آزندگینامه آيت اللّه شيخ محمد اللّه نهاوندى‏(1291-1371ه ق)

يكى از قرآن پژوهان سده اخير، مرحوم حاج شيخ محمد نهاوندى رحمة اللّه عليه است. وى در پانزدهم رجب سال 1291 ه- ق در نجف اشرف در خانواده روحانى متولد شد. در سن چهار سالگى همراه پدرش براى زيارت به مشهد مقدس مشرف شد و پس از بازگشت، در تهران اقامت گزيد. وى در سال 1303 پدر ارجمند خود را از دست داد و تحت سرپرستى برادر بزرگوار و دانشمند خويش مرحوم حاج شيخ محمد حسن نهاوندى قرار گرفت. فقه، اصول و حكمت را نزد برادر خود و علماى تهران به پايان رسانيد و آن گاه در سال 1317 به همراه برادر محترمش تهران را به مقصد مشهد مقدس ترك كرد و در اين مكان مقدس از بزرگانى همچون شيخ اسماعيل ترشيزى و مير سيد على حائرى و حاج شيخ حسنعلى تهرانى بهره كافى برد و در همان ايّام، اجتهاد ايشان مورد گواهى اساتيد بزرگوارشان قرار گرفت.

سپس در سال 1324 به قصد ادامه و تكميل تحصيلات خود به عراق مهاجرت نمود. ابتدا در كربلا از محضر آيت الله سيد اسماعيل صدر و پس از رفتن به نجف اشرف دروس فقه و اصول را در محضر پر فيض آيات عظام:

سيد محمد كاظم يزدى،

آخوند ملا محمد كاظم خراسانى

و حاج ميرزا حسين حاج ميرزا خليل به كمال رساند. در اخلاق، از شاگردان مرحوم آخوند ملا حسينقلى همدانى به شمار مى‏رود، مدتى را هم در سامرا از درس آيت الله محمد تقى شيرازى بهره برد.

در سال 1330 پس از شنيدن خبر كسالت و سكته برادر گرانقدرش به مشهد مقدس بازگشت و در آنجا رحل اقامت افكند و مشغول تدريس و تاليف شد.

 

 

ويژگيهاى اخلاقى‏

بى شك يكى از صفات برجسته هر مسلمان تواضع اوست و چه زيبا است اگر اين صفت در عالم دينى تبلور يابد. مرحوم نهاوندى از آن دسته عالمانى بود كه از تواضع و فروتنى بسيار برخوردار و در همين حال فردى زنده دل، با نشاط و داراى طبعى لطيف بود و نسبت به اهل علم به ويژه نسبت به سادات، احترام فوق العاده‏اى مى‏گذاشت.

در ميدان بحث، شخصى جسور و در برخورد با افراد بسيار ملايم و آرام بود. زندگى بسيار ساده و بى آلايش داشت، بدون هيچ گونه تمايلى به ماديات و جنبه‏هاى فريبنده زندگى، در كمال قناعت مى‏زيست. آنچه پس از فوت ايشان باقى مانده بود، خود دليل و گواهى بر اين مدعا است.

حفظ تمامى قرآن يكى ديگر از ويژگيهاى آن مرحوم به شمار مى‏رود كه با عنايت به اينكه نامبرده مفسرى گرانقدر است، ارزش اين امر روشن‏تر مى‏گردد. شخصيت و ويژگى‏هاى اخلاقى ايشان مورد توجه و تمجيد و تحسين همگان بود.

 

رحلت

وى در سال 1371 هجرى قمرى و در سن 79 سالگى در حال اشتغال به عبادت، دار فانى را وداع گفت و به جوار حق پيوست و در دارالضيافة حرم مطهر حضرت امام رضا عليه السّلام به خاك سپرده شد. روحش شاد.

 

 

تاليفات‏

مرحوم نهاوندى در زندگى عاشق مطالعه و تحقيق بود به گونه ‏اى كه اكثر وقت خود را به مطالعه و تحقيق و تاليف مى ‏گذراند كه نتيجه ‏اش آثار گران سنگ بر جاى مانده از آن بزرگوار است.

از آن جمله

  • ضياء الابصار فى مباحث الخيار؛
  • سراج النهج فى مسايل العمرة و الحج؛
  • ديوان اشعار؛
  • حاشيه بر كتاب صلاة مرحوم حايرى؛
  • نفحات الرحمن فى تفسير القرآن و تبيين الفرقان

كه مهم‏ترين آنها به حساب مى‏آيد. اين تاليف گرانقدر در يك آتش سوزى از بين مى‏رود و سپس مرحوم نهاوندى با تلاشى دوباره و عزمى راسخ به تاليف مجدد آن مى‏پردازد.

آيت اللّه مرواريد يكى از معاصران مرحوم نهاوندى از كتاب ديگرى به نام« سبع فى سبع» ياد مى‏كنند كه گويا درباره خيارات است و نيز متذكر مى‏گردند كه مرحوم نهاوندى شخصيت برجسته و فقيهى بزرگوار و كاملا مورد اعتماد مرحوم حاج آقا حسين قمى( ره) بود. تا آنجا كه توسط ايشان مرجعى براى حل مشكلات مردم قرار گرفته بود و پس از برخوردى كه از ناحيه حكومت وقت نسبت به ايشان صورت گرفت به تهران عزيمت كرد و تفسير گرانسنگ خود را به رشته تحرير درآورد.

زندگینامه حیدرعلی تهرانی «عابد نهاوندی» «معجزه»

حیدرعلی تهرانی (عابد نهاوندی) (1291ش-1376 تهران)، متخلص به معجزه، زاهد، و شاعر دوران معاصر.

او فرزند ارشد حکیم حاج مرشد چلویی در سال 1291ش در تهران به دنیا آمد. در آغاز جوانى در راه سیر و سلوك عرفانى گام نهاد و در وادى تصوف وارد گردید. وى از هشتاد سال عمرش شصت سال را در تصوف سپرى كرد و چون ذوق و قریحه شاعرى داشت با زبان شعر، افكار و اندیشه‌‏هاى عرفانى خود را بیان مى‌‏نمود.

وی خود در مقدمه‌اش بر کتاب منظوم نهج‌البلاغه می‌نویسد: «بنده امیدوار یکی از دلدادگان علی(ع) و بیاناتش هستم که به مقدار درک خود در حق آن حضرت معرفت پیدا نمودم و تا خود را شناخته‌ام مهر و عشقی از ائمه اطهار(ع) همواره در خود احساس کرده گاه‌وبیگاه به سرودن اشعار مشغول بوده‌ام و چند جلد کتاب در این زمینه به طبع رساندم اکنون در آستانه هشتادسالگی با جسم و چشمی ضعیف بخش‌هایی از کتاب نهج‌البلاغه حضرت علی(ع) که شامل 64 خطبه و 140 کلمه قصار است را با کمال سادگی منظوم ساختم به امید آنکه هم خود از آن بهره‌مند شوم و هم خدمتی به اهل ذوق و دوستان آن امام همام کرده باشم»

آثار

وی دارای متجاوز از 40 اثر در عرفان و علوم و معارف الهی به‌صورت نظم و نثر است که اغلب آن‌ها به چاپ رسیده است.

از آثار او کتاب‌های:

  1.  باب الولایه،
  2. قدرت‌نمایی علی(ع)،
  3. معجزه حافظ،
  4. گلچین سعدی،
  5. شرح مخمس،
  6. حدیقه العرفان،
  7. نظم نهج‌البلاغه،
  8. لمعات عشق (در مدح و منقبت حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها) و آثار دیگری است که منتشر و در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفته است.

وفات

او در اسفندماه 1376 در تهران دار فانی را وداع گفته است،

عنایت حضرت رضا (ع) به حیدر آقا معجزه تهرانی:

حضرت استاد حسن رمضانی خاطره‌ای از استاد عرفان عملی خود «حیدر آقا معجزه» بیان کرد و گفت: روزی حضرت آیة ‌الله جوادی آملی از بنده خواستند تا حیدر آقا معجزه را بیشتر به ایشان معرفی کنم. در پاسخ گفتم: خاطره‌ای را نقل می‌کنم که برای حضرتعالی از این خاطره خیلی از مسائل روشن می‌شود:

 حیدر آقا معجزه (ره) می‌فرمود: من با مرحوم آیة ‌الله شاه آبادی (استاد امام خمینی) ارتباط داشتم و از ایشان بهره می‌بردم.

آرزو داشتم یک سفر به مشهد مقدس داشته باشم که تا آن زمان، به علت مشکلات مالی و فقر، توفیق دست نداده بود.
بر اثر عشق به حضرت رضا علیه‌السلام به میدان خراسان می‌رفتم که اتوبوس ‌های مشهد مقدس از آنجا حرکت می‌کردند. به اتوبوس ‌ها نگاه می‌کردم و گریه می‌کردم و گاهی گرد و غبار آنها را دست می‌کشیدم و به سر و صورت خود می‌مالیدم و تبرک می‌کردم.

تا اینکه مقدمات تشرّف ما به مشهد فراهم شد و یک نفر هزینه سفر ما را فراهم کرد.

خدمت آقای شاه‌آبادی رسیدم و با خوشحالی تمام عرض کردم: آقا! من می‌خواهم مشهد بروم. فرمایش و سفارشی دارید، بفرمایید.

 مرحوم آیة الله شاه‌آبادی فرموده بود: چون اولین بار است که با این عشق و علاقه به مشهد مشرف می‌شوید یقیناً برای حضرت رضا علیه‌السلام عزیزید؛ لذا هر چه می‌خواهی بخواه منتها مواظب باش «چیز» بخواهی نه «ناچیز»! (امور دنیوی نخواه)

به مشهد مشرف شدم و بالا سر حضرت رضا علیه‌السلام که رسیدم یاد فرمایش آقای شاه‌آبادی افتادم. به امام رضا عرض کردم: آقا! آقای شاه‌آبادی فرمودند از شما چیزی بخواهم که ارزش داشته باشد. ناچیز نخواهم. آقا! من می‌خواهم هر کتابی را که باز کردم بفهمم.

 بعد زیارت را شروع کردم و نماز زیارت را خوانده بودم و سر به سجده بودم که حالت خاصی به من دست داد؛ دیدم آقا تشریف می‌آورند به طرف من و دو نفر خادم هم حضرت را همراهی می‌کنند.

جلو آمدند و آن دو خادم یک ظرف بزرگ پاتیل را آوردند و گذاشتند کنار من که صدایش مرا متوجه به خود کرد. نگاه کردم دیدم داخلش پر از کره است. از طرفی هم حضرت ایستادند و مرا نگاه می‌کنند. من هم اصلا نمی‌توانستم حرف بزنم.

 حضرت دستشان را به جیب کردند و مقداری اسکناس درآوردند و شروع به ورق زدن کردند. وسط‌ آنها یک اسکناس مچاله شده و کهنه یک تومانی در آوردند و به من دادند و رفتند. من هم همانطور مانده بودم که این چه بود و چی شد و … که از این حالت به حالت طبیعی برگشتم.

سفر ما به انجام رسید و برگشتیم تهران و خدمت آقای شاه‌آبادی رسیدم و واقعه را خدمت ایشان عرض کردم.

 آیة ‌الله شاه‌آبادی فرمود: آن پول یک تومانی مچاله شده، حظّ تو از علم رسمی است. از علم رسمی قیل و قال بهره‌ات همان اندازه است. و اما آن کره که داخل ظرف بود لبّ علم است. لبّ علم توحید را به تو دادند.»

و واقعا چنین بود. مشکلات عبارات محی‌الدین ابن عربی، دقائق و ظرایف مثنوی، مسائل مختلفی که از اهل معرفت نقل می‌شد را چنان استادانه و ماهرانه حل می‌کرد که تعجب می‌کردیم و به صداقت این مکاشفه یا رویا پی ‌بردیم. مغز عرفان و توحید را به ایشان چشانده بودند.

هر که را داغ عشق بر جان نیست
هرگز آگه ز درد هجران نیست

آری آری به غیر اهل صفا
کسی آگه زعشق جانان نیست

بهتر از بوی عطر گیسویش
گل خوشبوی در گلستان نیست

جز دل ما و گیسوی دلدار
گو به میدان عشق و چوگان نیست

دل مجموع کی به خود بیند
آن که چون زلف او پریشان نیست

آن که از سر عشق بی خبر است
با خبر از مقام عرفان نیست

گر چه از چشم ما بود پنهان
از دل آن دلنواز پنهان نیست…

 

زندگینامه حکیم نزاری قهستانی(645-721ه.ق)

سیری در احوال حکیم نزاری قهستانی

1 زندگی نزاری

حکیم سعد الدین بن شمس الدین بن محمد نزاری فوداجی قهستانی در سال 645 ق در روستای فوداج در نزدیکی شهر بیرجند به دنیا آمد شاعر ستم ستیز ایران در اوج آشوب و فتنه قهستان و حمله هلاکو خان به قلاع اسماعیلی قهستان به دنیا آمد. (دیوان نزاری 1371 : 14) بیرجند از نظر وسعت و جمعیت در عصر نزاری یک مرکز نسبتاً کوچک بازرگانی ، صنعتی قهستان به شمار می‌رفت و راه‌های تجارتی که شهرهای بزرگ هرات ، نیشابور ، کرمان ، سیستان از آن می‌گذشت. ( بایبوردی1370: 44)
نام شاعر سعد الدین بن شمس الدین بن محمد بوده است که در این اشعار بدان تصریح شده است:

جام جم سعد دین نزاری این است
با همنفسی که دم برآری این است

شمس دین ابن محمد پدرم طاب ثراه
یاد می‌دارم از او گفت که در عهد شباب…

( همان: 42 )

بر اساس این اشعار نام کامل شاعر سعد الدین بن شمس الدین بن محمد بوده است در شرق شناسی اروپایی همچنان که تا کنون معمول بوده است نام شاعر را نعیم الدین بن جمال الدین دانسته‌اند ، این نظریه را اشپرنگر ابراز نموده و مورد تأیید اته قرار گرفته است و بعدها در آثار دیگر اروپایی نیز بازتاب داشته است ، اما به تصریح خود شاعر در آثارش و همچنین کاتب نسخه کلیات و ادبای هم عصرش نام او سعدالدین می‌باشد. ( همان: 42 )
بیرجند زادگاه نزاری در دوران فرمان روایی اسماعیلیان تا اندازه‌ای وسعت یافت و پس از قلع و قمع اسماعیلیان مقر حکمرانان مغولی نخست گیوک خان و سپس طوقان خان بر تمام قهستان حکومت داشته است.

جمعیت اصلی خراج دهندگان آن دوران را صنعت گران و عامه مردم تشکیل می‌دادند و طبقه‌ی اعیان بیرجند را ماموران حکومتی و روحانیون تشکیل می‌دادند. پدر نزاری از تبار مالکان قدیمی ولی تهیدست شده‌ی قهستان بوده است و تنها دارایی نزاری باغی بوده است که به ارث برده است. (بایبوردی، 1370 : 44)

قریحه‌ی شاعری نزاری در دوران کودکی ظاهر گردید و هنوز پدرش در قید حیات بود که استعدادش به ثبوت رسید اما همه‌ی سروده‌های نزاری در مجموعه‌ی کلیات که در سالهای جوانی‌اش تنظیم شده بود درج نگردید . شاید به همین دلیل جز چند شعر که یاد آور ویرانی‌های به جا مانده از دوران مغول است از تاخت و تاز هلاکو خان به قهستان که برای مردم آن سرزمین به ویژه برای اسماعیلیان بدبختی بسیار به بار آورده مطلبی در آثار نزاری نیست.( همان: 45)

از دوران کودکی و نوجوانی نزاری اطلاعات بسیار اندکی در دست است ، از اشعار او می‌توان در یافت پدرش نقش مهمی در تربیت و شکل گیری جهان بینی او داشته است و به عنوان یک اسماعیلی معتقد و مردی با سواد در دوران خود موفق می‌شود فرزندش را به رسم سران اسماعیلی قهستان تربیت کند. ( همان : 46)

به نظر می‌رسد که روش تعلیم و تربیت فرزندان اسماعیلیان با روش تربیتی مرسوم در نیمه‌ی اول قرن سیزدهم برای فرزندان مسلمانان تفاوتی نداشته است. نزاری را ازخردسالی به مکتب و سپس به مدرسه فرستادند. آن‌ها در مدرسه یه آموختن ادبیات و الهیات می‌پرداختند. نزاری به تعلیمات رسمی مکتب اکتفا نمی‌کند و مطالعه گسترده در میان آثار فردوسی ، عطار ، خیام ، نظامی ، سوزنی داشته است و در آثار خود از عرفایی مثل رابعه و بایزید و بالاخره حلاج زیاد نام می‌برد. (همان:47)

نزاری در آثارش خود را به عناوین مستجیب و داعی معرفی می‌کند که از اصطلاحات اسماعیلی است با توجه به این اشعار به نظر می‌رسد نزاری زحمت و تلاش زیادی را برای رسیدن به مقام داعی متحمل شده است. (همان:50)

نکات مذهبی در آثار اولیه نزاری با غزل‌های عاشقانه ومطالبی در باره‌ی می و می خوارگی در هم می‌آمیزد ، نویسندگان اسماعیلی با درک موقعیت خطیر خود درباب نظرات خود بسیار محتاط بوده‌اند ، آنان اغلب از زبان استعاره و معنی عددی حروف استفاده می‌کردند.
نزاری نیز با توجه به سبک ساده‌اش در نوشتن از استعارات وکنایات بهره می‌برد لکن با تمام مهارتی که در این باب داشت نتوانست یا نخواست که عقایدش را تا پایان عمر مخفی کند.(بایبوردی، 1370 :52)

2 ایران و قهستان در عصر نزاری

عصری که نزاری در آن می زیست سخت‌ترین دوران تاریخ حیات اقتصادی ، سیاسی ، فرهنگی ایران و تمام خاور میانه بود . اقتصاد کشور که در همان مراحل نخست هجوم مغولان از هم گسیخته بود در پی دومین حمله مغولان به سرکردگی هلاکو خان نه تنها موجب قلع و قمع اسماعیلیان شد بلکه به تسلط مغولان بر سراسر کشور انجامید. ( همان: 84)
روحانیون سنی و هوادار منافع حکّام فئودال از هلاکو خان که هدف او تسلط بر ایران بود حمایت می‌کردند. مؤلف کتاب طبقات ناصری در توضیح علل هجوم هلاکوخان می‌نویسد که شمس الدین قزوینی یکی از روحانیون بزرگ ایران مدت‌ها پیش از لشکر کشی هلاکو مکرراً به قراقرم پایتخت مغولان سفر کرده و سرکوبی اسماعیلیان را خواستار شده است (همان :84)

شمس الدین قزوینی در یکی از آخرین دیدارهای خود با خان مغول به خطری که از جانب اسماعیلیان متوجه آنان است چنین اشاره می‌کند « این گروه با هرگونه آیینی چه مسلمانی و چه مسیحیت و یا مغولی مخالفند . آنان با پرداخت خراج رضایت حکمران بزرگ را فراهم می‌آورند لکن در پی کوچک‌ترین ضعفی در حکومت شما هستند تا با خارج شدن از قلاع وپایگاه های خود آن چه را از اسلام باقی مانده است ازمیان بردازند. (همان: 85)
بنا به نوشته طبقات ناصری هلاکو خان فرمان آماده شدن سپاهی برای تسخیر الموت و دیگر قلاع اسماعیلیان در قهستان صادر می‌کند . هلاکو خان حمله‌ی خود را با همراهی فئودال‌های قدرت مند ایران که بیشتر آن‌ها از مبارزه‌ی او با اسماعیلیان جانبداری می‌کردند آغاز کرد.

فئودال‌هایی که در طول 170 سال نگران قدرت و ثروت خود بودند هلاکو را حامی متحد خود شمردند و از او پشتیبانی کردند (بایبوردی ،1370: 85)
والی فارس و خراسان و سیستان و کرمان و مازندران و لرستان و گرجستان و آذربایجان با سپاهیان خود به استقبال هلاکو شتافتند ، در میان فئودال‌های بزرگ که به کمک هلاکو خان آمدند شمس الدین کرت والی هرات از جایگاه خاصی برخوردار بود زیرا به همراه سردار مغولی کیت بوغا نقش مهمی در سرکوب اسماعیلیان قهستان و اسیر کردن ناصر الدین آخرین فرمانروای اسماعیلیان ایفا نمود. (همان: 85)

رکن الدین خورشاه آخرین فرمان روای الموت چندین بار سفیرانی با هلاکو مبادله کرد بنا به گفته‌ی جوینی که خود شاهد ماجرا بوده است رکن الدین و طرفدارانش با تسلیم قلعه مخافت نداشند اما تندروهای اسماعیلی یا همان غُلات به مخالفت برخاسته و خروج از قلعه را ممنوع کردند و سرانجام تصمیم به قتل کسانی که قصد خروج داشتند گرفتند. در آخر شوال 654 رکن الدین با خانواده‌اش از قلعه خارج می‌شود تسلیم هلاکو می‌گردد . (همان: 87)
نقل یک جانبه و مغرضانه وقایع تاریخی در تاریخ معاصر ایران مشهود است ، عبدالله رازی همدانی به دنبال هامر ، دوخویه ، گویار و سایر دانشمندان اروپایی سعی می‌کنند جنبش اسماعیلیه را با مبارزات آزادی خواهانه ی ملی پیوند دهند و از آن برداشتی کاملاً امروزی نمایند ، رازی همدانی اسماعیلیان را یگانه مانع در راه مغولان بر می‌شمارد . ( همان : 88)

مهدی محقق حرکت اسماعیلیه را در راستای مخالفت با سلجوقیان که بر وجهه‌ی مذهبی حکومت بغداد تکیه داشته‌اند می‌شمارد او معتقد است حرکت اصلی در ایران آن زمان مبارزه میان سلطه گران یعنی سلجوقیان و ستم دیدگان یعنی مردم ایران بوده است. (همان:89)
محمد امین الخنجی دانشمند مصری در توضیح جهت سیاسی اسماعیلیه می‌نویسد که اسماعیلیه یک سازمان مخفی شامل شیعیان تندرو بوده است .محققان اروپایی اسماعیلیه را طور دیگری معرفی می‌کنند برتلس با اشاره به تلاش‌های ایوانف در نشر آثار اسماعیلیه نظریه ایوانف مبنی بر این که اسماعیلیه چیزی جز اسلام خالص نیست و در آن چیزی از مبارزات طبقاتی و و درک طبقاتی نیست را مستدلاً رد می‌کند و بی اساس می‌شمارد. (همان: 90)

تحقیق درباره اسماعیلیه به عنوان یک جریان مذهبی فقط در صورت انجام یک بررسی همه جانبه در مورد اساس اقتصادی و و ساختمان طبقاتی و عوامل رو بنایی حکومت اسماعیلیان امکان پذیر است ، ولی با در نظر گرفتن این که تاریخ ایران در قرن 11 و 12 میلادی مورد بررسی کامل قرار نگرفته است می‌توان گفت این مسئله هنوز تا حل نهایی فاصله بسیار دارد و به نظر می‌رسد که جست و جوی اطلاعات جدید و کوشش و کاوش بیشتر پژوهندگان ضروری می‌باشد تا بتوانیم به حقایقی که مشخص کننده علل ظهور و سقوط اسماعیلیان بوده است دست یابیم.(بایبوردی ،1370 :93)

با توجه به مشکلات بررسی تاریخ در نیمه دوم قرن سیزدهم میلادی و آغاز قرن چهاردهم به ویژه در دوران زندگی و خلاقیت نزاری به سبب انعکاس ناقص فعالیت‌های اسماعیلیان آن دوره در منابع تاریخی با دشواری‌های بیشتری روبرو می‌شویم. حتی بر اساس اشارات پراکنده می‌توان گفت که حتی پس از 170 سال از انقراض اسماعیلیان قیام‌هایی از آنان در مناطق دیلم و رودبار و قهستان وجود داشته است . رکن الدین خورشاه پس از تسخیر قلعه به دست مغولان به تبریز می‌رود و در آن جا حق امامت را به فرزندش محمد واگذار می‌کند که در ادبیات تصوف به شمس تبریزی معروف است. (همان :93)
درکتاب تاریخنامه هرات شرح اقدامات شمس الدین کرت که در سرکوبی اسماعیلیان به طور فعال شرکت کرده بود آمده است ، شمس الدین همچنین جنگ سختی با سرداران مغولی ضد هلاکو انجام می‌دهد و حکام محلی را شکست­می‌دهد وغرجستان را به تصرف در می‌آورد.(همان :94)

در سال 648 ق شمس الدین کرت ضربه‌ی سختی بر افغان‌ها می زند و در سال 650 با سپاهی عازم افغانستان می‌گردد و از ملک شاهنشاه و دامادش میرانشاه طلب خراج می‌کند آن‌ها نمی‌پذیرند ملک تاج الدین برادر کوچک میرانشاه به شمس الدین می‌پیوند د و در یک جنگ نابرابر شاهنشاه و همه خانواده‌اش کشته می‌شوند و میرانشاه موفق به فرار می‌شود ، شمس الدین کرت در افغانستان قلعه‌ای که محل نگهداری آذوقه یک چهارم جمعیت افغانستان است را تصرف می‌کند.( همان : 95)

ملک تاج الدین بعد از کشته شدن برادرش ترک خدمت می‌کند چون خطر مرگ او را تهدید می‌کرده است ، تاج الدین در راه تصرف شهر مستنک به دست سپاه شمس الدین کرت دستگیر می‌گردد و در قلعه‌ای در شهر تکیناباد زندانی می‌شود.( همان :95)
اسماعیلیان که برای جلوگیری از گسترش حوزه فرمان روایی شمس الدین تلاش می‌کردن به کمک تاج الدین می‌پیوندند، علاء الدین هریر یکی از سران اسماعیلیه که می‌دانست تاج الدین دشمن افغان شمس الدین کرت را می‌تواند پیرامون خود گرد آورد تصمیم به نجات او می‌گیرد ، او را به هزار دینار خریداری می‌کند.
سپس تاج الدین شهر مستنک را تصرف و حاکم دست نشانده شمس الدین را بیرون می‌کند و بدین ترتیب اسماعیلیان در مبارزه با شمس الدین تکیه گاه جدیدی به دست می‌آورند.( بایبوردی، 1370 :96)

سیفی در کتاب تاریخ نامه هرات حکایت مشکوک شدن شمس الدین به دو نفر غریبه در شهر هرات را نقل می‌کند که ادعا می‌کنند مسافرانی از ابیورد هستند ، لکن وقتی بازداشت می‌شوند و دویست ضربه شلاق می‌خورند معلوم می‌شود که از اعضای گروهی اسماعیلی دوازده نفره هستند که از قهستان برای کشتن شمس الدین آمده‌اند .(همان :97) این حقایق میزان خصومت اسماعیلیان با شمس الدین کرت رامشخص می‌کند.

در سال 670 ق جنب و جوشی در میان اسماعیلیان رخ داد آنان پسر خورشاه آخرین امام الموت را یافته بودند آنها به رهبری او قیام کرده و قلعه الموت را باز پس گرفتند ، آنان حکومت جدید را نو دولت نامیدند اما این حکومت دوام چندانی نیافت و در همان سال به دست مغولان متلاشی شد.( همان:98)
از برنامه اجتماعی اسماعیلیان ایرانی در دوره مورد بررسی ما اطلاعی در دست نیست ، مسلماً خراج سنگین و کار اجباری که مغولان بر ایرانیان تحمیل می‌کرده‌اند تنها علت نارضایتی اسماعیلیان نبوده است . ظاهراً تلاش‌های آن‌ها بیشتر در جهت حفظ باقی مانده نظام اجتماعی آنان که هنوز در نواحی کوهستانی همچون قهستان و سواحل جنوبی خزر بوده است. ( همان:100)

در توضیح حمایت اسماعیلیان از ملوک محلی و اشراف قدیمی مغولی در جنگ با شمس الدین کرت می‌توان گفت این حرکت مسلماً با سیاست هلاکو خان که به دست شمس الدین کرت اجرا می‌شده و بر خلاف قوانین موجود تملک زمین که به نفع اسماعیلیان هم بوده ارتباط داشته است. در دوران نزاری هنگام قدرت کامل جامعه فئودال‌ها زمانی که تضاد میان دسته بندی‌های طبقه‌ی حاکم بیش از عصر محمد خوارزمشاه شده بود مبارزه اسماعیلیان نشان می‌داد که آن‌ها امید بازیافتن دوباره‌ی قدرت را از دست نداده بودند. (بایبوردی ، 1370: 100) طبقات بالای اسماعیلیان قهستان نیز با اتکا بر توده‌ی به ستوه آمده از استثمار وحشیانه‌ی مغولان و به سبب نارضایتی از لغو نظام قدیم تملک اراضی در این مبارزه شرکت داشتند .(همان ، 1370: 100)

3 فرزندان نزاری

نزاری سه فرزند پسر داشته است که ذکر آنان را در مرثیه‌ای که در رثای فرزند بزرگش سروده است آورده است ، تاج الدین محمد ، شهنشاه ، نصرت که علاوه بر این مرثیه ذکر آنان چند جای دیگر در آثار نزاری آمده است. (همان: 17) نزاری در مرثیه مرگ همسرش در سوگ او را شاهباز دولت و نازک دل نامیده است که زود از برش رفته است ، نکته‌ی دیگر در این مرثیه عزاداری زن و مرد در بیرجند است که نشان از جایگاه و احترام نزاری است. (همان :19)

4 گرایشات مذهبی حکیم نزاری

پیرامون مذهب و گرایشات دینی نزاری اختلاف نظر وجود دارد .برتلس به عنوان اولین محقق آثار نزاری جانب احتیاط را پی می‌گیرد و پس از برسی آثار نزاری می‌گوید این اشعار هم می‌تواند نماینده یک مبلغ اسماعیلی و هم نماینده افکار یک مرشد و پیر طریقت عرفانی باشد . و فقط کسانی که از فرقه اسماعیلیه اطلاعی ندارند می‌توانند باوجود اثری مانند دستورنامه او رابه اسماعلیه منسوب کنند. (همان:53)
طبق نظر ایوانف نزاری قطعاً اسماعیلی بوده است و به عنوان یک داعی اسماعیله در قهستان فعالیت می‌کرده است ، اما این نظریه با توجه به انتساب علیشاه به اسماعیلیه مشکوک به نظر می‌رسد زیرا به گواه تاریخ علیشاه نه تنها اسماعیلی نبوده است بلکه دشمنی عمیقی با اسماعیلیان داشته است. (همان:54)
چنگیز علی بایبوردی در آثار خود پیشفرض خود را بر اسماعیلی بودن شاعر گذاشته است و اشعارش را بر این اساس تحلیل کرده است . او به استناد ابیات زیر پدر نزاری را یک اسماعیلی معتقد می‌شمارد که فرزندش را در این مسیر تربیت کرده است. (همان: 51)

عمرها باد خدایا پدرم
که بسی در حق من کرد کرامت پدرم

حق از این بیش که بر پسروی اهل البیت
معتقد کرد به اثبات امامت پدرم

(شاطری و یحیایی ، 1393: 2061)

در دیوان حکیم نزاری نیز مظاهر مصفا وجه تسمیه تخلص حکیم نزاری را لاغری و نحیف بودن شاعر می‌داند و نظرات کسانی مثل ادوارد براون و مجتهد زاده که تخلصش را به خاطر وابستگی به نزار فاطمی می‌دانند رد می‌کند. (دیوان نزاری ، 1371: 25)
حسامی قهستانی یکی از نخستین کسانی است که به دوازده امامی بودن او البته نه به صراحت اشاره کرده است و ابیات زیر را به عنوان شاهد مثال خود آورده است:

به اعتقاد من از بعد احمد مرسل
علی ز جمله مخلوق کردگار به است

محبت تو چنان محکم است در دل من
که اعتقاد نزاری به خاندان علی

(آیتی ، 1371: 168)

همچنین حسامی در مشاهدات خود آورده است که کنار قبر حکیم را می‌کنده‌اند . تابوت ظاهر شده و بندهای مس بر آن مسمار استوار کرده‌اند و قریب 200 سال از وفاتش گذشته و همچنان مجسم در تابوت و اعضایش از هم نریخته و عقدهای دندانها نگسیخته و تار و پود کفنش نبیخته. (همان: 168)
آیتی در کتاب بهارستان به پیروی از حسامی قهستانی نزاری را امامی می‌داند و نزدیکی به فاطمیان به خاطر تخلصش را نیز رد می‌کند. (همان : 168) پور جوادی مصحح مثنوی روز و شب نیز در مقدمه این مثنوی نوشته است که نزاری با این که مانند سایر شاعران در ابتدای این مثنوی ابیاتی در توحید و نعت پیامبر اسلام آورده است از خلفا نامی نمی‌برد . (پورجوادی ، 1385: 12) نزاری در مثنوی روز و شب خود را پیرو امام جعفر صادق (ع) می‌داند :

من مجنون واله عاشق
پس رو رنگ جعفر صادق

و به نوعی خود را پیرو مذهب جعفری دوازده امام می‌داند. شیخ مرتضی آیتی نویسنده و شاعر معاصر بیرجندی مؤلف کتاب (نسیم بهاری در احوال نزاری) نیز معتقد است حکیم بر مذهب حق و شیعه امامی مذهب بوده است او ابیاتی مانند:

محبت تو چنان محکم است در دل من
که اعتقاد نزاری به خاندان علی

(آیتی ،1344:6)

را دلیل مدعای خود می‌داند و دلیل دوم او نیز این است که مصنفات او خالی از مدح خلفای اسماعیلی است و دلیل سوم شیخ مرتضی آیتی مقام دانش و حکمت در اوست که منافی الحاد در باره اوست. (همان:6)
با همه‌ی این‌ها انعکاس عقاید اسماعیلی در اشعار حکیم نزاری غیر قابل انکار است:

محمد را فرستادند قرآن
کلیم و روح را تورات و انجیل

مفسر راست گو باید وگرنه
خلافی نیست در تأویل و تنزیل

ز مستودع جدا کن مستقر را
همین یک نکته باشد اصل تأویل

این که نزاری در شعر یاد شده امام مستقر را از امام مستودع جدا می‌کند مساله ای است که هر از گاهی میان اسماعیلیان بروز می‌کرده و به انشعاب آنان می‌انجامید. تصور امام به عنوان یک بشر معمولی جسمانی باعث بروز مشکلات عدیده در مساله وراثت گردید که ناشی از به قدرت رسیدن نابالغان بود، اسماعیلیان نظریه‌ای ابرازنمودند که یکی از خویشاوندان که وارث قانونی نمی‌باشد به عنوان امام مستودع انتخاب گردد. (همان: 63)
اسماعیلیان در مباحثه با مخالفان خود در موضوع ضرورت وجود امام و سپردن حقوق گسترده به او ادله‌ی بسیاری اقامه می‌کنند ، به عنوان مثال آن‌ها می‌گفتند که پیامبر (ص)پس از دریافت وحی الهی نمی‌توانسته آن را کامل به مردمان زمان خویش به جها جهالتشان ابراز کند و آن چه ناگفته مانده بود را به امام علی (ع) و اخلافش منتقل نموده است. این دلیل و نظایر آن که اسماعیلیان برای اثبات ضرورت وجود امام وقت می‌آوردند اغلب در اشعار نزاری به عنوان دلیلی بر وجود پیوند نا گسستنی جامعه‌ی بشری با امام چه در زمان گذشته و لزوم آن در آینده نیز دیده می‌شود: (همان:64)

نفسی جهان نباشد ز امام وقت خالی
بمرنج اگر برنجی چه کنم نص کلام است

تو امام وقت خود را به یقین اگر ندانی
به یقین بدان که بر تو سر و مال و زن حرام است

بفروشم آن امامت ز برای نقل مستان
که عمامه بر سر او گرو شراب و جام است

چو امام تو دو باشد به جواب من چه گویی
اگر از تو بازپرسم که امام تو کدام است

نزاری در بعضی غزل‌ها ضمن سخن از امام وقت تاکید می‌کند که امام وقت باید از نسل امام علی (ع) و فاطمه(س) باشد نزاری رستگاری را در امام وقت می‌بیند و مردمان را به پیروی از اوامراو می‌خواند زیرا که در این پیروی عین ایمان نهفته است: (بایبوردی 1371: 65)

رستگاری در امام الوقت باشد زین قبل
پس روی امر مردش عین ایمان یافتم

باز دادم هر چه الا بعضها من بعض بود
چون امامت مستقر در ذات انسان یافتم

من ندانم جز امام حی قائم مقتدا
آن که در امرش امان خلق دوجهان یافتم

پشت بر بیدای دوران ظلالت کن که من
ره سوی باب علی از نور سلمان یافتم

تا نزاری را به دست تربیت برداشت او
پای قدرش بر سر گردن فرازان یافتم

هم بران منوال می گویم که می‌گوید

(همان:65)

مسائل مربوط به امام وقت در مرکز آیین اسماعیلیه قرار دارد و چنان که نزاری اشاره می‌کند مهم‌ترین وجه اختلاف اسماعیلیان و صوفیان است نزاری خود را به اسماعیلیان منسوب می‌کند نه به صوفیان و نه منتظران که شیعیان دوازده امامی باشند: (همان: 65)

هیچ می دانی که ما را با که افتاده ست کار
با تو برگویم اگر باور کنی حرف سه چار

گرچه خود در اصل معنی یک حکایت بیش نیست
از احد جز واحد مطلق نگنجد در شمار

پس مرا این جا به کثرت هیچ راه و روی نیست
راه و روی من به هیهات یا رب زینهار

یک اشارت بس اگر باشد کسی معنی شناس
یک عنایت بس اگر باشد به معنی استوار

گر تو با ما در میان آیی بمانی مات محض
گفته‌اند آری که به بینند بازی از کنار

صوفیان گویند ابن الوقت باش ای منتظر
من نه آن باشم که باشم در محل انتظار

(همان:68)

بدین گونه نزاری با دور شدن از شیعیان دوازده امامی تنها به امام وقت که از جانب امام قبل او برگزیده شده است اعتقاد دارد ، آئین اسماعیلیه که بر ادراک عقلی استوار است با تاکید بر وجود واقعی جهان مادی جای هیچ شکی را در درک ماهیت اجسام از طریق توانایی بشر باقی نمی‌گذارد این موضوع با علاقه‌ی شدید اسماعیلیان به کسب علوم غیر دینی مانند طب ، ریاضیات ، نجوم ثابت می‌گردد.
لکن با تاکید بر ناممکن بودن شناخت خداوند به عنوان هستی کل از طریق عقل انسانی ، اسماعیلیان به محدودیت عقل انسانی اشاره می‌کنند.آیین مخفی اسماعیلیه با تاکید بر ناممکن بودن شناخت خداوند از طریق عقل انسانی آشکارا از تعالیم نوافلاطونی و تصوف که معتقد به امکان ارتباط بلاواسطه و عرفانی میان خدا و انسان بود فاصله گرفت. ( بایبوردی ، 1370: 68)

5 تخلص نزاری

تخلص نزاری هم به اعتبار جمعی از تذکره نویسان و هم قرینه اکثر قریب به اتفاق غزلیات نزاری با وجه جسمی نحیفی او سازگار است. دکتر مجتهد زاده در مقدمه‌ی رساله خود پی قول تذکره نویسان را می‌گیرد و با اتکا به تأیید ادوارد براون انگلیسی او را به خلیفه فاطمی مصر (المصطفی لدین الله نزار) منتسب می‌کند او جهت لاغری را برای تخلص نزاری رد می‌کند. (دیوان نزاری 1371 : 25)

استاد ذبیح الله صفا در کتاب تاریخ ادبیات ایران احتمال نسب خانوادگی را برای کلمه نزاری در تخلص او مطرح می‌کند. (صفا ، 1369 : 735 )در میان تذکره نویسان برخی تخلص او را به سبب انتساب او به خلیفه فاطمی مصر المصطفی لدین الله نزار و برخی نیز لاغری او و برخی هر دو سبب را مطرح کرده‌اند. دولتشاه سمرقندی ، تقی الدین کاشی( تقی الدین کاشی خلاصه الاشعار) و خوش گو (سفینه‌ی خوشگو) از این دسته‌اند که هر دو دلیل را ذکر کرده‌اند. (همان :26)

مولوی محمد مظفر انتساب او به خلیفه فاطمی مصر (المصطفی لدین الله نزار) را درست می‌داند . ادوارد براون نیز هم به سبب زادگاه نزاری که خاستگاه اسماعیلیه است معتقد است نزاری تخلص خود را از نام (المصطفی لدین الله نزار) گرفته است و احتمال این که تخلص او به علت لاغری باشد را مورد تردید می‌شمارد. ( براون ، 1339 : 199)

6 همسر نزاری

اگر نزاری بعد از سفر دوساله به آذربایجان و استقرار در قهستان ازدواج کرده باشد در سن بعد از سی سالگی صاحب فرزند شده است و از ترکیب بند رثای تاح الدین محمد که در سال 706 رخ داده بر می‌آید که در این سال زنده بوده و بیش از 60 سال داشته است ، نزاری در این شعر همسرش را جفت شریف و شاهباز دولت و نازک دل نامیده است که زود فرزندان خودش را تنها گذاشته است. نکته‌ی دیگر در این رثا عزاداری مرد و زن بیرجند در عزای اوست که از اعتبار و حرمت نزاری در آن دوره حکایت دارد.(دیوان نزاری 1371: 19)

نزاری دیر ازدواج کرد آنگاه با دختری از خاندان اصیل اسماعیلی که به گمانی خواهر شمس الدین گیلکی وزیر رکن الدین خورشاه بود کسی که با او در غم و شادی همیار و همساز بود و ناهمواری‌های زندگی را تحمل کرد ، ثمره ازدواجشان سه پسر بود ، همسرش غم سنگین پسرشان را نتوانست تحمل کند و اندکی بعد به دیار باقی شتافت که هجرانش ضربه سختی به نزاری وارد کرد که در سوگنامه مفصلی که سروده است تجلی یافته است .(قنادان ، 1396 : 15) قسمتی از سوگنامه :

بگذاشتی مرا و برفتی زهی عذاب
تسکین نمی‌پذیرد جانم ز اضطراب

جفت شریف بودی و طاق اوفتاده ام
بی تو نه صبر و طاقت و آرام و خورد وخواب

در آبم از دو دیده و در آتشم ز دل
آه از دل پر آتش و از دیده‌ی خراب

هر دانه‌ای که عقد کنم چشم در فشان
کم نیست در کنار من از قبه‌ی خراب

برق هلاکت تو دل و جان من بسوخت
هجر تو کرد کرد و کیایی من خراب

در ماتم تو آه دل من چو شعله‌ها
بر چرخ برده نایره از فرط التهاب

(همان:15)

7 برادر یا برادران نزاری

دقیق نمی‌دانیم نزاری یک یا چند برادر داشته است و نام و نشان و حال و کارشان چه بوده است اما در جایی گفته است:

فصل اول یک برادر هست دیگر بنده را
کو هم از اسباب دنیا هم چو من بس بینواست

نیم دانگش نیست استظهار دخل و این عجب
نامش اندر دفتر قبجور یک دینار راست

بارادین از این دو بیت برداشت کرده است که نزاری را برادری بوده است و نامش معلوم نیست اما کلمه‌ی (دیگر) در این شعر شاید نشانه‌ی این است که بیش از یک برادر داشته است. آیا کلمه نخست بیت اول فضل است و قید اول می‌تواند دلیل بر این باشد که برادر دیگری به نام فضل دوم داشته است؟( همان :22)

8 سال وفات نزاری

درباره سال وفات نزاری چند قول وجود دارد ، احمد ابن جلال الدین محمد فصیح خوافی در قسمت حوادث سال 721 وفات حکیم نزاری قهستانی می‌داند (فصیح خوافی، 1351 :33(
رضا قلی خان هدایت در مجمع الفصحا می‌نویسد : ( اصل او از بیرجند قهستان بوده است صاحب کتاب دستورنامه است و در سال 695 ق وفات یافته است. ( هدایت، 1382 : 2117)
نظمی تبریزی در کتاب دویست سخنور معتقد است نزاری بیش از صد سال عمر کرده است و در سال 721 در بیرجند درگذشته است. ( نظمی تبریزی، 1362 : 426)
تذکره روز روشن نیز با اشاره به هم عصر بودن سعدی و نزاری و دیدار این دو شاعر در شیراز سال مرگ او را 721 در بیرجند می‌داند . (صبا ، 1343 : 813 )
متاخران مانند ادوارد براون و محمد تقی مدرسی ، اقبال آشتیانی که سال 720 را برای درگذشت نزاری ذکر کرده‌اند منبعشان خلاصه الاشعار تقی الدین کاشی بوده است.(دیوان نزاری ، 1371: 23)

9 سفرهای حکیم نزاری

حکیم نزاری در اول شوال سال 678 قمری ( 22 بهمن 658 شمسی ) همراه تاج الدین عمید به قصد رفتن به مقر ایلخانان در ییلاق آلاطاق از شهر تون (فردوس کنونی) عازم اصفهان می‌گردد. ( بایبوردی ب ، 1391: 11) نزاری در جوانی به خدمت طوقان خان حاکم مغولی قهستان در می‌آید ضمن انجام مسئولیت‌های یک کارگزار حکومتی سفر می‌کند و از آثارش می‌توان فهمید که سراسر قهستان و خراسان و ری را دیده است و با چشم‌های خود اثرات و ویرانی‌های حمله مغولان را دیده بود و از ویرانی قاین و تون سخن می‌گوید این سفرها باعث گستردگی دید شاعر می‌گردد (بایبوردی ، 1370: 102)

شاعر در سفرنامه‌اش به شرح سفر و آداب و عادات مردمان آن می‌پردازد و از شهرهای اصفهان و نطنز و تبریز و خوی به نیکویی یاد می‌کند ، نزاری در اصفهان به همراه ایرانشاه به دست پیری خرقه پوش می‌شوند و به سفارش ایرانشاه تصمیم می‌گیرد سفرنامه‌ای به نظم بنویسد ، سپس از اصفهان به سمت نطنز و پس از آن به سمت تبریز حرکت می‌کنند . ( بایبوردی ، 1391 :13) در تبریز با یکی از اعضای اخوان الصفا دیدار می‌کند او را محرم راز خود می‌داند و به همراه او به دار الشفا می‌رود.

