زندگینامه آیت الله میرزا محمدعلی تبریزی«مدرس»«خیابانی»(متوفی۱۳۷۱ه.ق)(مؤلّف ریحانه الادب)

محمدعلی بن محمد طاهربن نادر محمد تبریزی معروف به مدرس، از دانشمندان و مؤلفان متأخر است .ایشان از علمای پرکار و تلاش گر در عرصه های مختلف بوده است. پشتکار و مجاهدت طاقت فرسای وی زبانزد عام و خاص بوده و با همّت عالی و اراده قوی به تدوین کتاب های خوبی در زمینه های مختلف به خصوص در علم رجال پرداخته است. او در علوم ادبیات فارسی و عربی، لغت، فقه و اصول, حدیث، درایه، حکمت، کلام، هیئت و نجوم قدیم تبحّر داشته است. مرحوم مدرس خیابانی در سال (۱۳۷۱ه. ق )به جوار رحمت الهی پیوسته است.

تألیفات:

  1. حیاض الزلائل فی ریاض المسائل،
  2. الدر الثمین یا دیوان معصومین،
  3. غایه المنی فی تحقیق الکنی،
  4. فرهنگ بهارستان،
  5. فرهنگ نگار ستان،
  6. فرهنگ نوبهار،
  7. قاموس المعارف،
  8. ریحانه الادب و کفایه المحصلین فی تبصره احکام الدین( هشت جلد)،
  9. نثر اللئالی در شرح نظم اللئالی و
  10. امثال و حکم ترکی آذربایجانی.[۱]

معرفی اجمالی کتاب:

کتاب ریحانه الادب حاوی شرح حال فقها، عرفا، حکما، ادبا، اطبّا و فضلای نامدار و بزرگ اسلام می باشد که به جهت فارسی بودن، سادگی و سلیس بودن جملات و عبارات، مورد توجه عموم می باشد. از امتیازات این کتاب به رعایت نظم و ترتیب در اسامی مؤلّفین، ذکر مدارک و منابع هر ترجمه و چاپ عکس و خط صاحبان تراجم، می توان اشاره کرد. مؤلّف به ترجمه حال معروفین به لقب یا کنیه و نسبت, به ترتیب حروف اشاره کرده است. کتاب ریحانه الادب در یک مقدمه و پنج باب و یک خاتمه تنظیم شده است.
باب اوّل در شرح حال معروفین به لقب و چهار باب دیگر به ذکر احوال اشخاص که با اب، ابن، امّ یا نسب معروف هستند، اختصاص یافته است.

در این کتاب به مناسبت به ذکر عقائد بعضی از فرقه ها و مذاهب مصطلح در علم رجال مثل اسماعیلیه و فطحیه نیز اشاره شده است.
در مقدمه به ذکر پاره ای از مسائل و اهمیت تاریخ و مدارک و منابع کتاب و توضیح ترتیب کتاب، پرداخته شده است.

وضعیت نشر:

این کتاب در هشت جلد به زبان فارسی به همّت انتشارات خیام تهران در سال ۱۳۶۹ به چاپ رسیده است.



[۱] . مقدمه کتاب ریحانه الادب.

حافظ فرزانه- مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه

زندگینامه علامه شیخ محمّد تقی تستری (۱۳۲۰-۱۴۱۵ه.ق)

علامه شیخ محمّد تقی تستری (۱۴۱۵ هـ . ق) عالم زاهد، محقق بارع، رجالی نام دار در سال ۱۳۲۰ هـ . ق در نجف اشرف متولد و تا سن هفتاد سالگی در همان جا زیسته است و بعد از طی مراحل علم و رسیدن به درجات عالی علم و معرفت به شوشتر برگشته و به تدریس و تحقیق پرداخته و کتابهای زیادی به رشته تحریر در آورده است که اکثر آنها از گنجینه های علمی شیعه محسوب می شود.

وی در سال(۱۳۱۴ هـ . ش) در جریان کشف حجاب با خانواده خود به عراق تبعید و در کربلا مقیم شده و بعد از عزل رضا شاه در سال ۱۳۲۱ ش دوباره به شوشتر برگشت. مؤلّف گران قدر تا اواخر عمر شریف خویش مشغول تحقیق و تدوین کتاب و نوشته های علمی بود. شیخ از رجالیون نامدار شیعه در عصر متأخر بود.

اساتید:

سید حسین نوری،

سید محمدعلی امام،

سید علی اصغر حکیم،

سید محمدتقی شیخ الاسلام،

سید مهدی آل طیب،

شیخ محمدکاظم تستری (پدر شیخ),

شیخ آقا بزرگ طهرانی.

تألیفات:

تحقیق المسائل،

رساله سهو البنی،

الرساله المبصره فی احوال ابی بصیر،

قضاء امیر المونین ـ علیه السّلام ـ الأر بحینیات الثلاث،

جوامع احوال الائمه،

قاموس الرجال،

بهج الصباغه فی شرح نهج البلاغه،

الاوائل البدایع،

آیات بینات فی حقیقه المقامات،

الاخبار الدّخیله.[۱]

معرفی اجمالی کتاب:

در این کتاب مؤلّف بعد از بررسی کتب رجالی سلف در ۲۹ فصل کوتاه و نقد و بررسی مسائل مهم آنها، به ذکر معایب، محاسن و نقص آنها پرداخته است. این کتاب در ترجمه رجال از منابع مهم رجالی و تاریخی بر طبق حروف الفبا پرداخته است. در ترجمه رجال به مواردی چون صحابه ائمه، فوت و زندگی آن ها اشاره و در بعضی از اشخاص، بحث مفصلی در مورد آنها کرده است.

کتاب حاضر از کتاب های مهم رجالی، که اثر یک دانشمند رجالی می باشد، جایگاه شایسته و خوبی در بین کتب رجالی برای خود اختصاص داده و از کتاب های مهم رجالی شمرده می شود.

وضعیت نشر:

این کتاب در ۱۴ جلد به همّت مؤسسه نشر اسلامی، در سال ۱۴۱۰ هـ . ق به چاپ رسیده است.



[۱] . طبقات اعلام الشیعه، ج ۱، ص ۶۵، مقدمه بهج البلاغه فی شرح نهج البلاغه شوشتری.

حافظ فرزانه- مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه

زندگینامه محمد بن احمد تمیمى (متوفی۳۳۳ه.ق)

از فرزندان امرای مغرب و مورخ محمد بن احمدبن تمیم التمیمی المغربی الافریقی، مکنی(۳۳۳ ه ق)به ابوالعرب و حافظ حدیث است وی از مردم قیروان افریقیه است.

آثار

او راست:

  1. طبقات علماء افریقیه
  2. عباد افریقیه
  3. کتاب التاریخ
  4. مناقب بنی تمیم
  5. المحن و موت العلماء

و جز اینها (از اعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۴۶).

ابوالعرب محمد بن احمد تمیمى یکى از مورخان افریقیه اى ناشناخته در شرق اسلامى قرن چهارم هجرى است که اثرى بدیع در تاریخنگارى دوران اسلامى که خوشبختانه برجاى مانده ، پدید آورده است . کتاب پرارج وى کتاب المحن است . در ادبیات تاریخى ما در ضمن کتابها، آثارى درباره کشته شدگانى که ناجوانمردانه و ترورگونه به قتل رسیده اندداریم . نیز آثار درباره مقتل اشخاص مختلف که نمونه هاى آن را میان آثار نویسندگان مختلف دوره تک نگارى مشاهده کردیم .

در همین زمینه آثارى وجود دارد که مصایب و محنت هاى شخصى خاصى را فهرست کرده است . مانند کتاب محنه امیر المؤ منین از ابن داءب (م ۱۷۱) کتاب محنه احمد بن حنبل از صاح بن احمد بن حنبل (م ۲۶۵)* کتاب محن الرسول و ذکر احن اعدائهم از محمد بن احمد صفوانى .

 اما کتاب تمیمى حاوى فهرستى از رجالى است که هرکدام به نوعى گرفتار مصایب و محنتها شده و بسیارى از آنها در ضمن این مصایب کشته شده اند. با توجه به این که تاءلیف کتاب در نیمه نخست قرن چهارم است طبعا اثرى است کهن که مى تواند اخبار بدیعى درباره اشخاص مهمى باشد که در آن روزگار نقشى تاریخى برعهده داشته اند. مقصود وى از محن ، انواع و اقسام مصایبى است مانند زندان و تبعید و شکنجه و قتل جز اینها که صحابه و تابعین و علما و فقها و امرا وخلفاگرفتار آن شده اند.

ابولعرب تمیمى نویسنده کتاب المحن ، از شاهزادگان افریقیه اى است که روى به درس وعلم آورده و در نهایت به منصب مفتى مذهب مالکى در آن دیار انتخاب شده است . وى از کسانى است که در زمان خویش با دولت فاطمى جدید التاءسیس در افریقیه درگیر شده است . وى آثار متعددى در فقه و تاریخ و شرح حال علماى افرقیه نگاشته که چهارده عنوان است .

وى در بیان محنت افراد، بحث را با مقدمه اى حدیثى درباره محنت و بلا آغاز کرده و پس از اشارتى به قتل عثمان ، از ترور عمر و سپس مجددا ازعثمان سخن گفته و در ادامه نمونه هاى بعدى را بر اساس نظم و ترتیب تاریخى مى آورد. شیوه وى استفاده از اسناد بوده و اخبار خویش را به صورت مسند نقل مى کند، گرچه گاه براى شکل داده به ترکیب یک خبر، چند روایت مشابه را درهم داخل مى کند و اسامى راویان را درآغاز مى آورد.

در موردى کتاب داود بن حصین که از موالى عثمان بوده درباره کشته شدگان روز حره یک جا از طریق واقدى نقل شده است .به هر روى ، تقریب در بیشتر نقلها مى توان به راحتى سند هر خبر را ملاحظه و از این زاویه آن را ارزیابى کرد.

برخى از افرادى که خبر قتل یا محنت آنها در این کتاب آمده عبارتند از: عمر، عثمان ، على بن ابیطالب (ع ) طلحه وزبیر و عمار، محمد بن ابى بکر، برخى مقتولان جمل ، وغارتهاى معاویه ، خباب بن ارت ، عمروبن حمق ، حسن بن على (ع )، عمیر بن هانى و همدان مؤ ذن على (ع )، کشته شدگان روز حره ، (در این قسمت با تفصیل سخن گفته شده است )، عمر بن سعد، سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه ، کشته شدگان جنگ جماجم مانند ابن ابى لیلى ، کمیل ، سعید بن جبیر، نفس زکیه ،و…
کتاب المحن به کوشش یحیى وهیب الجبورى درسال ۱۴۰۳ توسط دارالغرب الاسلامى بیروت منتشر شده است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

لغت نامه دهخدا

زندگینامه نصر بن مزاحم منقرى (متوفی۲۱۲ه.ق)

نصرابن مزاحم بن سیارالمنقری التمیمی الکوفی، مکنی به ابوالفضل، از مورخان شیعه است، در کوفه شغل عطاری داشت سپس در بغداد ساکن شد،

 وى از نسل تک نگارانى است که از روى علائق شیعى خود، به کار جمع آورى اخبار مربوط به جریانهاى شیعى عراق پرداخته است . ابن ندیم از وى یاد کرده ،اورا از طبقه ابومخنف دانسته و نوشته است که وى عطار بوده است .

از جمله آثارش

  1. کتاب الغارات ،
  2. کتاب صفین ،
  3. کتاب الجمل ،
  4. کتاب مقتل حجر بن عدى ،
  5. کتاب مقتل الحسین (ع ) است .(۲۶۸)

نصر از سوى رجال شناسان اهل سنت متهم شده و دلیل آن هم گرایش شیعى اوست . در برابر، نجاشى اورا مستقیم الطریقه ، صالح الامر مى خواند والبته مى فزاید که وى از ضعیفان روایت مى کند. پس از آن از کتاب النهروان ، کتاب المناقب ، وکتاب اخبار محمد بن ابراهیم وابوالسرایا،یاد مى کند.(۲۶۹)متن اخیر مربوط به حوادث آخرین سالهاى زندگى اوست .

تنها کتاب برجاى مانده او وقعه صفین است . این تک نگارى مهم ، در مورد استفاده ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه بوده است . نسخه اى از آن در موزه بغداد بوده ودر سال ۱۳۰۰ قمرى چاپ شده است . در سال ۱۳۰۱ فرج الله کاشانى در تهران با تصحیح آن را چاپ کرد، امام چاپ مقبول آن با تحقیق محقق برجسته جهان عرب ، عبدالسلام هارون به سال ۱۳۶۵ قمرى انجام شده است . همان چاپ درا یران هم افست شده و با نام پیکار صفین توسط پرویز اتابکى به فارسى بسیار عالى و شیوا در آمده است .

کتاب وقعه الصفین ، از بهترین تک نگاریهایى است که از قرن وم برجاى مانده ونشانگر اهیمت این تک نگاریهاست که بیش از نود و پنج درصد آنها از میان رفته به ویژه ،شیعه ، با از دست دادن این قبیل آاثر، لطمه فرهنگى زیادى دیده است . کتاب نصر بن مزاحم ، کتابى است مسند. وى در بیشتر مواقع سند مطالب خود را آوررده ودر ثبت جزئیات این جنگ مهم تاریخ اسلام ، تمامى توان خود را بکار گرفته است .

نام نصر بن مزاحم در کتاب الفتوح ابن اعثم فراوان آمده ، جزآن که به خطا نعیم بن مزاحم امده و متاءسفانه مصحح متوجه این مساءله نشده است . بنابراین ، بسیارى از فقرات آثار نصر بن مزاحم را در فتوح مى توان یافت .

رحلت

وی به سال ۲۱۲ ه ق درگذشت رجوع به الاعلام زرکلی ج ۸ ص ۳۵۰ و ارشاد الاریب ج ۷ ص ۲۱۰ و تاریخ بغداد ج ۱۳ ص ۲۸۲ و الفهرست ابن ندیم ص ۹۳ و الذریعه ج ۱ ص ۳۴۷ و روضات الجنات ص ۷۳۲ و مقاتل الطالبیین ص ۵۳۳ و میزان الاعتدال ج ۳ ص ۲۳۲ و لسان المیزان ج ۶ ص ۱۵۷ شود.



۲۶۸-الفهرست ، ص ۱۰۶
۲۶۹- رجال النجاشى ، ص ۴۲۸
۲۷۰-طبقات الکبریا، ج ۶، ص ۳۹۵

لغت نامه دهخدا

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

ذندگینامه ابراهیم بن على کفعمى«تقى الدین» (۸۶۴- ۹۰۵ ق)

ابراهیم بن على بن حسن بن محمد بن صالح عاملى کفعمى، ملقب به تقى الدین. عالم و فقیه بزرگ شیعه از مردم جبل عامل.
وى در روستاى کفر عیماى جبل عامل زاده شد. همانجا در نزد پدر خود على بن ابراهیم، درس‏هاى نخستین را فرا گرفت. پس از به پایان رساندن درس‏هاى نخستین، به کربلاى معلى رهسپار شد و چندى در آنجا ماند و درس گرفت و آموخت.

مشایخى که وى هم از آنها اجازه روایت گرفت و در نزدشان شاگردى کرد:
على بن ابراهیم صالح کفعمى (پدر وى)،

حسین بن ساعد حسینى حائرى صاحب تحفه الابرار فى مناقب الائمه الاطهار،

سید على بن عبدالحسین بن سلطان موسوى حسینى صاحب رفع الملامه.

نظران بزرگان

صاحب امل الامل وى را ادیب، شاعر و ثقه مى ‏نامند.

صاحب تکلمه الرجال شیخ عبدالنبى کاظمى درباره وى مى ‏گوید:
«وى از فاضلان، محدثان، راست‏کرداران و پرهیزگاران بنام و حد میان شهید اول و ثانى بود و آثار بسیارى دارد.»

کفعمى در همان روستاى کفرعیما درگذشت و همانجا به خاک سپرده شد.

تألیفات وى:
۱- المصباح (الجنه الواقیه والجنه الباقیه)؛
۲- مختصر؛
۳- البلد الامین والدرع الحصین؛
۴- نهایت الارب فى امثال العرب؛
۵- النخبه و …

منابع فقه شیعه (ترجمه جامع أحادیث الشیعه)//آقاحسین بروجردی

زندگینامه میرعلیشیر قانع تتوی(متوفی۱۲۰۳ه ق)

قانع تتوی ، میرعلیشیر، مورخ و شاعر فارسی گوی شبه قاره هند در قرن دوازدهم. نام او علیشیر حسینی شیرازی است. در شعر، قانع تخلص می کرد. خاندانش از سادات محله دشتک شیراز بودند. از مشاهیر این خاندان در سند و شیراز، سیدمیراصیل‌الدین عبدالله‌بن عبدالرحمان الدشتکی*، سیدمیرجمال‌الدین عطاءالله محدمث الدشتکی*، سیدالحکما، میرصدرالدین محمد شیرازی* ، میرغیاث‌الدین منصور و آصف‌الدوله عبدالوهاب شیرازی* بودند. میراصیل‌الدین در عهد سلطان‌ابوسعید* تیموری با خاندان خود به هرات رفت (قانع تتوی، ۱۹۵۷، ص۵۳۳).

نیای قانع تتوی، میرقاضی سیدشکرالله‌بن وجیه‌الدین، همراه میرزاشاه‌بیک ارغون در فتح سند شرکت کرد و در سند اقامت گزید و در ۹۲۶ قاضی* تته شد و تا پایان عمر (۹۶۲)‌در آن شهر زیست (نیسانی تتوی، ص۱۴-۱۵؛ قانع تتوی،‌ همان، ص۵۳۱-۵۳۲، ۵۶۹-۵۷۱). قانع تتوی، فرزند میرعزت‌الله (متوفی ۱۱۶۱)،‌ در ۱۱۴۰ در تته به دنیا آمد (همو، ۲۰۰۱، ص۶۴۷؛ همو، ۱۹۵۷، ص۵۷۱). او نزد ادیبان سندی تحصیل کرد و از دوازده سالگی شعر سرود، اما اهتمامی برای حفظ و نگهداری آنها نداشت. در ۱۱۵۵ تخلص مظهری و سپس تخلص قانع را برگزید (رجوع کنید به همان، ص۱۱۴، ۳۳۹، ۳۵۹، ۵۷۱-۵۷۲؛ همو، ۱۹۷۱، ص۳۸۶؛ همو، ۲۰۰۱، ص۶۵۳).

در ۱۱۷۵ به خدمت میان غلام‌شاه کلهور، حاکم سند، در آمد و مأمور نوشتن تاریخ حاکمان کلهوره، به نام تاریخ عباسیه، شد. اما پس از چندی، دربار غلام‌شاه را ترک و تألیف کتاب را رها کرد (رجوع کنید به همو، ۱۹۵۷، مقدمه راشدی، ص پنج، نیز ۵۷۲) و باقی عمر را به تألیف و تحقیق پرداخت.

رحلت

وی در ۱۲۰۳ در تته درگذشت (همان، مقدمه راشدی، ص پنج – شش، بیست و چهار؛ د. اسلام، ذیل “KANI”).

اجداد قانع تتوی همگی شیعه بودند (رجوع کنید به خواندمیر، ج۴، ص۶۰۳-۶۰۴). وی (۲۰۰۱، ص۶۴۳) خود را شاگرد ابوالقاسم نقشبندی دانسته است. در قرن سیزدهم، مؤلف ریاض‌السیاحه (ص۴۸۳) از گروه اندکی از نقشبندیه سخن گفته است که بر مذهب شیعه‌اند و بعید نیست که قانع تتوی نیز، ضمن قائل بودن به تشیع، پیرو طریقه نقشبندیه بوده باشد. قانع تتوی (۲۰۰۱، ص۲۰-۶۴) در شرح حال و فضایل خلفا و برخی دیگر از صحابۀ پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم، به عنوان مشایخ صوفیه در قرن اول هجری، مطالبی آورده است.

آثار

برخی از آثار وی عبارت اند از:

تحفه‌الکرام در تاریخ سند، در سه مجلد: جلد نخست، در تاریخ انبیا و ‌ خلفا و سلاطین اسلام؛ جلد دوم، شامل احوال ملوک و امرا و اولیای اقالیم سبعه؛ جلد سوم، تاریخ و احوال مشاهیر سند، در سه قسمت: تاریخ پیش از اسلام تا زمان کلهوره (۱۱۸۱)، ذکر قصبات سند و شرح حال رجال و مشاهیر آن، و ذکر دارالحکومۀ تته و مشاهیر و ادبا ‌و علما ی ‌آن. تتوی این کتاب را در ۱۱۸۱ تألیف کرد، اما تا ۱۱۸۸ مطالبی به آن می افزود (همو، ۱۹۷۱، مقدمه راشدی، ‌ص۱۷).

کتاب دارای نظم تاریخی است و به عنوان تاریخ محلی سند، از امتیاز ویژه‌ای برخوردار است. قانع تتوی ( ص۱۰) در مقدمه، برخی از منابع خود، چون ازغون‌نامه، ترخان‌نامه و بیگلرنامه، را نام برده است. نثر کتاب ساده و روان و به دور از مغلق‌گویی و مداهنه است.

تذکره مقالات‌الشعراء ، در احوال بیش از هفتصد تن از شاعران و نویسندگان فارسی‌گوی اهل سند و نیز شاعران مهاجر به این خطه، به ترتیب الفبایی . تألیف این کتاب در ۱۱۶۹ آغاز شد و در ۱۱۷۴ به پایان رسید (قانع تتوی، ۱۹۵۷، ص۳-۴).

معیار سالکان طریقت، در شرح حال مشایخ صوفیه از صدر اسلام تا پایان قرن دوازدهم.. وی شرح حالها را در ذیل هر سده، براساس تاریخ درگذشت مشایخ تنظیم کرده است.

مَکْلی‌نامه/ بوستان بهار، در شرح ‌حال عرفا و مشایخ مدفون در قبرستانی در تپه‌های مَکْلی( رجوع کنید به تتوی، ۱۹۶۷، ص۱۱، ۱۶، ۱۷، ۲۱). این کتاب مختصر که به نظم و نثر نوشته شده، با مقدمه و تعلیقاتی مفصّل ِ حسام‌الدین راشدی، در ۱۳۴۶ش/۱۹۶۷ به چاپ رسیده است.

از دیگر آثار موجود قانع تتوی است:

مثنوی قضا و قدر،

مثنوی اعلان غم،

زبده المناقب،

مختارنامه،

نصاب‌البلغاء،

مثنوی ختم‌السلوک،

طومار سلاسل گزیده،

روضه الانبیاء،

مثنوی قصاب‌نامه،

حدیقه‌ غَلباء، بیاض‌ محک‌الشعراء،

انشای قانع و سرفرازنامه. آثاری نیز به وی نسبت داده شده که نسخه‌ای از آن تاکنون (۱۳۹۰ش) به دست نیامده است (رجوع کنید به همو، ۱۹۵۷، مقدمۀ راشدی، ص‌هفت – بیست‌وشش، حاشیه).



منابع :

(۱) خواندمیر، حبیب‌السیر؛
(۲) زین‌العابدین شیروانی، ریاض‌السیاحه، چاپ اصغر حامد ربانی، [۱۳۶۱ش]؛
(۳) میرزامیرعلی شیر قانع تتوی، تحفه‌الکرام؛
(۴) چاپ سید حسام‌الدین راشدی، حیدرآباد سند ۱۹۷۱؛
(۵) همو، تذکره مقالات‌الشعرا، چاپ سیدحسام‌الدین راشدی، کراچی، ۱۹۵۷؛
(۶) همو، معیار سالکان طریقت، چاپ سیدخضر نوشاهی، لاهور، ۲۰۰۱؛
(۷) همو، مکلی‌نامه، چاپ حسام‌الدین راشدی، حیدرآباد سند ۱۹۶۷؛
(۸) سیدمحمدطاهر نیسانی تتوی، تاریخ بلده تهته معروف به تاریخ طاهری، چاپ نبی بخش‌خان بلوچ، حیدرآباد سند ۱۹۶۴؛
(۹) EI2, s.v. KANI, MIR ALI SHER, by A. S. Bazmee Ansari.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶ 

زندگینامه ابو زکریا یحیى خطیب تبریزى(متوفی۵۰۲ه ق)

 خطیب تبریزى، ابوزکریا یحیى بن على، ادیب و لغوى قرن پنجم. برخى منابع او را فقط شیبانى تبریزى معرفى کردهاند (رجوع کنید به سمعانى، ج ۱، ص ۴۴۶؛ ابن جوزى، ج ۱۷، ص ۱۱۴) و برخى دیگر لقب خطیب را نیز به او داده اند (رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۴، ص ۳۴۷؛ ابن انبارى، ص ۳۷۲)، اما یاقوت حموى (ج ۲۰، ص ۲۵) او را ابنالخطیب خوانده و خطیب بودن وى را اشتباه دانسته است. قفطى (ج ۴، ص ۲۲) نیز بر این نکته تأکید نموده و بروکلمان (ج ۵، ص ۱۶۲) علاوه بر ابوزکریا به کنیه ابوبکر هم اشاره کرده است.

ابوزکریا در ۴۲۱ متولد شد (یاقوت حموى، ج۲۰، ص ۲۷). منابع متقدم اشارهاى به محل تولد او نکرده اند، اما بروکلمان (همانجا) او را زاده تبریز مىداند. در هر حال به نظر مىرسد وى مدتى را در تبریز گذرانده باشد.

ابوزکریا در طلب علم جدیت داشت (قفطى، ج ۴، ص ۲۳). هنگامى که نسخه اى از کتاب التهذیب ازهرى به دست او رسید براى فراگیرى آن نزد ابوالعلاء معرى* پیاده عازم شام شد. منابعِ متعدد شرح سفر او را که نشانه تلاش و جدیت وى در علمآموزى است، آوردهاند (براى نمونه رجوع کنید به سمعانى، همانجا؛ یاقوت حموى، ج ۲۰، ص ۲۶؛ قفطى، ج ۴، ص ۲۲ـ ۲۳).

وى حدود سال ۴۵۰ وارد دمشق شد و در آنجا از محضر خطیبِ بغدادى* بهره برد (ابن عساکر، همانجا). او در شام و شهرهاى آن نزد شمارى از بزرگان وقت استماع حدیث کرد (قفطى، همانجا؛ نیز رجوع کنید به سمعانى؛ ابن عساکر، همانجاها؛ ابنانبارى، ص ۳۷۲ـ۳۷۴؛ یاقوت حموى، ج ۲۰، ص ۲۵ـ۲۶) و از محضر عبدالقاهر جرجانى* نیز استفاده نمود (یاقوت حموى، ج ۲۰، ص ۲۶).

ابوزکریا در جوانى به مصر سفر کرد. در آنجا ابوالحسن ابن بابشاذ* (متوفى ۴۶۹) نزد او علم لغت را فراگرفت. وى سپس به بغداد رفت و در مدرسه نظامیه بغداد به تدریس ادبیات پرداخت و کتابدارى آنجا را نیز به عهده گرفت و تا پایان عمر در بغداد بود (سمعانى؛ ابن عساکر، همانجاها؛ یاقوت حموى، ج ۲۰، ص ۲۶ـ۲۷).

خطیب تبریزى در لغت و آنچه روایت مى کرد مورد اعتماد بود (ابن انبارى، همانجا، به نقل از سمعانى) و خطیب بغدادى، به همین اعتبار از او نقل مىکرد (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۱۳، ص ۲۰۵؛ نیز رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۴، ص ۳۴۷، ۳۴۹). در عین حال گفته اند که ابوزکریا رفتار مناسبى نداشت و به شریعت مقید نبود (رجوع کنید به ابن انبارى، ص ۳۷۳؛ یاقوت حموى، همانجا).

ابوزکریا در بغداد شاگردان بسیارى داشت. جوالیقى* و ابنعساکر* نیز از وى روایت کردند (قفطى، همانجا؛ نیز رجوع کنید به سمعانى؛ ابن عساکر، همانجاها؛ یاقوت حموى، ج ۲۰، ص ۲۶).

رحلت

خطیب تبریزى به سال ۵۰۲ در بغداد درگذشت و در باب ابرز به خاک سپرده شد (سمعانى، ج ۱، ص ۴۴۷؛ ابنجوزى، ج ۱۷، ص ۱۱۴ـ۱۱۵).

آثار

وى تألیفات بسیارى دارد از جمله :

شرح الحماسه (سه شرح بزرگ، متوسط و کوچک بر کتاب الحماسه*).

شرح شعر متنبّى*؛

شرح المعلّقات السبع/ العشر؛

شرح مُفَضّلیات؛

شرح سَقْط الزند معرّى؛

شرح السبع الطوال؛

شرح مقصوره ابندُرَید؛

شرح اللُّمَع ابن جنّى*؛

الکافى فى علم/ علمَىِ العروض والقوافى؛

مقاتلالفرسان؛

مقدمه فى النحو که به لحاظ فنى داراى نکات باارزش و مفیدى است؛

تفسیرالقرآن؛

الملخّص فى اعراب القرآن؛

تهذیب غریب الحدیث؛

غریب القرآن؛

و تهذیب اصلاح المنطق ابن سکّیت (ابن عساکر، ج ۶۴، ص ۳۴۹ـ ۳۵۰؛ ابن انبارى، ص ۳۷۲؛ یاقوت حموى، ج ۲۰، ص ۲۷؛ قفطى، ج ۴، ص ۲۳ـ۲۴؛ براى اطلاع از نسخه هاى خطى و چاپى آثار وى رجوع کنید به بروکلمان، ج۱، ص ۷۱، ج ۲، ص ۷۵ـ۷۶، ج۵، ص۱۶۲ـ ۱۶۳). لویس شیخو کتاب کنزالحفاظ فى کتاب تهذیب الالفاظ ابن سکّیت را با شرح خطیب تبریزى در ۱۳۱۵/ ۱۸۹۷ در بیروت چاپ کرده است. مجید طراد نیز کتاب دیگرى از خطیب تبریزى را با عنوان شرح دیوان عنتره در ۱۳۷۷ش/۱۹۹۸ در بیروت به چاپ رسانده است.

از خطیب تبریزى ابیاتى نیز به جا مانده (رجوع کنید به باخرزى، ج ۱، ص ۲۶۱ـ۲۷۱؛ ابنانبارى، ص۳۷۴؛ ابنجوزى، ج ۱۷، ص۱۱۶) که ابن اثیر (ج ۱۰، ص ۴۷۳) آنها را ضعیف دانسته است.



منابع :

(۱) ابن اثیر؛
(۲) ابن انبارى، نزههالالباء فى طبقات الادباء، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ?]۱۳۸۶/ ۱۹۶۷[؛
(۳) ابن جوزى، المنتظم فى تاریخالملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۴) ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/۱۹۹۵ـ۲۰۰۱؛
(۵) علىبن حسن باخرزى، دمیهالقصر و عصره اهل العصر، چاپ محمد تونجى، ج ۱، دمشق ?]۱۳۹۱/ ۱۹۷۱[؛
(۶) کارل بروکلمان، تاریخ الادب العربى، ج ۱ـ۲، نقله الى العربیه عبدالحلیم نجار، قاهره ] ۱۹۷۴[، ج ۵، نقله الى العربیه رمضان عبدالتواب، قاهره ۱۹۷۵؛
(۷) خطیب بغدادى؛
(۸) سمعانى؛
(۹) علىبن یوسف قفطى، اِنباه الرواه على اَنباه النحّاه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۴، قاهره ۱۹۷۳؛
(۱۰) یاقوت حموى، معجم الادباء، بیروت ۱۴۰۰/ ۱۹۸۰٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶ 

زندگینامه محمد خطیب عُمَرى تبریزى(متوفی۷۴۹ه ق)(مولف کتاب مشکاه المصابیح)

 خطیب عُمَرى تبریزى، محمدبن عبداللّه، محدّث، رجالى و مفسر قرن هشتم. کنیه اش ابوعبداللّه و لقبش ولى الدین بود و به خطیب الفخریه نیز شهرت داشت. از زندگى او اطلاعى در دست نیست. شهرتش به سبب تألیف کتاب مشکاه المصابیح است که تدوین دوباره کتاب مصابیح السنه بَغَوى فَراء* (متوفى ۵۱۶) براساس ابواب فقهى است.

خطیب عمرى کتاب خود را در ۲۹ عنوان، ۳۲۷ باب و ۱۳۰۸ فصل براساس ابواب فقهى مرتب کرد. او در کتاب خویش نام راویان احادیث مفرد (احادیثى که راوى آن به نحوى تک باشد) و صحابى روایت کننده حدیث را که بغوى ذکر نکرده، آورده است. وى تألیف این کتاب را در رمضان ۷۳۷ به پایان رساند (خطیب عمرى، ج ۱، ص ۳ـ۴؛ حاجى خلیفه، ج ۲، ستون ۱۶۹۹؛ کتّانى، ص ۱۴۵). خطیب عمرى مشکاهالمصابیح را به توصیه شیخ اجازه اش، حسین بن عبداللّه طیّبى (متوفى ۷۴۳)، نوشت (رجوع کنید به ابن حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۶۹).

به گفته خطیب عمرى (ج ۱، ص ۶ـ۷)، هر باب این کتاب به سه فصل تقسیم شده است. در فصل نخست روایاتى آمده است که محمدبن اسماعیل بخارى و مسلمبن حجّاج نیشابورى به طور مشترک نقل کرده اند. در فصل دوم هر باب روایات دیگر محدّثان بزرگ اهل سنّت آمده است. خطیب عمرى (ج ۱، ص ۴ـ۶)، خود، محدّثان بزرگ اهل سنّت را نام برده است. وى در فصل سوم نیز روایاتى منقول از دیگر محدّثان بزرگ اهل سنّت را جاى داده است.

خطیب عمرى در مقدمه مختصرى بر کتاب خود، به توضیح روش خویش پرداخته است. او در نقل روایات، با رعایت جانب اختصار، روایات تکرارى را حذف و در موارد اندکى نیز به دست نیافتن به روایت، به شکلى که بغوى نقل کرده، یا وجود نقلى مخالف آن در منابع اشاره کرده ست (رجوع کنید به ج ۱، ص ۷). وى همچنین به بیان نوع روایات همچون غریب و ضعیف پرداخته و ۱۵۱۱ روایت نیز افزوده است (رجوع کنید به ج ۱، ص ۸، مقدمه، ص ح).

طیّبى اولین کسى است که در تکمیل و شرح مشکاه المصابیح، کتاب الکاشف عن حقائق السنن را در ۷۴۳ نوشت (ابن حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۶۸ـ۶۹؛ حاجىخلیفه، ج ۲، ستون۱۷۰۰). این شرح با تحقیق ابوعبداللّه محمدعلى سَمَک به چاپ رسیده است (بیروت ۱۴۲۲). از دیگر شروح مشکاهالمصابیح، کتاب مرقاهالمفاتیح (بیروت ۲۰۰۷) ملاعلى قارى (متوفى ۱۰۱۴) است. ابوالحسن عبیداللّه بن محمد رحمانى مبارک فورى (متوفى ۱۴۱۴) نیز شرح مرعاهالمفاتیح: شرح مشکاهالمصابیح (بنارس هند ۱۴۰۴) را بر این کتاب نوشته است (براى آگاهى از دیگر شروح این کتاب رجوع کنید به حاجى خلیفه، همانجا). به گفته بغدادى (ج ۱، ستون ۷۲۹)، على بن محمد جرجانى (متوفى ۸۱۶) نیز حاشیهاى بر مشکاهالمصابیح نگاشته است.

مشکاه المصابیح به فارسى ترجمه و شرح (رجوع کنید به بروکلمان، ج ۶، ص۲۴۰ـ۲۴۲) و به انگلیسى ترجمه و چاپ شده است (رجوع کنید به سرکیس، ج ۱، ستون ۶۲۸؛ د. اسلام، چاپ دوم، ذیل «بغوى»).

مشکاه المصابیح نخستین بار در ۱۳۱۵ در سنپترزبورگ سپس در ۱۳۴۵ در دهلى به چاپ رسید و محمد ناصرالدین الَبانى (بیروت ۱۴۰۵) و سعید محمد لحّام (بیروت ۱۴۱۱) نیز این کتاب را تصحیح و چاپ کرده اند (براى چاپهاى دیگر کتاب رجوع کنید به سرکیس، ج ۱، ستون ۶۲۷).

حافظ ابن حجر عسقلانى در کتاب هدایهالرواه إلى تخریج أحادیث المصابیح و المشکاه (الدمام ۱۴۲۲) احادیث کتابهاى مصابیح و المشکاه را استخراج کرده است. محمد لقمان سِلَفى نیز در کتاب هدى الثقلین فى أحادیث الصحیحین التى أوردها المحدّث الخطیب التبریزى فى مشکاهالمصابیح (ریاض ۱۴۲۱) احادیث این کتاب (۲۷۰۴ حدیث) را براساس ابواب فقهى مرتب کرده است.

سامِح بن جادبن على أبوعبداللّه با همکارى أبوعِلِیّین رجائى بن محمد مصرى مکى در کتاب مُذَکَّره الإتمام الصریح لتحقیق مشکاهالمصابیح (قاهره [.بى‌تا]) به تحقیق احادیث کتاب مشکاهالمصابیح و بیان تعلیقات جدید محمد ناصرالدین البانى، که در تصحیح نخستین وى نیامده بوده، پرداخته است.

خطیب عمرى پس از تألیف مشکاه المصابیح، اسامى رجال آن را استخراج کرد و همراه با شرح مختصرى در احوال آنها در کتاب الإکمال فى أسماء رجال المشکاه آورد. وى این اثر را در ۷۴۰ به پایان برد (بروکلمان، ج ۶، ص ۲۳۹؛ بغوى، ج ۱، مقدمه مرعشلى، ص ۷۳). علاوه بر این، عبدالحقبن سیفالدین دهلوى (متوفى ۱۰۵۲) نیز در کتاب إکمال أسماء رجال مشکاهالمصابیح (دمشق ۱۴۲۷) اسامى خلفا، فرزندان، اهل بیت و زنان پیامبر در این کتاب را جمع آورى کرده است.

غره التأویل فى التفسیر و مجالس فى التفسیر و الموعظه نیز از آثار خطیب عمرى است.

رحلت

او در ۷۴۹ درگذشت (حاجىخلیفه، ج ۲، ستون ۱۱۹۷؛ بغدادى، ج ۲، ستون ۱۵۶؛ کحّاله، ج۱۰، ص ۲۱۲).



منابع :

(۱) ابن حجر عسقلانى، الدر الکامنه فى اعیان المائه الثامنه، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۲) کارل بروکلمان، تاریخ الادب العربى، ج ۶، نقله الى العربیه یعقوب بکر، قاهره ۱۹۷۷؛
(۳) اسماعیل بغدادى، هدیهالعارفین، ج ۱ـ۲، در حاجىخلیفه، ج ۵ـ۶؛
(۴) حسین بن مسعود بغوى، مصابیح السنّه، چاپ یوسف عبدالرحمان مرعشلى، محمدسلیم ابراهیم سماره، و جمال حموى ذهبى، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۵) حاجىخلیفه؛
(۶) محمدبن عبداللّه خطیب عمرى، مشکاه المصابیح، چاپ محمد ناصرالدین البانى، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۷) یوسف الیان سرکیس، معجم المطبوعات العربیه و المعربه، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۸) محمدبن جعفر کتّانى، الرساله المستطرفه لبیان مشهور کتب السنه المشرفه، کراچى ۱۳۷۹/۱۹۶۰؛
(۹) عمررضا کحّاله، معجم المؤلفین، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت [.بى‌تا]؛
(۱۰) EI2, s.v. “Al- Baghawi, Abu Muhammad al-Husayn b. Mas`ud” (by J. Robson).

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۶ 

زندگینامه محمد هاشمی تِلِمسانی(متوفی۱۳۸۱ه ق)

هاشمی تِلِمسانی ، محمدبن احمد، صوفی و متکلم الجزایری در قرن چهاردهم. او از سادات حسنی بود. در ۱۲۹۸ در سُبدو، از توابع تلمسان، به دنیا آمد (عیسی، ص۴۹۹؛ سعدالله، ج۷، ص۱۳۹). پدرش از علما بود و در آنجا مسند قضا داشت. محمد، پس از درگذشت پدرش، به تلمسان سفر کرد و در آنجا به مشاغل گوناگونی پرداخت.

او برای تحصیل علوم دینی پیوسته به مدارس و مساجد می‌رفت و سپس، به واسطۀ محمدبن یَلِّس، به طریقت درقاویۀ شاذلیه پیوست و با احمد علوی* آشنا شد (عیسی، ص۴۹۹، ۵۱۶؛ د.اسلام، ذیل «هاشمی »). وی در ۱۳۲۹ همراه مرشد خویش، محمدبن یلّس، برای فرار از استعمار فرانسه به شام رفت (عیسی، ص۴۹۹ـ۵۰۰).

پس از مدت کوتاهی عازم ترکیه شد و دو سال در آدنای ترکیه ماند. سپس به دمشق بازگشت و تحصیلات خود را نزد علمایی چون بدرالدین حسنی، جعفر کتانی، امین سُوَید، نجیب کیوان و یوسف نبهانی تکمیل کرد و از محمود عطار و محمد بن یوسف، معروف به کافی، اصول و فقه مالکی را فراگرفت و از مشایخ خود اجازۀ ارشاد یافت (عیسی، ص۵۰۰؛ د.اسلام، همانجا).

پس از درگذشت محمد بن یلّس در ۱۳۵۰، احمد علوی* که به دمشق آمده‌ بود، به هاشمی مقام ارشاد را در طریقت علویۀ درقاویۀ شاذلیه، و ریاست زاویۀ دمشق را اعطا کرد (عیسی، ص۵۰۰، ۵۰۷ـ۵۰۹؛ لینگز، ص۲۹، پاورقی ۱). از آن پس، هاشمی تمام کوشش خود را صرف ترویج تصوف و تعلیم موضوع توحید کرد واز حلقه‌های درس و ذکر و مواعظ وی در خانه و مسجد و مدارسی چون شامیه و نوریه، استقبال بسیار شد.

او زوایایی نیز در حُمص، حَمات، حلب و دمشق و روستاهای اطراف آن و در اردن و فلسطین برپا کرد و همچنین قسمتی از خانۀ خود را در دمشق، به شاگردان و مریدانش اختصاص داد (عیسی، ص۵۰۱، ۵۰۳ـ۵۰۴؛ کردی، ص۱۴۵؛ د.اسلام، همانجا).

رحلت

هاشمی در ۱۳۸۱ در دمشق درگذشت و در باب صغیر دفن شد(سعدالله، ج۷، ص۱۵۶؛ نویهض، ص۴۵). او شاگردان بسیاری تربیت کرد و، به سبب نوع تعالیم و خردمندی و تقوایش، به مجدّد دین و شعرانی زمان مشهور شد (د.اسلام، همانجا). عبدالقادر عیسی، مؤلف حقائق عن التصوف، از شاگردان وی بود (رجوع کنید به عیسی، ص۵، ۶۶).

محمد هاشمی تبعیت کامل از مرشد صاحب علم و حال را برای سالکان طریق لازم می‌دانست (رجوع کنید به هاشمی، ص۱۸) و مریدانش را به خلوت و ذکرگویی ترغیب می‌کرد (عیسی، ص۲۱۷). وی در موضوع توحید، تعالیم اشعری را با آرای ابن سینا دربارۀ صفات خدا و عقاید کلامی سنوسی تلفیق کرد. از نظر او کسب علم، بویژه علم توحید، بر تک‌تک مؤمنان واجب است، زیرا نه تنها آنان را از افتادن به ورطۀ کفر و شرک نجات می‌دهد، بلکه به ایشان یقین و آرامش می‌بخشد (د.اسلام، همانجا).

آثار

او آثاری در توحید و تصوف دارد، از جمله رساله‌ای به نام عقیده اهل السنه، که بعدها برای سهولت درک و یادگیری خوانندگان، این اثر را به نظم درآورد. وی همچنین بر این رساله شرحی مختصر با عنوان شرح نظم عقیده اهل السنه و شرحی مفصّل با نام مفتاح الجنه فی شرح عقیده اهل السنه نوشت که هر سۀ این رساله‌ها در ۱۳۷۹ در دمشق به چاپ رسیدند.

دیگر رساله‌های او در این باره عبارت اند از:

سبیل السعاده فی معنا کلمتی الشهاده (دمشق ۱۳۴۷)؛ البحث الجامع فی ما یتعلق بالصنع و الصانع (دمشق ۱۳۷۴)؛

و الحدائق الندیه فی الدروس التوحیدیه که چاپ نشده‌است (سعدالله، ج۷، ص۱۵۵، ۱۵۶، ۱۵۶، پاورقی ۱؛ د.اسلام، همانجا).

آثار هاشمی در تصوف اغلب شامل رسالاتی است که در پاسخ به پرسشهای‌ مریدانش نوشته‌است.

آثار او در این باره عبارت اند از:

شرح شطرنج العارفین، منسوب به ابن‌عربی (سعدالله، ج۷، ص۱۴۰)؛

و الحِلُّ السَدید لما اِستَشکله المرید من جواز الأخذ عن المرشدین، که در آن به ذکر شرایطی پرداخته‌ است که مریدان در آن مجازند شیخ یا طریقت خود را تغییر دهند (عیسی، ص۵۰۴؛ د.اسلام، همانجا). او همچنین اثری به نام معراج التشوف الی حقائق التصوف دارد که تاکنون چاپ نشده است (سعدالله، ج۷، ص۱۳۹ـ۱۴۰).

القول الفصل القویم فی بیان المراد من وصیه الحکیم (دمشق ۱۳۷۶) نیز رساله‌ای است که در آن به احوال سیاسی و اجتماعی مسلمانان پرداخته و ایشان را از تفرقه بر حذر داشته‌است (عیسی، ص۵۰۲).



منابع :

(۱) محمد هاشمی تلمسانی، شرح شطرنج العارفین، [بی‌جا] [بی‌تا]؛
(۲) ابوالقاسم سعدالله، تاریخ الجزائر الثقافی، بیروت ۱۹۹۸م؛
(۳) عبدالقادر عیسی، حقایق عن التصوف، حلبـ سوریه ۱۴۲۸/ ۲۰۰۷؛
(۴) محمدسعید کردی، الجنید، دمشق ۱۳۶۸/۱۹۴۸م؛
(۵) عادل نویهض، معجم اعلام الجزائر، بیروت ۱۹۷۱م؛
(۶) EI2, s.v. “HĀSHIMĪ”, by: J. L. Michon.
(۷) Martin Lings, A sufi saint of the twentieth century, Aligarh [1993].

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶

زندگینامه امیر سعد صَیْفى تمیمى«حَیْصَ بَیْصَ»«ملک الشعرا »(متوفی۵۷۴ه ق)

حَیْصَ بَیْصَ ، لقب امیر سعدبن محمدبن سعد صَیْفى تمیمى، شاعر، ادیب، فقیه و دانشمند شیعى سده ششم. کنیه اش ابوالفوارس و لقبش شهاب الدین ذکر شده است. لقب امیر را نیز به عنوان صله براى شعرى که در سرخس در مدح سلطان سنجر سلجوقى سروده بود دریافت کرد (رجوع کنید به حَیْصَ بَیْصَ، ج ۱، ص ۲۲۸ـ ۲۳۱؛ نیز رجوع کنید به همان، ج ۱، مقدمه مکى سیدجاسم و شاکر هادى شکر، ص ۳۵). دیگر لقب او ملک الشعرا بود (ابنعدیم، ج ۹، ص ۴۲۶۹).

جد پدرى وى در منطقه کَرخ بغداد سکنا گزید و حیص بیص در ۴۹۲ در ناحیه درب منصور کرخ زاده شد (همان، ج ۹، ص ۴۲۶۲، ۴۲۶۹، ۴۲۷۱). او از نوادگان اَکْثَمبن صیفى*، حکیم دوره جاهلى عرب، بود (رجوع کنید به عمادالدین کاتب، ج ۱، قسم شعراءالعراق، جزء۱، ص ۲۰۲) از اینرو او را صیفى (رجوع کنید به ابننقطه، ج ۳، ص ۶۴۳) و ابن صیفى (ابنصابونى، ص ۳۷۱؛ دمیرى، ج ۱، ص ۱۸۶) نیز نامیده اند. هر چند برخى در این انتساب تردید کردهاند (رجوع کنید به ابنخلّکان، ج ۲، ص ۳۶۵؛ ابنحجر عسقلانى، ج ۴، ص ۳۵). مینوى (ج ۱، ص ۱۶۱) با استناد به ابن خلّکان گفته که حیص بیص ظاهراً ایرانى بوده است.

واژه حیص بیص در لغت به معنى گرفتارى، تنگنا و سختىِ گریزناپذیر است و بنابر قول مشهور از نظر نحوى آخر هر دو جزء کلمه مبنى بر فتح است (رجوع کنید به جوهرى؛ ابن منظور، ذیل «بیص»، «حیص»؛ براى دیگر آرا رجوع کنید به همانجاها). در مثلهاى عربى نیز این واژه به کار رفته است (رجوع کنید به میدانى، ج ۱، ص ۲۲۴).

درباره سبب دادنِ این لقب به امیرسعدبن محمد نوشته اند که او در اصفهان این واژه را براى فردى به کار برد و سپس در بیتى به آن اشاره کرد و به همان لقب مشهور شد (رجوع کنید به ابنعدیم، ج ۹، ص ۴۲۶۹؛ ابنحجر عسقلانى، همانجا). برخى نیز برآناند که او با دیدن مردمِ در سختى و فشار گفت: «مردم را چه شده که در حیص بیص هستند؟» و سپس به همین لقب نامیده شد (رجوع کنید به ابنخلّکان، همانجا؛ سبکى، ج ۷، ص ۹۱). به گفته ابن ابى اُصَیْبعه (ص ۳۸۰)، این لقب را ابن قَطّان*، طبیب و شاعر هجوگو و مخالف سرسخت حیص بیص، به او داده است.

اساتید

حیص بیص از سیزده سالگى به دانشاندوزى روى آورد و علم نحو را از فصیحى نحوى، مدرّس نظامیه بغداد، فراگرفت (ابنانبارى، ص ۳۷۵؛ یاقوت حموى، ج ۵، ص ۱۹۶۴). سپس به رى رفت و فقه و مسائل خِلاف (= اختلاف آراى فقیهان) را از محمدبن عبدالکریم وَزّان آموخت و با فقها به مناظره پرداخت. دیگر استاد وى در فقه اسعد مَیْهَنى از مدرّسان نظامیه بغداد بود. استادان وى در حدیث ابوطالب حسین زینبى، على بن طِراد زینبى و ابوالمجد محمدبن جَهْوَر واسطى بودند (رجوع کنید به ابندُبَیْثى، ص ۱۹۵، ۱۹۶؛ ابنعدیم، ج ۹، ص ۴۲۶۲، ۴۲۶۹؛ ابنخلّکان، ج ۲، ص ۳۶۲).

جمع کثیرى نیز از وى روایت کرده اند که از مشاهیر آنان شیخ الشیوخ ابن سُکَیْنه و عبدالکریم سمعانى*اند (رجوع کنید به ابنعدیم، ج ۹، ص ۴۲۶۲). نام حیص بیص در سند برخى روایات نیز آمده است (رجوع کنید به همان، ج ۹، ص ۴۲۶۲ـ۴۲۶۳). با این مقام علمى، حیص بیص به شعر و ادب روى آورد و در دوران خود سرآمد دیگران شد (عمادالدین کاتب، همانجا؛ ابنعدیم، ج ۹، ص ۴۲۶۹؛ ابنخلّکان، ج ۲، ص ۳۶۲ـ۳۶۳).

کهن ترین آگاهیها از زندگانى حیص بیص را سمعانى (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۳، ص ۱۳۵۲ـ۱۳۵۳) و عمادالدین کاتب (همانجا) داده اند که هر دو اشعار و رسائل حیص بیص را نزد خود او خوانده بودند. حیصبیص سلاطین، خلفا، امیران و بزرگان را مدح مىکرد (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۹۵، ۱۰۱، ۲۶۷)، ولى هیچگاه زبان به هجو نگشود (فرّوخ، ج ۳، ص ۳۶۹) و همیشه در سرودههایش دیانت و جوانمردى را مراعات مى کرد (ابنعدیم، ج ۹، ص ۴۲۶۲).

او در مقدمه دیوانش (ج ۱، ص ۷۱) به صراحت بیان کرده که هیچگاه متعرض آبروى کسى نشده است. حیص بیص به غایت محترم، باوقار و بزرگمنش بود و همیشه بهزبان عربى فصیح سخن مى گفت. وى جامه عربى مى پوشید و شمشیرى بر کمر مى بست (عمادالدین کاتب، همانجا؛ ابنعدیم، ج ۹، ص ۴۲۶۹؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۲۱، ص ۶۲).

مردم بسیارى از دانش و فضل او بهره بردند، زیرا وى در زمان خود از آگاهترین افراد به شعر و گویشهاى عربى بود (ابندبیثى؛ یاقوت حموى، همانجاها). دانش فراوان او را در ادبیات، لغت، فقه و توانایى اش را در فن مناظره ستوده اند (رجوع کنید به ابندبیثى، ص ۱۹۵؛ ذهبى، ۱۴۰۵، ج ۳، ص ۶۵). به گفته سبکى (همانجا) و ابن حجر عسقلانى (ج ۴، ص ۳۴) در تمام دانشها سرآمد بود و خود نیز به این مطلب اشاره کرده است (رجوع کنید به ج ۱، ص ۳۶۱، بیت ۱۴).

دیوان حیصبیص از دیرباز مشهور بود و در بسیارى از منابع به شهرت وى در شاعرى و دیوان او اشاره شده است (از جمله رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۵، همانجا؛ابنکثیر، ج۱۲، ص۳۰۱). ابنجوزى (ج ۱۸، ص ۲۵۳) حیصبیص را شاعر ناقد نامیده و سمعانى از فصاحت لهجه و خط خوش او یاد کرده است (رجوع کنید به ابنعدیم، ج ۹، ص ۴۲۶۸). به حُسن ابتداء و حسن تخلص اشعار او توجه کردهاند (رجوع کنید به عمادالدین کاتب، ج ۱، همان، ص ۲۰۵؛فرّوخ، همانجا) و برخى نیز اشعار نیکوى او را نقل نمودهاند (رجوع کنید به ابنشاکر کتبى، ج ۱، ص ۳۷۲؛ابنکثیر، همانجا).

اخوانیات یکى از بخشهاى درخور توجه سرودههاى اوست (براى نمونه رجوع کنید به حیصبیص، ج ۱، همان مقدمه، ص ۵۶ـ۵۷). سرودههاى فىالبداهه او نیز در منابع ثبت شده است (براى نمونه رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۳، ص ۱۳۵۴ـ۱۳۵۵؛ابنخلّکان، ج ۶، ص ۲۳۶ـ ۲۳۷). درخصوص آرایههاى ادبى (رجوع کنید به ابناثیر، ج ۲، ص ۱۷۰ـ ۱۷۱؛ابنابىالحدید، ص ۲۰۴) و بحث مجاز عقلى در علم بیان* (مراغى، ص ۳۵۷؛عتیق، ص ۳۴۵) از سرودههاى حیصبیص شاهد مثال آوردهاند. ملکالنُحاه ابونزار آرزو داشت که بهجاى تمامى سرودههایش دو بیت از سرودههاى حیصبیص از آنِ او باشد (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۲، ص ۸۷۳؛ابنعدیم، ج ۹، ص ۴۲۶۷).

بیشتر سرودههاى حیصبیص در مدح، فخر و مرثیه است، ولى وصف، تغزل و حکمت نیز در اشعارش وجود دارد (فرّوخ، همانجا). مضمون دو بیت از سرودههاى حیصبیص درباره بیمارى و درمان آن برمبناى مشابهت، که دَمیرى (ج ۱، ص ۱۸۷) نقل کرده، با روش هومئوپاتى ــ که پزشک آلمانى ساموئل کریستین هانمان (متوفى ۱۸۴۳/۱۲۵۹) پایهگذارى کردــ یکى دانسته شده است (براى تفصیل رجوع کنید به د. ا. د. ترک، ذیل مادّه؛گِوتیس، ص ۶۰۴ به بعد).

گزیدههایى از سروده هاى حیص بیص را براى نخستین بار عمادالدین کاتب به ترتیب الفبایى گردآورد (رجوع کنید به ج ۱، همان، ص ۲۰۶ـ ۳۵۰) و سپس مکى سیدجاسم و شاکر هادى شکر تمام سرودههاى او را در سه مجلد در ۱۳۵۳ـ۱۳۵۴ش/ ۱۹۷۴ـ ۱۹۷۵ در بغداد به چاپ رساندند. نثر حیص بیص نیز بسیار ممتاز بود تا بدانجا که در ترسل کم نظیر دانسته شده است (رجوع کنید به ابنکثیر، همانجا). رساله ها و نامه هاى او بلاغت درخور توجهى داشت (رجوع کنید به ابندبیثى، ص ۱۹۶؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۲۱، ص ۶۲) که بخشهایى از آن نگاشتهها را عمادالدین کاتب (ج ۱، همان، ص ۲۰۲ـ۲۰۴، ۳۵۱ـ۳۶۶)، یاقوت حموى (ج ۳، ص ۱۳۵۳ـ ۱۳۵۴) و ابنخلّکان (ج ۵، ص ۱۴۶) آورده اند.

در کتابهاى شرح حال چندین حکایت از مخالفت و دشمنى ابن قَطّان با حیص بیص نقل شده است (براى نمونه رجوع کنید به ابنعدیم، ج ۹، ص ۴۲۷۰؛ابنابى اصیبعه، ص ۳۸۰، ۳۸۷؛ابنخلّکان، ج ۶، ص ۵۴ـ۵۷). حیص بیص بسیار سفر مى کرد و در منابع از سفر وى به شام، حلب، واسط، اصفهان و حلّه یاد شده است (رجوع کنید به ابندبیثى، همانجا؛ابنعدیم، ج ۹، ص ۴۲۶۲، ۴۲۶۹ـ۴۲۷۱؛ابنحجر عسقلانى، ج ۴، ص ۳۴). در دیوان وى نیز به سفر او به مراغه، مرو، سرخس و همدان اشاره شده است (رجوع کنید به حیصبیص، ج ۱، ص ۲۲۸، ۲۳۲، ۲۶۷، ۳۵۵).

مذهب

برخى حیص بیص را شافعى دانستهاند (رجوع کنید به ابنخلّکان، ج ۲، ص ۳۶۲؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، همانجا)، ولى مستنداتى تاریخى، بر تشیع وى دلالت دارند.

که عبارت اند از:

دفاع حیص بیص از ایمان عموى پیامبر، ابوطالب علیهالسلام، در محضر یحیى بن هُبَیْره، وزیر دوره عباسى (موسوى، ص ۴۱۰ـ ۴۱۲)؛

سرودن ابیاتى در فضائل حضرت على علیهالسلام (رجوع کنید به ابنشهرآشوب، ج ۲، ص ۹۵، ۲۵۲)؛

اشاره به واقعه غدیرخم و برخى کرامتهاى امیرمؤمنان (حیص بیص، ج ۱، ص ۱۳۱، ابیات ۴۸ـ۵۵)؛

سرودن قطعهاى که در آن به کشتار علویان و خونریزى امویان سخت اعتراض شده است (یاقوت حموى، ج ۳، ص ۱۳۵۵؛ابنعدیم، ج ۹، ص ۴۲۶۶ـ ۴۲۶۷؛ابنخلّکان، ج ۲، ص ۳۶۴ـ۳۶۵ و بسیارى منابع دیگر)؛

سرودن اشعارى در مرثیه امام حسین علیهالسلام؛

و سوگند خوردن به نام اهلبیت علیهمالسلام (رجوع کنید به ابنخلّکان، ج ۲، ص ۳۶۳؛آقابزرگ طهرانى، ص ۱۲۳). افزون بر اینها به امامى بودن حیص بیص تصریح نیز شده است (رجوع کنید به ابنحجر عسقلانى، همانجا).

رحلت

حیصبیص در ۸۲ سالگى و به اتفاق همه منابع در ۵۷۴ درگذشت. در نظامیه بر پیکر او نماز گزاردند و در باب تبن (رجوع کنید به ابنکثیر، همانجا)، در قسمت غربى مقابر قریش (شهر کاظمینِ کنونى)، به خاک سپرده شد (ابنعدیم، ج ۹، ص ۴۲۷۱؛ابنخلّکان، ج ۲، ص ۳۶۵). به تصریح اکثر منابع حیص بیص فرزند نداشت (براى نمونه رجوع کنید به ابندبیثى؛ابنخلّکان، همانجاها؛ابنکثیر، ج ۱۲، ص ۳۰۱ـ۳۰۲) ولى ابن عماد (ج ۴، ص ۲۴۷) از پسر و دختر حیص بیص و لقبهاى عجیب آنان یاد کرده که در دیگر منابع این لقبها براى خواهر و برادر وى آمده است (رجوع کنید به ابنعدیم، ج ۹، ص ۴۲۷۰؛ابنحجر عسقلانى، ج ۴، ص ۳۴).

ابنانبارى (متوفى ۵۷۷) کتابى درباره حیص بیص داشته (رجوع کنید به سیوطى، ج ۲، ص ۸۷) که به دست ما نرسیده است. همچنین در ۱۳۶۶ش/ ۱۹۸۷ یک پایان نامه فوق لیسانس درباره حیص بیص و سروده هایش در دانشگاه موصل تألیف شده است (رجوع کنید به معجمالشعراء العباسیین، ص ۱۴۶).



منابع:

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، طبقات اعلامالشیعه: الثقات العیون فى سادسالقرون، چاپ علىنقى منزوى، بیروت ۱۳۹۲/۱۹۷۲؛
(۲) ابن ابىاصیبعه، عیونالانباء فى طبقات الاطباء، چاپ نزار رضا، بیروت ( ۱۹۶۵)؛
(۳) ابن ابىالحدید، الفلک الدائر علىالمثل السائر، چاپ احمد حوفى و بدوى طبانه، ریاض ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۴) ابناثیر، المثل السائر فى ادب الکاتب و الشاعر، چاپ احمد حوفى و بدوى طبانه، ریاض ۱۴۰۳ـ ۱۴۰۴/۱۹۸۳ـ۱۹۸۴؛
(۵) ابنانبارى، نزههالالباء فى طبقات الادباء، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ?(۱۳۸۶/ ۱۹۶۷)؛
(۶) ابنجوزى، المنتظم فى تاریخ الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۷) ابنحجر عسقلانى، لسانالمیزان، چاپ عبدالفتاح ابوغده، بیروت ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛
(۸) ابنخلّکان؛
(۹) ابندبیثى، المختصر المحتاج الیه من تاریخ ابنالدّبیثى، اختصار محمدبن احمد ذهبى، در احمدبن على خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، چاپ صدقى جمیل عطار، ج ۱۵، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۴؛
(۱۰) ابنشاکر کتبى، فوات الوفیات، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۷۳ـ۱۹۷۴؛
(۱۱) ابنشهرآشوب، مناقب آل ابىطالب، چاپ یوسف بقاعى، قم ۱۳۸۵ش؛
(۱۲) ابنصابونى، تکمله اکمالالکمال فى الانساب و الاسماء و الالقاب، چاپ مصطفى جواد، (بغداد )۱۳۷۷/ ۱۹۵۷؛
(۱۳) ابنعدیم، بغیهالطلب فى تاریخ حلب، چاپ سهیل زکار، بیروت ?(۱۴۰۸/ ۱۹۸۸)؛
(۱۴) ابنعماد؛
(۱۵) ابنکثیر، البدایه و النهایه فى التاریخ، (قاهره )۱۳۵۱ـ۱۳۵۸؛
(۱۶) ابنمنظور؛
(۱۷) ابننقطه، تکمله الاکمال، چاپ عبدالقیوم عبدربالنبى، مکه ۱۴۰۸ـ۱۴۱۸؛
(۱۸) اسماعیلبن حماد جوهرى، الصحاح: تاجاللغه و صحاح العربیه، چاپ احمد عبدالغفور عطار، بیروت (بىتا.)، چاپ افست تهران ۱۳۶۸ش؛
(۱۹) حَیْصَ بَیْصَ، دیوانالامیر شهابالدین ابىالفوارس سعدبن محمدبن سعدبن الصیفى التمیمى البغدادى، المعروف ب «حَیْص بَیْص»، چاپ مکى سیدجاسم و شاکر هادى شکر، (بغداد ۱۳۹۴ـ۱۳۹۵/ ۱۹۷۴ـ ۱۹۷۵)؛
(۲۰) محمدبن موسى دمیرى، حیاهالحیوان الکبرى، قاهره ۱۳۹۰/۱۹۷۰، چاپ افست قم ۱۳۶۴ش؛
(۲۱) محمدبن احمد ذهبى، سیر اعلامالنبلاء، چاپ شعیب أرنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۲۲) همو، العبر فى خبر من غبر، چاپ محمدسعیدبن بسیونى زغلول، بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵؛
(۲۳) عبدالوهاببن على سبکى، طبقاتالشافعیه الکبرى، چاپ محمود محمد طناحى و عبدالفتاح محمد حلو، (قاهره) ۱۹۶۴ـ( ۱۹۷۶)؛
(۲۴) عبدالرحمانبن ابىبکر سیوطى، بغیه الوعاه فى طبقات اللغویین و النحاه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۴؛
(۲۵) عبدالعزیز عتیق، علمالمعانى، البیان، البدیع، بیروت: دارالنهضه العربیه، (بىتا.)؛
(۲۶) محمدبن محمد عمادالدین کاتب، خریدهالقصر و جریدهالعصر، ج ۱، قسم شعراءالعراق، جزء۱، چاپ محمد بهجه اثرى، (بغداد )۱۳۷۵/ ۱۹۵۵؛
(۲۷) عمر فرّوخ، تاریخ الادب العربى، ج ۳، بیروت ۱۹۸۹؛
(۲۸) احمد مصطفى مراغى، علومالبلاغه: البیان و المعانى و البدیع، قاهره ۱۴۲۰/ ۲۰۰۰؛
(۲۹) معجمالشعراء العباسیین، اعداد عفیف عبدالرحمان، بیروت: دارصادر، ۲۰۰۰؛
(۳۰) فخاربن معد موسوى، ایمان ابىطالب، المعروف بکتاب «الحجه على الذّاهب الى تکفیر ابىطالب»، چاپ محمد بحرالعلوم، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۷؛
(۳۱) احمدبن محمد میدانى، مجمعالامثال، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۳۲) مجتبى مینوى، یادداشتهاى مینوى، به کوشش مهدى قریب و محمدعلى بهبودى، تهران ۱۳۷۵ش ـ ؛
(۳۳) یاقوت حموى، معجمالادباء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۹۳؛

(۳۴) Norman Gevitz, “Unorthodox medical theories”, in Companion encyclopedia of the history of medicine, ed. W.F.Bynum and Roy Porter, vol.1, London: Routledge, 1997;
(۳۵) TDVIA, s.v. “Haysa Beysa” (by Ibrahim Sarmis).

دانشنامه جهان اسلامجلد ۱۴ 

زندگینامه حُبَیش تفلیسى(متوفی۶۰۰ ه ق)

 ابوالفضل حبیش‌بن ابراهیم‌بن محمد، عالم، ادیب، طبیب و نویسنده فارسى و عربی‌نویس قرن ششم.

۱) زندگى و آثار.

از زندگى او اطلاع چندانى در دست نیست. وى با قلیچ ارسلان‌بن مسعود (حک : ۵۵۱ـ۵۸۸)، از سلاجقه روم، معاصر بوده و برخى تألیفات خود را به او تقدیم کرده است (رجوع کنید به ادامه مقاله). نام حبیش در آثارش در معرض تحریف قرار گرفته و به صورتهاى حَبَش، حسن و حسین درآمده است و لقب او را شرف‌الدین، جمال‌الدین و کمال‌الدین ذکر کرده‌اند، ولى در همه جا کنیه‌اش ابوالفضل و نسبتش تفلیسى ذکر شده است (براى نمونه رجوع کنید به حاجی‌خلیفه، ج ۱، ستون ۲۶۱ـ۲۶۲؛ بغدادى، ج ۱، ستون ۲۶۳؛ آقابزرگ طهرانى، ج ۱۷، ص ۲۵۳؛ نیز رجوع کنید به ادامه مقاله). در خصوص زمان تولد او، چون کتاب قانون‌الادب را در ۵۴۵، کفایهالطب را در ۵۵۰، و وجوه قرآن را در ۵۵۸ تألیف کرده است، پس باید تولد وى در حدود سى سال قبل از ۵۴۵، یعنى حدود ۵۱۵، بوده باشد. به دلیل خاتمه نسخه‌اى از کتاب وجوه قرآن، که از روى نسخه‌اى نوشته شده که خود مؤلف در شهر قونیه کتابت کرده است، استنباط می‌شود که سالیانى در قونیه مقیم بوده است.

حاجی‌خلیفه (ج ۲، ستون ۱۳۷۹) و به تبع او بغدادى (همانجا) سال وفات او را ۶۲۹ نوشته‌اند، اما بعید به نظر می‌رسد که او پس از تألیفات مهم خود، هفتاد یا هشتاد سال زندگى کرده باشد (حبیش تفلیسى، ۱۳۳۶ش، مقدمه افشار، ص۲۸۰؛ همو، ۱۳۴۰ش، مقدمه محقق، ص نه). با ملاحظه سال تألیفات او، که ذکر شد، بروکلمان (>ذیل<، ج ۱، ص ۸۹۳) و به تبع او کحّاله (ج ۳، ص ۱۸۹) فوت او را حوالى ۶۰۰ ذکر کرده‌اند.

حبیش تفلیسى در موضوعات متنوعى، به فارسى و عربى کتاب تألیف کرده است. آثار فارسى او از حیث خصایص لغوى و صرفى و نحوى داراى اهمیت است (رجوع کنید به محقق، ص ۸ـ۲۸؛ صادقى، ص ۱۳ـ۲۹).

آثار پزشکى و داروشناسى تفلیسى در بخش دوم مقاله خواهد آمد. آثار ادبى، دینى و حِکْمى وى عبارت‌اند از :

۱) مَلْحَمه دانیال. حبیش در مقدمه آن نوشته است: «چنین گوید حکیم کمال‌الدین جمال‌الاسلام ابوالفضل حبیش‌بن ابراهیم‌بن محمدالتفلیسى رحمهم‌اللّه که چون از کتاب قانون‌الادب بپرداختم برحسب طاقت و قدر دانش خویش این کتاب از کتابهاى تازى تألیف کردم و جمع آوردم». ریو (ج ۲، ص ۸۵۲) نام این کتاب را اصول‌المَلاحِم ضبط کرده و حتى بغدادى (همانجا) هر دو نام را ذکر کرده و آنها را دو کتاب مجزا به حساب آورده است. به گفته حاجی‌خلیفه (ج ۲، ستون ۱۸۱۷)، عبداللّه‌بن هارون‌السوسى ملحمه را شرح کرده است. در مقدمه چاپ سربى مورخ ۱۳۲۶ش کامل‌التعبیر (درباره این کتاب رجوع کنید به ادامه مقاله)، ناشر آن نوشته که ملحمه دانیال در ۱۳۰۴ در تهران به‌نام ملهمه چاپ شده است. وى ترجمه آن را به علامه مجلسى نسبت داده و در حاشیه کتاب احتیاطآ نوشته که به قولى، مؤلف نجیب‌الدین اصفهانى است درحالى که انشاى کتاب نشان می‌دهد که ترجمه مجلسى نیست زیرا مختصات سبک و انشاى ملحمه و کامل‌التعبیر یکى است و منشآت مجلسى هیچ شباهتى به آن ندارد (براى اطلاع از نسخه‌هاى خطى این کتاب رجوع کنید به حبیش تفلیسى، ۱۳۳۶ش، همان مقدمه ۱، ص۲۹۱).

۲) بیان‌التصریف. که حبیش از آن در مقدمه قانون ادب (ج ۱، ص هجده، پانویس ۵) نام برده است.

۳) وجوه قرآن. اگر نسخه‌اى از این کتاب وجود نداشت، از آن اثر دیگرى برجا نبود، چرا که در هیچ‌یک از مآخذ به آن اشاره نشده است. مؤلف، این کتاب را پس از بیان‌التصریف تألیف کرده و در علت پرداختن به آن نوشته است در کتاب وجوه‌القرآنِ مقاتل‌بن سلیمان*، که به عربى است، دیده است که در شرح بسیارى از کلمات، از اسما و افعال و حروف، دو یا سه وجه بیان شده و در تفسیر ابوالحسین ثعلبى (احتمالا ابواسحاق ثعلبى/ ثعالبى*) براى هر کلمه چهار یا پنج وجه بیان کرده و به همین ترتیب، گاهى مقاتل‌بن سلیمان و گاه ثعلبى تعداد وجوه معنى کلمات قرآن را کمتر یا بیشتر از دیگرى آورده‌اند و ترتیب مطالب آنها بدان‌گونه نبوده است که به راحتى بتوانند آنچه طلب کنند بیابند؛ بنابراین، تصمیم گرفته است کتابى در وجوه قرآن، که کامل و مفید باشد، تألیف کند و براى این‌کار از تفسیر ثعلبى، تفسیر سورآبادى*، تفسیر نقّاش، تفسیر شاپور (اسفراینى)، تفسیر واضح، مشکل‌القرآن ابن‌قتیبه و کتاب غریب‌القرآن عُزیرى استفاده کرده است (حبیش تفلیسى، ۱۳۴۰ش، ص ۱). مؤلف، مطالب این کتاب را به ترتیبِ حروفِ معجمِ وجوهِ اسما و افعال و حروف تنظیم، و وجوه هر کلمه را به فارسى بیان کرده و اگر در وجوه کلمات قرآن میان مفسران اختلاف بوده از ذکر قول ضعیف پرهیز کرده است (همان، ص ۲). وجوه قرآن در این کتاب، از آخرت آغاز و به یوم ختم می‌شود (رجوع کنید به ص ۳ـ۳۱۷؛ براى آگاهى از خصایص ادبى این کتاب رجوع کنید به همان، مقدمه محقق، ص بیست‌وپنج ـ سی‌ودو).

۴) تلخیص علل‌القرآن، که حاجی‌خلیفه (ج ۱، ستون ۴۷۹) از آن نام برده است.

۵) جوامع‌البیان در ترجمان قرآن. در لغت‌نامه دهخدا (ذیل مادّه) نوشته شده که کتابى است به فارسى در غریب قرآن.

۶) قانون ادب، در ضبط کلمات عربى و بیان معانى آن لغات به فارسى. مؤلف در مقدمه (ج ۱، ص هجده، پانویس ۵)گفته که این کتاب را پس از بیان‌التصریف نوشته است. به استناد سه بیتى که در پشت نسخه‌اى از مجلد دوم قانون ادب، متعلق به کتابخانه اسعد افندى ترکیه، مضبوط است قانون‌ادب را در ۵۴۵ تألیف کرده است. حاجی‌خلیفه (ج ۲، ستون ۱۳۱۰) نام آن را قانون الادب فى ضبط کلمات العرب ذکر کرده است. نسخه‌هاى متعدد از این کتاب در کتابخانه‌هاى ایران، ترکیه، انگلستان و فرانسه موجود است. این کتاب را غلامرضا طاهر تصحیح و منتشر کرده است (تهران ۱۳۵۰ـ۱۳۵۱ش).

۷) قانون‌اللباب. اعتمادالسلطنه (ج ۱، ص ۸۰۵) از این کتاب نام برده و آن را در حکمت دانسته است، ولى معلوم نیست از کجا نقل کرده و شاید مقصودش قانون ادب بوده و تصحیف و تحریفى در اسم کتاب صورت گرفته، ولى با توضیحى که درباره موضوع کتاب داده است نمی‌توان این احتمال را وارد دانست.

۸) قوافى، که آن را به امر ابوشجاع قلیچ‌ارسلان تصنیف کرد. نسخه‌اى از آن مورخ ۹۲۸ به شماره ۳۶۲ در کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى موجود است (رجوع کنید به حدایق شیرازى، ج ۲، ص۲۵۰ـ۲۵۱). قسمتى از مقدمه این کتاب را در فهرست کتابخانه مزبور نقل کرده‌اند که ذبیح‌اللّه صفا آن را عینآ در تاریخ ادبیات در ایران (ج ۲، ص ۹۹۸ـ۹۹۹) آورده است. بغدادى (همانجا) نام این کتاب را ترجمان‌القوافى (فارسى)، و آقابزرگ طهرانى (ج ۱۶، ص ۲۱۳) نام آن را فرهنگ قوافى ذکر کرده است.

۹) کامل‌التدبیر. بروکلمان (>ذیل<، ج ۱، ص ۸۹۳) از این کتاب نام برده و ذکر کرده که نسخه‌اى از آن در کتابخانه سلیم‌آغا در ترکیه به شماره ۵۴۵ موجود است.

۱۰) کامل‌التعبیر. مشهورترین کتاب حبیش، که همواره مورد توجه خاص و عام بوده است. این کتاب به تعبیر خواب هم مشهور است. مؤلف در این کتاب سخنان شش تن از بزرگانِ علمِ تعبیرِ خواب را نقل کرده است که عبارت‌اند از دانیال نبى، امام جعفرصادق، محمدبن سیرین، ابراهیم کرمانى، جابر مغربى و اسماعیل‌بن اشعب/ اشعث (؟). به‌گفته خودش (ص ۱) این کتاب را پس از تصنیف صحهالابدان، براى مطالعه عزالدین ابوشجاع قلیچ‌ارسلان‌بن مسعود و برطبق حروف معجم تأویل خوابها به فارسى تألیف کرده است. به گفته حاجی‌خلیفه (ج ۲، ستون ۱۳۷۹ـ۱۳۸۰)، جعفربن هادى بواریحى این کتاب را براى سلطان سلیمان به ترکى ترجمه کرده است. کامل‌التعبیر در ۱۲۶۵ در تهران، در ۱۳۱۹ در بمبئى و پس از آن بارها در تهران چاپ شده است (رجوع کنید به مشار، ج ۴، ستون ۴۰۱۰ـ۴۰۱۱؛ براى اطلاع از نسخه‌هاى موجود از این کتاب رجوع کنید به حبیش تفلیسى، ۱۳۳۶ش، همان مقدمه، ص ۲۸۸ـ۲۸۹).

۱۱) نظم‌السلوک. بروکلمان (همانجا)، آن را جزو آثار حبیش نام برده است. به گفته وى نسخه‌هایى از آن در کتابخانه موزه بریتانیا به شماره ۴۹۴۷Or. وجود دارد.

۱۲) بیان‌النجوم. کتابى است در هیئت و نجوم و اسطرلاب مشتمل بر ده باب و دویست‌وده فصل که خود حبیش در مقدمه قانون ادب (ج ۱، ص هجده) از آن یاد کرده است. محمدتقى بهار در سبک‌شناسى (ج ۲، ص ۳۹۵ـ۳۹۶) براى نشان دادن سبک فارسی‌نویسى حبیش، از نسخه خطى این کتاب استفاده کرده است (براى اطلاع تفصیلى درباره این کتاب رجوع کنید به جعفری‌مذهب، ص ۱۴۹ـ۱۵۶).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) اعتمادالسلطنه؛
(۳) اسماعیل بغدادى، هدیهالعارفین، ج ۱، در حاجی‌خلیفه، ج ۵؛
(۴) محمدتقى بهار، سبک‌شناسى، یا، تاریخ تطور نثر فارسى، تهران ۱۳۵۵ـ۱۳۵۶ش؛
(۵) محسن جعفری‌مذهب، بیان‌النجوم ابوالفضل حبیش‌بن ابراهیم منجم تفلیسى»، آینه میراث، دوره جدید، سال ۴، ش ۲ و ۳ (تابستان و پاییز ۱۳۸۵)؛
(۶) حاجی‌خلیفه؛
(۷) حبیش تفلیسى، بیان الصناعات، چاپ ایرج افشار، در فرهنگ ایران زمین، ج ۵ (۱۳۳۶ش)؛
(۸) همو، قانون ادب، چاپ غلامرضا طاهر، (تهران) ۱۳۵۰ـ۱۳۵۱ش؛
(۹) همو، کامل التعبیر، چاپ محمدحسین رکن‌زاده آدمیت، تهران ۱۳۷۲ش؛
(۱۰) همو، وجوه قرآن، چاپ مهدى محقق، تهران [?۱۳۴۰ش[؛
(۱۱) ضیاءالدین حدایق شیرازى، فهرست کتابخانه مدرسه عالى سپهسالار، ج ۲، تهران ۱۳۱۸ش؛
(۱۲) دهخدا؛
(۱۳) علی‌اشرف صادقى، «لغات فارسى کفایهالطب حبیش تفلیسى به همراه بررسى لغات تقویم‌الادویه او»، نامه فرهنگستان، دوره ۵، ش ۱ (اردیبهشت ۱۳۸۰)؛
(۱۴) ذبیح‌اللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج ۲، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۱۵) عمررضا کحّاله، معجم‌المؤلفین، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۱۶) مهدى محقق، «واژه‌هاى فارسى در کتاب تقویم الادویه حبیش‌بن ابراهیم تفلیسى»، نامه فرهنگستان، دوره ۴، ش ۳ (پاییز ۱۳۷۷)؛
(۱۷) خانبابا مشار، فهرست کتابهاى چاپى فارسى، تهران ۱۳۵۰ـ۱۳۵۵ش؛

(۱۸) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942;
(۱۹) Charles Rieu, Catalogue of the Persian manuscripts in the British Museum, London 1966.

۲) آثار پزشکى.

دست‌کم چهارده تألیف از آثار بیست‌و هشت‌گانه شناخته شده او در طب و داروشناسى است.

آثار پزشکى حبیش را به دو دسته کلى می‌توان تقسیم کرد : نخست، آثارى که خود او در دیگر کتابهایش به آنها اشاره کرده است، مانند صحهالابدان که در مقدمه کامل التعبیر (گ ۱پ)، و تقویم‌الادویه که در مقدمه کفایهالطب (نسخه خطى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، ش ۲۲۳، گ ۱پ) از آنها یاد کرده و به خودِ کفایهالطب در بیان‌الطب (گ ۳پ) اشاره کرده است؛دوم، آثارى که فهرست‌نگاران سده‌هاى بعد از او دانسته‌اند، مانند رسائل نُه‌گانه عربى او در اصول پزشکى و داروشناسى قدیم (رجوع کنید به ادامه مقاله). گاه آثارى را به حبیش نسبت داده‌اند که از او نیست، مانند کامل‌التدبیر (بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۸۹۳؛حبیش تفلیسى، ۱۳۳۶ش، مقدمه افشار، ص ۲۸۸)؛که احتمالا همان کامل‌التعبیر است (رجوع کنید به ادامه مقاله).

جز صحه الابدان، که از وجود نسخه‌اى از آن آگاهى نداریم، از همه آثار شناخته شده حبیش در علوم پزشکى دست‌کم یک نسخه برجاى مانده است. نوشته‌هاى دیگرى را نیز، به قراینى، می‌توان از حبیش دانست، مانند رساله دستورالادویه که شاید بخشى از باب بیستم گم‌شده بیان‌الطب باشد، یا ادویه مفرده و مرکّبه که احتمال داده‌اند نوشته حبیش باشد (رجوع کنید به منزوى، ج ۵، ص ۳۲۷۴؛کتابشناسى نسخ خطى پزشکى ایران، ص ۱۶، ش ۷۱).

در زمینه پزشکى، اشارات اندکى به او شده است؛حسن‌بن عبدالرحمان (سده دهم) در تذکره نظامشاهیه خود، درباره داروها بارها از حبیش و تقویم‌الادویه او یاد کرده است. فارسی‌نویس بودن حبیش موردتوجه شمارى از نگارندگان معاصر تاریخ ادبیات فارسى قرار گرفته است؛از جمله بهار (رجوع کنید به ج ۲، ص ۳۹۳ـ۳۹۵)، صفا (ج ۲، ص ۹۹۸ـ۹۹۹) و نفیسى (ج ۱، ص ۱۲۸). ظاهراً اولین فهرست‌نگار که از او یاد کرده، حاجی‌خلیفه در کشف‌الظنون (مثلا ج ۱، ستون ۲۶۱، ۴۶۷) است. پس از او اسماعیل‌پاشا بغدادى (ج ۱، ستون ۲۶۳)، بروکلمان (همانجا)، استورى (ج ۲، بخش ۲، ص ۲۱۳ـ۲۱۴) و شیخ‌آقابزرگ طهرانى (نسخه چاپى، ج ۱۷، ص ۱۸، ۱۹۶، ۲۵۳ـ ۲۵۴) آثار حبیش را معرفى کرده‌اند.حبیش خود را «متطبب» معرفى می‌کند نه طبیب (بیان الطب، گ ۱پ؛همو، کامل‌التعبیر، گ ۱پ).

درگذشته چنانچه کسى فقط پزشکى می‌آموخت و از فلسفه و ریاضیات و طبیعیات بی‌بهره بود، او را متطبب می‌نامیدند و چون از این علوم بهره‌مند بود (مانند رازى و ابن‌سینا) او را طبیب می‌خواندند (رجوع کنید به ابن‌رضوان، ص ۴۰). از حبیش تألیفى در باب فلسفه و ریاضى سراغ نداریم و دیدگاه حبیشِ متطبب به دانش پزشکى، فلسفى نیست. مثلاً، در نگارش آثار پزشکى به تقابل دیدگاههاى گوناگون و بحثهاى پیچیده آن نپرداخته است یا در کفایهالطب، که جامع‌ترین اثر پزشکى اوست، فقط راوى اقوال پزشکان پیش از خود ــ«چون بقراط و جالینوس و … محمدِ زکریاى رازى و ثابتِ قرّه»ــ است (رجوع کنید به همانجا). در بیان‌الطب (گ ۲پ، ۳ر) نیز وجوه مشترک آراى بزرگان پزشکى را آورده است. آثار حبیش بیشتر براى توده مردم بوده و طبعاً به زبانى ساده نوشته شده است. بنابراین، کتب او را در بهترین حالت می‌توان در شمار «کتب وسط» (درباره این تعبیر رجوع کنید به نظامى عروضى، ص ۱۱۰) به شمار آورد. در نوشته‌هاى او کمتر به نمونه بالینى و تجربه‌هاى پزشکى خود او اشاره شده است. حبیش نوآورى و دیدگاه انتقادى کمى نسبت به آراى گذشتگان دارد. او داروى تازه‌اى نیافته و به بیماریهاى همه‌گیر دوران خود اشاره‌اى نکرده است.

آثار پزشکى او عبارت‌اند از :

۱) بیان‌الطب، به فارسى، که در اصل بیست باب داشته (مقدمه، گ ۲پ ـ ۳ر) ولى در نسخه‌هاى موجود، آخرین باب آن نیست و از بیست بیمارى باب هجدهم، فقط دو مورد آن برجاى مانده است. باب نخست به معرفت چیزهایى که پزشکان باید بدانند، اختصاص دارد و نُه بخش است؛باب دوم تا نوزدهم درباره «سبب و علامت و علاج سیصد و شصت و شش علت از فرق سر تا قدم» است؛و باب بیستم، بنابر مقدمه، درباره «طبع و منفعت و خاصیت غذاها و داروهاى مفرد و مرکّب» است، با ترتیب الفبایى. تعداد بیماریهاى یاد شده در متن، با میزان ذکر شده در مقدمه سازگار نیست (مثلاً در همان نسخه، ۳۶۸ بیمارى ذکر شده است). شاید کاتبان، برخى بیماریها را با هم درآمیخته باشند. حبیش، برخلاف دیگر آثار فارسیش، در این اثر به منابع تألیفى پیشینیان اشاره‌اى ندارد که شاید منشأ آن پایان نیافتن تدوین نهایى بوده است. فقط از معدودى بزرگان، مانند ارسطاطالیس و بقراط و جالینوس یاد کرده و تأثیر آنان در این اثر مشهود است؛در عین حال از کسانى چون رازى و بوعلى نام‌برده است.

اما حبیش در مقایسه با پزشک هم عصرش، جرجانى، معادلهاى فارسى بیشترى براى واژگان پزشکى ذکر کرده، که از آن جمله است:

رگ جهنده (شریان؛گ ۱۲ر)،

رگ آرمیده (ورید؛گ ۱۲ر)،

آبگیر (قاروره، گ ۲۰پ)،

آماس خوک (خنازیر؛گ ۳۲پ)،

خفتگى اندام (کرخى؛گ ۶۱پ)،

کژ شدن روى (لَقْوه؛گ ۶۱پ)،

و بادامه (لوزه؛گ ۱۰۱پ).

۲) تقویم‌الادویه، فرهنگ دارویى چند زبانه و جدول‌گونه‌اى که بنابر مقدمه‌اش به نام شرف‌الدین علی‌بن طرادبن محمد زینبى (۴۶۲ـ۵۳۸)، وزیر مسترشد و مقتفى، تألیف شده است. نسخه‌هاى متعددى از این اثر شناسایى شده است (رجوع کنید به کتابشناسى نسخ خطى پزشکى ایران، ص ۷۸، ش ۳۵۹). برخى آن را پنج زبانه معرفى کرده‌اند (رجوع کنید به حبیش تفلیسى، ۱۳۴۰ش، مقدمه محقق، ص یازده؛ریاحى، ص ۶۲۱)، ولى نسخه کتابخانه ملک (ش ۱/۴۷۸۴) و کتابخانه مجلس (ش ۲۷۴۳) شش زبانه‌اند. به نوشته ریاحى (همانجا) این نخستین فرهنگ دارویى است که میان سالهاى ۵۲۲ تا ۵۳۰ تألیف شده است.

در جدولهاى بخش نخست، نام داروهاى مفرده مشهور به شش زبان عربى، فارسى، سریانى، رومى، یونانى و ترکى آمده، و سپس ویژگیهاى داروشناختى، کیفیت استعمال آنها و اختیارات اطبا ذکر شده است. در جدولهاى بخش دوم تنها نامهاى مفردات کم‌کاربردتر آمده است. در جدولى دوستونى، در یک ستون نام مفرده و در دیگرى دیدگاه یک یا چند طبیب ذکر شده است که از «ابرق» شروع و به «غملول» ختم می‌شود (رجوع کنید به نسخه کتابخانه ملک، ش ۱/۴۷۸۴). بخش سوم نیز شامل جدولى چند ستونى است که در هر ستون خواصى ذکر شده و زیر هریک، داروهاى داراى آن خاصیت آورده شده است؛مانند مُفَتِّحَهالسُدَد (گشاینده بسته‌شدگیها) یا مُقَطِّعهُالاَخْلاط (گسلنده خلطها). این نوع جدول‌بندى یادآور تقویم‌الصحّه* ابن‌بطلان (متوفى ۴۶۰) و تقویم‌الأبدان* ابن‌جزله (متوفى ۴۹۳) است.

۳) رسائل نه‌گانه پزشکى. در فهرست کتابخانه دانشگاه پرینستون مجموعه‌اى خطى در ۳۶۰ برگ، شامل نُه رساله عربى، معرفى شده که در سالهاى ۷۳۸ـ۷۳۹ در شهر گلستان، از بلاد قفقاز، کتابت، و از آثار حبیش دانسته شده است (رجوع کنید به حتی‌و همکاران، ص ۳۴۷، ش ۱۱۰۸). این رسائل عبارت‌اند از: تقدمه العلاج و تدرقه (بدرقه؛رجوع کنید به حبیش تفلیسى، ۱۳۳۶ش، همان مقدمه، ص۲۸۴) المنهاج، رساله‌اى درباره اصول پزشکى؛أودیه الأدویه، درباره ترکیب کردن و آماده‌سازى و کاربرد داروها، که الأدویه المفرده و کیفیه أخذها و صیغتها هم خوانده شده است (حبیش تفلیسى، ۱۳۴۰ش، همان مقدمه، ص ده)؛رموز المنهاج و کنوزالعلاج، مشتمل بر نام بیماریها و نشانه‌هاى آنها و فهرستى از نسخه‌ها و داروهاى کاربردى؛الرساله المتعارفه بأسمائها المترادفه، که واژه‌نامه‌اى پزشکى است؛لباب الأسباب، در تعریف بیماریها، سببها، نشانه‌ها و درمان آنها؛شرح بعض مسائل منتخبه من کتاب القانون، گزیده‌هایى از قانون ابن‌سینا؛تحصیل الصحّه بالأسباب الستّه، درباره قوانین حفظ بهداشت؛رساله فى مایتعلق بالأغذیه المطلقه و الدوائیه، درباره پرهیزانه‌ها؛اختصار فصول بقراط، که خلاصه‌اى از ترجمه عربى فصول بقراط است.

۴) صحه الابدان، رساله‌اى بهداشتى ـ پزشکى، که حبیش در مقدمه کامل‌التعبیر (گ ۱پ) از آن یاد کرده است. اگرچه اسماعیل‌پاشا بغدادى (ج ۱، ستون ۲۶۳) از آن نام برده، تاکنون نسخه‌اى از آن شناسایى نشده است.

۵) کفایه الطب، به فارسى، که بنابر نسخه کتابخانه مجلس شوراى اسلامى (ش ۶۳۳۲، گ ۱پ) در ۵۵۰ براى ابوالحارث ملکشاه فرزند قلیچ ارسلان تألیف شده است. در برخى منابع‌این کتاب عربى معرفى شده است (رجوع کنید به بهار، ج ۲، ص ۳۹۴؛نفیسى، ج ۱، ص ۱۲۸؛صفا، ج ۲، ص ۹۹۸؛اثر آفرینان، ج ۲، ص۲۶۴). کفایهالطب شامل دو کتاب اصلى است: «در معرفت علم پزشکى و به کار داشتن تندرستى و در علم طب و معالجه بیماری‌ها»؛و در «غذاها و داروهاى مرکّب و طبع و خاصیت آنها». بیشتر نسخه‌هاى کفایهالطب به شکل جدول‌بندى است. در این کتاب، حبیش دیدگاهى چون رازى دارد و معتقد است که تا می‌توان بیمار را با غذا درمان کرد نباید به او دارو داد، و تا غذاى ساده‌تر او را درمان می‌کند، نباید به او غذاى پیچیده داد (مثلا رجوع کنید به نسخه خطى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، ش ۲۲۳، گ ۶پ).

حبیش معتقد است که «اصل طب از حکماى یونان پدید آمد، بعدِ ایشان به اهل هند و اهل روم رسید»، و در مقایسه پزشکى هندى و مغرب‌زمین می‌نویسد «علم اهل هند باریک‌تر است و رنجِ بیشتر باید بردن بر تعلیم آن طریق که ایشان نهاده‌اند. و علم اهل روم، آسان‌تر و مفهوم‌تر است و طبایع ایشان به طبایع ما موافق‌تر و نزدیک‌تر است» (همانجا).



منابع :

(۲۰) آقابزرگ طهرانى؛
(۲۱) ابن‌رضوان، مقاله الشیخ ابی‌الحسن علی‌بن رضوان فی‌التنبیه على مافى کلام المختاربن الحسن بن عبدون البغدادى من الاغالیط، در خمس رسائل لابن بطلان البغدادى و لابن رضوان المصرى، صححها و نقلها الى اللغه الانکلیزیه و زاد علیها مقدمه و تعالیق یوزف شاخت و ماکس مایرهوف، قاهره: الجامعه المصریه، ۱۹۳۷؛
(۲۲) اثرآفرینان: زندگینامه نام‌آوران فرهنگى ایران، از آغاز تا سال ۱۳۰۰ هجرى شمسى، زیرنظر کمال حاج سید جوادى و عبدالحسین نوایى، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، ۱۳۷۷ـ۱۳۸۰ش؛
(۲۳) اسماعیل بغدادى، هدیهالعارفین، ج ۱، در حاجی‌خلیفه، ج ۵؛
(۲۴) محمدتقى بهار، سبک‌شناسى، یا، تاریخ تطور نثر فارسى، تهران ۱۳۵۵ـ۱۳۵۶ش؛
(۲۵) حاجی‌خلیفه؛
(۲۶) حبیش تفلیسى، بیان الصناعات، چاپ ایرج افشار، در فرهنگ ایران زمین، ج ۵ (۱۳۳۶ش)؛
(۲۷) همو، بیان‌الطب، نسخه خطى فهرست نشده مجلس؛
(۲۸) همو، تقویم‌الادویه، نسخه خطى کتابخانه (ش ۱) مجلس شوراى اسلامى، ش ۲۷۴۳؛
(۲۹) همان، نسخه خطى کتابخانه و موزه ملى ملک، ش ۱/۴۷۸۴؛
(۳۰) همو، کامل‌التعبیر، نسخه خطى کتابخانه چلبى عبداللّه (ترکیه)، ش ۲۰۰؛
(۳۱) همو، کفایهالطب، نسخه خطى کتابخانه (ش ۱) مجلس شوراى اسلامى، ش ۶۳۳۲؛
(۳۲) همان، نسخه خطى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، ش ۲۲۳؛
(۳۳) همو، وجوه قرآن، چاپ مهدى محقق، تهران [?۱۳۴۰ش[؛
(۳۴) محمدامین ریاحى، «تفلیسى پیشاهنگ فارسی‌نویسى در دیار روم»، آینده، سال ۷، ش ۸ (آبان ۱۳۶۰)؛
(۳۵) ذبیح‌اللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج ۲، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۳۶) کتابشناسى نسخ خطى پزشکى ایران، تنظیم و تدوین اکرم ارجح و دیگران، تهران : کتابخانه ملى جمهورى اسلامى ایران، ۱۳۷۱ش؛
(۳۷) احمد منزوى، فهرستواره کتابهاى فارسى، تهران ۱۳۷۴ش‌ـ ؛
(۳۸) احمدبن عمر نظامى عروضى، چهار مقاله، تصحیح محمد قزوینى، شرح لغات به اهتمام محمدمعین، تهران ۱۳۷۲ش؛
(۳۹) سعید نفیسى، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسى تا پایان قرن دهم هجرى، تهران ۱۳۶۳ش؛

(۴۰) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942;
(۴۱) Philip K. Hitti, Nabih Amin Faris, and Butrus Abd-al-Malik, Descriptive catalog of the Garrett Collection of Arabic manuscripts in the Princeton University Library, Princeton 1938;
(۴۲) Charles Ambrose Storey, Persian literature:a bio-bibliographical survey, vol.2, pt.2, London 1971.

 دانشنامه جهان اسلام   جلد  ۱۲

زندگینامه آیت الله ملاعبداللّه تونی(متوفی ۱۰۷۱ه ق )

 مشهور به فاضل تونی ، فرزند محمد، فقیه و اصولی امامی سده یازدهم . از تاریخ ولادت ، تحصیلات و استادان او اطلاعی در دست نیست . در بُشرویه * ، در چهارده فرسخی تون (فردوس کنونی )، زاده شد. افندی اصفهانی که از بشرویه دیدن کرده ، اهالی آنجا را از برکت وجودملاعبداللّه و برادرش ملااحمد، صالح و با تقوا وصف کرده است (ج ۳، ص ۲۳۸ـ۲۳۹). از گفته وی برمی آید که این دو برادر سالها در بشرویه به سر برده اند؛ ازینرو، ملاعبداللّه ، بشرویی خراسانی نیز خوانده شده است ( رجوع کنید بهآقابزرگ طهرانی ، ج ۶، ص ۲۳۰، ج ۱۴، ص ۱۶۶).

به گفته افندی اصفهانی (ج ۳، ص ۲۳۸) ملاعبداللّه تونی مدتی در اصفهان ، در مدرسه مولی عبداللّه شوشتری ، اقامت گزید، سپس به مشهد رفت و چندی در آنجا سکونت کرد. بعدها به قصد زیارت عتبات عازم عراق شد، اما در راه ، هنگام عبور از قزوین ، دوستش مولی خلیل قزوینی از او خواست که در آنجا بماند، و او پذیرفت و مدتی در آن شهر توقف کرد. میرزا محمد تنکابنی (ص ۲۶۹ـ۲۷۰) گزارشی از دیدار تونی با میرداماد (متوفی ۱۰۴۱) و مصاحبت و دوستی نزدیک وی با شاه عباس صفوی (حک : ۹۹۶ـ ۱۰۳۸) نقل کرده ، اما سایر شرح حال نویسانِ وی ، ذکری از آن به میان نیاورده اند. اگر این گزارش درست باشد، دیدار آنان در زمانی رخ داده که تونی در اصفهان بوده است .

رحلت

تونی هنگامی که از طریق کرمانشاه قصد زیارت عتبات را داشت ، در کرمانشاه وفات کرد و همانجا دفن شد (افندی اصفهانی ، همانجا؛ خوانساری ، ج ۴، ص ۲۴۶). به نوشته افندی اصفهانی (همانجا) احتمالاً او پس از بازگشت از عراق درگذشته است . تاریخ مرگ تونی بر اساس نوشته برادرش ( رجوع کنید به خوانساری ، ج ۴، ص ۲۴۴)، ۱۶ ربیع الاول ۱۰۷۱ است . اخیراً مدفن وی در کرمانشاه شناسایی و بر آن بنایی ساخته شده است (جعفریان ، ص ۴۰۶).

شرح حال نویسان ، تونی را به داشتن دانش گسترده و تقوای بسیار ستوده اند. حرّ عاملی ، از معاصران او، وی را عالم فاضل ماهر فقیه صالح زاهد خوانده است (ج ۲، ص ۱۶۳). افندی اصفهانی (ج ۳، ص ۲۳۷ـ ۲۳۸)، ضمن نقل گفته حرّ عاملی ، تونی را بر اساس گفته کسانی که از نزدیک با او آشنا بوده اند، باورعترین و با تقواترینِ اهل زمان ، بلکه بدیلِ مولی احمد اردبیلی (مقدّس اردبیلی )، معرفی کرده است . خوانساری با دقت بیشتری جایگاه علمی وی را نمایانده است . او (همانجا) بر اساس مندرجات اثر مهم تونی ، الوافیه ، وی را در زمره اخباریان دانسته و گفته که او در مباحث استصحاب و تعادل و تراجیح ، فوایدی آورده و ابتکارهای فراوانی به کار بسته است . در عین حال ، خوانساری افزوده است که برخی از ابداعات تونی ، به سبب اینکه کمتر محضر استادان را درک کرده ، قابل نقد و مناقشه است .

گر چه خوانساری و برخی علمای دیگر (از جمله شیخ انصاری رجوع کنید بهتهرانی ، ج ۲، ص ۱۹۷، ۲۸۱)، تونی را از عالمان اخباری به شمار آورده اند، اما تأمل در مطالب وافیه نشان می دهد که او اخباری معتدلی بوده که با اصول فقه میانه خوبی داشته و مانند اخباریان افراطی این علم را به کلی فرو نمی گذاشته است . حتی برخی از علما ( رجوع کنید بهبروجردی ، ج ۴، قسم ۲، ص ۲۵۸؛ امام خمینی ، مقدمه سبحانی ، ص ۱۹ـ۲۰) وی را در زمره اصولیان شمرده اند. در واقع ، تونی با تألیف وافیه توانست جریان اخباریگری را به سوی اعتدال هدایت کند.

وی در کنار میرزا محمدبن حسن شیروانی (صاحب دو حاشیه فارسی و عربی بر معالم ، متوفی ۱۰۹۸) و محقق خوانساری (صاحب حاشیه بر معالم ، متوفی ۱۰۹۸)، حرکت بنیادینی را در ایران آغاز کرد که در برابر جنبش اخباریگریِ عراق به مرکزیت کربلا، به تقویت مکتب اصولیان منجر شد (فضلی ، ص ۷۸). در این برهه ، آنچه موجب توازن دو مکتب اخباری و اصولی شد و در واقع اخباریگری را مهار کرد، استفاده این اصولیان از داده های کلامی و فلسفی در پروراندن اصول فقه بود (همانجا).

شرح حال نویسان ، هفت اثر را برای تونی بر شمرده اند که عبارت اند از:

رساله ای در اصول فقه به نام الوافیه فی اصول الفقه ( رجوع کنید بهحرّعاملی ؛ خوانساری ، همانجاها)؛

رساله ای در اثبات عدم وجوب عینی اقامه نماز جمعه در زمان غیبت ( رجوع کنید بهحرّعاملی ، همانجا؛ افندی اصفهانی ، ج ۳، ص ۲۳۷؛ خوانساری ، ج ۴، ص ۲۴۵)؛

حاشیه بر معالم الاصول ( رجوع کنید به افندی اصفهانی ، ج ۳، ص ۲۳۸؛ خوانساری ، همانجا)؛

تعلیقات بر مدارک الاحکام ( رجوع کنید به افندی اصفهانی ؛ خوانساری ، همانجاها)؛

شرح ارشاد الاذهان علامه حلّی ، در فقه ( رجوع کنید به حرّعاملی ، همانجا)؛

حاشیه بر ارشاد الاذهان علامه حلّی ، که افندی اصفهانی و خوانساری (همانجاها) احتمال داده اند همان شرح ارشاد باشد؛

فهرست تهذیب الاحکام شیخ طوسی ، که خود تونی (ص ۱۳۳) بر آن است پیش از او کسی چنین فهرستی فراهم نکرده و خوانساری (همانجا) گفته وی را تأیید کرده است (نیز رجوع کنید بهآقابزرگ طهرانی ، ج ۴، ص ۲۱).

از این میان فقط دو اثر نخست باقی مانده که به چاپ رسیده است :

۱) رساله در باره نماز جمعه ، با عنوان رساله مختصره فی بیان النفی الوجوب العینی للصلاه الجمعه فی زمن الغیبه ، که در ضمن دوازده رساله فقهی در باره نماز جمعه ، به کوشش رسول جعفریان (قم ۱۳۸۱ ش )، آمده است . مولی محمد تنکابنی مشهور به فاضل سراب (متوفی ۱۱۲۴) در نقد آن رساله ای نگاشت . کسانی دیگر، از جمله مولی محمدامین برادرزاده ملاعبداللّه تونی (فرزند برادرش احمد یا برادر دیگرش حسینعلی رجوع کنید بهخوانساری ، ج ۴، ص ۲۴۶)، بر این نقد پاسخ نوشتند ( رجوع کنید بهآقابزرگ طهرانی ، ج ۱۵، ص ۶۵ـ۶۷، ۷۴ـ ۷۵، ۸۰).

۲) الوافیه فی اصول الفقه ، که تاریخ تألیف آن معلوم نیست ، اما به گفته خوانساری (همانجا)، تاریخ فراغت از تألیف آن ۱۲ ربیع الاول ۱۰۵۹ است که با آنچه در نسخه اصل چاپ رضوی کشمیری آمده ، مطابقت دارد ( رجوع کنید به تونی ، مقدمه رضوی کشمیری ، ص ۳۳). تونی (ص ۵۷) وافیه را رساله ای وافی و شافی وصف کرده که مشتمل است بر تحقیق در باره مسائل مهم اصولی ، بویژه ادله عقلی و اجتهاد و تقلید و تعادل و تراجیح .

وافیه مقدمه و شش باب دارد. مقدمه و بابها هر کدام به بخشهای کوچکتری ، با عناوین بحث و فصل و مقصد و قسم ، تقسیم شده اند. تونی در مقدمه (ص ۵۹ ـ۶۴) مباحثی چون تعریف اصول فقه ، حقیقت و مجاز، و مشتق را مطرح کرده است .

باب اول (ص ۶۸ـ۱۰۷) به دو مبحث مهم اوامر و نواهی اختصاص یافته که در دو مقدمه و هشت بحث تنظیم شده است .

باب دوم (ص ۱۱۱ـ۱۴۴) در باره عام و خاص و مباحثِ راجع به تخصیص است که در دو مقصد و هفت بحث آمده است . در همین باب مباحث حجیت مطلق ظواهر کتاب و خبر واحد بررسی شده است .

باب سوم (ص ۱۴۷ـ۱۶۷) در باره ادله شرعی است و در آن مباحث حجیت کتاب ، اجماع و سنّت ، و مسائلی چون شرایط عمل به خبر واحد در عصر غیبت و روش شناخت عدالت راوی بررسی شده است . این باب دارای سه فصل و هشت بحث است .

باب چهارم (ص ۱۷۱ـ۲۳۹) به مباحث ادله عقلی ، استصحاب ، استلزام ، دلالت ، مفاهیم ، قیاس و تنقیح مناط اختصاص یافته و در هفت قسم تنظیم شده است .

باب پنجم (ص ۲۴۳ـ۳۱۷) یکسره در باره مبحث اجتهاد و تقلید است و در آن از تعریف اجتهاد، تجزّی در اجتهاد، دانشهای مورد نیاز مجتهد، نیاز به اجتهاد و تقلید، تقلید از میّت و حکم عبادتِ کسی که نه مجتهد است و نه تقلید می کند، بحث شده است . این باب در چهار بحث تنظیم شده است .

باب ششم (ص ۳۲۱ـ ۳۳۷) به موضوع تعادل و ترجیح اختصاص دارد و در آن پانزده قسم تعارض بررسی شده است .

وافیه از مزایای چندی برخوردار است ، از جمله ابتکار در باب بندی و تقسیم مباحث اصولی ، استدلال قوی و در برخی موارد ابتکاری ، توضیح و تبیین دقیق مصطلحاتی که غلط اندازند، تأسیس رأی جدید، نثر ساده و روشن ، جلوگیری از خلط مباحث اصول فقه با علوم دیگر، کثرت منابع و از جمله استفاده از کتب اصول فقه مذاهب مختلف اسلامی نظیر التمهید اُسْنوی شافعی (متوفی ۷۷۲)، المحصول فخررازی ، شرح مختصر ابن حاجب (متوفی ۶۴۶) و الاحکام آمِدی (متوفی ۶۳۱؛رجوع کنید بهتونی ، همان مقدمه ، ص ۲۷ـ۳۰).

وافیه به شیوه کتابهای درسی تنظیم شده است . تونی (ص ۱۹۸) پس از بر شمردن موارد استفاده واژه «اصل » در لسانِ علما، تصریح کرده که غرضش از ذکر موارد کاربرد «اصل »، آزمایش میزان معرفت و تشحیذ ذهن خواننده است . از همین روست که وافیه در مباحثِ گوناگون ، آکنده از مثالهای متعدد، برای دادن قدرتِ تطبیق به دانشجوست (تونی ، همان مقدمه ، ص ۳۱). تونی در این کتاب ، ضمن رعایت اعتدال ، از اصول فقه دفاع کرده و در موارد مختلف به نقل و نقد آرای ملامحمد امینِ استرآبادی پرداخته است (همان مقدمه ، ص ۳۲؛نیز رجوع کنید به همان ، ص ۲۱۴ـ ۲۱۵، ۲۶۱ـ۲۷۲، ۲۹۰ـ۲۹۴).

وافیه از زمان تألیف مورد توجه فقها قرار گرفت و نسخ آن متداول گردید ( رجوع کنید بهخوانساری ، همانجا) و چندین شرح و حاشیه بر آن نوشته شد، از جمله شروح مهم آن است : شرح سیدمحمدمهدی طباطبائی بحرالعلوم * (متوفی ۱۲۱۲)، شرح سیدمحسن اَعْرَجی مشهور به محقق اعرجی و مقدّس کاظمی (متوفی ۱۲۲۷) و شرح سید صدرالدین محمد رضوی (متوفی ۱۱۶۰) معروف به شارح وافیه . شیخ انصاری در فرائدالاصول در موارد متعدد به شرح اخیر توجه کرده است (از جمله رجوع کنید به ص ۱۸۷ـ ۱۸۸، ۵۵۳ ـ۵۶۶، ۵۹۲، ۶۰۱، ۶۱۶، ۶۲۹؛نیز برای شروح و حواشی وافیه رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ج ۶، ص ۲۳۰، ج ۱۴، ص ۱۶۶ـ ۱۶۸).

اصولیانِ پس از تونی همواره به کتاب او توجه داشته اند، از جمله شیخ انصاری در آثار و درسهای اصولی خود در موارد متعدد به آن استناد و گاه آن را نقد کرده است ( رجوع کنید بهانصاری ، ص ۱۰۹، ۱۷۱ـ۱۷۲، ۱۸۴، ۱۸۸، ۵۹۸ ـ۶۰۰؛تهرانی ، ص ۲۳۰ـ۲۳۳، ۲۵۳، ۲۸۲ـ۲۸۳، ۲۸۷، ۲۹۳).

وافیه دوبار چاپ شده است : در ۱۳۰۹ در بمبئی به صورت چاپ سنگی در ۱۸۹ صفحه (تونی ، همان مقدمه ، ص ۴۴) و در ۱۴۱۵ در قم به اهتمام سیدمحمدحسین رضوی کشمیری .

ملااحمد تونی ، برادر ملاعبداللّه ، از علمای سرشناس سده یازدهم . از تاریخ ولادت ، تحصیلات و استادان او اطلاعی در دست نیست . حرّعاملی (ج ۲، ص ۲۳) وی را به فضل و علم و زهد ستوده است . آثاری چون حاشیه شرح اللمعه ، رساله فی تحریم الغناء، رساله فی الرد علی الصوفیه به او نسبت داده شده است (همانجا). قمی (ج ۱، ص ۲۸) از حاشیه او بر اصول الکافی کلینی خبر داده است .

قاسم علی بن حسن علی برارقی سبزواری و محمدمعصوم مشهدی ، از عالمان و محدّثانِ سده یازدهم ، نزد ملا احمد تونی برخی کتابهای حدیثی را قرائت کرده و از او اجازه گرفته اند (آقابزرگ طهرانی ، ج ۱، ص ۱۴۲؛حسینی ، ج ۱، ص ۴۴۲). ملالطف اللّه ، از عالمان سده یازدهم ، نیز کتاب تهذیب شیخ طوسی را نزد وی قرائت کرده و از او اجازه گرفته است . در این اجازه تصریح شده که ملا لطف اللّه ، دو کتاب الاستبصار و کتاب من لایحضره الفقیه را نیز نزد ملااحمد تونی قرائت کرده است (همان ، ج ۱، ص ۴۵۴). فخرالدین محمد موسوی نیز کتاب اخیر را نزد ملااحمد تونی خوانده است (همان ، ج ۲، ص ۵۵۲). ملااحمد تونی در ۱۰۸۳ در مشهد وفات یافت (افندی اصفهانی ، ج ۱، ص ۵۸؛قس آقابزرگ طهرانی ، ج ۶، ص ۹۱).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانی ؛
(۲) عبداللّه بن عیسی افندی اصفهانی ، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۱ـ ۱۴۱۵؛
(۳) مرتضی بن محمدامین انصاری ، فرائدالاصول ، چاپ عبداللّه نورانی ، قم ۱۳۶۵ ش ؛
(۴) محمدتقی بروجردی ، نهایه الافکار ، تقریرات درس آیه اللّه عراقی ، ج ۴، قم ۱۴۱۷؛
(۵) محمدبن سلیمان تنکابنی ، قصص العلماء ، تهران : انتشارات علمیه اسلامیه ، ( بی تا. ) ؛
(۶) عبداللّه بن محمد تونی ، الوافیه فی اصول الفقه ، چاپ محمدحسین رضوی کشمیری ، قم ۱۴۱۵؛
(۷) ابوالقاسم بن محمد علی تهرانی ، مطارح الانظار ، تقریرات درس شیخ انصاری ، چاپ سنگی تهران ۱۳۰۸، چاپ افست قم ۱۴۰۴؛
(۸) رسول جعفریان ، دوازده رساله فقهی در باره نماز جمعه در روزگار صفوی ، قم ۱۳۸۱ ش ؛
(۹) محمدبن حسن حرّ عاملی ، امل الا ´ مل ، چاپ احمد حسینی ، قسم ۲، قم ۱۳۶۲ ش ؛
(۱۰) احمد حسینی ، تراجم الرجال ، قم ۱۴۱۴؛
(۱۱) روح اللّه خمینی ، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران ، لمحات الاصول ، تقریرات درس آیه اللّه بروجردی ، تهران ۱۴۲۱؛
(۱۲) خوانساری ؛
(۱۳) عبدالهادی فضلی ، دروس فی فقه الامامیه ، ( بیروت ) ۱۴۲۰؛
(۱۴) عباس قمی ، فوائد الرضویه : زندگانی علمای مذهب شیعه ، تهران ?( ۱۳۲۷ ش ) .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۸ 

زندگینامه آیت الله محمدحسین تونی«فاضل تونی »(۱۳۳۹-۱۲۸۹ش)

 معروف به فاضل تونی ، ادیب و مدرّس حکمت و عرفان . در ۱۲۹۸ در تون ( رجوع کنید به فردوس * ) متولد شد. پدرش ، ملاعبدالعظیم ، واعظ بود و فرزندش را پیش از رسیدن به سن تعلم ، به مکتب سپرد. تونی پس از فرا گرفتن خواندن و نوشتن در مدتی کوتاه ، به تحصیل مقدمات ادبیات عربی پرداخت و تمامی قرآن کریم را نیز حفظ کرد. در همان اوان ، پدرش درگذشت (حسن زاده آملی ، ص ۳۵۷).

استادان

تونی در زادگاه خود، شرح سیوطی بر الفیه ابن مالک ( النهجه المرضیه ) را نزد ملامحمدباقر تونی ، و مغنی را نزد آقامیرزاحسین خواند و مقداری از مطوّل را نیز فرا گرفت . در هفده سالگی برای ادامه تحصیل به مشهد رفت .

استادان وی در آنجا عبارت بودند از :

ادیب نیشابوری در درس مطوّل ، که لقب «فاضل » را او به محمدحسین داد؛

آقامیرزا عبدالرحمان مدرّس شیرازی در تدریس قسمتی از مطوّل و خلاصه الحساب شیخ بهائی و هیئت و نجوم و تحریر اقلیدس ؛

حجه الاسلام بجنوردی در فقه و اصول و شیخ اسماعیل قائنی در درس معالم (خوانساری ، ص ۴۵ـ۴۶).

پس از شش سال ، او با شیخ محمدکه بعدها در اصفهان به شیخ محمد حکیم معروف شد به اصفهان رفت تا به تحصیل فلسفه و حکمت بپردازد و دانش خود را در فقه و اصول تکمیل کند (همان ، ص ۴۶). در آن هنگام اصفهان مهد دانش و ملقب به دارالعلم بود و تدریس علوم دینی و فلسفی در آنجا رونق داشت (همان ، ص ۴۷). فاضل تونی و شیخ محمد، در اصفهان حجره محقری گرفتند و با تنگدستی ، اما با شور و حرارت به تحصیل پرداختند (همانجا).

فاضل تونی از اولین روزهای اقامت در اصفهان ، در درس منظومه جهانگیرخان قشقایی حاضر شد و پس از شش سال آن را تمام کرد. جهانگیرخان دوره منظومه حکیم سبزواری (ملاهادی سبزواری ) را در مدت شش سال تدریس می کرد و قسمت اعظم مطالب شفا و اشارات و حکمه الاشراق و اسفار را در ضمن آن بیان می کرد (همان ، ص ۴۷).

تونی هم زمان با تحصیل منظومه ، از علمای بزرگ اصفهان ، همچون آقاسیدمحمدصادق خاتون آبادی و آخوند فشارکی و آقاسیدعلی نجف آبادی ، فقه آموخت (همان ، ص ۴۷ـ ۴۸). او یازده سال در اصفهان ماند و تمام وقت خود را به تحصیل و مباحثه و تدریس و عبادت و ریاضت و تهذیب نفس اختصاص داد که به گفته خود وی ، بهترین ایام عمرش بوده است (همان ، ص ۴۸ـ۴۹).

فاضل ، پس از اقامت یازده ساله در اصفهان سفری به خراسان کرد و بار دیگر عازم اصفهان شد. اما در بین راه ، چون به تهران رسید، با خبر شد که آقامیرزاهاشم اشکوری ، استاد نامور فلسفه در مدرسه سپهسالار جدید، تدریس شرح مفتاح الغیب را آغاز کرده است .

چند روزی در این شهر درنگ کرد و به درس اشکوری حاضر شد. احاطه علمی و صفای محضر اشکوری فاضل را چنان مجذوب ساخت که از رفتن به اصفهان صرف نظر کرد و در تهران ماند. او علاوه بر شرح مفتاح الغیب ، شرح فصوص الحکم و تمهیدالقواعد را نیز از وی فرا گرفت (همان ، ص ۴۹).

پس از درگذشت آقامیرزاهاشم اشکوری ، تونی به مدرسه دارالشفا رفت و به تدریس پرداخت (همان ، ص ۴۹ـ۵۰). وی در مدرسه علوم سیاسی و دارالفنون ، عربی و فقه و منطق («چند سطر از زندگی استاد…»، ص ۳) و از ۱۳۱۳ش در دارالمعلمین عالی ، که تازه تأسیس شده بود، زبان عربی و بعدها منطق و فلسفه تدریس کرد. همچنین در دانشکده معقول و منقول از بَدو تأسیس (خوانساری ، ص ۵۰) و در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران ، فلسفه و زبان و ادبیات عرب تدریس می کرد («چند سطر از زندگی استاد…»، همانجا).

جلسات درس فاضل تونی بسیار پربار و آموزنده بود. وی مطالب را شمرده و با طمأنینه شرح می داد، مشکلترین و پیچیده ترین مطالب را ساده و روشن می ساخت ، درس خود را به آیات و احادیث و اشعار مولوی و حافظ و شیخ محمود شبستری و جامی و جز آنان می آراست و بیانش گاه با طنز و طیبت همراه می شد (خوانساری ، ص ۵۰ ـ۵۱).

رحلت

تونی در ۱۳۳۳ ش بازنشسته شد و در ۱۳۳۹ش در تهران درگذشت («چند سطر از زندگی استاد…»، ص ۳ـ۴؛ خوانساری ، ص ۵۳) و در شیخانِ قم دفن شد. جلال الدین همایی مادّه تاریخی در باره فوت وی سروده که بر سنگ مزارش حک شده است ( رجوع کنید به ص ۳۸؛ خوانساری ، ص ۵۲). شماره سومِ سال نهمِ (فروردین ۱۳۴۱) مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در بزرگداشت وی و به عنوان یادنامه فاضل تونی انتشار یافت .

فضائل علمی و اخلاقی فاضل تونی بسیار بوده است . حافظه حیرت انگیز، ملازمت با استادان مبرِّز و یگانه ، اشتیاق وافر به آموختن و سالها تدریس و تحقیق ، موجب شد که وی در ادبیات عربی و فلسفه و عرفان و تفسیر قرآن تبحر یابد. بسیاری از استادان و بزرگان به فضل و فضیلت او گواهی داده اند (خوانساری ، ص ۵۰ ـ۵۴). آیت اللّه بروجردی در نامه ای ، وی را «عِمادالعلماء المتألهین » خطاب کرده بود (همان ، ص ۵۱). بیان محمدعلی فروغی در مقدمه ترجمه فنون سماع طبیعی (ص ۳) و علی اکبر دهخدا ذیل مدخل «ابوعلی بن سینا» (ج ۱، ص ۸۳۱) و شهید مرتضی مطهری در مقدمه کتاب التّحصیل (ص الف ، د)، بر جلالت قدر و احاطه و دقت نظر و خدمت او به علم و حکمت گواهی می دهد.

برترین شاگردان

حسن حسن زاده آملی و عبداللّه جوادی آملی ، هر دو از شاگردان فاضل تونی بودند و از او با احترام فراوان یاد کرده اند ( رجوع کنید بهحسن زاده آملی ، ص ۳۵۷ـ۳۷۴؛ جوادی آملی ، ج ۲، بخش ۲، ص ۹۷، بخش ۵، ص ۱۴۵).

فاضل تونی در زهد و تقوا و مواظبت بر فرایض و نوافل و تزکیه نفس و کمک به مستمندان اهتمام فراوان داشت و به دنیا التفاتی نداشت ؛ دارایی او خانه ای کوچک و چند قفسه کتاب بود (خوانساری ، ص ۵۷ـ ۵۸).

فاضل تونی به واسطه قدرت شگرف حافظه اش ، احتیاجی به یادداشت نداشت . وی بندرت دست به قلم می برد و هنگام نوشتن نیز بسیار کُند و با خطی کاملاً ابتدایی می نوشت ؛ ازینرو آثار مکتوب او محدود است و غالباً یادداشتهای دانشجویان او در کلاس ، به صورت کتاب در آمده است . با اینهمه بر بسیاری از آثار عرفانی و فلسفی ، از جمله اسفار و منطق شفا ، حواشی مختصری نوشته و مطالب پیچیده را بخوبی شرح داده است .

مهمترین آثار چاپ شده فاضل تونی عبارت اند از:

۱) جزوه صرف (تهران ۱۳۱۵ش ). این کتابِ نسبتاً مبسوط مشتمل است بر تجزیه و ترکیب تعدادی از آیات قرآن کریم که تونی در مؤسسه وعظ و خطابه املا کرده و به مناسبت هر آیه ، نکاتی دقیق از تفسیر و معانی و بیان و کلام و حکمت و عرفان نیز آورده است .

۲) تعلیقه بر شرح فصوص الحکم (تهران ۱۳۱۶ش ) که متضمن نکات و دقایق عرفانی و به منزله رساله دکتری اوست . این کتاب مشتمل است بر توضیحاتی در باره مقدمه داود قیصری بر شرح فصوص الحکم ِ ابن عربی . بدیع الزمان فروزانفر بر این تعلیقه ، مقدمه نوشته است .

۳) قسمت نحوِ کتابهای صرف و نحو و قرائت ، که کتابهای درسی سالهای اول و دوم و سوم دبیرستانها بوده اند.

۴) منتخب قرآن و نهج البلاغه که مجموعه ای است از آیات قرآن و کلمات قصار و چند خطبه از نهج البلاغه ، با شرح لغات .

۵) منتخب کلیله و دمنه عربی و وفیات الاعیان ابن خلّکان ، با شرح و ایضاح لغات مشکل آنها.

۶) جزوه منطق که تقریرات او در رشته فلسفه (دانشکده ادبیات ) است .

۷) حکمت قدیم ( در طبیعیات ) نیز مجموعه تقریرات او در رشته فلسفه است .

۸ ) الهیات (تهران ۱۳۳۳ش ) که شامل امّهات مسائل حکمت الاهی است و کتابی پرمحتوا و بسیار گرانقدر، و آخرین اثر تونی است (همان ، ص ۵۴ ـ ۵۵).

فاضل تونی در ترجمه محمدعلی فروغی از فنون سماع طبیعی سهمی بسزا داشته ، چنانکه فروغی نیز در مقدمه آن (ص ۳) تصریح کرده است .

کتابهای فاضل تونی ، که دانشکده الهیات دانشگاه تهران آنها را به همت بدیع الزمان فروزانفر خریداری کرد، هم اکنون در آنجا نگهداری می شود.



منابع :

(۱) ابن سینا، فنون سماع طبیعی ، آسمان و جهان ، کون و فساد از کتاب شفا ، ترجمه محمدعلی فروغی ، تهران ۱۳۶۶ش ؛
(۲) بهمنیاربن مرزبان ، التّحصیل ، تصحیح مرتضی مطهری ، تهران ۱۳۷۵ش ؛
(۳) عبداللّه جوادی آملی ، رحیق مختوم : شرح حکمت متعالیه ، قم ۱۳۷۵ش ـ ؛
(۴) «چند سطر از زندگی استاد فقید مرحوم محمدحسین فاضل تونی »، مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران ، سال ۹، ش ۳ (فروردین ۱۳۴۱)؛
(۵) حسن حسن زاده آملی ، در آسمان معرفت ، تهران ۱۳۷۵ش ؛محمد خوانساری ، «ترجمه احوال مرحوم فاضل »، مجله دانشکده ادبیات دانشگاه

(۶) تهران ؛
(۷) دهخدا؛
(۸) جلال الدین همائی ، «قطعه ماده تاریخ وفات شیخ عالم جلیل آقا شیخ محمدحسین فاضل تونی »، مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۸ 

آیت الله شیخ محمدهادی تهرانی (۱۳۲۱-۱۲۵۳ه ق)

 فقیه واصولی قرن سیزدهم . او در بیستم رمضان ۱۲۵۳ در خانواده ای روحانی در تهران به دنیا آمد. پدرش ، محمدامین ، مشهور به «واعظ » بود (صفری فروشانی ، ص ۱۳۹). او در تألیفات خود، از جمله در مَحجّه العلماء ، چندین بار مجلسی اول (ملامحمدتقی ) را جدّ خود، مجلسی دوم (ملامحمدباقر) را دایی و وحیدبهبهانی را عموی خود معرفی کرده است (دوانی ، ص ۲۸۱).

برخی ، برای توجیه چگونگی این انتسابها سخنانی گفته اند (تهرانی ، ۱۳۲۸ ش ، مقدمه مصطفوی ، ص د ـ و؛ دوانی ، ص ۲۸۱ـ۲۸۴). شیخ هادی پس از گذراندن تحصیلات مقدماتی در تهران ، به حوزه علمیه اصفهان ــ که در آن زمان بزرگترین حوزه علمیه در ایران بود ــ رفت و نزد سیدمحمدباقر خوانساری صاحب روضات الجنات و سیدمحمدهاشم خوانساری صاحب مبانی الاصول ، سیدحسن مدرس ، ملاعلی نوری و سیدمحمد شهشهانی به فراگیری علوم منقول و معقول پرداخت ، سپس به تهران بازگشت و پس از مدتی راهی عراق شد و در دهه سوم عمر خود در نجف محضر شیخ مرتضی انصاری (متوفی ۱۲۸۱) را درک کرد و پس از وفات وی به کربلا رفت و از درس شیخ عبدالحسین طهرانی معروف به شیخ العراقین که گفته می شود دایی او بوده است ، استفاده کرد. وی پس از وفات شیخ العراقین در ۱۲۸۶، به نجف بازگشت و مدتی نزد میرزامحمدحسن شیرازی (میرزای شیرازی صاحب حکم معروفِ تحریم تنباکو) درس خواند، سپس خود حوزه درس مستقلی تشکیل داد.

شیوایی بیان ، عمق تحقیق ، تیزبینی و خوش سبکی او شاگردان فراوانی به حوزه اش جذب کرد (حرزالدین ، ج ۳، ص ۲۲۵ـ۲۲۶؛ موسوی اصفهانی ، ج ۱، ص ۱۶۶؛ تهرانی ، ۱۳۲۸ ش ، همان مقدمه ، ص و ـ ز، ی ـ بج ؛ دوانی ، ص ۹۳). برخی از شاگردان وی عبارت بوده اند از: شیخ شریف (شریف جواهری ؛ متوفی ۱۳۱۴)، نواده صاحب جواهر ؛ آقامیرزاصادق آقا مجتهد تبریزی * (متوفی ۱۳۵۱)، از مراجع تقلید تبریز و مروج افکار و آثار استادش ؛ شیخ عبدالکریم حائری یزدی ، مؤسس حوزه علمیه قم ؛ آقاشیخ علی اصغر خطایی ؛ آقاشیخ فیاض الدین سرخه ای زنجانی (فیاض زنجانی )، صاحب ذخائر الامامه فی الخمس ؛ شیخ محسن کوهکَمَری گَرگَری ؛ میرسیدعلی نجف آبادی ؛ آقامیرزا یوسف آقا مجتهد (متوفی ۱۳۳۷)؛ شیخ علی بن شیخ محمدرضا (کاشف الغطاء؛ متوفی ۱۳۵۰)، از نوادگان شیخ جعفر کاشف الغطاء (صفری فروشانی ، ص ۱۴۵ـ ۱۴۶).

استقلال رأی و بیم نداشتن از کثرت و عظمت مخالفان یکی از مهمترین ویژگیهای علمی شیخ هادی بود؛ برای نمونه او در محجه العلماء ، آرای استادش شیخ مرتضی انصاری را با صراحت و گاه تعبیرات تند (مثلاً زَعَمَ، توهَّمَ) نقد کرد که در محیط علمی آن روز نجف تنشهایی به وجود آورد (امین ، ج ۱۰، ص ۲۳۳؛ صفری فروشانی ، ص ۱۴۰).

از مهمترین حوادث زندگی شیخ هادی

، ماجرای تکفیر اوست ، ازینرو گاهی از او با عنوان شیخ هادی «مکفَّر» یاد کرده اند؛ زمینه اصلی این تکفیر، سخنان تند و گاه جسارت آمیز وی در نقد آرای عالمان امامیه و برخی آرای شاذ بوده است (برای نمونه رجوع کنید به تهرانی ، ۱۳۲۱، ص ۱۷، ۱۳۶ـ۱۳۷، ۱۶۷، ۱۷۶، ۱۹۳، ۲۱۵؛ دوانی ، ص ۲۸۵). در عین حال ، ماجرای مذکور به صورت رسمی صورت نگرفت .

به گزارش موسوی اصفهانی (ج ۱، ص ۱۶۷ـ ۱۶۸) در مجلس ترحیم یکی از علمای نجف ، یکی از اطرافیان میرزاحبیب اللّه رشتی (متوفی ۱۳۱۲)، فقیه و شارح بزرگ آرای شیخ انصاری ، در حضور او، تعبیری به کاربرد که به منزله تکفیر شیخ هادی بود. میرزاحبیب اللّه سکوت کرد و اینطور تلقی شد که وی این مواجهه را قبول دارد. در همان حال شیخ محمدحسین کاظمی (متوفی ۱۳۰۸)، مؤلف هدایه الانام و از هم شاگردیهای شیخ هادی ، این تکفیر را نفی کرد که مانع خدشه دار شدن شخصیت شیخ هادی شد (نیزرجوع کنید به امین ، همانجا؛ برای اطلاع بیشتررجوع کنید به صفری فروشانی ، ص ۱۴۰ـ۱۴۴).

با اینهمه ، تبلیغات شدید مخالفان شیخ هادی ، مؤثر افتاد، به گونه ای که فقط چند تن از فقها، همچون شیخ محمدحسین کاظمی و ملامحمد ایروانی (فاضل ایروانی ؛ متوفی ۱۳۰۶)، از وی دفاع کردند، حتی فقیه بزرگی همچون میرزای شیرازی که در آن زمان زعامت و مرجعیت عامه شیعیان را برعهده داشت و در سامرا به سر می برد، چاره ای جز سکوت ندید. شاگردان شیخ نیز از دور او پراکنده شدند و فقط حدود پانزده تن مخفیانه در درس او حاضر می شدند. در هجوم دوباره به شیخ هادی ، فقط تعداد اندکی از فقها، همچون شیخ آقارضا همدانی (متوفی ۱۳۲۲) و شیخ محمد طه نجف (متوفی ۱۳۲۳)، مشارکت نداشتند (امین ، همانجا)، اما فوت پدر شیخ هادی و شرکت تعدادی از بزرگان نجف در مراسم نماز وی ، به بازسازی وجهه شیخ در میان مردم کمک فراوان کرد (حرزالدین ، ج ۳، ص ۲۲۶).

شیخ هادی گاهی در فقه ، اصول فقه و فلسفه آرایی خلاف آرای مشهور ابراز می کرد که بعضی از آنها از آرای منحصر به فرد اوست . او همانند اخباریها و بر خلاف اصولیها، روایات کتب اربعه شیعه را معلوم الصدور و حجیت آنها را قطعی می داند. از نظر وی اجماع حجت به شمار نمی آید، و به طور کلی اتفاق آرا کاشف از رأی امام نیست ؛ باب علم علاوه بر باب علمی (ظنون خاصی که علم به حجیت آنها داریم ، مانند خبر واحد)، در هر زمان مفتوح است (تهرانی ، ۱۳۲۸ ش ، همان مقدمه ، ص کد). شیخ هادی در دو رساله خود الحق الیقین و تحقیق الماهیه و الوجود وجود ذهنی را انکار می کند و در مسئله اصالت وجود یا ماهیت ، بر خلاف مشائیان و اشراقیان ، قائل به اصالت و اتحاد هر دوست (صفری فروشانی ، ص ۱۴۷؛ تارا، ص ۲ـ۴۰).

رحلت

شیخ هادی در دهم شوال ۱۳۲۱ در ۶۸ سالگی درگذشت و در حجره جنوب غربی صحن مقدس حضرت علی علیه السلام ، در کنار قبر سیدجواد عاملی (متوفی ۱۲۲۶) صاحب مفتاح الکرامه ، دفن شد (امین ، همانجا؛ حرزالدین ، ج ۳، ص ۲۲۸). شیخ تنها دختری به نام فاطمه داشت که جوانی درگذشت (تهرانی ، ۱۳۲۸ش ، همان مقدمه ، ص ح ؛ دوانی ، ص ۲۸۵).

شیخ هادی در فقه ، اصول ، تفسیر، کلام و فلسفه تألیفاتی داشته است . تعداد آثار او را ۵۶ عنوان و گاه بیشتر ذکر کرده اند، زیرا در بعضی موارد از یک اثر با چند عنوان یاد شده است .

بسیاری از آثار شیخ هادی به همت شاگردان وی چاپ شده است .

برخی از مشهورترین آثار وی اینهاست :

تفسیر آیه النور که در ۱۲۹۹ در تهران چاپ شده و در ۱۳۷۱/ ۱۳۲۸ ش نیز با عنوان اشعه نور در تهران ترجمه و چاپ شده است ؛

ذخائر النبوه فی احکام الخیار ؛

رساله فی المواسعه والمضایقه ؛

الرضوان فی الصلح ؛

کتاب البیع ؛

وسیله النجاه که رساله فارسی عملیه اوست و در ۱۳۰۱ چاپ شده است ؛

کتاب الاجتهاد و التقلید ؛

رساله الحق و الحکم که اولین رساله مستقل در بیان تفاوت بین حق و حکم است و در ۱۳۲۱ تألیف و در ۱۳۳۰ چاپ شده است و رسالاتی در موضوعات متفاوت فقهی و اصولی و جز اینها (امین ، همانجا؛ تهرانی ، همان مقدمه ، ص ید ـ کج ؛ صفری فروشانی ، ص ۱۴۶ـ۱۵۱، ۱۵۸؛ نیزرجوع کنید به موسوی اصفهانی ، ج ۱، ص ۱۶۷؛ منزوی ، ج ۳، ص ۲۶۰۲ـ۲۶۰۳).

شیخ هادی بعضی مطالب علمی را به نظم در می آورده است ؛

از جمله آثار منظوم اوست :

منظومه فی الغناء (مختاری و صادقی ، ج ۲، ص ۱۰۵۵ـ۱۰۶۲)؛

اُرجوزه فی الصلح ؛

ارجوزه فی النحو (منظومه الفیه )؛

منظومه فی الکلام (امین ، همانجا؛ تهرانی ، ۱۳۲۸ ش ، همان مقدمه ، ص یح ، کج ).



منابع :

(۱) امین ؛
(۲) جواد تارا، تحقیقات و اشارات ، قم ۱۳۸۵؛
(۳) محمدهادی تهرانی ، اشعه نور: ترجمه و تفسر آیه نور ، ترجمه حسن بن محمدرحیم مصطفوی تبریزی ، تهران ۱۳۲۸ ش ؛
(۴) همو، محجه العلماء ، چاپ سنگی تهران ۱۳۲۱؛
(۵) محمدبن علی حرزالدین ، معارف الرّجال فی تراجم العلماء و الادباء ، قم ۱۴۰۵؛
(۶) علی دوانی ، شرح حال و آثار و افکار آیت اللّه بهبهانی ، تهران ?( ۱۳۹۶ ) ؛
(۷) نعمت اللّه صفری فروشانی ، « رساله حق و حکم و شرح حال شیخ محمدهادی تهرانی »، نامه مفید ، سال ۱، ش ۴ (زمستان ۱۳۷۴)؛
(۸) رضا مختاری و محسن صادقی ، غنا، موسیقی ، قم ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷ ش ؛
(۹) علینقی منزوی ، فهرس اعلام الذریعه الی تصانیف الشیعه ، تهران ۱۳۷۷ ش ؛
(۱۰) محمدمهدی موسوی اصفهانی ، احسن الودیعه ، او، تتمیم روضات الجنات ، بغداد ?( ۱۳۴۸ ) .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۸ 

زندگینامه احمد تُجیبی(متوفی۲۵۱ه ق)

 احمد بن یحیی بن وزیر ، معروف به ابوعبداللّه مصری ، محدّث ، فقیه و نحوی بزرگ قرن دوم و سوم . در ۱۷۱ به دنیا آمد و از کسانی چون محمدبن ادریس شافعی ، عبداللّه بن وَهْب ، عمران بن موسی ، شُعَیب بن لَیث ، اَصبغ بن فَرَج (یا فرّوج ) و پدرش یحیی بن وزیر حدیث شنید (ذهبی ، حوادث و وفیات ۲۴۱ـ۲۵۰ ه .، ص ۱۵۲؛ سیوطی ، ج ۱، ص ۳۹۸؛ مزّی ، ج ۱، ص ۵۱۹).

محدّثان بزرگی مانند نسائی ، حسین بن یعقوب مصری ، ابوبکربن ابی داود و احمدبن حَمّاد از وی حدیث روایت کرده اند و برخی چون نسائی او را ثقه دانسته اند (سبکی ، ج ۲، ص ۶۶؛ مزّی ، ج ۱، ص ۵۲۰). تجیبی در شعر، ادب ، نحو، انساب و تاریخ ، عالم بود و از عبداللّه بن وهب نیز فقه آموخته بود (سبکی ، همانجا؛ طاشکوپری زاده ، ج ۲، ص ۲۶۸).

تجیبی زندگی خود را با کشاورزی در زمینهای اجاره ای می گذراند، اما چون نتوانست بخشی از سهم مالیات خود را بپردازد به زندان محمدبن مدبّر (والی خراج مصر) افکنده شد و در سال ۲۵۰ یا ۲۵۱ در همانجا از دنیا رفت (سبکی ، همانجا؛ یاقوت حموی ، ج ۵، ص ۱۴۹؛ قفطی ، ج ۱، ص ۱۵۲).

ابن حَجَر عسقلانی سال درگذشت او را ۲۶۵ در سن ۹۴ سالگی می داند و علاوه بر معرفی احمدبن یحیی (ج ۱، ص ۲۸)، از فردی به نام محمدبن وزیر مصری نیز نام می برد و او را همان احمدبن یحیی یا برادرش می داند (ج ۲، ص ۲۱۵).



منابع :
(۱) ابن حجر عسقلانی ، تقریب التهذیب ، چاپ عبدالوهاب عبداللطیف ، بیروت ?( ۱۳۸۰ ) ؛
(۲) محمدبن احمد ذهبی ، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام ، چاپ عمر عبدالسلام تدمری ، حوادث و وفیات ۲۴۱ـ۲۵۰ ه . ، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۳) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشافعیه الکبری ، چاپ محمود محمد طناحی و عبدالفتاح محمدحلو، قاهره ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۴) عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، بُغیه الوعاه فی طبقات اللغویین و النحاه ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، قاهره ۱۳۸۴؛
(۵) احمدبن مصطفی طاشکوپری زاده ، مفتاح السعاده و مصباح السیاده ، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۶) علی بن یوسف قفطی ، انباه الرواه علی انباه النحاه ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، ج ۱، قاهره ۱۳۶۹/ ۱۹۵۰؛
(۷) یوسف بن عبدالرحمان مُزّی ، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال ، چاپ بشار عواد معروف ، بیروت ۱۴۰۳ـ ۱۴۰۵/۱۹۸۳ـ ۱۹۸۵؛
(۸) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، مصر ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷/۱۹۳۶ـ ۱۹۳۸، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) .

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۶ 

زندگینامه آیت الله ابوالفضل تهرانی(متوفی۱۳۱۷)

 عالم جامع و مؤلف شیعی قرن سیزدهم و چهاردهم . در ۱۲۷۳ در تهران به دنیا آمد. از آنجا که اصل وی از شهر نور بوده ، ابوالفضل نوری نیز خوانده شده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۸۸؛ همو، ۱۳۳۷ ش ، ستون ۳۳). برخی منابع (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۹، قسم ۱، ص ۴۷؛امین ، ج ۲، ص ۴۷۵) نام او را احمد ذکر کرده و ابوالفضل را که بدان مشهور است ، کنیه اش دانسته اند؛اما با توجه به اینکه فرزندش ، میرزا محمد ثقفی (در باره وی رجوع کنید به ادامه میرزاابوالفضل تهرانی ابوالقاسم سحاب ، تاریخ مدرسه عالی سپهسالار ، ( تهران ) ، ( بی تا. ) ، ص ۱۱۴ مقاله )، از این موضوع اظهار بی اطلاعی کرده و نیز از خود وی نقل شده که پدرش پیش از تولد او نامش را ابوالفضل تعیین کرده بوده است ، نمی توان آن را درست دانست (رجوع کنید به تهرانی ، مقدمه محدّث اُرمَوی ، ص له ـ لو).

پدر میرزاابوالفضل ، میرزاابوالقاسم تهرانی * ، از جهت انتساب به دایی خود، محمودخان کلانتر، به کلانتری شهرت یافت و فرزندش ، ابوالفضل ، به این نام نیز خوانده شده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۳۷ ش ؛امین ، همانجاها).

اساتید

میرزاابوالفضل در کودکی تحصیل علوم دینی را آغاز کرد. او نخست علوم و فنون مقدماتی را نزد پدر خود آموخت ، تا جایی که پیش از بلوغ ، آنها را کاملاً فراگرفته بود (تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص کح ، لج ـ لد)، آنگاه تحصیل فقه و اصول را در دوره سطح آغاز کرد و پس از آن دوره خارج را نزد سیدمحمد صادق طباطبایی و میرزا عبدالرحیم نهاوندی گذراند و به درجه اجتهاد رسید، فلسفه و عرفان را نیز از آقامحمدرضا قمشه ای و میرزاابوالحسن جلوه فراگرفت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، ج ۱، قسم ۱، ص ۵۴؛تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص کو، لد).

میرزاابوالفضل در ۱۳۰۰ رهسپار نجف شد و چندین ماه در آنجا ماند و در درس میرزا حبیب اللّه رشتی شرکت کرد، سپس به دعوت مرجع تقلید آن زمان ، میرزا محمدحسن شیرازی (میرزای شیرازی )، به سامرا رفت و در آنجا اقامت گزید و چند سال از درس فقه و اصول وی بهره برد و از نزدیکان او به شمار آمد. همچنین در آنجا رجال و دیگر علوم حدیثی را از میرزا حسین نوری آموخت و از محمدحسین کاظمینی (کاظمی ) اجازه روایت گرفت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۳۷ ش ، امین ؛تهرانی ، همانجاها؛حبیب آبادی ، ج ۶، ص ۲۰۴۳).

او در ۱۳۰۶ برای انجام مراسم حج به مکه رفت و در بازگشت مدتی در نجف اقامت کرد تا اینکه به دعوت گروهی از مردم به تهران بازگشت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۸۸ ؛امین ، همانجا؛تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص له ). منابع سال بازگشت وی را مختلف ذکر کرده اند ( رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۳۷ ش ؛حبیب آبادی ، همانجاها)، ولی فرزندش ، میرزامحمد ثقفی ، بازگشت او را در ۱۳۱۰ گفته است (تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص کو؛نیز رجوع کنید به همان ، ص له ).

میرزاابوالفضل پس از بازگشت به تهران ، مرجعیت و زعامت شرعی را به عهده گرفت ، به تدریس فقه و اصول و رجال و کلام پرداخت و نماز جماعت و مجلس وعظ و خطابه برپا داشت . او در ۱۳۱۲ مدرسه سپهسالار از بناهای میرزا حسین خان سپهسالار را افتتاح کرد، طلاب را در آن جای داد و در آن حلقه درس دایر کرد (امین ؛حبیب آبادی ، همانجاها؛تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص له ؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۴).

میرزاابوالفضل در ادبیات و سرودن اشعار عربی و فارسی توانا بود و هزاران بیت شعر از حفظ داشت ، تا جایی که سیدحیدر حِلّی ، از شاعران نامدار عراق ، هنگام رفتن به سامرا از هماوردی با او ناتوان شد و در مدح او قصیده ای سرود. سیدمحمدسعید حَبُّوبی از دیگر شاعران بنام نیز وی را ستوده است . او همچنین نثری شیوا داشت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، ج ۱، قسم ۱، ص ۵۳ ـ۵۴؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۳).

میرزاابوالفضل منطق ، فلسفه ، عرفان ، ریاضیات ، هیئت ، سیره و تاریخ نیز می دانست ، خوش محضر و دارای بیانی جذاب و حافظه ای قوی بود (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، ج ۱، قسم ۱، ص ۵۴؛امین ، همانجا؛نیزرجوع کنید به موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۶ـ۲۵۷). او در هشتم صفر ۱۳۱۶ بر اثر بیماری حصبه در تهران درگذشت و در حرم حضرت عبدالعظیم در کنار پدرش در مقبره ابوالفتوح رازی به خاک سپرده شد (مدرس تبریزی ، ج ۵، ص ۷۳؛حبیب آبادی ، ج ۶، ص ۲۰۴۴؛شریف رازی ، اختران فروزان ، ص ۲۲۲ـ ۲۲۳). برخی (قمی ، ج ۱، ص ۱۳۹؛امین ، همانجا) درگذشت او را ۱۳۱۷ و مدفن او را قبرستان وادی السلام نجف ذکر کرده اند که درست نیست (تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص کو).

آثار

میرزاابوالفضل آثار فراوانی داشته که بیشتر آنها به دست ما نرسیده است (رجوع کنید به همان ، مقدمه محدّث ارموی ، ص ز).

برخی از آثار او عبارت اند از:

۱) دیوان اشعار مشتمل بر قصاید و غزلیات عربی و فارسی در موضوعات مختلف از جمله مدح معصومین علیهم السلام . اشعار عربی این اثر به اهتمام سیدجلال الدین محدّث ارموی و با مقدمه طولانی وی در ۱۳۶۹ (یا ۱۳۷۰) در تهران به چاپ رسیده است (حبیب آبادی ، همانجا؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۵ـ۲۵۶؛نیزرجوع کنید به تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص قح )؛

۲) شفاء الصُدور فی شرح زیاره العاشور که استاد وی ، میرزای شیرازی ، نیز بر آن تقریظ نوشته و از بهترین شرحهاوترجمه های فارسی زیارت عاشورا به شمار آمده است . تألیف آن در ۱۳۰۹ به پایان رسید و اولین بار در ۱۳۱۰ در بمبئی چاپ شد. سپس در ۱۴۰۷، با تحقیق سیدعلی موحد ابطحی در دو جلد در قم و در ۱۳۷۶ ش با تصحیح و تعلیق سیدابراهیم شبیری زنجانی در یک جلد در تهران به چاپ رسید (امین ، همانجا؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۶)؛

۳) الاءصابه فی مَن أجمعت علیه العصابه ، شرح منظوم ارجوزه هفده بیتی سیدمهدی بحرالعلوم در علم رجال در باره اصحاب اجماع به عربی . این شرح که مشتمل بر ۳۶۸ بیت است در ۱۳۰۴ در سامرا به پایان رسید. نسخه خطی آن در کتابخانه مجلس شورای اسلامی موجود است (شریف رازی ، اختران فروزان ، ص ۲۲۳؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۴)؛

۴) تمیمه المحدّث (یا تمیمه الحدیث ) منظومه ای به عربی در علم درایه ؛

۵) صَدْحُ الحَمامه فی احوال الوالد العلاّ مه در شرح زندگانی پدرش و نیز قسمتهایی از زندگانی خود او به عربی ؛

۶) قلائد الدرر فی نظم اللؤلؤ المنتثر که در آن کتاب الشافیه ابن حاجب را در علم صرف به نظم درآورده و برخی مطالب آن را رد کرده و مطالبی نیز به آن افزوده است . تألیف این اثر که بالغ بر شش هزار بیت است ، پیش از چهارده سالگی وی آغاز شده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، ج ۱، قسم ۱، ص ۵۴؛تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص لد؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۵ـ ۲۵۶)؛

۷) تنقیح المقاله فی تحقیق الدلاله ، رساله ای به عربی در بحث دلالات منطق و اصول فقه است و با اینکه حجم زیادی دارد، به اتمام نرسیده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۲۶، ص ۲۳۹؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۵)؛

۸) حاشیه الاسفار که تعلیقات او بر الاسفار الاربعه ملاصدرا و به عربی است ؛

۹) الرساله العشقیه در بیان مسئله ای عرفانی و به عربی است ؛

۱۰) مُنیه البصیر فی بیان کیفیه الغدیر به عربی ؛

۱۱) حاشیه فرائد الاصول ؛

۱۲) حاشیه المکاسب (تهرانی ، همانجا؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۵ـ ۲۵۷٫ برای آگاهی از سایر آثار وی رجوع کنید به موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۴ـ۲۵۷).

فرزند

فرزند میرزاابوالفضل ، میرزامحمد ثقفی ، از علما و فضلای معاصر بوده است . او در جمادی الا´خره ۱۳۱۳ در تهران به دنیا آمد و از کودکی تحصیل علوم دینی را آغاز کرد و پس از گذراندن دوره مقدماتی ، سطوح عالی فقه و اصول را نزد آقامیرزا کوچک ساوجی و شیخ آقابزرگ ساوجی آموخت . در ۱۳۴۱ به قم رفت و حدود هفت سال در آنجا ماند و در درس خارج فقه و اصول شیخ عبدالکریم حائری یزدی شرکت کرد و از او تصدیق اجتهاد گرفت . چندی نیز در درس فقه آقامحمدرضا اصفهانی مسجدشاهی حاضر شد. او همچنین فلسفه و کلام را از سیدابوالحسن رفیعی قزوینی فراگرفت (شریف رازی ، گنجینه دانشمندان ، ج ۴، ص ۴۱۲ـ۴۱۳).

ثقفی سپس به تهران بازگشت و در مسجد پامنار به تبلیغ و اقامه جماعت و تألیف و تدریس پرداخت . او نیز مانند پدرش طبع شعر و ذوق غزل سرایی داشت . روان جاوید در تفسیر قرآن که در پنج جلد به چاپ رسیده است و غرر العوائد ، شرح و حاشیه بر دررالفوائد شیخ عبدالکریم حائری یزدی از جمله آثار اوست (شریف رازی ، همانجا؛همو، اختران فروزان ، ص ۲۲۳ـ ۲۲۴). ثقفی در مرداد ۱۳۶۴ درگذشت («به یاد عالم بارع آیت اللّه حاج میرزامحمد ثقفی تهرانی »، ص ۳۴).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۱: نقباء البشر فی القرن الرابع عشر ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) همو، مصفی المقال فی مصنفی علم الرجال ، چاپ احمد منزوی ، تهران ۱۳۳۷ ش ؛
(۴) امین ؛
(۵) «به یاد عالم بارع آیت اللّه حاج میرزامحمد ثقفی تهرانی »، کیهان فرهنگی ، سال ۲، ش ۵ (مرداد ۱۳۶۴)؛
(۶) ابوالفضل بن ابوالقاسم تهرانی ، دیوان ، چاپ جلال الدین محدّث ارموی ، ( تهران ) ۱۳۶۹؛
(۷) محمدعلی حبیب آبادی ، مکارم الا´ثار در احوال رجال دو قرن ۱۳ و ۱۴ هجری ، ج ۶، اصفهان ۱۳۶۴ ش ؛
(۸) محمد شریف رازی ، اختران فروزان ری و طهران ، یا، تذکره المقابر فی احوال المفاخر ، قم : مکتبه الزهراء، ( بی تا. ) ؛
(۹) همو، گنجینه دانشمندان ، ج ۴، تهران ۱۳۵۳ ش ؛
(۱۰) عباس قمی ، کتاب الکنی و الالقاب ، صیدا ۱۳۵۷ـ ۱۳۵۸، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۱) مدرس تبریزی ؛
(۱۲) موسوعه مؤلفی الامامیه ، قم : مجمع الفکر الاسلامی ، ۱۳۷۸ ش .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۸ 

زندگینامه آیت الله ابوالقاسم تهرانی(۱۲۹۲-۱۲۳۶)

 فقیه و اصولی شیعی در قرن سیزدهم . نیای وی ، میرزا هادی ، تاجر بود که از شهر نورِ مازندران به تهران مهاجرت کرد. پدر تهرانی ، میرزامحمدعلی نیز تاجر و شیفته دانش بود. تهرانی در ۱۲۳۶ در تهران به دنیا آمد و تحصیلات مقدماتی را در همانجا گذراند ( نامه دانشوران ناصری ، ج ۲، ص ۳۶۴).

استادان

در ۱۲۴۶ همراه عمویش به اصفهان رفت و سه سال به فراگیری مقدمات علوم پرداخت و سپس به تهران بازگشت . در ۱۲۵۱ به عتبات رفت و پس از حدود دو سال اقامت در آنجا، به تهران بازگشت و در مدرسه مروی ساکن شد و علوم عقلی و نقلی را نزد ملاعبداللّه زنوزی و شیخ جعفر کرمانشاهی فرا گرفت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۳۶۹؛ نامه دانشوران ناصری ، همانجا).

بار دیگر برای تکمیل تحصیلات خود به کربلا رفت و چند سال نزد سیدابراهیم قزوینی ، مؤلف ضوابط الاصول ، درس خواند (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء۲، قسم ۱، ص ۵۹؛ نامه دانشوران ناصری ، همانجا)، اما به سبب بروز آشوب در کربلا به اصفهان رفت . پس از آرام شدنِ اوضاع عراق ، به نجف رفت و در جلسات درس شیخ مرتضی انصاری شرکت کرد و مقرِّرِ بحث او شد، تا جایی که شیخ بارها به درجات علم و فضل و اجتهاد وی تصریح نمود (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء۲، قسم ۱، ص ۵۹ ـ۶۰).

رحلت

وی در ۱۲۷۷ به تهران بازگشت و مرجع امور دینی و علمی شد، چنانکه همه روزه علما و فقها در مجلس درس او در مدرسه مروی حاضر می شدند، از جمله : فرزندش میرزاابوالفضل تهرانی * ، سیدحسین صدرالحُفّاظ قمی ، شیخ فضل اللّه نوری ، شیخ عبدالنبی نوری ، شیخ حسنعلی تهرانی و شیخ محمدصادق تهرانی بُلُّور (شریف رازی ، ص ۲۲۱). وی در اواخر عمر نابینا شد ( نامه دانشوران ناصری ، ج ۲، ص ۳۶۵) و در ۱۲۹۲ در ۵۶ سالگی درگذشت . او را در مقبره شیخ ابوالفتوح رازی در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی به خاک سپردند (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء۲، قسم ۱، ص ۶۰).

آثار تهرانی عبارت است از:

التقریرات که معروفترین کتاب اوست . این کتاب بر گرفته از درس اصول شیخ مرتضی انصاری و در باره مباحث الفاظ است و بخشی از آن با عنوان مطارح الانظار چاپ شده است (مدرس تبریزی ، ج ۵، ص ۷۱؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، همانجا)؛

رساله های اصولی در موضوعاتِ «حجیت قطع »، «حجیت ظن »، «برائت »، «استصحاب » و «تعادل و تراجیح »؛

رساله های فقهی در موضوعات طهارت ، صلاه ، صلاه المسافر، زکات ، غصب ، وقف ، لُقَطَه ، رهن ، احیاء موات ، اجاره و قضا و شهادات که هیچیک از آنها به چاپ نرسیده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، همانجا)؛

رساله ای در ارث (نسخه خطی کتابخانه مدرسه عالی شهید مطهری ، ش ۲۴۲۶)؛

و تقریرات درس اصول شیخ جعفر کرمانشاهی (نسخه خطی کتابخانه شماره ۱ مجلس شورای اسلامی ، ش ۵۵۳۷).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء۲: الکرام البرره ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) محمدشریف رازی ، اختران فروزان ری و طهران ، یا، تذکره المقابر فی احوال المفاخر ، قم : مکتبه الزهراء، ( بی تا. ) ؛
(۴) مدرس تبریزی ؛
(۵) نامه دانشوران ناصری ، قم : دارالفکر، ?( ۱۳۳۸ش ) .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۸ 

زندگینامه حاج ملاعلی تهرانی(۱۲۹۷-۱۲۲۶ه ق)

 فقیه و محدّث و رجالی امامی قرن سیزدهم . تهرانی در ۱۲۲۶ در نجف به دنیا آمد. پدرش ، حاج میرزا خلیل (متوفی ۱۲۸۰)، بزرگ خاندان خلیلی و از مشهورترین پزشکان روزگار خود بود (حرزالدین ، ج ۱، ص ۳۰۰ـ۳۰۱).

استادان

در علوم دینی نیز تحصیل کرده بود و نزد علمایی چون شیخ جعفر کاشف الغطا و سید محمد مجاهد، بسیار احترام داشت (آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۳۰ـ۲۳۲؛ آقابزرگ طهرانی ، طبقات : الکرام البرره ، جزء ۲، قسم ۲، ص ۵۰۸).

حاج ملاعلی تهرانی

علم اصول را نزد

محمدحسین اصفهانی حائری (صاحب فصول ) و

شریف العلماء مازندرانی و

میرزا جعفر تویسرکانی و

سعیدالعلماء مازندرانی ،

علم رجال را نزد

محمدجعفر استرآبادی ،

و ریاضیات را نزد

شیخ اسماعیل بروجردی و

ابوتراب همدانی و

محمدتقی خراسانی فراگرفت .

در فقه از محضر صاحب فصول و

شیخ علی کاشف الغطاء و

محمدحسن نجفی (صاحب جواهر ) بهره برد.

همچنین حکمت را نزد

ملااسماعیل اردکانی و

ملاکریم کرمانی و

ملاعبدالعظیم تهرانی آموخت (امینی ، ج ۲، ص ۵۱۷؛ حرزالدین ، ج ۲، ص ۱۰۳ـ۱۰۴؛ آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۴۰ـ۲۴۱؛ نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۳، ص ۳۲۲، ۳۲۵).

اجازه روایت

تهرانی از علمایی چون صاحب جواهر ، ملااحمد نراقی و سیدجواد حسینی عاملی اجازه روایت داشت و برادرش (میرزا حسین ) و شیخ محمدحسن مامقانی و سیدحسن صدر و میرزا حسین نوری (صاحب مستدرک ) از او اجازه روایت داشتند (حِرزِالدین ، ج ۲، ص ۱۰۵؛ آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۴۱؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۳۷ ش ، ستون ۳۱۹).

شاگردان

شاگردان متعددی در محضر او تربیت شدند،

از جمله

ملامحمدباقر تُستَری ،

شیخ علی بن حسین خاقانی ،

و عبدالحسین حرزالدین (حرزالدین ، همانجا؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۳۷ ش ، ستون ۳۱۷، برای دیگر شاگردان رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، همان ، ستون ۲۰۷، ۳۱۴، ۳۲۲، ۳۲۷).

مقام علمی تهرانی را ستوده اند تا جایی که یکی از فقهای مشهور، پس از وفات شیخ انصاری ، او را اعلم می دانست (رجوع کنید به اعتمادالسلطنه ، ج ۱، ص ۲۰۰). مؤلف مستدرک الوسائل (ج ۳، ص ۴۰۱) او را «فخر شیعه » و «ذخیره شریعت » خوانده و آقابزرگ طهرانی (۱۴۰۳، ج ۱۶، ص ۵۸) او را شیخ المشایخِ اجازه متأخران نامیده است .

تهرانی دارای مجالس وعظ و اندرز بود و هفته ای دو روز در صحن امیرالمؤمنین علیه السلام به منبر می رفت و در باب مواعظ اخلاقی وفضائل اهل بیت علیهم السلام سخن می گفت (حرزالدین ، ج ۲، ص ۱۰۳؛ آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۴۰). در منابع ، در باره تقوا و زهد او ماجراهایی نقل شده و از تواضع و حسن اخلاق او یاد شده (آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۳۹ـ۲۴۰؛قمی ، ص ۲۹۶) و در باره تقید وی به زیارت امام حسین علیه السلام و کرامات او مطالبی آمده است (رجوع کنید به نوری ، ج ۳، ص ۴۰۲؛قمی ، ج ۱، ص ۲۹۴ـ۲۹۶).

تهرانی با علوم غریبه نیز آشنا بود، به تاریخ و اخبار پیشینیان احاطه داشت ، حافظ قرآن و بسیاری از دعاها بود و تورات و انجیل را از حفظ می خواند و به زبان عبری نیز آشنا بود. از جمله کارهای او تعمیر آرامگاه میثم تمار بود (آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۴۰، ۲۴۲).

رحلت

وی در صفر ۱۲۹۷ در نجف وفات یافت . در سوک او مجالس متعددی برگزار و در رثایش اشعار بسیاری سروده شد (همان ، ج ۲، ص ۲۴۲ـ۲۴۳؛حرزالدین ، ج ۲، ص ۱۰۶).

آثار

آثار مهم تهرانی ، که بیشتردر فقه و حدیث است ، عبارت اند از:

خزائن الاحکام که شرح تلخیص المرامِ علامه حلّی است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۷، ص ۱۵۲ـ۱۵۳، ج ۱۳، ص ۳۷۷)،

تلخیص هدایه الناسکین من الحجاجِ و المعتمرین تألیف محمدحسن نجفی و ترجمه آن به فارسی به درخواست مؤلف (همان ، ج ۲۵، ص ۱۹۸، ج ۴، ص ۱۴۶)،

غصون الاَیْکَه الغرویه فی الاصول الفقهیه (همان ، ج ۱۶، ص ۵۸)،

شرح مبحث وصیت شرایع الاسلام محقق حلّی (همان ، ج ۱۳، ص ۳۲۶)،

رساله عملیه با عنوان النَبْذَه من الاحکام الشرعیه ،

از باب طهارت تا آخر نماز جماعت (همان ، ج ۱۱، ص ۲۱۶، ج ۲۴، ص ۳۷)،

الفوائد الرجالیه که در باره علم حدیث و رجال است (همان ، ج ۱۶، ص ۳۳۸) و محمدباقر تستری بر آن حاشیه نوشته است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۳۷ ش ، ستون ۸۹ ـ۹۰)،

سُبُل الهدایه فی علم الدرایه (همو، ۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۱۳۵)،

حساب العقود در شرح حدیث ایمان حضرت ابوطالب (همان ، ج ۷، ص ۱۱)، شرح و حاشیه بر التعلیقه البهبهانیه اثر وحید بهبهانی (متوفی ۱۲۰۶؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۳۷ ش ، ستون ۸۷؛همو، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۳۹، ج ۱۲، ص ۱۳۵)،

و حاشیه بر منتهی المقال ابوعلی حائری (متوفی ۱۲۱۶) در علم رجال (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۶، ص ۵۸؛همو، ۱۳۳۷ ش ، ستون ۳۲۰، ۳۹۴).

از برادران ملاعلی ، میرزا حسین (رجوع کنید به تهرانی * ، حاج میرزا حسین خلیلی ) از فقهای مشهور دوره مشروطه و میرزا حسن و میرزا محمد و میرزا باقر از پزشکان مشهور نجف بودند (آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۳۲؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۲، قسم ۲، ص ۵۰۸).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۲، الکرام البرره ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) همو، مصفی المقال فی مصنفی علم الرجال ، چاپ احمد منزوی ، تهران ۱۳۳۷ ش ؛
(۴) جعفربن باقر آل محبوبه ، ماضی النجف و حاضرها ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۵) محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه ، المآثر و الا´ثار ، در چهل سال تاریخ ایران ، چاپ ایرج افشار، ج ۱، تهران : اساطیر ۱۳۶۳ ش ؛
(۶) محمدهادی امینی ، معجم رجال الفکر و الادب فی النجف خلال الف عام ، نجف ۱۴۱۳/۱۹۹۲؛
(۷) محمدبن علی حرزالدین ، معارف الرجال فی تراجم العلماء و الادباء ، قم ۱۴۰۵؛
(۸) عباس قمی ، فوائد الرضویه : زندگانی علمای مذهب شیعه ، تهران ?( ۱۳۲۷ ش ) ؛
(۹) حسین بن محمدتقی نوری ، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل ، قم ۱۴۰۷ـ ۱۴۰۸٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۸ 

زندگینامه آیت الله حاج میرزاحسین خلیلی تهرانی(متوفی۱۳۲۶ه ق)

 فقیه و مرجع تقلید امامی قرن سیزدهم و چهاردهم و از رهبران روحانی نهضت مشروطه ایران . وی در ۱۲۳۰ در نجف متولد شد (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۲، ص ۵۷۳).

ابتدا نزد پدرش حاج میرزا خلیل ، و برادرش حاج ملاعلی (رجوع کنید به تهرانی * ، حاج ملاعلی )، درس خواند و پس از اتمام مرحله سطح ، در محضر محمدحسن نجفی (صاحب جواهر ، متوفی ۱۲۶۶) و بعد از وفات او در محضر شیخ انصاری (متوفی ۱۲۸۱) تحصیل کرد و از آنان و برخی دیگر از علما، از جمله مولی زین العابدین گلپایگانی ، اجازه روایت گرفت (رجوع کنید به حرزالدین ، ج ۱، ص ۲۷۹ـ ۲۸۰؛ آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۲۶ـ۲۲۷؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۱۸۳، ج ۱۹، ص ۶۰). سپس در نجف به تدریس فقه پرداخت . احاطه او بر فروع فقهی و تسلطش را در تدریس ستوده و گفته اند که از آرای بلند و قدرت بیان فوق العاده برخوردار بود (آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۲۶؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۲، ص ۵۷۳ ـ۵۷۴).

وی پس از وفات شیخ محمدحسین کاظمی (۱۳۰۸)، یکی از مراجع تقلید شد و در پی رحلت میرزای شیرازی (۱۳۱۲)، از بزرگترین مراجع تقلید به شمار آمد و مقلدان فراوانی در ایران و هند و عراق و دیگر بلاد اسلامی یافت (حرزالدین ، ج ۱، ص ۲۷۷؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۲، ص ۵۷۴).

شاگردان

در حلقه درس او فقهای نامداری شرکت می کردند. وی شاگردان فراوانی تربیت کرد که از آن جمله اند:

آقاضیاءالدین عراقی ،

آقاحسین نجم آبادی ،

سیدمیرزاآقا دولت آبادی ،

سیدمحمد لواسانی

و شیخ مرتضی آشتیانی (برای اسامی دیگر شاگردان اورجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، همانجا؛ همو، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۹۹، ۴۱۴، ج ۶، ص ۱۷۰، ج ۱۰، ص ۴۵؛ حسن امین ، ج ۱، ص ۵۲، ج ۶، ص ۱۸۲، ۵۷۴).

اجازه روایت

آقابزرگ طهرانی (۱۴۰۴، همانجا)،

میرزاعلی اکبر همدانی (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۷، ص ۲۳۲)،

شیخ محمد طالقانی (حسینی ، ج ۱، ص ۵۳۶) و

شیخ محمدحسین کاشف الغطاء (حرزالدین ، ج ۱، ص ۲۸۱؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۱۸۳) از او اجازه روایت گرفتند.

تهرانی به امور سیاسی و اجتماعی ایران حساس بود. وی در ۱۳۲۱، به دنبال اوضاع نابسامان اقتصادی و اجتماعی ایران و نارضایتی مردم از کارهای امین السلطان (صدراعظم وقت )، همراه با آخوند ملامحمدکاظم خراسانی (متوفی ۱۳۲۹) به علمای ایران نامه نوشت و ناخشنودی خود را از سیاستهای نادرست امین السلطان نشان داد و حتی گفته اند که او را تکفیر نمود.

این اقدامات بسیار مؤثر بود و موجب عزل امین السلطان شد (رجوع کنید به کسروی ، ص ۳۱ـ۳۲). با آغاز نهضت مشروطه ، تهرانی همراه با آخوند خراسانی و ملاعبداللّه مازندرانی (متوفی ۱۳۳۱) از آن حمایت نمود. این سه روحانی ، که بعد از وفات میرزای شیرازی مرجعیت شیعیان را به عهده داشتند، با نامه ها و پیامها و ارشادهای خود، سهم مهمی در پیروزی نهضت مشروطه داشتند. هدف آنان از این حمایت ، که آن را از عمده ترین عوامل پیروزی مشروطه دانسته اند، حفظ مذهب اسلام و از میان برداشتن حکومت استبداد و کوتاه کردن دست متجاوزان خارجی بود (رجوع کنید به حائری ، ص ۱۲۳ـ۱۲۴، ۱۳۳ـ۱۳۴).

پس از پیروزی نهضت مشروطه و تأسیس مجلس شورا، قانون اساسی برای تصویب نزد این سه تن فرستاده شد و آنان نیز آن را تنفیذ کردند (رجوع کنید به نجفی قوچانی ، ص ۳۶۶) و پس از آن نیز با ارسال نامه ها و تلگرامهای پی درپی ، به تقویت مجلس مبادرت نمودند (رجوع کنید به فضل اللّه نوری ، ج ۲، ص ۱۱۱ـ۱۱۲، ۱۲۶ـ۱۲۷، ۱۴۸ و جاهای دیگر).

پس از به توپ بسته شدن مجلس اول در ۱۳۲۶، تهرانی و دیگر علمای ایرانی مقیم عراق ، بر شدت مبارزه خود با حکومت استبدادی و پشتیبانی از مشروطه خواهان افزودند. تهرانی و خراسانی و مازندرانی طردنمودن محمدعلی شاه را از «اوجب واجبات »، دادن مالیات به گماشتگان او را از «اعظم محرّمات » و کوشش در راه استقرار مشروطه را به منزله جهاد در رکاب امام زمان دانستند (رجوع کنید به ناظم الاسلام کرمانی ، بخش ۲، ج ۵، ص ۳۵۳؛ حائری ، ص ۱۱۰).

در زمان استبداد صغیر * ، یکی از مدارسی که تهرانی در نجف بنا نهاده بود، محل گردهمایی ایرانیان شد (آل محبوبه ، ج ۱، ص ۱۳۵؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۲، ص ۵۷۵). گفته اند که پس از بروز پاره ای انحرافات در نهضت مشروطه ، تهرانی از حمایت آن اظهار پشیمانی می کرد (رجوع کنید به حرزالدین ، ج ۱، ص ۲۷۷ـ۲۷۹).

تهرانی فردی متقی و به قرائت ادعیه و زیارات مداومت و مراقبت داشت . بیشتر اوقات خود را در مسجد کوفه و سَهله به عبادت می گذراند و پیاده به زیارت کربلا می رفت . خوش اخلاق و خوش سخن و بسیار رئوف بود. وی آثار متعددی از خود بر جای گذاشت ، از جمله یک باب زایرسرا که آن را وقف نمود، دو مدرسه علمیه و قناتی در نجف (رجوع کنید به آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۲۶ـ ۲۲۸؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۲، ص ۵۷۵ ـ ۵۷۷).

رحلت

تهرانی در شوال ۱۳۲۶ در مسجد سهله وفات یافت و پیکرش تا نجف تشییع و در آنجا، کنار مدرسه ای که بنا نهاده بود، دفن شد. در ایران و هند و عراق برای او مراسم سوکواری برگزار کردند و بازار تهران چند روز تعطیل شد. شعرای بسیاری در رثای وی شعر سروده اند (رجوع کنید به ناظم الاسلام کرمانی ، بخش ۲، ج ۴، ص ۲۳۸ـ۲۳۹؛ آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۲۸ـ۲۲۹؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۲، ص ۵۷۶). پس از وفات تهرانی ، شایع شد که وی با زهر مسموم شده است و حتی او را «ذبیح اعظم » و «شهید اکبر» خواندند (ناظم الاسلام کرمانی ، بخش ۲، ج ۴، ص ۲۴۶؛ حبیب آبادی ، ج ۳، ص ۸۹۸).

آثار

تهرانی در فقه و اصول و رجال آثار بسیاری بر جای گذاشت . گفته شده است که تمامی آنها به خط خود او نزد شاگردش ، محمدتقی گرگانی ، بوده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۲، ص ۵۷۵).

از جمله تألیفات او ذریعه الوداد است که شرحی است بر کتاب نجاه العباد محمدحسن نجفی و ظاهراً ناتمام مانده است (رجوع کنید به حرزالدین ، ج ۱، ص ۲۸۰؛ آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۲۷). این کتاب نخستین بار در بمبئی و سپس در ۱۳۱۲ در ایران چاپ سنگی شد و بارها در ایران به چاپ رسید (رجوع کنید به مشار، ستون ۳۹۳؛ عوّاد، ج ۱، ص ۳۴۳؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۰، ص ۳۳).

حاشیه بر بعضی رسائل عملیه ،

کتابهای غصب ،

اجاره ،

رسالاتی در باب بیع و خیارات از دیگر تألیفات اوست (رجوع کنید به حرزالدین ، ج ۱، ص ۲۸۰؛ آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۲۷؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۹، ص ۵۹، ج ۲۲، ص ۲۷۳).

برخی فتواهای تهرانی ، همراه با فتواهای بعضی علمای دیگر، در کتاب مجمع الرسائل در ۱۳۳۱ در تهران چاپ شده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۲۰، ص ۳۰).

همچنین تقریراتی از دروس او را شاگردانش نوشته اند (رجوع کنید به محسن امین ، ج ۸، ص ۱۵۱؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۳۷۲). وی بر کتابهای بسیاری نیز تقریظ نوشته است (برای نمونه رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۵، ص ۳۲۰، ج ۱۸، ص ۸۹، ج ۱۹، ص ۶۸).

فرزندان

تهرانی شش پسر داشت که همگی در علوم دینی تحصیل کردند (رجوع کنید به حرزالدین ، ج ۱، ص ۲۸۲؛ آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۲۸). معروفترین آنها، محمد، در نجف متولد شد و سطوح عالی فقه و اصول را نزد آخوند خراسانی و پدرش فراگرفت و از مشاهیر نجف گواهی اجتهاد دریافت کرد (خاقانی ، ج ۱۰، ص ۴۵۳؛ آل محبوبه ، ج ۲، ص ۲۴۵). محمد از کودکی شعر می سرود، بیشتر اشعار او در مدح و رثای اهل بیت علیهم السلام است . وی در برخی اشعارش مسلمانان را به بیداری فراخوانده است (رجوع کنید به خاقانی ، ج ۱۰، ص ۴۵۴ـ۴۶۰، ۴۶۱ـ۴۶۲). در عین حال ، اوقات زندگی را بیشتر به عبادت و ذکر و اعتکاف در حرم امیرمؤمنان علیه السلام سپری کرد (همان ، ج ۱۰، ص ۴۵۳). او در ۱۳۵۵ در نجف وفات یافت و در مقبره پدرش دفن شد. از تألیفات اوست : کتاب فی الطهاره ، کتاب فی الخمس ، قاموس غریب القرآن و چند رساله فقهی (خاقانی ، ج ۱۰، ص ۴۵۴؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۵، ص ۲۴۵، ج ۱۵، ص ۱۸۷، ج ۱۸، ص ۲۹۵، ج ۲۳، ص ۱۸).



منابع :
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۱: نقباء البشر فی القرن الرابع عشر ، مشهد ۱۴۰۴؛جعفربن باقر آل محبوبه ، ماضی النجف و حاضرها ،

(۳) بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۴) حسن امین ، مستدرکات اعیان الشیعه ، بیروت ۱۴۰۸ـ۱۴۱۶/ ۱۹۸۷ـ۱۹۹۶؛
(۵) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) عبدالهادی حائری ، تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق ، تهران ۱۳۶۴ ش ؛
(۷) محمدعلی حبیب آبادی ، مکارم الا´ثار در احوال رجال دو قرن ۱۳ و ۱۴ هجری ، ج ۳، اصفهان ۱۳۵۱ ش ؛
(۸) محمد حرزالدین ، معارف الرجال فی تراجم العلماء و الادباء ، قم ۱۴۰۵؛
(۹) احمد حسینی ، تراجم الرجال ، قم ۱۴۱۴؛
(۱۰) علی خاقانی ، شعراءالغری ، نجف ۱۳۷۳/۱۹۵۴، چاپ افست قم ۱۴۰۸؛
(۱۱) کورکیس عوّاد، معجم المؤلفین العراقیین ، بغداد ۱۹۶۹؛
(۱۲) فضل اللّه نوری ، مجموعه ای از رسائل ، اعلامیه ها، مکتوبات ،… و روزنامه شیخ شهید فضل اللّه نوری ، گردآورنده محمد ترکمان ، تهران ۱۳۶۲ـ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۳) احمد کسروی ، تاریخ مشروطه ایران ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۴) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی عربی ، تهران ۱۳۴۴ ش ؛
(۱۵) محمدبن علی ناظم الاسلام کرمانی ، تاریخ بیداری ایرانیان ، چاپ علی اکبر سعیدی سیرجانی ، تهران ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷ ش ؛
(۱۶) محمدحسن نجفی قوچانی ، سیاحت شرق ، یا، زندگینامه آقانجفی قوچانی ، چاپ رمضانعلی شاکری ، تهران ۱۳۶۲ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۸ 

زندگینامه آیت الله حسنعلی تهرانی (متوفی۱۳۲۵ه ق)

 فقیه و عالم قرن چهاردهم . وی در تهران به دنیا آمد (امین ، ج ۵، ص ۲۱۴). از تاریخ تولدش اطلاعی در دست نیست . او پس از آشنایی با مقدمات و سطوح ، همراه استادش آخوندملاعلی دماوندی ، و همدرسش سیدعزیزاللّه تهرانی به نجف (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۳۷۹) و پس از چند سال به سامرا رفت و از شاگردان خاص میرزامحمدحسن مجددشیرازی (میرزای شیرازی ) شد.

تهرانی پس از نیل به درجه اجتهاد در زمان حیات میرزا، در حوزه به تدریس سطوح عالی پرداخت . همچنین تصدی امور مدرسه میرزای شیرازی را در سامرا، در زمان حیات وی ، به عهده داشت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، ج ۱، قسم ۱، ص ۴۵۴ـ ۴۵۵؛ همو، ۱۳۶۲ ش ، ص ۱۳۱).

تهرانی در ۱۳۱۴ از عتبات به تهران بازگشت اما ناسازگاری او با ارکان حکومت قاجار موجب شد که به مشهد برود (گلپایگانی ، ص ۳۳۰). وی در مشهد به تدریس فقه و اصول پرداخت . در بحثهای او بسیاری از فضلا و مدرّسان حوزه مشهد حاضر می شدند (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، ج ۱، قسم ۱، ص ۴۵۵).

برخی از شاگردان وی این اشخاص بودند:

سیدحسین موسوی معروف به ادیب بجنوردی ،

ملامحمدعلی فاضل خراسانی ،

میرزا علی اکبر نوغانی و

سیدمحمدباقر رضوی (مدرس رضوی ؛ ۱۲۷۰ـ۱۳۴۲) صاحب شجره طیبّه که از وی اجازه روایت داشته است (مدرس ، ص ۲۴۹، ۳۰۲، ۳۰۸؛ فاضل خراسانی ، مقدمه آشتیانی ، ص ۶۷؛ امین ، ج ۹، ص ۱۸۵).

تهرانی از مقبولیت عامه برخوردار بود و در کنار درس و بحث ، امام جماعت مسجد گوهرشاد بود (آقابزرگ طهرانی ، همانجا).

رحلت

وی در ۴ رمضان ۱۳۲۵ در مشهد درگذشت (همانجا) و در صُفه قوام شیرازی به خاک سپرده شد (مؤتمن ، ص ۴۲۶).

آثار

تهرانی ، منتخبی از رساله عملیه فارسی وحید بهبهانی معروف به مَتاجِر را که مطابق با فتاوی میرزای شیرازی شده بود، به عربی ترجمه کرد (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۹، ص ۵۹).

همچنین تقریرات درس میرزای شیرازی را از اول «بیع » تا آخر «خیارات » تحریر نمود (همان ، ج ۴، ص ۳۷۶). احتمالاً رساله فی الکبائر ، که در باره گناهان کبیره است ، از آثار اوست (فاضل ، ج ۲، ص ۸۹۵).



منابع :
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۱: نقباء البشر فی القرن الرابع عشر ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) همو، میرزای شیرازی : ترجمه هدیه الرازی الی الامام المجدد الشیرازی ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۴) امین ؛
(۵) محمود فاضل ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه جامع گوهرشاد مشهد ، مشهد ۱۳۶۳ـ ۱۳۶۷ ش ؛
(۶) محمدعلی فاضل خراسانی ، «شرح دعاء العرفه »، نشریه دانشکده الهیات و معارف اسلامی مشهد ، ش ۲۶ـ۲۷ (بهار و تابستان ۱۳۵۷)؛
(۷) محمد گلپایگانی ، علمای بزرگ شیعه از کلینی تا خمینی ، قم ۱۳۶۴ ش ؛
(۸) عبدالرحمان بن نصراللّه مدرس ، تاریخ علماء خراسان ، چاپ محمدباقر ساعدی خراسانی ، مشهد ۱۳۴۱ش ؛
(۹) علی مؤتمن ، راهنما، یا، تاریخ و توصیف دربار ولایتمدار رضوی ( ع )، تهران ۱۳۴۸ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۸

زندگینامه میرزاجوادآقا تهرانی (متوفی۱۳۶۸ش)

، فقیه ، استاد معارف اعتقادی و مفسر معاصر. نام خانوادگی وی حاجی ترخانی بود. در ۱۳۲۲/۱۲۸۳ ش در تهران در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. پدرش حاج محمدتقی و برادرش حاج آقا رضا شاهپوری ، از تجار متدین و معتمد بودند و برادرش به انتخاب آیت اللّه بروجردی (متوفی ۱۳۴۰ ش )، تا آخر عمر سرپرست مسجداعظم قم بود. تهرانی پس از اخذ گواهی دوره اول دبیرستان از مدرسه ثروت تهران ، برای فراگیری علوم دینی راهی قم شد و پس از چند سال سکونت در آن شهر و گذراندن مقدمات و بخشی ازسطوح ، به نجف رفت .

اساتید

در توقف دو ساله خود در نجف ، از استادانی همچون آیت اللّه مرتضی طالقانی (متوفی ۱۳۶۲) و آیت اللّه محمدتقی آملی (متوفی ۱۳۵۰ش ) بهره برد. آنگاه به امر مادرش به تهران بازگشت . پس از درنگی کوتاه در تهران و ازدواج ، در حدود ۱۳۱۲ ش به مشهد رفت . نخست از درس آیت اللّه شیخ هاشم قزوینی (متوفی ۱۳۳۹ ش ) بهره گرفت و سپس به حوزه درسهای خارج فقه و اصول و معارف آیت اللّه میرزا مهدی اصفهانی * (متوفی ۱۳۲۵ش )حاضر شد و تا پایان عمر وی ، یعنی حدود ده سال ، از محضر وی استفاده کرد (تهرانی ، مقدمه الهی خراسانی ، ص ۱۶ـ۱۷؛ حکیمی ، ص ۲۴۸؛ چیت ساز، ص ۴۰). از جمله استادان تهرانی قبل از ورود به مشهد، از آیت اللّه سیدشهاب الدین مرعشی نجفی * (متوفی ۱۳۶۹ ش ) نام برده شده است (چیت ساز، همانجا).

تهرانی از استادان برجسته حوزه علمیه مشهد بود (خامنه ای ، ص ۸۳؛ شریعتی مزینانی ، ص ۷؛ نورانی ، ص ۱۲) و به تدریس فقه و اصول ، تفسیر قرآن ، معارف اعتقادی و فلسفه اشتغال داشت . از ویژگیهایِ تدریس او این موارد گفتنی است : دوری از تقلید در مسائل علمی ، تأکید بر مسائل اخلاقی و اصول و مبانی اعتقادی ، رعایت حرمت دیگران در مقام نقد و بررسی آرا و دادن فرصت گفتگو و بحث به دانش پژوهان و طلاب و احترام به شخصیت آنان (تهرانی ، همان مقدمه ، ص ۱۷ـ ۱۸؛ حکیمی ، ص ۲۴۹؛ عبداللهیان ، ص ۴۴؛ چیت ساز، ص ۴۱؛ مروارید، ص ۱۲).

تهرانی در زندگی فردی و اجتماعی ، به رعایت اصول و موازین اخلاقی و اخلاص در عمل مشهور بود، به طوری که همگان مجذوب روحیات و سجایای اخلاقی وی بودند. وی سعی فراوان داشت که با لحن و کلامش ، تحقیر و آزار دیگری نباشد (مروارید، ص ۱؛ چیت ساز، همانجا). از شهرت طلبی بشدت گریزان بود و اگر کسی در سخنرانی یا نوشته نام وی را با القاب می آورد، سخت ناراحت می شد (عطایی ، ص ۲۹). پیشنهاد تدوین شرح حال و زندگینامه خود را نمی پذیرفت (شریف رازی ، ج ۷، ص ۱۲۶) و نام خود را بر روی کتابهای تألیفی به شکلی ساده و بدون القاب می آورد، مانند «ج . زارع » یا «جواد تهرانی » (مروارید، ص ۴).

تهرانی از مال دنیا هیچ نیندوخت ( رجوع کنید به تهرانی ، همان مقدمه ، ص ۱۵). داراییِ او از چند کتاب و اثاثیه ای اندک تجاوز نمی کرد. آن اندک کتابها را هم دو ماه قبل از رحلتش به مرجع تقلید وقت ، آیت اللّه سیدمحمدرضا گلپایگانی (متوفی ۱۳۷۲ ش )، بخشید (همانجا؛ مروارید، ص ۵). زهد و اخلاص در طریق بندگی خداوند برای او درجاتی عالی از معنویت فراهم آورده بود و کراماتی از او نقل شده است (نوراللهیان ، ص ۳۳)، از جمله قدرت خلع روح از بدن (عطایی ، ص ۴۸).

تهرانی ، به رغم اشتغال به امور علمی و تدریس ، از فعالیتهای اجتماعی و عام المنفعه بر کنار نبود. اولین خیریه درمانی مشهد، به نام درمانگاه خیریه بینوایان ، با اشاره و مساعدت او و جمعی از دوستان پزشک وی در ۱۳۳۴ ش تأسیس و راه اندازی شد (حکیمی ، ص ۲۵۱). تأسیس نخستین صندوق قرض الحسنه ایران ، که در ۱۳۴۲ ش در مشهد آغاز به کار کرد، نیز با مساعدت او صورت گرفت (تهرانی ، همان مقدمه ، ص ۲۰).

وی در انقلاب اسلامی و مبارزه با حکومت پهلوی نیز فعال بود (همان مقدمه ، ص ۲۱؛ چیت ساز، ص ۴۲). وی در ۱۳۵۸ ش از حوزه انتخابیه استان خراسان به نمایندگی مجلس خبرگان بررسی قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران انتخاب شد (ایران . مجلس بررسی نهائی قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران ،ج ۴، ص ۳۴۸). به هنگام جنگ عراق با ایران (۳۱ شهریور ۱۳۵۹ ـ ۲۷ تیر ۱۳۶۷)، وی چهار بار به جبهه رفت (تهرانی ، همانجا).

رحلت

تهرانی ، در سحرگاه سه شنبه ۲ آبان ۱۳۶۸ بر اثر بیماری کبد در مشهد درگذشت و طبق وصیت خود ( رجوع کنید به تهرانی ، همان مقدمه ، ص ۲۳؛ مروارید، ص ۱۰)، در بهشت رضا، قبرستان عمومی مشهد، به خاک سپرده شد (تهرانی ، همان مقدمه ، ص ۲۵؛ غرویان ، ص ۷).

تهرانی از شاگردان بر جسته میرزا مهدی اصفهانی و پیروان مکتب او به شمار می رفت . حتی هنگام تعطیلی حوزه علمیه مشهد در زمان حکومت پهلویِ اول و فضای اختناق ، فعالانه و مداوم در منزل شخصی استاد از او بهره علمی می برد (اباذری ، ص ۴). میرزا مهدی اصفهانی در یک جلسه تدریس ، تهرانی را مورد عنایت ویژه خود قرار داد و به طور جدّی از او خواست که آموختن و پژوهش در معارف اعتقادی را ادامه دهد (غرویان ، ص ۱۵). تهرانی تحت تأثیر سلوک اخلاقی و مبانی معارفی استاد خود، تا پایان عمر در تبیین و ترویج مبانی و خط مشی اعتقادی او کوشید. وی بر ارائه مستقل و اجتهادی مبانی اعتقادی تشیع ، با ماهیت عقلی و نقلی ، همانند روش اجتهاد در حوزه فقاهت شیعی ، تأکید داشت و به این عقیده ، چه در آثار علمی چه در برخورد عملی ، سخت پایبند بود.

تهرانی از مخالفان برجسته اصول فکری و مبانی فلسفی و عرفانی (مشائی ـ اشراقی ، متعالیه ، عرفان و تصوف ) معاصر بود؛ ازینرو، در انگاره مکتب معارفی خراسان (مکتب تفکیک ) یکی از بزرگان این مکتب به شمار آمده است (حکیمی ، ص ۲۴۸ـ۲۵۱). همچنین از وی در شمار یکی از ناقدان مهم و استوار مکاتب فلسفی یاد شده است (سروش ، ص ۱۱۵). با اینهمه ،تهرانی از صاحب نظران مباحث فلسفی ( رجوع کنید به ابراهیمی دینانی ، ص ۴۳۹) و از استادان فلسفه در مشهد بود (تهرانی ، همان مقدمه ، ص ۱۷؛ چیت ساز، همانجا؛ نیز رجوع کنید به گلشن ابرار ، ج ۲، ص ۹۷۵) و شرح منظومه را به شیوه انتقادی تدریس می کرد (حکیمی ، ص ۲۴۹).

آثار

آثار چاپ شده وی ، که برخی از آنها بارها به چاپ رسیده ، بدین قرار است :

بررسی در پیرامون اسلام ، در نقد آرای احمد کسروی ؛

فلسفه بشری و اسلامی ، در نقد مکتب کمونیسم و ماتریالیسم ؛

بهایی چه می گوید ؟، ردّی بر فرقه بهائیت ؛

عارف و صوفی چه می گویند؟ ، در تبیین مبادی و اصول عرفان و تصوف و تحلیل علمی و نقد آنها؛

میزان المطالب ؛

و آیین زندگی و درسهای اخلاق اسلامی (حکیمی ، همانجا؛ تهرانی ، همان مقدمه ، ص ۱۸ـ۱۹).



منابع :

(۱) عبدالرحیم اباذری ، یادنامه اولین سالگرد آیت اللّه محمدباقر ملکی میانجی ، قم ۱۳۷۸ ش ؛
(۲) غلامحسین ابراهیمی دینانی ، نیایش فیلسوف : مجموعه مقالات ، مقاله ۲۶: «اصالت وجود»، مشهد ۱۳۷۷ ش ؛
(۳) ایران . مجلس بررسی نهائی قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران ، صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسی نهائی قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران ، تهران ۱۳۶۴ـ ۱۳۶۸ ش ؛
(۴) جواد تهرانی ، میزان المطالب ، شامل چهار باب : خداشناسی ، نبی شناسی ، امام شناسی ، معادشناسی ، قم ۱۳۷۴ ش ؛
(۵) محمدتقی چیت ساز، «سیری در زندگی مفسر کبیر آیه اللّه میرزا جواد آقا تهرانی (قدس سره )»، بینات ، سال ۱، ش ۲ (تابستان ۱۳۷۳)؛محمدرضا حکیمی ، مکتب تفکیک ،

(۶) قم ۱۳۷۳ ش ؛
(۷) سیدعلی خامنه ای ، گزارشی از سابقه تاریخی و اوضاع کنونی حوزه علمیه مشهد ، مشهد ۱۳۶۵ ش ؛
(۸) عبدالکریم سروش ، «حکمت در فرهنگ اسلامی »، دانشگاه انقلاب ، دوره جدید، ش ۹۸ و ۹۹ (تابستان و پاییز ۱۳۷۲)؛
(۹) محمدتقی شریعتی مزینانی ، «استاد محمدتقی شریعتی مدافع شریعت در برابر الحاد و طاغوت » (مصاحبه )، کیهان فرهنگی ، سال ۱، ش ۱۱ (بهمن ۱۳۶۳)؛
(۱۰) محمدشریف رازی ، گنجینه دانشمندان ، ج ۷، قم ۱۳۵۴ ش ؛محمدعبداللهیان ، «روش تفسیری آیه اللّه میرزا جواد آقا تهرانی (قدس سره )»، بینات ، سال ۱، ش ۲ (تابستان

(۱۱) ۱۳۷۳)؛
(۱۲) مرتضی عطایی ، خاطراتی از آیینه اخلاق : حضرت آیه اللّه میرزا جواد آقا تهرانی ، مشهد ۱۳۷۵ ش ؛
(۱۳) عبدالجواد غرویان ، جلوه های ربانی در حالات آیه اللّه میرزا جواد آقا تهرانی ، قم ۱۳۷۵ ش ؛
(۱۴) گلشن ابرار: خلاصه ای از زندگی اسوه های علم و عمل از ثقه الاسلام کلینی تا آیه اللّه خامنه ای ، تهیه و تدوین جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم ، قم : معروف ، ۱۳۷۹ ش ؛
(۱۵) جلال مروارید، «یادداشتهایی در شرح سجایای اخلاقی آیت اللّه میرزا جواد آقا تهرانی »، (منتشر نشده )؛
(۱۶) محمدباقر نوراللهیان ، «خاطرات قرآنی »، بشارت ، سال ۲، ش ۱۱ (خرداد و تیر ۱۳۷۸)؛عبداللّه نورانی ، «تاریخچه ای از گذشته حوزه علمیه مشهد»، جمهوری اسلامی ، ش ۳۷۴۳، ۲۱ اردیبهشت ۱۳۷۱٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۸ 

زندگینامه آیت الله عبداللّه تستری«عزالدین»(متوفی۱۰۲۱ه ق)

 عبداللّه بن حسین ، ملقب به عزالدین ، از عالمان امامیه دوره صفوی . از سال و محل تولد وی اطلاعی در دست نیست و تنها نسبت تستری می تواند حاکی از انتساب او به شوشتر (تستر) باشد. در منابع ، غالباً شرح حال وی و فقیه معاصرش ، ملاعبداللّه بن محمود تستری ، در آمیخته و این امر، تفکیک مطالب راجع به این دو فقیه را دشوار کرده است .

برای مثال افندی ، با آنکه خود به این نکته توجه داشته ، مطالبی از شرح حال این دو را در آمیخته و لقب ملاعبداللّه بن محمود تستری و اربعین او را (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۱۸۴، ۴۲۰) از عبداللّه بن حسین تستری دانسته است (افندی اصفهانی ، ج ۳، ص ۲۴۸، قس ص ۱۹۵، ۱۹۷).

برخی منابع به تلمّذ طولانی تستری (حدود سی سال ) نزد مقدس اردبیلی (متوفی ۹۹۳) اشاره کرده اند (اسکندرمنشی ، ج ۲، ص ۱۴۱۷؛قس خوانساری ، ج ۴، ص ۲۳۵)، اما همانگونه که افندی خاطرنشان کرده ، زمانِ شاگردی تستری نزد مقدس اردبیلی چندان طولانی نبوده است (ج ۳، ص ۲۰۴).

وی در ۹۸۸ بعد از سفر حج به عَیْناثا، در جبل عامل ، رفت و از عالم امامی آنجا، سید نعمت اللّه بن خاتون عاملی (متوفی بعد از ۹۸۸)، و پسر وی ، احمدبن نعمت اللّه عاملی (متوفی ۱۰۰۲)، اجازه روایت کتب حدیث دریافت کرد (همان ، ج ۳، ص ۱۹۹ـ۲۰۳؛ محمدباقر مجلسی ، ج ۱۰۹، ص ۸۸ ـ۹۶؛خوانساری ، همانجا؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۱۲۶، ۱۴۶)، سپس به عراق بازگشت و در ۹۹۱ در نجف تألیف شرحی بر الفیه شهید اول را در فقه به پایان برد (حسینی خاتون آبادی ، ص ۴۹۳). تستری تا ۱۰۰۴ در کربلا اقامت داشت و در آن سال در حالت خوف راهی ایران شد. گویا علت مهاجرت وی تضییقات مقامات عثمانی بوده که در این تاریخ بر کربلا تسلط یافته بودند (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۵، ص ۶۶).

محمدتقی مجلسی (متوفی ۱۰۷۰) که خود از شاگردان تستری بوده ، از اقامت چهارده ساله وی در اصفهان سخن گفته است (ج ۱۴، ص ۳۸۲). بر این اساس ، وی می بایست در حدود ۱۰۰۶ به ایران آمده باشد (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۱۱، ص ۳۴۳). افندی از مهاجرت تستری به مشهد خبر داده و علت آن را خوف وی از شاه عباس اول (حک : ۹۹۶ـ ۱۰۳۸) بیان کرده ، ولی منشأ خوف را ذکر نکرده است (ج ۳، ص ۱۹۵؛نیز رجوع کنید به خوانساری ، ج ۴، ص ۲۳۴).

تستری در مشهد ماند تا آنکه در سفر شاه عباس به مشهد در ۱۰۰۹، شاه با وی دیدار و از او دلجویی و درخواست کرد تا به اصفهان باز گردد. تستری ضمن قبول این دعوت ، شاه عباس را به ساختن مدرسه ای تشویق کرد. مدرسه عباسی و مدرسه ای که فقیه معاصر تستری ، شیخ لطف اللّه میسیِ عاملی ، در آن تدریس می کرد، در پی این توصیه ساخته شد. همچنین گفته اند که موقوفات شاه عباس در ۱۰۱۵ به نام چهارده معصوم (در باره آنها رجوع کنید به اسکندرمنشی ، ج ۲، ۱۲۴۹ به بعد) به توصیه تستری بوده است (افندی اصفهانی ؛خوانساری ، همانجاها).

مرجوع کنید بهید مطلب راجع به ساخت مدارس ، گزارش اسکندربیگ منشی است که در شرح احوال شیخ لطف اللّه میسی ، از ماجرای احداث مدرسه شیخ لطف اللّه سخن می گوید. به نوشته وی (ج ۱، ص ۲۵۰) شیخ لطف اللّه میسی تا ۹۹۷ در مشهد اقامت داشت ، سپس به قزوین رفت و سرانجام به خواست شاه عباس اول در اصفهان اقامت گزید (نیز رجوع کنید بهافندی اصفهانی ، ج ۴، ص ۴۱۹ـ۴۲۰). اسکندربیگ تاریخی ذکر نکرده ، اما زمان این مهاجرت بعد از ۱۰۰۶، سال انتخاب اصفهان به عنوان پایتخت ، بوده است .

تستری پس از بازگشت به اصفهان تا پایان عمر در این شهر به سر برد و فقط به فعالیتهای آموزشی پرداخت . بر اثر تلاشهای علمی وی حوزه علمیه اصفهان رونق فراوان یافت . به نوشته محمدتقی مجلسی (همانجا) تعداد محصلان علوم دینی در زمان ورود تستری به اصفهان پنجاه تن بوده و هنگام وفات وی به هزار تن رسیده بود. به تصریح او انتشار فقه و حدیث در اصفهان مرهون مساعی تستری بود. زهد و تقوا و التزام جدّی تستری به همه آداب شرع زبانزد بوده و گزارشهای چندی در این باره نقل شده است (تفرشی ، ج ۳، ص ۹۹؛خوانساری ، ج ۴، ص ۲۳۸ـ۲۳۹).

رحلت

وی در ۲۶ محرّم ۱۰۲۱ درگذشت (افندی اصفهانی ، ج ۳، ص ۲۰۳) و جمع کثیری نزدیک به صد هزار تن در تشییع جنازه وی حضور داشتند که تا آن زمان در اصفهان بی سابقه بوده است ( رجوع کنید به محمدتقی مجلسی ، همانجا). میرداماد، فقیه و فیلسوف مشهور و معاصر تستری ، بر وی نماز خواند و در مقبره امامزاده اسماعیل بن زید به رسم امانت به خاک سپرده شد و سپس جسدش را به کربلا انتقال دادند (اسکندر منشی ، ج ۲، ص ۱۴۱۸؛محمدتقی مجلسی ، همانجا).

مشهورترین شاگردان

از مشهورترین شاگردان تستری فرزندش ، مولی ابوالحسن علی ، مشهور به حسنعلی تستری ، محمدتقی مجلسی و سیدمصطفی تفرشی * ، مرجوع کنید بهلف نقد الرجال ، بودند (افندی اصفهانی ، ج ۳، ص ۱۹۵ـ۱۹۶). تفرشی که کتاب نقدالرجال خود را در زمان حیات استادش نگاشته ، به مناسبت یادکرد او ضمن برشماریِ مقامات علمی و اخلاقی وی ، نوشته است که بیشتر نکات علمی و تحقیقی این کتاب ( نقد الرجال ) از تستری است (ج ۳، ص ۹۹، ج ۵، ص ۴۲۶).

محمدتقی مجلسی (همانجا) نیز او را با عنوان «شیخ الطائفه الامامیه فی عصره » شناسانده و مانند تفرشی نکات علمی کتابش ، روضه المتّقین ، را از افادات استادش ، تستری ، دانسته است . بهاءالدین عاملی نیز که معاصر تستری بوده ، در اجازه ای که در ۱۰۳۰ برای مولی حسنعلی نوشته ، مقام بلند دانش و ورع تستری را ستوده است ( رجوع کنید بهمحمدباقر مجلسی ، ج ۱۰۷، ص ۲۳ـ ۲۴).

تستری رساله ای فارسی در باره نماز جمعه نگاشت و در آن از نظریه وجوب تعیینی نماز جمعه در زمان غیبت امام دفاع کرد؛
از این رساله تنها بخشی برجا مانده است (افندی اصفهانی ، ج ۳، ص ۱۹۶؛مدرسی طباطبائی ، ص ۲۱۷). مهمترین اثر فقهی موجود وی جامع الفوائد فی شرح القواعد (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۵، ص ۶۵ـ۶۶؛حسینی اشکوری ، ج ۲۱، ص ۳۶۱؛
مدرسی طباطبائی ، همانجا) نام دارد که شرحی بر قواعدالاحکام علامه حلّی است .

هدف اصلی او در این کتاب تبیین مطالبی است که در شرح محقق ثانی / محقق کَرَکی (متوفی ۹۴۰) بر قواعد الاحکام به نام جامع المقاصد ، مجمل مانده است (افندی اصفهانی ، ج ۳، ص ۱۹۷) و به نوشته محمدتقی مجلسی (همانجا) مراتب علم و دقت تستری از این کتاب شناخته می شود. اثر دیگری از وی با عنوان خواص القرآن و چند رساله فقهی ، از جمله حاشیه ای بر الفیه شهید اول ، نیز موجود است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۷، ص ۲۷۳؛همو، ۱۴۱۱، ص ۳۴۴، ۳۴۶؛مدرسی طباطبائی ، ص ۲۱۷ـ ۲۱۸؛حسینی اشکوری ، ج ۱۳، ص ۱۶۵).

تستری با آنکه خود از مشایخ اجازه روایت حدیث بوده ، مانند شماری از فقها و محدّثان ، در خصوص جوامع شناخته شده و رایج و متواتر حدیث مانند کافی و من لایحضره الفقیه قائل به لزوم دریافت اجازه روایت حدیث نبوده است (تفرشی ، ج ۳، ص ۹۹، پانویس ۱).

فرزند تستری

  مولی حسنعلی ، نیز از فقهای برجسته عصر خود بوده و اجازات چند تن از علما و فقهای معاصرش ، چون بهاءالدین عاملی و میرابوالقاسم فندرسکی / میرفندرسکی به وی حاکی از مرتبه بلند علمی اوست . میرفندرسکی از وی با عنوان «مجتهدالزمانی »، لقبی که برای فقهای برجسته به کار می رفته ، یاد کرده است ( رجوع کنید به محمدباقر مجلسی ، ج ۱۰۷، ص ۲۰ـ۲۴؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۱۷۸، ۲۵۰).

وی بر خلاف پدرش به حرمت نماز جمعه قائل بود و در رساله ای با عنوان رساله در حرمت نماز جمعه نظر خود را تبیین کرد (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۱۱، ص ۱۵۱؛در مورد نسخه های این رساله رجوع کنید بهمدرسی طباطبائی ، ص ۲۳۹). مولی حسنعلی حواشی فراوانی نیز بر اربعین قاضی سعید قمی نگاشته است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۱۵۱). وی بعد از وفات پدرش ، بجای او بر کرسی تدریس نشست و در دوره دوم وزارت خلیفه سلطان (بعد از ۱۰۵۵) از این سمت معزول شد (افندی اصفهانی ، ج ۱، ص ۲۶۲؛حسینی خاتون آبادی ، ص ۵۲۳).

عیسی بیگ (میرزا عیسی )بن محمدصالح افندی پدر صاحب ریاض العلماء ، محمدتقی و محمدباقر مجلسی از وی حدیث روایت کرده اند (افندی اصفهانی ، همانجا). اثر مهم فقهی وی التبیان فی الفقه است که افندی (همانجا) آن را ستوده و فقط یک نسخه از آن شناخته شده ( رجوع کنید به مدرسی طباطبائی ، همانجا) که مشتمل بر مبحث طهارت است .

رساله ای نیز با عنوان مقدمه الدعوات در آداب نماز و دعا از فرزند وی بهاءالدین محمد برجا مانده است (حسینی اشکوری ، ج ۱۰، ص ۳۰۰). برخی ، تاریخ وفات وی را ۱۰۶۹ ثبت کرده اند ( رجوع کنید به حرّ عاملی ، قسم ۲، ص ۷۴)؛افندی در این تاریخ تردید کرده (ج ۱، ص ۲۶۳) و حسینی خاتون آبادی (همانجا) سال درگذشت او را ۱۰۷۵ ذکر کرده است .



منابع :
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه : الروضه النضره فی علماء الماه الحادیه عشره ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۳) اسکندر منشی ، تاریخ عالم آرای عباسی ، چاپ محمداسماعیل رضوانی ، تهران ۱۳۷۷ش ؛عبداللّه بن عیسی افندی اصفهانی ، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء ، چاپ احمد حسینی ، قم

(۴) ۱۴۰۱ـ۱۴۱۵؛
(۵) مصطفی بن حسین تفرشی ، نقدالرجال ، قم ۱۴۱۸؛
(۶) محمدبن حسن حرّ عاملی ، امل الا´مل ، چاپ احمد حسینی ، قسم ۲، قم ۱۳۶۲ش ؛
(۷) احمد حسینی اشکوری ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه عمومی حضرت آیه اللّه العظمی مرعشی نجفی مدّظلّه العالی ، قم ۱۳۵۴ـ۱۳۷۶ش ؛
(۸) عبدالحسین حسینی خاتون آبادی ، وقایع السنین و الاعوام ، یا، گزارشهای سالیانه از ابتدای خلقت تا سال ۱۱۹۵ هجری ، چاپ محمدباقر بهبودی ، تهران ۱۳۵۲ش ؛
(۹) خوانساری ؛
(۱۰) محمدباقربن محمدتقی مجلسی ، بحارالانوار ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۱) محمدتقی بن مقصودعلی مجلسی ، روضه المتقین فی شرح من لایحضره الفقیه ، چاپ حسین موسوی کرمانی و علی پناه اشتهاردی ، قم ۱۴۰۶ـ۱۴۱۳؛
(۱۲) حسین مدرسی طباطبائی ، مقدمه ای بر فقه شیعه : کلیات و کتابشناسی ، ترجمه محمد آصف فکرت ، مشهد ۱۳۶۸ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۷ 

آیت الله ملا فیض اللّه تستری(سده یازدهم )

فیض اللّه عُصاره ، دانشمند جامع الاطراف و مترجم آثاری در طب شرعی از عربی به فارسی در قرن یازدهم . در شوشتر (در منابع اسلامی عربی : تُستر) به دنیا آمد. از زندگی او اطلاع چندانی در دست نیست ، جز آنکه در ۱۰۷۸ به دستور فتحعلی خان ، حاکم وقت شوشتر، ترجمه رساله ذهبیه منسوب به امام رضا علیه السلام را شروع کرد (آقابزرگ طهرانی ، الذریعه ، ج ۴، ص ۱۰۳).

آقابزرگ طهرانی در الذریعه ( ج ۴، ص ۱۰۳، ۱۱۴ ـ ۱۱۵؛ج ۹، قسم ۳، ص ۸۵۴) و در طبقات اعلام الشیعه ( الکواکب المنتشره ، ص ۵۸۶) از او یاد کرده است ، ولی نام وی در اعیان الشیعه نیامده است . نام تستری را با لقبهای «ملا» (نصرآبادی ، ص ۵۳۵) و «آخوند» (آقابزرگ طهرانی ، طبقات : الروضه النضره ، ص ۱، ۴۴۴) ذکر کرده اند.

نصرآبادی (همانجا) او را در ریاضی و نجوم مبرّز دانسته و آقابزرگ طهرانی ( همان ، ص ۴۴۴) علاوه بر اینها، او را پزشکی مطّلع خوانده است . با استناد به بعضی آرای او در باره احکام شرعی صید ( رجوع کنید به ادامه مقاله ) می توان گفت که با فقه و اصول نیز آشنا بوده است .

آثار تستری عبارت است از:

۱) مفتاح الشفاء (حائری ، ج ۲۲، ص ۳۴۷ـ ۳۴۸) که با نام طب الائمه نیز معرفی شده است ، مجموعه احادیثی است از حضرت علی علیه السلام (برای نمونه رجوع کنید به گ ۵۲ ر) تا امام حسن عسکری علیه السلام (برای نمونه رجوع کنید به گ ۱۱۲ ر) در باره طب ؛ترجمه فارسی هر حدیث پس از متن عربی آن آمده است . مرجوع کنید بهلف این احادیث را از مآخذ گوناگون نقل کرده اما غالباً نام مآخذ را ذکر نکرده است (حائری ، ج ۲۲، ص ۳۴۷). این کتاب مشتمل است بر مقدمه ، پنج باب ومرجوع کنید بهخره ، و در آن به احکام نجوم نیز اشاره شده است (همان ، گ ۱۴۹ ر). از مفتاح الشفاء نسخه های خطی بسیاری باقی مانده است (برای آگاهی از این نسخه ها رجوع کنید به منزوی ؛حائری ، همانجاها؛افشار و دانش پژوه ، ج ۷، ص ۴۰۲؛حسینی اشکوری ، ج ۱۳، ص ۱۲۲).

۲) ترجمه رساله ذهبیه ، که با نام ترجمه الرساله المذهَّبه نیز معرفی شده است ( رجوع کنید به حائری ، ج ۲۲، ص ۳۴۸). این اثر مجموعه احادیثی منسوب به امام رضا علیه السلام در باره طب و بهداشت است . تستری رساله ذهبیه را پس از مفتاح الشفاء ترجمه کرده است ( رساله ذهبیه ، ص ۲). این رساله یکی از مهمترین آثاری است که پس از پدید آمدن سنّت «طب شرعی » (از قرن دوم به بعد) نوشته شده و بین محققان و اندیشمندان شیعه اهمیت خاصی داشته است . علامه مجلسی (ج ۵۹، ص ۳۰۶ ـ ۳۵۶) فصلی را به این کتاب اختصاص داده و بخشهای زیادی از آن را نقل کرده است . در باره انتساب این کتاب به امام رضا علیه السلام بحثهایی شده است (برای آگاهی از این بحثها رجوع کنید به درخشان ، ص ۸۷ ـ ۹۲).

بین ترجمه های مختلف ذهبیه ، ترجمه تستری به سبب همراه داشتن متن عربی و دقت در ترجمه اهمیت بسیاری دارد. از مهمترین ترجمه های ذهبیه ، پیش از ترجمه تستری ، ترجمه ابوعلی حسن بن ابراهیم بن ابوبکر سلماسی در ۶۱۴ است (منزوی ، ج ۱، ص ۴۹۸؛نیز رجوع کنید بهدرخشان ، ص ۱۱۱) و

از مهمترین ترجمه های ذهبیه پس از ترجمه تستری اینهاست :

ترجمه علامه مجلسی ( رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، الذریعه ، ج ۴، ص ۱۰۳)،

ترجمه شمس الدین محمد بن محمد بدیع رضوی مشهدی در ۱۱۳۵ ( آقابزرگ طهرانی ، همانجا) و

ترجمه حسین بن نصراللّه عرب باغی ارومیه ای (استوری ، ج ۲، بخش ۲، ص ۱۹۶).

از ترجمه تستری از ذهبیه نسخه های خطی متعددی باقی مانده است (برای آگاهی از این نسخه ها رجوع کنید به منزوی ، ج ۱، ص ۴۹۹؛حائری ، ج ۲۲، ص ۳۴۸؛افشار و دانش پژوه ، همانجا، ذیل «طب الرضا»).

۳) رساله در بیان انواع حیوان و آداب صید و ذبح و کیفیت آن ، که در باره انواع حیوانات برّی و بحری ، حلال و حرام بودن آنها، نحوه صید و احکام شرعی آن است . تستری این رساله را در سه باب نوشته و در آن به موضوعات فقهی و شرعیِ شکار توجه بسیار کرده است . از این رساله تاکنون یک نسخه شناسایی شده است ( رجوع کنید بهافشار و دانش پژوه ، ج ۵، ص ۴۰).

آقابزرگ طهرانی ( الذریعه ، ج ۹، قسم ۳، ص ۸۵۴) با استناد به نوشته نصرآبادی (ص ۵۳۵) دیوان شعری به تستری نسبت داده ، اما نصرآبادی (همانجا) تنها یک بیت از اشعار او را آورده که در مدح فتحعلی خان است .



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه : الروضه النضره فی علماء الماه الحادیه عشره ، بیروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۰؛
(۳) همان : الکواکب المنتشره فی القرن الثانی بعد العشره ، چاپ علی نقی منزوی ، تهران ۱۳۷۲ش ؛
(۴) ایرج افشار و محمدتقی دانش پژوه ، فهرست کتابهای خطی کتابخانه ملی ملک ، تهران ۱۳۵۲ ش ـ ؛
(۵) فیض اللّه عصاره تستری ، ترجمه الرساله المذهبّه ، نسخه خطی کتابخانه (شماره ۱) مجلس شورای اسلامی ، ش ۲/۶۵۷؛
(۶) همو، مفتاح الشفاء ، نسخه خطی کتابخانه (شماره ۱) مجلس شورای اسلامی ،ش ۱/۶۵۷؛
(۷) عبدالحسین حائری ، فهرست کتابخانه مجلس شورای اسلامی ، ج ۲۲، تهران ۱۳۷۴ش ؛
(۸) احمد حسینی اشکوری ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه عمومی حضرت آیه اللّه العظمی مرعشی نجفی مدّظلّه العالی ، قم ۱۳۵۴ـ۱۳۷۶ ش ؛
(۹) مهدی درخشان « ( در باره ) رساله ذهبیه (در علم طب )، منسوب به حضرت رضا علیه السلام به خط و ترجمه ابوعلی حسن بن ابراهیم سلماسی »، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران ، سال ۲۵، ش ۱ـ۴ (پاییز ۱۳۶۲)؛
(۱۰) مجلسی ؛
(۱۱) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ ۱۳۵۳ ش ؛
(۱۲) محمدطاهر نصرآبادی ، تذکره نصرآبادی ، چاپ وحید دستگردی ، تهران ۱۳۶۱ ش ؛

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۷ 

زندگینامه آیت الله میرفیض اللّه تفرشی(متوفی۱۰۲۵ه ق)

 فیض اللّه بن عبدالقاهر حسینی نجفی معروف به میرفیض اللّه ، محدّث و فقیه شیعی قرن یازدهم . وی در تفرش به دنیا آمد (تفرشی ، ج ۴، ص ۳۳). از تاریخ تولد او اطلاعی در دست نیست . تفرشی برای تحصیل به مشهد رفت ، سپس عازم نجف گردید و از شاگردان خاصِ محقق اردبیلی شد و از او اجازه روایت گرفت (همانجا؛ خوانساری ، ج ۵، ص ۳۶۸). وی همچنین از فقها و محدّثان متعددی چون حسن بن زین الدین عاملی (صاحب معالم ) روایت کرد (افندی اصفهانی ، ج ۴، ص ۳۸۸ـ۳۹۰).

او بعد از محقق اردبیلی عهده دار تدریس شد و شاگردان بسیاری تربیت کرد، از جمله :

برادرزاده اش علی بن یونس تفرشی (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۸، ص ۷۶)،

علی بن محمود عاملی که در نجف نزد تفرشی علم آموخت و از او اجازه روایت گرفت (حرّعاملی ، قسم ۲، ص ۲۱۸)،

محمدبن علی تَبنینی ،

سیدمحمد جزایری ،

امیرشرف الدین علی شولستانی نجفی و محمدباقر خاتون آبادی که این دو نیز از وی اجازه روایت گرفتند (جزایری ، ص ۷۹؛ خوانساری ، ج ۵، ص ۳۶۹؛ صدر، ص ۳۳۲).

به گزارش خوانساری (ج ۷، ص ۱۶۸)، احتمالاً سیدمصطفی تفرشی * نیز از شاگردان او بوده است .

تفرشی در رمضان ۱۰۲۵ در نجف وفات یافت و در همانجا به خاک سپرده شد (کشمیری ، ص ۴۵؛ اعتمادالسلطنه ، ج ۲، ص ۶۹۸).

از جمله آثار اوست :

تعلیقه بر آیات الاحکام یا زبده البیان محقق اردبیلی (افندی اصفهانی ، ج ۴، ص ۳۸۷) که همراه با زبده البیان در ۱۳۰۵ و ۱۳۶۸ چاپ سنگی شده و نسخه های دیگری نیز با حواشی وی موجود است ( رجوع کنید به زمانی نژاد، ص ۱۶۶)؛

الاربعون حدیثاً یا رساله فی اربعین حدیثاً فی سوء عاقبه المعاندین لاهل البیت که در ۱۰۱۳ تألیف و در ۱۳۱۴ همراه با نثر اللئالی چاپ شده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۴۲۴، ج ۱۱، ص ۵۲؛ امین ، ج ۸، ص ۴۳۲)؛

تعلیقات بر بخش الهیات از شرح ملاعلی قوشچی بر تجریدالکلام نصیرالدین طوسی (افندی اصفهانی ، همانجا)؛

الانوار القمریه فی شرح الاثْنَیْ عشریه الصلاتیه از حسن بن زین الدین (مؤلف معالم الاصول )؛

حاشیه بر ذخیره المعاد مولی محمدباقر سبزواری (متوفی ۱۰۹۰)؛

شرح معارج الاصول از محقق حلّی ؛ منهاج الشریعه یا مفتاح الشریعه که حاشیه بر مختلف الشیعه علامه حلّی است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۴۳۹، ج ۶، ص ۸۶، ۱۹۵، ج ۱۴، ص ۷۰).

تفرشی بر رساله محقق اردبیلی در باره اینکه «امر به یک چیز مقتضی نهی از ضد خاص آن است » نیز نقد نوشته است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۲۱، ص ۳۹۷ـ ۳۹۸). به گزارش آقابزرگ طهرانی (۱۴۰۳، ج ۱۰، ص ۱۰۱) و خوانساری (ج ۵، ص ۳۶۸)، سید نعمت اللّه جزایری تألیف کتابی شبیه به نقد الرجال را به تفرشی نسبت داده ، اما ظاهراً تألیف میرفیض اللّه طباطبائی بوده است .



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۲) محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه ، مطلع الشمس ، چاپ سنگی تهران ۱۳۰۱ـ۱۳۰۳، چاپ تیمور برهان لیمودهی ، چاپ افست تهران ۱۳۶۲ـ۱۳۶۳ ش ؛
(۳) عبداللّه بن عیسی افندی اصفهانی ، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۱ـ۱۴۱۵؛
(۴) امین ؛
(۵) مصطفی بن حسین تفرشی ، نقد الرجال ، قم ۱۴۱۸؛
(۶) عبداللّه بن نورالدین جزایری ، الاجازه الکبیره ، چاپ محمد سمامی حائری ، قم ۱۴۰۹؛
(۷) محمدبن حسن حرّعاملی ، امل الا´مل ، چاپ احمد حسینی ، قسم ۲، قم ۱۳۶۲ ش ؛
(۸) خوانساری ؛
(۹) علی اکبر زمانی نژاد، «کتابشناسی و نسخه شناسی آثار محقق اردبیلی »، در ( مجموعه مقالات کنگره بزرگداشت ) محقق اردبیلی ، قم ۱۳۷۵ ش ؛
(۱۰) حسن صدر، تکمله امل الا´مل ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۶؛
(۱۱) محمدعلی بن صادقعلی کشمیری ، کتاب نجوم السماء فی تراجم العلماء ، قم : مکتبه بصیرتی ، ( بی تا. ) .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۷ 

زندگینامه آیت الله مصطفی تفرشی(سده دهم و یازدهم)

 مصطفی بن حسین ، رجالی و اصولی و فقیه امامی در سده دهم و یازدهم . شرح حال ، سال و محل تولد او در منابع نیامده است ( رجوع کنید به تفرشی ، ج ۱، مقدمه ، ص ۸). گفته اند که وی با دانشمندانی چون شیخ محمدتقی مجلسی ، شیخ بهاءالدین عاملی و میرزا محمد رجالی استرآبادی معاصر بوده و از آنان حدیث نقل کرده است ( رجوع کنید به خوانساری ، ج ۷، ص ۱۶۷؛مدرس تبریزی ، ج ۳، ص ۴۰۳؛تفرشی ، همانجا).

مهمترین استاد وی مولی عبداللّه تُستَری * بوده که تفرشی در کتاب خود (ج ۳، ص ۹۹) او را بسیار ستوده و بیشترین نکات تحقیقی آن را از او دانسته (نیز رجوع کنید به افندی اصفهانی ، ج ۵ ، ص ۲۱۲) و در ۱۰۱۹ از وی اجازه روایی گرفته است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۳۷ ش ، ستون ۴۶۰؛برای متن اجازه رجوع کنید به همو، ۱۴۱۱، ص ۵۶۶، پانویس ).

وی همچنین از محضر عبدالعالی بن علی کَرَکی ، فرزند محقق ثانی ، بهره برده و از او روایت کرده است (تفرشی ، ج ۳، ص ۶۴؛حرّ عاملی ، قسم ۲، ص ۳۲۲). خوانساری (ج ۷، ص ۱۶۸) احتمال داده است که سیدفیض اللّه بن عبدالقاهر حسینی نیز از جمله استادان وی بوده باشد. تاریخ درگذشت تفرشی معلوم نیست ( رجوع کنید به مدرس تبریزی ، همانجا؛تفرشی ، ج ۱، مقدمه ، ص ۸)، به نوشته آقابزرگ طهرانی (۱۴۰۳، ج ۴، ص ۲۲۴، ج ۲۴، ص ۲۷۴؛همو، ۱۳۳۷ ش ، همانجا) او تا ۱۰۴۴ زنده بوده است .

سیره نویسان شیعی از تفرشی به بزرگی یاد کرده و وی را به تبحر در علم رجال و رفعت شأن علمی و ژرف نگری ستوده اند (برای نمونه رجوع کنید به اردبیلی ، ج ۲، ص ۲۳۳؛حرّ عاملی ، قسم ۲، ص ۳۲۳؛مامقانی ، ج ۴، ص ۸۱؛نیز رجوع کنید به تفرشی ، ج ۱، مقدمه ، ص ۸ ـ۱۰). خوانساری (همانجا) او را از پیشتازان سرشناس در دانش رجال حدیث دانسته و وی را به کمال وثاقت و عدالت و دقت در ضبط ، ستوده است .

اثر

اشتهار تفرشی بیشتر مرهون کتاب نقدالرّجال اوست که در باره شناخت راویان حدیث نوشته و در ۱۰۱۵ آن را به پایان برده است (تفرشی ، ج ۱، مقدمه ، ص ۱۲ـ۱۳). هدف وی از تألیف این اثر، به گفته خودش (ج ۱، ص ۳۴)، تدوین کتابی بوده که جامع تمامی راویان حدیث ، به دور از خطا، همراه با نظم و ترتیب و در بر دارنده آرای دانشمندان این علم باشد تا کمبود تألیفات پیشینیان را جبران کند. رجالیان مشهور، کتاب وی را بسیار سودمند و دقیق و از بهترین آثار در رجال شناسی دانسته اند (برای نمونه رجوع کنید به اردبیلی ، همانجا؛خوانساری ، ج ۷، ص ۱۶۷ـ ۱۶۸).

برخی از ویژگیهای کار تفرشی عبارت است از:

اکتفا نکردن به توثیق یا تضعیف افراد و استناد به توثیقهای فقها در منابع فقهی ، نام بردن از برخی از شاگردان و استادان راویان حدیث ، ژرف نگری و اختلاف نسخه های اصول رجالی ، نقدو بررسی آرای رجالی علامه حلّی و ابن داوود، ابتکار درحلّ برخی مشکلات رجالی ( رجوع کنید به تفرشی ، ج ۱، مقدمه ، ص ۱۴ـ ۱۵). تفرشی ، برخلاف روش معمول رجالیان معاصرش برخی از فقهای بزرگ را در شمار راویان آورده است (خوانساری ،ج ۷، ص ۱۶۸).

شماری از فقها و علمای رجال بر نقدالرّجال حاشیه نوشته اند،

از جمله شیخ محمدتقی مجلسی ،

سیدعبداللّه جزایری ،

سیدنعمت اللّه جزایری ،

آقامحمدعلی کرمانشاهی فرزند وحید بهبهانی و

مولی عنایت اللّه قُهپایی ( رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۲۲۷ـ ۲۲۸).

شیخ عبدالنبی کاظمی بر آن تکمله ای نگاشته است (همان ، ج ۴، ص ۴۱۷، ج ۲۴، ص ۲۷۵). خود تفرشی نیز سالها پس از تألیف این کتاب ، بر آن حاشیه هایی افزوده ، از جمله سال درگذشت برخی معاصران را ذکر کرده است (برای نمونه رجوع کنید به تفرشی ، ج ۳، ص ۹۹، پانویس ۳، ج ۴، ص ۳۳، پانویس ۷).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه : الروضه النضره فی علماء الماه الحادیه عشره ، بیروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۰؛
همو، مصفی المقال فی مصنفی

(۳) علم الرجال ، چاپ احمد منزوی ، تهران ۱۳۳۷ ش ؛
(۴) محمدبن علی اردبیلی ، جامع الرّواه و ازاحه الاشتباهات عن الطّرق و الاسناد ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۵) عبداللّه بن عیسی افندی اصفهانی ، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۱ـ ۱۴۱۵؛
(۶) مصطفی بن حسین تفرشی ، نقدالرّجال ، قم ۱۴۱۸؛
(۷) محمدبن حسن حرّ عاملی ، امل الا´مل ، چاپ احمد حسینی ، قسم ۲، قم ۱۳۶۲ ش ؛
(۸) خوانساری ؛
(۹) عبداللّه مامقانی ، مقباس الهدایه فی علم الدّرایه ، چاپ محمدرضا مامقانی ، قم ۱۴۱۱ـ۱۴۱۳؛
(۱۰) مدرس تبریزی .

دانشنامه جهان اسلامجلد ۷

زندگینامه آیت الله حسین تربتی

 از علمای امامیه در قرن سیزدهم ، صاحب آثاری در فقه و کلام و اصول و حدیث . از تاریخ تولد وی اطلاعی در دست نیست ، در تربت حیدریه به دنیا آمد و بعدها ساکن سبزوار شد و زعامت دینی داشت . وفات او را بعد از ۱۳۰۰ ذکر کرده اند (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء۱، قسم ۲، ص ۴۹۸؛ مدرس ، ص ۲۶۷).

پسرش محمدتقی تربتی (متوفی ۱۳۳۰)، صاحبِ مقدمه الواجب و حاشیه التعادل و التراجیح من الرّسائل ، از فضلای عصر خود و از شاگردان میرزامحمدحسن شیرازی معروف به مجدّد شیرازی (متوفی ۱۳۱۲) بود (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۱، ص ۲۳۹، قسم ۲، ص ۴۹۸).

آثار حسین تربتی عبارت اند از:

الاجتهاد و التقلید که کتابی بزرگ است و در آن از حقیقت ایمان و کفر نیز بحث شده است (امین ، ج ۵، ص ۴۶۳؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۲۷۱)؛

الرّد علی من ادّعی قطعیّه صدور الاحادیث المرویّه فی الکتب الاربعه ، کتابی در نفی نظریه اخباریان در باره قطعی الصدور بودن روایات کتابهای چهارگانه حدیثی شیعه ، که آن را در ۱۲۹۶ نوشته است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۰، ص ۲۲۶)؛

المحاکمات بین المحققین الاصولیین ، کتابی در اصول فقه که در آن به داوری میان آرای میرزاابوالقاسم قمی (صاحب قوانین )، محمدتقی حائری اصفهانی (صاحب هدایه المسترشدین ) و برادرش محمدحسین حائری اصفهانی (صاحب فصول ) پرداخته است (همان ، ج ۲۰، ص ۱۳۳؛ همو، ۱۴۰۴، جزء۱، قسم ۲، ص ۴۹۸)؛

شرح الروضه البهیّه که شرحی است بر شرح لمعه شهیدثانی (متوفی ۹۶۶؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۳، ص ۲۹۳؛ مدرس ، همانجا)؛

شرح دعاء النّدبه ، که در آن به رد بابیگری و بهاییگری و اثبات عقیده به رجعت و رد منکران آن نیز پرداخته است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۳، ص ۲۶۰؛ کحّاله ، ج ۳، ص ۳۱۷)؛

و رساله هایی در باره وقف و نکاح و رضاع (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۲۴، ص ۲۹۸، ج ۲۵، ص ۱۳۶).

به گفته آقابزرگ طهرانی ، اکثر آثار تربتی به خط خودش نزد یدعبداللّه برهان (متوفی ۱۳۸۴)، از فضلای سبزوار، بوده است (۱۴۰۳، ج ۱، ص ۲۷۱، ج ۱۰، ص ۲۲۶، ج ۱۳، ص ۲۶۰، ۲۹۳؛ همو، ۱۴۰۴، جزء ۱، قسم ۳، ص ۱۱۹۶).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء۱: نقباءالبشر فی القرن الرابع عشر ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) امین ؛
(۴) کحّاله ؛
(۵) عبدالرحمان بن نصراللّه مدرس ، تاریخ علماء خراسان ، چاپ محمدباقر ساعدی خراسانی ، مشهد ۱۳۴۱ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۷ 

زندگینامه محمدبن غالب تَمتام(۳۴۶-۱۹۳ه ق)

 محمدبن غالب ، مکنّا به ابوجعفر، محدّث قرن سوم . وی را تمّار ضبّی بصری نیز خوانده اند. در ۱۹۳ به دنیا آمد. از زندگی او اطلاعی در دست نیست ،

جز آنکه از کسانی چون عفان بن مسلم ،

مسلم بن ابراهیم و

ابونعیم حدیث شنید و دربغداد از محدّثان مشهور و ثقه اهل سنّت بود.

جعفربن بحتری ،

اسماعیل صفّار،

ابوبکر شافعی و جمعی دیگر نیز از او روایت کرده اند. تمتام در ۲۸۳ در بغداد درگذشت (خطیب بغدادی ، ج ۳، ص ۱۴۳ـ۱۴۴، ۱۴۶؛ صَفَدی ، ج ۴، ص ۳۰۷؛ ذهبی ، ج ۲، ص ۶۱۵).

ابومحمد حسن بن عثمان معروف به تمتامی ، نوه دختری وی ، نیز از مشاهیر محدّثان بود که در شهرهای خراسان و ماوراءالنهر از عبداللّه بن اسحاق مداینی حدیث نقل می کرد. او در ۳۳۸ به نیشابور رفت و به روایت حدیث پرداخت . حاکم نیشابوری و دیگران از او حدیث نقل کرده اند. سپس به ماوراءالنهر (ترکستان ) رفت و در ۳۴۵ یا ۳۴۶ در چاچ / شاش درگذشت (خطیب بغدادی ، ج ۷، ص ۳۶۱؛ مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۳۴۹).



منابع :

(۱) خطیب بغدادی ؛
(۲) محمدبن احمد ذهبی ، کتاب تذکره الحفاظ ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰/ ۱۹۶۸ـ۱۹۷۰؛
(۳) صفدی ؛
(۴) مدرس تبریزی .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۸ 

زندگینامه تَلیدبن سلیمان محاربی کوفی

تَلیدبن سلیمان محاربی کوفی ، محدّث و راوی شیعی ، مکنّا به ابوادریس از اصحاب امام صادق علیه السلام . در برخی منابع ، کنیه وی ابوسلیمان و لقبش اعرج آمده است (مزّی ، ج ۴، ص ۳۲۰ـ۳۲۱؛ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۱۶، ج ۸، ص ۲۳۹). سال تولد وی دانسته نیست و وفاتش را به اختلاف در ۱۹۰ یا بعد از آن و به احتمالِ کمتر، ۱۷۰ ذکر کرده اند (ابن حجر عسقلانی ، ۱۳۸۰، ج ۱، ص ۱۱۲؛امین ، ج ۳، ص ۶۳۶).

به گفته نجاشی (ج ۱، ص ۲۸۷) تلید کتابی داشته است که گروهی از آن حدیث نقل کرده اند. به نوشته خطیب بغدادی (ج ۷، ص ۱۳۶) وی مدتی در بغداد به روایت حدیث اشتغال داشته است . در منابع رجالی شیعه صریحاً از استادان و شاگردان وی نامی به میان نیامده است ، ولی به موجب برخی اسناد، از جمله سلسله سند نجاشی به تلید، می توان حسین بن محمدبن علی اَزْدی را از جمله راویان حدیث از تلید دانست ( رجوع کنید به نجاشی ، همانجا؛نیز رجوع کنید به نمازی شاهرودی ، ج ۲، ص ۶۵).

از دیگر راویانی که از تلید حدیث نقل ، و مؤلفان اهل سنّت از آنها یاد کرده اند، می توان احمدبن حاتِم طویل ، احمدبن حنبل ، اسحاق بن موسی انصاری ، و عبدالرحمان بن صالح ازدی را نام برد. از مشایخ حدیث او ابوالجحّاف ، اعمش ، جابربن عبداللّه انصاری ، حمزه بن حبیب زیّات را بر شمرده اند (خطیب بغدادی ، ج ۷، ص ۱۳۶ـ۱۳۷؛نمازی شاهرودی ، همانجا؛مزّی ، ج ۴، ص ۳۲۱؛ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۰۴، ج ۱، ص ۴۴۸).

در باره وثاقت تلید در میان دانشمندان علم رجال اختلاف نظر بسیار است . نَسائی ، حاکم نیشابوری ، دارقُطنی ، ابوداوود و برخی دیگر به شیعه بودن او اشاره کرده و وی را غیرموثق شمرده اند و گاه با نسبتها و تعابیر تندی همچون رافضی ، خبیث و کذاب او را نکوهیده اند ( رجوع کنید به مزّی ، ج ۴، ص ۳۲۱ـ۳۲۳؛خطیب بغدادی ، ج ۷، ص ۱۳۷ـ ۱۳۸؛ابن حجر عسقلانی ، ۱۳۸۰، همانجا؛ذهبی ، میزان الاعتدال ، ج ۱،ص ۳۵۸). با این حال ، بر اساس سخنی که از احمدبن حنبل نقل شده ، ظاهراً او شیعه بودن تلید را موجب ضعف نمی دانسته و از او حدیث نقل می کرده است ، هر چند بنا بر نقل قول دیگری او را دروغگو خوانده است ( رجوع کنید به مزّی ، همانجا).

از دیگر مستندات محدّثان اهل سنّت برای عدم وثاقت تلید، بدگویی وی نسبت به برخی خلفا و نقل احادیثی در باره فضائل اهل بیت علیهم السلام است ( رجوع کنید به خطیب بغدادی ؛ذهبی ؛ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۰۴، همانجاها). با اینهمه ، احادیث تلید در برخی منابع مهم حدیث اهل سنّت آمده است ، از جمله آثارِ احمدبن حنبل ، ترمذی ، حاکم نیشابوری و خطیب بغدادی ( رجوع کنید به موحد ابطحی ، ج ۴، ص ۲۰۶ـ ۲۰۸؛خطیب بغدادی ، همانجا؛مزّی ، ج ۴، ص ۳۲۳).

هر چند در باره شیعه بودن تلید میان علمای شیعه و اهل سنّت اتفاق نظر وجود دارد، در منابع رجالی شیعه وثاقت ، و حتی نام او، کمتر مطرح شده است . به گفته علامه حلّی (ص ۳۲۹) از عالمان شیعی کسی در جرح یا تعدیل او سخنی ندارد، ولی ابن عُقده می گوید من از ابن نُمَیر شنیدم که می گفت : «ابوالجحّاف ثقه است ، ولی اگر تلید از وی روایت کرده باشد بدان اعتماد نمی کنم » (نیز رجوع کنید به اردبیلی ، ج ۱، ص ۱۳۲). بر این اساس ، علامه حلّی و برخی رجالیان شیعه نام تلید را در شمار راویان ضعیف یا مجهول آورده اند (علامه حلّی ، همانجا؛جزایری ، ج ۳، ص ۳۳۷).

ابن داوود حلّی (ص ۷۵) گفته ابن عقده را دالّ بر جرح و نفی وثاقت او ندانسته و احتمال داده که وی به سبب اشکالی تاریخی یا اسباب دیگر این احادیث را نمی پذیرفته است . ازینرو، ابن داوود نام وی را جزو توثیق شدگان آورده است . برخی از محققان رجالی (مامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۱۸۵؛خوئی ، ج ۳، ص ۳۷۸) اصل این استدلال را پذیرفته اند، اما گفته اند که با وجود صحت این استدلال وجهی برای اثبات وثاقت تلید وجود ندارد؛نهایت اینکه جرح وی هم ثابت نمی شود و باید در این باره توقف کرد. بر این اساس ، برخی رجالیان امامی از توثیق صریح تلید خودداری کرده اند ( رجوع کنید به خوئی ، همانجا؛تستری ، ج ۲، ص ۲۵۵ـ۲۵۶؛جزایری ، همانجا).

به گفته مامقانی (همانجا) صرف تشیع او دلالتی بر وثاقت ندارد. با اینهمه ، برخی محققان وثاقت وی را بعید ندانسته اند. مجلسی (ص ۴۰) صریحاً او را «ممدوح » شمرده است . وحید بهبهانی نیز ــ با توجه به این نکته که برخی مؤلفان اهل سنّت ، از جمله ذهبی ( المغنی ، ج ۱، ص ۱۱۸)، وی را صرفاً به استناد شیعه بودنش ضعیف پنداشته اند و نیز با استناد به تعبیر نجاشی («یَرویه عَنْهُ جَماعَهٌ») که به جلالت قدر او اِشعار دارد ــ احتمال وثاقت تلید را تقویت کرده است و برخی این نظر را پذیرفته اند ( رجوع کنید به مامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۱۸۵ـ ۱۸۶؛مازندرانی حائری ، ج ۲، ص ۱۸۷).

برخی پژوهشگران بر آن اند که بسیاری از اوصاف و نسبتهایی که در کتب اهل سنّت در باره تلید آمده ، نادرست است . به نظر آنان ، این تعبیرهای ناروا و زننده خود بهترین گواه بر این امر است که برخی از اهل سنّت در وثاقت تلید تنها به سبب مذهب و نقل کردن احادیث شیعه مناقشه کرده اند، ازینرو می توان برای وثاقت او دلیلی موجه یافت و حداقل وی را «حَسَن » به شمار آورد ( رجوع کنید به موحد ابطحی ، ج ۴، ص ۲۰۶ـ۲۱۰؛مامقانی ، ج ۱، بخش ۱، ص ۲۲، بخش ۲، ص ۱۸۶؛امین ، ج ۳، ص ۶۳۷؛زنجانی ، ج ۱، ص ۳۳۴).



منابع :

(۱) ابن حجر عسقلانی ، تقریب التهذیب ، چاپ عبدالوهاب عبداللطیف ، بیروت ?( ۱۳۸۰ ) ؛
(۲) همو، تهذیب التهذیب ، بیروت ۱۴۰۴/ ۱۹۸۴؛
(۳) همو، لسان المیزان ، چاپ محمد عبدالرحمان مرعشلی ، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۱۶/ ۱۹۹۵ـ۱۹۹۶؛
(۴) ابن داوود حلّی ، کتاب الرّجال ، چاپ جلال الدین محدث ارموی ، تهران ۱۳۴۲ ش ؛
(۵) محمدبن علی اردبیلی ، جامع الرّواه و ازاحه الاشتباهات عن الطّرق و الاسناد ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) امین ؛
(۷) محمدتقی تستری ، قاموس الرجال ، تهران ۱۳۷۹ـ۱۳۹۱؛
(۸) عبدالنبی جزایری ، حاوی الاقوال فی معرفه الرّجال ، قم ۱۴۱۸؛
(۹) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، چاپ مصطفی عبدالقادر، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۱۰) خوئی ؛
(۱۱) محمدبن احمد ذهبی ، المغنی فی الضعفاء ، چاپ نورالدین عتر، ( حلب ۱۹۷۱ ) ؛
(۱۲) همو، میزان الاعتدال فی نقد الرجال ، چاپ علی محمد بجاوی ، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۳) موسی زنجانی ، الجامع فی الرجال ، قم ۱۳۹۴؛
(۱۴) حسن بن یوسف علامه حلّی ، خلاصه الاقوال فی معرفه الرّجال ، چاپ جواد قیومی ، ( قم ) ۱۴۱۷؛
(۱۵) محمدبن اسماعیل مازندرانی حائری ، منتهی المقال فی احوال الرّجال ، قم ۱۴۱۶؛
(۱۶) عبداللّه مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرّجال ، چاپ سنگی نجف ۱۳۴۹ـ۱۳۵۲؛
(۱۷) محمدباقربن محمدتقی مجلسی ، الوجیزه فی الرّجال ، چاپ محمدکاظم رحمان ستایش ، تهران ۱۳۷۸؛
(۱۸) یوسف بن عبدالرحمان مزّی ، تهذیب الکمال فی اسماء الرّجال ، ج ۴، چاپ بشار عوّاد معروف ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۱۹) مرتضی مطهری ، خدمات متقابل اسلام و ایران ، تهران ۱۳۷۰ش ؛
(۲۰) محمدعلی موحد ابطحی ، تهذیب المقال فی تنقیح کتاب الرّجال للنجاشی ، قم ۱۴۱۲؛
(۲۱) احمدبن علی نجاشی ، رجال النجاشی ، چاپ محمدجواد نائینی ، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛
(۲۲) علی نمازی شاهرودی ، مستدرکات علم الرّجال ، تهران ۱۴۱۲ـ۱۴۱۵٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۸ 

زندگینامه آیت الله محمد تنکابنی(۱۳۰۲-۱۲۳۵ه ق)

 محمدبن سلیمان ، فقیه ، ادیب ، شاعر، مفسر و رجالی شیعی قرن سیزدهم و چهاردهم . وی در ۱۲۳۴ یا ۱۲۳۵ به دنیا آمد (تنکابنی ، ص ۷۳ـ۷۴). خاندان او از علما بودند و پدرش ، میرزا سلیمان تنکابنی * ، و مادرش از سادات امام جمعه اصفهان بود (همان ، ص ۳۵،۷۱، ۷۳). هیچیک از منابع ، و حتی خود تنکابنی در قصص العلماء ، به محل تولدش اشاره نکرده اند. شاید اشتهار او به تنکابنی حاکی از محل تولدش باشد.

اساتید

وی کودکی و نوجوانی را در تنکابن گذرانید و ادبیات عربی و منطق را نزد پدر و دو دایی خود فرا گرفت . بعد از فوت پدرش ، برای ادامه تحصیل به عراق رفت و فقه و اصول و رجال را عمدتاً نزد سیدابراهیم موسوی قزوینی ، صاحب ضوابط الاصول ، آموخت و در درس استادانی چون شیخ محمدحسن نجفی صاحب جواهرالکلام و سیدمحمدباقر شَفتی معروف به حجه الاسلام ، و ملا آقا دربندی حاضر شد و از ایشان و استادان دیگر اجازه روایت گرفت (همان ، ص ۹، ۲۴، ۶۷، ۷۳؛تبریزی خیابانی ، ص ۱۳). تنکابنی با علمایی چون میرزامحمدباقر خوانساری ، مؤلف روضات الجنّات ، هم مباحثه بود (آقابزرگ طهرانی ، ج ۱۷، ص ۱۰۷، تنکابنی ، ص ۷۱).

شاگردان

وی شاگردانی نیز تربیت کرد از جمله :

سیدعلی قزوینی از علمای معروف قزوین و از خویشان صاحب ضوابط ،

آقا سیداحمد کیسُمی و

حاج شیخ محمد طهرانی (تنکابنی ، ص ۸۹ ـ۹۰؛تبریزی خیابانی ، همانجا).

تنکابنی به گفته پسرش در ۲۸ جمادی الآخره ۱۳۰۲ درگذشت و در روستای سلیمان آباد تنکابن به خاک سپرده شد (مدرّس تبریزی ، ج ۳، ص ۳۸۱؛آقابزرگ طهرانی ، ج ۳، ص ۲۹۸).

آثار

تنکابنی در زمینه های علمی مختلفی چون ادبیات عربی ، شعر، اصول فقه ، فقه ، درایه ، خلاف ، تفسیر، کلام و فلسفه آثاری شامل تألیف ، شرح ، حاشیه و ترجمه دارد که بنا بر نقل خود او به بیش از ۱۷۱ اثر می رسد (تنکابنی ، ص ۸۱ ـ ۸۸). مشهورترین اثر او کتاب قصص العلماء است (تبریزی خیابانی ، ص ۱۲؛مدرّس تبریزی ، همانجا). تبریزی خیابانی (همانجا) این کتاب را ستوده است (قس اعتمادالسلطنه ، ص ۲۱۲ که قصص العلماء را بی اعتبار می داند). این کتاب شامل زندگینامه ۱۵۳ تن از علمای شیعه است که اغلب آنان از مشایخِ اجازه و اصحاب تألیف قرن سوم تا اواخر قرن سیزدهم اند و بیش از شصت درصد آنان به دوره صفویه و پس از آن تعلق دارند. بعلاوه ، چنانچه تنکابنی اشاره کرده ، شرح حال شمار زیادی از عالمان نیز به مناسبت ذکر شده است (تنکابنی ، ص ۴۵۴). تنکابنی چهارمین زندگینامه را به معرفی تفصیلی خود و آثارش اختصاص داده است (ص ۷۰ـ ۹۱).

وی در این کتاب علاوه بر شرح حال علما و بیان پاره ای نصایح و مواعظ در ضمن آنها، مناظرات و حکایاتی بدیع از دانشمندان نقل کرده و به شرح حال کسانی مانند سید علی محمد باب و شیخ احمد اَحسایی و نقد و رد آرای آنان پرداخته است (ص ۴۷ـ۵۰، ۵۹ ـ۶۴، ۳۱۳ـ۳۲۱، ۴۵۳). قصص العلماء به فارسی است و به تعبیر مؤلف ، این کتاب حاصل محفوظات ، شنیده ها و تتبع پنجاه ساله اوست که در ۱۲۹۰ در مدت سه ماه نوشته است . برخی از مطالب آن نیز با کتاب مختصر وی در همین زمینه به نام تذکره العلماء مشترک است (همان ، ص ۴۵۳ـ۴۵۴). به نوشته برخی مؤلفان مطالب این کتاب بدون نظم و ترتیب است (آقابزرگ طهرانی ، ج ۱۷، ص ۱۰۷؛دایره المعارف تشیع ، ذیل مادّه )، اما تنکابنی توضیح داده که در این کتاب از نظم خاصی پیروی کرده است .

او این کتاب را با شرح حال علمای زمان خویش ، و مقدّم بر همه ، یکی از استادان اجازه اش به نام سیدابراهیم بن سیدمحمدباقر موسوی ، صاحب ضوابط الاصول ، آغاز کرده و کوشیده است تا زندگینامه ها را به ترتیب اجازات و دوره های زمانی از عصر مؤلف به قبل تنظیم کند (تنکابنی ، ص ۳)، چنانکه مرسوم مؤلفان اجازات (مثلاً لؤلؤه البحرین بحرانی ) بوده است . با اینهمه وی از روش خود، بویژه پس از گزارش احوال نصیرالدین طوسی (شماره ص =۱۰۰)، عدول کرده و سرانجام قصص العلماء را با زندگینامه سیدنعمت اللّه جزایری ، از علمای قرن یازدهم ، به پایان برده است .

قصص العلماء نخستین بار در ۱۲۹۰، سال نگارش کتاب ، همراه با سبیل النجاه (اثری مختصر از مؤلف در گزارش گفتگوی تفصیلی وی با شخصی مسیحی ( فرنگی ) در تنکابن ، برای اثبات نبوت پیامبر اکرم )، در تهران چاپ شد و پس از آن نیز بارها، چه جداگانه و چه همراه با آثار دیگر، در جاهای مختلف ، بدون تصحیح انتقادی ، به چاپ رسید (مشار،۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ش ، ج ۵، ستون ۵۱۰ ـ ۵۱۱ ؛همو، ۱۳۵۰ـ ۱۳۵۵ش ، ج ۳، ستون ۳۹۱۰ـ ۳۹۱۱).

برخی دیگر از آثار تنکابنی عبارت اند از:

بدایع الاحکام فی شرح شرایع الاسلام ؛
آداب المناظره ؛
لسان الصدق ، در علم اصول ؛
شرح بر وجیزه شیخ بهایی ، در علم درایه ؛
تعلیقه بر قوانین ؛
حاشیه بر کتاب ریاض معروف به شرح کبیر ؛
الفوائد فی اصول الدّین ؛
منظومه الفیه ، در باره نبوت خاصه ؛
فقه منظوم به زبان عربی ؛
توشیح التفسیر . از این میان چهار اثر اخیر به چاپ رسیده است (تنکابنی ، ص ۸۱ ـ ۸۸؛بغدادی ، ج ۲، ستون ۳۹۲؛تبریزی خیابانی ، همانجا؛آقابزرگ طهرانی ، ج ۱۶، ص ۱۳۵، ج ۱۷، ص ۱۰۷).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانی ؛
(۲) محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه ، المآثر والآثار ، در چهل سال تاریخ ایران ، چاپ ایرج افشار، ج ۱، تهران ۱۳۶۳ش ؛
(۳) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۲، در حاجی خلیفه ، ج ۶؛
(۴) علی تبریزی خیابانی ، کتاب علماء معاصرین ، چاپ سنگی تهران ۱۳۶۶؛
(۵) محمدبن سلیمان تنکابنی ، قصص العلماء ، تهران : انتشارات علمیه اسلامیه ( بی تا. ) ؛
(۶) دایره المعارف تشیع ، زیرنظر احمد صدر حاج سیدجوادی ، کامران فانی ، و بهاءالدین خرمشاهی ، تهران ۱۳۶۶ ش ـ ، ذیل «تنکابنی ، میرزامحمد» (از محمدحسین روحانی )؛
(۷) مدرّس تبریزی ؛
(۸) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران ۱۳۵۰ـ۱۳۵۵ش ؛
(۹) همو، مؤلّفین کتب چاپی فارسی و عربی ، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ش .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۸

زندگینامه حکیم آیت الله حسین تنکابنی(متوفی۱۱۰۵ه ق)

 حسین بن ابراهیم ، حکیم اشراقی شیعی در قرن یازدهم . در تنکابن به دنیا آمد. از شاگردان ملاصدرا (متوفی ۱۰۵۰) و فیاض لاهیجی (متوفی ۱۰۷۲) بود (افندی اصفهانی ، ج ۲، ص ۳۴؛ صدوقی سها، ص ۳۱). پس از فراگیری علوم عقلی به تدریس و ترویج آرا و افکار ملاصدرا پرداخت ( منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران ، ج ۲، ص ۳۹۹ـ۴۰۰).

تنکابنی در ۱۱۰۱ یا ۱۱۰۵ به حج رفت و در پی مناظره ای که در مکه در باره خلافت امام علی علیه السلام داشت در حین طواف کعبه ، به اتهام اهانت به خانه خدا دستگیر و به حکم قاضی ، به تعزیر و اخراج از مکه محکوم شد. او بر اثر جراحات ناشی از تعزیر در بین راه مکه و مدینه ، درگذشت و ازینرو برخی او را «شهید» دانسته اند. مدفن تنکابنی در جوار قبرابوذر غفاری (متوفی ۳۲) در رَبَذَه (در نزدیکی رابِغ ) است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۷۲ش ، ص ۱۹۲؛ افندی اصفهانی ، همانجا؛ سمامی حائری ، ص ۹۴).

شیخ ابراهیم ، فرزند تنکابنی ، نیز از دانشمندان علوم نقلی بوده و با میرزا عبداللّه افندی اصفهانی ، مؤلف ریاض العلماء ، در اصفهان همدرس بوده است (افندی اصفهانی ، همانجا).

آشتیانی ( منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران ، ج ۲، ص ۳۹۹) آثار تنکابنی را تلخیص یا شرح آرای ملاصدرا دانسته است .

آثار او اینهاست :

۱) اثبات حدوث العالم . نسخ خطی این رساله در کتابخانه های آیت اللّه مرعشی ، مجلس شورای اسلامی و کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران موجود است و همراه با مشاعر ملاصدرا نیز چاپ شده است (حسینی اشکوری ، ج ۱۱، ص ۱۴۰؛ حائری ، ج ۵، ص ۲۰۳؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۸۹؛ دانش پژوه ، ج ۹، ص ۸۸۱).

۲) حاشیه بر اثبات الواجب (جدید) جلال الدین دوانی . نسخه ای از آن ــ که در زمان مؤلف استنساخ شده ــ در گنجینه کتب خطی آیت اللّه مرعشی موجود است (حسینی اشکوری ، ج ۱۱، ص ۱۳۹).

۳) حاشیه بر حاشیه خَفْری بر الاهیات شرح التجرید (افندی اصفهانی ، ج ۲، ص ۳۴ـ۳۵).

۴) شرح گلشن راز شیخ محمود شبستری (شاملو، ج ۲، ص ۵۰؛ صدوقی سها، ص ۳۲).

۵) رساله فی وحده الوجود مع کثره تجلیاته . تنکابنی در این رساله از مسلک ملاصدرا پیروی کرده و کوشیده است که میان آرای صوفیه و حکیمان اشراقی و مشائی جمع و تقریب به وجود آورد. افندی اصفهانی (ج ۲، ص ۳۵) این رساله را با عنوان رساله فی تحقیق وحده الوجود و تجلیاته و تنزلاته ذکر کرده و سیدجلال الدین آشتیانی آن را در منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران (ج ۲، ص ۴۰۴ـ۴۰۹) چاپ کرده است .

۶) فی صنوف الناس . این رساله خلاصه ای از نظر ملاصدرا در باره معاد است ( منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران ، ج ۲، ص ۳۹۹؛ کوربَن ، ص ۶۸) و در آن حشر انسانها را، برحسب درجات علم و عمل ، به شش صورت ترسیم کرده که با مراتب عالم (عالم جبروت یا لاهوت و عالم ملکوت یا مثال و عالم مُلک یا ناسوت ) مطابقت دارد. این رساله در کتاب منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران چاپ شده است (ج ۲، ص ۴۰۱ـ۴۰۳؛ حائری ، ج ۵، ص ۲۰۴).

۷) تعلیقاتی بر کتاب شفا ی ابن سینا (افندی اصفهانی ، همانجا).

۸) رساله فی شبهه الاستلزام و جوابها (دانش پژوه ، ج ۹، ص ۸۸۰). تمام آثار تنکابنی ، جز شرح گلشن راز ، به عربی است .



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه : الکواکب المنتشره فی القرن الثانی بعد العشره ، چاپ علی نقی منزوی ، تهران ۱۳۷۲ش ؛
(۳) عبداللّه بن عیسی افندی اصفهانی ، ریاض العلماءوحیاض الفضلاء ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۱ـ ؛
(۴) امین ؛
(۵) عبدالحسین حائری ، فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی ، ج ۵، تهران ۱۳۴۵ش ؛
احمد حسینی اشکوری ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه عمومی حضرت آیه اللّه العظمی

(۶) مرعشی نجفی ، قم ۱۳۵۴ـ۱۳۷۶ش ؛
(۷) محمدتقی دانش پژوه ، فهرست کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ج ۹، تهران ۱۳۴۰ش ؛
(۸) محمدتقی دانش پژوه و علی نقی منزوی ، فهرست کتابخانه سپهسالار ، بخش ۵، تهران ۱۳۵۶ش ؛
(۹) محمد سمامی حائری ، بزرگان تنکابن ، قم ۱۳۷۲ش ؛
(۱۰) ولی قلی بن داودقلی شاملو، قصص الخاقانی ، چاپ حسن سادات ناصری ، تهران ۱۳۷۱ـ۱۳۷۴ش ؛
(۱۱) منوچهر صدوقی سها، تاریخ حکماء و عرفاء متأخر بر صدرالمتألهین ، تهران ۱۳۵۹ش ؛
(۱۲) جورج طرابیشی ، معجم الفلاسفه ، بیروت ۱۹۸۷؛
(۱۳) هانری کوربن ، فلسفه ایرانی و فلسفه تطبیقی ، ترجمه جواد طباطبائی ، تهران ۱۳۶۹ش ؛
منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران : از عصر میرداماد و میرفندرسکی تا زمان حاضر ، تهیه و تحقیق و مقدمه و تعلیق از جلال الدین آشتیانی ، ج ۲،

(۱۴) قم ۱۳۶۳ ش .

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۸ 

زندگینامه آیت الله میرزامحمدطاهر تنکابنی

 فقیه ، مدرس فلسفه و از رجال سیاسی معاصر. در ۱۲۸۰ در قریه کُردیچال ، از توابع کلاردشت ، به دنیا آمد. پدرش میرزافرج اللّه تنکابنی نام داشت (بامداد، ج ۲، ص ۱۸۵؛ آقابزرگ طهرانی ، جزء۱، قسم ۳، ص ۹۷۳). خانواده اش از طایفه بنی فقیه ساکن کُجور بودند و به تنکابنی مشهور شدند (بامداد، همانجا؛ قزوینی ، ص ۸۶).

اساتید

محمدطاهر تا یازده سالگی در موطن خود و تا شانزده سالگی در بلوکِ لَنگای تنکابن مقدمات تحصیل را فرا گرفت (دهخدا، ذیل «طاهر تنکابنی ») و سپس به تهران آمد، ابتدا به مدارس کاظمیه و قنبرعلی خان و بعدها به مدرسه سپهسالار رفت (صدوقی سها، ص ۹۸). او به گفته خود، در ۱۳۰۵ پس از فوت استادش ، آقامحمدرضا قمشه ای ، شاگرد میرزا ابوالحسن جلوه شد و تا ۱۳۲۴ نزد وی درس خواند (تنکابنی ، ص ۶۵۶). به گزارش منابع ، وی از شاگردان برجسته جلوه بوده و استادش به فضل وی اذعان کرده و پس از وفات جلوه ، بیشتر طلاب به محضر او روی آورده اند (مدرس گیلانی ، ص ۹۵؛قابزرگ طهرانی ، همانجا؛امینی ، ص ۱۳۳). وی در حکمت شاگرد آقاعلی مدرس زنوزی نیز بود (امینی ، همانجا).

تنکانبی اصول فقه را نزد میرزا محمدحسن آشتیانی خواند (شریف رازی ، ص ۳۶۷). او در معقول و منقول و ریاضیات مشهور شد و در فلسفه مشائی مسلک بود. در علم هیئت و فقه و اصول و ادبیات نیز صاحب نظر و از طب قدیم مطلع بود (بامداد، ج ۲، ص ۱۸۶؛
امینی ، ص ۱۳۳ـ۱۳۴؛صدوقی سها، همانجا). وی چند دوره کتاب قانون ابن سینا (حبیب آبادی ، ج ۷، ص ۲۳۰۱) و به گفته بدیع الزمان فروزانفر (ص ۳۶۸) یک دوره شرح اشارات و تنبیهات و شفاء و نجاه ابن سینا و تمهیدالقواعد ترکه اصفهانی را تدریس کرده است .

وی پس از بر قراری مشروطیت ، در مدرسه های قنبرعلی خان ، سپهسالار، سلطانی و مدرسه علوم سیاسی تدریس می کرد (عبرت نائینی ، ج ۲، ص ۷۳۲؛بامداد؛امینی ، همانجاها).

تنکابنی در دوره اول مجلس شورا (۱۳۲۴) به نمایندگی از طلاب به مجلس رفت و در دوره سوم (۱۳۳۳) نماینده مردم تهران در مجلس شد و جزو فرقه دموکرات بود (بامداد؛آقابزرگ طهرانی ، همانجاها؛کسروی ، ص ۱۶۸). در ۱۳۳۳ به هنگام وقوع جنگ جهانی اول که به مهاجرت آزادی خواهان انجامید ــ تنکابنی همراه با عده ای از وکلای وقت مجلس و مشروطه طلبان از تهران به قم رفت و از طرف ملّیون به بروجرد اعزام شد و از آنجا به همراهی چند تن دیگر، از جمله سیدحسن مدرس ، به عراق مهاجرت کرد (بامداد، همانجا؛امینی ، ص ۱۳۵ـ۱۳۶). در کودتای اسفند ۱۲۹۹، به دستور سیدضیاءالدین طباطبائی دستگیر و زندانی شد (حبیب آبادی ، همانجا).

در ۱۳۰۰ش ، با اینکه در تهران نبود، مردم تهران او را به عنوان نماینده دوره چهارم به مجلس معرفی کردند (امینی ، ص ۱۳۶). داور، وزیر وقت دادگستری ، نیز وی را دعوت به همکاری کرد. تنکابنی مدتها رئیس دادگاههای شهرستان و سپس رئیس دادگاههای استان بود و تا ۱۳۰۹ ش سمت مستشاری دیوان عالی کشور را به عهده داشت و از قضات دیوان عالی گردید (عاقلی ، ج ۱، ص ۱۵۶؛سالنامه پارس ، سال ۴، ص ۳۶ مکرر، سال ۵، ص ۸۰).

در ۱۳۱۰ ش اعتراض تنکابنی و دیگران به اقدام رضاشاه ــ که املاک آنان را در تنکابن غصب کرده بود ــ به برکناری تنکابنی از مشاغل دولتی انجامید. او همچنین از تدریس در مدرسه سپهسالار منع و دو ماه در زندان قصر حبس شد. سپس وی را یک سال به کاشان و از آنجا به فارس تبعید کردند، اما او با وساطت فروغی به تهران آمد و دو باره به تدریس مشغول شد (امینی ، ص ۱۳۶؛مکی ، ج ۶، ص ۱۰۷). نصرت اللّه امینی (ص ۱۳۸) به نقل از تنکابنی ، گزارشی از برخی گفتگوهای وی را با تیمورتاش آورده است .

شاگردان

بسیاری از رجال و عالمان صدر مشروطه شاگرد تنکابنی بوده اند (مرسلوند، ج ۲، ص ۲۹۴)که مشهورترین آنان عبارت اند از:

علی محمد تویسرکانی مشهور به جولِستانی ،

میرزاعبدالکریم طهرانی مشهور به روشن ،

بدیع الزمان فروزانفر،

محمدعلی فروغی ،

محمود نجم آبادی ،

موسی عمید و

سیدمحمدتقی مدرس رضوی (صدوقی سها، ص ۷۴، ۹۹؛آقابزرگ طهرانی ، جزء۱، قسم ۳، ص ۹۷۳ـ۹۷۴؛راهنمای کتاب ، ص ۲۴۷؛سجادی ، ص ۸ ـ۹).

گفته اند که تنکابنی خطی خوش می نوشته و اشعار فارسی و عربی بسیاری از بر داشته است ؛اهل ذکر و تهجد و ریاضت بوده ، و مناعت طبعش مَثَل بوده است (امینی ، ص ۱۳۴). تنکابنی در اواخر عمر به علت کهولت و ضعف مزاج منزوی شد و در ۱۳۱۸ ش بیمار گردید و در ۱۳۲۰ ش درگذشت . بنا به وصیتش ، او را در کنار مقبره جلوه در ابن بابویه شهر ری دفن کردند (دهخدا، همانجا؛عبرت نائینی ، ج ۲، ص ۷۳۷).

به گفته قزوینی (ص ۸۶)، تنکابنی کتابخانه نفیسی از نسخ خطی و چاپی داشته است . وی بخشی از کتابخانه خود را، هنگامی که در بیمارستان بستری بود، به مجلس شورای ملی فروخت و پس از فوت او باقیمانده کتابها به همانجا منتقل شد (امینی ، ص ۱۴۰؛
دهخدا، همانجا).

آثار تنکابنی عبارت است از:

تعلیقه و یادداشت بر نسخه های خطی آثار ابن سینا، خواجه نصیر و ملاصدرا از جمله حاشیه بر کتاب جوهر النضید و

چند رساله منطقی (حبیب آبادی ، ج ۷، ص ۲۳۰۲). عمده این یادداشتها در مجلدات پنجم و نهم فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی آمده است ؛
«کتب درسی قدیم » (در فرهنگ ایران زمین ، ج ۲۰، ۱۳۵۳ش ، ص ۳۹ـ۶۰) که معرفی متون درسی متداول میان طلاب و محصلان علوم دینی است (حبیب آبادی ، ج ۷، ص ۲۳۰۶)؛

«مختصر شرح احوال میرزای جلوه » (چاپ شده در مجله آینده ، ج ۲، ش ۹، دی ۱۳۰۶، ص ۶۵۴ـ۶۵۶) و

«رساله در چشم پزشکی » (چاپ شده در نامه فرهنگستان علوم ، سال ۲، ش ۲، پاییز ۱۳۷۴، ص ۹۲ـ۱۰۰).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، طبقات اعلام الشیعه ، جزء۱: نقباء البشر فی القرن الرابع عشر ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۲) نصرت اللّه امینی ، «میرزاطاهر تنکابنی »، راهنمای کتاب ، سال ۱۷، ش ۱ـ۳ (فروردین ـ خرداد ۱۳۵۳)؛
(۳) مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری ، تهران ۱۳۵۷ش ؛
(۴) محمدطاهربن فرج اللّه تنکابنی ، «مختصر شرح احوال میرزای جلوه »، آینده ، ج ۲، ش ۹ (دی ۱۳۰۶)؛
(۵) محمدعلی حبیب آبادی ، مکارم الا´ثار در احوال رجال دو قرن ۱۳ و ۱۴ هجری ، ج ۷، اصفهان ۱۳۷۴ ش ؛
(۶) دهخدا؛
(۷) راهنمای کتاب ، سال ۶، ش ۳ (خرداد ۱۳۴۲)؛
(۸) سالنامه پارس ، سال ۴ (۱۳۰۸ش )، سال ۵ (۱۳۰۹ش )؛
(۹) ضیاءالدین سجادی ، «زندگی نامه استاد مدرس رضوی »، در جشن نامه استاد مدرس رضوی : مجموعه مقالات علمی و ادبی ، زیر نظر ضیاءالدین سجادی ، تهران : انجمن استادان زبان و ادب فارسی ، ۱۳۵۶ش ؛
(۱۰) محمدشریف رازی ، اختران فروزان ری و طهران ، یا، تذکره المقابر فی احوال المفاخر ، قم : مکتبه الزهراء، ( بی تا. ) ؛
(۱۱) منوچهر صدوقی سها، تاریخ حکماء و عرفاء متأخر بر صدرالمتألهین ، تهران ۱۳۵۹ش ؛
(۱۲) باقر عاقلی ، روزشمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامی ، تهران ۱۳۶۹ـ۱۳۷۰ ش ؛محمدعلی عبرت نائینی ، تذکره مدینه الادب 

(۱۳) چاپ عکسی تهران ۱۳۷۶ ش ؛محمدحسن فروزانفر، مباحثی از

(۱۴) تاریخ ادبیات ایران ، چاپ عنایت اللّه مجیدی ، تهران ۱۳۵۴ ش ؛

(۱۵) محمد قزوینی ، «وفیات معاصرین »، یادگار ، سال ۵، ش ۴ـ ۵ (آذر ـ دی ۱۳۲۷)؛
(۱۶) احمد کسروی ، تاریخ مشروطه ایران ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۷) مرتضی مدرس گیلانی ، منتخب معجم الحکماء ، چاپ منوچهر صدوقی سها، تهران ۱۳۸۱ ش ؛
(۱۸) حسن مرسلوند، زندگینامه رجال و مشاهیر ایران ، ج ۲، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۹) حسین مکی ، تاریخ بیست ساله ایران ، ج ۶، تهران ۱۳۶۲ ش .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۸

زندگینامه محمد تنکابنی(۱۱۲۴-۱۰۴۰ ه ق)

محمدبن عبدالفتاح ، معروف به سراب ، حکیم ، فقیه ، محدّث و اصولی قرن یازدهم و اوایل قرن دوازدهم . در ۱۰۴۰ در سراب از نواحی رامسر در خانواده ای عالم و پرهیزگار به دنیا آمد. مقدّمات علوم اسلامی را در مدارس تنکابن فرا گرفت ، سپس به اصفهان رفت (سمامی حائری ، بخش ۱، ص ۱۳۳؛ امین ، ج ۳، ص ۲۳۶) و از علمای برجسته آنجا چون محمدتقی مجلسی ، محمدباقر مجلسی و آقاحسین خوانساری بهره برد (مجلسی ، ج ۱۰۲، ص ۹۶؛ سمامی حائری ، بخش ۱، ص ۱۳۳ـ۱۳۴).

اساتید

تنکابنی در فقه ، شاگرد محمدباقر سبزواری * ، مؤلف ذخیره المعاد ، و در فلسفه شاگرد رجب علی تبریزی * بود (افندی اصفهانی ، ج ۲، ص ۲۸۴؛ خوانساری ، ج ۷، ص ۱۰۶؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۷۲ ش ، ص ۶۷۱). تنکابنی از محمدباقر سبزواری ، محمدباقر مجلسی ، محمدعلی استرآبادی ، شیخ علی مشهدی معروف به علی صغیر و علی بن محمد معروف به علی کبیر و محمدصادق حسینی اجازه روایت گرفت .

او خود نیز از مشایخی بود که اجازه روایت می داد و علمایی چون محمد شفیع لاهیجی ، میرمحمدحسین حسینی خاتون آبادی ، نوه دختری محمدباقر مجلسی ، از او اجازه روایت دریافت کردند. سلسله اجازه محدّثانِ دو قرن بعد نیز به او منتهی می شود (خوانساری ، ج ۷، ص ۱۰۷؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۷۲ش ، ص ۶۷۲؛ سمامی حائری ، بخش ۱، ص ۱۳۵ـ ۱۳۸).

فرزندان

دو فرزند او، محمدصادق و محمدرضا تنکابنی ، از جمله محدّثان و علمای زمان خود بودند که از وی اجازه روایت گرفتند (سمامی حائری ، بخش ۱، ص ۱۳۸). محمدصادق از شاگردان علامه مجلسی بود (همان ، بخش ۱، ص ۱۸۳) و محمدرضا طبع شعر داشت و رضا تخلص می کرد (همان ، بخش ۱، ص ۱۷۳). تنکابنی در ۱۱۲۴ در اصفهان درگذشت و در محله خواجو مجاور تخت فولاد به خاک سپرده شد. بر مزار او عمارت و گنبدی بنا گردید که به تکیه فاضل سراب (تکیه جویباره ایها) معروف است (امین ، همانجا؛ خوانساری ، ج ۷، ص ۱۰۹؛ سمامی حائری ، بخش ۱، ص ۱۴۸؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۷۲ ش ، ص ۶۷۳؛ مهدوی ، ص ۱۰۰ـ۱۰۱).

آثار

از تنکابنی رساله های متعددی در موضوعات گوناگون علوم اسلامی به زبان فارسی و عربی بجا مانده است ، از جمله :

۱) اثبات الصانع القدیم بالبرهان القاطع القویم ، یا برهان اثبات الصانع ، در بیان اعتباری بودن وجود و در باره علم ، قدرت ، عدل و توحید باری تعالی (فاضل ، ص ۱۶۳؛ انوار، ج ۱۰، ص ۵۳۷)؛

۲) رساله فی تحریر شبهه التوحید ، یا توحید واجب الوجود ، تنکابنی در این رساله با نظر به حاشیه ملاصدرا بر الاهیات شفا و رساله ملاشمسای گیلانی و قول عبدالرزاق لاهیجی به تکمیل سخنان آنان در پاسخ به شبهه ابن کمونه پرداخته است (انوار، ج ۱۰، ص ۵۳۹؛ دانش پژوه و افشار، ج ۲، ص ۱۲۵)؛

۳) پاسخ به شبهه قائلین به وحدت وجود (انوار، ج ۱۰، ص ۵۴۰)؛

۴) رساله وقوع حرکت در «آن » (همان ، ج ۱۰، ص ۵۳۴)؛

۵) رساله فی تحقیق الحرکه فی المقولات یا ابطال بودن حرکت در مقوله ای از افراد این مقوله (همان ، ج ۱۰، ص ۵۳۵؛ دانش پژوه و افشار، همانجا)؛

۶) رساله در شبهه جذر اصم (انوار، ج ۱۰، ص ۵۳۶)؛

۷) سفینه النجاه ، در کلام که در آن در باره امامت خاصه بتفصیل بحث کرده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۲۰۳)؛

۸) چند رساله به فارسی و عربی در اثبات وجوب عینی نماز جمعه در غیبت امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه و ردّ قائلان به حرمت آن (همان ، ج ۱۵، ص ۶۵، ۷۷، ۷۹ـ۸۱؛ آستان قدس رضوی ، ج ۵، ص ۴۳۷)؛

۹) رساله اخبار و اجماع (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۳۱۰؛ انوار، ج ۱۰، ص ۵۳۱)؛

۱۰) حاشیه بر ذخیره المعاد ِ سبزواری (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۸۶)؛

۱۱) حاشیه بر معالم ِ شهید ثانی (همان ، ج ۶، ص ۲۱۰)؛

۱۲) حاشیه بر الروضه البهیه فی شرح اللمعه الدمشقیه (همان ، ج ۶، ص ۹۷)؛

۱۳) حاشیه بر زبده البیان فی تفسیر آیات الاحکام ِ احمدبن محمد مقدّس اردبیلی (دانش پژوه و افشار، همانجا؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۹، ۱۰۳)؛

۱۴) تفسیر آیه الکرسی (سمامی حائری ، بخش ۱، ص ۱۴۱).



منابع :

(۱) آستان قدس رضوی . کتابخانه ، فهرست کتابخانه آستانه قدس رضوی ، ج ۵، مشهد ۱۳۲۹ش ؛
(۲) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۳) همو، طبقات اعلام الشیعه : الکواکب المنتشره فی القرن الثانی بعدالعشره ، چاپ علی نقی منزوی ، تهران ۱۳۷۲ش ؛
(۴) عبداللّه بن عیسی افندی اصفهانی ، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۱ـ ؛
(۵) حسن امین ، مستدرکات اعیان الشیعه ، بیروت ۱۴۰۸ـ۱۴۱۶/ ۱۹۸۷ـ۱۹۹۶؛
(۶) عبداللّه انوار، فهرست نسخ خطی کتابخانه ملی ، ج ۱۰، تهران ۱۳۵۸ش ؛
(۷) خوانساری ؛
(۸) محمدتقی دانش پژوه و ایرج افشار، نسخه های خطی ، ج ۲، تهران ۱۳۴۱ش ؛
(۹) محمد سمامی حائری ، بزرگان رامسر ، بخش ۱، قم ۱۳۶۱ش ؛
(۱۰) محمود فاضل ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی ، مشهد ۱۳۵۴ش ؛
(۱۱) مجلسی ؛
(۱۲) مصلح الدین مهدوی ، لسان الارض ، یا، تاریخ تخت فولاد ، اصفهان ۱۳۷۰ش .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۸

زندگینامه حکیم آیت الله سلیمان تنکابنی

 سلیمان بن محمدرفیع عبدالمطلب ، حکیم ، متکلم ، فقیه و پزشک شیعی ایرانی قرن سیزدهم . از تاریخ تولد او اطلاعی در دست نیست . وی در سلیمان آباد تنکابن که بعدها خود آنجا را آباد کرد، در خانواده ای عالم ، فاضل و پرهیزگار به دنیا آمد (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۳، ص ۲۹۸؛ مدرس تبریزی ، ج ۳، ص ۳۸۱؛ تنکابنی ، ص ۷۱).

او در زادگاه خود به تحصیل علوم دینی پرداخت ، و سپس برای تکمیل تحصیل همراه برادرش ، ملاعبدالمطلب ، به عتبات عالیات سفر کرد (تنکابنی ، همانجا؛ سمامی حائری ، ص ۱۱۷). بعد از فراغت از تحصیل سطوح به اصفهان رفت و از مجالس درس مشاهیر علمای عصر بهره مند شد (سمامی حائری ، همانجا).

میرزا سلیمان ، مدت بیست ودو سال ، علوم عقلی بویژه آرای صدرالدین شیرازی را نزد ملاعلی نوری (متوفی ۱۲۴۶) وعلوم نقلی را نزد ملامحمدعلی نوری (متوفی ۱۲۵۲) آموختو سپس به تدریس شرح تجرید ، شوارق ، شرح لمعه وتفسیر نوارالتنزیل قاضی بیضاوی مشغول شد (تنکابنی ، همانجا؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، ج ۲، قسم ۲، ص ۶۰۹؛ صدوقی سُها، ص ۳۹).

او با ملامحراب گیلانی حکیم و عارف اصفهان (متوفی ۱۲۱۷) مراوده و مصاحبت داشت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴؛ تنکابنی ، همانجاها) و نیز نزد ملااسماعیل الاعرج اصفهانی طب آموخت و در آن فن مهارت یافت و در اصفهان به تدریس قانون ابن سینا پرداخت . در مقابل ملااسماعیل الاعرج نزد او شرح تجرید آموخت (همانجاها).

تنکابنی پس از وصول به مقامات عالی علمی در پی درخواست والی مازندران و توصیه استادش ، آخوند نوری ، بعد از چند سال به تنکابن برگشت و به حل وفصل امور مردم پرداخت و حدود ۱۲۵۰ درگذشت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، همانجا؛ تنکابنی ، ص ۷۲؛ سمامی حائری ، ص ۱۱۸). پیکر او را به نجف اشرف منتقل کردند و در جوار امیر مؤمنان علی علیه السلام به خاک سپردند (سمامی حائری ، همانجا).

میرزا محمدبن سلیمان تنکابنی * ، مؤلف قصص العلماء ، فرزند میرزا سلیمان تنکابنی است .

آثار

آثار به جا مانده از میرزاسلیمان به فارسی و عربی عبارت است از:

شرح بر شواهدالربوبیّه ملاصدرا؛

شرح بر زادالمعاد علامه مجلسی ؛

شرح بر فوائدضیائیه نورالدین عبدالرحمان جامی ؛

و آثاری در پزشکی ، ادبیات و غیره (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، سمامی حائری ، همانجاها؛ تنکابنی ، ص ۷۲؛ سهامی ، ص ۱۱۸).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۲: الکرام البرره ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) محمدبن سلیمان تنکابنی ، کتاب قصص العلماء ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۴) محمد سمامی حائری ، بزرگان تنکابن ، قم ۱۳۷۲ ش ؛
(۵) منوچهر صدوقی سها، تاریخ حکماء و عرفاء متأخر بر صدرالمتألهین ، تهران ۱۳۵۹ ش ؛
(۶) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۸

زندگینامه سعدالدین مسعود تفتازانی(۷۹۲-۷۱۲ه ق)

سعدالدین مسعودبن عمربن عبداللّه هروی خراسانی ، فقیه ، متکلم ، منطق دان و ادیب قرن هشتم . «نام او در بیشتر تراجم » مسعودبن عمربن عبداللّه تفتازانی آمده است ( رجوع کنید به سیوطی ، ج ۲،ص ۲۸۵؛ ابن عماد، ج ۶، ص ۳۱۹؛ طاش کوپری زاده ، ج ۱، ص ۱۸۵) اما ابن حجر (ج ۴، ص ۳۵۰) نام او را محمود نوشته است .

اهمیت وی در گسترش و اعتلای معارف و فرهنگ اسلامی در دوره پس از ویرانگریهای مغول به اندازه ای است که مورخان ، وی را حد فاصلِ متقدمان و متأخران دانسته اند (مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۳۳۹). عمده ترین فعالیت وی در حفظ و گسترش علوم ، نگارش درسنامه های گوناگون بود که اهل علم همواره به آنها توجه داشته اند.

در باره تاریخ تولد و درگذشت وی و مذهب فقهی و مشرب کلامی اش اختلاف نظر وجود دارد؛ تاریخ تولد او را طاش کوپری زاده (ج ۱، ص ۱۸۶) به نقل از یکی از شاگردان تفتازانی ، سال ۷۲۲ گفته است و خوانساری (ج ۴، ص ۳۶)، شوکانی (ج ۲، ص ۳۰۳) نیز همین را آورده اند؛ اما ابن حجر (ج ۴، ص ۳۵۰) به نقل از ابن جزری ولادت او را در سال ۷۱۲ دانسته است و سیوطی (ج ۲، ص ۲۸۵) و ابن عماد (ج ۶، ص ۳۱۹) نیز از او پیروی کرده اند. وی در تفتازان (دهی در نسا، واقع در شمال خراسان نزدیک سرخس ) به دنیا آمد و در سرخس ، سمرقند، هرات ، خوارزم و دیگر نواحی ایران به تحصیل و پژوهش و تدریس و تألیف پرداخت .

تراجم نویسان اشخاص مختلفی را به عنوان استاد تفتازانی نام برده اند که از آن جمله اند قطب الدین رازی تحتانی بویهی (متوفی ۷۶۷)، قاضی عضدالدین ایجی (متوفی ۷۵۶)، ضیاءالدین بن عثمان قزوینی (متوفی ۷۸۰) فقیه شافعی ، و نسیم الدین محمد نیشابوری کازرونی (متوفی ۸۰۱).

از میان اینها قاضی عضدالدین ایجی و قطب الدین رازی تحتانی شهرت دارند. ابن حجر (ج ۲، ص ۳۲۳) قاضی را به عنوان استاد تفتازانی نام برده و دیگران نیز از او پیروی کرده اند ( رجوع کنید به سیوطی ، ج ۲، ص ۲۸۵؛ خوانساری ، ج ۴، ص ۳۴ـ۳۵). اما چه بسا این اطلاع نادرست باشد، چرا که قاضی در ایج (ایگ ) در نواحی شیراز متولد شده و بیشتر عمر را در سلطانیه (نزدیک زنجان ) گذرانده است ، از سوی دیگر نشانه ای دالّ بر خروج تفتازانی از خراسان وجود ندارد.

احتمالاً سخنی که تفتازانی در تجلیل از قاضی عضدالدین گفته ( رجوع کنید به ابن عماد، ج ۶، ص ۱۷۵) ــ و چه بسا صرفاً ناظر به آثار او باشد ــ سبب شده که تفتازانی را شاگرد وی به شمار آورند. سیوطی (ج ۲، ص ۲۸۵) قطب الدین رازی را نیز در شمار استادان تفتازانی ذکر کرده است .

اما از چگونگی تلمذ تفتازانی نزد وی اطلاعی در دست نیست . به طور کلی می توان گفت از کیفیت و مراحل تحصیل تفتازانی و مدت آن ، گزارش مستندی در اختیار نیست . تفتازانی به میرسیدشریف جرجانی (متوفی ۸۱۶)، که ۲۸ سال از خودش جوانتر و بنا بر گزارشی شاگردش بود، توجهی ویژه داشت ( رجوع کنید به رشر ، ص ۲۲۲). اما دوستی آنان ، بر اثر مناظره ای علمی که تیمور میان آن دو برپا داشت و به برتری جرجانی انجامید، به خصومت تبدیل شد و جرجانی به رد و نفی آثار تفتازانی پرداخت ( د. اسلام ، همانجا؛ کوربن ، ج ۲، ص ۴۳). ابن عماد (ج ۶، ص ۳۲۱) سبب درگذشت تفتازانی را صدمات ناشی از همین امر دانسته است .

در تاریخ درگذشت تفتازانی اختلاف است . سیوطی (ج ۲، ص ۲۸۵) و به پیروی از او ابن عماد (ج ۶، ص ۳۱۹) سال ۷۹۱، و خوانساری (ج ۴، ص ۳۶، به نقل از شیخ بهائی ) محرّم ۷۹۲ را زمان وفات او دانسته اند. در نوشته ای هم که بر صندوق گور او دیده شده ، تاریخ فوت ۲۲ محرّم ۷۹۲ آمده بوده است ( رجوع کنید به طاش کوپری زاده ، ج ۱، ص ۱۸۷). از اجازه ای هم که تفتازانی برای شاگردش ، جلال الدین یوسف اوبهی ، نوشته ، می توان دریافت که تاریخ درگذشت او اواخر محرّم ۷۹۲ بوده است (طاش کوپری زاده ، ج ۱، ص ۱۶۹). او در سمرقند درگذشت و در سرخس دفن شد.

معروف است که وی در کلام ، مشرب اشعری و در فقه ، مذهب شافعی داشته است (خوانساری ، ج ۸ ، ص ۱۳۳؛ قمی ، همانجا؛ نیز رجوع کنید به د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل مادّه ). عده ای او را حنفی دانسته اند (مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۳۳۷؛ لکنوی ، ص ۱۲۸ـ۱۳۰). برخی به گرایشهای کلامی وی به مشرب ماتُریدی اشاره کرده اند ( رجوع کنید به کوربن ، ج ۲، ص ۴۲ـ۴۳؛ محقق ، ص ۱۸). ولفسون (ص ۳۰۷ـ۳۱۲) گرایش وی را به دیدگاه کِلابیه * در برخی مسائل کلامی نشان داده است .

ظاهراً تفتازانی شاگردان چندان برجسته ای نداشته است . از جمله شاگردان او، حسام الدین حسن بن علی ابیوردی مؤلف ربیع الجنان فی المعانی و البیان و برهان الدین حیدر شیرازی را می توان نام برد ( د. اسلام ، چاپ اول ، همانجا).

به گزارش ملافتح اللّه شروانی ــ شاگرد و شارح کتاب ارشادالهادی فی النحو تفتازانی ــ که قبر تفتازانی را در سرخس دیده است ، بر صندوق مقبره او نوشته ای بوده که به طور فشرده ، تاریخ تألیفات و سفرهای وی را نوشته بوده است (طاش کوپری زاده ، ج ۱، ص ۱۸۶ـ۱۸۷). بر پایه گزارش وی ، تفتازانی در شانزده سالگی ، در ۷۳۸، اولین تألیفش را که شرح تصریف زنجانی بود، به انجام رساند. از آن پس وی آثار متنوعی در صرف و نحو، بیان و بدیع ، لغت ، فقه و اصول ، منطق ، کلام ،حدیث و تفسیر نوشت .

آثار او بر سه قسم است :

درسنامه ، مانند تهذیب المنطق و الکلام * ؛

شرح درسنامه های رایج ، مانندشرح عقاید نسفی ؛

و تعلیقه بر دیگر آثار و شرح آنها، مانند حاشیه بر کشّاف .

معاصران تفتازانی و متأخران از بیشتر آثار وی استقبال کرده اند. آثار او در مراکز آموزشی به عنوان درسنامه درسطوح گوناگون پذیرفته شد. شهرت آثار وی بسرعت ازمرزهای ایران گذشت و سراسر جهان اسلام را فراگرفت ( رجوع کنید به ابن خلدون ، ج ۱، مقدمه ، ص ۶۳۳). توفیق تفتازانی مرهون فصاحت و بلاغت و چیره دستی او در بیان آموزشی مطالب است . وی در اغلب آثار خود به مکان و زمان نگارش آنها اشاره کرده ، ازینرو ترتیب تاریخی آثار وی مشخص است (ابن عماد، ج ۶، ص ۳۲۰).

از آثار اوست :

در علم صرف :

شرح تصریف اثر ابوالمعالی عبدالوهاب زنجانی (متوفی ۶۵۵). تصریف زنجانی ، که به العِزّی شهرت دارد، از درسنامه های رایج در آن روزگار و قرنهای سپسین بوده است . شرح تفتازانی بر تصریف چاپهای متعددی دارد و بر آن حواشی و شرحهای گوناگونی نوشته اند که مهمترین آنها مفتاح السعاده نوشته احمدبن شاه گول و شرح دده خلیفه است .

در علم نحو:

الارشاد یا ارشادالهادی . تفتازانی این کتاب را برای فرزندش ، در ۷۷۴ یا ۷۷۸ در خوارزم نوشت . محمدبن علی جرجانی و شمس الدین محمدبن محمد بخاری بر آن شرحهایی نوشته اند.

در فنون بلاغی :

۱) الشرح المطوَّل معروف به مُطَوَّل * که آن را به سال ۷۴۸ در شرح تلخیص المفتاح * نوشت . مطوّل کتاب درسی در سه علم معانی و بیان و بدیع است . عده ای بر این اثر شرح نوشته اند، از جمله : میرسیدشریف جرجانی ، عبدالحکیم سیالکوتی ، محمدعبدالرحمان ، حسن بن محمدشاه فناری ، ابوالقاسم بن ابوبکر سمرقندی و محمدرضا گلپایگانی .

۲) الشرح المختصر معروف به مختصر المعانی که شرح کوتاهتر تلخیص المفتاح است و در ۷۵۶ تألیف شده است . شروح متعددی بر این اثر نوشته شده و غالباً انتشار یافته است ، از جمله : شرح بنانی ، شرح دَسوقی و شرح ختایی (یا خطایی ).

۳) شرح قسم سوم مفتاح العلوم که تفتازانی آن را در شوال ۷۸۷ در سمرقند نگاشت .

در منطق :

۱) شرح رساله شمسیه کاتبی قزوینی (متوفی ۶۷۵). رساله شمسیه یکی از درسنامه های منطقی بسیار مهم است . قطب رازی ، استاد تفتازانی ، بر آن شرح نوشته و تفتازانی در شرح خود تحت تأثیر شرح وی بوده است . در باره تاریخ نگارش این شرح تردید هست ؛ در منابع ، تاریخهای ۷۵۲ و ۷۵۷ و ۷۶۲ آمده است . این شرح در هند به سعدیه معروف است . وجود نسخه های فراوانِ این اثر، اهمیت آن را در حوزه های علمیه نشان می دهد.

۲) بخش تهذیب المنطق از کتاب تهذیب المنطق و الکلام که درسنامه مختصری در منطق است .

۳) حواشی بر شرح قطب رازی بر رساله شمسیه قزوینی . ۴) شرح ایساغوجی ابهری (متوفی ۶۶۴).

در کلام :

۱) شرح العقائد النسفیه . این کتاب اولین اثر تفتازانی در علم کلام است و تألیف آن در ۷۶۸ پایان یافته است . این اثر، در برخی محافل اهل سنّت به عنوان کتابدرسی مقدماتی در آموزش کلام پذیرفته شده و شروح و حواشی فراوانی بر آن نوشته شده است . یکی از معروفترین شروح آن ، شرح خیالی است که قره خلیل (قاهره ۱۲۹۷) و سیالکوتی (دهلی ۱۳۲۷) بر آن حاشیه نوشته اند.

۲) مقاصد الطالبین فی علم اصول الدین که به سبک المواقف عضدالدین ایجی تنظیم شده است . تفتازانی ، خود بر این کتاب شرح نوشته که به شرح المقاصد شهرت دارد.

۳) رساله الرد علی زندقه ابن عربی فی مؤلَّفِه فصوص الحکم ، در نقد و رد فصوص الحکم ابن عربی که با رویکرد کلامی نوشته شده است ( د. اسلام ، چاپ اول ، همانجا؛حاجی خلیفه ، جاهای متعدد).

در علم اصول :

۱) التلویح الی کشف حقائق التنقیح ، که شرحی است بر تنقیح الاصول عبیداللّه بن مسعود محبوبی معروف به صدرالشریعه الصغیر (متوفی ۷۴۷). حسن چلبی ، ملا (منلا) خسرو و زکریا انصاری بر آن حاشیه نوشته اند.

۲) شرح بر شرح ایجی بر المختصر فی الاصول ابن حاجب (متوفی ۶۴۶)، در علم اصول .

در فقه :

۱) المفتاح یا مفتاح الفقه در فقه شافعی که در ۷۷۲ به پایان رسیده است .

۲) اختصار شرح تلخیص الجامع الکبیر ، که تلخیصی است از شرح مسعودبن محمد غُجدَوانی بر مختصر محمدبن عباد خلاطی از الجامع الکبیر شیبانی . این کتاب از آثار ناتمام تفتازانی است .

۳) شرح فرائض سجاوندی .

دیگر آثار او عبارت اند از:

۱) النعم السوابغ فی شرح الکلم النوابغ که شرح بر الکلم النوابغ زمخشری است .

۲) ترجمه بوستان سعدی به نثر ترکی .

۳) حاشیه بر کشاف زمخشری . کشاف از تفسیرهای معروف معتزلی است . این حاشیه ، در واقع ، تلخیص حاشیه مفصّل شرف الدین حسن بن محمد طیبی (متوفی ۷۴۳) به نام فتوح الغیب فی الکشف عن قناع الریب است . حاشیه تفتازانی از آغاز قرآن تا اوایل سوره یونس و از آغاز سوره ص تا سوره فتح را در بر دارد. بیست وچهار نسخه خطی از آن در کتابخانه های ایران شناسایی شده است که نشان دهنده اهمیت آن است (همانجاها؛نیز رجوع کنید به حجتی ، ص ۵۴۸ ـ۵۵۱).

آثار متعددی به تفتازانی نسبت داده شده است ،

از جمله :

اربعین و شرح الاربعین النَّوَویه ، هر دو در علم حدیث ؛
شرح نهج البلاغه ؛
رساله الاءکراه ؛
رساله کوتاه ضابطه انتاج الاشکال ، در منطق ؛
رساله فتاوی حنفی ، در فقه ؛
کشف الاسرار و عده الابرار ، که تفسیر قرآن کریم به فارسی است (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۸۴۷، ج ۲، ستون ۱۴۸۷؛مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۳۳۸). از تفتازانی اشعاری نیز باقی مانده است ( رجوع کنید به مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۳۳۹ـ۳۴۰).

دانشمندان در بیان جایگاه تفتازانی در تاریخ علوم ، اختلاف نظر دارند. غالباً ــ با توجه به اینکه آثار وی به درسنامه ها یا شرح و حاشیه نویسی منحصر است ــ وی را معلمی توانا، اما فاقد دیدگاهی خاص در مسائل موردبحث ، می دانند و آثار او را محصول زمانه ای می دانند که عاری از اصالت و نوآوری فکری است (برای نمونه رجوع کنید به وات ، ص ۱۶۴).

مثلاً تهذیب وی را در مقایسه با شمسیه کاتبی عاری از پیشرفت می دانند. اما به نظر می رسد که تفتازانی با تألیف درسنامه های بلیغ و فصیح ، آموزش علوم اسلامی را گسترش داد و در برخی از مسائل ، همچون معمای جذر اصم * یا پارادوکس دروغگو ( رجوع کنید به تفتازانی ، ج ۴، ص ۲۸۶ـ۲۸۷)، عقاید جدیدی ابراز کرد. شرح المقاصد که دیدگاه تفتازانی در حل شبهه جذر اصم در آن آمده ، الجذرالاصم فی شرح مقاصد الطالبین نامیده شده است (دهخدا، ذیل مادّه ).



منابع :

(۱) ابن خلدون ؛
(۲) ابن عماد؛
(۳) مسعودبن عمر تفتازانی ، شرح المقاصد ، چاپ عبدالرحمان عمیره ، قاهره ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹، چاپ افست قم ۱۳۷۰ـ۱۳۷۱ ش ؛
(۴) حاجی خلیفه ؛
(۵) محمدباقر حجتی ، فهرست موضوعی نسخه های خطی عربی کتابخانه های جمهوری اسلامی ایران و تاریخ علوم و تراجم دانشمندان اسلامی ، ج ۱ : علوم قرآنی ، بخش ۲، تفسیر، تهران ۱۳۷۵ ش ؛
(۶) خوانساری ؛
(۷) دهخدا؛
(۸) زرکلی ؛
(۹) ذبیح اللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، ج ۳، بخش ۱، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۰) عباس قمی ، کتاب الکنی و الالقاب ، صیدا ۱۳۵۷ـ ۱۳۵۸، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۱) کحّاله ؛
(۱۲) هانری کوربن ، تاریخ فلسفه اسلامی ، ترجمه جواد طباطبائی ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۱۳) عبدالحی بن عبدالحلیم لکنوی ، الفوائد البهیّه فی تراجم الحنفیّه ، کراچی ۱۳۹۳؛
(۱۴) مهدی محقق ، بیست گفتار در مباحث علمی و فلسفی و کلامی و فرق اسلامی : «سهم ایرانیان در تحول کلام اسلامی »، تهران ۱۳۵۵ ش ؛
(۱۵) مدرس تبریزی ؛
(۱۶) ویلیام مونتگمری وات ، فلسفه وکلام اسلامی ، ترجمه ابوالفضل عزتی ، تهران ۱۳۷۰ش ؛
(۱۷) هری اوسترین ولفسون ، فلسفه علم کلام ، ترجمه احمد آرام ، تهران ۱۳۶۸ ش ؛

(۱۸) EI 1 , s.v. ” A l-Tafta ¦ za ¦ n ¦ â ” (by C. A. Story);
(۱۹) EI 2 , s.v. ” A l- Tafta ¦ za ¦ n ¦ â ” (by W. Madelung);
(۲۰) Nicholas Rescher, The development of Arabic logic , London 1964.

دانشنامه جهان اسلامجلد ۷

زندگینامه آیت الله حاج ملاّ علی تبریزی(متوفی۱۳۲۶ش)

 مشهور به واعظ خیابانی ، عالم و ادیب و واعظ شیعی برجسته قرن چهاردهم . وی بنا بر آنچه در شرح حال خود نوشته در ۱۲۸۲ در حکم آباد تبریز به دنیا آمد.

پس از فراگرفتن صرف ونحو و بلاغت و منطق و ریاضی ،

در مدرسه طالبیه نزد استادانی همچون

حاج میرزا احمد شرابیانی ،

حاج محمدصادق ساعتی ،

احمد تاهباز،

سیداحمد خسروشاهی و

میرزااسداللّه تبریزی حاضر شد (تبریزی ، ۱۳۶۶، ص ۴۰۶؛ همو، ۱۳۸۵، ص ۶۳۵ـ۶۳۶؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء۱، قسم ۴، ص ۱۴۶۸).

ملاعلی به مکه ، مدینه ، مشهد، عراق ، خوی ، ارومیه ، زنجان ، قم و تهران سفر کرد و از علمایی چون آیت اللّه سید ابوالحسن  اصفهانی ،میرزاعلی آقای شیرازی ، شیخ محمدحسین کاشف الغطاء و حاج آقا حسین بروجردی اجازه روایت دریافت کرد؛ همچنین علمای بسیاری از وی اجازه گرفتند (تبریزی ، ۱۳۶۶، ص ۴۰۷ـ ۴۰۹؛ همو، ۱۳۸۵، ص ۳۵۹، ۶۳۶، ۶۵۴ـ ۶۵۵، ۶۵۸ـ۶۵۹، ۶۶۱ـ۶۶۴، ۶۷۶ـ۶۷۷؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، همانجا).

ملاعلی به شعر علاقه مند بود و از مشهورترین وعاظ ایران به شمار می آمد (تبریزی ، ۱۳۸۵، ص ۶۳۶؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، همانجا).

تألیفات

وی صاحب بیش از پنجاه جلد تألیف است از جمله :

تحفه الاحبّاء فی شرح قصیده سیدالشعراء در شرح قصیده عینیه حِمْیَری ، که در آن به شرح حال حمیری نیز پرداخته است .این کتاب اولین اثر وی بوده است ؛

علماءالمعاصرین به فارسی ، در احوال علمای امامیه زمان وی ؛

وقایع الایام در چند جلد در شرح وقایع و اعمال ماه شوال ، رمضان ، محرّم ، رجب و شعبان ؛ ذخائرالاسفار ؛

طرائف الصحائف ؛

و منتخب المقاصد و منتجب الفوائد در نُه جلد که کشکول مانند است (تبریزی ، ۱۴۱۰، ص ۳۴۲ـ۳۴۴؛ همو، ۱۳۶۶، ص ۴۰۶ـ۴۰۷؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۲۲، ص ۴۳۸، ج ۲۵، ص ۱۲۹؛ امین ، ج ۸، ص ۲۶۶).

تاریخ دقیق وفات ملاعلی به نوشته قزوینی (ج ۸، ص ۲۱۲) در صفر ۱۳۶۷/ دی ۱۳۲۶ بوده است .



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء۱: نقباء البشر فی القرن الرابع عشر ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۳) امین ؛
(۴) علی تبریزی ، کتاب صیام وقایع الایام ، تبریز ۱۳۸۵؛
(۵) همو، کتاب علماء معاصرین ، چاپ سنگی تهران ۱۳۶۶؛
(۶) همو، وقایع الایام فی تتمه محرم الحرام ، قم ۱۴۱۰؛
(۷) محمد قزوینی ، یادداشتهای قزوینی ، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۶۳ ش .

دانشنامه جهان اسلامجلد ۶

زندگینامه محمد تَبّان(متکلم شیعی قرن چهارم و پنجم )

 محمدبن عبدالملک ، متکلم شیعی قرن چهارم و پنجم . کنیه او ابوعبداللّه و نام جدّش محمد تبّان بوده است . تَبّان به معنای کاه فروش است و بدون تشدید نام مکانی است در واسط ، و با ضم تاء و بدون تشدید باء منسوب به تُبان ، روستایی در سُونَج از ناحیه خُزار در ماوراءالنهر است (سمعانی ، ج ۱، ص ۴۴۵ـ۴۴۶؛ یاقوت حموی ، ج ۲، ص ۱۰؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۲، ص ۷۸ـ۷۹). در وجه تسمیه محمدبن عبدالملک احتمال دو مورد اول بیشتر است .

از تاریخ تولد و جزئیات زندگانی تبّان اطلاع چندانی در دست نیست ؛ او در ابتدا معتزلی مذهب بود و سپس به تشیع گروید، با اینهمه در باره او گفته اند که ثبات رأی چندانی نداشته است (نجاشی ، ج ۲، ص ۳۳۳؛ علامه حلّی ، ص ۲۷۰). او مدتی نزد سیدمرتضی علم الهدی (متوفی ۴۳۶) به تحصیل علم کلام و اصول فقه پرداخت ، و در محضر این استاد بود که سؤالاتی برای وی مطرح شد که آنها را به صورت مکتوب از استاد پرسید، و سیدمرتضی نیز به آنها پاسخ داد. از سؤالات تبّان می توان به مهارت و تبحر او در علم کلام و قواعد اصول فقه پی برد (آقابزرگ طهرانی ، همانجا).

این سؤالات به الاسئله التبّانیـّه / المسائل التبّانیات و پاسخ آنها به جوابات المسائل التبانیات معروف است . از کتاب اخیر که در رسائل الشریف المرتضی (علم الهدی ، ج ۱، ص ۹۳ـ۹۶) به چاپ رسیده است ، معلوم می شود که سؤالها در باره شناخت احکام شرعی از طریق «ادله » آنها بوده است . سیدمرتضی عمل به خبر واحد را جایز نمی داند و تبّان بر این مبنای سید، نقض و شبهه وارد می کند. سؤالات تبّان در دَه فصل تنظیم شده و پاسخ هر سؤال در پایان همان فصل آمده است .

آقابزرگ طهرانی (ج ۲، ص ۷۸ـ ۷۹) جوابات المسائل التبّانیات را دو کتاب دانسته است : یکی در جواب سلطان التُبان در سه مسئله ، دیگری در دَه فصل ، که پاسخ محمدبن عبدالملک تبّان است ، اما حسینی (ص ۳۴) جوابات المسائل التبّانیات را که شامل سه مسئله است همان جوابات المسائل الموصلیات الاولی می داند.

گفتنی است که در هیچیک از کتابهایی که در زمان سیدمرتضی ، یا اندکی بعد، کتب او را فهرست کرده اند، از جوابات المسائل التبّانیات نامی برده نشده است ، اما سیاق کلام در این کتاب با سیاق سایر کتابهای سیدمرتضی مطابق است (آقابزرگ طهرانی ، همانجا).

نسخه ای از المسائل التبّانیات در کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی به شماره ۲۳۴۰ موجود است (فکرت ، ص ۱۷۳) و نسخه ناقصی نزد حسینی خوانساری بوده که او خود آن را از نسخه دیگری رونویسی کرده بوده است (حسینی خوانساری ، ج ۴، ص ۴۱۸). کتابهای دیگر تبّان عبارت اند از: کتاب المعدوم و کتابٌ فی تکلیف مَنْ عَلِم اللهُ انه یَکْـفُرُ . تبّان در ۴۱۹ درگذشت (نجاشی ، ج ۲، ص ۳۳۳؛ بغدادی ، ج ۲، ستون ۶۳).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانی ؛
(۲) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۲، در حاجی خلیفه ، ج ۶؛
(۳) احمد حسینی خوانساری ، کشف الاستار عن وجه الکتب و الاسفار ، ج ۴، قم ۱۴۱۵؛
(۴) سمعانی ؛
(۵) حسن بن یوسف علامه حلّی ، خلاصه الاقوال فی معرفه الرجال ، چاپ جواد قیومی ، ( قم ) ۱۴۱۷؛
(۶) علی بن حسین علم الهدی ، رسائل الشریف المرتضی ، ج ۱، چاپ مهدی رجائی ، قم ۱۴۰۵؛
(۷) محمدآصف فکرت ، فهرست الفبائی کتب خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی ، مشهد ۱۳۶۹ش ؛
(۸) احمدبن علی نجاشی ، رجال النجاشی ، چاپ محمدجواد نائینی ، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛
(۹) یاقوت حموی ، معجم البلدان ، بیروت ۱۹۹۵٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۶

زندگینامه شیخ علی تبّتی(سده سیزدهم)

 شیخ علی ، ملقب به فاضل ، از اصحاب حکمت و فلسفه در سده سیزدهم . شاگرد حاج ملا هادی سبزواری و بسیار مورد توجه وی بوده ، چنانکه او تبّتی را فرزند معنوی خود می خوانده است (سبزواری ، ص ۵۲۱؛ آشتیانی ، ص ۱۲۲، ۱۲۴). به گفته سبزواری ، در تبّت  که ظاهراً مراد تبّت صغیر یا بلتستان * در شمال غربی هند و از توابع کشمیر باشد  به دنیا آمده است .

سال تولد وی معلوم نیست . در مشهد سالهای متوالی در درس حاج ملاهادی سبزواری حاضر می شد و شاید درس وی در سبزوار و نیز درس معقول استادان دیگر را هم دیده باشد (همانجاها)، زیرا در آن روزگار طلاب بسیاری از هند و دیگر بلاد اسلامی برای تلمذ در محضر حکیم در سبزوار به سر می برده اند (گوبینو، ص ۸۵).

از پایان زندگی وی اطلاعی نیست . او را فاضل و بهره مند از دانشهای عقلی و نقلی عصر خود دانسته اند (آشتیانی ، همانجاها). تبّتی مدتی از علوم عقلی به دانشهای نقلی روی آورده ، و این امر موجب رنجش حکیم سبزواری از وی شده است ، به طوری که نامه های او را بی پاسخ گذاشته است ؛ اما پس از چندین نامه ای که به حکیم نوشته و درخواست پاسخ کرده ، حکیم رساله ای در پاسخ به پرسشهای وی نوشته است (سبزواری ، ص ۵۲۱ـ۵۲۲؛ آشتیانی ، ص ۱۲۲ـ ۱۲۳).

پرسشهای تبّتی ، در باره عالم مثال است ، و چنان برمی آید که او در باره آنها با معاصران خود گفتگو کرده و چون به نتیجه نرسیده ، برای حل آنها از استاد کمک خواسته است . از چگونگی طرح پرسشها برمی آید که تبّتی اطلاع کافی از حکمت صدرایی داشته و در تقریر مباحث مسلط بوده است . پاسخ سبزواری نیز که در آن ستایش بسیار از تبّتی شده مشتمل بر کاملترین مباحث در باره صور عقلیه کلّیه و مُثُل افلاطونی است (آشتیانی ، ص ۱۲۲ـ۱۲۴؛ سبزواری ، ص ۵۱۹ ـ۵۳۴).



منابع :

(۱) جلال الدین آشتیانی ، «شرح حال و آثار فیلسوف متألِّه و عارف محقق حاج ملاهادی سبزواری »، در سبزواری ، رسائل حکیم سبزواری ، چاپ جلال الدین آشتیانی ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۲) هادی بن مهدی سبزواری ، رسائل حکیم سبزواری ، چاپ جلال الدین آشتیانی ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۳) ژوزف آرتور گوبینو، مذاهب و فلسفه در آسیای وسطی ، ترجمه م . ف .، ( بی جا، بی تا. ) .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۶ 

زندگینامه محمدزمان تبریزی (متوفی۱۱۳۷ه ق)

 محمدزمان بن کلبعلی اصفهانی ، فقیه و عالم شیعی قرن دوازدهم . سال تولد وی دانسته نیست . بنابه گزارش محمدزمان (ص ۲۹۰)، جدّ او اهل تبریز و از علمایی بوده که شاه عباس دوم او را برای مصاحبت به اردوی خویش فرا می خوانده است . تبریزی در مدرسه شیخ لطف اللّه اصفهان (مدرسه خواجه مَلِک ) که از آن اثری نمانده است و نزد

اساتید

علمای بزرگی چون:

ملامحمدباقر مجلسی ،

شیخ جعفر قاضی حُوَیزی ،

محمدصالح خاتون آبادی و

آقاحسین خوانساری علم آموخت (تبریزی ، مقدمه جعفریان ، ص ۱۴ـ۱۶؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۶، ص ۱۴۲؛ همائی ، ج ۱، ص ۱۰۸).

تبریزی از جانب سلطان حسین صفوی (حک : ۱۱۰۵ـ ۱۱۳۷) تولیت و نظارت مدرسه شیخ لطف اللّه را به عهده داشت (تبریزی ، ص ۲۴، ۲۹۱؛ خوانساری ، ج ۳، ص ۳۵۰). وفات وی را در ۱۱۳۱ یا ۱۱۳۷ دانسته اند (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، همانجا؛ بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۲، ستون ۳۱۶).

اثر مهم تبریزی

فرائدالفوائد در احوال مدارس و مساجد است که احتمالاً نگارش آن را در ۱۱۲۲ به انجام رسانده است (رجوع کنید به تبریزی ؛ خوانساری ، همانجاها). فرائدالفوائد مشتمل بر دو باب و یک خاتمه است . هر باب شش فصل دارد.

باب اول شامل بحث لغوی در باره واژه مسجد ، اشاره به آیات و احادیث در اهمیت مساجد، چگونگی بنای مسجد، آداب و ادعیه ورود به مسجد و عبادت در آن است . تبریزی در ضمن برشمردن محرّمات و مکروهاتی که نباید به مسجد وارد شود، بحث تنباکو را مطرح می سازد که نشان می دهد دامنه مجادلات فقهی در این باب ، که از ابتدای عصر صفوی مطرح شده بود، همچنان ادامه داشته است (رجوع کنید به ص ۵۰؛ افشار، ص ۱۷۶).

دیگر مطالب این باب اینهاست : تاریخچه بنای مساجد و معرفی اجمالی مهمترین مساجد همچون مسجدالحرام و مسجد مدینه و کوفه ، اشاره به انحراف قبله برخی شهرها و نیز مساجد از جمله مقدار انحراف قبله مسجدجامع قدیم و مسجد جدید عباسی در اصفهان و مسجدجامع تبریز (رجوع کنید به ص ۷۳، ۷۶).

باب دوم شامل بحث لغوی در باره واژه مدرسه ، ذکر آداب تعلیم و تربیت ، تاریخچه بنای مدارس بویژه در اصفهان ، اشاره به امور مالی و نحوه اداره مدارس است (ص ۲۸۰ـ۲۹۹). به رغم اینکه دوره صفوی عصر رشد و گسترش تحصیلات علمی و نهضت مدرسه سازی در اصفهان و دیگر شهرهای مهم ایران بوده است ، مؤلف چندان گزارش جامعی در این باب به دست نمی دهد (همان ، مقدمه جعفریان ، ص ۱۹).

در فصل ششم به ذکر نام تربیت یافتگان مدرسه شیخ لطف اللّه می پردازد و نیز نام دانشمندان امامیه ، همچون آقاحسین خوانساری و شمس الدین محمد گیلانی (ملا شمسا) صاحب حاشیه بر شرح حکمه العین و آقامحمدباقر خاتون آبادی ، را ذکر می کند. تبریزی این مدرسه را نزد شیعیان ، هم شأن نظامیه نزذ اهل سنّت می داند (ص ۲۹۵ـ ۲۹۶؛ برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به خوانساری ، ج ۳، ص ۳۵۰ـ۳۵۱).

خاتمه کتاب ، در باره آداب زیارت و احکام بِیَع و کنایس و صومعه ها و دیگر مسائل است . تبریزی به رغم گرایش به زهد و ریاضت ، مشوق گوشه نشینی نبوده و به صوفیان بازاری تاخته و در وصف احوال شیخ صفی الدین اردبیلی بر پایبندی وی به شریعت تأکید ورزیده است .

فرائدالفوائد به لحاظ اشتمال بر اطلاعاتی در باره مساجد و مدارس عصر صفوی و همچنین روشهای تعلیم و تربیت ــ با توجه به معدود بودن منابع در این زمینه ــ اهمیتی ویژه دارد. تبریزی برای تألیف این کتاب به منابع متعددی مراجعه ، و نام آنها را در جای جای اثر خویش ذکر کرده است (رجوع کنید به افشار، ص ۱۷۴). برخی از نقل قولهای وی برگرفته از بحارالانوار است (تبریزی ، مقدمه جعفریان ، ص ۱۴).

بعدها فرائد الفوائد در دسترس میرزا محمدباقر خوانساری بوده ، و او بنا به نوشته خود در روضات الجنات (ج ۳، ص ۳۵۲)، در شرح حال برخی از علما از این اثر بهره جسته است (نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۳۷ش ، ص ۱۸۳). آقابزرگ طهرانی نیز از فرائدالفوائد به نقل از خوانساری سخن گفته و گویا خود وی به آن دسترسی نداشته است (رجوع کنید به ۱۴۰۳، ج ۱۶، ص ۱۴۲؛همو، ۱۳۷۲ش ، ص ۲۹۲، پانویس ).

جلال الدین همائی در ضمن معرفی سردابه ای که در پشت مسجد شیخ لطف اللّه و در جنب مدرسه خواجه ملک بوده و به مقبره ابن سینا شهرت داشته است ، می نویسد که سالها در پی فرائدالفوائد بوده اما آن را نیافته است (ج ۱، ص ۱۰۸ و پانویس ).

ظاهراً وی نیز از طریق روضات الجنات با نام این کتاب آشنا شده است . ایرج افشار نسخه ای از این اثر را در فهرست پرچ کتابخانه دولتی آلمان (کتابخانه پادشاهی برلین ) یافته و در ۱۳۵۳ ش آن را در عامری نامه (ص ۱۷۳ـ۱۸۳) معرفی کرده است . فرائد الفوائد در ۱۳۷۳ش در تهران بر پایه ریزفیلم همین نسخه با مقدمه و تصحیح رسول جعفریان به چاپ رسیده است .

آثار دیگر تبریزی

 که وی در فرائدالفوائد نیز به برخی از آنها اشاره کرده  عبارت است از:

شرح زبده الاصول ؛

کتاب الچنته ، به سبک کشکول . نام این اثر جبّه و جنته نیز ضبط شده است (رجوع کنید به تبریزی ، ص ۷۷؛خوانساری ، ج ۳، ص ۳۵۰؛بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۲، ستون ۳۱۶)؛

رساله فارسی المِسْعار فی الاَسعار که آن را در ۱۱۲۷، سال قحطی معروف اصفهان ، برای تعیین نرخ اجناس نوشته است ؛

تعلیقات اصول کافی ؛

ترجمه خلاصه الاذکار ؛

حواشی بر تهذیب الاحکام (بغدادی ، ایضاح المکنون ، ج ۱، ستون ۳۶۰؛همو، هدیه العارفین ، همانجا؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۳، ص ۳۰۰، ج ۱۶، ص ۱۴۲، ج ۲۱، ص ۱۹؛تبریزی ، مقدمه جعفریان ، ص ۱۷ـ ۱۸).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه : الکواکب المنتشره فی القرن الثانی بعد العشره ، چاپ علی نقی منزوی ، تهران ۱۳۷۲ش ؛
(۳) همو، مصفی المقال فی مُصنفی علم الرجال ، چاپ احمد منزوی ، تهران ۱۳۳۷ش ؛
(۴) ایرج افشار، « ( در باره ) فرائدالفوائد در احوال مدارس و مساجد »، در عامری نامه : مشتمل بر هجده مقاله تحقیقی و تاریخی ، تهران : یغما، ۱۳۵۳ش ؛
(۵) اسماعیل بغدادی ، ایضاح المکنون ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، ج ۳؛
(۶) همو، هدیه العارفین ، ج ۲، در حاجی خلیفه ، ج ۶؛
(۷) محمدزمان بن کلبعلی تبریزی ، فرائدالفوائد در احوال مدارس و مساجد ، چاپ رسول جعفریان ، تهران ( ۱۳۷۴ش ) ؛
(۸) خوانساری ؛
(۹) جلال الدین همائی ، مقالات ادبی : «رابطه ابن سینا با اصفهان »، ج ۱، تهران ۱۳۶۹ش .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۶ 

زندگینامه موسی تَبوذَکی(متوفی۲۲۳ه ق)

 موسی بن اسماعیل ، ابوسلمه مِنقَری ، عالم و محدّث بصری در قرن دوم و سوم . سبب شهرت وی را به تبوذکی ، فروشندگی کود یا محتوای شکم مرغان ، یا سکونت وی در محله تبوذک دانسته اند (سمعانی ، ج ۱، ص ۴۴۷؛ ذهبی ، ۱۳۷۵ـ۱۳۷۷، ج ۱، ص ۳۹۵).

تاریخ دقیق ولادت تبوذکی دانسته نیست ؛ تنها می دانیم که در اوایل خلافت ابوجعفرمنصور عباسی (۱۳۶ـ ۱۵۸) متولد شده و با توجه به اینکه بصری خوانده شده ، احتمالاً در بصره زندگی می کرده است . از زندگی او اطلاعی در دست نیست ، جز آنکه از سال ۱۶۰ به استماع حدیث پرداخته و از مشایخ بزرگی که بیشتر اتباع تابعین بوده اند، حدیث شنیده است .

وی مشایخ متعددی داشته که برخی از آنان عبارت اند از:

جریربن حازم ،

حَمّادبن سلمه ،

مبارک بن فضاله ،

عبدالعزیزبن ماجِشون ،

قاسم بن فضل و مهدی بن میمون (ذهبی ، ۱۴۰۲، ج ۱۰، ص ۳۶۱؛ سمعانی ، همانجا؛ ابن عماد، ج ۲، ص ۵۲).

بسیاری از محدّثان بعدی ، بی واسطه یا باواسطه از راویان تبوذکی بوده اند؛ ابوداود و بخاری بدون واسطه و ابن خلاّ ل ، ابن معین ، ابوزُرعه و بسیاری دیگر با واسطه از وی روایت کرده اند. تعداد احادیثی را که تبوذکی گردآورده ، ۰۰۰ ، ۳۵ ثبت کرده اند (ابن عماد؛ ذهبی ، ۱۴۰۲، همانجاها).

رجال نویسان و اصحاب جرح و تعدیل بر وثاقت و امانت تبوذکی در نقل احادیث تأکید داشته و با الفاظی چون ثقه ، امین و صدوق وی را ستوده اند (ابن سعد، ج ۷، قسم ۲، ص ۵۶؛ امینی ، ج ۱، ص ۸۷؛ ابن حبّان ، ج ۹، ص ۱۶۰).

تبوذکی در ۲۲۳ در بصره درگذشت (سمعانی ، همانجا؛ بخاری جعفی ، ج ۲، ص ۳۲۰).



منابع :

(۱) ابن حبّان ، کتاب الثقات ، حیدرآباد دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ ۱۹۸۳؛
(۲) ابن سعد؛
(۳) ابن عماد؛
(۴) عبدالحسین امینی ، الغدیرفی الکتاب و السنه و الادب ، ج ۱، بیروت ۱۳۸۷/ ۱۹۶۷؛
(۵) محمدبن اسماعیل بخاری جعفی ، التّاریخ الصّغیر ، چاپ محمودابراهیم زاید، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۶) محمدبن احمد ذهبی ، سیر اعلام النبلاء ، ج ۱۰، چاپ شعیب ارنؤوط و محمدنعیم عرقسوسی ، بیروت ۱۴۰۲/ ۱۹۸۲؛
(۷) همو، کتاب تذکره الحفاظ ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۵ـ ۱۳۷۷/ ۱۹۵۵ـ ۱۹۵۸، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۸) سمعانی .

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۶

زندگینامه علیرضا شیرازی«تجلّی» (متوفی۱۰۸۳)

تجلّی شیرازی ، علیرضا ، متخلص به تجلّی ، عالم و شاعر قرن دهم و یازدهم . از تاریخ تولد وی اطلاعی در دست نیست . در خانواده ای از بزرگان اردکان فارس به دنیا آمد. در طفولیت برای تحصیل به اصفهان رفت و از شاگردان مشهور آقاحسین محقق خوانساری (متوفی ۱۰۹۸) شد (نصرآبادی ، ص ۱۶۸؛ آذربیگدلی ، ص ۲۷۱).

در عهد شاه جهان (۱۰۳۷ـ ۱۰۶۸) به هندوستان سفر کرد و تعلیم ابراهیم خان (متوفی ۱۱۲۱)، از امرای شاه جهان ، را عهده دار شد (نصرآبادی ، همانجا؛سرخوش لاهوری ، ص ۱۹)، پس از چندی به اصفهان بازگشت و در آنجا ساکن شد. شاه عباس دوم (حک : ۱۰۵۲ـ۱۰۷۷) در ۱۰۷۲ سیورغالی در اردکان به او بخشید. تجلّی در اصفهان به مباحثه و تدریس و تألیف پرداخت (نصرآبادی ، ص ۱۶۹؛ صبا، ص ۱۴۷). در سفری ملازم شاه سلیمان (حک : ۱۰۷۷ یا ۱۰۷۸ـ۱۱۰۵) بود (نصرآبادی ، همانجا). تاریخ دقیق فوت او معلوم نیست ؛ برخی تذکره ها سال ۱۰۸۳ را ذکر کرده اند ( رجوع کنید به راشدی ، بخش ۱، ص ۱۵۶)، اما به گفته خوانساری (ج ۲، ص ۳۵۳)، او پس از مراجعت از سفر مکه ، در ۱۰۸۵ در شیراز درگذشته است .

آثار تجلّی عبارت اند از:

ترجمه قرآن کریم به فارسی با عنوان ترجمه سلطانی ؛

تفسیر سلیمانی ،که آن را به شاه سلیمان اهدا کرده است (استوری ، ج ۱، ص ۱۸۹)؛

سفینه النجاه ، رساله ای در باره اصول عقاید شیعه خاصّه در باره امامت که نسخه ای از آن با تاریخ ۱۰۶۷ به شماره ۵۲۴۹ در کتابخانه شماره یک مجلس شورای اسلامی محفوظ است (افشار و دیگران ، ج ۱۶، ص ۷۷ـ ۷۸)؛

حاشیه بر حاشیه ملاعبداللّه یزدی بر تهذیب المنطق تفتازانی ، که نسخه ای از آن متعلق به سده یازدهم به شماره ۲ر۳۲۷ در کتابخانه شماره دو مجلس شورای اسلامی (سنای سابق ) موجود است (دانش پژوه و علمی انواری ، ج ۱، ص ۱۶۶)؛

رساله ای در منع نماز جمعه در زمان غیبت امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف (خوانساری ، همانجا)

و مثنوی معراج الخیال ، اثر معروف او، که در ۱۳۴۳ در بمبئی به چاپ رسیده است .

این مثنوی که در بحر رمل سروده شده ، گفتگوی شاعر است با عقل و هوس و جنون و در نهایت عشق ، و اعتراف همه آنها به ناتوانی خود در برابر عشق . شاعر نتیجه می گیرد که جان انسان در جستجوی عشق است و حتی عشق مجازی می تواند راهنمای عشق حقیقی باشد (تجلّی شیرازی ، ص ۱۰۵).

تجلّی ظاهراً دیوان شعری داشته ، زیرا شاملو (ج ۲، ص ۹۵) تعداد ابیات مدوّن او را بیش از ده هزار بیت ذکر کرده و گلچین معانی نیز به نسخه کهن مثنوی معراج الخیال همراه با دیوان وی به تاریخ ۹۹۳ ( که با توجه به عصر زندگی تجلّی غریب می نماید! ) در کتابخانه عبدالحسین بیات (متوفی ۱۳۴۷ ش ) اشاره کرده است (ص ۶۵).



منابع :
(۱) لطفعلی بن آقاخان آذربیگدلی ، آتشکده آذر ، چاپ جعفر شهیدی ، چاپ افست تهران ۱۳۳۷ ش ؛
چارلز آمبروز استوری ، ادبیات فارسی بر مبنای تألیف استوری ، ترجمه یو. ا. برگل ( به روسی ) ، مترجمان یحیی آرین پور، سیروس ایزدی ، و کریم کشاورز، چاپ احمد منزوی ، تهران

(۲) ۱۳۶۲ ش ـ ؛
(۳) ایرج افشار، محمدتقی دانش پژوه ، و علینقی منزوی ، فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی ، ج ۱۶، تهران ۱۳۴۸ ش ؛
(۴) علیرضابن حسین تجلّی شیرازی ، معراج الخیال ، نسخه خطی کتابخانه ملک ، ش ۵ ر ۴۶۷۱؛
(۵) خوانساری ؛
(۶) محمدتقی دانش پژوه و بهاءالدین علمی انواری ، فهرست کتابهای خطی کتابخانه مجلس سنا ، ج ۱، تهران ( بی تا. ) ؛
(۷) حسام الدین راشدی ، تذکره شعرای کشمیر ، بخش ۱، لاهور ۱۹۸۳؛
(۸) محمدافضل بن محمدمعصوم سرخوش لاهوری ، کلمات الشعرا: مشتمل بر ذکر شعرای عصر جهانگیر تا عهد عالمگیر ، چاپ صادق علی لاهوری ، لاهور ( ۱۹۴۲ ) ؛
(۹) ولی قلی بن داودقلی شاملو، قصص الخاقانی ، چاپ حسن سادات ناصری ، تهران ۱۳۷۱ـ۱۳۷۴ ش ؛
(۱۰) محمدمظفر حسین بن محمد یوسفعلی صبا، تذکره روز روشن ، چاپ محمدحسین رکن زاده آدمیت ، تهران ۱۳۴۳ ش ؛
(۱۱) احمد گلچین معانی ، «فهرست قسمتی از کتب خطی کتابخانه مرحوم عبدالحسین بیات » در نسخه های خطی : نشریه کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ج ۶، زیرنظر محمدتقی دانش پژوه و ایرج افشار، تهران ۱۳۴۸ ش ؛
(۱۲) محمدطاهر نصرآبادی ، تذکره نصرآبادی ، چاپ وحید دستگردی ، تهران ۱۳۶۱ ش .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۶

زندگینامه فاضل تونی(متوفی١٣٧١ ه . ق)

۴۹۵۹۱_۱

ملا عبدالله تونی بشروی[ ١ ] از علمای بزرگ و فقیهان مشهور قرن یازدهم هجری است که همه او را به فضل و کمال و زهد وپارسایی ستوده و همتای مقدس اردبیلی دانسته اند. در کتابها از او به عنوان: عالم، فاضل، ماهر، فقیه، صالح، زاهد و عابد یادشده است. کتاب وافیه او در اصول فقه، از کتاب های مشهور و متداول در حوزه های علمیه آن زمان بوده که مذاق اصولی اورا با سبک مخصوص به خودش بیان می کند.

خاندان زادگاه

تاریخ دقیق ولادت فاضل تونی به خوبی مشخص نیست اما زادگاه وی بخش بشرویه از توابع تون بوده است.
٢١٩۵۶ کیلومتر مربع مساحت در بخش مرکزی / یکی از شهرستان های جنوب استان خراسان است که با ۶ « فردوس » تون یا »نیز در « بشرویه » و « سرایان » و « اسلامیه » استان واقع و مرکز آن شهرستان فردوس است. علاوه بر فردوس بخش های[ محدوده این شهرستان جای گرفته است.[ ٢]

اما بشرویه از بخش های بزرگ شهرستان فردوس است که در جنوب غربی استان خراسان قرار دارد. این بخش از شمال بهبردسکن کاشمر، از غرب به طبس، از جنوب به دیهوک، و از شرق به فردوس متصل است.بشرویه دارای ١٢٠ آبادی و دهستان مسکونی است که مجموعاً سی هزار نفر جمعیت دارد. پانزده هزار از آنان در مرکز بخش( بشرویه) سکونت دارند.

در جنبش سربداران که طی آن شیعیان خراسان به مقابله با مغولان برخاستند؛ بشرویه نیز از مراکز مهم این جنبش در خراسانبوده است. از این شهر عالمان شیعی فراوانی برخاسته اند که از میان آن ها ملا عبدالله تونی و حسن بن محمد باقر حسینی را می[ توان بر شمرد.[ ٣]

تحصیل

وی ابتدا همراه برادرش ملا احمد که او نیز از عالمان بزرگ است در مدرسه معروف مولی عبدالله تستری[ ۴ ] ( متوفای ١٠٢١ه . ق) اصفهان به تحصیل اشتغال ورزید و از محضر اعلام آن دیار مخصوصاً علامه مولانا رفیع الدین محمد بن حیدرطباطبایی معروف به میرزا رفیعا ( متوفای ١٠٨٢ ه . ق) کسب فیض نمود و در ضمن تحصیل به کار تدریس و افاضه[ پرداخت.[ ۵]

تدریس و شاگردان

فاضل تونی در طول اقامت خویش در اصفهان با تدریس و افاضه در مدرسه ملا عبدالله بن حسین تستری ( متوفای ١٠٢١ ه .ق) شاگردان برجسته ای همچون علامه میر عبدالحسین خاتون آبادی تربیت نمود و همواره مشتاقان فقه، اصول، کلام و حدیث از محفل پرفیضش بهره مند شدند. علامه خاتون آبادی ( متوفای ١١٠۵ ه . ق) در کتاب وقایع السنین و الاعوام می نویسد:شاه عباس ثانی در سال ١٠۵٩ ه . ق) قندهار را از دست پادشاه والاجاه هند خرم گرفت در آن وقت بنده در خدمت آخوند ملارا شروع کرده بودم و اکثر اوقاتم را در خدمت آن جناب می گذرانیدم. و از فیض « من لا یحضره الفقیه » عبدالله تونی مقابلهخدمت و کثرت ملازمت آن جناب و برادرش آخوند مولانا احمد استمداد، و استفاضه از اخلاق و آداب می نمودم.

هر دو برادردر غایت قصوی از تقوا و صلاح و ورع بودند. اما آخوند مولانا عبدالله به فضل و کمال و دقت و فطانت در شعور بر ملا احمد برادرش و بر اکثر طالبان علم آن عصر برتری تمام داشته و بعد از این، مدتی مجاوزت روضه رضویه اختیار کرد.[ ۶]

تألیفات

١ . الوافیه[ ٧]

٢ . شرح الارشاد در فقه.

٣ . رساله ای در اصول فقه.

۴ . رساله ای در نماز جمعه.[ ٨]

۵ . حاشیه بر معالم الاصول.

۶ . تعلیقاتی بر مدارک الاحکام.

٧ . حاشیه ای بر ارشاد علامه.

٨ . فهرست بر تهذیب الاحکام شیخ طوسی،

کتابی بسیار نفیس و مفید برای طالبان فقه و فقاهت که خود مولف در تعبیری می نویسد: هومن اهم الاشیاء لمن یرید الفقه والترجیح. یعنی این کتاب از مهمترین کتاب های لازم برای دانش پژوهان فقه است.[٩] می نویسد:  « روضات الجنات » مرحوم خوانساری درو هو کما قال و فوق ما نقول. یعنی کلام فاضل تونی در وصف فهرست تهذیب الاحکام واقعیتی درست بلکه سخن او فوق چیزیاست که ما می گوییم.

با کمال تأسف از آثار وی جز رساله خطی نماز جمعه و کتاب الوافیه که چاپ شده است. اثری در دسترس نیست و شاید سببگمنامی این بزرگان همین محو آثار آنان باشد.

ابتکارات علمی

یکی از ویژگی های فاضل تونی ابتکارات علمی اوست. و این همان روح آزاد اندیشی علمی است که وی را در زمان خودش مشهور و معروف ساخته است. گرچه بعد از فوت و گذشت زمان در اثر مفقود شدن آثار وی، نام او به بوته فراموشی سپرده شد؛ اما عده ای معدود از بزرگان معاصر وی، نام او را به بزرگی یاد کرده اند و از او به عنوان فاضل تونی مطلب آورده اند.

الفهرست علی تهذیب الاحکام شیخ » یکی از کتاب هایی که ذوق و ابتکار او را بر همگان آشکار می کند، کتاب ایشان با عنوان است. آری این کتاب در آن زمان با نبود امکانات، بهترین خدمت را به عالم فقه و فقاهت نمود. ترتیب و باب بندی « طوسی هم حاکی از ذوق و ابتکار اوست که مرحوم خوانساری درباره او می نویسد: « الوافیه » کتاب
و له فی الاستصحاب و مباحث التعادل و التراجیح تفریعات و فوائد نادره و تصرفات کثیره لم یسبقه الیها احد؛[١٠] برای فاضل تونی در باب استصحاب و تعادل و تراجیح فروعاتی و فوائدی جدید و کمیاب است که احدی قبل از او به آن نرسیده است.فاضل تونی دارای آرای فقهی خاصی بود. که در بعض کتب فقهی به آن اشاره شده است.

مرحوم نراقی در کتاب عوائد الایام در ذیل عائده ٨۶ می نویسد:و المحکی عن القاضی عبدالعزیز بن البراج الثانی و اختاره بعض المتأخرین و هو الظاهر من غیر واحد من مشایخنا المعاصرینحیث قالوا: بعدم ثبوت النجاسه بقول العدلین لعدم دلیل علی اعتباره عموما. بل هو ظاهر السید فی الذریعه و المحقق الاول فیالمعارج و الثانی فی الجعفریه و صاحب الوافیه حیث حکموا بعدم ثبوت الاجتهاد بشهادتهما، لعدم دلیل علی اعتبارها. و کنت علی
ذلک منذ اعوم کثیره … در این قول مرحوم فاضل تونی قائل به عدم اعتبار شهاده عدلین است کما این که مرحوم نراقی هم می[ گوید من مدت ها به همین عقیده بودم سپس تغییر رأی دادم.[ ١١]

خاندان زهد

فاضل تونی را همه به زهد و پارسایی ستوده اند. شیخ حر عاملی با تعبیر صالح، زاهد و عابد، او را می ستاید. میرزا عبداللهافندی می گوید:وی از پارساترین مردم اهل زمانش بوده، بلکه می توان هم گفت دوم مقدس اردبیلی بوده، بلکه برادرش ملا احمد هم در همین قدر از زهد و پارسایی بوده است.

سپس می افزاید:در دیداری که از بشرویه داشتم به برکت این عالم بزرگ و برادرش ملا احمد تمام اهالی آن صالح و متقی و عابد و پرهیزکاربودند.[ ١٢]

یک کرامت

فرزند بزرگ محدث قمی گوید:فراموش نمی کنم زمانی که در نجف اشرف بودیم یک روز صبح پدرم در حدود سال ١٣۵٧ ه . ق) دو سال قبل از وفاتشان از خواب برخاستند و گفتند: امروز چشمم به شدت درد می کند و قادر به مطالعه و نوشتن نیستم و بسیار ناراحت به نظر میرسیدند. تقریبا زبان حالشان این بود که شاید خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مرا از خود طرد کرده باشند …

آقای محدث زاده می افزاید:من مشغول تحصیل بودم، رفتم به مدرسه و ظهر که به خانه برگشتم دیدم ایشان مشغول نوشتن هستند، عرض کردم چشمتان بهترشد؟ فرمودند: درد به کلی مرتفع گردید. سوال کردم چگونه معالجه کردید؟! پاسخ دادند که: وضو گفتم و مقابل قبله نشستم و کتابخطی را که به خط فقیه مشهور ملا عبدالله تونی صاحب کتاب وافیه بود به چشم کشیدم، درد چشم برطرف شد و تا پایان « کافی » عمر دیگر به درد چشم مبتلا نگردیدند.[ ١٣]
آری کتاب کافی مرحوم کلینی به دست خط مرحوم ملا عبدالله تونی از کتبی بود که مرحوم محدث قمی به آن خیلی علاقه داشت.

خاندان شخصیت اجتماعی

عالمی بزرگ همچون فاضل تونی باید دارای بعد اجتماعی عظیمی باشد که بتواند در میان مردم نفوذ داشته باشد و امر او ملوکاو را تکریم کنند. ساختن مدرسه علمیه ای در اصفهان با وجود مدارس علمیه دیگر خود حاکی از موقعیت اجتماعی اوست. آمدنشاه عباس بدیدنش نیز نمونه ای دیگر از شخصیت اجتماعی وی را آشکار می سازد. بی مناسبت نیست که داستانی را که مرحوم آورده این جا بیاوریم: « قصص العلماء » میرزا محمد تنکابنی در کتابگویند که شاه عباس روزی به دیدن ملا عبدالله تونی آمد و آخوند مدرسه ای ساخته بود و خالی از جماعت طلاب بود. پس »سلطان مدرسه را سیر کرد و از ملا عبدالله سوال کرد که چرا مدرسه شما خالیست و مجمع طلاب نیست؟ ملا عبدالله در جواب گفت که جواب این سوال را بعد از زمانی به شما عرضه خواهم داشت. پس روزی آخوند ملا عبدالله به بازدید شاه عباس رفت،پس از طی تعارفات و گفت و گوها پادشاه به ملا عبدالله گفت که چیزی از من خواهش کن! آخوند گفت: من مطلبی ندارم.

سلطان در این باب اصرار کرد! آخوند گفت اکنون که شما اصرار دارید، مرا یک حاجت است و آن این است  که من سوار شوم وشما در پیش روی من پیاده در میدان شاه حرکت کنید! سلطان گفت که: سبب و حکمت این چه باشد؟ آخوند گفت: که جواب آن رابعد از چندی عرضه خواهم داشت. از آن جایی که سلاطین صفویه رحمهم الله از مروجین دین سید المرسلین ( صلوات الله وسلامه علیه و علی آله اجمعین) بودند و در احترام علمای اعلام غایت کوشش را داشتند؛ لهذا آخوند ملا عبدالله سوار شد و شاه عباس در پیش روی او پیاده روان شد و قدری راه رفتند و همه اهل شهر دیدند. پس آخوند سلطان را وداع نمود و به مکان خودمراجعت کرد. بعد از چند وقتی سلطان بار دیگر به دیدن آخوند ملا عبدالله آمد دید که مدرسه آخوند مملو از جماعت طلاب است.

پس از آخوند استفسار نمود که سابقا مدرسه شما از طلاب خالی بود، اکنون مدرسه مملو از طلبه گردیده، وجه آن چه می باشد؟
آخوند گفت: وجه این است که آن روز از شما خواهش کردم که شما پیداده و من سواره بین مردم برویم مرتبط است. وجه آناست که مردم در ابتدای امر فضیلت علم و عالم را ندانسته اند و ظاهر بین می باشند و معرفت ندارند لهذا در بدو امر در مدرسهمن کسی جمع نشد و در آن زمان که من سوار شدم و شما پیاده در جلو راه رفتید مردم دانستند که بحسب دنیا علم را آن قدر ومقدار است که پادشاه پیاده و در پیش روی عالم راه می رود؛ فلذا به جهت عزت دنیا و طلب جاه و جلال مال دنیا در مدرسه جمع شده و مشغول تحصیل می باشند و چون بعضی از مراتب علم را طی نمایند نیت ایشان خالص خواهد شد و نیت قربتی کهمقصود اصلی در علم و جمیع عبادات است حاصل خواهد گردید. کما ورود فی الخیر: اطلبو العلم و لو لغیر الله فانه یجر الی الله[ ١۴] « . و یا این که به مصداق: المجاز قنطره الحقیقه حاصل گردد ایشان رااز نگاه دیگران تألیف شیخ حر عاملی ( م ١١٠۴ ه . « امل الآمل » قدیمی ترین منبعی که زندگینامه این عالم جلیل القدر در آن آورده شده کتاب است.

می نویسد: « مولانا عبدالله بن محمد التونی البشروی » ایشان در ذیل عنوانعالم، فاضل، ماهر، فقیه، صالح، زاهد، عابد معاصر له کتاب شرح الارشاد فی الفقه و رساله فی الاصول و رساله فی الجمعه وغیر ذلک.[ ١۵]میرزا عبدالله افندی اصفهانی چنین می نویسد:

این بزرگوار طبق آن چه که ما شنیده ایم از پرهیزگارترین مردم زمانش بود و متقی ترین آنها؛ بلکه تالی تلو مولی احمد »اردبیلی و همچنین برادری داشت به نام مولی احمد. وی ابتدا مدتی در اصفهان در مدرسه ای مشهور به مدرسه ملا عبداللهتستری بود؛ سپس به مشهد الرضا سفر کرد و مدتی در آن جا سکنی گزید، سپس به عراق رفت تا ائمه مدفون در آن جا رازیارت کند. در بین راه به در خواست عالم جلیل القدر مولا خلیل قزوینی ( م: ١٠٨٩ ق) ایامی را در قزوین متوطن گردید …[ ١۶]

٣ . میرزا محمد تنکابنی:ملا عبدالله از اهالی بشرویه تون است و تون از جمله بلاد خراسان و نزدیک قاین واقع است. آخوند ملا عبدالله اخباری مسلکاست که بر او شرح نوشته اند مانند « وافیه الاصول » بوده و در اواخر زمان شیخ بهایی و میرداماد می زیسته و از تألیفات او[ سید صدر الدین همدانی و سید محسن کاظمینی که شرح او چهل پنجاه هزار بیت تقریباً می شود … .[ ١٧]

۴ . مرحوم حاج شیخ عباس قمی، محدث جلیل القدر در کتابهای خود از او به عنوان: عالم، فاضل، ماهر، فقیه، صالح، زاهد،[ عابد، ورع و معاصر مؤلف« امل الامل » یاد کرده است.[ ١٨] 
۵ . سید محسن امین جبل عاملی هم چون سایر عالمانرا در « ریاض العماء » از فاضل تونی یاد کرده و او را فقیهی صالح و عابد و با ورع می شمارد.[ ١٩]

۶ .میرزا محمّدباقر خوانسارى به تفصیل از فاضل تونى و کتب و شروح او یاد مى کند و گفته صاحب «ریاض العلماء» را در زهد و ورع ایشان آورده و در آخر «تون» و «بشرویه» را از نظر جغرافیایى بیان مى کند[٢٠]  

٧ . محمد حسن خان صنیع الدوله می نویسد:وی عالمی فاضل و فقیهی صالح و زاهدی عابد بود ( کتاب) وارث علامه را شرح نموده و رساله ای در اصول و رساله ای دیگر[ در جمعه ساخته و با شیخ حر عاملی معاصر بوده است.[ ٢١]

٨ . مرحوم مدرس تبریزی درباره وی آورده است:ملا عبدالله بن محمد تونی بشروی معروف به فاضل تونی فقیه عالم جلیل فاضل صالح عابد زاهد اتقی و اورع اهل زمان خود وتالی تلو مقدس اردبیلی بود …. [ ٢٢]

 ٩ . عمر رضا کحاله از مولفان معاصر از فاضل تونی به عنوان فقیه اصولی یاد می کند و به آثار قلمی وی اشاره می نماید.[ ٢٣]

١٠ . شیخ آغا بزرگ تهرانی درباره وی می نویسد:عبدالله بشرویه ای فرزند محمد تونی خراسانی صاحب کتاب الوافیه ساکن مشهد عالمی فاضل و فقیهی صالح و زاهدی عابد کهکتب شرح ارشاد در فقه از تألیفات اوست … . تا این که می نویسد: من می گویم که کتاب فهرست تهذیب هم از تألیفات اوست که در کتاب وافیه گفته کسی بر من سبقت نگرفته در خوبی تنظیم این کتاب. سپس می گوید رساله تحریم نماز جمعه ی او را با رد فاضل سرابی ( محمد سراب) ( متوفای ١١٢۴ ه . ق) و رساله مولا محمد امین پسر برادر فاضل تونی که رد بر محمد سرابنوشته همه را در مجموعه خطی به خط عباسعلی فرزند شیخ ابراهیم، ملاحظه کردم. تاریخ کتابت این رساله ( ١١٢۶ ه . ق) دو[ ٢۴] « . سال بعد از وفات محمد سراب مولف رد تحریم صلاه جمعه بوده است

وفات

سرانجام این عالم ربانی هنگامی که عازم سفر عبتات عالیات بود؛ در شهر کرمانشاه در اثر بیماری دارفانی را وداع گفت و درشانزدهم ربیع الاول ( ١٠٧١ ه . ق) روح پاکش به جنان پرواز کرد. پیکر مطهر او با احترام تشییع و در انتهای قبرستان،نزدیک پل شاه کرمانشاه به خاک سپرده شد و به دستور شیخ علیخان زنگنه حاکم کرمانشاه بارگاهی بر قبر او ساختند و اینمزار مدتها مورد توجه خاص و عام بوده و کراماتی هم از زبان زائران قبرش نقل شده است.

در سال ( ١٣٧١ ه . ق) مقبره این عالم فرزانه که در شرف نابودی بود. به همت گروهی از اهالی محترم کرمانشاه تعمیر و بازسازی و بارگاه با شکوهی روی آن ساخته شد.[ ٢۵]



١ . محقق بزرگوار سید محمد حسین رضوی کشمیری در مقدمه کتاب ]به طور مفصل درباره کتاب و مولف مطالبی « الوافیه » آورده و نیز نوشته است:همه علما به عنوان « محمد التونی البشروی امل » عنوان ملا عبدالله از عناوینی است که علمای بزرگ با این تعبیر از او یاد کرده اند و مرحوم شیخ حر عاملی صاحب کتاباز او به عنوان: مولانا عبدالله … یاد کرده. میرزا عبدالله افندی و خوانساری هم با همین تعبیر از او یاد کرده اند. مرحوم « الاملیاد نموده اند. « عبدالله البشروئی » و در الذریعه به نام « آخوند ملا عبدالله » از او به عنوان « قصص العلماء » تنکابنی در کتاب مولا عبدالله بن » مرحوم محدث قمی در الکنی و الالقاب می نویسد: التونی اذا وصف به الفاضل؛ هرگاه فاضل تونی بگویند مراد.در کتب اصول از او یاد کرده اند  الوافیه، مقدمه، ص ١٢ « فاضل تونی » است. 

٢ . در کتاب تاریخ جهانگشای نادری صفحه ۴۶٧ می نویسد: تون شهری است به خراسان در ۴٢۶ تکیلومتری مشهد و ٧٢ کیلومتری گناباد و دامنه کوه های کلات، حمد الله مستوفی آن را ازشهرهای اقلیم چهارم ذکر می کند… به نقل مستوفی: این شهر در زمان قدیم بسیار آبادان بوده ولی به عهد او شهر متوسطی شدهاست و همو از خندق و حصار و باغ های این شهر و به خصوص خربزه شیرین تون شرح مفصلی می آورد.اعتماد السلطنه به نقل از مسافری به نام محمد مجدی می گوید: شهر تون به سب شهرهای چین ساخته شده است یعنی مدور با دوحصار و خندق عمیق.

٣. مفاخر بشرویه، ص ۵ ، با تلخیص. 

۴. از اعیان علما در عصر صفویه، مرحوم مولی عبدالله تستری است. وی از مشایخ مجلسی اول مولا محمد تقی مجلسی( متوفای ١٠٧٠ ه . ق) است و معاصر مقدس اردبیلی و فاضل تونی بوده است. محدث قمی وی را با القاب: عزالدین، الشیخالجل، مروج المله و الدین، مربی الفقهاء و المحدثین و تاج الزهاد و ناسکین جامعه المعقول و المنقول. المجتهد فی الفروع والاصول ستوده است.

۵. خورشید خاوران، ص ٢۵ 

۶ . خورشید خاوران، ص ٢۵ به نقل از وقایع السنین و الاعوام، ص ۵١۶ 

٧ . این کتاب چندین بار چاپ شد، چاپ اول آن در بمبئی، سال ١٣٠١ ش. و دو چاپ اخیر توسط مجمع الفکر الاسلامی انجام و ]توسط دانشمند محترم سید محمد حسین رضوی کشمیری تحقیق شده است.

٨ . ر. ک: صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست. رسول جعفریان، ج ١ ، ص ٣١۴ : در بخش نماز جمعه در دوره صفوی ]این گونه می نویسد: … ٢ . رساله صلاه الجمعه، عبدالله بن نحمد تونی بشروی ( فاضل تونی متوفای ١٠٧١ ) فاضل تونی در آغازرساله خود آورده: جمعی از معاصران سخنی تازه ساز کرده و بدعتی آورده کویند وجوب عینی نماز جمعه نه مشروط به وجودامام است و نه فقیه جامع الشرایط و غرض از نوشتن این رساله ابطال این رأی مبتدع است…

٩ . ج ۴ ، ص ٢۴۴

١٠. روضات الجنات، ج ۴ ، ص ٢۴۴

١١. عوائد الایام، ص ٨١٢

١٢. ریاض العماء، ج ٣ ، ص ٢٣٧

١٣. مفاخر بشرویه، ص ١٠ ، به نقل از حاج شیخ عباس قمی، مرد تقوا و فضیلت، ص ١٨۵ 

١۴. قصص العلماء، میرزا محمد تنکابنی، ص ٢٧٠ 

١۵. مفاخر بشرویه، ص ٨ ، به نقل از امل الامل، ص ١۶٣

١۶. مفاخر بشرویه، ص ٩ ، مولی خلیل بن الغازی القزوینی ( ١٠٠١ ١٠٨٩ ه . ق) از عالمان فقیهان عصر صفویه است که ]با فاضل تونی مودت و دوستی داشته و اخباری مسلک و قائل به حرمت نماز جمعه در عصر غیبت بوده است. در أمل الآمل می نویسد: المولی الجلیل خلیل بن الغازی القزوینی، فاضل، علامه، حکیم، متکلم، محقق، مدقق، فقیه، محدث، ثقه، جامع الفضائل،ماهر، معاصر…

 ١٧. قصص العلماء، ص ٢۶٩ 

١٨. فوائد الرضویه، ص ٢۵۵ . ترجمه الکنی و القاب ( مشاهیر دانشمندان اسلام)، ج ٣ ، ص ١١٨ ؛ سفینه البحار، ج ٣ ، ص ٣۴۵ ، ماده عبد، چاپ بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی.

١٩. اعیان الشیعه، ج ٨ ، ص ٧٠

٢٠. روضات الجنات، ج ۴ ، ص ٢۴۴

٢١. ریحانه الأدب، ج ١ ، ص ٣۵۶

٢٢. مفاخر بشرویه، ص ٨ ، به نقل از مطلع الشمس، ج ٣ ، ص ۴٠٩ 

٢٣. معجم المولفین، ج ۶ ، ص ١١٣ 

٢۴. طبقات اعلام الشیعه، القرن الحادی عشر، ص ٣۴٢ 

٢۵. مفاخر بشرویه، ص ١۵ 

 گلشن ابرار، ج ۵ ، ص ١١٩

زندگینامه آیت الله میرزا جواد آقا تهرانى (۱۲۸۳ ـ ۱۳۶۸ هـ .ش.)

عالم مجاهد، فقیه پرهیزگار و عبدصالح، آیه الله حاج میرزا جواد آقا تهرانى ـ رضوان الله تعالى علیه(۱) در سال ۱۲۸۳ هـ .ش.(۲) در خانواده اى اصیل و مذهبى، در تهران متولد شد. پدرش مرحوم حاج محمّد تقى، و برادرش مرحوم حاج آقا رضا شاهپورى، هر دو از تجار متدین و متعهّد و مورد اعتماد بازاریان بودند. مرحوم حاج آقا رضا، به انتخاب مرحوم آیه الله العظمى بروجردى، تا آخر عمر، سرپرستى مسجد اعظم قم را بر عهده داشت.(۳)

تحصیلات

آیه الله میرزا جواد آقا، پس از تحصیلات دوره ابتدایى و اخذ گواهى سیکل از مدرسه ثروت تهران، براى فراگیرى علوم دینى، راهى قم شد.(۴) وى پس از چند سال که مقدمات و بخشى از سطوح را در حوزه علمیّه قم فراگرفت، رهسپار نجف اشرف گردید. او در مدت اقامت دو ساله خود در نجف، از محضر استادانى چون: آیه الله سید شهاب الدین مرعشى نجفى، آیه الله حاج شیخ مرتضى طالقانى و آیه الله حاج شیخ محمّد تقى آملى(نویسنده دُرَرُ الفوائد، تعلیقه بر شرح منظومه سبزوارى) بهره هاى علمى و اخلاقى فراوانى برد. میرزا جواد آقا بارها در درس شرح منظومه، از آیه الله آملى نقل قول مى کرد و مى فرمود:«ایشان عالمى وارسته و دائم الذکر و استاد فلسفه من در نجف بودند.»

آیه الله میرزا جواد آقا از مادرش نامه اى دریافت کرد که وى را به مراجعت به تهران فرامى خواند. لذا او على رغم میل باطنى، در سال ۱۳۱۲ به تهران بازگشت زیرا به گفته خود، تحصیل را «واجب» و اطاعت از مادر را «اوجب» مى دانست.وى در تهران ازدواج کرد و سه روز پس از بازگشت به تهران، رهسپار مشهد مقدّس شد.

آشنایى با آیه الله میرزا مهدى غروى اصفهانىآیه الله میرزا جواد آقا دوره سطح را در حوزه علمیّه مشهد، نزد آیه الله حاج شیخ هاشم قزوینى فراگرفت. او سپس در درس خارج فقه و اصول و معارف آیه الله میرزا مهدى غروى اصفهانى(متوفا: ۱۳۶۵ هـ .ق.) شرکت کرد و نزدیک ۱۰ سال، مبانى اصولى مرحوم آیه الله میرزاى نائینى و نیز فقه و معارف اهل بیت(علیهم السلام) را از وى فرا گرفت. این سال هاى ملازمت با استاد، دوران شکل گیرى شخصیت علمى و اخلاقى او بود.(۵)

استادان

آیه الله میرزا جواد آقا از محضر این بزرگان بهره علمى بیش ترى برده است:

۱ ـ آیه الله سید شهاب الدین مرعشى نجفى

۲ ـ آیه الله حاج شیخ مرتضى طالقانى.

۳ ـ آیه الله حاج شیخ محمّد تقى آملى.

۴ ـ آیه الله حاج شیخ هاشم قزوینى.

۵ ـ آیه الله میرزا مهدى غروى اصفهانى.

آیه الله میرزا جواد آقا از لحاظ مشى علمى و سلوک معنوى بسیار تحت تأثیر «آیه الله میرزا مهدى غروى اصفهانى» بود. به همین دلیل، مرحوم میرزا جواد با تأثیر پذیرى از این استاد خود، گرایش به نوعى تفکر یافت که از آن به «مکتب تفکیک» یاد مى شود. به جهت این که آیه الله میرزا مهدى غروى اصفهانى از سویى تأثیر به سزایى در شکل گیرى شخصیت آیه الله میرزا جواد داشت و از سوى دیگر، به تعبیر استاد محمّد رضا حکیمى، یکى از ارکانِ «مکتب تفکیک» به شمار مى رود و بزرگان زیادى تحت تعلیم و تربیت علمى و اخلاقى او بودند و گرایش به این مکتب یافتند و متأثر از آن بودند، لذا ضرورى مى نماید که شرح حال این عالم وارسته را نیز، هرچند به طور اجمال و گذرا، یادآور شویم.

میرزا مهدى غروى اصفهانى(۶)

این عالم وارسته در اوایل سال ۱۳۰۳ هـ .ق. در اصفهان قدم به این جهان گذاشت و در ذى الحجه ۱۳۶۵ روح سترگش به ملکوت پر گشود. پدرش مرحوم میرزا اسماعیل از نیکان اصفهان بود. میرزا مهدى، در حدود ۹ سالگى پدر را از دست داد و پس از تحصیل مقدمات و خواندن اندکى فقه و اصول، در حدود ۱۲ سالگى، راهى نجف اشرف شد.

وى از ابتداى ورود به عراق، با آیه الله سید اسماعیل صدر (متوفا: ۱۳۳۸ هـ .ق.) آشنا مى شود و از علم و اخلاق ایشان بهره مند مى گردد. میرزا مهدى با راهنمایىآیه الله صدر، مراحلى از سیر و سلوک را طى مى کند. ایشان پس از آشنایى با سیر و سلوک شرعى، با بزرگان دیگرى مانند: سید احمد کربلایى (متوفا: ۱۳۳۲ هـ .ق.)،شیخ محمّد بهارى، سید على قاضى و سید جمال الدین گلپایگانى، که در این وادى بودند، آشنا و مأنوس مى شود.

میرزا مهدى در درس اصول آخوند خراسانى و فقه سید کاظم یزدى (صاحب عروه) حاضر مى شود. سپس ایشان به اتفاق چند تن دیگر، از درس اصول میرزاى نائینى نیز به صورت تحقیقى و دقیق بهره وافر مى برد به طورى که بر مبانى اصولى ایشان احاطه کامل مى یابد.

وى در ۳۰ سالگى، مراحل عالى سیر و سلوک را نزد سید احمد کربلایى مى گذراند و مراحل معرفت نفس و خلع روح را پشت سر مى گذراند. او در همین ایّام مشرف به زیارت حضرت بقیه الله ـ عجلّ الله فرجه ـ مى شود.(۷) این واقعه نگرش میرزاى اصفهانى را در معارف الهى و چگونگى تحصیل و طى مراحل معرفت و سلوک، به طور کلى تغییر مى دهد و ایشان معتقد مى گردد که باید بین معارف بشرى و معارف الهى، تفکیک قائل شد. ایشان بعدها که به مشهد مقدس هجرت مى کند، بین سال هاى ۱۳۴۰ تا ۱۳۶۵ هـ .ق. که مشغول تدریس و تعلیم و تربیت و نشر معارف مى شود، همواره بر اساس همین بینش و تفکر، به القاى مباحث عقلى، فلسفى و عرفانى مى پرداخته است.

میرزاى اصفهانى در مشهد مقدس، علاوه بر تدریس خارج علم اصول، به تدریس معارف نیز اشتغال مى ورزد و با همان روش مخصوص، شاگردان زیادى، از جمله میرزا جواد آقا تهرانى را تربیت مى کند. آنان نیز روش استاد (تفکیک میان معارف) را به خوبى مى آموزند و به کار مى بندند. در این جا نام تعدادى از شاگردان میرزا مهدى را که هر یک شخصیتى برجسته در علم و عمل و وارستگى بوده اند، مى آوریم:

۱ ـ سید حسین حائرى.

۲ ـ میرزا على اکبر نوقانى.

۳ ـ سید صدر الدین صدر.

۴ ـ شیخ هاشم قزوینى.

۵ ـ شیخ مجتبى قزوینى.

۶ ـ شیخ غلامحسین محامى بادکوبه اى.

۷ ـ شیخ محمّد حسن بروجردى.

۸ ـ شیخ محمّدکاظم مهدوى دامغانى.

۹ ـ شیخ محمود حلبى خراسانى.

۱۰ ـ شیخ هادى روحانى مازندرانى.

۱۱ ـ شیخ زین العابدین غیاثى تنکابنى.

۱۲ ـ شیخ على محدث خراسانى.

۱۳ ـ شیخ عبدالله واعظ یزدى.

۱۴ ـ شیخ عبدالنبى کجورى.

۱۵ ـ سید على شاهرودى.

۱۶ ـ سید محمّد باقر نجفى یزدى.

۱۷ ـ شیخ على نمازى شاهرودى.

۱۸ ـ میرزا جواد آقا تهرانى.

۱۹ ـ سید على رضا قدوسى.

۲۰ ـ شیخ حسنعلى مروارید.

۲۱ ـ شیخ على اکبر صدر زاده دامغانى.

۲۲ ـ شیخ محمّد باقر ملکى میانجى.

۲۳ ـ استاد محمّد تقى شریعتى مزینانى.

اجازات آیه الله میرزا مهدى غروى

آیه الله میرزا مهدى غروى اصفهانى از چهار تن از مراجع زمان خود مفتخر به دریافت اجازه اجتهاد گردیده است. تعابیرى که در این اجازه نامه ها به کار رفته است، حکایت از عظمت روحى، معنوى و علمى میرزا مهدى دارد.

آیه الله میرزا مهدى اصفهانى، ابتدا از میرزا نائینى اجازه اجتهاد دریافت نمود و سپس در حاشیه این اجازه، اجازه سه تن دیگر از مراجع، آن را تأیید و تأکید کرد. این سه عالم بزرگوار عبارتند از:

۱ ـ آیه الله آقا ضیاء الدین عراقى.

۲ ـ آیه الله سید ابوالحسن اصفهانى.

۳ ـ آیه الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى.

مبانى فکرى و فلسفى

«مکتب تفکیک» چیست؟

چنان که گذشت، آیه الله میرزا مهدى اصفهانى در حوزه علمیّه مشهد، حوزه درسى خود را بر اساس نوعى بینش بنا نهاد که از آن به «مکتب تفکیک» تعبیر مى شود. به تَبَع مرحوم میرزا مهدى، شاگردان وى نیز به همین مکتب گرایش مى یابند و به تحصیل در حوزه معارف عقلى و الهى مى پردازند. پیش تر اشاره شد که میرزا جواد آقا نیز کاملاً از این مکتب، تأثیر پذیرفته برد و بعد از رحلت استاد، ایشان نیز مروّج و مدرّس این مکتب مى گردد و راه استاد بزرگوارش را پیش مى گیرد.در این مقام مناسب است اشاره اى به معنا و مفهوم «مکتب تفکیک» نماییم با این توضیح که هدف نگارنده، تنها معرفى و شناسایى اجمالى این مکتب است، نه نقد و بررسى و تحلیل آن.

مبدع اصطلاح «مکتب تفکیک» نویسنده اندیشمند و فرهیخته، استاد محمّد رضا حکیمى است(۸) که در این باب کتابى به نام «مکتب تفکیک» نگاشته و به طور مبسوط به تاریخ پیدایش و تطوّر و تحوّل و تعریف و شرح حال بنیان گذاران و معتقدان و پرورش یافتگان این مکتب پرداخته است و البته خود استاد حکیمى نیز جزو پیروان و پرورش یافتگان این مکتب است. ایشان مکتب تفکیک را چنین معرفى مى کند:«تفکیک در لغت به معنى جداسازى است (چیزى را از چیز دیگر جدا کردن) و ناب سازى چیزى و خالص کردن آن، و مکتب تفکیک، مکتب جداسازى سه راه و روش معرفت و سه مکتب شناختى است در تاریخ شناخت ها و تأملات و تفکرات انسانى یعنى راه و روش قرآن، و راه و روش فلسفه، و راه و روش عرفان.

و هدف این مکتب، ناب سازى و خالص مانى شناخت هاى قرآنى و سَره فهمى این شناخت ها و معارف است، به دور از تأویل و مزج با افکار و نحله ها و برکنار از تفسیر و رأى و تطبیق، تا حقایق وحى و اصول علم صحیح، مصون ماند و با داده هاى فکر انسانى و ذوق بشرى در نیامیزد و مشوب نگردد.»(۹)

پیروان این مکتب معتقدند که معارف، اقسام مختلفى دارد که گاه برخى مخلوطى از الهى و غیر الهى و گاه معارف خالص عرفانى و گاهى نیز معرفتى برخاسته از مبانى فلسفى است. همچنین گاهى هر یک از این معارف با دیگرى ممتزج مى شود و هر یک از این معارف نیز اقسام مختلفى دارند که با قسم دیگر ترکیب مى شود مثلاً «فلسفه» خود، به مشائى، اشراقى و فلوطینى تقسیم مى شود.

اینان مى گویند: انسان براى وصول به حقیقت، به ناچار باید به معرفت خالص و نابِ وحیانى روى آورد. لذا براى رسیدن بدین مقصود، چاره اى جز تفکیک سازى میان معارف نیست تا بدین طریق از خطر انحراف و التقاط مصون ماند. به همین دلیل، تفکیکیان مى گویند: باید در تحصیل معارف از تأویل و انطباق حذر کرد.

این مکتب، تاریخ فکر و تأمل انسان را متأثر از سه جریان شناختى و معارفى و اعتقادى مى داند که آبشخور همه جریان ها و نحله هاى فکرى و شناختى دیگر، یکى از این سه جریان است: ۱ ـ جریان وحى (دین ـ قرآن) ۲ ـ جریان عقل (فلسفه ـ برهان) ۳ ـ جریان کشف و شهود (ریاضت و عرفان).(۱۰)

البته چنان که استاد حکیمى نیز اشاره مى کند، اصحاب مکتب تفکیک به هیچ وجه منکر فلسفه اسلامى یا عرفان اسلامى نیستند بلکه آنان مى گویند: «فلسفه و عرفان اسلامى چیزى از سنخ “تمدن اسلامى” است یعنى نشأت یافته از میراث سرزمین هاى غیر اسلامى و قبل اسلامى و البته پرورش یافته و رنگ پذیرفته در دنیاى اسلام و پالوده گشته در ذهن نیرومند متفکران فیلسوف یا عارف اسلام.»(۱۱)

لذا این مکتب خود را موظف به جداسازى معارف اصیل وحیانى و الهى از غیر آن در تمام حوزه هاى فکرى و نحله هاى عقیدتى مى داند. از این رو، حتّى فلسفه و عرفان اسلامى را هم مصون از این التقاط ها نمى داند بلکه ضمن احترام به عقاید و آراى عارفان و حکیمان اسلامى، یا حتّى پیروى از آنان، معتقد است که باید این افکار، از هر اندیشه اى که رنگى غیر دینى و الهى دارد، پاک سازى شود.

«مکتب تفکیک» با چنین مشى وحى مدارانه، سعى در پرورش عقلى و فکرى شاگردان خود دارد، اما این که آیا عقاید و روش بنیان گذاران و پیروان این مکتب، خود نیز از خطاى بشرى بر کنار مى باشد یا خیر، بحثى است بسیار فراخ که اندیشمندان را به چالش و تعامل با خود فرامى خواند.

فضایل و کمالات اخلاقى و نفسانى

 ساده زیستى

میرزا جواد آقا تهرانى بسیار ساده زیست بود. لباس هاى او از پارچه هاى ارزان و گاه نامرغوب، اما همواره تمیز و بدون پارگى بود. عمامه اى کوچک مى بست و مى فرمود:«براى کسوت روحانى من، همین بسنده است و اگر خلاف عرف نبود، این را هم نمى بستم.» در سال هاى آخر زندگى، عصایى ساده هم همراه داشت.(۱۲)

او در دوران سکونت در مشهد، بیش از ۱۲ خانه عوض کرد که همه آن ها استیجارى یا عاریتى بود و آخرین منزل وى، خانه اى کوچک بود که آن هم متعلّق به پسر بزرگش بود.(۱۳)برادر زاده، برادر و خویشان دیگر ایشان، بسیار سعى کردند که میرزا در منزل وسیع ترى زندگى کند، امّا او نپذیرفت.

او به سفرهاى تفریحى نمى رفت و در هواى گرم تابستان، هیچ گاه راضى به رفتن به خارج از شهر جهت هوا خورى نمى شد.(۱۴)

ما ترک او از دنیا، همان لباس هاى ساده و اندک او بود.(۱۵)

 تـواضـع

میرزا جواد آقا چنان متواضع بود که از همه بندگان مؤمن خدا خود را کوچک تر مى دید و به همه ـ مخصوصاً طلبه ها و سادات ـ ارج و احترام مى نهاد. او هیچ گاه حاضر نبود امام جماعت شود ولى خود به هر طلبه اى اقتدا مى کرد و گاه بى خبر، پشت سر یکى از شاگردان به نماز مى ایستاد.

اگر درباره فرزندان و همسر خود، رهنمود و هدایتى داشت، هیچ گاه به صورت امر و نهى بیان نمى کرد. کارهاى منزل را بعضاً خود انجام مى داد.(۱۶) به نقل از یکى از فرزندان، ایشان با وجود کهولت سن، گاه در کنار حوض آب، لباس هاى خود را مى شست و یا با جارو، حیاط خانه را مى روبید.(۱۷)او براى اظهار ارادت به آستان حضرت سید الشهدا(علیه السلام)، در روز عاشورا مشک آب بر دوش مى انداخت و به سقایى عزاداران مى پرداخت.هرگز اجازه نمى داد کسى دست او را ببوسد یا او را «آیه الله» خطاب کند.(۱۸) یکى از روحانیون مى گوید: روزى موفق به بوسیدن دست ایشان شدم و از اتاق بیرون رفتم و بازگشتم. آقا فرمود: «چون تو دست مرا بوسیدى، من هم کفش هاى تو را بوسیدم.»

یکى از شاگردان او مى گوید: نزد آقا بودم که فردى آمد و اصرار کرد که برایم دعا کنید، مرحوم میرزا جواد در پاسخ مى فرمود: «چون در روایات داریم که اگر یهودى در حق مسلمان دعا کند، دعایش مستجاب است، من هم براى شما دعا مى کنم.»(۱۹)تواضع و اخلاص این مرد بزرگ به حدى بود که نویسنده کتاب ارزشمند «گنجینه دانشمندان» مى نویسد: «کراراً به معظم له ]آیه الله میرزا جواد آقا[ مراجعه نمودم که بیوگرافى خود را مرحمت نمایند، ولى اجابت نفرمودند.»(۲۰)

 پرهیز از آزار دیگران

این خصوصیت، از ویژگى هاى بارز ایشان است. همسر ایشان نقل کرده: یک روز صبح متوجه شدیم که آقا شب به منزل نیامده است، بعد متوجه مى شوند که چون ایشان، شب دیر به منزل آمده و احتمال داده اند که اهل منزل خواب باشند، درِ منزل را نزده اند و تا صبح پشت در مانده اند تا مزاحمتى ایجاد نشود.

در ایامى که در مدرسه به عنوان طلبه بودند، براى آن که مزاحمتى به وجود نیاید، ایشان کفش هاى خود را در مى آوردند و با پاى برهنه از پله ها بالا مى رفتند تا مبادا مزاحم دیگران شوند.روزى هم مرحوم آیه الله، مقدارى سبزى از مغازه مى خرند اما پس از لحظاتى باز مى گردند. فروشنده تصور مى کند که حتماً سبزى خراب بوده و وى مى خواهد آن را پس بدهد ولى متوجه مى شود که آقا چیزى را از روى سبزى ها به زمین مى گذارند و مى فرمایند:مورچه اى روى سبزى ها بود. چون فکر کردم خانه اش همین جاست، نخواستم موجب دورى او از خانه اش شوم.

ایشان به سبب جلوگیرى از مزاحمت براى دیگران، بارها و بارها مى گفتند: «پس از مرگم همین که چند نفر جمع شدند تا بتوانند تابوت را حمل کنند، کافى است و به دیگران خبر ندهید که مزاحمتى براى آنها باشد و جنازه ام را در گودالى چال کنید و خاک را بر هم بزنید تا کسى متوجه آن نشود.»(۲۱) (یعنى حتى نمى خواستند هیچ نام و نشانى از قبر ایشان باقى بماند).

مراعات حال دیگران و جلوگیرى از مزاحمت براى دیگران به حدّى بود که ایشان چند مرتبه که به جبهه جنگ رفتند، همراه خود بقچه اى که در آن کفن او بود، مى بردند و خود آیه الله میرزا جواد مى گوید: «بارها به دوستان گفته ام، در جبهه هر کجا که شهید شوم یا بمیرم، همان جا با همین کفن مرا دفن کنید و حق ندارید جنازه مرا به مشهد یا جایى دیگر انتقال دهید.»(۲۲)

روحیه جهاد و مبارزه با دشمنان خدا

فضیلت برجسته آیه الله میرزا جواد آقا تهرانى این است که ایشان در سنّ کهولت، لباس ساده و خاکى بسیجى به تن کرد و در جبهه جنگ و در کنار سایر مجاهدان فى سبیل الله حاضر شد و خود را در زمره «بسیجیان مجاهدى» قرار داد که امام خمینى بر دست و بازویشان بوسه مى زد و بر آن افتخار مى کرد. آیه الله میرزا جواد آقا سه بار به جبهه رفت و به رزمندگانِ دفاع مقدس پیوست.

آیه الله میرزا جواد آقا تهرانى، از سال ها پیش از انقلاب، بر این باور بود که مبارزه با طاغوت و ظلم، وظیفه اى همگانى است. وى در خلال تدریس، بخصوص درس تفسیر، به این نکته اشاره مى کرده است. از این رو، چه قبل و چه پس از انقلاب، این پیر عارف و روشن ضمیر، از مبارزه کنندگان با طاغوت، در حدّ توان خود حمایت کرد و به آنان مهر ورزید، چنان که در صفحات بعد این مقاله به طور جداگانه و به تفصیل، خواهیم گفت که ایشان با شهید نواب صفوى، شهید هاشمى نژاد و امام خمینىمأنوس بود و همواره از نهضت امام خمینى حمایت و پشتیبانى مى کرد.

خدمات اجتماعى

میرزا جواد آقا از امور اجتماعى و رسیدگى به بینوایان غافل نبود. اولین مرکز خیریّه درمانى به نام درمانگاه خیریّه بینوایان با اشاره و مساعدت ایشان و جمعى از دوستان پزشک وى در سال ۱۳۳۴ش، در شهر مشهد تأسیس و راه اندازى شد و خود، هر هفته یک شب در جلسه هیأت مدیره آن شرکت مى جست و براى آنان تفسیر مى گفت.

تأسیس نخستین صندوق قرض الحسنه ایران که در سال ۱۳۴۲ ش، در مشهد آغاز به کار کرد، با تأیید و مساعدت ایشان صورت گرفت. این مؤسّسه داراى فروشگاه تعاونى، کتابخانه و… مى باشد.مرحوم میرزا جواد آقا، از این که با نامه، تلفن و توصیه خدمتى را انجام دهد، دریغ نمى ورزید و سعى در برآوردن نیازهاى مردم داشت.(۲۳)

پشتیبانى از انقلاب اسلامى

پشتیبانى آیه الله میزا جواد آقا تهرانى از انقلاب اسلامى ایران، در مراحل مختلف این نهضت دیده مى شود. حضور این عارف وارسته در صحنه هاى مختلف انقلاب، به ویژه در دفاع مقدس باعث شگفتى برخى شده بود، اما هیچ بعید نیست از کسى که در خلال درس هاى خود، مخصوصاً درس تفسیر، به مبارزه با ظلم و ظالم تذکر مى داد و لهذا با تمام وجود و قدرت، انقلاب را حمایت مى نمود،(۲۴) خود به مبارزه با ظلم برخیزد.«ایشان به خاطر صفت دشمن ستیزى اى که در مرحوم شهید هاشمى نژاد بود، او را بسیار دوست مى داشتند.»(۲۵) یکى از شاگردانش نقل مى کند:«همواره پشتیبان انقلابیون مسلمان بود.

آیه الله تهرانى، از افراد زبونِ ترسوى موش صفت، خوشش نمى آمد و لو این که در سلک روحانیت باشند و از مردان شجاع و با همّت، تعریف مى نمودند و آنان را مى ستودند. آن زمان که شهید سید مجتبى نواب صفوى قیام نمود و در مقابل ادعاهاى احمد کسروىنتوانست صبر نماید تا عاقبت او را به جهنم فرستاد، آیه الله تهرانى مَحبّتى شدید از نوّاب در دل داشت و او را دعا مى نمود. وقتى با خبر شدیم که نواب صفوى با جمعى به نام فدائیان اسلام وارد مشهد شده اند و در مهدیه اقامت دارند، ما جمعى از طلبه ها که به نواب عشق مى ورزیدیم به دیدنش شتافتیم… از میان علماى مشهد، فقط آیه الله تهرانى را دیدیم که آمد و در کنار نواب قرار گرفت…

نواب هر وقت فرصت مى کرد به منزل آقا میرزا مى آمد و با هم انس مى گرفتند. مدت زمانى که نواب در اختفاء به سر مى برد و گاه گاهى به مشهد مشرف مى شد، در هر کجا بود و در منزل هر کدام از دوستان وارد مى شد به آقا میرزا زنگ مى زد و ملاقات ها را در همان مقرّ خود و یا در منزل آقا میرزا قرار مى دادند. روزى بنده در خدمت آقا میرزا بودم و صحبت از نواب شد، جمله اى فرمودند که هیچ وقت از خاطر من نمى رود. فرمودند: نواب خود را تربیت نموده است.»(۲۶)

«آیه الله میرزا جواد تهرانى، با همان قد خمیده و جسم نحیف در راهپیمایى ها و تظاهرات قبل از پیروزى انقلاب اسلامى شرکت مى نمود.»(۲۷)«آیه الله تهرانى، قبل از انقلاب عملاً و همچنین در گفته هایش و درس هایش، مخالف سرسخت رژیم طاغوت بود و لذا رژیم شاه هم درباره ایشان حساسیت خاصّى داشت و مخصوصاً در درس تفسیر ایشان مأمورین مخفى مى فرستاد که بتواند ایشان را کنترل نماید.»(۲۸)

وى علاقه و ارادت تمام به امام خمینى(قدس سره)داشت. این امر از دو چیز نشأت مى گرفت:اوّل، به دلیل ملکات و فضایل معنوى امام خمینى و دوم، روحیه ظلم ستیزى و مبارزاتى امام خمینى.

«بعضى از موثقین از روحانیون نقل کردند که آقا میرزا گفته اند: من حدود شصت سال حرکات امام خمینى را زیر نظر داشتم و حتّى یک ترک اولى از ایشان ندیدم.»(۲۹)

حکایت زیر را یکى از شاگردان میرزا جواد نقل کرده که نشانه ایمان میرزا جواد آقا به شخصیت معنوى امام خمینى است:«روزى به منزل ایشان رفتم. دیدم آقاى میرزا با یکى از علماى متشخص که به زیارت حضرت رضا(علیه السلام) آمده بودند، درباره شخصیت امام خمینى صحبت مى نمودند و خصایص و امتیازات و ملکات نفسانیه آن حضرت را بازگو مى کردند… آن عالم… مى فرمود: من حدود بیست سال قبل در جلسه درس اخلاق امام مى نشستم و چنان اثرى در من کرده است که امروزه… هر وقت به یاد کلمات ایشان مى افتم، منقلب مى شوم… مى فرمود: گاهى بعضى از بزرگانى که با امام رفیق و مربوط بودند، اصرار مى ورزیدند که یک روز تعطیلى امام را به خارج از شهر ببرند که استراحتى بنمایند، ولى امام قبول نمى کردند و گاهى… با دو شرط قبول مى کردند: یکى، این که هر کجا که وقت نماز رسید ولو در جاى نامناسب باید نماز را اول وقت بخوانیم. دوم، این که از احدى سخنى که بوى غیبت از آن استشمام شود، شنیده نشود. و آقاى میرزا با افروختگى تمام آن عالم را تصدیق مى نمودند.»(۳۰)

علاقه میرزا جواد آقا به امام به حدى بود که یک بار که در ملاقات عمومى با امام شرکت جسته بودند، باز هم میرزا جواد آقا تقاضاى ملاقات با امام را مى کند و امام به خاطر میرزا مى پذیرد. هنگامى که امام وارد اتاق مى شوند، ابتدا دستور مى دهند میرزا جواد آقا را به اتاق بیاورند و آن گاه امام، او را مورد تکریم و احترام قرار مى دهند و امر مى کنند که براى میرزا جواد آقا صندلى بیاورند و خود امام، ایستاده به ایراد سخن پرداختند.»(۳۱)

میرزاجواد آقا در امضاى اطلاعیه هاى ضد دستگاه ستم شاهى و حمایت از نهضت امام خمینى نیز نقش داشته است. وى در شناساندن امام خمینى به مردم نیز موثّر بود چنان که بسیارى از متدینان اظهار داشتند: امام را نمى شناختیم بلکه آیه الله میرزا جواد آقا بود که ما را با امام و اهداف او آشنا کرد.(۳۲)

آیه الله میرزا جواد در تحصن علما در تهران که به حمایت از امام خمینى بود، شرکت داشت. علاوه بر این، امضاى ایشان در نامه اى که از طرف جامعه روحانیت، در حمایت از تحصن علماى اعلام در مسجد دانشگاه تهران صادر شد، مى درخشد.(۳۳)

حمایت کامل از رهبرى حضرت آیه الله خامنه اى

پس از ارتحال امام خمینى نیزکه آیه الله خامنه اى از سوى مجلس خبرگان، به عنوان «رهبر» تعیین مى شود، آیه الله میرزا جواد آقا تهرانى به همراه جمعى از علماى مشهد این اطلاعیه را در پشتیبانى وحمایت کامل از رهبرى حضرت آیه الله خامنه اى و لزوم پیروى از دستورهاى ایشان را امضا مى کند. اطلاعیه به شرح ذیل:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

حضور محترم رهبر عالیقدر جمهورى اسلامى ایران حضرت آیه الله خامنه اى(دامت برکاته)

ضمن عرض تسلیت مصیبت عظماى ارتحال مرجع فقید و رهبر کبیر، بنیانگذار جمهورى اسلامى حضرت آیه الله العظمى امام خمینى(قدس سره)خداوند متعال را سپاسگزاریم که اعضاى محترم مجلس خبرگان با درایت و هوشمندى، جنابعالى را به عنوان مقام معظم رهبرى انتخاب فرمودند.

اینجانبان حمایت کامل خویش را از رهبرى آن مقام محترم اعلام داشته و پیروى از رهنمودها و دستورات مقام محترم رهبرى را لازم مى دانیم و از عموم مسلمین خصوصاً ملت بزرگ ایران انتظار داریم که با حفظ وحدت کلمه با رهبرى آن جناب نقشه هاى شیطانى دشمنان اسلام را نقش بر آب نمایند.

تأییدات و توفیقات جنابعالى را از درگاه احدیّت، تحت توجّهات حضرت بقیه الله الاعظم (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) مسئلت مى نماییم.

۱۸/۳/۶۸

این عالم فرزانه تا پایان عمر هرگز از حمایت و پشتیبانى از نهضت عظیم امام خمینى غافل نبود.

حضور در جبهه جنگ

این عالم ربّانى در همان سال هاى آخر زندگى و با همان قد خمیده و کمانى، چندین بار در جبهه نبرد حاضر شد و لباس بسیجى به تن کرد. «ایشان روزى ۱۴ گلوله خمپاره به نام ۱۴ معصوم شلیک مى کردند، از دیده بان سؤال شد که به هدف مى خورد؟ او که نمى دانست چه کسى شلیک مى کند، با هیجان مى گوید: کاملاً به هدف اصابت کرد. بعداً که مى پرسید: چه کسى مى زندأ پاسخ مى شنود: میرزا جواد آقا تهرانى.»

خود مرحوم میرزا جواد آقا نقل کرده است:«روزى قرار شد خمپاره بزنم، مجبور شدند (به علت خمیدگى پشت) چهار پایه اى آوردند و من روى آن قرار گرفتم و یک نفر هم از پشت، دو گوش مرا گرفت و من گلوله را در لوله آن انداختم.»(۳۴)

با این که ایشان از امامت جماعت پرهیز داشت و بارها به برخى از شاگردان و طلاب اقتدا مى کرد، اما فقط در جبهه بود که امامت جماعت را پذیرفت. خود، دلیل آن را چنین بیان مى کند:«من دیدم این جوان ها جانشان را در طبق اخلاص گذاشته و آماده جانبازى هستند. چون از منِ طلبه ناچیز خواستند که برایشان نماز جماعت بخوانم، شرم کردم که تقاضاى این عزیزان را رد کنم.»(۳۵)

حضور عارف وارسته اى چون ایشان، علاوه بر این که عمق روشن بینى ایشان را نشان مى دهد، پرده از واقعیات دیگرى نیز بر مى دارد. خود میرزا جواد آقا نقل مى کند:«من شبى آقا را (امام زمان ـ عجل الله فرجه ـ ) در خواب دیدم. فرمود: جواد، حرکت کن و به جبهه برو! من هم بلافاصله به سوى جبهه حرکت کردم. حدود یک ماهى آنجا بودم و برگشتم. بعداً تردید کردم که شاید امر آقا را امتثال نکرده باشم، لذا دوباره رفتم. وقتى برگشتم باز هم تردید برایم حاصل شد که بار سوم رفتم.»(۳۶)

آرى به جبهه رفتن بنده صالحى مانند آیه الله تهرانى، صدها معنا داشت، چه بسیار اشکالات واهى را جواب مى داد و چه شک و تردیدها را بر طرف مى نمود و چه آثار خوبى از براى رزمندگان به جا مى گذاشت و چه نظرات مقدس مآبانه و یا ساده اندیشانه از بعضى مقدسین و یا بعضى از علما مانند آقاى منتظرى را عملاً محکوم و مردود مى کرد.(۳۷)

تألیفات

آیه الله میرزا جواد آقا تهرانى نیاز و اقتضاى زمان را در نظر مى گرفت او برخى دست نوشته هاى خود را از بین برد. چند کتاب از ایشان بر جاى مانده است که هر کدام به اقتضاى مسایل روز نگاشته شده است. آثار چاپ شده ایشان به قرار ذیل است:

۱ ـ فلسفه بشرى و اسلامى: در ردّ کمونیسم و ماتریالیسم.

۲ ـ عارف و صوفى چه مى گوید؟

۳ ـ میزان الطالب: دو جلد و شامل مباحث کلامى براساس قرآن و حدیث است.

۴ ـ آیین زندگى و درس هاى اخلاق اسلامى.

۵ ـ بهائى چه مى گوید؟

۶ ـ بررسى در پیرامون اسلام: در ردّ نظریات کسروى.(۳۸)

آیه الله میرزا جواد آقا در چاپ هیچ کدام از آثار خود بهره مادى نبرد بلکه آنچه هزینه کرده بود، دقیقاً محاسبه مى کرد و قیمت آن را پشت جلد تعیین مى کرد. معمولاً پرهیز داشت نام و عنوان او به طور کامل و به طور احترام آمیز بر روى کتاب نوشته شود. گاهى مى نوشتند: «ج ـ زارع» یا «ج »یا «جواد» و این اواخر به «جواد تهرانى» اکتفا مى کرد و بدین سان بود که این مرد وارسته از هر نام و نشان و شهرت گریز داشت.

رحلت

سرانجام این مجاهد و عالم ربّانى و بنده صالح خداوند در سحرگاه سه شنبه، دوم آبان ۱۳۶۸، به سوى «ملیک مقتدر» پر گشود.، وصیّت نامه ایشان مانند رفتار و اعمال و گفتار وى در زمان حیات او، سراسر درس است. این وصیت نامه که در تاریخ هاى مختلف، بارها با خط خود تأیید یا اصلاح شده بود، چنین است:«جسدم را در قبرستان عمومى خارج شهر یا محل مباحى خارج شهر، هر کجا باشد، دفن کنند… على اىّ حال، جسد مرا به زودى و بدون سر و صدا و اطلاع دادن به اشخاص و مردم باید در بیابان یا قبرستان عمومى مردم دفن نمایند و به عنوان هفته و چهلم و سال، مجلسى بر پا نکنند. هر کس خواست براى من خودش در هر موقع طلب مغفرت مى نماید و به این رقم تنها، من راضى و خرسند هستم. ان شاءالله تعالى. جواد.

فرزندان من هر موقع خواستند براى من خیراتى بدهند. مختصر نماز و روزه اى بگیرند نیز خوشحال خواهم بود. ان شاءالله تعالى. و آنان را وصیت مى کنم تنها به تقوا و اطاعت خداوند متعال در همه حالات از زندگى شان.

والسلام على من اتبع الهدى.

برج ۶/۵۸ ـ جواد.»(۳۹)

پیام مقام معظم رهبرى، حضرت آیه الله خامنه اى ـ مدّظلّه ـ به مناسبت ارتحال آیه الله میرزا جواد تهرانى:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

جناب حجه الاسلام و المسلمین آقاى طبسىدامت تأییداته

با تأثر و تأسف خبر ارتحال عالم مجاهد و فقیه پرهیزگار و عبدصالح آیه الله آقاى حاج میرزا جواد آقاى تهرانى رضوان الله تعالى علیه را دریافت کردم. آن عالم بزرگوار و پارسا حقّاً از زمره انسانهاى والا و برجسته اى بود که عمر خود را در بندگى خدا و خدمت به خلق و مجاهدت در راه دین گذرانید و با بیان و قلم و قدم در طریق جلب رضاى الهى گام برداشت.

سالیان دراز، حوزه علمیّه مشهد را با درس فقه و تفسیر و عقاید رونق بخشید و طلاب و فضلاى زیادى را مستفیض گردانید. در مقاطع گوناگون از سالیان مرارت بار نهضت اسلامى و به خصوص در حوادث دوران پیروزى انقلاب پشتیبان و همراه مبارزین و مایه دلگرمى آنان بود. پس از پیروزى انقلاب نیز در صحنه هاى بسیار مهم و حساس با حضور مؤثر و با برکت خود، انقلاب را تقویت کرد و از جمله در سالهاى جنگ تحمیلى مکرر لباس رزم پوشید و با وجود کهولت سن در صحنه نبرد پیشوا و همگام جوانان مجاهد فى سبیل الله شد.

رحلت آن بزرگوار ضایعه اى براى حوزه هاى علمیّه و مصیبتى براى آشنایان به منزلت علمى و عملى این عالم جلیل القدر است. اینجانب به همه علماى اعلام و حوزه علمیّه و مردم مشهد و دیگر ارادتمندان و دوستداران آن عالم جلیل و مخصوصاً خانواده محترم و فرزندان مکرّم ایشان تسلیت عرض مى کنم و از خداوند متعال رحمت و علوّ درجات براى ایشان مسئلت مى نمایم.

سوم آبان ۱۳۶۸

مدفـن

پیکر مطهر این فقیه مجاهد و زاهد وارسته در عصر همان روز، با شکوهى خاص تا مرقد امام رضا(علیه السلام) تشییع شد و آن گاه پیکر او را در بهشت رضا(علیه السلام)، در کنار شهداى جنگ تحمیلى مشهد مقدس به خاک سپردند.

نگارنده این مقاله که به مشهد مشرف شده بود و موفق به زیارت مرقد این عالم وارسته در قبرستان بهشت رضا علیه السلام ,,شد، ملاحظه کرد که مرقد آیه الله میرزا جواد آقا فاقد سنگ قبر و مشخصات صاحب قبر است و گویا خود ایشان راضى به این امر نبوده اند. آرى، مردان بزرگ، همواره نشان در بى نشانى داشته اند و اساساً اینان هیاهوها و اسم و رسم هاى این جهان را قابل اعتنا و ارزشمند نمى دانسته اند تا در این دام ها گرفتار آیند چه این که به خوبى مى دانند «تنها وجه خداست که باقى خواهد ماند» و هر چه غیر اوست، همه فانى و ناپایدارند.

گلشن ابرارج۳


۱ – این القاب از نامه تسلیت مقام معظم رهبرى که پس از رحلت آیهالله تهرانى منتشر شد، اخذ شده است.

۲- درباره تاریخ ولادت میرزا جواد آقا تهرانى اختلافاتى به چشم مىخورد. آنچه ذکر کردیم به نقل از کیهان فرهنگى (ویژه نامه مکتب تفکیک)، اسفند سال ۱۳۷۱ است.

۳ – مجلّه مشکوه، شماره ۳۶ و ۳۷، ص ۱۶۷٫

۴ – همان.

۵ – مشکوه، شماره ۳۶ و ۳۷، ص ۱۶۷

۶ – مطالب این قسمت، از کتاب مکتب تفکیک، تألیف محمّد رضا حکیمى(ناشر: مرکز بررسىهاى اسلامى، چاپ اول، ۱۳۷۳) اخذ شده است.

۷- واقعه دیدار با امام زمان(عجّ) در گنجینه دانشمندان، ج۷، در شرح حال آیهالله میرزا مهدى غروى اصفهانى ذکر شده است.

۸ – در این جا ذکر دو نکته ضرورى است: اولاً، چنان که اشاره شد، اصطلاح مکتب تفکیک، ابداع نویسنده شهیر محمّد رضا حکیمى است. لذا ممکن است عدهاى از منسوبین به این مکتب، این تعبیر را نپسندند و تعابیرى چون «مکتب معارفى خراسان» به کار برند. در هر حال، این مقاله درصدد نیست تأکید بر اسم خاصى نماید ثانیاً، ممکن است عدهاى از منسوبین به این مکتب دیدگاه استاد حکیمى درباره این مکتب را هم نپذیرند (که البته اختلاف نظر در مباحث نظرى، امرى طبیعى است) لکن در این مقاله چون نگارنده در حین نگارش مقاله تنها به کتاب «مکتب تفکیک» دسترسى داشت، لذا دیدگاههاى استاد حکیمى را در این زمینه، بیان داشته است.

۹ – مکتب تفکیک، ص ۴۴٫

۱۰- ر. ک: مکتب تفکیک، ص ۵۰٫

۱۱ – ر.ک: همان، ص ۵۳٫

۱۲ – مجله مشکوه، شماره ۳۶ و ۳۷، ص ۱۶۳٫

۱۳ – همان، ص ۱۶۶٫

۱۴ – جلوههاى ربّانى، عبدالجواد غرویان، انتشارات شفق، قم، چاپ اول، ۱۳۷۵، ص ۵۹ ـ ۶۳٫

۱۵ – مجله مشکوه، شماره ۳۶ و ۳۷، ص ۱۶۶٫

۱۶- همان، ص ۱۶۴ و ۱۶۵٫

۱۷ – همان، ص ۱۶۳٫

۱۸ – همان، ص ۱۶۴٫

۱۹ – روزنامه جمهورى اسلامى، ۲۰/۹/۱۳۶۸٫

۲۰ – گنجینه دانشمندان، شریف رازى، ج ۷، ص ۱۲۶٫

۲۱ – روزنامه جمهورى اسلامى، ۲۰/۹/۱۳۶۸٫

۲۲ – مجله مشکوه، شماره ۳۶ و ۳۷، ص ۱۷۲ و ۱۷۳٫

۲۳ – مشکوه، ص ۱۷۰ و ۱۷۱٫

۲۴- جلوههاى ربّانى، ص ۹۲٫

۲۵ – همان، ص ۸۶٫

۲۶ – همان، ص ۸۷ و ۸۸٫

۲۷ – همان، ص ۹۰ و ۹۱٫

۲۸ – همان، ص ۹۵٫

۲۹ – جلوههاى ربّانى، ص ۱۰۷٫

۳۰ – همان ،ص ۱۰۷ و ۱۰۸٫

۳۱ – همان، ص ۱۰۸ و ۱۰۹٫

۳۲ – روزنامه اطلاعات، ۴/۹/۱۳۷۴٫

۳۳ – ر.ک: اسناد انقلاب اسلامى، ج ۲، ص ۶۴۷٫

۳۴ – رونامه جمهورى اسلامى، ۲۰/۹/۱۳۶۸٫

۳۵ – مجلّه مشکوه، شماره ۳۶ و ۳۷، ص ۱۷۳٫

۳۶ – جلوههاى ربّانى، ص۹۳ و ۹۴٫

۳۷ – همان، ص ۹۴٫

۳۸ – مجلّه مشکوه، شماره ۳۶ و ۳۷، ص ۱۶۹٫

۳۹ – همان، ص ۱۷۴ و ۱۷۵

زندگینامه آیت الله میرزاابوالقاسم کلانترتهرانى(متوفاى ۱۲۹۲ هـ ق)

حاج ملا هادى نورى در یکى از محلات شهرستان نور زندگى مى کردوى مردى نیکوکار، نکونام و از تاجران معتبر و آبرومند این منطقه به شمار مى رفت که نه تنها در بین اهل محله، بلکه در سطح منطقه نور، توابع و برخى نواحى شمالى و حتى تهران شهرت داشت و درستى و صدق گفتارش زبانزد خاص و عام بود وى در اواسط حکومت آغا محمدخان قاجار از شهرستان نور به تهران کوچ کرد و در آن جا سکونت گزید

یکى از فرزندان این تاجر نیکومنش، حاج محمدعلى نام داشت که به امانت دارى و صداقت در تجارت آراسته بود وى به دلیل استفاده از کسب حلال و تربیت صحیح خانوادگى و نیز با توجه به ذوق و میل درونى، به فراگیرى معارف دینى و شرکت در مجالس علمى اصحاب بصیرت و معرفت روى آورد او در این مسیر شایستگى هاى خود را به خوبى نشان داد و تحسین استادانش را در یادگیرى علوم اسلامى برانگیخت و بین همگنان به پاکى مزیّت یافت او از خاندانى اهل تقوا و دانش دخترى را به همسرى برگزید

شکوفایى

حاصل این پیوند مبارک، فرزندى سعادتمند بود که در سوم ربیع الثانى ۱۲۳۶ ق دیده به جهان گشودنام این کودک را «ابوالقاسم» گذاشتند

وى پس از سپرى کردن دوران کودکى تحت تربیت والدینى متدیّن، به تحصیل علوم علاقه مند شد و هر چه از سنّ او مى گذشت، آثار فضل در وى آشکار مى گردیدچنان که در ده سالگى مقدمات علوم دینى را بسیار نیکو یاد گرفت و مضامین دیرفهم را که دیگر فراگیران علم در آموختن آنها دچار اشکال مى شدند، به خوبى به خاطر سپرد و نیکو فهمید به همین دلیل، با یکى از عموزاده هاى طلبه خود به اصفهان رفت و در آن جا حدود سه سال به تحصیل پرداخت سپس به تهران آمد و دو سال در این شهر ماند تا آن که به عتبات عالیات مشرّف گردید ولى چون امکانات لازم و توانایى مالى نداشت، توقّفش در آن سرزمین مقدس بیش از دو سال طول نکشید از این رو، به تهران آمد در حالى که ادبیات عرب و مقدّمات علوم اسلامى و مقدارى از سطوح را به خوبى آموخته بود در مدرسه خان مروى نزد آخوند ملاّ عبدالله زنّوزى معقول را فرا گرفت و نزد علماى دیگر به خواندن فقه و اصول مشغول شد

هجرتى دیگر

وى در سنین بیست سالگى مراحل ترقى علمى و رشد فکرى را به نحو شگفت انگیزى طى مى کردلذا علماى تهران وى و پدرش را مورد ترغیب قرار دادند که با چنین خلاّقیتى، شایسته نیست میرزا ابوالقاسم درس را نیمه کاره رها کند و باید براى تکمیل دروس فقه و اصول به عتبات برود و در حوزه هاى علمیه عراق از محضر استادان برجسته بهره مند شود

ابوالقاسم جوان، توصیه هاى علما را به گوش جان پذیرفت و مجدداً به عتبات عالیات مهاجرت کرد و در کربلاى معلّى مقیم شد و به مجلس پرفیض آقا سید ابراهیم قزوینى رسید و مدتى از بیانات و مراتب علمى و کمالات آن مُدرّس عالى مقام استفاده کرد(۱)

در آن زمان حوزه درس این عالم نامدار (صاحب ضوابط الاصول در اصول فقه) پس از شریف العلماء، بى مانند بودفرزانگانى چون:شیخ زین العابدین مازندرانى حاج ملا على کَنى میرزا محمدباقر خوانسارى شیخ جعفر شوشترى ملا فتحعلى سلطان آبادى شیخ العراقین و فاضل ایروانىمحضر وى را مغتنم شمردند و اکثراً در زمره مجتهدان و مراجع تقلید درآمدند(۲)

ناگفته نماند که میرزا ابوالقاسم بخش هاى مقدماتى از فقه و اصول را در تهران، نزد شیخ جعفر محمد کرمانشاهى آموخته بود و مراتب عالى تر این رشته را نزد صاحب ضوابط پى گرفت.در این میان، تفرقه جویان و کینه ورزان طمعکار فتنه اى را در کربلا پدید آوردند که بر اثر آن، عده اى از شیعیان و زائران مقیم کربلا مجروح و کشته شدند و اموال و دارایى هاى آنها به تاراج رفت لذا رونق، امنیت و آرامش از محافل علمى رخت بربست میرزا ابوالقاسم ناگزیر این دیار مقدّس را ترک کرد و به اصفهان آمد امّا پس از خاموش شدن این آتش خوفناک، بار دیگر به نجف اشرف عزیمت کرد و در محضر شیخ مرتضى انصارى به تکمیل آموخته هاى علمى پرداخت تا جایى که یکى از ارکان حوزه درس شیخ به شمار رفت شیخ مرتضى به گفته هاى وى در درس اعتماد مى کرد و او هم درس استاد را پس از ختم جلسه، براى برخى از شاگردان علاقه مند تقریر مى نمود تا سرانجام به مقامى نائل آمد که در چندین جلسه، شیخ مرتضى انصارى به اجتهاد وى تصریح کرد(۳)

شیخ آقا بزرگ تهرانى، میرزا ابوالقاسم کلانتر را از مشهورترین شاگردان شیخ انصارى معرفى کرده(۴) و در جاى دیگر خاطر نشان ساخته است که نامبرده بحث هاى استادش را به نحو احسن، تقریر نمود و مدت بیست سال این برنامه استمرار داشت(۵) بنا به گفته نوه عالم و فاضلش، حاج میرزا محمد ثقفى، در موقع تودیع و خداحافظى، شیخ انصارى به وى توصیه کرد:وقتى به تهران رفتى، درس و بحث و تشکیل محافل علمى را ترک مکن اگر خواستى امام جماعت شوى در صورتى که قصدت خالصانه و براى خدا بود، بپذیر و اگر احساس کردى براى خدا نیست و کمّ و کیف جماعت و حمایت مأمومین در تو اثر مى گذارد، از آن اعراض نما دیگر این که در زمان حاکمیت جور و سلطه ستم، قضاوت را نپذیر و از قاضى شدن دورى کن!(۶)

تربیت طلاّب

میرزا ابوالقاسم کلانتر در سال ۱۲۷۷ ق با کوله بارى از علم و تقوا، از نجف اشرف به تهران آمده، مرجع خاص و عام گردیدعلما و فقها به مجلس تدریس او حاضر مى شدند و از بیاناتش بهره ها مى بردند وقتى آیه الله حاج ملا على کنى تولیّت مدرسه حاج محمدحسین خان مروى، معروف به «مدرسه فخرالدوله» را به دست آورد، از میرزا ابوالقاسم درخواست کرد تا در این مکان به تربیت و پرورش طلاّب مبادرت ورزد او نیز با پذیرش این مسئولیت، مدت هفت سال در این مدرسه به تدریس فقه و اصول پرداخت(۷)

معمولاً شاگردان وى به مرتبه اجتهاد نایل آمده و برخى نیز به مرجعیت ارتقاء یافته اند بعضى از شاگردانش عبارتند از آیات عظام:

آقا سید حسین قمى تهرانى، مدفون در رواق حضرت فاطمه معصومه(علیها السلام) شهید حاج شیخ فضل الله نورى، مدفون در صحن حضرت فاطمه معصومه(علیها السلام) حاج شیخ عبدالنبى نورى حاج سید محمدصادق تهرانى، معروف به «بلور» و حاج شیخ حسنعلى نخودکى اصفهانى، مدفون در جوار بارگاه رضوى(۸)

لقب

در این که چرا این خاندان به «کلانتر» نامیده شده اند، گفته مى شود این لقب را از دایى میرزا ابوالقاسم یعنى محمودخان کلانتر گرفته اند وى در زمان ناصرالدین شاه، مأمور رسیدگى به امور اجتماعى و اقتصادى شهر تهران بودسرانجام در سالى به دلیل عدم بارندگى، آذوقه مردم کاهش یافت و زندگى شهروندان با مشقّت توأم گردید و چون نامبرده نتوانست عوارض ناشى از قحطى را برطرف کند، مقصّر شناخته و به دستور ناصرالدین شاه به دار آویخته شد(۹)

آثار نفیس

حاج میرزا ابوالقاسم کلانتر یکى از مشاهیر شیعه در قرن سیزدهم هجرى است که در کتب تراجم و منابع تاریخ عصر قاجار، او را به عنوان فقیه اصولى، جامع علوم عقلى و نقلى و افتخار دانشمندان شیعه و یکى از بزرگ ترین علماى عامل که به زیور و زهد و تقوا آراسته بود، ستوده اند

او در تهران از نفوذ اجتماعى و اقتدار معنوى خاصّى برخوردار بوداز این رو، توانایى علمى و تمام موقعیت خویش را در جهت اعتلا و نشر احکام الهى و فرهنگ عترت به کار گرفت(۱۰) و آثار ارزنده اى از خویش به یادگار نهاد که عبارتند از:

۱ ـ رساله اى در استصحابحاوى مباحث مهمّى در اصول فقه با تکیه بر ادلّه عقلى و استفاده از فرائد شیخ انصارى شیخ آقا بزرگ تهرانى نسخه اى از آن را به خطّ مؤلّف در کتابخانه فرزند فاضلش، حاج میرزا ابوالفضل تهرانى دیده است(۱۱)

۲ ـ الردّ على الرساله الارثیهکه در سال ۱۲۸۷ ق به عربى تألیف کرده و بعد به فارسى برگردانیده است این نوشتار، حاوى مطالبى است در نقد رساله ارث سید اسماعیل بهبهانى نسخه اصلى این اثر و ترجمه اش به صورت مخطوط در کتابخانه مدرسه سپهسالار (شهید مطهرى) به شماره ۲۴۲۶ نگه دارى مى شود(۱۲)

۳ ـ رساله اى در مشتق ۴

ـ رساله اى در تسامح

۵ ـ رساله اى در صحیح و اعم

۶ ـ رساله اى در اجتماع امر و نهى

۷ ـ رساله اى در جزاء ۸

ـ رساله اى در مقدمه واجب و امر بشىء

۹ ـ رساله اى در مسایل تخصیص و مجمل و مبیّن و مطلق و مقیّد ۱۰

ـ رساله اى در مفهوم و منطوق ۱۱

ـ رساله اى در اصل و برائت

۱۲ ـ رساله اى در حجّیت ظّن

۱۳ ـ رساله اى در تعادل و تراجیح ۱۴

ـ طهارت ۱۵

ـ صلوه مسافر

۱۶ ـ غصب

۱۷ ـ وقف

۱۸ ـ لُقَطِه

۱۹ ـ قضا و شهادات

۲۰ ـ رهن ۲۱

ـ احیا موات

۲۲ ـ رساله اى در تقلی

د ۲۳ ـ زکات و اجاره(۱۳)

از میان این آثار هر آنچه که مربوط به فقه است به طبع نرسیده، ولى مطالب اصولى که اکثراً تقریرات درس استادش شیخ انصارى است ـ جز حجّیت ظن، قطع، استصحاب، مشتق و تعادل و تراجیح ـ در یک مجموعه تحت عنوان «مطارح الانظار» به چاپ رسیده است(۱۴)

غروبى غمناک

حاج میرزا ابوالقاسم در اواخر عمر از نظر سلامت جسمى، دچار مشکل شد و بینایى او چنان به ضعف گرایید که قادر به دیدن نبودتا آن که در همان ایام، آفتاب عمرش غروب کرد و در روز سوم ربیع الثانى (سالروز ولادتش) سال ۱۲۹۲ ق در سن ۵۶ سالگى دعوت حق را لبیک گفت و پیکر مطهرش، پس از تشییعى باشکوه، در جوار بارگاه حضرت عبدالعظیم(علیه السلام) در مقبره «ابوالفتوح رازى» دفن گردید(۱۵)

فرزند کوچک ترش، که در این زمان نوزده سال داشت، قصیده اى طولانى در رثاى پدر سروداین سوگ نامه از نظر فنون بدیع و صنایع شعرى و ادبى، جزو نوادر است زیرا ضمن رثا، مدح پدر و شکایت از مصائب، حالات حماسى و افتخارات این خاندان در آن مشاهده مى شود(۱۶)

این شاعر جوان، «ابوالفضل تهرانى» نام دارد وى کتابى موسوم به «مدح الحمامه فى احوال الوالد العلامه» در معرفى ابعاد علمى و فکرى پدرش به نگارش درآورد که از حیث نگارش، به کتاب «مقامات حریرى» مى رسد(۱۷)

فرزندان

حاج میرزا ابوالقاسم کلانتر داراى دو فرزند پسر بود که فرزند ارشدش، میرزا محمدعلى، به فاصله کوتاهى از زمان رحلت وى، دار فانى را وداع گفت و بدین گونه فرزند دیگرش، میرزا ابوالفضل تهرانى وارث فضل و هنر پدر شد

نابغه روزگار

میرزا ابوالقاسم کلانتر در سال ۱۲۷۳ ق صاحب فرزندى گردید که او را «ابوالفضل» نامید(۱۸) نامبرده در سنین نوجوانى مقدمات علوم عربى و فنون ادبى را نزد پدر فاضلش فراگرفت از شدت فهم و ذکاوت، در اندک مدتى در ادبیات عرب مهارت یافت از حیث حافظه چنان بود که اگر قصیده اى را یک بار گوش مى داد یا مى خواند، در ذهنش جا مى گرفت و به همین دلیل سرآمد همگنان گردیدگواه بر این حالات، آثارى است که در سنین نوجوانى و جوانى به نگارش درآورده است(۱۹)فرزند دانشورش، حاج میرزا محمد ثقفى در وصف او مى نویسد:

در جوار بارگاه عبدالعظیم حسنى(علیه السلام) و در ابتداى عمر مشغول تحصیل گردید تا این که در اوائل بلوغ نزد صاحبان بصیرت از نوادر و نوابغ روزگار گردید و گواه بر ایشان، تصنیفاتى است که در این اوان پدید آورداز جمله منظومه «قلائد الدرر فى نظم الؤلؤ منتشر» در علم تعریف ـ که بالغ بر شش هزار بیت است ـ و این تألیف متضمّن مطالب «شافیه» ابن حاجب است به انضمام تحقیقات و دقت هاى ناظم آثار دیگرش عبارتند از: ارجوزه اى در علم نحو، بر ترتیب بدیع، در شرح «الفیه» ابن مالک تا باب حالارجوزه اى در علم منطق و اصول فقه و رساله عشقیه که تألیف جامع و پاکیزه اى است در مباحث عرفانى، که عبرت نائینى آن را استنساخ نموده است(۲۰)

مؤلف نامه دانشوران ناصرى در حالى میرزا ابوالفضل تهرانى را در زمره مشاهیر معرفى کرده که نامبرده، در اقیانوس حکمت و معرفت غوّاصى ننموده و هنوز مراتب کمال و درجات علم و اندیشه را طى نکرده است و وصف وى در نامه دانشوران به عنوان یکى از مشاهیر اهل فضل و معروفین در ادب و فرهنگ، مؤیّدى بر خلاّقیت و نبوغ این عالم فرزانه در سنین جوانى مى باشد(۲۱)

محضر معاریف

اگر چه این جوان جویاى معارف و آراسته به فضایل در فصل شکفتن، از وجود مربّى دلسوز خویشیعنى پدر محروم گردید،ولى از کسب دانش دست بر نداشتچرا که به طلوع صبح صادق، ایمان و باور داشت

وى پس از رحلت والد ماجدش براى فراگیرى فقه و اصول، محضر آقا سید محمدصادق طباطبایى و آقا میرزا عبدالرحیم نهاوندى را مغتنم شمرد و به موازات آن، به آموختن معقول نیز همت ورزیده و به حوزه درسى حکیم میرزا ابوالحسن جلوه زواره اى (۱۳۱۴ ـ ۱۲۳۸ ق) راه یافت درس جلوه براى این جوان پرتکاپو جالب بودزیرا او با صراحت و شهامتى خاص، تألیفاتى را که تدریس مى کرد، مورد نقد و بررسى قرار مى داد و عقیده داشت: شهرت صاحب اثر، مانع نقد اندیشه هاى او نمى شود(۲۲)

میرزا ابوالفضل براى آشنایى با مشرب عرفانى و جنبه هاى ذوقى و اشراقى، به محضر عارف نامى، حکیم محمدرضا قمشه اى (۱۳۰۶ ـ ۱۲۴۱ ق)، مشهور به «صهبا» شتافت و برخى کتب معروف در موضوع حکمت و عرفان را نزد وى خواندچنان چه خود مى گوید:(۲۳)

اکثر قسمت هاى اسفار و الشواهد الربوبیّه و قسمتى از شرح اشارات را نزد آقا محمدرضا قمشه اى خواندم(۲۴)

درحوزه نجف و سامرّا

میرزا ابوالفضل تهرانى با وجود آن که حاج ملا على کنى، اجتهادش را تأیید کرد و خاطر نشان ساخت که رفتن وى به عتبات عالیات براى رسیدن به این مقصد، لازم نمى باشددر سال ۱۳۰۰ ق براى تکمیل فقه و اصول به نجف اشرف عزیمت کرد و در حوزه درس مرحوم حاج میرزا حبیب الله رشتى که از شاگردان معروف شیخ انصارى بود، حاضر گردید و از بحث هاى اصولى و فقهى وى بهره برد میرزا ابوالفضل تهرانى کمتر کسى را یافت که همچون این استادش دقیق تفکر کند، نیک تحقیق نماید و دانش پژوهان پرمایه اى را پرورش دهد

از آن سو، آیه الله میرزا حسن شیرازى وقتى متوجه شد جوانى خوش فکر، اهل بصیرت و داراى ذهنى نقّاد و هوش فوق العاده در نجف اشرف حضور یافته است، آقا سید محمّدحسن لواسانى را براى آوردن وى به سامرّا فرستاد وى نیز به همراه دوست صمیمى اش آقا سید حسین قمى به سوى سامرّا آمده و در حوزه درس میرزاى شیرازى حاضر مى شدند آن دو نفر با شخصیت هایى چون: میرزا محمدتقى شیرازى و آقا سید محمدحسن اصفهانى مباحثه داشتند

آثار

حاج میرزا ابوالفضل در این مدت علاوه بر تحصیل فقه و اصول، زبان سُریانى و عبرانى را آموخت و با توصیه و اجازه فقیه محدّث، شیخ محمدحسن کاظمى آثارى چند به رشته تحریر درآورد(۲۵)

قریب ده سال در سامرّا اقامت داشت و در این مدت، تقریرات استادش در فقه و اصول را نگاشت کتاب «شفاء الصدور فى شرح زیاره العاشور»، رساله اى با نام «تمیمه الحدیث» در درایه و «رساله الاصابه» از آثارى است که نامبرده در شهر سامرّا تألیف نمود(۲۶) نسخه اى مخطوط از اثر اخیر، در کتابخانه فرزندش، حاج میرزا محمد ثقفى نگاهدارى مى شد(۲۷)

علاوه بر آثارى که به آنها اشاره شد، حاج میرزا ابوالفضل کتاب هاى دیگرى هم نوشته استاز جمله: حاشیه اى بر مکاسب و فرائد شیخ انصارى، فى التراجم و میزان الفلک و منظومه فى الهیئه

شیخ آقا بزرگ تهرانى ضمن آن که حاج میرزا ابوالفضل را در زمره شاگردان میرزاى شیرازى معرفى مى کند، مى نویسد:

با بهره گیرى از محضر میرزا، تفوّقى چشمگیر در فقه و اصول یافتدر علوم حدیث و رجال از استاد علامه حاج میرزا حسین نورى فیض مى برد او از کسانى بود که هوشیارى و حافظه قوى را در خود جمع داشت به همین جهت، هم فقیه بود و هم اصولى و هم مورّخ و رجالى و ادیب و شاعر کمى قبل از رحلت میرزا، به تهران بازگشت و در آن جا به ترقّیاتى نائل شد(۲۸)

مدرّسى عالى مقام

حاج میرزا ابوالفضل همراه حاج سید محمد صراف تهرانى به مکّه معظمه مشرف گردید در اواخر سال ۱۳۰۹ ق برخى از علاقه مندان و دوستان از وى خواهش کردند که به وطن بازگردداو نیز پاسخ مثبت داده و در اواسط محرم ۱۳۱۰ ق به تهران آمد و چون ناصرالدین شاه از آمدنش آگاه شد، تمامى امور مدرسه جدید البناى ناصرى را به وى سپرد و او تا آخر عمر در آن مدرسه و مسجد به تدریس، اقامه جماعت و نشر مواعظ مى پرداخت و تند نویسان، سخنرانى هاى وى را مى نوشتند(۲۹)

در واقع، میرزا ابوالفضل تهرانى افتتاح کننده و نخستین مُدرّس رسمى مدرسه سپهسالار جدید بود و شخصیت هایى چون حکیم میرزا محمدطاهر تنکابنى در سلک طلاب آن مدرسه از محضر ایشان استفاده مى کردند(۳۰) مرحوم «عباسقلى خان سپهر» در اثر مشهور خود، ضمن آن که مقامات علمى و ادبى حاج میرزا ابوالفضل را بر مى شمارد و او را فاضل کامل، حاوى معقول و منقول، جامع فروع و اصول معرفى مى کند، خاطر نشان مى سازد:

این مرد فاضل با آن که ذوق سلیم و طبع کریم و عقیده راسخ نسبت به خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) و ارادتى تمام داشت و با اعتبارى علمى نزد علما، اجتماع، دولت و حکومت، تصدّى و تدریس مدرسه سپهسالار جدید (ناصریه) را عهده دار شد و با تلاش هاى علمى خود به ترویج دانش اسلامى و تشویق طلاّب براى آموختن آن، همت گماشت و تمامى شاگردان دانشورش به مراتب علمى و کمالات او اعتقادى محکم داشتند اما با همه این توفیقات، اجل به او مهلت نداد(۳۱)

امید ارباب درایت

صاحب کتاب «ابدع البدائع»، در صنعت اشتقاق، مى گوید:

حاج میرزا ابوالفضل تهرانى از مشاهیرى است که مثل او در زمانى که وى مى زیست، وجود نداشت

حاج میرزا باقر ـ از واعظان مشهور ـ در اواخر کتاب «جنه النعیم فى احوال عبدالعظیم» به شرح حال حاج میرزا ابوالفضل و پدرش مى پردازد و یادآور مى شود:

وى (ابوالفضل) از باقیات صالحات میرزا ابوالقاسم کلانتر بود که در سنین جوانى و دوران شکوفایى، از نوادر عصر و علامه دهر گردید

و در آخر کتابش پس از آن که قصیده اى در مدح حضرت عبدالعظیم(علیه السلام) از میرزا ابوالفضل تهرانى نقل مى کند، مى افزاید:

این سروده ها از مرجع شیعه، زبده فضلا، قدوه اذکیا، چشمه فضل و ادب، گره گشا از معضلات لغوى عجم و عرب، عَلَم اصحاب هدایت، امید ارباب درایت، مولانا نبیل جلیل آقا میرزا ابوالفضل مى باشدکه به راستى در سرعت انتقال مفاهیم، تبحّر و افادت نموده است(۳۲)

سید محسن امین نیز وى را چنین معرفى مى کند:

میرزا ابوالفضل انسانى عالم، فاضل، فقیه اصولى، عارف متکلّم و مسلّط به حکمت و ریاضى، آگاه به سیره و تاریخ، ادیب شاعر، خوش محضر و داراى لطافت بیان در محاورت، داراى معاشرت شیرین دیوان شعرى به عربى از وى باقى مانده است که نگارنده نزد فرزندش میرزا محمد، در تهران به سال ۱۳۵۳ ق دیده ام حاج میرزا ابوالفضل، ممدوح شاعر معاصرش سید محمد حبوبى نجفى مى باشد(۳۳)

در مقدمه کتابش «شفاء الصدور فى شرح زیاره العاشور» که اخیراً چاپ شده است، شرح مختصرى از وى، به نقل از محدّث بزرگوار حاج شیخ عباس قمى، دیده مى شود که ظاهراً همان مطالب مندرج در اعیان الشیعه، با اندکى تفاوت، مى باشد و البته در کتاب الکنى و الالقاب این مضامین قابل مشاهده است(۳۴) مرحوم مدرس تبریزى نیز به نکاتى با همین مضامین، اشاره مى کند(۳۵)

آتش رشک در خرمن خرد

حاج میرزا ابوالفضل تهرانى ـ که به قول آیه الله سید محمدحسین حسینى تهرانى «آیه الهى در ادبیات فارسى و عرب، فقه، اصول و حکمت و نادره دوران بود و آثار نفیس و پرمایه اى بر جاى نهاد»(۳۶) ـ به سبب ظهور و بروز مراتب علم و درجات تقوا، فصاحت بیان، حلاوت محضر و حُسن اخلاق، از محبوبیت ملّت و دولت و عوام و خواص برخوردار شده بود، مورد حسادت برخى از افراد قرار گرفت به طورى که حسودان از اذیت و آزار وى و مطرح کردن مطالب کذب و شایعات مختلف ابا نکردند تا آن که در صفر ۱۳۱۶ ق ظاهراً به مرض حصبه دچار گردید و در هشتم همین ماه به سراى باقى شتافت و در بارگاه قدسیان آرمید

جمعى از اهل معرفت و درایت بر این عقیده اند که: اهل عناد و مغرضان کینه خود را نسبت به وى بروز داده و به شیوه اى مرموزانه، حاج میرزا ابوالفضل تهرانى را مسموم کرده اند و این راز را از آشنایان و اطرافیان کتمان کرده اند

پیکر مطهر وى پس از تشییع باشکوه به حرم حضرت عبدالعظیم حسنى(علیه السلام)انتقال یافت و در صحن امامزاده حمزه(علیه السلام) در مقبره ابوالفتوح رازى و کنار قبر والدش دفن گردید

شاعران معاصرش به زبان فارسى و عربى به رثاى او پرداختند و در اشعار زیباى خود، مقامات علمى و معنوى او را ستودند

از میرزا ابوالفضل یک پسر به نام حاج میرزا محمد(۳۷) و دو دختر باقى ماند

گلشن ابرار ج۴


۱ نامه دانشوران ناصرى، ج ۱، ص ۴۷۲

۲ بزرگان شیعه از کلینى تا خمینى، م جرفادقانى، ص ۲۴۳

۳ زندگانى و شخصیت شیخ انصارى، حاج شیخ مرتضى انصارى، ص ۲۱۵ و ۲۱۴مکارم الآثار، معلم حبیبآبادى، ج ۳، ص ۱۰۱۸

۴ الذریعه، ج ۲، ص ۲۴

۵ الکرام البرره، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ج ۱، ص ۶۰ و ۵۹

۶ اختران فروزان رى و تهران، محمد شریف رازى، ص ۲۲۰

۷ همانلغت نامه دهخدا، ج ۱، ص ۵۲۰

۸ اختران فروزان رى و تهران، ص ۲۲۱

۹ حقایق الاخبار ناصرى، محمدجعفر خورموجى، ص ۲۶۵

۱۰ زندگى و شخصیت شیخ انصارى، ص ۲۱۴

۱۱ الذریعه، ج ۲، ص ۲۴

۱۲ همان، ج ۱۰، ص ۱۹۶اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۴۱۳

۱۳ لغت نامه دهخدا، ج ۱، ص ۵۲۰

۱۴ ریحانه الادب، ج ۵، ص ۷۱

۱۵ مقدمه دیوان حاج میرزا ابوالفضل تهرانى،

۱۶ همان (یادداشتهاى محدّث ارموى در مقدمه دیوان)

۱۷ اختران فروزان رى و تهران، ص ۲۲۲

۱۸ برخى نامش را احمد نوشتهاند

۱۹ مدینه الادب، عبرت نائینى، ص ۱۰۳

۲۰ اختران فروزان رى و تهران، ص ۲۲۲

۲۱ مقدمه دیوان ابوالفضل تهرانى

۲۲ میرزا ابوالحسن جلوه حکیم فروتن، از نگارنده، ص ۱۰۷

۲۳ مجموعه آثار حکیم صهبا، حامد ناجى اصفهانى، ص ۱۷۶

۲۴ تاریخ حکما و عرف، منوچهر صدوقى سُها، ص ۱۰۲

۲۵ مدینه الادب، ص ۱۰۴

۲۶ اختران فروزان رى و تهران

۲۷ الذریعه، ج ۴، ص ۴۳۵

۲۸ میرزاى شیرازى، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ترجمه محمد دزفولى، ص ۱۰۴

۲۹ مدینه الادب، ص ۱۰۴

۳۰ نخبگان علم و عمل ایران، سید مصطفى محقق داماد، ص ۱۷

۳۱ ناسخ التواریخ (امام سجّاد(علیه السلام)) عباسقلى خان سپهر، ج ۲، ص ۹۳۴

۳۲ مقدمه دیوان حاج میرزا ابوالفضل تهرانى

۳۳ اعیان الشیعه، سید محسن امین ذیل شرح حال ابوالفضل تهرانى

۳۴ نور ملکوت قرآن، سید محمدحسین حسینى تهرانى، ج ۲، ص ۲۲۷

۳۵ نامه فرهنگیان، عبرت نائینى، ص ۱۰۵

۳۶ مدینه الادب، ص ۱۰۶

۳۷شرح زندگى حاج میرزا محمّد در همین دفتر از مجموعه گلشن ابرار آمده است.

زندگینامه آیت الله احمد مجتهدى تهرانی«ملا محمد على مجتهدى»

 

زندگینامه آیت الله ملاّ عبّاس تربتى

images4
زادگاه

یکى از شهرهاى استان خراسان، تربت حیدریه(۱) نام دارد سرزمینى که از مهر عترت نبوى(علیهم السلام) ممتاز بوده و به وجود صالحان و شهیدان، سرافراز.

روستاى «کاریزک ناگهانى ها» در سال ۱۲۵۱ش. با تولّد نوزادى بر خود مى بالد. ملاّ حسینعلى و همسرش شیرین، پس از تولّد اوّلین فرزندشان، نام زیباى عبّاس را برایش برمى گزینند.(۲)

عبّاس در محیط پرصفاى خانه پدرش در این روستا، مراحل کودکى را پشت سر مى گذارد طولى نمى کشد که خداوند به وى خواهرى عطا مى کند و فضاى خانواده از محبّت و عاطفه، سرشار مى شود.

تحصیل

ملاّ حسینعلى، پسرش را نخست در روستا به مکتب و سپس به شهر تربت مى فرستد عبّاس نیز در مدرسه حاج شیخ یوسفعلى به فراگیرى صرف و نحو مى پردازد و از محضر آخوند حاج ملاّ عبدالحمید بهره مند مى شود. عبّاس به سبب شوق درونى، تمام اوقاتش را به درس، بحث، تکرار و تمرین آن، عبادت، فراگیرى مسائل دینى و مطالعه شرح حال پیامبران، امامان و… مى گذراند به گونه اى که بارها مورد تحسین استاد و هم شاگردى هایش قرار مى گیرد.(۳)

وى پس از اتمام مقدّمات، به فراگیرى سطح فقه و اصول مى پردازد. امّا طولى نمى کشد که از سوى پدر، مکلّف به بازگشت به روستا و تشکیل زندگى مى شود.

طلبه خوش استعداد و پرهیزکار، براى رسیدن به مدارج عالى و دور ماندن از عصیان الهى، چاره اى جز استفتاء نمى یابد لذا نزد یکى از علماى فرزانه تربت حیدریه رفته و مى پرسد:

اگر جوانى میل داشته باشد به تحصیل علم ادامه بدهد و پدرش اجازه ندهد، آیا اگر بدون اجازه پدر در پى تحصیل برود، کارى بر خلاف شرع کرده و سفرش، سفر حرام است؟

دانشمند جلیل القدر تبسّم کنان مى فرماید:اگر آن جوان، شما باشید، خلاف شرع نیست بلکه واجب است که این کار را بکنید.

عباس تربتى با قلبى مطمئن به سوى شهر مقدّس مشهد رهسپار مى شود تا به تکمیل معلوماتش بپردازد. وى پس از زیارت بارگاه ملکوتى امام رضا(علیه السلام) و توسّل به آن حضرت، تصمیم مى گیرد بدون درخواست توصیه اى از علماى تربت و مشهد، جهت سکونت در مدرسه و موقوفه هاى دینى و علمى، به کارگرى بپردازد. از این رو، براى گذران زندگى روزها به کار و تلاش و شب ها نیز به درس و بحث مشغول مى شود.(۴)

درس احسان

مدّتى از اقامت ملاّ عباس در مشهد گذشته بود تا این که پدرش پس از پرس و جو، به دیدارش مى آید. وى خود در این باره فرموده است:«روزى در حرم مشغول زیارت بودم که دستى به شانه ام خورد برگشتم دیدم پدرم است که براى بردن من آمده است. خیلى رقّت کردم، چرا که پدر پیرم تنها بود و پسرى جز من نداشت این بود که با همه شوق به تحصیل، همراه پدرم به روستا بازگشتم.»

وى در ادامه مى گوید:

«اتفاقاً در بین راه به همان آقاى عالم ـ که از او استفتاء کرده بودم ـ برخوردیم، که عازم مشهد بود با دیدن من و پدرم و فهمیدن موضوع، خیلى اظهار تأسّف کرده و به پدرم فرمود: «حیف است که این جوان را مى برید زیرا او یک پارچه عشق، شوق و تحصیل است!».(۵)

ازدواج

ملاّ عباس پس از بازگشت به روستا، به کشاورزى پرداخته و در اوقات فراغت نیز براى اهالى، مسائل دینى را بازگو مى کند. طولى نمى کشد که به پیشنهاد هم شاگردى اش، آخوند حاج على محمّد مزگردى با دختر آخوند ملاّ على اکبر ـ روحانى روستاى مزگرد ـ ازدواج مى کند…(۶) ثمره این وصلت، دو پسر و دو دختر گردید.

علاقه و ارادت این زن و شوهر، آن چنان گسترش مى یابد که به مریدى و مرادى مى انجامد. حاج آخوند نسبت به خانم و بستگان همسرش، کمال احترام را داشت و به پسران و دخترانش بارها مى گفت:«مادر شما، زن قانعِ خوبى است. این زندگى را او نگهدارى مى کند. خیلى زحمت مى کشد. گاهى اگر خُلقش تنگ مى شود، حق دارد شما تحمّل بکنید…»(۷)

رضایت پدر

ملاّ عباس با یادآورى روزهاى تحصیل دچار افسردگى مى شد تا این که یک روز به پدرش پیشنهاد کرد: پنج روز اوّل هفته را در روستا بماند و پنج شنبه و جمعه ها را به تحصیل اختصاص بدهد.وى پس از موافقت پدرش، هر پنج شنبه به جانب شهر رهسپار مى شد د رحالى که مقدارى فطیر روغنى نیز در سفره قرار داده تا به رسم هدیه و سوغاتى به فرزندان استادش بدهد.

با ورود ملاّ عباس به خانه استاد، بچّه ها اطرافش جمع مى شدند و هدایاى خود را مى گرفتند و سپس محفل علمى برگزار شده و طلبه مشتاق روستایى دروس فقه و اصول (شرح لمعه، شرایع، معالم و قوانین) را نزد استادش، آقاى عالِمى فرا مى گرفت.

عطش فراگیرى و محدودیت زمان، باعث شد که ملاّ عباس در هر شب و روز جمعه، به اندازه یک هفته، از معلومات استاد بهره مند شود.برنامه هفتگى وى، بدین گونه بود که پس از اداى نماز جمعه، شهر تربت را به مقصد زادگاهش ترک کرده و فرزندان استاد نیز براى بازگشت وى، روزشمارى مى کردند.(۸)

مباحثه

ملاّ عباس براى جبران محرومیت از فضاى آموزشى، از همسر مهربانش تقاضا کرد که به عنوان هم مباحثه، وى را در این راه یارى رساند زیرا بحث و تمرین آموخته ها، آن هم در محیط گرم خانواده، تأثیر شایانى در رشد و تعالى آنان خواهد داشت.از آن جایى که همسر مکرّمه وى، دختر آخوند ملاّ على اکبر مزگردى، در خواندن قرآن و ادعیه نیز موفق بود، به این پیشنهاد جواب مثبت داد. این بانوى گرامى خاطرات آن روزها را براى فرزندش چنین بازگو کرده است:

پدرت مرا با خودش به مزرعه مى برد و کتاب را به دست من مى داد که از روى آن، آنچه را از بر مى خواند، گوش بکنم. و او متن بعضى از کتاب ها را همچنان که بیل مى زد، مى خواند و من از روى کتاب گوش مى دادم. گاهى مطلبى را چنان که براى هم مباحثه اى تقریر مى کند، برایم تقریر مى کرد تا در یاد خودش بماند… روزى یونجه درو مى کرد و اشعار الفیه ابن مالک را یک بار از اوّل تا به آخر و بار دیگر از بیت آخر وارونه تا به اوّل خواند و من از روى کتاب گوش دادم و هیچ اشتباه نکرد.(۹)

در محراب نیایش

ملاّ عباس داراى ابعاد مختلفى بوده که مهم ترین آنها، «روح بندگى» و «عبادت» است. ستایش گرى وى، فراگیر بوده به طورى که همه زمان ها و مکان ها را شامل بوده است. فرزند دانشمندش در این خصوص، مطالب و داستان هایى نقل کرده که چکیده آن، بدین قرار است:

الف) استفاده شایان از تمام اوقات عمر براى انجام عبادات واجب و مستحب.

ب) از گناهان اجتناب مى کرد.

ج) بیشتر ایّام سال روزه بود.

د) نمازهاى مستحبى را در حال حرکت و سواره مى خواند.

هـ) دائم الوضوء بود.

و) تهجّد شب از سنّ تکلیف تا دو سه شب قبل از ارتحال.

ز) خواندن نماز براى والدین و اموات خاندانش.

ح) عدم تظاهر به زهد و عبادت.(۱۰)

قناعت و تلاش

لباس و پوشاک وى عبارت بود از: جبّه، شلوار، پیراهن، شال کمر، شال سر (عمّامه) و… که جنس و رنگ آن ها، کرباس سفید بود و پارچه آن ها نیز دست بافت همان روستا بود. آقاى راشد در این باره مى نویسد:

همه این ها از پنبه اى بود که در مزرعه خود ما یا مزرعه متعلّق به عمّه ام، به عمل مى آمد و تا زمانى که در ده بودیم، مادرم و پس از آن که به شهر آمدیم، عمّه ام پنبه را مى رشتند و پارچه اش را با همان وسائل ساده اى که در روستاها داشتتند، مى بافتند. و جوراب پنبه اى و پشمى مى پوشید و لباس هایش همیشه تمیز بود. کفش وى در تابستان، گیوه هاى تخت کلفت بود از نوعى که مردم کارگر مى پوشیدند و در زمستان، کفش هاى چرمى ساده که در همان تربت مى دوختند.

لباس او با لباس روستاییان هیچ تفاوت نداشت مگر در رنگ، و این که او عبایى هم به دوش مى انداخت و عصایى به دست مى گرفت و بقچه کتابى را زیر بغل داشت.(۱۱)

وى علاوه بر جنبه روحى، از لحاظ بدنى هم نیرومند بود قامتى متوسط و معتدل، استخوان بندى محکم و اعصاب و عضلات قوى داشت. دندان هایش تا آخر عمر سالم بود در اواخر عمر، یک چشمش آب آورد.لباس ها و بدنش همیشه تمیز بود و هیچ گاه از دخانیات استفاده نکرد.هم ولایتى هایش مى گفتند: زمانى که حاج آخوند در روستا بود و شخصاً به کار زراعت مى پرداخت، برابر چهار نفر کار مى کرد…وى به جز کشاورزى و دامدارى، در اسب سوارى نیز مهارت داشت.(۱۲)

خلاّقیت

یکى از خصوصیات ملاّ عباس تربتى، استفاده بهینه از امکانات بود در این میان، نظم، ابتکار و مدیریت وى در «کشاورزى» حائز توجّه و تحسین است. از این رو، به نقل برخى از گفتار و تجاربش گوش مى سپاریم:من همیشه گاوهایم را چنان سیر نگه مى داشتم و به آن ها از لحاظ نظافت و اصطبل و جهات دیگر، رسیدگى مى کردم که گاوهاى من از همه گاوهاى ده زورمندتر بودند.گاوآهن، بیل، ماله، کلنگ، ارّه، تیشه و هر چه از این قبیل که داشتم، همگى همیشه سالم، دسته هاى آن ها نو، ریسمان ها همه نو و محکم بودند و هیچ گاه نمى گذاشتم که این لوازم کار فرسوده گردند…

گاوآهن هایى که خریدارى مى کردم همیشه از گاوآهن هاى مردم بلندتر، کشیده تر و سنگین تر بود. هنگامى که زمین را شیار مى کردم، تمام آن آهن را تا به دسته در زمین مى فشردم و چون گاوها زورمند و سیر بودند، به آسانى آن را مى کشیدند…

پس از شیار کردن زمین، ریشه هاى گیاهان را جمع کرده و پیش حیوانات مى ریختم… و بعد از غربال کردن بذرها، تخم گندم چاقِ یک دست را در زمین مى پاشیدم.با رشد گندم ها، به میان خوشه ها رفته و علف هاى هرز را جدا مى کردم و در هنگام خرمن نیز چنان دقّت مى کردم که در میان گندم ها، کاه، سنگریزه و کلوخى باقى نماند. لذا محصول بیشترى به دست آورده و گندم مرا نیز به قیمت گران تر مى خریدند…(۱۳)

وى در خصوص «آبیارى» نیز ابتکاراتى داشته که عبارت است از:قبل از رسیدن نوبت آب، کف جوى را با بیل صاف کرده، بریدگى ها و گودال هاى اطراف جوى را تراش مى داد و سوراخ موش ها را مى بست در نتیجه پس از باز کردن آب از محلّ بند، آب به خوبى جارى شده و چیزى از آن تلف نمى شد.شایان توجه است که وى همیشه مقدارى از سهمیه آب زراعتى خود را به شریک قبلى و بعدى اش، واگذار مى کرد.(۱۴)

دلدادگى

یکى از علماى طراز اوّل تربت حیدریه، آخوند حاج شیخ على اکبر تربتى (متوفّاى ۱۳۳۱ ق) است وى پس از سال ها تحصیل در حوزه علمیه نجف اشرف، از سوى آخوند ملاّ محمدکاظم خراسانى، صاحب کفایه الاصول، (متوفّاى ۱۳۲۹ ق)(۱۵) به درجه اجتهاد نائل مى شود به طورى که آخوند خراسانى او را به عنوان «مجتهد جامع الشرایط» معرّفى مى کند.

بعد از بازگشت آیه الله تربتى به شهر تربت، فضلاى این دیار پروانه وار در حلقه درسش شرکت کرده و از مکارم و علوم وى بهره مند مى شدند. ملاّ عباس نیز به محضر درسى ایشان راه یافته و مباحث کفایه الاصول را فرا مى گیرد.

هنوز مدّت زمانى از تدریس آیه الله تربتى نگذشته بود که وى از نحوه زندگى، پشتکار و روحیه شاگردش ملاّ عباس، آگاهى یافته و نسبت به او علاقه مند مى شود. لذا هر از چندگاهى، از شاگردش مى خواهد که همراه خانواده به شهر منتقل شود ولى در هر بار فقط یک پاسخ مى شنود و آن، این که زندگى در روستا را به جهت پدرش برگزیده است!(۱۶)

زندگى در شهر

پس از فوت پدرش، مجتهد تربتى بر اصرار خود افزود تا این که یک بار به وى چنین فرمود:«من به عنوان حاکم شرع، حکم مى کنم که: بر شما واجب است به تربت منتقل شوید و الاّ، آدم با شتر مى فرستم که اثاث شما را بار کنند و به تربت بیاورند.»

سپس مى فرماید:«ترویج دین، بر شما واجب است و این کار در شهر میسّر است.»

حاج آخوند از فرموده استاد گرانقدرش اطاعت کرده و در اواخر ۱۳۲۸ ق. خانواده و زندگى خود را از محیط پرصفا و رفاه روستا به شهر تربت انتقال داد و خانه، زمین زراعتى، دام و ادوات کشاورزى را به عنوان امانت به فردى از اهالى روستا واگذار کرد و اثاثیه مورد نیاز را همراه خود آورد… (۱۷)وى براى خانواده اش خانه محقّرى اجاره کرده بود… سرانجام پس از شش سال و چندماه اجاره و عاریه نشینى، صاحب خانه شد…پس از ازدواج دخترش، یکى از اتاق ها را براى سکونت وى و دامادش اختصاص داد.(۱۸)

او پس از اقامت در شهر، مرتّب به محضر مجتهد تربتى رسیده و از درس اصول و شرح منظومه ایشان بهره مند مى شد. آیه الله تربتى وى را مکلّف کرده بود که به جاى او نماز جماعت بخواند لذا ملاّ عباس، على رغم تمایل، به اصرار و دعوت استادش پاسخ مثبت داده و امامت مسجد را به عهده گرفت. هر از چند گاهى، مجتهد تربتى به مسجد وارد شده و به وى اقتدا مى کرد. تا این که یک روز ملاّ عباس نماز جماعت را ترک کرده و خدمت استاد گرامى اش عرض کرد:

مى ترسم خلوص نیّتى که در نماز لازم است، برایم باقى نماند!امّا مجتهد فرزانه تربت با نصایح و کلماتى، او را متقاعد کرده که به امامت جماعت ادامه بدهد و این گونه وسوسه ها را به دل راه ندهد.(۱۹)

استادان

مهم ترین استادان وى عبارتند از:

۱٫ ملاّ عبدالحمید تربتى (صرف و نحو).

۲٫ آقاى عالِمى (فقه و اصول).

۳٫ آیه الله حاج شیخ على اکبر تربتى (فقه، اصول و فلسفه).

۴٫ آیه الله العظمى حاج آقا حسین قمى.

۵٫ حکیم آقا بزرگ شهیدى.(۲۰)

تکریم دانشمند

ماه رمضان یکى از سال ها، حاج شیخ عباس قمى (۱۳۵۹ ـ ۱۲۹۴ ق)(۲۱) در مشهد مى ماند و در مسجد گوهرشاد به سخن رانى مى پردازد ملاّ عباس تربتى براى بهره مند شدن از محضر محدّث قمى، سخن رانى خود در تربت حیدریه را تعطیل کرده و به مشهد وارد مى شود و به عنوان مستمع، در مسجد گوهرشاد مى نشیند. محدّث قمى به محض مشاهده حاج آخوند تربتى، از منبر پایین مى آید و مى فرماید:«با وجود حاج آخوند، زیبنده نیست که من موعظه کنم… اى مردم! از ایشان استفاده کنید.»آن گاه از دوست صمیمى اش ملاّ عباس مى خواهد که تا پایان ماه رمضان در آنجا سخن رانى داشته باشد.(۲۲)

بوستان دانش

از همان دوره تحصیل به «مطالعه» اهمیت مى داد دروسى را که مى آموخت، اِعراب و معناى صحیح کلمات آن را نیز فرا مى گرفت.در خصوص «قرآن»، علاوه بر تلاوت آن، از شأن نزول و تفسیر آیات هم آگاهى پیدا کرده و به ذهن مى سپرد.تمام مسائل فقهى (طهارت تا دیات) را بر اساس فتاواى مراجع تقلید، فراگرفته و در هنگام سفر نیز کتاب هایى چون: رساله عملیه، کفایه الاصول، فوائد المشاهد و جلاءالعیون را همراه برده و به مطالعه مى پرداخت.(۲۳)

یکى از هم معاصرین وى مى گوید:«حاج آخوند از همان زمان جوانى و ایّام طلبگى، همین طور بود که الان هست هر گاه طلاّب جمع مى شدند و با هم انسى داشتند، او یا سرش در کتاب بود یا مشغول نماز.»(۲۴)

بر کرسى تدریس

وى در شهر تربت و مشهد، بعد از نماز و منبر صبح، معمولاً سه یا چهار درس بیان مى کرد محلّ تدریس او گاهى مسجد و گاهى مدرسه علمیه بود.(۲۵)

حاج آخوند در «تشویق افراد به علم آموزى» شیوه هایى را به کار مى گرفت از جمله این که، به کسانى که توانایى مالى کافى نداشتند، کمک کرده حتّى آن ها را از تربت به مشهد مى فرستاد، هزینه تحصیل آنان را مى پرداخت و به درس خواندن و تربیت اخلاقى دانش آموختگان هم رسیدگى مى کرد.برخى از آن ها را نیز در خانه خود پذیرفته و همانند اعضاى خانواده، مورد محبت و حمایت مادّى و معنوى قرار مى داد.(۲۶)

حاج آخوند در خانه نیز قرآن، سواد فارسى و عربى و مسائل دینى را به دخترانش آموزش مى داد، به طورى که دختر بزرگش «جامع المقدمات» را نزد پدر فراگرفته و در خواندن کتاب هاى تفسیر، حدیث و تاریخ مهارت پیدا کرده بود. و پس از بازگشت پسرانش از مدرسه، براى تقویت بنیه علمى آن ها، هر روز به آنان درس مى داد.(۲۷)

شاگردان

بى شک افراد متعدّدى (طلبه و غیره) از حوزه درسى حاج آخوند تربتى بهره مند شده اند، که فعلاً از اسامى همه آنان اطّلاع چندانى نداریم لذا به نام برخى از آن ها اکتفا مى شود:

۱ و ۲ ـ پسرانش، حجج اسلام آقایان: حاج شیخ حسینعلى راشد (ره) و حاج شیخ محمّدامین راشد.

۳ ـ آیه الله محمّدرضا ربّانى خراسانى.(۲۸)

۴ ـ حاج شیخ عبدالرّضا تربتى (ره).(۲۹)

منبر نور

از جمله اقدامات مستمرّ وى، مقوله «سخن رانى» است وى پس از اقامه نماز جماعت در سه نوبت، به منبر مى رفت. برنامه ریزى ایشان در این خصوص، چنین بود که: در قسمت اوّل سخن رانى، چند مسأله شرعى را بیان کرده، سپس موعظه و نکات اخلاقى و در پایان نیز به روضه خوانى مى پرداخت.

ویژگى هاى ملاّ عباس تربتى در «منبر» عبارت است از:

۱٫ پذیرفتن دعوت همه افراد بدون در نظر گرفتن مقام و جایگاه مالى و اجتماعى آنان.

۲٫ واجب شمردن منبر و موعظه و بیان احکام دینى.

۳٫ خواندن مرثیه و روضه از روى کتاب.

۴٫ گویش محلّى براى روستاییان.

۵٫ مقدّم کردن ملاّها و وعّاظ روستا و شهر در سخن رانى.

۶٫ بیان نکات ضعف منبرى ها، خصوصى و مؤدّبانه.

۷٫ گریستن بر مصائب ائمه(علیهم السلام) در هنگام روضه خوانى.

۸٫ سفارش مردم به رسیدگى به حال فقرا

۹٫ تشکیل جلسات «پاسخ به سؤالات» پس از پایان یافتن منبر.

۱۰٫ مزد نگرفتن براى سخنرانى.(۳۰)

هر یک از اهالى تربت حیدریه که در پاى منبر سخن رانى ملاّ عباس حضور داشته و از کلمات دلنشین و رفتار متواضعانه اش بهره مند شده اند، کم و بیش خاطراتى از منبر وى دارند.

وجوهات شرعى

حاج آخوند علاوه بر این که خودش از «وجوه شرعیه» مصرف نمى کرد، از مال خود نیز خمس و زکات مى داد.وى پس از رحلت پدرش و جدا کردن سهم ارث خواهرش، بجز مقدارى زمین کشاورزى ـ که نصف آن هم جزو مهریه همسرش بود ـ مابقى اموال را به عنوان ردّ مظالم، زکات و خمس پرداخت چرا که مى گفت: «معلوم نیست پدرم حقوق شرعیه اش را کاملاً ادا کرده باشد.»(۳۱)

همچنین وى از همان زمین زراعتى و موروثى هر سال سر خرمن، زکات گندم را جدا مى کرد و مابقى را به خانه مى آورد…(۳۲)اهالى روستا و شهر وقتى وجوهات خود را نزد ملاّ عباس تربتى مى آوردند، وى با نهایت احتیاط، هر یک را در جایگاه مناسب آن قرار مى داد. او در همه عمرش هیچ گاه از سهم امام، زکات، ردّ مظالم و غیره استفاده شخصى و خانوادگى نبرد.(۳۳) در این باره فرزندش، حسینعلى راشد، مى نویسد:

با این که من و برادرم طلبه بودیم، پدرم در تمام مدّت عمرش از وجوهات حتّى یک شاهى هم نداد. ایشان ما را چنان تربیت کرده بود که واقعاً اگر مى خواستیم به وجوهات دست بزنیم مثل این بود که به مار و عقرب دست مى زنیم…(۳۴)

ملاّ عباس در خصوص نوع برخورد با مراجعین، سه روش را برگزیده بود:

۱ ـ کسانى را که مستحق گرفتن خمس و زکات مى دانست به اندازه نیازشان مى پرداخت.

۲ ـ براى گروهى از سادات و… که در نظرش مشتبه الحال بودند از آیه الله العظمى حاج آقا حسین قمى اجازه مى گرفت و به آنان کمک مالى مى کرد.

۳ ـ دسته اى هم بودند که هیچ گونه صلاحیت و استحقاقى نداشتند وى با این متکدّیان و گدایان ـ که حتى نیمه شب نیز مزاحمت ایجاد مى کردند ـ با سعه صدر و خوش اخلاقى رفتار مى کرد و مقدارى از نان و غذاى خانواده اش را به آنان مى داد امّا حاضر نبود از خمس و زکات چیزى به آن ها بپردازد.

آقاى راشد در این خصوص نقل مى کند:

من همیشه به پدرم مى گفتم: شما همین اندازه که به مردم بگویید که باید حقوق شرعیه خودشان را بدهند امّا خودتان قبول نکنید که در اخذ و مصرف آن واسطه باشید. ولى پدرم مى فرمود:«موارد زیادى هست که من مى دانم اگر قبول نکنم، آن آدم اصلاً حقوق شرعیه خود را نمى دهد و از آن مى ترسم که من نیز به خاطر راحتى خودم، شریک گناه او شده باشم و نیز بعضى مستحقان هستند که در آن صورت، ممکن است چیزى به آن ها نرسد…»(۳۵)

سفرهاى زیارتى

آخوند تربتى در دو نوبت به زیارت کربلا موفق شده بود یک بار در سنین ۳۴ سالگى که سفرش هفت ماه به طول انجامید. روزى که زائر عارف کربلا به روستایش برگشت، خانه از جمعیت پر شده و به دور حاج آخوند حلقه زده بودند در همین موقع، فردى به پا خاسته و مى گفت:«دین آمد، ایمان آمد، نور آمد، رحمت آمد، برکت آمد، نماز آمد…»(۳۶)

بار دوم زمانى بود که جنگ بین المللى اوّل به پایان رسیده بود. در سال هاى جنگ، شیعیان که به زیارت موفّق نشده بودند، از همه جاى ایران به جانب کربلا حرکت مى کردند حاج آخوند و پسرش آقاى راشد نیز با یکى از قافله هاى تربت حیدریه همراه شدند.

در این سفر که حدود شش ماه طول کشید، حاج آخوند غالباً پیاده راه مى پیمود. اقامه نماز جماعت، سخن رانى و تفقّد از حال زائران، از برنامه هاى همیشگى وى بود…(۳۷)

وى در سال ۱۳۰۶ ش. عازم مکّه شد از آنجا که معلوم نبود گذرنامه خواهند داد یا نه، بعضى مى گفتند: قاچاق مى رویم. امّا حاج آخوند مى گفت:«من چنین کارى نمى کنم با آن که بى نهایت مشتاق زیارت مکّه هستم، ولى بر خلاف معمول و قانون حاضر نیستم.»

خوشبختانه به همه آن ها گذرنامه دادند و به زیارت مشرّف شدند. حاج آخوند با وجود بیمارى و درد شدید دست، براى هر یک از خویشاوندان و دوستانش (متوفّا و زنده)، طواف هاى متعدّدى انجام مى داد حتّى به نیابت بیش از هفتاد نفر، نماز طواف نساء خواند… چرا که در صورت صحیح نبودن قرائت نماز، حجّاج و زائران از جهت «همسر» مُحِل نمى شوند.(۳۸)

سجایاى اخلاقى

در این زمینه به نقل، دو داستان از «فضائل اخلاقىِ» ملاّ عباس تربتى، تبرّک مى جوییم:شکیبایى گاهى مواقع برخى از هم ولایتى هاى آخوند، سهمیه آب وى را قطع کرده و به زمین خود مى بستند. حاج آخوند پس از تحقیق، مشاهده مى کرد که دیگرى آب را به زمین خود باز کرده است بدون هیچ پرخاش و عصبانیتى، به آن شخص مى فرمود:«هر وقت زمین شما آب خورد، آب را باز کنید که پایین بیاید.»(۳۹)

تقو در سال هاى جنگ بین المللى اوّل (۱۲۹۷ ـ ۱۲۹۳ ش) علاوه بر قحطى، بیمارى هاى متعدّدى مثل وبا و آنفلوانزا ایجاد شده بود. در خانواده حاج آخوند به جز کدبانوى آن، مابقى به بیمارى مبتلا شده بودند که در پایان، کودک خردسال وى نیز از دنیا رفت.

دکتر ضیاءالاطباء ـ که از مریدان خاصّ آخوند بود ـ پس از آگاهى از بیمارى و فقر غذایى و اقتصادى این خانواده، یک روز به عیادت آنان آمده و مبلغى پول را کنار بستر حاج آخوند مى گذارد. ایشان مى پرسد:

این چیست؟

ـ پولى است که شخصى براى مصارف این چند بیمار، داده و از وجوهات شرعیه نیست.

ـ چه کسى داده است؟

ـ فلان شخص داده است و به من سپرده که نگویم امّا چون پرسیدید، ناچار شدم که بگویم!

حاج آخوند که آن شخص را مى شناخت، در حالى که اشک از دیدگانش جارى بود، فرمود:

«حضرت آقا! در این قحطى، که مردم از گرسنگى مى میرند، این آدم عروسى راه انداخت و از مشهد مُطرب زنانه آورد و مبلغ ها صرف عرق و شراب کرد و داد مردم مسلمان خوردند!»

سپس فرمود:

«آیا شما روا مى دانید که من از چنین آدم، پول قبول بکنم؟ من راضى هستم بمیرم و از چنین کسان، نوشدارو نگیرم!»

دکتر که سخت منقلب شده و به گریه افتاده بود، پول را برداشت و به صاحبش بازگرداند.(۴۰)

دعوت به نیکى

آخوند ملاّ عباس تربتى در راستاى گسترش«معروف» و محو «منکر»، از شیوه هاى متعددى بهره مى گرفت که به چند نمونه آن اکتفا مى شود:

تکریم انسانیّت

روزى که وى براى معالجه دخترش به نزد پزشک رفته بود، مشاهده کرد خانم بیمارى براى بار دوم پیش دکتر آمده و بین آنان چنین گفت و گویى رخ داده است:

ـ نسخه سابق کو؟

ـ نسخه را خوردم.

ـ یعنى کاغذ را جوشاندى و خوردى؟!

ـ آرى.

ـ حیف آن نانى که شوهرت به تو مى دهد!

حضّار از این مسئله به خنده درآمدند پزشک مجدّداً براى او نسخه اى نوشته و به او فهماند که داروها را از عطّارى بگیرد و بخورد، نه نسخه را. ساعتى بعد از این ماجرا ـ که همه بیماران معالجه شده و رفته بودند ـ حاج آخوند پس از دعا در حقّ پزشک، براى معالجه فرزندش، چنین گفت:«مى خواستم خدمت شما عرض کنم آن کلمه اى که به آن زن گفتید و زن هاى دیگر خندیدند، آن زن در میان بقیه شرمسار شد خوب نبود.»(۴۱)

اصلاح نه افساد

در دهه عاشوراى یکى از سال ها، واعظى بالاى منبر به استاندار خراسان حملات شدیدى کرد… تا این که در جلسه اى خصوصى، ملاّ عباس مؤدّبانه از آن واعظ پرسید:

شما چرا در بالاى منبر از اشخاص، با ذکر نامشان، به بدى یاد مى کنید؟

وى در پاسخ گفت: براى نهى از منکر.

ملا عباس گفت: در کجا این دستور داده شده که بالاى منبر، کسى را به نام بد بگویید آن هم نسبت به امرى که صحّت آن ثابت نشده است؟!… و اگر فرضاً آن شخص مرتکب گناهى هم شده باشد همین که در بالاى منبر آبرویش برود، در مقام لجاجت و ستیز بر مى آید.

و در ادامه فرمود:کسى که حاکم جایى مى شود، اشخاص مختلفى از او توقّعاتى دارند هر گاه به منافع آن ها زیانى برسد یا توقّعات آنان برآورده نشود، ممکن است به او نسبت هاى ناروایى بدهند و از طریق امثال شما و از این راه (منبر)، از او انتقام بکشند. البته چه بسا آن حاکم و مسئول هم آدم خوبى نباشد و گناهانى داشته باشد امّا این افراد شاکى هم معلوم نیست که عادل و راستگو باشند.

آن واعظ گفت: آخر همه مى گویند.

مرحوم حاج آخوند گفت: مگر آنچه همه مى گویند، صحیح و حجّت است…

در پایان هم، چنین به روشنگرى پرداخت:ممکن است یک نفر چیزى به دروغ بگوید و در دهان مردم اندازد و آن ها نیز آن مطلبِ بى اساس را بازگو کنند. بنابراین، هرگاه خودتان چیزى را دیدید یا دو شاهد عادل نزد شما گواهى دادند، در آن صورت قبول کنید… آن گاه فاعل منکر را در خلوت نصیحت کنید و اگر نپذیرفت، بر اساس شرایط ]دینى و اجتماعى [از آن منکر جلوگیرى کنید…(۴۲)

تأثیر نماز جماعت

زمستان فرارسیده بود ملاّ عباس تربتى همراه چند نفر به مشهد مى آمدند بارش برف و تاریکى شب، باعث شد که به قهوه خانه اى وارد شوند. در میان مسافران، چند پسر و دختر پولدار به شراب خوارى و رقص پرداخته بودند حضور ناهمگون مسافران در این شب تاریک، نگرانى ها و سؤالاتى ایجاد کرده بود. یکى از شاهدان نقل مى کند:من با مشاهده این وضع، هراسان شدم و گفتم نکند یا از جانب حاج آخوند نسبت به این ها تعرّضى بشود یا از جانب آن ها به ایشان اهانت شود! لذا آماده شدم که در صورت اهانت به حاج آخوند، در مقام دفاع برآیم.

وى در ادامه مى گوید:حاج آخوند وارد قهوه خانه شد، انگار نه کسى را مى بیند و نه چیزى مى شنود. پس از پرسیدن قبله از قهوه چى، به نماز ایستاد و دوستانش نیز به وى اقتدا کردند من هم وضو گرفته و اقتدا کردم. عدّه اى از مسافران هم کم کم به صف جماعت پیوستند قهوه چى نیز تحت تأثیر قرار گرفته و به نماز جماعت پرداخت.

پس از پایان نماز، هیچ یک از آن جوانان دیده نشدند. آرى، آنان بساط گناه را برچیده و با اتومبیل خود شبانه فرار کرده بودند.(۴۳)

رعایت حقوق دیگران

وى عالم عامل و واعظ متّعظى بود که در سراسر زندگى، به حقوق دیگران ارج نهاده و هنجارهاى اجتماعى را رعایت مى کرد. آقاى راشد در این زمینه مى نویسد:هر گاه بام خانه اش را کاه گل مى کرد، مقدارى از بام همسایه را هم که متصل به خانه اش بود، کاه گل مى کرد. هیچ گاه برف خانه اش را در کوچه نمى ریخت و ناودان خانه اش را به کوچه نمى گذاشت و ما را نهى مى کرد که در جوى آب که به خانه هاى مردم مى رود، چیزى بشوییم.(۴۴)

وى کم ترین تجاوزى به احدى نکرد و آزارى به کسى نرساند… دکتر ضیاءالاطّباء نقل کرده است:ـ… بیماران بعضى روى نیمکت و برخى هم روى زمین نشسته بودند، من به معاینه یکایک آنها مى پرداختم در این اثنا، حاج آخوند (ره) همراه دخترش که مریض بود، آمد. من تعارف کردم که بیایند جلو تا معاینه کنم ایشان قبول نکرده و گفت: این بیماران پیش از من آمده اند و من در نوبت خودم مى آیم.(۴۵)

طبیب دوّار

حاج آخوند حتّى بعد از نیمه شب زمستان و نیمه روز تابستان، براى رفع حاجت مردم مى شتافت چرا که خود را براى کارهاى شرعى و خدمت به مردم وقف کرده بود. آقاى راشد در این رابطه مى گوید:من که نزدیک به چهل سال از عمرم را در زمان حیات مرحوم حاج آخوند گذرانده ام، با اطمینان مى گویم: او مردى بود که «نَفْسِ» خود را کشته بود مثلاً پیش مى آمد که گاهى بعد از نیمه شب درِ خانه ما را مى زدند و ما با وحشت از خواب بیدار مى شدیم، مى دیدیم کسى است از خانه اى آمده و مى گوید: «فلانى در بستر احتضار است، آقاى حاج آخوند به بالینش بیایند.» فوراً، بى تأمّل و بى کم ترین اکراه، مانند پرنده سبکبالى بر مى خاست وضو مى گرفت و مى رفت.(۴۶)

وى با همه زهد و عبادتى که داشت، از آن ها نبود که «مقدّسى» را شغل خود قرار مى دهند بلکه به تمام امور معمولى زندگى مى رسید از قبیل: رفتن به مهمانى، عیادت مریض، تشییع جنازه، مجلس عقد. و خودش نیز همیشه میهمان مى پذیرفت.ایشان به درد دل مردم گوش داده، در رفع گرفتارى هاى آنان مى کوشید و اختلافات خانواده ها، روستاهاو… را حلّ و فصل مى کرد.(۴۷)

بسیار اتفاق مى افتاد که پس از اقامه نماز، منبر و تدریس به خانه آمده، مى خواست اندکى بخوابد که درِ خانه را مى زدند… خانواده اش مى خواستند جواب ندهند ولى ایشان مى گفت ببینید کیست…

متأسفانه بیش تر اوقات، براى رفت و برگشت حاج آخوند، مرکب سوارى نمى آوردند و ایشان مسیر را پیاده مى پیمود در حالى که کتاب هایى را نیز غالباً با خود همراه داشت مانند رساله عملیه و فوائد المشاهد.(۴۸)

ثبت اسناد

در آن زمان که قانون اداره و دفاتر «ثبت اسناد» وجود نداشت، علماى دینى معاملات مردم را نوشته و امضاء مى کردند این اسناد در ادارات دولتى از اعتبار قانونى و حقوقى برخوردار بود.موضوع این سندها مختلف بود مانند ازدواج، طلاق، بیع قطعى و شرطى، رهن، اجاره، وکالت، صلح، اقرار، هبه و وصیت.

از آن جا که بسیارى از مردم بى سواد بودند، عدّه اى از خوانین، پولداران و صاحب منصبان، با حیله هایى از مردم سند مى گرفتند و به اجرا مى گذاشتند.

ملاّ عباس تربتى به فرزندش مى گفت:«من نیز پس از فراغت از دوره تحصیل و طلبگى ـ که به عنوان ملاّى محلّ شناخته مى شدم ـ گاهى مردم سندى اگر داشتند، براى آن ها مى نوشتم و مُهر مى کردم و پول نمى گرفتم و آن ها از این کار متحیر مى شدند ] که چرا پول نمى گیرم[. تا آن که روزى از جانب شخصى از متنفّذین، از من خواسته شد سندى برایش بنویسم در موردى که حق با او نبود، و من حاضر نشدم آن را بنویسم، و چون دیدم مورد اصرار و فشار قرار مى گیرم، مُهر اسمم را گذاشتم روى سنگ و با تیشه زدم خُرد کردم و عهد کردم که مادام العمر براى کسى سندى ننویسم.»

آرى، ملاّ عباس تربتى از آن به بعد، نه سندى نوشت و نه سندى را امضاء کرد.(۴۹)

احقاق حق

کسانى که به عنوان دادخواهى نزدش مى آمدند و از خان محل، حاکم یا شخص دیگر شکایت داشتند و…، ایشان در یک کاغذ کوچک نامه اى به طرف مقابل مى نوشت بدین گونه که:«بسم الله الرّحمن الرّحیم جناب…! ان شاء الله موفّق باشید. فلانى چنین مى گوید… اگر راست است و خداى ناخواسته به او تعدّى شده، امید است از مشارٌ الیه (مشارٌ الیها) رفع تعدّى بشود و هرگاه خسارتى به او رسیده، ] جبران شود[. ان شاء الله عندالله و عند الرّسول، مثاب و مأجور خواهید بود.عباس.»(۵۰)

همیشه افرادى که به آن ها نامه مى نوشت ترتیب اثر مى دادند مثلاً اگر کسى را توقیف کرده بودند، رها مى کردند اگر از کسى جریمه اى مى خواستند، مى بخشیدند و اگر آن فرد مدیون بود، مهلتش مى دادند.در یکى از این قضایا، خانمى به ملاّ عباس گفت: خان پس از خواندن نامه، آن را پاره کرد و دور انداخت. وى از این موضوع دلگیر شد با رسیدن این خبر به گوش آن خان، نزد حاج آخوند آمد و پس از احوال پرسى، نامه را از جیب درآورده، بوسید و به معظّم له نشان داد و گفت:من تمام نامه هایى را که از شما دریافت کرده ام، نگه داشته و وصیّت کرده ام که پس از مرگم، آن ها را در لاى کفنم بگذارند تا نزد خداوند وسیله نجاتم باشد.

و بعد ادامه داد:

من به این زن گفتم: الآن مى خواهم بخوابم و فلانى هم این جا نیست که بگویم شوهرت را آزاد کند، ولى در هنگام عصر که آمد، مى گویم برود و شوهرت را آزاد کند. با این وجود، نزد شما آمده و چنین دروغى گفته است!(۵۱)

آداب خطبه عقد

از جمله مراجعات عمومى مردم نزد ملاّ عباس تربتى، مسأله «عقد ازدواج» بود. سیره مستمر ایشان در این قبیل مراسم، عبارت بود از:

۱٫ دختر را با اجازه ولى اش و زنى را که شوهرش وفات کرده، به عقد ازدواج طرف مقابل در مى آورد.

۲٫ خطبه عقد ازدواج را هرگز براى زن مطلّقه، اجرا نمى کرد.

۳٫ براى مردى که همسر داشت، عقد موقّت جارى نمى کرد.

۴٫ هرگز براى فردى صیغه طلاق جارى نساخت.

۵٫ در مجالس عقد به موعظه مى پرداخت و تأکید مى کرد که: مهریه ها سبک باشد، نیّت ها را براى خدا خالص کرده و از تجمّلات و اسراف بپرهیزند.

۶٫ وى براى مجلس عقد، اجرت و پولى قبول نمى کرد زیرا اجراى خطبه عقد را بر خودش واجب مى دانست.(۵۲)

سفره احسان

در سومین سال جنگ بین المللى اوّل (حدوداً ۱۲۹۶ ش) به سبب عدم بارندگى، قحطى شدیدى رخ داده بود در آن سال با کوشش ملاّ عباس و دیگر خیرخواهان تربت حیدریه، جایگاهى تأسیس شد تا به افراد بى بضاعت کمک شود.

پس از ذخیره سازى انواع حبوبات، چون: گندم، جو، ماش، ارزن و عدس، عدّه اى به پختن غذا مشغول مى شدند ملاّ عباس همه روزه بعد از نماز صبح به کنار دیگ هاى بزرگ آمده و از چگونگى کار آشپزها آگاه مى شد. با پخته شدن غذا، مردم گروه گروه مى آمدند و سهمیه خود را مى گرفتند.در ضمن براى فقراى، محل جایگاهى ترتیب داده بودند تا شبانه روز در آن جا سکونت داشته باشند.(۵۳)

آشناى دل

در سال ۱۳۰۱ ش. زلزله اى در «تربت حیدریه» رخ داد که برخى از روستاهاى جنوبى شهر به کلّى ویران شده و بیش از هزار نفر کشته شدند.وقوع زلزله در هنگام سحر، باعث شد که مردم ناله کنان به کوچه، خیابان و بیابان وارد شوند و این در حالى بود که باران نیز به شدّت مى بارید.

ملاّ عباس تربتى مردم را به خواندن نماز آیات و سپس نماز صبح فراخواند برپایى مراسم نماز و دعا، به قلب ها آرامشى بخشید تا این که پس از طلوع آفتاب، از گوشه و کنار خبرهاى تأسّف بارى به دست آمد. ملاّ عباس پس از اطلاع از تخریب چند روستا، پیاده به راه افتاده و در خیابان هاى شهر به عدّه اى از تجّار و کسبه مى گوید:«چلوار، متقال و کرباس هر چه دارید، با سدر و کافور براى مردگان، و خوراک و پوشاک براى زنده ها زود بفرستید.»

وى سپس به چند روستاى شمالى شهر ـ که سالم مانده بودند ـ پیغام مى دهد که هر اندازه ممکن است مردان با بیل و کلنگ و آذوقه، زود خودشان را برسانند.آخوند تربتى در حدود ظهر بود که به روستاهاى زلزله زده مى رسد کم کم مردم نیز از شهر و روستاها مى آیند.

از آن جایى که هوا بو گرفته و منظره روستاها، دل خراش و وحشتناک بود، نیروهاى امدادى پس از یک روز کار به محلّ زندگى خود برمى گشتند. امّا روحانى سخت کوش و مهربان تربت، تا سه شبانه روز همراه زلزله زدگان ماند.وى بر حسب توانایى و حرفه افراد، از همان ساعت اوّل ورود نیروهاى مردمى، آنان را به چهار دسته تقسیم مى کرد:

الف) بیرون آوردن اجساد

عدّه اى را مأمور درآوردن اجساد از زیر آوار کرده و به آنان سفارش مى کرد: خاک ها و خشت ها را به گونه اى کنار بزنند که اگر کسى هنوز زنده است، بیشتر صدمه نبیند و پیکر مرده ها نیز بیشتر مجروح نشود.

ب) حفر کردن قبور

به افراد گورکن هم آداب و احکام آن را یاد مى داد.

ج) تهیّه کفن

برخى را نیز در نحوه بُریدن پارچه ها و تهیّه کفن آموزش مى داد.

د) غسل دادن اموات

به تعدادى از غسّال ها هم چگونگى غسل و احکام واجب و مستحبّى آن را مى آموخت.

در روستاهاى زلزله زده حدود بیست جایگاه غسل (غسّال خانه) ساخته شده بود آخوند تربتى به همه این اماکن رفت و آمد مى کرد. و به غسّال ها هم سفارش مى کرد که هر یک از اموات را بر اساس شرایط شان غسل (کامل، جبیره اى، تیمّم) بدهند و در پایان نیز بر همه جنازه ها شخصاً نماز مى خواند.

از دیگر اقدامات بسیار مؤثّر وى، این بود که به بازماندگان هر یک از قربانیان، دلدارى داده و پس از تعزیت و نصیحت، احکام ارث را برایشان بازگو مى کرد سوگواران نیز با مشاهده زحمات مخلصانه آخوند تربتى در وجود خود آرامشى احساس کرده و از شدّت اندوهشان کاسته مى شد.

یکى از افراد، مشاهدات خود را این گونه بازگو کرده است:

«حاج آخوند در آن سه شبانه روز، نه غذا خورد و نه خوابید. همه آن فضا از عفونت ]اجساد[چنان بود که کسى تاب نمى آورد به همین جهت، مردم دسته دسته مى آمدند و مى رفتند. امّا او تمام این سه شبانه روز همه کارها (بیرون آوردن جنازه ها، انجام غسل، تکفین، اقامه نماز، تدفین و…) را به خوبى سامان داد!»

با رسیدن خبر زلزله و تلاش هاى خستگى ناپذیر ملاّ عباس تربتى به تهران، رئیس الوزراى وقت با ارسال تلگرافى، از زحمات وى تشکّر به عمل آورد امّا آخوند مى گفت:«این، وظیفه دینى ما و واجب کفایى بود و اگر انجام نمى دادیم، همه گناهکار بودیم.»

دکتر امیر اعلم و هیئت همراهش پس از آمدن به تربت و مشاهده روستاهاى زلزله زده و جویا شدن از اقدامات چشمگیر و مؤثّر آخوند، به منزل وى مى آیند امیر اعلم خطاب به ملاّ عباس مى گوید:«شما یک نفر، به اندازه یک اداره بیشتر کار کرده اید!»

شایان توجه است که در همان سال (۱۳۰۱ش)، آمریکایى ها مبلغ هنگفتى براى زلزله زدگان مى فرستند مشروط به این که با دست حاج آخوند در بین مردم تقسیم شود. آقاى راشد در این زمینه مى نویسد:پدرم قبول نکرد آنچه مردم اصرار کردند و گفتند: اگر قبول نکنید پول را بر مى گردانند. گفت: مى خواهند برگردانند یا برنگردانند من قبول نمى کنم.

بالاخره چون پدرم قبول نکرد، کمیسیونى از چند نفر تشکیل دادند و پول به آن کمیسیون داده شد که تقسیم شود. امّا گمانم، آن پول را به مصرف ساختن مریضخانه اى رساندند.(۵۴)

بینش سیاسى

در جریان «مشروطه» آخوند ملاّ محمدکاظم خراسانى براى همه شاگردانش ـ که علماى ولایات ایران بودند ـ احکامى صادر کرده بود از جمله براى حاج شیخ على اکبر تربتى. به موجب این دستور، مجتهد تربتى به ریاست انجمن شهر تربت منصوب شده بود. قرار بر این بود که براى هر یک از بلوک هفتگانه تربت، «انجمن محلّى» تأسیس شود لذا مجتهد تربتى، ملاّ عباس را براى ریاست بلوک «زاوه» انتخاب کرده بود.

معظم له در این باره فرموده است:

از طرف انجن شهر نامه اى براى من آوردند که ریاست آن انجمن را قبول کنم من از آورندگان (آورنده) نامه پرسیدم که: انجمن چیست و مشروطه یعنى چه و مى خواهند چه کار بکنند؟ به من جواب دادند که: آقایان علما در نجف چون دیده اند که دولتى باید باشد و مالیات و سرباز باید گرفته شود تا نظم مملکت برقرار باشد و حکّامى و اداراتى و قوانینى باید در کار باشد، براى آن که این کارها موافق با احکام شرع انجام بگیرد… تصمیم گرفته اند که در همه ایالات و ولایات، انجمن هایى از مردم صالح آن محل تشکیل شود و آنها ]هم[نمایندگانى را به تهران بفرستند که عادل و محلّ وثوق باشند…

با خود گفتم: این، همان آرزویى است که هر مسلمان متدیّن دارد! چه بهتر از این.

وى اسامى اعضاى شهر را مى پرسد که متأسّفانه فردى از آن ها، آدم مثبتى نبود لذا ابهامات و نگرانى هایى در دلش ایجاد شده و على رغم اصرار مردم، عضویت و ریاست انجمن را نپذیرفت.(۵۵)

هاله اى از نور

در صبح روز یکشنبه ۱۷/۷/۱۳۲۲ ش. پس از اداى نماز صبح، در حالى که به سمت قبله خوابیده و عبا را بر روى خود انداخته بود، ناگهان پیکرش همانند آفتاب، نورانى و چهره اش تابناک گردید. وى از جاى خود تکانى خورد و چنین عرضه داشت:

سلام علیکم یا رسول الله! شما به دیدن منِ بى مقدار آمدید!

پس از آن، درست مانند این که کسانى یک به یک به دیدنش مى آیند، بر حضرت امیرمؤمنان على(علیه السلام) و یکایک ائمه تا امام دوازدهم سلام کرده و از آمدن آن ها اظهار تشکّر مى کرد. همچنین بر حضرت فاطمه(علیها السلام) و سپس بر حضرت زینب(علیها السلام) سلام کرد در این هنگام در حالى که به شدّت مى گریست، گفت:

بى بى! من براى شما خیلى گریه کرده ام.

آنگاه به مادر خودش سلام کرده و گفت:

مادر! از تو ممنونم به من شیر پاکى دادى.

پس از دو ساعت از طلوع آفتاب، این روشنایى که بر پیکرش مى تابید، از بین رفت و به حال عادّى برگشت به گونه اى که رنگ چهره اش به زردى گرایید. در این رابطه، آقاى راشد مى گوید:در یکى از این روزها… به ایشان گفتم: ما از پیامبران و بزرگان چیزهایى به روایت مى شنویم و آرزو مى کنیم که اى کاش خود ما بودیم و مى فهمیدیم… اکنون چنین حالتى از شما دیده شد من دلم مى خواهد بفهمم که این، چه بود؟!

وى در هر بار، سکوت مى کرد تا این که فرمود:

«من نمى توانم به تو بفهمانم خودت برو بفهم.»(۵۶)(۵۷)

عروج به ملکوت

عارف پیر تربت در سال هاى پایان حیات دنیوى، نزدیک به دو سال در بستر بیمارى بود سرانجام در روز یکشنبه ۲۴ مهرماه ۱۳۲۲ (۱۷ شوّال ۱۳۶۲) در حالى که نماز صبح را به صورت خوابیده خوانده بود، حالت احتضار در وجودش پدیدار شد. وى تا آخرین لحظه با هوشیارى کامل، کلماتى را زمزمه کرده و به رحمت واسعه الهى چشم دوخته بود.

پس از حدود دو ساعت از طلوع خورشید، به ناگاه در افق باور شیفتگان فضیلت، سرخى غروب نمایان شد و روح تابناک آخوند ملاّ عباس تربتى در شاخسار رضوان آشیان گرفت!

پیکر مطهّر آن فرزانه بر روى دست هاى دل سوختگان به سوى مشهد مقدّس، تشییع و در زاویه شمال غربى (آخرین غرفه صحن نو) بارگاه قدس رضوى به خاک سپرده شد.

سالک سبزوارى در مادّه تاریخ ارتحال وى سروده است:

به تاریخش رقم زد، کلک «سالک» *** به حق دست ارادت داد عباس(۵۸)

استاد فقید مرحوم على قندهارى تربتى در خصوص وصیّت وى، گفته است: حاج آخوند فرموده بود:«مرا در صحن مطهّر دفن کنید که قدم زیارت کنندگان حرم روى چشم هایم باشد… و بر سنگ لوح هم این آیه نوشته شود: (و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید)…»(۵۹)

و آقاى جلال رفیع مى گوید:

«… و چنین بود که حاج آخوند، از حاکمیت طاغوت در عهد پهلوى به کهف ولایت در آستان قدس رضوى پناه برد…»(۶۰)

در آیینه گفتار

امام خمینى(قدس سره) :

«مرحوم حاج آخوند ملاّ عباس، پدر آقاى راشد، یک وقت در راه مسافرت وارد قهوه خانه اى مى شود… نماز که تمام مى شود، مى بیند از آن جوان ها و آن بساطشان خبرى نیست و خودشان رفته اند… حاج آخوند ملاّ عباس آنچه را به عنوان تکلیف تشخیص داد، عمل کرد کار خودش را کرد، کارى به این نداشت که آن ها خوششان مى آید و از او تبعیّت مى کنند یا نه. چون کسى که اتّکال به خداوند تبارک و تعالى دارد، از این که تنها بماند ابداً نمى ترسد…»(۶۱)

حاج سید على رضا مدرّسى لب خندقى:

«همان طور که در حالات حبیب بن مظاهر یا اصبغ بن نباته و امثال آن ها از صحابه خاص شنیده اید، مرحوم حاج آخوند ملاّ عباس هم همین طور بود…»(۶۲)

آیه الله العظمى حاج آقا حسین قمى (۱۳۶۶ ـ ۱۲۸۲ ق):(۶۳) «حاج آخوند نه فقط از خوبان عالَم اسلام است بلکه از خوبان دنیا است!»(۶۴)

حکیم میرزاى عسکرى معروف به «آقا بزرگ شهیدى» (متوفّاى ۱۳۵۵ ق): «حاج آخوند مرد فوق العاده اى است و اگر به این شدّت تعبّد نمى داشت، مى توانست به جاى منطقه خراسان، دنیایى را تحت تأثیر قرار بدهد.»(۶۵)

آیه الله جنّتى: «حاج آخوند تربتى، پدر آقاى ـ راشد، رضوان الله علیه ـ از نوادر روزگار بود و در بسیارى از جهات واقعاً دومى نداشت. ایشان در تقوا و خلوص، عالمى استثنایى بود…»(۶۶)

بدیع الزمان فروزانفر: «دنیا به دور این مرد نگشته است.» یعنى بویى از دنیادارى در وجودش نیست.»(۶۷)

جلال رفیع([۶۸]): «وى نه فقط به عنوان شخص بلکه به عنوان شخصیت و به عنوان آدم و انسانى با مجموعه اى از فضیلت هاى کمیاب و نایاب، مورد توجّه و نیاز ما است. ما کیمیاى اخلاق و مکارم اخلاقى را در وجود او و امثال او جستجو مى کنیم… او از مردمى ترین شخصیت هایى است که در همان حال، از عابدترین آنان بوده است مردى که براى خدا خود را وقف مردم کرده بود…»

گلشن ابرارج۴


۱٫ نام این شهر تا قرن هفتم هجرى «زاوه» بود پس از ارتحالقطبالدینحیدرـ عارفمشهورـودفنوىدراین شهر،به«تربت حیدریه»نامیدهشد.(جغرافیاىتاریخى شهرها،عبدالحسیننهچیرى،ص۳۱۶،چ۱،۱۳۷۰٫)

۲٫ بیشتر مطالب این مقاله، برگرفته از «فضیلتهاى فراموش شده» است تألیف حسینعلى راشد، تهران، اطلاعات، چ ۱۶، ۱۳۸۰ ش، ص ۱۳۳، ۱۵۹ و ۱۶۰٫

۳٫ همان، ص ۱۶۰ و ۱۶۱٫

۴٫ همان.

۵-۶٫ همان، ص ۱۶۱ و ۱۶۲٫

۷٫ همان، ص ۱۵۵ ـ ۱۵۳٫

۸-۹٫ همان، ص ۱۶۲ و ۱۶۳٫

۱۰٫ همان، ص ۱۵۴، ۱۵۵، ۱۷۲ ـ ۱۷۴ و ۱۸۵ ـ ۱۸۹٫

۱۱٫ همان، ص ۱۰۲، ۱۰۳، ۱۱۰، ۱۱۱، ۱۳۱، ۱۷۵و۱۷۶٫

۱۲٫ همان، ص ۱۱۱، ۱۱۹، ۱۲۲ و ۱۲۳٫

۱۳٫ همان، ص ۱۸۹ و ۱۹۰٫

۱۴٫ همان، ص ۱۲۳ و ۱۲۴٫

۱۵٫ ر. ک: گلشن ابرار، ج ۱، ص ۴۴۴ ـ ۴۳۱٫

۱۶٫ فضیلتهاى…، ص ۱۶۳ و ۱۶۴ و تاریخ علماء خراسان، میرزا عبدالرحمن، ص ۲۶۸، دیانت، مشهد، ۱۳۴۱٫

۱۷٫ فضیلتهاى…، ص ۱۶۷ ـ ۱۶۴٫

۱۸٫ همان، ص ۱۵۰، ۱۷۰، ۱۷۶ و ۱۷۷٫

۱۹٫ همان، ص ۱۷۲٫

۲۰٫ همان، ص ۶۵، ۱۶۳، ۱۶۴ و ۱۷۲ و گلشن ابرار، ج ۲، ص ۵۹۲٫

۲۱٫ ر. ک: گلشن ابرار، ج ۲، ص ۵۷۶ ـ ۵۷۱٫

۲۲٫ فضیلتهاى…، ص ۸ و ۹ و سیماى فرزانگان، رضا مختارى، ص ۱۵۳، دفتر تبلیغات اسلامى، قم، چ ۶، ۱۳۷۲٫

۲۳٫ فضیلتهاى…، ص ۱۸۹ و ۱۱۰٫

۲۴٫ همان، ص ۱۳۲٫

۲۵٫ همان، ص ۱۰۹، ۱۳۱ و ۱۷۲٫

۲۶٫ همان، ص ۱۵۹ ـ ۱۵۶٫

۲۷٫ همان، ص ۱۵۶٫

۲۸٫ همان، ص ۲ و ۳، مقدمه.

۲۹٫ همان، ص ۱۳۲٫

۳۰٫ همان، ص ۱۰۳، ۱۰۸، ۱۰۹، ۱۱۵ و ۱۷۴٫

۳۱٫ همان، ص ۱۰۲٫

۳۲٫ همان، ص ۱۰۲ و ۱۰۳٫

۳۳٫ همان، ص ۱۰۱ و ۱۷۷٫

۳۴٫ همان، ص ۱۰۱ و ۱۰۲٫

۳۵٫ همان، ص ۱۸۳ ـ ۱۸۱٫

۳۶٫ همان، ص ۱۳۳٫

۳۷٫ همان، ص ۱۴۴ ـ ۱۴۲٫

۳۸٫ همان، ص ۱۴۴ و ۱۴۵٫

۳۹٫ همان، ص ۱۲۳٫

۴۰٫ همان، ص ۱۸۰ و ۱۸۱٫

۴۱٫ همان، ص ۱۲۵ و ۱۲۶٫

۴۲٫ همان، ص ۱۲۶ و ۱۲۷٫

۴۳٫ همان، ص ۱۲۹ ـ ۱۲۷٫

۴۴٫ همان، ص ۱۲۴٫

۴۵٫ همان، ص ۱۲۵٫

۴۶٫ همان، ص ۱۰۶ و ۱۰۷٫

۴۷٫ همان، ص ۱۰۱٫

۴۸٫ همان، ص ۱۰۸ و ۱۱۰٫

۴۹٫ همان، ص ۱۰۴ و ۱۰۵٫

۵۰٫ همان.

۵۱-۵۲٫ همان، ص ۱۰۵ و ۱۰۶٫

۵۳٫ همان، ص ۱۴۲٫

۵۴٫ همان، ص ۱۴۱ ـ ۱۳۸٫

۵۵٫ همان، ص ۱۷۰ و ۱۷۱٫

۵۶٫ همان، ص ۱۴۹ و ۱۵۰٫

۵۷٫ یادآورى مىشود که از این عالم فرزانه، کرامات دیگرى نیز در کتاب فوق ثبت شده است.

۵۸٫ همان، ص ۱۹۰ و ۱۹۱ و تاریخ علماء خراسان، ص ۲۶۸ و ۲۶۹٫

۵۹٫ کهف / ۱۸٫

۶۰٫ فضیلتهاى…، ص ۹۴٫

۶۱٫ همان، ص ۳۰٫

۶۲٫ همان، ص ۳۲٫

۶۳٫ ر. ک: گلشن ابرار، ج ۲، ص ۶۰۱ ـ ۵۹۰٫

۶۴٫ فضیلتهاى…، ص ۱۳۴٫

۶۵٫ همان، ص ۱۳۳ و ۱۳۴٫

۶۶٫ همان، ص ۴ و ۵٫

۶۷٫ فضیلتهاى…، ص ۱۳۰٫

۶۸٫ شایان توجه است که نامبرده، با قلم شیواى خود، بر کتاب «فضیلتهاى فراموش شده» دیباچهاى مفصّل و دقیق نوشته و بارها از شخصیت جامع ملاّ عباس تربتى قدّس سرّه، ستایش کرده اند.

زندگینامه آیت الله جواد تبریزی(۱۳۰۵ـ ۱۳۸۵ش.)

Untitled 

زندگینامه آیت الله العظمى آخوند ملاحسینعلى تویسرکانى

شرح حال مؤلف‏

آیه الله العظمى آخوند ملاحسینعلى تویسرکانى‏  عالم ربانى و فقیه محقق صمدانى، از علما و مدرسان بزرگ اصفهان و مراجع تقلید عظام.

سال تولد او به درستى معلوم نیست. وى ابتدا در بروجرد از محضر علامه محقق آیه الله سید محمد شفیع جاپلقى بروجردى از شاگردان حاج محمد جعفر آباده‏اى، آقا محمد على هزار جریبى، سید محمد مجاهد و شریف العلماء مازندرانى بهره برد و از شاگردان برجسته او محسوب گردید.

سپس به حوزه علمیه اصفهان مهاجرت نمود. مهم‏ترین استاد ایشان در اصفهان علامه فقیه اصولى محقق مد(قدس سره) شیخ محمد تقى رازى نجفى صاحب هدایه المسترشدین بود.

وى بعد از وفات این استاد بزرگوار به تدریس پرداخت و شمار بسیارى از فاضلان در محضر درس او گرد آمده و بهره‏ها گرفتند. بسیارى از مردم اصفهان نیز در مسائل فقهى از ایشان تقلید مى ‏نمودند.

اوصاف‏

علام میرزا محمد باقر خوانسارى در روضات الجنات از ایشان چنین یاد کرده است:

العالم الثانى والجبر الصمدانى و البحر الملتظم فى العالم الانسانى بجواهر الحکم و المعالى و لالى الغرر من الاسرار و المعانى و هو الفقیه المسلم و الاستاذ الاعلم مولانا الحاج ملا حسین على نوروز على الملایرى التوى سرکانى ثم الاصفهانى، طیب الله مقانى و تربته ورفع فى الجنان العالیه مقامه و رتبته… ان مولانا المذکور من العلماء الفحول و نبلاء الفقه و الاصول فاضلا محققا بارعا متتبعا، النتهت الیه نوبه التدریس والافتاء والافاده باصفهان، بعد ما فرغ فیها من التحصیل عند علمائها الاعیان، و قد کان معظم قرائته فیها على شیخ مشایخنا المتقدم المتین، عمده المعتمدین وقدوه المجتهدین، استادنا الاقدم و عمادنا الاجل الافخم، الشیخ محمد تقى… .

آیه الله سید على اصغر بن محمد شفیع بروجردى در طرائف المقال مى‏نویسد:

الحاج ملا حسین على التویسرکانى اصلا الاصفهانى، مسکنا، کان عالما فى علمى الاصول و الفقه، مدرسا هناک، قد ترقى عنده جمع من الطلاب، و قد تلمذ عند الوالد، و هو من اجلاء تلامذته‏ .

این بزرگوار نیز در اصفهان ریاست تدریس و فتوا داشتند. بسیارى از علما و فضلا از مجلس درس ایشان برخاستند. و زیادتى منفعت درس ایشان و ممتاز بودن مجلس درس ایشان در شهر مشهور بوده و بسیارى از عوام و خواص نیز تقلید ایشان مى‏کردند. امام جماعت مسجد ایلچى محله احمد آباد بودند و به جهت احتیاط در نماز جمعه جمعه‏ها را به درچه مى‏رفتند. نماز جمعه مى‏کردند؛ – چون آن جا مزرعه‏اى داشتند – و عمده تحصیل او نزد مرحوم شیخ محمد تقى – اعلى الله مقامه – بوده، چنان چه از ملاحظه کتاب فصل الخطاب او معلوم مى‏شود؛ و در تقوا و قدس هم معروف و کامل بود .

در ماثر و و الاثار نیز درباره ایشان چنین آمده:

مجتهدى مسلم و رئیسى اعظم و از محققین فقها و اساتید عظماى علما محسوب مى‏گردید. شهرت علم و صیت ریاستش تا به همه جا رسیده بود و ممالک عرب و عجم جمله را فرو گرفته؛ و اواخر عمر به سوانح چند ابتلا به هم رسانید و به صبر متمسک شد. در اویل حال چندى خدمت حاج سید شفیع جاپلقى نیز تلمذ نموده بود (۹).

شاگردان و مجازین‏

چنان چه گفته شد، علامه تویسرکانى در عهد خود ریاست تدریس فقه و اصول و مرجعیت تقلید و فتوا داشت و حوزه درسش در نزد فضلا به سبب کثرت تحقیق و تعمق بر سایر حوزه‏هاى مشابه ترجیح داده مى‏شد.

در این جا به ذکر اسامى برخى از شاگردان ایشان که از تتبع کتب مختلف به دست آمده مى‏پردازیم:

  1. میرزا عبد الغفار تویسرکانى.
  2. میرزا نصر الله قمشه‏اى.
  3. میرزا حسین همدانى.
  4. میرزا بدیع درب امامى.
  5. آخوند ملا حسین کرمانى.
  6. ملا عبد الجواد حکیم خراسانى.
  7. میرزا یحیى مستوفى بید آبادى.
  8. میرزا محمد على تویسرکانى.
  9. آخوند ملا محمد کاشانى.
  10. حکیم جهانگیر خان قشقایى.
  11. شیخ على محمد دهاقانى.
  12. سید محمد باقر زنجانى.
  13. سید زین العابدین رضوى خوانسارى.
  14. میرزا محمد رحیم شیخ الاسلام.
  15. سید محمد على خاتون آبادى، امام جمعه اصفهان.
  16. سید جعفر خلیفه سلطانى.
  17. سید شهاب الدین نحوى.
  18. شیخ محمد نبى تویسرکانى، صاحب لثالى الاخبار.
  19. آخوند ملا صالح کرمانى.
  20. میرزا حبیب الله کرمانى.
  21. سید محمد على خوانسارى فرزند، سید محمد صادق.
  22. سید محمود خوانسارى، برادر آیه الله العظمى سید ابوتراب.
  23. میرزا یوسف خوانسارى.
  24. میرزا مسیح چهار سوقى، فرزند صاحب روضات.
  25. میرزا مهدى چهار سوقى، فرزند صاحب روضات.
  26. شیخ محمد رضا اردکانى.
  27. شیخ محمد اردکانى شیدا.
  28. ملا محمد حسین عارفچه.
  29. سید على ساوجى اصفهانى، مقدس.
  30. ملا حسین ریزى.
  31. ملا محمد باقر قمشه‏اى.
  32. سید ابراهیم بهشتى، داراى اجازه اجتهاد از ایشان.
  33. میرزا محمد على شریف پاى قلعه‏اى.
  34. شیخ عبد الحسین تهرانى شیخ العراقین.
  35. میرزا محمد بن عبد الوهاب همدانى، امام الحرمین.
  36. شهید شیخ محمد تقى همدانى.

چهار شخصیت اخیر تنها اجازه نقل روایت از علامه تویسرکانى دریافت داشته ‏اند.

تالیفات‏

  1. کشف الاسرارء در شرح شرایع الاسلام‏

این اثر مهم و سترگ در یازده جلد تدوین گشته و نسخه اصل آن در اختیار عالم فاضل جلیل دکتر سید احمد تویسرکانى قرار دارد.

  1. المقاصد العلیه، حاشیه بر قوانین الاصول.
  2. فصل الخطاب، در اصول فقه.
  3. رساله عملیه.
  4. حاشیه بر جامع عباسى.
  5. الشهاب الثاقب، در رد بر حاج کریم خان کرمانى.
  6. قارعه القوارع، در رد بر ادله رکن رابع.
  7. نجاه المومنین، در اصول دین و اخلاق.

وى این کتاب را در سال ۱۲۷۸ ق به نام فرزندش محمد نگاشته و نسخه‏ هاى بسیارى از آن در کتاب خانه ‏هاى مختلف وجود دارد؛ از جمله نسخه کتاب خانه جناب دکتر سید احمد تویسرکانى که بر اساس آن این کتاب تصحیح و تحقیق و عرضه مى‏ گردد.

وفات‏

وفات آن مرحوم در سال ۱۲۸۶ ق در ایام گرانى اصفهان که سال بعد سخت‏تر شد، رخ داد، بدن مطهرش در تخت فولاد اصفهان در داخل بقعه علامه آقا حسین خوانسارى در پایین پاى عالم زاهد آخوند ملا محمد باقر فشارکى مدفون گردید و به نوشته صاحب روضات، از براى آن مرحوم لحد آماده ساخته پیدا شد. وى در روضات الجنات مى‏نویسد:

وتوقى (قدس سره) فى الیوم الثامن و العشرین من صفر سنه ختمه کتابنا هذا… و حمل نعشه الشریف على الا کتاف و الاجیاد الى مقبره تخت فولاد، فدفن هناک فى جهه القبله من مرقدى المحققین الخوانساریین من غیر معونه اعمال المعاول فى مقابله ذینک القبرین، لما وجد هنالک من الحفیره المعده لد فن من شاء التمسک بذلک الذیل، و الانصاف ان هذا المتفق له من جمیل الکرامه و عظیم النبل.

سنگ نوشته مزار مطهر آخوند حاج ملا حسینعلى چنین است:

هو الحى الذى لایموت، هذا مرقد العالم الفاضل الکامل المولى الجلیل و المقتدى النبیل، صاحب الکلمات الفاخره و الکرامات الظاهره، حاوى الفروع و الاصول، جامع المعقول و المنقول، فخر العلماء و المجتهدین، عمده العلماء العالمین، ظهیر الاسلام ونائب الامام، الاقا حاج ملا حسینعلى التویسرکانى و العشرین من شهر صفر سنه ست و ثمانین و ماثتین بعد الالف من الهجره النبویه ۱۲۸۶٫

میرزا محمد همدانى (امام الحرمین) در وفات این فقیه بزرگ اشعارى سروده است که ماده تاریخ آن چنین است‏ :

فقضى نحبه و صار الیها ودعاه الیه ارخ غفور