زندگینامه حبیب اصفهانى «میرزاحبیب اصفهانى» «میرزاحبیب دستان‌بنى» «میرزاحبیب‌افندى»(متوفی۱۳۱۱/۱۸۹۳)

 (میرزاحبیب اصفهانى) ، از پیش‌گامان تحول در نثر و ترجمه فارسى، شاعر و ادیب. وى از دگراندیشان تبعیدى عصر قاجار بود و تدوین نخستین دستورزبان فارسى را به او نسبت داده‌اند. به لحاظ انتسابش به قریه بِنْ، از توابع فعلى چهارمحال و بختیارى که اکنون نزدیک شهرکرد است، از سوى افراد محلى «میرزاحبیب بنى» و «میرزاحبیب دستان بنى» نامیده شده است که البته ضبط نام وى به این شکل در متون قاجارى و بعد از آن سابقه ندارد. وى به سبب اقامت طولانى در استانبول، نزد ترکها به «حبیب‌افندى» و «میرزاحبیب‌افندى» شهرت یافته و در دانشنامه‌هاى ترک دو مقاله درباره او زیر دو نام اخیر چاپ شده است (رجوع کنید به د.ا.د.ترک، ذیل «حبیب افندى»؛ د. ترک، ذیل «حبیب افندى، میرزا»).

میرزاحبیب اصفهانى در خانواده‌اى روستایى به دنیا آمد تحصیلات مقدماتى را در زادگاهش، بن، به پایان برد و ظاهراً به قصد ادامه تحصیل به تهران و بغداد سفر کرد و در این دو شهر چند سالى به تحصیل مشغول بود. از سوانح زندگیش در این دو شهر، بیش از آنچه منابع به تبعیت از هم تکرار کرده‌اند، اطلاعى در دست نیست (رجوع کنید به خان‌ملک ساسانى، ص ۱۱۱ـ۱۱۲). گفته‌اند که در بغداد ادبیات، فقه و اصول و چند زبان آموخته و به محفلهاى بابی‌مسلکان فرارى و تبعیدى و ناراضیان سیاسى آمد و رفت داشته است (آرین‌پور، ج ۱، ص ۳۹۵؛سنجابى، ص ۱۱۵). احتمال دارد که آشنایى او با بابیان در نگرش سیاسى وى تأثیر گذاشته باشد، هرچند در آثارش نشانه‌اى از این‌گونه تأثیرها دیده نمی‌شود.

میرزاحبیب اصفهانى پس از بازگشتن به تهران، با روشنفکران و به‌ویژه با میرزا ملکم‌خان* ناظم‌الدوله حشر و نشر داشته و حتى به ارتباط با محفلهاى ماسونى متهم شده، گرچه تاکنون سند یا دلیل محکمى دالّ بر ارتباط او با این‌گونه مجامع منتشر نشده است، (سنجابى، ص ۱۱۶؛درباره ارتباط با ماسونى رجوع کنید به رئیس‌نیا، ج ۱، ص ۲۰۲).

در هر حال در تهران به لامذهبى، دهری گرى و بی‌دینى متهم شد (رجوع کنید به پیرزاده نائینى، ج ۲، ص ۹۵)؛البته این اتهامها را به همه فراماسونها، و به‌ویژه به میرزاملکم‌خان، نیز زده‌اند. این نکته آشکار است که میرزا حبیب در سلک دگراندیشان زمان خود بود و حکومت وقت دیدگاههاى انتقادى آنان را می‌شناخت و فعالیتهایشان را زیرنظر داشت. کتابچه‌اى در مذمت محمدخان سپهسالار (متوفى ۱۲۸۴)، صدراعظم، که مردى جاهل و عامى بود، مخفیانه نشر دادند و وى را در آن سخت هجو کرده بودند. میرزاحبیب به اتهام نوشتن این کتابچه تحت تعقیب قرار گرفت و در ۱۲۸۳ از ایران گریخت (ناطق، ص ۲۷؛بالایى و کویی‌پرس، ص ۴۲).

براساس د. ترک (همانجا)، میرزاحبیب در حالى وارد خاک عثمانى شد که زخمى بود و او را دنبال می‌کردند. ظاهراً این مطلب در جاى دیگرى نیامده است. همین منبع می‌گوید که علی‌پاشا، صدراعظم عثمانى، او را به حضور پذیرفت و دستور داد به وى شغلى واگذار کنند (رجوع کنید به همانجا)، اما میرزاحبیب در آن زمان، هنوز اثرى پدید نیاورده بود و چنان شهرتى نداشت که با وى این‌سان رفتار کرده باشند. درواقع، وقایع این بخش از زندگى او نیز کاویده نشده و در صحت این اطلاعات تردید است.

میرزاحبیب حدود سى سال بازمانده عمر خود را در استانبول از راه خدمت در وزارت معارف عثمانى، تدریس در معلم‌خانه ایرانیان و مراکز دیگر گذراند (رجوع کنید به پیرزاده نائینى، ج ۲، ص ۹۶). عثمانى در آن زمان نهضت تنظیمات* را از سر گذرانده بود و استانبول از فعال‌ترین شهرهاى اسلامى قرن سیزدهم/ نوزدهم در اخذ تمدن اروپایى و تشکیل نهادهاى مدنى و از مهم‌ترین مراکز تجمع ایرانیان دگراندیش، ناراضى و مخالف دولت و محل انتشار جراید مختلف بود. جرگه‌اى از ایرانیان روشنفکر هم در استانبول تشکیل شده بود که میرزاحبیب به آن محفل و نیز به محافل تجددخواهان رفت و آمد داشت و از طریق آنها با فرهنگ و تمدن غربى آشنا شد (آدمیت، ص ۲۲؛موریه، پیشگفتار، ص ۱۸).

میرزاحبیب هم‌سن طالبوف و حاج زین‌العابدین مراغه‌اى و دوست و همکار شیخ‌احمد روحى* و میرزاآقاخان کرمانى* بود، که همگى از پیشروان تجددخواهى بودند. ظاهرآ میرزاآقاخان کرمانى دو سال در منزل میرزاحبیب ساکن بوده و نوشته‌هاى او را به اصطلاح امروزى ویرایش می‌کرده است (رجوع کنید به دولت‌آبادى، ج۱، ص۱۵۹؛افشار، ۱۳۳۹ش، ص ۴۹۷). درباره دوستى و همکارى میرزاحبیب و شیخ‌احمد روحى، و نیز دوستىِ این دو با میرزآقاخان کرمانى، اشاراتى هست (رجوع کنید به دولت‌آبادى، ج ۱، ص ۱۵۹، ۱۶۱؛آرین‌پور، همانجا). پیوند نزدیک میان این سه تن و آثارى که از آنان به‌جا مانده است، گرایشهاى تجددخواهانه و اقبال آنان را به انواع دیگرى از فعالیتهاى ادبى و پژوهشى آشکارا نشان می‌دهد.

خانواده

میرزاحبیب در استانبول دوبار ازدواج کرد و یکى از همسرانش چرکس بود. از این دو زن صاحب سه پسر به نامهاى کمال، جمال و جلال شد (پیرزاده نائینى، همانجا). زندگى میرزاحبیب در استانبول با فراز و فرود همراه بود و حتى یک بار مغضوب مقامات عثمانى گشت و مدتى کار خود را از دست داد (آرین‌پور، همانجا). پیرزاده نائینى میرزاحبیب را در دوره آسودگى و رفاه و هم‌نشینی‌اش با شمارى از سرشناسان استانبول دیده است (رجوع کنید به همانجا). برخى اشارات هم حاکى است که در اواخر عمر کاملاً از شر و شور جوانى افتاده و با مقامات سیاسى سفارت ایران در باب عالى نشست و برخاست داشته است. روزنامه اختر* که میرزاحبیب هم با آن همکارى داشته، ظاهراً وسیله مناسبى براى جلب و جذب مخالفان سیاسى ایران در عثمانى بوده است (رجوع کنید به رئیس‌نیا، ج ۱، ص ۵۱۳ به بعد؛آدمیت، ص ۲۳؛سنجابى، ص ۱۴۰).

رحلت

میرزاحبیب در آستانه شصت سالگى به بیمارى سختى دچار شد و براى معالجه با آبهاى معدنى به بورسه رفت، اما مداوا نشد و در همانجا درگذشت و مدفون شد. تاریخ مرگ وى را ۱۳۱۱/۱۸۹۳ و ۱۳۱۲/۱۸۹۴ ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به د. ا. د. ترک؛د. ترک، همانجاها).

میرزاحبیب اصفهانى تا سالهاى اخیر چندان شناخته شده نبود و ارزشهاى ادبى و تحقیقى کار او تقریباً به‌کلى از نظرها دور مانده بود. با پژوهشهاى تنى چند از محققان مشخص شد که ترجمه کتابهاى حاجی‌باباى اصفهانى و سرگذشت ژیل بلاس*، دو شاهکار ترجمه در زبان فارسى و از نمونه‌هاى درخشان تحول در نثر فارسى معاصر، نمی‌توانسته به قلم کسى جز میرزاحبیب باشد (رجوع کنید به حاجى باباى اصفهانى*). پژوهش در تاریخ دستورزبان فارسى و اشارات جلال‌الدین همائى در مقاله «دستورزبان فارسى» (ص ۱۲۶ـ۱۲۷) به پیشاهنگى میرزاحبیب در دستورنویسى گواهى می‌دهد و اخیراً هم اشارات احمدى گیوى در دستور تاریخى فعل (ص۳۰) بر اهمیت جایگاه او در تاریخ دستورزبان فارسى و پیش‌گامى در تدوین دستورهاى امروزین، افزود. انتشار چند مقاله از ایرج افشار درباره او (رجوع کنید به فهرست منابع)، اشارات پژوهشگران دیگر در خصوص پیش‌گامى او در هنرهاى نمایشى (از جمله رجوع کنید به ملک‌پور، ۱۳۷۹ش، ص ۱۶۵) و نیز زمینه‌هاى دیگر، مثلاً فرهنگ عامه، و برگزارى مراسمى در بزرگداشت وى (رجوع کنید به پایان مقاله) به شناخت بهتر جایگاه او در ادب معاصر فارسى کمک کرده است، هرچند تا زمانی‌که دیوان اشعار و سایر نوشته‌هاى چاپ نشده او انتشار نیابد و پژوهشهاى متعدد، جنبه‌هاى ناشناخته زندگى وى و ارزشهاى چندگانه آثارش را آشکار نسازد، نمی‌توان درباره او با قطعیت علمى سخن گفت.

تأثیر چشمگیر میرزاحبیب در تحول نثر جدید فارسى، به ویژه با ترجمه این سه اثر نمایان است: حاجی‌باباى اصفهانى (براى جزئیات بیشتر رجوع کنید به همان مقاله)؛سرگذشت ژیل بلاس (نوشته لُساژ) و مردم‌گریز/ گزارش مردم گریز (ترجمه منظوم، نوشته مولیر). ترجمه هر سه اثر به گونه‌هاى مختلف دیدگاه انتقادى از وضع اجتماعى ـ سیاسى موجود را در میان خوانندگان ایجاد می‌کرد و طبعآ حکومت مستبد قاجار و نیز حکومت خودکامه عثمانى، که در آن زمان تحرکات اجتماعى تازه را زیر فشار حکومتى قرار داده بود، با ترویج این نوع ادبیاتِ حاوى دیدگاههاى انتقادى موافق نبودند. انتساب میرزا حبیب به جنبشهاى دگراندیشانه درون جامعه عثمانى می‌توانست پیامدهاى پیش‌بینى نشده‌اى براى وى داشته باشد، شاید به همین علت باشد که نامش روی‌شمارى از آثارش ذکر نشده است؛یا به دلایل دیگرى که نمی‌توان در باب آنها با قطعیت داورى کرد.

خطاى ادوارد براون در تاریخ ادبیات ایران (ج ۴، ص ۴۶۸)، که ترجمه حاجی‌باباى اصفهانى را به شیخ‌احمد روحى نسبت داده و حتى به اثر دقیقى چون دایرهالمعارف فارسى راه یافته و ذیل مقاله «احمد روحى»، هم ترجمه حاجی‌باباى اصفهانى و هم ترجمه سرگذشت ژیل بلاس از شیخ احمد روحى دانسته شده است، از آن‌روست که نام میرزاحبیب دست‌کم در نسخه‌هایى که اینها در اختیار داشته‌اند، بر کتابها ثبت نبوده است. با تحقیقات مجتبى مینوى مشخص شد که ترجمه سرگذشت ژیل بلاس به قلم میرزاحبیب است نه محمد (باقر)خان کرمانشاهى، معروف به کفرى (آرین‌پور، ج ۱، ص ۴۰۲؛درباره شخص مذکور رجوع کنید به «بواناتى*، میرزامحمدباقر»). محمدعلى جمال‌زاده نیز با قاطعیت میرزا حبیب اصفهانى را مترجم مردم‌گریز دانسته است (مولیر، دیباچه، ص ۲۰، پانویس ۱). اخیرآ هم بررسیهاى مریم سنجابى درباره سبک کار و روش میرزاحبیب، شواهد متقن‌ترى به دست داده‌است (رجوع کنید به ص ۱۱۳ـ۱۴۸). مردم‌گریز ظاهراً نخستین نمایشنامه‌اى است که در ۱۲۸۶ از زبانى بیگانه به فارسى ترجمه شده (رجوع کنید به د. ایرانیکا، ج ۷، ص ۵۲۹) و «نخستین تجربه در زمینه انتقال یک نمایشنامه فرنگى به زبان فارسى» بوده است (ملک‌پور، ۱۳۷۹ ش، ص ۱۶۵).

از مقایسه این سه ترجمه، پیش‌گامى میرزاحبیب در ترجمه معاصر فارسى و دستاورد او در این کار پیداست: اتخاذ روشى سنجیده و آمیخته با ذوق هنرى در ترجمه‌هایى که گاه کاملا دقیق و لفظ به لفظ و گواه تسلط او به زبانهاى مبدأ و مقصد و کشف روح و حال و هواى اثرند؛و گاه آزاد و غیردقیق، اما کاملا موفق، که نشانه چیره‌دستى او در نثر فارسى و وقوف زیرکانه به اوضاع و احوال اجتماعى ـ سیاسى زمان است. تسلط میرزاحبیب به چند زبان و به اصطلاحات، تعبیرها، حکایتها، مَثَلها و ظرایف زبانى و لحنى، قدرت طنز و هزل، طبع تواناى شاعرى و قدرت قافیه‌سازى و سجع‌سازى و استفاده هنرمندانه از وزن کلام و آهنگ واژه‌ها و امتیازاتى دیگر، جایگاه وى را در ترجمه فارسى در مرتبه کم‌مانندى قرار داده است (خانلرى، ج ۳، ص ۲۹۶ـ ۲۹۷؛
یوسفى، ص ۴۱ـ۴۵؛امامى، ص ۴۳ـ۵۲).

نسخه‌خطى ترجمه سرگذشت ژیل بلاس به خط میرزاآقاخان کرمانى در کتابخانه دانشگاه استانبول موجود است (مینوى، ص ۳۱۲). ترجمه منسوب به محمدخان کرمانشاهى (رجوع کنید به مشار، ج ۲، ستون ۲۸۵۷)، چاپ بدون تصرف همین نسخه است (مینوى، همانجا). نسخه دیگرى هم از ترجمه در کرمان پیدا شده که احتمالا بازمانده‌اى از کتابخانه میرزاآقاخان کرمانى است. هما ناطق (ص ۳۳ـ۳۴)، به نقل از محمدابراهیم باستانى پاریزى، می‌گوید که وجود برخى اصطلاحات خاص کرمانى در این ترجمه، این فرضیه را قوت می‌بخشد که میرزاآقاخان کرمانى نه تنها در استنساخ که در ترجمه آن نیز با میرزاحبیب همکار بوده است. ناطق (ص ۲۹) همچنین می‌افزاید که میرزاحبیب سرگذشت ژیل‌بلاس و مردم‌گریز را با همان نیت سیاسى به فارسى برگردانده است که حاجی‌باباى اصفهانى را (براى مشخصات چاپى سرگذشت ژیل‌بلاس رجوع کنید به مشار، همانجا).

مردم گریز/ گزارش مردم‌گریز،ترجمه‌اى است منظوم، سرشار از نقل اقوالِ بزرگان ادب فارسى و تلمیحات ادبى که در ضمن، فارسى محاوره‌اى عصر قاجار از لابه‌لاى آن نمایان است (رجوع کنید به سنجابى، ص ۱۲۵ـ۱۳۵). احتمال داده‌اند که میرزاحبیب در ترجمه آن به ترجمه ترکى هم نظر داشته، ولى مطمئناً کتاب را از زبان فرانسه به فارسى ترجمه کرده است. این ترجمه نخستین بار در استانبول (چاپخانه تصویر افکار، ۱۲۹۵/ ۱۸۶۹) چاپ شده، اما روى جلد نام مترجم ذکر نشده است (همان، ص ۱۱۴، ۱۱۸). مردم‌گریز را حلقه واسطى میان نمایشهاى روحوضى سنّتى و کمدیهاى جدید می‌توان شمرد، اثرى که مضمون آن مورد علاقه میرزاحبیب و عرصه اِعمال تواناییهاى او در استفاده از طنز، هزل، فرهنگ عامه، بازیهاى زبانى و شگردهاى قلمى بوده است (براى آگاهى از کم و کیف ترجمه‌هاى این کتاب و مشخصات چاپى آنها رجوع کنید به ملک‌پور، ۱۳۶۳ش، ج ۱، ص ۳۲۵ـ ۳۳۵).

دستور سخن (استانبول ۱۲۸۹)، دبستان فارسى (استانبول ۱۳۰۸)، خلاصه رهنماى فارسى (استانبول ۱۳۰۹) و رهبر فارسى (استانبول ۱۳۱۰)، کتابهایى است که میرزاحبیب درباره دستورزبان فارسى تألیف کرده است (رجوع کنید به خان‌ملک ساسانى، ص۱۱۲ـ۱۱۴؛افشار، ۱۳۴۴ـ۱۳۴۹ش، ج ۱، ص ۱۶۵؛احمدى گیوى، ص۳۰). همائى (ص ۱۲۷) می‌گوید او نخستین کسى است که کلمه «دستور» را با عنوان کتابى درباره قواعد زبان فارسى به‌کار برده و این قواعد را از عربى جدا و آنها را از دایره تقلید از صرف و نحو عربى بیرون برده است. براساس اطلاعات موجود، او نخستین کسى بوده که اجزاى کلام را در زبان فارسى بررسى و طبقه‌بندى کرده است، هرچند که خود را مبتکر این طبقه‌بندى نمی‌داند. میرزاعبدالعظیم‌خان قریب* از الگوى او پیروى کرده است (رجوع کنید به دیونوسیوس تراکیایى ، پیشگفتار صفوى، ص ۲۶ـ۲۷).

نیز احتمال می‌رود که وى به لحاظ آشنایى با زبان فرانسه، از تقسیم‌بندیهاى فرنگى در طبقه‌بندى دستورى گرته‌بردارى کرده باشد (همانجا). مهدیقلى هدایت که زبان آلمانى می‌دانسته، می‌گوید میرزاحبیب بعضى قواعد صرف آلمانى را با فارسى تطبیق داده و این کتاب را در اصل براى آموزش زبان فارسى به وارموند آلمانى در استانبول تدارک دیده است (ص۱۱۰). همچنین ادعا شده است که کتاب قانون قدسى (نوشته عباسقلى آقا باکیخانوف مشهور و متخلص به قدسى*، تفلیس ۱۲۴۷/۱۸۳۱) در دستورزبان فارسى، نزدیک به چهل سال پیش از دستورسخن تألیف شده است (رئیس‌نیا، ج ۱، ص ۵۰۴). در باب انگیزه میرزاحبیب در تألیف دستور فارسى، توجیه‌ها متفاوت است (براى مثال رجوع کنید به هدایت، همانجا؛خان‌ملک ساسانى، ص ۱۱۲ـ۱۱۳؛ریاحى، ص ۲۴۵)، مسلّمآ میرزاحبیب که به تدریس زبان فارسى اشتغال داشته، نیاز به تدوین کتابى منظم در زمینه دستور را احساس کرده است، آشنایى وى با زبانهاى خارجى و ذهن نوآور و تازه‌جویش نیز در این راه یاور او بوده است (رجوع کنید به خان‌ملک ساسانى، همانجا).

در هر حال چه پیش‌گامى میرزاحبیب در تدوین نخستین دستورزبان فارسى اثبات شود چه نشود، سهم او در تکوین این بحث و حق تقدم او قابل انکار نیست. در ضمن دبستان فارسى و دو کتاب دستورى دیگر او، ساده‌تر و مختصرتر از دستورسخن و براى کاربردهاى متفاوت، از جمله آموزش دستور به شاگردان مدارس، تدوین شده‌اند.

آثار

آثار میرزاحبیب را می‌توان به دو دسته چاپ شده و نشده تقسیم کرد. از جمله نوشته‌هاى چاپ نشده وى دیوان غزلیات و هجویاتى به خط خود اوست که مقدمه کوتاهى در احوال وى دارد. نسخه خطى این مجموعه، که به لحاظ رکاکت و بی‌پروایى در کاربرد واژه‌ها و تعابیر تاکنون انتشار نیافته است، در استانبول نگاهدارى می‌شود (رجوع کنید به خان‌ملک ساسانى، ص ۱۱۱؛
سبحانى و آق‌سو، مدخلهاى ۲۶۶، ۷۱۲ و ۱۵۹۱؛براى نمونه‌هایى از شعرها رجوع کنید به عبرت نائینى، ج ۲، ص ۷۳۵ـ۷۴۰). مجموعه شعرهاى میرزاحبیب، با تخلص دستان، معروف است. مجتبى مینوى از برخى آثار چاپ نشده میرزاحبیب، محفوظ در کتابخانه دانشگاه استانبول، عکس تهیه کرده است (رجوع کنید به دانش‌پژوه، ج ۲، ص ۱۹۶، ج ۳، ص ۵۰).

گذشته از کتابهاى او در دستورزبان فارسى آثار چاپ شده او عبارت‌اند از:

۱)خط و خطاطان (استانبول ۱۳۰۶) به ترکى عثمانى، که ترجمه فارسى آن با عنوان تذکره خط و خطاطان در ۱۳۶۹ش در تهران چاپ شده است. این کتاب، تاریخ و راهنماى شناختن خطوط، به‌ویژه خط نستعلیق و شرح احوال خطاطان بزرگ در قرون نخستین اسلامى، اعم از عرب و عجم، و خوشنویسان عثمانى است. خط و خطاطان به ویژه در ترکیه شهرت دارد، تا حدى که الپ‌ارسلان در معرّف مقاله «حبیب‌افندى» در د.ا.د.ترک (همانجا)، اشتهار اصلى وى را به لحاظ تألیف این کتاب دانسته است. در ترکیه بر ضعف بخش خطاطان عثمانى این کتاب تأکید کرده‌اند (رجوع کنید به همانجا؛خان‌ملک ساسانى، ص ۱۱۶ـ۱۱۷).

۲)غرائب عوائد ملل (استانبول ۱۳۰۳) تألیف و ترجمه‌اى است به زبان فارسى در وصف عادات و رسوم و خلقیات ملتها. ظاهرآ هدف از تدوین این کتاب آشنا ساختن ایرانیان با تمدن جدید غرب و تلاش براى عقب نماندن آنها از ترکان عثمانى بوده است (رجوع کنید به خان‌ملک ساسانى، ص ۱۱۵ـ۱۱۶؛افشار، ۱۳۳۹ش، ص ۴۹۵). ۳) چاپ دیوان اطعمه (سروده ابواسحاق شیرازى معروف به بسحق اطعمه*، استانبول ۱۳۰۲) و افزودن واژه‌نامه‌اى در انتهاى آن. ۴) چاپ دیوان البسه (سروده نظام‌الدین محمود قارى یزدى، استانبول ۱۳۰۳) و تنظیم واژه‌نامه‌اى در آخر کتاب. ۵) چاپ منتخبات عبید زاکانى (با مقدمه فرانسوى از فرته، استانبول ۱۳۰۳). ۶) برگ سبز (استانبول ۱۳۰۴) در تعلیم زبان فارسى. ۷) منتخبات گلستان سعدى (استانبول ۱۳۰۹).

میرزاحبیب از پیش‌گامان کاربرد شیوه‌هاى نوین پژوهش در قلمرو ادبیات فارسى است (افشار، ۱۳۳۹ش، ص ۴۹۱). گذشته از تسلط بی‌مانند در نگارش نثر فارسى، در سرودن شعر، ساختن نظم و کاربرد فنون و صنایع و ظرایف ادبى چیره‌دست است، هرچند در مرتبه شاعران درجه یک قرار نمی‌گیرد (براى آشنایى با درجه تسلط او بر شعر رجوع کنید به عبرت نائینى، همانجا). نزدیک به پنجاه غزل حافظ را به شیوه عبید زاکانى تضمین کرده و چکامه‌هاى نوروزى بسیارى سروده که در شماره‌هاى مختلف روزنامه اختر چاپ شده است. در اواخر عمر، در مدح ناصرالدین‌شاه و معین‌الملک، سفیر ایران در باب عالى، شعرهایى سروده است (رجوع کنید به رئیس‌نیا، ج ۱، ص ۵۱۳ـ۵۱۴). به ترکى هم شعر می‌گفته است (د. ا. د. ترک، همانجا). در طنزپردازى شیوه عبید زاکانى را با لحن روایى داستان بلند و روال گزارش اجتماعى و انتقادى درآمیخته (سپانلو، ص ۳۲) و با انبوهى از اصطلاحها و تعبیرهاى عامیانه، که گواه تسلط کم‌مانند وى به گنجینه فرهنگ عامه است، ترکیب کرده است. ویژگیهاى سبکى میرزا حبیب در طنزپردازى، هنوز مستقلا مطالعه نشده است. پیرزاده نائینى که از نزدیک شاهد کار و زندگى وى در استانبول بوده است، می‌گوید طبع او هنوز هم به لهو و شوخى میل دارد. حاجى پیرزاده این ویژگى میرزاحبیب را یادگار بازمانده جوانى او و براثر حشرونشر با لامذهبها و بی‌پرواها می‌داند. نیز می‌افزاید که اصطلاحات و لغات عامیانه و گمشده و فراموش شده را که مکتوب نبوده، با زحمت گردآورى و تدوین می‌کرده است (ج ۲، ص ۹۷).

همایش بزرگداشت «میرزاحبیب دستان‌بنى» در مرداد ۱۳۷۹ در شهرکرد برگزار شد. ایرج افشار در یادداشتى (۱۳۷۹ش، ص ۵۸ـ۵۹)، به تغییر نام میرزاحبیب و به نقض اصول در تغییر دادن بی‌مورد نام مشاهیرى چون میرزاحبیب اصفهانى اعتراض کرد و از اطلاعات و مسموعات محلى درباره میرزاحبیب خبر داد که براى نخستین بار در این همایش بیان شد. همچنین از نسخه‌اى خطى به نام مفتاح‌الفلاح خبر داد که ظاهرآ مورخ ۱۲۷۸ و به خط خود میرزاحبیب است. تندیسى از میرزاحبیب نیز در میدان ورودى قریه بن قرار داده و شرح کوتاهى هم در احوال او پاى تندیس نصب کرده‌اند (همانجا).



منابع :

(۱) فریدون آدمیت، اندیشه‌هاى میرزا آقاخان کرمانى، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۲) یحیى آرین‌پور، از صبا تا نیما، ج ۱، تهران ۱۳۵۴ش؛
(۳) حسن احمدى گیوى، دستور تاریخى فعل، تهران ۱۳۸۰ش؛
(۴) ایرج افشار، «آثار میرزا حبیب اصفهانى»، یغما، سال ۱۶، ش ۲ (اردیبهشت ۱۳۴۲)؛
(۵) همو، «تازه‌ها و پاره‌هاى ایرانشناسى»، بخارا، ش ۱۳ و ۱۴ (مرداد ـ آبان ۱۳۷۹)؛
(۶) همو، سواد و بیاض، تهران ۱۳۴۴ـ۱۳۴۹ش؛
(۷) همو، «میرزاحبیب اصفهانى»، یغما، سال ۱۳، ش ۱۰ (دى ۱۳۳۹)؛
(۸) کریم امامى، «در باب ترجمه ‘عام فهم و خاص پسند، حاجى بابا»، کتاب امروز (زمستان ۱۳۵۳)؛
(۹) محمدعلی‌بن محمداسماعیل پیرزاده نائینى، سفرنامه حاجى پیرزاده، چاپ حافظ فرمانفرمائیان، تهران ۱۳۴۲ـ۱۳۴۳ش؛
(۱۰) حبیب اصفهانى، تذکره خط و خطاطان، ترجمه رحیم چاوش اکبرى، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۱۱) پرویز خانلرى، هفتاد سخن،تهران ۱۳۶۷ـ۱۳۷۰ش؛
(۱۲) احمدخان ملک ساسانى، «میرزا حبیب اصفهانى»، ارمغان، سال ۱۰، ش ۲ـ۳ (اردیبهشت ـ خرداد۱۳۰۸)؛
(۱۳) محمدتقى دانش‌پژوه، فهرست میکروفیلمهاى کتابخانه مرکزى و مرکز اسناد دانشگاه تهران، تهران، ج ۲، ۱۳۵۳ش، ج ۳، ۱۳۶۳ش؛
(۱۴) دایرهالمعارف فارسى، به سرپرستى غلامحسین مصاحب، تهران ۱۳۴۵ـ۱۳۷۴ش؛
(۱۵) یحیى دولت‌آبادى، حیات یحیى، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۱۶) دیونوسیوس تراکیایى، فن دستور، ترجمه کورش صفوى، تهران ۱۳۷۷ش؛
(۱۷) رحیم رئیس‌نیا، ایران و عثمانى در آستانه قرن بیستم، تبریز ۱۳۷۴ش؛
(۱۸) محمدامین ریاحى، زبان و ادب فارسى در قلمرو عثمانى، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۱۹) توفیق ه . سبحانى و حسام‌الدین آق‌سو، فهرست نسخه‌های‌خطى فارسى کتابخانه دانشگاه استانبول، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۲۰) محمدعلى سپانلو، نویسندگان پیشرو ایران: از مشروطیت تا ۱۳۵۰، (تهران) ۱۳۷۱ش؛
(۲۱) مریم سنجابى، «درباره نمایشنامه مردم گریز: انگیزه‌هاى ترجمه، شخصیت مترجم، روش ترجمه و اوضاع و احوال زمان انتشار آن»، در میرزا حبیب دستان بِنى در آیینه پژوهش، به کوشش حبیب‌اللّه توفیقى و بابک زمانی‌پور، شهرکرد: اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامى استان چهارمحال و بختیارى، ۱۳۷۹ش؛
(۲۲) محمدعلى عبرت نائینى، تذکره مدینهالادب، چاپ عکسى تهران ۱۳۷۶ش؛
(۲۳) خانبابا مشار، فهرست کتابهاى چاپى فارسى، تهران ۱۳۵۲ش؛
(۲۴) جمشید ملک‌پور، ادبیات نمایشى در ایران، ج ۱، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۲۵) همو، «گزارش مردم گریز در ترجمه میرزا حبیب اصفهانى»، در میرزا حبیب دستان بِنى در آیینه پژوهش، همان؛
(۲۶) جیمز جاستى نین موریه، سرگذشت حاجی‌باباى اصفهانى، ترجمه میرزا حبیب اصفهانى، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۲۷) ژان‌باتیست پوکلن مولیر، کمدى خسیس، ترجمه محمدعلى جمالزاده، تهران ۱۳۶۵ش؛
(۲۸) مجتبى مینوى، پانزده گفتار درباره چند تن از رجال ادب اروپا: از اومیروس تا برناردشا، گفتار ۸ :«حاجى بابا و موریه»، تهران ۱۳۶۷ش؛
(۲۹) هما ناطق، «حاجى موریه و قصه استعمار»، الفبا، ج ۴ (تیر ۱۳۵۳)؛
(۳۰) مهدیقلى هدایت، خاطرات و خطرات، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۳۱) جلال‌الدین همائى، «دستور زبان فارسى»، در دهخدا، ج :۱ مقدمه؛
(۳۲) غلامحسین یوسفى، یادداشتها: مجموعه مقالات، مقاله۳:«شهدِ تلخ»، تهران ۱۳۷۰ش؛

(۳۳) Christophe Balay and Michel Cuypers, Aux sources de la nouvelle persane, Paris 1983;
(۳۴) Edward Granville Browne, A literary history of Persia, vol.4, Cambridge 1930;
(۳۵) EIr., s.v. “Drama” (by M. R. Ghanoonparvar);
(۳۶) TA, s.v. “Habib Efendi, Mirza”;
(۳۷) TDVIA, s.v. “Habib Efendi” (By Ali Alparslan).

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۲

زندگینامه سیدمحمدعلی‌ جمالزاده‌ (۱۳۷۶-۱۲۷۰ش)

 ۳۸۹b1419d386024814b9710bfcb9f5a1_L

داستان‌نویس‌ پیشگام‌ معاصر ایران‌. وی‌ در ۱۲۷۰ ش‌/ ۱۳۰۹ در اصفهان‌ به‌ دنیا آمد. پدرش‌، سیدجمال‌الدین‌ واعظِ اصفهانی‌ * ، از سادات‌ جبل‌ عامل‌ لبنان‌ و متولد همدان‌ بود و در دوره‌ جنبش‌ مشروطیت‌، به‌ سبب‌ وعظها و خطابه‌هایی‌ در باره‌ آزادی‌ و عدالت‌ که‌ با زبانی‌ ساده‌ برای‌ آگاه‌ ساختن‌ مردم‌ بیان‌ می‌کرد، شهرتی‌ به‌ دست‌ آورده‌ بود (جمالزاده‌، خاطرات‌، مقدمه‌ تقی‌زاده‌، ص‌ ۱۳ـ ۱۵؛ همو، یکی‌ بود یکی‌ نبود، ترجمه‌ انگلیسی‌ ، مقدمه‌ مؤید، ص‌ ۳ـ۴؛ متینی‌، ۱۳۷۶ ش‌ ب‌ ، ص‌ ۷۱۴).

در ۱۲۸۶ ش‌/ ۱۳۲۵، پدرِ جمالزاده‌ او را به‌ لبنان‌ فرستاد و وی‌ در مدرسه‌ کشیشهای‌ فرانسوی‌ لازاریست‌ به‌ تحصیل‌ پرداخت‌ (جمالزاده‌، یکی‌بود یکی‌نبود ، ترجمه‌ انگلیسی‌، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۴؛ متینی‌، ۱۳۷۶ ش‌ ب‌ ، همانجا).

در همین‌ سال‌، پس‌ از به‌ توپ‌ بسته‌ شدن‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ به‌ دستور محمدعلی‌شاه‌ قاجار (حک : ۱۳۲۴ـ۱۳۲۷)، سید جمال‌الدین‌ در زندان‌ بروجرد به‌ قتل‌ رسید (متینی‌، ۱۳۷۶ ش‌ ب‌ ، همانجا). جمالزاده‌ کمتر از دو سال‌ در بیروت‌ زندگی‌ کرد و بعد از اقامت‌ کوتاهی‌ در قاهره‌، در ۱۲۸۸ ش‌/ ۱۳۲۷ به‌ پاریس‌ و از آنجا به‌ شهر لوزانِ سویس‌ رفت‌ و به‌ تحصیل‌ در رشته‌ حقوق‌ پرداخت‌.

سپس‌ تحصیلات‌ خود را در شهر دیژون‌ ادامه‌ داد و در رشته‌ حقوق‌ لیسانس‌ گرفت‌ و در همین‌ سالها بود که‌ ازدواج‌ کرد ( رجوع کنید به جمالزاده‌، خاطرات‌ ، ص‌ ۳۰ـ ۳۵؛ همو، یکی‌بود یکی‌نبود ، ترجمه‌ انگلیسی‌، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۵).

با شروع‌ جنگ‌ جهانی‌ اول‌، گروهی‌ از روشنفکران‌ ایرانی‌ دربرلین‌ گرد آمدند و «کمیته‌ ملّیون‌ ایرانی‌» را تشکیل‌ دادند. جمالزاده‌ در ۱۲۹۴ ش‌/ ۱۳۳۳ به‌ آلمان‌ رفت‌ و به‌ این‌ کمیته‌ پیوست‌. کمیته‌ ملّیون‌ ایرانی‌ ــ که‌ دولت‌ آلمان‌ از آن‌ حمایت‌ می‌کرد علیه‌ سیاستهای‌ مداخله‌گرانه‌ روس‌ و انگلیس‌ در ایران‌ فعالیت‌ می‌نمود. در همان‌ سال‌، جمالزاده‌ از طرف‌ کمیته‌ مأمور شد که‌ به‌ بغداد و کرمانشاه‌ و تهران‌ سفر کند و با تبلیغات‌ و تأسیس‌ روزنامه‌ای‌ فارسی‌زبان‌، زمینه‌ شورش‌ برضد انگلیس‌ و روسیه‌ را فراهم‌ آورد (جمالزاده‌، یکی‌بود یکی‌نبود ، ترجمه‌ انگلیسی‌، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۵ ۶؛ متینی‌، ۱۳۷۶ ش‌ الف‌ ، ص‌ ۶۰۶).

نتیجه‌ این‌ مأموریت‌، انتشار روزنامه‌ رستخیز، به‌ سردبیری ابراهیم‌ پورداود * ، بود. هم‌زمان‌ با این‌ فعالیتها، جمالزاده‌ با بعضی‌ از عشایر لر و کرد رابطه‌ برقرار ساخت‌ و لشکری‌ به‌ نام‌ «قشون‌ نادری‌» در کرمانشاه‌ تشکیل‌ داد، ولی‌ با آمدن‌ نیروهای‌ روس‌ و انگلیس‌، این‌ لشکر از هم‌ فرو پاشید و کوششهای‌ جمالزاده‌ و دیگران‌ برای‌ حفظ‌ آن‌ به‌ جایی‌ نرسید و جمالزاده‌ از استانبول‌ به‌ برلین‌ برگشت‌ (جمالزاده‌، یکی‌بود یکی‌نبود، ترجمه‌ انگلیسی‌، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۶؛ متینی‌، ۱۳۷۶ ش‌ الف‌ ، ص‌ ۶۰۷).

در برلین‌، وی‌ با نشریه‌ کاوه‌ *، که‌ به‌ همت‌ سیدحسن‌ تقی‌زاده‌ * و دیگران‌ تأسیس‌ شده‌ بود، به‌ همکاری‌ پرداخت‌. در ۱۲۹۶ ش‌/۱۳۳۵، به‌ نمایندگی‌ از کمیته‌ ملّیون‌ ایرانی‌، برای‌ شرکت‌ در همایش‌ جهانی‌ سوسیالیستها به‌ استکهلم‌ رفت‌ و، با نشر مقالات‌ و ایراد سخنرانی‌، به‌ سیاستهای‌ روس‌ و انگلیس‌ و دخالتهایشان‌ در ایران‌ اعتراض‌ کرد (جمالزاده‌، خاطرات‌ ، ص‌ ۳۵ـ۳۶، ۴۳؛ متینی‌، ۱۳۷۶ ش‌ الف‌ ، همانجا).

پس‌ از پایان‌ جنگ‌ جهانی‌ اول‌ و تعطیلی نشریه‌ کاوه‌ به‌ علت‌ مسائل‌ مالی‌، جمالزاده‌ در سفارت‌ ایران‌ در برلین‌ به‌ مترجمی‌ پرداخت‌ و مدتی‌ نیز سرپرست‌ دانشجویان‌ ایرانی مقیم‌ آلمان‌ شد (متینی‌، همانجا). در همین‌ سالها با چند نشریه‌ دیگر، از جمله‌ نامه‌ فرهنگستان‌ و علم‌ و هنر ، نیز همکاری‌ می‌کرد، ولی‌ این‌ نشریات‌ به‌ علل‌ مختلف‌ تعطیل‌ شدند

. پس‌ از پانزده‌ سال‌ زندگی‌ در آلمان‌، جمالزاده‌ به‌ سویس‌ رفت‌ و در ۱۳۱۰ ش‌/ ۱۹۳۱ به‌ استخدام‌ دفتر بین‌المللی‌ کار در ژنو در آمد و در همین‌ سالها برای‌ دومین‌بار ازدواج‌ کرد (جمالزاده‌، خاطرات‌ ، ص‌ ۴۰؛ کامشاد، ص‌ ۶ ۸؛ افشار، ص‌ ۱۳). او تا ۱۳۳۵ ش‌/ ۱۹۵۶، که‌ بازنشسته‌ شد، در این‌ دفتر مشغول‌ به‌کار بود و تا پایان‌ عمر در ژنو به‌ سر برد. وی‌ در ۱۷ آبان‌ ۱۳۷۶، در خانه‌ سالمندان‌ در ژنو درگذشت‌ (متینی‌، ۱۳۷۶ ش‌ الف‌ ، همانجا).

جمالزاده‌ نویسندگی‌ را با روزنامه‌نگاری‌ آغاز کرد و گر چه‌ در ۳۶ سالگی‌ به‌ فعالیتهای‌ روزنامه‌نگاری‌ خود پایان‌ داد، تا پایان‌ عمر حدود دویست‌ مقاله‌ در نشریات‌ به‌ چاپ‌ رساند (برای‌فهرست‌ اهم‌ مقاله‌های‌ او رجوع کنید به افشار، ص‌ ۲۷ـ۳۷).

از نخستین‌ آثار جمالزاده‌

که‌ آنها را در دوران‌ اقامتش‌ در آلمان‌ و در باره‌ مسائل‌ سیاسی‌ و بین‌المللی‌ نوشت‌ کتاب‌ گنج‌ شایگان‌، یا، اوضاع‌ اقتصادی‌ ایران‌ (۱۲۹۵ ش‌/ ۱۳۳۵) است‌ که‌ به‌ کمک‌ فرانتس‌ اوپنهایمر، اقتصاددان‌ آلمانی‌، به‌ آلمانی‌ ترجمه‌ شد ولی‌ متن‌ آلمانی‌ به‌چاپ‌ نرسید، و نیز کتاب‌ ناتمام‌ تاریخ‌ روابط‌ ایران‌ و روس‌ (۱۳۰۰ ش‌/۱۳۴۰) که‌ بخشهایی‌ از آن‌ به‌ صورت‌ مقالاتی‌ در مجله‌ کاوه‌ چاپ‌ می‌شد (افشار، ص‌ ۱۶؛ پروین‌، ص‌ ۶۵۱).

دیگر کتابهای‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ او عبارت‌اند از:

آزادی‌ و حیثیت‌ (۱۳۳۸ ش‌)؛

خاک‌ و آدم‌ (۱۳۴۰ ش‌)؛

زمین‌، ارباب‌، دهقان‌ (۱۳۴۱ ش‌)؛

خلقیات‌ ما ایرانیان‌ (۱۳۴۵ ش‌) و

تصویر زن‌ در فرهنگ‌ ایران‌ (۱۳۵۷ ش‌؛ افشار، ص‌ ۲۲).

جمالزاده‌ با انتشار اولین‌ مجموعه‌ داستان‌ کوتاهش‌، یعنی‌ یکی‌ بود یکی‌ نبود (۱۳۰۰ ش‌)، به‌ شهرت‌ رسید (عابدینی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۵ـ۴۷). این‌ مجموعه‌، که‌ شامل‌ یک‌ دیباچه‌ و شش‌ داستان‌ کوتاه‌ است‌، به‌ نظر بسیاری‌ از منتقدان‌، مهم‌ترین‌ اثر جمالزاده‌ است‌ که‌ او را به‌ عنوان‌ نویسنده‌ای‌ پیشگام‌ در میان‌ داستان‌نویسان‌ معاصر شناسانده‌ است‌ (مثلاً کامشاد، ص‌ ۲۴؛ سپانلو، ص‌ ۴۲). دیباچه‌ مجموعه‌ یکی‌ بود یکی‌ نبود را بسیاری‌ از منتقدان‌، «مانیفستِ» ادبیات‌ جدید فارسی‌ دانسته‌اند (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به درگاهی‌، ص‌ ۱۰۴؛ قانون‌پرور، ۱۹۸۴، ص‌ ۲۲).

در این‌ دیباچه‌ جمالزاده‌، با نقد ذهنیت‌ سنّت‌گرای‌ نویسندگان‌ و ادبای‌ زمان‌ خود در ایران‌، که‌ به‌ عقیده‌ او «همان‌ جوهر استبداد سیاسی‌ ایرانی‌» است‌، به‌ دفاع‌ از آنچه‌ «دموکراسی‌ ادبی‌» می‌نامد می‌پردازد (رجوع کنید به یکی‌ بود یکی‌ نبود ، ص‌ ۱ـ۲). به‌زعم‌ جمالزاده‌، داستان‌، یا به‌ قول‌ او رمان‌، بهترین‌ نوع‌ ادبی‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ دموکراسی‌ ادبی‌ است‌ و این‌ دموکراسی‌ می‌تواند از دو منظر جلوه‌ یابد: یکی‌ از منظر موضوع‌ و محتوای‌ داستان‌، که‌ در این‌ صورت‌ نویسنده‌ باید با انتخاب‌ شخصیتهای‌ داستانی‌ خود از میان‌ مردم‌ عادی‌، به‌ شرح‌ آداب‌ و رسوم‌ آنان‌ بپردازد و دیگر اینکه‌ نویسنده‌، به‌ جای‌ استفاده‌ از «انشاهای‌ غامض‌ و عوام‌ نفهم‌»، زبان‌ روزمره‌ مردم‌ عادی‌ را در نوشته‌ خود به‌ کار گیرد.

به‌ عقیده‌ جمالزاده‌، چنین‌ داستانهایی‌ نه‌ تنها به‌ جمع‌آوری‌ و حفظ‌ «کلمات‌ و تعبیرات‌ و ضرب‌المثلها و اصطلاحات‌ و ساختهای‌ کلام‌ و لهجه‌های‌ گوناگون‌ یک‌ زبان‌» می‌انجامد، بلکه‌ مردمِ طبقات‌ و مناطق‌ مختلف‌ کشور و دیگر مناطق‌ دنیا را با یکدیگر آشنا می‌سازد ( یکی‌ بود یکی‌ نبود ، ص‌ ۶ـ ۸). جمالزاده‌ به‌ طور کلی‌ ساده‌نویسی‌ را به‌ نویسندگان‌ ایرانی‌ توصیه‌ می‌کند و شاید به‌ همین‌ سبب‌، مضمون‌ اولین‌ داستان‌ مجموعه‌ یکی‌بودیکی‌ نبود ، یعنی‌ «فارسی‌ شکر است‌»، در باره‌ ساده‌نویسی‌ و ساده‌گویی‌ است‌ ( رجوع کنید به تلطف‌، ص‌ ۵۰ -۵۳).

در این‌ داستان‌ جمالزاده‌ آدمهایش‌ را از طبقات‌ مختلف‌ برمی‌گزیند تا آشفته‌ بازار زبان‌ خواص‌ و پیامدهای‌ آن‌ را برای‌ مردم‌ عادی‌ و زبان‌ فارسی‌ نشان‌ دهد ( رجوع کنید به خرمی‌، ص‌ ۳۵، ۱۳۹). زبان‌ به‌ اصطلاح‌ فارسی‌ شیخی‌ که‌ معجونی‌ است‌ از واژه‌ها و عبارات‌ عربی‌، و گفتار نامفهوم‌ فرنگی‌مآب‌ تازه‌ از فرنگ‌ برگشته‌ای‌ که‌ ترکیبی‌ نامأنوس‌ از لغات‌ فارسی‌ و فرانسه‌ است‌، نمونه‌های‌ طنزآمیزی‌ از آشفتگی‌ زبان‌ فارسی‌ را به‌ خواننده‌ نشان‌ می‌دهد. داستان‌ در زندانی‌ اتفاق‌ می‌افتد که‌ جوان‌ روستایی‌ بخت‌ برگشته‌ای‌ بی‌جهت‌ در آن‌ گرفتار آمده‌ است‌ و در آن‌ یک‌ شیخ‌ و یک‌ مرد فرنگی‌مأب‌ هم‌ زندانی‌ هستند. جوان‌ روستایی‌ که‌ نمی‌داند چرا زندانی‌ شده‌، علت‌ را از آنها می‌پرسد ولی‌ از فارسی‌ نامفهومشان‌ چیزی‌ نمی‌فهمد و می‌پندارد که‌ با زبان‌ جنیان‌ صحبت‌ می‌کنند (برای‌ نقد زبان‌ جمالزاده‌ در این‌ داستان‌ رجوع کنید به میرصادقی‌، ص‌ ۵۹۵ -۵۹۷).

به‌ طور کلی‌ در داستانهای‌ این‌ مجموعه‌، جمالزاده‌ با زبانی‌ طنزآمیز آمیخته‌ به‌ اصطلاحات‌ و مَثَلهای‌ عامیانه‌، به‌ نقد مسائل‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ آن‌ زمان‌ می‌پردازد (همان‌، ص‌ ۵۹۶- ۵۹۷). دیگر داستان‌ این‌ مجموعه‌، یعنی‌ دوستی‌ خاله‌ خرسه‌، داستان‌ شاگرد قهوه‌چی‌ جوان‌ و خوش‌ قلبی‌ است‌ که‌ جان‌ سرباز روسِ از پاافتاده‌ای‌ را، که‌ کنار جاده‌ روی‌ برف‌ افتاده‌، نجات‌ می‌دهد، ولی‌ وقتی‌ به‌ آبادی‌ می‌رسند، سرباز روس‌ برای‌ دزدیدن‌ اندک‌ پولی‌ که‌ شاگرد قهوه‌چی‌ پس‌انداز کرده‌ او را می‌کشد.

داستان‌ بیله‌ دیگ‌ بیله‌ چغندر در این‌ مجموعه‌، حکایت‌ یک‌ دلاکِ حمامِ اروپایی‌ است‌ که‌ بر حسب‌ تصادف‌ به‌ ایران‌ می‌آید و مقام‌ مهمی‌ به‌ دست‌ می‌آورد. در این‌ داستان‌ جامعه‌ ایران‌ در دوره‌ قاجار به‌ طور طنزآمیزی‌ به‌ تصویر کشیده‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به قانون‌پرور، ۱۹۹۳، ص‌ ۴۳ـ ۴۵). به‌ سبب‌ نقد بی‌پرده‌ جمالزاده‌ از اوضاع‌ و شخصیتهای‌ جامعه‌ ایران‌ در این‌ داستانها، وقتی‌ نسخه‌های‌ کتابش‌ در ۱۳۰۱ ش‌ به‌ ایران‌ رسید، بسیاری‌ را به‌ خشم‌ آورد و حتی‌ برخی‌ کتاب‌ را کفرآمیز خواندند (کامشاد، ص‌ ۸ ۹؛ فرزانه‌، ص‌ ۲۵ـ۲۶). این‌ برخورد، چنان‌ تأثیری‌ بر جمالزاده‌ گذاشت‌ که‌ بیست‌ سال‌، یعنی‌ در تمام‌ دوران‌ حکومت‌ رضاشاه‌ (۱۳۰۴ـ ۱۳۲۰ ش‌)، داستان‌ دیگری‌ چاپ‌ نکرد (قانون‌پرور، ۱۹۸۴، ص‌ ۸؛ فرزانه‌، ص‌ ۲۶).

آثار

با سقوط‌ رضاشاه‌، جمالزاده‌ نوشتن‌ را از سرگرفت‌ و تا دهه‌ آخر زندگی‌ خود، آثاری‌ منتشر کرد

همچون‌ دارالمجانین‌ (۱۳۲۰ ش‌)؛

قصص‌العلمای‌ تنکابنی‌ (۱۳۲۱ ش‌)؛

سرگذشت‌ عمو حسینعلی‌ (۱۳۲۱ ش‌)، که‌ بعدها به‌ نام‌ جلد اول‌ شاهکار تجدید چاپ‌ شد؛

قُلْتَشَن‌ دیوان‌ (۱۳۲۵ ش‌)؛

صحرای‌ محشر (۱۳۲۶ ش‌)؛

راه‌ آب‌نامه‌ (۱۳۲۶ ش‌)؛ معصومه‌ شیرازی‌ (۱۳۳۳ ش‌)؛

تلخ‌ و شیرین‌ (۱۳۳۴ ش‌)؛

سروته‌ یک‌ کرباس‌ ، یا ، اصفهان‌نامه‌ (۱۳۳۵ ش‌)؛

کهنه‌ و نو (۱۳۳۸ ش‌)؛ غیر از خداهیچکس‌ نبود (۱۳۴۰ ش‌)؛

آسمان‌ و ریسمان‌ (۱۳۴۳ ش‌)؛

قصه‌های‌ کوتاه‌ برای‌ بچه‌های‌ ریش‌دار (۱۳۵۳ ش‌) و قصه‌ ما به‌ سررسید (۱۳۵۷ ش‌).

از میان‌ این‌ آثار، رمان‌ دارالمجانین‌ جایگاه‌ ویژه‌ای‌ دارد چون‌ تقریباً برخلاف‌ تمام‌ داستانهای‌ جمالزاده‌  که‌ در آنها آدمها «تیپ‌» هستند، یعنی‌ معرف‌ طبقات‌ و شخصیتهایی‌ در جامعه‌اند قهرمانهای‌ دارالمجانین‌ تا حدی‌ به‌ شخصیتهای‌ داستانی‌ با ویژگیهای‌ فردی‌ نزدیک‌ می‌شوند ( رجوع کنید به کاتوزیان‌، ص‌ ۵۳).

او در این‌ رمان‌ شخصیتی‌ به‌ نام‌ هدایتعلی‌خان‌ می‌آفریند که‌ به‌ «موسیو» معروف‌ است‌ و خود را «بوف‌کور» می‌خواند که‌ اشاره‌ مستقیمی‌ به‌ صادق‌ هدایت‌ * و اثر مهم‌ او بوف‌ کور * دارد. درونمایه‌ اصلی‌ این‌ داستان‌ جدل‌ فلسفی‌ بین‌ عقل‌ و جنون‌ است‌ ( رجوع کنید به کامشاد، ص‌ ۱۰؛ فرزانه‌، ص‌ ۴۳ـ۴۴).

جمالزاده‌ در دومین‌ رمانش‌ به‌ مسائل‌ اجتماعی‌ باز می‌گردد. ماجراهای‌ قُلْتَشَن‌ دیوان‌ در یکی‌ از کوچه‌های‌ قدیم‌ تهران‌ اتفاق‌ می‌افتد و شخصیتهای‌ عمده‌ آن‌ عبارت‌اند از: تاجر پرهیزگار و وطن‌پرستی‌ که‌ یک‌ دوره‌ نماینده‌ مجلس‌ بوده‌، و قلتشن‌ دیوان‌، که‌ آدم‌ بی‌رحم‌ و فرصت‌طلبی‌ است‌ که‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ اهداف‌ خود به‌ هر حیله‌ای‌ متوسل‌ می‌شود. درونمایه‌ اصلی‌ این‌ داستان‌، جدال‌ بین‌ نیکی‌ و بدی‌ است‌ که‌ درونمایه‌ بیشتر دیگر داستانهای‌ جمالزاده‌، از جمله‌ سرگذشت‌ عموحسینعلی‌ ، تلخ‌ و شیرین‌ ، کهنه‌ و نو ، و غیر از خدا هیچکس‌ نبود ، نیز هست‌.

سروته‌ یک‌ کرباس‌ ، که‌ در واقع‌ داستان‌ کودکی‌ جمالزاده‌ است‌، در ۱۳۳۴ ش‌ در تهران‌ در دو جلد چاپ‌ شد (برای‌ تفصیل‌ بیشتر و نقد آثار جمالزاده‌ رجوع کنید به کامشاد، ص‌ ۱۰ـ ۱۵).

جمالزاده‌ در زمینه‌های‌ گوناگون‌ نیز کتابهایی‌ به‌ چاپ‌ رسانده‌ است‌، از جمله‌ گلستان‌ نیک‌بختی‌، یا، پندنامه‌ سعدی‌ (تهران‌ ۱۳۱۷ ش‌)، قصه‌ قصه‌ها (تهران‌ ۱۳۲۷ ش‌)، هزار بیشه‌ (تهران‌ ۱۳۲۷ ش‌)، کشکول‌ جمالی‌ (تهران‌ ۱۳۳۹ ش‌)، بانگ‌ نای‌ (تهران‌ ۱۳۳۸ ش‌)، فرهنگ‌ لغات‌عامیانه‌ (۱۳۴۱ ش‌)، طریقه‌ نویسندگی‌ و داستان‌سرایی‌ (شیراز ۱۳۴۵ ش‌)، صندوقچه‌ اسرار (۱۳۴۲ ش‌) و اندک‌ آشنایی‌ با حافظ‌ (تهران‌ ۱۳۶۶ ش‌). وی‌ که‌ زبانهای‌ فرانسه‌، آلمانی‌ و عربی‌ را خوب‌ می‌دانست‌،

آثاری‌ را نیز به‌ فارسی‌ ترجمه‌ کرد،

از جمله‌:

قهوه‌خانه‌ سورات‌ ، یا، جنگ‌ هفتاد و دو ملت‌ (۱۳۰۰ ش‌) از برناردن‌ دوسن‌ پیر ؛

خسیس‌ (۱۳۳۶ ش‌) از مولیر؛

دشمن‌ مردم‌ (۱۳۴۰ ش‌) از هنریک‌ ایبسن‌، و داستان‌ بشر (۱۳۳۴ ش‌) از هندریک‌ ویلم‌ ون‌لون‌ (برای‌ فهرست‌ کامل‌ ترجمه‌های‌ او رجوع کنید به افشار، ص‌ ۲۳).

به‌گمان‌ بسیاری‌ از منتقدان‌، مهم‌ترین‌ و ماندنی‌ترین‌ اثر جمالزاده‌ یکی‌ بود یکی‌ نبود است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به براهنی‌، ص‌ ۵۲۳؛ کامشاد، ص‌ ۲۴)، زیرا این‌ مجموعه‌ در زمان‌ انتشارش‌، اثری‌ نو و مبتکرانه‌ محسوب‌ می‌شد. با اینکه‌ نویسنده‌ دور از ایران‌ زندگی‌ می‌کرد داستانهای‌ یکی‌ بود یکی‌ نبود بازتابی‌ از حوادث‌ ایران‌ در ۱۳۰۱ ش‌ است‌.

آثار داستانی‌ و نیز برخی‌ از مقالات‌ جمالزاده‌ در باره‌ ایران‌ و حتی‌ نقد وی‌ از آثار دیگر نویسندگان‌ در دهه‌های‌ بعد، نه‌ از نظر سبک‌ و سیاق‌ و نه‌ از نظر مضمون‌ و زبان‌، برای‌ خواننده‌ ایرانی‌ تازگی‌ نداشت‌، به‌خصوص‌ که‌ تعداد آثار نویسندگان‌ جوان‌تر و نوآورتر رو به‌ فزونی‌ داشت‌ ( رجوع کنید به میرصادقی‌، ص‌ ۵۹۹).

دور بودن‌ جمالزاده‌ از محیط‌ فرهنگی‌ و اجتماعی‌ کشورش‌، سبب‌ نامأنوسی‌ آثارش‌ برای‌ بیشتر خوانندگان‌ دهه‌های‌ بعد از جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ شد، چون‌ به‌ نظر می‌رسید ایرانی‌ که‌ جمالزاده‌ در ذهن‌ داشت‌ و در داستانهایش‌ می‌آورد، همان‌ ایران‌ اواخر دوره‌ قاجار بود، یعنی‌ هنگامی‌ که‌ او وطنش‌ را برای‌ همیشه‌ ترک‌ کرد.

آثاربه زبانهای خارجی

برخی‌ از داستانهای‌ جمالزاده‌ به‌ زبانهای‌ دیگر ترجمه‌ شده‌ است‌. آرتور کریستن‌سن‌، داستان‌ رجل‌ سیاسی‌ را به‌ دانمارکی‌ ترجمه‌ و در > ملاحظاتی‌ در باره‌ فرهنگ‌ ایران‌ < (1310 ش‌/ ۱۹۳۱) به‌ چاپ‌ رسانده‌ است‌. همین‌ داستان‌ به‌ آلمانی‌ در اتریش‌ هم‌ چاپ‌ شده‌ است‌. کارل‌ اشتولتس‌، از استادان‌ ایران‌شناس‌ اتریش‌، داستان‌ ویلان‌ الدوله را به‌ آلمانی‌ ترجمه‌ کرد که‌ در ۱۳۳۰ ش‌/ اکتبر ۱۹۵۱ از رادیو وین‌ هم‌ پخش‌ شد. ترجمه‌ داستان‌ نمک‌ گندیده‌ به‌ آلمانی‌، در یکی‌ از نشریات‌ آلمان‌ منتشر شد. دوستی‌ خاله‌ خرسه‌ را منیب‌الرحمان‌ در ۱۳۲۴ ش‌/ ۱۹۴۵ به‌ اردو ترجمه‌ و در نشریه‌ فکر و نظر به‌ چاپ‌ رساند. همین‌ قصه‌ را ر. گلپکه‌ به‌ آلمانی‌ ترجمه‌ و در ۱۳۴۰ ش‌/ ۱۹۶۱ در مجموعه‌ > قصه‌پردازان‌ برجسته‌ معاصر ایرانی‌ < چاپ‌ نمود.

داستان‌ مرغ‌ مسمّا را تیلاک‌ به‌ هندی‌ ترجمه‌ و در ۱۳۳۴ ش‌/ مارس‌ ۱۹۵۵ در مجله‌ کهانی‌ چاپ‌ کرد. ترجمه‌ خلاصه‌ای‌ از چهار داستان‌ کوتاه‌ یکی‌ بود یکی‌ نبود ، به‌ قلم‌ شاهین‌ سرکیسیان‌، به‌ زبان‌ فرانسه‌ در ژورنال‌ دو تهران‌ (۱۳۲۹ ش‌/ ۱۹۵۰) منتشر شد.

ب‌. ن‌. زاخودر یکی‌ بود یکی‌ نبود را به‌ روسی‌ ترجمه‌ کرد و در ۱۳۱۵ ش‌/۱۹۳۶ در مسکو به‌ چاپ‌ رساند و بولوتنیکوف‌ در باره‌ جمالزاده‌ و داستانهای‌ او مقدمه‌ای‌ بر آن‌ نوشت‌. در ۱۳۳۸ ش‌/۱۹۵۹، استلا کوربن‌ و حسن‌ لطفی‌ هشت‌ داستان‌ نسبتاً معروف‌ جمالزاده‌ را به‌ زبان‌ فرانسه‌، با عنوانِ  داستانهای‌ برگزیده‌ ، ترجمه‌ کردند که‌ یونسکو آن‌ را منتشر کرد، و هانری‌ ماسه‌ و ا. شانسون‌، عضو فرهنگستان‌ فرانسه‌، در باره‌ زندگی‌ و آثار جمالزاده‌ بر آن‌ مقدمه‌ نوشتند (کامشاد، ص‌ ۱۷ـ ۱۸).

حشمت‌ مؤید، با همکاری‌ پل‌ اسپراکمن‌ ، در ۱۳۶۴ ش‌/ ۱۹۸۵ یکی‌ بود یکی‌ نبود را به‌ انگلیسی‌ ترجمه‌ و منتشر کردند (افشار، ص‌ ۲۰). کتاب‌ سروته‌ یک‌ کرباس‌، یا، اصفهان‌نامه‌ او را هم‌ و. ل‌. هستون‌ به‌ انگلیسی‌ ترجمه‌ و در ۱۹۸۳/۱۳۶۲ ش‌ در پرینستون‌ منتشر کرد (همان‌، ص‌ ۱۲، پانویس‌ ۴).



منابع‌:

(۱) ایرج‌ افشار، «محمدعلی‌ جمال‌زاده‌»، نامه‌ فرهنگستان‌ ، سال‌ ۳، ش‌ ۳ (پاییز ۱۳۷۶)؛
(۲) رضا براهنی‌، قصه‌نویسی‌، [ تهران‌ ( ۱۳۴۸ ش‌؛
(۳) ناصرالدین‌ پروین‌، «جمال‌زاده‌ روزنامه ‌نگار»، مجله‌ ایران‌شناسی‌ ، سال‌ ۹، ش‌ ۴ (زمستان‌ ۱۳۷۶)؛
(۴) محمدعلی‌ جمالزاده‌، خاطرات‌ سید محمدعلی‌ جمالزاده‌ ، به‌ کوشش‌ ایرج‌ افشار و علی‌ دهباشی‌، تهران‌ ۱۳۷۸ ش‌؛
(۵) همو، یکی‌بود یکی‌نبود ، تهران‌ ۱۳۳۳ ش‌؛
(۶) محمدعلی‌ سپانلو، نویسندگان‌ پیشرو ایران‌: از مشروطیت‌ تا ۱۳۵۰ ، تهران‌ ۱۳۶۶ ش‌؛
(۷) حسن‌ عابدینی‌، صد سال‌ داستان‌نویسی‌ در ایران‌ ، ج‌ ۱، تهران‌ ۱۳۷۷ ش‌؛
(۸) مصطفی‌ فرزانه‌، «جمال‌زاده‌ و هدایت‌: پایه‌گذاران‌ ادبیات‌ نوین‌ فارسی‌»، ایران‌نامه‌، سال‌ ۱۶، ش‌ ۱ (زمستان‌ ۱۳۷۶)؛
(۹) محمدعلی‌ کاتوزیان‌، « ) در باره‌ ] دارالمجانین‌ »، همان‌؛
(۱۰) حسن‌ کامشاد، «پیش‌کسوت‌ نویسندگان‌ ایران‌»، همان‌؛
(۱۱) جلال‌ متینی‌، «جمال‌زاده‌ و مخالفان‌ او»، مجله‌ ایران‌شناسی‌ ، سال‌ ۹، ش‌ ۴ (زمستان‌ ۱۳۷۶ الف‌ )؛
(۱۲) همو، «سالشمار سید محمدعلی‌ جمال‌زاده‌»، همان‌، (زمستان‌ ۱۳۷۶ ب‌ )؛
(۱۳) جمال‌ میرصادقی‌، ادبیات‌ داستانی‌: قصه‌، داستان‌ کوتاه‌، رمان‌ ، تهران‌ ۱۳۶۶ ش‌؛

(۱۴) Haideh Daragahi, “The shaping of the modern Persian short story: Jamalzadih’s ، Preface’ to Yiki bud, yiki nabud (1921)”, in Critical perspectives on modern Persian literature , ed. Thomas Ricks, Washington, DC: Three Continents Press, 1984;
(۱۵) Mohammad Reza Ghanoon parvar , In a Persian mirror:images of the West and Westerners in Iranian fiction , Austin 1993 ;
(۱۶) idem , Prophets of doom: literature as a socio-political phenomenon in modern Iran, Lanham, MD. 1984;
(۱۷) Mohammad Ali Jamalzada , Once upon a time , tr. Paul Sprachman and Heshmat Moayyad, New York 1985;
(۱۸) Mohammad Mehdi Khorrami , Modern reflections of classical traditions in Persian fiction , Lewiston, NY 2003;
Kamran Talattof, The politics of writing in Iran: a history of modern Persian literature, Syracuse, NY. 2000.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۰ 

زندگینامه رسول پرویزی(۱۳۵۶-۱۲۹۸ش)« شخصیت ادبی سیاسی»

 شخصیت ادبی  سیاسی معاصر که شهرتش بیشتر به سبب قصه های اوست . وی در ۱۲۹۸ ش در بوشهر به دنیا آمد (عابدینی ، ۱۳۶۹ ش ، ذیل مادّه ؛ قس رکن زاده آدمیت ، ج ۱، ص ۵۴۸: ۱۳۰۰ ش ). در کودکی با پدرش به شیراز رفت و در مدارس آن شهر به تحصیل پرداخت (رکن زاده آدمیت ، همانجا).

مقاله نویسی را در هفته نامه محلی سروش شیراز که ارگان حزب توده ایران در آن شهر بود آغاز کرد (بهزادی ، ص ۱۴۲). در بهمن ۱۳۲۲، پرویزی و جمعی از نویسندگان و شاعران شیراز، از جمله فریدون توللی * و محمد باهری ، «جمعیت آزادگان فارس » را تشکیل دادند و در مبارزات انتخاباتی مجلس در آن دوره نامزدی معرفی کردند که انتخاب نشد. در واکنش به این رویداد، اعضای این جمعیت به افشاگری درباره نحوه انتخابات پرداختند. این افشاگریها سبب شد که گروهی از آنها از جمله پرویزی ، محکوم و به بستک لار تبعید شوند (امداد، ص ۸۱۶؛ شعبانی ، ص ۲۷۴).

در ۱۳۲۶ ش و در پی اختلافاتی که در رهبری حزب توده ایران پیش آمد، پرویزی ، به خلیل ملکی (متوفی ۱۳۴۸ ش ) و گروه انشعابی او پیوست . این گروه به نشر روزنامه شرق میانه پرداختند که پرویزی هم از اعضای هیئت تحریریه آن بود (امداد، ص ۸۱۹؛ نیز رجوع کنید به خامه ای ، ص ۶۹۰).

پس از آن وی به همکاری با هفته نامه ایران ما پرداخت . با تغییر سیاست رژیم پهلوی در آن دوره ، مبنی بر جذب مخالفان ، توجه اسدالله علم (متوفی ۱۳۵۷ ش ) به او، که نوشته های پرخواننده ای در ایران ما داشت ، جلب شد و این دو به واسطه جهانگیر تفضلی (متوفی ۱۳۶۹ ش ) با یکدیگر آشنا شدند (تفضّلی ، ص ۵۰، ۱۰۰، مقدمه ، ص ۱۸).

رابطه پرویزی با علم سبب شد که به مشاغل و مقامات مهمی دست یابد و به همان نسبت در چشم مبارزان و مخالفان رژیم منفور و بدنام شود. وی نخست عضو هیئت مدیره شرکت تلفن شد، سپس در ۱۳۳۶ ش که علم حزب مردم را تأسیس کرد، به عضویت کمیته مرکزی این حزب درآمد و از سوی همین حزب به نمایندگی مجلس رسید (بهزادی ، ص ۱۴۵ـ۱۴۶).

او در دوره های بیست و یکم تا بیست و سوم مجلس شورای ملی ، نماینده دشتستان و در دوره هفتم مجلس سنا نماینده انتخابی شیراز بود (طلوعی ، ج ۲، ص ۱۰۷۰، ۱۰۹۵). پرویزی در دوره نخست وزیری علم ، معاون او بود. با تشکیل لژیون خدمتگزاران حقوق بشر، متصدی آن شد و تا پایان عمر در این سمت باقی بود. او در هفتم آبان ۱۳۵۶ درگذشت و در حافظیه شیراز به خاک سپرده شد (بهزادی ، ص ۱۴۷، ۱۵۴؛ «درگذشت رسول پرویزی »، ص ۹۰۱).

مهمترین کارها

دو کتاب شلوارهای وصله دار (۱۳۳۶ ش ) و لولی سرمست (۱۳۴۶ ش ) که هر دو چندین بار به چاپ رسیده ، مهمترین کارهای پرویزی است . شلوارهای وصله دار مجموعه ای است از داستانهایی که در سالهای ۱۳۳۱ـ۱۳۳۲ ش در مجله سخن منتشر می شد. نویسنده در این مجموعه نقال قصه های ساده ای است که ریشه در خاطراتش دارند، و ماجراهای ایام کودکی خود را به صورتی طنزآمیز روایت می کند.

منتقدان ، داستان «شیرمحمد» این مجموعه را، به عنوان زمینه ای برای آفرینش رمان تنگسیر صادق چوبک (متوفی ۱۳۷۷ ش )، قابل توجه دانسته اند. لولی سرمست ، مجموعه دوم نویسنده ، کمتر از مجموعه پیشین سرگرم کننده است و نویسنده در آن ، از دریچه ای تنگتر و فردگرایانه تر به زندگی می نگرد. پرویزی در این کتاب از مظاهر گذشته شیراز با دریغ و حسرت یاد می کند (عابدینی ، ۱۳۶۶ ش ، ج ۱، ص ۱۰۷).

این دو مجموعه ، او را در زمره نویسندگان ارزشمند نسل دوم قصه نویسی جدید در ایران قرار داده است ( رجوع کنید به شفیعی کدکنی ، ص ۳۶۵). سبک نویسندگی او تحت تأثیر محمدعلی جمالزاده و نثر وی ساده ، شیوا و آمیزه ای از نثر کتابی و محاوره است . آثار داستانی او به سبب پیوندهایی که با آداب و رسوم ایرانی دارد، اصیل است .

از ویژگیهای قصه های پرویزی این است که غالباً قهرمان داستان راوی ماجرایی از دوره کودکی خود است و از این جهت ، در قیاس با آثار پیشینیان ، کم نظیر است . این قصه ها نشان دهنده قدرت تصویرسازی و طنزنویسی اوست (عابدینی ، ۱۳۶۶ ش ، ج ۱، ص ۱۰۶؛ کسمائی ، ص ۱۹۳ـ۲۱۴).

پرویزی چنانکه خود اشاره کرده (ص ۸) نمی خواسته قصه کوتاه یا رمان بنویسد، بلکه کوشیده است تا با استفاده از شیوه نقالی ، نوعی قصه گویی بومی پدید آورد. ازینرو صورت داستانهای او، چندان منسجم و مقید به فنون قصه نویسی نیست و از نظر محتوا هم ، به شکلی عمیق با واقعیت درگیر نمی شود (کسمائی ، ص ۱۹۸؛ عابدینی ، ۱۳۶۶ ش ، ج ۱، ص ۱۰۷، ۲۸۲).



منابع :

(۱) حسن امداد، «توللی و حوادث فارس »، آینده ، سال ۱۱، ش ۱۱ـ۱۲ (بهمن و اسفند ۱۳۶۴)؛
(۲) علی بهزادی ، شبه خاطرات ، تهران ۱۳۷۵ ش ؛
(۳) رسول پرویزی ، لولی سرمست ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۴) جهانگیر تفضّلی ، خاطرات جهانگیر تفضّلی ، چاپ یعقوب توکلی ، تهرن ۱۳۷۶ ش ؛
(۵) انور خامه ای ، خاطرات سیاسی ، تهران ۱۳۷۲ ش ؛
(۶) «درگذشت رسول پرویزی »، راهنمای کتاب ، سال ۲۰، ش ۱۱ـ۱۲ (بهمن و اسفند ۱۳۵۶)؛
(۷) محمدحسین رکن زاده آدمیت ، دانشمندان و سخن سرایان فارس ، تهران ۱۳۳۷ـ۱۳۴۰ ش ؛
(۸) احمد شعبانی ، «سالشمار فریدون توللّی »، آینده ، سال ۱۷، ش ۱ـ۴ (فروردین ـ تیر ۱۳۷۰)؛
(۹) محمدرضا شفیعی کدکنی ، «از انقلاب تا انقلاب ، ادبیات ایران از انقلاب مشروطیت تا انقلاب اسلامی »، در ادبیات نوین ایران : انقلاب مشروطیت تا انقلاب اسلامی ترجمه و تدوین یعقوب آژند، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۰) محمود طلوعی ، بازیگران عصر پهلوی : از فروغی تا فردوست ، تهران ۱۳۷۲ ش ؛
(۱۱) حسن عابدینی ، صدسال داستان نویسی در ایران ، ج ۱، تهران ۱۳۶۶ ش ؛
(۱۲) همو، فرهنگ داستان نویسان ایران ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۳) علی اکبر کسمائی ، برخی از نویسندگان پیشگام ایران در داستان نویسی امروز ایران ، تهران ۱۳۶۳ ش .

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۵

زندگینامه دکترمحمد پروینِ گُنابادی(۱۳۵۷-۱۲۸۲ش)«نویسنده ، محقق و مترجم معاصر»

Untitledبه سال ۱۲۸۲ش در قصبه کاخک گناباد به دنیا آمد. خاندان وی از روحانیان منطقه گناباد و فردوس بودند. پدرش عباس ملقب به شمس الذاکرین فرزند ملاّ امیر بود. از روزگار صفویان تا دوران این ملاّ امیر، دو تن به نام ملاّ امیر از نیاکان پدری وی بودند که نخستین آنان در دوره صفویان برادر فاضل خان ، مؤسس مدرسه فاضل خان * مشهد، بود (پروین گنابادی ، ۱۳۵۳ ش الف ، ص ۷۷۰).

پروین در هفت سالگی به مکتبخانه رفت . پس از آنکه تحصیلات مکتبخانه را در کاخک به پایان رسانید، نزد پدرش قسمتی از مقدمات علوم قدیم را فرا گرفت و حدود دو سال در مدرسه حبیبیه فردوس و مدرسه قدیم قاین تحصیل کرد.

در پانزده سالگی به مشهد رفت . در مدرسه فاضل خان و سپس مدرسه نواب ادبیات عرب آموخت (همان ، ص ۷۷۱؛ «محمد پروین گنابادی : معلم و دانشمندی نمونه »، ص ۲۶۳) و در زمره شاگردان خصوصی ادیب نیشابوری * درآمد ( جشن نامه محمد پروین گنابادی ، ص هشت ). ادیب نیشابوری در درس خصوصی خود شاگردانی را می پذیرفت که ذوق شاعری داشتند.

پروین اشعارش را برای ادیب خواند، ادیب او را پذیرفت ، اما از تخلّص وی ، فانی ، خوشش نیامد و به او پیشنهاد کرد که نام ستاره ای را انتخاب کند. او هم «پروین » را برگزید که بعداً نام خانوادگی او شد و کلمه گنابادی را به سبب علاقه به زادگاه خود بر آن افزود (پروین گنابادی ، ۱۳۵۲ ش ، ص ۲ـ۳؛ همو، ۱۳۵۳ش الف ، ص ۷۷۰). پروین در درس خصوصی ادیب مهمترین آثار

ادبیات عربی و فارسی ، و همچنین عروض را فرا گرفت . در همین زمان با ایرج میرزا ملاقات کرد (پروین گنابادی ،۱۳۵۳ش ب ، ص ۱۶۵ـ۱۶۶؛ همو، ۱۳۵۲ ش ، ص ۱۵). او در درس منظومه اغلب به محضر حاج فاضل و آقابزرگ حکیم که از استادانِ بنام در فلسفه و حکمت قدیم بودند، می رفت (پروین گنابادی ، ۱۳۵۳ ش الف ، ص ۷۷۱).

در بیست سالگی تنگی معیشت او را به تدریس در دبستان دولتی احمدی مشهد کشاند و پس از چهار سال در دبیرستان شاهرضا به سمت دبیری ادبیات برگزیده شد (همانجا). در ۲۶سالگی ازدواج کرد (پروین گنابادی ، ۱۳۵۲ ش ، ص ۱۴) و از ۱۳۱۷ش به بعد علاوه بر تدریس در دبیرستانها در اداره تحقیق اوقاف و بازرسی فنی مدارس مشهد نیز خدمت می کرد.

در ۱۳۲۲ش ریاست دانشسرای دختران مشهد را بر عهده گرفت و در اواخر همان سال به نمایندگی مجلس شورای ملی از سبزوار انتخاب شد. پس از پایان دوره مجلس از سیاست کناره گرفت و در وزارت فرهنگ مشغول به کار شد.

در اوایل ۱۳۲۸ش که به علت فعالیتهای سیاسی گذشته بیکار شده بود، به پایمردی استاد مدرس رضوی ، با علی اکبر دهخدا آشنایی یافت و پس از چندی ، از همکاران نزدیک دهخدا در تدوین لغتنامه شد (پروین گنابادی ،۱۳۵۳ ش الف ، ص ۷۷۱ـ ۷۷۳).

او در دو سال ، نزدیک به یک میلیون یادداشت از متنهای مهم استخراج کرد و لغات محلی گناباد و مشهد را از یادداشتهای خود بر آن افزود (پروین گنابادی ، ۱۳۵۲ ش ، ص ۸). علاوه بر تنظیم حرف «ذ» با همکاری دهخدا و حرف «غ » با همکاری شهاب فردوس حرف «ط » و بخشی از حرف «الف » (الف س ـ الف ص ) را به عهده داشت و برای حرف «ی » که قرار بود آن را تنظیم کند، مآخذ و برگه های بسیاری فراهم آورد و در ضمن ترجمه مقدمه ابن خلدون ، برخی از اعلام آن را برای لغتنامه یادداشت برداری کرد. وی از ۱۳۴۵ش تا واپسین دم عمر عضو هیئت مقابله لغتنامه بود (پروین گنابادی ، ۱۳۵۳ ش الف ، ص ۷۷۴ـ ۷۷۵).

پروین در اواخر ۱۳۲۸ش ضمن همکاری با لغتنامه دهخدا به بررسی کتابها از جهت اصالت محتوی و درستی نگارش در وزارت آموزش و پرورش پرداخت (همان ، ص ۷۷۵) و مدت دوازده سال ویراستاری زبانی کتابهای دانشکده های علمی (پزشکی ، فنی ، علوم ) دانشگاه تهران به عهده وی بود (همانجا). از اواخر دهه چهل تا پایان عمر با بنیاد فرهنگ ایران در زمینه تدوین فرهنگ تاریخی زبان فارسی همکاری داشت .

سالها در بخش زبانهای خارجی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران ، مدرسه عالی آمار، دانشسرای تربیت معلم و دوره فوق لیسانس پژوهشکده فرهنگ ایران به تدریس مشغول بود (همان ، ص ۷۷۵ـ۷۷۶). در هفتادمین سال تولدش ، دوستان و شاگردان وی به پاس پنجاه سال خدمات فرهنگی استاد مجموعه ای ، با عنوان جشن نامه پروین گنابادی ، به وی اهدا کردند.

در تاریخ ششم مهر ۱۳۵۵، شورای دانشگاه تهران به پاس خدمات ارزنده او در زمینه شناسایی و شناساندن متفکران ایرانی و اسلامی به وی دکترای افتخاری در رشته الهیّات و معارف اسلامی اهدا کرد.

فهرست آثار پروین گنابادی بدین قرار است :

ترجمه روح تربیت گوستاو لوبون (روزنامه صاعقه شرق مشهد، ۱۳۰۶ش )؛

راهنمای مطالعه (۱۳۱۳ش )؛

اندیشه ها (۱۳۱۳ش )؛

سخن نامه (۱۳۱۵ش )؛

فن مناظره (روزنامه آزادی مشهد، ۱۳۱۵ش )؛

دسته گل سوسن (۱۳۱۶ش )؛

پرورش اراده (۱۳۱۷ش )؛

شیوه نگارش (۱۳۱۷ش )؛

هفت خوان رستم (۱۳۱۹ش )؛

دستور زبان فارسی و خودآموز املاء و انشاء ، در سه جلد (۱۳۳۲ش )؛

ترجمه مقدمه ابن خلدون (۱۳۳۶ش )؛

تصحیح مجدد تاریخ بلعمی مصحِّح ملک الشعرا (۱۳۴۱ش )؛

قواعد کلی عربی با همکاری یدالله شکری (۱۳۵۲ ش )؛

بازیهای محلی (۱۳۵۵ش )؛

تدوین بعضی کتابهای درسی دانشکده مکاتبه ای دانشگاه سپاهیان انقلاب و نشر بیش از سیصد مقاله در نشریات تهران و خراسان که تعدادی از آنها با نام گزینه مقاله ها در ۱۳۵۶ش به چاپ رسیده است .

از آثار پروین ،

ترجمه عالمانه او از مقدمه ابن خلدون شهرتی خاص دارد. وی در نثر شیوه ای خاص خود داشت و با وجود تبحّر در ادب تازی از به کاربردن ترکیبات عربی پرهیز می کرد ( جشن نامه محمد پروین گنابادی ، ص هشت ـ نه ).

در بین دست نوشته هایی که از پروین باقی مانده است ، حجم بسیار زیادی به شعر اختصاص دارد، هر چند که خود راضی به اشتهار در شعر نبود. اما در نخستین کنگره نویسندگان ایران در ۱۳۲۵ش از سبک و شیوه شاعری او سخن به میان آمده است (کنگره نویسندگان ایران ، ص ۳۵،۳۷).

پروین در سالهای پایانی عمر خود در بستر بیماری تا آخرین روزها از کار علمی دست نکشید و سرانجام در روز چهارشنبه اول شهریور ۱۳۵۷ دیده از جهان فروبست .



منابع :
(۱) علاوه بر اطلاعات شخصی مؤلف ؛محمد پروین گنابادی ، «پروین گنابادی : خادم زبان و ادب فارسی » (مصاحبه )، کتاب امروز (بهار

(۲) ۱۳۵۲ ش )؛
(۳) همو، «محمد پروین گنابادی » (زندگی نامه خودنوشت )، راهنمای کتاب ، سال ۱۷، ش ۱۰ـ۱۲ (دی ـ اسفند ۱۳۵۳ الف )؛
(۴) همو، «مدارس قدیم مشهد و شیوه تدریس آنها»، سخن ، دوره ۲۴، ش ۲ (بهمن ۱۳۵۳ ب )؛
(۵) جشن نامه محمدپروین گنابادی : سی ودوگفتار در ایران شناسی ، به پاس پنجاه سال خدمات فرهنگی ، چاپ محسن ابوالقاسمی و محمد روشن ، تهران ۱۳۵۴ ش ؛
(۶) کنگره نویسندگان ایران (نخستین : ۱۳۲۵: تهران )، نخستین کنگره نویسندگان ایران ، تهران ۱۳۲۶ ش ؛
(۷) «محمد پروین گنابادی : معلم و دانشمندی نمونه »، آموزش و پرورش ، دوره ۴۱، ش ۵ (۱۳۵۰ ش ).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۵

زندگینامه حاج میرزا محمدعلی پیرزاده نائینی

پیرزاده نائینی ، حاج میرزا محمدعلی ، جهانگرد صوفی مشرب دوره قاجار. نیای دوم وی از تاجران تبریز بود که به یزد مهاجرت کرد و فرزند او محمدحسن (متوفی ۱۲۵۰)، پدر بزرگ پیرزاده ، در نائین به سلک مریدان عبدالوهاب بن عبدالقیوم نائینی ، از مشایخ نوربخشیه و مشهور به پیر (متوفی ۱۲۱۲)، پیوست و با نوه او ازدواج کرد. ازینرو، چون فرزندان و نوادگان محمدحسن از احفاد دختری عبدالوهاب بودند به پیرزاده شهرت یافتند (اعتمادالسلطنه ، ص ۲۷۴؛ بلاغی ، ۱۳۶۹ الف ، ص ۸ ـ۹؛ همو، ۱۳۶۹ ب ، ج ۱، ص ۱۹۱). همچنین گفته می شود که این شهرت لقبی بوده که رضاقلی سوادکوهی مشهور به میرزا صفا (متوفی ۱۲۹۱) به پیرزاده داده بوده است (معصوم علیشاه ، ج ۳، ص ۷۴۴).

پیرزاده در نائین و احتمالاً در ۱۲۵۱ زاده شد. وی پس از وفات پدرش در ۱۲۷۲ به تهران آمد و دست ارادت به استاد غفّار نجّار (متوفی ۱۳۰۶) داد و حدود سه سال در خدمت وی بود (همانجا؛ پیرزاده نائینی ، مقدمه افشار، ص پنج ؛ برای شرح احوال استاد غفّار نجّار رجوع کنید به معصوم علیشاه ، ج ۳، ص ۲۳۴).

اهمیت پیرزاده به جهت گزارشهایی است که از سفرهایش به کشورهای اسلامی و اروپایی در عهد ناصرالدین شاه قاجار  اواخر سده سیزدهم و اوایل سده چهاردهم  فراهم آورده است . وی نخستین سفر خود را در ۱۲۷۵ آغاز کرد که تا ۱۲۸۵ به طول انجامید. در این سفر از طریق استانبول به سیر و سیاحت در فرانسه ، انگلیس ، اتریش و سایر کشورهای اروپایی پرداخت . پیرزاده در استانبول با میرزا صفا آشنا شد. دانسته های ما درباره این سفر براساس گزارشهای پراکنده ای است که در شرح سفر دوم نگاشته است ( رجوع کنید به پیرزاده نائینی ، ص ۵۱، ۹۸، ۱۴۵، ۲۶۲، ۲۹۰ـ۲۹۱، مقدمه افشار، ص بیست وچهار). وی پس از بازگشت به ایران نزد میرزا حسین سپهسالار تقرب یافت و از مشوقان اصلی سپهسالار در بنای مدرسه و مسجد سپهسالار بود (معصوم علیشاه ، ج ۳، ص ۷۴۴؛ پیرزاده نائینی ، مقدمه افشار، ص چهارده ).

بعداز وفات میرزا صفا، ناصرالدین شاه (حک :۱۲۶۴ـ۱۳۱۳) به درخواست سپهسالار، مزار میرزا صفا را به نام «صفائیه » در شهر ری ، به ملکیت پیرزاده درآورد و او باغ صفائیه را در این مکان ایجاد کرد و در همانجا ساکن شد (معصوم علیشاه ، ج ۳، ص ۷۴۴؛ پیرزاده نائینی ، مقدمه افشار، همانجا).

پیرزاده سفر دوم خود را به خواهش احمدخان مؤیدالمُلک ، وزیر مختار استانبول (متوفی ۱۳۰۲ ش )، و در معیت او در ۱۳۰۳ آغاز کرد. در این سفر که در دو مرحله داخلی و خارجی صورت گرفت ، او ابتدا به برخی از شهرهای ایران و سپس بسیاری از شهرهای هند و ممالک عثمانی ، مصر و اروپا سفر کرد (پیرزاده نائینی ، ص ۱ به بعد). در این سفر با بسیاری از بزرگان آن عصر از جمله میرزا محمدباقر بواناتی * ، میرزا حبیب اصفهانی (متوفی ۱۳۱۱)، شیخ محمد عبده * (متوفی ۱۳۲۳ ش ) و ادوارد براون * ملاقات کرد.

ملاقات او با ادوارد براون ، خاورشناس انگلیسی ، آغاز دوستی و ارادت براون و برخی مکاتبات میان آنان شد. پیرزاده به براون لقب «مظهر علی » داد، و براون نیز در نامه های خود او را «راهنمای طریقت »، «پیر سالکان طریقت » و «مخزن الاسرار حقیقت » می خواند (افشار، ص ۱۷۶؛ برای اطلاع از نامه های براون رجوع کنید به براون ، مقدمه حکمت ، ص ز، کد؛ پیرزاده نائینی ، مقدمه افشار، ص بیست وچهار، چهل وهفت ). او سرانجام در ۲۴ ذیحجه ۱۳۲۱ در تهران درگذشت و در باغ صفائیه ، جنب مزار میرزا صفا به خاک سپرده شد (بلاغی ، ۱۳۶۹ ب ، ج ۱، ص ۱۹۲؛ پیرزاده نائینی ، مقدمه افشار، ص چهارده ).

پیرزاده خطی خوش داشت و شعر می سرود و به جهت حُسن سلوک مورد توجه ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه و بسیاری از دولتمردان و همچنین برخی از عالمان آن روزگار از جمله میرزا ابوالحسن جلوه (متوفی ۱۳۱۴) بود (بلاغی ، ۱۳۶۹ ب ، همانجا؛ معصوم علیشاه ، ج ۳، ص ۷۴۴ـ ۷۴۵؛ پیرزاده نائینی ، مقدمه افشار، ص ده ، بیست ).

از پیرزاده سفرنامه ای با نثر ساده و مُرسَل برجای مانده که شرح سفر دوم اوست و نسخه ای از آن به شماره ۶۹۵ در کتابخانه مجلس موجود است (اعتصامی ، ج ۲، ص ۴۴۲). ظاهراً نسخه ای نیز به خط خود پیرزاده در اختیار خانواده او بوده که مفقود شده است (پیرزاده نائینی ، مقدمه فرمانفرمائیان ، ص ۳). این سفرنامه به کوشش حافظ فرمانفرمائیان نخست در ۱۳۴۲ و ۱۳۴۳ ش در دو جلد و سپس همراه با مقدمه ایرج افشار در یک جلد در ۱۳۶۰ ش منتشر شد. اشعار پراکنده ای نیز از او در طرائق الحقایق (ج ۳، ص ۷۴۵ـ۷۴۶) درج شده است .



منابع :

(۱) یوسف اعتصامی ، فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی ، ج ۲، تهران ۱۳۱۱ ش ؛
(۲) محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه ، المآثر و الا´ثار ، در چهل سال تاریخ ایران ، چاپ ایرج افشار، ج ۱، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۳) ایرج افشار، «براون و ایران »، جهان نو ، سال ۴، ش ۷ (نیمه اول مرداد ۱۳۲۸)؛
(۴) ادوارد گرانویل براون ، تاریخ ادبی ایران ، ج ۳: از سعدی تا جامی ، ترجمه و حواشی بقلم علی اصغر حکمت ، تهران ۱۳۲۷ ش ؛
(۵) عبدالحجه بلاغی ، کتاب انساب خاندانهای مردم نائین ، تهران ۱۳۶۹ الف ؛
(۶) همو، کتاب تاریخ نائین ، تهران ۱۳۶۹ ب ؛
(۷) محمدعلی بن محمداسماعیل پیرزاده نائینی ، سفرنامه حاجی پیرزاده ،چاپ حافظ فرمانفرمائیان ، با شرح احوال حاجی پیرزاده و توضیحات از ایرج افشار، تهران ۱۳۶۰ ش ؛
(۸) محمد معصوم بن زین العابدین معصوم علیشاه ، طرائق الحقایق ، چاپ محمدجعفر محجوب ، تهران ۱۳۳۹ـ۱۳۴۵ ش .

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۵ 

زندگینامه دکتر خلیل ثقفی(متوفی۱۳۲۳ش)

 مشهور به اعلم الدوله ، پزشک ، نویسنده و مترجم معاصر و یکی از نخستین دانش آموختگان رشته پزشکی جدید در ایران . وی در شعبان ۱۲۷۹ در تهران به دنیا آمد (ثقفی ، ۱۳۴۳ ش ، مقدمه ثقفی اعزاز، ص ۳؛ سرمدی ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۷۲؛ روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، ص ۵۸). او یکی از نُه فرزند حاج میرزا عبدالباقی اعتضادالاطباء، از پزشکان سنّتی دوره قاجار بود (برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به افشار، ص ۸۹۲).

ثقفی (۱۳۱۴ ش ، ص ۲) نسب خاندان خود را با ۲۷ واسطه به مختار * ثقفی (متوفی ۶۷) رسانده است ، اما در صحت این انتساب تردید وجود دارد ( رجوع کنید به قزوینی ، ۱۳۶۳ ش ، ج ۸، ص ۲۳۰). وی پزشکیِ سنّتی را از پدرش ، علوم ریاضی و طبیعی را از محمدعلی مهندس شیرازی و حکمت را از آقا محمدرضا قمشه ای (حکیم و فیلسوف مقیم تهران ، متوفی ۱۳۰۶) آموخت (ثقفی ، ۱۳۴۳ ش ، همانجا؛ نجم آبادی ، ۱۳۵۴ ش ، ص ۲۳۱). به سال ۱۲۹۳، در رشته طب در دارالفنون مشغول به تحصیل شد (همانجاها) و به سبب کوشش مستمر در دوره تحصیل ، در ۱۲۹۷ نشان طلا گرفت ( مریخ ، ص ۳ـ۴؛ روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، همانجا) و به خلیفگی (دستیاری ) استادان دارالفنون بر گزیده شد.

در ۱۳۰۴، به عنوان پزشک در وزارت امور خارجه استخدام گردید و در ۱۳۰۵، از دارالفنون فارغ التحصیل شد (روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، همانجا). احتمالاً وی نخستین دانش آموخته ایرانی رشته پزشکی در داخل کشور بود که «دکتر» خوانده شد. پیش از او، تنها تحصیلکردگانِ خارج از کشور این عنوان را اخذ می کردند (محبوبی اردکانی ، ج ۱، ص ۲۸۹؛ روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، همانجا).

ثقفی در ۱۳۱۲ به توصیه طولوزان * (تولوزان )، پزشک مخصوص ناصرالدین شاه قاجار (حک : ۱۲۶۴ـ۱۳۱۳)، برای ادامه تحصیل در رشته پزشکی عازم پاریس شد (ناطق ، ص ۲۷۷) و طولوزان شخصاً اجازه عزیمت او را از شاه گرفت (محبوبی اردکانی ، همانجا). به نوشته ناطق (همانجا)، رقابت دو تن از پزشکان فرنگی دربار ناصری ، شنیدر/ اشنایدر و طولوزان با یکدیگر و اقدامات شنیدر مشکلاتی برای ثقفی ایجاد کرد. ثقفی ابتدا قصد داشت در رشته دندانپزشکی به تحصیل بپردازد اما به سبب نداشتن مدرک لازم برابر نظام آموزشی فرانسه ، با وساطت سفارت ایران در پاریس ، در رشته پزشکی مشغول به تحصیل شد (ناطق ، همانجا، به نقل از اسناد وزارت خارجه فرانسه ). وی از ۱۳۱۲ تا ۱۳۱۶ در پاریس و مدتی نیز در وین درس خواند (ثقفی ، ۱۳۴۳ ش ، همان مقدمه ، ص ۴؛ نجم آبادی ، ۱۳۵۴ ش ، ص ۲۳۲؛ روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، ص ۵۸ ـ۵۹). در ۱۳۱۵، از دولت فرانسه نشان علمی گرفت (ثقفی ، ۱۳۴۳ ش ، همانجا) و در ۱۳۱۶ به ایران بازگشت .

با اینکه منابع بسیاری (از جمله علوی ، ص ۲۶؛ثقفی ، ۱۳۴۳ ش ، همانجا؛بامداد، ج ۱، ص ۴۸۷) از بازگشت او به ایران در ۱۳۱۶ خبر می دهند، معلوم نیست به چه دلیل مستوفی (ج ۱، ص ۵۲۷) از حضور او در ایران در ۱۳۱۳ یادکرده است . ثقفی پس از ورود به ایران به دربار راه یافت و در ۱۳۱۶ به همراه هیئتی برای معالجه شاهزاده ملک منصورمیرزا شعاع السلطنه ، فرزند مظفرالدین شاه قاجار، به آلمان اعزام شد ( رجوع کنید بهثقفی اعزاز، ۱۳۲۷ش ، ص ۲۴ـ۲۵، که برای این سفر اغراض سیاسی نیز قائل شده است ). او پس از بازگشت از این سفر، به عنوان پزشک مخصوص مظفرالدین شاه (حک : ۱۳۱۳ـ ۱۳۲۴) بر گزیده شد و در ۱۳۲۰، شاه لقب اعلم الدوله را به وی اعطا کرد (بامداد، همانجا؛قس هاشمیان ، ج ۱، ص ۳۲۵ که این تاریخ را ۱۳۲۲ دانسته است ).

حضور ثقفی در دربار مظفرالدین شاه مقارن شدت گرفتن مخالفت مردم با خودکامگی حکومت قاجار و پیدایی انقلاب مشروطه بود. بسیاری از نویسندگان (از جمله ثقفی ، ۱۳۴۳ ش ، همان مقدمه ، ص ۴ـ ۵؛روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، ص ۶۰ـ ۶۸) در جریان صدور فرمان مشروطه ، سهم مهمی برای ثقفی قائل شده اند. اگرچه او، با توجه به آشناییش با وضع مزاجی مظفرالدین شاه ، احتمالاً در امضای فرمان مشروطیت مؤثر بوده است ، اما نوشته معاصران در باره نقش وی خالی از اغراق نیست . پس از فوت مظفرالدین شاه (ذیقعده ۱۳۲۴)، ثقفی پزشک مخصوص پسر او، شعاع السلطنه ، شد (بامداد، همانجا؛مُرسلوند، ج ۱، ص ۲۱۶).

در ۱۳۲۵، محمدعلی شاه قاجار (حک : ۱۳۲۴ـ ۱۳۲۷) برای بی اعتبارکردن امضای فرمان مشروطیت ، دستور داد تا شعاع السلطنه گواهینامه اختلال مشاعر مظفرالدین شاه را در هنگام امضای فرمان مشروطیت تهیه کند و به تأیید پزشکان دربار برساند، اما ثقفی از امضای این گواهینامه امتناع کرد؛ازینرو، به دستور شاه املاکش توقیف شد. ثقفی نیز به کمک میرزاحسن خان مشیرالدوله (متوفی ۱۳۱۴ش )، صدراعظم وقت ، به فرانسه گریخت (مرسلوند، ج ۱، ص ۲۱۶، با ذکر تاریخی نادرست از این رویداد؛سفری ، ص ۲۴۵ به نقل از حسین ثقفی اعزاز؛روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، ص ۶۹؛برای آگاهی از متن نامه های محمدعلی شاه برای امضای این گواهینامه رجوع کنید بهثقفی اعزاز، ۱۳۴۶ش ، ص ۴۹۹ـ ۵۰۰؛۲۸ هزار روز تاریخ ایران و جهان ، ص ۲۷۷ـ ۲۷۸).

پس از آنکه مشروطه خواهان تهران را فتح کردند (جمادی الا´خره ۱۳۲۷)، ثقفی به ایران بازگشت (مرسلوند، ج ۱، ص ۲۱۷) و سومین رئیس بلدیه تهران (نخستین رئیس بلدیه پس از پیروزی انقلاب مشروطه ) شد. وی سه سال در این سمت ماند تا اینکه در ۱۳۳۱، به علت بروز بلوایی در بلدیه ، استعفا کرد ( رجوع کنید به موسوی عبادی ، ص ۵۸ ـ۶۰؛روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، ص ۷۰). سپس به اروپا سفر کرد و ژنرال کنسول (سرکنسول ) ایران در سویس شد و در همین زمان ، سرپرستی عده ای از دانشجویان ایرانی مقیم سویس را نیز به عهده گرفت (روستایی ، ۱۳۸۰ش ، ص ۷۰ـ۷۱، به نقل از یحیی دولت آبادی ).

ثقفی در ۱۳۳۳ به ایران بازگشت (روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، ص ۷۱ با ذکر تاریخ نادرستی از این رویداد) و از این زمان عمدتاً به کار پزشکی پرداخت و در مراحل گوناگون به ریاست کل معارف و تعلیمات عمومیِ وزارت معارف و ریاست مجلس حفظ الصحه دولتی بر گزیده شد (ثقفی ، ۱۳۴۳ ش ، همان مقدمه ، ص ۵؛روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، همانجا). در این سالها او را یکی از پزشکان درجه اول تهران می دانستند (به عنوان نمونه در این مورد رجوع کنید به سالنامه پارس ، ص ۱۶۳). احتمالاً ثقفی در این سالها کمابیش به کارهای سیاسی نیز می پرداخته است . تنها اطلاع ما از اینگونه فعالیتهای او پیوستنش به فرقه دموکرات ایران است ( رجوع کنید بهآینده ، سال ۱۷، ش ۵ ـ ۸، ص ۵۶۶، تصویر برگه عضویت ثقفی در این فرقه ). وی تا پایان عمر، علاوه بر طبابت ، به تألیف و ترجمه کتاب نیز می پرداخت ( رجوع کنید به ادامه مقاله ).

رحلت

ثقفی در فروردین ۱۳۲۳/ ربیع الا´خر ۱۳۶۳ درگذشت ( اطلاعات ، ص ۲؛ثقفی ، ۱۳۴۳ ش ، همان مقدمه ، ص ۶؛برای گزارش کوتاهی از زندگی و سوانح حیات ثقفی رجوع کنید به سرمد، ص ۲۴۷ـ۲۴۹، با ذکر تاریخ نادرست فوت او؛برای گزارش تفصیلی زندگی او رجوع کنید به روستایی ، ۱۳۸۲ ش ، ج ۲، ص ۶۶ـ۹۹).

وی چند اثر عموماً ادبی را از فارسی به فرانسه ترجمه کرد و در انتشار این ترجمه ها در اروپا نیز سهم شایان توجهی داشت (برای آگاهی از نمونه ای از این ترجمه ها رجوع کنید به قزوینی ، ۱۳۲۵ ش ، ص ۴۸؛هاشمیان ، ج ۱، ص ۳۲۸ و پانویس ). علاوه بر آن ، آثار متعددی را نیز از فرانسه به فارسی ترجمه کرد. اگرچه بیشتر این ترجمه ها در زمینه پزشکی اند (برای آگاهی از این ترجمه ها رجوع کنید بهنجم آبادی ، ۱۳۴۲ ش ، ج ۱، ستون ۲۲۵، ۲۷۵، ۴۰۳، ۵۸۷؛صدری افشار، ص ۲۵۶؛انوار، ج ۲، ص ۵۵۵ ـ۵۵۶، ج ۳، ص ۹ـ ۱۰)، موضوعات دیگری چون ستاره شناسی ( رجوع کنید به مشار، ج ۳، ستون ۲۷ـ ۲۸؛منزوی ، ج ۴، ص ۲۸۵۶)، فیزیک ( رجوع کنید بهافشار و دانش پژوه ، ج ۳، بخش ۱، ص ۵۶۰)، فلسفه ( رجوع کنید به انوار، ج ۳، ص ۳۶ـ۳۷) و کشاورزی ( رجوع کنید به منزوی ، ج ۵، ص ۳۸۵۷) نیز در میان آنها وجود دارد.

تألیفات ثقفی نیز در زمینه های گوناگون است ،از جمله درموضوع فرهنگ لغت ( رجوع کنید به مشار، ج ۳، ستون ۲۶ـ۲۷؛نجم آبادی ، ۱۳۴۲ ش ، ج ۱، ستون ۶۸۰)،اخلاق و علوم تربیتی ( رجوع کنید به مشار، ج ۳، ستون ۲۶؛نجم آبادی ، ۱۳۴۲ ش ، ج ۱، ستون ۲۳۰)و ریاضیات ( رجوع کنید بهمشار، همانجا).

ثقفی در طول دوره ای که برادرش ، عبدالحمید ثقفی متین السلطنه ، روزنامه عصر جدید را در تهران منتشر می کرد (۱۳۳۲ـ۱۳۳۵)، مقالات بسیاری در موضوعات گوناگون در آن به چاپ رساند. این مقالات بعداً به کوشش خود وی در یک مجموعه به چاپ رسیدند ( رجوع کنید بههمان ، ج ۳، ستون ۲۶). از مجموعه آثار ثقفی فهرستهای متعددی وجود دارد (از جمله رجوع کنید بهثقفی ، ۱۳۴۳ ش ، همان مقدمه ، ص ۶ـ۷؛مشار، ج ۳، ستون ۲۶ـ ۲۸؛هاشمیان ، ص ۳۲۷ـ ۳۲۸) که هیچ کدام کامل نیستند و بسته به مورد، آثاری از ثقفی در آنها ذکر نشده است (برای اطلاع از این آثار رجوع کنید به آتابای ، ص ۵۴۵ ـ ۵۴۶؛افشار و دانش پژوه ، همانجا؛انوار، ج ۲، ص ۴۰۴).

تألیف کتابهایی در موضوع تسخیر ارواح ، از جمله کتاب هفتادویک مقاله معرفه الروح (نجم آبادی ، ۱۳۴۲ ش ، ج ۱، ستون ۸۰۶؛مشار، ج ۳، ستون ۲۷ـ ۲۸) و کلیدشناسایی در عالم غیرمرئی (مشار، ج ۳، ستون ۲۷؛نجم آبادی ، ۱۳۴۲ ش ، ج ۱، ستون ۶۴۶) و نیز تأسیس انجمنی با عنوان «انجمن معرفه الروح تجربتی » (برای آگاهی بیشتر در این زمینه رجوع کنید به قزوینی ، ۱۳۲۵ ش ، ص ۴۶ـ۴۷؛بامداد، ج ۱، ص ۴۸۸) او را در زمره نخستین کوشندگانِ شناساندن این موضوع در ایران قرار داده است . ثقفی خود را روان شناس نیز معرفی کرده است ( رجوع کنید به آینده ، همانجا). تعدادی از ترجمه های ثقفی از کتابهای علمی ، در دارالفنون کتاب درسی بوده است (برای معرفی نمونه ای از این آثار رجوع کنید به سلطانیفر، ص ۱۵۴ـ۱۵۵).



منابع :

(۱) بدری آتابای ، فهرست تاریخ ، سفرنامه ، سیاحت نامه ، روزنامه و جغرافیای خطی کتابخانه سلطنتی ، ( تهران ) ۱۳۵۶ ش ؛
(۲) آینده ، سال ۱۷، ش ۵ ـ ۸ (مرداد ـ آبان ۱۳۷۰)؛
(۳) اطلاعات ، سال ۱۸، ش ۵۴۲۶، ۸ فروردین ۱۳۲۳؛
(۴) ایرج افشار، «چهره زن ایرانی »، آینده ، سال ۵، ش ۱۰ـ۱۲ (زمستان ۱۳۵۸)؛
(۵) ایرج افشار و محمدتقی دانش پژوه ، فهرست کتابهای خطی کتابخانه ملی ملک ، ج ۳، بخش ۱، تهران ۱۳۶۱ ش ؛
(۶) عبداللّه انوار، فهرست نسخ خطی کتابخانه ملی ، تهران ۱۳۴۳ـ ۱۳۵۸ ش ؛
(۷) مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۸) ۲۸ هزار روز تاریخ ایران و جهان ، ضمیمه روزنامه اطلاعات (به مناسبت پنجاهمین سال انتشار روزنامه اطلاعات )، تهران ?( ۱۳۵۵ ش ) ؛
(۹) خلیل ثقفی ، صدوپنجاه مقاله یادگار عصر جدید ، تهران ۱۳۱۴ ش ؛
(۱۰) همو، هزارویک حکایت ، ( تهران ) ۱۳۴۳ ش ؛
(۱۱) حسین ثقفی اعزاز، «محمد علیشاه و دکتر اعلم الدوله »، وحید ، سال ۴، ش ۶ (خرداد ۱۳۴۶)؛
(۱۲) همو، «مرحوم دکتر خلیل خان اعلم الدوله و مشروطیت ایران »، یادگار ، سال ۴، ش ۷ (فروردین ۱۳۲۷)؛
(۱۳) محسن روستایی ، «اعلم الدوله خلیل خان ثقفی : طبیب و ناجی مشروطیت »، گنجینه اسناد: فصلنامه تحقیقات تاریخی ، سال ۱۱، دفتر ۴ (زمستان ۱۳۸۰)؛
(۱۴) همو، تاریخ طب و طبابت در ایران : از عهد قاجار تا پایان عصر رضاشاه به روایت اسناد ، تهران ۱۳۸۲ ش ؛
(۱۵) سالنامه پارس ، سال ۵ (۱۳۰۹ ش )؛
(۱۶) غلامعلی سرمد، اعزام محصل به خارج از کشور در دوره قاجاریه ، تهران ۱۳۷۲ ش ؛
(۱۷) محمدتقی سرمدی ، پژوهشی در تاریخ پزشکی و درمان جهان از آغاز تا عصر حاضر ، ج ۲، تهران ۱۳۷۸ ش ؛
(۱۸) محمدعلی سفری ، مشروطه سازان ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۱۹) صدیقه سلطانیفر، فهرست کتب درسی چاپ سنگی موجود در کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران ، تهران ۱۳۷۶ ش ؛
(۲۰) غلامحسین صدری افشار، کتابنامه علوم ایران ، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
ابوالحسن علوی ، رجال

(۲۱) عصر مشروطیت ، چاپ حبیب یغمائی و ایرج افشار، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۲۲) محمد قزوینی ، «وفیات معاصرین »، یادگار ، سال ۳، ش ۵ (دی ۱۳۲۵)؛
(۲۳) همو، یادداشتهای قزوینی ، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۲۴) حسین محبوبی اردکانی ، تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران ، ج ۱، تهران ?( ۱۳۵۴ ش ) ؛
(۲۵) حسین مرسلوند، زندگینامه رجال و مشاهیر ایران ، ج ۱، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۲۶) مریخ ، سال ۲، ش ۱۸، ۱۶ جمادی الثانی ۱۲۹۷؛
(۲۷) عبداللّه مستوفی ، شرح زندگانی من ، یا، تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه ، تهران ۱۳۷۷ ش ؛
(۲۸) خانبابامشار، مؤلّفین کتب چاپی فارسی و عربی ، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش ؛احمد منزوی ،

(۲۹) فهرستواره کتابهای فارسی ، تهران ۱۳۷۴ ش ـ ؛
(۳۰) علی اصغر موسوی عبادی ، شهرداران تهران از عصر ناصری تا دولت خاتمی ، قم ۱۳۷۸ ش ؛
(۳۱) هما ناطق ، کارنامه فرهنگی فرنگی در ایران : ۱۹۲۱ـ ۱۸۳۷ ، تهران ۱۳۸۰ ش ؛
(۳۲) محمود نجم آبادی ، «طب دارالفنون و کتب درسی آن »، در امیرکبیر و دارالفنون : مجموعه خطابه های ایراد شده در کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران ، به کوشش قدرت اللّه روشنی زعفرانلو، تهران : دانشگاه تهران ، کتابخانه مرکزی ، ۱۳۵۴ ش ؛
(۳۳) همو، فهرست کتابهای چاپی فارسی طبی و فنون وابسته به طب ، ج ۱، تهران ۱۳۴۲ ش ؛
(۳۴) احمد هاشمیان ، تحولات فرهنگی ایران در دوره قاجاریه و مدرسه دارالفنون ، ج ۱، تهران ۱۳۷۹ ش .

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۹ 

زندگینامه دکتر احمد تفضّلی (۱۳۷۵-۱۳۱۶ش)

 ایران شناس ، استاد زبانهای ایرانی دانشگاه تهران و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی . در ۱۶ آذر ۱۳۱۶ در اصفهان به دنیا آمد، دوران دبستان و دبیرستان را در تهران گذراند و در ۱۳۳۵ ش از دبیرستان دارالفنون دیپلم ادبی گرفت . دوره کارشناسی زبان وادبیات فارسی رادر ۱۳۳۸ش در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران با رتبه اول به پایان رساند و بلافاصله دوره دکتری زبان و ادبیات فارسی را در همانجا آغاز کرد.

در ۱۳۴۰ ش وارد دوره کارشناسی ارشد مدرسه مطالعات زبانهای شرقی و افریقایی دانشگاه لندن شد و در ۱۳۴۴ ش این دوره را با موفقیت به پایان رساند. پیش از بازگشت به ایران ، در پاریس دوره ای برای تحقیق گذراند (تفضّلی ، «زندگی نامه خودنوشت »؛ صادقی ، ص ۵۲۷ ـ ۵۲۹). در ۱۳۴۵ش با پایان نامه «تصحیح و ترجمه سوتْکَرْنَسْک و ورشْت مانْسَرنَسْک از دینکرد ۹ و سنجش این دو نَسْک با متنهای اوستایی »، به راهنمایی دکتر صادق کیا، در رشته زبانهای باستانی ، از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران دکتری گرفت (آموزگار یگانه ، ص ۱۵).

او با زبان عربی کاملاً آشنا بود و به زبانهای انگلیسی ، فرانسه و آلمانی نیز تسلط کامل داشت و روسی را به آن اندازه که در مطالعاتش بدان نیاز داشت می دانست (آموزگار یگانه ، همانجا). با اینکه رشته تخصصیِ تحصیلات عالی او فرهنگ و زبانهای باستانی ایران بود، به ادبیات فارسی تسلط کامل داشت و همین موضوع برغنای نوشته های علمی وی افزوده است .

تفضّلی از ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۵ ش در استخدام اداره فرهنگ عامه (از ادارات وزارت فرهنگ و هنر سابق ) بود. از ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۷ ش به عنوان پژوهشگر در «بنیاد فرهنگ ایران » به تحقیق پرداخت و به این همکاری تا سالهای نخستین خدمتش در دانشگاه تهران ادامه داد. در ۱۳۴۷ ش استادیار فرهنگ و زبانهای باستانی و رسماً عضو هیئت علمی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شد. در همان سال به مدت یک سال به فرانسه رفت و در تهیه ترجمه دینکرد سوم به زبان فرانسه با ژان دومناش همکاری کرد.

در ۱۳۵۲ ش به رتبه دانشیاری و در ۱۳۵۷ ش به رتبه استادی نایل شد و تا واپسین روز زندگیش به خدمت در دانشگاه تهران ادامه داد. در ۱۳۵۴ ش نیز فرصت مطالعاتی خود را به مدت یک سال در آلمان گذراند. حدود ده سال ریاست بخش دانشجویان خارجی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران را بر عهده داشت . از ۱۳۷۰ ش عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی ، و از ۱۳۷۳ ش به بعد معاون علمی و پژوهشی آنجا بود (تفضّلی ، همانجا؛ آموزگار یگانه ، ص ۱۵ـ۱۶).

تفضّلی عضو چندین مجمع علمی داخلی و خارجی بود، از جمله : انجمن آسیایی (فرانسه ، از ۱۳۵۰ ش /۱۹۷۱)؛ انجمن بین المللی کتیبه های ایرانی (انگلستان ، از ۱۳۵۱ ش /۱۹۷۲)؛ کمیته بین المللی آکتاایرانیکا (بلژیک ، از۱۳۶۰ ش /۱۹۸۱)؛ هیئت مؤسس انجمن آثار ملی (ایران ، از ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۰ ش )؛ و شورای علمی مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی (ایران ، از ۱۳۶۶ ش ).

احمد تفضّلی طی خدمات علمی و دانشگاهی خود، جز شرکت در همایشهای متعدد ایران شناسی در داخل و خارج از کشور و عرضه مطالب ارزنده در آنها، چندبار نیز به دعوت دانشگاههای معتبر خارج برای ایراد سخنرانی یا تدریس به کشورهای دیگر سفر کرد، بدینقرار: در تابستان ۱۳۶۳ و ۱۳۶۴ ش به دعوت دانشگاه کپنهاک به دانمارک ، در پاییز ۱۳۶۷ ش به دعوت دانشگاه توکیو به ژاپن ، در اسفند و فروردین ۱۳۷۰ـ ۱۳۷۱ به دعوت مدرسه مطالعات عالیِ دانشگاه سوربون پاریس به فرانسه ، در تابستان ۱۳۷۱ ش به دعوت دانشگاه پکن به چین ، در تابستان ۱۳۷۳ ش به دعوت دانشگاه سن پترزبورگ به روسیه و در اسفند و فروردین ۱۳۷۴ـ۱۳۷۵ به دعوت دانشگاه هاروارد به امریکا.تفضّلی در ۲۴ دی ۱۳۷۵ به ناگاه درگذشت .

آثار وی  که برخی از آنها بارها به چاپ رسیده عبارت اند از:

واژه نامه مینوی خرد (تهران ۱۳۴۸ ش )؛ ترجمه مینوی خرد (چاپ اول : تهران ۱۳۵۴ ش ، چاپ سوم با بازبینی و تصحیحات ژاله آموزگار: تهران ۱۳۷۹ ش )؛

ترجمه و تحقیق جلد اول و دوم کتاب نمونه های نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه ای ایرانیان ، نوشته آرتور کریستن سن ، با همکاری ژاله آموزگار (چاپ اول : تهران ۱۳۶۴ ش )؛

ترجمه کتاب شناخت اساطیر ایران ، نوشته جان هینلز ، با همکاری ژاله آموزگار (چاپ اول : تهران ۱۳۶۸ ش )؛

اسطوره زندگی زردشت ، با همکاری ژاله آموزگار (چاپ اول : تهران ۱۳۷۰ ش )؛ زبان پهلوی ، ادبیات و دستور آن ، با همکاری ژاله آموزگار (چاپ اول : تهران ۱۳۷۳ ش )؛

 گزیده های زادسپرم  به زبان فرانسه ، با همکاری فیلیپ ژینیو (پاریس ۱۹۹۳)؛

تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام ، به کوشش ژاله آموزگار (چاپ اول : تهران ۱۳۷۶ ش )؛

گردآوری  یادنامه ژان دومناش  ، با همکاری فیلیپ ژینیو (تهران ۱۳۵۳ ش )؛

و گردآوری یکی قطره باران ، جشن نامه استاد دکتر زریاب خویی (تهران ۱۳۷۰ ش ).

از احمد تفضّلی تاکنون پنجاه وسه مقاله به زبان فارسی در دانشنامه ایران و اسلام ، دایره المعارف بزرگ اسلامی ، دانشنامه جهان اسلام و در نشریات معتبر علمی و جشن نامه ها و یادنامه های دانشمندان از ۱۳۴۱ ش به بعد منتشر شده و برخی در دست انتشار است .

همچنین از وی هشتادوسه مقاله به زبانهای انگلیسی و فرانسوی در نشریات معتبر خارجی همچون  مجله آسیایی  ،  مجموعه شرق شناسی و  مطالعات ایرانی < ، در > دانشنامه ایرانیکا  و در مجموعه ها و جشن نامه ها و یادنامه های ایران شناسان بزرگ به چاپ رسیده و مقالاتی نیز تألیف کرده است که بتدریج در > دانشنامه ایرانیکا < به چاپ خواهد رسید.

از احمد تفضّلی پانزده نقد کتاب به زبان فارسی ، از ۱۳۴۵ ش به بعد باقی مانده است . دو نقد کتاب نیز به انگلیسی در BSOAS در ۱۳۵۲ ش /۱۹۷۳ و ۱۳۵۳ ش /۱۹۷۴ و یک نقد به فرانسوی در > مطالعات ایرانی < در ۱۳۷۱ ش / ۱۹۹۲ از وی به چاپ رسیده است (برای فهرست مقاله های فارسی و انگلیسی و فرانسوی تفضّلی رجوع کنید به آموزگار یگانه ، ص ۱۹ـ ۲۵).

به آثار و فعالیتهای علمی تفضّلی تاکنون جوایز و تقدیرنامه هایی اهدا شده که عبارت اند از:

مدال درجه اول فرهنگ در ۱۳۳۵ ش ؛

تقدیرنامه و جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران برای ترجمه و تحقیق کتاب نمونه های نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه ای ایرانیان و لوح تقدیر و جایزه کتاب بر گزیده دانشگاههای کشور برای همین کتاب در ۱۳۷۰ ش ؛

تقدیر فرهنگستان کتیبه ها و ادبیات (یکی از پنج فرهنگستان تشکیل دهنده انستیتوی فرانسه ) از خدمات احمد تفضّلی بخصوص در مطالعات زبان پهلوی و اهدای جایزه گیرشمن به او در اسفند ۱۳۷۲/ مارس ۱۹۹۴ ( رجوع کنید به ژینیو، ص ۱۵۱، این نخستین بار بود که این فرهنگستان از دانشمندی ایرانی قدردانی می کرد)؛

اهدای تقدیرنامه و جایزه کتاب سال بین المللی جمهوری اسلامی ایران برای ترجمه گزیده های زادسپرم به فرانسوی در ۱۳۷۴ ش ؛

اهدای دکتری افتخاریایران شناسی دانشگاه دولتی سن پترزبورگ در شهریور ۱۳۷۵ (او نخستین استاد از کشورهای شرقی بود که موفق به دریافت این درجه علمی شد)؛

و تقدیرنامه و جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران برای تألیف کتاب تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام ، به کوشش ژاله آموزگار، ۱۳۷۷ ش .



منابع :

(۱) ژاله آموزگار یگانه ، «احمد تفضّلی ، انسانی والا، دانشمندی بنام »، در یادنامه دکتر احمد تفضّلی ، چاپ علی اشرف صادقی ، تهران ۱۳۷۹ ش ؛
(۲) احمد تفضّلی ، «زندگی نامه خودنوشت » (منتشر نشده )؛
(۳) علی اشرف صادقی ، «ضایعه ای جبران ناپذیر»، کلک ، ش ۸۰ ـ۸۳ (آبان ـ بهمن ۱۳۷۵)؛

(۴) Ph. Gignoux, “Ahmad Tapazzoli”, Studia Iranica , T. 26, (1997).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۷

زندگینامه ابوالخیر محمد تقی الدین فارسی(متوفی ۸۹۴ه ق)

تقی الدین فارسی ، ابوالخیر محمدبن محمد ، ریاضیدان ، منجم ، پزشک ، ادیب و شاعر ایرانی قرن دهم و صاحب آثاری در علوم مختلف . نام او را محمدتقی نیز آورده اند (بروکلمان ،  ذیل  ، ج ۲، ص ۱۰۲۴)، اما در منابع بسیاری نامش تقی الدین ابوالخیرمحمد ذکر شده است (امین ، ج ۹، ص ۴۰۶؛مدرس تبریزی ، ج ۷، ص ۹۴؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۵۰۸).

از تاریخ دقیق تولد وی اطلاعی در دست نیست . مدتی در شیراز زیست (نفیسی ، ج ۱، ص ۳۸۶)، ازینرو او رافارسی شیرازی و طبیب شیرازی و تقی الدین شیرازی نیز نامیده اند (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۱۹۷؛مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۳۴۴؛حائری ، ج ۱۹، ص ۲۸۶). بنا به اشارات خود وی در آثارش ، نجوم را نزد غیاث الدین منصور دشتکی (متوفی ۹۴۸؛حل التقویم ، ص ۳۱؛همو، طالع نامه ، گ ۲ پ ؛نیز رجوع کنید به مدرس تبریزی ، همانجا) و حکمت را نزد میرصدرالدین محمد دشتکی (متوفی ۹۰۳)، پدر غیاث الدین منصور، آموخت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۹ـ۱۰؛همو، ۱۳۶۶ ش ، ص ۸۱ ـ ۸۲؛حائری ، ج ۱۹، ص ۳۸۶، پانویس ).

تنها تاریخ ذکر شده برای فوت تقی الدین ۹۴۸ است (امین ، همانجا؛کحّاله ، ج ۱۱، ص ۲۵۸)، اما باتوجه به اینکه کتاب اسامی العلوم ( رجوع کنید به ادامه مقاله ) را پس از ۹۵۷ نوشته است (حائری ، ج ۴، ص ۴۱۷)، این تاریخ درست نیست . وی در بسیاری از آثار خود، از ائمه اطهار علیهم السلام با احترام و عنایتی خاص یاد کرده است و فهرست نویسان کتب شیعیان ، او را شیعه دانسته اند ( رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳؛امین ، همانجاها).

آثار

از تقی الدین ۲۲ کتاب به فارسی و عربی در علوم مختلف باقی مانده است . بسیاری از این آثار، با نامهای مختلف از یک اثر واحد، در کتابخانه های ایران و سایر نقاط جهان وجود دارند. مهمترین ویژگی کار تقی الدین که او را از نویسندگان همعصرش متمایز می کند، علاقه او به تهیه متنهای خلاصه شده از نوشته های خود یا دیگران است .

از جمله ، او کتاب فارسی خود، حل التقویم ، را خلاصه کرد و انتخاب حل التقویم نامید (منزوی ، ج ۴، ص ۲۸۲۱ـ ۲۸۲۲). تقی الدین شعر نیز می سرود و «فهمی » تخلص می کرد (تقی الدین فارسی ، رساله در معرفت اسطرلاب ، ص ۴)؛

نمونه هایی از اشعار او در برخی کتابهایش وجود دارد (حائری ، ج ۱۹، ص ۳۸۶).

بیشترین و مهمترین نوشته های فارسی تقی الدین در ریاضی و ستاره شناسی است که در آنها به نقد آرای چند دانشمند پیش از خود پرداخته ، از جمله رساله هیئت قوشچی * را شرح کرده و در آن از برخی آرای قوشچی و عبدالعلی بیرجندی * انتقاد کرده است (تقی الدین فارسی ، شرح رساله هیئت ، ص ۲، ۵ ؛حائری ، ج ۱۹، ص ۲۸۶ـ۲۸۷). از میان دوازده اثر ریاضی و نجومی تقی الدین به فارسی (برای آشنایی با آنها و نامهای مختلف برخیاز آنها رجوع کنید به منزوی ، ج ۴، ص ۳۱۶۷ـ ۳۱۶۸)، یکی به نام حل التقویم در فرهنگ ایران زمین (ج ۱۷، ص ۳۰ـ۸۰) به چاپ رسیده است .

از دیگر آثار فارسی اوست :

انیس الاطباء در طب عملی و نظری (عبدالمقتدر، ج ۱۱، ص ۲۰ـ۲۱؛استوری ، ج ۲، بخش ۲، ص ۲۴۴) و رساله ای در چشم پزشکی (تریتون ، ص ۱۸۸؛استوری ، همانجا؛برای آشنایی با آثار پزشکی او رجوع کنید به منزوی ، ج ۵، ص ۴۰۵۸).

رساله ای به فارسی در آداب سلطنت و وزارت به نام آداب السلطنه نیز به وی منسوب است که به چاپ رسیده است ( رجوع کنید به نشریه دانشکده ادبیات اصفهان ، ص ۴۱ـ ۴۸؛در زمینه ایران شناسی ، ص ۳۰۷ـ۳۲۵).

مهمترین اثر عربی تقی الدین ،

اسامی العلوم و اصطلاحاتها ، در فضیلت علم ، حکمت ، تعلیم و تربیت ، و اخلاق است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۹ـ۱۰). خود وی آن را با نام طلیعه العلوم خلاصه کرده و از این خلاصه نیز خلاصه ای تهیه کرده که نسخه هایی از آن با نامهای خلاصه طلیعه العلوم (حائری ، ج ۱۹، ص ۳۸۶ـ۳۸۷) و التقاط طلیعه العلوم (دانش پژوه ، ص ۴۳۱) در دست است .

دیگر آثار عربی او عبارت است از:

بستان الادب در ادبیات عربی و تاریخ (حسینی اشکوری ، ج ۲، ص ۲۵۰ـ۲۵۱) که خود، بخشهای صرف و اشتقاق آن را با عنوان زبده الصرف (یا الزبده فی الصرف ) بازنویسی کرده است (بهروزی و فقیری ، ج ۱، ص ۱۶۱ـ۱۶۲، ج ۲، ص ۱۳۵ـ۱۳۶)؛

مغنی صغیر ، که رساله ای است در نحو (عرفانیان ، ج ۱۲، ص ۳۶۷ـ ۳۶۸)؛

سمت القبله (حائری ، ج ۱۰، بخش ۴، ص ۱۶۹۵ـ۱۶۹۶)، که به معرفه القبله (گلچین معانی ، ص ۴۰۳ـ ۴۰۴) و دائره الهندیه (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳،ج ۸، ص ۱۹؛حائری ، ج ۲۳، ص ۵۵) نیز معروف است .

کتاب المناظر نیز منسوب به اوست (ماتویفسکایا و روزنفلد ،ج ۲، ص ۵۵۴؛برای اطلاع از نام آثار مفقود شده تقی الدین رجوع کنید به حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۴۰۳؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۱۰، ج ۳، ص ۳۷۷، ۳۸۱ـ۳۸۲، ج ۴، ص ۱۶۷، ج ۱۵، ص ۲۴؛همو، ۱۳۶۶ ش ، ص ۸۱؛حائری ، ج ۱۹، ص ۲۸۶). منزوی (ج ۴، ص ۲۶۳۳)

کتابی در پزشکی به نام میزان الطبایع را اثر تقی الدین فارسی دانسته ، اما استوری (ج ۲، بخش ۲، ص ۲۵۳) آن را به تقی الدین محمدبن صدرالدین علی ( ؟ )نسبت داده است .



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی التصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه : احیاء الداثر من القرن العاشر ، چاپ علی نقی منزوی ، تهران ۱۳۶۶ش ؛
(۳) امین ؛علی نقی بهروزی و محمدصادق فقیری ،

(۴) فهرست کتب خطی کتابخانه ملی فارس ، شیراز ۱۳۵۱ش ؛
(۵) محمدبن محمدتقی الدین فارسی ، حل التقویم ، چاپ تقی بینش ، در فرهنگ ایران زمین ، ج ۱۷ (۱۳۴۹ش )؛
(۶) همو، رساله در معرفت اسطرلاب ، نسخه خطی کتابخانه (شماره ۱) مجلس شورای اسلامی ، ش ۴۳۴۲؛
(۷) همو، شرح رساله هیئت ، نسخه خطی کتابخانه (شماره ۱) مجلس شورای اسلامی ، ش ۶۳۰۵؛
(۸) همو، طالع نامه ، نسخه خطی کتابخانه ملی ملک ، ش ۳۴۵۶؛
(۹) حاجی خلیفه ؛
(۱۰) عبدالحسین حائری ، فهرست کتابخانه مجلس شورای ملّی ، تهران ، ج ۴، ۱۳۳۵ش ، ج ۱۰، بخش ۴، ۱۳۵۲ش ، ج ۱۹، ۱۳۵۰ش ، ج ۲۳، ۱۳۷۶ش ؛
(۱۱) احمد حسینی اشکوری ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه عمومی حضرت آیه اللّه العظمی نجفی مرعشی ، ج ۲، قم ( بی تا. ) ؛
(۱۲) محمدتقی دانش پژوه ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه دانشکده حقوق و علوم سیاسی و اقتصادی دانشگاه تهران ، تهران ۱۳۳۹ش ؛
(۱۳) در زمینه ایران شناسی ، به کوشش چنگیز پهلوان ، تهران ۱۳۶۸ش ؛
(۱۴) غلامعلی عرفانیان ، فهرست کتب خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی ، ج ۱۲، مشهد ۱۳۷۰ش ؛
(۱۵) کحّاله ؛
(۱۶) احمد گلچین معانی ، فهرست کتب خطی کتابخانه آستان قدس رضوی ، ج ۸ ، مشهد ۱۳۵۰ش ؛
(۱۷) مدرس تبریزی ؛
(۱۸) احمد منزوی ، فهرستواره کتابهای فارسی ، تهران ۱۳۷۴ش ـ ؛
(۱۹) نشریه دانشکده ادبیات اصفهان ، سال ۲، ش ۲ـ۳ (۱۳۴۵ش )؛
(۲۰) سعید نفیسی ، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ش ؛

(۲۱) ـ Abdul Muqtadir, Catalogue of the Arabic and Persianmanuscripts in the Oriental Public Library at Bankipore , vol. 11, Patna 1927;
(۲۲) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942;
(۲۳) G.P. Matvievskaya and B.A. Rozenfeld, Matematiki i astronomi musulmanskogo Srednevekovia i ik ¢ h ¢ trudi ) VIII th – XVII th cent. ), Moscow 1983;
(۲۴) Charles Ambrose Storey, Persian literature: a bio- bibliographical survey , vol. 2, pt. 2, London 1971;
(۲۵) A.S. Tritton,”Catalogue of Oriental manuscripts in the Library of the Royal College of Physicians”, JRAS (1951).

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۷ 

زندگینامه محمدعلی تربیت(۱۳۱۸-۱۲۵۶ش)

ادیب ، کتاب شناس ، مورخ و دولتمرد تبریزی . او در محرّم ۱۲۹۲/ خرداد ۱۲۵۶ در محله نوبر تبریز متولد شد (تربیت ، ۱۳۵۵ ش ، مقدمه ، ص بیست وپنج ؛ بامداد، ج ۳، ص ۴۲۴). پدرش ، میرزا صادق ، تحویلدار ناصرالدین میرزا، ولیعهد محمدشاه ، و از نوادگان میرزامهدی خان استرآبادی ، نویسنده درّه نادری ، بود («محمدعلی تربیت تبریزی طاب الله ثراه »، ص ۴۳۳). محمدعلی تحصیلات خود را در مکتب ملا زین العابدین آغاز کرد و از پدرش ریاضی و نجوم آموخت .

سپس نزد میرزانصراللّه سیف الاطبا، طب و زبانهای انگلیسی و فرانسوی را فراگرفت و آنگاه نزد محمدخان کرمانشاهی معروف به کفری به تحصیل طب ادامه داد (تربیت ، ۱۳۵۵ ش ، مقدمه ، ص بیست وپنج ـ بیست و شش ). محمدعلی در ۱۳۰۸، در شانزده سالگی ، تدریس در مدرسه دولتی مظفری تبریز را آغاز کرد (همو، ۱۳۱۴ ش ، چاپ قمری ، مقدمه ، ص ( دوم ) ).

محمدعلی تربیت با همکاری گروهی از روشنفکران تبریز از جمله تقی زاده و اعتصام الملک و حسین عدالت ، فعالیتهای فرهنگی خود را گسترش داد. در آستانه مشروطیت به سیاست روی آورد و همراه میرزاحداد حکاک باشی ، کربلایی علی موسیو، تقی زاده و غنی زاده محفلی بنیان نهاد که به «مرکز غیبی » شهرت یافت (همو، ۱۳۵۵ ش ، مقدمه ، ص نه ـ ده ؛ قاسمی پویا، ص ۳۳۸).

او در پی ریزی انجمن معارف تبریز در ۱۳۱۸ نیز شرکت جست که فعالیت آن تا ۱۳۲۱ ادامه یافت و در پی ناآرامیهای تبریز دچار وقفه گردید (قاسمی پویا، ص ۲۷۸ـ ۲۷۹). پس از مشروطیت در ۱۳۲۶ روزنامه اتحاد را پایه گذاری کرد که ۲۵ شماره آن منتشر شد (تربیت ، ۱۳۵۵ ش ، مقدمه ، ص یازده ). با وقوع کودتای محمدعلی شاه و آغاز استبداد صغیر ناگزیر تبریز را به قصد باکو ترک کرد. تربیت در باکو به مدیریت مدرسه ایرانیان به نام اتحاد انتخاب شد و به گواهی سلام اللّه جاوید که خود از شاگردان مدرسه مذکور بوده ، در پیشرفت آن مدرسه بسیار کوشید، اما چندی نگذشت که به سبب فشار دولت تزاری به اروپا رفت (همان ، مقدمه ، ص سیزده ) و در استانبول و برلین با شخصیتهای سیاسی و فرهنگی مهاجر ایرانی ، همچون جمالزاده و قزوینی و تقی زاده ، دیدار کرد. او با برخی از آنها آمدوشد و مکاتبه نیز داشت (جمالزاده ، ص ۱۴۶، ۳۰۲؛ تربیت ، ۱۳۵۹ش ، ص ۴۳۶).به عقیده کسروی (ج ۲، ص ۴۵۷) تربیت بوده که پیشامدهای تبریز را از استانبول برای براون می نوشته است .

تربیت بیشتر اوقات خود را در اروپا به بازدید از کتابخانه ها و بررسی نسخه های خطی و چاپی کتابهای شرقی اختصاص داد و در کتاب شناسی تبحر یافت (تربیت ، ۱۳۵۵ ش ، مقدمه ، ص چهارده ). او پس از بازگشت از اروپا، به فعالیتهای سیاسی و فرهنگی خود ادامه داد. در ۱۳۳۹/ ۱۳۰۰ ش به ریاست اداره معارف آذربایجان رسید (صفوت تبریزی ، ص ۱۰۰) و در این مقام به احیا و تأسیس چند مدرسه و یک کتابخانه ( رجوع کنید به ادامه مقاله ) و یک قرائتخانه عمومی همت گمارد (قاسمی پویا، ص ۳۵۴؛ «محمدعلی تربیت تبریزی طاب اللّه ثراه »، ص ۴۳۵؛ نیز رجوع کنید به صفوت تبریزی ، ص ۱۰۲ـ۱۰۳). در ۱۳۰۱ ش «مجمع ادب » و مجله ماهانه گنجینه معارف را دایر کرد (تربیت ، ۱۳۱۴ ش ، چاپ قمری ، مقدمه ، ص ( چهارم ) ؛ قاسمی پویا، ص ۱۳۰).

در مِهر همان سال مدرسه تجارت را در تبریز بنیان نهاد که پس از چندی به مدرسه متوسطه تبدیل شد (قاسمی پویا، ص ۳۵۵). او تا ۱۳۰۴ ش در مقام خود باقی ماند و سپس به ریاست فرهنگ گیلان (۱۳۰۵ـ۱۳۰۶ ش ) و بلدیه تبریز (۱۳۰۷ـ۱۳۰۹ ش ) گمارده شد که در سمت اخیر منشأ آبادانیهای بسیار بود ( رجوع کنید به«محمدعلی تربیت تبریزی طاب اللّه ثراه »، همانجا).

تربیت در دوره های دوم و هشتم تا دوازدهم مجلس شورای ملی به نمایندگی از تبریز برگزیده شد (بامداد، همانجا؛ فرهنگ قهرمانی ، ص ۴۳۹). گرچه بامداد مساعدت دولت را در گزینش او بی تأثیر ندانسته است (همانجا)، بی شک شخصیت سیاسی معتدل وی ــ که موجب می شد در میان جناحهای مختلف نقش میانجی را داشته باشد (تربیت ، ۱۳۵۵ ش ، مقدمه ، ص دوازده ) ــ در موقعیت و ماندگاری او در عرصه سیاسی نقش بسزایی داشته است . خرده گیریهای او از منش و رفتار همراهان سیاسی اش (همو، ۱۳۵۹ ش ، ص ۴۳۶ـ۴۴۱) آنجا که با اصول اخلاقی وی در تقابل قرار می گرفت ، مؤید انصاف و بی طرفی اوست . محمدعلی تربیت در ۲۷ دی ۱۳۱۸ درگذشت (همو، ۱۳۵۵ ش ، مقدمه ، ص پانزده ؛ بامداد، همانجا).

تربیت دو بار ازدواج کرد. حاصل ازدواج نخست او (با خواهر سیدحسن تقی زاده ) دو پسر و دو دختر و ثمره ازدواج دوم او با بانویی به نام هاجر (دختر حسینقلی خان ، کارمند سفارت ایران در استانبول ) دو پسر بود (تربیت ، ۱۳۵۵ ش ، مقدمه ، ص هفده ). هاجر بعدها اداره نخستین مدرسه دخترانه تبریز به نام مدرسه دوشیزگان را برعهده گرفت و خود از چهره های سرشناس در نهضت زنان گردید چنانکه در بیست و یکمین دوره مجلس شورای ملی ، پس از انقلاب سفید و اصلاح قانون انتخابات که زنان برای اولین بار به مجلس راه یافتند، نماینده تهران شد و در دوره بیست ودوم نیز همین سمت را داشت ( رجوع کنید به خشایار وزیری ، ص ۱۹۸ـ۲۰۱). یکی از برادران محمدعلی تربیت به نام علی محمد از مبارزان پر شور مشروطه طلب بود که در جوانی جان بر سر آرمان خود نهاد (برای آگاهی بیشتر رجوع کنید بهاوراق تازه یاب مشروطیت ، حواشی افشار، ص ۱۹۸، ش ۲۸، ص ۲۲۵، پانویس ۱).

از محمدعلی تربیت آثاری در زمینه پژوهشهای ادبی و تاریخی باقی مانده است ، از جمله :

زاد و بوم ، در جغرافیای ایران (۱۳۱۶) ؛ فهرست کتابخانه و قرائت خانه تربیت (۱۳۰۳ ش )؛

تقویم تربیت ، رباعیات خیام ، تذکره دانشمندان آذربایجان (هر سه در یک جلد، ۱۳۰۶ ش )؛

و کلمات قصار امیرالمؤمنین همراه با ترجمه ترکی (مشار، ج ۴، ص ۱۵۳ـ۱۵۴).

مهمترین اثر وی دانشمندان آذربایجان است که نخستین بار با مقدمه حسن اسفندیاری (محتشم السلطنه ) در ۱۳۱۴ ش در تهران به چاپ رسید. دانشمندان آذربایجان در برگیرنده سرگذشت شاعران آذربایجان (از آتش مراغه ای تا یونس بن مظفر ارموی ) و فهرستی از جراید آذربایجان (از آذر تا نظمیه تبریز ) است . این کتاب ــ گرچه قزوینی بر شیوه ارائه مآخذ در آن خرده هایی گرفته است (مشار، ج ۴، ستون ۱۵۳) ــ از مراجع معتبر در پژوهشهای مربوط به تاریخ ادبیات ایران در حوزه آذربایجان به شمار می رود. تربیت مقالاتی نیز در نشریات مختلف از جمله ارمغان به چاپ رساند («محمدعلی تربیت تبریزی طاب اللّه ثراه »، ص ۴۳۶). مجموعه ای از مقالات او با عنوان مقالات تربیت به کوشش ح . صدیق در ۱۳۵۵ ش در تهران منتشر شده است .

یکی از مهمترین یادگارهای تربیت کتابخانه ای است که در ۱۳۰۰ ش تأسیس کرده است (طبیب زاده امید، ج ۲، ص ۵۸). این کتابخانه با بیش از دویست جلد کتاب کار خود را آغاز کرد و در اولین سالگرد تأسیس ، صاحب بیش از دو هزار کتاب و سه سال بعد دارای بیش از پنج هزار جلد کتاب گردید. محمدعلی بادامچی * نزدیک به پانصد جلد کتاب خطی و چاپی در نخستین سالگرد کتابخانه به آن اهدا کرد (همان ، ج ۲،

ص ۶۱؛ ایران . وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ، ج ۲، ص ۳۲۸). کتابخانه و قرائتخانه آن سالها «کتابخانه و قرائتخانه عمومی معارف » نامیده می شد اما بعدها به نام خود تربیت گردید (طبیب زاده امید، ج ۲، ص ۵۸). در ۱۳۲۷ ش نخستین فهرست کتابهای چاپی این کتابخانه به کوشش قوسی و در ۱۳۲۹ ش فهرست نسخ خطی مشتمل بر مشخصات تفصیلی کتابهای خطی به کوشش محمد نخجوانی ، کتاب شناس برجسته ، به چاپ رسید (ایران . وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ، ج ۲، ص ۳۲۸ـ۳۲۹).

مجموعه نشریات کتابخانه تربیت ، با بیش از ۱۳۰ نشریه که اغلب قدمتی نزدیک به یک قرن دارند، از غنا و ارزش بسیاری برخوردار است . امروزه این مجموعه به خانه مطبوعات ، و نسخ خطی کتابخانه به مخزن نسخه های خطی کتابخانه ملی تبریز منتقل شده است . اکنون مجموع کتابهای چاپی فارسی کتابخانه تربیت بیش از بیست هزار و کتب چاپی لاتین آن نزدیک به پنج هزار جلد است . در سالهای اخیر برای توسعه فضا و به کارگیری روشهای نوین و خدمات رایانه ای در این کتابخانه ، اقدام شده است (همانجا).



منابع :

(۱) اوراق تازه یاب مشروطیت مربوط به سالهای ۱۳۲۵ـ۱۳۳۰ قمری ، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۵۹ ش ؛
(۲) ایران . وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی . اداره کل هماهنگی و پیگیری امور استانها، سیمای اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان آذربایجان شرقی در آئینه عمل ، ج ۲، ( تهران ) ۱۳۷۹ ش ؛
(۳) مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۴) محمدعلی تربیت ، دانشمندان آذربایجان ، تهران ۱۳۱۴ ش ، چاپ سیروس قمری ، تبریز ( بی تا. ) ؛
(۵) همو، مقالات تربیت ، چاپ ح .صدیق ، تهران ۱۳۵۵ ش ؛
(۶) همو، «نامه میرزا محمدعلی خان تربیت »، در اوراق تازه یاب مشروطیت مربوط به سالهای ۱۳۲۵ـ۱۳۳۰ قمری ، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۵۹ ش ؛
(۷) محمدعلی جمالزاده ، لحظه ای و سخنی : دیدار با سیّدمحمدعلی جمالزاده ، ویرایش مسعود رضوی ، تهران ۱۳۷۳ ش ؛
(۸) فخری خشایار وزیری (قویمی )، کارنامه زنان مشهور ایران ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۹) محمدعلی صفوت تبریزی ، تاریخ فرهنگ آذربایجان ، قم ۱۳۲۹ ش ؛
(۱۰) حسین طبیب زاده امید، کتاب تاریخ فرهنگ آذربایجان ، تبریز ۱۳۳۲ـ۱۳۳۴ ش ؛
(۱۱) عطاءاللّه فرهنگ قهرمانی ، اسامی نمایندگان مجلس شورای ملی از آغاز مشروطیت تا دوره ۲۴ قانونگذاری و نمایندگان مجلس سنا در هفت دوره تقنینیه از ۲۵۰۸ تا ۲۵۳۶ شاهنشاهی ، تهران ۱۳۵۶ ش ؛
(۱۲) اقبال قاسمی پویا، مدارس جدید در دوره قاجاریه : بانیان و پیشروان ، تهران ۱۳۷۷ ش ؛
(۱۳) احمد کسروی ، تاریخ مشروطه ایران ، تهران ۱۳۵۶ ش ؛
(۱۴) «محمدعلی تربیت تبریزی طاب اللّه ثراه : شرح حال وی »، مجله ارمغان ، سال ۲۰، ش ۷ـ ۸ (مهر و آبان ۱۳۱۸)؛
(۱۵) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی ، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۷

زندگینامه محمود پسیخانی ( معروف به محمود عجم ، بنیادگذار آیین نقطوی)

 از شاگردان فضل الله حروفی * بنیانگذار حروفیه . در نوشته های حروفی ، مردی را به همین نام از نزدیکترین یاران و رازداران فضل الله می شناسیم ، اما نمی دانیم که او همین محمود پسیخانی بوده است یا محمود دیگری (کیا، ۱۳۳۰ ش ، ص ۲۶). شاید او خواجه محمد راشانی (دشنانی ) باشد که در علم و حکمت صاحب تألیف و تصنیف بوده است (همان ، ص ۲۸۹). تاریخ تولد و آغاز زندگی محمود روشن نیست و به طور کلی دانسته های ما از زندگی او کم است ؛ تنها می دانیم که او در پسیخان رشت متولد شد و در سال ۸۰۰ طریقت خود را بنا نهاد (کیخسرو اسفندیار، ج ۱، ص ۲۷۳؛ اورنگ آبادی ، ج ۳، ص ۲۹۰).

محمود، دیر زمانی ، در کنار رود ارس می زیست (کیخسرو اسفندیار، ج ۱، ص ۲۷۷). به ظنّ قوی ، دوری گزیدن او از محل زندگی بومی اش به این دلیل بوده که پیشوای وی ، فضل الله ، در ناحیه شیروان / شروان ، در سواحل شمال غربی خزر که از سواحل ارس زیاد دور نیست ، اقامت داشته است (امانت ، ۱۹۹۶، ص ۲۸۴). محل زندگی محمود، همچنین در نزدیکی خانقاه شیخ صفی الدین اردبیلی بود. در دوره او تبریز یکی از شهرهای مهم دنیای اسلام شد و با امیرنشینهای آناطولی و مراکز ارمنستان و گرجستان در قفقاز، و دولتْ شهرهای مدیترانه ای ، مانند ونیز، ارتباط تجاری داشت . میل به پیوند با چنین مراکز مهم نیز، ممکن است یکی دیگر از عوامل دوری گزیدن محمود از دیار خود بوده باشد (همانجا).

گفته اند که محمود پسیخانی ، به سبب خودستایی ، مردود استاد خود گشت و در مقابل حروفیه ، نقطویه را پی افکند. ازینرو به او القاب محمودِ «مردود» و محمودِ «مطرود» (اوحدی بلیانی ، ذیل «فضل الله استرآبادی حروفی »؛ کیا، ۱۳۳۱ش ، ص ۵) و محمودِ «تبعیدی » داده شده است . این القاب که نشانه انکار فضیلتها و قابلیتهای اوست ، ممکن است بیشتر از آن که حاکی از جاه طلبیهای شخصی او باشد، از نزدیکی او به فضل الله ریشه گرفته باشد، زیرا وی را یکی از چهار نفر نزدیکان فضل الله استرابادی شمرده اند. جدا شدن محمود از حروفیه در جهان بینی و تفسیرهای او تأثیر گذارده است (امانت ، ۱۹۹۶، ص ۲۸۳).

روشن نیست که جنبش محمود تا چه حد کوشش آگاهانه برای جدا شدن از فضل الله بوده است ، چنانکه خود گوید: «عترت او محمود است که نقطه است که از عترت حرف آمده است »، یعنی او شاخه نقطوی را از تنه حروفی جدا ساخته است (پسیخانی ، میزان ، ص ۸۰؛ ذکاوتی قراگزلو، ۱۳۷۷ش ب ، ص ۶۹). به نظر می رسد که محمود بسیاری از اندیشه ها و آرای خود را مدیون فضل الله باشد. امکان دارد که پس از کشته شدن فضل الله در ۸۰۴ به فرمان میرانشاه تیموری ، محمود در معرض درگیریهایی با دیگر مدعیان رهبری حروفیه قرار گرفته باشد. او، مانند فضل الله ، خود را مهدی موعود اسلام می خواند ( رجوع کنید به پسیخانی ، میزان ، ص ۱۲۸؛ کیخسرو اسفندیار، ج ۱، ص ۲۷۵؛ اورنگ آبادی ، همانجا).

از شواهد چنین پیداست که او تا پایان یافتن نگارش یکی از کتابهایش ، به نام جوازالسائرین ، در استراباد می زیسته است ( د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل «نقطویه »). هیچ یک از یاران و پیروان همزمان او را نمی شناسیم و نمی دانیم که آرای محمود در سده نهم چگونه و به کوشش چه کسانی گسترش یافت (کیا، ۱۳۳۱ش ، ص ۶). برخی می گفتند که او خود را در تیزاب انداخت و نابود ساخت ، و پیروان وی این را دروغ دشمنانه می دانستند (کیخسرو اسفندیار، ج ۱، ص ۲۷۷). محمود تجرّد را برگزید و آن را به عنوان یکی ا ز بالاترین مرتبه ها و درجه های روحانی مذهب خود حفظ کرد (امانت ، ۱۹۹۶، ص ۲۸۴). او شانزده کتاب و ۱۰۰۱ رساله در توضیح اندیشه های خود نوشته و هر یک را نام جداگانه ای نهاده است (کیخسرو اسفندیار، ج ۱، ص ۲۷۴ـ ۲۷۵؛ تربیت ، ص ۳۱۶: ۱۷ کتاب ).

محمود، همانند فضل الله ، به تفسیر قرآن پرداخته و آن را سازگار با سخن و اندیشه خود وانمود کرده است ( رجوع کنید به کیخسرو اسفندیار، ج ۱، ص ۲۷۵). پیروان وی نیز درباره عقاید خود کتابها نوشته اند (اسکندر منشی ، ج ۲، ص ۷۴۹؛ منجم یزدی ، ص ۱۲۱؛ کیا، ۱۳۳۱ ش ، ص ۱۱). او، بر خلاف حروفیان که بر حروف رمزی تأکید داشتند، نظامی بر اساس نقطه بنا نهاد (امانت ، ۱۹۹۶، ص ۲۸۳) و اسامی و اصطلاحات را با چند نقطه که به وجوه گوناگون کنار یکدیگر می آیند، نشان داد. همین امر سبب شده است که از دیرباز نوشته های محمود و پیروانش نامفهوم باشد و مرموز تلقی شود (کیخسرو اسفندیار، ج ۲، تعلیقات رضازاده ملک ، ص ۲۳۲). در نوشته های نقطوی ، محمود به نامها و صفتها و القاب گوناگون از جمله مُبین ، مبین کل و کلیّات ، شمس مغربی ، و فاتح عرب و عجم خوانده می شود (کیا، ۱۳۳۱ش ، ص ۷۴ـ ۷۵، ۷۷).

عنوان مهمترین کتاب آیینی محمود، میزان است که آن را در ۸۲۱ نوشته است (پسیخانی ، میزان ، ص ۲). این کتاب اثرپذیری نویسنده را از دیدگاههای حروفیه و اسماعیلیه ، بلکه از عقاید زیدیه و امامیه نیز، نشان می دهد (ذکاوتی قراگزلو، ۱۳۷۷ش ب ، همانجا). کتاب میزان ، همانند بیشتر متنهای نقطوی ( رجوع کنید به پسیخانی ، رسخ البیان ، ص ۱ به بعد؛ کیا، ۱۳۳۱ ش ، ص ۷۳ـ ۱۲۵)، به صورت سؤال و جواب تدوین یافته است (کیخسرو اسفندیار، ج ۲، تعلیقات رضازاده ملک ، ص ۲۳۳). آنچه کیخسرو اسفندیار (ج ۱، ص ۲۷۵) از کتاب میزان نقل کرده با صفحه های ۱۲۷ـ ۱۲۸ نسخه کتابخانه ملی ملک مطابقت دارد. او در این کتاب می گوید که «حساب و کتاب و گفتن و شنودن و خوردن و بردن و ستاندن و هر چه لوازم حیات و ممات و حشر و نشر و قطع و فصل و ثواب و عقاب و حل و عقد و بیع و شِری ‘ و ظهور و بطون و قضا و قدر است جمله بمیزان الله باید بود» (پسیخانی ، میزان ، ص ۲).

از کتاب میزان دو نسخه موجود است : نسخه ای به شماره ۱۵۱۲ در کتابخانه امیرالمؤمنین در نجف ، به خط نستعلیق در ۴۶۶ صفحه که در ۱۰۴۷ کتابت شده است ؛ دیگری دستنوشتی به شماره ۶۲۲۶ کتابخانه ملک در تهران با ۳۵۳ صفحه ، بدون تاریخ ( رجوع کنید به افشار و دانش پژوه ، ج ۴، ص ۸۰۵؛ منزوی ،ج ۲، بخش ۱، ص ۱۴۳۳؛ کیخسرو اسفندیار، ج ۲، تعلیقات رضازاده ملک ، ص ۲۳۳). افزون بر کتاب میزان ، آثار دیگری نیز از او در دست است : سؤال و جواب ؛ رسخ البیان و فتح التبیان و مفاتیح غیوب که حاوی کلیه اصول و عقاید نقطویان است ( رجوع کنید به پسیخانی ، رسخ البیان ، یادداشت مقدماتی سهیلی خوانساری ؛ منزوی ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۰۷۰، ۱۱۷۵، ۱۴۰۱، ۱۴۳۳؛ کیخسرو اسفندیار، ج ۲، تعلیقات رضازاده ملک ، ص ۲۳۲ـ۲۳۳).

در زمان حکومت شاه اسماعیل اول (۹۰۷ـ۹۳۰) پیروان محمود (نقطویان )، جنبشی در روستای اَنْجُدان کاشان ، مرکز اصلی اسماعیلیان نزاری ، پدید آوردند. شاه طاهر حسینی دکنی ، سی و یکمین امام نزاری محمد شاهی ، با گردآوری نقطویان و دیگر مخالفان در انجدان ، سبب خشم شاه اسماعیل گردید ( د. اسلام ، همانجا؛ دفتری ، ص ۴۸۷). شاه طاهر را متهم می داشتند به این که ملحدان و محمودیان و زندیقان بر او گرد آمده اند (معصوم علیشاه ، ج ۳، ص ۱۳۶؛ برای مذهب شاه طاهر و سهم او در گسترش شیعه اثنا عشری در دکن رجوع کنید به طاهر دکنی * ).

پس از او مراد، سی و ششمین امام نزاری قاسم شاهی ، نقطویان و اسماعیلیان را دیگر بار در انجدان گرد آورد و جنبشی نو آغاز کرد، اما این جنبش را، در ۹۸۱، شاه طهماسب سرکوب کرد ( د.اسلام ، همانجا). سپاهیان شاه طهماسب ، به رهبری امیرخان موصلو، حاکم قزلباش ِ همدان ، و نیز سپاهیان بدیع الزمان ، در خلال سه روز جنبش را سرکوب کردند و بسیاری از نقطویان را به قتل رساندند و خود مراد را نیز زندانی کردند. مراد با نقشه پنهان برخی مقامات دربار طهماسب از بند رهایی یافت ، اما اندکی بعد دستگیر شد و به قتل رسید (منشی قمی ، ج ۱، ص ۵۸۲ ـ۵۸۳؛ تتوی ، ذیل رویداد ۹۸۳؛ هدایت ، ج ۸، ص ۱۴۵ـ۱۴۶؛ نیز رجوع کنید به فلسفی ، ج ۳، ص ۹۰۷).

در این میان ، باید از شاعرانی مانند وقوعی نیشابوری ، ابوالقاسم محمد کوهپایی و امری شیرازی یاد کرد. امری را در همین دوره به اتهام الحاد دستگیر کردند و در چشمانش میل کشیدند و در شورش دیگری که در شیراز رخ نمود، او را به قتل رسانیدند (میراحمدی ، ص ۹۵). در ۹۸۴ هنوز بسیاری از نقطویان در کاشان دستگیر و زندانی می شدند، از جمله آنان مولاناحیاتی شاعر بود که در کاشان دستگیر شد و مدت دو سال زندانی بود (آزاد بلگرامی ، ص ۱۱۲؛ کیا، ۱۳۳۱ش ، ص ۵۲).

فعالیت نقطویان ، در اواخر دوره سلطنت شاه طهماسب (حک : ۹۳۰ـ۹۸۴) در شهرهای ساوه ، نائین ، اصفهان و بویژه قزوین شدت بیشتری یافت ( د.اسلام ، همانجا). در قزوین ، رهبری نقطویان را درویش خسرو به عهده داشت ( رجوع کنید به آمورتی ، ص ۶۴۵). او برای فراگیری اندیشه های نقطویان به کاشان رفت و پس از بازگشت مسجدی را مرکز آموزشهای خود قرار داد و به گسترش آیین نقطوی در قزوین پرداخت و بزودی شهرت و عقاید دینی او به اطلاع دربار صفوی رسید. فعالیت درویش خسرو در عهد محمد خدابنده کاسته شد و او در این دوران به آموختن فقه و دیگر مسائل دینی پرداخت ، تا آن که پس از مرگ شاه و به خواسته درویش خسرو مسجدی بنا نهاده شد که بتدریج محل تجمع دراویش گردید.

او در آغاز، در آن محل و آنگاه در تکیه نزدیک آن به تبلیغات خود ادامه داد و از حمایت مردم بهره مند شد. حدود دویست نفر در آن تکیه حاضر می شدند (فلسفی ، ج ۲، ص ۷۳۵ـ۷۳۶؛ د.اسلام ، همانجا؛ امیرارجمند، ص ۱۹۸). بسیاری از بزرگان و شاعران ، از جمله میرسیّد احمد کاشی ، معروف به پیراحمد، مولانا سلیمان طبیب ساوجی ، کمال اقلیدی ، بریانی ، شریف آملی و محمد ایازمنجم ، به او پیوستند. به رَغم کشتارها و پیگردهای متعدد پیروان نقطوی در کاشان در ۹۴۴، درویش خسرو در سراسر طول سلطنت اسماعیل دوم و خدابنده و تا اولین سالهای حکومت شاه عباس صحیح و سالم باقی ماند ( د.اسلام ، همانجا).

تاریخنگاران صفوی و بسیاری دیگر از مورخان بعدی ، بر این اندیشه بودند که شاه عباس باعث رشد و گسترش نقطویان شد تا از آنان به عنوان وسیله ای برای زیر نظر گرفتن خود آنان استفاده کند. حقیقت این است که نقطویان در ۹۹۶ بشارت ظهور موعود نقطوی را می دادند و حتی شاه طهماسب را مهدی می خواندند (همانجا). چنین به نظر می رسد که نقطویان پس از سرکوب شدن در ۹۸۲ و ۹۹۴، چشم امید به شاه عباس دوختند تا او را در سلک خود درآورند.

شاه عباس مدتی با درویش خسرو در قزوین معاشرت می کرد (برای گزارش دیگر رجوع کنید به هدایت ، ج ۸، ص ۲۷۵). جنبش نقطویان برای شاه ، خالی از خطر نبود. در ۹۹۹ مرکز شورش نقطویان در اصطهبانات تشکیل شد و شاه عباس آن را سرکوب کرد. مناسبات شاه و درویش خسرو دو سال بعد رو به تیرگی نهاد. با آنکه بزرگترین کشتار نقطویان در زمان شاه عباس صورت گرفت ، باز هم نقطویان او را از خود می شمردند. گرایش شاه عباس به نقطویان ، چه از روی کنجکاوی چه از روی مصلحت اندیشی ، بر گسترش جنبش نقطوی در میان جمعیتهای شهری تأثیر گذاشت (امانت ، ۱۹۹۶، ص ۲۹۱).

دستگیری سران نقطوی در ۱۰۰۲ رخ داد. جلال الدین منجم یزدی (ص ۱۲۲؛ افوشته یی ، ص ۵۱۷ ـ ۵۱۸، ۵۲۱ ـ۵۲۳) وقوع قرانی به مدت سه روز را پیش بینی کرد و گفت که نحوست آن شامل شخص پادشاه می شود. برای رهایی شاه از این قران تدبیری اندیشیده شد که شاه به مدت سه روز، یعنی از تاریخ ۷ تا ۱۰ ذیقعده ۱۰۰۲، از سلطنت کناره گیری کند و شخص مجرم و محکوم به مرگی را به جای وی بر تخت بنشانند. قرعه فال به نام یوسف ترکش دوز نقطوی افتاد. ازینرو شاه عباس از سلطنت کناره گیری کرد (قس فلسفی ، ج ۲، ص ۷۳۸ـ ۷۳۹).

در پایان سه روز، شاه دوباره بر تخت خود دست یافت و یوسف به قتل رسید (اورنگ آبادی ، ج ۳، ص ۲۸۷ـ ۲۸۸). سه روز سلطنت نمادی یوسف ، الهام بخش درونمایه چند اثر ادبی در سده های بعد، بویژه نمایشنامه «ستارگان فریب خورده : حکایت یوسف شاه » از میرزا فتحعلی آخوندزاده * شد ( رجوع کنید به «آلدْانمیش کواکب »، در اثرلری ، باکو، ۱۹۸۷، ج ۱، ص ۲۰۹ـ۲۳۴، و نیز ترجمه روسی آن ، مسکو، ۱۹۵۷، ص ۲۹ـ۵۷؛ د. اسلام ، همانجا). جلال آل احمد نیز در کتاب نون و القلم به گونه ای داستان یوسف را مطرح کرده است . شهرت او چندان است که متأخران ، نقطویه را به نام شاه یوسفی می شناختند (آیتی ، ج ۲، ص ۴؛ ذکاوتی قراگزلو، ۱۳۷۵ ش ، ص ۳۴). تعقیب نقطویان بتدریج شدت بیشتری گرفت و هر کس که متهم به نقطوی بودن می شد به قتل می رسید؛ حتی حکم قتل میرسیّداحمد کاشی در کاشان به دست خود شاه اجرا شد (اسکندر منشی ، ج ۲، ص ۷۴۹؛ فخرالزمانی ، ص ۶۱۶؛ اورنگ آبادی ، ج ۳، ص ۲۸۸).

پس از کشته شدن سیداحمد، در میان نوشته های وی پیمان نامه های نقطویان ، از جمله نامه شیخ ابوالفضل بن مبارک علاّ می که در دربار جلال الدین اکبر می زیست ( رجوع کنید به اسکندر منشی ، همانجا)، به دست آمد که اسامی بسیاری از نقطویان را فاش می کرد و بدین طریق عده دیگری از آنان به قتل رسیدند. بر پایه نوشته مآثر رحیمی ، مولانا محمدباقر خرده از مهلکه جان سالم به در برد (نهاوندی ، ج ۳، ص ۷۹۲ـ ۷۹۴؛ فخرالزمانی ، ص ۶۱۶ـ۶۱۷؛ افوشته یی ، ص ۵۲۶ ـ ۵۲۷؛ کیا، ۱۳۳۱ش ، ص ۱۴).

دیگر از نقطویان ، بوداق بیک و مولانا سلیمان ساوجی بودند که در اصطهبانات و ساوه به قتل رسیدند. در ۱۰۱۰، که شاه عباس عازم مشهد بود، دو تن از رهبران نقطوی به نامهای درویش تراب و درویش کمال اقلیدی و تنی چند از پیروان آنان به دستور شاه در کاروانسرایی در راه خراسان به قتل رسیدند. ملاایاز منجم آخرین فرد نقطوی است که به دستور شاه در ۱۰۲۰ کشته شد (کیخسرو اسفندیار، ج ۱، ص ۲۷۶ـ ۲۷۷؛ فلسفی ، ج ۳، ص ۹۱۰ـ۹۱۱). در ۱۰۴۱، در دوران شاه صفی (حک : ۱۰۳۸-۱۰۵۲)، نقطویان به پاخاستند و در قزوین گرد درویش رضا جمع شدند و در محالّ قزوین فتنه برانگیختند (گلریز، ج ۱، ص ۴۹۹ ـ۵۰۳، به نقل از واله اصفهانی ، خلد برین ؛ اسکندر منشی و واله اصفهانی ، ص ۸۳ ـ ۸۵).

درویش رضا گاه خود را مهدی می نامید و نزد علمای اسلام جواب سؤالات شرعی را مطابق قاعده می داد. کثرت مریدان او به حدی رسید که قصد تسخیر قزوین کرد. در نبردی که روی داد او را دستگیر کردند و در ۱۰۴۱ گردن زدند. یک سال بعد، بقایای پیروان او که انتظار بازگشتش را داشتند، گرد شاطر گمنامی که شباهتی به درویش رضا داشت فراهم آمدند. او را نیز در ۱۰۴۲ به دستور شاه صفی به دار آویختند. بدین گونه ، نقطویان به عنوان یک نیرو از میان رفتند (ذکاوتی قراگزلو، ۱۳۶۸ ش ، ص ۶۱ـ۶۲). بیشتر پیروان آنان ، بویژه مریدان درویش خسرو، بینوایان شهری و به نوشته هدایت «جمعی هرزه گردان و بی دولتان لاابالی از ترک و تاجیک » بودند (همانجا) که به امید تغییر و تحول مثبتی در زندگانی خود، به دنبال هر مدعی و مخالفی می افتادند (ذکاوتی قراگزلو، ۱۳۶۸ ش ، ص ۶۲).

در حدود سی سال بعد، رافائل دومان (ص ۸۷ ـ ۸۸) به گروهی از درویشان ژنده پوش در اصفهان اشاره می کند که به نام دراویش محمودی نامیده می شدند. اما وجود آنان ، آن اندازه بی اهمیت بود که به دستگیری و توقیف منجر نشد ( د.اسلام ، همانجا؛ امیرارجمند، ص ۱۹۹). نقطویان در سده های دهم و یازدهم سرکوب شدند و بقایای آنان در لباس درویشان می زیستند ( رجوع کنید به شیروانی ، ص ۱۸۲). کسانی هم بودند که بروشنی نقطوی نبودند، اما متأثر از آن به نظر می آیند ( رجوع کنید به شوشتری ، ص ۱۸۱؛ ذکاوتی قراگزلو، ۱۳۷۱ ش ، ص ۵۳).

اندیشه های فرهنگی ـ اجتماعی سده های نهم تا یازدهم بر شاعران بسیاری اثر نهاده ، به طوری که پس از سرکوب پیروان محمود، مصطلحات آنان میان اهل ادب جاذبه داشته و خاطره انگیز بوده است ؛ تشبیهی کاشی * منظومه ای در قالب مثنوی به نام «خورشید و ذره » داشته و در همان ایام زلالی خوانساری * مثنوی «ذره و خورشید» را سروده بود که هر دو عنوان نقطویانه است . سالک قزوینی ، متولد ۱۰۲۱، با وجود این که تعقیب بقایای نقطویان را در دهه چهارم سده یازدهم به چشم دیده است ، آشکارا نشانه های نقطوی بروز می دهد (ذکاوتی قراگزلو، ۱۳۷۷ش الف ، ص ۱۸۷، ۱۸۹).

گواهی بر وجود بقایای نقطویان بعد از زوال صفویه ، و این که آنان به بابیه پیوستند (برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به امانت ، ۱۹۸۹، ص ۱۳ـ۱۴، ۱۴۴ـ ۱۴۵) و آنان را در بر ساختن آیین باب یاری دادند، فقراتی است که محمد علی ناظم الشریعه همدانی در کتاب حدیده مُحْماه آورده است . بر اساس نوشته وی ، تنی چند از کارپردازان باب ، هنگامی که او در جبل ماکو زندانی بود، آرای محمود پسیخانی را انتخاب کردند و با نظریات باب در کتاب بیان تلفیق کردند (ذکاوتی قراگزلو، ۱۳۶۶ش ، ص ۳۸).

پیروان محمود در هند . پس از کشتار نقطویان در دوره شاه عباس ، بقایای آنان ــ که نتوانستند حکومتی دلخواه بر سر کار آورند ــ روی به هند نهادند. تأثیر نقطویان در اندیشه ایرانی وسیع بود، به گونه ای که شمار زیادی شاعر و نویسنده به آن دیار مهاجرت کردند. از جمله این مهاجران ، می توان از اینان نام برد: حیاتی کاشانی ، علی اکبر تشبیهی ، دخلی اصفهانی ، زمانی یزدی ، کوثری اردبیلی ، علی اکبرخان ثانی هروی ، حکیم عبادالله کاشانی ، فهمی کاشانی ، محمد مؤمن ادائی ، ملاصبوحی مازندرانی و عبدالله یزدی ( رجوع کنید به آزادبلگرامی ، ص ۱۹۲؛ امین احمد رازی ، ج ۲، ص ۴۷۸؛ نصرآبادی ، ص ۲۹۱ـ۲۹۲؛ گلچین معانی ، ج ۱، ص ۲۲۱ـ۲۲۳؛ ذکاوتی قراگزلو، ۱۳۷۵ش ، ص ۳۸ـ۴۱؛ امانت ، ۱۹۹۶، ص ۲۸۹ـ۲۹۳). اینان ، پس از آن که جنبش پیروان محمود در ایران عهد شاه طهماسب و شاه عباس سرکوب شد، به حیات فرقه ای خود در هند ادامه دادند (ذکاوتی قراگزلو، ۱۳۷۷ش ب ، ص ۶۹).

آنان اکبرشاه را موعود خود خواندند و دربار او را مکان مناسبی برای مناظره و مباحثات ادیان مختلف و نمایندگان آنان یافتند. شریف آملی مهمترین شخصیتی است که به دربار اکبرشاه راه یافت . او برای برانگیختن اکبرشاه به پذیرش آیین نو، از نوشته های محمود پسیخانی گواه می آورد و می گفت که وی پیشگویی کرده است که در ۹۹۰ مردی می آید که براندازنده باطل و برافروزنده دین حق است (بدائونی ، ج ۲، ص ۲۸۷؛ کیا، ۱۳۳۱ش ، ص ۱۰). اکبر انجمنی نوزده نفری گرد آورد، و اینان «آیین الهی » را که ترکیبی از اسلام و هندوئیسم و ادیان ایرانی بود ایجاد کردند (ذکاوتی قراگزلو، ۱۳۶۸ش ، ص ۶۱) و اکبرشاه را در یک دین گذاری جدید یاری نمودند و به او القا کردند که موعود رأس هزاره هجری ، خود اوست (کیا، ۱۳۳۱ش ، ص ۴۸؛ ذکاوتی قراگزلو، ۱۳۶۶ش ، ص ۳۳ـ۳۴).

بعد از مرگ اکبرشاه در ۱۰۱۴ و سختگیری دوران جهانگیر، حمایت دربار هند از نقطویان بتدریج رو به کاهش نهاد تا اینکه سرانجام به خصومت آشکار اورنگ زیب در نیمه سده یازدهم انجامید. سرمد کاشانی ، شاعر و صوفی مشهور، یکی از مهمترین طرفداران نقطویان بود. او طرف توجه شاهزاده مغول هند، داراشکوه ، بود اما پس از چندی ، به سبب عقاید خود، کشته شد (امانت ، ۱۹۹۶، ص ۲۹۴؛ درباره آرای محمود و پیروانش رجوع کنید به نقطویه ).



منابع :

(۱) میرغلامعلی بن نوح آزاد بلگرامی ، خزانه عامره ، چاپ سنگی کانپور ۱۹۰۰؛
(۲) عبدالحسین آیتی ، کتاب کشف الحیل ، تهران ۱۳۲۶ش ؛
(۳) اسکندر منشی ، تاریخ عالم آرای عباسی ، چاپ محمداسماعیل رضوانی ، تهران ۱۳۷۷ش ؛
(۴) اسکندر منشی و محمدیوسف واله اصفهانی ، ذیل تاریخ عالم آرای عباسی ، چاپ سهیلی خوانساری ، تهران ۱۳۱۷ش ؛
(۵) ایرج افشار و محمدتقی دانش پژوه ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه ملی ملک ، ج ۴، تهران ۱۳۶۴ش ؛
(۶) محمودبن هدایت الله افوشته یی ، نقاوه الا´ثار فی ذکر الاخیار: در تاریخ صفویه ، چاپ احسان اشراقی ، تهران ۱۳۷۳ش ؛
(۷) امین احمد رازی ، هفت اقلیم ، چاپ جواد فاضل ، تهران ۱۳۴۰ش ؛
(۸) تقی الدین محمدبن محمد اوحدی بلیانی ، عرفات العاشقین ، نسخه خطی کتابخانه ملک ، ش ۵۳۲۴؛
(۹) میرعبدالرزاق اورنگ آبادی ، مآثرالامراء ، چاپ میرزا اشرف علی ، کلکته ۱۳۰۹؛
(۱۰) عبدالقادربن ملوک شاه بدائونی ، منتخب التواریخ ، کلکته ۱۸۶۵ـ ۱۸۶۹؛
(۱۱) محمود پسیخانی ، رسخ البیان و فتح التبیان ، نسخه خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۲۹۳۰؛
(۱۲) همو، میزان ، نسخه خطی کتابخانه ملک ، ش ۶۲۲۶؛
(۱۳) احمدبن نصرالله تتوی ، تاریخ الفی ، نسخه خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۱۲۳۳؛
(۱۴) محمدعلی تربیت ، دانشمندان آذربایجان ، تهران ۱۳۱۴ش ؛
(۱۵) علیرضا ذکاوتی قراگزلو، «آیین نقطویان از نظرگاه فلسفی »، معارف ، دوره ۹، ش ۳ (آذر ـ اسفند ۱۳۷۱)؛
(۱۶) همو، «تأویل و تناسخ و بقایای آیین نقطوی »، معارف ، دوره ۱۵، ش ۱ و ۲ (فروردین ـ آبان ۱۳۷۷ الف )؛
(۱۷) همو، «گذری بر نسخه میزان »، آینه میراث ، سال ۱، ش ۲ (پاییز ۱۳۷۷ ب )؛
(۱۸) همو، «نقطویه در تاریخ و ادب »، معارف ، دوره ۱۳، ش ۲ (مرداد ـ آبان ۱۳۷۵)؛
(۱۹) همو، «نگاه تازه ای به منابع نقطویه »، تحقیقات اسلامی ، سال ۲، ش ۲ (۱۳۶۶ش )؛
(۲۰) همو، «نگاهی دیگر به نقطویه »، تحقیقات اسلامی ، سال ۴، ش ۱ـ۲ (۱۳۶۸ش )؛
(۲۱) عبداللطیف بن ابیطالب شوشتری ، تحفه العالم ؛
(۲۲) و، ذیل التحفه ، چاپ صمد موحد، تهران ۱۳۶۳ش ؛
(۲۳) زین العابدین بن اسکندر شیروانی ، بستان السیاحه ، یا، سیاحت نامه ، چاپ سنگی تهران ۱۳۱۵، چاپ افست ( بی تا. ) ؛
(۲۴) عبدالنبی بن خلف فخرالزمانی ، تذکره میخانه ، چاپ احمد گلچین معانی ، تهران ۱۳۶۲ش ؛
(۲۵) نصرالله فلسفی ، زندگانی شاه عباس اول ، تهران ۱۳۶۴ش ؛
(۲۶) محمدصادق کیا، نقطویان ، یا، پسیخانیان ، تهران ( ۱۳۳۱ش ) ؛
(۲۷) همو، واژه نامه گرگانی ، تهران ۱۳۳۰ش ؛
(۲۸) کیخسرو اسفندیار، دبستان مذاهب ، چاپ رحیم رضازاده ملک ، تهران ۱۳۶۲ش ؛
(۲۹) احمد گلچین معانی ، کاروان هند ، مشهد ۱۳۶۹ش ؛
(۳۰) محمدعلی گلریز، مینودر، یا، باب الجنه قزوین ، ج ۱: تاریخ و جغرافیای تاریخی قزوین ، ( قزوین ) ۱۳۶۸ ش ؛
(۳۱) محمدمعصوم بن زین العابدین معصوم علیشاه ، طرائق الحقائق ، چاپ محمدجعفر محجوب ، تهران ۱۳۳۹ـ ۱۳۴۵ ش ؛
(۳۲) جلال الدین محمد منجم یزدی ، تاریخ عباسی ، یا، روزنامه ملاجلال ، چاپ سیف الله وحیدنیا، تهران ۱۳۶۶ش ؛
(۳۳) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ش ؛
(۳۴) احمدبن حسین منشی قمی ، خلاصه التواریخ ، چاپ احسان اشراقی ، تهران ۱۳۵۹ـ۱۳۶۳ش ؛
(۳۵) مریم میراحمدی ، دین و دولت در عصر صفوی ، تهران ۱۳۶۹ش ؛
(۳۶) محمدطاهر نصرآبادی ، تذکره نصرآبادی ، چاپ وحید دستگردی ، تهران ۱۳۶۱ش ؛
(۳۷) عبدالباقی نهاوندی ، مآثر رحیمی ، ج ۳، کلکته ۱۹۳۱؛
(۳۸) رضاقلی بن محمدهادی هدایت ، ملحقات تاریخ روضه الصفای ناصری ، در میرخواند، تاریخ روضه الصفا ، ج ۸ ـ۱۰، تهران ۱۳۳۹ ش ؛

(۳۹) Abbas Amanat, “The Nuqt ¤ aw ¦ â movement of Mah ¤ mu ¦ d Pis ¦ â kha ¦ n ¦ â and his Persian cycle of mystical- materialism”, in mediaeval Isma ¦ `ili history and thought , ed. Farhad Daftary, Cambridge 1996;
(۴۰) idem, Resurrection and renewal: the making of the Babi movement in Iran, 1844-1850 , Ithaca and London 1989;
(۴۱) Sai`d Amir Arjomand, The shadow of God and the hidden Imam , Chicago and London 1987;
(۴۲) B.S. Amoretti, “Religion in the Timurid and Safavid periods”, in The Cambridge history of Iran , vol. VI, Cambridge 1986;
(۴۳) Farhad Daftary, The Isma ¦ ` i ¦ l i ¦ s: their history and doctrines , Cambridge 1992;
(۴۴) Raphae « l Du Mans, Estat de la Perse en 1660 , ed. Ch. Schefer, Paris 1890;
(۴۵) EI 2 , s.v. “Nuk ¤ t ¤ awiyya” (by H. Algar).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۵ 

زندگینامه احمد بُونی(متوفی۶۲۲ه ق)

ابوالعباس احمدبن علی بن یوسف قُرَشی الصوفی محیی الدین (صورتهای دیگر آن : تقی الدین ، شهاب الدین )، نویسنده قرن هفتم که در حدود چهل کتاب در علوم خفیّه ( بویژه حروف ، اعداد و جفر ) نوشت . درباره زندگی او اطلاع چندانی در دست نیست . تاریخ وفات او (۶۲۲) را نگارنده فقط در کشف الظنون حاجی خلیفه (جایهای مختلف ؛ رجوع کنید به کَحّاله ، ج ۲، ص ۲۶؛ بغدادی ، ج ۱، ستون ۹۰ و بعد) یافت .

وی اصلاً از اهل بُونه * (= عَنّابِه ) بود. در این که وی اطلاعاتی درباره بنای مسجد سیدی بومَروان که در ۴۲۵ در آن محل ساخته شد در کتابی به نام الدُرّه المکنونه آورده باشد جای تردید است (رجوع کنید به مارسه ، ص ۲۳۴)، زیرا نام این کتاب در فهرستهای آثار او نیامده است . گفته اند که وی در قاهره درگذشت و در گورستان قَرافَه ، نزدیک مقبره عبدالجلیل طَحاوی (متوفی ۶۴۹)، به خاک سپرده شد (ابن زیّات ( تاریخ نگارش : ۸۰۴ ) ، ص ۲۶۸).

اثر عمده بونی کتاب شمس المعارف و لطائف العوارف است ، که در چهار جلد، در قاهره (بی تا. ( ۱۹۰۵ ) ) منتشر شده است . چهل فصلِ این کتاب که آلوارت در فهرست خود (شماره ۴۱۲۵) عنوانهای آنها را به روشنی مرتّب کرده است ، حاوی مجموعه آشفته و ملال آوری از مطالب برای استفاده سحرآمیز از اعداد و «جدولهای وفقی »، تک آیه های قرآنی ، اسماء خداوند، نامهای مادر موسی علیه السلام ، رهنمودهایی برای ساختن تعاویذ، و استفاده جادوگرانه از خط ، و جز اینها است ، که همه مربوط به مبحث «حروف * » یا «اوفاق » است .

در فصل هفتم ، حتی کلماتی که ( به گفته او ) حضرت عیسی علیه السلام با آنها مردگان را زنده می کرد آمده است . این کتاب به سه صورت موجود است : صورتی کوتاه که کهنترین آنهاست ، صورتی مفصّل و صورتی متوسّط (رجوع کنید به وِینکلر ، ص ۶۷، ۶۸ـ۸۶، حاوی ترجمه و تفسیر فصلهای مربوط به «هفت خاتم »، و «اسم اعظمِ اللّه » است ). شمار نسخه های خطی شناخته شده این کتاب شایان توجه است ؛ کهن ترین آنها ـ اگر خاتمه آن موثق باشد ـ متعلق به ۶۱۸، و لذا متعلق به زمان حیات مؤلّف است (مغنیسا، کتابخانه عمومی ، ۱۴۴۵؛ رجوع کنید به فهد ، ص ۲۳۰ـ۲۳۳).

این کتاب تألیفی است بیشتر مبتنی بر رسوم رایج عامیانه تا متنهای منقول از خرافات یونانی ، زیرا کمتر ذکری از منابع یونانی رفته است . این اَعمال که ، مانند همه عملیات علوم خفیّه برای برآوردنِ آمال و آرزوها و دفع سختیها و گرفتاریهاست بدینسان انجام می گیرد که ( صاحبان این علوم ) می کوشند نیروهای «فوق طبیعی » را، که نمی توان آنها را با عقل یا حواس درک کرد، زیرنفوذ خود درآورند.

بونی در پایان کتاب ، بنابراین ، می گوید که رازهای «حروف » را می توان ، نه با تفکر منطقی ، بلکه با بصیرت در حکمت الهی اثبات کرد. وی همچنین در اثر دیگرش ، کتاب لطائف الاشارات فی اَسرار الحروف العُلویّات (این عنوان به صورتهای متفاوت آمده است ؛من به نسخه چاپ سنگی قاهره ، ۱۳۱۷، دست نیافتم ) که ابن خلدون در مقدّمه (ج ۱، ص ۶۶۶) از آن نقل کرده ، همین نظر را بیان می کند. در رساله الشفاء لاِ َدواءِ الوَباء (رجوع کنید به اولمان ، ۱۹۷۰، ص ۲۴۹)، طاش کبری زاده (متوفی ۹۶۸) بیشتر اعمال جادویی بونی برای دفع طاعون را آورده است .

بیشترِ آثار دیگری که به نام بونی رایج است ، ظاهراً گُزیده های کمابیش دقیقی از شمس المعارف است ؛ربط آنها به یکدیگر و به کتاب اصلی ، مطلبی است که نیاز به بررسی دارد. در اینجا کتاب الاصول و الضوابط او را می توان ذکر کرد که نوعی مقدمه بر علوم خفیه است ؛کتاب شرح سَواقِط الفاتحه الشریفه او درباره حروف ث ، ج ، خ ، ز ، ش ، ظ و ف است که در نخستین سوره قرآن به کار نرفته اند؛اللُمعه النورانیه او درباره اسماء اعظم و چندین نوشته دیگرش درباره اسماء الهی است (این آثار را فهد، ص ۲۳۷ و بعد برشمرده است ).

علاوه بر مطالعات پیشترِ گلدتسیهر ، وجده نیز به عناصر یهودی و یهودی نما در شمس المعارف ، خصوصاً درباره نامهای خداوند، فرشتگان ، و مفهوم «ثَقوفَه » (مأخوذ از واژه عبری «تِقوفا»، تقریباً به معنای «رُبعِ سال » و چندین معنای مشتق دیگر) اشاره کرده است : «درباره بعض عناصر یهودی و یهودی نما در دایره المعارف علوم خفیّه بونی » در > یادنامه گلدتسیهر < ، ج ۱، ص ۳۸۷ـ ۳۹۲٫ فضلِ تقدّم در جلب توجه به فصل غامض و بُغرنج درباره کیمیا در شمس المعارف و به منابعِ بونی از آنِ روسکا است . از آنجا که این فصل با دیگر محتویات این کتاب ناجور است ، شاید نویسنده ای سپسین که با کتاب الاسرار رازی آشنا بوده ، این فصل را به کتاب افزوده باشد (رجوع کنید به  اسلام  ، سال ۲۲ ( ۱۹۳۴ ) ، ص ۳۰۷ـ۳۱۰).



منابع :

(۱) ( ابن خلدون ، مقدّمه ابن خلدون ، چاپ عبدالرحمان بن خلدون ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸ ) ؛
(۲) ابن زیّات ، الکواکب السیاره فی ترتیب الزیاره فی القَرافتین الکبری ‘ و الصغری ‘ ، بغداد ( بی تا. ) ؛
(۳) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۴) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۵) عمررضا کحّاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛

(۶) W. Ahrens, “Die ـ magischen Quadrate, al-Bu ¦ni’s” Der Islam , XII (1922), 157-177, XIV (1925), 104-110;
(۷) G. Bergstrجsser, “Zu den magischen Quadraten”, Der Islam , XIII (1923), 227-235;
(۸) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, I, 655f. Supplementband , 1937-1942, I, 910f.;
(۹) E. Douttإ, Magie et religion dans l’Afrique du Nord , Algiers 1909, passim;
(۱۰) T. Fahd, La divination arabe , Leiden 1966, 230-233;
(۱۱) G. Marµais, “La mosquإe de Sidi Bou Meroua ªn de Bo ªne”, in Mإlanges William Marµais , Paris 1950, 234;
(۱۲) M. Ullmann, Die Medizin im Islam , Leiden 1970, 249;
(۱۳) idem, Die Natur-und Geheimwissenschaften im Islam , Leiden 1972, 234, 390f., 415;
(۱۴) G. Vajda, “Sur quelques إlإments juifs et pseudojuifs dans l’encyclopإdie magique de Bu ªn ªâ”, in Goldziher memorial volume , I, Budapest 1948, 387-392;
(۱۵) H. A. Winkler, Siegel und Charaktere in der muhammedanischen Zauberei , Berlin 1930.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴

زندگینامه عبدالرزاق بغایری (متوفی۱۳۳۲ش)(از پیشگامان معاصرفن نقشه برداری و علم جغرافیا در ایران )

 از پیشگامان معاصرفن نقشه برداری و علم جغرافیا در ایران . پدرانش اهل شمن آباد سبزوار واز خوانین طایفه بَغایری (بُغایری ) خراسان بودند. کرمعلی خان ، جد او، برای تحصیل ، به اصفهان رفت و همانجا اقامت کرد.پدر عبدالرزاق ، ملامحمد حسن ، نواده دختری ملا محراب گیلانی ، از عرفای قرن اخیر و مادرش دختر میرزا مهدی خان منشی (متوفی ح ۱۱۷۵ـ۱۱۸۰)، از خوانین کروَن اصفهان بود که در اصل از بحرین و بصره به ایران آمده بودند و دردربار نادرشاه (حک :۱۱۴۸ـ۱۱۶۰) و کریم خان زند (متوفی ۱۱۹۳) خدمت می کردند و نسبشان به حبیب * بن مظاهر می رسید (احتشامی ، ص ۵۰؛ «آقای عبدالرزاق خان مهندس بغایری »، قسمت ۱، ص ۱۳۵؛ ایران . وزارت امور خارجه ، ص ۱۸ـ۱۹).

عبدالرزاق در ۲۲محرم ۱۲۸۶ در اصفهان زاده شد و پس از آموزشهای ابتدایی در خانه و مکتب ، در شعبان ۱۲۹۶، همراه پدرش به تهران آمد. نخست نزد او کتابهایی چون نصاب و امثله را خواند و سپس در محضر میرزا محمد جواد، پدر میرزا محمد علی شاه آبادی ، امام جماعت مسجد جامع ، مقدمات علوم دینی را آموخت (احتشامی ، همانجا). چندی نیز نزد سید شهاب الدین اصفهانی درس می خواند که در فلسفه و حکمت و عرفان و همچنین علومی چون طب و ریاضی دست داشت (مهدوی ، ص ۶ـ۷).

بغایری در صفر۱۳۰۴ وارد مدرسه دارالفنون شد و بر خلاف تمایلی که پدرش به طبیب شدن او داشت ، نزد استادانی چون میرزا عبدالغفارخان نجم الدوله و میرزا محمودخان نجم الملک ، و همچنین معلمان خارجیِ دارالفنون ، به آموزش ریاضی و مهندسی پرداخت و، با ذوقی که در کارهای علمی و صنعتی داشت ، کره های جغرافیایی در اندازه های مختلف ساخت و یکی از آنها را در ۱۳۱۰ (ایران . وزارت امور خارجه ، ص ۱۹: ۱۳۱۲) به ناصرالدین شاه قاجار (حک : ۱۲۶۴ـ۱۳۱۳) تقدیم کرد؛ به همین مناسبت ، به فرمان شاه ، منصب سرتیپی و حکم تدریس در مدرسه نظام یافت (مسعود انصاری ، ص ۲۱۶). ظاهراً وی دوره دارالفنون را تمام نکرد؛ گویا در سال آخر تحصیل ، بر کناری عبدالغفارخان نجم الدوله از تصدی تعلیمات ریاضی دارالفنون ـ و انتصاب علی خان ناظم العلوم به جای او ـ را برنتافت و «رفتن استاد را تحمل نتوانست و بر خلاف میل استاد دارالفنون را ترک گفت » (رشدیه ، ص ۱۱۳).

از این به بعد، بغایری گذشته از ادامه تحصیل ، از جمله درس حکمت ، که همراه استادش نجم الملک ، نزد حیدرقلی خان قاجار می خواند (مسعود انصاری ، همانجا)، سفارشهایی در زمینه نقشه برداری اراضی و املاک قبول کرد و بخش مهمی از اوقات خود را به تحقیق و ترسیم نقشه ای از ایران گذراند که در پی گردآوری و مطالعه انبوهی از نقشه های انگلیسی ، روسی ، آلمانی ، فرانسوی و ترکی و همچنین تطبیق اعلام آن با متون تاریخی و جغرافیایی فارسی و اطلاعات محلی ، بالاخره در ۱۳۱۶، به مقیاس ۰۰۰ ، ۴۰۰ ، ۱۱ منتشر شد (احتشامی ، ص ۵۱ ـ ۵۲؛ مقدم ، ص ۸).

عبدالرزاق که از بدو تأسیس مدرسه شرف در ۱۳۱۲، در آن به تدریس ریاضی مشغول بود ( تاریخچه دبیرستان شرف ، ص ۴ ـ ۵)، خود در ۱۳۱۶، مدرسه خِرَد را بنیان نهاد. یک سال بعد نیز در مدرسه سیاسیِ مشیرالدوله شروع به تدریس جغرافیا کرد. علاوه بر این ، او برای آموزش عمومی (ریاضیات ) جلسات آموزشی شبانه ای در منزل خود بر پا کرد که تا حدود چهل سال بعد دایر بود (احتشامی ، همانجا؛ رشدیه ، ص ۱۱۲؛ ایران . وزارت امور خارجه ، همانجا).

با آغاز انقلاب مشروطه و تحولات و شور و شوق ناشی از آن ، طرحهای اقتصادی و صنعتی چندی از جمله طرح احداث خط آهن بندر گز ـ تهران به میان آمد. در اوایل محرم ۱۳۲۶ بغایری از سوی صنیع الدوله مأمور شد تا در رأس هیئتی ، درباره احداث این خط ، مطالعات و بررسیهای اولیه را انجام دهد، ولی با پیش آمدن استبداد صغیر، این طرح ناتمام ماند (بغایری ، ص ۹).

بغایری در ۱۳۲۷، کتاب آموزشی اصول علم جغرافی را با مقدمه ای کلی ، و در ۱۳۲۸، نقشه بلوکات اطراف تهران را ترسیم و منتشر کرد. تخصص او در جغرافی و نقشه برداری ، با تحولاتی که در حوزه مرزهای کشور روی داد، کاربرد حیاتی تری پیدا کرد. مسئله مرزهای ایران و عثمانی ، که با گسترش دامنه تجاوزهای عثمانی ، و در واقع اشغال بخشهای وسیعی از حدود غربی ایران ، از ۱۳۲۹ ابعاد گسترده ای یافته بود، به تشکیل کمیسیونی بین المللی انجامید که مرکب از نمایندگان روسیه و بریتانیا، ایران و عثمانی و هدفش حل و فصل این موضوع بود. معاونت و سرپرستی بخش فنی این هیئت را، که در ۱۳۳۱ به ریاست عالیه نصرالله خان اعتلاءالملک (خلعت بری ) تشکیل شد، بغایری بر عهده داشت . کمیسیون مشترک مرزی از صفر ۱۳۳۲، کار تحدید حدود را از خرمشهر آغاز کرد و تا ذیحجه همان سال ، نقشه برداری و تعیین حدود بخشهایی از این مسیر را تا کوه آرارات ـ منتهی الیه مرزهای ایران و عثمانی در امتداد مرزهای روسیه ـ به پایان برد (ایران . وزارت امور خارجه ، همانجا؛ مخبر فروغ فسائی ، ص ۷۳ـ۷۴).

از آن تاریخ به بعد، بغایری تا حدود سی سال ، در اغلب فعالیتهای راجع به تحدید حدود ایران ، در مقام سرپرستی بخش فنی هیئتهای اعزامی ، حاضر بود؛ از جمله در ۱۳۰۱ ش ، در هیئتی به ریاست مستشارالدوله صادق ، برای رفع اختلافات مرزی ایران و شوروی در مرزهای شمال شرقی ایران ؛ در ۱۳۴۳ (۱۳۰۳ ش )، در نقشه برداری از حدود دشت مغان ؛ و بار دیگر، در ۱۳۰۸ ش ، در پی تشکیل کمیسیون مرزی ایران و ترکیه ، در مرزهای غربی کشور (ایران . وزارت امور خارجه ، ص ۱۹ـ۲۰؛ احتشامی ، ص ۵۲). در تمامی مراحل این کار دشوار ـ مأموریت هیئت اعزامی اول به سرپرستی اعتلاءالملک در ۱۳۰۸ ش (مسعود انصاری ، ص ۲۲۰)، هیئت اعزامی دوم به سرپرستی مظفراعلم (سردار انتصار) در ۱۳۰۹ ش (مخبر فروغ فسائی ، ص ۸۹) و در دور دوم و نهایی فعالیتها در ۱۳۱۰ـ۱۳۱۲ ش ـ سرپرستی امور فنی تعیین حدود را بغایری بر عهده داشت . وی همچنین در زمستان و بهار ۱۳۱۲ ش ، در رأس هیئت تحقیقات مرزی ، به قسمتهای جنوبی مرز ایران و افغانستان اعزام شد؛ و در هیئت تحدید حدود ایران و عراق ، در ۱۳۱۷تا۱۳۱۹ ش ، همین مسئولیت را بر عهده داشت .

اگرچه وی در سالهای بعد، احتمالاً به دلیل کهولت ، در این گونه فعالیتهای عملی مشارکت نداشت ، ولی حضور وی در مقام رئیس بخش فنی و نقشه برداری «وزارت امور خارجه ایران »، تا سالها بعد، یا دست کم تا اسفند ۱۳۲۷ ش که ، به پیشنهاد علی اصغر حکمت ، طی مراسمی در کاخ وزارت خارجه از او و خدماتش تقدیر به عمل آمد، ادامه یافت (ایران . وزارت امور خارجه ، ص ۱۷). از بغایری ، گذشته از آثار منتشر شده ، از جمله کتاب معرفه القبله (تهران ۱۳۷۱) ـ و صورتی از برخی آثار منتشر نشده چون فرهنگی درباره جغرافیای ایران ، جدولی از اسامی و مشخصات خلفا و پادشاهان دوره اسلامی ، نقشه تفصیلی شهر تهران ، ویک رشته یادداشتهای مرزی … (که از هیچیک نشانی دردست نیست ) ـ اثر مکتوب دیگری بر جای نمانده است ( رجوع کنید به «شرح مختصری از تاریخ تولد و کارهای مرحوم مهندس عبدالرزاق بغایری »، ص ۱۰۶؛ «بیاد سه دانشمند بزرگ : محمد قزوینی ـ مهندس عبدالرزاق بغایری ـ میرزا محمدعلی معلم حبیب آبادی »، ص ۱۰۷).

بغایری در ۸۴ سالگی در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۳۲ درگذشت ، و چون دختر میرزا محمد حسین فروغی (ذکاءالملک ) را به همسری داشت ، جنازه او را در ابن بابویه ، در مقبره خانوادگی فروغی ، به خاک سپردند.



منابع :

(۱) «آقای عبدالرزاق خان مهندس بغایری »، سالنامه پارس ، سال ۶ (۱۳۱۰ ش )؛
(۲) ابوالحسن احتشامی ، شکوفه های ذوق و ادب ، تهران ( ۱۳۲۷ ش ) ؛
(۳) ایران . وزارت امور خارجه ، نشریه وزارت امور خارجه ، دوره ۱، ش ۱ (خرداد ۱۳۲۸)؛
(۴) عبدالرزاق بغایری ، ما مهندس داریم : در جواب مذاکرات ۲۲ آبان ماه ۱۳۰۵ شمسی مجلس شورای ملی ، تهران ( ۱۳۴۵ ) ؛
(۵) «بیاد سه دانشمند بزرگ : محمد قزوینی ـ مهندس عبدالرزاق بغایری ـ میرزا محمدعلی معلم حبیب آبادی »، نشریه انجمن آثار ملّی ، ش ۳ـ۴ (پائیز ـ زمستان ۱۳۵۵)؛
(۶) تاریخچه دبیرستان شرف ، تهران ۱۳۴۱ ش ؛
(۷) شمس الدین رشدیه ، سوانح عمر ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۸) «شرح مختصری از تاریخ تولد و کارهای مرحوم مهندس عبدالرزاق بغایری »، نشریه انجمن آثار ملّی ، ش ۳ـ۴ (پائیز ـ زمستان ۱۳۳۵)؛
(۹) محمدعلی مخبر فروغ فسائی ، مرزهای ایران ، تهران ۱۳۲۴ ش ؛
(۱۰) محسن مسعود انصاری ، «عبدالرزاق بغایری »، تحقیقات اسلامی ، سال ۸ ، ش ۱ و ۲ (۱۳۷۲ ش )؛
(۱۱) بابامقدّم ، «تاریخچه نقشه برداری در ایران »، نشریه فنی سازمان نقشه برداری ، سال ۴، ش ۱۲ (بهمن ۱۳۵۵)؛
معزّالدین مهدوی ، داستانهائی از پنجاه سال اوضاع اجتماعی نیم قرن اخیر ، تهران ۱۳۴۸ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه دکترمهرداد بهار( زبان شناس و اسطوره شناس ایرانی)(۱۳۷۳-۱۳۰۸ش)

زبان شناس و اسطوره شناس ایرانی . فرزند محمدتقی بهار * (ملک الشّعراء) بود. در دهم مهر ۱۳۰۸ ش زاده شد. مادرش از خانواده دولتشاهی کرمانشاه بود (بهار، ۱۳۷۳ ش ، ص ۱۷۰، ۱۷۴).

تحصیلات ابتدایی را در مدرسه جمشید جم و متوسطه را در دبیرستانهای فیروز بهرام و البرز تهران گذرانید؛ سپس به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران رفت . پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در زمان دانشجویی ، به سبب فعالیتهای سیاسی ، دو سال زندانی شد و در ۱۳۳۶ ش موفق به اخذ درجه لیسانس ادبیات فارسی از دانشگاه تهران گردید.

در ۱۳۳۸ ش به انگلستان رفت و در مدرسه شرقی و افریقاییِ دانشگاهِ لندن نزد استادانی چون مری بویس ، مکنزی و هِنینگ به ادامه تحصیل در رشته مطالعات کهن و میانه ایرانی پرداخت و در ۱۳۴۴ ش مدرک فوق لیسانس گرفت . در ۱۳۴۶ ش با دفاع از پایان نامه خود تحت عنوان «آفرینش در اساطیر ایران » موفق به اخذ دکتری در رشته زبان شناسی و زبانهای ایران باستان از دانشگاه تهران شد (رجوع کنید به همان ، ص ۱۸۹ـ۱۹۱؛ همو، ۱۳۷۵ ش ، (ص ۵۱۵).

پس از آن ، با بنیاد فرهنگ ایران ، فرهنگستان زبان ایران و فرهنگستان ادب و هنر همکاری کرد، و به تدریس زبانهای ایران باستان و فرهنگ و اساطیر و ادیان ایرانی در دانشکده ادبیات و الهیات دانشگاه تهران پرداخت (همو، ۱۳۷۳ش ، ص ۱۹۵).

زمینه اصلی پژوهشهای بهار اساطیر و ادیان ایرانی است که در این باره بیشتر به بُن مایه های هندواروپایی و تنوّع ادیان و آیینهای ایران باستان و تأثیر اساطیر و ادیان بین النّهرین بر پاره ای از آنها تأکید و توجه دارد (رجوع کنید به همان ، ص ۱۹۹ـ۲۳۳؛ راشد محصل ، ۱۳۷۵ش ، ص ۶؛ همو، ۱۳۷۶ش ، ص ۲۰).

مهمترین آثار او عبارت است از :

۱) واژه نامه بُنْدِهِش ، تهران ۱۳۴۵؛

۲) واژه نامه گزیده های زادِسْپَرَم ، تهران ۱۳۵۱؛

۳) اساطیر ایران ، تهران ۱۳۵۲، چاپ دوم آن با تجدیدنظر و افزوده ها به نام پژوهشی در اساطیر ایران ، پاره نخست ، تهران ۱۳۶۲، و چاپ سوم آن با افزوده ها و تغییرات ، پاره نخست و دوم ، تهران ۱۳۷۵؛

۴) ترجمه و گزارشِ بُنْدِهِش ، اثر فَرْنَبغ دادَگی ، تهران ۱۳۶۹؛

۵) جستاری چند در فرهنگ ایران (مجموعه مقالات )، تهران ۱۳۷۳؛

۶) ادیان آسیایی ، تهران ۱۳۷۵٫ علاوه براینها چند کتاب برای کودکان نیز دارد (برای فهرست آثار او رجوع کنید به «کتابشناسی دکتر مهرداد بهار»، ص ۱۶۶ـ ۱۶۹). بهار براثر بیماری خونی در ۲۲ آبان ۱۳۷۳ درگذشت .



منابع :

(۱) مهرداد بهار، پژوهشی در اساطیر ایران ، تهران ۱۳۷۵ ش ؛
(۲) همو، «گفتگو با مهرداد بهار»، کلک ، ش ۵۴ (شهریور ۱۳۷۳)؛
(۳) محمدتقی راشد محصل ، «چرا عمر طاووس و دراج کوته »، در یاد بهار : یادنامه دکتر مهرداد بهار ، تهران ۱۳۷۶ ش ؛
(۴) همو، « ( درباره ) ادیان آسیایی در عهد باستان »، جهان کتاب ، سال اول ، ش ۱۷ (نیمه دوم تیرماه ۱۳۷۵)؛
(۵) «کتابشناسی دکتر مهرداد بهار»، کلک ، ش ۵۴ (شهریور ۱۳۷۳).

دانشنامه جهان اسلام نویسنده جلد ۴

زندگینامه دکتر ابوالقاسم بهرامی (یکی از نخستین همکاران انستیتو پاستور ایران )(۱۳۲۹-۱۲۷۳ش)

 پزشک و از نخستین همکاران انستیتو پاستور ایران . در ۱۲۷۳ ش در تهران به دنیا آمد. پدرش دکتر میرزاابوالحسن خان ، طبیب مخصوص محمد رحیم خان علاءالدوله ملقب به امیر نظام ، حاکم تهران و وزیر دربار ناصرالدین شاه ، بود (نجم آبادی ، ۱۳۵۴ ش ، ص ۲۲۵).

بهرامی پس از طی تحصیلات اولیه ، نزد پدر به فراگیری پزشکی پرداخت (همان ، ص ۲۲۶) و در ۲۵سالگی به تدریس در دارالمعلمین مرکزی ، به سرپرستی ابوالحسن خان فروغی پرداخت (رجوع کنید به ایرانشهر ، ج ۲، ص ۱۱۶۹؛ نجم آبادی ، ۱۳۵۵ ش ، ص ۶۰۵ـ۶۰۶؛ یغمایی ، ص ۵۸).

یک سال بعد، در ۱۲۹۹ ش هنگامی که دکتر ژوزف منار ، از سوی امیل رو ، رئیس انستیتو پاستور فرانسه ، برای تأسیس شعبه مؤسسه پاستور به ایران آمد (قدسی ، ص ۱۵)، بهرامی به سبب آشنایی با زبان فرانسه ، همراه چند ایرانی دیگر به همکاری با وی برگزیده شد.

او در آن هنگام معلم علوم طبیعی دارالفنون بود، و در مدرسه عالی طب نیز حیوان شناسی تدریس می کرد ( دایره المعارف فارسی ، ذیل «مدرسه عالی طب »). بهرامی در ۱۳۰۰ ش ، دیپلم پزشکی خود را گرفت (سعادت نوری ، ص ۵۷؛ قدسی ، ص ۱۶) و در ۱۳۰۱ ش برای کارآموزی به پاریس نزد دکتر لوگرو رفت و پس از بازگشت ، بخش ضد هاری را در انستیتو پاستور راه اندازی کرد (قدسی ، ص ۱۷). دکتر منار در ۱۳۰۴ ش به فرانسه بازگشت و تا آمدن رئیس جدید سرپرستی انستیتو پاستور به دکتر بهرامی واگذار شد.

در ۱۳۱۲ ش ، دولت به سبب شیوع مالاریا در نوشهر و چالوس ، بهرامی را به آن منطقه اعزام کرد. او در مدت کوتاهی شیوع بیماری را مهار کرد و بیمارستان پنجاه تختخوابی چالوس را راه انداخت . بهرامی همچنین با اجازه دولت ، بیمارستانی را که کمپانی هلندی برای کارمندان خود ساخته بود، در اختیار بهداری نوشهر قرار داد (میرگلو، ص ۶۴ـ۶۵). بهرامی به پیشنهاد دکتر لوگرو، بار دیگر در ۱۳۱۵ ش به سرپرستی انستیتو پاستور انتخاب شد و با موافقت رئیس بهداری و نخست وزیر، از بهداری تنکابن به تهران انتقال یافت (سند ش ۱۱۱۰۰۰۱ سازمان اسناد ملی ایران ).

در ۱۳۱۷ ش ، علی اصغر حکمت ، وزیر کشور، او را رئیس اداره کل صحیّه (بهداری ) کرد (حکمت ، ص ۱۱). با تأسیس آموزشگاه عالی بهداری برای رفع کمبود پزشک در ۱۳۲۵ ش ، بهرامی تدریس فیزیک را در این آموزشگاه بر عهده گرفت و به درجه دانشیاری دانشگاه تهران رسید (نفیسی ، ص ۹۹).

او در اواخر عمر در بیمارستان «رضانور» تهران طبابت می کرد ( سالنامه دنیا ، سال ۴ ، ص ۱۴۷)، و در ۱۳۲۹ ش در ۵۶ سالگی ، به سبب بیماری کبد درگذشت و در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد (مشار، ج ۱، ص ۲۳۱). کتاب تجزیه ادرار او را دانشگاه تهران در ۱۳۳۵ ش منتشر کرده است (همانجا). همچنین از وی چندین مقاله در زمینه پزشکی به چاپ رسیده است ( سالنامه دنیا ، سال ۶، ص ۸۵، سال ۷، ص ۱۷۴ـ۱۷۶).



منابع :

(۱) ایرانشهر ، تهران : کمیسیون ملی یونسکو در ایران ، ۱۳۴۲ـ ۱۳۴۳ ش ؛
(۲) علی اصغر حکمت ، «یکسال در وزارت کشور»، قسمت ۱، خاطرات وحید ، ش ۳۳ـ۳۴ (۱۵تیر ـ ۱۵ شهریور ۱۳۵۳)؛
(۳) دایره المعارف فارسی ، به سرپرستی غلامحسین مصاحب ، تهران ۱۳۴۵ـ۱۳۷۴ ش ؛
(۴) سالنامه دنیا ، سال ۴ (۱۳۲۷ ش )، سال ۶ (۱۳۲۹ ش )، سال ۷ (۱۳۳۰ ش )؛
(۵) ابراهیم سعادت نوری ، تاریخ پیشرفتهای پزشکی در هفتاد سال اخیر ، ( بی جا ) ۱۳۷۰ ش ؛
(۶) مهدی قدسی ، تاریخچه خدمات پنجاه ساله انستیتو پاستور ایران ، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۷) خانبابامشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی ، تهران ۱۳۴۰ـ ۱۳۴۴ ش ؛
(۸) میرگلو، «اوامر رضا شاه کبیر در نوسازی نوشهر»، خاطرات وحید ، دوره ۱۰، ش ۸ (۱۵ خرداد ـ ۱۵ تیر ۱۳۵۱)؛
(۹) محمود نجم آبادی ، «استادم عباس اقبال »، راهنمای کتاب ، سال ۱۹، ش ۷ـ۱۰ (مهرـ دی ۱۳۵۵)؛
همو، «طب دارالفنون و کتب درسی آن »، در امیرکبیر و دارالفنون : مجموعه خطابه های ایراد شده در کتابخانه مرکزی و

(۱۰) مرکز اسناد دانشگاه تهران ، چاپ قدرت الله روشنی زغفرانلو، تهران ۱۳۵۴ ش ؛
(۱۱) ابوتراب نفیسی ، «آموزشگاه عالی بهداری »، وحید ، دوره ۱۳، ش ۱ (فروردین ۱۳۵۴)؛
(۱۲) حبیب یغمایی ، «یادی از مجلس و نامه مینوی »، راهنمای کتاب ، سال ۲۰، ش ۱ـ۲ (فروردین ـ اردیبهشت ۱۳۵۶).

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

دکتر مهدی بهرامی (۱۳۳۰-۱۲۸۴ش)

 باستان شناس و استاد دانشگاه تهران . در ۱۲۸۴ ش به دنیا آمد. نخست نزد پدرش به تحصیل پرداخت (نجم آبادی ، ص ۲۲۵). در ۱۳۰۲ ش در دارالمعلمین مرکزی از محضر استادانی چون عیسی صدیق بهره جست (صدیق ، ص ۶۹).

در مهر ۱۳۰۷، هنگامی که معلم تاریخ و جغرافیا بود، با نخستین کاروان دانشجویان اعزامی به اروپا به فرانسه رفت ( اطلاعات در یک ربع قرن ، ص ۳۸؛ خاطرات و اسناد ، ص ۲۷۲) و در رشته باستان شناسی به تحصیل پرداخت . چندی بعد، به آلمان رفت و ازدواج او با بانویی آلمانی سبب شد که دولت از پرداخت مخارج تحصیل به او خودداری کند.

بهرامی هنگام اقامت در آلمان به استخدام موزه برلن درآمد. در ۱۳۱۴ ش برای اتمام رساله خود به فرانسه رفت و در ۱۳۱۶ ش به ایران بازگشت و استاد باستان شناسی دانشگاه تهران و دانشسرای عالی شد.

او مدتی بعد از بنیانگذاری موزه ایران باستان (۱۳۱۴ ش ) برای شناسایی و طبقه بندی آثار قدیمی کوشش فراوان کرد. بهرامی زبانهای ایرانی باستان را نزد هرتسفلد فراگرفته بود و به انگلیسی ، آلمانی و فرانسه تسلط کامل داشت (بهنام ، ص ۴۲۲ـ۴۲۳).

افزون بر مقالات متعدد (رجوع کنید به آینده ، ج ۳، ش ۱۳، شهریور و مهر ۱۳۲۴؛ پیام نو ، سال ۲، ش ۱۰، مرداد ۱۳۲۵؛ مهر ، سال ۶، ش ۵، مهر ۱۳۱۷؛ یادگار ، سال ۱، ش ۳ و ۵، سال ۲، ش ۶)،

آثاری چون :

تاریخ صنایع ایران ،

راهنمای گنجینه قرآن

و یکه صورت سازی در نقاشی قرون اخیر از او به چاپ رسیده است .

بهرامی در ۱۳۳۰ ش در تهران درگذشت (مشار، ج ۶، ستون ۳۷۸) و در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.



منابع :

(۱) اطلاعات در یک ربع قرن ، تهران : روزنامه اطلاعات ، ۱۳۲۹ ش ؛
(۲) حسین بهنام ، «دکتر مهدی بهرامی »، دانش ، سال ۲، ش ۸ (آذر۱۳۳۰)؛
(۳) خاطرات و اسناد ، چاپ سیف الله وحیدنیا، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۴) عیسی صدیق ، «تدریس در دارالمعلمین مرکزی و مدرسه حقوق »، در بزرگداشت مشاهیر فرهنگ ایران : ویژه عیسی صدیق ، گردآوری و تنظیم ویلما طوما، تهران ( بی تا. ) ؛
(۵) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی ، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش ؛
(۶) محمود نجم آبادی ، «طب دارالفنون و کتب درسی آن »، در امیرکبیر و دارالفنون : مجموعه خطابه های ایراد شده در کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران ، چاپ قدرت الله روشنی زعفرانلو، تهران ۱۳۵۴ ش .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه ابوالعلا محمد بهشتی(متوفی۷۴۰ ه ق)

 ابوالعلا محمدبن احمد اسفراینی بیهقی معروف به فخر (یا قمر) خراسان ، ریاضیدان ایرانی حدود قرن هشتم هجری . او به مسائل فقهی مرتبط با ریاضی نیز توجه داشته است . نامش را محمدبن احمد و محمدبن محمد و لقبش را شمس الدین یا فخرالدین و علاءالدین (کحاله ، ج ۸، ص ۲۴۱) نیز گفته اند.

از زندگانی او اطلاع کافی در دست نیست و پژوهش چندانی درباره وی صورت نگرفته است . آقابزرگ طهرانی (ج ۳، ص ۳۵۳ـ۳۵۴) به مناسبت معرفی تجریدالکلام خواجه نصیر طوسی ، از شرح شیخ شمس الدین محمودبن عبدالرحمان بن احمد اصفهانی که در ۷۴۹ وفات یافته است نام می برد.

شیخ شمس الدین در مقدمه این شرح می گوید که شرحی دیده است از شمس الدین محمد اسفراینی ، یعنی ابوالعلای بهشتی . این شرح که نسخی از آن در کتابخانه های مجلس و آستان قدس نگهداری می شود در ۷۴۱ نگاشته شده ، و در دیباچه این کتاب ، بهشتی از «نظام المله والدین امیر ابوالرضا، شیخ محمدبن الامیر المنصور ناصرالدین اقبوقا البتکچی الاسفراینی » که ظاهراً حاکم اسفراین بوده است نام می برد (ایران . مجلس شورای ملی . کتابخانه ، ج ۱۹، ص ۵۶۶ ـ ۵۶۷).

حاجی خلیفه (ج ۱، ستون ۴۰، ج ۲، ستون ۱۳۴۱) به هنگام معرفی برخی آثار او سال وفاتش را ۷۴۹ نوشته است و کحاله (ج ۸، ص ۲۴۱، ج ۹، ص ۱۲۲) نیز به تبع او همان سال را آورده است ، اما بروکلمان زمان زندگی او را حدود سال ۹۰۰ (ج ۱، ص ۶۱۶) و ۹۰۸ (ج ۲، ص ۲۷۳، ذیل ، ج ۲، ص ۲۹۴) دانسته است . حائری (ایران . مجلس شورای ملی . کتابخانه ، ج ۱۹، ص ۵۶۶) به اشتباه بروکلمان اشاره کرده و سال ۷۴۰ را سال وفات بهشتی نوشته است .

از ابوالعلای بهشتی این کتابها در دست است :

رساله فی الحساب و الجبر و المقابله (بروکلمان ،  ذیل  ، ج ۲، ص ۲۹۵؛ دانشگاه تهران . دانشکده ادبیات . کتابخانه ، ص ۲۰۸، ش ۷۶ ـ د)؛

تفرید ( تعرید ) الاعتماد فی شرح تجرید الاعتقاد ؛شرحی است مزجی بر تجریدالاعتقاد نصیرالدین طوسی ؛

المآب فی شرح الا´داب ، در شرح آداب البحث محمدبن اشرف حسینی سمرقندی (رجوع کنید به حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۴۰؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۱۹، ص ۱)؛

شرح القصیده الطنطرانیه ، شرح قصیده ای است که ابی نصراحمدبن عبدالرزاق طنطرانی در مدح خواجه نظام الملک سروده (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۳۴۰ـ۱۳۴۱)؛

الفوائد الخراسانیه که شرحی است بر الفرائض السراجیه تألیف سراج الدین محمدبن محمودبن عبدالرشید سجاوندی (بروکلمان ، > ذیل < ، ج ۱، ص ۶۵۰) که کتابی است مشهور در احکام ارث (ایران . مجلس شورای ملی . کتابخانه ، ج ۱۹، ص ۵۶۷؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۴، ص ۲۱۴؛ بروکلمان ، ج ۱، ص ۴۷۰؛ حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۲۴۷).

اما رساله فی الحساب و الجبر و المقابله که رساله بهشتیه نیز خوانده شده است (آستان قدس رضوی . کتابخانه ، ج ۸، ص ۱۵۹) تنها اثر ریاضی برجا مانده از ابوالعلای بهشتی است . این رساله کتابی است کوچک در دو مقاله : مقاله اول در حساب ، شامل مقدمه و سه بحث ، مقدمه در ماهیت علم حساب ، بحث اول در ضرب ، بحث دوم در تقسیم ، بحث سوم در نسبت ؛

مقاله دوم در جبر و مقابله ، شامل مقدمه و دو بحث ، مقدمه در ماهیت علم جبر و مقابله و اموری که در آن مورد نیاز است ، بحث اول در مسائل جبری ، که در حساب به کار می آید، بحث دوم در اعداد متناسبه (دانشگاه تهران . دانشکده ادبیات . کتابخانه ، ص ۲۰۸؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۵، ص ۸۶). بروکلمان (  ذیل  ، ج ۲، ص ۲۹۵) به جز این رساله ، کتاب دیگری به نام مالا بُدَّ للفقیه من الحساب را به او نسبت داده است در حالی که این عنوان نام دیگری است بر رساله فی الحساب و الجبر و المقابله (ایران . مجلس شورای ملی . کتابخانه ، ج ۱۹، ص ۵۶۷).

نسخه هایی از رساله فی الحساب … در کتابخانه های تهران و مشهد هست (حائری ، همانجا؛ آستان قدس رضوی ، کتابخانه ، همانجا)، که تاریخ کتابت همه آنها بعد از قرن دهم هجری است . ظاهراً ملک محمد سلطان حسین اصفهانی ، ریاضیدان ایرانی قرن دهم هجری ، شاگرد علی بن هلال کَرَکی ، شرحی بر این رساله به عربی نگاشته است که هیچ نسخه ای از آن موجود نیست ، اما خود او در مقدمه اثر دیگری به این شرح اشاره کرده است (آستان قدس رضوی . کتابخانه ، ج ۸، ص ۳۸۶، ش ۵۲۹۰؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۵، ص ۸۸).



منابع :

(۱) آستان قدس رضوی . کتابخانه ، فهرست کتب خطی کتابخانه آستان قدس رضوی ، ج ۸ ، تألیف احمد گلچین معانی ، مشهد ۱۳۵۰ ش ؛
(۲) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۳) ایران . مجلس شورای ملی . کتابخانه ، فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی ، ج ۱۹، تألیف عبدالحسین حائری ، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۴) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۵) دانشگاه تهران . دانشکده ادبیات . کتابخانه ، «فهرست نسخه های خطی کتابخانه دانشکده ادبیات »، نگارش محمدتقی دانش پژوه ، مجله دانشکده ادبیات ، سال ۸ ، ش ۱ (مهر ۱۳۳۹)؛
(۶) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛

(۷) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Suplementband , 1937-1942.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگینامه دکتر عیسی بهنام(موزه دار ایران باستان)(۱۳۶۳-۱۲۸۵ش)

باستان شناس معاصر، از بنیانگذاران رشته باستان شناسی دانشگاه تهران و از پایه گذاران موزه مردم شناسی . در ۱۲۸۵ ش ، در عودلاجان از محلات قدیمی تهران به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه آلیانس و تحصیلات متوسطه را در دبیرستانهای تهران به پایان رسانید.

در ۱۳۰۸ ش ، در نخستین گروه دانشجویان رشته باستان شناسی به فرانسه اعزام شد و در مدت هشت سال اقامت خود در فرانسه ، دوره تحصیلی مدرسه لوور را در باستان شناسی پیش از تاریخ به پایان برد و به اخذ درجه لیسانس از دانشکده ادبیات در همین رشته و درجه دیپلم از مؤسسه هنر و باستان شناسی توفیق یافت ( کیهان فرهنگی ، ص ۴۴؛ مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران ، ص ۱۹۳).

در ۱۳۱۶ ش ، وزارت فرهنگ او را برای افتتاح موزه ایران باستان به ایران فراخواند و بدین جهت بهنام نتوانست رساله دکتری خود را به پایان رساند ( مجله دانشکده …، همانجا). در ۱۳۱۸ ش ، به همراه علی سامی ، مأمور کاوش در تخت جمشید شد (معصومی ، ص ۲۷، ۴۶)، و از همین سال تا ۱۳۲۵ ش ، موزه دار ایران باستان بود ( مجله دانشکده …، همانجا). در ۱۳۱۹ ش ، به خدمت وزارت فرهنگ در آمد و به جای اشمیت ، ریاست هیئت علمی تخت جمشید را بر عهده گرفت . در ۱۳۲۰ ش ، به تدریس در دانشگاه تهران پرداخت و رشته باستان شناسی را پایه گذاری کرد.

وی چندی نیز منشیگری و مترجمی سفارت افغانستان در تهران را بر عهده داشت ( کیهان فرهنگی ، همانجا؛ صالح ، ص ۷۶۰). در ۱۳۳۳ش ، با اخذ درجه معادل دکتری از شورای دانشگاه تهران ، به دانشیاری دانشکده ادبیات و پس از آن به استادی ارتقا یافت ( تمدن ایرانی ، یادداشت روکش جلد؛ مجله دانشکده …، همانجا). وی ۲۳ سال در دانشگاه تدریس کرد، و در نهم آذرماه ۱۳۶۳، در تهران درگذشت ( کیهان فرهنگی ، همانجا).

عیسی بهنام از چهره های سرشناس بین المللی در باستان شناسی و هنر ایران به شمار می آمد و نشانهای علمی بسیاری از دانشگاههای معتبر بین المللی دریافت کرد. وی در برگزاری نمایشگاههای آثار ایران در پاریس در ۱۳۴۹ و ۱۳۵۰ ش و همچنین نمایشگاههایی در بروکسل و نمایشگاه نقاشی ایران در مسکو در ۱۳۵۲ و ۱۳۵۳ ش ، نقش به سزایی داشت و به سبب علاقه ای که به مطالعه و معرفی فرهنگ و سنتهای بومی ایران داشت ، موزه مردم شناسی را پایه گذاری کرد ( کیهان فرهنگی ، همانجا؛ مجله دانشکده …، همانجا).

بهنام بیشتر وقت خود را به تألیف و ترجمه کتابهای معتبری در زمینه ایران شناسی گذرانید.

برخی از آثار وی عبارت اند از:

تألیف تاریخ صنایع و تمدن مردم فلات ایران پیش از تاریخ (۱۳۲۰ ش ، تهران ) و تاریخ صنایع اروپا در قرون وسطی (۱۳۲۷ ش ، دانشگاه تهران )؛

ترجمه های تمدن ایرانی (۱۳۳۷ ش ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب )؛

هنر ایران : ماد و هخامنشی (۱۳۴۶ ش ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب )؛

باستان شناسی ایران باستان (۱۳۴۵ ش ، دانشگاه تهران ؛ مشار، ج ۱، ستون ۴۴۰، ۷۱۹، ۹۵۰).

بیشتر آثار بهنام به صورت مقاله تدوین شده است . این مقالات در زمینه های باستان شناسی ، تاریخ و هنر است که در مجله های مختلفی چون هنر و مردم ، سخن ، پیام نوین و ایران امروز نشر یافته است ( مظلوم کیسمی و طالبی صومعه سرایی ، جاهای متعدد).



منابع :

(۱) تمدن ایرانی ، اثر چند تن از خاورشناسان فرانسوی ، ترجمه عیسی بهنام ، تهران ۱۳۴۶ ش ؛
(۲) علی پاشا صالح ، «یادبود نویسندگان و دوستان »، آینده ، سال ۱۰، ش ۱۰ و ۱۱ (دی و بهمن ۱۳۶۳)؛
(۳) کیهان فرهنگی ، سال ۱، ش ۹ (آذر ۱۳۶۳)؛
(۴) مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران ، سال ۱۶، ش ۱و۲ (مهر و آذر ۱۳۴۷)؛
(۵) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۶) جنت مظلوم کیسمی و حسین فرامرز طالبی صومعه سرایی ، کتابشناسی موزه ، تهران ۱۳۶۵ ش ؛
(۷) غلامرضا معصومی ، باستان شناسی ایران ، تهران ۱۳۵۵ ش .

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۵ 

زندگینامه حسن بُلغاری(۶۱۷ ه ق)

حسن بن یونس ، پزشک ـ داروشناس ، درگذشته پس از ۶۱۷٫ مؤلف کتابی به عربی درباره خوراکیها و داروهای «مفرَد» (= بسیط ) و مرکّب است ، که به تصریح خود او (نسخه خطی دانشگاه تهران ، ش ۷۴۹۴، برگ ( ۲۴۳ ) )، در سال مذکور در موصل به «بدرالدین جمال الاسلام محمود بن عثمان بن احمدالحکیم التفلیسی » املاء کرده است .

اندک آگاهی موثّق ما درباره این «بلغاری » همین است . ابن أبی أُصیبِعه شخصی را به نام «التّاج البلغاری » ذکر کرده که پزشک و گیاهشناس نامدارِ همروزگارِ او، رشیدالدین بن صوری (۵۷۳ـ۶۳۹)، که خود تألیف مصوّری به نام کتاب الادویه المفرده داشت ، «ردّ»ی بر کتاب او (= التاج البلغاری ) «درباره ادویه مفرده » نگاشت (ج ۲، ص ۲۱۶، ۲۱۹؛ ظاهراً این دو تألیف ابن صوری باز نمانده است ).

لوکلر (ج ۲، ص ۱۷۳) می گوید که «تاج الدین بلغاری »، که ابن صوری ردّی بر تألیف او نوشت ، «از دوستان ابن بیطار ( متوفی ۶۴۶ ) بود و ابن بیطار در الجامعِ خود دو یا سه بار از او همچون گیاهشناسی بزرگ ، یاد کرده است » مایرهوف ( مقدمه بر ابن میمون ، ص بیست ) که ، با تکرار نوشته لوکلر درباره دوستی ابن بیطار و تاج الدین بلغاری ، به غلط می گوید که این دو شاگرد ( گیاهشناس نامور اندلسی ) ابوالعباس نباتی بودند؛ نیز رجوع کنید به اشتباه مرکّب دهخدا ( ذیل «تاج الدین » ) که او را استاد ابن بیطار و ابوالعباس معرّفی کرده است ). زرکلی (ج ۴، ص ۲۷۹، با استناد به مجله معهد المخطوطات ۴:۳۶) درباره «تاج الدین بلغاری » چنین نوشته است : «ابومحمدعلی بن الحسین ، پزشک ؛ موصوف به شرف الاسلام ، و عزیز الملوک و السلاطین ؛ در موصل می زیست و سپس به قونیه نقل مکان کرد؛ او راست مختصرفی معرفه الادویه ، کتاب کوچکی به ترتیب الفبایی ( نامهای داروها ) ، که در ۶۱۵ املاء کرده است .» ظاهراً اشتباهی در مآخذ زرکلی روی داده است ، یا این که دو پزشکِ همروزگار با نسبتِ «بلغاری » وجود داشته اند.

به هر تقدیر، تألیف حسن بن یونس بلغاری (که عنوان آن ، به سبب افتادگی چند برگ از آغاز نسخه ما، معلوم نیست ؛ درباره این نسخه ، نیز رجوع کنید به دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد، ج ۱۶، ش ۷۴۹۴) شامل دو بخش است . نخست مقدمه ای نسبتاً مبسوط (بیش از بیست برگ ) درباره داروشناسی جالینوسی : تفاوت میان خوراکی («غِذاء»)، دارو («دواء») و زهر؛ انواع خوراکیها؛ «اَمزِجَه » (یا«طبایع ») و «قُوا»ی چهارگانه داروها و خوراکیها، و کنشهای اصلی آنها (مثلاً، تلیین ، قبض ، اسهال ، تنضیج ، و تفریح )؛ داروهای مرکّب و چندی و چونی اجزای آنها؛ پادزهرها؛ تعیین مقادیر داروهای مفرد، و جز اینها. دوم ، بخش اصلی کتاب ، شامل وصف داروها و خوراکیهای ساده و مرکب به ترتیب الفبایی حرفهای اول و دوم آنها.

با وجود چند نقیصه بزرگ در نسخه ما (افتادگی میان دو «مدخل » حَبّ النَّکهه و خِلال ، میان خندیقون و سَکْبینَج ، و از وَرَق الکَرْم تا برگ آخر نسخه ، یعنی باقی مدخلهای حرف واو و همه مدخلهای حرف یاء )، این نسخه شامل تقریباً ۲۴۷ ، ۱ مدخل است : تقریباً ۰۵۳ ، ۱ مدخل اصلی و ۱۹۴ مدخل ارجاعی یا ترادفی (مثلاً: « اَلْقَردیا ، هو البَلاذُر» و « أصل الاَنْجُدان الخَراسانی ، هوالاُشتُرغاز»). علتِ شمار نسبتاً بالای مدخلهای اصلی در این تألیف مفروضاً مختصر این است که بلغاری در بسیاری از موارد نه فقط فلان جانور یا گیاه یا کانی را وصف می کند بلکه در مدخلهای جداگانه ای هم وصف خواص بعض اندامهای آن جانور یا بعض اجزای آن گیاه و جز اینها و بعض داروهای مرکب از اینها را می آورد، مثلاً: هم «اُتْرُج » (بالنگ )، هم «قشرالاُترج » (پوست بالنگ ) و هم «اترج مُربّی ‘» (مربای بالنگ )؛ یا هم «لسان الحَمَل » (بارهنگ ) و هم «اصل لسانِ الحمل » (ریشه بارهنگ )؛ هم «قُنْفُذ» (خارپشت ) و هم «جِلْد القنفذ» (پوست خارپشت )؛ هم «اَرْنَب » (خرگوش )، هم «لَحم الارنب » (گوشت خرگوش ) و هم «اِنْفَحَه الارنب » (پنیرمایه ( مأخوذ از ) خرگوش )؛ هم «اِسفاناخ » (اسفناج ) و هم «اسفاناخیّه » (گونه ای خوراک که جزء اصلی آن اسفناج است ).

مدخلهای اصلی گاهی بسیار کوتاه است (دویا چند جمله )، مثلاً: « ابرث ( ؟ ) ، دَواءٌ فارسّی جَیّد لِلحفظ » (دارویی ایرانی ( که ) برای حافظه خوب است )؛ « اَفْلَنَجه ، حبٌّ حارّ یابس ، یُقوّی الکَبدَ و المعدهَ الباردتَینِ» (دانه ای گرم و خشک است ؛ جگر و معده سرد را تقویت می کند)؛ و گاهی کمی مشروحتر، مثلاً: « شاهِسْفَرَم : اَجودُه الصَّعتریّ، و هُوَ حار فی الدرجهِ الاولی ‘، یابسٌ فی الثانیه ، و قیلَ أنّه معتدلٌ… یُحلَّلُ فَضَلات الدماغ و یَمْلا الدماغَ البارد بُخاراً، و قیل إصلاحُهُ بالنیلوفر» (شاهْ اِسْپَرغَم : بهترینِ آن ( گونه ) صعتری است : گرم در درجه نخست و خشک در درجه دوم است ؛ ( نیز ) گفته اند که معتدل است …؛ افزونیهای ( خِلط ) دماغ را تحلیل و دماغ سرد را از بخار پُر می کند؛ گفته اند که اصلاحِ ( مضرّتِ ) آن با نیلوفر است ).

اما بیشتر مدخلها طولانی تر است (مثلاً: افیون ، ایارِج جالینوس ، باقِلی ‘ ، جُوارِشن الملوک ، سُماق ). در مورد هر چیز (جانور، گیاه ، کانی ، و جزاینها)، بلغاری ، علی الاصول ، به وصف ماهیّت آن نمی پردازد؛ مع ذلک ، گهگاه توضیحاتی کوتاه و غالباً ناکافی می دهد، مثلاً: « اَبْهَل : هو ثمرهُ العَرعَر یشبهُ الزُعْرورَ» (میوه عرعر است ؛ شبیه به زالزالک است )؛ « اَرْنَب بَحریّ : هو حیوانٌ بحری صَدَفیّ لَونهُ الی الحُمره ؛ بینَ اَجزائه اشیاءُ یشبهُ ورقَ الاُشْنان » (خرگوش دریایی : جانوری دریایی و صدفی است و رنگش مایل به سرخی ؛ در میان اجزای آن ، چیزهایی هست مانند برگ اشنان . ـ این تعریف را، بی ذکر مأخذ، از ابن سینا ( ج ۱، کتاب دوم ، ص ۴۱۳ ) گرفته است ). بلغاری علاقه ای به ذکر نامهای مرادف مواد به زبانهای مختلف و «وجه تسمیه » آنها نداشته است ، مگر بندرت ، مثلاً: « اَبوخَلسا ، هو خَسّ الحِمار و شَنْجار و شَنْقار و هوفیلوس ( ؟ ) » (این مترادفهارا هم از ابن سینا ( همان ، ج ۱، کتاب دوم ، ص ۴۰۶ ) برگرفته است )؛ « اِسْقیل ، هو بَصَل العُنصُل و هو بصل الفأر ، سُمّی بِذلکَ لأنّه یَقتُلُ الفأرَ، و یُقال لَه ایضاً عنصل » (مأخوذ از همو، همان ، ج ۱، کتاب دوم ، ص ۳۸۱). در مدخلهای مبسوط تر معمولاً بهترین گونه هر چیز، مزاج و قُوّه و سپس خواص درمانی آن را ذکر می کند.

در مورد ذکر مآخذ خود، بلغاری روشمندانه و صادقانه عمل نمی کند، فقط گهگاه یادی از آنان می کند: دیوسکوریدس ، جالینوس ، فولس ، روفس ، حنین بن اسحاق ، و برخی دیگر. بیش از همه ، نامِ «اسحاق » (شاید اسحاق بن عمران بغدادی ، متوفی حدود ۲۹۲) در متن او دیده می شود. آثار انتحال در این تألیف بلغاری کم نیست ، مثلاً: از محمدِ زکریای رازی : تعریف «افراسیقون » ( کذا ) ، «دواءٌ فارسی جیّد لِلحفظ » (رجوع کنید به الحاوی ، ج ۲۰، ص ۱۲۹: « انقوانقون ، دواء فارسی . قالَت الخوزُ، کُلُّ مَن یَستعِملُهُ حَسُنَ حِفْظُهُ و جادَ عَقلُهُ»)، و تعریف «نَفَل »: «دواءٌ بحری ( کذا ) یَجری مَجری القَتِّ، ینبت فی الربیع و یَشبه ایضاً الحَنَد قوقی ‘، کثیرُ القضبانِ، بِزرُه کَبزرِ الجَزرِ، و هو ینفعُ الطُحال جدّاً و یُدرُّ البولَ» (رجوع کنید به همان ، ج ۲۰، ص ۷۲: «دواءٌعَرَبیٌ، و هو أصلٌ ینبت فی فصلِ الربیع ؛ یشبه القتَّ و اصلَ الحندقوقا؛ و هو کثیر القضبان ، و بزره شبیه ببزرِ الجزر؛ حارٌ یدرالبول و ینفعُ مِن الطُحال »)؛ و از ابن بیطار، تعریف «شیرْخشک »: «هو طَلّء یَقعِ علی شَجرِ الخِلاف و الکَثیراء بِهَراه ، و هو حار اِلی الاِعتدال و أقوی ‘ فِعلاً من التَرَنْجُبین (رجوع کنید به الجامع ، ج ۳، ص ۷۵: « ( قالَ ) بعضُ عُلمائنا: هو طَلٌ یقع مِن السماء ببلاد العَجَم علی شجر الخلاف بهراه ، و هو حُلوٌ إلی الاعتدال و هو أقوی فعلاً من الترنجبین و نحوِ اَفعالِه ») (نیز رجوع کنید به برخی از انتحالها از ابن سینا، مذکور در سطور پیشین ).

به طور کلی می توان این کتاب را چنین ارزیابی کرد که عمدتاً تألیف و تلخیصی از نوشته های بعض پیشینیان نامدارِ او است ؛ به عبارت دیگر، نشانهای اجتهاد و پژوهش شخصی در آن آشکار نیست . اگر مؤلف را همان «تاج الدین بلغاریِ» مذکور بدانیم ، آنگاه می توان حدس زد که چرا رشیدالدین بن صوری «ردّ»ی بر آن نوشته بوده است .



منابع :

(۱) ابن ابی اصیبعه ، عیون الانباء فی طبقات الاطباء ، چاپ امرؤ القیس بن طحان ، قاهره و کونیگسبرگ ۱۸۸۲ـ۱۸۸۴؛
(۲) ابن بیطار، الجامع لِمفردات الادویه والاغذیه ، بولاق ۱۲۹۱؛
(۳) ابن سینا، القانون فی الطب ، چاپ ادوار قش ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۷؛
(۴) ابن میمون ، شرح اسماء العقار ، چاپ ماکس مایرهوف ، قاهره ۱۹۴۰؛
(۵) دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد، فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران ، نگارش محمدتقی دانش پژوه ، تهران ، ج ۱۶، ۱۳۵۷ ش ؛
(۶) علی اکبر دهخدا، لغت نامه ، زیرنظر محمدمعین ، تهران ۱۳۲۵ـ۱۳۵۹ ش ؛
(۷) محمدبن زکریا رازی ، کتاب الحاوی فی الطب ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۴ـ۱۳۹۰/۱۹۵۵ـ۱۹۷۱؛
(۸) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛

(۹) Lucien Leclerc, Histoire de la mإdecine arabe, Paris 1876.

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۴ 

زندگینامه منوچهر بزرگمهر( ۱۲۸۹ ه ش)

 مترجم و مؤلف آثار فلسفی . در آذر ۱۲۸۹ در تهران به دنیا آمد. پدرش ، میرزا یوسف خان ملقب به علیم السلطنه ، از پزشکانی بود که دوره طب را در فرانسه گذرانده بود. بزرگمهر تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مدرسه آمریکایی تهران به پایان برد و بعد از آن دوسال در مدرسه حقوق تحصیل کرد. در ۱۳۱۰ ش به انگلستان رفت و در رشته حقوق تحصیل کرد.

بزرگمهر پیش از سفر به اروپا ادبیات فارسی و عربی را فراگرفت و بعداز بازگشت نیز تحصیل این دروس و مقدمات فقه و اصول و سپس فلسفه را ادامه داد.

اساتید

از اساتید وی مرحوم جلال الدین همایی ،

محمود شهابی و

بدیع الزمان فروزانفر را می توان نام برد. آشنایی بزرگمهر با زبان عربی و ادبیات فارسی ، در نثر وی تأثیر داشت . او با نوشته و ترجمه های متعدد خود منابع فراوانی از فلسفه های جدید و معاصر را در دسترس اهل فلسفه قرار داد و این کوشش وی موجب توجه به فلسفه تطبیقی در بیست سال گذشته شد. به پیشنهاد او بود که شهید مطهری جلسات درس هفتگی فلسفه تطبیقی را دایر کرد.

بزرگمهر به گفته خود، «فطرتی شکاک و ذهنی دیرباور» داشت (۱۳۵۶ ش ، ص ۱۵۳) ولی چون نتوانسته بود در میان آرای گوناگون فلاسفه غربی و اسلامی آرامش خاطری پیدا کند، گهگاه به سراغ عرفان می رفت . وی با آنکه بیشتر به ترجمه آثار فلاسفه تجربی مذهب علاقه مند بود به نارساییهای فلسفه جدید نیز توجه داشت و در آثار خود نوشت «که با کنار گذاشتن مابعدالطبیعه مبانی علم متزلزل می شود و اگر بخواهیم علم را حفظ کنیم ، فلسفه اولی به طور آهسته به درون می خزد.» (همو، ۱۳۵۷ ش ، ص ۱۶۴ ـ ۱۶۵).

از جمله آثار بزرگمهر

دو جلد کتاب است با عنوان فلسفه نظری مشتمل بر منتخباتی از آثار برکلی ، هیوم ، کانت ، شوپنهاور، ویلیام جیمز و…؛

کتاب تحلیل ذهن ، نوشته برتراند راسل ؛زبان ، حقیقت ، منطق ، نوشته الف . ج . آیر؛مسایل و نظریات فلسفه ، نوشته ک . آژودوکیویچ و چندین اثر دیگر.

کتاب فلسفه چیست ؟ شامل مجموعه مقالات منتشره در چند مجله ادبی نیز از تألیفات اوست . همچنین است

کتاب فلاسفه تجربی انگلستان و فلسفه تحلیلی ـ منطقی که بحثهایی از آن در نقد کتاب کاوشهای عقل نظری است .



منابع :

(۱) منوچهر بزرگمهر، فلسفه تحلیل منطقی ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۲) همو، فلسفه چیست ؟ ، تهران ۱۳۵۶ ش ؛
(۳) کیهان فرهنگی ، ۳ (۱۰) دی ۱۳۶۵: ۴۳ـ۴۴٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

زندگینامه عبدالرحمان بسطامی(متوفی ۸۵۸ ه ق)

 عبدالرحمان بن محمدبن علی بن احمد، دانشمند و مؤلف قرن نهم . با تاریخ و ترسل و تصوف و داروشناسی و پزشکی و دانشهای دینی و علوم غریبه (حروف ، اوفاق ، جفر و…) آشنا بود؛ خطی نیکو داشت و به عربی شعر می سرود (طاش کبری زاده ، ص ۴۶ـ۴۷).

از تاریخ دقیق ولادت او اطلاعی در دست نیست . زادگاهش را، به اختلاف ، بسطام (مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۲۶۷)، انطاکیه (زرکلی ، ج ۳، ص ۳۳۱) و خراسان (سرکیس ، ج ۱، ستون ۵۶۴) دانسته اند. وی خراسانی الاصل بود؛ در قاهره تحصیل کرد و از استادانی چون شیخ عزّالدین محمدبن جماعه (در ۸۰۷) بهره مند شد (دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، ج ۱۵، ص ۴۱۲۶). به جاهای مختلف سفر کرد و سرانجام به بورسه ، که در آن هنگام پایتخت و اقامتگاه سلاطین عثمانی بود، رفت و تا پایان عمر در آنجا ماند.

او در ۸۵۸ در بورسه درگذشت و همانجا مدفون شد (طاش کبری زاده ، همانجا؛ زرکلی ، همانجا). سلطان مراد دوم (حک : ۸۲۵ ـ ۸۵۵) به او عنایت داشت و بسطامی چند اثر خود را به وی تقدیم کرد. ( شمس الدین محمد ) فَناری ، دانشمند معروف ( متوفی ۸۳۴ ) ، از محضر وی استفاده کرده است . درباره بسطامی حکایات شگفت انگیزی نقل شده است (طاش کبری زاده ، ص ۴۶).

برخی عنوان «بسطامی » را نشانه مشرب او ـ و نه زادگاهش ـ دانسته اند (همانجا) و برخی وی را از درویشان حروفی شمرده اند ( دائره المعارف الاسلامیه ، ذیل «البسطامی ، عبدالرحمن بن محمد»). ولی اگر حروفیان را پیروان فضل الله استرآبادی بگیریم ، این نسبت به بسطامی درست نمی نماید؛ زیرا حروفیه در قلمرو عثمانی بسختی مورد تعقیب و آزار بودند و با جایگاهی که بسطامی در آنجا داشت نمی توان وی را از زمره ایشان پنداشت ؛ هر چند وی نیز همانند بسیاری از صوفیان برای حروف و ترکیبات آن معانی رمزی و باطنی و عرفانی قائل بوده و آثار متعددی در این باره تألیف کرده است ( رجوع کنید به ادامه مقاله ).

بسطامی حنفی مذهب و وابسته به دستگاه خلافت عثمانی بود، اما به اهل بیت و امامان شیعه علیهم السلام نیز دلبستگی داشت . در آثارش از امام علی و فرزندان امامِ او تا امام صادق علیهم السلام با ستایش بسیار یاد کرده و ایشان را وارثان انبیا در دانش حروف شمرده است و با نقل تفسیر حدیثی منسوب به امام صادق علیه السلام از زین الکافی ، به علم و آگاهی ایشان به آنچه در لوح محفوظ ثبت است و تأویل آیات قرآن مجید و مانند آن قائل شده است . وی در شعری عربی ، امام مهدی عجل الله تعالی فرجه را، با استناد به روایتی از امام رضا علیه السلام ، از نسل امام حسین علیه السلام دانسته است (قندوزی ، ج ۳، ص ۱۹۸ـ۲۰۰، ۲۰۲، ۳۳۷).

بسطامی به فرهنگ ایران باستان نیز توجه کرده است ؛ زردشت «آذربیجانی » را از شمار دانایان به رازهای حروف دانسته و تصریح کرده که بزرگترین صحابی وی ، جاماسب حکیم ، علمدو صفحه اول «الفوائح المسکیه فی الفواتح المکیه »اسرار حروف را از او فرا گرفته است (همان ، ج ۳، ص ۱۹۸).

آثار

تمامی آثار بسطامی به عربی است که عبارت اند از:

الفوائح المسکیه فی الفواتح المکیه ، دایره المعارف گونه ای در تصوف که در آن بیش از صد علم توضیح داده شده است (طاش کبری زاده ، همانجا). وی تألیف این کتاب را در مکه آغاز کرده و در ۸۴۴ به پایان رسانده و «مبانی دیباچه بابهای آن را از کانهای گنجینه های الفتوحات المکیه » پرداخته و در عین حال در آن به هماوردی با فتوحات مکیه ابن عربی برخاسته است . ابتدا قرار بوده که کتاب مشتمل بر یکصد باب و هر باب بر چند فن باشد، اما مؤلف تنها سی باب را به انجام رسانده و آن را به سلطان مراد دوم تقدیم کرده است . نسخه های خطی متعددی از این کتاب موجود است (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۲۹۳ـ۱۲۹۴؛ زرکلی ، همانجا؛ زیدان ، ج ۲، جزء ۳، ص ۲۶۲)؛

الدره اللامعه فی الادویه الشافیه ، در خواص داروهای مختلف در ده فصل (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۷۴۳)؛

نظم السّلوک فی تواریخ الخلفاء والملوک ، تاریخ اسلام از آغاز هجرت تا ۸۰۶ به اختصار (همان ، ج ۲، ستون ۱۹۶۳)؛ دره المعارف ، که سلیمان قندوزی حنفی در ینابیع الموده (ج ۳، ص ۱۹۵ـ۲۰۲) گزیده هایی از آن را که درباره پیشینه علم حروف و پیشوایان آن است آورده و از مؤلف با عنوان «داناترین دانایان روزگار خویش در دانش حروف » یاد کرده است ؛

مناهج التوسّل فی مباهج التّرسل ، که آن را بر ۴۶ لطیفه مرتب ساخته و در هر لطیفه مکتوبی ذکر کرده و به دنبال آن نکته ای و حکایتی آورده است . نسخه های خطی و چاپی این کتاب موجود است (زیدان ، همانجا؛ سرکیس ، ج ۱، ستون ۵۶۴ـ۵۶۵)؛

الدرر فی الحوادث والسیر ، تاریخی مختصر به ترتیب سالها از وفات پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم تا سال ۷۰۰٫ وی این کتاب را در بورسه به سلطان مراد تقدیم کرد. نسخه خطی آن به نام وفیات علی ترتیب الاعوام در لیدن موجود است (زیدان ، همانجا)؛

تراجم العلماء ، مشتمل بر زندگینامه دانشمندان از مؤلف کلیله و دمنه تا طبری و جوهری . نسخه خطی این کتاب موجود است (همانجا)؛

مختصر جهینه الاخبار فی ملوک الامصار ، که نسخه خطی آن موجود است (زرکلی ، همانجا)؛

دو شرح بر اللمعه النورانیه فی الاورادالربانیه تألیف ابوالعباس احمد قرشی بونی (متوفی ۶۲۲)، در شرح اسم اعظم . یکی از این دو شرح در ۸۴۱ به انجام رسیده و نسخه خطی آن در کتابخانه دانشگاه تهران موجود است (دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، ج ۱۵، ص ۴۱۲۶ ـ ۴۱۲۷)؛

وصف الدواء فی کشف آفات الوباء ، مشتمل بر مقدمه ، چهار باب و خاتمه در اخبار نبوی و ادعیه و اسرار حروف و اعداد و اسرار نباتات و فواید حیوانی و معدنی . این کتاب به فارسی ترجمه شده و نسخه خطی ترجمه آن موجود است (منزوی ، ج ۱، ص ۷۶۴ـ۷۶۵)؛

دره الفنون فی رؤیه قره العیون ، در چشم پزشکی (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۷۴۲). وی علاوه بر اینها، آثار دیگری نیز داشته که نسخه های خطی بعضی از آنها موجود است (بغدادی ، ج ۱، ستون ۵۳۱ـ۵۳۲؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۵، ص ۱۲۰، ج ۱۲، ص ۱۶۹، ج ۲۱، ص ۲۹۹؛ کحاله ، ص ۳۶۲؛ عواد، ص ۱۹۳).

گفتنی است که مؤلف دیگری نیز به نام عبدالرحمان بسطامی وجود داشته که کتابی در علم تجوید به فارسی تألیف ، و آن را به اورنگ زیب (حک : ۱۰۶۹ ـ ۱۱۱۸) تقدیم کرده است (منزوی ، ج ۱، ص ۱۳۴).



منابع :

(۱) محمد محسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۳) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۴) دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، نگارش محمدتقی دانش پژوه ، تهران ، ج ۱۵، ۱۳۴۵ ش ؛
(۵) دائره المعارف الاسلامیه ، قاهره ( تاریخ مقدمه ۱۹۶۹ ) ، ذیل «البسطامی ، عبدالرحمن بن محمد» (نوشته ابراهیم زکی خورشید و م . اسمیت )؛
(۶) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۷) جرجی زیدان ، تاریخ آداب اللغه العربیه ، بیروت ۱۹۸۳؛
(۸) یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیه و المعربه ، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸؛
احمدبن مصطفی طاش کبری زاده ،

(۹) الشقائق النعمانیه ، چاپ احمد صبحی فرات ، استانبول ۱۴۰۵؛

(۱۰) کورکیس عواد، «ذخائرالتراث العربی فی مکتبه چستربیتی ـ دبلن »، المورد ، ج ۷، ش ۱ (۱۳۹۸)؛سلیمان بن ابراهیم قندوزی ، ینابیعالمودّه لِذوی القربی ، چاپ سیدعلی جمال اشرف حسینی ، قم

(۱۱) ۱۴۱۶؛
(۱۲) عمررضا کحاله ، المستدرک علی معجم المؤلفین ، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛
(۱۳) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۴) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش .

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

زندگینامه بُرزویه (یا بُرْزُوئه) (مترجم کلیله و دمنه )

 از پزشکان عصر خسرو انوشیروان (=خسرو اول ، حک: ۵۳۱ـ۵۷۹ ) و بانی ترجمه پَنْچه تَنْتَره از سنسکریت به پهلوی ، که ترجمه فارسی آن به کلیله و دمنه * معروف است. اصطخری (ص ۲۶۲) محل تولّد برزویه را اَبَرشهر ذکر کرده که نام باستانی نیشابور است ، اما در چاپ فارسی کتاب اصطخری (ص ۲۰۸) زادگاه او مرو ذکر شده است .

به گفته خود برزویه در مقدمه کلیله و دمنه (ص ۴۴)، پدرش از لشکریان و مادرش از خاندان علمای دین زردشت بوده است . در هفت سالگی به مدرسه رفت و پس از تکمیل آموزش مقدماتی به تحصیل طب پرداخت . او، بیماران را به گفته خود به رایگان مداوا می کرد تا آنکه اندک اندک شکّهایی جدّی درباره دین و سوءظنهایی نسبت به رفتار رهبران دینی در ذهن او پدید آمد و در طلب رضایت باطنی از کار دنیا کناره گرفت ؛ سپس به هندوستان رفت و در بازگشت ، کتاب کلیله و دمنه و چندین اثر دیگر را با خود به ارمغان آورد.

داستانی ساختگی در شاهنامه (فردوسی ، ج ۸، ص ۲۴۷ـ۲۵۵) و در غررالسّیَر (ثعالبی ، ص ۶۲۹ـ۶۳۳) انگیزه سفر او را چنین نقل می کند: برزویه در کتب هندی خواند که در کوهی در سرزمین هند گیاهی می روید که چون بر مردگان بپاشند آنها را زنده می کند. ازینرو از انوشیروان خواست تا به او اجازه سفر به هند دهد. پس از جستجویی بیحاصل ، نزد پارسایی راه یافت و او راز گیاه را بر وی آشکار ساخت :  گیاه  کلمه بود و  کوه  علم و  مرده  نادانی . پارسا از کتابی که علاج نادانی بود و کلیله خوانده می شد، با برزویه سخن گفت و اظهار داشت که آن کتاب در خزانه نگهداری می شود.

پادشاه هند به برزویه رخصت داد تا کلیله را بخواند، به شرطی که از آن نسخه بر ندارد. برزویه شرط را پذیرفت ، اما هر روز یک فصل از کتاب را به حافظه می سپرد و هنگامی که به حجره خود باز می گشت ، آنچه را که آن روز به خاطر سپرده بود می نگاشت و بدین ترتیب نسخه ای از کتاب فراهم کرد و آن را به ایران فرستاد.

در ایران بزرگمهر آن را به پهلوی ترجمه کرد و به خواهش برزویه ، نام او را بر باب اول کتاب گذاشت . این افسانه که در ادبیات پهلوی داستانی مستقل است ، بعدها در خداینامه وارد شد و آنگاه یکی از مترجمان خداینامه به نام شادان برزین ، آن را به فارسی برگردانید. بدین طریق ، به شاهنامه ابومنصور و از آنجا به شاهنامه فردوسی و غررالسّیر ثعالبی راه یافت .

با مقایسه این افسانه با آنچه برزویه در «باب برزویه طبیب » اظهار داشته است نتیجه گرفته می شود که برزویه براساس طبّ هندی مداوا می کرده و سفر او نیز به همین انگیزه بوده است . در هند پیرو عرفان هند شد و با ادبیات سنسکریت آشنایی یافت ؛ در بازگشت ، چندین نمونه از این ادبیات ، از جمله داستان کلیله و دمنه را با خود به ایران آورد و آنها را به پهلوی ترجمه کرد. در سایر منابع اسلامی ، نگارش بخشهایی از کلیله (ابن ندیم ، ص ۳۶۴) یا مقدّمه آن ( مجمل التواریخ والقصص ، ص ۷۵) به بزرگمهر منسوب است . به گفته گردیزی (ص ۳۳) حتی امتیاز آوردن کلیله از هند به بزرگمهر نسبت داده شده است .

انتساب کلیله به بزرگمهر را باید قصه ای جعلی دانست که در اواخر دوره ساسانیان درباره زندگیِ وزیر دانا و معروف خسرو اول ساخته و پرداخته شده است . در آن زمان ، بسیاری از کتابها و حتی امتیاز اختراع بازی تخت نرد، به او نسبت داده شد، که موضوعی کاملاً خیالی است . می توان گمان برد که خود برزویه مفتون قصه کلیله شده ، به هند رفته ، سنسکریت آموخته و کتاب را به ایران آورده ، ولی ترجمه پهلوی آن را به دیگری واگذار کرده است ؛زیرا هیچ مدرکی گواه آن نیست که بزرگمهر سنسکریت می دانسته است ، و حتی نمی توان چنین موضوعی را فرض کرد.

در کلیله و مقدّمه آن ، از بزرگمهر یاد نشده ، فقط در بعضی از نسخه های متأخر این اثر، مقدّمه به بزرگمهر نسبت داده شده است . در واقع ، از مقدمه پیداست که برزویه درباره خود اطّلاعاتی به دست می دهد، نه بزرگمهر درباره برزویه . این نظر آرتور کریستن سن (ص ۸۱ـ۱۲۸) که برزویه و بزرگمهر یکی هستند پایه ای ندارد؛به هر حال ، چنانکه کریستن سن و پیش از او یوستی (ص ۷۴) تذکر داده اند، «برزویه » می تواند کوتاه شده اسم بُرزْمِهر باشد.

این الزاماً بدان معنا نیست که برزویه وبرزمهر دبیر خسرو اول یکی (یعنی همان بزرگمهر) باشند. ترجمه کلیله و مقدّمه آن به ابن مقفّع ، مترجم عربی این اثر،نیز نسبت داده شده است (نولدکه ، ص ۱ـ۲۷). این نظری بسیار قدیم است ، حتی ابوریحان بیرونی (متولد ۴۴۳) براین عقیده بود که ابن مقفّع نام برزویه را به کتاب افزود تا سست ایمانان را به دین جلب کند و زمینه را برای تبلیغ مانویّت آماده سازد (ابوریحان بیرونی ، ج ۱، ص ۱۲۳). از آثار بیرونی البته چنین پیداست که نظر او از مقایسه ترجمه عربی ابن مقفّع با اصل سنسکریت ناشی شده است و چه بسا ترجمه پهلوی کلیله را ندیده باشد.

به نظر من ، هم موضوع سستیِ ایمان هم تغییرات در متن ، که هر دو به ابن مقفّع نسبت داده شده ، باید در وهله اول به خود برزویه نسبت داده شود. قضیّه هر چه باشد، به هر صورت ، در مقدّمه کلیله چیزی نیست که انتساب آن را به ابن مقفّع اجازه بدهد، اما به برزویه ندهد (نیز رجوع کنید به روزنتال ، ص ۱۰ـ۱۱)، گرچه ابن مقفّع ، هم از دیدگاه مذهبی و هم از نظر کارهای ادبی به برزویه شباهت داشت . به سخنی دیگر، هر دو مترجم ، یعنی برزویه و ابن مقفّع ، این اثر را نه فقط ترجمه بلکه بازنگاری کرده اند.

کلیله پس از ترجمه به پهلوی ، شهرت بسیاری یافت و چندی نگذشت که از پهلوی به سریانی و نیز چندین بار به عربی ، فارسی و سایر زبانها ترجمه شد ( رجوع کنید به کلیله و دمنه * ). در اواخر عهد ساسانی ، همه بزرگان و اشرافی که کلیله می خواندند اندیشه های سلطنت در سر داشتند. به گفته فردوسی (ج ۹، ص ۱۶، بیتهای ۹۴، ۹۸، ص ۲۱۸، بیت ۳۴۹۵) این قضیّه درباره بهرام چوبین ، سردار هرمز چهارم (حک : ۵۷۹ـ۵۹۰) و شیرویه در عهد قباد دوم (۶۲۸) صادق بود.



منابع :

(۱) ( ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ ش ) ؛
(۲) محمدبن احمد ابوریحان بیرونی ، تحقیق ماللهند ، حیدرآباد ۱۹۵۸؛
(۳) ابراهیم بن محمد اصطخری ، کتاب مسالک الممالک ، چاپ دخویه ، لیدن ۱۸۷۰؛
(۴) همان ، ترجمه فارسی قرن پنجم و ششم هجری ، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۴۷ ش ؛
(۵) عبدالملک بن محمد ثعالبی ، تاریخ غررالسیر: المعروف بکتاب غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم ، پاریس ۱۹۰۰، چاپ افست تهران ۱۹۶۳؛
(۶) ابوالقاسم فردوسی ، شاهنامه ، چاپ برتلس … ( و دیگران ) ، مسکو ۱۹۶۰ـ۱۹۷۱؛
(۷) ( کلیله و دمنه ، ترجمه کلیله و دمنه ، انشای ابوالمعالی نصرالله منشی ، چاپ مجتبی مینوی ، تهران ۱۳۴۳ ش ) ؛
(۸) عبدالحی بن ضحاک گردیزی ، زین الاخبار ، چاپ عبدالحی حبیبی ، تهران ۱۳۴۷ ش ؛
(۹) مجمل التواریخ والقصص ، چاپ بهار ( تهران ، تاریخ مقدمه ۱۳۱۸ ش ) ؛

(۱۰) Arthur Christensen, in Acta Orientalia, 8, (1930);
(۱۱) F.Justi, Iranisches Namenbuch, Marburg 1895;
(۱۲) T.Nخldeke, Burzoes Einleitung, Strasbourg 1912;
(۱۳) F.Rosenthal, in Analecta Orientalia ,14,(1937).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه ابوالقاسم بدیع اُسطُرلابی(متوفی۵۳۴ه ق)

 ابوالقاسم (یا اَسطرلابی / اصطرلابی )، بدیع الزمان ابوالقاسم هِبَّهُ الله بن حسین بن احمد (یا یوسف )، منجم ، شاعر و سازنده ابزارهای نجومی در قرن ششم . وی به دلیل مهارت در ساختن انواع اسطرلاب * ، اسطرلابی خوانده شد (یاقوت حموی ، ج ۱۹، ص ۲۷۳). برخی از نویسندگان او را حکیم ، فیلسوف ، ریاضیدان ، پزشک و آگاه بر علم کلام و طلسمات نیز خوانده اند (عمادالدین کاتب ، ج ۲، جزء ۳، ص ۱۳۸؛ یاقوت حموی ، همانجا؛ ابن ابی اُصیبعه ، ص ۳۷۶).

عمادالدین کاتب (متوفی ۵۹۷) تاریخنگار معاصر بدیع ، درباره محل و تاریخ تولد او اطلاعی نمی دهد. برخی او را اهل بغداد (یاقوت حَمَوی ، همانجا؛ قِفْطی ، ص ۳۳۹) و بعضی اصلاً اصفهانی دانسته اند که به بغداد رفته و تا پایان عمر در آنجا اقامت گزیده است (کحاله ، ج ۱۳، ص ۱۳۷؛ طُوقان ، ص ۳۸۱؛ سارتن ، ج ۲، بخش ۱، ص ۲۰۴؛ الگود، ص ۱۹۷). همچنین به گفته برخی منابع ، خاندانش از طبرستان بوده و خودش در اصفهان درگذشته است (ایرانیکا، ذیل «اسطرلاب »، ج ۲، ص ۸۵۶).

ابن عبری (ص ۲۰۹) از سه پزشک مشهور نیمه اول قرن ششم که نام هر سه هبه الله بوده یاد می کند و می گوید که یکی از آنان هبّه الله بن حسین اصفهانی (متوفی ح ۵۳۰) است و برخی به دلیل مشابهت نام او با اسطرلابی ، بدیع را اصفهانی پنداشته اند (زرکلی ، ج ۸ ، ص ۷۲؛دهخدا، ذیل «هبه الله بن حسین »)؛در حالی که ابن عبری در جای دیگر (ص ۲۱۰)، با ذکر نام جدّ هبه الله اصفهانی (علی ) و آوردن نمونه شعری از بدیع اسطرلابی ، آن دو را از یکدیگر متمایز کرده است .

برخی معتقدند که شرح حال نویسان قدیم درباره مرتبه و احاطه بدیع در علوم مختلف مبالغه کرده اند. به تصریح خوانساری (ج ۲، ص ۱۴۰) او ابداعی نکرده است ؛و به گفته سوتر ( د. اسلام ، ذیل «بدیع الاسطرلابی ») و طوقان (ص ۳۸۰)، ستایشهای مورخان و نویسندگان پیشین از بدیع ، غلوآمیز و ناشی از کم دانشی آنان و فاقد ارزیابی علمی بوده و موجب شده است که جایگاه واقعی کارهای علمی او بازشناخته نشود (نیز رجوع کنید به سارتن ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۲۳، ۲۰۴). با اینهمه ، بدیع الزمان جَزَری * (متوفی ح ۶۰۲) بر نوآوری بدیع در ساختن ابزارِ علمی تصریح کرده و به شرح وسیله ابداعی او پرداخته است (ص ۴۲۳).

پس از عمادالدین کاتب ، یاقوت حَمْوی و قِفْطی قدیمترین منابع شرح حال اویند. به نوشته آنان ، وی در ساختن ابزارهایی چون انواع اسطرلاب ، پرگار و خط کش استاد بود و با شهرت فراوانی که در زمان مسترشد عباسی (حک : ۵۱۲ـ۵۲۹) یافت ، سرمایه ای بسیار اندوخت . او در فن خود پیوسته از برهانهای هندسی استفاده می کرد. و به وسیله آلات فلکی بر تعیین مسیر انوار، آگاهی داشت و به ساختن طلسمات همّت می گماشت . رصدهای او برای یافتن اوقات سَعْد غالباً صحیح بوده است (یاقوت حموی ، ج ۱۹، ص ۲۷۴؛قفطی ، ص ۳۳۹ـ۳۴۰؛نیز رجوع کنید به عمادالدین کاتب ، ج ۲، جزء ۳، ص ۱۳۸).

رصد سال ۵۲۴ در کاخ سلاطین سلجوقی (در دارالسلطانیه در مشرق بغداد) به سرپرستی و نظارت او بود، که ناتمام ماند (ابن اثیر، ج ۱۰، ص ۶۶۶). ابن ابی اصیبعه (ص ۳۷۴ـ۳۷۶) از قول مهذّب الدّین بن محمد خضرحَلَبی ، از آگاهان به علم نجوم ، بدیع را یگانه عصر خود خوانده و نوشته است که پدر مهذب الدین ، برهان منجّم ، از اهالی طبرستان و از سرآمدان دانش احکام نجوم با بدیع اسطرلابی مصاحب و همنشین بود و نجوم و احکام آن را از وی آموخته بود ( نامه دانشوران ناصری ، ج ۸ ، ص ۱۱۱ـ۱۱۲).

بدیع در ۵۱۰، ابن تلمیذ * ، پزشک مشهور مسیحی ، را در اصفهان ملاقات کرد (ابن ابی اصیبعه ، ص ۳۷۶) و از دانش پزشکی وی بهره برد ( نامه دانشوران ناصری ، ج ۸، ص ۱۱۱). وی در یکی از اشعارش ، فروتنی بی اندازه ابن تلمیذ را ستوده و جایگاه تواضع او را در ستاره ثریا دانسته است (فذاکَ مِن التّواضع فِی الثّریا؛قفطی ، ص ۳۴۶؛ابن عبری ، ص ۲۱۰).

بیشتر سروده های بدیع مایه های طنز و لطیفه دارد و بسیاری از بزرگان زمان ، از جمله منجّمان و پزشکان ، را به مناسبتهایی هجو کرده است (عمادالدین کاتب ، ج ۲، جزء ۳، ص ۱۴۰ـ۱۴۱، ۱۴۵؛ابن  ابی  اصیبعه ، ص ۳۷۷، ۳۷۹؛علّوچی ، ص ۱۰۷). به نوشته ابن خلکان ، از به کار بردن واژه های رکیک در اشعار خویش پرهیز نمی کرد، ازینرو بسیاری از سروده هایش فاقد اعتبار و اهمیت است (ج ۶، ص ۵۱ـ۵۲)؛

هرچند عمادالدین کاتب ، یاقوت حموی و ابن ابی اصیبعه نمونه های پراکنده ای از بهترین شعرهای او را که حاوی مضامین زیبا و بدیع است ، ثبت کرده اند. عمادالدین کاتب (ج ۲، جزء ۳، ص ۱۳۹) شیرینی کلام او را چون حلاوت عسلی که از کندو خارج شده باشد، می داند و یاقوت حموی (ج ۱۹، ص ۲۷۴) شعرش را ناب و عالی وصف می کند.

بدیع تا پایان عمر در بغداد به سر برد و همواره در حرفه خود ممارست می کرد، تا جایی که ابن تلمیذ معتقد بود که او به سبب افراط در کار به یکی از بیماریهای دماغی دچار خواهد شد ( نامه دانشوران ناصری ، ج ۸، ص ۱۱۳).

به نوشته اغلب نویسندگان ، بدیع در ۵۳۴، در بغداد براثر ابتلا به «فالج » درگذشت (یاقوت حموی ، همانجا؛ابن خلکان ، ج ۶، ص ۵۲؛ذهبی ، ج ۲۰، ص ۵۳ به نقل از ابن نجّار) و در مقبره الوردیه در مشرق بغداد به خاک سپرده شد (ابن خلکان ، همانجا). ابن تَغْری بردی (ج ۵، ص ۲۷۵) وفات او را در ۵۳۹ و ابن عماد حنبلی (ج ۴، ص ۱۰۳) در ۵۳۳ ثبت کرده اند. سوتر ( د. اسلام ، ذیل «بدیع الاسطرلابی » به نقل از ابن عبری ، ص ۲۱۰) می نویسد که بدیع را در حال اغما به خاک سپردند؛در حالی که این شرح درباره فوت هبه الله ، پزشک اصفهانی ، آمده است (رجوع کنید به سطور پیشین ؛قفطی ، ص ۳۴۲).

آثار

از بدیع ابزارهای نجومی و آثاری به جا مانده که تنها برخی به طور ناقص به دست ما رسیده است . بعضی از آنها عبارت اند از:

۱) طراحی و ساخت ابزاری اسطرلاب گونه ، براساس زیج الصفائح تصنیف ابوجعفر خازن * . اصل این زیج به دست نیامده ولی از شواهد چنین برمی آید که مورد مراجعه و استفاده دانشمندان از جمله ابونصر عراق (رجوع کنید به ابن عراق * ) (متوفی قبل از ۴۲۸) و بیرونی * (متوفی ۴۴۰) نیز بوده است (ابوریحان بیرونی ، ص ۳۲۶؛همایی ، ص ۵۷؛قربانی ، ص ۶۷). کینگ (مقاله یازدهم ، ص ۱۰۶ـ۱۱۰) تصاویری از ابزارِ دست ساخته بدیع را، که در مجموعه درک جی . دِ سولاپرایس در دانشگاه ییل محفوظ است ، با توضیحات مفیدی منتشر کرده است . تصویرها فقط دو طرف یکی از صفحات فلزی اسطرلابِ بدیع را نشان می دهد؛ولی از آنها چنین برمی آید که صفحات دست ساخته دیگری هم بوده که در داخل اُمّ (حجره ) اسطرلاب قرار می گرفته است .

بر کُرسی (رجوع کنید به اسطرلاب * ) آن جمله «صنعه هبه الله بن الحسین البغدادی سنه ثیج ( ۵۱۳ ) للهجره »، حک شده که مبیّن نام سازنده و تاریخ ساخت آن است ؛عبارت «هذا الا´له تعرف بزیج الصفائح استنباط ابی جعفرالخازن »، بر روی دیگر کرسی ، نشان می دهد که این ابزار براساس زیج الصفائح ابوجعفر خازن ساخته شده است که آن را برای طراحی صفحات اسطرلابها نوشته بود. همچنین دور بخش مرکزی همین رویِ صفحه ، جمله «هذه الصفیحه من زیج الصفائح صنعه هبه اللّه بن الحسین البغدادی سنه ثید ( ۵۱۴ ) » به چشم می خورد (همان ، مقاله یازدهم ، ص ۱۱۰؛کندی ، ص ۱۵).این عبارات نشان می دهد که تعداد صفحات ساخته بدیع بیش از این بوده است . مهارت و ظرافت به کار رفته در ساخت و حکّاکی این صفحه جالب توجه است (همانجا).

۲) شرحی بر رساله فی الآله الشّامله ، تصنیف ابومحمد حامدبن خِضر خُجَندی * (متوفی ح ۳۹۰)، برای تکمیل آلت شامله (یاقوت حموی ، ج ۱۹، ص ۲۷۴) که خجندی آن ابزار را برای عرضی ثابت طراحی کرده و ساخته بود. کینگ (مقاله یازدهم ، ص ۱۰۹) آلت شامله را «صفحه مدرج نیمکُروی » نامیده و درباره این وسیله ، مطلبی برنوشته قدما نیفزوده است . بروکلمان ( > ذیل < ، ج ۱، ص ۳۹۰) با تردید، این رساله و رساله فی عمل الا´له العامّه را تصنیف واحدی با دو نام می داند. نسخه خطی این اثر موجود و درباره عملکردِ ابزاری جامع است . به گفته سامسو ( د.اسلام ، ذیل «خجندی ») آلت شامله در موضع مناسبی از اسطرلاب یا در دستگاه ارتفاع سنج قرار داده می شد. سید جلال الدین تهرانی * (ص ۱۱۰) این وسیله را «حلقه شامله افقی » می نامد و می گوید که ابزاری است مرکب از دوایر ارتفاع و افق ، که برای یافتن سَمت و ارتفاع کواکب به کار می رفت .

وی اشاره می کند که بدیع اسطرلابی ، برای کاربرد این ابزار در عرضهای جغرافیایی مختلف ، آن را کامل کرد (همانجا) و می افزاید که ارتفاع یاب (تئودولیت ) ساخته اروپاییان ، شکل تکامل یافته «حلقه شامله افقی » است (همان ، ص ۱۱۰، ۱۲۳). به نوشته تِکِلی (ج ۷، ص ۳۵۳) بدیع نوعی اسطرلاب را برای همه عرضها ساخته بود (برای اطلاع بیشتر از آلت شامله رجوع کنید به سدیّو، ص ۱۴۸ـ۱۴۹ و تصاویر شماره ۲۱،۲۲) یک عدد از این ابزار در رصدخانه اُلُغ بیگ (متوفی ۸۵۳)، تأسیس شده در ۸۱۶، موجود بوده و گفته شده که هم کار اسطرلاب و هم کار رُبع را انجام می داده است ( زندگینامه علمی دانشمندان اسلامی ، ج ۱، ص ۲۴۹؛نیز رجوع کنید به علم در اسلام ، ص ۱۳۴ و اطلاعی که سیدحسین نصر از «آلت جامع » اختراع جابربن اَفلَح اشبیلی * (متوفی بین ۵۳۵ـ۵۴۵) و رساله النافعه علی الا´لات الجامعه نوشته رودانیِ مراکشی می دهد).

۳) نوعی ساز بادی ابداعی ، که بدیع الزمان جزری در الجامع بین العلم والعمل النافع فی صناعه الحیل (ص ۴۲۲ـ ۴۲۴) به آن اشاره کرده است . وی که خود طرّاح و سازنده ابزارهای دقیق علمی بود و ابداعهای گذشتگان را بدقت مطالعه و اصلاح می کرد، در شکل هفتم از نوع چهارم اثرش (ص ۳۹۳، «درباره فوّاره هایی که در زمانهای معیّن شکلهایشان تغییر می کند و نِیهای دایمی »)، آلتی به نام «الزَمْرالدایم » (سازی بادی از انواع نی ) را وصف کرده و درباره نوعی از آن که ابداع بدیع اسطرلابی بوده ، شرح مختصری نوشته و از آن به عنوان «آلتی مشهور» یاد کرده است (ص ۴۲۳).

۴) المعرب المحمودی فی الزّیج ، بنابر ضبط اسماعیل پاشا بغدادی (ج ۶، ص ۵۰۵)، یا زیج محمودی ، که به نام محمود سلجوقی (حک : ۵۱۲ـ۵۲۵) نوشته شده و اطلاعی از آن در دست نیست (رجوع کنید به کِنِدی ، ص ۱۰).

۵) رساله درباره کاربرد اسطرلاب کروی ، که فرانتز رزنتال شرح مفصلی در معرفی آن منتشر کرده است (کینگ ، مقاله یازدهم ، ص ۱۰۹).

۶) رساله فی الکره ذات الکرسی ، که یاقوت حموی (ج ۱۹، ص ۲۷۴) از آن نام می برد. به عقیده سید جلال الدین تهرانی (ص ۱۰۶) کرات آسمانی تا زمان اسطرلابی فاقد کرسی (پایه ) بودند و او با افزودن آن ، نقص موجود در کره های نجومی را برطرف کرد.

۷) دیوان الاسطرلابی یا دیوان اشعار بدیع ، که بیشتر مشتمل است بر لطایف و هجویات (حاجی خلیفه ، ج ۱، ص ۷۷۶). ۸) درّه التاج من شعر ابن الحجّاج بالغ بر ده مجلّد (همان ، ج ۱، ص ۷۳۹، ۷۶۵)، حاوی اشعارِ ابی عبدالله حسین بن حَجّاج (متوفی ۳۹۱) در ۱۴۱باب (یابه گفته ذهبی ، ج ۲۰، ص ۵۳، در ۱۴۰ باب ) و هر باب در فنی از فنون شعر (یاقوت حموی ، همانجا؛ابن خلکان ، ج ۶، ص ۵۲). نسخه ای از دیوان ابن حجاج گردآورده بدیع ، شامل ۱۲۰ باب ، در کتابخانه ملی پاریس (ش ۵۹۱۳) نگهداری می شود (بروکلمان ، > ذیل < ، ج ۱، ص ۱۳۰).



منابع :

(۱) ابن ابی اصیبعه ، عیون الانباء فی طبقات الاطباء ، چاپ نزار رضا، بیروت ( بی تا. ) ؛

(۲) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، بیروت ۱۳۸۶/۱۹۶۶؛

(۳) ابن تغری بردی ، النجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره ، مصر ( بی تا. ) ؛

(۴) ابن خلکان ، وفیات الاعیان و انباء ابناءالزمان ، بیروت ( بی تا. ) ؛

(۵) ابن عبری ، تاریخ مختصرالدول ، چاپ ا.صالحانی ، بیروت ۱۹۵۸؛

(۶) ابن عماد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛

(۷) محمدبن احمد ابوریحان بیرونی ، الا´ثار الباقیه عن القرون الخالیه ، چاپ زاخاو، لایپزیگ ۱۹۲۳؛

(۸) سیریل لوید الگود، تاریخ پزشکی ایران و سرزمین های خلافت شرقی ، ترجمه باهر فرقانی ، تهران ۱۳۵۶ ش ؛

(۹) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین : اسماءالمؤلفین و آثارالمصنفین ، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون عن اسامی الکتب والفنون ، ج ۶، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛

(۱۰) ابی العزبن اسماعیل جزری ، الجامع بین العلم والعمل النافع فی صناعه الحیل ، چاپ احمد یوسف حسن ، حلب ۱۹۷۹؛

(۱۱) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون عن اسامی الکتب والفنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛محمدباقربن زین العابدین

(۱۲) خوانساری ، روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات ، چاپ اسدالله اسماعیلیان ، قم ۱۳۹۰ـ۱۳۹۲؛

(۱۳) علی اکبر دهخدا، لغت نامه ، زیر نظر محمد معین ، تهران ۱۳۲۵ـ۱۳۶۱ ش ؛

(۱۴) محمدبن احمد ذهبی ، سیر اعلام النبلاء ، ج ۲۰، چاپ شعیب ارنووط و محمد نعیم عرقسوسی ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛

(۱۵) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛

(۱۶) زندگینامه علمی دانشمندان اسلامی ، ج ۱، ترجمه احمد آرام … ( و دیگران ) ، تهران ۱۳۶۵ ش ؛

(۱۷) قدری حافظ طوقان ، تراث العرب العلمی فی الریاضیات والفلک ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۹۶۳ ) ؛

(۱۸) جلال الدین طهرانی ، گاهنامه ۱۳۱۱ ، تهران ۱۳۱۱ ش ؛

(۱۹) علم در اسلام ، به اهتمام احمد آرام ، تهران ۱۳۶۶ ش ؛

(۲۰) عبدالحمید علّوچی ، تاریخ الطب العراقی ، بغداد ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛

(۲۱) محمدبن محمد عمادالدین کاتب ، خریده القصر و جریده العصر ، چاپ محمد بهجه اثری ، بغداد ۱۳۹۸/۱۹۷۸؛

(۲۲) ابوالقاسم قربانی ، زندگینامه ریاضیدانان دوره اسلامی : از سده سوم تا سده یازدهم هجری ، تهران ۱۳۶۵ ش ؛

(۲۳) علی بن یوسف قفطی ، تاریخ الحکماء، و هو مختصر الزوزنی المسمی بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبارالعلماء باخبار الحکماء ، چاپ لیپرت ، لایپزیگ ۱۹۰۳؛

(۲۴) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶ ) ؛

(۲۵) نامه دانشوران ناصری ، قم ( تاریخ مقدمه ۱۳۳۸ ش ) ؛

(۲۶) جلال الدین همایی ، خیامی نامه ، تهران ۱۳۴۶ ش ؛

(۲۷) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، بیروت ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷/۱۹۳۶ـ ۱۹۳۸؛

(۲۸) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942;

(۲۹) EI , s.vv. û Al -Bad ¦ â Ü Al -Ast ¤ urla ¦ b ¦ â ý (by H.Suter), Al -Khudjand ¦ â (by J.Samsئ);

(۳۰) Encyclopaedia Iranica , s.v. ûAst ¤ orla ¦ bý (by D.Pingree), é , ۸۵۶;

(۳۱) E.S.Kennedy, A survey of Islamic astronomical tables , Philadelphia[n.d.];

(۳۲) David A.King, Islamic astronomical instruments , London 1987;

(۳۳) George Sarton, Introduction to the history of science , Malabar, Flo. 1975;

(۳۴) L.A.Sإdillot, Mإmoire sur les instruments astronomiques des Arabes , Frankfurt 1989;

(۳۵) Sevim Tekeli, û Al -Khujand ¦ â ý, in Dictionary of scientific biography , ed. Charles Coulston Gillispie, New York 1981.

دانشنامه جهان اسلام   جلد  ۲ 

زندگینامه ابوالعلا محمدبن احمد اسفراینی بیهقی بهشتی

معروف به فخر (یا قمر) خراسان ، ریاضیدان ایرانی حدود قرن هشتم هجری . او به مسائل فقهی مرتبط با ریاضی نیز توجه داشته است . نامش را محمدبن احمد و محمدبن محمد و لقبش را شمس الدین یا فخرالدین و علاءالدین (کحاله ، ج ۸، ص ۲۴۱) نیز گفته اند.

از زندگانی او اطلاع کافی در دست نیست و پژوهش چندانی درباره وی صورت نگرفته است . آقابزرگ طهرانی (ج ۳، ص ۳۵۳ـ۳۵۴) به مناسبت معرفی تجریدالکلام خواجه نصیر طوسی ، از شرح شیخ شمس الدین محمودبن عبدالرحمان بن احمد اصفهانی که در ۷۴۹ وفات یافته است نام می برد. شیخ شمس الدین در مقدمه این شرح می گوید که شرحی دیده است از شمس الدین محمد اسفراینی ، یعنی ابوالعلای بهشتی . این شرح که نسخی از آن در کتابخانه های مجلس و آستان قدس نگهداری می شود در ۷۴۱ نگاشته شده ، و در دیباچه این کتاب ، بهشتی از «نظام المله والدین امیر ابوالرضا، شیخ محمدبن الامیر المنصور ناصرالدین اقبوقا البتکچی الاسفراینی » که ظاهراً حاکم اسفراین بوده است نام می برد (ایران . مجلس شورای ملی . کتابخانه ، ج ۱۹، ص ۵۶۶ ـ ۵۶۷). حاجی خلیفه (ج ۱، ستون ۴۰، ج ۲، ستون ۱۳۴۱) به هنگام معرفی برخی آثار او سال وفاتش را ۷۴۹ نوشته است و کحاله (ج ۸، ص ۲۴۱، ج ۹، ص ۱۲۲) نیز به تبع او همان سال را آورده است ، اما بروکلمان زمان زندگی او را حدود سال ۹۰۰ (ج ۱، ص ۶۱۶) و ۹۰۸ (ج ۲، ص ۲۷۳،  ذیل  ، ج ۲، ص ۲۹۴) دانسته است . حائری (ایران . مجلس شورای ملی . کتابخانه ، ج ۱۹، ص ۵۶۶) به اشتباه بروکلمان اشاره کرده و سال ۷۴۰ را سال وفات بهشتی نوشته است .

از ابوالعلای بهشتی این کتابها در دست است :

رساله فی الحساب و الجبر و المقابله (بروکلمان ،  ذیل  ، ج ۲، ص ۲۹۵؛ دانشگاه تهران . دانشکده ادبیات . کتابخانه ، ص ۲۰۸، ش ۷۶ ـ د)؛

تفرید ( تعرید ) الاعتماد فی شرح تجرید الاعتقاد ؛ شرحی است مزجی بر تجریدالاعتقاد نصیرالدین طوسی ؛ المآب فی شرح الا´داب ، در شرح آداب البحث محمدبن اشرف حسینی سمرقندی (رجوع کنید به حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۴۰؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۱۹، ص ۱)؛

شرح القصیده الطنطرانیه ، شرح قصیده ای است که ابی نصراحمدبن عبدالرزاق طنطرانی در مدح خواجه نظام الملک سروده (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۳۴۰ـ۱۳۴۱)؛

الفوائد الخراسانیه که شرحی است بر الفرائض السراجیه تألیف سراج الدین محمدبن محمودبن عبدالرشید سجاوندی (بروکلمان ،  ذیل  ، ج ۱، ص ۶۵۰) که کتابی است مشهور در احکام ارث (ایران . مجلس شورای ملی . کتابخانه ، ج ۱۹، ص ۵۶۷؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۴، ص ۲۱۴؛ بروکلمان ، ج ۱، ص ۴۷۰؛ حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۲۴۷).

اما رساله فی الحساب و الجبر و المقابله که رساله بهشتیه نیز خوانده شده است (آستان قدس رضوی . کتابخانه ، ج ۸، ص ۱۵۹) تنها اثر ریاضی برجا مانده از ابوالعلای بهشتی است . این رساله کتابی است کوچک در دو مقاله : مقاله اول در حساب ، شامل مقدمه و سه بحث ، مقدمه در ماهیت علم حساب ، بحث اول در ضرب ، بحث دوم در تقسیم ، بحث سوم در نسبت ؛ مقاله دوم در جبر و مقابله ، شامل مقدمه و دو بحث ، مقدمه در ماهیت علم جبر و مقابله و اموری که در آن مورد نیاز است ، بحث اول در مسائل جبری ، که در حساب به کار می آید، بحث دوم در اعداد متناسبه (دانشگاه تهران . دانشکده ادبیات . کتابخانه ، ص ۲۰۸؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۵، ص ۸۶). بروکلمان (  ذیل < ، ج ۲، ص ۲۹۵) به جز این رساله ، کتاب دیگری به نام مالا بُدَّ للفقیه من الحساب را به او نسبت داده است در حالی که این عنوان نام دیگری است بر رساله فی الحساب و الجبر و المقابله (ایران . مجلس شورای ملی . کتابخانه ، ج ۱۹، ص ۵۶۷).

نسخه هایی از رساله فی الحساب … در کتابخانه های تهران و مشهد هست (حائری ، همانجا؛ آستان قدس رضوی ، کتابخانه ، همانجا)، که تاریخ کتابت همه آنها بعد از قرن دهم هجری است . ظاهراً ملک محمد سلطان حسین اصفهانی ، ریاضیدان ایرانی قرن دهم هجری ، شاگرد علی بن هلال کَرَکی ، شرحی بر این رساله به عربی نگاشته است که هیچ نسخه ای از آن موجود نیست ، اما خود او در مقدمه اثر دیگری به این شرح اشاره کرده است (آستان قدس رضوی . کتابخانه ، ج ۸، ص ۳۸۶، ش ۵۲۹۰؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۵، ص ۸۸).



منابع :

(۱) آستان قدس رضوی . کتابخانه ، فهرست کتب خطی کتابخانه آستان قدس رضوی ، ج ۸ ، تألیف احمد گلچین معانی ، مشهد ۱۳۵۰ ش ؛
(۲) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۳) ایران . مجلس شورای ملی . کتابخانه ، فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی ، ج ۱۹، تألیف عبدالحسین حائری ، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۴) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۵) دانشگاه تهران . دانشکده ادبیات . کتابخانه ، «فهرست نسخه های خطی کتابخانه دانشکده ادبیات »، نگارش محمدتقی دانش پژوه ، مجله دانشکده ادبیات ، سال ۸ ، ش ۱ (مهر ۱۳۳۹)؛
(۶) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛

(۷) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Suplementband , 1937-1942.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۴

زندگینامه پولُس فارسی (پولس ایرانی )

 حکیم و منطقی عهد ساسانی . وی را نخستین ایرانی می توان دانست که در روزگار ساسانی به فلسفه و منطق پرداخته است . او را مسیحی نسطوری مذهب دانسته اند (ابن مقفع ، مقدمه دانش پژوه ، ص نه ـ ده ). به رغم تتبّعات بسیار، درباره هویت او به طور دقیق و به قطع و یقین نمی توان اظهارنظر کرد. برخی او را با پولس که در زمان جاثلیقی یوسف ، مطرانِ نصیبین بوده یکی دانسته اند (گوتاس ، ص ۲۳۹، پانویس ۱۴؛ کریستن سن ، ص ۵۵۹). گفته شده هوای آن داشت که به ریاست اسقفهای ایران برسد، اما چون از آن مأیوس شد به دین زرتشتی درآمد.

نیز گفته اند که خسروانوشیروان (حک : ۵۳۱ـ۵۷۹ میلادی ) نزد او فلسفه می خوانده است . ابن عبری دانش او را در مسیحیت و فلسفه ستوده است (گوتاس ، ص ۲۳۸، پانویس ۱۴، ص ۲۵۰، پانویس ۴۳؛ اولیری ، ص ۱۰۹). وفات پولس را ۵۷۱ یا ۵۷۳ میلادی ذکر کرده اند (ابن مقفع ، مقدمه دانش پژوه ، ص ده ؛ اولیری ، همانجا). از آنجا که ظاهراً تألیف کتابی به نام عنصرالموسیقی و ماافترقت علیه الفلاسفه من ترکیبه و مائیته ، ترجمه اسحاق بن حنین ، را به پولس نسبت داده اند ــ و البته در صحت این انتساب تردید است (ابن مقفع ، همانجا؛ نیز رجوع کنید به سزگین ، ج ۵، ص ۱۷۶؛ پاپوس اسکندرانی * ) ــ می توان احتمال داد که مسلمانان از طریق این اثر نیز با پولس فارسی آشنا بوده اند.

از پولس فارسی رساله ای در منطق ، به زبان سریانی ، باقی مانده که گویا منبع آن گزیده سریانی سرگیوس رأس العینی بوده است . وی در مقدمه کوتاه خود بر این رساله ــ که نامه اوست خطاب به انوشیروان ــ با تواضع بسیار این اثر را به انوشیروان تقدیم کرده است (ابن مقفع ، مقدمه دانش پژوه ، ص یازده ـ دوازده ). ابن عبری از مقدمه بلیغ پولس بر کتاب دیالکتیک (منطق ) ارسطو خبر داده است (اولیری ، همانجا).

نسخه خطی منحصری از این اثر در کتابخانه موزه بریتانیا موجود است . ارنست رنان در  مجله آسیایی  (چاپ ۱۸۵۲ میلادی ) این نسخه را وصف کرده و دیباچه آن را با ترجمه فرانسوی آن آورده است . لاند این کتاب را همراه با ترجمه لاتینی خود از آن در لیدن (۱۸۷۵ میلادی ) به چاپ رسانده است (ابن مقفع ، مقدمه دانش پژوه ، ص یازده ؛ اولیری ، ص ۱۰۹ـ۱۱۰؛ گوتاس ، ص ۲۳۹، پانویس ۱۵). پولس برکتاب > درباره عبارت < (باری ارمنیاس ) ارسطو، شرحی به زبان پهلوی نوشته بوده است که سِورِوس سِبُخت (متوفی ۶۶۷ میلادی )، ایرانی یعقوبی مذهب و اسقف قِنَّسرین ، آن را به سریانی ترجمه کرده است . از این ترجمه دو نسخه و از مترجم نامه ای در توضیح اصطلاحات این کتاب در دست است . بنابر این اثر، بومشتارک اعتقاد دارد که مقدمه پولس بر منطق نیز در اصل به پهلوی بوده است (ابن مقفع ، مقدمه دانش پژوه ، ص ده ؛ مجتبائی ، ص ۲۴ـ ۲۵؛ گوتاس ، همانجا).

ابوعلی مسکویه رازی در کتاب ترتیب السعادات خود  که در تهذیب الاخلاق وتطهیرالاعراق از آن با عنوان ترتیب السعادات و منازل الامم یاد کرده با تعرض به لزوم احراز فضایل و مقاصدی که فلاسفه به اقتضای کمال طبیعت انسانی بدان قائل اند می نویسد که برای طبقه بندی حکمت نظری و عملی و وصول به معرفت حقایق امور و افعال نیک ، باید از حکیم ارسطو پیروی کرد. وی آنگاه به سخن پولس در نامه ای خطاب به انوشیروان استشهاد می کند بدین مضمون که حکمتها همچون داروهای نافع در کوهها و سرزمینهای گوناگون پراکنده بودند تا آنکه ارسطو آنها را جمع آوری و تألیف کرد و از آنها شفایی تام فراهم آورد که نفوس به واسطه آن از نادرستیهای جهالت درمان می شوند (مسکویه ، ص ۴۴۵؛ پینس ، ص ۱۲۱ـ ۱۲۲؛ گوتاس ، ص ۲۳۱ـ۲۳۳).

به عقیده پینس * (ص ۱۲۴ـ ۱۲۵) این عبارت مسکویه نشان می دهد که وی با توجه به علاقه اش به متون قدیمی ایران ، با نامه دیگری از پولس آشنا بوده است که تاکنون ناشناخته مانده ، و احتمالاً از سریانی به عربی ترجمه شده بوده است . وی همچنین می گوید که تمثیل و تشبیه حکمت و فلسفه ارسطو به دارو و شفا در ادبیات فلسفی تا زمان پولس فارسی بی سابقه و بدیع و منحصر به او بوده است .

گوتاس (ص ۲۳۹ـ۲۴۰، ۲۵۷)، برخلاف پینس (ص ۱۲۵)، برآن است که اختلاف طبقه بندی مسکویه از علوم ــ که بلافاصله در پی نقل سخن پولس آمده است ــ با آنچه پولس در اثر منطقی خود آورده ، ضرورتاً برتفاوت این دو دلالت نمی کند. وی می کوشد که تعلق پولس را به مذهب ارسطویی اسکندریه نشان دهد و از آنجا به حلقه اتصال بودنِ پولس میان حوزه اسکندریه از یک طرف و فلسفه اسلامی ، خاصّه فارابی ، از طرف دیگر استدلال کند.

ابن ندیم (ص ۵۰۳) می نویسد که ایرانیان در قدیم اندکی از کتابهای منطقی و پزشکی را به فارسی برگردانده بودند و عبدالله بن مقفع و دیگران آنها را به عربی درآورده اند. این عبارت او شاید ناظر به آثار پولس نیز باشد.

پولس فارسی در مقدمه خود بر گزیده منطق ارسطو، یعنی در نامه اش خطاب به انوشیروان ، ابتدا از برتری و فضیلت جان و خرد آدمی برتن او سخن به میان می آورد، سپس به اختلاف و نزاع میان انسانها درباره مسائل خداشناسی از جمله یگانگی خدا و قدرت او، مسائل جهان شناسی از قبیل خلق از عدم یا از هیولا و مسائل مربوط به انسان مانند جبر و اختیار متعرض می شود. وی در ادامه نامه می گوید که معرفت و دانش بر اعتقاد صرف و پندار رجحان دارد، زیرا معرفت با امور نزدیک به ما و شناختنی سروکار دارد و از شک و دودلی و در نتیجه پراکندگی اقوال و چندسخنی دور است . پولس فارسی سخن خود را بی آنکه از پولس رسول نام ببرد با عبارتی از نامه اول او به قرنتیان در کتاب مقدس مسیحیان به پایان می برد: اکنون می گرویم و روزی هم آن را خواهیم دانست (ابن مقفع ، مقدمه دانش پژوه ، ص دوازده ـ پانزده ؛ کراوس ، ص ۵۸ ـ۶۱).

چنانکه از این مقدمه و از آنچه مسکویه از او نقل کرده پیداست ، پولس ضمن استشهاد از کتاب مقدس در سه نوبت در این نامه ، برلزوم تحقیق فلسفی و التفات به منطق و فلسفه ارسطو تأکید کرده ، اما اجمال و ایجاز او در سخن مباحثی پدید آورده است از این قرار: برخی همچون لاند (کراوس ، ص ۶۱) در شرح آن گفته اند که آرا و مذاهبی که پولس از آنها یاد کرده ، آشکارا به حوزه های مختلف فلسفه یونان باز می گردد. برخی دیگر همچون پل کراوس ، مستشرق یهودی ، با مقایسه باب برزویه طبیب و سخنان پولس ، معتقدند که وی مسئله کثرت و پراکندگی عقاید اصحاب ادیان و تناقض در آنها را پیش کشیده تا برظنی بودن معرفت دینی و یقینی بودن دانش فلسفی و نیاز دین به فلسفه و لزوم اتحادش با آن استدلال کند، هرچند برزویه از سوی دیگر با طرح این مسئله از ادیان دوری گزیده است (همان ، ص ۵۷ ـ۶۳؛ نیز رجوع کنید به گوتاس ، ص ۲۳۹، پانویس ۱۴؛ کلیله و دمنه ، ص ۱۱۶ـ۱۱۷).

کراوس (ص ۶۲ـ۶۴) مدعی است که فرهنگ پیشگان عصر انوشیروان از یقینِ دینی و ایمان مخلصانه دور بوده اند و حتی اگر به روایت آگاثیاسِ مورّخ ، به موضوع افلاطونی بودن انوشیروان اعتماد نکنیم ، دست کم نشانه هایی از قبیل حضور پولس و برزویه طبیب در دربار او و حسن سلوکش با هفت فیلسوف نوافلاطونی مهاجر به ایران و پرسشهای وی از پریسین ، بر روا بودن چنین اندیشه هایی در دربار این پادشاه منورالفکر دلالت می کند (نیز رجوع کنید به نفیسی ، ص ۳۷ـ۴۱). به اعتقاد کراوس (ص ۵۵، ۶۴)، برخلاف نظر نولدکه و جبرییلی ، این سخن ابوریحان بیرونی (ص ۱۲۳،۲۲۰) که عبدالله بن مقفع در ترجمه خود، از سر زندقه و به قصد تضعیف عقاید دینی و تبلیغ ثنویت و مانویت ، باب برزویه طبیب (یا بخش نقد ادیان آن ) را بر کلیله و دمنه افزوده محل تردید است و وی احتمالاً فقط آن را بسط داده باشد (نیز رجوع کنید به کریستن سن ، ص ۵۶۲). کراوس (ص ۶۴) اظهار می دارد که با این حال ، با این مطلب که مانویت و متفرعات آن در تنویر افکار شرقیان مؤثر افتاده و ابن مقفع در باطن مانوی بوده موافق است .

منورالفکر خواندن انوشیروان و طرز تلقی مذکور از مانویت از مصادیق مطلق گرفتن نیک و بدهای تجدد و تعمیم آن به ادوار پیشین و کلّ تاریخ به شمار می رود که در پژوهشهای تاریخی حاصلی جز سوء فهم درپی نخواهد داشت (برای نمونه داوری ایرانیان در مورد مانی رجوع کنید به فردوسی ، کتاب سوم ، ج ۵، ص ۱۵۵۷ـ ۱۵۵۸، ابیات ۵۸۷ ـ ۶۲۰؛ درمورد مانویت نیز رجوع کنید به فرای ، ص ۱۴۹). چنانچه ابن مقفع را راوی امینی بدانیم ، سخنان برزویه طبیب را نشانه تیرگی افق و بحران تاریخی ایران آن روزگار باید تلقی کنیم و بویژه به این سخن او در انتهای این باب در آستانه بعثت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم بیندیشیم که به اصلاح عمل برای معاد خویش اهتمام می کند و در انتظار عهدی به سر می برد که رهبر و راهنمایی برای هدایت بیابد ( رجوع کنید به کلیله و دمنه ، ص ۱۲۲ـ۱۲۵). سخنان پولس فارسی نیز بیان ادعای همیشگی اصحاب منطق در میزان بودن آن است ، و این که فلسفه ارسطو قادر است به خوبی به اختلافهای ملل و نحل پایان بخشد.



منابع :
(۱) ابن مقفع ، المنطق ، چاپ محمدتقی دانش پژوه ، تهران ۱۳۵۷ش ؛
(۲) ابن ندیم ، الفهرست ، چاپ ناهد عباس عثمان ، دوحه ۱۹۸۵؛
(۳) ابوریحان بیرونی ، کتاب البیرونی فی تحقیق ماللهند ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۷/۱۹۵۸، چاپ افست ۱۹۷۸؛
(۴) دلیسی اونز اولیری ، انتقال علوم یونانی بعالم اسلامی ، ترجمه احمد آرام ، تهران ۱۳۴۲ش ؛
(۵) ریچارد نلسون فرای ، عصر زرّین فرهنگ ایران ، ترجمه مسعود رجب نیا، تهران ۱۳۵۸ش ؛
(۶) ابوالقاسم فردوسی ، شاهنامه فردوسی ، چاپ ژول مول ، تهران ۱۳۶۹ش ؛
(۷) پل کراوس ، «باب برزویه فی کلیله و دمنه »، در عبدالرحمان بدوی ، من تاریخ الالحاد فی الاسلام ، قاهره ۱۹۴۵؛
(۸) آرتور امانوئل کریستن سن ، ایران در زمان ساسانیان ، ترجمه رشیدیاسمی ، تهران ۱۳۷۰ش ؛
(۹) کلیله و دمنه ، چاپ الیاس خلیل زخریا، بیروت ۱۹۸۳؛
(۱۰) فتح الله مجتبائی ، «آشنائی مسلمانان با منطق ارسطوئی »، در مقالات و بررسیها ، دفتر ۴۳ـ۴۴ (۱۳۶۶ـ۱۳۶۷ش )؛
(۱۱) احمدبن محمد مسکویه ، کتاب ترتیب السعادات ، در محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی ، المبدأ و المعاد ، چاپ سنگی قم ۱۳۱۴ ش ؛
(۱۲) سعید نفیسی ، «خسرو انوشیروان و حکمت یونانی »، مجله مهر ، سال ۱، ش ۱ (خرداد ۱۳۱۲)؛

(۱۳) Dimitri Gutas, “Paul the Persian on the classification of the parts of Aristo’s philosophy: a milestone between Alexandria and Bag dہd”, Der Islam , vol. 60, no. 2 (1983);
(۱۴) S. Pines, “Ahmad Miskawayh and Paul the Persian”, Iran- Shina ¦ s i ¦ , vol. II, no.2 (Summer 1971);Fuat Sezgin,

(۱۵) Geschichte des arabischen Schrifttums , vol. V: Mathematik Bis ca . 430 H. , Leiden 1974.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۵ 

زندگینامه ابوالوفا بوزجانی (۳۸۸-۳۲۸ه ق)

محمدبن محمدبن یحیی بن اسماعیل بن عباس ، ریاضیدان و ستاره شناس برجسته ایرانی قرن چهارم . از مشهورترین دانشمندان مسلمان ، و منشأ نوآوریها و پژوهشهای زیادی ، بویژه در هندسه و ریاضیات و نجوم ، بوده است . او را با لقبهای «حاسب » (صفدی ، ج ۱، ص ۲۰۹) و «مهندس » (ابن خلّکان ، ج ۵، ص ۱۶۷) نامیده اند.

در تمامی نوشته هایی که از او یاد شده نامش محمد ذکر شده است ، اما معلوم نیست که چرا احمدامین در تصحیح کتاب الامتاع و المؤانسه ابوحیّان توحیدی (ج ۱، ص ۵۰، پانویس ۲) او را محمود نامیده است .

بوزجانی ، به نوشته ابن ندیم (ص ۵۰۵)، در روز چهارشنبه اول رمضان ۳۲۸ در بوزجان * به دنیا آمد. همین تاریخ را، بدون ذکر روز آن ، قفطی (ص ۲۸۷ـ ۲۸۸) و ابوالفداء (ج ۲، ص ۱۳۳) و ابن وردی (ج ۱، ص ۳۱۵) نیز تکرار کرده اند. بوزجانی از بزرگترین دانشمندان زمان خود به شمار می آمده ، و این ، از ذکر نام او در الفهرست ابن ندیم که معاصر بوزجانی بوده است ، پیداست . بخش مهمی از اطلاعات ما از زندگی بوزجانی نیز از همین کتاب به دست آمده است .

بوزجانی حساب و علم اعداد را نزد عموی خود، ابوعمرو مغازلی ، و دایی خود، ابوعبدالله محمدبن عنبسه آموخت و در ۳۴۸ به بغداد مهاجرت کرد و در آنجا اقامت گزید و در همانجا درگذشت (ابن ندیم ، همانجا؛ ابن عبری ، ص ۱۸۱؛ قفطی ، ص ۲۸۸).

از جمله معدود آگاهیهایی که از خروج بوزجانی از بغداد وجود دارد، دیدار اوست با ابوحیّان توحیدی در شهر اَرَّجان (در نزدیکی بهبهان ) که پیش از ۳۵۸ روی داده است ( الامتاع ، ج ۱، ص ۴؛ نیز رجوع کنید به کرمر، ص ۲۹۸). بوزجانی در بغداد، علاوه بر کارهای علمی ، از جمله رصدها و پژوهشهای ستاره شناختی ، به امور دیوانی نیز می پرداخت .

بوزجانی در ۳۶۰، در مجلس مناظره ای که در دربار عزالدوله میان دو تن از متکلمان عصر برپا شده بود حضور داشته (کرمر، ص ۲۵۹) و در سال ۳۶۲ به همراه هیئتی برای آگاه کردن عزالدوله بختیار * از اوضاع بحرانی بغداد به کوفه رفته است (ابوحیان توحیدی ، الامتاع ، ج ۳، ص ۱۵۳ـ ۱۵۵). بوزجانی در بغداد، سرپرستی بیمارستانی را نیز به عهده داشته است (کرمر، ص ۳۰۰) و در دومین دیدار بین ابوحیّان توحیدی و بوزجانی ، که در ۳۷۰ در بغداد اتفاق افتاد، ابوالوفا که از وضع بد مالی ابوحیّان با خبر شده بود، او را در همین بیمارستان به کار گماشت (همانجا).

بین ابوحیّان و بوزجانی نامه هایی نیز رد و بدل شده است که امروز، دست کم یکی از این نامه ها، که به نام «رساله فی شکوی البؤس و رجاء المعونه » نیز نامیده شده ، در دست است (ابوحیّان توحیدی ، الامتاع ، ج ۳، ص ۲۲۵؛ همو، رسائل ، ص ۳۵۹ـ ۳۶۸). بوزجانی همچنین ابوحیّان توحیدی را به ابوعبدالله حسین بن احمدبن سعدان معرفی کرد و ابوحیّان توحیدی کتاب الامتاع و المؤانسه خود را به خواست و تشویق بوزجانی به رشته تحریر درآورد ( الامتاع ، ج ۱، ص ۲ـ۱۰).

بوزجانی با ابوعلی حُبوبی ، ریاضیدان هم عصر خویش ، نیز مکاتبه داشته است (رجوع کنید به ادامه مقاله ، آثار برجای مانده بوزجانی ). او با ابوریحان بیرونی نیز به هم فکری پرداخته که قاعدتاً این هم فکری از طریق مکاتبه صورت می گرفته است (رجوع کنید به ادامه مقاله ، پژوهشهای نجومی بوزجانی ). ابوحیّان توحیدی ( الامتاع ، ج ۱، ص ۲) و ابونصر عراق (ص ۲) از او با لقب شیخ یاد کرده اند، و این اشاره ابونصر عراق که او را «شیخنا» خطاب کرده ، باعث شده است برخی بوزجانی را استاد ابونصر عراق بدانند ( ایرانیکا ، ذیل «ابوالوفا محمدبن محمد بوزجانی »)، اما قربانی (۱۳۶۵ ش ، ص ۱۱۳) با دلایلی این نظر را رد کرده است .

نوآوریها و کوششهای بوزجانی در ریاضیات و نجوم زبانزد و مشهور است ، اما پژوهشهای او در موسیقی از اشتهار کمتری برخوردار است .

قفطی (ص ۲۸۸) زمان مرگ بوزجانی را سوم رجب ۳۸۸ ذکر کرده است ، اما ابن اثیر (ج ۷، ص ۴۹۳) سال ۳۸۷ را ثبت کرده است . ادوارد ون دایک (ص ۲۴۴) این تاریخ را به نادرست ۳۷۶ آورده است . به سبب اشتهار و فعالیتهای بوزجانی ، یکی از دهانه های سطح کره ماه ، به نام او خوانده شده است ( زندگینامه علمی دانشوران ، ذیل مادّه ).

پژوهشهای ریاضی و نجومی بوزجانی . پژوهشهای علمی بوزجانی که ما از آنها آگاهی داریم پس از مهاجرت او از خراسان به بغداد صورت گرفته است ، و تنها صدیقی (ج ۳، ص ۴۱۰) از رصدخانه ای که او در بوزجان تأسیس کرده بوده نام برده است که در صورت صحت ، این کار باید پیش از مهاجرت او صورت گرفته باشد.

فعالیتهای علمی بوزجانی در بغداد، دامنه وسیعی از علوم مختلف ، چون هندسه و مثلثات و حساب و نجوم ، را دربر می گرفته و در هر کدام از اینها او به دستاوردهای بدیع و تازه ای رسیده است . کار مهم بوزجانی در مثلثات ابداع شکلِظلی * است (بوزجانی ، المجسطی ، گ ۱۶ پ ، سطر ۱۸، گ ۱۷ ر، سطر ۱) که در حل مثلث قائم الزاویه کروی به کار می رود. بوزجانی (همانجا) حالت خاص شکل مغنی * را در مثلث قائم الزاویه کروی نیز اثبات کرده است .

قضیه اخیر در اثبات حالت کلی شکل مغنی برای مثلث کروی نامشخص به کار می رود (ابوریحان بیرونی ، ۱۹۸۵، ص ۱۲۱، ۱۲۳، ۱۴۹، ۱۵۱؛ قربانی ، ۱۳۷۴ش ، ص ۲۱۸ـ۲۱۹). اثبات حالت کلی شکلِ مغنی را هم به بوزجانی نسبت داده اند ولی در این انتساب تردیدهایی وجود دارد. این که از بین ابونصر عراق ، بوزجانی ، حامدبن خضر خجندی و کوشیار گیلانی کدام یک نخستین بار به این رابطه دست یافته ، محل بحث است (قربانی و شیخان ، ص ۷)؛ ابوریحان بیرونی در مقالید علم الهیئِه (ص ۱۱۱) ابداع این قضیه را به استاد خود، ابونصر عراق ، نسبت داده است . اما این فرض نیز وجود دارد که ابونصر عراق و بوزجانی هر یک مستقل از دیگری به این رابطه دست یافته باشند (قربانی و شیخان ، همانجا). خواجه نصیرالدین طوسی نیز در کتاب کشف القناع عن اسرار شکل القطّاع (ص ۹۴) می گوید که هم ابونصر عراق هم ابوالوفا مدعی ابداع این روش بوده اند. او (ص ۹۹ـ۱۰۰) هم برهان ابونصر عراق و هم برهان ابوالوفا برای شکلِ مغنی را ذکر کرده است (نیز رجوع کنید به نالینو، ص ۳۰۴ـ۳۰۵).

بوزجانی در یکی از رسایل خود از دو روش مبتنی بر مثلثات کروی برای تعیین فاصله بغداد تا مکه معظمه استفاده کرده است (آقایانی چاوشی ، ص ۱۴۶ـ۱۵۱). او همچنین روشهای گوناگونی برای رسم شکلهای مختلف هندسی با خط کش و پرگاری که فتحه آن ثابت شده باشد، ابداع کرده است ( زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا؛ قربانی و شیخان ، ص ۲۸ـ۴۲).

آثار

عمده پژوهشها و نوآوریهای ریاضی بوزجانی در مهمترین کتاب ریاضی او،کتاب فی مایحتاج الیه الکُتّاب و العُمّال من علم الحساب ذکر شده است .

در سه منزل (فصل ) نخست این کتاب ، بوزجانی به بررسی اصول نظری ریاضی پرداخته و مفاهیم جدیدی چون انواع کسرها براساس تقسیم بندی و یافته های خود (بوزجانی ، ۱۹۷۱، ص ۷۱ـ۷۲)، محاسبه آنها و بسط کسرهای مرکب به کسرهای اصلی با استفاده از قواعد مخصوص و جدولهای کمکی (همان ، ص ۱۲۰ـ۱۲۲؛ زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا) ارائه کرده است . بوزجانی روشی ابداع کرد که به کمک آن نسبت به روشهای پیشین ، کسرها با سرعت بیشتری ساده می شوند.

او در منزل دوم ، نخستین مورد کاربرد اعداد منفی در تاریخ ریاضیات در جهان اسلام را آورده و از اصطلاح «دَیْن » (وام ) برای این مفهوم استفاده کرده است (بوزجانی ، ۱۹۷۱، ص ۱۹۸؛ زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا). از میان مسائل ریاضی مختلفی که بوزجانی با آنها روبرو بوده است ، عمر خیام از مسئله ای یاد می کند که ابوسهل کوهی و ابوالوفای بوزجانی و ابوحامد صاغانی در دربار عضدالدوله ، مدتهای مدید برای حل آن کوشیدند، اما موفق نشدند؛ و در نهایت ، ابوالجود محمدبن احمدبن لیث ، از ریاضیدانان هم عصر ابوریحان بیرونی ، موفق به حل آن شد. این مسئله عبارت است از یافتن دو عدد که مجموع آنها ده و مجموع مربع آنها و خارج قسمت عدد بزرگتر به عدد کوچکتر برابر ۷۲ باشد (مصاحب ، ص ۲۶۸). بوزجانی ، جیب زاویه نیم درجه را با دقت ۵ رقم شصتگانی به دست آورد (بتّانی ، ص ۱۵۴) که تا رقم چهارم شصتگانی یا تا رقم هشتم دهدهی با مقدار حقیقی مطابقت دارد (وپکه ، ۱۸۶۰، ص ۳۰۰؛ زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا).

پژوهشهای نجومی بوزجانی ،

در ناحیه ای در بغداد به نام باب التِّبْن و در زمان حکومت عزالدوله دیلمی ، انجام می شده است (ابوریحان بیرونی ، ۱۳۵۲ش ، ص ۷۴). به نظر صاییلی (ص ۱۱۲) این محل را باید رصدخانه شخصی ابوالوفا دانست . یکی از مهمترین کارهای نجومی ابوالوفا، که اطلاعاتی از آن باقی مانده ، همکاری او با ابوریحان بیرونی در رصد ماه گرفتگی ، در ۳۸۷ بوده است ، ابوریحان در خوارزم (به طول جغرافیایی ‘۱۰ ۵۹ شرقی ) با ابوالوفا در بغداد (به طول جغرافیایی ‘۲۶ ۴۴ شرقی ) قرار گذاشتند که هر دو آن را رصد نمایند و این کار برای یافتن اختلاف طول جغرافیایی این دو شهر صورت گرفت (ابوریحان بیرونی ، ۱۳۵۲ش ، ص ۲۱۸). به نوشته ابوریحان بیرونی (همانجا) در نتیجه این همکاری ، اختلاف ساعت میان نصف النهارهای این دو شهر نزدیک به یک ساعت استخراج گردید که به مقدار واقعی بسیار نزدیک است . ابوریحان بیرونی (۱۳۵۲ش ، ص ۷۴ـ۷۵) همچنین از رصدهایی که ابوالوفا در سالهای ۳۶۵ و ۳۶۶ در بغداد انجام داده یاد می کند. بر اساس نوشته ابوریحان بیرونی ابوالوفا در کتاب المجسطی خود (رجوع کنید به ادامه مقاله ) مقدار میل کلی را ‘۳۵ ۲۳ به دست آورده بود (همانجا) که کاملاً برابر مقدار امروزی آن ، ولی ً۳۵ بیشتر از مقدار آن در زمان بوزجانی (قرن چهارم هجری ) بوده است (بتّانی ، ص ۱۶۰). ابوریحان بیرونی (۱۳۵۲ش ، ص ۷۵) همچنین عرض بغداد را، به نقل از المجسطی بوزجانی ، ‘۲۵ ۳۳ نوشته است .

بوزجانی با رصدخانه ای که شرف الدوله (از امیران آل بویه ، متوفی ۳۷۹) در بغداد تأسیس کرده بود همکاری می کرد. سرپرستی ستاره شناسان این رصدخانه با ابوسهل بیژن بن رستم کوهی بوده است و همکاران او، پس از آنکه رصد خود را به پایان رسانیدند، جملگی نسبت به صحت اعمال خود گواهی نامه ای تهیه کردند. ابوالوفا بوزجانی به همراه رستم کوهی و افراد دیگری ، چون صاغانی و ابوالحسن مغربی و ابوالحسین خوزی ، از جمله امضاکنندگان این گواهی نامه بودند (قفطی ، ص ۳۵۳). در زیج ممتحنِ یحیی بن ابی منصور (رجوع کنید به بنومنجم * ) نسخه کتابخانه اسکوریال که به کوشش سزگین به چاپ رسیده صفحه ای شامل مشخصه های منسوب به بوزجانی وجود دارد (ص ۹۸). ابوریحان بیرونی نیز در دو جا (۱۳۷۲ـ۱۳۷۵، ج ۲، ص ۶۵۴، ۶۷۴) از محاسبه مدت طول فصلهای بهار و تابستان براساس یافته های ابوالوفا، و نیز از رصد محل اوج شمس (همان ، ج ۲، ص ۶۷۷)، که او انجام داده بود، خبر می دهد. ابوریحان بیرونی (۱۹۲۳، ص ۲۵) همچنین نوشته است که بوزجانی به محاسبه ادوار (روزهای گذشته از مبدأ یک تاریخ خاص ) بر اساس رصدهای بطلمیوس یا اصحاب امتحان ( ممتحن ) ، اقدام نموده است .

در غرب ، تاکنون پژوهشهای زیادی درباره بوزجانی صورت گرفته است که از آن جمله است پژوهش جنجال برانگیز سدیو ریاضیدان و ستاره شناس فرانسوی ، در ۱۸۳۶ میلادی ؛ او در این پژوهش ، ادعا می کند که بوزجانی ، نُه قرن پیش از تیکو براهه ، منجم دانمارکی (متوفی ۱۶۰۱ میلادی )، «اختلاف سوم حرکت ماه » ( اختلاف محاذاه ) را کشف کرده بوده است . این ادعا بحثهای زیادی در انجمنهای علمی فرانسه به وجود آورد تا اینکه کارا دو وو در ۱۸۹۲ میلادی ، ضمن معرفی کتاب المجسطی بوزجانی ، این ادعای سدیو را رد کرد (قربانی ، ۱۳۶۵ ش ، ص ۱۶۰ـ۱۶۱).

آثار مفقود بوزجانی .

از مجموعه کتابهای مفقود بوزجانی ، ابن ندیم (ص ۵۰۵ـ۵۰۶) اینها را به او نسبتداده است :

۱) کتاب تفسیر کتاب خوارزمی فی الجبر و المقابله ؛

۲) کتاب تفسیر دیوفنطس فی الجبر ؛

۳) کتاب البراهین علی القضایا التی استعمل دیوفنطس فی کتابه و علی ما استعمله هو فی التفسیر ؛

۴) کتاب استخراج ضلع المکعب و مال المال و مایترکب منهما که موضوع آن حل هندسی معادلات =a 4 x ، =a 3 x و =b 3 +ax 4 x است ؛

۵) کتاب زیج الکامل که به نوشته ابن ندیم (همانجا) در سه مقاله بوده است . نیامدن نام کتاب المجسطی ابوالوفا (رجوع کنید به ادامه مقاله ) در الفهرست ، باعث این گمان شده است که گویا الکامل همان المجسطی باشد ( زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا؛ دانشنامه ایران و اسلام ، ذیل «ابوالوفای بوزجانی »)، اما قربانی (۱۳۶۵ ش ، ص ۱۶۶ـ۱۶۷) این گمان را رد کرده است ؛

۶) زیج الواضح یکی دیگر از زیجهای منسوب به ابوالوفا است که مشخصه های نجومی مذکور در آن مورد استفاده مؤلفان پس از وی قرار گرفت (کندی ، ص ۴۸). ابوریحان بیرونی در افراد المقال (ص ۵۱، ۵۵) از زیج ابوالوفا نام می برد، اما روشن نیست که منظور او همان زیج الواضح باشد. ابن ندیم (ص ۵۰۶) این کتاب را نیز دارای سه مقاله دانسته است ؛

۷) او همچنین (ص ۴۷۹) از شرح ابوالوفا بر اصول اقلیدس خبر می دهد که موفق به اتمام آن نشده است .

قفطی (ص ۲۸۸) نیز کتاب تفسیر کتاب ابرخس فی الجبر و کتاب العمل بالجدول الستینی را علاوه بر کتابهای یاد شده ، به او نسبت داده است . پینگری ( ایرانیکا ، همانجا) این کتاب را به احتمال بخشی از کتاب المنازل دانسته است . اگرچه از کتاب ابرخس * (هیپارخوس ) در جبر اطلاعی در دست نیست ، اما ابن ندیم نیز (ص ۴۸۴) هنگام ذکر ابرخس می گوید که بوزجانی آن را ترجمه ، شرح و اصلاح کرده است . بغدادی (ج ۲، ستون ۵۵ ـ۵۶) کتاب مطالع العلوم المتعلمین را که ابن ندیم (ص ۵۰۶) به عموی بوزجانی نسبت داده ، از خود ابوالوفا می داند.

ابن خلّکان (ج ۵، ص ۱۶۷) کتابی در استخراج اوتار به بوزجانی نسبت داده است . وپکه قولی از بوزجانی در یک نسخه خطی عربی درباره اندازه گیری محیط دایره یافته است که به موضوع رساله مورد نظر ارتباط دارد (۱۸۶۰، ص ۲۸۶ـ ۲۸۸) قربانی و شیخان (ص ۱۹۱ـ۱۹۲) این متن و بررسی ریاضی آن را از مقاله وپکه به فارسی برگردانیده اند.ابن اکفانی (ص ۹۳) از کتاب مختصر فی فن الایقاع بوزجانی در موسیقی نام برده است .

آثار برجای مانده بوزجانی .

۱) المجسطی ، یکی از کتابهای مهم بوزجانی در ریاضی و هیئت است که سزگین (ج ۶، ص ۲۲۳) نسخه ای ناقص از آن را در پاریس معرفی کرده است . کندی (ص ۴۸) این کتاب را همان زیج الواضح او می داند که نتیجه رصدهای ابوالوفا و همکارانش در حوالی ۳۶۰ در بغداد بوده است (همانجا). کارا دو وو (ص ۴۰۸ـ۴۷۱) مطالب کتاب المجسطی ابوالوفا را بر اساس نسخه پاریس بررسی کرده است . طبق توضیحات او، این کتاب را می توان به سه بخش عمده شامل مثلثات ، به کار بردن دستورهای مثلثاتی درباره رصدها، و فرضیه سیارات تقسیم کرد (نیز رجوع کنید به قربانی ، ۱۳۶۵ ش ، ص ۱۶۶)؛

۲) کتاب فی مایحتاج الیه الصانع من اعمال الهندسه ، کتاب بوزجانی در هندسه که نام آن در الفهرست نیامده است و سزگین (ج ۵، ص ۳۲۴) چند نسخه خطی از آن را معرفی کرده است . این کتاب را، که معمولاً به اختصار اعمال هندسی خوانده می شود، یکبار نجم الدین محمود و ابواسحاق کوبنانی (قربانی ، ص ۶۱) و بار دیگر مترجمی ناشناخته تحت عنوان کتاب تجارت به فارسی ترجمه و کمال الدین ابن یونس و محمدباقر یزدی آن را به عربی و فارسی شرح کرده اند (همان ، ص ۱۶۲ـ۱۶۳؛ استوری ، ج ۲، بخش ۱، ص ۲ـ۳). در شرح فارسی محمدباقر یزدی با عنوان فتوحات غیبیه نام این اثر براهین اعمال الهندسیه آمده و پینگری ( ایرانیکا ، همانجا) به نادرست براهین اعمال الهندسیه را رساله مستقلی از بوزجانی دانسته است . وپکه معتقد است که اعمال هندسی از ابوالوفا نیست ، بلکه یکی از شاگردانش از روی درسهای ابوالوفا آن را پدید آورده است (۱۸۵۵، ص ۲۱۸ـ۲۱۹). وی (۱۸۵۵ میلادی ) این کتاب را براساس ترجمه فارسی آن به فرانسه ترجمه و تجزیه و تحلیل کرده است . کراسنووا نیز در ۱۹۶۶ ترجمه روسی این کتاب را، بر اساس نسخه استانبول منتشر کرده است . قربانی و شیخان (ص ۱۱۰ـ۱۸۱) عکس نسخه ای از این کتاب محفوظ در کتابخانه ایاصوفیه را به طور کامل به چاپ رسانده اند؛ تحریر نه چندان دقیقی نیز از ترجمه نجم الدین محمود و ابواسحاق کوبنانی از این کتاب را علیرضا جذبی با عنوان هندسه ایرانی : کاربرد هندسه در عمل در ۱۳۶۹ ش انتشار داده است . سزگین (ج ۵، ص ۲۹۶) و قربانی (۱۳۶۵ ش ، ص ۳۴۱) نسخه ای از کتاب الحیل الروحانیه و الاسرار الطبیعیه فی دقائق الاشکال الهندسیه ، محفوظ در اوپسالای سوئد، را معرفی کرده ، آن را به ابونصر فارابی نسبت داده اند و احتمال داده اند که بوزجانی در تألیف کتاب فی مایحتاج … از آن استفاده کرده باشد، اما این نسخه در اصل دستنویسی از کتاب فی مایحتاج … است که برگهای افزوده به ابتدا و انتهای آن باعث انتساب نادرست آن به فارابی شده است .

۳) کتاب فی مایحتاج الیه الکتاب و العمال و غیرهم من علم الحساب ، مهمترین کتاب ابوالوفا در حساب است که آن را منازل ، یا منازل السبع نیز می نامند (صفدی ، همانجا؛ قربانی ، ۱۳۶۵ ش ، ص ۱۶۱). این کتاب را بوزجانی به نام عضدالدوله دیلمی (بوزجانی ، ۱۹۷۱، ص ۶۴) تألیف کرده است . سه فصل اول این کتاب درباره اعمال حساب و مساحت و چهار فصل دیگر آن درباره صرافی ، تجارت ، مالیات و مانند آن است . سزگین (ج ۵، ص ۳۲۳ـ۳۲۴) چند نسخه خطی از این کتاب را معرفی کرده ، و سعیدان در ۱۳۵۰ش / ۱۹۷۱، این کتاب را بر اساس دو نسخه خطی تصحیح و چاپ کرده است . علاوه بر نسخه هایی که سعیدان (بوزجانی ، ۱۹۷۱، مقدمه ، ص ۵۶) و سزگین (همانجا) ذکر کرده اند نسخه هایی نیز در دوبلین (کتابخانه چستربیتی ، ج ۷، ص ۶۶) و اسکوریال (روزنفلد، ج ۲، ص ۱۷۸) وجود دارد. وپکه (۱۸۵۵ میلادی ) عناوین بابهای این کتاب را به زبان فرانسه ترجمه کرده و مدوی نیز قسمتهایی از آن را به روسی برگردانده است (سزگین ، ج ۵، ص ۳۲۴).

در باب آخر (هفتم ) از منزل سوم این کتاب ، بوزجانی به شرح ساخت آلتی برای اندازه گیری فاصله ها، ارتفاع کوهها، عرض رودخانه ها و عمق چاهها و کارهایی از این قبیل پرداخته است (بوزجانی ، ۱۹۷۱، ص ۲۶۹ـ۲۷۶). این وسیله از عضاده ای با دولِبْنِه تشکیل می شد که بر روی سطحی افقی نصب می شد و بسیاری از کارهای اسطرلاب را انجام می داد و ظاهراً بی شباهت به ربع دیواری نبود؛

۴) زیج شامل ، یکی از زیجهایی است که آن را به بوزجانی نسبت می دهند (سزگین ، ج ۵، ص ۳۲۴ـ۳۲۵) اما کندی (ص ۲۸) انتساب این کتاب را به بوزجانی رد کرده است . علاءالدین القوشی المنانی شرحی به نام الکامل بر این کتاب نوشته است (سزگین ، همانجا؛ ون دایک ، ص ۲۴۴)؛

۵) رساله فی ترکیب عدد الوفق فی المربعات ، رساله ای درباره مربعهای وفقی است که سزگین (ج ۵، ص ۳۲۴) نسخه ای از آن را که در ترکیه محفوظ است ، معرفی کرده است ؛

۶) رساله فی جمع اضلاع المربعات و المکعبات و اخذ تفاضلهما ، رساله ای است که بوزجانی در پاسخ پرسش ابوبشر حسن بن سهل منجم تکریتی نوشته است (آستان قدس رضوی ، ج ۸، ص ۳۴۸). نسخه منحصر به فرد این اثر در کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی وجود دارد (همانجا). بوزجانی این رساله را به نام بهاءالدوله ابونصر فیروز (۳۶۱ـ۴۰۳)، پادشاه آل بویه ، نوشته است (نسخه خطی این کتاب ، ص ۲)؛

۷) رساله الارثماطیقی (سزگین ، همانجا) که آن را المدخل الی صناعه الارثماطیقا (همان ، ج ۵، ص ۴۰۳) و المدخل الحفظی الی صناعه الارثماطیقا (روزنفلد، ج ۲، ص ۱۷۷) نیز می نامند. سزگین (ج ۵، ص ۳۲۴) چند نسخه از دستنویسهای این کتاب را معرفی کرده است ؛

۸) رساله فی معرفه الابعاد بین المساکن ، رساله کوتاهی است که بوزجانی در آن با دو روش متفاوت فاصله شهر بغداد تا مکه را تعیین کرده است . از این رساله نسخه ای در مجموعه خطی به نام دستور المنجمین در پاریس نگهداری می شود (آقایانی چاوشی ، ص ۱۴۴). آقایانی چاوشی (ص ۱۴۳ـ۱۵۵) این رساله را بررسی کرده و به پژوهش کندی درباره این رساله ، با عنوان > «ابوالوفا فاصله بغداد تا مکه را محاسبه می کند» < ، اشاره نموده است ؛

۹) رساله فی اقامه البرهان علی الدائر من الفلک ، که نام کامل آن رساله الی احمدبن علی بن السکر فی اقامه البرهان علی الدائر من الفلک من قوس النهار و ارتفاع نصف النهار و ارتفاع الوقت است (بوزجانی ، ۱۳۶۷، ص ۱) و رساله ای است که بوزجانی در پاسخ سؤال احمدبن علی بن السکر برای تعیین اوقات روز از روی ارتفاع خورشید نوشته است . این رساله ، که نسخه ای از آن در هند وجود دارد (سزگین ، همانجا)، در مجموعه الرسائل المتفرقه فی الهیئه للمتقدمین و معاصری البیرونی در ۱۳۶۷ در حیدرآباد دکن به چاپ رسیده است و ن . نادر متن آن را از نظر ریاضی مورد بررسی قرار داده است ؛

۱۰) رساله قوس قزح که سزگین (ج ۶، ص ۲۲۴) نسخه ای از آن را، که در مصر است ، معرفی کرده است ؛

۱۱) جواب ابی الوفا محمدبن محمد البوزجانی عما سأله الفقیه ابوعلی بن حارث الحبوبی عن ایجاد مساحه المثلث بدلاله الاضلاع بدون معرفه الارتفاع . این رساله را به نام مساحه المثلث (رجب و کندی ، ص ۱۲۸) نیز معرفی کرده اند. روش بوزجانی در این رساله ، یعنی یافتن مساحت مثلث با استفاده از اضلاع آن بدون آنکه ارتفاعش در دست باشد، تکامل یافته روش ایرن (هرون ) اسکندرانی (قرن اول میلادی ) است . کندی و موالدی (ص ۵۰ ـ۵۳) محتویات این رساله را از نظر هندسی بررسی کرده اند؛

۱۲) رساله ای درباره انواع عدد و نسبت که آن را با نامهای رساله فی النسب و التعریفات (سزگین ، ج ۵، ص ۳۲۴؛ قربانی ، ۱۳۶۵ ش ، ص ۱۶۴) و رساله فی الحساب (نسخه کتابخانه مجلس شورای اسلامی ، ش ۶۶۵۷) و رساله فی الاصطلاحات الریاضیه (نسخه کتابخانه شخصی حسن نراقی که میکروفیلمی از آن در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران موجود است رجوع کنید به دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد، ج ۲، ص ۱۸۷) خوانده اند. این گمان قربانی (۱۳۶۵ ش ، همانجا) که این رساله ممکن است جزئی از کتاب مایحتاج الیه الکتاب و العمّال من علم الحساب باشد، صحیح نیست ؛

۱۳) کتاب فی عمل المسطره و البرکار و الکونیا . روزنفلد (ج ۲، ص ۱۷۹) و طوقان (ص ۲۳۰) نسخه ای از آن را در قاهره معرفی کرده اند؛ ۱۴)رساله ای در هندسه از بوزجانی متعلق به کتابخانه ظاهریه که در فهرست آن کتابخانه (دارالکتب الظاهریه ، ص ۸۲) شرح مجسطی نامیده شده است . این کتاب در سیزده مقاله نوشته شده و با توجه به عناوین بابهای آن ، ارتباطی با مجسطی بطلمیوس یا بوزجانی ندارد.

منابع :

(۱) آستان قدس رضوی . کتابخانه ، فهرست کتب خطی کتابخانه آستان قدس رضوی ، ج ۸ ، تألیف احمد گلچین معانی ، مشهد ۱۳۵۰ش ؛
(۲) جعفر آقایانی چاوشی ، «روش ابوالوفای بوزجانی برای محاسبه فاصله بغداد تا مکه معظمه »، فرهنگ (ویژه تاریخ علم )، سال ۹ و ۱۰، ش ۲۰ـ۲۱ (زمستان ۱۳۷۵)؛
(۳) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، ج ۷، چاپ محمد یوسف ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۴) ابن اکفانی ، کتاب ارشاد القاصد الی أسنی المقاصد ، مصر ۱۳۱۸/۱۹۰۰؛
(۵) ابن خلّکان ، وفیات الاعیان ، چاپ احسان عباس ، قم ۱۳۶۴ش ؛
(۶) ابن عبری ، تاریخ مختصر الدول ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۷) ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، ترجمه و تحقیق محمدرضا تجدد، تهران ۱۳۶۶ش ؛
(۸) ابن وردی ، تاریخ ابن الوردی ، قاهره ۱۲۸۵؛
(۹) اسماعیل بن علی ابوالفداء، المختصر فی اخبار البشر ، قاهره ۱۳۲۵ـ۱۳۲۶/۱۹۰۷ـ ۱۹۰۸؛
(۱۰) علی بن محمد ابوحیان توحیدی ، رسائل ابی حیان توحیدی ، چاپ ابراهیم کیلانی ، ( دمشق ، بی تا. ) ؛
(۱۱) همو، کتاب الامتاع و المؤانسه ، چاپ احمد امین و احمد زین ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۲) محمدبن احمد ابوریحان بیرونی ، الا´ثار الباقیه عن القرون الخالیه ، چاپ ادوارد زاخائو، لایپزیگ ۱۹۲۳؛
(۱۳) همو، رسائل البیرونی : افراد المقال فی امر الظلال ، حیدرآباد دکن ۱۳۶۷/ ۱۹۴۸؛
(۱۴) همو، کتاب القانون المسعودی ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۳ـ ۱۳۷۵/ ۱۹۵۴ـ۱۹۵۶؛
(۱۵) همو، کتاب تحدید نهایات الاماکن لتصحیح مسافات المساکن ، ترجمه احمد آرام ، تهران ۱۳۵۲ش ؛
(۱۶) ابونصر عراق ، رسائل ابی نصر منصوربن عراق الی البیرونی : القسی الفلکیه ، حیدرآباد دکن ۱۳۶۷؛
(۱۷) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۲، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۶، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۱۸) محمدبن محمد بوزجانی ، رساله فی اقامه البرهان علی الدائر من الفلک ، حیدرآباد ۱۳۶۷؛
همو، رساله فی جمع اضلاع المربعات و المکعبات ، نسخه

(۱۹) خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی ، ش ۱/۵۵۲۱؛
(۲۰) همو، «کتاب ابی الوفاء محمدبن محمد البوزجانی فی مایحتاج الیه الکتاب و العمال و غیرهم من علم الحساب »، در تاریخ علم الحساب العربی ، ج ۱، چاپ احمد سلیم سعیدان ، ( عمان ۱۹۷۱ ) ؛
(۲۱) همو، المجسطی ، نسخه خطی کتابخانه ملی فرانسه ، ش ۲۴۹۷؛
(۲۲) دارالکتب الظاهریه ، فهرس مخطوطات دارالکتب الظاهریه : الریاضیات ، وضعه محمد صلاح عایدی ، دمشق ۱۳۹۳/۱۹۷۳؛
(۲۳) دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد، فهرست میکروفیلمهای کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران ، ج ۲، تهران ۱۳۵۳ ش ؛
(۲۴) دانشنامه ایران و اسلام ، زیرنظر احسان یارشاطر، ذیل «ابوالوفای بوزجانی » (از هاینریش سوتر)؛
(۲۵) جمیل رجب و ادوارد استوارت کندی ، «وصف مخطوطه الظاهریه (دمشق ) رقم ۴۸۷۱»، مجله تاریخ العلوم العربیه ، ج ۵، ش ۱ و ۲ (۱۹۸۱)؛
(۲۶) زندگینامه علمی دانشوران ، زیرنظر احمد بیرشک ، تهران ۱۳۶۹ ش ـ ، ذیل «بوزجانی » (از آ. پ . یوشکه ویچ )؛
(۲۷) م .ر. صدیقی ، «ریاضیات و نجوم »، ترجمه احمد آرام در تاریخ فلسفه در اسلام ، به کوشش میان محمد شریف ، تهیه و گردآوری ترجمه فارسی زیرنظر نصرالله پورجوادی ، تهران ۱۳۶۲ـ ۱۳۷۰ ش ؛
(۲۸) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۱، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن ۱۳۸۱/۱۹۶۲؛
(۲۹) قدری حافظ طوقان ، تراث العرب العلمی فی الریاضیات و الفلک ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۹۶۳ ) ؛
(۳۰) ابوالقاسم قربانی ، تحقیقی در آثار ریاضی ابوریحان بیرونی : تحریری نوین از بیرونی نامه ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛
(۳۱) همو، زندگینامه ریاضیدانان دوره اسلامی : از سده سوم تا سده یازدهم هجری ، تهران ۱۳۶۵ ش ؛
(۳۲) ابوالقاسم قربانی و محمدعلی شیخان ، بوزجانی نامه : شرح احوال و آثار ریاضی ابوالوفا بوزجانی ریاضیدان و منجم بزرگ ایرانی ، تهران ۱۳۷۱ ش ؛
(۳۳) علی بن یوسف قفطی ، تاریخ الحکماء ، و هو مختصر الزوزنی المسمی بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء ، چاپ لیپرت ، لایپزیگ ۱۹۰۳؛
(۳۴) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱؛
(۳۵) چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۳۶) جوئل کرمر، احیای فرهنگی در عهد آل بویه : انسان گرایی در عصر رنسانس اسلامی ، ترجمه محمد سعید حنایی کاشانی ، تهران ۱۳۷۵ ش ؛
(۳۷) ادوارد استوارت کندی ، پژوهشی در زیجهای دوره اسلامی ، ترجمه محمد باقری ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛
(۳۸) ادوارد استوارت کندی و مصطفی موالدی ، «ابوالوفاء البوزجانی و نظریه ایرن الاسکندرانی »، مجله تاریخ العلوم العربیه ، ج ۳، ش ۱ (۱۹۷۹)؛
(۳۹) غلامحسین مصاحب ، حکیم عمرخیام به عنوان عالم جبر ، تهران ۱۳۳۹ ش ؛
(۴۰) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ؛
(۴۱) کارلو آلفونسو نالینو، تاریخ نجوم اسلامی ، ترجمه احمد آرام ، تهران ?( ۱۳۴۹ ش ) ؛
(۴۲) محمدبن محمد نصیرالدین طوسی ، کشف القناع عن اسرار شکل القطاع ، نسخه خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی ، ش ۵۳۹۱؛
(۴۳) ادوارد ون دایک ، کتاب اکتفاء القنوع بما هو مطبوع ، چاپ محمدعلی ببلاوی ، مصر ۱۳۱۳/۱۸۹۶، چاپ افست قم ۱۴۰۹؛
(۴۴) یحیی بن ابی منصور، الزیج المأمونی الممتحن ، چاپ عکسی از روی نسخه خطی کتابخانه اسکوریال ، چاپ فؤاد سزگین ، فرانکفورت ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶؛

Abu Rayhan B ¦âru ¦n ¦â, Kita ¦b Maqa ¦l i ¦d ـ i lm al-hay ف a: la trigonomإtrie sphإrique chez les Arabes de l’Est ب la fin du

(۴۵) x e siهcle , ed. and trans. by Marie-Thإrهse Debarnot, Paris 1985;
(۴۶) Muh ¤ammad b. Dja ¦b ¦âr Batta ¦n ¦â, A l-Batta ¦n i ¦sive Albatenii Opus astronomicum… , Arabice , ed. C. A. Nallino, Rome 1899;
(۴۷) Carra de Vaux, “L’Almajeste d’Abu ¦lwإfa al Buzdja ¦ni”, JA (1892);
(۴۸) The Chester Beatty Library, A handlist of the Arabic manuscripts , by Arthur J. Arberry, vol. VII, Dublin 1964;
(۴۹) Encyclopaedia Iranica , s.v. “Abu’l-Wafa ¦ ÝMoh ¤ammad b. Moh ¤ammad Bu ¦zja ¦n ¦â”, (by D. Pingree);
(۵۰) B. A. Rozenfeld, Matematiki i astronomi musulmanskogo srednevekonva i ikh trudi ( VIII th -XVII th cent. ), Moscow 1983;
(۵۱) Ayd ân Say âl â, The observatory in Islam , Ankara 1960;
(۵۲) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , Leiden 1967-1984;
(۵۳) C. A. Storey, Persian literature: a bio-bibliographical survey , vol. II, pt. I, London 1972;
(۵۴) M. F. Woepcke, “Analyse et extrait d’un recueil de construction gإomإtriques par Aboأl Wafہ”, JA (1855);
idem, “Sur une mesure de la circonfإrence du cercle, due aux astronomes arabes, et fondإe sur un calcul d’Aboأl Wafہ”, JA (1860).

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

 

زندگینامه بهاءالدین خَرَقی (یا مروزی )(متوفی۵۳۳ه ق)

، ابوبکر محمدبن احمدبن ابی بِشْر، مؤلف آثار نجومی . در دهکده خَرَق در نزدیکی مرو به دنیا آمد، و ظاهراً زندگی علمی او در همان محل سپری شد و در ۵۳۳ در همانجا وفات یافت . نام او را گاه ابومحمد عبدالجبّاربن عبدالجبّاربن محمد ذکر کرده اند؛ و گاه او را با بهاءالدین ابومحمد خرقی ، فیلسوف و متخصص علوم ریاضی که بیهقی زندگینامه او را نوشته است ، یکی دانسته اند (ویدمان ، ۱۹۱۰، ص ۷۲ـ۷۳؛ همو، ۱۹۷۰، ج ۱، ص ۶۵۴ ـ ۶۵۵).

آثار

مهمترین اثر بهاءالدین درباره نجوم ، جغرافیا و گاه شناسی ، منتهی الادراک فی تقاسیم الافلاک است (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۸۵۲). این اثر مشتمل بر سه «مقاله » است که نخستین آنها درباره ترتیب افلاک است و نظریه ابوجعفر خازن * و ابن هیثم * را مبنی بر اینکه افلاک صلب سیّارات را به حرکت درمی آورند تأیید می کند. در این اثر خرقی مختصات ۸۳ ستاره و طول اوجهای سیارات را برای سال ۱۴۴۴ اسکندرانی (مطابق با ۱۹ ذیقعده ۵۲۶ تا یکم ذیحجه ۵۲۷/ ۱۱۳۲ـ۱۱۳۳م ) عرضه کرده است (نالینو، ج ۱، ص شصت و شش ـ شصت و هفت )، و اندازه متداول را نزد منجمان دوره اسلامی درباره میل دایره البروج (َ۳۵ ْ۲۳ دقیقه ؛ نالینو، ج ۱، ص ۱۵۹) و تقدیم اعتدالین (ْ۱ در ۶۶ سال ؛ نالینو، ج ۱، ص ۲۹۲) ذکر می کند. مقاله دوم به توصیف کره زمین ، از جمله به محاسبه مطالع و طالعهای مایل محلی می پردازد.

باب دوم آن که مبتنی بر اثر مفقود جیهانی است ، درباره اقیانوسها و دریاهاست و متن آن ویرایش و به لاتین ترجمه و با آثار بَتّانی و ابن رُسته مقایسه شده است (نالینو، ج ۱، ص ۱۶۷ـ ۱۷۵، ج ۲، ص بیست و سه ). بخشی از این مقاله که درباره مسیر خط استوای زمینی و «قُبّه الارض * » ( نقطه ای مفروض بر روی زمین محل برخورد خط استوا با نصف النهاری که ربع مسکون را به دو نیمه مساوی تقسیم می نموده است رجوع کنید به حسن زاده آملی ، ج ۱، ص ۲۰۰ـ ۲۰۷ ) است ، ویرایش و به فرانسه ترجمه شده است (فران ، ص ۴ـ۶، ۱۷ـ۲۰).

سومین و آخرین مقاله درباره گاهشناسی است (نالینو، ج ۱، ص ۲۴۵)، و مفاهیمِ احکام نجومیِ قِرانِ مشتری ـ زحل و دورها ( ی سیارات ) را نیز شرح می دهد. مقدمه کتاب منتهی الادراک به آلمانی ترجمه شده است (ویدمان و کُهل ، ص ۲۰۵ـ ۲۰۹؛ ویدمان ، ۱۹۷۰، ج ۲، ۶۳۰ـ۶۳۴).

خرقی خلاصه ای از منتهی الادراک را در دو «مقاله » تدوین کرد و آن را التبصره فی الهیئه نامید (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۳۳۸) و به ابوالحسین علی بن نصیرالدین ، وزیر سنجر، تقدیم کرد. مقدمه این اثر نیز به آلمانی ترجمه شده است (ویدمان و کهل ، ص ۲۰۹ـ۲۱۱؛ ویدمان ، ۱۹۷۰، ج ۲، ص ۶۳۴ـ۶۳۶). تبصره ، چنانکه از تعداد فراوان نسخه های خطی بر جای مانده آن برمی آید، بسیار موردتوجه بوده است . این امر را شرحهایی نیز که محمدبن مبارکشاه بخاری در ۷۳۳ (بروکلمان ، > ذیل < ، ج ۱، ص ۸۶۳) و احمدبن عثمان جوزجانی (متوفی ۷۴۴) بر آن نوشته اند (سوتر ، ص ۱۶۴) تأیید می کند.



منابع :
(۱) ( مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۲) حسن حسن زاده آملی ، دروس هیئت و دیگر رشته های ریاضی ، قم ۱۳۷۲ ش ) ؛

(۳) Carl Brockemann, Geschichte der arabischen litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942;
(۴) G. Ferrand, “Notes de gإographie orientale”, Journal asiatique , 202 (1923), 1-35;
(۵) C. A. Nallino, Al-Batta ¦n i ¦sive Albatenii Opus astronomicum , Milan 1899-1907;
(۶) H. Suter, Die Mathematiker und Astronomen der Araber und ihre Werke , Leipzig 1900;
(۷) E. Wiedemann, Aufsجtze zur arabischen Wissenschaftsgeschichte , Hildesheim and New York 1970, I, 641-659, II, 628-636;
(۸) idem, “Einige Biographien nach al-Baihaq i ¦ “, Sitzungsberichte der Physikalisch-medizinischen Sozietجt in Erlangen , 42 (1910), 59-77;
(۹) E. Wiedemann and K. Kohl, “Einleitung zu Werken von al Charaq ¦â “, Sitzungsberichte der Physikalisch-medizinischen Sozietجt in Erlangen , 58-59, 1926-1927, 203-211.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگینامه عبدالعلی بیرجندی(متوفی۹۳۴ ه ق)

ریاضیدان و منجم سده های نهم و دهم . نام کامل او نظام الدین عبدالعلی بن محمدبن حسین است و وی را با القاب فاضل بیرجندی (ابوریحان بیرونی ، مقدمه همائی ، ص قکز) و محقق بیرجندی (آیتی ، ص ۲۰۶) نیز نامیده اند. از تاریخ تولدش اطلاع دقیقی در دست نیست و درباره مذهب او نیز بحثهایی وجود دارد. در بعضی از نسخه های خطی آثارش (از جمله در نخستین سطر از رساله شرح زیج جدید سلطانی ، نسخه شماره ۱/۳۲۱ کتابخانه وزیری یزد) او را حنفی دانسته اند و قربانی (ص ۱۷۳) نیز، برهمین اساس ، او را بر این مذهب دانسته است . اما بعضی نیز او را شیعه گفته اند (آیتی ، همانجا).

ناجی نصرآبادی (ص ۴۳) با استناد به بخشی از دیباچه کتاب ابعاد و اجرام بیرجندی ، او را شیعه دانسته ، و عبدالحسین حائری (ج ۱۹، ص ۳۶۴) نیز، با استناد به بعضی نوشته های بیرجندی درباره استخراج وقت ظهر و عصر، قرائنی برای شیعه بودن او برشمرده است . در هر صورت ، به نظر می رسد که اشتهار بیرجندی به تشیع ، بیش از شهرت وی به حنفی مذهبی بوده است ، به طوری که آقابزرگ طهرانی در الذریعه و طبقات اعلام الشیعه ، به معرفی و بررسی بسیاری از کتابهای بیرجندی پرداخته است . نوشته آقابزرگ در طبقات (ص ۱۲۵) تنها جایی است که بیرجندی را عبدالعلی بن نظام الدین معرفی کرده در حالی که در سایر منابع نظام الدین جزئی از نام خود بیرجندی دانسته شده است نه نام پدر وی .

وجود چند بیرجندی در زمانهای مختلف ، باعث شده است که بعضی از آثار آنان به عبدالعلی بیرجندی که از همه مشهورتر است نسبت داده شود. یکی از این افراد عبدالعلی بیرجندی بُجدی ، از پیروان مذهب حنفی ، است که آیتی (ص ۲۰۷) از او نام برده است . میرزا محمدعلی بن محمد اسماعیل قاینی بیرجندی (متوفی ۱۳۰۵) نیز با عبدالعلی بیرجندی یکی دانسته شده و کتابی از او به عبدالعلی نسبت داده شده است ( رجوع کنید بهادامه مقاله ).

عبدالعلی بیرجندی از محضر استادان بزرگی بهره برد؛

به روایت خواندمیر (ج ۴، ص ۶۱۵) علم حدیث را نزد خواجه غیاث الدین کاشانی (متولد ۸۳۲) و فنون حکمی را نزد منصوربن معین الدین کاشی ، همکار غیاث الدین جمشید کاشانی ، و سایر علوم را نزد کمال الدین قنوی آموخت . ملامسعود شروانی و سیف الدین تفتازانی نیز از استادان او به شمار می روند (ناجی نصرآبادی ، ص ۴۲). او را استاد شیخ بهایی دانسته اند (آیتی ، ص ۲۰۶) که با توجه به زمان تولد شیخ بهایی (۹۵۳) نادرست است (احمدی بیرجندی ، ص ۲۴). امین احمد رازی (ج ۲، ص ۳۲۶) از بیرجندی با عنوان «جامع علوم معقول و منقول » یاد می کند و می نویسد: «جهت معیشت اولاد خود هشتاد ساله تقویم استخراج نموده .» برای مرگ بیرجندی تاریخهای مختلفی ذکر شده است (احمدی بیرجندی ، ص ۳۳) اما تاریخ پایان یافتن تعدادی از کتابهایش ، مرگ وی را در۹۳۴ تأیید می کند (قربانی ، همانجا؛منزوی ، ۱۳۷۴ ش ، ج ۱، ص ۱۶۵).

آثار .

وجود چندین بیرجندی  چنانکه گفتیم  باعث درهم آمیختگیهایی در آثار منسوب به عبدالعلی بیرجندی شده است . بروکلمان (  ذیل  ، ج ۲، ص ۵۹۱) و بغدادی (ج ۱، ستون ۵۸۶) کتاب حاشیه علی النقایه را از او دانسته اند، در حالی که ناجی نصرآبادی (ص ۴۳) این کتاب را متعلق به بیرجندی بجدی می داند. همچنین پینگری ( ایرانیکا ، ذیل «عبدالعلی بن محمدبن حسین بیرجندی ») و بروکلمان (همانجا) مشارق الاضواءِ فی معرفه کمّیّه مابین طلوع الفجر و طلوع الشمس را از او می دانند، در حالی که ، بی گمان ، این کتاب از آثار میرزا محمدعلی اسماعیل قاینی بیرجندی است (حائری ، ج ۱۹، ص ۲۹۴). منزوی (۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ، ج ۱، ص ۱۵۲) کتابی به نام رساله تشریح پرگار را، با قید تردید بسیار، به او نسبت می دهد. بروکلمان نیز (همانجا) دو کتاب شرح رساله الحنفیه و رساله تذکره الاحباب فی بیان التحاب را به نادرست به او نسبت می دهد که رساله دوم مسلماً تألیف کمال الدین * فارسی (متوفی ۷۱۸) است ؛و این اشتباه از طریق بروکلمان به پینگری ( ایرانیکا ، همانجا) نیز راه یافته است .

همچنین ، در گنجینه نسخه های خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی ، کتابی به نام ادعیه قرآنی وجود دارد که از عبدالعلی بیرجندی دانسته شده است (فکرت ، ص ۳۳). بعلاوه ، در نسخه ای خطی محفوظ در کتابخانه مجلس شورای اسلامی یادداشتی وجود دارد که در آن استخراج سمت قبله هرات به روش ابوریحان بیرونی شرح داده شده و این یادداشت از عبدالعلی بیرجندی دانسته شده است (حائری ، ج ۱۹، ص ۱۱۹).

کتابهایی که به یقین نگارش بیرجندی بوده و اطلاعاتی نیز از آنها باقی مانده بدین شرح است :

۱) ابعاد و اجرام ،

به فارسی ، پایان نگارش ۹۳۰ (منزوی ، ۱۳۷۴ ش ، همانجا)، در بیان ابعاد و مسافتهای زمین و بعضی مسائل فلکی . این کتاب اجرام سفلی و اوضاع اجرام علوی ، مسالک و ممالک و مساحت سطوح اجسام نیز نامیده شده است (همانجا). این رساله حاوی یک مقدمه ، دو مقاله و یک خاتمه است . عنوان مقاله اول چنین است : «در مساحت سطح ارض و تعیین اقالیم ( هفتگانه ) و آنچه به آن متعلق است »، و عنوان مقاله دوم : «در معرفت مساحت افلاک و کواکب و آنچه به آن متعلق است » که در هفت مقصد (باب ) تنظیم شده است . این بابها عبارت اند از: معرفت ابعاد سطوح افلاک از مرکز عالم ، معرفت ثِخَن (ضخامت ) هرفلک ، معرفت مساحت سطوح افلاک ، معرفت مقدار یک درجه از دوایر عظام در هر فلک ، معرفت مقدار حرکت هر کوکبی در یک شبانه روز، معرفت اقطار کواکب ، و در نهایت معرفت اجرام کواکب . شباهتهایی بین ابعاد و اجرام بیرجندی و رساله آثار البلاد زکریای قزوینی وجود دارد، و این شباهتها باعث این گمان شده است که احتمالاً بیرجندی قسمتهایی از کتاب قزوینی را، بدون ذکر نام ، در کتاب خود آورده باشد.از سوی دیگر این رساله گاهی عجایب البلدان نیز نامیده شده و بر این اساس به نادرست گمان کرده اند که بیرجندی رساله مستقلی با عنوان عجایب البلدان داشته است (ناجی نصرآبادی ، ص ۴۴ـ۴۵). نسخه های خطی بسیاری از این کتاب وجود دارد (برای آگاهی از این نسخه ها رجوع کنید به منزوی ، ۱۳۷۴ ش ، همانجا)؛

۲) اسطرلاب ،

به فارسی ، که آن را به نامهای بیست باب در معرفت اسطرلاب و تحفه حاتمیه نیز معرفی کرده اند. این اثر در جمادی الاولی ۹۰۰ نوشته شده است (بیرجندی ، مقدمه اکبریان ، ص ۲۵) و نسخه های خطی زیادی از آن وجود دارد (برای آگاهی رجوع کنید بهفکرت ، ص ۴۸؛منزوی ، ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ، ج ۱، ص ۲۵۲). نسخه ای از این رساله نیز در موزه بریتانیا نگهداری می شود (ریو، ج ۲، ص ۴۵۳). اکبریان نسخه ای از این کتاب را، که در ۱۱۰۵ استنساخ شده ، به صورت عکسی در ماهنامه فرهنگی سیمرغ (سال ۱، ش ۴) به چاپ رسانیده است ؛

۳) بیست باب در معرفت تقویم * ؛

۴) ترجمه تقویم البلدان ِ ابوالفداء (تألیف ۷۲۱).

این ترجمه در ۹۲۷ انجام شده است ( رجوع کنید بهمنزوی ، ۱۳۷۴ ش ، ج ۱، ص ۱۸۴)؛

۵) الحاشیه علی شرح الملخص ،

تألیف بعداز ۹۲۱، حاشیه ای است عربی برشرحی که قاضی زاده رومی در ۸۱۳ بر رساله الملخص فی الهیئه چغمینی نوشته است (برای اطلاع بیشتر از محتوای این اثر و نسخه های خطی آن رجوع کنید به حائری ، ج ۱۹، ص ۳۶۴؛لوت ، ج ۱، ص ۲۱۹؛منزوی ، ۱۳۷۷ ش ، ج ۱، ص ۸۶؛آلوارت ، ج ۵، ص ۱۵۹)؛

۶) رساله در هیئت ،

به فارسی که زمان نگارش آن معلوم نیست . آقابزرگ طهرانی (۱۳۶۶ ش ، ص ۱۲۵)، سوتر (ص ۱۸۸) و استوری (ج ۲، بخش ۱، ص ۸۲) آن را از بیرجندی دانسته اند، اما پینگری ( ایرانیکا ، همانجا) در این انتساب تردید کرده است . ناجی نصرآبادی (ص ۴۴) نسخه محفوظ در کتابخانه آستان قدس رضوی ، با عنوان رساله در هیئت را همین کتاب می داند؛

۷) رساله فی آلات الرصد ،

به عربی . تنها نسخه این رساله در کتابخانه رضا رامپور هند نگهداری می شود (بروکلمان ، همانجا) و صاییلی (ص ۴۰۱) این نسخه را به انگلیسی و فارسی ترجمه و منتشر کرده است ؛

۸) کشاورزی نامه ، به فارسی ،

که به نامهای فن کشت و زراعت ، رساله در فلاحت و ارشاد الزراعه (منزوی ، ۱۳۴۸ـ ۱۳۵۳ ش ، ج ۱، ص ۴۴۸؛
دانش پژوه ، ۱۳۴۸ ش ، ج ۱، ص ۶۰۵) نیز نامیده شده و در دوازده باب نوشته شده و ملامظفر گنابادی در تنبیهات المنجمین (ص ۲۷۲) از آن یاد کرده است . این اثر بدون اشاره به نام نویسنده آن ، تاکنون دوبار در ایران (افشار، ص ۶۹۱ ـ۶۹۲؛مشار، ج ۲، ستون ۲۹۲۶) و یک بار در بخارا (منزوی ، همانجا) به چاپ رسیده و اخیراً افشار (ص ۶۹۲) روشن کرده است که این رساله از آنِ بیرجندی است . از این رساله نسخه های خطی زیادی وجود دارد ( رجوع کنید به منزوی ، همانجا)؛

۹) شرح آداب المناظره ،

به عربی در منطق ، تألیف در ۹۳۰، شرح بیرجندی است بر رساله آداب المناظره قاضی عضدالدین ایجی (متوفی ۷۵۶). نسخه ای از این کتاب ، که تنها دو سال بعد از پایان یافتن کتاب استنساخ شده ، در کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی موجود است (فکرت ، ص ۳۲۰). این رساله را حل آداب العضدی (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۷، ص ۶۳) نیز نامیده اند؛

۱۰) شرح بیست باب در معرفت اسطرلاب ،

به فارسی ، تألیف در ۸۹۹، شرح بر رساله خواجه نصیرالدین طوسی در اسطرلاب است . از این کتاب ، نسخه های خطی بسیاری ، از جمله نسخه ای به خط مؤلف ، وجود دارد ( رجوع کنید بهمنزوی ، ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ، ج ۱، ص ۳۱۲ـ۳۱۴)؛

۱۱) شرح التذکره النصیریه فی الهیئه ،

به عربی ، تألیف در ۹۱۳، شرح بر التذکره النصیریه فی الهیئه خواجه نصیرالدین طوسی است . نایاناسو کهوپادیایه ، این کتاب را در ۱۱۴۲/۱۷۲۹، به زبان سانسکریت ترجمه کرده است ( ایرانیکا ، همانجا). از شرح بیرجندی نسخه های متعددی در دست است ( رجوع کنید به فکرت ، ص ۳۲۹؛ایرج افشار و دانش پژوه ، ج ۱، ص ۳۸۹)؛

۱۲) شرح الدرّالنّظیم فی خواص القرآن الکریم ،

به عربی ، شرحی است بر رساله الدرّ النّظیم فی خواص القرآن العظیم عبدالله بن اسعد یافعی . نخستین اشاره به این شرح ، در ترجمه احمدبن محمد سکاکی از کتاب الدرالنظیم آمده که تاریخ شرح را ۹۲۱ دانسته است ، اما آقابزرگ طهرانی (۱۴۰۳، ج ۱۳، ص ۲۴۵) تاریخ این شرح را ۹۰۱ می داند؛

۱۳) شرح زیج جدید سلطانی ،

به فارسی ، تألیف ۹۲۹، که آن را با نامهای شرح زیج الغ بیگ و شرح مفصل زیج سلطانی نیز خوانده اند (منزوی ، ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ، ج ۱، ص ۳۱۷). بخشهای مختلفی از این رساله ، جداگانه ، رونویسی شده است (ایرج افشار و دانش پژوه ، ج ۶، ص ۲۵۰؛عرفانیان ، ج ۱۰، ص ۱۵۹ـ۱۶۰). از این شرح نسخه های خطی زیادی وجود دارد ( رجوع کنید به منزوی ، ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ، ج ۱، ص ۳۱۷ـ ۳۱۸)؛

۱۴) شرح الشمسیه ،

به عربی ، تألیف ۹۲۴، شرح بر کتاب الشمسیه فی الحساب نظام اعرج نیشابوری (متوفی ۷۲۸) در ریاضی (برای آگاهی از نسخه های خطی این کتاب رجوع کنید بهفکرت ، ص ۳۴۴؛گلچین معانی ، ج ۸، ص ۲۱۸)؛

۱۵) شرح الفوائد البهائیه ،

به عربی ، تألیف ۹۲۴، شرح بر الفوائد البهائیه فی القواعد الحسابیه عمادالدین عبدالله بن محمدبن عبدالرزاق حاسب معروف به ابن خوام (متوفی ۷۲۴)، در ریاضی (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۳، ص ۳۳۶)؛

۱۶) شرح المجسطی یا شرح تحریر المجسطی ،

به عربی ، تألیف ۹۲۱، شرح بر تحریر المجسطی * خواجه نصیرالدین طوسی . از این کتاب نسخه های خطی گوناگونی وجود دارد ( رجوع کنید بهدانش پژوه ، ۱۳۵۸ ش ، دفتر دهم ، ص ۳۲۳؛لوت ، ج ۱، ص ۲۱۶). میرزا نصیربن عبدالله طبیب ، در ۱۱۶۹ (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۳، ص ۱۴۲) و خیرالله مهندس (مفخرعالم ، ص ۳۱۷) بر این شرح حاشیه هایی نوشته اند؛

۱۷) شرح مختصر الهیئه ، به عربی ،

شرحی است بر ترجمه عربی خواجه نصیرالدین طوسی از سی فصل در معرفت تقویم خود با نام مختصر الهیئه . زمان نگارش این کتاب معلوم نیست . نسخه ای از آن به شماره add3589 در دانشگاه کیمبریج وجود دارد (براون ، ص ۲۶۲) و آقابزرگ طهرانی نیز (۱۴۰۳، ج ۱۴، ص ۶۱) به وجود نسخه ناقصی از آن در کتابخانه مجلس شورای اسلامی اشاره کرده است ؛

۱۸) المختصر فی بیان آلات الرصد (که با رساله شماره ۷ این مقاله یکی نیست )،

به عربی ، تاریخ نگارش آن نامعلوم است و تنها نسخه شناخته شده این کتاب در کتابخانه آصفیه در هندوستان نگهداری می شود (بهادر، ج ۱، ص ۶۵۶).



منابع :
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه : احیاء الداثر من القرن العاشر ، چاپ علی نقی منزوی ، تهران ۱۳۶۶ ش ؛
(۳) محمدحسین آیتی ، بهارستان : در تاریخ و تراجم رجال قاینات و قهستان ، مشهد ۱۳۷۱ ش ؛
(۴) ابوریحان بیرونی ، کتاب التفهیم لاوائل صناعه التنجیم ، چاپ جلال الدین همائی ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۵) احمد احمدی بیرجندی ، «ملاعبدالعلی بیرجندی دانشمند علوم ریاضی و جغرافیا»، نشریه دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه مشهد ، ش ۲ (بهار ۱۳۵۱)؛
(۶) ایرج افشار، «فهرستنامه اهم متون کشاورزی در زبان فارسی »، آینده ، سال ۸ ، ش ۱۰ (دی ۱۳۶۱)؛
(۷) ایرج افشار و محمدتقی دانش پژوه ، فهرست کتابهای خطی کتابخانه ملی ملک ، تهران ۱۳۵۲ ش ـ ؛
(۸) امین احمد رازی ، هفت اقلیم ، چاپ جواد فاضل ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۹) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۱۰) میرعثمان علی خان بهادر، فهرست مشروح بعض کتب نفیسه قلمیه مخزونه کتب خانه آصفیه سرکار عالی ، حیدرآباد دکن ۱۳۵۷؛
(۱۱) عبدالعلی بن محمد بیرجندی ، «اسطرلاب : رساله در معرفت صنعت اسطرلاب شمالی و جنوبی »، با مقدمه مهراب اکبریان ، ماهنامه فرهنگی سیمرغ ، سال ۱، ش ۴ (اردیبهشت ۱۳۶۹)؛
(۱۲) عبدالحسین حائری ، فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی ، ج ۱۹، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۱۳) غیاث الدین بن همام الدین خواندمیر، تاریخ حبیب السیر ، چاپ محمد دبیرسیاقی ، تهران ۱۳۵۳ ش ؛
(۱۴) محمدتقی دانش پژوه ، فهرست میکروفیلمهای کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ج ۱، تهران ۱۳۴۸ ش ؛
(۱۵) همو، نسخه های خطی ، دفتر دهم ، تهران ۱۳۵۸ ش ؛
(۱۶) غلامعلی عرفانیان ، فهرست کتب خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی ، ج ۱۰، مشهد ۱۳۶۲ ش ؛
(۱۷) محمد آصف فکرت ، فهرست الفبائی کتب خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی ، مشهد ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۸) ابوالقاسم قربانی ، زندگینامه ریاضیدانان دوره اسلامی : از سده سوم تا سده یازدهم هجری ، تهران ۱۳۶۵ ش ؛
(۱۹) احمد گلچین معانی ، فهرست کتب خطی کتابخانه آستان قدس رضوی ، ج ۸ ، مشهد۱۳۵۰ ش ؛
(۲۰) مظفربن قاسم گنابادی ، تنبیهات المنجمین ، چاپ سنگی ( ایران ) ۱۲۸۴؛
(۲۱) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۲۲) مفخر عالم ، «آثار ملاعبدالعلی بیرجندی »، نشریه دانشکده الهیات و معارف اسلامی مشهد ، ش ۱۴ (بهار ۱۳۵۴)؛
(۲۳) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ش ؛
(۲۴) همو، فهرست نسخه های خطی مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی ، ج ۱، تهران ۱۳۷۷ ش ؛
(۲۵) همو، فهرستواره کتابهای فارسی ، تهران ۱۳۷۴ ش ـ ؛
(۲۶) محسن ناجی نصرآبادی ، «ملاعبدالعلی بیرجندی و تأملی دیگر در کتاب ابعاد و اجرام »، آینه پژوهش ، سال ۹، ش ۲ (خرداد ـ تیر ۱۳۷۷)؛

(۲۷) W. Ahlwardt, Handschriften-Verzeichnisse Koniglichen Bibliothek zu Berlin: Verzeichniss der arabischen Handschriften , Berlin 1893;
(۲۸) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden1943-1949, Supplementband , 1937-1942;
(۲۹) E. G. Browne, A hand-list of the Muhammadan manuscripts in the Library of the University of Cambridge , Cambridge 1900;
(۳۰) Encyclopaedia Iranica , s.v. ـ Abd- Al – ـ A l ¦âB Moh ¤ammad B H ¤osayn BirJandi (by D. Pingree);
(۳۱) Otto Loth, A catalogue of the Arabic manuscripts in the library of the India office , vol. I, London 1877;
(۳۲) Charles Rieu, Catalogue of the Persian manuscripts in the British Museum , London 1966;
(۳۳) Ayd ân Say âl â, The observatory in Islam , Ankara 1960;
(۳۴) Charles Ambrose Storey, Persian literature: a bio-bibliographical survey , vol. II, pt. I, Lo1972;
(۳۵) Heinrich Suter, Die Mathematiker und Astronomen der Araber und ihre werke , Leipzig 1900.

دانشنامه جهان اسلامجلد ۵ 

زندگینامه محمودخوارزمی«پوریای ولی»(متوفی ۷۲۲ه ق)

لقب پهلوان محمود خوارزمی متخلص به قتالی ، پهلوان و عارف و شاعر قرن هفتم و هشتم . وی در ورزش باستانی و زورخانه ای ایران از جایگاه مهمی برخوردار است (هدایت ، ص ۱۲۵؛ مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۳۱۱؛ نفیسی ، ج ۲، ص ۷۷۰). در ضبط لقبش اختلاف وجود دارد. برخی آن را پوربای ولی ضبط کرده اند و ازینرو احتمال می رود «بای » که در ترکی به معنای بزرگ است ، لقب او و «ولی » نام پدرش یا اشاره به مقام پیشوایی و قطبیت خود او باشد. احتمال دیگر این است که «ولی » نام و «بای » (بیک ) لقب پدر پهلوان محمود باشد و به همین سبب او را پورِ بای ولی خوانده باشند (نفیسی ، همانجا؛ پرتوبیضایی ، ص ۱۱۲؛ اعتمادالسلطنه ، ج ۲، ص ۶۲۰). لقب وی را «بوکیار» و «پکیار» نیز ضبط کرده اند که معنایی برای آن ذکر نشده است (جامی ، ص ۵۰۴، تعلیقات عابدی ، ص ۸۸۲ ـ ۸۸۳؛ پرتوبیضایی ، ص ۱۱۴). مؤلف مجالس العشاق ، که نزدیکترین تذکره به زمان اوست ، لقبش را «پریار» دانسته است که احتمالاً حرف «ر» در پریار بر اثر کثرت استعمال حذف شده است . بعید به نظر نمی رسد که این نام از مصطلحات زمان بوده (پرتو بیضایی ، ص ۱۱۲) و شاید مرکب از «پری » و «یار» باشد، و به کسانی اطلاق می شده است که کاری خارق العاده انجام داده باشند.

تاریخ ولادت و شرح حال او روشن نیست . برخی او را اهل اورگنج از شهرهای خوارزم («قتالی : پهلوان محمودبن پوریای ولی »، ص ۷۶؛ خلیل ، ج ۳، ص ۴۸۹) یا از مردم گنجه (مدرس تبریزی ، همانجا؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۱، ص ۱۵۹ـ۱۶۰)، یا بر اساس طوماری قدیمی متعلق به دوره صفوی ، از اهالی سلماس و خوی ذکر کرده اند (پرتوبیضایی ، ص ۳۵۱). گفته شده است که در جوانی کشتی می گرفت و به کار پوستین دوزی و کلاه دوزی اشتغال داشت . در همان ایام به شهرهای مختلف آسیای میانه ، ایران و هندوستان سفر کرد و در همه آن شهرها به پهلوانی نامبردار شد ( > دایره المعارف ادبیات و هنر تاجیک < ، ج ۲، ص ۵۳۴؛ د.تاجیکی ، ج ۵، ص ۵۶۲). درباره تغییر احوال و توجه و التفات پوریای ولی به عرفان روایتهای گوناگونی وجوددارد. به روایتی ، پهلوانی هندی برای کشتی گرفتن با وی به خوارزم آمد (پرتوبیضایی ، ص ۱۱۳) و به روایتی دیگر، یکی از پادشاهان هندوستان او را برای کشتی با پهلوانی هندی دعوت کرد (خلیل ، همانجا). پوریا مادر آن پهلوان را در حال استغاثه و زاری دید که از خدا پیروزی فرزندش را طلب می کرد. پوریا برای شاد کردن دل او تصمیم گرفت تا در آن کشتی پشت خود را به دست پهلوان هندی به زمین رساند. گویند که در پایان این کشتی حال کشفی به او دست داد و لقب «پریار» نیز در همین ماجرا به او داده شد (خلیل ، همانجا؛ پرتوبیضایی ، ص ۱۱۳ـ۱۱۴).

بر حسب برخی منابع ، وی دارای گرایشهای ملامتی بود و حتی گاه به خرابات می رفت و با خراباتیان سخنان تایبانه می گفت (زرین کوب ، ص ۳۵۵؛بدخشی ، ص ۷۳). جامی نیز وی را از معاشران و یاران محمد خلوتی (متوفی ۷۵۱) بر شمرده است (ص ۵۰۴).

وفات وی را همه منابع ۷۲۲ و در خیوَق (خیوه ) ذکر کرده اند. مزارش در ترکمنستان بر جای است(اعتمادالسلطنه ؛نفیسی ، همانجاها) و مردم آن ناحیه به علت اعتقاد به شخصیت معنوی وی پس از مراسم ازدواج جهت تبرک به آرامگاهش می روند.

افسانه های بسیاری درباره او نقل شده است . در بوستان خیال * ، تألیف ۱۱۵۵، به کشف قاره امریکا اشاره شده و آمده است که پوریای ولی در آنجا ورزشگاهی تأسیس می کند و به آموزش فنون کشتی به جوانان می پردازد و پادشاه آن دیار را در دشواریها یاری می دهد (محجوب ، ص ۴۱۰ـ۴۱۱). در همه این افسانه ها و داستانهای عامیانه ، درباره شجاعت ، تسلط او به فنون کشتی و تواناییهای روحی و جسمی وی سخن رفته است . پوریای ولی در میان ورزشکاران ایران اسوه جوانمردی و از خودگذشتگی است و در زورخانه ها هنگام انجام دادن کارهای دشوار، مانند سنگ گرفتن ، نام او را بر زبان می آورند. در ابتدای هر کشتی نیز اشعاری خوانده می شود که منسوب به اوست . همچنین بوسیدن خاک گود کشتی اشاره ای به قدم بوسی پوریای ولی است (بهمنش ، ص ۶۴؛نفیسی ، همانجا؛قزوینی ، ج ۴، ص ۸۹؛پرتوبیضایی ، ص ۳۱، ۱۱۲).

در یک طومار قدیمی دوازده اصل ، به عنوان اصلهای اساسی پهلوانی و جوانمردی ، آمده که از آنها به عنوان اصول پوریای ولی یاد شده است . از جمله این اصول احترام به پیش کسوت (کهنه سوار)، دروغ نگفتن ، دشنام ندادن ، ترک نماز نکردن و محبت به مردم است . در زمینه فنون کشتی نیز ۳۶۰ فن را به او نسبت داده اند (پرتوبیضایی ، ص ۳۶۱ـ۳۶۲؛عباسی ، ج ۱، ص ۴۲).

این آثار را به پوریای ولی نسبت داده اند:

مثنوی کنزالحقایق در بحر هَزَج که در فهرست برخی کتابخانه ها به اشتباه آن را از عطارِ نیشابوری یا شیخ محمود شبستری دانسته اند (منزوی ، ج ۴، ص ۳۰۵۹ـ۳۰۶۰). این کتاب مشتمل بر پنج مقاله و ۱۳۰۰ بیت است که در آخر کتاب آن را به عطار نسبت داده اند، اما به نام «محمود» در اشعار تصریح شده است (ص ۱۵۲). در ابتدای کتاب پس از حمد و درود بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله وسلّم ، خلفای چهارگانه مدح شده اند. کتاب دارای مطالبی عرفانی و اخلاقی درباره ایمان ، شهادت ، طهارت ، نماز، روزه ، زکات ، حج ، جهاد با نفس ، عشق ، مراد از مهدی موعود و صفات آن حضرت ، میزان و قیامت است که در ضمن حکایاتی آمده است (گوپاموی ، ص ۵۹۹). کنزالحقایق در ۱۳۵۲ در تهران به چاپ رسیده است (مشار، ج ۴، ستون ۴۱۴۸ـ ۴۱۴۹؛
منزوی ، همانجا).

مجموعه رباعیات پوریای ولی که نسخه خطی آن در مؤسسه خاورشناسی فرهنگستان علوم ازبکستان موجود است (  دایره المعارف ادبیات و هنر تاجیک  ، همانجا)، در ۱۳۴۱ ش / ۱۹۶۲ در تاشکند به چاپ رسیده است ( د. تاجیکی ، همانجا). تعداد واقعی رباعیات او روشن نیست . وی در این رباعیات مردم را به پاک نهادی ، عدل و انصاف ، وفاداری ، شادی ، طلب دانش و سربلندی فرا می خواند و گاه اوضاع زمانه و مردم ریاکار و جاهل و اسیر خرافات را مذمت می کند (  دایره المعارف ادبیات و هنر تاجیک  ؛د. تاجیکی ، همانجاها).



 منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه ، تاریخ منتظم ناصری ، چاپ محمد اسماعیل رضوانی ، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۶۷ ش ؛
(۳) نورالدین جعفر بدخشی ، خلاصه المناقب : در مناقب میرسیّدعلی همدانی ، چاپ سیّده اشرف ظفر، اسلام آباد ۱۳۷۴ ش ؛
(۴) عطاءالله بهمنش ، «پوریای ولی : مظهر جوانمردی و صفا»، کاوه ، سال ۱۲، ش ۵ و ۶ (بهمن ۱۳۵۳)؛
(۵) حسین پرتو بیضایی ، تاریخ ورزش باستانی ایران ، زورخانه ، ( تهران ) ۱۳۳۷ ش ؛
(۶) پهلوان محمود پوریای ولی ، کنزالحقایق ، چاپ سنگی تهران ۱۳۵۲؛

(۷) عبدالرحمان بن احمد جامی ، نفحات الانس ، چاپ محمود عابدی ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۸) علی ابراهیم خلیل ، تذکره صحف ابراهیم ، نسخه عکسی موجود در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۲۹۷۶؛
(۹) عبدالحسین زرین کوب ، جستجو در تصوف ایران ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۱۰) مهدی عباسی ، تاریخ کشتی ایران ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛
(۱۱) «قتالی : پهلوان محمودبن پوریای ولی قدس سره »، ارمغان ، سال ۱۰، ش ۱ (فروردین ۱۳۰۸)؛
(۱۲) محمد قزوینی ، یادداشتهای قزوینی ، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۳) محمد قدرت الله گوپاموی ، کتاب تذکره نتائج الافکار ، بمبئی ۱۳۳۶ ش ؛محمدجعفر محجوب ، خاکستر هستی : «پوریای ولی :

(۱۴) پیرپهلوانان ، شاعر، عارف »، تهران ۱۳۷۸ ش ؛
(۱۵) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۶) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران ۱۳۵۰ـ ۱۳۵۵ ش ؛
(۱۷) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ؛
(۱۸) سعید نفیسی ، تاریخ نظم ونثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۹) رضاقلی بن محمدهادی هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، چاپ مهرعلی گرکانی ، تهران ( ۱۳۴۴ ش ) ؛

(۲۰) Ensiklopediya ¦ yi adabiya ¦ t va san`ati Ta ¦ jik , vol. II, Dushanbe 1989;
(۲۱) Ensiklopediya ¦ yi Sa ¦ vetii Ta ¦ jik , vol. V, Dushanbe 1984.

دانشنامه جهان اسلام نویسنده جلد ۵

زندگینامه محمدتقی بهار «ملک الشعرا»(متوفی ۱۳۲۹)

bahar

ملقب به ملک الشعرا، شاعر، نویسنده ، روزنامه نگار و محقق معاصر. در دوازدهم ربیع الاول ۱۳۰۴ در مشهد زاده شد. پدرش محمد کاظم ، ملک الشعرای آستان قدس رضوی بود؛ مقامی که پس از درگذشت پدر، به فرمان مظفرالدین شاه ، به بهار رسید (بهار، دیوان ، ج ۱، مقدمه ، ص یک ، بیست ودو). خاندان پدری بهار خود را از نسل میرزا احمد صبور کاشانی (متوفی ۱۲۲۹)، قصیده سرای سرشناس عهد فتحعلی شاه ، می دانند و به همین جهت پدر بهار تخلص صبوری را برگزید.

بهار در چهارسالگی به مکتب رفت و در شش سالگی فارسی و قرآن را به خوبی می خواند. از هفت سالگی نزد پدر شاهنامه را آموخت و اولین شعر خود را در همین دوره سرود. اصول ادبیات را نزد پدر فراگرفت و سپس تحصیلات خود را نزد میرزا عبدالجواد معروف به ادیب * نیشابوری (متوفی ۱۳۰۵ ش ) تکمیل کرد (همان ، ج ۱، مقدمه ، ص یازده ). در بیست سالگی به صف مشروطه طلبان خراسان پیوست و اولین آثار ادبی ـ سیاسی او در روزنامه خراسان (۲۵ صفر ۱۳۲۷ ـ ۲۵ رجب ۱۳۲۷) به طریق پنهانی و بدون امضا به چاپ می رسید که مشهورترین آنها مستزادی است خطاب به محمدعلیشاه ( دیوان ، همانجا؛ بهار و ادب فارسی ، ج ۱، ص هشت ).

بهار در ۱۳۲۸، روزنامه نوبهار را که ناشر افکار حزب دموکرات بود، منتشر ساخت و به عضویت کمیته ایالتی این حزب درآمد. در همین ایام ، قصیده «پیام به وزیر خارجه انگلستان » را که در اعتراض به قرارداد ۱۳۲۵/۱۹۰۷ بود در روزنامه حبل المتین منتشر کرد ( دیوان ، ج ۱، ص ۲۰۴). این روزنامه پس از چندی به دلیل مخالفت با حضور قوای روسیه در ایران و مخاصمه با سیاست آن دولت ، به امر کنسول روس تعطیل شد. او بلافاصله روزنامه تازه بهار را تأسیس کرد. این روزنامه در محرم ۱۳۳۰ به امر وثوق الدوله ، وزیر خارجه ، تعطیل و بهار نیز دستگیر و به تهران تبعید شد (همان ، ج ۱، مقدمه ، ص دوازده ـ سیزده ). در ۱۳۳۲، به نمایندگی مجلس سوم شورای ملی انتخاب شد. یک سال بعد دوره سوم نوبهار را در تهران منتشر کرد و در ۱۳۳۴ انجمن ادبی دانشکده و نیز مجله دانشکده را بنیان گذاشت که به اعتقاد او مکتب تازه ای در نظم و نثر پدید آورد (همان ، ج ۱، مقدمه ، ص سیزده ).

انتشار نوبهار بارها ممنوع و دوباره آزاد شد. یکی از معروفترین قصیده های بهار، «بث الشکوی »، در ۱۳۳۷ به مناسبت توقیف نوبهار سروده شده است . کودتای ۱۲۹۹ ش ، بهار را برای سه ماه خانه نشین کرد و در همین مدت ، یکی از به یادماندنی ترین قصیده های خود، «هیجان روح »، را سرود (همان ، ج ۱، ص ۳۴۷ـ۳۵۲). چندی بعد که زندانیان رژیم کودتا آزاد شدند، و قوام السلطنه نخست وزیر شد، بهار به نمایندگی مجلس چهارم انتخاب شد. از این دوره با سیدحسن مدرس * ، روحانی نامدار و رهبر فراکسیون اقلیت ، همراهی می کرد. هدف این فراکسیون مبارزه برای حفظ اصول مشروطه و ایستادگی در برابر خودکامگی سردار سپه بود. بهار در این دوره در محضر هرتسفلد ، دانشمند آلمانی ، زبان پهلوی می آموخت ( بهار و ادب فارسی ، ج ۱، ص ده ).

در ۱۳۰۱ ش ، تاریخچه اکثریت در مجلس چهارم را نوشت و بخشی از آن را در نوبهار به چاپ رساند (همانجا). در همین سال قصیده معروف «دماوندیه » ( دیوان ، ج ۱، ص ۳۵۷) و «سکوت شب » (همان ، ج ۱، ص ۳۶۶) را سرود.

در مجلس پنجم نیز در صف مخالفان جمهوری رضاخانی جای گزید و معتقد بود که موافقت سردار سپه با جمهوری ، اسباب تردید مردم شده است و مردم نتیجه چنین جمهوری را دیکتاتوری رضاخان می بینند ( تاریخ مختصر احزاب سیاسی ، ج ۲، ص ۴۱). بهار پس از تشنج در مجلس و اهانت فراکسیون تجدد به مدرس ، به دلیل بدبینی از اوضاع کشور، تصمیم به کناره گیری از سیاست گرفت و از نمایندگی استعفا کرد اما مشیرالدوله پیرنیا مانع شد. پس از آن ، واکنش مردم در اعتراض به بی احترامی به مدرس او را دلگرم کرد (همان ، ج ۲، ص ۳۸). پس از قتل عشقی در تیر ۱۳۰۳، فراکسیون اقلیت کوشید تا با فضای رعب و وحشتی که بر تهران حاکم شده بود، مقابله کند و مذاکرات شدیداللحنی در مجلس صورت گرفت (مدرس ، ج ۲، ص ۵۵). بهار در این دوره خطر مخالفت با سردار سپه را دریافت و اشعاری ظاهراً در تحسین جمهوری ولی در معنای مخالف آن سرود (رجوع کنید به ادامه مقاله ، بهار در عرصه شاعری ).

پس از ناکامی غوغای جمهوری خواهی ، هواداران رضاخان پیشنهاد تغییر سلطنت را به مجلس بردند. هنگامی که بهار به عنوان نماینده اقلیت نطق تندی در اعتراض به این مسئله ایراد کرد، عوامل نظمیه که قصد ترور او را داشتند، روزنامه نگاری به نام واعظ قزوینی را به جای وی به قتل رساندند ( بهار و ادب فارسی ، همانجا). بهار در قصیده «یک شب شوم » تأثّر خود را از این ماجرا بازگو کرده است ( دیوان ، ج ۱، ص ۴۰۰ـ۴۰۲).

«راپرت پلیس مخفی » تهران نشان می دهد که از ۱۳۰۱ ش ، بهار تحت نظر بوده و از نظر نظمیه تهران انگلیسی پرست تلقی می شده است (میرانصاری ، دفتر دوم ، سند ۳۰ـ۳۳، ص ۸۶ـ۹۷؛ برای اطلاع از برخی گزارشها در مورد نظر رضاشاه درباره بهار رجوع کنید به بهبودی ، ص ۴۴ـ۴۵؛ مکی ، ج ۳، ص ۴۱۹ـ۴۲۰).

در مهر ۱۳۰۳، حکومت نظامی از رضاخان رئیس الوزرا، خواستار سلب مصونیت سیاسی بهار شد (میرانصاری ، دفتر دوم ، سند ۳۷، ص ۱۰۳ـ۱۰۴). در ۱۳۰۸ ش ، به اتهام مخالفتهای پنهان با رضاشاه ، برای مدتی به زندان افتاد و تا ۱۳۱۲ ش چند بار به حبس و تبعید محکوم شد ( بهار و ادب فارسی ، ج ۱، ص ده ـ یازده ). در ۱۳۱۲ ش ، از زندان آزاد و به اصفهان تبعید شد و در ۱۳۱۳ ش ، با وساطت فروغی برای شرکت در جشنهای هزاره فردوسی به تهران فراخوانده شد (همان ، ج ۱، ص یازده ). از آن به بعد، سرشارترین دوران کار علمی بهار که با انزوای او در ۱۳۰۷ ش پس از پایان مجلس ششم و کناره گیری از مجلس آغاز شده بود، غنی تر شد. در ۱۳۰۷ ش ، بهار به تدریس تاریخ ادبیات پیش از اسلام در دارالمعلمین تهران پرداخته بود که زندان و تبعید آن را متوقف ساخت و بعد از ۱۳۱۳ ش دوباره ادامه پیدا کرد (همان ، ج ۱، ص ده ـ یازده ؛ دیوان ، ج ۱، مقدمه ، ص پانزده ). دستاورد ادبی و علمی او در این دوره ، تصحیح متون ، ترجمه آثاری از پهلوی به فارسی ، تألیف سبک شناسی و نگارش احوال فردوسی بر مبنای شاهنامه بود. «کارنامه زندان » را نیز در ۱۳۱۲ـ۱۳۱۳ ش سرود. در ۱۳۱۶ ش ، تدریس در دوره دکتری ادبیات فارسی را به عهده گرفت ( بهار و ادب فارسی ، ج ۱، ص یازده ـ دوازده ؛ دیوان ، ج ۱، مقدمه ، ص شانزده ).

با سقوط رضاشاه در شهریور ۱۳۲، بهار مجدداً به فعالیت سیاسی و اجتماعی روی آورد و قصیده «حب الوطن » را در اندرز به شاه جدید سرود ( دیوان ، ج ۱، ص ۷۴۵ـ۷۵۰)؛ روزنامه نوبهار را دوباره منتشر کرد و تاریخ مختصر احزاب سیاسی و «شرح حال مدرس » را در ۱۳۲۲ ش نگاشت ( بهار و ادب فارسی ، ج ۱، ص دوازده ). از ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۶ ش ، رئیس کمیسیون ادبی انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی بود و اولین کنگره نویسندگان ایران در ۱۳۲۴ ش از طرف این انجمن به ریاست او تشکیل شد. در همین زمان ، وزارت فرهنگ در دولت قوام السلطنه را نیز به عهده گرفت (میرانصاری ، دفتر دوم ، سند ۱۰۹، ص ۲۷۵) و چند ماه بعد، به دلیل اختلاف با قوام بر سر مسئله آذربایجان ، استعفا کرد ( دیوان ، ج ۱، مقدمه ، ص هیجده ). در ۱۳۲۶ ش ، به عنوان نماینده تهران در مجلس پانزدهم انتخاب شد و ریاست فراکسیون حزب دموکرات را به عهده گرفت . اما بیماری سل ، که از مدتها پیش بدان مبتلا بود، به او مجال نداد و وی ناچار برای معالجه به شهر لوزان سویس رفت . بهار قصیده «به یاد وطن » معروف به «لُزَنیه » را در همین شهر سرود (همان ، ج ۱، ص ۸۰۶ـ۸۰۷، مقدمه ، ص هیجده ؛ بهار و ادب فارسی ، همانجا). نامه های او در این زمان شرح خاطرات و دلتنگیهای شاعر است (از جمله نامه های بهار به مینوی ، یغما ، ش ۱، ص ۱۳۹، ش ۳، ص ۱۳۷ـ۱۳۹، ۱۴۱ـ۱۴۲).

در ۱۳۲۹ ش ، «جمعیت ایرانی هواداران صلح » به ریاست بهار تشکیل شد (میرانصاری ، دفتر دوم ، سند ۱۳۳، ص ۳۱۳). بهار به اقتضای طبیعت انساندوستانه خود، این مسئولیت اجتماعی را که از نظر او فعالیت سیاسی نبود، پذیرفت و معتقد بود که هواداران صلح به هر گروهی وابسته باشند، فریاد صلح خواهی اصیل و قابل احترام است ( دیوان ، ج ۱، مقدمه ، ص هیجده ). در تابستان این سال ، آخرین قصیده بلند خود «جغد جنگ » را سرود که از بهترین آثار اوست (همان ، ج ۱، ص ۸۲۴).

رحلت

بهار در روز اول اردیبهشت ۱۳۳۰، در خانه مسکونی خود زندگی را بدرود گفت و در شمیران در آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.

بهار در عرصه شاعری .

برخی را عقیده بر آن است که بعد از جامی ، در انسجام کلام و روانی طبع و جامعیت ، شاعری هم پایه بهار نداشته ایم . بهار تحصیلات خود را به شیوه امروزی فرا نگرفته بود، اما با مطالعه عمیق در آثار گذشتگان به مدد حافظه پر بار و سرشار خود، این نقیصه را جبران کرد و در فنون ادبی و تحقیقی به پایه ای از جامعیت رسید که بزرگترین محققان زمان به گفته ها و نوشته های او استناد می کردند. به زبان عربی تا آن حد که بتواند از مسیر تحقیق و تتبع به آسانی بگذرد آشنا بود و با زبانهای فرانسه و انگلیسی تا حدودی آشنایی داشت .

دیوانهای شاعران سلف را به دقت خوانده بود و این خود به حضور ذهن او در یافتن و به کار بردن لغات در ترکیبات شعری یاری می رساند. بهار در بدیهه گویی و ارتجال ، طبعی فراخ اندیش و زودیاب داشت و به آسانی از مضایق وزن و تنگنای قافیه بیرون می آمد. پایه و مقام شاعری او در عنفوان جوانی در حدی بود که بعضی از حاسدان سروده های او را به پدرش یا به بهار شروانی نسبت می دادند ( دیوان ، ج ۱، مقدمه ، ص بیست ودو ـ بیست وسه ). حاسدان او را در معرض آزمایش نیز قرار دادند و لغاتی ناهنجار را بارها در اختیار او قرار دادند تا آنها را در یک بیت یا یک رباعی جای دهد و او در همه موارد خوب از عهده برمی آمد، و اعجاب و تحسین حاضران را برمی انگیخت .

بهار در شاعری ،

اصالت کلام را در مضمون و محتوای آن می دانست نه در لفظ و قالب ؛ او به ضوابط و موازین اشعار کهن فارسی به تمام و کمال پایبند بود، و اگر هم گاه در اوزان و قالبهای کهن تصرفات و دستکاریهایی می کرد همواره موسیقی شعر و «افاعیل عروضی » را در نظر داشت و از آن عدول نمی کرد. بهار از انواع مختلف شعر، بیشتر به «قصیده سرایی » توجه داشت . قصاید او معمولاً به سبک خراسانی بود، هر چند در آن به مدد طبع روان و قریحه خلاق خود تصرفاتی نیز می کرد.

قصاید او بیشتر ساخته و پرداخته طبع خود اوست .

گاه نیز قصاید شعرای سلف را مانند رودکی ، فرخی ، جمال الدین عبدالرزاق ، منوچهری و سنایی در وزن و قافیه تقلید کرده و به اصطلاح جواب گفته است ( دیوان ، ج ۱، ص ۱۰، ۲۹، ۳۳، ۱۶۳، ۲۰۹، ۳۸۰، ۸۲۴). او در این شیوه تقلید نیز نوآوریهایی دارد. در قصیده ای که به تقلید از منوچهری سروده ، توانسته است الفاظ بیگانه را در مضامین نو چنان جای دهد که در بافت کلام ناهمگون و ناهنجار به نظر نرسد.

مضمون قصاید او؛ انتقادی (ج ۱، ص ۱۲۲، ۱۴۸، ۱۹۱ـ ۱۹۲، ۲۱۲، ۲۴۹، ۳۱۳)، یا در منقبت و رثای پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم و اهل بیت علیهم السلام (ج ۱، ص ۱۰، ۱۳، ۱۹، ۵۴، ۱۰۶، ۱۲۳، ۱۳۴، ۱۴۷، ۱۵۴، ۱۷۷، ۱۸۲، ۲۲۲)، وصفی (ج ۱، ص ۵۱، ۱۳۵، ۲۴۳، ۵۰۰)، پند و اندرز (ج ۱، ص ۱۸، ۲۰، ۱۵۶)، یا شکوائیه (ج ۱، ص ۴۰، ۱۰۳، ۱۱۶، ۲۹۸) و عرفانی (ج ۱، ص ۴۹) است ، گاه نیز به اقتضای زمان یا برای رهایی از بند، مدایحی سروده و در این گونه موارد نیز گاه به شیوه فرخی تشبیبات و تغزلاتی شیوا در آغاز قصیده می آورد که به نسبت ، موارد آن چندان زیاد نیست (ج ۱، ص ۸، ۵۵، ۱۱۵، ۱۱۷، ۱۱۹، ۱۲۱، ۱۲۵، ۱۸۴ و…). او به موضوعات متنوع دیگری در وصف حال و مطایبه و نظایر آن نیز می پردازد. قصاید بهار از حیث سبک سخن بسیار ساده و روان و یک دست و زود فهم است .

هنر شاعری او را بعد از قصیده ، باید در مثنویهای او دید (ج ۲، ص ۸۳۱ ـ۱۱۴۱)؛ مثنویهای کوتاه و بلندی که شمار آنها به بیش از هشتاد می رسد. در این میان مثنویهایی که در بحر حدیقه سنایی یا شاهنامه فردوسی و یا سبحه الابرار جامی سروده است بسیار جلب نظر می کند و در آنها از لحاظ شیوه گفتار به سبک این سه شاعر بسیار نزدیک شده است .

در «مثنوی سرایی » نیز مانند قصیده سرایی ـ اگر نه در سبک ـ در قالب شعر گاه نوآوریهایی دارد که در زبان فارسی بی سابقه است و از آن جمله است مثنویهای مستزاد او. مثنویهای بهار بیشتر در موضوعات دینی ، پند و اندرز، موضوعات وطنی ، تاریخی ، انتقادی ، مطایبه و مناظره ، مدح و قدح ، شکوائیه و داستانهای کوتاه سروده شده و در آنها ترجمه بعضی از اشعار خارجی نیز یافت می شود (رجوع کنید به ج ۲، ص ۱۰۸۷ با عنوانِ ترجمه اشعار شاعر انگلیسی ). مثنویهای «ساقی نامه » (ج ۲، ص ۱۰۵۹) «اندرز به شاه » (ج ۲، ص ۹۵۱) «گفتگو» (ج ۲، ص ۹۷۳) و «کلبه بینوای بهار» (ج ۲، ص ۱۰۶۵) بسیار معروف است .

بهار شاعری غزلسرا نبود و خود نیز چنین ادعایی نداشت .

قصاید خود را به اقتضای طبع و غزلیات را بر سبیل تفنن می سرود. در میان غزلهای او نمونه هایی که بتوان آنها را از حیث مضمون با سروده های غزلسرایان معروف مقایسه کرد اندک است ، هرچند از جنبه لفظی و فخامت و انسجام کلام بدان ایرادی نمی توان گرفت ، جز آنکه در غزل نیز بر خلاف رسم متعارف ، گاه به تصریح و گاه به کنایه ، مضامین انتقادآمیز و شکوائیه و وطنی و سیاسی را نیز گنجانیده است (ج ۲، ص ۱۱۴۵ـ۱۱۴۷، ۱۱۵۵).

در پاره ای از ابیات ، لغات و اصطلاحات نوپرداخته را در بافت کلام خود جای داده که در غزل ، رسمی متعارف و معهود نیست ، چنانکه در بیت اول غزلی انتقادی که آن را درباره مجلس شورا سروده دو کلمه «مخالف » و «تصویب » را با مهارت در معنای اصطلاحی امروزی آن به کار برده است (ج ۲، ص ۱۱۵۱).

دیگر آنکه بر خلاف رسم معهود در غزلسرایی ، گاه غزلیات خود را با ردیفهای جمله ای که مخصوص قصاید است می سراید (ج ۲، ص ۱۱۵۶). به طور کلی هر چند در غزلهای او مضامینی نو و لطیف می یابیم ، لیکن ـ اگر هم نه تمام ـ بیشتر غزلیاتش با الهام از اوضاع زمان و انتقاد از آن سروده شده و روی هم ۹۳ غزل در دیوان او آمده است که نسبت به قصایدش چندان زیاد نیست (ج ۲، ص ۱۱۴۵ـ۱۲۰۶).

بهار در دیگر اقسام شعر نیز طبع آزمایی کرده و آثار ارزنده ای از خود به جا گذاشته است که در شمار آن باید از مسمّطها و ترجیع بندها و ترکیب بندها و چهارپاره ها و قطعات و دوبیتیهای او نام برد که در قسمتی از آنها در قالب و مضمون اندکی از شیوه شعرای پیشین دوری گرفته و به نوآوریهایی پرداخته که سابقه نداشته است ؛ از جمله می توان به مسمّطهایی که به طریق مستزاد سروده است (ج ۱، ص ۱۲۸، ۲۳۴، ۲۸۹) اشاره کرد. مسمّطِ موشّحی نیز دارد در دو معنای متضاد مدح و قدح (ج ۱، ص ۳۸۶) که در آن شاعر به ظاهر رضاشاه را مدح گفته اما اگر مجموع کلمات اول سه مصراع از هر بند را با تمام مصراع چهارم بند به هم بپیوندیم ، به صورت بیتی از غزلی درمی آید که در مذمت رضاشاه است (ج ۱، ص ۳۸۷). این شیوه را بعضی از شعرای دیگر همزمان او نیز پی گرفته اند ولی انصاف باید داد که هیچ یک از آنها نتوانسته اند در این حدّ از سلاست و روانی از عهده برآیند.

تضمین ، یکی دیگر از هنرهای شاعری بهار است (رجوع کنید به دیوان ، ج ۱، ص ۱۲۶، ۶۹۴). وی در تضمینهایش مصراعهای اول را چنان ابداع کرده که در معنی و شیوه گفتار با روانی و رسایی به ابیات غزل می پیوندد و ابیات غزل بی هیچگونه قطع و انحرافی معنای مصاریع پیشین را پی می گیرد و آن را به اتمام می رساند ـ شیوه ای که دیگر شاعران نتوانسته اند به این سلاست و انسجام خود را از تنگنای آن برهانند.

چهارپاره هایی بدیع (ج ۱، ص ۳۷۳) و تصنیفهایی مشهور، مانند «مرغ سحر» (ج ۲، ص ۱۳۱۲) نیز سروده است . قصیده ای هم به نام «بهشت » به لهجه خراسانی دارد (ج ۲، ص ۱۳۲۸) که از شاهکارهای اوست .

مستزادهای بهار از شاهکارهای اوست . بهار در این نوع از شعر نیز گاه تصرفاتی کرده و به جای یک ترکیب ، دو ترکیب در پایان هر مصراع آورده است ، مانندمستزادِ ای شهنشاه جهان شیران جنگ آور نگر/ در نگر، عالمی دیگر نگر، که به بحر رمل مثمن است . شاعر در این مستزاد دو ترکیب در پی هر مصراع آورده است که در ترکیب نخست رکنی مقصور یا محذوف در همان وزن و در ترکیب دوم دو رکن یکی تام و یکی مقصور یا محذوف جای نهاده است ـ شیوه ای که در مستزادهای دیگر دیده نشده است .

به طور خلاصه ، بهار در انواع مختلف شعر فارسی تفنن و طبع آزمایی کرده است و در عین حال نواندیشیها و نوآوریهایی هم دارد. با این مقدمه و برداشت ، می توان او را در انواع مختلف شعر، در میان شاعران پارسی گوی به جامعیت و کمال ستود و حتی در مرتبت و مقامی برتر نیز جای داد.

ساده سخنی و روانگویی بهار، در شیوه گفتار، به گونه ای است که بسیاری از ابیات او را اگر خواسته باشیم به زبان نثر برگردانیم ، عبارتی تمامتر و رساتر از همان بیت نخواهیم یافت ، و این درست همان صنعت سهلِ ممتنعی است که قدما آن را از دلایل رونق کلام شمرده اند.

بهار در قوالب دشوار شعری ،

با روانی طبع ، کمتر به پیش و پس کردن کلمات و عدول از قواعد دستوری زبان فارسی یا بهره گیری از اختیاراتی که در تلفیق کلام در شعر مجاز شناخته شده ، نیاز داشته است . در مواردی ، با روانی و رسایی ، به شیوه نثر معنای مصراع اول را در دوم پی می گیرد و کمتر دیده می شود که به سبک شاعران لفظ پرداز مصراع دوم را به صورت برگردانی از مصراع اول با کلمات متجانس در برابر آن قرار دهد. گاه نیز از این فراتر می رود و مانند نثرنویسی ، هر موضوعی را در یک قصیده تمام ، به شیوه نثر دنبال می کند که این در شاعری کاری آسان نیست (رجوع کنید به دیوان ، ج ۱، ص ۳۷۴).

در انتخاب وزن ،

بیشتر اوزان متداول و متعارف را برمی گزیند و جز بر سبیل تفنن یا طبع آزمایی یا تقلید از شعرای سلف به انتخاب بحور به اصطلاح نامطبوع ، یا اوزانی که در زبان فارسی کمتر بدان شعر سروده اند، نمی گراید (ج ۱، ص ۱۳، ۱۰۴، ۲۸۷، ۳۲۴ـ۳۲۶). قصیده معروف «جغد جنگ » (ج ۱، ص ۸۲۴) را به تقلید از منوچهری به وزنی که در شعر پارسی متداول نیست سروده است و خوب از عهده برآمده است . در قصیده وصفیِ «غم مخور ای دل که جهان را قرار نیست » (ج ۱، ص ۵۵۲)، وزنی را که خود ابداع کرده به کار برده است .

در انتخاب قافیه و ردیف نیز همین ژرف نگری را در اشعار بهار می بینیم . او کلماتی را انتخاب نمی کند که مضمون را به دنبال خود بکشند یا سراینده را بر آن دارند که برای جادادن قافیه و ردیف مضمونی نارسا و سست یا بی محتوا بیافریند و از اصالت معنی بکاهد.

بهار در اشعار خود، بخصوص در قصاید، ردیفهای اسمی و جمله ای زیاد دارد (ج ۱، ص ۳۷۰) که نارسایی آنها اندک است . او در واژه گزینی بسیار نیک برگزین و باریک بین است . در تمامی آثار او، اگر نیک بنگریم ، بندرت می توانیم کلمه یا ترکیبی بیابیم که در بافت کلام ، جاافتاده نباشد چنانکه بتوان آن را با کلمه یا ترکیبی بهتر جایگزین کرد. او با پشتوانه مطالعه کامل در آثار گذشتگان ، واژه های لازم را به بدیهه طبع در اختیار می گیرد و در جای خود می گذارد، به استعمال شواذّ و نوادر لغات عربی ، حتی در قوافی ، رغبتی ندارد. او در شاعری راهی هموار برگزیده است تا به دست انداز لغات ناهنجار درنیفتد. لغات مبتذل و عامیانه و بی ریشه را جز بر سبیل تفنن به کار نمی برد، و این هم بیشتر در اشعار طنزآمیز و انتقادی او دیده می شود و به کارگیری واژه هایی مانند «قشنگ » (ج ۱، ص ۱۹۳) «جفنگ » (ج ۱، ص ۱۸۰ـ۱۸۱) «کتک » و «کلک » (ج ۱، ص ۲۱۳) و نظایر اینها از مختصات سبک اوست . وی توانسته است این واژه های عامیانه و نیز بعضی از لغات بیگانه را به گونه ای در سبک کهن شعر فارسی جای دهد که در کنار الفاظ اصیل و فصیح پارسی در بافت کلام ناهنجار و ناهمگون به نظر نرسد؛ از جمله در قصیده های «لزنیه » (ج ۱، ص ۸۰۷) و «سپیدرود» (ج ۱، ص ۶۸۲) و «جغدجنگ » (ج ۱، ص ۸۲۴) لغاتی نظیر لزن ، سویس ، آلپ ، ترن ، تانک ، اتم و ژاپن را چنان به کار برده است که در سبک کلام درست در جای خود قرار دارد و بیگانه به نظر نمی رسد. همچنین لغات بیگانه دیگری نظیر وُلکان ، پمپئی (ج ۱، ص ۳۵۸)، ورشو (ج ۱، ص ۲۸۴)، وِزو (ج ۱، ص ۳۵۴) را بی هیچگونه تکلفی ، به سهولت ، در قالب شعر کهن جای داده است .

بهار به شیوه برخی شعرای قدیم ، مفهوم آیه یا حدیث یا موضوعی اساطیری و نجومی و جز اینها را با ابهام و اشاره در بعضی اشعار خود گنجانیده است ، اما این کار را تا آنجا روا می دانسته که به ابهام و دشوارسخنی و پیچیده گویی نگراید و مفهوم شعر را به آسانی به ذهن خواننده منتقل کند.

بهار در گفتار خود به استعمال صنایع لفظی در حدّی متعادل توجه دارد و به تکلف نمی گراید، چنانکه خواننده جز با دقت و امعان نظر بدان پی نمی برد. به عبارت دیگر، کلماتی را که نمودار صنعتی از صنایع شعری است به گونه ای برمی گزیند و در سیاق کلام جای می دهد که گویی همان کلماتی است که معنای آن را می طلبد، و این همان شیوه ای است که سعدی و حافظ و برخی دیگر از شعرای سلف آن را به کار برده اند. کوتاه سخن آنکه ، بهار اصولاً به قصد رعایت صنعتی از صنایع شعری مضمون نمی آفریند و بیشتر آنچه او را در شیوه گفتار به دنبال خود می کشد، همان معنایی است که صنایع لفظی را اگر بدون تکلف بتواند به کار گیرد، از آن رویگردان نیست ؛ به عنوان نمونه می توان صنعت تضاد را در این دو مورد: ای مادر سر سپید بشنو/ این پند سیاه بخت فرزند (ج ۱، ص ۳۵۸)؛ بشکست گرم دست چه غم ؟ کار درست است (ج ۱، ص ۲۹۷) ملاحظه کرد. بهار در مضمون آفرینی نیک باریک بین ، نوآفرین و زودیاب است .

در تشبیه سازی و استعاره پردازی و کنایه گویی جز در تشبیهات و استعارات متداول که در آثار همه شاعران به کار می رود بیشتر به قریحه خلاق خود متکی است ، عاریت کس را نمی پذیرد و از گفته های دیگران برداشت نمی کند. در قصیده «دماوندیه » اول و دوم (ج ۱، ص ۳۵۴ـ۳۵۶) کوه دماوند را به مشت درشت روزگار «پس افکنده از گردش قرنها» مانند می کند و از او می خواهد که به آسمان برود و ضربتی چند بر ری بنوازد؛ یا به قلب فسرده و آماس کرده زمین تشبیه می کند که برای فرونشستن آماس ، آن را با برف ضماد کرده اند؛ در قصیده «سپیدرود» (ج ۱، ص ۶۸۲) درختان جنگل را به مردانی مبارز مانند می کند که همچون جنگیان پرهای سبز بر کلاه خُودِ خویش زده اند.

گلهای سیب و آبی و آلو و آمرود را بر شاخسار درختان به لوح آزمونه ای تشبیه می کند که نقاش چربدستی الوان مختلف را بر آن آزموده است . درخش (آذرخش ) را بر ابر کبودفام به خطی کج مج مانند می کند که کودکی صغیر با خامه ای طلا بر صفحه ای کبود می کشد؛ رود خروشان را هنگام پیوستن به دریا به طفل ناشکیبی تشبیه می کند که از مام خود جدا مانده و اینک او را یافته و به آغوش او پناه می برد و مادر نیز به پذیره فرزند آغوش گشوده است تا به او پناه دهد. غریو و صیحه دریای موج زن را به بی قراری و زاری مادری مانند می کند که می داند آفتاب جگرگوشگان او را درربوده و نثار زمین نموده است و او به انتقام فرزندان خویش می خروشد و سیلی به خاک می زند. در قصیده «لزنیه » (ج ۱، ص ۸۰۷) شاعر به کوه آلپ که خود بر زبر آن نشسته است می نگرد و آن را وصف می کند و همچنین سیلی را که از دره ای ژرف دررسیده و او از نشیب به فراز به آن می نگرد، به رشته وصف می کشد.

در قصیده «جغد جنگ » (ج ۱، ص ۸۲۴) که آن را در قالب شعری کهن و وزنی نادر سروده ، میدان جنگ را چنانکه امروز هست با همان لغات و اصطلاحات امروزی وصف می کند و مضامین و تشبیهات آن همه ساخته و پرداخته طبع خود اوست ؛ در قصیده ای در وصف برف (ج ۱، ص ۷۹۳) شاخه پر برف را به ساعد سیم بری مانند می کند که به طنازی آن را در معرض دید نظربازان می گذارد، سرو را در لباس برف به دختری تشبیه می کند که به رسم دخترکان پیراهنی سپید تا سر زانو در برکرده و از هر سو دامان فروچیده است تا به برف و گل آغشته نشود، و زاغی را که منقار در برف فرو برده به هندوبچه ای دهان به شیرآلوده مانند می کند؛ در قصیده ای دیگر (ج ۱، ص ۶۰۲) شب و ستارگان را به خرگهی مانند می کند که در آن آرمیده است و روز از برون خیمه سقف آن را جای جای می سوزاند؛ و در یکی دو قصیده به وصف هواپیما می پردازد (ج ۱، ص ۷۶۷، ۷۸۵) و این پدیده نو را در قالب سبکی کهن با مضامینی ذوق پسند همچون نگارگری چیره دست چنان وصف می کند که نظیر آن را در اشعار هیچیک از شاعران معاصر نمی توانیم یافت .

آثار بهار عبارت اند از:

چهار خطابه ،تهران (۱۳۰۵ ش )؛

زندگانی مانی ، تهران (۱۳۱۳ ش )؛

احوال فردوسی ، اصفهان (۱۳۱۳ ش )؛

سبک شناسی ، تهران (ج ۱ و ۲، ۱۳۲۱، ج ۳، ۱۳۲۶ ش )؛

تاریخ مختصر احزاب سیاسی ، تهران (ج ۱، ۱۳۲۱، ج ۲، ۱۳۶۳ ش )؛

دستور پنج استاد ( به همراهی قریب ، فروزانفر، رشید یاسمی ، همائی ) ، تهران (۱۳۲۹ ش )؛

شعر در ایران ، تهران (۱۳۳۳ ش )؛

تاریخ تطّور در شعر فارسی ، مشهد (۱۳۳۴ ش )؛

دیوان اشعار ، تهران (۱۳۳۵ ش )؛

فردوسی نامه بهار ، به کوشش محمد گلبن ، تهران (۱۳۴۵ ش )؛

رساله در احوال محمدبن جریر طبری .

کتابهایی نیز به تصحیح وی انتشار یافته است که اینهاست :

گلشن صبا ، از فتحعلی خان صبا، تهران (۱۳۱۳ ش )؛

تاریخ سیستان ، تهران (۱۳۱۴ ش )؛

رساله نفس ارسطو، ترجمه باباافضل مرقی (۱۳۱۶ ش )؛

مجمل التواریخ و القصص ، تهران (۱۳۱۸ ش )؛

جوامع الحکایات ِ سدیدالدین عوفی ، تهران (۱۳۲۴ ش )؛

تاریخ بلعمی ، از ابوعلی محمدبن محمد بلعمی ، به کوشش محمد پروین گنابادی ، تهران (۱۳۴۱ ش ).

همچنین ،

بهار در ۱۳۱۲ ش متن پهلوی اندرزهای ماراسپندان را به فارسی ترجمه و به نظم کشیدو در ۱۳۱۳ ش یادگار زریران را از پهلوی به فارسی برگرداند.

مجموعه صد مقاله او نیز، به کوشش محمد گلبن ، در کتابی به نام بهار و ادب فارسی چاپ شده است .

متنهایی که بهار تصحیح کرده ، هنوز از نظر دقت درخور ستایش است ؛ از آن جمله تاریخ سیستان ، نسخه منحصر به فردی بوده که بهار به طور اتفاقی به آن دست یافته و آن را معرفی کرده است .

کتاب سبک شناسی که از زمان وی تاکنون متن درسی است ، برای اولین بار، مباحث جدیدی در بررسی تاریخ نثر طرح می کند. در این اثر، بهار به شناخت ویژگیهای صرفی و نحوی زبان هر دوره و واژگان و کیفیت تعبیر هر صاحب اثر بیشتر از مضمون و محتوا و طرز ادراک ، تکیه کرده است .

غزلی زیبا از او:

شمعیم و دلی مشعله‌افروز و دگر هیچ

شب تا به سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ

افسانه بود معنی دیدار، که دادند

در پرده یکی وعدهٔ مرموز و دگر هیچ

حاجی که خدا را به حرم جست چه باشد

از پارهٔ سنگی شرف اندوز و دگر هیچ

خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات

مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ

روزی که دلی را به نگاهی بنوازند

از عمر حساب است همان روز و دگر هیچ

زین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشه‌ورانش

گهواره‌تراش‌اند و کفن‌دوز و دگر هیچ

زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست

لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ

روح پدرم شاد که میگفت به استاد

فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ

خواهد بدل عمر، بهار از همه گیتی

دیدار رخ یار دل‌افروز و دگر هیچ



منابع :
(۱) محمدتقی بهار، بهار و ادب فارسی ، چاپ محمد گلبن ، تهران ۱۳۵۱ ش ؛
(۲) همو، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران ، ج ۲، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۳) همو، دیوان ، چاپ مهرداد بهار، تهران ۱۳۶۸ ش ؛
(۴) همو، «مکاتبات ادبی »، یغما ، سال ۲۳، ش ۱ (فروردین ۱۳۴۹)، ش ۳ (خرداد ۱۳۴۹)؛
(۵) سلیمان بهبودی ، «خاطرات سلیمان بهبودی : بیست سال با رضاشاه »، در رضاشاه : خاطرات سلیمان بهبودی ، شمس پهلوی ، علی ایزدی ، چاپ غلامحسین میرزا صالح ، تهران ۱۳۷۲ ش ؛
(۶) حسن مدرس ، مدرس در پنج دوره تقنینیه ، چاپ محمد ترکمان ، ج ۲، تهران ۱۳۷۴ ش ؛
(۷) حسین مکی ، تاریخ بیست ساله ایران ، ج ۳، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۸) علی میرانصاری ، اسنادی از مشاهیر ادب معاصر ایران ، دفتر دوم : ملک الشعراء بهار ، تهران ۱۳۷۷ ش .

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۴

زندگینامه استاد دکتر ابوالقاسم قلم سیاه

daf22e8743c1a6612b7062b9aa19a394

ابوالقاسم روز دوم اسفند ماه سال ۱۲۹۹ هجرى شمسى، در یک خانواده یزدى که ساکن کرمان بودند، دیده به جهان گشود. پدرش شغل آزاد داشت و مادرش خانه دار بود. خانواده ابوالقاسم، از یک فرهنگ مذهبى خوبى برخوردار بودند و زندگى بسیار ساده‏اى داشتند.

ابوالقاسم از پنج سالگى تحصیلات خود را آغاز کرد و در یکى از مکتب خانه‏ هاى تهران، قرآن کریم و گلستان سعدى را فرا گرفت. در سن هفت سالگى به دبستان رفت. در آن زمان هر دانش آموزى که با دست چپ، چیزى مى‏نوشت، تنبیه مى ‏شد و او را کتک مى‏زدند، اما ابوالقاسم که چپ دست بود، به خاطر هوش سرشارى که داشت و به سوالات معلمین خوب پاسخ مى ‏داد، تنبیه نمى ‏شد.

وى در دبستان، قرآن، عربى، حساب، هندسه، فارسى، علم الاشیاء، دیکته، خط و شرعیات ((تعلیمات دینى)) را آموخت و در سیزده سالگى دوره ابتدائى را به پایان رسانید. سپس به دبیرستان رفت و در دبیرستان ادبیات، تاریخ، فیزیک، زبان فرانسه و شیمى فرا گرفت.

او در کنار تحصیلات خود، شعر هم مى ‏سرود و مقالاتى نیز مى‏نوشت. در سال ۱۳۱۶ پس از گرفتن مدرک سیکل اول دبیرستان، وارد دانشسراى مقدماتى کرمان گردید و پس از دو سال، دوره دانشسرا را سپرى کرد و چون شاگرد ممتاز بود در سال ۱۳۱۸ وارد دانشسراى عالى تهران گردید. وى با توجه به استعداد خویش توانست، در سال ۱۳۲۲ لیسانس فیزیک و شیمى را دریافت نماید.

وى پس از اخذ لیسانس به شهر یزد رفت و به تدریس پرداخت و همزمان با دختر عمویش ازدواج کرد. او در سال ۱۳۳۵ به تهران رفت و در دبیرستان ۱۵ بهمن به تدریس پرداخت. دو سال بعد براى تربیت نیروى انسانى مرکز اتمى، از طرف دانشگاه تهران، به پاریس اعزام گردید و پس از سه سال یعنى در سال ۱۳۴۲ با اخذ درجه دکتراى علوم فیزیک، به ایران بازگشت و در مرکز اتمى دانشگاه تهران، به عنوان عضو پژوهشى مشغول خدمت شد و تا سال ۱۳۶۴ که بازنشسته گردید، در همین مرکز اشتغال داشت.

او مى‏ گوید: قرار بود من شش ماه در فرانسه بمانم، ولى به سبب تحقیقات طولانى که در آنجا کردم، آنها خیلى خوشحال شدند و بدین جهت تا مدت سه سال براى گرفتن دکتراى علوم فیزیک در آنجا بودم، در پایان این دوره تحصیلى مرکز اتمى فرانسه نمى‏خواست من به ایران برگردم، بدین خاطر پیشنهاد حقوق زیادى به من کردند تا در آنجا بمانم، اما من گفتم: ایرانى هستم و بایستى به کشور خود برگردم، زیرا من مدیون و بدهکار کشور خود هستم.

دکتر ابوالقاسم قلمسیاه، پس از بازنشستگى، به عنوان مشاور آموزشى مرکز اتمى، با دانشگاه همکارى داشت. او در زمینه پژوهشى، با دانشجویان دوره فوق لیسانس کار مى‏کرد و براى یافتن مجهولاتى که کشور ایران با آنها روبرو بود تلاش مى‏نمود و دانشجویان را یارى مى‏کرد، براى تعیین میزان رادیواکتیویته در هوا، آب باران، مواد غذائى، برگ گیاهان، چاى، حبوبات، گندم، برنج و آب‏هاى معدنى همراه با دانشجویانش، فعالیت‏هاى گسترده‏اى به عمل آورد.

دکتر قلمسیاه در تدوین و تالیف کتابهاى علمى و تحقیقات نیز تلاش زیادى داشت و در این زمینه با وزارت آموزش و پرورش، دانشگاه تهران و سازمان انرژى اتمى همکارى کرد.او معلمى را به قدرى دوست داشت، که مى‏گفت: ((اگر باز هم نوجوان شوم، مجددا شغل معلمى را انتخاب خواهم کرد.))

این استاد بزرگ، یک سفارش به جوانان دارد و آن این است که:((موفقیت در سایه سعى و تلاش و کوشش بدست مى‏آید. جوانان ببینند، چرا آلمان و ژاپن در جهان امروز، که بر پایه تکنولوژى استوار است، این همه موفق بوده‏اند؟ من در ژاپن بوده‏ام، در آنجا، سرتاسر زندگى مردم تلاش و کوشش است، تا کارشان تمام نشود به منزل نمى‏روند. جوانان ما هم باید همواره در راه صحیح و منطقى کوشش کنند و هدفشان این باشد، که به مردم خدمت نمایند و سطح علمى جامعه را بالا ببرند. من در طول زندگى، خود را وقف خدمت به اجتماع کرده‏ام و در نظر من، زندگى یى که بر این پایه باشد، شیرین است)).

دکتر قلمسیاه که هم اکنون ۷۵ سال دارد، درباره رفتار روزگار کودکى و برنامه منظم تحصیل و تحقیق و کار پر تلاش خود مى‏گوید:((از بچگى سحر خیز بودم و به سحر خیزى عادت داشتم، معمولا ساعت ۵ / ۱۰ شب مى‏خوابیدیم و ساعت ۵ / ۲ بعد از نیمه شب از خواب بیدار مى‏شدم، ابتدا نماز شب مى‏خواندم و بعد مشغول کار مى‏شدم و هنوز هم این برنامه ادامه دارد.

به طور کلى در شبانه روز بیشت از ۴ ساعت نمى‏ خوابم و بقیه اوقات را صرف مطالعه و تحقیق و تالیف مى ‏کنم. هر معلم و دبیرى که درس را خودش خوب فهمیده و علاقمند باشد و بتواند خوب درس را به دانش ‏آموزان منتقل نماید، دانش‏آموزان از او استقبال مى‏ کنند.جوانان باید عادت کنند، به کارهاى خود نظم بدهند، در هرج و مرج کارها هیچ وقت سامان نمى‏یابد، نا آگاهى، بى نظمى، کاهل کوشى و زیاده‏ طلبى، عوامل موثر رکود یک جامعه هستند و جوانان باید کوشش کنند، تا با این نکات منفى مقابله نمایند.))

تعدادى از آثار و کتابهاى علمى استاد عبارتند از:

۱- زندگینامه علمى دانشوران.
۲- مکانیک برکلى
۳- فرهنگ علم.
۴- مبانى راکتورهاى هسته‏اى.
۵- فرهنگ اندیشه نو
۶- فیزیک سال اول مرکز تربیت معلم.
۷- مکانیک سال چهارم ریاضى فیزیک.
۸- فیزیک دوره‏هاى نظرى ۶ جلد.
۹- اندازه‏گیرى رادیو اکتیویته طبیعى هواى تهران.
۱۰- حافظت رادیولوژیکى محیط زیست.
۱۱- مقالات متعدد درسى براى دوره‏هاى کارشناسى و کارشناسى ارشد.

کیهان علمى، شماره ۱، فروردین ماه سال ۱۳۷۳٫ 

زندگینامه استاد عبدالکریم قریب‏

a-gharib

استاد عبدالکریم قریب، نویسنده، محقق و زمین شناس معروف به سال ۱۲۹۱ هجرى شمسى در جنوب تهران چشم به جهان گشود.

او مى ‏گوید، دو ساله بودم که پدرم از کارهاى دولتى بازنشسته شد و ما با وسیله حمل و نقل آن روز که عبارت از قاطر یا شتر بود، و روى آنها پالکى مى ‏بستند به وطن اصلى خود گرکان بازگشت کردیم.

این مسافرت از تهران تا وطن، چهار روز تا قم سه روز تا گرکان جمعا به مدت هفت روز طول کشید. پدر من با علوم قدیمى و ادبیات فارسى کاملا آشنا، بود شعر مى‏سرود و خط زیبایى هم داشت و از سن شش سالگى آموزش و تعلیم مرا به عهده گرفت.

بدین ترتیب هر روز صبح نزد پدر به تحصیل مى ‏پرداختم، پس از فراگرفتن الفبا و خواندن و نوشتن، به خواندن کتابهاى عم جزء، ترسل، گلستان، بوستان، نصاب، صرف میر، امثله، صرف و نحو، مقامات حمیدى و کتاب حکیم مومن پرداختم.

دوازده ساله بودم که به سال ۱۳۰۴ پدرم را از دست دادم و پس از فروش خانه و باغ و اثاثیه‏هاى منزل، من و مادرم در سال ۱۳۰۶ به تهران آمدیم و در خیابان سقاباشى براى سکونت خانه کوچکى اجاره کردیم و من در مدرسه صفوى که میان دروازه دولاب و دروازه دوشان قرار داشت مشغول تحصیل شدم.

درسهاى آن روز دبستان عبارت بود از انشاء فارسى، عربى، ریاضیات، دستور زبان فارسى و خواندن کتاب فرائد الادب که من چون شاگرد اول کلاس بودم مبصر کلاس هم شدم. هفده ساله بودم که دوره ابتدایى پایان یافت. و در سال ۱۳۰۷ وارد دبیرستان علمیه شدم.

من هر سال شاگرد اول کلاس بودم، به ویژه در درسهاى ریاضى، فیزیک و شیمى خیلى کار مى ‏کردم و مسلط بودم.

در دوران دبیرستان معمولا درس مى‏خوانم و اهل بازى نبودم، البته روزهاى جمعه با دوستان براى کوه نوردى به قله توچال مى‏رفتیم، ولى روزانه سه ساعت صبح و دو ساعت بعد از ظهر در دبیرستان بودیم. وقتى به خانه هم مى‏آدم درسهاى روز بعد را مطالعه و آماده مى‏کردم و تا ساعت هشت و نه شب به مطالعه اشتغال داشتم، شب زود مى‏خوابیدم، ساعت پنج صبح بیدار مى‏شدم و بعد از انجام ورزش و خواندن نماز، صبحانه مى‏خوردم و ساعت شش صبح آماده کار و رفتن بیرون از خانه مى‏شدم.

در سال ۱۳۱۴ با اخذ دیپلم علمى از دبیرستان علمیه تهران فارغ التحصیل شدم آن روز تعداد دیپلمه‏ ها کم بودند، بدین جهت براى ورود به دانشکده، افراد آزاد بودند. من هم پس از پایان تحصیل مدت شش ماه در رشته ریاضى، رشته علوم طبیعى را انتخاب کردم و تا پایان تحصیلات دوره لیسانس در این رشته ماندم، مخصوصا چون زمین‏شناسى هم در این رشته بود و من به آن خیلى علاقه داشتم.

آرى، زمین‏شناسى درسى است که اگر خوب به آن توجه شود، لذتبخش‏ترین درس براى یک دانشجوست، شما هرجا نگاه کنید کتاب زمین باز است، زندگى انسان از لباس تا خوراک همه به خوبى با زمین ارتباط دارد، به خصوص براى من که در دهات با زمین و باغ و طبیعت سروکار داشته‏ام، این رشته علمى لذت فراوانى دارد.

بعد از گرفتن مدرک لیسانس همه موظف بودند یک سال هر جا را دولت تعیین مى‏کند بروند و کار کنند.
اهواز جایى بود که داوطلب نداشت، من خودم اهواز را انتخاب کردم و در دانشسراى مقدماتى و یک دبیرستان دخترانه تدریس مى‏کردم. بعد در سال ۱۳۱۸ به تهران آمدم و تا سال ۱۳۲۰ خدمت نظام و سربازى را انجام دادم و چون تعهد دبیرى داشتم در دبیرستان ایرانشهر تهران دبیر شدم.

در سال ۱۳۳۰ یا ۱۳۳۱ قانونى تصویب کردند، که هر لیسانسیه شاغل در دانشگاه هشت سال سابقه کار در دانشگاه و تالیفى داشته باشد، مدرک او معادل دکترا شناخته مى‏شود، من هم چون ضمن خدمت در آموزش و پرورش ده سال در دانشگاه متصدى آزمایشگاه کانى‏شناسى بودم، براى عضویت در دانشسراى عالى پذیرفته شدم و در سال ۱۳۳۳ دانشیار آن جا گردیدم.

در سال ۱۳۴۸ با رتبه ده استادى و سى و هشت سال سابقه کار به درخواست خودم از دانشسراى عالى بازنشسته شدم و در سال ۵۰ – ۱۳۴۹ مدرسه عالى علوم اراک را تاسیس کردم و تا سال ۱۳۵۴ مسئولیت آن جا را به عهده داشتم، ولى از آن سال چون مدرسه عالى ضمیمه دانشگاهها شد و وزیر علوم وقت در مورد اعتصابات دانشجویان مى‏خواست افراد مخفى در بین آنها قرار دهم و با حرکات انقلابى آنها برخورد جدى کنم، این کار با روحیه‏ام سازگار نبود و در نتیجه بعد از پنج ماه از صدور این دستور آنجا را رها کردم و بطور حق التدریس در دانشگاه شهید بهشتى ملى سابق تا سال ۱۳۵۸ که دانشگاهها تعطیل شد به تدریس اشتغال داشتم.

از سال ۱۳۵۸ تاکنون مشاور سازمان انرژى اتمى هستم، یکى دو روز به کمیته غارشناسى متشکل از پنج سازمان انرژى اتمى، حفاظت و محیط زیست، میراث فرهنگى، زمین‏شناسى و سازمان تربیت بدنى مى‏روم، دو روز در دانشگاه آزاد آشتیان تدریس مى‏کنم و دو روز دیگر در هفته را در منزل مى‏مانم.
استاد مى‏گوید: در ایران تاکنون ۲۶۰ غار شناسایى شده، ولى هنوز طبقه‏بندى نشده‏اند، که هر کدام به درد چه کارى مى‏خورند.

استاد درباره رشته تخصصى زمین‏شناسى خود مى‏گوید: به اعتقاد من تمام زندگى انسان از زمین به دست آمده است و چیزى نیست که ما از زمین نگرفته باشیم، زمین در قرآن کریم هم از جایگاه ویژه‏اى برخوردار است، قرآن کریم ۱۱۴ سوره دارد، و در ۱۰۴ سوره آن از زمین صحبت مى‏شود.

اما متاسفانه زمین شناسان کشور ما، نسبت به نیازهایى که داریم کفایت نمى‏کند، سه سال پیش یونسکو آمارى ارائه کرد، که در دنیا حدود سه میلیون و ششصد هزار زمین شناس هست، من دقت کردم پاکستان ۱۴ هزار، ترکیه ۱۰ هزار، عراق ۶ هزار، و ایران فقط ۲ هزار و سیصد زمین شناس دارد و این در حالى است که کشور ما، دو برابر پاکستان وسعت دارد.

دو سال پیش یک سمینار مهندسى در مادرید برگزار شد، تعداد ایرانى شرکت کننده ۴۰ نفر بود، در صورتى که از ژاپن ۵۰۰ نفر شرکت کردند با وجود اینکه وسعت ژاپن ۰۰۰/۳۰۰ کیلومتر مربع است، اما وسعت کشور ما حدود ۰۰۰/۶۰۰/۱ کیلومتر مربع، یعنى بیش از پنج برابر ژاپن است.

استاد دکتر عبدالکریم قریب مى‏ گوید: من تاکنون ۲۵ جلد کتاب تالیف و ترجمه کرده ‏ام، که تعدادى از آنها چاپ شده و تعدادى هم زیر چاپ است. از سال ۴۷ – ۱۳۴۰ با مجله سخن علمى همکارى داشتم از سال ۵۴ – ۱۳۵۱ مجله دانش روز را در دانشسراى عالى اراک منتشر مى‏کردیم، و در تالیف یک دوره هفده جلدى کتابهاى دبیرستانى با استادان دیگر همکارى داشته‏ ام.

اکنون از عمر پربرکت استاد قریب هشتاد و یک سال مى‏گذرد، در عین حال با مجلات رشد کشاورزى و جغرافیاى آموزش و پرورش همکارى قلمى دارد، و ما ضمن آرزوى دوام عمر و خدمات افزونتر علمى و فرهنگى او، تالیفات و آثار علمى وى را در ذیل مى ‏آوریم:

۱ – زلزله و آتشفشان، ترجمه.
۲ – تولید خاک از نظر کشاورزى، ترجمه.
۳ – یک دوره ۱۷ جلدى کتابهاى طبیعى براى دوره متوسطه، با همکارى دیگران.
۴ – باورشناسى.
۵ – بعضى از کانیهاى جزیره هرمز. (نشریه موزه نوم پاریس، شماره ۳).
۶ – کانى‏شناسى، درباره کانیهاى جزیره هرمز.
۷ – اصول علم کانیها.
۸ – شناختن کانیها به وسیله معرفهاى شیمیایى.
۹ – چگونه کانیها را مى‏توان شناخت؟
۱۰ – مقالاتى چند درباره زمین.
۱۱ – بلور، ترجمه.
۱۲ – رازهاى درون زمین، ترجمه.
۱۳ – سنگ‏شناسى.
۱۴ – مبانى زمین‏شناسى.
۱۵ – زمین‏شناسى فلات ایران، ترجمه.
۱۶ – پدیده‏هاى شگفت‏انگیز در آسمان و زمین، ترجمه.
۱۷ – انسان در نبرد با طبیعت، ترجمه.
۱۸ – اسرار سه اقیانوس، ترجمه.
۱۹ – زمین در فضا، با همکارى دیگران.
۲۰ – ۵۷ درس درباره تقویت حافظه، ترجمه و تالیف.
۲۱ – گرکان.
۲۲ – مبارزه با عوارض پیرى، نگارش.
۲۳ – واژگان زمین‏شناسى‏
۲۴ – غارشناسى.
۲۵ – شناخت سنگها با نگاهى ویژه به سنگهاى ایران.
۲۶ – پیش از تاریخ، سرگذشت زمین و انسانهاى پیش از دوره تاریخى.
۲۷ – نوشتن بیش از ۳۰۰ مقاله علمى در مجلات مختلف.

مجله کیهان علمى، سال پنجم، شماره ۱۰، دى ماه ۱۳۷۲، ص ۳۹ – ۳۱

زندگینامه علامه على اکبر دهخدا

۳۳۹۷۴۴۴۷۳۶۸۳۲۸۷۹۷۶۷۰علامه على اکبر دهخدا نویسنده، محقق و شاعر بزرگ قرن چهاردهم به سال ۱۲۹۷ هجرى قمرى در تهران چشم به دنیا گشود، هنوز ده بهار از عمر خود را پشت سر نگذاشته بود که با از دست دادن پدر مهربان خود، به درد سخت یتیمى مبتلا شد .

اما خوشبختانه مادر دلسوز و دانائى داشت، که در آن شرائط سخت بى ‏سرپرستى کودک را به درس خواندن و تحصیل علم وا داشت، او را نزد عالم بزرگوار شیخ غلامحسین بروجردى برد، تا مدت ده سال علوم صرف، اصول و حکمت را آموخت و چون خانه او در همسایگى خانه آیت الله حاج شیخ هادى نجم آبادى بود، دهخدا در نوجوانى خود از این همسایگى نهایت استفاده علمى را برد و آنگاه وارد ((مدرسه سیاسى)) تهران گردید و به آموختن زبان فرانسه پرداخت.

پس از پایان تحصیل به استخدام وزارت خارجه در آمد و مدت دو سال در اروپا و بیشتر آن را در وین و بخارست انجام وظیفه کرد و در آنجا هم معلومات خود را در زبان فرانسه تکمیل نمود .

بعد از سال ۱۳۲۳ هجرى که به ایران بازگشت خدمات فرهنگى خود را از روزنامه ((صور اسرافیل)) که با همکارى دیگران انتشار مى‏داد شروع کرد و مقالات پر جاذبه خود را تحت عنوان ((چرند و پرند)) منتشر ساخت . اما به خاطر روح آزادى خواهى همراه با تعداد دیگرى از افراد به اروپا تبعید شد و در حالى که در پاریس و سوئیس زندگى مى‏کرد، در آنجا هم از خدمات فرهنگى و روزنامه نگارى باز نایستاد و چند شماره ((صور اسرافیل)) را منتشر مى ‏کرد .

پس از بازگشت به ایران در سال ۱۳۲۸ از طرف مردم کرمان و تهران به نمایندگى مجلس شوراى ملى انتخاب شد و در حال نمایندگى همچنان به پخش افکار خود طى مقالات سیاسى و انتقادى ادامه داد .
در زمان جنگ بین المللى اول مدت چهار سال در ((چهار محال بختیارى )) متوارى بود و پس از آنکه به تهران آمد، از کارهاى سیاسى کناره‏گیرى کرد و سمت ریاست و استادى ((دانشکده حقوق و علوم سیاسى و اقتصادى)) را به عهده گرفت و تا سال ۱۳۲۰ شمسى در این پست انجام وظیفه مى‏ کرد .

رحلت

جنگ جهانى دوم شروع شده بود و ایران به وسیله روس، انگلیس و آمریکا اشغال گردیده بود، که دیگر روزگار بازنشستگى دهخدا شروع شده و آنگاه او تمام وقت خود را صرف نوشتن فرهنگ بزرگ و بى‏ نظیر ((لغت نامه دهخدا)) مى ‏کرد . اما نوشتن کتابى به این عظمت و بزرگى کار یک نفر نبود، بدین جهت او تعدادى از استادان و دانشجویان دانشگاه را به کمک گرفت و تا سه ماه قبل از مرگ خود، شبانه روز یادداشت و جمع آورى مطالب این مجموعه بزرگ و پر ارزش را ادامه داد، تا اینکه اسفندماه ۱۳۳۴ شمسى در تهران چشم از جهان فرو بست و در قبرستان ((ابن بابویه)) در شهر رى به خاک سپرده شد .

آثار و تألیفات علامه دهخدا، عبارتند از:

۱ لغت نامه دهخدا، که تعداد صفحه‏ هاى آن از ۲۶۵۷۵ صفحه قطع رحلى تجاوز میکند، و امروز که به وسیله دیگران تکمیل گردیده، به پنجاه جلد بزرگ رسیده است .
۲ – امثال و حکم، در چهار جلد و ۲۰۶۴ صفحه قطع وزیرى .
۳ ابوریحان نامه .
۴ ترجمه کتاب ((روح القوانین)) اثر کم نظیر منتسکیو دانشمند معروف فرانسوى .
۵ ترجمه کتاب ((سر عظمت و انحطاط روم)) نوشته منتسکیو .
۶ تصحیح دیوان ((ناصر خسرو))
۷ تصحیح دیوان ((منوچهرى دامغانى))
۸ دیوان اشعار دهخدا هم به کوشش دکتر محمد دبیر سیاحتى در ۲۰۸ صفحه، به سال ۱۳۵۸ شمسى در تهران چاپ و منتشر گردیده است . -فرهنگ شاعران زبان پارسى، ص ۲۱۰ ?
۹ فرهنگ فرانسه به فارسى .

اما مهمترین تألیف دهخدا همان لغت نامه است ، که فرهنگ جامعى از لغات فارسى، عربى و اروپائى مستعمل در فارسى است .در این کتاب نزدیک به سه میلیون فیش از روى متون معتبر استادان نظم و نثر فارسى و عربى و لغت نامه‏هاى چاپى و خطى و کتب دیگر در رشته ‏هاى تاریخ، نجوم، جغرافیا، طب، هیئت، ریاضى، حکمت، کلام، و غیره فراهم آمده است .

علامه دهخدا مدت چهل و پنج سال به طور مداوم با گروهى از یاران خود براى تألیف این کتاب کوشید، اعلام و اشخاص را در آن گرد آورد و تقریبا محتوى کلیه لغات فرهنگهاى خطى و چاپى مهم فارسى و عربى و لغات ترکى، مغولى، هندى، فرانسوى، انگلیسى و روسى متداول در زبان فارسى را در آن جمع کرد .

در این فرهنگ بزرگ اکثر لغات داراى شواهد مختلف از نظم و نثر است . اضافه بر این علامه دهخدا به قدرى به علم و فرهنگ علاقه داشت که در سال ۱۳۳۴ سازمانى براى تدوین و چاپ لغت نامه در خانه خود تشکیل داد، و سپس در سال ۱۳۳۶ آن خانه را به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران منتقل کرد، تا خدمت علمى و فرهنگى او همچنان پس از مرگ او هم ادامه داشته باشد .
این سازمان هم اکنون جزو مؤسسات دانشکده مذکور به کار تدوین و چاپ مجلدات لغت نامه اشتغال دارد .

قطعه‏اى از اشعار ((علامه دهخدا)) هم چنین است:

در سلوکم گفت پنهان، عارفى وارسته‏اى

 نقد سالک نیست، جز قلب خسته‏ اى

 

از پریشان گوهران آسمان پرسیدمش

گفت عقدى از گلوى مهوشان بگسسته ‏اى

 

گفتم این کیوان ببام چرخ هر شب چیست، گفت

دیده بانى بر رصد گاه عمل بنشسته‏ اى

 

گفتم اندر سینه‏ ها، این توده دل، نام چیست؟

گفت ز اسرار نهائى، قسمت برجسته ‏اى

 

روشنى در کار بینى گفتمش، فرمودنى

غیر برقى ز اصطکاک فکر دانا جسته ‏اى

 

در نیازستان هستى، بى‏نیازى هست اگر

نیست جز در کنج فکرت، گنج معنى جسته ‏اى

 

چهره بگشا، کز گشاد و بست عالم بس مرا

جبهه‏اى بگشاده‏اى بر ابروى پیوسته ‏اى

 

گوهر غم نیست جز در بحر طوفان زاى عشق

 کیست از ما اى حریفان، دست از جان شسته ‏اى

 

دل مکن بد، پاکى دامان عفت را چه باک

 گر به شأنت ناسزائى گفت، ناشایسته‏ اى

شعراشک شفق، ص ۹۹

فرهنگ معین، ج ۵

 

زندگینامه دکتر مصطفى چمران

۴۸۹۱۰۰_ELmekklx

مصطفى چمران در سال ۱۳۱۱ هجرى شمسى در تهران متولد شد. از دوران طفولیت، با زندگى سخت و سطح پائین و در یک خانواده بسیار ساده، عادت نمود. پدرش کارگر بود و جوراب بافى مى ‏کرد و با در آمد ناچیزى که بدست مى‏ آورد زندگى خود، همسر، مادر و هفت فرزندش را با مشکلات فراوان و در یک اطاق اجاره‏اى اداره مى ‏کرد.

مصطفى تحصیلات خود را در مدرسه ((دارالفنون)) رفت و تحصیلاتش را در این مدرسه ادامه داد. این دانش‏آموز با هوش و مستعد، ضمن ادامه تحصیل، از پانزده سالگى در کلاسهاى تفسیر قرآن آیت الله طالقانى ((ره)) در مسجد ((هدایت)) تهران و بعدها در درس فلسفه و منطق شهید استاد مرتضى مطهرى شرکت مى ‏کرد.

وى دوران متوسطه را در ((دبیرستان البرز)) گذرانده سپس وارد دانشکده فنى شد و بالاخره در سال ۱۳۳۶ در رشته ((الکترومکانیک)) فارغ التحصیل گردید. او در محیط دانشگاه همواره فعالیت مى‏ کرد و یکى از بنیانگذاران انجمن اسلامى دانشجویان دانشگاه بود. پس از دریافت مهندسى الکترومکانیک، مدت یک سال در همان دانشکده فنى تدریس داشت.

مصطفى چمران اهل مطالعه، نویسندگى و نقاشى بود. بیشتر اوقات بر بالاى پشت بام تنها اطاقشان به مطالعه و نوشتن مى ‏پرداخت، همواره شاگرد ممتاز و دانشجوى مقام اول بود، خطى زیبا داشت و در نوشتن انشاء مهارت خاصى از خود نشان مى‏داد. در رشته‏هاى مختلف ورزش فعالیت مى‏ کرد. عشق فراوانى به ریاضى و فلسفه داشت و مطالعات زیادى روى این دو رشته مى‏ نمود.

در سال ۱۳۳۷ شمسى، با استفاده از بورس تحصیلى، به عنوان دانشجوى ممتاز به آمریکا اعزام گردید و پس از تحقیقات علمى فراوانى، در جمع معروف‏ترین دانشمندان جهان در ((کالیفرنیا)) موفق به کسب درجه دکتراى ((الکترونیک و فیزیک پلاسما)) از معتبرترین دانشگاه آمریکا شد.

او در آمریکا نیز آرام نمى‏ گرفت و با همکارى دوستانش، براى اولین بار، انجمن اسلامى دانشجویان آمریکا را پایه ریزى نمود، فعالیتهاى وى در تبلیغ اسلام آنچنان زیاد و آشکار بود، که رژیم شاه، بورس تحصیلى او را قطع کرد.

پس از قیام خونین پانزدهم خرداد ۱۳۴۲، همراه با بعضى از دوستانش به کشور مصر رفت و در زمان حکومت ((جمال عبد الناصر)) مدت دو سال تمام، سخت‏ترین دوره‏ هاى چریکى و جنگ‏هاى پارتیزانى را آموزش دید و بعد مسئولیت تعلیم چریکى مبارزان ایرانى را به عهده گرفت.

دکتر مصطفى چمران، به خاطر داشتن بینش عمیق مذهبى، از حرکتهاى انحرافى سخت گریزان بود، به طورى که در رابطه با جریان ناسیونالیسم عربى که باعث تفرقه مسلمین مى‏ گردید، به جمال عبد الناصر رئیس جمهورى مصر اعتراض کرد و جمال عبد الناصر ضمن پذیرش این اعتراض، اجازه تبلیغ و سخنرانى به دکتر چمران داد.

بعد از فوت جمال عبد الناصر، دکتر چمران به لبنان رفت و با کمک امام موسى صدر، حرکت مسلمین و شاخه نظامى آن را با توجه به اصول و مبانى اسلامى پى ریزى نمود و سالیان درازى در لبنان فعالیت داشت،

بازگشت به وطن

  بعد از اینکه انقلاب اسلامى ایران پیروز شد، لذا بعد از بیست و سه سال دورى از وطن، به ایران بازگشت و با تمامى وجود، تجربیات ارزنده و طولانى، علمى و انقلابى خود را در خدمت انقلاب اسلامى ایران قرار داد. اولین گروه هاى پاسداران انقلاب اسلامى را در سعد آباد آموزش داد،

سپس با سمت معاون نخست وزیر، شبانه روز خود را صرف حل و فصل مشکلات کشور نمود. او با بى باکى خود را در میانه صحنه ‏هاى خطر مى ‏انداخت، تا هر چه سریع‏تر و قاطعانه ‏تر مسائل را حل نماید.

در جریان ((شهر پاوه)) و هجوم ضد انقلاب، قدرت ایمان، اراده آهنین، فداکارى، شجاعت و عشق وى به انقلاب اسلامى بر همگان آشکار گردید. هنگامى که کردستان در آستانه سقوط حتمى قرار گرفته بود و پاسداران را قتل عام کردند، دکتر چمران با فرمان امام خمینى ((ره))، فرماندهى نیروهاى اسلام را بر عهده گرفت و در زیر باران گلوله به کردستان رفت و در مدت پانزده روز با قهرمانی هاى اعجاب انگیزش که از عمق ایمانش به مبدا و معاد سرچشمه مى ‏گرفت، شهرها، راهها و مواضع استراتژیک کردستان را متصرف گردید، به طورى که کردهاى مسلمان با شادى و شعف وصف ناپذیرى، به استقبال نیروهاى اسلام شتافتند.

بعد از این پیروزى بى نظیر،، وى از سوى امام خمینى ((ره)) به وزارت دفاع منصوب شد. او در پست جدید، دست به تغییر و تحول بنیادین زد و با پاکسازى ارتش، اقدام به پیاده کردن برنامه ‏هاى اصلاحى نمود، تا ارتشى را بوجود آورد، که حافظ و پاسدار انقلاب اسلامى و امنیت و استقلال کشور باشد.

دکتر چمران در انتخابات اولین دوره مجلس شوراى اسلامى، از سوى مردم تهران به نمایندگى برگزیده شد. او پس از انتخاب در مجلس در نیایشى چنین گفت:
((خدایا! مردم آن قدر به من محبت کرده اند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار نموده ‏اند، که راستى خجلم و آن قدر خود را کوچک مى ‏دانم، که نمى ‏توانم از عهده بر آیم. خدایا! تو به من فرصت ده و توانائى ده، تا بتوانم از عهده بر آیم و شایسته این همه مهر و محبت باشم…))
دکتر چمران مجددا به نمایندگى از طرف امام خمینى ((ره)) در شوراى عالى دفاع منصوب گردید و مامور شد تا به طور مرتب و منظم گزارشى کار ارتش را ارائه نماید.

پس از حمله ناجوانمردانه رژیم بعثى عراق، در تاریخ ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ به ایران اسلامى، دکتر چمران به حضور رهبر کبیر انقلاب اسلامى، دکتر چمران به حضور رهبر کبیر انقلاب اسلامى رسید و بعد از ارائه گزارش، همراه آیت الله خامنه‏اى نماینده دیگر امام ((ره)) در شوراى عالى دفاع، به اهواز رفت، گروهى از رزمندگان داوطلب را جمع کرد و ستاد جنگهاى نامنظم را تشکیل داد و با انجام اقداماتى نظیر:
۱- تاسیس واحد مهندسى.
۲- نصب پمپ‏ هاى آب در کنار رود کارون.
۳- احداث کانالى به طول بیست کیلومتر و عرض ۱۰۰ متر.
۴- ایجاد هماهنگى بین ارتش، سپاه ونیروهاى داوطلب… و خدمات ارزنده‏اى در دفاع از کشور و میهن اسلامى نمود.

هنگامى که دشمن به شهر ((سوسنگرد)) یورش آورد، دکتر چمران پیشاپیش یارانش، به سوى شهر رفت، از سنگرى به سنگر دیگرى مى‏رفت و تیراندازى مى‏کرد و در همین شهر بود که مجروح گردید،  خون گرم او با خاک خوزستان در هم آمیخت، اما با این حال از پاى ننشست و با پاى مجروح، بر کامیون دشمن حمله برد و دشمنان از این همه شجاعت و جرات چمران، سخت هراسیدند و فرار کردند، دکتر چمران خود بر کامیون دشمن سوار شد و با لبانى متبسم، که شکوه و عظمت یک مومن واقعى را نشان مى ‏داد، یارانش را به پیروزى‏ هاى بزرگتر نوید داد.

دکتر چمران با همان کامیون خود را به بیمارستان اهواز رسانید و تنها یک شب در بیمارستان بسترى شد و در این شب هم جلسه شوراى فرماندهى در کنار تخت او تشکیل گردید و تصمیم‏ گیرى به عمل آمد. صبح روز بعد با پاى زخمى و عصا زیر بغل، به مقر ستاد جنگ‏هاى نامنظم رفت و چند روز بعد، دست به عملى بى سابقه زد، تا شهر ((هویزه)) را آزاد سازد!

شهادت

در اسفند ماه ۱۳۵۹ با بدن مجروح به دیدار امام امت ((ره)) شتافت و گزارش وضعیت جنگ را ارائه نمود و نظرات امام را همراه با دعاى خیر او، گرفت و یکسره به سوى تپه ‏هاى ((الله اکبر)) رفت و پس از پیروزیهاى چشمگیرى در بستان و سوسنگرد، یک روز در اولین ساعات صبح، هنگامى که از تپه‏ ها بازدیده مى ‏کرد و باران خمپاره‏ هاى دشمن از هر سو مى ‏بارید، ترکش یکى از خمپاره‏ هاى دشمن بعثى، به پشت سر دکتر چمران اصابت کرد و روح پاکش سبکبال و آرام به پرواز در آمد و با کفنى خونین که همان لباس رزمش بود، در تاریخ ۳۱ خرداد ماه ۱۳۶۰ هجرى شمسى، در ۴۹ سالگى به دیار ملکوتیان پرکشید و از میان امت رفت!

پیکر پاک شهید دکتر مصطفى چمران در ((بهشت زهراى تهران)) به کنار سایر شهیدان بزرگوار انقلاب اسلامى به خاک سپرده شد، اما نام و روح بلند او هم چنان جاوید است.

او در سوگند نامه عرفانى خود، با خداوند اینگونه پیمان بسته است:
خدایا به آسمان بلندت سوگند، به سوز دل عاشقان سوگند، به اشک دیده یتیمان سوگند، به جانبازى فدائیان از جان گذشته سوگند، ما دشمن متجاوز را به جهنم مى ‏فرستیم.

دکتر چمران، در اثر تلاش و مبارزه شبانه روزى، به خصوص در زمان جنگ، فرصت جمع آورى نوشته‏ ها و سخنرانی هاى خود را نیافت، اما پس از شهادت او کتابهاى: لبنان، یادنامه اولین سالگرد شهادت… او کتابهاى: لبنان، یاد نامه اولین سالگرد شهادت… و لبنان به روایت امام موسى صدر و دکتر چمران، بسیارى از نامه‏ ها و سخنرانی هاى او را، که افکار و اندیشه هاى مخلصانه او را منعکس نموده است، به چاپ رسانده‏اند.

فاجعه شهادت دکتر چمران این مجاهد بزرگ راه خدا، براى جامعه اسلامى آنقدر حساس بود، که امام خمینى ((ره)) پیام تسلیت داد، بسیارى از شخصیتهاى علمى و سیاسى ایران و کشورهاى اسلامى از او تجلیل فراوان به عمل آوردند. 

یادنامه اولین سالگرد شهید دکتر مصطفى چمران، ص ۱۲۰

زندگینامه ابوریحان بیرونى

محمد فرزند احمد معروف به ((ابوریحان بیرونى)) سوم ذیحجه سال ۳۶۲ هجرى در ((بیرون)) از نواحى خوارزم- قسمتهاى بین دریاى جیحون و دریاى خزر- که جزو ایران آن روز محسوب مى‏شد، چشم بدنیا گشود.

محمد بسیار خردسال بود، که تحصیل علم را آغاز کرد و ((ابو منصور)) منجم و ریاضیدان بزرگ خوارزمى به سرپرستى و تربیت او پرداخت. هوش و استعداد این کودک آن چنان جوشان و فعال بود، که در سن هفده سالگى با ابتکار خود از یک حلقه درجه دار که بیش از نیم درجه را نشان نمى‏داد، استفاده کرد و ارتفاع نصف النهارى خورشید را در شهر خود اندازه گرفت.

چهار سال بعد تصمیم داشت رصدهاى دیگرى انجام دهد، براى این کار دایره‏اى به قطر هفت متر و نیم با وسائل دیگر فراهم کرد، اما فقط فرصت یافت در دهکده‏اى در جنوب شهر و مغرب ((آمودریا)) انقلاب صیفى سال ۳۸۵ را رصد کند، که در آن سرزمین جنگ داخلى درگرفت و ابوریحان مدتى آن محل را ترک گفت و آواره و بى سرو سامان گردید!

ابوریحان گفته است:
پس از آن مدت چند سال نتوانستم در یک جا بمانم، تا این که روزگار برایم آرامش خاطر فراهم کرد و توانستم به کارهاى خود بپردازم…
مدت آوارگى ابوریحان را که با فقر و تنگدستى سخت دست به گریبان بوده، حدود ۲ سال مى‏توان دانست، که در این مدت به قول برخى از مورخین او در ((رى)) و گیلان به سر مى‏برده است، اما در سال ۳۸۷ باز به وطن خود باز مى‏گردد و به مطالعات و خدمات نجومى خود مى‏پردازد.

اما آنطور که از شواهد تاریخى بدست مى‏آید، آشفتگیهاى جنگ و اجتماعى سبب مى‏شود، که ابوریحان وطن خویش را ترک کند و با یک مسافرت چهل ساله در هند و مناطق مختلف آن زندگى کند.

در همین روزگار است که کار مطالعه و تحقیق ابوریحان، او را به عنوان دانشمندى بزرگ مطرح مى‏گرداند، که در علم نجوم، ریاضیات، تاریخ، جغرافیا، تفسیر، لغت‏شناسى، طب و ادبیات معلومات زیادى کسب مى ‏کند و آثار عمیق فراوانى از خود به جاى مى ‏گذارد.

وضع آوارگى و گرسنگى این دانشمند بزرگ داستانهاى زیادى دارد، او براى بدست آوردن نسخه یک کتاب تاریخى که مورد احتیاجش بود، مدت چهل سال جستجو مى‏کرد، مطالعه و کار و تلاش او آنقدر زیاد بود، که در سن پنجاه سالگى به بیماریهاى سختى دچار شد، چشم و گوش او بسیار ضعیف شده بود و با دستیارى یک نفر دیگر کارهاى خود را انجام مى‏داد، اما هرگز از مطالعه و نوشتن و تحقیق جدا نمى‏شد.

در حالى که از بیماریهاى سخت رنج مى‏برد، شبى در خواب دید که در جستجوى هلال ماه نو است، وقتى هلال پنهان شد هاتفى به او گفت: صد و هفتاد بار دیگر این کار را خواهد کرد. این خواب مایه امید و دلگرمى او شد و ابوریحان در طول عمر آنقدر تلاش و مطالعه کرد، که زبانهاى عربى و فارسى و هندى را به خوبى فرا گرفت و توانست از خود ۱۴۶ اثر و کتاب با حدود سیزده هزار برگ یا صفحه به جاى بگذارد، که آثار او به زبانهاى مختلف زنده جهان ترجمه شده است.

آثار

معروفترین آثار علمى ابوریحان بیرونى، که برخى از آنها به زبان فارسى هم ترجمه شده، عبارت است از:

۱- آثار الباقیه من القرون الخالیه.

۲- کتاب فى استیعاب الوجوه الممکنه فى صنعه الاسطرلاب .

۳- حکایه آلاله، المسماه بالسدس الفخرى.

۴- تحدید نهایات الاماکن لتصحیح مسافات المساکن .

۵- مقاله فى النسب التى بین الفزات و الجواهر فى الحجم .

۶- افراد المقال فى امر الظلال.

۷- استخراج الاوتار فى الدائره.

۸- التفهیم لاوائل صناعه التنجیم.

۹- تحقیق ما للنهد…

۱۰- قره الزیجات.

۱۱ قانون المسعودى.

۱۲- تمهید المستقر لتحقیق الممر.

۱۳- الجماهر فى معرفه الجواهر.

۱۴- کتاب الصید نه فى الطب.

ابوریحان بیرونى دانسمند محققى بود، که حقیقت را فقط در نوشته‏ها و گفته‏ ها نمى‏ جست، بلکه علاقه شدیدى به تحقیق مستقیم روى پدیده‏ هاى طبیعى داشت و این کار را گاهى در سخترین شرائط انجام مى‏ داد. اعتقاد اسلامى او آن چنان محکم بود که براى نوشتن کتاب ((لوازم الحرکتین)) که تحقیقى بهتر از آن نمى‏توان سراغ داشت، بیشتر مطالب آن را از آیات قرآن کریم گرفته است.

در عین حالى که بیشتر زندگى ابوریحان در آوارگى و مسافرتهاى همراه با فقر و گرسنگى و رنج و سختى سپرى مى‏شد، او دانشمندى خوش اخلاق و خوش برخورد بود، زبان نرم و لحن جذابى داشت و زندگى خود را با پاکى و پاکدامنى و عفت سپرى نمود. روح قناعت و مناعت طبع او آن چنان بلند و زیبا بود، که وقتى کتاب ((قانون مسعودى)) را تصنیف کرد سلطان براى او جایزه و مال فراوانى فرستاد،

ابوریحان آن را نپذیرفت و گفت: آن را به خزانه برگردانید، من از مال و ثروت بى نیازم چون عمرى را با قناعت گذرانده‏ام و ترک این عادت براى من هرگز سزاوار نیست.

مهمترین ویژگى این دانشمند بزرگ این است، که هیچگاه دست و چشم و فکر او از کار و تلاش باز نمى‏ ماند، قلم و کاغذ از او جدا نمى ‏شد، پیوسته در حال اندیشیدن و مطالعه و تحصیل عمل بود، تمام روزهاى سال را به کار و تحقیق اشتغال داشت و فقط دو روز ((نوروز)) و مهرگان را براى تهیه وسائل زندگى و استراحت تعطیل مى ‏کرد. (۱)

در مورد مسائل علمى بسیار دور اندیش و گشاده فکر بود، و به همین دلیل گاهى مورد خشم و بى مهرى عالمان دیگر قرار مى‏گرفت، چنانکه وقتى وسیله‏اى ساخت که ساعات نماز را تعیین مى‏کرد و آن را به عالمى نشان داد، آن عالم استفاده از این وسیله را تقلید از کفار دانست و او را مورد انتقاد شدید قرار داد.

روحیه کار و کوشش و عشق به مطالعه و دانا شدن این دانشمند کم نظیر تا آنجا بود، که فقیه بزرگ ابوالحسن بن عیسى مى‏گوید: وقتى ابوریحان در بستر بیمارى افتاده بود براى احوالپرسى به عیادتش رفتم، او در حالت سخت جانکندن قرار داشت و با سختى نفسهاى آخر را مى‏کشید، چون حضور مرا احساس نمود، چشم باز کرد، و گفت: راستى جواب آن مسئله فقهى درباره ارث که یک روز مطرح کردى چه شد؟
گفتم: اکنون حال تو مناسب نیست و چنین صحبتهائى جائى ندارد.
ابوریحان گفت: اى مرد! کدام یک از این دو کار بهتر است؟ این مسئله را بدانم و بمیرم، یا نادانسته و با جهل از دنیا بروم؟!

آن گاه من آن مسئله فقهى را توضیح دادم و مطلب براى او روشن شد، و چون او حال خوبى نداشت خانه را ترک گفتم، اما هنوز چند قدم از خانه دور نشده بودم، که از خانه صداى گریه و ناله بلند شد و متوجه شدم ابوریحان جان به جان آفرین تسلیم کرده است. (۲)

ابوریحان بیرونى دانشمند بزرگ و ریاضیدان کم نظیر مسلمان قرن چهارم و پنجم هجرى، در آخر عمر طولانى و پر برکت خود، که بیش از هشتاد سال بوده، پى از یک زندگى سراسر افتخار و شرافت، با به جاى گذاشتن کتابهاى علمى کم نظیر، در ((غزنه)) بعد از سال ۴۴۲ هجرى، زندگى را بدرود گفته است.

زندگینامه علمى دانشمندان اسلامى، ص ۳۲۱-۳۰۵



۱-الکنى و الالقاب، ج ۱، ص ۷۶٫

۲-لغت نامه دهخدا، ج ۲، ص ۴۶۱

زندگینامه استاد جلال الدین همائى‏

جلال الدین همایى روز سیزدهم دیماه ۱۲۷۸ هجرى شمسى، در یکى از محلات جنوبى اصفهان دیده به جهان گشود. خانواده وى، اهل علم و دانش و تقوى و معنویت بودند، از پدر بزرگش ((هما)) تا عموهایش ((عنقا)) و ((سما)) و پدرش ((طرب)) همه و همه اهل علم و فضیلت بودند.

جلال الدین از چهارسالگى درس خواندن را شروع کرد.پدر و مادرش همواره او را تشویق مى ‏کردند. پدرش او را درس مى ‏داد و مادرش با او، درس را تمرین و تکرار مى ‏نمود. علاوه بر این مادرش با او، درس را تمرین و تکرار مى‏ نمود. علاوه بر این ما درس قرآن کریم، دعاهاى گوناگون، گلستان سعدى و غزلیات عرفانى حافظ شیرازى را به جلال الدین مى‏آموخت مى‏ آموخت.

پس از مدتى وى را به مکتب خانه فرستادند، استاد مکتب خانه، بانویى پرهیزکار و معلمى دلسوز و ماهر با عنوان ((ملا باجى)) بود و با علاقمندى زیاد، اصول فروع دین و جزع آخر قرآن را به جلال الدین و سایر شاگردانش یاد مى ‏داد.

جلال الدین بعد از پایان مکتب خانه، نزد استاد میرزا عبد الغفار و از محضر وى بهره‏ ها جست. یک از مسائل مهمى که زندگى را بر جلال الدین تنگ مى‏ نمود، فقر و تنگدستى شدید وى بود. هنگامى که به سن سیزده سالگى رسید، پدر مهربانش را از دست داد و جز تعدادى کتاب، چیز دیگرى براى او باقى نگذاشت، لذا دوران تحصیلات او با تهیدستى و ریاضت توام بود..

جلال الدین با این همه، هرگز حاضر به قبول وجوهات شرعى نبود. عبادات استیجارى را که معمولا طلاب مى‏ پذیرفتند، مورد پذیرش وى قرار نمى‏ گرفت و از قبول اینگونه در آمدها دورى مى ‏نمود و مخارج زندگى خود را از راه کتابت و خطاطى تامین مى ‏کرد. صحافان به او مراجعه مى ‏نمودند و در مقابل هر هزار سطر نوشتن، یک تومان به جلال الدین اجرت مى دادند و او با همین مزد ناچیز، زندگى را در کمال سادگى و فقر مى‏ گذرانید.

استاد جلال الدین همائى در سال ۱۳۲۵ هجرى شمس، در کنگره نویسندگان شرکت نمود و عضویت فرهنگستان را نیز به عهده داشت. در سال ۱۳۲۶ همراه با برادر بزرگترش در مدرسه ((حقایق)) اصفهان و سپس در مدرسه ((قدسیه)) رفت و از محضر اساتید مشهورى مانند ((شیخ ابو القاسم عراقى)) استفاده کرد. در سال ۱۳۲۸ به مدرسه علمى ((نیماورد)) رفت و با حدود بیست سال اقامت در این مدرسه علوم اسلامى اعم از عقلى و نقل را فرا گرفت و در علوم متداول روز، به مقام و مرتبه بزرگى دست یافت. او بر اثر پیشرفت در تحصیلات عالیه در زمینه فقه و اصول و قدرت استنباط احکام شرعى، موفق به اخذ چندین فقره اجازه روایت و اجتهاد از علماء و مراجع تقلید گردید.

استاد جلال الدین همائى از سال ۱۳۰۰ هجرى شمسى که جوانى بیست دو ساله بود، در مدارس جدید، حوزه ‏هاى علمیه و دانشگاه تدریس رشته‏ هاى علوم را آغاز کرد. مدتى در دوره دوم دبیرستان ((صارمیه)) تدریس مى ‏نمود و از جمله شاگردان او، ((پرفسور تقى فاطمى)) استاد ریاضیات و ((دکتر محمد نصیرى)) رئیس سابق دانشکده حقوق و ((دکتر کمال الدین جناب)) بود.

در سال ۱۳۰۷ استاد همائى به تهران آمد و با حقوق هشتاد تومان در ماه، در وزارت معارف استخدام گردید. وزارت معارف او را به تبریز اعزام نمود و در همین سفر بود که استاد کتاب ((تاریخ ادبیات ایران)) را تالیف کرد.

او سه سال بعد به تهران انتقال یافت و در دبیرستان شرف و مدرسه دارالفنون به تدریس اکتفاء نمى ‏کرد، در انجمن ادبى فعالیت مى ‏نمود، مسئولیت دانشسراى عالى را به عهده داشت، در کلاس روزنامه نگارى دانشکده حقوق کار مى‏کرد.استاد جلال الدین همائى به اندازه‏اى در تبلیغ و گسترش اسلام اهتمام مى‏ورزید که در مقابل تدریس فقه، حاضر به قبول و دریافت حق التدریس نبود، بلکه هدفش، احیاء فقه اسلامى بود و دیگر هیچ.

کار استاد و لیاقت و شایستگى او به قدرى بالا گرفت که دانشکده‏ها و دانشگاههاى مختلف او را براى تدریس در دوره‏هاى لیسانس، فوق لیسانس و دکترا دعوت مى‏نمودند، زیرا درسهائى مانند ((صناعات ادبى))، ((مطول تفتازانى)) را به بهترین و موثرترین شیوه تدریس مى‏ کرد.

در سال ۱۳۱۳ هجرى شمسى، استاد با خانم ((صدرى ثقفى)) دختر ((حاج حسین ثقفى)) که از محترمین اصفهان بود، ازدواج کرد. همسر استاد اهل علم و دانش بود و در حکمت و طب نیز دست داشت و ثمره این ازدواج سه فرزند دختر بود.
استاد جلال الدین همائى در اردیبهشت ماه سال ۱۳۳۳ در کنگره عظیم ((ابن سینا)) حضور و شرکت فعال داشت. سال بعد سفرى به بیروت کرد و کرسى استادى زبان و ادبیات فارسى را در دانشگاه بیروت افتتاح نمود.

وى در بیشتر مجامع علمى و ادبى حاضر مى‏شد و نسبت به شخصیت‏هاى علمى و محافل ادبى، بى تفاوت نبود. در مجلس یاد بود ((احمد بهمنیار)) در دوازدهم آبان ماه سال ۱۳۳۴ و هم چنین در کنگره بزرگداشت ((مولوى)) حضورى آشکار داشت و مسئولیت برنامه و سخنرانى برنامه ((مرزهاى دانش)) در رادیو ایران به عهده گرفت. استاد عضو ((انجمن تحقیق در ادبیات و زبان‏هاى خارجى)) بود.

او آثار و تالیفات گرانبها و فراوانى از خود به یادگار گذاشت که از جمله مى‏توان این عناوین را نام برد:
۱- تاریخ ادبیات ایران.
۲- غزالى نامه.
۳- فنون بلاغت و صناعات ادبى.
۴- مولوى نامه.
۵- دیوان سنا.
۶- تصوف در اسلام.
۷- تصحیح ((نصیحه الملوک غزالى)).
۸- تصحیح ((مصباح الهدایه و مفتاح الکنایه)) تالیف ((عزاالدین محمود کاشانى)).
۹- رساله دستور زبان فارسى.
۱۰- تاریخ علوم اسلامى.
در سال ۱۳۴۵ هجرى شمسى، پس از طرح قانون تمام وقت دانشگاهها، استاد ضمن نامه‏اى که متن آن با بیت زیر آغاز گردیده بود، تقاضاى بازنشستگى نمود:

رسم است که مالکان تحریر
آزاد کننده بنده پیر
 و بدین وسیله کار رسمى استاد در دانشگاهها پایان یافت، در حالى که او همواره حسرت مى‏ خورد که چرا از علم و دانش، آنچنان که باید و شاید، بهره نگرفته است!

استاد جلال الدین همائى، دانشمند بزرگ و شاعر توانا، در ششم ماه رمضان سال ۱۴۰۰ هجرى قمرى، مطابق با هشتم تیرماه سال ۱۳۵۹ شمسى، چشم از جهان فروبست و در حسینیه ((لسان الارض)) اصفهان دفن گردید.
در اینجا بى تناسب نیست چند شعر از سروده‏هاى ((استاد همائى)) را در مرثیه شهیدان عاشورا، مورد مطالعه قرار دهیم:

الا اى فروزند دل آفتاب
به جسم شهیدان سبکتر بتابشهیدان قربانگه راستین
فشانده به حق، بر دو کون آستین

جگر گوشگان پیمبر همه
گل باغ زهراى اطهر همه

عزیزان درگاه عزت نشان
فتاده به چنگال مردم کشان

جگر گوشه‏هاى رسول خداى
زده تشنه در موج خون دست و پاى

ز خون شهیدان، زمین سرخپوش
ز آه یتیمان، زمین پرخروش

 از این سر زمین، تا به روز شمار
نروید مگر، لاله داغدار.

 
 
از بهار تا شهریار، ج ۱، ص ۳۲۵٫ 

زندگینامه استاد محیط طباطبایى(۱۲۸۱ـ۱۳۷۱ش)

 n00047759-b

تولد و تحصیلات

استاد سید محمد طباطبایى در روز شنبه نهم ربیع الثانى سال ۱۳۲۰ق (۲۳ خرداد ۱۲۸۱ش) در آبادى گزلا (دهکده ییلاقى) از توابع زواره و در حوالى اردستان، دیده به جهان گشود.

محیط طباطبایى در مکتب ملاّ على فرزند حاج حسن که مرد فاضل و وارسته اى بود، آغاز به تحصیل کرد و مقدمات علوم حوزوى را از محضر پدر و برخى علماى زواره فرا گرفت. از سال ۱۳۳۳ق. تحصیل منظم را ترک و در امور کشاورزى به خانواده کمک کرد، اما ذوق آموختن با تغییر این شرایط از بین نرفت، ولى جز پدر معلمى نمى شناخت.

در سال ۱۳۳۳ ق. در ظاهر براى معالجه و در اصل براى فراگیرى علوم به اصفهان رفت و موفق گردید در مدتى کوتاه مبانى برخى علوم ـ بویژه دانش طبیعى ـ را فرا بگیرد و تا حدودى با زبان و ادبیات فرانسه آشنا شود. پس از چهار ماه توقف در اصفهان، به زواره بازگشت. بار دیگر به اصفهان آمد تا به تحصیل علم طب بپردازد، اما پس از چندى، از تحصیل منصرف گردید و دوباره به زواره بازگشت و خود را مهیاى سفر به تهران نمود.(۱)

در سال ۱۳۰۱ش نزد مدیر مدرسه نوبنیاد زواره، مرحوم اسدالله کاوه زاده، مشغول کار شد و ضمن کمک در امور مدرسه، برخى درسها را تدریس کرد، و خود نزد کاوه زاده زبان انگلیسى آموخت. سرانجام در اواخر فروردین ماه سال ۱۳۰۲ ش براى تحصیل ـ به گفته پدر ـ یا براى روزنامه نگارى ـ به سلیقه خودـ به تهران رفت. یک سال در مدرسه قاجاریه ماند و طى سه سال دوره شش ساله ادبى دارالفنون را گذرانید و مقدارى هم در مدرسه عالى حقوق تحصیل نمود، ولى از ادامه آن منصرف گردید. در این روزگار فرصتى یافت تا زبان فرانسه را تکمیل کند و از این طریق با آثار ادبى دنیاى جدید و نویسندگان و شعراى اروپا آشنا شود.(۲)

نسب محیط

پس از آن که احمد بن محمد بن رستم مطیار قرشى که در اوایل قرن چهارم هجرى در اصفهان سمت حکمرانى داشت، شهر زواره و برخى روستاهاى اطراف آن را بر سادات وقف مى نماید، گروه هایى از سادات از اولاد طاهر بن على که فاطمه دختر این حکمران را به زنى گرفته بود، به زواره کوچ کردند. در ادوار گوناگون تاریخى بر اثر حوادثى چون یورش مغول ها به زواره و دیگر رویدادهاى این شهر، طوایفى از سادات زواره به بروجرد، تبریز، اصفهان، نائین، یزد و نطنز کوچ کردند و پنج طایفه در این شهر باقى ماندند که عبارتند از طوایف: میرزا رفیعا، میرشاهمراد، میر محمد شفیع، سید مرتضى یا حاجى میر باقر و طایفه میرزا آقا على، سید ابراهیم فنا، پدر محیط طباطبایى، منسوب به این طایفه اخیر است و آنان از طریق ابن طباطباى شاعر به امام حسن مجتبى(علیه السلام) نسب مى برند.(۳)

پدر و مادر

سید ابراهیم طباطبایى (توحیدى) متخلّص به فنا از سادات طباطبایى زواره است که به سال ۱۲۹۳ق در زواره دیده به جهان گشود. پس از تحصیلات مقدماتى در مکتب خانه هاى زادگاهش، در جوانى به اصفهان رفت و در حوزه علمیه آن شهر به تحصیل علوم دینى روى آورد. فقه را نزد حاج میرزا هاشم چهارسویى (فقیه معروف) و حاج آقا منیر آموخت. درس اصول را در خدمت شیخ محمدعلى ثقه الاسلام نجفى و برادرش شیخ محمدتقى معروف به آقا نجفىفراگرفت. در حلقه درس میرزا جهانگیر خان قشقایى شرح مطالع، شرح منظومه سبزوارى و شرح اشارات خواجه نصیر طوسى را خواند. همچنین در حکمت، عرفان و کلام محضر عارف زاهد و فقیه وارسته آخوند ملاّ محمد کاشى را درک کرد. در ریاضى، هیات و نجوم از شاگردان برجسته میرزا عبدالجواد شهشهانى به شمار مى رفت.

سید ابراهیم پس از تحصیلات در اصفهان، به تهران رفت و در حوزه این شهر از محضر پر فیض شیخ فضل الله نورى بهره برد. ضمن فعالیتهاى علمى و آموزشى، به عرصه هاى سیاسى هم رویکرد نشان داد و در انقلاب مشروطه تا پیروزى مجاهدین و فتح تهران همکارى با مبارزان را ادامه داد، ولى از رفتار و کارنامه منفى برخى به اصطلاح آزادى خواهان تندرو به شدت ناراحت گردید و چون مشاهده کرد آنان به فقیه مجاهد شهید شیخ فضل الله نورى هم رحم نکردند و او را به جرم حق گویى و دفاع از مشروطه مشروعه به شهادت رسانیده اند، از این امور افراطى ناگوار چنان نفرت پیدا کرد که عرصه هاى سیاسى و اجتماعى را رها کرد و به زواره بازگشت و ضمن پرداختن به کار کشاورزى به سوالات شرعى مردم پاسخ مى گفت و گره گشاى گرفتاریهاى مردم بود. سرانجام این روحانى مبارز در سال ۱۳۶۱ق. (۱۳۲۱ش) در زواره بدرود حیات گفت و همان جا هم دفن شد. همسرش فاطمه بیگم از احفاد قاضى محمد طباطبایى (از علماى عصر سلطان حسین صفوى) بود, همان شخصیتى که در فتنه افاغنه از اصفهان به زواره آمد و در آن جا اقامت گزید. او در سال ۱۳۳۷ق در زادگاهش زواره درگذشت.(۴)

محیط طباطبایى به حقیقت جالبى اشاره کرده است:

«مرحوم پدرم نقل مى کرد نخستین بار کلمه مشرط و مشروطه در مقابل فرمان عدالت خانه، از وابستگان سفارت انگلیس به خصوص ژرژ دافر(کاردار) شنیده شده پیش از آن در گفتن و نوشتن ابداً کسى این لفظ را با کار نمى برد و پیدایش آن مربوط به همان ایام تحصّن در سفارت انگلیساست. این گواهى کسى است که در عمر خویش حتى براى مصلحت هم حاضر به گفتن یک کلمه خلاف نشد و در نتیجه مجبور به گوشه نشینى و انزوا در زواره گشت.»(۵)

تشیکل خانواده

محیط در سال ۱۳۲۲ش. ازدواج کرد که محصول آن ۵ فرزند شامل دو پسر و سه دختر مى باشد. فرزندانش همه تحصیلات دانشگاهى دارند. پسر بزرگش فوق تخصص و جراح قلب و عروق است و سید احمد محیط طباطبایى پس از تکمیل تحصیلات دانشگاهى در رشته تاریخ دانشگاه تهران، از سال ۱۳۷۷ش. در بخش پژوهش سازمان میراث فرهنگى مشغول به کار شد.(۶)

احمد محیط که متولد ۱۳۳۸ش. است مى گوید:

«در سطوح مختلف از مدرسه تا دانشگاه تدریس کرده ام و در کنار آن چند سالى به عنوان هیأت علمى در مدرسه عالى شهید مطهرى فعالیت داشتم. وى در زمینه هاى فرهنگى، تاریخى و هنرى مقالاتى نوشته که در برخى نشریات از جمله کیهان فرهنگى و رهنمون چاپ شده است.(۷)

تدریس

محیط در سال ۱۳۰۵ ش به استخدام وزارت معارف (آموزش و پرورش) درآمد و براى تعلیم و تربیت عازم خوزستان و به مدت چهار سال مشغول تدریس شد. از این مدت دو سال (۱۳۰۵ و ۱۳۰۶) به اتفاق چهار نفر دیگر مدارسى در اهواز تأسیس نمود که خود معلم آن بود. در سالهاى ۱۳۰۷ و ۱۳۰۸ش در خرمشهرنماینده معارف بود و ریاست دبیرستان شرف را نیز عهده دار بود. وى گرچه براى تدریس ادبیات فارسى اعزام شد، ناگزیر تاریخ، جغرافیا و علوم طبیعى را هم تدریس کرد. این برنامه حتى اوقات فراغت او را گرفت و نمى توانست به فعالیتهاى ذوقى خود که نگارش و نوشتن بود، روى آورد. در سال ۱۳۰۹ ش از خوزستان به تهران انتقال یافت و در دبیرستانهاى شرف، دارالفنون، ایرانشهر، مدرسه نظام و دانشسراى مقدماتى به تدریس تاریخ، جغرافیا و ادبیات پرداخت.

پس از آن مدتى مدیریت مدارس شرف و پانزده بهمن را برعهده گرفت. از سال ۱۳۲۱ تا ۱۳۲۸ش زمانى دبیر دبیرستانها و گاهى بازرس فنى بود در ضمن از سال ۱۳۰۷ تا ۱۳۲۸ ش ده بار براى اصلاح و تغییر برنامه مدارس از سوى وزارت فرهنگ دعوت شد.(۸)

هنگامى که طرح نظام سیستم تألیف و نشر کتابهاى درسى و خاتمه دادن به هرج و مرج و فساد موجود در این زمینه به اجرا درمى آمد، به عضویت کمیسیون انتخاب کتابهاى درسى ادبیات فارسى دعوت گردید. وى این دعوت را با شجاعتى خاص پذیرفت، زیرا کار دشوارى بود. داورى درباره تألیفات افرادى چون فروزانفر، جلال الدین همایى، دکتر رضازاده شفق، احمد متین دفترى، على اکبر سیاسى و چند نفر دیگر و سینه سپر نمودن در برابر شکوه ها، اعتراضها و جنجالها، دل شیر مى خواست. به همین دلیل کسانى از قبول عضویت در این کمیسیونها عذرخواهى نمودند. کسانى هم که خود تألیفات درسى داشتند، طبعاً صلاحیت چنین کارى را نداشتند. بدین صورت کتابهاى درسى به صورت واحدى درآمد و به هرج و مرج و سوء استفاده هاى کلان پایان داده شد.(۹)

در شهریور ۱۳۲۸ از وزارت فرهنگ به وزارت امور خارجه انتقال یافت و به رایزنى فرهنگى در سفارت کبراى ایران در دهلى منصوب شد و دو سال در این سرزمین ماند. در تابستان ۱۳۳۰ به رایزنى فرهنگى ایران در کشورهاى عراق، سوریه و لبنان برگزیده شد و تا بهار سال ۱۳۳۴ در این سرزمینها مشغول کار بود. در ضمن سفرى هم به قاهره رفت و از کتابخانه هاى معروف و مهم مصر بازدید نمود. در پایان دوران مأموریت در وزارت امور خارجه با این که على قلى اردلان ـ وزیر امور خارجه ـ با ابقاى او در حوزه عملى این وزارتخانه موافق بود، درخواست کرد پروندهاش به وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش) باز گردد. پس از بازگشت، به عنوان بازرس وزارت در کمیسیون مطالعه و بررسى انتقادات رسیده برگزیده شد و تا پایان دوره خدمت، عضو همین تشکیلات بود.

در سال ۱۳۳۷ ش از سوى دولت براى رایزنى فرهنگى در افغانستان نامزد شد، ولى پیشامدى او را از این کار بازداشت و در همین سال بازنشسته گردید. در سال ۱۳۴۷ش دکتر فضل الله رضا ـ رئیس وقت دانشگاه تهران ـ از او دعوت نمود تدریس تاریخ را در دانشکده ادبیات عهده دار شود، ولى نپذیرفت و در سال ۱۳۵۴ ش به دعوت دکتر صدرالدین الهىسرپرست دانشکده ارتباطات در نیمه دوم از سال تحصیلى ۱۳۵۴-۱۳۵۵ش تدریس تاریخ مطبوعات را از زمان محمدشاه قاجار تا آغاز روى کار آمدن رژیم پهلوى پذیرفت.(۱۰) در سال تحصیلى ۱۳۶۷- ۱۳۶۶ش دانشکده ادبیات دانشگاه آزاد اسلامى تهران از محیط طباطبایى خواست راجع به نظام حکومت در ایران بعد از اسلام، براى دانشجویان درس تاریخ، مطالبى به صورت خطابه ایراد کند که این برنامه عملى گردید.(۱۱)

حضور در مجامع علمى فرهنگى

محیط طباطبایى در بیشتر کنگره هاى مهم ادبى همچون هزاره فردوسى، خواجه نصیر طوسى، ناصر خسرو، دقیقى، خواجه رشیدالدین فضل الله همدانى، شاهنامه، ایران شناسى، خلیج فارس و از جمله در سومین دوره کنگره تحقیقات ایرانى با شور و شوق و میل باطن شرکت کرد و به مناسبت مقام علمى و موقعیت فرهنگى- اجتماعى غالباً عضو کمیته مشورتى بود.

در کنگره بین المللى خاورشناسان، عضو هیئت اعزامى ایران به پاریس بود. عضو انجمن ایرانى فلسفه و علوم انسانى وابسته به کمیسیون ملى یونسکو در ایران بود. او در این انجمن که دوازده سال برقرار بود، به طور منظم و مرتب حضور مى یافت. وى در کنگره تعلیم و تربیت، شیخ طوسى (دانشگاه مشهد)، ابن سینا (بغداد)، ابوعلى سینا (تهران)، مولوى، فارابى، بیهقى، خوارزمى، حافظ و سعدى و نهج البلاغه به ایراد سخن پرداخت. جوایز فراوانى نیز مجامع داخلى و خارجى به محیط طباطبایى اهدا نمودند. از سوى سندیکاى نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات، در سال ۱۳۵۵ ش به پاس خدمات علمى استاد محیط طباطبایى مجلس بزرگداشتى برگزار شد که طى آن ضمن تجلیل از مقام علمى ایشان، کتاب محیط ادب که شامل مقالاتى از مشاهیر معاصر بود، به کوشش دکتر سید جعفر شهیدى، حبیب یغمایى، باستانى پاریزى و ایرج افشار به طبع رسید و به ایشان تقدیم گردید.

هنگامى که دانشگاه تهران تصمیم گرفت به اشخاصى چون احمد آرام، محمد پروین گنابادى، رعدى آذرخشى، غلامحسین مصاحب و حبیب یغمایى دکتراى افتخارى بدهد تا نوعى حق شناسى نسبت به آنان شود، محیط جزو اسامى شایستگان این عنوان قید شده بود، ولى چون دو تن از شرکت کنندگان معترض بودند موضوع مزبور درباره این محقق سخت کوش مسکوت ماند! به دلیل آن که این کار موافق با مصالح فرهنگى کشور نبود. دانشگاه ملى (شهید بهشتى کنونى) پذیرفت به نشانه حقشناسى جامعه علمى کشور به مرحومان جلال الدین همایى، محیط طباطبایى و محمد تقى مصطفوى دکتراى افتخارى بدهد که چنین شد.

آخرین حق شناسى نسبت به مقام علمى و ادبى محیط طباطبایى انتخاب ایشان به عضویت فرهنگستان زبان و ادب ایران در سال ۱۳۶۹ش مى باشد. دکتر مهدى محققمى گوید:

«ایشان نظریات خود را درباره مسائل لغوى که خیلى هم مفید بود ابراز مى کردند و آقاى دکتر حبیبى نهایت احترام را در حق ایشان مبذول مى داشت.»(۱۲)

از سال ۱۳۳۸ تا پایان شهریور ماه ۱۳۵۸، مسئولیت برنامه هاى مرزهاى دانش را در رادیو ایران عهده دار گردید. این برنامه هر هفته روزهاى پنجشنبه از صداى ایران پخش مى شد و موضوعات آن غالباً به زبان فارسى و مسائل مربوط به تاریخ، فرهنگ ایران و اسلام و نجوم مى شد. طى بیست سال که این برنامه ادامه داشت، بیش از پانصد سخنرانى توسط محیط تهیه و ارائه گردید.(۱۳) وى در این خصوص مى گوید:

«مسلماً یکصد نکته تازه در این سخنرانیها بود که سعى مى کردم آنها را به آگاهى مردم برسانم.»

حتى افراد فاضلى به این برنامه توجه داشته و در جهت استفاده از این سخنرانى ها کوشیده اند. دکتر على لاریجانى به محیط گفته بود: شهید آیت الله مطهرى توصیه نموده است، تمام سخنرانیهاى مرزهاى دانش ضبط گردد که اکنون نوار آنها موجود است.(۱۴) محیط طباطبایى به مناسبت هاى مختلف از مشاهیر و استادان دانشگاه دعوت مى کرد با ارائه موضوعى خاص در این برنامه حضور یابند.(۱۵) دکتر محمد امین ریاحى در این باره مى نویسد:

«این نکته روشن است که تألیفات و تحقیقات تخصصى که به چاپ مى رسد، دایره انتشارات محدودى دارد و فقط به دست متخصصان مى رسد. اما برنامه مرزهاى دانش منظما به گوش میلیون ها تن از عالم و عامى مى رسید و بر دل ها مى نشست. روزى یک دانشمند اهل تاجیکستان که به ایران آمده بود به عنوان نمونه دلبستگى خود به ایران، با ترس و لرز به من گفت: من مجموعه اى از ده ها نوار مرزهاى دانش را ضبط کرده ام و مرتباً این کار را انجام مى دهم….»(۱۶)

محیط طباطبایى مدتى نیز در کمیسیون نامگذارى خیابانها در شهردارى سمت نمایندگى فرهنگ را بر عهده داشت و در این مقام اسامى برخى شاعران، عارفان، حکیمان و رجال برجسته شیعه را براى خیابانها و معابر تهران برگزید.(۱۷)

بین سالهاى ۱۳۴۸ تا ۱۳۷۱ مشغول ارزیابى و بررسى کتابهاى خطى کتابخانه مجلس شوراى اسلامى بود. به گفته ایرج افشار محیط از شناسندگان و دلباختگان نسخ خطى بود. وى مى افزاید:

«محیط در سالهاى بازنشستگى ساعات فراغتش را در کتابخانه هاى مجلس و مدرسه عالى سپهسالار (شهید مطهرى کنونى)، کتابخانه ملى و ملک و دانشگاه تهران مى گذرانید و بعد از ظهرها که کتابخانه ها بسته بود، سرى به کتابفروشى هاى تهران، ادب، ابن سینا و دانش مى زد و یا در این مکانها با برخى از اهل فضل به مفاوضات ادبى و فرهنگى مى پرداخت. در مدت هشت سالى که کتابخانه مرکزى و مرکز اسناد دانشگاه تهران به برگزارى مجامع و جلسات ادبى و بزرگداشت ادبا و فضلاى گذشته اقدام مى کرد، یعنى طى سالهاى ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ ش لزوماً وظیفه خود مى دانستم از مرحوم محیط استدعا کنم آن مجالس را با سخنان سودمند و گرم خود دلپذیر کند، تا آنجا که به یاد دارم در جلسه هاى مربوط به عباس اقبال آشتیانى، امیرکبیر و دارالفنون، ملک الشعراى بهار، مولانا، قائم مقام فراهانى، صائب تبریزى و… سخنرانى کرد.»(۱۸)

دکتر مهدى محقق یادآور مى گردد:

«در سال ۱۳۷۷ ش که سرپرستى و مدیریت بخش نسخه هاى خطى کتابخانه ملى فرهنگ را عهده دار بودم مرحوم محیط که از علاقه مندان نسخه هاى خطى بود. حداقل هفته اى یکبار به کتابخانه مى آمدند… و از نسخه هاى خطى نادرى مطلع مى شدند که قبلاً دسترسى به آنها مقدور نبود. در چهارشنبه هر هفته گروهى از اهل فضل در مدرسه عالى شهید مطهرى محفلى فرهنگى و علمى تشکیل مى دادند که محیط طباطبایى به طور منظم و مرتب در این جلسات حضور مى یافت. شخصیت هایى چون شهید مطهرى، مرحوم حاج عبدالله نورانى، دکتر شهیدى،دکتر سید على موسوى بهبهانى، دکتر مهدى محقق و مرحوم دکتر محمد معین، سید محمدکاظم عصار، دکتر احمد مهدوى دامغانى، حسین خدیوجم از اصحاب این محفل پر فیض بودند. گاهى محققان برجسته خارجى چون پروفسور ایزوتسو ژاپنى (مترجم قرآن کریم به زبان ژاپنى و مؤلف آثار دیگر) پروفسور لندوست مصحح کتاب کاشف الاسرار نورالدین اسفراینى و پروفسور پاییکاریک از فیلسوفان سرشناس هندى در چنین محفلى حاضر مى شدند و بر جاذبه، تنوع و گستره بحثها و گفتگوها مى افزودند. بعد از پیروزى انقلاب اسلامى، چند جلسهاى در همان مدرسه تشکیل شد که آیه الله امامى کاشانى در آن شرکت مى نمود و یکبار هم از مقام معظم رهبرى حضرت آیه الله خامنه اى خواستند که حضور یابند و پذیرفتند. پس از آن که مدرسه مزبور به دانشکده تبدیل شد جلسه در خانه برخى اعضا و گاهى هم در رستوران پارادیس، که رئیس آن با مرحوم دکتر غلامحسین یوسفى پیوند خویشاوندى داشت، تشکیل مى شد. آخرین جلسه اصحاب چهارشنبه در منزل مرحوم خدیوجم منعقد گردید که مرحوم عبدالله نورانى اسامى حاضران را بیست نفر نوشته بودند.»(۱۹)

تلاشهاى مطبوعاتى

از سال ۱۳۳۲ ق محیط طباطبایى در زواره به روزنامه دست مى یافت. در آن روزگار عناصر دخیل در سیاست ـ در ولایات ـ که براى خود پایگاه ملکى، ایلى و نظایر آن داشتند روزنامه ها را دریافت مى کردند و بعد از خواندن به اشخاص دیگرى مى دادند. محیط هم از طریق یکى از نزدیکان خویش که در دستگاه سردار صولت بختیارى در آبادى مزدآباد، واقع در بلوک سفلى و شرق زواره، منشى بود، به روزنامه هایى که وى پس از مطالعه به منشى خویش مى داد، دست مى یافت و مى خواند. به این ترتیب اندک اندک به نقش روزنامه در تحول افکار عمومى پى برد و با سبک نگارش مطبوعات آشنا گردید. در پاییز سال ۱۳۰۰ ش که به اصفهان رفت، یک نفر گیلانى که در این شهر متصدى چاپ روزنامه بود، توسط یکى از همشهریان زواره اى از محیط تقاضاى همکارى کرد و مطالبى از وى خواست تا درباره حوادث اصفهان بنویسد، او هم نگاشت و آن نوشته ها در روزنامه مورد اشاره درج گردید. از این بابت محیط تصمیم گرفت به تهران بیاید و به طور جدى وارد کار روزنامه نگارى شود. در تابستان سال ۱۳۰۱ش که به زواره بازگشت، دوره هاى ناقصى را که از روزنامه هاى شهاب ثاقب (طرفدار آلمان)، روزنامه ایران و رعد (طرفدار انگلیسى ها) و برخى روزنامه هاى قدیمى که در خانه داشت با یکدیگر مقایسه مى نمود تا آنچه از روى آنان قابل استنباط و تقلید بود، درباره تنظیم یک روزنامه به کار گیرد. قبل از آن که به تهران بیاید در زمستان سال ۱۳۰۱ش گاهى روى کاغذهاى عادى خط کشى مى نمود و با ذوقى خاص روزنامه نویسى را تمرین مى کرد. این کاغذها جزو کاغذهاى باطله از خانه بیرون مى رفت که نمونه هایى از آنها را نایب الحکومه اردستان به دست آورده بود. وى محیط را از زواره به اردستان احضار کرد و گفت: بیا منشى حکومت بشو، در جوابش گفت: این کار سابقه و آشنایى مى خواهد که من ندارم. محیط وقتى به تهران آمد، وضع روزنامه ها شکلى تازه یافته بود, زیرا مى توانستند نسبت به مسائل سیاسى اجتماعى انتقاد کنند. اختلاف نظر میان احمدشاه و رضاخان (وزیر جنگ وقت) دلیل این تحول بود. محیط در آن ایام روزنامه اقدام را یک نشریه آزادى خواه تصور نمود و خواست از طریق قطعه شعرى که به مناسبت اوضاع آشفته و مبهم تهران سروده بود و جنبه انقلابى داشت، ارتباط برقرار کند، ولى این جریده توقیف گردید و روزنامه اى دیگر به جایش انتشار یافت. چاپ آن شعر در روزنامه توقیف شده محیط را بر سر ذوق آورد و طبع اشعارش در جراید، او را در ردیف شعراى روزنامه نگار آزادى خواه و سیاسى به مردم معرفى نمود. این وضع غیر مترقبه ذوق روزنامه نگارى را در محیط تقویت کرد، ولى چون یکى از مدیران جراید در تهران به وزارت جنگ احضار گردید و رضاخان او را مؤاخذه و مضروب کرد، پدرش سید ابراهیم طى نامه اى فرزند را از روى آوردن به روزنامه نویسى بازداشت. موقعى که از خوزستان به تهران آمد با مدیر داخلى روزنامه ایران- غلامعلى مستعان پسر عموى حسینقلى مستعان – آشنا گردید و همکارى خود را با این روزنامه آغاز کرد. تا آن که مایل تویسرکانى که مدیریت روزنامه شفق سرخ را پس از على دشتى عهده دار شده بود از وى خواست همکارى خود را با این نشریه شروع کند. محیط مقاله هاى انتقادى متعددى به مناسبت هاى مقتضى در شفق سرخ مى نوشت که ماجراى لغو امتیاز نفت به قلم وى موجب توقیف این روزنامه گردید.(۲۰)

در سال ۱۳۱۷ ش که مطبوعات کاملاً در اختیار حکومت بود، وزارت معارف محیط را از کار تدریس بازداشت و مدیریت مجله تعلیم و تربیت را به وى داد. وى از مهر ۱۳۱۷ تا ۳۱ تیر ۱۳۱۹ در مقام مدیر مسئول این مجله، نوزده شماره از آن را انتشار داد. در اثر اهتمام محیط، سطح مجله به لحاظ کیفى و ظاهرى ارتقا یافت و تعدادى مقالات کم نظیر در آن درج شد. از اولین شماره که محیط مدیریتش را پذیرفت، نام آن را به آموزش و پرورش برگردانید. مقالاتش درباره کوشیار گیلى و زبان آذربایجان در مجله مزبور، براى استاد آوازه اى از نو پدید آورد.(۲۱) دکتر محمد اسماعیل رضوانى نوشته است:

«روزى محیط بر سبیل تصادف در خدمت مرحوم ذوقى صاحب منصب نامدار وزارت معارف نسبت به مجله تعلیم و تربیت، نظرها و طرحهاى صحیحى ارائه داد که در خاطر ذوقى جاى گرفت. در نتیجه در سال ۱۳۱۷ در وزارت معارف مرحوم مرآت، پس از کناره گیرى حبیب یغمایى از مدیریت مجله، ابلاغ آن براى محیط طباطبایى صادر شد.»(۲۲)

روزنامه کوشش در سالهاى آخر سلطنت رضاخان گاهى مقالاتى از محیط به طبع مى رسانید. در دوران دولتى که فروغى پس از سقوط رضاخان تشکیل داد، محیط در روزنامه تجدد مطالب انتقادى، سیاسى مى نوشت و کارهاى خلاف قانون برخى کارگزاران را گوشزد مى نمود. از سال ۱۳۲۱ش همکارى خود را با روزنامه پارس به مدیریت فضل الله شرقى آغاز کرد. این نشریه هفته اى یکبار انتشار مى یافت و در ضمن سه سال حدود ۲۰۰ مقاله از محیط طباطبایى در آن درج گردید. روزنامه پارس تنها نشریه اى بود که مى توانست وارد هر خانوادهاى بشود و در دسترس افراد قرار بگیرد. از سال ۱۳۳۷ش که محیط بر اثر بازنشستگى همکارى با روزنامه ها را افزایش داد، در مجله تهران مصور مقالاتى مى نوشت. نخستین آنها مقاله اى در خصوص خلیج فارس بود، زیرا در مطبوعات عربى آن را خلیج عربى مى نوشتند و غربیها هم مایل بودند نام خلیج فارس را عوض کنند. محیط که در سرزمینهاى عربى با این موضوع آشنا شده بود، در حدود امکان براى جلوگیرى از گسترش کاربرد عنوان خلیج عربى تلاش کرد. البته قرار بود این مقاله در مجله وزارت امور خارجه چاپ شود که عملى نگردید.(۲۳)

پس از شهریور ۱۳۲۰ ش که محیط زمینه را مساعد یافت بر آن شد آرزوى دیرینه خود را عملى سازد و خود شخصاً نشریاتى بنیان نهد. با این تصمیم به انتشار مجله محیط پرداخت که نخستین شماره آن در شهریور ۱۳۲۱ در ۶۴ صفحه انتشار یافت که در طلیعه آن آمده بود:

«بار خدایا هر که در این جهان دست به کارى مى زند، سودى از آن مى خواهد چنانچه ما نیز در این اقدام خود خدمت مردم و رضاى تو را خواهانیم. پس ما را به هر چه مصلحت و مایه پیشرفت کار است راهنمایى فرما.»

انتشار مجله محیط به دلیل چند بار توقیف و برخى بحرانهاى سیاسى اجتماعى نوسانهاى زیادى داشت و در مجموع نوزده شماره آن به طبع رسید. اگرچه مجله محیط کوتاه عمر، کم حجم و کم شماره بود، از نظر محتوا گرانبها بود و نام آن در تاریخ جراید و مطبوعات ایران جاویدان باقى خواهد ماند. در این مجموعه به موازات ترجمه هایى که از شاهکارهاى ادبى جهان صورت مى گرفت، فصولى از تاریخ معاصر ایران و جهان روشن گردیده و اوضاع سیاسى روز مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته و از بحثهاى اجتماعى و اخلاقى نیز غافل نشده است.(۲۴)

استاد محیط پس از این ایام به مدت نیم قرن نه تنها با ده ها روزنامه و مجله همکارى داشت، بلکه سى سخنرانى در رادیو درباره مطبوعات ایراد نمود و بیش از پانزده مقاله در این خصوص نگاشت. جزوه درسى تاریخ مطبوعات را براى دانشجویان دانشکده علوم ارتباطات اجتماعى به رشته تحریر درآورد و سعى داشت در نشستهاى مطبوعاتى حضور یابد و تقریباً تا پایان عمر با مطبوعات همکارى داشت. مقاله قضاوت در ایران اسلامى آخرین نوشتار محیط است که در مجله رهنمون(۲۵) درج گردید. همچنین ایشان در اواخر عمر عضویت در تحریریه مجله مزبور را عهده دار بود. آیت الله امامى کاشانى در خاطره اى گفته است:

«ایشان اغلب به مناسبت سخنرانى و شرکت در سمینارها در مدرسه عالى شهید مطهرى حضور داشتند. در یکى از دو سال اخیر در تحقیقات مربوط به کتب خطى کمک بسیار کردند. در یکى دو دوره آموزشى که بخش پژوهش مدرسه برگزار کرد، مطالب مفیدى تدریس کردند. عضو هیأت تحریریه مجله مدرسه نیز شدند. استادان محترم هیأت تحریریه در زمینه نام نشریه هر یک نظرى دادند. استاد محیط نام رهنمون را پیشنهاد کردند که من هم آن را بهترین دانستم و انتخاب نمودم….»(۲۶)

او روزنامه نگارى توانا و توانمند بود، نه از نوع ژورنالیستهاى معمول عصر، از آن دستهایى که با علاقه نشان دادن به کار و استعداد ذاتى به این موضوع هویت و اصالت بخشیدند.

دکتر عبدالحسین زرین کوب در این باره نوشته است:

«در روزنامه نگارى هم کمتر از تحقیقات علمى، استعداد و قریحه نشان نداد. علاقه به مسائل عصرى در سالهایى که این مسائل حاد، اما به هر حال قابل طرح بود او را به عرصه ژورنالیسم کشاند. اما در این زمینه هم کارش اصالت داشت. ژورنالیسم در زیر قلم او به طنز و هزل و هجو و فحش که معمول عصر بود، آلوده نشد. به بحث و فحص در ریشه دردها و مشکلات معطوف گشت. جرأت و جسارت همراه با دقت و انصاف و دور از موذیگرى رایج عصر، یک ویژگى برجسته این ژورنالیست بود. هر جا مجالى براى گفتار مى یافت، بى ملاحظه، اما غالباً با رعایت انصاف و عفت کلام، حرف خود را به بیان مى آورد. از روزنامه آتش تا تهران مصور، از اطلاعات روزانه تا کیهان فرهنگى هر جا دعوت مى شد و هر جا فرصت مى یافت، مقاله مى نوشت، مصاحبه مى کرد و با اصحاب به مشاجره و مجادله مى پرداخت… .»(۲۷)

احساس مسئولیت در بیان حقایق

اگرچه محیط در تحقیقات خویش تابع روش استقرایى به شیوه محققان جدید بود، در ضمن کار پژوهش هرگز توانایى و ابتکار خود را فراموش نمى کرد. در واقع روش از دیگران بود، ولى زمینه کار محصول فکر و همت خودش. محیط در مصاحبه هایش گفته بود: تحقیق مى کردم نه تقلید. این که دنبال هم نقل قول آورده شود تا حجم کتاب افزوده گردد و وقتى مطالعه مى شود، مجموعه اى متضاد است که محتوایش با یکدیگر منسجم نیستند، به اعتقاد محیط روش درستى نبود. او اعتقاد داشت باید نقل قولها و اظهارات و ادعاها را ارزیابى دقیق کرد و با رعایت انصاف، عدالت و منطق سخن گفت. محقق نباید حب و بغض و عشق و نفرتش را در سنجش مطالب دخالت بدهد. او مى گوید: نویسنده اگرچه گوینده لا اله الا الله هم نباشد، اگر حرف حقى بر زبان بیاورد و یا بنویسد، باید از او پذیرفت، چنان که در شهادت شرط عدالت و صداقت است و نه اکتفا به دیانت. من از نخستین بارى که آمدم و مشغول کار تحقیق شدم در ذهن خود سابقه خیر و شر براى هیچ چیز نداشتم. هیچ چیز در نظرم نبود جز خدا. ناگهان به این برخوردم که این همه مطالبى که به نام تاریخ روى هم انباشته اند پر از اشتباه است و نارسایى دارد. بنابر این به متجاوز از ۲۵۰ موضوع کوچک و بزرگ در تاریخ و جغرافیا، رجال و مسائل مربوط به این موضوعات برخوردم که یا اصلاح کردم و یا راجع به آنها سخنى گفتم یا چیزى نوشتم.(۲۸)

انگیزه محیط از نگارش مقالات به گفته خودش بیان حقیقت بود و این نکته گاهى امکان داشت درباره موضوعى باشد که در نظر اشخاص مشتبه شناخته شده و یا درباره احقاق حق کلمه یا کتاب یا مطالبى باشد که از آنها سلب حق گردیده بود. هر وقت با چنین مواردى رو به رو مى گردید، خواستار آن بود با تمامى گرفتاریها و مشکلاتى که احتمالش را مى داد، کارى کند که آن حق اگرچه در نظر ظاهر اندک جلوه کند، به آن کلمه یا عنوان و مطلبى برگردد. محیط در این باره گفته است:

«واقعیت این است هر بار که مى دیدم موضوعى و مطلبى مورد تجاوز قرار گرفته و یا مردم درباره آن دچار اشتباه شده اند روحم برانگیخته مى شد و به اندازهاى که در توانایى هایم بود وارد میدان مى شدم تا اشتباهات را از بین ببرم و حق را به حقدار برگردانم. از آن جا که تنها اسباب، ابزار و اسلحه ام در این راه قلم بود، به دلیل این که دنیا هر روز با مسئله اى تازه روبه رو بود که در اغلب موارد هم حقى از حقدار در آن از بین مى رفت، در نتیجه دست به قلم مى بردم و به نوشتن مقالات مى پرداختم. نوشتن درباره مسئله روز سبب شده بود که نتوانم خودم را از قید تعلق به موضوع روز خالى کرده و به گذشته برگردم و به بیرون آوردن و تنظیم حقایق نهفته در لابه لاى کتابها بپردازم. من تنها چنین نمى کردم بلکه هر بار هم که به کتابخانه اى مى رفتم و با کتابهاى قدیمى روبه رو مى شدم معمولاً دنبال مطلبى مى گشتم که به درد مردم فرومانده و صدمه دیده بخورد.»(۲۹)

«محیط هرچه یاد گرفته از کار معلمى و شاگردى بوده و کمتر استاد دیده و بیشتر خودآموز بود. هیچ وقت قصدش این نبود که همه چیزهایى را که آموخته است تحویل مردم دهد. مدام قصدش بر این بود که مردم تا چه اندازه مى توانند مطلبى را درک نمایند و تحمل کنند و چه نکته اى برایشان آموزنده تر است و چون این نیت پاک و صادقانه را در ذهن مى پرورانید و مى کوشید سخنى ناحق و مطلبى غیرواقعى مطرح نکند، خداوند درب توفیق را به رویش گشود و زمینه هاى ترقى، تعالى و شهرت این محقق خودساخته را فراهم کرد.»(۳۰)

همین توجه به ضرورتها و رفع نیازهاى جامعه و احساس مسئولیت در بیان حقایق باعث گردید که به محیط طباطبایى اجازه ندهد به رغم توانایى خارق العاده در بیان و بنان به تألیف کتابهاى مستقل و متعدد روى آورد.

با همه اینها چون با قلم و تحقیق سروکار داشت، نمى توانست در مواقعى که موضوعى پیش مى آمد یا بحثى در مى گرفت بى اعتنا بماند و دست به قلم نبرد. هر وقت با چنین وضعى مواجه مى گردید در حدود توانایى یک نویسنده آزاد و غیروابسته، نسبت به مسئله پیش آمده، به تفکر و بررسى مى پرداخت و پس از تجزیه و تحلیل در جوانب آن، مقاله اى مى نوشت و چون حس مى کرد آنچه نوشته است کفایت مى کند، دیگر آن موضوع را ادامه نمى داد و به مسئله دیگرى مى پرداخت. تنوع مقالات محیط طباطبایى احتمالاً مى تواند به این دلایل باشد. البته اگرچه درباره نکته اى به نوشتن مقالهاى بسنده مى نمود، اما براى پرداختن به طرح بحث و به دست آوردن حقیقت، سالیان متمادى زحمت مى کشید. به عنوان نمونه از موقعى که کتاب نوروزنامه خیام انتشار یافت و وى فهمید این کتاب نمى تواند متعلق به خیام باشد و متوجه شد خیام در ادبیات ایران در تارهاى عنکبوتى یک اشتباه تاریخ نگار گرفتار شده است و باید حقیقت را روشن کرد، تا روزى که توانست نظر درست و تحقیقى خود را ابراز کند، حدود سى سال طول کشید.

ذوق محیط بر منفعت طلبى غلبه داشت. بدین معنا که وقتى انگیزه هاى درونى وى به سوى مسئله اى متمایل مى گردید، نمى توانست این گرایش همراه با شوق و میل باطنى را به دلیل سودى که امکان داشت از کار دیگرى نصیبش شود، نادیده بگیرد. بنابر این غالباً آثار محیط مخصوص و محصول ذوقى است که در مقطعى از زندگى نسبت به آن موضوع پیدا کرده است،(۳۱) البته وى در نوشتن، منافع عموم مردم را در نظر داشت. خودش مى گوید:

«هر وقت چیزى مى نوشتم یکبار بر اساس منافع عمومى آن را کنترل مى کردم. این براى من بیشتر اهمیت داشت که آیا این نوشته به ضرر مردم تمام مى شود یا به سودشان. بنابر این به سراغ تاریخ و ادبیات و علم مى رفتم و گاهى هم که ضرورت اقتضا مى کرد، پیشنهاد مى دادم….»(۳۲)

اگرچه راه ورود محیط را به دانشگاه سد نمودند و حتى کسانى که به عنوان شاگردى هم قبولشان نداشت، وقتى به دانشگاه راه یافتند در مقابلش دم از استادى زدند و صلاحیت این محقق را نادیده گرفتند، محیط به نومیدى نگرایید. کتاب خواند و پژوهش کرد و در اندک مدتى از سرآمدان عصر گشت. مقالات تحقیقى اش، وى را به عنوان محققى پر مایه، جامع و شایسته نام خویش نشان داد، ولى همچنان در مقابل برخى نامداران مشاجره هاى علمى داشت. زرین کوب مى نویسد:

«… مقالاتش آکنده از شور تحقیق بود. در مجله هاى آینده، راهنماى کتاب و یغما همچنان با شور و علاقه تحقیقات تازه و مناقشات جدید به وجود آورد. در این مناقشات شیوه اش غالباً جدال احسن بود. منصفانه، جدى و عارى از حب و بغض ….»(۳۳)

کشف و ابتکار

مغزش کتابخانه اى متحرک بود و اکثر مطالب را که در ادوار مختلف حیات خویش آموخته بود، در حافظه داشت. تلفیق مطالب و استفاده از منابع گوناگون در آن واحد و استنتاج مطالب مورد نظر از خصوصیات بارزش بود. در نگارش، کمتر به کتاب مراجعه مى کرد و حافظه اش بهترین مأخذ او بود. با وجود آن که براى کشف مطلبى زحمت بسیار مى کشید، بدون منت و به رایگان در اختیار علاقه مندان قرار مى داد. دکتر نورانى وصال یادآور شده است:

«در تمام نوشته هاى او یک جنبه کشف و ابتکار ملاحظه مى شود و همین امر شخصیت او را در بین فضلا ممتاز مى ساخت … او همواره با ظن قریب به یقین مطالب را بیان مى کرد و چنانچه بعداً متوجه اشتباهى مى شد در اسرع وقت نظر صحیح را شجاعانه ابراز مى داشت… .»(۳۴)

نسبت به موضوعات گوناگون احاطه اى وسیع داشت و به همین دلیل خیلى دقیق اظهارنظر مى نمود. اگر در موردى اطلاع کامل نداشت به طور صریح مى گفت نمى دانم، در موضوعاتى که تردید داشت، در بیان مطالب موارد شک برانگیز را کاملاً مشخص مى کرد. در عین تتبع و دقت، در نقل مطالب احتیاط مى نمود. این روحیه تحقیقى را محیط با خصالى چون فروتنى و توکل و تفویض امر به خداوند ممزوج ساخته بود.(۳۵) دکتر عباس زریاب خویى مى نویسد:

«… هر چه بیشتر با او آشنا مى شدم به خصوصیات و امتیازات معنوى او بیشتر پى مى بردم. او در نظر من خیلى بالاتر و برتر از آنچه از نوشته هایش بر مى آمد، جلوه مى کرد. حافظه نیرومند او مخزنى بود آکنده از معلومات و اطلاعات بسیار وسیع و گرانبها در تاریخ و ادب و فرهنگ ایران و اقوام مجاور. بانک اطلاعاتى ذهن و مغز محیط مانند کامپیوترهاى امروز آماده دادن هرگونه معلومات در زمینه ادب و فرهنگ و تاریخ ایران بود و شخص مى توانست بى هیچ مزد و منتى از این بحر محیط سودهاى لازم را ببرد… .»(۳۶)

سید ابوالقاسم انجوى شیرازى خاطر نشان ساخته است:

«اگرچه نگذاشتند محیط به دانشگاه وارد شود اما حقیقتاً بى هیچ مجامله اى هرگاه در نقطه اى جلوس مى کرد همانجا دانشگاه بود، به افاضه مى پرداخت و بخل و ضنّت در انتقال دانسته هاى خود نداشت. این یکى از نشانه هاى دانشمندان راستین است. حق مى گفت و حق مى نوشت و در نتیجه بسیارى از او مى رنجیدند. ولى او باخود عهد بسته بود که از صراط مستقیم حقیقت منحرف نشود. نگذاشتند به دانشگاه برود چون شاید از نیش قلم و بیان صریح و تندش و از استقامت و استقلال ذاتى که داشت، مى ترسیدند.»(۳۷)

محیط در تمام رشته هاى مربوط به زبان، ادب، فرهنگ، تاریخ و جغرافیاى ایران و جهان اطلاعات وسیعى داشت. در کارنامه محیط نوعى دوگانگى دیده مى شود. از یک طرف به قوت جستجوهاى ژرف نکته هاى تازه را مى یافت و در هر مجمع علمى همه در انتظار او بودند مطالب ناگفته اى را عنوان کند. از طرف دیگر چشم دل محیط به سوى مردم بود و کوشش داشت علم را به میان مردم ببرد. به گفته دکتر محمدامین ریاحى:

«در اصول فکرى و اخلاقى خود استوار بود. هرگز تحت تأثیر ارباب قدرت و تبلیغات روز قرار نگرفت. ظاهر و باطن خود را هیچ گاه عوض نکرد. حُکّام وقت (در رژیم گذشته) هرگز دل خوشى از او نداشتندزیرا آنها مى خواستند قلم نویسنده در اختیارشان باشد و آزاداندیشى و استقلال فکرى محیط و رفتار او مایه ناخرسندیها بود. با این همه، صلابت شخصیت او چنان بود که ناچار تحملش مى کردند تا از نام و اعتبارش بهره گیرند….»(۳۸)

در عصر سیاست و فرهنگ

محیط از نقد تصمیم هاى فرهنگى آموزشى کارگزاران کشور پروایى نداشت. زمانى اعزام محصل به اروپا را مورد انتقاد قرار داد. به نظر وى با این که ریشه تمامى علوم جدید از شاگردان اعزامى به غرب بود و در میان آنها افراد شایسته و مفید وجود داشتند، روند مذکور قابل تأمل بود. محیط در چند شماره از روزنامه ایران ضمن بررسى سیر و سابقه اعزام دانشجو به خارج از کشور به این نتیجه رسید که بازده چنین حرکتى مثبت نخواهد بود و عوارض غیر قابل اغماضى به دنبال خواهد داشت. بر این اساس پیشنهاد نمود باید دانشگاه تأسیس شود. البته او از دارالعلوم نام برد و طى مقالاتى مشخصات این مرکز علمى آموزشى را به رشته نگارش درآورد. سرانجام دانشگاه تأسیس شد و برخى دوستان محیط را که در دبیرستان تدریس مى کردند به دانشگاه بردند، ولى کسى را که پیشنهاد دهنده بود، دعوت نکردند، در حالى که محیط مدت چهل سال خود را براى تدریس تاریخ به روش علمى آماده کرده بود.(۳۹) دکتر حسن ذوالفقارى مى نویسد:

«همکارى محیط با روزنامه شفق سرخ و مقالات تند در آن، وزیر معارف را نسبت به او بدبین کرد که حاصل آن ترک خدمت بود. از جمله مقالات محیط نقد اعزام دانشجو به خارج بود که طى سى و چند شماره با دلایل کافى ثابت کرده بود: دولت بر فارغ التحصیلان و برگشت آنها هیچ گونه نظارتى نداشته و معلوم نیست این دانشجویان چه معلوماتى اندوخته اند و نتیجه اش چیست و سرانجام پیشنهاد کرده بود مدارسى در ایران ایجاد شود و معلمان اروپایى آورده شود. این مقاله زمینه هاى تأسیس مدرسه عالى و دانشگاه را فراهم آورد. به پیشنهاد محیط زبان فارسى باید زبان تدریس قرار مى گرفت و این خود مستلزم ایجاد مرکزى براى واژه سازى بود که مقدمات تأسیس فرهنگستان را به وجود آورد.»(۴۰)

محیط بر تألیفات و نوشته هاى برخى مشاهیر دانشگاهى با دلیل و مدرک و سند انتقاد مى کرد و هر بار که تیغ انتقادش تیزتر مى گردید، آنان بیش از گذشته از وى فاصله مى گرفتند.

هر هفته مقاله اى انتقادى و غالباً تند درباره مراکز علمى مى نوشت و کاستى ها را بازگو مى کرد. برخى تنگ نظران مى گفتند: چون محیط به دانشگاه راه نیافته، چنین و چنان مى نویسد، اما هنگامى که پروفسور رضا، محیط را براى تدریس تاریخ به دانشگاه تهران دعوت کرد یا در سال ۱۳۵۵ ش درجه دکتراى افتخارى در دانشگاه ملى ایران به او عطا شد، باز هم گفتارها و نوشته هاى انتقادى درباره دانشگاهها را قطع نکرد.(۴۱)

محیط از سالهاى ۱۳۲۳- ۱۳۲۷ش به میدان سیاست گام نهاد و به اتکاى سوابق تاریخى که از تفحص در متون و اسناد به دست آورده بود و مى دانست که هماوایى با رژیم کمونیستى شوروى سابق چه عواقب خطرناکى را به دنبال خواهد داشت، با حرکت چپ روى در ایران مخالفت اصولى نمود و با نگارش مقالاتى در زمینه هاى تاریخى، اجتماعى و فرهنگى این گونه گرایش را تقبیح کرد.

قوام السلطنه وقتى نخست وزیر شد، با مطبوعات به مخالفت برخاست و تمام جراید از جمله نشریه محیط را تعطیل کرد. محیط در دوره بعدى وزارت قوام، نیش قلم را به جانب وى روانه کرد و برنامه هاى او را مورد انتقاد جدى قرار داد و این ضدیت را ادامه داد تا آن که قوام سقوط کرد.(۴۲) خودش مى گوید:

«… قوام مجبور شد حزب توده را در کار و سیاست با خود شریک سازد و مرا که با هیچ یک از دو طرف چپ و راست نظر موافقى نداشتم به اعتبار آن کار بدى که در نخست وزیرى سال ۱۳۲۱ش انجام داده بود (تعطیلى مطبوعات) بر ضد خود برانگیخت … موضعى که قوام بر آن تکیه مى کرد، مسئله امتیاز نفت شمال و اعطاى آن به روسها بود. بنابر این سلسله مقالاتى در مجله محیط راجع به نفت و امتیاز آن و سهم خانواده قوام و برادرش وثوق الدوله در مسئله مربوط به نفت نوشته مى شد و به چاپ مى رسید که در آشنا کردن نسل جدید بدین مسئله مؤثر بود. بعد از چاپ چهارده شماره، در دوره دوم حیات مجله، حکومت قوام ساقط شد و من دیگر در خود احساس باعث و موجبى براى ادامه این روش نمى دیدم….»(۴۳)

در دوران خفقان رضاخان وقتى محیط را آگاه نمودند که پروین اعتصامى را به دلیل سرودن اشعارى علیه شاه با تزریق میکروب حصبه کشته اند، در کانون بانوان ایران از جاى خویش برخاست و خطاب به حاضران گفت: پروین از بنیانگذاران این تشکیلات بود. شما که براى هر موضوعى جلسه و سخنرانى و سروصدا راه مى اندازید چرا در مورد وفاتش به سکوت مطلق پرداخته اید و هیچ یادى از این شاعره بى نظیر نمى کنید. دکتر سید هادى حائرى مى گوید در راه مراجعت از کانون به استاد گفتم آیا ایراد چنین سخنانى به مصلحت بود؟ جواب داد:

رند عالم سوز را با مصلحت بینى چه کار *** کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش

و افزود به کسى بدى نگفته ام و خطایى مرتکب نشده ام و تنها به تکریم پروین پرداخته ام و چنان چه برایم کارشکنى کنند، سالهاست که در تحمل این مزاحمتها عادت کرده ام.(۴۴)

خانم صدیقه دولت آبادى روز بعد از سخنرانى محیط، به عنوان مسئول کانون بانوان گزارشى در این باب به وزارت معارف نوشت و طى آن از این استاد محقق شکایت نمود.(۴۵)

دکتر مهدى محقق طى خاطره اى از شرکت در کنگره خواجه رشید الدین فضل الله همدانى چنین یاد مى کند:

«هنگامى که براى شرکت در کنگره صبح زود به تبریز (محل برگزارى) رسیدیم براى بردن گروه به شهر هیچ وسیله اى مهیا نبود. در همین موقع یک استیشن واگن رسید و چهار یا پنج امریکایى را سوار کرد در حالى که افراد از شدت سرما بارانیهاى خود را محکم به خود پیچیده و منتظر رسیدن ماشین بودند استاد محیط یک جمله اى گفت که هیچ وقت فراموش نمى کنم: اینجا سگ جان اف کندى (رئیس جمهور اسبق امریکا) به سلمان فارسى شرافت دارد! …»(۴۶)

محیط وقتى متوجه گردید فیلسوفى فرزانه و دانشمندى مشهور همچون میرزا محمدطاهر تنکابنى گرفتار ستم رضاخان گشته و برخى کارگزاران دستگاه حکومتى که به شاگردى نزد وى مباهات مى کرده اند در برابر این ظلم فاحش، سکوت اختیار نموده اند طى مقاله اى در روزنامه اطلاعات مورخ ۱۹ آبان ۱۳۲۰ ش نوشت:

این شخص بزرگ به گناه تنکابنى بودن (حاضر نگردیدن به واگذار نمودن مختصر علاقه ملکى به رضاخان) از مال و دارایى و مقام و شغل محروم گشت و چون از اظهار حق خوددارى نداشت به زندان افتاد و از شهرى به شهرى اسیروار منتقل گشت و در روزگار پیرى رنج غربت و آوارگى مزاج تواناى او را در هم شکست. مصائب مادى و شداید عادى شاید روح فیلسوف ما را به اندازه تحمل ناملایمات روحى خسته و افسرده نکرده باشد… .»(۴۷)

دفاع جدى از فرهنگ اسلامى

محیط در عرصه اندیشه و عمل در بحث هاى گوناگون و مناسبت هاى مقتضى از ارزش هاى دینى و اعتقادى پاسدارى مى نمود. و در زندگى بسیار شاکر و قناعت و مناعت طبع از خصال بارزش بود. خود مى گوید:

«اگر زندگى من در قالب کس دیگرى غیر از من بود، بى تردید حالا آن کس در آه و ناله و شکوه بود. اما من چون اعتقاد دارم هر چه پیش مى آید و پیش آمده نبوده مگر به خواست خداوند بنابر این از تمام دوران زندگى حتى از دوره اى که اسیر مصائب گوناگون بودهام راضى هستم. همیشه در حال شکر خدا هستم و مى گویم الحمدلله. شکر گفتن ها مثل سوهانى هستند که ناهموارى هاى زندگى را صیقل مى دهند.»(۴۸)

در جاى دیگر گفته است:

«قبل از انجام هر کارى بخصوص قبل از پرداختن به کارهاى تحقیقى با التماس و استدعا از خداوند مى خواهم که اگر انجام آن کار ممکن است به زیان مردم و موجب بدآموزى آنان باشد توفیق انجام آن را به من ندهد.»(۴۹)

محیط در آغاز اولین شماره مجله محیط نوشت:

«خداوندا در این راهى که براى خدمت برادران هموطن خویش پیش گرفته ایم قدم ما را از لرزش و قلم ما را لغزش و زبان ما را از گفتار ناسزا و روان ما را از پندار ناروا محافظت فرما. پروردگارا هر چند به کار دشوارى پرداخته ایم که با دست تهى و اندیشه ناچیز و دانش کم و این قلم ناتوان مناسبتى ندارد ولى به نیروى توکل دست توسل به سوى تو دراز کرده از تو یارى مى جوییم زیرا جز تو امیدى و پشتیبانى نداریم.»

در سالهاى رواج فرهنگ جاهلیت و دورانى که مى خواستند رژیم پهلوى را به ایران قبل از اسلام وصل کنند و عده اى نویسنده از ایران باستان سخن مى گفتند و در پى فراموشى حدود سیزده قرن تاریخ ایران بعد از اسلام بودند و مى کوشیدند تا بى هویتى و بى فرهنگى را براى سهولت ترویج فرهنگ بیگانه القا نمایند، محیط همراه چند نفر معدود از مشاهیر معتقد، با شجاعت و استوارى پر ارجى به دفاع از فرهنگ اسلامى و پاسدارى از خط و زبان پارسى اصیل برخاست. و تلاش کرد مردم را با فرهنگ اصیل و هویت راستین خویش آشنا نماید و گذشته غنى و پربار و نیز کارنامه مشاهیر سلف خود را به درستى بشناسند، زیرا اعتقاد داشت یکى از علل عمده موفقیت فرهنگ مهاجم غربى، غافل ماندن مردم از فرهنگ اسلامى و ملى خود است. او با درک این مسئله در برنامه «مرزهاى دانش» دانشجویان و جوانان را با ارزشهاى فرهنگى گذشته مأنوس ساخت و معارف و مفاهیم عالى علمى را در سطح درک عموم مردم بیان کرد.

اقبال لاهورى را هنگامى به ایرانیان معرفى کرد که کمتر کسى نام آن سراینده مسلمان را شنیده بود. محیط متوجه گردید که برخاستن یک شاعر بزرگ خوش سخن فارسى زبان و معتقد به ارزشهاى دینى مسلمانان در هندوستانى تحت استعمار انگلیس آن هم در زمانى که فرهنگ دینى و زبان فارسى در آنجا راه افول را مى پیمود، براى مسلمانان فارسى زبان اهمیت دارد و باید از این گونه مظاهر و مبانى فرهنگى مرتبط با فرهنگ اسلامى و ادبیات ایرانى نگهبانى کرد.(۵۰)

سید محمدرضا جلالى نائینى مى نویسد:

«موقعى که محیط در هندوستان تازه استقلال یافته به عنوان نماینده فرهنگى ایران به سر مى برد، در دهلى نو از محبت و یاریهاى فرهنگى – فکرى بى دریغ مولانا ابوالکلام آزاد وزیر آموزش و تحقیقات علمى هند در جهت پیشرفت خدمت فرهنگى برخوردار بود و میان محیط و وى رابطه رسمى و فرهنگى به محبت شخصى و دوستى مبدل گردید.»(۵۱)

دانشمندان غربى معمولاً وقتى درباره تاریخ فلسفه به بحث مى پردازند، انشعاب علوم از این دانش را در دوره متمایز قبل از میلاد در یونان باستان و بعد از رنسانس در اروپاییان مى نمایند، ولى درباره سرنوشت علم و فلسفه در دوران طولانى قرون وسطى یا سخنى نمى گویند و آن را مسکوت مى گذارند و یا مى نویسند اعراب و مسلمین علوم باقى مانده از یونان و سایر ملل را حفظ نموده، به اروپا تحویل دادند و از سهم مهم و اساسى اسلام در تمدن جهان چیزى نمى گویند جز اندکى از آنان همچون گوستاولوبون.

محیط از این پرده پوشیهاى مغرضانه به شدت ناراحت بود و عقیده داشت مقارن دوران تاریک و وحشتزاى اروپا و فشار خفقان آور کلیسا بر دانشوران، منطقه پهناورى از جهان ـ از سواحل اقیانوس هند تا کرانه هاى اقیانوس اطلس ـ در پرتو قرآن کریم و تعالیم رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) و اهلبیت او فرهنگى عظیم و تمدنى چشمگیر پیدا کرد. اروپاییان به وجود این فرهنگ ارزشمند پى بردند و به تعلیم و ترجمه آثار علماى اسلامى روى آوردند و چنین متون ترجمه شده اى را در دانشگاه هاى خویش به داوطلبان آموزش دادند.

چون برخى مغرضانه یا جاهلانه خواستند چنین فرهنگ گرانمایه اى را از آن قومى خاص بدانند و مآثر و مفاخر مهم را صرفاً به طایفه عرب نسبت دهند، محیط خاطر نشان ساخت دانشوران مسلمان خواه ایرانى وغیر آن آثار عمده و معتبر خود را به زبان قرآن یعنى عربى مى انگاشتند و این موضوع ربطى به قوم عرب ندارد و باید این مجموعه را فرهنگ اسلامى خواند نه غیر آن.(۵۲)

موقعى که در خوزستان بود، مجله اى عربى به نام المقتطف به دستش رسید که در مقاله اى محمد زکریاى رازى را دانشمندى عربى معرفى کرده و حقایق زندگى این دانشور ایرانى مسلمان را دچار برخى لغزشها ساخته بود. این مطلب براى وى تأمل برانگیز بود. به همین دلیل مقاله اى در شرح حال رازى نگاشت و در آن تأکید کرد رازى ایرانى و اهل رى بود، ولى چون در عصر وى زبان علوم اسلامى زبان قرآن بوده آثارش را به عربى نوشت. این مقاله را محیط براى آن مجله فرستاد، ولى دست اندرکاران، آن را که به زبان عربى هم بود، چاپ نکردند. موقعى که از خوزستان به تهران آمد، صورت فارسى نوشته مزبور را براى روزنامه ایران فرستاد تا چاپ شود.(۵۳)

عده اى از نویسندگان اصرار داشتند پذیرش اسلام از سوى ایرانیان را امرى اجبارى تلقى نمایند. محیط در نوشته هاى خود خاطر نشان ساخت، عقاید، افکار و رسوم مردم در زمان ساسانیان در مسیر انحطاط بود و بیشتر مردم از نعمت سواد و رشد اجتماعى و تحول شرایط زندگانى محروم شدند. نظام طبقاتى چنان حاکمیت یافت که کسى نمى توانست از طبقه اى به طبقه دیگر وارد شود. بزرگ ترین اقشار مردم ـ طبقه چهارم ـ حق درس خواندن نداشتند! چنین مردمى که از حیث استعداد ذاتى شایستگى رشد فکرى و فرهنگى را داشتند، انتظار موقع مناسب براى اظهار وجود را مى کشیدند. همین که آیین اسلام آمد، آن را با آغوش باز پذیرفتند. مواضع طبقاتى با گرایش به دین اسلام از بین رفت و راه پیشرفت براى همه گشوده شد. عنصر شایسته ایرانى زمینه بسیار مساعدى جهت ابراز لیاقت به دست آورد و از اواخر قرن اول اسلامى تا قرن پنجم از حیث بلوغ عقلى و طى مراحل کمال و فضیلت، جاى مردم یونان قدیم را در دنیاى خرد و معرفت گرفت.(۵۴)

در سال ۱۳۱۳ ش که جشن هزاره فردوسى برپا گردید، گروهى براى خوش آمد زمامدارانى که با اسلام و مظاهر آن به ستیز برخاسته بودند، مى کوشیدند فردوسى را زرتشتى یا حداقل بى علاقه به دیانت نشان دهند. محیط در مقاله اى محققانه دلیلهاى منطقى و مستدل آورد که فردوسى مسلمان و شیعه بوده است و به این نتیجه مى رسد که:

«فردوسى فرد مسلمانى است پیرو محمد و على، اصحاب رسول خدا را پاک و متقى مى داند. مهر آل على را موجب نجات و بغض ایشان را سبب زیان آخرت مى شناسد. آن راهى را که مربوط به على(علیه السلام) است، مى پسندد و با راه هاى دیگر کارى ندارد.»(۵۵)

در جاى دیگر مى نویسد:

«تشیع فردوسى و علاقه مندى خاص او به حضرت على و اهلبیت پیغمبر چیزى نیست که بتوان درباره آن تردیدى روا داشت و به اتکاى برخى تصورات و احتمالات دور از حقیقت براى او دینى جز اسلام و مذهبى جز تشیع پنداشت.(۵۶)

در مورد سعدى هم عقیده دارد این شاعر بزرگ به مذهب حنبلى نگرویده است، ولى چون در محیطى تربیت شده بود که در قلمرو مذهب شافعى قرار داشت، پیرو این مذهب بود، اما مى توان قرائنى از سروده هایش به دست آورد که تمایلات شیعى او را نشان مى دهد:

فردا که هر کسى به شفیعى زنند دست // ماییم و دست و دامن معصوم مرتضى

پیغمبر آفتاب منیر است در جهان// وینان ستارگان بزرگند و مقتدى

یا رب به نسل طاهر اولاد فاطمه // یا رب به خون پاک شهیدان کربلا

در جاى دیگر (دیباچه بوستان) گفته است:

خدایا به حق بنى فاطمه // که بر قولم ایمان کنم خاتمه

اگر دعوتم رد کنى یا قبول // من و دست و دامان آل رسول

به اعتقاد محیط قرائنى تاریخى حکایت مى کند که بعد از سقوط آل سلغر که حافظ معیارهاى سیاسى و مذهبى سلجوقیان بودند، وضع اجتماعى و اخلاقى و مذهبى مردم شیراز دگرگون شده و مواضع و مراجع تازهاى براى توجه عموم مردم پدید آمدند. مثلاً گروهى از اکابر اشراف سادات علوى در این منطقه ساکن بودند، همچون اصیل الدین عبدالله علوى که بدان درجه از نفوذ روحى و معنوى رسید که مى توانست بر اندیشه سعدى اثر بگذارد. مقبره شاه چراغ نیز مظهرى از نفوذ سادات و شیعیان در منطقه مزبور بشمار مى آمد که سعدى توسل به چنین امامزادگانى را وسیله تقرب مى داند.(۵۷)

ارادتى که محیط به سید جمال الدین اسدآبادى نشان مى داد براى آن بود که وى را منادى اسلام مى دانست و عقیده داشت این عالم مسلمان سیاستمدارى بود که تا واپسین لحظات زندگى براى مبارزه با استبداد و استعمار و بیدارى جوامع اسلامى اهتمام ورزید. محیط در حالى به دفاع از این شخصیت برجسته پرداخت که قلم به دستان مزدورى که نمى دانستند تاریخ چیست و مورخان وابسته به دربار پهلوى این عالم مبارز را مورد ناجوانمردانه ترین تهمت ها و حملات خود قرار دادند. متهم ساختن روحانى برجسته اى چون سیدجمال به جاسوسى، خودخواهى و مزدورى در واقع براى منحرف ساختن نسل جوان درباره هر نوع حرکت ضد استعمارى مى باشد. محیط وقتى این تحریفات را دید، مقالات محققانه اى در خصوص نقش مبارزاتى سید جمال الدین نگاشت که نخستین آنها در سال ۱۳۲۶ ش در شماره یازده مجله محیط انتشار یافت. محقق معاصر سید هادى خسروشاهى که در جمع آورى این مقالات نقش ارزنده اى را ایفا نموده است، در خصوص ارزش پژوهشهاى مذکور مى نویسد:

«… آیه الله شهید استاد مطهرى ضمن تشویق مکرر نگارنده در لزوم نشر اندیشه هاى سید جمال و آثار مربوط به وى و تأکید بر ضرورت چاپ مجموعه مقالات استاد محیط در این زمینه، خود نیز در کتاب نهضتهاى اسلامى یکصد ساله اخیر در چندین مورد از کتاب استاد محیط با ذکر مأخذ استفاده کرده اند….»(۵۸)

«در هنگامه تیرگى و تباهى رژیم پهلوى معدود نویسندگانى بودند که از قدس و فلسطین حمایت مى کردند. اما نویسندگان طرفداران اسرائیل با حمایت نظام استبدادى بدون توجه به احساسات مسلمین جهان، وقیحانه تجاوزها و ددمنشى هاى رژیم صهیونیستى را مى ستودند و برخى از آنان طرفداران فلسطین را عوام فریب ضد یهود و متعصب نامیدند که فلسفه تاریخ را درک نمى کنند.»(۵۹)

محیط از این جو اختناق و حرکتهاى تبلیغى مسموم گروهى نویسنده معلوم الحال هراسى به دل راه نداد و در سلسله مقالاتى که در مجله تهران مصور به طبع آن مبادرت نمود، حقیقت تاریخ فلسطین و قدس شریف را باز نمود و با دلایل کافى و خردپسند ادعاى پوچ و موهوم اشغالگران صهیونیستى را مردود و باطل ساخت.(۶۰) شعرهاى لطیفى نیز درباره ملت مظلوم فلسطین سرود. دکتر عباس زریاب خویى مى نویسد:

«… گرچه از ممالک عربى در برابر اسرائیل سخت حمایت مى کرد و اسرائیل را دولتى مصنوع و پرداخته استعمارى مى دانست اما در برابر ادعاى نویسندگان عرب که تحت تأثیر ملت گراییهاى قرون اخیر همه افتخارات عالم اسلام را به خود منسوب مى دارند سخت مقاومت مى کرد.»(۶۱)

برداشت کم، بازده زیاد

محیط طباطباى از خانواده اى روحانى برخاسته بود و خود از دروس حوزوى بى بهره نبود. سالیان متمادى در مدرسه عالى شهید مطهرى با شخصیت هاى برجسته حوزه چون آیت الله شهید مطهرى جلسه داشت، آیت الله امامى کاشانى مى گوید:

«بطور کلى با شرکت کنندگان در این جلسه آشنایى داشتم و حضور منظم در این نوع مجلس، باب آشنایى و علاقه مندى مرا به استاد محیط طباطبایى فراهم نمود. این دید و بازدیدها تداوم یافت به نحوى که من دراعیاد، به دیدن ایشان مى رفتم و گاه ایشان براى دیدار ما به مدرسه مى آمدند و از طریق تلفن با هم در تماس بودیم به عبارت دیگر مى توان گفت که تقریباً با هم صمیمیتى داشتیم….

از نظر اخلاقى شخصى متواضع و متوکل بودند، در توکل و تفویض امر به خداوند متعال توکّل بسیار قوى داشتند، ایشان همیشه قانع و شاکر بودند، یعنى غیر ممکن بود در مدتى که نزد ایشان بودید لفظ «شکر» را به طور مکرّر نشنوید، در هر چیز، در مسایل علمى، در زندگى روزمره و حتى در زمان سختى ها نیز شاکر بودند. توکل و شکر خداوند متعال و قناعت در زندگى و مناعت ایشان بسیار بود و مى توان گفت: حقیقتاً زاهد بودند، زیرا از دنیا کم مى گرفتند و به جامعه فراوان مى دادند.(۶۲)

دکتر مهدى محقق (استاد دانشگاه و رئیس انجمن مفاخر فرهنگى) مى گوید:

«محیط سالها قبل موضوع تهاجم فرهنگى را درک کرده بود و به همین دلیل جوانان را با روش هاى مذهبى و فرهنگى و دانشمندان مسلمان آشنا مى کرد و مى کوشید با زبانى رسا و قلمى شیوا نکات علمى و تاریخى را براى عموم مردم بیان کند، او معتقد بود اگر فرهنگ مردم بالا رود دیگر ابرقدرت ها و عوامل خود فروخته داخلى هویت اصیل و بومى را مورد تهدید قرار نمى دهند.»(۶۳)

اگرچه برخى کارگزاران در رژیم گذشته مى خواستند خود را به محیط نزدیک کنند، اما او یک قدم از دایره عزّت نفس، قناعت و استقلال فکرى و روحى خارج نشد و در عوض آنان را نصیحت کرد که در جامعه با عدل و انصاف رفتار کنند و با مردم ارتباط برقرار نمایند. امید و توفیق و حرکت او به سوى معرفت دیگر ویژگى اوست. در این باره گفته است:

«خدا را شکر مى کنم که چون از اوّل عمر خیلى دوست داشتم که حرفم ناحق نباشد خداوندمرا از لغزش ها حفظ کرد و گرنه این تعلیم و تربیت من نبوده بلکه توفیق من بوده است و امیدوارم خداوند به همه توفیق حفظ اندیشه و فکر را ببخشد.»(۶۴)

استاد محقق حجت الاسلام و المسلمین سید هادى خسروشاهى که درباره سید جمال الدین اسدآبادى پژوهشهاى گسترده اى دارد، خاطر نشان نموده است:

«یکى از منابع عمده مورد نیاز تحقیق اصلى من درباره سید جمال، نوشته هاى محققانه محیط طباطبایى بود… محیط در یاداشت هاى خود به نقل مطالب دیگران نمى پرداخت بلکه آن چه را که خود در مدارک و اسناد نخستین در کشورهاى گوناگون یافته بود و یا در سفرهایش از شاگردان سید جمال بدون واسطه شنیده بود، به تحریر مى کشید و به همین دلیل نوشته هایش درباره سید جمال همچون اغلب آثارش مستندتر و متقن تر بود.

استاد سید هادى خسروشاهى ضمن این که با اجازه محیط مقالات او را درباره این عالم مبارز در قالب کتابى مستقل به طبع رسانید، با وى ارتباطى دوستانه برقرار کرد.(۶۵) ایشان مى نویسد:

«دوستى ما با استاد على رغم اختلاف سن استمرار یافت و فروتنى یا به اصطلاح اخلاق طلبگى ایشان مرا بیشتر جذب کرد و هر وقت فرصتى دست مى داد به دیدار استاد مى رفتم.»

در عین حال محیط به سید هادى خسروشاهى گوشزد نمود، مراقب خودش باشد، زیرا برایش اسباب دردسر ایجاد مى کنند و افزود: من خودم در دفاع از سید از بسیارى فواید و مزایاى صورى بى نصیب شده ام. محیط از این که عالمى مبارز و معروف جهان اسلام را به جاسوسى، خودخواهى و مزدورى و مانند آن متهم ساخته بودند ناراحت به نظر مى رسید چرا که دشمنان داخلى و خارجى مى خواستند با تخریب این شخصیت هر گونه حرکت اسلامى را خاموش سازند. و چون در سال ۱۳۴۵هـ.ش. مشاهده کرد که قلم به دستان مزدورى چون اسماعیل رائین و عناصر مشکوک دیگر این تهاج شدید را علیه آن روحانى بیدار و مقاوم پى گرفته اند، مقاله اى تحت عنوان: «نقش سید در سقوط استبداد» نوشت که در آن نقش سید را از نقش نادر، یعقوب لیث و شاه اسماعیل صفوى مهم تر تلقى کرد. به اعتقاد او این سید جمال بود که در تاریخ معاصر با تیغ زبان و نوک قلم خود زمینه ستیز با استبداد را فراهم کرد. در بخشى از این مقاله مى خوانیم:

«سیّد با فکرى روشن و توانا و اراده اى نیرومند و عقیده ناب و زبان گویا و قلم نیرومند کارى را در خاورمیانه عملى ساخت که در نقاط دیگر جهان به کمک توپ و تفنگ میسّر نمى شد.»(۶۶)

آثار و تألیفات

محیط طباطبایى طى بیش از ۷۰ سال تحقیق و فعالیت مطبوعاتى (۱۳۰۰ ـ ۱۳۷۱ش) موفق گردید بیش از ۲۵۰۰ مقاله در بیش از ۵۵ روزنامه و مجله بنویسد، و مدیریت سه نشریه را عهده دار گردد. براى سى جلد کتاب مقدمه بنویسد. نوزده جلد کتاب تألیف کند. هشتصد سخنرانى علمى، ادبى، تاریخى و فرهنگى در رادیو، تلویزیون، کنگره هاى علمى، محافل و مجالس ادبى و اجتماعى ایراد نماید. ده هزار ساعت تدریس کند و در مدارس گوناگون و مراکز آموزش عالى حدود ۶۰۰۰ شاگرد تربیت کند و حدود بیست هزار بیت شعر از خود به یادگار بگذارد.(۶۷)

استاد سید عبدالعلى فنا توحیدى که خود اهل فضل و فضیلت است و به تاریخ معاصر ایران احاطه اى قابل توجه دارد و با کمک حافظه و منابعى که فراهم آورده، در رجال شناسى خصوص شخصیتهاى معاصر ادبى، اجتماعى و سیاسى فردى مطلع و با بصیرت مى باشد، از سال ۱۳۳۶ش که دوره رایزنى فرهنگى محیط به پایان رسید، و به ایران بازگشت، تصمیم گرفت با توافق برادرش تمامى مقالات و یادداشتهاى محیط را از لابه لاى مجلات، نشریات و کتابها استخراج کند و از روى آنان با اصلاحات لازم و رفع غلط هاى چاپى، دوباره نویسى کند. دانشگاه تهران، و برخى کتابخانه هاى معتبر کشور نیز وى را در این جهت یارى نمودند. او تاکنون توانسته است نزدیک به سه هزار مقاله ى محیط را جمع آورى نماید که شامل دو هزار مقاله بلند و هزار نوشته و یادداشت کوتاه هستند. محصول تلاش این فرهنگى گمنام در پنجاه جلد دست نویس فراهم و تدوین گردیده که هر کدام فهرست جداگانه دارند. محیط در اواخر عمر تصمیم گرفت این مجموعه ها را به چاپ بسپارد، ولى انجام نپذیرفت. در عین حال آثار گردآورى شده توسط برادر، چنان برایش اعتبار داشت که از وى خواست در موضوعاتى خاص مقالات او را استخراج کند که از این طریق تعدادى از مقالات که به صورت سلسله مطالب در موضوعى خاص بودند، به شکل کتاب، به طبع رسیدند. غالب سخنرانى هاى محیط نیز توسط استاد سید عبدالعلى فنا توحیدى قلمبند گردیده است که البته دست نوشته هاى وى با اصل سخنرانیها و خطابه هاى محیط تفاوتهایى دارد.(۶۸)

آثار مستقل که به صورت کتاب چاپ شده یا آماده نشر هستند، بدین قرارند:

۱٫ جغرافیاى نو: دو مجلد که جزو کتب درسى دبیرستانها بوده و در سال ۱۳۱۵ منتشر شد.

۲٫ مجموعه آثار میرزا ملکم خان: انتشارات محمدعلى علمى در سال ۱۳۲۷ش. مجلدات دوم و سوم و چهارم این مجموعه هنوز چاپ نشده اند و در کتابخانه محیط موجود هستند.

۳٫ نقش سید جمال الدین اسدآبادى در بیدارى مشرق زمین: با مقدمه و ملحقات سیدهادى خسروشاهى، قم، مرکز انتشارات دارالتبلیغ اسلامى، ۱۳۵۰ش. این کتاب شامل ۱۵ مقاله محیط بود که در مطبوعات درج شده بود. اما در چاپ جدید سى مقاله از آثار ایشان آمده است. یادآور مى شود طبع جدید اثر مذکور در سال ۱۳۷۰ توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامى صورت گرفته است.

۴٫ دادگسترى در ایران: ابتدا در مجله وحید و دوبار جداگانه چاپ شده است. طبع جدید آن مربوط به سال ۱۳۵۱ش است. دامنه موضوعات کتاب از صدر اسلام تا آغاز مشروطیت است.

۵٫ آنچه درباره حافظ باید دانست: که مجموعه گفتارها و نوشته هاى استاد طى سالهاى ۱۳۱۷ تا ۱۳۲۱ش مى باشد و مشتمل بر ۲۱ فصل است. این کتاب را مؤسسه انتشارات بعثت در سال ۱۳۶۷ش در قطع رقعى و ۲۸۸ ص چاپ نموده است.

۶٫ فردوسى و شاهنامه: شامل ۲۸ مقاله در ۲۱۸ صفحه به قطع وزیرى، تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۰٫

۷٫ خیامى یا خیام: شامل مقالات و گفتارهاى محیط که فرزند فاضلش سید احمد محیططباطبایى آنها را از بایگانى مرزهاى دانش رادیو، کتابخانه مجلس شوراى اسلامى و کتابخانه سید عبدالعلى توحیدى استخراج نموده است. انتشارات ققنوس در سال ۱۳۷۰ش این کتاب را در ۲۱۸ صفحه و قطع وزیرى چاپ کرده است.

۸٫ تطوّر حکومت در ایران بعد از اسلام: این کتاب حاوى دوازده گفتار است که محیط براى دانشجویان رشته تاریخ دانشگاه آزاد اسلامى تهران در نیمه سال تحصیلى ۱۳۶۱- ۱۳۶۲ به صورت خطابه ایراد نموده است. سیداحمد فرزند محیط این گفتارها را به صورت منظم و مدون در آورد و در اختیار دانشجویان مزبور قرار داد تا آن که انتشارات بعثت آن را در سال ۱۳۶۷ به انضمام یک خاتمه و چهار ضمیمه (از خطابه هاى استاد در برنامه مرزهاى دانش) در قطع وزیرى و ۲۲۰ صفحه به طبع سپرده است.

۹٫ تاگور شاعر و فیلسوف هندى: شامل شرح حال تاگور است که نخست در هشت شماره روزنامه ایران در شهریور ۱۳۱۰ ش و سپس در فروردین سال ۱۳۱۱ به صورت کتابى در ۶۷ صفحه از طرف شعبه کتابخانه ترقى منتشر و هنگام مسافرت تاگور به ایران، به وى تقدیم گشت.

۱۰٫ دانش و دانشوران: محیط در نظر داشت کتابى با این عنوان بنویسد که بخشهایى از آن از سال ۱۳۰۹ در جراید و مجلات کشور درج شد. استاد سید عبدالعلى فنا توحیدى کوشیده است با جمع آورى همان مقالات مباحث کتاب موردنظر را با جلب نظر محیط تدوین کند. البته این اثر تاکنون چاپ نشده است.

۱۱٫ کتابى درباره نادرشاه افشار: محیط بر اثر قراردادى که با انجمن آثار ملى داشت، تصمیم گرفت کتابى درباره نادر بنویسد که موفق گردید ۳۲۰ صفحه از آن را به نگارش درآورد و به طبع بسپارد، اما به دلایل مختلف نتوانست بقیه کتاب را که مطالب و اسنادش آماده بود، تکمیل و چاپ کند.

۱۲٫ تاریخ تحلیلى مطبوعات ایران: در سال ۱۳۵۴ش دکتر صدرالدین الهى به عنوان مدیر مدرسه عالى روزنامه نگارى (دانشکده علوم ارتباطى) از محیط دعوت نمود در نیمه دوم سال تحصیلى ۱۳۵۵- ۱۳۵۴ش تدریس تاریخ مطبوعات ایران را از زمان محمدشاه تا آغاز حکومت پهلوى بر عهده گیرد. محیط تدریس رسمى را نپذیرفت، ولى بر اساس یادداشتهاى سالهاى ۱۳۱۸ و ۱۳۱۹ که شخصاً در این مورد فراهم آورده بود و مطالعات و پژوهشهاى جدید، ۲۹ خطابه براى دانشجویان این دانشکده ارائه نمود که این گفته ها به صورت جزواتى در اختیار آنان قرار گرفت. این مطالب همراه با نوشته هاى دیگرى در همین موضوع در ۳۲۳ صفحه و در قطع وزیرى توسط انتشارات بعثت چاپ شد.

۱۳٫ تاریخچه اعزام محصل به اروپا: شامل مقالات استاد در این موضوع است که در روزنامه شفق سرخ در سال ۱۳۱۲ش و در ۴۶ شماره درج شده است و به صورت کتابى مستقل آماده طبع مى باشد.

۱۴٫ دیوان حافظ: به تصحیح و مقدمه استاد محیط و به خط محمدعلى سبزه کار و با تذهیب مجید طریقتى، شامل ۴۸ صفحه مقدمه و ۳۸۴ صفحه متن که در قطع وزیرى توسط انجمن خوشنویسان ایران تاکنون دوبار چاپ شده است. طبع دوم مربوط به سال ۱۳۶۹ است.

۱۵٫ گلستان سعدى: با تصحیح و مقدمه محیط. به خط امیر فلسفى، تذهیب فرهاد لاله دشتى، شامل چهل و یک صفحه مقدمه و ۲۸۸ صفحه متن که در قطع وزیرى توسط سید عبدالله موسوى ریز کوهى در سال ۱۳۷۱ به طبع رسیده است.

۱۶٫ فرهنگ اسلامى: این کتاب نخست به عنوان نشریه شماره ۳۲ توسط انجمن علمى مذهبى دانشگاه آذرآبادگان تبریز منتشر شده است و سپس انتشارات بعثت در قطع جیبى در ۴۷ صفحه در سال ۱۳۵۶ش به طبع آن اقدام نموده است.

۱۷٫ تاریخ بابیه (نقطه الکاف): سلسله مقالات محیط در ماهنامه گوهر که طى سالهاى ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷ش انتشار یافته است. این مجموعه به عنوان پیوست در پایان کتاب تاریخ ادبیات ایران اثر ادوارد براون (از صفویه تا عصر حاضر، ترجمه دکتر بهرام مقدادى) آمده است و آماده چاپ در کتابى مستقل مى باشد. او در این کتاب ماهیت این فرقه ضالّه را افشا کرده و حقایقى را علیه آنان بازگفته است.

۱۸٫ شرح حال مفصل صفى الدین اُرموى: مى تواند به صورت کتابى مستقل در اختیار علاقه مندان قرار گیرد.

۱۹٫ تاریخچه دارالفنون: مقالاتى است که طى ده شماره در سال ۱۳۱۳ش در نشریه شفق سرخ انتشار یافت و اثر مستقلى را تشکیل مى دهد، ولى هنوز در قالب کتابى مجزا چاپ نشده است.

۲۰٫ شرح حال محمد زکریاى رازى: حاوى سلسله مطالب استاد در خصوص زندگى، اندیشه و آثار این دانشمند مسلمان که در سى شماره روزنامه ایران در سال ۱۳۰۹ ش چاپ شده است و آماده طبع در هیأت کتابى مستقل مى باشد.

۲۱٫ دفاع از فلسطین: مجموعه مقالات وى درباره فلسطین که مى تواند به عنوان کتاب مستقل در اختیار خوانندگان قرار گیرد.

۲۲۰۰٫ دیوان مجمر زواره اى: با مقدمه، تصحیح و اشراف محیط، تهران، خیام، ۱۳۴۵

مقدمه نویسى بر آثار دیگران

۱٫ نورالدین عبدالرحمن جامى، مقدمه کتاب بهارستان جامى، از نشریات کتابخانه مرکزى، تهران، ۱۳۱۱٫

۲٫ افسانه یا تاریخ، مقدمه کتاب سه یار دبستانى، اثر هانرى ماکفال، ترجمه وزیرى و طاهرى، تهران، ۱۳۱۳٫

۳٫ زندگانى سعدى، مقدمه کتاب بوستان سعدى، به تصحیح سیدمحمدرضا جلالى نائینى، تهران، ۱۳۱۷٫

۴٫ مقدمه کتاب نگارستان عجایب و غرایب تألیف پیشاورى.

۵٫ مناجات، کتاب نغمه هاى آسمانى.

۶٫ مادر، کتاب مادر به قلم سیدجلال الدین افتخارزاده.

۷٫ سیره رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)، کتاب تاریخ نبوى، سیدرضا همراه.

۸٫ به نام خداوند، کتاب سخنان على بن الحسین(علیه السلام).

مقاله هایى که در کتابهاى دیگر آمده است:

۱٫ صاحب یخچالیه، مقاله در کتاب تذکره یخچالیه، محمدعلى فرهنگ (بهار) اصفهانى، چاپ سوم، ۱۳۲۱٫

۲٫ در ماتم محمد قزوینى مندرج در کتاب علامه قزوینى، تهران، ۱۳۲۸٫

۳٫ جستجو در لفظ سینا، کتاب جشن نامه ابن سینا، ج ۲، ص ۲۹۱-۲۹۶٫

۴٫ سرزمین بحرین، کتاب خلیج فارس، ج ۱، تهران ۱۳۴۲٫

۵٫ مهر مادر، کتاب مادر، سیدجلال الدین افتخارزاده.

۶٫ کرمان و کرمانیها، مجموعه سخنرانیها به انضمام آثارى از شاعران معاصر کرمان.

۷٫ تأثیر شعر در نگاهدارى و تقویت گسترش زبان فارسى، سخنرانیهاى نخستین کنگره شعر در ایران.

۸٫ محمد زکریاى رازى پیشاهنگ عصر جدید تجربه، کتاب دوازده مقاله، ص ۱۲۹-۱۴۷٫

۹٫ شناسایى اقبال، کتاب علامه اقبال لاهورى، ص۱۳۰-۱۴۴٫

۱۰٫ ابوریحان بیرونى ادیب و شاعر، یادنامه ابوریحان بیرونى.

۱۱٫ سهم اصفهان در فرهنگ جهان، مجموعه مقالات پنجمین کنگره ایران شناسان.

۱۲٫ خاندان عامرى، کتاب عامرى نامه (مشتمل بر ۱۸ مقاله تقدیم به على محمد عامرى).

۱۳٫ دارالفنون و امیرکبیر، کتاب امیرکبیر و دارالفنون، ص ۱۸۶-۱۹۴٫

۱۴٫ محیط زندگانى شیخ طوسى، یادنامه شیخ طوسى، ص ۲۶-۴۰٫

۱۵٫ بازگشت سبک هندى به ایران، کتاب صائب و سبک هندى، ص ۱۹۸-۲۰۶٫

۱۶٫ هزاره شیخ طوسى، یادنامه شیخ طوسى.

۱۷٫ چند نکته درباره فردوسى و شاهنامه، کتاب فردوسى و ادبیات حماسى.

ادیب شاعر

محیط از سالهاى جوانى طبع شعر خود را بروز داد و در اشعارش «محیط» تخلص مى نمود. خودش در این باره مى گوید: شعرهاى من به فرم و خاص خودم است. قیافه قیافه غزل است صورت غزل را داراست ولى مطول است در ضمن قصیده هم نیست، زیرا که در قصیده مدح و هجو و وصف طرف است.(۶۹)

دکتر زرین کوب مى نویسد: با آن که اشتغال به مطالعه و تحقیق فرصت زیادى جهت شاعرى براى (محیط) باقى نمى گذاشت، از این تفنن هم ظاهراً لذت مى برد و در سالهاى اخیر نمونه هاى بیشترى از آنها را چاپ مى کرد. بخش عمده این سخنان موزون شکایت، حسرت و ناخردسندى و ملال زمانه بود.(۷۰) استاد سید عبدالعلى فناء توحیدى مى نویسد: محیط صاحب دیوان شعرى است که به سعى یکى از ارادتمندان ایشان جمع آورى شده و شامل ۱۲۱ قطعه شعر و داراى ۲۱۲۳ بیت است ولى هنوز کلیه اشعار ایشان را شامل نیست.(۷۱)

سپیده دم که نواى اذان به گوش آمد // روان خفته در آغوش تن به هوش آمد

مرا که مردمک دیده شب نمى آسود // ز شور بانگ مؤذّن توان و نوش آمد

صداى غلغله از بزم قدسیان برخاست // در این سماع مقدّس که جان به جوش آمد

درباره ى ماه مبارک رمضان:

ماه مبارک رمضان است // فرخنده بر کهان و مهان است

ماه خجسته اى که جهان را // از فیض خویش بهره رسان است

ماهى که دولت شب قدرش // برتر ز حدّ وهم و گمان است

ماه نماز و روزه و تقوا // کاندار صلاح و خیر کسان است

بانگ اذان و ذکر شهادت // بر اعتقاد نیک نشان است

ذکر اقامه اذن نماز است // کز بهره روزه دار توان است

جمع صلوه و صوم و مصلّى // در ماه روزه شوکت شأن است

توفیق روزه اى که نصیب است // شکر خدا که با همگان است

آخرین سروده:

آدمى را چون در این عالم سرایى لازم است// از براى مسکن آدم سرایى لازم است

خانه ویرانه شایان اقامتگاه نیست // وز براى زندگى محکم سرایى لازم است

پاس حرمت از حرم شایان نفس محرم است // در کنار این حرم، محرم سرایى لازم است

هم نشین و هم زبان و هم نواى و خوش صدا // کز براى دستگاه همسرایى لازم است

دستگاه غم در این عالم بسى گسترده است // مردم غم دیده راهم غمسرایى لازم است

این شنیدم دوش از صحرانشینى رهنورد // چون بیابان عرصه خرّم سرایى لازم است

جان غم چون خالى از ماتم نباشد در محیط // در کنار غم سرا ماتم سرایى لازم است

یادآور مى شود محیط در سنین نوجوانى در اشعار به سفارش پدر بقا تخلص مى نمود و تا سال ۱۳۰۲ش که به تهران رفت با همین تخلص شعر مى سرود و در این سال تخلص خود را تغییر داد. نخستین شعر او که به چاپ رسیده، سروده هایى است درباره محرم الحرام و عاشورا که در سال ۱۳۰۲ ش به طبع رسیده است.(۷۲)

سرانجام محیط طباطبایى در ۲۷ مرداد ۱۳۷۱ش به سراى باقى شتافت، پیکرش پس از انجام تشریفات شرعى و نماز آیت الله امامى کاشانى در شهر رى، حوالى حرم حضرت عبدالعظیم (مجاور برج طغرل) به خاک سپرده شد.(۷۳)

گلشن ابرارج۸


۱. یادى از استاد، مجله رهنمون، شماره دوم و سوم، پاییز و زمستان ۱۳۷۱، ۴۵ ـ ۱۳، گفتگو با استاد محیط طباطبایى، مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، سال اول، شماره ۲، زمستان ۱۳۷۰، ص ۲۳۴ ـ ۲۳۳٫

۲. مقاله سید عبدالعلى فناء توحیدى (برادر محیط) مندرج در کتاب گلشن جلوه، ص ۱۸۰ یاد یاران، دکتر حسن ذوالفقارى، مجله رشد آموزش زبان و ادب فارسى، بهار ۱۳۸۰، ص ۲۱٫

۳٫ تاریخ اردستان، ابوالقاسم رفیعى مهرآبادى، ج اوّل، ص ۲۰۲ ـ ۲۰۱ و تحقیقات محلى نگارنده.

۴. محیط ادب، ص ۴۵۵ ـ ۴۵۴ مصاحبه با سید عبدالعلى توحیدى فرزند سید ابراهیم و برادر محیط.

۵٫ مجله محیط، سال اوّل، شهریور ۱۳۲۱، ص ۱۳ ـ ۱۲ ماهنامه زمانه، ش ۹/۵، مرداد ۱۳۸۶، ص ۲۸٫

۶. گلشن جلوه، به اهتمام نگارنده، ص ۱۸۳٫

۷. گفتگو با احمد محیط طباطبایى، کتاب هفته، ش ۱۷۰، ۱۶/۱۲/۸۳، ص ۲۱٫

۸. گلشن جلوه، ص ۱۸۳ ـ ۱۸۲٫

۹. مقاله دکتر سید هادى حائرى مندرج در مجله آشنا، سال سوم، مهر و آبان ۱۳۷۲، ص ۶۷، به نقل از مقاله دکتر محمدامین ریاحى، ماهنامه دنیاى سخن، شماره ۵۰٫

۱۰٫ گلشن جلوه، ص ۱۸۴ ـ ۱۸۳٫

۱۱٫ مقدمه کتاب تطور حکومت در ایران بعد از اسلام.

۱۲٫ مجله رهنمون، ص ۱۶ و ۱۷، رشد آموزش زبان و ادب فارسى، ص ۲۳ مجله آینده، مقاله ایرج افشار، سال ۱۸، ص ۳۰۳ و ۳۰۴٫

۱۳. فهرست این سخنرانى ها در مجله آینده، سال ۱۹، ص ۲۴۳ تا ۲۴۷ آمده است.

۱۴٫ برگرفته از گفتگوى محیط طباطبایى با مجله کیهان فرهنگى، دى ۱۳۶۳٫

۱۵. محیط استادى خودآموخته، على اصغر محمدخانى، روزنامه اطلاعات، شماره ۱۹۹۸۳، ص ۶٫

۱۶. مجله دنیاى سخن، شماره ۵۰، مقاله دکتر محمدامین ریاحى با عنوان پیر فرهنگ و فضیلت، ص ۲۰ و ۲۱٫

۱۷. مجله راهنماى کتاب، خرداد و تیر ۱۳۵۷، ص ۱۸۱ گلشن جلوه، ص ۱۸۲٫

۱۸. مأخوذ از یادداشت ایرج افشار، مندرج در مجله آینده، سال ۱۸، ص ۴ ـ ۳٫

۱۹٫ مأخوذ از یادداشت ایرج افشار، مندرج در مجله آینده، سال ۱۸، ص ۴ ـ ۳٫

۲۰. مجله محیط به انضمام خاطرات مطبوعاتى محیط، به کوشش سید فرید قاسمى، ص سیزده و ۲۱۶، رشد ادب فارسى، همان.

۲۱. مجله آشنا، همان، ص ۵۶ و ۶۸٫

۲۲٫ محیط ادب، مقاله دکتر محمداسماعیل رضوانى، ص ۴۳۸٫

۲۳. مجله محیط و… ص ۲۳۱٫

۲۴. چند شمار این مجله به همراه خاطرات مطبوعاتى استاد محیط که به اهتمام سید فرید قاسمى فراهم آمده توسط مرکز مطالعات و تحقیقات رسانه ها در سال ۱۳۷۴ چاپ شده است.

۲۵٫ نشریه مدرسه عالى شهید مطهرى، شماره اول، تابستان ۱۳۷۱٫

۲۶٫ مصاحبه با آیه الله کاشانى، فصلنامه رهنمون، پاییز و زمستان ۱۳۷۱٫

۲۷. حکایت همچنان باقى، دکتر عبدالحسین زرین کوب، ص ۴۰۱

۲۸٫ میراث ماندگار (مجموعه مصاحبه هاى سال اول و دوم کیهان فرهنگى)، ص ۱۶۰٫

۲۹. گفتگو با استاد محیط طباطبایى، مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، همان، ص ۲۴۰ ـ ۲۴۱٫

۳۰٫ میراث ماندگار، همان، ص ۱۵۷٫

۳۱. ر. ک: مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، همان شماره، مصاحبه به محیط طباطبایى، ص ۲۳۶ ـ ۲۴۰

۳۲٫ میراث ماندگار، ص ۱۵۸٫

۳۳. حکایت همچنان باقى، ۴۰۰٫

۳۴. آخرین مرد ادب و فرهنگ نسل گذشته، دکتر نورانى وصال، روزنامه اطلاعات، ۱۲ شهریور ۱۳۷۱، شماره ۱۹۷۰۶، ص ۶٫

۳۵٫ برگرفته از مصاحبه مجله رهنمون با آیه الله امامى کاشانى، همان شماره، ص ۲۲ ـ ۲۴٫

۳۶. مقاله عباس زریاب خویى، دنیاى سخن، شماره ۵۰، ص ۱۲٫

۳۷. مقیم کوى بحث و کتاب، سید ابوالقاسم انجوى شیرازى، دنیاى سخن، تیر و شهریور ۱۳۷۱، شماره ۵۰، ص ۱۶ ـ ۱۹٫

۳۸٫ پیر فرهنگ و فضیلت، دکتر محمد امین ریاحى، دنیاى سخن، شماره ۵۰، ص ۲۰ و ۲۱٫

۳۹. میراث ماندگار، ج ۱، ص ۱۵۸ ـ ۱۵۹٫

۴۰. یاد یاران، دکتر حسن ذوالفقارى، رشد آموزش زبان و ادب فارسى، شماره ۵۷، ص ۲۲٫

۴۱. درگذشت محیط دانش و ادب، ضیاءالدین سجادى، دنیا سخن، تیر و شهریور ۱۳۷۱، ص ۲۶ ـ ۲۷٫

۴۲٫ میراث ماندگار، ج ۱، ص ۱۵۹٫

۴۳٫ مجله محیط به انضمام خاطرات مطبوعاتى محیط طباطبایى، ص ۲۳۸ ـ ۲۳۹٫

۴۴. یکسال از درگذشت استاد گذشت، دکتر سید هادى حائرى، مجله آشنا، شماره ۱۳، مهر و آبان ۱۳۷۲، ص ۶۱٫

۴۵. نامه کانوان بانوان (۱۵ / ۲ / ۱۳۲۰)، مندرج در کتاب مجموعه مقالات و قطعات اشعار به مناسبت اولین سال وفات پروین اعتصامى، ص ۶۰ ـ ۶۱٫

۴۶٫ مصاحبه با دکتر مهدى محقق، مجله رهنمون، شماره ۲ و ۳، سال ۱۳۷۱، ص ۲۸ ـ ۲۹٫

۴۷٫ تاریخ بیست ساله ایران، حسین مکّى، ج ۲۶، ص ۱۲۷ ـ ۱۲۸، به نقل از روزنامه ایران، شماره ۶۷۵۰ مورخ ۱۵ آذر سال ۱۳۲۱ش.

۴۸. مجله تماشا، شماره ۳۸۶، ص ۹۲٫

۴۹ . مصاحبه با مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، همان شماره، ص ۲۴۳٫

۵۰٫ اظهارات استاد سید هادى خسروشاهى، مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، سال دوم، ش ۵٫

۵۱٫ مقاله دکتر سید محمدرضا جلالى نایینى، کتاب محیط ادب، ص ۴۵۷ ـ ۴۵۸٫

۵۲. فرهنگ اسلامى، محیط طباطبایى، ص ۱۷ ـ ۱۸٫

۵۳ .میراث ماندگار، ج ۱، ص ۱۵۷ مجله محیط و خاطرات مطبوعاتى استاد محیط طباطبایى، ص ۳۲۰٫

۵۴. فرهنگ اسلام، ص ۲۱ ـ ۲۲٫

۵۵. فردوسى و شاهنامه، محیط طباطبایى، ص ۸۰٫

۵۶. همان، ص ۱۱۱ ـ ۱۱۲٫

۵۷. نکاتى درباره ى سرگذشت سعدى، محیط طباطبایى، کیهان فرهنگى، شماره ۱۰، دى ۱۳۶۳، ص ۱۴٫

۵۸. سید جمال الدین اسدآبادى و بیدارى مشرق زمین، مقدمه سید هادى خسروشاهى، ص ۶٫

۵۹٫ سیماى قدس مصلاى پیامبران، از نگارنده، ص ۲۲۶ـ ۲۲۷٫

۶۰. ر. ک: مجله تهران مصور، سال ۲۵، شماره ۱۲۴۷٫

۶۱٫ مجله آشنا، همان، ص ۶۲٫

۶۲. مصاحبه به آیت الله امامى کاشانى درباره محیط طباطبایى، مجله رهنمون، نشریه مدرسه عالى شهید مطهرى، ش ۲، ۳، پاییز و زمستان ۱۳۷۱٫

۶۳٫ گفتگو با مهدى محقق، همان، ص ۳۳٫

۶۴. مصاحبه به محیط، کیهان فرهنگى، ش ۱۰، ۱۳۶۳٫

۶۵٫ با نام نقش سید جمال الدین در بیدارى مشرق زمین.

۶۶٫ سید جمال الدین اسد آبادى و بیدارى مشرق زمین، محیط طباطبایى، به کوشش و مقدمه سید هادى خسروشاهى، ص ۹۲ ـ ۹۱٫

۶۷. مجله محیط و خاطرات مطبوعاتى محیط طباطبایى، مقدمه سید فرید قاسمى، ص دوازده.

۶۸. گفتگو با عبدالعلى توحیدى، مجله رشد معلم، بهمن ۱۳۸۰، و نیز مصاحبه نگارنده با ایشان.

۶۹. مصاحبه با مجله کیهان فرهنگى، شماره ۱۰، دى ۱۳۶۳٫

۷۰. حکایت همچنان باقى، ص ۴۰۲٫

۷۱٫ مجله راهنماى کتاب، سال ۲۱، شماره ۲ و ۴ ص ۱۸۴٫

۷۲٫ دانشمندان و مشاهیر حرم حضرت عبدالعظیم حسنى و شهر رى، ج ۲، به کوشش علیرضا هزار، ص ۶۱۳٫

۷۳٫ گلشن جلوه، به اهتمام نگارنده، ص ۱۸۴ و یادداشت هاى خصوصى راقم این سطور.

زندگینامه پرفسور سید محمود حسابی

۱۳۵۷۶۴۶۹۰۰۸۴۱۹۰۹_large

سید محمود حسابی(Mahmood Hesabi) و (Mahmoud Hessaby) در سال ۱۲۸۱ (هـ. ش) از پدر و مادری تفرشی در تهران متولد شدند. چهار سال از دوران کودکی رادر تهران سپری نموده بودند که به همراه خانواده (پدر، مادر، برادر) عازم شامات شدند. در ۷ سالگی تحصیلات ابتدایی خود را در بیروت، با تنگدستی و مرارتهای دور از وطن، درمدرسه کشیشهای فرانسوی آغاز کردند و همزمان، توسط مادر فداکار، متدین و فاضله خود (خانم گوهرشاد حسابی) تحت آموزش تعلیمات مذهبی و ادبیات فارسی قرار گرفتند. استاد، قرآن کریم را حفظ و به آن اعتقادی ژرف داشتند. دیوان حافظ را نیز از بر داشتته و به بوستان و گلستان سعدی، شاهنامه فردوسی، مثنوی مولوی، منشآت قائم مقام اشراف داشتند.

پس از ورود به دوره متوسطه، جنگ جهانی اول آغاز شد، و به علت تعطیل شدن مدارس فرانسوی، پس از دو سال، برای ادامه تتحصیل، به کالج آمریکایی بیروت رفتنند و سپس در سن۷ ۱ سالگی، موفق به اخذ لیسانس ادبیات گردیدند. در ۱۹ سالگی لیسانس بیولوژی گرفته، سپس موفق به اخذ مدرک مهندسی راه و ساختمان شده و با نقشهکشی و راهسازی، به امرار معاش خانواده کمک میکردند. ضمناً استاد در رشتههای پزشکی، ریاضیات و ستارهشناسی، تتحصیلات آکادمیک داشتند. به خاطر قدردانی از زحمات وی، ششرکت راهسازی فرانسوی که در آن مشغول به کار بودند، ایشان را برای ادامه تحصیل، به کشور فرانسه اعزام کرد و در سال ۱۹۲۴ م به دانشکده برق اکول سوپریورد و الکتریسیته پاریس وارد و در سال ۱۹۲۵ م فارغ التحصیل شدند. هم زمان با تحصیل در رشته معدن، در راه آهن برقی فرانسه کار میکردند، تا مهندسی معدن را گرفتند، و در معادن آهن شمال فرانسه و معادن زغال سنگ ایالت سار مشغول خدمت شدند. سپس به خاطر روحیه علمی که داشتند، تحقیقات خود را در دانشگاه سوربن، در رشته فیزیک دنبال کردند و در سال ۱۹۲۷ م در سن ۲۵ سالگی دانشنامه دکترای فیزیک خود را با رساله حساسسیت سلولهای فتوالکتریک با درجه عالی دریافت کردند. استاد با موسیقی سنتی ایرانی و موسیقی کلاسیک غربی به خوبی آشنا، و در نواختن پیانو و ویولن تبحر داشتند. در چند رشته ورزشی کسب موفقیت نمودند، در شنا دارای دیپلم نجات غریق شدند.

دکتر محمود حسابی در طول عمر پربار خود، مصدر مشاغل و خدمات علمی و فرهنگی متعددی بودند که چند نمونه از آن به این شرح است:

– تأسیس مدرسه مهندسی وزارت راه و تدریس در آنجا (۱۳۰۶ هـ. ش)

– نقشه برداری و رسم اولین نقشه مدرن راه ساحلی سراسری میان بنادر خلیج فارس، تأسیس دارالمعلمین عالی و تدریس در آنجا (۱۳۰۷ هـ. ش)

– ساخت اولین رادیو در کشور (۱۳۰۷ هـ . ش)

– تأسیس دانشسرای عالی و تدریس در آنجا (۱۳۰۸ هـ. ش)

– ایجاد اولین ایستگاه هواشناسی در ایران (۱۳۱۰ هـ. ش)

– نصب و راه اندازی اولین دستگاه رادیولوژی در ایران (۱۳۱۰ هـ. ش)

– تعیین ساعت ایران (۱۳۱۱ هـ. ش)

– تأسیس بیمارستان خصوصی (گوهرشاد) به نام مادرشان (۱۳۱۲ هـ.ش)

– تدوین قانون و پیشنهاد تأسیس دانشگاه تهران و تأسیس دانشکده فنی (۱۳۱۳ هـ.ش)

و ریاست آن دانشکده و تدریس در آنجا (۱۳۱۵ هـ. ش)

– تأسیس دانشکده علوم و ریاست آن دانشکده از (۱۳۲۱ تا ۱۳۲۷ و از ۱۳۳۰تا ۱۳۳۶هجری شمسی) و تدریس درگروه فیزیک آن دانشکده تا آخرین روزهای حیات،

– تأسیس مرکز عدسی سازی- دیدگانی- اپتیک کاربردی دردانشکده علوم دانشگاه تهران، – مأموریت خلع ید ازشرکت نفت انگلیس در دولت دکتر مصدق و اولین رییس هیئت مدیره و مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران،

– وزیر فرهنگ دردولت دکترمصدق(۱۳۳۰هجری شمسی)

– پایه گذاری مدارس عشایری و تأسیس اولین مدرسه عشایری ایران (۱۳۳۰هجری شمسی)

– مخالفت با طرح قرارداد ننگین کنسرسیوم و کاپیتولاسیون درمجلس،

– پایه گذاری مرکز تحقیقات و راکتور اتمی دانشگاه تهران و تأسیس سازمان انرژی اتمی و عضو هیئت دائمی کمیته بین المللی هسته ای(۱۳۳۰ – ۱۳۴۹هجری شمسی)

– تشکیل و ریاست کمیته پژوهشی فضای ایران و عضو دائمی کمیته بین المللی فضا (۱۳۶۰هجری شمسی)

– تاسیس انجمن موسیقی ایران، مؤسس و عضو پیوسته فرهنگستان زبان ایران(۱۳۴۹هجری شمسی) تا آخرین روزهای فعالیت.

– فعالیت دردونسل کاری و آموزش ۷ نسل استاد و دانشجو ازخدمات ارزنده پرفسور حسابی بشمار می رود.

استاد به چهارزبان زنده دنیا: فرانسه، انگلیسی، آلمانی و عربی تسلط داشته و همچنین به زبانهای سانسکریت، لاتین، یونانی، پهلوی، اوستایی، ترکی و ایتالیایی اشراف داشتند.

درزمینه تحقیق علمی: ۲۵مقاله، رساله و کتاب ازاستاد چاپ شده است. تئوری« بی نهایت بودن ذرات» ایشان درمیان دانشمندان و فیزیکدانان جهان شناخته شده است. نشان «کوماندور دولالژیون دونور» بزرگترین نشان علمی کشورفرانسه به ایشان اهداگردیده است. استاد تنها شاگرد ایرانی پرفسور اینشتین بوده و درطول زندگی با دانشمندان طرازاول جهان نظیر« پرفسور انیشتین، شرودینگر، بورن، فرمی، دیراک، بوهر… و ادبایی چون آندره ژید، برتراندراسل مرد اول علمی جهان» برگزیده شدند(۱۹۹۰م) و درکنگره ۶۰سال فیزیک ایران(۱۳۶۶هجری شمسی) به عنوان پدرفیزیک ایران ملقب گردیدند. پرفسور دکترسید محمود حسابی در۱۲شهریور۱۳۷۱هجری شمسی در بیمارستان دانشگاه ژنو بدرود حیات گفتند. مقبره استاد بنا به خواسته خودشان درزادگاه خانوادگی ایشان در شهردانشگاهی تفرش قراردارد.

روحش شاد و یادش گرامی ، راهش پر رهرو باد

 

زندگینامه دکتر عبدالحسین زرین کوب(۱۳۷۸-۱۳۰۱ه ش)

 ۷۸۵۱۵۲۴

دکتر عبدالحسین زرین کوب در سال ۱۳۰۱ هجری شمسی در بروجرد دیده به جهان گشود . دکتر زرین کوب تحصیلات ابتدایی را در زادگاه خویش به پایان برد .سپس در کنار تحصیل در دوره متوسطه به تشویق و ترغیب پدر که مردی متشرع و دیندار بود ،اوقات فراغت را صرف فراگیری علوم دینی و حوزه ای نمود ،و ضمن تحصیل فقه و تفسیر و ادبیات عرب،به شعر عربی هم علاقمند شد .

گرچه تا پایان سال پنجم متوسطه در رشته علمی تحصیل می کرد با این حال کمتر کتاب تاریخ و فلسفه و ادبیاتی بود که به زبان فارسی منتشر شده باشد ،واو آن را در مطالعه نگرفته باشد .به دنبال تعطیلی کلاس ششم متوسطه در تنها دبیرستان شهر برای ادامه تحصیل به تهران رفت.

اما این رشته ادبی را برگزید و در سال ۱۳۱۹ تحصیلات دبیرستانی را به پایان برد،و با وجود آنکه کتابهای سالهای چهارم و پنجم متوسطه ادبی را قبلا نخوانده بود در میان دانش آموزان رشته ادبی سراسر کشور ،رتبه دوم را به دست آورد.با بازگشایی مجدد دانشگاهها در سال ۱۳۲۰ ،دکتر عبدالحسین زرین کوب در امتحان ورودی دانشکده حقوق شرکت کرد.با آنکه پس از کسب رتبه اول ،در دانشکده ثبت نام هم کرده بود،اما به الزام پدر ،ناچار به ترک تهران شد .

در همان ایام ،علی اکبر دهخدا که ریاست دانشکده حقوق را به عهده داشت ،از اینکه چنین دانشجوی فاضلی را از دست می داد ،اظهار تاسف کرده بود. سرانجام اشتیاق به تحصیل بار دیگر او ر ا به دانشگاه کشاند .در سال ۱۳۲۴ ،پس از آنکه در امتحان ورودی دانشکده علوم معقول و منقول ،و دانشکده ادبیات حایز رتبه اول شده بود ،وارد رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران شد. به هر تقدیر ،عبدالحسین زرین کوب در سال ۱۳۲۷ به عنوان دانشجوی رتبه اول از دانشگاه فارغ التحصیل شد،و سال بعد وارد دوره دکتری رشته ادبیات دانشگاه تهران گردید و درسال ۱۳۳۴ از رساله دکتری خود با عنوان (نقد الشعر ،تاریخ و اصول آن) که زیر نظر بدیع الزمان فروزانفر تالیف شده بود با موفقیت دفاع کرد .

دکتر زرین کوب در سال ۱۳۳۰ درکنار عده ایی از فضلای عصر همچون عباس اقبال آشتیانی ،سعید نفیسی ،محمد معین،پرویزناتل خانلری ،غلامحسین صدیقی و عباس زریاب ،برای مشارکت در طرح ترجمه مقالات دایره المعارف اسلام (E1)طبع هلند،دعوت شد .

دکتر زرین کوب در ایام تحصیل در تهران ،چندی نزد حاج شیخ ابوالحسن شعرانی به پرداخت و با مباحث حکمت و فلسفه ،آشنایی بیشتر یافت .از همان روزگار با فلسفه های معاصر غربی نیز آشنا شد و بعد به مطالعه در باب تصوف نیز علاقمند گردید. استاد که از قبل با زبانهای عربی ،فرانسوی و انگلیسی آشنا شده بود در سالهای جنگ دوم جهانی ،با کمک بعضی از صاحب منصبان ایتالیایی و آلمانی که در آن ایام در ایران به سرمی بردند،به آموزش این دوزبان پراخت .در سال ۱۳۲۳ نخستین کتاب او به نام (فلسفه ،شعر یا تاریخ تطور شعر و شاعری درایران) در بروجرد منتشر شد ،در حالی که در این هنگام ،حدود چهار سال یا کمی بیشتر از تاریخ تالیف کتاب می گذشت .

دکتر زرین کوب پس از آنکه به الزام پدر دانشکده حقوق را ترک گفت ،به زادگاه خود بازگشت ،و در خرم آباد و بعددر بروجرد به کار معلمی پرداخت ،کاری که به تدریج علاقه جدی بدان پیدا کرد .در دوران معلمی ،از تاریخ و جغرافیا وادبیات فارسی گرفته تا عربی و فلسفه و زبان خارجی و حتی ریاضی و فیزیک و علم الهیات ،همه را تدریس کرد .

دکتر زرین کوب پس از اخذ درجه دکترا ،از سوی استاد فروزانفر ،برای تدریس دردانشکده علوم معقول و منقول دعوت شد و در سال ۱۳۳۵ یا رتبه دانشیاری ،کار خود را دانشگاه تهران آغاز کرد و به تدریس تاریخ اسلام ،تاریخ ادیان ،تاریخ کلام و مجادلات فرق ،تاریخ تصوف اسلامی و تاریخ علوم پرداخت .پس از دریافت رتبه استادی دانشگاه تهران (۱۳۳۹ ش ) دکتر زرین کوب چندی نیز در دانشسرای عالی تهران ،ودوره دکترا ادبیات فارسی دانشگاه تهران و در دانشکده هنرهای درماتیک به افاضه پرداخت.در سالهای ۱۳۴۷ تا سال ۱۳۴۹ در آمریکا به عنوان استاد میهمان در دانشگاههای کا لیفرنیا و پرنیستون به تدریس علوم انسانی دانشگاه تهران انتقال یافت و در دو گروه تاریخ و ادبیات مشغول به کار شد .

دکتر زرین کوب در ۲۴شهریور ۱۳۷۸ به دلیل بیماریهای قلب و چشم و پروستات در گذشت

آثار دکتر عبدالحسین زرین کوب

۱-دو قرن سکوت

۲-تاریخ مردم ایران پیش از اسلام

۳-تاریخ مردم ایران بعد از اسلام

۴-بامداد اسلام

۵-کارنامه اسلام

۶-ارزش میراث صوفیه

۷-پله پله تا ملاقات خدا

۸-سرنی

۹-با کاروان حله

۱۰-پیر گنجه در جستجوی ناکجا آباد

و . . . .