در پنجم صفر همان سال در جمع ملتزمین رکاب شمس الدین جوینی تبریز را ترک می‌کند و از سواحل دریاچه ارومیه عبور می‌کند. پس از یک روز به شهر خوی می‌رسد که بنا به اظهار نزاری بیشتر مردمش ترک بودند ، بعد از عبور از آلاطاق کاروان به قلب ارمنستان می‌رسد و نزاری چنان شیفته کاخ‌ها و بناهایش قرار می‌گیرد که بر خلاف شهرهای دیگر زیبایی‌هایش را تحسین می‌کند. در ارمنستان او شاهد شورش مردم بر علیه حاکمان مغول بوده است که توسط مغولان مقاومتشان در هم شکسته شده است ، مقصد بعدی نزاری پس از ارمنستان ، گرجستان بوده است در گرجستان طبیعت زیبای آن و ظواهر و آداب مردمشان را توصیف می‌کند. پس از گرجستان نزاری راهی ارّان می‌شود شهر باکو در نظر حکیم نزاری کوچک و غیر مرفه و بی روح می‌آید .(بایبوردی ، 1370: 112) بیستم رمضان سال 679 به تاج الدین عمید فرمان می‌رسد که جهت بازرسی دخل و خرج به اردبیل بروند شهر اردبیل خیلی مورد پسند شاعر قرار نمی‌گیرد اما در آن جا با سنان شاعر و اوحد کاتب آشنا می‌گردد در اردبیل نامه‌ای از قهستان دریافت می‌کند ، سپس از طریق زنجان وارد ابهر می‌گردد ، در ماه ربیع الثانی سال679 شاعر همراه کاروان از ابهر راهی قهستان می‌گردد0(همان : 113)

10 حکیم نزاری و شیخ اجل سعدی شیراز

در باره‌ی دیدار سعدی و نزاری تذکره نویسان زیادی سخن گفته‌اند نویسنده کتاب مجمع افصحا در باره حکیم نزاری نویسد : « اصل او از بیرجند است صاحب کتاب دستورنامه است ، در سال 695 وفات یافته و با سعدی صحبت داشته است. (هدایت ، 1382 : 2117)
الطاف حسین حالی در کتابش به نام حیات سعدی به نقل از کتاب مجالس العشاق به دیدار سعدی و نزاری در شیراز و قهستان اشاره می‌کند :
نزاری قهستانی در حمام با شیخ روبرو شد شیخ از وی پرسید در خراسان کسی سعدی را نمی‌شناسد؟ نزاری جواب داد کلام سعدی در خراسان در افواه عموم جاری است، خواهش کرد چند شعر از سعدی بخواند و شیخ دانست نزاری صاحب کمالات است و ذوق شعر دارد بالاخره یکدیگر را شناختند و سعدی نزاری را به خانه خویش دعوت کرد و تا چند روز از وی پذیرایی شایانی نمود هنگام حرکت نزاری به نوکرش گفت اگر سعدی گاهی به خراسان آمد مهمان نوازی خود را به او نشان خواهم داد.

به گوش شیخ رسید و متأسف شد که شاید خوب پذیرایی نکرده‌است. اتفاقاً سالی گذرش به قهستان افتاد و با حکیم نزاری ملاقات دست داد. حکیم پذیرایی ساده نمود و اغذیه ی ساده بر سفره می‌چید و هنگام تودیع گفت پذیرایی پرتکلف موجب شرمندگی مهمان می‌شود رسم ما این است که ملاحظه کردی. (حالی ، 1316 : 29)

مؤلف تذکره روز روشن نیز در باره نزاری می‌نویسد: از حکمای عصر و معاصر شیخ سعدی شیرازی است زمانی که شیخ در قهستان گذر کرد وی چندی به مهمان داری و دل جویی شیخ مصروف ماند.(صبا ، 1343 : 813) نویسنده کتاب دویست سخنور نیز درباره نزاری می‌نویسد : «نزاری ملقب به سعد الدین ، معروف به حکیم نزاری قهستانی از گویندگان قوی دست سده هفتم که با شیخ سعدی معاصر بوده و گویا با شیخ دیدارها و مصاحبت‌ها کرده است.» ( نظمی تبریزی ، 1362 : 426)

علاوه بر دیداری که تذکره نویسان برای سعدی و نزاری توصیف کرده‌اند ، درباره تأثیر نزاری از سعدی باید گفت هرچند در نظر نزاری سعدی سخنوری شیرین کار و نادره گفتار است و غزل‌های او از شکر شیرین‌تر است با وجود شهرت جهانی و روح بخشی در لفظ و حلاوت کلام از جهت رمز گویی و راه جویی به عالم روح با حکیم متفاوت است یعنی حدیث حکیم خاص خاصان عالم روح است وکلام سعدی در همه حال با عالم و جاهل و خاص و عام یکسان است و از خصیصه رمز عاری است. ( دیوان نزاری ،1371 : 315)

در باب طرز سخن نزاری و سعدی باید گفت که نزاری چه در غزل‌ها و چه در مثنوی‌ها و چه در قصیده‌ها زیر نفوذ شدید سعدی است و سیمرغ عظمت و عزت سخن شیخ همه جا روح شعر نزاری را زیر پر و بال خود دارد و غزل‌های نزاری واسطه تتبع حافظ از سعدی است . (دیوان نزاری، 1371: 315)
غزل‌های نزاری در بسیاری از اشعار با کلام سعدی هم آوایی دارد . چندی از آن‌ها را می‌توان در جایگاه سعدی گذاشت . به نظر برخی از صاحب نظران مثنوی دستورنامه را می‌شود نسخه‌ی دیگری از بوستان سعدی پنداشت. کریمسکی آن را نظیر بوستان اما یورگن برتلس تنها وجه تشابه را در پندها و اندرزها و داستان‌های اخلاقی دانسته و مستی شراب و عشق و رندی آن را ویژگی نزاری می‌شمارد. به همان نسبتی که کلام سعدی بر بدنه منظومه‌های حکیم نزاری جاری و ساری است . (قنادان ، 1396 : 151 )

11 حکیم نزاری و حافظ

جامی شاعر و عارف سده نهم در بهارستان می‌نویسد : « قدوه الشعرا خواجه حافظ شیرازی رحمه الله ، اکثر اشعار وی لطیف و مطبوع است و بعضی قریب به اعجاز ، غزلیات وی نسبت به غزلیات دیگران در سلامت و روانی حکم قصائد ظهیر را دارد نسبت به قصاید دیگران و سلایق شعری او نزدیک است به نزاری قهستانی . اما در شعر نزاری غث و سمین بسیار است به خلاف شعر وی . (جامی ، 1367 : 105)
استاد صفا در باره این سخن جامی می‌نویسد » جامی در بهارستان مدعی است که حافظ از شیوه‌ی نزاری تتبع کرده است و این به نظر بعید می‌آید و جز چند استقبال از چند غزل نزاری اثر دیگری از او در اساس و بنیاد سبک حافظ ملاحظه نمی‌کنیم و در عوض نزاری خود اشعاری را از خاقانی و سعدی چندین بار استقبال کرده و جواب گفته است . (صفا ، 1369 : 740) سه مورد از اقتباس‌های حافظ از حکیم نزاری به این شرح است:

نزاری:

باد بهار می‌وزد باده‌ی خوش گوار کو
بوی بنفشه می‌دهد ساقی گلعذار کو

حافظ:

گلبن عیش می مد ساقی گل عذار کو
باد بهار می‌وزد باده‌ی خوش گوار کو

نزاری:

ای آفت جان ترک و تازیک
بی خواب و خور از تو دور و نزدیک

حافظ:

ای بسته کمر ز دور و نزدیک
بر خون تمام ترک و تازیک

نزاری:

یار با ما نه چنان بود که هر بار دگر
ترک ما کرد و گرفته است مگر یار دگر

حافظ:

گر بود عمر به میخانه روم بار دگر
به جز از خدمت رندان نکنم کار دگر

(دیوان نزاری 1371: 348)

12 آثار حکیم نزاری

1-12 دیوان اشعار

دیوان حکیم نزاری شامل 1408 غزل نزاری به اضافه تعدادی شعر در قالبهای ( قصیده و مثنوی و رباعی و ترکیب بند و ترجیع بند ) شامل می‌شود که به اهتمام دکتر محمود رفیعی و تصحیح و تحشیه و مقابله استاد مظاهر مصفا منتشر شده است . مثنوی دستور نامه نیز در قالب همین دیوان منتشر شده است.

2-12 سفر نامه

حکیم نزاری در اول شوال سال 678 قمری ( 22 بهمن 658 شمسی ) همراه تاج الدین عمید به قصد رفتن به مقر ایلخانان در ییلاق آلاطاق از شهر تون (فردوس کنونی) عازم اصفهان می‌گردد ( بایبوردی ، 1391 : 11) نزاری در جوانی به خدمت طوقان خان حاکم مغولی قهستان در می‌آید ضمن انجام مسئولیت‌های یک کارگزار حکومتی سفر می‌کند و از آثارش می‌توان فهمید که سراسر قهستان و خراسان و ری را دیده است و با چشم‌های خود اثرات و ویرانی‌های حمله مغولان را دیده بود و از ویرانی قاین و تون سخن می‌گوید این سفرها باعث گستردگی دید شاعر می‌گردد (بایبوردی ، 1370 : 102) شرح این سفر به عنوان کارگزار دولتی به همراهی تاج الدین عمید موضوع سفرنامه منظوم حکیم نزاری است که توضیحات بیشتر آن در قسمت سفرهای حکیمنزاری رساله‌ی حاضر آمده است.

3-12 ادب نامه

ادب نامه یکی از مثنوی‌های حکیم نزاری در بیان چگونگی رفتار وزیران و منشیان و دیگر درباریان در برابر شاه است . حکیم نزاری در این منظومه ابتدا اشخاص را اخدمت گذاری دربار باز می‌دارد:

طمع جز به ناکامی و رنج و غم
مکن چون نهادی به خدمت قدم

ودرجایی دیگر می‌گوید:

بود خدمت پادشاه هولناک
که خوف است و ترس است و بیم است و باک

در او گه مذلت بود گه خطر
نه امن از سفر نه فراغ از حضر

(رفیعی ، 1392: 10)

سپس به رعایت ادب و رفتار خدمتگزارانه ی درباریان در برابر شاه می‌پردازد این بخش از سخنان مصلحت گرایانه شاعر از تفصیل و بسط بیشتر همراه با نقل حکایاتی از برمکیان و حکایات دیگر که جنبه اجتماعی و اخلاقی دارد برخودار است. (همان: 10)ادب نامه در بحر متقارب مثمن محذوف سروده سال 695 و پنجاه سالگی شاعر است ، آغاز ادب نامه این بیت است:

سپاس و ستایش خداوند را
خداوند بی مثل و مانند را

و ابیات پایانی آن:

ز آغاز بردم به پایان کتاب
نکردم مطول سخن بی حساب

سرسال خا صاد ها شد تمام
ز هجرت به توفیق حق والسلام

( بایبوردی ، 1370 : 151)

ادب نامه یکی از دو اثریست که نزاری به قصد رفع سو ظن شاه از خود و جلب عنایت او سروده است وبه این جهت در آن می‌کوشد تهمت‌های حاسدان را رد کند ، شاه که یه سودمندی چنین مصنفاتی واقف بود به رغم این که نویسنده آن مورد خشم بود به صورت اولیه و غیر منظوم می‌خواند و با تأیید آن به نزاری فرمان می‌دهد تا آن را به نظم آورد زیرا به عقیده‌ی شاه نظم بهتر از نثر فراگرفته می‌شود. ( بایبوردی ، 1370 : 151)

نزاری در ادب نامه هر چند کوشش بر کسب رضایت شاه کرد اما آن گونه که انتظار داشت پاسخی دریافت نکرد ، او که زمانی سمت وزارت یا مشاوره وزیر در دربار علیشاه با حفظ سمت شاعر درباری داشت اکنون با حفظ تنها سمت شاعر درباری بدون تماس روزانه روز و روزگارش را می‌گذراند . ( قنادان ، 1396 : 52 )

4-12 ازهر و مزهر

مثنوی ازهر و مزهر اثر حماسی حکیم نزاری در سال 700 ق سروده شده است این مثنوی به توصیه دانشمندی بزرگ در مدتی اندکی کمتر از یک سال سروده شده است ، نزاری این اثر را از خسرونامه عطار برداشته است و چنان دگرگون ساخته که اگر اشاره خود نزاری نمی‌بود به دشواری می‌شد پذیرفت که ازهر و مزهر اقتباسی از خسرو نامه است. ( رفیعی ، 1394 : 12)

مرا این داستان گر دست برخاست
بگویم کز کدامین مست برخاست

تتبع کرده‌ی عطار بودم
از آن زین شاخ برخوردار بودم

ز خسرو نامه بهتر داستان نیست
که خسرو نامه‌ی او گلستانیست

(همان:12)

مثنوی ازهر و مزهر شامل 10612 بیت است در خانواده‌ی مقتحم بزرگ قبیله‌ی بنی اوس پس از مدتها فرزندی به دنیا می‌آید که او را مزهر می‌نامند ، مزهر پس از تربیت و رشد انسانی عدالت دوست ، عاشق حقیقت ، سرداری لایق و شاعری شایسته شده است . مزهر دختر عمویی به نام ازهر دارد که دختری ثابت قدم و دشمن بی عدالتی است که درسن دو هفتگی نامزد مزهر شده است. وقتی ازهر به سن ازدواج می‌رسد آن دو به عقد هم در می‌آیند اما اندکی پس از مراسم ازدواج پدر مزهر فوت می‌کند و دست و دلبازی مزهر بلای جان او و اتلاف ثروتش می‌گردد .(رفیعی ، 1394 : 14 )

اصبع برادر بزرگ‌تر ازهر و دو برادر دیگرش چون تمایلی به ادامه ازدواج خواهرشان با مزهر فقیر ندارند به نزد هلیل بزرگ قبیله‌ی بنی غسان می‌روند ، هلیل که وصف زیبایی خواهرشان را شنیده است همین که از قصد برادران برای شوهر دادن ازهر آگاه می‌گردد خرسند می‌شود . اصبع پس از قول و قرار و گرفتن هدایا از هلیل به خانه بر می‌گردد اما خواهرش زیر بار وعده و وعید نمی‌رود و او را به نداشتن اخلاق و بی شرافتی محکوم می‌کند ، اصبع به هلیل پیغام می‌دهد که ازهر موافق است اما بزرگان قبیله مخالفند ، هلیل که مردی ثروت مند و قدرت مند است خشمگین می‌شود و به قبیله بنی اوس حمله می‌برد و جنگی طولانی آغاز می‌گردد، شقاوت و بی رحمی‌های هلیل در این داستان بسیار شبیه کشتارهای مغولان است (رفیعی ، 1394 : 15)

هنگامی که خبر مخالفت خانواده ازهر با ازدواج با هلیل به گوش هلیل می‌رسد او از این خبر آشفته می‌گردد و بر قبیله بنی اوس حمله می‌برد و شعله‌ی جنگی طولانی زبانه می‌کشد مزهر در این جنگ در برابر دشمن زورمند می‌جنگد در حالی که ازهر هم زره بر تن و کلاه خود بر سر کنار اوست در یکی از برخوردها مزهر شکست می‌خورد و او را با دست‌های بسته به دریا می‌اندازند ، مزهر معجزه آسا با استفاده از تخته پاره‌ای نجات می‌یابد و به جزیره‌ای ناشناخته می‌رسد و به چنگ دزدان دریایی می افتد، دزدان دریایی بنا به رسم خود تصمیم می‌گیرند او را در مراسمی قربانی کنند. بعس که ماهیگیری فقیر است به حالش رحم می‌کند و مزهر را نجات می‌دهد و پس از حوادث و پیشامدهای بسیار با عطش انتقام به قبیله‌ی خود برمی گردد و جنگ با هلیل را ادامه می‌دهد ، در این جنگ شاه یمن به یاری مزهر می‌شتابد و مزهر پیروز می‌گردد. عاشق و معشوق به یکدیگر می‌رسند و هلیل به کیفر می‌رسد ، مزهر به تاج و تخت می‌رسد و بادادگری حکومت می‌کند. نزاری بر خلاف عطار در خسرونامه قهرمانان داستانش را با نام‌های عربی می‌خواند و وقایع هم در جزیره العرب رخ می‌دهد . ( بایبوردی، 1370 : 183)

سرودن مثنوی ازهر و مزهر همانند دو منظومه‌ی دیگر که به علیشاه تقدیم شد در محافل طبقه‌ی بالا با خشم و خصومت روبرو می‌گردد ، این اثر بزرگ نزاری نه تنها امید به بازگشت موقعیت او را در دربار برآورده نکرد بلکه دشواری‌هایی نیز برایش به وجود آورد حتی از قطعه زمینی که در روستای تقاب داشت و به عنوان یک صاحب منصب از پرداخت مالیات آن معاف بود از این امتیاز نیز محروم شد. (بایبوردی ، 1370 : 184-183 )

5-12 مثنوی شب و روز

نزاری که در اثر دسیسه‌های دشمنانش به منتها درجه‌ی پریشانی رسیده بود ناگزیر به انکار اعتقادات مذهبی خود گردید و در پی آن در اوایل سال 699 سروده شده است ، ماجرای شب و روز اثر نسبتاً کوچکیست که شامل 550 بیت است که با ستایش خداوند آغاز می‌گردد ، سپس شاعر به ستایش پیروزی علیشاه بر دشمنان می‌پردازد در دیباچه‌ی این منظومه شاعر می گویدکه در شب سال نو که همه سرگرم خوشگذرانی بودند اما شب تنهایی شاعر را به هم می زند و به او پیشنهاد می‌دهد در باره گفت و گویی که میان شب و روز پیش آمده اشعاری بسراید . نزاری خطاب به شب می‌گوید مناظره باید مستقیم باشد و در حضور روز انجام پذیرد اما شب نمی‌پذیرد زیرا به اعتقاد او شب و روز دو پدیده‌ی متضاد طبیعی هستند و حضور آن‌ها در کنار هم غیر ممکن است و بهتر است نسیم میانجی آن‌ها باشد. ( بایبوردی ، 1370 : 171)

مباحثه‌ی شب و روز آغاز می‌گردد هر دو در حالی که سعی در افشا عیوب یک دیگر دارند به تمجید از خود می‌پردازند . حتی در این جا هم فکر برانگیختن توجه شاه به ریاکاران نزاری را آرام نمی‌گذارد و از زبان خورشید و با طنز بسیار به ملامت شب می‌پردازد زیرا شب با تاریکی خود گناهان آن‌ها را می‌پوشاند. (همان : 171)

در ادامه گفت گو ها شکل مذهبی به خود می‌گیرد و شب برای حقانیتش اشاره به پرچم سیاه رنگ خلفا و رنگ مشکی موی پیامبر می‌کند ، اما روز در پاسخ حقانیت آن‌ها را رد می‌کند و اضافه می‌کند حتی رنگ پرچم سیاه آن‌ها هم کمکی به آن‌ها نکرد.(همان: 173) در پایان این گفت و گو ها پیروزی نهایی نصیب روز می‌شود و نزاری به این نکته استدلال می‌کند که خورشید نشانه روز است و لقب علی شاه (شمس الدین) یعنی خورشید دین است . در ادامه نزاری اشعاری در مدح امام صادق (ع) می‌آورد :

من مجنون واله عاشق
پس رو رنگ جعفر صادق

داشتم اول این شعار ولیک
بد شدم بر سرش نیامد نیک

گر اعادت کنم پس از سی سال
به سر خرقه نیست دور از حال

خام بودم مگر ، مگر چه بود
خامی است این و بس دگر چه بود

هم گرانی بود پس از پنجاه
در هم آمیختن سفید و سیاه

( بایبوردی ، 1370 :175)

چنگیز علی بایبوردی معتقد است نزاری در این ابیات به علت مذهب شیعه دوازده امامی علیشاه و به عنوان شیوه‌ی تقیه که اسماعیلیان از آن بهره می‌بردند سعی در پنهان ساختن عقاید خود و گرایش به مذهب جعفری که مذهب علیشاه هم هست توجه او را به خود جلب کند خود را شیعه‌ی دوازده امامی جلوه می‌دهد ( همان :175) اما دکتر نصرالله پور جوادی، در مقدّمه مصحح بر مثنوی «مناظره روز و شب» اثبات می‌کند که نزاری اگر چه در ابتدا پیرو اسماعیلیه بوده ولی در سنین سالمندی به تشیّع دوازده امامی و طریقت تصوّف روی می‌آورد.(پورجوادی ، 1385 : 12)

6-12 دستورنامه

مثنوی 576 بیتی دستورنامه آخرین مثنوی حکیم نزاری قهستانی است که در 65 سالگی در سال 710 سروده است ، دستور نامه به بحر متقارب مثمن مقصور است ، هم وزن شاهنامه‌ی فردوسی و اسکندر نامه نظامی و بوستان سعدی است . نکته‌ای که در مورد دستور نامه در خور توجه است شیوه‌ی گفتار سعدی با صفت سهل و ممتنع که دربیان شیخ است و تقارن و تقارب معجزه آسایی که با زبان محاوره دارد همه جا بر کلام نزاری سایه لطیف خود را افکنده است و شاید میل عجیبی که در دل و ذهن نزاری به این نزدیکی و توافق باعث شده است که در بسیار از موارد آن لطیفه‌ی سیال و نامرئی شاعری از میان کلام شاعر بگریزد .(دیوان نزاری ، 1371: 253)
برخی این مثنوی 570 بیتی را در ادب معاشرت و برخی در نظام شراب خواری یاد کرده‌اند و بیت :

چهل سال مداح می‌بوده‌ام
هنوزش به واجب بنستوده ام

(دیوان نزاری 1371: 265)

در چندین تذکره یاد شده است. بررسی متن دستور نامه نشان می‌دهد طرح اصلی منظومه ستایش شراب و ادب شراب خوارگی و پرورش نوبادگان و نوباوگان مجلس شراب است و مخاطب آن دو فرزند حکیم نزاری بوده‌اند ، متن دستور نامه را پرفسور برتلس در سال 1926 با ترجمه‌ی روسی منتشر کرده است . ( دیوان نزاری ، 1371 : 254)

7-12 رباعیات و نامه‌های منظوم

از میان آثار نزاری که در نسخه‌های کلیات آثار نزاری موجود می‌باشد نامه‌های منظوم و رباعیات حکیم بیرجند است که به عنوان آخرین قسمت از آثار نزاری که منتشر نشده بودند به همت دکتر محمود رفیعی تحت عنوان «نامه‌های منظوم و رباعیات حکیم نزاری قهستانی » در سال 1396منتشر شده است .
نامه نخست خطاب به شرف الدین حسن است ، اطلاعاتی در باره‌ی او یافت نشد نزاری در این نامه می گوید پس از ورود به بیرجند نامه‌ای از پسرش دریافت کرده است که پسر دیگرش از زندان آزاد شده است.

از شهنشه رسید مکتوبی
خبر از یوسفی به یعقوبی

که جگر گوشه نصرت محبوس
شد خلاص از اسارت منحوس

دست برداشتم ز روی نیاز
کای در رحمت عمیمت باز

نزاری در این نامه از آزادی فردی به نام گیلکی و همچنین صدماتی که اهالی قهستان از غارتگری سیستانیان دیده‌اند یاد می‌کند. (راشد محصل و رفیعی ، 1396 :13-12)
شاعر در نامه‌ی دوم خود به شرف الدین می‌نویسد حتی از شرابی که برای خود تهیه کرده است نیز مالیات می‌گیرند ، در نامه دوم نزاری ضمن اشاره به آمدن تاج الدین فرزند علیشاه به قهستان آرزوی دیدار او را کرده است و از او می‌خواهد وضع نابسامانش را به اطلاع تاج الدین برساند. (همان :15)
نامه‌ی سوم نزاری خطاب به محمد ابن نجیب حاکم گناباد نوشته شده است که نزاری او را با عنوان صاحب منسبی بزرگ و با اصل و نسب یاد می‌کند :

خاتم الدهر صاحب اعظم
امجد و اشرف بنی آدم

بوالمحامد محمد بن نجیب
به نژاد و گهر حسیب و نسیب

(راشد محصل و رفیعی ، 1396 :18)

نزاری او را به خواندن داستان ازهر و مزهر دعوت می‌کند و شاید در نظر داشته است گشاده دستی و مردم دوستی و عدالت خواهی مزهر را به او یادآوری کند. (همان :18)
نامه چهارم یا نامه‌ی باغ خطاب به علیشاه و در بیان دلتنگی از غیاب او سروده شده است . نزاری و مردم قهستان که از دوری پادشاه که به سیستان رفته و برای بازگشت به قهستان عجله ندارد ناراحت و نگرانند و مایلند شاه هر چه زودتر به بیرجند بازگردد:

اسباب جلال و عز و اقبال
بردست به سیستان شه امسال

لهو و طرب و نشاط آنجاست
فرش چمن و بساط آنجاست

هست آر چه که هست ملک معمور
بی فر تو بی فروغ و بی نور

هر ملکت که آب و جا هست
از شوکت مملکت پناهست

(همان:20)

نزاری در ادامه اظهار می‌دارد که به باغ شاه رفته است و گل و بلبل و دیوار و در و درخت همگی از دوری شاه ناراحت بودند ، و سرانجام انتظار دارد که یاد او را به خاطر شاه آورند و از شاه انتظار تفقد و دستگیری دارد.(همان :20)تعداد رباعیات کلیات نزاری 264 رباعی است که 242 رباعی آن قابل خواندن می‌باشند و 22 رباعی در اثر رطوبت از صفحات شسته شده است. (همان :21)

13 آرامگاه حکیم نزاری

نزاری در قبرستان شرقی بیرجند به خاک سپرده شده است در سال 1344ه.ق مزار او به همت حاجی ملک تاجر تعمیر شد ، لکن در سالهای دهه‌ی سی قرن بیستم قبرستان به جای دیگری منتقل شد و به جای آن پارک ساخته شد و آرامگاه وی ویران گردید. در سال 1336 شمسی شهرداری بیرجند باغ ملی را به بانک ملی می‌فروشد و سال بعد اقداماتی جهت احداث بنای یادبودی به نام نزاری قهستانی از طرف شورای حفاظت آثار باستانی و مسئولین محلی و سایر علاقمندان انجام می‌شود. سرانجام در سال 1352ش شورای عالی بانک ملی در مورد واگذاری زمینی به مساحت 158 متر از اراضی بانک ملی که حدود پنج هزار متر مربع است موافقت می‌کند در سال 1354 کار ساختمان آرامگاه حکیم نزاری به وسیله انجمن آثار ملی شروع و 60 درصد کار در همان سال پایان می‌پذیرد.(بایبوردی ، 1370: 223)

ارسالی از برادر ارجمند مصطفی علیزاده

زندگینامه ابوالقاسم حبیب‌اللهى«نوید»(متوفی۱۳۵۹ش)

حبیب‌اللهى ، ابوالقاسم، متخلص به نوید، شاعر و استاد دانشگاه مشهد. وى در ۱۳۲۰/ ۱۲۸۱ش در مشهد متولد شد. پدرش میرزا محمد، متخلص به حبیب، از شاعران معروف خراسان در زمان خود بود. میرزا محمد کوچک‌ترین پسر حاج میرزا حبیب خراسانى* بود.

مادرِ ابوالقاسم نیز فرزند حاج میرزا نصراللّه مجتهد، متخلص به فانى، شاعر و مجتهد بزرگ مشهد، بود (ابوالقاسم حبیب‌اللهى، ۱۳۶۳ش، پیشگفتار محمد حبیب‌اللهى، ص نه؛ گلشن آزادى، ص ۲۰۱ـ ۲۰۲، ۵۷۸). در واقع، شاعرى در خاندان حبیب‌اللهى موروثى بود.

حبیب‌اللهى تحصیلات ابتدایى را در مدرسه رحیمیه مشهد به پایان رساند و پس از آن به تحصیلات قدیم روى آورد. مقدمات زبان عربى، مطول، مُغنى و کتب دیگر را نزد استادان آن زمان فراگرفت. زبان فرانسه را نیز پس از فراگرفتن مقدماتى مختصر نزد معلم، پیش خود تکمیل کرد، به شکلى که بر آثار کلاسیک این زبان احاطه یافت (ابوالقاسم حبیب‌اللهى، ۱۳۶۳ش، همان پیشگفتار، ص سیزده، پانزده؛ محمد حبیب‌اللهى، ص ۱۵۶).

پس از تأسیس دانشکده معقول‌ومنقول در مشهد (۱۳۳۷ش)، حبیب‌اللهى استاد آن دانشکده گردید و سپس در دانشکده ادبیات مشهد استاد کرسى ادبیات عرب شد (گلشن آزادى، ص ۵۷۹) و پس از هفده سال همکارى با دانشگاه مشهد، با رتبه استادى بازنشسته شد (ابوالقاسم حبیب‌اللهى، ۱۳۶۳ش، همان پیشگفتار، ص شانزده).

کتاب او با عنوانِ تاریخ ادب عربى عصر جاهلى (مشهد ۱۳۴۶ش) و سلسله مقالات وى با عنوان «مضامین مشترک در عربى و فارسى یا ترجمه شعر به شعر» در مجله دانشکده ادبیات مشهد (شماره‌هاى بهار و تابستان ۱۳۴۹ش، زمستان ۱۳۵۰ش و تابستان ۱۳۵۲ش) و نیز مقالات دیگر وى درباره شاعران و نویسندگان عرب، نشانه تبحر و استادى او در زبان عربى است.

وى در تیر ۱۳۲۵ به نخستین کنگره نویسندگان ایران دعوت شد و قطعه شعرى به نام «غم میهن» خواند (رجوع کنید به ابوالقاسم حبیب‌اللهى، ۱۳۲۶ش،ص۱۱۸ـ۱۱۹)؛ حضور او در این کنگره نشان می‌دهد که وى در زمان خود شاعرى شناخته شده بوده است.

زبان شعر او در عین استوارى و فصاحت، ساده و روشن است و گاه به زبان گفتگو نزدیک می‌شود. تأثیر شاعران سبک خراسانى در شعر او کاملا محسوس است. وى در بیشتر قالبهاى سنّتى، به‌ویژه قصیده و مثنوى و قطعه، شعر سروده، اما تبحر او در سرودن قطعه‌هاى اجتماعى و اخلاقى است (یوسفى، ص ۲۳۴، ۲۳۷).

رحلت

وى از فعالان انجمنهاى ادبى مشهد بود (آینده، سال ۶، ش ۹ـ۱۲، ص ۹۳۰) و مهدى اخوان ثالث، از شاعران معاصر خراسانى، او را استاد خود شمرده است (ص ۳۷۸). حبیب‌اللهى در ۲۸ آذر ۱۳۵۹ در مشهد درگذشت (آینده، همانجا). در ۱۳۶۳ش مجموعه اشعار و مقالاتش با نام ارمغان نوید به کوشش فرزندش، محمد حبیب‌اللهى، با مقدمه غلامحسین یوسفى در اصفهان منتشر شد.



منابع :
(۱) آینده، سال ۶، ش ۹ـ۱۲ (آذر ـ اسفند ۱۳۵۹)؛
(۲) مهدى اخوان ثالث، ترا اى کهن بوم و بر دوست دارم، تهران ۱۳۷۰ش؛
(۳) ابوالقاسم حبیب‌اللهى، ارمغان نوید: مجموعه مقالات و اشعار استاد ابوالقاسم حبیب‌اللهى (نوید)، به کوشش محمد حبیب‌اللهى، اصفهان ۱۳۶۳ش؛
(۴) همو، «غم میهن»، در نخستین کنگره نویسندگان ایران، تیر ماه ۱۳۲۵، تهران ۱۳۲۶ش؛
(۵) محمد حبیب‌اللهى، «یادى دیگر از ابوالقاسم حبیب‌اللهى (نوید)»، آینده، سال ۷، ش ۱ و ۲ (فروردین ـ اردیبهشت ۱۳۶۰)؛
(۶) علی‌اکبر گلشن آزادى، صد سال شعر خراسان، به کوشش احمد کمالپور، مشهد ۱۳۷۳ش؛
(۷) غلامحسین یوسفى، یادداشتها : مجموعه مقالات، مقاله ۲۴: «یادى از استاد نوید»، تهران ۱۳۷۰ش.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۲ 

زندگینامه شیخ عبدالغنی نابلسی(متوفی۱۱۴۳ه ق)

نابلسی، عبدالغنی ، صوفی، شاعر و سیاح مشهور قرن دوازدهم.عبدالغنی بن اسماعیل بن عبدالغنی بن اسماعیل کنانی مقدسی دمشقی، مشهور به ابن نابلسی، در ۱۰۵۰ در دمشق به دنیا آمد. وی حنفی مذهب بود(نابلسی،۲۰۰۲، ج ۱، ص ۵؛ مرادی،ج۳،ص۳۱). اجدادش از خاندان بنی جماعه در بیت المقدس بودند و سپس به نابلس نقل مکان کردند. نسب ایشان به عمر خطاب می رسید(نابلسی، حله الذهب…، مقدمۀ منجد، ص۷). جد وی،عبدالغنی¬بن اسماعیل نابلسی، از علما و فضلای مشهور زمان خود بود که در ۱۰۳۲ درگذشت(همو،۱۹۸۶،ص۱۱). وی بر جامع الصغیر سیوطی، تفسیر نوشته است (همو،

اسماعیل، پدر عبدالغنی، در ۱۰۷۰ در دمشق متولد شد و با آنکه اجداد وی از فقهای شافعی بودند، به مذهب حنفی گرایید. وی عالم، فقیه، و شاعری برجسته بود و در جامع اموی و مدارس دمشق تدریس می کرد و مسند قضاوت شهر صیدا نیز به وی اعطا شده بود. او اشعار و تصانیف متعددی دارد(همو، ۱۹۸۶، ص۷ـ ۸ ؛ همو، حله الذهب… ،همانجا).

وی در دمشق وفات یافت و در مقبرۀ خانوادگی اش در باب الصغیر، نزدیک مسجد جامع جراح، دفن شد(محبی، ج۱،ص۴۱۰؛ نابلسی،۱۴۱۱،مقدمۀعلبی، ص۶؛ برای شرح حال و آثار و اشعار وی رجوع کنید به محبی،ج۱، ص۴۰۸ـ۴۱۰؛ ابن شاشو، ص۶۳ـ۶۷).

استادان و مشایخ

نابلسی در نه سالگی قرآن کریم را از حفظ کرد (احمد عطا، ص ۹۷) و سپس به فراگیری علوم دینی و لغوی پرداخت.وی افزون بر بهره گیری از تعالیم پدرش، نزد استادان و مشایخ متعددی تحصیل علم کرد که برخی از آنان عبارت اند از:

نجم الدین محمد بن بدرالدین محمد غُزی، مؤلف الکواکب السائره فی اعیان المئه العاشره؛ احمد بن محمد قلعی حمصی دمشقی حنفی، استاد وی درفقه و اصول؛

عبدالباقی بن عبدالباقی حنبلی دمشقی و محمدبن کمال الدین حنفی( مشهور به ابن¬حمزه، نقیب الاشراف دمشق )،

استادان او در حدیث؛ و محمود کردی دمشقی، استاد او در صرف و نحو و معانی و بیان (مرادی، ج ۳، ص ۳۱؛ احمد عطا، ص ۱۰۷ – ۱۱۱).

هنگامی که عبدالغنی به بیست سالگی رسید، به تألیف و تدریس در جامع اموی پرداخت. در ۱۰۷۵ به قسطنطنیه(استانبول) سفر کرد و در آنجا با عبدالرزاق گیلانی، نوۀ عبدالقادر گیلانی ، دیدار کرد و از طریق او به طریقت قادریه پیوست و «تاج قادری» و شمشیر اجدادی عبدالرزاق را از وی دریافت کرد.

پس از بازگشت به دمشق، در مکانی مقابل قبر یحیی بن زکریا، به تدریس علوم گوناگون و آثار کسانی چون سیوطی و ابن عربی پرداخت. در ۱۰۸۷، به واسطۀ حضور ابوسعید بلخی نقشبندی در دمشق، به طریقت نقشبندیه پیوست و خرقه و عکّاز(عصا) این طریقت را از وی دریافت کرد و به سفارش وی، بر رسالۀ منسوب به تاج الدین نقشبندی، شرحی به نام مفتاح المعیه نوشت(مرادی،ج۳،ص۳۱؛ احمد عطا،ص۱۲۶).

عبدالغنی پس از رسیدن به چهل سالگی، هفت سال را در عزلت، ریاضت و مطالعۀ آثار ابن عربی، ابن سبعین و عفیف الدین تلمسانی سپری کرد و در اثنای این خلوت، بواطن القرآن و مواطن الفرقان را در پنج هزار بیت سرود( نابلسی، حله الذهب…، مقدمۀمنجد،ص۱۲؛ د.اسلام، ذیل «عبدالغنی بن اسماعیل نابلسی»).

نابلسی پس از ترک خلوت، سیاحت در پیش گرفت و به لبنان، بیت المقدس، مصر، شام و حجاز سفر کرد.حاصل آنها چهار سفرنامه است که همگی به چاپ رسیده اند(نابلسی، همان، مقدمۀ منجد،ص۱۶ـ۱۷، ۲۷؛ رجوع کنید به ادامۀ مقاله). سپس به دمشق بازگشت و تا پایان عمر در آنجا ماند و به تدریس مشغول شد و در ۱۰۱۳ نیز به مقام افتا در مذهب حنفی دست یافت(نابلسی،همان، مقدمۀ منجد، ص۱۷؛ قس احمد عطا، ص۹۹، که مقام افتای وی را در ۱۱۱۳ ذکر کرده است).

رحلت

نابلسی در ۱۱۴۳ در دمشق درگذشت و در صالحیه، در قبه ای که در ۱۱۲۶ ساخته شده بود، به خاک سپرده شد. مصطفی نابلسی، یکی از نوادگانش، در کنار مقبرۀ وی مسجد جامعی بنا نمود که در ۱۴۱۰ تجدید بنا، و در آن مدرسه ای نیز برای تعلیم وحفظ قرآن ساخته شد و یکی دیگر از نوادگان نابلسی، به نام راتب نابلسی ،در آنجا به تدریس پرداخت(مرادی، ج ۳، ص ۳۷ ـ ۳۸؛ نابلسی،۱۴۱۱ ، مقدمۀ علبی، ص۷). عبدالقادر و ابراهیم، دو نوادۀ دیگر نابلسی ، از مشایخ اجازۀ محمد امین ابن¬عابدین* بودند(محمد امین ابن¬عابدین، ج ۱، ص ۵).

شاگردان

نابلسی شاگردان بسیاری داشت که مهمترین آنان عبارت اند از:

محمدامین بن فضل الله محبی دمشقی حنفی، مؤلف بیش از بیست اثر، از جمله خلاصه الأثر فی أعیان القرن الحادی عشر (محبی، ج ۳، ص ۳۸۸؛ سرکیس، ج ۲، س ۱۶۲۰ ۱۶۲۱)؛

محمدبن ابراهیم دِکدِکجی (نابلسی، حله الذهب…، مقدمۀ منجد، ص ۱۹؛ احمد عطا، ص ۳۸۶)؛

مصطفى عُمَری ،مشهور به ابنعبدالهادی، ادیب و شاعر که از عبدالغنی نابلسی در نحو و معانی و بیان اجازه داشت (کحاله، ج ۱۲، ص ۲۶۰)؛ محمدبن ابی بکر مرعشی، صوفی حنفی، مشهور به ساجَقلی/سچاقلى زاده، مؤلف حدود سی اثر ، از جمله ترتیب العلوم، تسهیل الفرائض و جامع الکنوز (بغدادی، هدیه…، ج ۲، س ۳۲۲ – ۳۲۳؛ زرکلی، ج ۶، ص ۶۰)؛

مرتضی دمشقی، مشهور به امیر کردی، ادیب و صوفی و مؤلف تهذیب الأطوار فی عجائب الأمصار (کحاله، ج ۱۲، ص ۲۱۶ – ۲۱۷)؛

صفى الدین موسى بن جلال الدین على مولوی رومی، مشهور به صفی دده، متولی خانقاه مولویه در قسطنطنیه، که تفسیر و حدیث را از نابلسی فرا گرفت (بغدادی، همان، ج ۲، س ۴۸۲)؛

اسماعیل بن محمد عجلونی ، مؤلف کشف الخفاء(ج ۱، ص ۱۲۸، ۱۳۸)؛

عبدالرحمن  بن محمد بهلول نحلاوی شافعی دمشقی، ادیب و شاعر، که قصیده ای در رثای استادش عبدالغنی نابلسی سروده است (کحاله، ج ۵، ص ۱۸۵)؛

شمس الدین محمدبن عبدالرحمن غزی ، داماد نابلسی، مفتی شافعیان دمشق و مؤلف دیوان الاسلام فی التاریخ (بغدادی،همان، ج ۲، س ۳۲۹؛ نابلسی، همانجا)؛

شمس الدین محمدبن احمد سفارینی نابلسی حنبلی ،مؤلف حدود سی اثر (جبرتی، ج ۱، ص ۴۶۸ – ۴۷۰؛ سرکیس، ج ۱، س ۱۰۲۸)؛ عبدالوهاب¬بن مصطفى دمشقی حنفی، مشهور به دَکدَکى، مؤلف رفع المشکلات عن حکم إباحه سماع الآلات (بغدادی،همان، ج ۱، س ۶۴۳).

فرزند نابلسی، به نام اسماعیل (متوفی ۱۱۶۳)، نیز در شمار شاگردان زبدۀ پدرش یاد شده است (نابلسی، نعم السوابغ… ، مقدمۀ بکداش، ص۱۷ ؛ برای فهرست بیش از ۱۴۰ شاگرد وی، رجوع کنید به احمد عطا، ص ۳۸۶ ـ ۳۹۰ ؛ نابلسی، حله الذهب…، مقدمه منجد، ص ۱۹ – ۲۴).

آثار

از نابلسی آثار بسیاری بر جای مانده، چنانکه نبهانی (۱۴۱۱، ج ۲، ص ۱۹۴ ـ ۱۹۵) بیشتر کرامات وی را کثرت تألیفاتش در جمیع فنون ذکر کرده است. مهمترین آثار وی در تصوف، شعر و سفرنامه نگاری است(د.اسلام، ذیل مادّه).

در تصوف، بیشتر تلاش او شرح و دفاع از آرای ابن عربی بوده است. البته درباره اینکه وی به عمق آرای ابن عربی پی برده است یا خیر، اختلاف نظر وجود دارد(رجوع کنید به سیریه، ص ۱۹ـ۲۰).

مهمترین آثار وی درموضوع تصوف عبارت اند از:

جواهر النصوص فی حل کلمات الفصوص، که شرحی مختصر بر فصوص الحکم ابن-عربی است (نابلسی، جواهر…، ج ۱، ص ۳۵؛ همو، ۱۹۸۶، ص ۱۶).

 ایضاح المقصود من معنی وحده الوجود، که آن را در توضیح وحدت وجود و عبارت مشهور صوفیه، « لا شیء مع الله تعالی موجود»، تألیف نموده (نابلسی، ۱۴۲۳، ص ۵۵ – ۵۶) و محمد¬بن عمر بن عبدالجلیل بغدادی دمشقی حنفی قادری (متوفی ۱۱۹۴) بر آن حاشیه نوشته است (رجوع کنید به آلوسی، ج ۱۶، ص ۲۲۷؛ بغدادی، ایضاح…، ج ۱، س ۱۵۸).

 الرد المتین على مُنتَقص العارف محیی الدین، که در دفاع از عقاید و افکار ابن¬عربی است (نابلسی، ۱۹۸۶، ص ۱۶).

 کشف السر الغامض، در شرح دیوان ابن فارض، که شامل شرح دیباچه نیز هست (همو، ۱۹۷۲، ج ۱، ص ۱۲، ۱۵). از شروحی که نابلسی بر اشعار ابن فارض دارد، جورج آگوست والین (متوفی ۱۲۶۸ / ۱۸۵۲)، مستشرق فنلاندی، شرح وی را بر حائیه ابن فارض، همراه با ترجمۀ لاتینی آن، در هلسینکی به چاپ رسانده است (زرکلی، ج ۲، ص ۱۴۶ – ۱۴۷).

 جمع الأسرار فی منع الأشرار عن الطعن فی الصوفیه الأخیار. او در این کتاب، توسل به انبیا علیهم السلام ، اولیا، علما و صالحان را جایز دانسته است، حتی اگر از دنیا رفته باشند (بغدادی، همان، ج ۱، س ۳۶۶؛ نبهانی، ۱۴۰۳، ص ۱۴۱ – ۱۴۲).

الصراط السوى، در شرح سه دیباچۀ دفتراول، سوم و چهارم مثنوی معنوی (نابلسی، ۲۰۰۹، مقدمۀ بکری ، ص ۱۷ – ۱۹؛ بغدادی، همان، ج ۲، س ۶۶).

العقود الؤلؤیه فی طریق الساده المولویه، در دفاع از آداب و رسوم طریقۀ مولویه ،مانند سماع و غنا (نابلسی، همان، مقدمه بکری، ص ۲۰ – ۲۱).

مسائل فی التوحید والتصوف. وی در این رساله ۴۷ سؤال دربارۀ توحید و تصوف مطرح نموده و به آنها پاسخ گفته است. این اثر در ذیل ایضاح المقصود من معنی الوحده الوجود به چاپ رسیده است (رجوع کنید به نابلسی، ۱۴۲۳، ۷۵ – ۱۴۱).

 القول المتین فی بیان توحید العارفین، مشهور به نخبه المسأله، که شرح رسالۀ التحفه المرسله فی علم حقیقه الشریعه المحمدیه، از محمدبن فضل¬الله هندی صوفی (متوفی ۱۰۲۹)است، در بیان توحید عارفان و وحدت وجود (نابلسی، قول المتین…، ص ۳).

از نابلسی اشعار متعددی در حدود چهار دیوان، از جمله دیوان الحقائق و مجموع الرقائق، باقی مانده است(نابلسی،۱۴۲۱،ص۳ـ۴؛ ابن شاشو،ص۶۸). وی قصاید متعددی در مدح ابن-عربی سروده است(رجوع کنید به نابلسی، ۱۹۸۶، ص ۱۶ – ۱۷) و قصیده ای نیز موسوم به قصیده نبویه در مدح پیامبر دارد(رجوع کنید به ابن شاشو،ص۶۸ـ۷۰).

نابلسی چهار سفرنامه دارد که در آنها عمدتاً تجارب عرفانی و ملاقاتهایش را با مشایخ صوفیه و زیارت قبرهای انبیا و اولیاء گزارش کرده است و از این رو باید آنها را نوعی سفرنامۀ عرفانی به¬شمارآورد(رجوع¬ کنید به د.اسلام، ذیل مادّه؛ سیریه، ص۱۰۸؛ برای جزئیات بیشتر رجوع کنید به همان،ص۱۰۸ـ۱۲۸).

این سفرنامه ها عبارت اند از:

التحفه النابلسیه فی الرحله الطرابلسیه، در شرح سفر وی به طرابلس شام (نابلسی، تحفه النابلسیه…،ص۱)؛

الحضره الاُنسیه فی الرحله القدسیه، شرح سفر او به بلاد شام و مصر (همو، ۱۴۱۱، مقدمۀ علبی،ص۱۴ـ۱۵)؛

الحقیقه والمجاز فی الرحله الی بلاد الشام ومصر والحجاز، معروف به رحله الکبری(نابلسی، ۱۹۸۶، مقدمۀ هریدی،ص۹)؛

حله الذهب الابریز فی رحله بعلبک والبقاع العزیز، معروف به رحله الصغری (نابلسی، حله الذهب…، مقدمۀ بوسه،ص۱۶).

نابلسی در فقه، حدیث، کلام، تفسیر، منطق، تعبیر رؤیا، کشاورزی و موضوعات دیگر نیز آثاری دارد(نابلسی، حله الذهب… ، مقدمۀ منجد، ص۲۷) ،

که از آن جمله است :

 ایضاح الدلالات فی سماع الآلات. وی در این رساله غنا و موسیقی را به حرام ، مباح و مستحب تقسیم نموده و حرمت را به همراهی موسیقی و غنا با اموری چون شرابخواری، مواجهه با نامحرمان و دیگر منکرات اختصاص داده است. هدف او از نگارش این رساله دفاع ، از سماع و غنای رایج در میان صوفیه بوده است (رجوع کنید به نابلسی، ۱۴۰۱، ص ۱۳۰ – ۱۳۲).

تحقیق القضیه فی الفرق بین الرشوه والهدیه. در این رساله حکم فقهی هدیه و رشوه و تمایز آن دو از منظر مذاهب چهارگانۀ اهل تسنن بررسی شده است (همو، ۱۴۱۲، ص۱۳)

 ربع الإفادات فی ربع العبادات (بغدادی، همان، ج ۱، س ۵۴۸)، که جبرتی (ج ۱، ص ۲۳۲) آن را در فقه حنفی کم¬نظیر دانسته است.

 فتح الانغلاق فی مسأله علیّ الطلاق. در این رساله تسلط او بر فقه مذاهب چهارگانۀ اهل تسنن نشان داده شده است (مرادی، ج ۳، ص ۳۴؛ رجوع کنید به محمد امین ابن-عابدین، ج ۳، ص ۲۷۸؛ قس بغدادی،همان، ج ۲، س ۱۵۹ ، که نام آن را فتح الاغلاق… ذکر کرده است).

الصلح بین الاخوان فی حکم إباحه الدخان. وی در این رساله حرمت یا کراهت استعمال دخانیات را رد نموده و آن را مباح دانسته است (مرادی، ج ۳، ص ۳۶ ؛ علاءالدین ابن¬عابدین، ج ۱، ص ۱۵ – ۱۶).

 ذخائر المواریث فی الدلاله على مواضع الأحادیث. در این کتاب، احادیث کتابهای مشهور اهل تسنن بر اساس اعتبار سند و ترتیب زمانی، در هفت باب تدوین شده است (نابلسی، ۱۴۱۹، ج ۱، ص ۷ – ۱۰).

فتح العین عن الفرق بین التسمیتین، در رد تثلیث مسیحیت (مرادی، ج ۳، ص ۳۶ ؛ آلوسی، ج ۶، ص ۳۴).

کشف النور عن اصحاب القبور، در بیان کرامات اولیا پس از مرگشان و حکم بنای مقبره برای آنان (نابلسی، ۱۴۰۶، ص ۳).

تحریر الحاوی، در شرح تفسیر بیضاوی (مرادی، ج ۳، ص ۳۲).

کفایه المستفید فی علم التجوید (بغدادی، همان، ج ۲، س ۳۷۴).

تعطیر الانام فی تعبیر المنام، در دو جلد، که در ابتدای آن رؤیاهای باطل و حق را تعریف و تقسیم کرده است(رجوع کنید به نابلسی،۲۰۰۲،ج۱،ص۱۰ـ۲۳).

عَلَم الملاحه فی علم الفلاحه، که مختصر جامع فرائد الملاحه فی جوامع فوائد الفلاحه رضی¬الدین ابوالفضل محمد عامری غزی شافعی است (نابلسی، علم الملاحه…،ص۱۱؛ زرکلی، ج ۷، ص۵۶؛ برای دیگر آثار وی، رجوع کنید به بغدادی، هدیه…، ج۱، س ۵۹۰ـ۵۹۴؛ احمد عطا، ص۱۱۶ـ۱۴۶؛ بروکلمان،ج۲، ص۴۵۴ـ۴۵۸؛ همو،ذیل، ج۲، ص۴۷۳ـ۴۷۶ ).

دربارۀ زندگی وآثار وی نیز برخی از نوادگان و شاگردانش آثاری تألیف کرده اند.

که عبارت اند از:

نوادۀ دختری وی، کمال الدین ابوالفتوح غزی عامری، مشهور به بکری (متوفی ۱۱۹۶) ، که کتابی در شرح حال جد خود به نام الورد القدسی والوارد الانسى نوشته است.

دیگر نوادۀ وی کمال الدین ابوالفضل غزی عامری، مفتى شافعیان دمشق (متوفی ۱۲۱۴)، است که رساله ای در شرح احوال جد خود به نام المورد الانسی تألیف کرده است (مرادی، ج ۳، ص ۳۸؛ بغدادی، هدیه ..، ج ۲، س ۳۴۳، ۳۵۲؛ زرکلی، ج ۷، ص ۷۰ – ۷۱).

مصطفى بن کمال الدین خلوتی بکری* (متوفی ۱۱۶۲) ،از شاگردان نابلسی، که الفتح الطری الجنی فی بعض مآثر الشیخ عبدالغنی را دربارۀ استادش، نابلسی ، نوشته است (سرکیس، ج ۱، س ۵۸۲) و

شاگرد دیگر وی، حسین بن طعمه بیتمانی دمشقی (متوفی ۱۱۷۵) ، نیز دو کتاب به نامهای العِقد السَّنی فی مزایا الشیخ عبدالغنی و المشرب الهَنی القدسی فی ترجمه الشیخ عبدالغنی النابلسی، در شرح احوال استادش دارد (نابلسی، نعم السوابغ…، مقدمه ی بکداش، ص ۱۴).



منابع:

(۱) شهاب الدین ابوالفضل محمود آلوسی بغدادی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم وسبع المثانی، چاپ سید محمود شکری آلوسی بغدادی، بیروت[بی¬تا.(؛
(۲) عبدالرحمن¬بن محمد ذهبی مشهور به ابن شاشو دمشقی، تراجم بعض اعیان دمشق، بیروت، ۱۸۸۶؛
(۳) علاء¬الدین ابن¬عابدین، تکمله حاشیه رد المحتار، در: محمدامین ابن¬عابدین، حاشیه رد المحتار على الدر المختار، بیروت، ۱۴۱۵؛
(۴) محمد امین ابن¬عابدین، حاشیه رد المحتار على الدر المختار، بیروت، ۱۴۱۵؛
(۵) عبدالقادر احمد عطا، التصوف الاسلامی بین الاصاله والاقتباس فی عصر النابلسی، بیروت، ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۶) اسماعیل باشا بغدادی، ایضاح المکنون، ج۱و۲ در: حاجی خلیفه ، کشف الظنون،ج۳و۴؛
(۷) همو، هدیه العارفین، ج۱و۲، در حاجی خلیفه، کشف الظنون،ج۵و۶؛
(۸) عبدالرحمن¬بن حسن جبرتی، عجائب الآثار فی تراجم الاخبار، بیروت)بی¬تا.(؛
(۹) خیرالدین زرکلی، الاعلام، بیروت، ۱۹۸۰؛
(۱۰) یوسفالیان سرکیس، معجم المطبوعات العربیه، قم، ۱۴۱۰؛
(۱۱) اسماعیل¬بن محمد عجلونی، کشف الخفاء، بیروت، ۱۴۰۸؛
(۱۲) عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، بیروت )بی-تا.(؛
(۱۳) محمدامین¬بن فضل¬الله محبی دمشقی حنفی، خلاصه الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر، بیروت)بی¬تا.(؛
(۱۴) ابوالفضل محمدخلیل¬بن علی مرادی، سلک الدرر فی اعیان القرن الثانی عشر، قاهره)بی¬تا.(؛
(۱۵) عبدالغنی نابلسی، ایضاح الدلالات فی سماع الآلات، چاپ احمد راتب حمّوش، دمشق، ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۶) همو، ایضاح المقصود من معنی وحده الوجود ومعه مسائل فی التوحید والتصوف، چاپ سعید عبدالفتاح، قاهره، ۱۴۲۳/۲۰۰۳؛
(۱۷) ؛
(۱۸) همو، التحفه النابلسیه فی الرحله الطرابلسیه، چاپ هریبرت بوسه، )بی جا( )بی¬تا.(؛
(۱۹) همو، تحقیق القضیه فی الفرق بین الرشوه والهدیه، چاپ علی محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، قاهره، ۱۴۱۲/۱۹۹۱؛
(۲۰) همو، تعطیر الأنام فی تعبیر المنام، چاپ محمود توفیق حکیم، قاهره، ۲۰۰۲؛
(۲۱) همو، جواهر النصوص فی حل کلمات الفصوص، چاپ عاصم ابراهیم کیّالی حسینی شاذلی درقاوی، بیروت، ۱۴۲۹/۲۰۰۸؛
(۲۲) همو، الحضره الانسیه فی الرحله القدسیه، چاپ اکرم حسن علبی، بیروت، ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۲۳) همو، الحقیقه والمجاز فی الرحله الی بلاد الشام ومصر والحجاز، چاپ احمد عبدالمجید هریدی، )قاهره( ۱۹۸۶؛
(۲۴) همو، حله الذهب الابریز فی رحله بعلبک والبقاع العزیز، چاپ صلاح¬الدین منجد، در: رحلتان الی لبنان، بیروت، ۱۹۷۹؛
(۲۵) همو، دیوان الحقائق ومجموع الرقائق، چاپ محمد عبدالخالق زناتی، بیروت، ۱۴۲۱/۲۰۰۱؛
(۲۶) همو، ذخائر المواریث فی الدلاله علی مواضع الحدیث، چاپ عبدالله محمود محمد عمر، بیروت، ۱۴۱۹/۱۹۹۸؛
(۲۷) ؛
(۲۸) همو، العقود الؤلؤیه فی طریق الساده المولویه، چاپ بکری علاء¬الدین، دمشق، ۲۰۰۹؛
(۲۹) همو، علم الملاحه فی علم الفلاحه، بیروت، ۱۹۷۹ب؛
(۳۰) همو، القول المتین فی بیان توحید العارفین المسمی نخبه المسئله شرح رساله التحفه المرسله فی علم حقیقه شریعه المحمدیه،) مصر(،)بی¬تا.]؛
(۳۱) همو، کشف السر الغامض فی شرح دیوان ابن¬الفارض، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم،قاهره ۱۹۷۲؛
(۳۲) همو، کشف النور عن اصحاب القبور، استانبول، ۱۴۰۶؛
(۳۳) همو، النعم السوابغ فی احرام المدنی من رابغ، چاپ سائد بکداش، بیروت، ۱۴۲۹/۲۰۰۸م؛
(۳۴) یوسف¬بن اسماعیل نبهانی، جامع کرامات اولیاء، چاپ ابراهیم عطوه عوض، بیروت۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
۳۵- همو، شواهد الحق فی الاستغاثه بسید الخلق (ص)، بیروت۱۴۰۳/۱۹۸۳؛

(۳۶) Carl Brockelmann, Geschichte der Arabischen Literatur, Leiden,1949;
(۳۷) Ibid, Geschichte der Arabischen Literatur,suppl., Leiden,1938;
(۳۸) EI2, s.v. “ABD ALـGHANĪ B. ISMĀ’ĪL ALـ NĀBULUSĪ”, by: W.A.KHALIDI;
Elizabeth Sirriyeh, Sufi Visionary of Ottoman Damascus: Abd alـGhani alـNabulusi, London / New York, 2005.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۵ 

زندگینامه علی‌ سِیفى نیشابورى«حکیم» (قرن ششم)

 علی‌بن احمد ملقب به حکیم، شاعر و نویسندۀ نیمۀ دوم قرن ششم. تاریخ ولادت و فوت وى معلوم نیست. دولتشاه (ص ۱۸۹) او را شاگرد فرید کاتب (متوفى بعد از ۶۱۷) و مداح سلطان تکش خوارزمشاه (۵۶۸ـ۵۹۶) دانسته است (نیز رجوع کنید به خلیل، ج ۱، ص ۲۷۹؛ آذربیگدلى، ص ۱۴۱؛ هدایت، ج ۱، ب ۲، ص ۷۰۸)،

اما از قصیدۀ مشهور «سیم و سنگ» او چنین برمی‌آید که ممدوحى به نام سلطان جلال‌الدین محمود داشته (رجوع کنید به جاجرمى، ج ۱، ص س؛ هدایت، همان، ص ۷۰۹) که ذبیح‌اللّه صفا احتمال داده است همان شاه‌محمود، از پادشاهان آل‌افراسیاب، خواهرزاده و جانشین سنجر در خراسان، باشد که در سال ۵۶۶ مؤید آی‌اُبه، حاکم نیشابور، او را کور کرد (ج ۲، ص ۶۲۶).

اگر این فرض درست باشد، دو نکته دریافت می‌شود:یکى اینکه او چند دهه پیشتر از نیمۀ دوم قرن ششم به دنیا آمده و دیگر اینکه وى قبل از راهیابى به دربار خوارزمشاهیان و مدح تکش، به دربار آل‌افراسیاب راه یافته و بزرگان آنها را مدح گفته است. از سیفى اشعار محدودى در منابع درجه اول موجود است که بعدها به صورت پراکنده در دیگر کتابها ذکر شده است.

عوفى (ج ۲، ص ۱۵۹)، ضمن ستایش از نظم و نثر او، اثر منثورى را به او نسبت داده که شامل صد نامۀ عاشقانه در بیان روابط عاشق و معشوق است و آنگاه چهار غزل و دو رباعى از اشعار وى را آورده که یکى از آنها هجوآمیز است (عوفى، همان، ص ۱۶۰ـ۱۶۱).

شمس قیس رازى بخشى از قصیدۀ سیم و سنگ سیفى را در المعجم (ص ۳۸۴ـ۳۸۵) به‌عنوان شاهدى بر صنعت التزام آورده که نشان‌دهندۀ شهرت اشعارش در آن روزگار است و به گفتۀ اوحدى بلیانى «اشعار مصنوعه متشکله و ممنوع‌الجواب بسیار دارد» (گ ۲۳۹ـ ب).

به احتمال بسیار، اوحدى به‌جز کتاب عوفى و دولتشاه، مأخذ دیگرى از اشعار سیفى در دست نداشته، زیرا به قصیدۀ اعناتیه سرو و یاقوت سیفى ــکه دویست سال قبل از او، جاجرمى (ج ۱، ص ف) آورده ــهیچ اشاره‌اى نکرده است. برخى منابع، قصیده سیم و سنگ سیفى نیشابورى را، به اشتباه، به سیفى بخارائى و بدیعى سیفى نسبت داده‌اند (اوحدى بلیانى، همانجا).



منابع :

(۱) تقی‌الدین محمد اوحدى بلیانى، عرفات العاشقین، نسخه کتابخانه ملک ؛
(۲) محمدبن بدرالجاجرمى، مؤنس الاحرار فى دقایق الاشعار، چاپ میرصالح طبیبى، تهران ۱۳۳۷ش؛
(۳) دولتشاه ‌بن بختیشاه سمرقندى، تذکرهالشعراء، چاپ فاطمه علاقه، تهران، ۱۳۸۶؛
(۴) امین احمدرازى، هفت‌اقلیم، چاپ سید محمدرضا طاهرى «حسرت»، تهران، ۱۳۷۸؛
(۵) شمس‌الدین محمدبن قیس رازى، المعجم فى معاییر اشعارالعجم، چاپ مدرس رضوى، تهران ۱۳۳۸ش؛
(۶) ذیبح‌اللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۷) محمد عوفى، لباب‌الالباب، چاپ ادوارد براون، لیدن ۱۹۰۶٫

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۵ 

زندگینامه عبدالباقی باقی نهاوندی «باقی » (۹۷۸-۱۰۴۲ه ق)

متخلّص به «باقی »، شرح حال نویس ، مورخ و شاعر. در ۹۷۸ در قریه چولک نهاوند به دنیا آمد و در ۱۰۴۲ در هند درگذشت . پدرش ، خواجه آقابابا، متخلّص به مُدرِکی (متوفی ۱۰۰۰) به فرمان شاه عباس اول صفوی (حک : ۹۹۶-۱۰۳۸) به وزارت و نظارت همدان منصوب شد (باقی نهاوندی ، ج ۱، ص ۵-۶؛ ج ۳، قسمت ۲، ص ۱۵۳۷) و باقی در ایّام وزارت و دولت پدر و برادرش ، آقاخضر (مقتول در ۱۰۱۶)، مدتی در همدان و چندی در سمنان و بسطام و دیلمان و لاهیجان و بَوانات فارس و یزد و ابرقو عهده دار وزارت و مسئولیتهای دولتی بود و بعدها مسئول محصولات املاک خالصه * پادشاهی ، در کاشان شد (همان ، ج ۳، قسمت ۲، ص ۱۵۴۲). او از شاگردان و مریدان مغیث الدین علی محوی اسدآبادی همدانی ، شاعر قرن دهم (متوفی ۱۰۱۶) بود و رباعیات او را در زمان حیات شاعر گردآوری کرد و بر آن دیباچه ای نگاشت و به تتبّع از او، رباعیهای صوفیانه و واعظانه سرود (همان ، ج ۱، ص ۱۲-۱۳).

پس از شنیدن وصف شاعرنوازی عبدالرحیم * خان خانان سپهسالار هندی (۹۶۴-۱۰۳۶) و علاقه او به تربیت اهل ادب ، در ۱۰۰۷ غزلی در دعاگویی و حسرت دوری از بزم او سرود (همان ، ج ۱، ص ۱۲؛ ج ۳، قسمت ۲، ص ۵۴۳) و میرعماد * قزوینی ، خوشنویس قرن دهم (مقتول در ۱۰۲۴) آن را به خطّ خوش نوشت (همان ، ج ۳، قسمت ۲، ص ۱۵۴۴) و همین نکته سبب شد که برخی مثل صبا (ص ۵۲۱) و نفیسی (ج ۲، ص ۶۸۵) به اشتباه باقی را خوشنویس بدانند.

پس از کشته شدن آقاخضر جانشین او شد، اما به سبب اشتیاق به محضر خان خانان و بی توجهی صفویان به شعر و شاعری ، و حسادت اطرافیان ، ایران را ترک کرد و بعد از زیارت عتبات عالیات در ذیقعده ۱۰۲۳ به دربار خان خانان رفت (باقی نهاوندی ، ج ۳، قسمت ۲، ص ۱۵۳۵، ۱۵۴۵-۱۵۴۶).

از معاصران او می توان تقی الدین * کاشی صاحب خلاصه الاشعار و زبده الافکار و برخی از شاعران ایرانی مقیم دربار بابریان مغول در هند از جمله عرفی * (متوفی ۹۹۹) و فیضی دَکَنی * (متوفی ۱۰۰۴) را نام برد.

در منابع موجود ذکری از دیوان او به میان نیامده است و از معاصران ، فقط آقابزرگ طهرانی (ج ۹، قسمت ۱، ص ۱۲۴) و گلچین معانی (۱۳۶۹ ش ، ج ۱، ص ۱۵۵) به این مطلب اشاره کرده اند. ازجمله اشعار او قصیده ای است در مدح خان خانان در ۶۱ بیت و قطعه ای در دوازده بیت که در مآثر رحیمی (ج ۳، قسمت ۲، ص ۱۵۴۶-۱۵۵۳) مضبوط است .

باقی بر دیوان عرفی شیرازی دیباچه ای نگاشته و در آن سیر شعر را تا عهد سلطان حسین بایقرا * (متوفی ۹۱۱) شرح داده است ؛سپس از «طرز نو» و «مکتب وقوع » و پدیدآورندگان آن سخن گفته تا دوره شاعری عرفی شیرازی که هر دو طرز را منسوخ کرده و شیوه ای تازه آورده است . از این دیباچه ، موضوع تحقیق باقی در شعر فارسی و تحلیل سخن شاعران همعصرش مسلم می شود (صفا، ج ۵، بخش ۱، ص ۵۲۴، ۵۲۶-۵۲۷). از دیوان عرفی با دیباچه باقی ، نسخه ای در کتابخانه دانشگاه تهران (ش ۳۰۳۳) موجود است (منزوی ، ج ۳، ص ۲۴۴۱).

مهمترین اثر

مهمترین اثر باقی کتاب مآثر رحیمی در تاریخ و رجال عهد مؤلف و ذکر احوال سلاطین قراقوینلو است که آن را به سفارش خان خانان در ۱۰۲۵ تألیف کرده و در آن آنچه را دیده و شنیده و از مقربان و معتمدان او پرسیده و بر آن آگاهی یافته ، گردآورده است . این کتاب شامل مقدّمه ، چهارفصل ، و خاتمه است.

 بدین ترتیب :

مقدّمه ، در ذکر حسب و نسب خان خانان و امارت اجداد او در عراقِ عرب و عجم فارس و آذربایجان و بعضی از نواحی خراسان و سبب توجه این خانواده به هندوستان ؛

فصل اوّل ، در ذکر سرسلسله این دودمان ، محمّد بیرام خان * (مقتول در ۹۶۸) و فتوحات و احوال سلاطین غزنوی تا زمان سلطنت جهانگیرشاه ، پسراکبرشاه ، و احوال برخی سلاطین بنگاله و جونپور و مالوَه و کشمیر و مُلتان ؛

فصل دوم ، در آثار بزرگی و مملکتداری و فتوحات خان خانان و ذکر سلاطین گجرات و سند و دَکَن و خاندیش ؛

فصل سوّم ، در ذکر خدمات او از جمله تعمیر مساجد و مدارس و خانه ها از دارایی شخصی ؛

فصل چهارم ، در ذکر احوال فرزندان او؛

خاتمه کتاب ، در ذکر احوال کسانی که به دربار خان خانان روی آوردند، در سه قسم : علما و فضلا، فصحا و شعرا، سپاهیان و هنرمندان اصناف .

باقی در تألیف این کتاب از کتب تاریخی معتبر پیش از خود مانند تاریخ فیروزشاهی ، اکبرنامه ، منتخب التواریخ ، روضه الصفا ، ظفرنامه ، تاریخ اکبری ، خلاصه الاخبار و امثال آن سود جسته (گلچین معانی ، ۱۳۶۳ ش ، ج ۲، ص ۷۴۶؛باقی نهاوندی ، ج ۱، ص ۱۵) و درمقابل ، در تألیف تذکره هایی چون سفینه خوشگو ، چمن سرو ، صحف ابراهیم ، تذکره شعرای کشمیر ، نیز از آن به عنوان منبع اصیل و معتبر استفاده شده است .

به گفته آفتاب اصغر (ص ۲۱۷، ۲۱۹) مآثر رحیمی یکی از مهمترین آثار دوره جهانگیری در زمینه شرح حال نویسی است و باقی با این اثر خود، موجب ترقی تاریخ نویسی فارسی تیموریان هند شده است . اهمیت این کتاب از نظر اشتمال بر اطلاعات ارزنده درباره تاریخ و پادشاهان و عالمان و شاعران و سرداران و هنرمندان معاصر مؤلف و ذکر بسیاری از خاندانهای سلطنتی هند از غزنویان به بعد و تاریخ ادبی ایران و هند است (صفا، ج ۵، بخش ۳، ص ۱۷۴۱). این اثر در ۱۹۲۴-۱۹۳۱ (۱۳۰۳ـ ۱۳۱۰ ش ) به اهتمام محمد هدایت حسین در کلکته در پنج جلد چاپ سربی شده که نسخه ای از آن در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران موجود است .



منابع :

(۱) محمد محسن آقابزرگ تهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) آفتاب اصغر، تاریخ نویسی فارسی در هند و پاکستان ، لاهور ۱۳۶۴ش ؛
(۳) باقی نهاوندی ، مآثر رحیمی ، چاپ محمد هدایت حسین ، کلکته ۱۹۲۴ـ ۱۹۳۱؛
(۴) محمد مظفر حسین بن محمد یوسفعلی صبا، تذکره روز روشن ، چاپ محمد حسین رکن زاده آدمیّت ، تهران ۱۳۴۳ش ؛
(۵) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، تهران ۱۳۶۳-۱۳۷۰ ش ؛
(۶) احمد گلچین معانی ، تاریخ تذکره های فارسی ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۷) همو، کاروان هند ، مشهد ۱۳۶۹ ش ؛
(۸) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطّی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۱ ش ؛سعید نفیسی ، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ ش .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱ 

زندگینامه نزاری قهستانی(متوفی۷۲۰ ه ق)

سعدالدین بیرجندی شاعر اسماعیلی مذهب ایرانی است که در اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم می زیسته است تخلص خود را از نام المصطفی لدین الله بن المستنصر بالله خلیفهء فاطمی مصر معروف به نزار گرفته است.

وی گذشته از دیوان قصاید و غزلیات، مثنویی به نام دستورنامه دارد وفات وی به سال (۷۲۰ ه ق)( ۱) در بیرجند اتفاق افتاد او راست:

نگاه می کنم از هرچه آفرید خدای
مراسه چیز خوش آمد در این سپنج سرای
یکی سماع و دویم باده و سیم شاهد
که اختیار همین هر سه کرد عالی رای
آوازه درافتاد که تائب شدم از می
بهتان صریح است من و توبه ؟ کجا؟ کی ؟
از دوست قاصدی که پیام آوردبه دوست
انصاف می دهم که کم از جبرئیل نیست
شکایتی بود، اما نمی توانم گفت
که هیچ خصم نکرد آنچه یار کرد و برفت 
بهشتی دوزخی کافر مسلمان هرچه می خوانی
خبر از خود ندارم عاشقم ، اینها نمی دانم 
بسیار عمرها و بسی روزگارها
بگذشت و کارها بنگشت از قرارها
وضعی نهاده اند ز مبدای کن فکان
کآن وضع مندرس نشود در هزارها
بر نقطه ٔ وجود که عشق است نام آن
از ذوق می کنند فلک ها مدارها
بسیار خشت کالبد جان آدمی
برهم نهاد دهر و فروریخت بارها

رجوع به ترجمهء ج ۳ تاریخ ادبیات براون ص ۱۹۹ و آتشکدهء آذر چ سادات ناصری ج ۲ ص ۵۲۹ و مجمع الفصحا چ مصفا ج ۳ ص ۱۳۵۸ -« از سعدی تا جامی » شود



( ۱) – و به روایت هدایت در مجمع الفصحا سال ۶۹۵ اما برحسب تحقیق سیدحسن سادات ناصری در حاشیهء ص ۵۲۹ آتشکدهء آذر وی تا سال ۷۲۱ زنده بوده است.

زندگینامه میرزا على اکبر میرزاى نوقانى (متوفّاى۱۳۷۰هـ .ق)

تولّد

میرزا على اکبر نوقانى در سال ۱۳۰۰ هـ .ق. در مشهد مقدّس قدم به عرصه گیتى نهاد.

تبار

پدر وى، حاج میرزا موسى، از بزرگان و صالحان مشهد رضوى بود. چون ایشان مدّتى در محلّه نوقانِ مشهد سکونت داشت، به «میرزاى نوقانى» معروف شد و نام خانوادگى وى نیز «میرزاى نوقانى» است.

تحصیل

میرزاى نوقانى تحصیلات خود را در حوزه علمیه مشهد شروع کرد، و تا ۲۷ سالگى در آنجا از محضر استادان گران قدرى همچون میرزا عبدالجواد ادیب نیشابورى (متوفّاى ۱۳۴۴ هـ .ق.)، که از استادان ادب در خراسان بود و همچنین از محضر عالم یگانه و متبحّر در فقه و اصول، حاج شیخ حسنعلى تهرانى (متوفّاى ۱۳۲۵ هـ .ق.) بهره مند شد و با فرزند استاد خود، میرزا على آقا تهرانى هم درس و هم مباحثه بود.

از استادان دیگر وى مرحوم سیّد عبّاس شاهرودى (متوفّاى ۱۳۴۱ هـ .ق.) است که وى نیز از دانشوران بزرگ و از زهّاد و اهل معناى مشهد مقدّس بوده است.

در نجف اشرف

میرزا على اکبر در سال ۱۳۲۷ هـ .ق. با اجازه پدر خود رهسپار نجف اشرف گردید و ذوق و استعداد فراوان وى بهترین یاورش براى رسیدن به قلّه کمال شد.در نجف توفیق بهره مند شدن از محضر استادان بزرگ و عالمان آن سامان برایش فراهم گشت. خارج اصول را از محضر آخوند ملاّ محمّدکاظم خراسانى (متوفّاى ۱۳۲۹ هـ .ق.) و خارج فقه را از محضر سیّد محمّدکاظم یزدى (متوفّاى ۱۳۳۷ هـ .ق.) و شریعت اصفهانى (متوفّاى ۱۳۳۹ هـ .ق.) بهره برد.

میرزاى نوقانى در نجف اشرف با آیه الله سیّد عبدالهادى شیرازى، که بعدها از مراجع تقلید شیعه نیز گردید، رفیق و هم مباحثه شد و بعد از آمدن به ایران هم این رفاقت و دوستى ادامه یافت.(۱)

وى در پایان اقامت خود در نجف اشرف با اخذ اجازه اجتهاد از آیه الله العظمى میرزا محمّدتقى شیرازى (متوفّاى ۱۳۳۸ هـ .ق.) و آیه الله حاج شیخ عبدالله مازندرانى (متوفّاى ۱۳۳۰ هـ .ق.) مهیّاى بازگشت به مشهد مقدّس گشت.(۲)

میرزاى نوقانى در سال ۱۳۳۰ هـ .ق. به مشهد مقدّس بازگشت و به ارشاد مردم و ردّ مخالفان پرداخت و پس از واگذار شدن تولیت «مدرسه نوّاب» به او، تعلیم و تربیت طلاّب علوم دینى را وجهه همّت خویش قرار داد.

تعلیم و تربیت

نوقانى پس از مراجعت از نجف اشرف تا پایان عمر ـ قریب به چهل سال ـ در مشهد اقامت گزید و به تدریس و تعلیم و تربیت طلاّب اشتغال ورزید و بسیارى از دانشوران از محضر درس وى استفاده بردند. این عالم بزرگ، طلاّب فاضل مدرسه نوّاب را ـ که وى متولّى آن بود ـ براى ادامه تحصیل و رسیدن به آخرین مراحل علمى به حوزه هاى علمیه نجف و قم گسیل مى داشت.

از آثار تربیت و تعلیم ایشان همین بس که مرجع عالى قدر جهان تشیّع، حضرت آیه الله بروجردى مى فرمودند:طلاّب مدرسه نوّاب مشهد که براى تکمیل تحصیلات خود به حوزه قم آمده اند، از نظر مقدّماتى (ادبیات) و دروس سطح بر سایر محصلین که در حوزه قم مى باشند، برترى و مزیت دارند، و طلاّب مدرسه نوّاب در حوزه علمیه قم چشم و چراغ آن حوزه هستند.(۳)

ویژگى هاى اخلاقى

میرزاى نوقانى انسانى مؤمن، متعهّد، اهل تهجّد، خوش قریحه، شوخ طبع و مهربان بود. اندامى رشید و سیمایى پرنفوذ داشت و از صدایى رسا و چهره اى پرهیبت برخوردار بود.ساده زندگى مى کرد و در مدّت هفتاد سال عمر پربرکت خود از سهم امام استفاده نکرد. میرزا داراى خطّ خوش و زیبایى بود و با ارباب ادبِ آن روز خراسان معاشرت داشت. بیشتر روزهاى تابستان را همراه خانواده یا دوستان خود در شاندیز، طرقبه، هاشم آباد، ابرده علیا یا ویرانى که از ییلاق هاى اطراف مشهدند، به سر مى برد.وى برخى از مطالعات خود را در این محیط هاى طبیعى دنبال مى کرد و اشعار نغزى مى سرود و طبع خوشى داشت.(۴)

استاد محمّدرضا حکیمى این گونه میرزا را مى ستاید:مرحوم نوقانى هیبتى ویژه داشت که کوچک و بزرگ از او حساب مى بردند و طلبه هاى او ساعى و درس خوان بودند. او خود همیشه با لباس بسیار تمیز ـ اگر چه از پارچه هاى کم بها ـ و شکوه خاصّى حرکت مى کرد. در زمستان و تابستان دیده نشد که عبا بر سر کشد. حتّى در داخل منزل هم اغلب لباسش پوشیده و عمامه بر سر و عبا بر دوشش بود. و همین گونه مى خواست که طلبه ها تمیز و مرتب باشند. به محیط تحصیل بسیار اهمیّت مى داد و چون اهل ذوق و شعر بود، هر سال مبلغى قابل توجّه به مصرف گلکارى باغچه هاى بزرگ مدرسه نوّاب مى رسانید.

محیط مدرسه همیشه تمیز و باطراوت و سرسبز و پر از گل بود به طورى که طلاّب بقیه مدارس علمیه مشهد، اغلب عصرها به مدرسه نوّاب مى آمدند و ضمن آشنایى با طلاّب مدرسه و گفت و گو و بحث از صفا و فضاى مدرسه هم بهره مند مى شدند.

وى نسبت به علم «مناظره» و این که باید در مدرسه هاى علوم دینى، درسى شود و طلاّب آداب مناظره را بیاموزند، بسیار ساعى بود و این امر را خیلى لازم مى شمرد و خود مجالسى به این منظور تشکیل مى داد. هر منبرى را نمى پسندید، و به جز مراتب فضل بالا و ادبیات و داشتن علم کلام و معارف قرآنى، به آداب سخنورى، حتّى طرز نشستن روى منبر و تکان دادن دست و امثال آن، حساسیت نشان مى داد.

میرزا خود خطیبى بى مانند بود دوست داشت همه وعاظ و منبرى ها از وقار و متانت خاصّى برخوردار باشند و از خواندن اشعار سُست و بى معنى و عوام پسند، در مدح یا مرثیه امامان دین(علیهم السلام) به شدّت پرهیز کنند. براى نشر معارف خالص قرآنى و اهل بیت(علیهم السلام) و مبانى علمى «مکتب معارفى خراسان» موقعیتى ضرورى و خاص قائل بود. خلاصه انسانى بزرگ، با اخلاص، و مربیى تأثیرگذار بود.باید برنامه هاى او براى تربیت طلاّب و وعاظ در همه حوزه ها سرمشق قرار گیرد.(۵)

مدیریت

میرزاى نوقانى به نظم و انضباط توجّه تام داشت و مى کوشید این خصلت مهم و حیات آفرین را در حوزه علمیه مشهد احیا کند. او از عالمان انگشت شمارى بود که در یکى از حساس ترین مقاطع تاریخ حوزه علمیه مشهد فرصت یافت و از این فرصت به خوبى و شایستگى بهره برد. او از دانشورانى بود که در زمان خفقان و اختناق رضا شاهى، حقّ پوشیدن لباس روحانیت را داشت. وى در آن زمان جزو کسانى بود که نظارت بر امور طلاّب داشتند و از آنان امتحان مى گرفتند. شمار طلابى که در جلسه هاى امتحانى آن زمان شرکت کردند و جواز قبولى دریافت نمودند، ۳۵۹ نفر بود.(۶)

تألیفات

۱٫ سه مقاله نوقانى.

۲٫ دو مقاله نوقانى.

۳٫ تعلیقاتى بر شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید.

۴٫ تعلیقه اى بر کفایه الاصول.

کتاب «سه مقاله» چاپ شده است و در ردّ یهود و نصارا و مذاهب مخترعه سیاسى است. این کتاب با بیانى شیوا و سبکى زیبا به صورت مناظره، اصول عقاید اسلامى را تبیین و شبهات معاندان و ادیان و مسالک سیاسى را ردّ کرده است.

کتاب «دو مقاله» هم در ردّ مادیون و کمونیست ها نوشته شده است. این کتاب و «تعلیقه هاى نهج البلاغه» و «کفایه الاصول» هنوز چاپ نشده است.

خاطرات

الف) در سال ۱۳۶۳ هـ .ق. که حضرت آیه الله العظمى حاج آقا حسین قمى، مرجع عالى قدر جهان تشیّع، از عتبات عالیات به مشهد مقدّس مسافرت کردند چون اوضاع مدرسه علمیه نوّاب را مشوّش دیدند، از میرزاى نوقانى خواستند که تولیت مدرسه را قبول کنند، و در اداره مدرسه و موقوفات آن سعى جمیل مبذول دارند.

وزارت فرهنگ و اوقاف هم از این وضع استقبال نمود و کلیه امور موقوفات مدرسه و امور مربوط به ترتیب و نظم تحصیل طلاّب را هم به ایشان واگذار کرد.

میرزا با کسب اجازه از محضر آیه الله العظمى حاج آقا حسین قمى، و آیه الله العظمى حاج آقا حسین بروجردى (متوفّاى ۱۳۴۰ هـ .ش.) و دریافت حکم از طرف آن دو مرجع دینى و همچنین با اجازه از محضر میرزا محمّد مشهور به آقا زاده بزرگ (متوفّاى ۱۳۵۶ هـ .ق.) اقدام به تصدّى امور مدرسه و تربیت طلاّب علوم دینى نمود و تا پایان عمر ـ مدّت شش سال و چند ماه ـ تولیت مدرسه علمیه نوّاب را بر عهده داشت. وى در این مدّت مقرراتى براى مدرسه وضع کرد و اصولى براى تربیت طلاّب در نظر گرفت که در تاریخ حوزه ها بى نظیر است.(۷)

حجه الاسلام حاج شیخ محمّدعلى نوقانى نوه میرزا على اکبر نوقانى درباره پدربزرگش مى گوید:مرحوم میرزا بعد از قبول کردن تولیت مدرسه نوّاب، در دو جنبه تحوّل ایجاد نمود:

۱٫ در موقوفات مدرسه که یازده پارچه ملک بزرگ بود و به علّت بى توجّهى، درآمد و عایدات چندانى نداشت میرزا با تجدید نظر در این باره و تعیین اجاره هاى مناسب و وضع جدید براى موقوفات مدرسه و بالا بردن سطح درآمدها، اقدام به تعمیر اساسى مدرسه و بالا بردن سطح شهریه و حقوق طلاّب مدرسه به میزان ده برابر شهریه مرسوم آن زمان کرد.

۲٫ در امور تحصیل و تعلیم طلاّب و جذب افراد مستعد به مدرسه نوّاب و تشویق هاى مادّى و معنوى و برنامه امتحان طلاّب ـ که تا آن زمان مرسوم نبود ـ اقدام نمود و طلاّب فاضلى به حوزه هاى قم و نجف فرستاد. وى از اساتیدى همچون آیه الله میرزا مهدى اصفهانى (متوفّاى ۱۳۶۵ هـ .ق.) و آیه الله شیخ هاشم قزوینى (متوفّاى ۱۳۳۹ هـ .ش.) تقاضا کرد تا درس هاى خود را در مدرسه نوّاب برگزار کنند و خود نیز در مجلس درس آن ها شرکت مى کرد و از محضر حاج میرزا احمد مدرّسى (متوفّاى ۱۳۹۱ هـ .ق.) براى اقامه نماز جماعت در مدرسه نوّاب دعوت نمود. خود نیز در آنجا تدریس داشت.(۸)مرحوم استاد، کاظم مدیر شانه چى مى نویسد که نزد میرزا على اکبر نوقانى بقیه کفایه را خواندیم.(۹)

بنا به نوشته استاد، محمّدرضا حکیمى:او از پر و بال دادن به طلبه بى سواد و بى تقوا و روحانى تنبل و بى حاصل، به سختى پرهیز مى کرد و مى فرمود: طلبه به هر منظورى که درس مى خواند، اگر چه براى منبر رفتن یا امامت جماعت یا مسأله گفتن، باید سطح (ادبیات و منطق و فقه و اصول) را به خوبى بخواند و کفایه را خوب بفهمد و امتحان بدهد، آن گاه وارد کار ترویج شود. براى منبر رفتن و واعظ شدن نیز مقرراتى داشت که اگر همواره مراعات مى شد، این نابسامانى هاى دردناک در مواردى از منبرها و منبرى ها دیگر مشاهده نمى گشت.(۱۰)

ب) میرزاى نوقانى در طول مدّت عمر خود از وجوه برّیه و سهم امام دینارى صرف معاش خود و کسانش ننمود و با این که شرعاً مجاز در تصرّف این قبیل وجوه بود، از حقّ مشروع خود به هیچ وجه استفاده نکرد.وى براى تأمین معاش خود از حقّ التّولیه موقوفه جدّه اش ـ موسوم به گوهرشاد خانم ـ استفاده مى کرد. طبق شرایط وقف نامه، تولیت آن با میرزاى نوقانى و سپس با یگانه فرزند میرزا، آیه الله حاج میرزا مهدى نوقانى (متوفّاى ۱۴۱۳ هـ .ق.) و بعد از ایشان، هم اکنون با فرزند وى حجه الاسلام حاج شیخ محمّدعلى نوقانى است.

داستان دعاى مستجاب میرزا شنیدنى است ایشان هنگام بازگشت از نجف به حرم حضرت على(علیه السلام) مشرّف مى شود و از مولاى متقیان مدد مى خواهد تا معیشتى خداپسندانه داشته باشد و از دین، ابزارى براى دنیا نسازد.

وقتى به مشهد باز مى گردد، روزى به هنگام عبور از بازار، یکى از کسبه نوشته اى در اختیار ایشان قرار مى دهد و مى گوید:این وقف نامه را مجد الاطباء ـ پسر عموى شما ـ نزد من گرو گذاشته است.مرورى به مضمون وقف نامه نشان مى دهد که سهمى از روستاى «سیس آباد» (مشهد) از املاک گوهر شاد خانم، دختر یوسف خان جلایر، مادر کلبعلى خان جلایر، جدّه مرحوم نوقانى، از سال ۱۲۱۰ هـ .ق. وقف تعظیم شعایر اسلامى شده است و برابر آن وقف نامه، تولیت موقوفه با اصلح و اورع اولاد است.

میرزاى نوقانى تنها کسى بود که در آن زمان مى توانسته است تولیت موقوفه را ـ که دو سهم از بیست و چهار سهم قریه یاد شده واقع در بلوک تبادکان مشهد است ـ به عهده گیرد.آرى داشتن راه ارتزاق درست و معیشت مستقل و عدم استفاده از سهم امام، از میرزاى نوقانى یک انسان آزاده و متنفّذ و آینده نگر ساخت.(۱۱)

ج) در زمان میرزاى نوقانى، دو پسر بچه از سادات محترم در روستاهاى مشهد مقدّس مسموم غذایى شدند. آن ها را به بیمارستان شاه رضا (مشهد) مى آورند امّا مسؤول بیمارستان و دکترها این دو سیّد را نمى پذیرند، و هر چه اصرار مى کنند پذیرفته نمى شود تا این که این دو پسر بچه در اثر مسمومیت از دنیا مى روند و خبر به میرزاى نوقانى مى رسد. ایشان در یکى از منبرهاى خود مسؤولان بیمارستان را که بهایى مسلک بودند، سخت مورد اعتراض قرار مى دهد و آن ها را تهدید مى کند و چنان مى خروشد که همه شنوندگان را ترس و هراس برمى دارد. حتّى عالمان آن زمان به میرزا مى گویند: چرا این قدر تند سخن گفتید، نکند براى شما ایجاد مزاحمت کنند!(۱۲)

اقدامات سیاسى

میرزاى نوقانى چنان که اهل دیانت بود، اهل سیاست نیز بود. ایشان دوره مشروطه را درک کرده بود و در محضر چهره هاى برجسته اى چون: آخوند خراسانى و میرزاى دوم (شیرازى) شاگردى کرده بود، و از رویدادهاى جامعه خود بى خبر نبود.

پس از بازگشت از عتبات عالیات و اتمام تحصیل، حضور فعالى در صحنه سیاسى مشهد داشت. در جریان فاجعه خونین مسجد گوهرشاد (۱۳۱۴ هـ .ش.) شرکت داشت.(۱۳)مردم متدین مشهد و روستاهاى اطراف به دستور عالمانى همچون مرجع عالى قدر حاج آقا حسین قمى، آقا سیّد یونس اردبیلى و میرزاى نوقانى به عنوان اعتراض به «کشف حجاب» در مسجد جامع گوهرشاد تحصّن کردند و با سخنرانى خطیب توانا، بهلول، حرف دل خود را بیان نمودند.

بنا بر نقل افراد مورد اعتماد، هر صنف و گروه از تاجران و غیره همراه روحانى محلّ خود به صورت راهپیمایى وارد مسجد گوهرشاد مى شدند. در این واقعه مرحوم نوقانى همراه صنف زرگرهاى مشهد راهى مسجد گوهرشاد مى شود و پس از درگیرى و تیراندازى، مریدان میرزا او را از معرکه خارج مى کنند.(۱۴)در یادداشت هاى ایشان، درباره مادّه تاریخ سقوط رضا خان (۱۳۶۱ هـ .ق. شهریور ۱۳۲۰) چنین آمده است:

تاریخ سرنگون شدن جاه پهلوى،//خود نام نحس اوست، رضا شاه پهلوى (۱۳۶۱ هـ .ق.)

میرزا در برابر تفکرها و اندیشه هاى الحادى و بى دینى ایستاد. او انحلال فرهنگى جامعه را مصیبت بار مى دانست. در میان یادداشت هاى خصوصى او نکاتى علیه «حزب ایران نو» به چشم مى خورد. او فعّالیت این حزب را به زیان مملکت مى دید.

خود در این باره مى نویسد:متجدّدین فاقد دین، دشمن بزرگ مملکت هستند، دشمن بزرگ عساکر و قشون اسلامند به جهت آن که قشون وقتى بى عقیده شدند براى شش تومان مواجب کار نمى کنند. بعد از کشته شدن، «مادر وطن» به حال او چه فایده اى دارد. لامذهب بى علاقه به دیانت، وارد فلان حزب مى شود براى پول و منفعت دنیا، چون عقیده ندارد! اگر کسى صد تومان اضافه به او داد، فوراً نقشه و مرام خود را عوض مى کند امّا کسانى که مرام آن ها قرآن و مذهب اسلام است هرگز عوض نمى شوند.(۱۵)

در محضر استادان و دوستان

میرزا، عالمى آگاه به مسائل و مقتضیات زمان خود بود، و از تعصّب هاى کاذب و بى اساس پرهیز مى کرد. وى رابطه نزدیکى با میرزا مهدى اصفهانى داشت و از شاگردان و مریدان و معتقدان به مبانى مکتب او بود. ایشان چند ماهى نیز از محضر میرزا مهدى آشتیانى(متوفّاى ۱۳۷۲ هـ .ق.) فیلسوف نامدار که براى مدّتى به مشهد مقدّس آمده بود و فلسفه صدرایى تدریس مى کرد، بهره جست. او با امام خمینى رابطه اى بسیار دوستانه داشت. امام راحل پیش از درگذشت میرزا، وقتى به مشهد مى آمد به منزل ایشان وارد مى شد و مکاتباتى نیز با هم داشتند.

پس از ارتحال میرزاى نوقانى، امام به قصد ابراز تسلیت و دلجویى به مشهد مقدّس آمد و یک هفته در منزل فرزندش آیه الله میرزا مهدى نوقانى به سر برد. میرزاى نوقانى با مرحوم حاج شیخ عبّاس قمى (متوفّاى ۱۳۵۹ هـ .ق.)، آیه الله بروجردى (متوفّاى ۱۳۴۰ هـ .ش.)، آقا سیّد جمال گلپایگانى(متوفّاى ۱۳۷۷ هـ .ق.) و دیگر علماى برجسته قم و عتبات رابطه نزدیکى داشت و مورد اعتماد همه آنان بود. مرحوم آیه الله العظمى میلانى (متوفّا ۱۳۹۵ هـ .ق.) نیز هنگام ورود به مشهد به بیت ایشان وارد شدند.

خطیب توانا

میرزاى نوقانى خطیبى توانا بود و با بیان دلنشین خود، مردم را متوجّه معارف حقّه الهى و تربیت دینى مى کرد. روزهاى عاشورا در منزل خود ـ واقع در محلّ کنونى تکیه فتاح خان و پشت قبرستان سراب ـ منبر مى رفت. گاهى نیز در مدرسه میرزا جعفر یا مسجد گوهرشاد یا مدرسه نوّاب به ایراد خطابه مى پرداخت. منبر ایشان سرشار از مطالب تاریخى، آیات و روایات و شامل نکات ادبى، امثال، حکم و پند و اندرز و آمیخته با شعر بود. کسى از سخنان ایشان خسته نمى شد. در پایان منبر ـ از روى یادداشت هاى خود ـ مقتلى مى خواند که جمع آورى شده از مقاتل صحیح بود. سبک منبر ایشان به سبک منبر حاج میرزا حبیب الله خراسانى بود. خود ایشان مى گفت:«در مدّت عمرم منبرى به جامعیت و تأثیر منبر مرحوم میرزا حبیب الله مجتهد ندیده ام.».(۱۶)

شروع منبر ایشان با آیه مبارکه (إنّما المؤمنون الّذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایماناً)(۱۷) بود و در شب هاى قدر چند ساعت سخنرانى ایشان طول مى کشید امّا هیچ خسته کننده نبود.

سروده ها

میرزاى نوقانى جانى سوخته و طبعى روان و ذوقى عارفانه ـ به معارف قرآنى ـ داشت. وى در اشعار خود، به«فقیر» تخلّص مى کرد. اشعارش متوجّه مضامین معارفى و دینى بود.

بخشى از اشعار ایشان در آخر کتاب «سه مقاله نوقانى» به چاپ رسیده است…

میرزا اشعار جانسوزى در رثاى امام حسین(علیه السلام) و یارانش سروده است.

در اواخر محرّم ۱۳۴۶ هـ .ق. مرحوم میرزا در یک مثنوى بلند، همه رویدادهاى کربلا را همانند تابلوى تکان دهنده، به مانند یک هنرمند بزرگ به تصویر کشید. ابتداى آن مثنوى این است:

شوق دیدار خداوند ودود // شاه را بربود در بزم شهود

شد روان از خیمه سوى قتلگاه // هم عنانش بود خیل اشک و آه

شه به منزلگاه جانان مى رود // یا زجسم زینبش جان مى رود

عشق حقّ او را کشد سوى جنان // کودکانش در قفا با صد فغان

شد سوار بادپا سالار عشق // زد رکاب مرکب رهوار عشق

کى بُراق عشق! بشتاب و ببر // سوى مشتاقان ما از ما خبر(۱۸)

میرزا شاعرى توانا بود که ارباب شعر و ادب سروده هاى خود را براى اصلاح به ایشان عرضه مى کردند، مثل مرحوم دکتر رسا و مرحوم نصرت منشى باشى، دو شاعر آستانه مقدسه حضرت رضا(علیه السلام) که از محضر میرزا استفاده مى کردند.(۱۹)

مرحوم میرزا شعرى را درباره حضرت رضا(علیه السلام)سروده که در پایان مقاله مى آید. شعر معروف خطاب به حضرت بقیه الله الاعظم حجه بن الحسن العسکرى ـ ارواحنا له الفداء ـ نیز از ایشان است:

افسوس که عمرى پى اغیار دویدیم// از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم

غزل دیگرى در توسّل به مقام والاى حضرت حجه بن الحسن(علیه السلام) دارد که از نظر شما مى گذرد:

امروز خانه دل نور و ضیا ندارد // جایى که دوست نَبْوَد، آنجا صفا ندارد

شهرى است پر ز آشوب، کاشانه لگدکوب// آن دل که از تغافل، شوق لقا ندارد

دزدان به کشور دل، هر جا گرفته منزل // وان میر صدر محفل، در خانه جا ندارد

شهباز پر شکسته، افتاده زار و خسته // از دست ظلم جغدان، یکدم رها ندارد

وان پیشواى مستان، مرغ هزار دستان // یکسو نشسته خاموش، شور و نوا ندارد

یوسف که پیش حُسنش، خوبان بها ندارد // از کید و مکر اخوان، قدر و بها ندارد

پیمانه ها نهادیم، پیمان زدست دادیم // در حیرتى فتادیم کو منتها ندارد

با این همه سلاسل، سوداى خام در دل // این درد را چه حاصل، کافر دوا ندارد

اى شاه ماهرویان، وى قبله نکویان // دریاب عاجزى را کو دست و پا ندارد

از ما خطا و لغزش، از تُست عفو و بخشش // سلطان به زیردستان جز این روا ندارد

تیر دعاى ما را جز لطف تو هدف نیست // گر لطف مى نمایى پیکان خطا ندارد

شاها فقیر کویت، سوزد در آرزویت // جز دیده به رویت چشم عطا ندارد

وفات

سرانجام پس از یک عمر خدمت به اسلام و مسلمانان میرزا على اکبر نوقانى در شب دهم جمادى الاولى (۱۳۷۰ هـ .ق) مطابق با ۲۸ بهمن ماه ۱۳۲۹ در اثر سکته قلبى دعوت حقّ را لبیک گفت و روحش به سراى جاوید شتافت، پیکرش پس از تشییع باشکوهى در پایین پاى مبارک حضرت رضا(علیه السلام) «دارالسّعاده» به خاک سپرده شد. و به آرزوى دیرینه خود که طى غزل ذیل سروده بود، نائل آمد:

خواهى بدانى معنى حبّ الوطن را // یک چند از خود دور کن مایى و من را

در چاه ماندستى چرا اى یوسف جان // بگذار این چَه را و برگیر این رسن را

از گوش جانت پنبه غفلت بیرون آر // تا بشنوى آواز مرغان چمن را

محراب دل را پاک کن از لوث شیطان // چون مى پسندى جاى یزدان اهرمن را!

گر لطف حقّت یار باشد مى توانى // افکندن از نیروى خود نفس کهن را

در یاد کویش مى دود اشکم به دامن // جیحون کند یکسر همه تلّ و دمن را

سوداى عشقش جامه تقوا به بر سوخت // ترسم بسوزد آخر این سودا کفن را

شاها نوازش کن فقیر ناتوان را // در وقت مردن کز سخن بندد دهن را

خواهم به وقت مرگ بینم روى جانان // روى رضا شاهنشه دین بوالحسن را

زین روضه هرگز رخ نتابم تا بیابم // رضوان حقّ و داروى رنج و محن را

سایم سراندر خاک کویش از فقیرى // زین تاجدارى کى توان سرتافتن را(۲۰)

گلشن ابرارج۵



۱٫ دست نوشته نوه مرحوم نوقانى، حجهالاسلام حاج محمّدعلى نوقانى.

۲٫ میرزاى شیرازى از مراجع تقلید و فقیهان بزرگ عصر خود بود که فتواى تحریم تنباکوى ایشان معروف است: «الیوم استعمال تنباکو محاربه با امام زمان علیه السلام است.»، آیهالله العظمى شیخ عبدالله مازندرانى هم از فحول استادان نجف در زمان میرزا بود.

۳٫ احوال و اشعار نوقانى، عبدالحمید مولوى، ص ۱۰٫

۴٫ نگاه حوزه، سال دوم، شماره ۱۵ و ۱۶، ص ۵٫

۵٫ دست نوشته استاد محمّدرضا حکیمى.

۶٫ نگاه حوزه، شماره ۱۵ و ۱۶٫

۷٫ در احوال و اشعار نوقانى، ص ۱۰٫

۸٫ دست نوشته نوه مرحوم میرزاى نوقانى.

۹٫ پژوهشى در فقه و حدیث، استاد کاظم مدیر شانه چى، ص ۱۲٫

۱۰٫ همان، ص ۸٫

۱۱٫ نگاه حوزه، شماره ۱۵ و ۱۶، ص ۵٫

۱۲٫ مصاحبه با نوه ایشان، حجهالاسلام حاج شیخ محمّدعلى نوقانى.

۱۳٫ نگاه حوزه، شماره ۱۵ و ۱۶، ص ۹٫

۱۴٫ به نقل از آیهالله حاج سیّد جلیل حسینى، از عالمان مشهد مقدّس.

۱۵٫ نگاه حوزه، شماره ۱۵ و ۱۶٫

۱۶٫ همان، ص ۶٫

۱۷٫ انفال / ۲٫

۱۸٫ نگاه حوزه، شماره ۱۵ و ۱۶، ص ۹٫

۱۹٫ مرحوم دکتر رسا به مناسبت درگذشت میرزاى نوقانى این شعر را سروده است:

چو عاشق، سوى جانان با دل و جان رفت نوقانى// شتابان از پى دیدار جانان رفت نوقانى

پیام آشنا بشنید و شد از خویش بیگانه//به بانگ ارجعى لبیک گویان رفت نوقانى

چو گل در بوستان فضل و احسان بود جان پرور //دریغ از بوستان فضل و احسان رفت نوقانى

هماى شاخسار علم و عرفان بود آن عارف// فغان کز شاخسار علم و عرفان رفت نوقانى

چو او را توشه ره بود زهد و دانش و تقوا // ره دشوار را بس سهل و آسان رفت نوقانى

هزار و سیصد و هفتاد چون بگذشت از هجرت// جمادى نخستین سوى رضوان رفت نوقانى

رسا، گر در فراق اوست چشم دوستان گریان //چه غم کز لطف حقّ با روى خندان رفت نوقانى

(احوال و اشعار، ص ۱۲٫)

۲۰٫ احوال و اشعار نوقانى، ص ۱۱، با تلخیص.

زندگینامه رضی الدین نیشابوری(متوفی ۵۹۸ ه ق)

رضی الدین نیشابوری استاد الائمه، دانشمند و شاعر نیمهء دوم قرن ۶ (وفات ۵۹۸ ه ق) عوفی او را در فقه و خلاف صاحب اطلاع و اثر دانسته و گفته است که هرگاه از اشتغال به این گونه مطالب خسته می شد.

قصیده ای نظم میکرد و شعری می پرداخت. نام ممدوحان وی در دیوان او جلال الدین قلج طمغاج خان ابراهیم بن حسین و پسرش قلج ارسلان خان عثمان است که هر دو از سلاطین آل افراسیاب بوده اند.

گویا رضی الدین تنها اوایل سلطنت قلج ارسلان را که مصادف با حدود سال ۵۹۷ به پارسی بدو « مکارم الاخلاق » یا ۵۹۸ ه ق بوده درک کرد و عمر او از این غایت تجاوز نکرده غیر از دیوان اشعار کتابی بنام نسبت داده اند در اشعار وی تازگی و وجه امتیاز خاصی ملاحظه نمی شود با این همه استادی و مهارتش در سخن از کلام او آشکار است وی شعر عربی هم میگفت.(از فرهنگ فارسی معین) (از تاریخ ادبیات دکتر صفا ج ۲ ص ۵۰ و ۸۴۹ )

از اشعار اوست:

چه مایه رنج کشیدم ز یار// تا این کار بر آب دیده و خون جگر گرفت قرار

هزارمحنت و درد و بلا و نامش عشق// هزار گونه بلا و جفا و نامش یار

رجوع به مجمع الفصحاء ج ۱ ص ۲۳۱ و ۲۳۲ و فرهنگ سخنوران و ریحانه الادب ج ۲ و آتشکدهء آذر چ شهیدی ۱۷۸ و قاموس الاعلام ترکی و لباب الالباب ج ۱ ص ، ص ۱۴۳،۱۴۱ و ریاض العارفین ص ۷۸ و ۱۹۵ و ۱۹۴ و صبح گلشن ص ۱۷۹ ۲۲۸ و الذریعه ج ۹ بخش ۱ و چهار مقاله ص ۱۸۸ و ۱۸۹ و سبک شناسی ج ۲ ص ۲۴۳ و ج ۳ ص ۵ و فهرست المعجم و ،۲۲۹ روضات الجنات ص ۵۹۱ و فهرست کتابخانهء سپهسالار ج ۲ ص ۲۱ و ۲۲ شود.

زندگینامه نظیری نیشابوری(متوفی۱۰۲۳ ه ق)

محمدحسین نیشابوری( ۱)، متخلص به نظیری از شعرای قرن دهم هجری قمری است، وی از موطن خویش نیشابور به اگرهء هندوستان رفت و مورد محبت عبدالرحیم خان خانان سپه سالار واقع شد. و به معرفی او به دربار اکبر شاه راه یافت. و سفری به مکه و مدینه کرد.

و راهزنان غارتش کردند، به هند بازآمد. و بقیت عمر را در گجرات احمدآباد توطن گزید. و از راه مداحی امیران و شاهزادگان هندی به ثروت و مکنت رسید تا آنجا که یاء تخلص نظیری مشهدی را به ده هزار روپیه خرید، پس از وفات اکبر، جانشینش جهانگیر شاه او را نزد خویش خواند. و گرامی داشت،وی در اواخر عمر ترک دنیا و مداحی شاهان کرد و عزلت گزید

و گفت:

چندی به غلط بتکده کردیم حرم را

وقت است که از کعبه برآریم صنم را

و به تحصیل علوم دینی پرداخت و به سال (۱۰۲۳ ه ق) در احمدآباد گجرات درگذشت( ۲)و در محلهء تاجپور مدفون گشت. دیوان وی در حدود ده هزار بیت است وی زرگری می دانسته و به تجارت هم اشتغال داشته و در عین شاعری در عقیدت مذهبی خویش تعصبی داشته است.

او راست:

نوازشی ز کرم می کند محبت نیست // توان شناختن از دوستی مدارا را

ترک شراب و شاهدم بیمار کرده ست ای طبیب // صحت نخواهم یافتن تا نشکنم پرهیز را

گر روز حشر پرده ز رویش برافکند // ایزد به روی بنده نیارد گناه را

از کف نمی دهد دل آسان ربوده را // دیدیم زور بازوی ناآزموده را

من در پی رهائی و او درپی فریب  // برسر گره زند گره ناگشوده را

نتوان چشید قند مکرر وز آن لبان // بتوان شنود تلخ مکررشنوده را

تا منفعل ز رنجش بیجا نسازمش // می آرم اعتراف گناه نبوده را

(از حاشیهء دکتر سادات ۷۲۳ ) (مجمع الفصحا چ مصفا ج ۴ ص ۱۰۱ ) نیز رجوع به فهرست کتابخانهء مدرسهء – ناصری بر آتشکدهء آذر ج ۲ صص ۷۱۱ عالی سپه سالار ج ۲ ص ۶۹۰ و شعرالعجم چ تهران ج ۳ ص ۴۱ و تذکرهء حسینی ص ۳۵۰ و سروآزاد ص ۲۴ و روز روشن ص ۷۰۸ و شمع انجمن ص ۴۵۳ و نتایج الافکار ص ۷۱۳ و تذکرهء میخانه ص ۵۲۴ شود ( ۱) – بعضی او را جوینی دانسته اند (مجمع ۲) – راجع به تاریخ وفات وی سالهای ۱۰۲۰ و ۱۱۲۲ را نیز مؤلفین تذکره ها ضبط کرده اند، برای ) ( الفصحا چ مصفا ج ۴ ص ۱۰۱ مطالعهء شرح مبسوط رجوع به آتشکدهء آذر چ دکتر سادات ناصری ج ۲ حاشیهء ص ۷۱۵ شود

لغت نامه دهخدا

زندگینامه نظامی عروضی( قرن ششم)

احمدبن عمر بن علی سمرقندی، مکنی به ابوالحسن و ملقب به نظام الدین یا نجم الدین و معروف به نظامی عروضی، از نویسندگان و شاعران قرن ششم هجری قمری است.

وی در اواخر قرن پنجم در سمرقند ولادت یافت پس از تحصیلات مقدماتی (۵۰۶ ه ق)عزم خراسان کرد، در آنجا به خدمت عمر خیام و امیر معزی رسید، وی به دربار ملوک آل شنسب وابسته بود. در سالهای (۵۰۴ه ق) مداحی شاهان آن سلسله می کرد.

آثار

کتاب معروف خویش مجمع النوادر، مشهور به چهارمقاله را به نام ابوالحسن حسام الدین علی بن فخرالدوله مسعود برادرزادهء ملک شمس الدین محمد پادشاه غوری تألیف کرد، چهار مقاله که اسم اصلی آن مجمع  تألیف شده است او راست:

ایا بدیع زمانه که در سخا و هنر//ترا نظیر ندانیم جز نیا و پدر

چو هفت هشت حریفیم در یکی خانه//شناخته به خراسان به هفت هشت هنر

دبیر و شاعر و درزی، طبیب و دانشمند//ادیب و نحوی و قوال و گازر، آهنگر

سه چاره گنده نیکو در اوفتاده ستند//ز باده‌های گران مست گشته جای دگر

شرابمان برسیده ست و ما ز اندیشه//بمانده‌ایم سرانگشتها به دندان در

به یک دو دور دگر هر سه چار گاده شوند//به پنج شش من می‌هفت هشت بنده بخر

(از تاریخ ادبیات در ایران دکتر صفا ج ۲ ص ۹۶۱ ) (لباب الالباب چ نفیسی ص ۶۹۵)

لغت نامه دهخدا

زندگینامه عمادالدین نسیمی(متوفی۸۳۷ ه ق)

از سادات شیراز و از شاعران قرن نهم است به روایت مؤلف تذکرهء روز روشن، صوفی مشرب و مستغرق بحار توحید بود و کلمات خلاف ظاهر از زبانش سر برمی زد، بنابر آن وی را به فتوای ملایان شیراز در سنهء (۸۳۷ ه ق) بر دار کشیدند و مسلوخ نمودند و میرفرخی گیلانی بدین مناسبت گفته:

نسیمی چون وزید از جانب دوست //نسیمی را برون آورد از پوست .

او راست :

ماه نو چون دیدم ابروی توام آمد به یاد//گل نظر کردم گل روی توام آمد به یاد

وصف باغ خلد می کردند بزم زاهدان //جنت آباد سر کوی توام آمد به یاد.

باطن صافی ندارد صوفی پشمینه پوش //دست زن در دامن دردی کشان جرعه نوش

چند می گوئی بپوش از روی خوبان دیده را//هیچ شرم از روی خوبانت نمی آید؟ خموش !

زاهدت نام است وداری در میان خرقه بت //روبه سوی خود کن ای گندم نمای جوفروش .

گر کنی قبله ٔ جان روی نگاری باری //ور بری عمر به سر در غم یاری باری

ای نسیمی ز خدا دولت منصور طلب //عاشق ار کشته شود بر سر داری باری .

رجوع به ریاض الشعراء ص ۲۳۵ و شمع انجمن ص ۴۶۷ و فارسنامهء ناصری ج ۲ ص ۱۵۱ و ریحانه الادب ج ۴ ص ۱۹۳ و روز روشن چ تهران ص ۸۱۸ و مجالس العشاق ص ۱۶۲ و مجمع الفصحا چ مصفا ج ۴ ص ۵۵ شود.

لغت نامه دهخدا

زندگینامه میرزا عبدالوهاب اصفهانی «نشاط»(متوفی۱۲۴۴ ه ق)

عبدالوهاب (میرزا ) اصفهانی، ملقب به معتمدالدوله و متخلص به نشاط از فاضلان و شاعران و خوشنویسان قرن سیزدهم و از مقربان دربار فتحعلی شاه قاجار است.

به سال (۱۲۴۴ ه ق) درگذشت او راست:

طفلان شهر بی خبرند از جنون ما// یا این جنون هنوز سزاوار سنگ نیست

مائیم و دلی خراب و آن نیز// یک روز به اختیار ما نیست 

تمام سوخته دودی نداشت بر سر آتش // تو کز جفا بخروشی خموش باش که خامی 

راز رندان خرابات مپرسید از ما// به کسی راز نگویند که گوید به کسی

**************

طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد// در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد

اختران فلکی را اثری در ما نیست // حذر از گردش چشم سیهی باید کرد

نه همین صف زده مژگان سیه باید داشت // در صف دلشدگان هم نگهی باید کرد

شب که خورشید جهانتاب نهان از نظر است // قطع این مرحله با نور مهی باید کرد

گر مجاور نتوان بود به میخانه نشاط// سجده از دور به هر صبحگهی باید کرد

و رجوع به مجلهء یادگار سال پنجم شمارهء اول و دوم ص ۱۴۲ و فارسنامهء ناصری ج ۱ ص ۲۷۵ و پیدایش خط و خطاطان ص ۲۵۲ و سبک شناسی ج ۳ ص ۳۳۲ و مجمع الفصحا ج ۲ ص ۵۰۹ و ریاض العارفین ص ۳۱۲ و طرائق الحقایق ج ۳ ص ۱۲۱ و تاریخ ادبیات براون ج ۴ ص ۲۰۰ و ریحانه الادب ج ۴ ص ۱۹۳ و تاریخ اصفهان ص ۱۴۷ و تاریخ ادبیات اته ص ۲۰۱ و صبح گلشن ص ۵۱۸ شود.

زندگینامه نصرالله منشی(قرن ششم)

 ابن محمد بن عبدالحمید ( ۱)، ملقب به ابوالمعالی، از فضلای قرن ششم و از منشیان دربار غزنوی است، اصل (۵۴۷ ه ق) به وی از شیراز( ۲) و به روایتی دیگر از غزنین( ۳) است، وی از آغاز جوانی به عهد سلطنت بهرام شاه غزنوی ( ۵۱۲ – ۵۵۵ ه ق) به تخت پادشاهی، سمت دبیری یافت، سپس در زمان امور دیوانی وارد شد و پس از جلوس خسروشاه غزنوی ( ۵۴۷ -۵۸۲ ه ق) به منصب وزارت رسید.

و سرانجام به سعایت بدخواهان مغضوب و محبوس گشت و به  سلطنت خسرو ملک ( ۵۵۵ ه ق)روایت عوفی( ۴) این رباعی را از محبس به دربار سلطنت فرستاد:

ای شاه مکن آنچه بپرسند از تو // روزیکه تو دانی که نترسند از تو خرسند

نه ای به ملک و دولت ز خدای من // چون باشم به بند خرسند از تو؟

اما دل سلطان بمهر بازنیامد و ابوالمعالی تا پایان عمر همچنان زندانی بود اثر معروفی که از این ادیب فاضل باقی مانده است ترجمهء استادانه ای است از کلیله و دمنه که به نام ابوالمظفر بهرام شاه غزنوی مصدخَر است و در اواسط نیمهء اول قرن ششم نگاشته شده است( ۵) این رباعی را هنگام کشته شدن گفته:

از مسند عز اگر چه ناگه رفتیم حمداً للهَکه نیک آگه رفتیم

رفتند و شدند و نیز آیند و شوند ما نیز توکلت علی الَله رفتیم

نیز او راست:

طبعم که ز لشکر هنر دارد خیل یاقوت به من بخشد و بیجاده به کیل

دُرخ سخنم که جان بدو دارد میل پروردهء دریاست نه آوردهء سیل(۱)

( (از تاریخ ادبیات در ایران دکتر صفا، ج ۲ ص ۹۴۸ )

و لباب الالباب چ نفیسی ص ۷۸ و مجمع الفصحا چ مصفا ج ۳ ص ۱۴۴۷ نصیرالدین » در لباب الالباب (چ نفیسی ص ۸۷ ) و بعض مآخذ دیگر: نصرالله بن عبدالحمید منشی و هدایت در مجمع الفصحا ( ضبط کرده است.

لغت نامه دهخدا



( ۲) – به روایت هفت اقلیم

( ۳) – رجوع به تاریخ وصاف چ بمبئی ص ۵۲۸ شود

( ۴) « عبدالحمید فارسی شیرازی – در لباب الالباب (چ نفیسی ص ۸۷ ) و نیز عوفی در جوامع الحکایات حکایتی از وی و خسروشاه غزنوی نقل کرده است رجوع به جوامع الحکایات چ کلالهء خاور ص ۲۸۷ شود

( ۵) – تاریخ نگارش این کتاب را مرحوم قریب در مقدمهء کلیله و دمنهء مصحح خویش در سالهای ۵۳۸ یا ۵۳۹ حدس زده است و آقای دکتر صفا سال ۵۳۶ را به صواب نزدیکتر میداند رجوع به تاریخ ادبیات در ایران دکتر صفا ج ۲ ص ۹۵۰ شود

زندگینامه امیرعلیشیر نوائی«فانی»«نظام الدین»(۹۰۷-۸۴۴ه.ق)

 (امیر) نام او علیشیربن الوس یا کیچکنه یا کیچینه یا کجکنهء نوائی جغتائی و ملقب به نظام الدین است .

وی از و از بزرگ زادگان خاندان جغتای مشاهیر درباریان و وزرای سلطان حسین میرزا بایقرای گورکانی ( ۸۷۵ -۹۱۱ ه ق)چنگیزخان حاکم ماوراءالنهر و کاشغر و بلخ و بدخشان بود او مردی نیکو صفت و دانشمند و شاعر بوده اشعار بسیاری به دو زبان « فانی » و در اشعار فارسی « نوائی » بود تخلص او در اشعار ترکی « ذواللسانین » فارسی و ترکی جغتائی دارد.

به همین جهت مشهور به است وی در سال ۸۴۴ ه ق متولد شد و در خردسالی با سلطان حسین میرزا که همدرس و هم مدرسه بوده اند، عهد و « فنائی » یا پیمان بسته بودند که هر کدام به سلطنت برسد از حال دیگری تفقد نموده و فراموشش نکند.

نوائی از آن پس بمنظور تحصیل معارف و کمالات خراسان و سمرقند و بسیاری از شهرهای دیگر را سیاحت کرد. و در آن میان گرفتار فقر و فاقه ای سخت شد در این هنگام سلطان حسین میرزا در هرات به سلطنت نشست.

و به حکم همان پیمان قدیم، امیر علیشیر را از سمرقند فراخوانده منصب مهرداری خود را به وی واگذار کرد. و اندکی پس از آن امر صدارت را نیز به او داد. و بزرگی مقامش به جایی رسید که هر یک از برادران و فرزندان سلطان، ملازمت او را مایهء شرف و افتخار خود میدانستند.

و سلطان نیز بی مشورت او به هیچ کاری اقدام نمی کرد. اما علیشیر با وجود این همه مشاغل، از مطالعات علمی و تألیفات مختلف دست برنداشت و مجلس او مجمع علما و فضلای آن روزگار بود و کتابخانهء وی نیز عمومی و مورد استفادهء علاقمندان بود.

که از آنجمله خواندمیر مؤلف تاریخ حبیب السیر نیز از آن کتابخانه بهره ها برده است سرانجام وی از امور دولتی استعفا داده منزوی گشت و با ملاعبدالرحمان جامی مصاحب شد و درویشی را بر همهء امور ترجیح داد.و در عین انزوا نیز مورد توجه سلطان حسین بوده و شاهزادگان موظف به استفاده از مجالس وی بودند.و عاقبت او به سال ۹۰۶ یا ۹۰۷ ه ق درگذشت. امیر علیشیر علاوه بر مقام علمی و تألیفات بسیاری که داشت،

آثار خیریه

از آنجا که شخصی خیر و نیکوکار بود آثار خیریهء بسیاری از او به جای مانده است که از آن جمله ۱-ایوان جنوبی صحن عتیق حضرت رضا (ع)

۲- آب نهر خیابان مشهد،

۳-مقبرهء فریدالدین عطار نیشابوری در نیشابور،

۴- بقعهء امیر قاسم الانوار در قریهء لنگر میباشد

و تعداد این آثار او را تا سیصد وهفتاد نوشته اند

از جمله تألیفات اوست:

۱- اربعین منظوم

۲- تاریخ انبیاء، به ترکی

۳- تاریخ ملوک عجم، به ترکی

۴- ترجمه اللغه الترکیه بالفارسیه، که یک نسخهء آن در کتابخانهء رضوی موجود است

۵- خمسهء نوائی، که در تقلید و استقبال از خمسهء نظامی سروده و آن پنج مثنوی است به

زبان ترکی جغتائی به نامهای:

۱-حیره الابرار،

۲- لیلی و مجنون،

۳-فرهاد و شیرین،

۴-سبعهء سیاره،

۵-سد اسکندری یا اسکندرنامه

۶- خمسه المتحیرین، و آن رساله ای است به زبان ترکی جغتائی در شرح حال عبدالرحمان جامی و با در نظر گرفتن یک مقدمه و یک خاتمه و سه مقاله، بدین نام خوانده شده است

۷- دیوان ترکی غزلیات، که شامل چهار دیوان به نامهای: غرائب الصغر (یا غرائب النوائب)، نوادرالشباب، بدایع الواسط، و فوائدالکبر میباشد و آنها را بترتیب در خردسالی و جوانی و سن کمال و سالخوردگی و انزوا نظم کرده است

۸- دیوان فارسی، محتوی شش هزار بیت

۹- سراج المسلمین

۱۰ – عروض ترکی

۱۱ – مثنوی لسان الطیر

۱۲ – مجالس النفائس، که تذکره ای است به ترکی در شرح حال قریب به سیصد و پنجاه تن از بزرگان و شعرای معاصر خود و دو ترجمه آن در تهران به چاپ رسیده است

۱۳ – محاکمه اللغتین، در محاکمهء دو زبان ترکی و فارسی و به چندین دلیل اولی را کاملتر از دومی دانسته است

۱۴ – محبوب القلوب

۱۵ – مفردات، در معمی

۱۶ – منشآت ترکی

۱۷ – منشآت فارسی

۱۸ – نسائم المحبه، که ترجمهء ترکی نفحات الانس جامی است

۱۹ – نظم الجواهر

(از ریحانه الادب از مجمع الفصحاء ج ۱ ص ۴۱ و قاموس الاعلام ج ۶ ص ۳۱۹۵ و لغات تاریخیه و جغرافیهء احمد رفعت ج ۷ ص ۵۳ و تذکرهء نصرآبادی ص ۴۷۰ و فهرست کتابخانهء سپهسالار تهران) و نیز رجوع به مآخذ ذیل شود: حبیب السیر چ خیام ج ۴ ص ۱۳۷ و ۱۵۹ و دستورالوزراء خواندمیر ص ۳۹۷ و ۴۰۴ و الذریعهء آقابزرگ ج ۹ ص ۸۰۴ ترجمهء مجالس النفائس، در مقدمهء آن و ص ۲۴۴ مجالس العشاق تحفهء سامی ص ۱۷۹ مرآه الخیال ص ۱۷۲ فهرست کتابخانهء مجلس شورای ملی ج ۳ ص ۳۶۷٫

لغت نامه دهخدا

زندگینامه نسیم شمال (متوفی۱۳۱۳)

 ۰۷ff38d906ffb1125574364adcfa43be
 
شرف الدین حسینی (سید)، فرزند سیداحمد قزوینی از شاعران و روزنامه نویسان صدر مشروطیت است وی به سال ۱۲۸۸ ه ق در شهر رشت تولد یافت و پس از تحصیلات مقدماتی به سال ۱۳۰۰ برای ادامهء تحصیل روانهء بین النهرین شد و پس از پنج سال اقامت در آن سامان به رشت بازگشت و در آنجا روزنامهء نسیم شمال را منتشر ساخت.
 
 
پس از برقراری مشروطه به تهران آمد و روزنامهء نسیم شمال را در تهران با مقالات و اشعاری انتقادی و درخور فهم عوام منتشر کرد، و قبول عام یافت و خود وی نیز به مناسبت نام روزنامه اش به نسیم شمال معروف گشت سیداشرف الدین در زمرهء نخستین شاعرانی است که به عهد مشروطه به زبان مردم و از زبان تودهء مردم محروم شعر سرود و مقاله نوشت وی در اواخر عمر به فقر و جنون مبتلا گشت و سرانجام در سال (۱۳۱۳ ه ش) در نهایت تنگدستی و پریشانی درگذشت اشعار او اغلب در نسخه های نسیم شمال چاپ و جداگانه نیز به صورت مجموعه ای منتشر شده است از اوست:
 
  این درشکه بشکسته لایق سواری نیست
این سگ گر مفلوک تازی شکاری نیست

این خر سیاه لنگ قابل مکاری نیست
این حریف تریاکی پهلوان کاری نیست

این زمین بی حاصل جای آبیاری نیست
در جبین این کشتی نور رستگاری نیست

مقصد وکیلان را عاقلانه سنجیدیم
مشرب وزیران را عالمانه فهمیدیم

خاک پاک ایران را عارفانه گردیدیم
هرچه را نباید دید ما یکان یکان دیدیم

این زمین بی حاصل جای آبیاری نیست
در جبین این کشتی نور رستگاری نیست

هست مدت نه سال خلق پارلمان دارند
هم به آسمان عدل بسته ریسمان دارند

اندر این بهارستان کعبهء امان دارند
باز هرچه می بینم خلق الامان دارند

کار ملت مظلوم غیر آه و زاری نیست
در جبین این کشتی نور رستگاری نیست

*********************

تا چند کشی نعره که قانون خدا کو؟گوش شنوا کو؟
آنکس که دهد گوش به عرض فقرا کو؟ گوش شنوا کو؟

در خانهء همسایه عروسی است آملا به به بارک الله
آن شاخ نباتی که شود قسمت ما کو؟ گوش شنوا کو؟

پرسید یکی رحم و مروت به کجا رفت؟ گفتم به هوا رفت
مرغی که برد کاغذ ما را به هوا کو؟ گوش شنوا کو؟

حلوای معارف که جوانان همه بردند در مدرسه خوردند
آلوطی حسن قسمت درویش کته پا کو؟ گوش شنوا کو؟

یک نیمهء ایران ز معارف همه دورند نیمی شل و کورند
اندر کف کوران ستم دیده عصا کو؟ گوش شنوا کو؟

 
 
 لغت نامه دهخدا
 

زندگینامه حکیم ناصرخسرو«ابومعین»(۳۹۴ ه ق)

ناصربن خسروبن حارث قبادیانی بلخی مروزی، ملقب و متخلص به ابومعین از شاعران قوی طبع و قصیده سرایان گران قدر زبان فارسی است( ۱) وی در ماه ذی القعدهء سال (۳۹۴ ه ق) مطابق با تیر یا مرداد سنهء ۳۸۲ ه ش در قبادیان از نواحی بلخ در خانوادهء محتشمی که ظاهراً به امور دولتی و دیوانی اشتغال داشته اند متولد تقریباً در تمام علوم متداولهء عقلی و نقلی آن زمان و مخصوصاً علوم » گشت از ابتدای جوانی به تحصیل علم و ادب پرداخت. و یونانی از ارثماطیقی و مجسطی بطلمیوس و هندسهء اقلیدس و طب و موسیقی و بالاخص علم حساب و نجوم و فلسفه و همچنین در علم کلام و حکمت متألهین تبحر پیدا کرد،ناصرخسرو در اشعار خویش و سفرنامه و سایر کتب خود مکرر به احاطهء خود به  علوم و مقام عظیم فضل و دانش خود اشاره میکند:

نماند از هیچ گون دانش که من زآن //نکردم استفادت بیش و کمتر

  جوانی به دربار سلاطین و امرا راه یافت و به مراتب عالی رسید و چنانکه در سفرنامه( ۲) آورده است به پادشاهانی چون سلطان محمود غزنوی و پسرش مسعود تقرب جست و تا سن ۴۳ سالگی که عزم سفر قبله کرد در خدمات مهم دیوانی از قبیل دبیری و دیگر مشاغل دولتی صاحب عنوان بوده( ۳) و پس از آنکه مدتی از عمر خود را در کسب علوم متداول زمان و خدمت امرا و شاهان روزگار و کسب جاه و مال و احیاناً لهو و لعب گذراند، تغییر حالی در وی پیدا شد و به تحری حقیقت متمایل گشت و چون از مباحثات اهل ظاهر بوی حقیقتی نشنید،سر به آوارگی و سیر آفاق و انفس نهاد( ۴) و سرانجام بر اثر خوابی که در ماه جمادی الَاخر سنهء ۴۳۷ در جوزجانان دید عزم سفر قبله کرد( ۵)، در این سفر برادر کهترش ابوسعید و غلامی هندی همراه او بودند،

این مسافرت و شمال شرقی و » هفت سال [ از ۴۳۷ تا ۴۴۴ ] مدت گرفت و در ضمن آن ناصرخسرو چهار بار به زیارت خانهء خدا توفیق یافت غربی و جنوب غربی و مرکز ایران و ممالک و بلاد ارمنستان و آسیای صغیر و حلب و طرابلس و شام و سوریه و فلسطین و جزیره ۶)، در اثنای همین سیر و سیاحت ها چون به مصر رسید قرب سه سال در )« العرب و مصر و قیروان و نوبه و سودان را سیاحت کرد ۴۸۷ ه – آنجا مقام کرد و به وساطت یکی از دعاه یا نقبای فاطمی به خدمت خلیفهء فاطمی المستنصر بالله ابوتمیم معدخبن علی [ ۴۲۷ ق ] رسید.

و به مذهب اسماعیلیه و طریقت فاطمیان گروید و از مؤمنان متعصب آن مذهب شد و پس از سیر درجات باطنیه از مراتب مستجیب و مأذون و داعی، به مقام حجتی رسید و یکی از حجت های دوازده گانهء فاطمیان در دوازده جزیرهء نشر دعوت یعنی حجت جزیرهء خراسان شد و به امر المستنصر بالله امام فاطمی زمان، مأموریت دعوت مردم به طریقهء اسماعیلیه و بیعت گرفتن از مردم برای خلیفهء فاطمی در ممالک خراسان و سرپرستی شیعیان آن سامان بدو محول گشت و روانهء خراسان شد. و در دیار خویش بلخ فرودآمد. و شیوهء زهد و عبادت اختیار کرد.

و به نشر دعوت پرداخت و داعیان و مأذونان به اکناف ممالک وسیع خراسان فرستاد تا مردم را به مذهب شیعهء اسماعیلیه دعوت کنند و خود چنان در نشر دعوت و مباحثه با علمای اهل سنت پافشاری کرد که سرانجام به تبعید و فرارش از بلخ منجر گشت مدت اقامت حکیم در بلخ به دقت معلوم نیست قدر مسلم اینکه وی هنگام ورود به بلخ یعنی به سال ۴۴۰ پنجاه سال تمام از عمرش گذشته بوده است و فرار او از بلخ نیز قبل از سال ۴۵۳ بوده است چه وی در این سال کتاب زادالمسافرین خود را تصنیف کرد و در آن اشاراتی به اخراج بلد شدن خود داد

فرار از بلخ

فرار ناصرخسرو از بلخ یا نفی بلد و اخراج او ازین شهر به طوری که گفته شد نتیجهء مجاهدات تعصب آمیزی بوده است که وی در نشر و ترویج مذهب اسماعیلی از خود ظاهر می ساخته و با توجه بدین واقعیت که مردم خراسان در آن روزگار دشمنان سرسخت شیعه به طور کلی و شیعهء سبعیهء فاطمیه بالاخص بودند می توان حدس زد که اگر حکیم از چنگ متعصبان بلخ جانی به سلامت برده است.

تنها به پاس مقام فضل و علم و حکمت وی بوده است و گویا وی قبل از فرار کردن از بلخ مدتی هم در آن دیار مخفی می زیسته است و پس از آنهم مدتی متواری بوده است( ۷) باری وی چون از بلخ فرار و به اصطلاح خودش مهاجرت کرد به مازندران رفت( ۸)، در این بیت بدین مهاجرت اشارتی دارد:

برگیر دل ز بلخ و بنه تن زبهر دین //چون من غریب و زار به مازندران درون( ۹)

 مدت اقامت وی در مازندران و همچنین شهر محل اقامتش به درستی معلوم نیست( ۱۰ ) و به روایت دولتشاه از مازندران به نیشابور رفت و پس از آن شاید بر اثر تمایلی که به خراسان داشت و هم به جهت در امان ماندن از گزند متعصبان اهل سنت رو به قصبه یا قلعهء یمکان واقع در اقصای خاک بدخشان نهاد چه یمکان به قول مؤلف آثارالبلاد شهری حصین بود در وسط کوهی و به واسطهء صعوبت مسالک آن احدی را قدرت تسخیر آن نبود در یمکان ناصرخسرو در یمکان اقامت گزید و از آنجا به نشر دعوت و ابلاغ رسالت خود پرداخت تاریخ ورود او به یمکان دقیقاً معلوم نیست.

اما از اشعارش پیداست که سالهای آخر عمر خود را در این پناهگاه گذرانده است و بیش از پانزده سال در آنجا ساکن بوده است( ۱۱ ) و بر اثر همین اقامت طولانی و دعوتهای مذهبی او در یمکان جماعتی از اهل بدخشان به مذهب اسماعیلیه گرویدند( ۱۲ ) و هنوز هم در بدخشان و نواحی مجاور آن و در خوقند و قراتکین و دیگر بلاد آن سامان اسماعیلیه وجود دارند باری حکیم فراری سالهای آخر عمر دور از یار و دیار و قرین غم غربت در یمکان با حسرت و اندوه گذرانید و تقریباً در اغلب اشعاری که در این دوران سروده است به پریشانی حال خویش و رنج غریبی و دوری از بلخ و تعصب دشمنان اشارتی دارد، چه در این زمان مردم بر او شوریده بودند و از خلیفهء عباسی در بغداد و خان ترک در کاشغر گرفته تا امیر خراسان و شاه سجستان و میر ختلان همه او را دشمن می داشتند( ۱۳ ) و فقهای سنی و پیروان عباسیان و عامهء ناس او را رافضی و قرمطی و معتزلی می خواندند( ۱۴ ) و بر سر منابر لعنش می کردند( ۱۵ ) و مهدورالدمش می دانستند،

در خراسان همهء مردم دشمن او بودند( ۱۶ ) و با همهء اشتیاقی که به دیدار خراسان داشت از ترس معاندان و متعصبان یارای معاودت به شهر و دیار خویش نداشت( ۱۷ ) و عاقبت هم در یمکان وفات یافت راجع به تاریخ وفات حکیم اقوال مختلف است: حاجی خلیفه در کشف الظنون تاریخ وفات او را ۴۳۱ ضبط کرده است و در تقویم التواریخ ۴۸۱ و ظاهراً سنهء مذکور در کشف الظنون نامعقول است و رضاقلی خان هدایت در دیباچه ای که بر دیوان حکیم نوشته است به نقل از شاهد صادق سنهء ۴۸۱ را سال وفات ناصر دانسته، قدر مسلم آنکه ناصرخسرو عمری طولانی داشته است( ۱۸ ) و از شصت ودو سال عمرش تجاوز کرده( ۱۹ )، حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده عمر او را قریب صد سال نوشته باری سالهای ۴۷۱ یا ۴۸۱ به قبول نزدیکتر است قبر او در یُمْگان است.

مذهب ناصرخسرو

مذهب ناصرخسرو شیعی مذهب بودن ناصرخسرو و قبل از ۴۴ سالگی یعنی سالی که به محضر فاطمیان مصر رسید و به مذهب اسماعیلیه گروید مسلم نیست. و بعید نمی نماید که قبل از آن وی چون دیگر مردم بلخ و خراسان به مذهب سنت می رفته است، چه اشارات فراوانی هم در دیوان او به گمراهی دوران جوانیش دیده می شود.( ۲۰ ) اما پس از مسافرت به مصر وی به طریقهء باطنیهء اسماعیلیه رو کرده و به ( خلفای فاطمی مصر گرویده و چنانکه مذکور افتاد در این مذهب به درجه ای عالی رسیده و حجت سرزمین خراسان شده است.( ۲۱ و به تبلیغ مذهب تازهء خود پرداخته انتخاب مذهب جدید در اشعار او آثار فراوانی گذاشته است از جمله مدایح فراوان از آل علی و طعن و لعن صریح بر خلفای ثلاثه و بنی امیه و بنی عباس و ائمهء مذاهب اربعهء تسنن که آنان را ناصبی می خواند، و به طور کلی طعن صریح در حق همه اصحاب مذاهب اسلام به جز فرقهء سبعیهء باطنیه آثار و تألیفات ناصرخسرو به نظم و نثر کتابها دارد،

آثار منظوم او عبارت است از:

۱- دیوان اشعار و آن مشتمل است بر بیش از ده هزار بیت قصاید و چند قطعه و ابیات متفرقه در مواضیع حکمتی و دینی و اخلاقی، در دیوان حاضر از اشعار غرامی و آثاری که شاعر در دوران جوانی و پیش از تغییر حال خود شاید سروده باشد اثری نیست و می توان تصور کرد که اگر چونان اشعاری داشته است به میل به دست فراموشی سپرده است منقح ترین چاپ دیوان اشعار ناصرخسرو به سال ۱۳۰۷ با تصحیح مرحوم حاج سیدنصرالله تقوی و اهتمام آقای مجتبی مینوی با مقدمه ای از آقای تقی زاده و تعلیقات مرحوم دهخدا در تهران منتشر شده، این چاپ مشتمل بر ۱۱۰۴۷ بیت است و منظومه های روشنائی نامه و سعادت نامه و نیز رساله ای به نثر در جواب نودویک سؤال فلسفی همراه دارد

۲- مثنوی روشنائی نامه مشتمل بر ۵۹۲ بیت در بحر هزج است در وعظ و پند و حکم و به ضمیمهء دیوان اشعار او در تهران چاپ شده است

۳- سعادت نامه مثنوی سیصدبیتی است که با این بیت شروع می شود:

دلا همواره تسلیم رضا باش //به هرحالی که باشی با خدا باش

 این مثنوی هم به ضمیمهء دیوان – ناصرخسرو در تهران طبع شده است

آثار منثور ناصرخسرو نیز عبارت است از:

۴- رساله در جواب نودویک سوال فلسفی

۵ -سفرنامه، یا مهمترین اثر منثور ناصرخسرو این کتاب مشتمل است بر شرح مشهودات حکیم در سفر هفت ساله ای که به ایران و آسیای صغیر و شامات و مصر و عربستان کرده است، کتاب سفرنامه ابتدا به اهتمام شفر در سنه ۱۸۸۱ در پاریس به طبع رسید و بعداً – به سال ۱۳۱۴ هجری شمسی منضم به دیوان در تهران چاپ شد و بار دیگر به سال ۱۳۴۰ ه ق در برلن تجدید چاپ شد

۶- زادالمسافرین، حاوی اصول عقاید حکیمانه و فلسفی ناصرخسرو است و به منظور اثبات عقاید اسماعیلیه به سال ۴۵۳ آن را حکیم در غربت و مهاجرت تألیف کرده است و در اشعار خود فراوان ازین کتاب نام برده و بدین تألیف خود بالیده است:

زادالمسافر است یکی گنج من //نثر آن چنان و نظم ازاین سان کنم( ۲۲ )

 این کتاب به سال ۱۳۴۰ ه ق به همت مرحوم ادوارد براون و محمد بذل الرحمن هندی در برلن چاپ شده است

۷- گشایش و رهایش هم رسالهء منثوری دیگر است که ناصرخسرو در جواب سی فقره و نام نهادیم این » سؤال و مشکلات یکی از برادران مذهبی خود تصنیف کرده است و خود در سبب تسمیهء کتاب بدین نام گوید کتاب را گشایش و رهایش ازآنک سخن بسته را اندر او گشاده کردیم تا نفس های مؤمن مخلصان را از او گشایش و رهایش باشد، ما نیز چون از دوستان مکلفیم شرح بعضی ازین کلمات و نکته ای در این موضوع بگوئیم تا جای دیگر مکرر نباید کرد، اسم این کتاب به گشایش بعضی ازین کلمات حق است اما رهایش را علی الاطلاق مستجمع نیست و این نکته از آن گفتم تا چون

۸ -خوان الاخوان یا خوان « موضعی که نه رهایش اشارت کرده شود ارباب معانی و اصحاب خرد دانند که آن کدام نکته است اخوان نیز یکی دیگر از کتب ناصرخسرو است که به همت آقای دکتر یحیی الخشاب به سال ۱۳۵۹ ه ق در قاهره چاپ شده است

۹- وجه دین یا روی دین نیز نام یکی دیگر از آثار منثور مذهبی ناصرخسرو است در شرح و تأویل عبادات و احکام شریعت واجب دیدیم بر خویشتن این کتاب را تألیف کردن بر شرح بنیادهای شریعت از » : اسماعیلیه و خود در سبب تألیف کتاب گوید ازبهر آنکه همهء چیزها را مردم به روی تواند شناخت و « روی دین » شهادت و طهارت و نماز و نام نهادیم مرا این کتاب را

۱۰- جامع الحکمتین یکی دیگر از کتب منثور ناصرخسرو است وی این کتاب « خردمندی که این کتاب را بخواند دین را بشناسد را در شرح و پاسخ قصیدهء خواجه ابوالهیثم احمدبن حسن جرجانی و به خواهش عین الدوله ابوالمعالی علی بن اسدبن حارث امیر امیر بدخشان، قصیده ای را که گفته بود » :بدخشان به سال ۴۲۶ نگاشته است و چنانکه خود در مقدمهء جامع الحکمتین گوید خواجه ابوالهیثم و اندر او سؤال های بسیار کرده است، به خط خویش نبشته بود [ عین الدوله امیر بدخشان ] اندر آخر آن نسخت که این را از حفظ خویش نبشتم، نزدیک من فرستاد و از من اندرخواست به وجه تشفع و تضرع و تقرب تا سؤالاتی که اندر آن و حکیم پس از نقل هر بیت ازین قصیده به تفصیل به شرح و پاسخ پرداخته و در اثبات اصول « قصیدتست به نام او حل کرده آید عقاید اسماعیلیه از مبانی کلام و فلسفه مدد گرفته است این کتاب به سال ۱۳۳۲ ه ش به تصحیح و کوشش آقایان هنری کربن و معین در تهران به چاپ رسیده است علاوه بر کتابهائی که مذکور افتاد و در صحت انتسابشان به حکیم تردیدی نیست کتب دیگری نیز به ناصرخسرو منسوب است، از آن جمله است رساله ای در سرگذشت حال وی که کتاب مجعول پر از افسانه ای است( ۲۳ )، در همین رساله کتابهای دیگری به ناصرخسرو نسبت داده شده و در بعضی تذکره ها از قبیل تذکره الشعراء دولتشاه و کشف الظنون نیز به وجود بعض این کتب اشارتی رفته است، اما امروز اثری از این تصنیفات در دست نیست،

کتابهای منسوب به ناصرخسرو عبارت است از:

۱- اکسیر اعظم، در منطق و فلسفه

۲- قانون اعظم در علوم عجیبه

۳- المستوفی در فقه

۴- دستور در « سرالاسرار » اعظم

۵- تفسیر قرآن

۶- رساله ای در علم یونان

۷- کتابی در سحریات

۸- کنزالحقایق

و نیز رساله ای به عنوان تسخیر کواکب بدو منسوب است و در مقدمهء دیوان طبع هندوستان وی چاپ شده است که به کلی مجعول است.

 

شیوهء سخن ناصرخسرو

 آقای دکتر ذبیح الله صفا در نقد آثار و شیوهء سخن ناصرخسرو آرد:

 بی تردید یکی از شاعران بسیار تواناسخن آور فارسی است وی طبعی نیرومند و سخنی استوار و قوی و اسلوبی نادر و خاص خود دارد، زبان این شاعر قریب به زبان شعرای آخر دورهء سامانی است و حتی اسلوب کلام او کهنگی بیشتری از کلام شعرای دورهء اول غزنوی را نشان می دهد در دیوان او بسیاری از کلمات و ترکیبات به نحوی که در اواخر قرن چهارم متداول بوده و استعمال می شده است به کار رفته و مثل آن است که عامل زمان در این شاعر توانا و چیره دست اصلا اثری بر جای ننهاده، با این حال ناصرخسرو هرجا که لازم شده از ترکیبات عربی جدید و کلمات وافر تازی، بیشتر از آنچه در آخر عهد سامانی در اشعار وارد شده بود، استفاده کرده و آنها را در اشعار آبدار خود به کار برده است خاصیت عمدهء شعر ناصرخسرو اشتمال آن بر مواعظ و حکم بسیارست،

ناصرخسرو در این امر قطعاً از کسائی شاعر مروزی مقدم بر خود پیروی کرده است بعد از آنکه ناصرخسرو تغییر حال یافت و به مذهب اسماعیلی درآمد و عهده دار تبلیغ آن در خراسان شد برای اشعار خود مایهء جدیدی که عبارت از افکار مذهبی باشد به دست آورد، جنبهء دعوت شاعر باعث شده است که او در بیان افکار مذهبی مانند یکی از دعاه، تبلیغ را از نظر دور ندارد و بدین سبب بعضی قصاید او با مقدماتی که شاعر در آن تمهید کرده و نتایجی که گرفته است بیشتر به سخنانی می ماند که مبلغی در مجلس دعوت بیان کرده باشد در بیان مسائل حکمی ناصرخسرو از ذکر اصطلاحات مختلف خودداری نکرده است،

موضوعات علمی در اشعار او ایجاد مضمون نکرده بلکه وسیلهء تفهیم مقصود قرار گرفته است یعنی او مسائل مهم فلسفی را که معمولا مورد بحث و مناقشه بود در اشعار خود مطرح کرده و در زبان دشوار شعر با نهایت مهارت و در کمال آسانی از بحث خود نتیجه گرفته است ذهن علمی شاعر باعث شده است که او به شدت تحت تأثیر روش منطقیان در بیان مقاصد خود قرار گیرد، سخنان او با قیاسات و ادلهء منطقی همراه و پر است از استنتاج های عقلی و به همین نسبت از هیجانات شاعرانه و خیالات باریک و دقیق شعرا خالی است اصولا ناصرخسرو به آنچه دیگر شاعران را مجذوب می کند یعنی به مظاهر زیبائی و جمال و به جنبه های دلفریب محیط و اشخاص توجهی ندارد و نظر او بیشتر به حقایق عقلی و مبانی و معتقدات دینی است،

بهمین سبب حتی توصیفات طبیعی را هم در حکم تشبیبی برای ورود در مباحث عقلی و مذهبی به کار می برد با این حال نباید از قدرت فراوان ناصرخسرو در توصیف و بیان اوصاف طبیعت غافل بود توصیفاتی که او از فصول و شب و آسمان و ستارگان کرده در میان اشعار شاعران فارسی کمیاب است مهمترین امری که از حیث بیان عواطف – غیر از عواطف دینی – در شعر ناصرخسرو جلب نظر می کند بیان تأثر شدیدی است که شاعر از بدرفتاری های معاصران و تعصب و سبک مغزی آنان و عدم توجه آنان به حق و حقیقت دارد ناصرخسرو شاعری درباری نیست و یا اگر وقتی چنین بوده اثری از اشعار آن دورهء او به دست ما نرسیده است او جزو قدیم ترین کسانی است که مثنوی های کامل در بیان حکم ۴۵۶ )  و مواعظ ساخته اند، قصائد او هم هیچ گاه از این فکار دور نیست (از تاریخ ادبیات در ایران ج ۲ صص ۴۵۴) 

از اشعاراوست:

آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا//گوئی زبون نیافت به گیتی مگر مرا

در حال خویشتن چو همی ژرف بنگرم //صفرا همی برآید ز انده به سر مرا

گویم چرا نشانه ٔ تیر زمانه کرد//چرخ بلند جاهل بیدادگر مرا

گر در کمال و فضل بود مرد را خطر//چون خوار و زار کرد پس این بی خطر مرا؟

گر بر قیاس فضل بگشتی مدار دهر//جز بر مقر ماه نبودی مقر مرا

نی نی که چرخ و دهر ندانند قدر فضل //این گفته بود گاه جوانی پدر مرا

دانش به از ضیاع وبه از جاه و مال و ملک //این خاطر خطیر چنین گفت مر مرا

با خاطر منور روشن تر از قمر//ناید به کار هیچ مقر قمر مرا

گر بایدت همی که ببینی مرا تمام //چون عاقلان به چشم بصیرت نگر مرا

منگر بدین ضعیف تنم زآنکه در سخن //از چرخ پرستاره فزونست اثر مرا

هرچند مسکنم به زمین است روز و شب //بر چرخ هفتم است مجال سفر مرا

گیتی سرای رهگذرانست ای پسر//زین بهتر است نیز یکی مستقر مرا

از هرچه حاجتست بدو مر مرا، خدای //کرده ست بی نیاز در این رهگذر مرا

شکر آن خدای را که سوی علم و دین خویش // ره داد و سوی رحمت بگشاد در مرا

ای ناکس و نفایه تن من در این جهان // همسایه ای نبود کس از تو بتر مرا

من دوستدار خویش گمان بردمت همی // جز تو نبود یار به بحر و به بر مرا

بر من تو کینه ور شدی و دام ساختی // وز دام تو نه بوده اثر نه خبر مرا

تا مر مرا تو غافل و ایمن بیافتی // از مکر و غدر خویش گرفتی سخر مرا

گر رحمت خدای نبودی و فضل او// افکنده بود مکر تو در جوی و جر مرا

اکنون که شد درست که تو دشمن منی // نیز از دو دست تو نگوارد شکر مرا

خواب و خورست کار تو ای بی خرد جسد// لیکن خرد به است ز خواب و ز خور مرا

کار خر است سوی خردمند خواب و خور// ننگست ننگ با خرد از کار خرمرا

من با تو ای جسد ننشینم در این سرای // کایزد همی بخواند به جای دگر مرا

هرکس همی حذر ز قضا و قدر کند// وین هر دو رهبرند قضا و قدر مرا

نام قضا خرد کن و نام قدر سخن // یاد است این سخن ز یکی نامور مرا

و له ایضاً:

صعب تر عیب جهان سوی خرد چیست ؟ فناش // پیش این عیب سلیم است بلاهاش و عناش

کس جهان را به بقا تهمت بیهوده نکرد // که جهان جز به فنا کرد مکافات و جزاش

او همی گوید ما را که بقا نیست مرا // سخنش بشنو اگرچند که نرم است اداش

گرچه بسیار دهد شاد نبایدت شدن  // به عطاهاش که جز عاریتی نیست عطاش

روز پرنور عطا نیست ولیکن پس روز // شب تیره ببرد پاک همه نور و بهاش

این جهان آب روانست بر او خیره مخسب  // آنچه او بود نخواهد مطلب ، مست مباش 

هم او راست :

نکوهش مکن چرخ نیلوفری را // برون کن ز سر باد خیره سری را

بری دان از افعال چرخ برین را // نشاید ز دانش نکوهش بری را

همی تا کند پیشه عادت همی کن // جهان مر جفا را تو مر صابری را

چو تو خود کنی اختر خویش را بد // مدار از فلک چشم نیک اختری را

اگر شاعری را تو پیشه گرفتی  // یکی نیز بگرفت خنیاگری را

تو درمانی آنجا که مطرب نشیند // سزد گر ببرّی زبان جری را

صفت چند گوئی ز شمشاد و لاله // رخ چون مه و زلفک عنبری را

به علم و به گوهر کنی مدحت آن را // که مایه است مر جهل و بد گوهری را

به نظم اندر آری دروغ و طمع را // دروغست سرمایه مرکافری را

پسندست با زهد عمار و بوذر // کند مدح محمود مر عنصری را

من آنم که در پای خوکان نریزم // مر این قیمتی درّ لفظ دری را

 

 

برای مطالعهء بیشتر در احوال و افکار ناصرخسرو گذشته از مقدمه ای که آقای تقی زاده بر کلیات دیوان وی نگاشته اند و مآخذ اصلی ما در تنظیم این شرح حال است،

می توان به مأخذ زیرین نیز مراجعه کرد:

هفت اقلیم: اقلیم چهارم بهارستان جامی ص ۹۹ آتشکدهء آذر ص ۲۰۲ تاریخ گزیدهء حمدالله مستوفی ص ۸۲۶ قاموس الاعلام ج ۶ ص ۴۵۴۸ تاریخ ادبیات ادوارد براون ج ۳ اسماءالمؤلفین و آثارالمصنفین اسماعیل پاشا بغدادی ج ۱ ص ۳۴۵ مجمع الفصحا ج ۱ ص ۶۰۷ ریاض العارفین ص ۲۳۲ نگارستان سخن ص ۱۱۵ سخن و سخنوران ص ۱۴۸ تاریخ ادبیات بدیع الزمان فروزانفر ص ۱۷۳ سفرنامه چ برلن دیباچهء غنی زاده ریحانه الادب ج ۴ ص ۱۴۹ مجلهء یادگار شماره های نهم و دهم از سال چهارم ص ۹۰ مجالس العشاق ص ۳۴۸ تاریخ ادبیات ایران تألیف دکتر شفق ص ۶۹ تاریخ ادبیات ایران تألیف اته ص ۱۴۲ تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر صفا ج ۲ ص ۴۴۳ و ۸۹۳ و نیز در کتابهای: خلاصه الاشعار تقی کاشی، ریاض الشعراء، آثارالبلاد قزوینی، تقویم التواریخ، تلخیص الاثار و عجایب الملک القهار، بیان الادیان، روضات الجنات، کشف الظنون، دبستان المذاهب، تاریخ حبیب السیر، تذکرهء مرآت الخیال زبده التواریخ حافظ ابرو، شاهد صادق، به احوال ناصرخسرو اشارتی رفته است و نیز در این مجلات مقالاتی راجع به ناصرخسرو می توان یافت: مجلهء سخن سال اول ص ۹۲ : دو کتاب تازه از ناصرخسرو خوان الاخوان و گشایش و رهایش مجلهء کابل چ افغانستان ج ۱۰ شمارهء ۱۲ ص ۳۰ : حکما و فلاسفه در افغانستان مجلهء یادگار ج ۴ شمارهء ۱ و ۲ ص ۱۶ : یک قطعه از ناصرخسرو مجلهء یغما سال ۱۱ ص ۲۳۸ : ناصرخسرو و مأخذ قطعه ای از او

لغت نامه دهخدا


 

( ۱) – قسمت اعظم شرح حال ناصرخسرو مستفاد و مستخرج از مقدمه ای است که آقای تقی زاده بر دیوان حکیم نگاشته اند عباراتی که عیناً در این جا نقل شده گویا ناصرخسرو در آغاز امر در بلخ که در واقع پایتخت زمستانی غزنویان » 

( ۲) – سفرنامه ص ۷۸ « » است داخل بود، در دستگاه دولتی قدرت و نفوذی یافته و بعد از آنکه آن شهر به دست سلاجقه افتاد بر نفوذ و اعتبارش افزوده شد و بعد از تصرف بلخ به دست سلاجقه به سال ۴۳۲ به مرو که مقر حکومت ابوسلیمان جغری بیک داودبن میکائیل بود رفت و در آنجا

(۳)- قرار دارد 

(۴) – و ) ( از تاریخ ادبیات دکتر صفا ج ۲ ص ۴۴۶ ) « مقامات دیوانی را حفظ کرد تا سرانجام تغییر حال یافت و راه کعبه پیش گرفت شاید برای فحص حق و حقیقت و تسکین وجدان بی آرام خود بعضی مسافرتها به ترکستان و هندوستان و سند کرده و با ارباب ادیان و مذاهب مختلفه معاشرت و مباحثات نموده (مقدمهء دیوان ناصرخسرو، ص یو)

( ۵) – ناصرخسرو خود در سفرنامه پس از شبی در خواب » : گزارش ورودش از پنج دیه مروالرود به جوزجانان و قریب یک ماه در آنجا ماندن و پیوسته شراب خوردن، آرد دیدم که یکی مرا گفت: چه خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند، اگر بهوش باشی بهتر! من جواب گفتم، که حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند! جواب داد که: در بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد حکیم نتوان گفتن کسی را که مردم را به بیهوشی رهنمون باشد، بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را بافزاید! گفتم: که من این را از کجا آرم؟

(۶) – در ششم جمادی الَاخر ۴۳۷ از جوزجانان عزم ) « گفت: جوینده یابنده باشد! و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت سفر مکه کرد و به مرو رفت و در شعبان همان سال به نشابور رفت و از طریق سمنان، ری، قزوین، آذربایجان، آسیای صغیر، شام، فلسطین، به مکه رفت و از طریق شام به مصر آمد و چندی در قاهره ماند و از آنجا سه بار بزیارت مکه رفت و در آخرین سفر حج به سال ۴۴۲ از طریق طایف و یمن و لحساء به بصره رسید به سال ۴۴۳ و از راه ارخجان به اصفهان آمد به سال ۴۴۴ و در جمادی الاَخر همان سال به بلخ بازگشت رجوع به تاریخ ادبیات ایران تألیف براون ج ۲ شود

( ۷) – حکیم در اشعار خود بدین در خفا زیستن ها و متواری بودن ها اشاراتی دارد از جمله: چو روز دزد ره ما گرفت اگر به سفر به جز به شب نرویم ای پسر سزاواریم ازین بسان ستاره به روز پنهانیم ز چشم خلق و به شب رهرویم و بیداریم و گر به شخص ز جاهل نهان شدیم، به علم چو آفتاب سوی عاقلان پدیداریم و نیز در این بیت: معروف ناپدید سُها بود بر فلک من بر زمین کنون به مثال سُها شدم و این بیت: ای به خراسان در سیمرغ وار نام تو پیدا و تن تو نهان و بسیاری ابیات دیگر

( ۸) – احتمال دارد وی به مناسبت آنکه امیران گرگان و طبرستان را شیعی مذهب دیده است روی به مازندران آورده باشد

( ۹) – و نیز این ابیات: گرچه مرا اصل خراسانیَست ازپس پیری و مهی و سری دوستی عترت و خانه ی رسول کرد مرا یُمْگی و مازندری

( ۱۰ ) – دولتشاه در تذکره الشعراء از سفر حکیم به مازندران ذکر کرده و محل اقامت او را رستمدار گیلان نوشته است اما در تذکره های دیگر اشارتی بدین مسافرت نیست، تنها در کتاب بیان بسیار کس از اهل طبرستان از راه برفته و آن مذهب » : الادیان مؤلف درباب مذهب ناصریه که منسوب به ناصرخسرو است گوید و این اشاره می تواند مؤید بودنِ حکیم ناصرخسرو در مازندران باشد

( ۱۱ ) – هم او گوید: پانزده سال برآمد که به یُمْگانم « بگرفته چون و از بهر چه؟ زیرا که به زندانم مؤلفان جامع التواریخ و دبستان المذاهب اقامت ناصرخسرو را در یُمْگان بالغ بر بیست سال نوشته اند

( ۱۲ ) – صاحب کتاب بیان الادیان که خود از معاصران ناصرخسرو است و کتابش به سال ۴۸۵ یعنی چهارسال پس از به یُمْگان مقام داشت و آن خلق را از راه ببرد و آن طریقت او » درگذشت ناصر تألیف شده است بدین نکته اشارتی دارد و گوید از عداوت باجهت و بی جهت خاص و عام « من دگرم یا دگر شده ست جهانم »

(۱۳ ) – وی در قصیدتی به مطلع ) « آنجا برخاست نسبت به خویشتن شکوه ها دارد: ای عجبی خلق را چه بود که اکنون سخت بترسند می ز نام و نشانم هیچ جوان را به قهر پیر نکردم پس به چه دشمن شدند پیر و جوانم خطبه نجستم به کاشغر و به بغداد بد به چه گوید همی خلیفه و خانَم؟ و در قصیدتی دیگر:

گویدْت فلان کز چنین سخن ها مانده ست فلانِ فلان به یمگان منگر به سخن های او از ایراک ترکانْش براندند از خراسان نه میر خراسان پسندد او را نه شاه سجستان نه میر ختلان گر مذهب او حق و راست بودی در بلخ بدی به اتفاق اعیان

( ۱۴ ) – هم او راست: – ( نام نهی اهل علم و حکمت را رافضی و قرمطیخ و معتزلی رافضیم سوی تو و تو سوی من ناصبئی، نیست جای تنگدلی

( ۱۵)- حکیم در چند قصیده بدین موضوع اشاراتی دارد از جمله: ای آنکه همی به لعنت من آواز بر آسمان رسانی و در قصیدتی دیگر: اینم کند به خطبه درون نفرین وآنم به نامه فریه کند سفته و در جای دیگر : بر حب آل احمد شاید گر لعنت همی کنند ملاعینم

(۱۶ ) – ناصرخسرو شکوه های فراوانی از دشمنی خراسانیان و مخصوصاً اهالی بلخ دارد، از آن جمله: در بلخ ایمنند ز هر شری می ) خوار و دزد و لوطی و زنباره ور دوستار آل رسولی تو از خانمان کنندت آواره آزاد و بنده و پسر و دختر پیر و جوان و طفل به گهواره بر دوستیخ عترت پیغمبر کردندمان نشانهء بیغاره

( ۱۷ ) – پیرامون عداوت تعصب آمیزی که عوام خراسان و بلاد دیگر نسبت به ناصرخسرو داشتند داستانهای مجعول فراوانی در کتابها و افواه است، از جمله، در مقدمهء نسخه ای خطی از اشعار ناصرخسرو به چنان شنودم که وقتی به قزوین رسید به در دکان پینه دوزی رفت و بنشست که پاافزار را اصلاحی » : نقل قول از وی آمده است کند، ناگاه در بازار قزوین غوغا برخاست پینه دوز از دکان برخاست و در میان آن غوغا افتاد، چون بازگشت لقمه ای گوشت بر سر درفش داشت ناصر پرسید کی: این چیست و این غلبه چه بود؟ گفت: شخصی شعر ناصرخسرو خوانده بود او را پاره پاره کردند از تاریخ ادبیات ) «! این لقمه از گوشت اوست! ناصر پای افزار رها کرد و گفت: در شهری که شعر ناصر باشد من نباشم و برفت ایران براون ج ۲ حاشیهء ص ۳۲۸ ) برای اطلاع بیشتر ازین افسانه ها رجوع به جلد دوم تاریخ ادبیات ایران تألیف ادوارد براون ۳۳۰ شود

( ۱۸ ) – در دیوان ناصر اشارات فراوانی به کهولت و پیری و فرسودگی اوست، از آن – ترجمهء فتح الله مجتبائی صص ۳۲۶ جمله این ابیات: دریغا جوانی که از وی نبینم به جز موی چون شیر و چون قیر دفتر و: این چنبر گردنده بدین گوی مدور چون سرو سهی قد مرا کرد چو چنبر آمد به رخم تیرگی و نور برون تاخت تازنده شب تیره پسِ روز منور و: قدخم چون تیر بود چفته کمان کرد تیر مرا تیر و دی به رنج و تحامل و: پیریخ و سستی آمد و گشتم ز خفت و خیز زین بیشتر نساخت کسی مرد را ز عام و: ای برادر گر ببینی مر مرا باورت ناید که من آن ناصرم شیر غران بودم اکنون روبهم سرو بستان بودم اکنون چنبرم آن سیه مغفر که بر سر داشتم دست شصتم سال بربود از سرم

( ۱۹ ) – در این بیت اشارتی به ۶۲ سال عمر خود دارد: شصت و دو سال است که کوبد همی روز و شبان در فلکی هاونم و در قصیدت دیگری هم: گر برآیم ز بن چاه چه با کست که من شصت و دو سال برآمد که در این ژرف گوم و در این بیت به بیش از شصت سال عمر کردن خود اشارت میکند: مر مرا پرسی ازین زن که مرا با او شصت یا بیش گذشته ست دی و بهمن و در قصیدهء دیگری: به آب پند باید شست دل را چو سالت برگذشت از شصت و از اند

( ۲۰ ) – از آن جمله است این ابیات: ز پیری برنجست هر کس به جز من که از وی رسیدم به آل پیمبر و: به جوانی چو مرا بازنشد چشم خرد شاید ار هرگز بر روز جوانی ننوم

( ۲۱ ) – اسماعیلیان به هفت درجه مراتب قائلند و این درجات به ترتیب از پائین به بالا عبارتند از: -۱ مستجیب ۲- مأذون ۳-داعی ۴- حجت ۵- امام ۶- اساس ۷- ناطق، منظور از ناطق در اصطلاح ایشان شش پیغمبر اولوالعزم است و قائم که محمد بن اسماعیل بن موسی بن جعفر باشد و مراد از اساس وصی هرکدام از ناطق های هفتگانه است و امام زمان ناصرخسرو هم خلیفهء فاطمی مصر بوده است

( ۲۲ ) – آقای تقی زاده به دلیل همین اشاراتی که در اشعار حکیم است مینویسد: اسم

(۲۳ ) – آقای تقی زاده در مورد این رساله آرد: همچنین صحت ) « زادالمسافرین » است و نه « زادالمسافر » اصلی کتاب به ظن قوی رساله الندامه الی » منسوب به خود ناصرخسرو که نظر به روایات اصلًا به عربی نوشته و به « سرگذشت شخصی » وجود رسالهء موسوم گردانیده کاملًا ضعیف و مشکوک و بلکه قسمت بزرگی از آن که پر از افسانه های جن و طلسم و تسخیرات و یا « زادالقیامه خلط اشخاص و ازمنه و مملو از تناقضات تاریخی است قطعی البطلان است، لکن این ترجمهء حال و سیرت شخصی که منسوب به خود ناصر است و بنا بر همان روایات مجعول وی خود در اواخر حیات خود نوشته اگرچه به شکل حالیهء آن مجعول است ولی ممکن است و بلکه محتمل که دارای مطالبی صحیح در احوال ناصر مأخوذ از روایات قدیم تر و صحیح تر باشد

( ۲۴ ) – ن ل: ( برپایی (دیوان چ دانشگاه ص ۱۴۳٫

زندگینامه حکیم نظامی گنجوی(۶۱۴-۵۳۰ ه.ق)

 الیاس بن یوسف بن زکی بن مؤید، ملقب به جمال الدین و مکنی به ابومحمد( ۱) و معروف به حکیم نظامی گنجوی از اعاظم شعرای فارسی زبان است. وی در حوالی سنهء ۵۳۰ ه ق( ۲) از مادری کردنژاد در گنجه بزاد( ۳)و همهء ( عمر خود را در گنجه به زهد و عزلت بسر برد و تنها سفری کوتاه مدت به دعوت سلطان قزل ارسلان به سی فرسنگی گنجه کرد.( ۴ و از این پادشاه عزت و حرمت دید از شاعران همزمان خویش با خاقانی ارتباط داشته است.

و در مرگ او رثائی گفته است از شاهان معاصر با اینان مربوط بوده است: فخرالدین بهرامشاه حکمفرمای ارزنگان از دست نشاندگان قلج ارسلان که کتاب مخزن الاسرار را به نام او به نظم درآورده است، اتابک شمس الدین محمد جهان پهلوان که منظومهء خسرو و شیرین بدو تقدیم شده است، و طغرل بن ارسلان سلجوقی و قزل ارسلان بن ایلدگز که در همین منظومه از ایشان نام برده است، ابوالمظفر اخستان بن منوچهر شروانشاه که لیلی و مجنون را به نام او کرده است، نصره الدین ابوبکربن جهان پهلوان اتابک آذربایجان که شرفنامه به نام او مصدر است، و چند تن دیگر از امرا و اتابکان آن سامان در تاریخ وفات نظامی هم چون تاریخ ولادتش اختلاف است، دولتشاه ۵) را نوشته است و حاجی خلیفه ۵۹۶ و آذر بیگدلی ۵۸۹ و هدایت ۵۷۶ و تقی الدین کاشی ۶۰۶ و مؤلف نتایج الافکار ) سال ۵۷۰ ۶۰۲ ه ق بنا به تحقیقی که آقای دکتر صفا کرده است با احتساب ۸۴ سال عمر نظامی و فرض اینکه وی در سال ۵۳۰ ولادت یافته باشد عدد ۶۱۴ برای سال درگذشت او به صواب نزدیکتر می نماید مدفن او در گنجه است .

آقای دکتر صفا راجع به سبک و نظامی از شاعرانی است که بی شک باید او را در شمار ارکان شعر فارسی و از استادان مسلم این زبان دانست، » : اشعار نظامی آرد وی از آن سخنگویانی است که مانند فردوسی و سعدی توانست با ایجاد یا تکمیل سبک خاصی توفیق یابد تنها شاعری که توانست شعر تمثیلی را در زبان فارسی به حد اعلای تکامل برساند نظامی است،

وی در انتخاب الفاظ و کلمات مناسب و ایجاد ترکیبات خاص تازه و ابداع و اختراع معانی و مضامین نو و دلپسند در هر مورد و تصویر جزئیات و نیروی تخیل و دقت در وصف و ایجاد مناظر رائع و ریزه کاری در توصیف طبیعت و اشخاص و احوال و بکار بردن تشبیهات و استعارات مطبوع و نو، در شمار کسانی است که بعد از خود نظیری نیافته است.

آثاری

آثاری که از این سخن سرای قوی طبع نازک اندیشه بازمانده است، عبارت است از:

۱ – دیوان قصاید و غزل ها و قطعات او که به روایت دولتشاه بالغ بر ۲۰۰۰۰ بیت بوده است، و اکنون از آن همه جز مختصری بدست نیست، قصاید و غزلیات بازمانده از آن دیوان بزرگ را مرحوم وحید دستگردی فراهم آورده و به نام گنجینهء گنجوی منتشر ساخته است و اینک نمونه ای از اشعار این دیوان از قصاید اوست:

در این چمن که ز پیری خمیده شد کمرم // ز شاخه های بقا بعد ازین چه بهره برم

نه سایه ای است ز نخلم نه میوه ای کس را// که تندباد حوادث بریخت برگ و برم

ز نافه مشک تر آیدپدید و این عجب است // که نافه گشت عیان از سواد مشک ترم

نشست برف گران بر سرم ز موی سپید// ز پست گشتن بام وجود در خطرم

شدم ز ضعف بدانسان که گر چو سایه به خاک // مرا کشند نیابد کسی از آن اثرم 

کمان صفت به دوتا گشت قامتم گوئی // ز بیم تیر اجل رفته در پس سپرم

و نیز:

خوشا جانی کز او جانی بیاسود// نه درویشی که سلطانی بیاسود

نکوئی بر نکوروئی بماناد// که از لبهاش دندانی بیاسود

به عمر خود پریشانی مبیناد// دلی کز وی پریشانی بیاسود.

۲ – مثنوی مخزن الاسرار که در حدود ۲۲۶۰ بیت است به بحر سریع، مشتمل بر ۲۰ مقاله در اخلاق و مواعظ و حکم که در حدود سال ۵۷۰ ه ق به اتمام رسیده است و از آن است این ابیات:

ی به زمین بر چو فلک نازنین // نازکشت هم فلک و هم زمین 

هر که تو بینی ز سپید و سیاه // بر سر کاری است درین کارگاه

جغد که شوم است به افسانه در// بلبل گنج است به ویرانه در

هر که درین پرده نشانیش هست // درخور تن قیمت جانیش هست 

نیک و بد ملک به کار تواند// در بد و نیک آینه دار تواند

۳ – مثنوی خسرو و شیرین به بحر هزج مسدس مقصور و محذوف در ۶۵۰۰ بیت، که به سال ۵۷۶ ه ق نظمش پایان گرفته است و این مثنوی از دلکش ترین شاهکارهای عشقی زبان فارسی است ابیات زیر در توصیف آب تنی کردن شیرین از آنجاست:

چو قصد چشمه کردآن چشمه ٔ نور// فلک را آب در چشم آمد از دور

سهیل از شعر شکرگون برآورد// نفیر از شعری گردون برآورد

پرندی آسمانگون بر میان زد// شد اندر آب و آتش در جهان زد

فلک را کرد کحلی پوش پروین // موصل کرد نیلوفر به نسرین

حصارش نیل شد، یعنی شبانگاه // ز چرخ نیلگون سر برزد آن ماه

تن سیمینش می غلطید در آب // چو غلط قاقمی برروی سنجاب

در آب انداخته از گیسوان شست // نه ماهی بلکه ماه آورده دردست

مگردانسته بود از پیش دیدن // که مهمانی نوش خواهد رسیدن

در آب چشمه سار آن شکر ناب // ز بهر میهمان می ساخت جلاب

۴ – مثنوی لیلی و مجنون به بحر هزج مسدس اخرب مقبوض مقصور و محذوف و ۴۷۰۰ بیت است، نظم این مثنوی به سال ۵۸۸ ه ق به پایان رسیده است و از آنجاست:

مجنون چو حدیث عشق بشنید// اول بگریست ، پس بخندید

ازجای چو مار حلقه برجست // در حلقه ٔ زلف کعبه زد دست

می گفت گرفته حلقه در بر// کامروز منم چو حلقه بر در

در حلقه ٔ عشق جان فروشم // بی حلقه ٔ او مباد گوشم 

یارب به خدائی خدائیت // و آنگه به کمال پادشائیت

کز عشق بغایتی رسانم // کو ماند اگر چه من نمانم

گر چه ز شراب عشق مستم // عاشقتر از این کنم که هستم.

۵ – مثنوی هفت پیکر که آن را بهرامنامه و هفت گنبد نیز خوانده اند، در ۵۱۳۶ بیت به بحر خفیف مسدس مخبون مقصور و محذوف است در سرگذشت افسانه ای بهرام گور، عشقبازی او با هفت دختر از شاهزادگان هفت اقلیم، از آن منظومه است در صفت خورنق:

چونکه برشد به بام او بهرام // زهره برداشت بر نشاطش جام

کوشکی دید کرده چون گردون // آفتابش درون و ماه برون

آفتاب از درون به جلوه گری // مه ز بیرون چراغ رهگذری

بر سر او همیشه باد وزان // دوراز آن باد کوست باد خزان

۶ مثنوی دیگر اسکندرنامه است در ۱۰۵۰۰ بیت به بحر متقارب مثمن مقصور و محذوف، مشتمل بر دو بخش یکی شرفنامه، دیگری اقبالنامه که در حوالی سال ۶۰۰ به اتمام رسیده است و این ابیات در مرگ دارا از آن کتاب است:

سکندر چو دانست کآن ابلهان // دلیرند بر خون شاهنشهان

پشیمان شد از کرده پیمان خویش // که برخاستش عصمت از جان خویش

چو در موکب قلب دارا رسید// ز موکب روان هیچکس را ندید

تن مرزبان دید در خاک و خون // کلاه کیانی شده سرنگون

سلیمانی افتاده در پای مور// همان پشه ای کرده بر پیل زور

به بازوی بهمن برآموده مار// ز رویین دژ افتاده اسفندیار

نهال فریدون و گلزار جم // بباد خزان گشته تاراج غم

نسب نامه ٔ دولت کیقباد// ورق بر ورق هر سوئی برده باد

 (از تاریخ ادبیات در ایران، دکتر صفا ج ۲ صص ۷۹۸ لباب الالباب ج ۲ ص ۳۹۶ و کشف الظنون بند ۷۰۴ و ۷۲۴ و مجمع الفصحا ج ۱ ص ۶۳۷ و تذکره الشعراء چ هند ص ۸۱ و مجلهء مهر شمارهء ۸ سال ۵ و حماسه سرائی در ایران ص ۳۴۵ و شعر العجم ج ۱ ص ۲۲۹ شود.

لغت نامه دهخد



( ۱) – در ضبط اسم و نسب نظامی اختلاف است، قزوینی در آثارالبلاد نام او را ابومحمد النظامی آورده است، عوفی در لباب الالباب: الحکیم الکامل نظامی گنجه ای هدایت در مجمع الفصحا: نظام الدین احمد الیاس بن ابویوسف بن مؤید المطرزی و خود شاعر نام و نسب خویش را چنین بیان کرده است: در خط نظامی ار نهی گام بینی عدد هزار و یک نام و الیاس کالف بری ز لامش هم با نود و نه است نامش گر شد پدرم به نسبت جد یوسف پسر زکی مؤید

( ۲) -سال ولادت وی بدرستی معلوم نیست، محققان حدسهای گوناگونی زده اند، بعضی رقم ۵۳۵ و برخی سنین بین ۵۴۰ تا ۵۵۳ را اختیار کرده اند، آقای دکتر صفا سال ۵۳۰ را به صواب نزدیکتر دانسته اند برای اطلاع از نظرهای گوناگون و همچنین دلایلی که آقای دکتر صفا اقامه کرده است، رجوع شود به تاریخ ادبیات در ایران دکتر صفا.

(۳) – راجع به مادرش گفته است: گر مادرم آن رئیسهء کرد مادرصفتانه پیش من مرد و اما راجع به مولد او، در ) ج ۲ ص ۸۰۰ اشعار او همه جا ذکر گنجه است و تقریباً در این مطلب همهء تذکره نویسان اتفاق دارند بعضی به دلیل این ابیات: چو دُر گرچه در بحر گنجه گمم ولی از قهستان شهر قمم به تفرش دهی هست تا نام او نظامی از آنجا شده نام جو اصل او را قهستان قم دانسته اند، آقای دکتر صفا احتمال می دهند که این ابیات الحاقی باشد و از نظامی نباشد

( ۴) – که ناگه پیکی آمد نامه در دست به تعجیلم درودی داد و بنشست که سی روزه سفر کن کاینک از راه به سی فرسنگی آمد موکب شاه ( ۵) – در چاپ هند تذکره الشعراء، سال ۵۷۰ ضبط است و در چاپ اروپائی این کتاب ۵۷۶٫

زندگینامه حکیم غیاث الدین ابوالفتح عمر نیشابوری«عمرخیام نیشابوری»(قرن پنجم)

Untitled

غیاث الدین ابوالفتح عمر بن ابراهیم نیشابوری موسوم به خیام از بزرگترین و مشهورترین شعرای تاریخ ایران بعد از اسلام است که معروفیت وی مرزها را در نوردیده و در سرتاسر گیتی به عنوان شاعری خردگرا شناخته شده است. حکیم عمر خیام اگرچه بیشتر به عنوان شاعری رباعی سرا شهره گشته است ولی وی در واقع فیلسوف و ریاضیدانی بزرگ بود که در طول عمر دراز خویش کشفیات مهمی در ریاضیات و نجوم انجام داد. زندگی حکیم همچون عقاید و اندیشههای ژرف و پوینده او در هاله ای از ابهام فرو رفته است و افسانه هایی که به این دانشمند بزرگ نسبت داده اند حقایق و زندگی او را تا حدودی با داستانهایی غیر واقعی درآمیخته است.

تاریخ زندگی حکیم معلوم نیست ولی بنابر شواهد امر خیام در سال ۴۳۹ ه.ق در نیشابور، شهری که به آن عشق میورزید و بخش مهمی از ایام عمرش را در آن گذارند، به دنیا آمده است. دوران کودکی و نوجوانی حکیم نیز کاملا مشخص نیست ولی بطور قطع وی مطالعات خود در زمینه علوم معمول آن روز را در نیشابور سپری کرده و به سبب نبوغ ذاتی و ذهن خلاق و استعداد والای خویش به دستاوردهای شگرفی نایل آمده است.

نقل شده است که خیام در کودکی با خواجه نظام الملک طوسی و حسن صباح مؤسس فرقه اسماعیلیه همدرس بود و آن سه عهد کردند هر یک در بزرگی به منصب و مقامی دست یافت دو یار دبستانی دیگر را نیز بالا کشد… این روایت براساس تحقیقات دانشمندان و مقایسه تاریخی زندگی این سه شخصیت برجسته قاطعانه رد شده است حکیم عمر خیام ظاهرا پس از کسب علوم و معارف عصر خویش رهسپار سمرقند گشت و در این شهر مورد توجه امیر قرخانیان شمسالملک نصربن ابراهیم قرار گرفت و رساله معروف خود درباره جبر را نیز در همین زمان به رشته تحریر در آورد خیام سپس عازم اصفهانشد و به خدمت ملکشاه سلجوقی درآمد و به اصلاح تقویم ایرانی و بنای رصدخانهای در اصفهان همت گماشت.

سلطان ملکشاه در دوره سلطنت خویش حکیم جوان را سخت گرامی داشت و امکانات فراوانی برای فعالیتهای علمی در اختیار خیام گذاشت. پس از روی کار آمدن سلطان سنجر سلجوقی حکیم عمر خیام که در زمره ندمای خاص سلطان ملکشاه بود به خدمت وی درآمد و حتی سلطان را که دچار آبله سختی شده بود مورد معالجه و درمان قرارداد ولی سنجر هیچگاه نظر مساعدی نسبت به خیام نداشت.

از این روی وی مدتی کوتاه پس از بر تخت نشستن سلطان سنجر به زادگاه خویش نیشابور بازگشت و باقیمانده عمرش رادر این شهر به انزوا و گوشه نشینی گذارند.حوادث اواخر عمر خیام ناقص و ناکافی است و مهمترین روایتی که در مورد زندگی وی در دست است حکایتی است که نظامی عروضی از این دانشمند بزرگ آورده است: (در زمستان سال ۵۰۶ ه. ق به شهر مرو سلطان کس فرستاد به خواجه بزرگ صدرالدین (ابوجعفر) محمد بن المظفر (رحمها…) که خواجه امام عمر را بگوی تا اختیاری کند که به شکار رویم که اندر آن چند روز برف و باران نیاید و خواجه امام عمر در صحبت خواجه بود و در سرای او فرود آمدی.

خواجه کس فرستاد و او را بخواند و ماجرا با وی بگفت و برفت و دو روز در آن کرد و اختیاری نیکو کرد، و خود برفت و با اختیار سلطان را برنشاند. و چون سلطان برنشست و یک بانگ زمین برفت ابر درهم کشید و باد برخاست و برف و دمه در ایستاد. خنده ها کردند. سلطان خواست که باز گردد، خواجه امام(عمر) گفت پادشاه دل فارغ دارد که همین ساعت ابر باز شود و در این پنج روز هیچ نم نباشد. سلطان براند ابر باز شد و در آن پنج روز هیچ نم نبود و کس ابر ندید.) این پیش گویی ظاهرا در شصت وهفتمین سال از زندگی خیام صورت گرفته است. در فاصله شانزده سال آخر عمر حکیم کمتر اطلاعی از زندگی وی در دست است.

خیام ظاهرا کماکان به مطالعه وتدریس مشغول بوده و بویژه کتابهای فلسفی ابوعلی سینا را، که او را استاد خود میدانسته است، عمیقا مطالعه و بررسی میکرده است. تنها روایت موثقی که در طی این مدت در دست است از نظامی عروضی است که پیشگویی معروف حکیم خیام را در مورد منزلگاه ابدیاش نقل کرده است. حکیم عمر خیام فقیه، فیلسوف، ریاضیدان و منجمی بزرگ بود.

وی بیشتر عمر خود را در تدریس ریاضیات وفلسفه گذراند و اکثر آثار ابوعلی سینا را مطالعه نمود و یکی از خطبه های معروف ابن سینا در باب یگانگی خداوند متعال را نیز از عربی به فارسی برگرداند. وی اگرچه در حال حاضر بیشتر به سبب رباعیات شیرینش معروف گشته است ولی چندان شعر و شاعری را جدی نمیگرفت و شاید تا حدودی نیز شأن خود را بالاتر از پرداختن به سرایش شعر میدانسته است. مورخان با وجود اینکه استعداد و نبوغ حکیم را در علوم مختلف اعم از عقلی و نقلی و ریاضی ونجوم ستوده اند ولی وی را در تعلیم و انتشار دانش ژرفی که در سینه خود داشته بخیل دانسته اند و از قرار معلوم حکیم چندان توجهی به تربیت شاگردان برجسته و نگارش کتابهای علمی نداشته است. البته بسیاری از دانشمندان فعلی با بررسی شخصیت و آثار و افکار این فیلسوف بزرگ شرایط سیاسی و اجتماعی دوره سلجوقیان و مخالفت علمای سنی مذهب و قشری متعصب با افکار فلسفی را دلیل عمده عدم رغبت حکیم خیام به نگارش اندیشههای عمیق درونی او دانسته اند.

افکار و اندیشه های خیام بویژه در علم ریاضی در دو مبحث مجزا تحت عنوان ((نظریات ریاضی حکیم خیام (جبر، هندسه)، و نظریات حکیم عمر خیام و غیاث الدین کاشانی، در علم حساب و محاسبات عددی)) مورد بحث قرار گرفته است، از این جهت بررسی دانش والای وی در علم پیچیده ریاضی در این بخش ضرورت چندانی ندارد. بزرگترین فعالیت نجومی حکیم عمر خیام محاسبه و تعیین جدول موسوم به تقویم جلالی بود که در سال ۴۷۶ ه.ق به دستور سلطان جلال الدین ملکشاه سلجوقی مأمور انجام آن گشت و به همراهی گروهی از دانشمندان مطالعاتی درخصوص تأسیس رصدخانه ای بزرگ انجام داد.

وی سپس حاصل مطالعات خود و سایر دانشمندان را به خدمت شاه بدین گونه ارائه نمود که به علت اینکه در حرکات کواکب به مرور ایام تفاوتهای فاحش پدید می آید هر سی سال یک بار باید رصدی انجام گیرد و این امر به جهت سپری شدن عمر وی و دیگر اعضاء این هیئت مطالعاتی امکان پذیر نیست. از این روی به پیشنهاد خیام قرار بر آن شد که تاریخی وضع گردد که اول سال آن در هنگام اعتدال ربیعی یعنی در هنگامی که آفتاب به اول برج بره وارد نشود قرار گیرد و کبیسه های لازم به گونه ای وضع شوند تا اول سال همواره در یک موقع باشد و به مرور زمان تغییر نیابد و نام ملکشاه نیز که بر این تاریخ قرار میگیرد ابدی شودحکیم در فلسفه اسلامی و فلسفه یونانی نیز تبحر خاصی داشت و اصول پیچیده فلسفه یونانیو افکار وعقاید علماء بزرگ یونان را با زبانی ساده به شاگردان خود میآموخت. خیام در فلسفه دارای بینش ژرفی بود و معتقدات دینی خود را نیز با همین بینش مورد بررسی قرار میداد.

رباعیات خیام

 اشعار خیام که سالها پس از مرگ او منتشر شدافکار فلسفی او که تصویری روشن و شفاف از پویندهای شک اندیش، آگاهی ناخرسند از محدودیتهای روش علمی،عالمی که به عبث در جستجوی یافتن تبیین عقلی تناقضات زندگی و مرگ و آفرینش و انهدام و ترکیب و گسیختگی و وجود و عدم میباشد به خوبی جلوهگر است. بعضی از دانشمندان معتقدند برخی از عقاید فلسفی خیام همچون شک درباره وجود خدا و جهان دیگر و بقای روح و قیامت ذهن این فیلسوف را از یقین مذهبی باز میداشت و لذا دردوره حیات خویش مورد تنفر و حتی تکفیر فقها و علماء بود.علاوه بر علماء قشری و متعصب، عرفا و صوفیان زمان خیام نیز علیرغم برخی تشابهات فکری تمایل چندانی به او نداشتند. بعدها پس از مرگ خیام و انتشار برخی رباعیات منسوب به او شک و بدبینی صوفیان و عرفای مشهوری همچون نجم الدین دابه (فوت در سال ۶۵۴ه.ق)و فرید الدین عطار نیشابوری (۵۳۷ ـ۶۱۷ ه ق) نیز علیه خیام برانگیخته شد و آنان وی را دانشمندی دانستند که در تمام زندگیش عقل را بر کشف و شهود ترجیح میداد.

با وجود اینکه شهرت فعلی خیام بیشتر به سبب اشعار زیبا و عرفانی او بویژه رباعیات منسوب به وی است ولی ظاهرا حکیم وقت بسیار کمی از زندگی پر برکت خویش را صرف سرایش شعر و شاعری نمود و همانگونه که اشاره شد شاید سرودن شعر را دون مقام والای علمی خویش میدانست. اشعاری که از وی برجای مانده است بیشتر در قالب رباعی و بصورت دو بیتیهایی ساده و کوتاه است که بدور از هرگونه فضل فروشی و تلاش برای لفاظی،عمیقترین اندیشه ها و معانی فلسفی متفکری بزرگ و وارسته را در مقابل اسرار عظیم آفرینش به تصویر کشیده است. مضمون عمده اشعار منسوب به خیام همچون عقاید فلسفی وی توجه به مرگ و فنا، شک و حیرت، افسوس از گذر عمر و… است.

اشعار فعلی منسوب به خیام بیش از هزار رباعی را در بر میگیرد ولی اکثر محققان تنها ۱۰۰ رباعی را از آن شاعر دانسته و سایر اشعار را اگرچه تفاوت چندانی با رباعیات واقعی خیام ندارند سروده برخی از شاعران وعارفان زمان وی و اندکی پس از مرگ خیام دانسته اند که بدلیل گستاخی و زیاده روی در ابراز عقاید فلسفی خود این رباعیات را به حکیم خفته در خاک نسبت داده و خود را از مجازاتهای سخت احتمالی که ممکن بود دامن گیرشان شود رهانیده اند.

رباعیات خیام در قرن نوزدهم توسط ادوارد فیتز جرالد شاعر بزرگ انگلیسی و در نهایت هنرمندی به زبان انگلیسی ترجمه شد و مورد استقبال شدید محافل علمی و ادبی اروپا قرار گرفت به صورتی که رباعیات خیام در مدتی کوتاه به زبانهای ایتالیایی، روسی، فرانسوی، آلمانی، عربی، ترکی و ارمنی و اسپانیایی نیز ترجمه شد و این دانشمند ایرانی شهرتی جهانی یافت.

اجزای پیاله ای که درهم پیوست / بشکستن آن روا نمیدارد مست

 چندین سر و پای نازنین از سر دست / بر مهر که پیوست و به کین که شکست

******

زآوردن من نبود گردون را سود / وزبردن من جاه و جلالش نفزود

وزهیچ کسی نیز دوگوشم نشنود / که آوردن و بردن من از بهرچه بود

******

در دایره ای کامدن و رفتن ماست / آن را نه بدایت نه نهایت پیداست

 کس می نزد و می در این معنی راست / کین آمدن از کجا و رفتن به کجاست

******

 دارنده چو ترکیب طبایع آراست / از بهر چه او فکندش اندرکم و کاست

 گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود / ور نیک نیامد این صور عیب کراست

******

ما لعبت کانیم و فلک لعبت باز / از روی حقیقتی نه از روی مجاز

باز چو همی کند بر نطع وجود / رفتیم به صندوق عدم یک یک باز

*******

از این اعجوبه علم و هنر آثاری در فلسفه و ریاضی و نجوم به عربی و فارسی برجای مانده است که هر یک نمایانگر علم و دانش عمیق اودر علوم مختلف زمان خویش است.

۱ – خیام به معنی خیمه دوز است و ظاهرا به سبب اینکه پدر حکیم خیمه دوز بوده این لقب بر وی نهاده شده است.

۲- نویسنده کتاب تاریخ الفی به روایتی اشاره کرده است که براساس آن اصل و نسبت خیام از روستایی به نام شمشاد در نزدیکی بلخ بوده ولی حکیم خود در نزدیکی استرآباد در کرانه شمال و شرقی دریای خرز به دنیا آمده است.

۳- اکثر محققان صحت این داستان را مردود دانسته اند چرا که صرف نظر از تفاوت تاریخ تولد این سه تن، محل تحصیل آنها نیز در یک شهر خاص نبوده است. داستان سه یار دبستانی که بسیار مشهور است و حتی در کتاب جامع التواریخ رشید الدین فضل ا… همدانی نیز ذکر شده است بدین گونه است: (… و عداوت و وحشت را در میان ایشان سبب آن بود که سیدنا (حسن صباح) و عمر خیام و نظام الملک به نیشابوردر کتاب بودند و چنانکه عادت ایام صبی و رسم کودکان میباشد، قاعده مصادقت و مصافات ممهد و مسلوک میداشتند تا غایتی که خون یکدیگر بخوردند و عهد کردند که از ما هر کدام که به درجه بزرگ و مرتبه عالی برسد دیگران را تربیت و تقویت کند. از اتفاق… نظام الملک به وزارت رسید، عمر خیام به خدمت او آمد و عهود و مواثیق ایام کودکی یاد کرد. نظام الملک حقوق قدیم بشناخت و گفت: تولیت نیشابور و نواحی آن تراست. عمر مردی بزرگ و حکیمی فاضل و عاقل بود. گفت سودای ولایتداری و سر امر و نهی عوام ندارم.

مرا بر سبیل مشاهره و مساینه ادراری وظیفه فرمای. نظام الملک او را ده هزار دینار ادرار کرد از محروسه نیشابور، که سال به سال بیتبعیض ممضی و مجری دارند…) ادامه این داستان شرح آمدن حسن صباح است به نزد نظام الملک. حسن خواستار آنست که از لطف و عنایت خواجه نصیبی یابد و خواجه به وی میگوید که تولیت ری یا اصفهان را اختیار کن، لکن حسن این کار را نمیپذیرد و تنها غرضش آنست که در دربار سلطان مقامی بلند بدست آورد، و چون بدان مقام میرسد سعی در آن دارد که ولینعمت خویش را از مقام وزارت بزیر آرد و خود برجای او نشیند. اما سعیش بی ثمر میماند و ننگین و سرفکنده از خراسان میگریزد و به اصفهان میرود و از آنجا راه دربار المستنصر، خلیفه فاطمی مصر را در پیش میگیرد. وی در قاهره به نزاریان میپیوندد و پس از چندی به ایران مراجعت میکند تا دعوت جدید را بنام نزار منتشر سازد…این داستان اگرچه افسانه است ولی از لحاظ اخلاقی بسیار جالب توجه و پندآموز میباشد.

۴- ابوالحسن بیهقی درخصوص احترام امیر قراخانی به خیام آورده است: (همواره وی را بسیار بزرگ میداشت. چندانکه در دیوان خویش وی را در کنار خود مینشاند.

۵-در سنه ست و خمسمائه به شهر بلخ در کوی برده فروشان در سرای امیر… بوسعد… خواجه امام عمر خیامی و خواجه امام مظفر اسفزاری نزول کرده بودند و من بدان خدمت پیوسته بودم. در میان مجلس عشرت از حجه الحق عمر شنیدم که او گفت گور من در موضعی باشد که هر بهاری شمال بر من گل افشان میکند. مرا این سخن مستحیل نمود و دانستم که چنویی گزاف نگوید. چون در سنه ثلثین به نیشابور رسیدم چهار سال بود تا آن بزرگ روی در نقاب خاک کشیده بود و عالم سفلی از او یتیم مانده و او را بر من حق استادی بود. آدینهای به زیارت او رفتم، و یکی را با خود ببردم که خاک او به من نماید.

مرا به گورستان حیره بیرون آورد و بردست چپ گشتم، در پایین دیوار باغی خاک او دیدم نهاده، و درختان امرود و زردآلو سر از آن خاک بیرون کرده، و چندان برگ شکوفه بر خاک او ریخته بود که خاک او در زیر گل پنهان شده بود. مرا یاد آمد آن حکایت که به شهر بلخ از وشنیده بودم، گریه بر من افتاد که در بسیط عالم و ربع مسکون او را هیچ جای نظیری نمیدیدم. ایزد (تبارک و تعالی) جای او درجنان کناد، بمنه و کرمه .

۶- شهر زوری در کتاب نزهه الارواح که در قرن هفتم ه.ق برشته تحریر درآورده است حافظه حکیم را چندان قوی دانسته است که کتابی را که هفت بار در اصفهان خوانده بود چندی بعد در نیشابور تقریبا کلمه به کلمه نوشت. شهر زوری تسلط خیام برفقه اللغه تازی و قرائات هفت گانه قرآن را نیز در حد کمال دانسته است.

۷- خیام و دیگر منجمانی که در تنظیم تاریخ جلالی مشارکت داشتند تاریخ جلالی را با در نظر گرفتن اینکه بر حسب زیج جدید طول دقیق سال ۳۶۵ روز و پنج ساعت و ۴۹ دقیقه و ۱۵ ثانیه و ۴۸ رابعه است تنظیم نمودند و مقرر داشتند کبیسه ها طوری چهار سال به چهار سال انجام شوند که ماههای این تاریخ نیز شمسی حقیقی باشد… یعنی مبدأ هر ماه روزی باشد که آفتاب در نصف النهار آن روز در درجه برجی باشد از بروج دوازده گانه به شرطی که نصف النهار پیشتر در آخر برج مقدم باشد.

ولی چون مکث آفتاب در بروج مختلف بود… نخواستند که ایام اوراق در تقویم مختلف باشد. بنابراین هر ماهی در این تاریخ را بسی روز گرفتند بیتفاوت و پنج روز باقیمانده را به اتفاق پیشنهاد کردند که در آخر اسفند ماه افزوده شود… نام ماهها همان ماههای فارسی قدیم بود منتها برای تمیز دادن آنها از ماههای قدیم به این ماهها لفظ جلالی را افزودند مانند فروردین ماه جلالی و اردیبهشت ماه و غیره. تقویم امروز ایران حاصل محاسباتی است که خیام و دیگر منجمان عصر او صورت دادهاند.

۸-قزوینی در آثار البلاد در بیزاری حکیم از علما و فقهای قشری و متعصب داستانی از خیام نقل کرده است بدین مضمون که وی فقیهی را که هر روز صبح زود پنهانی به نزد او میآمد و فلسفه میآموخت ولی بر منبر خیام را کافر و ملحد میخواند. مدتها تحمل کرد به امید آنکه از دشنام گویی به حکیم دست بردارد. خیام سرانجام طاقت خود را از دست داد و یک روز صبح پیش از آنکه فقیه برای درس خواندن به نزد او بیاید شاگردان خود را فراخواند و به محض ورود فقیه به منزلش آنها را طلب کرد. بدنبال هیاهویی که در گرفت بسیاری از مردم نیشابور در خانه حکیم گرد آمدند و وی داستان فقیه و شیوه منافقانه او را برای مردم بازگو نمود.

۹- نجم الدین دابه در توصیف خیام گفته است: (آن بیچاره فلسفی و دهری و طبایعی است که… سرگشته و گمگشته و…غایت حیرت و ضلالت است.

۱۰- عطار نیشابوری در مثنوی الهی نامه داستانی از عارفی پاک ضمیر و نهان بین آورده که میتوانسته اندیشه مردگان را بخواند. نهان بین را بر سر گور خیام میبرند و چون از وی خواسته میشود که هنر خویش بنماید جواب میگوید: … که این مردی است اندر ناتمامی.

بدان درگه چو روی آورده بودست/ مگر دعوی دانش کرده بودست

 کنون چون گشت جهل خویش عیانش / عرق میریزد از تشویر جانش

میان خجلت و تشویر ماندست/ وزان تحصیل در تقصیر ماندست

جایگاه علمی خیام

خیام غیاث الدین ابوالفتح، عمر بن ابراهیم خیام (خیامی) در سال ۴۳۹ هجری (۱۰۴۸ میلادی) در شهر نیشابور و در زمانی به دنیا آمد که ترکان سلجوقی بر خراسان، ناحیه ای وسیع در شرق ایران، تسلط داشتند. وی در زادگاه خویش به آموختن علم پرداخت و نزد عالمان و استادان برجسته آن شهر از جمله امام موفق نیشابوری علوم زمانه خویش را فراگرفت و چنانکه گفته اند بسیار جوان بود که در فلسفه و ریاضیات تبحر یافت.

خیام در سال ۴۶۱ هجری به قصد سمرقند، نیشابور را ترک کرد و در آنجا تحت حمایت ابوطاهر عبدالرحمن بن احمد , قاضی القضات سمرقند اثر برجسته خود را در جبر تألیف کرد. خیام سپس به اصفهان رفت و مدت ۱۸ سال در آنجا اقامت گزید و با حمایت ملک شاه سلجوقی و وزیرش نظام الملک، به همراه جمعی از دانشمندان و ریاضیدانان معروف زمانه خود، در رصد خانه ای که به دستور ملکشاه تأسیس شده بود، به انجام تحقیقات نجومی پرداخت. حاصل این تحقیقات اصلاح تقویم رایج در آن زمان و تنظیم تقویم جلالی لقب سلطان ملکشاه سلجوقی) بود.

در تقویم جلالی، سال شمسی تقریباً برابر با ۳۶۵ روز و ۵ ساعت و ۴۸ دقیقه و ۴۵ ثانیه است. سال دوازده ماه دارد ۶ ماه نخست هر ماه ۳۱ روز و ۵ ماه بعد هر ماه ۳۰ روز و ماه آخر ۲۹ روز است. هر چهار سال، یکسال را کبیسه می خوانند که ماه آخر آن ۳۰ روز است و آن سال ۳۶۶ روز می شود در تقویم جلالی هر پنج هزار سال یک روز اختلاف زمان وجود دارد در صورتیکه در تقویم گریگوری هر ده هزار سال سه روز اشتباه دارد.

دستاوردهای علمی خیام برای جامعه بشری متعدد و بسیار درخور توجه بوده است. وی برای نخستین بار در تاریخ ریاضی به نحو تحسین برانگیزی معادله های درجه اول تا سوم را دسته بندی کرد، و سپس با استفاده از ترسیمات هندسی مبتنی بر مقاطع مخروطی توانست برای تمامی آنها راه حلی کلی ارائه کند.

وی برای معادله های درجه دوم هم از راه حلی هندسی و هم از راه حل عددی استفاده کرد، اما برای معادلات درجه سوم تنها ترسیمات هندسی را به کار برد؛ و بدین ترتیب توانست برای اغلب آنها راه حلی بیابد و در مواردی امکان وجود دو جواب را بررسی کند. اشکال کار در این بود که به دلیل تعریف نشدن اعداد منفی در آن زمان، خیام به جوابهای منفی معادله توجه نمی کرد و به سادگی از کنار امکان وجود سه جواب برای معادله درجه سوم رد می شد. با این همه تقریبا چهار قرن قبل از دکارت توانست به یکی از مهمترین دستاوردهای بشری در تاریخ جبر بلکه علوم دست یابد و راه حلی را که دکار بعدها (به صورت کاملتر) بیان کرد، پیش نهد. خیام همچنین توانست با موفقیت تعریف عدد را به عنوان کمیتی پیوسته به دست دهد و در واقع برای نخستین بار عدد مثبت حقیقی را تعریف کند و سرانجام به این حکم برسد که هیچ کمیتی، مرکب از جزء های تقسیم ناپذیر نیست و از نظر ریاضی، می توان هر مقداری را به بی نهایت بخش تقسیم کرد.

همچنین خیام ضمن جستجوی راهی برای اثبات “اصل توازی” (اصل پنجم مقاله اول اصول اقلیدس) در کتاب شرح اصول مشکل آفرین کتاب اقلیدس، مبتکر مفهوم عمیقی در هندسه شد. در تلاش برای اثبات این اصل، خیام گزاره هایی را بیان کرد که کاملا مطابق گزاره هایی بود که چند قرن بعد توسط والیس و ساکری ریاضیدانان اروپایی بیان شد و راه را برای ظهور هندسه های نااقلیدسی در قرن نوزدهم هموار کرد. بسیاری را عقیده بر این است که مثلث حسابی پاسکال را باید مثلث حسابی خیام نامید و برخی پا را از این هم فراتر گذاشتند و معتقدند، دو جمله ای نیوتن را باید دو جمله ای خیام نامید. البته گفته می شود بیشتر از این دستور نیوتن و قانون تشکیل ضریب بسط دو جمله ای را جمشید کاشانی و نصیرالدین توسی ضمن بررسی قانون های مربوط به ریشه گرفتن از عددها آورده اند.

استعداد شگرف خیام سبب شد که وی در زمینه های دیگری از دانش بشری نیز دستاوردهایی داشته باشد. از وی رساله های کوتاهی در زمینه هایی چون مکانیک، هیدرواستاتیک، هواشناسی، نظریه موسیقی و غیره نیز بر جای مانده است. اخیراً نیز تحقیقاتی در مورد فعالیت خیام در زمینه هندسه تزئینی انجام شده است که ارتباط او را با ساخت گنبد شمالی مسجد جامع اصفهان تأئید می کند.

سامانیابی جبر نخست توسط محمد بن موسی خوارزمی انجام شد و در مرحله بعد، حکیم خیام در هندسه، به اصل توازی( یعنی از هر نقطه خارج از یک خط، فقط میتوتن یک خط موازی با آن رسم کرد) و در جبر به طبقه بندی و حل معادلههای درجهی اول، دوم و سوم پرداخته است.

اهمیت کار علمی وی نزد اهل فن چنان آشکار است که او را نسبت به عصر خویش چهار قرن به دوران معاصر نزدیکتر میدانند. کارهای او در جبر بیشتر به عصر دکارت، پاسکال و نیوتون متعلق است تا به زمان خود خیام. از این رو، میتوان او را بزرگترین ریاضیدان عصر خود و شاید بزرگترین ریاضیدان دوران علوم اسلامی دانست.

خیام از کارهای ارشمیدس در فیزیک آگاه بود و آنها را دنبال میکردو او ترازویی ساخته بود که درصد طلا و نقرهی آلیاژی را که از آن دو تشکیل شده بود، اندازه گیری میکرد.

خیام در نگاه زنده یاد دکتر مصاحب

کتاب جبر و مقابله یکی از مهمترین کتابهای خیام است که آن را از عربی به فارسی ترجمه کردم. این کتاب به زبان انگلیسی و روسی نیز ترجمه شده و مورد توجه ریاضیدانان جهان است. او در این کتاب معادله های درجهی اول، دوم و سوم را معرفی و به روش هندسی با استفاده از مقطع مخروطی حل کرده است. در بخشی از صفحه های آغازین این کتاب آمده است: ” به یاری خدا و توفیق نیک وی، گویم که فن جبر و مقابله فنی است علمی که موضوع آن عدد مطلق و مقدارهای قابل سنجش است، از آن جهت که مجهولاند ولی مرتبط با چیز معلومی هستند که به وسیلهی آن میتوان آن را استخراج کرد و این چیز یا کمیتی است و یا رابطهای است که بستگی به معلوم و مجهول به آن است، و از بررسی و تحلیل مجهولات موضوع مساله استنباط میشود.

عادت جبریها این است که در فن خود مجهولی را که میخواهد استخراج کنند، شیء [x] و حاصلضرب آن را در مثل خودش، مال [x2] و حاصلضرب مال آن را در آن، کعب [x3] و حاصلضرب کعب آن را در مثل آن، مال مال [x4] و حاصلضرب کعب آن را در مال آن، مال کعب [x5] و حاصلضرب کعب آن را در خودش، کعب کعب [x6] گویند و به همین قیاس تا هر مرتبه که پیش رویم …”

 خیام در نگاه زنده یاد استاد همایی

همزمان با بازگشایی رسمی آرامگاه جدید خیام کتابی به نام خیامی نامه منتشر کردم که در آن نتیجه ی پژوهشهای خود را درباره ی خیام و آثار او آورده ام. موضوع نخستین جلد خیامی نامه، رساله ی شرح مااشکل من مصادرات اقلیدس است که ویدمان و ژاکوب آن را به آلمانی و دکتر علیرضا امیر معز آن را به انگلیسی ترجمه کرده اند. این اثر به روسی نیز ترجمه شده است. در بخشی از این کتاب آمده است:” باری چون در کتاب اصول اقلیدس در آن سه موضوع که اشاره شد خلل و نقیصهای یافتم که تا کنون اصلاح نشده بود، اهتمام خود را مصروف بر اصلاح آن کردم …”

خیام در نگاه صادق هدایت

ترانه های خیام به قدری ساده، طبیعی و به زبان دلچسب ادبی و معمولی گفته شده است که هر فردی را شیفتهی آهنگ و تشبیه های قشنگ آن میکند و از بهترین نمونه های شعر فارسی است. خیام قدرت ادای مطلب را به اندازه ای رسانیده که گیرندگی و تاثیر آن حتمی است و انسان به حیرت میافتد که یک عقیده ی فلسفی مهمی چگونه ممکن است در قالب یک رباعی بگنجد و چگونه میتوان چند رباعی گفت که در هر کدام یک فکر و فلسفهی مستقل مشاهده شود و در عین حال با هم هماهنگ باشند.

خیام در نگاه شاعرانه ی شادروان فریدون مشیری

حکیم نیشابور

چون صبح نیشابور ، دلی روشن داشت

همواره پیام آور بیداری بود

وارستهء دل به زندگانی بسته

آن لحظه شناس دم غنیمت دان را

بیدارتر از روان بیدار جهان

چشم از همه شو گشاده در کار جهان

هر چند به اسرار جهان راه نبرد

دانست چگونه خوب می باید زیست

بسیار اگر زمی ، سخن گفت و ستود

دنبال نجات لحظه ها می گردید

گرگوش کنی ، هر سخنش فریاد است

گر در نگری ان چه در اندیشه اوست بر جان ، زپرند علم ، پیراهن داشت

تاریکی خواب جهل را دشمن داشت

جز مرگ زدام هر چه باور رسته

نیروی یقین به زندگی پیوسته

با نور خرد رفت به دیدار جهان

یک ذره نبرد ره به اسرار جهان

دانست چگونه راه بایست سپرد

دانست چگونه خوب می باید مرد

می در معنا ، نمادی از شادی بود

جان را به نشاط ، رهبری می فرمود

ررخلق که فریاد به گوشش باد است

پیکار بزرگ داد با بیداد است

کتابهای خیام

الرساله فی البراهین علی مسائل علم جبر و المقابله

الرساله فی الاحتیال المعرفه مقداری الذهب و الفضه فی جسم مرکب منها

الرساله فی شرح ما اشکل من مصادرات کتاب اقلیدس

ترجمه ی فارسی خطبه ی ابن سینا در توحید

الرساله فی قسمه ربع الدایره

رساله فی الکون و التکلیف

الرساله القول علی جناس التی بالاربعه

الساله ضروره التضاد فی العالم و الجبر و البقاء

الرساله الالضیاء العقلی فی موضوع العلم الکلی

الرساله فی علم کلیات وجود

الرساله فی الوجود

الرساله جواب الثلاث مسائل

نوروزنامه

رباعیها

مشکلات حساب

شرح المشکل من کتاب الموسیقی

مختصر فی طبیعیات

لوازم الامکنه

تقویم جلالی:

تقویم جلالی یا ملکی تقویمی است که در زمان سلطنت جلال الدین ملکشاه سلجوقی تدوین شد که تقویم فعلی ایران به همان پایه است. علل وضع این تقویم این بود که چون تاریخ یزدگردی که اختصاص به زردشتیان داشت بدون کبیسه حساب میشد به همین جهت نوروز ثابت نمیماند و با اول بهار که ابتدای سال طبیعی است مطابقت نداشت، به همین علت خواجه نظام الملک و سلطان ملکشاه در صدد اصلاح تقویم برآمدند، در نتیجه جمعی از منجمین مامور تنظیم تقویم شدند که از جمله حکیم عمر خیام، میمون بن نجیب واسطی، ابوالمظفر استقراری و چندتن دیگر را برشمرده اند. محل کار رصدخانه را به اختلاف در اصفهان و ری و نیشابور ذکر کرده آند. مبدا این تاریخ را ابن اثیر ضمن وقایع سال ۴۷۱ هجری قمری نوشته است که روز جمعه نهم رمضان سال ۴۷۱ ه.ق (مطابق ۱۵ مارس ۱۰۷۸ میلادی) است. سال جلالی از اول بهار (نوروز سلطانی) آغاز میشود. اسامی ماهها عبارتند از فروردین الی آخر و سال به فصول چهارگانه تقسیم شده است. در این تقویم اول سال روزی است که خورشید بین ظهر روز قبل و ظهر آن روز وارد برج حمل (نقطه گاما) میشود، به همین علت سال جلالی برخلاف سال مسیحی که در هر ده هزار سال قریب سه روز با سال حقیقی اختلاف پیدا میکند همیشه مطابق با سال حقیقی است از اینرو آن را میتوان دقیقترین تقویم جهان دانست.

سالهای کبیسه در تقویم جلالی (مانند تقویم کنونی ایران) ثابت نیستند و کبیسه کردن مطابق با نتایج رصد هر سال است. کبیسه معمولا بعد از چهار سال یک بار اجرا میشود ولی بعد از هر ۲۹ یا ۲۸ سال یک بار کبیسه بعد از ۵ سال اجرا میشود یعنی به جای سال ۳۲ سال ۳۳ را کبیسه میگیرند. تقویم رسمی ایران بر اساس تقویم جلالی است. در کتاب علم و تمدن در اسلام تالیف «سیدحسین نصر» در مورد حکیم عمر خیام و تقویم جلالی آمده است: «عمر خیام، بزرگترین شاعر شناخته شده ایران در مغرب زمین و همچنین از برجسته ترین دانشمندان دوره قرون وسطی بوده است. در ۴۷۵/۷۶-۱۰۷۴ در ریاضیات مشهور بود و ملکشاه از او برای اصلاح تقویم دعوت کرد. این تقویم که به جلالی معروف است، هنوز در ایران رایج است و دقیقتر از تقویم گرگوریایی است.

۵۷۹- شیخ نظامى، رحمه اللّه تعالى‏(نفحات الأنس)

وى را از علوم ظاهرى و مصطلحات رسمى بهره تمام بوده است، اما از همه دست بازداشته بوده است و روى در حضرت حق- سبحانه و تعالى- آورده، چنانکه مى‏گوید:

هرچه هست از دقیقه ‏هاى نجوم‏//با یکایک نهفته‏ هاى علوم‏

خواندم و سرّ هر ورق جستم‏//چون ترا یافتم ورق شستم‏

همه را روى در خدا دیدم‏//همه را روى در خدا دیدم‏

عمر گرانمایه را از اول تا آخر به قناعت و تقوى و عزلت و انزوا گذرانیده است، هرگز چون سایر شعرا از غلبه حرص و هوا ملازمت ارباب دنیا نکرده، بلکه سلاطین روزگار به وى تبرّک مى‏ جسته ‏اند، چنانکه مى ‏گوید:

چون به عهد جوانى از بر تو //به در کس نرفتم از در تو

«طالبان وصال و مشتاقان جمال حضرت حق را دلیل وجود او هم وجود اوست، و برهان شهود او هم شهود او» مى‏گوید:

همه را بر درم فرستادى‏//من نمى ‏خواستم تو مى‏ دادى‏

چون که بر درگه تو گشتم پیر//زانچه ترسیدنى است دستم گیر

مثنویهاى پنج‏گانه وى که به پنج گنج اشتهار یافته است، اکثر آنها به استدعاى سلاطین روزگار واقع شده، امیدوارى آن را که نام ایشان به واسطه نظم وى بر صفحه روزگار بماند استدعا مى ‏نموده‏ اند. و اکثر آنها، اگر چه به حسب صورت افسانه است، امّا از روى حقیقت کشف حقایق و بیان معارف را بهانه است. یک جا در بیان آن معنى که صوفیّه گفته‏اند که:

پژوهنده را یاوه‏زان شد کلید//کز اندازه خویشتن در تو دید

کسى کز تو در تو نظاره کند//ورقهاى بیهوده پاره کند

نشاید ترا جز به تو یافتن‏//عنان باید از هر درى تافتن‏

و جاى دیگر در همین معنى مى‏ گوید:

عقل آبله پاى و کوى تاریک‏//و آنگاه رهى چو موى باریک‏

توفیق تو گرنه ره نماید//این عقده به عقل کى گشاید

عقل از در تو بصر فروزد//گر پاى درون نهد بسوزد

و یک جا در ترغیب و تحریص بر اعراض از ما سواى حق- سبحانه- و اقبال بر توجّه به جناب کبریاى وى مى‏ گوید:

بر پر از این دام که خونخواره‏اى است‏//زیرکى از بهر چنین چاره‏اى است‏

گرگ ز روباه به دندان‏تر است‏//روبه از آن رست که پردان تر است‏

جهد در آن کن که وفا را شوى‏//خود نپرستى و خدا را شوى‏

تاریخ اتمام اسکندرنامه که آخرین کتابهاى وى است، سنه اثنتین و تسعین و خمسمائه بوده است، و عمر وى در آن وقت از شصت گذشته بوده، رحمه اللّه سبحانه‏][۱]



 

[۱] عبد الرحمن جامى، نفحات الأنس، ۱جلد، مطبعه لیسى – کلکته، ۱۸۵۸٫

زندگینامه آیت الله میرزا حسین نورى طبرسى«محدث نورى» (متوفاى ۱۳۲۰ه.ق)

آل نورى

به دانش همیشه نگهدار دین

که بر جانت از دین بود آفرین

(فردوسى )

در خاندان نورى هر کسى به فراخور خویش فرشته خویى بود که با دو بال دانش و دین در پرواز بود. همه اهل علم عابد آگاه ، همه دیندار بیدار.
هر یک از اعضاى گرم خانواده در اثر هوش و خروش خویش ، در درخشانى شده بود در دریاى دانش آن دوران .
و این فخر فخیم آنها را بس که آیت الله نورى از میان آنها برخاست .

پدر نورى دانشورى بنام بود علامه میرزا محمد تقى نورى طبرسى ۱۲۰۱ – ۱۲۶۳ ق ) از بزرگترین دانشمندان مازندران و از پیشوایان مورد اطمینان مردم و مرجع تقلید مردمان زیادى در خطه نور بود.
دانشور نور داراى چهار برادر با فرهنگ و فرهیخته نیز بود که همگى در دانش و دیانت شبیه هم بودند.

برادران نورى به ترتیب عبارت اند از:

۱ – حاج میرزا هادى ، ایشان پس از مدت مدیدى تحصیل علم در حوزه نجف به وطن باز مى گردد و سیزده سال مرجعیت شهر نور را به عهده مى گیرد، تا اینکه در حدود ۱۲۹۰ ق . به رحمت رحمانى مى رسد.
۲ – آقا میرزا على ، که بعد از برادر بزرگش مرجعیت و ریاست دینى شهر را به عهده داشت .
۳ – میرزا حسن نورى ، از بزرگان فضلا و از مدرسان فقه و اصول .
۴ – میرزا قاسم نورى ، از مدرسان فقه و اصول در خاندان نورى به دو خواهر بزرگوار و عالیقدر در تاریخ اشاره شده است که هر دو در تاریخ نقش ‍ مهمى را ایفا کرده اند. یکى همسر ملا فتح الله نورى و مادر شیخ موسى نورى است و دیگرى همسر ملا عباس نورى که از بزرگان و پارسایان عصر خویش بود. اشتهار این بزرگ بانو ، بدان افتخار است که ایشان مادر و تربیت کننده شیخ شهید، فضل الله نورى – داماد دایى دلبندش محدث نورى – است ؛ شهیدى که تا پاى دار پایدار ماند و با شهادتش روى سیاه خود باختگان و غرب زدگان را که خود را روشنفکر خیال مى کردند. سیاه تر کرد.

میلاد نور

زادگاه نورى دهى است از روستاهاى سر سبز شهر نور، به نام (یالو) واقع در استان مازندران .
هیچدهم شوال (۱۲۵۴) در شهر نور سور و سرورى بر پاست . شهر حال و هوایى دیدنى دارد. همه خوشحال و شادمانند و دل خوش از اینکه نورى بر نوریان اضافه شده است . تو گویى در آیینه دل ، آسمان حدیث را مى دیدند که آفتابش آیت الله نورى شده است و سرآمد محدثان شیعى ، همین کودک امروز نور است که نام آورى زبانزد گشته است .

خضر راه

طى این مرحله بى همرهى خضر مکن

ظلمات است بترس از خطر گمراهى

(حافظ)

براى کسى که مى خواهد مسیر کمال را طى کند داشتن راهنما یا راهنمایان دلسوز و صادق ، به بیان لسان الغیب ، (خضر راه ) لازم و ضرورى است ؛ بویژه براى کسى که تازه در اول راه است .
اگر گفته شود رمز موفقیت مردان بزرگ در همین نکته نیک نهفته است خیلى هم خالى از صداقت نیست ، چرا که بیشتر بزرگان ، موفقیت خویش را مدیون مربیان و معلمان دلسوز خود مى دانند.

محدث نورى هم که بى گمان از آن بزرگمردان نامى است همانند بیشتر مراحل زندگانى ، در این مرحله حیاتى هم توفیق رفیقش شد. با اینکه در کودکى از وجود پر نور پدر محروم مى شود ولى در سایه سعى و تلاش ‍ خویش از همان اول جستجو را آغاز مى کند و مى یابد آنچه را که مى خواهد. چرا که خواستن توانستن است و جوینده یابنده و حرکت ، برکت آفرین .

تو پاى به راه در نه و هیچ مگو

خود راه بگویدت که چون باید رفت

نورى با عزمى راسخ پاى در راه مى نهد، مى جوید و مى رود، مى رود و مى جوید تا به خضر راهى مى رسد. هنوز بیش از چهارده ، پانزده بهاران از عمرش نگذشته و نوجوانى بیش نیست که ملازم فقیه فرهیخته اى مى شود به نام (ملا محمد على محلاتى ) و با شور و شوق تمام و نشاطى که مخصوص جوانان جدى است هر چه تواند از خرمن خلوص و دانش ابنوه او خوشه چینى مى کند و خدا خدا مى کند که هیچ ساعتى از فرصتها را از دست ندهد؛ فرصتهایى که تنها در زمان زنده جوانى پیدا مى شود و بس .

سفیر سفرها

مردان بیدار، مردان میدان اند و مدام در حرکت و تکاپو. بیخود نیست که مبداء تاریخ اسلام را هجرت قرار داده اند ؛ هزار نکته باریکتر از مو اینجاست .
در حدیث حیات و روایت بلند نورى ، بخش گسترده اى است که تنها با تفسیرى از سفرهاى سبز او روى نشان مى دهد. محدث نورى قرار و آرام ندارد، همیشه در حرکت و هجرت است ، زندگانیش سارسر سیر و سفر است . سیر در بوستان دانشمندان – کتابها و کتابخانه هاى ایران و عراق – سیاحت او، استنساخ و نسخه بردارى از نسخه هاى نفیس و استراحت او، جستن و یافتن کتابهاى کمیاب و کیمیاهاى نایاب عیش و عشق اوست همچنانکه تحقیق و تفحص ، تفریح روح و تفرج فکر اوست .

جالب تر اینکه نورى در این سفرهاى سبز براى سیر و سلوک ، نقشى بس ‍ نگارین و بسیار زیبا هم دارد که مثلث وار و دیدنى است . یک نقطه از این نقشه ، مکه مکرمه ، خانه خداست و نقطه دیگر آستان قدس رضوى علیه السلام و نقطه سوم عبتات عالیات عراق است . محدث به دور این سه پایه پایدار، پروانه وار مى گردد و پرواز مى کند.

در سال ۱۲۷۳ ق ، از تهران به همراه استادش و پدر زنش به عراق هجرت مى کند. پس از گذشت چهار بهار مجبور مى شود حوزه علمیه نجف را ترک گفته ، به ایران بر گردد ولى باز توفیق رفیقش گشته ، با فاصله کمى (۱۲۷۸ ق ) به عراق هجرت مى کند. این بار همراه و همگام با دانشمند بزرگوارى به نام آیه الله شیخ عبدالحسین تهرانى معروف به (شیخ العراقین ) است . پس از اندک زمانى که در کربلا همراه او بود با هم به شهر کاظمین سفر مى کنند و دو سال در سایه سار دو امام معصوم (امام موسى کاظم و امام جواد علیهم السلام ) بیتوته مى کنند.

محدث در این فرصت مشغول تحصیل و تحقیق بود تا در سال ۱۲۸۰ ق در حالى که بیست و شش بهار را پشت سر گذاشته بود، نخستین سفرش را به سوى دیار دوست آغاز مى کند تا ضمن تجدید عهدالست ، در کنگره سالانه و عظیم حج و سمینار سراسرى مسلمانان شرکت جوید.

پس از دیدار از دیار دلدار و راز و نیاز با حضرت حبیب ، براى بار سوم به عراق هجرت مى کند و در درس آیت الله شیخ مرتضى انصارى (ره ) که در نجف اشرف دایر بود حاضر مى شود. سوگمندانه استفاده از افادات شیخ اعظم بیش از چند ماه طول نمى کشد زیرا در همین زمان (۱۲۸۱ ق ) شیخ انصارى از سراى فانى به جهان باقى رخت سفر بسته جاودانه مى شود. محدث پس از سه سال (۱۲۸۴ ق ) براى دومین بار به وطن خویش ایران بر مى گردد تا ضمن زیارت آستان قدس رضوى علیه السلام وضع مردم مسلمان ایران را بررسى کرده ، از نزدیک حال رقت انگیز هموطنانش را که آن روز در دست حاکمان قاجار اسیر بودند، ببیند تا بعد از بازگشت به نجف اشرف – که آن روز مرکز تشیع بود – گزارشى داشته باشد.

پس از خاکبوسى امام رضا علیه السلام با یک دنیا درد و غم از غربت شیعه ، براى چهارمین بار (در سال ۱۲۸۶ ق ) به عراق بار سفر مى بندد. همان سال استادش شیخ العراقین از دنیا مى رود و با فراقش دل دانشمند جوان و شاگرد شیداى خویش را مى سوزاند.

نورى که مى بیند استادش رخت سفر بست و رفت تنهایى و دورى استاد را بر نمى تابد و براى فرار از فراق ، دل به دریا مى زند و براى بار دوم رو به سوى خانه خدا به راه افتاده ، مى رود که دیدارى دوباره با دلدار تازه کند. پس از اتمام اعمال حج ، از همان جایگاه مقدس عزم عراق کرده ، رو به سوى نجف اشرف ، طى طریق مى کند، تا چون کبوتران حرم هر سپیده دم به دور گنبد عین عدل ، و داد مجسم ، على علیه السلام پر گشوده ، طواف کند. این بار با عزمى راسخ در نجف اشرف رحل اقامت مى افکند و پروانه درس ‍ میرزاى بزرگ مى گردد. از اینجاست که فصل تازه اى از زندگانى نورى شروع مى شود و سر فصل جدیدى از حوزه نجف تا تاریخ سامرا گشوده و گسترده مى شود.

در سایه اساتید

بى شک فقیه نور از خرمن خیلى ها خوشه چینى کرد و شاگرد شایسته دانشمندان و اندیشمندان زیادى بود و بعضى از آنها تعهد و تخصص او را به طور کتبى تایید کرده اند.
به اختصار از چند استاد نورى نام مى بریم :
۱ – فقیه فاضل ملا محمد على محلاتى ۱۲۳۲ – ۱۳۰۶ ق )
۲ – عالم جلیل القدر شیخ عبدالرحیم بروجردى (در گذشته ۱۳۰۶ ق )، ایشان پدر زن محدث نورى نیز بود.
۳ – شیخ العراقین عبدالرحسین تهرانى (در گذشته ۱۲۸۶ ق )
۴ – شیخ اعظم ، مرتضى انصارى (۱۲۱۴ – ۱۲۸۱ ق )
۵ – جمال السالکین ، آخوند ملا فتح على سلطان آبادى (۱۳۱۲ ق )
۶ – فقیه کبیر ملا شیخ على خلیلى (۱۲۲۶ – ۱۲۷۹ ق )
۷ – معز الدین سید مهدى قزوینى (۱۲۲۲ – ۱۳۰۰ ق )
۸ – میرزا محمد هاشم خوانسارى (۱۲۳۵ – ۱۳۱۸ ق )
۹ – آیت الله حاج ملا على کنى (۱۲۲۰ – ۱۳۰۶ ق )

در محضر مجدد

محدث نورى در نجف اشرف در درس میرزاى بزرگ ، مجدد شیرازى شرکت مى جست و زمانى که میرزا به سامرا هجرت کرد محدث نورى با شیخ خویش آخوند سلطان آبادى و دامادش شیخ شهید، فضل الله نورى ، نخستین کسانى بودند که به دنبال میرزا به سامرا هجرت کردند و در آنجا به او پیوستند.

از آن به بعد است که علامه نورى قرین قهرمان حماسه فتواست و لحظه اى از او جدا نیست . او چنان جانانه و نستوه در خدمت مرجعیت و چراغ خانه فقاهت است که اگر گفته شود (نورى ساعد مساعد میرزاى بزرگ بود.) هیچ بیجا نیست . در این خصوص تنها به ترجمعه سخنى از شیخ آقا بزرگ تهرانى بسنده مى کنیم :
(علامه نورى از بزرگترین و قدیمى ترین و بزرگوارترین اصحاب مجدد شیرازى بود. میرزا کارهاى با اهمیت را به او ارجاع مى داد و راءى از او صادر مى شد!

در بین شاگردان میرزا، از آن معدود مردانى بود که در آفاق و اکناف عالم برجسته و شناخته شده بود.
نامه هایى که از شهرها و نقاط مختلف جهان به خانه مرجعیت سرازیرشد غالبا توسط نورى به دست میرزا مى رسید و بیشتر جواب نامه ها به وسیله او و به قلم او نوشته مى شد. خواستهاى مهاجرین و پناهندگان به خانه مرجعیت به سعى و تلاش او بر آورده مى شد همان طور که سفیر و نماینده امام مجدد بود در تصدى امور دیگرى چون :

۱ – دیدار و پذیرایى از کسانى که به نوعى احتیاج به بیت مرجعیت داشتند و براى کارهاى مختلف به میرزاى مجدد رجوع مى کردند.
۲ – تودیع و مشایعت میهمانان
۳ – تنظیم برنامه براى طلاب و رسیدگى به امور معاش آنان
۴ – عیادت از بیماران و درماندگان
۵ – ترتیب و تشکیل مجالس عزادارى به یاد ابوالشهدا امام حسین علیه السلام و انبوهى از کارهاى دیگرى که در شاءن یک مرجع بزرگى چون مجدد شیرازى بود.)

آثار ماندگار

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

دیگران هم بکنند آنچه مسیحا مى کرد

(حافظ)
(هر کس با چشم بازو با در نظر گرفتن شرایط آن روزگار، به آثار خطیر نورى نظر کند، آثارى که در آنها دقت و تحقیق موج مى زند، شک و تردید نخواهد کرد که او موید به روح القدس بود.)

آثار نورى با ملاحظه ترتیب در تاریخ تالیف ، چنین است :

۱ – مواقع النجوم ، شجره نامه اى است در سلسله اجازات نوریان ، و نخستین اثر او است که در ۲۱ سالگى نوشته است .
۲ – نفس الرحمن فى فضائل سیدنا سلمان ، حدیثى است از حیات سلمان فارسى و فراتى است از فضایل جوشان او که در شهر کربلا به سال ۱۲۸۳ ق تالیف لطیف آن تمام شده است .
۳ – دار السلام ، در دو جلد، درباره خواب و تعبیر خواب و… است و جلد دوم در اخلاق و… است که به ترتیب الفبایى و کارساز نوشته شده ، و در ۱۲۹۲ ق ، به زیر سایه آستان قدس عسکریین ، در سرزمین سامرا تالیف آن تکمیل شده است .
۴ – فصل الخطاب … (تالیف : ۱۲۹۲ ق . در نجف ، چاپ : ۱۲۹۸ ق .)
۵ – معالم العبر (تالیف : ۱۲۹۶ ق . در شهر سامراء.)
۶ – میزان السماء، (تالیف : ۱۲۹۹ ق . تهران .)
۷ – کلمه طیبه ، (تالیف : ۱۳۰۱ ق . چاپ نخست : بمبئى ۱۳۵۲ ق ، در ۶۱۶ صفحه .)
۸ – جنه الماوى ، (تالیف : ۱۳۰۲ ق ) تصنیفى است در مقام مهدى (عج ) و با سوز فراق حضرت یار – روحى فداه .
۹ – فیض القدسى ، (تالیف : ۱۳۰۲ ق ، سامراء) اولین کتاب همستند و معتبر در خصوص زندگانى علامه مجلسى . این کتاب چندى پیش به قلم مترجم معاصر حجه الاسلام سید جعفر نبوى به فارسى ترجمه و منتشر شد.
۱۰ – بدر مشعسع ، (تالیف : ۱۳۰۸ ق ) در شرح حال فرزندان موسى مبرقع پسر امام جواد علیه السلام است که همراه با تقریظ و تایید میرزاى بزرگ چاپ شد.
۱۱ – کشف الاستار (۱۳۱۸ ق ) پرتوى است از حسن دل انگیز حضرت مهدى – روحى فداه –
۱۲ – صحیفه ثانیه علویه ۱۳۰۳ ق )
۱۳ – صحیفه رابعه سجادیه
۱۴ – سلامه المرصاد (۱۳۱۷ ق )
۱۵ – مستدرک مزار بحار
۱۶ – حاشیه بر منتهى المقال
۱۷ – ظلمات الهاویه در معایب معاویه و…
۱۸ – نجم الثاقب (۱۳۰۳ ق ) پر انتشارترین کتاب محدث نورى .
۱۹ – موالید الائمه
۲۰ – شاخه طوبى
۲۱ – دیوان شعر محدث نورى که با نام (مولودیه ) چاپ شده است .

۲۲ – مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل ، بزرگترین اثر محدث نورى و معتبرترین مجموعه مفصل روایى که پس از وسائل الشیعه نوشته شده است و براستى مستدرک ، مرجعى معتبر براى مجتهدان است و هیچ فقیهى از آن بى نیاز نیست .

۲۳ – لؤ لؤ و مرجان (۱۳۱۹ ق ) این کتاب که از سر اخلاص و درد دین نوشته شده نخستین کتاب مستقلى است که در رد خرافات ساخته و پرداخته شده در ساحت مقدس حماسه عاشورا، سخن مى گوید و با صمیمیت و صداقت از مداحان و منبریان محترم مى خواهد که در این کار حساس و حیاتى ، به هیچ وجه ارکان سه گانه راستگویى ، درست گویى و اخلاص را فراموش نکنند و با فداکردن علم و عقل در پاى عشق فرضى ، آبروى همه را نبرند…
۲۴ – تحیه الزائر، از متون زیارتى است .
۲۵ – تقریرات بحث استادش شیخ العراقین
۲۶ – تقریرات درس استاد دیگرش میرزاى بزرگ
۲۷ – اربعونیات ، همان که در حاشیه کلمه طیبه چاپ شده است .
۲۸ – اخبار حفظ القرآن
۲۹ – رساله اى در شحر حال مولى ابى الحسن شریف عاملى فتونى که در ۱۲۷۶ ق نوشته است .
۳۰ – کشکول ، گلستانى که گلبرگهاى گوناگونى را شامل مى شود.
۳۱ – حواشى بر توضیح المقال حاج ملا على کنى که در آخر رجال ابى على چاپ شده است .
۳۲ – رساله فارسى در جواب به شبهات فصل الخطاب و در رد تحریف قرآن مجید. تذکر این نکته ضرورى است که علاوه بر کتاب القرآن در ضمن مستدرک الوسائل ، محدث نورى سه کتاب دیگر نیز در علوم قرآنى نوشته است و بى گمان با چشم پوشى از هر کدام از این چهار کتاب ، قضاوت در حق نورى و او را متهم به تحریف کردن ، ناقص و ناروان خواهد بود.
۳۳ – ترجمه جلد دوم دارالسلام به فارسى .
۳۴ – اجوبه المسائل
۳۵ – حواشى بر رجال ابى على که نیمه تمام مانده وغیر از شماره ۳۱ مى باشد.
۳۶ – فهرست کتابخانه بى نظیر خویش که به ترتیب الفبایى نوشته شده و در مقدمه اش به تفصیل در خصوص کتاب و نویسندگى سخن گفته است .
۳۷ – نامه ها و اجازه نامه ها و اعلامیه ها. اگر در کتابى گرد آورى شود گنجینه گرانبهایى را تشکیل خواهد داد. بیش از ده نامه از محدث نورى که در جواب نامه هاى میر حامد حسین هندى نویسنده اثر گران سنگ (عبقات الانوار) نوشته شده است در مجله نور علم – البته بخشهاى بریده اى از آنها – چاپ شد.
و بسیارى از نامه ها و… که در لابه لاى کتابها و… پراکنده اند!

خوشبختانه آثار محدث نورى – بجز سه یا چهار کتاب – بارها چاپ شده و بسیارى از کتابها از عربى به فارسى و از فارسى به عربى ترجمه و منتشر شده اند. بتازگى کتاب نجم الثاقب از فارسى به عربى و در دو جلد بزرگ ترجمه گشت و انتشار یافت ، پس از آن ، چندى پیش نیز شاهد انتشار جلد ۱۹ مستدرک الوسائل (جزء اول از خاتمه مستدرک ) گشتیم که به کوشش ‍ موسسه آل البیت تحقیق و به بازار کتاب عرضه شد.

سلسله نوریان

بسیارى از بزرگان به افتخار شاگردى نورى نایل شده و از انفاس قدسى او بهره مند گشته و از خرمن خلوص او خوشه چینى و از دریاهاى دانش او دانش اندوزى کرده اند. ما با نام بعضى از آن بزرگمردان به کتاب خود زینت مى بخشیم :
۱ – شیخ آقا بزرگ تهرانى ، نویسنده دائره المعارف بزرگ کتابشناسى شیعه (الذریعه الى تصانیف الشیعه ) در ۲۶ جلد و کتابهایى دیگر.
۲ – حاج شیخ عباس قمى ، محدث مورد وثوقى که در سایه اخلاص و صمیمیت بسیار، آوازه و نام نیکش چون آفتابى تابان است . کتاب مقدس ‍ مفاتیح الجنان تنها یک اثر از میراث ماندگار اوست .
۳ – مصلح مجاهد آیت الله شیخ محمد حسین کاشف الغطاء (۱۲۹۴ – ۱۳۷۳ ق .) از آثار پرارج او در عالم ادب قصیده اى است غرا در دفاع از یوسف زهرا (س ) حضرت مهدى موعود (عج ) که چکیده اى از کتاب کشف الاستار استادش محدیث نورى است .
۴ – اندیشمند نامى آیت الله علامه سید عبدالحسین شرف الدین عاملى (۱۲۹۰ – ۱۳۷۷ ق ).
۵ – شیخ اسماعیل اصفهانى
۶ – شیخ مرتضى بن محمد عاملى
۷ – سید جمال الدین عاملى اصفهانى
۸ – حاج شیخ محمد باقر بیرجندى (۱۲۷۶ – ۱۳۵۲ ق ) مولف کبریت احمر
۹ – حاج شیخ على اکبر نهاوندى
۱۰ – حاج شیخ على زاهد قمى (۱۲۷۳ -۱۳۷۱ ق )
۱۱ – حاج شیخ محمد تقى قمى
۱۲ – عارف و اصل آیت الله میرزا جواد آقا ملکى تبریزى
۱۳ – حاج میرزا ابوالفضل تهرانى معروف به کلانترى نورى و نویسنده (شفاء الصدور فى زیاره العاشور)
۱۴ – شیخ جعفر نورى نجمى
۱۵ – سید علم الهدى نقوى کابلى (متولد ۱۲۸۸ ق ) نویسنده (دستورالعمل للنسوان )
۱۶ – آقا میرزا محمد تهرانى (متولد ۱۲۸۱ ق )
۱۷ – شیخ مهدى نورى فرزند میرزا هادى نورى ، برادر زاده محدث نورى . ایشان پیش عمویش رسائل و مکاسب و دیگر کتابهاى درسى آموخته بود و در شمار شاگردان میرزاى بزرگ شیرازى بود.
۱۸ – شیخ جلیل محمد حسن آل کبه (۱۲۶۹ – ۱۳۳۳ ق )
۱۹ – صدر الاسلام حاج میرزا على اکبر همدانى معروف به دبیر که ابوالمکارم هم خوانده مى شود.
۲۰ – مرحوم حاج میرزا محمد ارباب قمى (۱۲۷۳ – ۱۳۴۱ ق ). همان طور که از آثار چاپ شده ایشان بر مى آید نسبت به استادش محدث نورى فوق العاده ارادتمند بوده است و از او به نیکى بسیار یاد مى کند.
۲۱ – شیخ على اکبر همدانى (۱۲۷۰ – ۱۳۲۵ ق ) نویسنده ناسخ التفاسیر.(۱۲۹۳)
۲۲ – پسر خواهرش و دامادش شیخ شهید، آیت الله فضل الله نورى (۱۲۹۵ – ۱۳۲۷ ق ).
۲۳ – آیت الله شیخ محمد تقى بافقى (۱۲۹۲ – ۱۳۲۵ ق ) دلیر مردى که مبارزاتش با رضا خان پهلوى بویژه در دفاع از حجاج بسى معروف و مشهور است .

راویان نور

در طول صد و پنجاه سال و اندى که در عصر حاضر بر تاریخ حدیث شیعه گذشته است کمتر (اجازه نامه روایى ) یافت مى شود که نام نورى زینت بخش آن نباشد. همین است که او را با نام (خاتمه المحدثین ) و سر آمد نوریان ، معروف ساخت است . محدث نورى (شیخ روایتى ) بسیارى از دانشوران نامى است که از بابت نمونه علماى زیر نام برده مى شود:
۱ – آیت الله سید محسن امین عاملى (۱۲۸۴ – ۱۳۷۱ ق ) نویسنده اعیان الشیعه و…
۲ – آیت الله میرزاى نائینى (متوفاى ۱۳۵۵ ق )
۳ – حاج شیخ محمد هادى بیرجندى (۱۲۷۷ – ۱۳۶۶ ق ) معروف به هادوى و متخلص به (هادى )
۴ – حاج شیخ محمد باقر همدانى (متوفاى ۱۳۳۳ ق ) از شاگردان عارف نامى ملا حسینقلى همدانى
۵ – فدا حسین کهنویى مشهور به نظیر حسن (متولد ۱۲۷۸ ق )
۶ – منیر الدین بروجردى (۱۲۶۹ – ۱۳۴۱ ق ) نوه دخترى میرزاى قمى (صاحب (قوانین الاصول ) )
۷ – علامه مجاهد حاج شیخ محمد جواد بلاغى (۱۲۸۲ – ۱۳۵۲ ق ) نویسنده تفسیر آلاء الرحمن .
۸ – شیخ محمد على کچویى اردستانى (متوفاى حدود ۱۳۳۵ ق )
۹ – سید ابوطالب شیرازى
۱۰ – حاج شیخ عبدالکریم حائرى ، موسس حوزه علمیه قم ، (متولد حدود ۱۲۷۶ – ۱۳۵۵ ق ).
۱۱ – سید ابومحمد حسن صدر الدین موسوى کاظمینى ، نویسنده (تاءسیس الشیعه لعلوم الاسلام )
۱۲ – سید هبه الدین شهرستانى ، نویسنده (الهیئه و الاسلام )
۱۳ – علامه سید شمس الدین محمود حسینى مرعشى (۱۲۶۰ – ۱۳۳۸ ق )
۱۴ – شریف الاسلام سید اسماعیل مرعشى نجفى نویسنده قانونچه در علم طب
۱۵ – حاج میرزا على حسینى مرعشى شهرستانى ، شارح و جیزه شیخ بهایى در علم حدیث شناسى
۱۶ – شیخ محمد حرزالدین نجفى نوسنده معارف الرجال
۱۷ – شیخ مهدى حکمى قمى مشهور به پایین شهرى
۱۸ – حاج میرزا حسن علیارى تبریزى فرزند حاج ملا على علیارى سردرودى .
۱۹ – حاج شیخ عبدالنبى نورى تهرانى
۲۰ – آقا ضیاء الدین عراقى (متوفى ۱۳۶۱ ق )

پرواز تا بر دوست

محدث نورى که از پیروان پاک امام حسین علیه السلام بود در راه بازگشت از آخرین سفر زیارتى خویش از دشت گلگون لاله ها، یعنى کربلا، بیمار شده ، درد خویش را، براى رعایت حال دیگر کاروانیان نینوا پنهان مى دارد، مبادا که کربلاییان را اذیت کرده باشد.

به نجف اشرف ، محل اقامت خویش که مى رسد، بیماریش روز به روز شدت یافته ، درد دلش سحر به سحر سبز مى شود. عاقبت زخمى را که از خنجر هجران خورده بود و سالیان سال ، سینه سینایى اش را سوخته بود گل مى کند.

شب چهارشنبه ، ۲۷ جمادى الثانى سال ۱۳۲۰ قمرى بود که آن روشنى بخش آسمان ولایت و درایت (در ۶۶ سالگى ) غروب مى کند و براى همیشه نوریان را در نار فراق مى گدازد و بنا به وصیت خودش در یکى از ایوانهاى آستان قدس امیرالمومنین على علیه السلام به خاک سپرده مى شود.

حوزه بزرگ نجف که آن روز مرکز مکتب سرخ تشیع و مهبط ستارگان آسمان دانش بود به ماتم نور نشست و مردم شهر بویژه دانشمندان عزادار شدند. شعرا و اهل قلم در حوزه علمیه نجف به سرودن سوگنامه ها پرداختند. از آن میان شاعر ماهر ، شیخ محمد آخوند شوشترى (متوفاى ۱۳۲۲ ق ) در سوگ نورى چنین سرود:
(رفت حسینى که جان جمیلش ، در (عالم ذر) از نور دانشها سرشته شده بود.
مقدس مکانى است جایى که درفش دانش (محدث نورى ) را در خود جاى داده است .
دانشمندى که نفسى نفیس و مقدس و ذکرى جمیل و پاک داشت .)
حال با نقل سخن سبزى از علامه شیخ محمد حسین کاشف الغطاء، این ارادتنامه مختصر را در حق حضرت نورى و همه نوریان شیعى ختم مى کنیم :

(علامه الفقهاء و المحدثین ، گرد آورنده اخبار و سخنان پیشوایان پاک علیهم السلام داراى دانشهاى پیشینیان و معاصرین ، بى گمان حجت خداست . زنان روزگار از آوردن مانندش نازا و استوانه هاى فضیلت در برابر فضیلتش نارساست . خدایى مردى که خود را ساخته ، شب زنده دارى که سینه سینایى اش از شوق اشتیاق گداخته بود. او عالمى آگاه و عابدى اواه بود. با خویشتن دارى اش فرشتگان آسمان را به شگفتى وا مى داشت . اگر خدا مى خواست به بندگانش تجلى کند، مى فرمود: این نورى نور من است . چنین مرد، مولا و سرور ما ثقه الاسلام حاج میرزا حسین نورى است .)

به حسن و خلق وفا کس به یار ما نرسد

تو را در این سخن انکار کار ما نرسد

گلشن ابرار جلد ۱//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه قاضى نور الله شوشترى (متوفاى ۱۰۱۹ ق)

سلسله نور

قاضى نور الله شوشترى که نسبتش به واسطه سلسله نورانى سادات مرعشى به امام زین العابدین علیه السلام مى رسد (فرزند شریف الدین بن ضیاء الدین نور الله بن محمد شاه ، بن مبارز الدین بن الحسین جمال الدین بن نجم الدین ابى على محمود… است .)
اجداد قاضى نور الله به نجم الدین محمود حسینى مرعشى آملى که از آمل به شوشتر هجرت کرد باز مى گردد.
قاضى نورالله در (مجالس المومنین ) پیرامون زمینه علنى شدن تشیع در این دیار را با حضور این سید جلیل القدر چنین مى آورد:(… تحقیق عقیده اهل خوزستان بر وجهى که از دیگر کتب به نظر قاصر رسیده آن است که در زمان امویه و عباسیه اکثر اهل خوزستان معتزلى بوده اند و در اوائل ماه ثامنه (قرن هشتم ) سید اجل امیر نجم الدین محمود الحسینى المرعشى الاملى از دارالمومنین آمل به شوشتر آمد و دختر سید عزالدوله را که نقیب سادات حسنى آن دیار بود در حباله نکاح خود در آورده و در آنجا اقامت فرمود و مردم آن دیار را هدایت و ارشاد فرمود. جمعى که دلهاى ایشان مستعد هدایت بود مستبصر گردیدند و…)

قاضى نورالله همواره به پیوند خود با این سلسله نورانى افتخار مى کرد و در لابلاى آثارش آن را به ظهور مى رساند. او در شعرى با افتخار به اسلاف و اجداد پاکش گوید:

شکر خدا که نور الهى است رهبرم
وز نار شوق اوست فروزنده گوهرم
اندر حسب خلاصه معنى و صورتم
و اندر نسب سلاله زهرا و حیدرم
داراى دهر ،سبط رسولم پدر بود
بانوى شهر دختر کسرى است مادرم
هان اى فلک چو این پدرانم یکى بیار
یا سر به بندگى نه و یا آزاد زى برم

با مجالس تا شوشتر

(مجالس المومنین ) حاوى موضوعاتى در جغرافیاى اماکن شیعى است همان گونه که در تاریخ رادمردان مذهب بر حق امامیه به شمار مى رود. قاضى در این کتاب شهرهاى آسمانى چون دارالسلام و قطعه هایى از آسمان جدا شده و بر زمین فرو افتاده را چون زادگاهش شوشتر با نثرى زیبا به تصویر مى کشد. او درباره زادگاهش مى نویسد:

(بدان که دارالمومنین شوشتر بلده اى است دلگشا چون نام خود را حسن و خوبى نام خطه اى است منتخب از ریاض دارالسلام از هفت اقلیم ربع مسکون چون فصل بهار به لطف مزاج و اعتدال طبع امتیاز دارد و هواى بهارش پر لطافت باد هر دمى صد جلوه گرى و ناز دارد و…)

قاضى نور الله در این شهر که از آن به دارالمومنین یاد مى کند و در خاندانى نورانى (۵۱۹) که از آن به بهترین نسب نام مى برد در (تاریخ ۹۵۶ هجرى قمرى از دامان مادرى مومنه بنام فاطمه که از همین خاندان جلیل و بزرگ سادات مرعشى به شمار مى رفت چشم به جهان گشود.)

پدرش سید شریف الدین از علماى بزرگ و متحبر در علوم نقلى و عقلى عصر خود و از شاگردان شیخ فقیه سید شریف داراى تالیف در زمینه هاى گوناگونى است که از جمله مى توان کتب ذیل را نام برد:
رساله حفظ الصحه فى الطب ، رساله فى اثبات الواجب تعالى ، رساله فى شرح الخطبه الشقشقیه ، رساله فى الانشاءآت و المکاتیب ، رساله فى علم البحث و المناظره و تعلیقه على شرح التجرید)

قاضى نور الله دروس آغازینى که هر طالب علم براى رسیدن به مراتب عالى  بدان نیاز دارد، نزد پدر فرا گرفت و از آنجا که قاضى در آینده نه چندان دور در مباحثه و مناظره و نقد و رد مباحث معاندان و همچنین شوق شهادت گوى را از دیگر هم عصران خود ربود، گویى دو رباعى پدر در خصوص این دو مسیر، سنگ پایه این دو راه را بنا نهاد.
وى کتب اربعه ، کتب ، فقه ، اصول ، کلام و ریاضیات را نزد پدر آموخت سپس در سال ۹۷۹ ق . راهى مشهد مقدس شد.

به سوى مشهد

قاضى نورالله در مشهد مقدس در درس علامه محقق مولا عبدالواحد شوشترى حاضر شد و بیشترین بهره علمى خویش را در زمینه هاى فقه ، اصول ، کلام و حدیث و تفسیر از او کسب نمود او از محضر مولا محمد ادیب قارى تسترى ، ادبیات عرب و تجوید قرآن کریم را فرا گرفت و در ادامه تحصیل از بزرگانى اجازه روایت کسب کرد. از آن میان مى توان به مولا عبدالرشید شوشترى فرزند خواجه نورالدین طبیب (مولف کتاب (مجالس ‍ الامامیه ) در اعتقادات ) و همچنین مولا عبدالوحید تسترى اشاره کرد.

هجرت

قاضى در سال ۹۹۳ ق . روانه هند گشت و به قصد شهر (آگره ) از شهرها و روستاهاى دیگر گذشت . زمانى که او به دیار هند گام نهاد هندوستان آرام ترین روزگار خود را در تاریخ سپرى مى کرد و شاید این آرامش به روحیه اکبر شاه باز مى گشت که در آن زمان بر آن سرزمین حکمرانى مى کرد. (اکبر شاه نوه بابر از نسل تیمور پسر همایون شاه در چهارده سالگى به سلطنت رسید و لیاقت و درایت بیکرانى از خود نشان داد و ممالک گجرات ، بنگاله و کشمیر و سند را به تصرف خود در آورد و سلطنتى بزرگ تشکیل داد و شهرها و آبادیهاى بى شمارى را بنیان نهاد(۵۲۴) اکبر شاه گذشته از اینکه علاقه زیادى به عمران و آبادى داشت و عنایت خاصى به مسائل فلسفى داشت اما عقیده چندان محکمى نسبت به دین خاصى نداشت . (۵۲۵) همین نگرش اکبر شاه به دین موجب گشته بود که اکبر شاه به فکر ارائه دینى مشترک از کل ادیان افتاده و سپس هندوستان محل زندگى ملحدین گردد. قاضى نور الله شوشترى به هنگام ورود به آگره ، نزد ابوالفتح مسیح الدین گیلانى طبیب حاذق ایرانى و شاعر بزرگ رفت . مسیح الدین گیلانى بعد از فراگیرى علوم و فنون در سال ۹۸۳ وارد هندوستان شد و به خاطر قابلیت و استعداد خویش در زمره مقربان اکبر شاه در آمد.)

تجسم عدالت

بیان روآورى قاضى به پذیرش دستگاه قضا و نحوه عدالت گسترى او از زبان یکى از علماى اهل سنت هم عصر وى نمایانگر عظمت او در چشم همگان حتى معاندان است .
عبدالقادر بدوانى در (منتخب التواریخ ) مى نویسد:
(اگر چه شیعى مذهب است ، اما بسیار به صفت نصفت و عدالت و نیک نفسى و حیا و تقوا و عفاف و اوصاف اشراف موصوف است و به علم و حلم و جودت فهم و حدت طبع و صفاى قریحه و ذکاء مشهور است . صاحب تصانیف لایقه است . توقیعى بر تفسیر مهمل ؟! شیخ فیضى نوشته که از خیر تعریف و تصنیف بیرون است و طبع نظمى دارد و اشعار دلنشین مى گوید.

به وسیله حکیم ابوالفتح به ملازمت پادشاهى پیوست و زمانى که موکب منصور به لاهور رسید و شیخ معین قاضى لاهور را در وقت ملازمت از ضعف پیرى و فتور در قوا، سقطه در دربار واقع شد، رحم بر ضعف او آورده ، فرمودند که شیخ از کار مانده ، بنابراین قاضى نورالله به آن عهده منصوب و منسوب گردید و الحق مفتیان ماجن و محتسبان حیال محتال لاهور را که به معلم الملکوت سبق مى دهند، خوش به ضبط در آورده و راه رشوت را برایشان بسته و در پوست پسته گنجانیده چنانچه فوق آن متصور نیست و مى توان گفت که قائل این بیت او را منظور داشته و گفته که :

تویى آن کس که نکردى به همه عمر قبول
در قضا هیچ ز کس جز که شهادت ز گواه (۵۲۷)

در سایه سار تقیه

گرچه شهادت در کام مردان خدا شیرین است لیک در سایه سار تقیه ، دفاع از مکتب و مذهب با همه تلخکامى ها، شیرین تر و گواراتر است . محتواى تقیه تنها براى کسانى درخور درک است که بر بلنداى قله تعبد رسیده باشند و گرنه در انتخاب بین مرگ و آبرو کمتر آزاده اى است که راه دردناک تر از مرگ را انتخاب کند.

قاضى نورالله در سایه سار تقیه نه تنها به منصب قضا دست یافت بلکه توانست کتب ارزشمندى را به جامعه شیعى تحویل دهد. اما از آنجا که خود در نامه اى مى نویسد: (فقیر نام خود را در تصانیف ننوشته تا قریه الى الله باشد و ایضا هرگز به کسى از مخالفان اظهار نکرده که آن تصانیف از فقیر است ) در شمار کتب ایشان اختلاف نظر است ولى آیت الله مرعشى نجفى (ره ) در مقدمه کتاب (احقاق الحق ) تصنیفات این بزرگ مرد عرصه سیاست و نگارش را ۱۴۰ کتاب ذکر مى کند که در ذیل به فهرست این گنجینه گرانبها اشاره مى شود.

۱٫ احقاق الحق ، این کتاب سه مرتبه به چاپ رسیده است .
۲٫ اجوبه مسائل السید حسن الغزنوى
۳٫ الزام النواصب فى الرد على میرزا مخدوم الشریفى . (این کتاب توسط استاد میرزا محمد على چهاردهى گیلانى ترجمه شده و نوه دانشمند او به نام مرتضى مدرسى آن را چاپ کرده است .)
۴٫ (القام الحجر) در رد ابن حجر
۵٫ بحر الغزیر فى تقدیر ماءالکثیر (قاضى در این کتاب در مورد وزن و حجم آب کر تحقیق کرده است .
۶٫ بحر الغدیر فى اثبات تواتر حدیث الغدیر سندا و مولف و دلاله
۷٫ (تفسیر القرآن ) در چند جلد که در نوع خود بى نظیر است .
۸٫ کتابى در تفسیر آیه رویا
۹٫ تحفه العقول
۱۰٫ حل العقول
۱۱٫ حاشیه بر (شرح الکافیه ) جامى در علم نحو
۱۲٫ حاشیه بر (حاشیه چلپى ) بر شرح التجرید اصفهانى
۱۳٫ حاشیه بر (مطول ) تفتازانى
۱۴٫ حاشیه بر (رجال )کشى که مطلب مفیدى در زمینه علم رجال در بردارد.
۱۵٫ حاشیه بر (تهذیب الاحکام ) شیخ طوسى (که ناتمام مانده است )
۱۶٫ حاشیه بر (کنز العرفان ) فاضل مقداد در آیات الاحکام
۱۷٫ حاشیه بر حاشیه (تهذیب المنطق ) دوانى
۱۸٫ حاشیه بر مبحث (عذاب القبر) از شرح (قواعد العقاید)
۱۹٫ حاشیه بر (شرح مواقف ) در علم کلام
۲۰٫ حاشیه بر (رساله الاجوبه الفاخره )
۲۱٫ حاشیه بر شرح (تهذیب الاصول )
۲۲٫ حاشیه بر (مبحث الجواهر) از شرح تجرید علامه
۲۳٫ حاشیه بر (تفسیر بیضایى )
۲۴٫ حاشیه بر (الهیات ) شرح تجرید
۲۵٫ حاشیه بر (حاشیه القدیمیه )
۲۶٫ حاشیه بر (حاشیه الخطایى ) در علم فصاحت و بلاغت
۲۷٫ حاشیه دیگرى بر (تفسیر بیضایى )
۲۸٫ حاشیه بر (شرح الشمسیه ) از قطب الدین در منطق
۲۹٫ حاشیه بر (قواعد) علامه در فقه
۳۰٫ حاشیه بر (تهذیب ) از شیخ الطائفه شیخ طوسى
۳۱٫ حاشیه بر (خطبه الشرایع ) محقق حلى
۳۲٫ حاشیه بر (هدایه ) در فقه حنفى
۳۳٫ حاشیه بر شرح (رساله آداب المطالعه )
۳۴٫ حاشیه بر شرح (تلخیص المفتاح ) معروف به مختصر تفتازانى
۳۵٫ حاشیه بر (شرح چغمینى در هیئت )
۳۶٫ حاشیه بر (مختلف علامه ) در فقه
۳۷٫ حاشیه بر (اثبات الواجب الجدید) از علامه دوانى
۴۰٫ حاشیه بر (تحریر اقلیدس ) در هندسه
۴۱٫ حاشیه بر (خلاصه علامه ) در علم رجال
۴۲٫ حاشیه بر (خلاصه الحساب ) شیخ بهایى
۴۳٫ حاشیه بر (مبحث الاعراض ) از شیخ بهایى
۴۴٫ حاشیه بر (رساله بدخشى ) در کلام
۴۵٫ حاشیه بر (حاشیه شرح تجرید)
۴۶٫ حاشیه بر (باب شهادات ) قواعد علامه
۴۷٫ حاشیه بر (شرح العضدى ) در اصول
۴۸٫ حاشیه بر (شرح الاشارات ) محقق طوسى در حکمت
۴۹٫ (دلائل الشیعه فى الامامه ) به فارسى
۵۰٫ دیوان القصائد
۵۱٫ دیوان الشعر
۵۲٫ دافعه الشقاق (دافعه النفاق )
۵۳٫ الذکر الابقى
۵۴٫ رساله لطیفه
۵۵٫ رساله اى در تفسیر آیه (انما المشرکون نجس )
۵۶٫ رساله اى در (امر العصمه )
۵۷٫ رساله اى در (تجدید وضو)
۵۸٫ رساله اى در (رکنیه السجدتین ) (رکن بودن دو سجده )
۵۹٫ رساله اى در ذکر نام حدیث سازان و احوال آنان
۶۰٫ رساله اى در (رد شبهه فى تحقیق العلم الالهى )
۶۱٫ رساله اى در رد بعضى عامه که عصمت انبیاء را نفى مى کنند
۶۲٫ رساله اى در (لبس الحریر) پوشیدن لباس حریر
۶۳٫ رساله اى در (نجاسه الخمر)
۶۴٫ رساله اى در (مساله الکفاره )
۶۵٫ رساله اى در (غسل الجمعه )
۶۶٫ رساله اى در (تحقیق فعل ماضى )
۶۷٫ رساله اى در (حقیقه الوجود)
۶۸٫ (اللمعه فى الصلاه الجمعه ) قاضى در این کتاب حرمت نماز جمعه را در عصر غیبت را به اثبات رسانده است .
۶۹٫ (النور الانور الازهر فى تنویر خفایا رساله الفضا و القدر للعلامه الحلى ) صاحب ریاض مى نویسد: کتابى است بسیار خوب که در آن رد کرده است رساله بعضى از علماء هند در عصر خود… قاضى زمان پایان این کتاب را سنه ۱۰۱۸ نوشته است .
۷۰٫ رساله اى در تفسیر آیه (فمن یرد الله ان یهدید یشرح صدره للاسلام ) در سوره انعام – قاضى در این رساله به دفع کلام نیشابورى در تفسیرش ‍ پرداخته است .
۷۱٫ (الرساله المسیحه ) کتابى است مبسوط و مفصل که در آن ادله طائفه شیعه و اهل سنت را در مسئله شستن پاها و مسح آن ذکر کرده است .
۷۲٫ رساله اى بر (حاشیه التشکیک )
۷۳٫ رساله اى در رد (رساله الکاشى )
۷۴٫ تعلیقه اى بر نظریه نصیر الدین طوسى در مورد (تخلف الجوهریه )
۷۵٫ رساله اى در جواب از اعتراض بعضى از اعتراضات عامه بر قاضى در (حاشیه الوقایه )
۷۶٫ رساله اى در حل بعضى از مشکلات
۷۷٫ رساله فى الرد على رساله الدوانى
۷۸٫ رساله فى الادعیه
۷۹٫ رساله اى در (اسطرلاب ) شامل صد باب است به فارسى
۸۰٫ رساله در (ان الوجود لا مسئله له )
۸۱٫ رساله اى در رد مقدمات ترجمه (الصواعق المحرقه )
۸۲٫ رساله اى در بیان (انواع الکم )
۸۳٫ رساله اى در رد اشکالات و ایراداتى در مسائل گوناگون وارد شده است
۸۴٫ رساله اى در جواب شبهات الشیاطین . در کشف الحجب آمده است : قاضى در این کتاب به رد شبهات الشیطان امت رسول صلى الله علیه و آله پرداخته است
۸۵٫ رساله فى مساله الفاره
۸۶٫ رساله اى در (وجوب المسح على رجلین دون غسلهما) ظاهرا این کتاب با کتابى که قبلا در همین خصوص آمده است یکى باشد.
۸۷٫ رساله اى در تنجیس الماء القلیل بالملاقات مع النجاسه
۸۸٫ رساله اى درباره (کلیات خمس )
۸۹٫ رساله انموذج العلوم . در این رساله قاضى برخى مسائل از علوم مختلف را از باب نمونه آورده است
۹۰٫ رساله اى در اثبات تشیع سید محمد نوربخش
۹۱٫ رساله اى در شرح کلام القاضى زاده رومى در هیئت
۹۲٫ رساله اى در شرح رباعى ابوالسعید ابوالخیر
۹۳٫ الرساله الجلالیه
۹۴٫ رساله فى علمه تعالى
۹۵٫ رساله اى در (جواز الصلاه فیما لا تتم الصلاه فیه وحده )
۹۶٫ رساله اى در حل عبارت قواعد علامه (اذا زاد الشاهد فى شهادته او نقص قبل الحکم )
۹۷٫ رساله (انس الوحید) در تفسیر سوره توحید
۹۸٫ رساله رفع القدر
۹۹‍ رساله اى در رد بر آنچه که شاگردان ابن همام در خصوص اذان جمعه به شافعى نوشته است .
۱۰۰٫ رد نوشته شاگردان ابن همام در خصوص اقتداء و برپایى نماز جمعه به مذهب شافعى – گمان مى رود با کتاب فوق یکى باشد
۱۰۱٫ رساله فى النحو
۱۰۲٫ السبعه السیاراه
۱۰۳٫ السحاب المطیر در تفسیر آیه تطهیر
۱۰۴٫ شرح بر مبحث التشکیک از شرح تجرید
۱۰۵٫ شرح گلشن راز شبسترى
۱۰۶٫ شرح دعاء الصباح و المساء از على بن ابى طالب علیه السلام به فارسى
۱۰۷٫ شرح مبحث (حدوث العالم ) از انموذج العلوم دوانى
۱۰۸٫ شرح الجواهر
۱۰۹٫ شرح خطبه حاشیه القزوینى بر عضدى
۱۱۰٫ شرح رساله (اثبات الواجب القدیمه ) علامه دوانى
۱۱۱٫ الصوارم المهرقه در رد بر الصواعق المحرقه
۱۱۲٫ کشف الحوار
۱۱۳٫ گوهر شاهوار (به فارسى )
۱۱۴٫ گل و سنبل (به فارسى )
۱۱۵٫ النظر السلیم
۱۱۶٫ الخیرات الحسان
۱۱۷٫ عده الامراء
۱۱۸٫ الاجوبه الفاخره
۱۱۹٫ شرح بر تهذیب الحدیث از شیخ الطائفه
۱۲۰٫ شرح بر مبحث تشکیک از حاشیه قدیمه (شاید این کتاب با کتابى که گذشت یکى باشد)
۱۲۱٫ کتابى در قضاء و شهادات کتابى است مفصل که در آن قاضى شرایط قاضى و محکوم و همچنین احکام قضا را که در این باب از سوى شیعه و اهل سنت وارد شده است بیان نموده است .
۱۲۲٫ العشره الکامله
۱۲۳٫ کتابى در مناظره با مخالفین
۱۲۴٫ کتابى در مناقب ائمه از طریق مخالفین
۱۲۵٫ کتابى در نوشته هاى سجع قاضى به عربى و فارسى
۱۲۶٫ کتابى در انساب و خاندان سادات مرعشى
۱۲۷٫ مجموعه مثل ها، کشکول
۱۲۸٫ مصائب النواصب
۱۲۹٫ موائد الانعام
۱۳۰٫ مجموعه اى مانند دائره المعارف ، صاحب ریاض آن را به خط خودش ‍ دیده است
۱۳۱٫ مجالس المومنین
۱۳۲٫ نور العین
۱۳۳٫ نهایه الاقدام
۱۳۴٫ شرح بر مقامات حریرى بر اسلوب و روشى نو بى سابقه
۱۳۵٫ شرح بر (مقامات بدیع الزمان )
۱۳۶٫ شرح بر صحیفه کامله (ناتمام مانده است )
۱۳۷٫ حاشیه بر شرح اللمعه (ناتمام )
۱۳۸٫ تعلیقه بر روضه کافى
۱۳۹٫ رساله اى در وجوب لطف
از میان کتب قاضى نورالله شوشترى چهار کتاب او از جایگاه ویژه اى برخوردار است که آنها را از زبان بزرگان نقل مى کنیم :

۱- احقاق الحق : کلماتش حاکى از تبحر علمى اوست و آن را در رد کتاب (ابطال الباطل ) قاضى فضل بن روزبهان اصفهانى عامى نوشته است . کتاب قاضى فضل در رد کتاب (نهج الحق و کشف الصدق ) علامه حلى تالیف شده است . قاضى نورالله در این اثر با بیان منطقى و زیبا و رسا کتاب فضل بن روزبهان را پاسخ گفته است و در بطلان دیدگاه وى به کتابهاى خود اهل سنت استشهاد نموده است .

۲- مجالس المومنین : این اثر احوال جماعتى از علما، حکما، ادبا، عرفا، شعرا و رجال متقدم و راویانى است که به اعتقاد قاضى نورالله همگى شیعه مذهب اند. افزون بر اینها در بر دارنده حکایات و قصه ها و روایات آنها، همچنین گذرى به شهرها و احوالات ایشان است .

۳- (الصوارم المهرقه ) در جواب (الصواعق المحرقه ) و کتاب (مصائب النواصب ). از آنجا که شیخ حر عاملى (متوفاى ۱۱۱۰) در امل الامل خود این دو کتاب اخیر را در کنار احقاق الحق و کتب دیگر نام مى برد بیانگر این مطلب است که این کتابهاى مهم قاضى  در همان عصر صفویه در جهان اسلام شهرت داشته است .

شاعر شهود

شعر، جهان را به چشم دیگر دیدن است و آفرینش را به زبانى دیگر سرودن . قاضى نورالله شاعر است . آن هم شاعرى که با چشم شهود لطافتهاى خلقت را به تماشا مى نشیند.
قاضى نورالله شاعر است چون پدرش و پسرش علاءالملک .
او شاعر است چون عمویش سید میر حبیب الله و چون نوه هایش سید محمد شریف و سید ابوالحسن مرعشى .
او که تخلصش به نورى است (دیوانى ) دارد که بیانگر قریحه ذاتى اوست . نقد و رد در شعر قاضى نورالله ، از جایگاه ویژه اى برخوردار است . قاضى به هر دو زبان عربى و فارسى شعر مى سرود.
این غزل از شعرهاى اوست :

عشق تو نهالى است که خوارى ثمر اوست
من خارى از آن بادیه ام کاین شجر اوست
بر مانده عشق اگر روزه گشایى
هشدار که صد گونه بلا ماحضر اوست
وه کاین شب هجران تو بر ما چه دراز است
گویى که مگر صبح قیامت سحر اوست
فرهاد صفت این همه جان کندن (نورى )
در کوه ملامت به هواى کمر اوست (۵۳۱)

بوستان نورالله

پنج گل علم و معرفت که رایحه اجداد خویش را در فضاى هندوستان منتشر کردند، ثمره زندگى قاضى نورالله شوشترى است که هر یک از آنان از نویسندگان ، شاعران و علماى عصر خود به شمار مى روند و داراى تالیفاتى هستند که در این مقال نمى گنجد. تنها به نام این گلهاى بوستان قاضى بسنده مى کنیم :
۱٫ علامه سید محمد یوسف
۲٫ علامه شریف الدین (۹۹۲-۱۰۲۰ ق )
۳٫ علامه علاء الملک
۴٫ سید ابوالمعالى (۱۰۰۴-۱۰۴۶ ق )
۵٫ سید علاء الدوله (۱۰۱۲- ؟ق )

شاگردان نور

کتمان مذهب از یک سو، قدرت و تسلط وى بر مبانى فقهى و کلامى مذاهب از سوى دیگر در کنار آوازه زهد و پارسایى او طلاب و فرق و مذاهب گوناگون را به پاى درس وى مى کشاند. قاضى فقه را بر مبناى مذاهب پنجگانه (شیعه )، (حنفیه )(۵۳۲)، (مالکیه )، (حنبلیه ) و (شافیعه ) براى طلاب هر مذهب تدریس مى نمود و در خاتمه و بیان اقوال ، نظر شیعه را با ظرافتى خاص بر کرسى مى نشاند.
جو ضد شیعى و رابطه مخفیانه شاگردان شیعى مذهب و همچنین تقیه قاضى نورالله موجب گشت که غیر از چند تن که آن هم برخى از فرزندان قاضى بوده اند نام شاگردان دیگر وى در تاریخ به ثبت نرسد و تنها نام این بزرگان در دفتر باقى بماند.
– علامه شیخ محمد هروى خراسانى
– علامه مولا محمد على کشمیرى
– سید جمال الدین عبدالله مشهدى

مرد مناظره

او به علم و ادب به چشم نردبانى مى نگریست که انسان را به سوى کمال عمل و منزلگه اداى تکلیف مى رساند. از این رو بر بحث و مناظره او غبار جدل و مراء نمى نشست و از آنجا که مناظره هاى او رنگ خدایى داشت همواره از بحث و جدل سربلند بیرون مى آمد.
از مناظره هاى قاضى نورالله مى توان به مناظره ایشان با عبدالقادر بن ملکوک شاه بدوانى از عالمان اهل تسنن ، اشاره کرد. وى در کتاب منتخب التواریخ خود از آن یاد مى کند.(۵۳۴) همچنین مناظره ایشان با سید قزوینى که قاضى نورالله خود در کتاب مجالس المومنین (۵۳۵) به آن اشاره مى نماید.

هیمه حسد

قاضى نورالله درباره حسد مى نویسد:(عاده الله جارى شده که هر کس به مرتبه عالى از فضل آراسته گردد به موجب کلام ملک علام که (ام یحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله ) یعنى از اهل زمانه که خود ارزنى نمى ارزد به او حسد مى ورزد – خصوصا که عداوت دینى علاوه آن باشد و سینه ایشان به ناخن عناد خراشد…)
به همین علت عالمان حسود دربار سلطان اکبر شاه همواره درصدد بودند تا روزى او را از چشم سلطان انداخته ، زمینه بر کنارى یا قتل او را فراهم سازند.
قاضى در جاى دیگرى در خصوص رسم دیرینه علماى اهل سنت در شوراندن حاکمان بر ضد دیگران – خصوصا علماى تشیع – اشاره مى کند و مى نویسد:
رسم دیرینه برخى از اهل سنت است که چون به مقتضاى کلام معجز (فیهت الذى کفر) در اثبات مطالب باطله خود از خصم مبهوت و عاجز گردند و به مقدمات علمى کار نتوانند ساخت به شمشیر و بوکده و قلمتراش ‍ با او مناظره نمایند و اگر از آن نیز عاجز باشند تهمتى بر او اندازند و سلطان وقت را بر او متغیر سازند و اگر بر آن نیز قادر نباشند مرگ او را به دعا آرزو کنند.

حاسدان هر روز در پى فرصتى نشستند تا سخن و حرکتى را از او مشاهده کنند و به سعایت او برخیزد تا اینکه قضاوت و مفتیان شنیدند که روزى قاضى نور الله کلمه (علیه الصلاه و السلام ) را در حق مولى الموحدین به کار برده است . از این رو آن را بدعت و مختص به نبى برشمردند و فتوا به حلال بودن خون او دادند در این خصوص حکمى را تهیه و امضا کرده ، نزد اکبر شاه فرستادند.
آنان همه امضا کردند مگر یکى از بزرگان ایشان که مخالفت کرد و بیتى را به این مضمون نوشت و به نزد اکبر شاه فرستاد:

گر لحمک لحمى بحدیث نبوى هى
بى صل على نام على بى ادبى هى (۵۳۷)

اکبر شاه از کشتن قاضى نورالله صرف نظر کرد و محبت او بیش از پیش در قلب وى افزون شد.(

 

شور شهادت

خوش پریشان شده اى با تو نگفتم نورى
آفتى این سرو سامان تو دارد در پى (۵۳۹)

قاضى نورالله ، این مروج و مدافع مذهب تشیع در اواخر عمر پر برکت خود کاسه صبر را لبریز دید. وى در (مجالس المومنین ) در بیان احوال مومن طاق (از یاران امام صادق علیه السلام ) به این نکته چنین اشاره مى کند:

(در مختار کشى از مفضل بن عمر روایت مى کند که او گفت : حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مرا گفتند که نزد من مومن طاق رو و او را امر کن که با مخالفان مناظره نکند. پس به در خانه او آمدم و چون از کنار بام سر کشید به او گفتم که حضرت امام تو را امر مى فرماید که با اغیار سخن نکنى ! گفت : مى ترسم که با صبر نتوانم کرد.

مولف گوید که این بیچاره مسکین نیز مدتى به بلاى صبر گرفتار بودم و با اغیار، تقیه و مدارا مى نمودم و از بى صبرى که از آن مى ترسیدم به آن رسیدم و از عین بى صبرى این کتاب را در سلک تقریر کشیدم . اکنون از جوشش ‍ بى اختیار به جناب پروردگار پناه مى برم و همین کتاب را شفیع خود مى آورم .)

سرانجام مجالس المومنین ، شفیع قاضى نورالله ، او را به سر منزلگه مقصود رساند و علماى دربار که با مرگ اکبر شاه و نشستن جهانگیر شاه بر تخت ، زمینه را مساعد دیدند به میدان آمدند.
محدث قمى نحوه شهادت او را چنین مى آورد:
(… قاضى نورالله مشغول به قضاوت و همچنین نویسندگى در خفاء بود تا اینکه سلطان اکبر از دنیا رفت و جهانگیر شاه بر تخت نشست
علماى دربار و مقرب در صدد فتنه و بر انگیختن شاه بر علیه قاضى برآمدند و نزد او به سعایت پرداختند، که قاضى شیعه است و خود را ملزم به مذاهب امامیه تطبیق مى کند.
جهانگیر شاه بیان آنان را براى اثبات تشیع قاضى کامل ندانست و گفت : این دلیل کامل نیست چرا که او از اول قضاوت را به شرط اجتهاد خود پذیرفته است .
آنان به حیله دیگرى دست زدند شخصى را وا داشتند تا به عنوان شاگرد نزد قاضى رفت و آمد کند و خود را شیعه معرفى کند.
وى پس از رفت و آمد بسیار و جلب اطمینان قاضى ، به نوشته هاى وى از جمله (مجالس المومنین ) پى برد و درخواست آن نمود. وى کتاب را از قاضى گرفت و از آن نسخه اى برداشت و نزد علماى دربار برد. آنان نیز این کتاب را به عنوان سند تشیع قاضى نورالله به جهانگیر شاه عرضه کردند و به سلطان گفتند که او در کتابش چنین و چنان گفته است و استحقاق اجراى حد دارد.
جهانگیر شاه گفت : حدش چیست ؟ آنان گفتند: ضربه زدن با شلاق … شاه کار را بر آنان واگذار کرد و آنان بلافاصله حد را اجرا کردند.
قاضى نور الله در سال ۱۰۱۹ ه‍ق ، در حالى که حدود هفتاد سال عمر داشت . در زیر شلاق به شهادت رسید.
مى گویند بر بدن قاضى نورالله با چوب خاردار آنچنان زدند که بدنش قطعه قطعه شد.)
امروز مزار او در آگره هندوستان زیارتگاه هزاران هزار مسلمان بیدار دل شبه جزیره است .

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم