مطالعه در امور قضايى و ثبتى به اروپا اعزام شد. وى در اروپا وارد دانشكده حقوق و ادبيات شد و در هر دو رشته مدرك ليسانس گرفت. مأموريت ديگر حكمت در اروپا مطالعه در امر آموزش و پرورش و دانشگاه بود.

او در شهريور 1312 به تهران احضار شد و در كابينه ذكاء الملك فروغى، ابتدا كفيل و بعد وزير معارف و رئيس دانشگاه شد. در كابينه جم نيز وزير فرهنگ بود. دوران پنج ساله وزارت فرهنگى على ‏اصغر حكمت را بايد دوران تحول فرهنگى در اين وزارتخانه نام نهاد.

خدمات

  • تأسيس دانشگاه تهران،
  • تأسيس دانشسراهاى مقدماتى در سراسر كشور،
  • برگزارى جشن هزاره فردوسى،
  • تأسيس فرهنگستان ايران،
  • ايجاد پيش‏آهنگى و تغيير برنامه ‏هاى مدارس به اصول آموزشى كشورهاى خارج،
  • ايجاد تحول در زبان و ادبيات پارسى،
  • توجه به آثار باستانى و تشكيل موزه ايران باستان،
  • تربيت كادر آموزشى و انتشار نشريات و توجه به امر ورزش در مدارس،

توسعه و تكميل مدارس ابتدايى و متوسطه از جمله كارهاى او بود.

حكمت پس از معافيت از وزارت فرهنگ در اسفند 1317 در ترميم كابينه محمود جم به وزارت كشور منصوب شد. در كابينه دكتر متين دفترى نيز همان سمت را عهده ‏دار بود. در خرداد 1319 بار ديگر از خدمت معاف شد و به كار تحقيق و مطالعه پرداخت.

وى در ترميم كابينه فروغى در 30 شهريور 1320 وزير بازرگانى و پيشه و هنر شد. در ترميم ديگر كابينه فروغى، وزارت بهدارى را بر عهده گرفت. در كابينه سهيلى نيز همچنان وزير بهدارى بود.

او در شهريور 1359 در تهران درگذشت.

تأليفات‏

  • 1. شرح احوال جامى؛
  • 2. مترجم تذكره مجالس النفايس؛
  • 3. مترجم تاريخ جامع اديان: نوشته جان بى ناس؛
  • 4. امثال قرآن مجيد؛
  • 5. رساله در باب امير على‏ شير نوائى؛
  • 6. پارسى نغز( مجموعه ‏اى از برگزيده‏هاى پارسى‏گويان)؛
  • 7. تصحيح كشف الاسرار ميبدى؛
  • 8. ره ‏آورد حكمت: نوشته‏ ها و خاطرات شخصى على ‏اصغر حكمت؛
  • 9. ترجمه پنج حكايت از شكسپير؛
  • 10. از سعدى تا جامى؛
  • 11. ترجمه جلد سوم تاريخ ادبيات ادوارد براون؛
  • 12. امين و مأمون( ترجمه از سلسله روايات اسلامى جرجى زيدان)؛
  • 13. ترجمه رستاخيز: تأليف تولستوى دانشمند روسى؛
  • 14. ترجمه راه زندگانى: تأليف نيكولا حداد مصرى.

 

زندگینامه بهادر علی حسینی

بهادر علی حسینی ، نویسنده و مترجم هندی . دبیر دانشکده فورت ویلیام در کلکته بود (اختر راهی ، ص ۲۷۷). شرح احوال او از نظرها پنهان مانده است . سرزمین پدری او سوانا، از توابع دهلی ، و پدرش سیدحسن بن سیدجعفر مدنی بود (غلام رسول مهر، ص ۳۰۵ـ ۳۰۹ که از زندگی نامه خودنوشتِ سیدعبدالله فرزند بهادرعلی حسینی نقل قول کرده است ).

او در سالهای ۱۲۱۶ـ۱۲۳۱/ ۱۸۰۱ـ۱۸۱۶، مترجم و سرپرست امور دفتری بخش هندوستانی دانشکده فورت ویلیام بود (روباک ، ضمیمه ، ص ۵۰) و در آنجا گذشته از تحقیق و نگارش به تدریس نیز اشتغال داشت . بهادر علی حسینی را از دانشمندان بلندپایه هندوستان دانسته اند (رجوع کنید به قدوائی ، ص ۵۳).

آثار

او شعر نیز می سرود، اما مجموعه اشعارش در دسترس نیست و تنها ابیاتی پراکنده از او در برخی از آثارش دیده می شود.

آثار وی عبارت اند از:

نثر بی نظیر ، خلاصه منثوری از مثنوی معروف میرحسن دهلوی (۱۱۵۴ـ۱۲۰۱) به زبان اردو، موسوم به سحرالبیان . انتشارات دانشکده فورت ویلیام در ۱۲۱۸/۱۸۰۳ آن را به چاپ رسانید و پس از آن نیز بارها تجدید چاپ شد؛

اخلاق هندی ، مجموعه ای از حکایتهای اخلاقی و دلنشین به زبان اردو (اختر راهی ، همانجا). اصل آن به زبان سانسکریت و به نام هِتوپَدیش بوده و نویسنده آن ناراین بَت است . ترجمه فارسی این کتاب مفرح القلوب نام دارد. در ۱۲۱۸/۱۸۰۳ دانشکده فورت ویلیام اخلاق هندی را چاپ کرد و پس از آن نیز بارها تجدید چاپ شد؛

تاریخ آسام ، ترجمه فتح عبریه ( یا عبرتیه ) تألیف شهاب الدین احمدبن محمد ولی طالش به زبان اردو. اصل کتاب به زبان فارسی بوده است (استوری ، ج ۱، بخش ۱، ص ۵۸۲ـ۵۸۴؛ نیز رجوع کنید به آفتاب اصغر، ص ۴۳۸ـ۴۴۱). موضوع آن پیشرویهای نظامی یکی از سرداران دوران حکومت اورنگ زیب (۱۰۶۸ـ۱۱۱۹/ ۱۶۵۸ـ۱۷۰۷) به نام میرمحمد سعید اردستانی معروف به میر جمله (متوفی ۱۰۷۳) در آسام و کوچ بهار است که نویسنده جنگاوریهای او را دیده و تحریر کرده است . تاریخ آسام در ۱۲۲۰/۱۸۰۵ کامل شده اما هنوز به طبع نرسیده است ؛

قواعد زبان اردو ، که خلاصه ای است از کتاب هندوستانی زبان قواعد ، تألیف جان گیل کریست (گیل کریست ، مقدمه داودی ، ص ۴۸؛ نیز رجوع کنید به محمد انصارالله ، ص ۱۸ـ۲۴).

آثار دیگری نیز نظیر

نقلیات ، نقلیات لقمان و ترجمه قرآن به او منسوب است . این کتابها را حسینی با یاری دوستان خویش نوشته یا ترجمه کرده است (صدیقی ، ص ۱۷۰، ۱۷۹ـ۱۸۰؛ قریشی ، ص ۲۱۵ـ ۲۱۷).



منابع :

(۱) آفتاب اصغر، تاریخ نویسی فارسی در هند و پاکستان ، لاهور ۱۳۶۴ ش ؛
(۲) سفیر اختر راهی ، ترجمه های متون فارسی به زبانهای پاکستانی ، اسلام آباد ۱۳۶۵ ش ؛
(۳) محمد انصارالله ، قاعده هندی ریخته عرف رساله گلکرست ، علیگره ۱۹۷۳؛
(۴) محمد عتیق صدیقی ، گلکرست اوراُس کاعهد ، علیگره ۱۹۶۰؛
(۵) وحید قریشی ، کلاسیکی ادب کاتحقیقی مطالعه ، لاهور ۱۹۶۵؛
(۶) جان گیل کریست ، قواعد زبان اردو، مشهور به رساله گلکریست ، چاپ خلیل الرحمان داودی ، لاهور ۱۹۶۲؛
(۷) غلام رسول مهر، جماعت مجاهدین ، لاهور ( بی تا. ) ؛

(۸) Sa ¦dig A l-Rah ¤ma ¦n K ¤idwai, Gilchrist and the language of Hindustan , Delhi 1972;
Thomas Roebuck, Annals of the

(۹) College of Fort William , Calcutta 1819;
(۱۰) Charles Ambrose Storey, Persian literature: a bio-bibliographical survey , vol. I/1, London 1970.

دانشنامه جهان اسلام   جلد : ۴ 

زندگینامه بدرالدینِ سِرْهندی ( قرن یازدهم )

بدرالدینِ سِرْهندی ، مؤلف و مترجم صوفی و حنفی قرن یازدهم و از خلفای شیخ احمد سرهندی * و سیره نویس او. نسبش با ۲۵ واسطه به خلیفه اول ، ابوبکر، می رسد. پدرش ابراهیم سرهندی قادری (متوفی ۱۰۲۱) از محدثان و مفسّران بود و مثنوی مخزن الاسرار نظامی را در شبه قاره رواج داد و ازینرو به مخزنی معروف شد.

بدرالدین حدود ۱۰۰۲ در سرهند به دنیا آمد، ابتدا در محضر پدر و سپس در مدرسه مجدّدیّه سِرهند نزد خواجه محمد صادق ، فرزند شیخ احمد سرهندی تحصیل کرد (بدرالدین سرهندی ، ج ۲، ص ۸۹، ۲۲۲ـ۲۲۳)، و در همان مدرسه به تدریس پرداخت . در پانزده سالگی به شیخ احمد سرهندی پیوست و هفده سال در خدمت او ماند (همان ، ج ۲، ص ۱۵۷، ۳۸۶). چند نامه از شیخ احمد سرهندی خطاب به بدرالدین در دست است (رجوع کنید به سرهندی ، ج ۱، مکتوب ۲۸۹، ۲۹۷، ج ۲، مکتوب ۴۰، ج ۳، مکتوب ۳۱).

در ۱۰۴۷ شاهزاده داراشکوه او را به ترجمه کتب عرفانی از عربی به فارسی برگماشت (بدرالدین سرهندی ، ج ۲، ص ۱۵۹). سال وفات بدرالدین بدرستی معلوم نیست ، اما تا ۱۰۵۸ به تألیف حضرات القدس مشغول بوده و ظاهراً پیش از ۱۰۶۸ درگذشته است . ملاّ محمد شاکر، یکی از سه فرزند او، صاحب آثار علمی بود و ترجمه حسنات الحرمین و دستورالمؤمنین او در دست است .

آثار:

۱) سیر احمدی ، به فارسی ، در شرح حال شیخ احمد سرهندی ، نسخه این اثر مفقود است (همان ، ج ۲، ص ۱۵۸، ۳۱۴)؛

۲) سنوات الاتقیاء ، به فارسی ، زندگینامه بزرگان از آدم ، علیه السّلام ، تا روزگار مؤلف . این تذکره حدود ۱۰۳۶ تألیف شده و نسخه خطّی آن موجود است ( دیوان هند ، لندن ، گنجینه دهلی ، ش ۶۷۲ D.P. )؛

۳) مجمع الاولیاء ، به فارسی ، در شرح حال ۱۵۰۰ تن از عارفان ، بویژه مشایخ سلسله مجدّدیه نقشبندیه . این اثر در ۱۰۴۴ تألیف شده ، اما علی اکبر اردستانی سرهندی آن را تحریف کرده و به نام خود ساخته است . نسخه تحریف شده در دیوان هند موجود است (اته ، ج ۱، ص ۲۷۰، ش ۶۴۵).به گفته بدرالدین ، اردستانی عامی بود و حتی سواد نوشتن هم نداشت و نسخه مجمع الاولیاء را از بدرالدین قرض گرفته بود ( سنوات الاتقیاء ، گ ۲۰۷)؛ دونسخه خطی آن نیز (منزوی ، ج ۱۱، ص ۹۰۳ـ۹۰۴) معرفی شده است .

۴) وصال احمدی ، به فارسی ، در باره ایّام رحلت شیخ احمد سرهندی . این کتاب در ۱۰۳۷ تألیف شده و چندین بار به طبع رسیده است ؛

۵) کرامات الاولیاء ؛

۶) روائح ، در اصطلاحاتِ صوفیان و اعمال قادریّه و نقشبندیّه ؛

۷) حضرات القدس ، به فارسی ، تذکره بزرگان سلسله نقشبندیه در دو جلد، تألیف ۱۰۳۹ـ ۱۰۵۸٫ جلد اول از خلفای راشدین تا خواجه باقی باللّه * ، جلد دوم در احوال شیخ احمد سرهندی و فرزندان و خلفای او؛ این کتاب دوبار به اردو ترجمه شده و نسخ خطی آن (همان ، ج ۱۱، ص ۹۰۱ـ۹۰۳) معرفی شده است .

۸) معراج المؤمنین الی اعلی علیین ، به عربی .

کتابهایی که از عربی به فارسی ترجمه کرده ، بدین قرار است :

فتوح الغیب ، از شیخ عبدالقادر گیلانی ؛

بهجه الاسرار و معدن الانوار ، از علی اللخمی الشطنوفی به نام مقامات غوث الثقلین ؛

روضه النواظر فی ترجمه الشیخ عبدالقادر که به دستور داراشکوه ترجمه شده ؛

تفسیر عرائس البیان ، از روزبهان بقلی (حسنی ، ج ۵، ص ۹۱ـ۹۲).



منابع :

(۱) بدرالدین سرهندی ، حضرات القدس ، ج ۱، نسخه خطی موزه لاهور، ج ۲، چاپ محبوب الهی ، لاهور ۱۹۷۱؛
(۲) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع والنواظر ، ج ۵، حیدرآباد دکن ۱۳۹۶/ ۱۹۷۶؛
(۳) محمد اعظم دیده مری ، فیض مراد ، نسخه خطی گنجینه شیرانی دانشگاه پنجاب ، ش ۱۱۴۲؛
(۴) احمدبن عبدالاحد سرهندی ، مکتوبات امام ربّانی ، استانبول ۱۳۹۷/۱۹۷۷؛
(۵) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطّی فارسی پاکستان ، ج ۱۱، اسلام آباد ۱۳۶۹ ش ؛

(۶) Hermann Ethإ, Catalogue of Persian manuscripts in the Library of the India Office , Oxford 1903-1937.

دانشنامه جهان اسلام   جلد  ۲ 

زندگینامه شاه محمد بدخشی«ملاّ شاه صوفی»( قرون دهم و یازدهم )

بدخشی ، شاه محمد ، ملقب به ملاّ شاه صوفی ، شاعر و نویسنده قرون دهم و یازدهم . در ۹۹۲ در محلی به نام اَرْکَسا، حوالی رُستاقِ بدخشان ، متولد شد (کولابی ، گ ۱۱ ر). تحصیلات خود را نزد ملاّ حسین قبادیانی در بلخ کامل کرد (ظهورالدین احمد، ج ۲، ص ۱۲۶). در ۱۰۲۳ به کشمیر و از آنجا به دهلی و آگره سفر کرد و در ۱۰۳۸ به لاهور رسید و مرید میان میر * قادری شد (کولابی ، گ ۱۱ پ ). نوزده سال در خدمت او ماند (جهان آرا بَگم ، ج ۱۶، ش ۴، ص ۸۲) و ریاضتهای سخت کشید تا سرانجام ، از مراد خود خلافت یافت و به دستور او در کشمیر اقامت گزید (کنبو، ج ۳، ص ۲۸۵؛ بختاورخان ، ج ۲، ص ۴۱۰).

شاه جهان (حک : ۱۰۳۷ـ ۱۰۶۸) و فرزندانش ، داراشکوه و جهان آرا بیگم ، از ارادتمندان بدخشی بودند و بدخشی با آنان مناسبات بسیار نزدیکی داشت و مکاتبه می کرد. درباره بدخشی در سکینه الاولیاء داراشکوه بابی مستقل وجود دارد (ص ۱۵۲ـ۲۰۴). جهان آرا نیز کتاب صاحبیه را درباره او نوشته است .او در ۱۵ صفر ۱۰۷۲ در لاهور درگذشت و در کنار قبر مرشد خود مدفون شد.

بدخشی دارای افکاری متغیّر و گاهی متضاد بود که در آنها آزاد اندیشی غلبه داشت ؛ ازینرو با مخالفتِ شدید علمای دین روبرو شد. نویسندگان زندگینامه اش افکار او و واکنش روحانیون نسبت به آنها را بیان کرده اند. کیخسرو اسفندیار، نویسنده معاصر بدخشی ، به اندیشه او اشاره دارد (ج ۱، ص ۱۵۵، ۳۵۹، ۳۶۱) و محمد مراد تنگ کشمیری (گ ۲۸ پ ) افکار او را نقد کرده است .

بدخشی در سخن سرایی از متقدّمان تقلید نکرده است . البته اشعارش از جهت وزن و قافیه و تعقیدات لفظی خالی از ضعف نیست (ظهورالدین احمد، ج ۲، ص ۱۳۹).

آثار

مهمترین آثار او به فارسی کلیّات بدخشی است درسه جلد:

جلد اول ، تفسیر شاهی ، در تفسیر سوره های فاتحه ، بقره ، آل عمران و یوسف ، که در ۱۰۵۷ به روش عرفانی نگاشته شده است ؛

 جلد دوم ، رساله بسم اللّه ، رساله حمد ونعت و منقبت ، یوسف و زلیخا، رساله دیوانه ، رساله مرشد، رساله ولوله ، رساله هوش ، رساله تعریفات خانه ها و باغات و منازل کشمیر، رساله نسبت ؛

جلد سوم ، رساله شاهیه ، دیوان اول ، دیوان دوم ، شرح رباعیات ، رقعات ، قصاید عربی (ظهورالدین احمد، ج ۲، ص ۱۳۶؛ نسخه خطی کلیات او در کتابخانه خدابخش پتنه موجود است ).



منابع :
(۱) ظهورالدین احمد، پاکستان مین فارسی ادب ، ج ۲، لاهور ۱۹۷۴؛
(۲) محمد بختاورخان ، مرآه العالم : تاریخ اورنگ زیپ ، چاپ ساجده س . علوی ، لاهور ۱۹۷۹؛
(۳) محمد مراد تنگ کشمیری ، تحفه الفقراء ، نسخه خطی اداره تحقیقات جمون و کشمیر؛
جهان آرا بگم ، رساله صاحبیه ، تحقیق و ترجمه محمد اسلم ، در

(۴) Journal of the Research Society of Pakistan , xvi , 4(Oct.1979),77-110, xv â â ,۱ (Jan. 1980), 69-107;

(۵) داراشکوه بابری ، حسنات العارفین ، چاپ سید مخدوم رهین ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۶) همو، سکینه الاولیاء ، چاپ تاراچند و محمدرضا جلالی نائینی ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۴۴ ش ) ؛
(۷) محمد صالح کنبو، عمل صالح الموسوم به شاه جهان نامه ، ترتیب و تحشیه غلام یزدانی ، چاپ وحید قریشی ، لاهور ۱۹۶۷ـ۱۹۷۲، ج ۲، ص ۲۷۴، ج ۳، ص ۹۶، ۲۸۴ـ۲۸۶؛
(۸) توکل بیگ کولابی ، نسخه احوال شاهی ، نسخه خطی موزه بریتانیا، Supp. Rieu ، ش ۱۳۰؛
(۹) کیخسرو اسفندیار، دبستان مذاهب ، چاپ رحیم رضازاده ملک ، تهران ۱۳۶۲ ش .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲

زندگینامه ابوالفرج عبدالواحد بَبَّغاء

بَبَّغاء ، ابوالفرج عبدالواحدبن نصر ، شاعر و نویسنده عرب . برخی سخنوری و برخی لکنت زبان او را سبب نامگذاریش به ببغاء (= طوطی ) دانسته اند (ابن خلکان ، ج ۳، ص ۲۰۲؛ ثعالبی ، ج ۱، ص ۲۹۳؛ ذهبی ، ۱۴۰۲ـ۱۴۰۹، ج ۱۷، ص ۹۱). همچنین به سبب انتساب به نام اجدادش ، مَخزومی و حُنْطُبی نیز نامیده شده است (خطیب بغدادی ، ج ۱۱، ص ۱۱)، اما به عقیده بلاشر این نسبتها ساختگی است ( د.اسلام ، ذیل «ببغاء»).

ببغاء در نصیبین زاده شد (ثعالبی ، همانجا). در حلب به خدمت حمدانیان ، بویژه سیف الدوله و فرزندش سعید، درآمد و آنان را ستود و از اکرام ایشان بهره مند شد. پس از درگذشت سیف الدوله (۳۵۶)، مدتی در موصل و سپس در بغداد سکونت گزید. هنگامی که ابواسحاق صابی * در بغداد زندانی شده بود، یک بار برای ملاقات او به زندان رفت و چون دیگر از او خبری نگرفت ، صابی در نامه ای منظوم از او شکوه کرد و بدین ترتیب باب نامه نگاری منظوم میان آن دو گشوده شد.

عضدالدوله که از این ماجرا آگاهی یافت ، صابی را آزاد کرد و از آن پس میان صابی و ببغاء نامه نگاری و دادوستدهای ادیبانه برقرار شد (ثعالبی ، ج ۱، ص ۳۰۹؛ ابن خلکان ، ص ۲۰۰). ابوالفضل میکالی در ۳۹۰ در بغداد، ببغاء را مردی سالخورده یافت که ظرافت و بذله گویی و سخنوری خود را حفظ کرده بود (ابن خلکان ، ص ۲۵۲).

ببغاء را سخنسرایی توانا و نویسنده ای زبردست ، بویژه در کتابت رسائل ، شناخته اند. افزون بر مدایحی که بیشتر در ستایش امیر حمدانی و فرزندش و وزیر او ابونصر شاپوربن اردشیر است ، مراثی و خمریاتی دارد که از لطفی خاص برخوردار است و مایه امتیاز او از دیگران می شود (ثعالبی ، ج ۱، ص ۳۱۶ـ۳۲۵).

او بویژه در تشبیه ، استاد است (ابن خلکان ، همانجا)، اما به سبب قریحه عالی و بلاغت در تحریر منشآت به نثر موزون و آهنگین شهرت خاص دارد ( د.اسلام ، ذیل «ببّغاء»).

اثر

از ببغاء دیوان شعری بر جای مانده است (حاجی خلیفه ، ج ۱، ص ۷۷۳) که ابن ندیم شمار ابیاتِ آن را سیصد گفته است (ص ۲۸۲). ثعالبی گزیده ای از دیوان او را نقل کرده (ص ۲۹۳ـ۳۰۲) و صاحبنظرانی چون قاضی ابوالقاسم علی بن محسن تنوخی و ابونصر احمدبن عبداللّه ثابتی برخی از اشعارش را نقل کرده اند (خطیب بغدادی ، ج ۱۱، ص ۱۱ـ۱۲؛ سمعانی ، ج ۲، ص ۷۴).

اشعار او همراه با اشعاری از ابواسحاق به کوشش فیلپس دولف در ۱۸۳۴ در لایپزیگ به چاپ رسیده است (سرکیس ، ج ۱، ص ۳۳۹). مجموعه رسائل او نیز باقی است (کحاله ، ج ۶، ص ۲۱۴).

رحلت

ببغاء در ۳۹۸ در بغداد درگذشت (سمعانی ، ج ۲، ص ۷۴؛ ذهبی ، ۱۹۸۴، ج ۳، ص ۷۰ـ۷۱).



منابع :

(۱) ابن خلکان ، وفیات الاعیان و أنباء أبناء الزمان ، بیروت ۱۹۶۸ـ۱۹۷۲؛
(۲) ابن عماد، شذراتُ الذهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹، ج ۳، ص ۱۵۲ـ۱۵۳؛
(۳) ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، ترجمه و تحقیق محمدرضا تجدد، تهران ۱۳۶۶ ش ؛
(۴) عبدالملک بن محمد ثعالبی ، یتیمه الدهر فی محاسن اهل العصر ، چاپ مفید محمد قمیحه ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۵) مصطفی بن عبداللّه حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۶) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۷) محمدبن احمد ذهبی ، سیراعلام النبلاء ، بیروت ۱۴۰۲ـ ۱۴۰۹/۱۹۸۲ـ ۱۹۸۸؛
(۸) همو، العبرفی خبر من غبر ، ج ۳، چاپ فواد سید، چاپ افست کویت ۱۹۸۴؛
(۹) یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیه والمعربه ، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۱۰) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، چاپ عبدالرحمن بن یحیی معلمی یمانی ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ ـ۱۴۰۲/۱۹۶۲ـ۱۹۸۲؛
(۱۱) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶ ) ؛

(۱۲) EI , s.v. “Babbagha ¦ ” (by R. Blachهre).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲ 

زندگینامه دکتر جناب‌ شهاب‌الدین‌ (متوفی۱۳۱۳ش)

جناب‌ شهاب‌الدین‌ ، شاعر و نویسنده دوره ثروتِ فنون‌ * . وی‌ در ۱۲۸۸ در منستیر [ = از شهرهای‌ قلمرو اروپایی‌ عثمانی‌ ( به‌دنیا آمد. پس‌ از درگذشت‌ پدرش‌، در شش‌ سالگی‌ به‌ همراه‌ خانواده‌اش‌ به‌ استانبول‌ مهاجرت‌ کرد. مدتی‌ در مکتب‌ فیضیه ) محله ( توپخانه‌ تحصیل‌ کرد، سپس‌ به‌ «رشدیه عسکری‌» (دبیرستان‌ نظام‌) رفت‌ و چون‌ بنای‌ آنجا خراب‌ شد، به‌ رشدیه عسکری‌ گلخانه‌ انتقال‌ یافت‌ و در ۱۲۹۷ از آنجا فارغ‌التحصیل‌ شد. طبق‌ مقررات‌ مدرسه‌، از طریق‌ قرعه‌ به‌ «اِعْدادی طبّیه‌» (مدرسه مقدماتی‌ پزشکی‌) راه‌ یافت‌.

دو سال‌ بعد در طبّیه عسکری‌ (دانشکده پزشکی‌ نظام‌) پذیرفته‌ شد و در ۱۳۰۶ این‌ مدرسه‌ را با درجه پزشکِ سروان‌ به‌ پایان‌ رساند و در اوایل‌ ۱۳۰۷ برای‌ گذراندن‌ دوره تخصصی‌ در بیماریهای‌ پوستی‌ به‌ پاریس‌ اعزام‌ گردید و حدود چهار سال‌ در آنجا اقامت‌ کرد. پس‌ از بازگشت‌ از اروپا، مدتی‌ در بیمارستان‌ حیدرپاشا طبابت‌ کرد. وی‌ چون‌ می‌ترسید به‌ دلایل‌ سیاسی‌ تحت‌ تعقیب‌ قرار بگیرد، ترجیح‌ داد به‌ عنوان‌ پزشک‌ قرنطینه‌، در مِرسین‌ و رودس‌ــ که‌ دور از استانبول‌ بود خدمت‌ کند. در ۱۳۱۴ «مفتش‌ صِحّیه‌» (بازرس‌ بهداشت‌) شد و به‌ جَدّه‌ رفت‌.

در ۱۳۱۶، بازرس‌ مرکز گردید و به‌ استانبول‌ بازگشت‌ و مدتی‌ رئیس‌ صحّیه ولایت‌ سوریه‌ شد. پس‌ از اعلان‌ مشروطیت‌ دوم ) ۱۳۲۶/۱۹۰۸ ]، در مقام‌ عضو «مجلس‌ کبیر صحّی‌» و بازرس‌ اداره امور صحّیه‌، بار دیگر به‌ استانبول‌ بازگشت‌ و سرانجام‌ در آغاز جنگ‌ جهانی‌ اول‌، به‌ درخواست‌ خودش‌، بازنشسته‌ شد.

او در ۱۳۳۲ در شعبه زبان‌ دانشکده ادبیاتِ دارالفنون‌، معلم‌ ترجمه زبان‌ فرانسه‌ گردید. دو ماه‌ بعد دستیار مدرّس‌ ادبیات‌ غرب‌ و در شعبان‌ ۱۳۳۷ عهده‌دار تدریس‌ تاریخ‌ ادبیات‌ عثمانی‌ در دارالفنون‌ شد. چون‌ وی‌، هنگام‌ تدریس‌، سخنانی‌ بر زبان‌ آورده‌ بود که‌ حمل‌ بر ستایش‌ یونانیان‌ و تحقیر مبارزه ملی‌ شده‌ بود، گروهی‌ از دانشجویان‌ و بعضی‌ از استادان‌ بر ضدش‌ تظاهرات‌ کردند. اگرچه‌ ادعای‌ مذکور به‌ اثبات‌ نرسید، وی‌ به‌ سبب‌ بعضی‌ از نوشته‌های‌ سیاسی‌ سابقش‌، در ربیع‌الاول‌ ۱۳۴۱ به‌ اتفاق‌ علی‌ کمال‌، رضا توفیق‌، حسین‌ دانش‌ و بارسامیان‌ افندی‌، ناگزیر به‌ استعفا از دارالفنون‌ شد.

رحلت

جناب‌ شهاب‌الدین‌ در پی‌ این‌ حوادث‌، به‌ نوعی‌، گوشه‌نشین‌ گشت‌ و به‌ نوشتن‌ در زمینه ادبیات‌ و هنر ادامه‌ داد. وی‌ پیش‌ از به‌ پایان‌ رساندن‌ لغتنامه‌ای‌ که‌ در کار تألیفش‌ بود، در ۲۴ بهمن‌ ۱۳۱۳/ ۱۳ فوریه ۱۹۳۴، بر اثر خونریزی‌ مغزی‌، درگذشت‌ و در گورستان‌ باقرکوی‌(از نواحی‌ استانبول‌) به‌ خاک‌ سپرده‌ شد.

جناب‌ شهاب‌الدین‌ فعالیتهای‌ ادبی‌ خود را از ۱۳۱۲ آغاز کرد. وی‌ تا دوره جمهوریت‌، در زمینه‌های‌ گوناگون‌ ادبیات‌، به‌ویژه‌ شعر، از شخصیتهای‌ برجسته‌ به‌ شمار می‌آمد. شهاب‌الدین‌ در شعر ترک‌ ــ که‌ پس‌ از دوره تنظیمات‌ * ، تحت‌ تأثیر ادبیات‌ غرب‌، رشد یافت‌ بعد از عبدالحق‌ حامد ترخان‌ * ، در شمار شاعرانی‌ است‌ که‌ بیش‌ از دیگران‌ نوآوری‌ کرده‌اند. او از کودکی‌ به‌ شعر علاقه‌ داشت‌ و شاعرانی‌ چون‌ مصطفی‌ عاصم‌ افندی‌، معلم‌ ناجی‌ * و شیخ‌ وصفی‌، در جذب‌ جناب‌ به‌ حوزه شعر مؤثر بودند و با دادن‌ اطلاعات‌ اولیه‌ در زمینه شعر و تشویق‌ کردنش‌، ذوق‌ سرودن‌ را در وی‌ بیدار و تقویت‌ کردند.

این‌ سه‌ تن‌، شاعرانی‌ بودند که‌ سنّت‌ ادبیات‌ دیوانی‌ را تداوم‌ بخشیدند. نخستین‌ سروده‌های‌ جناب‌ هم‌ به‌ همین‌ شیوه‌ بود، چنانکه‌ نخستین‌ سروده‌اش‌، یک‌ غزل‌ بود که‌ در چهارده‌ سالگی‌ (۱۳۰۲) در روزنامه سعادت‌ انتشار یافت‌. همه نوزده‌ قطعه‌ای‌ که‌ او در دو سال‌ اول‌ شاعری‌اش‌ سروده‌، غزل‌ و اغلب‌ نظیره‌ و تخمیس‌ است‌ که‌ بر اساس‌ غزلهای‌ شیخ‌وصفی‌، معلم‌ ناجی‌ و نامِق‌ کمال‌ * گفته‌ شده‌ است‌. در سالهای‌ بعد، تأثیر عبدالحق‌ حامد ترخان‌ و رجایی‌زاده‌ * محمود اکرم‌ بر سروده‌های‌ او بارزتر شد. وی‌ هنوز دانشجوی‌ طب‌ بود که‌ هجده‌ قطعه‌ از اشعار خود را، که‌ به‌ شیوه عبدالحق‌ حامد و رجایی‌زاده‌ محمود اکرم‌ سروده‌ بود، در کتابچه‌ای‌ به‌ نام‌ طامات‌ انتشار داد (۱۳۰۳).

جناب‌ هنگام‌ گذراندن‌ دوره تخصص‌ پزشکی‌ در پاریس‌، به‌ گفته خودش‌، آثار شاعران‌ پارناسی‌و نمادگرا (سمبولیست‌) را می‌خوانده‌ و به‌ خصوص‌ تحت‌ تأثیر ورلن‌بوده‌ است‌. او با شمار زیادی‌ از شاعران‌ متوسط‌ فرانسوی‌ آشنا شد و مدتها با آنها ارتباط‌ داشت‌. وی‌ از شارل‌بروه‌ ، یکی‌ از شعرای‌ پارناسی‌، درس‌ گرفت‌ و همیشه‌ این‌ گفته شارل‌ را در نظر داشت‌ که‌ منظومه‌، مانند تابلویی‌ است‌ که‌ با واژه‌ها نقاشی‌ می‌شود. شعر جناب‌، پس‌ از بازگشت‌ به‌ وطن‌، تحت‌ تأثیر پارناسیان‌، به‌ تدریج‌ تحول‌ یافت‌. شعر بَنیم‌ قلبیم‌ (قلب‌ من‌) او را، که‌ در اواسط‌ ۱۳۱۳ در مجله خزینه فنون‌ انتشار یافت‌، اطرافیانش‌ ترجمه یک‌ شعر فرانسوی‌ پنداشتند. این‌ شعر نخستین‌ سروده‌ از آن‌ دسته‌ اشعار او به‌شمار می‌آید که‌ تحت‌ تأثیر بروه‌ سروده‌ است‌.

قالب‌ شعری‌ سونه‌(نوعی‌ شعر فرانسوی‌ که‌ اغلب‌ شاعران‌ ثروت‌ فنونی‌ و تقریباً همه شاعران‌ تا اوایل‌ دوره جمهوریت‌ در آن‌ ذوق‌آزمایی‌ کرده‌اند) را نیز نخستین‌ بار جناب‌ شهاب‌الدین‌، با انتشار «شعر نانوشته‌» خود در ۱۳۱۳، در عثمانی‌ باب‌ کرد. جناب‌ در این‌ سالها در مجلات‌ شعرهایی‌ منتشر می‌کرد که‌، از نظر شکل‌ و محتوا و بیان‌، با شعرهای‌ پیشینِ خودش‌ و نیز با شعر پذیرفته‌ شده معاصران‌ و اطرافیانش‌ فرق‌ داشتند. او، به‌ویژه‌ با انتشار پیاپی‌ سروده‌هایش‌ در مجله مکتب‌ (۴۲ شعر در فاصله رمضان‌ ۱۳۱۳ تا رمضان‌ ۱۳۱۴)، واکنشِ شاعران‌ پیرو شیوه قدیم‌ و جدید را برانگیخت‌ و مقالات‌ موافق‌ و مخالف‌ در باره‌اش‌ نوشته‌ شد. مجله ثروت‌ فنون‌ هم‌، که‌ به‌ جبهه مدافعان‌ دو طرز شعر تبدیل‌ شده‌ بود، حدود دو ماه‌ پس‌ از انتصاب‌ توفیق‌ فکرت‌ به‌ سمت‌ مدیر ادبی‌ مجله‌، جناب‌ را به‌ عضویت‌ پذیرفت‌.

از نوآوریهای‌ جناب‌ شهاب‌الدین‌ در شعر ترکی‌، به‌ کار بردن‌ ترکیبهای‌ اصیلی‌ است‌ که‌ تا آن‌ زمان‌ در ادبیات‌ ترکی‌ به‌ کار نرفته‌ بود. جناب‌، که‌ بر آن‌ بود نویسنده‌ و شاعری‌ صاحب‌ سبک‌ شود، در جستجو و ابداع‌ مفاهیم‌، عبارات‌، ترکیبات‌ اضافی‌ و وصفی‌، به‌منظور برانگیختن‌ تصورات‌ جدید در ذهن‌ خواننده‌، از هیچ‌ کوششی‌ فروگذار نکرد. این‌ ترکیبات‌ جدید و بی‌سابقه‌، که‌ غالباً از به‌ هم‌ پیوستن‌ دو مفهوم‌ ذهنی‌ و عینی‌ پدید آمده‌اند، غریب‌ و بیگانه‌ تلقی‌ شدند و مورد انتقاد و تمسخر قرار گرفتند.

تصویر، که‌ از شاخصه‌های‌ مهم‌ شعر ثروت‌فنون‌ است‌، در شعر جناب‌ نیز اهمیت‌ بسیار دارد. توفیق‌ فکرت‌ * و دیگران‌ از این‌ شیوه‌ پیروی‌ کردند و حتی‌ تأثیر این‌ طرز، در سالهای‌ بعد نیز مشاهده‌ می‌شود. محمد کاپلان‌، که‌ تحلیلهای‌ شایان‌ توجهی‌ در باره اشعار جناب‌ دارد، گفته‌ است‌ شعر جناب‌ با تصاویر طبیعت‌ و درونِخانه‌، از تصویرهای‌ تمثیلی‌ و نمادین‌ آکنده‌ است‌. جناب‌ در زمینه موسیقی‌ و نقاشی‌ هم‌ آموزشهایی‌ دیده‌ و در وارد کردن‌ موسیقی‌ در شعر، از نمادگرایان‌ فرانسوی‌ متأثر بود؛ با این‌ حال‌، در اشعار نادری‌ موفق‌ به‌ این‌ کار شده‌ است‌.

او که‌ در برابر زندگی‌ موضعی‌ پر از سوءظن‌ و تردید داشت‌، در شعرهای‌ فلسفی‌ خود به‌ موضوعات‌ اجتماعی‌ توجه‌ نکرده‌، بلکه‌ بر سرنوشت‌ انسان‌ و جایگاه‌ او در کائنات‌ تأکید نموده‌ است‌. مناظر طبیعت‌، چون‌ شب‌ و مهتاب‌ و پاییز، را نیز که‌ دارای‌ جنبه حسی‌ بسیاری‌ هستند، به‌ صورتی‌ ساده‌ وصف‌ کرده‌ است‌. در شعرهایی‌ چون‌ «مناجات‌ ۱ـ۴»، «درویش‌» و «توحید» نگرش‌ وحدت‌ وجودی‌ و دینی‌، و در شعر «هلالِگریان‌» احساسات‌ ملی‌ او بارز است‌.

جناب‌ شهاب‌الدین‌ از استادان‌ نثرنویسی‌ در ادبیات‌ ثروت‌ فنونی‌ به‌شمار می‌آید. به‌ نظر او، نثر مانند یک‌ قطعه موسیقی‌، هم‌ آهنگ‌ دارد هم‌ گفتار، و این‌ حاکی‌ از آن‌ است‌ که‌ وی‌ در نثر هم‌، مانند شعر، به‌ زیبایی‌ و آهنگ‌ اهمیت‌ می‌داده‌ است‌. او بیشتر پس‌ از اعلان‌ مشروطیت‌ دوم‌ به‌ نثر روی‌ آورد و نثرش‌، از نظر واژگان‌ و اسلوب‌، مجموعاً دارای‌ ویژگیهای‌ زبان‌ شعری‌ اوست‌. این‌ اعتنای‌ جناب‌ به‌ نثر، موجب‌ پیدایش‌ نثر هنرمندانه‌تر، لیکن‌ دشوارترِ ثروت‌ فنون‌، به‌ جای‌ زبان‌ شتاب‌ زده روزنامه‌ای‌ شد؛ با این‌ همه‌، نباید نقش‌ این‌ طرز بیان‌ سنگین‌ و دشوار فهم‌ و اصول‌ و معیارهای‌ پدیدآورده آن‌ را در پیدایی‌ نثر جدید ترک‌ کم‌اهمیت‌ دانست‌. یحیی‌ کمال‌ می‌گوید که‌ حتی‌ معاصران‌ جناب‌، نثر روشمند او را مانند یک‌ قالی‌ ایرانی‌، درخشان‌ و رنگین‌، لیکن‌ پیچیده‌ و پرنقش‌ می‌یافتند. در این‌ میان‌، کتاب‌ اوراق‌ ایام‌ او، به‌ سبب‌ وضوح‌ و سلاست‌ و منطق‌ استوارش‌، شاهکار به‌ شمار می‌رود.

جناب‌ پس‌ از جنبش‌ «ینی‌لسان‌» (زبان‌ نو) نیز، که‌ پان‌ترکیستها پس‌ از مشروطیت‌ مطرح‌ کردند، بر نظریات‌ خود در باره نثر پافشاری‌ نمود و تا پایان‌ عمر از زبان‌ عثمانی‌ غنی‌ شده‌ با [ واژگان‌ و عبارات‌ و اصطلاحات‌ ] زبانهای‌ عربی‌ و فارسی‌ دفاع‌ کرد. همراه‌ با جناب‌، علی‌ جانب‌، روشن‌ اشرف‌، فؤاد کوپریلی‌ و سلیمان‌ نظیف‌ نیز به‌ مباحثاتی‌ که‌ در خصوص‌ ایجاد تحول‌ در زبان‌ آغاز شده‌ بود پرداختند و به‌ تدریج‌ مسئله‌ از چارچوب‌ زبان‌ فراتر رفت‌ و به‌ تعصبات‌ قومی‌ کشیده‌ شد.

از نظرهایی‌ که‌ در موافقت‌ و مخالفت‌ با جناب‌ ابراز گردیده‌، پیداست‌ که‌ وی‌ در تاریخ‌ ادبیات‌ ترکی‌ از جایگاه‌ و نقش‌ مهمی‌ برخوردار بوده‌است‌.باوجوداین‌،به‌ سبب‌ ستیهندگی‌ و لجاجت‌ و شخصیت‌ تناقض‌آمیزش‌، خصوصاً در دوره جمهوریت‌، گوشه‌نشین‌ گشت‌ و به‌ فراموشی‌ سپرده‌ شد. جناب‌، به‌ رغم‌ آرامش‌ و متانتش‌ در اشعار و نوشته‌های‌ هنری‌، در نوشته‌های‌ سیاسی‌ و حتی‌ در مباحثات‌ ادبی‌، که‌ پس‌ از مدتی‌ رنگ‌ سیاسی‌ گرفتند، غالباً خشمگین‌ می‌شد و گاهی‌ رفتارهای‌ تناقض‌آمیز می‌کرد و می‌کوشید گامهایی‌ را که‌ پیش‌ گذاشته‌ بود، واپس‌ نهد و این‌ همه‌، منجر به‌ از دست‌ دادن‌ نفوذ و جایگاهش‌ در عالم‌ ادبیات‌ شد.

او پس‌ از جنگ‌ بالکان‌ (۱۳۳۰ـ۱۳۳۱/ ۱۹۱۲ـ۱۹۱۳) چند بار به‌ اروپا سفر کرد و تأثرات‌ این‌ سفرها را با عنوان‌ > نامه‌های‌ اروپا < ابتدا در روزنامه تصویر افکار (اول‌ ذیقعده‌ ۱۳۳۳ ـ ۱۰ شعبان‌ ۱۳۳۴/ ۱۱ سپتامبر ۱۹۱۵ ـ ۱۳ ژوئن‌ ۱۹۱۶) و سپس‌ به‌ صورت‌ کتاب‌، در ۱۳۳۷ منتشر کرد. جناب‌ در زمان‌ جنگ‌ جهانی‌ اول‌، به‌ دعوت‌ جمال‌پاشا، فرمانده‌ لشکر چهارم‌، مدتی‌ در سوریه‌ به‌ سر برد. یادداشتهای‌ این‌ سفر را هم‌ با عنوان‌ > نامه‌های‌ سوریه‌ <(22 ربیع‌الآخر ـ ۲۵ جمادی‌الاولی‌ ۱۳۳۶) منتشر نمود.

در سالهای‌ مبارزه ملی‌ (۱۹۱۹ـ۱۹۲۳)، در روزنامه‌ها مقالاتی‌ نوشت‌ و این‌ نکته‌ را یادآوری‌ کرد که‌ شکست‌ ارتش‌ در جنگ‌ جهانی‌ اول‌ حاصل‌ اشتباهات‌ فرماندهان‌ ناآگاه‌ بوده‌ است‌. این‌ کار سرآغاز شوربختی‌اش‌ شد؛ بعد از آن‌ با هر اقدامی‌ که‌ در عرصه سیاست‌ می‌کرد، گذشته‌اش‌ را به‌ یادش‌ می‌آوردند. از نظر نظام‌ جمهوری‌، محافظه‌کاری‌ جناب‌ در زبان‌، مناظراتش‌ با پان‌ترکیستهای‌ هوادار ینی‌لسان‌ (زبان‌ نو)، جانبداری‌ از اتحادیون‌ و انورپاشا و سپس‌ نکوهیدن‌ آنان‌، اهداف‌ سودجویانه‌ از نزدیکی‌ به‌ جمال‌پاشا، نوشته‌هایش‌ در مخالفت‌ با حقوق‌ زنان‌ و غیره‌، همه‌، مردود بود.

مقالاتی‌ که‌ بر ضد او نوشته‌ می‌شد، پس‌ از خاتمه جنگ‌ و اعلان‌ جمهوری‌ نیز پایان‌ نپذیرفت‌؛ فالح‌ رِفْقی‌ و یعقوب‌ قَدْری‌ همچنان‌ به‌ انتقادات‌ شدید خود ادامه‌ دادند. اگرچه‌ جناب‌ تا هنگام‌ درگذشتش‌، گاهی‌ نیز مطالبی‌ در موافقت‌ با انقلابات‌ جمهوری‌ می‌نوشت‌، دائماً با یادآوری‌ نوشته‌های‌ پیشین‌ او، سرزنشش‌ می‌کردند.

جناب‌ شهاب‌الدین‌ در پاره‌ای‌ از نوشته‌های‌ اجتماعی‌ خود، به‌ موضوعات‌ دینی‌ نیز می‌پرداخت‌، لیکن‌ طرح‌ نظریاتش‌ در باره مسائل‌ اسلامی‌، در مجلات‌ دینی‌ آن‌ زمان‌ انتقاداتی‌ را برانگیخت‌، مخصوصاً مقاله‌اش‌ با عنوان‌ «افکار اسلامیه فردایی‌»، که‌ در باره تعدد زوجات‌ و حجاب‌ بود ( پیام‌ صباح‌ ، ۱۳ کانون‌ ثانی‌ ۱۳۳۷)، واکنشهایی‌ در پی‌داشت‌ (رجوع کنید به اسکلبی‌، محفل، ش‌ ۸، ص‌۱۳۰ـ۱۳۳؛ همان‌، ش‌ ۹، ص‌ ۱۴۶ـ۱۴۹؛ همان‌، ش‌۱۰، ص‌ ۱۶۱ـ۱۶۴؛ همان‌، ش‌ ۱۷، ص‌ ۷۸ـ۷۹؛ همو، ۱۳۳۷ الف‌ ؛ همو، ۱۳۳۷ ب‌ ؛ همو، ۱۳۳۷ ج‌ ). از نوشته‌های‌ جناب‌ (رجوع کنید بهحصار، ش‌ ۱۲۶ـ۱۲۹، آنکارا ۱۹۷۴) چنین‌ برمی‌آید که‌ او در دین‌، دارای‌ باورهای‌ عرفانی‌ و وحدت‌ وجودی‌ بوده‌ است‌.

آثار

اشعار

.۱) طامات‌ (استانبول‌ ۱۳۰۳)، این‌ کتابچه ۷۱ صفحه‌ای‌ در بر دارنده هجده‌ منظومه‌ از تجارب‌ اولیه شاعری‌ جناب‌ است‌. تمام‌ شعرهای‌ طامات‌ نشان‌ از تأثیر بارز عبدالحق‌ حامد و رجایی‌زاده‌ محمود اکرم‌ بر وی‌ دارند.

۲) > مجموعه اشعار جناب‌ شهاب‌الدین‌ <(استانبول‌ ۱۹۸۴)، به‌ کوشش‌ م‌. کاپلان‌، ای‌. انگینون‌، ب‌. اِمیل‌، ن‌. بیرینجی‌ و آ. اوچمان، که‌ در بر دارنده ۴۲۹ شعر است‌.

سفرنامه‌ها.

۱) حج‌ یولوندا (در راه‌ حج‌؛ استانبول‌ ۱۳۲۵، ۱۳۴۱)، شامل‌ هفده‌نامه‌ در وصف‌ سفر جناب‌ در ۱۳۱۴ از استانبول‌ به‌ جدّه‌، به‌ عنوان‌ مفتش‌ صحّیه‌ (بازرس‌ بهداری‌)، که‌ به‌ شیوه‌ای‌ هنرمندانه‌ نگاشته‌ شده‌ است‌. این‌ نامه‌ها، پس‌ از آنکه‌ به‌ صورت‌ پاورقی‌ در ثروت‌ فنون‌ انتشار یافتند (ش‌ ۳۱۲ـ۳۸۸)، به‌ شکل‌ کتاب‌ منتشر گردیدند.

۲) آوروپا مکتوبلری‌ (نامه‌های‌ اروپا؛ استانبول‌ ۱۳۳۵)، مشتمل‌ بر توصیفات‌ و تأثرات‌ نویسنده‌ در جریان‌ دو سفرش‌ به‌ اروپا.

نمایشنامه‌ها.

کوراَبه (استانبول‌ ۱۳۳۳)، که‌ نمایشنامه تک‌ پرده‌ای‌ کوتاهی‌ است‌ در باره عادات‌ و رسوم‌ خانوادگی‌ که‌ دستخوش‌ تغییر و تحول‌ شده‌ بود. وی‌ دو نمایشنامه دیگر به‌ نامهای‌ یالان‌ (دروغ‌) و کوچوک‌ بیک‌ لر (آقاکوچکها) نیز داشته‌ است‌ که‌ به‌ اجرا در آمده‌، لیکن‌ انتشار نیافته‌اند.

کتابهای‌ دیگر.

۱) اوراق‌ ایام‌ (استانبول‌ ۱۳۳۱)، مشتمل‌ بر تعدادی‌ از مقالات‌ جناب‌ که‌ به‌ زبانی‌ ساده‌ نگارش‌ یافته‌اند.

۲) نثر حرب‌، نثر صلح‌ و تریاکی‌ سوزلری‌ (استانبول‌ ۱۳۳۴)، که‌ در بر دارنده بعضی‌ از مقالات‌ و یادداشتهای‌ سفرهای‌ جناب‌ است‌. از جناب‌ اثری‌ تحقیقی‌ به‌ نام‌ ویلیام‌ شکسپیر (استانبول‌ ۱۹۳۱) نیز به‌ جا مانده‌ است‌.



منابع‌:

(۱) محمد عاطف‌ افندی‌ اسکلبی‌، «تعدد زوجات‌»، محفل‌ ، ش‌ ۸ (جمادی‌الآخره‌ ۱۳۳۹)، ش‌ ۹ (رجب‌ ۱۳۳۹)، ش‌۱۰ (شعبان‌ ۱۳۳۹)؛
(۲) همو، «دیانت‌ اسلامیه‌ افعالِ بشریه‌ ایله‌ اولچولمز»، همان‌، ش‌ ۱۷ (ربیع‌الاول‌ ۱۳۴۰)؛
(۳) همو، «محترم‌ معارضلره‌»، پیام‌ صباح‌ (۲۴ کانون‌ ثانی‌ ۱۳۳۷ الف‌ )؛
(۴) همو، «محفلِ جواب‌»، همان‌ (۲۴ شوبات‌ ۱۳۳۷ ب‌ )؛
(۵) همو، «مملکتمیزد یالان‌»، همان‌ (۲۶ ایلول‌ ۱۳۳۷ ج‌ )؛
(۶) حسین‌ جاهد یالچین‌، غوغالریم‌، استانبول‌ ۱۳۲۶، ص‌ ۱۱۹ـ۱۳۰؛

(۷) Hasan Akay, “Cenap Sahabettin’in siirleri uzerinde bir arastirma”, doctoral thesis, IU Ed. Fak. Ktp., 1989 no. THT 64;
(۸) Kenan Akyuz, Bati tesirinde Turk siiri antolojisi , Ankara 1958, 265-296;
(۹) Aylik ansiklopedi , Istanbul 1944-1950, s.v. “Cenab Sahabeddin” (by Ali Canip Yontem);
(۱۰) Yahya Kemal Beyatli, Edebiyata dair , Istanbul 1971, 180-185;
(۱۱) Hikmet Dizdaroglu, Cenap Sehabettin: hayati, sanati, eserleri , Istanbul 1964;
(۱۲) Inci Enginun , Cenap Sahabettin , Ankara 1989;
(۱۳) Sadeddin Nuzhet Ergun, Canab Sehabettin: hayati ve secme siirleri , Istanbul 1934;
(۱۴) idem, Turk Sairleri , Istanbul 1936-1945, 996-1015;
(۱۵) Ibnulemin Mahmud Kemal Inal, Son asir Turk sairleri , Istanbul 1930-1941, I, 230-233;
(۱۶) Iskilipli Atif Hoca nasil idam edildi ?, Istanbul 1991, 311-325;
(۱۷) Mehmet Kaplan. “Cenap Sehebeddin’in siirlerinde Pitoresk”, TDED , V (1953), 15-31;
(۱۸) idem, “Cenab Sehabeddin’in siirlerinde ses ve musiki”, ibid, VII/1-2 (1956), 45-60;
(۱۹) idem, “Cenab Sahabeddin ve nesir sanati”, ibid, VIII (1958), 16- 17;
(۲۰) Yakup Kadri Karaosmanoglu, Genclik ve edebiyat hatiralari, Istanbul 1969, 187-212;
(۲۱) Veli Behcet Kurdoglu, Sair tabibler , Istanbul 1967, 321-327;
(۲۲) Filorinali Nazim, “Edebiyat-i cedide nesl-i sairiyyetinin en mumtazs simasi: Cenab Sahabeddin Bey Efendi”, Sus , no. 23 (30 Tesrinievvel 1923);
(۲۳) Ahmet Resit Rey, Gorduklerim yaptiklarim , Istanbul 1945, 323-329;
(۲۴) Huseyin Suat, “Cenab Sahabeddin”, Aksam (21 Mart, 23 Nisan 1934);
(۲۵) Celal Tarakci, Cenab Sehabeddin’de tenkid , Samsun 1986;
(۲۶) Turk dili ve edebiyati ansiklopedisi , Istanbul: Dergah Yaymlari, 1976-1998, s.v. “Cenab Sahabeddin” (by Mustafa Kutlu);
(۲۷) Halit Ziya Usakligil, Kirk yil , Istanbul 1936, passim;
(۲۸) idem, Sanata dair , Istanbul 1955, III, 234-250;
(۲۹) Huseyin Cahit [Yalcin], Edebi hatiralar , Istanbul 1935, s. 58-61.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰ 

زندگینامه ملامحمدبن صادق خطاى شوشترى«خطا»(سده دوازدهم)

 خطاى شوشترى، ملامحمدبن صادق، متخلص به خطا، نویسنده و شاعر و موسیقى شناس و سیاح ایرانى در اواخر سده دوازدهم و اوایل سده سیزدهم که حدود بیست سال در هندوستان بوده است. او سرگذشت خود را در جام جهان نما به تفصیل آورده است. به گفته خودش در شوال ۱۱۷۵ در شوشتر به دنیا آمد. وقتى در ۱۱۸۷ اوضاع شوشتر ناآرام شد، به کربلا رفت و آموزشهاى ابتدایى را دید. در همین دوره از بغداد نیز دیدن کرد. پس از درگذشت پدر و مادرش، در پانزده یا شانزده سالگى به بهبهان نزد مادربزرگ خود رفت.

محمدجعفرخان، بیگلربیگى کهگیلویه و بهبهان، او را به پسرخواندگى پذیرفت و عدهاى از دانشمندان را براى تعلیم و تربیت وى گماشت (رجوع کنید به نوشاهى، ص ۷۶). او خطا در رمضان ۱۱۹۴ به سبب درگیریهاى محلى در بهبهان همراه محمدجعفرخان از بهبهان گریخت و به شیخ ناصرالدین، حاکم بوشهر پناه برد (رجوع کنید به مجیدى کرائى، ص ۴۰ـ۴۱). سپس از بوشهر به شیراز رفت و مهمان محمدزال خان بن رستم، صاحب دهستان خشت، شد. وى در آنجا ازدواج کرد و صاحب فرزند شد و سه سال در آنجا ماند.

وقایع عزل و نصب شاهان زندیه (حک : ۱۱۶۴ـ ۱۲۰۸) سبب ناآرامیهاى گسترده در ایران شد. این هرج ومرج به دهستان خشت نیز رخنه کرد و خطا با خانواده خود به بوشهر بازگشت و به بازرگانى پرداخت (نوشاهى، همانجا). در همان ایام سلطنت زندیه منقرض شد و قاجاریان (حک: ۱۲۱۰ـ۱۳۴۴) به سلطنت رسیدند.

تغییر و تحول حکومت موجب ناآرامى کشور شد و خطا با همسر خود به کربلا رفت و در آنجا به خدمت علما مشغول شد. سپس خانواده خود را به دو تن از بزرگان کربلا سپرد و براى تأمین معاش به هند رفت. در ۱۲۰۹ به هند رسید و عازم لکهنو، پایتخت حکومت شیعى اَوَدْه، شد (دیوان بیگى، ج ۱، ص ۵۷۲؛ نوشاهى، ص ۷۷).

در آنجا لعل بهادر، نخست وزیر حکومت اوده، او را نزد نواب آصف الدوله* محمدیحیى علیخان بهادر برد که از او خلعت دریافت کرد و از مقربان وى شد (نوشاهى، ص ۷۷ـ۷۸). پس از وفات آصف الدوله در ۱۲۱۲، نواب تفضل حسین خان*، ریاضى دان و حکیم دربار آصف الدوله، از خطا حمایت مى کرد. او نیز در ۱۲۱۵ درگذشت و خطا به نواب سعادت على خان* (متوفى ۱۲۲۹) روى آورد و هجده سال در خدمت وى بود (شوشترى، ص ۴۳۱).

پس از وفات او منصب وزارت به نواب غازى الدین حیدر* رسید که در ۱۲۳۵ شاه مستقل گردید. خطا به او پیوست و اثرش جام جهان نما را به نام او موشح ساخت (نوشاهى، ص ۷۸). به گفته محمدمظفر حسین صبا (ص ۲۴۱) خطا تا دوره نواب سعادت على خان زندگانى نمود، اما از جام جهان نما برمى آید که او پس از آن زمان هم زنده بوده است (رجوع کنید به نوشاهى، همانجا).

او در لکهنو درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد. گویا خطا خانواده خود را از کربلا به لکهنو خوانده بود، زیرا پسرش میرزاعلى (متوفى ۱۲۳۴)، که به صواب شوشترى معروف بوده و به زبان فارسى شعر مى سروده، نیز در اوایل جوانى در لکهنو درگذشته است (صبا، ص ۴۸۰؛ نوشاهى، همانجا؛ نیز رجوع کنید به جزایرى، ص ۲۶۱ـ۲۶۲).

سروده ها و نوشته هاى خطا بسیار است. زمانى که در ایران به سر مى برد بیست هزار بیت در مصائب اهل بیت علیهم السلام سروده بود و به گفته خودش در اندک مدتى نوشته هاى منظوم و منثور وى مورد توجه قرار گرفت (رجوع کنید به نوشاهى، ص ۷۶). او در نظم بیشتر به قصیده و قطعه پرداخته و عبداللطیف شوشترى (ص ۴۳۱ـ۴۳۲) وى را سرایندهاى نغز گفتار و در قصیدهسرایى پیرو سلمان ساوجى* دانسته است. نمونه اندک غزلیات وى ــکه در جام جهاننما (خُم دوم) دیده مى شود از شیرینى و لطافت عارى است، اما قصاید و قطعات او استوار است (رجوع کنید به نوشاهى، ص ۷۹ـ۸۰).

آثار او عبارت اند از:

۱) مهر و ماه، مثنوىاى که در ایام تحصیل در بهبهان سروده بود. هیچ نسخهاى از این کتاب موجود نیست (همان، ص ۷۸). ۲) جام جهان نما، که مهمترین اثر خطاست. او این کتاب را هنگام اقامت در لکهنو تألیف کرد و به نواب غازىالدین حیدر پیشکش کرد. این کتاب دایرهالمعارفى است، مشتمل بر مقدمهاى طولانى، هشت میخانه (فصلهاى اصلى کتاب) و یک خاتمه، که هر میخانه نیز تقسیمات فرعى دارد (همان، ص ۸۰).

در مجموع در این کتاب نوشته هایى مربوط به علوم طبیعى، شعر و بدیع، جفر، رمل، کیمیا، عقاید فرق شیعه و سنّى و زردشتى، تصوف، فلسفه، ستاره شناسى، هیئت، جغرافیا، موسیقى، تاریخ و ادب درج شده است (منزوى، ج ۱، ص ۸۱۲). البته ارزش اصلى این کتاب منحصر موسیقى، به مطالبى است که درباره تاریخ معاصر آورده است.

از فوائد این کتاب مطالبى است که مؤلف درباره علوم جدید نوشته، که از نظر تاریخ علوم و مطالعه نخستین برخوردهاى مسلمانها با اروپا وعلوم و معارف اروپایى ارزشمند است (نوشاهى، ص ۸۲). نسخه هاى این کتاب در مجموعه شیرانى دانشگاه پنجاب لاهور (ش ۲۱۲۷/ ۵۱۳۹؛ منزوى، همانجا) و کتابخانه شخصى خورشید احمدخان (ش ۵)، مدیر روزنامه مرکز اسلامآباد، در ۷۳۰ صفحه موجود است.

۳) بحرالبکا، که آن را پیش از ۱۱۹۴ تألیف کرده بود. مجموعهاى از نثر و نظم، مشتمل بر یک چشمه، چهار نهر و شصت دجله که در بیان مصائب ائمه علیهم السلام به ویژه مصیبت حضرت امام حسین علیه السلام است. متن این رساله با حذف مطالب منثور و بعضى منظومات در جام جهاننما (خُم اول، میخانه هفتم) نقل شده است.

۴) شوشترى گفتار، مجموعهاى از مثنویات، ترجیعبند، قطعات تاریخ، غزلیات، رباعیات، لطایف و ظرایف و تعبیر خواب است. متن این مجموعه نیز در جام جهان نما (خُم دوم، میخانه هفتم) درج شده است.

۵) بحر وصال، در قالب مثنوى و در بیان داستان عاشقانه پسر ایرانى مقیم بنارس و دختر راجاى هند است. متن این مثنوى نیز در شوشترى گفتار گنجانیده شده است. نسخه مستقل از این مثنوى در کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران موجود است (دانش پژوه، ج ۱۶، ص ۱۹).

۶) کنزالملوک، مجموعه اقوال و نصایح حکماست که خطا آن را در کربلا به نظم درآورده و در شوشترى گفتار نیز نقل کرده است.

۷) دیوان خطا که مشتمل بر حدود دوازده هزار بیت بوده است (شوشترى، ص ۴۳۲؛ آقابزرگ طهرانى، ج ۹، قسم ۱، ص ۲۹۸).

میرعبداللطیف خان شوشترى (۱۱۷۲ـ۱۲۲۰) که همشهرى و دوست خطا بوده و در ۱۲۰۳ به هند وارد شده و سلطان الواعظین ابوالفتح حسنى حسینى اصفهانى که در ۱۲۲۱ به هند سفر کرده است، هر دو ملا خطا را در لکهنو و فیض آباد دیده اند و از مهارتِ او در تعزیه خوانى و موسیقى و شاعرى سخن گفته اند (آقابزرگ طهرانى، همانجا؛ نیز رجوع کنید به شوشترى، همانجا).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) عبداللّه بن نورالدین جزایرى، کتاب تذکره شوشتر، اهواز: کتابفروشى صافى، [.بى‌تا]، چاپ افست تهران ۱۳۴۸ش؛
(۳) محمدتقى دانش پژوه، فهرست نسخه هاى خطى کتابخانه مرکزى و مرکز اسناد دانشگاه تهران، ج ۱۶، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۴) احمد دیوانبیگى، حدیقهالشعراء، چاپ عبدالحسین نوائى، تهران ۱۳۶۴ـ۱۳۶۶ش؛
(۵) عبداللطیف بن ابیطالب شوشترى، تحفهالعالم، و ذیلال تحفه، چاپ صمد موحد، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۶) محمدمظفر حسینبن محمد یوسف على صبا، تذکره روز روشن، چاپ محمدحسین رکن زاده آدمیت، تهران ۱۳۴۳ش؛
(۷) نورمحمد مجیدى کرائى، تاریخ شهرستان بهبهان، ]تهران [۱۳۷۸ش؛
(۸) احمد منزوى، فهرست مشترک نسخه هاى خطى پاکستان، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ش؛
(۹) عارف نوشاهى، «ملا خطاى شوشترى»، تحقیقات اسلامى، سال ۴، ش ۱ و ۲ (۱۳۶۸ش).

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶

زندگینامه محمدباقرمیرزا خسروى کرمانشاهى(متوفی۱۳۳۸ه ق)

 محمدباقرمیرزا، شاعر و نویسنده سده سیزدهم. او فرزند شاهزاده محمدرحیم (متوفى ۱۲۹۸) و از نوادگان فتحعلى‌شاه بود. در ۲۴ ربیع‌الآخر ۱۲۶۶ در کرمانشاه به دنیا آمد (عبرت نائینى، ج ۲، ص ۷۹۸).

محمدباقر میرزا در زادگاهش عربى و ادبیات را نزد پدرش آموخت و به سرودن شعر پرداخت، اما پدرش مخالف شعر سرودن او بود. حسین قلیخان سلطانى کلهر، از ادباى برجسته آن دوره، مشوق محمدباقرمیرزا در سرودن شعر بود و با اینکه خسروى تخلص شاعر دیگرى بود، براى او تخلص خسروى را برگزید (همان، ج ۲، ص ۷۹۹) که به آن مشهور گردید. او بعدها براساس نام جدش محمدعلى میرزاى دولتشاه، نام‌خانوادگى دولت‌داد را انتخاب کرد (خسروى کرمانشاهى، ۱۳۰۴ش، مقدمه رشیدیاسمى، ص ۱۸؛ یوسفى، ج ۲، ص۱۹۰).

پس از مرگ پدرش براى گرفتن مقررى یک سال در تهران اقامت نمود. پس از بازگشت به کرمانشاه پنج سال در تلگرافخانه کار کرد. حاکم کرمانشاه، علاءالدوله، خسروى را به ریاست دارالانشاى ایالتى منصوب کرد. هنگامى که او از حکومت کرمانشاه عزل گردید و به شیراز رفت، خسروى را نیز به همراه خود برد. در مدت اقامت در شیراز پس از فراغت از کار روزانه در خدمت وفاعلیشاه ذوالریاستین شیرازى، سرسلسله درویشان شاه‌نعمت‌اللهى، بود (عبرت نائینى، ج ۲، ص۸۰۰ـ۸۰۱).

پس از بازگشت وى به کرمانشاه جنبش مشروطه آغاز شد. او در جنبش مشروطه فعالیت داشت و با تأسیس انجمن ولایتى در ۱۳۲۷ به طرفدارى از مشروطه برخاست (شاکرى، ص ۴۴ـ۴۵). حمایت او از مشروطه در جلب نظر مردم کرمانشاه به مشروطیت مؤثر بود (یوسفى، ج ۲، ص ۱۹۱).

در پى لشکرکشى سالارالدوله، پسر مظفرالدین‌شاه که مدعى تاج و تخت بود، به غرب ایران، خسروى مجبور به ترک شهر و دیار شد. او در همین ایام به نگارش اثر مشهور خود رمان شمس‌وطغرا پرداخت، با لشکرکشى روسها به ایران و آغاز جنگ جهانى اول (۱۹۱۴ـ ۱۹۱۸) خسروى از معترضان به این لشکرکشى بود و باز هم به ناچار شهر را ترک کرد و به صحرا و ایلات پناهنده شد. پس از مدتى با قول و قرارهاى روسها به شهر بازگشت که پس از ورود به شهر زندانى و سپس به سیستان تبعید شد.

وى در برخى اشعارش (براى نمونه رجوع کنید به ۱۳۰۴ش، ص ۵۱ـ۵۲) به این موضوع اشاره کرده است. در میانه راه در همدان پس از دو ماه حبس با وساطت افخم‌الدوله قره‌گزلو، حاکم آن شهر، او را به تهران فرستادند بدین‌شرط که از تهران خارج نشود (عبرت نائینى، ج ۲، ص۸۰۱؛ خسروى کرمانشاهى، ۱۳۰۴ش، همان مقدمه، ص ۱۶).

رحلت

او باقى عمر را در تهران اقامت کرد تا اینکه بر اثر بیمارى در ۱۶ ربیع‌الآخر ۱۳۳۸ وفات کرد و در شهررى، بقعه ابن‌بابویه در کنار قبر آقامحمدحسن نقاش زرگر به خاک سپرده شد. مادّه تاریخ وفاتش را ملک‌الشعراى بهار سروده که بر سنگ قبرش حک گردیده است (رجوع کنید به خسروى کرمانشاهى، ۱۳۰۴ش، همانجا).

آثار خسروى عبارت‌اند از:

۱) رمان شمس و طغرا، در سه جلد که هر جلد عنوانى مستقل دارد: شمس و طغرا، مارى و نسى و طغرل و هما. در این رمان حوادث قرن هفتم در قالب داستان بیان شده است (رجوع کنید به ادامه مقاله).

۲) «دیباى خسروى»، در شرح‌حال ادباى عرب و سیر شاعرى در دوره قبل و بعد از اسلام که منتشر نشده است.

۳) رمانى در شرح احوال حسینقلى‌خان جهانسوز قاجار که درباره تأسیس سلسله قاجار است و هنوز منتشر نشده است.

۴) رساله «تشریح‌العلل»، در شرح زِحافات عروض به زبان ساده که چاپ نشده است.

۵) تذکره «اقبال‌نامه»، در باب احوال خاندان غفارى و اقبال‌الدوله (حاکم کرمانشاه) و شاعرانى که وى را مدح گفته‌اند. این تذکره در ۱۳۱۹ نوشته شده، اما چاپ نشده است.

۶) ترجمه کتاب الهیئه و الاسلام تألیف سیدهبه‌الدین شهرستانى از علماى مشهور نجف، که چاپ نشده است.

۷) دیوان اشعار وى که براى نخستین بار در ۱۳۰۴ش به چاپ رسیده است. رشیدیاسمى، نوه دخترى او، مهارت وى در سرودن غزل و قصیده را ستوده است (همان مقدمه، ص۲۰).

شعر او متأثر از شاعران سبکهاى خراسانى و عراقى است. به گفته دیوان‌بیگى (ج ۱، ص ۵۶۷)، استحکام اشعارش کم است. برخى از مضامین اشعار او عبارت است از: مدح امام رضا علیه‌السلام (رجوع کنید به ۱۳۰۴ش، ص ۲۳۷ـ ۲۴۲)، مدح ادیب‌الممالک (ص۲۸ـ۳۰) و اقبال‌الدوله (ص۱۳۴ـ ۱۳۵) و سالارالدوله (ص ۱۳۲ـ۱۳۳)، در ستایش از بقعه بابا یادگار (ص ۵۰ـ۵۱)، در باب ضعف و ناتوانى (ص ۴۶ـ ۴۷) و مرثیه براى وفاعلیشاه ذوالریاستین (رجوع کنید به ص ۱۰۹ـ۱۱۰). رشیدیاسمى بر آثارش از جمله دیوان اشعار وى، مقدمه مفصّلى نگاشته که بسیارى از پژوهشگران بدان توجه کرده‌اند. ۸) ترجمه داستان تاریخى عذراء قریش، از جرجى زیدان* (رجوع کنید به عبرت نائینى، ج ۲، ص۸۰۰؛ یوسفى، ج ۲، ص ۱۹۳).

شهرت خسروى به‌سبب نگارش رمان شمس و طغرا است که ظاهرآ نخستین رمان تاریخى فارسى است (رجوع کنید به غلام، ص ۱۶۴). سه جلد آن براى نخستین بار به همت معتضدالدوله کرمانشاهى در ۱۳۲۸ منتشر شد. خسروى در مقدمه چاپ دوم این رمان درباره اثر و محتواى آن و منابع تاریخى خود توضیح داده است (رجوع کنید به خسروى‌کرمانشاهى، ۱۳۲۹ش، ص ۱۷).

او با استفاده از شخصیتهاى تاریخى به وقایع ۲۴ ساله فارس در دوران فرمانروایى ایلخانان (حک : ح ۶۵۴ـ ح ۷۵۰) در ایران، به‌ویژه زمان حکومت آبش‌خاتون (متوفى ۶۸۵)، آخرین اتابک سُلغرى فارس، پرداخته است. این اثر داستانى عاشقانه با نثرى ادیبانه درباره ازدواج شاهزاده ایرانى، شمس، با دختر یکى از امراى مغول به نام طغرا و مخالفت قوانین یاسا با این موضوع است. نویسنده مانند مورخ از همان ابتداى داستان با اشاره دقیق به تاریخ و مکان و افراد، داستان را حکایت کرده و براى معرفى قهرمان داستان تاریخ شیراز را توضیح داده است (رجوع کنید به همان، ص ۱۸ـ۲۰).

در این اثر هیچ اندیشه و فلسفه عمیق اجتماعى و جهانى مطرح نشده است و به نظر مى‌رسد که هدف اصلى نویسنده بیشتر خلق داستانى مهیج و شیرین است که با خواننده ارتباط برقرار کند (رجوع کنید به آرین‌پور، ج ۲، ص ۲۴۸). حس وطن‌دوستى و بیگانه‌ستیزى در اثرش دیده مى‌شود ولى از نوع ملى‌گرایى افراطى نیست. این رمان صبغه مذهبى نیز دارد. او که خود از آزادى‌خواهان و مشروطه‌طلبان بود، بیزارى خود از استبداد و آرزوى آزادى و خوشبختى براى ایرانیان را در این داستان نشان داده است (رجوع کنید به غلام، ص ۲۲۶ـ۲۲۹).

نویسنده شخصیتهاى داستانى را با واقع‌گرایى معرفى کرده است. او فضائل اخلاقى را به وضوح بازگو کرده است. وصف دقیق اندیشه‌ها و حالات درونى افراد با کلمات به‌خوبى منعکس شده است، از جمله شخصیت سعدى که از قهرمانان برجسته داستان و در مواردى بسیار تأثیرگذار است. قهرمان اصلى داستان، شمس، نمونه انسانى کامل است و تا آخر داستان، وقایع حول محور او مى‌گردد و جالب توجه اینکه شمس سخت به آداب اسلامى نیز پایبند است (رجوع کنید به یوسفى، ج ۲، ص ۲۰۴ـ۲۰۶، ۲۲۶). نثر کتاب ساده است و گاه از لغات مهجور و عربى و عبارات قدیمى در آن استفاده شده است. شیوه داستان‌نویسى او روایى است. نویسنده گاهى لحن طنز و شوخى را به کار مى‌گیرد و در این کار به‌سبب افراط دچار ابتذال مى‌شود (رجوع کنید به همان، ج ۲، ص ۲۲۸ـ۲۳۰؛ آرین‌پور، ج ۲، ص ۲۵۱).

نثر کتاب به زمان قهرمانان داستان و به زبان گلستان نزدیک‌تر است تا زمان دوران تجدد و مشروطه‌خواهى (آرین‌پور، همانجا). خسروى در شمس و طغرا از یک سوى متأثر از رمانهاى غربى، به‌ویژه آثار آلکساندر دوما (متوفى ۱۸۰۲ میلادى) و از سوى دیگر متأثر از داستانهاى عامیانه فارسى نظیر امیر ارسلان است (رجوع کنید به آرین‌پور، ج ۲، ص ۲۴۹؛ میرعابدینى، ج ۱، ص ۳۴؛ بالائى، ص ۳۵۳). خسروى داستان را عرصه‌اى براى بازگویى افکار و عقاید خود دانسته است. او از جمله محافظه‌کارانى است که با نگارش اثرى تاریخى، شکوه و عظمت گذشته ایران را بازگو کرده‌اند و در حسرت ارزشهاى کهن به سر مى‌برند (میرعابدینى، همانجا).

خسروى در خوشنویسى نیز تبحر داشت چنان‌که در ۱۳۳۷، قریب به نُه هزار بیت از دیوان فرّخى‌سیستانى را به خطى خوش نوشته بود (خسروى کرمانشاهى، ۱۳۰۴ش، همان مقدمه، ص ۱۹) معاصرانش فضائل اخلاقى او را ستوده‌اند (رجوع کنید به همان مقدمه، ص ۱۸).



منابع :
(۱)یحیى آرین‌پور، از صبا تا نیما، ج ۲، تهران ۱۳۵۴ش؛
(۲) کریستف بالائى، پیدایش رمان فارسى، ترجمه مهوش قویمى و نسرین خطاط، تهران ۱۳۷۷ش؛
(۳) محمدباقربن محمدرحیم خسروى کرمانشاهى، دیوان، ]تهران ?۱۳۰۴ش[؛
(۴) همو، شمس و طغرا، تهران ۱۳۲۹ش؛
(۵) احمد دیوان‌بیگى، حدیقه الشعراء، چاپ عبدالحسین نوائى، تهران ۱۳۶۴ـ۱۳۶۶ش؛
(۶) باقر شاکرى، تذکره مختصر شعراى کرمانشاه و انجمن‌هاى ادبى ـ مطبوعات، کرمانشاه ۱۳۳۷ش؛
(۷) محمدعلى عبرت نائینى، تذکره مدینه‌الادب، چاپ عکسى تهران ۱۳۷۶ش، محمد غلام، رمان تاریخى: سیر و نقد و تحلیل رمان‌هاى تاریخى فارسى، ۱۲۸۴ تا ۱۳۳۲، تهران ۱۳۸۱ش؛
(۸) حسن میرعابدینى، صد سال داستان‌نویسى ایران، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۹) غلامحسین یوسفى، دیدارى با اهل قلم: درباره بیست کتاب نثر فارسى، تهران ۱۳۷۰ش.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶ 

زندگینامه خالدبن یزید کاتب تمیمى«خالدالکاتب»(متوفی۲۷۰ه ق)

 خالدالکاتب (خالدبن یزید کاتب تمیمى)، شاعر و کاتب قرن سوم. کنیه وى ابوهیثم و خراسانى تبار بود (ابوالفرج اصفهانى، ج۲۰، ص ۲۷۴). او در دوره طولانى حیاتش، خلفاى عباسى را از مأمون تا معتمد (۱۹۸ـ۲۷۹) درک کرد (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج۲۰،ص ۲۷۵، ج ۲۲، ص ۲۱۳، ج ۲۳، ص ۲۰۸؛ حصرى، ج ۲، ص ۷۴۵؛ خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۲۵۰، ۲۵۲).

خالد، کاتب سپاه در بغداد بود (ابوالفرج اصفهانى، ج ۲۰، ص ۲۷۴؛ خطیب بغدادى، ج ۹، ص۲۵۰). محمدبن عبدالملک زیّات (متوفى ۲۲۳) منصب اعطا (مسئولیت تقسیم عطاء*) را در سرحدات به وى سپرد (ابوالفرج اصفهانى، همانجا؛ یاقوت حموى، ج ۱۱، ص ۴۸). خالد از همنشینان علىبن هشام (فرمانده مأمون)، ابراهیمبن مهدى (متوفى ۲۲۴) و فضل بن مروان (متوفى ۲۵۰) بود (ابوالفرج اصفهانى، ج۲۰، ص ۲۷۴ـ ۲۷۵؛ خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۲۵۵ـ۲۵۶).

عنایت نامتعارف خالد به پسران کمسن و سال سبب شد که ابوتمّام* او را در اشعارش به تمسخر گرفته و او را «یا خالدالبارد» خطاب کند. کودکان نیز با خطاب «یا خالد»، «یابارد» او را آزار مى دادند (ابوالفرج اصفهانى، ج۲۰، ص۲۸۰ـ۲۸۲، ۲۸۶؛ خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۲۵۱؛ یاقوت حموى، همانجا). خالد در پایان عمر دچار اختلال حواس شد (ابنمعتز، ص ۴۰۵؛ ابوالفرج اصفهانى، ج۲۰، ص ۲۷۴،۲۸۳؛صابى، ص ۱۶۲ـ۱۶۳)، با این همه در آن حال نیز شعر مى سرود.

رحلت

وى در سالهاى بین ۲۶۲ تا ۲۷۰ در بغداد درگذشت (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۱۱، ص ۵۲؛ ابن شاکر کتبى، ج ۱، ص ۴۰۲؛ ابن تغرى بردى، ج ۳، ص ۳۶).

اشعار خالد بسیار لطیف بود آن چنان که به صاحب قطعه هاى لطیف معروف بود و به موضوعات تغزلى مى پرداخت (ابنمعتز، همانجا؛ شابشتى، ۱۴۰۶، ص ۱۵ـ۱۶؛ حصرى، همانجا). سروده هاى او با اشعار نابغه ذُبیانى* و بشاربن برد* برابرى مىکرد (رجوع کنید به ابنمعتز، همانجا). اشعار او غالباً در چهار بیت سروده مى شد (ابوالفرج اصفهانى، ج۲۰، ص ۲۷۶؛ شابشتى، ۱۴۰۶، ص ۱۵). خالد اولین شاعرى بود که در وصف سامرا قصیدهاى بلند سروده و به همین سبب مورد طعن و اعتراض دعبلِ خزاعى* قرار گرفت (ابوالفرج اصفهانى، ج۲۰، ص ۲۷۵ـ۲۷۶).

خالد سرودههاى خود را بیان حال خود دانسته که در آنها نه مدح کسى را گفته و نه کسى را هجو کرده است (رجوع کنید به همان، ج۲۰، ص ۲۷۹؛ شابشتى، ۱۴۰۶، ص ۱۵ـ ۱۷). باوجود اینکه اشعار وى را آوازهخوانان در مجلس خلفا و امرا مى خواندند، چندان در بین مردم حفظ نشد و خود نیز آنها را فراموش کرده بود (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج۲۰، ص ۲۷۵، ۲۸۳، ج ۲۲، ص ۲۱۲ـ۲۱۳، ج ۲۳،ص ۸۲ـ۸۳، ۲۰۸؛ شابشتى، ۱۴۰۶، ص ۱۹).

ابوبکر صولى (متوفى ۳۳۵) اشعار خالد را در دویست ورق مدون ساخت (ابنندیم، ص۱۹۰؛ خطیب بغدادى، ج ۹، ص۲۵۰). با آنکه به گفته شابشتى (۱۳۶۲، ص ۲۵۴) در شعر خالد مدح و هجو وجود ندارد، در نسخه خطى دیوان وى در کتابخانه ظاهریّه (دارالکتب الظاهریه) قصایدى در مدح حسنبن وهب کاتب به چشم مىخورد (رجوع کنید به همان، ص ۲۵۴، پانویس ۳).

افزون بر آن هجوهایى نیز از خالد در منابع موجود است (براى نمونه رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج۲۰، ص۲۸۰؛یاقوت حموى، ج ۱۱، ص ۴۹). نسخهاى نیز از دیوان وى در کتابخانه عمومى دمشق موجود است (رجوع کنید به بروکلمان، ج ۲، ص ۳۸). دیوان خالد با تحقیق کارین صادر سال ۱۴۲۷/ ۲۰۰۶ در دمشق به چاپ رسیده است.



منابع:

(۱) ابنتغرى بردى، النجوم الزاهره فى ملوک مصر و القاهره، قاهره ?( ۱۳۸۳)ـ ۱۳۹۲/ ?( ۱۹۶۳)ـ۱۹۷۲؛
(۲) ابنشاکر کتبى، فواتالوفیات، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۷۳ـ۱۹۷۴؛
(۳) ابنمعتز، طبقاتالشعراء، چاپ عبدالستار احمد فراج، (قاهره ۱۳۷۵/ ۱۹۵۶)؛
(۴) ابنندیم (تهران)؛
(۵) ابوالفرج اصفهانى؛
(۶) کارل بروکلمان، تاریخ الادب العربى، ج ۲، نقله الى العربیه عبدالحلیم نجار، قاهره ( ۱۹۷۴)؛
(۷) ابراهیمبن على حصرى، زهرالآداب و ثمر الالباب، چاپ علىمحمد بجاوى، (قاهره )۱۳۷۲/۱۹۵۳؛
(۸) خطیب بغدادى؛
(۹) علىبن محمد شابشتى، الدیارات، چاپ کورکیس عوّاد، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۰) همو، «انموذجات من کتاب الدیارات للشابشتى»، (چاپ) صلاحالدین منجد، مجلهالمجمع العلمى العربى، ج ۱۸، ش ۵ و ۶ (ربیعالآخر ـ جمادىالاولى ۱۳۶۲)؛
(۱۱) هلالبن مُحَسِّن صابى، الوزراء، او، تحفه الامراء فى تاریخ الوزراء، چاپ عبدالستار احمد فراج، (قاهره) ۱۹۵۸؛
(۱۲) یاقوت حموى، معجمالادباء، بیروت ۱۴۰۰/۱۹۸۰٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه ابوبکرمحمد خوارزمى(متوفی۳۸۳ه ق)(دانشنامه جهان اسلام )

 ابوبکرمحمدبن عباس ، ادیب، کاتب و شاعر سدۀ چهارم. در بیشتر منابع به ابوبکر خوارزمى معروف است (از جمله رجوع کنید به قاضى جرجانى، ص ۳۷۷؛ثعالبى، ۱۴۰۵، ص ۵۴۶؛همو، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۲۲۳؛توحیدى، ص ۱۰۷) و به طبرى و طبرخَزمى ملقب بود (ثعالبى، ۱۴۰۳، ص ۲۳۴؛سراج قارى، ج ۱، ص ۹۰؛تنوخى، ج ۶، ص ۲۳۶؛سمعانى، ج ۴، ص ۴۴ـ۴۵).

تاریخ تولد وى را، به اختلاف، سال ۳۲۳ (سیوطى، ج ۱، ص ۱۲۵)، ۳۱۶ (وان‌دایک، ص ۳۴۰؛سرکیس، ج ۱، ستون ۸۳۸) یا اواخر دهۀ اول و اوایل دهۀ دومِ سده چهارم (رجوع کنید به صدقى، ص ۱۰۷) ذکر کرده‌اند. دربارۀ زادگاه او نیز اختلاف نظر هست (رجوع کنید به ابن‌قیسرانى، ص ۹۶؛سمعانى، ج ۴، ص ۴۵) ولى ثعالبى (همانجا)، که شاگرد خوارزمى بوده، نوشته که زادگاه وى خوارزم بوده است.

درباره خاندان خوارزمى نیز اطلاعات اندکى وجود دارد، از جمله اینکه خانواده‌اش ثروتمند بودند (خوارزمى، ۱۹۷۰، ص ۲۲۹) و دایى او محمدبن جریر طبرى بوده است (حاکم نیشابورى، ص ۱۰۳؛سمعانى، ج ۲، ص ۴۰۸؛ابن‌خلّکان، ج ۴، ص ۱۹۲، ۴۰۰). برخى این طبرى را همان طبرى صاحب تفسیر و تاریخ (متوفى ۳۱۰؛حاکم نیشابورى؛سمعانى، همانجاها؛بیهقى، ص ۱۸۵ـ۱۸۶) و برخى او را طبرى شیعى، مؤلف کتابهاى المُسْتَرشِد و الایضاح فى الامامه (متوفى سدۀ چهارم)، می‌دانند (ابن ابی‌الحدید، ج ۲، ص ۳۶؛شوشترى، ج ۱، ص ۹۸؛امین، ج ۹، ص ۱۹۹، ۳۷۷؛براى تفصیل در این زمینه رجوع کنید به خوارزمى، ۱۳۷۶، ص ۱۰۹ـ۱۲۱).

خوارزمى در جوانى، از زادگاه خود مهاجرت کرد (ثعالبى، همانجا) و مدتى در بغداد اقامت گزید و نزد ابوعلى اسماعیل‌بن محمد صفّار و قاضى ابوبکر احمدبن کامل سنجرى دانش آموخت (سمعانى، ج ۲، ص ۴۰۹). پیش از ۳۴۶ به شام رفت و مدتى در حلب اقامت گزید (ابن‌خلّکان، ج ۴، ص ۴۰۱) و ملازم دربار سیف‌الدوله حمدانى شد (ثعالبى، همانجا). سپس به بخارا رفت و مصاحب ابوعلى بلعمى وزیر (متوفى ۳۸۳) شد و او را مدح گفت (خوارزمى، همان، ص ۳۱۳، ۳۵۰ـ۳۵۲)، ولى پس از مدتى مناسبات آن دو تیره شد و خوارزمى به نیشابور رفت و در آنجا وزیر را هجو کرد (همان، ص ۴۱۲).

وى در نیشابور به امیر ابونصراحمدبن على میکالى پیوست و با بزرگان این شهر هم‌نشین شد (ثعالبى، همانجا). اما ماندن در نیشابور و بودن با خاندان میکالى نتوانست آرزوهاى خوارزمى را محقَّق سازد، لذا وى در ۳۵۳ از نیشابور به سجستان رفت و به مدح والى آنجا، ابوالحسین طاهر، پرداخت و از او صله دریافت کرد (ثعالبى، همان، ج ۴، ص ۲۳۵)، ولى این حالت دیرى نپایید و خوارزمى به زندان افتاد و پس از آزاد شدن، راهى طبرستان شد و در ۳۵۶ به نیشابور بازگشت.

وى در این سفرها نتوانست به آرزوهایش دست یابد، از این‌رو به آل‌بویه رو کرد و با علی‌بن کامه (متوفى ۳۷۴)، جلودار لشکر رکن‌الدوله آل‌بویه و والى او در قومس، بناى دوستى گذارد (خوارزمى، ۱۹۷۰، ص ۲۰۳ـ۲۰۴). همچنین ابیاتى در مدح ابن‌عمید سرود (خوارزمى، ۱۳۷۶، ص ۳۹۴) و پس از درگذشت رکن‌الدوله، براى او مرثیه گفت (راغب اصفهانى، ج ۱، ص ۶۳۶). پس از درگذشت ابن‌عمید در ۳۶۶، خوارزمى به صاحب‌بن عَبّاد، وزیر دانشمند آل‌بویه، پیوست .

دربارۀ نخستین دیدار خوارزمى و صاحب‌بن عبّاد حکایتهایى نقل شده است (رجوع کنید به سمعانى، ج ۲، ص ۴۰۸؛ابن‌خلّکان، ج ۱، ص ۴۱۶، ج ۴، ص ۴۰۱، براى تفصیل و نقد این حکایتها رجوع کنید به خوارزمى، ۱۳۷۶، ص ۱۴۰ـ۱۴۳). خوارزمى دوبار نیز به دیدار عضدالدوله آل‌بویه در شیراز شتافت و این دیدارها پیش از ۳۷۱ بود که عضدالدوله آنجا را ترک گفت (خوارزمى، همان، ص ۱۴۵).

ارتباط خوارزمى با آل‌بویه، سامانیان را خوش نیامد، از این‌رو خوارزمى را تهدید کردند تا به دربار آنان بپیوندد (خوارزمى، ۱۹۷۰، ص ۱۵۴ـ۱۵۵) و این امر باعث ترس خوارزمى شد تا اینکه ابوالحسن مُزَنى به وزارت سامانیان رسید. او که از دوستداران خوارزمى بود، نامه‌اى در جلب محبت خوارزمى نوشت و او را به نیشابور دعوت کرد و خوارزمى نیز دعوت او را پذیرفت و به نیشابور رفت (خوارزمى، همان، ص ۱۵۰ـ۱۵۱) و مجالس درس خود را در آنجا و همچنین در بخارا و نسا برقرار کرد (سمعانى، ج ۲، ص ۴۰۹).

شاگردان

شاگردان بسیارى در حلقۀ درس خوارزمى حاضر می‌شدند (خوارزمى، ۱۹۹۳، مقدمه اعرجى، ص ف ـ «ص»). این روزگار خوش تا ۳۸۲ ادامه یافت. در آن سال، بدیع‌الزمان همدانى* وارد نیشابور شد و دشمنان و حسودانِ خوارزمى فرصت مناسبى براى انتقام از خوارزمى به دست آوردند تا بدانجا که خوارزمى ناراحت شد و زبان به گلایه گشود (رجوع کنید به خوارزمى، ۱۹۷۰، ص ۱۰۹، ۱۱۴، ۱۵۷). در همان سال، میان خوارزمى و بدیع‌الزمان همدانى مناظرۀ ادبى صورت گرفت (براى تفصیل درباره مباحث این مناظره رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۲، ص ۱۷۳ـ۱۸۳؛شَکْعه، ص ۲۷۱ـ۲۸۷؛اَحْدَب طرابلسى، ص ۲۸ـ۸۴).ثعالبى (همان، ج ۴، ص ۲۳۸، ۲۹۴ـ۲۹۵) گفته است که برخى بدیع‌الزمان را پیروز میدان مناظره دانسته‌اند و برخى دیگر خوارزمى را (براى نقل و نقد دیدگاههاى گوناگون درباره این مناظره رجوع کنید به خوارزمى، ۱۳۷۶، ص ۱۵۳ـ۱۵۹).

رحلت

این مناظره حالت روحى بدى در خوارزمى پدید آورد تا اینکه وى در شوال ۳۸۳ (ثعالبى، همان، ج ۴، ص ۲۳۹) یا رمضان آن سال (سمعانى، ج ۲، ص ۴۰۹؛بیهقى، ص ۱۸۶) درگذشت. دربارۀ تاریخ درگذشت او، ترجیح با گفتۀ ثعالبى است، زیرا وى شاگرد و هم‌نشین خوارزمى بوده است.

شاگردان خوارزمى

. یکى از عواملى که بیانگر مقام بلند ادبى و علمى خوارزمى است، شاگردان وى می‌باشند که از جمله آنان‌اند: ابومنصور عبدالملک ثعالبى* نیشابورى، ابوالمظفر هروى محمدبن آدم، ابوالفتح لغوى محمدبن احمد، ابونصر احمدبن على زوزنى، ابونصر احمدبن حسین بیهقى، ابوالفضل احمدبن محمد عروضى، و حسن‌بن احمد طبسى نیشابورى (براى آگاهى از احوال آنان رجوع کنید به ابن‌انبارى، ص ۳۶۵؛یاقوت حموى، ج ۱۷، ص ۱۱۶ـ۱۱۷؛ثعالبى، همان، ج ۴، ص ۵۱۵؛بیهقى، ص ۲۸۴؛قفطى، ج ۱، ص ۲۷۷). خوارزمى نامه‌هایى نیز به برخى شاگردان خود نوشته است که برخى از آن شاگردان، فقیه، نویسنده و شاعر بوده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به خوارزمى، ۱۹۷۰، ص ۱۹، ۲۱، ۵۱، ۶۶، ۹۵ـ۹۷، ۱۱۸).

آثار

آثار خوارزمى عبارت‌اند از:

۱) کتاب الامثال، که نام آن در غررالامثال ابوالحسن بیهقى و شفاءالغلیل خَفاجى آمده است (خوارزمى، ۱۹۹۳، مقدمه اعرجى، ص «خ»). این کتاب را محمدحسین اعرجى تصحیح کرده و در ۱۳۷۳ش/۱۹۹۳ در الجزایر به چاپ رسانده است.

۲) المکارم و المفاخر، که برخى برآن‌اند از آثار خوارزمى است و برخى می‌گویند که این کتاب، بخشى از کتاب مفیدالعلوم زکریا قزوینى است، زیرا در اسلوب نگارش با اسلوب خوارزمى متفاوت است (رجوع کنید به صادقى، ج ۵، ص ۲۵۳). این کتاب را عزّت عطار در ۱۳۵۴ در قاهره به چاپ رسانده است.

۳) شرح دیوان‌المتنبى (بدیعى، ص ۲۶۹؛بلاشر، ص ۳۹۱).

۴) امالى الخوارزمى میدانى (ج ۳، ص ۱۹۹) بدان اشاره کرده است.

۵) المناقب. نام این اثر در حدیقهالافراح شروانى (ص ۹۵) آمده است.

۶) رسائل ابی‌بکر الخوارزمى. این کتاب، با مقدمۀ نسیب و هیبهالخازن، در ۱۳۵۹ش/۱۹۷۰ در بیروت به چاپ رسیده است.

۷) دیوان ابی‌بکر الخوارزمى، که با شرح و توضیحات حامد صدقى در ۱۳۷۶ش تهران به چاپ رسیده است. ۸

) کتابى که براى ابوالطیب محمدبن على کاتب بیهقى نوشته است (بیهقى، ص ۲۹۶) و در منابع نام آن نیامده است.

۹) رسائل ابی‌بکر الخوارزمى (بیروت ۱۹۷۰).



منابع :

(۱) ابن‌ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۸۵/۱۹۶۵؛
(۲) عبدالرحمان‌بن محمد انبارى، نزهه الالبّاء فى طبقات الادباء، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره (تاریخ مقدمه ۱۳۸۶/ ۱۹۶۷)؛
(۳) ابن‌خلکان، وفیات؛
(۴) محمدبن طاهر ابن‌قیسرانى، المؤتلف و المختلف، المعروف بالانساب المتّفقه، چاپ کمال یوسف حوت، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۵) ابراهیم احدب طرابلسى، کشف المعانى و البیان عن رسائل بدیع‌الزمان، بیروت (بی‌تا.)؛
(۶) امین، اعیان‌الشیعه؛
(۷) یوسف بدیعى، الصبح المنبى عن حیثیه المتنبّى، چاپ مصطفى سقا، محمد شتا، عبده زیاده عبده، قاهره ( ۱۹۷۷)؛
(۸) بلاشر، ابوالطیب المتنبى دراسه فى التاریخ الادبى، ترجمه ابراهیم کیلانى، دمشق ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۹) ابوالحسن على بیهقى، تاریخ بیهق، چاپ قارى سیدکلیم‌اللّه حسینى، حیدرآباد هند ۱۹۶۸؛
محسن ‌بن على تنوخى، نشوار المحاضره و اخبار المذاکره، چاپ عبّود شالجى، بیروت

(۱۰) ۱۳۹۳/۱۹۷۳؛
(۱۱) ابوحیّان توحیدى، اخلاق الوزیرین، چاپ محمدبن تاویت طنجى، دمشق ۱۳۸۵/۱۹۶۵؛
(۱۲) عبدالملک‌ بن محمد ثعالبى، خاص‌الخاص، چاپ صادق نقوى، حیدرآباد دکن ۱۴۰۵/۱۹۸۴؛
(۱۳) همو، یتیمه الدهر فى محاسن اهل العصر، چاپ مفید محمد قمیحه، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۴) علی‌بن عبدالعزیز جرجانى، الوساطه بین المتنبى و خصومه، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم و علی‌محمد بجاوى، قاهره ۱۳۷۰/۱۹۵۱؛
(۱۵) محمدبن عباس خوارزمى، الامثال، چاپ محمدحسین اعرجى، الجزایر، ۱۹۹۳؛
(۱۶) همو، رسائل ابی‌بکر الخوارزمى، چاپ نسیب وهیبه خازنى، بیروت ۱۹۷۰؛
(۱۷) همو، دیوان ابی‌بکر الخوارزمى، مع دراسه لعصره و جهاته و شعره، چاپ حامد صدقى، تهران ۱۳۷۶؛
(۱۸) راغب اصفهانى، محاضرات الادباء و محاورات الشعراء و البلغاء، چاپ ریاض عبدالحمید مراد، بیروت ۱۴۲۷/۲۰۰۶؛
(۱۹) جعفربن احمد سراج قادرى، مصارع الغشّاق، بیروت (بی‌تا.)؛
(۲۰) یوسف الیان سرکیس، معجم المطبوعات العربیه و المعربّه، مصر ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۲۱) سمعانى، الانساب (چاپ اختصارات)؛
(۲۲) عبدالرحمان سیوطى، بغیه الوعاه فى طبقات اللغویین و النحاه، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۴/۱۹۶۴؛
(۲۳) احمدبن محمد شروانى، حدیقه الافراح لازاله الاتراح، بولاق ۱۲۸۲؛
(۲۴) مصطفى شکعه، بدیع‌الزمان الهمذانى، قاهره ۱۴۲۳/۲۰۰۳؛
(۲۵) نوراللّه شوشترى، مجالس المؤمنین، تهران ۱۳۵۴ش؛
(۲۶) مریم صادقى، «ابوبکر خوارزمى»، د. بزرگ اسلامى، ج ۵، ۱۳۷۲ش؛
(۲۷) ابوهلال عسکرى، دیوان المعانى، قاهره ۱۳۵۲، چاپ افست بغداد؛
(۲۸) علی‌بن یوسف قفطى، انباه الرواه على انباه النحاه، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۶۹/۱۹۵۰؛
(۲۹) احمدبن محمد میدانى، مجمع الامثال، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۳۰) ادوارد وان‌دایک، اکتفاء القنوع بماهو مطبوع، مصر ۱۳۱۳/۱۸۹۶؛
(۳۱) یاقوت حموى، معجم‌الادباء، بیروت (بی‌تا.).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۵ 

زندگینامه علی‌ سِیفى نیشابورى«حکیم» (قرن ششم)

 علی‌بن احمد ملقب به حکیم، شاعر و نویسندۀ نیمۀ دوم قرن ششم. تاریخ ولادت و فوت وى معلوم نیست. دولتشاه (ص ۱۸۹) او را شاگرد فرید کاتب (متوفى بعد از ۶۱۷) و مداح سلطان تکش خوارزمشاه (۵۶۸ـ۵۹۶) دانسته است (نیز رجوع کنید به خلیل، ج ۱، ص ۲۷۹؛ آذربیگدلى، ص ۱۴۱؛ هدایت، ج ۱، ب ۲، ص ۷۰۸)،

اما از قصیدۀ مشهور «سیم و سنگ» او چنین برمی‌آید که ممدوحى به نام سلطان جلال‌الدین محمود داشته (رجوع کنید به جاجرمى، ج ۱، ص س؛ هدایت، همان، ص ۷۰۹) که ذبیح‌اللّه صفا احتمال داده است همان شاه‌محمود، از پادشاهان آل‌افراسیاب، خواهرزاده و جانشین سنجر در خراسان، باشد که در سال ۵۶۶ مؤید آی‌اُبه، حاکم نیشابور، او را کور کرد (ج ۲، ص ۶۲۶).

اگر این فرض درست باشد، دو نکته دریافت می‌شود:یکى اینکه او چند دهه پیشتر از نیمۀ دوم قرن ششم به دنیا آمده و دیگر اینکه وى قبل از راهیابى به دربار خوارزمشاهیان و مدح تکش، به دربار آل‌افراسیاب راه یافته و بزرگان آنها را مدح گفته است. از سیفى اشعار محدودى در منابع درجه اول موجود است که بعدها به صورت پراکنده در دیگر کتابها ذکر شده است.

عوفى (ج ۲، ص ۱۵۹)، ضمن ستایش از نظم و نثر او، اثر منثورى را به او نسبت داده که شامل صد نامۀ عاشقانه در بیان روابط عاشق و معشوق است و آنگاه چهار غزل و دو رباعى از اشعار وى را آورده که یکى از آنها هجوآمیز است (عوفى، همان، ص ۱۶۰ـ۱۶۱).

شمس قیس رازى بخشى از قصیدۀ سیم و سنگ سیفى را در المعجم (ص ۳۸۴ـ۳۸۵) به‌عنوان شاهدى بر صنعت التزام آورده که نشان‌دهندۀ شهرت اشعارش در آن روزگار است و به گفتۀ اوحدى بلیانى «اشعار مصنوعه متشکله و ممنوع‌الجواب بسیار دارد» (گ ۲۳۹ـ ب).

به احتمال بسیار، اوحدى به‌جز کتاب عوفى و دولتشاه، مأخذ دیگرى از اشعار سیفى در دست نداشته، زیرا به قصیدۀ اعناتیه سرو و یاقوت سیفى ــکه دویست سال قبل از او، جاجرمى (ج ۱، ص ف) آورده ــهیچ اشاره‌اى نکرده است. برخى منابع، قصیده سیم و سنگ سیفى نیشابورى را، به اشتباه، به سیفى بخارائى و بدیعى سیفى نسبت داده‌اند (اوحدى بلیانى، همانجا).



منابع :

(۱) تقی‌الدین محمد اوحدى بلیانى، عرفات العاشقین، نسخه کتابخانه ملک ؛
(۲) محمدبن بدرالجاجرمى، مؤنس الاحرار فى دقایق الاشعار، چاپ میرصالح طبیبى، تهران ۱۳۳۷ش؛
(۳) دولتشاه ‌بن بختیشاه سمرقندى، تذکرهالشعراء، چاپ فاطمه علاقه، تهران، ۱۳۸۶؛
(۴) امین احمدرازى، هفت‌اقلیم، چاپ سید محمدرضا طاهرى «حسرت»، تهران، ۱۳۷۸؛
(۵) شمس‌الدین محمدبن قیس رازى، المعجم فى معاییر اشعارالعجم، چاپ مدرس رضوى، تهران ۱۳۳۸ش؛
(۶) ذیبح‌اللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۷) محمد عوفى، لباب‌الالباب، چاپ ادوارد براون، لیدن ۱۹۰۶٫

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۵ 

زندگینامه شیخ سنان‌الدین یوسف‌دده سینه‌چاک(متوفی۹۵۳ه ق)

 سنان‌الدین یوسف‌دده، شیخ طریقت مولویه، نویسنده و شاعر سدۀ دهم در آناطولى. از زمان تولدش اطلاعى در دست نیست. وى در شهر ینیچه واردار در مقدونیه به دنیا آمد (قنالی‌زاده، ج ۲، ص ۱۰۸۵؛ گولپینارلى، ۱۳۶۶، ص ۱۶۴؛ بروسه‌لى، ج ۱، ص ۸۰). نخست نزد پدرش علم آموخت (ثاقب‌دده، بخش دوم، ص۲۰) و اندکى بعد به ابراهیم گلشنى (متوفى ۹۴۰)، بانى طریقت گلشنیه، و پس از آن به طریقت مولویه انتساب جست (بروسه‌لى؛ گولپینارلى، همانجاها؛ رجوع کنید به قنالی‌زاده، ج ۲، ص ۱۰۸۵ـ۱۰۸۶).

سپس به سیر و سفر پرداخت و در پى اداى حج، در مولویخانه بیت‌المقدّس اقامت گزید. آنگاه به عتبات و سپس مشهد رفت و به زیارت بقاع امامان شیعه پرداخت (ثاقب‌دده، بخش دوم، ص ۲۰ـ۲۱).

او مدتى نیز سرپرست مولویخانه ادرنه بود اما ظاهرآ، به‌سبب توطئه حاکم آن شهر که در صدد دست‌اندازى به اوقاف این خانقاه بود، ادرنه را به قصد استانبول ترک گفت (ثاقب‌دده، بخش دوم، ص ۲۱؛ گلپینارلى، ۱۳۶۶، ص ۱۶۵؛ قس بغدادى، ۱۳۸۷، ج ۲، ص ۵۶۴، که خانقاه مرادیه در ادرنه ذکر کرده است).

رحلت

سینه‌چاک در ۹۵۳ در سوتلیجه استانبول درگذشت و در نزدیکى خانقاهى در مسیر گردشگاه جعفرآباد به خاک سپرده شد (گلپینارلى، ۱۳۶۶، همانجا، پانویس ۸۴؛ رجوع کنید به بروسه‌لى، همانجا). در ۱۰ محرّم ۹۵۴ گروهى از پیروان و شاگردان او، از جمله شورى و حسن گناهى، در کنار مزارش سماع بر پا کردند، خوراک آیینى عاشوره پختند و با ستردن مو و چاک کردن سر و سینه در ماتم امام حسین علیه‌السلام و سرودن اشعارى، به بزرگداشت او پرداختند (گلپینارلى، ۱۳۶۶، ص ۱۶۵).

یوسف سینه‌چاک را پیرو سرسخت اندیشۀ وحدت وجودى، عقاید حروفیه* و مشرب علویان دانسته‌اند که همراه با عارف* چلبى، شاهدى (متوفى ۹۵۷) و دیوانه محمد چلبى* در گسترش طریقت مولویه در آناطولى فعال بود (هلبروک، ج ۲، ص ۱۰۰، ۳۵۲، ۳۵۴؛ گلپینارلى، ص ۱۶۷).

آثار

مهم‌ترین اثرى که از او باقی‌مانده جزیره مثنوى است که گزیده‌اى در ۳۶۶ بیت از شش دفتر مثنوى مولوى است. این ابیات به‌گونه‌اى در پى هم آمده‌اند که متنى مستقل، با ارتباط معنایى میان ابیات، پدید آمده است. جزیره مثنوى از همان آغاز، شهرت بسیار یافت و اقبال مولویه بدان چشمگیر بود.

شمارى از مشایخ مولویه نیز به شرح و ترجمۀ آن به ترکى پرداختند، از جمله علمى دده بغدادى، شیخ مولویخانه دمشق که در ۹۷۹ در اثرى با عنوان سمحات لمعات بحرالمعنوى بشرح جزیرهالمثنوى، آن را شرح کرد. عبداللّه بوسنوى (شارح فصوص‌الحکم)، ابراهیم جورى و غالب‌دده نیز به شرح آن پرداختند (گلپینارلى، ص ۱۶۶). این اثر همچنین سرمشق شاهدى در تهیۀ گلچین دیگرى از مثنوى با نام گلشن توحید گردید (گلپینارلى، ۱۳۶۶، ص ۱۸۰).

دیگر کتاب سینه‌چاک، منتخبات ربابنامه (رجوع کنید به همان، ص ۱۶۶)، گزیده‌اى از رباعیات سلطان‌ولد، بوده است که اکنون در دست نیست. اسماعیل‌پاشا بغدادى (ج ۶، ص ۵۶۴؛ همو، ۱۳۸۷، ج ۲، ص ۵۶۳) از دیوان شعر ترکى وى یاد کرده است. بروسه‌لى (ج ۱، ص ۸۰) کتاب نظیره محمدیه را به سینه‌چاک نسبت داده، که اشتباه است (گلپینارلى، ۱۳۶۶، ص ۱۶۶، پانویس ۸۵). اثر دیگر او با نام تضلیل‌التأویل، به ترکى، در ۱۳۰۰ در استانبول چاپ شده است (گلپینارلى، ۱۳۷۸، ص ۲۶۳).



منابع :

(۱) محمدطاهر بروسه‌لى، عثمانلى مؤلفلرى، استانبول، ۱۳۳۳ق؛
(۲) اسماعیل پاشا بغدادى، هدیهالعارفین، تهران، ۱۳۸۷ق؛
(۳) همو، کشف‌الظنون، تهران، ۱۳۶۰ش؛
(۴) مصطفى ثاقب‌دده، سفینه نفیسه مولویه، مصر، ۱۲۸۳؛
(۵) قنایی‌زاده حسن چلبى، تذکرهالشعرا، به کوشش ابراهیم کتلوک ، آنکارا، ۱۹۸۱؛
(۶) عبدالباقى گولپینارلى، مولویه بعد از مولانا، ترجمۀ توفیق سبحانى، تهران، ۱۳۶۶ش؛
(۷) همو، ملامت و ملامتیان، ترجمه توفیق سبحانى، تهران ۱۳۷۸؛

(۸) Victoria Holbrook, “Diverse tastes in the Spirtual life the Diffusion of Rumi’s order”, in The Heritage of Sufism, Edited by leonard lewisohn, Oxford, 1999.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۵ 

زندگینامه حمیدالدین بلخى«مؤلف مقامات حمیدى»(متوفی۵۴۷ه ق)

 حمیدالدین بلخى، محمدبن عمر محمودى بلخى، مؤلف مقامات حمیدى. نام او را محمود (صفى‌الدین بلخى، ص ۳۴۴؛ خوافى، ج ۲، ص ۲۵۵) و عمر (عوفى، ج ۱، ص ۱۹۸) نیز ذکر کرده‌اند، اما به نوشته محمد قزوینى (نظامى‌عروضى، تعلیقات، ص ۲۳) و اقبال آشتیانى (ص ۲۹، ۳۴) ظاهرآ نام پدر و پسر در نوشته عوفى و به تبعیت از او در تذکره هفت اقلیم امین احمد رازى (ج ۲، ص ۵۷۸) اشتباه شده‌است.

در فرمان سلطان سنجر که در جمادى‌الاولى ۵۴۷ صادر شده، نام او محمد ذکر گردیده که مقرون به صحت است (رجوع کنید به اقبال آشتیانى، ص ۲۵، پانویس ۱ و ۲؛ نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ج ۲۲، ص ۹). اغلب منابع لقب او را حمیدالدین دانسته‌اند (براى نمونه رجوع کنید به انورى، ج ۱، ص ۴۷۰؛دقایقى مروزى، ص ۱۹۴؛صفى‌الدین بلخى، همانجا؛اقبال آشتیانى، ص ۲۷، به نقل از جوینى) و در چهارمقاله نظامى‌عروضى (ص ۲۲) و نزهه‌المجالس خلیل شروانى (ص ۲۲۱) به صورت حمید و حمید بلخى از او یاد شده است.

در فرمان سلطان سنجر علاوه بر حمیدالدین، لقب ظهیرالدین نیز براى او ذکر شده (اقبال آشتیانى، ص ۲۶، به نقل از جوینى) و به نظر اقبال آشتیانى (ص ۲۸) لقب دوم از القاب واقعى او بوده است، نه از نوع تعارفات. کنیه‌اش را ابوبکر نوشته‌اند و چون قاضى حمیدالدین به خاندان محمودیان طالقان بلخ منسوب بوده در اغلب منابع نسبت محمودى نیز براى او ذکر شده است (رجوع کنید به دقایقى‌مروزى، ص ۱۹۶؛عوفى، ج ۱، ص ۱۹۸؛ابن‌اثیر، ج ۱۱، ص ۳۱۴؛اقبال آشتیانى، ص ۲۶، به نقل از جوینى).

صفى‌الدین بلخى در کتاب فضائل بلخ (ص ۳۴۳) اصل وى را از تالقان بلخ دانسته (نیز رجوع کنید به ابن ابى‌الوفا، ج ۳، ص ۳۸۰) و دولتشاه سمرقندى (ص ۸۶) او را «حمیدالدین ولوالجى» (ولوالج از نواحى بلخ) نامیده است.

رحلت

پدر حمیدالدین از ۵۳۶ قاضى‌القضات بلخ بود (صفى‌الدین بلخى، ص ۳۴۴) و در ۵۴۷ درگذشت (رجوع کنید به اقبال آشتیانى، ص ۳۰، ۳۴؛قس ابن‌ابى‌الوفا، ج ۲، ص ۶۵۵، که ۵۴۶ را سال وفات او ذکر کرده است). پس از وى، به فرمان سلطان سنجر، قاضى‌القضاتى بلخ، که به احتمال بسیار در خاندان محمودى موروثى بوده است (رجوع کنید به صفى‌الدین بلخى، ص ۳۴۳ـ۳۴۴)، به حمیدالدین محمد واگذار شد (رجوع کنید به اقبال آشتیانى، ص ۲۶، ۲۸، به نقل از جوینى) و او ظاهراً تا پایان عمر در این مسند باقى‌ماند. ابن‌اثیر (همانجا) فوت حمیدالدین را در حوادث سال ۵۵۹ ذکر کرده است.

حمیدالدین مانند دیگر اعضاى خاندان خود در علم و فضل، به‌ویژه در نویسندگى و شاعرى، سرآمد بود (رجوع کنید به صفى‌الدین بلخى، ص ۳۴۳؛عوفى، ج ۱، ص ۱۹۹).

وى به هنگام قاضى‌القضاتى بلخ، با شاعر هم روزگار خود، انورى ابیوردى*، مراوده داشت. ظاهراً انورى به سبب شهرآشوبى که فتوحى مروزى در هجو بلخ گفته و به نام انورى مشهور شده بود (در این‌باره رجوع کنید به شفیعى کدکنى، ص ۳۱ـ۳۲)، به قاضى حمیدالدین پناه برد و با حمایت و التفات او مدتى در بلخ زیست (رجوع کنید به اقبال آشتیانى، ص ۳۶، ۳۸). مناسبات شاعرانه آنان سالها ادامه داشته است و در دیوان انورى نُه مورد مدح و ذکر حمیدالدین دیده مى‌شود (رجوع کنید به ج ۱، ص ۵۰، ۴۷۰، ج ۲، ص ۵۲۳، ۵۴۱، ۵۸۰، ۶۰۹، ۶۱۲، ۶۶۵، ۶۷۹).

حمیدالدین همچنین با شاعر و ادیب اهل بلخ، یعنى رشیدالدین وطواط، ارتباط شاعرانه داشت و در دیوان و طواط چهار اشاره ستایش‌آمیز به قاضى حمیدالدین دیده مى‌شود (رجوع کنید به ص ۵۷۳، ۵۸۱، ۵۸۷، ۶۰۶، مقدمه نفیسى، ص ۹). حمیدالدین با شاعر معاصر خود، شمس‌الدین دقایقى‌مروزى، نیز مرتبط بوده و دقایقى در نامه‌اى به حمیدالدین، او را ستوده است (رجوع کنید به ص ۱۹۴، ۱۹۷ـ۱۹۸).

آثار

شهرت حمیدالدین بیشتر به سبب کتاب مقامات اوست (تألیف ۵۵۱؛رجوع کنید به مقامات حمیدى*).

آثار دیگرى نیز به او نسبت داده‌اند که منشأ اغلب آنها نوشته عوفى در لباب‌الالباب (ج ۱، ص ۱۹۹) است. او این رساله‌ها را به حمیدالدین نسبت داده است :

وسیله العفاه الى اکفى‌الکفاه ؛
حنین‌المستجیر الى حضره‌المجیر؛
روضه‌الرضا فى مدح ابى‌الرضا؛
قدح المغنى فى مدح‌المعنى، که اقبال آشتیانى (ص ۳۳) صحیح آن را «قدح‌المعین فى مدح‌المعین» مى‌داند؛
رساله الاستغاثه الى اخوان‌الثلاثه؛
منیه الراجى فى جوهر التاجى،

که اقبال آشتیانى (همانجا) صحیح آن را «منیه‌الراج فى جوهرالتاج» مى‌داند. با وجود انتساب این رساله‌ها به حمیدالدین، اقبال آشتیانى (ص ۳۳ـ۳۴) براى هر یک از آنها، که امروز در دست نیستند، مخاطب تاریخى خاصى در نظر گرفته و سرانجام به این نتیجه رسیده که همه مطالبى که عوفى نوشته مربوط به پدر حمیدالدین است، و عوفى فقط تألیف مقامات حمیدى را که کار پسر است، به اشتباه، به پدر او نسبت داده است.

این در حالى است که در کتاب فضائل بلخ صفى‌الدین بلخى که پنجاه سال پس از درگذشت حمیدالدین تألیف شده، علاوه بر مقامات، به رساله روضه‌الرضا (رجوع کنید به ص ۳۴۴) و «رسائل متفرقه» او نیز اشاره شده است. همچنین علاوه بر خوافى (ج ۲، ص ۲۵۵) ابن‌اثیر (ج ۱۱، ص ۳۱۴) نیز او را «صاحب تصانیف» شمرده است؛بنابراین، به نظر مى‌رسد تأکید اقبال آشتیانى بر اشتباه عوفى در نسبت دادن تألیفات پدر به پسر و در نظر گرفتن مخاطب تاریخى خاص براى رسائل مذکور، چندان مقرون به صحت نباشد مخصوصاً که او کتاب فضائل بلخ را ندیده است. به گفته عوفى (همانجا) منشآت (نامه‌ها) حمیدالدین در زمان خود او مشهور بوده است.

اما از میان آنها فقط یک نامه در اختیار است که صاحب کتاب مختارات من‌الرسائل (تألیف در ۶۹۳؛تهران ۱۳۷۸ش) آن را به عنوان نمونه‌اى از یک اخوانیه در ضمن رسائل دیگر آورده است (رجوع کنید به ص ۱۸۵ـ۱۸۶)، که البته مخاطب آن معلوم نیست (نیز رجوع کنید به خلیل شروانى، ص ۶۷).

با آنکه در قرن نهم دولتشاه سمرقندى (ص ۸۶) نام حمیدالدین بلخى را در میان شاعران تذکره خود نیاورده و فقط از ارتباط او با انورى سخن گفته است، اغلب منابع به شاعرى او اشاره کرده‌اند. ابن‌اثیر (همانجا) و خوافى (ج ۲، ص ۲۵۵) او را صاحب «تصانیف و اشعار» مى‌دانند و انورى (ج ۲، ص ۶۸۰) ارائه شعر خود را در برابر شعر حمیدالدین به «زیره به کرمان بردن» تشبیه کرده است. شمس‌الدین دقایقى مروزى (ص ۱۹۴)، «نظم لطیف» او را «سحر حلال» به شمار آورده و عوفى (ج ۱، ص ۱۹۹ـ۲۰۰) ضمن بیانِ اینکه «اشعار او به غایت لطیف است» نمونه‌هایى از شعر او را ذکر کرده است.

هدایت (ج ۱، ص ۵۷۶ـ۵۹۶) نیز با اشاره به اینکه قاضى حمیدالدین «در شعر و شاعرى صاحب قدرت بوده» سفرنامه‌اى منظوم به نام سفرنامه مرو به قاضى حمیدالدین نسبت داده و ۲۵ بیت از ابیات آن را ذکر کرده است. به‌زعم اقبال آشتیانى (ص ۳۶) ابیات یاد شده را که در نسخه چاپى لباب‌الالباب نیست هدایت از نسخه خطى لباب‌الالباب نقل کرده است. سپس اقبال آشتیانى به سبب اشاره‌اى که در این مثنوى ظاهراً به شرف‌الملک خوارزمى، رئیس دیوان استیفاى ملکشاه سلجوقى (حک : ۴۶۵ـ۴۸۵)، وجود دارد به این نتیجه رسیده است که سراینده آن حمیدالدین بلخى نیست بلکه پدر اوست.

در مجموعه رباعیات کتاب نزهه‌المجالس (تألیف در نیمه اول قرن هفتم) یک رباعى از حمیدالدین بلخى آمده است (رجوع کنید به خلیل‌شروانى، ص ۲۲۱) که نشانه شهرت شاعرى او در قرن هفتم است. به نظر بهار، اشعارى که از حمیدالدین در ضمن مطالب مقامات حمیدى آمده است «لطفى ندارد و بهتر از نثرش نیست» (ج ۲، ص ۳۳۲)، اما گاه «بسیار خوب و مطبوع است و از طراز اشعار قرن پنجم و ششم است» (ج ۲، ص ۳۴۴). در کنار اشعار حمیدالدین بلخى که در مقامات آمده است «غزلهاى منثور» او نیز دلالت بر هنر شاعرى نویسنده دارد (رجوع کنید به خطیبى نورى، ج ۱، ص ۵۸۸).



منابع:

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابن‌ابى‌الوفا، الجواهرالمضیّه فى طبقات الحنفیّه، چاپ عبدالفتاح محمد حلو، ریاض ۱۴۱۳/۱۹۹۳؛
(۳) ابن‌اثیر؛
(۴) عباس اقبال آشتیانى، «قاضى حمیدالدین محمودى بلخى مؤلف مقامات حمیدى»، یادگار، سال ۱ ش ۷ (دى ۱۳۲۳)؛
(۵) امین احمد رازى، تذکره هفت اقلیم، چاپ محمدرضا طاهرى (حسرت)، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۶) محمدبن محمد(على) انورى، دیوان، چاپ محمدتقى مدرس رضوى، تهران ۱۳۶۴ش؛
(۷) محمدتقى بهار، سبک‌شناسى، یا، تاریخ تطور نثرفارسى، تهران ?(۱۳۲۱ش)؛
(۸) حسین خطیبى نورى، فن نثر در ادب پارسى، ج ۱، تهران ۱۳۶۶ش؛
(۹) جمال‌الدین خلیل شروانى، نزهه‌المجالس، چاپ محمدامین ریاحى، تهران ۱۳۶۶ش؛
(۱۰) احمدبن محمد خوافى، مجمل فصیحى، چاپ محمود فرخ، مشهد ۱۳۳۹ـ۱۳۴۱ش؛
(۱۱) محمدبن على دقایقى‌مروزى، «نامه‌اى از شمس‌الدین محمد دقائقى به حمیدالدین بلخى»، (چاپ) محمد روشن، در جشن‌نامه محمد پروین گنابادى: سى و دو گفتار در ایران‌شناسى، به پاس پنجاه سال خدمات فرهنگى، چاپ محسن ابوالقاسمى و محمد روشن، تهران: توس، ۱۳۵۴ش؛
(۱۲) دولتشاه سمرقندى، کتاب تذکره‌الشعراء، چاپ ادوارد براون، لیدن ۱۳۱۹/۱۹۰۱؛
(۱۳) محمدبن محمد رشیدالدین وطواط، دیوان، چاپ سعید نفیسى، تهران ۱۳۳۹ش؛
(۱۴) محمدرضا شفیعى کدکنى، مفلس کیمیافروش: نقد و تحلیل شعر انورى، تهران ۱۳۷۲ش؛
(۱۵) عبداللّه‌بن عمر صفى‌الدین بلخى، فضائل بلخ، ترجمه عبداللّه‌بن محمدحسینى بلخى، چاپ عبدالحى حبیى، تهران ۱۳۵۰ش؛
(۱۶) عوفى؛
(۱۷) احمدبن عمر نظامى‌عروضى، چهار مقاله، چاپ محمد قزوینى و محمدمعین، تهران ۱۳۳۳ش؛
(۱۸) رضاقلى‌بن محمدهادى هدایت، مجمع‌الفصحا، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ش.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴

زندگینامه محمد کمال‌الدین حریری‌زاده (۱۲۹۹-۱۲۶۷)

حریری‌زاده ، محمد کمال‌الدین، صوفى و نویسنده ترک در قرن سیزدهم. وى در ۱۲۶۷ در استانبول به دنیا آمد. نسبش به ابوالحسن على حریرى (متوفى ۱۲۴۸)، از نوادگان شیخ احمد رفاعى* و مؤسس شاخه حریریه طریقت رفاعیه، می‌رسد. وى از خاندان معروف حریری‌زاده‌هاى حلب بود (حریری‌زاده، ج ۱، گ ۲۹۲پ؛ درباره این لقب رجوع کنید به همان، ج ۱، گ ۲۸۹ر).

پدر حریری‌زاده، شیخ سید عبدالرحمان، نیز از مشایخ بود. حریری‌زاده دوران تحصیل خود را در استانبول گذراند. فقه حنفى را نزد علامه قاضى شیخ عبداللطیف عمربخارى حلبى، و کتابهاى حدیث (از جمله صحیح بخارى) را نزد علامه شاکر افندى فراگرفت (همان، ج ۱، گ ۸۱ر، ۸۳پ ـ ۸۶پ). در نوجوانى، هنگام تحصیل علوم فقه و تفسیر و حدیث، به تصوف گرایید و نخستین طریقتى که از طریق پدرش بدان منتسب گشت، حریریه بود. وى به خلوتیه و شعب دیگر رفاعیه نیز منسوب است (همان، ج ۲، گ ۲۱۷ر؛ بروسه‌لى، ج ۱، ص ۱۵۵).

اساتید

او پس از درگذشت پدرش به تجارت پرداخت، ولى پس از مدتى دوباره به تحصیل علوم دینى روآورد و براى تحصیل سفرهاى بسیار کرد و به دیدار بسیارى از مشایخ رفت (حریری‌زاده، ج ۳، گ ۳۰۴پ). وى در استانبول و نیز اسکوب، نزد شیخ محمد نورالعربى حسینى (از مشایخ مشهور ملامیه، متوفى ۱۳۰۵) رفت و در ۱۲۸۹ با او بیعت کرد و از وى قصیده تائیه ابن‌فارض، رساله الاحدیه و فصوص‌الحکم ابن‌عربى را آموخت و خلافت‌نامه طریقت ملامیه را نیز از او گرفت. حریری‌زاده به واسطه شیخش، نورالعربى، که به طریق روحانى به حاجى بکتاش‌ولى منتسب بود، به بکتاشیه* نیز انتساب داشت (د.ا. د. ترک، ذیل مادّه). حریری‌زاده در سفر به سِلانیک از شیخ علی‌رضا افندى (متوفى ۱۲۹۵) خلافت رمضانیه و از شیخ ادیب لطفى افندى خلافت سنانیه را گرفت (همانجا؛ گولپینارلى، ص ۳۶۸). همچنین از طریق شیخ عبداللطیف بخارى در ۱۲۸۷ به طریقت قادریه و از طریق شیخ شرف‌الدین ادرنوى/ ادرنه‌اى به طریقت سزائیه منتسب گشت. او تقریباً به دویست طریقت اصلى و شعب آنها انتساب یافته است (د. ا. د. ترک، همانجا).

حریری‌زاده در تصوف طریق اعتدال را در پیش گرفته بود و پیمودن راه شریعت را بهترین طریق می‌دانست و از اینکه خداوند، خدمت علماى ظاهر و باطن را نصیب وى ساخته است، سپاسگزار بود. او ابن‌عربى را از اولیاى برجسته و از مشایخ معتبر می‌دانست و معتقد بود آنچه از آراى او مغایر شریعت است، خطاست ولى نباید درباره وى راه افراط و تفریط پیمود و او را به سبب خطاهایش به کلى مردود شمرد یا همه گفته‌هایش را پذیرفت (حریری‌زاده، ج ۳، گ ۹۹ر).

رحلت

حریری‌زاده در ۱۲۹۹ درگذشت و در درگاه شیخ حاسب افندى، در محله ایوب استانبول، به خاک سپرده شد (د. ا. د. ترک، همانجا). محمدطاهر بروسه‌لى*، مشهورترین شاگرد او، جانشین وى شد (بروسه‌لى، ج ۱، ص ۱۵۵؛ گولپینارلى، ص ۳۶۹).

آثار

او بالغ بر ۴۵ اثر دارد (براى فهرست آثار او رجوع کنید به وصاف، ج ۳، ص ۱۲۳ـ۱۲۴؛ بروسه‌لى، ج ۱، ص ۱۵۶ـ۱۵۷) که برخى از مهم‌ترین آنها عبارت‌اند از :

آثار عربى:

۱) تبیان وسائل الحقائق فى بیان سلاسل الطرائق، مشتمل بر سه مجلد بزرگ، که به مثابه دایرهالمعارف طریقتهاست و در آن از ۱۵۰ طریقت و مؤسسان و مشایخ آنها و کیفیت سلوک در هر طریقت بحث شده است. نسخه‌اى از این اثر در کتابخانه سلیمانیه (بخش فاتح ابراهیم افندى، ش ۴۳۰ـ۴۳۲) موجود است (بروسه‌لى، ج ۱، ص ۱۵۶؛ گولپینارلى، ص ۳۶۹؛ د. ا. د. ترک، همانجا؛ براى آگاهى از محتواى این کتاب رجوع کنید به آشکار، ص ۲۱۳ـ۲۱۵).

۲) جواهرالملوک العالیه فى بواهر سلوک الشاذلیه، درباره زندگى ابوالحسن شاذلى و اساس تعالیم شاذلیه (کتابخانه سلیمانیه، بخش خانقاه شاذلى، ش ۵۷).

۳) الموردالخاص بالخواص فى تفسیر سورهالاخلاص. یعقوب چیچک این کتاب را تصحیح و چاپ کرده است (استانبول ۱۳۷۵ش/۱۹۹۶).

آثار ترکى:

۱) فجرالاسماء و صبح‌المسمى، مشتمل بر شرح اسماء سبعه‌اى که در مراحلِ سلوکِ خلوتیه و شَعبانیه و بَکریه اهمیت دارد (کتابخانه سلیمانیه، بخش محمود افندى، ش ۳۱۵۹).

۲) فتح/ فسح درّ الاَغلى شرح دَوْر الاعلى، که شرح حزب دورالاعلى ابن‌عربى است (کتابخانه سلیمانیه، بخش ترنووالى، ش ۹۶۴).

۳) حقیقهالطریقه، ترجمه مکتوباتى است که شیخ عبدالغنى نابلسى به نام وسائل‌التحقیق و رسائل التوفیق گردآورى کرده است (کتابخانه سلیمانیه، بخش ترنووالى، ش ۴/۸۹۸).

۴) روشن دلنواز، شرح ترکى بر گلشن‌راز شیخ محمود شبسترى است، که در آن از شرح شیخ محمدبن یحیی‌نوربخشى نیز استفاده کرده است (کتابخانه سلیمانیه، بخش محمود افندى، ش ۲۷۵۳).



منابع :

(۱) محمدطاهر بروسه‌لى، عثمانلى مؤلفلرى، استانبول ۱۳۳۳ـ ۱۳۴۲؛
(۲) کمال‌الدین حریری‌زاده، تبیان وسائل الحقائق فى بیان سلاسل الطرائق، نسخه خطى کتابخانه سلیمانیه استانبول، مجموعه فاتح، ش ۴۳۰ـ۴۳۲؛
(۳) عبدالباقى گولپینارلى، ملامت و ملامتیان، ترجمه توفیق ه .سبحانى، تهران ۱۳۷۸ش؛

(۴) Mustafa Askar, Tasavvuf tarihi literaturu, Ankara 2001;
(۵) TDVIA, s.v. “Haririzade” (by Yakup Cicek);
(۶) Osmanzade Huseyin Vassaf, Sefine-i evliya, ed. Mehmet Akkus and Ali Yilmaz, Istanbul 2006.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۳ 

زندگینامه حبیب اصفهانى «میرزاحبیب اصفهانى» «میرزاحبیب دستان‌بنى» «میرزاحبیب‌افندى»(متوفی۱۳۱۱/۱۸۹۳)

 (میرزاحبیب اصفهانى) ، از پیش‌گامان تحول در نثر و ترجمه فارسى، شاعر و ادیب. وى از دگراندیشان تبعیدى عصر قاجار بود و تدوین نخستین دستورزبان فارسى را به او نسبت داده‌اند. به لحاظ انتسابش به قریه بِنْ، از توابع فعلى چهارمحال و بختیارى که اکنون نزدیک شهرکرد است، از سوى افراد محلى «میرزاحبیب بنى» و «میرزاحبیب دستان بنى» نامیده شده است که البته ضبط نام وى به این شکل در متون قاجارى و بعد از آن سابقه ندارد. وى به سبب اقامت طولانى در استانبول، نزد ترکها به «حبیب‌افندى» و «میرزاحبیب‌افندى» شهرت یافته و در دانشنامه‌هاى ترک دو مقاله درباره او زیر دو نام اخیر چاپ شده است (رجوع کنید به د.ا.د.ترک، ذیل «حبیب افندى»؛ د. ترک، ذیل «حبیب افندى، میرزا»).

میرزاحبیب اصفهانى در خانواده‌اى روستایى به دنیا آمد تحصیلات مقدماتى را در زادگاهش، بن، به پایان برد و ظاهراً به قصد ادامه تحصیل به تهران و بغداد سفر کرد و در این دو شهر چند سالى به تحصیل مشغول بود. از سوانح زندگیش در این دو شهر، بیش از آنچه منابع به تبعیت از هم تکرار کرده‌اند، اطلاعى در دست نیست (رجوع کنید به خان‌ملک ساسانى، ص ۱۱۱ـ۱۱۲). گفته‌اند که در بغداد ادبیات، فقه و اصول و چند زبان آموخته و به محفلهاى بابی‌مسلکان فرارى و تبعیدى و ناراضیان سیاسى آمد و رفت داشته است (آرین‌پور، ج ۱، ص ۳۹۵؛سنجابى، ص ۱۱۵). احتمال دارد که آشنایى او با بابیان در نگرش سیاسى وى تأثیر گذاشته باشد، هرچند در آثارش نشانه‌اى از این‌گونه تأثیرها دیده نمی‌شود.

میرزاحبیب اصفهانى پس از بازگشتن به تهران، با روشنفکران و به‌ویژه با میرزا ملکم‌خان* ناظم‌الدوله حشر و نشر داشته و حتى به ارتباط با محفلهاى ماسونى متهم شده، گرچه تاکنون سند یا دلیل محکمى دالّ بر ارتباط او با این‌گونه مجامع منتشر نشده است، (سنجابى، ص ۱۱۶؛درباره ارتباط با ماسونى رجوع کنید به رئیس‌نیا، ج ۱، ص ۲۰۲).

در هر حال در تهران به لامذهبى، دهری گرى و بی‌دینى متهم شد (رجوع کنید به پیرزاده نائینى، ج ۲، ص ۹۵)؛البته این اتهامها را به همه فراماسونها، و به‌ویژه به میرزاملکم‌خان، نیز زده‌اند. این نکته آشکار است که میرزا حبیب در سلک دگراندیشان زمان خود بود و حکومت وقت دیدگاههاى انتقادى آنان را می‌شناخت و فعالیتهایشان را زیرنظر داشت. کتابچه‌اى در مذمت محمدخان سپهسالار (متوفى ۱۲۸۴)، صدراعظم، که مردى جاهل و عامى بود، مخفیانه نشر دادند و وى را در آن سخت هجو کرده بودند. میرزاحبیب به اتهام نوشتن این کتابچه تحت تعقیب قرار گرفت و در ۱۲۸۳ از ایران گریخت (ناطق، ص ۲۷؛بالایى و کویی‌پرس، ص ۴۲).

براساس د. ترک (همانجا)، میرزاحبیب در حالى وارد خاک عثمانى شد که زخمى بود و او را دنبال می‌کردند. ظاهراً این مطلب در جاى دیگرى نیامده است. همین منبع می‌گوید که علی‌پاشا، صدراعظم عثمانى، او را به حضور پذیرفت و دستور داد به وى شغلى واگذار کنند (رجوع کنید به همانجا)، اما میرزاحبیب در آن زمان، هنوز اثرى پدید نیاورده بود و چنان شهرتى نداشت که با وى این‌سان رفتار کرده باشند. درواقع، وقایع این بخش از زندگى او نیز کاویده نشده و در صحت این اطلاعات تردید است.

میرزاحبیب حدود سى سال بازمانده عمر خود را در استانبول از راه خدمت در وزارت معارف عثمانى، تدریس در معلم‌خانه ایرانیان و مراکز دیگر گذراند (رجوع کنید به پیرزاده نائینى، ج ۲، ص ۹۶). عثمانى در آن زمان نهضت تنظیمات* را از سر گذرانده بود و استانبول از فعال‌ترین شهرهاى اسلامى قرن سیزدهم/ نوزدهم در اخذ تمدن اروپایى و تشکیل نهادهاى مدنى و از مهم‌ترین مراکز تجمع ایرانیان دگراندیش، ناراضى و مخالف دولت و محل انتشار جراید مختلف بود. جرگه‌اى از ایرانیان روشنفکر هم در استانبول تشکیل شده بود که میرزاحبیب به آن محفل و نیز به محافل تجددخواهان رفت و آمد داشت و از طریق آنها با فرهنگ و تمدن غربى آشنا شد (آدمیت، ص ۲۲؛موریه، پیشگفتار، ص ۱۸).

میرزاحبیب هم‌سن طالبوف و حاج زین‌العابدین مراغه‌اى و دوست و همکار شیخ‌احمد روحى* و میرزاآقاخان کرمانى* بود، که همگى از پیشروان تجددخواهى بودند. ظاهرآ میرزاآقاخان کرمانى دو سال در منزل میرزاحبیب ساکن بوده و نوشته‌هاى او را به اصطلاح امروزى ویرایش می‌کرده است (رجوع کنید به دولت‌آبادى، ج۱، ص۱۵۹؛افشار، ۱۳۳۹ش، ص ۴۹۷). درباره دوستى و همکارى میرزاحبیب و شیخ‌احمد روحى، و نیز دوستىِ این دو با میرزآقاخان کرمانى، اشاراتى هست (رجوع کنید به دولت‌آبادى، ج ۱، ص ۱۵۹، ۱۶۱؛آرین‌پور، همانجا). پیوند نزدیک میان این سه تن و آثارى که از آنان به‌جا مانده است، گرایشهاى تجددخواهانه و اقبال آنان را به انواع دیگرى از فعالیتهاى ادبى و پژوهشى آشکارا نشان می‌دهد.

خانواده

میرزاحبیب در استانبول دوبار ازدواج کرد و یکى از همسرانش چرکس بود. از این دو زن صاحب سه پسر به نامهاى کمال، جمال و جلال شد (پیرزاده نائینى، همانجا). زندگى میرزاحبیب در استانبول با فراز و فرود همراه بود و حتى یک بار مغضوب مقامات عثمانى گشت و مدتى کار خود را از دست داد (آرین‌پور، همانجا). پیرزاده نائینى میرزاحبیب را در دوره آسودگى و رفاه و هم‌نشینی‌اش با شمارى از سرشناسان استانبول دیده است (رجوع کنید به همانجا). برخى اشارات هم حاکى است که در اواخر عمر کاملاً از شر و شور جوانى افتاده و با مقامات سیاسى سفارت ایران در باب عالى نشست و برخاست داشته است. روزنامه اختر* که میرزاحبیب هم با آن همکارى داشته، ظاهراً وسیله مناسبى براى جلب و جذب مخالفان سیاسى ایران در عثمانى بوده است (رجوع کنید به رئیس‌نیا، ج ۱، ص ۵۱۳ به بعد؛آدمیت، ص ۲۳؛سنجابى، ص ۱۴۰).

رحلت

میرزاحبیب در آستانه شصت سالگى به بیمارى سختى دچار شد و براى معالجه با آبهاى معدنى به بورسه رفت، اما مداوا نشد و در همانجا درگذشت و مدفون شد. تاریخ مرگ وى را ۱۳۱۱/۱۸۹۳ و ۱۳۱۲/۱۸۹۴ ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به د. ا. د. ترک؛د. ترک، همانجاها).

میرزاحبیب اصفهانى تا سالهاى اخیر چندان شناخته شده نبود و ارزشهاى ادبى و تحقیقى کار او تقریباً به‌کلى از نظرها دور مانده بود. با پژوهشهاى تنى چند از محققان مشخص شد که ترجمه کتابهاى حاجی‌باباى اصفهانى و سرگذشت ژیل بلاس*، دو شاهکار ترجمه در زبان فارسى و از نمونه‌هاى درخشان تحول در نثر فارسى معاصر، نمی‌توانسته به قلم کسى جز میرزاحبیب باشد (رجوع کنید به حاجى باباى اصفهانى*). پژوهش در تاریخ دستورزبان فارسى و اشارات جلال‌الدین همائى در مقاله «دستورزبان فارسى» (ص ۱۲۶ـ۱۲۷) به پیشاهنگى میرزاحبیب در دستورنویسى گواهى می‌دهد و اخیراً هم اشارات احمدى گیوى در دستور تاریخى فعل (ص۳۰) بر اهمیت جایگاه او در تاریخ دستورزبان فارسى و پیش‌گامى در تدوین دستورهاى امروزین، افزود. انتشار چند مقاله از ایرج افشار درباره او (رجوع کنید به فهرست منابع)، اشارات پژوهشگران دیگر در خصوص پیش‌گامى او در هنرهاى نمایشى (از جمله رجوع کنید به ملک‌پور، ۱۳۷۹ش، ص ۱۶۵) و نیز زمینه‌هاى دیگر، مثلاً فرهنگ عامه، و برگزارى مراسمى در بزرگداشت وى (رجوع کنید به پایان مقاله) به شناخت بهتر جایگاه او در ادب معاصر فارسى کمک کرده است، هرچند تا زمانی‌که دیوان اشعار و سایر نوشته‌هاى چاپ نشده او انتشار نیابد و پژوهشهاى متعدد، جنبه‌هاى ناشناخته زندگى وى و ارزشهاى چندگانه آثارش را آشکار نسازد، نمی‌توان درباره او با قطعیت علمى سخن گفت.

تأثیر چشمگیر میرزاحبیب در تحول نثر جدید فارسى، به ویژه با ترجمه این سه اثر نمایان است: حاجی‌باباى اصفهانى (براى جزئیات بیشتر رجوع کنید به همان مقاله)؛سرگذشت ژیل بلاس (نوشته لُساژ) و مردم‌گریز/ گزارش مردم گریز (ترجمه منظوم، نوشته مولیر). ترجمه هر سه اثر به گونه‌هاى مختلف دیدگاه انتقادى از وضع اجتماعى ـ سیاسى موجود را در میان خوانندگان ایجاد می‌کرد و طبعآ حکومت مستبد قاجار و نیز حکومت خودکامه عثمانى، که در آن زمان تحرکات اجتماعى تازه را زیر فشار حکومتى قرار داده بود، با ترویج این نوع ادبیاتِ حاوى دیدگاههاى انتقادى موافق نبودند. انتساب میرزا حبیب به جنبشهاى دگراندیشانه درون جامعه عثمانى می‌توانست پیامدهاى پیش‌بینى نشده‌اى براى وى داشته باشد، شاید به همین علت باشد که نامش روی‌شمارى از آثارش ذکر نشده است؛یا به دلایل دیگرى که نمی‌توان در باب آنها با قطعیت داورى کرد.

خطاى ادوارد براون در تاریخ ادبیات ایران (ج ۴، ص ۴۶۸)، که ترجمه حاجی‌باباى اصفهانى را به شیخ‌احمد روحى نسبت داده و حتى به اثر دقیقى چون دایرهالمعارف فارسى راه یافته و ذیل مقاله «احمد روحى»، هم ترجمه حاجی‌باباى اصفهانى و هم ترجمه سرگذشت ژیل بلاس از شیخ احمد روحى دانسته شده است، از آن‌روست که نام میرزاحبیب دست‌کم در نسخه‌هایى که اینها در اختیار داشته‌اند، بر کتابها ثبت نبوده است. با تحقیقات مجتبى مینوى مشخص شد که ترجمه سرگذشت ژیل بلاس به قلم میرزاحبیب است نه محمد (باقر)خان کرمانشاهى، معروف به کفرى (آرین‌پور، ج ۱، ص ۴۰۲؛درباره شخص مذکور رجوع کنید به «بواناتى*، میرزامحمدباقر»). محمدعلى جمال‌زاده نیز با قاطعیت میرزا حبیب اصفهانى را مترجم مردم‌گریز دانسته است (مولیر، دیباچه، ص ۲۰، پانویس ۱). اخیرآ هم بررسیهاى مریم سنجابى درباره سبک کار و روش میرزاحبیب، شواهد متقن‌ترى به دست داده‌است (رجوع کنید به ص ۱۱۳ـ۱۴۸). مردم‌گریز ظاهراً نخستین نمایشنامه‌اى است که در ۱۲۸۶ از زبانى بیگانه به فارسى ترجمه شده (رجوع کنید به د. ایرانیکا، ج ۷، ص ۵۲۹) و «نخستین تجربه در زمینه انتقال یک نمایشنامه فرنگى به زبان فارسى» بوده است (ملک‌پور، ۱۳۷۹ ش، ص ۱۶۵).

از مقایسه این سه ترجمه، پیش‌گامى میرزاحبیب در ترجمه معاصر فارسى و دستاورد او در این کار پیداست: اتخاذ روشى سنجیده و آمیخته با ذوق هنرى در ترجمه‌هایى که گاه کاملا دقیق و لفظ به لفظ و گواه تسلط او به زبانهاى مبدأ و مقصد و کشف روح و حال و هواى اثرند؛و گاه آزاد و غیردقیق، اما کاملا موفق، که نشانه چیره‌دستى او در نثر فارسى و وقوف زیرکانه به اوضاع و احوال اجتماعى ـ سیاسى زمان است. تسلط میرزاحبیب به چند زبان و به اصطلاحات، تعبیرها، حکایتها، مَثَلها و ظرایف زبانى و لحنى، قدرت طنز و هزل، طبع تواناى شاعرى و قدرت قافیه‌سازى و سجع‌سازى و استفاده هنرمندانه از وزن کلام و آهنگ واژه‌ها و امتیازاتى دیگر، جایگاه وى را در ترجمه فارسى در مرتبه کم‌مانندى قرار داده است (خانلرى، ج ۳، ص ۲۹۶ـ ۲۹۷؛
یوسفى، ص ۴۱ـ۴۵؛امامى، ص ۴۳ـ۵۲).

نسخه‌خطى ترجمه سرگذشت ژیل بلاس به خط میرزاآقاخان کرمانى در کتابخانه دانشگاه استانبول موجود است (مینوى، ص ۳۱۲). ترجمه منسوب به محمدخان کرمانشاهى (رجوع کنید به مشار، ج ۲، ستون ۲۸۵۷)، چاپ بدون تصرف همین نسخه است (مینوى، همانجا). نسخه دیگرى هم از ترجمه در کرمان پیدا شده که احتمالا بازمانده‌اى از کتابخانه میرزاآقاخان کرمانى است. هما ناطق (ص ۳۳ـ۳۴)، به نقل از محمدابراهیم باستانى پاریزى، می‌گوید که وجود برخى اصطلاحات خاص کرمانى در این ترجمه، این فرضیه را قوت می‌بخشد که میرزاآقاخان کرمانى نه تنها در استنساخ که در ترجمه آن نیز با میرزاحبیب همکار بوده است. ناطق (ص ۲۹) همچنین می‌افزاید که میرزاحبیب سرگذشت ژیل‌بلاس و مردم‌گریز را با همان نیت سیاسى به فارسى برگردانده است که حاجی‌باباى اصفهانى را (براى مشخصات چاپى سرگذشت ژیل‌بلاس رجوع کنید به مشار، همانجا).

مردم گریز/ گزارش مردم‌گریز،ترجمه‌اى است منظوم، سرشار از نقل اقوالِ بزرگان ادب فارسى و تلمیحات ادبى که در ضمن، فارسى محاوره‌اى عصر قاجار از لابه‌لاى آن نمایان است (رجوع کنید به سنجابى، ص ۱۲۵ـ۱۳۵). احتمال داده‌اند که میرزاحبیب در ترجمه آن به ترجمه ترکى هم نظر داشته، ولى مطمئناً کتاب را از زبان فرانسه به فارسى ترجمه کرده است. این ترجمه نخستین بار در استانبول (چاپخانه تصویر افکار، ۱۲۹۵/ ۱۸۶۹) چاپ شده، اما روى جلد نام مترجم ذکر نشده است (همان، ص ۱۱۴، ۱۱۸). مردم‌گریز را حلقه واسطى میان نمایشهاى روحوضى سنّتى و کمدیهاى جدید می‌توان شمرد، اثرى که مضمون آن مورد علاقه میرزاحبیب و عرصه اِعمال تواناییهاى او در استفاده از طنز، هزل، فرهنگ عامه، بازیهاى زبانى و شگردهاى قلمى بوده است (براى آگاهى از کم و کیف ترجمه‌هاى این کتاب و مشخصات چاپى آنها رجوع کنید به ملک‌پور، ۱۳۶۳ش، ج ۱، ص ۳۲۵ـ ۳۳۵).

دستور سخن (استانبول ۱۲۸۹)، دبستان فارسى (استانبول ۱۳۰۸)، خلاصه رهنماى فارسى (استانبول ۱۳۰۹) و رهبر فارسى (استانبول ۱۳۱۰)، کتابهایى است که میرزاحبیب درباره دستورزبان فارسى تألیف کرده است (رجوع کنید به خان‌ملک ساسانى، ص۱۱۲ـ۱۱۴؛افشار، ۱۳۴۴ـ۱۳۴۹ش، ج ۱، ص ۱۶۵؛احمدى گیوى، ص۳۰). همائى (ص ۱۲۷) می‌گوید او نخستین کسى است که کلمه «دستور» را با عنوان کتابى درباره قواعد زبان فارسى به‌کار برده و این قواعد را از عربى جدا و آنها را از دایره تقلید از صرف و نحو عربى بیرون برده است. براساس اطلاعات موجود، او نخستین کسى بوده که اجزاى کلام را در زبان فارسى بررسى و طبقه‌بندى کرده است، هرچند که خود را مبتکر این طبقه‌بندى نمی‌داند. میرزاعبدالعظیم‌خان قریب* از الگوى او پیروى کرده است (رجوع کنید به دیونوسیوس تراکیایى ، پیشگفتار صفوى، ص ۲۶ـ۲۷).

نیز احتمال می‌رود که وى به لحاظ آشنایى با زبان فرانسه، از تقسیم‌بندیهاى فرنگى در طبقه‌بندى دستورى گرته‌بردارى کرده باشد (همانجا). مهدیقلى هدایت که زبان آلمانى می‌دانسته، می‌گوید میرزاحبیب بعضى قواعد صرف آلمانى را با فارسى تطبیق داده و این کتاب را در اصل براى آموزش زبان فارسى به وارموند آلمانى در استانبول تدارک دیده است (ص۱۱۰). همچنین ادعا شده است که کتاب قانون قدسى (نوشته عباسقلى آقا باکیخانوف مشهور و متخلص به قدسى*، تفلیس ۱۲۴۷/۱۸۳۱) در دستورزبان فارسى، نزدیک به چهل سال پیش از دستورسخن تألیف شده است (رئیس‌نیا، ج ۱، ص ۵۰۴). در باب انگیزه میرزاحبیب در تألیف دستور فارسى، توجیه‌ها متفاوت است (براى مثال رجوع کنید به هدایت، همانجا؛خان‌ملک ساسانى، ص ۱۱۲ـ۱۱۳؛ریاحى، ص ۲۴۵)، مسلّمآ میرزاحبیب که به تدریس زبان فارسى اشتغال داشته، نیاز به تدوین کتابى منظم در زمینه دستور را احساس کرده است، آشنایى وى با زبانهاى خارجى و ذهن نوآور و تازه‌جویش نیز در این راه یاور او بوده است (رجوع کنید به خان‌ملک ساسانى، همانجا).

در هر حال چه پیش‌گامى میرزاحبیب در تدوین نخستین دستورزبان فارسى اثبات شود چه نشود، سهم او در تکوین این بحث و حق تقدم او قابل انکار نیست. در ضمن دبستان فارسى و دو کتاب دستورى دیگر او، ساده‌تر و مختصرتر از دستورسخن و براى کاربردهاى متفاوت، از جمله آموزش دستور به شاگردان مدارس، تدوین شده‌اند.

آثار

آثار میرزاحبیب را می‌توان به دو دسته چاپ شده و نشده تقسیم کرد. از جمله نوشته‌هاى چاپ نشده وى دیوان غزلیات و هجویاتى به خط خود اوست که مقدمه کوتاهى در احوال وى دارد. نسخه خطى این مجموعه، که به لحاظ رکاکت و بی‌پروایى در کاربرد واژه‌ها و تعابیر تاکنون انتشار نیافته است، در استانبول نگاهدارى می‌شود (رجوع کنید به خان‌ملک ساسانى، ص ۱۱۱؛
سبحانى و آق‌سو، مدخلهاى ۲۶۶، ۷۱۲ و ۱۵۹۱؛براى نمونه‌هایى از شعرها رجوع کنید به عبرت نائینى، ج ۲، ص ۷۳۵ـ۷۴۰). مجموعه شعرهاى میرزاحبیب، با تخلص دستان، معروف است. مجتبى مینوى از برخى آثار چاپ نشده میرزاحبیب، محفوظ در کتابخانه دانشگاه استانبول، عکس تهیه کرده است (رجوع کنید به دانش‌پژوه، ج ۲، ص ۱۹۶، ج ۳، ص ۵۰).

گذشته از کتابهاى او در دستورزبان فارسى آثار چاپ شده او عبارت‌اند از:

۱)خط و خطاطان (استانبول ۱۳۰۶) به ترکى عثمانى، که ترجمه فارسى آن با عنوان تذکره خط و خطاطان در ۱۳۶۹ش در تهران چاپ شده است. این کتاب، تاریخ و راهنماى شناختن خطوط، به‌ویژه خط نستعلیق و شرح احوال خطاطان بزرگ در قرون نخستین اسلامى، اعم از عرب و عجم، و خوشنویسان عثمانى است. خط و خطاطان به ویژه در ترکیه شهرت دارد، تا حدى که الپ‌ارسلان در معرّف مقاله «حبیب‌افندى» در د.ا.د.ترک (همانجا)، اشتهار اصلى وى را به لحاظ تألیف این کتاب دانسته است. در ترکیه بر ضعف بخش خطاطان عثمانى این کتاب تأکید کرده‌اند (رجوع کنید به همانجا؛خان‌ملک ساسانى، ص ۱۱۶ـ۱۱۷).

۲)غرائب عوائد ملل (استانبول ۱۳۰۳) تألیف و ترجمه‌اى است به زبان فارسى در وصف عادات و رسوم و خلقیات ملتها. ظاهرآ هدف از تدوین این کتاب آشنا ساختن ایرانیان با تمدن جدید غرب و تلاش براى عقب نماندن آنها از ترکان عثمانى بوده است (رجوع کنید به خان‌ملک ساسانى، ص ۱۱۵ـ۱۱۶؛افشار، ۱۳۳۹ش، ص ۴۹۵). ۳) چاپ دیوان اطعمه (سروده ابواسحاق شیرازى معروف به بسحق اطعمه*، استانبول ۱۳۰۲) و افزودن واژه‌نامه‌اى در انتهاى آن. ۴) چاپ دیوان البسه (سروده نظام‌الدین محمود قارى یزدى، استانبول ۱۳۰۳) و تنظیم واژه‌نامه‌اى در آخر کتاب. ۵) چاپ منتخبات عبید زاکانى (با مقدمه فرانسوى از فرته، استانبول ۱۳۰۳). ۶) برگ سبز (استانبول ۱۳۰۴) در تعلیم زبان فارسى. ۷) منتخبات گلستان سعدى (استانبول ۱۳۰۹).

میرزاحبیب از پیش‌گامان کاربرد شیوه‌هاى نوین پژوهش در قلمرو ادبیات فارسى است (افشار، ۱۳۳۹ش، ص ۴۹۱). گذشته از تسلط بی‌مانند در نگارش نثر فارسى، در سرودن شعر، ساختن نظم و کاربرد فنون و صنایع و ظرایف ادبى چیره‌دست است، هرچند در مرتبه شاعران درجه یک قرار نمی‌گیرد (براى آشنایى با درجه تسلط او بر شعر رجوع کنید به عبرت نائینى، همانجا). نزدیک به پنجاه غزل حافظ را به شیوه عبید زاکانى تضمین کرده و چکامه‌هاى نوروزى بسیارى سروده که در شماره‌هاى مختلف روزنامه اختر چاپ شده است. در اواخر عمر، در مدح ناصرالدین‌شاه و معین‌الملک، سفیر ایران در باب عالى، شعرهایى سروده است (رجوع کنید به رئیس‌نیا، ج ۱، ص ۵۱۳ـ۵۱۴). به ترکى هم شعر می‌گفته است (د. ا. د. ترک، همانجا). در طنزپردازى شیوه عبید زاکانى را با لحن روایى داستان بلند و روال گزارش اجتماعى و انتقادى درآمیخته (سپانلو، ص ۳۲) و با انبوهى از اصطلاحها و تعبیرهاى عامیانه، که گواه تسلط کم‌مانند وى به گنجینه فرهنگ عامه است، ترکیب کرده است. ویژگیهاى سبکى میرزا حبیب در طنزپردازى، هنوز مستقلا مطالعه نشده است. پیرزاده نائینى که از نزدیک شاهد کار و زندگى وى در استانبول بوده است، می‌گوید طبع او هنوز هم به لهو و شوخى میل دارد. حاجى پیرزاده این ویژگى میرزاحبیب را یادگار بازمانده جوانى او و براثر حشرونشر با لامذهبها و بی‌پرواها می‌داند. نیز می‌افزاید که اصطلاحات و لغات عامیانه و گمشده و فراموش شده را که مکتوب نبوده، با زحمت گردآورى و تدوین می‌کرده است (ج ۲، ص ۹۷).

همایش بزرگداشت «میرزاحبیب دستان‌بنى» در مرداد ۱۳۷۹ در شهرکرد برگزار شد. ایرج افشار در یادداشتى (۱۳۷۹ش، ص ۵۸ـ۵۹)، به تغییر نام میرزاحبیب و به نقض اصول در تغییر دادن بی‌مورد نام مشاهیرى چون میرزاحبیب اصفهانى اعتراض کرد و از اطلاعات و مسموعات محلى درباره میرزاحبیب خبر داد که براى نخستین بار در این همایش بیان شد. همچنین از نسخه‌اى خطى به نام مفتاح‌الفلاح خبر داد که ظاهرآ مورخ ۱۲۷۸ و به خط خود میرزاحبیب است. تندیسى از میرزاحبیب نیز در میدان ورودى قریه بن قرار داده و شرح کوتاهى هم در احوال او پاى تندیس نصب کرده‌اند (همانجا).



منابع :

(۱) فریدون آدمیت، اندیشه‌هاى میرزا آقاخان کرمانى، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۲) یحیى آرین‌پور، از صبا تا نیما، ج ۱، تهران ۱۳۵۴ش؛
(۳) حسن احمدى گیوى، دستور تاریخى فعل، تهران ۱۳۸۰ش؛
(۴) ایرج افشار، «آثار میرزا حبیب اصفهانى»، یغما، سال ۱۶، ش ۲ (اردیبهشت ۱۳۴۲)؛
(۵) همو، «تازه‌ها و پاره‌هاى ایرانشناسى»، بخارا، ش ۱۳ و ۱۴ (مرداد ـ آبان ۱۳۷۹)؛
(۶) همو، سواد و بیاض، تهران ۱۳۴۴ـ۱۳۴۹ش؛
(۷) همو، «میرزاحبیب اصفهانى»، یغما، سال ۱۳، ش ۱۰ (دى ۱۳۳۹)؛
(۸) کریم امامى، «در باب ترجمه ‘عام فهم و خاص پسند، حاجى بابا»، کتاب امروز (زمستان ۱۳۵۳)؛
(۹) محمدعلی‌بن محمداسماعیل پیرزاده نائینى، سفرنامه حاجى پیرزاده، چاپ حافظ فرمانفرمائیان، تهران ۱۳۴۲ـ۱۳۴۳ش؛
(۱۰) حبیب اصفهانى، تذکره خط و خطاطان، ترجمه رحیم چاوش اکبرى، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۱۱) پرویز خانلرى، هفتاد سخن،تهران ۱۳۶۷ـ۱۳۷۰ش؛
(۱۲) احمدخان ملک ساسانى، «میرزا حبیب اصفهانى»، ارمغان، سال ۱۰، ش ۲ـ۳ (اردیبهشت ـ خرداد۱۳۰۸)؛
(۱۳) محمدتقى دانش‌پژوه، فهرست میکروفیلمهاى کتابخانه مرکزى و مرکز اسناد دانشگاه تهران، تهران، ج ۲، ۱۳۵۳ش، ج ۳، ۱۳۶۳ش؛
(۱۴) دایرهالمعارف فارسى، به سرپرستى غلامحسین مصاحب، تهران ۱۳۴۵ـ۱۳۷۴ش؛
(۱۵) یحیى دولت‌آبادى، حیات یحیى، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۱۶) دیونوسیوس تراکیایى، فن دستور، ترجمه کورش صفوى، تهران ۱۳۷۷ش؛
(۱۷) رحیم رئیس‌نیا، ایران و عثمانى در آستانه قرن بیستم، تبریز ۱۳۷۴ش؛
(۱۸) محمدامین ریاحى، زبان و ادب فارسى در قلمرو عثمانى، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۱۹) توفیق ه . سبحانى و حسام‌الدین آق‌سو، فهرست نسخه‌های‌خطى فارسى کتابخانه دانشگاه استانبول، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۲۰) محمدعلى سپانلو، نویسندگان پیشرو ایران: از مشروطیت تا ۱۳۵۰، (تهران) ۱۳۷۱ش؛
(۲۱) مریم سنجابى، «درباره نمایشنامه مردم گریز: انگیزه‌هاى ترجمه، شخصیت مترجم، روش ترجمه و اوضاع و احوال زمان انتشار آن»، در میرزا حبیب دستان بِنى در آیینه پژوهش، به کوشش حبیب‌اللّه توفیقى و بابک زمانی‌پور، شهرکرد: اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامى استان چهارمحال و بختیارى، ۱۳۷۹ش؛
(۲۲) محمدعلى عبرت نائینى، تذکره مدینهالادب، چاپ عکسى تهران ۱۳۷۶ش؛
(۲۳) خانبابا مشار، فهرست کتابهاى چاپى فارسى، تهران ۱۳۵۲ش؛
(۲۴) جمشید ملک‌پور، ادبیات نمایشى در ایران، ج ۱، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۲۵) همو، «گزارش مردم گریز در ترجمه میرزا حبیب اصفهانى»، در میرزا حبیب دستان بِنى در آیینه پژوهش، همان؛
(۲۶) جیمز جاستى نین موریه، سرگذشت حاجی‌باباى اصفهانى، ترجمه میرزا حبیب اصفهانى، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۲۷) ژان‌باتیست پوکلن مولیر، کمدى خسیس، ترجمه محمدعلى جمالزاده، تهران ۱۳۶۵ش؛
(۲۸) مجتبى مینوى، پانزده گفتار درباره چند تن از رجال ادب اروپا: از اومیروس تا برناردشا، گفتار ۸ :«حاجى بابا و موریه»، تهران ۱۳۶۷ش؛
(۲۹) هما ناطق، «حاجى موریه و قصه استعمار»، الفبا، ج ۴ (تیر ۱۳۵۳)؛
(۳۰) مهدیقلى هدایت، خاطرات و خطرات، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۳۱) جلال‌الدین همائى، «دستور زبان فارسى»، در دهخدا، ج :۱ مقدمه؛
(۳۲) غلامحسین یوسفى، یادداشتها: مجموعه مقالات، مقاله۳:«شهدِ تلخ»، تهران ۱۳۷۰ش؛

(۳۳) Christophe Balay and Michel Cuypers, Aux sources de la nouvelle persane, Paris 1983;
(۳۴) Edward Granville Browne, A literary history of Persia, vol.4, Cambridge 1930;
(۳۵) EIr., s.v. “Drama” (by M. R. Ghanoonparvar);
(۳۶) TA, s.v. “Habib Efendi, Mirza”;
(۳۷) TDVIA, s.v. “Habib Efendi” (By Ali Alparslan).

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۲

زندگینامه حُبَیش تفلیسى(متوفی۶۰۰ ه ق)

 ابوالفضل حبیش‌بن ابراهیم‌بن محمد، عالم، ادیب، طبیب و نویسنده فارسى و عربی‌نویس قرن ششم.

۱) زندگى و آثار.

از زندگى او اطلاع چندانى در دست نیست. وى با قلیچ ارسلان‌بن مسعود (حک : ۵۵۱ـ۵۸۸)، از سلاجقه روم، معاصر بوده و برخى تألیفات خود را به او تقدیم کرده است (رجوع کنید به ادامه مقاله). نام حبیش در آثارش در معرض تحریف قرار گرفته و به صورتهاى حَبَش، حسن و حسین درآمده است و لقب او را شرف‌الدین، جمال‌الدین و کمال‌الدین ذکر کرده‌اند، ولى در همه جا کنیه‌اش ابوالفضل و نسبتش تفلیسى ذکر شده است (براى نمونه رجوع کنید به حاجی‌خلیفه، ج ۱، ستون ۲۶۱ـ۲۶۲؛ بغدادى، ج ۱، ستون ۲۶۳؛ آقابزرگ طهرانى، ج ۱۷، ص ۲۵۳؛ نیز رجوع کنید به ادامه مقاله). در خصوص زمان تولد او، چون کتاب قانون‌الادب را در ۵۴۵، کفایهالطب را در ۵۵۰، و وجوه قرآن را در ۵۵۸ تألیف کرده است، پس باید تولد وى در حدود سى سال قبل از ۵۴۵، یعنى حدود ۵۱۵، بوده باشد. به دلیل خاتمه نسخه‌اى از کتاب وجوه قرآن، که از روى نسخه‌اى نوشته شده که خود مؤلف در شهر قونیه کتابت کرده است، استنباط می‌شود که سالیانى در قونیه مقیم بوده است.

حاجی‌خلیفه (ج ۲، ستون ۱۳۷۹) و به تبع او بغدادى (همانجا) سال وفات او را ۶۲۹ نوشته‌اند، اما بعید به نظر می‌رسد که او پس از تألیفات مهم خود، هفتاد یا هشتاد سال زندگى کرده باشد (حبیش تفلیسى، ۱۳۳۶ش، مقدمه افشار، ص۲۸۰؛ همو، ۱۳۴۰ش، مقدمه محقق، ص نه). با ملاحظه سال تألیفات او، که ذکر شد، بروکلمان (>ذیل<، ج ۱، ص ۸۹۳) و به تبع او کحّاله (ج ۳، ص ۱۸۹) فوت او را حوالى ۶۰۰ ذکر کرده‌اند.

حبیش تفلیسى در موضوعات متنوعى، به فارسى و عربى کتاب تألیف کرده است. آثار فارسى او از حیث خصایص لغوى و صرفى و نحوى داراى اهمیت است (رجوع کنید به محقق، ص ۸ـ۲۸؛ صادقى، ص ۱۳ـ۲۹).

آثار پزشکى و داروشناسى تفلیسى در بخش دوم مقاله خواهد آمد. آثار ادبى، دینى و حِکْمى وى عبارت‌اند از :

۱) مَلْحَمه دانیال. حبیش در مقدمه آن نوشته است: «چنین گوید حکیم کمال‌الدین جمال‌الاسلام ابوالفضل حبیش‌بن ابراهیم‌بن محمدالتفلیسى رحمهم‌اللّه که چون از کتاب قانون‌الادب بپرداختم برحسب طاقت و قدر دانش خویش این کتاب از کتابهاى تازى تألیف کردم و جمع آوردم». ریو (ج ۲، ص ۸۵۲) نام این کتاب را اصول‌المَلاحِم ضبط کرده و حتى بغدادى (همانجا) هر دو نام را ذکر کرده و آنها را دو کتاب مجزا به حساب آورده است. به گفته حاجی‌خلیفه (ج ۲، ستون ۱۸۱۷)، عبداللّه‌بن هارون‌السوسى ملحمه را شرح کرده است. در مقدمه چاپ سربى مورخ ۱۳۲۶ش کامل‌التعبیر (درباره این کتاب رجوع کنید به ادامه مقاله)، ناشر آن نوشته که ملحمه دانیال در ۱۳۰۴ در تهران به‌نام ملهمه چاپ شده است. وى ترجمه آن را به علامه مجلسى نسبت داده و در حاشیه کتاب احتیاطآ نوشته که به قولى، مؤلف نجیب‌الدین اصفهانى است درحالى که انشاى کتاب نشان می‌دهد که ترجمه مجلسى نیست زیرا مختصات سبک و انشاى ملحمه و کامل‌التعبیر یکى است و منشآت مجلسى هیچ شباهتى به آن ندارد (براى اطلاع از نسخه‌هاى خطى این کتاب رجوع کنید به حبیش تفلیسى، ۱۳۳۶ش، همان مقدمه ۱، ص۲۹۱).

۲) بیان‌التصریف. که حبیش از آن در مقدمه قانون ادب (ج ۱، ص هجده، پانویس ۵) نام برده است.

۳) وجوه قرآن. اگر نسخه‌اى از این کتاب وجود نداشت، از آن اثر دیگرى برجا نبود، چرا که در هیچ‌یک از مآخذ به آن اشاره نشده است. مؤلف، این کتاب را پس از بیان‌التصریف تألیف کرده و در علت پرداختن به آن نوشته است در کتاب وجوه‌القرآنِ مقاتل‌بن سلیمان*، که به عربى است، دیده است که در شرح بسیارى از کلمات، از اسما و افعال و حروف، دو یا سه وجه بیان شده و در تفسیر ابوالحسین ثعلبى (احتمالا ابواسحاق ثعلبى/ ثعالبى*) براى هر کلمه چهار یا پنج وجه بیان کرده و به همین ترتیب، گاهى مقاتل‌بن سلیمان و گاه ثعلبى تعداد وجوه معنى کلمات قرآن را کمتر یا بیشتر از دیگرى آورده‌اند و ترتیب مطالب آنها بدان‌گونه نبوده است که به راحتى بتوانند آنچه طلب کنند بیابند؛ بنابراین، تصمیم گرفته است کتابى در وجوه قرآن، که کامل و مفید باشد، تألیف کند و براى این‌کار از تفسیر ثعلبى، تفسیر سورآبادى*، تفسیر نقّاش، تفسیر شاپور (اسفراینى)، تفسیر واضح، مشکل‌القرآن ابن‌قتیبه و کتاب غریب‌القرآن عُزیرى استفاده کرده است (حبیش تفلیسى، ۱۳۴۰ش، ص ۱). مؤلف، مطالب این کتاب را به ترتیبِ حروفِ معجمِ وجوهِ اسما و افعال و حروف تنظیم، و وجوه هر کلمه را به فارسى بیان کرده و اگر در وجوه کلمات قرآن میان مفسران اختلاف بوده از ذکر قول ضعیف پرهیز کرده است (همان، ص ۲). وجوه قرآن در این کتاب، از آخرت آغاز و به یوم ختم می‌شود (رجوع کنید به ص ۳ـ۳۱۷؛ براى آگاهى از خصایص ادبى این کتاب رجوع کنید به همان، مقدمه محقق، ص بیست‌وپنج ـ سی‌ودو).

۴) تلخیص علل‌القرآن، که حاجی‌خلیفه (ج ۱، ستون ۴۷۹) از آن نام برده است.

۵) جوامع‌البیان در ترجمان قرآن. در لغت‌نامه دهخدا (ذیل مادّه) نوشته شده که کتابى است به فارسى در غریب قرآن.

۶) قانون ادب، در ضبط کلمات عربى و بیان معانى آن لغات به فارسى. مؤلف در مقدمه (ج ۱، ص هجده، پانویس ۵)گفته که این کتاب را پس از بیان‌التصریف نوشته است. به استناد سه بیتى که در پشت نسخه‌اى از مجلد دوم قانون ادب، متعلق به کتابخانه اسعد افندى ترکیه، مضبوط است قانون‌ادب را در ۵۴۵ تألیف کرده است. حاجی‌خلیفه (ج ۲، ستون ۱۳۱۰) نام آن را قانون الادب فى ضبط کلمات العرب ذکر کرده است. نسخه‌هاى متعدد از این کتاب در کتابخانه‌هاى ایران، ترکیه، انگلستان و فرانسه موجود است. این کتاب را غلامرضا طاهر تصحیح و منتشر کرده است (تهران ۱۳۵۰ـ۱۳۵۱ش).

۷) قانون‌اللباب. اعتمادالسلطنه (ج ۱، ص ۸۰۵) از این کتاب نام برده و آن را در حکمت دانسته است، ولى معلوم نیست از کجا نقل کرده و شاید مقصودش قانون ادب بوده و تصحیف و تحریفى در اسم کتاب صورت گرفته، ولى با توضیحى که درباره موضوع کتاب داده است نمی‌توان این احتمال را وارد دانست.

۸) قوافى، که آن را به امر ابوشجاع قلیچ‌ارسلان تصنیف کرد. نسخه‌اى از آن مورخ ۹۲۸ به شماره ۳۶۲ در کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى موجود است (رجوع کنید به حدایق شیرازى، ج ۲، ص۲۵۰ـ۲۵۱). قسمتى از مقدمه این کتاب را در فهرست کتابخانه مزبور نقل کرده‌اند که ذبیح‌اللّه صفا آن را عینآ در تاریخ ادبیات در ایران (ج ۲، ص ۹۹۸ـ۹۹۹) آورده است. بغدادى (همانجا) نام این کتاب را ترجمان‌القوافى (فارسى)، و آقابزرگ طهرانى (ج ۱۶، ص ۲۱۳) نام آن را فرهنگ قوافى ذکر کرده است.

۹) کامل‌التدبیر. بروکلمان (>ذیل<، ج ۱، ص ۸۹۳) از این کتاب نام برده و ذکر کرده که نسخه‌اى از آن در کتابخانه سلیم‌آغا در ترکیه به شماره ۵۴۵ موجود است.

۱۰) کامل‌التعبیر. مشهورترین کتاب حبیش، که همواره مورد توجه خاص و عام بوده است. این کتاب به تعبیر خواب هم مشهور است. مؤلف در این کتاب سخنان شش تن از بزرگانِ علمِ تعبیرِ خواب را نقل کرده است که عبارت‌اند از دانیال نبى، امام جعفرصادق، محمدبن سیرین، ابراهیم کرمانى، جابر مغربى و اسماعیل‌بن اشعب/ اشعث (؟). به‌گفته خودش (ص ۱) این کتاب را پس از تصنیف صحهالابدان، براى مطالعه عزالدین ابوشجاع قلیچ‌ارسلان‌بن مسعود و برطبق حروف معجم تأویل خوابها به فارسى تألیف کرده است. به گفته حاجی‌خلیفه (ج ۲، ستون ۱۳۷۹ـ۱۳۸۰)، جعفربن هادى بواریحى این کتاب را براى سلطان سلیمان به ترکى ترجمه کرده است. کامل‌التعبیر در ۱۲۶۵ در تهران، در ۱۳۱۹ در بمبئى و پس از آن بارها در تهران چاپ شده است (رجوع کنید به مشار، ج ۴، ستون ۴۰۱۰ـ۴۰۱۱؛ براى اطلاع از نسخه‌هاى موجود از این کتاب رجوع کنید به حبیش تفلیسى، ۱۳۳۶ش، همان مقدمه، ص ۲۸۸ـ۲۸۹).

۱۱) نظم‌السلوک. بروکلمان (همانجا)، آن را جزو آثار حبیش نام برده است. به گفته وى نسخه‌هایى از آن در کتابخانه موزه بریتانیا به شماره ۴۹۴۷Or. وجود دارد.

۱۲) بیان‌النجوم. کتابى است در هیئت و نجوم و اسطرلاب مشتمل بر ده باب و دویست‌وده فصل که خود حبیش در مقدمه قانون ادب (ج ۱، ص هجده) از آن یاد کرده است. محمدتقى بهار در سبک‌شناسى (ج ۲، ص ۳۹۵ـ۳۹۶) براى نشان دادن سبک فارسی‌نویسى حبیش، از نسخه خطى این کتاب استفاده کرده است (براى اطلاع تفصیلى درباره این کتاب رجوع کنید به جعفری‌مذهب، ص ۱۴۹ـ۱۵۶).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) اعتمادالسلطنه؛
(۳) اسماعیل بغدادى، هدیهالعارفین، ج ۱، در حاجی‌خلیفه، ج ۵؛
(۴) محمدتقى بهار، سبک‌شناسى، یا، تاریخ تطور نثر فارسى، تهران ۱۳۵۵ـ۱۳۵۶ش؛
(۵) محسن جعفری‌مذهب، بیان‌النجوم ابوالفضل حبیش‌بن ابراهیم منجم تفلیسى»، آینه میراث، دوره جدید، سال ۴، ش ۲ و ۳ (تابستان و پاییز ۱۳۸۵)؛
(۶) حاجی‌خلیفه؛
(۷) حبیش تفلیسى، بیان الصناعات، چاپ ایرج افشار، در فرهنگ ایران زمین، ج ۵ (۱۳۳۶ش)؛
(۸) همو، قانون ادب، چاپ غلامرضا طاهر، (تهران) ۱۳۵۰ـ۱۳۵۱ش؛
(۹) همو، کامل التعبیر، چاپ محمدحسین رکن‌زاده آدمیت، تهران ۱۳۷۲ش؛
(۱۰) همو، وجوه قرآن، چاپ مهدى محقق، تهران [?۱۳۴۰ش[؛
(۱۱) ضیاءالدین حدایق شیرازى، فهرست کتابخانه مدرسه عالى سپهسالار، ج ۲، تهران ۱۳۱۸ش؛
(۱۲) دهخدا؛
(۱۳) علی‌اشرف صادقى، «لغات فارسى کفایهالطب حبیش تفلیسى به همراه بررسى لغات تقویم‌الادویه او»، نامه فرهنگستان، دوره ۵، ش ۱ (اردیبهشت ۱۳۸۰)؛
(۱۴) ذبیح‌اللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج ۲، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۱۵) عمررضا کحّاله، معجم‌المؤلفین، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۱۶) مهدى محقق، «واژه‌هاى فارسى در کتاب تقویم الادویه حبیش‌بن ابراهیم تفلیسى»، نامه فرهنگستان، دوره ۴، ش ۳ (پاییز ۱۳۷۷)؛
(۱۷) خانبابا مشار، فهرست کتابهاى چاپى فارسى، تهران ۱۳۵۰ـ۱۳۵۵ش؛

(۱۸) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942;
(۱۹) Charles Rieu, Catalogue of the Persian manuscripts in the British Museum, London 1966.

۲) آثار پزشکى.

دست‌کم چهارده تألیف از آثار بیست‌و هشت‌گانه شناخته شده او در طب و داروشناسى است.

آثار پزشکى حبیش را به دو دسته کلى می‌توان تقسیم کرد : نخست، آثارى که خود او در دیگر کتابهایش به آنها اشاره کرده است، مانند صحهالابدان که در مقدمه کامل التعبیر (گ ۱پ)، و تقویم‌الادویه که در مقدمه کفایهالطب (نسخه خطى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، ش ۲۲۳، گ ۱پ) از آنها یاد کرده و به خودِ کفایهالطب در بیان‌الطب (گ ۳پ) اشاره کرده است؛دوم، آثارى که فهرست‌نگاران سده‌هاى بعد از او دانسته‌اند، مانند رسائل نُه‌گانه عربى او در اصول پزشکى و داروشناسى قدیم (رجوع کنید به ادامه مقاله). گاه آثارى را به حبیش نسبت داده‌اند که از او نیست، مانند کامل‌التدبیر (بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۸۹۳؛حبیش تفلیسى، ۱۳۳۶ش، مقدمه افشار، ص ۲۸۸)؛که احتمالا همان کامل‌التعبیر است (رجوع کنید به ادامه مقاله).

جز صحه الابدان، که از وجود نسخه‌اى از آن آگاهى نداریم، از همه آثار شناخته شده حبیش در علوم پزشکى دست‌کم یک نسخه برجاى مانده است. نوشته‌هاى دیگرى را نیز، به قراینى، می‌توان از حبیش دانست، مانند رساله دستورالادویه که شاید بخشى از باب بیستم گم‌شده بیان‌الطب باشد، یا ادویه مفرده و مرکّبه که احتمال داده‌اند نوشته حبیش باشد (رجوع کنید به منزوى، ج ۵، ص ۳۲۷۴؛کتابشناسى نسخ خطى پزشکى ایران، ص ۱۶، ش ۷۱).

در زمینه پزشکى، اشارات اندکى به او شده است؛حسن‌بن عبدالرحمان (سده دهم) در تذکره نظامشاهیه خود، درباره داروها بارها از حبیش و تقویم‌الادویه او یاد کرده است. فارسی‌نویس بودن حبیش موردتوجه شمارى از نگارندگان معاصر تاریخ ادبیات فارسى قرار گرفته است؛از جمله بهار (رجوع کنید به ج ۲، ص ۳۹۳ـ۳۹۵)، صفا (ج ۲، ص ۹۹۸ـ۹۹۹) و نفیسى (ج ۱، ص ۱۲۸). ظاهراً اولین فهرست‌نگار که از او یاد کرده، حاجی‌خلیفه در کشف‌الظنون (مثلا ج ۱، ستون ۲۶۱، ۴۶۷) است. پس از او اسماعیل‌پاشا بغدادى (ج ۱، ستون ۲۶۳)، بروکلمان (همانجا)، استورى (ج ۲، بخش ۲، ص ۲۱۳ـ۲۱۴) و شیخ‌آقابزرگ طهرانى (نسخه چاپى، ج ۱۷، ص ۱۸، ۱۹۶، ۲۵۳ـ ۲۵۴) آثار حبیش را معرفى کرده‌اند.حبیش خود را «متطبب» معرفى می‌کند نه طبیب (بیان الطب، گ ۱پ؛همو، کامل‌التعبیر، گ ۱پ).

درگذشته چنانچه کسى فقط پزشکى می‌آموخت و از فلسفه و ریاضیات و طبیعیات بی‌بهره بود، او را متطبب می‌نامیدند و چون از این علوم بهره‌مند بود (مانند رازى و ابن‌سینا) او را طبیب می‌خواندند (رجوع کنید به ابن‌رضوان، ص ۴۰). از حبیش تألیفى در باب فلسفه و ریاضى سراغ نداریم و دیدگاه حبیشِ متطبب به دانش پزشکى، فلسفى نیست. مثلاً، در نگارش آثار پزشکى به تقابل دیدگاههاى گوناگون و بحثهاى پیچیده آن نپرداخته است یا در کفایهالطب، که جامع‌ترین اثر پزشکى اوست، فقط راوى اقوال پزشکان پیش از خود ــ«چون بقراط و جالینوس و … محمدِ زکریاى رازى و ثابتِ قرّه»ــ است (رجوع کنید به همانجا). در بیان‌الطب (گ ۲پ، ۳ر) نیز وجوه مشترک آراى بزرگان پزشکى را آورده است. آثار حبیش بیشتر براى توده مردم بوده و طبعاً به زبانى ساده نوشته شده است. بنابراین، کتب او را در بهترین حالت می‌توان در شمار «کتب وسط» (درباره این تعبیر رجوع کنید به نظامى عروضى، ص ۱۱۰) به شمار آورد. در نوشته‌هاى او کمتر به نمونه بالینى و تجربه‌هاى پزشکى خود او اشاره شده است. حبیش نوآورى و دیدگاه انتقادى کمى نسبت به آراى گذشتگان دارد. او داروى تازه‌اى نیافته و به بیماریهاى همه‌گیر دوران خود اشاره‌اى نکرده است.

آثار پزشکى او عبارت‌اند از :

۱) بیان‌الطب، به فارسى، که در اصل بیست باب داشته (مقدمه، گ ۲پ ـ ۳ر) ولى در نسخه‌هاى موجود، آخرین باب آن نیست و از بیست بیمارى باب هجدهم، فقط دو مورد آن برجاى مانده است. باب نخست به معرفت چیزهایى که پزشکان باید بدانند، اختصاص دارد و نُه بخش است؛باب دوم تا نوزدهم درباره «سبب و علامت و علاج سیصد و شصت و شش علت از فرق سر تا قدم» است؛و باب بیستم، بنابر مقدمه، درباره «طبع و منفعت و خاصیت غذاها و داروهاى مفرد و مرکّب» است، با ترتیب الفبایى. تعداد بیماریهاى یاد شده در متن، با میزان ذکر شده در مقدمه سازگار نیست (مثلاً در همان نسخه، ۳۶۸ بیمارى ذکر شده است). شاید کاتبان، برخى بیماریها را با هم درآمیخته باشند. حبیش، برخلاف دیگر آثار فارسیش، در این اثر به منابع تألیفى پیشینیان اشاره‌اى ندارد که شاید منشأ آن پایان نیافتن تدوین نهایى بوده است. فقط از معدودى بزرگان، مانند ارسطاطالیس و بقراط و جالینوس یاد کرده و تأثیر آنان در این اثر مشهود است؛در عین حال از کسانى چون رازى و بوعلى نام‌برده است.

اما حبیش در مقایسه با پزشک هم عصرش، جرجانى، معادلهاى فارسى بیشترى براى واژگان پزشکى ذکر کرده، که از آن جمله است:

رگ جهنده (شریان؛گ ۱۲ر)،

رگ آرمیده (ورید؛گ ۱۲ر)،

آبگیر (قاروره، گ ۲۰پ)،

آماس خوک (خنازیر؛گ ۳۲پ)،

خفتگى اندام (کرخى؛گ ۶۱پ)،

کژ شدن روى (لَقْوه؛گ ۶۱پ)،

و بادامه (لوزه؛گ ۱۰۱پ).

۲) تقویم‌الادویه، فرهنگ دارویى چند زبانه و جدول‌گونه‌اى که بنابر مقدمه‌اش به نام شرف‌الدین علی‌بن طرادبن محمد زینبى (۴۶۲ـ۵۳۸)، وزیر مسترشد و مقتفى، تألیف شده است. نسخه‌هاى متعددى از این اثر شناسایى شده است (رجوع کنید به کتابشناسى نسخ خطى پزشکى ایران، ص ۷۸، ش ۳۵۹). برخى آن را پنج زبانه معرفى کرده‌اند (رجوع کنید به حبیش تفلیسى، ۱۳۴۰ش، مقدمه محقق، ص یازده؛ریاحى، ص ۶۲۱)، ولى نسخه کتابخانه ملک (ش ۱/۴۷۸۴) و کتابخانه مجلس (ش ۲۷۴۳) شش زبانه‌اند. به نوشته ریاحى (همانجا) این نخستین فرهنگ دارویى است که میان سالهاى ۵۲۲ تا ۵۳۰ تألیف شده است.

در جدولهاى بخش نخست، نام داروهاى مفرده مشهور به شش زبان عربى، فارسى، سریانى، رومى، یونانى و ترکى آمده، و سپس ویژگیهاى داروشناختى، کیفیت استعمال آنها و اختیارات اطبا ذکر شده است. در جدولهاى بخش دوم تنها نامهاى مفردات کم‌کاربردتر آمده است. در جدولى دوستونى، در یک ستون نام مفرده و در دیگرى دیدگاه یک یا چند طبیب ذکر شده است که از «ابرق» شروع و به «غملول» ختم می‌شود (رجوع کنید به نسخه کتابخانه ملک، ش ۱/۴۷۸۴). بخش سوم نیز شامل جدولى چند ستونى است که در هر ستون خواصى ذکر شده و زیر هریک، داروهاى داراى آن خاصیت آورده شده است؛مانند مُفَتِّحَهالسُدَد (گشاینده بسته‌شدگیها) یا مُقَطِّعهُالاَخْلاط (گسلنده خلطها). این نوع جدول‌بندى یادآور تقویم‌الصحّه* ابن‌بطلان (متوفى ۴۶۰) و تقویم‌الأبدان* ابن‌جزله (متوفى ۴۹۳) است.

۳) رسائل نه‌گانه پزشکى. در فهرست کتابخانه دانشگاه پرینستون مجموعه‌اى خطى در ۳۶۰ برگ، شامل نُه رساله عربى، معرفى شده که در سالهاى ۷۳۸ـ۷۳۹ در شهر گلستان، از بلاد قفقاز، کتابت، و از آثار حبیش دانسته شده است (رجوع کنید به حتی‌و همکاران، ص ۳۴۷، ش ۱۱۰۸). این رسائل عبارت‌اند از: تقدمه العلاج و تدرقه (بدرقه؛رجوع کنید به حبیش تفلیسى، ۱۳۳۶ش، همان مقدمه، ص۲۸۴) المنهاج، رساله‌اى درباره اصول پزشکى؛أودیه الأدویه، درباره ترکیب کردن و آماده‌سازى و کاربرد داروها، که الأدویه المفرده و کیفیه أخذها و صیغتها هم خوانده شده است (حبیش تفلیسى، ۱۳۴۰ش، همان مقدمه، ص ده)؛رموز المنهاج و کنوزالعلاج، مشتمل بر نام بیماریها و نشانه‌هاى آنها و فهرستى از نسخه‌ها و داروهاى کاربردى؛الرساله المتعارفه بأسمائها المترادفه، که واژه‌نامه‌اى پزشکى است؛لباب الأسباب، در تعریف بیماریها، سببها، نشانه‌ها و درمان آنها؛شرح بعض مسائل منتخبه من کتاب القانون، گزیده‌هایى از قانون ابن‌سینا؛تحصیل الصحّه بالأسباب الستّه، درباره قوانین حفظ بهداشت؛رساله فى مایتعلق بالأغذیه المطلقه و الدوائیه، درباره پرهیزانه‌ها؛اختصار فصول بقراط، که خلاصه‌اى از ترجمه عربى فصول بقراط است.

۴) صحه الابدان، رساله‌اى بهداشتى ـ پزشکى، که حبیش در مقدمه کامل‌التعبیر (گ ۱پ) از آن یاد کرده است. اگرچه اسماعیل‌پاشا بغدادى (ج ۱، ستون ۲۶۳) از آن نام برده، تاکنون نسخه‌اى از آن شناسایى نشده است.

۵) کفایه الطب، به فارسى، که بنابر نسخه کتابخانه مجلس شوراى اسلامى (ش ۶۳۳۲، گ ۱پ) در ۵۵۰ براى ابوالحارث ملکشاه فرزند قلیچ ارسلان تألیف شده است. در برخى منابع‌این کتاب عربى معرفى شده است (رجوع کنید به بهار، ج ۲، ص ۳۹۴؛نفیسى، ج ۱، ص ۱۲۸؛صفا، ج ۲، ص ۹۹۸؛اثر آفرینان، ج ۲، ص۲۶۴). کفایهالطب شامل دو کتاب اصلى است: «در معرفت علم پزشکى و به کار داشتن تندرستى و در علم طب و معالجه بیماری‌ها»؛و در «غذاها و داروهاى مرکّب و طبع و خاصیت آنها». بیشتر نسخه‌هاى کفایهالطب به شکل جدول‌بندى است. در این کتاب، حبیش دیدگاهى چون رازى دارد و معتقد است که تا می‌توان بیمار را با غذا درمان کرد نباید به او دارو داد، و تا غذاى ساده‌تر او را درمان می‌کند، نباید به او غذاى پیچیده داد (مثلا رجوع کنید به نسخه خطى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، ش ۲۲۳، گ ۶پ).

حبیش معتقد است که «اصل طب از حکماى یونان پدید آمد، بعدِ ایشان به اهل هند و اهل روم رسید»، و در مقایسه پزشکى هندى و مغرب‌زمین می‌نویسد «علم اهل هند باریک‌تر است و رنجِ بیشتر باید بردن بر تعلیم آن طریق که ایشان نهاده‌اند. و علم اهل روم، آسان‌تر و مفهوم‌تر است و طبایع ایشان به طبایع ما موافق‌تر و نزدیک‌تر است» (همانجا).



منابع :

(۲۰) آقابزرگ طهرانى؛
(۲۱) ابن‌رضوان، مقاله الشیخ ابی‌الحسن علی‌بن رضوان فی‌التنبیه على مافى کلام المختاربن الحسن بن عبدون البغدادى من الاغالیط، در خمس رسائل لابن بطلان البغدادى و لابن رضوان المصرى، صححها و نقلها الى اللغه الانکلیزیه و زاد علیها مقدمه و تعالیق یوزف شاخت و ماکس مایرهوف، قاهره: الجامعه المصریه، ۱۹۳۷؛
(۲۲) اثرآفرینان: زندگینامه نام‌آوران فرهنگى ایران، از آغاز تا سال ۱۳۰۰ هجرى شمسى، زیرنظر کمال حاج سید جوادى و عبدالحسین نوایى، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، ۱۳۷۷ـ۱۳۸۰ش؛
(۲۳) اسماعیل بغدادى، هدیهالعارفین، ج ۱، در حاجی‌خلیفه، ج ۵؛
(۲۴) محمدتقى بهار، سبک‌شناسى، یا، تاریخ تطور نثر فارسى، تهران ۱۳۵۵ـ۱۳۵۶ش؛
(۲۵) حاجی‌خلیفه؛
(۲۶) حبیش تفلیسى، بیان الصناعات، چاپ ایرج افشار، در فرهنگ ایران زمین، ج ۵ (۱۳۳۶ش)؛
(۲۷) همو، بیان‌الطب، نسخه خطى فهرست نشده مجلس؛
(۲۸) همو، تقویم‌الادویه، نسخه خطى کتابخانه (ش ۱) مجلس شوراى اسلامى، ش ۲۷۴۳؛
(۲۹) همان، نسخه خطى کتابخانه و موزه ملى ملک، ش ۱/۴۷۸۴؛
(۳۰) همو، کامل‌التعبیر، نسخه خطى کتابخانه چلبى عبداللّه (ترکیه)، ش ۲۰۰؛
(۳۱) همو، کفایهالطب، نسخه خطى کتابخانه (ش ۱) مجلس شوراى اسلامى، ش ۶۳۳۲؛
(۳۲) همان، نسخه خطى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، ش ۲۲۳؛
(۳۳) همو، وجوه قرآن، چاپ مهدى محقق، تهران [?۱۳۴۰ش[؛
(۳۴) محمدامین ریاحى، «تفلیسى پیشاهنگ فارسی‌نویسى در دیار روم»، آینده، سال ۷، ش ۸ (آبان ۱۳۶۰)؛
(۳۵) ذبیح‌اللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج ۲، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۳۶) کتابشناسى نسخ خطى پزشکى ایران، تنظیم و تدوین اکرم ارجح و دیگران، تهران : کتابخانه ملى جمهورى اسلامى ایران، ۱۳۷۱ش؛
(۳۷) احمد منزوى، فهرستواره کتابهاى فارسى، تهران ۱۳۷۴ش‌ـ ؛
(۳۸) احمدبن عمر نظامى عروضى، چهار مقاله، تصحیح محمد قزوینى، شرح لغات به اهتمام محمدمعین، تهران ۱۳۷۲ش؛
(۳۹) سعید نفیسى، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسى تا پایان قرن دهم هجرى، تهران ۱۳۶۳ش؛

(۴۰) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942;
(۴۱) Philip K. Hitti, Nabih Amin Faris, and Butrus Abd-al-Malik, Descriptive catalog of the Garrett Collection of Arabic manuscripts in the Princeton University Library, Princeton 1938;
(۴۲) Charles Ambrose Storey, Persian literature:a bio-bibliographical survey, vol.2, pt.2, London 1971.

 دانشنامه جهان اسلام   جلد  ۱۲

زندگینامه اسماعیل‌ جرجانی‌ (متوفی۵۳۱ه ق)

اسماعیل‌ بن‌ حسین، پزشک‌ و نویسنده ‌ایرانی‌ قرن‌ پنجم‌ و ششم‌ که‌ به‌ ویژه‌ آثار پزشکی‌ مهمی‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ تألیف‌ کرد. برای‌ او چندین‌ لقب‌ و کنیه‌ ذکر شده‌ است‌، از جمله‌ ابوابراهیم‌، زین‌الدین‌، شرف‌الدین‌، علوی‌ حسینی‌ و طبیب‌ علوی‌ (رجوع کنید به بیهقی‌، ص‌ ۱۷۲؛ سمعانی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۹۰؛ ابن‌ابی‌اصیبعه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۱؛ یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۵۴؛ ابن‌فضل‌اللّه‌ عمری‌، سفر ۹، ص‌ ۲۵۸؛ برای‌ صورت‌ القاب‌ متعدد و گاه‌ متناقض‌ جرجانی رجوع کنید به دانش‌پژوه‌، ۱۳۳۵ ش‌، ص‌ ۷۵۵).

به‌رغم‌ اهمیت‌ فراوان‌ جرجانی‌ در تطور دانش‌ پزشکی‌ در ایران‌، دانسته‌های‌ بسیاری‌ از زندگی‌ او در دست‌ نیست‌. کهن‌ترین‌ اطلاع‌ از زندگی‌ جرجانی‌ نوشته مورخ‌ همعصرش‌، محمودبن‌ محمدبن‌ عباس‌ خوارزمی‌ (۴۹۲ـ ۵۶۸)، در کتاب‌ گمشده تاریخ‌ خوارزم‌ می‌باشد که‌ تنها به‌ واسطه نوشته سمعانی‌ به‌ دست‌ ما رسیده‌ است‌. بر اساس‌ نوشته خوارزمی‌، جرجانی‌ مدتها در گرگانج‌ (از شهرهای‌ پر رونق‌ خوارزم‌ در اوایل‌ دوره خوارزمشاهیان‌) زندگی‌ کرد و در ۵۳۱ در مرو درگذشت‌ (رجوع کنید به سمعانی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۹۱).

یاقوت‌ حموی‌ نیز (همانجا) اطلاع‌ چندی‌ در باره زندگی‌ جرجانی‌ به‌ دست‌ داده‌ است‌؛ بنا به‌ نوشته او، جرجانی‌ در جرجان‌ به‌ دنیا آمد. ابتدا در خوارزم‌ و سپس‌ در مرو زندگی‌ کرد و در ۵۳۱ در همانجا درگذشت‌. یاقوت‌ (همانجا) همچنین‌ ابوالقاسم‌ قُشَیری‌ *(۳۷۶ـ ۴۶۵)، صوفی‌ و فقیه‌ مشهور، را از جمله‌ استادان‌ جرجانی‌ دانسته‌ و نیز نوشته‌ که‌ جرجانی‌ به‌ ابوسعد عبدالکریم‌بن‌ محمد سَمْعانی‌ (۵۰۶ ۵۶۲)، محدّث‌ و مورخ‌ و نسب‌شناس‌ مشهور، اجازه روایت‌ حدیث‌ داده‌ است‌. این‌ نوشته یاقوت‌، که‌ نویسندگان‌ معاصر بسیاری‌ (از جمله‌ تاجبخش‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۱۸) آن‌ را تکرار کرده‌اند، با توجه‌ به‌ این‌ که‌ سمعانی‌ در میان‌ آثار متعدد خود تنها در بخش‌ کوچکی‌ از التَحْبیر (همانجا) به‌ جرجانی‌ اشاره‌ کرده‌ و از جمله‌ در معجم‌الشیوخ‌ خود (که‌ اختصاص‌ به‌ معرفی‌ استادان‌ و بزرگان‌ عصر خود دارد) نامی‌ از جرجانی‌ نبرده‌ است‌، درست‌ به‌ نظر نمی‌رسد.

پاره‌ای‌ از اطلاعات‌ در باره زندگی‌ جرجانی‌ از لابه‌لای‌ آثار متعدد خودش‌ به‌ دست‌ می‌آید. در سطور نخستینِ ذخیره خوارزمشاهی‌، مهم‌ترین‌ اثر تألیفی‌ جرجانی‌ به‌ فارسی‌، او از ورود خود به‌ خوارزم‌ در زمان‌ امارت‌ قطب‌الدین‌ محمد خوارزمشاه‌، امیر محلی‌ خوارزم‌ (حک : ۴۹۰ یا ۴۹۱ـ۵۲۱)، در ۵۰۴ یاد کرده‌ است‌ (ص‌ ۲). در همین‌ موضع‌ از ویرایش‌ عربی‌ این‌ کتاب‌ که‌ به‌ نام‌ الذخیره ‌الخوارزمشاهیه‌ مشهور است‌، جرجانی‌ (گ‌ ۲ ر) از جمع‌آوری‌ ذخیره‌ در سن‌ هفتاد سالگی‌ یاد کرده‌ است‌. بر اساس‌ مطلب‌ اخیر، بسیاری‌ (از جمله‌ نجم‌آبادی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۷۱۹؛ تاجبخش‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۱۸؛ معطر و شمس‌ اردکانی‌، ص‌ ۷) سال‌ تولد جرجانی‌ را ۴۳۴ نوشته‌اند. در حالی‌ که‌ چون‌ این‌ روایت‌ در نسخه‌های‌ متعدد فارسی‌ ذخیره خوارزمشاهی‌ (که‌ در دسترس‌ است‌) ذکر نشده‌، به‌ نظر می‌رسد اشاره‌ به‌ هفتاد سالگی‌ مؤلف‌ معطوف‌ به‌ زمان‌ پایان‌ یافتن‌ متن‌ فارسی‌ ذخیره‌ در دوره حکومت‌ قطب‌الدین‌ محمد و پس‌ از ورود او به‌ خوارزم‌ در ۵۰۴ باشد و نه‌ الزاماً سن‌ او به‌ هنگام‌ ورودش‌ به‌ خوارزم‌.

در نسخه فارسی‌ این‌ کتاب‌ (ص‌ ۶۴۴)، جرجانی‌ از سفر خود به‌ قم‌ یاد کرده‌ است‌. از زمان‌ این‌ سفر اطلاعی‌ در دست‌ نیست‌، جز اینکه‌ قاعدتاً باید پیش‌ از ۵۰۴ و زمان‌ ورود او به‌ خوارزم‌ باشد. جرجانی‌ همچنین‌ (همانجا) از اشتغالش‌ به‌ سرپرستی‌ داروخانه بهاءالدوله‌ در خوارزم‌ و اشتهارش‌ که‌ باعث‌ مراجعه بسیار مردم‌ به‌ او می‌شد، یاد کرده‌ است‌. او کتاب‌ دیگر خود الاَغراض‌ الطِبیه(خلاصه ‌ذخیره‌ خوارزمشاهی‌ ) را در زمان‌ حکومت‌ ابوالمظفر اَتْسِزْبن‌ محمد (حک :۵۲۱- ۵۵۱)، پادشاه‌ خوارزمشاهی‌ و فرزند قطب‌الدین‌ محمد، و بنا به‌ سفارش‌ مجدالدین‌ ابومحمد صاحب‌بن‌ محمدبخاری‌، وزیر اتسز که‌ اطلاع‌ دیگری‌ از او در دست‌ نیست‌، تألیف‌ کرد (رجوع کنید به جرجانی‌، ۱۳۴۵ ش‌، ص‌ ۳).

ذکر نام‌ ابومحمد بخاری‌ و تألیف‌ کتاب‌ به‌ دستور او یقیناً مربوط‌ به‌ شروع‌ حکومت‌ مستقل‌ اتسز بر منطقه خوارزم‌ (۵۳۵- ۵۵۱) و ادامه‌ یافتن‌ زندگی‌ جرجانی‌ تا این‌ زمان‌ می‌باشد (برای‌ آگاهی‌ بیشتر در باره دوران‌ حکومت‌ اتسز رجوع کنید به قفس‌ اوغلو، ص‌ ۵۴ ۹۰). جرجانی‌ در زمان‌ نوشتن‌ کتاب‌ دیگرش‌، تدبیر یوم‌ ولیله، هنوز در گرگانج‌ زندگی‌ می‌کرد (رجوع کنید به گ‌ ۲۳۷ پ‌). از این‌رو، این‌ نوشته یاقوت‌ (همانجا) که‌ جرجانی‌ در مرو زندگی‌ کرد و در همانجا درگذشت‌، در صورت‌ صحت‌، تنها معطوف‌ به‌ دوره کوتاهی‌ از اواخر زندگی‌ او می‌باشد. بیهقی‌ نیز (همانجا) از دیدارش‌ با جرجانی‌ در سرخس‌ در ۵۳۱ یاد کرده‌ است‌.

رحلت

برای‌ فوت‌ جرجانی‌ تاریخهای‌ متعددی‌ ذکر شده‌، که‌ در میان‌ آنها تاریخ‌ مورد نظر یاقوت‌ (همانجا) یعنی‌ ۵۳۱ که‌ بسیاری‌ از معاصران‌ (از جمله‌ دهخدا، ذیل‌ «اسماعیل‌ جرجانی‌»؛ تاجبخش‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۱۹؛ معطر و شمس‌ اردکانی‌، ص‌ ۱۰) نیز آن‌ را نقل‌ کرده‌اند، با توجه‌ به‌ ادامه زندگی‌ جرجانی‌ تا دوره حکومت‌ مستقل‌ اتسز در خوارزم‌ صحیح‌ به‌ نظر نمی‌رسد. حاجی‌خلیفه‌ (ج‌ ۱، ستون‌ ۱۳۰) که‌ تاریخهای‌ متعددی‌ را برای‌ سال‌ فوت‌ جرجانی‌ بر شمرده‌، سال‌ ۵۳۵ را نیز ذکر نموده‌ است‌. ابن‌ابی‌اصیبعه‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۳۲) پادشاه‌ معاصر جرجانی‌ را علاءالدین‌ محمد خوارزمشاه‌ (حک : ۵۹۶ -۶۱۷)، از آخرین‌ پادشاهان‌ خوارزمشاهی‌، دانسته‌ است‌. این‌ اشتباه‌ به‌ علت‌ درک‌ نادرست‌ ابن‌ابی‌اصیبعه‌ از نام‌ علاءالدین‌ که‌ لقب‌ قطب‌الدین‌ محمد هم‌ بوده‌، رخ‌داده‌ است‌ و به‌ نوشته‌های‌ خواندمیر (ج‌ ۲، ص‌ ۶۴۱) و حمداللّه‌ مستوفی‌ (ص‌ ۶۸۶) نیز راه‌ یافته‌ است‌ (برای‌ آگاهی‌ بیشتر رجوع کنید به دهخدا، همانجا؛ عرفانیان‌، ج‌ ۱۹، ص‌ ۱۹۹، پانویس‌ ۱).

استادان

سمعانی‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۹۱) و یاقوت‌ (همانجا) تنها ابوالقاسم‌ قشیری‌ را به‌ عنوان‌ استاد جرجانی‌ بر شمرده‌اند. در حالی‌ که‌، جرجانی‌ پزشکی‌ را از ابن‌ابی‌صادق‌ * نیشابوری‌ (ح ۳۸۵ـ۴۷۰)، شاگرد بلافصل‌ ابن‌سینا، آموخت‌ (الگود ، ص‌ ۲۱۵). جرجانی‌ خود در موارد متعدد در ذخیره خوارزمشاهی‌ (از جمله‌ ص‌ ۳۴ـ ۳۵) از او یاد کرده‌ است‌.

از دیگر اشخاص‌ و منابعی‌ که‌ جرجانی‌ به‌ استفاده‌ از آنها در تألیف‌ ذخیره خوارزمشاهی‌ (که‌ دست‌ کم‌ مادر چهار کتاب‌ دیگر او نیز به‌ شمار می‌رود) اشاره‌ کرده‌، از پزشکان‌ اسلامی‌، ابوعلی‌ سینا (رجوع کنید به جرجانی‌، ۱۳۵۵ ش‌، ص‌ ۴۱۶، ۴۹۷، ۵۴۴، ۶۳۰)، محمدبن‌ زکریا رازی‌ (همان‌، ص‌ ۴۹۱، ۵۰۷)، ابوالحسن‌ طبری‌ تُرَنجی‌ (همان‌، ص‌ ۵۰۷، ۵۲۵) و احمد فرخ‌ (همان‌، ص‌ ۴۱۶) هستند که‌ البته‌ از میان‌ آنها تنها از احمد فرخ‌ (همانجا) به‌ عنوان‌ استاد یاد کرده‌ است‌؛از پزشکان‌ یونانی‌، جالینوس‌ (همان‌، ص‌ ۳۴۲، ۳۶۰، ۵۱۷، ۶۹۰)، بقراط‌ (همان‌، ص‌ ۴۶۷، ۵۲۵) و اَهْرُن‌ (همان‌، ص‌ ۴۹۱) را نام‌ برده‌ و به‌ هنگام‌ برشمردن‌ بیماریهای‌ چشم‌، به‌ استفاده‌ از مهم‌ترین‌ اثر چشم‌ پزشکی‌ اسلامی‌، تذکره ‌الکحالین‌ * علی‌بن‌ عیسی‌ کحال‌ (همان‌، ص‌ ۳۴۲)، و به‌ هنگام‌ بحث‌ در باره بیماریهای‌ معده‌، به‌ بهره‌گیری‌ از نسخه عیسی‌ صُهاربُخت‌ و داروهای‌ ذکر شده‌ در آن‌ (همان‌، ص‌ ۴۳۹) اشاره‌ کرده‌ است‌.

مهم‌ترین‌ نقش‌ جرجانی‌ در تکوین‌ دانش‌ پزشکی‌ در ایران‌، گذشته‌ از اهمیت‌ او به‌ عنوان‌ پزشک‌، تألیف‌ بزرگ‌ترین‌ و کهن‌ترین‌ آثار پزشکی‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ است‌. تا زمان‌ جرجانی‌، منابع‌ دانش‌ پزشکی‌ دوره اسلامی‌، چه‌ ترجمه‌های‌ آثار دانشمندان‌ یونانی‌ و چه‌ آثار تألیفی‌ پزشکانِ حتی‌ ایرانی‌، عموماً به‌ زبان‌ عربی‌ بود. کتابهای‌ پزشکی‌ فارسی‌ بسیار محدود و عموماً هر یک‌ از آنها نخستین‌ اثر فارسی‌ در موضوعات‌ گوناگون‌ پزشکی‌ بودند.

این‌ آثار عبارت‌اند از:

هدایه ‌المتعلمین (تألیف‌ نیمه دوم‌ سده چهارم‌)، کهن‌ترین‌ پزشکی‌نامه فارسی‌، نوشته ابوبکر ربیع‌بن‌ احمد اَخَوینی‌ بخاری‌؛

الابنیه عن‌الحقایق‌ الادویه (تألیف‌ سده چهارم‌)، نوشته ابومنصور موفق‌بن‌ علی‌ هروی‌؛

دانشنامه‌ حکیم‌ مَیسَری‌ (تألیف‌ ۳۷۰)؛

نورالعیون‌ فی‌ امراض‌العین‌ و اسبابها و علاجاتها (تألیف‌ ۴۸۰)، کهن‌ترین‌ چشم‌ پزشکی‌نامه فارسی‌، نوشته ابوروح‌ محمدبن‌ منصوربن‌ ابوعبداللّه‌ جرجانی‌ مشهور به‌ زرین‌دست‌ و چند رساله کوتاه‌ از ابن‌سینا،

از جمله‌ رسائل‌ رگ‌شناسی‌ و حفظ‌الصحه (برای‌ آگاهی‌ از مشخصات‌ این‌ آثار پزشکی‌ رجوع کنید به استوری‌ ، ج‌ ۲، بخش‌ ۲، ص‌ ۱۹۷ـ۲۰۷). در حالی‌ که‌، ذخیره خوارزمشاهی‌ چه‌ از نظر شمول‌ بر شاخه‌ای‌ دانش‌ پزشکی‌ و چه‌ از نظر وسعت‌ و دامنه مطالب‌، به‌ تنهایی‌ از مجموعه این‌ آثار مهم‌تر و بزرگ‌تر می‌باشد (رجوع کنید به ذخیره خوارزمشاهی‌ * ).

آثار فارسی‌ جرجانی‌ یعنی‌ یادگار و ذخیره خوارزمشاهی‌ و دو خلاصه ذخیره‌ ( خُفی‌ عَلایی‌ و الاَغراض‌ الطِبیه) مجموعه مهم‌ و جالب‌ توجهی‌ از لغات‌ پزشکی‌، نام‌ اندامهای‌ بدن‌، بیماریها و داروها و نیز بسیاری‌ از افعال‌ و واژگان‌ فارسی‌ است‌ که‌ امروزه‌ دیگر در زبان‌ فارسی‌ به‌ کار نمی‌روند؛

از جمله‌ فعل‌ بیزاندن‌ (نرم‌ و غربال‌ کردن‌، به‌ صورت‌ «ببیزند»، جرجانی‌، ۱۳۵۵ ش‌، ص‌ ۷۲۵)،

سائیدن‌ (مخلوط‌ کردن‌، به‌ صورت‌ «بسایند»؛همان‌، ص‌ ۶۱۹)،

بدگواریدن‌ (بد هضم‌ کردن‌ غذا؛همان‌، ص‌ ۴۴۲)،

دشخواری‌ (دشواری‌؛همان‌، ص‌ ۴۲۷)،

دستکاری‌ (جراحی‌؛همان‌، ص‌ ۳۷۴)،

سِپُرز (طحال‌؛همان‌، ص‌ ۵۵)،

گُرده‌ (کلیه‌؛همان‌، ص‌ ۵۶)،

و ناخُنه‌ (بیماری‌ چشمی‌، در عربی‌ ظُفْرِه‌؛همان‌، ص‌ ۳۵۱).

در مورد نام‌ داروها، اگر چه‌ جرجانی‌ در قَرابادینِ (بخش‌ مربوط‌ به‌ معرفی‌ داروها در کتابهای‌ پزشکی‌) ذخیره خوارزمشاهی‌ (ص‌ ۶۵۱ـ ۷۴۵) و کتابهای‌ چهارم‌ و پنجم‌ الاغراض‌ الطبیه (ص‌ ۵۸۵ – ۷۱۵) نام‌ داروهای‌ مفرد و مرکّب‌ را زیر عنوان‌ عربی‌ آنها آورده‌ اما در موارد متعدد معادل‌ فارسی‌ و گویشی‌ آنها را نیز ذکر کرده‌ است‌، برای‌ مثال‌ ترب‌ (در عربی‌ فُجْل‌، جرجانی‌، ۱۳۴۵ ش‌، ص‌ ۵۹۸)، و پیازْموش‌ (در عربی‌ اَسْقیل‌، همو، ۱۳۵۵ ش‌، ص‌ ۷۴۳). در میان‌ آثار جرجانی‌، تنها کتاب‌ الاغراض‌ الطبیه از نظر کاربرد واژگان‌ فارسی‌ مورد بررسی‌ قرار گرفته‌ است‌ (برای‌ این‌ بررسی رجوع کنید به اعلم‌، ص‌ ۲۱۶ـ۲۲۰).

روی‌ هم‌ رفته‌، نقش‌ جرجانی‌ در تکوین‌ دانش‌ پزشکی‌ در ایران‌ باید در دو زمینه‌، یکی‌ به‌ عنوان‌ پزشکی‌ حاذق‌ و کثیرالتألیف‌ و دیگری‌ پزشکی‌ فارسی‌نویس‌ و لغت‌شناس‌ و کسی‌ که‌ واژگان‌ فارسی‌ بسیاری‌ در پزشکی‌ وضع‌ کرده‌ است‌، بررسی‌ نمود (برای‌ بررسی‌ نقش‌ جرجانی‌ در این‌ دو زمینه‌ رجوع کنید به نفیسی‌، ص‌ ۴۴ـ ۴۵؛الگود، ص‌ ۲۱۵ـ ۲۱۸؛معطر، ص‌ ۱۴ـ۱۷؛نیز رجوع کنید به ذخیره خوارزمشاهی‌ *).

اگر چه‌ آثار جرجانی‌ خیلی‌ زود و به‌ سرعت‌ پس‌ از تألیف‌، بین‌ مردم‌ مشهور شد (بیهقی‌، ص‌ ۱۷۲ که‌ از احیای‌ دانش‌ پزشکی‌ با آثار او سخن‌ رانده‌ و نظامی‌، ص‌ ۱۱۰ـ۱۱۲ که‌ چهار عنوان‌ از آثار جرجانی‌ را جزو آثاری‌ برشمرده‌ است‌ که‌ هر فرد مایل‌ به‌ پزشک‌ شدن‌ باید آنها را در سطوح‌ گوناگون‌ مطالعه‌ کند)، رویکرد متفاوتی‌ بین‌ رواج‌ آثار او در ایران‌ و خارج‌ از ایران‌ وجود دارد.

در حالی‌ که‌، ذخیره خوارزمشاهی‌ تنها کتابی‌ است‌ که‌ از فارسی‌ به‌ عبری‌ ترجمه‌ شده‌ است‌ (الگود، ص‌ ۲۱۶؛ دانش‌پژوه‌، ۱۳۳۵ ش‌، ص‌ ۷۵۶)، در میان‌ پزشکان‌ و داروشناسان‌ ایرانی‌ در دوران‌ تکوین‌ دانش‌ پزشکی‌ در ایران‌، افراد معدودی‌ به‌ آرای‌ او استناد کرده‌اند؛نه‌ حکیم‌ مؤمن‌، که‌ در دیباچه ‌تحفه‌ (ص‌ ۲ـ۳) فهرست‌ مطولی‌ از ۲۴ اثر ارجاعی‌ خود بر شمرده‌، از آثار جرجانی‌ ذکری‌ به‌ میان‌ آورده‌ است‌ و نه‌ عقیلی‌ علوی‌ شیرازی‌ در مخزن‌الادویه. از میان‌ پزشکان‌ ایرانی‌، تنها فخرالدین‌ رازی‌ به‌ هنگام‌ تألیف‌ رساله ‌حفظ‌البدن‌ از جرجانی‌ نام‌ برده‌ (فونان، ص‌ ۴۵) و بهاءالدوله‌ رازی‌ در خلاصه ‌التجارب در پاره‌ای‌ موارد (از جمله‌ گ‌ ۲۴۹ ر، گ‌ ۳۴۴ پ‌) از آرای‌ پزشکی‌ جرجانی‌ یاد کرده‌ است‌.

رستم‌ گرگانی‌، پزشک‌ همشهری‌ جرجانی‌ که‌ در اواسط‌ قرن‌ دهم‌ به‌ هند مهاجرت‌ کرد،کتاب‌ خود در معرفی‌ انواع‌ داروهای‌ مفرد و مرکّب‌ را به‌ تقلید از ذخیره خوارزمشاهی‌، ذخیره‌ نظام‌ شاهی‌ نام‌ نهاد (برای‌ آگاهی‌ بیشتر در باره این‌ کتاب رجوع کنید به افشار و دانش‌ پژوه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۸۵).

جرجانی‌ علاوه‌ بر پزشکی‌ آثاری‌ نیز در موضوع‌ فلسفه‌ و اخلاق‌ نوشته‌ است‌. اما اختصار این‌ رسائل‌ در مقایسه‌ با آثار متعدد و حجیم‌ پزشکی‌ او و بی‌توجهی‌ به‌ آنها در طول‌ سالیان‌ مانع‌ از آن‌ شده‌ است‌ که‌ از جرجانی‌ علاوه‌ بر پزشک‌ با عنوان‌ فیلسوف‌ نیز یاد شود. جرجانی‌ آثار خود را به‌ دو زبان‌ فارسی‌ و عربی‌ نوشته‌ و شهرزوری‌ (ص‌ ۹۸ـ۹۹) چهار بیت‌ از اشعار عربی‌ او را ذکر کرده‌ است‌.

علاوه‌ بر ذخیره خوارزمشاهی‌ و برگردان‌ عربی‌ آن‌، الذخیره‌ الخوارزمشاهیه (رجوع کنید به افشار و دانش‌پژوه‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۲۳)، الاغراض‌ الطبیه و المباحث‌ العلائیه و برگردان‌ عربی‌ آن‌، التذکره ‌الاشرفیه‌ فی‌ الصناعه‌ الطبیه (رجوع کنید به سلان‌ ، ص‌ ۵۲۸؛بروکلمان‌، ج‌ ۱، ص‌ ۶۲۱، < ذیل‌ > ، ج‌ ۱، ص‌ ۸۹۰) و خُفی‌ عَلایی‌ ،

آثار جرجانی‌ عبارت‌اند از:

۱) فی‌التحلیل، رساله کوچکی‌ در هشت‌ برگ‌ در موضوع‌ فلسفه‌ به‌ عربی‌، که‌ تاکنون‌ تنها یک‌ نسخه‌ از آن‌ شناسایی‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به درنبورگ‌ ، ج‌ ۱، ص‌ ۴۲۲؛بروکلمان‌، ج‌ ۱، ص‌ ۶۴۱)؛

۲) تدبیر یوم‌ ولیله، رساله‌ای‌ به‌ زبان‌ عربی‌ در موضوع‌ پزشکی‌ (رجوع کنید به افشار و دانش‌پژوه‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۹۲)؛

۳) کتاب‌ در علم‌ تشریح‌، به‌ فارسی‌ در موضوع‌ پزشکی‌ (رجوع کنید به فونان‌، ص‌ ۵؛استوری‌، همانجا؛منزوی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۳۷۳)، از این‌ کتاب‌ نیز تاکنون‌ تنها یک‌ نسخه‌ شناسایی‌ شده‌ است‌؛

۴) حفظ‌الصحه، رساله‌ای‌ به‌ فارسی‌ در موضوع‌ پزشکی‌ در شانزده‌ باب‌ (اته‌ ، ج‌ ۱، ص‌ ۳۷۲)؛

۵) زبده ( فی‌ ) الطب‌، کتابی‌ به‌ عربی‌ در موضوع‌ پزشکی‌ و داروسازی‌، از این‌ رساله‌ نسخ‌ متعددی‌ وجود دارد (رجوع کنید به بروکلمان‌،  ذیل‌ ، ج‌ ۱، ص‌ ۸۹۰؛آربری‌ ، ج‌ ۴، ص‌ ۷۸؛اولمان، ص‌ ۱۶۱؛افشار و دانش‌پژوه‌، ج‌ ۷، ص‌ ۲۹۱؛
منزوی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۴۹۶)؛

۶) فی‌القیاس‌، رساله بسیار کوچکی‌ به‌ عربی‌ در موضوع‌ منطق‌ تنها شامل‌ دو برگ‌، از این‌ رساله‌ تاکنون‌ تنها یک‌ نسخه ‌شناسایی‌ شده‌ است‌ (درنبورگ‌، همانجا)؛

۷) رساله‌ المُنَبِّهه، رساله‌ای‌ به‌ عربی‌ در موضوع‌ اخلاق‌، از این‌ رساله‌ چند نسخه خطی‌ وجود دارد (رجوع کنید به آلوارت، ج‌ ۷، ص‌ ۶۴۱؛بروکلمان‌، ج‌ ۱، ص‌ ۶۴۱، < ذیل‌ >، ج‌ ۱، ص‌ ۸۹۰). دو میکروفیلم‌ از این‌ رساله‌ متعلق‌ به‌ نسخه‌های‌ آن‌ در ترکیه‌ در کتابخانه مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران‌ وجود دارد (رجوع کنید به دانش‌پژوه‌، ۱۳۴۸ ش‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۳۱ـ۴۳۶)؛

۸) یادگار، کتابی‌ به‌ فارسی‌ در پزشکی‌، این‌ کتاب‌ در اصل‌ خلاصه‌ای‌ از ذخیره ‌خوارزمشاهی‌ است‌ (منزوی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۷۶۷؛برای‌ آگاهی‌ بیشتر در باره این‌ کتاب رجوع کنید به فونان‌، ص‌ ۱۰۵؛استوری‌، ج‌ ۲، بخش‌ ۲، ص‌ ۲۱۱؛
آقا، ص‌ ۳۹).

بیهقی‌ (ص‌ ۱۷۲) از رسائل‌ طب‌الملوکی‌ و وصیت‌نامه جرجانی‌ یاد کرده‌ که‌ از آنها تاکنون‌ هیچ‌ نسخه‌ای‌ شناسایی‌ نشده‌ است‌. همچنین‌ ابن‌اسفندیار (ص‌ ۱۳۷) از ترجمه فارسی‌ قانون‌ ابن‌سینا اثر سیداسماعیل‌ جرجانی‌ یاد کرده‌ است‌. به‌ نظر سیدحسین‌ نصر (ص‌ ۳۰)، ذخیره‌ همان‌ ترجمه قانون‌ ابن‌سینا به‌ فارسی‌ است‌؛در حالی‌ که‌ پیش‌ از آنکه‌ بتوان‌ ذخیره‌ را ترجمه‌ صِرفی‌ از قانون‌ دانست‌، باید آن‌ را کتابی‌ به‌ شمار آورد که‌ تحت‌ تأثیر سنّت‌ سینایی‌ در پزشکی‌ اسلامی‌ نوشته‌ شده‌ است‌ (برای‌ آگاهی‌ بیشتر در این‌ زمینه‌ رجوع کنید به ذخیره خوارزمشاهی‌ *). همچنین‌، بروکلمان‌ (< ذیل‌>، ج‌ ۱، ص‌ ۸۹۰) از رساله الاجوبه الطبّیه جرجانی‌ در کتابخانه‌ آصفیه هندوستان‌ یاد کرده‌ است‌. در فهرست‌ این‌ کتابخانه‌ (رجوع کنید به بهادر، حصه ۳، ص‌ ۴۰۳)، رساله‌ مورد نظر بروکلمان‌ همان‌ الاغراض‌ الطبّیه معرفی‌ شده‌ است‌ (برای‌ فهرستی‌ تفصیلی‌ از آثار تألیفی‌ جرجانی‌ اعم‌ از موجود و مفقود رجوع کنید به اشمیتس‌ و معطر، ص‌ ۳۳۸ـ۳۶۰).

بین‌ آثار پزشکان‌ ایرانی‌ و فارسی‌ زبان‌، آثار جرجانی‌ بیش‌ از همه‌ به‌ صورتهای‌ گوناگون‌ چاپ‌ شده‌ است‌. نخستین‌ چاپ‌ از میان‌ آثار جرجانی‌، چاپ‌ خفی‌ علایی‌ و ذخیره‌ خوارزمشاهی‌ در هندوستان‌ و به‌ صورت‌ سنگی‌ می‌باشد (برای‌ آگاهی‌ از زمان‌ این‌ چاپها رجوع کنید به مُشار، ج‌ ۱، ستون‌ ۵۸۲). در ایران‌ دست‌ کم‌ سه‌ تصحیح‌ از بخشهایی‌ از ذخیره خوارزمشاهی‌ صورت‌ گرفته‌ است‌ (کتابهای‌ اول‌ و دوم‌، به‌ تصحیح‌ محمدتقی‌ دانش‌پژوه‌ و ایرج‌ افشار، تهران‌ ۱۳۴۴ـ ۱۳۴۸ ش‌؛کتاب‌ اول‌، به‌ تصحیح‌ اعتمادی‌، شهراد و مصطفوی‌، تهران‌ ۱۳۴۵ ش‌؛کتابهای‌ اول‌ و دوم‌ به‌ تصحیح‌ محمدرضا محرری‌، تهران‌ ۱۳۸۰ ش‌، چاپ‌ و تصحیح‌ سایر مجلدات‌ این‌ کتاب‌ هنوز ادامه‌ دارد).

یک‌ چاپ‌ عکسی‌ از همین‌ اثر (به‌ کوشش‌ سعیدی‌ سیرجانی‌، تهران‌ ۱۳۵۵ ش‌)، چاپی‌ عکسی‌ از الاغراض‌ الطبیه(به‌ کوشش‌ پرویز ناتل‌ خانلری‌، تهران‌ ۱۳۴۵ ش‌) و تصحیحی‌ از خفی‌ علایی‌ (به‌ کوشش‌ علی‌اکبر ولایتی‌ و محمود نجم‌آبادی‌، تهران‌ ۱۳۶۹ ش‌) نیز حاصل‌ کوشش‌ دانشمندان‌ معاصر برای‌ احیای‌ آثار جرجانی‌ است‌. یکی‌ از مهم‌ترین‌ و علمی‌ترین‌ پژوهشهای‌ انجام‌ شده‌ در باره ذخیره خوارزمشاهی‌ ، بررسی‌ بخش‌ چشم‌ پزشکی‌ این‌ کتاب‌ است‌ که‌ تی‌یری‌ دو کروسل‌ د پس‌ انجام‌ داده‌ است‌. جدیدترین‌ کوشش‌ در این‌ زمینه‌، تصحیح‌ مهدی‌ محقق‌ (تهران‌ ۱۳۸۱ ش‌) از یادگار می‌باشد.



منابع:
(۱) ابن‌ابی‌اصیبعه‌، کتاب‌ عیون‌الانباء فی‌ طبقات‌ الاطباء، چاپ‌ امرؤالقیس‌بن‌ طحان‌ [ آوگوست‌ مولر (، کونیگسبرگ‌ و قاهره‌ ۱۲۹۹/۱۸۸۲، چاپ‌ افست‌ انگلستان‌ ۱۹۷۲؛
(۲) ابن‌اسفندیار، تاریخ‌ طبرستان‌ ، چاپ‌ عباس‌ اقبال‌، تهران‌ )? ۱۳۲۰ ش‌ ]؛
(۳) ابن‌فضل‌اللّه‌ عمری‌، مسالک‌ الابصار فی‌ ممالک‌ الامصار، سفر ۹، چاپ‌ عکسی‌ از نسخه خطی‌ کتابخانه سلیمانیه استانبول‌، مجموعه ایاصوفیه‌، ش‌ ۳۴۲۲، چاپ‌ فؤاد سزگین‌، فرانکفورت‌ ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۴) هوشنگ‌ اعلم‌، «واژگان‌ فارسی‌ پزشکی‌ سیداسماعیل‌ جرجانی‌ در الاغراض‌ الطبیه‌ »، در مجموعه‌ مقالات‌ کنگره بزرگداشت‌ حکیم‌ سیداسماعیل‌ جرجانی‌ ، تهران‌: فرهنگستان‌ علوم‌ پزشکی‌، ۱۳۸۱ ش‌؛
(۵) ایرج‌ افشار و محمدتقی‌ دانش‌پژوه‌، فهرست‌ کتابهای‌ خطی‌ کتابخانه ملک‌ ، تهران‌ ۱۳۵۲ ش‌ ـ ؛
(۶) بهاءالدوله‌ رازی‌، خلاصه‌ التجارب‌ ، نسخه خطی‌ کتابخانه مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌، ش‌ ۶۰۳۸؛
(۷) میرعثمان‌ علی‌خان‌ بهادر، فهرست‌ مشروح‌ بعض‌ کتب‌ نفیسه‌ قلمیه‌ مخزونه کتب‌ خانه آصفیه‌ سرکار عالی، حیدرآباد دکن‌ ۱۳۵۷؛
(۸) علی‌بن‌ زید بیهقی‌، تاریخ‌ حکماء الاسلام‌ ، چاپ‌ محمد کردعلی‌، دمشق‌ ۱۳۶۵/۱۹۴۶؛
(۹) حسن‌ تاجبخش‌، تاریخ‌ دامپزشکی‌ و پزشکی‌ ایران‌ ، تهران‌ ۱۳۷۲ـ۱۳۷۵ ش‌؛
(۱۰) اسماعیل‌بن‌ حسن‌ جرجانی‌، تدبیر یوم‌ و لیله، نسخه خطی‌ کتابخانه ملی‌ ملک‌، ش‌ ۲۴/۸۰۷؛
(۱۱) همو، ذخیره خوارزمشاهی، چاپ‌ عکسی‌ از نسخه‌ای‌ خطی‌، چاپ‌ علی‌اکبر سعیدی‌ سیرجانی‌، تهران‌ ۱۳۵۵ ش‌؛
(۱۲) همان‌، ترجمه عربی‌: الذخیره الخوارزمشاهیه، نسخه خطی‌ کتابخانه دانشکده پزشکی‌ دانشگاه‌ تهران‌، ش‌ ۱۱۳؛
(۱۳) همو، کتاب‌ الاغراض‌ الطبیه و المباحث‌ العلائیه، عکس‌ نسخه مکتوب‌ در سال‌ ۷۸۹ هجری‌ محفوظ‌ در کتابخانه مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران‌، تهران‌ ۱۳۴۵ ش‌؛
(۱۴) حاجی‌ خلیفه‌؛
(۱۵) حکیم‌ مؤمن‌؛
(۱۶) حمداللّه‌ مستوفی‌، تاریخ‌ گزیده‌ ؛
(۱۷) خواندمیر؛
(۱۸) محمدتقی‌ دانش‌پژوه‌، فهرست‌ کتابخانه اهدائی‌ آقای‌ سیدمحمد مشکوه به‌ کتابخانه مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران‌ ، ج‌ ۳، بخش‌ ۲، تهران‌ ۱۳۳۵ ش‌؛
(۱۹) همو، فهرست‌ میکروفیلمهای‌ کتابخانه مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران‌ ، ج‌ ۱، تهران‌ ۱۳۴۸ ش‌؛
(۲۰) دهخدا؛
(۲۱) محمدبن‌ منصور زرین‌دست‌، نورالعیون، نسخه ‌خطی‌ کتابخانه ‌مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران‌، ش‌ ۲۲۷۰؛
(۲۲) عبدالکریم‌بن‌ محمد سمعانی‌، التحبیر فی‌المعجم‌ الکبیر، چاپ‌ منیره‌ ناجی‌ سالم‌، بغداد ۱۳۹۵/۱۹۷۵؛
(۲۳) محمدبن‌ محمود شهرزوری‌، نزهه ‌الارواح‌ و روضه ‌الافراح‌ فی‌ تاریخ‌ الحکماء و الفلاسفه، چاپ‌ خورشید احمد، حیدرآباد دکن‌ ۱۳۹۶/۱۹۷۶؛
(۲۴) غلامعلی‌ عرفانیان‌، فهرست‌ کتب‌ خطی‌ کتابخانه مرکزی‌ و مرکز اسناد آستان‌ قدس‌ رضوی، ج‌ ۱۹، مشهد ۱۳۸۰ ش‌؛
(۲۵) ابراهیم‌ قفس‌اوغلو، تاریخ‌ دولت‌ خوارزمشاهیان، ترجمه داود اصفهانیان‌، تهران‌ ۱۳۶۷ ش‌؛
(۲۶) خانبابا مشار، مؤلفین‌ کتب‌ چاپی‌ فارسی‌ و عربی‌ ، تهران‌ ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش‌؛
(۲۷) فریبرز معطر، «جرجانی‌ و فرهنگ‌ پزشکی‌»، کیهان‌ فرهنگی‌ ، سال‌ ۹، ش‌ ۸ (آبان‌ ۱۳۷۱)؛
(۲۸) فریبرز معطر و محمدرضا شمس‌ اردکانی‌، «بررسی‌ احوال‌ و آثار حکیم‌ سیداسماعیل‌ جرجانی‌»، در مجموعه‌ مقالات‌ کنگره بزرگداشت‌ حکیم‌ سیداسماعیل‌ جرجانی‌ ، تهران‌: فرهنگستان‌ علوم‌ پزشکی‌، ۱۳۸۱ ش‌؛
(۲۹) احمد منزوی‌، فهرستواره ‌کتابهای‌ فارسی‌، تهران‌ ۱۳۷۴ ش‌ ـ ؛
(۳۰) محمود نجم‌آبادی‌، تاریخ‌ طب‌ در ایران‌ ، تهران‌ ۱۳۴۱ـ۱۳۵۳ ش‌؛
(۳۱) حسین‌ نصر، «طب‌ سنتی‌ ایران‌ و اهمیت‌ امروزی‌ آن‌»، در مجموعه‌ مقالات‌ در باره طب‌ سنتی‌ ایران‌ ، تهران‌: مؤسسه مطالعات‌ و تحقیقات‌ فرهنگی‌، ۱۳۶۲ ش‌؛
(۳۲) احمدبن‌ عمر نظامی‌، چهار مقاله، چاپ‌ محمد قزوینی‌ و محمد معین‌، تهران‌ ۱۳۳۳ ش‌؛
(۳۳) یاقوت‌ حموی‌؛
(۳۴) Zouhir M. Agha, Bibliography of Islamic medicine and pharmacy , Leiden 1983;
(۳۵) W. Ahlwardt, Die Handschriften – Verzeichnisse der Koiglichen Bibliothek zu Berlin: Verzeichniss der arabischen Handschriften , vol. 7, Berlin 1895;
(۳۶) Arthur J. Arberry, The Chester Beatty Library: a handlist of the Arabic manuscripts , vol.4, Dublin 1959;
(۳۷) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplemetband , 1937-1942;
(۳۸) Hartwig Derenbourg, Les manuscrits arabes de l’Escurial , vol. 1, Paris 1903;
(۳۹) Cyril L. Elgood, A medical history of Persia and the Eastern Caliphate , Cambridge 1951;
(۴۰) Hermann Ethإ, Catalogue of Persian manuscripts in the Library of the India Office , Oxford 1903-1937;
(۴۱) Adolf Mauriz Fonahn, Zur Quellenkunde der persischen Medizin , Lepzig 1910;
(۴۲) Abbas Naficy, La mإdecine en Perse: des origins a nous jours, ses fondements thإoriques d’apres l’Encyclopedia medicale de Gorgani , Paris 1933;
(۴۳) R. Schmitz and Fariborz Moattar, “Zur Biobibliographie Isma ـ il Gorganis (1040- 1136). Der `Schatz des Konigs von Hwarazm “, Sudhoffs Archiv Geschichte der Medizin , 57 (1973);
(۴۴) M.Le Baron de Slane, Catalogue des manuscrits arabes , Paris 1883-1895;
(۴۵) Charles Ambrose Storey, Persian literature: a bio- bibliographical survey , vol. 2, pt. 2, London 1971;
(۴۶) Manfred Ullmann, Die Medizin im Islam , Leiden 1970.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۰

زندگینامه سیدمحمدعلی‌ جمالزاده‌ (۱۳۷۶-۱۲۷۰ش)

 ۳۸۹b1419d386024814b9710bfcb9f5a1_L

داستان‌نویس‌ پیشگام‌ معاصر ایران‌. وی‌ در ۱۲۷۰ ش‌/ ۱۳۰۹ در اصفهان‌ به‌ دنیا آمد. پدرش‌، سیدجمال‌الدین‌ واعظِ اصفهانی‌ * ، از سادات‌ جبل‌ عامل‌ لبنان‌ و متولد همدان‌ بود و در دوره‌ جنبش‌ مشروطیت‌، به‌ سبب‌ وعظها و خطابه‌هایی‌ در باره‌ آزادی‌ و عدالت‌ که‌ با زبانی‌ ساده‌ برای‌ آگاه‌ ساختن‌ مردم‌ بیان‌ می‌کرد، شهرتی‌ به‌ دست‌ آورده‌ بود (جمالزاده‌، خاطرات‌، مقدمه‌ تقی‌زاده‌، ص‌ ۱۳ـ ۱۵؛ همو، یکی‌ بود یکی‌ نبود، ترجمه‌ انگلیسی‌ ، مقدمه‌ مؤید، ص‌ ۳ـ۴؛ متینی‌، ۱۳۷۶ ش‌ ب‌ ، ص‌ ۷۱۴).

در ۱۲۸۶ ش‌/ ۱۳۲۵، پدرِ جمالزاده‌ او را به‌ لبنان‌ فرستاد و وی‌ در مدرسه‌ کشیشهای‌ فرانسوی‌ لازاریست‌ به‌ تحصیل‌ پرداخت‌ (جمالزاده‌، یکی‌بود یکی‌نبود ، ترجمه‌ انگلیسی‌، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۴؛ متینی‌، ۱۳۷۶ ش‌ ب‌ ، همانجا).

در همین‌ سال‌، پس‌ از به‌ توپ‌ بسته‌ شدن‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ به‌ دستور محمدعلی‌شاه‌ قاجار (حک : ۱۳۲۴ـ۱۳۲۷)، سید جمال‌الدین‌ در زندان‌ بروجرد به‌ قتل‌ رسید (متینی‌، ۱۳۷۶ ش‌ ب‌ ، همانجا). جمالزاده‌ کمتر از دو سال‌ در بیروت‌ زندگی‌ کرد و بعد از اقامت‌ کوتاهی‌ در قاهره‌، در ۱۲۸۸ ش‌/ ۱۳۲۷ به‌ پاریس‌ و از آنجا به‌ شهر لوزانِ سویس‌ رفت‌ و به‌ تحصیل‌ در رشته‌ حقوق‌ پرداخت‌.

سپس‌ تحصیلات‌ خود را در شهر دیژون‌ ادامه‌ داد و در رشته‌ حقوق‌ لیسانس‌ گرفت‌ و در همین‌ سالها بود که‌ ازدواج‌ کرد ( رجوع کنید به جمالزاده‌، خاطرات‌ ، ص‌ ۳۰ـ ۳۵؛ همو، یکی‌بود یکی‌نبود ، ترجمه‌ انگلیسی‌، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۵).

با شروع‌ جنگ‌ جهانی‌ اول‌، گروهی‌ از روشنفکران‌ ایرانی‌ دربرلین‌ گرد آمدند و «کمیته‌ ملّیون‌ ایرانی‌» را تشکیل‌ دادند. جمالزاده‌ در ۱۲۹۴ ش‌/ ۱۳۳۳ به‌ آلمان‌ رفت‌ و به‌ این‌ کمیته‌ پیوست‌. کمیته‌ ملّیون‌ ایرانی‌ ــ که‌ دولت‌ آلمان‌ از آن‌ حمایت‌ می‌کرد علیه‌ سیاستهای‌ مداخله‌گرانه‌ روس‌ و انگلیس‌ در ایران‌ فعالیت‌ می‌نمود. در همان‌ سال‌، جمالزاده‌ از طرف‌ کمیته‌ مأمور شد که‌ به‌ بغداد و کرمانشاه‌ و تهران‌ سفر کند و با تبلیغات‌ و تأسیس‌ روزنامه‌ای‌ فارسی‌زبان‌، زمینه‌ شورش‌ برضد انگلیس‌ و روسیه‌ را فراهم‌ آورد (جمالزاده‌، یکی‌بود یکی‌نبود ، ترجمه‌ انگلیسی‌، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۵ ۶؛ متینی‌، ۱۳۷۶ ش‌ الف‌ ، ص‌ ۶۰۶).

نتیجه‌ این‌ مأموریت‌، انتشار روزنامه‌ رستخیز، به‌ سردبیری ابراهیم‌ پورداود * ، بود. هم‌زمان‌ با این‌ فعالیتها، جمالزاده‌ با بعضی‌ از عشایر لر و کرد رابطه‌ برقرار ساخت‌ و لشکری‌ به‌ نام‌ «قشون‌ نادری‌» در کرمانشاه‌ تشکیل‌ داد، ولی‌ با آمدن‌ نیروهای‌ روس‌ و انگلیس‌، این‌ لشکر از هم‌ فرو پاشید و کوششهای‌ جمالزاده‌ و دیگران‌ برای‌ حفظ‌ آن‌ به‌ جایی‌ نرسید و جمالزاده‌ از استانبول‌ به‌ برلین‌ برگشت‌ (جمالزاده‌، یکی‌بود یکی‌نبود، ترجمه‌ انگلیسی‌، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۶؛ متینی‌، ۱۳۷۶ ش‌ الف‌ ، ص‌ ۶۰۷).

در برلین‌، وی‌ با نشریه‌ کاوه‌ *، که‌ به‌ همت‌ سیدحسن‌ تقی‌زاده‌ * و دیگران‌ تأسیس‌ شده‌ بود، به‌ همکاری‌ پرداخت‌. در ۱۲۹۶ ش‌/۱۳۳۵، به‌ نمایندگی‌ از کمیته‌ ملّیون‌ ایرانی‌، برای‌ شرکت‌ در همایش‌ جهانی‌ سوسیالیستها به‌ استکهلم‌ رفت‌ و، با نشر مقالات‌ و ایراد سخنرانی‌، به‌ سیاستهای‌ روس‌ و انگلیس‌ و دخالتهایشان‌ در ایران‌ اعتراض‌ کرد (جمالزاده‌، خاطرات‌ ، ص‌ ۳۵ـ۳۶، ۴۳؛ متینی‌، ۱۳۷۶ ش‌ الف‌ ، همانجا).

پس‌ از پایان‌ جنگ‌ جهانی‌ اول‌ و تعطیلی نشریه‌ کاوه‌ به‌ علت‌ مسائل‌ مالی‌، جمالزاده‌ در سفارت‌ ایران‌ در برلین‌ به‌ مترجمی‌ پرداخت‌ و مدتی‌ نیز سرپرست‌ دانشجویان‌ ایرانی مقیم‌ آلمان‌ شد (متینی‌، همانجا). در همین‌ سالها با چند نشریه‌ دیگر، از جمله‌ نامه‌ فرهنگستان‌ و علم‌ و هنر ، نیز همکاری‌ می‌کرد، ولی‌ این‌ نشریات‌ به‌ علل‌ مختلف‌ تعطیل‌ شدند

. پس‌ از پانزده‌ سال‌ زندگی‌ در آلمان‌، جمالزاده‌ به‌ سویس‌ رفت‌ و در ۱۳۱۰ ش‌/ ۱۹۳۱ به‌ استخدام‌ دفتر بین‌المللی‌ کار در ژنو در آمد و در همین‌ سالها برای‌ دومین‌بار ازدواج‌ کرد (جمالزاده‌، خاطرات‌ ، ص‌ ۴۰؛ کامشاد، ص‌ ۶ ۸؛ افشار، ص‌ ۱۳). او تا ۱۳۳۵ ش‌/ ۱۹۵۶، که‌ بازنشسته‌ شد، در این‌ دفتر مشغول‌ به‌کار بود و تا پایان‌ عمر در ژنو به‌ سر برد. وی‌ در ۱۷ آبان‌ ۱۳۷۶، در خانه‌ سالمندان‌ در ژنو درگذشت‌ (متینی‌، ۱۳۷۶ ش‌ الف‌ ، همانجا).

جمالزاده‌ نویسندگی‌ را با روزنامه‌نگاری‌ آغاز کرد و گر چه‌ در ۳۶ سالگی‌ به‌ فعالیتهای‌ روزنامه‌نگاری‌ خود پایان‌ داد، تا پایان‌ عمر حدود دویست‌ مقاله‌ در نشریات‌ به‌ چاپ‌ رساند (برای‌فهرست‌ اهم‌ مقاله‌های‌ او رجوع کنید به افشار، ص‌ ۲۷ـ۳۷).

از نخستین‌ آثار جمالزاده‌

که‌ آنها را در دوران‌ اقامتش‌ در آلمان‌ و در باره‌ مسائل‌ سیاسی‌ و بین‌المللی‌ نوشت‌ کتاب‌ گنج‌ شایگان‌، یا، اوضاع‌ اقتصادی‌ ایران‌ (۱۲۹۵ ش‌/ ۱۳۳۵) است‌ که‌ به‌ کمک‌ فرانتس‌ اوپنهایمر، اقتصاددان‌ آلمانی‌، به‌ آلمانی‌ ترجمه‌ شد ولی‌ متن‌ آلمانی‌ به‌چاپ‌ نرسید، و نیز کتاب‌ ناتمام‌ تاریخ‌ روابط‌ ایران‌ و روس‌ (۱۳۰۰ ش‌/۱۳۴۰) که‌ بخشهایی‌ از آن‌ به‌ صورت‌ مقالاتی‌ در مجله‌ کاوه‌ چاپ‌ می‌شد (افشار، ص‌ ۱۶؛ پروین‌، ص‌ ۶۵۱).

دیگر کتابهای‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ او عبارت‌اند از:

آزادی‌ و حیثیت‌ (۱۳۳۸ ش‌)؛

خاک‌ و آدم‌ (۱۳۴۰ ش‌)؛

زمین‌، ارباب‌، دهقان‌ (۱۳۴۱ ش‌)؛

خلقیات‌ ما ایرانیان‌ (۱۳۴۵ ش‌) و

تصویر زن‌ در فرهنگ‌ ایران‌ (۱۳۵۷ ش‌؛ افشار، ص‌ ۲۲).

جمالزاده‌ با انتشار اولین‌ مجموعه‌ داستان‌ کوتاهش‌، یعنی‌ یکی‌ بود یکی‌ نبود (۱۳۰۰ ش‌)، به‌ شهرت‌ رسید (عابدینی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۵ـ۴۷). این‌ مجموعه‌، که‌ شامل‌ یک‌ دیباچه‌ و شش‌ داستان‌ کوتاه‌ است‌، به‌ نظر بسیاری‌ از منتقدان‌، مهم‌ترین‌ اثر جمالزاده‌ است‌ که‌ او را به‌ عنوان‌ نویسنده‌ای‌ پیشگام‌ در میان‌ داستان‌نویسان‌ معاصر شناسانده‌ است‌ (مثلاً کامشاد، ص‌ ۲۴؛ سپانلو، ص‌ ۴۲). دیباچه‌ مجموعه‌ یکی‌ بود یکی‌ نبود را بسیاری‌ از منتقدان‌، «مانیفستِ» ادبیات‌ جدید فارسی‌ دانسته‌اند (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به درگاهی‌، ص‌ ۱۰۴؛ قانون‌پرور، ۱۹۸۴، ص‌ ۲۲).

در این‌ دیباچه‌ جمالزاده‌، با نقد ذهنیت‌ سنّت‌گرای‌ نویسندگان‌ و ادبای‌ زمان‌ خود در ایران‌، که‌ به‌ عقیده‌ او «همان‌ جوهر استبداد سیاسی‌ ایرانی‌» است‌، به‌ دفاع‌ از آنچه‌ «دموکراسی‌ ادبی‌» می‌نامد می‌پردازد (رجوع کنید به یکی‌ بود یکی‌ نبود ، ص‌ ۱ـ۲). به‌زعم‌ جمالزاده‌، داستان‌، یا به‌ قول‌ او رمان‌، بهترین‌ نوع‌ ادبی‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ دموکراسی‌ ادبی‌ است‌ و این‌ دموکراسی‌ می‌تواند از دو منظر جلوه‌ یابد: یکی‌ از منظر موضوع‌ و محتوای‌ داستان‌، که‌ در این‌ صورت‌ نویسنده‌ باید با انتخاب‌ شخصیتهای‌ داستانی‌ خود از میان‌ مردم‌ عادی‌، به‌ شرح‌ آداب‌ و رسوم‌ آنان‌ بپردازد و دیگر اینکه‌ نویسنده‌، به‌ جای‌ استفاده‌ از «انشاهای‌ غامض‌ و عوام‌ نفهم‌»، زبان‌ روزمره‌ مردم‌ عادی‌ را در نوشته‌ خود به‌ کار گیرد.

به‌ عقیده‌ جمالزاده‌، چنین‌ داستانهایی‌ نه‌ تنها به‌ جمع‌آوری‌ و حفظ‌ «کلمات‌ و تعبیرات‌ و ضرب‌المثلها و اصطلاحات‌ و ساختهای‌ کلام‌ و لهجه‌های‌ گوناگون‌ یک‌ زبان‌» می‌انجامد، بلکه‌ مردمِ طبقات‌ و مناطق‌ مختلف‌ کشور و دیگر مناطق‌ دنیا را با یکدیگر آشنا می‌سازد ( یکی‌ بود یکی‌ نبود ، ص‌ ۶ـ ۸). جمالزاده‌ به‌ طور کلی‌ ساده‌نویسی‌ را به‌ نویسندگان‌ ایرانی‌ توصیه‌ می‌کند و شاید به‌ همین‌ سبب‌، مضمون‌ اولین‌ داستان‌ مجموعه‌ یکی‌بودیکی‌ نبود ، یعنی‌ «فارسی‌ شکر است‌»، در باره‌ ساده‌نویسی‌ و ساده‌گویی‌ است‌ ( رجوع کنید به تلطف‌، ص‌ ۵۰ -۵۳).

در این‌ داستان‌ جمالزاده‌ آدمهایش‌ را از طبقات‌ مختلف‌ برمی‌گزیند تا آشفته‌ بازار زبان‌ خواص‌ و پیامدهای‌ آن‌ را برای‌ مردم‌ عادی‌ و زبان‌ فارسی‌ نشان‌ دهد ( رجوع کنید به خرمی‌، ص‌ ۳۵، ۱۳۹). زبان‌ به‌ اصطلاح‌ فارسی‌ شیخی‌ که‌ معجونی‌ است‌ از واژه‌ها و عبارات‌ عربی‌، و گفتار نامفهوم‌ فرنگی‌مآب‌ تازه‌ از فرنگ‌ برگشته‌ای‌ که‌ ترکیبی‌ نامأنوس‌ از لغات‌ فارسی‌ و فرانسه‌ است‌، نمونه‌های‌ طنزآمیزی‌ از آشفتگی‌ زبان‌ فارسی‌ را به‌ خواننده‌ نشان‌ می‌دهد. داستان‌ در زندانی‌ اتفاق‌ می‌افتد که‌ جوان‌ روستایی‌ بخت‌ برگشته‌ای‌ بی‌جهت‌ در آن‌ گرفتار آمده‌ است‌ و در آن‌ یک‌ شیخ‌ و یک‌ مرد فرنگی‌مأب‌ هم‌ زندانی‌ هستند. جوان‌ روستایی‌ که‌ نمی‌داند چرا زندانی‌ شده‌، علت‌ را از آنها می‌پرسد ولی‌ از فارسی‌ نامفهومشان‌ چیزی‌ نمی‌فهمد و می‌پندارد که‌ با زبان‌ جنیان‌ صحبت‌ می‌کنند (برای‌ نقد زبان‌ جمالزاده‌ در این‌ داستان‌ رجوع کنید به میرصادقی‌، ص‌ ۵۹۵ -۵۹۷).

به‌ طور کلی‌ در داستانهای‌ این‌ مجموعه‌، جمالزاده‌ با زبانی‌ طنزآمیز آمیخته‌ به‌ اصطلاحات‌ و مَثَلهای‌ عامیانه‌، به‌ نقد مسائل‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ آن‌ زمان‌ می‌پردازد (همان‌، ص‌ ۵۹۶- ۵۹۷). دیگر داستان‌ این‌ مجموعه‌، یعنی‌ دوستی‌ خاله‌ خرسه‌، داستان‌ شاگرد قهوه‌چی‌ جوان‌ و خوش‌ قلبی‌ است‌ که‌ جان‌ سرباز روسِ از پاافتاده‌ای‌ را، که‌ کنار جاده‌ روی‌ برف‌ افتاده‌، نجات‌ می‌دهد، ولی‌ وقتی‌ به‌ آبادی‌ می‌رسند، سرباز روس‌ برای‌ دزدیدن‌ اندک‌ پولی‌ که‌ شاگرد قهوه‌چی‌ پس‌انداز کرده‌ او را می‌کشد.

داستان‌ بیله‌ دیگ‌ بیله‌ چغندر در این‌ مجموعه‌، حکایت‌ یک‌ دلاکِ حمامِ اروپایی‌ است‌ که‌ بر حسب‌ تصادف‌ به‌ ایران‌ می‌آید و مقام‌ مهمی‌ به‌ دست‌ می‌آورد. در این‌ داستان‌ جامعه‌ ایران‌ در دوره‌ قاجار به‌ طور طنزآمیزی‌ به‌ تصویر کشیده‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به قانون‌پرور، ۱۹۹۳، ص‌ ۴۳ـ ۴۵). به‌ سبب‌ نقد بی‌پرده‌ جمالزاده‌ از اوضاع‌ و شخصیتهای‌ جامعه‌ ایران‌ در این‌ داستانها، وقتی‌ نسخه‌های‌ کتابش‌ در ۱۳۰۱ ش‌ به‌ ایران‌ رسید، بسیاری‌ را به‌ خشم‌ آورد و حتی‌ برخی‌ کتاب‌ را کفرآمیز خواندند (کامشاد، ص‌ ۸ ۹؛ فرزانه‌، ص‌ ۲۵ـ۲۶). این‌ برخورد، چنان‌ تأثیری‌ بر جمالزاده‌ گذاشت‌ که‌ بیست‌ سال‌، یعنی‌ در تمام‌ دوران‌ حکومت‌ رضاشاه‌ (۱۳۰۴ـ ۱۳۲۰ ش‌)، داستان‌ دیگری‌ چاپ‌ نکرد (قانون‌پرور، ۱۹۸۴، ص‌ ۸؛ فرزانه‌، ص‌ ۲۶).

آثار

با سقوط‌ رضاشاه‌، جمالزاده‌ نوشتن‌ را از سرگرفت‌ و تا دهه‌ آخر زندگی‌ خود، آثاری‌ منتشر کرد

همچون‌ دارالمجانین‌ (۱۳۲۰ ش‌)؛

قصص‌العلمای‌ تنکابنی‌ (۱۳۲۱ ش‌)؛

سرگذشت‌ عمو حسینعلی‌ (۱۳۲۱ ش‌)، که‌ بعدها به‌ نام‌ جلد اول‌ شاهکار تجدید چاپ‌ شد؛

قُلْتَشَن‌ دیوان‌ (۱۳۲۵ ش‌)؛

صحرای‌ محشر (۱۳۲۶ ش‌)؛

راه‌ آب‌نامه‌ (۱۳۲۶ ش‌)؛ معصومه‌ شیرازی‌ (۱۳۳۳ ش‌)؛

تلخ‌ و شیرین‌ (۱۳۳۴ ش‌)؛

سروته‌ یک‌ کرباس‌ ، یا ، اصفهان‌نامه‌ (۱۳۳۵ ش‌)؛

کهنه‌ و نو (۱۳۳۸ ش‌)؛ غیر از خداهیچکس‌ نبود (۱۳۴۰ ش‌)؛

آسمان‌ و ریسمان‌ (۱۳۴۳ ش‌)؛

قصه‌های‌ کوتاه‌ برای‌ بچه‌های‌ ریش‌دار (۱۳۵۳ ش‌) و قصه‌ ما به‌ سررسید (۱۳۵۷ ش‌).

از میان‌ این‌ آثار، رمان‌ دارالمجانین‌ جایگاه‌ ویژه‌ای‌ دارد چون‌ تقریباً برخلاف‌ تمام‌ داستانهای‌ جمالزاده‌  که‌ در آنها آدمها «تیپ‌» هستند، یعنی‌ معرف‌ طبقات‌ و شخصیتهایی‌ در جامعه‌اند قهرمانهای‌ دارالمجانین‌ تا حدی‌ به‌ شخصیتهای‌ داستانی‌ با ویژگیهای‌ فردی‌ نزدیک‌ می‌شوند ( رجوع کنید به کاتوزیان‌، ص‌ ۵۳).

او در این‌ رمان‌ شخصیتی‌ به‌ نام‌ هدایتعلی‌خان‌ می‌آفریند که‌ به‌ «موسیو» معروف‌ است‌ و خود را «بوف‌کور» می‌خواند که‌ اشاره‌ مستقیمی‌ به‌ صادق‌ هدایت‌ * و اثر مهم‌ او بوف‌ کور * دارد. درونمایه‌ اصلی‌ این‌ داستان‌ جدل‌ فلسفی‌ بین‌ عقل‌ و جنون‌ است‌ ( رجوع کنید به کامشاد، ص‌ ۱۰؛ فرزانه‌، ص‌ ۴۳ـ۴۴).

جمالزاده‌ در دومین‌ رمانش‌ به‌ مسائل‌ اجتماعی‌ باز می‌گردد. ماجراهای‌ قُلْتَشَن‌ دیوان‌ در یکی‌ از کوچه‌های‌ قدیم‌ تهران‌ اتفاق‌ می‌افتد و شخصیتهای‌ عمده‌ آن‌ عبارت‌اند از: تاجر پرهیزگار و وطن‌پرستی‌ که‌ یک‌ دوره‌ نماینده‌ مجلس‌ بوده‌، و قلتشن‌ دیوان‌، که‌ آدم‌ بی‌رحم‌ و فرصت‌طلبی‌ است‌ که‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ اهداف‌ خود به‌ هر حیله‌ای‌ متوسل‌ می‌شود. درونمایه‌ اصلی‌ این‌ داستان‌، جدال‌ بین‌ نیکی‌ و بدی‌ است‌ که‌ درونمایه‌ بیشتر دیگر داستانهای‌ جمالزاده‌، از جمله‌ سرگذشت‌ عموحسینعلی‌ ، تلخ‌ و شیرین‌ ، کهنه‌ و نو ، و غیر از خدا هیچکس‌ نبود ، نیز هست‌.

سروته‌ یک‌ کرباس‌ ، که‌ در واقع‌ داستان‌ کودکی‌ جمالزاده‌ است‌، در ۱۳۳۴ ش‌ در تهران‌ در دو جلد چاپ‌ شد (برای‌ تفصیل‌ بیشتر و نقد آثار جمالزاده‌ رجوع کنید به کامشاد، ص‌ ۱۰ـ ۱۵).

جمالزاده‌ در زمینه‌های‌ گوناگون‌ نیز کتابهایی‌ به‌ چاپ‌ رسانده‌ است‌، از جمله‌ گلستان‌ نیک‌بختی‌، یا، پندنامه‌ سعدی‌ (تهران‌ ۱۳۱۷ ش‌)، قصه‌ قصه‌ها (تهران‌ ۱۳۲۷ ش‌)، هزار بیشه‌ (تهران‌ ۱۳۲۷ ش‌)، کشکول‌ جمالی‌ (تهران‌ ۱۳۳۹ ش‌)، بانگ‌ نای‌ (تهران‌ ۱۳۳۸ ش‌)، فرهنگ‌ لغات‌عامیانه‌ (۱۳۴۱ ش‌)، طریقه‌ نویسندگی‌ و داستان‌سرایی‌ (شیراز ۱۳۴۵ ش‌)، صندوقچه‌ اسرار (۱۳۴۲ ش‌) و اندک‌ آشنایی‌ با حافظ‌ (تهران‌ ۱۳۶۶ ش‌). وی‌ که‌ زبانهای‌ فرانسه‌، آلمانی‌ و عربی‌ را خوب‌ می‌دانست‌،

آثاری‌ را نیز به‌ فارسی‌ ترجمه‌ کرد،

از جمله‌:

قهوه‌خانه‌ سورات‌ ، یا، جنگ‌ هفتاد و دو ملت‌ (۱۳۰۰ ش‌) از برناردن‌ دوسن‌ پیر ؛

خسیس‌ (۱۳۳۶ ش‌) از مولیر؛

دشمن‌ مردم‌ (۱۳۴۰ ش‌) از هنریک‌ ایبسن‌، و داستان‌ بشر (۱۳۳۴ ش‌) از هندریک‌ ویلم‌ ون‌لون‌ (برای‌ فهرست‌ کامل‌ ترجمه‌های‌ او رجوع کنید به افشار، ص‌ ۲۳).

به‌گمان‌ بسیاری‌ از منتقدان‌، مهم‌ترین‌ و ماندنی‌ترین‌ اثر جمالزاده‌ یکی‌ بود یکی‌ نبود است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به براهنی‌، ص‌ ۵۲۳؛ کامشاد، ص‌ ۲۴)، زیرا این‌ مجموعه‌ در زمان‌ انتشارش‌، اثری‌ نو و مبتکرانه‌ محسوب‌ می‌شد. با اینکه‌ نویسنده‌ دور از ایران‌ زندگی‌ می‌کرد داستانهای‌ یکی‌ بود یکی‌ نبود بازتابی‌ از حوادث‌ ایران‌ در ۱۳۰۱ ش‌ است‌.

آثار داستانی‌ و نیز برخی‌ از مقالات‌ جمالزاده‌ در باره‌ ایران‌ و حتی‌ نقد وی‌ از آثار دیگر نویسندگان‌ در دهه‌های‌ بعد، نه‌ از نظر سبک‌ و سیاق‌ و نه‌ از نظر مضمون‌ و زبان‌، برای‌ خواننده‌ ایرانی‌ تازگی‌ نداشت‌، به‌خصوص‌ که‌ تعداد آثار نویسندگان‌ جوان‌تر و نوآورتر رو به‌ فزونی‌ داشت‌ ( رجوع کنید به میرصادقی‌، ص‌ ۵۹۹).

دور بودن‌ جمالزاده‌ از محیط‌ فرهنگی‌ و اجتماعی‌ کشورش‌، سبب‌ نامأنوسی‌ آثارش‌ برای‌ بیشتر خوانندگان‌ دهه‌های‌ بعد از جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ شد، چون‌ به‌ نظر می‌رسید ایرانی‌ که‌ جمالزاده‌ در ذهن‌ داشت‌ و در داستانهایش‌ می‌آورد، همان‌ ایران‌ اواخر دوره‌ قاجار بود، یعنی‌ هنگامی‌ که‌ او وطنش‌ را برای‌ همیشه‌ ترک‌ کرد.

آثاربه زبانهای خارجی

برخی‌ از داستانهای‌ جمالزاده‌ به‌ زبانهای‌ دیگر ترجمه‌ شده‌ است‌. آرتور کریستن‌سن‌، داستان‌ رجل‌ سیاسی‌ را به‌ دانمارکی‌ ترجمه‌ و در > ملاحظاتی‌ در باره‌ فرهنگ‌ ایران‌ < (1310 ش‌/ ۱۹۳۱) به‌ چاپ‌ رسانده‌ است‌. همین‌ داستان‌ به‌ آلمانی‌ در اتریش‌ هم‌ چاپ‌ شده‌ است‌. کارل‌ اشتولتس‌، از استادان‌ ایران‌شناس‌ اتریش‌، داستان‌ ویلان‌ الدوله را به‌ آلمانی‌ ترجمه‌ کرد که‌ در ۱۳۳۰ ش‌/ اکتبر ۱۹۵۱ از رادیو وین‌ هم‌ پخش‌ شد. ترجمه‌ داستان‌ نمک‌ گندیده‌ به‌ آلمانی‌، در یکی‌ از نشریات‌ آلمان‌ منتشر شد. دوستی‌ خاله‌ خرسه‌ را منیب‌الرحمان‌ در ۱۳۲۴ ش‌/ ۱۹۴۵ به‌ اردو ترجمه‌ و در نشریه‌ فکر و نظر به‌ چاپ‌ رساند. همین‌ قصه‌ را ر. گلپکه‌ به‌ آلمانی‌ ترجمه‌ و در ۱۳۴۰ ش‌/ ۱۹۶۱ در مجموعه‌ > قصه‌پردازان‌ برجسته‌ معاصر ایرانی‌ < چاپ‌ نمود.

داستان‌ مرغ‌ مسمّا را تیلاک‌ به‌ هندی‌ ترجمه‌ و در ۱۳۳۴ ش‌/ مارس‌ ۱۹۵۵ در مجله‌ کهانی‌ چاپ‌ کرد. ترجمه‌ خلاصه‌ای‌ از چهار داستان‌ کوتاه‌ یکی‌ بود یکی‌ نبود ، به‌ قلم‌ شاهین‌ سرکیسیان‌، به‌ زبان‌ فرانسه‌ در ژورنال‌ دو تهران‌ (۱۳۲۹ ش‌/ ۱۹۵۰) منتشر شد.

ب‌. ن‌. زاخودر یکی‌ بود یکی‌ نبود را به‌ روسی‌ ترجمه‌ کرد و در ۱۳۱۵ ش‌/۱۹۳۶ در مسکو به‌ چاپ‌ رساند و بولوتنیکوف‌ در باره‌ جمالزاده‌ و داستانهای‌ او مقدمه‌ای‌ بر آن‌ نوشت‌. در ۱۳۳۸ ش‌/۱۹۵۹، استلا کوربن‌ و حسن‌ لطفی‌ هشت‌ داستان‌ نسبتاً معروف‌ جمالزاده‌ را به‌ زبان‌ فرانسه‌، با عنوانِ  داستانهای‌ برگزیده‌ ، ترجمه‌ کردند که‌ یونسکو آن‌ را منتشر کرد، و هانری‌ ماسه‌ و ا. شانسون‌، عضو فرهنگستان‌ فرانسه‌، در باره‌ زندگی‌ و آثار جمالزاده‌ بر آن‌ مقدمه‌ نوشتند (کامشاد، ص‌ ۱۷ـ ۱۸).

حشمت‌ مؤید، با همکاری‌ پل‌ اسپراکمن‌ ، در ۱۳۶۴ ش‌/ ۱۹۸۵ یکی‌ بود یکی‌ نبود را به‌ انگلیسی‌ ترجمه‌ و منتشر کردند (افشار، ص‌ ۲۰). کتاب‌ سروته‌ یک‌ کرباس‌، یا، اصفهان‌نامه‌ او را هم‌ و. ل‌. هستون‌ به‌ انگلیسی‌ ترجمه‌ و در ۱۹۸۳/۱۳۶۲ ش‌ در پرینستون‌ منتشر کرد (همان‌، ص‌ ۱۲، پانویس‌ ۴).



منابع‌:

(۱) ایرج‌ افشار، «محمدعلی‌ جمال‌زاده‌»، نامه‌ فرهنگستان‌ ، سال‌ ۳، ش‌ ۳ (پاییز ۱۳۷۶)؛
(۲) رضا براهنی‌، قصه‌نویسی‌، [ تهران‌ ( ۱۳۴۸ ش‌؛
(۳) ناصرالدین‌ پروین‌، «جمال‌زاده‌ روزنامه ‌نگار»، مجله‌ ایران‌شناسی‌ ، سال‌ ۹، ش‌ ۴ (زمستان‌ ۱۳۷۶)؛
(۴) محمدعلی‌ جمالزاده‌، خاطرات‌ سید محمدعلی‌ جمالزاده‌ ، به‌ کوشش‌ ایرج‌ افشار و علی‌ دهباشی‌، تهران‌ ۱۳۷۸ ش‌؛
(۵) همو، یکی‌بود یکی‌نبود ، تهران‌ ۱۳۳۳ ش‌؛
(۶) محمدعلی‌ سپانلو، نویسندگان‌ پیشرو ایران‌: از مشروطیت‌ تا ۱۳۵۰ ، تهران‌ ۱۳۶۶ ش‌؛
(۷) حسن‌ عابدینی‌، صد سال‌ داستان‌نویسی‌ در ایران‌ ، ج‌ ۱، تهران‌ ۱۳۷۷ ش‌؛
(۸) مصطفی‌ فرزانه‌، «جمال‌زاده‌ و هدایت‌: پایه‌گذاران‌ ادبیات‌ نوین‌ فارسی‌»، ایران‌نامه‌، سال‌ ۱۶، ش‌ ۱ (زمستان‌ ۱۳۷۶)؛
(۹) محمدعلی‌ کاتوزیان‌، « ) در باره‌ ] دارالمجانین‌ »، همان‌؛
(۱۰) حسن‌ کامشاد، «پیش‌کسوت‌ نویسندگان‌ ایران‌»، همان‌؛
(۱۱) جلال‌ متینی‌، «جمال‌زاده‌ و مخالفان‌ او»، مجله‌ ایران‌شناسی‌ ، سال‌ ۹، ش‌ ۴ (زمستان‌ ۱۳۷۶ الف‌ )؛
(۱۲) همو، «سالشمار سید محمدعلی‌ جمال‌زاده‌»، همان‌، (زمستان‌ ۱۳۷۶ ب‌ )؛
(۱۳) جمال‌ میرصادقی‌، ادبیات‌ داستانی‌: قصه‌، داستان‌ کوتاه‌، رمان‌ ، تهران‌ ۱۳۶۶ ش‌؛

(۱۴) Haideh Daragahi, “The shaping of the modern Persian short story: Jamalzadih’s ، Preface’ to Yiki bud, yiki nabud (1921)”, in Critical perspectives on modern Persian literature , ed. Thomas Ricks, Washington, DC: Three Continents Press, 1984;
(۱۵) Mohammad Reza Ghanoon parvar , In a Persian mirror:images of the West and Westerners in Iranian fiction , Austin 1993 ;
(۱۶) idem , Prophets of doom: literature as a socio-political phenomenon in modern Iran, Lanham, MD. 1984;
(۱۷) Mohammad Ali Jamalzada , Once upon a time , tr. Paul Sprachman and Heshmat Moayyad, New York 1985;
(۱۸) Mohammad Mehdi Khorrami , Modern reflections of classical traditions in Persian fiction , Lewiston, NY 2003;
Kamran Talattof, The politics of writing in Iran: a history of modern Persian literature, Syracuse, NY. 2000.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۰ 

زندگینامه رسول پرویزی(۱۳۵۶-۱۲۹۸ش)« شخصیت ادبی سیاسی»

 شخصیت ادبی  سیاسی معاصر که شهرتش بیشتر به سبب قصه های اوست . وی در ۱۲۹۸ ش در بوشهر به دنیا آمد (عابدینی ، ۱۳۶۹ ش ، ذیل مادّه ؛ قس رکن زاده آدمیت ، ج ۱، ص ۵۴۸: ۱۳۰۰ ش ). در کودکی با پدرش به شیراز رفت و در مدارس آن شهر به تحصیل پرداخت (رکن زاده آدمیت ، همانجا).

مقاله نویسی را در هفته نامه محلی سروش شیراز که ارگان حزب توده ایران در آن شهر بود آغاز کرد (بهزادی ، ص ۱۴۲). در بهمن ۱۳۲۲، پرویزی و جمعی از نویسندگان و شاعران شیراز، از جمله فریدون توللی * و محمد باهری ، «جمعیت آزادگان فارس » را تشکیل دادند و در مبارزات انتخاباتی مجلس در آن دوره نامزدی معرفی کردند که انتخاب نشد. در واکنش به این رویداد، اعضای این جمعیت به افشاگری درباره نحوه انتخابات پرداختند. این افشاگریها سبب شد که گروهی از آنها از جمله پرویزی ، محکوم و به بستک لار تبعید شوند (امداد، ص ۸۱۶؛ شعبانی ، ص ۲۷۴).

در ۱۳۲۶ ش و در پی اختلافاتی که در رهبری حزب توده ایران پیش آمد، پرویزی ، به خلیل ملکی (متوفی ۱۳۴۸ ش ) و گروه انشعابی او پیوست . این گروه به نشر روزنامه شرق میانه پرداختند که پرویزی هم از اعضای هیئت تحریریه آن بود (امداد، ص ۸۱۹؛ نیز رجوع کنید به خامه ای ، ص ۶۹۰).

پس از آن وی به همکاری با هفته نامه ایران ما پرداخت . با تغییر سیاست رژیم پهلوی در آن دوره ، مبنی بر جذب مخالفان ، توجه اسدالله علم (متوفی ۱۳۵۷ ش ) به او، که نوشته های پرخواننده ای در ایران ما داشت ، جلب شد و این دو به واسطه جهانگیر تفضلی (متوفی ۱۳۶۹ ش ) با یکدیگر آشنا شدند (تفضّلی ، ص ۵۰، ۱۰۰، مقدمه ، ص ۱۸).

رابطه پرویزی با علم سبب شد که به مشاغل و مقامات مهمی دست یابد و به همان نسبت در چشم مبارزان و مخالفان رژیم منفور و بدنام شود. وی نخست عضو هیئت مدیره شرکت تلفن شد، سپس در ۱۳۳۶ ش که علم حزب مردم را تأسیس کرد، به عضویت کمیته مرکزی این حزب درآمد و از سوی همین حزب به نمایندگی مجلس رسید (بهزادی ، ص ۱۴۵ـ۱۴۶).

او در دوره های بیست و یکم تا بیست و سوم مجلس شورای ملی ، نماینده دشتستان و در دوره هفتم مجلس سنا نماینده انتخابی شیراز بود (طلوعی ، ج ۲، ص ۱۰۷۰، ۱۰۹۵). پرویزی در دوره نخست وزیری علم ، معاون او بود. با تشکیل لژیون خدمتگزاران حقوق بشر، متصدی آن شد و تا پایان عمر در این سمت باقی بود. او در هفتم آبان ۱۳۵۶ درگذشت و در حافظیه شیراز به خاک سپرده شد (بهزادی ، ص ۱۴۷، ۱۵۴؛ «درگذشت رسول پرویزی »، ص ۹۰۱).

مهمترین کارها

دو کتاب شلوارهای وصله دار (۱۳۳۶ ش ) و لولی سرمست (۱۳۴۶ ش ) که هر دو چندین بار به چاپ رسیده ، مهمترین کارهای پرویزی است . شلوارهای وصله دار مجموعه ای است از داستانهایی که در سالهای ۱۳۳۱ـ۱۳۳۲ ش در مجله سخن منتشر می شد. نویسنده در این مجموعه نقال قصه های ساده ای است که ریشه در خاطراتش دارند، و ماجراهای ایام کودکی خود را به صورتی طنزآمیز روایت می کند.

منتقدان ، داستان «شیرمحمد» این مجموعه را، به عنوان زمینه ای برای آفرینش رمان تنگسیر صادق چوبک (متوفی ۱۳۷۷ ش )، قابل توجه دانسته اند. لولی سرمست ، مجموعه دوم نویسنده ، کمتر از مجموعه پیشین سرگرم کننده است و نویسنده در آن ، از دریچه ای تنگتر و فردگرایانه تر به زندگی می نگرد. پرویزی در این کتاب از مظاهر گذشته شیراز با دریغ و حسرت یاد می کند (عابدینی ، ۱۳۶۶ ش ، ج ۱، ص ۱۰۷).

این دو مجموعه ، او را در زمره نویسندگان ارزشمند نسل دوم قصه نویسی جدید در ایران قرار داده است ( رجوع کنید به شفیعی کدکنی ، ص ۳۶۵). سبک نویسندگی او تحت تأثیر محمدعلی جمالزاده و نثر وی ساده ، شیوا و آمیزه ای از نثر کتابی و محاوره است . آثار داستانی او به سبب پیوندهایی که با آداب و رسوم ایرانی دارد، اصیل است .

از ویژگیهای قصه های پرویزی این است که غالباً قهرمان داستان راوی ماجرایی از دوره کودکی خود است و از این جهت ، در قیاس با آثار پیشینیان ، کم نظیر است . این قصه ها نشان دهنده قدرت تصویرسازی و طنزنویسی اوست (عابدینی ، ۱۳۶۶ ش ، ج ۱، ص ۱۰۶؛ کسمائی ، ص ۱۹۳ـ۲۱۴).

پرویزی چنانکه خود اشاره کرده (ص ۸) نمی خواسته قصه کوتاه یا رمان بنویسد، بلکه کوشیده است تا با استفاده از شیوه نقالی ، نوعی قصه گویی بومی پدید آورد. ازینرو صورت داستانهای او، چندان منسجم و مقید به فنون قصه نویسی نیست و از نظر محتوا هم ، به شکلی عمیق با واقعیت درگیر نمی شود (کسمائی ، ص ۱۹۸؛ عابدینی ، ۱۳۶۶ ش ، ج ۱، ص ۱۰۷، ۲۸۲).



منابع :

(۱) حسن امداد، «توللی و حوادث فارس »، آینده ، سال ۱۱، ش ۱۱ـ۱۲ (بهمن و اسفند ۱۳۶۴)؛
(۲) علی بهزادی ، شبه خاطرات ، تهران ۱۳۷۵ ش ؛
(۳) رسول پرویزی ، لولی سرمست ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۴) جهانگیر تفضّلی ، خاطرات جهانگیر تفضّلی ، چاپ یعقوب توکلی ، تهرن ۱۳۷۶ ش ؛
(۵) انور خامه ای ، خاطرات سیاسی ، تهران ۱۳۷۲ ش ؛
(۶) «درگذشت رسول پرویزی »، راهنمای کتاب ، سال ۲۰، ش ۱۱ـ۱۲ (بهمن و اسفند ۱۳۵۶)؛
(۷) محمدحسین رکن زاده آدمیت ، دانشمندان و سخن سرایان فارس ، تهران ۱۳۳۷ـ۱۳۴۰ ش ؛
(۸) احمد شعبانی ، «سالشمار فریدون توللّی »، آینده ، سال ۱۷، ش ۱ـ۴ (فروردین ـ تیر ۱۳۷۰)؛
(۹) محمدرضا شفیعی کدکنی ، «از انقلاب تا انقلاب ، ادبیات ایران از انقلاب مشروطیت تا انقلاب اسلامی »، در ادبیات نوین ایران : انقلاب مشروطیت تا انقلاب اسلامی ترجمه و تدوین یعقوب آژند، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۰) محمود طلوعی ، بازیگران عصر پهلوی : از فروغی تا فردوست ، تهران ۱۳۷۲ ش ؛
(۱۱) حسن عابدینی ، صدسال داستان نویسی در ایران ، ج ۱، تهران ۱۳۶۶ ش ؛
(۱۲) همو، فرهنگ داستان نویسان ایران ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۳) علی اکبر کسمائی ، برخی از نویسندگان پیشگام ایران در داستان نویسی امروز ایران ، تهران ۱۳۶۳ ش .

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۵

زندگینامه دکترمحمد پروینِ گُنابادی(۱۳۵۷-۱۲۸۲ش)«نویسنده ، محقق و مترجم معاصر»

Untitledبه سال ۱۲۸۲ش در قصبه کاخک گناباد به دنیا آمد. خاندان وی از روحانیان منطقه گناباد و فردوس بودند. پدرش عباس ملقب به شمس الذاکرین فرزند ملاّ امیر بود. از روزگار صفویان تا دوران این ملاّ امیر، دو تن به نام ملاّ امیر از نیاکان پدری وی بودند که نخستین آنان در دوره صفویان برادر فاضل خان ، مؤسس مدرسه فاضل خان * مشهد، بود (پروین گنابادی ، ۱۳۵۳ ش الف ، ص ۷۷۰).

پروین در هفت سالگی به مکتبخانه رفت . پس از آنکه تحصیلات مکتبخانه را در کاخک به پایان رسانید، نزد پدرش قسمتی از مقدمات علوم قدیم را فرا گرفت و حدود دو سال در مدرسه حبیبیه فردوس و مدرسه قدیم قاین تحصیل کرد.

در پانزده سالگی به مشهد رفت . در مدرسه فاضل خان و سپس مدرسه نواب ادبیات عرب آموخت (همان ، ص ۷۷۱؛ «محمد پروین گنابادی : معلم و دانشمندی نمونه »، ص ۲۶۳) و در زمره شاگردان خصوصی ادیب نیشابوری * درآمد ( جشن نامه محمد پروین گنابادی ، ص هشت ). ادیب نیشابوری در درس خصوصی خود شاگردانی را می پذیرفت که ذوق شاعری داشتند.

پروین اشعارش را برای ادیب خواند، ادیب او را پذیرفت ، اما از تخلّص وی ، فانی ، خوشش نیامد و به او پیشنهاد کرد که نام ستاره ای را انتخاب کند. او هم «پروین » را برگزید که بعداً نام خانوادگی او شد و کلمه گنابادی را به سبب علاقه به زادگاه خود بر آن افزود (پروین گنابادی ، ۱۳۵۲ ش ، ص ۲ـ۳؛ همو، ۱۳۵۳ش الف ، ص ۷۷۰). پروین در درس خصوصی ادیب مهمترین آثار

ادبیات عربی و فارسی ، و همچنین عروض را فرا گرفت . در همین زمان با ایرج میرزا ملاقات کرد (پروین گنابادی ،۱۳۵۳ش ب ، ص ۱۶۵ـ۱۶۶؛ همو، ۱۳۵۲ ش ، ص ۱۵). او در درس منظومه اغلب به محضر حاج فاضل و آقابزرگ حکیم که از استادانِ بنام در فلسفه و حکمت قدیم بودند، می رفت (پروین گنابادی ، ۱۳۵۳ ش الف ، ص ۷۷۱).

در بیست سالگی تنگی معیشت او را به تدریس در دبستان دولتی احمدی مشهد کشاند و پس از چهار سال در دبیرستان شاهرضا به سمت دبیری ادبیات برگزیده شد (همانجا). در ۲۶سالگی ازدواج کرد (پروین گنابادی ، ۱۳۵۲ ش ، ص ۱۴) و از ۱۳۱۷ش به بعد علاوه بر تدریس در دبیرستانها در اداره تحقیق اوقاف و بازرسی فنی مدارس مشهد نیز خدمت می کرد.

در ۱۳۲۲ش ریاست دانشسرای دختران مشهد را بر عهده گرفت و در اواخر همان سال به نمایندگی مجلس شورای ملی از سبزوار انتخاب شد. پس از پایان دوره مجلس از سیاست کناره گرفت و در وزارت فرهنگ مشغول به کار شد.

در اوایل ۱۳۲۸ش که به علت فعالیتهای سیاسی گذشته بیکار شده بود، به پایمردی استاد مدرس رضوی ، با علی اکبر دهخدا آشنایی یافت و پس از چندی ، از همکاران نزدیک دهخدا در تدوین لغتنامه شد (پروین گنابادی ،۱۳۵۳ ش الف ، ص ۷۷۱ـ ۷۷۳).

او در دو سال ، نزدیک به یک میلیون یادداشت از متنهای مهم استخراج کرد و لغات محلی گناباد و مشهد را از یادداشتهای خود بر آن افزود (پروین گنابادی ، ۱۳۵۲ ش ، ص ۸). علاوه بر تنظیم حرف «ذ» با همکاری دهخدا و حرف «غ » با همکاری شهاب فردوس حرف «ط » و بخشی از حرف «الف » (الف س ـ الف ص ) را به عهده داشت و برای حرف «ی » که قرار بود آن را تنظیم کند، مآخذ و برگه های بسیاری فراهم آورد و در ضمن ترجمه مقدمه ابن خلدون ، برخی از اعلام آن را برای لغتنامه یادداشت برداری کرد. وی از ۱۳۴۵ش تا واپسین دم عمر عضو هیئت مقابله لغتنامه بود (پروین گنابادی ، ۱۳۵۳ ش الف ، ص ۷۷۴ـ ۷۷۵).

پروین در اواخر ۱۳۲۸ش ضمن همکاری با لغتنامه دهخدا به بررسی کتابها از جهت اصالت محتوی و درستی نگارش در وزارت آموزش و پرورش پرداخت (همان ، ص ۷۷۵) و مدت دوازده سال ویراستاری زبانی کتابهای دانشکده های علمی (پزشکی ، فنی ، علوم ) دانشگاه تهران به عهده وی بود (همانجا). از اواخر دهه چهل تا پایان عمر با بنیاد فرهنگ ایران در زمینه تدوین فرهنگ تاریخی زبان فارسی همکاری داشت .

سالها در بخش زبانهای خارجی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران ، مدرسه عالی آمار، دانشسرای تربیت معلم و دوره فوق لیسانس پژوهشکده فرهنگ ایران به تدریس مشغول بود (همان ، ص ۷۷۵ـ۷۷۶). در هفتادمین سال تولدش ، دوستان و شاگردان وی به پاس پنجاه سال خدمات فرهنگی استاد مجموعه ای ، با عنوان جشن نامه پروین گنابادی ، به وی اهدا کردند.

در تاریخ ششم مهر ۱۳۵۵، شورای دانشگاه تهران به پاس خدمات ارزنده او در زمینه شناسایی و شناساندن متفکران ایرانی و اسلامی به وی دکترای افتخاری در رشته الهیّات و معارف اسلامی اهدا کرد.

فهرست آثار پروین گنابادی بدین قرار است :

ترجمه روح تربیت گوستاو لوبون (روزنامه صاعقه شرق مشهد، ۱۳۰۶ش )؛

راهنمای مطالعه (۱۳۱۳ش )؛

اندیشه ها (۱۳۱۳ش )؛

سخن نامه (۱۳۱۵ش )؛

فن مناظره (روزنامه آزادی مشهد، ۱۳۱۵ش )؛

دسته گل سوسن (۱۳۱۶ش )؛

پرورش اراده (۱۳۱۷ش )؛

شیوه نگارش (۱۳۱۷ش )؛

هفت خوان رستم (۱۳۱۹ش )؛

دستور زبان فارسی و خودآموز املاء و انشاء ، در سه جلد (۱۳۳۲ش )؛

ترجمه مقدمه ابن خلدون (۱۳۳۶ش )؛

تصحیح مجدد تاریخ بلعمی مصحِّح ملک الشعرا (۱۳۴۱ش )؛

قواعد کلی عربی با همکاری یدالله شکری (۱۳۵۲ ش )؛

بازیهای محلی (۱۳۵۵ش )؛

تدوین بعضی کتابهای درسی دانشکده مکاتبه ای دانشگاه سپاهیان انقلاب و نشر بیش از سیصد مقاله در نشریات تهران و خراسان که تعدادی از آنها با نام گزینه مقاله ها در ۱۳۵۶ش به چاپ رسیده است .

از آثار پروین ،

ترجمه عالمانه او از مقدمه ابن خلدون شهرتی خاص دارد. وی در نثر شیوه ای خاص خود داشت و با وجود تبحّر در ادب تازی از به کاربردن ترکیبات عربی پرهیز می کرد ( جشن نامه محمد پروین گنابادی ، ص هشت ـ نه ).

در بین دست نوشته هایی که از پروین باقی مانده است ، حجم بسیار زیادی به شعر اختصاص دارد، هر چند که خود راضی به اشتهار در شعر نبود. اما در نخستین کنگره نویسندگان ایران در ۱۳۲۵ش از سبک و شیوه شاعری او سخن به میان آمده است (کنگره نویسندگان ایران ، ص ۳۵،۳۷).

پروین در سالهای پایانی عمر خود در بستر بیماری تا آخرین روزها از کار علمی دست نکشید و سرانجام در روز چهارشنبه اول شهریور ۱۳۵۷ دیده از جهان فروبست .



منابع :
(۱) علاوه بر اطلاعات شخصی مؤلف ؛محمد پروین گنابادی ، «پروین گنابادی : خادم زبان و ادب فارسی » (مصاحبه )، کتاب امروز (بهار

(۲) ۱۳۵۲ ش )؛
(۳) همو، «محمد پروین گنابادی » (زندگی نامه خودنوشت )، راهنمای کتاب ، سال ۱۷، ش ۱۰ـ۱۲ (دی ـ اسفند ۱۳۵۳ الف )؛
(۴) همو، «مدارس قدیم مشهد و شیوه تدریس آنها»، سخن ، دوره ۲۴، ش ۲ (بهمن ۱۳۵۳ ب )؛
(۵) جشن نامه محمدپروین گنابادی : سی ودوگفتار در ایران شناسی ، به پاس پنجاه سال خدمات فرهنگی ، چاپ محسن ابوالقاسمی و محمد روشن ، تهران ۱۳۵۴ ش ؛
(۶) کنگره نویسندگان ایران (نخستین : ۱۳۲۵: تهران )، نخستین کنگره نویسندگان ایران ، تهران ۱۳۲۶ ش ؛
(۷) «محمد پروین گنابادی : معلم و دانشمندی نمونه »، آموزش و پرورش ، دوره ۴۱، ش ۵ (۱۳۵۰ ش ).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۵

زندگینامه عبدالملک ثعالبی(متوفی ۴۲۹ه ق)

 عبدالملک بن محمد ، کنیه اش ابومنصور، ادیب ، شاعر، لغوی و کاتب . او در ۳۵۰ در نیشابور زاده شد. چون جدّش ، ابوعلی ثعلبی ، پوست روباه را پاک و پیرایش می کرد و از آن پوستین می دوخت ، وی به ثعالبی مشهور شد ( رجوع کنید به ثعالبی ، ۱۹۹۰ الف ، ص ۴۷؛ ابن خلّکان ، ج ۳، ص ۱۸۰؛ جادِر، ص ۲۲ـ۲۳).

از دوران کودکی ثعالبی و از تحصیلات و استادان وی آگاهی چندانی نداریم ولی این مقدار معلوم است که وی نزد دانشمند مشهور، ابوبکر محمدبن عباس خوارزمی (متوفی ۳۸۳)، ادب آموخته و مدتی نیز به تدریس اشتغال داشته است ( د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل مادّه ؛ جادر، ص ۵۹ ـ۶۲).

از جمله شاگردان او نورالدین ابوالحسن علی بن حسن باخَرْزی * و ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی * بوده اند (عباسی ، ج ۳، ص ۲۶۶؛ جادر، ص ۶۴). وی سپس به کتابت و دبیری ، و تا پایان عمر به تألیف آثار ادبی پرداخت ( رجوع کنید به ثعالبی ، ۱۹۹۰ الف ، مقدمه عطیه ، ص ۵ ـ۱۲).

خلاصه رویدادهایی را که ثعالبی شاهد آن بوده می توان از کتابهای وی و مقدمه وی بر این کتابها و همچنین از قصاید و اشعاری که به مناسبتهای گوناگون سروده است به دست آورد.

بیشتر مطالبی که شرح حال نویسانی همچون ابن انباری (ص ۳۶۵)، باخرزی (ج ۲، ص ۹۶۶ـ۹۷۰)، حُصْری (ج ۱، ص ۱۶۹)، ابن خلّکان (ج ۳، ص ۱۷۸ـ۱۸۰) و ابن بَسّام (ج ۲، قسم ۴، ص ۵۶۰ ـ۵۸۳) در باره ثعالبی آورده اند، کوتاه و مختصر

و تکرار سخنان نویسندگان پیشین است و از نوآوری و ابتکار تهی است . شاید این شیوه را از خود ثعالبی فرا گرفته باشند که در شرح حال شاعران و نویسندگان معاصر و قبل از خود، از معرفی کوتاه و کلی آنان فراتر نمی رود و به جای پرداختن به سیره و زندگی علمی آنان ، قطعاتی مفصّل از نظم و نثر آنان را می آورد (برای نمونه رجوع کنید به ثعالبی ، ۱۴۰۳).

ثعالبی تألیفات بسیاری در زمینه لغت ، نقد، بلاغت ، تاریخ ، تمدن و سیاست دارد ولی شهرت او بیشتر در شرح حال نویسی و تألیف گزیده های ادبی است (همو، ۱۹۹۰ الف ، همان مقدمه ، ص ۱۴). وی در بیشتر آثار خود شیوه ای را بر گزیده که پیش از وی سابقه نداشته است . او در آثار خود موضوعات و معانی را از کتابهای پیشینیان بر گزیده و از دیدنیها و شنیدنیها و تجارب خودمطالبی افزوده و آنها را به زیبایی بیان کرده است (همو، ۱۳۶۸ ش ، مقدمه شهابی خراسانی ، ص ۵).

ثعالبی در نیمه دوم سده چهارم و نیمه اول سده پنجم ، هم زمان با عصر طلایی نهضت علمی و ادبی و شکوفایی جهان اسلام ، پرورش یافت (همان ، مقدمه ابیاری و صیرفی ، ص ۱۷). او با آگاهی از فنون و آداب گوناگون عصر خویش و ترجمه هایی که به عربی صورت گرفته بود و با احاطه به کتابهای گردآوری شده و اشعاری که راویان نقل کرده بودند و آثار ادبی ای که از اندلس تا خراسان و ترکستان نشر یافته بود، بهره گرفت و در تألیفات خود از آنها استفاده کرد. وی در نهضت ادبی عهد آل بویه ــ که در آن ایرانیان ، از برجستگان ادب عربی بودند و آثاری درخشان در ادب این دوره بر جای گذاشتند ــ سهیم بود (فوشه کور ، ص ۱۳۷).

ثعالبی زندگی خود را به طور کامل در مشرق جهان اسلام گذراند. زادگاهش ، به لحاظ فرهنگی ، رقیب جدّی بغداد به شمار می آمد ( د. اسلام ، چاپ دوم ، همانجا). وی در نیشابور با خاندان دانش دوست و ادب پرور آل میکال آشنا شد و همنشینی او با امیرِ ادیب و شاعر، ابوالفضل عبیداللّه بن احمد میکالی (متوفی ۴۳۶)، سبب شد که با بزرگان عصر خود آشنا شود ( رجوع کنید به ثعالبی ، ۱۹۹۰ الف ، همان مقدمه ، ص ۶)، از جمله با ابونصر محمدبن عبدالجبار عُتْبی ، ادیب و مورخ (متوفی ۴۲۷؛ ثعالبی ، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۴۵۸).

ثعالبی از کتابخانه ابوالفضل میکالی بهره فراوان برد و در مجالست با علما و ادیبانِ درگاه میکالی ، گنجینه ای از نظم و نثر و امثال و سخنان فصیح و بلیغ عرب کسب کرد و در گردآوری و تدوین آثار خود از آنها سود برد. هنگامی که میکالی مجموعه ای از اشعار حماسی عرب را با عنوان المُنْتَخل گردآوری کرد، ثعالبی آن را خلاصه نمود و برخی اشعار میکالی را، برای نیکوداشت او، به آن افزود. این کتاب با نام المُنْتحل به چاپ رسیده و به ثعالبی نسبت داده شده است ( رجوع کنید به ثعالبی ، ۱۹۹۰ الف ، همانجا؛ ثعالبی مرغنی ، مقدمه مینوی ، ص ز؛ زرکلی ، ج ۴، ص ۱۹۱).

ثعالبی در ۳۸۲ به بخارا، پایتخت سامانیان ، سفر کرد و با ادیبان و عالمان آنجا، از جمله با بدیع الزمانِ همدانی * (متوفی ۳۹۸)، آشنا شد. وی در یتیمه الدهر (ج ۴، ص ۲۹۳) از او و هوش سرشارش سخن گفته است . ثعالبی سال بعد، با سقوط بخارا به دست بُغراخان ، یکی از ملوک قراخانیان (ایلْک خانیان )، به نیشابور بازگشت (جادر، ص ۳۰ـ۳۲). پس از بازگشت به نیشابور، مشهورترین کتاب خود، یتیمه الدهر فی محاسن اهل العصر * ، را تألیف کرد که سبب شهرت و راهیابی او به دربار سلاطین و حکام شد (ثعالبی ، ۱۴۰۵ ب ، مقدمه هلال ناجی و زهیرزاهد، ص ۱۱ـ۱۲). سپس به گرگان ، به دربار شمس المعالی قابوس بن وشمگیر، رفت و به مناسبت اینکه وی گرگان را از آل بویه پس گرفته بود (در ۳۸۸)، ثعالبی او را مدح گفت ( رجوع کنید بههمو، ۱۹۹۰ ب ، ص ۱۰۹) و دو کتاب خود، المُبْهِج و التمثیل و المحاضره ، را به وی اهدا کرد (همو، ۱۹۸۳، ص ۴ـ۵؛ هارون ، ص ۶۰۴).

ثعالبی در ۳۹۲، با هدایای قابوس بن وشمگیر، به نیشابور بازگشت و به تألیف آثار دیگرش پرداخت و دو کتاب خود، اَجناس التجنیس و الاقتباس ، را به امیرنیشابور، ابوالمظفر نصربن ناصرالدین سبکتگین ، اهدا کرد (ثعالبی ، ۱۴۰۵ ب ، همان مقدمه ، ص ۱۳) و سحرالبلاغه را به سپهسالار، ابوعمران موسی بن هارون ، تقدیم نمود (همو، ۱۳۵۰، ص ۶). با بروز قحطی و خشکسالی در ۴۰۱ در خراسان ( رجوع کنید بهابن اثیر، ج ۹، ص ۲۲۰، ۲۲۵)، نخست به اسفراین و سپس به گرگان رفت (ثعالبی ، ۱۹۹۰ الف ، همان مقدمه ، ص ۹).

آنگاه به دعوت امیرابوالعباس مأمون بن مأمون خوارزمشاه به خوارزم (جرجانیه ) رفت و چندین کتاب خود را به نام او و وزیرش ابوعبداللّه محمدبن حامد تألیف کرد که از آن جمله است : آداب الملوک ، اللطائف و الظرائف ، المشرق ، نثر النظم ، الکنایه و التعریض ، تحفه الوزراء ، و أحسنُ ما سَمعتُ ( رجوع کنید به جادر، ص ۳۹ـ۴۰؛ د. اسلام ، چاپ اول ، ذیل «الثعالبی »). ثعالبی مدت زیادی در خوارزم نماند و پس از کشته شدن خوارزمشاه ، به غزنه رفت و مدتی در دربار سلطان محمود غزنوی ماند و کتاب لطائف المعارف را برای وی تألیف کرد (جادر، ص ۴۰، پانویس ۷، ص ۴۱). به نوشته عبدالسلام محمد هارون (همانجا)، ثعالبی این کتاب را برای صاحب بن عَبّاد تألیف کرده است . ثعالبی کتاب تحسین القبیح و تقبیح الحسن را نیز به یکی از فضلای خراسان به نام عیسی کرجی ، اهدا نمود (ثعالبی ، ۱۴۰۱، ص ۲۷ و پانویس ۵)، سپس به هرات رفت و دو کتاب خود، اللّطیف فی الطیب و الایجاز و الاعجاز ، را برای قاضی ابواحمد منصوربن محمد اَزْدی تألیف کرد (جادر، ص ۴۳).

ثعالبی پس از شصت سالگی به نیشابور بازگشت و مورد احترام بزرگان آنجا واقع شد و کتابهای ثِمارالقلوب فی المضاف و المنسوب ، فقه اللغه و سرّالعربیّه را تألیف و به دوست دیرینش ، امیرابوالفضل میکالی ، هدیه کرد (ثعالبی ، ۱۴۰۹، ص ۱۱، ۲۰ـ۲۱؛ جادر، ص ۴۳ـ۴۵).

ثعالبی مدتی در مزرعه خود در اطراف نیشابور به سر برد تا به تألیف بپردازد. در ۴۲۰ طایفه غُز به خراسان حمله کردند ( رجوع کنید بهابن اثیر، ج ۹، ص ۳۷۷) ولی ثعالبی توانست با یاری امیرمیکالی از این حادثه در امان بماند. وی سپس سه کتاب بَرْد الاَکْباد فی الاعداد ، اللطف و اللطائف ، و مِرآه المروآت را تألیف ، و در ۴۲۲ به والی خراسان ، ابوسهل حمدونی ، هدیه کرد. در ۴۲۴ سلطان مسعود غزنوی را، که به نیشابور آمده بود، مدح وبرخی از آثار خود را به وزیران و اعیان دولت او اهدا کرد، از جمله خاصّ الخاصّ را به شیخ مسافربن حسن و خصائص اللغه را به حسن بن ابراهیم صیمری هدیه نمود (جادر، ص ۴۵ـ۴۷). سپس به تألیف تتمّه الیتیمه مشغول شد و نسخه پیش نویس آن را به شیخ محمدبن عیسی کرجی هدیه کرد (ثعالبی ، ۱۳۵۳، ج ۱، ص ۱).

ثعالبی در ۴۲۹ در نیشابور وفات یافت ( رجوع کنید به ابن خلّکان ، ج ۳، ص ۱۸۰). برخی تاریخ فوت او را ۴۳۰ دانسته اند ( رجوع کنید بهذهبی ، ج ۳، ص ۱۷۴؛ صَفَدی ، ج ۱۹، ص ۱۹۴). وی در اواخر عمر، کتاب الغِلْمان را تألیف کرد.

از ثعالبی مجموعه عظیمی شامل دهها اثر در تاریخ ادبیات عرب به جا مانده است . سرگذشت نویسان وی را یکی از مهم ترین نویسندگان زبان عربی و لغویان آن عصر به شمار آورده و او را کاتب ، ناقد، شاعر و ادیبی بی همتا دانسته اند ( رجوع کنید به جادر، ص ۱۳ـ۱۵، ۵۵). نخستین کسی که شرح حال ثعالبی را نگاشته ، ابراهیم حُصْری (متوفی ۴۵۳) بوده که آثار وی را ستوده و او را مدح گفته است (ج ۱، ص ۱۶۹). ابن بسّام شَنْتَرینی (متوفی ۵۴۲) نیز در الذخیره فی محاسن اهل الجزیره (ج ۲، قسم ۴، ص ۵۶۰ ـ۵۶۱) مقام بلند علمی و ادبی و تألیفات ثعالبی را ستوده است . شاگرد ثعالبی ، علی بن حسن باخرزی (ج ۲، ص ۹۶۶)، نیز ثعالبی را جاحظ نیشابور و بر گزیده دورانها و روزگاران لقب داده است .

آثار.

در باره تعداد آثار ثعالبی و نیز نسبت برخی از آنها به او اختلاف نظر هست . عناوین برخی از آثار ثعالبی ، تکراری است و بعضی از کتابها نیز با دو عنوان آمده است . آثاری نیز به او منسوب است . مفصّل ترین فهرست آثار او را صَفَدی آورده و از بیش از هشتاد اثر او نام برده است ( رجوع کنید بهج ۱۹، ص ۱۹۵ـ۱۹۷). محققان نیز در مقدمه هایی که بر آثار وی نگاشته اند بر این عدد افزوده اند و تعداد آنها را به ۱۲۵ عنوان رسانده اند ( رجوع کنید به ادامه مقاله ).

ثعالبی در آثار خود غالباً گفته های دیگران را گردآوری و نقل کرده است ( د. اسلام ، چاپ اول ، همانجا). مهم ترین اثر او، یتیمه الدهر فی محاسن اهل العصر است در تراجم احوال شاعران مشهور معاصر ثعالبی . این کتاب الگویی برای شرح حال نویسی و گردآوری گزیده های نظم در سده های بعدی شد ( رجوع کنید بهتذکره * ، بخش ۳: تذکره نویسیِ عربی ). ثعالبی با تألیف تتمّه الیتیمه ، این کتاب را تکمیل کرد که به ذیل نیز مشهور است ( د. اسلام ، چاپ اول ، همانجا).

کارل بروکلمان در باره تقسیم بندی آثار ثعالبی می گوید:

افزون بر یتیمه الدهر و تتمّه الیتیمه ، ثعالبی منتخبات دیگری به حسب موضوع گرد آورده است که عبارت اند از:

اَحْسنُ ما سَمعتُ ، که کتاب مَن غاب عنه المطرب نیز تتمه آن به شمار می رود؛

خاصّ الخاصّ ، که در آن نامهای شاعران را نیاورده ؛ و طرائف الطُرَف ، که از دیگر منتخبات شعری اوست . ثعالبی کتاب کنزالکُتّاب را که مشتمل بر ۲۵۰۰ قطعه شعر از ۲۵۰ شاعر است ، برای کاتبان و دبیران تألیف کرد و شاعری ترک به نام محمدبن عثمان لامعی * ، شرحی بر آن نگاشت . ثعالبی همچنین به دستور ابوالعباس خوارزمشاه ، اشعار کتاب مونس الادباء را از مؤلفی مجهول به نثر در آورد و آن را نثر النظم و حلّ العَقْد … نامید که در دمشق و قاهره به چاپ رسیده است (همانجا).

دسته دوم از آثار ثعالبی ،

کتابهایی ادبی است که برای قرائت در هنگام فراغت ، تنظیم شده و در آنها اطلاعات مفیدی ، به ویژه در زمینه حکایات تاریخی ، گرد آورده که از آن جمله است :

لطائف المعارف ؛

الفرائد و القلائد که العقد النفیس و نُزهه الجلیس نیز نامیده شده است ؛

المُبْهِج ؛

اللطائف الظرائف ، و یواقیت المواقیت ، هر دو در مدح و ذم اشیا؛

و غُررالبلاغه و طُرَف البراعه یا غررالبلاغه للنظم و

النثر (همانجا).

ثعالبی چند کتاب در امثال و حِکم نیز تنظیم کرده است ، مانند التمثیل و المُحاضره ، أحاسن کلم النبی و…، حِلیه المُحاضره و عنوان المذاکره و میدان المسامره ، لطائف الصحابه و التابعین و مجموعه کوچکی از حکمتها که شیخو آن را در مجله المشرق به چاپ رسانده ، و کتابی در ادب با عنوان مونس الوحید . کتابهای الامثال و الفرائد و القلائد محمدبن حسن بن احمد اهوازی (متولد ۵۴۴) و محاسن الاحاسن نیز به اشتباه به ثعالبی نسبت داده شده است (همانجا).

به گفته حاجی خلیفه (ج ۲، ستون ۱۰۱۶)، ثعالبی کتابی در اخبار پادشاهان تألیف کرده و آن را سیره الملوک نام نهاده و معلوم نیست که این کتاب همان سراج الملوک منسوب به ثعالبی است یا نه ، و کتاب الوزراء ذیلی است بر کتاب مذکور (قس جادر، ص ۹۸ـ۹۹). از آثار کوچک ادبی ثعالبی مرآه المروآت و أعمال الحسنات ، و بردالاکباد فی الاَعداد است ( د. اسلام ، چاپ اول ، همانجا).

دسته سوم آثار ثعالبی شامل کتب فقه اللغه در معنای خاص آن است .

مشهورترین این کتابها، کتابی است در باره مترادفهای زبان عربی که ثعالبی آن را در اواخر عمر خویش تألیف کرده ونخست آن را شمس الادب فی استعمال العرب نامیده است . این کتاب دو بخش داشته :

مترادفات ، که عنوانش «اسرار العربیه و خصائصها» بوده ، و بخش «مجاری کلام العرب برسومها و…» که ملاحظاتی بوده در باره اسلوب کلام . بیشتر بخش دوم از فقه اللغه احمدبن فارِس (متوفی ۳۹۵؛ رجوع کنید به ابن فارِس * ) اخذ شده است . ثعالبی ، سپس بخش اول را با عنوان فقه اللغه ارائه کرد. این کتاب رواج فراوانی یافت و سراینده ای مجهول ، آن را با عنوان نظم فقه اللغه به نظم کشید.

بخش دوم نیز با عنوان سرّالادب فی مجاری علوم العرب به چاپ رسید. کتاب سحر البلاغه و سرّالبراعه نیز مجموعه ای است از اصطلاحات لطیف عربی . کتاب ثِمار القلوب فی المضاف و المنسوب مجموعه ای است در اصطلاحات مرکّب عربی (اضافه ها و نسبتها) که چندین شرح بر آن نوشته و چند بار نیز تلخیص شده است ( د. اسلام ، چاپ اول ، همانجا؛ جادر، ص ۱۲۵ـ۱۳۳).

در آثار ثعالبی ، اندرزها و امثال و کلمات قصار، حُکم مادّه اولیه را دارند، اما اندیشه ای منظم در استفاده از آنها به کار رفته است . ثعالبی برای اشاعه فرهنگ عربی بغداد در شرق ایران بسیار کوشیده است . نخستین ترجمه فارسی شناخته شده از آثار او، متعلق به قرن هفتم است ؛ یعنی ، دوره ای که ادبیات عرب ، نمونه و سرمشق محسوب می شد (فوشه کور، ص ۱۳۶ـ۱۳۷).

در کتاب خاصّ الخاصّ فی الامثال وی ، که نوعی فرهنگنامه عظیم امثال و حکم عربی به نظم و نثر است ، مردان فرهنگی ایران جایگاه رفیعی دارند و با اینکه اثری ادبی است ، در بخشهای معایب و محاسن ، مخصوصاً در معرفی قشرهای مختلف اجتماعی ، به اخلاقیات اهمیت بسیار داده شده است (همان ، ص ۱۳۸).

از نکات شایان ذکر در آثار ثعالبی ، کاربرد واژگان فارسی و نقل امثال فارسی به عربی و یادکرد شهرهای ایران است (برای نمونه رجوع کنید به ثعالبی ، ۱۹۸۳، ص ۴۳؛ همو، ۱۴۰۳، ج ۳، ص ۷۶ـ ۷۷؛ برای دیگر آثار ثعالبی ، اعم از چاپی و خطی و مفقود رجوع کنید بهد. اسلام ، چاپ دوم ، همانجا؛ جادر، ص ۷۰ـ۱۵۷؛ زرکلی ، ج ۴، ص ۱۶۳ـ۱۶۴؛ ثعالبی ، ۱۹۸۳، مقدمه حلو، ص ۱۴ـ۲۵؛ همو، ۱۴۰۵ ب ، همان مقدمه ، ص ۲۷ـ۳۵؛ همو، ۱۴۰۵ الف ، مقدمه نقوی ، ص ۱۴ـ۳۳).



منابع :

(۱) ابن اثیر؛
(۲) ابن انباری ، نزهه الالباء فی طبقات الادباء ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، قاهره ?( ۱۳۸۶/۱۹۶۷ ) ؛
(۳) ابن بَسّام ، الذخیره فی محاسن اهل الجزیره ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۳۹۸ـ۱۳۹۹/ ۱۹۷۸ـ۱۹۷۹؛
(۴) ابن خلّکان ؛
(۵) علی بن حسن باخرزی ، دمیه القصر و عصره اهل العصر ، چاپ محمد تونجی ، ج ۲، دمشق ?( ۱۳۹۲/۱۹۷۲ ) ؛عبدالملک بن محمد ثعالبی ، آداب الملوک ، چاپ جلیل عطیه ، بیروت

(۶) ۱۹۹۰ الف ؛
(۷) همو، تحسین القبیح و تقبیح الحسن ، چاپ شاکر عاشور، ( بغداد ) ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۸) همو، التمثیل و المحاضره ، چاپ عبدالفتاح محمد حلو، ( بی جا ) : الدارالعربیه للکتاب ، ۱۹۸۳؛
(۹) همو، خاص الخاص ، چاپ صادق نقوی ، حیدرآباد دکن ۱۴۰۵ الف ؛
(۱۰) همو، دیوان ، چاپ محمود عبداللّه جادر، بغداد ۱۹۹۰ ب ؛
(۱۱) همو، سحرالبلاغه و سرّالبراعه ، دمشق ۱۳۵۰؛
(۱۲) همو، فقه اللغه و سرّالعربیّه ، چاپ سلیمان سلیم بواب ، دمشق ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۱۳) همو، کتاب التوفیق للتلفیق ، چاپ هلال ناجی و زهیرزاهد، ( عراق ) ۱۴۰۵ ب ؛
(۱۴) همو، کتاب تتمّه الیتیمه ، چاپ عباس اقبال ، تهران ۱۳۵۳؛
(۱۵) همو، لطائف المعارف ، ترجمه علی اکبر شهابی خراسانی ، مشهد ۱۳۶۸ ش ؛
(۱۶) همو، یتیمه الدهر ، چاپ مفید محمد قمیحه ، بیروت ۱۴۰۳؛
(۱۷) حسین بن محمد ثعالبی مرغنی ، تاریخ غررالسیر، المعروف بکتاب غرراخبار ملوک الفرس و سیرهم ، چاپ زوتنبرگ ، پاریس ۱۹۰۰، چاپ افست تهران ۱۹۶۳؛
(۱۸) محمود عبداللّه جادر، الثعالبی ناقداً و ادیباً ، بغداد ۱۳۹۶/۱۹۷۶؛
(۱۹) حاجی خلیفه ؛
(۲۰) ابراهیم بن علی حصری ، زهرالا´داب و ثمرالالباب ، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت : دارالجیل ، ( بی تا. ) ؛
(۲۱) محمدبن احمد ذهبی ، العبر فی خبر من غبر ، ج ۳، چاپ فؤاد سیّد، کویت ۱۹۸۴؛
(۲۲) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۹۹؛
(۲۳) صفدی ؛
(۲۴) عبدالرحیم بن احمد عباسی ، معاهدالتنصیص علی شواهد التلخیص ، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، ( قاهره ) ۱۳۶۷/۱۹۴۷، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲۵) عبدالسلام محمد هارون ، «دراسه نقدیّه حول تحقیق کتاب التمثیل و المحاضره »، در عبدالملک بن محمد ثعالبی ، التمثیل و المحاضره ، چاپ عبدالفتاح محمدحلو، ( بی جا ) : الدارالعربیه للکتاب ، ۱۹۸۳؛

(۲۶) EI 1 , s.v. ” A l-Tha ـ a ¦lib ¦â” (by C. Brockelmann);
(۲۷) EI 2 , s.v. ” A l-Tha ـ a ¦lib ¦â, Abu ¦ Mans ¤u ¦r ـ Abd A l-Malik B . Muh ¤ammad” (by E.K.Rowson);
(۲۸) Charles-Henri de Fouchإcour, Moralia: les notions morales dans la littإrature persane du 3 e / 9 e au 7 e / 13 e siهcle , Paris 1986.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۹ 

زندگینامه شهاب الدین بیانی کرمانی(۹۲۲-۸۶۵ه ق)

شهاب الدین عبدالله مروارید متخلص به بیانی ، نویسنده ، شاعر، خوشنویس ، نوازنده و آهنگساز اواخر قرن نهم و اوایل قرن دهم . در ۸۶۵ به دنیا آمد و تقریباً تمام دوران حیات خود را در شهر هرات گذراند. پدرش ، شمس الدین محمد صدرمروارید، از بزرگزادگان کرمان بود که در فتنه ترکمانهای قراقوینلو (۸۵۵ ـ۸۷۲) از کرمان به هرات کوچ کرد (خواندمیر، ص ۳۹۵) و مورد عنایت ابوسعید محمد (متوفی ۸۷۳) قرار گرفت و ابتدا وزیر او و سپس وزیر سلطان حسین بایقرا (حک : ۸۷۳ ـ۹۱۱) شد (همانجا).

بیانی نیز به تبع پدر، در ابتدای جوانی به دربار حسین بایقرا راه پیدا کرد و پس از مدتی به مقام صدارت رسید و نیز منصب دیوان «رسالت و پروانه » به او محوّل گشت و بعد از آن در جرگه امرا درآمد و به جای امیر علیشیر نوایی (۸۴۴ ـ۹۰۶) بر فرمانها و منشورهای سلطانی مهر می زد (میرخواند، ج ۷، ص ۲۵۶ـ۲۵۷؛ سام میرزا صفوی ، ص ۱۰۳). پندنامه ای که علیشیر نوایی هنگام سفر حج خطاب به وی نوشته (کتابخانه ملک ، نسخه خطی ش ۶۴۲۸، گ ۱۳۰پ ـ ۱۳۱ر) جایگاه او را نزد این وزیر هنردوست نشان می دهد. پس از آنکه شاه اسماعیل اول صفوی (حک : ۹۰۵ـ۹۳۰) در ۹۱۸ خراسان را تصرف کرد، بیانی را نزد خود فراخواند (سام میرزا صفوی ، همانجا). نمی دانیم که وی در دستگاه شاه اسماعیل چه منصبی داشته ، اما به گفته نفیسی (ج ۱، ص ۲۶۰) به وزارت شاه اسماعیل رسیده بوده است . او در ۹۲۲، بر اثر بیماری آبله ، درگذشت (همانجا).

از قصیده ای که در منقبت مولای متقیان (سام میرزا صفوی ، ص ۱۰۵ـ۱۰۶) و رباعیاتی که در وصف آل عبا و سادات سروده ( مونس الاحباب ، نسخه خطی کتابخانه بودلیان ) و نیز از دیباچه تألیفاتش ، به نظر می رسد که شیعه بوده است . از فرزندان بیانی ، نورالدین محمد مؤمن (متوفی ۹۴۷) از همه معروفتر است . وی از خوشنویسان بنام سده دهم و معلم و مربی ابونصر سام میرزا، فرزند شاه اسماعیل (سام میرزا صفوی ، ص ۱۰۷)، و رئیس کتابخانه شاه طهماسب بوده است ( رجوع کنید بهبیانی ، ج ۱، ص ۱۹۴).

بیانی از جمله شاعران متوسط دوره تیموری است . در غزلهای خود بیشتر از عبدالرحمان جامی پیروی کرده و مثنوی خسرو و شیرین خود را به تقلید از نظامی سروده است . با اینهمه ، شاعران معاصرش به سخندانی او اعتماد داشته اند، چنانکه در منزل او گردهم می آمدند و اشعار خود را می خواندند ( رجوع کنید به واصفی ، ج ۲، ص ۶ـ۱۹۰). بیانی در نوازندگی نیز چیره دست بود (همان ، ج ۲، ص ۲۴۴) و در مجلس حسین بایقرا قانون می نواخت (همان ، ج ۱، ص ۴۹۴). همچنین در فن «صوت بستن » آهنگسازی ) تبحّر داشت و یکی از آهنگهای او به نام «سرمست و یقم چاک » در شهر هرات شهرت بسیار یافته بود (همان ، ج ۱، ص ۴۳۸).

او در خوشنویسی و تحریرِ انواع خطوط سلیقه و مهارت داشت و مصطفی عالی افندی (ص ۹۷) مهارت ویژه او را در چپ نویسی ستوده است . وی خطوط اصول را نزد مولانا عبدالله طبّاخ (متوفی ۸۹۷) و خط تعلیق را از روی خط خواجه تاج الدین سلمانی مشق کرد (بیانی ، همانجا).

آثار بیانی عبارت است از:

۱) منشآت ، شامل نشانها و فرمانها و نامه ها و احکام دیوانیِ سلطان حسین و نامه ها و رقعات و انشاهای دوستانه و تفنّنی . این کتاب با نام شرف نامه به همت هانس روبرت رویمر به چاپ رسیده است ( آلمان ۱۹۵۲).

۲) ترسّل ، سعید نفیسی (همانجا) کتابی به نام ترسّل را جزو آثار بیانی درج کرده و گفته است که کودکان دبستانی خطوط مختلف و نامه نویسی را از روی آن می آموخته اند. میرخواند نیز در بین آثار بیانی از کتابی به نام ترسّل یاد کرده (ج ۷، ص ۲۵۷) اما ظاهراً منظورش همان منشآت بوده است .

۳) مونس الاحباب ، مشتمل بر حدود ۱۸۰ رباعی که بیانی آن را به خواهش دوستانش از میان منشآت خود برگزیده و دیباچه آن را به نام یکی از فرزندان سلطان حسین کرده است . نسخه های خطی این کتاب در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ملک و بودلیان محفوظ است (منزوی ، ج ۴، ص ۳۲۴۹).

۴) دیوان قصاید و غزلیات ، دو نسخه خطی این اثر در کتابخانه های ترکیه و پاکستان موجود است (همان ، ج ۳، ص ۲۲۵۳). علی ابراهیم خلیل مؤلف تذکره صحف ابراهیم ، «کلام منظوم و مدوّن » وی را قریب به دو هزار بیت برآورد کرده است (ج ۱، ص ۱۰۴).

۵) مثنوی خسرو و شیرین ، سام میرزا (ص ۱۰۶ـ۱۰۷) این مثنوی را در شمار آثار ناتمام بیانی آورده و هفده بیت از آن را ـ که در وصف شیرین است ـ نقل کرده است .

۶) تاریخ شاهی ، بیانی پس از کناره گیری از دستگاه حکومتی صفویان ، وقایع سلطنت شاه اسماعیل را به نظم و نثر درآورد. تاریخ منثور که به تاریخ شاهی مشهور است پایان یافت ، اما تاریخ منظوم با مرگ بیانی ناتمام ماند (همان ، ص ۱۰۳ـ۱۰۴). ظاهراً اکنون از هیچیک از این دو کتاب اثری باقی نیست . همچنین به اشاره واصفی (ج ۲، ص ۳۹۷)، بیانی کتابی هم در ذکر حوادث دوران سلطنت حسین بایقرا نوشته بوده است که از این کتاب هم اثری در دست نیست .

۷) شاهنامه منظوم ، این کتاب یک مثنوی تاریخی بوده که با مرگ بیانی ناتمام مانده و به بوته فراموشی افتاده و سام میرزا (ص ۱۰۶) تنها یک بیت این منظومه را نقل کرده است .



منابع :

(۱) مهدی بیانی ، احوال و آثار خوشنویسان ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۲) علی ابراهیم خلیل ، تذکره صحف ابراهیم ، نسخه عکسی موجود در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۲۹۷۴؛
(۳) غیاث الدین بن همام الدین خواندمیر، دستور الوزراء ، چاپ سعید نفیسی ، تهران ۱۳۱۷ ش ؛
(۴) سام میرزا صفوی ، تذکره تحفه سامی ، چاپ رکن الدین همایونفرّخ ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۵) مصطفی بن احمد عالی ، مناقب هنروران ، ترجمه و تحشیه توفیق ه . سبحانی ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۶) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ؛
(۷) محمدبن خاوند شاه میرخواند، تاریخ روضه الصفا ، تهران ۱۳۳۸ـ۱۳۳۹ ش ؛
(۸) سعید نفیسی ، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۹) محمدبن عبدالجلیل واصفی ، بدایع الوقایع ، چاپ الکساندر بلدروف ، تهران ۱۳۴۹ـ۱۳۵۰ ش .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۵ 

زندگینامه محمد بقای سهارنپوری (متوفی۱۰۹۴ه ق)

 شیخ محمد، شاعر، نویسنده و مورّخ فارسی زبان شبه قاره ، متخلص به بقا. نخستین نیای او، خواجه ضیاءالدین ، از اخلاف خواجه عبداللّه انصاری ، ازهرات به هندوستان رفت و در ۷۵۴ به دربار فیروزشاه تغلق (حک : ۷۵۲ـ۷۹۰) پیوست .

فرزندان خواجه ضیاء نیز در سهارنپور اقامت کردند و محمد بقا در ۱۰۳۷ در همانجابه دنیا آمد (ریو، ج ۳، ص ۸۹۰). ابتدا شاگرد پدرش ، غلام محمد، بود (همانجا)، سپس از شیخ نورالحق دهلوی * (حسنی ، ج ۵، ص ۳۷۳) و شیخ عبداللّه سَرهِندی ، معروف به میانْ حضرت ، علم آموخت (ریو، همانجا؛ آفتاب اصغر، ص ۴۸۹).

پس از پایان تحصیل ، در زادگاهش به تدریس پرداخت (آفتاب اصغر، همانجا)، سپس به غضنفرخان و برادرش ارسلان خان و نیز افتخارخان میرخان سامان ، که از امرای اورنگ زیب بودند، نزدیک شد (حسنی ، همانجا)، و با اصرار افتخارخان به دربار اورنگ زیب (حک : ۱۰۶۸ـ ۱۱۱۸) راه یافت و به سمت وقایع نگاری و بخشی * دولت منصوب (ریو، آفتاب اصغر، همانجاها؛ منزوی ، ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش ، ج ۱۰، ص ۱۲۴)، و مقرب درگاه بختاورخان * (از ندیمان اورنگ زیب ) شد (حسنی ، همانجا).

بقا به طریقت نقشبندیه گرایش داشت (بختاورخان ، مقدمه ساجده س . علوی ، ج ۱، ص ۱۴ ) و مرید شیخ محمد معصوم سِرهندی * (متوفی ۱۰۷۹)، فرزند شیخ احمد سرهندی * (متوفی ۱۰۳۴) معروف به مُجَدِّدِ اَلفِ ثانی ، بود (ریو؛ آفتاب اصغر، همانجاها؛ شفیع ، ج ۴، ص ۷۳ـ۷۴). او علومی چون تاریخ ، هیئت ، حساب و جَفر نیز می دانست (حسنی ، همانجا). بختاورخان (ج ۲، ص ۵۵۴) او را جزو کسانی که در تاریخ و نظم و نثر بی همتا بوده اند ذکر کرده است . صبا (ص ۱۱۵) نمونه ای از اشعار او را آورده است .

بقا در سالهای آخر عمر از خدمات دولتی کناره گرفت و در حوالی زادگاهش اقامتگاهی به نام «بقاپوره » بنا نهاد و در ۱۰۹۴ در همانجا درگذشت (آفتاب اصغر، همانجا).

آثار

از آثار او مرآتِ جهان نما به فارسی در دست است که تاریخی عمومی از ابتدا تا روزگار اورنگ زیب است (همان ، ص ۴۹۰). این کتاب نسخه مفصلتری از مرآه العالم بختاورخان * است و محمد بقا قبل از اتمام آن درگذشته است (استوری ، ج ۲، ص ۶۳۱؛ منزوی ، ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش ، ج ۱۰، ص ۱۲۶). پس از مرگ بقا، محمدرضا (برادر او) ومحمد شفیع (خواهرزاده او) آن را گرد آوردند (بختاورخان ، مقدمه ساجده س . علوی ، همانجا).

نسخه محمد شفیع مشتمل بر مقدمه ، هفت «آرایش » (باب ) و خاتمه است که در ۱۰۹۵ آن را به پایان رسانده است ، اما نسخه محمدرضایازده «آرایش » دارد (استوری ، همانجا؛ منزوی ، ۱۳۴۸ـ ۱۳۵۳ ش ، ج ۶، ص ۴۱۹۸). این کتاب دارای متنی الحاقی مشتمل بر تراجم شعرا به ترتیب الفباست ، ازینرو آن را تذکره الشعرا نیز گفته اند (گلچین معانی ، ج ۲، ص ۷۷۸). از این کتاب ، نسخ خطی متعددی موجود است ( رجوع کنید به منزوی ، ۱۳۴۸ـ ۱۳۵۳ ش ، ج ۶، ص ۴۱۹۸ـ۴۱۹۹).

محمد شفیع و محمدرضا، که پس از مرگ بقا مرآتِ جهان نما را گردآوردند، مدعی شدند که بقا مؤلف مرآه العالم و دیگر آثار منسوب به بختاورخان است (بختاورخان ، مقدمه ساجده س . علوی ، همانجا)، اما به تصریح بختاورخان (ج ۲، ص ۵۵۴)، بقا در تألیف مرآه العالم همکار او بوده است (برای اختلاف بحث درباره مؤلف مرآه العالم و دیگر آثار منسوب به بقا رجوع کنید به بختاورخان ).

شاید به سبب گفته های محمد شفیع و محمدرضا و شباهت میان مرآت جهان نما و مرآه العالم است که محققانی چون استوری ، الیوت و عبدالمقتدر، به اشتباه ، مرآه العالم را به بقا نسبت داده اند (آفتاب اصغر، ص ۴۴۹).



منابع :

(۱) چارلز آمبروز استوری ، ادبیات فارسی بر مبنای تألیف استوری ، ترجمه یو. ا. برگل ( به روسی ) ، مترجمان یحیی آرین پور، سیروس ایزدی ، و کریم کشاورز، چاپ احمد منزوی ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۲) آفتاب اصغر، تاریخ نویسی فارسی در هند و پاکستان ، لاهور ۱۳۶۴ ش ؛
(۳) محمد بختاورخان ، مرآه العالم : تاریخ اورنگ زیب ، چاپ ساجده س .علوی ، لاهور ۱۹۷۹؛
(۴) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع و النواظر ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ـ۱۴۱۰/۱۹۶۲ـ۱۹۸۹؛
(۵) محمد شفیع ، مقالات مولوی محمد شفیع راجع به هنروران و خط و خطاطان ، لاهور ۱۹۷۲ـ۱۹۸۱؛
۶- محمد مظفر حسین بن محمد یوسفعلی صبا، تذکره روز روشن ، چاپ محمد حسین رکن زاده آدمیت ، تهران ۱۳۴۳ ش ؛
(۷) احمد گلچین معانی ، تاریخ تذکره های فارسی ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۸) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش ؛
(۹) همو، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ؛

(۱۰) Charles Rieu, Catalogue of the Persian manuscripts in the British Museum , Oxford 1966.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

زندگینامه احمد بُونی(متوفی۶۲۲ه ق)

ابوالعباس احمدبن علی بن یوسف قُرَشی الصوفی محیی الدین (صورتهای دیگر آن : تقی الدین ، شهاب الدین )، نویسنده قرن هفتم که در حدود چهل کتاب در علوم خفیّه ( بویژه حروف ، اعداد و جفر ) نوشت . درباره زندگی او اطلاع چندانی در دست نیست . تاریخ وفات او (۶۲۲) را نگارنده فقط در کشف الظنون حاجی خلیفه (جایهای مختلف ؛ رجوع کنید به کَحّاله ، ج ۲، ص ۲۶؛ بغدادی ، ج ۱، ستون ۹۰ و بعد) یافت .

وی اصلاً از اهل بُونه * (= عَنّابِه ) بود. در این که وی اطلاعاتی درباره بنای مسجد سیدی بومَروان که در ۴۲۵ در آن محل ساخته شد در کتابی به نام الدُرّه المکنونه آورده باشد جای تردید است (رجوع کنید به مارسه ، ص ۲۳۴)، زیرا نام این کتاب در فهرستهای آثار او نیامده است . گفته اند که وی در قاهره درگذشت و در گورستان قَرافَه ، نزدیک مقبره عبدالجلیل طَحاوی (متوفی ۶۴۹)، به خاک سپرده شد (ابن زیّات ( تاریخ نگارش : ۸۰۴ ) ، ص ۲۶۸).

اثر عمده بونی کتاب شمس المعارف و لطائف العوارف است ، که در چهار جلد، در قاهره (بی تا. ( ۱۹۰۵ ) ) منتشر شده است . چهل فصلِ این کتاب که آلوارت در فهرست خود (شماره ۴۱۲۵) عنوانهای آنها را به روشنی مرتّب کرده است ، حاوی مجموعه آشفته و ملال آوری از مطالب برای استفاده سحرآمیز از اعداد و «جدولهای وفقی »، تک آیه های قرآنی ، اسماء خداوند، نامهای مادر موسی علیه السلام ، رهنمودهایی برای ساختن تعاویذ، و استفاده جادوگرانه از خط ، و جز اینها است ، که همه مربوط به مبحث «حروف * » یا «اوفاق » است .

در فصل هفتم ، حتی کلماتی که ( به گفته او ) حضرت عیسی علیه السلام با آنها مردگان را زنده می کرد آمده است . این کتاب به سه صورت موجود است : صورتی کوتاه که کهنترین آنهاست ، صورتی مفصّل و صورتی متوسّط (رجوع کنید به وِینکلر ، ص ۶۷، ۶۸ـ۸۶، حاوی ترجمه و تفسیر فصلهای مربوط به «هفت خاتم »، و «اسم اعظمِ اللّه » است ). شمار نسخه های خطی شناخته شده این کتاب شایان توجه است ؛ کهن ترین آنها ـ اگر خاتمه آن موثق باشد ـ متعلق به ۶۱۸، و لذا متعلق به زمان حیات مؤلّف است (مغنیسا، کتابخانه عمومی ، ۱۴۴۵؛ رجوع کنید به فهد ، ص ۲۳۰ـ۲۳۳).

این کتاب تألیفی است بیشتر مبتنی بر رسوم رایج عامیانه تا متنهای منقول از خرافات یونانی ، زیرا کمتر ذکری از منابع یونانی رفته است . این اَعمال که ، مانند همه عملیات علوم خفیّه برای برآوردنِ آمال و آرزوها و دفع سختیها و گرفتاریهاست بدینسان انجام می گیرد که ( صاحبان این علوم ) می کوشند نیروهای «فوق طبیعی » را، که نمی توان آنها را با عقل یا حواس درک کرد، زیرنفوذ خود درآورند.

بونی در پایان کتاب ، بنابراین ، می گوید که رازهای «حروف » را می توان ، نه با تفکر منطقی ، بلکه با بصیرت در حکمت الهی اثبات کرد. وی همچنین در اثر دیگرش ، کتاب لطائف الاشارات فی اَسرار الحروف العُلویّات (این عنوان به صورتهای متفاوت آمده است ؛من به نسخه چاپ سنگی قاهره ، ۱۳۱۷، دست نیافتم ) که ابن خلدون در مقدّمه (ج ۱، ص ۶۶۶) از آن نقل کرده ، همین نظر را بیان می کند. در رساله الشفاء لاِ َدواءِ الوَباء (رجوع کنید به اولمان ، ۱۹۷۰، ص ۲۴۹)، طاش کبری زاده (متوفی ۹۶۸) بیشتر اعمال جادویی بونی برای دفع طاعون را آورده است .

بیشترِ آثار دیگری که به نام بونی رایج است ، ظاهراً گُزیده های کمابیش دقیقی از شمس المعارف است ؛ربط آنها به یکدیگر و به کتاب اصلی ، مطلبی است که نیاز به بررسی دارد. در اینجا کتاب الاصول و الضوابط او را می توان ذکر کرد که نوعی مقدمه بر علوم خفیه است ؛کتاب شرح سَواقِط الفاتحه الشریفه او درباره حروف ث ، ج ، خ ، ز ، ش ، ظ و ف است که در نخستین سوره قرآن به کار نرفته اند؛اللُمعه النورانیه او درباره اسماء اعظم و چندین نوشته دیگرش درباره اسماء الهی است (این آثار را فهد، ص ۲۳۷ و بعد برشمرده است ).

علاوه بر مطالعات پیشترِ گلدتسیهر ، وجده نیز به عناصر یهودی و یهودی نما در شمس المعارف ، خصوصاً درباره نامهای خداوند، فرشتگان ، و مفهوم «ثَقوفَه » (مأخوذ از واژه عبری «تِقوفا»، تقریباً به معنای «رُبعِ سال » و چندین معنای مشتق دیگر) اشاره کرده است : «درباره بعض عناصر یهودی و یهودی نما در دایره المعارف علوم خفیّه بونی » در > یادنامه گلدتسیهر < ، ج ۱، ص ۳۸۷ـ ۳۹۲٫ فضلِ تقدّم در جلب توجه به فصل غامض و بُغرنج درباره کیمیا در شمس المعارف و به منابعِ بونی از آنِ روسکا است . از آنجا که این فصل با دیگر محتویات این کتاب ناجور است ، شاید نویسنده ای سپسین که با کتاب الاسرار رازی آشنا بوده ، این فصل را به کتاب افزوده باشد (رجوع کنید به  اسلام  ، سال ۲۲ ( ۱۹۳۴ ) ، ص ۳۰۷ـ۳۱۰).



منابع :

(۱) ( ابن خلدون ، مقدّمه ابن خلدون ، چاپ عبدالرحمان بن خلدون ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸ ) ؛
(۲) ابن زیّات ، الکواکب السیاره فی ترتیب الزیاره فی القَرافتین الکبری ‘ و الصغری ‘ ، بغداد ( بی تا. ) ؛
(۳) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۴) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۵) عمررضا کحّاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛

(۶) W. Ahrens, “Die ـ magischen Quadrate, al-Bu ¦ni’s” Der Islam , XII (1922), 157-177, XIV (1925), 104-110;
(۷) G. Bergstrجsser, “Zu den magischen Quadraten”, Der Islam , XIII (1923), 227-235;
(۸) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, I, 655f. Supplementband , 1937-1942, I, 910f.;
(۹) E. Douttإ, Magie et religion dans l’Afrique du Nord , Algiers 1909, passim;
(۱۰) T. Fahd, La divination arabe , Leiden 1966, 230-233;
(۱۱) G. Marµais, “La mosquإe de Sidi Bou Meroua ªn de Bo ªne”, in Mإlanges William Marµais , Paris 1950, 234;
(۱۲) M. Ullmann, Die Medizin im Islam , Leiden 1970, 249;
(۱۳) idem, Die Natur-und Geheimwissenschaften im Islam , Leiden 1972, 234, 390f., 415;
(۱۴) G. Vajda, “Sur quelques إlإments juifs et pseudojuifs dans l’encyclopإdie magique de Bu ªn ªâ”, in Goldziher memorial volume , I, Budapest 1948, 387-392;
(۱۵) H. A. Winkler, Siegel und Charaktere in der muhammedanischen Zauberei , Berlin 1930.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴

زندگینامه ابوجعفر احمد بَرقی(۲۷۴-۲۰۰ه ق)

 ابوجعفر احمدبن محمدبن خالد، محدّث ، مورّخ و مؤلف ، امامی قرن سوم . او نامدارترین دانشمند خاندان برقی است . جدّ این خاندان در کوفه بوده و سپس به قم مهاجرت کرده است . تاریخ دقیق ولادت احمد برقی معلوم نیست ولی با توجّه به ندرت یا قلّتِ روایاتِ بیواسطه او از ابن ابی عُمَیر (متوفی ۲۱۷) و بزنطی (متوفی ۲۲۱) و کثرتِ روایاتش از ابن فضّال و ابن محبوب (هر دو متوفی ۲۲۴) می توان ولادت وی را پس از ۲۰۰ دانست . ظاهراً روایات او از حَمّادبن عیسی و صَفوان بن یحیی ، که در برخی احادیث بدون واسطه اند، با واسطه ای مانند پدرش بوده است (برای احادیث رجوع کنید به کلینی ، ج ۱، ص ۴۲، ج ۶، ص ۵۳۱؛ برقی ، ۱۳۳۱ ش ، ص ۶۰۸؛ و برای اسناد برقی در کتب اربعه رجوع کنید به خوئی ، ج ۲، ص ۳۹۰ـ۴۱۵، ۵۹۱ ـ ۵۹۳، ۶۲۸ـ ۶۴۹، ج ۱۶، ص ۳۵۴ـ۳۶۹).

علمای رجال ، برقی را از اصحاب امام جواد و امام هادی علیهماالسّلام دانسته اند (طوسی ، رجال ، ص ۳۹۸، ۴۱۰؛ برقی ، ۱۳۴۲ ش ، ص ۵۷، ۵۹)، ولی روایت او از این دو امام در اسناد موجود به چشم نمی خورد، تنها در روایتی آمده است که وی به عسکر (= سامرّا) سفر کرده و در آنجا پیکی از جانب «رجل » نزدش آمده است . قرائن نشان می دهد که مراد از «رجل » امام هادی علیه السّلام است (کشّی ، ش ۱۰۵۳ ، طوسی ، الغیبه ، ص ۲۵۸).

برقی نزد دانشمندان بسیاری درس آموخت و از آنان روایت کرد. جز دانشمندان پیشین ، وی از راویان کوفی چون اسماعیل بن مِهران ، حسن بن علی وَشّاء، عبدالرحمان بن حَمّاد، عثمان بن عیسی ، علی بن اَسباط ، عَمروبن عثمان و محمدبن عبدالحمید عَطّار بسیار روایت کرده که نشان می دهد عمده تحصیلات وی در کوفه بوده است . روایت فراوان برقی از محدّثان بغدادی ، مانند داودبن قاسم بغدادی و محمدبن عیسی عُبَیدی و یعقوب بن یزید، می رساند که وی ـ احتمالاً همزمان با سفر سامرّا ـ به بغداد نیز سفر کرده است . بعلاوه ، در مشایخ او افرادی از اماکن مختلف مانند قم ، ری ، همدان ، اصفهان ، کاشان ، قزوین ، واسط ، نهاوند، رامِشک ، بصره ، دیلم ، جرجان ، جبل ، جاموران و حرّان به چشم می خورد که معلوم نیست برقی در چه شهری با آنها دیدار کرده است . او از نزدیک به دویست نفر نقل حدیث ، و کتابهای بیش از صد نفر را روایت کرده که برخی چون حسین بن سعید خود دهها کتاب داشته اند (برای فهرست مشایخ برقی رجوع کنید به خوئی ، ج ۲، ص ۳۱ـ۳۲، ۲۲۶ـ۲۲۷، ۲۶۶ـ۲۶۷).

علمای رجال ، برقی را به وثاقت و اعتماد ستوده اند (نجاشی ، ش ۱۸۲؛ طوسی ، الفهرست ، ص ۴۴، ص ۲۰۰؛ علاّ مه حلّی ، ص ۱۴؛ قهپائی ، ج ۱، ص ۱۳۸). با اینهمه ، در میان مشایخ معروفِ او راویان تضعیف شده ای چون احمدبن محمد سیّاری ، بکربن صالح ، حسین بن علی بن ابی عثمان ، محمدبن حسن بن شَمّون و محمدبن علی کوفی ابوسمینه دیده می شوند. روایت وی از ضعفا و اعتمادش بر احادیث مرسل موجب شد که علمای معاصرش در قم بر وی خرده گیرند. احمدبن محمدبن عیسی ، رئیس قمیان ، به علت نامعلومی وی را از قم تبعید کرد، ولی پس از مدتی او را به قم بازگرداند و از وی پوزش خواست و حتی در تشییع جنازه برقی پابرهنه و بدون عمامه حاضر شد تا رفتار پیشین را جبران کند (علاّ مه حلی ، همانجا؛ ابن داود حلّی ، ص ۲۲۹). به هر حال ، در وثاقت و مقام علمی برقی نمی توان تردید کرد. وی علاوه بر حدیث ، در تاریخ و جغرافیا و ادب و شعر خبره بوده است . مسعودی در مقدّمه مروج الذهب (ج ۱، ص ۱۳) او را از مؤلّفان کتب تاریخی دانسته و مؤلّف تاریخ قم نکات جغرافیایی مربوط به شهر قم و وجه تسمیه آن را از او نقل کرده است (قمی ، ص ۲۰ـ۲۲، ۲۵ـ۲۶).

برقی کتابهای بسیاری نگاشت که مهمترین آنها،محاسن ، مرجع دانشمندان بوده است (ابن بابویه ، ۱۴۰۱، ج ۱، ص ۵). فهرستِ عناوین مباحث محاسن با تفاوتهایی ، در رجال نجاشی (همانجا) و الفهرست شیخ طوسی (ص ۴۴ـ۴۵) و به نقل از آنها در معالم العلماء (ص ۱۱ـ۱۲) و معجم الادباء (ج ۴، ص ۱۳۳ـ۱۳۵) آمده است . از اجزای محاسن تنها یازده باب (=کتاب ) باقی مانده که رساله هایی است مشتمل بر احادیثی با مضامین کلامی ، اعتقادی ، اخلاقی ، اجتماعی و مطالب دیگر. با توجّه به فقدان بیشتر اجزای کتاب ، نمی توان دقیقاً از محتوای آن آگاه شد، ولی با توجه به نام و محتوای اجزای باقیمانده محاسن و گرایش غالبِ آن روزگار قم ، می توان گفت که بیشتر آنها کتب حدیثی در موضوعاتِ گوناگون بوده است . وجود عناوین رجال شناسی چون «طبقات الرجال » و عناوین تاریخی مانند «اخبار الامم »، «تاریخ »، «انساب » و «مغازی النّبی » در این مجموعه و تنوّع موجود در اسامیِ دیگر بابهای آن از جمله : «الشّعر و الشّعرا»، «النّحو»، «النّجوم »، «البُلدان و المساحه »، «الازاهیر» (شکوفه ها)، «افانین » (هنرها)، «الحِیَل »، «الطِیَره » و جز اینها، شکل دایره المعارف گونه آن را نمایان می سازد.

تعداد کتابهای محاسن را شیخ طوسی ( الفهرست ، همانجا) ۹۸ و نجاشی (همانجا) نود ذکر کرده اند که ، با حذف عناوین مشترک ، بر روی هم حدود ۱۲۰ کتاب است . ابن ندیم (ص ۲۷۶ـ۲۷۷) تعداد آن را هفتاد و چند کتاب ، و به نقلی هشتاد کتاب ، ذکر کرده و سپس نام ۴۲ کتاب را که نزد ابن هَمام بوده آورده است . مشابهتِ ترتیب این نامها با ترتیب موجود در رجال نجاشی ممکن است از ترتیب اصلی این مجموعه ناشی شده باشد. البته نام این آثار در کتاب ابن ندیم به اشتباه در ذیل ترجمه محمدبن خالد برقی * آمده است .

با وجود تصریح شیخ طوسی و نجاشی به اینکه تألیفات برقی منحصر به محاسن نبوده است ، نمی توان آثار برقی را، جز کتابهای محاسن ، به یقین شناسایی کرد. بعلاوه ، بدرستی معلوم نیست که آیا هیچیک از کتابهای نام برده شده در فهرستِ محاسن کتاب مستقلی نیز بوده است یا خیر.

جز اجزائی از محاسن ، کتابی به نام رجال برقی نیز در دست است که برخی آن را به محمدبن خالد و بیشتر به احمدبن محمدبن خالد نسبت داده اند و به نام او نیز چاپ شده است . هر چند در اجزای محاسن نامهایی چون «الرّجال »، «الطّبقات » و «طبقات الرّجال » دیده می شود، قرائنی چند نشان می دهد که این کتاب بعدها تألیف شده و نوشته علی بن احمدبن عبدالله از نوادگان برقی یا، به احتمال بیشتر، نوشته پدر وی احمدبن عبدالله ، نوه برقی ، است که به سبب تشابه اسمی وی با نام جدش به برقی نسبت داده شده است ( رجوع کنید به تستری ، ج ۱، ص ۴۵؛ شبیری ، ج ۲، ص ۱۵۸ـ۱۵۹؛ نیز رجوع کنید به ادامه مقاله ). اگر تعبیر ابن ندیم (ص ۲۷۶) درباره رجال برقی (فیه ذکرُمَنْ رَوی ‘ عن امیرالمؤمنین علیه السّلام ) درست باشد، ممکن است این باب از رجال موجود از برقی باشد و نوه او آن را تکمیل کرده باشد، همچنانکه علاّ مه حلّی (ص ۱۹۱ـ۱۹۵) فقط در باب اصحاب امیرالمؤمنین علیه السّلام از رجال برقی نقل می کند.

احمد برقی در آثار حدیثی جایگاه ویژه ای دارد. در کتاب کافی و سایر کتب اربعه و کتب صدوق و دیگر محدثان احادیث او بسیار است . کلینی به توسط «عدّه من اصحابنا» از وی روایت می کند که عبارت اند از: علی بن ابراهیم ؛ علی بن محمدبن عبداللّه ، نوه دختری او؛ احمدبن عبداللّه ، نوه پسری او؛ و علی بن حسن (علاّ مه حلّی ، ص ۲۷۲؛ تستری ، ج ۱، ص ۵۹۱). از دیگر شاگردان وی عبداللّه بن جعفر حِمَیری ، سعدبن عبداللّه ، محمدبن یحیی عطّار، محمدبن حسن صفّار، علی بن حسین سعدآبادی را می توان نام برد (برای اطلاعات بیشتر درباره شاگردان او رجوع کنید به خوئی ، ج ۲، ص ۳۲، ۲۲۷، ۲۶۷). شیخ طوسی در الفهرست حدود هشتاد شرح حال مؤلفان شیعه از برقی را به واسطه محمدبن جعفربن بُطّه نقل کرده است . نجاشی (ش ۲۴۲، ۶۸۳، ۹۴۷)، برخی از شاگردان وی را در زمینه های غیر دینی نام برده و می نویسد که اسماعیل بن عبدالله نزد او رسوم کتابت آموخته است . ابن غضائری وفات برقی را در ۲۷۴ و علی بن محمد ماجیلویه نواده و شاگردش وفات او را در ۲۸۰ ذکر کرده که درست تر است (همان ، ش ۱۸۲).

جز پدر و برادران و برادرزاده برقی که از راویان حدیث بوده اند ( رجوع کنید به برقی * ، محمدبن خالد)، یکی دیگر از دانشمندان این خاندان احمدبن عبدالله بن احمدبن ابی عبدالله برقی ، نوه پسری برقی است که فرزندش علی (استادِ صدوق ) و کلینی از او روایت می کنند. حسن بن حمزه علوی طبری نیز از او روایت کرده است (خوئی ، ج ۲، ص ۱۳۵؛ ابن بابویه ، ۱۳۶۳ ش ، ص ۶۵۵؛ مفید، ص ۳۳، ۳۱۷ ؛ نجاشی ، ش ۸۹۸). شیخ طوسی ( الفهرست ، ص ۴۶) وی را به اشتباه نوه دختریِ برقی معرّفی کرده است (تستری ، همانجا). غضائری (ص ۱۸۹) به نقل از حسن بن حمزه علوی ، مطلبی رجالی از برقی نقل کرده که آشناییِ وی را با علم رجال می رساند. یاقوت ( معجم الادباء ، ج ۳، ص ۱۰۲ـ۱۰۳) ذیل عنوان احمدبن عبدالله ، به نقل از « تاریخ اصفهان » حمزه اصفهانی ، وی را از رستاق برق رود و از راویان لغت و شعر در قم شمرده و از توطّن برادرزاده وی ابوعبدالله برقی در اصفهان سخن گفته است ؛ ولی در معجم البلدان (ج ۱، ص ۵۷۵) ابوعبدالله برقی را خواهرزاده احمدبن عبدالله برقی دانسته است . معلوم نیست که این دو نفر کیستند، تنها می توان گفت که از خویشاوندان احمد برقی بوده اند؛ هرچند محتمل است که احمدبن عبدالله تصحیف احمدبن ابی عبدالله بوده و مراد همان برقی معروف باشد. یکی دیگر از علمای خاندان برقی علی بن احمدبن عبدالله بن احمدبن ابی عبدالله برقی است . وی استادِ صدوق بوده و به واسطه پدرش و علی بن محمد ماجیلویه از احمدبن ابی عبدالله برقی نقل حدیث می کند (برای نمونه رجوع کنید به ابن بابویه ، ۱۳۵۷ ش ، ص ۹۹، ۱۰۳؛ همو، ۱۳۱۷، ص ۱۵۲، ۲۴۰).



منابع :

(۱) ابن بابویه ، التوحید ، چاپ هاشم حسینی طهرانی ، قم ( تاریخ مقدمه ۱۳۵۷ ش ) ؛
(۲) همو، عیون اخبارالرضا ، چاپ عبدالغفار نجم الدوله ، تهران ۱۳۱۷؛
(۳) همو، کمال الدین ، چاپ علی اکبر غفاری ، قم ۱۳۶۳ ش ؛
(۴) همو، من لایحضره الفقیه ، چاپ حسن موسوی خرسان ، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۵) ابن داود حلّی ، کتاب الرجال ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۶) ابن شهرآشوب ، معالم العلماء ، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۷) ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۸) احمدبن محمد برقی ، رجال ، چاپ محدث ارموی ، تهران ۱۳۴۲ ش ؛
(۹) همو، کتاب المحاسن ، چاپ محدث ارموی ، قم ( تاریخ مقدمه ۱۳۳۱ ش ) ؛
(۱۰) محمدتقی تستری ، قاموس الرجال ، ج ۱، قم ۱۴۱۰؛
(۱۱) ابوالقاسم خوئی ، معجم رجال الحدیث ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۲) محمدجواد شبیری ، «ارتباط رجال شیخ و رجال برقی »، در مجموعه آثار سومین کنگره جهانی حضرت رضا علیه السلام ، مشهد ۱۳۷۰ ش ؛
(۱۳) محمدبن حسن طوسی ، رجال الطوسی ، نجف ۱۳۸۰؛
(۱۴) همو، الفهرست ، چاپ محمد صادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۸۰؛
(۱۵) همو، کتاب الغیبه ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۹۸ ) ؛
(۱۶) حسن بن یوسف علاّمه حِلّی ، رجال العلاّ مه الحِلّی ، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۱۷) حسین بن عبیدالله غضائری ، تکمله رساله ابوغالب زُراری ، قم ۱۴۱۱؛
(۱۸) حسن بن محمد قمی ، کتاب تاریخ قم ، ترجمه حسن بن علی قمی ، چاپ جلال الدین طهرانی ، تهران ۱۳۶۱ ش ؛
(۱۹) عنایه الله قهپائی ، مجمع الرجال ، چاپ ضیاءالدین علامه اصفهانی ، اصفهان ۱۳۸۴ـ۱۳۸۷، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۲۰) محمدبن عمر کشّی ، اختیار معرفه الرجال ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ ش ؛
(۲۱) محمدبن یعقوب کلینی ، الکافی ، چاپ علی اکبر غفاری ، بیروت ۱۴۰۱؛علی بن حسین مسعودی ، مروج

(۲۲) الذهب و معادالجوهر، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، مصر ۱۳۸۴ـ ۱۳۸۵/۱۹۶۴ـ ۱۹۶۵؛
(۲۳) محمدبن محمد مفید، کتاب الامالی ، چاپ حسین استادولی و علی اکبر غفاری ، قم ۱۴۰۳؛
(۲۴) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنّفی الشیعه المشتهر برجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷؛
(۲۵) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲۶) همو، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد۳

زندگینامه فضل اللّه آل داوود مشهدی (خراسانی ) «بدایع نگار»(متوفی۱۳۴۳ه ق)

 نویسنده و شاعر قرن چهاردهم . در ۱۲۹۶ متولد شد و در ۲۳ ذیقعده ۱۳۴۳ در مشهد درگذشت و در دارالضیافه آستانه ، به خاک سپرده شد. او فرزند ملا داوود معروف به ملاباشی (متوفی ح ۱۳۲۵) و رئیس فوائد عامه خراسان (بدایع نگار، ۱۳۳۶، ص ۱) و راتبه خوار (مستمری بگیر) آستان قدس رضوی بود و از آنجا بدایع نگارِ آستان قدس رضوی لقب گرفت (مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۲۳۹؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۱، ص ۵۳۴).

چندی ریاست معارف خراسان را به عهده داشت (مشار، ج ۴، ص ۸۵۴) و به گفته احمدی بیرجندی کفیل اداره معارف خراسان و سیستان بود (ص ۲۹۶). در ۱۳۳۸ در مشهد مجله ماهانه الکمال را تأسیس کرد که مطالب آن دینی و راجع به آیات قرآن و دین و اخلاق و گاهی اشعاری به اسم ادبیات بود (صدر هاشمی ، ج ۱، ص ۲۶۸). بیشتر مشترکان الکمال روحانیان و علما بودند و به همین سبب در پشت جلد آن محل مخصوصی برای عنوان مشترکان ، به دو زبان عربی و فارسی ، چاپ می شد (همان ، ج ۱، ص ۲۶۹).

از آثار اوست :

البدایع ،

دیوان شعر؛

المعانی والبیان ، به فارسی ، در علم بیان ؛

ازهارالربیع ، شرحی بر بدیعیّه پدرش ؛

بیان المعانی ، در علم معانی ؛

مفتاح الادب ، در ادبیات ؛

لباس التقوی ، ترجمه و نظم حدیث کساء از عربی به فارسی ؛

لزوم حجاب ؛

مثنوی همایون نامه ؛

ترجمه تاریخ تمدن اسلامی نوشته جرجی زیدان ؛

التنقیمات فی التوقیعات ؛

بدایع الاشعار فی شرح صنایع الاسحار ، شرحی بر قصیده رائیه یکصد بیتی از قوامی مُطَرَّزی گنجوی (متوفی ۵۷۶)، به نام صنایع الاسحار یا قوامیه که به نوشته مشار (ج ۴، ص ۸۵۴) در مدح قزل ارسلان سروده شده است . در این کتاب جمعاً ۱۰۹ صنعت بدیعی از خزانه الادب ، انوارالربیع ، مطوّل ، حدائق السحر و دیگر کتب قدما گردآوری (بدایع نگار، ۱۳۳۶، ص ۱۱۰)، و ذیل هر صنعت بدیعی ، شرح و تعریف و شواهد شعری فارسی و عربی آورده شده است . این کتاب جنبه درسی داشته و مؤلف آن را طبق برنامه وزارت معارف تألیف کرده است (همان ، ص ۱ـ۲)؛

تاریخ ادبی و اخلاقی مستخرج از شاهنامه ، مؤلف پس از مقدمه ، که به نثر مسجع است ، از داستان پادشاهان پیشدادی و کیانی ابیاتی برگزیده و پس از هر داستان ، معانی لغات دشوارِ آن ابیات را با عنوان «فرهنگ » شرح کرده و نتایج اخلاقی و فلسفی و حکمی و تاریخی آن را برشمرده و نکات بلاغی و فصاحت و ترسل آن را ذکر کرده است (ص ۲)؛

تاریخ منتظم احمدی ؛

عزمات خسرویه صدقات نیّریّه ، نامه آب زندگانی ، در تاریخچه لوله کشی مسجد گوهرشاد؛

مطلع الشموس ، (تألیف در ۱۳۳۱) در علم جغرافیا که برای مدارس ابتدایی تألیف شده است . مقدمه کتاب در تعریف علم جغرافیا و فایده ، فضیلت ، نسبت ، موضوع و واضع آن به نثر، و بقیه مطالب آن به صورت سؤال و جواب و به نظم است .

او پس از بیان علم جغرافیا، به جغرافیای ایران و خراسان و مشهد پرداخته و سپس برای ابنیه و مدارس و مساجد جدولهایی آورده و تاریخ بنای هریک را ذکر کرده است . منبع او در تألیف این کتاب جغرافی ، میرزا عبدالرزاق خان بغایری * بوده است (احمدی بیرجندی ، ص ۲۹۳-۲۹۵). متن کامل آن در فرهنگ ایران زمین (ج ۲۶، ص ۲۹۷-۳۴۴) چاپ شده است . مدرس تبریزی (ج ۱، ص ۲۳۹) کتابی به نام مطلع الشمس (چاپ ۱۳۳۱) را از بدایع نگار دانسته که به احتمال قریب به یقین منظور از آن همین کتاب مطلع الشموس است .



منابع :

(۱) محمدمحسن آقا بزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) احمد احمدی بیرجندی ، «فضل الله بدایع نگار و مطلع الشموس »، فرهنگ ایران زمین ، ج ۲۶ (۱۳۶۵ ش )؛
(۳) فضل الله بن داود بدایع نگار، بدایع الاشعار فی شرح صنایع الاسحار ، مشهد ۱۳۳۶؛
(۴) همو، تاریخ نامه ادبی ، مشهد ۱۳۳۱؛
(۵) محمد صدر هاشمی ، تاریخ جرائد و مجلات ایران ، اصفهان ۱۳۶۳ ش ؛
(۶) محمد علی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی ، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش .

 دانشنامه جهان اسلام   جلد ۲ 

زندگینامه لطفعلی بیک(۱۱۹۵-۱۱۳۴ه ق)

(حاج) آذر بیگدلی شاملو برادرزادهء ولی محمدخان، متخلص به سرور مستوفی و نویسندهء عادلشاه افشار، معاصر زندیه است و تذکره ای به نام کریمخان زند موسوم به آتشکده نوشته و یوسف زلیخائی نیز به نظم آورده و صاحب دیوان است تولد وی به سال ۱۱۳۴ و وفات به سال ۱۱۹۵ ه ق است.

فصل آخر کتاب فوق یعنی آتشکده در ذکر احوال و اقوال خود مؤلف است بدین شرح( ۱): مخفی نماناد که فقیر در یک و کسری صبح شنبهء بیستم شهر ربیع الثانی سنه ۱۱۳۴ ه ق( ۲) در دارالسلطنهء اصفهان به طالع جودت متولد و مقارن این حال فتنهء محمود غلیجائی افغان روی داده ناچار تمام خانواده به دارالمؤمنین قم هجرت کرده و چهارده سال عمر را در آنجا گذرانیده در اول جلوس نادری که مرحوم والد ماجدم به حکومت خطهء لار و سواحل فارس سربلند بوده به دارالعلم شیراز حرکت و بعد از دو سال طایر روح پرفتوحش به ریاض جنان آشیان ساخت .

حاجی محمدبیک عم خود را احرام طواف بیت الله الحرام به میان جان بسته از راه عراق عرب و شام روانه و الحمدلله بعد از ادراک شرف درگاه حضرت ختمی پناه و حضرات ائمهء بقیع علیهم الصلوه و السلام به طواف بیت الله مشرف و بعد از ادای مناسک حج در مراجعت شرف اندوز زیارت آستان ملائک پاسبان مشهد مقدس مطهر جناب علی بن ابیطالب و جناب حسین بن علی علیه الصلوه و السلام و مرقد مطهر کاظمین و عسکری علیهماالسلام گردیده عزیمت عراق عجم و فارس کرده بعد از یک سال شوق زیارت ثامن الائمه و ضامن الامه کرده با برادران و جمعی از دوستان به این فوز فایز شده و در آن وقت اردوی نادری بعد از تسخیر هندوستان و ترکستان وارد آن ارض اقدس شده، عازم تسخیر جبال لکزیه بود به اتفاق اردو از راه مازندران بهشت نشان حرکت و به آذربایجان رفته از آنجا عزیمت عراق کرده بنای سکنی را در اصفهان که وطن آبا و اجداد او بود گذاشت.

و بعد از قتل نادرشاه چندی در سلک ملازمان رکاب علیشاه و ابراهیم شاه و اسماعیل شاه و شاه سلیمان بوده و از انقلاب زمانه دید آنچه دید و کشید آنچه کشید و به مصداق البلیه اذا عمت طابت خود را به شرکت مسلمین راضی ساخت اعاذنالله و جمیع اهل الایمان من نوائب الزمان و در سنه(؟) به کسوت فقر متلبس گشته و در این عرض مدت به خدمت جمعی از افاضل علما و عرفا و اعاظم شعرا و ظرفا رسیده و به قدر استعداد از فیض صحبت هر یک بهره مند و سبب ذوق فطری و شوق جبلی مایل به گفتن شعر نیز بوده و بیشتر قواعد نظم را از یگانهء آفاق میر سیدعلی مشتاق استفاده کرده و بعد از هفت هزار بیت خیالات فاتر را تدوین کرده بود که در نهب و تاراج اصفهان مفقود گشته و مدتی نیز از این رهگذر طوطی ناطقه لال و بلبل طبع شکسته بال بود.

تا باز به تکلیف احباب گاهی به آرایش گلشن خیال می پرداخت و در این وقت که خیالات متین فصحای متقدمین و متأخرین را جمع آوری و در این کتاب رقم زد خامهء عنبرین شمامه ساخت به منطوقهء همین شعر که نظم:

می پذیرند بدان را به طفیل نیکان
رشته واپس ندهد آنکه گهر میگردد

 به خاطر رسید که قدری از افکار خود نیز به عرض مستعمان رساند مستدعی است که چشم از عیوب آن پوشند و به قدر وسع در اصلاح آن کوشند و در حال حیات و در صورت ممات جامع را به دعای خیر یاد فرمایند العذر عند کرام الناس مقبول و در منتخب مثنوی که به عرض میرسد هرگاه سلسلهء کلام آشفتگی داشته باشد معذور است که چون غرض کلی این بود که شعری مجمل امتیازی داشته باشد نوشته شود، لهذا حمل بر کم ربطی فقیر نفرمایند انتهی (لطفعلی بیک) در دنبال این مقال منتخب مثنوی یوسف و زلیخا و سپس منتخبی از اشعار خویش را آورده است

( ۱) – با تصحیح اغلاط عبارتی و چاپی

( ۲) – در متن نسخهء چاپی: ۱۱۲۳ و آن به تحقیق نادرست است.

زندگینامه جرجى زیدان‏«ادیب‌، مورخ‌ و روزنامه‌نگار لبنانی‌»

۲۲۳۷۰_۴۲۱

 وی‌ در ۱۱ جمادی‌الا´خره ۱۲۷۸ در خانواده‌ای‌ تنگدست‌ و مسیحی‌ در بیروت‌ به‌دنیا آمد. پدرش‌، حبیب‌، از اهالی‌ روستای‌ عَین‌ عَنّوب‌ بود که‌ همراه‌ خانواده‌اش‌ به‌ بیروت‌ مهاجرت‌ کرده‌ و در آنجا در اغذیه‌فروشی‌ کار می‌کرد (رجوع کنید به زیدان‌، مؤلفات، ج‌۲۰، ص‌ ۵۲۸ ۵۲۹؛ حسن‌، ص‌ ۷ـ ۸؛ فیلیپ‌، ص‌ ۱۱، ۱۳۱ـ۱۳۳).

وی‌ که‌ خود بی‌سواد بود و فقط‌ خواندن‌ و نوشتن‌ و حساب‌ و کتاب‌ مقدماتی‌ را ضروری‌ می‌دانست‌، زیدان‌ را در پنج‌ سالگی‌ به‌ مدرسه کشیش‌ الیاس‌ شفیق‌ / الیاس‌ شویری‌ فرستاد تا در آینده‌ در اداره اغذیه‌فروشی‌ به‌ او کمک‌ کند. زیدان‌، پس‌ از دو سال‌، به‌ مدرسه الشوام رفت‌ و در آنجا حساب‌، صرف‌ و نحو، خوش‌نویسی‌ و کمی‌ زبان‌ فرانسه‌ آموخت‌.

در نه‌ سالگی‌ به‌ مدرسه الاقمارالثلاثه رفت‌ و در یازده‌ سالگی‌، با اصرار پدرش‌، تحصیل‌ را رها کرد (رجوع کنید به زیدان‌، مؤلفات‌ ، ج‌۲۰، ص‌ ۵۳۶ ۵۴۱؛ حسن‌، ص‌ ۸، ۲۲؛ فیلیپ‌، ص‌ ۱۳۵ـ۱۳۹).

زیدان‌ یک‌سال‌واندی‌ در اغذیه‌فروشی‌ نزد پدرش‌، و سپس‌ دو سال‌ در یک‌ کارگاه‌ کفاشی‌ کار کرد، اما دوباره‌ نزد پدرش‌ بازگشت‌. در پانزده‌ سالگی‌ به‌ مدرسه‌ای‌ شبانه‌ رفت‌ و در مدت‌ چهار ماه‌، با تلاش‌ بسیار، زبان‌ انگلیسی‌ آموخت‌.

در همان‌ زمان‌، تألیف‌ فرهنگی‌ انگلیسی‌ به‌ عربی‌ را آغاز کرد که‌ ناتمام‌ ماند (رجوع کنید به زیدان‌، مؤلفات‌، ج‌ ۲۰، ص‌۵۴۱ ۵۵۵؛ عبود، ص‌ ۱۹؛ فیلیپ‌، ص‌ ۱۳۹ـ ۱۴۱، ۱۵۱ـ۱۵۲).

او در اغذیه‌فروشی‌ با بزرگانی‌ نظیر ابراهیم‌ الیازجی‌ (منتقد، شاعر، روزنامه‌نگار و محقق‌) و عبداللّه‌ بستانی‌ (شاعر، روزنامه‌نگار ونمایشنامه‌نویس‌) آشنا شد و به‌ عضویت‌ گروه‌ «جمعیه شمس‌البِرّ»، شعبه‌ای‌ از جمعیت‌ جوانان‌ مسیحی‌ در انگلستان‌، در آمد و در این‌ گروه‌، با یعقوب‌ صروف‌ (روزنامه‌نگار، مترجم‌ و داستان‌نویس‌)، سلیم‌ البستانی‌ (روزنامه‌نگار و داستان‌نویس‌)، و اسکندر البارودی‌ آشنا شد.

با تشویقها و راهنماییهای‌ بارودی‌، تصمیم‌ گرفت‌ به‌ دانشکده پزشکی‌ برود. دو ماه‌ دروس‌ مقدماتی‌ را نزد بارودی‌ خواند و در ۱۲۹۸ در رشته پزشکی‌ به‌ کالج‌ پروتستان‌ سوری‌ راه‌ یافت‌ (رجوع کنید به زیدان‌، مؤلفات‌، ج‌ ۲۰، ص‌ ۵۶۳ – ۵۷۷؛ حسن‌، ص‌ ۸ – ۹؛ فیلیپ‌، ص‌ ۱۶۱ـ۱۶۹) و در سال‌ اول‌، شاگرد ممتاز شد.

در اوایل‌ سال‌ دوم‌، زیدان‌ و دانشجویان‌ دیگر در اعتراض‌ به‌ کاستیهای‌ دانشکده‌ و برای‌ احقاق‌ حقوق‌ خود و هواداری‌ از استادی‌ که‌ به‌ علت‌ سخنرانی‌ در باره داروینیسم‌ اخراج‌ شده‌ بود، از رفتن‌ به‌ کلاس‌ خودداری‌ کردند. پس‌ از کشمکشهای‌ بسیار، دانشکده‌ تصمیم‌ گرفت‌ دانشجویان‌ معترض‌ را اخراج‌ کند (فیلیپ‌، ص‌ ۱۸۰ـ۲۰۶؛ بروگمن‌ ، ص‌ ۲۱۹). زیدان‌ در خاطراتش‌، این‌ واقعه‌ را اولین‌ جنبش‌ دانشجویی‌ در شرق‌ می‌داند (رجوع کنید به زیدان‌، مؤلفات، ج‌۲۰، ص‌ ۵۸۳ ۶۰۷؛ نیز رجوع کنید به فیلیپ‌، ص‌ ۱۸۲).

زیدان‌ در ۱۳۰۰ در رشته داروسازی‌ امتحان‌ داد و چندی‌ در این‌ رشته‌ درس‌ خواند، ولی‌ آن‌ را نیمه‌کاره‌ رها کرد و برای‌ ادامه تحصیل‌ به‌ مصر رفت‌ (حسن‌، ص‌۱۰؛ ابوخلیل‌، ص‌ ۱۶؛ بروگمن‌، همانجا). به‌نوشته ابوخلیل‌ (همانجا)، وی‌ قبل‌ از سفر به‌ مصر به‌ عضویت‌ فراماسونری‌ در آمده‌ بود، ولی‌ به‌گفته فیلیپ‌ (ص‌ ۲۳)، در باره وابستگی‌ او به‌ فراماسونری‌ در بیروت‌ سند قطعی‌ وجود ندارد، اما شکی‌ نیست‌ که‌ وی‌ در مصر به‌ عضویت‌ این‌ گروه‌ در آمده‌ است‌.

زیدان‌ ابتدا قصد داشت‌ در مصر در رشته پزشکی‌ ادامه تحصیل‌ دهد؛ اما، با پیشنهاد صاحب‌ روزنامه الزمان‌ ، تا ۱۳۰۱ در آنجا مشغول‌ به‌کار بود. در همان‌ سال‌ در حمله انگلیس‌ به‌ سودان‌، برای‌ درهم‌ شکستن‌ قیام‌ محمد احمدبن‌ عبداللّه‌ معروف‌ به‌ مهدی‌ سودانی‌، در سمت‌ مترجم‌ امنیتی‌ به‌ ارتش‌ انگلستان‌ پیوست‌ (حسن‌، ص‌۱۰ـ۱۱؛ فیلیپ‌، ص‌ ۲۴؛ بروگمن‌، همانجا).

در ۱۳۰۲ به‌ بیروت‌ بازگشت‌ و به‌ فراگیری‌ زبانهای‌ عبری‌ و سریانی‌ پرداخت‌ و به‌ عضویت‌ المجمع‌ العلمی‌الشرقی‌ در آمد (حسن‌، ص‌ ۱۱؛ فاخوری‌، ج‌ ۴، ص‌ ۲۲۷؛ فیلیپ‌، ص‌ ۲۵). در ۱۳۰۳، اولین‌ کتاب‌ وی‌، با عنوان‌ الالفاظ‌ العربیه و الفلسفه اللغویه، در بیروت‌ به‌چاپ‌ رسید و به‌سبب‌ انتشار آن‌، او عضو انجمن‌ سلطنتی‌ آسیایی‌ گردید (حسن‌، همانجا؛ فیلیپ‌، ص‌ ۲۵ـ ۲۶؛ د. اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، ذیل‌ «زیدان‌، جرجی‌»).

در همان‌ سال‌، به‌ لندن‌ سفر کرد و با آثار مستشرقان‌ آشنا شد. پس‌ از بازگشت‌ به‌ قاهره‌، در زمستان‌ همان‌ سال‌ به‌ پیشنهاد یعقوب‌ صروف‌ و فارِس‌ نَمِر، در مجله المقتطف‌ استخدام‌ گردید. وی‌ بیشتر به‌ کارهای‌ اجرایی‌ می‌پرداخت‌، به‌طوری‌ که‌ در مدت‌ یک‌ سال‌ و نیم‌ همکاری‌، فقط‌ یک‌ مقاله‌ در آنجا به‌ چاپ‌ رساند. در ۱۳۰۶، از سمت‌ خود کناره‌گیری‌ کرد و دو سال‌ در مدرسه العبیدیه الکبری‌’، به‌ عنوان‌ معلم‌ ارشد، به‌ تدریس‌ زبان‌ عربی‌ پرداخت‌ (حسن‌، ص‌ ۱۱ـ۱۲؛ فیلیپ‌، ص‌ ۲۶).

در ۱۳۰۸ ازدواج‌ کرد و با مشارکت‌ یکی‌ از دوستانش‌، چاپخانه کوچکی‌ تأسیس‌ کرد که‌ سال‌ بعد، با کناره‌گیری‌ شریکش‌، به‌تنهایی‌ اداره آن‌ را برعهده‌ گرفت‌. وی‌ در اواخر ۱۳۰۹، مجله الهلال‌ را تأسیس‌  نمود (حسن‌، ص‌ ۱۳؛ فیلیپ‌، ص‌ ۲۷؛ د. اسلام‌ ، همانجا).

از ۱۲۹۸ رابطه عمیق‌ و استواری‌ بین‌ زیدان‌ و مستشرقانی‌ مانند نولدکه، گولدتسیهر، کراچکو -فسکی‌ و مارگلیوث‌ و وان‌دایک‌ ایجاد شد و دفتر مجله الهلال‌ محل‌ رفت‌ و آمد مستشرقانی‌ بود که‌ به‌ مصر می‌آمدند (حسن‌، ص‌ ۱۷۳ـ ۱۷۸؛ ابوخلیل‌، ص‌ ۱۷). زیدان‌ در ۱۳۲۶/ ۱۹۰۸ به‌ استانبول‌، در ۱۳۳۰/۱۹۱۲ به‌ کشورهای‌ اروپایی‌ و در ۱۳۳۱/۱۹۱۳ به‌ فلسطین‌ سفر کرد (حسن‌، ص‌ ۳۹ـ۴۰؛ ابوخلیل‌، همانجا؛ قس‌ فیلیپ‌، ص‌ ۲۸ که‌ سفر او را به‌ استانبول‌ در ۱۹۰۹ می‌داند).

در ۱۳۲۸/ ۱۹۱۰، دانشگاه‌ قاهره‌ از وی‌ برای‌ تدریس‌ تاریخ‌ اسلام‌ دعوت‌ کرد. انتخاب‌ یک‌ مسیحی‌ برای‌ تدریس‌ تاریخ‌ اسلام‌، اعتراض‌ شدید مسلمانان‌ را برانگیخت‌ و زیدان‌ مجبور به‌ کناره‌گیری‌ از این‌ سمت‌ شد (بروگمن‌؛ د. اسلام‌ ، همانجاها). وی‌ در ۲۷ شعبان‌ ۱۳۳۲/۲۱ ژوئیه ۱۹۱۴ در منزل‌ خود در قاهره‌ به‌طور ناگهانی‌ درگذشت‌ (حسن‌، ص‌ ۲۰۵ـ ۲۰۸؛ فیلیپ‌، ص‌ ۳۲). شاعرانی‌ چون‌ احمد شوقی‌ * ، محمد حافظ‌ ابراهیم‌ * ، ولی‌الدین‌ یکن‌، خلیل‌ مُطران‌ و ایلیا ابوماضی‌ * در مرگ‌ او مرثیه‌هایی‌ سرودند (رجوع کنید به عبود، ص‌ ۳۸۹ـ۴۴۰؛ حسن‌، ص‌ ۲۰۹ـ۲۱۰).

زیدان‌ آثار بسیاری‌ در زمینه‌های‌ گوناگون‌ از خود به‌ جای‌ گذاشته‌ است‌، وی‌ را می‌توان‌ از پرکارترین‌ و برجسته‌ترین‌ نویسندگان‌ و نمایندگان‌ تجدد ادبی قرن‌ سیزدهم‌/ نوزدهم‌ و آغاز قرن‌ چهاردهم‌/ بیستم‌ میلادی‌ دانست‌ (بروگمن‌، ص‌ ۲۲۰؛ د. اسلام‌ ، همانجا).

تألیفات‌ وی‌ عبارت‌اند از:

۱) داستانهای‌ تاریخی‌.

بیشتر شهرت‌ زیدان‌ به‌ سبب‌ داستانهای‌ تاریخی‌ اوست‌. هرچند فضل‌ تقدم‌ داستان‌ تاریخی‌ در ادبیات‌ عرب‌ با دو داستان‌ زینوبیا(۱۲۸۸/ ۱۸۷۱) و الهیام‌ فی‌ فتوح‌ الشام‌ (۱۲۹۱/۱۸۷۴) به‌ سلیم‌ البستانی‌ می‌رسد، ناقدان‌، زیدان‌ را پیشگام‌ این‌ نوع‌ ادبی‌ می‌دانند (رجوع کنید به حسن‌، ص‌ ۹۸ـ۹۹؛ عبدالمحسن‌ طه‌بدر، ص‌ ۹۳؛ مقدسی‌، ص‌ ۵۱۷).

زیدان‌ ۲۲ داستان‌ تاریخی‌ دارد که‌ اولی‌ المملوک‌الشارِد (چاپ‌ ۱۳۰۸/۱۸۹۱) و آخری‌ شجره ‌الدّر (چاپ‌ ۱۲۹۳ش‌/۱۹۱۴) است‌. از این‌ میان‌، هفده‌ داستان‌ به‌ تاریخ‌ عرب‌ و اسلام‌ تا عصر صلاح‌الدین‌ ایوبی‌ بر می‌گردد، چهار داستان‌ متعلق‌ به‌ تاریخ‌ جدید مصر و یکی‌ هم‌ متعلق‌ به‌ تحولات‌ عثمانی‌ است‌ (حسن‌، ص‌ ۱۰۲؛ فیلیپ‌، ص‌ ۲۳۵؛ برای‌ فهرست‌ کامل‌ داستانهای‌ تاریخی‌ وی‌ رجوع کنید به حسن‌، ص‌۹۷ـ ۹۸؛ فیلیپ‌، ص‌۲۳۸ـ ۲۳۹).

زیدان‌ تحت‌تأثیر و نفوذ داستان‌نویسان‌ اروپایی‌، به‌ خصوص‌ والتر اسکات‌ و الکساندر دوما ، بوده‌ و گرچه‌ نتوانسته‌ به‌ سطح‌ هنری‌ آنها برسد، در این‌ زمینه‌ در ادبیات‌ عرب‌ موفق‌ بوده‌ است‌ (ابوخلیل‌، ص‌ ۲۴؛ دسوقی‌، ج‌ ۱، ص‌۳۷۰؛ بروگمن‌، ص‌ ۲۲۱). در این‌ داستانها زیدان‌ قصد دارد وقایع‌ گذشته‌ را در روند دگرگونی‌ حیات‌ سیاسی‌ عرب‌ روایت‌ کند؛ ازاین‌رو، جنبه تعلیمی‌ و سرگرمی‌ داستانها بر جنبه هنری‌ آنها برتری‌ دارد ( اعلام‌ الادب‌ العربی‌المعاصر، ج‌ ۱، مقدمه شُرَیح‌، ص‌ ۷۷).

داستانهای‌ وی‌ طرح‌ ساده‌ای‌ دارند. محور اصلی‌ این‌ داستانها، عشق‌ مجازی‌ به‌ زیبایی‌ مسحورکننده زنی‌ است‌ که‌ غالباً واقعیت‌ مستند تاریخی‌ ندارد. وی‌ واقعیتهای‌ تاریخی‌ را با این‌ عشق‌ مجازی‌ می‌آمیزد و با نثری‌ ساده‌ و ایجاد کشمکش‌ و تعلیق‌ و هیجان‌، خواننده‌ را تا پایان‌ با خود همراه‌ می‌کند (مقدسی‌، ص‌ ۵۱۶؛ عبدالمحسن‌ طه‌بدر، ص‌ ۹۷؛ دسوقی‌، همانجا؛ بروگمن‌، همانجا).

داستانهای‌ وی‌ بارها تجدید چاپ‌ و به‌ فارسی‌، ترکی‌، هندی‌، روسی‌، آلمانی‌ و برخی‌ زبانهای‌ دیگر ترجمه‌ شده‌ است‌ (حسن‌، ص‌ ۹۵ـ۹۶، ۱۰۳؛ ابوخلیل‌، ص‌ ۹ـ ۱۰؛ مقدسی‌، همانجا). ناقدان‌ شیوه داستان‌نویسی‌ زیدان‌ را ستایش‌ می‌کنند، اما داستانهایش‌ اعتبار تاریخی‌ ندارند. به‌نظر ابوخلیل‌ (ص‌ ۷ـ۱۴، ۳۰۷ـ۳۱۵)، زیدان‌ تعمداً، برای‌ تحقیر عربها، تاریخ‌ آنها را تحریف‌ کرده‌ است‌. نویسندگانی‌ نظیر فَرح‌ أَنطون‌ * در داستان‌ أورشلیم‌ الجدیده و القائم‌ مقام‌ نسیب‌ بک‌ در داستان‌ خفایا مصر از او پیروی‌ کرده‌اند، ولی‌ هیچ‌کدام‌ نتوانسته‌اند به‌ محبوبیت‌ زیدان‌ دست‌ یابند (عبدالمحسن‌ طه‌ بدر، ص‌ ۱۰۷ـ۱۰۹).

۲) در زمینه زبان‌ و تاریخ‌ ادبیات‌ عربی‌.

الف‌) تاریخ‌ آداب‌ اللغه العربیه، که‌ در ۱۳۲۹/ ۱۹۱۱، ۱۳۳۲/۱۹۱۴ و سپس‌ در ۱۳۰۱ ش‌/۱۹۲۲ به‌ ضمیمه‌ فهرستی‌ کامل‌ در چهار جلد در مصر به‌ چاپ‌ رسید (رجوع کنید به سرکیس‌، ج‌ ۱، ستون‌ ۹۸۵ـ ۹۸۶؛ قس‌ فیلیپ‌، ص‌ ۲۳۷ که‌ تاریخ‌ چاپ‌ آن‌ را بین‌ سالهای‌ ۱۳۲۸ـ۱۳۳۱/۱۹۱۰ تا ۱۹۱۳ می‌داند). زیدان‌ در این‌ اثر، با الهام‌ از مستشرقانی‌ چون‌ بروگمن‌، در تقسیم‌ دوره‌های‌ تاریخ‌ ادبیات‌ عرب‌ طرحی‌ نو به‌وجود آورد و طه‌ حسین‌ * به‌ ابتکار وی‌ توجه‌ ویژه‌ داشت‌ (رجوع کنید به طه‌ حسین‌، ج‌ ۳، ص‌ ۳۹۶؛ بروگمن‌، ص‌۲۲۰). احمد الاسکندری‌ و لویس‌ شیخو از این‌ کتاب‌ انتقاد کرده‌اند و شیخو آن‌ را ترجمه‌ای‌ از < تاریخ‌ نوشته‌های‌ عربی‌ > اثر بروکلمان‌ دانسته‌ است‌ (رجوع کنید به حسن‌، ص‌ ۲۳۴ـ ۲۳۵؛ ابوخلیل‌، ص‌ ۸، ۱۳).

ب‌) الالفاظ‌ العربیه و الفلسفه اللغویه، که‌ در ۱۳۰۳/۱۸۸۶ در بیروت‌ به‌چاپ‌ رسید. این‌ کتاب‌ با نام‌ الفلسفه اللغویه و الالفاظ‌ العربیه نیز به‌چاپ‌ رسیده‌ است‌ (رجوع کنید به حسن‌، ص‌ ۲۳۳؛ سرکیس‌، ج‌ ۱، ستون‌ ۹۸۵؛ فیلیپ‌، ص‌ ۲۳۷).

ج‌) تاریخ‌ اللغه‌ العربیه (مصر ۱۹۰۴). این‌ کتاب‌ به‌ بررسی‌ روند تکامل‌ زبان‌ عربی‌ و تحول‌ واژگان‌ و ریشه لغات‌ در گذر زمان‌ پرداخته‌ و زیدان‌ در آن‌ از به‌کارگیری‌ واژه‌ها و اصطلاحات‌ بیگانه‌ در زبان‌ عربی‌ استقبال‌ کرده‌ است‌ (مقدسی‌، ص‌ ۶۲۵ـ ۶۲۶؛ حسن‌، ص‌ ۲۳۳ـ۲۳۴؛ فیلیپ‌، همانجا).

د) البُلغه‌ فی‌ اصول‌ اللغه، که‌ در مصر چاپ‌ شده‌ (رجوع کنید به سرکیس‌، همانجا) و یوسف‌ اَسْعَد داغَر از این‌ اثر، که‌ موجود نیست‌ یاد کرده‌ است‌ (رجوع کنید به ابوخلیل‌، ص‌ ۲۰). محمد عبدالغنی‌ حسن‌ (ص‌ ۲۳۴) نیز با آنکه‌ این‌ کتاب‌ را ندیده‌، گفته‌ که‌ داغر آن‌ را از کتاب‌ سرکیس‌ نقل‌ کرده‌ است‌.

۳) در زمینه تاریخ‌.

الف‌) تاریخ‌ الماسونیه‌ العام‌ مُنذُ نشأتها الی‌ هذه‌ الایام (مصر ۱۸۸۹) که‌ شرح‌ تاریخ‌ فراماسونهاست‌ (حسن‌، ص‌ ۲۳۱؛ فیلیپ‌، ص‌ ۲۳۷).

ب‌) تاریخ‌ التمدن‌ الاسلامی، که‌ در پنج‌ جلد (قاهره‌ ۱۹۰۱ـ۱۹۰۶) به‌چاپ‌ رسیده‌ است‌. در واقع‌ این‌ اثر، برداشت‌ و اقتباسی‌ از آثار مستشرقانی‌ مانند سِدْیو، کرمر، گولدتسیهر و مارگلیوث‌ است‌. با این‌ همه‌، به‌ گفته طه‌ حسین‌ (ج‌ ۳، ص‌ ۳۸۴ـ ۳۸۵) آثار تاریخی‌ زیدان‌، به‌ علت‌ بیگانگی‌ وی‌ با بررسی‌ و تحلیل‌ علمی‌ مسائل‌ تاریخی‌، قابل‌ استناد نیستند (نیز رجوع کنید به حسن‌، ص‌۶۹؛ ابوخلیل‌، ص‌ ۱۸).

این‌ کتاب‌، که‌ مشهورترین‌ اثر اوست‌، سبب‌ اصلی‌ انتخاب‌ وی‌ به‌ سِمت‌ استاد تاریخ‌ اسلام‌ در دانشگاه‌ قاهره‌ بود (بروگمن‌، همانجا). در واقع‌، زیدان‌ درک‌ روشن‌ و درستی‌ از ارزشهای‌ اسلامی‌ نداشت‌؛ ازاین‌رو، شیخ‌شبلی‌ نُعمانی‌ کتاب‌ انتقاد کتاب‌ تاریخ‌ التمدن‌ الاسلامی‌ را در نقد این‌ اثر نوشت‌.

لوئیس‌ شیخو، یعقوب‌ صروف‌ و شیخ‌احمد الاسکندری‌ نیز این‌ کتاب‌ را نقد کرده‌اند (حسن‌، ص‌۲۳۰؛ فیلیپ‌، ص‌ ۶۳ـ۶۶). این‌ اثر به‌ بسیاری‌ از زبانها ترجمه‌ شده‌ است‌. جلد چهارم‌ آن‌ را مارگلیوث‌ در ۱۳۲۵/۱۹۰۷ به‌ انگلیسی‌ ترجمه‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به زیدان‌، تاریخ‌ التمدن‌ الاسلامی‌ ، ج‌ ۱، ص‌ ۱۷؛ فیلیپ‌، ص‌ ۲۳۷). در ۱۳۳۳ش‌ نیز علی‌ جواهرکلام‌ آن‌ را به‌ فارسی‌ بر گرداند و در تهران‌ منتشر کرد.

۴) در زمینه تراجم‌ و سرگذشتنامه‌ها.

تراجم‌ مشاهیر الشرق‌ فی‌ القرن‌ التاسع‌ عشر (قاهره‌ ۱۳۲۵/۱۹۰۷)؛ مذکَّرات‌ جرجی‌ زیدان‌ (بیروت‌ ۱۳۴۵ ش‌/ ۱۹۶۶)؛ المدرسه الکلیه، قسمت‌ دوم‌ زندگینامه جرجی‌زیدان‌، که‌ در ۱۳۴۶ ش‌/ ۱۹۶۷ با شرح‌ و تعلیق‌ نبیه‌ امین‌ فارِس‌ به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌ (فیلیپ‌، ص‌ ۲۳۸). زیدان‌ در زمینه تاریخ‌، جغرافی‌، علوم‌ اجتماعی‌ و روان‌شناسی‌ نیز آثاری‌ دارد (برای‌ فهرست‌ کامل‌ آثار زیدان‌ رجوع کنید به حسن‌، ص‌ ۲۲۹ـ۲۳۶؛ سرکیس‌، ج‌ ۱، ستون‌ ۹۸۵ـ ۹۸۷؛ فیلیپ‌، ص‌ ۲۳۷ـ۲۳۹).

۵) مجله الهلال‌.

این‌ مجله‌ که‌ زیدان‌ در ۱۳۰۹/۱۸۹۲ آن‌ را تأسیس‌ کرد، در کنار مجله المقتطف، در صدر مجله‌های‌ پیشرو و پرشمار کشورهای‌ عربی‌ قرار گرفت‌. این‌ مجله‌ بیشتر به‌ مسائل‌ ادبی‌، تاریخی‌، اجتماعی‌ و کمتر به‌ سیاست‌ می‌پرداخت‌. الهلال‌ در برپایی‌ نهضت‌ جدید ادبی‌ در مصر و سایر کشورهای‌ اسلامی‌ تأثیر بسیار داشت‌ و بعد از مرگ‌ زیدان‌، فرزندانش‌ امیل‌ و شکری‌ انتشار آن‌ را به‌ عهده‌ گرفتند (مروّه‌، ص‌ ۱۹۷؛ د. اسلام‌ ، همانجا). به‌ نظر بروگمن‌ (همانجا)، انتخاب‌ نام‌ «الهلال‌»، که‌ نماد وقت‌ نزد مسلمانان‌ است‌، از تفسیر پان‌عربیسم‌ در تاریخ‌ مسلمانان‌ الهام‌ گرفته‌ است‌.



منابع:

(۱) شوقی‌ ابوخلیل‌، جرجی‌ زیدان‌ فی‌المیزان، دمشق‌ ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۲) اعلام‌الادب‌ العربی‌ المعاصر: سیر و سیرذاتیه، چاپ‌ رابرت‌ کمبل‌، بیروت‌: الشرکه ‌المتحده للتوزیع‌، ۱۹۹۶؛
(۳) محمد عبدالغنی‌ حسن‌، جرجی‌ زیدان، [ قاهره‌ (۱۹۷۰؛
(۴) عمر دسوقی‌، فی‌الادب‌ الحدیث‌ ، قاهره‌ ۱۴۲۰/ ۲۰۰۰؛
(۵) جرجی‌ زیدان‌، تاریخ‌ التمدن‌ الاسلامی‌، چاپ‌ حسین‌ مونس‌، قاهره‌ ) بی‌تا. ]؛
(۶) همو، مؤلفات‌ جرجی‌ زیدان‌ الکامله، بیروت‌، ج‌ ۲۰، ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۷) یوسف‌ الیان‌ سرکیس‌، معجم‌ المطبوعات‌ العربیه‌ و المعربه، قاهره‌ ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ‌ افست‌ قم‌ ۱۴۱۰؛
(۸) طه‌حسین‌، من‌ تاریخ‌ الادب‌العربی‌، بیروت‌ ۱۹۸۱ـ ۱۹۸۸؛
(۹) عبدالمحسن‌ طه‌بدر، تطور الروایه العربیه الحدیثه فی‌ مصر: ۱۸۷۰ـ ۱۹۳۸ ، قاهره‌ ۱۹۶۸؛
(۱۰) مارون‌ عبود، جرجی‌ زیدان‌: حیاته‌، اعماله‌، ما قیل‌ فیه‌، الفهارس‌، در جرجی‌ زیدان‌، مؤلفات‌ جرجی‌ زیدان‌ الکامله، بیروت‌، ج‌ ۲۱، ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۱) حنا فاخوری‌، الموجز فی‌ الادب‌ العربی‌ و تاریخه‌، بیروت‌ ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۱۲) ادیب‌ مروّه‌، الصحافه العربیه‌: نشأتها و تطوّرها ، بیروت‌ ۱۹۶۱؛
(۱۳) انیس‌ خوری‌ مقدسی‌، الفنون‌ الادبیه و اعلامها فی‌ النهضه العربیه الحدیثه، بیروت‌ ۱۹۶۳؛
(۱۴) J. Brugman, An introduction to the history of modern Arabic literature in Egypt , Leiden 1984;
(۱۵) EI 2, s.v. “Zaydan, Djurdjī” (by Wiebke Walther);
(۱۶) Thomas Philipp, Gurgι Zaidan: his life and thought , Beirut 1979.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۰

زندگینامه لئونیکلا یویچ تولستوى(۱۹۱۰-۱۸۲۸م)

 در بیست و هشتم اوت سال ۱۸۲۸ میلادى در دهکده ((پاستاپولیانا)) در ۱۱۰ کیلومترى مسکو، پا به عرصه وجود گذاشت . پیش از آن که به سن دو سالگى برسد، مادرش را از دست داد و هنوز نه سال تمام نداشت، که پدرش نیز چشم از جهان فرو بست .

کودک به جاى ناامیدى و یأس، با قدرت اراده، استعدادهاى خود را به کار گرفت، تحصیلات دوره متوسطه را در دبیرستان ادبى ((ژیمناز)) به پایان رسانید و در سال ۱۸۴۴ وارد دانشگاه ((غازان)) شد و در مدت سه سال، زبانهاى شرقى و علم حقوق را آموخت . در سال ۱۸۵۱ داوطلبانه در جنگهائى که در قفقاز رخ داد شرکت کرد و داستان کودکى و داستان دوران نوجوانى را در قفقاز نوشت ، که باعث شهرت او شد .

تولستوى سفرهاى علمى و سیاحتى زیادى به مسکو، سوئیس، آلمان، ایتالیا، بروکسل، لندن و اروپاى شرقى داشت و در سال ۱۸۶۳ کتاب ((جنگ و صلح)) بزرگ‏ترین اثر ادبى قرن را آغاز کرد و براى تألیف آن، پنج سال تمام زحمت کشید.علاوه بر سه کتاب بالا، هفده اثر ارزنده دیگر از تولستوى باقى مانده است،

که اسامى آنها عبارتست از:

آناکارنینا،

اعتراف،

حاجى مراد،

اسیر قفقاز،

نیروى جهل،

رستاخیز،

هنر چیست؟

آهنگ کرتزر،

شیطان،

یک تیر کشور دوزخ،

تابش نور و ظلمت،

انتقام شوهر،

زناشوئى ناپسند،

میوه ‏هاى خرد،

سه مرگ،

دو سرباز،

و چه باید کرد؟

فعالیت‏هاى

جالب توجه است که تولستوى علاوه بر فعالیت‏هاى فرهنگى و نویسندگى، در جریان قحطى موحشى که در سالهاى ۱۸۹۱ و ۱۹۸۲ گریبان گیر ملت روس شد، فعالیتهاى خدماتى درخشان و ابتکارى انجام داد، ۱۸۸ خانه دایر کرد که در آن خانه‏ ها قحطى زدگان را غذاى کافى مى‏ دادند.

ارالایتام‏هائى براى اطفال تا سن دو سالگى تأسیس کرد .

براى کشت بهاره، بذرهائى تقسیم نمود و نانوائیهائى براى فروش نان ارزان راه اندازى کرد.

 تولستوى براى انجام این کارها، حتى از خوراک روزانه خود کاست، تا بهتر بتواند خدمات خود را به انجام برساند .

تولستوى به تعلیم و تربیت جوانان علاقه زیادى داشت، از وضع فقر و تنگدستى شهرهاى مسکو بسیار ناراحت بود و مشاهدات خود را در کتابى به نام ((چه باید کرد؟)) منتشر ساخت .

او عیاشى و شهوترانى را براى جامعه سبب نابودى و تیره بختى مى ‏دانست و در آثار ((ادبى عشقى)) خود آن را تشریح کرده بود، از فقر و فلاکت مردم رنج مى‏برد، و شرمسار مى‏شد و آن را در دفتر خاطرات خود هم یادداشت کرده بود.

تولستوى داراى روحى حساس و عاطفه انسانى عجیبى بود، او از فقر و تنگدستى مردم رنج مى ‏برد و در این زمینه مقاله هائى هم تحت عنوان ((چرا روستائیان دچار قطحى هستند؟)) مى ‏نوشت و این کار نزدیک بود موجب توقیف و بازداشت او گردد .

او به آزادى در جامعه مى ‏اندیشید و براى آن مى‏کوشید و حتى در برابر حکومت با شجاعت به استبداد اعتراض مى‏کرد و آنگاه هم که از بیان عقائد خود مأیوس گردید، در سال ۱۹۱۰ میلادى تصمیم گرفت از وطن خود خارج شود، و در دفتر خاطرات خود هم نوشت: من بیش از پیش از رفاه و آسایش خود و فقر و نادارى اطرافیانم رنج مى‏ برم .

بارى، تولستوى براى خارج شدن از وطن موفق نشد، اما رنج برد و به خونریزى ریه مبتلا شد و سرانجام بزرگترین نابغه علم و ادب در هفتم نوامبر ۱۹۱۰ میلادى در ساعت شش و نیم صبح در هشتاد و دو سالگى زندگى را به درود گفت .

۳۳۳ چهره درخشان، ج ۱، ص ۳۰۳ .