زندگینامه ملا فتح‏ الله كاشانى(متوفاى 988 ه. ق)

مؤلف تفسير« منهج الصادقين» عالم بزرگوار، مفسر دانشمند، متكلم فقيه، مرحوم ملا- فتح اللّه فرزند ملا شكر اللّه كاشانى از عالمان بزرگ اواخر قرن دهم هجرى و متوفاى 988 ه. ق در كشمير مى‏باشد. وى از عالمان دولت شاه طهماسب صفوى بوده است.

او در تحصيلات خود اساتيد متعددى را ديده است كه از مشهورترين چهره‏هاى علمى، على بن حسن زواره‏اى مى‏باشد كه در علوم قرآنى و تفسير استاد ايشان بوده است. زواره‏اى از مفسران معروف قرن دهم مى‏باشد كه در محضر فقيه نامور، شيخ على بن عبد العالى، معروف به محقق كركى شاگردى نموده است، ملا فتح اللّه به توسط استادش از محقق كركى روايت كرده است.

ملا فتح اللّه، از نويسندگان موفق دوره صفوى به شمار مى‏آيد، از تأليفات وى شرحى بر نهج البلاغه بنام« تنبيه الغافلين و تذكرة العارفين»، ترجمه احتجاج طبرسى بنام« كشف الاحتجاج» و سه تفسير قرآنى است بنامهاى:

  • الف) تفسير منهج الصادقين به زبان فارسى( تفسير مورد بحث)
  • ب) خلاصة المنهج كه گزينشى از تفسير منهج الصادقين است اين نيز به زبان فارسى بوده و از آثار ارزشمند تفسيرى است، حضرت آيت ا… حسن‏زاده آملى به تصحيح و تحقيق آن پرداخته و در سه جلد چاپ و منتشر ساختند. اين تفسير براى كسانيكه در پى آشنايى اجمالى با آيات قرآن هستند و حوصله و فرصتشان تفسيرهاى طولانى را بر نمى‏تابد، اثر بسيار سودمندى است. مخصوصا اينكه، در ترجمه آيات، بسيار دقيق و محتاط است. آيت اللّه حسن ‏زاده، بجز تصحيح دقيق متن تفسير« خلاصة المنهج»، مؤخره‏اى دارند پيرامون اختلاف قرائت ابوبكر و حفص، راويان عاصم و خود، در اين باره چنين فرموده‏اند:« در تأليف رساله‏اى كه در آخر( خلاصة المنهج) در اختلاف قرائت ابوبكر و حفص، راويان عاصم، است هر چند رساله‏اى موجز است، ولى در آن كار و دقت به سزا نموده‏ايم.»
  • ج) زبدة التفاسير، تفسيرى بزرگ به زبان عربى( انشاء اللّه در مقاله‏اى ديگر به آن خواهيم پرداخت.) از آثار قرآنى ديگر مفسر، ترجمه‏اى از قرآن به فارسى است كه تا ساليان متمادى به همراه قرآن چاپ و قرائت مى‏شد.

انگيزه مفسر

انگيزه نويسنده، لزوم نگارش تفسيرى بوده است براى فارسى زبانان، نه بيش از اندازه مفصل و نه بسيار مختصر، با اسلوب زبانى و لغاتى كه ملال انگيز نباشد و نيز موافق باورها و عقايد اماميه و شامل آثار و اخبار اهل بيت( ع) باشد.

 

زندگینامه ابـو زكـريـا فـراء مفسر ونحوی

از زمـانـى كـه مسلمانان كتاب مقدس خويش (قرآن ) را در اختيار گرفتند, اين كتاب ازخدمات تـحـقـيقى و پژوهشى دانشمندان علوم مختلف بهره مند بوده است و آنان باكوششى داوطلبانه و قـابـل تـقـدير در تبيين مفاهيم قرآن و آشكار ساختن زيبايى اسلوب آن و نيز كشف اسرار جماعت لـغـويين مسلمان , مشاركت داشته اند.

ما اكنون به بحث درباره يكى از دانشمندان برجسته , يعنى ابـوزكـريـا فـراء مـى پـردازيم كه امير در نحو بود, چنان كه ثعلب [نحوى ] نيز اين لقب را براى او مى پسندد.

مـا از دوران كـودكـى و خـانـواده او اطلاعى نداريم , جز اين كه مى دانيم پدر او زياد دست بريده , دسـتش در جنگ با حسين بن على (ع ), قطع شد.

زياد غلام ابوثروان و او غلام بنى عبس بود, بنابر ايـن فـراء فـرزنـد يكى از بردگان بوده است .
ابن نديم مى نويسد: فراء غلام بنى منقر و زادگاهش كـوفـه بـود.

بـه هـر حـال نشو و نما در عالم بردگى يكى از عوامل برترى علمى او بوده است زيرا طـبيعى بود كه موالى در جامعه آن روز عرب احساس حقارت مى كردند, شايد همين احساس بود كـه مـوجـب شـد آنـان نبوغ و استعدادشان را درزمينه هاى مختلف آشكار سازند, و بدين سان در مـى يـابيم كه اين عامل , نقشى اساسى درزندگى بسيارى از مواليان ايفا مى كند و آنان را به كار و آرزوى دستيابى به عاليترين مناصب در حكومت عرب وا مى دارد.
از جمله مطالبى كه راجع به خاندان فراء مى دانيم اين است كه افراد خوب و بد در آن وجود داشته اسـت .

او خـود داراى پسرى زيرك اما شرور بود كه با فرومايگان رفاقت مى كرد, و محمد بن حسن شـيـبانى فقيه , پسر خاله فراء بوده است .اين مقدار اطلاعاتى بود كه ما او وضعيت خانوادگى فراء داشتيم .

امـا اسـاتـيـد وى :

كـتـب تراجم نوشته اند كه او از قيس بن ربيع

و مندل بن على

و على بن حمزه كـسـائى

و ابوبكر بن عياش

و سفيان عيينة حديث نقل كرده

و علوم عربى و فقه وحديث را از آنان آموخته است .

در لغت و نحو بيشتر نزد يونس بن حبيب بصرى تلمذكرده است ولى بصريون اين را انـكـار مى كنند, و آنچه در خصوص قرائت فرا گرفته بودتنها از ابوبكر بن عياش و على بن حمزه كـسـائى و مـحـمـد بن حفص حنفى بود.

فراء مى خواست كه علم كلام را به طور كامل بياموزد و جـاحظ در اين باره مى گويد: من درسال 204 ه.ق , هنگامى كه مامون به بغداد رفته بود, وارد آن جا شدم , فردا نسبت به من ابراز علاقه كرد و مى خواست كه چيزى از علم كلام فرا گيرد ولى ذوق و اسـتعدادى دراين علم نداشت .

با وجود اين كه فراء چيزى از علم كلام را درك نكرد, گرايش به مـعـتـزلـه پـيـدا كـرد.و در كـتـابـهـايش به بحث از فلسفه مى پرداخت و از اصطلاحات فلاسفه پـيـروى مـى كرد, و شايد ملقب شدن وى به فراء به خاطر موشكافى و دقت در كلام بوده است .

اين مطلبى است كه ابوالفضل فلكى در كتاب خود الالقاب گفته است .فـراء بـه سـطـحـى از عـلـوم مختلف دست يافته بود كه ثمامة بن اشرس (معتزلى ) در وصف وى مى گويد: من چون هيبت علم را در او ديدم در محضرش نشستم و او را دريايى ازلغت و شخصى منحصر بفرد در نحوه و فقيهى عارف به مسائل مورد اختلاف امت , درفقه و فردى ماهر در نجوم و آگـاه به طب و آشناى با جنگها و اشعار عرب يافتم .

فراء باخلفا و حكام وقت رابطه داشت و همين امر موجب ترقى و ثروت او شده بود و زندگانى او را تضمين مى كرد.
او با هارون الرشيد نيز رابطه داشت و شايد اين ارتباط به كمك استادش كسانى بر قرار شده بود.قـطـرب نـقـل مـى كند كه فراء بر هارون وارد شد و چون لب به سخن گشود مرتكب چنداشتباه گـشت .

جعفر بن يحيى به هارون گفت اى فرمانرواى مومنان , فراء به هارون به فراءگفت : آيا تو به اشتباه سخن گفتى ؟ فراء پاسخ داد: يا امير المومنين طبع باديه نشينان سخن گفت بر فصاحت و درسـت گـفـتن و طبع مردمان شهرنشين بر اشتباه گفتن است , و من هرگاه مواظبت كنم , اشتباه نمى كنم ولى چون به طبع خويش برگردم دچار اشتباه مى شوم , هارون سخن وى را نيكو شـمـرد, در اين باره تصور مى رود كه سبب لكنت زبان فراء به واسطه حضور هارون بوده كه او در سـخـن خود اشتباه كند, زيرا اولين بار بود كه اوبا خلفا و حكام تماس مى گرفته و تواضع در برابر خـلـيـفـه او را دچار لكنت زبان كرده است .

از اين رو, وى علت غلطگويى خود را بيان كرد و دليل خـوبـى آورد.به اين ترتيب ,فراء با خليفه عباسى هارون رابطه بر قرار كرد و از اين طريق به مقام و مـوقـعـيت و ثروتى دست يافت و به ادامه اين رابطه نيز تمايل داشت و نيز مى بينيم كه او به دربار هـارون رفـت و آمـد مـى كـرد و تـوسـط او بـا ثـمـامة بن اشرس – كسى كه مامون مقام علمى او رامى شناخت و دستور مى داد او را به حضور بياورند – ملاقات مى كرد.

تـمـام و مـنـزلـتى را كه فراء نزد مامون پيدا كرد مى توان از خبرى كه ابو بريده وضاحى آن رانقل مى كند, به دست آورد.خليفه مسلمين مامون به فراء سفارش كرد كتابى تاليف كندكه اصول نحو و آنـچـه از عـرب شـنيده شده در آن گرد آمده باشد, آن گاه دستور دادحجره اى در دربار به او اختصاص دهند و به منظور برآوردن نيازهايش كنيزان و غلامانى در اختيار وى بگذارند تا او بدون تعلق خاطر به چيزى به كار خويش بپردازد.

آنها پيوسته در خدمت وى بودند و حتى هنگام نماز را بـه او اطلاع مى دادند.مامون نويسندگان وكارگزاران و كارپردازان خود را ملزم كرده بود كه با فراء همكارى كنند, نويسندگان درنوشتن كتاب به او كمك مى كردند تا اين كه كتاب الحدود را تـصنيف كرد و مامون دستور داد تا نوشته هايش را جزء كتابخانه ها قرار دهند, و پيداست كه تاليف الـحـدودبـعـد از مـراحلى از قبيل تقرير و مناظره پيرامون موضوع كتاب صورت گرفته است , چـنـان كـه ابـن نـديـم در خـبـرى از ابوالعباس ثعلب نقل مى كند: علت املاى الحدود اين بود كـه گروهى از شاگردان كسائى نزد او رفتند و از وى تقاضا كردند كه اشعار نحوى را بر آنان املاء كـنـد, او پذيرفت و چون جلسه بعدى تشكيل شد, به يكديگر گفتند اگر اين كار به همين منوال ادامـه يـابد كودكان هم علم نحو را فرا مى گيرند.

بهتر است او را از تدريس نحو باز داريم , و چون سـخـن آنـان بـه گوش فراء رسيد خشگمين شد و گفت : شما از من تقاضاى املاى نحو را كرده بوديد و چون به اين كار پرداختم در مجلس درس حاضرنشديد, به خدا سوگند تا زمانى كه دو نفر در مـجـلـس درس حـضـور يابند نحو را به آنهااملاء خواهم كرد, و به اين ترتيب او شانزده سال به املاى نحو پرداخت و ما مباحث اين كتاب را در فهرست ابن نديم مى يابيم .

مامون , نسبت به فراء و دانش او اعتماد داشت , او را معلم فرزندان خود كرد وى نيز درزمان مامون بـا عبداللّه بن طاهر ارتباط يافت و كتاب البهى را كه درباره تلفظ اشتباه الفاظ وكلمات بين مردم بود براى او تاليف كرد.بـدين سان در مى يابيم كه فراء روابط خود را با دولتمردان و روسا گسترش داد و كتابهاى علمى خـويـش را براى آنها تاليف كرد, كتابهايى كه ما عناوين آنها را در ماخذى كه به شرح زندگى وى پـرداخـته اند, خواهيم يافت , ولى آنچه در اين بحث براى ما اهميت دارد,كتابهايى است كه فراء در زمـيـنـه مطالعات قرآنى نوشته است .

همچنان كه تذكره نويسان كتب زير را در رديف تاليفات وى ذكر كرده اند:

1 – المصادر فى القرآن

2 – الجمع والتثنيه فى القرآن

3 – الوقف والابتداء

4 – اختلاف اهل الكوفة والبصرة والشام فى المصاحف

5 – معانى القرآن (كه موضوع بحث ماست ).

ابـوالـعـبـاس ثـعـلـب دربـاره چـگـونـگى تاليف اين كتاب مى گويد: فراء كتاب معانى القرآن را بـه شـاگردانش املا كرد كه يكى از پيروان او به نام عمر بن بكير كه نديم حسن بن سهل بودبراى فـراء نـامه اى نوشت به اين مضمون كه امير حسن بن سهل چيزهايى از قرآن از من سوال مى كند و مـن پـاسـخى براى گفتن ندارم , اگر موافق هستى , اصولى را براى من گردآورى كن يا در اين مـورد كـتـابى بنويس كه بدان مراجعه كنم [مفاد] و آن را انجام دهم .

فراء شاگردانش را به گرد خـويش فرا خواند و گفت : بياييد تا كتابى در مفاهيم قرآن بر شما املاكنم و روزى را براى شروع ايـن كـار تـعـيين كرد و در مسجد بود كه مردى در آن جا مشغول گفتن اذان بود و با مردم نماز مى گزارد فراء به او گفت : سوره فاتحه را قرائت كن تا ما آن راتفسير كنيم و سپس به تفسير همه سوره قرآن بپردازيم .
مرد سوره فاتحه را خواند و فراءآن را تفسير كرد.ابوالعباس مى افزايد پيش از او كسى مانند فراء چنين تفسيرى نكرده بودو گمان نمى كنم كسى (در تفسير) بر او برترى داشته باشد.

سـلـمـة بـن عاصم و ابا نصر بن جهم دو نفر از نويسندگان فراء در املا كردن كتاب معانى القرآن شـركـت داشـتـنـد و يـاقوت [حموى در معجم البلدان ] از قول بريده و ضاحى مى نويسد: ما قصد داشـتـيـم كـسانى كه براى املاى كتاب معانى القرآن اجتماع كرده بودند.

بشماريم ولى به خاطر كثرتشان نتوانستيم عده آنها را به طور دقيق ثبت كنيم و چون فراءاز املا كردن اين كتاب فراغت يـافـت , نـويـسندگان آن را براى خود ذخيره كردند تا به اين وسيله براى خود مال و ثروتى كسب كـنـنـد و گـفـتـنـد: اين كتاب را به كسى نشان نمى دهيم جز آنهايى كه بخواهند آن را برايشان بـنويسيم و در ازاى هر پنج ورق يك درهم بپردازند,مردم به فراء شكايت كردند, او نويسندگان را فـراء خـوانـد و با آنان در اين باره صحبت كردو گفت : به مردم نزديك شويد تا براى آنها سودمند بـاشـيـد و خودتان نيز نفع ببريد, ولى آنان از گفته وى سرپيچى كردند.

آن گاه فراء [ناگزير] به مردم اعلان كرد كه مى خواهدكتاب معانى القرآن را با شرحى كاملتر و بيانى مبسوطتر از گذشته املا كند.از آن پس درمسجد نشست و به املاى آن پرداخت و پيرامون سوره حمد صد ورق مطلب بـيان داشت , با اين عمل طولى نكشيد كه نويسندگان نزد فراء آمدند و گفتند: آنچه مردم (ازاين كـتـاب ) بـخواهند در اختيار آنان قرار مى دهيم و از آن پس در برابر هر ده ورق كه مى نوشتند يك درهم مى گرفتند.اين گونه بينش فراء نسبت به دوستاران دانش , ما را به بحث از خلق و خو و مشى ادبى او[در علم نـحو] وامى دارد.همان طور كه وى در برابر نويسندگان چنان موضع قاطعى اتخاذكرد مى بينيم كـه نـظـيـر همين موضع را در برابر علماى نحو كه قصد داشتند از تعليم نحو به مردم خوددارى كنند, اتخاذ مى كند.

پيش از اين خبرى را كه ابوالعباس ثعلب نقل كرده بود, ذكر كرديم و گفتيم كه عده زيادى از شاگردان فراء از حضور در درس خوددارى مى كردند, زيرا او نحو را به طور ساده و روان به افراد مبتدى تعليم مى داد و افرادى بودندكه نمى خواستند ديگران نحو را بياموزند و فراء چـون چـنين ديد, بر املا كردن نحو پافشارى مى كرد و مى گفت : حتى اگر دو نفر از شاگردانم در درس حضور يابند درس رااملا خواهيم كرد و به اين ترتيب شانزده سال به اين كار ادامه داد.

او معتقد بود نبايد علم تنها در انحصار گروهى از مسلمانان باشد, چرا كه زكات علم , نشر و دادن آن است .ازسوى ديگر اين اخبار بيانگر اين است كه علم فراء به قدرى مورد استقبال مردم قرارگرفته بـود كـه آنـان براى به دست آوردن تاليفات وى بر يكديگر سبقت مى جستند ونويسندگان از آنها بهره بردارى مادى مى كردند.

تذكره نويسان درباره زندگى فراء مى نويسند: او بيشتر در بغداد اقامت داشت و از اموالى كه كسب مى كرد مقدارى را ذخيره مى ساخت و چون پايان سال مى شد به كوفه مى رفت و به مدت چهل روز در آن جا با خانواده اش به سر مى برد و اموالى را كه جمع كرده بوددر ميان خويشاوندانش تقسيم , و بـه آنـان احـسـاس و نـيـكـى مـى كـرد.و مى توان گفت كه او بااين كار نيكش فردى متدين و پرهيزگار بوده است .

فراء گرچه به زيور پاره اى از خصايل نيك آراسته بود ولى از آنجا كه انسان بى عيب نيست ناگزير نشانه هايى از نقصان و عيب در او وجود داشت و چنان كه نقل شده اومتكبر, خود بين و مغرور بود و نسبت به سيبويه عناد و تعصب زيادى داشت , در عين حال كتاب او را پيوسته همراه داشت و در نحو بدان استناد مى كرد.

در شـعـر جز سه بيت از فراء بيش نقل نشده و شايد او پس از ارتباط يافتن با خلفا, نتيجه تجارب و عقايد خود را در قالب اين اشعار بيان داشته است :

لن ترابى تلك العيون بباب
ليس مثلى يطيق ذل الحجاب

چـشـمـان مردم هرگز مرا بر در خانه اى نخواهيد كسى چون من قدرت تحمل اهانت دربانان را ندارد

يااميرا على جريب من الارض
له تسعة من الحجاب

 اى كسى كه بر مقدارى از زمين حكومت مى كنى , كه نه نفر از دربانان …

جالسا فى الخراب يحجب فيه —– ما راينا امارة فى خراب در ويرانه نشسته در آن جا دربانى مى كنند, ما فرمانروايى در ويرانه را هرگزنديده ايم مرگ فراء فرا مى رسد و او در سال 207 ه .ق در سن شصت و هفت سالگى از دنيامى رود.

سلمة بن عاصم شاگرد او مى گويد: هنگامى كه فراء در بستر بيمارى افتاده بود بر او واردشدم در حالى كه او درك و عقل خود را از ست داده بود, مى گفت : اگر نصب باشد نصب است و اگر رفع باشد, رفع است , و بدين سان عالمى كه در طول زندگانى خود به نحوولغت پرداخته و هدف او به كار گرفتن آن در خدمت به قرآن بود همه عمرش را وقف اين كار كرد.

روش فراء در تفسير قرآن نـكته بسيار قابل توجهى كه در روش تفسيرى فراء وجود داشته و براى ما قابل درنگ است اهميت دادن زيـاد وى به قرائت است , و اهتمام به قرائت از اصيل ترين روشهاى عملى در مطالعات قرآنى اسـت و مـقصود از بررسى اين روش عملى تصحيح قرائت وضبط درست آن است , چرا كه تحريف لـفظى و به دنبال آن تحريف معنوى قرآن از تغييرقرائت ناشى مى شود, بنابر اين اهتمام به صحت تـلـفـظ, هـمـزمـان بـا اهتمام در سلامت معناى آيات قرآن موجب حفظ و نگهدارى نص قرآن از هرگونه شبهه و تحريف است .

ايـن روش عملى در قرائت به موازت ارزش آن در توثيق نص قرآن و نگهدارى آن ازتحريف , داراى ارزش حياتى و عملى قابل ملاحظه اى است , بويژه در زمانى كه كتابت رواج نداشت و اعتماد مردم تنها به ذهن و حافظه خودشان بود.

اهتمام به قرائت به طور منطقى مستلزم اهتمام ورزيدن به صنعت نحوى در متن قرآن است , زيرا اهميت دادن به ضبط دقيق حروف آخر كلمات اساس معناست , پس ضبطكلمه هم متوقف بر اين مـعـنـاسـت : هر فاعلى مرفوع و هر مفعولى منصوب و هر اسمى كه اسباب جر در آن باشد, مجرور است و همچنين است ساير ابواب نحوى …. بنابر اين ,توجه نحويين به اعراب قرآن قبل از هر چيز به مـنـظـور خدمت به معناى قرآن و روشن شدن آن بوده است و من در تحليل نصوص قرآن تلاشى خـالصانه تر و صادقانه تر ازتلاش نحويون كه در راه خدمت به نص قرآن بخصوص و متون عربى به طـور عـمـوم ,داشته از سراغ ندارم .

البته آنان گاهى چهار اشتباه جزئى نسبت به نصوص شده اند ولـى تـرديدى نيست كه تلاش خالصانه نحويين در زيبابيان كردن نص قرآن و مقاصد عاليه آن در روشـن سـاخـتن مفاهيم چيزى است كه جا دارد بدان مباهات شود, تلاشى كه [هرگز]آميخته با كـلام جعلى و پر زرق و برق نيست , بلكه همراه با بررسى عميقى است كه ما رامتوجه متن صحيح مى كند و به اشتباهات متون مى پردازد و آنچه در سبك آنها نياز به تصحيح است , تصحيح مى كند.

تاريخ تدوين كتاب معانى القرآن در نـسـخه خطى كه نزد من است و از نسخه موجود در كتابخانه عثمانيه نور,عكس بردارى شده , تاريخ كتابت آن قرن چهارم هجرى ذكر شده است .
اين نسخه ازابتداى سوره زمر تا آخر قرن را در بردارد و از طريق همين نسخه مى كوشيم با روش ابوزكريا فراء آشنا شويم .

از آغاز اين تفسير اهتمام به قرائت كه قبلا بدان اشاره كرديم , به چشم مى خورد.
1 – الف – او در مورد آيه : يخربون بيوتهم بايديهم وايدى المؤمنين , (حشر/2) مى نويسد:قراء جز ابو عبدالرحمن سلمى بر يخربون اجماع كرده اند و او يخربون قرائت كرده است , و قرائت همه آنان صـحـيـح اسـت , گـرچه جمع كردن ميان قرائت قراء نزد من پسنديده تر است , وعلت اين كه فراء قـرائت اجـمـاعـى را تـرجيح مى داد و بهتر مى دانست اين بود كه به اعتقاد وى قاريان از محدثنى پيروى مى كنند كه به تاويل قرآن داناترند.

ب – فـراء مـعـتـقـد بود كه آن قرائتى صحيح است كه موجب تغيير معنا نشود, ولى او, براى حفظ امانت علمى اصرار داشت كه كسى تاكنون چنين قرائتى نكرده است .
به عنوان مثال او در مورد آيه : الذين يجتنبون كبائر الا ثم والفواحش , مى گويد: يحى بن وثاب كبيرخوانده و از ابن عباس نقل شـده كه منظور از كبير الاثم (گناه بزرگ ) شرك است و اين تفسير موافق قرائت كسى است كه آن را بـه صـورت مـفـرد خوانده است .

ولى عموم قراء,كبائر الاثم والفواحش , قرائت كرده اند, آنان كـبـائر را شـى ء كـلـى در نظر گرفته اند با اين كه در اصل يك چيز است , به نظر من كسانى كه كـبائر قرائت كرده اند بهتر است الفواحش را جر دهند, يعنى آن را به كسر (الفواحش ) بخوانند, زيـرا عـمـوم قـراء آن را به فتحه خوانده اند تا كبائر به مجموع الاثم والفواحش , اضافه شده باشد, سپس مى گويد:كسى از قراء نديدم كه الفواحش به كسر بخواند.

2 – چنان كه گفتيم فراء به خاطر تاثير مهم قرائات در معنا به آنها اهتمام مى ورزيد.
الـف – از اين رو هميشه دوست داشت قرائات را از لحاظ معنوى توجيه كند و در پى قرائت , زيبايى مـعـنا و حلاوت مضمون را نمايان سازد, و ما اين مطلب را در ضمن مثال دنبال مى كنيم : خداوند مـتعال فرموده : قل ارايتم ماتدعون من دون اللّه ارونى , به آنها بگو به من خبر دهيد معبودهايى را كـه غـير از خدا پرستش مى كنيد, نشان دهيد (احقاف / 4).
سپس فرموده : ماذا خلقوا من الا رض , چه چيزى از زمين را آفريده اند؟) و نفرمود: ماذاخلقت وماذا خلقن , زيرا منظور خداوند بتهايند و از ايـن رو كـه آنـهـا نـيـز مـانـند سلاطين وديگران مورد خطاب , ستايش , مراجعه و تعظيم قرار مـى گرفتند, آنها را به منزله انسان وامثال او قرار داده است .
فراء به سب قرائت ابن مسعود بر اين معنا تاكيد دارد و مى گويد:عبداللّه بن مسعود من تدعون من دون اللّه , قرائت كرده و از بتها تعبير به من كرده است ودر اين تعبير, بتها به قول و عمل به طور صريح به انسان تشبيه شده اند.

ب – فـراء در تـوجـيـه مـعـنوى قرائات از يكى از وسايل مهم تفسير يعنى از شان نزول آيات كمك مـى گرفت .
به عنوان مثال , آيه : اليس اللّه بكاف عبده , را يحى بن وثاب و ابوجعفرمدنى , اليس اللّه بـكاف عباده , به لفظ جمع قرائت كرده اند, در حالى كه ديگر مسلمانان آن را به لفظ مفرد (عبده ) خـوانـده انـد, وفـراء در تـفـسير قرائت مسلمين ذكر مى كند كه قريش به پيامبر(ص ) گفتند: آيا نـمـى ترسى كه خدايان ما تو را به خاطر نكوهش از آنها,بفريبند؟ آن گاه خداوند متعال اين آيه را نـازل كرد كه : اليس اللّه بكاف عبده , (زمر/36),آيا خدا براى (حفظ و نجات ) بنده اش محمد(ص ) كافى نيست ؟ پس چگونه تو را ازغير او مى ترسانند.
سـپس فراء با نگرش كلى خود كه نسبت به داستانهاى قرآن دارد, قرائت ديگر را توضيح مى دهد و مـى گويد: كسانى كه عباده خوانده اند, گفته اند: مقصود پيامبرانند كه امتهايشان آنان را تهديد مى كردند, چنان كه قرآن سخن قوم هود را نقل مى كند كه به اوگفتند: ان نقول الا اعتراك بعض ءالـهـتـنـا بـسـوء, تنها چيزى كه درباره تو مى گوييم اين است كه بعضى از خدايان ما به تو زيان رسـانـده انـد (هـود/ 54), پس خداوند متعال كه فرموده :اليس اللّه بكاف عباده , منظور از عباد محمد(ص ) يا پيامبران پيش از اويند و هر دوقرائت صحيح است .

3 – فراء و علم نحو:

الـف – فـراء گـاهـى بـراى زيبايى معناى لفظ وجهى را نيكو مى شمرد.
او در مورد آيه :والسموات مـطـويـات بـيمينه : و آسمانها پيچيده در دست اوست (زمر/67) مى گويد:رفع سموات به باى بيمينه است و گويى خداوند فرموده : والسماوات فى يمينه و دراين صورت بهتر اين است كه مطويات منصوب وحال باشد.

ب – فـراء گاهى در تحقيق و بررسى صنعت نحو, در پى بيان وجوهى است كه ناخودآگاه موجب فـاسد شدن معنا مى شود و در مورد آيه : فاعبد اللّه مخلصا له الدين , خدا را پرسش كن و دين خود را بـراى او خـالص گردان (زمر/2), مى گويد: الدين منصوب است به مخلصا, سپس وجه ديگرى ذكـر مـى كـنـد كه در آن الدين مرفوع به له است و محلصالازم است نه متعدى و گويى چنين اسـت : اعـبـد اللّه مطيعا فله الدين , ولى اين توجيه نحوى سياق معنا را بر هم مى زند, بلكه مى توان گـفت , موجب تكرار معنا مى شود بدون اين كه چيزى بر آن بيفزايد, زيرا آيه بعد كه مى فرمايد: الا للّه الدين الخالص , معنايش كاملاهمان است كه فراء در قرائت به رفع اراده كرد است .بنابر اين اگر او به سياق بين دو آيه توجه مى داشت اين وجه دوم را ذكر نمى كرد.

ج : عـلاوه بـر ايـن كـه مـا ماخذى را براى وجوه نحوى فراء مى يابيم , گاهى مى بينيم كه اوداراى ديدگاهى جالب نيز مى باشد و به عنوان مثال در مورد آيه : واذا مس الا نسان ضر دعاربه …
نسى ما كـان يـدعـوا اليه , هنگامى كه انسان را زيانى نمى رسد پروردگار خود رامى خواند…
ولى هرگاه نـعمتى به او عطا شود كسى را كه مى خواند به فراموشى مى سپارد (زمر/ 8) مى گويد: مقصود از ما خداوند متعال است و با روش محاوره اى به بيان استعمال ما به جاى من مى پردازد كه : اگـر بگوييد چرا قرآن نسى من كان يدعوا, نگفت ؟ پاسخ من اين است كه لفظ ما گاهى به جاى مـن بـه كار رفته است .چنان كه خداوند متعال فرمايد: قل يا ايها الكافرون لا اعبدما تعبدون ولا انـتـم عـابـدون مـا اعبد, و منظور از ما در ما اعبد خداوند متعال است .
خداونددر جاى ديگرى مى فرمايد: فانكحوا ما طاب لكم من النساء, كه به جاى من لفظ ما به كار رفته است .و نظير اين است آيه : ان تسجد لما خلقت بيدى , يعنى لمن خلقت .
مـمكن است منظور از ما در نسى ما كان يدعوا اليه , چيزى باشد كه به خاطر آن چيز قبلاخدا را مى خواندند.
به هر حال شما مخيريد ضمير اليه را به ما يا به من برگردانيد,هر دو وجه صحيح اسـت , و چنان كه مشاهده مى شود بنابر هر دو و وجه معنا نيز جالب است .
حتى با وجه دوم كه فراء آن را ذكـر كرده است .اين آيه اشاره دارد به خواسته مردم ز مجسم ساختن حال حسرت و تضرع و خـوارى انـسـان فـرامـوشـكـار كـه در هـنگام زيان رسيدن به او به خدا پناه مى برد ولى در موقع برخوردارى از نعمتهاى الهى او را به فراموشى مى سپارد.

4 – حـقـيـقت اين است كه فراء مرد معنا بود, در آن دقت مى كرد و دقت و تامل از كسى مانند فراء عجيب نيست , او سخن را انديشمندانه ادا مى كرد و از سوالى كه : چگونه خداوند فرموده : ولا يرضى لـعـباده الكفر, خداوند هرگز كفر را براى بندگانش نمى پسندد(زمر/7), در حالى كه آنها كافر شـدنـد؟ پـاسـخ مـى دهد: تقدير آيه : لا يرضى ان يكفروااست , يعنى خدا (عمل ) كافر شدن آنها را نمى پسندد, نه اين كه معنايش خود كفر به معناى اسمى باشد.

5 – فـراء در بـرابر شيوه هاى قرآنى دقتهاى جالب و اساسى داشت كه حالى از هشيارى سرشار وى بود: الـف – او در بـيان شيوه ضمير آوردن در قول خداى متعال : فاثرن به نقعا: (عاديات / 4)مى گويد: مـقصود از به , بالوادى (در بيابان ) است , هر چند قبلا ذكر نشده است و اين استعمال جايز است زيـرا گرد وغبار فقط از مكان بلند مى شود و هرگاه نام چيزى شناخته شده باشد, ضمير كنايه از آن آورده مى شود, هر چند ذكرى از آن چيز به ميان نيامده باشد.
خـداونـد در سـوره قـدر مى فرمايد: انا انرلناه فى ليلة القدر, ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم [قـدر/ 1].اين آيه ابتداى سوره است و در هيچ سوره ديگرى ابتدا به ضمير نشده مگر پس از آن كه در آيـات قـبل ذكرى از مرجع آن به ميان آمده است , مانند: خم , والكتاب المبين انا انزلناه …, و در جـاى ديـگر خداوند مى فرمايد: انى احببت حب الخير عن ذكر ربى حتى توارث بالحجاب , گفت مـن اين اسبان را به خاطر پروردگارم دوست دارم تاخورشيد در حجاب پنهان شد (ص / 32), و مقصود از ضمير در توارث خورشيداست و قبلا ذكرى از آن به ميان نيامده است . 

ب – فراء از زيبايى تكرار كلمات در خصوص تعبيرهاى قرآنى و به طور كلى به كارگيرى اين روش در كلام عرب , پرده بر مى دارد.
او در مورد آيه : كلا سوف تعلمون ثم كلا سوف تعلمون , مى گويد: عرب به منظور تشديد كردن و ترساندن , كلمات را تكرار كرده است واين آيه از همين باب است , و در آيه : لترون الجحيم ثم لترونها, نيز تكرار فعل براى تشديد است .

ج – فـراء شيفته آهنگ تعابير قرآن بود, از اين رو تاملات وى در برابر نصوص قرآن وتوجهش به آن آهـنـگ در شـيوه هاى كلامى قرآن زياد بود.
او مى گويد: مقصود از قصر درآيه : انها ترمى بشرر كـالـقـصـر, الـبته آن آتش شراره اى پرتاب مى كند مانند قصرى بزرگ (مرسلات / 32) منظور از قـصـر بنايى از بناهاى بزرگ عرب است و مفرد و جمع آن عربى (فصيح ) هستند.
خداوند متعال مـى فـرمـايـد: سـيـهـزم الـجـمـع ويولون الدبر, بزودى همه كفار شكست مى خورند و پا به فرار مـى گذارند (قهر/ 45) منظور از يولون الدبر, ادبار وپشت كردن كفار است .
گويى قرآن مطابق آنـچه عرب دوست مى داشت , يعنى هماهنگى مقاطع آيات , نازل شده است , چنان كه مى بينيم در سوره قهر مى فرمايد: الى شيى ء نكر,وكاف نكر را هماهنگ با ديگر آيات اين سوره مضموم و تلفظ آن را ثـقـيـل ساخته است ,و در جاى ديگر مى گويد: فحاسبناها حسابا شديدا وعذبناها عذابا نكرا, (طـلاق / 8), وقـراء اتـفـاق نـظـر دارنـد كـه قرائت اين آيه آسان و روان ولى آيه نخست سنگين و دشـواراست , و نظير اين است كه : والشمس والقمر بحسبان : (رحمن / 5), و نيز مى گويد: جرآءمن ربك عطاء حسابا, (نبا/ 36) به اين ترتيب مقاطع آيات هماهنگ با يكديگر آمده است و اين هماهنگى و نـظـم در آبات قرآن بيش از آن است كه در اين كتاب بيان شود و شماخواننده عزيز ان شااللّه , به ذكر همين چند مورد اكتفا خواهيد كرد.

6 – فـراء در تفسير كلمات قرآن , آنچه در تفاسير يا در كلام عرب , يعنى لغويين نقل شده است ذكر مى كند.
الف : به عنوان مثال , او در مورد قول خداى متعال : وحاق بهم , (نحل / 34), مى گويد: اين جمله در كلام عرب به معناى عاد عليهم (به آنها برگشت ) مى باشد و در تفسير آمده است : حاق بهم , يعنى احاطبهم ونزل بهم , (آنها را احاطه كرد و بر آنها نازل شد).و نيز مى گويد: كلمه زخرفا, (زخرف / 35) به معناى طلا است , و در تفسير آمده است :نجعلها لهم مـن فـضـة ومـن زخـرف مـا بـراى آنها خانه هايى از طلا و نقره قرار مى دهيم فراءدر اين گونه تفسيرها, بازگو كننده نظر صحابه و تابعين يا بيان كننده تفسير لغويين بارعايت اختصار است .

ب – در عـيـن حال او با ذكر شان نزول يا رويدادهاى تاريخى نقل شده پيرامون آيات قرآن , از خود علاقه زيادى درباره روشن ساختن معناى آيه , نشان مى دهد, وى به دنبال بحث از آيه : وقال الذين كـفـروا لـلـذين آمنوا لوكان خيرا ماسبقونا اليه , كافران درباره مومنان گفتند.اگر (اسلام ) چيز خـوبـى بـود هـرگـز آنها بر ما پيشى نمى گرفتند, (احقاف /11),مى گويد: چون قبايل مزينه , جهينة و غفار به اسلام گرويدند, قبيله هاى بنى عامرو غطفان و اشجع و اسد گفتند: اگـر اسلام آوردن خوب بود, چوپانان هرگز بر ماپيشى نمى گرفتند.اين است تعبير قول خداى متعال : لو كان خيرا ماسبقونا اليه .
و در مورد آيه : قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى , بگو من هيچ پاداشى از شما بررسالتم درخواست نمى كنم , جز دوست داشتن نزديكانم (شورى / 23).
ذكر كرده است كه انصار هزينه اى بـراى پـيـامبر جمع آورى كردند تا در ازاى رنج و زحمتى كه از ناحيه اصحاب بر آن حضرت وارد مى شد از آن استفاده كند.آنها, آن را نزد پيامبر(ص ) آوردندگفتند: خداوند متعال ما را به وسيله تو هدايت كرد و تو فرزند برادر (مهاجر) ما هستى .
اين مال را بگير و صرف مخارج خود كن حضرت از قبول آن خوددارى كرد و خدا آيه مورد بحث را نازل فرمود كه : اى پيامبر به آنان بگو من در برابر رسـالـتـم مـزدى از شمامطالبه نمى كنم , جز اين كه شما خويشان و نزديكان مرا دوست بدارييد.
ابن عباس گفته است : منظور از قربى خويشاوندان رسول خدا(ص ) از قريش هستند.
فـراء بـعد از روش تفسيرى خويش , خود را در چارچوب نوشته هاى آن دسته از مفسران كه به نقل مطالب پرداخته اند, محدود ساخته است , زيرا او مطالبى را از تفاسير آنها نقل وشان نزولهايى را كه نقل شده , ذكر مى كند.

7 – فراء با معتزله دمساز بود, و شما – در پى جانبدارى او از مكتب اعتزال – گرايش به آزادى اراده انسان را در تفسيرش مى بينيد – ولى نه با پا فشارى يك فرد كلامى – و بدون اين كه او تفسير را در خـدمـت افكار و گرايشهاى خود قرار دهد, تفسير او, تفسيرى ساده و بى آلايش است .
و در تفسير آيـه : فاطهمها فجورها وتقواها, (شمس / 8) مى گويد: يعنى خداوند راه خير و شر را به نفس آدمى مـعـرفى كرد, و اين آيه نظير آيه : وهديناه النجدين ,و او را به خير و شر هدايت نموديم (بلد/ 10), است .
فراء ذر تفسيرش آيات مربوط به صفات پروردگار را به گونه اى شرح مى دهد كه هيچ عقيده اى را مخدوش نمى سازد.
او در تفسير آيه : يداللّه فوق ايديهم , (فتح / 10) مى گويد:يعنى در وفاى به عهد دست خدا بالاى دست آنهاست .
پـس روش فـراء در تـفـسير, ابتدا و قبل از هر چيز به فرهنگ اصيل عرب متكى است ,فرهنگى كه عـناصر مختلف آن از اولين كتاب عربى يعنى قرآن و پس از آن حديث الهام مى گيرد و در مرحله بعد بر تفاسير منقوله از رسول خدا(ص ) و صحابه و تابعين استواراست .
سپس زبان و ادبيات و تاريخ عرب را مى توان نام برد كه فراء با تكيه بر همه اينها و اهتمام و توجه او در قـدم اول بـه تـصـحيح قرائت و ضبط صحيح آن اقدام به تفسير آيات قرآن مى كرد.او در درك اسرار زيبايى كلام در تعبيرات قرآن داراى حواسى روشن و سالم بود.

روشهای تفسیر قرآن//سیدرضا مودب

زندگینامه استاد عبدالجلیل بشرویه ای«بدیع الزمان فروزانفر» (۱۳۴۹-۱۲۷۶ش)

استاد فروزانفر
  
عبدالجلیل در تیرماه ۱۲۷۶ شمسی, در بشرویه از توابع طبس, در خانواده ای از اهل علم و فرهنگ به دنیا آمد. بعدها لقب بدیع الزمان را از قوام السلطنه, والی خراسان گرفت و فروازانفر را به عنوان نام خانوادگی خود برگزید. پدرش شیخ علی,‌پسر آخوند ملا محمد حسن قاضی است که هر دو شاعر و فقیه و طبیب بودند و نسلشان به ملا احمد تونی, از علمای معاصر شاه عباس صفوی می رسد. مقدمات علوم دینی را در زادگاهش آموخت و در سال ۱۲۹۸ به مشهد آمد و پس از دو ماه پای درس ادیب نیشابوری نشست تا علوم ادبی و منطق را فرا گیرد.
   
این شاگردی تا سال ۱۳۰۲ ادامه داشت. چندی نیز از محضر حاج میرزا حسین سبزواری بهره برد و اصول و بعضی مباحث فقه را نزد حاج شیخ مرتضی آشیتیانی و بخشی را نزد حاج شیخ مهدی خالصی فرا گرفت. برای آنکه وقتش بیهوده تلف نشود, به جای گرفتن حجره در مدرسه, اتاقی در کاروان اجاره کرد تا با فراغت کامل درس بخواند. کمتر کسی را می پذیرفت,‌حتی روزهای پنج شنبه و جمعه که همه تعطیل بودند, او یک دوره معلقات سبع را نزد ادیب خواند. فروزانفر در آن سال ها از شاگردان شاخص و خاص درس ادیب به شمار می رفت.
 
در همان آغاز جوانی طبع شعری هم داشت و با توجه و آگاهی به دو زبان فارسی و عربی قصاید غرایی به هر دو زبان می سرود. در کنار تلاش علمی و جدیت, آنچه در آن سال ها موجب پیشرفت او شد, هوش سرشار و ذهن و قاد وی بود. دیگر محیط مشهد برای پیشرفت و پرورش ذوق خود کافی نمی دید، علی الخصوص که این پیشرفت او حسادت و رشک هم درسان را نیز برانگیخته بود. پس در سال ۱۳۰۳ شمسی در تهران به تهران آمد و حجره ای در مدرسه سپهسالار گرفت و یه دوره شرح اشارات و شفا و کلیات قانون را نزد میرزا طاهر تنکابنی و فقه و اصول و قواعد علامه را در محضر آقا حسین نجم آبادی فرا گرفت. علاوه بر آن تحریر اقلیدس و قسمت الهیات کتاب اسفار را نزد آقا مهدی آشتیانی خواند و شرح چغمینی و محبسطی را نزد ادیب پیشاوری.
 
  فروزانفر استادش ادیب پیشاوری را ابوعلی سینای ثانی و تالی ابن رشد و ابوریحان می دانست و می گفت: «برکت صحبت و فیض مجالستش در تطور و تحول افکار این ضعیف و نظر وی در فهم و تشخیص اشخاص و معرفت درجات شعرا تأثیر به سزا داشت.»(۲)
 
جز ادیب با شمس العلما گرکانی، صدرالافاضل، میرزا خان نائینی، شاهزاده افسر، فروغی، علامه قزوینی حشر و نشر دائمی داشت و در محافل ادبی شرکت می جست. در سال ۱۳۰۵ به توصیه ی شمس العلما گرکانی و به جای تدریس فقه و اصول و عربی و ادبیات را در دارالفنون بر عهده گرفت.(۳)
 
 هم چنین سال بعد در مدرسه حقوق منطق نیز درس داد. با تأسیس دارالمعلمین عالی در سال بعد، تدریس ادبیات فارسی و عربی را به وی سپردند و همکار استادان بزرگ آن عصر چون ملک الشعرا بهار، رشید یاسمی، نصرالله فلسفی، عباس اقبال آشتیانی، بهمنیار، سعید نفیسی، همایی، شفق و سیاسی گردید.در سال ۱۳۱۰ به استادی تفسیر قرآن و ادبیات عرب در مدرسه ی سپهسالار نیز برگزیده شد و پس از تأسیس دانشکده ی معقول و منقول در سال ۱۳۱۳ معاونت آن جا به او واگذار گردید.
   
هم زمان ریاست مؤسسه ی وعظ و خطابه را نیز بر عهده داشت. در دانشکده ی معقول و منقول نیز تصوف درس می داد. او در هدایت و تقویت بنیه ی علمی دانشکده از طریق جلب استادان و تنظیم برنامه های مفید نقش مهمی داشت. یکی از خدمات او در آن سالیان کوشش فراوان برای تأسیس دوره ی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران بود. گرچه بسیاری با آن مخاالفت می کردند اما با عزم جدی او در سال ۱۳۱۶ این دوره تأسیس شد و استادان نسل دوم و سوم تاکنون حاصل این تلاش ارزنده هستند.
 
در سال ۱۳۱۴ رساله ی دکتری خود را با عنوان «زندگانی مولانا جلال الدین رومی» نگاشت تا بتواند رتبه ی استادی را دریافت کند. علامه دهخدا، سید نصرالله تقوی از ممیزان و داوران رساله ی وی بودند. از آن پس توانست به عنوان استاد تاریخ ادبیات به تدریس در دانشگاه تهران بپردازد. در همین سال بود که کتاب «سخن و سخنوران» را نگاشت که در آن سال ها منبع اساسی و مهم ادبیات ایران به شمار می رفت.
  
سمت ها
  
در همان سال نیز به عضویت فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی برگزیده شد و جزو اعضای اولیه و پیوسته ی آن گردید. او همچنین به عضویت شورای علمی معارف درآمد.
در سال ۱۳۲۳ ریاست دانشکده ی معقول و منقول را برعهده گرفت و بیست و سه سال بر این شغل باقی بود تا آن که در سال ۱۳۴۶، پس از چهل سال خدمت فرهنگی بازنشسته شد. در طول این سالها مشاغل دیگری هم داشت؛ از جمله عضویت هیئت علمی رئیسه ی نخستین کنگره ی نویسندگان ایران(۱۳۲۵)، عضویت در مجلس شورای سنا و مجلس شورای ملی(۱۳۲۸- ۱۳۳۱).
 
پس از بازنشستگی به درخواست گروه زبان و ادبیات دانشگاه تهران و به دلیل نیاز علمی دانشگاه، تدریس دوره های عالی را بر عهده گرفت. دانشگاه تهران به پاس خدمات علمی اش استادی ممتاز را به او اعطا کرد.
  
وی از جمله ی مؤلفان کتاب های درس نیز بود و یک دوره منتخبات ادبیات فارسی برای سال های اول، دوم، سوم با همکاری دکتر زرین کوب و منوچهر آدمیت برای دبیرستان ها تألیف کرد. متون انتخابی به لحاظ دقت در انتخاب و توضیحات بی نظیر است. همچنین در تألیف دستور زبان فارسی برای دبیرستان ها همکاری کرد.
  
سفرهای استاد فروزانفر 
  
فروزانفر سفرهای علمی متعددی به خارج از کشور داشت؛ از جمله
سفر به لبنان و راه اندازی کرسی زبان فارسی،
شرکت در کنگره ی اسلامی پاکستان،
بازدید از مؤسسات فرهنگی و خاور شناسی امریکا و انگلیس،
زیارت آرامگاه مولانا درترکیه،
مأموریت های متعدد فرهنگی به افغانستان، و عربستان و اردن و سوریه، سفر به مراکش و سخنرانی و گرفتن نشان عالی دولت مراکش.
  
رحلت
  
سرانجام در روز چهارشنبه ۱۶ اردیبهشت سال ۱۳۴۹ به علت سکته ی قلبی در بیمارستان مهر درگذشت و پس از تشیع جنازه ی باشکوهی، مجاور امامزاده حمزه، در حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد. علامه همایی در مجلس ختم او سرود:
 
«بر فرورانفر نه، بر اهل ادب باید گریست.»
 
استادان بسیاری در سوگ او نوشتند و سرودند؛ از جمله استاد مظاهر مصفا در مرگ او سرود:

ای جلال الدین بیارا خوان که مهمان می رسد
نور صفه، شمع ایوان، زیور خوان می رسد

خیز ای مهر منیر روم، ای خورشید بلخ
کافتاب روشن ملک خراسان می رسد

ای سلیمان دیار عشق، بنشین بر سریر
کاصف بن برخیا یار سلیمان می رسد

ز آرزوی دختر ترسای گیتی گشته باز
اینک اینک کعبه جویان پیر سمعان می رسد

عاشقان دیرین فروزانفر به شوق کوی دوست
با دل بیدار و با فر فروزان می رسد

ای دریغا دفتر آرایی قلم افکنده است
کز پس او دفتر آرایی به پایان می رسد(۴)….

 پس از درگذشت استاد مجموعه ی مقالات و اشعار او انتشار یافت. کتابخانه ی او نیز پس از مرگ به دانشگاه تهران اهداء شد. مطالعه ی شخصیت علمی و اخلاقی استاد فروزانفر درس آموز است. در بُعد علمی به قول خود وی از ادب پیش از اسلام و بعد از اسلام چیزی نبود که نداند.(۵) این نکته ادعایی صرف نبود؛ تسلط بر بیان مطلب و وسعت دایره ی اطلاعات در تمامی پژوهش عا و نوشته های علمی وی مشهود و محسوس است.
  
دانش او محدود به ادب فارسی نمی شد بلکه در ادبیات قدیم عرب دارای مقامی شامخ بود و در سخن گفتن و نگارش مسلط. او ادیبی جامع و بصیر و توانا در تمامی زمینه های لغت،‌نحو، صرف، معانی و بیان و بدیع و نقدالشعرا بود. عادت داشت تا کتابی را که تازه به دست آمده بود نمی خواند بر زمین نمی گذاشت. به گفته ی دکترمحجوب «فروزانفر دانشمندی نکته سنج،‌استادی محقق و مدرسی بی نظیر بود. او نمونه ی مردان خود ساخته بود.»(۶)
 
  او به گفته ی دکتر اسلامی ندوشن «دریایی از معلومات و اطلاعات مربوط به ادب و فرهنگ ایران بود»(۷) همچون دایرهٔالمعارفی زنده و برآورنده ی نیاز همگان بود و چنان احاطه ای بر کار و کلامش داشت که سخنش حجت و بی نیاز از مراجعه به مآخذ بود. در تمامی زمینه ا اطلاعات کافی داشت حتی موسیقی؛ چنان که با کلنل وزیری در جهت سامان دهی به موسیقی همکاری می کرد. (۸)
  
«در کار تحقیقات ادبی به سابقه ذوق، بسیاری از اصول تحقیق و به شیوه ی اروپائیان را دریافته بود. طرز تحقیق او کاملاً اروپایی بود. اقوال را با محک عقل و حتی گاه نوعی آمارگیری می سنجید.»(۹) تحقیقات محمد قزوینی و روش علمی او در بدیع الزمان تأثیر عمیقی بخشیده بود. دقت و احتیاط در نقد متون و تصحیح آثار را باید آموخت.»(۱۰) یک بُعد تحقیقات او یافتن و کشف نکته های تازه است و این نبود مگر به مدد هوش و نبوغ او. بی دلیل نیست که ایرج افشار او را «یکی از بنیان گذاران نقد ادبی ایران می داند.»(۱۱)
 
 روش نقادی استاد
 
 در نقادی شیوه ای دقیق و متین به کار برد و با جمع بین ذوق و علم، نقدی لطیف و قوی پدید آورد. او اصول نقد کهن را با شیوه های انتقادی جدید درآمیخت و معتقد بود برای جان بخشیدن به ادبیات باید با ادبیات اروپایی ارتباط برقرار کرد. نمونه ای از این تحقیقات مقاله ی عالمانه ی ،«قدیم ترین اطلاع از زندگی خیام» است که نمونه ای از پژوهش های ممتاز فروزانفر از شیوه ی قدما در نقد انتقاد می کند و آرای انتقادی آنان را مبهم، ضعیف و مبتنی بر ذوق و به دور از اصول و قواعد مرتب می داند.(۱۲)
 
 با وجود تأثیری که فروزانفر از روش های تحقیق فرنگ، نه به طور مستقیم، بلکه به واسطه ی آشنایی با قزوینی و تقی زاده پذیرفته بود، شیفته نبود بلکه میزان آشفتگی او به ادب کهن فارسی و عرفان ایران بر همگان معلوم است. پژوهش های او در زمینه تاریخ ادبیات ایران، مولوی شناسی، عطار شناسی و تصحیحات جملگی مبین روش های تازه و ابتکار وی در تحقیق است. در کنار تحقیق و پژوهش، یکی از بارزترین ابعاد شخصیتی او تربیت نسلی پژوهنده و عالم بود که پس از او سالیان دراز به خدمات علمی پرداختند.
  
شاگردان و ترببیت یافتگان استاد فروزانفر
  
طبقه ی اول ادبای معاصر و از پایه گذاران آموزش های دانشگاهی است که شاگردان و ترببیت یافتگان او اکنون از نامداران عرصه ی ادبیات معاصر هستند؛
 

استادانی چون:

  1. دکتر زرین کوب،
  2. دکتر شهیدی،
  3. دکتر شفیعی،کدکنی،
  4. دکتر علی محمد حق شناس،
  5. دکتر حسین خطیبی،
  6. دکتر سادات ناصری،
  7. دکتر امیر حسین یزدگردی،
  8. دکتر ضیاءالدین سجادی،
  9. دکتر مظاهر مصفا،
  10. دکتر معین،
  11. دکتر اسماعیل حاکمی،
  12. دکتر حمیدی،
  13. دکتر بحرالعلومی،
  14. دکتر خانلری،
  15. دکتر احمد علی رجایی،
  16. دکتر احمد مهدوی دامغانی،
  17. دکتر محمد جعفر محجوب،
  18. دکتر غلامحسین یوسفی
  19. و ده ها استاد ممتاز و برجسته ی دیگر.
 
 نحویه تدریس استاد
  
در هنگام تدریس به درس و کلاس مسلط بود. در مباحثی که وقوف نداشت، وارد نمی شد. شاگردان به دلیل بیان شیوا و عمیق و مستند استاد از کلاس لذت می بردند و گذشت زمان را نمی فهمیدند. روش او دادن دید وسیع بود. معانی کلی را آرام آرام و جزء جزء در قالب الفاظ می ریخت. هیچ سخنی را بدون مآخذ نقل نمی کرد. درس او جنبه ی تفریح داشت؛ یعنی منفعت و لذت توأماً حس می شد.
  
در کلاس اهل ظرافت و مزاح بود که گاه به طنز نیش دار بدل می شد که بسیار سریع الانتقال و حاضر جواب بود. در لا به لای درس نکات ظریفی نقل می کرد. به دلیل داشتن همین ویژگی ها بود که هیچ گاه شاگردان در کلاسش غیبت نمی کردند در طول قریب پنج سالشاگردی او، هرگز درسش را ترک نگفتم ، یک مطلب مکرر یا مبتذل ا زاو نشنیدم حتی شوخی های او، احوال پرسی های او چیزی به دانشجو می آموخت. »(۱۳) حضور ذهن عجیبی داشت.
  
همان رو زاول تمام دانشجویانش را به خاطر می سپرد، بعد در باب صفات، خصوصیات، علایق و روابط، خانواده، کار و مطالعات دانشجویانش می پرسید و به خاطر می سپرد؛ حتی جای افراد را به خاطر داشت.تکیه کلامش هنگام تدریس «توجه می کنید!» بود. غالباً دانشجویان را فرزند خطاب می کرد و هنگام خواندن شعر و تلفظ کلمات به خراسانی متمایل بود. حسن خلق و سلوکش با دانشجویان، زبان زد بود. در کلاس مؤدب، متین، موقر و مهربان بود.
  
الفاظ سبک به کار نمی برد. حرف زدن معمولی او هم فصیح و بی غلط بود. چنان رسا سخن می گفت که گویی قبلاً مطالب را نوشته و حفظ کرده است. هنگام پاسخ به سؤالات با حوصله بود و با موشکافی و اقامه ی دلیل و آوردن مثال های فراوان از گنجینه ی حافظه اش پاسخ می داد. هنگام تدریس پشت میز و بر سکو نمی رفت. صندلی خود را در همان ردیف جلو قرار می داد،‌ابتدای جلسه ی قبل رابه طور مختصر بیان می کرد و در پایان نیز موضوع بحث جلسه ی بعد را می گفت تا دانشجویان مطالعه کنند. بر تمامی دروس تسلط کافی داشت؛ خصوصاً مثنوی و مضامین آن، که توأم با عشق و اعجاب آور بود.
  
طبعی شوخ و نکته گو داشت. شوخی های او به جا، ظریف و نکته آموز بود، شاید لطایف و شوخ طبعی های به یاد ماندنی در ذهن شاگردانش بالغ بر مجموعه ای قطور شود. دکتر اسلامی ندوشن می نویسد: «فروزانفر بی تردید نافذترین استاد ادبیات فارسی در تاریخ دانشگاه ایران بوده است و شاگردانش از او بیش از هر استاد دیگر خاطره به یاد دارند. این به علت جودت ذهن، فصاحت بیان، حافظه ی قوی و نکته سنجی های رندانه ی اوست.(۱۴)»
  
دکتر محجوب درباره ی حافظه ی او می نویسد: «در مورد فروزانفر چه بگویم؟ برای این که خداوند تاکنون چنین حافظه ای، چنین درک و موقع شناسی و ذوقی نیافریده است.(۱۵) »بسیاری شعر و مثل و حکمت فارسی و عربی و آیات و احادیث رادر حافظه داشت و هر وقت که می خواست به آسانی از گنجینه ی خاطر بر می گزید و چاشنی سخن خود می کرد؛ یا از این رو سخنش همیشه به مقتضای حال و مقام و حاوی نکته سنجی های لطیف بود. سحر خیز و راه پیما و طبیعت دوست بود. در دو دهه ی آخر عمر بسیار سفر می کرد. خوش سفر و خستگی ناپذیر بود.
  
مهدی بامداد در شرح حال رجال ایران او را به عنوان مردی زیرک، زرنگ و موقع شناس معرفی می کند و می نوسید: « و این که او چاپلوس،‌ابن الوقت و در جلب اشخاص و مخاطبان خود بسیار زبر دست بود. در ظرف چند ثانیه یا چند دقیقه،‌چندین عقیده ی متضاد پیدا می کرد. (۱۶) »این خرده را دیگران(۱۷) نیز بر او گرفته اند که اهل اغراق و مبالغه بود و به همان نسبت از تحسین دیگران در باره ی خود خشنود می شد. گاه تحت تأثیر واقعه ای اغراق گویی را از حد می گذراند و گاه در حق برخی سخنان ستایش آمیز می گفت و در غیاب آنان به نکوهش می پرداخت.
 
دیگر ایرادی که بر او گرفته اند، ورود او به سیاست است. «فروزانفر» یکی از شخصیت های بسیار جذاب ایران معاصر بود که شگفتگی وجود خود را در حسن ارتباط با قدرت حکومتی می جست و از خار خار تعین های سیاسی بر کنار نبود.(۱۸ )» این علاقه تا حد زیادی اوقات عزیز او را به هدر می داد و در عین حال از قدر او می کاست، در حقیت همین علاقه به کارهای غیر علمی بود که او را در سال های آخر عمر،‌قدری بیش از حد خسته کرد و خیلی مأیوس.(۱۹)» حتی دکتر شفیعی کدکنی(۲۰) مانع اصلی در راه شاعری اش را مشغله های اداری و سیاسی می داند، از لقب بدیع الزمان گرفتن از فرماندار مشهد تا سناتور انتصابی شدن، چنان که عباس اقبال در قطعه ای به مطلع زیر او را نکوهش می کند:
 
استاد یگانه، ای فروزانفر
رفتی به سنا چه کار بدی کردی.
  
اما سیاسی بودن او از نوع سیاسی بودن بهار نبود. بهار در طول نیم قرن کار سیاسی پیوسته درافت و خیز بود. و گاه در زندان، گاه در مجلس، مبارزی تند و تیز.
  
نثر استادفروزانفر
  
استاد فروزانفر نثری بلیغ و استوار به فخامت و متانت قدما دارد بدون تعقید و دوری از فهم عامه، نثر او درعین سادگی و روانی نثر معاصر در نهایت پختگی و انسجام است؛ چنان که سر مشق پیروی است. دکتر شفیعی کدکنی در توصیف نثر او می نوسد: «در قلمرو نثر معاصر از پخته ترین و استوارترین نثرهای قرن اخیر است؛ نثری زنده، پویا با مجموعه ی متنوعی از ترکیبات و مفردات ساختارهای نحوی جان دار شعر قدما و نثر قدما که از صافی انتخابی هوشیارانه گذشته، به گونه ای طبیعی در متن این سادگی و روانی حضور یافته است. با این همه کوچک ترین نشانه ای از صنعت در آن راه ندارد و نثری شیرین و جذاب است.
  
نثر او در شیوه ی خاص خودش یعنی نثر باستان گرای غیر مصنوع با آگاهی از امکانات نثر قدمایی، عالی ترین نمونه ی نثر فارسی معاصر است.(۲۱) » دکتر حسین خطیبی درباره ی شیوه ی نثر او علاوه بر ذکر جذابیت و شیوایی و سرمشق بودن اشاره می کند. «عبارت او از حیث کوتاهی و به هم پیوستگی جمل و دوری از حشو و زواید سادگی و روانی….چنان که دانه ی ریگ در قعر آن بتوان شمرد و بیضه ی ماهی از فراز آن بتوان دید.(۲۲) دکتر زرین کوب و دشتی(۲۳) و دیگران بر این نکات تأکید داشته اند. در مجموع می توان گفت، احمد بهمنیار و سعید نفیسی و فروزانفر از بنیان گذاران نثر دانشگاهی هستند.
نمونه ای از نثر استاد را با عنوان درس املا ـ که تلخیص و گزیده ی آن است ـ با هم می خوانیم:
 
  درس املا
  
یکی از مشکلاتی که در دبستان ها و دبیرستان ها بدان بر می خوریم و پیوسته در آن مناظره و بحث می رود، املا و طرز نوشتن کلمات است که از محیط مدرسه به خارج هم سرایت کرده و بعضی اوقات در میانه ی فضلا و کسانی که دوستدار انتساب به فضل و فضلا می باشند هم مورد بحث واقع می شود و آن را بعضی بدی خط می دانند و به عقیده ی یک دسته تنها سبب آن بی دانشی نویسنده و عدم اطلاع اوست. چندان که اگر در بسیاری از علوم و فنون مهارت داشته و به فکر توانای خود معضلات فنی را گشوده و حل کرده باشد ولی مثلاً تمنا را با یا ننویسد، می گویند هیچ نمی داند و از هیچ حقیقتی آگاهی ندارد.
 
معلمان و آموزگاران ـ که با طبقه ی محصلین و دانش آموزان سر و کار دارند، به خوبی از این اشکال باخبرند، زیرا دامنه ی اشتباه املایی به حدی وسیع است که به کلمات فارسی مشهود و متداول هم سرایت کرده و غلط نوشته می شود. به گمان بنده یکی از علل عمده ی این گونه اشتباهات طرز تدریس املا و عقیده ی برخی از ما باشد که پندارند هرگاه از نوادر لغت و مفردات غریب که به گوش محصلین نخورده و حتی بیشتر فضلا هم در کتابی نخوانده یا از کسی نشنیده باشند، عبارتی چند مرتب ساخته بر محصلین املا کنند، خدمتی به زبان فارسی کرده و نویسندگان را از ارتکاب غلط رهایی بخشیده و قوه ی ادبی محصلین را بیشتر کرده اند این اشتباه است زیرا اگر هم یکی از دانش آموزان روی سختی و تکلف به پاس حرمت آموزگار که در کیش خرد و آئین عقل واجب است  آن کلمات ناهموار و زننده را فرا گیرد و درست بنویسد، چون در گفت گوی روزانه بدان ها نیازمند نمی شود و در کتب فصحا و بزرگان پیشین هم امثال آن لغات را کم تر می بیند، همین که روزگار دانش آموزی او به انجام رسید یا از آن اتاق به اتاق دیگر رفت و در خدمت آموزگاران دیگر به اکتساب فضیلت پرداخت، همه ی آن نوادر از یاد وی خواهد رفت و جز وحشت و نفرت از درس املا یادگاری از ایام گذشته نخواهد داشت.
 
به خاطر دارم چند سال پیش در یکی از خیابان های شهر می گذشتم یکی از دبستانیان پیش آمد و از بنده پرسید (توقل) به چه معنی است؟ تعجحب کردم که این خردسال نوآموز این لغت غیر مأنوس اجنبی را که بادیه نشینان نجد و حجاز هم شاید استعمال نکنند، از کجا آموخته است. پرسیدم این کلمه را کجا خوانده اید؟ نوشته ای از کیف خود بیرون آورد. گرفتم و خواندم.
 
عبارتی چند بی مزه دیدم که چون برگ خزان رسیده بی آب و رونق مانده و از دورترین لغت های عربی که سال ها پیش ادبا از استعمال آن در نظم و نثر چشم پوشیده اند، ترکیب یافته بود و لفظ توقل را بدین طریق آورده بودند«مرد بلند همت که رائد عزیمت در پیش دارد، به توقل قلل معالی نائل آید.» و معلوم شد این نوشته یکی از دروس املاست.
  
ارباب نظر و اهل بینش می دانند که آشنایی به تلفظ و املای این گونه کلکات برای هیچ یک ازن و عهدان دبستان ها و دبیرستان ها ضرورت ندارد بلکه مضر است و جز خراشیدن گوش و رنجه کردن زیاد در شنیدن و گفتن نتیجه ای نمی دهد و هرگز فضلا و ادبای متخصص ـ تا چه رسد به دیگران ـ به امثال این کلمات حاجتمند نخواهند شد.
  
