زندگینامه ابوحنیفه دینورى (متوفی۲۸۲ه.ق)

احمدبن داودبن ونند، از مردم دینور. ادب از بصریین و کوفیین فراگرفت و از سکیت و ابن السکیت کسب فوائد کرد و در بسیاری از علوم چون نحو و لغت و هندسه و علوم هند بارع بود و در روایت صادق و ثقه است . (ابن الندیم ). صاحب الفهرست سال وفات او را ذکر نکرده لیکن روضات بنقل از بغیه گوید وفات او به سال ۲۸۲ یا۲۹۰ ه’ ۳۹ . ق. است و حاجی خلیفه ۲۸۱ را نیز بر این اختلاف افزوده است

آثار

او راست :

  1. کتاب تفسیرالقرآن .
  2. کتاب الانواء.
  3. کتاب اصلاح المنطق.
  4. کتاب لحن العامه .
  5. کتاب حساب الدور و الوصایا.
  6. کتاب الوصایا.
  7. کتاب الزیج و حاجی خلیفه گوید آنرارکن الدوله دیلمی کرده است در ۲۳۵ و ظاهراً این غلط است چه رکن الدوله از ۳۲۰ تا ۳۶۶ فرمانروائی داشت .
  8. کتاب النبات و کتابی دیگر هم در آن باب .
  9. کتاب الجبر و المقابله .
  10. کتاب جواهرالعلم .
  11. کتاب الرخد علی رصد الاصبهانی .
  12. کتاب الشعر و الشعراء.
  13. کتاب التاریخ .
  14. کتاب الاخبارالطوال و شاید این دو کتاب یکی است .
  15. کتاب فی حساب الخطائین .
  16. کتاب القبله والزوال .
  17. کتاب البحث فی حساب الهند.
  18. کتاب الجمع و التفریق.
  19. کتاب نوادرالجبر.
  20. و حاجی خلیفه کتاب تفسیر اصلاح المنطق را نیز نام برده است ،
  21. و صاحب روضات بنقل از بغیه کتاب الباه را بر آن افزوده است

و در باب کتاب النبات او گوید: لم یولخًف مثله فی معناه و باز کتاب الرخد علی بن اللره را اضافه دارد و صاحب بغیه گوید او از نوادر رجالی است که بین بیان عرب و حکم فلاسفه جمع کرده است . و لکلرک گوید ابوحنیفه بزرگترین گیاه شناس مشرق است و از اینکه ابن ابی اصیبعه از ترجمه حال او غفلت کرده تعجب میکندو میگوید ابن بیطار نزدیک پنجاه نبات را که قدما برآن اطلاع نداشتند از ابوحنیفه نقل میکند و در همه جامشهود و هویداست که دینوری بنقل اکتفا نکرده و خود بنفسه انواع گیاهان مشروحه کتاب خود را دیده و فحص و تتبع کرده است و اضافه میکند که : در ضمیمه نسخه ای از شرح ارجوزه طب ابن سینا که در کتابخانه پاریس موجود است

نسب و نام ابوحنیفه بدین گونه ضبط شده است : ابوعبدالله بن علی العشاب ، و مینویسد در صف اول گیاه شناسان و علمای خواص ادویه است و سفرهای بسیار برای شناختن منابت نبات و اسامی آن کرده است – انتهی . لکن بنظر می آید که ابوعبدالله بن علی العشاب عالم حشایشی دیگری است چه نه نام و نه کنیت خود و پدر او با ابوحنیفه احمدبن داود موافقت ندارد. حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده گوید ابوحنیفه بامر رکن الدوله به سال ۳۳۵ در اصفهان زیجی کرد و لکن این سهوی است ، چه طلوع دولت آل بویه پس از وفات ابوحنیفه است . و رجوع به حبیب السیر ج ۱ص۲۰۷ – ۳۴۹ و معجم الادباء ج ۱ ص ۱۲۳ چ مارگلیوث شود.

وى در سال ۲۳۵ به اصفهان رفت و درآنجا به کار ستاره شناسى و هیئت و ثبت نتایج محاسبات نجومى رصد خانه خود مشغول شده . درباره مقام ادبى وى تا آنجا رفته اند که وى را با جاحظ مقایسه کرده و ابوسعید سیرافى گفته است که بیان ابوحنیفه خوشتر و گفتار ابوعثمان یعنى جاحظ شیرین تر است .براى دینورى بیست و یک اثر در زمینه هاى مختلف یاد شده است .

ابن ندیم آثار دینورى را برشمرده و دانش اورا برگرفته از بصرى ها و کوفى ها دانسته است . او دینورى را متجرد در لغت و هندسه و حساب وهیئت معرفى کرده و وى را موثق شمرده است .

در عین حال ، اثر مهم او با نام اخبال الطوال بسیار با ارزش و حاوى اخبارى بدیع و دست اول است . وى ایرانى بوده و باآن که گرایش شعوبى ندارد، توجهش به ایران سبب شده است تا کتابش ماءخذ مهمى براى تاریخ ایران درآید.

کتاب او شامل سه قسمت است : بخش نخست اخبار انبیا و ملوک گذشته ، بخش دوم اخبار ایران ، بخش سوم اخبار دوران اسلامى تا سال ۲۲۷٫ اخبار الطوال را باید از جمله تواریخ عمومى دانست که در دوران رشد وبالندگى تاریخنگارى اسلامى ، در کنار تاریخ یعقوبى و تاریخ خلیفه بن خیاط وآثار مفقود دیگر پدید آمده است .

بخش عمده اخبار وى ، درباره عراق و تحولات کوفه است . از این جهت حوزه مورد توجه او با نوشته هاى ابومخنف نزدیک است . گرچه وى در دوره پس از امویان نیز مطالب قابل توجهى دارد.
دینروى در این کتاب به سیره نبوى پرداخته و از دوران خلفاى نخست . تنها از فتوحات سخن گفته است . بحث از عثمان و مسائل دوران وى و شرح زندگى سیاسى جامعهخ اسلامى دوران امام على (ع ) در ادامه آمده است . پس ازآن از امویان و عباسیان سخن گفته و از حوزه حوادث عراق خارج نشده است . بحث از تاءسیس بغداد، کشته شدن ابومسلم ، قیام نفس زکیه و سرگذشت امین و ماءمون و نیز شورش بابک ازبحثهاى اصلى اخبار الطوال است .

این سیر، نشانگر آن است ک وى صرفا قصد ارائه اخبار مربوط به ایران را داشته است . بخشى از نقلهاى وى از حوادث عراق بسیار باارزش است . ازآن جمله بخش مروبط به کربلا که صفحات زیادى را به خود اختصاص ‍ داده است .(صص ۲۲۹ ۲۶۲) این حجم درقیاس با سایر موارد، حجم زیادى است . در عین حال ، هیچ اشاره اى به تشیّع وى نمى توان کرد. خبرى از وى که آورده است موسى بن جعفر(ع ) در حضور هارون اختلافات آتى امین و ماءمون را یادآور شده شگفت مى نماید.

در اخبار الطوال از چند کتاب از جمله کتاب الملوک واخبار الماضى از عبید بن شریّه جرهمى که براى معاویه تاریخ نقل مى کرده یاد شده است .در کنار آن ، تعبیرهایى از قبیل قال الهیقم (بن عدى ) قال الکلبى ، قال الاصمعى و… دیده مى شود که نشانگر برخى از مآخذ کتاب است .

برخى به دلیل آن که کتاب او اخبار الطوال با حجم یک جلدى موجود سازگار نیست ، احتمال آن را داده اند ک کتا موجود، اثر مؤ لف دیگرى باشد.(۳۸۶)اما این نمى تواند دلیل درستى بر نفى نسبت شناخته شده کتاب مذکور باشد.

کتاب اخبار الطوال دوبار به فارسى درآمده است . نخست توسط صادق نشاءت که ترجمه اش در سال ۱۳۴۶ خورشیدى توسط بنیاد فرهنگ ایران چاپ شده است . بار دیگر توسط محمود مهدوى داغانى که ترجمه هاى درسال ۱۳۷۱ توسط نشر نى چاپ شده است . اخیرا متن عربى و ترجمه فارسى آن در cd نور السیره توسط مرکز کامپیوتر علوم اسلامى در قم عرضه شده است ./

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

لغت نامه دهخدا

زندگینامه ابوالاسود دُئلی بصری(متوفی۶۹ه.ق)

 ظالم بن ظالم ابوالا سود دُئِلی بصری است که از شُعرا اسلام و از شیعیان امیرالمؤ منین و حاضر شدگان در صِفّین بوده است و او همان است که وضع (علم نحو) نموده بعد از آنکه اصلش را از امیرالمؤ منین علیه السّلام اخذ نموده و اوست که قرآن مجید را اعراب کرده به نقطه در زمان زیاد بن ابیه .

وقتی معاویه برای او هدیّه فرستاد که از جمله آن حلوائی بود برای آنکه او را از محبّت امیرالمؤ منین علیه السّلام منحرف کند دخترش که به سن پنج سالگی یا شش سالگی بود مقداری از آن حلوا برداشت و در دهان گذاشت ، ابوالا سود گفت : ای دختر! این حلوا را معاویه برای ما فرستاده که ما را از ولای امیرالمؤ منین علیه السّلام برگرداند.

دخترک گفت :

قَبَّحَهُ اللّهُ یَخْدَعُن ا عَنِ السَّیِّدِ الْمُطَهَّرِ بِالشَّهْدِ الْمُزَعْفَرِ تَبّا لِمُرْسِلِهِ وَآکِلِه .

چپس خود را معالجه کرد تا آنچه خورده بود قی کرد و این شعر بگفت :

شعر :

اءَبِاالشَّهْدِ المُزَعْفَرِ یابْنَ هِنْدٍ
نَبیعُ عَلَیْکَ اَحْسابا وَدینا
مَعاذَ اللّهِ کَیْفَ یَکُونُ ه ذا
وَمَوْلی نا امیرُالمُؤْمنینا(۱۹۷)

رحلت

بالجمله ؛ ابو الاسود در طاعون سنه شصت و نه به سن هشتاد و پنج در بصره وفات کرد و ابن شهر آشوب و جمعی دیگر ذکر کرده اند اشعار ابوالا سود را در مرثیه امیرالمؤ منین علیه السّلام و اوّل آن مرثیه این است :

شعر :

الاّ یا عَیْنُ جُودی فَاسْعَدینا
الا فَابْکی اَمیرَ المُؤ منینا(۱۹۸)

و ابوالا سود شاعری طلیق اللسان و سریع الجواب بوده ؛ زمخشری نقل کرده که زیاد بن ابیه ابو الاسود را گفت که با دوستی علی چگونه ای ؟ گفت : چنانچه تو در دوستی معاویه باشی لکن من در دوستی ثواب اُخروی خواهم و تو از دوستی معاویه حُطام دُنیوی جوئی و مَثَل من و تو شعر عمروبن معدی کرب است :

شعر :

خَلیلا نِ مُخْتَلِفٌ شَاءْنن ا
اُریدُ الْعَلاءَ وَیَهْوِی السَّمَنَ
اُحِبُّ دِم آءَ بَنی م الِکِ
وَر اقَ المُعَلّی بَیاضَ اللَّبَنِ(۱۹۹)
و هم زمخشری این شعر را از او روایت کرده :

شعر :

اَمُفَنّدی فی حُبِّ آلِ محمّد
حَجَرٌ بِفیکَ فَدَعْ مَلا مَکَ اَوْزِد
مَنْ لَمْ یَکُنْ بِحِب الِهِمْ مُسْتَمْسِکا
فَلْیَعْتَرِفْ بِوِلا دَهٍ لَمْ تُرْشَدِ(۲۰۰)



۱۹۷ (ربیع الا برار) علاّ مه زمخشری ۵/۳۲۲، تحقیق : عبدالامیر مهنا؛ (روضات الجنات ) علاّ مه خوانساری ۴/۱۶۸ .
۱۹۸ (مناقب ) ابن شهر آشوب ۳/۳۶۱ .
۱۹۹ (مجالس المؤمنین ) ۱/۳۲۵ از (ربیع الا برار) زمخشری ، نقل کرده است .
۲۰۰ مأخذ پیشین . علامه شوشتری می گوید: (مفند، ملامت کننده است ، یعنی ای ملامت کننده من در دوستی آل محمّد علیهم السّلام ، سنگ در دهن تُست ؛ خواه ترک ملامت خود کنی و خواه آن را زیاده کنی و مضمون بیت ثانی آن است که شاعر فارسی گفته :
هر که را هست با علی کینه
در سخن حاجت درازی نیست
نیست در دستش آستین پدر
دامن مادرش نمازی نیست
(مجالس المؤ منین ) ۱/۳۲۶ .ویراستار

زندگینامه حسن دمشقی صفّوری بورینی(متوفی۱۰۲۴ه ق)

 حسن بن محمد دمشقی صفّوری ، شاعر، مورخ و فقیه شافعی . در ۹۶۳ در صَفوریه ، در منطقه الجلیل (شمال شهر ناصره در فلسطین )، به دنیا آمد. چون پدرش اهل بورین در جنوب نابلس بود، بدرالدین به بورینی شهرت یافت ( الموسوعه الفلسطینیه ، ج ۲، ص ۲۳۸؛ د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل مادّه ؛ قس محبّی ، ج ۲، ص ۵۱). در ده سالگی ، همراه پدر رهسپار دمشق شد و در جامع منجک قرائت قرآن آموخت ؛ سپس در مدرسه عمریّه ، واقع در صالحیّه دمشق ، به تحصیل پرداخت ( الموسوعه الفلسطینیه ، همانجا؛ قس محبّی ، همانجا).

وی در همین مدرسه نحو و فرائض و حساب را نزد تنی چند از بزرگان دمشق فراگرفت و در ۹۷۵، به سبب قحطی ، ناچار شد که به مدت چهار سال ترک تحصیل کند و در بیت المقدّس اقامت گزیند. در بیت المقدّس ، از محضر شیخ الاسلام محمدبن ابی اللّطف بهره برد (محبّی ، همانجا)؛ سپس به دمشق بازگشت و در خانقاه سمیساطیه ساکن شد و نزد شیوخ آن دیار به تحصیل علوم ، از جمله ادبیات و فقه و قرائات و حدیث مشغول شد (همان ، ج ۲، ص ۵۱ ـ۵۲؛ الموسوعه الفلسطینیه ، همانجا).

در ۹۸۸، تدریس فقه شافعی را در جامع اموی عهده دار شد؛ همچنین منصب موعظه را در جامع سلطان به عهده داشت و در بسیاری از مدارس دمشق تدریس می کرد. تسلط بورینی بر ادبیات و تأثیر و حسن بیان او باعث شد که شاگردان بسیاری در محضر درس او گردآیند. وی را به حافظه قوی ، فصاحت و بلاغت در گفتار و علاقه وافر به ادب و لغت و تاریخ ستوده اند.

بدرالدین مفتی شافعی مبرّزی در دمشق به شمار می آمد و از اعتماد و تأیید حاکمان و قاضیان آنجا برخوردار بود (محبّی ، ج ۲، ص ۵۲؛ الموسوعه الفلسطینیه ، ج ۲، ص ۲۳۸ـ۲۳۹). در ادبیات نیز چیره دست بود. از وی اشعار بسیاری در استقبال و نظیره گویی شماری از قصائد و قطعات عرب نقل کرده اند (برای نمونه هایی از شعر بورینی رجوع کنید به محبّی ، ج ۲، ص ۵۲ـ۶۰؛ خفاجی ، ص ۲۱ـ ۲۶). بورینی اهل سیاحت بود و در خلال سفرهایش با دانشمندان معاشرت و گفتگو می کرد.

در دمشق با شیخ بهاءالدّین * عاملی (متوفی ۱۰۳۰) معروف به شیخ بهائی که برای سیاحت به دمشق آمده بود، ملاقات و مناظره کرد (محبّی ، ج ۳، ص ۴۴۳؛ الموسوعه الفلسطینیه ، ج ۲، ص ۲۳۸). همچنین از دو سفرنامه اش ، الرّحله الطّرابلسیّه و الرّحله الحلبیّه ، چنین برمی آید که به این دو شهر نیز رفته بوده است .

بورینی زبان فارسی را در کمال فصاحت و استادی می دانست . وی فارسی را در ۹۸۸ نزد حافظ حسین کربلایی (متوفی ۹۹۷)، صاحب روضات الجنان که در آن زمان به دمشق رفته بود، فرا گرفته بود (محبّی ، ج ۲، ص ۵۲). این آشنایی با زبان فارسی تا بدانجا بود که بعضی مضامین شعر فارسی به اشعار بورینی راه یافت ، و حتی به تصریح تذکره نویسان (رجوع کنید به همان ، ج ۲، ص ۵۶ ـ۵۷؛ خفاجی ، ص ۲۱ـ۲۳) بعضی اشعار وی دقیقاً ترجمه شعری فارسی است .

برای نمونه : «ورق الغُصونِ اذا نظرتَ دَفاترٌ/ مَشحونهٌ بادلّه التّوحید»، که ترجمه این بیت سعدی است : برگ درختان سبز در نظر هوشیار/ هر ورقش دفتریست معرفت کردگار و «یقولونَ فی الصّبحِ الدّعاء مؤثّرٌ/ فقلتُ نَعمْ لوکان لیلی له صبحٌ»، که ترجمه این بیت وحشی بافقی (متوفی ۹۹۱) است : دعاهای سحر گویند می دارد اثر، آری /اثر می دارد اما کی شب عاشق سحر دارد؟ و هم مضمون با این بیت حافظ : بَسَم حکایت دل هست با نسیم سحر/ ولی به بخت من امشب سحر نمی آید.

رحلت

بورینی در اواخر عمر نیز ترکی را فرا گرفت . در ۱۰۲۰، به حج رفت و در ۱۰۲۴ در دمشق درگذشت و در قبرستان باب الفرادیس دفن شد. بعضی از شاگردان او مراثی مشهوری در مرگ او سرودند (محبّی ، ج ۲، ص ۵۲، ۵۹ ـ۶۰).

آثار

مهمترین آثار بورینی بدین قرار است :

تراجم الاَعیان من أَبناء الزّمان (دمشق ۱۹۵۹) که زندگینامه ۲۰۵ تن از اعیان (اعمّ از عالم ، حاکم ، صنعتگر و سایر اصناف ) روزگار اوست و به ترتیب الفبایی مرتّب شده است . او در ۱۰۰۹، شروع به تألیف تراجم الاعیان کرد و در ۱۰۲۳ از آن فراغت یافت .

تراجم الاعیان از جمله منابع محبّی در تألیف خلاصه الاثر بوده است (زیدان ، ج ۲، جزء۳، ص ۳۰۸؛سرکیس ، ج ۱، ستون ۶۰۲؛محبّی ، ج ۲، ص ۵۱، ج ۱، ص ۳؛ون دایک ، ص ۱۰۶، ۳۶۵؛برای ذیلی که به تراجم الاعیان نوشته شده و نسخه های خطی آن رجوع کنید به د. اسلام ، همانجا)؛

شرح دیوان عمربن فارض با عنوان البحرالفائض فی شرح دیوان ابن الفارض (قاهره ۱۲۷۹ و ۱۳۰۶ق ) که در سال ۱۰۰۰ تألیف آن را به پایان برده ؛

شرح بر قصیده تائیهّ صغری ‘ از ابن فارض (متوفی ۶۳۲) که در ۱۰۰۲ از آن فراغت یافته است (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۷۶۷؛برای نسخ خطی اثر اخیر رجوع کنید به د. اسلام ، همانجا)؛

حاشیه بر تفسیر بیضاوی ؛

حاشیه بر مطوّل ؛

شرح بر کافیه ابن حاجب ؛

دیوان شعر (بغدادی ، ج ۱، ستون ۲۹۱؛برای نسخ دیوان شعر بورینی و دیگر مجموعه های شعر او رجوع کنید به د. اسلام ، همانجا).



منابع :

(۱) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۲) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۳) احمدبن محمد خفاجی ، ریحانه الالباء و زهره الحیاه الدنیا ، چاپ سنگی بولاق ۱۲۷۳؛
(۴) جرجی زیدان ، تاریخ آداب اللغه العربیّه ، بیروت ۱۹۸۳؛
(۵) یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیه و المعرّبه ، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۶) محمد امین بن فضل الله محبّی ، خلاصه الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۷) الموسوعه الفلسطینیه ، دمشق ۱۹۸۴؛
(۸) ادوارد ون دایک ، کتاب اکتفاء القنوع بما هو مطبوع ، چاپ محمد علی ببلاوی ، مصر ۱۳۱۳/۱۸۹۶، چاپ افست قم ۱۴۰۹؛EI 2 , s.v. ” A l-Bu ¦r ¦ân ¦â” (by C. Brockelmann).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه بایزیدِ دَوری«کاتب الملک » (متوفی۹۸۶ه ق)

بایزیدِ دَوری ، کاتب المُلک ، خوشنویس و شاعر فارسی گوی قرن دهم . فرزند میرنظام و از سادات بود. خود را از فرزندان سلاطین می دانست و عنوان «سلطان » را پیش از نام خود می افزود. اکبرشاه (حک : ۹۶۳ـ۱۰۱۴) به او لقب «کاتب الملک » داده بود. در شعر، «دوری » تخلص می کرد.

در خوشنویسی شاگرد میرعلی هروی و ملاّ محمد قاسم (بن ) شادی شاه بود که اوّلی در ۹۳۵ و دوّمی در ۹۶۰ در قید حیات بودند. میرعلی در مرقعاتِ خود او را «فرزند عزتمند» خطاب کرده است . بایزید از هرات به هندوستان رفت و در کتابخانه سلطنتی اکبرشاه استخدام شد.

شاید در هندوستانِ آن زمان کسی خط نستعلیق (قاطعی هروی ، ص ۲۵۲)، و شکسته (خوشگو، ص ۱۲۸) را به خوبی او ننوشته باشد. ملاّ قاطعی (متوفی ۱۰۲۴)، از خوشنویسان هرات گفته است که دوری خوشنویسی برجسته ، بی نظیر و چابکدست ، و کیفیت خطش عالی بوده است . خواجه ابراهیم حسین احدی بلوطی لاهوری (متوفی ۱۰۰۱)، نستعلیق نویسِ جوانمرگِ روزگار اکبر، یکی از شاگردان او بود.

رحلت

بایزید در ۹۸۵به زیارت حج رفت و در ۹۸۶ دربازگشت به هندوستان ، کشتی او نزدیک بندر سُورَت به سنگ خورد و درهم شکست و بایزید غرق شد.

دوری طبع شعر نیز داشت و صاحب دیوان بود. اشعار او در تذکره های شعرا ضبط است و تذکره نویسان شعر او را ستوده اند. از آثار تألیفی او مجمع الشعرا به فارسی در دست است که برای حمیده بانو، دختر علی اکبر جامی و مادرِ اکبرشاه ، تألیف و به او پیشکش کرده است . به قول مؤلف ، دراین کتاب از آثار بهترین شعرای متقدّم و متأخّر نمونه هایی گلچین شده و نمونه کلام ۴۸۵ شاعر به ترتیب الفباییِ تخلّص آنها گرد آمده است .

از اشعار دوری ، مثنوی و قصیده ای در مدح حمیده بانو و اکبرشاه و دو غزل در مجمع الشعرا آمده است . نسخه منحصر به فرد مجمع الشعرا در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران (ش ۲۴۴۸) موجود است و احتمال داده اند که به خط مؤلف باشد. این نسخه ، که به خط خوش ریز نستعلیق کتابت شده است امضا و تاریخ ندارد (دانشگاه تهران ، کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد، ج ۹، ص ۱۱۵۱ـ۱۱۷۰). بایزید در کتیبه مسجدی ، ساخته شیخ عبدالغنی در ۹۶۷ در منطقه ناگورماروار، قطعه ای از سروده های خود را به خط نستعلیق تحریر کرده است ( چغتایی ، ص ۱۳۰ـ۱۳۱).

دوری قصه حمزه ، تألیف ملا قاطعی هروی ، را با همکاری خوشنویسان دیگر، مانند میرکُلَنگ هروی و حافظ محمد امین ، در کتابخانه سلطنتی اکبر خوشنویسی کرد. نسخه های خسرو و شیرین ، گوی و چوگان ، و یوسف و زلیخا ، که او آنها را به خطی بغایت خوش نوشته بود، نزد ملاّ قاطعی در هرات بود.

ترجمه اربعین جامی (متوفی ۸۹۸) را بایزید در ماه صفر ۹۶۸ کتابت کرد. عبارات عربی آن به نستعلیق جلی و عبارات فارسی به نستعلیق خفی تحریر شده است . این کتاب جدولهای مطلاّ و ملوّن دارد و نسخه خطی آن در موزه سالارجنگ ، حیدرآباد دکن ( A.N m.1111, Ha.Ar, 1703 ) موجود است (سالارجنگ میوزیم و کتب خانه ، ج ۴، ص ۲۹۰).

نسخه مثنوی دول رانی و خضرخان سروده امیرخسرو دهلوی ، که بایزید در محرم ۹۷۶ برای اکبرشاه به قلم خوش جلی کتابت کرده بود، اکنون در کتابخانه دولتی ایالت کَپور تَهله (هند) موجود است (شفیع ، ج ۱، ص ۳۹۲ و صفحه روبرو). بعضی مرقّعات بایزید در کتابخانه خزینه اوقاف استانبول و مجموعه خصوصی خانم پروین شیبانی (ایران ) موجود است (برای تفصیل مرقّعات رجوع کنید به بیانی ، ج ۱، ص ۹۶).



منابع :

(۱) محمد بختاورخان ، مرآه العالم : تاریخ اورنگ زیب ، چاپ ساجده س . علوی ، لاهور ۱۹۷۹، ج ۲، ص ۴۷۸ـ۴۷۹؛
(۲) عبدالقادربن ملوکشاه بداؤنی ، منتخب التواریخ ، چاپ ولیم ناسولیس و احمد علی ، کلکته ۱۸۶۵ـ۱۸۶۹، ج ۳، ص ۲۲۷ـ۲۲۸؛
(۳) مهدی بیانی ، احوال و آثار خوشنویسان ، تهران ۱۳۶۳ ش ، ج ۱، ص ۹۵ـ۹۶؛
(۴) جهانگیر، امپراتور هند، تذکره الشعرا ، چاپ عبدالغنی میرزایف ، کراچی ۱۹۷۶، ص ۹، ۴۳؛
(۵) محمد عبدالله چغتایی ، سرگذشت خط نستعلیق ، لاهور ۱۹۷۰، ص ۱۳۰ـ۱۳۱؛
(۶) علی ابراهیم خان خلیل ، صحف ابراهیم ، نسخه عکسی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۲۹۷۵، ذیل حرف «د»؛
(۷) بندربن داس خوشگو، سفینه خوشگو ، نسخه خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۲۶۵۵، ص ۱۲۸؛
(۸) دانشگاه تهران ، کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد، فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، نگارش محمدتقی دانش پژوه ، ج ۹، تهران ۱۳۴۰ ش ؛
(۹) سالار جنگ میوزیم و کتب خانه ، فهرست مشروح فارسی مخطوطات در سالار جنگ میوزیم و کتب خانه ، چاپ محمد اشرف ، حیدرآباد ۱۹۶۵ـ۱۹۶۹؛
(۱۰) محمد شفیع ، مقالات مولوی محمد شفیع راجع به هنروران و خط و خطاطان ، لاهور ۱۹۷۲ـ۱۹۸۱، ج ۱، ص ۲۰۴ـ۲۰۵؛
(۱۱) مصطفی عالی ، مناقب هنروران ، استانبول ۱۹۲۶، ص ۴۷ـ۴۸؛
(۱۲) قاطعی هروی ، تذکره مجمع الشعرای جهانگیر شاهی ، چاپ محمد سلیم اختر، کراچی ۱۹۷۹، ص ۵۴، ۷۷، ۲۲۷، ۲۵۲؛
(۱۳) عارف نوشاهی ، «بایزید دوری هروی و مجمع الشعرای او»، تحقیقات اسلامی ، سال ۶، ش ۱ و ۲ (۱۳۷۰ ش )، ص ۲۴۸ـ۲۷۷؛
احمدبن محمد مقیم هروی ، طبقات اکبری ، کلکته ۱۹۳۱، ج ۲، ص ۴۹۴٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۲ 

زندگینامه حبیب اصفهانى «میرزاحبیب اصفهانى» «میرزاحبیب دستان‌بنى» «میرزاحبیب‌افندى»(متوفی۱۳۱۱/۱۸۹۳)

 (میرزاحبیب اصفهانى) ، از پیش‌گامان تحول در نثر و ترجمه فارسى، شاعر و ادیب. وى از دگراندیشان تبعیدى عصر قاجار بود و تدوین نخستین دستورزبان فارسى را به او نسبت داده‌اند. به لحاظ انتسابش به قریه بِنْ، از توابع فعلى چهارمحال و بختیارى که اکنون نزدیک شهرکرد است، از سوى افراد محلى «میرزاحبیب بنى» و «میرزاحبیب دستان بنى» نامیده شده است که البته ضبط نام وى به این شکل در متون قاجارى و بعد از آن سابقه ندارد. وى به سبب اقامت طولانى در استانبول، نزد ترکها به «حبیب‌افندى» و «میرزاحبیب‌افندى» شهرت یافته و در دانشنامه‌هاى ترک دو مقاله درباره او زیر دو نام اخیر چاپ شده است (رجوع کنید به د.ا.د.ترک، ذیل «حبیب افندى»؛ د. ترک، ذیل «حبیب افندى، میرزا»).

میرزاحبیب اصفهانى در خانواده‌اى روستایى به دنیا آمد تحصیلات مقدماتى را در زادگاهش، بن، به پایان برد و ظاهراً به قصد ادامه تحصیل به تهران و بغداد سفر کرد و در این دو شهر چند سالى به تحصیل مشغول بود. از سوانح زندگیش در این دو شهر، بیش از آنچه منابع به تبعیت از هم تکرار کرده‌اند، اطلاعى در دست نیست (رجوع کنید به خان‌ملک ساسانى، ص ۱۱۱ـ۱۱۲). گفته‌اند که در بغداد ادبیات، فقه و اصول و چند زبان آموخته و به محفلهاى بابی‌مسلکان فرارى و تبعیدى و ناراضیان سیاسى آمد و رفت داشته است (آرین‌پور، ج ۱، ص ۳۹۵؛سنجابى، ص ۱۱۵). احتمال دارد که آشنایى او با بابیان در نگرش سیاسى وى تأثیر گذاشته باشد، هرچند در آثارش نشانه‌اى از این‌گونه تأثیرها دیده نمی‌شود.

میرزاحبیب اصفهانى پس از بازگشتن به تهران، با روشنفکران و به‌ویژه با میرزا ملکم‌خان* ناظم‌الدوله حشر و نشر داشته و حتى به ارتباط با محفلهاى ماسونى متهم شده، گرچه تاکنون سند یا دلیل محکمى دالّ بر ارتباط او با این‌گونه مجامع منتشر نشده است، (سنجابى، ص ۱۱۶؛درباره ارتباط با ماسونى رجوع کنید به رئیس‌نیا، ج ۱، ص ۲۰۲).

در هر حال در تهران به لامذهبى، دهری گرى و بی‌دینى متهم شد (رجوع کنید به پیرزاده نائینى، ج ۲، ص ۹۵)؛البته این اتهامها را به همه فراماسونها، و به‌ویژه به میرزاملکم‌خان، نیز زده‌اند. این نکته آشکار است که میرزا حبیب در سلک دگراندیشان زمان خود بود و حکومت وقت دیدگاههاى انتقادى آنان را می‌شناخت و فعالیتهایشان را زیرنظر داشت. کتابچه‌اى در مذمت محمدخان سپهسالار (متوفى ۱۲۸۴)، صدراعظم، که مردى جاهل و عامى بود، مخفیانه نشر دادند و وى را در آن سخت هجو کرده بودند. میرزاحبیب به اتهام نوشتن این کتابچه تحت تعقیب قرار گرفت و در ۱۲۸۳ از ایران گریخت (ناطق، ص ۲۷؛بالایى و کویی‌پرس، ص ۴۲).

براساس د. ترک (همانجا)، میرزاحبیب در حالى وارد خاک عثمانى شد که زخمى بود و او را دنبال می‌کردند. ظاهراً این مطلب در جاى دیگرى نیامده است. همین منبع می‌گوید که علی‌پاشا، صدراعظم عثمانى، او را به حضور پذیرفت و دستور داد به وى شغلى واگذار کنند (رجوع کنید به همانجا)، اما میرزاحبیب در آن زمان، هنوز اثرى پدید نیاورده بود و چنان شهرتى نداشت که با وى این‌سان رفتار کرده باشند. درواقع، وقایع این بخش از زندگى او نیز کاویده نشده و در صحت این اطلاعات تردید است.

میرزاحبیب حدود سى سال بازمانده عمر خود را در استانبول از راه خدمت در وزارت معارف عثمانى، تدریس در معلم‌خانه ایرانیان و مراکز دیگر گذراند (رجوع کنید به پیرزاده نائینى، ج ۲، ص ۹۶). عثمانى در آن زمان نهضت تنظیمات* را از سر گذرانده بود و استانبول از فعال‌ترین شهرهاى اسلامى قرن سیزدهم/ نوزدهم در اخذ تمدن اروپایى و تشکیل نهادهاى مدنى و از مهم‌ترین مراکز تجمع ایرانیان دگراندیش، ناراضى و مخالف دولت و محل انتشار جراید مختلف بود. جرگه‌اى از ایرانیان روشنفکر هم در استانبول تشکیل شده بود که میرزاحبیب به آن محفل و نیز به محافل تجددخواهان رفت و آمد داشت و از طریق آنها با فرهنگ و تمدن غربى آشنا شد (آدمیت، ص ۲۲؛موریه، پیشگفتار، ص ۱۸).

میرزاحبیب هم‌سن طالبوف و حاج زین‌العابدین مراغه‌اى و دوست و همکار شیخ‌احمد روحى* و میرزاآقاخان کرمانى* بود، که همگى از پیشروان تجددخواهى بودند. ظاهرآ میرزاآقاخان کرمانى دو سال در منزل میرزاحبیب ساکن بوده و نوشته‌هاى او را به اصطلاح امروزى ویرایش می‌کرده است (رجوع کنید به دولت‌آبادى، ج۱، ص۱۵۹؛افشار، ۱۳۳۹ش، ص ۴۹۷). درباره دوستى و همکارى میرزاحبیب و شیخ‌احمد روحى، و نیز دوستىِ این دو با میرزآقاخان کرمانى، اشاراتى هست (رجوع کنید به دولت‌آبادى، ج ۱، ص ۱۵۹، ۱۶۱؛آرین‌پور، همانجا). پیوند نزدیک میان این سه تن و آثارى که از آنان به‌جا مانده است، گرایشهاى تجددخواهانه و اقبال آنان را به انواع دیگرى از فعالیتهاى ادبى و پژوهشى آشکارا نشان می‌دهد.

خانواده

میرزاحبیب در استانبول دوبار ازدواج کرد و یکى از همسرانش چرکس بود. از این دو زن صاحب سه پسر به نامهاى کمال، جمال و جلال شد (پیرزاده نائینى، همانجا). زندگى میرزاحبیب در استانبول با فراز و فرود همراه بود و حتى یک بار مغضوب مقامات عثمانى گشت و مدتى کار خود را از دست داد (آرین‌پور، همانجا). پیرزاده نائینى میرزاحبیب را در دوره آسودگى و رفاه و هم‌نشینی‌اش با شمارى از سرشناسان استانبول دیده است (رجوع کنید به همانجا). برخى اشارات هم حاکى است که در اواخر عمر کاملاً از شر و شور جوانى افتاده و با مقامات سیاسى سفارت ایران در باب عالى نشست و برخاست داشته است. روزنامه اختر* که میرزاحبیب هم با آن همکارى داشته، ظاهراً وسیله مناسبى براى جلب و جذب مخالفان سیاسى ایران در عثمانى بوده است (رجوع کنید به رئیس‌نیا، ج ۱، ص ۵۱۳ به بعد؛آدمیت، ص ۲۳؛سنجابى، ص ۱۴۰).

رحلت

میرزاحبیب در آستانه شصت سالگى به بیمارى سختى دچار شد و براى معالجه با آبهاى معدنى به بورسه رفت، اما مداوا نشد و در همانجا درگذشت و مدفون شد. تاریخ مرگ وى را ۱۳۱۱/۱۸۹۳ و ۱۳۱۲/۱۸۹۴ ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به د. ا. د. ترک؛د. ترک، همانجاها).

میرزاحبیب اصفهانى تا سالهاى اخیر چندان شناخته شده نبود و ارزشهاى ادبى و تحقیقى کار او تقریباً به‌کلى از نظرها دور مانده بود. با پژوهشهاى تنى چند از محققان مشخص شد که ترجمه کتابهاى حاجی‌باباى اصفهانى و سرگذشت ژیل بلاس*، دو شاهکار ترجمه در زبان فارسى و از نمونه‌هاى درخشان تحول در نثر فارسى معاصر، نمی‌توانسته به قلم کسى جز میرزاحبیب باشد (رجوع کنید به حاجى باباى اصفهانى*). پژوهش در تاریخ دستورزبان فارسى و اشارات جلال‌الدین همائى در مقاله «دستورزبان فارسى» (ص ۱۲۶ـ۱۲۷) به پیشاهنگى میرزاحبیب در دستورنویسى گواهى می‌دهد و اخیراً هم اشارات احمدى گیوى در دستور تاریخى فعل (ص۳۰) بر اهمیت جایگاه او در تاریخ دستورزبان فارسى و پیش‌گامى در تدوین دستورهاى امروزین، افزود. انتشار چند مقاله از ایرج افشار درباره او (رجوع کنید به فهرست منابع)، اشارات پژوهشگران دیگر در خصوص پیش‌گامى او در هنرهاى نمایشى (از جمله رجوع کنید به ملک‌پور، ۱۳۷۹ش، ص ۱۶۵) و نیز زمینه‌هاى دیگر، مثلاً فرهنگ عامه، و برگزارى مراسمى در بزرگداشت وى (رجوع کنید به پایان مقاله) به شناخت بهتر جایگاه او در ادب معاصر فارسى کمک کرده است، هرچند تا زمانی‌که دیوان اشعار و سایر نوشته‌هاى چاپ نشده او انتشار نیابد و پژوهشهاى متعدد، جنبه‌هاى ناشناخته زندگى وى و ارزشهاى چندگانه آثارش را آشکار نسازد، نمی‌توان درباره او با قطعیت علمى سخن گفت.

تأثیر چشمگیر میرزاحبیب در تحول نثر جدید فارسى، به ویژه با ترجمه این سه اثر نمایان است: حاجی‌باباى اصفهانى (براى جزئیات بیشتر رجوع کنید به همان مقاله)؛سرگذشت ژیل بلاس (نوشته لُساژ) و مردم‌گریز/ گزارش مردم گریز (ترجمه منظوم، نوشته مولیر). ترجمه هر سه اثر به گونه‌هاى مختلف دیدگاه انتقادى از وضع اجتماعى ـ سیاسى موجود را در میان خوانندگان ایجاد می‌کرد و طبعآ حکومت مستبد قاجار و نیز حکومت خودکامه عثمانى، که در آن زمان تحرکات اجتماعى تازه را زیر فشار حکومتى قرار داده بود، با ترویج این نوع ادبیاتِ حاوى دیدگاههاى انتقادى موافق نبودند. انتساب میرزا حبیب به جنبشهاى دگراندیشانه درون جامعه عثمانى می‌توانست پیامدهاى پیش‌بینى نشده‌اى براى وى داشته باشد، شاید به همین علت باشد که نامش روی‌شمارى از آثارش ذکر نشده است؛یا به دلایل دیگرى که نمی‌توان در باب آنها با قطعیت داورى کرد.

خطاى ادوارد براون در تاریخ ادبیات ایران (ج ۴، ص ۴۶۸)، که ترجمه حاجی‌باباى اصفهانى را به شیخ‌احمد روحى نسبت داده و حتى به اثر دقیقى چون دایرهالمعارف فارسى راه یافته و ذیل مقاله «احمد روحى»، هم ترجمه حاجی‌باباى اصفهانى و هم ترجمه سرگذشت ژیل بلاس از شیخ احمد روحى دانسته شده است، از آن‌روست که نام میرزاحبیب دست‌کم در نسخه‌هایى که اینها در اختیار داشته‌اند، بر کتابها ثبت نبوده است. با تحقیقات مجتبى مینوى مشخص شد که ترجمه سرگذشت ژیل بلاس به قلم میرزاحبیب است نه محمد (باقر)خان کرمانشاهى، معروف به کفرى (آرین‌پور، ج ۱، ص ۴۰۲؛درباره شخص مذکور رجوع کنید به «بواناتى*، میرزامحمدباقر»). محمدعلى جمال‌زاده نیز با قاطعیت میرزا حبیب اصفهانى را مترجم مردم‌گریز دانسته است (مولیر، دیباچه، ص ۲۰، پانویس ۱). اخیرآ هم بررسیهاى مریم سنجابى درباره سبک کار و روش میرزاحبیب، شواهد متقن‌ترى به دست داده‌است (رجوع کنید به ص ۱۱۳ـ۱۴۸). مردم‌گریز ظاهراً نخستین نمایشنامه‌اى است که در ۱۲۸۶ از زبانى بیگانه به فارسى ترجمه شده (رجوع کنید به د. ایرانیکا، ج ۷، ص ۵۲۹) و «نخستین تجربه در زمینه انتقال یک نمایشنامه فرنگى به زبان فارسى» بوده است (ملک‌پور، ۱۳۷۹ ش، ص ۱۶۵).

از مقایسه این سه ترجمه، پیش‌گامى میرزاحبیب در ترجمه معاصر فارسى و دستاورد او در این کار پیداست: اتخاذ روشى سنجیده و آمیخته با ذوق هنرى در ترجمه‌هایى که گاه کاملا دقیق و لفظ به لفظ و گواه تسلط او به زبانهاى مبدأ و مقصد و کشف روح و حال و هواى اثرند؛و گاه آزاد و غیردقیق، اما کاملا موفق، که نشانه چیره‌دستى او در نثر فارسى و وقوف زیرکانه به اوضاع و احوال اجتماعى ـ سیاسى زمان است. تسلط میرزاحبیب به چند زبان و به اصطلاحات، تعبیرها، حکایتها، مَثَلها و ظرایف زبانى و لحنى، قدرت طنز و هزل، طبع تواناى شاعرى و قدرت قافیه‌سازى و سجع‌سازى و استفاده هنرمندانه از وزن کلام و آهنگ واژه‌ها و امتیازاتى دیگر، جایگاه وى را در ترجمه فارسى در مرتبه کم‌مانندى قرار داده است (خانلرى، ج ۳، ص ۲۹۶ـ ۲۹۷؛
یوسفى، ص ۴۱ـ۴۵؛امامى، ص ۴۳ـ۵۲).

نسخه‌خطى ترجمه سرگذشت ژیل بلاس به خط میرزاآقاخان کرمانى در کتابخانه دانشگاه استانبول موجود است (مینوى، ص ۳۱۲). ترجمه منسوب به محمدخان کرمانشاهى (رجوع کنید به مشار، ج ۲، ستون ۲۸۵۷)، چاپ بدون تصرف همین نسخه است (مینوى، همانجا). نسخه دیگرى هم از ترجمه در کرمان پیدا شده که احتمالا بازمانده‌اى از کتابخانه میرزاآقاخان کرمانى است. هما ناطق (ص ۳۳ـ۳۴)، به نقل از محمدابراهیم باستانى پاریزى، می‌گوید که وجود برخى اصطلاحات خاص کرمانى در این ترجمه، این فرضیه را قوت می‌بخشد که میرزاآقاخان کرمانى نه تنها در استنساخ که در ترجمه آن نیز با میرزاحبیب همکار بوده است. ناطق (ص ۲۹) همچنین می‌افزاید که میرزاحبیب سرگذشت ژیل‌بلاس و مردم‌گریز را با همان نیت سیاسى به فارسى برگردانده است که حاجی‌باباى اصفهانى را (براى مشخصات چاپى سرگذشت ژیل‌بلاس رجوع کنید به مشار، همانجا).

مردم گریز/ گزارش مردم‌گریز،ترجمه‌اى است منظوم، سرشار از نقل اقوالِ بزرگان ادب فارسى و تلمیحات ادبى که در ضمن، فارسى محاوره‌اى عصر قاجار از لابه‌لاى آن نمایان است (رجوع کنید به سنجابى، ص ۱۲۵ـ۱۳۵). احتمال داده‌اند که میرزاحبیب در ترجمه آن به ترجمه ترکى هم نظر داشته، ولى مطمئناً کتاب را از زبان فرانسه به فارسى ترجمه کرده است. این ترجمه نخستین بار در استانبول (چاپخانه تصویر افکار، ۱۲۹۵/ ۱۸۶۹) چاپ شده، اما روى جلد نام مترجم ذکر نشده است (همان، ص ۱۱۴، ۱۱۸). مردم‌گریز را حلقه واسطى میان نمایشهاى روحوضى سنّتى و کمدیهاى جدید می‌توان شمرد، اثرى که مضمون آن مورد علاقه میرزاحبیب و عرصه اِعمال تواناییهاى او در استفاده از طنز، هزل، فرهنگ عامه، بازیهاى زبانى و شگردهاى قلمى بوده است (براى آگاهى از کم و کیف ترجمه‌هاى این کتاب و مشخصات چاپى آنها رجوع کنید به ملک‌پور، ۱۳۶۳ش، ج ۱، ص ۳۲۵ـ ۳۳۵).

دستور سخن (استانبول ۱۲۸۹)، دبستان فارسى (استانبول ۱۳۰۸)، خلاصه رهنماى فارسى (استانبول ۱۳۰۹) و رهبر فارسى (استانبول ۱۳۱۰)، کتابهایى است که میرزاحبیب درباره دستورزبان فارسى تألیف کرده است (رجوع کنید به خان‌ملک ساسانى، ص۱۱۲ـ۱۱۴؛افشار، ۱۳۴۴ـ۱۳۴۹ش، ج ۱، ص ۱۶۵؛احمدى گیوى، ص۳۰). همائى (ص ۱۲۷) می‌گوید او نخستین کسى است که کلمه «دستور» را با عنوان کتابى درباره قواعد زبان فارسى به‌کار برده و این قواعد را از عربى جدا و آنها را از دایره تقلید از صرف و نحو عربى بیرون برده است. براساس اطلاعات موجود، او نخستین کسى بوده که اجزاى کلام را در زبان فارسى بررسى و طبقه‌بندى کرده است، هرچند که خود را مبتکر این طبقه‌بندى نمی‌داند. میرزاعبدالعظیم‌خان قریب* از الگوى او پیروى کرده است (رجوع کنید به دیونوسیوس تراکیایى ، پیشگفتار صفوى، ص ۲۶ـ۲۷).

نیز احتمال می‌رود که وى به لحاظ آشنایى با زبان فرانسه، از تقسیم‌بندیهاى فرنگى در طبقه‌بندى دستورى گرته‌بردارى کرده باشد (همانجا). مهدیقلى هدایت که زبان آلمانى می‌دانسته، می‌گوید میرزاحبیب بعضى قواعد صرف آلمانى را با فارسى تطبیق داده و این کتاب را در اصل براى آموزش زبان فارسى به وارموند آلمانى در استانبول تدارک دیده است (ص۱۱۰). همچنین ادعا شده است که کتاب قانون قدسى (نوشته عباسقلى آقا باکیخانوف مشهور و متخلص به قدسى*، تفلیس ۱۲۴۷/۱۸۳۱) در دستورزبان فارسى، نزدیک به چهل سال پیش از دستورسخن تألیف شده است (رئیس‌نیا، ج ۱، ص ۵۰۴). در باب انگیزه میرزاحبیب در تألیف دستور فارسى، توجیه‌ها متفاوت است (براى مثال رجوع کنید به هدایت، همانجا؛خان‌ملک ساسانى، ص ۱۱۲ـ۱۱۳؛ریاحى، ص ۲۴۵)، مسلّمآ میرزاحبیب که به تدریس زبان فارسى اشتغال داشته، نیاز به تدوین کتابى منظم در زمینه دستور را احساس کرده است، آشنایى وى با زبانهاى خارجى و ذهن نوآور و تازه‌جویش نیز در این راه یاور او بوده است (رجوع کنید به خان‌ملک ساسانى، همانجا).

در هر حال چه پیش‌گامى میرزاحبیب در تدوین نخستین دستورزبان فارسى اثبات شود چه نشود، سهم او در تکوین این بحث و حق تقدم او قابل انکار نیست. در ضمن دبستان فارسى و دو کتاب دستورى دیگر او، ساده‌تر و مختصرتر از دستورسخن و براى کاربردهاى متفاوت، از جمله آموزش دستور به شاگردان مدارس، تدوین شده‌اند.

آثار

آثار میرزاحبیب را می‌توان به دو دسته چاپ شده و نشده تقسیم کرد. از جمله نوشته‌هاى چاپ نشده وى دیوان غزلیات و هجویاتى به خط خود اوست که مقدمه کوتاهى در احوال وى دارد. نسخه خطى این مجموعه، که به لحاظ رکاکت و بی‌پروایى در کاربرد واژه‌ها و تعابیر تاکنون انتشار نیافته است، در استانبول نگاهدارى می‌شود (رجوع کنید به خان‌ملک ساسانى، ص ۱۱۱؛
سبحانى و آق‌سو، مدخلهاى ۲۶۶، ۷۱۲ و ۱۵۹۱؛براى نمونه‌هایى از شعرها رجوع کنید به عبرت نائینى، ج ۲، ص ۷۳۵ـ۷۴۰). مجموعه شعرهاى میرزاحبیب، با تخلص دستان، معروف است. مجتبى مینوى از برخى آثار چاپ نشده میرزاحبیب، محفوظ در کتابخانه دانشگاه استانبول، عکس تهیه کرده است (رجوع کنید به دانش‌پژوه، ج ۲، ص ۱۹۶، ج ۳، ص ۵۰).

گذشته از کتابهاى او در دستورزبان فارسى آثار چاپ شده او عبارت‌اند از:

۱)خط و خطاطان (استانبول ۱۳۰۶) به ترکى عثمانى، که ترجمه فارسى آن با عنوان تذکره خط و خطاطان در ۱۳۶۹ش در تهران چاپ شده است. این کتاب، تاریخ و راهنماى شناختن خطوط، به‌ویژه خط نستعلیق و شرح احوال خطاطان بزرگ در قرون نخستین اسلامى، اعم از عرب و عجم، و خوشنویسان عثمانى است. خط و خطاطان به ویژه در ترکیه شهرت دارد، تا حدى که الپ‌ارسلان در معرّف مقاله «حبیب‌افندى» در د.ا.د.ترک (همانجا)، اشتهار اصلى وى را به لحاظ تألیف این کتاب دانسته است. در ترکیه بر ضعف بخش خطاطان عثمانى این کتاب تأکید کرده‌اند (رجوع کنید به همانجا؛خان‌ملک ساسانى، ص ۱۱۶ـ۱۱۷).

۲)غرائب عوائد ملل (استانبول ۱۳۰۳) تألیف و ترجمه‌اى است به زبان فارسى در وصف عادات و رسوم و خلقیات ملتها. ظاهرآ هدف از تدوین این کتاب آشنا ساختن ایرانیان با تمدن جدید غرب و تلاش براى عقب نماندن آنها از ترکان عثمانى بوده است (رجوع کنید به خان‌ملک ساسانى، ص ۱۱۵ـ۱۱۶؛افشار، ۱۳۳۹ش، ص ۴۹۵). ۳) چاپ دیوان اطعمه (سروده ابواسحاق شیرازى معروف به بسحق اطعمه*، استانبول ۱۳۰۲) و افزودن واژه‌نامه‌اى در انتهاى آن. ۴) چاپ دیوان البسه (سروده نظام‌الدین محمود قارى یزدى، استانبول ۱۳۰۳) و تنظیم واژه‌نامه‌اى در آخر کتاب. ۵) چاپ منتخبات عبید زاکانى (با مقدمه فرانسوى از فرته، استانبول ۱۳۰۳). ۶) برگ سبز (استانبول ۱۳۰۴) در تعلیم زبان فارسى. ۷) منتخبات گلستان سعدى (استانبول ۱۳۰۹).

میرزاحبیب از پیش‌گامان کاربرد شیوه‌هاى نوین پژوهش در قلمرو ادبیات فارسى است (افشار، ۱۳۳۹ش، ص ۴۹۱). گذشته از تسلط بی‌مانند در نگارش نثر فارسى، در سرودن شعر، ساختن نظم و کاربرد فنون و صنایع و ظرایف ادبى چیره‌دست است، هرچند در مرتبه شاعران درجه یک قرار نمی‌گیرد (براى آشنایى با درجه تسلط او بر شعر رجوع کنید به عبرت نائینى، همانجا). نزدیک به پنجاه غزل حافظ را به شیوه عبید زاکانى تضمین کرده و چکامه‌هاى نوروزى بسیارى سروده که در شماره‌هاى مختلف روزنامه اختر چاپ شده است. در اواخر عمر، در مدح ناصرالدین‌شاه و معین‌الملک، سفیر ایران در باب عالى، شعرهایى سروده است (رجوع کنید به رئیس‌نیا، ج ۱، ص ۵۱۳ـ۵۱۴). به ترکى هم شعر می‌گفته است (د. ا. د. ترک، همانجا). در طنزپردازى شیوه عبید زاکانى را با لحن روایى داستان بلند و روال گزارش اجتماعى و انتقادى درآمیخته (سپانلو، ص ۳۲) و با انبوهى از اصطلاحها و تعبیرهاى عامیانه، که گواه تسلط کم‌مانند وى به گنجینه فرهنگ عامه است، ترکیب کرده است. ویژگیهاى سبکى میرزا حبیب در طنزپردازى، هنوز مستقلا مطالعه نشده است. پیرزاده نائینى که از نزدیک شاهد کار و زندگى وى در استانبول بوده است، می‌گوید طبع او هنوز هم به لهو و شوخى میل دارد. حاجى پیرزاده این ویژگى میرزاحبیب را یادگار بازمانده جوانى او و براثر حشرونشر با لامذهبها و بی‌پرواها می‌داند. نیز می‌افزاید که اصطلاحات و لغات عامیانه و گمشده و فراموش شده را که مکتوب نبوده، با زحمت گردآورى و تدوین می‌کرده است (ج ۲، ص ۹۷).

همایش بزرگداشت «میرزاحبیب دستان‌بنى» در مرداد ۱۳۷۹ در شهرکرد برگزار شد. ایرج افشار در یادداشتى (۱۳۷۹ش، ص ۵۸ـ۵۹)، به تغییر نام میرزاحبیب و به نقض اصول در تغییر دادن بی‌مورد نام مشاهیرى چون میرزاحبیب اصفهانى اعتراض کرد و از اطلاعات و مسموعات محلى درباره میرزاحبیب خبر داد که براى نخستین بار در این همایش بیان شد. همچنین از نسخه‌اى خطى به نام مفتاح‌الفلاح خبر داد که ظاهرآ مورخ ۱۲۷۸ و به خط خود میرزاحبیب است. تندیسى از میرزاحبیب نیز در میدان ورودى قریه بن قرار داده و شرح کوتاهى هم در احوال او پاى تندیس نصب کرده‌اند (همانجا).



منابع :

(۱) فریدون آدمیت، اندیشه‌هاى میرزا آقاخان کرمانى، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۲) یحیى آرین‌پور، از صبا تا نیما، ج ۱، تهران ۱۳۵۴ش؛
(۳) حسن احمدى گیوى، دستور تاریخى فعل، تهران ۱۳۸۰ش؛
(۴) ایرج افشار، «آثار میرزا حبیب اصفهانى»، یغما، سال ۱۶، ش ۲ (اردیبهشت ۱۳۴۲)؛
(۵) همو، «تازه‌ها و پاره‌هاى ایرانشناسى»، بخارا، ش ۱۳ و ۱۴ (مرداد ـ آبان ۱۳۷۹)؛
(۶) همو، سواد و بیاض، تهران ۱۳۴۴ـ۱۳۴۹ش؛
(۷) همو، «میرزاحبیب اصفهانى»، یغما، سال ۱۳، ش ۱۰ (دى ۱۳۳۹)؛
(۸) کریم امامى، «در باب ترجمه ‘عام فهم و خاص پسند، حاجى بابا»، کتاب امروز (زمستان ۱۳۵۳)؛
(۹) محمدعلی‌بن محمداسماعیل پیرزاده نائینى، سفرنامه حاجى پیرزاده، چاپ حافظ فرمانفرمائیان، تهران ۱۳۴۲ـ۱۳۴۳ش؛
(۱۰) حبیب اصفهانى، تذکره خط و خطاطان، ترجمه رحیم چاوش اکبرى، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۱۱) پرویز خانلرى، هفتاد سخن،تهران ۱۳۶۷ـ۱۳۷۰ش؛
(۱۲) احمدخان ملک ساسانى، «میرزا حبیب اصفهانى»، ارمغان، سال ۱۰، ش ۲ـ۳ (اردیبهشت ـ خرداد۱۳۰۸)؛
(۱۳) محمدتقى دانش‌پژوه، فهرست میکروفیلمهاى کتابخانه مرکزى و مرکز اسناد دانشگاه تهران، تهران، ج ۲، ۱۳۵۳ش، ج ۳، ۱۳۶۳ش؛
(۱۴) دایرهالمعارف فارسى، به سرپرستى غلامحسین مصاحب، تهران ۱۳۴۵ـ۱۳۷۴ش؛
(۱۵) یحیى دولت‌آبادى، حیات یحیى، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۱۶) دیونوسیوس تراکیایى، فن دستور، ترجمه کورش صفوى، تهران ۱۳۷۷ش؛
(۱۷) رحیم رئیس‌نیا، ایران و عثمانى در آستانه قرن بیستم، تبریز ۱۳۷۴ش؛
(۱۸) محمدامین ریاحى، زبان و ادب فارسى در قلمرو عثمانى، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۱۹) توفیق ه . سبحانى و حسام‌الدین آق‌سو، فهرست نسخه‌های‌خطى فارسى کتابخانه دانشگاه استانبول، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۲۰) محمدعلى سپانلو، نویسندگان پیشرو ایران: از مشروطیت تا ۱۳۵۰، (تهران) ۱۳۷۱ش؛
(۲۱) مریم سنجابى، «درباره نمایشنامه مردم گریز: انگیزه‌هاى ترجمه، شخصیت مترجم، روش ترجمه و اوضاع و احوال زمان انتشار آن»، در میرزا حبیب دستان بِنى در آیینه پژوهش، به کوشش حبیب‌اللّه توفیقى و بابک زمانی‌پور، شهرکرد: اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامى استان چهارمحال و بختیارى، ۱۳۷۹ش؛
(۲۲) محمدعلى عبرت نائینى، تذکره مدینهالادب، چاپ عکسى تهران ۱۳۷۶ش؛
(۲۳) خانبابا مشار، فهرست کتابهاى چاپى فارسى، تهران ۱۳۵۲ش؛
(۲۴) جمشید ملک‌پور، ادبیات نمایشى در ایران، ج ۱، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۲۵) همو، «گزارش مردم گریز در ترجمه میرزا حبیب اصفهانى»، در میرزا حبیب دستان بِنى در آیینه پژوهش، همان؛
(۲۶) جیمز جاستى نین موریه، سرگذشت حاجی‌باباى اصفهانى، ترجمه میرزا حبیب اصفهانى، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۲۷) ژان‌باتیست پوکلن مولیر، کمدى خسیس، ترجمه محمدعلى جمالزاده، تهران ۱۳۶۵ش؛
(۲۸) مجتبى مینوى، پانزده گفتار درباره چند تن از رجال ادب اروپا: از اومیروس تا برناردشا، گفتار ۸ :«حاجى بابا و موریه»، تهران ۱۳۶۷ش؛
(۲۹) هما ناطق، «حاجى موریه و قصه استعمار»، الفبا، ج ۴ (تیر ۱۳۵۳)؛
(۳۰) مهدیقلى هدایت، خاطرات و خطرات، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۳۱) جلال‌الدین همائى، «دستور زبان فارسى»، در دهخدا، ج :۱ مقدمه؛
(۳۲) غلامحسین یوسفى، یادداشتها: مجموعه مقالات، مقاله۳:«شهدِ تلخ»، تهران ۱۳۷۰ش؛

(۳۳) Christophe Balay and Michel Cuypers, Aux sources de la nouvelle persane, Paris 1983;
(۳۴) Edward Granville Browne, A literary history of Persia, vol.4, Cambridge 1930;
(۳۵) EIr., s.v. “Drama” (by M. R. Ghanoonparvar);
(۳۶) TA, s.v. “Habib Efendi, Mirza”;
(۳۷) TDVIA, s.v. “Habib Efendi” (By Ali Alparslan).

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۲

زندگینامه میرزا تقی خان«ضیاء لشکر»«دانش»( متوفی۱۳۲۶ ه ق)

میرزا تقی خان مستشار اعظم ملقب به ضیاء لشکر فرزند مرحوم میرزا حسین وزیر تفرشی است و در حدود سال ۱۲۸۸ ه ق ( ۱۲۴۰ ه ش) در تفرش تولد یافته است سالها در خدمت میرزا یوسف مستوفی الممالک صدر اعظم و ظل السلطان و ناصرالملک و میرزا علی اصغرخان اتابک سمت دبیری داشت و در ۱۳۱۵ ه ق تذکرهء صدر اعظمی را در شرح حال شعرای معاصر اتابک نوشت بعد از شروع مشروطه در عدلیه و دفتر ایالتی فارس بخدمات دولتی اشتغال ورزید.

دانش در ۱۳۱۹ ه ق کتابی در صورت فکاهت طبع کرد که مشهور به دیوان حکیم سوری است. دیگر از آثار او مثنوی نوشین روان در ذکر سلطنت انوشیروان و فردوس برین بطرز گلستان و مثنوی جنت عدن بشیوهء بوستان و تذکرهء خوش نویسان خطوط هفتگانه و کتابی در علم بدیع فارسی و بحر محیط در دوازده جلد حاوی مباحث اخلاقی و اخبار و غیره است دیوان دانش یکبار در حریق رشت طعمهء آتش شد وی از روی حافظه و یادداشتهای خود بفراهم آوردن اثر از دست رفته پرداخت دانش شاعری پرمایه و بسیارشعرست وفات وی در ۲۵ اسفند ۱۳۲۶ ه ق اتفاق افتاد قسمتی از اشعار وی را در عداد انتشارات دانشگاه تهران بشماره ۴۸۷ در سال ۱۳۳۷ چاپ کرده اند و نمونه را از اشعار وی دو شعر ذیل نقل میشود:

تنگ شد از شش جهت ساحت میدان من // بسته شد از چارسوی عرصه ٔ جولان من

تا نشکافدزمین از سم خاراشکوف // میخ حوادث نشست بر سم یکران من

بس به وغا چشم چرخ دید که مریخ او// بس بتضرع گرفت دامن خفتان من

حال برنج اندرست دست من از آستین // نک بهراس اندرست پای ز دامان من

سر پی فرمان من داشته فرماندهان // نیست کنون دست من در پی فرمان من

زآنهمه سوداگری از پس هفتادواند// غیر خرافات چند نیست بدکان من

بال هما بر سرم سایه فکن بود و حال // جایگه جغد شد شمسه ٔ ایوان من

خرمن فضل مرا اهل ادب خوشه چین // خوان کرم گستران ریزه خور خوان من

مهر خموشی نهاد بر دهن شاعران // تا بسخن لب گشاد طبع سخن ران من

نی بطریق حلول نی بتناسخ ، بفضل // ناصرخسرو منم ری شده یمگان من

سطوت من پیل را رکن و قوائم شکست // نک پی موری دهد لرزه بر ارکان من

من بهنر ذی فنون من ز کجا و جنون // سلسله ٔ زلف اوست سلسله جنبان من

صابی و عبدالحمید، صاحب و ابن عمید// گسترم ار خوان فضل وافد و مهمان من

من متنبی بشعر امت من شاعران // صحف سماوی من دفتر و دیوان من

چرخ دلم را شکست ، راه من از چاره بست // کرد چه جبران آن ، دادچه تاوان من

حلم من و بوقبیس گر که بمیزان نهند// حال دو کفه پدید زین وی و زان من

برگذرد از فلک کفه ٔ میزان او//  پشت زمین بشکند کفه ٔ میزان من

گر بسخن آوری چرخ زبان داشتی // در صف مدحتگران بود ثناخوان من

جامه ٔ من گوهریست ملک جهانش بها// کیست که از من خرد گوهر ارزان من

انوری عصر خویش شاعر قطران سخن // شاه جهان پهلوی سنجر و مملان من

برترم از شاعران من بسخن گستری // بر همه شاهان سرست شاه جهانبان من 

و نیز از دیوان حکیم سوری او این قطعه نقل میگردد:

از آش رشته است لبالب تغارها// وز سوریان نشسته فرازش قطارها

آن چمچه های پر شده بر دست سوریان // مانند بیلها بکف آبیارها

آن سیخها بدست گروه کبابیان // مانند نیزه ها بکف نیزه دارها

قانع به کنگریم و بکنگر بساختیم // چون اشتران بادیه با نوک خارها

چون بار هندوانه ببینم بر اشتران // خخ میکنم که بگسلد از هم مهارها

اندر خیال آنکه چو بگسسته شد مهار// باشد که هندوانه ای افتد ز بارها

سوری نه خود منم که در این شهر چون منند// نه یک نه ده نه صد نه دوصد بل هزارها

 (از کتاب ادبیات معاصر تألیف رشید یاسمی ص ۴۸)

زندگینامه مرحوم میرزا حسین خان «دانش»(متوفی۱۳۲۲ش)

 مرحوم میرزا حسین خان متخلص به دانش از فضلا و شعرای مشهور ایران مقیم ترکیه که اغلب در استانبول و گاه نیز در است « سرآمدان سخن » آنکارا (آنقره) اقامت داشت وی را تألیفات عدیده است که اغلب آنها بترکی عثمانی است، از جمله یکی در تراجم احوال پانزده نفر از مشاهیر شعرای ایران از رودکی الی حافظ بترکی با منتخباتی از اشعار هر یک از ایشان که در سنهء ۱۳۲۷ ه ق در استانبول بطبع رسیده است.

در ۴۴۸ صفحه و دیگر رباعیات عمر خیام محتوی بر ۳۹۶ رباعی منسوب به خیام با ترجمهء آنها بترکی بعلاوهء شروح و توضیحاتی برای هر رباعی بانضمام مقدمهء بسیار مفصل مبسوطی بترکی در شرح احوال خیام مأخوذ از مآخذ مختلفه و تشریح فلسفهء خیام و مشرب او و مسلک او در تضاعیف کتاب بیست مجلس تصویر تمام صفحه مناسب مضامین بعضی رباعیات خیام کار ادموند دولاک( ۱) نقاش مشهور کتب که ظاهراً از نقاشان انگلیس است متفرقه درج شده است و تمام این بیست مجلس تصویر از روی یکی از چاپهای تجملی ترجمهء رباعیات خیام بانگلیسی بتوسط فیتز جرالد( ۲) شاعر معروف انگلیسی حاوی صدوده رباعی عکس برداشته شده است.

ولی اصل این تصاویر در چاپ انگلیس بتوسط هدر اند استوتن( ۳) در لندن (که نسخه ای از آن چاپ در کتابخانهء فاضل مشهور آقای سعید نفیسی موجود است) یکی از شاهکارهای تصاویر کتابی و تماماً رنگی است و در درجهء اول از زیبائی و لطف و صفا و ذوق و حال که انسان اصلًا و ابداً از تماشای آنها سیر نمی شود و مدت ها انگشت بدندان از فرط تعجب و استحسان صنعت آن نقاش چیره دست مات و مبهوت می ماند.

ولی در عکس سیاهی که از آن تصویر در چاپ استانبول برای تألیف مرحوم دانش برداشته اند تمام رنگ آمیزیها و زیبائیها و لطف و صفای آن تصاویر اصلی بکلی از میان رفته و فقط شبحی کم حاکی از اصل آن باقی مانده است باری این ترجمهء رباعیات خیام را مرحوم دانش با اشتراک (فیلسوف) رضا توفیق از مشاهیر فضلای ترکیه معاً و با هم تألیف کرده اند. و در سنهء ۱۳۴۰ ه ق در استانبول در ۳۶۸ صفحهء وزیری بطبع رسانیده اند.

دیگر از تألیفات مرحوم دانش ترجمهء پانزده قصه از قصص لافونتن( ۴) شاعر مشهور فرانسوی است در السنهء حیوانات که بشعر فارسی بطرز مثنوی ولی در بحور مختلفه ترجمه نموده است شعر مرحوم دانش بطور کلی متوسطست در جودت و ردائت زیرا که بواسطهء طول اقامت آن مرحوم در خارج ایران و عدم معاشرت مستقیم وی با ایرانیان بومی زبان شعر او صبغهء مخصوص به خود گرفته غیر صبغهء زبان وطنی خالص فارسی، ولی از این نکته گذشته مرحوم دانش مرد ادیب و فاضل مطلع بسیار باذوقی بود و علاوه بر مقام علم و فضل مردی شریف، کریم الاخلاق، درست کار و بغایت وطن دوست بود.

و یکی از کسانی بود که بیشتر از همه چیز و همه کس نمایندهء خصایل حمیده و فضایل پسندیدهء نژاد ایرانی بود در خارج ایران مابین اتراک عثمانی مرحوم محمد قزوینی در شرحی که طی یادداشتهای خود در بارهء دانش نوشته اند و شرحی که فوقاً در بارهء مرحوم دانش نوشته شد نیز منقول از همان یادداشتهاست در خصوص ملاقاتی که با مرحوم دانش داشته اند.

در دنبالهء همان یادداشتها تفصیلی داده اند که قدرشناسی و نمایاندن صفات عالیهء آن دو بزرگ مرد را عیناً نقل میشود: وقتی که راقم این سطور (محمدبن عبدالوهاب قزوینی) در اواخر ماه سپتامبر ۱۹۳۹ م در مراجعت از پاریس بایران با خانواده باستانبول رسیدم و دو روز بعد از ورود به پستخانه رفته بودم و مشغول نوشتن صورت تلگرافی به اخوی خود میرزا احمدخان که آنوقت در گرگان بود بودم تا او را از قرب ورود خود به تهران اعلام دهم یکمرتبه دیدم مردی نسبتاً مسن و بلندبالا سیاه چرده و سیاه موی از در پستخانه وارد شد و مثل این بود که مستقیماً بطرف من می آید وقتی که نزدیک من رسید مرا باسم و رسم خوانده گفت: شما فلانی نیستید! من بسیار تعجب کردم که در شهری که فقط پریروز برای اولین بار در عمرم بآنجا قدم گذارده ام و دیارالبشری را هم در آنجا نمی شناسم و از پریروز تاکنون هیچکس را مطلقاً و اصلًا نه از ایرانیان و نه از غیر ایشان ملاقات نکرده ام.

چگونه کسی مرا باسم و رسم می خواند و چگونه کسی مرا در آنجا می شناسد، با تعجب بسیار گفتم بلی من همانم که میفرمائید ولی سرکار عالی از کجا مرا می شناسید و چگونه مرا این جا درین پستخانه پیدا کرده اید؟ گفت من حسین دانش میباشم و غیاباً با شما آشنائی داشتم و یکی دو مرتبه هم با شما مکاتبه کرده ام و چون امروز صبح در یکی از جراید استانبول اسم شما را خواندم که باسلامبول وارد شده اید و در هتل (اورایپک) نزدیک به گارسر که جی منزل کرده اید فوراً رفتم بسراغ شما در هتلتان و آنجا گفتند. که شما قبل از بیرون آمدن از منزل آدرس نزدیک ترین پستخانه ها را بآنجا از مدیر هتل پرسیده اید لهذا آمدم این جا و شما را با نشانیهائی که صاحب هتل از سمپلون اریان » قیافه و سن و سایر مشخصات داده بود بآسانی پیدا کردم.

آنوقت من یادم آمد که پریروز سه بعد از ظهر که از ترن یعنی ترن مستقیم بین لندن  پاریس استانبول در گارسر که جی پیاده شدیم به محض پیاده شدن یکی از اشخاصی که « اکسپرس در راهرو ایستگاه ترن ایستاده منتظر ورود مسافرین بودند پیش ما آمد (و بعضی دیگر نزد سایر مسافرین رفتند) و در حالیکه کارت به من ارائه میداد پرسید که شما کیستید و از کجا می آئید و « خبر » نمایندگی خود را از یکی از جراید یومیهء استانبول موسوم به بچه قصد باین شهر وارد شده اید و من چون در اوایل جنگ بود و تعلل و طفره در جواب مورث سوء ظن خبرگزار جریده ممکن بود بشود فوراً جواب سؤالهای او را در نهایت اختصار و به اقلخ مایقنع دادم و از هم جدا شدیم و دیگر هیچ بفکر او نیفتادم، و در عین حالی که آن خبرگزار همراه ما بود و بطرف در خروج میرفتیم مستخدم یکی از هتل های اطراف گار که نام هتل بر روی کلاه یا لباس او مرقوم بود و بطور اتفاق او را مابین چند نماینده چندین هتل انتخاب کرده بودیم نیز همراه ما بود و چمدانهای ما را می آورد و آن خبرنگار لابد از روی کلاه و لباس او دانسته بود که ما در کدام هتل منزل خواهیم کرد باری وقتی که بیانات مرحوم دانش با آنهمه تعجب های من از آن تصادف غریب بکلی رفع شد و مشغول صحبت های متفرقه شدیم از ما خواهش کرد که آنروز را با خانواده مهمان او باشیم.

ما هم با کمال میل قبول کردیم و در یکی از رستورانهای همان محله با هم ناهار خوردیم و تمام یعنی مسجد نو که « ینی جامع » آنروز را با ما بود و ما را به تماشای بسیاری از جاهای دیدنی استانبول گردش داد، از جمله مسجد یکی از بهترین مساجد استانبول است و جمیع سقف و دیوارهای آن تا خط مماس سطح زمین سرتاسر و سرتا پا غرق کاشیهای بسیار ممتاز اعلی است و فردای آنروز را هم باز از اول صبح بملاقات ما آمد و ما را پس از گردش دادن ممتدی در نقاط مهمهء که یکی از دهات بانزهت حومهء متصل بخود استانبول است.

برد و ناهار را در منزل او با « قاضی کوی » استانبول بمنزل خود در خانوادهء او صرف کردیم و تمام روز در نهایت خوشی گذراندیم و بعد ما را از هر طرف کوی بگردش برد و تا ساعت هفت بعد از ظهر با ما بود و در آنساعت با کشتی باستانبول مراجعت کردیم، و من هیچوقت آن همه مهربانیها و محبتها و همراهی های آن مرحوم را که بکلی ندیده و نشناخته در آن چند روزه که در استانبول بودیم در حق ما نمود و آن همه وقت خود را برای خاطر ما تلف کرد فراموش نخواهم کرد رحمه الله علیه رحمه واسعه

رحلت

وفات مرحوم دانش در روز سه شنبه نهم فروردین سنهء ۱۳۲۲ ه ش مطابق بیست و سوم ربیع الاول سنه ۱۳۶۲ ه ق و سی ام مارس ۱۹۴۳ م روی داد در آنکارا بمرض سکته در سن هفتاد سالگی بواسطهء کندی وصول و ایصال مراسلات بین المللی در زمان جنگ این خبر را در ۲۶ مرداد آن سال « اطلاعات » ولی روزنامهء Edmund Dulac (2) – – (1) ( منتشر نمود (وفیات معاصرین بقلم آقای محمد قزوینی مجلهء یادگار سال سوم شماره ۵ و ۶ Eduard Fizgerald (3) – Hodder and Stoughton (4) – La Fontaine

زندگینامه دقیقی توسی(متوفی۳۶۷-۳۷۰ ه ق )(گشتاسپ نامه)

ابومنصور محمد بن احمد از شاعران بزرگ ایرانی در قرن چهارم هجری مولد او را طوس، بلخ، سمرقند یا بخارا، و تاریخ وفاتش را در حدود سالهای (۳۶۷ تا ۳۷۰ ه ق)ضبط کرده اند اگر از روی نسبت او بتوان قیاس کرد، ظاهراً خود او یا خانواده اش به آردفروشی اشتغال داشته اند.

و خود بر دین زردشتی بود بشهادت بعضی اشعارش، نخست ابومظفر چغانی را مدح می گفت، و در روزگار منصوربن نوح و نوح بن منصور سامانی شهرت یافت. او نخستین سرایندهء شاهنامه بود و هزار بیت دربارهء داستان گشتاسب و ظهور زردشت بسرود و چون در جوانی بدست غلام خود کشته شد. به اتمام شاهنامه کامیاب نشد،

و فردوسی این هزار بیت او را عیناً در شاهنامهء خود آورده است و در مقدمهء آن ابیات تصریح کرده است که دقیقی را به خواب دیده و به خواهش او ابیات منظوم او را داخل اشعار خود کرده است دقیقی قصیده و غزل نیز میسرود، و سخن گویان بزرگی چون عنصری و فرخی سیستانی از سبک وی پیروی کرده اند. (از دایره المعارف فارسی) (از فرهنگ فارسی معین)

بدیع الزمان فروزانفر (سخن و سخنوران ج ۱ ص ۱۲ ) در مورد نام و لقب دقیقی چنین آرد: اسم او محمد بن احمد یا محمد بن محمد بن احمد یا منصوربن احمد، کنیهء او چنانکه محمد عوفی نقل می کند ابومنصور است دو روایت اول در اسم متفق و در طرد نسبت مختلفند، ولی این اختلاف چندان مهم نیست زیرا در کتب و انساب گاهی جد را بجای پدر ذکر می کنند.

در روایت سوم یعنی اینکه نام دقیقی منصوربن احمد است احتمال می دهیم که منصور از همان کلمهء ابومنصور کنیهء دقیقی تحریف و بجای اسم استعمال شده باشد. و بنابراین اسم او به احتمال قوی ابومنصور محمد بن محمد بن احمد خواهد بود. کلمهء دقیقی که لقب مسلم اوست از دقیق به معنی آرد گرفته شده و شاید خود در اوایل حال یا پدر یا یکی از اجدادش آردفروش بوده و بدین مناسبت مانند ثعالبی و فراء به دقیقی لقب یافته است.

و اینکه محمد عوفی می گوید او را بسبب دقت معانی و رقت الفاظ دقیقی گفتند، از قبیل مناسبات بعدالوقوع و مستلزم تمحلات نحوی است زیرا دقیق خود صفت [ است ] و نسبت بدان بی اشکال نیست و به لغت عربی در مثل این مورد دقیق الالفاظ أو المعانی گفته میشود و در مولدش هم تذکره نویسان خلاف کرده او را بلخی یا طوسی یا سمرقندی یا بخارائی می دانند و بعضی سمرقندی بودنش را قوی ترین احتمالات شمرده، بقیهء اقوال را تضعیف می کنند دقیقی از شعرای بلندمرتبه و ارجمند زبان فارسی است،

قطعات متفرقی که از او بجاست نهایت قدرت طبع و قوت اسلوب این شاعر را نشان می دهد ولی قسمت بحر تقارب یا گشتاسبنامهء او که فردوسی آن را در شاهنامه نقل کرده دارای ابیات مضطرب و سست و کلمات متناقض و مصراعهای مقطوع است و با دیگر اشعار او متناسب نیست و بهمان مایه می توان تصدیق کرد که دقیقی خیال وسیع و فکر عمیق نداشته است – انتهی دقیقی را غیر از اشعار گشتاسب نامه، قصاید و قطعات و ابیات پراکنده ای است که چند بیت از آن برای نمونه نقل میشود:

برخیز وبرافروز هلا قبله ٔ زردشت //بنشین و برافکن شکم قاقم بر پشت

بس کس که ز زردشت بگردیده دگربار//ناچار کند رو بسوی قبله ٔ زردشت

من سرد نیابم که مرا زآتش هجران //آتشکده گشته ست دل و دیده چو چرخشت

گر دست به دل برنهم از سوختن دل //انگِشت شود بیشک در دست من انگشت

ای روی تو چون باغ وهمه باغ بنفشه //خواهم که بنفشه چِنَم از زلف تو یک مشت

آنکس که ترا کشت ترا کشت و مرا زاد//وآنکس که ترا زاد ترا زاد و مراکشت .

چرخ گردان نهاده دارد گوش //تا ملک مرو را چه فرماید

زحل از هیبتش نمی داند//که فلک را چگونه پیماید

صورت خشمش ار ز هیبت خویش //ذره ای را به دهر بنماید

خاک دریا شود بسوزد آب //بفسرد نار و برق بخْشاید.

و نیز رجوع به گنج بازیافته ٔ دبیرسیاقی (بخش نخست ) شود.

لغت نامه دهخدا

زندگینامه علامه على اکبر دهخدا

۳۳۹۷۴۴۴۷۳۶۸۳۲۸۷۹۷۶۷۰علامه على اکبر دهخدا نویسنده، محقق و شاعر بزرگ قرن چهاردهم به سال ۱۲۹۷ هجرى قمرى در تهران چشم به دنیا گشود، هنوز ده بهار از عمر خود را پشت سر نگذاشته بود که با از دست دادن پدر مهربان خود، به درد سخت یتیمى مبتلا شد .

اما خوشبختانه مادر دلسوز و دانائى داشت، که در آن شرائط سخت بى ‏سرپرستى کودک را به درس خواندن و تحصیل علم وا داشت، او را نزد عالم بزرگوار شیخ غلامحسین بروجردى برد، تا مدت ده سال علوم صرف، اصول و حکمت را آموخت و چون خانه او در همسایگى خانه آیت الله حاج شیخ هادى نجم آبادى بود، دهخدا در نوجوانى خود از این همسایگى نهایت استفاده علمى را برد و آنگاه وارد ((مدرسه سیاسى)) تهران گردید و به آموختن زبان فرانسه پرداخت.

پس از پایان تحصیل به استخدام وزارت خارجه در آمد و مدت دو سال در اروپا و بیشتر آن را در وین و بخارست انجام وظیفه کرد و در آنجا هم معلومات خود را در زبان فرانسه تکمیل نمود .

بعد از سال ۱۳۲۳ هجرى که به ایران بازگشت خدمات فرهنگى خود را از روزنامه ((صور اسرافیل)) که با همکارى دیگران انتشار مى‏داد شروع کرد و مقالات پر جاذبه خود را تحت عنوان ((چرند و پرند)) منتشر ساخت . اما به خاطر روح آزادى خواهى همراه با تعداد دیگرى از افراد به اروپا تبعید شد و در حالى که در پاریس و سوئیس زندگى مى‏کرد، در آنجا هم از خدمات فرهنگى و روزنامه نگارى باز نایستاد و چند شماره ((صور اسرافیل)) را منتشر مى ‏کرد .

پس از بازگشت به ایران در سال ۱۳۲۸ از طرف مردم کرمان و تهران به نمایندگى مجلس شوراى ملى انتخاب شد و در حال نمایندگى همچنان به پخش افکار خود طى مقالات سیاسى و انتقادى ادامه داد .
در زمان جنگ بین المللى اول مدت چهار سال در ((چهار محال بختیارى )) متوارى بود و پس از آنکه به تهران آمد، از کارهاى سیاسى کناره‏گیرى کرد و سمت ریاست و استادى ((دانشکده حقوق و علوم سیاسى و اقتصادى)) را به عهده گرفت و تا سال ۱۳۲۰ شمسى در این پست انجام وظیفه مى‏ کرد .

رحلت

جنگ جهانى دوم شروع شده بود و ایران به وسیله روس، انگلیس و آمریکا اشغال گردیده بود، که دیگر روزگار بازنشستگى دهخدا شروع شده و آنگاه او تمام وقت خود را صرف نوشتن فرهنگ بزرگ و بى‏ نظیر ((لغت نامه دهخدا)) مى ‏کرد . اما نوشتن کتابى به این عظمت و بزرگى کار یک نفر نبود، بدین جهت او تعدادى از استادان و دانشجویان دانشگاه را به کمک گرفت و تا سه ماه قبل از مرگ خود، شبانه روز یادداشت و جمع آورى مطالب این مجموعه بزرگ و پر ارزش را ادامه داد، تا اینکه اسفندماه ۱۳۳۴ شمسى در تهران چشم از جهان فرو بست و در قبرستان ((ابن بابویه)) در شهر رى به خاک سپرده شد .

آثار و تألیفات علامه دهخدا، عبارتند از:

۱ لغت نامه دهخدا، که تعداد صفحه‏ هاى آن از ۲۶۵۷۵ صفحه قطع رحلى تجاوز میکند، و امروز که به وسیله دیگران تکمیل گردیده، به پنجاه جلد بزرگ رسیده است .
۲ – امثال و حکم، در چهار جلد و ۲۰۶۴ صفحه قطع وزیرى .
۳ ابوریحان نامه .
۴ ترجمه کتاب ((روح القوانین)) اثر کم نظیر منتسکیو دانشمند معروف فرانسوى .
۵ ترجمه کتاب ((سر عظمت و انحطاط روم)) نوشته منتسکیو .
۶ تصحیح دیوان ((ناصر خسرو))
۷ تصحیح دیوان ((منوچهرى دامغانى))
۸ دیوان اشعار دهخدا هم به کوشش دکتر محمد دبیر سیاحتى در ۲۰۸ صفحه، به سال ۱۳۵۸ شمسى در تهران چاپ و منتشر گردیده است . -فرهنگ شاعران زبان پارسى، ص ۲۱۰ ?
۹ فرهنگ فرانسه به فارسى .

اما مهمترین تألیف دهخدا همان لغت نامه است ، که فرهنگ جامعى از لغات فارسى، عربى و اروپائى مستعمل در فارسى است .در این کتاب نزدیک به سه میلیون فیش از روى متون معتبر استادان نظم و نثر فارسى و عربى و لغت نامه‏هاى چاپى و خطى و کتب دیگر در رشته ‏هاى تاریخ، نجوم، جغرافیا، طب، هیئت، ریاضى، حکمت، کلام، و غیره فراهم آمده است .

علامه دهخدا مدت چهل و پنج سال به طور مداوم با گروهى از یاران خود براى تألیف این کتاب کوشید، اعلام و اشخاص را در آن گرد آورد و تقریبا محتوى کلیه لغات فرهنگهاى خطى و چاپى مهم فارسى و عربى و لغات ترکى، مغولى، هندى، فرانسوى، انگلیسى و روسى متداول در زبان فارسى را در آن جمع کرد .

در این فرهنگ بزرگ اکثر لغات داراى شواهد مختلف از نظم و نثر است . اضافه بر این علامه دهخدا به قدرى به علم و فرهنگ علاقه داشت که در سال ۱۳۳۴ سازمانى براى تدوین و چاپ لغت نامه در خانه خود تشکیل داد، و سپس در سال ۱۳۳۶ آن خانه را به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران منتقل کرد، تا خدمت علمى و فرهنگى او همچنان پس از مرگ او هم ادامه داشته باشد .
این سازمان هم اکنون جزو مؤسسات دانشکده مذکور به کار تدوین و چاپ مجلدات لغت نامه اشتغال دارد .

قطعه‏اى از اشعار ((علامه دهخدا)) هم چنین است:

در سلوکم گفت پنهان، عارفى وارسته‏اى

 نقد سالک نیست، جز قلب خسته‏ اى

 

از پریشان گوهران آسمان پرسیدمش

گفت عقدى از گلوى مهوشان بگسسته ‏اى

 

گفتم این کیوان ببام چرخ هر شب چیست، گفت

دیده بانى بر رصد گاه عمل بنشسته‏ اى

 

گفتم اندر سینه‏ ها، این توده دل، نام چیست؟

گفت ز اسرار نهائى، قسمت برجسته ‏اى

 

روشنى در کار بینى گفتمش، فرمودنى

غیر برقى ز اصطکاک فکر دانا جسته ‏اى

 

در نیازستان هستى، بى‏نیازى هست اگر

نیست جز در کنج فکرت، گنج معنى جسته ‏اى

 

چهره بگشا، کز گشاد و بست عالم بس مرا

جبهه‏اى بگشاده‏اى بر ابروى پیوسته ‏اى

 

گوهر غم نیست جز در بحر طوفان زاى عشق

 کیست از ما اى حریفان، دست از جان شسته ‏اى

 

دل مکن بد، پاکى دامان عفت را چه باک

 گر به شأنت ناسزائى گفت، ناشایسته‏ اى

شعراشک شفق، ص ۹۹

فرهنگ معین، ج ۵

 

۵۸۱- حسن دهلوى، رحمه اللّه تعالى‏(نفحات الأنس)

لقب و نسبت وى نجم الدّین حسن بن علاء السّجزى است. وى کاتب و مرید شیخ نظام الدّین اولیا بوده، به اوصاف و اخلاق مرضیّه متّصف بوده است.

صاحب تاریخ هند گوید که: «در مکارم اخلاق و در لطافت و ظرافت مجالس و استقامت عقل و روش صوفیّه و لزوم قناعت و اعتقاد پاکیزه و در تجرّد و تفرّد از علایق دنیوى و خوش بودن و خوش گذرانیدن بى‏اسباب صورى، همچون اویى کمتر دیده‏ام. و چنان شیرین مجلس و مؤدّب و مهذّب بود که راحتى که از مجالست وى مى‏یافتم از مجالست هیچ کس نمى‏یافتم.»

و هم صاحب تاریخ گوید که: «سالها مرا با امیر خسرو و امیر حسن تودّد و یگانگى بود، نه ایشان بى‏صحبت من توانستندى بود و نه من بى‏صحبت ایشان. و به واسطه من میان هر دو استاد چنان رابطه محبّت و وداد استحکام‏ یافته بود که به خانه‏هاى یکدیگر آمد شد کردندى.»

و هم وى گوید که: «از کمال اعتقادى که امیر حسن را به شیخ نظام الدّین بود، أنفاس متبرّکه شیخ را که در مجالس صحبت شنیده بود در چند جلد جمع کرده است، و آن رافرائد الفوائد نام نهاده و در این روزگار در این دیار دستور ارباب ارادت شده.»

و وى را وراى آن، دواوین متعدّد و صحایف نثر و مثنویّات بسیار است.

فمن رباعیّاته:

دارم دلکى غمین بیامرز و مپرس‏ صد واقعه در کمین بیامرز و مپرس‏
شرمنده شوم اگر بپرسى عملم‏ اى أکرم اکرمین بیامرز و مپرس‏

و منها ایضا:

یک حرف تو چل صباح عالم را نور یک حرف تو هشت خلد را مایه حور
حرف سیمین چهل ولى را دستور زان چار چهار رکن عالم معمور

نفحات الأنس//عبد الرحمن جامی

۵۸۰- خسرو دهلوى، رحمه اللّه تعالى‏(نفحات الأنس)

لقب وى یمین الدّین است. پدر وى از امراى قبیله لاچین بوده که از اتراک نواحى بلخ‏اند. وى بعد از وفات سلطان مبارک شاه خلجى به خدمت و ملازمت شیخ نظام الدّین اولیا پیوست و ریاضات و مجاهدات پیش گرفت. گویند که چهل سال صوم دهر داشت. و گویند که به همراهى شیخ خود، شیخ نظام الدّین، به طریق طىّ ارض حج گزارده است، و پنج بار حضرت رسالت را- صلّى اللّه علیه و سلّم- در خواب دیده است. و به اشارت شیخ نظام الدّین صحبت خضر را- علیه السّلام- دریافته است و از وى التماس آن نموده که آب دهن مبارک خود در دهان وى کند. خضر- علیه السّلام- فرموده که: «این دولت را سعدى برد.» خسرو با خاطر شکسته به خدمت شیخ نظام الدّین آمده است و صورت حال باز نموده. شیخ نظام الدّین آب دهان خود در دهان وى انداخته است و برکات آن ظاهر شده، چنانکه نود و نه کتاب تصنیف کرده است. و مى‏گویند که در بعض مصنّفات خود نوشته است که: «اشعار من از پانصد هزارکمتر است و از چهارصد هزار بیشتر.» و مى‏گویند که شیخ سعدى را در ایام جوانى دریافته بوده و به آن افتخار مى‏ کرده.

وى را از مشرب عشق و محبّت چاشنیى تمام بوده است، چنانچه (!) در سخنان وى ظاهر است، و صاحب سماع‏ و وجد و حال بوده است. شیخ نظام الدّین مى‏گفته که: «در قیامت هر کسى به چیزى فخر کند. فخر من به سوز سینه این ترک اللّه، یعنى خسرو، خواهد بود.»

وى گفته که: «وقتى در خاطر من افتاد که خسرو نام امراست، چه بودى اگر نام من نام فقرا بودى که در حشر مرا به آن نام خواندندى. و این معنى را به حضرت شیخ عرضه داشت کردم، فرمود که: به وقت صالح براى تو نامى خواسته شود.» خسرو مراقب این معنى مى ‏بود تا آن که روزى شیخ گفت که: «بر من چنین مکشوف شد که ترا در قیامت محمّد کاسه لیس خوانند.

وى شب جمعه فوت شده است، در سنه خمس و عشرین و سبعمائه. و مدّت عمر وى هفتاد و چهار سال بوده است، و در پایان شیخ خودش دفن کرده ‏اند.[۱]

 [۱] عبد الرحمن جامى، نفحات الأنس، ۱جلد، مطبعه لیسى – کلکته، ۱۸۵۸٫

[contact-form-7 id=”4192″ title=”فرم تماس ۱_copy”]