وقتی در دبیرستان ها معمول شده بود که برای املا قطعاتی از تاریخ معجم و وصاف و نفثهٔ المصدور و نظایر آن انتخاب می کردند و بنده هم یکی از پیروان این طریقه بودم و از خبط و خطای خود به کلی غفلت داشتم و به خیالم که کاری سودمند می کنم و از چند سال پیش به این طرف ملتفت شدم که این رویه علاوه بر نداشتن نفع، ضرر بسیار هم دارد.
این گونه لغت ها قطع نظر از زنندگی دشوار تلفظ چون در محاوره به کار نمی رود، به خاطر هیچ یک از دانش جویان نخواهد ماند و کوشش آموزندگان بیهوده خواهد بود و هرگاه یکی از محصلین سعی کند که هر چه در ایام تحصیل آموخته از یاد نبرد و هر وقت نوشتن و گفتن آن کلمات را در ضمن الفاظ نرم و خوش آهنگ زبان فارسی بگنجاند، گذشته از آن که شنودگان به چشم تعجب و حیرت در وی خواهند نگریست، مشتی لغات نا زیبا را که نقاد روزگار به گوشه ای افکنده و مانند زرناسره از رواج افکنده، رایج خواهد ساخت.
  
علاوه بر این دیده شده که بسیاری از دانش آموزان دبستان ها یا دبیرستان ها در نوشتن الفاظ ساده ی فارسی یا عربی متداول اشتباه می کنند. به نظر من سهل ترین و مفیدترین راه برای املا و درست نوشتن آن است که آموزگاران گران مایه و دل بستگان عظمت ایران و شیفتگان زبان پارسی، لغات متداول فارسی و عربی را که مورد احتیاج روزانه ی هر ایرانی است ـ با رعایت مهم و اهم املا کنند تا بتوانند از نو ساختن الفاظی که دست فرسود حوادث گردیده و زبان امروزی ما بدان نیازمند نیست، خودداری کنند. (۲۴)
 
 شعر استاد فروزانفر
  
فروزانفر شعر نیز می سرود و مجموعه ی اشعار او به چاپ رسیده است. او از همان ایام جوانی شعر می گفت و قصاید غرای او زبانزد بود.
 
احمد علی رجایی(۲۵)  شعر فروزانفر را زائیده ی دو چیز می داند؛ یکی ذوق فطری و دوم لطایف اکتسابی
 
دکتر شفیعی کدکنی(۲۶ ) شعر او در ردیف رشید یاسمی، فرخ، صو.رتگر و یغمایی و بل گامی فراتر از آن ها می دانداما دلیل عدم شهرت او به شاعری را، جنبه ای تحقیقاتی و عدم حضور در مطبوعات و چاپ نکردن اشعار می داند. فروزانفر خود پیوسته از این عقب ماندگی در شعر در شکوه بود.
 
اما دکتر زرین کوب(۲۷)  معتقد بود او شاعری را در دون شآن خود می دید و از طرفی زندگی مخاطره آمیز بهار و زندگی طفیلی گونه ی ادیب پیشاوری او را از پیشه کردن شعر باز می داشت و در حد یک تفنن به آن می نگریست.
 
دکتر حمیدی(۲۸) شعر او را در دو قسمت می داند اول اشعار دوران جوانی، بخش دوم مربوط به میانه سالی و پیری که سبک او در هر دو، خراسانی و قالب منتخب او قصیده است. قصاید او یادآور فخامت و اصالت شاعران بزرگ خراسان چون ناصرخسرو، منوچهری و فرخی سیستانی است. در میان معاصران شعر بهار و ادیب پیشاوری را می ستود.
 
نمونه ای از شعر اوست
 
کتاب

اگر باز جویی خطا از صواب
نیابی یکی هم نشین چون کتاب

یکی هم نشین است پاکیزه دل
نه بدخواه مردم نه پیمان گسل

نخواهد ز گیتی مگر کام تو
نه هرگز به زشتی بر نام تو

زکار جهانت دهد آگهی
بیاموزدت راه و رسم مهی

بود سوی آزادگی رهنمون
کند مرد را دید و دانش فزون

درون پر ز معنی زبان پر ز پند
نیارد زیان و نخواهد گزند

خردمند گوید که در دفتر است
ز هر کس هر آن چیز کاو بهتر است

که تا باز ماند یکی یادگار
گزینان گیتی به هر روزگار

سخن های نیکو گزین کرده اند
به دفتر درون پا گسترده ا ند

همی بر خورد مردم از خوب و زشت
ز تخمی که دانای پیشین بکشت

به دانش گشاید زبان تو را
برافروزد این پاک جان تو را

روان دارد ز تیرگی به دور
کشاند ورا تا به اقلیم نور

که آلودگی را بدان راه نیست
در آن پرده جزجان آگاه نیست

بدو کشت دانش برآورده بر
وز او جان گویا بود مایه ور

سخن گر چو جان است او چون تن است
و گر جان چراغ است او روغن است

کتاب است آئینه ی روزگار
که بین در او رازها بی شمار

کند آشکار آن چه باشد نهان
سخن گوید و بسته دارد زبان

گشاید به دانا همه از خویش
ز نادان نهان دار آواز خویش

دهد از سخن جان و دل را فروغ
همه راست گوید، نگوید دروغ

چنین هم نشین گر به دست آوری
نشاید که بگذاری و بگذری
(۱۳۳۷)
  
آثار
 
آثار استاد فروزانفر عمدتاً چند حوزه قرار می گیرد.
 
۱- تاریخ ادبیات
۲- مولوی پژوهی
۳- تصحیحات.
 
سخن و سخنوران
  
این کتاب نخستین کار علمی فروزانفر (چاپ ۱۳۰۸ ـ تهران) است که به پیشنهاد کمیسیون معارف نگاشته شده است. در این کتاب اشعار قدما با توجه به موازین علم بلاغت نقد شده است و به گفته ی دکتر زرین کوب «نقد وی چیزی است بین نقد مورخ و نقد اهل بلاغت یا جمع هر دو.(۲۹)»
 
استاد با تبحر در اشعار و دواوین عرب تأثیر پذیری شاعران فارسی زبان را از این شاعران نشان داده است. هم چنین با دقت و نقد اشعار قدما محیط احوال اجتماعی شاعران را توصیف کرده است. فروزانفر برای این کار هفت سال مشغول مطالعه دیوان ها بوده است تا حال و روزگار شعر شاعران را از خلال اشعار دریابد. ویژگی کتاب نقد اشعار شاعران بزرگ به دور از لفاظی های معمول تذکره نویسان است که می توان به خوبی به درجه و مقام و موقعیت هر شاعر دست یافت. پس از گذشت قریب هشتاد سال از تألیف کتاب هنوز مرجع عمده ای در مطالعات مربوط به تاریخ ادبیات به شمار می رود. دکتر ذبیح الله صفا اذعان می کند که در تألیف تاریخ ادببات ایران قسمتی از کار خود را مرهون کوشش ها و رنج های استاد فروزانفر می داند.
دکتر شفیعی کدکنی معتقد است این کتاب «هنوز هم بزرگ ترین تاریخ انتقادی شعر فارسی است.(۳۰) »این کتاب با ترتیب تاریخی و ادوار شعر فارسی سیر تحولات زبان و شیوه ی نظم را نشان می دهد که با نمونه هایی از شعر شاعران و زندگی آنان همراه شده است و شاعرانی در این اثر معرفی شده اند که درجه ی یک هستند.
 
در انتخاب اشعار درجه سهولت و روانی، جنبه های اخلاقی، محسنات لفظی و زیبا شناسی و لطافت آن ها مد نظر بوده است. دیباچه ی کتاب نیز به لحاظ نقد کار تذکره نویسان در نوشتن شرح شاعران قابل توجه است. او در مواجهه یا تناقض های تاریخی و دوگانگدو کتاب احادیث و مآخذ قصص اکنون به عنوان دو مآخذ مهم در مطالعات مربوط به مولوی شناسی به شمار می رود و علاوه بر آن خود باعث توسعه ی یک رشته مطالعات مآخذ شناسی بات کیه بر روش و ابتکار فروزانفر در سایر متون ادبی گردید.
  
شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فریدالدین عطار نیشابوری (تهران ـ ۱۳۴۰)
  
کتاب با یک مقدمه مشتمل بر احوال و اثار و طریقه ی تصوف عطار و ارتباط او با مولانا و …شروع می شود و آن گاه سه اثر عطار (الهی نامه، منطق الطیر، مصیبت نامه) تحلیل می شود.
بی شک این کتاب در جهت شناخت عطار و آثار او به یک منبع اساسی است. ذوق و تحقیق به مدد هم اثری جاودان آفریده است که خواننده با خواندن آن به نوعی بینش دست می یابد.
استاد ضمن بررسی آثار عطار به گونه ای لطیف پیوند میان حکایات و ارتباط آن ها و هدف عطار را نقل و بیان می کند؛ چنان که گویی خواننده با اثری یک پارچه و مدون رو به رو است. این بررسی بدون هیچ گونه جانب داری نقاط قوت و ضعف را به خوبی نموده است.
فروزانفر با توجه به عمق مطالعات و گستره ی دانایی خود چنان به تحلیل و بررسی آثار عطار و مقایسه با آثار دیگران می پردازد که تحسین برانگیز است.
  
زنده ی بیدار (تهران ـ ۱۳۳۴)
  
این کتاب که توسط بنگاه ترجمه و نشر کتاب منتشر و در سال ۱۳۴۳ توسط ابن سینا تجدید چاپ گردید، ترجمه ای از حی بن یقظان اثر این طفیل اندلسی است که چاپ دوم آن در سال ۱۳۴۳ به انضمام رساله ای غربهٔالغریبه ی سهروردی است.
  
مجموعه ی مقالات (تهران ـ ۱۳۵۱)
  
فروزانفر مقاله نویسی را با نقد بر حواشی قزوینی بر چهار مقاله آغاز کرد و زود انصراف داد. تعداد مقالات او در این مجموعه ۳۳ مقاله است که به نسبت عمر علمی و دانش او بسیار کم است. به اعتقاد دکتر زرین کوب او مقاله نویسی را از مقوله روزنامه نویسی تلقی می کرد و آن را مناسب شأن خود نمی دانست.(۳۱) » مقالات او گرچه معدود اما پرمایه و سرشار از نکته و معنی و خالی از حشو ودر کمال ایجاز با نثری فاخر و دقیق نگاشته شده است. از میان مقالات او «قدیم ترین اطلاع از زندگی خیام» یکی از بهترین مقالات در زمینه پژوهش های تاریخی و ادبی است.جدای از موضوع بکر مقاله، به لحاظ روش اهمیت کار در آن است که روش تحقیق خود را گام به گام تا رسیدن به مقصود توضیح داده است.
  
مناقب(تهران ـ ۱۳۴۷)
  
نوشته ی اوحدالدین حامد بن ابی الفخر کرمانی(۶۳۵) عارف قرن هفتم که اهل بغداد از مجالس او بهره مند می شدند. این کتاب مناقب و سیره و گفتار و کردار اوست که در سال ۱۳۴۷ توسط بنگاه ترجمه و نشر کتاب چاپ شد. این تصحیح مشتمل بر مقدمه ای مفصل در شرح حال اوحدالدین است کتاب بر اساس تنها نسخه موجود تصحیح شده است. فهرست های متعدد کار مراجعه به کتاب را آسان می کند.
  
تحقیق در زندگانی جلال الدین بلخی( تهران ـ ۱۳۱۵ ـ زوار پنجم (۱۳۴۶)
  
این کتاب رساله ی او برای دریافت درجه ی علمی و احراز رتبه ی استادی تدریس در دانشکده ی ادبیات بود کتاب شامل ده فصل است(آغاز عمر/ایام تحصیل/ انقلاب و آشفتگی/ ترتیب و ارشاد /پایان زندگی/ معاصران/امرا/صورت و سیرت مولانا/ آثار/ خاندان مولانا / این کتاب جزو اولین آثار تحقیقی مربوط به روزگار ماست .
  
کلیات شمس (ده جلد، دانشگاه تهران ۴۷- ۱۳۳۶ امیر کبیر ۱۳۳۶)
  
این کتاب عظیم که با همکاری دکتر امیر حسین یزدگردی و حسین کریمیان انجام پذیرفت، مشتمل است بر دیوان اشعار مولانا (غزلیات، قصاید، مقطعات فارسی و عربی، ترجیعات، ملمعات) که بر اساس دوازده نسخه و بر اساس حروف قافیه و بحور عروضی تنظیم شده است. مشوق او در این تصحیح ادیب پیشاوری، علامه قزوینی و محمد فروغی بودند.در تصحیح همین اثر در سال ۱۳۳۵ بود که استاد بر اثر مقابله و استنساخ و مطالعه نسخ به بیماری چشم مبتلا گردید.
  
معارف بهاءالدین (تهران ۱۳۳۳)
  
این کتاب از مهم ترین آثار صوفیان است که سلطان العلما بهاءالدین، حسن خطیبی بلخی آن را در اوایل قرن هفتم نگاشته است. این کتاب تنها اثر بازمانده از اوست؛ شامل مجالس و مواعظ وی که در برگیرنده ی حقایق عرفانی و تفاسیر و تأویلات قرآنی به زبانی شیرین و شیوا است. کتاب در دو مجلد است که استاد با کمک چهار نسخه ی معتبر به تصحیح آن پرداخت و در سال های ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۸ در وزارت فرهنگ برای نخستین بار چاپ شد.
  
معارف (۱۳۴۰ ـ تهران)
  
نوشته ی برهان الدین محقق ترمذی از صوفیه ی قرن هفتم، این کتاب مجموعه ی تقریرات اوست که در مجالس بیان کرده است و به شیوه ای عرفانی جمع آوری و نگاشته شده است. نثر کتاب ساده است.
  
فیه ما فیه (تهران ۱۳۳۰ ـ تهران امیر کبیر ۶۲)
  
اثر جلال الدین محمد بلخی است که شامل مجموعه ی ملفوظات و تقریرات اوست و به همت یکی از مریدان یا فرزندش بهاءالدین معروف به سلطان ولد پس از مرگ مولانا فراهم آمده است. استاد این کتاب بر اساس هشت نسخه ی چاپی و خطی مقابله و تصحیح کرده است. مقدمه ی مفصل و حواشی و تعلیقات ارزنده و راه گشا و دقیق استاد بر متن به انضمام فهرست های گوناگون فایده ی کتاب را دو چندان کرده است.
  
ترجمه ی رساله ی قشیریه(تهران ۱۳۴۵ـ مؤسسه ی مطالعات ۱۳۷۴)
  
این کتاب ترجمه ی رساله ی قشریه، نوشته ی ابوالقاسم ابن هوازن قشیری(۳۷۶ ـ ۴۶۵) است که در ذکر مبانی تصوف به عربی نگاشته شد. چندین ترجمه از این کتاب به عمل آمده لیکن بهترین آن ترجمه ی ابوالفتح نیشابوری است که در پنجاه و پنج باب انجام گرفته و در نیمه ی دوم قرن ششم کتاب شده است. هنگام تصحیح که بر مبنای نسخه های معتبر انجام گرفته است ـ جای جای با متن عربی منطبق و مطابقه شده است. این اثر نیز همچون دیگر تصحیحات استاد مزین به مقدمه ی مفصل و مبسوط و فهرست های متعدد است.
 
  • ۱- دستور زبان فارسی برای دبیرستان ها. تهران، علی اکبر علمی، ۱۳۲۸- ۱۳۲۹ – ۲ جلد به همراه چهار تن دیگر.
  •  ۲- فارسی برای دوره های متوسطه، چاپ تهران، شرکت طبع کتاب به همراه چهار تن از دانشمندان.
  • ۳- منتخبات ادبیات تهران شرکت طبع کتاب ۱۳۱۳، در ۳۲۸ صفحه .
  • ۴- منتخبات شاهنامه، تهران جیبی، ۱۳۰۶، ۷۲ صفحه.
  • ۵- دیوان اشرفی غزنوی ملقب به اشرف به تصحیح محمد تقی مدرس رضوی و با اصلاحات وی.
  • ۶- تصحیح مصباح الارواح اثر شمس الدین کرمانی (حیات ۶۱۸). این اثر که گمان می رفت از آن اوحدالدین کرمانی باشد، توسط استاد تصحیح و در مراحل بعدی به دست آمدن چند نسخه ی دیگر مقابله و تنقیح گردید و با مقدمه ی ایرج افشار در سال ۱۳۴۹ ذیل انتشارات دانشگاه تهران و یک بار دیگر در ذیل گنجینه ی متون ایرانی ش ۷ چاپ شد.
  • ۷-فرهنگ نامه ی تازی به فارسی، جلد اول (الف ـ د) که در ۳۶۶ صفحه در سال ۱۳۱۹ ذیل انتشارات فرهنگستان ایران چاپ شد.
    آثار چاپ نشده!
  • ۸-ترجمه ی قرآن کریم: نسخه ی کامل ترجمه ی قرآن در وزارت فرهنگ و هنر موجود است. دکتر شفیعی کدکنی که آن را دیده، معتقد است ترجمه وی درست ترین و دقیق ترین و روان ترین ترجمه به زبان فارسی است.
  • ۹- تصحیح مقالات بهاءالدین نقشبند. او معتقد بود باید درباره ی نقشبندیه تفحص دقیقی کرد.
  • ۱۰- تاریخ ادبیات ایران.
  • ۱۱- تقریرات.
  • ۱۲- مجموعه ی کامل اشعار.
  
خاطره خواندنی از استاد
 
  عصر یک روز پاییزی است با هوای مَلَس و آفتاب لذت بخش و آسمان فیروزه ای و صاف و شفاف. جوان با چهره ای آبله گون و با ریش تازه دمیده, پرسان پرسان نشانی مدرسه ی نواب را می گیرد. دو ماهی می شود که از بشرویه به مشهد آمده است. نشانی را پیدا می کند حجره استاد رو به شمال و مشرف به حیاط مدرسه است. از پله ها بالا می رود با خود می اندیشد استاد چگونه آدمی است؟ درخواستش را چگونه بگوید؟ آیا می پذیرید؟ چیزهای زیادی از او شنیده است. نمی داند آیا راستی این اتاق محقر سرای استاد بزرگ است؟ آهسته در را می کوبد. صدایی او را به درون دعوت می کند. شیخ عبدالجواد ادیب نیشابوری, استاد مسلم ادب عرب کنار پنجره نشسته است.
 
شیخ جوانی که عمامه ی کوچکی مولوی وار بر سر دارد, در طرف دیگر به ادب و بر دو زانو سخنان استاد را یادداشت می کند.
ادیب بیتی از شعر عرب را به فارسی ترجمه و شرح می کند. جوان بشرویه ای با اشاره ادیب می نشیند. با شرم روستایی اش هنوز سر به زیر دارد. استاد می پرسد«کیستی جوان؟» بلافاصله با صدای خفیف دو رگه می گوید: «شیخ عبدالجلیل بشرویه ای.» شیخ جوان چای استاد را می ریزد و سیگار دست پیچ را از جعبه ی مخصوص به او تعارف می کند.
عبدالجلیل ادامه می دهد: «بنده ی حقیر ذکر محامد و فضایل شماراشنیده و با یک جهان اشتیاق از بشرویه برای کسب فیض از خرمن دانش و بصیرت حضرت عالی شرفیاب حضور مبارکتان شده ام تا مغنی و مطول بخوانم.» استاد سوابق تحصیلی او را می پرسد . صحبتهای دیگر؛ قرار می شود از فردا با همان شیخ جوان هم مباحثه شود. عبدالجلیل یک خواهش دیگر هم دارد: «استاد اجازه بفرمایید از فردا خدمت حجره با من باشد.» ادیب می پذیرد .
  
صبح فردا, تاریک و روشن, با شوق و شعف حجره را آب و جارو می کند و دو سیر گوشت بار می گذارد. سماور حلبی را آتش می کند تا هنگام دم کشیدن چای, استاد را بیدار کند و یک چای مایه دار به او بدهد تا حالش جا بیاید و درس را شروع کند.(۱)
___________________________________________________________________

یادداشت ها

۱- بر گرفته از خاطرات مهدی آذر(ر.ک پژوهشگران معاصر ص ۳۱۴) و خاطرات دکتر محجوب (ر.ک زراعتی، ناصر، آخرین دیدار و گفت و گو با دکتر محجوب، خاکستر هستی، تهران مروارید ۱۳۸۷ ).
۲- محجوب، غمنامه در سوگ فروزانفر، ص ۴۶.
۳- مجیدی، عنایت الله، نامه ی شمس العلما درباره ی فروزانفر، ص ۵۴۷
۴- مصفا ، مظاهر، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، ص ۱۳۵
۵- محجوب، محمد جعفر، غمنامه در سوگ…ص۷.
۶- همان ص ۷.
۷- اسلامی ندوشن، دکتر محمد علی، هستی ص ۱۸۰.
۸- خالقی، روح الله، سرگذشت موسیقی ایران ج ۲ ص ۲۹۶.
۹- شفیعی کدکنی، محمد رضا، درگذشت فروزانفر، ص ۹۹.
۱۰- زرین کوب، دکتر عبدالحسین، ضمیمه ی، راهنمای کتاب ص ۱۳- ۱۲
۱۱- افشار، ایرج، درگذشت فروزانفر، ص ۱۶۹.
۱۲- دهقانی، محمد، بررسی نقد ادبی ایران…ص۲۷-۲۴.
۱۳- شفیعی کدکنی، محمد رضا مجموعه اشعار ص ۱۸.
۱۴- اسلامی ندوشن، دکتر محمد علی، هستی ص ۱۷۹.
۱۵- محجوب، محمد جعفر، خاکستر هستی ص ۲۳- ۱۸
۱۶- بامداد ، مهدی شرح حال رجال ایران ، ص ۲۷۳.
۱۷- ر.ک مجموعه اشعار ص ۱۶۶ و مرتضی رسولی، تاریخ معاصر ایران ص ۲۷۳.
۱۸- اسلامی ندوشن ، هستی ص ۱۸۰.
۱۹- زرین کوب، عبدالحسین، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، ص ۱۵- ۱۴، سال ۲۲ ش ۱.
۲۰- شفیعی کدکنی، محمد رضا، درگذشت فروزانفر، ص ۹۹- ۴۹.
۲۱- شفیعی کدکنی، محمد رضا، کلک ص ۹- ۱۶.
۲۲- خطیبی، حسین، یادی از استادم، کلک، ص ۲۰۶.
۲۳- کلک یادی از استاد ص ۲۱۶.
۲۴- مجموعه مقالات ص ۴۱- ۴۶.
۲۵- رجایی، احمد علی، درباره ی استاد فروزانفر، ص ۱۸.
۲۶- کلک ص ۲۷۳.
۲۷- کلک ص ۲۷۳.
۲۸- حمیدی شیرازی، مهدی، یغما ص ۱۲۳.
۲۹- زرین کوب، عبدالحسین، شعر بی دروغ شعر بی نقاب ص ۲۱۴.
۳۰- شفیعی کدکنی، محمد رضا ص ۱۸.
۳۱- زرین کوب، یاد استاد، کلک ص ۲۱۶.
۳۲-شفیعی کدکنی، ص ۲۸۵.
33-دکتر حسن ذوالفقاری
 __________________________________________________________________


منابع و ماخذ
 
آریان، قمر، کارنامه ی بزرگان ایران، راهنمای کتاب، س ۵ (۱۳۴۲)، ش ۲ آرین پور یحیی،
از نیما تا روزگارما، تهران، زوار امیر حسین،
خاطراتی از فروزانفر(گفت و گو…) کلک، ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵) ۲۹۲- ۲۸۷ ص.
اتحاد، هوشنگ. پژوهشگران معاصر ایران، جلد ۵ تهران،
فرهنگ معاصر ایران، جلد ۵ تهران، فرهنگ معاصر ۱۳۸۱.
اسلامی ندوشن، محمد علی، معرفی و نقد کتاب هستی سال ۱(۱۳۷۲) ص ۱۸۲-۱۷۹)
افشار، ایرج. یادداشت مصباح الارواح، تهران دانشگاه تهران، ۲۰۱ ص.
افشار، ایرج. درگذشت فروزانفر، راهنمای کتاب سال ۱۳(۱۳۴۹) ش۳ و ۴ ص ۱۷۰- ۱۶۷.
افشار، ایرج. یادداشت، مصباح الارواح، تهران دانشگاه تهران، ۲۰۱ص.
افشار، ایرج یادگارهایی از فروزانفر، کلک ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۶) ص ۲۶۶-۲۷۴.
اوحدی، مجید. در سوگ استاد فروزانفر، وحید، سال ۷(۱۳۴۹)ش ۶ ص ۶۵۵- ۱۳۴۷ ج۶.
بامداد، مهدی، تاریخ رجال ایران، تهران، زوار ۵۱- ۱۳۴۷ ج ۶.
برقعی، محمد باقر، سخنوران نامی معاصر، قم انتشارات خرم، ۱۳۷۳.
بهزادی اندو هجردی، حسین، استاد استادان، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی س ۲۲(۱۳۵۴) ش ۱ ص۱-۳.
جشن نامه، فرزانه ای به نام فروزانفر، نشریه ی شورای عالی فرهنگ و هنر، ش ۱(۱۳۵۷) ص ۲۱.
حمیدی شیرازی، مهدی، مرگ اوستاد اوستادان ادب، یغما، سال ۲۲(۱۳۴۹) ش ۲ ص ۱۲۳) .
حق شناس، علی محمد، کتاب ماه ادبیات و فلسفه (گفت و گو…) س۴ (۱۳۷۹) ش ۱ص ۴-۱۷.
خالقی، روح الله سرگذشت موسیقی ایران ، تهران، صفی علیشاه ۱۳۶۸.
خطیبی، حسین. یادی از استادم بدیع الزمان فروزانفر، کلک ش ۷۳- ۷۵ (۱۳۷۵) ص ۲۰۸- ۲۰۲ .
خلخالی، سید عبدالحمید، تذکره ی شعرای معاصر، تهران طهوری، ۱۳۳۷.
دامادی، محمد، یادی از استاد وحید، دوره۱۳(۱۳۵۴)،ش ۶ ص ۵۹۵ – ۶۰۲.
دشتی، علی، شرح احوال عطار، راهنمای کتاب، س ۵ (۱۳۴۱)ش ۶ ص ۲۶۴ – ۲۶۷.
دولت آبادی، حسام الدین، در رثای استاد بدیع الزمان فروزانفر، یغما، س ۲۳ (۱۳۴۹)ش ۳۲ ص۱۸۹.
دهقانی، محمد. بررسی نقد ادبی در ایران دوران جدید، تهران (۱۳۷۷) پایان نامه ی دکتری.
دهقانی، محمد آرای انتقادی فروزانفر، کتاب ماه و ادبیات و فلسفه س ۴)۱۳۷۹) ش ۱ ص ۲۴-۲۷.
راهنمای کتاب، اهدای نشان به فروزانفر، س ۶ (۱۳۴۲) ش۹ ص ۷۰۲.
راهنمای کتاب، وفات بدیع الزمان فروزانفر، س ۱۳(۱۳۴۹) ش ۱ و ۲ ص ۱۲۱.
رجایی بخارایی، احمد علی، رثای فروزانفر، راهنمای کتاب سال ۱۳ (۱۳۴۹) ش ۳ و ۴ ص ۲۶۷ – ۲۶۶.
رجایی بخارایی، احمد علی، درباره ی استاد فروزانفر، مجله ی دانشکذه ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴)، ش ۱، ص ۱۷- ۱۹.
رسولی، مرتضی، مؤسسات ادبی و دانشگاه تهران…تاریخ معاصر ایران، س ۲ (۱۳۷۷).
زرین کوب، عبدالحسین، تجدید عهد با خاطره ی استاد، مجموعه مقالات، تهران، دهخدا ص ۷.
زرین کوب، عبدالحسین، اظهار نظر برخی استادان درباره ی استاد بدیع الزمان فروزانفر، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴) ش ۱ ص ۵۶۲.
زرین کوب، عبدالحسین، شعر بی دروغ شعر بی نقاب، تهران، جاویدان، سال ۱۳۶۴.
زرین کوب، عبدالحسین. یاد استاد کلک، ش ۷۳ – ۷۵. (۱۳۷۵)ص ۲۱۶ – ۲۰۹.
زرین کوب، عبدالحسین، نقش رؤیا، کلک، ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵۹ص ۲۱۷- ۲۱۸.
زراعتی، ناصر خسرو آخرین دیدار و گفت و گو با دکتر محمد جعفر محجوب، خاکستر هستی، تهران، مروارید ۹- ۳۰.
شاه حسینی، ناصر، سیاست عمرش را کوتاه کرد، تماشا، س ۷(۱۳۵۶)ش ۳۱۲، ص ۹۸ و ۲۳.
شفیعی کدکنی، محمد رضا درگذشت فروزانفر، سخن، دوره ی ۲۰ ش ۱(۱۳۴۹) ص ۱۰۲- ۹۷.
شفیعی کدکنی، محمد رضا، فروزانغر و شعر، مجموعه اشعار تهران، طهوری، ۱۳۶۸، ص ۹- ۲۱ و ملک، ش ۷۲- ۷۵، ص ۲۷۵ – ۲۸۴.
صدیق اعلم، عیسی. مرگ استاد فروزانفر، وحید، س ۷(۱۳۴۹)، ش ۶- ص ۶۵۰- ۶۵۳.
عیوضی، رشید. شرح حال و آثار استاد بدیع الزمان فروزانفر، نشریه ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی تبریز، س ۲۲ (۱۳۴۹)، ش ۹۴ ص ۲۵۹.
فروزانفر، بدیع الزمان، مجموعه ی مقالات و اشعار، به کوشش عنایت الله مجیدی، تهران، دهخدا.
فروزانفر، بدیع الزمان، زندگی نامه به قلم خودش، تماشا، س ۷(۱۳۵۶)، ش ۳۱۲ ص ۹۹.
کاسمی، نصرت الله« در رثای استاد فروزانفر، وحید س ۷(۱۳۴۹)، ش ۸، ص ۹۱۸- ۹۱۴.
کلیتون، جروم، نکته ی چند درباره ی وضع کنونی تاریخ ادبی ایران، ایران نامه، س ۱۲(۱۳۷۲)ش ۱ ص ۳۵- ۵۰.
متینی، جلال ، بدیع الزمان فروزانفر، و سخن و سخنوران، ایران شناسی، س ۸ (۱۳۷۵) ش ۴ ص ۶۵۵- ۶۹۲.
مجله ی دانشکده ی ادبیات، کسانی که رساله ی خود را با فروزانفر نوشته اند، س ۲۲(۱۳۵۴)ش ۱ ص ۳۰- ۲۷.
مجیدی، عنایت الله، به نام خداوند بخشنده ی مهربان، مجموعه ی مقالات فروزانفر، تهران، دهخدا(۱۳۵۱).
مجیدی، عنایت الله، وزارت داخله، مجموعه ی اشعار، طهوری ۱۳۶۸ ص ۱۹۸.
مجیدی، عنایت الله، نامه ی شمس العلما درباره ی فروزانفر، آینده، س ۱۷(۱۳۷۰) ش ۵- ۸ ص ۵۴۴- ۵۴۷.
مجیدی، عنایت الله خاطره ای از فروزانفر، کلک، ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵) ص ۲۹۶- ۲۹۸.
مجیدی عنایت الله، کتابشناسی استاد بدیع الزمان فروزانفر، کلک، ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵)ص ۱۸۸- ۲۰۱.
محجوب، محمد جعفر، غم نامه در سوگ فروزانفر، فردوسی، س ۲۰ (۱۳۷۵)ش ۹۶۱ ص ۳۶- ۷.
محجوب، محمد جعفر، غم نامه در سوگ فروزانفر، فردوسی، س ۲۰ (۱۳۴۹)ش ۹۶۱- ۲۶۵- ۲۸۱.
محمدی، محمد، درباره ی استاد فروزانفر، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴) ص ۱۱- ۱۲.
محمدی، محمد. یادی از فروزانفر، مجموعه گفتارهایی از چندین …قاسم صافی، تهران کتابخانه ی مرکزی دانشگاه، ص ۳۶۳- ۳۶۸.
مرتضوی، منوچهر، مقام استاد فروزانفر، نشریه ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی تبریز ، س ۲۲(۱۳۴۹) ص ۲۶۶- ۲۶۹.
مظاهر، مصفا. ای دریغا دفتر آرایی قلم افکنده است، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴)، ش ۱ ص ۱۲۵.
مهدوی دامغانی، احمد، استاد بی نظیری که هنوز …کلک ش ۷۳- ۷۵ (۱۳۷۵) ص ۲۳۲- ۲۶۵.
نشاط، سید محمود، فروزانفر در اجتماع و حلقه ی درس، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، سال (۱۳۴-۵۴) ش ۱ ص ۴۴۹- ۴۵۴.
هروی، حسین علی، کشش های درونی فروزانفر، کلک، ش۷۳- ۷۵(۱۳۷۵) ص ۲۹۳- ۲۹۵.
هروی حسین علی، خاطرات (گفت و گو…) گلرخ، ش ۷(۱۳۷۲) ص ۳۸- ۳۹.
همایی، جلال الدین، به یاد استاد فروزانفر، یغما، سال ۳۳(۱۳۴۹)ش ۳ ص ۱۸۸- ۱۸۹.
یغما (مجله)، وفات استاد فروزانفر، ص ۲۳(۱۳۴۹) ش ۶ ص ۱۲۵.
یوسفی، غلامحسین، این سخن اشکی است یغما، س ۲۳(۱۳۴۹)ش ۲ ص ۱۴۴.

 

زندگینامه ابومحمد حسین بَغَوی فَرّاء(۵۵۶-۴۳۳ه.ق)

بَغَوی فَرّاء ، ابومحمد حسین بن مسعود، مفسّر، محدّث و فقیه شافعی سده پنجم و اوایل سده ششم . در جمادی الاولی ۴۳۳ به دنیا آمد (یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۶۹۵؛ قس زرکلی ، ج ۲، ص ۲۵۹). زادگاهش را بَغ یا بَغْشور * گفته اند (سمعانی ، ج ۱، ص ۳۷۴؛ ابن خلّکان ، ج ۲، ص ۱۳۷).

به سبب شغل پدرش (پوستین دوزی ) به وی نسبت فرّاء (یاقوت حموی ؛ ابن خلّکان ، همانجاها؛ قزوینی ، ج ۱، ص ۲۲۱) یا ابن فرّاء (ذهبی ، ۱۹۶۲ ، ج ۱، ص ۸۶؛ اسنوی ، ج ۱، ص ۱۰۱؛ ابن قاضی شهبه ، ج ۱، ص ۲۸۱) داده اند. او را با القابی نظیر ظهیرالدین (ابن خلّکان ، ج ۱، ص ۱۳۶)، محیی السنّه (قزوینی ، همانجا؛ ذهبی ، ۱۹۸۴، ج ۴، ص ۳۷؛ سبکی ، ج ۷، ص ۷۵)، رکن الدین (ذهبی ، ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰، ج ۴، ص ۱۲۵۸؛ سیوطی ، ص ۱۳؛ داودی ، ج ۱، ص ۱۶۱)، مقری و عالم اهل خراسان (یافعی ، ج ۳، ص ۱۶۲) ستوده اند.

بغوی در ۴۶۰، برای دانش اندوزی ، به مرورود رفت (سبکی ، ج ۷، ص ۷۶)، از بزرگترین استادان وی در آنجا قاضی حسین بن محمد مرورودی بود (ابن خلّکان ، ج ۲، ص ۱۳۴؛ داودی ، همانجا؛ ابن عماد، ج ۴، ص ۴۹). به گفته ابن تَغری بردی ، سفرهای متعددی کرد و از شیوخ بسیاری دانش اندوخت و در تفسیر، حدیث ، فقه ، ادبیات و علوم دیگر به مراتب عالی رسید (ج ۵، ص ۲۲۳؛ قزوینی ، همانجا).

استادان

استادان او را در فنون مختلف تا ۳۷ تن ذکر کرده اند ( رجوع کنید به بغوی فرّاء، ۱۴۱۵، ج ۱، ص ۲۸ـ ۳۵؛ ذهبی ، ۱۴۰۶، ج ۱۹، ص ۴۴۰؛ همو، ۱۳۸۸ ـ ۱۳۹۰، ج ۴، ص ۱۲۵۷ـ ۱۲۵۸؛ سبکی ، ج ۷، ص ۷۵ـ۷۶؛ سیوطی ، ص ۱۳؛ داودی ، همانجا). بسیاری نیز نزد بغوی دانش اندوخته واز او روایت کرده اند (ذهبی ، ۱۴۰۶، ج ۱۹، ص ۴۴۱؛ همو، ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰، ج ۴، ص ۱۲۵۸؛ سبکی ؛ سیوطی ؛ داودی ، همانجاها) از جمله ضیاءالدین عمر، پدر فخرالدّین رازی (ابن خلّکان ، ج ۴، ص ۲۵۲؛ طاش کبری زاده ، ج ۲، ص ۱۰۳).

بغوی زبان فارسی را نیک می دانست و افزون بر تألیف دواثر مستقل به زبان فارسی ، در تفسیر عربی خود نیز کلمات فارسی آورده است (۱۴۱۵، ج ۲، ص ۳۹۷).

رحلت

تاریخ درگذشت او را به اختلاف ثبت کرده اند، اما بنابر مشهور، در شوّال ۵۱۶ در ۸۳ سالگی وفات یافت (یاقوت حموی ؛ ذهبی ، ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰، همانجاها؛ صفدی ، ج ۱۳، ص ۶۳؛ سبکی ، ج ۷، ص ۷۷) و در کنار استادش ، قاضی حسین مرورودی ، به خاک سپرده شد (ابن خلّکان ؛ ذهبی ، ۱۹۸۴؛ صفدی ، همانجاها؛ ابن کثیر، ج ۱۲، ص ۱۹۳).

بغوی زندگی زاهدانه ای داشت و بیشتر اوقات خود را به عبادت ، تألیف و تدریس می گذراند (ابن خلّکان ؛ ذهبی ، ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰، همانجاها؛ یافعی ، ج ۳، ص ۱۶۲؛ ابن کثیر، همانجا؛ خواندمیر، ج ۲، ص ۳۱۹).

آثار

از آثار اوست :

معالم التنزیل یا تفسیر بغوی ، که به گفته بروکلمان مختصرِ تفسیر الکشف والبیان احمدبن محمّد ثعلبی (متوفی ۴۲۷) است (ج ۶، ص ۱۵۲، ۲۴۳ـ۲۴۴). زرکلی (ج ۲، ص ۲۵۹) نام تفسیر را لباب التأویل فی معالم التنزیل نوشته است ، ولی این ، عنوانِ کتاب علی بن محمد بغدادیِ صوفی معروف به خازن (متوفی ۷۴۱) است که معالم التنزیل را خلاصه کرده است (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۵۴۰ـ۱۵۴۱).

تفسیر بغوی چندین بار خلاصه شده که نشان دهنده اهمیت آن است ( رجوع کنید به همان ، ج ۲، ستون ۱۷۲۶؛ بروکلمان ، ج ۶، ص ۲۴۴). برخی منابع ، کتاب تفسیر دیگری نیز به او نسبت داده اند که اثری از آن در دست نیست .

بغوی در مقدمه تفسیر، دیدگاههای خود را درباره تفسیر، تأویل ، ظاهر، باطن و تفسیر به رأی آورده است (۱۴۱۵، ج ۱، ص ۳۴ـ۳۶). این تفسیر از نوع روایی (مأثور) است ،

و ویژگیهایی از این قبیل دارد:

  1. تفسیر آیه با دیگر آیات (بقره : ۱۵)،
  2. ذکر احادیث مختلف در تفسیر آیه (مائده : ۵۵)،
  3. پذیرش قول «اکثرالمفسّرین » (ابراهیم : ۲۷)،
  4. دقت در معانی لغوی کلمات (بقره : ۶۹، ۲۸۶)،
  5. توجه به قواعد صرفی و نحوی در تفسیر (بقره : ۶۱، ۱۷۷، ۲۴۳)،
  6. حلّ تعارض ظاهری میان برخی آیات (آل عمران : ۱۴۳؛مائده : ۶۷؛انعام : ۶۲)،
  7. اشاره به مطالب علمی و نجومی در تفسیر (توبه : ۳۶؛یونس : ۵)،
  8. اشاره به چگونگی نزول و ترتیب سوره های قرآن (بقره : ۱۸۵، ۲۸۱؛اسراء: ۱۰۶)،
  9. توجه به قرائتهای قرآنی (بغوی فرّاء، ۱۴۱۵، ج ۱، ص ۳۰؛بقره : ۹۰، ۱۶۴)،
  10. نقد و بررسی قرائتهای مختلف و اثرات آنها بر معانی کلام (بقره : ۱۰۲؛نور: ۳۵)،
  11. توجه به «اصول فقه » در تفسیر آیات (بقره : ۲۸۲؛مائده : ۲)،
  12. ارائه نظریات کلامی در تفسیر (بقره : ۱۸۶؛مائده : ۶۴) و
  13. تفسیر برخی آیات با دیدگاههای کلامی اشعری (بقره : ۷؛انعام : ۱۰۳؛اعراف : ۱۴۳).

کتاب دیگر وی مصابیح یا مصابیح السنه ، در حدیث است که شهرت بغوی بیشتر به سبب تألیف آن است ( د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل «بغوی »). بروکلمان نام آن را مصابیح الدجی و مصابیح السنن نیز ضبط کرده است (ج ۶، ص ۲۳۵). برخی تعداد احادیث آن را ۷۱۹ ، ۴ دانسته اند (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۶۹۸؛بغدادی ، ج ۱، ستون ۳۱۲؛سرکیس ، ج ۱، ستون ۵۷۳) که از این تعداد ۳۲۵ حدیث از صحیح بخاری ، ۸۷۵ حدیث از صحیح مسلم ، ۱۰۵۱ حدیث از کتب مورد اتّفاق ، و باقی از کتابهای دیگر گرفته شده است (حاجی خلیفه ؛سرکیس ، همانجاها). تعداد احادیث این کتاب در چاپ بیروت ، ۹۳۱ ، ۴ است ( رجوع کنید به بغوی فرّاء، ۱۴۰۷).

بغوی در این کتاب ، اسناد اخبار را حذف کرده و خبر را به راوی اصلی ـ که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم نقل کرده ـ نسبت داده است . او احادیث هر باب را به «صحاح » (احادیثی که در صحیح بخاری یا مسلم آمده ) و «حِسان » (احادیثی که در دیگر «سنن » آمده ) تقسیم کرده است (همان ، ج ۱، ص ۱۱۰).

برخی علما براین تقسیم بندی خرده گرفته اند (ابن صلاح ، ص ۱۸؛نووی ، التّقریب ، ص ۲۰؛کتانی ، ص ۱۴۵). این کتاب مورد عنایت علما قرار گرفت و شروح متعددی برآن نگاشته شد ( رجوع کنید به حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۶۹۸ـ۱۷۰۲؛بروکلمان ، ج ۶، ص ۲۳۵ـ۲۳۷). مختصری نیز از آن در دست است (بروکلمان ، ج ۶، ص ۲۳۵). مؤلف ، خود «مدخلی » برکتاب نوشت (همانجا) و خطیب عمری * (متوفی بعد از۷۴۰) تکمله ای بر آن نگاشت و منبع احادیث را مشخص کرد و احادیث مناسب دیگری بر هر باب افزود و آن را مشکاه المصابیح نامید (ج ۱، ص ۶ـ ۸). این تکمله ۵۱۱ ، ۱ حدیث دارد (همان ، ج ۱، مقدمه ألبانی ، ص ح ).

خطیب عمری ، سپس ذیلی بر مشکاه المصابیح با عنوان کتاب اسماء رجال المشکاه نگاشت (بروکلمان ، ج ۶، ص ۲۳۹). مشکاه المصابیح به فارسی ترجمه و شرح (همان ، ج ۶، ص ۲۴۰ـ۲۴۲)، و به انگلیسی ترجمه و چاپ شده است ( د.اسلام ، چاپ دوم ، همانجا). بغوی کتابی به نام شرح السنه نیز نوشته که مجموعه بزرگی است در حدیث ؛قدیمترین منبعی که نام آن را آورده معجم البلدان یاقوت حموی است (ج ۱، ص ۶۹۵).

بغوی در مقدمه آن اشاره می کند که در این کتاب مشکلات احادیث را حل ، و غرایب آن را تفسیر، و از ذکر احادیث مجعول و نادرست خودداری کرده است (۱۴۱۲، ج ۱، ص ۵۱ ـ۵۳). تعداد احادیث آن ۳۱۸ ، ۴ است . این کتاب چندبار خلاصه شده است ( رجوع کنید به حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۰۴۰ـ ۱۰۴۱؛بروکلمان ، ج ۶، ص ۲۴۲).

اثر دیگر او الجمع بین الصحیحین است (ابن خلّکان ، ج ۲، ص ۱۳۶) که در تاریخ حبیب السیر نام آن جمع الجامعَین ذکر شده است (خواندمیر، ج ۲، ص ۳۱۹)؛

التهذیب فی الفقه ، اثر دیگر بغوی ، در فروع مذهب شافعی (یاقوت حموی ، همانجا) و تلخیصی است از تعلیقه قاضی حسین مرورودی (اسنوی ، ج ۱، ص ۱۰۱؛حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۵۱۷) که غالباً بدون ذکر ادلّه فقهی است (حاجی خلیفه ، همانجا؛
بروکلمان ، ج ۶، ص ۲۴۳)؛

الانوار فی شمائل النبیّ المختار یا ارشادالانوار فی شمائل النبی المختار نیز کتاب دیگر بغوی است (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۱۹۵؛بغدادی ، ج ۱، ستون ۳۱۲؛برای نامهای دیگر این اثر رجوع کنید به بروکلمان ، ج ۶، ۲۴۴؛کحاله ، ج ۴، ص ۶۱)؛

الکفایه فی الفروع یا الکفایه فی الفقه را بغوی به فارسی نوشته است (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۴۹۹؛بغدادی ، ج ۱، ستون ۳۱۲؛خواندمیر، همانجا). اهمیت این کتاب در ذکر یا تعریف غالب و نزدیک به تمام اصطلاحات فقهی به فارسی است (صفا، ج ۲، ص ۹۲۹)؛

ترجمه الاحکام ، کتاب دیگر او در فقه ، نیز به زبان فارسی است (حاجی خلیفه ، ج ۱، ص ۳۹۷؛بغدادی ، همانجا)؛

الکفایه فی القراءه (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۴۹۹؛بغدادی ، همانجا)؛

الاربعون حدیثاً (ذهبی ، ۱۴۰۶، ج ۱۹، ص ۴۴۰)؛

شرح الجامع للترمذی (بروکلمان ، همانجا)؛

فتاوی ، و نیز تعلیقات او بر فتاوی استادش قاضی حسین مرورودی (سبکی ، ج ۵، ص ۱۴۴، ج ۷، ص ۷۵؛ابن قاضی شهبه ، ج ۱، ص ۲۸۱؛خواندمیر، همانجا؛داودی ، ج ۱، ص ۱۶۲)؛

شرح مختصر المزنی (ابن قاضی شهبه ، همانجا؛نووی ، المجموع ، ج ۹، ص ۲۲۹، ۲۳۱) و معجم الشیوخ یا المعجم (بغدادی ، ج ۱، ستون ۳۱۲؛بروکلمان ، همانجا) آثار دیگر بغوی اند.



منابع :

(۱) علاوه بر قرآن ؛
(۲) ابن تغری بردی ، النّجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره ، قاهره ( تاریخ مقدمه ۱۳۸۳/۱۹۶۳ ) ؛
(۳) ابن خلّکان ، وفیات الاعیان ، چاپ احسان عباس ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۴) ابن صلاح ، مقدمه ابن الصلاح فی علوم الحدیث ، بیروت ۱۳۹۸؛
(۵) ابن عماد، شذرات الذّهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۶) ابن قاضی شهبه ، طبقات الشافعیّه ، چاپ حافظ عبدالعلیم خان ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۷) ابن کثیر، البدایه والنهایه ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۸) عبدالرحیم بن حسن اسنوی ، طبقات الشافعیّه ، چاپ کمال یوسف حوت ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۹) کارل بروکلمان ، تاریخ الا دب العربی ، ج ۶، نقله الی العربیه یعقوب بکر، قاهره ۱۹۷۷؛
(۱۰) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۱۱) حسین بن مسعود بغوی فرّاء، تفسیر البغوی ، المسمّی معالم التّنزیل ، چاپ خالد عبدالرحمان العک و مروان سوار، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۱۲) همو، شرح السّنه ، چاپ علی محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۱۳) همو، مصابیح السّنّه ، چاپ یوسف عبدالرحمان مرعشلی ، محمد سلیم ابراهیم سماره ، و جمال حموی ذهبی ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۱۴) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۱۵) محمدبن عبدالله خطیب عمری ، مشکاه المصابیح ، چاپ محمد ناصرالدین ألبانی ، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۱۶) غیاث الدین بن همام الدین خواندمیر، تاریخ حبیب السیر ، چاپ محمد دبیر سیاقی ، تهران ۱۳۵۳ ش ؛
(۱۷) محمدبن علی داودی ، طبقات المفسّرین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۸) محمدبن احمد ذهبی ، سیراعلام النبلاء ، ج ۱۹، چاپ شعیب ارنؤوط ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۹) همو، العبرفی خبر من غبر ، ج ۴، چاپ صلاح الدین منجِّد، کویت ۱۹۸۴؛
(۲۰) همو، کتاب تذکره الحفّاظ ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰/۱۹۶۸ـ۱۹۷۰؛
(۲۱) همو، المشتبه فی الرجال : اسمائهم و انسابهم ، چاپ علی محمد بجاوی ، قاهره ۱۹۶۲؛
(۲۲) خیرالدین زرکلی ، الا علام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۲۳) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشافعیّه الکبری ، چاپ محمود محمد طناحی وعبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۹۶۷؛
(۲۴) یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیّه والمعرّبه ، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸؛
(۲۵) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، چاپ عبدالله عمر بارودی ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۲۶) عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، کتاب طبقات المفسّرین ، چاپ مورسینگ ، لیدن ۱۸۳۹، چاپ افست تهران ۱۹۶۰؛
(۲۷) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، ج ۲، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۲۸) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۱۳، چاپ محمد حجیری ، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۲۹) احمدبن مصطفی طاش کبری زاده ، مفتاح السعاده و مصباح السیاده ، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۳۰) زکریابن محمد قزوینی ، کتاب آثار البلاد و اخبار العباد ، چاپ فردیناند ووستنفلد، ویسبادن ۱۹۶۷؛
(۳۱) محمدبن جعفر کتانی ، الرّساله المستطرفه ، کراچی ۱۳۷۹/۱۹۶۰؛
(۳۲) عمررضا کحّاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۳۳) یحیی بن شرف نووی ، التّقریب والتّیسیر لمعرفه سنن البشیر النذیر ، چاپ صلاح محمد محمد عویضه ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۳۴) همو، المجموع ، شرح المهذّب ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۳۵) عبدالله بن اسعد یافعی ، مرآه الجنان و عبره الیقظان فی معرفه مایعتبر من حوادث الزمان ، چاپ خلیل منصور، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۳۶) یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵؛EI 2 , s.v. “al-Baghawi” (by J. Robson).

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۳ 

زندگینامه محمد بن حسن فتال(شهادت ۵۰۸ه.ق)

محمد بن حسن بن على بن احمد فتال از مفسران و متکلمان و واعظان نام آور شیعه در قرن پنجم و دهه اول قرن ششم هجرى است. کنیه‏اش ابو جعفر و در برخى از کتابها ابو على و لقب دیگرش ابن الفارسى است. تاریخ تولدش در هیچ یک از کتابهاى تذکره و رجال که در فاصله قرن ششم هجرى تاکنون تألیف شده، نیامده است. در کتاب روضه الواعظین هم هیچ گونه تصریحى در این مورد دیده نمى‏شود، ولى قرینه ‏یى در این باره در دست است و در آن باره توضیح داده خواهد شد.

نام پدرش در کتاب‏هاى رجال به صورتهاى حسن، احمد و على گفته شده ولى صحیح آن همان است که شاگردش محمد بن على بن شهر آشوب در کتابهاى معالم العلماء و مناقب خود آورده است و این دو کتاب نزدیکترین منابع به زمان اوست. ابن شهر آشوب که متولد ۴۸۹ قمرى است به هنگام کشته شدن فتال نوزده ساله بوده است.

استاد محترم سید محمد مهدى خرسان در مقدمه خود بر روضه الواعظین چاپ نجف نوشته است که چون پدر و پدر بزرگ و پدر و پدر بزرگش همگى از بزرگان علم و ادب بوده ‏اند، نسبت او به هر یک از ایشان درست است. وانگهى این گونه نسبت معمول است و اشخاصى همچون ابن طاوس، ابن شهر آشوب، ابن معد، ابن حمزه و ابن سعید منسوب به پدر بزرگ خود هستند.

برخى هم پنداشته ‏اند محمد بن حسن و محمد بن احمد یا محمد بن على دو تن هستند و در این باره در کتابهاى رجال بحث و اظهار نظر شده است و براى اطلاع بیشتر به مباحث مرحوم مجلسى در بحار و میرزا عبد الله افندى در ریاض و میرزا محمد باقر خوانسارى در روضات مراجعه باید کرد.

از لقب ابن الفارسى او ایرانى نژاد بودنش معلوم مى‏شود. فتال هم هر چند بیشتر به معنى نخ تاب و فتیله ساز آمده است ولى در کتب لغت معناى دیگر آن را بلبل و هزار دستان ضبط کرده‏اند و گروهى از نویسندگان کتابهاى رجال گفته‏اند که این لقب به سبب خوش صوتى و طلاقت زبان به او داده شده است و در این روزگار هم بلبل و عندلیب از لقب‏هاى معمول براى اهل منبر و مداحان اهل بیت عصمت و طهارت است.

فتال عمرى نسبتا طولانى داشته و قرینه ‏یى در دست است که ولادت او نمى ‏تواند بعد از سال ۴۲۵ هجرى باشد و اگر شهادت او را در سال ۵۰۸ بدانیم به هنگام مرگ‏ حدود هشتاد سال عمر او بوده است. آن قرینه این است که ابن شهر آشوب در صفحه ۱۲ جلد ۱ مناقب مى ‏نویسد روایتى را که از سید مرتضى علم الهدى نقل مى ‏کنم از فتال است که او و پدرش هر دو از آن بزرگوار شنیده و نقل کرده ‏اند و با توجه به این که وفات سید مرتضى بدون هیچ اختلافى در ۴۳۶ هجرى بوده است، نباید سن فتال در آن هنگام کمتر از ده یازده سال بوده باشد و بعید است.

در کمتر از این سن و سال، هر چند به عنوان همراهى پدر و به اصطلاح مستمع آزاد، به محضر درس سید مرتضى راه یافته باشد. فتال از درس شیخ طوسى و پسرش هم بهره‏مند شده است، و چون ابن شهر آشوب متولد ۴۸۹ هجرى است و فتال را از استادان بزرگ خود شمرده است لا بد تا سالهاى نخست قرن ششم، مثلا تا حدود ۵۰۵، مقیم عراق بوده و سپس به خراسان کوچ کرده و مقیم نیشابور شده است.

در باره چگونگى کشته شدن فتال و سبب آن در کتب تذکره و رجال توضیحى داده نشده است ولى در همه کتابهاى رجال شیعه در این باره تصریح شده است که به دست شهاب الاسلام، برادر زاده یا خویشاوند نزدیک نظام الملک، کشته شده است و لقب شهید در بسیارى از منابع براى او آمده است.

شهادت

شیخ منتجب الدین در تاریخ رى‏ و ابن حجر در لسان المیزان تاریخ کشته شدن فتال را ۵۰۸ هجرى نقل کرده‏ اند.کسى که فرمان به قتل او داده، شهاب الاسلام عبد الرزاق است که از او به رئیس نیشابور تعبیر شده است. این شخص به تصریح ابو الحسن على بن زید بیهقى در تاریخ بیهق‏ برادرزاده نظام الملک و پسر فقیه اجل ابو القاسم عبد الله است. بیهقى او را با عنوان امام وزیر آورده است.

ناصر الدین منشى کرمانى هم در صفحه ۵۸ کتاب نسائم الاسحار او را برادرزاده نظام الملک مى‏داند و مى‏گوید با آنکه از علماى دینى بود به فرمان سنجر از مدرسه و محراب به سریر وزارت منتقل شد و همه زهد و پرهیزش به صفات نکوهیده و کردارهاى ناپسند مبدل شد.

بندارى اصفهانى در زبده النصره و نخبه العصره مى‏گوید: پس از کشته شدن فخر الملک در ۲۳ ذى حجه ۸۱۱ به دست قایماز کج کلاه غلام سنجر، برادرزاده نظام الملک، شهاب الاسلام عبد الدوام به وزارت رسید. هم خشم داشت و هم بخشش و در هفدهم محرم سال ۵۱۵ در سرخس بمرد.

غیاث الدین خواند میر هم در دستور الوزرا مى‏ نویسد: «با وجود آنکه در سلک علماى اعلام انتظام داشت چون بر مسند وزارت نشست بخار غرور و پندار به کاخ دماغ او تصاعد نمود.» زامباور در کتاب معجم الانساب شروع وزارت شهاب الاسلام را پانصد و سیزده هجرى مى‏ داند ولى باید سخن بندارى را صحیح‏تر دانست. راوندى در راحه الصدور و ابن تغرى بردى در النجوم الزاهره از شروع وزارت او چیزى نگفته ‏اند و مانعى ندارد که او پیش از شروع وزارت خود فتوى به قتل فتال داده باشد و ظاهرا ریاست مذهبى نیشابور با او بوده است.

به نقل خلیفه نیشابورى در صفحه ۱۵۲ تلخیص تاریخ نیشابور، آرامگاه فتال در جلو گورستان حیره نیشابور و معروف بوده است.

آثار و مؤلفات فتال:

دو کتاب «التنویر فی معانى التفسیر» و «روضه الواعظین» در بیشتر کتابهایى که شرح حال فتال در آنها آمده، براى او ثبت شده است. در کتابهاى فهرست هم این هر دو کتاب بدون هیچ گونه تردیدى به او نسبت داده شده است. مثلا بغدادى در ایضاح المکنون و عمر رضا کحاله در معجم المولفین و مرحوم آقا بزرگ تهرانى در الذریعه هر دو کتاب را آورده ‏اند.

ابن شهر آشوب در مناقب، کتاب دیگرى به نام مونس الحزین را از مؤلفات فتال مى‏داند و یکى از مناقب حضرت امام حسن مجتبى (ع) را از آن نقل کرده است و مرحوم علامه مجلسى هم در بحار آن را آورده است. مرحوم محدث قمى هم در تجدید نظرى که ضمن شرح حال فتال در فواید الرضویه فرموده، این موضوع را آورده است. کتاب «التنویر فی معانى التفسیر» از جمله تفاسیر ارزشمند شیعه بوده و معلوم مى شود در همان قرن ششم بسیار مشهور بوده است، زیرا عبد الجلیل قزوینى رازى در کتاب النقض که حدود پنجاه سال پس از وفات فتال تألیف شده است آن را در ردیف تبیان شیخ طوسى و مجمع البیان طبرسى مى‏شمرد. متاسفانه از این کتاب نشانى در دست نیست و ظاهرا از میان رفته است.

روضه الواعظین:
فتال در مقدمه خود نام کامل این کتاب را «روضه الواعظین و بصیره المتعظین» آورده است و آنچه در پایان جلد اول چاپ قم و نجف آمده است ظاهرا تصرف نسخه- نویسان است.
این کتاب که خوشبختانه از دستبرد روزگار محفوظ مانده و مکرر هم در ایران و عراق چاپ شده، از جمله مراجع و مصادر مرحوم علامه مجلسى در بحار الانوار است و علامت اختصارى آن هم «ضه» است.

این کتاب که به گفته خود فتال در باره اصول و فروع دین و زهد و مواعظ نوشته شده است از جهتى شبیه امالى‏هایى است که پیش از آن تألیف شده است، با این تفاوت که پیوستگى موضوع سخن در آن کاملا رعایت شده است، از جهتى هم شبیه احیاء علوم الدین غزالى است. این کتاب نود و شش مجلس است. سه مجلس اول در باره ماهیت عقل و فضل آن و معرفت خداوند و شگفتى‏هایى است که بر بزرگى خداوند دلالت دارد.

مجالس چهارم تا ششم در باره نبوت است. از مجلس هفتم تا یازدهم مباحث مربوط به حضرت امیر المؤمنین طرح شده و مجلس دوازدهم در باره ایمان حضرت ابو طالب و شرح حال فاطمه بنت اسد است. مجالس سیزده تا شانزده شرح حال و مناقب حضرت زهرا (ع) است و از مجلس هفدهم تا سى و یکم شرح حال و مناقب ائمه اطهار بررسى شده و در مجالس دیگر فروع دین و امور اخلاقى طرح شده و با مراجعه به فهرست اجمالى کتاب که در اول هر جلد آمده است از آن مى‏توان آگاه شد.

با آنکه معمول نبوده است که مؤلفان کتابهاى و مآخذى را که از آن بهره گرفته‏اند نام ببرند ولى با مطابقه مطالب روضه الواعظین با کتابهاى تالیف‏شده پیش از آن به خوبى روشن مى ‏شود که فتال مطالب خود را از آثار بزرگان علماى شیعه رضوان الله علیهم برداشته است

و از آثار این اشخاص بیشتر بهره‏مند شده است:

۱- از محمد بن یعقوب کلینى و کتاب اصول کافى او

۲- از شیخ صدوق و کتابهاى امالى، خصال، عیون اخبار الرضا، کمال الدین، و معانى الاخبار او ۳

– از مسعودى و اثبات الوصیه او

۴- از شیخ طوسى و کتاب الاقتصاد او ۵- از شیخ مفید و امالى و ارشاد او.

بخشها و روایاتى بدون کوچکترین تغییرى عینا از این مآخذ در روضه الواعظین آمده است و در مواردى هم آنها را تلخیص کرده است و گاه مطالبى را از دو کتاب نقل کرده است. مثلا مجلس مقتل حضرت سید الشهداء علیه السلام را از امالى صدوق و ارشاد مفید استفاده کرده و مطالب آن دو کتاب را با هم در آمیخته است.

مجالس این کتاب بر طبق موضوع آن از لحاظ کمیت مختلف است، برخى مانند مجلس دوم مفصل و برخى مانند مجلس نوزدهم مختصر است.در مجالس گاهى پیوستگى تاریخى رعایت نشده است، یا در نسخه‏هایى که ملاک چاپ هم قرار گرفته چنین تنظیم شده است، مثلا مجلس مربوط به تولد حضرت ختمى مرتبت (ص) پس از مجلس بعثت ایشان آمده است. ضمنا در مورد سیره رسول خدا (ص) به اختصار کوشیده و از جنگها (مغازى و فتوح) بحث نشده است.

ضمن اظهار اینکه هیچ روایت سست و نادرستى نقل نکرده، اسناد روایات را به کلى حذف کرده و نیاورده است و این کار استفاده از کتاب را براى عموم مردم آسان‏تر کرده و تا حد زیادى موجب شیوایى نثر آن شده و تکرار نام راویان پیوند مطالب را از هم نگسیخته است.کتاب روضه الواعظین از هنگام تألیف مورد توجه قرار گرفته است و به گفتار فتال استناد شده و او را ثقه و مورد کمال اعتماد دانسته ‏اند.

برخى این کتاب را از شیخ مفید دانسته‏اند و صحیح نیست. مرحوم مجلسى در این باره توضیح داده است.سبک نگارش کتاب مانند اکثر کتابهاى قرن پنجم هجرى ساده و روان است.
وانگهى چون مطالب آن همه روایات نقل شده از کتابهاى قرن سوم و چهارم و نیمه اول قرن پنجم است، موضوع تطور سبک چندان در آن طرح نیست، در عین حال اگر به عنوان مثل این کتاب با امالى صدوق که پیش از آن است و مناقب ابن شهر آشوب که پس از آن تالیف شده مقایسه شود، چیزى میان آن دو است. 

مثلا مقدار اشعار آن از امالى و ارشاد بیشتر و از مناقب کمتر است. مقدمات مسجع و به اصطلاح فنى که ابن شهر آشوب در هر فصل نوشته است در روضه دیده نمى‏ شود.دو چاپ نسبتا خوب این کتاب یکى چاپ حکمت قم است و دیگرى چاپ ۱۳۸۶ قمرى نجف است و همین دو چاپ براى ترجمه مورد استفاده این بنده قرار گرفته است.

مقدمه روضه الواعظین //ترجمه مهدوى دامغانى

زندگینامه یعقوب بن سفیان فسوى (۱۹۵-۲۷۷ه.ق)

ابویوسف یعقوب بن سفیان فسوى از محدثان و مورخان قرن سوم هجرى است که سالهاى طولانى از عمر خویش رابراى شنیدن حدیث به مسافرت به شهرهاى مختلف دنیاى اسلام اختصاص داد. وى در اصل از فساى فارس که براى فراگیرى حدیث به مکه ، مصر، شام ، وشهرهاى مختلف عراق سفرکرده است . وى درحالى که بیش از هشتاد سال عمرداشت ، در سیزدهم رجب سال ۲۷۷ در بصره گذشت .

مهمترین اثر وى کتاب المعرفه والتاریخ است که در چهار مجلد با تصحیح اکر ضیاء العمرى چاپ شده است .تعبیر المعرفه به معناى شناخت رجال است و تعبیر التاریخ به معناى تاریخ سالشمار. خواهیم دید که کتاب ترکیب از هردو شیوه است .
وى بدون استثنا از سوى اصحاب رجال توثیق شده و از وى به عنوان شخصى عابد و زاهد و متقى یاد شده است . این در حالى است ک ابن اثیر وى را به تشیع متهم کرده است .

ابن کثیر نوشته است : به یعقوب لیث صفارى خبر رسید که فسوى از عثمان بد مى گوید. دستور داد تا احضارش ‍ کنند. در این وفت ، وزیر یعقوب گفت : او درباره عثمان بن عفان سجزى ما بد نمى گوید، بلکه درباره عثمان بن عفان صحابى بد مى گید. یعقوب پاسخ داد: رهایش کنید، عثمان صحابى به من چه ربطى دارد!

از میان آثار وى کتاب المعرفه و التاریخ برجاى مانده که آن نیز از سه مجلد، مجلد نخست آن مفقود شده است . نیزبخشى از کتاب المشیخه او باقى مانده است . کتاب المعرفه او در دست مورخان بعدى بوده و مکرر در مآخذ مختلف از آن استفاده و ستایش شده است .متاءسفانه بخش مفقود آن ، تاریخ عمومى اسلام بر اساس سالشمار بوده وتا زمان سفاح ادامه داشته است . مصحح کتاب ، آنچه از آن از این بخش درکتابهاى دیگر نقل شده در مقدمه ارجاع داده است .

دو مجلد دیگر که برجاى مانده ، ادامه حوادث تاریخ اسلام را از سال ۱۳۶ تا ۲۴۲ دنبال کرده است . وى در هر سال فهرستى از حوادث آن سال را به دست داده است . بدین ترتیب باید کتاب فسوى را در کنار کتاب یعقوبى و دینورى و به ویژه خلیف ، از تواریخ عمومى قرن سوم هجرى بدانیم .

مطالبى که وى ذیل هر سال نقل کرده البته مختصر و کوتاه است . وى در ضمن حوادث سالهایى که معاصر باآنها بوده ، آگاهیهاى جالبى به دست داده است . از جمله تعیین محل قبر ابن شهاب زهرى ونیز برخى از آنچه که بر دیوارمسجد دمشق از زمان ولید بن عبدالملک درباره تاریخ بنا ونیز وآیات قرآنى نوشته شده بوده است .

پس از بیان حوادث سال ۲۴۲، کتاب وى صورت شرح حال و رجال به خود گرفته است . وى ابتدا شرح حال صحابه وسپس شرح حال تابعین را مى آورد. به طور استطرادى ، عناوینى از قبیل معرفه القضاه فضائل مصر و صحابه اى که به آن وارد شدند، همینطور شام و تابعین شام و سپس اخبار کوفه و صحابه وتابعینى که درآن بوده اند و نیز فصلى درباره ابو حنیفه و اصحاب او و نیز اعمش در ادامه مى آید. از این دید، کتاب شبیه کتاب طبقات ابن سعد است و در همین تراجم ، اطلاعات تاریخى مختلف فراوان به چشم مى خورد.
وى بنا به استقصاى مصحح ، در این کتاب ، جمعا از ۲۳۲ شیخ نقل کرده است .

افزون بران از عالمان و مولفان پیشین نیز مطالبى گرفته که در مواردى از کتابهاى آنهاست .در جمع ۴۰ نص از عروه بن زبیر در سیره نقل کرده که به نظر مصحح از کتاب او نباید نقل شده باشد. کتابى هم که حدیث زهرى درآن بوده ، ازمصادر فسوى است . برخى از عالمان دیگر که به احتمال ، وى ازآثارشان بهره برده عبارتند از محمد بن اسحاق ، عبدملک بن جریج (م ۱۵۰) معمر بن راشد(م ۱۵۳) لیث بن سعد(م ۱۷۵) ابونعیم فضل بن نعیم (م ۲۱۹) و شمارى دیگر از محدثان .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه محمد بن اسحاق فاکهى (۲۱۷- ۲۷۲ تا ۲۷۸ه.ق)

ابو عبدالله محمد بن اسحاق فاکهى ازمورخان قرن سوم هجرى است که نیمى از کتاب مهم او با عنوان اخبارمکه به دست ما رسیده است . این کتاب ، بمانند کتاب اخبار مکه ارزقى ونیز تاریخ المدینه المنوره ابن شبه ، از آثارى است که به ظاهر در شمار تواریخ محلى است ، اما به دلیل آن که مشتمل برآگاهیهایى درباره دو شهر اصلى مکه و مدینه است باید در ردیف سایر منابع تاریخ اسلام مورد توجه قرار بگیرد.

شرح حال فاکهى کمتر درمنابع کهن امده و تنها فاسى در العقد الثمین وابن حجر در تغلیق التعلیق شرح حال مختصرى از وى به دست داده اند. عبدالملک بن دهیش ، مصحح ارجمند کتاب فاکهى ، کوشیده است تا آگاهیهاى پراکنده اى را که درباره در دست است ، مقدمه کتاب بیاورد.

قدیمى ترین شخى او، سعیدبن منصور متوفاى ۲۲۷ است که اگر او در هنگام نقل از وى دست کم ده سال مى داشته باید تولد او در سال ۲۱۷ باشد. از این سو، فاسى گفته است که وى در اسل ۲۷۲ زنده بوده است . به احتمال ، درگذشت او میان سال ۲۷۲ تا ۲۷۸است .از برخى از نقلها به دست مى آید که با امراى مکه نشست و برخاست داشته وبنابراین شخصى معتبر و عالمى برجسته بوده است .کتاب اخبار مکه به صورت مسند ارائه شده واوتنها در مجلد دوم کتاب خود از ۲۳۱ شیخ روایت نقل کرده است .

برخى ازمشایخ مهم وى عبارتند از:

محمد بن اسماعیل بخارى ،

مسلم بن حجاج ،

ابوحاتم رازى ،

ابوزرعه جرجانى ،

ابراهیم یعقوب جوزانى ،

حسن بن عرفه عبدى وزبیر بن بکار.

مصحح نام مشایخ وى را با تعیین شمار نقلهایى که از آنها آورده ، ضمن جدولى به دست داده است .اهمیت کتاب فاکهى ، جداى از تلاشى که براى فراهم آوردن اخبار مهم تاریخى کرده نگهدارى متون برخى از کتابهاى مفقود در آن است .

وى از کتاب تاریخ مکه و مسجد الحرام عثمان بن عمرو بن ساج چهل وهفت نص ‍ را نگاه داشته است . از کتاب واقدى در باره مکه بیست وشش نص . ازآثار زبیر بن بکار که اخبار مکه داشته یکصد چهل و هفت نص . از کتاب ابوعبیده معمر بن مثنى که کتابش درباره چاه هاى مکه بوده یازده نص . از المغازى موسى بن عقبه سیزده نص . همینطور از برخى از آثار حدیثى که ازمیان رفته ، قطعاتى حفظ کرده است .

اخبار مکه شمارى از فصول خود را به مسجد الحرام و اجزاء متبرکه آن مانند حجر الاسود، ملتزم ، طواف کعبه ، مقام ابراهیم ، زمزم ، مسجد الحرام ، صفا مروه اختصاص داده و شمار دیگرى از فصول خودرا به تاریخ شهر مکه و تحولات وتغییرات و سیلهایى که پیش و پس ز اسلام در آن آمده است .

ارائه فصلى به تبیین موقعیت محلات و خانه ها که با دقت هرچه تمام تر صورت گرفته از جالبت ترین فصلهاى کتاب است . سایر آگاهیهاى جغرافیاى درباره مکه اعم از چاه ها، راه ها، موقعیت منى و عرفات ومشعر ونیز مساجدى و منازلى که رسول خدا(ص ) در آنها نمازگزارده ، ضمن فصول چندى ارائه شده است .طبقعا برخى ازمسائل فقهى نیز مورد توجه بوده و روایات مروبوط به احکام حرم و یا احکام خرید وفروش و اجاره خانه هاى مکه واز این قبیل نیز ضمن فصولى خاص ارائه شده است .

مصحح کتاب مى نویسد: جزء نخست کتاب ک مفقود شده ، مباحث مربوط به تاریخ مکه را از ابتدا تا هجرت پیامبر(ص ) داشته است . شاهد آن که بجز آنچه در بحث از منى درباره بیعت عقبه آورده ، مطالب دوره بعثت را دربخش باقى مانده نمى یابیم . وى بر اساس آنچه که فاسى در العقد الثمین و دیگران از جزء اول کتاب فاکهى آورده اند، بخشى را به عنوان ملحق در مجلد پنجم (از صفحه ۱۱۱ به بعد) افزوده است .روایات این بخش ، نشانگرى همان نظر مصحح است که جزء نخست کتاب تاریخ مکه از جاهلیت تا هجرت رسول خدا (ص ) به مدینه بوده است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه حکیم فضل امام خیرآبادی(متوفی۱۲۴۴ه ق)

فضل امام خیرآبادی، عالم و حکمت شناس و مؤلف هندی قرن سیزدهم. وی فرزند محمد ارشد هرگامی بود. نسبتش به شیرملک‌بن عطا ملک می‌رسد که در ناحیه ای از ایران حکومت داشت. جدّ اعلای شیر ملک، به قولی، خلیفه عمر بوده است (رجوع کنید به حسنی، ج۷، ص ۳۸۳؛ د. اردو، ذیل فضل امام)؛ البته در صحت این نسب نامه و از نسل عمر بودن فضل امام تردید وجود دارد (رجوع کنید به ثبوت، ص۱۴۱ پانویس۲؛ ص۲۸۷ پانویس۱). پدر فضل امام، مردی نیک بود و با مولانا احمدالله محدّث خیرآبادی، که از مدرسان شرح الهدایه ملاصدرا بود، بیعت کرد( د. اردو، همانجا).

فضل امام تحصیلات رسمی را در خیرآباد نزد سید عبدالواجد کرمانی خیرآبادی به پایان رساند (رحمان‌علی، ص۱۳۶؛ د. ا ردو، همانجا). بنابه گزارش اختر راهی (ص ۱۹۰)، او از محضر ملامحمد ولی فرنگی محلی نیز بهره‌مند شد و در علوم و فنون گوناگون به استادی رسید. وی در طریقت با شاه‌صلاح‌الدین گوپاموی بیعت کرد.

فضل امام از مدرسان و مروّجان علوم عقلی بود و در منطق و حکمت از همۀ معاصران خود برتر شمرده می‌شد (رحمان‌علی، ص۱۶۲). برخی گفته اند که از فقه و حدیث چندان بهره‌ای نداشته است (رجوع کنید به حسنی، همانجا). فرزند او فضل حق، صدرالدین دهلوی متخلص به آزرده*، و شاه غوث علی پانی پتی از شاگردان او بودند (حسنی، ج۷، ص ۲۲۶؛ اختر راهی، ص ۱۹۱).

رحلت

فضل امام در دهلی به مناصب مهم حکومتی، از جمله صدرالصدور، نایل شد (سامرایی، ص۶۵۹). وی در اواخر عمر در زادگاه خود، خیرآباد، اقامت گزید. او در ۱۲۴۴ درگذشت. غالب، شاعر پارسی‌گوی مشهور هند، قطعه شعری فارسی به عنوان مرثیه و مادّه تاریخ وفات او سرود (د. اردو، همانجا).

آثار

برخی از آثار او عبارت اند از:

المرقاه المیزانیه، در منطق، که رسالۀ درسی بود و نوادۀ او عبدالحق آن را شرح کرده و به اردو نیز ترجمه شده است‌؛

تشحیذالاذهان فی شرح بدیع المیزان، در منطق؛

شرح یا حاشیه بر افق المبین میرداماد؛

تلخیص شفای ابن‌سینا؛

آمدنامه، در دستور زبان فارسی؛

نخبه‌السیر، در تاریخ پادشاهان؛

خلاصه‌التواریخ؛

و تراجم‌الفضلا، به فارسی، مشتمل بر زندگینامۀ علما و فضلای منطقۀ او در لکهنو. این کتاب با ترجمۀ انگلیسی آن به قلم بزمی انصاری، در۱۳۳۵ش/ ۱۹۵۶ در کراچی به چاپ رسید‌ه است (اختر راهی، ص ۱۹۳؛ د. اردو، همانجا؛ منزوی، ج۱۰، ص۱۳۴ـ۱۳۶).



منابع :
(۱) ای ـ ایس انصاری [واداره]، ذیل «فضل امام» در اردو دایره‌المعارف اسلامیه، لاهور ۱۳۸۴ـ۱۴۱۰/ ۱۹۶۴ـ۱۹۸۹؛
(۲) اختر راهی، تذکره مصنفین درس نظامی، لاهور ۱۳۹۸/ ۱۹۷۸؛
(۳) اکبر ثبوت، فیلسوف شیرازی در هند، تهران ۱۳۸۰؛
(۴) عبدالحی‌بن فخرالدین الحسنی، نزهه الخواطر و بهجه المسامع و النواظر، حیدر آباد دکن ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹؛
(۵) یونس سامرایی، علماء العرب فی شبه القاره الهندیه،بغداد ۱۹۸۶؛
(۶) احمد منزوی، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان، اسلام آباد۱۳۶۷ش/ ۱۴۹۸/ ۱۹۸۸؛
(۷) رحمان‌علی ناروی، تذکره علمای هند ( تحفه الفضلاء فی تراجم الکملاء)، لکهنو ۱۳۱۲/۱۸۹۳٫
/ اکبر ثبوت /

 

 دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۶ 

زندگینامه شیخ فتح موصلى(متوفی۲۲۰ه ق)

فتح موصلى ، ابونصر، محدّث و صوفى قرن دوم و سوم. نام او را فتح‌بن سعید و فتح‌بن على نیز ضبط کرده‌اند (انصارى، ص ۸۲؛ جامى، ص ۴۴). از تاریخ تولد و زندگى او اطلاع چندانى در دست نیست. به گزارش تذکره‌ها (خطیب بغدادى، ج ۱۴، ص ۳۶۱؛ ابن‌جوزى، ۱۴۱۲، ج ۱۱، ص ۶۱؛ ذهبى، ۱۴۱۴، ج ۱۵، ص ۳۳۸)، وى براى دیدار با بشر حافى* به بغداد رفت و از عیسی‌بن یونس حدیث شنید.

در موصل، غیر از فتح موصلى مذکور، صوفى دیگرى (فتح‌بن محمدبن وِشاح ازدى موصلى، کنیه‌اش ابومحمد، متوفى ۱۷۰) نیز به این نام شهرت داشته، که از او به فتح کبیر و از فتح‌بن سعید به فتح صغیر یاد شده است (ذهبى، همان، ج ۱۰، ص ۳۹۱، ج ۱۵، ص ۳۳۹؛ دیوه‌چى، ص ۲۰۶).

بیشتر حکایاتى که در منابع آمده دربارۀ فتح‌بن سعید است (ابن‌جوزى، ۱۴۱۲، ج ۸، ص ۳۳۴؛اربلى، ص ۱۱۳). در تذکره‌ها بین این دو خلط شده و احوال و حکایتهاى یکى به دیگرى نسبت داده شده است (ابن‌جوزى، ۱۳۹۹، ج ۴، ص ۱۸۳).

به تصریح فتح موصلى، او با سى تن از مشایخ، که همگى از ابدال بوده‌اند، ملاقات داشته است (قشیرى، ص ۳۶۲؛ابن‌جوزى، ۱۴۰۳، ص ۳۱۰). وى اهل خوف و گریه بوده است و او را امام متوکلان خوانده‌اند (انصارى، همانجا؛عطار، ص ۳۴۲). کرامتى (راه رفتن روى آب) نیز دربارۀ او گزارش شده است (طعمى، ج ۱، ص ۳۲۱). همچنین او از عرفایى بوده که از معاشرت با نوجوانان پرهیز داشته است (رجوع کنید به ابن‌جوزى، همانجا).

ابوحفص، خواهرزادۀ بشرحافى، از موصلى روایت کرده و ابوعبداللّه حُصرى از شاگردان موصلى بوده است (انصارى، ص ۲۹۹؛ذهبى، ۱۴۰۲، ج ۱۰، ص ۴۸۴؛ابن ملقن، ص ۲۷۸).

رحلت

فتح‌بن سعید اسناد حرکت و سکون، نطق و سکوت، و خوف و رجا را به خدا نشانۀ عارف صادق معرفى می‌کند (عبادى مروزى، ص ۱۲۳). وى در عید قربان سال ۲۲۰، در حالتى منقلب، درگذشت (خطیب بغدادى، همانجا؛انصارى، ص ۸۲؛قس ابن‌جوزى، ۱۳۹۹، ج ۴، ص ۱۸۸، که وفات او را پس از عید قربان دانسته است؛نیز قس طعمى، همانجا، که سال وفات او را، به اشتباه، ۳۲۰ گزارش کرده است). به گزارش دیوه‌چى (همانجا) او را در گورستانى در موصل به خاک سپردند. از فتح‌بن سعید به‌جز سخنان و حکایتهاى پراکنده، اثرى به جاى نمانده است (رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، ج ۸، ص ۲۹۲ـ۲۹۳؛ابن‌جوزى، ۱۳۹۹، ج ۴، ص ۱۸۳ـ۱۸۹).



منابع :

(۱) ابوالفرج ابن‌جوزى، تلبیس ابلیس، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۱م؛
(۲) همو، صفهالصفته، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۳) همو، المنتظم، تحقیق محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۴) ابونعیم اصفهانى، حلیهالاولیاء و طبقات الأصفیاء، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷م؛
(۵) عبدالرحمن اربلى، خلاصه الذهب المسبوک مختصر من سیرالملوک، تصحیح مکی‌السید جاسم، بغداد، بی‌تا؛
(۶) خواجه عبداللّه انصارى، طبقات‌الصوفیه، به اهتمام سرور مولایى، تهران ۱۳۶۲؛
(۷) عبدالرحمن جامى، تصحات الانس، به اهتمام محمود عابدى، تهران ۱۳۸۶؛
(۸) خطیب بغدادى؛
(۹) سعید دیوه‌چى، تاریخ موصل، ۱۴۰۲؛
(۱۰) ذهبى؛
(۱۱) همو، تاریخ الاسلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمرى، ۱۴۱۴؛
(۱۲) محی‌الدین طعمى، طبقات‌الکبرى، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴م؛
(۱۳) منصوربن اردشیرى عبادى مروزى، مناقب‌الصوفیه، به اهتمام محمدتقى دانش‌پژوه و ایرج افشار، تهران، بی‌تا.؛
(۱۴) فریدالدین عطار نیشابورى، تذکرهالاولیاء، به اهتمام محمد استعلامى، تهران ۱۳۴۶؛
(۱۵) ابوالقاسم قشیرى، الرسالهالقشیریه، تحقیق معروف زریو و على عبدالحمید بلطه جى، دمشق ۱۴۰۸/۱۹۸۸م؛
(۱۶) سعید دیوه‌چى، تاریخ موصل (عراق) ۱۴۰۲؛
(۱۷) سراج‌الدین ابن‌ملقن، طبقات الاولیاء، چاپ نورالدین شریبه، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶م.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۵ 

زندگینامه آیت الله محمدحسین تونی«فاضل تونی »(۱۳۳۹-۱۲۸۹ش)

 معروف به فاضل تونی ، ادیب و مدرّس حکمت و عرفان . در ۱۲۹۸ در تون ( رجوع کنید به فردوس * ) متولد شد. پدرش ، ملاعبدالعظیم ، واعظ بود و فرزندش را پیش از رسیدن به سن تعلم ، به مکتب سپرد. تونی پس از فرا گرفتن خواندن و نوشتن در مدتی کوتاه ، به تحصیل مقدمات ادبیات عربی پرداخت و تمامی قرآن کریم را نیز حفظ کرد. در همان اوان ، پدرش درگذشت (حسن زاده آملی ، ص ۳۵۷).

استادان

تونی در زادگاه خود، شرح سیوطی بر الفیه ابن مالک ( النهجه المرضیه ) را نزد ملامحمدباقر تونی ، و مغنی را نزد آقامیرزاحسین خواند و مقداری از مطوّل را نیز فرا گرفت . در هفده سالگی برای ادامه تحصیل به مشهد رفت .

استادان وی در آنجا عبارت بودند از :

ادیب نیشابوری در درس مطوّل ، که لقب «فاضل » را او به محمدحسین داد؛

آقامیرزا عبدالرحمان مدرّس شیرازی در تدریس قسمتی از مطوّل و خلاصه الحساب شیخ بهائی و هیئت و نجوم و تحریر اقلیدس ؛

حجه الاسلام بجنوردی در فقه و اصول و شیخ اسماعیل قائنی در درس معالم (خوانساری ، ص ۴۵ـ۴۶).

پس از شش سال ، او با شیخ محمدکه بعدها در اصفهان به شیخ محمد حکیم معروف شد به اصفهان رفت تا به تحصیل فلسفه و حکمت بپردازد و دانش خود را در فقه و اصول تکمیل کند (همان ، ص ۴۶). در آن هنگام اصفهان مهد دانش و ملقب به دارالعلم بود و تدریس علوم دینی و فلسفی در آنجا رونق داشت (همان ، ص ۴۷). فاضل تونی و شیخ محمد، در اصفهان حجره محقری گرفتند و با تنگدستی ، اما با شور و حرارت به تحصیل پرداختند (همانجا).

فاضل تونی از اولین روزهای اقامت در اصفهان ، در درس منظومه جهانگیرخان قشقایی حاضر شد و پس از شش سال آن را تمام کرد. جهانگیرخان دوره منظومه حکیم سبزواری (ملاهادی سبزواری ) را در مدت شش سال تدریس می کرد و قسمت اعظم مطالب شفا و اشارات و حکمه الاشراق و اسفار را در ضمن آن بیان می کرد (همان ، ص ۴۷).

تونی هم زمان با تحصیل منظومه ، از علمای بزرگ اصفهان ، همچون آقاسیدمحمدصادق خاتون آبادی و آخوند فشارکی و آقاسیدعلی نجف آبادی ، فقه آموخت (همان ، ص ۴۷ـ ۴۸). او یازده سال در اصفهان ماند و تمام وقت خود را به تحصیل و مباحثه و تدریس و عبادت و ریاضت و تهذیب نفس اختصاص داد که به گفته خود وی ، بهترین ایام عمرش بوده است (همان ، ص ۴۸ـ۴۹).

فاضل ، پس از اقامت یازده ساله در اصفهان سفری به خراسان کرد و بار دیگر عازم اصفهان شد. اما در بین راه ، چون به تهران رسید، با خبر شد که آقامیرزاهاشم اشکوری ، استاد نامور فلسفه در مدرسه سپهسالار جدید، تدریس شرح مفتاح الغیب را آغاز کرده است .

چند روزی در این شهر درنگ کرد و به درس اشکوری حاضر شد. احاطه علمی و صفای محضر اشکوری فاضل را چنان مجذوب ساخت که از رفتن به اصفهان صرف نظر کرد و در تهران ماند. او علاوه بر شرح مفتاح الغیب ، شرح فصوص الحکم و تمهیدالقواعد را نیز از وی فرا گرفت (همان ، ص ۴۹).

پس از درگذشت آقامیرزاهاشم اشکوری ، تونی به مدرسه دارالشفا رفت و به تدریس پرداخت (همان ، ص ۴۹ـ۵۰). وی در مدرسه علوم سیاسی و دارالفنون ، عربی و فقه و منطق («چند سطر از زندگی استاد…»، ص ۳) و از ۱۳۱۳ش در دارالمعلمین عالی ، که تازه تأسیس شده بود، زبان عربی و بعدها منطق و فلسفه تدریس کرد. همچنین در دانشکده معقول و منقول از بَدو تأسیس (خوانساری ، ص ۵۰) و در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران ، فلسفه و زبان و ادبیات عرب تدریس می کرد («چند سطر از زندگی استاد…»، همانجا).

جلسات درس فاضل تونی بسیار پربار و آموزنده بود. وی مطالب را شمرده و با طمأنینه شرح می داد، مشکلترین و پیچیده ترین مطالب را ساده و روشن می ساخت ، درس خود را به آیات و احادیث و اشعار مولوی و حافظ و شیخ محمود شبستری و جامی و جز آنان می آراست و بیانش گاه با طنز و طیبت همراه می شد (خوانساری ، ص ۵۰ ـ۵۱).

رحلت

تونی در ۱۳۳۳ ش بازنشسته شد و در ۱۳۳۹ش در تهران درگذشت («چند سطر از زندگی استاد…»، ص ۳ـ۴؛ خوانساری ، ص ۵۳) و در شیخانِ قم دفن شد. جلال الدین همایی مادّه تاریخی در باره فوت وی سروده که بر سنگ مزارش حک شده است ( رجوع کنید به ص ۳۸؛ خوانساری ، ص ۵۲). شماره سومِ سال نهمِ (فروردین ۱۳۴۱) مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در بزرگداشت وی و به عنوان یادنامه فاضل تونی انتشار یافت .

فضائل علمی و اخلاقی فاضل تونی بسیار بوده است . حافظه حیرت انگیز، ملازمت با استادان مبرِّز و یگانه ، اشتیاق وافر به آموختن و سالها تدریس و تحقیق ، موجب شد که وی در ادبیات عربی و فلسفه و عرفان و تفسیر قرآن تبحر یابد. بسیاری از استادان و بزرگان به فضل و فضیلت او گواهی داده اند (خوانساری ، ص ۵۰ ـ۵۴). آیت اللّه بروجردی در نامه ای ، وی را «عِمادالعلماء المتألهین » خطاب کرده بود (همان ، ص ۵۱). بیان محمدعلی فروغی در مقدمه ترجمه فنون سماع طبیعی (ص ۳) و علی اکبر دهخدا ذیل مدخل «ابوعلی بن سینا» (ج ۱، ص ۸۳۱) و شهید مرتضی مطهری در مقدمه کتاب التّحصیل (ص الف ، د)، بر جلالت قدر و احاطه و دقت نظر و خدمت او به علم و حکمت گواهی می دهد.

برترین شاگردان

حسن حسن زاده آملی و عبداللّه جوادی آملی ، هر دو از شاگردان فاضل تونی بودند و از او با احترام فراوان یاد کرده اند ( رجوع کنید بهحسن زاده آملی ، ص ۳۵۷ـ۳۷۴؛ جوادی آملی ، ج ۲، بخش ۲، ص ۹۷، بخش ۵، ص ۱۴۵).

فاضل تونی در زهد و تقوا و مواظبت بر فرایض و نوافل و تزکیه نفس و کمک به مستمندان اهتمام فراوان داشت و به دنیا التفاتی نداشت ؛ دارایی او خانه ای کوچک و چند قفسه کتاب بود (خوانساری ، ص ۵۷ـ ۵۸).

فاضل تونی به واسطه قدرت شگرف حافظه اش ، احتیاجی به یادداشت نداشت . وی بندرت دست به قلم می برد و هنگام نوشتن نیز بسیار کُند و با خطی کاملاً ابتدایی می نوشت ؛ ازینرو آثار مکتوب او محدود است و غالباً یادداشتهای دانشجویان او در کلاس ، به صورت کتاب در آمده است . با اینهمه بر بسیاری از آثار عرفانی و فلسفی ، از جمله اسفار و منطق شفا ، حواشی مختصری نوشته و مطالب پیچیده را بخوبی شرح داده است .

مهمترین آثار چاپ شده فاضل تونی عبارت اند از:

۱) جزوه صرف (تهران ۱۳۱۵ش ). این کتابِ نسبتاً مبسوط مشتمل است بر تجزیه و ترکیب تعدادی از آیات قرآن کریم که تونی در مؤسسه وعظ و خطابه املا کرده و به مناسبت هر آیه ، نکاتی دقیق از تفسیر و معانی و بیان و کلام و حکمت و عرفان نیز آورده است .

۲) تعلیقه بر شرح فصوص الحکم (تهران ۱۳۱۶ش ) که متضمن نکات و دقایق عرفانی و به منزله رساله دکتری اوست . این کتاب مشتمل است بر توضیحاتی در باره مقدمه داود قیصری بر شرح فصوص الحکم ِ ابن عربی . بدیع الزمان فروزانفر بر این تعلیقه ، مقدمه نوشته است .

۳) قسمت نحوِ کتابهای صرف و نحو و قرائت ، که کتابهای درسی سالهای اول و دوم و سوم دبیرستانها بوده اند.

۴) منتخب قرآن و نهج البلاغه که مجموعه ای است از آیات قرآن و کلمات قصار و چند خطبه از نهج البلاغه ، با شرح لغات .

۵) منتخب کلیله و دمنه عربی و وفیات الاعیان ابن خلّکان ، با شرح و ایضاح لغات مشکل آنها.

۶) جزوه منطق که تقریرات او در رشته فلسفه (دانشکده ادبیات ) است .

۷) حکمت قدیم ( در طبیعیات ) نیز مجموعه تقریرات او در رشته فلسفه است .

۸ ) الهیات (تهران ۱۳۳۳ش ) که شامل امّهات مسائل حکمت الاهی است و کتابی پرمحتوا و بسیار گرانقدر، و آخرین اثر تونی است (همان ، ص ۵۴ ـ ۵۵).

فاضل تونی در ترجمه محمدعلی فروغی از فنون سماع طبیعی سهمی بسزا داشته ، چنانکه فروغی نیز در مقدمه آن (ص ۳) تصریح کرده است .

کتابهای فاضل تونی ، که دانشکده الهیات دانشگاه تهران آنها را به همت بدیع الزمان فروزانفر خریداری کرد، هم اکنون در آنجا نگهداری می شود.



منابع :

(۱) ابن سینا، فنون سماع طبیعی ، آسمان و جهان ، کون و فساد از کتاب شفا ، ترجمه محمدعلی فروغی ، تهران ۱۳۶۶ش ؛
(۲) بهمنیاربن مرزبان ، التّحصیل ، تصحیح مرتضی مطهری ، تهران ۱۳۷۵ش ؛
(۳) عبداللّه جوادی آملی ، رحیق مختوم : شرح حکمت متعالیه ، قم ۱۳۷۵ش ـ ؛
(۴) «چند سطر از زندگی استاد فقید مرحوم محمدحسین فاضل تونی »، مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران ، سال ۹، ش ۳ (فروردین ۱۳۴۱)؛
(۵) حسن حسن زاده آملی ، در آسمان معرفت ، تهران ۱۳۷۵ش ؛محمد خوانساری ، «ترجمه احوال مرحوم فاضل »، مجله دانشکده ادبیات دانشگاه

(۶) تهران ؛
(۷) دهخدا؛
(۸) جلال الدین همائی ، «قطعه ماده تاریخ وفات شیخ عالم جلیل آقا شیخ محمدحسین فاضل تونی »، مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۸ 

زندگینامه فاضل تونی(متوفی١٣٧١ ه . ق)

۴۹۵۹۱_۱

ملا عبدالله تونی بشروی[ ١ ] از علمای بزرگ و فقیهان مشهور قرن یازدهم هجری است که همه او را به فضل و کمال و زهد وپارسایی ستوده و همتای مقدس اردبیلی دانسته اند. در کتابها از او به عنوان: عالم، فاضل، ماهر، فقیه، صالح، زاهد و عابد یادشده است. کتاب وافیه او در اصول فقه، از کتاب های مشهور و متداول در حوزه های علمیه آن زمان بوده که مذاق اصولی اورا با سبک مخصوص به خودش بیان می کند.

خاندان زادگاه

تاریخ دقیق ولادت فاضل تونی به خوبی مشخص نیست اما زادگاه وی بخش بشرویه از توابع تون بوده است.
٢١٩۵۶ کیلومتر مربع مساحت در بخش مرکزی / یکی از شهرستان های جنوب استان خراسان است که با ۶ « فردوس » تون یا »نیز در « بشرویه » و « سرایان » و « اسلامیه » استان واقع و مرکز آن شهرستان فردوس است. علاوه بر فردوس بخش های[ محدوده این شهرستان جای گرفته است.[ ٢]

اما بشرویه از بخش های بزرگ شهرستان فردوس است که در جنوب غربی استان خراسان قرار دارد. این بخش از شمال بهبردسکن کاشمر، از غرب به طبس، از جنوب به دیهوک، و از شرق به فردوس متصل است.بشرویه دارای ١٢٠ آبادی و دهستان مسکونی است که مجموعاً سی هزار نفر جمعیت دارد. پانزده هزار از آنان در مرکز بخش( بشرویه) سکونت دارند.

در جنبش سربداران که طی آن شیعیان خراسان به مقابله با مغولان برخاستند؛ بشرویه نیز از مراکز مهم این جنبش در خراسانبوده است. از این شهر عالمان شیعی فراوانی برخاسته اند که از میان آن ها ملا عبدالله تونی و حسن بن محمد باقر حسینی را می[ توان بر شمرد.[ ٣]

تحصیل

وی ابتدا همراه برادرش ملا احمد که او نیز از عالمان بزرگ است در مدرسه معروف مولی عبدالله تستری[ ۴ ] ( متوفای ١٠٢١ه . ق) اصفهان به تحصیل اشتغال ورزید و از محضر اعلام آن دیار مخصوصاً علامه مولانا رفیع الدین محمد بن حیدرطباطبایی معروف به میرزا رفیعا ( متوفای ١٠٨٢ ه . ق) کسب فیض نمود و در ضمن تحصیل به کار تدریس و افاضه[ پرداخت.[ ۵]

تدریس و شاگردان

فاضل تونی در طول اقامت خویش در اصفهان با تدریس و افاضه در مدرسه ملا عبدالله بن حسین تستری ( متوفای ١٠٢١ ه .ق) شاگردان برجسته ای همچون علامه میر عبدالحسین خاتون آبادی تربیت نمود و همواره مشتاقان فقه، اصول، کلام و حدیث از محفل پرفیضش بهره مند شدند. علامه خاتون آبادی ( متوفای ١١٠۵ ه . ق) در کتاب وقایع السنین و الاعوام می نویسد:شاه عباس ثانی در سال ١٠۵٩ ه . ق) قندهار را از دست پادشاه والاجاه هند خرم گرفت در آن وقت بنده در خدمت آخوند ملارا شروع کرده بودم و اکثر اوقاتم را در خدمت آن جناب می گذرانیدم. و از فیض « من لا یحضره الفقیه » عبدالله تونی مقابلهخدمت و کثرت ملازمت آن جناب و برادرش آخوند مولانا احمد استمداد، و استفاضه از اخلاق و آداب می نمودم.

هر دو برادردر غایت قصوی از تقوا و صلاح و ورع بودند. اما آخوند مولانا عبدالله به فضل و کمال و دقت و فطانت در شعور بر ملا احمد برادرش و بر اکثر طالبان علم آن عصر برتری تمام داشته و بعد از این، مدتی مجاوزت روضه رضویه اختیار کرد.[ ۶]

تألیفات

١ . الوافیه[ ٧]

٢ . شرح الارشاد در فقه.

٣ . رساله ای در اصول فقه.

۴ . رساله ای در نماز جمعه.[ ٨]

۵ . حاشیه بر معالم الاصول.

۶ . تعلیقاتی بر مدارک الاحکام.

٧ . حاشیه ای بر ارشاد علامه.

٨ . فهرست بر تهذیب الاحکام شیخ طوسی،

کتابی بسیار نفیس و مفید برای طالبان فقه و فقاهت که خود مولف در تعبیری می نویسد: هومن اهم الاشیاء لمن یرید الفقه والترجیح. یعنی این کتاب از مهمترین کتاب های لازم برای دانش پژوهان فقه است.[٩] می نویسد:  « روضات الجنات » مرحوم خوانساری درو هو کما قال و فوق ما نقول. یعنی کلام فاضل تونی در وصف فهرست تهذیب الاحکام واقعیتی درست بلکه سخن او فوق چیزیاست که ما می گوییم.

با کمال تأسف از آثار وی جز رساله خطی نماز جمعه و کتاب الوافیه که چاپ شده است. اثری در دسترس نیست و شاید سببگمنامی این بزرگان همین محو آثار آنان باشد.

ابتکارات علمی

یکی از ویژگی های فاضل تونی ابتکارات علمی اوست. و این همان روح آزاد اندیشی علمی است که وی را در زمان خودش مشهور و معروف ساخته است. گرچه بعد از فوت و گذشت زمان در اثر مفقود شدن آثار وی، نام او به بوته فراموشی سپرده شد؛ اما عده ای معدود از بزرگان معاصر وی، نام او را به بزرگی یاد کرده اند و از او به عنوان فاضل تونی مطلب آورده اند.

الفهرست علی تهذیب الاحکام شیخ » یکی از کتاب هایی که ذوق و ابتکار او را بر همگان آشکار می کند، کتاب ایشان با عنوان است. آری این کتاب در آن زمان با نبود امکانات، بهترین خدمت را به عالم فقه و فقاهت نمود. ترتیب و باب بندی « طوسی هم حاکی از ذوق و ابتکار اوست که مرحوم خوانساری درباره او می نویسد: « الوافیه » کتاب
و له فی الاستصحاب و مباحث التعادل و التراجیح تفریعات و فوائد نادره و تصرفات کثیره لم یسبقه الیها احد؛[١٠] برای فاضل تونی در باب استصحاب و تعادل و تراجیح فروعاتی و فوائدی جدید و کمیاب است که احدی قبل از او به آن نرسیده است.فاضل تونی دارای آرای فقهی خاصی بود. که در بعض کتب فقهی به آن اشاره شده است.

مرحوم نراقی در کتاب عوائد الایام در ذیل عائده ٨۶ می نویسد:و المحکی عن القاضی عبدالعزیز بن البراج الثانی و اختاره بعض المتأخرین و هو الظاهر من غیر واحد من مشایخنا المعاصرینحیث قالوا: بعدم ثبوت النجاسه بقول العدلین لعدم دلیل علی اعتباره عموما. بل هو ظاهر السید فی الذریعه و المحقق الاول فیالمعارج و الثانی فی الجعفریه و صاحب الوافیه حیث حکموا بعدم ثبوت الاجتهاد بشهادتهما، لعدم دلیل علی اعتبارها. و کنت علی
ذلک منذ اعوم کثیره … در این قول مرحوم فاضل تونی قائل به عدم اعتبار شهاده عدلین است کما این که مرحوم نراقی هم می[ گوید من مدت ها به همین عقیده بودم سپس تغییر رأی دادم.[ ١١]

خاندان زهد

فاضل تونی را همه به زهد و پارسایی ستوده اند. شیخ حر عاملی با تعبیر صالح، زاهد و عابد، او را می ستاید. میرزا عبداللهافندی می گوید:وی از پارساترین مردم اهل زمانش بوده، بلکه می توان هم گفت دوم مقدس اردبیلی بوده، بلکه برادرش ملا احمد هم در همین قدر از زهد و پارسایی بوده است.

سپس می افزاید:در دیداری که از بشرویه داشتم به برکت این عالم بزرگ و برادرش ملا احمد تمام اهالی آن صالح و متقی و عابد و پرهیزکاربودند.[ ١٢]

یک کرامت

فرزند بزرگ محدث قمی گوید:فراموش نمی کنم زمانی که در نجف اشرف بودیم یک روز صبح پدرم در حدود سال ١٣۵٧ ه . ق) دو سال قبل از وفاتشان از خواب برخاستند و گفتند: امروز چشمم به شدت درد می کند و قادر به مطالعه و نوشتن نیستم و بسیار ناراحت به نظر میرسیدند. تقریبا زبان حالشان این بود که شاید خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مرا از خود طرد کرده باشند …

آقای محدث زاده می افزاید:من مشغول تحصیل بودم، رفتم به مدرسه و ظهر که به خانه برگشتم دیدم ایشان مشغول نوشتن هستند، عرض کردم چشمتان بهترشد؟ فرمودند: درد به کلی مرتفع گردید. سوال کردم چگونه معالجه کردید؟! پاسخ دادند که: وضو گفتم و مقابل قبله نشستم و کتابخطی را که به خط فقیه مشهور ملا عبدالله تونی صاحب کتاب وافیه بود به چشم کشیدم، درد چشم برطرف شد و تا پایان « کافی » عمر دیگر به درد چشم مبتلا نگردیدند.[ ١٣]
آری کتاب کافی مرحوم کلینی به دست خط مرحوم ملا عبدالله تونی از کتبی بود که مرحوم محدث قمی به آن خیلی علاقه داشت.

خاندان شخصیت اجتماعی

عالمی بزرگ همچون فاضل تونی باید دارای بعد اجتماعی عظیمی باشد که بتواند در میان مردم نفوذ داشته باشد و امر او ملوکاو را تکریم کنند. ساختن مدرسه علمیه ای در اصفهان با وجود مدارس علمیه دیگر خود حاکی از موقعیت اجتماعی اوست. آمدنشاه عباس بدیدنش نیز نمونه ای دیگر از شخصیت اجتماعی وی را آشکار می سازد. بی مناسبت نیست که داستانی را که مرحوم آورده این جا بیاوریم: « قصص العلماء » میرزا محمد تنکابنی در کتابگویند که شاه عباس روزی به دیدن ملا عبدالله تونی آمد و آخوند مدرسه ای ساخته بود و خالی از جماعت طلاب بود. پس »سلطان مدرسه را سیر کرد و از ملا عبدالله سوال کرد که چرا مدرسه شما خالیست و مجمع طلاب نیست؟ ملا عبدالله در جواب گفت که جواب این سوال را بعد از زمانی به شما عرضه خواهم داشت. پس روزی آخوند ملا عبدالله به بازدید شاه عباس رفت،پس از طی تعارفات و گفت و گوها پادشاه به ملا عبدالله گفت که چیزی از من خواهش کن! آخوند گفت: من مطلبی ندارم.

سلطان در این باب اصرار کرد! آخوند گفت اکنون که شما اصرار دارید، مرا یک حاجت است و آن این است  که من سوار شوم وشما در پیش روی من پیاده در میدان شاه حرکت کنید! سلطان گفت که: سبب و حکمت این چه باشد؟ آخوند گفت: که جواب آن رابعد از چندی عرضه خواهم داشت. از آن جایی که سلاطین صفویه رحمهم الله از مروجین دین سید المرسلین ( صلوات الله وسلامه علیه و علی آله اجمعین) بودند و در احترام علمای اعلام غایت کوشش را داشتند؛ لهذا آخوند ملا عبدالله سوار شد و شاه عباس در پیش روی او پیاده روان شد و قدری راه رفتند و همه اهل شهر دیدند. پس آخوند سلطان را وداع نمود و به مکان خودمراجعت کرد. بعد از چند وقتی سلطان بار دیگر به دیدن آخوند ملا عبدالله آمد دید که مدرسه آخوند مملو از جماعت طلاب است.

پس از آخوند استفسار نمود که سابقا مدرسه شما از طلاب خالی بود، اکنون مدرسه مملو از طلبه گردیده، وجه آن چه می باشد؟
آخوند گفت: وجه این است که آن روز از شما خواهش کردم که شما پیداده و من سواره بین مردم برویم مرتبط است. وجه آناست که مردم در ابتدای امر فضیلت علم و عالم را ندانسته اند و ظاهر بین می باشند و معرفت ندارند لهذا در بدو امر در مدرسهمن کسی جمع نشد و در آن زمان که من سوار شدم و شما پیاده در جلو راه رفتید مردم دانستند که بحسب دنیا علم را آن قدر ومقدار است که پادشاه پیاده و در پیش روی عالم راه می رود؛ فلذا به جهت عزت دنیا و طلب جاه و جلال مال دنیا در مدرسه جمع شده و مشغول تحصیل می باشند و چون بعضی از مراتب علم را طی نمایند نیت ایشان خالص خواهد شد و نیت قربتی کهمقصود اصلی در علم و جمیع عبادات است حاصل خواهد گردید. کما ورود فی الخیر: اطلبو العلم و لو لغیر الله فانه یجر الی الله[ ١۴] « . و یا این که به مصداق: المجاز قنطره الحقیقه حاصل گردد ایشان رااز نگاه دیگران تألیف شیخ حر عاملی ( م ١١٠۴ ه . « امل الآمل » قدیمی ترین منبعی که زندگینامه این عالم جلیل القدر در آن آورده شده کتاب است.

می نویسد: « مولانا عبدالله بن محمد التونی البشروی » ایشان در ذیل عنوانعالم، فاضل، ماهر، فقیه، صالح، زاهد، عابد معاصر له کتاب شرح الارشاد فی الفقه و رساله فی الاصول و رساله فی الجمعه وغیر ذلک.[ ١۵]میرزا عبدالله افندی اصفهانی چنین می نویسد:

این بزرگوار طبق آن چه که ما شنیده ایم از پرهیزگارترین مردم زمانش بود و متقی ترین آنها؛ بلکه تالی تلو مولی احمد »اردبیلی و همچنین برادری داشت به نام مولی احمد. وی ابتدا مدتی در اصفهان در مدرسه ای مشهور به مدرسه ملا عبداللهتستری بود؛ سپس به مشهد الرضا سفر کرد و مدتی در آن جا سکنی گزید، سپس به عراق رفت تا ائمه مدفون در آن جا رازیارت کند. در بین راه به در خواست عالم جلیل القدر مولا خلیل قزوینی ( م: ١٠٨٩ ق) ایامی را در قزوین متوطن گردید …[ ١۶]

٣ . میرزا محمد تنکابنی:ملا عبدالله از اهالی بشرویه تون است و تون از جمله بلاد خراسان و نزدیک قاین واقع است. آخوند ملا عبدالله اخباری مسلکاست که بر او شرح نوشته اند مانند « وافیه الاصول » بوده و در اواخر زمان شیخ بهایی و میرداماد می زیسته و از تألیفات او[ سید صدر الدین همدانی و سید محسن کاظمینی که شرح او چهل پنجاه هزار بیت تقریباً می شود … .[ ١٧]

۴ . مرحوم حاج شیخ عباس قمی، محدث جلیل القدر در کتابهای خود از او به عنوان: عالم، فاضل، ماهر، فقیه، صالح، زاهد،[ عابد، ورع و معاصر مؤلف« امل الامل » یاد کرده است.[ ١٨] 
۵ . سید محسن امین جبل عاملی هم چون سایر عالمانرا در « ریاض العماء » از فاضل تونی یاد کرده و او را فقیهی صالح و عابد و با ورع می شمارد.[ ١٩]

۶ .میرزا محمّدباقر خوانسارى به تفصیل از فاضل تونى و کتب و شروح او یاد مى کند و گفته صاحب «ریاض العلماء» را در زهد و ورع ایشان آورده و در آخر «تون» و «بشرویه» را از نظر جغرافیایى بیان مى کند[٢٠]  

٧ . محمد حسن خان صنیع الدوله می نویسد:وی عالمی فاضل و فقیهی صالح و زاهدی عابد بود ( کتاب) وارث علامه را شرح نموده و رساله ای در اصول و رساله ای دیگر[ در جمعه ساخته و با شیخ حر عاملی معاصر بوده است.[ ٢١]

٨ . مرحوم مدرس تبریزی درباره وی آورده است:ملا عبدالله بن محمد تونی بشروی معروف به فاضل تونی فقیه عالم جلیل فاضل صالح عابد زاهد اتقی و اورع اهل زمان خود وتالی تلو مقدس اردبیلی بود …. [ ٢٢]

 ٩ . عمر رضا کحاله از مولفان معاصر از فاضل تونی به عنوان فقیه اصولی یاد می کند و به آثار قلمی وی اشاره می نماید.[ ٢٣]

١٠ . شیخ آغا بزرگ تهرانی درباره وی می نویسد:عبدالله بشرویه ای فرزند محمد تونی خراسانی صاحب کتاب الوافیه ساکن مشهد عالمی فاضل و فقیهی صالح و زاهدی عابد کهکتب شرح ارشاد در فقه از تألیفات اوست … . تا این که می نویسد: من می گویم که کتاب فهرست تهذیب هم از تألیفات اوست که در کتاب وافیه گفته کسی بر من سبقت نگرفته در خوبی تنظیم این کتاب. سپس می گوید رساله تحریم نماز جمعه ی او را با رد فاضل سرابی ( محمد سراب) ( متوفای ١١٢۴ ه . ق) و رساله مولا محمد امین پسر برادر فاضل تونی که رد بر محمد سرابنوشته همه را در مجموعه خطی به خط عباسعلی فرزند شیخ ابراهیم، ملاحظه کردم. تاریخ کتابت این رساله ( ١١٢۶ ه . ق) دو[ ٢۴] « . سال بعد از وفات محمد سراب مولف رد تحریم صلاه جمعه بوده است

وفات

سرانجام این عالم ربانی هنگامی که عازم سفر عبتات عالیات بود؛ در شهر کرمانشاه در اثر بیماری دارفانی را وداع گفت و درشانزدهم ربیع الاول ( ١٠٧١ ه . ق) روح پاکش به جنان پرواز کرد. پیکر مطهر او با احترام تشییع و در انتهای قبرستان،نزدیک پل شاه کرمانشاه به خاک سپرده شد و به دستور شیخ علیخان زنگنه حاکم کرمانشاه بارگاهی بر قبر او ساختند و اینمزار مدتها مورد توجه خاص و عام بوده و کراماتی هم از زبان زائران قبرش نقل شده است.

در سال ( ١٣٧١ ه . ق) مقبره این عالم فرزانه که در شرف نابودی بود. به همت گروهی از اهالی محترم کرمانشاه تعمیر و بازسازی و بارگاه با شکوهی روی آن ساخته شد.[ ٢۵]



١ . محقق بزرگوار سید محمد حسین رضوی کشمیری در مقدمه کتاب ]به طور مفصل درباره کتاب و مولف مطالبی « الوافیه » آورده و نیز نوشته است:همه علما به عنوان « محمد التونی البشروی امل » عنوان ملا عبدالله از عناوینی است که علمای بزرگ با این تعبیر از او یاد کرده اند و مرحوم شیخ حر عاملی صاحب کتاباز او به عنوان: مولانا عبدالله … یاد کرده. میرزا عبدالله افندی و خوانساری هم با همین تعبیر از او یاد کرده اند. مرحوم « الاملیاد نموده اند. « عبدالله البشروئی » و در الذریعه به نام « آخوند ملا عبدالله » از او به عنوان « قصص العلماء » تنکابنی در کتاب مولا عبدالله بن » مرحوم محدث قمی در الکنی و الالقاب می نویسد: التونی اذا وصف به الفاضل؛ هرگاه فاضل تونی بگویند مراد.در کتب اصول از او یاد کرده اند  الوافیه، مقدمه، ص ١٢ « فاضل تونی » است. 

٢ . در کتاب تاریخ جهانگشای نادری صفحه ۴۶٧ می نویسد: تون شهری است به خراسان در ۴٢۶ تکیلومتری مشهد و ٧٢ کیلومتری گناباد و دامنه کوه های کلات، حمد الله مستوفی آن را ازشهرهای اقلیم چهارم ذکر می کند… به نقل مستوفی: این شهر در زمان قدیم بسیار آبادان بوده ولی به عهد او شهر متوسطی شدهاست و همو از خندق و حصار و باغ های این شهر و به خصوص خربزه شیرین تون شرح مفصلی می آورد.اعتماد السلطنه به نقل از مسافری به نام محمد مجدی می گوید: شهر تون به سب شهرهای چین ساخته شده است یعنی مدور با دوحصار و خندق عمیق.

٣. مفاخر بشرویه، ص ۵ ، با تلخیص. 

۴. از اعیان علما در عصر صفویه، مرحوم مولی عبدالله تستری است. وی از مشایخ مجلسی اول مولا محمد تقی مجلسی( متوفای ١٠٧٠ ه . ق) است و معاصر مقدس اردبیلی و فاضل تونی بوده است. محدث قمی وی را با القاب: عزالدین، الشیخالجل، مروج المله و الدین، مربی الفقهاء و المحدثین و تاج الزهاد و ناسکین جامعه المعقول و المنقول. المجتهد فی الفروع والاصول ستوده است.

۵. خورشید خاوران، ص ٢۵ 

۶ . خورشید خاوران، ص ٢۵ به نقل از وقایع السنین و الاعوام، ص ۵١۶ 

٧ . این کتاب چندین بار چاپ شد، چاپ اول آن در بمبئی، سال ١٣٠١ ش. و دو چاپ اخیر توسط مجمع الفکر الاسلامی انجام و ]توسط دانشمند محترم سید محمد حسین رضوی کشمیری تحقیق شده است.

٨ . ر. ک: صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست. رسول جعفریان، ج ١ ، ص ٣١۴ : در بخش نماز جمعه در دوره صفوی ]این گونه می نویسد: … ٢ . رساله صلاه الجمعه، عبدالله بن نحمد تونی بشروی ( فاضل تونی متوفای ١٠٧١ ) فاضل تونی در آغازرساله خود آورده: جمعی از معاصران سخنی تازه ساز کرده و بدعتی آورده کویند وجوب عینی نماز جمعه نه مشروط به وجودامام است و نه فقیه جامع الشرایط و غرض از نوشتن این رساله ابطال این رأی مبتدع است…

٩ . ج ۴ ، ص ٢۴۴

١٠. روضات الجنات، ج ۴ ، ص ٢۴۴

١١. عوائد الایام، ص ٨١٢

١٢. ریاض العماء، ج ٣ ، ص ٢٣٧

١٣. مفاخر بشرویه، ص ١٠ ، به نقل از حاج شیخ عباس قمی، مرد تقوا و فضیلت، ص ١٨۵ 

١۴. قصص العلماء، میرزا محمد تنکابنی، ص ٢٧٠ 

١۵. مفاخر بشرویه، ص ٨ ، به نقل از امل الامل، ص ١۶٣

١۶. مفاخر بشرویه، ص ٩ ، مولی خلیل بن الغازی القزوینی ( ١٠٠١ ١٠٨٩ ه . ق) از عالمان فقیهان عصر صفویه است که ]با فاضل تونی مودت و دوستی داشته و اخباری مسلک و قائل به حرمت نماز جمعه در عصر غیبت بوده است. در أمل الآمل می نویسد: المولی الجلیل خلیل بن الغازی القزوینی، فاضل، علامه، حکیم، متکلم، محقق، مدقق، فقیه، محدث، ثقه، جامع الفضائل،ماهر، معاصر…

 ١٧. قصص العلماء، ص ٢۶٩ 

١٨. فوائد الرضویه، ص ٢۵۵ . ترجمه الکنی و القاب ( مشاهیر دانشمندان اسلام)، ج ٣ ، ص ١١٨ ؛ سفینه البحار، ج ٣ ، ص ٣۴۵ ، ماده عبد، چاپ بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی.

١٩. اعیان الشیعه، ج ٨ ، ص ٧٠

٢٠. روضات الجنات، ج ۴ ، ص ٢۴۴

٢١. ریحانه الأدب، ج ١ ، ص ٣۵۶

٢٢. مفاخر بشرویه، ص ٨ ، به نقل از مطلع الشمس، ج ٣ ، ص ۴٠٩ 

٢٣. معجم المولفین، ج ۶ ، ص ١١٣ 

٢۴. طبقات اعلام الشیعه، القرن الحادی عشر، ص ٣۴٢ 

٢۵. مفاخر بشرویه، ص ١۵ 

 گلشن ابرار، ج ۵ ، ص ١١٩

زندگینامه خلیل فراهیدی(متوفی ۱۷۰ ه ق)

طلیعه

نگاشته اند. « احمد » تولد وی را یکصد سال بعد از هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و نام پدرش رامبرد  نحوی  بزرگ می گوید:تحقیق کاوشگران علوم بر آن است که اول کسی که بعد از پیامبر احمد نام گرفت همو بود و این خود کرامتی همچون تولد خلیل ( آن هم در آن حد از هوش، علم و زهد) را در پی داشت. [ ١ ]

خلیل بن احمد، برترین مردم در دانش های ادبی و فضل و زهدش مشهورتر از آن است که بر کسی مخفی ماند. او امامی و شیعه مذهب بوده است. [ ٢]

دوم: سخنانی است که خلیل در مقام و منزلت علی علیه السلام بیان نموده:

١ . از وی سوال شد که به چه دلیل علی علیه السلام امام همگان است؟

خلیل پاسخ داد: احتیاج الکل الیه و غناه عن الکل؛ به علت احتیاج همه مردم به آن حضرت و بی نیازی آن بزرگوار از دیگران.[ ٣]

٢ . در مورد فضیلت علی علیه السلام از وی سوال شد. خلیل پاسخ داد:

چه می توان گفت در حق کسی که دوستان و دشمنان فضائل وی را مخفی کردند. دوستان از ترس و دشمنان از حسادت. و باهمه این ها فضائل و مناقبش شرق و غرب عالم را فرا گرفته است. [ ۴]

علامه مامقانی، پس از ذکر این مطلب می گوید: سوگند به جان خودم که این سخن را باید با نور بر رخ حور نوشت. [ ۵]

٣ . یونس بن حبیب می گوید:از خلیل بن احمد سوال کردم: چرا اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم گویا همگی فرزند یک مادر هستند و علی علیهالسلام فرزند مادری دیگر؟ خلیل پاسخ داد: زیرا آن حضرت را تقدم در اسلام و برتری در عمل و شرف و علاقه به جهاد، ازسایرین ممتاز ساخته است. [ ۶]

۴ . ابوزید نحوی انصاری می گوید:از ابن احمد سوال کردم که چرا مردم علی را رها کردند در حالی که آن حضرت در پیشگاه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و مسلمانان جایگاهی بلند داشت و خدماتش به اسلام بسیار زیاد بود؟

خلیل ( در پاسخ گفت): زیرا خداوند او را از دیگران جدا کرده و مردم به اشباه و نظایر خود، تمایل هستند. آیا این شعر را شنیده ای:
و کل شکل لشکله آلف
 أما تری الفیل یألف الفیلا. [ ٧]
هر گروهی به مانند و شبیه خود متمایل است؛ آیا ندیدی فیل را که با فیل الفت و تمایل دارد.

ویژگی های

خلیل بن احمد فراهیدی دارای خصوصیاتی بود که موجب تحسین همگان گردید و آنان در مدح او، لب به سخن گشودند:
نضر بن شمیل ( از شاگردان خلیل) می گوید: هیچ کس مثل خلیل را ندید حتی خودش. [ ٨]

سفیان بن ثوری یا عیینه، ( طبق اختلاف در نقل) اظهار می دارد:کسی که دوست دارد نگاه کند به مردی که از طلا و مشک آفریده شده، به خلیل بن احمد نظر کند. [ ٩]

ابو طیب لغوی ( متوفای ٣۵١ ه . ق) بیان داشته است:مانند خلیل، یافت نشد؛ نه قبل از او و نه بعد از او. [ ١٠]

مجموع ویژگی هایی که در مورد دانشور مورد سخن بدان ها دست یافتیم بدین ترتیب است:

١ . تقوا

جلال الدین سیوطی ( متوفای ٩١١ ه . ق) ادیب نامی جهان عرب و اسلام می گوید:خلیل بن احمد ضرب المثل تقوا در زمان خود بود؛ چرا که همه مردم بر این باور بودند که بعد از صحابه رسول خدا صلی اللهعلیه و آله وسلم با تقواتر از وی وجود ندارد. او خیر خواه، متواضع و با عفت بود. [ ١١]

٢ . زهد

با آن که خلیل بصری می توانست اموال زیادی گردآوری نماید در بعضی مواقع حتی یک فلس ( پول رایج آن زمان) در بساطنداشت. او با تمام مشقت در نیستان های بصره روزگار می گذراند و این در حالی بود که شاگردانش به وسیله علومی که از وی[ آموخته بودند توانستند ثروت زیادی جمع آوری نمایند. [ ١٢]

او در خانه ای که از چوب یا نی ساخته شده بود، زندگی می کرد و تنها راه درآمدش باغی بود که از پدر به ارث برده بود.[ ١٣]نکته دیگر در این مورد آن است که پادشاهان و قدرتمندان آرزوی جذب وی را به دستگاه حکومتی خود داشتند تا بر اعتبارشان بیفزایند؛ ولی خلیل، بی اعتنا به همه زخارف دنیوی، زهد و قناعت را پیشه خود کرد. [ ١۴]

٣ . جهاد

خلیل بن احمد، در فراسوی تعلیم و تعلم به مبارزه با خصم درون و برون نیز اشتغال داشت به گونه ای که یک سال به حج مشرف می شد و پروانه وار در حریم دوست طواف می کرد و سال بعد به جبهه های جنگ می شتافت و به دفاع از سرزمین های اسلامی می پرداخت. [ ١۵]

۴ . درایت

زمینه « عباد بن عباد مهلبی » آورده اند که خلیل بن احمد و عبدالله بن مقنع،[ ١۶ ] علاقه بسیار به ملاقات یکدیگر داشتند تا آن که این ملاقات را فراهم کرد و آن دو، سه شبانه روز به گفت و گو پرداختند و سپس از یکدیگر جدا شدند.

آن گاه از خلیل سوال شد:
ابن مقفع را چگونه یافتی؟ گفت: مثل او هرگز ندیدم؛ ولی علمش از عقلش بیشتر است. و از ابن مقفع سوال شد: خلیل را چگونهدیدی؟ گفت: مثل او را هرگز ندیدم و عقلش از علمش بیشتر است. و هر دو راست گفتند؛ چرا که عقل خلیل سبب شد بمیرد درحالی که زاهد ترین مردم بود و جهل ابن مقفع او را به سرنوشت شومی دچار کرد. [ ١٧]

۵ . دقت

نضر بن شمیل می گوید: نزد یونس ( از ادیبان عرب) نشسته بودیم که یکی از شاگردانش نزد وی آمد و مسأله ای طرح کرد.وقتی او رفت ما در حالی که از سوالش تعجب کرده بودیم بر وی ایراد علمی گرفتیم. خلیل که در مجلس حاضر و تا آن زمان ساکت بود ما را مخاطب قرار داد و گفت: اگر او این ایراد را بر شما می گرفت چه می گفتید؟ گفتیم: چنین پاسخ می دادیم. ودوباره خلیل چنین گفت: اگر او چنین جواب می داد چه می گفتید؟ گفتیم: چنان پاسخ می دادیم. پیوسته خلیل بر ما اشکال گرفت تااز جواب عاجز ماندیم و همه محکوم شدیم. پس در فکر فرو رفتیم.

آن گاه خلیل گفت: برای پاسخ دهنده سزاوار نیست که بعد از پاسخ شروع به فکر کردن نماید و سپس اظهار داشت:من هرگز پاسخ ندادم مگر بعد از آن که تمام جوانب و ایرادات و اعتراضاتی را که ممکن است تصور شود نیز ملاحظه کردم.[ ١٨]

۶ . نبوغ

هم زمان با خلیل طبیبی می زیست که مبتلایان به نوعی از کم بینی چشم را مداوا می کرد. پس از مدتی آن طبیب از دنیا رفت ودردمندان را با مرض خود، تنها گذارد. خلیل بن احمد که وضع را چنان دید سوال کرد: آیا نسخه ای از وی به جای مانده؟
گفتند: نه.
گفت: آیا ظرفی که در آن، دارو را تهیه می کرده وجود دارد؟
گفتند: آری.
خلیل درخواست نمود آن ظرف را آوردند و با بوییدن آن ظرف، داروهای به کار برده شده و مقدار آن ها را یکی پس از دیگری نام برد تا پانزده نوع. آن گاه با این پانزده نوع، دارویی تهیه کرد و مبتلایان به آن مرض را معالج نمود. پس از مدتی نسخه ای از آن طبابت پیدا شد و ملاحظه کردند مجموع موجود در نسخه، شانزده مورد بوده و خلیل تنها به یک مورد پی نبرده بود. [ ١٩]

٧ . حفظ آبروی مسلمان

وقتی خلیل وارد بصره شد تصمیم گرفت با ابوعمرو بن علا ( ادیب بصره) مناظره نماید؛ ولی بعد از ورود در مجلس درس او،سکوت کرد و سپس از آن جا خارج شد. از وی سوال شد: چه چیز تو را از مناظره منع کرد؟
پاسخ داد:
نگاه کردم و دیدم ابوعمرو مدت پنجاه سال است که ریاست حوزه درسی بصره را عهده دار است. ترسیدم او از پاسخ گفتن به من عاجز شود و آبروی چندین ساله اش در این شهر از بین برود، بدین جهت سکوت کردم. [ ٢٠]

٨ . گذشت

خلیل بن احمد از کنار گروهی رد شد و شنید در مذمت وی سخن می گویند؛ اما بدون آن که کدورتی از آنان در دل گیرد اشعاری را زیر لب سرود که مضمون آن ها این است:
نفس خود را وادار می نمایم تا از خطای دیگران بگذرد هر چند خطایشان زیاد باشد؛ چرا که تمام مردم یکی از سه گروه هستند:
گروه برتر از من، که در این صورت رعایت حق آنان و ادب بر من لازم است. گروه مساوی با من، پس بخشش لغزش آنان موجب برتری من خواهد شد. گروه پایین تر از من که بخشیدن جرم آنان و خوداری از پاسخ، موجب حفظ آبروی من خواهد گردید، هر چند سرزنش کنندگان ملامتم نمایند. [ ٢١]

٩ . تواضع

 شمس الدین ذهبی ( متوفای ٧۴٨ ه . ق) می گوید: خلیل بن احمد، متدین، با تقوا، قانع، متواضع و دارای همتی بلند بود. [ ٢٢]
ایوب بن متوکل ( استاد خلیل) اظهار می دارد:
هرگاه خلیل، مطلبی را به کسی تعلیم می نمود هرگز چنین وانمود نمی کرد؛ ولی اگر از کسی چیزی می آموخت، می نمایاند که از او استفاده کرده است. [ ٢٣]
و در موردی دیگر، خلیل را می یابیم که به نظام ( از ادبای عرب) در حالی که طفلی خردسال ولی آثار بزرگی از وی نمایان بود می گوید: احتیاج ما به فراگیری از تو بیشتر است. [ ٢۴]

در تواضع خلیل، همان بس که با تمام عظمتش چنانچه از وی در مورد مطلبی سوال می شد و او جوابش را نمی دانست، بانقل می کند: « مجمع البیان » صراحت تمام می گفت: نمی دانم! علامه طبرسی دربا این که خطاب به خداوند است ولی « حتی إذا جاء أحدهم الموت قال رب ارجعون » از خلیل بن احمد سوال شد چرا در آیهصیغه جمع آورده شده؟ گفت: نمی دانم. و مردم از این پاسخ لذت بردند.

علوم و فنون

پنجمین سرفصل در زندگی خلیل همانا دانشهایی است که وی به آن ها دست یافت. یکی از بدیهی ترین مسائل در زنگی علمی وی جامع بودن در دانش های گوناگون است که ارباب تاریخ و یا خودش به آن ها تصریح کرده اند.

او خود می گوید:آن قدر علوم در اختیار من است که اگر آن ها را در اختیار همه بگذارم همه مردم در علم یکسان خواهند شد؛ ولی می خواهم که عالمان، مؤونه ای داشته باشند. [ ٢۵]
دومین دلیل که ما را بر جامعیت علمی او رهنمون می گردد آن است که وی در علم و دانش ضرب المثل بوده است. این مطلب از بسیاری از اشعار عرب و از جمله شعر اسحاق بن ابراهیم موصلی در هجو اصمعی[ ٢۶ ] و خالد نجار در هجوتوزی[ ٢٧ ] برمی آید.

و سخن دیگر آن که توجی ( از ادیبان عرب) می گوید:
ادیبان تمام نواحی، در مکه گرد آمده بودیم و در مورد دانشمندان جهان عرب سخن می راندیم و هر کس در برتری ادیب شهرخود بر سایرین تکلم می کرد؛ تا آن که ذکر خلیل به میان آمد. آن گاه ملاحظه کردیم تمام ادیبان و دانشمندان حاضر در مجلس، او را با تقواترین مردم و کلید دانش ها و به وجود آورنده تحول و دگرگونی در علوم دانستند. [ ٢٨]

علوم و فنونی که خلیل بن احمد در آن ها تبحر یافت بدین شرح است:

١ . نحو

کتابی در ادبیات تازی نمی توان یافت که دست به دامن نظریات خلیل فراهیدی نشده باشد. او استادی بزرگ و سخنش در این فنحجت قلمداد می گردد.
ابن معتز ( متوفای ٣١٨ ه . ق) می گوید:خلیل ابن احمد، داناترین مردم در نحو و دیگر علوم و دقتش از همگان بیشتر است. وی استاد همه مردم زمان خود و بدون رقیب محسوب می گردد. [ ٢٩]

سیرافی، بزرگ ادیب عرب ( متوفای ٣۶٨ هت. ق) بیان می دارد: تخصص خلیل در نحو و استخراج مسائل آن به نهایت رسیده بود. [ ٣٠]

در مهارت خلیل در علم نحو همان بس که او استاد سیبویه، ادیب نامی جهان عرب و اسلام است. جلال الدین سیوطی ( متوفای ٩١١ ه . ق) در این مورد می گوید:بدون آن « قال » یا « وسألته » : هرگاه سیبویه در کتاب خود الکتاب، که دانشوران، آن را قرآن نحو لقب داده اند اظهار می دارد که گوینده را مشخص نماید مقصودش خلیل بن احمد است. [ ٣١]

٢ . لغت

را در همین مورد « العین » نه تنها مهارت خلیل در الفاظ عربی بر همگان آشکار است و او را امام اهل لغت می دانند و کتابتألیف کرد، بلکه لغت فارسی را نیز پس از آن که در آستانه اضمحلال و ضایع شدن قرار داشت، مرتب و منظم ساخت و بدینوسیله افتخار عرب بر عجم که می گفتند الفاظ عربی به صورت قانونمند جمع آوری شده ولی لغت عجم بدون ضابطه است را از بین برد. [ ٣٢]

۳ . جدال احسن

دفاع از مرزهای اعتقادی و باورهای دینی بر عهده عالمان و نگهبانان حوزه دین است. خلیل می گوید:
در یکی از سفرها در حالی که باران به شدت می بارید و من بیمناک از صحرا بودم به صومعه راهبی پناه بردم و در زدم.
راهب سوال کرد:
کیستی؟
خلیل بن احمد هستم.
تو همان کسی هستی که مردم او را یگانه در علوم عرب می دانند؟
چنین می گویند. ولی من خود را در این نمی بینم!
اگر پاسخ سه سوال مرا دادی در را به رویت می گشایم و از تو پذیرایی می کنم.
آن ها چیست؟
آیا چنین نیست که آن چه در عالم غیب وجود دارد، نمونه ای از آن در این دنیا موجود است و ما به همین وسیله بر عالم غیب استدلال می کنیم؟
آری، ( همین طور است).

تو معتقد هستی که خداوند جسم و ماده ندارد، در حالی که در این دنیا چیزی را بدین نمونه نمی یابیم. و تو اعتقاد داری بهشتیان می خوردند و می آشامند و چیزی از خود دفع نمی کنند و این امر در این دنیا وجود ندارد. و تو بر این باور هستی که نعمت های بهشت پایان نمی یابد در حالی که آن چه در این دنیاست فناپذیر است.

تمام این موارد، نمونه هایی در عالم دنیا دارد و ما بدین وسیله بر جهان غیب استدلال می کنیم؛ اما در مورد خداوند، هر چندنظیری برای او یافت نمی شود ولی نمونه آن، روح است که با تمام وجود آن را حس می کنیم، ولی نمی دانیم کجاست و چگونه است و دارای چه خصوصیاتی است و در هنگام مرگ، خروج روح برای دیگران قابل حس نیست و در عین حال به وسیله افعال و حرکات و تصرفاتمان به وجود روح پی می بریم. و اما آن چه در مورد خوردن و آشامیدن اهل بهشت بیان کردی پاسخ آن این است که جنین در رحم مادر غذا می خورد در حالی که دفع نمی کند.

است که هر چه ( تا بی نهایت) بشمریم از یک « یک » و اما پایان نیافتن نعمت های خداوند در بهشت، نمونه آن در این دنیا عدداستفاده می شود و در عین حال زوال ناپذیر است.
خلیل بن احمد در پایان این ماجرا می گوید: پس از این جواب ها راهب در را به روی من گشود و از من پذیرایی نیکویی به عمل آورد. [ ٣٣]

۴ . فلسفه

دانشمند معروف، حمزه بن حسن اصفهانی ( متوفای ۴۶٠ ه . ق) می گوید: احمد بن طیب که فیلسوف زمان خود بود خلیل بن احمد را جزء فلاسفه اسلام می شمرد. [ ٣۴]

۵ . حساب

تسلط او در این دانش از آن جا معلوم می گردد که وی تصمیم گرفت این علم را به صورتی آسان به مردم ارائه دهد که حتی اگرکنیزی در دادگاه حاضر شد مغبون نگردد. روزی در حالی که عمیقا در این فکر بود با مرکبی برخورد کرد و همین سبب فوتش گردید. [ ٣۵]

کتاب ها

بعضی از مورخان، برای خلیل هفتاد و چند اثر برشمرده اند؛ ولی نامی از آن ها به میان نیاورده اند. [ ٣۶ ] اما علامه سید محسن امین، کتاب های خلیل بن احمد را بدین ترتیب بر می شمرد:

 ۱-زبده العروض،

۲-العین، فائت العین،

۳-الامامه، الایقاع،

۴-النغم،

۵-الجمل،

۶-الشواهد،

۷-النقط و الشکل،

۸-معانی اسماء الحروف. [ ٣٧]

کتاب العین

این مجموعه که در مورد لغت تألیف شده دارای دو ویژگی است و به همین سبب از سایر کتابهایش ممتاز گردیده:
نخست آن که این تصنیف مشهور ترین اثر خلیل است و دوم آن که این مجموعه از آفات محفوظ ماند و اینک در زمان ما همموجود است و مانند سایر آثارش از بین نرفت. هنگامی که او تصمیم گرفت برای اولین بار کتابی در لغت بر طبق حروف الفباهم بدون دلیل است. آن گاه « باء » حرف علیه ( اصطلاحی خاص نزد اهل صرف) و شروع از ، « الف » بنویسد، ملاحظه نمود کهبدین مطلب توجه نمود که تمام حروف از حلق ادا می گردند. بنابر این معیار خود را بر این قرار داد که ارتباط کدام یک ازرا دارای این ویژگی دانست و لغاتی را که با حرف عین شروع می « عین » حروف با حلق شدیدتر است و در این میان حرفشوند نخست مورد بحث قرار داد و کتاب خود را به همین نام ( العین) نامید؛ چرا که این گونه نامگذاری روش بعضی از ادیبان هروی. « جیم » در زمان گذشته بوده است مانند کتاب
بر این اساس، خلیل در کتاب لغت خود بدین ترتیب از الفاظ عرب بحث می کند؛
 ع، ح، ه، خ، غ، ق، ک، ج، ش، ض، ص، س، ز، ط، د، ت، ظ، ذ، ث، ر، ل، ن، ف، ب، م، و، ا، ی. [ ٣٨]

جلال الدین سیوطی می گوید:
مجموع لغات به کار برده شده در کتاب العین، اعم از مهمل و مستعمل دوازده میلیون و سیصد و پانزده هزار و چهار صد و دوازده عدد بوده است. [ ٣٩]

و اما در مورد اعتبار و صحت انتساب این کتاب به خلیل بن احمد، علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی سخنی جامع بیان داشته است:این کتاب قابل اعتماد و نزد اهل فن مورد قبول است. و بدین جهت روش استادان و بزرگان بر این واقع شده ( که از میان کتبلغت) تنها از این مجموعه لغوی روایت کنند و برای روایت و ذکر سند اجازه دریافت نمایند.
از جمله این بزرگان، ابوالفرج محمد بن اسحاق الندیم است که سند خود را در فهرستش ذکر نموده و همچنین دانشوران دیگرشیعه و سنی تصریح می کند که این کتاب ( العین) از آن خلیل بن احمد فراهیدی است. و از جمله کسانی که تصریح به این مطلباست.

پس بعد از این همه، مجالی نیست « المزهر » و جلال الدین سیوطی در « الجمهره » کرده ابن درید در خطبه و مقدمه کتاببرای توجه نمودن به احتمال بعضی که عقیده دارند این کتاب مربوط به لیث بن مظفر است و فخر رازی آن را در کتابذکر نموده یا احتمال این خصوص حرف عین از خلیل است و بقیه از لیث و غیر این احتمالات به ادعای این که « المحصول »غلط هایی در این کتاب هست که از مثل خلیل به دور است؛ زیرا این ادعا از اصل مردود است.

ما می بینیم عبدالواحد بن علیمی گوید: بیشتر ایراداتی که ابوطالب مفضل بر این کتاب گرفته وارد نیست و ابوبکر زبیدی « مراتب النحویین » لغوی در کتابتصنیف کرده، تصریح نموده است که اشتباهات موجود در العین در بیشتر موارد ناشی از « العین » که مجموعه ای را در رد براشتقاق است ( نه اصل لغت) ؛ مثل آن که کلمه سه حرفی در ضمن الفاظ چهار حرفی ذکر شده یا به عکس. و این نیز گاه مربوط به نسخه بردار است نه مؤلف.

بر فرض که این گونه خلاف ترتیب ها از خود مؤلف سرزده باشد نیز بعید نیست؛ زیرا کسی کهبرای اولین بار به ابتکار خود، دست به چنین ترتیب بندی می زند، بدون آن که احدی در این امر بر وی سبقت گرفته باشد ممکناست در مواردی دچار خطا بشود چرا که بشر، هر چند به مقام والایی برسد باز محصولات فکری او بی نیاز از بازنگری و نقد و نظر نیست. [ ۴٠]

بعضی از مورخان، در عدم انتساب کتاب العین به خلیل بن احمد این داستان را ثبت کرده اند:
روزی خلیل نزد لیث بن رافع ( از ادبیان عرب که در پیشگاه برامکه جایگاهی خاص داشت) رفت و لیث پس از آشنایی با مقامعلمی و ادبی خلیل، هدایای زیادی به وی عنایت کرد و او را بی نیاز نمود. خلیل در بازگشت از این ملاقات به فکر تحفه ایلایق برآمد و کتاب العین را با خط و جلدی زیبا نزد لیث فرستاد. لیث با مطالعه این کتاب، شیفته آن گردید و صدهزار درهمجایزه برای خلیل فرستاد و شب و روزه خود را صرف مطالعه آن نمود تا آن که نیمی از این مجموعه را حفظ کرد.

در همین میان، لیث دور از چشم همسرش ( که از اشراف بود) کنیزی خریداری نمود؛ ولی پس از مدتی این ماجرا افشا شد ورا سوزانید. لیث پس از آگاهی از این امر در حالی که سراسر وجودش را غم « العین » همسر لیث برای انتقام گرفتن از او کتابفراگرفته بود، نصف این کتاب را که حفظ کرده بود نوشت و دستور داد نصف دیگر آن را عالمان و ادیبان عرب بنویسند. ولی آنان هرگز نتوانستند مانند آن کتاب را تصنیف نمایند. از این رو نیمه اول و آخر این مجموعه تمایزی آشکار دارد. [ ۴١]

علامه سید حسن صدر ( ١٣۵۴ ١٢٧٢ ه . ق) در مورد این داستان چنین اظهار می دارد:
هیچ تردیدی ندارم که این، افسانه ای مجعول است و سازنده آن کسی جز ابن معتز نیست و سپس سخن چند تن از دانشوران و ادیبان عرب را در تأیید این که تمام کتاب العین و حتی ترتیب بندی آن از خلیل بن احمد است ذکر می نماید.[ ۴٢]

شرح حال هر یکی از استادان و شاگردان خلیل خارج از حوصله مقاله و موجب اطاله آن است از این جهت فقط به ذکر نام آنان بسنده می نماییم.

استادان

١ . ایوب السختیانی.

٢ . عاصم الاحول.

٣ . عوام بن حوشب.

۴ . غالب القطان.

شاگردان

١ . سیبویه.

٢ . نضر بن شمیل.

٣ . هارون بن موسی نحوی.

۴ . وهب بن جریر.

 ۵ . اصمعی. [ ۴٣]

وفات

بیشتر ادیبان و تاریخ نگاران، غروب این خورشید جهان ادب را سال ( ١٧٠ ه . ق) دانسته اند. علی بن نصر می گوید:
خلیل را پس از مرگش در عالم رؤیا دیدم و در همان حال با خود گفتم: هیچ یک از گذشتگان مان را در خواب به مانند خلیل بااین علم و دانش ندیده بودم. آن گاه از وی سوال کردم: خداوند با تو چگونه رفتار کرد؟ خلیل پاسخ داد: خدای متعال مرا بخشید ومورد ترحم قرار داد و سپس ادامه داد:
سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و » آن چه اندوختم هیچ یک سودمند واقع نگردید و تنها چیزی که مفید به حال من بود ذکر بود. [ ۴۴] « الله اکبر

خلیل می گفت:
دوست دارم در پیشگاه خداوند، برترین و نزد مردم متوسط ترین و نزد خود، پست ترین مردم باشم. و پیوسته برای این سه امر، دعا می کرد. [ ۴۵]و ما نیز از خداوند چنین می خواهیم.



١ . معجم رجال الحدیث، آیه الله خویی، ج ٧ ، ص ٧٩ ، چاپ اول. گویا آن چه در مستطرفات سرائر آمده که خلیل را ابن ابراهیم معرفی کرده سهو قلم از مصنف یاناسخ باشد ( مستطرفات سرائر،ابن ادریس، ص ۴٩۴ ، انتشارات المعارف الاسلامیه) لازم به ذکر است که این اشتباه در چاپ های جدید اصلاح شده.

٢ . رجال العلامه الحلی، حسن بن یوسف بن علی بن مطهر حلی، ص ۶٧ ، نشر رضی. 
٣ . روضات الجنات، ج ٣ ، ص ٣٠٠ ؛ سفینه البحار، شیخ عباس قمی، ج ١ ، ص ۴٢۶ ، نشر فراهانی.
۴ . همان.
۵ . تنقیح المقال، ج ١ ، ص ۴٠٣ 
۶ . کشف الغمه فی معرفه الائمه، علی بن عیسی اربلی، ج ١ ، ص ۴١١ ، مکتبه بنی هاشمی.
 ٧ . الامالی، شیخ صدوق، ص ١٩٠ 
٨ . الاعلام، زرکلی، ج ٢ ، ص ٣١۴ 
 ٩ . معجم الاباء، یاقوت حموی، ج ٣ ، ص ١٢٧١ 
١٠ . مراتب النحویین، ابوالطیب عبد الواحد بن علی اللغوی الحلبی، ص ٢٧ 
 ١١. بغیه الوعاه فی طبقات اللغوبین و النحاه، جلال الدین عبدالرحمان السیوطی، ج ١ ، ص ۵۵٨
١٢. معجم الادباء، ج ٣ ، ص ١٢٧١
١٣. همان. 
١۴. همان. 
 ١۵. معجم الادباء، ج ٣ ، ص ١٢۶٣ 
١۶ ]. ابوالحسن عبدالله بن مقفع، مشهور در انشاء و ادب فارسی و عربی است. او در اصل، مجوسی بود ولی به وسیله عیسی به عربی و « کلیله و دمنه » بن علی، عموی منصور، ظاهرا مسلمان شد و در واقع بر کفر خود باقی ماند. وی ترجمه کننده کتاباست. « الدره البهیمه » نویسنده کتاب
 ١٧ . معجم الادباء، ج ٣ ، ص ١٢۶٨ 
 ١٨ . مرآه الجنان و عبره الیقظان، ابی محمد عبدالله بن اسعد یافعی مالکی ( متوفای ٧۶٨ ه. ق)، ج ١ ، ص ٣۶۴ 
 ١٩ . معجم الادباء، ج ٣ ، ص ١٢۶٣ ؛ بغیه الوعاه، ج ١ ، ص ۵۵٩
 ٢٠ ]. مرآه الجنان، ج ١ ، ص ٣۶٧ 
 ٢١ ]. نورالقبس، ص ۵٧ 
 ٢٢ ]. سیر اعلام النبلاء، شمس الدین ذهبی، ج ٧ ، ص ۴٣٠
٢٣ ]. همان، ص ۴٣١ 
 ٢۴ ]. سرح العیون فی شرح رساله ابن زیدون، جمال الدین بن نباته المصری ( متولد ۶٨۶ متوفای ٧۶٨ ه. ق) ص ٢٢۶ 
 ٢۵ . همان، ص ٢٧٠ 
 ٢۶ . نور القبس، ص ۵٧ 

٢٧ . همان. 
 ٢٨. مراتب النحویین، ص ٢٩ 
 ٢٩ . طبقات الشعراء، ابن معتز، ص ٩۵ 
٣٠ . اخبار التنحویین و البصریین، قاضی ابو سعید حسن بن عبدالله السیرافی، ص ٣٠ 
٣١ . بغیه الوعاه، ج ١ ، ص ۵۵٨ 
 ٣٢. معجم الادباء، ج ٣ ، ص ١٢۶١ 
 ٣٣ . معجم الادباء، ج ٣ ، ص ١٢٧٠ 
٣۴ . التنبیه علی حدوث التصحیف، حمزه بن حسن اصفهانی، ص ١٩۵
 ٣۵. بغیه الوعاه، ج ١ ، ص ۵۶٠ 
٣۶ . روضات الجنات، ج ٣ ، ص ٢٩۵ 
 ٣٧ . اعیان الشیعه، ج ۶ ، ص ٣۴١ 
 ٣٨. ریاض العماء، و حیاض الفضلاء، میرزا عبدالله افندی اصفهانی ( از علمای قرن ١٢ هجری) ج ٢ ، ص ٢۵۴ 
 ٣٩ . بغیه الوعاه، ج ١ ، ص ۵۵٩ 
۴٠ . الذریعه الی تصانیف الشیعه، شیخ اقا بزرگ تهرانی، ج ١۵ ، ص ٣۶۵
۴١ . این داستان در بعضی از کتاب ها و از جمله مجالس المومنین ذکر شده ر. ک: مجالس المومنین، قاضی نورالله تستری . ( شهید ١٠١٩ ه. ق) ج ١ ، ص ۵۵٢
۴٢ . تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام، سید حسن صدر، ص ١۵٣ 
۴٣ . سیر اعلام النبلاء، ص ۴٣٠
۴۴ . نور القبس، ص ٧٢ 
۴۵. نوالقبس، ص ۵۶ 
 گلشن ابرار، ج ۵ ، ص ٩

زندگینامه محمدمهدی فتونی کبیر(متوفای ۱۱۸۳ قمری)

آل فتون

آل فتونی یکی از خاندان های بزرگ در جبلعاملجنوب لبناناست(۱). به گفته ی سید حسن صدرتاکنون علم از این خانواده، منقطع نشده است(۲). از این خانواده عالمان بزرگی برخاسته اند که می توان به شیخ موسی فتونی جدّ اعلای ابوالحسن فتونی و ابوالحسن فتونی و ملا ابوطالب بن ابوالحسن فتونی(۳) اشاره کرد.یکی دیگر از عالمان بزرگ این خاندان، عالم قرن دوازده، شیخ محمدمهدی فتونی معروف به فتونی کبیر(۴) است.پدر او شیخ بهاءالدین محمد بن علیملقّب به «صالح» از عالمان دینی نبطیه در جبل عامل بود.

تحصیلات

محمدمهدی در نبطیه به دنیا آمد. برای تحصیل علوم دینی عازم حوزه های علمیه شد. از تحصیل او اطلاع زیادی در دست نیست و تذکره نویسان فقط به نام برخی از اساتید او بسنده کرده اند.

اساتید

محمدمهدی فتونیدر اصفهاناز محضر جمعی از بزرگان استفاده کرد(۵). دو تن از اساتید فتونی در اصفهانعبارت اند از:

۱ ـ میر محمد صالح خاتون آبادی اصفهانی

او داماد علامه مجلسی و شیخ الاسلام اصفهانبود. فتونیاز این استاد خود این داستان را نقل کرده است که روزی در عالم رؤیا امام زمان را دیدم. از او سؤال کردم به کتاب مفاتیح فیض کاشانیعمل کنیم یا به کتاب کفایه الاحکامسبزواری. ایشان در جواب فرمود: بر شما باد به کتاب مفاتیحمراجعه کنید.(۶)

۲ ـ ابوالحسن شریف بن محمد طاهر فتونی عاملی نباطی نجفی(۱۱۳۹ قمری)

او که پسر عموی شیخ محمد مهدی فتونی بود(۷) از علامه مجلسی و شیخ حرّ عاملی و شیخ فخرالدین طریحی صاحب کتاب مجمع البحرین(به سال ۱۱۱۱ قمری) و شیخ محمد حسین میسی(به سال ۱۱۰۰ قمری)(۸) اجازه ی روایت داشته است.

محمدطاهر، پدر ابوالحسن، مدتی در اصفهان اقامت گزید و با خواهر میر محمدصالح خاتون آبادیازدواج کرد. ابوالحسن در حدود سال ۱۰۷۰ قمری در اصفهان به دنیا آمد. تحصیلات خود را در اصفهان ادامه داد و بعد از آن به نجفرفت. او در سال ۱۱۰۷ قمری در نجف بوده است. در ایام اقامت در نجف، جمع زیادی از علما نزد او قرائت حدیث و قرائت بعضی کتب کردند و در آن زمان، بزرگ نجف محسوب می شد.

از او آثار زیادی بر جای مانده است که به بعضی از آن ها اشاره می کنیم:

۱ ـ الفوائد الغرویه و الدرر النجفیهکه در سال ۱۱۱۲ قمری آن را به اتمام رسانده است(۹).

۲ ـ رساله الرضاعیهکه در ۲۵ محرم ۱۱۱۱قمری در نجف آن را نوشت.

۳ ـ شرح کفایه الاحکام سبزواری

۴ ـ شرح مفاتیح الشرائع فیض کاشانیکه در سال ۱۱۲۹ قمری آن را نوشت و نام آن شریعه الشیعه و دلائل الشریعهاست.

۵ ـ ضیاء العالمین در امامت

علامه امینی درباره ی این کتاب می گوید: بهترین کتابی است که در این زمینه نوشته شده است(۱۰).

۶ ـ کتاب حدیقه النسب(۱۱)

۷ ـ شرح صحیفه

۸ ـ حاشیه بر کافی

۹ ـ مرآه الانوار و مشکاه الاسراردر تفسیر قرآن

۱۰ ـ حقیقه مذهب الامامیه

۱۱ ـ معراج الکمال

۱۲ ـ نصائح الملوکدر شرح فارسی عهدنامه ی مالک اشتر

۱۳ ـ تنزیه القمیین فی الردّ علی السید المرتضی(۱۲) که در ردّ این گفته است که قمی ها جبری و مشبهه هستند(۱۳).

محمدمهدی فتونینزد این استاد، کتبی چند قرائت کرد و به واسطه ی او، سلسله سند خود را به علامه مجلسی می رساند.

اجازات

شیخ از بعضی بزرگان اجازه نقل حدیث داشته است. از جمله اجازه دهندگان به وی، اینان اند:

۱ ـ ملا محمد شفیع گیلانی(۱۱۴۴ قمری)؛(۱۴)

۲ ـ محمد رضا شولستانی شیرازی؛

۳ ـ شیخ یوسف بحرانی(۱۱۸۶ قمری)؛(۱۵)

او بعد از تحصیل به جبل عاملبازگشت و از علمای بزرگ آن جا محسوب می شد، اما بعد از این که احمد جزارو دیگران در آن بلاد به ظلم و فساد پرداختند و بازار اهل علم کساد گردید، به نجفرفت و در آن جا اقامت گزید.(۱۶)

شاگردان

شیخ بعد از اقامت در نجف، به تدریس و تربیت شاگرد پرداخت. غالب طلابی که آن زمان در نجفبه تحصیل مشغول بودند، در درس او حاضر می شدند. مهم ترین شاگردان او بدین قرارند:

۱ ـ محمدمهدی بحرالعلوم معروف به علامه بحرالعلوم

او بعد از تحصیل در کربلانزد شیخ یوسف بحرانیدر سال ۱۱۶۹ قمری به نجفرفت و در درس محمد مهدی فتونیو محمد تقی دورقی(۱۱۸۶ قمری) شرکت کرد.(۱۷)

بحرالعلوماز فتونیاجازه داشته است.(۱۸) در اجازات خود، او را بر دیگر اساتید خود مقدم می داشته است. بعضی این تقدم را بدین علت می دانند که او اولین استاد سید در نجفبوده است.

۲ ـ شیخ جعفر کاشف الغطاء

غالب دوران تحصیل او نزد شیخ مهدی فتونیبوده است(۱۹).

۳ ـ میرزا محمدمهدی شهرستانی

۴ ـ ملا محمدمهدی نراقی(۱۲۰۹ قمری)

۵ ـ محمدمهدی بن هدایه الله مشهدیمعروف به شهید ثالث (۱۲۱۸ قمری) که از او روایت می کند(۲۰).

۶ ـ میرزای قمی(۱۲۳۱ قمری)

میرزای قمی ابتدا از سید حسین خوانساری و وحید بهبهانی استفاده کرد و بعد از آن به درس هزار جریبی و فتونی شتافت.(۲۱)

۷ ـ سید عبدالله بن محمدتقی لاریجانی

فتونی به او اجازه داده است(۲۲).

۸ ـ میرزا محمد تقی قاضی طباطبایی(۱۲۲۰ قمری)

او از شاگردان فتونیبوده و از او اجازه نیز داشته است. او این اجازه را در سال ۱۱۷۳ قمری ده سال پیش از وفات خود نوشته است. این اجازه در پشت کتابوسائلالشیعهنوشته شده است و در کتابخانه ی نواده ی قاضی موجود است.(۲۳)

۹ ـ محمدرضا بن عبدالمطلب تبریزی(حدود ۱۲۰۸ قمری)(۲۴)

او کتاب رساله الاشاراترا به امر استادش فتونیدر فقه نوشت. او پیش از این در سال ۱۱۷۸ قمری کتابی در روایات با عنوان الشافی الجامع بین اخبار البحار و الوافینوشته بود. وقتی فتونیاین کتاب را دید از او خواست تا کتابی در فقه و فتوا نیز بنگارد. از این رو او اقدام به نوشتن کتابی در فقه به نام الاشاراتکرد. او نام این دو کتاب را از کتاب اشاراتوشفای ابن سینااخذ کرد و آن را شفاءو اشاراتنامید(۲۵).

۱۰ ـ شیخ نصّار بن حمد نجفی(حدود ۱۲۴۰ قمری(۲۶)

۱۱ ـ احمد بن محمد بن علیمعروف به عطار(۱۲۱۵ قمری)(۲۷)

۱۲ ـ میرزا محمدرفیع بن میرزا محمد شفیع تبریزی(۲۸)

۱۳ ـ سید محمد قمی کشمیری(۲۹)

۱۴ـ سید محمدشفیع شوشتری جزائری(۱۲۰۴ قمری) از نواده های سید نعمت الله جزائری(۳۰) و برادر عبداللطیف جزائریصاحب کتابتحفه العالم

۱۵ـ سید شبر بن محمد حویزی مشعشعی(حدود ۱۱۹۰ قمری)

فتونیبرای او اجازه ای نیز صادر کرده است(۳۱).

۱۶ـ امیر ابراهیم بن معصوم تبریزی(۱۱۴۵ قمری)(۳۲)

۱۷ ـ محمد علی بن محمد حسین طالقانی

او کتاب نتایج الاخباراستاد را به خط خود نوشت و استاد هم اجازه ی روایتی برای او صادر کرد. او نزد استاد علاوه بر شنیدن حدیث و قسمتی از کتاب قواعدالاحکامعلامه حلینیز قرائت کرده است(۳۳).

۱۸ ـ سید محمدرضا بن عبدالرزاق بن محمداسماعیل سمنانی اقساسی

او نزد فتونی شاگردی کرد و استاد اجازه نامه ی مفصلی برای وی نوشت. تمام این اجازه نامه در اعیان الشیعه آمده است(۳۴).

آثار

فتونیعلاوه بر تدریس به تألیف نیز می پرداخت. آثاری که از او به یادگار مانده است، به شرح ذیر است:

۱ ـ ارجوزه فی تاریخ المعصومین

۲ ـ نتائج الاخبار و نوافج الازهار فی الاحکام المنصوصه بالعموم و الخصوص من الکتاب و المأثور عن الائمه الاطیاب فی الکتب الاربعه و غیرها من کتب الاصحاب

این کتاب تمام ابواب فقه را در یک جا جمع کرده است. آقا بزرگ تهرانی، جلد اول این کتاب را در کربلانزد مولوی حسن یوسف هندیدیده است(۳۵).

۳ ـ رساله در عدم انفعال آب قلیل در صورت ملاقات با نجاست

۴ ـ الانساب المشجر

گفتنی است فتونیدر علم نسب شناسی تبحر زیادی داشته است(۳۶) و این کتاب تلاش او را در این علم نشان می دهد.

۵ ـ رجال الشیخ مهدی فتونی(۳۷) که احتمالاً با قبلی یکی است.

۶ ـ کتابی در فقه که قول مختار خود را با دلیل آن به صورت مختصر ذکر کرده است.(۳۸)

۷ ـ دیوان شعر

فتونی دیوان شعری داشته است. در برخی از کتب، این دو بیت شعر را از او نقل کرده اند:

تخفی الاسی و همول الدمع یظهره

و السقم یثبت ما قد صرت تنکره

هذا فؤادک اضحی الهمّ یؤنسه

و ذاک طرفک امسی النوم یضجره(۳۹)

اشعار فتونی بسیار زیبا است. صاحب کتاب نشوه السلافهاز شعر او بسیار تجلیل کرده است.

۸ ـ نامه هایی به سید نصرالله حائری

سید نصرالله حائری شاعری توان مند و از علمای اخباری بود که در کربلاسکونت داشت. فتونی با وی مکاتباتی داشته است. در آن مکاتبات، هر دو، گاه اشعاری رد و بدل کرده اند.شیخ به غیر از این آثار، بر چند کتاب از جمله بر کتاب نتایج الافکار فی منتخبات الاشعارابوعبدالرضا شیخ محمدعلی بن بشاره خاقانی نجفی آل موحی(۱۱۸۸ قمری) تقریظ نوشته است. این تقریظ به صورت شعر است و بخش هایی از آن در کتاب اعیان الشیعه و معارف الرجال آمده است.(۴۰)تقریظی نیز بر کتاب الصوارم القاصمه لظهور الجامعین بین بنتین من ولد فاطمه شیخ یوسف بحرانینوشته است. بحرانی این کتاب را در ذوالقعده سال ۱۱۶۹ به پایان برده است.

تجلیل از شاعر اهل بیت (علیهم السلام)

شیخ شریف رضی محمد بن فلاح کاظمیدر سال ۱۱۶۶ قمری قصیده ای در مدح امیرالمؤمنین، علیه السلام، سرود. او در این قصیده، فضایل امیرالمؤمنین، علیه السلام، را از ابتدا تا انتها به نظم کشیده است(۴۱). این قصیده به علت این که کلمه ی کرّار(صفت امیرالمؤمنینکه حیدر کرار است) در آن زیاد تکرار شده است، به «قصیده ی کراریه» شهرت دارد. به منظور تجلیل از این شاعر و برای ترویج این اشعار، هجده تن از علما در سال ۱۱۶۶ قمری بر این شعر تقریظ نوشتند و اولین کسی که بر این قصیده تقریظ نوشت، فتونیبود(۴۲). او برای معرفی این قصیده بر آن تقریظ شعری زد(۴۳) و شاعر نیز در ابتدای قصیده از او و دیگر تقریظ کنندگان این قصیده، مدح می کند.

شیخ شریف کاظمیقصیده ی دیگری در وصف امیرالمؤمنین، علیه السلام، دارد. او در زمانی گرفتاری مالی پیدا کرده بود و برای رهایی از این گرفتاری، شعری در وصف امیرالمؤمنین، علیه السلام، سرود و در آن خطاب به حضرت فرمود: «قندیل طلا در نزد تو، مانند خاک بی ارزش است جود کن و تکه ای از آن را به من بخشش کن.». در همین لحظه، قندیلی از بالای سقف بر زمین افتاد متولیان حرم این قندیل را دوباره نصب کردند، اما این قندیل باز بر زمین افتاد. متولیان حرم که این قصه را دیدند این قندیل را به شاعر بخشیدند.(۴۴)

انجمن ادبی معرکه الخمیس

در قرن دوازده، بسیاری از علما، شاعرانی توان مند بودند و اشعاری عرفانی می سرودند. این شاعران عالم برای این که اشعار خود را به محک آزمایش گذارند، جلسات شعری را تشکیل می دادند و در آن جلسات، اشعار خود را ایراد می کردند. یکی از جلسات معروف در نجف، جلسه ای بود که به معرکه الخمیس معروف شد. ریاست این جلسه با شیخ محمدتقی دورقیبود. در این جلسات علامه بحرالعلومحضور داشت. محمدمهدی فتونیهم یکی از اعضای این جلسه بود. این جلسات باعث می شد تا اشعار بسیار خوبی در مناقب اهل بیت و معارف دین سروده شود. نیز این جلسات باعث می شد تا اشعار دینی به سرعت در اطراف ترویج پیدا کند. فتونیکه در این جلسات اشعاری می سرود، به «عالِم شعرا» و «شاعر علما» لقب گرفت.

تلاش نافرجام برای برقراری حکومت

سید شبر بن محمد ثنوان حویزیاز شاگردان فتونیو سید نصرالله حائریبود. او بعد از تحصیل علوم دینی متصدی امر به معروف و نهی از منکر در نجفشد. در برهه ای از زمان، دولت عثمانی در بغدادو دیگر شهرها، ظلم و ستم فراوانی به شیعیان می کردند. آنان برای طلاب و روحانیونی که برای تبلیغِ احکام شرعی و معارف دینی به شهرها و روستاهای اطراف می رفتند، ایجاد مزاحمت می کردند و ترس و واهمه میان آنان می انداختند.

این امور باعث شد که سید شبربه کارگزاران حکومت عثمانی اعتراض کند، ولی آنان به این اعتراضات توجهی نکردند. کم کم دامنه ی این ظلم و ستم بالا گرفت. سید شبر در برابر این ظلم دست به قیام زد. او به رؤسای قبائل عراقنامه نوشت و توانست با همکاری آنان لشکری فراهم آورد که حدود ده هزار جنگ جو در آن قرار داشت. او در نظر داشت عراقرا از چنگ عثمانی ها به در آورد و حکومتی شیعه تشکیل دهد. محمدمهدی فتونیبرای حمایت سیدنامه ای نوشت تا در اجتماع عموم خوانده شود. او در آن، از لشکریان خواست سید شبررا یاری کنند و دستورهای او را اطاعت کنند. او در این نامه برای پیروزی سید دعا کرد. متن نامه ی فتونیبدین شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم. ان جناب السید الانجب، العلی الحسب، الزکی النسب، العالم العلم الطاهر، السید شبر، و لا یخفی ان السید هو رجل من اهل العلم و الصلاح، و الرشاد و الفلاح، و الواجب علیه انفاذ الامر بالمعروف و النهی عن المنکر فانهما واجبان علی العارف المتمکن منهما فأطیعوا امره و انتهوا عند نهیه فانه یدلکم علی ما یصلح به دنیاکم و أخراکم و لا تخالفوه و اعینوه علی انفاذ امره و نهیه لتفوزوا بالفلاح و الرشاد و الله لنا و لکم عون و ظهیر فی جمیع الامور، عسی الله ان یکفیکم الشرور و یمنحکم ما فیه لکم خیر و سرور.

مخفی نماند که جناب سید عالی حسب، نیکو نسب، عالم عامل طاهر سید شبرمردی از اهل علم و صلاح و از اهل رشاد و فلاح است و بر او است اجرا امر به معروف و نهی از منکر؛ زیرا، این دو، بر آشنایی که قدرت اجرای آن را دارد، واجب است. بنابراین امر او را اطاعت کنید و از نهی او اجتناب کنید که او شما را به آن چه صلاح دنیا و آخرت تان است، راهنمایی می کند. مخالفت او نکنید و او را در اجرای امر و نهیش یاری کنید تا به فلاح و رستگاری برسید. خدا برای ما و شما در همه ی امور بهترین یار و مددکار است. امید آن که خدا کفایت از بدی ها کند و آن چه در آن خیر و شادی است به شما عطا کند.(۴۵)

با انقلابی که سید شبربرپا کرد، والی بغدادبرای سرکوب سید لشکر کشید و بعد از جنگی که میان دو لشکر صورت گرفت، سید شبربه اسارت در آمد و این تلاش به نتیجه ای نرسید.(۴۶). این واقعه بعد از حمله ی نادرشاه افشاربه عراقصورت گرفته است.

راهنمایی امام

در کتب فقهی دو فتوا از محمدمهدی فتونینقل و مورد گفت وگو است.

فتوای اول او، این است که آب قلیل با ملاقات با نجاست نجس نمی شود. این قول بر خلاف نظر دیگر مراجع تقلید است. مراجع شیعه معتقدند آب قلیل با برخورد با نجس، نجس می شود. فتونی برای اثبات نظر خود رساله ای نگاشته است و در کتب فقهی ضمن اشاره به نظر او، ادله ی او را نقد کرده اند(۴۷).فتوای دوم او، این است که مسافری که قصد اقامت دهروزه در شهری را داشته باشد، نمی تواند از حصار شهر خارج شود و به باغات و محلات اطراف شهر برود(۴۸).

این فتوا، در آن زمان مشهور شد و علمای آن زمان به ردّ نظر او پرداختند. آقا محمد باقر بهبهانیمعروف به وحید بهبهانی که از معاصران فتونیاست، در این فتوا با فتونی به بحث پرداخت، اما نتوانست او را متقاعد سازد. آقا محمدباقر مازندرانی هزار جریبی(۱۲۰۵ قمری) شب در عالم رؤیا صاحب الزمان را در خواب دید و فرمود: «یا باقر! قل للفتونی الحق فی المسأله مع الباقر؛ ای باقربه فتونیبگو در این مسأله حق با باقر بهبهانیاست.»(۴۹).

سید جواد عاملی صاحب کتاب مفتاح الکرامه این داستان را به صورتی دیگر نقل می کند. او می گوید: محمدباقر هزار جریبی در عالم رؤیا از امیرالمؤمنین حکم این مسئله را سؤال کرد. امام در جواب فرمود: «به فتونیب گو نماز را به تمام بخواند.» یا «چه گونه حکم به شکسته بودن نماز کرده است.» تردید از ناقل است.(۵۰)این حکایت جدای از مباحث فقهی آن، نشانه ی این است که ائمه ی هدا، علیهم السلام، در مواقع لازم به راهنمایی مراجع تقلید می پردازند.تذکر این نکته ضروری است که راهنمایی و دستگیری حضرات معصوم، علیهم السلام، مختص به علما و مراجع تقلید نیست، بلکه این امر برای هر انسان معتقدی که توسل به آن حضرات داشته باشد، ممکن است اتفاق بیفتد.

روش فقهی

سید حسن صدرروش محمدمهدی فتونیرا نزدیک اخباریین می داند.(۵۱) درباره ی روش فقهی شیخ فتونی باید گفت، دیدگاه او، همان دیدگاه بحرانی(۵۲) است. او در کتابنتائج الاخبار، اصولی گری و اخباری گری را افراط و تفریط می داند و روش میانه را بر می گزیند(۵۳). دیدگاه میانه ی شیخ یوسف بحرانیو شیخ فتونیباعث شد تا تاریخ نگارانِ فقه، این دو شخصیت را زمینه ساز محو اخباری گری بدانند(۵۴). فتونیدر تقریظ بر کتاب القاصمه لظهور الجامعین بین بنتین من ولد فاطمهشیخ یوسف بحرانی، روش فقهی خود را به درستی تشریح کرده است او می نویسد:

بسم الله الرحمن الرحیم. انّ ما کتبه شیخنا العلامه، متعه الله بالصحه و السلامه، هو التحقیق الذی هو بالقبول حقیق و العمل علی ما استند الیه و عول علیه سیما علی طریقتنا المثلی و سنتنا الفضلی من العمل علی مضمون الاخبار و ان لم یقل به احد من الفقهاء الاخیار. و کتب الاقل محمد مهدی الفتونی. آن چه شیخ علامه ی ما با صحت و سلامت نوشته است، تحقیقی است که به قبول شایسته است و بر عمل بدان تکیه می شود، خصوصاً که بنا به طریق درست و روش برتر ما است.

آن عمل به مضمون اخبار است هر چند هیچ یک از فقهای اخیار، آن قول را نگفته باشد.(۵۵)

گفتنی است این روش، مختار شیخ یوسف بحرانیو فتونیو میرزا مهدی شهرستانی بوده است.

از زبان دیگران

سید بحرالعلومدر اجازه به شیخ محمد حسن قزوینی حائریدر وصف او می نویسد: «شیخنا العالم العامل المحدث الفقیه و استادنا الفاضل المتتبع النبیه نخبه الفقهاء و المحدثین و زبده العلماء العاملین الفاضل البارع النحریر امام الفقه و الحدیث و التفسیر واحد عصره فی کل خلق رضی و نعت علی شیخنا الامام البهی السخی ابوصالح محمد المهدی»(۵۶).

ملا احمد نراقیدر اجازه ای که برای برادر خود آقابزرگ نراقینگاشته است در وصف فتونیمی نویسد: «الشیخ المحدث الفاضل والفقیه النبیه الکامل العالم العامل الحبر الاوحدی الشیخ مهدی بن الشیخ بهاء الدین الفتونی العاملی النجفی»(۵۷).

محدث نوریدرباره ی او می نویسد: «نخبه الفقهاء و المحدثین و زبده العلماء العاملین ابوصالح الشیخ محمد مهدی بن بهاء الدین محمد الفتونی العاملی النجفی»(۵۸).

سید علی بروجردیصاحب کتاب طرائف المقالدرباره ی او می نویسد: «و او شیخی بلندمرتبه است که تمام انگشتان به سوی او اشاره می کنند.».(۵۹)

یکی از شاگردان او می نویسد: «عالم عامل کامل نقی تقی شیخ محمدمهدی فتونی»(۶۰).

سید بحرالعلومدر وصف او فرموده بودند: «من در این زمان کسی را نمی شناسم که همه ی باب های فقه را استنباط کرده باشد، جز شیخ مهدی فتونی.».(۶۱)

فرزندان

شیخ محمد حرزالدینیک پسر از شیخ محمدمهدی فتونیرا نام برده است. او، شیخ احمد فتونیاست(۶۲). متأسفانه چیزی از احوالات او در کتب ذکر نشده است.

وفات

سرانجام این عالم بزرگ بعد از عمری طولانی(۶۳) و بعد از سال ها تلاش در راه تربیت شاگردان و رواج اخبار اهل بیت، علیهم السلام، در شعبان سال ۱۱۸۳ قمری در نجفاز دنیا رفت و بدن شریف او را در همان شهر به خاک سپردند(۶۴). طوبی له و حسن مآب.

 گلشن ابرارج۹

۱ . اعیان الشیعه، سید محسن امین، ج ۷، ص ۳۴۲، دار التعارف للمطبوعات، بیروت، بی تا.

۲٫ تکمله امل الآمل، سید حسن صدر، ص ۴۰۸، کتابخانه مرعشی نجفی، قم.

۳٫ تکمله امل الآمل، ص ۴۴۴٫

۴٫ این لقب برای فرق گذاری میان او و هم نام دیگر او شیخ مهدی فتونی صغیر است. او از نواده های ابوالحسن شریف فتونی عاملی استاد فتونی کبیر است و در سال ۱۲۹۷ قمری از دنیا رفته است.

۵٫ اعیان الشیعه، ج ۱۰، ص ۶۷٫

۶٫ روضات الجنات، خوانساری، ج ۶، ص ۸۲، انتشارات اسماعیلیان، قم، ۱۳۹۰٫ کتاب مفاتیح الشرائع فیض کاشانی از کتب فقهی ارزشمند است که در سه جلد به چاپ رسیده است.

۷٫ اعیان الشیعه، ج ۱۰، ص ۶۷؛ معارف الرجال، ج ۳، ص ۸۲؛ الذریعه، آقا بزرگ تهرانی، ج ۱، ص ۴۶۷، دار الاضواء، بیروت، الطبعه الثالثه، ۱۴۰۳٫

۸٫ الذریعه، ج ۱، ص ۱۸۲٫

۹٫ اعیان الشیعه، ج ۷، ص ۳۴۳٫

۱۰٫ الغدیر، علامه امینی، ج ۷، ص ۴۰۱، دار الکتاب العربی، بیروت، الطبعه الرابعه، ۱۳۹۷٫

۱۱. الذریعه، ج ۱، ص ۱۱٫

۱۲٫ این رساله در مجله ی تراثنا، ش ۵۲ به چاپ رسیده است.

۱۳٫ موسوعه طبقات الفقهاء، شیخ جعفر سبحانی، ج ۱۲، ص ۲۰، مؤسسه امام صادق، قم.

۱۴٫ موسوعه طبقات الفقهاء، ج ۱۲، ص ۳۸۰٫

۱۵٫ اعیان الشیعه، ج ۱۰، ص ۳۱۷؛ موسوعه طبقات الفقهاء، ج ۱۲، ص ۴۳۸؛ مقدمه الحدائق الناظره، ج ۱، ص ۱۹٫

۱۶٫ تکمله امل الآمل، ص ۳۹۲؛ معارف الرجال، ج ۳، ص ۸۰٫

۱۷٫ اعیان الشیعه، ج ۱۰، ص ۱۵۸؛ موسوعه طبقات الفقهاء، ج ۱۳، ص ۶۳۷٫

۱۸٫ الذریعه، ج ۱، ص ۲۵۴٫

۱۹٫ اعیان الشیعه، ج ۴، ص ۱۰۳٫

۲۰٫ الذریعه، ج ۱، ص ۲۵۶؛ خاتمه المستدرک، میرزا حسین نوری، ج ۳، ص ۲۶۸، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، الطبعه الاولی، ۱۴۱۵؛ موسوعه طبقات الفقهاء، ج ۱۳، ص ۶۴۰٫

۲۱٫ خاتمه المستدرک، ج ۲، ص ۱۲۵٫

۲۲٫ الذریعه، ج ۲۰، ص ۷۲٫

۲۳٫ الذریعه، ج ۱۱، ص ۲۸؛ بحار الانوار، ج ۱۰۲، ص ۱۸۸٫

۲۴٫ تتمیم امل الآمل، شیخ عبدالنبی قزوینی، ص ۱۵۵، کتابخانه مرعشی نجفی، قم؛ موسوعه طبقات الفقهاء، ج ۱۳، ص ۵۸۱٫

۲۵٫ الذریعه، ج ۱۱، ص ۷۷٫

۲۶٫ موسوعه طبقات الفقهاء، ج ۱۳، ص ۷۶۰٫

۲۷٫ موسوعه طبقات الفقهاء، ج ۱۳، ص ۱۰۳٫

۲۸٫ تتمیم امل الآمل، ص ۱۶۴٫

۲۹٫ تراجم الرجال، سید احمد حسینی، ج ۲، ص ۵۷۲، مکتبه مرعشی نجفی، قم، ۱۴۱۴٫

۳۰٫ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۳۶۴٫

۳۱٫ الذریعه، ج ۱۱، ص ۱۴۳٫

۳۲٫ اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۲۲۸٫

۳۳٫ تراجم الرجال، ج ۲، ص ۷۴۷٫

۳۴٫ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۳۳۴٫

۳۵٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۴۲٫

۳۶٫ اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۴۹۱٫

۳۷٫ الذریعه، ج ۱۰، ص ۱۵۳٫

۳۸٫ اعیان الشیعه، ج ۱۰، ص ۶۷٫

۳۹٫ موسوعه طبقات الفقهاء، ج ۱۲، ص ۳۹۹٫

۴۰٫ اعیان الشیعه، ج ۸، ص ۱۲۶؛ معارف الرجال، ج ۳، ص ۸۱٫

۴۱٫ بخشی از این قصیده در الذریعه، ج ۱۷، ص ۱۳۷ آمده است.

۴۲٫ الذریعه، ج ۱، ص ۲۵۶ و ج ۴، ص ۳۶۳ و ج ۹، ص ۵۲۲٫

۴۳٫ این تقریظ در اعیان الشیعه، ج ۱۰، ص ۳۶ آمده است.

۴۴٫ معارف الرجال، ج ۲، ص ۲۹۶؛ اعیان الشیعه، ج ۷، ص ۳۴۱٫

۴۵٫ معارف الرجال، ج ۳، ص ۸۲٫

۴۶٫ معارف الرجال، ج ۱، ص ۳۵۳؛ الاعلام، زرکلی، ج ۳، ص ۱۵۴، دار العلم، بیروت، الطبعه الخامسه، ۱۹۸۰٫

۴۷٫ مفتاح الکرامه، سید جواد عاملی، ج ۱، ص ۳۰۷، با تحقیق و تعلیق شیخ محمد باقر خالصی، مؤسسه النشر الاسلامی التابعه لجماعه المدرسین بقم، الطبعه الاولی، ۱۴۱۹٫

۴۸٫ مفتاح الکرامه، ج ۱۰، ص ۳۱۸، جواهر الکلام، محمد حسن نجفی، ج ۱۴، ص ۳۰۵، دار الکتب الاسلامیه، تهران، ۱۳۶۵٫

۴۹٫ ریاض الجنه، محمد حسن زنوزی، ج ۴، ص ۳۳۶٫ ۳۳۵، تحقیق علامرودشتی، کتابخانه مرعشی نجفی.

۵۰٫ مفتاح الکرامه، ج ۱۰، ص ۶۰۷٫

۵۱٫ تکمله امل الآمل، ص ۳۹۳٫

۵۲٫ دیدگاه بحرانی در صفحه ۸۴ جلد هفتم گلشن ابرار آمده است.

۵۳٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۴۲٫

۵۴ . برای توضیح بیش تر نگاه کنید به مقدمه ای بر فقه شیعه، ص ۶۰٫

۵۵٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۹۳؛ مقدمه الحدائق الناظره، ج ۱، ص ۲۸٫

۵۶٫ تکمله امل الآمل، ص ۳۹۲؛ اعیان الشیعه، ج ۱۰، ص ۶۷

۵۷ ـ عوائد الایام، ملا احمد نراقی، ص ۷۲، مکتب الاعلام الاسلامی، الطبعه الاولی، ۱۴۱۷٫

۵۸٫ خاتمه المستدرک، ج ۳، ص ۶۴٫

۵۹٫ «و هو الشیخ الرفیع الشأن و المکان المشار الیه بکل بنان الافضل الاعلم الاکمل کما فی بعض الاجازات المعتبره». طرائف المقال، سید علی بروجردی، ج ۱، ص ۶۳، تحقیق سید مهدی رجایی، مکتبه مرعشی نجفی، الطبعه الاولی، ۱۴۱۰٫٫

۶۰٫ الذریعه، ج ۱، ص ۴۶۷٫

۶۱٫ «انّی لا اعرف من استنبط جمیع ابواب الفقه فی هذا العصر الاّ الشیخ اباصالح المهدی الفتونی» تکمله امل الآمل، ص ۳۹۳٫

۶۲٫ معارف الرجال، ج ۳، ص ۸۴٫

۶۳٫ الذریعه، ج ۱، ص ۴۶۷٫

۶۴٫ الذریعه، ج ۱، ص ۲۵۶؛ موسوعه طبقات الفقهاء، ج ۱۲، ص ۳۹۹٫

زندگینامه آیت الله سیدمحمد طباطبایى فشارکى (متوفاى۱۳۱۶ هـ .ق)

اجداد و نیاکان

گروه هایى از سادات طباطبایى در قرون گذشته به ایران مهاجرت نمودند، احمد فرزند سوم «ابراهیم طباطبا» در زمره این دسته مهاجران مى باشد. معاصر نامبرده در اصفهان، احمد بن محمد بن رستم مطیار قِرْشى است که در اوایل قرن چهارم سِمَت امارت و حکمرانى اصفهان و توابع آن را عهده دار بود. فاطمه دختر احمد رستمى به عقد ازدواج على ملقّب به «شهاب الدین» در مى آید که ثمره این ازدواج «طاهر» نام دارد.

ابوعلى احمد رستمى رقبات متعدد املاک خود را در سرزمین پهناور اصفهان ضمن وقف نامه اى در تاریخ ۳۱۶ هجرى بر اولاد ذکور و سپس بر اولاد اناث خود، نسلاً بعد از نسل وقف نمود. چون بخشى از این موقوفات در «زواره» بود و این شهر جاذبه هاى دیگرى براى سادات داشت، کثیرى از نسل طباطبایى شاعر به آن جا کوچیدند و تعداد آنان در این شهر به حدّى رسید که زواره به «مدینه السادات» نامگذارى شد. این گروه از سادات که در شهر زواره توطّن اختیار کرده اند به شاخه هاى مهمى تقسیم مى شوند که برخى در این شهر اقامت نموده و عده اى در سنوات بعد به شهرهاى دیگر مهاجرت کرده اند.(۱)

امیر شرف طباطبایى در زمره ساداتى است که در زواره اقامت داشت، اما دو فرزندش به نام هاى امیر شریف و امیر مشرّف از زواره هجرت نمودند و به منطقه کوهپایه ـ از توابع اصفهان ـ آمدند امیر شرف در آبادى فشارک سکونت اختیار کرد.(۲) البته در برخى منابع نام وى را که جدّ اعلاى سید محمد طباطبایى فشارکى مى باشد، میر شریف طباطبایى هم ذکر کرده اند.(۳)

میلادى سبز

«امیر مشرّف» صاحب فرزندى به نام «ابوالقاسم» گردید. وى در آبادى «فشارک» تشکیل خانواده داد، در یکى از روزهاى سال ۱۲۵۳ ق. شعف و شادمانى خانه حاج میرزا ابوالقاسم را در هاله اى از آرامش فرو برد چرا که او در این زمان شاهد ولادت کودکش بود. سرود سبز توحید (اذان و اقامه) نخستین نغمه هایى بود که گوش جان این طفل را تحت تأثیر قرار داد و روح و روانش را با یکتاپرستى مأنوس ساخت.

حاج میرزا ابوالقاسم که با فرهنگ قرآن و عترت آشنایى داشت و با اهل علم و فضلا مراوده داشت، کوشید تا وجود فرزندش به گونه اى رشد یابد که در مسیر فضیلت و معرفت گام نهد و ضمن آراستن خویشتن به دانش و تقوا، جامعه را از نور معنویت و معارف قرآنى و روایى برخوردار سازد.مادر نیز که زنى پاکدامن بود و با عشق به خاندان عصمت و طهارت تربیت شده بود و خود از این خاندان نسب داشت، با چنین آرزویى به تربیت فرزندش همت ورزید.

تحصیل

شش بهار گذشت، سید محمد به سنّى رسیده بود که مى توانست قرآن بخواند و در مجالس و محافل دینى شرکت کند. اشتیاق وصف ناپذیرى براى فراگیرى حقایق ناب در اعماق ذهن این کودک موج مى زد، از همان سنین کودکى استعداد خارق العاده اى داشت و در یاد گرفتن مطالب و به حافظه سپردن آنچه برایش مى گفتند، سریع الانتقال بود.

پدر و مادرش مى خواستند این طفل چون ستاره اى در آسمان علم و معرفت تشیّع بدرخشد و چشمه اى از فضایل و مکارم را در کوهسار وجود خویش جارى سازد و تشنگان اندیشه و فضیلت را با جرعه هاى آن سیراب سازد محمد نیز بر آن شد که روان خویش را با بوستان معنوى عطرآگین سازد بدین جهت در محضر آموزگاران فاضل و زبده، زانوى ادب بر زمین زد.حاج میرزا ابوالقاسم از این که کودکش با شوق ویژه اى به مکتب مى رود و لحظه اى از آموختن دریغ نمى کند، شادمان و مسرور بود امّا به ناگاه بیمارى سختى به سراغش آمد و روح پاکش به سوى قدسیان اوج گرفت.

این ضایعه اسفناک براى محمد بسیار ناگوار بود، ابرى از اندوه بر صفحه ذهن و دلش پرده افکند و گوهر اشک از دیدگانش جارى شد. با این وجود، از قرار گرفتن در مسیر علم و دانش باز نماند بلکه از این رویدادهاى رنج آور درس مقاومت، صلابت و استوارى آموخت و از همان اوان زندگى با سختى ها و ناملایمت ها انس گرفت. سید محمد تا حدود یازده سالگى در وطن به فراگیرى مقدمات علوم و ادبیات فارسى و عربى مشغول بود و مادرش نیز بر مسایل تربیتى و دانش اندوزى او نظارت جدّى داشت.

برکاتِ کربلا

مادرش علاقه داشت که به زیارت بارگاه مطهر امام حسین(علیه السلام) برود و با توسل به پیشگاه آن امام، راه تحصیل و طى نمودن مراحل کمال را براى نوجوان خود هموار سازد. وى همراه گروهى از زائران حسینى، «فشارک» را به قصد اقامت در کربلا ترک کرد و در این شهر پس از انجام آداب زیارت، زمینه هاى ادامه تحصیل سید محمد را فراهم ساخت و فرزند بزرگترش یعنى سید ابراهیم کبیر را موظّف ساخت که متکفل امور وى گردد.سید محمد در کربلا تحصیلات عربى، منطق و برخى مقدمات دیگر را طى کرد و از محضر حاج آقا حسن بن سید محمد مجاهد (متوفاى ۱۲۴۲ ق.) بهره مند شد.(۴)

در این زمان، حسین بن محمد اسماعیل معروف به فاضل اردکانى (متوفاى ۱۳۰۲ ق.) که سال ها از محضر صاحب ضوابط، صاحب جواهر و دیگر بزرگان استفاده نموده و به مقام اجتهاد و اجازه روایت نائل آمده بود، در حوزه کربلا به تدریس اشتغال داشت. سید محمد فشارکى به همراه مجتهدینى چون میرزا محمدتقى شیرازى، سید محمد کشمیرى و میرزا مهدى شیرازى به حوزه درسى او رفت و ضمن فراگیرى فقه و اصول، وارستگى، بى اعتنایى به دنیا و سایر مکارم اخلاقى را از وى آموخت.(۵) آیه الله العظمى اراکى خاطر نشان نموده است:

ایشان (سید محمد فشارکى) با مرحوم محمدتقى شیرازى هم بحث بودند از اصفهان به کربلا مى آیند و در درس فاضل اردکانى شرکت مى کنند فاضل اردکانى آن وقت خیلى مُعَنون بود میرزا حسن شیرازى آن زمان، در نجف و فاضل اردکانى در کربلا بوده یک روزى در اوقات زیارتى، زوّار عرب از اطراف کربلا به عنوان زیارت حضرت امام حسین(علیه السلام)مشرّف مى شوند، آمد و رفت این ها به صورت هروله و با لباس مخصوص بود. سید محمد فشارکى در زمان مراجعت آن ها خودش را داخل این جمع مى نماید با این که لباسى متفاوت با آنان داشت. در این بین که به حالت هروله بین زوّار عرب مى رفته است در مراجعه به کجاوه پایش به پاى آقا میرزا حسن شیرازى برخورد مى کند. میرزا حسن شیرازى از داخل جمعیت دستش را دراز مى کند و مى گوید: با من بیا! از همان ساعت اول، آقا سید محمد فشارکى به آقاى میرزاى شیرازى ملحق گردید و از خواصّ ایشان گشت. از او مى پرسند: شما مدتى در کربلا و در درس فاضل اردکانى بودید، چه تفاوتى دیدى بین او و بین میرزاى شیرازى جواب داده بود: میرزاى شیرازى در هوش و توانایى هاى فکرى بر فاضل اردکانى برترى دارد.(۶)

همان گونه که آیه الله مصلحى از پدر بزرگوار خود آیه الله اراکى و ایشان از مرحوم آیه الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى نقل کرده است، مرحوم سید محمد فشارکى براى این که در یادگیرى دروس توفیق افزون ترى به دست آورد و درجات علمى را بهتر طى کند، تصمیم گرفت روز عاشورا همراه طایفه طویرجى ها عزادارى کند.(۷) و چون با اخلاص و نیّتى عالى و به منظور والایى به سوگوارى پرداخت، حضرت امام حسین(علیه السلام)به او توفیق بزرگى داد. و چه اجرى بهتر از این که سید محمد فشارکى با میرزاى شیرازى آشنا شود آشنایى مهمى که تحوّل بزرگى در مسیر زندگى علمى و اجتماعى آن فقیه فرزانه ایجاد کرد و زمینه هایى را برایش چنان مهیا ساخت که جمع کثیرى از معاریف و مشاهیر، حوزه درسى او را غنیمت شمردند.

در محضر میرزاى شیرازى

میرزاى شیرازى (قهرمان مبارزه با استعمار) به چهره هر کسى مى نگریست او را به لحاظ توانایى ها و لیاقت ها مى شناخت و با فراست و تیزبینى خاصى، افراد را شناسایى مى کرد و سید محمد را با این ویژگى شناخت و این گونه نبود که در برخوردى تصادفى او را به شاگردى خویش بپذیرد.سید محمد فشارکى در سال ۱۲۸۶ ق. به نجف هجرت کرد و در محفل علمى میرزاى شیرازى حضور یافت.(۸) و چون میرزا درس خود را به سامرا انتقال داد، سید محمد نیز به این شهر آمد و به درس استادش اکتفا کرد.

میرزاى شیرازى براى شاگردانى که شایستگى و استعداد عالى داشتند همچون پدرى مهربان و باعاطفه بود شاگرد را در راه تحصیل کار آزموده مى ساخت و بر حسب استعدادش به وى تمرین مى داد. وى هنگامى که آثار جوشش معرفت و معنویت را در وجود سید محمد مشاهده کرد مقامش را محترم شمرد و او را از خواص خویش قرار داد. و به دلیل قبول ریاست عامه و زعامت تامه، امور تدریس و تربیت طلاب را به سید محمد فشارکى واگذار کرد و سید محمد نیز با جدیّت به تربیت و آموزش شاگردان رهبر قیام تنباکو پرداخت و به نیکوترین وجهى این مهم را انجام داد، چنان چه تحسین مشاهیر علماى شیعه را برانگیخت(۹) و این روند بیست سال ادامه یافت.ارتباط این استاد و شاگرد به نحوى از نظر علمى، عاطفى و آموزشى ارتقا یافت که میرزاى شیرازى در مصالح اجتماعى و حلّ مشکلات جامعه با وى مشورت مى کرد.(۱۰)

سید حسین حائرى فشارکى نقل کرده است که در ماجراى تنباکو و فتواى میرزاى شیرازى که منجر به قطع استعمار انگلیس در ایران گردید، ـ میرزا شاگردان برجسته و فاضل خود را شب ها نزد خود فرا مى خواند و با آنان در خصوص فتوا به حرمت تنباکو و عوارض این حرکت شرعى و سیاسى، بحث مى کرد. سپس گفت و گوها به صورت مکتوبى در مى آمد مرحوم میرزا آن ها را مورد مطالعه قرار مى داد و گاهى حاشیه اى بر آن مکتوب مى نوشت. زمانى سخن به اینجا رسید که: بیم آن مى رود اگر میرزا به تحریم تنباکو فتوا دهد، جانش به خطر بیفتد در این صورت چه جوابى در پیشگاه خداوند خواهیم داشت؟

آیه الله سید محمد فشارکى بر این باور بود که در مقابل این فتوا ـ که موجب حفظ اقتدار و عزت مسلمانان است و مصلحت دینى در آن نهفته است ـ اگر میرزا هم به شهادت رسید، ضرر نکرده است. از این رو، روزى با اجازه استادش به حیاط اندرونى او وارد شد و خطاب به میرزا گفت:شما حقّ استادى، تعلیم و تربیت و سایر حقوق بر من دارید ولى خواهش مى کنم به اندازه چند دقیقه اجازه دهیدتامن آزادانه نظرخود را بیان کنم.

میرزا از پیشنهاد او استقبال مى کند و مى فرماید: بگویید سید محمد فشارکى مى گوید:سید! چرا معطلى؟ فکر نکنم از این که جانت به خطر مى افتد هراسى به دل راه دهى، پس چه بهتر که بعد از خدمت به اسلام و تربیت علمى عده اى، به سعادت شهادت برسى که موجب رستگارى شما و افتخار ماست.

میرزاى شیرازى جواب مى دهد:«من نیز چنین عقیده اى دارم ولى مى خواستم به دست دیگرى نوشته شود و امروز به سرداب مطهّر (که امام عصر(عج) در آن جا غایب شده) رفتم و این حالت دست داد و نوشتم و فرستادم. و لله المستعان و له الشکر على وضوح الحجه»(۱۱)

حوزه درس و بحث

سید محمد طباطبایى فشارکى که از بزرگان علما و مجتهدان بود، به جهت موقعیت ممتاز علمى در زمان حیات استادش ریاست حوزه درس و بحث به او منحصر مى شد(۱۲) امّا با رحلت آیه الله میرزاى شیرازى در سال ۱۳۱۲ ق. همراه خانواده اش به نجف مهاجرت کرد و کرسى درس خود را به این شهر مقدّس انتقال داد.وى نخست در خانه، سپس در جوار مقبره استادش میرزاى شیرازى و بعد از چندى در جامع هندى به تدریس پرداخت هم زمان مجلس درسى نیز در منزل براى برخى از خواص بنا نهاد.(۱۳)

تلاش هاى علمى وى براى تربیت طلاّب در نجف تا زمان رحلتش ادامه یافت و حدود چهار سال طول کشید.(۱۴) تعداد علما و فضلایى که در درس او شرکت مى نمودند تا سیصد نفر نوشته شده است که برخى از آنان شاگردان میرزاى شیرازى بودند.(۱۵) تحقیقات فقهى و اصولى او مورد توجه پرورش یافتگان مکتبش قرار گرفت و اعتبار علمى و مراتب فضل و کمالش را زبانزد خاص و عام ساخت.(۱۶)

آیه الله فشارکى به درس و بحث و ملاّ شدن اهمیت فراوان مى داد روش او به گونه اى بود که طلبه ها ضمن تهذیب اخلاق و تزکیه، به تحصیل و ترقى علمى هم اهمیت دهند. مرحوم سید حسین حائرى ـ برادر زاده آیه الله فشارکى ـ نقل مى کند:خدمت آخوند ملا فتحعلى سلطان آبادى که اهل سیر و سلوک و مقامات عرفانى بود، رفتم ایشان دستور ریاضت اربعین دادند. بعد به محضر عمویم رسیدم، پرسید: کجا بودى؟ ماجرا را براى ایشان بازگفتم، فرمود: این جوان دیگر دنبال تحصیل و ترقى نخواهد رفت! آنگاه خطاب به من فرمود:

ـ… پسر جان! هنگامى که مى خواهى به بستر خواب رَوَى یک تسبیح به دست بگیر و گناهانى که از اول صبح تا آن هنگام مرتکب شده اى، شمارش کن پس از آن اگر خلافى کرده اى از اعماق دل توبه کن. تا چهل شب این روش را ادامه بده، در شب چهلم اگر هر چه فکر کردى و مشاهده نمودى، چیزى در مورد خلاف هایت به ذهنت نیامد، با تمام وجود خداى را سپاس گوى و پس از آن بکوش که اعمال و رفتارت را فقط براى خدا انجام دهى، میرزاى بزرگ ـ استاد ما ـ همیشه مشغول این نوع ریاضت بود.(۱۷)

آیه الله فشارکى در جلسات درسى، علاوه بر ادامه مطالبى پر محتوا و عمیق، جنبه هاى معنوى و روحانى خاصّى داشت و در لابه لاى مطالبى که در خصوص فقه و اصول مطرح مى نمود، نکاتى را عنوان مى کرد که مقام تقوا و زهد ایشان را نشان مى داد توحید و توکل در کلامش موج مى زد. آیه الله فشارکى مى کوشید درسى که مى گوید، طلبه پرور به معناى واقعى آن باشد و در عرصه علم گامى به جلو بردارد به همین دلیل، به شاگردانش فرصت زیادى مى داد تا در درسشان اشکال بگیرند. همواره در صدد آن بود که طلبه ها در مسایل علمى تابع برهان و استدلال باشند از سکوت شاگردان ناراحت مى شد و مى گفت: چرا اعتراض نمى کنید؟ چرا انتقاد نمى نمایید؟ از این رو شاگردانش نسبت به دیگران فاضل تر بودند و رشد بیشترى داشتند. وى براى تقویت شجاعت علمى شاگردان تأکید مى نمود: آنچه من مى گویم به سرعت نپذیرید یاد گرفتنتان تقلیدى و سطحى نباشد. مطلب را در ذهن خود پرورش دهید، استدلال کنید، اشکال وارد نمایید. سخن افراد را هر چه هم مشهور باشند با دقت و تأمل و تفکر بپذیرید.

به شاگرد مجال مى داد که اظهار نظر کند و از اشکال طلبه ها نه تنها ناراحت نمى شد بلکه شادمان مى گردید و هر که را که بیشتر انتقاد مى نمود، تشویق مى کرد. امام خمینى(قدس سره)فرموده بود: استاد من آیه الله حائرى گفتند که:ما درس مرحوم آیه الله فشارکى را نوشتیم و خدمتشان تقدیم کردیم بعد استاد گفت که: خوب نوشتید اما یک اشکال دارد اشکال کار این است که مطالب مرا نوشتید ولى از خودتان اظهار نظر نکردید. شاگرد باید حرف استاد را بنویسد، بعداً یک خطّى زیرش بکشد و مورد اشکال را مشخص کند، این خود نشانه این است که ذهن شاگرد باید نقّاد باشد، او بر این باور بود که اشکال و انتقاد، فهم مطالب را عمیق تر نموده و موارد مبهم را روشن مى کند.(۱۸)

مرحوم حسن فرید از قول پدرش حاج آقا مصطفى نقل کرده بود: من به درس مرحوم سید محمد فشارکى مى رفتم و بعد از درس دنبال ایشان حرکت مى کردم، فرمود: بیا بنشین تا مطلب را برایت روشن کنم و من خود را مکلف مى دانم که این گونه عمل نمایم.(۱۹)

این فقیه فرزانه عادت داشت که براى تهیه لوازم منزل و تدارک معاش خانواده، شخصاً به بازار برود و کالاى مورد نظر را بخرد در این حال، طلاب حضورش را مغتنم شمرده مثل پروانه اطراف شمع وجودش اجتماع کرده و مشکلات علمى و فقهى را از او مى پرسیدند و او در نهایت حُسن خلق، فروتنى و مهربانى به سؤالات آنان پاسخ مى گفت. حتى از این که برخى طلاب مبتدى از مسایل ابتدایى چیزهایى مى پرسیدند، ابا نداشت و در صحن خانه بر روى زمین مى نشست و جوابشان را مى داد.(۲۰)

مُرید و مُراد

آیه الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى سال ها در سامرا و نجف با تحمل مشقّات و رنج هاى زیاد به تحصیل علم پرداخت در این مدت، استادان پرمایه اى در شکل گیرى شخصیت علمى و معنوى او نقش اساسى را ایفا مى کردند. برجسته ترین این دانشوران که بر آیه الله حائرى تأثیر گذاشت و او را به عنوان فقیهى وارسته، اهل خلاّقیت و صاحب نظر تربیت کرد، آیه الله سید محمد فشارکى مى باشد. این انسان والا که در حوزه سامرا و نجف شهرت علمى و آوازه بلندى داشت و زهد و اخلاص و عظمت روحى اش زبانزد همگان بود، هیچ گاه از بذل عنایت در خصوص شیخ عبدالکریم حائرى دریغ نمى کرد و بدین خاطر، آیه الله حائرى از ارادتمندان قلبى مرحوم فشارکى به شمار مى رفت و بسیارى از موفقیت هاى خود را مرهون توجه ویژه آیه الله فشارکى به او مى دانست.(۲۱)

هنگامى که میرزاى مجدّد رحلت کرد، شیخ عبدالکریم حائرى در معیّت استادش آیه الله فشارکى به نجف آمد و در آن جا ضمن یک ارتباط عاطفى، از نظرات فقهى و اندیشه هاى اصولى آیه الله فشارکى استفاده مى کرد.(۲۲)آیه الله شیخ مرتضى حائرى مى نویسد:مرحوم والد در درس خارج بیشتر از محضر آیه الله فشارکى استفاده کرده اند و همراه استادش مرحوم فشارکى در درس میرزاى شیرازى شرکت مى نمودند. مرحوم والد مى فرمودند: در آن زمان مرحوم میرزاى شیرازى در طول سال، بیش از دو یا سه ماه درس نمى گفتند و حوزه سامرا را بیشتر از لحاظ قدرت فکرى، مرحوم فشارکى اداره مى کردند. بدین ترتیب مى توان گفت بزرگ ترین استاد درس خارج آیه الله حائرى، آیه الله فشارکى بوده و نامبرده نزد وى حدود ده سال ـ چه در سامرا و چه درنجف ـ درس خارج فقه و اصول خوانده اند.(۲۳)

بین آیه الله حائرى و استادش علاقه خاصّ متقابلى وجود داشت آیه الله فشارکى با باطن پاک و آینده درخشان شاگردش پى برده و از این رو، در میان شاگردانش به مرحوم حائرى عنایت ویژه اى داشت. آیه الله اراکى به نقل از استادش آیه الله حائرى گفته است:با عده اى در اطراف آقا سید محمد فشارکى بودیم و شاید از من هم فاضل تر در میان آنان بود ولى یک عنایت ویژه به من داشت که اسرار خود را به من مى گفت از جمله فرمود: من سعى مى کنم این درسى که مى گویم از اوّل تا آخر براى خدا باشد و بحمدالله موفق هستم مگر وقتى که یکى از شاگردان ایرادى مى گیرد که من در صدد دفاع برآیم، دیگر این مراقبت نیست.

آرى اگر آیه الله حائرى داراى آن همه توفیق شده و حوزه علمیه قم را تأسیس مى کند و شاگردان برجسته اى ـ که عده اى از آنان در زمره مراجع تقلید به شمار مى آیند ـ تحویل جامعه مى دهد، یک جهتش این است که استاد، مربّى و مرشد او، شخصى به نام «آیه الله فشارکى» است که در اوج معنویت و اخلاص زندگى مى کرد و رادمرد علم و عمل، مرد میدان تقوا و عرصه تزکیه بود.(۲۴)

آیه الله فشارکى با بصیرتى معنوى و ملکوتى، گوهر گرانبهایى چون آیه الله حائرى را شناسایى کرد و به مقام علم، تقوا و فضیلت هاى او پى برد و از این جهت وى را بر همه مقدم دانست. و آیه الله حائرى نیز این استادش را بر دیگران ترجیح داد و برایش امتیاز ویژه اى قائل گردید و همواره ملازم او بود و چون پروانه در اطراف شمع وجودش طواف مى کرد.([۲۵)

هر گاه افرادى به آیه الله حائرى مبلغى مى دادند، ایشان در زندگى خود قناعت مى کرد و تا آن جا که برایش مقدور بود، آن پول ها را به آیه الله فشارکى مى رساند. و این رفتار، بیانگر نهایت گذشت و سخاوت آیه الله حائرى است با توجه به این که وضع استادش به گونه اى بوده که چنین اعانت هایى در زندگى توأم با تنگناهاى اقتصادى او مؤثر بوده است.(۲۶) در برخى منابع آمده است که آیه الله حائرى چندین سال متوالى، تکفّل مرحوم فشارکى را عهده دار شد و پس از رحلت استادش با این که خود نیازمند بود، لطف خویش را از خانواده آن فقیه زاهد قطع ننمود.(۲۷) مرحوم آیه الله شیخ مرتضى حائرى مى نویسد:

مرحوم والد مى فرمود: من در کسالت سید استاد براى پرستارى ایشان شب ها نزدش مى خوابیدم چون فرزندان ایشان کوچک بودند و خودم متکفّل لگن آوردن و بردن بودم تا ایشان رحلت کردند. و تا موقعى که در نجف اشرف بودم خدمت خانه ایشان را عهده دار بودم و از بیرون، نان و گوشت و لوازم براى اهل منزل مى خریدم و مى آوردم. در همان موقع، سید فشارکى را در رؤیاى راستین دیدم که در کریاس منزل خود بودند دستشان را بوسیدم و گفتم: آقا! نجات در چیست؟ فرمود: در تزکیه نفس و توجه به بچه هاى من.(۲۸)

ارتباط علمى این دو عالم شیعى در اوج بود یک بار آیه الله حاج شیخ عبدالکریم یزدى رساله اى نگاشت و آن را به استادش مرحوم فشارکى تحویل داد ایشان آن نوشته را که تقریر درس خودشان بود، مطالعه کرد و به شاگردش برگردانید و خاطر نشان ساخت:«مطالب خوب ضبط شده و تدوین گردیده بود اما دوست داشتم اشکالات و نارسایى هاى آن ها را مشخص مى کردى.»(۲۹)و جالب است که این موضوع را حضرت امام خمینى براى شاگردانش نقل کرده است.

آیه الله اراکى خاطر نشان نموده است یک روز آیه الله حائرى فرمود:در نماز به مرحوم آقا سید محمد فشارکى اقتدا کرده بودم عبایى به دوش داشتم که تا چهار انگشت حاشیه اش زردوزى شده بود رفتم، گفتم: آقا! این عبایم این گونه است آیا اشکال دارد؟ مرا مورد انتقاد قرار داد و فرمود: تو هنوز این مطلب مسلّم را نمى دانى که به اندازه چهار انگشت معاف است؟ اگر چه طلا، نماز را باطل مى کند ولى این مقدار زردوزى مستثنى است.

همین انتقاد توأم با دلسوزى و شفقت موجب شد که من کتاب «صلوه» را به نگارش درآورم. کتابى که آیه الله بروجردى بسیار از آن تعریف مى کرد و مى گفت: «من کتابى به این پرمغزى و کم لفظى ندیدم!» آیه الله اراکى مى افزاید: خود آیه الله حائرى براى بنده نقل فرمود:

یک روز آن وقت هایى که در نجف بودم، مرحوم آیه الله آخوند خراسانى به منزل بنده تشریف آورد دید نوشته هایى در طاقچه است، پرسید: این ها چیست؟ گفتم: یادداشت هایى درباره نماز است. یک قدرى آن ها را ملاحظه کرد و هى تعریف کرد و گفت: به به! عجب حرف خوشى است! خیلى خوشش آمد، این رساله صلوه با آن محتواى علمى، اثر آن تغیّر آیه الله فشارکى است. و این گونه بر ذهن آیه الله حائرى اثرى ماندگار مى گذارد.(۳۰)

مرحوم آیه الله حائرى فرموده بود:مى خواستم تا آخر فقه را به همین منوال ادامه دهم و پیش خود فکر کردم در خانه را به روى همه مى بندم و فارغ البال آن را دنبال مى کنم اما دیدم اگر بتوانم شبهه هاى دینى مردم را برطرف کنم، اهمیتش بر این کار فزونى دارد و چنین امرى مرا از آن کار علمى بازداشت.(۳۱)

یکى از موارد تأثیرپذیرى ایشان از سیره و روش دو استاد بزرگش: مرحوم سید فشارکى و مجدّد شیرازى، احتیاط در نگارش کتاب و رساله بوده و به همین دلیل، داراى قلّت تألیف بوده اند و از این مرد بزرگ جز چند رساله مختصر آثار مهم در اختیار نداریم. البته این رساله ها ضمن آن که موجز و مختصر تألیف شده اند، پربار و حاوى نکته ها و دقت هاى علمى و موشکافى هاى ارزشمند مى باشند.(۳۲)آیه الله حائرى علاوه بر جنبه علمى، از نظر معنوى و اخلاقى بسیار تحت تأثیر این استادش بود و روش و منش او را براى خود الگو قرار داد رابطه این دو بسیار معنوى، عمیق و عاطفى بود.(۳۳)

حضرت آیه الله العظمى اراکى نقل کرده است که:مرحوم شیخ محمدرضا مسجدشاهى صاحب وقایه الاذهان، عالمى بسیار خوش بیان و علاوه بر مقامات علمى، مهارتى تام در جمله سازى و عبارت پردازى داشت و با مرحوم آیه الله حائرى رفاقت و یگانگى داشت و این دو عالم نسبت به هم علاقه مند بودند. آقاى حاج شیخ هنگام نوشتن کتاب «درر الاصول» فرمودند: «تصمیم دارم نامه اى به آقاى حاج شیخ محمدرضا بنویسم و از ایشان بخواهم که مقدمه اى بر این کتاب بنویسند و در آن تذکر دهند هر مطلب دقیق علمى که در این کتاب است، از سید استاد آقا سید محمد فشارکى است.»البته این موضوع انجام نشد و عملى نگردید.(۳۴) در این کتاب، آیه الله حائرى از سید فشارکى تعبیر به «سیدنا الاستاد» مى فرماید.(۳۵)

شاگردان پرآوازه

۱ ـ شهید آیه الله سید حسن مدرّس وى در شعبان سال ۱۳۱۱ ق. به نجف اشرف مهاجرت نمود و در درس اکثر علماى این دیار حاضر شد ولى غالب تحصیلات او در این شهر نزد دانشمندان پرآوازه اى چون: آخوند خراسانى، سید محمدکاظم یزدى و سید محمد فشارکى بوده است.(۳۶)

حضرت آیه الله مرعشى در این باره مى نویسد:مرحوم آیه الله میر سید حسن مدرس…پس از پایان تحصیلات سطوح عالى و شطرى از خارج در اصفهان، به عتبات مشرف شده، سنین عدیده در جلسه درس مرحومین آیات عظام: ملا محمدکاظم خراسانى، آقا سید محمد فشارکى، آقا سید محمدکاظم یزدى و آقاى شریعت اصفهانى تحصیل خود را به پایان رسانیدند. مدت قلیلى با مرحوم والد حقیر مذاکره داشتند.(۳۷) مدت هفت سال مدرس در نجف از فروغ این ستارگان فروزان استفاده مى کرد و سپس از راه خوزستان و شهرکرد به اصفهان بازگشت.(۳۸)

۲ ـ آیه الله شیخ محمدرضا مسجدشاهى (۱۳۶۲ ـ ۱۲۸۷ ق.) وى از مشایخ اجازه حضرت امام خمینى(قدس سره)مى باشد.(۳۹)مرحوم مسجدشاهى اجمالى از شرح حال استاد خویش را در مقدمه کتاب «وقایه الاذهان» آورده و در آن جا یادآور شده است: در جلسه اى که آیه الله فشارکى درمنزل خویش براى خواص تشکیل مى داد شرکت مى کردم و در کتاب بیع، مسئله مشتق و لباس مشکوک از استاد مورد اشاره محظوظ بودم.(۴۰)

آیه الله مسجدشاهى در شرح حالى که براى خویش نوشته، مى گوید:اول کسى که شایسته نام بردن از استادان و مشایخم مى باشد سید ابراهیم قزوینى است…تا زمانى که علامه سید محمد فشارکى اصفهانى از سامرّا به نجف مهاجرت فرمود پس حضور در جلسات درس آن دو و جز آن ها را ترک کردم زیرا گمشده خود را در علم، نزد او یافتم. اندکى از شرح حال او را و همچنین حضور خود را در محضرش در مقدمه کتابم، وقایه الاذهان ـ که در اصفهان به طبع رسیده است ـ ذکر نموده ام. پس از رحلت او دیگر به حضور در نزد هیچ یک از علما رغبت نکردم. پس تنها به مذاکرات علمى با فضلا و شاگردان آن مرحوم مانند مرحوم شیخ حسن معروف به کربلایى و حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى و میرزا حسین نائینى اقتصار کردم.(۴۱)آیه الله مسجدشاهى در جاى دیگر متذکر مى گردد: بهره علمى که در مدت زمان اندک از آیه الله فشارکى بردم، از دیگر استادانم افزون تر مى باشد.(۴۲)

۳ ـ آیه الله میرزا محمدحسین نائینى (۱۳۵۵ ـ ۱۲۷۷ ق.) وى در محرم الحرام سال ۱۳۰۲ اصفهان را به قصد عزیمت به عراق ترک نمود و در آن جا نزد آیه الله حاج میرزا حسن شیرازى، آیه الله سید محمد فشارکى و آخوند خراسانى به تکمیل معلومات خود پرداخت. میرزاى شیرازى وقتى استعداد وافر و هوش سرشار وى را مشاهده کرد، به مرحوم فشارکى سفارش نمود که با این شاگرد ارتباط قوى ترى برقرار نماید. و این گونه هم شد و بین این دو فقیه عالى مقام رابطه اى عالى و صمیمى برقرار گردید.(۴۳)

پس از ارتحال آیه الله شیرازى و انتقال حوزه درسى مرحوم فشارکى به نجف، آیه الله نائینى نیز به این دیار رحل اقامت افکند تا از محضر استاد خویش همچون گذشته استفاده کند.(۴۴) نائینى از سخنان و آراء سید محمد فشارکى و میرزاى شیرازى با احترام یاد مى کرد وشنیده نشد که در بحث ها و گفت و گوهاى خود از آقایان دیگر غیر از این دو بزرگوار نامى به میان آورد.(۴۵)

۴ ـ آیه الله آقا ضیاءالدین عراقى (۱۳۶۱ ـ ۱۲۸۷ ق.) وى در عتبات عراق از مشاهیر علماى حوزه خوشه ها برچید. معروف ترین اساتیدش سید محمدکاظم یزدى، آخوند خراسانى، شریعت اصفهانى و سید محمد فشارکى مى باشد.(۴۶)

۵ ـ آیه الله حاج شیخ حسنعلى اصفهانى از عارفان نامدار معاصر به شمار مى آید، براى تکمیل معارف به نجف اشرف رفت و با شهید آیه الله مدرس هم حجره گردید و در کنار بارگاه حضرت على(علیه السلام)از جلسات درس آیه الله فشارکى، حاج سید مرتضى کشمیرى و ملا اسماعیل قره باغى استفاده نمود.(۴۷)

۶ ـ علامه شیخ محمدجواد بلاغى (۱۳۵۲ ـ ۱۲۸۲ ق.) وى پس از شش سال اقامت و تحصیل در کاظمین به زادگاهش نجف اشرف بازگشت و نزد اساتیدى چون: شیخ محمد طه نجفى، حاج آقا رضا همدانى، آخوند خراسانى و سید محمد فشارکى مدارج عالیه علمى را پشت سر نهاد. این دوره از زندگى پربار و مملوّ از ابتکار و خلاقیت مرحوم بلاغى، حدود چهارده سال به طول انجامید. وى در سال ۱۳۲۶ ق. به سامرا مهاجرت نمود.(۴۸)

۷ ـ شیخ حسن بن على شوشترى معروف به شیخ حسن کربلایى وى درکربلا دیده به جهان گشود و مقدمات علوم دینى را در این شهر مقدس به خوبى آموخت و در سال ۱۳۰۰ ق. به سامرا مهاجرت کرد و از محضر آقا سید محمد فشارکى و میرزاى شیرازى بهره مند شد.(۴۹۹)

۸ ـ علامه حاج سید محمدرضا یثربى (متوفاى ۱۳۰۷ ش) وى در سامرا ونجف از محضر سید محمد فشارکى، میرزاى شیرازى و حاج سید حسین نورى استفاده کرد…آیه الله العظمى حاج میرزا سید على یثربى و آیه الله سید مهدى یثربى (نماینده ولى فقیه و امام جمعه کاشان) فرزندان ایشان هستند.(۵۰)

۹ ـ آیه الله سید على نجف آبادى (۱۳۶۲ ـ ۱۲۸۷ ق.) وى نیز در عتبات به محفل درس سید محمد فشارکى راه یافت و پس از چند سال استفاده از کمالات علمى این فقیه فرزانه و دیگر بزرگان حوزه، در علوم عقلى و نقلى به درجات عالى رسید.(۵۱)

۱۰ ـ آیه الله حاج میرزا محمد تهرانى عسکرى وى از شاگردان برجسته آیه الله فشارکى، محقق خراسانى و آیه الله میرزا محمدتقى شیرازى بوده و از آن بزرگان اجازه اجتهاد دریافت کرده است.(۵۲)

۱۱ ـ آیه الله حاج میرزا سید على مدرس کوچک (۱۳۶۴ ـ ۱۲۸۴ ق.) وى پس از هجرت به نجف و بهره مند شدن از محضر بزرگان حوزه، مدتى در سامرا توقف کرد و از درس سید محمد فشارکى و حاج میرزا ابراهیم محلاّتى نیز استفاده کرد.(۵۳)

۱۲ ـ آیه الله آقاى حاج میرزا فخرالدین (فرزند سید ابوالقاسم شیخ الاسلام) وى از آیات عظام: میرزاى شیرازى، سید محمدکاظم یزدى و سید محمد فشارکى استفاضه و استفاده نموده است. نامبرده در زمان حاج شیخ عبدالکریم از شیوخ علماى قم به شمار مى رفت و از این رو، بر پیکر مطهر آیه الله حائرى نماز خوانده است. در سال ۱۳۶۳ ق. به رحمت ایزدى پیوست و در نزدیکى مقبره آیه الله مؤسس در حرم حضرت فاطمه معصومه(علیها السلام) دفن گردید.(۵۴)

از دیدگاه شرح حال نگاران

آیه الله سید محمد فشارکى با لقب هایى چون استاد اکبر و سید استاد معرفى شده است.

معلم حبیب آبادى مى نویسد: سید محمد از اجلّه علما محققین و معاریف فقها و مدرسین در فقه و اصول در عراق به شمار مى آمد.(۵۵)

محدث قمى در معرفى او نوشته است:سید حسن صدر (۱۳۵۴ ـ ۱۲۷۲ ق.)، صاحب تکمله امل الآمل گفته است: مدت ۲۰ سال همراه او در درس میرزاى شیرازى در سامرا شرکت مى کردیم. او برترین شاگردان مجدّد شیرازى بود. دانشمند محقق، دقیق، متبحر و غواص اقیانوس مطالب مشکل به شمار مى رفت که با تفحص و پژوهش مباحث و نکات مبهم و پیچیده را به خوبى و با مهارت تشریح مى کرد و به حقایق نورانى وصل مى نمود.(۵۶)

مدرس تبریزى او را چنین معرفى مى کند:سید محمد بن میرقاسم طباطبایى فشارکى اصفهانى، از اکابر علماى امامیه اوایل قرن حاضر (چهاردهم هجرى) و از تلامذه حاج میرزا محمدحسن شیرازى مى باشد. در حال حیات استاد مذکورش در سامرّا مرجع تدریس بود. در نجف نیز بعد از وفات سید مجدّد شیرازى حوزه درسش مرجع استفاده اکابر وقت گردید. درکلمات بعضى از بزرگان به استاد کبیر موصوف مى باشد با وجود فراهم بودن امکانات و شرایط لازم، به امور ریاست شرعى اعتنایى نکرد و تنها به تدریس و تکمیل نفس پرداخت.(۵۷)

شهید آیه الله قدوسى یادآور شده است:مرحوم حاج سید محمد فشارکى از افرادى بوده که در فضل، بعد از مرحوم میرزاى شیرازى، اوّل بوده و در این مسئله هیچ کس شک نداشته که او بر دیگران مقدم است.(۵۸)

سید علیرضا ریحان یزدى نوشته است:آقا میر سید محمد اصفهانى فشارکى از بزرگان شاگردان فاضل اردکانى است پدرش آقا میرزا ابوالقاسم زواره اى است. شاگردان حوزه درس سید بیشتر به مراتب علم و عمل نائل شدند. با وجود آن که ریاست عامه و مرجعیت شیعه برایش فراهم بود، بدان اقدامى نکرد.(۵۹)

سید مصلح الدین مهدوى نیز سید فشارکى را در ردیف بزرگ ترین و مشهورترین مجتهدان قلمداد کرده و در خاتمه، آثار و نوشته هاى این فقیه زاهد فهرست نموده است.(۶۰)

محمدمهدى اصفهانى صاحب کتاب احسن الودیعه ـ که در تکمیل مطالب روضات الجنات آن را به نگارش در آورده ـ خاطر نشان مى نماید:سید محمد در کلمات بزرگان با عنوان استاد کبیر معرفى شده و مورد تجلیل مفاخر علمى قرار گرفته و اگر چه اهمیت و عظمت علمى او در اوج بود و مى توانست مرجع تقلید جهان تشیع گردد، به دلیل زهد، ورع و اخلاص به رغم شایستگى ها و لیاقت هایى که داشت، از این سمت اعراض نمود و به درس و بحث و تربیت شاگردان و تزکیه نفس اکتفا نمود.(۶۱)

قلّه فرزانگى و چشمه عطوفت

آیه الله فشارکى انسان وارسته اى بود که با کوهى از معرفت و دانش، عزت و اقتدار معنوى بسیار فروتن بود، از نشانه هاى تواضع او این بود که با تمام افرادى که با وى در تماس بودند برخوردى عاطفى داشت. در هنگام بحث و گفتگوهاى علمى با وسعت نظر و سعه صدر و ظرفیت روحى، قدرت پذیرش نظرات دیگران و توانایى تحمل انتقادها را داشت. و از جدال و بیهوده گویى پرهیز مى کرد.

سیماى پرصلابت او گشاده و غالباً توأم با تبسّم بود، و تنها موقعى غم بر چهره اش مى نشست که به او خبر مى دادند خانواده اى در تأمین معاش خود مشکل دارد و فقیرى زندگى خویش را به سختى اداره مى کند. البته زندگى خانوادگى او به اوضاع انسان هاى مستصعف شباهت بیشترى داشت و به همین دلیل برخى شاگردانش که با وى رابطه اى نزدیک تر داشتند، از طریق صرفه جویى در زندگى شخصى و مانند آن، مبالغى را فراهم مى نمودند و به استاد خویش تحویل مى دادند. وضع زندگى سید محمد فشارکى به نحوى بوده که این گونه اعانت ها در زندگى آن استاد پرهیزگار بسیار مؤثر بود.(۶۲)

کثرت زهد و پارسایى و اعراض از مقام مرجعیت و اکتفا به زندگى عادى موجب شد که سید محمد فشارکى این گونه زندگى نماید و خود در جهت تدارک لوازم منزل و امرار معاش شخصاً اقدام کند و روزگار خویش را در نهایت وارستگى به پایان برد.(۶۳)

از خصوصیات دیگر آیه الله فشارکى این بود که شاگردان جورى تربیت شوند که علاوه بر تهذیب درون و اعراض از معاصى باطن، به ترقّى علمى و ژرف نگرى روى آوردند و به معارف و کمالات اهمیت دهند و بى سواد نمانند. به اعتقاد وى، طلبه اى که مدام در فکر تحصیل و یادگرفتن مطالب و دانش اندوزى است، از ذکر، دعا، نماز شب و حالات معنوى ناشى از این برنامه ها غافل مى ماند و اگر چه ذهنى روشن و مزیّن به دانش و اندیشه دارد اما قلبش غبارآلوده است و باید مراتب اعتدال را مراعات کند. همچنین شاگردى که در پى آن است تا دستورات سیر و سلوک صوفیان و آداب ریاضت هاى پر مشقت را به اجرا در آورد، از تحصیل دانش غافل مى ماند. در صورتى که توأم با تحصیل مى توان اهل تزکیه بود و درون را به نور حق آراست و از رذائل و سیئات دورى کرد.(۶۴)

آیه الله فشارکى عقیده داشت باید به موازات چشمه هاى حکمت و معرفت، جویبار مهربانى، عطوفت و نشاط نیز جارى باشد که صفاى آن طالبان را براى دانش اندوزى راغب تر مى نماید و خستگى روحى ناشى از بحث هاى علمى را برطرف مى کند. به همین دلیل برخورد صمیمى با شاگردان داشته و سعى مى کرد با شوخ طبعى و بذله گویى، محفل خویش را بانشاط نماید. آیه الله شیخ مرتضى حائرى فرزند آیه الله حائرى نقل کرده است: آقاى سید جعفر مرعشى که از دوستان صمیمى و مرد درستى است، مى گفت:

مرحوم آیه الله شیخ محمدحسن مامقانى که یکى از مراجع بعد از میرزاى شیرازى و معروف به تقوا، صلاح و سداد بود، در هر ماه مبلغى توسط شخصى ناشناس…به سید بزرگوار مرحوم فشارکى مى رسانده است. مرحوم سید در عین تقوا و توجه کامل به عالم دیگر، خیلى بذله گو بوده است موقعى که پى مى برد وجه مذکور از طرف آیه الله مامقانى بوده است، مى گوید: خداوند که روزى ما را به این تُرک حواله کرده است، خودش بدهد!

وى مى افزاید: مرحوم والد (آیه الله حائرى) مى فرمود: در سامرا یکى از طلاب یزدى که ایشان اسم بردند، از شاگردان مرحوم سید فشارکى بود که مى خواست به کربلا مشرف شود ما عده اى از طلاب و رفقا و حضرت استاد از ایشان تا لب دجله ظاهراً بدرقه کردیم. همه به او متوسل شدیم که در روضه مطهر حضرت سیدالشهداء برایمان دعا کند مرحوم فشارکى هم تقاضایى از او کرد. او مى گفت: وقتى بالاى سر مطهر مى رفتم فقط آقاى سید محمد، استادم، یادم مى آمد چون التماس دعاى ایشان جالب بود.(۶۵)

اجتناب از مرجعیت

سید محمد فشارکى بارها به شاگردانش مى گفت: دوست ندارم که وقتى باد به بیرق کسى مى خورد، من هم خودم را جلو بیاندازم و بگویم: اَنَا رَجُل. و در عرصه عمل هم به این موضوع توجه داشت یعنى بعد از فوت استادش مرحوم آیه الله حاج میرزا حسن شیرازى ـ که ریاست امور مسلمین به عهده ایشان بود و سید فشارکى هم از خواصّ شاگردانش بود ـ بسیارى از علما و فقها بر این واقعیت اصرار داشتند که سید فشارکى، مجتهد اعلم است و چندین بار تا در منزل ایشان براى طلب تصدّى مرجعیت مسلمین به ایشان رجوع کردند اما سید فشارکى قبول نکرده و گفته بود: «والله خود را از معاصرین اَعْلَمْ مى دانم ولى مرجعیت را قبول نمى کنم.» عذرش این بود که از عهده ام ساخته نیست و نمى توانم فتوا دهم با این که اعلمیت به معناى قوه استنباط است اما از پذیرش این مقام اجتناب مى کند.(۶۶)

برخى منابع دیگر یادآور شده اند وقتى به ایشان براى منظور فوق مراجعه مى کردند، مى گفت:«شایسته مرجعیت نیستم، زیرا ریاست دینى و مرجعیت اسلامى به غیر از علم فقه، امور دیگرى لازم دارد…».

در واقع او با بلند نظرى و تقوایى که داشت شدیداً از پذیرش این پیشنهاد امتناع ورزید و با قاطعیت گفت:شایسته چنین مقامى نمى باشم زیرا فردى محتاط مى باشم و در مسایل و موضوعات خیلى احتیاط مى کنم و چنین روحیه اى با مرجعیت تقلید و ریاست امور مسلمین نمى سازد. من به تدریس و تربیت طلاب راغب ترم و جناب آیه الله میرزا محمدتقى شیرازى براى این امر لیاقت دارد به سراغ او بروید.(۶۷)

آن عالم بصیر به خوبى مى دانست که براى تصدى مقامات دینى غیر از فقه کتابىِ ذهنى، فقه خارجىِ عینى و عملى بسیارى از آگاهى هاى دیگر لازم است. از این رو، مردم را به میرزا محمدتقى شیرازى ارجاع مى دهد.(۶۸)

شهید آیه الله قدّوسى مى گوید: مرحوم حاج سید محمد فشارکى براى شاگرد خود آیه الله حائرى نقل کرده است که:هنگام ارتحال میرزاى شیرازى به منزل رفتم دیدم مثل این که در دلم یک نشاطى هست، هر چه فکر کردم، ملاحظه نمودم زمان شادمانى نیست استادم، مُربّیم و کسى که از نظر علم، تقوا و ذکاوت شگفت بوده، درگذشته است. پس این ضایعه، افسردگى و غم به دنبال مى آورد نه نشاط! مدتى نشستم ببینم کجا خراب شده؟ این نشاط مال چیست؟ آخرش دیدم نکند چون همین روزها باید مرجع شوم، حالت مذکور به من دست داده است. بلند شدم…مشرف شدم حرم و از حضرت خواستم تا این خطر را از من رفع کند دارم حس مى کنم که تمایل به ریاست دارم.آرى تمام نتیجه یک عمرش را مى دهد و پایمال مى کند و از بین مى برد براى این که خطر لغزش را از بین ببرد این گذشت است که ملکات اخلاقى آن را درست مى کند.(۶۹)

با وجود آن که با ارتحال میرزا از دیدگاه فقها و مراجع، اعلمیت و زعامت سید فشارکى محرز بود و همه مردم در انتظار وى بودند که به پیکر میرزاى شیرازى نماز بخواند اما پس از ساعت ها انتظار، او را نیافتند ناگزیر دیگرى به جنازه مجدد شیرازى نماز خواند. و آنگاه که پیشنهاد زعامت به وى گردید آیه شریفه:(تلْکَ الدّارُ الاخِرَهُ نََجْعَلُها لِلَّذینَ لایُریدُونَ عُلُواً فی الاَْرضِ وَ لا فَساداً و العاقِبَهُ لِلْمُتَّقین…)(۷۰)را تلاوت نمود و به داخل خانه رفت و درب را به روى خویش بست.(۷۱)

آقاى محمد الرضى الرضوى به نقل از سید عباس طباطبایى فشارکى ـ فرزند آن مرحوم ـ از قول جماعتى از اهل علم گفته است که وقتى عده اى براى تصدّى مقام مرجعیت از سید محمد فشارکى دعوت کردند، به آنان گفت:«من به سرداب، محلّ غیبت امام عصر (عج) رفتم و بعد از غسل و زیارت و نماز و توسّل از آن حضرت خواستم که خداوند محبت ریاست را از دلم بیرون کند و این دعا به اجابت رسید.»(۷۲)

میرزا محمدتقى شیرازى، پیشواى انقلاب عراق و نخستین برافروزنده آن قیام، با دوست و هم مباحثه خود سید محمد فشارکى به سامرا رفت تا از درس میرزاى شیرازى استفاده کند. او به سرعت در شمار برتر شاگردان حوزه درسى میرزاى اوّل درآمد و از ارکان بحق این حوزه شد. این روند ادامه داشت تا آن که میرزاى شیرازى درگذشت.(۷۳) آقاى شیخ محمدعلى کرمانى حائرى براى مرحوم آیه الله سید احمد زنجانى نقل کرده است که فرزند مرحوم سید محمد فشارکى گفت:

پدرم توسط من به مرحوم آقا میرزا محمدتقى شیرازى پیغام داد که اگر خودش را اعلم از من مى داند، بفرماید تا من زن و بچه خود را به او ارجاع دهم و اگر مرا اعلم مى داند، تقلید زن و بچه خود را به من ارجاع کند. وقتى این پیام را براى میرزاى دوم بردم تأمل کرد و فرمودند: خدمت آقا عرض کنید که خودشان چگونه مى دانند. این سؤال را که خودش جواب بود، خدمت آقا عرض کردم. فرمود: برو عرض کن که شما در اعلم بودن چه چیز را میزان قرار مى دهید؟ اگر دقت نظر، میزان باشد شما اعلمید و اگر فهم عرفى، میزان باشد من اعلم هستم. من دوباره خدمت میرزا رفته این پیغام را رسانیدم. ایشان باز تأملى کرده فرمودند: خودشان کدام یک از این ها را میزان قرار مى دهند؟ برگشتم این جواب را که سؤال بود، ابلاغ کردم آقا تأملى کرد و بعد فرمود: دور نیست که دقت نظر، میزان باشد…(۷۴)

مرحوم آیه الله حاج آقا حسن فرید محسنى از قول مرحوم حجه الاسلام والمسلمین آقا شیخ محمدرضا ازقدانى اراکى نقل کرده است که:

چون میرزاى شیرازى رحلت نمود، از نظر اهل علم مرجعیت مُسلّم پس از میرزا، سید محمد فشارکى بود اما او خودش وقتى فهمید چنین قصدى درباره اش دارند، از جمعیت کناره گیرى کرد و چون اصرار کردند چرا نیامدید و در حالى که زمینه برایتان فراهم بود به چه دلیل خویشتن را پنهان نمودید؟ گفت: به خودم مراجعه کردم، دیدم خوشم مى آید که رئیس شوم پس با عنایت خداوند و توجهات ائمه، این خواهش نفسانى را از خود دور کردم و حالا هر که مى خواهد بپذیرد.(۷۵)

همچنین سید على یثربى از مرحوم والدش سید محمدرضا یثربى و نیز آیه الله حائرى نقل کرده است که:روزى در معیّت آن مرحوم (سید محمد فشارکى) از درس برمى گشتیم، در راه به ایشان گفتیم: چرا رساله نمى نویسید و خود را در معرض قرار نمى دهید مگر از اقران کمترید؟ این گفتگوها ادامه داشت تا آن که رسیدیم به درب منزل ایشان، وارد خانه گردید و روى خود را به سوى ما باز گردانید و دست خویش را به طرفین درب خانه گذاشت و گفت: شیخ عبدالکریم و سید محمدرضا! خودم را از رفقایم اعلم مى دانم ولى خود را در معرض ریاست مرجعیت قرار نمى دهم.(۷۶)

و به نقل دیگر که شیخ مرتضى حائرى فرزند آیه الله مؤسس ذکر کرده اند:چون این قضایا مطرح گردید، سید محمد فشارکى گفت: به جدّم، شبهه اى در اعلم بودن خود ندارم و سوگند به اجداد طاهرینم که رساله نمى نویسم. و درب منزل را بست. شنیده شده است که آیه الله نائینى هم به ایشان اصرار نگارش رساله نموده ولى نپذیرفته بودند.(۷۷)

این پرهیز از مرجعیت توسط آیه الله فشارکى، ریشه اى روایى دارد چنان چه حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)فرموده اند:«کسى که خودش را پیشواى گروهى از مسلمانان قرار دهد با این که مى بیند در بین آنان کسى بهتر و برتر از اوست هست، به خداى سبحان و پیامبر و مسلمانان خیانت کرده است.»(۷۸)

مواهب معنوى

آیه الله فشارکى با بصیرت، معرفت و مجاهدت فراوان، دل خویش را مستعد توجه به درگاه الهى نمود و بدین گونه خویش را از قید هواى نفس و امیال فناپذیر رهانید و با چنین وارستگى و اخلاصى به آستان الهى اتصال پیدا کرد. و از این رهگذر، به انبساطى روحانى و درجاتى از مشاهدات ملکوتى و کرامت هاى شگفت رسید لذا نمونه هایى از کرامات وى بسنده مى کنیم:

آیه الله شیخ عبدالکریم حائرى، آقا میرزا على آقا شیرازى (فرزند میرزاى شیرازى) و سید محمد سنگلجى در سامرّا در پشت بام در محضر آیه الله میرزا محمدتقى شیرازى (میرزاى دوم) درس مى خواندند، و این زمان، مقارن با موقعى بود که بیمارى «وبا» اهالى سامرا را مبتلا کرده و عده اى از شیعیان بر اثر این بیمارى فوت کرده بودند. در این میان، آیه الله سید محمد فشارکى در حالى که ناراحت و پریشان بود، به نزد عالمان مذکور آمد و بین ایشان و آیه الله میرزاى شیرازى دوم صحبت از بیمارى وبا و عوارض مرگبار آن شد. سید محمد فشارکى از آن جمع پرسید: آیا مرا مجتهد مى دانید؟ جواب دادند: بلى. افزود: آیا مرا عادل مى دانید؟ پاسخ مثبت داده شد، پس آیه الله فشارکى گفت:

«من به تمامى شیعیان سامرّا از زن و مرد، حکم مى کنم از امروز تا مدت ده روز همه مشغول خواندن «زیارت عاشورا» شوند و ثواب آن را به روح نرجس خاتون والده ماجده حضرت حجه بن الحسن (علیها السلام) هدیه نمایند تا آن حضرت در پیشگاه خداوند شفاعت کند که خداوند، شیعیان این سامان را از بیمارى مهلک وبا نجات دهد و من ضامن مى شوم هر کس این عمل را انجام دهد، مبتلى به عارضه وبا نگردد.»

این حکم که صادر گردید، اهل مجلس آن را به تمام شیعیان ابلاغ کردند. و مردمى که در شرایط آشفته اى به سر مى بردند و تلفات ناشى از بیمارى وبا، آنان را در هاله اى از بیم و نگرانى فرو برده بود، زیارت عاشورا را خواندند از فرداى آن روز هیچ کس از شیعیان به دلیل بیمارى وبا، تلف نگردید و همه روزه تنها عده اى از اهل تسنن مى مردند به طورى که بر همه آشکار گردید و آنان از شدت شرم و خجالت، مرده هاى خود را شبانه دفن مى کردند و مى آمدند رو به روى بارگاه امام هادى و امام حسن عسکرى(علیهما السلام)مى ایستادند و مى گفتند: «انّا نسلّم علیک مثل ما یسلّم علیک الشیعه.» و بنا به نقلى دیگر، برخى از سنّى ها از آشنایان شیعه خود پرسیدند: سبب این که دیگر کسى از شما بر اثر مرض وبا نمى میرد چیست؟ جواب داده بودند: زیارت عاشورا مى خوانیم…آنها نیز به خواندن آن مشغول شدند و بلا از سنّى ها هم برطرف شد.(۷۹)

البته شأن مرحوم فشارکى والاتر از آن است که با آن مراقبت اخلاص و شدّت احتیاطش از پیش خود چیزى بگوید و احتمال مى رود آن بزرگوار از طریق مکاشفه یا رؤیاى صادقه و احیاناً مشاهده یکى از ائمه(علیهم السلام)چنین دستورى را دریافت کرده و به مطرح نمودن آن ملزوم گردیده و مؤثر هم واقع شده است. و این موضوع،از دلایل محکم بر حقانیت مذهب شیعه و صحّت شفاعت و اعتبار زیارت عاشورا مى باشد و کرامت سید فشارکى را به وضوح نشان مى دهد چون ضمانت، دلیل بر اطلاع ایشان بر مسئله اى غیبى مى باشد.(۸۰)

آیه الله حاج شیخ مرتضى حائرى از سید صالح فاضل مرحوم آقاى حاج آقا حسن فرید اراکى ـ نوه حاج آقا محسن اراکى ـ نقل نموده است که والد شیخ مرتضى یعنى آیه الله حائرى در زمانى که در شهرستان اراک اقامت داشت، مرد فاضلى که از شاگردان سید محمد فشارکى بود به عزم زیارت مشهد مقدس یا منظورى دیگر، از عراق به ایران آمده بود و چون با حاج آقا مصطفى اراکى سابقه دوستى داشت بهاراک آمد. این فرد ماجرا ذیل را نقل کرده است:

آیه الله محمد فشارکى در یک مسأله اى زیاد فکر مى کند و با شخصى چون آیه الله میرزا محمدتقى شیرازى که اهل دقت نظر بوده، بحث مى نماید و بالاخره حل نمى شود و مشکل به حال خود باقى مى ماند. آیه الله فشارکى به بیابان سامرّا مى رود و در حفره اى که به دلیل سیلاب ایجاد شده بود، مى نشیند که کسى از دور ایشان را ندیده و اغیار مزاحمتى برایشان پدید نیاورند. و مشغول تفکر در آن مسأله مى شود، ناگهان مشاهده مى کند مردى به قیافه و با لباس عرب ها در مقابلش ایستاده است و به ایشان مى گوید: در چه موضوعى فکر مى کنى؟ ایشان با حالت ناراحتى از وجود شخصى که با پیچ و خم هاى علمى تناسبى ندارد و یک عرب عادى است، مى گوید: در فلان مسأله فکر مى کنم. آنگاه آن مرد مى فرماید: آیا چنین فکر نمى کنى و چنان اشکال نمى کنى، پس از آن چنین جواب نمى دهى! و تمامى پیچ و خم ها را توضیح مى دهد تا مى رسد به همان مشکلى که سید فشارکى در آن درمانده بود و مى افزاید: عیب آن چنین است، یا آن که منشأ اشکال این است. و معضل مزبور براى سید حل شده تلقى مى گردد و در همین حال آن شخص ـ که یا خود وجود محترم ولى الله الاعظم(علیه السلام) یا یکى از اصحاب و یاران آن بزرگوار بوده ـ از نظر سید ناپدید مى گردد.

حاج شیخ مرتضى حائرى اضافه مى کند نام ناقل این ماجرا همان آقاى حاج شیخ محمدرضا قدریجانى بوده است.(۸۱)

آیه الله اراکى از استاد خود، مرحوم آیه الله حائرى نقل نموده اند: سید فشارکى بعد از این که حاج میرزا حسن شیرازى رحلت نمود و دیگر ایشان ریاستى را قبول نکرد و در منزل نشست، وضع مالى خوبى نداشت و مردم هم ایشان را نمى شناختند. حتى نقل شده است بعد از این که ایشان رحلت کرد با این که استاد کلّ بودند، قرض زیادى داشتند.

آیه الله سید احمد زنجانى به نقل از آقا میرزا محمود ـ امام جمعه زنجان ـ از مرحوم آیه الله میرزا حسین نائینى گفته است که او فرمود: من بعد از رحلت استادم سید محمد فشارکى، خیلى مقید بودم که قروض آن مرحوم را ادا کنم یک مورد از دیون آن مرحوم تأخیر داشت و من از بابت آن بى نهایت ملول بودم. یک شب در رؤیایى راستین سید را مشاهده کردم که مرا مورد خطاب قرار داد و فرمود: «میرزا حسین! از بابت قرض من خیلى ناراحت شده اید. پول به قدر کفایت آن داخل فلان دستمال که در جعبه اى قرار دارد، گذاشته ام فردا خودت برو آن جعبه را بیرون آور و وجه موجود در آن را صرف قرض کن.»

میرزاى نائینى فرمود: فرداى آن روز به همان علامت که در خواب استادم نشان داده بود، جعبه را یافتم و وجهى را که به اندازه مقدار قرض بود برداشته و تحویل فرد مورد نظر دادم و راحت شدم.(۸۲)

نگارش و پژوهش

آیه الله سید محمد فشارکى از کثرت تقوا، مجتهدى بسیار محتاط بود و هر قدر علما، اهل فضل و شاگردانش پیشنهاد نوشتن رساله و تقریرات فقهى مى کردند، نمى پذیرفت. از شبهه ریا خود را برحذر مى داشت و مى گفت: نگارش کتاب و رساله و حاشیه نویسى بر آثار علما، منجر به اظهار وجود مى شود. و از همین شهرت اجتماعى مشروع هم نفرت داشت.(۸۳)

با این حال، مقدارى یادداشت و رساله هایى مختصر از وى به یادگار مانده است که مشخصات آن ها به شرح ذیل است:

۱٫ رساله الخلل: آیه الله حائرى نقل کرده بودند: نسخه اى مخطوط از این اثر در اختیار این جانب است که به خط خود مرحوم فشارکى مى باشد ظاهراً این رساله بعدها در اختیار فرزند ایشان آیه الله شیخ مرتضى حائرى قرار گرفت.

شخصى از آیه الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى خواست که این رساله را به طبع برسانند و چاپ کنند، ایشان به صراحت فرمودند:

نه، چون کسى که چیزى مى نویسد گاهى براى باقى ماندن و یادگار مى نویسد و گاهى سردستى یادداشت مى کند و کتاب آیه الله فشارکى حالت دوم را دارد. ایشان آن را براى استفاده دیگران و طبع و نشر ننوشته و احتمال دارد از طبع آن رضایت نداشته باشد. البته مرحوم حاج شیخ عبدالکریم در کتاب درر الاصول خود در باب توجه، به اندازه نصف صفحه، مطلبى دقیق و موشکافانه از کتاب خلل استادشان نقل کرده اند.(۸۴)

مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانى این رساله را در کتاب الذریعه معرفى کرده و خاطرنشان ساخته است: اثر مذکور، حاوى فروع مهم و شامل مطلب مشکلى است و غالباً تقریر بحث استادِ آیه الله فشارکى یعنى آیه الله میرزاى شیرازى است که در سامرا توسط سید فشارکى انجام گرفته است و نگارنده از روى نسخه اى که در اختیار شاگرد مصنف یعنى آیه الله حائرى بود، یک نسخه براى خود رونویس کردم.(۸۵)

۲ ـ دماء ثلاثه: نسخه مخطوطى از این رساله در اختیار آیه الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى بوده است که شخصى در نجف به عنوان امانت از وى مى گیرد. چنان که خودشان گفته اند این رساله نفیس از دست رفت و آن شخصى که به طور موقت تحویل گرفته بود، آن را باز نگردانید. مرحوم معلّم حبیب آبادى این رساله را جزو آثار آیه الله فشارکى معرفى کرده است.(۸۶)

۳ ـ رساله اصاله البرائه: اثرى است در فائده اصاله البرائه و مقدماتى درباره حکم و اقسام واقعى و ظاهرى آن دارد. شیخ آقا بزرگ تهرانى نسخه اى از آن را به خطّ آیه الله فشارکى نزد نواده اش سید محمدهادى، فرزند سید عباس طباطبایى (فرزند مصنف) دیده است که شاگردانش و بخصوص آیه الله حائرى آن را استنساخ کرده اند.(۸۷)

۴ ـ الاغسال: رساله اى است در انواع غُسل که شیخ اقا بزرگ تهرانى نسخه آن را به خطّ مؤلّف نزد خانواده اش همراه با سایر تألیفات آیه الله فشارکى مشاهده کرده است.(۸۸)

۵ ـ شرح اوائل البرائه (رساله برائت) شیخ مرتضى انصارى: این رساله را سید مصلح الدین مهدوى و معلّم حبیب آبادى در زمره آثار آیه الله فشارکى ذکر کرده اند.(۸۹)

۶ ـ الفروع المحمّدیه: حاوى مباحثى در فقه استدلالى همراه با موشکافى ها و دقت هاى علمى و ابتکارات مؤلف.(۹۰)

۷ ـ الخیارات: سید محمد فشارکى مباحث این کتاب را با خیار المجلس شروع کرده و با خیار غبن به پایان رسانیده است. سید هادى فرزند سید عباس فشارکى (نواده اش) نسخه اى از آن را در اختیار داشته است.(۹۱)

فرزندان

از آیه الله فشارکى چهار فرزند پسر باقى ماند که وارث علم، معرفت و فضیلت پدر شدند:

۱ ـ سید محمدباقر طباطبایى: وى جوانى خوش خلق و نیکو روش بود نامبرده به افتخار دامادى آیه الله میرزا محمدتقى شیرازى درآمد اما در حدود ۳۶ یا ۳۷ سالگى و در سال ۱۳۳۸ق. به سراى باقى شتافت.(۹۲)

۲ ـ حاج سید عباس طباطبایى: وى در سامرا دیده به جهان گشود و در سنین کودکى پدرى پارسا و فاضل را از دست داد. مقدمات و نیز سطح علوم دینى را از محضر مراجع و استادان وقت آموخت تا به درجاتى عالى از علم و کمال ارتقا یافت و سپس به تهران عزیمت نمود و در مدرسه خان مروى به انجام وظایف دینى و فرهنگى و تبلیغى پرداخت. نامبرده داماد آیه الله میرزا محمدحسن آشتیانى و شوهر خواهر حکیم عارف آیه الله میرزا احمد آشتیانى مى باشد. وى پس از سالیان متمادى تدریس، تعلیم و هدایت مردم در اول ربیع الاول ۱۴۰۰ ق. دعوت حق را لبیک گفت، پیکرش با تشییع شایانى به بارگاه حضرت عبدالعظیم حسنى(علیه السلام)حمل گردید و در مقبره میرزا محمدحسن آشتیانى دفن شد.(۹۳) پس از وى فرزندش سید محمدهادى طباطبایى در همان مسجدى که پدرش مشغول تبلیغ و نشر حقایق اسلام بود (مسجد خازن الملک)، اقامه جماعت مى نمود.

۳ ـ سید على اکبر طباطبایى: وى نیز متولد سامرا است که سنین خردسالى از نعمت پدرى دانشمند و مهربان محروم و از الطاف آیه الله حائرى در کودکى برخوردار شد. نامبرده هم به تهران مهاجرت کرد و در محل سرتخت بربرى هاى تهران سکونت اختیار کرد و به فعالیت هاى آموزشى و تبلیغى مشغول بود. وى به افتخار دامادى آیه الله حاج شیخ مرتضى آشتیانى درآمد. پس از ارتحال سید على اکبر، جنازه اش به مشهد مقدس حمل شد و در جوار بارگاه مقدس حضرت امام رضا(علیه السلام)دفن گشت.(۹۴)

۴ ـ سید ابوطالب فشارکى که به غایت محبوب پدر بود.

بستگان

الف ـ سید حسین حائرى وى برادر زاده آیه الله سید محمد فشارکى است که در مشهد اقامت داشت. آیه الله شیخ مرتضى حائرى مى گوید:در سفر دوم که به مشهد رفته بودم، در مدرسه سلیمان خان اقامت داشتم که نامبرده مرا به خانه خویش برد و نگذاشت که در مدرسه اقامت داشته باشم. در خانه ایشان بودم که به خواب رفتم و در عالم رؤیا از حضرت على بن موسى الرضا(علیه السلام)حاجتى خواسته بودم از خواب که بلند شدم، دیدم جواب آن به طریق اجمال، که موکول به اراده حق تعالى نموده بود، به دیوار نوشته شده است پس از دیدن، محو گردید.(۹۵)

شیخ مرتضى حائرى در معرفى وى مى نویسد:مردى صالح و فقیه روشن ضمیرى بود و در اواخر عمر از کرمانشاه ـ که مرکز فعالیت تبلیغى ایشان بود ـ به مشهد مقدس مهاجرت نمود. نامبرده نسبت به این جانب به دلایلى لطف داشت. زیرا برادر زاده مرحوم استادِ والد بود، به امر مرحوم عمویش خدمت پدرم مقدارى از معالم را خوانده بود و نسبت به والدم اشتیاق و علاقه اى وافر داشت. و سیدى باصفا، شیرین و دوست داشتنى بود. وى در مشهد دار فانى را وداع گفت و در یکى از ابنیه رواق پایین پاى حضرت امام رضا(علیه السلام) به خاک سپرده شد.(۹۶)

ب ـ آیه الله حاج سید ابراهیم طباطبایى مجتهد اصفهانى وى پسر عموى آیه الله سید محمد فشارکى است. دخترش «سیده زهرا» به عقد ازدواج آیه الله شیخ على علامه حائرى در آمد که حاصل این پیوند پاک، فرزند فاضلى به نام آیه الله علامه شیخ جلال الدین حائرى است.(۹۷)

بیمارى و رحلت

آیه الله فشارکى در اواخر عمر زخمى در دستش پیدا شد که عوارض ناشى از عفونت آن، وى را بر بستر بیمارى افکند به نحوى که از درس و بحث و تلاش هاى علمى باز ماند و کاملاً خانه نشین گردید و این روند چند ماهى استمرار داشت.

در این مدت عده اى از شاگردان این فقیه فرزانه به پرستارى نامبرده مبادرت ورزیدند و تا آن جا که برایشان امکان داشت، مراقبت هاى لازم را به عمل آوردند. در این دوران مرارت بار، حضرت آیه الله حائرى به مدت شش ماه براى آیه الله فشارکى پرستارى مى نمود و چنان چه خودش گفته است بدین عمل افتخار مى نمود و بنابر آنچه فرزندش حاج شیخ مرتضى حائرى نقل کرده، توفیقاتى که در زندگى آیه الله حائرى نصیب وى گردید و در پرتو آنها توانست حوزه علمیه قم را تشکیل دهد، همه مرهون خدماتى است که به استادش مرحوم فشارکى ارائه نموده است.

همچنین با توجه به این که آیه الله فشارکى از نظر اقتصادى مشکلاتى داشت، عده اى از تربیت یافتگان مکتبش کوشیدند در این زمینه به گونه اى عمل کنند که خانواده اش رنج و زجر ناشى از محرومیت اقتصادى و بیمارى آیه الله فشارکى را کمتر حس کنند.

سرانجام آن مجتهد وارسته در سوم ذیقعده ۱۳۱۶ ق. اسفند (۱۲۷۷ هـ. ش.) در نجف به سوى سراى باقى شتافت. پیکر پاکش پس از تشییعى باشکوه از سوى مراجع عظام، مشاهیر شیعه، شاگردان و طبقات گوناگون مردم، در یکى از حجره هاى صحن مقدس علوى ـ در طرف چپ آن که داخل مى شود ـ دفن گردید. در آن هنگام، فرزندانش دوران کودکى را سپرى مى کردند.

گلشن ابرارج۵



۱٫ آتشکده اردستان، ابوالقاسم رفیعى مهرآبادى، ج ۱، ص ۱۷۳ ـ ۱۷۰، تطوّر حکومت در ایران بعد از اسلام، محیط طباطبایى، ص ۱۴۱ و ۱۴۲، جرعههاى جانبخش، از نگارنده، ص ۳۵٫

۲٫ مکارم الآثار، معلم حبیبآبادى، ج ۴، ص ۱۴۳۶٫

۳٫ آیینه دانشوران، سید علیرضا ریحان یزدى، ص۳۴۹٫

۴٫ مکارم الآثار، ج ۴، ص ۱۱۵۸، میرزاى شیرازى، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ص ۱۸۵٫

۵٫ علماى بزرگ شیعه از کلینى تا خمینى، م. جرفادقانى، ص ۲۸۲٫

۶٫ مصاحبه با آیهالله اراکى، حوزه، ش ۱۲، ص ۳۷٫

۷٫ یادنامه آیهالله العظمى اراکى، آیهالله رضا استادى، ص ۵ ـ ۶٫

۸٫ میرزاى شیرازى، ص ۱۸۵٫

۹٫ مکارم الآثار، ج ۴، ص ۱۱۵۹٫

۱۰٫ فوائد الرضویه، ص ۵۹۴٫

۱۱٫ خورشید حوزههاى علمیه، محمدى اشتهاردى، ص ۳۴، سِرّ دلبران، مرتضى حائرى، ص ۱۰۱ ـ ۱۰۰٫

۱۲٫ تذکره القبور، ص ۱۶۵٫

۱۳٫ مکارم الآثار، ج ۴، ص ۱۴۳٫

۱۴٫ البته بر اساس مدارک متعدد و قرائن موجود این که صاحب گنجینه دانشمندان یادآور شده فشارکى به نجف نرفته و در سامرا تا آخر عمر اقامت داشته صحت ندارد.

۱۵٫ گنجینه دانشمندان، ج ۱، ص ۲۸۳ و کتاب سر دلبران، ص ۳۹٫

۱۶٫ خورشید حوزههاى علمیه، ص ۳۰۰ و ۳۱٫

۱۷٫ سرّ دلبران، ص ۱۰ ـ ۱۰۴، خورشید حوزههاى علمیه، ص ۳۴٫

۱۸٫ فرازهاى فروزان، از نگارنده، ص ۱۸۳٫

۱۹٫ سر دلبران، ص ۱۲۲٫

۲۰٫ مکارم الآثار، ج ۴، ص ۱۴۳۷٫

۲۱٫ دیدار با ابرار، ج ۴۶، ص ۳۱ و ۳۲٫

۲۲٫ نقباء البشر، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ج ۲، ص ۱۱۵۸٫

۲۳٫ مجله نور علم، ش ۱۱، ص ۱۰۶ و ۱۱۱٫

۲۴٫ خورشید حوزههاى علمیه، ص ۳۲ و ۳۷٫

۲۵٫ آیهالله مؤسس، على کریمى جهرمى، ص ۱۱۸٫

۲۶٫ سِرّ دلبران، ص ۱۱۸ و ۱۱۹٫

۲۷٫ مجله نور علم، شماره ۱۱، ص ۱۱۱٫

۲۸٫ آیه الله مؤسس، ص ۴۲٫

۲۹٫ پا به پاى آفتاب، امیر رضا ستوده، ج ۴، ص ۹۶٫

۳۰٫ مجله حوزه، ش ۱۲، ص ۳۴٫

۳۱٫ یادنامه آیهالله اراکى، ص ۳۲۷٫

۳۲٫ آیه الله مؤسس، ص ۹۹٫

۳۳٫ خورشید حوزههاى علمیه، ص ۱۶۵٫

۳۴٫ آیه الله مؤسس، ص ۴۳٫

۳۵٫ همان، ص ۴۰٫

۳۶٫ شهید مدرس ماه مجلس، از نگارنده، ص ۳۳٫

۳۷٫ مدرس نابغه ملى ایران، ص ۳۶٫

۳۸٫ مدرس مجاهدى شکستناپذیر، ص ۲۷٫

۳۹٫ فرازهاى فروزان، ص ۱۶۵٫

۴۰٫ مکارم الآثار، ج ۴، ص ۱۴۳۶٫

۴۱٫ تاریخ علمى و اجتماعى اصفهان در دو قرن اخیر، سید مصلح الدین مهدوى، ج ۲، ص ۴۴۰ ـ ۴۴۱٫

۴۲٫ اعیان الشیعه، ج ۱۰، ص ۳۹٫

۴۳٫ جرعههاى جانبخش، ص ۷۴ و ۷۵٫

۴۴٫ تذکره القبور، ص ۱۶۶٫

۴۵٫ مجله حوزه، شمازه ۷۶ و ۷۷، ص ۷۳٫

۴۶٫ شمس الفقهاء، داود نعیمى، ص ۵۵٫

۴۷٫ نشان از بىنشانها، على مقدادى، ص ۱۷٫

۴۸٫ پیام انقلاب، ش ۸۶، ص ۴۶٫

۴۹٫ تاریخ علمى و اجتماعى اصفهان…، ج ۲، ص ۳۵۱٫

۵۰٫ پیام انقلاب، شماره ۱۲۸، ص ۱۴٫

۵۱٫ نقباء البشر، ج ۴، ص ۳۱۸٫

۵۲٫ گنجینه دانشمندان، ج ۱، ص ۲۶۲٫

۵۳٫ آیینه دانشوران، ص ۳۳۱٫

۵۴٫ یادنامه آیهالله اراکى، ص ۷۲ ـ ۷۱٫

۵۵٫ مکارم الآثار، ج ۴، ص ۱۱۵۸٫

۵۶٫ فوائد الرضویه، ص ۵۹۴٫

۵۷٫ ریحانه الادب، ج ۴، ص ۳۴۲٫

۵۸٫ یادنامه شهید قدوسى، ص ۲۰۳٫

۵۹٫ آینه دانشوران، ص ۳۴۹٫

۶۰٫ تذکره القبور، ص ۱۶۲ ـ ۱۶۵٫

۶۱٫ احسن الودیعه، ج ۲، ص ۹۵٫

۶۲٫ سر دلبران، ص ۱۱۸ و ۱۱۹، آیهالله مؤسس، ص ۴۱،.

۶۳٫ از کلینى تا خمینى، ص ۳۱۸٫

۶۴٫ ن.ک سر دلبران، ص ۱۰۴٫

۶۵٫ همان، ص ۱۲۲ ـ ۱۲۰٫

۶۶٫ یادنامه آیه الله اراکى، ص ۶۳۶٫

۶۷٫ فوائد الرضویه، ج ۲، ص ۵۹۴٫

۶۸٫ بیدارگران اقالیم قبله، محمدرضا حکیمى، ص ۱۲۶٫

۶۹٫ سیماى فرزانگان، رضا مختارى، ص ۱۴۱٫

۷۰٫ سوره قصص. آیه ۸۱٫

۷۱٫ از کلینى تا خمینى، ص ۳۱۸٫

۷۲٫مردگانباماسخنمىگویند،محمدرضارضوى،ص۳۰٫

۷۳٫ فقهاى نامدار شیعه، ص ۳۸۲٫

۷۴٫ الکلام یجر الکلام، ج ۱، ص ۲۹۳٫

۷۵٫ گنجینه دانشمندان، ج ۶، ص ۱۰۷٫

۷۶٫ همان، ص ۱۰۸٫

۷۷٫ سر دلبران، ص ۱۲۰ ـ ۱۱۹٫

۷۸٫ الغدیر، علامه امینى، ج ۸، ص ۲۹۱٫

۷۹٫ البته این کرامت را به میرزاى دوم هم نسبت دادهاند.

۸۰٫ سِرّ دلبران، ص ۹۰ ـ ۸۹، الکلام یجر الکلام، ج ۱، ص ۵۴ ـ ۵۳، یادنامه آیهالله اراکى، ص ۶۰۱٫

۸۱٫ یادنامه آیه الله اراکى، ص ۶۲۹، سر دلبران، ص۹۳ـ۹۱

۸۲٫ الکلام یجر الکلام، ج ۱، ص ۱۰۸ خورشید حوزه هاى علمیه، ص ۳۵٫

۸۳٫ از کلینى تا خمینى، ص ۳۱۸٫

۸۴٫ آیهالله مؤسس، ص ۴۵ ـ ۴۴٫

۸۵٫ الذریعه، ج ۷، ص ۲۵۰٫

۸۶٫ آیهالله مؤسس، ص ۴۳ و مکارم الآثار، ج ۴، ص ۱۴۲۷٫

۸۷٫ االذریعه، ج ۲، ص ۱۱۵٫

۸۸٫ همان، ص ۲۵۲٫

۸۹٫ فرهنگ بزرگان اسلام و ایران، ص ۵۶۶٫

۹۰٫ احسن الودیعه، ج ۲، ص ۹۷٫

۹۱٫ الذریعه، ج ۷، ص ۲۸۰٫

۹۲٫ مکارم الآثار، ج ۴، ص ۱۴۲۷ از کلینى تا خمینى، ص ۳۱۸٫

۹۳٫ اختران فروزان رى و تهران، محمد شریف رازى، ص ۱۸۴ چهل مقاله، آیه الله رضا استادى، ص۶۱۳ـ۶۱۲٫

۹۴٫ اختران فروزان رى و تهران، ص ۱۸۴ و مکارم الآثار، ج ۴، ص ۱۴۲۷٫

۹۵٫ آیه الله مؤسس، ص ۱۵۸٫

۹۶٫ سر دلبران، ص ۹۸٫

۹۷٫آشنایى بافرزانگانِ بابل،عبدالرحمن باقرزاده،ص۲۹۹٫

زندگینامه فاضل مقداد سیورى حلى (متوفى‏۸۲۶ ه.ق)«مقداد»

گفتار استاد:

«فاضل مقداد،اهل سیور از قراء حله است.از شاگردان مبرز شهید اول است.کتاب معروف او در فقه که چاپ شده و در دسترس است و از آن نقل مى ‏شود،«کنز العرفان‏»است.این کتاب آیات الاحکام است،یعنى در این کتاب آن سلسله‏از آیات کریمه قرآن که از آنها مسائل فقهیه استنباط مى ‏شود و در فقه مطرح‏ مى ‏گردد،تفسیر شده و به سبک فقهى،با آنها استدلال شده است.از شیعه و سنى ‏کتابهاى زیادى در آیات الاحکام نوشته شده است و کنز العرفان مقداد از بهترین ‏آنهاست.فاضل مقداد در سال‏۸۲۶ وفات یافته است.به این ترتیب او از علماى‏ قرن نهم هجرى محسوب مى ‏شود…» (۱)

مکتب پربار فقهى شهید اول،از برکت و رشد و بالندگى برخوردار مى‏باشد،ازآن رو که نفحات رحمانى شهادت،به تمام آثار و مآثر او نیز وزیده است و همانند خودشهداى راه حق،آنها را نیز جاودان و پایدار ساخته است،جایى که قرآن مى ‏فرماید:

«گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شده‏ اند،مرده ‏اند،بلکه زندگان و برخورداران ازنعمتهاى الهى هستند.» (۲) این نسیم رحمت و شبنم نعمت و عنایت رحمانى به‏ شاگردان و پرورش یافتگان مکتب آن شهید عالى مقام نیز تسرى کرده است.شاگردان‏ بنام و فقهاى خدمتگزار و کتابهاى سودمند و نافع فقهى با الهام از حوزه درسى آن شهیدعالیقدر برخاسته ‏اند که مقداد بن عبد الله بن محمد بن حسین بن محمد سیورى حلى ‏اسدى،یکى از آن نمونه ‏هاى برجسته برخاسته از این مکتب مى‏ باشد.او در تکمیل وتنقیح مبانى فقهى استاد ارجمند خویش،به شرح و توضیح کتاب‏«القواعد»پرداخت وکتاب‏«فضل القواعد»را در شرح آن کتاب بزرگ،به رشته تحریر درآورد و شرحى نیزبر«الفیه‏»استاد نگاشت. (۳) و کنز العرفان او که هم اکنون نیز مورد استناد و بهره ‏گیرى‏ فقهاى عظام مى ‏باشد،از آثار ماندگار اوست که بر اساس تفسیر فقهى آیات الاحکام‏قرآن،استوار و تنظیم و تحریر گشته است.آن چنانکه در شرح کتاب‏«مختصر نافع‏»،محقق حلى کتاب‏«التنقیح الرائع‏»را نگاشت و کتاب نهج المسترشدین را نیز در اصول‏دین در سال ۷۹۲ پایان برده است.

گفتار بزرگان در حق او:

فقهاء و دانشمندان اسلامى او را ستوده‏اند و همگان از او با تجلیل و احترام‏خاصى یاد کرده اند:

۱- گفتار صاحب ریاض:

مرحوم میرزا عبد الله افندى اصفهانى درباره او گوید:

«شیخ جمال الدین مقداد بن عبد الله…سیوى حلى اسدى،عالم فاضل محقق ومدقق توانا بوده است.شیخ یوسف الدین شغرابى از او روایت مى‏کند.او رساله‏«اربعین‏»دارد که براى فرزندش عبد الله تالیف نموده است.من آنرا در شهر اردبیل باخط خود مقداد دیده‏ام که اجازه خود را هم در آن نگاشته بود و تاریخ فراغت از تالیف‏آن،روز جمعه،۱۱ جمادى الثانى سال ۷۹۴ هجرى بوده است…» (۴)

گفتار صاحب روضات:

مرحوم خوانسارى مى ‏نویسد:«او عالم فاضل محقق مدققى است که از استادش‏ محمد بن مکى عاملى،شهید اول روایت مى ‏کند و فراغت او از کتاب نهج المسترشدین‏ در سال ۷۹۲ بوده است.کتاب‏«التنقیح‏»او متین‏ ترین متن فقهى و وزین‏ ترین کتاب فقه ‏استدلالى است که عالى و دانى،کامل و مبتدى مى ‏تواند از آن بهره گیرد.در آن کتاب به ‏برخى از اشتباهات ابن جوزى مشهور پرداخته است و به مناسبت‏«ایام بیض‏»که ‏ابن جوزى گفته است،از آن نظر«ایام سفید»گفته شده است که شبهاى آن درخشان‏است.اظهار داشته است این یک اشتباه است، بلکه ایام و روزها همه ‏اش سفید ودرخشان مى ‏باشد،بلکه از آن نظر ایام بیض گفته شده است که عرب هر سه شب از ماه ‏را با یک نام مى ‏نامند،پس در واقع ماه را به ده نام زیر تقسیم مى‏ کنند،به این ترتیب:

«غرر،نقل تسع،عشر،بیض،درع،ظلم،جناد،داد و محاق‏»غرر اول هر چیزى است.

نقل زیادت است،چون هلال بر آن افزوده شده است.تسع آخر آن دهه است.عشر به‏نام نخستین آن ایام است.بیض چون تمام شب و روز درخشان است.به این ترتیب‏ پاسخ گفته است. » (۵)

۳- گفتار صاحب ریحانه الادب:

مرحوم مدرس،صاحب ریحانه الادب مى‏ نویسد:«او عالمى است فقیه،متکلم،محقق،مدقق، منقولى.از اکابر علماى امامیه که در کتب فقهیه اواخر متاخرین جهت‏ انتساب او به قریه‏«سیور»(بر وزن‏«طیور»)نامى از قراء حله به فاضل سیورى شهرت‏داشته است.او از اجله تلامذه شهید اول و مجازین(اجازه گرفتگان)وى بوده و محمدبن شجاع قطان حلى نیز از وى روایت مى ‏کند.» (۶)

تالیفات او:

از او آثار و کتابهاى نفیس و پر ارزشى به یادگار مانده است که اسامى برخى ازآنها به این قرار مى‏باشد:

۱-آیات الاحکام معروف به‏«کنز العرفان‏»که بارها در ایران به چاپ رسیده‏ است.

۲-آداب الحج،پیرامون آداب و مراسم و مناسک این سفر پرشکوه الهى.

۳-الادعیه الثلثون که حاوى سى دعا از مقام شامخ رسالت(ص)و ائمه اطهار(ع)مى ‏باشد.

۴-الاربعون حدیثا(چهل حدیث که نگارش آن سنت‏سنیه اغلب فقهاء وبزرگان ما بوده است.)

۵-ارشاد الطالبین الى نهج المسترشدین که شرح نهج المسترشدین علامه حلى‏ است و در بمبئى به چاپ رسیده است.

۶-تجوید البراعه فی شرح تجوید البلاغه که شرحى از کتاب تجرید البلاغه ابن‏میثم بحرانى است.

۷-تفسیر مغمضات القرآن(تفسیر مشکلات و پیچیدگی هاى قرآن).

۸-التنقیح الرائع من المختصر النافع که شرح المختصر النافع محقق حلى است.

۹-جامع الفوائد فی تلخیص القواعد که مخلص قواعد استاد بزرگوارش شهید اول است.

۱۰-شرح الفیه شهید اول.

۱۱-شرح باب حادى عشر علامه حلى که نامش‏«النافع یوم الحشر است‏»وبارها در ایران چاپ شده است. (۷)

۱۲-شرح سى فصل خواجه نصیر الدین طوسى که در نجوم و شناخت تقویم‏رقمى است.

۱۳-شرح الفصول النصریه المعریه که اصل فصول در کلام و فارسى است ورکن الدین محمد بن على جرجانى آن را به عربى ترجمه کرده است.

۱۴-شرح مبادى الاصول علامه

۱۵-ارشاد الطالبین در شرح نهج المسترشدین

۱۶-اللوامع الالهیه فى المباحث الکلامیه

۱۷-نهج السداد فی شرح واجب الاعتقاد

۱۸-شرح نضد القواعد

۱۹-تجوید البراعه فی اصول البلاغه

و جز این آثار،نوشته‏هاى دیگرى نیز از او به یادگار مانده است که در دسترس مانبوده است.

وفات او:

وفات او ظهر یکشنبه،بیست و ششم جمادى الآخر۸۲۶ هجرى در نجف رخ‏داد.صاحب روضات الجنات معتقد است که بقعه واقع در دشت‏ شهروان بغداد که درمیان اهالى آن سامان به مقبره فاضل مقداد معروف است،مدفن همین فقیه نامدارمى ‏باشد.

فقهای نامدار شیعه//عقیقی بخشایشی



۱- آشنایى با علوم اسلامى،ص ۳۰۱٫

۲- و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.

۳- قصص العلماء تنکابنى،ص ۴۳۱،چاپ استانبول.

۴- ریاض العلماء و حیاض الفقهاء،ج ۵،ص‏۲۱۶،چاپ کتابخانه آیه الله العظمى مرعشى.

۵- روضات الجنات،ج‏۷،ص ۱۷۱ تا۱۷۳٫

۶- ریحانه الادب،ج ۴،ص‏۲۸۳٫

۷- این کتاب توسط نگارنده ترجمه شده و به وسیله انتشارات دفتر نشر نوید اسلام قم چاپ، و بارها تجدیدچاپ شده و امروز یکى از کتابهاى متداول در حوزه و دانشگاه مى ‏باشد.

زندگینامه محمد طبرستانی«امام فخرالدین»« فخر رازی» (۶۰۶-۵۴۴ه.ق)

محمد بن عمر بن حسین بن علی طبرستانی مولد وی به ری بود و در هرات مدفون گردید لقبش فخرالدین و منسوب به خاندان قریش است کنیتش ابوعبدالله و مشهور به امام رازی و امام فخرالدین و فخر رازی است.

وی از فحول حکما و علمای شافعی است و جامع علوم عقلی و نقلی بوده و در تاریخ و کلام و فقه و اصول و تفسیر و حکمت و علوم ادبیه و فنون ریاضیه وحید عصر خود بود. (ریحانه الادب ج ۳ ص ۱۹۲ )

تاریخ تولد او به سال (۵۴۴ ه ق) است و در سال( ۶۰۶ه. ق) درگذشته است کتابهای او در زمان خود وی مورد اقبال مردم واقع شد و بصورت کتاب درسی درآمد فارسی را نیکو می نوشت و تفسیر قرآنش بر این سخن دلیل است (از اعلام زرکلی ج ۳ ص ۹۵۸ ) شاه محمد قزوینی آرد:

امام را در هر علم تصنیفی معتبر و مشهور است و این شعر از اوست:

ای دل ز غبار جهل اگر پاک شوی

تو روح مجردی بر افلاک شوی

عرش است نشیمن تو شرمت ناید

کآیی و مقیم توده ای خاک شوی؟

(از مجالس النفائس چ حکمت ص ۳۲۲ )

در حوزهء درس امام رازی بیش از دوهزار تن دانشمند برای استفاده می نشستند حتی در موقع سواری نیز قریب ۳۰۰ تن از فقها و شاگردان برای استفاده در رکابش میرفتند و با این همه بسا بودی که در اثر ژرف بینی و تعمق در جرح و تعدیل اقوال حکمای یونان برخی شبهات در مطالب عقلی و دینی ابراز میداشت.

و افکار و اذهان مستمعان را به تشویش و اضطراب می انداخت و چه بسا که از حل آن خودداری میکرد امام با اسماعیلیان مخالف بود و از آنها بصراحت بد میگفت و از فدائیان آنها که در همه جا برای کشتن دشمنان خود آماده بودند بیم نداشت.

مطابق روایتی که در صحت آن تردید رواست، روزی یکی از شاگردان وی که از فدائیان اسماعیلی بود و امام نمیدانست به امام گفت: مطلبی محرمانه دارم، و برای بازگفتن آن به کتابخانهء خصوصی امام فخررازی رفت و در آنجا امام را زمین زد و کاردی تیز از میان کتاب خود بدرآورد و بر گلوی امام نهاد، و چون امام بر سر منبر گفته بود که ملاحده برهان قاطعی بر حقانیت خود ندارند فدائی به وی گفت: این برهان بُرندهء ماست، و سپس از قول حسن صباح به وی گفت که برهان دوم ما هم این کیسه زر سرخ نیشابوری است که هرساله از وکیل ما در ری موسوم به ابوالفضل نیاتی دریافت خواهی داشت، و اگر بار دیگر زبان درازی نمایی برهان نخستین (کارد) را خواهی یافت امام بنابر همان روایت برهان دوم یعنی هر سال یک کیسه زر را پذیرفت.و قول داد که مادام العمر نسبت به سیدنا (حسن صباح) حق شناس باشد.

در اواخر زندگی، امام فخر به خوارزم رفت و بجهت پاره ای اختلاف نظرها در مسائل دینی محکوم به اخراج از بلد گردید و از خوارزم به ماوراءالنهر و سپس به زادگاه خود تبعید گردید. و در آنجا دو دختر پزشک ثروتمندی را به عقد دو پسر خود درآورد و چون پزشک مزبور چندی بعد درگذشت ثروت وی در دست امام افتاد و به خوارزم سفر کرد.

و مورد عنایت خوارزمشاه واقع گردید در هرات توطن گزید و تا پایان عمر به وعظ و مطالعه و تصنیف اشتغال ورزید نمونه هایی دیگر از اشعار فارسی او در اینجا نقل میشود:

کُنْهِ خردم درخور اثبات تو نیست

وآرامش جان جز به مناجات تو نیست

من ذات تو را به واجبی کی دانم

دانندهء ذات تو بجز ذات تو نیست

و رباعی دیگر:

هر جا که ز مهرت اثری افتاده ست

سودازده ای بر گذری افتاده ست

در وصل تو کی توان رسیدن کآنجا

هر جا که نهی پای سری افتاده ست

درگذشت او روز شنبه عید فطر سال (۶۰۶ ه ق) بوده، و به نوشتهء بعضی نظر به احترامی که از طرف دولت وقت دربارهء وی می شده در دل فرقهء کرامیه حسدی به وجود آمده و  وی را مسموم کردند (از دانشمندان نامی اسلام تألیف محمود خیری ص ۲۶۸ ۲۷۵ ) آثار فخر رازی در علوم نقلی و عقلی -بسیار و اهم آنها از این قرار است:

 آثار فخر رازی در علوم نقلی و عقلی

۱- الاربعین فی اصول الدین، که شامل چهل مسأله از مسائل کلامی بوده و برای پسرش محمد – تألیف شده است

۲- اساس التقدیس، که برای سیف الدین ملک عادل در کلام نگاشته شده و در قاهره به چاپ رسیده است

۳- اسرارالتنزیل و انوارالتأویل، که امام میخواسته است آن را در چهار قسمت در اصول، فروع، اخلاق، مناجات و دعوات تألیف کند – امام پس از اتمام قسمت اول درگذشته است

۴- اسرارالنجوم، که به نقل حاجی خلیفه، ذهبی آن را به امام نسبت داده است

۵ -شرح کرده و اعتراض و انتقاد بسیار بر « قال اقول » الانارات فی شرح الاشارات، در این کتاب فخر رازی اشارات ابن سینا را بطرز بوعلی وارد آورده و خلاصه ای از همین شرح را خود بنام لباب الاشارات تدوین نموده است

۶- البیان و البرهان فی رد علی اهل الزیغ و الطغیان

۷- تحصیل الحق، که رساله ای است در کلام

۸- تعجیزالفلاسفه

۹- تفسیر کبیر، موسوم به مفاتیح الغیب، که بارها در مصر و استانبول چاپ شده و به قول ابن خلکان حاوی تمام مطالب غریبه میباشد، لیکن خود امام موفق به اتمام آن نشده است و شیخ نجم الدین احمدبن محمد قمولی تتمه ای بر آن نگاشته است، و عمر او نیز وفا نکرده و اتمام آن به دست قاضی القضاه احمدبن خلیل خویی انجام یافته است

۱۰ – تهذیب الدلائل و عیون المسائل

۱۱ – زبده العالم فی الکلام

۱۲ – السر المکتوم فی مخاطبه الشمس و القمر و النجوم حاجی خلیفه در صحت نسبت این تألیف تردید کرده و گوید: در کتابی دیدم که این اثر از ابوالحسن علی بن احمد مغربی است

۱۳ – شرح السقط الزند

۱۴ – شرح قانون ابن سینا

۱۵ – شرح مفصل زمخشری

۱۶ – شرح نهج البلاغه

۱۷ – الطریقه فی الخلاف و الجدل

۱۸ – عصمه الانبیاء

۱۹ – الفراسه، که ملخص کتاب ارسطو است و پاره ای مطالب مهم بدان افزوده شده است

۲۰ – فضایل الصحابه

۲۱ – القضاء و القدر

۲۲ – اللطائف الغیاثیه

۲۳ – اللوامع البینات فی شرح اسماء الله و صفاته، این کتاب در قاهره چاپ شده است

۲۴ – المباحث العمادیه فی مطالب المعادیه

۲۵ – المباحث المشرقیه، کتابی است بزرگ در علوم الهی و طبیعی، و تمامی آراء حکما و نتایج اقوال ایشان را با جوابهای آنها حاوی بوده و بعض مطالب آن به قول صاحب کشف الظنون مخالف شریعت بوده است

۲۶ – محصل افکار المتقدمین و المتأخرین من الحکماء و المتکلمین، این کتاب در قاهره بهمراه تلخیص المحصل خواجه نصیر طوسی چاپ شده است

۲۷ – المسائل الخمسون، در اصول کلام

۲۸ – المطالب العالیه فی الکلام

۲۹ – المعالم فی اصول الفقه

۳۰ – الملخص، در منطق و حکمت

۳۱ – مناقب الامام الشافعی

۳۲ – نهایه الایجاز، در علم بیان، که در قاهره چاپ شده است

۳۳ – نهایه العقول فی الکلام فی درایه اصول، که رساله ای است در اصول دین (از ریحانه الادب ج ۳ (۱۹۴- صص ۱۹۳٫

لغت نامه دهخدا

زندگینامه آیت الله على فلسفى

مقدمه

فقیه پارسا، آیت الله على فلسفى از عالمان وارسته شیعه است که عمرى را در راه خدمت به مکتب تشیع و تربیت شاگردان مبرز گذراند. یک سال پس از فوت ایشان، در تاریخ ۱۹/۱۱/۱۳۸۵، کنگره اى درباره بررسى شخصیت آیت الله فلسفى در مشهد برگزار شد. حاصل این کنگره، دو اثر و یک ویژه نامه بود که در روزنامه قدس به چاپ رسید. آثار این کنگره عبارتند از:

۱ ـ فصلنامه علمى ـ فرهنگى جستار، معاونت آموزش دفتر تبلیغات اسلامى خراسان رضوى، ویژه فقه، شمار ۱۱ و ۱۲، سال چهارم، تابستان و پاییز ۸۵، ویژه نامه آیت الله العظمى میرزا على فلسفى، (مصاحبه با فرزندان و شاگردان و مقالات)

۲ ـ کتاب فقیه پارسا، یادنامه حضرت آیت الله العظمى میرزا على فلسفى، (مصاحبه با فرزندان و شاگردان و مقالات)

در این مقاله، از این آثار بیشترین استفاده شده است، لذا از دفتر تبلیغات اسلامى مشهد، متولى و برگزار کنندگان این کنگره، تشکر و قدردانى مى شود.

طلوع سپیده

ماه ربیع الاول سال ۱۳۳۹ق. (برابر با ۸/۱۰/۱۲۹۹) منزل حضرت آیت الله محمد رضا تنکابنى در تهران شاهد تولد چهارمین فرزند خانواده بود. پدر او را به عشق مولا على (علیه السلام)، على گذاشت.(۱)

پدر

حضرت آیت الله محمد رضا تنکابنى فرزند شیخ محمد واعظ تنکابنى، در سال ۱۲۸۲ق. در شهرستان رامسر، روستاى دریا پشته دیده به جهان گشود. تحصیلات مقدماتى را در قزوین و تحصیلات عالى حوزه را در حوزه نجف اشرف به پایان رساند و از محضر عالمان بزرگ نجف اشرف، کسب فیض کرد. استادان او عبارتند از: میرزا حبیب الله رشتى، سید محمد کاظم یزدى، آخوند خراسانى، میرزا محمد حسین تهرانى و حاج آقا رضا همدانى.

در سال ۱۳۱۹ق. به تهران عزیمت نمود و به تبلیغ و ارشاد و سرپرستى امور دینى مردم پرداخت. وى سرانجام در روز عید غدیر ۱۳۸۵ق. (۲۱ فروردین ۱۳۴۵ش.) در تهران درگذشت و طبق وصیت، پیکرش به نجف اشرف انتقال یافت و در وادى السلام به خاک سپرده شد.(۲)

مادر

مادرش طوبى خانم (فرزند آقا ابوالحسن تاجر اصفهانى مقیم تهران) بسیار متدیّن و با عاطفه بود و در دوره کشف حجاب، هرگز از خانه خارج نشد. وى تلاش بسیارى براى تربیت فرزندانش کرد و سرانجام در ۱۲ شعبان سال ۱۳۶۰ق. بر اثر سکته قلبى رحلت کرد.(۳)

برادران

دو تن از برادران میرزا على آقاى فلسفى از عالمان دینى بودند و خدمات شایانى به اسلام انجام دادند.

۱ ـ حجه الاسلام و المسلمین میرزا ابوالقاسم فلسفى: در ۱۵ / ربیع الاول / ۱۳۲۴ق. (۱۲۸۴ش.) در تهران متولد شد. در اواخر عمر به جاى پدر در مسجد فیلسوف تهران به امامت جماعت و تدریس فقه و اصول پرداخت و در سال ۱۳۷۱ق. درگذشت.(۴)

۲ ـ حجه الاسلام و المسلمین محمد تقى فلسفى(۵): واعظ شهیر و زبان گویاى امام و انقلاب در روزگار ستمشاهى بود.

تحصیلات

میرزا على دوران کودکى و تحصیلات ابتدایى را در تهران گذراند و وارد حوزه علمیه این شهر شد. وى کتابهاى معمول حوزه را یکى پس از دیگرى فراگرفت و به مقامات علمى بالایى دست یافت. استادان او در تهران عبارتند از:

۱٫ میرزا ابوالقاسم تنکابنى، برادر بزرگ ایشان.

۲٫ شیخ محمد رضا تنکابنى: پدر ایشان بود و نزد او رسائل و مکاسب را آموخت.

۳٫ میرزا محمد تقى آملى.

۴٫ میرزا محمد طاهر تنکابنى

۵٫ آیت الله میرزا محمد على شاه آبادى

۶٫ سید محمد قصیر: کتاب شرح نظام را از او فراگرفت.

۷٫ شیخ سید محمد حسین بروجردى: کتاب مغنى را با وى خواند.

۸٫ میرزا مهدى آشتیانى.(۶)

۹٫ شیخ حسین نوایى: که کتابهاى شرح جامى و شرح شمسیه را نزد وى آموخت.

هجرت به نجف اشرف

میرزا على آقاى فلسفى در سال ۱۳۲۲ش. و در سن ۲۲ سالگى وارد حوزه نجف اشرف شد و به فراگیرى دروس حوزوى پرداخت. مهم ترین استادان وى در این دوره عبارتند از:

۱٫ سید عبدالهادى شیرازى.

۲٫ سید محمود شاهرودى.

۳٫ شیخ کاظم شیرازى.

۴٫ شیخ محمد على کاظمینى.

۵٫ سید ابوالقاسم خویى: از سال ۱۳۶۵ق. تا ۱۳۸۰ق. در درس این فقیه فرزانه شرکت جست.(۷) وى از معدود کسانى است که توانست از این استاد اجازه اجتهاد بگیرد.

آیت الله اشرفى شاهرودى از استادان درس خارج حاضر حوزه علمیه مشهد درباره وجاهت علمى آیت الله فلسفى مى گوید:

در سال ۱۳۳۶ش. که من به نجف رفتم، ایشان در نجف تشریف داشتند و پیش از ما در درس آیت الله خویى شرکت مى کردند و خودشان از مدرسان معروف سطوح عالیه نجف بودند. ولى دیرى نپایید که از نجف به ایران آمدند و در تهران مستقر شدند. در آن زمان، مى دانستم که ایشان از فضلاى نجف اند و ارتباط نزدیکى با ایشان نداشتم، لیکن پس از مهاجرت ایشان، شنیدم که وى نخستین کسى بوده که آیت الله خویى به وى اجازه اجتهاد داده است. ظاهراً تا آن تاریخ، به کسى اجازه اجتهاد داده نشده بود.(۸)

آیت الله فلسفى در نجف اشرف با دکتر ابوالقاسم گرجى هم بحث بود.(۹)پس از بازگشت دکتر گرجى به تهران، میرزا على آقاى فلسفى با آیات عظام وحید خراسانى، سید تقى قمى و شیخ على اصغر شاهرودى، مباحثه مى نمود.(۱۰)

تدریس

میرزا على فلسفى، از ابتداى ورود به حوزه نجف، در کنار فراگیرى دروس حوزه، به تدریس پرداخت. وى تدریس علوم حوزوى را از کتاب شرح لمعه آغاز نمود و سپس رسائل و مکاسب و کفایه الاصول را به طلاب درس داد.

مهترین شاگردان دوران سطح ایشان در نجف اشرف عبارتند از:

۱٫ آیت الله آصف محسنى

۲٫ آیت الله محمد اسحاق فیاض.

۳٫ على دوانى(۱۱)

۴٫ آیت الله سید مرتضى نجومى کرمانشاهى

پژوهش

میرزا على آقاى فلسفى در نجف اشرف، در جلسه استفتاء که در منزل آیت الله العظمى خویى تشکیل مى شد، شرکتى فعال داشت. در این جلسه بر کتاب عروه الوثقى و وسیله النجاه حاشیه زده مى شد.(۱۲)

بازگشت به تهران

میرزا على پس از اتمام تحصیلات، به تهران بازگشت و فعالیتهاى علمى و فرهنگى خود را آغاز کرد. وى پس از درگذشت شیخ على اکبر برهان، امام جماعت مسجد لر زاده ، با اصرار مردم تهران به آنجا عزیمت نمود. آیت الله خویى به رغم تمایل درونى خود بر ماندن آیت الله فلسفى در نجف اشرف، در برابر اصرار مردم به آمدن آیت الله فلسفى به تهران فرمود: «خوب است دعوت آقایان را اجابت کنید.» آیت الله فلسفى هم پس از ۱۶ سال اقامت در نجف، در سال ۱۳۴۰ش. راهى تهران شد.(۱۳)

فعالیتهاى اجتماعى

۱٫ امام جماعت مسجد لر زاده: از مهم ترین فعالیتهاى فرهنگى او در مسجد لر زاده، همراهى با نهضت ضد شاهنشاهى بود. بیش از ده سند در ساواک و شهربانى در این رابطه وجود دارد که نشان از نگرانى مقامات رژیم شاه از فعالیتهاى این عالم وارسته در مسجد لر زاده دارد.(۱۴)

۲٫ تأسیس صندوق قرض الحسنه به نام صندوق ذخیره جاوید: این صندوق در سال ۱۳۴۶ تأسیس شد و در خدمت اقشار کم درآمد جامعه بود.

در جوار امام

میرزا على در تابستان سال ۱۳۴۸ براى زیارت حضرت امام رضا (علیه السلام) به مشهد رفت. در آنجا مرجع وقت حضرت آیت الله میلانى از وى تقاضا نمود در آن شهر مقدس بماند و به حوزه علمیه خراسان رونق بخشد. وى هم دعوت مرجعیت شیعه را پذیرفت و به تدریس دروس حوزوى پرداخت.(۱۵)

میرزا على اندکى پس از وفات این مرجع، در سال ۱۳۵۴ش. تدریس خارج فقه و اصول را آغاز نمود.(۱۶)

وى در کنار تدریس و تربیت شاگرد، در مسجد بنّاها (مسجد شهداى فعلى) به کارهاى تبلیغى و فرهنگى پرداخت و امام جماعت این مسجد گردید. فعالیتهاى این مسجد در رابطه با انقلاب اسلامى و مخالفت با رژیم پهلوى بسیار چشم گیر است. ۴۹ سند در بایگانى ساواک مشهد درباره فعالیتهاى انقلابى این مسجد موجود است.(۱۷)

میرزا على فلسفى، تا آخر عمر در مشهد مقدس اقامت گزید و از پرتوهاى معنوى امام رضا(علیه السلام) کسب فیض نمود.

شاگردان

تعدادى از طلاب مشهد، در طول سه دهه حضور آیت الله فلسفى در مشهد مقدس، از خرمن دانش او بهره بردند که به نام برخى از معروف ترین شاگردان ایشان در مشهد، اشاره مى شود:

۱٫ حجه الاسلام و المسلمین سید احمد علم الهدى، امام جمعه مشهد مقدس.

۲٫ حجه الاسلام و المسلمین على اکبر الهى خراسانى: استاد حوزه علمیه مشهد و مدیر عامل بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى.

۳٫ حجه الاسلام و المسلمین محمد مروارید: استاد مبرز حوزه علمیه مشهد و فرزند آیت الله حسنعلى مروارید (م ۱۳۸۳ش.)

۴٫ حجه الاسلام و المسلمین على اکبر فرجام: دبیر اجرایى مرکز مدیریت حوزه علمیه خراسان.

۵٫ حجه الاسلام و المسلمین محمود واعظ شهیدى: از خطبا و وعاظ بنام مشهد.

۶٫ حجه الاسلام و المسلمین ابراهیم سیبویه: از فضلاى حوزه علمیه مشهد.

فعالیتهاى سیاسى

۱٫ صدور اعلامیه

فهرست اعلامیه هایى که در مناسبتهاى گوناگون به امضاى ایشان رسیده است.

۱٫ اعلامیه علما و روحانیان تهران درباره تصویب نامه انجمن هاى ایالتى و ولایتى، ۱/۹/۱۳۴۱ش.

۲٫ اعلامیه روحانیون تهران درباره اعلام عزا در نوروز ۱۳۴۲ش.، ۲۸/۱۲/۱۳۴۱ش.

۳٫ نامه جمعى از علما و روحانیون تهران به سفیر کبیر ترکیه درباره تبعید حضرت امام خمینى، ۵/۹/۱۳۴۳ش.

۴٫ اعلامیه جمعى از روحانیون درباره تجاوز نظامیان صهیونیست به سرزمین فلسطین، ۲۲/۳/۱۳۴۶ش.

۵٫ اعلامیه جمعى از علماى خراسان به مناسبت فرا رسیدن نوروز ۱۳۵۷ش.، ۲۵/۱۲/۱۳۵۶ش.

۶٫ اعلامیه جمعى از علماى مشهد به مناسبت چهلمین روز شهداى ۲۹ بهمن تبریز، ۷/۱/۱۳۵۷ش.

۷٫ نامه جمعى از روحانیون مشهد به شهید آیت الله صدوقى درباره حوادث یزد و دیگر شهرها و اعلام عزاى عمومى، ۱۶/۲/۱۳۵۷ش.

۸٫ اعلامیه جمعى از روحانیون مشهد درباره تحریفات روزنامه خراسان، ۹/۵/۱۳۵۷ش.

۹٫ اعلامیه حوزه علمیه خراسان درباره حوادث مشهد و حمله به منزل آیت الله شیرازى، ۱۴/۱۰/۱۳۵۷ش.

۱۰٫ اعلامیه علماى مشهد در جهت تنفر از واقعه ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ و برگزارى اولین سالگرد شهید آیت الله مصطفى خمینى، ۲۲/۷/۱۳۵۷ش.

۱۱٫ اعلامیه علماى مشهد درباره حمایت مردم از نیروهاى مسلح در جنگ تحمیلى، ۱۰/۷/۱۳۵۹ش.(۱۸)

۲٫ اقدامات عملى

میرزا على فلسفى به صورت عملى هم در مجامع و جلسات انقلابى حضور داشت که به برخى از آنها اشاره مى شود:

پس از شهادت آیت الله سعیدى در سال ۱۳۴۹ش. به دست عمال رژیم شاه، از سوى آیت الله فلسفى، مجلس یادبود و قرائت فاتحه در مسجد لر زاده بر پا شد که بسیارى از مردم در آن شرکت کردند، ولى اندکى پس از شروع جلسه، با دخالت نیروهاى شهربانى، جلسه تعطیل شد.(۱۹)

آیت الله میرزا على آقاى فلسفى در اقدامى دیگر به همراه آیت الله مروارید و میرزا جواد آقا تهرانى، درس خود را به مناسبت قیام طلاب در تاریخ ۱۹ خرداد ۱۳۵۴ تعطیل نمود.(۲۰)

شرکت در جلسات مشورتى براى تصمیم گیرى مبارزاتى، مانند شرکت در بیت آیت الله العظمى سید عبدالله شیرازى در عصر نهم دى ماه ۵۷٫

حضور متعهدانه در تحصن علماى مشهد در تاریخ ۱۰/۱۱/۱۳۵۷ش. در صحن مطهر امام خمینى براى اعتراض به بستن فرودگاهها توسط بختیار براى ممانعت از ورود امام خمینى به ایران.

شرکت مستقیم در راهپیمایى هاى انقلاب.

حضور در مراسم استقبال از ورود امام خمینى در تهران.

هنگام ورود امام خمینى در دوازدهم بهمن ماه ۱۳۵۷ آیت الله فلسفى با عده اى از علماى مشهد از جمله آیت الله حسنعلى مروارید (م ۱۳۸۳ش.) و سید عزالدین زنجانى، براى شرکت در مراسم استقبال از امام خمینى به تهران رفت.(۲۱)

شرکت در مجلس خبرگان تدوین قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران پس از پیروزى انقلاب اسلامى ایران.

آیت الله فلسفى در مردادماه ۱۳۵۸ش. نامزد انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسى شد و از سوى مردم مشهد به مجلس راه یافت.

خصوصیات اخلاقى

نیاز شناسى

حجه الاسلام و المسملین مجتبى الهى خراسانى مى گوید:

«زمانى که دانشجوى دانشکده الهیات مشهدبودم، مطلع شدم که آقاى فلسفى با منزل پدرى تماس گرفته اند و با من کار داشته اند. ابتدا تصور مى کردم آقا زاده ایشان (محمد آقا) هستند. ولى وقتى متوجه شدم پدر ایشان آیت الله العظمى میرزا على فلسفى بوده اند، با شگفتى با ایشان تماس گرفتم. ایشان فرمودند، شنیده ام که در دانشگاه شبهاتى مطرح مى شود! جمعى از دانشجویان را به منزل ما دعوت کنید، من مى خواهم در خلال یک دوره اعتقادات و اخلاقیات، با روشى که براى آنها مناسب باشد، شبهات را نیز پاسخ گویم.»(۲۲)

عشق به اهل بیت (علیهم السلام)

وى به همه اهل بیت (علیهم السلام) به ویژه حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) ارادت خاصى داشت، به ویژه در سالهاى آخر عمر، براى شکستن مظلومیت حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) تلاش فراوانى کرد. وى هر سال در سال روز شهادت آن حضرت، پس از اقامه مجلس عزا در منزلش در رثاى آن حضرت با علما و فضلاى و عده اى از مردم مشهد، از منزل خارج و پاى پیاده به سمت حرم مطهر رضوى رهسپار مى شد تا مظلومیت حضرت زهرا(علیها السلام) را به حضرت رضا(علیه السلام) تسلیت گوید.(۲۳)

اهمیت به نماز

فرزند میرزا على آقاى فلسفى مى گوید:

«در اوایل سکونتمان در مشهد، مسجدى که در کنار خانه مان است، تقریباً متروکه بود و گاه تعداد کمى از کسبه محل، هنگام ظهر، در آن جا نماز مى خواندند. ایشان از آن جا که خیلى به مستحبات توجه داشتند، مى گفتند نمى شود که ما همسایه مسجد باشیم و در آن جا نماز نخوانیم. چون ظهرها و شب ها در مسجد بناها نماز مى خواندند، تصمیم گرفتند که سحرها به آن مسجد بروند و نماز نافله شب و صبح شان را در آن جا بخوانند. در ابتدا، تنها، آن جا نماز مى خواندند و بعد از مدتى یک نفر آمد و به ایشان اقتدا کرد و به تدریج همسایه ها آمدند و آن جا رونق گرفت و درس هاى شب شنبه خود را، که درسهایى اعتقادى و اخلاقى بود، در آن جا برگزار مى کردند. شنیدم که بعضى مى گفتند ما از راه هاى دورى به این مسجد مى آییم. فقط به خاطر سوره هایى که ایشان با لحن و حال خاصى در نماز مى خوانند به خصوص سوره قیامت که گویى انسان آن صحنه ها را مشاهده مى کرد.»(۲۴)

تواضع

آیت الله فلسفى، بسیار متواضع بود و تا امکان داشت، دعوت افراد را قبول مى نمود. فرزند ایشان مى گوید:

«به دعوت هر طبقه و قشرى پاسخ مثبت مى دادند. روزى که بر سر مزار ایشان نشسته بودیم، شخصى آمد و وقتى فهمید ما از بیت ایشان هستیم، عکسى بیرون آورد که ایشان در مجلسى نشسته بودند. آن شخص گفت: من نه وکیلم، نه وزیر و نه… من یک شخص کاملاً عادى و معمولى هستم که روزى در خیابان، از ایشان خواستم که در مجلس روضه ما شرکت کنند و ایشان پاسخ مثبت دادند. من هیچ گاه تصور چنین چیزى را نمى کردم.»(۲۵)

نیز آقاى محسن قدیرى، درباره تواضع ایشان در جلسه درس مى گوید:

«بسیارى از دوستان مستحضرند که چند روزى بود که هنگام ورود استاد به مدرس، شاگردان صلوات مى فرستادند. در یکى از روزها، به مجرد این که بر کرسى درس نشست، فرمود: دیگر براى ورود من صلوات نفرستید.»(۲۶)

نظم و انضباط

تمام کارهاى آیت الله فلسفى، با نظم و انضباط انجام مى شد. فرزندش مى گوید:

«یکى از صفات برجسته، نظم ایشان در انجام کارها بود. هیچ گاه بدون برنامه زندگى نکردند. مطالعه، خواب، عبادت و… هر کدام سر ساعت معین خود بود و ما را هم همیشه به خصوص در ایام تحصیل، به منظم بودن در کارها توصیه مى کردند. هر گاه ما با ایشان کارى داشتیم، مى دانستیم در این ساعت، مشغول چه کارى هستند. فقط پاسخ به مراجعان و تلفن ها بود که هیچ زمانى نداشت. من هیچ گاه به یاد ندارم کسى را هر چند بدون وقت قبلى مراجعه نموده بود، نپذیرند، حتى اگر زمان اوج کار یا زمان استراحت ایشان بود. حتى ساعت قبل از مراجعه ایشان به بیمارستان (روز قبل از فوت) با این که سکته کرده بودند و درد شدیدى داشتند و منتظر آمبولانس بودند، باز هم به یک مسئله شرعى پاسخ دادند.»(۲۷)

برنامه روزانه

فرزند ایشان درباره برنامه روزانه ایشان مى گوید:

«برنامه روزانه ایشان این گونه بود که معمولاً دو ساعت قبل از اذان صبح بیدار مى شدند و مشغول عبادت و نماز بودند. پس از اذان صبح، به مسجدى که در کنار منزل بود مى رفتند. بعد از نماز، مشغول خواندن تعقیبات مى شدند تا آفتاب طلوع مى کرد. حتماً هر روز یک سیب ناشتا مى خوردند و بعد مشغول خواندن زیارت عاشورا مى شدند. موقع گفتن بعضى اذکار حدود سه ربع تا یک ساعت طول مى کشید. تابستان ها در حیاط و زمستان ها در زیر زمین خانه، پیاده روى مى کردند. بعد از یک نرمش مختصر و خوردن صبحانه، دقایقى قرآن مى خواندند و بعد از آن تا زمان درس حوزه، مشغول مطالعه مى شدند، سپس جهت تدریس از منزل خارج شده، اندکى قبل از ظهر، براى تجدید وضو و آماده شدن براى نماز ظهر به منزل باز مى گشتند. نماز را در مسجد شهدااقامه نموده، سپس ناهار را با خانواده میل مى کردند. پس از صرف ناهار، معمولاً حدود بیست تا سى دقیقه، افراد خانواده دور هم مى نشستیم و راجع به مسائل مختلف، صحبت مى کردیم. بعد از آن ایشان حدود یک ساعت استراحت نموده، مجدداً مشغول مطالعه یا رسیدگى به امور مراجعان مى شدند. بعد از نماز و شام هم معمولاً تا ساعت ۱۱ مطالعه مى کردند. گاهى مى شد که شب ها بیشتر از سه ساعت، نمى خوابیدند. همیشه قبل از خواب وضو گرفته، رو به قبله مى خوابیدند.»(۲۸)

رفتار در منزل

بى شک مردان خدا، انسانهاى بى ادعایى اند که رفتارشان در جامعه و خانواده الگویى براى همه است. فرزند ایشان در این باره مى گوید:

کمک به اهل منزل

«تا آن جا که امکان داشت، تمام کارهایشان را خودشان انجام مى دادند. بارها دیدم که ایشان جوراب یا دکمه لباس خود را مى دوختند، حتى گاهى اگر کسى نبود و میهمان داشتند، خودشان به آشپزخانه مى آمدند و چاى یا میوه آماده مى کردند و براى میهمان مى بردند.

مراقب بودند که مبادا زحمتشان بر دوش کسى بیفتد، از هیچ کس حتى فرزندان خود، توقع هیچ نوع کارى را نداشتند و اگر کوچک ترین کارى برایشان انجام مى دادیم، خیلى تشکر مى کردند و مى گفتند: ما همیشه مزاحمت براى دیگران ایجاد مى کنیم.

در بعضى از کارهاى خانه کمک مى کردند و این غیر از خریدى بود که براى خانه انجام مى دادند. مادرم مى گفتند وقتى بچه ها کوچک بودند، ایشان خیلى به من کمک مى کردند، مثلاً شیر بچه را آماده مى کردند یا او را آرام مى کردند، تا قدرى استراحت کنم.»(۲۹)

احترام به همسر

به مادرم خیلى احترام مى گذاشتند. هیچ گاه ایشان را به اسم صدا نمى کردند. گاهى مى نشستند و به درد دل هاى ایشان گوش مى دادند. همیشه مى گفتند: این قدر خودتان را با کار خانه خسته نکنید. چه لزومى دارد این قدر زحمت بکشید.

هرگاه مریض مى شدند، کنار رختخوابشان مى نشستند و خود، برایشان آب لیمو مى گرفتند و یا حتى سوپ درست مى کردند. مى گفتند: اگر فداکارى و از خود گذشتگى ایشان نبود، من نمى توانستم در بعضى از کارها موفق باشم.»(۳۰)

مهربانى با اهل منزل

فرزند ایشان در این باره مى گوید:

بسیار مهربان بودند. یادم است وقتى تازه به تکلیف رسیده بودم، مصادف با ایامى بود که نفت نبود و همه خانه ها سرد و به تبع آن آب هم سرد بود. صبح که ایشان مرا براى نماز بیدار مى کردند،یک قورى آب ولرم شده براى من مى آوردند تا با آن وضو بگیرم. یا صبح ها همیشه برایم لقمه درست مى کردند و در سفره مى چیدند و وقتى بزرگ تر شده بودیم، قبل از رفتن به مدرسه، با این که صبحانه شان را میل کرده بودند، اما کنار ما مى نشستند و برایمان چاى مى ریختند.»(۳۱)

در آیینه خاطرات

تعجب جوان

حجه الاسلام و المسلمین حسین مدرسى مى گوید: یکى از دوستان از قول میوه فروشى واقع در خیابان آزادى ـ نزدیک منزل حاجى آقا ـ مى گفت:

«رفتار حضرت ایشان، جوان مرا متحول کرد و او را از بدبینى به ناحق نسبت به روحانیون و از بى دینى به دیندارى برگرداند. از وضع او نگران بودم، ولى اینک خوشحالم که نجات یافته است. ماجرا از این قرار بود که حاجى آقا گاهى از مغازه ما میوه مى خریدند. هرگاه تشریف مى آوردند، من پاکت به دست با اشتیاق جلو مى دویدم که بهترین میوه را تقدیم ایشان بکنم. پاکت را با اصرار از من مى گرفتند و مى گفتند: من خودم بلد هستم میوه برچینم. آن گاه یک دانه میوه خوب، یک دانه متوسط و یک دانه میوه نامرغوب در پاکت مى گذاشتند. من جلو مى پریدم و مى گفتم: حاجى آقا چه مى کنید، چرا میوه خوب بر نمى دارید؟ حاجى آقا بدون توجه به درخواست من، کار خود را ادامه مى دادند و مى فرمودند: دیگران هم حقى دارند. جوان من که ایستاده بود و نظاره مى کردپس از رفتن ایشان با شگفتى به من مى گفت: آیا چنین آدمى ممکن است؟! همین مشاهده او را اصلاح کرد و حالا نماز مى خواند، آن هم به جماعت.»(۳۲)

همین خوب است!

یکى از شاگردان ایشان نقل مى کند:

«به خاطر دارم یکى از خیّرین به بنده پیغام دادند که از حضرت آیت الله فلسفى اجازه بگیرید مسجد موسى بن جعفر (علیه السلام) را که در آن جا نماز صبح را اقامه مى فرمودند و به علت رطوبت دیوار غالباً پوسته پوسته شده یا رنگ در محل محراب مى ریخت، خراب کنند و از بنیاد با سنگ و بسیار مجهز بنا کنند. بنده خدمت حضرت آیت الله فلسفى عرض کردم. ایشان به سبک خودشان با لحنى آرام فرمودند: همین خوبه، بگویید پولش را جاى دیگر خرج کند.»(۳۳)

بانگ رحیل

سرانجام میرزا على فلسفى پس از ۸۵ سال عمر بابرکت، ظهر روز هشتم محرم ۱۴۲۷ق. پس از انجام فریضه ظهر و عصر در مسجد شهداى مشهد، در قلب خود ناراحتى احساس کرد و به بیمارستان منتقل شد و فرداى آن روز، یعنى روز تاسوعا (۱۹/۱۱/۱۳۸۴ش.)، همزمان با اذان ظهر به ملکوت اعلا پیوست.

صبح روز یازدهم محرم، پیکر آن مرحوم پس از تشییع باشکوه مردم مشهد، و اقامه نماز توسط یار دیرین وى، آیت الله وحید خراسانى، در بارگاه رضوى (رواق دار السرور) و در جوار دوستش آیت الله مروارید، به خاک سپرده شد.(۳۴)

پیام تسلیت

شخصیتهاى علمى و فرهنگى و سیاسى، در پیامهاى جداگانه اى، فوت آن عالم پارسا را تسلیت گفتند که برخى از آنها عبارتند از: مقام معظم رهبرى، آیات عظام و علماى اعلام: سید على سیستانى، فاضل لنکرانى، صافى گلپایگانى، مکارم شیرازى، شبیرى زنجانى، نورى همدانى و وحید خراسانى، رئیس جمهور، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، رئیس قوه قضاییه و….(۳۵)

متن پیام تسلیت مقام معظم رهبرى، بدین شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم

رحلت فقیه پرهیزگار، مرحوم مغفور آیت الله آقاى حاج میرزا على آقاى فلسفى طاب ثراه را به علماى اعلام و فضلا و طلاب حوزه علمیه و همه مردم مؤمن و وفادار مشهد مقدس، به خصوص به خانواده معزّز و فرزندان مکرم و دیگر بازماندگان و ارداتمندان آن عالم گرانقدر، تسلیت عرض مى کنم و درجات عالیه اخروى و پاداش خدمات علمى و دینى ایشان در نزد خداوند متعال را مسألت مى نمایم.

سید على خامنه اى

۲۲/۱۱/۱۳۸۴(۳۶)

تبار

یادگاران مرحوم آیت الله فلسفى، سه پسر و دو دختر مى باشند که عبارتند از:

۱٫ عبدالله فلسفى

۲٫ حسین فلسفى

۳٫ حجه الاسلام و المسلمین محمد فلسفى: وى به تحصیل در حوزه علمیه مشهد اشتغال دارد.

یکى از دختران ایشان با حجه الاسلام و المسلمین سید محمد کاظم خوانسارى و دیگرى با سید کاظم هاشمى گلپایگانى ازدواج کرده اند.(۳۷)


(۱) فقیه پارسا، یادنامه سالگرد حضرت آیت الله میرزا على آقاى فلسفى، بوستان کتاب، قم، ۱۳۸۵ش، ص ۱۳

(۲) جستار، برگرفته از مقاله از نسل آفتاب، مهدى قاسمى، سید حجت عارفى، ص ۴ ـ ۱۰٫

(۳) گلشن ابرار، ج ۵، ص ۵۴۴٫

(۴) جستار، همان، ص ۱۲٫

(۵). ر. ک : گلشن ابرار، ج ۵، ص ۵۴۴٫

(۶) جستار، تکاپوى دانش در تهران، سید مهدى نریمانى، ص ۱۵٫

(۷) جستار، مسافر نجف، محمد عباس زاده پهلوان، ص ۲۸٫

(۸) فقیه پارسا، آیت الله اشرفى شاهرودى، ص ۲۳۹٫

(۹) دکتر ابوالقاسم گرجى، در سال ۱۳۰۰ش. متولد شد، پس از تحصیلات ابتدایى به حوزه علمیه تهران وارد و از محضر بزرگانى چون: شیخ محمد رضا تنکابنى و میرزا محمد على شاه آبادى استفاده نمود. سابقه آشنایى دکتر گرجى با میرزا على فلسفى به دوران کودکى باز مى گردد. وى به همراه آقاى فلسفى براى تکمیل تحصیلات حوزه به حوزه علمیه نجف وارد شد و در سال ۱۳۳۰ش. به تهران بازگشت و در سال ۱۳۳۲ش. به دانشکده الهیات و معارف اسلام وارد و موفق شد در سال ۱۳۳۸ش. دکتراى فلسفه و حکمت اسلامى را دریافت نماید. وى هم اکنون هم مدرس دانشگاه تهران است.

جستار، تکاپوى دانش در تهران، سید مهدى نریمانى، ص ۱۷٫

(۱۰) فقیه پارسا، زندگى نامه مرحوم آیت الله العظمى حاج میرزا على فلسفى، ص ۱۷٫

(۱۱) جستار، بر کرسى تعلیم، محمد رضا ملاّیى، ص ۳۵٫

(۱۲) فقیه پارسا، زندگى نامه مرحوم آیت الله العظمى حاج میرزا على فلسفى، ص ۱۹٫

(۱۳) همان، ۲۰٫

(۱۴). جستار، پیشگام هدایت، مرتضى ولیان پور، ص ۴۷٫

(۱۵). همان، بر کرسى تعلیم، محمدرضا ملاّیى، ص ۳۶٫

(۱۶). همان، ص ۳۸٫

(۱۷). همان، پیشگام هدایت، مرتضى ولیان پور، ص ۴۸٫

(۱۸). ر. ک. به: اسناد انقلاب اسلامى، ج ۳، ص ۵۴، ۵۸، ۱۲۴، ۲۰۸، ۲۵۸، ۲۵۹، ۳۳۳، ۵۲۷٫

(۱۹) فقیه پارسا، زندگى نامه مرحوم آیت الله العظمى حاج میرزا على فلسفى، ص ۲۱٫

(۲۰) فقیه پارسا، اشاره اى به حیات سیاسى آیت الله العظمى فلسفى، غلامرضا جلالى، ص ۹۰٫

(۲۱) همان، زندگى نامه مرحوم آیت الله العظمى حاج میرزا على فلسفى، ص ۲۴٫

(۲۲)جستار، پیشگام هدایت، مرتضى ولیان پور، ص ۴۸٫

(۲۳).فقیه پارسا، زندگى نامه مرحوم آیت الله العظمى حاج میرزا على فلسفى، ص ۲۴٫

(۲۴). همان، گوهرى ناشناخته، ص ۴۱٫

(۲۵). همان، ص ۴۳٫

(۲۶). همان، شاگرد پرورى، محسن قدیرى، ص ۱۲۵٫

(۲۷). همان، گوهرى ناشناخته، به قلم یکى از فرزندان آیت الله فلسفى، ص ۳۶٫

(۲۸). همان، ص ۳۷٫

(۲۹). همان.

(۳۰). همان، ص ۴۲٫

(۳۱). همان، ص ۳۸٫

(۳۲). فقیه پارسا، نسیم آسمانى، حسین مدرسى، ص ۱۱۸٫

(۳۳). همان، خاطراتى کوتاه از شاگردان و یاران، ص ۳۱۲٫

(۳۴).همان، زندگى نامه مرحوم آیت الله العظمى حاج میرزا على فلسفى، ص ۲۵٫

(۳۵). همان، ص ۲۶٫

(۳۶). روزنامه جمهورى اسلامى، ۲۳/۱۱/۱۳۸۴٫

(۳۷). فقیه پارسا، زندگى نامه مرحوم آیت الله العظمى حاج میرزا على فلسفى، ص ۲۵٫

 

زندگینامه ابونصر فارابى(۳۳۹-۲۵۸ه.ق)

على‏ رغم آن که نوعى اجماع نظر وجود دارد که ابونصر فارابى مؤسس فلسفه اسلامى(۱) و بنیان‏گذار فلسفه سیاسى است و در عصر خویش «معلم مطلق» و در همه زمان‏ها او را «معلم ثانى» بعد از ارسطو لقب داده‏ اند؛ اما آن چه عجیب مى ‏نماید و محققان علاقه ‏مند به اندیشه وى را متحیر کرده، این است که ایشان با وجود کثرت آثار و تألیفات، شرح حال زندگى و تحصیلات و مسافرت‏ها و نحله فکرى و روابط اجتماعىِ خویش را به تقریر در نیاورده است و اطلاعاتى از خود به جا نگذاشته است و یا به ما نرسیده است. همین امر سبب گردیده است که برخى نویسندگان، در همه اطلاعات درباره وى تردید قرار کنند.(۲) اگر چه به این مشکل باید اذعان کرد، اما آن چه این مشکل را تا حدى آسان و مرتفع مى ‏کند و مى‏تواند محققان و فارابى شناسان را به نوعى اطمینان برساند، توجه به دو امر اساسىِ زیر است:

  1. علیرغم آن که فارابى شرح حال کامل و جامعى از خود ارائه نکرده است، اما به صورت پراکنده در لاب لاى آثارش، گاهى از محل سکونت خویش سخن مى‏گوید.(۳) و گاهى به انتقادهایى که علماى معاصر وى، درباره پیروى از اندیشه ارسطو به ایشان مى‏کنند، پاسخ مى‏دهد(۴) و در برخى آثارش خبر از مراوده با وزیران خلفاى عباسى مى ‏دهد.(۵)

در زمانى دیگر با حضور در مجالس احتجاج، که در دربار وزیر خلیفه در بغداد، بین نحویان و فیلسوفان و منطقیان، نظیر متى بن یونس، استاد فارابى و ابو سعید عبدالله سیرافى، شاگرد ابن سراج نحوى، استاد فارابى دایر مى‏شد، شرکت مى‏کرد و با دیدگاه آشتى جویانه بین دین و فلسفه و ادبیات و منطق، فصل الخطاب مى ‏شد و همه نحویان دربارى را مجاب مى ‏کرد.(۶)

نظیر این مطالب، کم و بیش در منابع مختلف وجود دارد، به ویژه اطلاعاتى از فارابى به نقل از ایشان در تراجم و فهارس و تواریخ آمده است که آثار آن، مع الاسف به دست ما نرسیده است.

آثار ارزشمند مترجمان و شرح حال نویسان مسلمان، که تواتر آن‏ها گفتارشان را تأیید و توثیق مى‏کند، کمک شایانى به محققان و نویسندگان است، بویژه آن که برخى از مورخان معاصر فارابى و یا در پایان قرن چهارم، یعنى زمانى که شهرت فارابى زبان زد عام و خاص بود و شاگردان و علاقه‏مندان او در قید حیات بودند و آثار خطىِ او به طور کامل وجود داشت، به نگارش شرح حال وى پرداخته‏اند؛ مانند مسعودى ( ۳۴۵) در التنبیه و الاشراف از فارابى یاد کرده است. صاعد اندلسى (۴۲۰ ـ ۴۶۲ ق) شرح حال کاملى از فارابى در «طبقات الامم» خویش آورده است. پس از او بیهقى (۴۹۹ ـ ۵۶۵ق) در تاریخ حکماء الاسلام، عبداللطیف بغدادى (۵۵۵ ـ ۶۲۹) در «الافاده و الاعتبار»، قفطى (۵۶۴ ـ ۶۴۸ق) در «تاریخ الحکماء»، ابن ابى اصیبعه (۶۰۰ ـ ۶۶۸ق) در «عیون الانباء فى طبقات الاطباء»، ابن خلکان (۶۰۸ ـ ۶۸۱ق) در «وفیات الاعیان» و صلاح الدین صفدى (۶۹۶ ـ ۷۶۴ق) در «الوافى بالوفیات».

دکتر حسین على محفوظ در کتاب «الفارابى فى المراجع العربیه» شرح کاملى از آثار مربوط به فارابى را از قرن چهارم تا قرن چهاردهم آورده است.

پیش از ورود به بیان شرح حال معلم ثانى، لازم است به یک پرسش اساسى پاسخ داده شود و آن این است که اگر گفته شود: چه رابطه‏اى بین اندیشه سیاسى و شرح حال و زندگى هست و در یک کتاب اندیشه‏اى، آیا نیازى به زندگینامه وجود دارد؟ در پاسخ باید گفته شود که بدون تردید، محیط و شرایط رشد و نضج شخصیت هر انسان، رفتار و موقعیت اجتماعى، مسافرت‏ها، محل تحصیل ، اساتید، شاگردان و مراحل تطور زندگىِ علمى، همه این‏ها در شکل گیرى اندیشه سیاسى هر کسى تأثیر دارند.

با این مقدمه روشنگرانه، به نظر مى‏ رسد بسیارى از تردیدها بر طرف شود و بخشى از مجهولات زندگىِ فارابى روشن گردد.

مشهور بین شارحان و مترجمان فارابى این است که وى در سال ۳۳۹ از دنیا رفته است و چون عمرش را ۸۰ سال گفته‏اند، بنابراین، تولد او در سال ۲۵۸ هجرى قمرى بوده است . ابن ابى اصیبعه مى‏گوید: محمد بن محمد بن اوزلغ بن طرخان از شهر فاراب(۷) است و آن شهرى است از بلاد ترک، در سرزمین خراسان، که در آن روزگار بسیار گسترده ‏تر از خراسان فعلى بود. فارابى در دهکده وسیج از توابع فاراب، در سال ۳۳۹ هجرى قمرى بدنیا آمد.»(۸) ابن خلکان مى‏گوید: «فاراب را در زمان وى «اطراز» مى‏نامیدند و این شهرى آباد و نزدیک به تمدن چین بوده است و اهالى آن، از قرن سوم هجرى، بعد از حمله نوح سامانى به اسلام گرویدند».(۹)

صاحب عیون الانباء مى‏گوید: «پدر فارابى ایرانى الاصل بود که با زنى از ترکان ازدواج کرد و در زمره سرداران بود». در بین متأخران درباره نژاد و وطن فارابى اختلاف نظر وجود دارد که آیا او اهل ایران است و یا ترک نژاد و اهل ترکستان ماوراء النهر؟(۱۰) على‏رغم آن‏که نوعى اجماع نظر درباره ایرانى بودن فارابى وجود دارد، اما مشکل انتساب قطعى به نژاد و منطقه، کماکان باقى است. حق آن است که این شبهه، در بین قدما وجود نداشته و در طى زمان، بر اثر تغییرات جغرافیایى پدید آمده است. در دوران سامانیان و عصر فارابى، ایران بسیار گسترده تر از امروز بود و بخش بزرگى از آسیاى میانه، ماوراء النهر و افغانستان، جزء ایران و خراسان آن روز بود.(۱۱)

بنابراین، حق آن است که در آن روز، فارابى اهل ایران و خراسان بود؛ ولى با تغییراتى که به وجود آمده، امروزه منطقه فاراب، جزء کشور قزاقستان است (به نقشه ضمیمه مراجع شود).

بنابر شواهد و گزارشات مترجمان، فارابى دوران طفولیت را در موطن خویش گذرانده است و پیش از ورود به مباحث فلسفى، در فاراب، منصب قضاوت داشته است. و برخى دیگر گفته‏اند که فارابى در سن بلوغ به همراه پدرش، که سردار سپاه بود، به بغداد رفته است. از دوران طفولیت و جوانىِ فارابى بیش از این اطلاعى در دست نیست. آنچه مسلم است، فارابى براى ادامه تحصیلات، راهىِ مراکز علمى و فرهنگى آن روز شده است و در آن دوران، دو مرکز علمى شهرت داشتند: یکى حران در جنوب شرقى ترکیه فعلى که این مرکز وارث مکتب اسکندریه بود و در عصر متوکل عباسى (۲۳۲ ـ ۲۴۷) از انطاکیه بدان‏جا منتقل شده بود و دیگرى بغداد دارالخلافه بود که در واقع، ادامه مکتب حران بود؛ زیرا در همین دوران، استادان و مترجمان بزرگ حرانى به بغداد مهاجرت کرده ‏اند.

در این که فارابى هر دو مرکز را درک کرده است، در پیش‏تر تواریخ، به آن تصریح شده است؛ اما این که از فاراب ابتدا به حران رفته است یا به بغداد، اختلاف نظر وجود دارد.

نقشه

صاحب موسوعه الفلسفه مى‏گوید: «به احتمال زیاد، فارابى ابتدا در مدرسه حران وارد شده وعلوم اوائل و منطق را نزد معلم مسیحىِ خود، یوحنا بن حیلان فرا گرفته، و سپس به بغداد سفر کرده است و ممکن است سفر وى به بغدادهمراه اساتید و رؤساى مدرسه حران باشد که در دوران خلافت المعتضد بالله (۲۷۹ ـ ۲۸۹) صورت گرفته است.»(۱۲)

بنابراین، فارابى در کم‏تر از سى سالگى به بغداد مهاجرت کرده است؛ اما الفاخورى و الجر معتقدند که فارابى، نخست به بغداد رفته است و با توجه به این که در آن‏جا شاگرد ابوبشر متى بن یونس بوده است و بنابر مشهور، ابوبشر مردى سالخورده بوده و فقط ده سال از شاگرد خود بزرگتر بوده، پس گویا سن فارابى بالاى چهل سال بوده است. فارابى پس از تحصیلات در بغداد به حران رفت و در حلقه درس یوحنا بن حیلان حاضر شد و اقامت او در حران چندان به طول نینجامید و به بغداد بازگشت.(۱۳)

در دوران اقامت در بغداد، فارابى در حلقه درسىِ منطق و فلسفه ابوبشر متى بن یونس، حکیم نصرانى، تربیت شده مکتب مرمارى در دیر قنا، در حوالىِ بغداد شرکت مى‏کند. هم‏چنین بنابر برخى از نقل‏ها که معتقدند یوحنا بن حیلان از مدرسه حران به بغداد مسافرت کرده، فارابى در بغداد نیز نزد او تلمذ کرده است.

او در آغاز اقامت در بغداد، ظاهراً ادبیات عربى را خوب نمى‏دانست(۱۴) و در این دوران، بغداد مرکز مباحثات ادبى بود. شاگردان سیبویه، نظیر سیرافى، مبردء ابو على و ابن سراج و نیز دیگران در این شهر بودند و علاوه بر کوشش ادیبان در رشد ادبیات عرب، انگیزه‏هاى سیاسىِ دربار عباسى، در رواج این مباحثات دخیل بود. فارابى عربى را نزد ابن سراج فراگرفت و براى اولین بار، اصطلاحات نحوى را وارد منطق کرد.(۱۵) و به استاد خویش منطق را یاد داد. او نیز براى نخستین بار، اصطلاحات منطقى را وارد علم نحو کرد که نمونه آن در کتاب «الموجز فى النحو» ارائه شده است.(۱۶)

فارابى در برابر مناظرات و مباحثات ادیبان و منطقیان، که در دربار برگزار مى‏شد، بى‏تفاوت نبود. نقل شده است که روزى در مجلس ابوفرات، فضل بن جعفر (۳۲۰ق)، وزیر شیعىِ خلیفه المقتدر بالله (۲۹۵ ـ ۳۲۰ق) بین استاد فارابى، یعنى ابوبشر و سیرافى منازعه در گرفت و در حلقه دربار، ابوبشر را در پیچ و خم ادبیات عرب متحیر ساختند و او بدین‏جا رسید که منطقى را با الفاظ کارى نیست. سیرافى که جو غالب مجلس به نفع او بود، در مناظره بر وى غالب شد و جمعیت بسیارى مناظره را یادداشت مى‏کردند. خبر شکست متى به مجلس درس فارابى رسید و شاگردانش اصرار کردند که وى براى دفاع از متى در مناظره شرکت کند.فارابى دعوتشان را پذیرفت و با دیدگاه آشتى جویانه، به تبیین رابطه متقابل دو علم و نیازعالمان آن دو به یکدیگر پرداخت که محصول آن کتاب «الحروف» است.(۱۷)

فارابى حکمت و فلسفه را در بغداد فرا گرفت؛ اما به جز متى بن یونس و یوحنا بن حیلان از دیگر اساتید وى، اطلاعى در دست نیست. از شاگردان و پیروان مشهور وى مى‏توان این افراد را نام برد: یحیى بن عدى، ابوسلیمان سجستانى، ابوالحسن محمد بن یوسف عامرى و ابوحیان توحیدى.(۱۸)

آن چه مشهور است، فارابى در اواخر عمر خویش، در دوران مستکفى بالله (۳۲۹ ـ ۳۳۳) بغداد را به مقصد دمشق، که در آن‏جا سیف الدوله حمدانى، حاکم شیعى مذهب بود، ترک کرد. پاسخ این که اولاً چرا وى بغداد را که بزرگ‏ترین مرکز علمى و دارالخلافه بود ترک کرد؟ و ثانیاً چرا به دمشق رفت؟ قطعاً در تبیین برخى افکار سیاسىِ وى و رفع برخى شبهات درباره او راهگشا است.(۱۹) صفدى و قفطى، هر دو تصریح مى‏کنند که فارابى «دخل العراق و استوطن بغداد و قرأ بها العلم الحکمى مدینه السلام فى ایام المقتدر و الّف ببغداد معظم کتبه».(۲۰)

شخصیت علمىِ فارابى در بغداد شکل گرفت و تکامل یافت. او در آن‏جا وارث زحمات نهضت ترجمه و بزرگ‏ترین شارحان و فیلسوفان یونان، به ویژه افلاطون و ارسطو است. بغداد نه تنها یک حوزه علمى، بلکه پایتخت بزرگ‏ترین امپراتورى و مقتدرترین پادشاه روى کره زمین است. این شهر هم‏چنین وارث مکتب اسکندریه، نصیبین، مرو، حران و … است. بزرگ‏ترین کتابخانه دنیا و آثار مختلف یونانى، عبرى، سریانى، رومى، ایرانى و هندى در آن‏جا جمع شده است.

با وجود این آیا ممکن است فارابى بدون دلیل، در سن پیرى، بغداد را براى همیشه ترک کند؟ و چه دلیل یا دلایلى باعث این هجرت تاریخى شده است؟ آیا دلیل شخصى در کار بوده و یا اسباب خارجى؟ آیا جدال خونین بین حنبلیان و شیعیان در بغداد و فشار اهل سنت بر او باعث ترک بغداد شده است؟ آیا فساد خلیفه و اطرافیانش سبب شده که فارابى به اندیشه خویش درباره ضرورت هجرت فاضل از مدینه‏اى که در آن سیاست فاسد است، عمل کند؟ و آیا مى‏توان دلایل هجرت را در اندیشه وى جست؟ آیا در اقامت در بغداد و مهاجرت به دمشق، انگیزه‏هاى مذهبى در کار نبوده است؟ آیا اقامت در بغداد، که مصادف با حضور سه تن از نایبان امام عصر(عج) است و ترک آن‏جا به محض فوت آخرین نایب و در سال ۳۲۶ و پایان عصر غیبت صغرى، و رفتن به جایى که فردى شیعى مذهب، یعنى سیف الدوله حمدانى، حاکم آن‏جا است، تصادفى بوده است؟ آیا جنگ داخلى بین خلیفه و امیرالامرا و حکام محلى، نظیر ابن‏رائق، ناصرالدوله و توزون، و تهاجم گسترده آل بویه به بغداد و تسلیم خلیفه عامل این هجرت بوده است؟

به اعتقاد ما مجموعه گزارش‏هاى تاریخى، در کنار تفکر و اندیشه فارابى مؤید آن است که وى از جدال‏هاى بى‏حاصل بغداد به تعب آمده بود و با وجود جنگ خونین داخلى، زمینه‏اى براى فعالیت‏هاى علمى و سیاسى در بغداد نمى‏دید. به تعبیر دکتر صلیبا، افکار فارابى، که در آراى اهل مدینه فاضله آمده، محصول ایام جوانىِ وى نیست. این کتاب در دوران شیخوخیت، یعنى در حدود هفتاد سالگى نوشته شده است. پس مطالب آن، رؤیاهاى دوران جوانى و وهمیات شاعرانه نیست، بلکه خلاصه تفکر فارابى درباره هستى و دنیا و نتیجه تجربیات شخصى و اجتماعىِ او است.(۲۱) بدین رو، اگر در بیان مدینه‏هاى مضاده با مدینه فاضله تصریح مى‏کند که ههنا کان ینبغى ان نذکر مثالات هذه فنؤخذ عن الملل الجاهلیه و الضاله الموجوده الیوم فى الامم.»(۲۲)

بنابراین، متهم کردن فارابى به تفکر اتو پیایى و آرمانى و زندگىِ اعتزالى و زاهدانه در بغداد، قابل تأمل است. این که ابن خلکان مى‏گوید: «زندگىِ فارابى زندگىِ فلاسفه پیش را به یاد مى‏آورد.» و یا مى‏نویسد: «او نگهبان یکى از باغ‏هاى دمشق بود و شب‏ها بیدار مى‏ماند و در زیر نور چراغ پاسبانان به مطالعه و تألیف مى‏پرداخت.»(۲۳) همگى ناظر به زندگىِ فارابى در دمشق است؛ یعنى زمانى که فارابى بغداد را ترک کرده و با انتخاب خویش زندگىِ زاهدانه‏اى را درپیش گرفته است.(۲۴) شارحان قدیم درباره زندگىِ فارابى در بغداد، چنین اعتقادى نداشته‏اند و آن چه از عزلت فارابى در بغداد رسیده، سخن متأخران است.

عبدالمجید الغنوشى با رد نظر احمد امین، صاحب «ضحى الاسلام»(۲۵) که مى‏گوید: «فارابى به جز به علم به هیچ چیز اهتمامى نداشت و به مسائل سیاسى و شؤون دنیا و شهوات آن بى اعتنا بود.» مى‏گوید: رأى احمد امین درباره فارابى، دورترین توصیف از فارابى است؛ زیرا مگر معقول است که فارابى در سیاست مدنیه و اجتماع بشرى کتاب بنویسد و خود چونان دراویش معتکف دیر شود و از همه اهل زمانه و تاریخ و زندگىِ سیاسى و اجتماعى، که در اطرافش مى‏گذرد، بیگانه شود. پس با کدام دانش به تألیف و تدوین علم سیاست و فلسفه سیاسىِ خود اقدام کرده است؟ در حالى که او در سن قریب به هفتاد سالگى، این آثار سیاسى را نوشته است، به نظر ما اعجاب و نبوغ فارابى معلوم نمى‏شود، مگر در خلال دوره اجتماعى و سیاسى، که در بیش‏تر تألیفاتش در آن دوره بوده و هم‏چنین از خلال نظرات عمومىِ ناقدانه به مملکت اسلامى و اوضاع بحرانىِ آن، که دچار تفرقه و تجزیه و انحطاط شده، مى‏ توان فارابى را شناخت.

پس وجود فارابى را در این ظرف تاریخى از تاریخ اسلام، به عنوان وجود یک فیلسوف ملتزم و منتقد به این بحران‏هایى است که حیات اجتماعى و سیاسى را در بر گرفته است. بنابراین، در چنین شرایطى که جهان اسلام با آن رو به رو است و همه ارزش‏ها مشتبه شده‏اند و همه نظام‏هاى اجتماعى و سیاسى مختل گردیده‏اند، طبیعى است و بلکه لازم مى‏نماید که پرنده حکمت، به تعبیر هیگل،(۲۶) در این فضاى تاریک پرواز کند و اوج بگیرد. با مقایسه اندیشه‏هاى اصلاحىِ فارابى با اوضاع زمان وى است که اطمینان حاصل خواهد شد که ایشان در حاشیه قرار نداشت، بلکه در قلب تاریخ اسلام، با حجت و استدلال، شاهد همه وقایع و تحولات بود.(۲۷)

با این توضیحات، این پرسش مطرح مى‏شود که پس چرا فارابى از «مدار اندیشه سیاسى» وارد «فاز عمل سیاسى» نشد؟ ابن ابى اصیبعه (۶۰۰ ـ ۶۶۸) ابیاتى را از فارابى نقل مى‏کند که به نظر مى‏رسد بهترین پاسخ براى این پرسش باشد.

لما رأیت الزمان نکساً ولیس فى الصحبه انتفاع

کل رئیس به ملال و کل رأس به صداع

لزمت بیتى و صنت عرضى به من العزه اقتناع

اشرب مما اقتنیت راحاً لها على راحتى شعاع(۲۸)

مى‏گوید چون دیدم که زمانه پشت کرده و در مصاحبت با اهل آن، هیچ بهره‏اى نیست و هر رئیسى موجب ملالت و بیزارى است و هر سر و سر کرده‏اى موجب دردسر است. پس من نشستن در خانه را برگزیدم که در این انتخاب، عزت است و سبب خوشنودىِ من است. در خانه از اندوخته‏هایم به راحتى بهره مى‏گیرم و از تابش نور عزت، راحتىِ من تأمین مى‏شود.

بنابراین، ما معتقدیم که حیات فکرى و سیاسىِ فارابى بدرستى شناخته نخواهد شد مگر آن‏که سه عنصر اندیشه، عمل و زمان وى را مورد توجه قرار دهیم. از این جا است که در تحلیل شخصیت و حیات سیاسىِ وى، تأثیر نهضت فکرى ـ فرهنگى آغاز قرن سوم هجرى، با ورود اسلام به فاراب، روى شخصیت او قابل بررسى است.

هم‏چنین تفکر شیعى وى و چگونگىِ واکنش شیعیان در برابر خلافت عباسى و نوع رابطه وى با دانشمندان، فیلسوفان، مترجمان، ادیبان، سیاستمداران و فقها، به ویژه نایبان خاص امام عصر (عج) در بغداد و هم‏چنین رابطه تفکر او در باطل بودن خلافت آن روز و حقانیت امامت شیعه و تهاجم همه جانبه شیعیان، در ربع اول قرن چهارم، که سبب شد فارس و اصفهان و رى و حتى بخشى از عراق، تحت حاکمیت آل بویه در آید و موصل و حلب تحت قدرت حمدانیان، و افریقا و مغرب تحت سیطره فاطمیان قرار گیرد، و بحرین و یمامه در دست قرمطیان باشد و قدرت بویهیان و حمدانیان تا بدان‏جا رسید که بر خلیفه مسلط شدند و خلیفه در پناه آن‏ها از ولات شورشىِ سنى مذهب، نظیر اخشیدیان در مصر و شام در امان باشد.

ما معتقدیم که مهاجرت فارابى از بغداد و رفتن نزد سیف الدوله شیعى مذهب، که در زمان خودش در بین حمدانیان و حتى نزد خلیفه، به امیر عادل مشهور بود و عامل وحدت داخلى و سنگربان دفاع از مملکت اسلامى در برابر تهاجم‏هاى حکومت بیزانس بود، در راستاى اندیشه سیاسى و تفکر شیعىِ وى ارزیابى مى ‏شود.

ابن ابى اصیبعه (۶۰۰ ـ ۶۶۸) مى‏نویسد: فارابى در اواخر عمر خویش از مصر بازدید کرده است.(۲۹) و ابراهیم مدکور معتقد است این سفر کاملاً محتمل است؛ زیرا شام و مصر، سالیان دراز با یکدیگر پیوندهاى نزدیکى داشتند و حیات فرهنگى در زمان سلسله طولونى و سلسله اخشیدى، داراى جاذبه فراوان بود.(۳۰) و ظهیرالدین بیهقى (۴۹۹ ـ ۵۶۵) در «تاریخ حکماء الاسلام» مى‏گوید: فارابى در اواخر عمر خویش از دمشق عازم عسقلان در فلسطین بود که در سال ۳۳۹ به دست گروهى از راهزنان کشته شد. گذشته از صحت و سقم تاریخى، همه این مسافرت‏ها در آن زمان، توسط بزرگ‏ترین فیلسوف جهان اسلام و موسس فلسفه اسلامى، نمى‏توانست بدون توجیه و انگیزه سیاسى باشد.

الف) مذهب فارابى

اگر چه در عصر فارابى، ماوراء النهر و ترکستان و بخش اعظم شمال و شمال شرقىِ خراسان، سنى مذهب و پیرو مذهب شافعى بودند،(۳۱) اما در مورد فارابى، تقریباً اجماع نظر وجود دارد که شیعه است و مخالف جدى دراین باره وجود ندارد. براى پى بردن به حقیقت مذهب فارابى، سه راه وجود دارد: اول، شهادت اهل تراجم معتبر، به ویژه از مشاهیر شیعه. دوم، تفکر و اعتقاد ایشان، که از طریق آثار و تألیفاتش به دست مى‏آید. سوم، اعمال و رفتار وى که از طریق نقل تاریخى بیان شده است.

بسیارى از شرح حال نویسان در شیعى مذهب بودن فارابى تردید نکرده‏اند. صاحب «اعیان الشیعه» معتقد است: فارابى اولین فیلسوف در اسلام است و بعضى از معاصران گفته‏اند که فارابى با هیچ کس ارتباط نداشت مگر با اهل فضل از شیعیان، به خاطر جامعیت عقیده و مذهب. و گفته‏اند که هر کس درباره فارابى تأمل کند، درمى‏یابد که او از امامیه عدلیه و قائلان به عصمت ائمه ـ علیهم السلام ـ است.(۳۲) علامه شیخ آقا بزرگ طهرانى آورده است که از مواضعى از آثار فارابى روشن مى‏شود که ایشان جزء امامیه عدلیه قائلان به عصمت ائمه ـ علیهم السلام ـ بوده است.(۳۳)

الفاخورى و الجر معتقدند که فلسفه فارابى، آمیزه‏اى از حکمت ارسطویى و نوافلاطونى است که رنگ اسلامى و به خصوص شیعه اثناعشرى به خود گرفته است. او در منطق و طبیعیات، ارسطویى و در اخلاق و سیاست، افلاطونى و در ما بعد الطبیعه، قلوطینى است.(۳۴)

لاووست مى‏گوید: «ویژگى‏هایى که فارابى درباره رئیس مدینه فاضله ذکر کرده است، همان ویژگى‏هاى شیعه در مورد امامان و مخصوصاً امام على ـ علیه‏السلام ـ اولین امام و یکى از صحابه پیامبر و جانشین شرعىِ او است سپس این که رئیس مدینه فاضله مى‏تواند از افاضه عقل فعال برخوردار باشد و با آن متحد گردد. بنابراین، نبى و امام، هر دو داراى نفس برتر هستند و از فیض قدسى برخوردارند و عنایت الهى شامل آن‏ها مى‏شود. این همان دیدگاهى است که شیعه به آن معتقد است.(۳۵)

استاد عبدالله نعمه با تأکید بر مطلب فوق مى‏گوید: «شروط و حدود و اوصافى که براى رئیس مدینه فاضله شمرده است، همان اوصافى است که پیامبر و ائمه(ع) از نظر شیعه باید متصف بدان باشند؛ مثلاً مى‏گوید: رئیس مدینه فاضله باید به مقتضاى طبیعت و فطرت، شایسته مقامى باشد که به او سپرده مى‏شود.»(۳۶)

بنابراین، شرایط و اوصافى که فارابى براى رئیس مدینه بر مى‏شمارد، بر اساس تفکر شیعىِ وى است. او در «تحصیل السعاده» و دیگرکتاب‏هاى سیاسىِ خود معتقد است: «امام» و «واضع نوامیس» ، «ملک مطلق»، «فیلسوف کامل» و «رئیس اول» معناى واحد دارند. سپس ویژگى‏هاى آن‏ها را چنین بر مى‏شمارد:

  1. ولایت مطلقه دارند.
  2. ولایتشان مقتضاى فطرت و طبیعت آن‏ها و ماهیت صناعتشان است.
  3. عدم شرطیت مقبولیت در ثبوت امامت.
  4. عدم شرطیت اطاعت در ثبوت امامت.
  5. فعلیت امامت.
  6. عنایت ویژه الهى و ارتباط خاص با خداوند از طریق عقل فعال.
  7. عدم شرطیت بسط الید و امکانات قیام در ثبوت امامت(۳۷).

دکتر جعفر آل یاسین در ذیل عبارت فارابى مى‏گوید: «تأکید فارابى بر فطرى بودن امام یا رئیس است، خواه مقبول باشد یا نباشد. و از نبى مکرم اسلام (ص) روایت شده است که فرمود: «الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا»؛ امام حسن و امام حسین ـ علیهما السلام ـ امام هستند، خواه قیام به امر امامت بکنند و یا قیام نکنند.»(۳۸)

و البته رگه ‏هاى تفکر شیعىِ فارابى، منحصر در بحث ریاست فاضله نیست، بلکه در رویکرد نظرىِ وى در مباحث عرفانى، و متافیزیکى، و انسان شناسى و حتى فقهى و … این گرایش را به خوبى مى‏توان دریافت؛ اما در میان اندیشمندان، بعضاً افرادى فارابى را فرامذهبى تلقى کرده‏اند. جابرى در این باره مى‏گوید: «فارابى در بیان مدینه فاضله‏اش از اصول اساسى در اندیشه شیعى بهره نگرفته است. ما در آثار ایشان نه به طور صریح و نه به طور تلویحى، اثرى درباره وصیت، عصمت، تقیه و تعظیم و تکریم سلاله پیامبر اکرم(ص) نمى‏بینیم و اصولاً فارابى در بیان نظرهایش بر اساس هیچ فرقه مذهبى و کلامى در اسلام عمل نکرده است.»(۳۹) نظر جابرى نه تنها از مشى محققانه برخوردار نیست، بلکه خلاف ایده اکثر فارابى شناسان شیعه و سنى است که در جاى خود، در رد آن استدلال خواهیم آورد.

و اما درباره رفتار وى بر طریقه مذهب شیعه، طبیعى است که باید به شرایط و مقتضیات آن روز نظر کرد. زندگى فارابى در عصرى است که براى شیعیان، آشکار کردن مذهب، کار ساده‏اى نبود، به طورى که در همان زمان، سه تن از نواب خاص امام عصر (عج)، که مرجع و ملجأ تشیع بودند، در خفا عمل مى‏کردند. جالب است که نایت سوم، یعنى حسین بن روح نوبختى ـ رضوان الله تعالى علیه ـ (۳۰۵ ـ ۳۲۶) از خاندان نوبخت ایرانى، به همین دلیل، با دستگاه، همکارى‏هایى داشته و در دوران فقر مالى، خلیفه الراضى بالله به او کمک مالى مى‏کرد و به آن‏ها نزدیک مى‏ شد تا به نیاتش پى ‏نبرند.(۴۰)

نزاع شدید اعتقادى بین حنبلیان و دیگر فرقه‏ها، از جمله شیعیان، آن چنان شدید بود که به تعبیر سیوطى، بر سر تفسیر یک آیه «عسى ان یبعثک ربک مقاماً محموداً» آشوب و بلوایى در بغداد به پا شد که مدت‏ها ادامه یافت و جماعت بسیارى در این نزاع جان باختند. حنبلى‏ها مى‏گفتند: معناى آیه این است که خداوند او را بر عرش خویش مى‏نشاند و شیعیان مقام محمود را درباره پیامبر(ص) به قدرت شفاعت او مى‏دانستند.(۴۱) بنابراین، در این شرایط، تظاهر به رفتار شیعى بسیار مشکل بود و نقل تاریخىِ هم ما را مساعدت نمى‏کند.

اما در عین حال، سر نخ‏هایى از ارتباط فارابى با برخى از شیعیان مورد توجه نایب سوم امام عصر (عج)، در دست است؛ نظیر محمد بن قاسم کرخى، وزیر عباسى (۳۲۲ ـ ۳۲۹) که ایشان به توصیه حسین بن روح نوبختى(ع) محل رجوع شیعیان در دربار عباسى بود و هم‏چنین شخصیت سیاسىِ لایقى، مانند ابوالحسن على بن فرات و فرزندش، ابن فرات، که در ایام مقتدر بالله به وزارت رسیدند و با سعایت‏هایى که علیه آن‏ها شد، سرانجام،هر دو به قتل رسیدند.(۴۲)

بنابر نقل ابن ابى اصیبعه و دیگران، فارابى در حدود سال ۳۳۰، یعنى پس از فوت نایب امام عصر(عج) و آغاز غیبت کبرى و هم‏چنین در جریان جنگ داخلى، بغداد را ترک مى‏کند و به سوى یکى از جناح‏هاى شیعى، که خود درگیر جنگ داخلى بودند، مى‏رود و بنا به نقل بسیارى از مورخان، در زمره علماى نزدیک سیف الدوله حمدانى در مى‏آید که گفته‏اند: در حمله سیف الدوله به حلب با وى همراه بوده است و از دست سیف الدوله، مقررىِ روزانه چهاردرهم از بیت المال را دریافت مى‏کرده است و بنابر برخى از نقل‏ها به سیف الدوله وصیت کرده است که پس از مرگ، به روش شیعیان بر جنازه‏اش نماز بخواند و دفنش کند.

آورده‏اند که سیف الدوله در لباس متصوفه و به طور ناشناس، با گروهى از نزدیکان خود بر او نماز گزارد. با فرض درستى این نقل، عمل سیف الدوله دلالت ویژه‏اى دارد که او براى رعایت احتیاط و جنبه تحفظ، به وصیت عمل کرده است و دلیل آن این بود که سیف الدوله فرماندهى سپاه را در حفظ ثغور مملکت اسلامى در برابر بیزانس بر عهده داشت و در صفوف سپاه، فرقه‏ها و طوایف مختلف اسلامى، اعم از شیعه و سنى، حضور داشتند و زمینه ایجاد اختلافات و تعصبات مذهبى وجود داشت. بنابراین سیف الدوله ترجیح داد در لباس مبدل و در معیت چند نفر از خواص، بر فارابى نماز میت بخواند.(۴۳)

ب ) شخصیت علمى فارابى

 

تنوع آثار فارابى در علوم و صناعات مختلف، نظیر فلسفه، منطق، نجوم، طبیعیات و الهیات، موسیقى، ادبیات و سیاست، از ویژگى‏هاى شخصیت او است و به تعبیر خود وى، در «احصاء العلوم» علوم مشهور پنجگانه، یعنى:

  1. علم لسان و اجزاى آن
  2. علم منطق و اجزاى آن
  3. علوم تعالیم؛ یعنى علم عدد، هندسه، مناظره، نجوم تعلیمى، موسیقى و علم اثقال و میل
  4. علم طبیعى و اجزاى آن ، علم الهى و اجزاى آن
  5. علم مدنى، علم فقه و علم کلام(۴۴)

همه این علوم از خود آثارى را به جاى گذاشته است. اگر چه برخى از آن‏ها به ما نرسیده، اما آن چه فعلاً در دسترس است، مجموعه بسیار غنى‏اى است که خوشبختانه در اختیار مؤلف نیز هست و عناوین آن‏ها به ترتیب حروف الفبا، از قرار زیر است:

  1. آراء اهل المدینه الفاضله.(۴۵)
  2. احصاء العلوم
  3. الاسئله اللامعه و الاجوبه الجامعه
  4. الالفاظ المستعمله فى المنطق
  5. الامکنه المغلطه
  6. تحصیل السعاده
  7. التحلیل
  8. تلخیص النوامیس
  9. التناسب و التألیف
  10. التنبیه على سبیل السعاده
  11. التعلیقات
  12. التوطئه
  13. الجدل
  14. جوامع الشعر
  15. الجمع بین رأى الحکیمین
  16. الحروف
  17. الخطابه
  18. الدعاوى قلبیه (دعأ عظیم)
  19. رساله البرهان
  20. رساله زینون الکبیر الیونانى
  21. رساله فى مسائل متفرقه
  22. رساله فى الرد على جالینوس
  23. رساله فى اعضاء الانسان
  24. رساله فى اعضاء الحیوان
  25. رساله فى الرد على یحیى النحوى
  26. رساله فى اثبات المفارقات
  27. السیاسه
  28. السیاسه المدنیه
  29. شرایط الیقین
  30. العباره
  31. علم الالهى
  32. علم الحقایق
  33. عیون المسائل
  34. فصوص الحکم
  35. الفصول الخمسه
  36. فلسفه ارسطوطالیس
  37. فلسفه افلاطون
  38. فصول منتزعه (فصول المدنى)
  39. فضیله العلوم
  40. القیاس
  41. القیاس الصغیر على طریقه المتکلمین
  42. مایصح و ما لا یصح من احکام النجوم
  43. الدعاوى قلبیه (دعأ عظیم)
  44. رساله البرهان
  45. رساله زینون الکبیر الیونانى
  46. رساله فى مسائل متفرقه
  47. رساله فى الرد على جالینوس
  48. رساله فى اعضاء الانسان
  49. رساله فى اعضاء الحیوان
  50. رساله فى الرد على یحیى النحوى
  51. رساله فى اثبات المفارقات
  52. السیاسه
  53. السیاسه المدنیه
  54. شرایط الیقین
  55. العباره
  56. علم الالهى
  57. علم الحقایق
  58. عیون المسائل
  59. فصوص الحکم
  60. الفصول الخمسه
  61. فلسفه ارسطوطالیس
  62. فلسفه افلاطون
  63. فصول منتزعه (فصول المدنى)
  64. فضیله العلوم
  65. القیاس
  66. القیاس الصغیر على طریقه المتکلمین
  67. مایصح و ما لا یصح من احکام النجوم
  68. ما بعد الطبیعه
  69. معانى العقل
  70. ما ینبعى ان یقدم قبل تعلم الفلسفه
  71. المدخل
  72. المسائل الفلسفیه و الاجوبه عنها
  73. المقولات
  74. المله
  75. المله الفاضله
  76. موسیقى الکبیر
  77. الواحد و الواحد

آثار فوق، منابعى هستند که در نوشتن این کتاب، از آن‏ها بهره گرفته شده است و برخى از آثار دیگر نیز وجود دارند که متأسفانه دست‏رسى به آن‏ها نداشتیم در کنار این آثار، مسافرت‏هاى علمىِ فارابى از ماوراء النهر به حران و بغداد و حلب و دمشق و مصر ، همه حکایت از آن دارند که وى اندوخته‏هاى فراوانى از دانش‏ها و علوم و معارف بشرى داشته است. تسلط او بر زبان‏هاى فارسى، ترکى و عربى و آشنایىِ او با زبان یونانى، به او توانایى داده بود که بر علوم زمانه خویش چیره گردد تا آن‏جا که ابن خلکان آورده است: بیش از هفتاد زبان مى‏دانست.(۴۶) اگر چه ممکن است این رقم، مبالغه‏آمیز باشد و بعضى از محققان نیز بر آن خرده گرفته‏اند،(۴۷) اما شگفتى‏هاى فوق العاده وى بیش از آن است که با یک مبالغه، اقوال شارحان و مورخان خدشه ‏دار شوند.

او به طور جامع، بر همه گستره فلسفه یونانى مسلط بود، نصوص را مى‏شناخت و با مکاتب یونانى آشنا بود. و به همین دلیل توانست بین مشاهیر مکتب کلاسیک یونانى به زیبایى جمع کند و نیز شاید به همین دلیل بود که او را پس از ارسطو، معلم ثانى نامیده‏اند. شهرزورى مى‏گوید: «فارابى ملقب به معلم ثانى است و در حکماى اسلام، افضل از او به هم نرسید و بعضى گفته‏اند: حکما چهاراند: دو کس پیش از اسلام بودند که آن ارسطو و اسکندر بود و دو در اسلام بودند که آن ابونصر و ابوعلى است.»(۴۸)

ج ) نوآورى ‏هاى فارابى

 

آن چه شخصیت فارابى را ممتاز مى‏کندء، نوآورى‏هاى او است که ما به برخى از آن‏ها را بیان مى‏کنیم:

  1. تأسیس فلسفه اسلامى

اگر چه برخى فارابى را مؤسس اول فلسفه، به معناى حقیقى، دانسته‏اند، اما تردیدى نیست که وى پایه گذار فلسفه اسلامى است و شاید لقب معلم ثانى، بعد از ارسطو، در قرن پنجم هجرى، یعنى یک قرن بعد از فارابى، به این دلیل به او داده شده است. در مورد نقش فارابى در فلسفه اسلامى، در بیش‏تر اکثر تحقیقات، به طور تفصیل بحث شده است. دکتر داورى، که بیش‏ترین تلاش را در این زمینه داشته است و کتابى با عنوان «فارابى مؤسس فلسفه اسلامى» تألیف کرده، معتقد است که فارابى در فلسفه، به مقام اجتهاد رسیده بود و نه تنها مانند ارسطو، معلم علم برهانى بود، بلکه علوم را طبقه‏بندى کرد، علوم اسلامى را هم در طبقه بندى و ترتیب وارد نمود و به تمام آن علوم، صورت منطقى و برهانى داد.(۴۹) وى در جاى دیگر مى‏نویسد: فارابى در حقیقت، مجدِد فلسفه و مؤسس فلسفه اسلامى است(۵۰)

  1. مصالحه بین فلسفه و دین

در نگاه فارابى، حقیقت فلسفه همان معرفت به خداوند یکتا است و از این لحاظ، با دین که بر بنیاد توحید و ایمان به خداوند است، تفاوتى ندارد. تنها فرق آن دو، نه در غایت و ماهیت، بلکه به صورت متدولوژیک است. یکى با قوه نظرى است و دیگرى با قوه متخیله است و انسان کامل فارابى‏ء که همانا «رئیس اول» و «نبى» و «امام» است، در هر دو قوّت، مورد عنایت عقل فعال است؛(۵۱) اما دیگران متفاوتند. در نظر فارابى از لحاظ روشى، زبان فلسفه که برهان است مقدم بر زبان اقناعىِ دین است(۵۲) سانکارى مى‏گوید: «فلسفه از نظر فارابى، راهى بود براى فهمیدن این که چرا شریعت، ضامن کمال و سعادت است. عقلانى کردن این راه، هدف غایىِ نظام فلسفه او بود.(۵۳)

  1. جمع بین فلسفه افلاطون و ارسطو

فارابى بر خلاف حکماى مسیحى و آشنایان با فلسفه ارسطو و افلاطون در عصر وى، بین دو فلسفه به ظاهر متضاد، به خوبى جمع کرد و کتاب «الجمع بین رأى الحکیمین» را در این باره تالیف کرد که در مقدمه آن مى‏گوید: «چون دیدم اکثر اهل زمان ما درباره حدوث و قدم عالم با هم نزاع دارند و مدعى هستند که بین حکیمین، افلاطون و ارسطو، درباره اثبات مبدع اول و در وجود اسباب آن و در امر نفس و عقل و در مجازات بر اعمال خیر و شر و در بسیارى از امور مدنى، اخلاقى و منطقى، اختلاف وجود دارد، لذا من تصمیم گرفتم در این کتاب، بین آراى آن دو جمع نمایم.

  1. علت فاعلى

فارابى در بحث وجود و ماهیت، براى نخستین بار، علت فاعلى را بر خدا منطبق کرده است و حقیقت و غایت فلسفه را نه فقط کشف جهان، به تعبیر یونانیان، بلکه معرفت به خدا به تفسیر اسلامى آن دیده است.(۵۴)

  1. نظریه تطور عقول

نظریه عقول را، که از عقل بالقوه آغاز مى‏شود و عقل مستفاد را به عقل فعال متصل مى‏کند، فارابى از فلسفه کلاسیک یونان گرفت و با آشتى دادن آن با مبانى اسلامى، عقل فعال را بر فرشته وحى و روح القدس و جبرئیل امین منطبق کرد و افاضات آن را، که از منبع الهى دریافت مى‏کند، به انسان کامل و «نبى» و «واضع النوامیس» مى‏رساند.(۵۵)

  1. انطباق انسان کامل بر فیلسوف و امام و رئیس اول

اگر چه در فلسفه کلاسیک، افلاطون به فیلسوف شاه معتقد بود و در کتاب پنجم جمهور مى‏گفت: یا فیلسوف باید پادشاه شود یا پادشاهان باید در سلک فلاسفه در آیند؛ اما فارابى این معنا را گسترش داد و از اصطلاحات اسلامى نیز بهره گرفت و فیلسوف کامل خود را بر «امام»، «نبى»، «واضع نوامیس»، «ملک مطلق» و «رئیس اول» منطبق کرد.(۵۶)

  1. ممکن الوجود وواجب الوجود

ظاهراً فارابى نخستین فیلسوفى است که تصور واجب و ممکن را به جاى حادث و قدیم مطرح مى‏کند. او موجود را به واجب الوجود و ممکن الوجود تقسیم مى‏کند و غیر از آن دو، وجود دیگرى را تصور نمى‏کند. در ممکن الوجود مى‏گوید: چون هر ممکنى را ناگزیر باید علت مقدمى بر آن باشد و چون امکان ندارد علت‏ها به طور تسلسلى و دورى تا بى‏نهایت باشند، پس ناچار به وجود موجودى که وجود آن واجب است، معتقد مى‏شویم که برایش علتى نباشد.(۵۷)

  1. منطق صورى

فارابى اولین دانشمندى است که منطق صورىِ یونانى را به طور کامل ومنظم فهمیده و به عرب‏ها انتقال داده است. وى ارسطو را مرد فوق العاده‏اى مى‏دانست و به همین سبب، کتاب‏هاى منطق او را شرح کرد و بر آن‏ها حاشیه نوشت و مشکلات آن‏ها را روشن ساخت و اسرار آن‏ها را کشف و آن‏ها را ساده و آسان نمود و آن چه را مورد نیاز بود، در کتاب‏هاى خویش عبارت، با اشارات لطیف، گردآورد و نکاتى را که کندى، فیلسوف مسلمان قبل از او، از آن‏ها غافل مانده بود، از لحاظ تجزیه و تحلیل، همه را بیان کرد.(۵۸)

  1. احکام نجوم

با توجه به گرایش فارابى به کشف حقیقت و ممحض شدن در فلسفه طبیعى بود که وى با احکام پندارى و خارق العاده‏اى که از نجوم به سرنوشت بشر نسبت داده مى‏شد، به مبارزه برخاست و احکام نجوم را باطل اعلام کرد و با دانشمندان معاصر معتقد به سعادت و نحوست نجوم و نیز پیشینیان مخالفت کرد. بر این اساس، وى کتاب «ما یصح و مالایصح من احکام النجوم» را نوشت.

  1. مضادات مدینه فاضله

اگر چه در مباحث علم مدنى خویش از فلسفه کلاسیک بهره گرفته است اما تردیدى نیست که معمارىِ فارابى آن چنان از معارف قرآنى بهره گرفته است که با مصالح و مواد اولیه خود، تفاوت ماهوى دارد. او سه نوع مدینه ضد فاضله بیان کرده که هر کدام به شش نوع مدینه تقسیم مى‏شوند. بنابراین، هجده نوع مدنیه وجود دارد و هر کدام یا در نظام سیاسى مدینه است یا در نظام سیاسى امت و یا در نظام سیاسى معموره ارض (دولت جهانى) که در مجموع ۵۴ نوع نظام سیاسى به وجود مى‏آید. این تقسیم از ابتکارات فارابى است و سابقه‏اى در قبل ندارد.

  1. نظام رهبرى

فارابى بر خلاف تصور نادرست معاصران از وى، بر اساس بینش واقعگرایى، نظام رهبرى را طورى معمارى کرده که هیچ‏گاه به بن بست نمى‏رسد. سطح اول و دوم رهبرىِ او یقیناً ایده آلى و انحصارى است؛ یعنى «رئیس اول» و «رئیس مماثل»؛ اما سطوح بعدى، یعنى «رهبرى سنت»، «رهبرى افاضل» و «رهبرى رؤساى سنت» این‏ها همان رهبرىِ فقهاى جامع الشرائط است که در جاى خود، آن را مفصل توضیح داده‏ایم.(۵۹)



  1. دکتر رضا داورى در کتاب فارابى مؤسس فلسفه اسلامى، در این باره بحث تفصیلى دارند.
    ۲٫ محسن مهدى در کتاب الفارابى مدعى است: درباره صحت گزارش‏هاى تاریخ نویسان کهن، هیچ گونه مدرک مطمئن و معتبرى وجود ندارد و اضافه مى‏کند که تمام اطلاعات موجود درباره منشأ خانوادگى ، محل تولد فارابى در آسیاى صغیر، ارتباط پدر او با دربار سامانیان ، شغل و معیشت او در ایام جوانى و حتى اینکه او از شرق به بغداد رفته باشد و نه از غرب، محل تردید و ابهام بوده و لازم است همه مفروضات محققین در این باره، مورد مداقه مجدد قرار گیرد. نقل از: ناظرزاده کرمانى فلسفه سیاسى فارابى، ص ۷٫
    ۳٫ در کتاب موسیقى الکبیر، ص ۲۹۰ از حضور خود در شهر بغداد خبر مى‏دهد و مى‏گوید: «چون در این شهر، که کتاب خود را در آن مى‏نگاریم، طنبور بغدادى مشهورتر است، بهتر آن دیدیم که سخن را با شرح این نوع طنبور آغاز کنیم و بعد از آن به طنبور خراسانى بپردازیم».
    ۴٫ در عصر فارابى، از آغاز دوران ترجمه تا زمان ایشان، به ویژه بغداد، مرکز خلافت، بین فقیهان، متکلمان، محدثان و فیلسوفان این نزاع در میان بود که ترجمه شرح متون یونانى مضر به دین و دیانت است و این اتهام را به فارابى نیز وارد کردند و او به دو نحو جواب داد که اولاً افلاطون و ارسطو دو فیلسوف و حکیم الهى هستند و ثانیاً پیروى ما از آن‏ها تقلید کورکورانه نیست: «فان ذلک من فعل من هوغبى» تبعیت ظاهرى و بدون تأمل و تحقیق کارى جاهلانه است (ر . ک: کتاب القیاس الصغیر على طریقه المتکلمین، ص ۶۸) فلذا فارابى، هم براى طرح منطق و هم دفاع در مقابل اتهام اهل سنت، کتابى را نگاشت که در آن، احادیث پیامبر اکرم(ص) بود. در تراجم، از این کتاب یاد شده، ولى مع الاسف به دست ما نرسیده است.
    ۵٫ فارابى خطاب به ابوجعفر محمد بن قاسم کرخى، وزیر عباسى در بغداد، که از سال ۳۲۲ تا ۳۲۹ وزیر ابوالعباس الراضى بالله و ظاهراً شیعه بود و مورد احترام حسین بن روح نوبختى، نائب امام زمان علیه‏السلام است و از فارابى درخواست تدوین کتابى در موسیقى مى‏کند، مى‏نویسد: «گفتى که … اشتیاق دارى در محتواى صناعت موسیقى منسوب به گذشتگان بنگرى و از من خواستى که در این باب کتابى تألیف کنم و شرح و توضیحى آن چنان بپردازم که فراگرفتن آن براى هر خواننده‏اى آسان گردد. من چندى درنگ کردم تا آن که در کتاب‏هایى که در این فن از قدما و یا متأخران به دست ما رسیده، تأمل نمودم وامید آن داشتم که در میان آن‏ها آن چه خواسته تو را بر آورد و ما را نیز از پرداختن کتابى تازه در موضوعى که پیش از این نگاشته شده، بى نیاز کند، بیابم … از این رو، بر آن شدم که خواسته، تو را اجابت کنم». و در پایان کتاب مى‏نویسد: «اى که خدایت عزت پایدار کناد، اینک شرح صناعتى که خواستى بر آن آگاه شوى، پایان پذیرفت.
    ر . ک: موسیقى الکبیر، ص ۱ و ۵۶۵٫
    ۶٫ مهدى، محسن، مقدمه کتاب الحروف.
    ۷٫ شهرى است در معبر خاورى رود سیحون که اول موسوم به پاراب یا فاراب بود و بعدها به اتراره موسوم گردید. امیر تیمور در سال ۸۰۷ هنگامى که تدارک فتح و تسخیر چین را مى‏دید، در این شهر جان سپرد. فاراب هم بر شهر و هم بر ولایت آن اطلاق مى‏شد و گاهى کرسى ولایت اسبیجاب نیز محسوب مى‏گردید. ربض آن در قرن چهارم به نام کدر نیز موسوم بود. مقدسى گوید: پاراب شهرى بزرگ است و هفت هزار تن جمعیت دارد با مسجد جامع و بازارهاى بزرگ، باروى مستحکم و ارگ … به گفته قزوینى شهر فاراب در اراضى باتلاقى و نمکزار جاى داشت. ابو نصر فارابى در این شهر به دنیا آمد؛ ولى به گفته ابن‏حوقل زادگاه ابونصر فارابى شهر کوچک وسیج در دو فرسخى فاراب است که مسجد جامعى در بازار دارد. یک قرن بعد فاراب «اترار» نامیده شده و در اوایل قرن هفتم به باد غارت لشکریان مغول رفت؛ ولى پس از اندکى دوباره آباد شد و در سراى اترار بود که امیر تیمور مرد. (ر . ک: لسترنج، جغرافیاى تاریخى سرزمین‏هاى خلافت شرقى، ترجمه محمود عرفان، ص ۵۱۶؛ یاقوى حموى معجم البلدان یاقوى حموى، ج ۴، ص ۲۲۵٫
    ۸٫ عیون الابناء فى طبقات الاطباء، ج ۲، ص ۱۴۳٫
    ۹٫ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ص ۱۰۰٫
    ۱۰٫ والتزر مى‏گوید: پدر فارابى افسر بود و قبل از ولادت فارابى به استخدام دستگاه خلافت در آمد. همان طور که از ابن ابى اصیبعه نقل کردیم، هانرى کوربن فارابى را از خانواده سرشناسى مى‏داند که پدرش در دربار سامانیان فرماندگىِ لشکر داشت و التزر فارابى را ترک نژاد مى‏دانست و عبدالله نعمه و دبور او را ایرانى‏تبار و از خانواده‏اى پارسى برمى‏شمارند.
    ۱۱٫ یاقوت حموى (متوفاى ۶۲۶ق) در معجم البلدان، ج ۲، ص ۳۵۰ درباره خراسان در قرن ششم مى‏گوید: خراسان بلاد وسیعى است که از عراق و جوین و بیهق شروع مى‏شود و تا حدود هندوستان و طخارستان و غزنه و سجستان و کرمان مى‏باشد … خراسان مشتمل بر شهرهاى بزرگى است؛ از آن جمله، نیشابور و هرات و مرو و بلخ و طالقان و نسا و ابیورد و سرخس و آن چه از شهرهاى زیر نهر جیحون مى‏باشد. یاقوت از بلاذرى نقل مى‏کند که خراسان چهار ربع بوده بدین قرار: ۱٫ ربع اول، ایران شهر و آن شامل نیشابور، قهستان و طبسان و هرات و بوشیخ و بادغیس و طوس که اسم آن طابران است. ۲٫ ربع دوم، مرو شاه‏جهان و سرخس و نسا و ابیورد و مرو الرود و طالقان و خوارزم و آمل که هر دو شهر در کنار نهر قرار دارند ۳٫ ربع سوم، در غرب نهر جیحون است و بین آن‏جا تا نهر هشت فرسخ راه است و شهرهاى فاریاب و جوزجان و طخارستان علیا و خست و اندرابه و بامیان و بغلان (افغانستان) و رستاق و بیل و بدخشان است و از اندرابه مردم به کابل مى‏روند و ترمذ و آن در شهر بلخ است ۴٫ ربع چهارم، ماوراء النهر بخارى وشاش (چاچ) و طراز بند و صغه و هوکش و نسف و روبستان و سمرقند.
    ۱۲٫ بدوى، عبدالرحمن، موسوعه الفلسفه، ج ۲، ص ۹۳٫
    ۱۳٫ الفاخورى، حنا و الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلام، ص ۳۹۶٫
    ۱۴٫ صفاء، ذبیح‏الله، تاریخ علوم عقلى در تمدن اسلامى، ج اول، ص ۱۵٫
    ۱۵٫ فارابى مباحث و اصطلاحات نحوى را در کتب ذیل آورده است الحروف و الالفاظ المستعمله فى المنطق.
    ۱۶٫ مهدى، محسن، مقدمه کتاب الحروف.
    ۱۷٫ همان.
    ۱۸٫ I.R. Netton. Alfarabi and His scohool london: Routedge 1992.P.5
    ۱۹٫ دکتر دبور در کتاب تاریخ فلسفه در اسلام، ص ۱۲۴ مى‏گوید: شکى نیست که بیرون آمدن فارابى از بغداد در اثر اضطرابات و آشفتگى‏هاى سیاسى بود.
    ۲۰٫ صفدى، صلاح الدین، الوافى بالوفیات؛ قفطى، تاریخ الحکماء.
    ۲۱٫ صلیبا، جمیل، من افلاطون الى ابن سینا، ص ۶۰٫
    ۲۲٫ فصول آراء اهل المدینه الفاضله، ص ۲٫
    ۲۳٫ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۱۹۳٫
    ۲۴٫ در مورد فارابى گفته‏اند: «عاش فارابى فى دوله العقل ملوکاً و فى العالم المادى مفلوکاً؛ او در دولت عقل، هم‏چون شاهان زندگى مى‏کرد در حالى که در زندگى مادى مفلوک و بیچاره بود.
    ۲۵٫ امین، احمد، ضحى الاسلام، ص ۹۹٫
    ۲۶٫ Loiseau de Minerve son vola la tombee de lanuit.
    ۲۷٫ الغنوشى، عبدالمجید، الاسس النشکونیه و العضوانیه لفلسفه الفارابى السیاسیه و الاجتماعیه، الفارابى، ص ۱۰۱٫
    ۲۸٫ ابن ابى اصیبعه، عیون الانباء فى طبقات الاطباء، ج ۲، ص ۱۳۷٫
    ۲۹٫ ابن ابى اصیبعه ، عیون الانباء، ج ۲، ص ۱۳۹٫
    ۳۰٫ مذکور، ابراهیم، فارابى؛ تاریخ فلسفه در اسلام، ج ۱، به کوشش م . م . شریف، ص ۶۳۹٫
    ۳۱٫ حلبى، على اصغر، آل بویه و اوضاع زمان ایشان، ص ۴۳۹٫
    ۳۲٫ امین، محسن، اعیان الشیعه، ج ۴۳، ص ۲۶۳٫
    ۳۳٫ طهرانى، آقا بزرگ، الذریعه الى تصانیف الشیعه، ج ۱، ص ۳۳٫ براى اطلاع بیش‏تر، ر . ک: به روضات الجنات؛ تأسیس الشیعه.
    ۳۴٫ الفاخورى، حنا و الجر، خلیل، تاریخ فلسفه در جهان اسلام، ص ۴۰۱٫
    ۳۵٫ عبدالسلام بن عبدالعالى، الفلسفه السیاسیه عندالفاربى، ص ۲۵٫
    ۳۶٫ نعمه، عبدالله ، فلاسفه شیعه، ص ۴۰۳٫
    ۳۷٫ تحصیل السعاده ص ۹۲ ـ ۹۷؛ السیاسه المدنیه، ص ۷۹ ؛ آراء اهل المدینه الفاضله، ص ۱۲۵٫
    ۳۸٫ تحصیل السعاده، ص ۱۱۵٫
    ۳۹٫ عبدالسلام بن عبدالعالى، الفلسفه السیاسیه عند الفارابى، ص ۲۸٫
    ۴۰٫ اباذرى، عبدالرحیم، ابوالقاسم حسین بن روح نوبختى، ص ۶۶٫
    ۴۱٫ سیوطى، عبدالرحمن، تاریخ الخلفاء، ص ۳۸۴٫
    ۴۲٫ هندوشاه نخجوانى، تجارب السلف؛ لوئى ماسینیون، قوس زندگى منصور حلاج، ص ۵۴٫
    ۴۳٫ ابن ابى اصیبعه ، عیون الانباء، ج ۲، ص ۱۳۷؛ وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۱۹۳؛ صاعد اندلسى طبقات الامم، ص ۶۳٫
    ۴۴٫ احصاء العلوم، ص ۱٫
    ۴۵٫ این کتاب توسط دکتر سید جعفر سجادى به فارسى با عنوان اندیشه‏هاى اهل مدینه فاضله ترجمه شده است.
    ۴۶٫ وفیات الاعیان، ص ۱۱۳٫
    ۴۷٫ مدکور، ابراهیم، فارابى تاریخ فلسفه در اسلام، به کوشش م . م . شریف، ص ۶۴۰؛ ناظرزاده کرمانى، فلسفه سیاسى فارابى، ص ۱۲٫
    ۴۸٫ شهر زورى، شمس‏الدین محمد بن محمود، نزهه الارواح و روضه الاخراح، ص ۳۶۵٫
    ۴۹٫ داورى، رضا، فارابى مؤسس فلسفه اسلامى.
    ۵۰٫ داورى، رضا ، فارابى، ص ۲۸٫
    ۵۱٫ السیاسه المدنیه، ص ۱۲۵٫
    ۵۲٫ الحروف، ص ۱۳۱ ـ ۱۳۲٫
    ۵۳٫ ناظر زاده کرمانى، فرناز، فلسفه سیاسى فارابى، ص ۷٫
    ۵۴٫ ناظر زاده، فرناز، فلسفه سیاسى فارابى، ص ۳۷٫
    ۵۵٫ آراء اهل المدینه الفاضله، ص ۱۱۴٫
    ۵۶٫ تحصیل السعاده، ص ۹۳٫
    ۵۷٫ نعمه، عبدالله، همان، ص ۳۹۶٫
    ۵۸٫ همان.
    ۵۹٫ ر.ک : به فصل ۱۱ همین کتاب.

زندگینامه آیت الله محمدتقى فلسفى( ۱۳۷۷ ش.)

 Untitled

ولادت

محمدتقى فلسفى، دهم ربیع ‏المولود سال ۱۳۲۶ ه’.ق. (۱۲۸۶ ش.) در تهران زاده شد.[۱] پدرش، آیهاللَّه شیخ محمدرضا تنکابنى (متولّد ۱۲۸۲ ه’.ق.) از مجتهدان و مدرّسان زبردست بود که سالها در مدرسه «فیلسوف الدوله» تهران تدریس مى ‏کرد. وى یکى از شاگردان آیهاللَّه تنکابنى، آیهاللَّه آخوند ملاّ على همدانى و آیهاللَّه آقا میرزا هاشم آملى بود. عموم مردم و حتّى قضات دادگسترى در باب مسائل فقهى به ایشان مراجعه مى‏ کردند و حتّى عالمان بزرگ نیز به دیدن او مى ‏رفتند. سرانجام بعد از عمرى طولانى و پربرکت در ۱۰۳ سالگى (سال ۱۳۸۵ ه’.ق.؛ ۱۳۴۵ ش.) از دنیا رفت.[۲]

مادر آقاى فلسفى، طوبى خانم (فرزند آقا ابوالحسن تاجر اصفهانى مقیم تهران) بسیار متدیّن و با عاطفه بود و در دوره کشف حجاب، هرگز از خانه‏اش خارج نشد. وى تلاش بسیارى براى تربیت فرزندانش کرد. این بانوى محترمه سرانجام در ۱۲ شعبان سال ۱۳۶۰ ه’.ق. بر اثر سکته قلبى رحلت کرد.[۳]

تربیت

دوره کودکى محمدتقى، با نظارت مستقیم مادر بزرگوارش سپرى شد. محمدتقى و برادرانش معمولاً در کوچه بازى نمى‏کردند؛ زیرا مادرشان به آنها گفته بود که شما روحانى‏زاده هستید و باید خویشتن‏دار باشید، بنابراین آنان در خانه بازى مى‏کردند.[۴]

بعد از پایان شش سالگى به دبستان توفیق وارد شد. این دبستان توسط مدیرى با ایمان، با سواد و اهل فضیلت به نام شیخ محمدرضا توفیق اداره مى‏شد. او در آنجا شش سال تحصیل کرد و خواندن و نوشتن و نظم و انضباط و برخى از آیات قرآن را آموخت و موفق به دریافت گواهینامه اتمام تحصیلات ابتدایى شد.[۵]

استادان

بعد از پایان تحصیلات ابتدایى شروع به تحصیل مقدمات علوم اسلامى در مدرسه حاج ابوالفتح کرد و در نزد شیخ محمد رشتى؛ صرف و نحو آموخت و علم معانى و بیان را بر اساس کتاب مطوّل از میرزا یونس قزوینى فراگرفت. در علم فقه و اصول از شیخ محمدعلى کاشانى در مدرسه عبداللَّه خان و از شیخ مهدى در مدرسه محمدیه بهره‏مند شد و آنگاه در دروس سطح از پدرش (آیهاللَّه تنکابنى)، قوانین و شرح لمعه را آموخت.[۶] محمدتقى به تحصیل فلسفه نیز پرداخت و از محضر میرزا مهدى آشتیانى (۱۳۰۶ – ۱۳۷۲ ه’.ق.) و شیخ ابراهیم امامزاده زیدى (متوفاى حدود ۱۳۵۸ ه’.ق.) و سید کاظم عصّار (درگذشته ۱۳۵۳ ش.) و میرزا طاهر تنکابنى (درگذشته ۱۳۲۰ش.) استفاده کرد.[۷]محمدتقى همان ابتداى تحصیل رسماً به سلک روحانیّت درآمد و به دستِ پدرش معمّم شد.[۸]

عشق جاودانه‏

مادرش عشق و علاقه بسیارى به حضرت امام حسین(ع) داشت و آرزو مى‏کرد که فرزندش سخنران شود و با بیان جذّاب، حماسه حسینى را در جان‏ها زنده کند، اما پدرش مى‏گفت: او باید تحصیلاتش را تکمیل کند. سرانجام توافق شد که محمدتقى از شنبه تا غروب چهارشنبه تحصیل کند و پنجشنبه‏ها و جمعه‏ها به منبر و خطابه بپردازد. آیهاللَّه تنکابنى شرط کرد که محمدتقى در وسط هفته نباید منبر برود و هر شب باید در حضور من مطالعه کند تا بدانم جایى منبر نرفته است!

اولین منبر

محمدتقى براى اولین منبر، به نزد خطیبى ماهر به نام شیخ على‏اکبر عزمى (رشتى) رفت از او درخواست کرد برایش منبرى بنویسد او پذیرفت، امّا نخست از او دو قران گرفت تا قدر نوشته را بداند. نوشته آقاى عزمى را چند بار خواند تا حفظ کرد و براى اولین بار در مسجد فیلسوف – که آیهاللَّه تنکابنى در آنجا نماز جماعت اقامه مى‏کرد – بعد از نماز عشا منبر رفت. مردم که محمدتقى ۱۵ ساله را در بالاى منبر دیدند همگى بهت‏زده به او چشم دوختند. محمدتقى مطالبش را که حفظ کرده بود چنین آغاز کرد:

بسم اللَّه الرحمن الرحیم

بى مِهر على به مقصد دل نرسى‏

تا تخم نیفشنى به حاصل نرسى‏

بى دوستى على و اولاد على

هرگز به خدا قسم، به منزل نرسى‏

کشتى نجاتت ز هلاک است على

بنشین که به ورطه‏ هاى قاتِل نرسى‏

در این هنگام آقاى شیخ محمد شمیرانى که از آشنایان آیهاللَّه تنکابنى بود و در بین مردم حضور داشت با صداى بلند گفت: «آفرین!» این تشویق بجا تأثیرى شگفت آور در محمدتقى گذارد و او بدون اشتباه و با اعتماد کامل بقیه منبر را از حفظ بیان کرد و مورد تحسین مردم قرار گرفت به طورى که بعضى از پدرش خواستند که اجازه دهد همین مطالب را در خانه و براى مؤمنین دیگر بازگو کند.[۹]

هر چند منبر محمدتقى از همان آغاز مورد قبول و توجّه واقع شد؛ امّا او خود را نگه داشت و مغرور نشد و به همین دلیل در اوایل، وقتى از او براى یک دهه دعوت مى‏شد قبول نمى‏کرد زیرا ده تا منبر از حفظ نداشت! و فقط همان دو سه منبرى را که شیخ على‏اکبر عزمى برایش نوشته بود با اندک اضافه و تکمیلى، ایراد مى‏کرد. مادر محمدتقى در جلسات سخنرانى فرزندش حاضر مى‏شد و با این کار او را تشویق مى‏کرد. آیهاللَّه تنکابنى نیز در بسیارى از منبرهاى محمدتقى شرکت مى‏کرد و وى را ترغیب مى‏نمود و با این حال مراقب بود که منبر و خطابه، مانع تحصیل و دانش‏اندوزى نشود.

تجربه سخنرانى براى اقشار گوناگون مردم به تدریج به محمدتقى فهماند که حفظ مطالب کافى نیست. در نتیجه او کم کم خود، مطالب را تکمیل و منظّم مى‏کرد و نکته‏هایى به آن مى‏افزود و این کار نیازمند زحمت و تمرین فراوان بود.

مردم به منبرهاى محمدتقى اندک اندک علاقمندتر شدند و به این جهت در اوایل، براى هر منبر یک قران و بعدها دو قران مى‏پرداختند، در حالى که به بعضى از واعظان قدیمى همان یک قران را مى‏دادند.[۱۰]

هجرت به قم

براى آگاهى کامل از شؤون دینى و اسلامى و حلال و حرام الهى و ادامه تحصیل به همراه شیخ ابوالقاسم ربیعى (اهل رودسر) که از دوستان آیهاللَّه تنکابنى بود – در سال ۱۳۰۱ یا ۱۳۰۲ش. به شهر قم سفر کرد. این سفر بیش از چند ماه به طول نیانجامید زیرا آب و هواى قم با مزاج محمدتقى نساخت و او به ناچار به تهران بازگشت.[۱۱]

اصلاح خطابه و منبر

منبر محمدتقى هر روز بیش از گذشته مورد توجّه مردم قرار مى‏گرفت و تشویق مردم نقش مهمّى در موفقیت او داشت. هر چند وى استادى براى فراگیرى فنون سخنورى و خطابه نداشت؛ امّا ناامید نشد و براى کسب مهارت و تجربه در مجالس واعظان معروف آن زمان شرکت مى‏کرد. محمدتقى با بررسى روش و محتواى این مجالس به فراست دریافت که برخى از این منبرها چنان نیست که باید باشد اما برخى دیگر مثل خطابه‏هاى حاج شیخ عباس قمى، آموزنده و سازنده است زیرا با ذکر روایات اهل‏بیت(ع) مردم را به راه سلامت و پاکى مى‏کشاند. محمّدتقى با تأمّل در اخبار و سیره اهل‏بیت نبوت(ع) به درستى تشخیص داد که منبر باید حاوى تعالیم الاهى در ساختن عقاید، اخلاق، اعمال و زندگى مردم باشد و همه این موارد در روایات معصومین(ع) آمده است. در نتیجه محمدتقى، سبک جدیدى در خطابه و منبر پدید آورد که مورد استقبال مردم قرار گرفت و به قدرى شهرت و محبوبیّت یافت که حتّى ریاست مجلس شوراى ملّى آن زمان، از وى براى ایراد سخنرانى در دو سال پیاپى (۱۳۰۵ و ۱۳۰۶ ش) در دهه آخر ماه صفر دعوت به عمل آورد و این در حالى بود که محمدتقى نوزده بهار از زندگى خود را تجربه کرده بود.[۱۲]

سبک جدید محمدتقى آن بود که به جاى مطالب خرافى و بى ‏فایده؛ مسائل مورد نیاز اخلاقى، تربیتى و اجتماعى را بر اساس آیات و روایات و با نظم و ترتیب منطقى با ذکر داستانهایى از تاریخ اسلام و مباحثى از روان‏شناسى با بیانى شیرین و رسا توضیح مى‏داد. در این خطابه ‏ها، علاوه بر انتقاد از ناهنجارى ‏هاى اجتماعى و اخلاقى جامعه، راه صحیح اصلاح و درمان را نیز ارائه مى‏ کرد.

ازدواج

حدود ۲۴ سالگى با دختر عمویش خانم خدیجه تنکابنى – فرزند آیهاللَّه شیخ محمدحسین تنکابنى – ازدواج کرد. خدیجه خانم قرآن و کتب ادعیه را به خوبى مى‏خواند و با تعلیمات اسلامى و احکام شرعى آشنایى کامل داشت به طورى که بانوان به او مراجعه مى‏ کردند و سؤالات دینى خود را از او مى ‏پرسیدند.[۱۳]

جواز پوشیدن لباس روحانیّت‏

در دوره حکومت رضا شاه پهلوى، در ۴ دى ۱۳۰۷ ش. (۱۲ رجب ۱۳۴۷ ق.) قانونى به تصویب رسید که بر اساس آن همه مردم باید لباس متحدالشکل (کت و شلوار و کلاه پهلوى) بپوشند. از این قانون چند گروه استثناء شدند از جمله مجتهدان و منبرى‏ها (محدثان). کسانى که مستثنا بودند باید از شهربانى جواز عمامه بگیرند. هدف از این قانون، علاوه بر ترویج فرهنگ غربى، تضعیف روحانیّت و کنترل آنان بود و مأموران شهربانى با شدّت و خشونت این قانون را اجرا مى‏کردند و حتّى دارندگان جواز نیز از آزار و اذیّت و توهین مأمورین در امان نبودند.[۱۴] دراین اوضاع، محمدتقى فلسفى به توصیه پدرش نزد یکى از مجتهدان و شاگردان برجسته میرزاى شیرازى به نام شیخ حسین یزدى رفت تا از وى «اجازه عمامه» بگیرد، آن مجتهد خبره، بدونِ تأیید قانون دولتى، خود به طور مستقلّ به محمدتقى اجازه نقل حدیث و موعظه داد. بر اساس همین اجازه، «ورقه تصدیق» براى او صادر شد تا بتواند لباس روحانیت بپوشد.[۱۵]

در سال ۱۳۱۶ ش. محمدتقى فلسفى در خطابه‏اش در مسجد میرزا موسى – معروف به مسجد بزّازها – گفت: در اسلام، مسجد محلّ صلح و صفا و تعاون است. فحش و بدگویى و آزار و آدم‏کشى متعلّق به فرهنگ مسجد نیست. در پى این سخنان؛ محمدتقى احضار شد و به او گفتند که گزارش شده شما به حادثه قتل مردم در مسجد گوهرشاد کنایه زده‏اید. به همین دلیل منبر شما ممنوع است و حقّ پوشیدن لباس روحانیّت را نیز ندارید! آیهاللَّه فلسفى به ناچار از منبر علنى، دست کشید امّا به صورت پنهانى گاه گاهى براى فامیل و آشنایان به ایراد سخنرانى مى‏پرداخت.[۱۶]

بهترین نظام (نظام احسن)

در سال ۱۳۱۵ ش. شخصى به نام عبدالحسین بهمنى – عضو انجمن ادبى شیراز – اشعارى در اعتراض به نظام آفرینش تحت عنوان «محاکمه با خدا» سرود. مرحوم سرهنگ احمد اخگر – عضو کانون شعراى تهران – پاسخى منظوم و در همان وزن تحت عنوان «بیچون نامه» به آقاى بهمنى ارائه کرد و هر دو (اعتراض و پاسخ آن) در مجلّه کانون شعرا شماره ۵۱ به چاپ رسید. به درخواست مدیر مجلّه کانون شعرا بسیارى از ادیبان و شاعران و نویسندگان به اعتراض‏هاى شاعرانه آقاى بهمنى پاسخ دادند و مجموعه اعتراض‏ها و پاسخ‏ها در کتابى منتشر گردید. یکى از نویسندگانى که به پاسخگویى برخاست آقاى فلسفى بود.[۱۷] مقاله ایشان در مجلّه کانون شعراء و بعد در کتاب «اسرار خلقت» به چاپ رسید. در این مقاله به اشکال‏هاى آقاى بهمنى – از جمله اینکه: اگر تو آفریدى گوسفندان چه لازم بود گرگ تیزدندان؟! و چه مى‏شد گر نبودى شام تاریک؟! – با توجّه به علم بى‏پایان و قدرت مطلقه خدا و حکمت او پاسخ داده شده است. آقاى فلسفى در این مقاله هشدار مى‏دهد که داورى عجولانه و بدون احاطه به جوانب موضوع؛ عالمانه نیست.[۱۸]

مخاطب‏شناسى‏

محمدتقى فلسفى در سال ۱۳۱۹ ش. که قدرت رضا خان رو به افول نهاده بود، با اصرار اقوام لباس روحانیت را بعد از گذشت سه سال مجدداً پوشید و به وعظ و خطابه پرداخت. با تلاش آیهاللَّه سید ابوالقاسم کاشانى رسماً از منبر آقاى فلسفى رفع ممنوعیّت شد. آیهاللَّه فلسفى به مقایسه و ارزیابى خطابه‏ها و سخنرانى‏هاى مذهبى اهتمام ورزید و به بررسى نیازهاى زمانه پرداخت و به این نتیجه رسید که باید از روش اهل‏بیت(ع) الگو بردارى کرد. او به کاوش در روایات مشغول شد و کتاب مستدرک الوسایل محدّث نورى از جمله کتابهاى روایى بود که بیشتر نظرش را جلب کرد. فلسفى بعد از مطالعه روایات، کتابهاى روان‏شناسى، جامعه‏ شناسى، اخلاق و تعلیم و تربیت را نیز مورد استفاده قرار مى‏داد و مطالب آن را بر روایات اهل‏بیت(ع) عرضه مى‏کرد و نکته‏هاى برگزیده و پسندیده را با استفاده از آیات، روایات، تاریخ، اشعار و مسائل فقهى با توجه به کتاب‏ها و علوم جدید و نیازهاى زمانه به همگان یاد مى‏داد و در این راه از آهنگ و قیافه و حرکات مناسب هر موضوع، زیرکانه بهره مى‏گرفت. او چنان هنرمندانه مطالب را تفهیم مى‏کرد که حتّى برخى از هنرپیشگان آن زمان هم مجذوب مى‏شدند. از جمله کسى بعد از مجلس ترحیمى که در مسجد مجد برگزار شده بود، بعد از پایان سخنرانى، به آقاى فلسفى گفت:

«من با آنکه صاحبان این مجالس ترحیم را نمى ‏شناسم امّا مرتّب در این مراسم شرکت مى‏کنم براى آنکه از هنرهاى اختصاصى شما استفاده کنم. من هنرپیشه هستم و در خارج تحصیل کرده‏ام و اکنون از هنرمندان معروف ایرانم. شما یک روز واقعه‏اى از داورى‏هاى امیرالمؤمنین على(ع) نقل کردید که عدّه‏اى شخصى را کشته و مالش را برده بودند و بعد براى بیان واقعه، با قیافه و لحن و ژست خاص به نقل قول از هر یک از متّهم، بازپرس و قاضى پرداختید و این حرکات و هنرمندى ‏هاى شما براى من بسیار جالب و آموزنده است. در این مدّت که دولت، منبر شما را ممنوع کرده بود، ناراحت و عصبانى بودم که چرا دولت به هنر احترام نمى‏ گذارد!…»[۱۹]

روحانیّت و چهره دوگانه شاه‏

بعد از شهریور ۱۳۲۰ و سقوط رضا خان؛ محمدرضا پهلوى به سلطنت رسید. محمدرضا شاه در دوران سى و هفت ساله قدرتش (از ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ ش.) دو چهره کاملاً متفاوت از خود نشان داد. در آغاز چهره‏اى اسلامى به خود گرفت و اجبار در کشف حجاب زنان و لباس هم‏شکل مردان را لغو کرد و مردم را در برپایى عزادارى براى امام حسین(ع) آزاد گذارد و بلکه خویش هم در ایام عاشورا مجلس عزادارى برپا کرد. آنقدر ظواهر را حفظ مى‏کرد که حتّى «در زمان مرجعیّت آیهاللَّه سید ابوالحسن اصفهانى براى عیادت آیهاللَّه بروجردى – که در آن زمان از علماى بزرگ بروجرد بود – در روز ۱۳ آذر ۱۳۲۳ ش. به بیمارستان فیروزآبادى در شهر رى رفت.»[۲۰] این‏ روش تا سال ۱۳۳۴ ش. ادامه یافت و از آن به بعد به تدریج چهره ضدّ اسلامى او آشکار شد و در سال ۱۳۴۱ش. به اوج رسید و تا پایان قدرتش ادامه یافت. روحانیت در دوره اول – که شاه چهره‏اى اسلامى داشت – از سلطنت مشروطه در برابر ملحدان و حزب توده حمایت مى‏کرد و محمدرضا شاه نیز برخى از امور نادرست را اصلاح مى‏کرد و به نظر مرجعیّت شیعه احترام مى‏گذارد.

محمدتقى فلسفى نیز یکى از روحانیّت بود که در آن زمان چنین تشخیص داده بودند که حمایت از شاه از باب خیرُ الشّرّیْنِ به مصلحت اسلام است و به این دلیل، «او نیز گاه گاه در منبرش نامى از محمدرضا شاه مى‏برد و تشکّر و تأییدى نسبت به کارهاى اسلامى وى ابراز مى‏کرد و البته این کار براى مصلحت دین بود و نه تملّق‏گویى و مدیحه‏سرایى»[۲۱] با رعایت مصلحت‏هاى اسلامى بود که برخى‏ از عالمان دین، شاه را در مواردى تأییدى مى‏کردند؛ از آن جمله «در روز ۲۰ اردیبهشت ۱۳۳۴ ش. عده‏اى از علما و روحانیون تهران به دیدار شاه رفتند و از دستور مساعد و حمایت وى در تعطیل کردن مراکز بهایى‏ها در کشور، تشکر کردند.»[۲۲]

مبارزه با حزب توده‏

حجه الاسلام فلسفى در برابر حزب توده – که صریحاً الحادى و ضدّ اسلامى بود – قاطعانه ایستاد و در سخنرانى‏هایش به مبارزه با آن پرداخت. دولت آن زمان هم که تأثیر گسترده خطابه‏هاى او را مى‏دانست، از آغاز رمضان سال ۱۳۲۷ ش. مباحث ایشان را به طور مستقیم از رادیو پخش مى‏کرد. این سخنرانى‏ها تا پایان رمضان آن سال ادامه یافت. بعد از پخش این مطالب؛ آقاى فلسفى هر روز با دهها نامه تهدیدآمیز مواجه شد که طرفداران حزب توده نوشته بودند؛ امّا او اعتنایى نکرد.[۲۳] هواداران حزب توده تصمیم گرفتند که‏ مجلس سخنرانى آقاى فلسفى را به هم بزنند که با حمایت مردم و تدبیر ایشان و حضور به موقع جوانان مسلمان و ورزشکار، نقشه آنان نقش بر آب شد.

نماینده آیهاللَّه العظمى بروجردى

آیهاللَّه بروجردى(ره) با اصرار علماى حوزه – از جمله امام خمینى(ره) – در ۱۳۲۳ ش. به قم آمد و در آنجا اقامت گزید. بعد از رحلت آیهاللَّه سید ابوالحسن اصفهانى(ره) در آبان ماه ۱۳۲۵ و آیهاللَّه حاج آقا حسین قمى در چند ماه بعد از آن، آیهآللَّه بروجردى مرجع بزرگ شیعیان شد. آقاى فلسفى در همان زمان به حضور آیهاللَّه بروجردى فراخوانده شد و بعد از طرح مسائلى که بیشتر براى امتحان او بود از ایشان خواست که نمایندگى او را براى رساندن پیام‏هاى مرجعیّت شیعه به مقامات دولتى و شاه بپذیرد. وى پذیرفت به شرط آنکه از مسائل مهمّ و مربوط به امور دینى و مذهبى باشد. پیام‏هاى آیهاللَّه بروجردى یا به طور مستقیم و به صورت شفاهى و یا به وسیله حاج احمد خادمى – خادم آیهاللَّه بروجردى – و یا از طریق نامه (با مهر و امضاء) به آقاى فلسفى مى‏رسید.

بنا به دعوت آیهاللَّه بروجردى، آقاى فلسفى در دهه آخر صفر در منزل ایشان به منبر مى‏رفت و نیز به دعوت آستانه مقدسه حضرت معصومه(س) شبها در صحن بزرگ به ایراد خطابه مى‏پرداخت. این منبرها، تأثیر ژرف و مهمّى بر طلاب حوزه گذاشت و الگویى براى آنان شد و حتّى بر سایر جوانان و نوجوانان آن عصر بسیار تأثیر گذارد.[۲۴]

آقاى فلسفى با تشویق و درخواست آیهاللَّه بروجردى، جلسه تفسیر قرآن در تهران برگزار کرد و سال‏هاى متمادى صبح جمعه‏ها در منزل خود فاضلان حوزه و واعظان آنجا را با آموزه‏هاى وحیانى آشنا مى‏کرد و به مناسبت نیز فنون سخنورى و اداره منبر و خطابه را به آنان تعلیم مى‏داد.

تعلیمات دینى

آیهاللَّه بروجردى در اواخر سال ۱۳۲۵ ش. از طریق آقاى فلسفى به شاه پیام داد که باید تعالیم دینى نیز مثل خواندن و نوشتن جزء تعلیمات ابتدایى قرار گیرد. آقاى فلسفى این پیام را رساند و جواب مساعد گرفت. به دنبال این امر کمیسیونى تشکیل شد تا در برنامه درسى مدارس تجدید نظر شود و تعلیمات دینى نیز در آن لحاظ گردد. این کمیسیون مرکّب بود از آقایان: فلسفى، راشد، شهابى، مشکوه، شعرانى، دکتر سحابى، محمدتقى سبزوارى و مهندس بازرگان، که در ۲۷/۴/۳۰ تشکیل شد.

روزنامه‏ها در آن دوران نوشتند که ورزشکاران مى‏خواهند مشعلى را در امجدیّه روشن کنند و آن را به دست گرفته و دوان دوان آن را به منزل شاه ببرند. آیهاللَّه بروجردى از طریق جراید از این امر باخبر شد و گفت:

«این کار، ترویج آیین آتش ‏پرستى است.» براى مبارزه با مظاهر شرک و آتش‏پرستى، خادم خودش را مأمور کرد تا شبانه به تهران برود و قبل از طلوع آفتاب، آقاى فلسفى و امام جمعه تهران و قائم مقام رفیع را ملاقات کند و پیام مرجعیّت شیعه را به آنها برساند تا با گفتگو با شاه مانع از اجراى چنین مراسمى شوند. آقاى فلسفى و آن دو، به دیدار شاه رفتند و با توضیحات فلسفى، شاه قانع شد و مسأله آوردن مشعل به هم خورد.[۲۵]

مبارزه با بهائیت‏

فرقه ضالّه بهائیت در آن دوران، در دربار و مراکز حکومتى نفوذ کرده و ایادى آنان در سراسر ایران به ظلم و تعدّى به حقوق مردم مشغول بودند. مردم از شهرهاى مختلف به آیهاللَّه بروجردى نامه مى‏نوشتند و از اعمال بهائیان شکایت مى‏کردند. این امر سبب ناراحتى مرجع عظیم‏الشأن شد به طورى که نامه‏اى به آقاى فلسفى نوشت تا او شاه را ملاقات کند و اعتراض مرجع بزرگ را به او برساند. امّا آقاى فلسفى مصلحت را در آن دانست که این قضیّه را در سخنرانى‏هاى مسجد شاه که به طور مستقیم از رادیو پخش مى‏شد مطرح کند. با تأیید آیهاللَّه بروجردى، این کار انجام شد و موجى بزرگ در سراسر کشور بر ضدّ بهائیّت پدید آمد. آقاى فلسفى تصریح کرد که هدفش آشکار ساختن گمراهى بهایى‏هاست و نباید هیچ مسلمانى خودسرانه دست به قتل و خونریزى بزند. هیجان و احساسات مذهبى مردم در تمام کشور بر ضدّ بهائیان تحریک شد به طورى که شاه را واداشت تا دستور تعطیلى خطیره القُدس را صادر کند. البته در عمل، خطیره القدس به طور کامل تخریب نشد و تنها گنبد آن را خراب کردند.

درگذشت آیهاللَّه بروجردى

بعد از رحلت آیهاللَّه بروجردى، حجه الاسلام فلسفى حدود بیست بار در مجالس ترحیم و فاتحه در تهران و قم به ایراد خطابه پرداخت و خدمات دینى و فرهنگى آن مرجع بزرگ را تشریح کرد. این سخنرانى‏ها در آشنایى مردم با آثار و برکات وجودى روحانیت و مرجعیّت و آیهاللَّه بروجردى تأثیرى به‏سزا داشت.

انتقادهاى سازنده‏

آقاى فلسفى در زمان حیات آیهاللَّه بروجردى در سخنرانى‏هاى خود مطالب انتقادى بسیارى مى‏گفت و اعمال ناروا و ضدّ دینى رژیم حاکم را به نقد مى‏کشید. ساواک به این خطابه‏ها اهمیّت بسیارى مى‏داد و به اعتراض و تهدید مى‏پرداخت، امّا به واسطه پشتیبانى آیهاللَّه بروجردى و حوزه علمیه، جرأت آن را نداشت که حجه الاسلام فلسفى را دستگیر یا زندانى کند. حتّى خود شاه هم نگران انتقادهاى آقاى فلسفى بود و سعى مى‏کرد رفتارش در ظاهر درست باشد و عیب آشکارى نداشته باشد تا مورد انتقاد قرار نگیرد. البته با این همه، گاه آنقدر انتقادها شدید و حسّاس بود که شاه عکس‏العمل تندى از خود نشان مى‏داد. مثلاً در سال ۱۳۳۴ ش. آقاى فلسفى سخنرانى شورانگیزى بر ضدّ بهائیّت ایراد کرد و پنج روز بعد از آن، توسّط فرماندارى نظامى تهران، از منبر رفتن منع شد. این محدودیّت از اسفند ۳۴ تا اردیبهشت ۳۵ ادامه یافت و اعتراض و نامه خطیبان و واعظان نیز اثرى نگذاشت.

قانون انجمن‏هاى ایالتى و ولایتى‏

دولت عَلَم در پاییز ۱۳۴۱ ش. لایحه‏اى از تصویب گذراند که هدف آن مسلّط کردن بهایى‏ها بر حکومت بود و در قانون انجمن ایالتى و ولایتى، قید اسلام و ذکوریّت را حذف کرد. لایحه انجمن‏هاى ایالتى و ولایتى مورد اعتراض عالمان دین از جمله امام خمینى و سایر روحانیون قرار گرفت و کم کم اعتراض عمومى مردم نیز شروع شد. آقاى فلسفى نیز بالاى منبر در سخنرانى‏هاى متعدد روشن و آشکار بیان کرد که مسأله رأى دادن زنها نیست بلکه خطر در آن است که قید اسلام حذف شده است. متعاقب مخالفت عمومى با این لایحه روز به روز بیشتر گردید و رژیم شاه احساس کرد که دیگر مقاومت بیش از این در برابر مردم ممکن است عواقب خطرناکى دربرداشته باشد؛ بنابراین هیأت دولت در جلسه چهارشنبه ۷ آذر آن لایحه را لغو کرد. در زمستان ۱۳۴۱ آقاى فلسفى توسط ساواک دستگیر شد تا به این وسیله ثابت کند که بزرگترین پشتیبان او (یعنى آیهاللَّه بروجردى) از میان رفته است و باید به شدّت مراقب اعمال ورفتار خود باشد… .

حمله به مدرسه فیضیّه‏

رژیم ستمگر پهلوى در روزهاى نخستین سال ۱۳۴۲ ش. در روز شهادت امام صادق(ع) با کماندوهاى مسلّح به مدرسه فیضیّه قم حمله کرد و فضلاء و طلاب بى‏گناه را به خاک و خون کشیدند و کتاب و وسایل روحانیّت و حتّى قرآن‏ها را به آتش کشیدند… آقاى فلسفى در این زمان ممنوع‏المنبر بود. منبر او از ۷ اردیبهشت ۱۳۴۲ آزاد شد. پس از آزادى، خطابه‏هاى آتشین فلسفى بر ضدّ رژیم جبّار پهلوى آغاز گردید. حجه الاسلام فلسفى، این جنایت شاه را تشبیه به جنایت یزید بر ضدّ امام حسین(ع) کرد… امام خمینى با پیام‏هاى شفاهى و اعلامیه و نامه مردم و خطبا و علما را دعوت به مبارزه با حکومت ظالم کرد و بر به‏پا داشتن عزادارى ایّام محرّم و عاشورا تأکید بسیارى نمود. امام خمینى دستور دادند که بازسازى مدرسه فیضیّه باید به صورت مردمى باشد و همه مردم از ادارى و روستایى و… در آن شرکت کنند.

استیضاح دولت عَلَم

آقاى فلسفى در شب عاشوراى ۱۳۴۲ ش. در مسجد شیخ عبدالحسین سخنان عاشورایى و تاریخى مهمّى بیان کرد که تأثیر فراوانى در سراسر ایران گذارد. جمعیّت حاضر در آنجا فوق‏العاده زیاد بود به طورى که آقاى فلسفى نتوانست از میان مردم و از اول بازار به مسجد برود و بلکه از راه پشت بام بازار به طرف مسجد رفت و از بام مسجد پایین آمد. جوانى پرشور و ایمان در بین آن همه جمعیت و با وجود مأموران ساواک توانست در فرصتى مناسب در زیر منبر به همراه ضبط صوت پنهان شود. او به سختى رشته سیمى از برق به آنجا آورد و سخنرانى آن روز را ضبط کرد و در این مدّت به دلیل گرما و محدودیّت مکان آن قدر عرق ریخت که نزدیک بود جان به جان‏آفرین تسلیم کند و بدین گونه آن سخنرانى ثبت شد و بعد به سرعت تکثیر گردید و در سراسر ایران توزیع شد.[۲۶]

بعداً این سخنرانى به صورت جزوه‏اى تحت عنوان «اولین استیضاح ملّى در سال ۱۳۴۲» منتشر شد. آقاى فلسفى در این سخنرانى تاریخى، بعد از آنکه به جامعیّت اسلام اشاره کرد و توضیح داد که مسجد؛ هسته اصلى و مرکز تمام فعالیت‏ها و حرکت‏ها در صدر اسلام بود، امام حسین(ع) را الگو و سرمشق براى زندگى در همه زمان‏ها دانست و بعد به استیضاح دولت علم پرداخت.

فلسفى توضیح داد که روحانیت نمى‏تواند از سیاست دورى گزیند زیرا در اسلام، سیاست عین دیانت است و اسلام از سیاست جدا نیست.

موارد استیضاح آقاى فلسفى نسبت به دولت علم، عبارت از ده ماده بود. ۱٫ تخلّف از قانون شرع و قانون اساسى: چرا دولت مانع اظهارنظر مجتهدین در مورد قانون و سرنوشت مردم مى‏شود؟! مگر نه این است که بر اساس قانون اساسى، تمام قوانین باید به نظر و تأیید مجتهدین برسد؟! چرا نمى‏گذارند نظر مجتهدان در رادیو منتشر و در روزنامه‏ها چاپ شود؟!

دولت به چه مجوزى، تصویب نامه ‏هاى غیرقانونى و خلاف شرع صادر مى‏کند؟ ۳٫ دولت چرا مدرسه فیضیه را خراب کرد؟ چرا وحشى‏ گرى کرد؟ طلاب و فضلاى جوان را به شهادت رساندند؛ به چه جرمى؟! ۴٫ دولت به چه مجوّزى و چرا از نشر اعلامیه‏هاى مراجع تقلید جلوگیرى مى‏کند؟! ۵٫ دولت چرا جوانانى را که اقدام به چاپ و نشر اعلامیه مى‏کنند دستگیر و زندانى و شکنجه مى‏کند؟! ۶٫ دولت بر اساس کدام قانون؛ طلاّب حوزه علمیه را به سربازى مى‏برد؟ اینها در حال تحصیل و بر اساس قانون، معاف هستند. ۷٫ دولت به چه مجوّزى از برگزارى عزادارى امام حسین(ع) جلوگیرى مى‏کند؟! ملّت ایران از این عمل دولت، تنفّر دارد. ۸٫ چرا بعد از اینکه مردم مسلمان تهران به پشتیبانى از روحانیّت (در فاجعه حمله به فیضیه) بازار را سه روز تعطیل کردند، دیکتاتورى مى‏کنید و نمى‏گذارید بازارشان را باز کنند؟! ۹٫ ملت ایران، خواستار انتخابات آزاد است. ۱۰٫ چرا عده‏اى بدون محاکمه زندانى شده‏اند؟ چرا آزادى مردم را سلب کرده‏اید؟!

موارد استیضاح دولت که توسط حجه الاسلام فلسفى بیان شد با تأیید قاطع مردم مواجه گردید به طورى که جمعیت یک صدا براى هر یک از موادّ استیضاح، سه بار فریاد زد: «صحیح است».[۲۷] فلسفى در ادامه نامه امام خمینى(ره) و نامه آقاى سید کاظم شریعتمدارى‏ را براى مردم خواند. در نامه امام خمینى، بعد از تشکر از جناب فلسفى و یادآورى اهمیّت فعالیّت مبلّغان براى حفظ اسلام، چنین آمده بود:

«… ضمناً چون تجدید ساختمان مدرسه فیضیه – که قبلاً با جنابعالى صحبتى شده بود – حسابى در بانک صادرات شعبه قم باز شده است و بنا است که از روز تاسوعا و عاشورا نیز بانک سپرده را قبول کند، اگر صلاح دیدید تذکّرى به مسلمین بدهید…»[۲۸]

در شب یازدهم، فلسفى منبر رفت و گفت:

«… کسى براى من نوشته است که آقاى فلسفى! شما منبر مى ‏روید و هر چه انتقاد دارید مى‏ گویید. هر چه اعتراض دارید بیان مى ‏کنید دولت را هم استیضاح مى‏ کنید. از مردم هم «صحیح است»، «صحیح است»، مى ‏گیرید و تازه مى ‏گویید آزادى نیست؟!»

سپس چنین پاسخ داد:

«… آقاى محترم! در این کشورِ مظلومِ تحتِ اختناق، زلزله عاشورا آمده است و دیوارهاى خوف از دیکتاتورى را فرو ریخته که اینک ما داریم حرف خود را مى‏ زنیم نه اینکه ما آزاد شده ‏ایم… من در حضور همه مردم مى‏گویم الآن زلزله عاشورا است که باعث شده ما بتوانیم این حرف‏ها را بزنیم امّا امشب شب یازدهم است و مى‏گذرد و فردا شب هم هست اگر روز دوازدهم نیز این حرف‏ها را گفتیم و ما را نگرفتند و به زندان نبردند معلوم مى‏شود که آزادى هست…»

و این پیش‏بینى اتّفاق افتاد و روز دوازدهم محرّم آقاى فلسفى توسّط ساواک دستگیر و در شهربانى زندانى شد. در زندان شهربانى چند نفر از علما مانند شهید آیهاللَّه مطهرى و آیهاللَّه مکارم شیرازى نیز حضور داشتند که قبلاً دستگیر شده بودند. آیهاللَّه فلسفى مى‏گوید تا صبح جمعیّت واعظان و عالمان دستگیر شده به پنجاه نفر رسید و بلکه از آن نیز گذشت و آنقدر فضا تنگ بود که براى خوابیدن جا نبود. مدت حبس آقاى فلسفى چهل و پنج روز طول کشید.

پس از آزادى از زندان در تیرماه ۴۲ به مدّت صد روز از ممنوع‏المنبر شد و بار دیگر از آبان ۴۲ به مدّت دویست و پنجاه روز تا ۲۶ اردیبهشت ۴۳ این ممنوعیّت ادامه یافت. بعد از آزادى منبر، در تیرماه ۴۳ براى روشنگرى و تحقّق اهداف اسلامى براى سخنرانى به کرمان رفت و بنا به سفارش امام خمینى در رفسنجان، سیرجان، نوق و اصفهان نیز به سخنرانى پرداخت.

ترور نافرجام

در محرّم سال ۱۳۴۴ ش. جوانى بسیار قوى و با پنجه بوکس به حجهالاسلام فلسفى حمله کرد امّا به لطف الهى و تلاش راننده و خدمتگزار منزل، شکست خورد و دستگیر شد و به کلانترى محلّ تحویل گردید. امّا کلانترى بعداً گفت: دیوانه بود رهایش کردیم. بر اثر این حادثه، منبر حجهالاسلام فلسفى تعطیل شد. حضرات آیات خویى، مرعشى نجفى، شریعتمدارى، میلانى و سید على بهبهانى با ارسال تلگراف از این واقعه ابراز تأسف کردند.

مراقبت‏هاى ساواک‏

ساواک براى کنترل و مراقبت از فعالیت‏هاى حجهالاسلام فلسفى، مأمورانى را مى ‏فرستاد تا گزارش‏هایى از منبرها و دیدارهاى وى تهیه کنند. و گاه از مأمورانى ملبّس به لباس روحانى و روحانى ‏نمایان استفاده مى‏کرد و نامه ‏ها و تلفن او کنترل مى‏شد و حتّى گاه دستگاه شنود در خانه او نصب مى‏شد. ساواک این روش‏ها را تا روزهاى آخر فعالیت خود ادامه داد. صدها گزارش اکنون در دسترس است که توسط ساواک درباره حجهالاسلام فلسفى تنظیم شده است. این گزارش‏ها از تاریخ ۵ خرداد ۱۳۳۱ آغاز شده و تا تاریخ هفتم دى ۱۳۵۷ ادامه یافته است.[۲۹]

اخراج ایرانیان از عراق‏

در سال ۱۳۵۰ ش. حکومت بعثى عراق به دلیل تعصّب عربى، ایرانیان مقیم عراق را به صورتى وحشیانه و ظالمانه از آنجا اخراج کرد. در بین این عده، اقشار مختلف از تاجر و کاسب و مدرّس و عالم و طلبه و زن و مرد و دختر و بچّه خردسال و حتّى زن باردار وجود داشت که در فرصتى کوتاه و بدون مهلت براى آمادگى، رانده شدند. این حادثه اسف‏بار، شدیداً مردم ایران را ناراحت کرد. بعد از مشورت علماى تهران، نتیجه آن شد که آیهاللَّه سید احمد خوانسارى، مجلسى را در مسجد سید عزیزاللَّه تشکیل دادو در آن روز بازار تعطیل شد و بیش از بیست هزار نفر در آن مجلس حاضر شدند. حجه الاسلام فلسفى سخنران این مجلس بود. او با استناد به آیه «ولا یجرمنّکم شنآن قوم على الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى» (مائده / ۸) از ظلم و بى‏عدالتى و پایمان شدن حقوق بشر در دنیا انتقاد کرد و جنایات صهیونیست‏ها در قتل عام مردم فلسطین را محکوم نمود و بعد خطاب به دولت عراق افزود: براى اقامه عدل باید به سرنیزه تکیه کرد؛ اما روى سرنیزه نمى‏توان نشست! و بعد خطاب به سفراى کشورهاى اسلامى – که در مجلس حاضر بودند – گفت: آقایان ایرانى‏ها براى مردم فلسطین خیلى اظهار تأسّف کردند و خیلى گریستند؛ حال شما براى ایرانى‏هاى رانده شده گریه کنید براى بلاد اسلامى هم اشک بریزید و با آن‏ها همدردى کنید. ایرانى‏ها را با کامیون و ماشین زباله‏کش، کمپرسى و وسایل نامناسب دیگر به طرف مرز آورده و رها کرده‏اند در حالى که بین آنها عده زیادى زن و بچّه، بزرگ و کوچک، پیرمرد و پیرزن ناتوان و گرسنه و تشنه بوده‏اند و حتّى زنان باردار که در بیابان وضع حمل کرده‏اند… مجلس سخت تکان خورد و مردم گریستند و اشک‏ها ریختند… .[۳۰]

رژیم شاه سخنرانى مزبور را با حذف برخى از قسمت‏ها از رادیو پخش کرد تا به دولت عراق بفهماند که تنها دولت ایران نیست که به عراق پرخاش مى‏کند بلکه ملت ایران هم با رژیم عراق مخالفت دارد و نتیجه این بشود که مردم ایران، پشتیبان دولت خود هستند. دو نفر از سناتورها – جمشید اعلم و علامه وحیدى از این مجلس و سخنرانى آقاى فلسفى سوء استفاده کرده و در مجلس سنا گفتند که ما به این روحانیون که با ما در بیان فجایع عمال بعثى عراق همصدا شدند افتخار مى‏کنیم؛ ولى آن آقا – منظور امام خمینى بود – در عراق نشسته و هیچ نمى‏گوید…» این قضیه مردم را فوق‏العاده ناراحت کرد و درس‏هاى حوزه علمیه قم تعطیل شد و طلاّب به خیابان‏ها ریخته و تظاهرات کردند و با مأمورین درگیر، مصدوم و مجروح شدند… .

در همین زمان آیهاللَّه عبداللَّه چهل‏ستونى درگذشت و به مناسبت رحلت ایشان مجلسى در مسجد جامع تهران برگزار شد. در آن مجلس حجهالاسلام فلسفى بر منبر رفت و بعد از بیان ضرورت قانون براى جامعه و تفاوت قانون‏گذارى‏هاى بشرى و قانون‏گذارى‏هاى انبیاى الاهى افزود:«انبیاء طبیب مردمند، طبیب تابع مصلحت است نه تابع خواسته بیمار»

و بعد از رواج قمارخانه ‏ها و مشروب‏فروشى‏ ها و مراکز فحشاء انتقاد کرد و گفت: اسلام این امور را مُضِرّ و بر خلاف مصلحت مردم مى ‏داند و در ادامه افزود:

«… یک نفر سناتور مطالب غیر واقع گفته و سناتور دیگر آن گفته‏هاى ناروا را تأیید کرده و نسبت به عالم بزرگوار مرجع عالیقدر حضرت آیهاللَّه آقاى خمینى (در اینجا جمعیّت با صداى بلند صلوات فرستاد) – دامت برکاته – بر خلاف ادب صحبت کرده است، این گفتارها دروغ دارد، تهمت دارد، اهانت دارد، حق کشى دارد و طبعاً خلاف ادب هم دارد… آقاى سناتور محترم! چه کسى به شما گفته است که روحانیّت به منظور همصدایى با شما حرکت کرده؟! شما کى هستید؟ شما خیال مى‏کنید چون پشت تریبون مجلس هستید و سرنیزه شما حمایت مى‏کند کسى هستید؟!… حساب روحانیّت از حساب مجلس سنا جداست…»

حجهالاسلام فلسفى در ادامه، اقدامات اعتراض‏آمیز امام خمینى نسبت به دولت بعثى عراق را برشمرد و ادامه داد:

«.. چرا آن سناتور خلاف واقع گفت؟!… این اقدام شما درس‏ها را در حوزه علمیه قم تعطیل کرد. طلبه‏ها با چشمان گریان و با بغضى که در گلو جمع شده بود به خیابان‏ها ریختند… چرا طلبه‏ها را زدید؟! چرا نادانى کردید؟!… اگر پاسبان عراقى، طلاّب را در حوزه علمیه نجف بزند، گناه کرده است امّا پاسبان ایرانى که در حوزه علمیه قم طلاّب را مى‏زند ثواب کرده است؟!… براى اینکه از این مجلس نتیجه بگیرم و کاملاً ثابت و معلوم شود که اگر گفتم ما از عمل مجلس سنا متأثّریم، نگویند که مردم پاى منبر ساکت نشسته بودند و حرف‏هاى تو مربوط به مردم نیست؛ بنابراین من عین تنفّرم را از مجلس سنا بازمى‏گویم و همه شما اگر موافقید سه بار «صحیح است» بگویید: ما اعلام مى‏کنیم که جامعه مؤمنین، روحانیون و مردم مسلمان از نطق آلوده، خلاف انصاف، خلافِ فضیلت، آلوده به دروغ و آلوده به تهمت سناتور جمشید اعلم در مجلس سنا و تأییدى که سناتور دیگر از او کرده از آن نطق و از این تأیید، منزجر و متنفرند. (مردم سه بار گفتند صحیح است.).»[۳۱]

حجهالاسلام فلسفى بعد از ذکر مصیبت اباعبداللَّه(ع) از منبر پایین آمد. استاد شهید مطهرى اولین کسى بود که او را در برگرفت و بوسید و تشکّر کرد. نوار این سخنرانى به سرعت تکثیر شد و به سراسر ایران رسید و ساواک پس از اطّلاع دستور جمع‏آورى آن را صادر کرد.

رژیم شاه که به شدّت از حجهالاسلام فلسفى عصبانى شده بود نقشه پلیدى را که سه سال قبل کشیده و تهدید به انجامش کرده بود به مرحله عمل درآورد. عکس حجهالاسلام فلسفى را مونتاژ و در سطح کشور منتشر کردند که در آن وى در حال معاشقه با زنى عریان دیده مى‏شد! هدف ساواک ترور شخصیت این روحانى و سخنور مبارز بود امّا نتیجه برعکس شد و کسى این عکس را باور نکرد و همگان آن را ساختگى شمرده و پاره کردند و جالب آن است که برخى استدلال کردندو دلیل آوردند که این عکس ساختگى است مثلاً ملا حسین ادیبى – امام جمعه کردستان – بر اساس گزارش ساواک این عکس را به دو دلیل مجعول دانست. یکى از آن دو دلیل این بود که در یکى از این عکس‏ها انگشترهاى حجهالاسلام فلسفى در انگشت سبابه و وسط دیده مى‏شود که این بر خلاف قواعد روحانیت است و معمولاً روحانیان، انگشترها را در انگشت کوچک و بعد از آن قرار مى‏دهند.[۳۲] نمونه دیگر آیهاللَّه میرزا عبداللَّه شهیدى – امام جمعه – و دامادش – میرزا نصراللَّه شهیدى – بعد از رؤیت عکس مزبور گفتند: این عکس‏ها ساخته و پرداخته دولت به علّت سخنرانى جناب فلسفى در منبر حاج عزیزاللَّه است و افراد دانا و وارد مى‏دانند که این عکس‏ها صحّت ندارد و روى مخالفت با فلسفى تهیه شده است، ولى این اعمال موجب محبوبیّت بیشتر فلسفى در میان مردم خواهد شد.[۳۳]

بعد از انتشار عکس مونتاژ شده مزبور، محبوبیّت فلسفى بیش از پیش شد و هیچ کس از مردم، اسائه ادب نسبت به ایشان نکرد بلکه همه احساس همدردى کردند و اقدام ضدّ انسانى ساواک را مردود شمردند. به طور مثال یکى از مردم به منزل جناب فلسفى آمد و بعد از پاره کردن عکس مذکور، گفت:

آمده ‏ام به شما تبریک بگویم. مى‏ دانستم و مى ‏دیدم که شما از اعمال دستگاه انتقاد مى‏ کنید امّا فکر نمى‏ کردم که انتقادهاى شما این قدر روى دستگاه اثر گذاشته باشد و آن‏ها را تا این اندازه در فشار سیاسى قرار دهد که دست به چنین کارى بزنند! وقتى که ساواک این عکس را منتشر کرد فهمیدیم انتقادات شما براى این‏ها کُشنده است که به این فکر پلید افتاده‏اند و اقدام به چنین سیاه‏کارى نموده‏اند.[۳۴]

بعد از پانزده روز از سخنرانى اعتراض‏آمیز حجهالاسلام فلسفى بر ضدّ اتّهامات مجلس سنا، رژیم شاه، او را به طور دائم از منبر رفتن ممنوع کرد و این منع به مدت هفت سال – تا پیروزى انقلاب اسلامى – به طول انجامید.[۳۵]

در این هفت سال، هرگاه حجهالاسلام فلسفى وارد مسجد یا مجلسى مى ‏شد مورد احترام مردم قرار مى‏گرفت و به نفع او شعار مى‏دادند و صلوات مى‏فرستادند و واعظ و سخنران آن جلسه، نام جناب فلسفى را با لطف و احترام یاد مى‏کرد. عالمان و واعظان شهرهاى مختلف نیز با صدور تلگراف و امضاى طومار ناراحتى خود را از ممنوعیت منبر ایشان اعلام کردند. روزنامه کیهان در ۱۳۵۱/۸/۱۵ ش. مصاحبه‏ اى را با حجهالاسلام فلسفى درباره عید فطر منتشر کرد و روزنامه اطلاعات در تاریخ ۱۳۵۱/۱۱/۱۱ ش. مصاحبه‏ اى با ایشان درباره تفسیر قرآن با مغز الکترونیک به دست چاپ سپرد. امّا ساواک این گونه مطالب و بلکه هر گونه مطلبى از حجهالاسلام فلسفى را بر خلاف امنیّت و مصلحت کشور مى ‏شمرد و به این جهت، ریاست کلّ ساواک دستور بازداشت مصاحبه کننده را صادر کرد.

تشکیل جلسه تدریس فنّ خطابه‏

بعد از ممنوعیت منبر، حجهالاسلام فلسفى براى عده ‏اى از طلاب حوزه علمیه قم، در منزل خود روش و فنون سخنورى و خطابه را تدریس مى‏ کرد. این جلسه براى حدود ۱۰ نفر تا مدّتى ادامه یافت. ساواک کسانى را – به صورت معمّم و غیر معمّم – به این مجلس مى ‏فرستاد تا آن را کنترل کند.

تألیف کتاب

کار اصلى حجهالاسلام فلسفى از زمانى که ممنوع المنبر شد – سال ۱۳۵۰ ش. – تا پیروزى انقلاب اسلامى، تألیف و نگارش کتاب بود، در این مدّت به ترتیب کتابهاى ذیل نوشته و منتشر شد:

  1. آیهالکرسى؛ پیام آسمانى توحید (یک جلد) ۲٫ بزرگسال و جوان از نظر افکار و تمایلات (دو جلد). ۳٫ اخلاق از نظر همزیستى و ارزشهاى انسانى (یک جلد).

بعد از پیروزى انقلاب اسلامى حجهالاسلام فلسفى تألیف کتاب را ادامه داد و کتاب‏هاى آتى را منتشر کرد:

اخلاق از نظر همزیستى و ارزشهاى انسانى (جلد دوم) – معاد از نظر روح و جسم (سه جلد) – سخن و سخنورى از نظر بیان و فنّ خطابه (یک جلد) – شرح و تفسیر دعاى مکارم الاخلاق صحیفه سجادیه (سه جلد).

حمله ساواک

روز بعد از حادثه ۱۷ شهریور ۵۷ و شهادت عده بسیارى از مسلمانان آگاه به دست رژیم شاه در نیمه‏هاى شب مأموران ساواک به منزل حجهالاسلام فلسفى حمله کردند و به بازرسى از منزل پرداختند و اعلامیه‏ هاى امام خمینى و نوشته‏هاى چاپى مانند آن را جمع‏ آورى و حجه الاسلام فلسفى را دستگیر کردند و به ساختمان حکومت نظامى بردند و بعد آزاد کردند.[۳۷]

آزادى منبر

با ورود امام خمینى(ره) و پیروزى انقلاب اسلامى، منبر حجهالاسلام فلسفى آزاد شد و جناب فلسفى در مدرسه علوى با حضور صدها تن از عالمان و روحانیان براى حضرت امام خمینى(ره) سخنرانى کرد. فلسفى چنین گفت:

«… مسافر بزرگوار و محترمى که از سفر مى‏آید، علاقه‏مندان وى دسته گل براى او مى‏آورند. من هم امروز به احترام شما یک شاخه گل از بوستان اهل‏بیت(ع) براى تکریم مقام شما آورده‏ام. آن شاخه گل این حدیث است که امام صادق(ع) مى‏فرماید: تمنّوا الفتن‏ءَ ففیها هلاکُ الجَبابِرَهِ و طَهارَهُ الاَرضِ مِنَ الْفَسَقَهِ

امام صادق(ع) مى‏فرماید: تمناى انقلاب کنید که در آن هلاک جبّاران و پاک شدن زمین از فاسقان است. این روایت در امالى شیخ طوسى است.

اى امام! دستور حضرت صادق(ع) را شما در این زمان به کار بستید و عمل کردید، مردم را دعوت به انقلاب نمودید و مردم هم اجابت کردند… و چه خوب اجابت کردند! خدا را سپاس که از آن بدبختى درآمدند و از آن تنگنا خلاص شدند…

حاشا که سر به عزّت و شادى برآورد

قومى که روز محنت و ماتم ندیده است‏

حاشا که ره برد به سوى ساحل نجات‏

قومى که موج حادثه چون یم ندیده است‏

حاشا که در قیام قیامت کند قیام

قومى که پیشواى مصمّم ندیده است

در مراسم اربعین استاد مطهرى‏

این مراسم به دعوت جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و در مدرسه فیضیه و با حضور امام خمینى و علماء و فضلاؤ و عده بسیارى از مردم برگزار شد. چون در آن زمان عدّه‏اى از غرب‏زده‏ها درصدد بودند که نقش دین و روحانیّت در جامعه کم شود و یا اساساً اسلام منهاى روحانیّت برپا شود، حجهالاسلام فلسفى بعد از شرح نهضت تحریم تنباکو و نهضت مشروطیّت و نهضت ملّى شدن نفت، افزود: مرحوم آیهاللَّه العظمى میرزاى شیرازى قیام کرد و استعمال دخانیات را محاربه با امام عصر (عج) معرفى نمود، در نتیجه مردم اطاعت کردند و قراردادى که با اجانب بسته شده بود، لغو شد…

قیام امام که قبل از پانزده خرداد ۱۳۴۲ آغاز گردید، از اوّل به نام خدا بود، از این رو تمام مردم مسلمان اعمّ از روحانیون، دانشگاهیان و سایر اقشار شهرى و روستایى با رهبر بزرگ انقلاب همصدا شدند و توانستند سرانجام انقلاب اسلامى را به پیروزى برسانند.[۳۸]

۶]

حکمت یک سکوت

حجهالاسلام فلسفى با آنکه در زمان طاغوت، از منتقدان مهمّ و برجسته مسائل اجتماعى بود امّا بعد از پیروزى انقلاب اسلامى در منبر و سخنرانى لب به انتقاد از حکومت اسلامى نگشود زیرا این کار را مصلحت نمى‏دانست. او خود در جواب عده‏اى از اهل فضل، چنین گفت:

«آقایان! بله من در زمان شاه انتقاد مى‏کردم. انتقاد من به ضرر شاه و به نفع رسول اکرم(ص) و دین خدا بود امّا الآن انتقاد نمى‏کنم براى این که انقلاب ما اسلامى است. اگر از سوء اعمال بعضى‏ها به نام «دولت» انتقاد کنم چیزى حاصل پیغمبر(ص) نمى‏شود، ولى آمریکا استفاده مى‏کند و من نمى‏خواهم که به نفع آمریکا سخنرانى کنم. اما وظیفه‏ام را به طور خصوصى انجام مى‏دهم. آن فردى که باید به واسطه سوء عملى که داشته مورد انتقاد قرار گیرد با تلفن به او مى‏گویم که… شما باید عمل خود را اصلاح کنید و تغییر روش دهید.»

حجهالاسلام فلسفى این مطلب را با امام خمینى(ره) نیز در میان گذاشت و ایشان هم نظر جناب فلسفى را تأیید کردند و فرمودند شما انتقاد نکنید… در حکومت پیغمبر(ص) نیز برخى کارهاى ناشایست را افرادى مرتکب مى‏شدند که تک تک بد بود ولى دولت پیغمبر(ص) بر اساس اسلام بود، بنابراین شروع انتقاد در منابر مصلحت نیست.[۳۹]

رحلت

حجهالاسلام فلسفى بعد از حدود هفتاد و پنج سال خدمت خالصانه به اسلام ناب محمدى(ص) در ۹۳ سالگى در روز جمعه ۱۳۷۷/۹/۲۷ش. درگذشت و در جوار حرم مطهر حضرت عبدالعظیم حسنى(ع) آرمید.[۴۰]

والسلام على عباداللَّه الصالحین.



 

[۱] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اول، ۱۳۷۶ ش، ص ۴۷٫
[۲] همان، ص ۳۸٫
[۳] همان، ص ۴۱٫
[۴] همان، ص ۴۷ – ۴۸٫
[۵] همان، ص ۵۱ – ۵۲٫
[۶] زندگى‏نامه میرزا مهدى آشتیانى و میرزا طاهر تنکابنى در همین مجموعه گلشن ابرار آمده است.
[۷] زبان گویاى اسلام (یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب نهم)، مرکز بررسى اسناد تاریخى وزارت اطلاعات، ۱۳۷۸ ش، ص یازده.
[۸] خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفى، ص ۵۵٫
[۹] خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفى، ص ۵۵ – ۵۷ و زبان گویاى اسلام، ص یازده و دوازده.
[۱۰] خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فسلفى، ص ۵۹ – ۶۰٫
[۱۱] زبان گویاى اسلام (یاران امام به روایت اسناد ساواک)؛ ص سیزده.
[۱۲] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۶۴٫
[۱۳] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۶۵٫
[۱۴] ر.ک: زندگینامه سیاسى امام خمینى، محمدحسن رجبى، مؤسسه فرهنگى قبله، چاپ چهارم ۱۳۷۴ش، ج ۱، ص ۴۶٫
[۱۵] خاطرات ومبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۸۰ و ۴۵۵٫
[۱۶] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۹۲ – ۹۳٫
[۱۷] ر.ک: «اسرار خلقت» احمد اخگر لاریجانى، به اهتمام حسین لطیفى، تهران، ۱۳۱۶ ش.
[۱۸] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۹۴ – ۹۸٫
[۱۹] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۹۸- ۱۰۰٫
[۲۰] همان، ص ۱۱۲ – ۱۱۳٫
[۲۱] همان، ص ۱۱۲ – ۱۱۴٫
[۲۲] همان.
[۲۳] ر.ک: یاران امام به روایت اسناد ساواک: کتاب نهم زبان گویاى اسلام، ص پانزده.
[۲۴] برخى از نویسندگان به آثار مثبت منبرهاى آقاى فلسفى بر خود و نسل جوان آن روز اشاره کرده و او را مورد ستایش قرار داده‏اند. از جمله بنگرید به «از چشم برادر» شمس آل احمد، کتاب سعدى، قم، ۱۳۶۹ ش.، ص ۱۷۲٫
[۲۵] خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفى، ص ۱۸۳ – ۱۸۵٫
[۲۶] زبان گویاى اسلام (یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب نهم)، ص ۲۱۱ – ۲۱۵٫
[۲۷] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۲۶۲ – ۲۶۷؛ زبان گویاى اسلام (یاران امام…)، ص ۲۱۳ – ۲۱۴٫
[۲۸] صحیفه نور، ج ۱، ص ۶۱٫
[۲۹] ر.ک: زبان گویاى اسلام (یاران امام به روایت اسناد ساواک) که به همّت مرکز بررسى اسناد تاریخى وزارت اطلاعات در بیش از ۷۰۰ صفحه منتشر شده است.
[۳۰] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۳۱۷ – ۳۲۴؛ زبان گویاى اسلام (یاران امام…)، ص ۴۴۲ – ۴۴۴٫ بر اساس گزارش ساواک این سخنرانى در تاریخ ۱۳۵۰/۱۰/۱۵ ش. ایراد گردید.
[۳۱] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۳۲۷ – ۳۳۱؛ زبان گویاى اسلام (یاران امام…)، ص ۴۴۷ – ۴۴۸٫
[۳۲] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۷۹۱٫
[۳۳] همان، ص ۷۹۲٫
[۳۴] همان، ص ۳۳۷٫
[۳۵] زبان گویاى اسلام (یاران امام…)، ص ۴۶۳٫
[۳۶] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۳۴۱ و ۸۱۷٫
[۳۷] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۳۴۹ – ۳۵۰٫
[۳۸] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۳۵۵ – ۳۵۷٫
[۳۹] همان، [۴۰] زبان گویاى اسلام (یاران امام…) ص بیست و پنج.ص ۲۳۴٫

زندگینامه ملا محسن فیض کاشانى (۱۰۰۷- ۱۰۹۱ ق)

ولادت و نسب

محمد مشهور به ملا محسن و ملقب به فیض در چهاردهم ماه صفر سال ۱۰۰۷ ق . در یکى از معروف ترین خاندان علم ، عرفان و ادب ، که سابقه درخشان آنان به حدود چهار قرن مى رسد در کاشان به دنیا آمد.
پدرش رضى الدین شاه مرتضى (۹۵۰ – ۱۰۰۹ ق ) فقیه ، متکلم ، مفسر و ادیب در کاشان حوزه تدریس داشته و از شاگردان ملا فتح الله کاشانى (متوفى ۹۸۸ ق ) و ضیاء الدین محمد رازى (متوفى ۱۰۹۱ ق ) بوده است .

مادر او زهرا خاتون (متوفى ۱۰۷۱ ق ) بانویى عالم و شاعر، دختر ضیاء الدین العرفا رازى (از عالمان بزرگ شهررى ) بوده است . جد فیض تاج الدین شاه محمود فرزند ملا على کاشانى ، عالم و عارفى شاعر از ناموران زمان خویش در کاشان بوده و در آنجا مدفون است .

دوران کودکى و تحصیلات

ملا محسن چهارمین فرزند شاه مرتضى در دو سالگى پدر خود را از دست داد. از آن پس دایى و عمویش تعلیم و تربیت او و دیگر برادرانش را به عهده گرفتند و چون فیض از برادران خود باهوش تر بود مقدمات علوم دینى و بخشهایى از آن را تا سن بلوغ در کاشان نزد عمو و دایى اش نورالدین محمد مشهور به حکیم و آخوند نورا (متوفى ۱۰۴۸ ق ) فرا گرفت .

بیست ساله بود که با برادر بزرگش عبدالغفور براى ادامه تحصیل به اصفهان که در آن روزگار پایتخت کشور و مرکز تجمع علماى بزرگ و اساتید ماهر در رشته هاى مختلف علوم اسلامى بود، رهسپار گردید و از این موقعیت مناسب که در هیچ یک از شهرهاى ایران و دیگر ممالک اسلامى یافت نمى شد بیشترین بهره ها و استفاده هاى علمى را برد.

مشهورترین استادان و ناموران اجازه اجتهاد و نقل روایت فیض در اصفهان ، ملا محمد تقى مجلسى (متوفى ۱۰۷۰ ق )، شیخ بهایى (متوفى ۱۰۳۱ ق )، در علوم فقه و حدیث و تفسیر و میرداماد (متوفى ۱۰۴۰ ق ) میرفندرسکى (متوفى ۱۰۵۰ ق ) و ملاصدرا (متوفى ۱۰۵۰ ق ) در فلسفه ، عرفان و کلام بوده اند. پس از آن ملا محسن با شنیدن خبر ورود سید ماجد بحرانى (متوفى ۱۰۲۸ ق ) به شیراز، از اصفهان به آنجا رفت و مدت دو سال نزد ایشان به تکمیل علم حدیث و روایت پرداخت و از او نیز اجازه نقل روایت گرفت و به اصفهان بازگشت و بار دیگر در حلقه درس و بحث شیخ بهایى حاضر شد و استفاده هاى شایان برد.
در این سالها که فیض از تقلید مستغنى و براى حج مستطیع شده بود عازم بیت الله الحرام گردید و در آنجا به ملاقات شیخ محمد فرزند حسن فرزند زین الدین عاملى (متوفى ۱۰۳۰ ق ) رفت و از آن بزرگوار پس از استفاده هاى علمى ، اجازه روایت و نقل حدیث دریافت کرد.

او پس از مراجعت از مکه به شهرهاى دیگر ایران مسافرت کرد و از دانشمندان آن شهرها بهره برد تا زمانى که ملاصدرا از شیراز به قم مهاجرت کرد و در کهک قم اقامت گزید. در این موقعیت که ملاصدرا دوره ریاضت و علم باطنى را شروع کرده بود ملا محسن و ملا عبدالرزاق لاهیجى به سویش شتافته ، مدت هشت سال مونس تنهایى او بودند و در مصاحبتهاى شبانه روزى با استاد استفاده کامل معنوى مى بردند.

در این دوران (۱۰۴۰ – ۱۰۲۹ ق ) ملاصدرا دو دختر فاضل و عالم خود را به دو شاگردش ملا محسن و ملا عبدالرزاق تزویج کرد و آن دو شاگرد و داماد را به (فیض ) و (فیاض ) لقب داد. در همین زمان از سوى حاکم شیراز از ملاصدرا تقاضاى مراجعت به شیراز شد. او این دعوت را پذیرفت . فیض نیز همراه استاد و پدر همسرش به شیراز رفت و نزدیک به دو سال در آنجا ماند. بعد از این مدت او به کاشان بازگشت و به امر تدریس ، تعلیم ، تبلیغ و ترویج و تالیف و تصنیف مشغول گردید و گاه در قمصر و کاشان با جمعى از دوستان نماز جمعه اقامه نمود.

شاگردان معروف فیض

ملا محسن شاگردان فراوانى داشت . آنان علاوه بر استفاده هاى علمى و معنوى از او به کسب اجازه هاى اجتهاد و نقل حدیث نیز مفتخر گردیده بودند .

معروفترین شاگردان ایشان عبارتند از:

محمد مشهور به علم الهدى (۱۰۲۹ – ۱۱۱۵ ق ): فرزند فیض که از دوران کودکى تا پایان عمر نزد پدر حضور داشته و تالیف و تصنیف کتاب و رساله ها با او همکارى مى کرده است . علم الهدى از پدر چندین اجازه مختصر و طولانى دریافت نموده و خود او داراى آثار علمى فراوان مى باشد.

احمد مشهور به معین الدین (۱۰۵۶ – ۱۱۰۷ ق ): فرزند دیگر فیض که او نیز در فقه و حدیث متبحر و داراى تالیفاتى بوده است .

محمد مومن فرزند عبدالغفور (برادر فیض ): از فقیهان و مدرسان عصر خود که در یکى از شهرهاى مازندران به تعلیم و تدریس طلاب و محصلان علوم دینى اشتغال داشته است .

شاه مرتضى دوم : پسر برادر فیض و دو فرزند او به نامهاى محمد هادى و نورالدین محمد که هر سه از فاضلان عصر خود و داراى کتاب و رساله هاى متعدد بوده اند.
ضیاء الدین محمد: او فرزند حکیم نورالدین دایى فیض (متوفى ۱۰۴۷ ق ) است که عالمى حکیم و عارفى دانشمند و شاعر بوده است .
ملا شاه فضل الله و ملا علامى : خواهر زادگان فیض و فرزندان ملا محمد شریف . این دو در علوم عقلى و نقلى صاحبنظر بودند و شاه فضل الله حدود چهل تالیف در موضوعات فقه ، تفسیر و کلام داشته است .

ملا محمد باقر مجلسى (۱۰۳۷ – ۱۱۱۱ ق ) مولف بحارالانوار.

سید نعمت الله جزایرى (متوفى ۱۱۱۲ ق ).

قاضى سعید قمى (متوفاى ۱۱۰۳ ق ).

ملا محمد صادق خضرى – شمس الدین محمد قمى – شیخ محمد محسن عرفان شیرازى و…

تالیفات و تصنیفات

فیض کاشانى عمر خود را صرف تعلیم ، تدریس و تالیف کرد. او پس از کسب معارف و استفاده علمى و معنوى از استادان بزرگ خود نوشتن کتاب و رساله را از هیجده سالگى آغاز نمود و در طى ۶۵ سال نزدیک به دویست جلد اثر نفیس در علوم و فنون مختلف تالیف کرد.

خدمت پر ارج ایشان در این آثار نسبت به ترویج مذهب شیعه با خدمات و زحمات مردان زیادى از عالمان دینى برابرى مى کند. فیض در فهرست هاى متعددى که خود نگاشته تعداد تالیفات و تصنیفات را تا هشتاد جلد ذکر کرده و فرزندش علم الهدى تعداد آثار او را یکصد و سى جلد نام برده است . اما برابر فهرست تهیه شده از سوى ادیب و شاعر معاصر آقاى مصطفى فیضى تعداد کتابها و رساله هاى فیض قریب به یکصد و چهل مجلد بالغ مى گردد (۶۲۱) که اکثر آنها به زیور طبع آراسته شده است در اینجا به چند تالیف مهم فیض که در علوم مختلف نگاشته شده اشاره مى کنیم :

الف – در تفسیر قرآن

۱٫ تفسیر صافى : از کتب معتبر در تفسیر قرآن است . فیض این تفسیر را در سال ۱۰۷۵ ق با مطالعه اکثر تفاسیر قرآن (از سنى و شیعه ) نوشته و در ضمن بیان آیات ، روایات معتبر و مستند شیعه را گردآورده است .
۲٫ تفسیر اصفى : این تفسیر تلخیص صافى است که در سال ۱۰۷۷ ق نوشته شده است .
۳٫ تفسیر مصفى : برگزیده مطالب تفسیرى (تفسیر اصفى ) مى باشد.

ب – حدیث و روایت

۱٫ الوافى : محدث کاشانى براى نوشتن کتاب وافى چهار کتاب معتبر حدیث شیعه (کافى ، تهذیب ، استبصار، من لایحضره الفقیه ) را در سال (۱۰۶۸ ق ) تنقیح و با حذف احادیث مکرر، آن را یکجا در اجزاى متعدد جمع کرده و پس از آن فرزندش علم الهدى با نوشتن و افرودن یک جزء که شامل معرفى رجال حدیث ، کشف رموز و… بوده آن را تکمیل کرده است . هم اکنون کتاب (الوافى ) در مجلدات متعدد چاپ گردیده است .
۲٫ الشافى : منتخبى از احادیث (الوافى ) است که در سال (۱۰۸۲ ق ) نگاشته شده است .
۳٫ النوادر: مجموعه احادیث نقل نشده در کتب معتبر را گردآورده است .
۴٫ المحجه البیضاء: فیض در سال ۱۰۴۶ ق کتاب احیاء العلوم غزالى را تنقیح و تصحیح کرد و با استفاده از احادیث و روایات معتبر شیعه آن را شرح و تکمیل و به نام (الحقایق ) ارائه کرد.
۵٫ مفاتیح الشرایع : از کتب روایى فقهى و استدلالى فیض است که در سال ۱۰۴۲ ق نگاشته شده این کتاب در بردارنده همه ابواب فقه است . فیض با عنایت شدید به کتاب و سنت معصومین علیه السلام و گریز از به کارگیرى دلایل عقلى و اجتهاد به راى ، راه نوى فرا روى پژوهشگران در علم فقه قرار داده است .
این کتاب از آغاز تالیف مورد توجه مجتهدان و محدثان بوده و تاکنون چهارده شرح و چندین حاشیه بر آن کتاب نگاشته شده که از جمله آنها شرح آقا محمد باقر بهبهانى (بزرگ مجتهد قرن دوازدهم ) شایان ذکر است .

ج – کلام و عرفان

از کتب کلامى و عرفانى حکیم و عارف کاشانى کتاب (اصول المعارف ) در چند جلد (تالیف سال ۱۰۴۶ ق )، (اصول العقائد) (۱۰۳۶ ق )، رساله هاى (علم الیقین ) و، (الحق الیقین )، (عین الیقین )، (الحق المبین ) و (الجبر و الاختیار) و… مى باشند.

د – اخلاق و ادب

در موضوع اخلاق و ادب کتاب و رساله هاى متعددى به زبان فارسى و عربى نگاشته است . از آنها (ضیاء القلب ) (تالیف در سال ۱۰۵۷ ق )، (الفت نامه ) و (زاد السالک ) (بین سالهاى ۱۰۴۰ – ۱۰۳۰ ق )، (شرح الصدر) (۱۰۶۵ ق )، (راه صواب )، (گلزار قدس )، (آب زلال )، (دهر آشوب )، (شوق الجمال )، (شوق المهدى )، (شوق العشق ) و دیوان قصائد و غزلیات و مثنویات مى باشند.

روحیات فیض

از مطالعه و سیر در کتابهاى و رساله هاى اخلاقى ، عرفانى و شرح حالهاى که به قلم خود فیض یا شاگردان و دیگر علما نوشته اند این گونه دریافت مى شود که فیض به دلیل کثرت تالیفات و تصنیفات و تنوع آنها عالم و دانشمندى پر کار و جامع در علوم و فنون بوده و سالهاى متمادى به امر تعلیم و تعلم و افاضه اشتغال داشته است .

او داراى منشى عالى و نظراتى بلند و از عناوین و القاب گریزان بوده و از به دست آوردن شهرت و قدرت با وجود امکانات خوددارى مى کرده است . وى گوشه گیرى و انزوا را براى کسب علم باطنى و دانش و تفکر مفید، بر همه چیز ترجیح داده است .
از رفتن به مهمانى و مجالست با اصحاب و انصار دیوان (حکومت ) فاصله مى گرفته و در جستجوى اهل کمال و کاوشهاى علمى مسافرتهاى زیاد کرده است .

فیض در بیان آراء و نظریات خود صریح بوده و از ریاء و تظاهر و تملق پرهیز مى کرده و نارضایتى خود را از هر گونه بى بند بارى ، تظاهرات صوفیانه ، تقدس خشک ، عالم نماهاى دنیاپرست ابراز مى نموده است .
در راه اعتلاى کلمه حق و عقاید راستین شیعه هیچ تراسى و هراسى به خود راه نداده و آرزوى او این بوده است که مسلمانان همه سرزمینها بدور از تفرقه و پراکندگى همزیستى داشته باشند. این حکیم فرزانه خود را مقلد حدیث و قرآن و تابع اهل بیت علیه السلام معرفى کرده و مى گوید:

من هر چه خوانده ام از یاد من برفت

الا حدیث دوست که تکرار مى کنم

در سرودن اشعار مختلف به زبان فارسى و عربى توانا و این فن را فرع بر علوم و دانستنى هاى دیگر خود شمرده و به تبعیت از اساتید خود ملاصدرا، میرداماد و شیخ بهایى که نیکو شعر مى سرودند رباعیات ، غزلیات ، قصاید و مثنوى هایى دارد که در چند کتاب و رساله گردآورى شده است .
در اینجا به یکى از اشعار معروف فیض و به نمونه اى از نثر او اشاره مى کنیم :

الفت و یگانگى

بیا تا مونس هم ، یار هم ، غمخوار هم باشیم

انیس جان غم فرسوده بیمار هم باشیم

شب آید شمع هم گردیم و بهد یکدیگر سوزیم

شود چون روز دست و پاى هم در کار هم باشیم

دواى هم ، شفاى هم ، براى هم ، فداى هم

دل هم ، جان هم ، جانان هم ، دلدار هم باشیم

به هم یکتن شویم و یکدل و یکرنگ و یک پیشه

سرى در کار هم آریم و دوش بار هم باشیم

جدایى را نباشد زهره اى تا در میان آید

به هم آریم سر، برگردهم ، پر کار هم باشیم

حیات یکدیگر باشیم و بهر یکدگر مى ریم

گهى خندان زهم گه خسته و افکار هم باشیم

به وقت هوشیارى عقل کل گردیم به هم

چو وقت مستى آید ساغر سرشار هم باشیم

شویم از نغمه سازى عندلیبى غم سراى هم

به رنگ و بوى یکدیگر شده گلزار هم باشیم

به جمعیت پناه آریم از باد پریشانى

اگر غفلت کند آهنگ ما هشیار هم باشیم

براى دیده بانى خواب را بر یکدیگر بندیم

ز بهر پاسبانى دیده بیدار هم باشیم

جمال یکدیگر گردیم و عیب یکدیگر پوشیم

قبا و جبه و پیراهن و دستار هم باشیم

غم هم ، شادى هم ، دین هم ، دنیاى هم گردیم

بلاى یکدیگر را چاره و ناچار هم باشیم

بلا گردان هم گردیده گرد یکدیگر گردیم

شده قربان هم از جان و نیت دار هم باشیم

یکى گردیم در گفتار و در کردار و در رفتار

زبان و دست و پا یک کرده خدمتکار هم باشیم

نمى بینم بجز تو همدمى اى ، فیض ، در عالم

بیا دمساز هم گنجینه اسرار هم باشیم

نمونه نثر

بسم الله الرحمن الرحیم

یا محسن قد اتاک المسنى : فیض احسان بى پایان تو را چگونه شکر گزارم که از من ناتوان نمى آید و زبان ثناى عظمت و کبریاى تو از کجا آرم . چون این زبان آن را نمى شاید. طوطى جان در هواى هواى تو با شکر، شکر تو مى جوید و بلبل روح در گلزار فتوح به نواى عجز و انکسار، ثناى کبریاى تو مى گوید. خیال جمال رخسارت قهرمان عشق را بر قلوب مشتاقان دیدارت گماشته تا جز تو نبینند و کلک بدایع آثارت از قلم حقایق انجام الهام بر الواح ارواح اهل عرفان نگاشته تا با غیر ننشینند…

… در این مجموعه که گلزارى است از عالم قدس ، گلهاى رنگارنگ شکفته و در آن گلها، مل هاى گوناگون نهفته ، از آن گلها تحفه هاى جانفزاى روحانى به مشام اهل دل مى وزد تا هزار دستان چمن انس را بر تنم دارد و از آن مل ها طریهاى حیات بخش ربانى به روان مشتاقان مى رسد تا مى پرستان میکده قرس را در اهتزاز آرد…

آراء و اندیشه هاى فیض

در لابه لاى نوشته ها و گفته هاى فیض نظرات و آراء ویژه اى در مسائل فقهى ، فلسفى و کلامى به چشم مى خورد که گویاى شخصیت واقعى اوست و نیز از این آثار به سیر تطور افکار و اندیشه هاى او و زمانش پى مى بریم .
ایشان در تمامى ابواب فقه چنانچه از کتاب فقهى روایى او مفاتیح الشرایع استفاده مى شود نظراتى خاص دارد. یکى از فتاوا و نظریات مهم فیض ‍ که در موضوع غنا و شهرت دارد بدین شرح است .

فیض به استناد روایاتى معتبر غنا و (آواز خوانى ) را در مجالس عروسى جایز و همچنین در رساله (مشواق ) خود غنا و خواندن اشعار دینى و اخلاقى را به صورت خوش براى ترویج روح مومنان جایز دانسته است . اما در همه آثار او با بیانى روشن مردم را از هر گونه استفاده باطل از غنا و لهو و لعب بر حذر داشته و گفته است : در عصر حکومت اسلامى اموى و عباسیان که با ائمه طاهرین علیه السلام همعصر بوده اند غنا به گونه مبتذل در درباریان رواج داشت به طورى که زنان مغنیده در مجالس خلفا و وزرا در میان رجال به لهو و لعب مشغول بودند و بدون شک این نوع غنا نمى توانسته است مورد قبول پیشوایان بر حق امامیه باشد.)

فیض در نظر بزرگان

درباره شخصیت و آثار گوناگونى از سوى علما و بزرگان همعصر و بعد از او ابراز شده که به نمونه هایى از آنها اشاره مى شود.
محمد اردبیلى (متوفى قرن یازدهم ):
(آن ) علامه محقق و مدقق ، جلیل القدر و عظیم الشان و بلند مرتبه ، فاضل کامل ، ادیب و متبحر در همه علوم است .
شیخ حر عاملى (متوفاى ۱۱۰۴ ق ):
محمد فرزند مرتضى مشهور به فیض کاشانى ، فاضل ، عالم ، ماهر، حکیم ، متکلم ، محدث ، فقیه ، محقق ، شاعر و ادیب بود و از نویسندگان خوب عصر ماست که داراى کتابها و نوشته هاى فراوانى است .
سید نعمت الله جزایرى (متوفاى ۱۱۱۲ ق ):
استاد محقق ما ملا محمد محسن فیض کاشانى صاحب کتاب الواقى و دویست کتاب و رساله دیگر مى باشد.
سید محمد باقر خوانسارى (متوفاى ۱۲۱۳ ق ):
بر علما و بزرگان دینى پوشیده نیست که فیض در فضل و فهم و خبره بودن در فروغ و اصول دین و زیادى نوشته ها با عبارات و جملات زیبا و رسا سرآمد دیگر عالمان دین است .
محدث قمى (متوفى ۱۳۱۹ ق ):
… او در دانش و ادب و زیادى معلومات و دانستها و به کارگیرى تعبیرات و عبارات نیکو در نوشته ها واحاطه کامل به علوم عقلى و نقلى مشهور است . (۶۳۵)
محدث نورى (متوفاى ۱۳۲۰ ق ):
از مشایخ علامه مجلسى ، عالم بافضل و متبحر، محدث و عارف حکیم ، ملا محسن فرزند شاه مرتضى مشهور به فیض کاشانى است
علامه امینى (متوفاى ۱۳۴۹ ق ):
… (فیض ) علمدار فقاهت و پرچمدار حدیث و گلدسته رفیع فلسفه و معدن معارف دینى و اسوه اخلاق و سرچشمه جوشان علم و دانشسهاست … بعید است که روزگار به مثل او دیگر فرزندى را بیاورد.
شیهد استاد مطهرى (شهادت ۱۳۵۸ ه‍):
… فیض کاشانى … هم یک مرد محدث فقیهى است و گاهى در آن کار محدثى و فقاهتش خیلى قشرى مى شود و هم ضمنا یک مرد حکیم و فیلسوفى است .
علامه طباطبایى (متوفى ۱۳۶۰ ه‍):
… این مرد جامع علوم است و به جامعیت او در عالم اسلام کمتر کسى سراغ داریم و ملاحظه مى شود که در علوم مستقلا وارد شده و علوم را با هم خلط و مزج نکرده است . در تفسیر صافى واصفى و مصفى وارد مسائل فلسفى و عرفانى و شهودى نمى گردد. در اخبار، کسى که وافى او را مطالعه کند مى بیند یک اخبارى صرف است و او گویى اصلا فلسفه نخوانده است در کتابهاى عرفانى و ذوقى نیز از همان روش تجاوز نمى کند و از موضاعات خارج نمى شود تا اینکه در فلسفه استاد و از مبرزان شاگردان صدر المتالهین بوده است .
استاد سید محمد مشکوه :
… خاندان فیض سرشار است از عالم ، فاضل که در هیچ خاندانى مساوى او نیست . او با تصنیف کتاب وافى که جامع احادیث شیعه است آن را در ردیف منابع اولیه قرار داده و سایر تالیفات اخلاقى و فقهى او چنین است . فیض در فلسفه و زیادى تالیف بر همعصران خود پیشى گرفته است .

فرزندان و وفات

فیض کاشانى از همسر و دختر فاضل و عالم خود (متوفى ۱۰۹۷ ق ) داراى شش فرزند بوده است .
۱٫ علیه بانو (۱۰۳۱ – ۱۰۷۹ ق ) فاضل و شاعر
۲٫ علامه محمد علم الهدى (۱۰۳۹ – ۱۱۱۵ ق ) متولد قم و ساکن و مدفون در کاشان است . عالمى فقیه و محدث و متکلى است که از نسل او تا کنون عالمانى ادیب و فقیه در شهرهاى کاشان ، قم ، تهران ، کرمانشاه و شیراز برخاسته اند.
۳٫ سکینه بانو که کنیه اش ام البر بوده و سال تولدش ۱۰۴۲ ق . ذکر شده است .
۴٫ ابو حامد محمد ملقب به نورالهدى متولد ۱۰۴۷ ق ، عالم و شاعر و مدفون در کاشان است .
۵٫ ام سلمه (متولد ۱۰۵۳ ق .) زاهد و حافظ قرآن بوده است .
۶٫ ابو على معین الدین احمد (۱۰۵۶ – ۱۱۰۷ ق ) فقیه و محدث که مدفون در کاشان است .

ملا محسن فیض در ۸۴ سالگى در کاشان بدرود حیات گفت و در قبرستانى که در زمان حیاتش زمین آن را خریدارى و وقف نموده بود، به خاک سپرده شد. بر طبق وصیت ایشان ، بر روى قبر وى سقف و سایبان ساخته نشده است ولى اهالى مسلمان آن دیار، هر صبح جمعه به (قبرستان فیض ) رفته ، با قرائت فاتحه و توسل به او، روح ملکوتى اش استمداد مى کنند.

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم