زندگینامه محمد بن جرير طبرى‏(224-310 ه.ق)

محمد بن جرير طبرى‏

نام وى محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب است. بنابر مشهور در اواخر سال 224 ه. در آمل مازندران( طبرستان) بدنيا آمد و در آخر روز شنبه 26 شوال سال 310 ه. در بغداد از دنيا رفت و او را در روز يكشنبه در خانه‏اش به خاك سپردند.

وى يكى از افراد پر استعداد و داراى نبوغ افراد بشرى است كه نمونه كمى در بين انسانها دارند. سر تا پا عشق به علم و دانش بوده و تمام عمر خود را در راه تحصيل آن صرف كرده و حتى به خاطر باز نماندن از تحصيل علم و دانش، همسر اختيار نكرده است.

خود مى‏گويد: من قرآن را در هفت سالگى حفظ كردم و در سن هشت سالگى امام جماعت شدم و در سن نه سالگى شروع به نوشتن اخبار كردم.

وى درباره شدت عشق و علاقه خود نسبت به علم و دانش مى‏نويسد: من در نزد احمد بن حماد دولابى تاريخ مى‏خواندم و هر روز براى اين منظور از شهر رى بنزد احمد كه در يكى از روستاهاى اطراف رى ساكن بود مى‏رفتم، و بلافاصله از نزد او به رى مى‏آمدم و مانند ديوانگان سر از پا نشناخته، بدرس حديث محمد بن حميد رازى حاضر مى‏ شدم.

در حالات او نقل شده كه روزى به شاگردانش گفت: آيا حاضريد تفسيرى را كه نوشته ‏ام بررسى كرده و تحقيق كنيد؟ پرسيدند كه چه ميزان است؟ گفت: سى هزار ورق گفتند: مطالعه و بررسى اين مقدار تفسير عمر زيادى مى‏طلبد. وى به خاطر آنان تفسير را در سه هزار ورق خلاصه كرد.

وى به خاطر تحصيل علم و دانش اسلامى، چندين بار سفرهاى طولانى انجام داد. در علاقه و اهتمام او به علم و دانش همين بس كه يك ساعت به آخر عمرش مانده در حال بيمارى روايتى كه از امام جعفر بن محمّد« عليهما السلام» رسيده بود، شنيد و چون آن روايت را تا آن زمان نشنيده بود، فورى قلم و دوات خواست و آن را نوشت. وى علاوه بر علوم اسلامى مانند فقه و اصول و تفسير، در علوم ادبى و فلسفى و حتى در علم طب و رياضى و هيئت و تاريخ نيز استاد بود.

بدليل گستردگى ابعاد شخصيتى و فراوانى مباحث تفسيرى طبرى، كتابشناسى آن را در حد ارائه عنوانها و فهرست بندى مطالب، ارائه خواهيم داد. باشد كه مورد استفاده پژوهشگران و علاقمندان مباحث تفسيرى، قرار گيرد.

شخصيت طبرى‏

عناوين و فهرستهاى ذيل مى‏توانند نمايانگر شخصيت ايشان در ابعاد مختلف باشند.

الف)- نسب، مولد، وفات و مدفن طبرى

ب)- اوصاف جسمى و ظاهرى طبرى

پ)- شخصيت اخلاقى و اجتماعى طبرى- زهد- قناعت- اخلاص- ورع و تقوى- بزرگوارى- بزرگمنش- آزاد انديشى- تواضع- عدم قبول هديه- عدم اشتغال در پست‏هاى دولتى و…

ت) شخصيت علمى و فرهنگى طبرى- مهارتهاى علمى طبرى- مذهب و اجتهاد طبرى( جريريه)- موقعيت طبرى در برابر حنابله- رافضى بودن طبرى- شيعه بودن طبرى- نسبت الحاد به طبرى- نسبت جهميه به طبرى- آغاز فراگيرى علوم مختلف

ث) اساتيد طبرى بيش از 20 استاد وى ذكر شده است، در كوفه، رى مصر، بصره- بغداد- در فقه- در حديث- در تاريخ- در تفسير- در قرائت

ج) شاگردان طبرى- بيش از 33 شاگرد معروف براى او ذكر شده است.

چ) سفرهاى طبرى- عراق- سوريه- فلسطين- مصر- هندوستان

خ) منابع بحث‏هاى مربوط به شخصيت طبرى و ديدگاه علما درباره شخصيت او:

1- البداية و النهاية ابن كثير

2- تاريخ بغداد خطيب بغدادى

3- تذكرة الحفاظ ذهبى

4- تهذيب الاسماء و اللغات نووى

5- روضات الجنات خوانسارى

6- طبقات الشافعيه سبكى

7- طبقات الفقهاء شيرازى

8- طبقات عبادى

9- طبقات القراء ذهبى

10- طبقات القراء ابن الجزرى

11- معجم الادباء ياقوت حموى

12- وفيات الاعيان ابن خلكان

13- الوافى بالوفيات صفدرى

14- سير اعلام النبلاء الحوفى

15- ظهر الاسلام احمد امين

16- الفهرست ابن نديم

17- طبقات المفسرين سيوطى

18- طبقات المفسرين داوودى

19- تاريخ الادب العربى بروكلمان ترجمه عبد الحليم نجار

20- تاريخ التراث العربى سزگين ترجمه محمود فهمى حجازى

21- كيهان انديشه شماره 25 ويژه نامه طبرى مقاله آقاى رسول جعفريان

22- كيهان انديشه شماره 28 ويژه‏نامه قرآن مقاله آقاى عقيقى بخشايشى

23- المفسرون حياتهم و منهجهم محمد على ايازى

24- دانشنامه و قرآن پژوهى ج 2 ذيل كلمه طبرى

25- التفسير و المفسرون دكتر ذهبى

26- مقدمه چاپ جديد كامل تفسير طبرى 13 مجلد دار الكتب العلمية.

27- ابن جرير الطبرى و منهجه فى التفسير محمد بكر اسماعيل فصل اوّل

28- الامام الطبرى دكتر محمد الزحيلى فصل اول

29- يادنامه طبرى( به مناسبت بزرگداشت يكهزار و يكصدمين سالگرد و درگذشت طبرى) مقاله دكتر محمد باقر حجتى فصل اول

30- مقدمه مترجم در ترجمه تفسير طبرى ج 1 آقاى محمد باقر خالصى

31- مقاله: شناسائى برخى از تفاسير عامه، تفسير طبرى، آقاى محمد على مهدوى‏راد نشريه حوزه شماره 24 دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم

32- خلاصه عبقات الانوار ج 6( احوال و آثار محمد ابن جرير طبرى)

33-« فهرست مشاهير ايران» ج 2

34- السيرة و التاريخ دكتر عبد الرحمن حسين العزاوى.

ح) تأليفات طبرى:

نوشته‏ اند كه طبرى در چهل سال از زندگى خود روزى 40 ورق مطلب مى‏نوشت. و مى‏گويند از زمان بلوغ تا پايان عمر هشتاد و شش ساله‏اش بطور متوسط روزى 14 صفحه تأليف كرده است.

آثار طبرى‏

آثار طبرى را مى‏توان در چهار دسته تقسيم‏ بندى نمود.

 آثار چاپ شده طبرى

آثار خطى موجود طبرى

آثار مفقود طبرى

آثار منسوب به طبرى

آثار چاپ شده طبرى‏

1- كتاب اختلاف الفقهاء( آراء فقهاى اربعه)

2- تاريخ طبرى

3- تفسير طبرى

4- كتاب صريح السنة

آثار خطى موجود در كتابخانه ‏ها

1- كتاب تهذيب الآثار

2- كتاب حديث الهيمان

3- كتاب رسالة البصير في معالم الدين

4- كتاب العقيدة

5- كتاب القراءات‏

آثار ناپديد شده طبرى‏

1- كتاب اختلاف علماء الامصار فى احكام شرايع الاسلام

2- كتاب اختيار من اقاويل الفقهاء

3- كتاب آداب القضاة و المحاضر و السجلات

4- كتاب آداب المناسك

5- كتاب الآدر فى الاصول- كتاب الاعتذار

7- كتاب امهات الاولاد

8- كتاب آداب النفوس

9- كتاب بسيط القول فى احكام شرايع الاسلام

10- كتاب البيان عن اصول الاحكام

11- كتاب الخفيف فى احكام شرايع الاسلام( مختصر كتاب اللطيف)

12- كتاب الدلالة على النبوة

13- كتاب ذيل المذيل( تاريخ الرجال المسمى بذيل المذيل)

14- كتاب الرد على ابن عبد الحكم فى ردّه على مالك

15- كتاب الرد على ذى الاسفار

16- كتاب الزكاة

17- كتاب الشّرب

18- كتاب الشروط او كتاب امثلة العدول

19- كتاب الشهادات

20- كتاب الصلاة

21- كتاب طرق الحديث

22- كتاب الطهارة

23- كتاب عبارة الرؤيا

24- كتاب العدد و التنزيل

25- كتاب الفتوى

26- كتاب فضائل ابى بكر و عمر

27- كتاب فضائل العباس

28- كتاب فضائل على بن أبيطالب« عليه السلام»

29- كتاب اللباس

30- كتاب اللطيف فى احكام شرايع الاسلام

31- كتاب مختصر الفرائض

32- كتاب فردوس الحكمة

33- كتاب فى القياس

34- كتاب مختصر مناسك الحج

35- كتاب مراتب العلماء

36- كتاب المسترشد

37- كتاب مسند ابن عباس

38- كتاب المسند المجرد

39- كتاب الموجز فى الاصول

40- كتاب الوصايا

41- كتاب الوقف

آثار منسوب به طبرى‏

1- كتاب تاريخ صنعاء

2- كتاب بشارة المصطفى( فى سبة عشر جزءا)

3- كتاب حديث الطير

4- كتاب الرد على الحرقوصية

5- كتاب الرمى بالنشاب‏

 

 

ترجمه تفسير طبرى‏

« ترجمه تفسير طبرى»، تفسيرى كهن از قرآن به فارسى، تأليف گروهى از علماى ماوراءالنهر در نيمه دوم قرن چهارم است. اين كتاب باآنكه از نظر ساختار و واژگان، ارزشى هم‏سنگ با شاهنامه فردوسى در ادب فارسى دارد، به عللى مهجور مانده است.

مقدمه كتاب ثابت مى‏كند كه اين اثر، اگر نخستين تفسير فارسى نباشد، از نخستين ترجمه‏هاى رسمى قرآن است. بنا به گزارش مذكور در ترجمه تفسير طبرى( ج 1، مقدمه، ص 5)، منصور بن نوح سامانى( حك: 350- 366)، از علماى ماوراءالنهر نخستين بار درباره جواز به فارسى برگرداندن اين كتاب استفتا كرد و ايشان- كه گويا هجده يا نوزده تن بودند، گفتند كه خواندن و نوشتن تفسير قرآن به فارسى براى كسى كه عربى نمى‏داند رواست. اين پشتوانه دينى و علمى و نيز اعتبار ادبى كتاب موجب شد كه ترجمه آن انتشارى گسترده يابد و اينك كمتر كتابى به فارسى مى‏شناسيم كه اين اندازه نسخه از آن به‏جا مانده باشد.

مقدمه كوتاه كتاب، اگر چه منبعى مهم و منحصربه‏فرد است، چندان قابل اعتماد نيست. آنچه به چاپ رسيده، تركيبى از دو نسخه گلستان و پاريس است و بى‏ترديد ناسخان در آن تغييراتى داده‏اند. اشكال عمده بر سر كلمات« تفسير» يا« ترجمه» كتاب به فارسى است؛ اگر« تفسير» در معناى امروزى به كار رود، موجب نارسايى در متن مقدمه مى‏شود؛ زيرا نوشتن تفسير قرآن به فارسى هيچ منعى نداشته است و شايد پيش از آن هم تفسيرهايى به فارسى نوشته بوده‏اند؛ اما اگر كلمه تفسير به معناى« ترجمه» گرفته شود، اين عنوان مفهوم مى‏يابد؛ زيرا پيوسته انبوهى از فقيهان، ترجمه قرآن را به زبان ديگر ناروا و بلكه حرام مى‏دانستند؛ ازاين‏رو امير سامانى براى ترجمه به فتواى همه فقيهان ماوراءالنهر نياز داشت.

لفظ ترجمه پنج بار در اين مقدمه به كار رفته و گويى بيشتر به معناى امروزى آن آمده است؛ به‏ويژه در آغاز مقدمه كه سخن از آوردن كتاب طبرى و ترجمه آن به فارسى است؛ اما اين امر از تحريفات ناسخان است؛ زيرا كلمه ترجمه در قرن چهارم و ابتداى قرن پنجم منحصرا در معانى شرح و بيان و توضيح و گاه تلخيص به كار مى‏رفته است( براى تفصيل، ر. ك: آذرنوش، 1375 ش، ص 52- 60؛ همو، 1370 ش، ص 555- 560).

 

دو دليل عمده بر اثبات اين مدعا وجود دارد:

1. در اين كتاب، هر جا كه تفسير و ذكر داستان‏ها و قصص انبيا آمده، با عنوان« ترجمه سوره» آمده كه 92 بار تكرار شده است. هرگاه متن قرآن را با وسواس و دقت ترجمه كرده ‏اند، آن را فقط« سوره» ناميده ‏اند؛ مگر هفت بار كه به آن ترجمه‏ها عنوان« تفسير» داده‏اند.

2. در ترجمه بسيار دقيق حىّ بن يقظان ابن سينا، در سراسر كتاب، هر جا سخنان ابن سينا كاملا ترجمه شده، قطعه را با« تفسيرش» آغاز كرده‏اند و هر جا تفسير آن سخنان آمده، عنوان« شرحش» دارد( براى شواهد و دلايل ديگر، ر. ك: آذرنوش، 1370 ش، ص 556- 557).

اگر لفظ ترجمه در مقدمه كتاب نابجا يا به معناى تفسير به كار رفته باشد، اين كتاب ترجمه تفسير طبرى؛ يعنى ترجمه« جامع البيان» نمى‏تواند باشد؛ زيرا با مقايسه داستان‏ها و روايات بسيارى در اين دو كتاب، درمى‏يابيم كه ميان آن دو هيچ شباهتى وجود ندارد و وجه اشتراكشان همان وجه اشتراك همه تفاسير است( براى تفصيل، ر. ك: آذرنوش، 1375 ش، ص 50- 54؛ همو، 1370 ش، ص 551- 555).

همچنين مؤلفان اين تفسير- كه بهتر است آن را« ترجمه و تفسير رسمى» بخوانيم- بارها به استفاده از آثار طبرى( تفسير طبرى و تاريخ طبرى) اشاره كرده‏اند؛ مجموعا سيزده بار به او ارجاع داده شده و در چهار مورد چنان است كه گويى به‏راستى تفسير طبرى را ترجمه كرده‏اند؛ اما گاه خود عبارت اين پندار را نقض مى‏كند؛ مثلا در داستان خضر مى‏گويند كه ابن مقفع و اصمعى آن حكايت را در كتاب سِيَر آورده‏اند؛ اما طبرى در اين كتاب آن را به وجه ديگرى نقل كرده و ما اين را از كتاب سِيَر بيرون آورده‏ايم( طبرى، ج 2، ص 400). در مجموع مى‏توان گفت كه اين اثر نه ترجمه تفسير طبرى و نه كتاب معيّن ديگرى است، بلكه دو اثر طبرى: تاريخ و تفسير، از منابع اصلى مؤلفان بوده و درعين‏حال ايشان از كتاب‏هاى متعدد ديگرى نيز بهره گرفته ‏اند.

نكته مهم ديگر آنكه مؤلفان كتاب ظاهرا هيچ‏گاه منابع خود را دقيقا ترجمه نمى‏كرده‏اند، بلكه مفهوم روايت يا داستان را گرفته، به ميل خود بازنويسى مى‏كرده‏اند. حبيب يغمايى، مصحح كتاب، هنگام چاپ آن در 1339 ش، سيزده نسخه( تقريبا همه ناقص) را شناسايى كرده بود( طبرى، ج 1، مقدمه يغمائى، ص 6- 11)، بااين‏ همه، هنوز نسخه ‏هاى متعدد ديگرى در ايران و خارج از ايران موجود است، اما چون همه آنها ناقصند و آغاز و انجامشان افتاده است و چون ناسخان متن را غالبا دست‏كارى كرده ‏اند، بازشناسى آنها آسان نيست( براى نمونه‏هايى از آنها، ر. ك: آذرنوش، 1375 ش، ص 63، 69، 73). هيچ‏يك از اين نسخه‏ها بيانگر متن كهن تدوين‏شده در ماوراءالنهر نمى‏تواند باشد.

واژگان كهن و سرشار از معنى، اسلوب ساده و بى‏پيرايه، اما مطمئن و قائم‏به‏ذات، اين كتاب را اثرى دل‏انگيز و كم‏مانند در ادبيات فارسى كرده است. استوارى نثر كتاب نشان مى‏دهد كه نثر درى در قرن چهارم به‏ قدرى توان يافته بوده كه توانسته از عهده ترجمه كلام معجز و شرح حكايات و رواياتى كه با سنّت‏هاى باستانى‏اش بيگانه بوده، برآيد. شيوه بيان و نحوه جمله ‏پردازى در آن به ‏كلى با نثر ترجمه‏ هاى قرآنى متفاوت است؛ عبارات غالبا كوتاهند و جمله‏هاى مركّب نيز اغلب از دو فراگرد تشكيل يافته‏اند. گويى ذهن نويسندگان هنوز به جملات مركّب پيچ‏درپيچ خو نگرفته بوده است، اما اركان جمله، متعلقات نهاد و گزاره به‏شيوه يگانه‏اى نظام نيافته ‏اند؛ در برخى جاها، عبارات به فارسى دوران متأخر شبيهند و هر كلمه و تركيب با نقش دستورى خود، تقريبا در همان جايى قرار گرفته كه خواننده امروزى انتظار دارد. از سوى ديگر، با انبوهى متن مواجهيم كه در آنها تركيب جمله، به‏شيوه ديگر است؛ گاه قيدها و متمم‏ها به آخر جمله انتقال يافته‏اند كه معمول‏ترين شيوه است.

همچنين گاه جمله به ترتيبى شگفت( فعل+ فاعل+ مفعول+ قيد) نظام يافته است. اين ساختار- كه در همه متون قرن چهارم ديده مى‏شود- بى‏ترديد تحت تأثير زبان عربى بوده است كه مبدأ همه آثار آن قرن است. اين ساختارها در همه نسخه‏هاى كتاب يكسان نيست. گاه يك عبارت با ذوق فارسى و گاه با نحو عربى هم‏ساز گشته است؛ ازاين‏رو تا هنگامى كه تاريخ نگارش نسخه‏ها تعيين نشده، نمى‏توان درباره تحول جملات نظر قاطع داد. اين پريشانى در واژگان كتاب نيز مشهود است؛ مثلا در بخش‏هايى بلند، هرگز الفاظ« ايدر، ايدون، ايدون، همى و…» به كار نرفته و در قطعاتى ديگر مكرر آمده است( براى تفصيل بيشتر، ر. ك: آذرنوش، 1375 ش، ص 25- 32؛ صباغيان، ص 587 به بعد؛ تقى‏زاده طوسى، ص 561 به بعد؛ محقق، ص 737 به بعد).

شيوه كار در اين كتاب چنين است كه نخست، تعدادى از آيات را، جدا از تفسير، ترجمه كرده‏اند و به دنبال آن، تفاسير و بيشتر حكايات مربوط به آن را آورده‏اند؛ بدين‏سان قرآن كريم، ترجمه‏اى مستقل يافته است. نثر اين ترجمه، با نثر متن كتاب، كاملا تفاوت دارد؛ زيرا اگرچه مترجمان، مؤيّد به فتواى فقيهان بوده‏اند، در برابر متن مقدّس قرآن كريم چنان دچار تزلزل شده‏اند كه يكباره زبان معمول خود را فرو نهاده ‏اند و بر حسب نحو قرآنى، جملاتى ساخته ‏اند كه هيچ‏گاه در فارسى به كار نرفته است؛ به ‏عبارت‏ ديگر، به گام اول ترجمه كه معادل ‏يابى و واژه ‏پردازى است، بسنده كرده ‏اند. شيوه نگارش آنان نيز پرمعناست؛ زيرا برخلاف آنچه در متن چاپى ديده مى‏ شود، ظاهرا مترجمان هيچ‏گاه ترجمه قرآن را جدا از متن قرآن نقل نمى‏كرده‏اند، بلكه زير هريك از واژگان قرآن، معادل آن را مى‏نهاده‏اند و بدين‏سان نشان مى‏داده‏اند كه از ترجمه به همين مقدار كفايت كرده‏اند. اين شيوه، بى‏ترديد رايج‏ترين شيوه ترجمه طى هزار سال بوده است.

اما نكته مهم درباره اين تفسير اين است كه مترجمان هنگام نقل حكايات و روايات به فارسى، گاه ناگزير شده‏اند كه آيه يا آياتى از قرآن را نيز ترجمه كنند؛ در اين موارد، ترجمه بسيار شيوا، به‏دور از نحو عربى و حتى اندكى آزاد است. مقايسه اين ترجمه و آنچه در آغاز تفسيرها آورده‏اند، احوال روانى مترجم را باز مى‏نمايد( آذرنوش، 1375 ش، ص 36- 39).

 

در اين كتاب، سه‏ گونه معادل ‏گذارى كرده ‏اند:

1. به كار بردن عين كلمه عربى: اين‏گونه كلمات يا معادل فارسى نداشته‏اند يا در فارسى رايج بوده‏اند. اين‏گونه لغات در اين كتاب بيشتر از چهار يا پنج درصد نيست و برخورد معقول با آنها، به‏عنوان نمونه جمع نبستن به شيوه عربى، مى‏توانست فارسى را از تأثرات ناصواب مصون دارد.

2. گزينش واژه‏هاى فارسى در مقابل واژه‏هاى عربى: اين نوع معادل‏گذارى، گسترشى درخور دارد و شاهكار حقيقى اين كتاب بشمار مى‏آيد. در انتخاب واژه‏هاى فارسى گويى انطباق دواير معنايى كلمات عربى- فارسى را گاه چندان ملحوظ نمى‏داشته‏اند و شايد پيش‏زمينه‏هاى فرهنگ زردشتى در واژه‏گزينى بى‏تأثير نبوده است؛ بدين‏سان مثلا« شيطان» به« ديو» و« جن» به« پرى» تبديل شد. دو سه قرن طول كشيد تا اين واژه‏هاى قرآنى در بيشتر آثار فارسى، دوباره به‏صورت عربى به كار رفتند.

3. گرته‏بردارى يا ترجمه لفظ به لفظ تركيب‏ها و اصطلاحات عربى: اين نوع، در فارسى بسيار رايج بوده است( فرشيدورد، 1355 ش، ص 6- 14؛ همو، 1358 ش، ص 162- 166)، اما از آنجا كه در قرن‏هاى متمادى ديگران از اين كتاب تقليد كرده‏اند، ناچار همان برگردان‏هاى غريب و گاه ناهنجار، در ادب ترجمه و تفسير فارسى تأثيرى عميق و بدخيم به‏جا گذاشته است. ترجمه مفعول مطلق‏ها، قيدهاى تميز، حال و غيره كه در سراسر ادبيات كهن و معاصر فارسى به چشم مى‏خورد، احتمالا زاييده آن شيوه نخستين است.

 

منابع مقاله‏

آذرتاش آذرنوش،« آيا ترجمه تفسير طبرى به‏راستى ترجمه تفسير طبرى است؟»، در يكى قطره باران: جشن‏نامه استاد دكتر عباس زرياب خوئى، به كوشش احمد تفضّلى، تهران 1370 ش؛

همو، تاريخ ترجمه از عربى به فارسى: از آغاز تا عصر صفوى، ج 1، ترجمه‏ هاى قرآن، تهران 1375 ش؛

فريدون تقى‏زاده طوسى،« برخى نكات دستورى و واژگانى در ترجمه تفسير طبرى»، در يادنامه طبرى، ويرايش محمد قاسم‏زاده، تهران 1369 ش؛

محمد جاويد صباغيان،« زيان ترجمه در ترجمه تفسير طبرى»، در يادنامه طبرى؛

محمد بن جرير طبرى، ترجمه تفسير طبرى: فراهم ‏آمده در زمان سلطنت منصور بن نوح سامانى، 350 تا 365 هجرى، چاپ حبيب يغمائى، تهران 1367 ش؛

خسرو فرشيدورد،« تأثير ترجمه در زبان فارسى»، فرهنگ و زندگى، شماره 23، پاييز 1355؛

همو، عربى در فارسى، تهران 1358 ش؛ مهدى محقق،«[ درباره‏] ترجمه تفسير طبرى»، در يادنامه طبرى.

 

مقدمه ترجمه تفسير طبرى‏ //  حبيب‏ يغمايى

زندگینامه محمدبن جرير طبرى

روش تفسير قرآن به منقولات : ازمفسر محقق محمدبن جرير طبرى

پيدايش مقام علمى طبرى مـنابعى كه به شرح حال پيشواى مفسران , محمد بن جرير طبرى پرداخته اند تاريخ ولادت او را در اواخـر سـال 224 يا آغاز 225 ذكر كرده اند و محل ولادت او, شهر آمل , مركزاستان طبرستان بوده است .

هر چند نسبت دادن خصوصيات فرد به ويژگيهاى محيط ماده و طبيعى او, كارى منطقى به نظر نمى آيد, لكن واقعيت ملموس ما را بر آن مى دارد كه نمونه هايى از ويژگيهاى طبيعى سرزمينى را كـه طـبـرى در آن , رشـد يـافته و خود, آن را بيان كرده , پيدا كنيم , چنان كه در آينده آن را شرح خواهيم داد.

تـاريـخ نويسان جغرافيدان مى گويند: علت نامگذارى سرزمين طبرستان [تبرستان ] اين است كه سرزمينى كوهستانى و چشمه سار بوده و مردمى جنگجو داشته و سلاح دستى آنان غالبا طبر [تبر] بـوده اسـت و سـرزمينى كه چنين وضعيتى داشته باشد, ناگزير مردمش سخت كوش و صبورند, يعنى حالات روحى شان هم مانند ظاهر مادى آنان است .

چـنـيـن بـر مى آيد كه مردم اين سرزمين , پيروان سر سخت اهل بيت (ع ) بوده اند و اين موضوع را بسيارى از جغرافيدانان عرب نقل كرده اند, لكن ما در اين جا به ذكر داستانى كه قهرمان آن طبرى بوده و يكى از شاگردانش نقل كرده قناعت مى كنيم : عـبـدالـعزيز پسر محمد طبرى گويد: گروهى از دوستان ما به من خبر دادند كه روزى ,پيرمرد مـسـنـى را ديـدنـد كه پيش طبرى آمد.

او به احترام وى تمام قد بلند شد و او را گرامى داشت و سپس گفت : ايـن مـرد به خاطر من , كار سختى را متحمل شده كه حق بسيارى به گردن من پيدا كرده است : مـن وقـتى وارد سرزمين طبرستان شدم كه در آن سرزمين , سب و لعن ابوبكر و عمررواج داشت .

[اهل سنت ] از من خواستند كه فضايل آنها را بيان كنم .من اين كار را انجام دادم , اما حاكم آن جا از اين عمل ناخشنود شد و به جستجوى من پرداخت .
اين شيخ كه از قضيه آگاه شده بود به من خبر داد كه تو را مى جويند, من پنهانى از شهر گريختم .وشيخ به دست حاكم افتاد و به خاطر من هزار ضربه شلاق بر او زدند.

اگـر شـرح حـال بسيارى از بزرگان ما را اساطير و داستانهاى افسانه اى در برگرفته بدان سبب اسـت كـه اغـلب اين داستانها مفهومى را داراست كه از شخص مورد نظر انتظارمى رود و هر چند داستانهايى خيالى است , اما از يك واقعيت حكايت مى كند.

روايتى كه درباره طبرى , دورانى كه هنوز در شكم مادر بوده , از زبان خودش چنين نقل شده است : پدرم در باره من خواب ديده بود كه من پيش روى رسول خدا ايستاده ام درحالى كه فلاخنى پر از سـنـگ در دسـت دارم و جلو روى آن حضرت تيراندازى مى كنم وچون خواب خود را براى مفسر نـقـل كـرد, او گـفـت : اين پسر تو, وقتى كه بزرگ شود جزءعلماى دين و مدافعان شريعت نبوى خواهد بود, از اين رو, پدرم از همان دوران كودكى ام مرا بر طلب علم كمك فراوان مى كرد.

ايـن خـواب اشاره است به آنچه از اين فرزند انتظار مى رود, زيرا نشانى از ديانت محيطى است كه اين جوان با استعداد در آن رشد و نمو مى كرده است .

در خواب ديدن پيامبر جز به بخشى از عمرش كه آن را در راه خدا گذرانده تعبيرنمى شود.
به هر حال , طبرى خود, خطوط اين پايه گذارى دينى را براى ما ترسيم كرده ,چنين مى گويد: در سن هـفـت سـالـگـى قرآن را حفظ كردم و در هشت سالگى براى مردم نماز خواندم و در نه سالگى به نوشتن حديث پرداختم .
هنگامى كه محمد بن جرير طبرى به حد بلوغ رسيد, سفرهاى علمى خود را از دورترين نقطه شرق اسلامى به سوى غرب آن آغاز كرد.

نقطه اى كه اين مسافرتها در آن آغاز شد,سرزمين رى و نواحى آن بـود, بـه آن جـا مسافرت كرد تا علم حديث را از محمد بن حميدرازى و مثنى بن ابراهيم ابلى بياموزد و خودش چنين مى گويد: ما حديث را از ابن حميد مى نوشتيم و او هر شب چندين مرتبه پيش ما مى آمد و آنچه نوشته بوديم از ما مى پرسيد و مجددا آنها را بر ما مى خواند.

چيز ديگرى كه در منطقه رى براى طبرى ميسر شد اين بود كه علم تاريخ را از محمد بن احمد بن حماد دولابى آموخت , در حالى كه براى حضور منظم در جلسات درس حديث ابن حميد نيز سعى فراوان داشت .

در اين باره طبرى خود مى گويد: پـيـش احـمـدقـمـاد دو لابـى كـه در يـكـى از دهـات رى بـود مـى رفـتـيم و همين كه درس تـمـام مـى شـد,مـانـنـد ديـوانـگان دوان دوان برمى گشتيم تادر جلسه درس ابى حميد شركت كنيم .
روايات حاكى از آن است كه طبرسى بيشتر از صد هزار حديث از ابن حميد نوشته بوده است .

مـرحـله دوم زندگانى علمى در عراق آغاز شد.اين دو دوره براى آموختن حديث به بغدادمى رود تـااز احـمـد بن حنيل استفاده اما پيش از آن كه به بغداد برسدمتوجه مى شودكه ابن حنين از دنيا رفـته است .

لذاازآن جامنصرف ميشود وبه واسطمى رود ودرآن جا ازگروهى حديث مى آموزد واز آن جـا عـلـم قرائت را از سليمان طلحى وحديث رااز گروهى آموخت كه فاضلترين آنان ابوكريب محمد بن علاءهمدانى از بزگترين علماى سختكوش حديث بود,چنان كه طبرسى دريك برخورد او باشاگردانش چنان مى گويد : روزى بادانشجويان علم حديث ,به در خانهاش رفتيم ,سرش رااز دريچه خانه اش بيرون آورد,وقتى ديـد كـه دانـشجويان اجازه ورود مى خواهند, فرياد زد: كدام يك ازشما آنچه ازمن نوشته ايد حفظ داريد؟ دانشجويان به يكديگر نگاه كردند وآنگاه به من نظر انداختندوگفتند :آيا توهر چه نوشته اى حـفـظ دارى ؟گـفتم آرى .

روبه استاد كردند و گفتند:ازاين بپرس .وقتى از من سئوال كرد من پـاسـخ اورادرسـت گفتم پس سئوالات زيادى ازمت كردباحدى كه موقعيت مراپسنديد وگفت وارد شوپس من وارد شدم واز احاديث خود به من آموخت .
چنان كه نقل مى شودبيشتر از صدهزار حـديـث از ابـوكـريت شنيد.

طبرى دربغداد توقف مى كند وعلم قرائت رااز احمد بن يوسف تغلبى مـى آمـوزد وفـقـه شـافـعـى راازحـسـن بـن مـحـمد صباح زعفرانى وابوسعيد اصطرانى فرامى گـيرد.
طبرى در بغداد علم لغت وشعر رااز بزرگانى فراگرفت كه تاريخ نام بعضى از آنها رابراى مـاثـبـت كـرده اسـت ازجـمـلـه ثـعـلـب مـى گـويد: مدتها پيش از آن كه مردم زيادى دور مرا بگيرند,ابوجعفر طبرى اشعار شعرا را پيش من آموخت .

استاد به شاگردش مى بالد چنان كه روايت ابـوبـكـر بـن مجاهد به آن اشاره مى كند او مى گويد:ابوالعباس روزى ازمن سئوال كرد:در نواحى شـرق بـغـداد چـه كـسـى از دانـشـمـنـدان عـلـم نـحـو نزد شما باقى ماندهاست ؟گفتم علما هـمـه مـردهـانـد.

گـفـتـايـا سـرزمـيـن شـمااز علما بكلى خالى شده است ؟گفتم آرى گفت اوازدانـشـمـنـدان بـزرگ مـذهـب سـخـت گـيـر وبـداخلاق بودوكمتر به مهارت علمى كسى گـواهـى مـى داد.
طـبـرى پـس از بـغـداد بـه مـقـصـد شـام بـيـرون رفت ودرانجا باعباس بن ولـيـدبـيـروتـى مـقرى برخورد وتمام قرآن رابه روايت شاميان از او آموخت .

در بيان اخبار ى كه دربـاره طـبـرى وارد شده وتمام زندگانى اورادر بر مى گيردتعداد بسيار كمى ابين اخبار حاكى ازانتقال واقامت او به شهرشام است وامااخبارى نيز به ما رسيده كه اشاره به اين داردكه اودر سال 203,اوايل دوران احمدبن طولون به مصر رسيده ومدتى در فسط ط زيسته وسپس از آن جا به شام عزيمت كرده است اين اخبار حاكى از آن است كه وى در سال256 از شام به مصر برگشته ودرآن جابامالك نزد شاگردان عبداللّه بن وهب تعليم يافته وفقه شافعى رانزد بزرگان آنها از جمله ربيع بن سليمان مرادى ومحمد بن عبداللّه بن حكم وبرادرش عبدالرحمان واسماعيل بن ابراهيم مزنى آموخته واسماعيل در تعداد ازمسائل از جمله مساله از جمله مساله اجماع بااو مخالفت كرده است .

سرانجام طبرى پس از آن كه در بغداد به تحصيل فقه مذهب شافعى پرداخت وتحقيقات خود رادر مصر به پايان رسانده از ميان آراى فقها نظير اى رابرظبق اجتهاد خودبرگزيد.

طـبـرى دربـاره اسـتـقـبـال عـلـمـى كـه در مصر از وى مى شوداظهار مى داردكه وقتى داخل مصرشدهمه علماى مصر به ملاقاتش آمدند ودرباره تحقيقات علمى اش اوراآزمايش كردند.

از جـمـلـه كسانى كه آن زمان درآن جابودندابوالحسن على بن سراج مصرى است كه مردى اديب وبـافـضـيلت بودوهر اهل علمى كه داخلش شهر مسلط مى شد به جستجوى اومى پرداخت وچون آوازه طـبـرى در مصر پيچيد ,ابن سراج به ديدار او آمد وديد ودانش گسترده است وبه هر سوالى پـاسـخ مـنـاسب مى دهد ازجمله درباره شعر طرماح بن حكيم از او سوال كرد وبا اين كه در مصر كـسـى ايـن شـعر رادر خاطر -نداشت اماديدطبرى آن راحفظ دارد.

ازاو خواست كه به وى كمك كندوواژه هاى مشكل آن راتفسير كند(اوپذيرفت )شيخ هم از بيت المال در جامع شهر به او كمك مـى رساند ونيز در مصر به عالم تازه وارد محمدبن اسحاق بن خز يمه بر خورد كردونوشته اورا در سيره خواند وآن رااز منابع كتاب تاريخ خود قرار داد.

پـس از مـصـر بـه بغداد واز آن جا به طبرستان مى رود.
ومرتبه دوم به بغداد باز مى گرددوسپس مـى شـنـويم كه در سال 290 ه در طبرستان مى زيسته است وآنگاه چيزى نمى گذرد كه بغداد به سوى خود مى كشد وازآن تاريخ به اين شهر رفته وتااواخر زندگى اش درآن جامانده است .

زمينه هاى فكرى طبرى زمـانى مى توانيم به احاطه علمى وموقعيت فكرى دانشمندى دست يابيم كه احاطه به شرايط پايه ريزى علمى وراههاى نتيجه گيرى از آن ونيز روشهاى علمى شاگردانش براى ماميسر باشد.

هـمه اين مسائل از كزارشهاى كه درباره صبرى نقل شده به قدركافى براى ماآماده است مادر اين جابه رواياتى مى پردازيم كه مهمترين اصول فكرى در شخصيت علمى طبرى روشن ومشخص مى سازد:

الف – فهم وانديشه او درباره قرائت و علوم قرآنى :روايات موجود است كه موضوع دانش اورادرعلم قرائت وبرجستگى اورادر تلاوت قرآن روشن مى سازد: ابـوعـلـى طـومـارى مى گويد در شب ماه رمضان هنگام مراسم نماز تراويج جلوى روى ابوبكربن مجاهد چراغدار بودم .
يكى ازشبهاى دهه آخر ماه رمضان از خانه اش خارج شد و ما همراهش بوديم و چـون به مسجدش داخل نشد و از آن جا عبور كرد تا اين كه بردر مسجد طبرى ايستاد و طبرى مـشغول خواندن سوره الرحمان بود.
ابوبكرايستاد و قرائت طولانى او را گوش كرد و پس از اتمام به جـانـب مسجد خودبرگشت .
آن جا به او گفتم :استاد مردم رابه انتظار گذاشتى وبراى شنيدن قـرائت ايـن مـردآمدى ؟كفت اى ابوعلى ساكت باش !گمان نمى كنم خداوند انسانى راكه چنين خوب قرآن تالاوت كندآفريده باشد.

شـاگـردش عـبدالعزيز طبرى مى گويد:به دليل شيرينى تجويد كه در قرائت قران طبرى وجود داشـت مـردم ازدور ونـزديك براى نماز خواندن پشت سراو حاضر مى شدند وقرائت و تجويد او را استماع مى كردند.

 قابل توجه ادامه مطلب به علت اشکال در سی دی قابل کپی وانتشارنمی باشد

روشهای تفسیر قرآن // سیدرضا مودب

زندگینامه ابوعبيده معمر بن مثنى

 ابوعبيده و كتاب او مجاز القرآن

مـا هـمـواره علاقه منديم , سعى و كوشش مسلمانى را كه در راه خدمت به اولين كتاب مسلمانان يـعنى (قرآن ) انجام مى دهد و نيز همه جوانب زندگى او را تا آنجا كه منابع ومصادر از وى سخنى بـه مـيان آورده اند آشكار ساخته و مورد بررسى قرار دهيم , در غيراين صورت ما تصورى درست و هـمـه جـانبه اى از آنها به دست نخواهيم آورد و جز اندكى از زندگى آنها براى ما روشن و قطعى نـخـواهـد بـود.

بـنـابر اين مى توان گفت كه مهارتها وگرايشهاى فكرى يك فرد بدون ترديد در تـاليفات علمى او منعكس مى شود, از اين روست كه تفاسير قرآن , در ترسيم تصورات ذهنى مفسر از ارزش والايى برخوردار است و مفسر نيز به نوبه خود اگر فرهنگ و انديشه او به شخصيت علمى وى بـى نـيـازى بخشد,آخرين تفسير او منبعى با ارزش در تاريخ انديشه عصر و زمانى مى شود كه تـفـسـير خود رادر آن تاليف كرده است .

بنابر اين اهميت دادن به دانش و مهارت مفسر و بررسى آثارزندگى و فعاليتهاى گوناگون وى ما را به شناختى آگاهانه از شيوه او در تفسير قرآن و راه وروش او در تفهيم و تفهم مى رساند.

به اعتقاد من , هيچ مفسرى به اندازه ابوعبيده معمر بن مثنى – كه محور بحث ماست -نيازمند اين نيست كه همه دقايق زندگى او مورد تفحص و بررسى قرار گيرد, زيرا او ازجهاتى مهم بود: اولا, فارسى زبانى بود متعصب و ضد عرب , ثانيا, يهودى زاده بود, وثالثا, او مسلمانى بود كه علوم و معارف گسترده اى را بخوبى مى دانست اهميت اين مرد هنگامى كه به عنوان يك مفسر به تفسير كـتـاب خـدا مى پردازد, از همه اين جهات ناشى مى شود, از اين رو ما تلاش خود را اخبارى كه در منابع عربى درباره ابوعبيده ذكر شده است متمركزمى كنيم .

ابـوعـبيده در سال 110 هجرى متولد شد.قفطى در اين مورد خبرى ذكر كرده كه خلاصه اش اين اسـت : امـيـر جـعفر بن سليمان از ابوعبيده راجع به زبان ولادتش سوال كرد, او گفت : پاسخ اين سوال را, عمر بن ابي ربيعه مخزومى پيش از من داده است .
هنگامى كه از وى سوال شد, چه وقت تولد يافتى ؟ پاسخ داد: در شبى كه عمر بن خطاب از دنيا رفت , و من نيز در شبى كه حسن بن ابى الـحـسن بصرى مرد تولد يافتم و آن شبى از سال 110 هجرى بود.
بنابر اين سال تولد من و عمر بن ابى ربيعه يكى است .ولـى علان شعوبى مى نويسد: ابوعبيده در سال 114 هجرى متولد شده و نظير اين اختلاف نظر را در تـاريـخ فـوت او نيز مى بينيم , و به هر حال اين بحث تاثيرى بر آنچه مادرصدد بيان آن هستيم , ندارد.
عـلان شعوبى شخصا ادعا كرده كه ابوعبيده ملقب به سبخت , از مردم ايران و عجمى الاصل بوده است .
سيرافى نقل مى كند كه چون از اصالت ابوعبيده سوال شد, گفت : پدرم به من خبر داد كه پدرش در با جروان يهودى بود, و ابن خلكان معتقد است : باجروان نام قريه اى ازتوابع بلخ است , چنان كـه نـام شـهرى در ارمنستان , از توابع سروان نيز مى باشد.
او اين قول را كه ابوعبيده از اهالى اين شهر باشد, ترجيح مى دهد.
در هـر صـورت زادگـاه او خـواه شـهـر بـوده يا روستا, هر دو از توابع ايران است و در صورتى كه ابـوعبيده يهودى زاده و عجمى الاصل بوده باشد, غلام بنى عبيداللّه بن معمر تيمى ازعشيره مرة بن كعب بن لوى بوده , يعنى تربيت شده عرب است .

ايـن قـبيل اخبار متفرقه اطلاعات كمى از بدو پيدايش و تولد ابوعبيده در اختيار, گذشته است و علاوه بر آنها اخبارى كه وضعيت خانوادگى و يا چگونى دوران كودكى او را درايران براى ما بيان كـند و نيز بگويند كه زندگى علمى او در عراق چگونه سپرى شده است , وجود ندارد جز يك خبر ضـعـيـفـى كه ياقوت حموى آورده , به اين مضمون كه ابان بن عثمان بن يحى بن زكرياى لولوى اسـتـاد ابوعبيده و ابن سلام جمعى نيز بوده است واين دو شاگرد اشعارى را از استادشان (آبان ) نـقل كرده اند و نيز مفاد خبر ديگرى كه ياقوت نقل مى كند, اين است كه ابوعبيده لغت را از يونس بن حبيب وابو عمرو بن علاءفرا گرفته و او اين خبر را به هشام بن عروة اسناد داده است .

ولى روى هم رفته اقوال متضمن و مويد وسعت دانش و اطلاعات اوست , و سخن جاحظ در باره او براى ما كافى است كه مى گويد: در ميان اصحاب اجماع و غير آنها,فردى داناتر از او در همه علوم نبود قول يزيد بن مرة گفته جاحظ را بيشتر تاكيد مى كندآنجا كه مى گويد: از ابوعبيده درباره هيچ دانشى سوال نمى شد مگر اين كه سوال كننده گمان مى كرد وى به علوم ديگر (جز علم نحو) آشنا نيست و به هيچ علمى بيشتر از اين علم نپرداخته است .

اگر به منابع اوليه دانشها و مهارتهاى ابوعبيده مراجعه كنيم , او را به مدرسه منبع وابسته خواهيم يافت :

1 – فرهنگ يهود كه آن را از نياكانش به ارث برده بود.
2 – فرهنگ ايرانى كه آن را در وطنش آموخته بود.
4 – و بالاخره دانش عربى كه براى تحصيل آن تلاش كرد تا اين كه به آن شهرت يافت .
اگـر تـمام كتابهاى ابوعبيده سالم و محفوظ مانده بود, قادر بوديم كه ابعاد شخصيت علمى او را بـروشـنـى به تصوير كشيم .

بنابر اين , براى ما به آسانى مقدور نيست كه از ميزان دانشى كه وى از ناحيه يهود به دست آورده است , آگاه شويم و به عنوان مثال همين دانش را در كتاب مجاز القرآن وى كـه كاملا خالى از اسرائيليات است , توضيح دهيم وياقوت حموى نيز تمام تاليفات ابوعبيده را ذكـر نـكرده است و در ميان كتابهايى هم كه ازاو به ثبت رسانيده , كتابى كه در زمينه اسرائيليات تاليف كرده باشد, وجود ندارد.

ولى در مورد دانش ايرانى ابوعبيده , آثار و شواهد كاملى كه دال بر اين دانش اوست وبسيارهم در آن غـلو كرده , وجود دارد.

او اين دانش را در بدگويى از عرب و تعصب عجمى خود به كار گرفته بـود, و بـه هـمـيـن جهت وى يكى از روساى شعوبيين به شمارمى آمد.

ابن نديم در الفهرست , نام برخى از كتابهايى را كه وى در آنها به بدگويى از عرب پرداخته , ذكر كرده و نوشته است : ابوعبيده مـعـايـب عرب را منتشر و آنان را مفتضح ورسوا مى ساخت .
از جمله كتاب لصوص العرب و ادعياء الـعرب را بر ضد عرب نوشت واز سوى ديگر كتابى در فضيلت ايرانيان تاليف كرد و به وسيله آن به عـرب فـخـرمـى فـروخـت .
او تاليف ديگرى در اخبار مربوط به ايرانيان دارد, و سعودى در مروج الـذهـب از آن نام مى برد, در اين كتاب ابوعبيده سلسله سلاطين ايران و جانشينانشان و نيز اخبار وسـخـنـان و تـيره هاى مختلف آنان و همچنين شهرها و دهستانهايى كه بنا كردند و نهرهايى كه كندند, و خانواده هايشان و نام و نشان هرگز: از آنان , از قبيل شهارجه و ديگران راتوصيف مى كند و هدف ابوعبيده از نوشتن اين گونه كتابها اين بود كه برترى خود را برعرب – كه كشورش را فتح كرده و آن را به نور اسلام روشن ساخته بودند – به اثبات برساند.
ابـن قـتـيـبه يكى از روشهايى را كه ابوعبيده در بد نام كردن عرب دنبال مى كرد, براى ماترسيم كـرده اسـت .
او آنـچـه عرب بدان افتخار مى كرد, به استهزاء مى گرفت .
عرب به قوس حاجب [نام شخصى است ] فخر مى ورزيد و به وفادارى او عزت مى جست ,وابوعبيده كار حاجب را كوچك و كم ارزش شمرده است .
او قول شاعر عرب :

ايا ابنة عبداللّه وابنه مالك
ويا ابنة ذى البردين والفرس والورد

اى دخـتـر عـبـداللّه و دخـتـر مالك و اى دختر صاحب دو عباى پشمين و اسب و گله شتر را با تـمـسخر نقل مى كرد و از اين كه آنها خود را مى ستايند كه پدرانشان داراى عباب پشمى و اسب و گله شتر هستند, اظهار شگفتى مى كرد.

ابـوعبيده در آن كتاب به مقايسه شاهان ايران و تاج و تخت آنان مى پردازد و نقل مى كند كه خسرو پـرويـز نـهـصـد و پـنـجـاه پيل در اصطبلهايش داشت , و هزار كنيز در خدمت او بودند ودر اتاق مخصوص وى كه مشرف بر وارد شوندگان بود, هزار ظرف طلا وجودداشت .

شـيـوه ديـگـرى كه ابوعبيده – و ديگر شعوبيين (ملى گرايان ) – در بدگويى از عرب بدان روى آورده بودند, جعل داستانهاى زشت در شرح اشعار يا مثالهاى عرب بود.

راه و روش سـومى كه در كار او مشاهده مى كنيم اين است كه ابوعبيده مطلبى را به غيرگوينده آن نـسبت مى داد, و هدف او و همسلكانش به فساد كشاندن فرهنگ و ادب عرب و محو نشانه هاى آن بـود تـا اين كه فرهنگ قابل اعتمادى براى عرب باقى نماند و عزتى راكه عرب به خاطر ميراث شـعـرى خود ذخيره كرده بود از ميان ببرد, اشعارى كه دربردارنده مفاخر عرب و حافظ انساب و جـنـگهايشان و بازگو كننده برداشتها و افكار عرب و نشان دهنده وضعيت محيط و اجتماعى آنها بود و ابوعبيده درباره اين دو بيت شعر:

هينون لينون ايسار ذووكرم
سواس مكرمة ابناء ايسار فرزندان عمرو غنوى

, هرمخو, ثروتمند صاحب كرم بزرگ برورده و غنى زاده اند

ان يسالوا الخير يعطوه وان خبروا
فى الجهد ادرك منهم طيب

اخبار اگـر از آنـان طـلـب خـير شود, آن را عطا كنند و چنانچه از تلاش و كوشش آنان خبر داده شود خبرهاى خوبى از آنان دريافت شود.
مـى گـويد: اين شعر از عرندس كلابى است كه در آن بنى عمرو غنويين را مى ستايد, ولى اصمعى مـنـكـر ايـن نـسبت است و مى گويد: محال است كه كلابى , غنوى را مدح كند زيراآنها با يكديگر دشمن بودند.

با توجه به ناپديد شدن كتابهايى كه شعوبيه براى بدنام كردن عرب نوشته بودند – ازجمله تاليفات ابـوعبيده – معلوم مى شود مهمترين علت نابودى آنها اين بوده است كه مسلمانان , ملى گرايان را گـرايـشـى ضـد اسلامى به شمار مى آوردند, از اين رو از بازگوكردن آنها اجتناب مى ورزيدند و افـرادى مانند جار اللّه زمخشرى كه اسلامشان درست است از اين گرايش بيزارى جسته اند, او در مـقدمه كتاب خود, المفصل , خداوند را به خاطر اين كه او را بر فطرت طرفدارى از عرب و تعصب داشتن نسبت به آنها آفريده , و اورا از پيوستن به گروه ملى گرايان مبرا ساخته , سپاس مى گويد: آنـچـه ذكـر آن گـذشـت آثار دانش فارسى ابوعبيده بود و چيزى كه باقى مى ماند اين است كه با دانـش عـربـى او آشـنـا شـويـم .

ابـن قتيبه در كتاب خود, المعارف , درباره او مى نويسد:بيگانگى ابـوعـبيده با عرب و اخبار وقايع آن محسوس تر بود.
سيرافى مى گويد: ابوعبيده داناترين مردم به انساب عرب و جنگهاى آنان بود, او كتابهاى بسيارى درباره جنگهاى عرب دارد, مانند كتاب مقاتل الفرسان , و نيز كتابهايى درباره جنگهاى معروف عرب نوشته است .

مـبـرد, اصمعى و ابوعبيده را با يكديگر مقايسه مى كند و او معتقد بود ابوعبيده و اصمعى قهرمان شـعر و غرائب معانى بودند ولى ابوعبيده در علم انساب بر اصمعى برترى داشت و اصمعى در علم نحو از ابوعبيده داناتر بود.

ابـن مناذر, دانش لغويين بزرگ قرن سوم هجرى را مقايسه مى كند و عقيده دارد كه اصمعى ثلث (13) لـغات و ابوعبيده نصف لغات و ابو زيد دو ثلت (23) آنها را پاسخگومى باشند.
اين عبارت ابن مـنـاذر بر خلاف ظاهرش تفسير شده است و گفته اند: منشا اين تفاوت , كمى و زيادى دانش آنان نـبـود, بلكه منشا آن وسعت فراگيرى و حفظ و اظهارنظردر لغت و محدوديت در اين مورد بوده اسـت , بـرخـى از آنـان مانند اصمعى در امرفراگيرى لغت دچار زحمت و فشار بودند.

ابوعبيده – چـنـان كـه ابـوالـطـيب گويد – از ميان اين سه نفر داناترين آنها نسبت به جنگها و اخبار عرب , و جامعترين فرد در علوم عربى بود, فراء درباره ابوعبيده مى گويد: او كاملترين مردم و داناترين آنان به جنگهاى عرب ومذاهب آنهاست .

از ابـوعبيده نقل شده است كه مى گفت : در جاهليت و اسلام هيچ گاه دو اسب سوار, با هم روبرو نـشـده انـد جـز ايـن كـه مـن نوع اسب آنها و سواركاران آن دو را مى شناسم , و اين سخن با وجود اغراق آميز بودنش بدون ترديد بر دانش وسيع او نسبت به اخبار عرب دلالت مى كند.

قفطى نقل مى كند كه ابوعبيده گفت : مثالهايى را كه بر روى برگه هاى كاغذ نوشته شده بود به جعفر بن سليمان دادم , از من سوال شد چه تعداد است , گفتم : چهارده هزار مثال .

قفطى با اظهار تـعجب از اين احاطه علمى و مهم دانستن آن چنين مى گويد: بنگر به اين گستردگى دانش در نقل مثالها و بين آنچه ابوعبيد قاسم بن سلام نقل كرده است , زيرا اوپس از كوشش زياد هزار مثال آورده است .
شـايـد بـهترين دليل بر وسعت دانش عربى ابوعبيده كتاب او النقائض بين جرير والفرزق باشد.
او اشـعارى را كه ميان جرير و فرزدق رد و بدل شده و در جواب يكديگر گفته اند,در اين كتاب ذكر كـرده و برخى از اشعار مشكل و كلمات نامانوس را تفسير كرده و شروع كاملى بر جنگهاى عرب و وقايع مهم آن كه بعدا جزو منابع عربى به حساب آمده , نوشته است .

اين كتاب نشانه وسعت دانش و اطلاع ابوعبيده از ادب و شعر و تاريخ عرب وقبايل و انساب آنهاست , بدون ترديد به خاطر همين شـهـرت عـلـمى ابوعبيده در دانش عربى بود كه هارون الرشيد او را در سال 188 ه.ق از بصره به بغداد آورد و در آن جابرخى از كتابهاى ابوعبيده را آموخت .

بـويـژه در فـرهنگ اسلامى – چنان كه ياقوت حموى گويد – ابوعبيده را اولين كسى مى يابيم كه درباره غرائب و الفاظ مشكل حديث كتاب نوشته است .
دارقطنى در باره وى گفته است : ابوعبيده شخص بدى نيست هر چند او متهم به داشتن برخى از عقايدخوارج و بدعتگذارى است .

او با آن كه به دانش عربى كاملا مسلط بود پاره اى نقاطضعف نيز داشت , به عنوان مثال او خوش بيان نبود به طـورى كـه بـاهلى صاحب كتاب المعانى مى گويد: هرگاه دانشجويان در مجلس درس اصمعى حـضـور مـى يـافـتند, دانشى كه از او كسب مى كردند مانند سرگينى بود كه از بازار در به دست مـى آوردنـد ولـى هرگاه براى كسب علم نزد ابوعبيده مى رفتند, مثل اين بود كه درى را از ميان سرگين برمى گرفتند, و علتش اين بود كه اصمعى از بيان خوبى برخوردار بود و اشعار و مطالب كـم ارزش را به گونه اى توصيف مى كرد كه زشت را در نظر مخاطب زيبا جلوه مى داد, هرچند با ايـن وصـف بـهـره عـلمى چندانى عايد [مخاطب ] نمى شد, ولى ابوعبيده با وجود آن علوم زيادى مـى دانـسـت و مى توانست بهره زيادى از دانش خود به ديگران برساند, بيان خوبى نداشت و اشعار عـربى را شكسته و نادرست مى خواند, و آنها را با ذوق شعرى وبرداشت خود تفسير نمى كرد, و در تفسير شعر دچار اشتباههايى مى شد.قفطى نقل مى كند.
اين شعر جرير كه :

طرب الحمام بذى الاراك فهاجنى
لازلت فى فنن وايك ناضر

 آواز كبوتر در ذى الاراك مرا به هيجان آورده , من هنوز در ميان باغستانها و درختان انبوه شاد و با طراوتم بر عمارة بن عقيل بن بلال بن جرير خوانده شد, تا به اين شعر او رسيدند: اما الفواد فلايزال موكلا—– بهوى جماعة او بريا العاقر اما دلم همواره در هواى حمامة يا بيابان عاقر است تـوزى از عمارة پرسيد, منظور از حمامه و عاقر چيست ؟ عماره گفت : رفيق شماابوعبيده چه مى گويد؟: پاسخ داد, او مى گويد: منظور, دو زن هستند, عماره خنديد وگفت : آنها دو توده شن در جـانـب راسـت و چـپ خـانه من است .

علاوه بر اين ابوعبيده خود اشعار ركيكى مى سرود, و از چـيـزهـايـى كه بر او عيب گرفته مى شد اين بود كه هرگاه سخن مى گفت يا قرآن مى خواند به اشـتـبـاه خود اطمينان داشت و مى گفت : علم نحو غيرقابل اطمينان است .

از اين رو – چنان كه ابـن نـديم نقل مى كند – قرآن را با نگاه خودمى خواند زيرا او دريافته بود كه اگر قرآن را با صداى بلند بخواند, در قرائت آن اشتباه مى كند.

بـدون ترديد همين علومى كه ابوعبيده آموخته بود به او شايستگى اين را داد كه همراه اصمعى به دربـار هـارون الـرشيد راه يابد, ولى هارون , اصمعى را براى همنشينى با خودانتخاب كرد, زيرا او خـوش صـحـبـت تـر و براى مجالست با سلاطين شايسته تر بود, و ازبابت همين انتخاب مى بينيم ابوعبيده و اصمعى بر ضد يكديگر زياد شعر گفته اند, و هريك به مخالفت با ديگرى پرداخته است و حق اين است كه در وراى اين اختلاف يك حقيقت بزرگ نهفته است و آن اين است كه هر يك از اين دو نفر (ابوعبيده واصمعى ) درعصر خود نماينده دو طرز تفكر متفاوت بودند.

اصمعى به دليل عرب بودنش مروج انديشه عربيت بود و در راه نشر آن تلاش مى كرد, اودر صحت آنچه نقل مى كرد, دقت داشت و جز نقل صحيحترين لغات را تجويز نمى كرد.
اصمعى از بيم اين كه مبادا اشتباه كند, از پاسخ گفتن به مسائل قرآن و حديث اجتناب مى ورزيد, و اشعارى را كه هجو و دشـنـام در آنـها بود, اظهار نمى كرد و گويى معتقد بود كه اين كارها دين او را فاسد مى كند يا به نـظر وى هجو كردن افراد موجب پايين آمدن ارزش و احترام هجو شدگان يا قبيله آنها مى شود و اين امر به عربيت كه مايه عزت او بود, لطمه مى زدند.

ولـى ابـوعـبـيـده نماينده طرز تفكر شعوبيه و فردى عجمى بود و عرب نزد او حرمتى نداشت , به طورى كه زبان به دشنام آنان و ذكر معايبشان مى گشود.
وانگهى باآزادانديشى قرآن را تفسير به راى مى كرد, و اصمعى به خاطر اين عمل , او را موردمواخذ قرار مى داد, چنان كه بزودى در پايان همين بحث تفصيل گفتار وى خواهد آمد.

از اين رو جماعت عرب گرد اصمعى مى چرخند و به حمايت از او و عقيده اش مى پردازند.
شعوبيها پـيـرامون ابوعبيده گرد مى آيند و به دفاع و پشتيبانى از وى برمى خيزند, و بدين وسيله با مكر و حيله خود را به دربار سلاطين مى رسانند و مى بينيم اسحاق بن ابراهيم موصلى – كه ايرانى است – به فضل بن ربيع مى گويد: 

عليك ابا عبيده فاصطغه
فان العلم عند ابى عبيدة

بر تو باد به ملازمت با ابوعبيده او را برگزين چرا كه علم در نزد ابوعبيده است .
وقديه وآثره عليه —– ودع عنك القريدبن القريده و ابـوعـبيده را مقدم بدار و او را بر بوزينگك ترجيح بده و بوزينگك پسر بوزينگك را ازخود طرد كن .

مقصود وى از كسى كه در بيت دوم هجو كرده اصمعى است .
ابو نواس , شاعر شعوبى , ابوعبيده را بر اصمعى مقدم مى دارد و دليلش اين است كه ابوعبيده كسى بـود كـه اگـر بـه او امكان مى دادند, اخبار اولين و آخرين را براى مردم بيان مى كرد ولى اصمعى بلبلى بود كه با آواز خود آنان را به وجد مى آورد.

ابوالفرج اصفهانى نقل مى كند كه اسحاق موصلى از معايب اصمعى نزد هارون الرشيد پرده برداشت و او رااز كم سپاسى و بخل و فرومايگى اصمعى و ايـن كـه نـيـكـى در نـزد او فزونى نمى يابد, با خبرساخت , ولى ابوعبيده را نزد هارون به وثاقت و راسـتـگويى و گذشت و نظر بلندى ودانش توصيف كرد و نظير اين شماتت را نزد فضل بن ربيع (والى بصر) نيز انجام داده .

اوپيوسته از اصمعى بدگويى مى كرد تا اين كه منزلت وى را پايين آورد و او را از چشم خلفاانداخت و آنان كسى را نزد ابوعبيده فرستادند و او را به دربارشان آوردند.

اصمعى احساس مى كرد كه شعوبيه و برامكه پشت سر ابوعبيده هستند و آنان از طريق شخص او با عربيت مبارزه مى كنند, از اين رو در مذمت برامكه مى گويد:

اذا ذكر الشوك فى مجلس
اضاءت وجوه بنى برمك

وقتى كه در مجلسى از شرك سخنى به ميان آيد چهره هاى برامكه , باز و روشن مى شود.

وان تليت عندهم آية
اتوا بالاحاديث عن مزدك

واگر آيه اى از قرآن نزد آنان تلاوت شود, آنان سخنان مزدك را به ميان مى آورند.
ابوعبيده علاوه بر شعوى بودنش , اوصاف ديگرى را نيز در خود جمع كرده بود, كه موجب كنيم و نفرت مردم از او شده بود.
او مردى ژوليده بود و بانك زبان تكلم مى كرد,نسبش مشكوك و دين و اعتقادش نادرست بود و به مذهب اباضيه كه از خوارج هستند,گرايش داشت .
ابوحاتم سجستانى مـى گـويـد: چـون من از خوارج سجستان بودم , ابوعبيده مرا مورد لطف و احترام قرار مى داد.
او مـردى بـد دهان بود و همه مردم بصره براى حفظآبرويشان خود را از او پنهان مى كردند.
اصمعى هـرگاه مى خواست وارد مسجد شودمى گفت : ببينيد او يعنى ابوعبيده در مسجد نيست ! زيرا از بد زبانى او مى ترسيد.
چون ابوعبيده از دنيا رفت هيچ كس بر جنازه او حاضر نشد, زيرا كسى از شر زبـانـش در امـان نـمانده بود.
ابوعبيده در سن پيرى و در حال تصنيف و تاليف مرد و گفته شده تاليفات وى نزديك به دويست كتاب بوده است .
در تاريخ فوت او اختلاف نظر زيادى ديده مى شود: صولى گويد: ابوعبيده در سال 207ه.ق از دنيا رفـت , ديـگرى گويد: او 93 سال عمر كرد.
در كتاب ابن عفير از قول پدرش آمده است : ابوعبيده مـعـمـر بن مثنى تيمى در سال 211ه.ق وفات يافت .
قول ديگر اين است كه در سال 210ه.ق مرده است .اقوال ديگرى نيز وجود دارد: برخى گفته اند: فوت او در سال 208ه.ق بوده است و نيز گفته شـده ابـوعـبـيـده در سال 213ه.ق از دنيا رفته و98 سال سن داشته است .بنابر اين تاريخ فوت او منحصرا بين سالهاى 208ه.ق تا213ه.ق بوده است .

از مـيـان كـتـابـهـايى كه ابوعبيده در زمينه مطالعات اسلامى تاليف كرده مى توانيم سه مجلدرا جـداگـانـه نام ببريم , آنها عبارتند از: غريب القرآن , مجاز القرآن و غريب الحديث , جزكتاب مجاز القرآن , كتب ديگر وى محفوظ نمانده , كه بخشى از آن پس از انجام تحقيق برروى آن , منتشر شده است و بقيه آن همچنان به صورت نسخه خطى موجود است .

ايـن بـود آنـچـه بر له يا عليه ابوعبيده گفته شده بود, مردى كه علوم بسيارى را فرا گرفت وبه خـاطر اين كه يهودى زاده و عجمى الاصل و داراى مسلك شعوبى بود و با توجه به شرح حال او كه گذشت ناگزير بود هنگامى كه به تفسير اولين كتاب مسلمانان (قرآن )مى پرداخت , عكس العمل شديدى از خود نشان دهد.

سوال ما اين است كه هدف اين مرد از تفسير قرآن كريم چه بوده ؟ و آيا كتاب مجاز القرآن را با نبوغ فـطـرى خود تاليف كرده و اصالت دارد؟ اگر چنين است نشانه هاى آن چيست ؟و بالاخره بازتاب علمى تاليفش چه بوده ؟ و چرا درباره آن اختلاف نظر وجود دارد تاآنجا كه برخى از علما كتاب او را از اولين كتبى بر شمرده اند كه در علم بلاغت نوشته شده است .
روش ابوعبيده در كتاب خود مجاز القرآن همان بازتاب و جنجالى كه آثار ابوعبيده در زمان ما به راه انداخته , در گذشته نيز به دنبال داشته اسـت و شـايـد اين بازتاب حاكى از اصالت كارى باشد كه او در زمينه مطالعه وبررسى قرآن انجام داده اسـت .

بـراسـتـى جا داشت پيرامون شخصيت وى گفتگو شود.اوكه در اصل فارسى زبان و يـهـودى زاده و شـعوبى و مخالف عرب بود, پيروانى داشت كه نزد سلاطين عرب نيز از او حمايت مى كردند.

ابوعبيده بسيار ناسزاگو و بد زبان بوداطلاع وى از اخبار و انساب عرب در اين امر به او كمك مى كرد, بعلاوه , چنان كه نقل شده كه خوارج انقلابى بود ولى با وجود همه اينها بسيار زيرك بـود و زبـان و عـلـوم عربى را بخوبى درك مى كرد و دوست و دشمنى بر اين اتفاق داشتند, بدون تـرديـد هـمـيـن خـصـوصـيـت ايـن شايستگى را به ابوعبيده داده بود كه او با روحيه اى علمى , واقـع گـرابـيـطـرف و جـسـورانـه , بـه پـژوهـش در مـطـالعات قرآنى بپردازد, و در عين حال روحـيـه امانتدارى را كه لازمه يك بحث صرفا علمى است , دارا بود و به صداقت و نوآورى شناخته مـى شد, همين نگاه گذرا براى ما كافى است كه به بررسى كتاب مجاز القرآن ابوعبيده بپردازيم , آنچه در بدو امر سوال برانگيز مى باشد, اين است كه آيا اين كتاب به بحث در بلاغت قرآن مى پردازد يا چيزى جز اين است ؟ ما بيطرفانه سعى خواهيم كردنظر قطعى را در اين مورد بيان كنيم .

در روايتى تاريخى كه شرايط تاليف كتاب مجاز القرآن و هدف از تاليف آن را تشريح مى كند چنين آمده است : ابـوعـبيده گويد, در سال 188 ه.ق فضل بن ربيع حاكم (سابق ) بصره كه در بغداد به سرمى برد بـرايـم پـيـغـام فرستاد كه نزد او بروم .من به بغداد رفتم و اذن دخول طبيدم .پس ازكسب اجازه آن گاه وارد بر او شدم .مجلس او بزرگ و با قالى يكپارچه اى فرش شده بود.
او در جايگاه مخصوص خـود كه از بلندى جز با صندلى نمى شد روى آن رفت , نشسته بود.من به عنوان وزارت بر او سلام كـردم .
او پـاسـخ سلام مرا داد و به من لبخند زد و از من خواست نزديكش بنشينم .
من در كنار او نشستم و او مرا مورد لطف قرار داد و با گشاده رويى حال مرا پرسيد و گفت : شعرى برايم بخوان , خـوانـدم و او بـه وجـد آمد و خنديد وبسيار خوشحال شد.
سپس مردى كه به نظر مى رسيد جز و نـويـسـندگان است وارد شد.
اورا در كنار من نشانده و به او گفت : آيا اين شخص را مى شناسى ؟ جواب داد: اين ابوعبيده علامه مردم بصره است .
فضل بن ربيع افزود: ما او را به اين جا آورده ايم تا از دانش وى استفاده كنيم .
آن مرد برايش دعا كرد و از او به خاطر اين كارش تقدير به عمل آورد.
آن گاه مرد رو به من كرد و گفت : من مشتاق ديدن تو بودم و سوالى داشتم , آيا اجازه مى دهى تو را از آن آگاه سازم ؟

گفتم : بفرماييد.
گـفـت : خـداوند عز وجل فرموده : ظلعها كانه رؤس الشياطين , شكوفه آن درخت مانندسرهاى شـيـاطـين است .
(صافات / 65) (و شكوفه هاى درخت زقوم را به كله هاى شياطين تشبيه كرده اسـت ) و وعـد و وعـيـد بـايـد با چيزى باشد كه مردم نظير آن را بشناسندو حال اين كه كله هاى شياطين را مردم نديده اند.
گـفـتم : خداوند با عرب به اندازه معناى كلام خودشان سخن گفته است .
آيا نشنيده اى قول امرء القيس را كه مى گويد:

ايقتلنى والمشر فى مضاجعى
ومسنونه زرق كانياب اغوال

آيـا او مـى خـواهـد مرا بكشد و حال آن كه شمشير بران و نيزه اى كه مانند نيش غول تيزشده , در بستر همراه من است .

او در اين شعر نيزه را به نيش غول كه عرب هرگز آن را نديده تشبيه كرده است , ولى چون از غول هراس داشتند, يكديگر را به آن تهديد مى كردند.
فـضـل و كسى كه سوال كرد گفتار مرا نيكو شمردند و از همان روز تصميم گرفتم درباره قرآن كتابى در همين موضوع و موضوعات نظير آن كه هر كس قرآن را آموخته احتياج بدان دارد, تاليف كـنم و چون به بصره مراجعت كردم كتاب مجاز القرآن را به رشته تحريردر آوردم .

و از هويت مرد سـائل كـه پرسيدم , به من گفتند: او ابراهيم بن اسماعيل كاتب ازنويسندگان و همنشينان وزير است .ايـن روايـت دلالت بر اين دارد كه سوال كننده كه يكى از نويسندگان و علماى علم بيان به شمار مى رفت , در برابر اين تشبيه قرآنى كه مشبه به در آن نامحسوس است .وادار به تامل و درنگ شود, و از اين جا بود كه ابوعبيده دريافت كه بى اطلاعى از روشهاى عرب در تعابير و بيان مطالب , بابى از فتنه است كه راه را براى تحريف معنوى باز مى كند.

ازاين رو او شخص سائل را به شعر عرب كه از قبيل تشبيه موجود در قرآن بود, ارجاع مى دهد, بلكه ما مى بينيم در زمان ابوعبيده خود اين آيه دسـتـاويـزى بـراى بـدگويى ملحدان از قرآن بوده است و جاحظ كه از ادبا و متكلمان بصره بود, متعرض آنان شده وبه دفاع از لفظ و معناى اين آيه پرداخته است .

بـنـابـر ايـن هدفى كه ابوعبيده را به تاليف كتاب مجاز القرآن واداشت اين بود كه با آگاه ساختن مـسـلـمانان از شيوه هاى قرآن , در درك مفاهيم قرآن كريم به آنان كمك كند, زيرابه عقيده وى جهل و بى خبرى نسبت به آنها, فهم معانى قرآن را به خطر مى اندازد, وتلاش توام با نوآورى او در بررسى و مطالعه اين موضوع در راستاى هدف ياد شده بود.
اكنون بشنويم آنچه خود وى در مقدمه مجاز القرآن مى گويد: مضمون يكى از آيات قرآن اين است كه : قرآن به زبان عربى آشكار نازل شده است , ودر آيه ديگرى مـى فـرمـايـد: ومـا ارسـلـنا من رسول الا بلسان قومه , ما هيچ پيامبرى رانفرستاديم مگر به زبان قـومـش .(ابـراهـيـم / 4).
پـس عـرب پـيـش از اسلام و كسانى كه زمان وحى و نزول قرآن را بر پيامبر(ص ) درك كرده بودند نياز نداشتند از معانى قرآن سوال كنند, چرا كه آنان عرب زبان بودند و قرآن را مى فهميدند, و بى نياز بودند از اين كه ازمعانى قرآن و وجوده اعراب و كلمات نا ماموس و معانى كلام عرب كه در آن وجودداشت , سوال كنند.
ما گرچه با ابوعبيده موافق نيستيم در اين كه عربهاى اوليه , از معانى قرآن سوال نمى كردند, اعم از مـطلق معانى يا خصوص معانى نحوى يعنى ترتيب كلمات , ولى اصل مطلب درست است كـه قـرآن شـيـوه اى از تـعـبـيـر در زبان عربى است , لذا مى بينيم بعداابوعبيده از عقيده خود بر مـى گردد و در زمينه شيوه هاى بيانى عرب و چگونگى مطابقت بيان قرآن با آنها به تفصيل بحث مى كند, [و مواردى از مجازهاى قرآن در تعابيرش را بيان مى كند:]

1 – از جـمله موارد مجازى كه امكان تاويل آن وجود دارد, آيه شريفه : وانطلق الملا منهم ان امشوا واصبروا, سركردگان آنان بيرون آمدند و گفتند: برويد و مقاومت كنيد (ص /6) است كه در آن بـه نـقـل عملى كه سران شرك يكديگر را بدان سفارش كردند, اكتفاشده و تقديرش : وتوا صوا ان امـشـوا يا تنادوا ان امشوا يا نظير اينهاست .در آيه ديگرى ازقول كفار آمده است : ماذا اراد اللّه بهذا مثلا, منظور خداوند از اين مثل چه بوده است ؟(بقره /26) و در پاسخ آنان به اين سخن خداوند كه يـضل به كثيرا, خدا جمع زيادى را باآن گمراه مى كند اكتفا شده و تقدير آيه : قل يا محمد نضل به كثيرا است .

2 – موردى كه چيزى از آيه حذف شده و در تقدير است مانند آيه : وسئل القرية التى كنافيها والعير التى اقبلنا فيها, (يوسف / 82) كه تقديرش : واسئل اهل القرية التى …ومن فى العير.
مى باشد از اهل آبادى و كسانى از قافله اى كه ما در آن بوديم جويا شوپديده اضداد را انكار مى كنند.و شخصى مانندابن بـرخـى از لـغـويين مانند ابن درستويه فارس نظر آنان را رد و نقض مى كند و بانعشان مى شود.
دو تفسير متضادى كه در مورد بعضى از آيات يافت شده بود, منجر به اين مساله (اضداد) گرديد.
بـه عـنـوان مثال , كلمه امة به فرد نيكوكارى گفته مى شود كه در نيكى به ديگران سرشناس و مـقـتـد است , در حالى كه همين كلمه به كسى كه در آيين خود جداى از ديگران باشد نيز گفته مـى شـود, و بـراى ايـن كـلمه قرآنى كه خداوند فرموده : كان الناس امة واحدة فبعث اللّه النبيين مبشرين ومنذرين , (بقره / 213), دو تفسير متضاد ذكر مى شود:برخى از مفسران مى گويند معناى آيه اين است كه همه مردم مومن بودند, و برخى ديگرمى گويند, معنايش اين است كه همه مردم كافر بودند و هر كدام به عقيده خود استدلال مى كنند.

جـمعى از لغويين از جمله : مبرد, اصمعى , ابوحاتم سجستانى و ابن انبارى اقدام به نوشتن كـتـاب دربـاره ايـن موضوع (اضداد) كرده اند ولى نام ابوعبيده زياد به چشم مى خورد و اين خود اشـاره بـه فضل و برترى او در آگاه ساختن ديگران با اين مساله دارد.
او در اين زمينه نيز از انتقاد مـصون نبوده و ابوحاتم سجستانى در بهترين حالات خود,راى ابوعبيده را با احتياط تثبيت كرده است .
ابوعبيده درباره معناى كلمه خاف مى گويد: خاف از ريشه خوف و به معناى يقين است , و در مورد آيه شريفه : فان خفتم الا تعدلوا, (نساء/ 3) مى گويد, منظور اين است كه اگر براى شما يقين حـاصـل شد كه نمى توانيد به عدالت رفتار كنيد.

ولى من خود يقين به اين گفته ام ندارم , زيرا آن آيه قرآن است و ما آن را از قول پروردگار عالم نقل مى كنيم ونمى دانيم مقصود خداوند چيست و شايد منظور آن گونه كه گمان مى شودنباشد.

ابـو حـاتـم بـار ديگر از ابوعبيده بشدت انتقاد مى كند: ابوعبيد در باره عسعس در آيه :والليل اذا عـسـعـس , (تكوير/ 17) مى گويد: عسعس به معناى اقبل (روآورد) است , وحال آن كه گفته مـى شـود به معناى ابر است , و قسم به شب هنگامى كه پشت كند و به آخر برسد و ابوعبيده به شعر علقمة بن قرط تيمى استناد كرده كه او اين كلمه را به معناى رو آوردن به كار برده است :

مدرعات الليل لما عسعسا
وادرعت منه بهيما حندسا

زنهايى كه وقتى شب فرا مى رسد آن را زيره خود قرار مى دهند و از تاريكى شب براى خود بعنوان پوشش استفاده مى كنند.
ابوحاتم مى گويد: ادعاى بزرگى به گردن گرفته و گمان نمى كنم عسعس در آن آيه معنايى بيشتر از سياه شدن داشته باشد, اين كلمه در همه مواردى كه ذكر شده به معناى اظلم و اسود (تاريك شد) است , و هر چه از اين باب در قرآن وجود دارد بهتر است از تفسير كردن آن خوددارى شود وامكان خطا و اشتباه در آنچه از قرآن نباشد كمتراست .
ابـوحـاتـم سـومين موردى كه از روى ترديد و عدم اطمينان از ابوعبيده نقل مى كند, كلمه اسر اسـت .
او گـفـتـه اسـت اسـررت الشئ به معناى اخفيته (آن را پنهان كردم ) است وبه معناى اظـهـرتـه (آن را آشـكـار سـاختم ) نيز مى باشد.
و در مورد اين آيه شريفه : واسرواالندامة لما راو العذاب , مى گفت به معناى اظهرو الندامة است , و من به گفته وى در اين مورد اطمينان ندارم .و خدا داناتر است .
برخى گمان كرده اند كه فرزدق گفته است :

فلما راى الحجاج جرد سبفه
اسر الحرورى ماكان اضمرا

 وقـتـى كـه آن خارجى مذهب , ديد: حجاج شمشيرش را از نيام كشيد.
آنچه بدان اعتقادداشت و كتمان كرده بود, بر ملا ساخت .
و به گفته او نيز در باره قرآن , اعتماد و يقين ندارم , شايد گفته است : الذى كان اظهرا, يعنى آنچه بـه آن اعتقاد داشت كتمان كرد.
آميختگى در شعر فرزدق زياد به چشم مى خوردولى در كلام دو هـمـتـاى او جـريـر و اخـطـل چـنـيـن چـيـزى نـيست پس اعتمادى به سخن وى درباره قرآن ندارم .
امـا ابـن جـريـر طـبرى امام مفسران هنگامى كه به نقد و بررسى بحث ابوعبيده در الفاظ متضاد مـى پـردازد, مـى بينيم كه به دانش عربى او اعتراف كرده و صرفا به اظهار نظرمخالف خود اكتفا مـى كـند.

طبرى گويد: برخى از كسانى كه با كلام عرب آشنانيد, وراءرا از كلمات متضاد قرار داده اند و گمان كرده اند كه اين كلمه هم براى آنچه پيش رو است به كار مى رود و هم آنچه پشت سر مى باشد و براى تاييد اين پندار خود به قول شاعراستشهاد كرده اند كه گفته است :

ايرجوا بنو مروان سمعى وطاعتى
وقومى تميم والفلاة ورائيا

آيـا مروانيان اميد دارند كه من از آنان پيروى كنم و حال آن كه قوم من : بنى تميم و بيابان پنهاور پيش منند؟ كه ورائى به معناى امامى (پيش روى من ) مى باشد, و از وجه صحيح آنان غافل مانده اند.
از اين رو بـه كـسـى كـه نزد شماست هو ورائى (او نزد من است ).
گفته مى شودكه شما مقابل او قرار داريـد و او را مـشـاهده مى كنيد همان طور كه او شما را مى بيند, پس چون چنين است , گويى او پشت سر شما و شما پيش روى او هستيد.
برخى از عربى دانان كوفى جايز نمى دانند در مورد كسى كه نزد شماست گفته شود هوورائى , و نـه هـوامـامـى (او نـزد مـن اسـت ) هـرگاه آن كس پشت سر شما باشد.

آنان مى گويند: چنين گـفـتـه اى در مـورد اوقـات و زمانها از قبيل روزها و…جايز است مانند اين كه بگويى : ورائك برد شديد و: بين يديك حر شديد پشت سرت سرمايى سخت و پيش رويت گرماى سخت است و تو از دنـبـال آن مـى آيـى , ايـن عبارت جايز است , زيرا گرماچيزى است كه مى آيد و در حركت است و گـويى هرگاه آن از دنبال تو بيايد پشت سرت قرار گرفته است و هرگاه تو به سمت آن بروى و بـدان بـرسـى آن پـيـش روى تو قرارمى گيرد, طبرى مى گويد: از اين رو است كه دو وجه جايز است.

بحث ابوعبيده درباره عربيت قرآن در دو زمينه است :

1 – در زمـيـنه تركيب , يعنى روش قرآن در بيان مطالب بر همان سبكى كه در ميان عرب معمول بود.
2 – در زمينه الفاظ, به اين معنا كه او خواسته است خالص بودن عربيت الفاظ قرآن راثابت كند.
او در رد هرگونه شبهه اى در مورد عربيت قرآن حساسيت شديدى داشت .
ابوعبيده مى گويد: قرآن به زبان عربى آشكار نازل شده و هر كس خيال كند كلامى غيرعربى در آن وجود دارد سخن گزاف گفته است و كسى كه گمان كند كلمات آن به لغت نبطى اسـت گـنـاه بزرگى مرتكب شده است .
البته گاهى دو لفظ [در قالب و معنا] بايكديگر نزديك و موافقند و حال آن كه ممكن است يكى از آن دو عربى و ديگرى فارسى يا غير آن باشد, از اين قبيل اسـت كـلـمـه اسـتـبرق كه به معناى پارچه ابريشمى ضخيم است و در فارسى به آن استبوك گويند و كلمه فرند (شمشير جوهر داد) درزبان فارسى كه در عربى به آن جور گويند و امثال اينها زياد است .

اين بحث و جدل درباره عربيت قرآن جو فعالى را برانگيخته بود.
عموم علما گفته اند: به دليل آيد: انـا جـعلناه قرآنا عربيا, ما آن را قرآنى فصيح و عربى قرار داديم , (زخرف / 3) وبلسان عربى مبين , آن را به زبان عربى آشكار نازل كرد (شعراء/ 195), در كتاب خداى سبحان چيزى غير از لغت عرب وجـود نـدارد.

ولـى بـرخـى ادعـا كـرده اند كه در قرآن كلماتى هست كه عربى نيست , تا آنجا كه گـفـتـه انـد: از زبـان رومـى و قـبـطى (زبـان مـردم قـديم مصر) ونبطى لغاتى در قرآن وجود دارد.
ابـن فـارس در كـتـاب خود فقه اللغة از آنچه ابوعبيده در كتاب مجاز القرآن گفته , تبعيت كرده اسـت , ولى سيوطى ميان معرب و كلماتى كه از زبانهاى ديگر وارد عربى شده اند,فرق گذاشته و گفته است : فرق اين گونه كلمات با معرب اين است كه بر خلاف آنها براى معرب غير از لفظ عجمى كه عرب آن را اسـتـعمال كرده نام ديگرى در لغت عرب وجود دارد, بر خلاف كلماتى كه معرب نشده وارد زبان عرب شده اند.

بـرخـى از لـغـويـين معتقدند ممكن است يك لفظ در چند زبان با هم مشترك باشد, ابن جنى در الخصائص مى گويد: گفته مى شود تنور لفظى است كه زبان همه مردم چه عرب و چه غير عرب در آن مشترك است , اين لفظ از اين رو عربى نيز مى باشد كه از زبان ديگرى به زبان عربى منتقل نشده است , و اين صرفا توافقى است كه ميان زبانهاى مختلف صورت گرفته است .

سيوطى بعيد دانسته است كه اين لفظ در اصل از يك زبان بوده و سپس به همه زبانهامنتقل شده باشد و مى گويد دليل آن اين است كه ما نظاير آن را در زبانهاى ديگرنمى شناسيم .
سيوطى معرب را اين گونه تعريف مى كند: مغرب لفظى است كه براى معنايى غير ازمعناى لغوى خود وضع شده و عرب آن را استعمال كرده است .

ابوعبيد قاسم بن سلام گويد: مفسران در مورد لـغـات عـجـم در قـرآن اخـتلاف دارند, از ابن عباس و مجاهد وابن جبير و عكرمة و عطاء و ديگر مـفـسـران روايت شده كه بسيارى از كلمات ديگر را نيزغير عربى دانسته اند.اين نظر دانشمندان فقيه است .

سيوطى مى گويد: عربى دانان اعتقاد دارند كه از كلام غير عرب چيزى در قرآن وجودندارد, زيرا خداوند متعال مى فرمايد: قرآنا عربيا, (زخرف / 3), بلسان عربى مبين ,(شعراء/ 195).ولى ابوعبيد قاسم بن سلام گفته است : به نظر من حق اين است كه ميان قول هر دو گروه جمع گـردد و راهـش ايـن است كه بگوييم اين گونه كلمات در اصل چنان كه مفسران گفته اند غير عـربـى اسـت , جز اين كه وارد زبان عرب شده و او آنها را به زبان خود تغييرداده و معرب ساخته , سپس الفاظ غير عربى به صورت عربى در آمده و سپس از آن كه قرآن نازل شده اين قبيل كلمات بـا كـلام عـرب در آميخته است , بنابر اين هم كسانى كه گفته اند آنها عربى است و هم كسانى كه معتقد به غير عربى بودن آنها هستند, درست مى گويند نـتيجه اين بحث اين شد كه يك لفظ غير عربى كه وارد زبان عرب مى شود يا بكلى تغييرمى كند و كـامـلا تـسليم منطق عرب مى شود و يا با حفظ معناى خود نامى عربى مى گيرد, وبه اين ترتيب بـراى لـغـت وارد شـده به زبان عربى , راهى غير از اين متصور نيست و تمام سر و صداهايى كه در گـذشـته پيرامون كتاب مجاز القرآن بلند شده بود براى اين بود كه آيااين كتاب در زمينه بلاغت عـربـى نـوشته شده است يا در زمينه تفسير قرآن ؟! و ديديم كه عده زيادى آن را مورد انتقاد قرار دادنـد و گـفـتند ابوعبيده قرآن را به راى خود تفسير كرده است وعده كمى آنان مجاز القرآن را كـتـابـى در بلاغت دانسته اند, مانند ابواسحاق شيرازى متوفاى 476 ه.در كتابش اللمع فى اصول الفقه , و شايد ابن قتيبه در قرن سوم تلويحا نه با صراحت اشاره كرده كه مجاز القرآن از كتب بلاغى اسـت .

در آن زمان اونتايجى را كه ابوعبيده از بيان اسلوب عرب كه قرآن نيز بر همان اسلوب نازل شـده و بـه آنـهـا دسـت يافته بود با بى شمرد كه جاهلان براى به تمسخر گرفتن اسلوب قرآن از آن وارد مـى شوند.

اما معاصران زمان ما در اظهارنظر پيرامون كتاب ابوعبيده به چند دسته تقسيم شده اند: استاد ابراهيم مصطفى آن را كتابى در نحو شمرده و از نسلهاى جديدخواسته است كه آن را بـدقـت بـررسـى و مـطالعه كنند, در حالى كه دكتر طه حسين آن راكتابى دانسته كه به لغت مى پردازد نه به بلاغت , و امين الخولى اظهارنظر كرده كه مجازالقرآن كتابى در تفسير است , ولى چـنـان كـه از بررسى موضوعات اين كتاب و انگيزه تاليف آن روشن شده , اين كتاب در زمينه يك مـساله اساسى تاليف شده است و آن اثبات عربيت قرآن در مفردات و آيات و مقايسه آنها با اقوال يا اشعارى است كه ابوعبيده ازعرب آموخته بوده است , بنابر اين مجاز القرآن كتابى در تفسير لغوى اسـت و در آن لـغت و نحو و قرائت وجود دارد ولى در عين حال بحث از تعبيرات قرآن بر همه آنها برترى دارد.

روشهای تفسیر قرآن//سیدرضا مودب

زندگینامه ابـو زكـريـا فـراء مفسر ونحوی

از زمـانـى كـه مسلمانان كتاب مقدس خويش (قرآن ) را در اختيار گرفتند, اين كتاب ازخدمات تـحـقـيقى و پژوهشى دانشمندان علوم مختلف بهره مند بوده است و آنان باكوششى داوطلبانه و قـابـل تـقـدير در تبيين مفاهيم قرآن و آشكار ساختن زيبايى اسلوب آن و نيز كشف اسرار جماعت لـغـويين مسلمان , مشاركت داشته اند.

ما اكنون به بحث درباره يكى از دانشمندان برجسته , يعنى ابـوزكـريـا فـراء مـى پـردازيم كه امير در نحو بود, چنان كه ثعلب [نحوى ] نيز اين لقب را براى او مى پسندد.

مـا از دوران كـودكـى و خـانـواده او اطلاعى نداريم , جز اين كه مى دانيم پدر او زياد دست بريده , دسـتش در جنگ با حسين بن على (ع ), قطع شد.

زياد غلام ابوثروان و او غلام بنى عبس بود, بنابر ايـن فـراء فـرزنـد يكى از بردگان بوده است .
ابن نديم مى نويسد: فراء غلام بنى منقر و زادگاهش كـوفـه بـود.

بـه هـر حـال نشو و نما در عالم بردگى يكى از عوامل برترى علمى او بوده است زيرا طـبيعى بود كه موالى در جامعه آن روز عرب احساس حقارت مى كردند, شايد همين احساس بود كـه مـوجـب شـد آنـان نبوغ و استعدادشان را درزمينه هاى مختلف آشكار سازند, و بدين سان در مـى يـابيم كه اين عامل , نقشى اساسى درزندگى بسيارى از مواليان ايفا مى كند و آنان را به كار و آرزوى دستيابى به عاليترين مناصب در حكومت عرب وا مى دارد.
از جمله مطالبى كه راجع به خاندان فراء مى دانيم اين است كه افراد خوب و بد در آن وجود داشته اسـت .

او خـود داراى پسرى زيرك اما شرور بود كه با فرومايگان رفاقت مى كرد, و محمد بن حسن شـيـبانى فقيه , پسر خاله فراء بوده است .اين مقدار اطلاعاتى بود كه ما او وضعيت خانوادگى فراء داشتيم .

امـا اسـاتـيـد وى :

كـتـب تراجم نوشته اند كه او از قيس بن ربيع

و مندل بن على

و على بن حمزه كـسـائى

و ابوبكر بن عياش

و سفيان عيينة حديث نقل كرده

و علوم عربى و فقه وحديث را از آنان آموخته است .

در لغت و نحو بيشتر نزد يونس بن حبيب بصرى تلمذكرده است ولى بصريون اين را انـكـار مى كنند, و آنچه در خصوص قرائت فرا گرفته بودتنها از ابوبكر بن عياش و على بن حمزه كـسـائى و مـحـمـد بن حفص حنفى بود.

فراء مى خواست كه علم كلام را به طور كامل بياموزد و جـاحظ در اين باره مى گويد: من درسال 204 ه.ق , هنگامى كه مامون به بغداد رفته بود, وارد آن جا شدم , فردا نسبت به من ابراز علاقه كرد و مى خواست كه چيزى از علم كلام فرا گيرد ولى ذوق و اسـتعدادى دراين علم نداشت .

با وجود اين كه فراء چيزى از علم كلام را درك نكرد, گرايش به مـعـتـزلـه پـيـدا كـرد.و در كـتـابـهـايش به بحث از فلسفه مى پرداخت و از اصطلاحات فلاسفه پـيـروى مـى كرد, و شايد ملقب شدن وى به فراء به خاطر موشكافى و دقت در كلام بوده است .

اين مطلبى است كه ابوالفضل فلكى در كتاب خود الالقاب گفته است .فـراء بـه سـطـحـى از عـلـوم مختلف دست يافته بود كه ثمامة بن اشرس (معتزلى ) در وصف وى مى گويد: من چون هيبت علم را در او ديدم در محضرش نشستم و او را دريايى ازلغت و شخصى منحصر بفرد در نحوه و فقيهى عارف به مسائل مورد اختلاف امت , درفقه و فردى ماهر در نجوم و آگـاه به طب و آشناى با جنگها و اشعار عرب يافتم .

فراء باخلفا و حكام وقت رابطه داشت و همين امر موجب ترقى و ثروت او شده بود و زندگانى او را تضمين مى كرد.
او با هارون الرشيد نيز رابطه داشت و شايد اين ارتباط به كمك استادش كسانى بر قرار شده بود.قـطـرب نـقـل مـى كند كه فراء بر هارون وارد شد و چون لب به سخن گشود مرتكب چنداشتباه گـشت .

جعفر بن يحيى به هارون گفت اى فرمانرواى مومنان , فراء به هارون به فراءگفت : آيا تو به اشتباه سخن گفتى ؟ فراء پاسخ داد: يا امير المومنين طبع باديه نشينان سخن گفت بر فصاحت و درسـت گـفـتن و طبع مردمان شهرنشين بر اشتباه گفتن است , و من هرگاه مواظبت كنم , اشتباه نمى كنم ولى چون به طبع خويش برگردم دچار اشتباه مى شوم , هارون سخن وى را نيكو شـمـرد, در اين باره تصور مى رود كه سبب لكنت زبان فراء به واسطه حضور هارون بوده كه او در سـخـن خود اشتباه كند, زيرا اولين بار بود كه اوبا خلفا و حكام تماس مى گرفته و تواضع در برابر خـلـيـفـه او را دچار لكنت زبان كرده است .

از اين رو, وى علت غلطگويى خود را بيان كرد و دليل خـوبـى آورد.به اين ترتيب ,فراء با خليفه عباسى هارون رابطه بر قرار كرد و از اين طريق به مقام و مـوقـعـيت و ثروتى دست يافت و به ادامه اين رابطه نيز تمايل داشت و نيز مى بينيم كه او به دربار هـارون رفـت و آمـد مـى كـرد و تـوسـط او بـا ثـمـامة بن اشرس – كسى كه مامون مقام علمى او رامى شناخت و دستور مى داد او را به حضور بياورند – ملاقات مى كرد.

تـمـام و مـنـزلـتى را كه فراء نزد مامون پيدا كرد مى توان از خبرى كه ابو بريده وضاحى آن رانقل مى كند, به دست آورد.خليفه مسلمين مامون به فراء سفارش كرد كتابى تاليف كندكه اصول نحو و آنـچـه از عـرب شـنيده شده در آن گرد آمده باشد, آن گاه دستور دادحجره اى در دربار به او اختصاص دهند و به منظور برآوردن نيازهايش كنيزان و غلامانى در اختيار وى بگذارند تا او بدون تعلق خاطر به چيزى به كار خويش بپردازد.

آنها پيوسته در خدمت وى بودند و حتى هنگام نماز را بـه او اطلاع مى دادند.مامون نويسندگان وكارگزاران و كارپردازان خود را ملزم كرده بود كه با فراء همكارى كنند, نويسندگان درنوشتن كتاب به او كمك مى كردند تا اين كه كتاب الحدود را تـصنيف كرد و مامون دستور داد تا نوشته هايش را جزء كتابخانه ها قرار دهند, و پيداست كه تاليف الـحـدودبـعـد از مـراحلى از قبيل تقرير و مناظره پيرامون موضوع كتاب صورت گرفته است , چـنـان كـه ابـن نـديـم در خـبـرى از ابوالعباس ثعلب نقل مى كند: علت املاى الحدود اين بود كـه گروهى از شاگردان كسائى نزد او رفتند و از وى تقاضا كردند كه اشعار نحوى را بر آنان املاء كـنـد, او پذيرفت و چون جلسه بعدى تشكيل شد, به يكديگر گفتند اگر اين كار به همين منوال ادامـه يـابد كودكان هم علم نحو را فرا مى گيرند.

بهتر است او را از تدريس نحو باز داريم , و چون سـخـن آنـان بـه گوش فراء رسيد خشگمين شد و گفت : شما از من تقاضاى املاى نحو را كرده بوديد و چون به اين كار پرداختم در مجلس درس حاضرنشديد, به خدا سوگند تا زمانى كه دو نفر در مـجـلـس درس حـضـور يابند نحو را به آنهااملاء خواهم كرد, و به اين ترتيب او شانزده سال به املاى نحو پرداخت و ما مباحث اين كتاب را در فهرست ابن نديم مى يابيم .

مامون , نسبت به فراء و دانش او اعتماد داشت , او را معلم فرزندان خود كرد وى نيز درزمان مامون بـا عبداللّه بن طاهر ارتباط يافت و كتاب البهى را كه درباره تلفظ اشتباه الفاظ وكلمات بين مردم بود براى او تاليف كرد.بـدين سان در مى يابيم كه فراء روابط خود را با دولتمردان و روسا گسترش داد و كتابهاى علمى خـويـش را براى آنها تاليف كرد, كتابهايى كه ما عناوين آنها را در ماخذى كه به شرح زندگى وى پـرداخـته اند, خواهيم يافت , ولى آنچه در اين بحث براى ما اهميت دارد,كتابهايى است كه فراء در زمـيـنـه مطالعات قرآنى نوشته است .

همچنان كه تذكره نويسان كتب زير را در رديف تاليفات وى ذكر كرده اند:

1 – المصادر فى القرآن

2 – الجمع والتثنيه فى القرآن

3 – الوقف والابتداء

4 – اختلاف اهل الكوفة والبصرة والشام فى المصاحف

5 – معانى القرآن (كه موضوع بحث ماست ).

ابـوالـعـبـاس ثـعـلـب دربـاره چـگـونـگى تاليف اين كتاب مى گويد: فراء كتاب معانى القرآن را بـه شـاگردانش املا كرد كه يكى از پيروان او به نام عمر بن بكير كه نديم حسن بن سهل بودبراى فـراء نـامه اى نوشت به اين مضمون كه امير حسن بن سهل چيزهايى از قرآن از من سوال مى كند و مـن پـاسـخى براى گفتن ندارم , اگر موافق هستى , اصولى را براى من گردآورى كن يا در اين مـورد كـتـابى بنويس كه بدان مراجعه كنم [مفاد] و آن را انجام دهم .

فراء شاگردانش را به گرد خـويش فرا خواند و گفت : بياييد تا كتابى در مفاهيم قرآن بر شما املاكنم و روزى را براى شروع ايـن كـار تـعـيين كرد و در مسجد بود كه مردى در آن جا مشغول گفتن اذان بود و با مردم نماز مى گزارد فراء به او گفت : سوره فاتحه را قرائت كن تا ما آن راتفسير كنيم و سپس به تفسير همه سوره قرآن بپردازيم .
مرد سوره فاتحه را خواند و فراءآن را تفسير كرد.ابوالعباس مى افزايد پيش از او كسى مانند فراء چنين تفسيرى نكرده بودو گمان نمى كنم كسى (در تفسير) بر او برترى داشته باشد.

سـلـمـة بـن عاصم و ابا نصر بن جهم دو نفر از نويسندگان فراء در املا كردن كتاب معانى القرآن شـركـت داشـتـنـد و يـاقوت [حموى در معجم البلدان ] از قول بريده و ضاحى مى نويسد: ما قصد داشـتـيـم كـسانى كه براى املاى كتاب معانى القرآن اجتماع كرده بودند.

بشماريم ولى به خاطر كثرتشان نتوانستيم عده آنها را به طور دقيق ثبت كنيم و چون فراءاز املا كردن اين كتاب فراغت يـافـت , نـويـسندگان آن را براى خود ذخيره كردند تا به اين وسيله براى خود مال و ثروتى كسب كـنـنـد و گـفـتـنـد: اين كتاب را به كسى نشان نمى دهيم جز آنهايى كه بخواهند آن را برايشان بـنويسيم و در ازاى هر پنج ورق يك درهم بپردازند,مردم به فراء شكايت كردند, او نويسندگان را فـراء خـوانـد و با آنان در اين باره صحبت كردو گفت : به مردم نزديك شويد تا براى آنها سودمند بـاشـيـد و خودتان نيز نفع ببريد, ولى آنان از گفته وى سرپيچى كردند.

آن گاه فراء [ناگزير] به مردم اعلان كرد كه مى خواهدكتاب معانى القرآن را با شرحى كاملتر و بيانى مبسوطتر از گذشته املا كند.از آن پس درمسجد نشست و به املاى آن پرداخت و پيرامون سوره حمد صد ورق مطلب بـيان داشت , با اين عمل طولى نكشيد كه نويسندگان نزد فراء آمدند و گفتند: آنچه مردم (ازاين كـتـاب ) بـخواهند در اختيار آنان قرار مى دهيم و از آن پس در برابر هر ده ورق كه مى نوشتند يك درهم مى گرفتند.اين گونه بينش فراء نسبت به دوستاران دانش , ما را به بحث از خلق و خو و مشى ادبى او[در علم نـحو] وامى دارد.همان طور كه وى در برابر نويسندگان چنان موضع قاطعى اتخاذكرد مى بينيم كـه نـظـيـر همين موضع را در برابر علماى نحو كه قصد داشتند از تعليم نحو به مردم خوددارى كنند, اتخاذ مى كند.

پيش از اين خبرى را كه ابوالعباس ثعلب نقل كرده بود, ذكر كرديم و گفتيم كه عده زيادى از شاگردان فراء از حضور در درس خوددارى مى كردند, زيرا او نحو را به طور ساده و روان به افراد مبتدى تعليم مى داد و افرادى بودندكه نمى خواستند ديگران نحو را بياموزند و فراء چـون چـنين ديد, بر املا كردن نحو پافشارى مى كرد و مى گفت : حتى اگر دو نفر از شاگردانم در درس حضور يابند درس رااملا خواهيم كرد و به اين ترتيب شانزده سال به اين كار ادامه داد.

او معتقد بود نبايد علم تنها در انحصار گروهى از مسلمانان باشد, چرا كه زكات علم , نشر و دادن آن است .ازسوى ديگر اين اخبار بيانگر اين است كه علم فراء به قدرى مورد استقبال مردم قرارگرفته بـود كـه آنـان براى به دست آوردن تاليفات وى بر يكديگر سبقت مى جستند ونويسندگان از آنها بهره بردارى مادى مى كردند.

تذكره نويسان درباره زندگى فراء مى نويسند: او بيشتر در بغداد اقامت داشت و از اموالى كه كسب مى كرد مقدارى را ذخيره مى ساخت و چون پايان سال مى شد به كوفه مى رفت و به مدت چهل روز در آن جا با خانواده اش به سر مى برد و اموالى را كه جمع كرده بوددر ميان خويشاوندانش تقسيم , و بـه آنـان احـسـاس و نـيـكـى مـى كـرد.و مى توان گفت كه او بااين كار نيكش فردى متدين و پرهيزگار بوده است .

فراء گرچه به زيور پاره اى از خصايل نيك آراسته بود ولى از آنجا كه انسان بى عيب نيست ناگزير نشانه هايى از نقصان و عيب در او وجود داشت و چنان كه نقل شده اومتكبر, خود بين و مغرور بود و نسبت به سيبويه عناد و تعصب زيادى داشت , در عين حال كتاب او را پيوسته همراه داشت و در نحو بدان استناد مى كرد.

در شـعـر جز سه بيت از فراء بيش نقل نشده و شايد او پس از ارتباط يافتن با خلفا, نتيجه تجارب و عقايد خود را در قالب اين اشعار بيان داشته است :

لن ترابى تلك العيون بباب
ليس مثلى يطيق ذل الحجاب

چـشـمـان مردم هرگز مرا بر در خانه اى نخواهيد كسى چون من قدرت تحمل اهانت دربانان را ندارد

يااميرا على جريب من الارض
له تسعة من الحجاب

 اى كسى كه بر مقدارى از زمين حكومت مى كنى , كه نه نفر از دربانان …

جالسا فى الخراب يحجب فيه —– ما راينا امارة فى خراب در ويرانه نشسته در آن جا دربانى مى كنند, ما فرمانروايى در ويرانه را هرگزنديده ايم مرگ فراء فرا مى رسد و او در سال 207 ه .ق در سن شصت و هفت سالگى از دنيامى رود.

سلمة بن عاصم شاگرد او مى گويد: هنگامى كه فراء در بستر بيمارى افتاده بود بر او واردشدم در حالى كه او درك و عقل خود را از ست داده بود, مى گفت : اگر نصب باشد نصب است و اگر رفع باشد, رفع است , و بدين سان عالمى كه در طول زندگانى خود به نحوولغت پرداخته و هدف او به كار گرفتن آن در خدمت به قرآن بود همه عمرش را وقف اين كار كرد.

روش فراء در تفسير قرآن نـكته بسيار قابل توجهى كه در روش تفسيرى فراء وجود داشته و براى ما قابل درنگ است اهميت دادن زيـاد وى به قرائت است , و اهتمام به قرائت از اصيل ترين روشهاى عملى در مطالعات قرآنى اسـت و مـقصود از بررسى اين روش عملى تصحيح قرائت وضبط درست آن است , چرا كه تحريف لـفظى و به دنبال آن تحريف معنوى قرآن از تغييرقرائت ناشى مى شود, بنابر اين اهتمام به صحت تـلـفـظ, هـمـزمـان بـا اهتمام در سلامت معناى آيات قرآن موجب حفظ و نگهدارى نص قرآن از هرگونه شبهه و تحريف است .

ايـن روش عملى در قرائت به موازت ارزش آن در توثيق نص قرآن و نگهدارى آن ازتحريف , داراى ارزش حياتى و عملى قابل ملاحظه اى است , بويژه در زمانى كه كتابت رواج نداشت و اعتماد مردم تنها به ذهن و حافظه خودشان بود.

اهتمام به قرائت به طور منطقى مستلزم اهتمام ورزيدن به صنعت نحوى در متن قرآن است , زيرا اهميت دادن به ضبط دقيق حروف آخر كلمات اساس معناست , پس ضبطكلمه هم متوقف بر اين مـعـنـاسـت : هر فاعلى مرفوع و هر مفعولى منصوب و هر اسمى كه اسباب جر در آن باشد, مجرور است و همچنين است ساير ابواب نحوى …. بنابر اين ,توجه نحويين به اعراب قرآن قبل از هر چيز به مـنـظـور خدمت به معناى قرآن و روشن شدن آن بوده است و من در تحليل نصوص قرآن تلاشى خـالصانه تر و صادقانه تر ازتلاش نحويون كه در راه خدمت به نص قرآن بخصوص و متون عربى به طـور عـمـوم ,داشته از سراغ ندارم .

البته آنان گاهى چهار اشتباه جزئى نسبت به نصوص شده اند ولـى تـرديدى نيست كه تلاش خالصانه نحويين در زيبابيان كردن نص قرآن و مقاصد عاليه آن در روشـن سـاخـتن مفاهيم چيزى است كه جا دارد بدان مباهات شود, تلاشى كه [هرگز]آميخته با كـلام جعلى و پر زرق و برق نيست , بلكه همراه با بررسى عميقى است كه ما رامتوجه متن صحيح مى كند و به اشتباهات متون مى پردازد و آنچه در سبك آنها نياز به تصحيح است , تصحيح مى كند.

تاريخ تدوين كتاب معانى القرآن در نـسـخه خطى كه نزد من است و از نسخه موجود در كتابخانه عثمانيه نور,عكس بردارى شده , تاريخ كتابت آن قرن چهارم هجرى ذكر شده است .
اين نسخه ازابتداى سوره زمر تا آخر قرن را در بردارد و از طريق همين نسخه مى كوشيم با روش ابوزكريا فراء آشنا شويم .

از آغاز اين تفسير اهتمام به قرائت كه قبلا بدان اشاره كرديم , به چشم مى خورد.
1 – الف – او در مورد آيه : يخربون بيوتهم بايديهم وايدى المؤمنين , (حشر/2) مى نويسد:قراء جز ابو عبدالرحمن سلمى بر يخربون اجماع كرده اند و او يخربون قرائت كرده است , و قرائت همه آنان صـحـيـح اسـت , گـرچه جمع كردن ميان قرائت قراء نزد من پسنديده تر است , وعلت اين كه فراء قـرائت اجـمـاعـى را تـرجيح مى داد و بهتر مى دانست اين بود كه به اعتقاد وى قاريان از محدثنى پيروى مى كنند كه به تاويل قرآن داناترند.

ب – فـراء مـعـتـقـد بود كه آن قرائتى صحيح است كه موجب تغيير معنا نشود, ولى او, براى حفظ امانت علمى اصرار داشت كه كسى تاكنون چنين قرائتى نكرده است .
به عنوان مثال او در مورد آيه : الذين يجتنبون كبائر الا ثم والفواحش , مى گويد: يحى بن وثاب كبيرخوانده و از ابن عباس نقل شـده كه منظور از كبير الاثم (گناه بزرگ ) شرك است و اين تفسير موافق قرائت كسى است كه آن را بـه صـورت مـفـرد خوانده است .

ولى عموم قراء,كبائر الاثم والفواحش , قرائت كرده اند, آنان كـبـائر را شـى ء كـلـى در نظر گرفته اند با اين كه در اصل يك چيز است , به نظر من كسانى كه كـبائر قرائت كرده اند بهتر است الفواحش را جر دهند, يعنى آن را به كسر (الفواحش ) بخوانند, زيـرا عـمـوم قـراء آن را به فتحه خوانده اند تا كبائر به مجموع الاثم والفواحش , اضافه شده باشد, سپس مى گويد:كسى از قراء نديدم كه الفواحش به كسر بخواند.

2 – چنان كه گفتيم فراء به خاطر تاثير مهم قرائات در معنا به آنها اهتمام مى ورزيد.
الـف – از اين رو هميشه دوست داشت قرائات را از لحاظ معنوى توجيه كند و در پى قرائت , زيبايى مـعـنا و حلاوت مضمون را نمايان سازد, و ما اين مطلب را در ضمن مثال دنبال مى كنيم : خداوند مـتعال فرموده : قل ارايتم ماتدعون من دون اللّه ارونى , به آنها بگو به من خبر دهيد معبودهايى را كـه غـير از خدا پرستش مى كنيد, نشان دهيد (احقاف / 4).
سپس فرموده : ماذا خلقوا من الا رض , چه چيزى از زمين را آفريده اند؟) و نفرمود: ماذاخلقت وماذا خلقن , زيرا منظور خداوند بتهايند و از ايـن رو كـه آنـهـا نـيـز مـانـند سلاطين وديگران مورد خطاب , ستايش , مراجعه و تعظيم قرار مـى گرفتند, آنها را به منزله انسان وامثال او قرار داده است .
فراء به سب قرائت ابن مسعود بر اين معنا تاكيد دارد و مى گويد:عبداللّه بن مسعود من تدعون من دون اللّه , قرائت كرده و از بتها تعبير به من كرده است ودر اين تعبير, بتها به قول و عمل به طور صريح به انسان تشبيه شده اند.

ب – فـراء در تـوجـيـه مـعـنوى قرائات از يكى از وسايل مهم تفسير يعنى از شان نزول آيات كمك مـى گرفت .
به عنوان مثال , آيه : اليس اللّه بكاف عبده , را يحى بن وثاب و ابوجعفرمدنى , اليس اللّه بـكاف عباده , به لفظ جمع قرائت كرده اند, در حالى كه ديگر مسلمانان آن را به لفظ مفرد (عبده ) خـوانـده انـد, وفـراء در تـفـسير قرائت مسلمين ذكر مى كند كه قريش به پيامبر(ص ) گفتند: آيا نـمـى ترسى كه خدايان ما تو را به خاطر نكوهش از آنها,بفريبند؟ آن گاه خداوند متعال اين آيه را نـازل كرد كه : اليس اللّه بكاف عبده , (زمر/36),آيا خدا براى (حفظ و نجات ) بنده اش محمد(ص ) كافى نيست ؟ پس چگونه تو را ازغير او مى ترسانند.
سـپس فراء با نگرش كلى خود كه نسبت به داستانهاى قرآن دارد, قرائت ديگر را توضيح مى دهد و مـى گويد: كسانى كه عباده خوانده اند, گفته اند: مقصود پيامبرانند كه امتهايشان آنان را تهديد مى كردند, چنان كه قرآن سخن قوم هود را نقل مى كند كه به اوگفتند: ان نقول الا اعتراك بعض ءالـهـتـنـا بـسـوء, تنها چيزى كه درباره تو مى گوييم اين است كه بعضى از خدايان ما به تو زيان رسـانـده انـد (هـود/ 54), پس خداوند متعال كه فرموده :اليس اللّه بكاف عباده , منظور از عباد محمد(ص ) يا پيامبران پيش از اويند و هر دوقرائت صحيح است .

3 – فراء و علم نحو:

الـف – فـراء گـاهـى بـراى زيبايى معناى لفظ وجهى را نيكو مى شمرد.
او در مورد آيه :والسموات مـطـويـات بـيمينه : و آسمانها پيچيده در دست اوست (زمر/67) مى گويد:رفع سموات به باى بيمينه است و گويى خداوند فرموده : والسماوات فى يمينه و دراين صورت بهتر اين است كه مطويات منصوب وحال باشد.

ب – فـراء گاهى در تحقيق و بررسى صنعت نحو, در پى بيان وجوهى است كه ناخودآگاه موجب فـاسد شدن معنا مى شود و در مورد آيه : فاعبد اللّه مخلصا له الدين , خدا را پرسش كن و دين خود را بـراى او خـالص گردان (زمر/2), مى گويد: الدين منصوب است به مخلصا, سپس وجه ديگرى ذكـر مـى كـنـد كه در آن الدين مرفوع به له است و محلصالازم است نه متعدى و گويى چنين اسـت : اعـبـد اللّه مطيعا فله الدين , ولى اين توجيه نحوى سياق معنا را بر هم مى زند, بلكه مى توان گـفت , موجب تكرار معنا مى شود بدون اين كه چيزى بر آن بيفزايد, زيرا آيه بعد كه مى فرمايد: الا للّه الدين الخالص , معنايش كاملاهمان است كه فراء در قرائت به رفع اراده كرد است .بنابر اين اگر او به سياق بين دو آيه توجه مى داشت اين وجه دوم را ذكر نمى كرد.

ج : عـلاوه بـر ايـن كـه مـا ماخذى را براى وجوه نحوى فراء مى يابيم , گاهى مى بينيم كه اوداراى ديدگاهى جالب نيز مى باشد و به عنوان مثال در مورد آيه : واذا مس الا نسان ضر دعاربه …
نسى ما كـان يـدعـوا اليه , هنگامى كه انسان را زيانى نمى رسد پروردگار خود رامى خواند…
ولى هرگاه نـعمتى به او عطا شود كسى را كه مى خواند به فراموشى مى سپارد (زمر/ 8) مى گويد: مقصود از ما خداوند متعال است و با روش محاوره اى به بيان استعمال ما به جاى من مى پردازد كه : اگـر بگوييد چرا قرآن نسى من كان يدعوا, نگفت ؟ پاسخ من اين است كه لفظ ما گاهى به جاى مـن بـه كار رفته است .چنان كه خداوند متعال فرمايد: قل يا ايها الكافرون لا اعبدما تعبدون ولا انـتـم عـابـدون مـا اعبد, و منظور از ما در ما اعبد خداوند متعال است .
خداونددر جاى ديگرى مى فرمايد: فانكحوا ما طاب لكم من النساء, كه به جاى من لفظ ما به كار رفته است .و نظير اين است آيه : ان تسجد لما خلقت بيدى , يعنى لمن خلقت .
مـمكن است منظور از ما در نسى ما كان يدعوا اليه , چيزى باشد كه به خاطر آن چيز قبلاخدا را مى خواندند.
به هر حال شما مخيريد ضمير اليه را به ما يا به من برگردانيد,هر دو وجه صحيح اسـت , و چنان كه مشاهده مى شود بنابر هر دو و وجه معنا نيز جالب است .
حتى با وجه دوم كه فراء آن را ذكـر كرده است .اين آيه اشاره دارد به خواسته مردم ز مجسم ساختن حال حسرت و تضرع و خـوارى انـسـان فـرامـوشـكـار كـه در هـنگام زيان رسيدن به او به خدا پناه مى برد ولى در موقع برخوردارى از نعمتهاى الهى او را به فراموشى مى سپارد.

4 – حـقـيـقت اين است كه فراء مرد معنا بود, در آن دقت مى كرد و دقت و تامل از كسى مانند فراء عجيب نيست , او سخن را انديشمندانه ادا مى كرد و از سوالى كه : چگونه خداوند فرموده : ولا يرضى لـعـباده الكفر, خداوند هرگز كفر را براى بندگانش نمى پسندد(زمر/7), در حالى كه آنها كافر شـدنـد؟ پـاسـخ مـى دهد: تقدير آيه : لا يرضى ان يكفروااست , يعنى خدا (عمل ) كافر شدن آنها را نمى پسندد, نه اين كه معنايش خود كفر به معناى اسمى باشد.

5 – فـراء در بـرابر شيوه هاى قرآنى دقتهاى جالب و اساسى داشت كه حالى از هشيارى سرشار وى بود: الـف – او در بـيان شيوه ضمير آوردن در قول خداى متعال : فاثرن به نقعا: (عاديات / 4)مى گويد: مـقصود از به , بالوادى (در بيابان ) است , هر چند قبلا ذكر نشده است و اين استعمال جايز است زيـرا گرد وغبار فقط از مكان بلند مى شود و هرگاه نام چيزى شناخته شده باشد, ضمير كنايه از آن آورده مى شود, هر چند ذكرى از آن چيز به ميان نيامده باشد.
خـداونـد در سـوره قـدر مى فرمايد: انا انرلناه فى ليلة القدر, ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم [قـدر/ 1].اين آيه ابتداى سوره است و در هيچ سوره ديگرى ابتدا به ضمير نشده مگر پس از آن كه در آيـات قـبل ذكرى از مرجع آن به ميان آمده است , مانند: خم , والكتاب المبين انا انزلناه …, و در جـاى ديـگر خداوند مى فرمايد: انى احببت حب الخير عن ذكر ربى حتى توارث بالحجاب , گفت مـن اين اسبان را به خاطر پروردگارم دوست دارم تاخورشيد در حجاب پنهان شد (ص / 32), و مقصود از ضمير در توارث خورشيداست و قبلا ذكرى از آن به ميان نيامده است . 

ب – فراء از زيبايى تكرار كلمات در خصوص تعبيرهاى قرآنى و به طور كلى به كارگيرى اين روش در كلام عرب , پرده بر مى دارد.
او در مورد آيه : كلا سوف تعلمون ثم كلا سوف تعلمون , مى گويد: عرب به منظور تشديد كردن و ترساندن , كلمات را تكرار كرده است واين آيه از همين باب است , و در آيه : لترون الجحيم ثم لترونها, نيز تكرار فعل براى تشديد است .

ج – فـراء شيفته آهنگ تعابير قرآن بود, از اين رو تاملات وى در برابر نصوص قرآن وتوجهش به آن آهـنـگ در شـيوه هاى كلامى قرآن زياد بود.
او مى گويد: مقصود از قصر درآيه : انها ترمى بشرر كـالـقـصـر, الـبته آن آتش شراره اى پرتاب مى كند مانند قصرى بزرگ (مرسلات / 32) منظور از قـصـر بنايى از بناهاى بزرگ عرب است و مفرد و جمع آن عربى (فصيح ) هستند.
خداوند متعال مـى فـرمـايـد: سـيـهـزم الـجـمـع ويولون الدبر, بزودى همه كفار شكست مى خورند و پا به فرار مـى گذارند (قهر/ 45) منظور از يولون الدبر, ادبار وپشت كردن كفار است .
گويى قرآن مطابق آنـچه عرب دوست مى داشت , يعنى هماهنگى مقاطع آيات , نازل شده است , چنان كه مى بينيم در سوره قهر مى فرمايد: الى شيى ء نكر,وكاف نكر را هماهنگ با ديگر آيات اين سوره مضموم و تلفظ آن را ثـقـيـل ساخته است ,و در جاى ديگر مى گويد: فحاسبناها حسابا شديدا وعذبناها عذابا نكرا, (طـلاق / 8), وقـراء اتـفـاق نـظـر دارنـد كـه قرائت اين آيه آسان و روان ولى آيه نخست سنگين و دشـواراست , و نظير اين است كه : والشمس والقمر بحسبان : (رحمن / 5), و نيز مى گويد: جرآءمن ربك عطاء حسابا, (نبا/ 36) به اين ترتيب مقاطع آيات هماهنگ با يكديگر آمده است و اين هماهنگى و نـظـم در آبات قرآن بيش از آن است كه در اين كتاب بيان شود و شماخواننده عزيز ان شااللّه , به ذكر همين چند مورد اكتفا خواهيد كرد.

6 – فـراء در تفسير كلمات قرآن , آنچه در تفاسير يا در كلام عرب , يعنى لغويين نقل شده است ذكر مى كند.
الف : به عنوان مثال , او در مورد قول خداى متعال : وحاق بهم , (نحل / 34), مى گويد: اين جمله در كلام عرب به معناى عاد عليهم (به آنها برگشت ) مى باشد و در تفسير آمده است : حاق بهم , يعنى احاطبهم ونزل بهم , (آنها را احاطه كرد و بر آنها نازل شد).و نيز مى گويد: كلمه زخرفا, (زخرف / 35) به معناى طلا است , و در تفسير آمده است :نجعلها لهم مـن فـضـة ومـن زخـرف مـا بـراى آنها خانه هايى از طلا و نقره قرار مى دهيم فراءدر اين گونه تفسيرها, بازگو كننده نظر صحابه و تابعين يا بيان كننده تفسير لغويين بارعايت اختصار است .

ب – در عـيـن حال او با ذكر شان نزول يا رويدادهاى تاريخى نقل شده پيرامون آيات قرآن , از خود علاقه زيادى درباره روشن ساختن معناى آيه , نشان مى دهد, وى به دنبال بحث از آيه : وقال الذين كـفـروا لـلـذين آمنوا لوكان خيرا ماسبقونا اليه , كافران درباره مومنان گفتند.اگر (اسلام ) چيز خـوبـى بـود هـرگـز آنها بر ما پيشى نمى گرفتند, (احقاف /11),مى گويد: چون قبايل مزينه , جهينة و غفار به اسلام گرويدند, قبيله هاى بنى عامرو غطفان و اشجع و اسد گفتند: اگـر اسلام آوردن خوب بود, چوپانان هرگز بر ماپيشى نمى گرفتند.اين است تعبير قول خداى متعال : لو كان خيرا ماسبقونا اليه .
و در مورد آيه : قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى , بگو من هيچ پاداشى از شما بررسالتم درخواست نمى كنم , جز دوست داشتن نزديكانم (شورى / 23).
ذكر كرده است كه انصار هزينه اى بـراى پـيـامبر جمع آورى كردند تا در ازاى رنج و زحمتى كه از ناحيه اصحاب بر آن حضرت وارد مى شد از آن استفاده كند.آنها, آن را نزد پيامبر(ص ) آوردندگفتند: خداوند متعال ما را به وسيله تو هدايت كرد و تو فرزند برادر (مهاجر) ما هستى .
اين مال را بگير و صرف مخارج خود كن حضرت از قبول آن خوددارى كرد و خدا آيه مورد بحث را نازل فرمود كه : اى پيامبر به آنان بگو من در برابر رسـالـتـم مـزدى از شمامطالبه نمى كنم , جز اين كه شما خويشان و نزديكان مرا دوست بدارييد.
ابن عباس گفته است : منظور از قربى خويشاوندان رسول خدا(ص ) از قريش هستند.
فـراء بـعد از روش تفسيرى خويش , خود را در چارچوب نوشته هاى آن دسته از مفسران كه به نقل مطالب پرداخته اند, محدود ساخته است , زيرا او مطالبى را از تفاسير آنها نقل وشان نزولهايى را كه نقل شده , ذكر مى كند.

7 – فراء با معتزله دمساز بود, و شما – در پى جانبدارى او از مكتب اعتزال – گرايش به آزادى اراده انسان را در تفسيرش مى بينيد – ولى نه با پا فشارى يك فرد كلامى – و بدون اين كه او تفسير را در خـدمـت افكار و گرايشهاى خود قرار دهد, تفسير او, تفسيرى ساده و بى آلايش است .
و در تفسير آيـه : فاطهمها فجورها وتقواها, (شمس / 8) مى گويد: يعنى خداوند راه خير و شر را به نفس آدمى مـعـرفى كرد, و اين آيه نظير آيه : وهديناه النجدين ,و او را به خير و شر هدايت نموديم (بلد/ 10), است .
فراء ذر تفسيرش آيات مربوط به صفات پروردگار را به گونه اى شرح مى دهد كه هيچ عقيده اى را مخدوش نمى سازد.
او در تفسير آيه : يداللّه فوق ايديهم , (فتح / 10) مى گويد:يعنى در وفاى به عهد دست خدا بالاى دست آنهاست .
پـس روش فـراء در تـفـسير, ابتدا و قبل از هر چيز به فرهنگ اصيل عرب متكى است ,فرهنگى كه عـناصر مختلف آن از اولين كتاب عربى يعنى قرآن و پس از آن حديث الهام مى گيرد و در مرحله بعد بر تفاسير منقوله از رسول خدا(ص ) و صحابه و تابعين استواراست .
سپس زبان و ادبيات و تاريخ عرب را مى توان نام برد كه فراء با تكيه بر همه اينها و اهتمام و توجه او در قـدم اول بـه تـصـحيح قرائت و ضبط صحيح آن اقدام به تفسير آيات قرآن مى كرد.او در درك اسرار زيبايى كلام در تعبيرات قرآن داراى حواسى روشن و سالم بود.

روشهای تفسیر قرآن//سیدرضا مودب

زندگینامه ابویعقوب یوسف بُوَیْطی(متوفی۲۳۱ه.ق)

بُوَیْطی ، ابویعقوب ، یوسف بن یحیی قرشی از فقها و محدثان عامه و جانشین شافعی . او که به ابن بویطی نیز معروف است ، به بُوَیْط ، قریه ای در مصر، منسوب بوده است (یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۵۱۳؛ سمعانی ، ج ۱، ص ۴۱۶) و تاریخ ولادت او معلوم نیست .

اساتید

احادیث نبوی را از شافعی (متوفی ۲۰۴) و

عبداللّه بن وهب فقیه مالکی (۱۲۵ـ۱۹۷) استماع کرد.

شاگردان

ابواسماعیل ترمذی ،

ابراهیم بن اسحاق حربی ،

قاسم بن مغیره جوهری ،

احمدبن منصور رمادی ،

ابومحمد الدارمی ،

ابوحاتم ،

ربیع بن سلیمان و بعضی از محدثان دیگر نیز از وی روایت کرده اند (خطیب بغدادی ، ج ۱۴، ص ۳۰؛ ابن ندیم ، ص ۲۶۶؛ ابن خلّکان ، ج ۷، ص ۶۱؛ ذهبی ، ج ۱۲، ص ۵۸ ـ۵۹).

بویطی مصاحب شافعی بود و نزد او منزلت مهمی داشت . شافعی نظریات او را تأیید می کرد و گاهی پاسخ به مسائل را به وی ارجاع می داد و بویطی را زبان خود می دانست (ابن خلّکان ، ج ۷، ص ۶۳؛ ابن تغری بردی ، ج ۲، ص ۲۶۰ـ۲۶۱). شافعی پس از ابتلا به مرضی که به مرگ او منجر شد، جلسات درس خود را به بویطی واگذار کرد و او را اعلم اصحاب و شاگردان خود خواند (ابن خلّکان ، همانجا؛ خطیب بغدادی ، ج ۱۴، ص ۳۰۳). پس از فوت شافعی نیز بویطی جانشین او در درس و افتاء شد (ابن خلّکان ، همانجا؛ سُبکی ، ج ۲، ص ۱۶۳؛ طاش کبری زاده ، ج ۲، ص ۲۷۹).

رحلت

بویطی قائل به قِدَم قرآن بود. به همین سبب در دوران خلافت واثق بالله (۲۲۷ـ۲۳۲) از مصر به بغداد فراخوانده شد؛ اما با وجود زندان و شکنجه از عقیده خود دست برنداشت تا در ۲۳۱ یا ۲۳۲ در زندان درگذشت . اسنوی علت گرفتاری بویطی را سعایت ابن ابی اللیث قاضی حنفی مصر می داند (خطیب بغدادی ، ج ۱۴، ص ۳۰۵؛ سبکی ، ج ۲، ص ۱۶۵؛ سمعانی ، ج ۱، ص ۴۱۷؛ ذهبی ، ج ۱۲، ص ۶۰؛ اسنوی ، ج ۱، ص ۲۳).

آثار

از جمله آثار اوست :

المختصرالکبیر ؛

المختصرالصغیر ؛

الفرایض (هر سه در فروع ). به گفته عبادی شافعی و سبکی ، المختصر در نهایت زیبایی و به شیوه ابواب کتاب مبسوط تألیف شده است (ابن ندیم ، همانجا؛ سبکی ، ج ۲، ص ۱۶۳؛ سزگین ، ج ۱، جزء ۳، ص ۱۹۲؛ بغدادی ، ج ۲، ستون ۵۴۹؛ زرکلی ، ج ۸، ص ۲۵۷).

بعضی از محققان گردآوری آثار شافعی را که کتاب الامّ نامیده شده به بویطی نسبت می دهند، اما برخی دیگر آن را از آثار ربیع بن سلیمان (خدمتگزار و شاگرد شافعی ) دانسته اند (رجوع کنید به سزگین ، ج ۱، جزء ۳، ص ۱۸۴، ۱۹۱؛ غزّالی ، ج ۲، ص ۲۸۰).

اثر دیگر بویطی کتابی در نحو است که کحّاله (ج ۱۳، ص ۳۴۲) نام آن را النزّهه الذهبّیه و حاجی خلیفه (ج ۲، ستون ۱۹۴۲) و بغدادی (همانجا)، النزهه الزهیّه نامیده اند.



منابع :

(۱) ابن تغری بردی ، النّجوم الزاهره فی ملوک مصر و قاهره ، قاهره ( تاریخ مقدمه ۱۳۸۳/۱۹۶۳ ) ؛
(۲) ابن خلّکان ، وفیات الاعیان ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۹۶۸ـ۱۹۷۷؛
(۳) ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، چاپ رضا تجدّد، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۴) عبدالرحیم بن حسن اسنوی ، طبقات الشافعیه ، چاپ کمال یوسف حوت ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۵) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۲، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۶، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۶) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۷) احمدبن علی خطیب بغداد، تاریخ بغدادی ، چاپ مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۸) محمدبن احمد ذهبی ، سیر اعلام النبلاء ، بیروت ۱۴۰۲ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۲ـ ۱۹۸۸؛
(۹) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۱۰) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشّافعیّه الکبری ، چاپ محمود محمد طناحی و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۱۱) فؤاد سزگین ، تاریخ التراث العربی ، ج ۱، جزء ۳، نقله الی العربیه محمود فهمی حجازی ، ریاض ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۲) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، چاپ عبدالله عمر بارودی ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۳) احمدبن مصطفی طاش کبری زاده ، مفتاح السعاده و مصباح السیاده ، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۱۴) محمدبن محمد غزالی ، احیاء علوم الدین ، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۱۵) عمررضا کحّاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۶) یاقوت حموی ، معجم البلدان ، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه حریز بن عبداللّه سجستانى

حریز  ابن ابی حریز، عبدالله بن حسین ازدی کوفی است پدرش قاضی سجستان بود از زراره بن أعین روایت دارد و علی بن گوید: وی از مشایخ شیعه بود، و طوسی او « المؤتلف و المختلف » رباط و عبدالله بن عبدالرحیم اصم و جز ایشان از وی دارقطنی در را در عداد مصنفان شیعه شمرده است ساکن سجستان بود و از جعفر صادق روایت میکرد و حمادبن عیسی از وی روایت کند ( نجاشی گوید او در جنگ با خوارج شرکت جست و به سجستان منتقل گشت و در آنجا کشته شد (لسان المیزان ج ۲ ص ۱۸۶).

از معروفترین اصحاب حضرت صادق علیه السلام است و کتبى در عبادات نوشته از جمله ( کتاب صلوه ) است که مرجع اصحاب و معتمد علیه و مشهور بوده . و در روایت معروفه حمّاد است که به حضرت صادق علیه السلام گفت : ( اَنَا اَحْفَطُ کِتابَ حَریزٍ فِى الصَّلوهِ. ) (۱۵۵)
و بالجمله ؛ او از اهل کوفه است لکن به جهت تجارت ، مسافرت به سجستان مى کرد به ( سجستانى ) مشهور شد و در زمان حضرت صادق علیه السلام شمشیر کشید به جهت قتال خوارج سجستان .(۱۵۶) و روایت شده که حضرت او را جدا کرد و محجوب کرد از خودش و او همان است که یونس بن عبدالرحمن فقه بسیار از او نقل کرده .(۱۵۷)



۱۵۵- ( تنقیح المقال ) ۱/۲۶۱٫
۱۵۶- ( الاختصاص ) ص ۲۰۷٫
۱۵۷- ( تنقیح المقال ) ۱/۲۶۱٫

زندگینامه ابو بصیر لیث بن بختری مرادی(قرن دوم)

ابو بصیر لیث بن بختری مرادی، از رجال امامی کوفه در نیمهٔ اول قرن ۲ (قمری).

کنیهٔ او را «ابومحمد» و «ابویحیی» آورده‌اند و او را از اهل کوفه شمرده‌اند. وی در منابع رجالی هم از اصحاب امام باقر و هم از اصحاب امام صادق علیه السلام محسوب شده‌است. ابو بصیر مرادی از برخی راویان حدیث اهل بیت علیهم السلام چون عبدالکریم بن عتبه هاشمی روایت کرده‌است.

ابوبصیر مرادی، درگذشت امام صادق علیه السلام را درک کرده‌است، بیشتر معتقدند ابو بصیر مرادی به امامت امام کاظم باور نداشته‌است و گفته‌اند مذهب وی مستقیم نبوده‌است.

شاگردان

از مهم‌ترین شاگردان ابوبصیر مرادی که روایات زیادی از او نقل کرده‌است، ابوجمیله مفضل بن صالح اسدی است و در درجهٔ بعد می‌توان از عبدالله بن مسکان، عبدالله بن بکیر و عبدالکریم بن عمرو خثعمی یاد کرد.

اَبوبَصیر، عنوان مشترک دو تن از راویان امامیه و اصحاب امام باقر و امام صادق(علیه السلام) به نامهای یحیی بن ابی‌القاسم اسدی و لیث بن بَخْتَری مرادی. در بسیاری از روایات امامیه نام ابوبصیر بدون افزودن هیچ قیدی، در سلسلۀ اسناد قرار گرفته و تنها با کمک گرفتن از قراین خارجی ممکن است هویت راوی را حدس زد؛ اما شمار اسانیدی که هویت ابو بصیر در آنها با قیدی تعیین شده، بسیار اندک است و گاه برخی از این قیود ذکر شد نیز به خودی خود چندان استوار نیست و احتمال می‌رود ناشی از خلط بوده باشد.

اشتراک عنوان «ابو بصیر» میان یحیی اسدی و لیث مرادی سبب شده است تا بحث و پژوهش در هویت ابو بصیر در اسانید گوناگون در بین محدثان و رجال شناسان امامی کمابیش از همان سده‌های نخستین مطرح گردد و تا امروز ادامه یابد. از این ‌رو تفکیک این دو شخصیت هم‌ عصر که هر دو در کوفه متوطن بوده‌اند، در پاره‌ای موارد نمی‌تواند از قطعیت برخوردار باشد.

۱٫ ابو بصیر یحیی بن ابی‌القاسم اسدی (د ۱۵۰ق/۷۶۷م)، از رجال امامی کوفه. کنیۀ او ابو محمد بود و شاید از آن رو ابو بصیر خوانده می‌شد که از بینایی محروم بود (کشی، ۱۷۳، ۴۷۶؛ طوسی، رجال، ۱۴۰، ۳۳۳). ابوالقاسم کنیۀ پدر وی بوده و نام او اسحاق ثبت شده است (همان، ۱۴۰؛ مفید، الاختصاص، ۸۳)، ولی در برخی از منابع ابوالقاسم به صورت قاسم و به عنوان نام پدر یحیی آمده است (مثلاً نک‍: نجاشی، ۴۴۱). نسبت اسدی به جهت رابطۀ ولای خاندان او با قبیلۀ عرب بنی‌اسد بود (کشی، ۱۷۳؛ طوسی، همان، ۳۳۳؛ مفید، همانجا). طوسی در رجال (همانجا) او را از اهل کوفه شمرده است. همو و نجاشی (همانجاها) به سال وفات وی تصریح کرده‌اند.

ابوبصیر اسدی چندی در صحبت امام محمد باقر(علیه السلام) (امامت: ۹۵-۱۱۴ق) بود و پس از آن در جرگۀ اصحاب امام جعفر صادق(علیه السلام) (امامت: ۱۱۴- شوال ۱۴۸) درآمد. انبوهی از روایات بر جای ماندۀ اعتقادی و فقهی در کتب حدیث امامیه که از طریق ابوبصیر از آن امام روایت شده است، نشان از میزان این بهره‌گیری دارد (نیز نک‍: برقی، الرجال، ۱۱، ۱۷؛ طوسی، همان، ۱۴۰، ۳۳۳؛ نجاشی، همانجا).

طوسی (همان، ۳۶۴) وی را در شمار اصحاب امام موسی کاظم(علیه السلام) (امامت: ۱۴۸-۱۸۳ق) نیز آورده است (قس: نجاشی، همانجا)، ولی باید در نظر داشت که وی تنها حدود ۲ سال از امامت آن حضرت را درک کرده و شمار روایات موجود به نقل ابو بصیر (بدون قید) از امام کاظم(علیه السلام) بسیار اندک است. ابو بصیر اسدی بجز محضر امامان، از برخی راویان امامی چون ابوحمزۀ ثمالی و صالح (عمران) بن میثم نیز روایت کرده است (نک‍: برقی، المحاسن، ۳۰۹؛ کلینی، ۷/۱۸۵-۱۸۶؛ ابن بابویه، محمد، امالی، ۲۶۸).

ابوبصیر اسدی به ‌سان یکی از حاملان پراندوختۀ حدیث اهل بیت علیهم السلام در کوفه شناخته می‌شد و در میان آنان که از او حدیث فرا گرفتند، نام رجالی چون ابان بن عثمان احمر، عاصم بن حمید حناط، حسین بن ابی‌العلاء و عبداللـه بن حماد انصاری به چشم می‌خورد (نک‍: ابن بابویه، محمد، فقیه، ۴/۱۲۱؛ طوسی، الفهرست، ۱۷۸، امالی، ۲/۹۵، ۱۵۷). همچنین باید از علی بن ابی حمزۀ بطائدی، عبداللـه بن وضاح و شعیب عقرقوفی، خواهرزادۀ ابو بصیر اسدی، نام برد که شاگردان خاص وی بوده‌اند (نک‍: نجاشی، ۲۱۵، ۲۴۹؛ کشی، ۱۷۱).

ابوبصیر اسدی در پی سالها درک صحبت امام محمد باقر و امام صادق(علیهما السلام) طبعاً یکی از قطبهای رهبری فکری جامعۀ امامی کوفه محسوب می‌شد، روایات متعددی در دست است که نشان می‌دهد ابو بصیر (ظاهراً اسدی) در صحنه‌های مبارزۀ فکری با گروههای مخالف چون مختاریه و زیدیه حضور داشته است (نک‍: کلینی، ۱/۲۹۱؛ کشی، ۲۴۰-۲۴۱، جم).

در ۱۴۸ق به دنبال وفات امام جعفر صادق(علیه السلام)، فرزند ارشد او موسوم به عبداللـه دعوی امامت کرد و پیروان او که «فطحیه» نامیده می‌شدند، در مقابل گروهی از شیعیان قرار داشتند که بلاواسطه پس از امام صادق(علیه السلام) به امامت امام کاظم(علیه السلام) قائل بودند. وقوع این بحران با سالهای پایانی عمر ابوبصیر اسدی مصادف بود و موضع‌گیری او در مقابل فطحیه از وی چهره‌ای وجیه نزد پیروان امام کاظم(علیه السلام) ترسیم نمود؛ چنانکه در روایات آنان ابوبصیر در زمرۀ گروهی از اصحاب امام صادق(علیه السلام) شمرده شده است که از آغاز به عبداللـه پشت کرده، به امام کاظم(علیه السلام) روی آوردند (نک‍: کلینی، ۱/۳۵۱-۳۵۲؛ کشی، ۲۸۲-۲۸۴).

در منابع گوناگون مطالبی از طریق علی بن ابی‌حمزه روایت شده است که بیان می‌دارد ابوبصیر (اسدی) اندکی پس از وفات امام صادق(علیه السلام) در حالی که عبداللـه افطح هنوز زنده بود، برای گزاردن حج به حجاز رفته و ضمن دیدار با امام کاظم(علیه السلام) مراتب وفاداری خود را به امام اعلام کرده است (نک‍: حمری، ۱۴۶؛ کلینی، ۱/۲۸۵، ۲/۱۲۴؛ مسعودی، ۱۶۷-۱۶۸؛ دلائل الامامه، ۱۶۳، ۱۹۳).

در روایاتی که پیروان امام کاظم(علیه السلام) از زبان ابوبصیر نقل کرده‌اند، وی پایه‌های عقیدتی فحیه دربارۀ امامت را مورد حمله قرار داده است (نک‍: ابن بابویه، علی، ۴۹، ۷۴؛ مسعودی، ۱۶۱). اگرچه در روایات مذکور تصریح نشده که کدام ابوبصیر مورد نظر بوده است، ولی حرمت ویژۀ ابوبصیر مرادی نزد فطحیان، این احتمال را که وی ابوبصیر اسدی باشد، مرجح می‌سازد. شاید به سبب همین شخصیت ضد فطحی ابوبصیر اسدی بوده باشد که ابن فضال، رجال‌شناس نامی فطحیه، در نقد رجالی ابوبصیر اسدی، او را «مخلّط» قلمداد کرده است (نک‍: کشی، ۱۷۳، ۴۷۶).

در زمان افتراق بعدی امامیه و تقسیم پیروان امام کاظم(علیه السلام) به واقفه (منکران وفات وی و قائلان به مهدویت آن حضرت) و قطعیه (قائلان به جانشینی امام رضا(علیه السلام))، سالها از وفات ابوبصیر اسدی می‌گذشت و همین امر موجب آن بود که هر دو دسته در شخصیت ابوبصیر اسدی با دیدۀ احترام بنگرند. علی بن ابی حمزۀ بطائنی که در گذشته از شاگردان خاص ابوبصیر اسدی بود و اکنون از سران واقفه به‌شمار می‌رفت، با نقشی که در انتقال آثار ابوبصیر و روایات او به آیندگان ایفا کرد، موجب شد که حتی در آثار قطعیه (در دوره‌های بعد اثناعشریه) به عنوان راوی درجۀ اول ابوبصیر اسدی شناخته شود (نک‍: ابن بابویه، محمد، «مشیخه»، ۱۸؛ طوسی، الفهرست، همانجا؛ نجاشی، ۴۴۱).

علی بن ابی حمزه و فرزندش حسن که او هم مذهب واقفی داشت، در اثار خود بسیار بیش از دیگر اصحاب ائمه، از روایات ابوبصیر بهره گرفته‌اند (نک‍: همو، ۲۵۰، به نقل از تفسیر علی بن ابی‌حمزه؛ ابن بابویه، محمد، ثواب الاعمال، ۱۳۰ به بعد، به نقل از فضائل قرآن حسن بن علی؛ قس: نجاشی، ۳۷).

به علاوه در منابع واقفی، برخی روایات در اثبات باورهای مذهب واقفه از زبان ابوبصیر (اسدی، نقل شده است (نک‍: علوی، شم‍۲۱، ۲۳، ۳۳؛ کشی، ۴۷۴-۴۷۶). از سوی دیگر قطعیه، ابوبصیر اسدی را به عنوان یک راوی «وجیه و ثقه» می‌شناختند، همان تعبیری که نجاشی دربارۀ او به کار برده است (ص ۴۴۱). نام او در شمار ۶ تن «اصحاب اجماع» از یاران امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) آورده شده است که «طایفه» بر صدق حدیث و فقاهت آنان اجماع نموده‌اند (نک‍: کشی، ۲۳۸؛ طوسی، عده الاصول، ۱/۳۸۴).

همچنین در منابع اثناعشری به روایت حدیثی از ابوبصیر برخورد می‌کنیم که به «حدیث لوح» شهرت دارد و در آن اعتقاد به امامان دوازده‌گانه با تفصیل نسبی مطرح شده است (نک‍: کلینی، ۱/۵۲۷-۵۲۸؛ نعمانی، ۴۲-۴۴؛ ابن بابویه، محمد، کمال‌الدین، ۱/۳۰۸-۳۱۱) و به قرینۀ همراهی عبدالرحمن بن سالم (راوی این حدیث) با علی بن ابی حمزه در روایت از ابوبصیر در برخی از اسانید می‌توان به احتمال قوی‌تر ابو بصیر اسدی را موردنظر در این حدیث دانست (نک‍: طوسی، تهذیب، ۱/۴۴۳، الاستبصار، ۱/۲۰۳).

برخی از رجال شناسان متأخر امامیه همچون علامۀ حلّی (ص ۲۶۴) در اثر آشفتگی موجود در عبارات کشی (ص ۴۷۴-۴۷۶)، شخصیت ابو بصیر یحیی بن ابی‌القاسم اسدی را با یحیی بن قاسم حذّاء واقفی یکی دانسته و بر این پایه به واقفی بودن ابوبصیر اسدی حکم رانده‌اند که باتوجه به وفات وی در ۱۵۰ق و آغاز افتراق واقفه در ۱۸۳ق، واقفی بودن وی منتفی است.

افزون بر روایات بسیار پراکنده در کتب حدیث امامیه، آنچه به عنوان آثار ابوبصیر اسدی با نام از آنها یاد شده، دو عنوان زیر است: کتاب مناسک الحج، به روایت علی بن ابی حمزه و حسین بن علاء (طوسی، الفهرست، همانجا) و کتاب یوم و لیله، به روایت علی بن ابی حمزه (نجاشی، همانجا). ابن بابویه نیز مجموعه‌ای از روایات فقهی او به روایت علی بن ابی حمزه را در فقیه من لایحضره الفقیه مورد استفاده قرار داده است (نک‍: ابن بابویه، محمد، «مشیخه»، همانجا). همچنین مجموعه‌ای مشتمل بر حدود ۲۰ حدیث در موضوع «علل» به روایت حسین بن یزید نوفلی از علی بن ابی حمزه به‌طور پراکنده در علل الشرائع ابن بابویه مورد استفاده واقع شده است (۱/۱۵، ۱۶، جم).

ابن بابویه ضمناً تلفیقی از روایت ابوبصیر و محمدبن مسلم را از «کتاب حدیث اربعمأه» به تمامی در الخصال (۲/۶۱۰-۶۳۷) نقل کرده است. علاوه بر آنچه ذکر شد، نوشتاری از ابوبصیر در زمینۀ احوال ائمۀ نخستین به روایت محمد بن سنان (در بعضی اسانید با واسطۀ ابن مسکان) وجود داشته که در آثار کهن امامیه و غیرایشان مورد استفاده قرار گرفته است (نک‍: ابن ابی الثلج، ۱۵؛ کلینی، ۱/۴۶۱، ۴۶۳، ۴۶۸؛ خصیبی، ۳۹؛ ابوالفرج، ۵۰؛ ابن خشاب، ۱۶۱، جم‍(. خصیبی (همانجا) تصریح نموده که ابوبصیر مورد نظر در این سند ابوبصیر اسدی است.

۲٫ ابوبصیر لیث بن بختری مرادی، از رجال امامی کوفه در نیمۀ نخست سدۀ ۲ق/۸م. کنیۀ اصلی او را ابن غضائری (نک‍: علامۀ حلّی، ۱۳۷) و نجاشی (ص ۳۲۱) «ابومحمد» و ابن ندیم (ص ۲۷۵) و طوسی (رجال، ۲۷۸) «ابویحیی» آورده‌اند و طوسی (همان، ۱۳۴) او را از اهل کوفه شمرده است. وی در منابع رجالی هم از اصحاب امام باقر(علیه السلام) و هم از اصحاب امام صادق(علیه السلام) محسوب شده است (برقی، الرجال، ۱۳، ۱۸؛ کشی، ۱۷۰؛ مفید، الاختصاص، ۸۳؛ طوسی، همان، ۱۳۴، ۲۷۸؛ نجاشی، همانجا).

ولی در اسانید روایات، نمونه‌ای قطعی برای روایت او از امام باقر(علیه السلام) دیده نمی‌شود (برای موارد قابل تردید، نک‍: مفید، المقنعه، ۳۸، سطر ۲۷؛ فخاربن محمد، ۸۴؛ قس: کلینی، ۳/۵۰۹؛ مجلسی، ۳۵/۱۱۲). ابوبصیر مرادی همچنین از برخی راویان حدیث اهل بیت چون عبدالکریم بن عتبۀ هاشمی (از اصحاب امامان صادق و کاظم(علیهما السلام)) روایت کرده است (ابن بابویه، محمد، «مشیخه»، ۵۵).

در سلسلۀ سند حدیثی از المحاسن برقی (ص ۳۷) روایت لیث مرادی از ابوبصیر (شاید اسدی) دیده می‌شود و باتوجه به آنچه ذکر شد و اینکه نجاشی (همانجا) لیث مرادی را «ابوبصیر اصغر» خوانده است، دور نیست که وی قدری نسبت به ابوبصیر اسدب تأخر طبقه داشته باشد.

از مهم‌ترین شاگردان ابوبصیر مرادی که روایات زیادی از او نقل کرده است، ابو جمیله مفضل بن صالح اسدی است و در درجۀ بعد می‌توان از عبداللـه بن مسکان، عبداللـه بن بکیر و عبدالکریم بن عمرو خثعمی یاد کرد که روایت آنان از ابوبصیر مرادی مورد تصریح قرار گرفته است (نک‍: کلینی، ۲/۶۰، ۷/۳۱۰، جم‍؛ ابن بابویه، محمد، همانجا؛ نجاشی، همانجا).

ابوبصیر مرادی، همان‌طور که شعیب عقرقوفی اظهار داشته است (کشی، ۱۷۲)، وفات امام صادق(علیه السلام) را درک کرده است، ولی گزارش صریحی در مورد موضع‌گیری او در قبال فطحیه دیده نمی‌شود. روایت عقرقوفی حاکی است که ابوبصیر مرادی به امامت امام کاظم(علیه السلام) باور نداشته است (کشی، همانجا، شم‍۲۹۳، نیز شم‍۲۹۲؛ طوسی، تهذیب، ۱۰/۲۵) و گفتار ابن غضائری، رجال‌شناس اثناعشری اشارت دارد که مذهب وی مستقیم نبوده است (نک‍: علامۀ حلی، همانجا).

در مورد رابطۀ او با امام کاظم(علیه السلام)، اگرچه طوسی در الفهرست (ص ۱۳۰) و رجال (ص ۳۵۸) او را در زمرۀ اصحاب آن حضرت آورده است، ولی این نکته در کلام برقی، کشی و نجاشی تأیید نشده و در اسانید روایات نیز روایت او از امام کاظم(علیه السلام) به اثبات نرسیده است. اگر شواهد پراکندۀ یاد شده را در کنار روایات ستایش‌آمیز فطحیان دربارۀ ابوبصیر مرادی قرار دهیم، به نتیجه‌گیری دربارۀ گرایش مذهبی ابوبصیر مرادی کمک خواهد کرد.

از آن جمله باید به روایتی به نقل از علی بن اسباط فطحی اشاره کرد که در آن نام ابو بصیر مرادی در شمار چند تن از اصحاب امامان باقر و صادق(علیه السلام) یاد شده و در انتخاب شخصیتها تأثیر دیدگاه فطحی احساس می‌شود (نک‍: کشی، ۹-۱۰؛ مفید، الاختصاص، ۶۱-۶۲). در روایتی دیگر از طریق علی بن اسباط، ابوبصیر مرادی یکی از چهار تن دانسته شده که در حیات و ممات، زینت و آبروی اهل بیت بوده، از مصادیق قوّامون به قسط، سابقون و مقرّبون شمرده می‌شدند (کشی، ۱۷۰، شم‍ ۲۸۷، نیز ۲۳۸-۲۳۹، شم‍۴۳۲). در روایت دیگر نیز از طریق علی بن اسباط و علی بن حدید فطحی، ابوبصیر مرادی در عداد چهار تن اوتاد زمین و اعلام دین محسوب شده است (همو، ۲۳۸، شم‍۴۳۲).

اما از دیدگاه منابع غیرفطحی در بادی امر باید به روایات پراکنده‌ای توجه کرد که کشی نقل کرده و این در حالی است که خود در تمییز ابوبصیرها (دست کم براساس نسخۀ موجود از کتاب وی) به شدت دچار خلط بوده است. کشی علاوه بر روایات علی بن اسباط و علی بن حدید فطحی، ابوبصیر مرادی در عداد چهارتن اوتاد زمین و اعلام دین محسوب شده است (همو، ۲۳۸، شم‍۴۳۲).

اما از دیدگاه منابع غیرفطحی در بادی امر باید به روایات پراکنده‌ای توجه کرد که کشی نقل کرده و این در حالی است که خود در تمییز ابوبصیرها (دست کم براساس نسخۀ موجود از کتاب وی) به شدت دچار خلط بوده است. کشی علاوه بر روایات علی بن اسباط و علی بن حدید که یاد شد، دو روایت دیگر نقل کرده که در آنها ابوبصیر مرادی یکی از چهار تن «مخبتین» مژده‌ور به بهشت و نیز از احیا کنندگان حدیث اهل حدیث(علیه السلام) و امانتداران حلال و حرام خداوند دانسته شده است (ص ۱۳۶، شم‍۲۱۹، نیز ۱۷۰، شم‍۲۸۶).

باتوجه به قراین مختلف، ازجمله وجود روایتی دیگر با همین مضمون (همو، ۱۳۶، شم‍۲۱۸) که در آن نام ابوبصیر (بدون قید) آمده است، می‌توان گفتۀ کشی را درست دانست، با این احتمال که قید «لیث مرادی» و «لیث بن بختری مرادی» در روایت پیشین از افزوده‌های بعدی بوده باشد.

کشی همچنین یادآور شده که بعضی در شمار ۶ تن «اصحاب اجماع» از یاران امام باقر و امام صادق(علیه السلام) به جای ابوبصیر اسدی، ابوبصیر مرادی را قرار داده‌اند (ص ۲۳۸). از دیگر رجال‌شناسان امامیه ابن غضائری ضمن اینکه مذهب او را مورد طعن دانسته، یادآور شده است که اعتبار روایی او مورد طعن نیست (علامۀ حلی، همانجا) و نجاشی در شرح احوال وی هم در گرایش مذهبی و هم در اعتبار رجالی او سکوت کرده است (همانجا).

تنها اثر یاد شده از ابوبصیر مرادی کتابی در مسائل فقهی است که بیشتر به روایت ابن فضال فطحی از ابوجمیله مفضل بن صالح از وی شهرت داشته است (همانجا؛ نیز نک‍: ابن ندیم، همانجا؛ طوسی، الفهرست، همانجا). این کتاب در سطح محدودی مورد استفادۀ محدثان چون برقی در المحاسن (ص ۳۳۷)، کلینی در الکافی (۳/۴۶۰، ۴/۳۴۲، جم‍(، ابن بابویه در فقیه (۲/۲۷۴)، طوسی در تهذیب (۱/۱۶۵، ۱۸۰، جم‍( و همو در الاستبصار (۱/۱۵۴، جم‍( قرار گرفته و آنگونه که از موارد نقل بر می‌آید، مشتمل بر پاسخهای امام صادق(علیه السلام) به سؤالات ابوبصیر مرادی است.

در منابع رجالی و حدیثی شیعه از شخصیتهای دیگری نیز نام برده شده که «ابوبصیر» خوانده می‌شده‌اند:

ابوبصیر عبداللـه بن محمد اسدی کوفی از اصحاب امام باقر(علیه السلام) (کشی، ۱۷۴؛ طوسی، رجال، ۱۲۹)؛

ابوبصیر یوسف بن حارث از اصحاب بتری مذهب امام باقر(علیه السلام) (همان، ۱۴۱)

و ابوبصیر ثقفی (خصیبی، ۳۹).

در سده‌های اخیر چندین اثر مستقل دربارۀ شخصیت رجالی ابوبصیر تألیف شده است.

که عبارتند از:

۱٫ ترجمه ابی‌بصیر، از محمد مهدی خوانساری (د ۱۲۴۶ق)، که همراه الجوامع الفقهیه در ۱۲۷۶ق چاپ سنگی شده است؛

۲٫ ترجمه ابی‌بصیر و تحقیق احواله، از محمد باقر شفتی (د ۱۲۶۰ق)، که همراه مجموعه‌ای از رسایل رجالی وی در ۱۳۱۴ق به چاپ رسیده است؛

۳٫ ترجمه ابی‌بصیر، از محمد هاشم خوانساری (د ۱۳۱۸ق)، همراه مجمع الفوائد در ۱۳۱۷ق چاپ شده است؛

۴٫ ترجمه ابی‌بصیر و اسحاق بن عمار، از ابوتراب خوانساری (د ۱۳۴۶ق)؛

۵٫ الرساله المبصره فی احوال ابی‌بصیر، از محمدتقی شوشتری، چاپ شده به عنوان ملحق درج ۱۱ قاموس الرجالِ مؤلف (نیز نک‍: آقابزرگ، ۴/۱۴۷-۱۴۸، ۱۱/۲۲۳)؛

۶٫ اسانید ابی‌بصیر، از موسی شبیری زنجانی که عکس نسخۀ دست‌نویس آن در کتابخانۀ مرکز موجود است.



مآخذ:

  1. آقابزرگ، الذریعه؛
  2. ابن ابی الثلج، محمدبن احمد، «تاریخ الائمه»، مجموعۀ نفیسه، قم، ۱۴۰۶ق؛
  3. ابن بابویه، علی بن حسین، الامامه و التبصره من الحیره، قم، ۱۴۰۴ق؛
  4. ابن بابویه، محمد بن علی، امالی، بیروت، ۱۴۰۰ق/۱۹۸۰م؛
  5. همو، ثواب الاعمال، نجف، ۱۳۹۲ق/۱۹۷۲م؛
  6. همو، الخصال، به کوشش علی‌اکبر غفاری، قم، ۱۳۶۲ش؛
  7. همو، علل الشرائع، نجف، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۶م؛
  8. همو، فقیه من لایحضره الفقیه، به کوشش حس موسوی خرسان، نجف، ۱۳۷۶ق؛
  9. همو، کمال‌الدین، به کوشش علی‌اکبر غفاری، تهران، ۱۳۹۰ق؛
  10. همو، «مشیخه الفقیه»، همراه ج ۴ فقیه؛
  11. ابن خشاب، عبداللـه بن نصر، «تاریخ موالید الائمه و وفیاتهم»، مجموعه نفیسه، قم، ۱۴۰۶ق؛
  12. ابن ندیم، الفهرست؛
  13. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، نجف، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۵م؛
  14. برقی، احمدبن محمد، الرجال، تهران، ۱۳۴۲ش؛
  15. همو، المحاسن، به کوشش جلال‌الدین محدث، قم، ۱۳۷۱ق؛
  16. حمیری، عبداللـه بن جعفر، قرب الاسناد، تهران، ۱۳۶۹ق؛
  17. خصیبی، حسین بن حمدان، الهدایه الکبری، بیروت، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م؛
  18. دلائل الامامه، منسوب به ابن رستم طبری، نجف، ۱۳۸۳ق/۱۹۶۲م؛
  19. طوسی، محمد بن حسن، الاستبصار، به کوشش حسن موسوی خرسان، تهران، ۱۳۹۰ق؛
  20. همو، امالی، بغداد، ۱۳۸۴ق/۱۹۶۴م؛
  21. همو، تهذیب الاحکام، به کوشش حسن موسوی خرسان، تهران، ۱۳۹۰ق؛
  22. همو، رجال، به کوشش محمدصادق بحرالعلوم، نجف، ۱۳۸۱ق/۱۹۶۱م؛
  23. همو، عده الاصول، به کوشش محمد مهدی نجف، قم، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م؛
  24. همو، الفهرست، به کوشش محمد صادق بحرالعلوم، نجف، کتابخانۀ مرتضویه؛
  25. علامۀ حلی، حسن بن یوسف، رجال، نجف، ۱۳۸۱ق/۱۹۶۱م؛
  26. علوی، علی بن احمد، نصره الواقفه، به کوشش احمد پاکتچی، منتشر نشده؛
  27. فخاربن معد موسوی، ایمان ابی‌طالب، به کوشش محمد بحرالعلوم، نجف، ۱۳۸۴ق/۱۹۶۵م؛
  28. کشی، محمد، معرفه الرجال، اختیار طوسی، به کوشش حسن مصطفوی، مشهد، ۱۳۴۸ش؛
  29. کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، به کوشش علی‌اکبر غفاری، تهران، ۱۳۸۸ق؛
  30. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م؛
  31. مسعودی، علین بن حسین، اثبات الوصیه، نجف، ۱۳۷۴ق؛
  32. مفید، محمدبن محمد، الاختصاص، به کوشش علی‌اکبر غفاری، قم، جماعه المدرسین؛
  33. همو، المقنعه، تهران، ۱۲۷۶ق؛
  34. نجاشی، احمدبن علی، رجال، به کوشش موسی شبیری زنجانی، قم، ۱۴۰۷ق؛
  35. نعمانی، محمدبن ابراهیم، الغیبه، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.

احمد پاکتچی

زندگینامه ابو سعید ابان بن تعلب بن رباح جریری

ابو سعید ابان بن تعلب بن رباح جریری، فقیه، ادیب، قاری، مفسر اصولی لغوی و از محدثان مشهور شیعه امامیه در قرن دوم هجری قمری. بعضی از مأخذ، کنیه او را “ابوامیمه” و “ابوسعد و ابن سعید” نیز گفته اند. نسبت “جریری” به سبب اینست که او از موالی “بنی جریربن عباده” و نسبت “بکری” به او داده اند به علت اینکه نسبت او به “تکربن وائل” جد بزرگ این خاندان می رسد. از تاریخ دقیق تولد و زادگاهش اطلاعی نداریم ولی از آنجا که به “کوفی” ملقب است احتمالا او در کوفه بدنیا آمده و بیشتر سالهای عمرش را آنجا گذرانده است.

ابان بن تعلب، محضر سه امام معصوم شیعه (حضرت علی بن الحسین امام چهارم، حضرت محمد باقر امام پنجم و حضرت صادق علیهم السلام امام ششم) را درک کرده و از حوزه درس آنان استفاده فراوانی برد. علوم متداول آن زمان و احادیث بسیاری از این سه بزرگوار آموخت و در مکتب امام صادق علیه السلام، به مقام و منزلت والایی رسید.

آن چنان که به کثرت روایت از امام صادق، معروف بود زیرا تنها از آن حضرت سی هزار حدیث روایت کرده است. علم قرائت قرآن را از عاصم بن ابی النجود و سلیمان اعمش و صللحه بن مصرف یاد گرفت و یکی از سه نفری بود که توانست تمام قرآن را از “اعمش” یاد بگیرد. وی در این فن از افراد برجسته و ممتاز و از قاریان بزرگی بود که خودش، به روش خاصی قرآن را قرائت می کرد.

علاوه بر قرآن و حدیث، در فقه، ادب، لغت و نحو، صاحب نظر بود و چون در آن زمان بر اثر آشنایی مسلمانان با فرهنگ و معارف اقوام دیگر، جدال های فکری و اعتقادی زیادی در موضوعات دینی به وجود آمده بود و فرق گوناگونی با مبانی فکری خود به آراء فقهی و کلامی برخاسته اند، لذا او با اتکا از آموزش های اهل بیت (علیهم السلام) از تشیع دفاع و در تبلیغ آن بسیار کوشش می کرد.

ابان در نظر امامان شیعه:

امام محمد باقر علیه السلام در زمانی که در مدینه بودند به ابان تعلب فرمود: در مسجد مدینه بنشین و برای مردم در مسائل دینی فتوا بده. من دوست دارم افرادی مثل تو در میان شیعیانم دیده شوند.

امام صادق علیه السلام به ابان فرمود: با اهل مدینه مناظره کن، چرا که من دوست دارم مثل تو از راویان حدیث و اصحاب من باشند.

امام باقر علیه السلام فرمود: در میان اصحاب ما، ابان بن تعلب، ثقه و جلیل القدر و صاحب منزلتی عظیم است.

امام صادق علیه السلام، یکبار او را برای مناظره با یک مدعی، انتخاب کرد و هر وقت که وی بر امام صادق وارد می شد حضرت بر می خاست و با او مصافحه و معانقه می کرد و دستور می داد تا بالشی برای او اضافه کنند و با تمام وجود، به او اقبال می نمود.

نظر علما

شیخ طوسی در مورد او فرموده است:« او قابل اعتماد است و در میان اصحاب ائمه علیهم السلام منزلت عظیمی دارد.»
« نجاشی » او را دارای جایگاهی عظیم می‌داند.
« کشی » نیز بعد از مدح و تمجید او از « مسلم بن ابی حبه » نقل می کند که گفت:
من نزد حضرت امام صادق بودم. وقتی خواستم از ایشان جدا شوم، عرض کردم:« دوست دارم چیزی به من هدیه کنید.»
فرمود:« نزد ابان بن تغلب برو؛ چرا که او از من احادیث بیشماری شنیده است. آنچه او از من روایت کرد، تو نیز از من روایت کن.»

میزان امانت‌داری ابان بن تغلب آن چنان است که عده‌ی زیادی از علمای اهل سنت با اقرار به شیعه ‌بودن او، روایاتش را مورد اعتماد دانسته‌اند و از او حدیث نقل کرده‌اند؛ علمایی نظیر نسائی، حاکم، ابن سعد، ذهبی و . . . .

اساتید:

غیر از امامان ثلاثه که ذکر شد، بعضی دیگر از مشایخ حدیث او عبارتند از:

انس بن مالک،

سلیمان اعمش،

محمد بن منکدر،

سماک بن حرب،

ابراهیم نخعی،

عطیه بن سعد عوفی و

حکم و

فضیل بن عمرو

، و …..

بعضی راویانی که از او روایت کرده اند:

تعداد آنها را حدود پنجاه نفر گویند که برخی از آنها عبارتند از:

مسلم، حماد بن زید،

سعید بن بشیر،

عبدالله بن مبارک،

محمد بن ابان بن تعلب،

سعید بن ابی جهم،

ابن مسکان و

اصحاب سنن اربعه.

آثار و تالیفات:

او دارای مصنفات مفیدی است از آن جمله:
۱- کتاب تفسیر «غریب القرآن الکریم» که اولین اثر در نوع و موضوع خود می باشد که در لغت و تفسیر، مهم است. در این کتاب، شواهد شعری از اشعار عرب برای قرآن کریم آورده است. وی در بیان و شرح الفاظ غریب قرآن، به شواهدی استناد کرده که خود از عرب، شنیده بوده است.
۲- کتاب «الفضائل».
۳- کتاب «صفین». نام این کتب در فهارس نیامده است.

نکته:

عبدالرحمن بن محمد ازدی کوفی کتاب ابان بن تغلب و محمد بن سائب کلبی و ابن روق عطیه بن حارث را با هم جمع و در یک کتاب واحد قرار داد که در آن موارد اتفاق و اختلاف اقوال روشن است. از این رو گاهی از کتاب ابان، منفردا و گاهی مشترکا نقل شده است.

وفات:

مرگ ابان در سال ۱۴۱ ه ـ ق است.

زندگینامه حمّاد بن عیسی(قرن دوم)

استادان حمّاد بن عیسى

ابان بن تغلب: ابان، از راویان و شاگردان امام سجّاد، امام باقر و امام صادق(علیه السلام) بود و در سایه این سعادت به مقامات والاى علمى و معنوى رسید. امام باقر(علیه السلام) به او فرمود: «اى ابان در مسجد مدینه بنشین و فتوا بده، من دوست دارم در میان شیعیانم امثال تو را ببینم»(۱۵).

امام صادق(علیه السلام) نیز به او فرمود: «با مردم مدینه به بحث و گفتگوى علمى بنشین، من دوست دارم در میان شاگردانم امثال تو فراوان باشند».

وى احادیث بسیارى از امام صادق(علیه السلام) نقل کرد، امام صادق(علیه السلام) به ابان بن عثمان فرمود: «برو آن احادیث را از ابان بن تغلب بشنو و از او روایت کن».

ابان بن تغلب در علوم متداول زمان خود مانند حدیث، کلام، تفسیر و ادبیات استاد بود. کتاب هاى غریب القرآن و فضایل و کتاب احوال صفین بخشى از تألیفات اوست.

از امتیازات ابان آن است که مورد اعتماد اهل تشیّع و اهل سنّت است. او سرانجام پس از عمرى تلاش در راه نشر علوم اهل بیت(علیهم السلام) در سال ۱۴۱ قمرى درگذشت. هنگامى که این خبر به گوش امام صادق(علیه السلام) رسید فرمود: «به خدا سوگند مرگ ابان دل مرا به درد آورد»(۱۶).

اسحاق بن عمّار بن حیّان صیرفى کوفى: اسحاق از راویان معتبر شیعه و از اصحاب امامان معصوم صادق و کاظم(علیهما السلام) بود. اسحاق به همراه برادران و برادرزاده هایش خانواده اى بزرگ از محدّثان شیعه بوده اند.(۱۷)

روایت است که هرگاه امام صادق(علیه السلام) اسحاق و برادرانش را مى دید، مى فرمود: «خداوند گاهى دنیا و آخرت را براى برخى از مردم جمع مى فرماید»(۱۸).

ابان بن عثمان احمر بجلى: او در زمره راویان امام صادق و امام کاظم(علیه السلام) بوده و از اصحاب اجماع شمرده مى شود.

حریز بن عبداللَّه سجستانى ازدى کوفى: حریز از اصحاب امام صادق(علیه السلام) و از راویان مورد اعتماد شیعه است. او در فقه تألیفاتى نیز داشته است. حریز از مشایخ بزرگ حمّاد است و حمّاد روایات بسیارى از او نقل کرده است. حریز را به خاطر سفرهاى فراوان تجارى به سجستان، سجستانى نامیده اند. حریز در عصر زندگى امام صادق(علیه السلام) به همراه جمعى از شیعیان در یکى از مساجد سجستان، به دست خوارج به شهادت رسید.(۱۹)

عبداللَّه بن ابى یعفور: از اصحاب خاصّ امامان باقر و صادق(علیه السلام) بوده است. براى شناخت عظمت شأن او بهتر است به نامه اى که امام صادق(علیه السلام) به مفضّل بن عمر جعفى نوشته مراجعه کنیم. امام(علیه السلام) چنین مى نویسد:

«پیمان و عهدى را که با تو مى بندم قبلاً با عبداللَّه بن ابى یعفور داشتم. او به رحمت ایزدى پیوست، در حالى که به عهد و پیمان خدا و رسول و امام خویش وفا کرد و خداوند روح او را – درود خدا بر او – هنگامى گرفت که آثار پسندیده اى از خود باقى گذاشت. کوشش هایش مورد سپاس، لغزش هایش آمرزیده و مشمول لطف و مرحمت خداى خویش قرار داشت.

خدا و رسول و امام و پیشوایش از او راضى و خشنود بودند. -سوگند به قرابت و خویشى ام با رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) – در عصر ما کسى در برابر فرمان ها و دستورات خدا و رسول و امام زمانش از او مطیع تر و فرمانبردارتر نبود. او بر این عهد پایدار ماند تا خدایش او را به سوى رحمت بى کرانش کشید و او را وارد بهشت کرد و در آن جا او را همنشین رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و امیرالمؤمنین قرار داد.

خداوند عبداللَّه را میان دو مسکن جاى داده است: مسکن پیامبر(صلی الله علیه و آله) و مسکن على صلوات اللَّه علیه، هرچند که مسکن هاى ایشان یکى و مراتب و درجاتشان نیز یکى است. خداوند هرچه بیشتر از او راضى باشد و بر وى ببخشد که ما از او راضى و خشنودیم …».(۲۰)

عبداللَّه بن سنان: این فقیه صالح از اصحاب امام صادق(علیه السلام) بود. امام ششم(علیه السلام) در باره او فرموده است: «عبداللَّه هرچه پا به سنّ مى گذارد بهتر و پاک تر مى شود».(۲۱)

عبداللَّه بن مسکان: از اصحاب اجماع، و از شاگردان امام صادق و امام کاظم (علیهما السلام) بوده است.(۲۲)

از دیگر اساتید که حمّاد از آنان نقلِ حدیث کرده عبارتند از:

  1. ابراهیم بن ابى زیاد،
  2. ابراهیم بن عثمان،
  3. ابراهیم بن عمریمانى صنعانى (۲۳)،
  4. اسحاق بن جریر بن یزید بن جریربن عبداللَّه بجلى (ابویعقوب)،
  5. اسحاق بن خالد،
  6. اسماعیل بن حرّ، برید بن ضمره لیثى،
  7. ابوعبداللَّه حسین بن مختار قلانسى (حسین قلانسى)،
  8. حمّاد بن عثمان،
  9. ربعى بن عبداللَّه بن جارود بن ابى سبره هذلى (ابونعیم بصرى)،
  10. زرعه بن محمد،
  11. سلیمان بن خالد بن دهقان،
  12. ابویعقوب شعیب بن یعقوب العقرقوفى،
  13. صباح بن سیّابه کوفى،
  14. طاهره بنت عمرو بن دینار،
  15. عاصم بن سلیمان بصرى معروف به کوزى،
  16. عبدالأعلى بن اعین،
  17. ابو محمد عبداللَّه بن ابى یعفور عبدى،
  18. عبداللَّه بن جندب بجلى،
  19. عبداللَّه بن سنان بن طریف کوفى،
  20. عبداللَّه بن قاسم،
  21. ابو محمد عبداللَّه بن مغیره بجلى کوفى،
  22. عبداللَّه بن میمون بن اسود قدّاح،
  23. عبدالحمیدبن عواض طائى کوفى،
  24. عبدالرحمان بن ابى عبداللَّه میمون بصرى،
  25. ابوعلى عبیداللَّه بن على بن ابى شعبه حلبى کوفى،
  26. عبید بن زراره بن اعین شیبانى،
  27. عمران بن على بن ابى شعبه حلبى کوفى،
  28. عمر بن محمد بن عبدالرحمان بن اذینه کوفى،
  29. عمر بن یزید، ابوعبداللَّه عمرو بن شمر بن یزید جعفى کوفى،
  30. ابوالحسن على بن ابى حمزه بطائنى،
  31. فضل بن ربیع،
  32. فضاله بن ایّوب،
  33. قاسم بن محمد،
  34. محمد بن حمزه بن بیض کوفى خثعمى،
  35. محمد بن مسعود،
  36. محمد بن مسلم،
  37. محمد بن میمون،
  38. محمد بن یوسف،
  39. ابوسیّار مسمع بن عبدالملک بن مسمع بن مالک بن مسمع بن شیبان،
  40. معاویه بن عمّاربن ابى معاویه،
  41. معاویه بن وهب،
  42. منصور بن یونس،
  43. نباته بن محمد بصرى،
  44. یحیى بن عمر بن کلیع،
  45. ابوسفاتج،
  46. سماعه،
  47. فضیل،
  48. ناجیه،
  49. عبدالمؤمن،
  50. سوار،
  51. ابو عمرو مدائنى،
  52. هیثم.(۲۴)

شاگردان حمّاد(۲۵)

شاگردان حمّاد افرادى هستند که روایاتى را از او نقل کرده اند. یادآور شویم این بدان معنا نیست که آنان در جلسه درس او شرکت مى کرده اند، بلکه به صرف نقل روایت، شاگردى مصداق پیدا مى کند:

حسن بن على بن فضّال: وى از یاران حضرت رضا(علیه السلام) و مردى جلیل القدر و زاهد و پرهیزگار و ثقه بود. او داراى تألیفات بسیارى از جمله کتاب زیارات، کتاب بشارات، کتاب نوادر، کتاب ردّ بر غلات، کتاب الشواهد، کتاب ملاحم، کتاب رجال و … است و در عصر امام هادى(علیه السلام) به سال ۲۲۴ قمرى، درگذشت (۲۶).

فضل بن شاذان نیشابورى: او از راویان بزرگ حدیث است و کتب بسیارى تألیف کرد. علاوه بر این فضل از فقها و متکلّمین بزرگ شیعه بود و از محضر امام رضا و امام جواد(علیهما السلام) بهره مند شد. او در ۲۶۰ قمرى درگذشت و آرامگاهش در نیشابور است.(۲۷)

احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى: وى از اصحاب اجماع و راویان امام رضا و امام جواد(علیه السلام) بود و در سال ۲۲۱ هجرى وفات کرد.(۲۸)

صفوان بن یحیى: او از اصحاب اجماع و راویان امامان رضا و جواد (علیهما السلام) است. صفوان فقیهى بزرگ، زاهد و مورد اعتماد بود. و در سال ۲۱۰ قمرى درگذشت.(۲۹)

حسن بن محبوب: او از اصحاب اجماع و بزرگان عصر خود بود و کتاب هاى بسیارى در فقه نوشت. چنان نقل شده است که او از شصت تن از شاگردان امام ششم(علیه السلام) روایت دارد. ابن محبوب در سال ۲۲۴ قمرى در سن ۶۵ سالگى درگذشت.(۳۰)

على بن مهزیار: وى دانشمندى بزرگ و از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادى(علیهم السلام) بود. مقام علمى و معنوى او بر کسى پوشیده نیست، زیرا او از نمایندگان امام جواد و امام هادى(علیهما السلام) بود و ۳۳ کتاب تصنیف کرده است.(۳۱)

دیگر شاگردان حمّاد عبارتند از:

  1. ابو اسحاق ابراهیم بن هاشم بن خلیل قمّى (۳۲)،
  2. اسماعیل بن سهل،
  3. ایّوب بن نوح بن درّاج نخعى،
  4. جعفر بن بشیر وشّاء بجلى،
  5. حسن بن راشد، حسن بن سعید،
  6. حسن بن على بن حسین (حسین بن حسن) ضریر،
  7. حسین بن احمد بن شیبان قزوینى،
  8. حسین بن اسد،
  9. حسین بن سعید اهوازى،
  10. سلیمان بن جعفر جعفرى (ابومحمد)،
  11. سلیمان بن داود مِنْقرى،
  12. عبّاس بن معروف قمّى،
  13. عبدالرحمان بن اَبى نجران تمیمى،
  14. عبدالرحمان بن کثیر هاشمى،
  15. عبداللَّه بن صلت قمّى،
  16. على بن اسماعیل (على بن اسماعیل بن عیسى)،
  17. على بن حدید بن حکیم مدائنى،
  18. على بن سندى،
  19. عیسى بن حمّاد بن عیسى (۳۳)،
  20. محمد بن ابى عمیر(۳۴)،
  21. محمدبن اسماعیل بن بزیع،
  22. محمد بن حسن بصرى،
  23. محمد بن حسن بن شمّون،
  24. محمد بن حسین بن ابى خطّاب زیّات همدانى کوفى،
  25. محمد بن خالد بن عبدالرحمان بن محمد بن على برقى،
  26. محمد بن ربیع، محمد بن عبدالحمید،
  27. ابوجعفر محمد بن عیسى بن عمید بن یقطین بن موسى،
  28. محمدبن ولید، محمد بن یونس، مختار بن زیاد،
  29. یعقوب بن یزید بن حمّاد انبارى،
  30. یعلى بن حمّاد (پدر حمّاد بن یعلى بن حمّاد).

تألیفات حمّاد بن عیسى

۱ – نوادر(۳۵): مجموعه اى از احادیث متفرّقه است که تحت عنوان باب معینى قرار نمى گیرد.

۲ – کتاب الصلاه(۳۶): مجموعه اى از احادیث پیرامون نماز بوده است.

۳ – کتاب الزکاه(۳۷): مجموعه اى از احادیث درباره زکات بوده است.

۴ – عبر و مواعظ و تنبیهات على منافع الأعضاء من الإنسان و الحیوان و فصول من الکلام فى التوحید(۳۸):

کتابى داراى چند بخش مستقلّ با موضوعات مختلف بوده است.

مدّت زندگانى حمّاد بن عیسى در عصر(۳۹) امامان معصوم(علیهم السلام)

عصر امام صادق(علیه السلام) حداقل ۳۰ سال حداکثر ۳۸ سال (… – ۱۴۸ ق)

عصر امام کاظم(علیه السلام) ۳۵ سال (۱۴۸ – ۱۸۳ ق)

عصر امام رضا(علیه السلام) ۲۰ سال (۱۸۳ – ۲۰۳ ق)

عصر امام جواد(علیه السلام) ۶ سال (۲۰۳ – ۲۰ق)

خلفاى معاصر حضرت امام صادق (علیه السلام) (۱۱۴ – ۱۴۸ ق)

امویان:

هشام بن عبدالملک (۱۰۵ – ۱۲۵ ق)؛

ولید بن یزید بن عبدالملک (۱۲۵ – ۱۲۶ ق)؛

یزید بن ولید بن عبدالملک (۱۲۶ ق)؛

ابراهیم بن ولید بن عبدالملک (۷۰ روز از سال ۱۲۶ ق)؛

مروان حمار (۱۲۶ – ۱۳۲ ق).

عبّاسیان:

عبداللَّه بن محمد سفّاح (۱۳۲ – ۱۳۷ ق)؛

ابوجعفر منصور دوانیقى (۱۳۷ – ۱۵۸ ق).



۰۱۴٫ حماد بن عیسى صواف از اصحاب امام جواد(علیه السلام) بوده و ظاهراً به پشم فروشى اشتغال داشته است .ر.ک: معجم الرجال الحدیث، ج ۶، ص ۲۳۸٫

۰۱۵٫ حمّاد بن عیسى عبسى در میان علماى رجال ناشناخته مانده است، تنها روایتى که از وى باقى مانده نشان مى دهد که بلال بن یحیى عبسى استادش بود و عبّاد بن یعقوب و عثمان بن شیبه از شاگردان وى شمرده مى شدند. ر.ک: میزان الاعتدلال فى نقد الرجال، ص ۵۹۸٫

۰۱۶٫ وسائل الشیعه، ج ۱۱، ص ۴۶۵٫ در روایتى نقل شده که گروهى از جهینه مهمان امام صادق(علیه السلام) شدند، پس امام از آنها به بهترین نحو پذیرایى کرد و آنها را مورد اکرام قرار داد.

۰۱۷٫ شهرهایى که تعداد زیادى راوى در آن مى زیسته اند – از جهت کثرت نقل احادیث معتبر – در مرتبه بالاترى نسبت به دیگر شهرها قرار داشته اند.

۰۱۸٫ بهجه الآمال فى شرح زبده المقال، ج ۳، ص ۳۶۳٫

۰۱۹٫ مجمع الرجال، ج ۲، ص ۲۲۹٫

۰۲۰٫ رجال الطوسى، ص ۱۷۴٫

۰۲۱٫ رجال نجاشى، ص ۱۰۳٫

۰۲۲٫ اسامى اساتید و شاگردان مذبور بر اساس تحقیقات شخصى نگارنده در کتب اربعه، وسائل الشیعه، مستدرک الوسائل و بحارالانوار به دست آمده است. در فصل سوم براى دست یابى پژوهشگران به اسامى استادان و شاگردان و روایات حمّاد به نشانى احادیث مروى از حمّاد اشاره شده است.

۰۲۳٫ در اصطلاح رجال به استادان «مشایخ» اطلاق مى شود.

۰۲۴٫ بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۲۸۶، باب ۲۰، روایت ۹ (عن عیسى بن حمّاد بن عیسى عن أبیه عن الرضا(علیه السلام)).

۰۲۵٫ رجال نجّاشى، ص ۷٫

۰۲۶٫ رجال نجاشى، ص ۷ ؛ صفحاتى از زندگانى امام جعفر صادق(علیه السلام)، ص ۱۰۸٫

۰۲۷٫ رجال نجاشى، ص ۵۱٫

۰۲۸٫ صفحاتى از زندگانى امام جعفر صادق(علیه السلام)، ص ۱۱۰٫

۰۲۹٫ رجال نجاشى، ص ۱۰۵ (ذیل حرف ح).

۰۳۰٫ صفحاتى از زندگانى امام جعفر صادق(علیه السلام)، ص ۱۲۸٫

۰۳۱٫ همان، ص ۱۲۹٫

۰۳۲٫ رجال نجاشى، ص ۱۴۸٫

۰۳۳٫ بسیارى از روایات حمّاد به نقل از ابراهیم بن عمریمانى است.

۰۳۴٫ شمارى از اسامى فوق از کتاب معجم رجال الحدیث، ج ۶ ، ص ۲۳۱ استفاده شده است.

۰۳۵٫ رک: معجم رجال الحدیث، ج ۶ ، ص ۲۳۱٫

۰۳۶٫ ر ک: منتهى الآمال، ج ۲، ص ۵۵۸ ؛ رجال نجاشى، ص ۲۶٫

۰۳۷٫ ر ک: منتهى الامال، ج ۲، ص ۶۲۸؛ رجال نجاشى، ص ۲۱۶٫

۰۳۸٫ منتهى الآمال، ج ۲، ص ۶۲۷؛ رجال نجاشى، ص ۵۴٫

۰۳۹٫ رجال نجاشى، ص ۱۳۹٫

۰۴۰٫ ر ک: منتهى الآمال، ص ۵۵۹٫

۰۴۱٫ ر ک: همان، ج ۲، ص ۶۳۱٫

۰۴۲٫ وى اولین کسى است که حدیث کوفیان را در قم منتشر کرد.

۰۴۳٫ فرزند حمّاد.

۰۴۴٫ از اصحاب اجماع.

۰۴۵٫ معجم المؤلفین، ج ۱، ص ۶۵۱٫

۰۴۶٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۵۶ ؛ معجم المؤلفین، ج ۱، ص ۶۵۱٫

۰۴۷٫ الذریعه، ج ۱۲، ص ۴۲ ؛ رساله ابى غالب الزرارى و ملحقاتها، ص ۱۷۳٫

۰۴۸٫ رجال نجاشى، ص ۱۰۳٫

۰۴۹٫ مراد از عصر هر امام، مدّت امامت اوست.

زندگینامه زراره(قرن دوم)

نخست – بررسى نظرات و دیدگاهها راجع به شخصیت زراره.

ابو غالب زرارى (م ۳۶۸ ه ) که در زمان غیبت صغرى مى ‏زیسته و خود از خاندان زراره بوده است درباره ویژگیهاى زراره مى ‏گوید: «زراره فردى خوش سیما، تنومند و سفیدپوست‏ بود، براى نماز جمعه خارج مى ‏شد. در حالى که کلاهى سیاه بر سر و عصایى در دست داشت. اثر سجده در پیشانیش ظاهر بود. مردم در دو طرف راه مى ‏ایستادند و به خاطر جلال و هیبتش، وى را مى‏ نگریستند. او اهل بحث و مناظره بود و هیچ کس به پاى او نمى ‏رسید، تنها عبادت بود که او را از سخن باز مى‏ داشت. و متکلمان شیعه از شاگردان وى مى ‏باشند.» (۱)

محمدبن اسحاق الندیم (م ۴۳۸ ه ق ) در مورد شخصیت زراره چنین یادآور شده است: «زراره در بعد فقه، حدیث و کلام یکى از بزرگترین رجال شیعه مى ‏باشد.» (۲)

ابوالعباس احمد بن على ‏بن العباس النجاشى (م ۴۵۰ ه ) در مورد شخصیت زراره چنین مى‏نویسد: «او در روزگار خود بزرگ و پیشگام اصحاب ما در قرائت قرآن، فقه، کلام، شعر و ادبیات بود. وى ضمن دارا بودن فضل و ایمان، در گفتار و نقل حدیث صادق بود.» (۳)

تقى ‏الدین، حسن‏ بن على بن داود حلى (م قرن هفتم) درباره وى چنین مى ‏گوید: « زراره راستگوترین و فاضلترین شخصیت زمان خود بود تا آنجا که امام صادق‏ علیه السلام درباره وى فرمود: اگر زراره نبود مى‏ گفتم: احادیث پدرم بزودى از بین خواهد رفت.» (۴)

خیرالدین زرکلى، نویسنده معاصر در مورد شخصیت زراره مى‏ نویسد: «او مردى متکلم، شاعر، عالم، ادیب و از اهالى کوفه بود.» (۵)

سیماى زراره در آئینه روایات

شیخ طوسى در اختیار معرفه ‏الرجال چندین روایت در منزلت و والایى شان زراره نقل کرده است که ما به برخى از آنها اشاره مى ‏کنیم.

محمدبن ابى ‏عمیر مى ‏گوید: «به جمیل ‏بن دراج گفتیم، براستى مجلس و محفل علمى شما بس آراسته و مغتنم است! جمیل گفت: به خدا سوگند، ما در مقابله با زراره ‏بن اعین مانند کودکان هستیم در مدرسه و در مقابل معلم.» (۶)

این تعبیر جمیل بن دراج مى‏ رساند که وى با تمامى معلوماتى که داشته و در زمان خودش به عنوان فقیه‏ترین افراد به شمار مى ‏رفته (۷) خود را در مقابل زراره چقدر کوچک احساس مى‏کرده و این خود بزرگترین گواه بر مرتبه بلند زراره در میدان علم و دانش است.

نویسنده رجال کشى، ابوعمرو، محمدبن عمربن عبدالعزیز (م ۳۴۰ ه ) مى ‏نویسد: «همه فقهاى امامیه بر تصدیق گروهى از اصحاب امام باقر و امام صادق علیهما السلام اجماع دارند و سر تعظیم در برابر فقاهت آنان فرود آورده‏ اند، فقیه ‏ترین آنها شش نفرند; زراره، معروف ‏بن خربوذ، برید، ابو بصیر اسدى، فضیل بن یسار و محمد بن مسلم طایفى. و گفته ‏اند که فقیه ‏ترین آنها زراره ‏بن اعین است. (۸) »

جمیل بن دراج مى ‏گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که مى فرمود: کوههاى زمین و نشانه‏هاى دین چهار نفرند، محمد بن مسلم، برید بن معاویه، لیث ‏بن البخترى المرادى و زراره ‏بن اعین. (۹)

در این تشبیه امام صادق علیه السلام بالاترین مراتب فضل و کمال را در کوتاهترین عبارت، براى زراره نمایانده است. سخن و توصیف امام‏ علیه السلام را نباید تعارف پنداشت، زیرا امام‏ علیه السلام در موقعیت و مسؤولیتى است که هرگز بى‏جهت از کسى تعریف نمى‏کند. بلکه ملاک و میزان در گفته‏هاى آنان حق و رضایت‏حق‏تعالى است.

فضل بن عبدالملک مى‏گوید: از امام صادق‏ علیه السلام شنیدم که مى‏فرمود: محبوبترین خلق خداوند نزد من چهار نفرند چه زنده باشد و چه مرده. برید بن معاویه، زراره، محمد بن مسلم و احوال. (۱۰)

ابراهیم بن عبدالحمید مى‏گوید: امام صادق ‏علیه السلام فرمود: خداوند زراره ‏بن اعین را رحمت کند. اگر زراره و امثال او نبودند، چه بسا احادیث پدرم از بین مى ‏رفت. (۱۱)

ابى عبیده حذاء، مى ‏گوید: از امام صادق‏ علیه السلام شنیدم که مى ‏فرمود: زراره، ابوبصیر و محمد بن مسلم و برید، مصداق این سخن خدایند که مى‏ فرماید: و السابقون السابقون اولئک المقربون. (۱۲)

مفضل بن عمر مى‏گوید: روزى که فیض بن مختار نزد امام صادق علیه السلام آمده بود، آیه‏اى از قرآن را خواند. آن حضرت آیه را براى او تاویل کرد، فیض به حضرت گفت: خدا مرا فدایت گرداند، این اختلاف بین شیعیان شما چیست؟ امام علیه السلام فرمود: اى فیض کدام اختلاف؟ فیض به حضرت عرض کرد. در جلسات بحث آنان در کوفه شرکت مى‏کنم و از اختلاف آنها در روایاتشان به شک مى‏افتم، تا این که به مفضل بن عمر مراجعه مى ‏کنم، او مرا از این شک بازمى‏ دارد و نفسم از این گرفتارى نجات مى ‏یابد، و قلبم مطمئن مى‏گردد. پس حضرت به او فرمود: اى فیض درست مى‏گویى، همان‏طور است که گفتى، بدرستى که مردم در دروغ بستن بر ما ولع دارند. گویا خداوند بر آنها دروغ بستن بر ما را واجب گردانیده و جز این چیزى از ایشان نخواسته است مطلبى را با یکى از آنان در میان مى ‏گذارم. هنوز از نزد من خارج نشده آن را بر غیر تاویلش، تاویل مى‏ نماید و این کار به خاطر آن است که هدفشان از حدیث و محبت ما الهى نیست و امیال دنیایى دارند. و هر کدامشان دوست دارد که براى خود سرى باشد، هیچ بنده‏اى نیست که نفس خود را بلند گرداند مگر این که خداوند او را پست نماید، و هیچ بنده‏اى فروتنى و تواضع ننماید، مگر این که خداوند او را بلند مرتبه گرداند و شرافت دهد. پس هر گاه در جستجوى حدیث ما برآمدى، بر تو باد که به این شخص که این جا نشسته به او مراجعه کن! و با دست اشاره به یکى از اصحاب ما نمود.

از حاضران سؤال کردم که آن مرد کیست؟ گفتند: او زراره بن اعین است. (۱۳)

دادوبن سرحان مى ‏گوید: شنیدم که اباعبدالله ‏علیه السلام فرمود: برخى از افراد را در جریان بعضى مطالب قرار مى‏دهم، و او را از جدل و ریاء در دین خدا، و از قیاس نهى مى‏کنم، ولى به مجرد این که از نزد من خارج مى‏شود به تاویل و توجیه ناروا مى‏پردازد، به بعضى دستور مى‏دهم که سخن گویند، و برخى را از گفتگو و مباحثه نهى مى‏کنم، اما هر کسى [امر و نهى مرا] براى خود تاویل مى‏نماید و با این کار خدا و رسولش را عصیان مى‏کند، اگر مى‏شنیدند و اطاعت مى‏کردند، آنچه را پدرم به اصحابش سپرد، من نیز به آنان مى‏سپردم، به درستى که اصحاب پدرم در حال حیات و مرگ مایه افتخارند، یعنى زراره، محمد بن مسلم … (۱۴)

محمد بن ابى عمیر از جمیل بن دراج نقل مى ‏کند: شنیدم امام صادق ‏علیه السلام مى‏ فرمود: به اهل ایمان و تواضع، بشارت بهشت دهید، بریدبن معاویه عجلى، ابوبصیر لیث‏ بن البخترى مرادى، محمدبن مسلم، و زراره، اینان چهار نفرى هستند، که نجیبان و امینان خداوند بر حلال و حرام وى مى‏ باشند، اگر این افراد نبودند، آثار نبوت قطع مى‏ شد و از بین مى ‏رفت. (۱۵)

دوم – توان علمى زراره در مناظره‏ ها و مباحثه ‏ها

پس از بررسى دیدگاهها و نظراتى که درباره شخصیت علمى و فرهنگى زراره ابراز شد، به بررسى توان علمى وى در مناظرات و مباحثات مى‏پردازیم. همان‏گونه که پیشتر گفتیم، وى شخصى عالم، فقیه، ادیب، شاعر و متکلم بود، و در فقاهت نیز مانند سایر علوم به درجه والایى رسیده بود، به حدى که توانست فقه صحیح را از غیرصحیح تشخیص دهد و به انحراف استادش حکم ‏بن عتیبه پى برد، و از هوادارى او دست‏بردارد، و ملازم درگاه ائمه علیهم السلام گردد. (۱۶)

گذشته از اینها، زراره در فقاهت‏ به حدى رسیده بود که امام صادق‏علیه السلام او و برخى دیگر از یارانش را براى مباحثه با علماى دیگر مذاهب انتخاب مى ‏کرد، و با صراحت تمام به مخالفان مى‏فرمود: اگر بتوانید اصحاب مرا در مباحثه علمى شکست دهید، چنان است که مرا شکست داده ‏اید. (۱۷)

این سخن امام صادق‏علیه السلام بیانگر میزان اعتماد آن حضرت به مرتبه والاى علمى زراره و همانندهاى او است.

در میان مناظره ‏ها و احتجاج هاى امام صادق علیه السلام با مخالفان به نمونه‏اى برمى‏ خوریم که حضرت بعضى از اصحاب خود را براى مباحثه با خصم انتخاب مى ‏نماید. امام‏ علیه السلام از این کار چند هدف را دنبال مى‏ کند.

۱- از این طریق مزیت‏یاران و اطرافیان خود را به همگان بشناساند.

۲- ناتوانى خصم را آشکار کند.

۳- به آنها گوشزد نماید که آنان توانایى مباحثه و مقابله با یاران وى را ندارند، چه رسد به خود آن حضرت. امام ‏علیه السلام در این مناظره اصحاب خود را به مباحثه با عالم شامى فرا مى ‏خواند، زراره نیز از جمله افراد این گروه منتخب است، که در بخش فقهى با وى به مناظره و مباحثه مى‏ پردازد.

هشام بن سالم در این‏باره چنین مى ‏گوید: با جماعتى از اصحاب نزد امام صادق‏ علیه السلام بودیم که مردى از اهل شام آمد و اجازه ورود خواست. حضرت اجازه فرمود، مرد داخل شد و سلام کرد، امام‏ علیه السلام فرمود. بنشین! اگر نیاز و مطلبى دارى در میان بگذار! مرد شامى گفت: به من خبر رسیده که هر چه از شما سؤال شود، شما پاسخ آن را مى‏ دانید، از این‏رو آمده‏ام تا با شما مناظره کنم.

حضرت فرمود: در چه زمینه ‏اى؟

مرد شامى گفت: در اعراب قرآن (وقف، سکون، جر، نصب و رفع آن.)پس امام‏علیه السلام فرمودند: اى حمران، با این مرد به مباحثه بنشین!

آن مرد به حضرت عرض کرد: من مى‏ خواستم با شما مباحثه کنم نه با حمران.

حضرت فرمودند: اگر بر حمران غلبه یافتى چنان است که بر من غلبه یافته‏اى.

پس از آن مرد شامى روى به حمران آورد و مرتب از او سؤال مى‏کرد و حمران جواب مى‏داد، تا این که مرد شامى خسته شد.

حضرت فرمود: اى مرد شامى حمران را چگونه یافتى؟

مرد شامى گفت: او را ماهر دیدم، چیزى از او نپرسیدم، مگر این که جواب گفت.

سپس امام علیه السلام به حمران فرمود: اکنون تو از او سؤال کن، پس حمران همواره از او سؤال مى ‏کرد تا این که مرد شامى از جواب دادن باز ماند.

مرد شامى به حضرت عرض کرد: مى‏ خواهم با شما در عربى مناظره کنم.

امام علیه السلام از ابان بن تغلب خواست که با او مناظره نماید.

پس از آن مرد شامى خواست که در فقه مناظره کند.

امام علیه السلام به زراره فرمود: اى زراره با او به مناظره برخیز!، زراره با مرد شامى به مناظره برخاست و او را رها نکرد تا آن هنگام که مرد شامى از جواب باز ایستاد. (۱۸) این مناظره را نباید دست کم گرفت، اگر چه در این مناظره که هشام‏بن سالم آن را روایت کرده، اشاره‏اى به سؤالات مرد شامى و جوابهاى زراره نشده است، ولى تعبیر امام‏ علیه السلام که مى ‏فرماید: با آنان مناظره کن اگر بر آنها غلبه یافتى، چنان است که بر من غلبه یافته ‏اى، سخنى است ‏بس بزرگ و پراهمیت! زیرا; اگر امام علیه السلام ذره ‏اى در توان علمى اینان نسبت ‏به مرد شامى شک داشت چنان قاطعانه سخن نمى ‏گفت.

با توجه به این که مرد شامى شخصى عامى و بى‏سواد نبوده است و اصولا هم نمى ‏تواند چنین باشد، چون عقلایى نیست که فردى بى ‏سواد از شام حرکت کند، آن همه رنج ‏سفر را بر خود هموار سازد و به مناظره کسى آید که به گفته خودش شنیده است او عالم به تمام پرسشهایى است که از وى سؤال مى ‏شود، بنابراین، نمى‏ توان این مناظره را کم‏اهمیت دانست و به سادگى از کنار آن گذشت.

زراره با همه دانش خود، خویشتن را برتر از دیگران نمى ‏شمرد و به خود مغرور نمى‏ شد و در این راه به مباحثه و جدل نمى ‏پرداخت. او بشدت از تفرقه بین اصحاب پرهیز مى ‏کرد، و کمتر حاضر مى‏ شد، در امور اختلافى بین اصحاب با دیگران به بحث ‏بپردازد، اما آن هنگام نیز که وارد میدان بحث مى‏ شد، بسیار مستدل و قاطع سخن مى‏ گفت، گاهى اوقات که افرادى از او مى‏ خواستند، تا با دیگران وارد بحث‏ شود، از این کار امتناع مى‏ کرد و مى‏  گفت: این کار باعث کینه و عداوت مى ‏شود. و به این طریق از بحث و جدل کناره ‏گیرى مى ‏کرد. تنها زمانى وارد میدان بحث مى‏ شد که طرف مقابل به این کار تمایل نشان مى‏ داد، در این صورت اقدام به مناظره مى ‏کرد.

زراره مى ‏گوید: در مدینه به مجلس مباحثه جماعتى رفتم که در میان آنها عبدالله ‏بن محمد و ربیعه الرى نیز حضور داشتند، عبدالله گفت: اى زراره در مسایل مورد اختلاف سؤالهایى را مطرح کن و از ربیعه بپرس!

گفتم: مجادله و بحث ‏باعث کینه مى ‏شود. اما ربیعه گفت: اى زراره سؤال کن.

گفتم: رسول الله صلى الله علیه وآله شارب خمر را با چه چیزى حد مى ‏زد.

ربیعه گفت: با ترکه درخت و نعلین.

پس گفتم: اگر مردى را امروز دستگیر کنند که شراب خورده باشد، و نزد حاکم آورند، چه حکمى درباره او جارى مى ‏شود؟

ربیعه گفت: شلاق زده مى ‏شود، چون عمر شلاق زد.

عبدالله محمد گفت: پناه بر خدا، رسول الله‏ صلى الله علیه وآله با ترکه درخت مى ‏زد و عمر با شلاق! آنچه را رسول خدا انجام داد ترک مى‏نمایند و به آنچه عمر انجام داد عمل مى ‏کنند. (۱۹)

همان طور که از روایت پیداست، زراره تسلط کامل بر موضوعات فقهى داشته و به ریزه ‏کاریهاى احکام آن نیز، آگاه بوده است. لذا او با عبارتى ساده و روان و منطقى سلیس ربیعه را مقهور منطق خود مى‏ سازد، آنچنان که ربیعه راهى براى گریز و توجیه حکم خود نداشته باشد، و ناظران و شنوندگان بحث نیز آن را به آسانى درک نمایند.

توانایى زیاد زراره در مباحث فقهى از دقت و باریک ‏بینى وى نشات مى‏ گرفت. او در پاره‏اى موارد به سؤال کوتاه اکتفا نمى ‏کرد، بلکه تا موضوعى دقیقا برایش روشن نمى ‏شد، دست از سؤال کردن برنمى ‏داشت.

در این زمینه به روایتى برمى‏ خوریم که مصداق کامل ادعاى ما است، روایت از این قرار است.

زراره مى‏ گوید: به امام باقر علیه السلام عرض کردم: فدایت‏ شوم. دو خبر یا حدیث معارض از شما به ما مى ‏رسد. کدام یک را بگیریم و به آن عمل کنیم؟

حضرت فرمود: اى زراره; آن حدیث را که بین اصحاب مشهورتر است ‏بگیر، و آن را که اندک و نایاب است رها کن.

عرض کردم: آقاى من; گاهى آن دو حدیث‏ یا خبر هر دو مشهورند و هر دو ماثور از جانب شما؟

حضرت فرمود: آن حدیث را که رواتش نزد شما عادل‏تر و موثق‏ترند بگیر و به آن عمل کن.

عرض کردم: روایتگران هر دو حدیث عادل و موثق و مورد رضایتند.

امام علیه السلام فرمود: بنگر و ببین کدام یک از آنها موافق مذهب عامه است پس آن را رها کن و به دیگرى که مخالف عامه است عمل نما.

عرض کردم: چه بسا هر دو موافق عامه باشند یا مخالف آنها در این صورت چه کنم؟

حضرت فرمود: آنچه که احتیاط دین تو در آن است‏ بگیر، و آن را که مخالفت احتیاط است رها کن.

عرض کردم: بدرستى که گاهى آن دو موافق با احتیاط است و یا مخالف با احتیاط در این حال چه کنم؟

حضرت فرمودند: در این صورت مخیر هستى که یکى را بگیرى و دیگرى را ترک نمایى. (۲۰)

این روایت ‏بخوبى تلاش و کوشش و دقت نظر زراره را مى‏رساند، که چگونه احادیث را از زوایاى مختلف بررسى مى‏کرده است، و همین دقت و کاوشگرى وى بود که توانست از او فقیهى زبردست‏ بسازد.

سوم – آثار باقیمانده از زراره

در این بخش به آثار باقیمانده از زراره و تاثیر آن در رشد فکرى، فرهنگى جامعه خواهیم پرداخت.

وى که از خاندانى دانش ‏دوست و عالم ‏پرور بود، همگام با سایر افراد خانواده، کمر همت‏ به فراگیرى علوم مختلف بست، او زندگى خود را وقف این کار کرد و در اکثر علوم رایج عصر خویش نیز سرآمد گردید، او در رشته ‏هایى چون فقه، (۲۱) حدیث، (۲۲) کلام، (۲۳) ادبیات (۲۴) و شعر (۲۵) تحصیل نمود، و در رشته قرائت نیز مهارت کامل داشت. (۲۶) با وجود این، در آثار رجالى، کتابهاى زیادى از او یاد نکرده ‏اند!

در اکثر کتب رجالى آمده است. «لزراره مصنفات منها کتاب الاستطاعه والجبر.» (۲۷) و بیش از همین کتاب استطاعت و جبر متذکر کتاب دیگرى براى ایشان نشده ‏اند، ولى این نمى ‏رساند که او جز کتاب یاد شده کتاب دیگرى نداشته است.

درباره اشعار زراره، صاحب اعیان الشیعه مى ‏گوید: جاحظ در کتاب النساء و کتاب عرجان الاشراف متذکر ابیاتى از اشعار زراره گردیده است. (۲۸) با این که اکثر رجال‏ نویسان معتقدند که وى شاعر بوده، اما معلوم نداشته‏ اند که آیا دیوان، شعرى از خود برجاى گذاشته یا نه! همچنین معلوم نداشته ‏اند، که آیا او داراى اشعار فراوان بوده یا گه گاه شعر مى ‏سروده است، همچنین مشرب شعرى او را بیان نداشته ‏اند، که در چه زمینه‏ هایى شعر مى ‏سروده است.

در رشته فقه نیز بر کتاب و رساله‏اى از وى دست نیافتیم.

آنچه در زندگى زراره مانند ستاره‏اى مى‏درخشد، جنبه حدیثى ایشان است که در این میدان به تمام معنا درخشیده و آثار فراوان حدیثى از خود باقى گذاشته اشت. و همین بخش از آثار زراره نیز مدنظر ما مى‏باشد، آن گونه که قبلا یادآور شدیم او در فقه و حدیث‏سرآمد روزگار خود بود. اگر چه محمد بن مسلم مى ‏گوید: من از امام باقرعلیه السلام سه هزار حدیث و از امام صادق‏ علیه السلام شانزده هزار حدیث‏ شنیدم. (۲۹) لیکن در عمل حدیث زیادى از وى برجاى نمانده است، اما از زراره على‏ رغم حساسیتهایى که دستگاه خلافت و مخالفان علیه وى نشان مى‏ دادند، احادیث فراوانى برجاى مانده، که مجموع آنها در «مسندالزراره‏» مشتمل بر حدود دو هزار حدیث است. (۳۰) و البته این مقدار حدیث، در برگیرنده تمامى احادیث زراره نیست، چه بسا روایات مطرح شده در مسند زراره بخشى از احادیث زراره باشد که از دست‏ حوادث روزگار به سلامت رسته و امروزه در دسترس ما قرار گرفته است.

به هر حال، بسیارى از مباحث فقه شیعه شکوفایى خود را مرهون زحمات طاقت‏فرساى زراره و امثال او است و در هیچ بابى از ابواب فقهى نمى‏ توان نقش احادیث زراره را ندیده گرفت، چنان که در آینده به تنوع حدیثى زراره در ابواب مختلف خواهیم پرداخت و میزان احادیث وى را در هر بخش معلوم خواهیم کرد.

زراره و دیگرانى چون او بودند که با پرسشهاى مختلف و ضبط دقیق گفتار ائمه علیهم‏ السلام بزرگترین و بالاترین افتخارات را به مکتب امامیه ارمغان دادند، تا امروز فقیهان بتوانند در میدانهاى مختلف فقه با دست‏باز به اجتهاد بپردازند.

از آنجا که فرصت زمانى پیامبرصلى الله علیه وآله و ائمه معصومین علیهم السلام براى بیان مطالب و رساندن آن به همه نسلها محدود بوده است، وجود کسانى چون زراره در ثبت و ضبط و انتقال معارف آنان به نسلهاى دیگر، اهمیتى انکارناپذیر داشته است. این فراگیرى و گسترش تشیع و بارورى فقه شیعه نتیجه احادیثى است که از ائمه علیهم ‏السلام نقل شده و مردانى چون زراره به حفظ و نشر آن پرداختند.

اثبات این نکته چندان دشوار و پیچیده نیست، زیرا آن گونه که مشخص است در عصر امامت و قبل از غیبت دسترسى به ائمه‏ علیهم ‏السلام ممکن بود، هر چند براى همگان این ارتباط به دلیل بعد مسافت‏یا ممانعتهاى سیاسى حکام میسر نبود.

از سوى دیگر مى‏بینیم که استنباط احکام از قرآن و تطبیق کلیات بر امور جزئى نو پیدا کارى چندان سهل نیست و نیازمند نوعى تخصص و نیز استفاده از سنت و بیان روش معصومین ‏علیهم ‏السلام است.

از جمله شاگردان پرورش یافته در مکتب معصومین زراره و دیگر اعضاى خاندان وى بودند، در میان شاگردان امام باقر و صادق‏ علیهما السلام زراره یکى از سخت کوش ترین، آنها بود. وى با این که در کوفه سکونت داشت، توانست قریب به دو هزار حدیث جز اندکى را بدون واسطه از زبان امام باقر و صادق ‏علیهما السلام دریافت کرده و نقل کند. با توجه به بعد سافت‏بین کوفه تا مدینه محل سکونت امام باقر و صادق‏علیهماالسلام این کار شگفت‏انگیز میسر نبود مگر در پرتو عزمى جزم و همتى بلند و سینه‏اى فراخ که تمامى این خصوصیات در زراره وجود داشت. وى با همه مشکلات از پاى ننشست و سعى وافر خود را به کار بست تا توانست از دریاى مواج علوم باقرى و جعفرى حظى وافر برد.

شیوه‏ هاى فراگیرى زراره

شیوه ‏هاى فراگیرى زراره را مى‏ توان در سه بخش خلاصه کرد.

۱- شیوه‏هاى فراگیرى معمول و متداول، به این صورت که در مجالس آن بزرگواران حاضر مى‏شد و مانند دهها و بلکه صدها تن دیگر که در حوزه درسى آنان حضور مى‏یافتند و به استماع مى‏پرداختند وى نیز به استماع دروس مى‏پرداخت و از این راه توشه و ثمره‏اى در حد توان خود فرا مى‏گرفت، که البته بیشترین بهره وى از روایات آن بزرگواران از این نوع است، از این‏رو، در آغاز بسیارى از احادیث وى با تعبیرهایى این چنین مواجه مى‏شویم: سمعت عن الباقرعلیه السلام او الصادق‏علیه السلام، قال‏الباقرعلیه السلام او الصادق‏علیه السلام، سمعت عن احدهما علیهما السلام یا سمعت هما و…

آن گونه که از تعابیر زراره در ابتداى احادیثش پیداست وى تنها به شنیدن اکتفا نمى‏کرد، بلکه در بسیارى از موارد به پرسش از حضرت مى‏ پرداخت. لذا در اوایل تعدادى از احادیث کلمه سالت عن الباقر علیه السلام او الصادق علیه السلام او عنهما علیهما السلام به چشم مى‏خورد.

۲- شیوه دیگر فراگیرى این بود که، وى گاهى در غیر از مجالس درس و بحث، در ملاقاتهایى با امام، با سود جستن از فرصت ‏به فراگیرى حدیث مى‏پرداخت در این گونه مجالس وى راحت‏تر از مجالس عمومى بوده، و دقیقا مى‏توانسته مطالب مورد نظر خود را سؤال کند، و پاسخهاى فراخور آن نیز از حضرت بشنود.

همین آسودگى در سؤال و جواب بود که زراره مى‏توانست مسائل بسیار مهم و اختصاصى را از حضرت فراگیرد، در این خصوص على‏ بن عطیه از قول زراره چنین نقل مى‏کند.

زراره گفت ‏به خدا سوگند اگر بازگو نمایم آنچه را که از امام صادق‏ علیه السلام شنیده‏ام، هر آینه مردانى بزرگ بردار خواهند شد. (۳۱)

سخن زراره خود بهترین گواه بر مدعاى ما است.

۳- شیوه دیگر زراره در فراگیرى این بود که هنگام دسترسى نداشتن به آن بزرگواران، به وسیله نامه و یا فرستادن افرادى خاص و مورد اطمینان به کسب علم و حدیث مى‏پرداخت، که در این‏ باره مى‏توان به فرستادن فرزندانش حسین و حسن نزد امام صادق‏ علیه السلام اشاره کرد. در این ملاقات حضرت پس از سخنانى که بین آنها رد و بدل مى‏شود به بیان احکام فقهى مى‏پردازد و به آنان مى ‏فرماید:

به پدرتان بگوید آن عمل را چنین انجام دهد و آن عمل دیگر را طورى دیگر انجام دهد. (۳۲)

همچنین از طریق نامه درباره برخى احادیث که از رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل شده است از حضرت سؤال مى‏کند. (۳۳)
شیوه زراره در ضبط احادیث

زراره همچنان که در راه فراگیرى حدیث نهایت‏ سعى خود را به کار مى‏گرفت، در حفظ و ضبط آن نیز دقت فراوان مى‏کرد، زمانى که نزد امام باقر علیه السلام یا امام صادق ‏علیه السلام مى‏رفت، لوحه‏اى نیز همراه خود مى‏برد، تا پاسخهاى آن بزرگواران را عینا یادداشت کند، مبادا دست نسیان و فراموشى در آنها مؤثر افتد و خللى بر آنها وارد آید.

عبدالله ‏بن بکیر در این‏ باره چنین مى ‏گوید:

«زراره خدمت امام صادق علیه السلام شرفیاب شد و عرض کرد: شما به ما فرموده‏اید نماز ظهر و عصر را آن هنگام بخوانید که سایه‏هاتان به اندازه یک یا دو زراع شده باشد و سپس فرموده‏اید که در تابستان سایه را بیشتر کنید، چگونه سایه را بیشتر کنیم، سپس لوحه را گشود تا آنچه را حضرت مى‏فرماید، ثبت کند. امام ‏علیه السلام جوابى به زراره ندادند.

زراره لوحه را بست و عرض کرد بر ما لازم است که از شما سؤال کنیم، ولى شما به آنچه انجام مى‏دهید، عالمتر هستید و سپس از نزد حضرت خارج گردید.

پس از آن ابو بصیر خدمت امام ‏علیه السلام آمد. حضرت به ابوبصیر فرمود: زراره چیزى از من پرسید که جوابش نگفتم، و از این سبب ناراحتم، سوى وى برو تو فرستاده من به سوى او هستى به او بگو: نماز ظهر را آن هنگام بخوان که سایه‏ات مثل خودت شده باشد و نماز عصر را آن هنگام به جاى آور که سایه‏ات دوبرابر خودت شده باشد. (۳۴)

آن‏گونه که پیش از این متذکر شدیم، بیشترین میراث علمى زراره احادیث و نیز شاگردانى است که وى از خود برجاى گذاشته است. بنابراین سخن ما از این پس در خصوص همین دو مورد خواهد بود. نخست احادیث ایشان را بررسى خواهیم کرد و سپس به معرفى شاگردان و حوزه حدیثى وى خواهیم پرداخت.

احادیث

در مورد تعداد احادیث روایت‏ شده از زراره، آراى مختلف اظهار شده است‏ بعضى تعداد آن را بالغ بر دو هزار و شصت‏ حدیث مى ‏دانند و گفته ‏اند:

اسم زراره در اسناد تعداد زیادى از روایات واقع گردیده که به دو هزار و شصت و چهار مورد بالغ مى‏ گردد. او از ابوجعفرعلیه السلام تعدادى روایت نقل کرده است که به هزار و دویست و سى و شش عدد مى ‏رسد. و از ابى عبدالله ‏علیه السلام نیز تعدادى روایت نقل کرده که به چهارصدوچهل‏ وهفت عدد مى‏ رسد. همچنین وى تعدادى روایت از ابى‏ جعفر و ابى عبدالله‏ علیهما السلام نقل نموده است که به هشتاد و دو مورد بالغ مى ‏گردد و روایاتى که به عنوان (احدهما) از یکى از آن بزرگواران نقل نموده است‏بالغ بر صد و پنجاه‏ و شش مورد مى‏ شود. همچنین زراره تعدادى روایت‏ بدون این که مشخص کند از کدام امام نقل مى ‏کند روایت کرده است که با الفاظ قال علیه السلام، سمعت علیه السلام، قلت له ‏علیه السلام بیان شده که بالغ بر هفتاد و هشت‏ حدیث مى ‏شود. (۳۵)

اما آن چنان که در مسند زراره آمده است، روایات باقى مانده از وى بالغ بر هزار و نهصد و بیست‏ حدیث است، که ضمن پنجاه‏ و نه عنوان فقهى، تاریخى و… ثبت‏شده است. (۳۶)

وى هزار و صد و هفتاد و پنج ‏حدیث از امام باقر علیه السلام، چهارصد و چهل ‏و یک حدیث از امام صادق‏ علیه السلام، صد و یازده حدیث ‏به طور مشترک از امام باقر و صادق‏ علیهما السلام، و صد و شش حدیث ‏بدون تعیین نام امام و فقط با لفظ «احدهما» روایت کرده است.

از مجموعه احادیث وى شصت و سه حدیث‏ بدون مروى عنه و با تعبیر قلت له علیه السلام یا سمعت عنه علیه السلام و یا قال لى‏ علیه السلام نقل شده است. و بیست و چهار روایت ‏باقى ‏مانده را سخنان زراره و احادیث ‏سایر ائمه ‏علیهم ‏السلام تشکیل مى ‏دهد که گاهى با یک و یا چند واسطه نقل شده است.

جالب توجه این که از مجموع احادیثى که زراره روایت کرده است، فقط بیست و چهار حدیث‏با واسطه از ائمه‏علیهم‏السلام نقل شده است و جداى از نوزده حدیث دیگر، همگى بدون واسطه بوده است‏به این معنا که شخصا آن سخنان را از امام علیه السلام شنیده و سپس نقل کرده است.

در کار این پژوهش و تحقیق، سعى ما در جهت استقصاى احادیث زراره بوده است، که پس از تحقیق به نکاتى تازه و شایان تامل دست‏یافتیم، که آنها را فهرست ‏وار، در جدولى نمایانده‏ایم تا اهل تحقیق به تناسب زمینه‏ هاى پژوهشى خود از آن سود جویند. جدول یاد شده، داراى ده بخش است که به ترتیب، مربوط مى ‏شود به:

۱- موضوع حدیث

۲- امامى که زراره روایت را از وى نقل کرده است.

۳- احادیثى که در آن موضوع از هر امام نقل کرده است.

۴- احادیثى از هر امام سؤال کرده و حضرت به آن پاسخ داده است.

۵- احادیثى که از هر دو امام نقل کرده است.

۶- احادیثى که از یکى از دو امام بدون تعیین نام نقل کرده است.

۷- احادیثى که با واسطه از امام روایت کرده است.

۸- روایاتى که با تعبیر «سمعت عنه‏» و یا «قلت له‏»، «قال لى‏» بدون تعیین نام امام نقل کرده است.

۹- احادیث که از غیر امام باقر و صادق‏ علیهما السلام متذکر شده است.

۱۰- جمع احادیثى که در هر موضوع روایت کرده است.

هنگام توجه به کمیت و کیفیت احادیث زراره، دو نکته خودنمایى مى‏ کند:

۱- حجم بسیار بالاى احادیث.

۲- تنوع موضوعات احادیث.

وى در احادیث ‏خود از خداشناسى که اولین و مهمترین گام معرفتى است‏ شروع کرده و سپس به شناخت رسول و فرستاده خدا و جانشینان وى پرداخته است. نسبت‏به حقوق اجتماعى و تغذیه روحى و جسمى کوشیده و در نهایت ‏به قوانینى پرداخته که رعایت آن باعث ثبات و نظم اجتماعى مى‏شود، در این‏باره مى‏توان به موضوعات، قضا، شهادت، حدود و تعزیرات، دیات و قصاص اشاره کرد، که هر یک به جاى خود رکنى از ارکان ثبات اجتماعى مى ‏باشد.

وى در موضوعات، نماز، طهارت، حج، ازدواج، طلاق، زکات، ایمان و کفر، تجارت و ارث، از خود روایات ارزنده‏اى برجاى نهاده و به ترتیب بیشترین احادیث را در این موضوعات حفظ کرده و نشر داده است.

توجه به تعداد حدیثى که زراره به صورت سؤال در هر بخش از امام علیه السلام پرسیده است و مقایسه آن با سایر بخشها مى‏رساند که زراره در آن مسایل با تعقل و ادراک عمل کرده و اهل فهم و نظر به شمار مى‏آمده و صرفا روایت گر شنیده‏ ها نبوده است.

بعضى نکات قابل طرح دیگر راجع به احادیث زراره عبارتند از:

۱- چرا زراره برخى از احادیث را از هر دو امام یاد کرده است، آیا این کار دلیل خاصى داشته است؟

۲- چرا بعضى از روایات بدون تعیین نام امام‏ علیه السلام آمده است، آیا این امر ناشى از فراموشى زراره بوده، یا روات بعدى آن را فراموش کرده‏اند و با تعبیر «احدهما» یکى از دو امام مطرح ساخته‏اند؟

۳- در برخى دیگر از روایات که ما تحت عنوان «بدون مروى ‏عنه‏» ذکر کرده‏ایم نیز از تعیین صریح نام امام‏ علیه السلام خوددارى شده است، این کار به چه علت‏بوده است. آیا به منظور تقیه بود یا چون بحث قبلى اختصاص به یکى از دو امام علیه السلام داشته است؟ زراره با توجه به آن گفته است، از حضرت پرسیدم: «سالت عنه علیه السلام‏» و یا شنیدم «سمعت عنه‏ علیه السلام‏» و یا به من گفت «قال لى‏ علیه السلام‏»، و پاسخ به این پرسشها با مطالعه دقیق و شناخت کامل زمان حیات زراره و ائمه معاصر وى میسر مى‏ گردد.

شاگردان زراره

اگر چه در کوفه خاندانهایى که به عنوان خاندانهاى علمى به شمار مى‏ رفتند، بى‏ شمار بودند، و در واقع کوفه حوزه فراگیرى علوم اهل‏ البیت علیهم‏ السلام به‏ شمار مى ‏رفته، به شکلى که مؤلف کتاب «تاریخ الکوفه‏» متذکر نام بیش از یست‏خاندان از آنها مى ‏شود، ولى خاندان اعین بزرگترین و با شکوهترین آنان به‏ شمار مى ‏آیند.

«خاندانهاى علمى ساکن کوفه عبارتند از:»

۱- آل ابى الجعد; رافع الغطفانى الاشجعى.

۲- آل ابى الجهم; القابوسى اللخمى من ولد قابوس بن النعمان بن المنذر.

۳- آل ابى‏رافع.

۴- آل ابى ‏ساره.

۵- آل ابى شعبه الحلبیون.

۶- آل‏ ابى صفیه، و اسم ابى صفیه; دینار و هو ابوثابت المعروف بابى حمزه الثمالى الکوفى.

۷- آل اعین.

۸- آل حیان التغلبى مولى بنى ‏تغلب.

۹- آل نعیم الازدى الغامدى.

۱۰- آل ابى اراکه مولى کنده البجلى، و اسم ابى اراکه میمون.

۱۱- بنوالحر الجعفى والحر هذا مولى جعفى.

۱۲- بنوالیاس البجلى.

۱۳- بنو عبدربه بن ابى میمونه بن یسار الاسدى.

۱۴- بنو ابى سبره. ۱۵- بنو سوقه.

۱۶- بنو نعیم الصحاف.

۱۷- بنوعطیه.

۱۸- بنو رباط، اهل بیت کبیر من بجیل، او من موالیهم.

۱۹- بنو فرقد.

۲۰- بنو دراج.

۲۱- بنو عمار البجلى الدهنى مولاهم. (۳۷)

این خاندانها که نویسنده «تاریخ الکوفه‏» نامشان را ثبت کرده است تنها خاندانهایى هستند که بهره‏اى از علوم صادق آل محمد صلى الله علیه وآله داشته‏اند. (۳۸) که یا همزمان زراره بوده‏اند، و یا اندکى پس از وى درخشیده‏اند. این خاندانها، توفیق خویش را در این زمینه بیشتر مدیون مدت اقامت امام صادق‏ علیه السلام در کوفه هستند، زیرا; آن حضرت در زمان ابوالعباس سفاح در کوفه اقامت گزید. (۳۹) اگر چه این مدت بیش از دو سال به طول نینجامید ولى منشا خیر و برکات فراوانى براى مردم عراق گردید. تا آن جا که بعدها حسن‏ بن على بن زیاد وشاء بجلى به ابن عیسى قمى گفت:

دیدم در این مسجد  مسجد کوفه  نهصد عالم را که هر کدامشان مى ‏گفت: حدیث کرد مرا جعفر بن محمد علیه السلام. (۴۰)

با این همه; چیزى که زراره را از دیگران ممتاز مى‏نمود و حلقه درسى وى را در کوفه شکوه مى‏بخشید، آگاهى وى به بیش از هزاران حدیثى بود که از امام باقرعلیه السلام فرا گرفته بود، و این خود بالاترین امتیاز براى وى محسوب مى‏ شد، اگر بر این باور باشیم که آنچه نویسنده «تاریخ الکوفه‏» متذکر شد، صددرصد دقیق و متقن باشد که تمامى این خاندانهاى علمى روات احادیث امام صادق‏ علیه السلام بوده ‏اند (۴۱) بنابراین باید زراره یکى از پیشاهنگان تاسیس حوزه علوم باقرى در کوفه بوده باشد و برهمین اساس است که معلوم مى‏ گردد، وى قبل از سفر حضرت صادق‏ علیه السلام به کوفه [بین سالهاى ۱۳۲ تا ۱۳۶] حوزه درسى داشته است چون عمدتا خاندانهاى علمى و افرادى که در کوفه حوزه درسى داشته ‏اند جزو روات احادیث امام صادق‏ علیه السلام بوده ‏اند، در حالى که زراره قبل از ایشان، روایت گر احادیث امام باقر علیه السلام نیز بوده است، و همین امر باعث پیشگامى وى در تاسیس حوزه درسى در کوفه شده است.

در مورد گستردگى مجلس درس وى باید متذکر شویم که حداقل نود و شش نفر از زراره روایت کرده‏اند که ما در پایان نام آنها را یاد خواهیم کرد.

و اما در مورد آراستگى حوزه درسى ایشان باید گفت: جمیل بن دراج در زمان خودش از فقها به‏شمار مى‏رفت در پاسخ محمد بن ابى عمیر که از وى سؤال مى‏ کند. مجلستان چه نیکو و محفلتان چه آراسته است، مى‏گوید: «به خدا سوگند ما، در کنار زراره همانند کودکان هستیم در مقابل معلم.» (۴۲)

کلماتى که جمیل بن دراج راجع به آراستگى محفل درس زراره بیان داشته دست کم مشتمل بر دو نکته اساسى است:

۱- این که زراره قبل از آن تاریخ در کوفه حوزه درسى داشته است و کسانى در جلسات درسى وى حاضر مى ‏شده ‏اند.

۲- این که سطح آگاهى و دانش زراره آن قدر بالا بوده است، که افرادى چون جمیل ‏بن‏ دراج خود را چونان کودکى بى ‏سواد در برابر کوهى از علم و دانش مى ‏دیده ‏اند.

در پایان این بحث صورت نام شاگردان زراره خواهد آمد، و منظور از «شاگردان‏» کسانى هستند که از وى نقل حدیث کرده‏اند، هر چند شاگرد امام باقر و صادق‏ علیهما السلام نیز بوده ‏اند، وگرنه مشکل خواهد بود که بگویم افرادى همچون هشام ‏بن حکم از شاگردان زراره بوده ‏اند.

اساس نامهاى شاگردان زراره را به ترتیب تعداد حدیثى که از وى نقل کرده ‏اند خواهیم آورد:

۱- حریزبن عبدالله حزیر

۲- عبدالله بن بکیر

۳- عمربن اذینه

۴- موسى بن بکر

۵- جمیل بن دراج

۶- على بن رئاب

۷- ابان

۸- جمیل

۹- ابان بن عثمان

۱۰- ثعلبه بن میمون

۱۱- عبدالله‏بن مسکان

۱۲- مثنى الحناط

۱۳- مثنى

۱۴- محمد بن حمران

۱۵- حمادبن عثمان

۱۶- هشام بن سالم

۱۷- حماد

۱۸- ربعى ‏بن عبدالله

۱۹- ابى جمیله

۲۰- محمدبن على الحلبى

۲۱- اسحاق بن عبدالعزیز

۲۲- قاسم بن عروه

۲۳- درست الواسطى

۲۴- داودبن سرحان

۲۵- خالدبن نجیح

۲۶- اسماعیل بن جابر

۲۷- حمادبن عیسى

۲۸- صفوان

۲۹- مسمع بن عبد الملک کردین

۳۰- على ‏بن سعید

۳۱- على‏بن عطیه

۳۲- هشام بن حکم

۳۳- یونس

۳۴- ابن نویه

۳۵- ابوجعفر احول

۳۶- ابراهیم بن عبدالحمید

۳۷- حسن بن موسى

۳۸- حسین‏بن عثمان

۳۹- داود عجلى

۴۰- صالح

۴۱- عبدالعزیز بن حسان

۴۲- على بن عقبه

۴۳- فراش

۴۴- فضیل

۴۵- مثنى بن عبدالسلام

۴۶- محمدبن سماعه

۴۷- محمد بن عطیه

۴۸- معاویه بن وهب

۴۹- هیثم بن حفص

۵۰- ابن ابى قره

۵۱- ابن ابى‏لیلا

۵۲- ابن رباط

۵۳- ابوعیینه

۵۴- ابى‏بصیر

۵۵- ابى ‏زیاد الهندى

۵۶- ابى الهیثم

۵۷- ابى ایوب خزار

۵۸- ابان الاحمر

۵۹- ابان بن تغلب

۶۰- ابراهیم بن عمر

۶۱- اسماعیل البصرى

۶۲- اسماعیل بن فراش

۶۳- بکیر بن اعین

۶۴- جمیل بن صالح

۶۵- حسن‏ بن عبدالملک

۶۶- حسن بن عطیه

۶۷- حسن بن على

۶۸- حسین‏بن احمد المنقرى

۶۹- حسین بن موسى

۷۰- حمادبن ابى طلحه

۷۱- حمران بن اعین

۷۲- حنان

۷۳- رومى بن زراره

۷۴- سیف التمار

۷۵- عبدالله

۷۶- عبدالله‏ بن ابى یعفور

۷۷- عبدالله بن محمد

۷۸- عبدالله بن یحیى کاهلى

۷۹- عبدالحمید الطائى

۸۰- عبدالرحمان بن حجاج

۸۱- عبدالرحمان بن یحیى

۸۲- عبدالعزیز عبدى

۸۳- عبدالکریم

۸۴- عثمان

۸۵- عبید

۸۶- عبیدبن زراره

۸۷- عقبه بن خالد

۸۸- على ‏بن حدید

۸۹- على ‏بن جعفر حضرمى

۹۰- على بن حمزه

۹۱- عیسى بن ابى حمزه

۹۲- فضاله بن ایوب

۹۳- قاسم بن محمد

۹۴- مثنى بن ولید

۹۵- محبوب بن شهاب

۹۶- محمد بن حسن

۹۷- محمدبن حمران

۹۸- محمدبن مسلم

۹۹- معاذ

۱۰۰- یحیى‏بن مثنى

۱۰۱- یعقوب

در میان نامهاى روایتگران از زراره تعدادى از آنها به نظر شخص واحد جلوه مى ‏کنند، و ممکن است گمان شود، نام یک فرد دو یا چند بار تکرار شده است ولى چنین نیست، مخصوصا زمانى که تنها در سلسله سند حدیث آمده باشد چون این نامها مردد بین دو تا سه راوى است. از این‏رو این نامها را در جاهایى که بدون پسوند یاد شده است ما نیز بدون پسوند یاد کردیم و چنین است در جاهایى که با پسوند ذکر شده است. هر چند در بعضى موارد احتمال یکى بودن بعضى از نامها نیز مى ‏رود.



پى‏ نوشتها:

۱- رجال بحرالعلوم، ۱/۲۳۲-۲۳۳; رجال طوسى، ۱۲۳-۱۲۴ پاورقى.

۲- الفهرست لابن الندیم، ۳۰۹٫

۳- رجال نجاشى، ۱۲۵٫

۴- رجال ابن داود حلى، ۱۵۶ (کتاب الرجال)

۵- الاعلام لزرکلى، ۳/۷۵

۶- اختیار معرفه الرجال، ۱۳۴٫

۷- همان ماخذ، ۳۷۵٫

۸- همان ماخذ، ۲۳۸٫

۹- همان ماخذ، ۲۳۸٫

۱۰- همان ماخذ، ۱۳۵٫

۱۱- همان ماخذ، ۱۳۶٫

۱۲- همان ماخذ، ۱۳۶٫

۱۳- همان ماخذ، ۱۳۵-۱۳۶٫

۱۴- همان ماخذ، ۱۷۰٫

۱۵- همان ماخذ، ۱۷۰٫

۱۶- همان ماخذ، ۲۱۰٫

۱۷- همان ماخذ، ۲۷۶٫

۱۸- همان ماخذ، ۲۷۵-۲۷۶٫

۱۹- همان ماخذ، ۱۵۳٫

۲۰- بحار، ۲/۲۴۵-۲۴۶٫

۲۱- الفهرست لابن الندیم، ۳۰۹٫

۲۲- همان ماخذ.

۲۳- همان ماخذ.

۲۴- رجال نجاشى، ۱۲۵٫

۲۵- همان ماخذ.

۲۶- همان ماخذ.

۲۷- رجال نجاشى، ۱۲۵; فهرست طوسى،۷۵; جامع‏الرواه، ۲/۳۲۵; معجم الرجال خوئى، ۷/۲۱۹٫

۲۸- اعیان الشیعه، ۷/۴۷٫

۲۹- اختیار معرفه ‏الرجال، ۱۶۷٫

۳۰- مسند زراره‏ بن اعین.

۳۱- اختیار معرفه ‏الرجال، ۱۳۴٫

۳۲- همان ماخذ، ۱۳۸-۱۴۱٫

۳۳- مسند زراره، ۱۶۷٫

۳۴- اختیار معرفه‏ الرجال، ۱۴۳-۱۴۴٫

۳۵- معجم الرجال خوئى، ۷/۲۴۹-۲۵۰٫

۳۶- براى اطلاع بیشتر به شماره و عناوین فهرست مسند زراره مراجعه شود.

۳۷- تاریخ الکوفه، ۳۹۱-۴۰۲٫

۳۸- همان ماخذ و صفحاتش.

۳۹- تاریخ الکوفه، ۴۰۵٫

۴۰- همان ماخذ، ۴۰۵٫

۴۱- همان ماخذ، ۴۰۵٫

۴۲- اختیار معرفه الرجال، ۱۳۴٫

زندگینامه عبدالله بن ابی‏ یعفور (قرن دوم)

یکی از اساسی‏ ترین رموز موفقیت، پیروی از انسان‏های وارسته است; پیروی از افرادی که از عمر کوتاه خویش، بیش‏ترین بهره ‏ها رابردند و با دور اندیشی خاصی، یک زندگی سراسر موفق و همراه باسعادت برای خود برگزیدند، پیروی از آنان که تحت عنایات‏ پروردگار، به مراتب عالی انسانی راه یافتند و برای تمام عصرها و نسل‏ها جاویدان ماندند. خداوند در قرآن از چنین افراد باایمان یاد می‏کند:

(لقد کان لکم فیهم اسوه حسنه); برشما شایسته است از انسان‏های ‏نیکو خصلت و خداجو الگو بگیرید. (۱)

یکی از این نیک مردان، عبدالله ابن ابی ‏یعفور است.

عبدالله عبدی کوفی، فرزند «ابی‏ یعفور واقد» در شهر کوفه به‏ دنیا آمد و در عصر امام صادق(علیه السلام)، در سال ۱۳۱ ه . زندگی می‏کرد.او در عصر خویش یکی از دانشوران مهم علم فقه و از اساتید مشهورعلم حدیث و قرائت ‏بود و در مسجد کوفه به تدریس می‏پرداخت.

صفات ممتاز

۱- مراعات حقوق ائمه علیهم السلام

عبدالله نزد امام صادق(علیه السلام) مقام والایی داشت و مورد احترام و عنایت‏ خاص آن حضرت بود. پیشوای ششم در فرصت‏های مناسب ازخصلت‏های ستوده وی تجلیل و او را به عنوان یک شیعه کامل معرفی‏می‏کرد. امام صادق(علیه السلام) درباره‏اش فرمود: «حقوق ما (ائمه علیهم‏السلام ) را آن چنان که خداوند بر افراد واجب کرده است; کسی مثل‏عبدالله بن ابی ‏یعفور مراعات نمی‏کند.» (۲)

۲- از اصحاب یمین

امام صادق(علیه السلام) به زید شحام فرمود: «در پذیرش سخنانم، اطاعت‏ دستوراتم و پیروی کامل از اصحاب پدرم دو نفر را یافتم; عبدالله‏ بن ‏ابی‏ یعفور و حمران ابن اعین. خدا هردو را رحمت کند. بدانید!آن دو از شیعیان خالص ما هستند. نام‏های آن‏ها در پیش ما هست ودر ردیف اصحاب یمین قرار دارند; چنان اصحابی که خداوند آنان رابه پیامبراسلام(صلی الله علیه و آله) عطا فرموده است.» (۳)

۳- مورد توجه پیشوای ششم(علیه السلام)

امام صادق(علیه السلام) به ابی‏کهمس فرمود: «هرموقع پیش عبدالله بن‏ابی‏یعفور رفتی، سلام مرا به او برسان و بگو: جعفر ابن محمدمی‏گوید: ای عبدالله! دقت کن در آن چیزی که حضرت علی(علیه السلام) را پیش‏رسول الله(صلی الله علیه و آله) سرافراز کرد و به آن مقامات عالی رساند. پس تو هم‏ آن‏ها را برای خودت لازم بدان و خودت را به آن صفت‏های زیبا بیارا.

بدان! مطئنا علی(علیه السلام) در نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) به آن درجه و عظمت نرسید، مگر با دو چیز:

۱- راستی.

۲- امانت‏داری. (۴)

امام خمینی(رحمه الله علیه) درباره این حدیث می‏فرماید:« هان! ای عزیز!

تفکرکن در این حدیث‏شریف! ببین مقام صدق لهجه و رد امانت تاکجاست که علی‏بن ابی‏طالب(علیه السلام) را بدان مقام بلند رسانید. از این‏حدیث معلوم می‏شود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این دو صفت را از هرچیز بیشتردوست می‏داشتند که در بین تمام صفات کمالیه مولی(علیه السلام) این دو اورا مقرب کرده است و بدان مقام ارجمند رسانده است. جناب صادق(علیه السلام)نیز در بین تمام افعال و اوصاف، این دو امر را که در نظر مبارکشان خیلی اهمیت داشته، به ابن ابی‏یعفور که مخلص و جان‏نثار آن بزرگوار بوده، پیغام داده و سفارش فرموده به ملازمت‏آنها.» (۵)

۴- ولایت پذیری

عبدالله با آن عظمت علمی و فرهنگی و شخصیت نافذی که در شهر ودیار خود داشت، در برابر فرمان امام معصوم(علیهم السلام) تسلیم محض بود.

در این زمینه کلام مشهوری از وی نقل شده است که نهایت اخلاص وولایت پذیری‏اش را نشان می‏دهد. وی روزی در محضر امام صادق(علیه السلام)نشسته بود و از وجود مقدس آن حضرت بهره‏مند می‏شد. عبدالله درضمن سخنانش کلامی را بیان کرد که مورد توجه امام(علیه السلام) قرار گرفت;سخنی که از منتهای اخلاص وی ریشه گرفته بود و از اعماق جانش برمی‏خواست. او به پیشوای ششم عرضه داشت: «ای مولای من! قسم به‏خدا! اگر اناری را دو نصف کنی و بفرمایی که نصف آن حلال و نصف‏دیگرش حرام است، مطمئنا شهادت خواهم داد که آن‏چه را گفتی حلال،حلال است; و آنچه را که فرمودی حرام، حرام است; و هیچ گونه چون ‏و چرا نخواهم کرد.» امام صادق(علیه السلام) فرمود: «خدا تو را رحمت‏کند، خدا تو را رحمت کند.» (۶)

در دایره امکان، ما نقطه تسلیمیم// رای آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی

۵- امین امام

حماد ابن عثمان می‏گوید: در یکی از سال‏ها می‏خواستم به خانه خدامشرف شوم. از تمامی دوستان و آشنایان خدا حافظی کردم تا این که‏نوبت‏به وداع با عبدالله ابن ابی‏ یعفور رسید. به منزل وی رفتم وبه عنوان خدا حافظی گفتم: «ای عبدالله! من به سوی حجاز می‏روم،آیا کاری داری که من انجام دهم؟» گفت: «بلی. وقتی در مدینه ‏به محضر مولایم حضرت صادق(علیه السلام) رسیدی، سلام مرا به آقا برسان.»

حماد به سفر رفت و در مدینه به منزل امام صادق(علیه السلام) مشرف شده وباآن حضرت دیدار کرد. وی می‏گوید: «بعد از صحبت‏های مقدماتی که باحضرت صادق(علیه السلام) داشتم، پیشوای ششم از من سؤال کرد: «ابن ‏ابی یعفور چه کار می‏کند و در چه حالی است؟» گفتم: «فدایت‏شوم! حالش خوب است. آخرین باری که او را دیدم، موقع خدا حافظی بود. وی از من درخواست کرد که سلامش را به محضر شما برسانم.»

امام(علیه السلام) فرمود: «سلام بر او! سلام مرا به وی برسان و بگو:

برهمان عهدی که باهم بسته‏ایم، ثابت‏ باش و در تعهد خویش استقامت ‏بورز و ایستادگی کن.» (۷)

۶- عاشق اهل‏بیت علیهم السلام در محکمه

خوش تر آن باشد که سر دلبران گفته آید در حدیث دیگران

عبدالله علاوه بر نشر معارف اهل‏بیت علیهم السلام ‏و بیان احکام شریعت، در رفع مشکلات مردم تلاش می‏کرد و در حل گرفتاری‏های آنان از هیچ کوششی فرو گذاری نمی‏کرد. روزی‏برای ادای شهادت در مورد احقاق حق مومنی در محکمه قاضی‏ ابو یوسف حاضر شد. بعد از انجام شهادت، قاضی ابو یوسف با لحنی ‏سرزنش‏ آمیز گفت: «ای فرزند ابی‏ یعفور! دلم نمی‏خواست در مورد توسخنی را به زبان بیاورم، زیرا تو همسایه من هستی. من تو راشخصی بسیار راستگو و اهل‏ عبادت و شب زنده‏ داری می‏دانستم، اما تو و این خصلت؟!» عبدالله گفت: «ای قاضی! چه خصلتی؟» ابو یوسف‏ گفت: «شنیده ‏ام در اعتقادات خود تمایل به شیعیان داری؟!»در این هنگام عبدالله شدیدا گریست و در حالی که قطرات اشک به‏گونه‏ هایش می‏لغزید، با صدایی گرفته و بغض آلود گفت: «ای ‏ابا یوسف! مرا به گروهی نسبت می‏دهی که می‏ترسم از آنها نباشم.» بدین سان قاضی شهادت او را پذیرفت. (۸)

مقام شیعه بودن آن قدر مهم است که شخص با عظمتی مثل عبدالله با آن همه تاییدات ائمه علیهم السلام می‏ترسد که از شیعیان واقعی نباشد.

در اوج سعادت

عبدالله در جهان آخرت، درکنار امام صادق و امام باقرعلیهماالسلام خواهد بود. این سخن را امام کاظم(علیه السلام) به اسباط بن‏ سالم فرمود: در روز قیامت منادی ندا می‏کند: کجایند یاران‏ محمدبن عبدلله(صلی اله علیه و آله)، فرستاده خدای جهانیان; کسانی که تا آخرین ‏لحظه زندگی عهد خود را نشکستند و برآن باقی بودند.؟!

در این هنگام سلمان، ابوذر و مقداد به پا می‏خیزند. بعد ندامی‏رسد: کجایند یاران علی بن ابی‏طالب(علیه السلام)، جانشین محمدبن ‏عبدالله(صلی اله علیه و آله)؟ عمروبن حمق خزاعی، محمدبن ابی‏ بکر، میثم ابن یحیی‏ تمار، (غلام بنی‏اسد) و اویس قرنی حاضر می‏شوند. سپس منادی صدا می‏زند: کجایند حواریون حسن ابن علی(علیه السلام)، فرزند فاطمه، دختر محمد بن عبدالله(صلی اله علیه و آله) رسول خدا است؟

در این هنگام سفیان ابن ‏ابی لیلی همدانی و حذیفه بن اسد غفاری‏ به پا می‏خیزند. بار دیگر منادی حق ندا می‏دهد: کجایند یاران ‏حسین بن علی؟ آن موقع تمامی یاران آن حضرت که تا آخرین لحظه ‏زندگی با او بودند و از دستوراتش اطاعت کردند و به شهادت‏رسیدند، وارد صحرای محشر می‏شوند.

سپس منادی ندا می‏دهد: کجایند یاران مخصوص علی‏ ابن الحسین(علیه السلام)؟

جبیرابن مطعم، یحیی بن ام الطویل، ابو خالد کابلی و سعید بن مسیب ‏از جای خود بر می‏خیزند.

منادی بار ششم اعلام می‏کند: کجایند یاران و حواریون محمد بن علی‏ و جعفر بن محمد علیهما السلام ؟

در این هنگام عبدالله بن شریک عامری، زراره‏ بن اعین، برید بن‏ معاویه عجلی، محمد بن مسلم، ابوبصیر لیث‏ بن بختری مرادی، عبدالله بن ابی‏ یعفور، عامر بن عبدالله بن جذاعه، حجر بن زایده وحمران بن اعین به پا خاسته، خود را معرفی می‏کنند. بعدا منادی‏ شیعیان خالص سایر ائمه را با بقیه ائمه جدا می‏کند. اینان اول‏ سابقین و اول مقربین و اول حواریون از تابعین هستند. (۹)

در منظر اهل نظر

۱- شیخ مفید (۳۳۶-۴۱۳ ه .ق) بزرگترین زعیم شیعه در علم کلام،حدیث، فقه و تاریخ در رساله عددیه می‏نویسد: «عبدالله ابن ‏ابی‏ یعفور از جمله فقهای بزرگ و روسای دینی است. او اهل نظر وشایسته مقام فتوا در حلال و حرام شریعت می‏باشد و کسی را توان آن ‏نیست که برچنین دانشمندی انتقاد و بر او طعن وارد کند. کسی در بزرگواری و لیاقت او تردید ندارد. » (۱۰)

۲- ابوالعباس نجاشی، مهمترین نظریه پرداز علم رجال درقرن‏پنجم، در مورد عبدالله چنین اظهار نظر کرده است: «ابا محمد عبدالله بن ابی ‏یعفور عبدی، فرزند ابی‏ یعفور واقد می‏باشد. او مورد اعتماد است. (این کلام را دوبار تکرار می‏کند.) وی از اصحاب‏بزرگوار ما و مورد عنایت مخصوص حضرت صادق(علیه السلام) می‏باشد.» (۱۱)

۳- ابو جعفر محمد ابن شهرآشوب مازندرانی از علمای قرن ششم، درمناقب می‏گوید: «عبدالله بن ابی‏ یعفور از نزدیک‏ترین یاران حضرت‏صادق(علیه السلام) می‏باشد.»

۴- سید حسن صدر در تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام، او را یکی ازموسسین و پایه گذاران علم اخلاق می‏داند.
شیفته علوم آل محمد

عبدالله در فراگیری احکام اسلامی و معارف عالی بشری از هیچ‏کوششی دریغ نمی‏کرد. وی تشنه معرفت ‏بود و در هر فرصت مناسبی، به‏ دیدار امام صادق (علیه السلام) می‏ شتافت و از خرمن دانش آن حضرت خوشه‏ می‏ چید.

داستان زیر، گوشه‏ای از تلاش‏های علمی وی را نشان می‏دهد:

عبدالله روزی به حضرت صادق(علیه السلام) عرض کرد: «من همیشه نمی‏توانم‏ شما را ملاقات کنم و مستقیما پرسش‏های خویش را مطرح کنم. امکان‏ تشرف به محضر شما همیشه برایم مقدور نیست. برای من سوالاتی مطرح ‏می‏شود و یا این که شیعیان به من مراجعه می‏کنند و سوالاتی از من‏ می‏ پرسند و من جواب همه آن ها را نمی‏دانم.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود: «چرا به نزد محمدبن مسلم ثقفی نمی‏روی واز او جواب سؤال‏هایت را نمی‏گیری؟ او از پدرم بهره‏ ها برده، سخن‏ها شنیده و یکی از چهره‏ های ارزشمند و مورد اعتماد نزد پدربزرگوارم بوده است.» (۱۲)

مبارزه با نفس شیطانی

ابن ابی ‏یعفور به دردی مبتلا بود که درمان آن برایش سخت‏ تر از خوددرد بود، زیرا پزشکان معالج‏ برای تسکین مرض وی شراب تجویز کرده ‏بودند. وی برای حل این مشکل از کوفه به مدینه شتافت و از محضرمولای خویش کسب تکلیف کرد. حضرت صادق(علیه السلام) فرمود: «از آن مایع ‏ننوش!»

عبدالله وقتی به کوفه برگشت، درد به سراغش آمد. بستگانش بااصرار و اجبار اندکی شراب به او نوشاندند. درد آرام شد. او ازاین حادثه تلخ و ناگوار خیلی ناراحت ‏شد. دوباره به مدینه منوره مسافرت کرد و موضوع واقعه را با امام(علیه السلام) در میان نهاد.

امام صادق(علیه السلام) فرمود: «ای فرزند ابی ‏یعفور! از آن ننوش! حرام‏است! این ناراحتی از شیطان است که بر تو مسلط شده است. اگر اواز تو نا امید شود، تو را رها خواهد کرد و دیگر به سراغت ‏نخواهد آمد.»

عبدالله به کوفه برگشت. درد شدید شد. بیش از همیشه او را آزارمی‏داد. بستگانش وقتی ناراحتی او را دیدند، به او گفتند: «توبرای تسکین، ناچاری مقدار کمی از شراب بنوشی!»عبدالله گفت: «به خدا قسم! هرگز یک قطره هم نخواهم نوشید. (هرچند بمیرم.»)

ناراحتی وی مدتی ادامه داشت، تا این که خداوند او را شفا داد وتا زنده بود آن ناراحتی را احساس نکرد. این چنین بود که‏ پیش‏ بینی امام صادق(علیه السلام) تحقق یافت. (۱۳)

دفاع از یار

روزی جمعی از اصحاب در مجلس پیشوای ششم نشسته بودند. سخن ازعبدالله ابن ابی‏ یعفور به میان آمد. مردی از وی بدگویی کرد و اورا دشنام داد. امام(علیه السلام) از این سخن شدیدا برآشفت و به آن مرد فرمود: «ساکت‏ باش!» بعد چهره مبارک از آن مرد برگرداند و به‏ حاضران فرمود: «این مرد خیال می‏کند شخص باتقوا و پرهیزگاری ‏است و این چنین از برادر دینی خویش یاد می‏کند!» سپس امام ازشدت ناراحتی دست مبارک خویش را به محاسن شریفش کشید. از آن ‏چند تار مو کنده شد. تارهای مو در دست‏ حضرت، بود. امام(علیه السلام) فرمود: «چه زشت عمری را به پیری رسانده ‏ام! اگر به حرف شما یکی ‏را دوست و دیگری را دشمن بدارم!» (۱۴)

آشنایی با احکام

معلی بن خنیس (۱۵) دوست صمیمی عبدالله بود. آن دو در زمان ‏امام صادق(علیه السلام) به کشور مصر مسافرت کردند. روزی در کنار رودنیل‏ باهم صحبت می‏کردند تا این که بحث ذبیحه یهود (حیوانات حلال ‏گوشتی که یهودی‏ها ذبح می‏کنند.) مطرح شد. در این مسئله اختلاف‏ نظر داشتند. معلی می‏گفت:گوشت آنان پاک است. ولی عبدالله آن را نجس می‏دانست. در نتیجه، معلی ازگوشت ذبیحه یهود خورد ولی ‏عبدالله به آن‏ها دست نزد. آنان از مسافرت برگشتند و به مدینه‏ آمدند و در محضر امام صادق(علیه السلام) این مسئله راعنوان کردند. پیشوای‏ ششم نظر عبدالله را پسندید و کار او را در نخوردن گوشت ذبیحه ‏یهود تحسین کرد و اشتباه معلی را به او گوشزد فرمود. (۱۶)

اساتید و شاگردان

عبدالله در طول زندگی خویش به دنبال کسب علم و دانش بود. وی‏ علاوه بر این که از شاگردان ممتاز و بدون واسطه دانشگاه جعفری‏ محسوب می‏شود; از برادر دانشمند خویش، عبدالکریم ابن ابی ‏یعفور وهمچنین از ابوالصامت نیز استفاده کرده است. وی آموخته ‏های خود را در یک کتاب عرضه کرده است. تعداد احادیث و روایاتی که وی درسلسله سند آن‏ها قرار گرفته است، بالغ بر هشتاد و هفت روایت‏ می‏ شود که در موضوعات مختلف از جمله: حقوق، ادیان، اخلاق، آداب ‏معاشرت و سایر مسائل و احکام مذهبی و اجتماعی می‏باشد.

شاگردان

ابن ‏ابی‏ یعفور علاوه بر فعالیت‏های فرهنگی و اجتماعی یادشده، در پرورش‏ شاگردانی دانشمند نقش به سزایی داشت. در این جا به تعدادی ازمشاهیر آنان اشاره می‏کنیم:

  1. هشام بن سالم،
  2. حماد بن عثمان،
  3. حمادبن عیسی،
  4. عبدالله بن سنان،
  5. عبدالله بن مسکان،
  6. ابوجمیله،
  7. ابان‏ بن عثمان،
  8.  علاء بن رزین،
  9. اسحاق بن عمار،
  10. جابر مکفوف،
  11. عبدالعزیزعبدی

و ده‏ها شخصیت دیگر که از خرمن پرفیض این راوی دانشمند و محدث خداجو بهره ‏ها برده‏ اند. (۱۷)

وفات

این دانشمند برجسته جهان تشیع بعد از سالها، تلاش و کوشش در راه‏ترویج مذهب جعفری و احیای علوم اهل‏بیت علیهم السلام در حالی‏که آثار زرینی از روایات و شاگردان در صفحه تاریخ از خود به‏یادگار گذاشته بود. در سال ۱۳۱ ه . به علت‏شیوع مرض طاعون، در زمان پیشوای ششم درگذشت. (۱۸) جنازه وی باشکوه فراوان و با شرکت گسترده شیعیان تشیع شد. (۱۹)
پیام تسلیت امام صادق(علیه السلام)

بعد از وفات عبدالله، امام صادق(علیه السلام) به مفضل بن عمر جعفی درکوفه نامه‏ای نوشت و ضمن تجلیل از شخصیت والای عبدالله، مفضل رابه جانشینی وی برگزید وفرمود: «ای مفضل! همان عهد و قراری راکه با عبدالله داشتم، الان به تو واگذار می‏کنم. او در حالی ازدنیا رفت که به تعهد خود در قبال خداوند و رسول گرامی‏اش و به ‏امام زمان خویش وفاکرده بود. درود خدا بر او باد! عبدالله درحالی قبض روح شد که آثاری پسندیده از خود به یادگار گذاشت. تلاشهایش مورد توجه خداوند قرار گرفت و گناهانش بخشوده شد. اوبه جهان باقی شتافت. توشه وی رضایت‏خداوند و رسول(صلی الله علیه و آله) و امام ‏زمانش بود. سوگند به رابطه‏ام با رسول الله(صلی الله علیه و آله)! درعصرما کسی‏خاضع‏تر و فرمانبرتر از او نسبت ‏به دستورات خداوند و پیامبر و امامش نبود. او در طول زندگی این گونه بود، تا این که خداوند او را قبض روح کرد و در بهشت جاویدان با رسول گرامی(صلی الله علیه و آله) و علی(علیه السلام) همنشین کرد. آری، خداوند او را بین دو مسکن (جایگاه‏پیامبر و علی علیهما السلام )جای داد، گرچه مسکن‏ها و درجات آن‏هایکی است. خداوند بر رضایت‏خود از او بیفزاید و از فضل و کرمش‏او را ببخشد که من از او راضی هستم.» (۲۰)

در خاتمه چند حدیث اخلاقی که توسط عبدالله بن ابی‏یعفور به مارسیده است، زینت‏ بخش صفحات این مقاله می‏کنیم و امیدواریم که ‏مورد توجه خوانندگان گرامی قرار بگیرد.

دوستدار دنیا

۱- عن ابن ابی ‏یعفور، قال: «سمعت اباعبدالله، یقول: من تعلق ‏قلبه بالدنیا، تعلق قلبه بثلاث خصال: هم لایفنی، و امل لا یدرک، و رجاء لا ینال‏» (۲۱)

امام صادق(علیه السلام) فرمود: هرکس دل به دنیا ببندد به سه خصلت گرفتار خواهد شد:

۱- اندوهی که پایان ندارد.

۲- آرزویی که به آن دسترسی ندارد.

۳- امیدی که بدان نرسد.

پشیمان‏ترین افراد

۲- امام صادق(علیه السلام) فرمود: «ان من اعظم الناس حسره یوم القیامه، من وصف عدلا ثم خالفه الی غیره‏» (۲۲) پشیمان‏ترین شخص در روزقیامت، کسی است که برای مردم از عدالت‏سخن بگوید، اما خودش به‏دیگران عدالت روا ندارد.
انسان دو چهره

۳- امام صادق(علیه السلام) فرمود: «من لقی المسلمین بوجهین و لسانین،جاء یوم القیامه و له لسانان من نار» (۲۳)

هرکس با مسلمانان با دو چهره و دو زبان برخورد کند، روز قیامت‏با دو زبان از آتش وارد عرصات محشر خواهد شد.



پی‏ نوشتها:

۱- ممتحنه، آیه‏۶٫

۲- معجم رجال الحدیث، ج ۱۰، ص‏۹۹٫

۳- رجال کشی، ص ۱۸۰٫

۴- کافی، ج ۲، ص ۸۵، ح ۵٫

۵- چهل حدیث، امام خمینی (رحمه الله علیه)، ص‏۴۷۷٫

۶- معجم رجال الحدیث، ج ۱۰، ص ۹۸; کشی، ص‏۲۴۹٫

۷- همان، ص ۱۰۱٫

۸- کافی، ج‏۷، باب شهادات; رجال مامقانی، ج ۲، ص‏۱۶۶٫

۹- معجم رجال الحدیث، ج ۱۰، ص‏۹۶٫

۱۰- رجال نجاشی، ص‏۲۱۳٫

۱۱- اختیارمعرفه‏الرجال، ص‏۹ و ۱۰٫

۱۲- همان، ص ۱۶۲٫

۱۳ و ۱۴ همان، ص‏۲۴۷٫

۱۵- وی مورد اعتماد و مامور خرید لوازم منزل امام صادق(علیه السلام) بود و به دست داودابن علی به شهادت رسید.

۱۶- معجم رجال الحدیث، ج ۱۰، ص ۱۰۱٫

۱۷ همان، ص ۱۰۲٫

۱۸- رجال شیخ، ص‏۲۲۳ و۳۸۳; قاموس، ج ۵، ص‏۳۷۹٫

زندگینامه محمد ابن مسلم ثقفی کوفی(قرن دوم)

محمد بن مسلم، یکی از برجسته‌ترین و پرآوازه‌ترین پرورش‌یافتگان و دانش‌آموختگان دو تن از حجت‌های الهی و امامان معصوم شیعه، حضرت امام محمد باقر(علیه السلام) و حضرت امام صادق(علیه السلام) بود که بی‌تردید در گسترش فرهنگ اسلام ناب و حقایق تابناک آموزه‌های اهل بیت عصمت(علیهم السلام) نقش ممتاز و تأثیرگذاری داشت؛ به گونه‌ای که به جرئت می‌توان گفت: در اوایل سده دوم هجری در میان یاران امامان(علیهم السلام)، کمتر چهره‌ای همانند او این چنین قله‌های رفیع دانش طلبی و نشر احادیث امامان علیهم السلام را فتح کرده است.

او در شهر تاریخی و محدث‌پرور کوفه پا به عرصه هستی نهاد و بدین جهت، بدو «کوفی» می‌گویند. کنیه‌اش ابوجعفر، و ملقب به القاب زیادی است که هر یک، به سبب وجود ویژگی‌های جسمی، اقتصادی و قبیله‌ای است.

چون گردن او از اندازه معمول، کوتاه‌تر بود به «اوقص» و چون بینایی یک چشم او مشکل داشت به «اَعور»،[۱] به جهت اینکه پلک چشمش بیش از معمول حرکت می‌کرد به «حدّاج»،[۲] به دلیل اینکه قدش کوتاه بود به «قصیر» و چون به انگیزه صیانت از باورهای شیعی خود تقیه کرد و برهه‌ای از عمر خود را به آسیابانی گذراند به طحّان (آسیابان)، و گاهی که به تجارت و داد و ستد روغن می‌پرداخت به سمّان (روغن‌فروش)، چون اصالتاً تیره و تبار و نیاکان او از شهر طائف در سرزمین حجاز بودند به «طائفی» و به مناسبت اینکه از قبیله و تبار ثقیف بود ـ که این تیره بیشتر ساکن قلمرو طائف بودند ـ به «ثقفی» معروف و شهره است.[۳]

ویژگی‌ها

۱٫ کثرت حدیث

از برجسته‌ترین ویژگی‌های این فقیه و محدث شیعی، تعداد شگفت ‌انگیز روایاتی است که از محضر آن دو امام بزرگوار فراگرفت و این نشان دهنده ذوق و علاقه سرشار او به آموزه‌های دینی است. خود او این حقیقت برجسته را در گزارشی جالب، بازتاب داده:

هر زمان که در مسئله‌‌ای شرعی، دچار مشکل می‌شدم که دانستن حکم آن ضروری بود، به حضرت امام باقر(علیه السلام) و حضرت امام صادق(علیه السلام) مراجعه می‌کردم و طی سالیان متمادی که در مدینه اقامت داشتم و یا گاهی که از کوفه به مدینه می‌رفتم، حدود سی هزار حدیث از امام باقر(علیه السلام) شنیدم و شانزده هزار حدیث نیز از امام صادق(علیه السلام) فرا گرفتم.[۴]

۲٫ مرجعیت در فتوا

گاهی امامان(علیهم السلام) شیعیان خویش را در اخذ و فراگیری آموزه‌های اسلامی و دریافت احکام شرعی به برخی از چهره‌های شاخص و برجسته و موجّه، ارجاع می‌دادند و این، نشان دهنده جایگاه بلند و والای آنان در نیل به قله‌های دانش و کمال است.

محمد بن مسلم، یکی از این انسان‌های بزرگ و دانشمندان توانمند است. عبدالله بن ابی یعفور ـ که خود یکی از برگزیده‌ترین فقیهان و محدثان و از یاران امام صادق(علیه السلام) است ـ می‌‌گوید: به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: آقا جان! من قدرت و توان این را ندارم که در هر زمانی به محضر شما شرفیاب شوم و از کوفه به حجاز مسافرت کنم. گاهی اتفاق می‌افتد که برخی شیعیان شما در آنجا، به من مراجعه می‌کنند و از مسائل شرعی و وظایف خود از من می‌پرسند. بارها شده که من حکم آن را نمی‌دانم. شما چه دستوری می‌دهید؟

امام(علیه السلام) در پاسخ او فرمود: تو را چه شده که از محمد بن مسلم ثقفی غافلی؟ به او مراجعه و از او پرسش کن؛ چون او از دانش‌آموختگان مکتب پدرم امام باقر(علیه السلام) است و از آن بزرگوار اخبار فراوانی را فرا گرفته است.[۵]

محمد بن مسلم نه تنها در این ساحت نزد پیروان اهل بیت(علیهم السلام)، که نزد مخالفان مکتب آل البیت (علیهم السلام) نیز معروف و مقبول بود. به عنوان نمونه، به داستان جالب ذیل عنایت شود.

خود این فقیه و محدث گران‌ قدر بازگو می‌کند که: شبی از شب‌های تابستان پشت بام خانه‌ام در کوفه‌، خوابیده بودم که ناگهان با صدای دق الباب از خواب بیدار شدم. صدا کردم: پشت در کیست؟ او گفت: من شریک هستم! خداوند تو را رحمت کند. من از بالا به پایین نگریستم. با کمال شگفتی مشاهده کردم که زننده در خانه، خانمی است. تا مرا دید، گفت: من عروسی دارم که دچار درد زایمان بود. این درد آن چنان شدید بود که از دنیا رفت، ولی بچه‌اش در رحم او زنده است و نشانه حیات بچه‌که حرکت کردن باشد، کاملاً مشهود است. وظیفه ما چیست؟

به زن گفتم: روزی در محضر فرزند پیامبر امام باقر(علیه السلام) بودم که همانند این سؤال از آن حضرت پرسیده شد. امام در پاسخ فرمود: اگر چنین رخدادی پیش آید، لازم است شکم زن را شکافته، بچه را از رحم او خارج کنند. ای خانم، بروید این کار را انجام دهید!

سپس خطاب به او گفتم: من مردی هستم که در سایه تقیه و با حالت پنهانی زندگی می‌کنم و چندان معروف و مشهور نیستم؛ چه کسی مرا به تو معرفی کرد؟ او در پاسخ گفت: خدا تو ر رحمت کند. نزد ابو حنیفه صاحب الرای ( اهل عمل به رای و قیاس) رفتم و حکم این مسئله را از او پرسیدم. او در پاسخ گفت: «من نمی‌دانم، بر تو باد که به محمد بن مسلم ثقفی مراجعه کنی؛ او می‌داند. وقتی نزد او رفتی، هر چه به تو فتوا داد، آن را برای من نیز بازگو کن».

محمد بن مسلم می‌گوید: به او گفتم: برو به سلامتی. سپس آن زن نزد ابوحنیفه رفت و پاسخ مرا برایش بازگو کرد.

محمد بن مسلم می‌افزاید: روز بعد که به مسجد رفتم، مشاهده کردم که ابوحنیفه از شاگردانش همین پرسش را ‌پرسید و خود جواب آن را داد. من تا سخن او را شنیدم، سرفه‌ای کردم ( کنایه از اینکه به دروغ و فریب، ادعای فضل و دانش مکن).

ابوحنیفه متوجه شد، رو به من کرد و گفت: خواهش می‌کنم مرا رها کن، بگذار زندگی کنم (و آبروی مرا نزد شاگردانم مریز).[۶]

۳٫ چهار سال در محضر امام

هشام بن سالم می‌گوید که: محمد بن مسلم ثقفی کوفی به مدت چهار سال متوالی در مدینه اقامت کرد و در این مدت به طور مستمر به محضر امام باقر(علیه السلام) بار می‌یافت و کسب دانش و حدیث می‌کرد. از همین منظر است که در تبیین جایگاه بلند او گفته‌اند: «ما کان أحَدٌ مِنَ الشیعَهِ اَفْقهُ مِنْ محمد بن مسلم؛ هیچ یک از محدثان شیعی، فقیه‌تر از محمد بن مسلم نیست».[۷]

داستان‌ها

۱٫ جعفری‌فاطمی

کشّی با واسطه از زراره بن اعین که از برجسته‌ترین یاران امام باقر و امام صادق(علیه السلام) است نقل می‌کند که او گفت: ابوکریبه  از راویان شیعی و محمد بن مسلم ثقفی در طی یک رخداد، برای ادای شهادت، نزد قاضی کوفه شریک بن عبدالله نخعی حضور یافتند و شهادت دادند. قاضی که از قضات و کارگزاران مخالفان  اهل سنّت بود، در چهره نورانی آن دو خیره شد و چند لحظه‌ای به آنان نگریست. آن گاه افزود: جعفریان فاطمیان! شما دو نفر از پیروان حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) و حضرت امام صادق(علیه السلام) هستید ( اشاره به اینکه شما از شیعیان هستید)، چگونه من شهادت شما را قبول کنم؟

همین که آن دو، این سخن را از زبان قاضی شنیدند، شروع به گریستن کردند. قاضی که شگفت ‌زده شده بود، گفت: چرا گریه می‌کنید؟ آنها گفتند: تو ما را به انسان بزرگ و مطهری نسبت دادی که شاید ما لایق چنین انتسابی نباشیم؛ چون رفتار و اخلاق ما کاملاً بر سیره و دستورهای آنان انطباق ندارد( و شیعه کامل نیستیم) و چنانچه امام صادق(علیه السلام) ما را از شیعیان و رهروان راه خویش بداند، مایه فخر و مباهات و سرافرازی است.

شریک بن عبدالله تبسمی کرد و گفت: اگر در میان جامعه مردانی باشند، باید همانند شما ( انسا‌ن‌های صالح و برجسته و نورانی) باشند. سپس رو به منشی خود ولید کرد و گفت: ای ولید! این بار شهادت آنان را بپذیر.

زراره می‌گوید: بعد از این جریان، به مدینه، نزد امام صادق(علیه السلام) رفتم و این داستان را به حضرتش بازگو کردم. هنگامی که امام(علیه السلام) آن را شنید، آن قاضی کوردل و نادان را نفرین کرد و فرمود: ما و شریک ! خدا او را در آتش جهنم با زبانه‌های آتش خشم خود همراه سازد.[۸]

۲٫ تقیه و دفع خطر دشمن

خالد طیالسی بازگو می‌کند که: محمد بن مسلم، در فاصله‌های زمانی از کوفه به مدینه می‌رفت و به حضور مولا و امام خویش شرفیاب می‌شد. در یکی از این ملاقات‌ها، امام رو کرد به محمد بن مسلم و فرمود: بشر المُخبِتین، بشارت باد به انسان‌های متواضع و فروتن! (اشاره به اینکه محمد بن مسلم از گروه فروتنان و انسان‌های بی‌آلایش است).

خالد می‌افزاید: محمد بن مسلم ضمن اینکه یکی از بلند‌پایه‌ترین فقیهان و محدثان شیعه است، از تمکن مالی مناسبی هم برخوردار بود.

آن گاه او این داستان جالب را نقل می‌کند که روزی از روزها، حضرت امام باقر(علیه السلام) به محمد بن مسلم فرمود: «محمد! هنگامی که به کوفه برگشتی، تواضع و فروتنی پیشه کن. کاری کن که مأموران دستگاه ستم‌پیشه بنی‌امیه تو را مورد آزار و اذیت و شکنجه و زندان قرار ندهند». این یک دستورالعمل سیاسی و منطبق با شرایط زمان و مکان بود تا یاران حضرت، همانند محمد بن مسلم از شرّ و ستم دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) محفوظ بمانند.

محمد بن مسلم که از زیرکی و فرزانگی ویژه‌ای برخوردار بود، راز و رمز و حکمت این دستور را با همه وجود درک کرد. او به کوفه که برگشت، به دستور امام عمل کرد و یک زنبیل پر از خرما برگرفت و کنار در مسجد رفت و شروع به خرمافروشی کرد. این عمل محمد بن مسلم که از بزرگان و شخصیت‌های معروف کوفه بود، تعجب همگان را برانگیخت. خویشاوندانش که متوجه این کار شدند، نزد او شتافتند و گفتند: آبروی ما و تیره و تبار ما را بردی، این کار در شأن تو نیست، برخیز که برویم.

محمد بن مسلم به آنان پاسخ داد: من خرمافروشی را رها نمی‌کنم؛ چرا که سرورم امام باقر(علیه السلام) چنین دستوری داده است. آنان گفتند: پس در خانه خود آسیابانی کن. او این پیشنهاد را پذیرفت و اسباب آسیاب کردن گندم را برایش فراهم کردند و او در درب می‌نشست و گندم یا جو آرد می‌کرد.[۹]

۳٫ شفا یافتن از بیماری

کشّی در رجال خود با واسطه از این فقیه و محدث وارسته نقل می‌کند که گفت: در یکی از مسافرت‌هایم از کوفه به مدینه، در مدینه دچار بیماری بسیار سختی شدم؛ به گونه‌ای که در بستر بیماری افتادم و توان حرکت از من سلب شد؛ تا اینکه خبر بیماری من به مولایم امام باقر(علیه السلام) رسید. همان گونه که در بستر آه و ناله می‌کردم، دیدم خادم حضرت شربتی را که داخل ظرفی قرار داشت و روی آن را با پارچه پوشانده بود، نزد من آورد. سپس به من رو کرد و گفت: این شربت را بنوش! امام(علیه السلام) به من امر کرده که تا تو این را ننوشی، از نزد تو مرخص نشوم و به محضر امام باز نگردم.

من هم به فرمان امام عمل کردم و آن را نوشیدم. آن شربت همانند مشک خوشبو و بسیار خوش‌طعم و خنک بود. سپس خادم گفت: امام فرموده پس از اینکه شربت را نوشیدی، نزد من بیا. به هر حال چون آن را خوردم و در بدنم استقرار یافت، احساس کردم که سبک شده‌ام و دردم کاهش یافت. از جای خود حرکت کردم، چنان که گویی از قید و بند رها شده‌ام. در اینجا بود که از سخن حضرت که فرموده بود نزد من بیا، دچار شگفتی شدم؛ چون من به هیچ روی توان حرکت کردن از بستر بیماری را نداشتم.

بنابراین برخاستم و نزد آن امام مهربان روانه شدم. نزدیک خانه امام که رسیدم، اجازه ورود خواستم. امام(علیه السلام) از داخل خانه ندا کرد: بدنت خوب شد، داخل شو، داخل شو.

حضرت وارد شدم؛ در حالی که گریه امانم را بریده و اشک بر گونه‌ام جاری بود. بر حجت خدا سلام کردم و دست و پای آن حضرت را بوسیدم. امام فرمود: ای محمّد! چرا گریه می‌کنی؟ عرض کردم: جانم به فدایت! گریه می‌کنم بر دوری راه کوفه تا مدینه و فراهم نبودن زمینه در محضر شما و محروم بودن از نگریستن به سیمای ملکوتی شما و بهره‌مندی از دانش بی‌کران شما.

امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود:

اینکه گفتی تمکن مالی ماندن در اینجا را نداری، ناراحت و نگران مباش. خداوند متعال، شیعیان و پیروان آل البیت را بدین امور امتحان و آزمایش می‌کند و بلا و سختی‌ها را متوجه آنان می‌سازد.

اما اینکه گفتی غریبی و راهت دور است، پس تو به امام حسین(علیه السلام) اقتدا کن که از ما اهل بیت علیهم السلام دور است و قبر او در کنار فرات قرار دارد. (عراق کجا، مدینه کجا؟)

اینکه می‌گویی راه دور است، بدان که مؤمن حقیقی، در این جهان، غریب و تنهاست تا اینکه از این دنیای فریبنده و آکنده از همّ و غم به جوار رحمت حق تعالی پرواز کند.

نیز اینکه گفتی ما اهل بیت علیهم السلام را دوست داری، خداوند تبارک و تعالی نیت و اراده تو را می‌داند و به همین نیت تو پاداش نیکو خواهد داد.[۱۰]



پی ‌نوشت‌ها

[۱] . الاعور: مَنْ ذَهَبَ حِسّ أحدِ عَینَیه.

[۲] . کثیر التحدیق بعینه.

[۳] . رجال الکشی، ج۲، ص۳۸۶، چاپ موسسه آل البیت علیهم السلام ؛ تنقیح المقال، ج۳، ص۱۸۴، چاپ سه جلدی.

[۴] . رجال الکشی، ج۲، ص۳۸۷٫

[۵] . همان، ص۳۸۸٫

[۶] . همان، ص۳۸۹٫

[۷] . همان، ص۳۹۰ و ۳۹۱٫

[۸] . همان، ص۳۹۲٫

[۹] . همان، ص۳۹۵٫

[۱۰] . همان، ص۳۹۶٫

ابو الحسن ربانی صالح آبادی

زندگینامه عبدالملک ‏بن اَعین(سده دوم)

یکی از فرهیختگان سده دوم هجری عبدالملک‏ بن اعین، برادر زراره‏بن اعین، راوی معروف است. متأسفانه با آن‏که تعریف‏ها و توصیفات ارزنده‏ای از وی در لسان شریف امام صادق(علیه السلام) و اندیشمندان شیعه و سنی شده، ولی چهره وی بر برخی از رجالیون پوشیده مانده است. هرچند مقاله حاضر بحثی رجالی نیست اما تا اندازه‏ای زوایای گوناگون زندگی عبدالملک را بررسی نموده و به علل تضعیف وی از سوی پاره‏ای رجالیون اهل سنت اشاره کرده و به گونه‏ای نسبتا مفصل درباره (خاندان) اعین سخن می‏گوید.

واژه‏های کلیدی: اعین، عبدالملک، امام باقر(علیه السلام)، امام صادق(علیه السلام)، اصحاب.

عبدالملک، برادر زراره، راوی معروف، از جمله اصحاب بزرگ حضرت صادق(علیه السلام) و از دودمان اعین بود. برای شناخت عبدالملک لازم است اندکی درباره این خاندان معروف سخن بگوییم:

ویژگی‏ها:

آل ‏اعین بزرگ‏ترین خاندان علمی شیعی در شهر کوفه بود. بسیاری از افراد این (خاندان) از اصحاب ائمه و راویان بزرگ و فقها بوده‏اند و کم‏تر شخصیتی از آنان است که ناقل حدیث نباشد. راویان اعین بالغ بر شصت تن بوده‏اند.(۱) علامه بحرالعلوم با ذکر این نکته که مدایح آل‏اعین فراوان است، در وجه تمایز آنان با دیگر خاندان‏های کوفه خصایص ذیل را عنوان کرده است:

۱٫ بزرگ‏ترین خاندان شیعی؛

۲٫ عظیم ‏الشأن‏ترین آن‏ها؛

۳٫ عالم‏ترین خاندان به طوری که در میانشان محدّث و فقیه و ادیب و قاری فراوان بوده است؛

۴٫ دیرپای‏ترین آن‏ها، چه نخستین افراد این طایفه در عصر حضرت سجاد(علیه السلام) و آخرین‏شان در اوایل غیبت صغرا می‏زیسته ‏اند.(۲)

آل ‏اعین علاوه بر ربودن گوی سبقت در میادین دانش، در جنبه‏های سیاسی نیز فعالیت داشتند، به طوری که قرائن نشان می‏دهد خواب خوش را از چشمان حکام اموی و عباسی ربودند. حجاج‏بن یوسف ثقفی، وقتی برای زمامداری به عراق آمد، نگرانی خود را از این دودمان ابراز نمود:

«با وجود یک مرد از آل‏اعین، حکومت برای ما هموار نمی‏شود.»(۳)

نژاد آل ‏اعین

در این که این خاندان از چه نژادی است، اختلاف وجود دارد. برخی می‏گویند: جد آنان یعنی سُنْسُنْ از قبیله غسّان از نژاد عرب بود، که در صدر اسلام به روم رفت و در آن‏جا در مسلک راهبان درآمد. سُنْسُنْ فرزندی به نام اعین داشت. ظاهرا در جنگی که میان روم و مسلمانان صورت گرفت، اعین توسط مسلمانان اسیر شد، آن‏گاه یک نفر از قبیله بنی‏شیبان او را خریداری کرد، سپس تربیت و فرزند خوانده‏اش نمود.

پس از مدتی اعین در سایه تربیت پدرخوانده‏اش قرآن را حفظ کرد و در ادبیات عرب چیره دست شد. روزی پدرخوانده به او گفت: آیا می‏خواهی از نظر نژادی تو را به قبیله خودم ملحق سازم؟ اعین نپذیرفت. زمانی که اعین بزرگ شد، سنسن از روم آمد و ملاقاتش کرد.(۴)

جمعی گویند: سنسن در اصل رومی بود. وقتی اعین اسیر شد و سنسن از جایگاهش اطلاع پیدا کرد، با گرفتن اجازه و امان‏نامه از مسلمانان چند بار به دیدار فرزندش شتافت.(۵)

عده‏ای با توجه به گزارشی گویند که اعین از مردم خطه فارس بود. پس از دیدار امیرالمؤمنین(علیه السلام) به دست حضرت اسلام آورد. میان راه با گروهی از بنی‏شیبان برخورد کرد. آنان پس از گرفتن پیمان «ولا»(۶) او را آزاد کردند.
اسامی خاندان

بر کسانی که از نسل اعین پا به عرصه وجود نهاده بودند، اسامی ذیل اطلاق گردیده است:

۱٫ آل‏اعین.

۲٫ شَیبانی.(۷)

به سبب ارتباطی که میان اعین و قبیله بنی‏شیبان ایجاد شد، او و خاندانش به این قبیله منسوب شدند.

۳٫ زراری.

زراری یعنی منسوب به زاره‏بن اعین. نخستین بار این نسبت در کلام امام هادی(علیه السلام) خطاب به یکی از نوادگان بکیر بن اعین به نام محمدبن سلیمان یا پدرش سلیمان‏بن حسن‏بن جهم بن بکیر، جد پدری ابوغالب دیده شد. امام به منظور حفظ جان او و رعایت تقیه، نام اصلیش را نبرد و او را به زراره، عالم‏ترین شخصیت آل‏اعین منسوب ساخت تا تجلیلی از مقام شامخ زراره شده باشد. امام در این باره فرمود: زراری را خدا حفظ کند. از آن لحظه بر افراد این خاندان، زراری اطلاق گردید.(۸)

۴٫ بکریون

پیش از آن که عنوان زراری بر آل‏اعین اطلاق گردد، به بکریون مشهور بودند.(۹)

فرزندان اعین

در تعداد فرزندان اعین اتفاق نظر وجود ندارد. برخی آنان را هشت تن بدین اسامی می‏دانند: عبدالملک، حمران، زراره، بکیر، عبدالرحمان، قعنب، مالک و ملیک.(۱۰) بعضی به جای دو نفر آخر، عبدالاعلی، عیسی، ضریس و سمیع را ذکر کرده‏اند.(۱۱) عده‏ای به جای عیسی و عبدالاعلی، موسی و ملیک را ذکر نموده‏اند.(۱۲) اقوال دیگر، بین ۱۲،(۱۳) ۱۶،(۱۴) و ۱۷(۱۵) است. برخی در زمره فرزندان، دختری به نام «ام الاسود» را یاد کرده‏اند.(۱۶)

فضیلت‏های عبدالملک

نخستین شیعه آل‏اعین

قبلاً گفتیم مسلّم است سنسن، جد عبدالملک راهب مسیحی بود. طبیعی بود اعین نیز مسیحی باشد. بر اثر جنگی که میان مسلمانان و روم رخ داد، اعین توسط مسلمانان اسیر شد. سپس یک نفر از قبیله بنی شیبان او را خرید و توسط او مسلمان شد. علامه شیخ محمد تستری گفته است اعین سنی بود و به تبع او، فرزندانش سنی بوده‏اند، سپس جمعی از آنان شیعه شدند.(۱۷)

بنابراین می‏توان به نادرستی خبر علی‏بن سلیمان، عموی پدری ابوغالب زراری مبنی بر این‏که اعین از مردم خطه فارس بود که به قصد زیارت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و مسلمان شدن توسط او وطنش را ترک کرد،(۱۸) پی ‏برد.

احتمال دیگر این است که اعین در آغاز شیعه و جزو دوستداران امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود، ولی بعدا به واسطه فضای خفقان آلودی که خلفا به وجود آوردند، جزو کسانی شد که به حضرت پشت کرد و مذهب خود را عوض نمود. وقتی ازدواج کرد و دارای اولاد شد، آنان نیز به مسلک اهل تسنن گرایش پیدا کردند، ولی وقتی به رشد کافی رسیدند، بسیاری از آنان حقیقت را دریافتند و در مسلک دوستداران و شیعیان امیرالمؤمنین(علیه السلام) درآمدند.

طبق برخی اخبار، نخستین شیعه آل‏اعین، عبدالملک بود. او توسط صالح‏بن میثم رهنمون گشت، سپس برادرش حمران به دست ابوخالد کابلی در این سلک درآمد. طبق گزارشی دیگر، نخستین فرزند اعین که پیرو آل‏ علی علیهم‏السلام شد، ام‏الاسود، خواهر عبدالملک بود. گویند ابوخالد کابلی در این اقدام مؤثر بود.(۱۹)

اکنون شایسته است به ویژگی‏های عبدالملک بپردازیم:

جایگاه عبدالملک نزد امام صادق(علیه السلام)

برادر عبدالملک به نام زراره که از فقهای طراز اوّل شیعه در قرن دوم و سوم هجری بود گوید:

امام صادق(علیه السلام) بعد از مرگ عبدالملک فرمود: «خداوندا! ما اهل بیت در نظر ابوضریس بهترین خلق تو بودیم. پس او را در روز قیامت در زمره محمد ـ که صلوات تو به او باد ـ قرار ده!»

سپس امام فرمود: آیا او را در خواب دیده‏ ای؟

عرض کردم: خیر.

امام فرمود: سبحان ‏الله! مثل ابوضریس کجاست؛ مانند او هنوز به دنیا نیامده است!(۲۰)

علامه مامقانی، رجالی قرن چهارده پس از نقل روایت فوق و بررسی روایات مختلف و کنکاش در گفت‏وگوی علما درباره عبدالملک گوید:

«از دعای فراوان امام صادق(علیه السلام) در حق وی و فرستادن رحمت بر او و درخواست از خداوند مبنی بر قرار دادن عبدالملک در زمره آل‏ محمد(صلی الله علیه و آله) در روز قیامت و این که فرمود: «مثل ابوضریس هنوز به دنیا نیامده است»، استفاده می‏کنیم عبدالملک فردی موثق بود، بلکه در اعلا درجه وثاقت بود، زیرا صدور چنین مدایح و واکنش‏هایی توسط امام در حق کسی که عادل و موثق و امین نیست، نامعقول می‏باشد، زیرا ائمه اطهار علیهم‏السلام اهل مبالغه و مغالطه نبودند. مقصود امام از این‏که به طور مطلق فرمود: مثل عبدالملک هنوز زاده نشده است، مماثلت و مشابهت در ورع و تقوا و دیانت و صلاح است که مورد نظر خدا و رسول و ائمه و دیگر بندگان برگزیده الهی است.

اگر امام(علیه السلام) مشابهت خاصی را در نظر داشت، حتما تصریح می‏کرد و وجه شباهت را بیان می‏فرمود. این مطلب بر کسانی که دارای ذوق و سلیقه درست و مستقیم هستند و لسان اهل بیت رحمت علیهم السلام را می‏فهمند، پوشیده نیست. اگر به این سخنان، شهادت علمای بزرگ مبنی بر مستقیم و پایدار بودن عبدالملک در دین و مذهب، و گواهی امام باقر(علیه السلام) را که «عبدالملک از نجات یافتگان و سرپرست مردم و خزانه‏ داران در وقت ظهور امام زمان(علیه السلام) است،» اضافه کنیم، تردیدی باقی نمی‏ماند که او را در شمار شخصیت‏های عادل و موثق عنوان کنیم.»(۲۱)

صحابی خاص امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام)

تا شخصیت کسی مورد قبول ائمه(علیهم السلام) نبود، با او ارتباط نزدیک برقرار نمی‏کردند و با وی درباره موضوعات و مسائل مهم عقیدتی یا سیاسی سخن نمی‏گفتند و اسرار ولایت را مطرح نمی‏کردند. اگر از روایات، دلایل و قراینی بر ارتباط تنگاتنگ میان راوی و امام وجود داشته باشد، و نیز با دقت در مطالب و اسراری که امام با او در میان گذارده، می‏توان به شخصیت و عظمت راوی پی‏برد؛ هر چند به طور صریح از او تعریف و تمجیدی در کتب رجال و نگاشته‏های تذکره نویسان یافت نشود. قراینی وجود دارد که عبدالملک از یاران خاص امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) بود و ایشان اعتماد زیادی بدو داشتند و در مورد مسائل مهم با او به گفت‏وگو می‏نشستند.

در روایتی آمده است عبدالملک پرسش‏های زیادی از امام صادق(علیه السلام) نمود که می‏توان فهمید پاره‏ای از سئوالات وی مربوط به امامت بوده، و این نمایانگر اعتماد امام به اوست و جایگاه وی را نزد حضرت می‏نمایاند.

در این روایت از گمراهی اصحاب پس از وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله) صحبت شده است. تصریح به چنین موضوعی در عصر اختناق، از سخنان غیر قابل بخشش بود و کیفر سختی داشت.

حارث ‏بن مغیره گزارشگر مورد نظر گوید:

عبدالملک ‏بن اعین که در حال گفت‏وگو با امام صادق(علیه السلام) بود، پرسش‏های زیادی کرد تا آن که گفت: بنابراین همه مردم هلاک شدند؟

امام فرمود: «آری؛ به خدا سوگند، ای پسر اعین همه مردم هلاک شدند.»

عبدالملک پرسید: ساکنان مشرق و مغرب زمین؟

امام فرمود: «شرق و غرب به گمراهی فتح شد.(۲۲) آری، به خدا قسم! همگی مردم هلاک گشتند جز سه تن: سلمان فارسی و ابوذر و مقداد. بعد عمار و ابوساسان انصاری و حذیفه و ابوعمره بدان‏ها ملحق و در مجموع هفت تن شدند.(۲۳)

شاهد بعدی خبر ذیل است که امام باقر(علیه السلام) تعدادی از آثار امیرالمؤمنین(علیه السلام) را که از علوم مخفی و اسرار اهل بیت(علیهم السلام) به شمار می‏آید، به عبدالملک نشان می‏دهد و نظر او را درباره علت نوشتن آن‏ها سئوال می‏کند.

عبدالملک با درایت و بینش، پاسخ را تقدیم می‏کند:

عبدالملک گوید: زمانی امام باقر(علیه السلام) تعدادی از کتاب‏های علی(علیه السلام) را به من نشان داد. سپس فرمود: «به چه دلیلی او این‏ها را نگاشته است؟»

عرض کردم: آیا عقیده‏ام را در این باره بیان کنم؟

امام فرمود: «آری.»

عرض کردم: حضرت می‏دانست قائم شما روزی قیام می‏کند. از این رو دوست داشت او به آن‏چه در آن کتاب‏هاست، عمل کند.(۲۴)

امام فرمود: «صحیح است.»(۲۵)

قرینه دیگر روایاتی است که به واسطه‏ گری عبدالملک در رساندن مسائل مردم به امام و ارسال پاسخ‏ها اشاره دارد که گویای اعتماد امام به این شخصیت بزرگ است.

شاید بتوان از شواهد استفاده بیشتری کرد و گفت که او یکی از وکلای ایشان در شهر کوفه بوده که به مسائل فقهی ـ کلامی مردم پاسخ می‏گفته، جمع‏آوری وجوه شرعی نیز به دست با کفایت او انجام می‏پذیرفته است. یکی از نشانه‏های این ادعا، نامه مهم عبدالرحیم قصیر به امام صادق(علیه السلام) به خط عبدالملک و پاسخ آن توسط حضرت به دست عبدالملک است. این نامه یکی از ذخایر ارزشمند شیعی است، چون در آن به مهم‏ترین عقاید کلامی آن عصر اشاره شده است.

از برخی روایات استنباط می‏شود عبدالملک علاوه بر علاقه وافر به امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) و دیگر ائمه هدی علیهم السلام ، عاشق امام مهدی(علیه السلام) فرجه بود و در انتظار ظهور حضرت به سر می‏برد. در گزارش ابوبکر حضرمی می‏خوانیم:

عبدالملک ‏بن اعین گفت: هنگامی که نزد ابوجعفر باقر(علیه السلام) بودم، یاد امام زمان افتادم. ایستادم و گریستم و عرض کردم: امیدوارم در حالی که توان دارم، ظهور حضرت را دریابم.(۲۶)

علی‏بن سعید گوید: نزد امام صادق(علیه السلام) نشسته بودم. کنار حضرت، محمدبن عبدالله‏بن علی بود. در آن مجلس عبدالملک‏بن اعین و… بودند… . امام رو به ما کرد و فرمود: بشارت باد شما را! آیا به این راضی نیستید که در روز قیامت به علی متمسک شده‏اید و علی به رسول خدا (صلی اله علیه و آله) متمسک شده است؟(۲۷)

از روایت فوق مقام والای اهل مجلس از جمله عبدالملک به دست می‏آید.

عبدالملک ‏بن اعین و چهار برادر دیگرش یعنی زراره و حمران و بکیر و عبدالرحمان از یاران سرشناس و برگزیده حضرت باقر و امام صادق علیهماالسلام بودند. آنان برای فراگیری علوم اهل بیت علیهم السلام رنج سفرهای طاقت‏فرسای آن عصر را بر خود هموار کردند و دائما مسافت زیاد میان کوفه تا مدینه را طی می‏نمودند. حاصل این تلاش‏ها آن شد که هر یک از این پنج فرزانه، به مقام شامخی در دانش دست یافتند. در گزارشی از «ربیعه الرأی» آمده است که به امام صادق عرض کردم: آن چند برادر که از عراق به محضرتان می‏آیند و من بهتر از آنان و مهیاتر برای فراگیری علوم در یاران شما ندیده‏ام، کیستند؟

امام فرمود: «آنان [ فرزندان سرشناس اعین] اصحاب پدرم هستند».(۲۸)

حسین ‏بن موسی گوید: در سالی امام صادق(ع) با اصحاب خویش به مکه شرفیاب شد و از حال عبدالملک‏ بن اعین پرسش نمود و فرمود: «آیا او از دنیا رفت؟»

عرض کردم: آری…

امام فرمود: «پس بیا با ما تا بر سر قبرش برویم و برای او دعا کنیم.(۲۹)

از این خبر فهمیده می‏شود قبر عبدالملک در مکه است،(۳۰) ولی طبق تصریح شیخ صدوق، قبر وی در مدینه است و امام صادق(علیه السلام) و اصحابش به زیارت او رفتند.(۳۱)

عبدالملک در منظر اهل سنت

علما و بزرگان سنی درباره عبدالملک ابراز نظرهای گوناگون کرده‏اند. برخی چون ابوحاتم و ابن ‏حبان و عجلی او را از شیعیان نیکو و صالح الحدیث و مورد اعتماد و صدوق دانسته‏اند. و جمعی چون ابن‏معین و سفیان‏ بن عیینه (سفیان ثوری) او را فردی خبیث‏القول و بی‏ارزش عنوان نموده ‏اند.(۳۲)

با دقت در عبارات مذمت کنندگان و ریشه یابی آن، می‏توان فهمید عبدالملک تنها به سبب شیعه بودن و دوستی با خاندان اهل بیت علیهم السلام نکوهش شده است. برای همین بخاری در صحیح تنها یک حدیث از او نقل کرده است.(۳۳)

تنها نکته‏ای که از سوی شیعه در نکوهش عبدالملک عنوان شده، روایتی است از گفت‏وگوی او با امام صادق(علیه السلام) که گویند از جسارت و بی‏ادبی او حکایت می‏کند. در این روایت می‏خوانیم: ابوعبداللّه‏ (امام صادق) به عبدالملک‏بن اعین فرمود: «چرا نام فرزندت را ضریس نهادی؟»

عبدالملک گفت: چرا پدرتان شما را جعفر نام نهاد؟

امام فرمود: «جعفر نام نهری در بهشت است، اما ضریس نام شیطان است.»(۳۴)

شهید ثانی و شیخ حسن، فرزند او و مامقانی، روایت فوق را معتبر نمی‏دانند، زیرا در سند آن «علی‏بن عطیه» وجود دارد.(۳۵)

بر فرض صحت سند، نمی‏توان به جسارت عبدالملک حکم کرد، زیرا شاید در حال شوخی با امام بوده است.(۳۶)

گستره دانش

به تعبیر مامقانی عبدالملک‏بن اعین از «خُلّص شیعه» بود. او از یاران نزدیک امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) محسوب می‏شود و به تنهایی یا با برادرانش بارها برای دیدار ائمه به مدینه رفته و از محضر پرفیضشان بهره برده بود.

به طور طبیعی بایستی دستاوردهای علمی فراوانی از عبدالملک در منابع و جوامع روایی و تاریخی داشته باشیم، اما از وی روایات اندکی باقی مانده، علت آن مشخص نیست. اما به احتمال می‏توان گفت شاگردان مخالف او نظیر عبدالرحمان ‏بن ‏مهدی و ابن‏ عیینه و سفیان ثوری روایات استاد را به دیگران منتقل نکرده، با آتش کینه و حسد سوزاندند.(۳۷) احتمال دیگر آن است که چون عبدالملک کاتب و ملازم امامان بود، کم‏تر فرصت پیدا می‏کرد به تدریس و انتقال یافته‏هایش و نقل آن‏ها بپردازد.(۳۸)

با توجه به آن‏که عبدالملک از شیعیان خاص ائمه(علیهم السلام) بود، شاید بتوان استنباط کرد قسمت زیادی از یافته‏های وی مربوط به اسرار ولایت است و چون او کم‏تر کسی را شایسته درک و پذیرش آن‏ها می‏دید، از انتقال مطالب خویش خود داری می‏نمود. عامل احتمالی دیگر کوتاهی راویان بوده که گفت‏وگوهای او با امامان را ضبط نکرده‏اند و یا چون در نظرشان کم اهمیت بوده، توجهی به آن ننموده‏اند. علت دیگر که در مورد بیش‏تر راویان وجود داشته و موجب گشته از آنان احادیث کم‏تری داشته باشیم، جو سیاسی نامناسب آن عصر بوده است.

او در بخش نجوم هم تحقیقاتی داشت و احتمالاً کتاب یا کتاب‏هایی تألیف کرده بود. برای همین شیخ عباس قمی از او به عنوان آگاهان علم نجوم یاد کرده است،(۳۹) ولی چون به مقتضای علم خود عمل می‏نمود و این امر باعث شده بود در زندگیش اختلالاتی ایجاد گردد، دست به دامان امام صادق(علیه السلام) برد. خود در این‏باره گوید: به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: من گرفتار علم نجوم شده‏ام. وقتی می‏خواهم کاری انجام دهم، به طالع می‏نگرم اگر بد باشد، حاجتم را رها می‏سازم و اگر طالع را خوب ببینم، در پی انجام کارم برمی‏آیم.

امام فرمود: «حکم می‏کنی؟»

عبدالملک عرض کرد: آری.

امام فرمود «کتاب‏هایت را بسوزان».(۴۰)

اساتید

طبق سخن مامقانی، رجالی معروف سده چهاردهم هجری بیش‏تر روایات عبدالملک از امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) است.(۴۱) بنابراین، شخصیت علمی وی به دست آن دو بزرگوار رقم زده شده بود. دیگر کسانی که عبدالملک از محضرشان بهره‏مند گشته و روایت نقل کرده، عبارتنداز:

۱٫ ابوبشیر.(۴۲)

۲٫ سلیمان‏ بن خالد.(۴۳) ابوربیع هلالی، معروف به سلیمان‏ بن خالد از قاریان و فقها و بزرگان عصر امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) بود و از جمله اصحاب جناب زیدبن علی(علیه السلام) در قیام وی در کوفه به شمار می‏آمد. در این جنگ دست سلیمان توسط دشمن قطع گردید.(۴۴)

۳٫ ابوحرب ‏بن ابوالاسود دئلی.(۴۵)

۴٫ ابوعبدالرحمن سلمی.(۴۶) ظاهرا وی عبدالله‏بن حبیب سلمی است که از یاران امام علی(علیه السلام) به شمار می‏آمد و یکی از فرزانگان تاریخ شیعه و شخصیت‏های قابل اعتماد بود. او ۱۰۵ هجری در ۹۰ سالگی از دنیا رفت.(۴۷)

۵ . شقیق ‏بن سلمه اسدی (ابو وائل)(۴۸)

۶٫ عبدالله ‏بن شداد بن هاد. وی از اصحاب بزرگ امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود. امام صادق(علیه السلام) درباره کرامت امام حسین(علیه السلام) نسبت به شداد فرمود: «هنگامی که شداد به تب شدیدی دچار شد، حسین ‏بن علی به عیادتش رفت، به محض این که داخل منزلش شد، تب از شداد رخت بربست.»(۴۹) شداد به سال ۸۱ یا ۸۲ هجری از دنیا رفت.

۷٫ عبدالرحمن ‏بن ادْینه.(۵۰)

۸ . صالح‏ بن میثم. ابوغالب زراری در یکی از گزارش‏های خود گوید: عبدالملک نخستین شخص از آل‏اعین بود که شیعه و دوستدار اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام شد. او به واسطه صالح ‏بن میثم در این مسیر قدم برداشت.(۵۱)

شاگردان و راویان

شخصیت‏ها و کسانی که از محضر عبدالملک بهره‏مند شده و روایاتی ازاو نقل کردند، کم نیستند، ولی تاریخ همه آن‏ها را ثبت نکرده است.

برخی عبارتنداز:

۱٫ برادر وی،(۵۲) زراره. وی از فقهای طراز اوّل امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) بود. زراره از جمله مصادر و مراجع شناخت فقه شیعه است.(۵۳)

۲٫ یونس ‏بن عبدالرحمان.(۵۴) ابو محمد یونس ‏بن عبدالرحمن از بزرگان و فقهای به نام شیعه در عصر امام کاظم و امام رضا علیهما السلام بود. حضرت رضا(علیه السلام) اصحابش را در اخذ علم و فتوا بدو راهنمایی کرد. به علاوه وی افتخار داشت وکیل حضرت باشد. این شخصیت برجسته شیعی، آثار زیادی به رشته تحریر درآورد.(۵۵)

برخی گویند: یونس از شاگردان عبدالملک نیست، زیرا عبدالملک در زمان امام صادق(علیه السلام) از دنیا رفت و یونس گرچه زمان حضرت را درک کرد، اما در سنی نبود که بتواند از آن امام یا دیگران روایت نقل کند.(۵۶)

۳٫ ابن‏بکیر.(۵۷) ظاهرا مقصود، عبدالله‏بن بکیر از «اصحاب اجماع»(۵۸) است. عبدالله برادرزاده عبدالملک و از راویان بزرگ به شمار می‏آید ولی «فَطَحی»(۵۹) مذهب(۶۰) بود.

۴٫ عبدالله ‏بن محمد حضرمی.(۶۱) وی از اصحاب امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) بود.(۶۲)

۵٫ حریز.(۶۳) ظاهرا وی حریز بن عبدالله سجستانی است. وی از کوفه بود، لیکن به سبب مسافرت‏های تجاری که به سجستان (سیستان) نمود، به این نام مشهور شد. یونس ‏بن عبدالرحمان گوید: حریز از امام صادق(علیه السلام) بیش از دو حدیث نشنیده است.(۶۴) شیخ طوسی درباره او گوید: حریز فردی مورد اطمینان بود. از جمله آثار او «کتاب الصلاه» است.(۶۵) شیخ مفید گوید: حریز به سیستان کوچ کرد و در همان‏جا به دست خوارج به قتل رسید. در آن زمان غالب ساکنان آن ناحیه از خوارج بودند. وقتی حریز توسط یاران خویش اطلاع یافت خوارج سیستان، امیرالمؤمنین(علیه السلام) را ناسزا می‏گویند، آنان را مهدور الدم اعلام کرد. در پی آن، هر روز چند تن از خوارج توسط یاران حریز ترور شدند.(۶۶)

۶٫ سیف ‏بن عمیره. وی از یاران امام صادق(علیه السلام) و امام کاظم(علیه السلام) و از روات موثق بود، اما واقفی مذهب بود.

۷٫ مثنی ‏بن ولید. مثنی از اصحاب حضرت صادق(علیه السلام) بود و کتابی روایی داشت.(۶۷)

۸٫ عبیدبن زراره. وی از راویان امام صادق(علیه السلام) و شخصیتی ارجمند بود.(۶۸)

۹٫ حارث‏بن مغیره. وی از یاران امام صادق(علیه السلام) و امام کاظم(علیه السلام) و شخصیتی عالی‏قدر بود و از آن دو بزرگوار و جناب زید بن‏ علی روایت دارد.(۶۹)

۱۰٫ جعفر بن مثنی.(۷۰)

۱۱٫ لیث ‏بن بختری مرادی. او از فقها بود. امام صادق(علیه السلام) او را از «اوتاد زمین» و برپا کنندگان قسط و راستی و «السابقون السابقون» و حافظان دین دانسته است.(۷۱)

۱۲٫ حماد بن عثمان. ظاهرا مقصود، حمادبن عثمان ناب از اصحاب اجماع است. این عالم عظیم‏الشأن از راویان حضرت صادق و حضرت کاظم و حضرت رضا علیهماالسلام بود. حماد و جعفر و حسین برادران وی همگی از علما و فضلا و برگزیدگان از اصحاب بودند.(۷۲)

۱۳٫ محمد بن اسحاق‏ بن یسار.(۷۳)

۱۴٫ سفیان ثوری. وی از اصحاب و شاگردان امام صادق(علیه السلام) بود ولی به ولایت ائمه اعتقاد نداشت و در صف مخالفان آن بزرگواران بود. وی دارای مذهب خاصی بود، ولی از آن‏جا که حکومت وقت او را مورد پشتیبانی قرار نداد، مذهبش دوام چندانی نیافت و منقرض گردید.(۷۴)

۱۵٫ سفیان ‏بن عیینه. گر چه ابن‏عیینه از شاگردان امام صادق(علیه السلام) بود، اما به ولایت ایشان و سایر امامان اعتقاد نداشت. از این‏رو امام او را در زمره کسانی بر شمرد که به مرگ جاهلی می‏میرند.(۷۵)

ابن‏عیینه دارای مذهب خاصی بود، ولی با خلیفه ملایم نبود. از همین رو پیروان کمی داشت و مذهبش تا قرن چهارم هجری بیش‏تر دوام نیاورد.(۷۶)

۱۶٫ عبدالملک‏ بن ابی سلیمان. وی از فقها و بزرگان اهل سنت است.(۷۷)

۱۷٫ اسماعیل ‏بن سمیع.(۷۸)

۱۸٫ عبدالرحمن ‏بن مهدی. وی از حافظان بزرگ قرآن و فقهای مشهور و راویان معروف اهل تسنن است. شافعی در توصیفش گفته است: مانندی برای او سراغ ندارم. گویند وی ۰۰۰/۲۰ روایت از حفظ داشت.(۷۹)

۱۹٫ ابووائل.(۸۰)


پی‏ نوشت‏ها:

۱٫ ابی‏غالب الزراری، رساله ابی‏غالب الزراری و تکملتها لابی عبدالله الغضائری، تحقیق محمدرضا حسینی، (قم، مرکز البحوث و التحقیقات الاسلامیه، بی‏تا) ص ۱۱۴؛ مقدمه همان رساله، ص ۴۱٫

۲٫ همان، ص ۴۱ و ۴۲٫

۳٫ همان.

۴٫ همان، ص ۱۲۸ و ۱۲۹٫

۵٫ همان.

۶٫ شیخ طوسی می‏فرماید: هنگامی که دو نفر عقد موالات امضا می‏کنند و یکی از آنان به دیگری می‏گوید: با تو پیمان می‏بندم که یاریم کنی و تو را یاری می‏کنم و از من دفاع کنی و از تو دفاع کنم، و جریمه جنایتم را خاندانت عهده‏دار شوند و خاندان من نیز جریمه جنایت تو را بپذیرند و از من ارث ببری و از تو ارث ببرم، این عقد صحیح است. (ر.ک: حاشیه ص ۱۹۱ از تکمله رساله ابی‏غالب الزراری).

۷٫ شیبانی نام قبیله‏ای معروف در بکر بن وائل است. عبدالکریم سمعانی، الانساب، تقدیم و تعلیق بارودی، چاپ اول، (بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۸ه) ج ۳، ص ۴۸۲٫

۸٫ محمد رضا حسینی‏ جلالی، معجم الاعلام من آل ‏اعین الکرام، (ملحق به رساله ابی‏غالب الزراری).

۹٫ همان، ص ۱۱۷٫

۱۰٫ الرساله ابی‏غالب الزراری، ص ۱۲۹ و ۱۳۰٫

۱۱٫ همان، ص ۱۹۰ و ۱۹۱٫

۱۲٫ همان، ص ۱۳۸٫

۱۳٫ همان، ص ۱۸۹٫

۱۴٫ همان.

۱۵٫ همان، ص ۱۳۹ و ۱۸۹٫

۱۶٫ همان، ص ۱۳۰٫

۱۷٫ شیخ محمدتقی تستری، قاموس الرجال، تحقیق مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ دوم، (قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۰ه) ج ۲، ص ۱۷۲٫

۱۸٫ تکمله رساله ابی غالب الزراری، ص ۱۹۱ ـ ۱۹۲٫

۱۹٫ رساله ابی‏غالب الزراری، ص ۱۳۰ و ۱۳۵٫

۲۰٫ شیخ عبدالله مامقانی، تنقیح المقال، (نجف اشرف، المطبعه المرتضویه، ۱۳۵۲ه) ج ۲، ص ۲۲۸٫

۲۱٫ همان.

۲۲٫ شاید اشاره به یکی از اثرات منفی فتوحات در عصر خلفا باشد.

۲۳٫ محمد بن محمد بن نعمان عکبری بغدادی الملقب بالشیخ المفید، الاختصاص، تصحیح و تعلیق غفاری، (قم، مکتبه‏الزهراء(علیها السلام)، ۱۴۰۲ه) ص ۵ ـ ۶؛ ثقه الاسلام محمد کلینی، الکافی، تصحیح غفاری، چاپ سوم، (بیروت، دارصعب و دار التعارف، ۱۴۰۱ه) ج ۸، ص ۲۵۳٫

۲۴٫ ظاهرا یعنی امام علی(علیه السلام) نیازمندی‏های حضرت حجت(علیه السلام) را به هنگام ظهورش در آن کتاب‏ها ابراز نموده است.

۲۵٫ علامه محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، تصحیح ربانی شیرازی، (تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۸۸ه) ج ۲۶، ص ۵۱٫

۲۶٫ همان، ج ۵۲، ص ۳۳۵٫

۲۷٫ همان، ص ۴۰ ـ ۴۱٫

۲۸٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸٫

۲۹٫ ملاعلی علیاری، بهجه الآمال، تصحیح مسترحمی (تهران، بنیاد فرهنگ اسلامی کوشانپور، ۱۳۶۳) ج ۵، ص ۳۰۵٫ سند و متن این روایت به صورت‏های دیگری نیز گزارش شده است. شیخ طوسی در استبصار، تحقیق سید حسن موسوی ‏خرسان، چاپ سوم (تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۹۰ه) ج ۱، ص ۴۸۳ و تهذیب الاحکام، تحقیق سید حسن موسوی ‏خرسان، چاپ دوم (بیروت، دارصعب و دارالتعارف، ۱۴۰۱ه) ج ۳، ص ۲۰۲، خبر فوق را به عبدالله ‏بن اعین مربوط دانسته است، ولی برخی گویند: چون وجود شخصی به نام مزبور ثابت نشده است، باید جریان فوق به عبدالملک ‏بن اعین ارتباط داشته، و در آن دو کتاب، اشتباهی رخ داده شده باشد. قاموس الرجال، ج ۶، ص ۲۵۴ و ج ۷، ص ۱۱٫

۳۰٫ همان.

۳۱٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸٫

۳۲٫ ابن‏حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، چاپ اول (بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۴ه) ج ۶، ص ۳۴۳؛ عبد الرحمن رازی، الجرح و التعدیل (بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی‏تا) ج ۵، ص ۳۴۳؛ محمد ذهبی، میزان الاعتدال، تحقیق بجاوی (بیروت، دارالفکر، بی‏تا) ج ۲ ،ص ۶۵۱ و ۶۵۲٫

۳۳٫ ابن‏حجر عسقلانی، هدی الساری، مقدمه فتح الباری، طبع مصححه علی عده نسخ و عن النسخه التی حقق اصولها و اجازها عبدالعزیز بن عبدالله‏ بن باز، (بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۱ه) ص ۵۹۲٫

۳۴٫ علامه محمد اردبیلی، جامع الرواه (قم، مکتبه المصطفوی، بی‏تا) ج ۱، ص ۵۱۹؛ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸٫

۳۵٫ همان.

۳۶٫ شیخ عباس‏قمی، تحفه الاحباب، تحقیق حسینی، چاپ اول، (تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۰) ص ۲۹۲٫

۳۷٫ وی شاگردان موافق و شیعی هم داشته است.

۳۸٫ اگر بپذیریم عبدالملک از ملازمان همیشگی حضرت صادق(علیه السلام) بوده، نمی‏توانیم قبول کنیم او وکیل حضرت محسوب می‏شده، زیرا وکلا در منطقه‏ای به دور از محل سکونت امام به رتق و فتق امور شرعی و مسائل مذهبی مردم می‏پرداختند.

۳۹٫ شیخ عباس قمی، سفینه البحار، چاپ اول (قم، نشر اسوه، ۱۴۱۴ه) ج ۶، ص ۸۹٫

۴۰٫ ابوجعفر صدوق، من لایحضره الفقیه، تحقیق موسوی‏ خرسان (بیروت، دار صعب و دار التعارف، ۱۴۰۱ه) ج ۲، ص ۱۷۵٫ (با تصرف).

۴۱٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸٫

۴۲٫ همان؛ جامع الرواه، ج ۲، ص ۳۶۹٫

۴۳٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸٫

۴۴٫ جامع الرواه، ج ۱، ص ۳۷۸٫

۴۵٫ فضل‏بن شاذان، الایضاح، تحقیق ارموی، چاپ اول (تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۵۱ش) ص ۳۶۷٫

۴۶٫ تهذیب التهذیب، ج ۶، ص ۳۴۳٫

۴۷٫ جامع الرواه، ج ۲، ص ۳۹۷٫

۴۸٫ هدی الساری، مقدمه فتح الباری، ص ۵۹۲؛ جمال ‏الدین یوسف مزی، تهذیب الکمال، تحقیق احمد علی عبید و حسن احمد آغا (بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۴ه) ج ۸، ص ۳۸۸٫

۴۹٫ تهذیب التهذیب، ج ۵، ص ۲۲۲ و ج ۶، ص ۳۴۳؛ جامع الرواه، ج ۱، ص ۴۹۲٫

۵۰٫ تهذیب التهذیب، ج ۶، ص ۳۴۳٫

۵۱٫ رساله ابی‏غالب الزراری، ص ۱۳۵٫ طبق گزارش دیگر ابوغالب، نخستین شیعه آل ‏اعین، خواهر عبدالملک به نام ام‏ اسود بود.

۵۲٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸؛ بحار الانوار، ج ۲۶، ص ۵۱ و ج ۷۶، ص ۲۷٫

۵۳٫ آیت‏الله جعفر سبحانی، کلیات فی علم الرجال، چاپ دوم (قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، ۱۴۰۸ه) ص ۱۷۴ و ۱۹۶٫

۵۴٫ آیت‏الله سید ابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، چاپ چهارم (قم، مرکز نشر آثار شیعه، ۱۴۱۰ه) ج ۲۰، ص ۳۳۰٫

۵۵٫ سید حسن صدر، تأسیس الشیعه، (بی‏جا، مرکز النشر و الطباعه العراقیه المحدوده، بی‏تا) ص ۳۱۸ و ۳۲۸؛ ابوالعباس‏النجاشی، رجال نجاشی، تحقیق سیدموسی شبیری زنجانی، چاپ چهارم (قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۳ه) ص ۴۴۶ ـ ۴۴۸٫

۵۶٫ قاموس الرجال، ج ۷، ص ۱۱٫

۵۷٫ بحارالانوار، ج ۱۴، ص ۴۸۸٫

۵۸٫ عنوان «اصحاب اجماع» بر هجده تن از فقهای عصر امام باقر تا امام رضا (علیهما السلام) اطلاق می‏گردد. آنان گروهی بودند که علما به جلالت قدر و عظمت‏شان گواهی داده و کلیه روایات‏شان را قبول کرده‏اند. ر.ک: کلیات فی علم الرجال، ص ۱۷۴ به بعد.

۵۹٫ فطحیه کسانی بودند که امامت حضرت کاظم(علیه السلام) را قبول نداشتند و بزرگ‏ترین فرزند امام صادق(علیه السلام) یعنی عبدالله را پیشوای مسلمانان می‏دانستند. ر.ک: جامع الرواه، ج ۲، ص ۵۴۶٫

۶۰٫ همان، ج ۱، ص ۴۷۳٫

۶۱٫ قطب‏الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، تحقیق مؤسسه الامام المهدی(علیه السلام)، چاپ اول (قم، مؤسسه الامام المهدی(علیه السلام)، ۱۴۰۹ه) ج ۲، ص ۸۳۹٫

۶۲٫ جامع الرواه، ج ۱، ص ۵۰۱؛ ج ۲، ص ۳۶۹٫

۶۳٫ معجم رجال الحدیث، ج ۱۱، ص ۴۰۹٫

۶۴٫ ر.ک: رجال النجاشی، ص ۱۴۴ ـ ۱۴۵٫

۶۵٫ شیخ ابو جعفر محمد طوسی، الفهرست، تصحیح و تعلیق محمد صادق آل ‏بحرالعلوم (بی‏جا، المکتبه المرتضویه و مطبعتها، بی‏تا) ص ۶۲ ـ ۶۳٫

۶۶٫ جامع الرواه، ج ۱، ص ۳۹۵٫

۶۷٫ معجم رجال الحدیث؛ ج ۱۱، ص ۴۰۹؛ جامع الرواه ج ۲، ص ۴۰٫

۶۸٫ معجم رجال الحدیث؛ ج ۱۱، ص ۴۱۰؛ بحارالانوار، ج ۷۶، ص ۲۶؛ جامع الرواه؛ ج ۱، ص ۵۲۴٫

۶۹٫ الاختصاص، ص ۵ و ۶؛ الکافی، ج ۸، ص ۲۵۳؛ جامع الرواه، ج ۱، ص ۱۷۵٫

۷۰٫ الاستبصار، ج ۴، ص ۱۵۲٫

۷۱٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸؛ جامع الرواه، ج ۱، ص ۵۱۹ و ج ۲، ص ۳۴ و ۳۵٫

۷۲٫ بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۳۶؛ جامع الرواه، ج ۱، ص ۲۷۱٫

۷۳٫ تهذیب الکمال، ج ۸، ص ۳۸۸٫

۷۴٫ تهذیب التهذیب، ج ۶، ص ۳۴۳؛ الجرح و التعدیل، ج ۵، ص ۳۴۳؛ اسد حیدر، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، چاپ دوم (بیروت، دارالکتاب العربی، ۱۳۹۰ه) ج ۱، ص ۱۵۴ ـ ۱۵۵٫

۷۵٫ تهذیب التهذیب، ج ۶، ص ۳۴۳؛ جامع الرواه، ج ۱، ص ۳۶۷٫

۷۶٫ الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج ۱، ص ۱۵۵٫

۷۷٫ تهذیب التهذیب، ج ۶، ص ۳۴۳؛ محمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، تحقیق حسین اسد، چاپ هفتم (بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۱۰ه) ج ۶، ص ۱۰۷ ـ ۱۰۹٫

۷۸٫ اسماعیل بخاری، التاریخ الکبیر (بیروت، دارالکتب العلمیه، بی‏تا) ج ۵، ص ۴۰۵٫

۷۹٫ هدی الساری، مقدمه فتح الباری، ص ۵۹۲٫ درباره او و مقام علمی و عبادیش ر.ک: سیر اعلام النبلاء، تحقیق علی ابوزید، ج ۷، ص ۱۹۲ به بعد.

۸۰٫ الجرح و التعدیل، ج ۵، ص ۳۴۳٫



منابع:

ـ ابن شاذان، فضل، الایضاح، تحقیق ارموی، چاپ اول (تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۵۱ش).

ـ اردبیلی، محمد، جامع الرواه (قم، مکتبه المصطفوی، بی‏تا).

ـ بخاری، اسماعیل، التاریخ الکبیر (بیروت، دارالکتب العلمیه، بی‏تا).

ـ تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، تحقیق مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ دوم (قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۰ه).

ـ حیدر، اسد، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، چاپ دوم (بیروت، دارالکتاب العربی، ۱۳۹۰ه).

ـ خویی، سیدابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، چاپ چهارم (قم، مرکز نشر آثار شیعه، ۱۴۱۰ه).

ـ ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، تحقیق حسین اسد، ج ۶ و تحقیق ابوزید، ج ۷، چاپ هفتم (بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۱۰ه).

ـ ، میزان الاعتدال، تحقیق بجاوی (بیروت، دارالفکر، بی‏تا).

ـ رازی، عبدالرحمن، الجرح و التعدیل (بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی‏تا).

ـ راوندی، قطب‏الدین، الخرائج و الجرائح، تحقیق مؤسسه الامام المهدی (علیه السلام)، چاپ اول (قم، مؤسسه الامام المهدی(علیه السلام)، ۱۴۰۹ه).

ـ زراری، ابی‏غالب، رساله ابی غالب الزراری و تکملتها لابی عبدالله الغضائری، تحقیق محمد رضا حسینی، (قم، مرکز البحوث و التحقیقات الاسلامیه، بی‏تا).

ـ سبحانی، جعفر، کلیات فی علم الرجال، چاپ دوم (قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، ۱۴۰۸ه).

ـ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، تقدیم و تعلیق بارودی، چاپ اول (بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۸ه).

ـ صدر، سید حسن، تأسیس الشیعه (بی‏جا، مرکزالنشر و الطباعه العراقیه المحدوده، بی‏تا).

ـ صدوق، ابوجعفر، من لایحضره الفقیه، تحقیق موسوی خرسان (بیروت، دارصعب و دارالتعارف، ۱۴۰۱ه).

ـ طوسی، محمد، الاستبصار، تحقیق موسوی‏خرسان، چاپ سوم (تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۹۰ه).

ـ ، الفهرست، تصحیح و تعلیق محمدصادق آل‏بحر العلوم (بی‏جا، المکتبه المرتضویه و مطبعتها، بی‏تا).

ـ  ، تهذیب الاحکام، تحقیق موسوی ‏خرسان، چاپ دوم (بیروت، دارصعب و دارالتعارف، ۱۴۰۱ه).

ـ عسقلانی، ابن‏حجر، تهذیب التهذیب، چاپ اول (بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۴ه).

ـ ، هدی الساری، طبع مصححه علی عده نسخ و عن النسخه التی حقق اصولها و اجازها عبدالعزیز بن عبدالله ‏بن باز (بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۱ه).

ـ علیاری، ملاعلی، بهجه الآمال، تصحیح مسترحمی (تهران، بنیاد فرهنگ اسلامی کوشانپور، ۱۳۶۳).

ـ قمی، عباس، تحفه الاحباب، تحقیق حسینی، چاپ اول (تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۰).

ـ ، سفینه البحار، چاپ اول (قم، نشر اسوه، ۱۴۱۴ه).

ـ کلینی، محمد، الکافی، تصحیح غفاری، چاپ سوم (بیروت، دارصعب و دارالتعارف، ۱۴۰۱ه).

ـ مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال (نجف اشرف، المطبعه المرتضویه، ۱۳۵۲ه).

ـ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تصحیح ربانی شیرازی (تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۸۸ه).

ـ مزی، یوسف، تهذیب الکمال، تحقیق احمدعلی عبید و حسن احمد آغا (بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۴ه).

ـ مفید، محمد بن محمد بن نعمان عکبری بغدادی، الاختصاص، تصحیح و تعلیق غفاری (قم، افست مکتبه الزهراء(علیه السلام)، ۱۴۰۲ه).

ـ نجاشی، ابوالعباس، رجال النجاشی، تحقیق سید موسی شبیری زنجانی، چاپ چهارم (قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۳ه).

مجلات، تاریخ اسلام، شماره ۹، محمد اصغری نژاد؛// پژوهشگر و دانش ‏آموخته حوزه علمیه قم.

زندگینامه بهلول بن راشد(۱۸۲-۱۲۸ه.ق)

بُهلول بن راشد ، ابوعمرو حجری ، محدّث مالکی مغرب در قرن دوم . در ۱۲۸ در قیروان متولد شد.

استادان

از بزرگان آن عصر، مانند

مالک ،

سفیان ثوری ،

لیث بن سعد،

حارث بن نَبْهان ،

یونس بن یزید (متوفی ۱۵۹)،

حنظله بن ابی سفیان (متوفی ۱۵۱)،

موسی بن علی بن رباح (متوفی ۱۶۳)

و دیگران حدیث شنید (مالکی ، ج ۱، ص ۲۰۰ـ۲۰۱؛ عیاض بن موسی ، تراجم اغلبیه ، ص ۲۷؛ ابن حِبّان ، ج ۸، ص ۱۵۲؛ ذهبی ، ج ۱، ص ۳۵۵؛ ابن ماکولا، ج ۳، ص ۸۴؛ ابن ابی حاتم ، ج ۲، ص ۴۲۹؛ ابن حجر عسقلانی ، ج ۲، ص ۶۶).

وی نخست به عبادت و زهد روی آورد، ولی با احساس نیاز مردم به علم ، به کسب علوم پرداخت . مُوَطّأ مالک را نزد علی بن زیاد و ابن غانم خواند؛ جامع صغیرِ سفیان را از ابوالخطّاب و ابوخارجه و جامع کبیر را از علی بن زیاد شنید (عیاض بن موسی ، ص ۲۸). پس از اتمام تحصیل و رسیدن به مرتبه فقاهت ، موردتوجه مردم قرار گرفت و مقام مرجعیّت و فتوای مالکیان به وی محوّل شد.

وی شخصی پرهیزکار مستجاب الدّعوه و نیک سیرت و بخشنده و در عین حال در مذهب خود متعصّب بود و مخالفان خود را طرد می کرد. نمونه هایی از عبادت و زهد او در منابع گزارش شده است (مالکی ، ج ۱، ص ۲۰۳ـ۲۱۲؛عیاض بن موسی ، ص ۲۹ـ ۳۷؛ابن حجر عسقلانی ، همانجا؛ابن فرحون ، ص ۱۶۶).

رحلت

مخالفت بهلول با تصمیم امیر افریقیه ، محمدبن مقاتل عکّی ، مبنی بر فرستادن سلاح و آهن و مس برای ملک روم ، در پی ایجاد روابط دوستانه با او، سبب دشمنی عکّی با بهلول و حبس و تازیانه خوردن وی شد. جراحت ناشی از این تازیانه ها به مرگ بهلول در سال ۱۸۲ یا ۱۸۳ انجامید (مالکی ، ج ۱، ص ۲۰۱، ۲۱۲ـ۲۱۳؛عیاض بن موسی ، ص ۳۷ـ۳۹، ۴۰؛ابن قُنفُذ، ص ۱۴۵؛ابن حجر عسقلانی ، ج ۲، ص ۶۶ـ۶۷).

بهلول علاوه بر مقام فتوی و مرجعیّت ، در نشر فقه و حدیث و تربیت محدثان نیز نقش بزرگی داشته و بسیاری از بزرگان مالکی مثل سَحْنون * ، عون بن یوسف خزاعی ، خلیفه بن یزید، یحیی بن سلام ، ابوزکریّا حَفری ، عبدالمتعالی ، ابوسنان و قعنبی و دیگران از وی حدیث شنیده اند (عیاض بن موسی ، ص ۲۸؛مالکی ؛ابن فرحون ؛ابن حبّان ؛ابن حجرعسقلانی ؛ابن ماکولا؛ابن ابی حاتم ، همانجاها).

اثر

تنها اثر باقیمانده از بهلول کتابی در فقه مالکی است که می گویند شاگردان وی آن را تدوین کرده اند. او در این کتاب ، بیشتر به اقوال و نظریات سفیان ثوری توجه کرده است (مالکی ؛عیاض بن موسی ، همانجاها).

نظرات دیگر علما در مورد بهلول

درباره مقام علمی و درجه توثیق وی ، مُورّخان و ارباب جرح و تعدیل ، از معاصران و متأخّران ، نظر داده اند؛

از جمله ابوعبدالله اجذابی ، بهلول را از علمای بزرگ مغرب در عصر خود شمرده و گفته است که هر وقت مالک بهلول را می دید، می گفت بهلول عابد سرزمین مغرب است .

سحنون نیز وی را استاد و مقتدای خود دانسته است (مالکی ، ج ۱، ص ۲۰۲ـ ۲۰۳؛عیاض بن موسی ، ص ۲۸، ۳۶؛ابن فرحون ؛ابن حجرعسقلانی ، همانجاها).

از متأخّرین نیز ابن ابی حاتم و عقیلی وی را توثیق کرده اند (عیاض بن موسی ، ص ۲۸؛ابن حجرعسقلانی ، همانجا).

ابن حبان (همانجا) از وی یاد کرده است . ذهبی و ابن ابی حاتم و ابن حجرعسقلانی (همانجاها) می گویند که ابن معین درباره او اظهار عدم شناخت کرده است . نمونه های احادیث بهلول بن راشد در صحیح مسلم آورده شده است (مالکی ، ج ۱، ص ۲۰۱).



منابع :
(۱) ابن ابی حاتم ، کتاب الجرح والتعدیل ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۱ـ ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن حِبّان ، کتاب الثقات ، حیدرآباد دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳؛
(۳) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۴) ابن فرحون ، الدّیباج المذهب فی معرفه اعیان علماء المذهب ، چاپ مامون بن محیی الدین جنان ، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶؛
ابن قنفذ، الوفیات ، چاپ عادل نویهض ، بیروت ۱۴۰۰/ ۱۹۸۰، ابن ماکولا، الاکمال ، چاپ عبدالرحمان بن

(۵) یحیی معلمی یمانی ، بیروت ( بی تا. ) ؛
محمدبن احمد ذهبی ، میزان الاعتدال فی نقد الرجال ، چاپ علی محمد بجاوی ، قاهره ۱۹۶۳ـ

(۶) ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۷) عیاض بن موسی ، تراجم اغلبیه ، چاپ محمد طالبی ، ( تونس ) ۱۹۶۸؛
(۸) عبدالله بن محمد مالکی ، کتاب ریاض النفوس ، چاپ بشیر بکوش ، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۳/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۳٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه ابومطیع حَکم بن عبدالله بلخی (متوفی۱۹۹ه.ق)

بلخی ، ابومطیع حَکم بن عبدالله بن مَسْلَمه بن عبدالرحمان ، فقیه و قاضی و محدث ، و شاگرد ابوحنیفه . وی در ۱۹۹ به سن ۸۴ سالگی در بلخ درگذشت .

شانزده سال در زادگاه خود بلخ ، به امر قضا اشتغال داشت ؛ چند نوبت به بغداد و احتمالاً به جاهای دیگر، به ویژه به مدینه و مکه و کوفه ، سفر کرد، زیرا در میان کسانی که گفته شده وی از آنها حدیث استماع می کرده است سه تن از مؤسسان مکتبهای فقهی اسلام بوده اند: مالک بن انس از مدینه ، ابوحنیفه و سفیان ثوری هردو از کوفه . ابومطیع از اعتبار و نفوذ بسیاری برخوردار بود.

معلومات عمیق و تیزهوشی و آرای خردمندانه و زهد و بزرگواریش موجب شد که عده کثیری از طلاّ ب و گردآورندگان حدیث به او روی آورند ( داستانی که خطیب بغدادی (ج ۸، ص ۲۲۴) از اعتراض صریح وی به خلیفه عباسی و پشتیبانی مردم نقل کرده ، مؤید نفوذ اجتماعی و دینی اوست ) .

آثار

ظاهراً در انتقال بعضی از آرا و تعلیمات ابوحنیفه سهم مهمی داشته است . از تحقیقات کنونی برمی آید که جز نامه ای که ابوحنیفه به عثمان البَطّی نوشته است ، بقیه آثار منسوب به ابوحنیفه را، که متضمن آرای اوست ، پیروانش نوشته اند. ابومطیع احتمالاً راوی کتابی است به نام فقه الاکبر منسوب به ابوحنیفه و مشتمل بر آرای او که ، نسخه موجود از آن (در مجموعه شروح الفقه الاکبر ، ش ۱، حیدرآباد ۱۳۲۱) حاوی شرحی است که به خطا به ماتُریدی نسبت داده شده است . کتاب دیگری نیز به نام فقه الابسط ، در مجموع حاوی همان مطالب ، وجود دارد که گفته اند پاسخهای ابوحنیفه به پرسشهای کلامی ابومطیع است .

ستیزهای دینی و سیاسی عصر ابومطیع در برخی از آرای منفی درباره وثاقت او در کار روایت حدیث منعکس است ؛از جمله از احمدبن حنبل نقل کرده اند که ابومطیع در نقل حدیث ضعیف است ، زیرا بهشت و دوزخ را مخلوق و از بین رفتنی دانسته است ؛ ازینرو ابومطیع جَهمی (اهل تعطیل ) است . اما تقریباً مسلّم است که او به چنین بدعتی اعتقاد نداشته ، زیرا در فقه الابسط بصراحت با نظریات جهمیان مخالفت کرده است .

این آرای خصمانه که خطیب بغدادی و ذهبی نقل کرده اند در حقیقت مبین دیدگاه اهل حدیث است (خبر نادرست مشابهی نیز درباره ابوحنیفه گفته شده است رجوع کنید به د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل «ابوحنیفه النعمان »).

کسانی نیز ابومطیع را یکی از بزرگان مُرجئه شمرده اند. این سخن ممکن است تا حدی به حقیقت نزدیک باشد، زیرا ابوحنیفه نیز خود یکی از آنان بود (برای آرای شاخت درباره فقه الابسط رجوع کنید به همانجا). ابومطیع را در فقه و قضا «بصیرٌ بالرأی » خوانده اند (خطیب بغدادی ، ج ۸، ص ۲۲۳) که ظاهراً حاصل تبحر او در استنتاج و کاربرد قیاس است .



منابع :

(۱) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، مدینه ( بی تا. ) ؛
(۲) محمد بن احمد ذهبی ، میزان الاعتدال ، ج ۱، قاهره ۱۳۸۲/۱۹۶۳، ص ۵۷۴ ـ ۵۷۵، ش ۲۱۸۱؛
(۳) عبدالقادربن محمد قرشی حنفی مصری ، الجواهر المضیئه فی طبقات الحنفیه ، حیدرآباد دکن ۱۳۳۲/۱۹۱۴، ج ۲، ص ۲۶۶؛

(۴) EI, s.v. “Abu ¦ H ¤ an ¦ â fa A l-Nu`ma ¦ n” (by J. Schacht);
(۵) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1957-1965, I, 414.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه بَکّاربن قُتیبه(۱۸۲-۲۷۰ه.ق)

بَکّاربن قُتیبه ، ابوبکر، قاضی مصر، محدّث و فقیه حنفی . در ۱۸۲ در بصره زاده شد. نزد هلال بن یحیی ، فقیه حنفی ، فقه آموخت و در سماع و نقل حدیث کوشش فراوان کرد (ابن خلکان ، ج ۱، ص ۲۸۰؛ ذهبی ، ۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۵۹۹).

به نوشته ابن تَغْری بِرْدی (ج ۳، ص ۴۷)، بکّار اعلم علمای مصر در زمان خود بوده است . اطلاعاتی که از زندگی او در دست است بیشتر به دوران قضاوت او در مصر مربوط می شود. با آنکه از سخنان او برمی آید که ازدواج نکرده و فرزندی نداشته است (ذهبی ، ۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۶۰۱)، از ابن عساکر نقل شده که یکی از راویان او فرزندش ، بَکربن بکار، بوده است (کندی ، ملحق ابن حجر عسقلانی ، ص ۵۰۵).

بکار در جمادی الاولی ۲۴۶، به فرمان متوکّل خلیفه عباسی ، با منصب قضا به مصر وارد شد و تا پایان عمر در این منصب باقی ماند (کندی ، ذیل «ابن بُرد»، ص ۴۷۷ـ ۴۷۸). در تمام آن دوران (حدود ۲۵ سال )، جز چند ماه پایان عمر، با احترام تمام زیست ، به گونه ای که احمدبن طولون * ، حاکم نیرومند مصر و شام ، بدون تشریفات در مجالس پُرجمعیت او حضور می یافت (همان ، ملحق ابن حجر عسقلانی ، ص ۵۰۸).

مورخانی که از بکّار نام برده اند، از عدالت و پارسایی او سخن گفته اند (همان ، ذیل «ابن بُرد»، ص ۴۷۷؛ ابن تغری بردی ، همانجا؛ ذهبی ، ۱۴۰۳، ص ۵۹۹)؛ همچنین نوشته اند که قرآن بسیار می خواند و از بکّائین بود و نصیحتهای او در مجلس قضا بر مراجعان مؤثر می افتاد (ابن خلکان ، ج ۱، ص ۲۸۰)

ابن خلکان (ج ۱، ص ۲۸۱) درباره دقت عمل او نوشته است که همواره درباره امنای خود و شهود تحقیق می کرد.به روایت او، قاضی بکّار گواهی زاهدِ عابدی را که ازدوستان دبستانی او بود نپذیرفت ، زیرا وی در دوران نوجوانی لطیفه ای گفته بود و بکّار آن را استهزای قرآن پنداشته بود. اگراین موضوع درست باشد، سختگیری بکّار را در عدالتِ شهود نشان می دهد.

به نوشته ذهبی (۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۶۰۰ـ۶۰۱)، قاضی بکّار دو مشاور در مسائل قضایی داشته است : یونس بن عبدالاعلی ، عالم بزرگ مصری از شاگردان شافعی و معدّل (تصدیق کننده عدالت شهود) بزرگ مصر؛ و موسی بن عبدالرحمان بن قاسم ، زاهدِ مورد علاقه قاضی ، که در پی مجادله ای از او کناره گرفت .

ابن خلکان (ج ۷، ص ۲۵۰ـ۲۵۱) در این باره می نویسد که در ۲۴۶، محمّدبن ابی اللیث ، قاضی اسبق مصر، که به سوی عراق می رفت ، در میانه راه این دو مشاور را به بکّار معرفی کرد. اما این گفته درست به نظر نمی رسد، زیرا محمدبن ابی اللیث ده سال پیش از انتصاب قاضی بکّار برکنار و در ۲۴۱ به عراق تبعید شده بود (کندی ، ذیل «ابن بُرد»، ص ۴۶۳ـ۴۶۵).

قاضی بکّار براساس مذهب حنفی حکم می کرد و چند نمونه از قضاوتهای اودر ملحقات الولاه والقضاه آمده است (همان ، ملحق ابن حجر عسقلانی ، ص ۵۰۸ ـ ۵۱۱). در اواخر عمرِ قاضی بکّار، ابن طولون به سبب اختلاف با موفّق ، ولیعهد عباسی ، مجلسی از فقها و قضات و بزرگان در دمشق برپا کرد و از آنان خواست که موفّق را خلع کنند. بیشتر آنان پذیرفتند، اما قاضی بکّاراظهار داشت که فرمان عزل موفّق را، مانند فرمان ولایتعهدی او، باید ابن طولون صادر کند.

ابن طولون با توهین به او عطایای چندساله خود به او را مطالبه کرد. بکّار تمامی آنها را بدون هیچ تصرّفی بازگرداند و مایه شگفتی و شرمندگی ابن طولون شد (ابن خلکان ، ج ۱، ص ۲۷۹). ابن طولون اختیار نداشت که بکّار را از منصب قضا برکنار کند (ذهبی ، ۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۶۰۱) اما جهّال را تحریک کرد تا از او شکایت کنند (ابن عساکر، ج ۵، ص ۲۳۸).

سرانجام در جمادی الاخره ۲۷۰ بکّار به زندان افتاد. به نوشته ذهبی (۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۶۰۳)، بکّار در زندان هر جمعه لباس تمیز می پوشید و آهنگ نماز جمعه می کرد و وقتی با جلوگیری زندانبان مواجه می شد، می گفت : «خدایا شاهد باش !» در پی اصرار محدثان ، وی اجازه یافت از درون اتاقی مشرف به بیرون ، نقل حدیث کند (همانجا).

رحلت

ابن طولون در ذیقعده ۲۷۰ درگذشت و قاضی بکّار آزاد شد، اما از خانه ای که در آن زندانی بود خارج نشد و در پنجم ذیحجه همان سال درگذشت و در تشییع پیکر او جمعیتی عظیم شرکت کردند و او را در مصلاّ ی بنی مسکین به خاک سپردند (ابن خلکان ، ج ۱، ص ۲۸۲؛ ذهبی ، ۱۴۱۲، حوادث و وفیات ۲۶۱ـ۲۸۰، ص ۷۳).

قاضی بکّار از گروهی از محدثان حدیث آموخته بود،از جمله :

رَوْح بن عُباده ، محدث سرشناس اهل سنت (متوفی ۲۰۵)؛

و ابوداود طَیالِسی (متوفی ۲۰۴)، مؤلف مسند أبی داود .

همچنین عده کثیری در مصر و دمشق از او حدیث شنیده بودند (ذهبی ، ۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۵۹۹)

که سرشناسترین آنان عبارت اند از:

ابوجعفر طَحاوی ، محدث و فقیه بزرگ حنفی در مصر (متوفی ۳۲۱)؛

ابوالعبّاس اصمّ، محدث اهل سنّت (متوفی ۳۴۶)؛

ابوعوانه اسفراینی ، محدّث و مؤلف مسندأبی عوانه (متوفی ۳۱۶)؛

ابوعلی حَصائری ، مفتی دمشق (متوفی ۳۳۸)؛

ابن جَوصا، محدّث بزرگ شام ؛

و ابن خزیمه نیشابوری .



منابع :

(۱) ابن تغری بردی ، النجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره ، مصر ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن خلکان ، وفیات الا عیان ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۹۶۸ـ۱۹۷۷؛
(۳) ابن عساکر، مختصر تاریخ دمشق ، لاِ بن منظور، ج ۵، چاپ مأمون صاغرجی و احمد حمّامی ، دمشق ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۴) محمدبن احمد ذهبی ، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام ، چاپ عبدالسلام تدمری ، ج ۱۹: حوادث و وفیات ۲۶۱ـ۲۸۰، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۵) همو،سیراعلام النبلاء ، ج ۱۲، چاپ شعیب ارنؤوط ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) محمدبن یوسف کندی ، کتاب الولاه و کتاب القضاه ، چاپ رفن گست ، بیروت ۱۹۰۸، چاپ افست بغداد ( بی تا. ) .

 دانشنامه جهان اسلام   جلد  ۳ 

زندگینامه أبى مخنف لوط بن یحیى أزدى غامدى‏(متوفاى ۱۵۷ه.ق )

 أبى مخنف لوط بن یحیى أزدى غامدى‏ (متوفاى ۱۵۷ه.ق)وى از مورخین و راویان به نام کوفه در نیمه اول قرن دوم هجرى است که کتب متعددى در زمینه‏ هاى گوناگونى چون خطبه حضرت زهرا [س‏] و جنگ جمل و صفین، ماجراى شهادت محمد بن ابى بکر و نهضت امام حسین علیه السلام و قیام مختار بن أبى عبیده و غیره نگاشته است. أبى مخنف از اصحاب أئمه علیهم السلام شمرده مى ‏شد و از امام صادق علیه السلام روایت نقل مى کرد. اجداد و خاندانش در زمره محبین و یاران اهل بیت بوده ‏اند بطورى که پدرش [یحیى‏] از یاران على علیه السلام شمرده مى ‏شد.

و جد دومش [مخنف بن سلیم‏] جزو اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بود، و در عهد حکومت على علیه السلام عامل آن حضرت در اصفهان و همدان گردید و در جنگ جمل و صفین در کنار على علیه السلام ایستادگى نمود و دو برادرش صقعب بن سلیم و عبد الله بن سلیم را در جریان نبرد جمل از دست داد لکن با همه این اوصاف نمى ‏توان أبى مخنف را شیعه امامى دانست، چرا که از طریق او هیچ نقل بى‏ واسطه ‏اى از امام سجاد علیه السلام [متوفاى ۹۲ ه] و امام باقر علیه السلام [متوفاى ۱۱۵] نرسیده است.

در حالى که وى همزمان با آن بزرگواران‏ مى ‏زیسته است، بعلاوه نه سال از دوران امامت امام کاظم علیه السلام [متوفاى ۱۴۸ ه] را درک نموده اما حتى یک حدیث از آن بزرگوار به روایت أبى مخنف مشاهده نشده است، علماى رجال شیعه همچون کشى و نجاشى و شیخ طوسى در مورد مذهب او سکوت کرده‏اند و علامه تسترى پس از بحث پیرامون مذهب أبى مخنف مى‏نویسد هیچ کس امامى بودن او را ذکر نکرده است‏ و نهایت سخنى که در مورد او مى‏توان گفت آن است که وى فردى غیر متعصب و نزدیک به مذهب ما بوده است.

‏ شاید بهمین خاطر بوده که علماى أهل سنت همچون ذهبى و دارقطنى و ابن معین روایات أبى مخنف را غیر قابل وثوق و ضعیف دانسته‏اند در حالى که در میان علماى شیعه شیخ طوسى وى را از اصحاب ائمه علیهم السلام شمرده‏ و نجاشى منقولات او را اطمینان‏بخش دانسته و او را شیخ محدثین و راویان کوفه خوانده است. یکى از ارزشمندترین آثار أبى مخنف کتاب [مقتل الحسین‏] مى ‏باشد که به فرموده علامه تسترى صحیحترین مقتل ابى عبد الله علیه السلام به حساب مى‏آید.

وى این کتاب را تقریبا هفتاد سال پس از واقعه عاشورا یعنى در دهه یکصد و سى هجرى نوشته است‏ و از آن رو که خود جزو اهالى کوفه مرکز اخبار فاجعه عاشورا بوده است، غالبا حوادث را با یک و یا حد اکثر با دو واسطه نقل نموده است، در برخى موارد حوادث را از کسانى چون عقبه بن سمعان و غلام عبد الرحمن بن عبد ربه و ضحاک مشرقى نقل نموده که در روز عاشورا در کنار امام حسین علیه السلام بوده ‏اند ولى به شهادت نرسیده و زنده مانده ‏اند، و یا در پاره‏اى موارد از کسانى چون حمید بن مسلم و عفیف بن زهیر و کثیر بن عبد الله شعبى اخبار روز عاشورا را نقل کرده که خود جزو شهود قتل امام حسین علیه السلام بوده ‏اند.

از این رو مقتل او که توسط شاگردش هشام بن محمد کلبى روایت شده است همواره منبعى مستند و موثق و اطمینان‏ بخش محققین و مورخین اسلامى بوده و در کتب خویش از آن نقل مى‏ کرده ‏اند، اما متأسفانه این کتاب در گذر زمان مفقود گردیده و اکنون هیچ نسخه‏اى از آن در دست نیست و اهمیت و اعتبار آن موجب گردید که مورخین متأخرى که به مقتل أبى مخنف دسترسى داشته ‏اند بسیارى از روایات این مقتل را در آثار خویش نقل کنند به طورى که طبرى [متوفاى ۳۱۰ ه] در کتاب [تاریخ الامم و الملوک‏] اکثر روایات مقتل أبى مخنف را همراه با ذکر دقیق اسناد آن نقل نموده است، و پس از او أبو الفرج اصفهانى [متوفاى ۳۵۶ ه] در کتاب [مقاتل الطالبیین‏] اخبار مقتل أبى مخنف را با ذکر نام أبى مخنف در سلسله اسناد نقل نموده که در پاره‏اى از موارد اسناد ابو الفرج کاملا مطابق اسناد طبرى مى ‏باشد،

و بعد از ابو الفرج، شیخ مفید [متوفاى، ۴۱۳ ه] در کتاب [ارشاد] عین روایات طبرى را با تفاوت ناچیزى در الفاظ و عبارات و در برخى موارد با همان ترتیب و به نقل از همان راوى مذکور در روایت تاریخ طبرى آورده است که این خود شاهد گویایى است بر اینکه شیخ مفید نیز همچون طبرى در نگارش بخش مربوط به زندگى امام حسین علیه السلام از مقتل أبى مخنف استفاده کرده ولى به دلیل حذف اسناد روایات، نامى از أبى مخنف به‏ میان نیاورده است.

و در نهایت سبط ابن جوزى [متوفاى ۶۵۴] در کتاب [تذکره الخواص‏] روایات مختصرى از مقتل امام حسین علیه السلام را از زبان هشام بن محمد کلبى نقل نموده که از همسانى و شباهت زیادش با روایات أبى مخنف در طبرى معلوم مى‏شود که آنچه ابن جوزى از زبان هشام بن محمد کلبى نقل نموده در حقیقت همان روایات مقتل أبى مخنف بوده که توسط هشام بن محمد راوى مقتل أبى مخنف نقل شده است و ابن جوزى به جهت رعایت اختصار نام أبى مخنف و سایر راویان واسطه را حذف نموده و تنها به ذکر نام هشام بن محمد در اسناد اخبار اکتفا نموده است.

در میان این منابع چهارگانه، طبرى بیش از سایرین و سپس شیخ مفید بیش از أبو الفرج و ابو الفرج بیشتر از ابن جوزى اخبار مقتل أبى مخنف را نقل نموده‏اند، بعلاوه تنها طبرى و ابو الفرج به ذکر دقیق اسناد و واسطه‏هاى أبى مخنف در نقل حوادث اهتمام ورزیده و شیخ مفید و ابن جوزى غالبا اخبار را بدون ذکر اسناد و یا تنها با درج نام یک نفر از اعضاء سلسله سند نقل نموده ‏اند.

پس از مفقود شدن نسخه اصلى مقتل أبى مخنف هر از چند گاهى بعضى از فضلا و نویسندگان تلاشهایى را در جهت جمع‏آورى روایات مقتل أبى مخنف انجام داده و پاره‏اى از اخبار مقتل أبى مخنف را از آثار مورخین پس از او، گزینش کرده و به صورت غیر مستند و ناقص و گاه تحریف شده و یا آمیخته با گزارشهاى راویان دیگر منتشر مى‏کردند، ولى کاستى‏هایى چون عدم ذکر اسناد، آمیختن گزارشهاى أبى مخنف با اخبار سایر راویان، و یا حتى تحریف و تغییر از اعتبار علمى آنها کاست.

تا اینکه استاد محترم و محقق ارجمند جناب حجه الاسلام و المسلمین محمد هادى یوسفى غروى پس از کوششى فراوان و با روشى علمى، ابتدا روایات مقتل أبى مخنف را از تاریخ طبرى استخراج نموده و سپس منقولات طبرى را باآنچه را که شیخ مفید و أبو الفرج و سبط ابن جوزى از مقتل أبى مخنف نقل کرده بودند تطبیق نموده و پس از یک مقایسه تطبیقى بین این چهار منبع آن را با مقدمه‏اى محققانه پیرامون معرفى أبى مخنف و واسطه‏هایش در نقل حوادث و با پاورقى هاى ارزشمند و رهگشا تحت عنوان «وقعه الطف لأبى مخنف» به چاپ رسانده و بدین وسیله منبع معتبر و گران سنگى از منابع زندگى امام حسین علیه السلام را احیا نموده ‏اند، ترجمه حاضر برگردان فارسى متن آن کتاب مى‏ باشد که با رعایت امانت و استفاده از نزدیکترین واژه‏هاى معادل زیر نظر محقق ممتاز کتاب به پایان رسیده و تا آنجا که رعایت امانت در ترجمه اجازه مى ‏داد مطالب آن به فارسى روان برگردانده شده است.

در پایان ضمن تقدیر و تشکر و آرزوى موفقیت روزافزون براى محقق ارجمند کتاب که با قبول زحمت‏هاى پى درپى، و رهنمودهاى رهگشاى خویش، این جانب را در ترجمه این کتاب یارى نموده‏اند، توجه خوانندگان را به نکات زیر جلب مى‏ کنم.

۱- آنچه از مقتل أبى مخنف در تاریخ طبرى نقل گردیده بر اساس شیوه مرسوم تاریخ‏نگارى در قرون اولیه تاریخ اسلام، به صورت نقل اخبار مجزا از یکدیگر بوده است، در حالى که امروزه این شیوه پسندیده نیست و مطالعه آن براى خوانندگان ملال‏آور مى‏باشد از این رو محقق محترم کتاب اسناد را از متن حذف و در پاورقى درج نموده و با توجه به زمان و مکان وقوع حوادث، اخبار طبرى را دسته‏بندى و منظم نموده و کتاب را به صورت یک گزارش هماهنگ و مرتب و منظم از نهضت امام حسین علیه السلام در آورده است، بنابراین اگر در اخبار منقول طبرى جابجایى‏هایى صورت پذیرفته و گاه بخشى از یک خبر به دنبال قسمتى از خبر دیگر ذکر گردیده با عنایت و بصریت بوده است نه سهو و نسیان.

۲- متن کتاب از روایات أبى مخنف در تاریخ طبرى ترتیب یافته سپس در پاورقى، با منقولات سه کتاب ارشاد و مقاتل الطالبین و تذکره الخواص تطبیق گردیده است و موارد اختلاف با عباراتى چون [با کمى تغییر و تفاوت‏]، [با اندکى جابجایى و حذف‏] تذکر داده شده است.

۳- خوانندگان محترم مى ‏توانند براى سهولت رجوع به آدرس‏هاى مندرج در پاورقى، به مشخصات دقیق زمان و مکان و مرکز نشر منابع و مآخذ در فهرست منابع مراجعه نمایند.

اعاذنا الله و ایاکم ان شاء الله

مقدمه ترجمه وقعه الطف//جواد سلیمانى

زندگینامه لوط بن یحیى ازدى«ابومخنف» (متوفی۱۵۷ه.ق )

لوط بن یحیی بن سعیدبن مِخْنَف بن سلیم الازدی . و مخنف بن سلیم جد ابومخنف از اصحاب علی علیه السلام بود و از رسول صلوات الله علیه روایت کند.

و ابن الندیم گوید: بخط احمدبن الحارث الخزاز خواندم که علماء گفته اند که در اخبار و فتوحات عراق ابومخنف بر دیگران برتری دارد و در اخبار خراسان و هند و فارس تفوق مدائنی راست و در امر حجاز و سیرت ، فضل واقدی را باشد و در فتوح شام هرسه برابرند. -انتهی .

و طبری عمده مطالب کتب او را در تاریخ خود نقل کرده است . لیکن اصل هیچیک از مولفات ابومخنف بدست نیامده است و کتابها که بدو نسبت کنند مجهول و برساخته متاخرین باشدو یاقوت در معجم الادباء گوید: مخنف بن سلیمان از اصحاب علی علیه السلام بود و از رسول روایت داشت و صاحب تصانیف است در فتوح و حروب اسلام .

ویحیی بن معین گوید: او کوفی است و حدیث او بچیزی نیست . وفات او به سال ۱۵۷ ه’ ۳۹ . ق. بود – انتهی .

و محدث استرابادی در منهج المقال فی تحقیق احوال الرجال گوید: مردم شیعی را برخلاف اهل سنت بر نقل و روایت وی وثوقی تمام است . علامه حلی گوید: ابومخنف رضی الله عنه شیخ من اصحاب الاخبار بالکوفه و وجه هم و کان یسکن الی ما یرویه . لکن عامه را بعلت شیعی بودن ابومخنف بر روایات وی اعتمادی نیست .

فیروزآبادی گوید: لوط بن یحیی اخباری شیعی تالف من نقله السیر، متروک .

و دارقطنی گوید: اخباری خٌ ضعیف .و مجلسی در بحار وی را از علمای جماعت گمان برده است و بی شک بر اصلی نیست . و ابوعمرکشی ابومخنف را از اصحاب امیرالمومنین علی علیه السلام گفته است و آن نیزبراساسی نباشد چنانکه شیخ ابوجعفر طوسی در رجال خودگوید: و عندی انه هذا غلط لانه  لوط بن یحیی لم یلق امیرالمومنین و کان ابوه یحیی من اصحابه . و آنچه متفق علیه خاصه است این است که ابومخنف از اصحاب ابوعبدالله جعفربن محمد الصادق بوده .

و نجاشی گوید: گروهی گفته اند که ابومخنف از اصحاب ابوجعفر محمدبن علی الباقر علیه السلام است و آن درست نباشد. و بعضی گفته اند که جده اعلای وی مخنف نیز درک خدمت علی بن ابیطالب علیه السلام کرده و در خلافت آن حضرت حکومت اصفهان داشته است و ابومخنف لوط در شرح حال مخنف جده خویش کتابی بنام اخبار مخنف بن سلیم کرده است .

و ابن الندیم کتب ذیل را بدو نسبت کند:

  1. کتاب الرده.
  2. کتاب فتوح الشام .
  3. کتاب فتوح العراق.
  4. کتاب الجمل .
  5. کتاب صفین .
  6. کتاب اهل النهروان والخوارج .
  7. کتاب الغارات .
  8. کتاب الحریث ابن راشد و بنی ناجیه.
  9. کتاب مقتل علی رضی اللله عنه .
  10. کتاب مقتل حجربن عدی .
  11. کتاب مقتل محمدبن ابی بکر والا شتر و محمدبن ابی حذیفه.
  12. کتاب الشوری و مقتل عثمان .
  13. کتاب المستورد ابن علفه (در بعض کتب دیگر کتاب المیسور ابن علقمه ؟ )
  14. کتاب مقتل الحسین علیه السلام .
  15. کتاب وفاه معاویه و ولایه ابنه یزید و وقعه الحره و حصار ابن الزبیر.
  16. کتاب المختاربن ابی عبید.
  17. کتاب سلیمان بن صرد و عین الورده.
  18. کتاب مرج راهط و بیعه مروان و مقتل الضحاک بن قیس .
  19. کتاب مصعب و ولایته العراق.
  20. کتاب مقتل عبدالله بن الزبیر.
  21. کتاب مقتل سعیدبن العاص .
  22. کتاب حدیث یا حمیرا و مقتل ابن الاشعت .
  23. کتاب بلال الخارجی .
  24. کتاب نجده ابی قبیل .
  25. کتاب حدیث الازارقه.
  26. کتاب حدیث روستقبان .
  27. کتاب شبیب الخارجی و صالح بن مسرح .
  28. کتاب مطرف بن المغیره.
  29. کتاب دیرالجماجم و خلع عبدالرحمن بن الاشعث .
  30. کتاب یزیدبن المهلب و مقتله بالعقر.
  31. کتاب خالدبن عبدالله القسری و یوسف بن عمر و موت هشام وولایه الولید.
  32. کتاب یحیی .
  33. کتاب الضحاک الخارجی – انتهی .و در معجم علاوه بر کتابهای مزبور
  34. کتاب زیدبن علی و
  35. کتاب الخوارج و المهلب بن ابی صفره را نیز به لوط منسوب داشته . و بعضی
  36. کتاب اخبار مخنف بن سلیم .
  37. کتاب السقیفه .
  38. کتاب فتوح خراسان .
  39. کتاب اخبار الحجاج .
  40. کتاب اخبار ابن الحنفیه.
  41. کتاب اخبار محمدبن ابی بکر.
  42. کتاب اخبار زیاد.
  43. کتاب الشوری .
  44. کتاب الخطبه الزهراء را بر نامهای کتب او افزوده اند.

لوط بن یحیى بن سعید بن مخنف بن سلیم ازدى از مورخان به نام قرن دوم هجرى است .(۲۵۰)گرایش شیعى اوتاءیید شده و به همین دلیل ، اصحاب حدیث اورا متروک دانسته اند. ابن حبان نوشته است : او را فضى بود و صحابه را دشنام مى داد.(۲۵۱)ابن عدى نوشته است که او شیعى افراطى بود.(۲۵۲)در متروک بودن وى نزد اصحاب حدیث باید به این نکته هم توجه داشت که اخبارى است ومورخ .

ذهبى اورا به دلیل اخبارى بودن موثق ندانسته (۲۵۳)در برابر اینها، رجال شناسان شیعى اورا تاءیید کرده اند. نجاشى نوشته است :ابومخنف شیخ الاصحاب در کوفه بود و میتوان به نقل هایش ‍ اعتماد داشت .او از جعفر بن محمد الصادق (ع ) روایت دارد.(۲۵۴)
جد وى مخلف بن سلیم از اصحاب پیامبر (ص )(۲۵۵)ویاران امام على على (ع ) است . وى در جنگ جمل به عنوان رهبر طایفه ازد در کنار امام على (ع ) حضور داشت . بعد ازآن نیز از طرف امام حاکم اصفهان شد.

تخصص ویژه ابومخنف در حوادث عراق بود(۲۵۶)و درباره بیشتر جنگهاى مهم این منطقه تک نگاریهایى داشته است . بیشتر این تک نگاریها، اخبار شیعیان و برخى درباره درگیریهاى خوارج و قیام عبدالرحمان بن محمد بن اشعث است . نگاهى به تاءلیفات او در فهرست ابن ندیم ، سیر کار تاءلیفى اورا در این جهت نشان مى دهد.(۲۵۷)این سیر تقریبا شامل بخش عمده اخبار تاریخ اسلام تا اواخر عهد اموى است . بیشتر رویدادهاى مهم این دوره تحت عناوینى مستقل در تک نگاریهاى وى آمده است .(۲۵۸)

ابومخنف با ان که شیعه بود، سعه صدر لازم را در نقل اخبار حفظ کرد، بطورى که اهل سنت نیز از روایات او نقل کرده اند.شاید به همین دلیل ابن ابى الحدید تشیع اورا انکار کرده ،(۲۵۹)سخنى که مورد تاءیید دیگران قرار نگرفته است . مطالب زیادى که توسط او روایت شده در نوع خود منحصر به فرد بوده واز این جهت بسیار حایز اهمیت است .طبرى نوشته هاى اوکه بیشتر از طریق کلبى روایت شده ، بهره کافى برده است . مجموعه روایاتى که طبرى به نقل از ابومخنف آورده ۵۸۶ روایت مى باشد.(۲۶۰)ابولفرج اصفهانى نیز در مقاتل الطالبیین و نیز اغانى از او استفاده فراوان کرده است .(۲۶۱)

از ارزشمندترین کارهاى او مقتل الحسین (ع ) است که طبرى اکثر روایات آن را آورده و متاءسفانه اصل آن بر جاى نمانده است .(۲۶۲)نوشته مجعولى با عنوان مقتل الحسین (ع ) به طور مستقل ، منسوبه به ابو مخنلف مکرر چاپ شده که با مقایسه آن با متن با آنچه در تاریخ طبرى آمده ، نادرستى آن تاءیید مى شود.(۲۶۳)درست همانطور که دو متن منسوب به وى با عنوان مقتل المختار و کتاب المختار و ابن زیاد، از ساخته هاى منسوب به اوست که با محتواى آنچه طبرى از ابومخنف نقل کرده ناسازگار است .(۲۶۴)گفتنى است که رساله اى با عنوان مولد على بن ابیطالب (ع ) هم با نام ابو مخنلف چاپ شده است .

به نظر مى رسد همانطور که برخى نوشته هاى تاریخى بعدها ساخته شده و به واقدى نسبت داده شده بیشتر درزمینه فتوحات درباره ابومخنف نیز مشابه آن انجام شده باشد. از کتاب مقتل الحسین مورد نظر نسخه هاى فراوانى از قرون قبل در کتاب خانه هاى مختلف جهان بر جاى مانده است .(۲۶۵)

کتاب الجمل او از آثار ممهمش بوده که پاره اى از نقل هاى آن را ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه آورده و از آن جمله ذکر اشعارى از اصحاب امیر المومنین (ع ) است که کلمه وصایت در آنهاآمده است .(۲۶۶)آثار دیگرى نیز به طور پراکنده از اوبرجاى مانده که سزگین فهرست آنها را ذکر کرده است .(۲۶۷)

نویسنده کتاب مرویات ابى مخنف فى تاریخ الطبرى عصر الخلافه کشیده است تا فهرستى از نقلهاى ابو مخنف را در دوره خلافت خلفاى نخست جمع آورى و نقد کند. وى کتاب خود را با این گرایش تاءلیف کرده که در نوشته هاى تاریخى طبرى ، گرایش شیعى وجود دارد و بنابراین ازدید یک سنى اعتبار ندارد. وى در مقدمه کتابش به تفصیل مشایخ ابومخنف که چهره هاى برجسته متشیّع عراق وعالمان غیر شیعى هستند یاد کرد.



۲۵۰- عجیب آن است که نام ابومخنف را درمیان فقهاى دوره عباسى (خلافت از اواخر ۱۵۸) آورده است . نک : تاریخ الیعقوبى ،ج ۲،ص ۴۰۳
۲۵۱- لسان المیزان ،ج ۴،ص ۳۴۴
۲۵۲- الکامل فى ضعفاء الرجال ، ج ۶، ش ۲۱۱۰
۲۵۳-میزان الاعتدال ،ج ۳،ش ۲۹۹۲
۲۵۴-رجال النجاشى ، ص ۳۲۰،ش ۸۷۵
۲۵۵-نک : مسند احمد،ج ۲،ص ۱۸۳، ج ۴،ص ۲۱۵ ،ج ۵،ص ۷۶؛ سنن النسائى ،ج ۷، ص ۱۶۷،در این منابع روایاتى درباره کیفیت آمدن وى نزد پیامبر نقل شده است .
۲۵۶-نک : معجم الادباء ج ۱۷، ص ۴۱٫ مدائنى هم متخصص خراسان و هند و فارس و واقدى حجاز وسیره .الفهرست ،ص ۱۰۶
۲۵۷-الفهرست ،ص ۱۰۵، ونک : النجاشى ،ص ۳۲۰
۲۵۸-التاریخ العربى والمورخون ،ج ۱، ص ۱۷۸
۲۵۹-ابن ابى الحدید مى نویسد: وابومخنلف من المحدثین و ممن یرى صحه الامامه بالاختیار ولیس من الشیعه ولا معدوا فى رجالاتها،شرح نهج البلاغه ،ج ۱،ص ۱۴۷
۲۶۰-مرویات ابى مخنف ، ص ۵۸
۲۶۱- کتابى با عنوا مرویات ابى مخنلف درتاریخ طبرى گردآورى شده و گردآورنده آن از شدت تعصب ضد شیعى بر هیرک از روایات از حیث سند انتقاداتى وارد کرده است .
۲۶۲-اخیرا همین قسمت ، د رکتابى جداگاه با عنوان نادرست وقعه الطف توسط انتشارات اسلامى چاپ شده است .آنچه جداگانه به عنوان مقتل ابومخنف در دسترس است قطعانادرست مى

۲۶۳- الکنى والاقاب ، ج ۱، ص ۱۵۵
۲۶۴-مرویات ابى مخنف ،صص ۴۸ ۴۹
۲۶۵-فهرستى از آن ها در مرویات ابى مخنف ص ۵۳ آمده است .
۲۶۶-شرح نهج البلاغه ، ج ۱، ص ۱۴۵؛ قاموس الرجال ،ج ۷، ص ۴۴۷؛ قطعات نقل شده در طبرى و ابن ابى الحدید را از کتاب الجمل ابومخنف فراهم آورده است نک :Abu U sezgnymaiyadischen der Hitorograghie zur Beifarhg ein Minaf1971 Leiden Zeit
۲۶۷-تاریخ التراث العربى ، ج ۱،جزء ۲، صص ۱۳۰ ۱۲۸
۲۶۸-الفهرست ، ص ۱۰۶

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

لغت نامه دهخدا

زندگینامه نصر بن مزاحم منقرى (متوفی۲۱۲ه.ق)

نصرابن مزاحم بن سیارالمنقری التمیمی الکوفی، مکنی به ابوالفضل، از مورخان شیعه است، در کوفه شغل عطاری داشت سپس در بغداد ساکن شد،

 وى از نسل تک نگارانى است که از روى علائق شیعى خود، به کار جمع آورى اخبار مربوط به جریانهاى شیعى عراق پرداخته است . ابن ندیم از وى یاد کرده ،اورا از طبقه ابومخنف دانسته و نوشته است که وى عطار بوده است .

از جمله آثارش

  1. کتاب الغارات ،
  2. کتاب صفین ،
  3. کتاب الجمل ،
  4. کتاب مقتل حجر بن عدى ،
  5. کتاب مقتل الحسین (ع ) است .(۲۶۸)

نصر از سوى رجال شناسان اهل سنت متهم شده و دلیل آن هم گرایش شیعى اوست . در برابر، نجاشى اورا مستقیم الطریقه ، صالح الامر مى خواند والبته مى فزاید که وى از ضعیفان روایت مى کند. پس از آن از کتاب النهروان ، کتاب المناقب ، وکتاب اخبار محمد بن ابراهیم وابوالسرایا،یاد مى کند.(۲۶۹)متن اخیر مربوط به حوادث آخرین سالهاى زندگى اوست .

تنها کتاب برجاى مانده او وقعه صفین است . این تک نگارى مهم ، در مورد استفاده ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه بوده است . نسخه اى از آن در موزه بغداد بوده ودر سال ۱۳۰۰ قمرى چاپ شده است . در سال ۱۳۰۱ فرج الله کاشانى در تهران با تصحیح آن را چاپ کرد، امام چاپ مقبول آن با تحقیق محقق برجسته جهان عرب ، عبدالسلام هارون به سال ۱۳۶۵ قمرى انجام شده است . همان چاپ درا یران هم افست شده و با نام پیکار صفین توسط پرویز اتابکى به فارسى بسیار عالى و شیوا در آمده است .

کتاب وقعه الصفین ، از بهترین تک نگاریهایى است که از قرن وم برجاى مانده ونشانگر اهیمت این تک نگاریهاست که بیش از نود و پنج درصد آنها از میان رفته به ویژه ،شیعه ، با از دست دادن این قبیل آاثر، لطمه فرهنگى زیادى دیده است . کتاب نصر بن مزاحم ، کتابى است مسند. وى در بیشتر مواقع سند مطالب خود را آوررده ودر ثبت جزئیات این جنگ مهم تاریخ اسلام ، تمامى توان خود را بکار گرفته است .

نام نصر بن مزاحم در کتاب الفتوح ابن اعثم فراوان آمده ، جزآن که به خطا نعیم بن مزاحم امده و متاءسفانه مصحح متوجه این مساءله نشده است . بنابراین ، بسیارى از فقرات آثار نصر بن مزاحم را در فتوح مى توان یافت .

رحلت

وی به سال ۲۱۲ ه ق درگذشت رجوع به الاعلام زرکلی ج ۸ ص ۳۵۰ و ارشاد الاریب ج ۷ ص ۲۱۰ و تاریخ بغداد ج ۱۳ ص ۲۸۲ و الفهرست ابن ندیم ص ۹۳ و الذریعه ج ۱ ص ۳۴۷ و روضات الجنات ص ۷۳۲ و مقاتل الطالبیین ص ۵۳۳ و میزان الاعتدال ج ۳ ص ۲۳۲ و لسان المیزان ج ۶ ص ۱۵۷ شود.



۲۶۸-الفهرست ، ص ۱۰۶
۲۶۹- رجال النجاشى ، ص ۴۲۸
۲۷۰-طبقات الکبریا، ج ۶، ص ۳۹۵

لغت نامه دهخدا

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه هشام بن محمد کلبى (متوفی۲۰۶ه.ق)

هشام ابن محمد بن ابی النصربن السائب الکلبی، مکنی به ابوالمنذر از مورخان و عالمان انساب و اخبار عرب او را آثار بسیار است اهل کوفه بود و همانجا به سال ۲۰۶ ه ق درگذشت او راست:

  1. جمهره الانساب،
  2. الاصنام،
  3. نسب الخیل فی الجاهلیه و الاسلام،
  4. بیوتات قریش، الکنی،
  5. القاب الیمن،
  6. ملوک الطوایف،
  7. الدیباج فی اخبار الشعراء،
  8. تاریخ اخبار الخلفاء،
  9. کتاب الاقالیم و
  10. چندین اثر دیگر (از اعلام زرکلی به اختصار).

هشام بن محمد بن سائب بن بشر بن عمرو کلبى در شمار بزرگترین مورخان دوره اسلامى است . پدر وى محمد بن سائب بن بشر کلبى (م ۱۴۶) نیز از عالمان بنام زمان خویش بوده و فرزند، از میراث علمى پدر فراوان بهره برده است . ابن سعد نوشته است که جد وى بشربن عمرو وفرزندانش سائب و عبید وعبدالرحمان درجنگ جمل در کنار على (ع ) مى جنگیدند.(۲۷۰)

وى و پدر به دلیل آن که از سلک اصحاب حدیث بیرون بوده و روشهاى تاریخى داشته اند، ونیز به دلیل گرایشهاى شیعى ، مورد طعن فراوان قرار گرفته اند. محمد را در شما سباییها که نام دیگر روافض بوده یاد کرده اند.(۲۷۱)با انى حال ، دانش محمد به قدرى بوده که عباد بن صهیب که اوائل نمى خواست از وى نقل کند، بعدها مجبور شد با واسطه از وى روایت کند.(۲۷۲)نهایت آن که در دانش تفسیر که گفته شده مانند نداشت چهره هاى موثق سنى از وى روایت کرده اند، اما در حدیث به وى اعتماد نکرده اند.(۲۷۳)

ابن ندیم نوشته است که محمد بن سائب (م ۱۴۶) از عالمان کوفه بوده و در تفسیر و اخبار و ایام الناس ، تخصص داشته ، وى تفسیرى نیز نوشته است .(۲۷۴)طبرى با اشاره به شرکت او در قیام اب اشعث ، اورا متجرد در تفسیر، اخبار و احادیث عرب دانسته است .(۲۷۵)ابن اسحاق با تعبیر حدثنا ابونصر از وى روایت نقل کرده است . سمعانى مى گوید: او کنیه محمد بن سائب را آورده تا شناخته نشود!(۲۷۶)

هشام فرزند محمد، از برجستگى بیشترى برخوردار است . او همانند پدر وخانواده اش شیعه بوده و در منابع شرح حال وى ، به اندازه کافى بر این امر تکلیه شده است . گفته شده که وى به رجعت باور داشته و نوشتن مثالب صحابه ، از نشانه هاى تشیع او دانسته شده است .(۲۷۷)نجاشى نوشته است که : کان یختص بمذهبنا.(۲۷۸)

وى صاحب تک نگارى هاى فراوانى بوده که بیشتر آنها از میان رفته و تنها فقراتى از آنها در سایر منابع بر جاى مانده است . بسیارى از مولفان تاریخ نویس آن روزگار از شاگردان وى بوده و از روایات تاریخى او استفاده کرده اند. حوزه کارى وى بیشتر اخبار جاهلیت ونیز اخبار مربوط به ایران و یمن بوده و گو این که مجموعه هاى عظیمى در این زمینه گردآورى کرده است . طبعا او نیز همانند پدر یک مورخ بوده است و نه محدث . به همین دلیل احمد بن حنبل درباره او گفته است که هشام صاحب شعر و نسب است . گمان نمى کنم کسى از وى روایتى نقل کند.(۲۷۹)

تخصص عمده هشام در دانش انساب است . تاءلیفات وى در این زمینه ، مادر آثارى است که بعدها در این رشته نگاشته شده است . وسعت کار هشام اعجاب آور و نشانى است از نبوغ بلند تاریخى وى . جواد على نوشته است : هشام در استفاده از منابع اصلى و وثائق از مکتوب به ویژه در تاریخ حیره وتاریخ فرس بر پدرش پیشى گرفت . اوزبان فارسى را نیز به خوبى مى دانست .

دراین زمینه او قابلیت و رشدى را از خود نشان داد که به معناى فهم علمى تاریخ از یک سوى یک مورخ بود. با این که هشام از اتهامات اصحاب حدیث در امان نمانده واورا متهم به تزویر و کذب در نقل روایات کردند، تحقیقات جدید نشان مى دهد که دشمنان او درباره هرآنچه درباره او گفتند بر صواب نبودند.

او در کار خویش موفق بود و گامهاى بلندى را در جهت تاءلیف آثار تاریخى بر اساس روش علمى برداشت .(۲۸۰)جواد على در جاى دیگر با اشاره به شیوه روایى طبرى و عدم کافى بودن آن در بررسى درستى و نادرستى نقلها، از شیوه کلبى ستایش مى کد ک به دنبال اسناد رسمى مى گشت وخود در کنائس ودیرها به دنبال کتاب ها بود تا با استفاده از آنها به تحقیق بپردازد.(۲۸۱)

هشام درباره اخبار دوره اسلامى نیز تاءلیفاتى داشت و همانطور که از کتاب تاریخ طبرى برمى آید وى به طور عمده راوى اخبار ابومخنف شیعى بود. ابن ندیم در سه صفحه ، تاءلیفات اورا برشمرده است . این آثار در زمینه هاى گوناگونى ازجمله ،احلاف (پیمانها)، انساب ،الاوائل ،اخبار جاهلى ،اخبار دوران اسلامى ، اخبار شهرها،اخبار شعراء و ایام عرب مى باشد.(۲۸۲)تحقیقات علمى او در خواندن سنگ هاى قبور لخمیان در نوع بسیار جالب و ابتکارى است .(۲۸۳)آثار برجاى مانده اورا سزگین فهرست کرده .(۲۸۴)

وچند اثر معروف اوالنسب الکبیر،الاصنام وکتاب نسب معد والیمن الکبیر با چند تصحیح چاپ شده است .در تشیّع هشام روایتى جالب نقل شده که حکایت آن خالى از لطف نیست . زائده گوید: من نزد کلبى رفت وآمد داشتم بر او قران مى خواندم . یک روز گفت : من زمانى مریض شدم وهمه چیز را فراموش کردم . پس نزد یکى از آل محمد رفته ، اوزبان خودرا در دهانم نهاد. آنگاه همه چیز را به خاطر آوردم . زائده گوید، به او گفتم : به خدا هیچ گاه روایتى ازتونقل نخواهم کرد.(۲۸۵)انى اظهار نظر زائده به دلیل به اعتقادى او به آل محمد (ع ) بوده است .



۲۷۰-طبقات الکبریا، ج ۶، ص ۳۹۵
۲۷۱-الکامل فى الضعفاء الرجال ، ج ۶، ص ۱۱۵؛ الانساب ، ج ۵، ص ۸۶٫ شاید به طنز از وى نقل شده که گفت : زمانى جبرئیل در حال وى به پیامبر(ص ) بود و على در کنارش . پیامبر (ص ) براى کارى رفت و جبرئیل به على (ع ) وحى نکرد. نک : الوافى بالوفیات ، ج ۳، ص ۸۳
۲۷۲- الکامل فى ضعفاء الرجال ، ج ۶، ص ۱۱۶
۲۷۳-الکامل فى ضعفاء الرجال ، ج ۶، ص ۱۲۰
۲۷۴- الفهرست ، ص ۱۰۷
۲۷۵-المنتخب من ذیل المذیل ، ص ۶۵۲، و نک : طبقات الکبرى ، ج ۶، ص ۳۸۵؛ میزان الاعتدال ، ج ۳، ص ۵۵۸ ۵۵۶
۲۷۶- الانساب ، ج ۵، ص ۸۶
۲۷۷- میزان الاعتدال ، ج ۴۷ ص ۳۰۴؛ شذرات الذهب ،ج ۲،ص ۱۳؛ذریعه ، ج ۱۹، ص ۷۵٫ سمعانى نوشته است : کان غالیا فى التشیع الانساب ، ج ۵ ،ص ۸۶
۲۷۸-النجاشى ، ص ۴۳۴، ش ۱۱۶۴
۲۷۹-الانساب ، ج ۵، ص ۸۷
۲۸۰- موارد تاریخ الطبرى ، بخش نخست ، ص ۱۴۹
۲۸۱-همان ، ص ۱۶۸
۲۸۲-الفهرست ، صص ۱۱۰ ۱۰۸؛ النجاشى ، ص ۴۳۵
۲۸۳-تاریخ التراث العربى ، ج ۱، جزء ۲، ص ۵۲
۲۸۴-تاریخ الادب العربى ، ج ۳، ص ۸
۲۸۵-الکامل فى الضعفاءالرجال ، ج ۶،ص ۱۱۵؛ درباره تشیع او، نک : الانساب : ج ۵، ص ۸۶

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

لغت نامه دهخدا

زندگینامه هیثم بن عدى (متوفی۲۰۷ه.ق)

ابوعبدالرحمان بن عدى از مورخان نیمه دوم قرن دوم هجرى است که گرچه به صورت مستقل چیزى از وى برجاى نمانده اما تقریبا بیشتر مورخان قرن سوم و چهارم از آثار وى استفاده کرده اند؛ به طورى که نام وى در بیشتر مآخذ دوره پس از او آمده است .

ابن ندیم از وى با عبارت عالم بالعشر والاخبار والمثاب والمناقب والمآثر و الانساب یاد کرده است . وى میانه و نسل تک نگار و تاریخ عمومى نویس است و به همین دلیل ، در آثار وى ، هم تک نگاریهایى مانندآثار ابو مخنف و مدائنى هست وهم تاریخ عمومى .

وى در انواع و اقسام مباحث تاریخى و نسبى ، رساله و کتاب نوشته و تنوع موضوعات مورد علاقه وى که حوزه تاریخ نگارى آن دوره را آشکار مى کند، بسیار گسترده است .

آثار

برخى از عناوین کتاب هایش عبارتنداز:

  1. کتاب هبوط آدم وافتراق العرب ،
  2. کتاب نزول العرب بالسواد وخراسان ،
  3. کتاب الدوله ،
  4. کتاب تاریخ العجم و بنى امیه ،
  5. کتاب المثالب الکبیر،
  6. کتاب من تزوج من الموالى فى العربق ،
  7. کتاب طبقات الفقهاء والمحدثین ،
  8. کتاب الخوارج ، کتاب التاریخ على السنین ،
  9. کتاب خواتیم الخلفاء،
  10. کتاب تاریخ الخلفاء،
  11. کتاب ولاه کوفه و…(۲۸۶)

هیثم بن عدى از منابع پش از خود بهره گرفته امام برخلاف کسانى که بعدها سر سفره آماده کتاب ها نشسته اند، او همانند ابومخنف و مدائنى بسیارى از اخبار خود را از منابع دست اول میان قبائل و شخصیت هاى برجسته برگرفته است . با این حال کسانى از اساتید و مشایخ وى اخبارى بوده اند. یکى از آنها مجالد بن سعید است که به نقل ابن ندیم هیثم نقلهاى فراوانى از او داشته است .(۲۸۷)وى شاگردانى نیز داشت که اهل تاریخ بوده اند. از جمله ابو حسان الزیادى (۲۴۳) که کتاب هاى مانند کتاب المغازى لعروه بن زبیر و کتاب طبقات الشعراء و… داشته است .

درکتاب طبقات ابن سعد، آثار محمد بن حبیب ، اخبار الطوال ، تاریخ یعقوبى ، تاریخ طبرى ، مروج الذهب مسعودى و آثار ابولفرج اصفهانى نام هیثم بن عدى مکرر آمده واین نشا مى دهد آثارش مورد استفاده افراد مزبور بوده است . ذهبى در مقده تاریخ الاسلام خود آورده است که از جمله مصادر وى تاریخ هیثم بن عدى است .(۲۸۸)



۲۸۶- الفهرست ،ص ۱۱۲
۲۸۷-الفهرست ، ص ۱۰۳
۲۸۸-تاریخ الاسلام السیره النبویه ، ص ۱۳

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه ابوعبیده معمر بن مثنى (قرن دوم)

ابوعبیدهاز دیگر چهره هاى برجسته اى است که تک نگارى هاى فراوان او، تغذیه کننده آثار بزرگى است که از قرن سوم به بعد تاءلیف شده است .جاحظ از وى ستایش کرده است .(۲۸۹)وى فردى شعوبى مسلک بوده و به این دلیل ، یا ازآن روى که تمایلى به خوارج داشته ، مورد اعتناى مردم نبوده است . گفته شده که در تشییع جنازه وى احدى شرکت نکرد!(۲۹۰)

آثار

بیشتر آثار او در موضوعات ادبى است . آثارى در باره لغات قرآن جمع آورى اخبار و اطلاعات درباره حیوانات مختلف (شبیه آنچه جاحظ و بعدها دمیرى در الحیوان وحیاه الحیوان انجام دادند) و نیز آثار تاریخى ، به ویژه فتوحات است .

برخى از عناوین کتاب هاى تاریخى او عبارتند از:

  1. مقاتل الاشراف ،
  2. کتاب الجمل وصفین ،
  3. کتاب الغارات ،
  4. کتاب مقتل عثمان ،
  5. کتاب قضاه البصره ،
  6. کتاب فتوح ارمینه ،
  7. کتاب فتوح الاهواز،
  8. کتاب اخبار الحجاج ،
  9. کتاب قضه الکعبه .(۲۹۱)

آثار وى در فتوحات مورد استفاده بلاذرى در فتوح البلدان و نیز خلیفه بن خیاط که همشهرى وى بوده ، قرار گرفته است . آنها به طور مستقیم از کتاب هاى وى نقل کرده اند. زیرا در نقل ازاو هیچ سندى نمى آورند.(۲۹۲)

از کتابى که ابو عبیده درباره چاه هاى مکه نوشته بود، تعداد یازده نص در اخبار مکه فاکهى حفظ شده است .(۲۹۳)کتابهایى که وى در مثالب قبائل عربى نوشته و نیز اثرى که به عنوان فضائل الفرس نگاشته ، سبب متهم شدن وى به شعوبى گرى شده است .



تاریخ الاسلام السیره النبویه ، ص ۱۳
۲۸۹- البیان والتبیین ، ج ۱، ص ۳۷۴
۲۹۰-الفهرست ، ابن ندیم ، ص ۵۹
۲۹۱-الفهرست ، ص ۵۹
۲۹۲-اسهامات مورخى البصره ،صص ۱۳۶ ۱۴۲
۲۹۳-اخبار مکه ، فاکهى ، مقدمه ، ۳۴

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه خلیفه بن خیاط «شباب عصفرى»«ابن خیاط»(متوفی۲۴۰ه.ق)

ابن خیاط بصری از محدثان بود نام او ابوعمر بصری و ملقب به شباب است که بسال ۲۴۰ ه ق درگذشت او صاحب طبقات می باشد (یادداشت بخط مؤلف). (۱)

خلیفه بن خیاط معروف به شباب عصفرى از مورخان مهم قرن سوم هجرى است که ابن کثیر از وى با عنوان من ائمه التاریخ یاد کرده است .وى نیز درست بمانند ابن سعد در زمانى بوده که درگیر ماجراى المحنه ویا سختگیرى معتزله ودر راءس همه ماءمون بر دیگران در باب خلق قرآن شده است .

ابن ندیم از وى یاد کرده و پنج کتاب براى وى برشمرده است . نخست کتاب الطبقات . دوم کتاب التاریخ . سوم کتاب طبقات القراء. چهارم کتاب تاریخ الزمنى والعرجان والمرضى والعمیان و درنهایت کتاب اجزاء القرآن .تا آنجا که آگاهیم تنها دو کتاب تاریخ و طبقات او به دست ما رسیده و چاپ شده است .

درباره وى نیز میان اصحاب رجال اختلاف است ، گرچه نوعا وى را توثیق مى کنند. وى بصرى است و بصرى ها به دلیل داشتن گرایش هاى عثمانى یا نزدیک به آن مانند مدائنى بخت یارشان است که از سوى اصحاب حدیث تاءیید شوند.بخارى در کتاب خود در هیجده مورد، روایاتى از وى نقل کرده و این نیز فرصتى دیگر بوده تا رجال شناسان بعدى در قدح وى کمتر سخن بگویند. باید اعتراف کرد که وى اعتناى کافى به سند دارد و این مقبول اصحاب حدیث است . کمترین علائق از نوع تشیع عراقى خلیفه یافت نمى شود.

کتاب تاریخ او که به روایت بقى بن مخلد قرطبى (۳۱۲)(۲۰۱ ۲۷۶) باقى مانده ، در سال ۱۳۸۶ قمرى به کوشش اکرم ضیاء العمرى در عراق ( به مساعدت مجمع علمى عراق ) به چاپ رسیده و در سال ۱۴۱۴ به کوشش ‍ سهیل زکار چاپ دیگرى از ان عرضه شده است ! (بیروت ، دارالفکر). العمرى شرح حال مفصل وى و انچه را که درباره وى و خاندانش در دست بوده در مقدمه آورده است .

المعرى فهرستى از مآخذ خلیفه را در تاریخ او به به دست داده است . خلیف در سیره به طور عمده بر ابن اسحاق تکیه کرده است . وى همچنین از کتاب تاریخ الخلفاء ابن اسحاق نیز بهره برده وروایات متعددى درباره دوره نخستین خلافت از ابن اسحاق نقل کرده است .گفته شده ک بیش از صد بار نام ابن اسحاق در کتاب تاریخ خلیفه آمده است .

راوى یا نویسنده دیگرى که وى از او بهره برده وهب بن جریر است که از روایات ویا آثارش مورد استفاده ابن سعد در طبقات قرار گرفته است . نوشته ابو مشعر نیز که از میان رفته ، از مآخذ خلیفه بوده است . مدائنى از استادان رسمى وى بوده واو به طور مستقیم از وى نقل کرده است . گفته شده که در بخش فتوحات واخبار دوره خلفاى نخست ، پنجاه درصد نقلها از مدائنى به احتمال از کتاب جمل ، کتاب صفین و کتاب خوارج اوست .از دیگر مشایخ او که برخى صاحب کتاب هایى بوده اند و محتمل است که ویاز مکتوبات آنها با اجازه و یا شفاها از آنها روایاتى را نقل کرده باشد، عبارتند از ابوعبیده معمربن مثنى (م ۲۰۹) هشام کلبى ، سحیم بن حفص ، (م ۱۹۰) ولید بن هشام قحذمى ،عبدالله بن مغیره و بسیارى دیگر

درباره تاریخ خلیفه گفته شده است که این کتاب قدیمى ترین اثر تاریخى است که به صورت سالشمار حوادث را ثبت کرده و به دست ما رسیده است . امتیاز دیگر کتاب آن است که آمار و ارقامى را ثبت کرده که در منابع دیگر نیامده است . وى به حوادث داخلى دنیاى اسلام مانند شورش یزید بن مهلب کمتر پرداخته و در عوض درباره فتوحات اخبار بیشترى آورده است .

با همه آنچه درباره تاریخ خلیف گذشت ، گفته شده که معاصران وى از کتاب او استقبالى نکرده و در آثارى که اندکى پس از آن تاءلیف شده ، ازآن نقل نکرده اند. طبرى تنها یک بار آن هم در حوادث سال ۱۴۱ از وى یاد کرده است . ازدى (م ۳۳۴) در تاریخ موصل خود از آن بهره برده اما بعدها، ذهبى و یا ابن کثیر از آن استفاده نکرده اند. محتمل چنان است که کتاب در دسترس آنها نبوده است .

تاریخ در نگاه مورخان کهن ، به معناى سال است و به طور عمده به معناى تقویم اعم از سال تولد، درگذشت ، سال رخ دادن حوادث و مانند اینها به کار مى رود. خلیفه در مقدمه کتاب خود در وصف تاریخ مى نویسد: این کتاب تاریخ است و مردمان کار حج و روزه خویش و نیز عده زنان و مدت دیون خود را با تاریخ تعیین مى کنند. پس از آن از تاریخ یزدجرى سخن مى گوید و آنگاه از مبداءهاى تاریخى متعدد که اعراب از پس از هر حادثه ، براى چندى آن را حفظ مى کردند و آخرین آنها حمله ابرهه به مکه بوده است .پس از آن پیدایش تاریخ خجرى سخن گفته و بدنبال آن بحث تاریخى خود را از تولد پیامبر(ص ) آغاز و تا سال ۲۳۲ ادامه مى دهد.

از ویژیگیهاى عمده کتاب ، ارائه آگاهیهایى درباره صاحب منصبان حکومتى در هر سال و در هر شهراست . وى درجال جاى کتاب ، فهرست شهرها را با یاد از امیران و سایر صاحب منصبان آن یاد مى کند.ویژگى دیگر یاد از سالها و نیز روزهاى هفته است که در قیاس با مآخذ دیگر قابل توجه است . یاد از فهرست کستگان یمامه و نیز کشتگان جمل و حره کاملا تازگى دارد.
نیز باید یادآور شد که متن تاریخ خلیفه ، برخلاف کتابهایى مانند یعقوبى و مسعودى که گرایشهاى مذهبى و سیاسى در آنها آشکار است ، خالى از موضع گیرى است .

اثر دیگر خلیف ، کتاب طبقات اوست که در کنار طبقات ابن سعد از کهن ترین آثارى است که در این زمینه بر جاى مانده است . کتاب طبقات خلیف ، على رغم اختصار، از دامنه جغرافیایى وسیع ترى نسبت به طبقات ابن سعد برخوردار بوده وافزون بر چند شهر بزرگ دنیاى اسلام ، از بسیارى از شهرهاى خردتر نیز یادکرده است . کتاب طبقات على رغم اختصار حاوى آگاهیهاى تاریخى ویژه اى درباره اشخاص است . از جمله آن که ، در مواردى درباره محل سکونت آنها نیز سخن مى گوید که از دید تاریخ محلى ارزش خاص خود را دارد.



۱-لغت نامه دهخدا

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه احمد بن یحیى بلاذرى ( ۱۷۰ تا ۱۸۰-۲۷۹ه.ق)

احمد بن یحیى بن جابر بلاذرى بغدادى کاتب ، از مهممترین مورخان و نسب شناسان قرن سوم است . سال تولد وى دانسته نیست ، اما گفته شده که قدیمى ترین شیخ اوکه وکیع بن جراح است در سال ۱۹۷ در گذشته و آن زمان ، وى باید هفت تا د سال سن مى داشته است .ابن ندیم از او و آثارش یاد کرده و وى را از مترجمان کتابهاى فارسى به عربى دانسته است که از جمله آثارش ترجمه عهد اردشیر به شعر است .یاقوت با تفصیل بیشترى از او یاد کرده و از ذکر مشایخ وى توسط یاقوت چنین بر مى آید که بلاذرى دانش خود را از محدثان شامى عراقى برگرفته است .

بلاذرى اهل شعر نیز بوده وبیشتر هجویات مى گفته است . وى اشعار در ستایش ماءمون دارد و بعدها یکى از ندیمان متوکل عباسى (م ۱۴۷) و سپس ‍ مستعین (م ۲۵۱) بوده است .شاید همین امر سبب گرایشهاى عباسى در وى شده وشاهد آن این است که از امویان ، تنها عمر و عثمان و عمر بن عبدالعزیز را خلیفه نامیده است . وى ازامویان اندلس نیز سخنى نگفته است .

آثار

دو کتاب با ارزش بلاذرى برجاى مانده است : یکى فتوح البلدان که مورد ستایش مسعودى قرار گرفته و وى گفته است که در فتح شهرها کتابى بهتر ازآن سراغ ندارد. این کتاب درباره سیر فتح شهرها در قرون نخست اسلام مى باشد. کتاب با ارزش دیگر وى انساب الاشراف است که تاریخ دوران اسلامى را در قالب نسب شناسى و خاندانى آورده است .

نام هاى دیگر این اثر، الاخبار والانساب ، جمل انساب الاشراف ، انساب الاشراف و اخبارهم وتاریخ الاشراف است . این اثر بر اساس نسب نگارش یافته اما از نظر ارائه مواد تاریخى ، در بسیارى از موارد، از طبرى نیز اخبار بیشترى را عرضه کرده است . از آنجا ک وى کوشیده تا شرح حال افراد برجسته را ارائه دهد، مواردى را به دست داده که هم در حوزه تاریخ است و هم شرح حال .

این امتیازى است ک این اثر بر سایر کتابهاى تاریخى دارد. طبعا از داشتن نظمى منطقى بى بهره است . به عنوان مثال ، درباره امویان نزدیک به ۳۴۸۳ روایت به دست داده در حالى ک مجموعه روایات طبرى درباره این خاندان ۶۲۸ نقل است . به عبارتى یک سوم کتاب انساب الاشراف اخبار امویان است .

بلاذرى بحث از انساب را بیان نسب عدنانى ها آغاز کرده است . ابتدا از بنى هاشم و پس از آن از بنى عبد شمس که حجم بیشترى را به خود اختصاص ‍ داده و پس از تمام کردن اخبار قریش به قبایل دیگر پرداخته است .
بیشتر مآخذى که وى از آنها بهره برده ، امروزه در دسترس ما نیست و وى با گزینشى که صورت داده متنى بسیاربدیع ، جالب و پر ارزش را برجاى نهاده است .

وى تنها از مدائنى ۱۴۱۶ روایت نقل کرده است .تعجب آن است که کتاب او در دوره هاى متممدى مورد غفلت عمدى و سهوى مورخان قرار گرفته است . انساب الاشراف جداى از چاپ اخیر آن ، به صورت پراکنده چاپ شده است .بخشى از انساب الاشراف به عنوان الجزء الحادى عشر در سال ۱۸۸۳ به عنوان متنى از یک مولف مجهول در آلمان چاپ شده است . دو جلد که یکى به عنوان الجزء الرابع القسم الاول و دیگرى القسم الخاص بمعاویه است به عنوان مجلد چهارم و پنجم در سالهاى ۱۹۳۸ و ۱۹۷۱ در قدس چاپ شده است . همین دو مجلد بعدها به کوشش احسان عبارت به عنوان القسم الرابع من الجزء الاول با اندکى کم و زیاد توسط معهد آمانى در بیروت به چاپ رسید.

جزء دیگرى ازآن به عنوان القسم الثالث که اخبار عباس بن عبدالمطلب و فرزندانش مى باشد، به کوشش عبدالعزیز الدورى توسط همان معهد چاپ شده است .
جزء ثانى و قسمى ازجزء ثالب آن که اخبار طالبیان است به کوشش استاد محمد باقر محمود با حواشى مفصل در دوجلد به سال ۱۹۷۴ توسط موسسه الاعلمى چاپ شده است . دو جزء اخیر با تغییر شکل در یک مجلد به سال ۱۴۱۶ درقم چاپ شده است .
یک مجلد هم که اخبار سیره است ، توسط محمد حمید الله در مصر توسط دارالمعارف چاپ شده است .

مجلدى هم حاوى اخبار ابوبکر وعمر توسط احسان العمد در سال ۱۴۱۴ در ریاض چاپ شده که عمده نقلهاى آن از طبقات ابن سعد است . مجد دیگرى از این کتاب با عنوان جلد ششم قسمت ب ، توسط خلیل الثمینه چاپ شده (Hebrew (University1993 ) که بخش مربوط به هشام بن عبدالملک است .(۳۷۹)بخش دیگرى از آن با عنوان انساب الاشراف سائر فروع قریش توسط احسان عباس ‍ تصحیح و در سلسله انتشارات معهد آلمانى چاپ شده است .

بخشى دیگر هم با تصحیح رمزى بعلبکى که قسمت سائر قبائل العرب توسط معهد آلمانى چاپ شده است . بخش سیره با تصحیح ماهر جرار همان ناشر زیر چاپ است . قرار بخش مروانیان با تصحیح رضوان السید، و قسمت على وبنوه با تصحیح مادلونگ توسط همان ناشر نشر شود.

جداى ازچاپهاى فوق الذکر، چاپ جدیدى در سیزده توسط سهیل زکار و ریاض زرکى به بازار عرضه شده است .با این که کتاب انساب الاشراف در قرن سوم تاءل یف یافته در نوشته هاى بعدى به ویژه ابولفرج اصفهانى ، یادى ازآن نمى بینیم . حتى در قرون بعد نیز کمتر از آن نقلى صورت گرفته و به هین دلیل نسخ خطى آن نیز پراکنده مى باشد.

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه ابوالحسن مداینى (۱۳۵- ۲۲۸ه.ق)

على بن محمد بن عبدالله بن ابى سیف مداینى (از موالى سمره بن جندب ) در بصره به دنیاآمد. پس از آن به مدائن رفت و در بغداد در سن ۹۲ سالگى در خانه دوستش اسحاق موصلى در گذشت . وى از معدود مورخانى است که مورد اعتماد اهل سنت واقع شده واین امر شک خاصى نسبت به او برانگیخته است .یحیى بن معین و خطیب بغدادى وى را موثق دانسته اند.یحیى بن معین به احمد بن زهیر توصیه مى کرد که کتاب هاى مدائنى را بنویسد.

این در حالى است که اوروایت مسند از او آورده است .از آنجا که مداینى در بصره رشد یافته ،گرچه بعدها به مداین رفته و مداینى لقب گرفته نباید از داشتن گرایش هاى عثمانى موجود در بصره بى بهره باشد لذا راوى اخبار عوانه بن حکم نیز که به گفته یاقوت ، عثمانىّ الهوى بوده ، همین مداینى است . در خبرى که جاحظ از مدائنى آورد آمده است که مدائنى گفته است : امویان تنها روایات مراثى را قبول مى کردند.وقتى علت را پرسیدند گفت : دلیلش آن بود که این قبیل مشتمل بر مکارم اخلاق بود!

شماره تاءلیفات وى بر اساس شمارش ابن ندیم ۲۳۹ اثر است . این درحالى است که در فهرستى که یاقوت از آثار وى داده ،کتاب هاى دیگرى نیز یاد شده که به نقل برخى تا ۲۶۱ مى رشد. این حجم از تاءلیف سبب شده تا برخى لقب شیخ الاخباریین رابه مدائنى بدهند. بیست وهفت عنوان مربوط به پیامبر (ص ) سى ویک عنوان درباره قریش و شخصیت هاى برجسته قریش ، سى وسه عنوان درباره اخبار زنان و مساءله ازدواج میان اشراف و امثال ذلک . هفت عنوان درباره اخبار خلفا.بیتس و هفت عنوان درباره ایام العرب بعد از اسلام . سى هفت عنوان درباره فتوحات . ده عنوان درباره اخبار عرب . سى و دو عنوان درباره اخبار شعراء، و بقیه در موضوعات دیگر.

همانگونه که از اسامى این نوشته ها بر مى آید. مدائنى از مهمترین مؤ لفان تاریخ نویس در دوره اى است که رسم برنگارش تک نگارى درباره رخدادها وموضوعات خاص بوده است . علاقه خاص مدائنى به این قبیل موضوعات کاملا از نوشته هاى وى آشکار است . به عنوان مثال او به جنبه هاى خاصى از سیره توجه کرده و رساله هایى مانند: کتاب امهات النبى (ص ) کتاب اقطاع النبى (ص )، کتاب عهود النبى (ص )،کتاب رسائل النبى (ص )، کتاب اءخبار المنافقین ، کتاب ازواج النبى (ص )، کتاب عمال النبى (ص ) على الصدقات این گرایش اورا به وضوح نشان مى دهد.

آثار

  1. بسیارى از این تاءلیفات را که اندکى از آنها برجاى مانده و به چاپ رسیده ، باید در حد مقالات کوچک دانست .
  2. به عنوان مثال کتاب الفرج بعد الشده والضیق او که تنوخى ان را ملاحظه کرده تنها پنج تا شش برگ بوده است .
  3. رساله المردفات من نساء قریش مدائنى نیز که توسط عبدالسلام هارون به چاپ رسیده کوتاه است .
  4. این رساله درباره زانین از قریش است که بعد ازمرگ شوهر، به ازدواج دیگرى درآمده اند.
  5. دورساله التعازى و علم الخواص او نیز برجاى مانده است . ممکن است میان تاءلیفات وى ، آثار بلندى نیز بوده که البته تا کنون خبرى از این قبیل آثار وى به دست نیامده است .
  6. به عنوان مثال درباره کتاب المغازى او گفته شده که در سه مجلد بوده است .

بخش هاى زیادى از آثار مفقود او در کتابهاى بعدى آمده است . از جمله فقرات فراوانى از کتاب اسماء من قتل من الاطلبیین در کتاب مقاتل الطالبیین ابوالفرج اصفهانى آمده است .بلاذرى جمعا ۱۴۱۶ روایت از مدائنى نقل کرده است . درست همانطور که بخش هاى زیادى از کتاب هاى او درباره زنان نوشته در بلاغات النساء آمده است .ابن ابى الحدید نیز بخش هایى از آثار مدائنى را نقل کرده است .
طبرى در بخش تاریخ خراسان در موارد فراوانى از نوشته هاى مدائنى به ویژه اثر او فتوح خراسان سود جسته است . همینطور بلاذرى نیز در اخبار سیره ونیز امویان ، نقلهاى فراوانى از مدائنى دارد. کتاب تاریخ الخلفاء وى هم یکى از آثار مهمى بوده که گویا بیشترین بهره را طبرى از آن برده است .

به هر روى آثار مدائنى با همه گستردگى تنها اختصاص به اخبار دوره اسلامى دارد. از وى درباره موضوع المبتداء چیزى برجاى نمانده .آثار اندکى از جاهلیت رسیده و سایر نوشته هاى او مربوط به دوره اسلامى است . لذا گفته اند اگر کسى اخبار دوره جاهلیت را مى خواهد کتاب هاى ابوعبیده رابخواند و اگر کسى اخبار دوره اسلامى را مى خواهد آثار مدائنى را بخواند.

استاد بدرى محمد فهد، با حصوله تمام ، فهرستى بلند از آنچه از مدائنى درحیطه تاریخ دوره اسلامى نقل شده ، با حفظ ترتیب تاریخى ، از مآخذ مختلف به دست داده است .در متون ادبى نیز، اخبار زیادى در آثار جاحظ زبیر بن بکار، مبرّد، ابن عبدربه :، ابولفرج اصفهانى و دیگران از مدائنى نقل شده است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه ابوزید عمر بن شبه بن عبید نمیرى بصرى«ابن شبّه» (۱۷۳-۲۶۲ه.ق)

ابوزید عمر بن شبه بن عبید نمیرى بصرى (از موالى بنى نمیر) از مورخان بصرى بنام است . نگاشته هاى وى از مصادر مهم آثارى است که در دوره هاى بعد تدوین شده است . ابن ندیم از وى یاد کرده وفهرستى ازتاءلیفات وى را آورده است . عمده آثار وى درباره کوفه وبصره و مکه ومدینه وبرخى ازآثار ادبى ونسبى است .

کتاب الکوفه ،

کتاب البصره ،

کتاب امراء الکوفه ،

کتاب امراء البصره ،

کتاب امراء المدینه ،

کتاب مقتل عثمان

، محمد و ابراهیم ابنى عبدالله بن حسن و…

اثر مهم و پرارج برجاى مانده وى کتاب تاریخ المدینه المنوره است که بر اساس تنهاترین نسخه با تحقیق فهیم محمد شلتوت درچهار جزء (دومجلد) چاپ شده است .(۳۴۹)کهن ترین تاریخ مدینه کتاب تاریخ مدینه ابن زباله است که بخش هایى از آن در وفاء الوفاء سمهودى برجاى مانده ووستنفلد آن قطعات را در کتابچه اى با نام تاریخ المدینه ابن زباله چاپ کرده است .

متاءسفانه نسخه برجاى مانده از این اثر ناقص است . آنچه هست شامل سه قسمت است . نخست قسمت مربوط به پیامبر(ص ) دوم قسمت مربوط به عمر وسوم قسمت مربوط به عثمان . هر سه بخش ازآغاز و انجام ناقص ‍ است ؛ اما همین اندازه برجاى مانده بسیار مغتنم و ارزشمند است .

ابن شبه آگاهیهاى دقیقى را در بخش نخست کتاب از مدینه و وضعیت آن از حیث تمدنى و آبادى به دست داده است .اوبه تاریخ سیاسى این دوره کمتر توجه دارد و در برابر، در وصف اماکن و محلات آگاهیهاى منحصر دقیقى را به دست داده است . بحث هایى مانند مساجدى که رسول خدا(ص ) درآنها نماز گزارده (۵۷ ۷۹) احادیثى که درباره کوه احد آمده (۷۹ ۸۵) اخبار مربوط به قبرستان بقیع ومحل قبر بزرگان مدفون درآن (۸۶ ۱۰۴)محل دفن حضرت فاطمه زهرا(ص )(۱۰۴ ۱۱۰) یاد از وادى هاى مدینه و مطالبى دیگر درباره جغرافیاى مدینه .وى به تفصیل از صدقات پیامبر (ص ) و امام على (ع ) در مدینه سخن گفته است . افزون برا ینها، میتوان درباره اخبار جنگها، وفدها و بسیارى از مطالب دیگر سیره ، اخبارى را در این کتاب یافت .

نکته مهم در کتاب ابن شبه آن که وى در نقل اخبارى که در قرن سوم وچهارم از دید اصحاب حدیث ممنوعه اعلام شده ، صراحت خاصى دارد.به همین دلیل این کتاب مملو از اخبار مهمى است کهواقعیات تاریخى آن دوره را برملا مى کند. این اخبار به ویژه در بخش مربوط به عثمان وشورش مردم بر وى به طور مبسوط آمده است . در این باره ، هیچ کتابى به دقت این کتاب مطالب ریز آن ماجرا را به دست نداده است .

مطالب کتاب از مجلد نخست تا صفحه ۶۵۱ اخبار دوران پیامبر (ص ) است واز آن پس اخبار دوره عمر که نخستین مطالب آن درباره نسب او، وضع او در جاهلیت و اسلام اوست مى باشد. در این بخش ، شیوه حکومت دارى عمر ونیز ابداعات وى در زمینه هاى مختلف ازجمله وتاءسیس نماز تراویج و دیگر مسائل از قبیل سیره عمر، موافقات عمر (ص ۸۵۹) به تفصیل آمده است . آخرین بخش مربوط به عمر، مسائل مربوط به کشته شدن او و تشکیل شوراى خلافت و اخبار آن است (ص ۸۶۸).

اخبار مربوط به عثمان از صفحه ۹۵۲ آغاز مى شود. در این بخش نخستین عناوین مربوط به اقدامات دینى عمر از جمله برخى از تشریعات و همچنین تلاش وى در جمع نسخ قرآن و یکسان کردن آنها، و در نهایت اخبار شورش برعثمان است که با تفصیل هرچه تمامتر در این کتاب آمده است .

بدین ترتیب باید گفت تاریخ مدین ابن شعبه منبعى است کهن که از هر حیث اخبار آن قابل توجه بوده واز نخستین متون تاریخى است که از یک سو به عنوان متنى مهم در تواریخ محلى آن هم تاریخ مدینه الرسول و از سوى دیگر حاوى اخبار مهم از دوره خلافت خلفاى نخستین ، به دست ما رسیده است . طبعا هیچ محقق تاریخ اسلام نمى تواند بدون احاطه بر آن و موضوعات متنوع موجود درآن ، درباره تاریخ مدینه و دوران خلافت خلفاى نخست تحقیق کند.

افزون بر تارخى المدینه ، کتابى مخطوط از وى برجاى مانده با نام جمهره اشعار العرب که نسخه آن در قاهره موجود است . فقراتى از کتاب اخبار اهل البصره او در تاریخ طبرى مانده است .از کتاب اخبار بنى نمیر وى فقراتى در الاغانى هست . نیز فقراتى از اخبار مکه در الاصابه ابن حجر نقل شده است . ابولفرج اصفهانى درمقاتل از کتاب اخبار محمد و ابراهیم ابنى عبدالله وى نیز نقل کرده است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه محمد بن ابى عمیر(قرن دوم)

این گفتار به گوشه هایى از شخصیت یکى از اصحاب بزرگ ائمه (علیهم السلام) و محدّثان بلند مرتبه شیعه؛ یعنى «محمد بن ابى عمیر ازدى» مى پردازد.

نام و تبار او

کنیه محمد بن ابى عمیر«ابو احمد» و نام پدرش «زیاد بن عیسى» است، لیکن بیش تر از وى به همراه کنیه پدرش «محمد بن ابى عمیر» و گاه به طور خلاصه «ابن ابى عمیر» یاد مى شود.
از سلسله نسب او چنین بر مى آید که جدش «عیسى » اولین کسى از اجداد او بوده که به اسلام گرویده است. بنابر ظاهر گفته شیخ طوسى، پدر محمد بن ابى عمیر از موالى مُهَلَّب بن ابى صُفْره، از طایفه ازد بوده است.(۱)

مهلّب بن ابى صفره از امراى عبدالملک بن مروان اموى بود. وى در سال (۷۴ق.) براى سرکوب مخالفان خلیفه، به منطقه کرمان رفت و پس از آن از طرف عبدالملک والى خراسان گردید. او هم چنان بر این مقام بود تا این که در سال (۸۲ق.) درگذشت. پسران او، یزید و مفضل نیز از نزدیکان دستگاه خلافت اموى بودند و پس از مرگ پدر، هر دو مدتى حکم ران خراسان بودند.(۲)

اگر مولا بودن ابن ابى عمیر را«ولاء عتق» بدانیم، از آن جا که مولا بودن او را به مهلّب بن ابى صفره ازدى (م.۸۲ق.) نسبت مى دهند، احتمالاً این امر در زمان جدّ ابن ابى عمیر(دو نسل قبل از او) صورت گرفته و از آن پس، پدر او و خودش از موالى مهلّب ازدى شناخته شده اند.

اجداد او احتمالاً یمنى بوده اند، زیرا «جاحظ» ادیب و دانشمند معاصر، در کتاب فخر قحطان على عدنان (که علل برترى قوم قحطان بر قوم عدنان را بر شمرده است) از محمد بن ابى عمیر به عظمت و برترى یاد کرده و ظاهراً او را یکى از دلایل فخر قحطان بر عدنان دانسته است. نگارنده به این کتاب دست نیافته، اما از ظاهر آن چه که شیخ طوسى نقل مى کند چنین بر مى آید که محمد بن ابى عمیر اصالتاً قحطانى بوده(۳) و قحطان قومى بودند که در یمن مى زیسته اند.

به هر روى، محمد بن ابى عمیر خود در بغداد به دنیا آمده و تا آخر عمر در آن جا سکونت داشته است. او به شغل بَزّازى و فروشندگى پارچه «سابرى» اشتغال داشته(۴) و متموّل بوده است.(۵)

خلفاى عباسى و ابن ابى عمیر

محمد بن ابى عمیر ازدى همواره از جانب حکام جور عباسى، مورد ظلم و آزار قرار گرفته و بارها بر سر عقیده خود به زندان افتاده و شکنجه هاى طاقت فرسایى را متحمل شده است.

در یکى از همین زمان ها بود که «رشید» براى پى بردن به نام اصحاب امام کاظم(علیه السلام) و شیعیانش در عراق، او را دستگیر و زندانى کرد. در زندان او را سخت شکنجه کردند و بیش از صد تازیانه به وى زدند تا نام اصحاب امام را فاش کند، اما این صحابى پاک باخته امام، در برابر شکنجه مأموران «رشید» مقاومت کرد و زبان به افشاى نام یاران حضرت نگشود.(۶)

مقارن همین ماجرا، رشید عرصه را بر امام کاظم(علیه السلام) تنگ کرد و ایشان را زندانى کرد. او قصد داشت کار امام و یارانش را یک سره کند، اما مقاومت و ایستادگى کسانى چون محمد بن ابى عمیر نقشه هاى او را بى اثر و خنثى کرد، به گونه اى که سیاست خشونت رشید، در عمل شکست خورد. بعد از رشید، فرزندش مأمون به دلیل پایگاه عمیق و گسترده امام رضا(علیه السلام) در اجتماع، سیاست دیگرى را در پیش گرفت.

در برهه اى دیگر، پس از شهادت امام رضا(علیه السلام) محمد بن ابى عمیر به دلیل نپذیرفتن منصب قضاوت از طرف مأمون، بار دیگر به زندان افتاد. زندانى شدن او این بار چهار سال به طول انجامید و با شکنجه و آزار سنگین توأم بود؛ تمامى اموال او ضبط گردید و هنگامى که از زندان رهایى یافت در نهایت تنگ دستى بود.(۷)

متأسفانه هنگامى که او در زندان به سر مى برد کتاب هایش، به دست خواهرش در زیر خاک پنهان گردیده بود،(۸) پوسید و از بین رفت.(۹)

رحلت

سال هاى آخر عمر او، به تلاش براى جمع آورى و تدوین دوباره احادیثش گذشت تا این که در سال (۲۱۷ق.) به جوار حق شتافت.
ابن ابى عمیر در دوران ائمه(علیهم السلام)

آن چه که درباره ابن ابى عمیر مورد اتفاق نظر است، این است که وى با سه تن از امامان (امام کاظم، امام رضا و امام جواد ـ علیهم السلام ـ) هم عصر بوده است، اما این که آیا او امام صادق(علیه السلام) را نیز درک کرده و این که از کدام یک از آن بزرگواران روایت نقل کرده است، اختلاف هایى وجود دارد.

در کتاب رجال النجاشى بر معاصرت او با امام کاظم(علیه السلام) و امام رضا(علیه السلام) تصریح شده و از آن جا که در همین کتاب، سال وفات وى۲۱۷ق. ذکر شده، بنابراین وى دوران امام جواد(علیه السلام) را نیز درک کرده است.(۱۰)
شیخ طوسى، محمد بن ابى عمیر را از اصحاب امام صادق(علیه السلام) بر شمرده و بى آن که درباره وثاقت یا عدم وثاقت وى سخن بگوید مى نویسد:«حسن بن محمد بن ساعه از او روایت نقل مى کند.»(۱۱)

علامه محمد صادق بحر العلوم در پاورقى کتاب، ذکر مى کند که نسخه هاى کتاب در ضبط این نام مختلف است؛ در بعضى «محمد بن ابى عمره» و در برخى «محمد بن ابى عمر» و در بعضى «محمد بن ابى عمیر» آمده است. آیه الله خویى ضمن نقل روایت این شخص از امام صادق(علیه السلام) بیان مى کنند:«نام صحیح، محمد بن ابى عمیر است.»(۱۲)

شیخ طوسى، در میان اصحاب امام کاظم(علیه السلام) ذکرى از نام محمد بن ابى عمیر نکرده، بلکه در میان اصحاب امام رضا(علیه السلام) از وى نام برده و بر وثاقت او تصریح کرده است.(۱۳)

ایشان در ذیل نام ابن ابى عمیر مى گوید:«او سه تن از ائمه را درک کرده: امام ابا ابراهیم، موسى(علیه السلام) که از او روایت نقل نکرده، امام رضا(علیه السلام) که از ایشان روایت نقل کرده و امام جواد(علیه السلام).»(۱۴)
بنابراین از نظر شیخ طوسى، ابو احمد محمد بن ابى عمیر ازدى، تنها از اصحاب امام رضا(علیه السلام) و فردى ثقه بوده است. همین امر نشان مى دهد که محمد بن ابى عمیر مذکور در کتاب الرجال غیر از فرد مورد بحث است.

این که آیا ابن ابى عمیر متعدّد بوده؛ یکى از اصحاب امام صادق(علیه السلام) که از آن حضرت بدون واسطه روایت نقل کرده و امام کاظم(علیه السلام) را نیز درک کرده است و دیگرى، از اصحاب امام کاظم و امام رضا و امام جواد(علیهم السلام) بوده است، یا این که یک نفر بوده است، بحث هایى را در کتاب هاى رجالى برانگیخته است.
علامه اردبیلى در پا نوشت در ذیل نام «محمد بن ابى عمر» مى نویسد:

«این نام اشتباهاً از سوى نساخ به این گونه ضبط شده و صحیح آن «محمد بن ابى عمیر» است و او همان محمد بن زیاد بن عیسى است، به قرینه روایت کردن حسن بن عمر بن سماعه (م.۲۶۳ق.) از او و روایت کردن او از امام صادق(علیه السلام) در بسیارى از موارد و این که او فروشنده سابرى و بزّاز بوده است.»(۱۵)

ایشان در جاى دیگر در ذیل «محمد بن ابى عمیر» در خاتمه، همین بحث را مطرح مى کند و مى نویسد:
«پس صحیح این است که ابن ابى عمیر چهار تن از ائمه (امام صادق، امام کاظم، امام رضا و امام جواد ـ علیهم السلام ـ) را درک کرده است.

اما در جواب این که گفته شده، بعید است او بدون واسطه از امام صادق(علیه السلام) روایت نقل کرده باشد (زیرا زمان حیات آن ها از یک دیگر دور است) مى گوییم: امام(علیه السلام) در سال (۱۴۸ق.) شهادت یافته و ابن ابى عمیر در سال ۲۱۷ق.) وفات یافته و فاصله بین این دو وفات ۶۹ سال است. پس اگر او ۸۰ یا بیش تر یا کمى کم تر از آن بوده باشد، مى توانسته از امام(علیه السلام) روایت نقل کرده باشد.

از آن چه که گفتیم، این مطلب را تأیید مى کند که شیخ طوسى، محمد بن ابى عمر را از یاران امام صادق(علیه السلام) ذکر کرده و او اگر چه ـ در رجال شیخ ـ به صورت ابن ابى عمر (به صورت مکبّر) است، لیکن ما در ترجمه او روشن ساختیم که قرائنى وجود دارد که آن اشتباه است، و صحیح آن به صورت مُصَغَّر (ابن ابى عمیر) مى باشد. و نیز این که محمد بن نعیم صحاف، وصى او بوده است آن چه را که گفتیم تأیید مى کند، زیرا او از کسانى است که از امام صادق(علیه السلام) روایت نقل کرده است. و هنگامى که وصى ابن ابى عمیر از ابى عبدالله(علیه السلام) روایت نقل کرده و بعد از وفات او زنده باشد، پس روایت کردن او از امام(علیه السلام) به طریق اولى امکان خواهد داشت.»(۱۶)

در مقابل، آیه الله خویى(رحمه الله علیه) اعتقاد به تعدّد ابن ابى عمیر دارد و در این باره در ذیل نام «محمد بن ابى عمر (ابى عمره) و (ابى عمیر) » مى گوید:
«او فروشنده سابرى بوده و بنابر گفته شیخ در رجال خود ا ز اصحاب امام صادق(علیه السلام) بوده و حسن بن محمد بن سماعه از او روایت مى کرده است.

نسخه صحیح باید محمد بن ابى عمیر باشد، زیرا در برخى روایات از او به همین نام یاد شده است. از جمله در روایت محمد بن نعیم صحاف که مى گوید: محمد بن ابى عمیر، فروشنده سابرى، وفات کرد و مرا وصى خود قرار داد. تنها وارث او زنش بود. پس من به عبد صالح(علیه السلام) در این باره نوشتم و حضرت در پاسخ نوشت: ماترک را به زنش بده و باقى را نزد ما بیاور.»(۱۷)

سپس ایشان سه روایت را نقل مى کنند که ابن ابى عمیر بدون واسطه از امام صادق(علیه السلام) درباره مسایل فقهى سؤال مى کند. از نظر ایشان، روایات مذکور نمى توانند مرسل بوده باشند، زیرا گونه نقل روایت در آن ها، صراحت در سؤال از خود امام(علیه السلام) دارد. و محمد بن زیاد بن عیسى در سال (۲۱۷ق.) وفات یافته و امام صادق(علیه السلام) را درک نکرده است. پس باید محمد بن ابى عمیرى که بدون واسطه از امام صادق(علیه السلام) روایت مى کند، شخص دیگرى باشد.

مضافاً این که محمد بن ابى عمیر اوّلى در زمان حیات امام کاظم(علیه السلام) وفات کرده، چه عبد صالح از القاب امام کاظم(علیه السلام) است و محمد بن زیاد بن عیسى، امامت امام جواد(علیه السلام) را به مدت چهارده سال درک کرده است. پس احتمال اتحاد این دو، ساقط خواهد بود.

ایشان مطلبى را به عنوان تاکید در اثبات مدعاى خود مطرح مى کنند و آن روایتى است که در رجال کشى در ترجمه زراره بن اعین آمده است. کتاب، روایت را از بنان بن محمد بن عیسى، از ابن ابى عمیر، از هشام بن سالم، از ابن ابى عمیر نقل مى کند که ابن ابى عمیر گفت: نزد ابى عبدالله صادق(علیه السلام) رفتم و… این روایت صراحت دارد که ابن ابى عمیر راوى، غیر از ابن ابى عمیر مروى عنه است. و ضعف سند این روایت به بحث ما ضررى نخواهد رساند.(۱۸)

نکته اى که باقى مى ماند و باید بر طبق نظر مرحوم خویى پاسخ داد این است که بنابر گفته شیخ، حسن بن محمد بن سماعه از ابن ابى عمیر اول (از نظر ایشان) روایت کرده و حال آن که حسن بن محمد در سال (۲۶۳ق.) وفات کرده و ابن ابى عمیر در زمان حیات امام کاظم(علیه السلام) (نهایتاً در سال ۱۸۳ق.) رحلت کرده است. ایشان در حل این مشکل مى گوید:
«ما مطمئن هستیم که مطلب بر شیخ (قدس سره) مشتبه شده و حسن بن محمد بن سماعه از محمد بن ابى عمیر، زیاد بن عیسى، روایت مى کند نه محمد بن ابى عمیر اوّل.»(۱۹)

در این باره نظر میانه اى نیز وجود دارد که قائل آن علامه مامقانى است. ایشان ضمن آن که نسخه صحیح رجال شیخ را محمد بن ابى عمر مى داند (بنابراین یک محمد بن ابى عمیر وجود دارد) معتقد است که محمد بن ابى عمیر از امام صادق(علیه السلام) نیز بدون واسطه روایت نقل کرده است. مرحوم مامقانى روایتى را نقل مى کند که شیخ طوسى(رحمه الله علیه) و کلینى(رحمه الله علیه) با سند خود از ابن ابى عمیر آورده اند.(۲۰) سپس مى گوید:

«ظاهر این روایت، دلالت دارد که او امام را ملاقات کرده که آن، امرى بعید هم نیست، زیرا باید ابن ابى عمیر در نهایت، ۸۷ سال عمر کرده باشد تا بتواند امام صادق(علیه السلام) را بعد از بلوغ خود ملاقات کند و ۸۷ سال، عمرى قابل انکار نیست. پس دلیلى براى ارسال وجود ندارد، هم چنان که دلیل براى قلب سند نیست؛ به این معنا که محمد بن ابى عمیر مؤخر و قاسم بن عروه مقدم باشد تا این که در اصل چنین بوده باشد: محمد بن ابى عمیر، عن قاسم بن عروه، قال: سئلت ابا عبدالله(علیه السلام)…، زیرا اولا چنین امرى بابى را مى گشاید که مستلزم دست برداشتن از اصالت عدم سهو و عدم غفلت و دیگر اصول عقلایى (بدون قرینه) مى باشد، به خصوص بعد از آن که سند به گونه اى که ذکر گردید در کافى (که از حیث ضبط، بهترین کتاب روایى است) و در نسخ متعدد آن، که یکى از آن ها نسخه اى است که بر فاضل مجلسى خوانده شده، آمده است.»(۲۱)

ایشان درباره روایتى که در آن محمد بن ابى عمیر از هشام بن سالم و او از محمد بن ابى عمیر و او از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده مى گوید:
« حتماً ابن ابى عمیر دوم، اشتباه نسّاخ بوده و بعید نیست که آن تصحیف شده محمد بن مروان باشد، زیرا او از کسانى است که هشام از او روایت مى کند.»(۲۲)
ایشان در جاى دیگر مى گویند:

«روایت محمد بن نعیم صحاف درباره هوصى شدن او از طرف محمد بن ابى عمیر دلالتى بر تعدد ابن ابى عمیر ندارد، زیرا عبدصالح غالباً درباره امام کاظم(علیه السلام) اطلاق مى شده نه این که بر دیگر ائمه(علیهم السلام)، اطلاق نمى شده است.

و محمد بن نعیم با این که از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده مى توانسته تا پایان عمر امام جواد(علیه السلام) زنده بوده باشد، زیرا اگر او پنج سال پس از بلوغ نیز امام صادق(علیه السلام) را درک کرده باشد، ولادت او در حدود (سال۱۲۸ق.) خواهد بود و اگر تا پایان امامت امام جواد(علیه السلام) باقى بوده باشد، عمر او ۹۲ سال بوده که آن، عمرى عجیب و قابل انکار نیست.»(۲۳)
وى پس از طرح نظرهاى مختلف در این بخش، نتیجه اى را که از هر یک از آن ها گرفته خواهد شد، مطرح مى کند.
اگر قائل به این باشیم که نسخه محمد بن ابى عمر در رجال شیخ، صحیح است، اگر در سند روایت، محمد بن ابى عمر باشد او فردى است که درباره وثاقت یا عدم وثاقت او کلامى گفته نشده است.(۲۴)

اگر قائل به وحدت ابن ابى عمیر باشیم، ابن ابى عمیر واقع شده در سند روایات، ثقه خواهد بود. و اگر قائل به تعدد محمد بن ابى عمیر باشیم، نتیجه بحث از زبان آیه الله خویى چنین خواهد بود:

« اگر روایت از امام صادق(علیه السلام) باشد، راوى محمد بن ابى عمیر اولى است که درباره او توثیقى وجود ندارد و یا این که روایت مرسل است [اگر نقل روایت به گونه اى باشد که امکان ارسال وجود داشته باشد] و اگر روایت از امام رضا(علیه السلام) یا امام جواد(علیه السلام) یا کسى که طبقه آن دو بزرگ وار است باشد، به طور جزم راوى محمد بن زیاد بن عیسى است و اگر روایت از امام کاظم(علیه السلام) باشد و کسى که از محمد بن ابى عمیر روایت مى کند زمان امام کاظم(علیه السلام) را درک نکرده باشد (مانند حسن بن محمد بن سماعه) راوى، محمد بن زیاد خواهد بود. و اگر از کسانى باشد که زمان کاظم(علیه السلام) را درک کرده باشد، ابن ابى عمیرى که از او روایت شده، اگر چه احتمال دارد که بر هر دو منطبق باشد، لیکن شکى نیست که به آن که معروف و مشهور است منصرف خواهد بود و اشتراک در این مورد اثرى نخواهد داشت.»(۲۵)

آیا محمد بن ابى عمیر از امام کاظم(علیه السلام) روایت نقل کرده است؟

شیخ طوسى بر این اعتقاد است که ابن ابى عمیر، امام کاظم(علیه السلام) را درک کرده، لیکن از ایشان روایت نکرده است.(۲۶) لیکن نجاشى در رجال خود آورده که او امام کاظم(علیه السلام) را ملاقات کرده و از ایشان احادیثى را شنیده که در بعضى از آن ها حضرت او را با کنیه «ابا احمد» یاد کرده است.(۲۷)

مشایخ و شاگردان

ابن ابى عمیر، نزد جمع بسیارى از اصحاب امام صادق، امام کاظم و امام رضا(علیهم السلام) به استماع و ضبط روایت پرداخت. برخى از بزرگان، تعداد کسانى را که او از آنان روایت نقل کرده تا ۴۱۰ نفر ذکر کرده اند.(۲۸)
در میان مشایخ او جمعى از بزرگان اصحاب ائمه(علیهم السلام) وجود دارند که روایات بسیارى از آن ها شنیده است، هم چون:

  1. ابراهیم بن عبد الحمید اسدى، ۶۵ حدیث؛
  2. حمّاد بن عثمان، ۲۲۱ حدیث؛
  3. عبد الرحمان بن حجاج بجلّى، ۱۳۵حدیث؛
  4. معاویه بن عمار، ۴۴۸ حدیث؛
  5. هشام بن سالم، ۲۲۵ حدیث؛
  6. حماد بن عیسى، ۹۲۱ حدیث؛
  7. حَفض بن بَختَرى، ۱۶۵ حدیث؛
  8. عمر بن اذینه، ۲۵۴ حدیث؛
  9. جمیل بن دَرّاج، ۲۹۸ حدیث؛
  10. عبدالله بن بُکَیر، ۶۵ حدیث؛
  11. هشام بن حکم؛
  12. زراره بن اعین؛
  13. محمد بن مسلم و….(۲۹)

از آن جا که محمد بن ابى عمیر، بغدادى بوده، بایستى براى استماع، ضبط و تدوین حدیث به مدینه و کوفه و بصره (شهرهایى که مشایخ روایى او مى زیسته اند) سفر کرده باشد.

جمع زیادى از اصحاب ائمه(علیهم السلام) نیز از آن محدّث بزرگ روایت نقل کرده اند، هم چون

  1. فضل بن شاذان نیشابورى،
  2. على بن مَهزیار اهوازى،
  3. ابراهیم بن هاشم قمى،
  4. عبد الرحمان بن ابى نجران تمیمى،
  5. حسین بن سعید اهوازى،
  6. ابو عبدالله برقى،
  7. صفوان بن یحیى،
  8. حضرت عبد العظیم حسنى(علیهم السلام)،
  9. عبدالله بن احمد یَهنک نخعى و برادرش عبید الله،
  10. عبدالله بن معروف،
  11. احمد بن محمد بن عیسى اشعرى،
  12. عبدالله بن الصَلت قمى و….

تعداد کسانى که در حلقه درس و افاضه آن محدّث بزرگ، شرکت داشته اند و از وى روایت نقل کرده اند نزدیک به هشتاد تن بوده است. (۳۰)

کتاب هاى ابن ابى عمیر

علاقه و اهتمام وى به روایات امامان(علیه السلام) به حدى بود که صد کتاب از کتاب هاى اصحاب امام صادق(علیه السلام) را روایت کرده است. علاوه بر آن، خود، کتاب هاى روایى بسیارى را تدوین کرده که تعداد آن ها ۹۴۱ کتاب ذکر کرده اند.(۳۱)
نگاهى به فهرست کتاب هاى آن صحابى گران قدر گستردگى و تنوع روایات او را در زمینه هاى مختلف علوم اسلامى (تاریخ، فقه، اصول فقه، کلام و تفسیر) نشان مى دهد.

برخى از کتاب هاى او که در رجال نجاشى و نیز فهرست طوسى گزارش شده اند، از این قرارند:

  1. المغازى،
  2. الکفر والایمان،
  3. البداء،
  4. الاحتجاج فى الامامه،
  5. الحج، فضایل الحج،
  6. المتعه،
  7. الاستطاعه و الافعال و الرد على اهل القدر والجبر،
  8. الملاحم،
  9. یوم ولیله،
  10. الصلاه،
  11. مناسک الحج،
  12. الصیام،
  13. اختلاف الحدیث،
  14. المعارف،
  15. التوحید،
  16. النکاح،
  17. الطلاق،
  18. الرضا(علیه السلام)،
  19. المبدأ،
  20. الامامه،
  21. ومسائله عن الرضا(علیه السلام).

وى پس از حادثه از بین رفتن کتاب هایش، به تدوین دوباره روایاتى که از حفظ داشت پرداخت و آن ها را در ۴۰ مجلّد تحت عنوان «نوادر» جمع آورى کرد.(۳۲) این علاوه بر کتاب هایى بود که دیگران قبل از آن حادثه از برخى از کتاب هاى او استنساخ کرده بودند.
اکنون از آن صحابى و محدث گرانقدر بیش از ۴۷۰۰ روایت در کتب روایى وجود دارد(۳۳ )که در زمینه هاى مختلف تفسیر، فقه و کلام است. ابن ابى عمیر علاوه بر آن که روایات فقهى بى شمارى در جاى جاى ابواب فقهى از خود به یادگار گذاشته، حجم قابل ملاحظه اى روایت درباره مسائل کلامى نقل کرده است.

در بزرگى و جلالت او در این زمینه، همین اندازه کافى است که بدانیم هشام بن سالم، دوست دیرینه او که از اصحاب متکلم برجسته امام صادق و امام کاظم(علیه السلام) به شمار مى رفت، براى مناظره اى با هشام بن حکم، یکى دیگر از متکلمان برجسته حضرت، به این شرط حاضر به گفت وگو شد که محمد بن ابى عمیر حضور داشته باشد؛ در غیر این صورت از شرکت در بحث خوددارى خواهد کرد.(۳۴)

نگاهى به فهرست کتاب هاى او نیز گویاى این امر مى باشد.

مرسل هاى مسند

ابن ابى عمیر علاوه بر این که از اصحاب اجماع مى باشد، (۳۵) از زمره کسانى است که روایت هاى مرسل او را هم چون مسند قابل اعتبار دانسته اند. پس از حادثه از بین رفتن کتاب هایش برخى از روایاتى را که از حفظ تدوین کرد به صورت مرسل است، لیکن دقت و تعهد او نسبت به نقل حدیث از افراد ثقه به حدى بود که مرسل هاى او را هم ردیف با مسند دانسته اند.
تقریباً تمامى علماى شیعه در طول تاریخ در قبول روایات مرسل ابن ابى عمیر اتفاق نظر داشته اند.۳۶ علامه مامقانى (م.۱۳۵۱ه.ق.) در این باره مى گوید:

«محمد بن ابى عمیر، تنها کسى است که تمامى علماى شیعه [در طول قرون گذشته] روایات مرسل او را پذیرفته و آن ها را مانند روایات مسند معتبر دانسته اند. اگرچه درباره برخى [از اصحاب ائمه(علیهم السلام)] نیز این مطلب گفته شده، لیکن گوینده آن عده اى معدود بوده اند و درباره آن ها به مانند آن چه که درباره ابن ابى عمیر گفته شده، اتفاق نظر وجود نداشته است.»(۳۷)
برخى وجود چند فرد ضعیف در میان مشایخ ابن ابى عمیر را دلیلى بر ردّ این مطلب که او جز از افراد ثقه روایت نقل نمى کرده دانسته اند، لیکن آیه الله شبیرى زنجانى در سلسله درس هاى رجال خود بحث مفصلى در این باره کرده و به تک تک این موارد پاسخ داده اند.(۳۸)



۱٫ الفهرست، محمد بن حسن طوسى، (قم، انتشارات رضى) ص ۲۶۵؛ الرجال النجاشى، احمد بن على نجاشى، به تحقیق سید موسى شبیرى زنجانى (قم، انتشارات اسلامى) ص ۳۲۶
۲٫ نک: تاریخ یعقوبى، به ترجمه محمد ابراهیم آیتى (مرکز انتشارات علمى و فرهنگى) ج۲، ص ۲۷۲؛ الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج۴، ص ۳۶۵، ۳۷۵، ۵۰۲
۳٫ الفهرست، شیخ طوسى، ص ۱۴۲
۴٫ سابرى: پارچه اى ظریف که در سابور فارس بافته مى شده، و خرید و فروش و استفاده از آن شایع بوده است.
۵٫ فضل بن شاذان (شاگرد ابن ابى عمیر)، ثروت او را نزدیک به پانصد هزار درهم گفته است (اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص ۸۵۶). به گفته یکى از اساتید، نمى توان از این احتمال چشم پوشید که ابن ابى عمیر از وکلاى امام کاظم(علیه السلام) بوده و وجوهات نزد وى جمع مى شده است. آیا هارون و بعد از او مامون، با توجه به همین مطلب، پى در پى اموال او را مصادره مى کردند؟ گرچه نقل صریحى مبنى بر وکالت او وجود ندارد، امّا از سوى دیگر، از وکلاى حضرت، به جز آن هایى که پس از شهادت ایشان، امامت امام رضا(علیه السلام) را انکار کردند و به واقفیه گراییدند، نامى در میان نیست. شاید شدت تقیّه، موجب چنین امرى شده است.
۶٫ اختیار معرفه الرجال، شیخ طوسى ، به تصحیح میر داماد، به تحقیق سید مهدى رجایى (مؤسسه آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث)، ج۲، ص۸۵۵
۷٫ همان.
۸٫ او پس اختفاى کتاب هاى خود، متوارى شده بود.
۹٫ درباره چگونگى از بین رفتن کتاب هاى ابن ابى عمیر نقل هاى متفاوتى در کتب رجالى وجود دارد. گفته شده که خواهر او کتاب ها را در غرفه اى گذاشت و کتاب ها در اثر جریان آب باران بر روى آن ها از بین رفت (الرجال النجاشى، ص ۳۲۶). و از ظاهر عبارت شیخ طوسى، چنین برمى آید که کتاب هاى ابن ابى عمیر در پى دستگیرى اش، توسط ماموران مامون ضبط گردید که عاقبت کتاب هاى روایى اش را به او پس ندادند (اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص ۸۵۴).
آنچه در متن ذکر شد ظاهر نقل صحیح است. زیرا ابن ابى عمیر، خود به مناسبتى اشاره به دفن شدن کتاب هایش و از بین رفتن آن ها کرده است. (بحارالانوار ـ بیروت، موسسه الوفاء ـ ج۸۷، ص ۱۰۶ و ج ۲۰).
۱۰٫ رجال النجاشى ، ص ۳۲۶ و ۳۲۷
۱۱٫ رجال الطوسى، ص ۰۶۳
۱۲٫ معجم رجال الحدیث(مرکز نشر آثار شیعه) ج۱۴، ص ۲۷۵ و ۲۷۶
۱۳٫ رجال الطوسى، ص ۳۸۸
۱۴٫ الفهرست، شیخ طوسى، ص ۱۴۲
۱۵٫ جامع الرواه ، محمد بن على اردبیلى (انتشارات کتاب خانه آیه الله مرعشى) ج۲، ص ۵۰
۱۶٫ همان، ص ۵۶
۱۷٫ معجم رجال الحدیث، ج۱۴، ص ۲۷۵
۱۸٫ همان، ص ۲۷۵ ـ ۲۷۷٫
۱۹٫ همان، ص ۲۷۷
۲۰ و ۲۱٫ تنقیح المقال، مامقانى (قطع رحلى) ج۲، ص ۶۳(التنبیه الاول): وهى مارواه الشیخ وکذا الکلینى فى باب اوقات صلوه الجمعه والعصر من الکافى عن محمد بن یحیى، عن احمد بن محمد، عن محمد بن خالد، عن القاسم بن عروه، عن محمد ابن ابى عمیر، قال: سئلت ابا عبدالله(علیه السلام)….
۲۲٫ همان.
۲۳٫ همان، ص ۶۴(التنبیه السادس).
۲۴٫ نگارنده، نسخه هاى تصحیح شده برخى از کتاب هاى روایى که به وسیله آیه الله سید موسى شبیرى زنجانى صورت گرفته و نزد فرزند فاضل ایشان بود، ملاحظه کرده است. در برخى از آن ها نسخه صحیح «محمد بن ابى عمر» است.
۲۵٫ معجم رجال الحدیث، ج۱۴، ص ۲۷۷
۲۶٫ الفهرست، شیخ طوسى،ص ۱۴۲
۲۷٫ رجال النجاشى ، ص ۳۲۷٫ نگارنده، این روایات را با استفاده از برنامه رایانه اى مرکز تحقیقات علوم اسلامى ملاحظه کرده است.
۲۸٫ نک: کلیات فى علم الرجال ، جعفر سبحانى (مرکز مدیریت حوزه علمیه قم)، ص ۲۲۳
۲۹٫ معجم رجال الحدیث، ج۲۲، ص ۱۰۱ ـ ۱۰۵
۳۰٫ نک: معجم رجال الحدیث، ج۲۲، ص ۱۰۵ و ۱۰۶
۳۱٫رجال النجاشى ، ص ۳۲۷
۳۲٫ اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص ۸۵۴
۳۳٫ معجم رجال الحدیث، ج۲۲، ص ۱۰۱
۳۴٫ همان، ج۱۴، ص ۲۸۳
۳۵٫ اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص ۶۷۳
۳۶٫ نک: کلیات فى علم الرجال، ص ۲۰۶ به بعد.
۳۷٫ تنقیح المقال، ج۲، ص ۶۳٫ ذکر این نکته لازم است که برخى از بزرگان از جمله شهید ثانى در الدرایه، محقق حلى در المعتبر، سید طاووس، شیخ حسن عاملى در معالم الاصول، سید محمد عاملى (نوه شهید ثانى) در المدارک و آیه الله خویى در معجم رجال الحدیث به طور کلى روایات مرسل از جمله مرسلات ابن ابى عمیر را معتبر ندانسته اند. (نک: کلیات فى علم الرجال، ص ۲۲۰ ـ ۲۲۲).
۳۸٫ نک: کلیات فى علم الرجال، ص ۲۳۵ ـ ۲۵۰

زندگینامه ابوالفضل نصربن مزاحم بن سیار منقرى« نصر بن مزاحم » ( ۱۲۰- ۲۱۲ه.ق)

او ابو الفضل نصر بن مزاحم بن سیار منقرى است که نسبتش به بنى منقر بن عبید بن حارث بن عمرو بن کعب بن سعد بن زید مناه بن تمیم مى‏ رسد(۱). وى مورخى است عرب که به گفته مورخان در مذهب خویش غلوى داشت.

خاستگاهش کوفه بود ولى بعد در بغداد سکونت گزید و در آنجا از

  1. سفیان ثورى،
  2. و شعبه بن حجاج
  3. ، و حبیب بن حسان،
  4. و عبد العزیز بن سیاه،
  5. و یزید بن ابراهیم تسترى،
  6. و ابى الجارود،
  7. و زیاد بن منذر استماع حدیث کرد.

پسرش (حسین بن نصر) و نوح بن حبیب قومسى، و ابو صلت هروى، و ابو سعید اشج، و على بن منذر طریقى، و گروهى از کوفیان نیز از او روایت کرده ‏اند. از آنجا که وى از ساکنان بغداد بود خطیب بغدادى در تاریخ خویش زندگینامه او را آورده است(۲). تاریخها سال ولادت او را براى ما باز نگفته‏اند ولى همین که او را در ردیف ابو مخنف شمرده‏ اند ما را بر آن مى‏دارد که بگوییم وى از کهنسالان بوده زیرا چنان که ابن حجر در لسان المیزان ذکر کرده ابو مخنف لوط بن یحیى، پیش از سال ۱۷۰ ه ق در گذشته و با این حساب احتمال مرجح آن است که ولادت نصر به سال ۱۲۰ ه ق بوده باشد.

تذکره‏نویسان آورده‏اند که او عطار بود و عطر مى‏ فروخت، و شاید همین (ملازمت با بوى خوش) باعث شده است که رایحه‏اى از خوش ذوقى از کتابش به مشام جان رسد و نیز شاید همین (دقت و ظرافت حرفه‏اى) چنین روح‏ درخشانى را که در تألیف خود دارد بدو بخشیده باشد؛ چه او مقدمات جنگ صفین را با مهارت و به ترتیب آورده و سپس با نهایت دقت و به گزینى تصویرى از اصل نبرد را که محور اصلى کتاب است براى ما ترسیم مى‏ کند و به روایت اخبار گروههاى (درگیر پیکار) و خطبه‏ ها و اشعارشان مى ‏پردازد،

و با آنکه این اشعار شامل سروده‏هاى راویان یا تلفیق خبرنگاران است، در تمام کتاب از توفیق رعایت انسجام و هماهنگى و پیوستگى و درستى تصویر و ترتیب و نظم گزارش بى ‏نصیب نیست.

مورخان را در موثق شمردن نصر اختلاف است و این روشى است که در مورد هر راوى شیعى دیگرى نیز دارند. در حالى که ابن حبان او را در شمار ثقات مى ‏آورد (۳)و ابن ابى الحدید شیعى در حق او مى ‏گوید (۴)«ما آنچه را نصر بن مزاحم در کتاب صفین در این باب آورده ذکر مى‏کنیم چه او مورد اعتمادى راستین و درست‏گوى و از نسب جانبدارى و دغلى به دور، و از رجال اصحاب حدیث است»، آنگاه عقیلى درباره او گوید: «شیعه ‏ایست که در حدیثش اضطراب است»(۵) و ابو حاتم گوید: «حدیثش دستخوش گرایش و متروک است»(۶).

هر چه باشد کسى که به این کتاب او بنگرد آرامش مورخ را- که گرایشهاى تعصب‏آمیز، جز در پاره‏اى موارد ناچیز که گزیرى از آن نیست، او را به هوادارى وا نداشته- احساس مى‏کند. او وقتى زبونیها و معایب معاویه را ذکر مى‏ کند نیش زبانهاى دشمنان درباره على علیه السلام را نیز پنهان نمى ‏دارد.

مصنفات او

یاقوت گوید(۷) : «به تاریخ و اخبار آگاه بود» و ابن الندیم‏(۸) مصنفات او را چنین آورده:

  1. کتاب الغارات‏(۹) ،
  2. کتاب الجمل،
  3. کتاب صفین،
  4. کتاب مقتل حجر بن عدى و
  5. کتاب مقتل الحسین بن على.

صاحب منته المقال بر این افزاید(۱۰) :

  1. کتاب عین الورده(۱۱) ،
  2. کتاب اخبار المختار(۱۲) و
  3. کتاب المناقب.

چنان که ملاحظه مى ‏کنید کوشش این مرد متوجه تألیفات شیعى بوده و دست روزگار از تمام آثار او جز کتاب حاضر، کتاب صفین، اثر دیگرى را به امانت براى ما نگه نداشته است(۱۳).



( ۱) المعارف، ۳۶ و الاشتقاق، ۱۵۲
( ۲) تاریخ بغداد، ۱۳: ۲۸۲- ۲۸۳
( ۳) لسان المیزان، ۶: ۱۵۷
( ۴) شرح نهج البلاغه، ۱: ۱۸۳
( ۵) حدیث مضطرب یکى از دوازده قسم حدیث ضعیف و حدیثى است که سند آن مختل باشد، به خلاف حدیث جید یا نیکو.- م.
( ۶) لسان المیزان، ۶: ۱۵۷

( ۷) معجم الادباء، ۱۹: ۲۲۵
( ۸) الفهرست، ۱۷۳٫ یاقوت در معجم خود نیز نام این مصنفات را بدون تصریح به اینکه از کجا نقل شده یاد کرده است.
( ۹) از کسانى که کتابى به همین نام تألیف کرده‏اند، ابراهیم بن هلال ثقفى است که ابن ابى الحدید از او بسیار روایت مى‏کند.
( ۱۰) منته المقال، ابى على محمد بن اسماعیل، ۳۱۷
( ۱۱) عین الورده، همان رأس عین، شهر مشهورى در جزیره( بین النهرین علیا- سرزمین واقع بین دجله و فرات) است که در آن پیکارى بین اعراب واقع شد و از روزهاى تاریخى( ایام العرب) است. معجم البلدان.
( ۱۲) مختار بن ابى عبید ثقفى، صاحب طریقه« مختاریه» که آن را« کیسانیه» نیز گویند و فرقه‏اى از فرقه‏ هاى شیعه است. الفرق بین الفرق. ۲۷- ۲۸

(۱۳)مقدمه نصر بن مزاحم، پیکار صفین / ترجمه وقعه صفین – تهران، چاپ: دوم، ۱۳۷۰ ش.

زندگینامه لوط بن یحیی ازدی عامری«ابو مخنف» ( ۱۵۷ه‍.ق)

لوط بن یحیی بن سعید بن مخنف بن مسلم ازدی عامری معروف ابو مخنف، از نخستین و بزرگ ترین مورخان شیعه بوده است. پدر او از اصحاب حضرت علی(علیه السّلام) بوده که در واقعه جمل به شهادت رسید. ابو مخنف با اینکه شیعه بوده، ولی اهل سنت مانند طبری و ابن اثیر به تاریخ او اعتماد کرده و آن را نقل نموده اند.

ابو مخنف از حضرت امام صادق(علیه السّلام) روایات زیادی نقل کرده و به «مورّخ»، «نسّابه» و رجالی مشهور و شیخ اصحاب اخبار در کوفه بوده است. او به جهت علم تاریخ و کتاب هایش امتیاز ویژه ای در کوفه نسبت به سایر شیعه ها داشت و اخباری مشهور سده دوّم هجری بوده است.

کتاب های او در دست نیست ولی در میان کتب مورخان صاحب نام به آن ها اشاره شده است. او درباره اشخاص و وقایع مهمی که در دوره خود و قبل از او اتفاق افتاده، حدیث یا مقتل نوشته است.

تألیفات:

کتاب مولد امیر المؤمنین (علیه السّلام) ،

مقتل امیر المؤمنین (علیه السّلام)  ،

مقتل حجر بن عدی،

متقل حسن بن علی (علیه السّلام)  ،

مقتل عثمان،

وفاه معاویه،

فتوح خراسان،

فتوح الشام،

فتوح العراق،

المغازی کتاب المعمرین،

اخبار مصعب،

کتاب الجمل،

کتاب حدیث الأزارقه،

کتاب المشوری،

اخبار الحجاج بن یوسف،

اخبار دیر الجماجم،

اخبار المختار،

اخبار زیاد بن أبید.[۱]



[۱] . اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۱۵۵؛ الذریعه، ج ۱، ص ۳۱۲٫

حافظ فرزانه- مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه

زندگینامه محمد بن ابى عمیرازدى(قرن دوم وسوم هجری)

این گفتار به گوشه هایى از شخصیت یکى از اصحاب بزرگ ائمه (علیهم السلام) و محدّثان بلند مرتبه شیعه؛ یعنى «محمد بن ابى عمیر ازدى» مى پردازد.

نام و تبار او

کنیه محمد بن ابى عمیر«ابو احمد» و نام پدرش «زیاد بن عیسى» است، لیکن بیش تر از وى به همراه کنیه پدرش «محمد بن ابى عمیر» و گاه به طور خلاصه «ابن ابى عمیر» یاد مى شود.
از سلسله نسب او چنین بر مى آید که جدش «عیسى » اولین کسى از اجداد او بوده که به اسلام گرویده است. بنابر ظاهر گفته شیخ طوسى، پدر محمد بن ابى عمیر از موالى مُهَلَّب بن ابى صُفْره، از طایفه ازد بوده است. ۱

مهلّب بن ابى صفره از امراى عبدالملک بن مروان اموى بود. وى در سال (۷۴ق.) براى سرکوب مخالفان خلیفه، به منطقه کرمان رفت و پس از آن از طرف عبدالملک والى خراسان گردید. او هم چنان بر این مقام بود تا این که در سال (۸۲ق.) درگذشت. پسران او، یزید و مفضل نیز از نزدیکان دستگاه خلافت اموى بودند و پس از مرگ پدر، هر دو مدتى حکم ران خراسان بودند.۲

اگر مولا بودن ابن ابى عمیر را«ولاء عتق» بدانیم، از آن جا که مولا بودن او را به مهلّب بن ابى صفره ازدى (م.۸۲ق.) نسبت مى دهند، احتمالاً این امر در زمان جدّ ابن ابى عمیر(دو نسل قبل از او) صورت گرفته و از آن پس، پدر او و خودش از موالى مهلّب ازدى شناخته شده اند.

اجداد او احتمالاً یمنى بوده اند، زیرا «جاحظ» ادیب و دانشمند معاصر، در کتاب فخر قحطان على عدنان (که علل برترى قوم قحطان بر قوم عدنان را بر شمرده است) از محمد بن ابى عمیر به عظمت و برترى یاد کرده و ظاهراً او را یکى از دلایل فخر قحطان بر عدنان دانسته است. نگارنده به این کتاب دست نیافته، اما از ظاهر آن چه که شیخ طوسى نقل مى کند چنین بر مى آید که محمد بن ابى عمیر اصالتاً قحطانى بوده۳ و قحطان قومى بودند که در یمن مى زیسته اند.

به هر روى، محمد بن ابى عمیر خود در بغداد به دنیا آمده و تا آخر عمر در آن جا سکونت داشته است. او به شغل بَزّازى و فروشندگى پارچه «سابرى» اشتغال داشته۴ و متموّل بوده است.۵

خلفاى عباسى و ابن ابى عمیر

محمد بن ابى عمیر ازدى همواره از جانب حکام جور عباسى، مورد ظلم و آزار قرار گرفته و بارها بر سر عقیده خود به زندان افتاده و شکنجه هاى طاقت فرسایى را متحمل شده است.

در یکى از همین زمان ها بود که «رشید» براى پى بردن به نام اصحاب امام کاظم(علیه السلام) و شیعیانش در عراق، او را دستگیر و زندانى کرد. در زندان او را سخت شکنجه کردند و بیش از صد تازیانه به وى زدند تا نام اصحاب امام را فاش کند، اما این صحابى پاک باخته امام، در برابر شکنجه مأموران «رشید» مقاومت کرد و زبان به افشاى نام یاران حضرت نگشود.۶

مقارن همین ماجرا، رشید عرصه را بر امام کاظم(علیه السلام) تنگ کرد و ایشان را زندانى کرد. او قصد داشت کار امام و یارانش را یک سره کند، اما مقاومت و ایستادگى کسانى چون محمد بن ابى عمیر نقشه هاى او را بى اثر و خنثى کرد، به گونه اى که سیاست خشونت رشید، در عمل شکست خورد. بعد از رشید، فرزندش مأمون به دلیل پایگاه عمیق و گسترده امام رضا(علیه السلام) در اجتماع، سیاست دیگرى را در پیش گرفت.

در برهه اى دیگر، پس از شهادت امام رضا(علیه السلام) محمد بن ابى عمیر به دلیل نپذیرفتن منصب قضاوت از طرف مأمون، بار دیگر به زندان افتاد. زندانى شدن او این بار چهار سال به طول انجامید و با شکنجه و آزار سنگین توأم بود؛ تمامى اموال او ضبط گردید و هنگامى که از زندان رهایى یافت در نهایت تنگ دستى بود.۷

متأسفانه هنگامى که او در زندان به سر مى برد کتاب هایش، به دست خواهرش در زیر خاک پنهان گردیده بود،۸ پوسید و از بین رفت.۹

رحلت

سال هاى آخر عمر او، به تلاش براى جمع آورى و تدوین دوباره احادیثش گذشت تا این که در سال (۲۱۷ق.) به جوار حق شتافت.

ابن ابى عمیر در دوران ائمه(علیهم السلام)

آن چه که درباره ابن ابى عمیر مورد اتفاق نظر است، این است که وى با سه تن از امامان (امام کاظم، امام رضا و امام جواد ـ علیهم السلام ـ) هم عصر بوده است، اما این که آیا او امام صادق(علیه السلام) را نیز درک کرده و این که از کدام یک از آن بزرگواران روایت نقل کرده است، اختلاف هایى وجود دارد.

در کتاب رجال النجاشى بر معاصرت او با امام کاظم(علیه السلام) و امام رضا(علیه السلام) تصریح شده و از آن جا که در همین کتاب، سال وفات وى۲۱۷ق. ذکر شده، بنابراین وى دوران امام جواد(علیه السلام) را نیز درک کرده است.۱۰
شیخ طوسى، محمد بن ابى عمیر را از اصحاب امام صادق(علیه السلام) بر شمرده و بى آن که درباره وثاقت یا عدم وثاقت وى سخن بگوید مى نویسد:

«حسن بن محمد بن ساعه از او روایت نقل مى کند.»۱۱
علامه محمد صادق بحر العلوم در پاورقى کتاب، ذکر مى کند که نسخه هاى کتاب در ضبط این نام مختلف است؛ در بعضى «محمد بن ابى عمره» و در برخى «محمد بن ابى عمر» و در بعضى «محمد بن ابى عمیر» آمده است. آیه الله خویى ضمن نقل روایت این شخص از امام صادق(علیه السلام) بیان مى کنند:
«نام صحیح، محمد بن ابى عمیر است.»۱۲
شیخ طوسى، در میان اصحاب امام کاظم(علیه السلام) ذکرى از نام محمد بن ابى عمیر نکرده، بلکه در میان اصحاب امام رضا(علیه السلام) از وى نام برده و بر وثاقت او تصریح کرده است.۱۳
ایشان در ذیل نام ابن ابى عمیر مى گوید:
«او سه تن از ائمه را درک کرده: امام ابا ابراهیم، موسى(علیه السلام) که از او روایت نقل نکرده، امام رضا(علیه السلام) که از ایشان روایت نقل کرده و امام جواد(علیه السلام).»۱۴

بنابراین از نظر شیخ طوسى، ابو احمد محمد بن ابى عمیر ازدى، تنها از اصحاب امام رضا(علیه السلام) و فردى ثقه بوده است. همین امر نشان مى دهد که محمد بن ابى عمیر مذکور در کتاب الرجال غیر از فرد مورد بحث است.

این که آیا ابن ابى عمیر متعدّد بوده؛ یکى از اصحاب امام صادق(علیه السلام) که از آن حضرت بدون واسطه روایت نقل کرده و امام کاظم(علیه السلام) را نیز درک کرده است و دیگرى، از اصحاب امام کاظم و امام رضا و امام جواد(علیهم السلام) بوده است، یا این که یک نفر بوده است، بحث هایى را در کتاب هاى رجالى برانگیخته است.

علامه اردبیلى در پا نوشت در ذیل نام «محمد بن ابى عمر» مى نویسد:«این نام اشتباهاً از سوى نساخ به این گونه ضبط شده و صحیح آن «محمد بن ابى عمیر» است و او همان محمد بن زیاد بن عیسى است، به قرینه روایت کردن حسن بن عمر بن سماعه (م.۲۶۳ق.) از او و روایت کردن او از امام صادق(علیه السلام) در بسیارى از موارد و این که او فروشنده سابرى و بزّاز بوده است.»۱۵

ایشان در جاى دیگر در ذیل «محمد بن ابى عمیر» در خاتمه، همین بحث را مطرح مى کند و مى نویسد:
«پس صحیح این است که ابن ابى عمیر چهار تن از ائمه (امام صادق، امام کاظم، امام رضا و امام جواد ـ علیهم السلام ـ) را درک کرده است.

اما در جواب این که گفته شده، بعید است او بدون واسطه از امام صادق(علیه السلام) روایت نقل کرده باشد (زیرا زمان حیات آن ها از یک دیگر دور است) مى گوییم: امام(علیه السلام) در سال (۱۴۸ق.) شهادت یافته و ابن ابى عمیر در سال ۲۱۷ق.) وفات یافته و فاصله بین این دو وفات ۶۹ سال است. پس اگر او ۸۰ یا بیش تر یا کمى کم تر از آن بوده باشد، مى توانسته از امام(علیه السلام) روایت نقل کرده باشد.

از آن چه که گفتیم، این مطلب را تأیید مى کند که شیخ طوسى، محمد بن ابى عمر را از یاران امام صادق(علیه السلام) ذکر کرده و او اگر چه ـ در رجال شیخ ـ به صورت ابن ابى عمر (به صورت مکبّر) است، لیکن ما در ترجمه او روشن ساختیم که قرائنى وجود دارد که آن اشتباه است، و صحیح آن به صورت مُصَغَّر (ابن ابى عمیر) مى باشد. و نیز این که محمد بن نعیم صحاف، وصى او بوده است آن چه را که گفتیم تأیید مى کند، زیرا او از کسانى است که از امام صادق(علیه السلام) روایت نقل کرده است. و هنگامى که وصى ابن ابى عمیر از ابى عبدالله(علیه السلام) روایت نقل کرده و بعد از وفات او زنده باشد، پس روایت کردن او از امام(علیه السلام) به طریق اولى امکان خواهد داشت.»۱۶

در مقابل، آیه الله خویى(رحمه الله علیه) اعتقاد به تعدّد ابن ابى عمیر دارد و در این باره در ذیل نام «محمد بن ابى عمر (ابى عمره) و (ابى عمیر) » مى گوید:
«او فروشنده سابرى بوده و بنابر گفته شیخ در رجال خود ا ز اصحاب امام صادق(علیه السلام) بوده و حسن بن محمد بن سماعه از او روایت مى کرده است.

نسخه صحیح باید محمد بن ابى عمیر باشد، زیرا در برخى روایات از او به همین نام یاد شده است. از جمله در روایت محمد بن نعیم صحاف که مى گوید: محمد بن ابى عمیر، فروشنده سابرى، وفات کرد و مرا وصى خود قرار داد. تنها وارث او زنش بود. پس من به عبد صالح(علیه السلام) در این باره نوشتم و حضرت در پاسخ نوشت: ماترک را به زنش بده و باقى را نزد ما بیاور.»۱۷

سپس ایشان سه روایت را نقل مى کنند که ابن ابى عمیر بدون واسطه از امام صادق(علیه السلام) درباره مسایل فقهى سؤال مى کند. از نظر ایشان، روایات مذکور نمى توانند مرسل بوده باشند، زیرا گونه نقل روایت در آن ها، صراحت در سؤال از خود امام(علیه السلام) دارد. و محمد بن زیاد بن عیسى در سال (۲۱۷ق.) وفات یافته و امام صادق(علیه السلام) را درک نکرده است. پس باید محمد بن ابى عمیرى که بدون واسطه از امام صادق(علیه السلام) روایت مى کند، شخص دیگرى باشد.

مضافاً این که محمد بن ابى عمیر اوّلى در زمان حیات امام کاظم(علیه السلام) وفات کرده، چه عبد صالح از القاب امام کاظم(علیه السلام) است و محمد بن زیاد بن عیسى، امامت امام جواد(علیه السلام) را به مدت چهارده سال درک کرده است. پس احتمال اتحاد این دو، ساقط خواهد بود.

ایشان مطلبى را به عنوان تاکید در اثبات مدعاى خود مطرح مى کنند و آن روایتى است که در رجال کشى در ترجمه زراره بن اعین آمده است. کتاب، روایت را از بنان بن محمد بن عیسى، از ابن ابى عمیر، از هشام بن سالم، از ابن ابى عمیر نقل مى کند که ابن ابى عمیر گفت: نزد ابى عبدالله صادق(علیه السلام) رفتم و… این روایت صراحت دارد که ابن ابى عمیر راوى، غیر از ابن ابى عمیر مروى عنه است. و ضعف سند این روایت به بحث ما ضررى نخواهد رساند.۱۸

نکته اى که باقى مى ماند و باید بر طبق نظر مرحوم خویى پاسخ داد این است که بنابر گفته شیخ، حسن بن محمد بن سماعه از ابن ابى عمیر اول (از نظر ایشان) روایت کرده و حال آن که حسن بن محمد در سال (۲۶۳ق.) وفات کرده و ابن ابى عمیر در زمان حیات امام کاظم(علیه السلام) (نهایتاً در سال ۱۸۳ق.) رحلت کرده است. ایشان در حل این مشکل مى گوید:
«ما مطمئن هستیم که مطلب بر شیخ (قدس سره) مشتبه شده و حسن بن محمد بن سماعه از محمد بن ابى عمیر، زیاد بن عیسى، روایت مى کند نه محمد بن ابى عمیر اوّل.»۱۹

در این باره نظر میانه اى نیز وجود دارد که قائل آن علامه مامقانى است. ایشان ضمن آن که نسخه صحیح رجال شیخ را محمد بن ابى عمر مى داند (بنابراین یک محمد بن ابى عمیر وجود دارد) معتقد است که محمد بن ابى عمیر از امام صادق(علیه السلام) نیز بدون واسطه روایت نقل کرده است. مرحوم مامقانى روایتى را نقل مى کند که شیخ طوسى(رحمه الله علیه) و کلینى(رحمه الله علیه) با سند خود از ابن ابى عمیر آورده اند.۲۰ سپس مى گوید:

«ظاهر این روایت، دلالت دارد که او امام را ملاقات کرده که آن، امرى بعید هم نیست، زیرا باید ابن ابى عمیر در نهایت، ۸۷ سال عمر کرده باشد تا بتواند امام صادق(علیه السلام) را بعد از بلوغ خود ملاقات کند و ۸۷ سال، عمرى قابل انکار نیست. پس دلیلى براى ارسال وجود ندارد، هم چنان که دلیل براى قلب سند نیست؛ به این معنا که محمد بن ابى عمیر مؤخر و قاسم بن عروه مقدم باشد تا این که در اصل چنین بوده باشد: محمد بن ابى عمیر، عن قاسم بن عروه، قال: سئلت ابا عبدالله(علیه السلام)…، زیرا اولا چنین امرى بابى را مى گشاید که مستلزم دست برداشتن از اصالت عدم سهو و عدم غفلت و دیگر اصول عقلایى (بدون قرینه) مى باشد، به خصوص بعد از آن که سند به گونه اى که ذکر گردید در کافى (که از حیث ضبط، بهترین کتاب روایى است) و در نسخ متعدد آن، که یکى از آن ها نسخه اى است که بر فاضل مجلسى خوانده شده، آمده است.»۲۱

ایشان درباره روایتى که در آن محمد بن ابى عمیر از هشام بن سالم و او از محمد بن ابى عمیر و او از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده مى گوید:
« حتماً ابن ابى عمیر دوم، اشتباه نسّاخ بوده و بعید نیست که آن تصحیف شده محمد بن مروان باشد، زیرا او از کسانى است که هشام از او روایت مى کند.»۲۲
ایشان در جاى دیگر مى گویند:
«روایت محمد بن نعیم صحاف دربارههوصى شدن او از طرف محمد بن ابى عمیر دلالتى بر تعدد ابن ابى عمیر ندارد، زیرا عبدصالح غالباً درباره امام کاظم(علیه السلام) اطلاق مى شده نه این که بر دیگر ائمه(علیهم السلام)، اطلاق نمى شده است.

و محمد بن نعیم با این که از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده مى توانسته تا پایان عمر امام جواد(علیه السلام) زنده بوده باشد، زیرا اگر او پنج سال پس از بلوغ نیز امام صادق(علیه السلام) را درک کرده باشد، ولادت او در حدود (سال۱۲۸ق.) خواهد بود و اگر تا پایان امامت امام جواد(علیه السلام) باقى بوده باشد، عمر او ۹۲ سال بوده که آن، عمرى عجیب و قابل انکار نیست.»۲۳
وى پس از طرح نظرهاى مختلف در این بخش، نتیجه اى را که از هر یک از آن ها گرفته خواهد شد، مطرح مى کند.
اگر قائل به این باشیم که نسخه محمد بن ابى عمر در رجال شیخ، صحیح است، اگر در سند روایت، محمد بن ابى عمر باشد او فردى است که درباره وثاقت یا عدم وثاقت او کلامى گفته نشده است.۲۴

اگر قائل به وحدت ابن ابى عمیر باشیم، ابن ابى عمیر واقع شده در سند روایات، ثقه خواهد بود. و اگر قائل به تعدد محمد بن ابى عمیر باشیم، نتیجه بحث از زبان آیه الله خویى چنین خواهد بود:

« اگر روایت از امام صادق(علیه السلام) باشد، راوى محمد بن ابى عمیر اولى است که درباره او توثیقى وجود ندارد و یا این که روایت مرسل است [اگر نقل روایت به گونه اى باشد که امکان ارسال وجود داشته باشد] و اگر روایت از امام رضا(علیه السلام) یا امام جواد(علیه السلام) یا کسى که طبقه آن دو بزرگ وار است باشد، به طور جزم راوى محمد بن زیاد بن عیسى است و اگر روایت از امام کاظم(علیه السلام) باشد و کسى که از محمد بن ابى عمیر روایت مى کند زمان امام کاظم(علیه السلام) را درک نکرده باشد (مانند حسن بن محمد بن سماعه) راوى، محمد بن زیاد خواهد بود. و اگر از کسانى باشد که زمان کاظم(علیه السلام) را درک کرده باشد، ابن ابى عمیرى که از او روایت شده، اگر چه احتمال دارد که بر هر دو منطبق باشد، لیکن شکى نیست که به آن که معروف و مشهور است منصرف خواهد بود و اشتراک در این مورد اثرى نخواهد داشت.»۲۵

آیا محمد بن ابى عمیر از امام کاظم(علیه السلام) روایت نقل کرده است؟
شیخ طوسى بر این اعتقاد است که ابن ابى عمیر، امام کاظم(علیه السلام) را درک کرده، لیکن از ایشان روایت نکرده است.۲۶ لیکن نجاشى در رجال خود آورده که او امام کاظم(علیه السلام) را ملاقات کرده و از ایشان احادیثى را شنیده که در بعضى از آن ها حضرت او را با کنیه «ابا احمد» یاد کرده است.۲۷

مشایخ و شاگردان

ابن ابى عمیر، نزد جمع بسیارى از اصحاب امام صادق، امام کاظم و امام رضا(علیهم السلام) به استماع و ضبط روایت پرداخت. برخى از بزرگان، تعداد کسانى را که او از آنان روایت نقل کرده تا ۴۱۰ نفر ذکر کرده اند.۲۸

در میان مشایخ او جمعى از بزرگان اصحاب ائمه(علیهم السلام) وجود دارند که روایات بسیارى از آن ها شنیده است، هم چون:

ابراهیم بن عبد الحمید اسدى، ۶۵ حدیث؛

حمّاد بن عثمان، ۲۲۱ حدیث؛

عبد الرحمان بن حجاج بجلّى، ۱۳۵حدیث؛

معاویه بن عمار، ۴۴۸ حدیث؛ هشام بن سالم، ۲۲۵ حدیث؛

حماد بن عیسى، ۹۲۱ حدیث؛

حَفض بن بَختَرى، ۱۶۵ حدیث؛

عمر بن اذینه، ۲۵۴ حدیث؛

جمیل بن دَرّاج، ۲۹۸ حدیث؛

عبدالله بن بُکَیر، ۶۵ حدیث؛

هشام بن حکم؛

زراره بن اعین؛

محمد بن مسلم و….۲۹

از آن جا که محمد بن ابى عمیر، بغدادى بوده، بایستى براى استماع، ضبط و تدوین حدیث به مدینه و کوفه و بصره (شهرهایى که مشایخ روایى او مى زیسته اند) سفر کرده باشد.

جمع زیادى از اصحاب ائمه(علیهم السلام) نیز از آن محدّث بزرگ روایت نقل کرده اند،هم چون

فضل بن شاذان نیشابورى،

على بن مَهزیار اهوازى،

ابراهیم بن هاشم قمى،

عبد الرحمان بن ابى نجران تمیمى،

حسین بن سعید اهوازى،

ابو عبدالله برقى،

صفوان بن یحیى،

حضرت عبد العظیم حسنى(علیهم السلام)،

عبدالله بن احمد یَهنک نخعى و

برادرش عبید الله،

عبدالله بن معروف،

احمد بن محمد بن عیسى اشعرى،

عبدالله بن الصَلت قمى و….

تعداد کسانى که در حلقه درس و افاضه آن محدّث بزرگ، شرکت داشته اند و از وى روایت نقل کرده اند نزدیک به هشتاد تن بوده است. ۳۰

کتاب هاى ابن ابى عمیر

علاقه و اهتمام وى به روایات امامان(علیه السلام) به حدى بود که صد کتاب از کتاب هاى اصحاب امام صادق(علیه السلام) را روایت کرده است. علاوه بر آن، خود، کتاب هاى روایى بسیارى را تدوین کرده که تعداد آن ها ۹۴۱ کتاب ذکر کرده اند.۳۱
نگاهى به فهرست کتاب هاى آن صحابى گران قدر گستردگى و تنوع روایات او را در زمینه هاى مختلف علوم اسلامى (تاریخ، فقه، اصول فقه، کلام و تفسیر) نشان مى دهد.

برخى از کتاب هاى او که در رجال نجاشى و نیز فهرست طوسى گزارش شده اند، از این قرارند:

المغازى،

الکفر والایمان،

البداء،

الاحتجاج فى الامامه،

الحج، فضایل الحج، المتعه،

الاستطاعه و الافعال و الرد على اهل القدر والجبر،

الملاحم، یوم ولیله،

الصلاه، مناسک الحج،

الصیام،

اختلاف الحدیث،

المعارف،

التوحید،

النکاح،

الطلاق،

الرضا(علیه السلام)،

المبدأ،

الامامه،

ومسائله عن الرضا(علیه السلام).

وى پس از حادثه از بین رفتن کتاب هایش، به تدوین دوباره روایاتى که از حفظ داشت پرداخت و آن ها را در ۴۰ مجلّد تحت عنوان «نوادر» جمع آورى کرد.۳۲ این علاوه بر کتاب هایى بود که دیگران قبل از آن حادثه از برخى از کتاب هاى او استنساخ کرده بودند.
اکنون از آن صحابى و محدث گرانقدر بیش از ۴۷۰۰ روایت در کتب روایى وجود دارد۳۳ که در زمینه هاى مختلف تفسیر، فقه و کلام است. ابن ابى عمیر علاوه بر آن که روایات فقهى بى شمارى در جاى جاى ابواب فقهى از خود به یادگار گذاشته، حجم قابل ملاحظه اى روایت درباره مسائل کلامى نقل کرده است.

در بزرگى و جلالت او در این زمینه، همین اندازه کافى است که بدانیم هشام بن سالم، دوست دیرینه او که از اصحاب متکلم برجسته امام صادق و امام کاظم(علیه السلام) به شمار مى رفت، براى مناظره اى با هشام بن حکم، یکى دیگر از متکلمان برجسته حضرت، به این شرط حاضر به گفت وگو شد که محمد بن ابى عمیر حضور داشته باشد؛ در غیر این صورت از شرکت در بحث خوددارى خواهد کرد. ۳۴
نگاهى به فهرست کتاب هاى او نیز گویاى این امر مى باشد.

مرسل هاى مسند

ابن ابى عمیر علاوه بر این که از اصحاب اجماع مى باشد، ۳۵ از زمره کسانى است که روایت هاى مرسل او را هم چون مسند قابل اعتبار دانسته اند. پس از حادثه از بین رفتن کتاب هایش برخى از روایاتى را که از حفظ تدوین کرد به صورت مرسل است، لیکن دقت و تعهد او نسبت به نقل حدیث از افراد ثقه به حدى بود که مرسل هاى او را هم ردیف با مسند دانسته اند.
تقریباً تمامى علماى شیعه در طول تاریخ در قبول روایات مرسل ابن ابى عمیر اتفاق نظر داشته اند.۳۶ علامه مامقانى (م.۱۳۵۱ه.ق.) در این باره مى گوید:

«محمد بن ابى عمیر، تنها کسى است که تمامى علماى شیعه [در طول قرون گذشته] روایات مرسل او را پذیرفته و آن ها را مانند روایات مسند معتبر دانسته اند. اگرچه درباره برخى [از اصحاب ائمه(علیهم السلام)] نیز این مطلب گفته شده، لیکن گوینده آن عده اى معدود بوده اند و درباره آن ها به مانند آن چه که درباره ابن ابى عمیر گفته شده، اتفاق نظر وجود نداشته است.»۳۷
برخى وجود چند فرد ضعیف در میان مشایخ ابن ابى عمیر را دلیلى بر ردّ این مطلب که او جز از افراد ثقه روایت نقل نمى کرده دانسته اند، لیکن آیه الله شبیرى زنجانى در سلسله درس هاى رجال خود بحث مفصلى در این باره کرده و به تک تک این موارد پاسخ داده اند.۳۸



۱٫ الفهرست، محمد بن حسن طوسى، (قم، انتشارات رضى) ص ۲۶۵؛ الرجال النجاشى، احمد بن على نجاشى، به تحقیق سید موسى شبیرى زنجانى (قم، انتشارات اسلامى) ص ۳۲۶
۲٫ نک: تاریخ یعقوبى، به ترجمه محمد ابراهیم آیتى (مرکز انتشارات علمى و فرهنگى) ج۲، ص ۲۷۲؛ الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج۴، ص ۳۶۵، ۳۷۵، ۵۰۲
۳٫ الفهرست، شیخ طوسى، ص ۱۴۲
۴٫ سابرى: پارچه اى ظریف که در سابور فارس بافته مى شده، و خرید و فروش و استفاده از آن شایع بوده است.
۵٫ فضل بن شاذان (شاگرد ابن ابى عمیر)، ثروت او را نزدیک به پانصد هزار درهم گفته است (اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص ۸۵۶). به گفته یکى از اساتید، نمى توان از این احتمال چشم پوشید که ابن ابى عمیر از وکلاى امام کاظم(علیه السلام) بوده و وجوهات نزد وى جمع مى شده است. آیا هارون و بعد از او مامون، با توجه به همین مطلب، پى در پى اموال او را مصادره مى کردند؟ گرچه نقل صریحى مبنى بر وکالت او وجود ندارد، امّا از سوى دیگر، از وکلاى حضرت، به جز آن هایى که پس از شهادت ایشان، امامت امام رضا(علیه السلام) را انکار کردند و به واقفیه گراییدند، نامى در میان نیست. شاید شدت تقیّه، موجب چنین امرى شده است.

۶٫ اختیار معرفه الرجال، شیخ طوسى ، به تصحیح میر داماد، به تحقیق سید مهدى رجایى (مؤسسه آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث)، ج۲، ص۸۵۵
۷٫ همان.
۸٫ او پس اختفاى کتاب هاى خود، متوارى شده بود.
۹٫ درباره چگونگى از بین رفتن کتاب هاى ابن ابى عمیر نقل هاى متفاوتى در کتب رجالى وجود دارد. گفته شده که خواهر او کتاب ها را در غرفه اى گذاشت و کتاب ها در اثر جریان آب باران بر روى آن ها از بین رفت (الرجال النجاشى، ص ۳۲۶). و از ظاهر عبارت شیخ طوسى، چنین برمى آید که کتاب هاى ابن ابى عمیر در پى دستگیرى اش، توسط ماموران مامون ضبط گردید که عاقبت کتاب هاى روایى اش را به او پس ندادند (اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص ۸۵۴).
آنچه در متن ذکر شد ظاهر نقل صحیح است. زیرا ابن ابى عمیر، خود به مناسبتى اشاره به دفن شدن کتاب هایش و از بین رفتن آن ها کرده است. (بحارالانوار ـ بیروت، موسسه الوفاء ـ ج۸۷، ص ۱۰۶ و ج ۲۰).
۱۰٫ رجال النجاشى ، ص ۳۲۶ و ۳۲۷
۱۱٫ رجال الطوسى، ص ۰۶۳
۱۲٫ معجم رجال الحدیث(مرکز نشر آثار شیعه) ج۱۴، ص ۲۷۵ و ۲۷۶
۱۳٫ رجال الطوسى، ص ۳۸۸
۱۴٫ الفهرست، شیخ طوسى، ص ۱۴۲
۱۵٫ جامع الرواه ، محمد بن على اردبیلى (انتشارات کتاب خانه آیه الله مرعشى) ج۲، ص ۵۰
۱۶٫ همان، ص ۵۶
۱۷٫ معجم رجال الحدیث، ج۱۴، ص ۲۷۵
۱۸٫ همان، ص ۲۷۵ ـ ۲۷۷٫
۱۹٫ همان، ص ۲۷۷
۲۰ و ۲۱٫ تنقیح المقال، مامقانى (قطع رحلى) ج۲، ص ۶۳(التنبیه الاول): وهى مارواه الشیخ وکذا الکلینى فى باب اوقات صلوه الجمعه والعصر من الکافى عن محمد بن یحیى، عن احمد بن محمد، عن محمد بن خالد، عن القاسم بن عروه، عن محمد ابن ابى عمیر، قال: سئلت ابا عبدالله(علیه السلام)….
۲۲٫ همان.
۲۳٫ همان، ص ۶۴(التنبیه السادس).
۲۴٫ نگارنده، نسخه هاى تصحیح شده برخى از کتاب هاى روایى که به وسیله آیه الله سید موسى شبیرى زنجانى صورت گرفته و نزد فرزند فاضل ایشان بود، ملاحظه کرده است. در برخى از آن ها نسخه صحیح «محمد بن ابى عمر» است.
۲۵٫ معجم رجال الحدیث، ج۱۴، ص ۲۷۷
۲۶٫ الفهرست، شیخ طوسى،ص ۱۴۲
۲۷٫ رجال النجاشى ، ص ۳۲۷٫ نگارنده، این روایات را با استفاده از برنامه رایانه اى مرکز تحقیقات علوم اسلامى ملاحظه کرده است.
۲۸٫ نک: کلیات فى علم الرجال ، جعفر سبحانى (مرکز مدیریت حوزه علمیه قم)، ص ۲۲۳
۲۹٫ معجم رجال الحدیث، ج۲۲، ص ۱۰۱ ـ ۱۰۵
۳۰٫ نک: معجم رجال الحدیث، ج۲۲، ص ۱۰۵ و ۱۰۶
۳۱٫رجال النجاشى ، ص ۳۲۷
۳۲٫ اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص ۸۵۴
۳۳٫ معجم رجال الحدیث، ج۲۲، ص ۱۰۱
۳۴٫ همان، ج۱۴، ص ۲۸۳
۳۵٫ اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص ۶۷۳
۳۶٫ نک: کلیات فى علم الرجال، ص ۲۰۶ به بعد.
۳۷٫ تنقیح المقال، ج۲، ص ۶۳٫ ذکر این نکته لازم است که برخى از بزرگان از جمله شهید ثانى در الدرایه، محقق حلى در المعتبر، سید طاووس، شیخ حسن عاملى در معالم الاصول، سید محمد عاملى (نوه شهید ثانى) در المدارک و آیه الله خویى در معجم رجال الحدیث به طور کلى روایات مرسل از جمله مرسلات ابن ابى عمیر را معتبر ندانسته اند. (نک: کلیات فى علم الرجال، ص ۲۲۰ ـ ۲۲۲).
۳۸٫ نک: کلیات فى علم الرجال، ص ۲۳۵ ـ ۲۵۰

زندگینامه مولی ابن عمر نافع(متوفی۱۱۷ه ق)

نافع، مولی ابن عمر، کنیه اش ابو عبدالله، محدّث و فقیه تابعی قرن اول. زمان تولد او معلوم نیست. او هنگام فتوحات، به دست مسلمانان اسیر شد(رجوع کنید به مزی، ج ۲۹، ص ۲۹۸) و اگر اخبار راجع به اسارت او هنگام فتح کابل در سال ۴۴ صحیح باشد، احتمالاً در هنگام اسارت، نوجوان بوده است (رجوع کنید به خلیفه بن خیاط، ص۱۵۵).

زادگاه وی را، به اختلاف، مغرب، نیشابور (ابرشهر)، کابل، و کوههای براربنده در منطقۀ طالقان (رجوع کنید به ابن سعد، ج ۷، ص ۴۲۳؛ ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۵-۴۲۶، ۴۲۷؛ مزی، همانجا) ذکر کرده  و برخی او را دیلمی دانسته اند (رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۷؛ ابن خلکان، ج ۵، ص ۳۶۷).

ابن حبان (ج ۵، ص ۴۶۷) هیچ یک از این نظرها را نپذیرفته و از مبهم بودن مکان تولد او سخن گفته است (رجوع کنید به د. اسلام، ذیل مادّه). حاکم نیشابوری نیز در تاریخ نیشابور نوشته است که او از اهالی نیشابور بود و هنگام فتوحات خراسان اسیر شد (رجوع کنید به ابن¬عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۷).

در بیشتر منابع و اخبار تاریخی نیز از او جزو اسیران شهر نیشابور یاد شده است (برای نمونه، رجوع کنید به ابن قتیبه، ص۱۹۰، ۴۶۰؛ ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۴-۴۲۵، ۴۲۷). نافع، در خبری، زادگاهش را کوههای براربندۀ منطقۀ طالقان معرفی کرده و احتمالاً دیلمی خوانده شدن او از باب ذکر نام منطقۀ مشهور به جای منطقۀ غیرمشهور بوده است (رجوع کنید به ابن عساکر، ج۶۱، ص۴۲۶؛ ذهبی، ج ۳، ص ۳۲۸).

دربارۀ چگونگی اسیر شدن وی اختلاف وجود دارد (رجوع کنید به خلیفه، ص۱۵۵؛ ابن قتیبه، ص ۴۶۰). به نوشتۀ برخی، عبدالله بن عمر در سال ۴۴، هنگام فتح کابل، وی را اسیر کرد( برای نمونه، رجوع کنید به ابوحاتم رازی، ۱۳۷۳، ج۴، قسم ۱، ص۴۵۱؛ ابن حبان، ج ۵، ص ۴۶۷؛ مزی، ج۲۹، ص۲۹۸).

ابن عساکر نوشته است (ج ۶۱، ص ۴۲۷) که ابن عمر، نافع را خرید. نافع سی سال در خدمت ابن عمر بود (رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۹) و به ولای او شهرت یافت و به همین سبب، در منابع از او به نافع مولی ابن عمر یاد شده است (برای نمونه، رجوع کنید به ابن حبان، ج ۵، ص ۴۶۷؛ مزی، ج ۲۹، ص ۲۹۸). نام پدرش، کاوس یا هرمز (ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۷؛ مزی، ج۲۹، ص۲۹۸) ذکر شده و کادش که ابن عساکر (ج۶۱، ص۴۲۷) آورده، به احتمال بسیار تصحیف کاوس است.

نافع در مدینه ازدواج کرد و صاحب سه فرزند به نامهای عمر، عبدالله و ابوبکر شد که هر سه از او روایت کرده اند (رجوع کنید به ابن قتیبه، ص ۴۶۰؛ ابن حجر عسقلانی، ج ۸، ص ۴۷۳). ابوبکر، که نامش معلوم نیست، به کنیه اش شهرت دارد ( ابن صلاح، ص۳۳۱) و احمد بن حنبل (ج ۳، ص ۹۹) و ابوحاتم رازی (۱۳۷۳، ج ۴، قسم ۲، ص ۳۴۳) او را اوثق فرزندان نافع ذکر کرده اند.

عمر نیز در نقل حدیث ثقه دانسته شده است (رجوع کنید به ابن حبان، ج ۷، ص ۱۷۱؛ مزی، ج۲۱، ص۵۱۳). ابوبکر عبدالله از عبدالله بن دینار و محمد بن مُنْکَدِر حدیث نقل کرده است و از او نیز جریربن عبدالحمید، ابوداود طیالسی و کسانی دیگر حدیث نقل کرده اند. مزی (ج ۱۶، ص ۲۱۴-۲۱۵) اقول رجالیان را دربارۀ او گردآورده است و ایشان عموماً وی را ضعیف و منکرالحدیث خوانده اند(رجوع کنید به ابن حبان، ج ۷، ص ۵۴). نافع گرچه اسیر و مولی بود، از بزرگان تابعین و فقهای مدینه به شمار می رفت(رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۳؛ ابن حجر عسقلانی، ج ۸، ص ۴۷۳).

وی در بیش از سی حج و عمره، ابن عمر را همراهی کرد (رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۹). عبدالله بن جعفربن ابی طالب (ابن حبان، ج ۵، ص ۴۶۷؛ ابن عساکر، ج۶۱، ص۴۲۸-۴۲۹) می خواست نافع را از ابن عمر بخرد، اما ابن عمر نپذیرفت و نافع را آزاد کرد.

نافع از برخی صحابه، چون ابوسعید خدری، ابن عمر، ابوهریره، و عایشه ، روایت نقل کرده است (ابوحاتم رازی، ۱۳۷۳، ج۴، قسم ۱، ص۴۵۲؛ ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۱، ۴۲۴-۴۲۵؛ برای فهرست مشایخ او رجوع کنید به مزی، ج ۲۹، ص ۲۹۹). هر چند روایت از ابن عمر را برای خود کافی می دانسته است (ابن عساکر، ج۶۱، ص ۴۲۴، ۴۳۲). روایات وی را از عایشه و حفصه از جمله مراسیل او دانسته اند (فسوی، ج۲، ص۱۵۱؛ ابوحاتم رازی، ۱۴۰۳، ص ۱۷۶؛ دربارۀ دیگر مراسیل او رجوع کنید به خلیلی، ج ۱، ص ۲۶۵، ۴۴۲؛ ابن حجر عسقلانی، ج ۸، ص ۴۷۵). روایت بی واسطه وی از ام سلمه نیز صحیح نیست(دارقطنی، ج۲، ص۳۸) و روایت او از عثمان نیز به صورت مرسل است (ابن حجر عسقلانی، همانجا).

نافع در حدیث، ثقه و کثیرالحدیث بوده ( ابن سعد، ج ۷، ص ۴۲۴؛ ابن عساکر، ج۶۱، ص۴۲۴) و روایتهای او از ابن عمر احادیث صحیح شمرده می شده(رجوع کنید به ابن سعد، ج ۷، ص ۴۲۳؛ مزی، ج ۲۹، ص ۳۰۳-۳۰۴) و در صحیفه ای مدون در دسترس بوده و نزد نافع خوانده می شده (رجوع کنید به ابن سعد، ج ۷، ص ۴۲۳) و هنگام بروز اختلاف دربارۀ احادیث و اقوال منقول از ابن عمر، به او مراجعه می شده است (رجوع کنید به فسوی، ج۱، ص ۶۴۶؛ ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۹-۴۳۰). احتمالاً صحیفۀ مذکور، روایتهایی بوده که مالک از نافع و او از ابن¬عمر نقل کرده که به سلسله الذهب* (رجوع کنید به ابن خلکان، ج ۵، ص ۳۶۷) مشهور است، مشتمل بر چهل و هفت روایت، که نسخه ای از آن به روایت محمد بن ادریس شافعی بوده است. نسخه ای کهن از این مجموعه وجود دارد که احتمالاً شافعی تدوین گر اصلی آن بوده است.

این روایات، به عنوان احادیثی با اسناد صحیح، مشهور بوده اند و به نوشتۀ خلیلی (ج ۱، ص ۱۵۷)، دربارۀ صحیح بودن این احادیث، اتفاق نظر وجود دارد (نیز رجوع کنید به خلیلی، ج ۱، ص ۲۰۵؛ ابن خلکان، ج ۵، ص ۳۶۷). ابن صلاح (ص ۱۶) نیز برخی ستایشهای افراد مختلف را از سلسله سند مذکور نقل کرده است (رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۳۳). متن مذکور را عبدالمعطی امین قلعه جی، با عنوان سلسله الذهب فیما رواه الامام الشافعی عن مالک عن نافع عن ابن عمر، منتشر کرده است (بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶). نسخه ای از این مجموعه در اختیار ابن حجر عسقلانی بوده است، که به عشاریات وی نیز شهرت دارد.

از جمله کسانی که از نافع روایت نقل کرده اند،

مالک بن انس،

عبیدالله بن عمر و

زهری بوده اند (ابوحاتم رازی، ۱۳۷۳، ج۴، قسم ۱، ص۴۵۲؛ برای فهرست راویان از نافع رجوع کنید به ابن-عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۱-۴۲۲؛ مزی، ج ۲۹، ص ۲۹۹-۳۰۳).

نافع از فقیهان و عالمان مدینه بوده (خلیلی، ج ۱، ص ۲۰۵؛ ابن حجر عسقلانی، ج ۸، ص ۴۷۳) و آرای فقهی او در متون کهن نقل شده است، از جمله در الام شافعی (برای نمونه، رجوع کنید به ج ۱، ص ۲۷۰، ج ۳، ص ۴، ج ۴، ص ۹۴، ۱۰۸)، المصنف عبدالرزاق صنعانی (متوفی ۲۱۱؛ برای نمونه، رجوع کنید به ج ۱، ص ۶۵، ج ۲، ص ۱۰، ۴۷، ۴۰۶، ج ۳، ص ۱۵۱) و متون دیگر(برای نمونه، رجوع کنید به فسوی، ج ۱، ص ۶۹۲-۶۹۳، ج ۲، ص ۱۱۸، ۷۰۴-۷۰۵، ج ۳، ص ۷، ۲۶).

از آرای فقهی وی این بوده که نماز خواندن بر سر قبرها را جایز (رجوع کنید به فسوی، ج ۱، ص ۲۱۵، ۲۲۱) و نماز را بدون خواندن سلامهای آن، باطل می¬دانسته است (رجوع کنید به ابن عبدالبر، ج۱، ص۴۸۷). بیشتر روایات ابن عمر از طریق نافع نقل شده است ( ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۱؛ ابن خلکان، ج۵، ص۳۶۷). رجال شناسان اهل سنّت متفقاً وی را توثیق کرده و صحیح الروایه دانسته اند (برای نمونه، رجوع کنید به ابن حبان، ج ۵، ص ۴۶۷؛ خلیلی، ج ۱، ص ۱۵۷؛ ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۳۲-۴۳۳، ۴۳۴). خلیلی (ج ۱، ص ۲۰۵) روایتی را از او نقل کرده و آن را نادرست دانسته است، اما این روایت، مبنای حکم فقهی برخی فقیهان مدینه نیز قرار گرفته است (رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۳۸-۴۳۹).

درباره حوادث زندگی نافع اطلاع چندانی وجود ندارد. فسوی (ج ۱، ص ۲۱۴-۲۱۵) از حضور او در نماز میت برخی از شخصیتهای برجستۀ مدینه یاد کرده است.

نافع تندخو و دارای لکنت زبان بود و مالک بن انس، که از کودکی نزد او حدیث می¬شنید، با تندخویی او مدارا می کرد (رجوع کنید به فسوی، ج ۱، ص ۶۴۶-۶۴۷؛ ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۷، ۴۳۵-۴۳۶). نافع به فرمان عمربن عبدالعزیز، ظاهراً پس از سفری به دمشق (رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۲- ۴۲۳)، برای تعلیم حدیث به مصر (ابن سعد، ج ۷، ص ۴۲۳؛ ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۳۴) و برای گرد آوری صدقه به یمن رفت (ابن عساکر، همانجا).

او مورد احترام و تکریم معاصران خود بود (برای نمونه، رجوع کنید به مزی، ج۲۹، ص۳۰۳-۳۰۴). جلالت و بزرگی وی مورد اتفاق است (رجوع کنید به ابن¬عساکر، ج ۶۱، ص ۴۳۳-۴۳۴؛ ابن حجر عسقلانی، ج ۸، ص ۴۷۴). ابن عساکر (ج ۶۱، ص ۴۲۲-۴۲۳) از احادیث مشهور نقل شده از نافع، چند حدیث را نقل کرده که از جملۀ آنهاست حدیث نهی از کشیدن تصویر انسانها و نهی پیامبر از به همراه داشتن قرآن در سرزمینهای غیراسلامی.

در اصول کافی (ج ۶، ص ۶۱) روایتی نقل شده که در آن امام باقر علیه السلام از نافع، به دلیل نقلی از ابن¬عمر دربارۀ حکم فقهی طلاق، خرده گرفته و او را به سبب نقل مطلبی خلاف گفتۀ ابن عمر سرزنش کرده است. با این حال، ابن شهر آشوب (ج ۴، ص۳۰۰) خبری آورده که بنا بر آن، هنگامی که امام باقرعلیه السلام می خواست وصیت امامت را به امام صادق علیه¬السلام بدهد، یکی از شاهدانی را که حاضر نمودند، نافع بود. قاضی نعمان مغربی (ج ۱، ص ۴۰۲-۴۰۳) نیز نقلی آورده که درسلسله سند آن نام نافع آمده و خبری است دالّ بر اینکه طلحه، پس از گفتگویی با امام علی علیه¬السلام، میدان نبرد را ترک کرد.

رحلت

نافع، بنا بر قول مشهور، در سال ۱۱۷درحالی که به یاد فشار قبر می گریست (رجوع کنید به ابن سعد، ج ۷، ص ۴۲۴؛ ابن قتیبه، ص ۴۶۰؛ ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۴۰- ۴۴۲)، در مدینه درگذشت(خلیلی، ج ۱، ص ۱۹۷؛ برای دیگر تاریخهای درگذشت او رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۳، ۴۲۴، ۴۲۶، ۴۴۳؛ مزی، ج ۲۹، ص ۳۰۵-۳۰۶).

در میان اسلام شناسان معاصر، یونبل مدخلی در دائره المعارف اسلام و سپس مقاله ای مفصّل دربارۀ نافع نگاشته است (همو، ۱۹۹۳، ص ۲۰۷-۲۴۴) و در شخصیت تاریخی او تردید کرده است. از دلایل تردید یونبل ، نیامدن شرح حال نافع در طبقات الکبری ابن سعد در چاپ لایدن و اشارۀ جدّی نشدن به نافع در شرح حال ابن¬عمر در طبقات الکبری است (رجوع کنید به یونبل، ص ۲۱۷-۲۱۹). یونبل گفته که ابن حجر عسقلانی دربارۀ نافع از ابن سعد مطلبی نقل کرده، اما اینکه این منقولات از طبقات الکبری بوده یا خیر، نیازمند تحقیق است(د. اسلام، ذیل مادّه).

ایراد یونبل به ذکر نشدن نام نافع در طبقات الکبری صحیح نیست، چرا که نسخۀ اساس چاپ لایدن ، ناقص بوده و همان چاپ برای تصحیح مجدد مبنا قرار گرفته، اما نسخه¬ای کامل در کتابخانۀ احمد ثالث یافته و منتشر شده که شرح حال نافع در آن، به همراه شرح حال بسیاری از محدّثان مدینه، آمده است. همچنین یونبل (د. اسلام، ذیل مادّه)، به شیوۀ خاص خود به بررسی احادیث، یعنی حلقۀ مشترک، معتقد است که مدار احادیث منقول از نافع چهار تن بوده¬اند، به نامهای موسی بن عقبه، عمر بن نافع، عبیدالله بن عمر بن حفص عمری (متوفی ۱۴۷) و ایوب سختیانی، و این افراد احادیث منسوب به نافع را به او نسبت داده و از وی روایت کرده اند ( برای تفصیل بحث، رجوع کنید به یونبل، ۱۹۹۳، ص ۲۱۷-۲۴۴).

نکته ای که در آن امکان همرأیی با یونبل وجود دارد، احتمال جعل طریق نافع، از ابن عمر از پیامبراکرم، به عنوان طریقی مشهور در برخی روایات نبوی است. به عقیدۀ یونبل، از نظر سنی امکان سماع مستقیم مالک از نافع محل تأمل جدّی است، چرا که بنا بر گزارشی، مالک در هنگام فتوا دادن در سال ۱۳۴، «شاب»(جوان) بوده است (د. اسلام، ذیل مادّه). بر همین اساس، یونبل (همانجا) بر آن است که مالک روایات خود را از نافع به نحو وجاده نقل کرده و آنها را از نسخه ای گرفته که مشتمل بر احادیث منقول از نافع بوده است (رجوع کنید به فسوی، ج ۱، ص ۶۸۲).

یونبل (همانجا) در تأیید نقل روایت مالک از نافع به صورت وجاده، به شیوۀ عرض و معارضه در روایت احادیث اشاره کرده که از قضا در روزگار نافع تداول یافته و فسوی (ج ۲، ص ۱۵۷) نیز گفته است که از نخستین کسانی که بر آنها احادیث به شیوۀ عرض ارائه شده، نافع و زهری بوده¬اند. شاگردانی که احادیث را بر استادان خود عرضه می کردند، به روایت احادیث می پرداختند و گاه افرادی که از آنها سماع حدیث می کردند، نام فرد واسطه را حذف می¬کردند و روایت را به استادی نسبت می دادند که احادیث بر او عرضه شده بود(رجوع کنید به خطیب بغدادی، ص ۲۶۴-۲۶۸). به گمان یونبل (همانجا) روایات مالک از نافع نیز به همین ترتیب بوده و مالک خود از نافع سماع حدیث نکرده است.



منابع :

(۱) ابن حبان، کتاب الثقات،حیدرآباد دکن ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۲) ابن حجر عسقلانی، کتاب تهذیب التهذیب، چاپ صدقی جمیل عطار، بی جا، ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۳) ابن حنبل، کتاب العلل و معرفه الرجال، چاپ وصی الله بن محمد عباس، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۹۸؛
(۴) ابن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناءالزمان، چاپ احسان عباس، (چاپ اختصارات)؛
(۵) ابن سعد، کتاب الطبقات الکبیر، چاپ علی محمد عمر، قاهره ۱۴۲۱/۲۰۰۱؛
(۶) ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، چاپ یوسف بقاعی، قم ۱۴۲۷/۱۳۸۵ش؛
(۷) ابن صلاح، علوم الحدیث، چاپ نورالدین عتر، بیروت ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛
(۸) ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستذکار، چاپ سالم محمد عطا و محمد علی معوض، بیروت ۲۰۰۰؛
(۹) ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۵-۱۵۲۱/۱۹۹۵-۲۰۰۰؛
(۱۰) ابن قتیبه، المعارف، چاپ ثروت عکاشه، قاهره ۱۹۸۱؛
(۱۱) احمد بن علی خطیب بغدادی، الکفایه فی علم الروایه، چاپ احمد عمر هاشم، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۲) خلیفه بن خیاط عصفری، تاریخ خلیفه بن خیاط، چاپ سهیل زکار، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۱۳) خلیل بن عبدالله خلیلی، کتاب الإرشاد فی معرفه علماء الحدیث، چاپ محمد سعید عمر ادریس، ریاض ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۱۴) علی بن عمر دارقطنی، سنن الدارقطنی، چاپ عبدالله هاشم یمانی مدنی، مدینه ۱۳۸۶/۱۹۶۶؛
(۱۵) محمد بن احمد ذهبی، تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۲۰۰۳؛
(۱۶) ابوحاتم رازی، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد دکن ۱۳۷۳/۱۹۵۳؛
(۱۷) همو، کتاب المراسیل، چاپ احمد عصام کاتب، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۸) محمد بن ادریس شافعی، الام، بیروت ۱۹۸۳/۱۴۰۳؛
(۱۹) عبدالرزاق صنعانی، المُصَنَّف، چاپ حبیب الرحمن الاعظمی، بیروت۱۹۸۳؛
(۲۰) یعقوب بن سفیان فسوی، کتاب المعرفه والتاریخ، چاپ اکرم ضیاء عمری، بغداد ۱۳۹۴-۱۳۹۶/۱۹۷۴-۱۹۷۶؛
(۲۱) محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، چاپ علی اکبر غفاری،(اختصارات)؛
(۲۲) یوسف بن عبدالرحمن مزی، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۲۳) قاضی نعمان بن محمد مغربی، شرح الاخبار فی فضائل الأئمه الأطهار، چاپ محمد حسینی جلالی، قم ]۱۴۰۷[؛
(۲۴) G.H.A. Juynboll, “NÁfiÝ the mawla of Ibn Ýumar, and his position in Muslm ÎadÐth literature”, Der Islam, 1993, Band 70, Heft 2, pp.207-244.
(۲۵) EI2, s.v.“ NÁfiÝ”, by G.H.A. Juynboll.

دانشنامه جهان اسلام   جلد  ۱۶ 

زندگینامه هشام‌بن حَکَم( قرن دوم)

 ابومحمد هشام‌بن حَکَم از اصحاب امام صادق و امام موسی کاظم علیهماالسلام و متکلم برجستۀ شیعه در قرن دوم. از تاریخ دقیق تولد وی اطلاعی در دست نیست، همین قدر معلوم است که در اوایل قرن دوم هجری به دنیا آمده است (رجوع کنید به نعمه، ص ۴۲ـ ۴۳؛ صفایی، ص ۱۰ـ ۱۱).

بیشتر شرح‌حال‌نویسان از او با عنوان «مولی» یاد کرده‌اند، که بدان معناست که وی را از نژاد عرب نمی‌دانند. در عین حال، برخی او را عرب اصیل و از قبیلۀ خزاعه دانسته‌ (رجوع کنید به صدر، ص ۳۶۰؛ نعمه، ص ۴۰ـ ۴۱) و در تأیید این قول، عربی بودنِ نام او (هشام)، نام پدرش (حکم) و برادرش (محمد) را شاهد آورده‌اند. از معتقدان به «ولاء» نیز برخی او را به بنی‌کنده و برخی به بنی‌شیبان ‌نسبت داده‌اند، اما این دو نسبت ناسازگار نیستند، زیرا انتساب هشام به کنده به سبب ولاء و انتسابش به شیبان به سبب منزل گزیدن وی در آن قبیله بوده است (مامقانی، ج ۳، ص ۳۰۱). شاهد این سازگاری، سخن ابن‌ندیم (ص ۲۲۴، تکملۀ ۱) است که کندی و شیبانی بودن را جمع کرده است:«هشام‌بن الحکم البغدادی الکندی، مولی‌بنی شَیْبان».

کشّی (ص ۲۵۵)، به نقل از فضل‌بن شاذان، نوشته که هشام اصالتاً کوفی و محل تولد و رشد و نمو وی اواسِط است. به گفتۀ کشّی، فضل‌بن شاذان خانۀ هشام را در واسط دیده است. محل تجارت وی در کرخِ بغداد و خانه‌اش نزدیک قصر وضّاح بوده است (نیز رجوع کنید به ابن‌ندیم، همانجا؛ قس نجاشی، ص ۴۳۳). دربارۀ نوع تجارت وی نیز گفته شده که کرباس‌فروش بوده است (ابن‌بابویه، ۱۴۱۴،‌ ج ۴، ص ۴۳۷).

کنیۀ هشام ابومحمد و ابوالحکم بوده است (مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۴). از روایتی که هشام از پدرش و او از سعیدبن جبیر و او از عبدالله‌بن عباس و او از پیامبر، دربارۀ خلفا و جانشینان دوازده‌گانۀ ایشان، نقل کرده است، معلوم می‌شود که وی از امامیه بوده است (برای نمونه، رجوع کنید به طبرسی، ۱۳۹۹، ص ۳۷۱).

در کتابهای رجال ذکر شده که هشام برادری به نام محمد داشته که از راویان حدیث بوده و محمدبن ابی‌عمیر از وی روایت کرده است (رجوع کنید به مامقانی، ص ۱۰۹). همچنین از دو فرزند وی، به نامهای حَکَم و فاطمه، در منابع یاد شده است. حکم‌بن هشام ساکن بصره و متکلم بوده است. وی دربارۀ امامت کتابی داشته و مجالس مناظره‌ای از وی حکایت شده است (نجاشی، ص ۱۳۶).

عمربن یزید سابری عموی هشام دانسته شده، زیرا دربارۀ تشرف هشام به مکتب تشیع، از او روایتی نقل شده که در آن از هشام با عنوان «ابن‌اخی» یاد کرده است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۵۶).

رحلت

دربارۀ چگونگی درگذشت هشام سه گزارش وجود دارد. نخستین گزارش از ابن‌بابویه (۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۲ـ ۳۶۸) است که مناظرۀ هشام را با ضراربن ضبی و عبدالله‌بن یزید اباضی، در موضوع امامت، بیان کرده و نوشته است که ‌در این مناظره، هشام بر ضرورت امامت استدلال کرد و ویژگیهای ظاهری و باطنی امام را تشریح نمود.

آنگاه ضرار در خصوص شخص امام در آن زمان پرسید و هشام گفت: «صاحب‌القصر امیرالمؤمنین». هارون که مخفیانه مناظره را می‌شنید، ‌دریافت که مراد هشام، امام کاظم علیه‌السلام است. از این رو، بر وی خشم گرفت و هشام نیز به بهانه‌ای از مجلس بیرون رفت و به کوفه گریخت و نزد بشیر نبّال، از حاملان حدیث و از یاران امام صادق علیه‌السلام، رفت. وی در آنجا به‌شدت بیمار شد و بر اثر آن درگذشت.

دو گزارش دیگر از کشّی است. یکی از آنها راجع به مناظرۀ هشام با سلیمان‌بن جریر، در موضوع امامت، است. در این مناظره، هشام امام علی‌بن ابی‌طالب علیه‌السلام را مفروض‌الطاعه معرفی کرده و در پاسخ به افراد حاضر در مجلس تصریح نموده که جانشین علی علیه‌السلام در این زمان نیز واجب‌الطاعه است و اگر به قیام امر کند، از او اطاعت می‌کنم. هشام، که از خشم هارون آگاه بود، به مدائن رفت. همین امر موجب حبس امام موسی کاظم علیه‌السلام نیز شد. هشام سپس به کوفه رفت و در خانۀ ابن‌شرف درگذشت (کشّی، ص ۲۶۱ـ ۲۶۲).

در گزارش دوم (همان، ص ۲۶۶ـ ۲۶۷)، داستانی از یونس نقل شده که در آن هشام به شبهۀ یحیی‌بن خالد دربارۀ اعتقاد امامیه به امام زنده پاسخ گفته است. وقتی این پاسخ به یحیی‌بن خالد رسید، وی آن را به هارون گزارش کرد و هارون به دنبال هشام فرستاد، ولی او گریخته بود. هشام پس از این جریان، دو ماه یا اندکی بیشتر زنده نماند، تا اینکه در منزل محمد و حسین حنّاطین درگذشت.

با توجه به این روایتها، سال وفات هشام را ـ که دربارۀ آن آرای گوناگونی وجود دارد ـ می‌توان تعیین کرد. بنابر رأی کشّی (ص ۲۵۶)، وی در سال ۱۷۹، در زمان خلافت هارون‌الرشید، در کوفه درگذشته است. ظاهراً این قول با قراین و شواهد یاد شده سازگار، و از این رو صحیح است. اینکه وی اندک زمانی پس از سقوط برمکیان و در زمان خلافت مأمون (ﺣﻜ: ۱۹۸ـ ۲۱۸) درگذشته (رجوع کنید به ابن‌ندیم، ص ۲۲۴) یا در سال ۱۹۹، پس از رفتن از کوفه به بغداد، از دنیا رفته است (رجوع کنید به نجاشی، ص ۴۳۳)، از وثاقت برخوردار نیستند (رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مدخل).

هشام از نظر گرایشهای فکری و مذهبی به فرقه‌های گوناگونی منسوب است که بر اساس آنها، می‌توان حیات فکری ـ عقیدتی وی را به سه مرحله تقسیم کرد (رجوع کنید به نعمه، ص ۵۵). برخی او را از اصحاب ابوشاکر دیصانی، و ملحد و دهری دانسته‌اند (خیاط، ص ۴۰ـ ۴۱؛ ملطی شافعی، ص ۳۱).

در این باره حتی به روایتی از امام رضا علیه‌السلام تمسک شده که دربارۀ هشام‌بن ابراهیم عباسی فرموده او از اصحاب خاص ابوالحارث، یعنی یونس‌بن عبدالرحمان، و ابوالحارث از اصحاب خاص هشام‌بن حکم و هشام از اصحاب خاص ابوشاکر و ابوشاکر زندیق است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۷۸).

بر طبق این عقیده، تأثیر ابوشاکر دیصانی بر هشام و اندیشۀ وی روشن نیست؛ اما، به هر حال، هشام دارای رویکرد مادّی قوی بوده و شاهد آن، نسبت دادنِ اعتقاد به جسمیتِ برخی اعراض (همچون رنگها و طعمها و بوها)، انکار جزء لایتجزا و تجسیم به اوست. چون این اقوال به فیلسوفان رواقی یونانی منسوب بوده، این احتمال مطرح شده است که فیلسوفان رواقی از طریق دیصانیه ـ که در عراق پراکنده بودند و ابوشاکر از بزرگان آنان بود ـ بر اندیشۀ هشام تأثیرگذاشته‌اند (نعمه، ص ۵۶ـ ۵۸).

به نظر می‌رسد که شواهد یاد شده چندان در خور اعتماد نیستند، زیرا اولاً روایتی که به آن استناد شده، مرسل و غیرقابل تمسک است. ثانیاً از اینکه وی شاگرد شخصی دهری مسلک بوده است، نمی‌توان دهری بودن خود او را نتیجه گرفت و میان آن دو تلازمی وجود ندارد. ثالثاً صِرف وجود مشابهتهایی میان دیدگاههای آن دو، مستلزم پیروی یکی از دیگری نیست (اسعدی، ص ۲۸).

دومین دیدگاه از آنِ ابن‌ندیم است. ابن‌ندیم (همانجا) هشام را از اصحاب جهم‌بن صفوان شمرده که بعدها به امامیه پیوسته است. تشابه برخی دیدگاهها و عقاید منسوب به هشام با آرای جهم‌بن صفوان، شاهدی برای جهمی بودن وی در مرحله‌ای از حیات او دانسته شده است (نعمه، ص ۵۸).

سومین دیدگاه این است که وی از دانشمندان بزرگ امامیه و از اصحاب فرهیختۀ امام صادق و امام کاظم علیهما‌السلام بوده است. کشّی (ص ۲۵۶ـ ۲۵۷) داستان پیوستن وی را به امام صادق علیه السلام از زبان عمربن یزید نقل کرده است.

مجموع روایات راجع به هشام به دو دسته تقسیم می‌شوند:

روایات مدح و ستایش، و روایات ذم و نکوهش. روایات ستایش از امام صادق، امام کاظم، امام رضا و امام جواد علیهم‌السلام است. بر اساس این روایات، وی پرچمدار حق ائمه، مؤید صدق، مدافع ولایتِ اهل بیت و اثبات‌کنندۀ بطلانِ دشمنانِ آنان است. پیروی از او پیروی از ائمه و مخالفت با او مخالفت با آنان شمرده شده است (کشّی، ص ۲۷۸؛ ابن‌شهر آشوب، ۱۳۸۰، ص ۱۲۸). او بندۀ خیرخواه خداوند و کسی است که به دلیل حسادت اصحاب، آزار دیده است (همان، ص ۲۷۰). هشام با قلب و زبان و دست یاور ائمه است (کلینی،‌ج ۱، ص ۱۷۲؛ مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۴). امام صادق علیه¬السلام به او فرمود تا زمانی که ما را با زبانت یاری کنی، مؤید به روح‌القدس خواهی بود (ابن‌ندیم، ص ۲۲۴، تکمله، ص ۲۱۸؛ شریف مرتضی، ج ۱، ص ۸۵).

از جمله روایات نکوهش، روایاتی است در سرزنش هشام، به سبب نقش وی در حبس و شهادت امام کاظم علیه‌السلام. بر اساس این روایات، امام اصحاب خود را از مناظره منع کرده بود، ولی هشام امتثال نکرد و ادامۀ مناظرات وی، به زندانی شدن امام و شهادت ایشان انجامید (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۷۰ـ ۲۷۱؛ مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۸).

به این روایات پاسخهای متعددی داده شده، از جمله اینکه نهی از مناظره در دوران مهدی عباسی صورت گرفته و پس از آن دوران تقیه تمام شده است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۶۵ـ ۲۶۶، ۲۶۹ ـ ۲۷۰). پاسخ دیگر اینکه از ابتدا نهی شامل هشام و امثال او نمی‌شده است. از این رو، هشام خود گفته است: «مثلی لاینهی عن الکلام» (همان، ص ۲۷۰ـ ۲۷۱) و امام صادق به وی فرموده است: «مِثلُکَ فلیُکلم الناس»، یعنی مانند تویی باید با مردم سخن گوید (کلینی، ج ۱، ص ۱۷۳).

افزون بر اینها، اگر این امر صحت ‌داشت، امام رضا و امام جواد علیهماالسلام برای او طلب رحمت نمی‌کردند (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۷۰، ۲۷۸؛ مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۷ـ ۲۹۸). در نکوهش هشام به روایات دیگری نیز استناد شده است. پاسخ کلی به همۀ این روایات آن است که آنها امکان معارضه با روایات مدح را – که به عقیدۀ برخی متواترند – ندارند (رجوع کنید به مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۸). به علاوه، بر فرض صدور روایات ذم، وجه جمع آن است که بر تقیه حمل شود و ائمه برای مصون ماندن هشام از گزند دشمنان، چنان موضعی گرفته باشند، نظیر آنچه در مورد زراره نیز نقل شده است (رجوع کنید به امین،‌ج ۱۰، ص ۲۶۵؛ مامقانی، ج ۳، ۲۹۸؛ برای بررسی تفصیلی روایات مدح و ذم، رجوع کنید به اسعدی، ص ۳۵ـ ۴۳).

هشام‌بن حکم از برجسته‌ترین شخصیتهای علمی عصر خویش و مشهورترین دانشمند شیعی قرن دوم است. علی‌بن اسماعیل میثمی (از متکلمان بزرگ امامیه و معاصر هشام، که به دستور هارون در زندان بود) وقتی شنید که هارون در تعقیب هشام است گفت: «انّا لله و انّا الیه راجعون، بر سر علم چه خواهد آمد، اگر هشام کشته شود؟ او بازوی ما، استاد ما و مورد توجه در میان ما بود» (کشی، ص ۲۶۳؛ مجلسی، ج ۴۸، ص ۱۹۳؛ ‌مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۶).

نه تنها بزرگان شیعه او را ستوده‌اند، بلکه بسیاری از مخالفان نیز در برابر عظمت اندیشه و شخصیت علمی او سر تعظیم فرود آورده‌اند. حضور هشام در جلسات علمی یحیی‌بن خالد برمکی به عنوان رئیس انجمن یا ناظر و داور مناظرۀ دیگران و نیز دریافت جوایز متعدد از هارون، گواه این مدعاست (رجوع کنید به مفید، ۱۴۰۵، ص ۹ـ ۱۰؛ ابن‌شهر آشوب، ۱۳۸۵ش، ج ۱، ص ۳۲۹). حتی آنگاه که پادشاه صَفَد از هارون خواست شخصی را به آن سرزمین بفرستد تا دین را به آنان بیاموزد، یحیی‌بن خالد برمکی تنها دو نفر را شایستۀ این کار دانست: هشام‌بن حکم و ضرار (راغب اصفهانی، ج ۱، ص ۳۷ـ ۳۸).

وی از بسیاری از علوم عصر خویش آگاه بوده و آثاری دربارۀ آنها نوشته بوده است (رجوع کنید به ادامۀ مقاله). ابن‌ندیم (ص ۲۲۳) او را از متکلمان شیعه شمرده که در صناعت کلام و حاضر جوابی مهارت داشته است. شهرستانی (ج ۱، ص ۳۱۱) نیز در صحت انتساب برخی اتهامها به وی، تردید کرده و نوشته است که هشام در اصول و مبانی صاحب اندیشه‌ای عمیق و کسی بود که هرگز نمی‌توان از مباحثاتش با معتزله و الزامات او بر آنان چشم پوشید. او اندیشه‌های ابتکاری و خاص داشت. حتی در مجلسی که سخن از عشق به میان آمد، او هم به تبیین دیدگاه خویش در این باره پرداخت (رجوع کنید به مسعودی، ج ۴،‌ ص ۲۳۸ـ ۲۳۹).

بنابر برخی اقوال، هشام به فیلسوفان رویکرد انتقادی داشته و نقد و طعن دیدگاه آنان، طبیعتاً مستلزم آشنایی وی با اندیشه‌های آنان بوده است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۵۸ـ ۲۶۳؛ شوشتری، ج ۱، ص ۳۶۹ـ ۳۷۰). وی در علوم نقلی نیز ید طولایی داشته است. کتاب الالفاظ، که نخستین کتاب در علم اصول هم شمرده شده، اثر اوست (رجوع کنید به طوسی، ص ۳۵۵ـ ۳۵۶؛ نیز صدر، ص ۳۶۰ـ ۳۶۱). حجیت خبر متواتر، استصحاب و نیز اجماع از آرای اصولی اوست (رجوع کنید به حیاط، ص ۱۳۹، ۱۵۷ـ ۱۵۸؛ مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۶؛ نیز اسعدی، ص ۴۶، پانویس ۱).

دربارۀ استادان هشام اطلاع چندانی در دست نیست. برخی او را از اصحاب جهم‌بن صفوان دانسته‌اند (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۵۶؛ ابن‌ندیم، همانجا). اما آنچه مسلّم است این است که هشام مدتی طولانی در محضر امام صادق و امام کاظم علیهما‌السلام بوده و شاگردی ایشان را کرده است. وی در حل مسائل دشوار از ایشان یاری می‌خواست و در مواردی در پاسخ به پرسش امام که این مطلب را از چه کسی فرا گرفته‌ای، تصریح می‌کرد که از خود شما آموخته‌ام (رجوع کنید به کلینی، ج ۱، ص ۲۳۸ـ ۲۴۰). بسیاری از عقاید و اندیشه‌های هشام، با روایات امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام سازگار است و این هماهنگی، نشان‌دهندۀ سرچشمۀ این اندیشه‌هاست.

از جمله شاگردان هشام این اشخاص بوده‌اند:

ابوجعفر محمدبن جلیل سکاک، که از اصحاب هشام‌بن حکم معرفی شده (رجوع کنید به ابن‌ندیم، ص ۲۲۵؛ نجاشی، ص ۳۲۸ـ ۳۲۹) و جانشین یونس‌بن عبدالرحمان در رد مخالفان بوده است (کشّی، ص ۵۳۹)؛

ابوالحسن علی‌بن منصور، از نزدیکان ابوجعفر سکاک و از شیوخ متکلمان شیعه (رجوع کنید به اشعری، ص ۶۳؛ شهرستانی، ج ۱، ص ۳۲۸، پانویس ۳)، که در کلام شاگرد هشام بوده و کتابی در توحید و امامت به نام التدبیر نوشته که جمع‌آوری سخنان هشام است (نجاشی، ص ۲۵۰، ۴۳۳)؛

یونس‌بن عبدالرحمان، از یاران موسی‌بن جعفر، که علامۀ زمان خود و جانشین هشام در رد مخالفان بوده (کشّی، ص ۵۳۹؛ ابن‌ندیم، ص ۲۷۶) و سی اثر به وی نسبت داده شده است (رجوع کنید به طوسی،‌ص ۳۶۷). یونس از هشام و او از امام صادق علیه¬السلام، روایت نیز نقل کرده است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۲۴).

افزون بر اینها، شخصیتهای برجسته‌ای نظیر ابواحمد محمدبن ابی‌عمیر (متوفی ۲۱۷)، نشیط‌بن صالح‌بن لفافه، عبدالعظیم حسنی (متوفی ۲۵۲) و دیگران، از هشام و او از امام صادق یا امام کاظم علیهماالسلام روایت نقل کرده است(رجوع کنید به نبها، ص ۹۲ـ ۹۳، ۹۷، ۱۰۲). در میان بزرگان معتزله نیز برخی، همچون نظّام، در بعضی افکار از وی متأثر بوده‌اند (رجوع کنید به بغدادی، ص ۶۸).

هشام در فن مناظره چیره‌دست بود. او با بزرگانی از معتزله مناظره کرده است، از جمله با ابوعثمان عمروبن عبید عبدالتمیمی بصری (متوفی ۱۴۴)، دومین رهبر معتزله؛ عبدالرحمان‌بن کیسان ابوبکر اصم بصری (متوفی ۲۰۰)؛ ابوالهذیل (متوفی ۲۳۵)؛ و نظّام (متوفی ۲۳۱) (رجوع کنید به مسعودی، ج ۵، ص ۲۱ـ ۲۲؛ کشّی، ص ۲۷۴ـ ۲۷۵؛ شهرستانی، ج ۱، ص ۳۰۸؛ اسعدی، ص ۴۹، ۲۵۱ـ ۳۰۳).

هشام از نظر اخلاقی نیز ویژگیهایی داشته که او را نمونه و الگویی اخلاقی کرده است. از جملۀ آنها سعۀ صدر و تحمل مخالفان است. شراکت تجاری وی با عبدالله‌بن یزید اِباضی – که اختلاف عقیدۀ عمیقی با او داشت – همگان را شگفتی‌زده کرد تا آنجا که جاحظ، هشام و عبدالله را «افضلا علی سائرالمتضادَین» نامیده است (جاحظ، ج ۱، ص ۴۶ـ ۴۷؛ نیز رجوع کنید به راغب اصفهانی،‌ج ۳، ص ۱۳). علاوه بر آن، شرکت او در مناظره‌های فراوان گواه شجاعت اوست. همچنین رعایت ادب و پرهیز از هر گونه گفتار ناپسند و اهانت به خصم در مناظره، رعایت انصاف و راستگویی، از جمله فضائل اخلاقی او بود (رجوع کنید به اسعدی، ص ۵۲ـ ۵۴).

آرا و اندیشه‌های کلامی هشام را در پنج بخش می‌توان بررسی کرد:

خداشناسی،

جهان‌شناسی،

انسان‌شناسی،

پیامبرشناسی،

و امامت.

خداشناسی. بر اساس برخی گزارشها، هشام به ضروری بودن معرفت خدا باور داشته است (رجوع کنید به کلینی، ج ۱، ص ۱۰۴؛ ابن‌بابویه، ۱۳۵۷ش، ص ۹۸). به نوشتۀ اشعری (ص ۵۲)، همۀ معارف و از جمله معرفت الهی، از دیدگاه هشام، اضطراری‌اند ولی تحقق آنها نیازمند نظر و استدلال است (برای بررسی و تحلیل این عقیدۀ هشام رجوع کنید به اسعدی، ص ۶۶ـ ۷۳).

دربارۀ‌ اثبات وجود خدا، ابن‌بابویه در التوحید (ص ۲۸۹) از هشام نقل کرده که وی از طریق معرفت خویش و پیدایش و ویژگیهای جسمانی‌اش، بر وجود خدا استدلال کرده است.

به اعتقاد هشام،‌ از راه اعراض بر وجود خدا نمی‌توان استدلال کرد. از دیدگاه او، اعراض صلاحیت دلالت بر خداوند را ندارند، زیرا اثبات برخی از آنها نیازمند استدلال است و آنچه با آن بر خدا استدلال می‌شود باید ضروری باشد نه استدلالی (شهرستانی،‌ ج ۱،‌ ص ۳۰۹؛ برای بررسی تفصیلی این اقوال رجوع کنید به اسعدی، ص ۷۳ـ ۷۹).

بحث صفات خدا از نظر هشام را به دو بخش عام و خاص می‌توان تقسیم کرد. از جمله مباحث عام، بررسی نحوۀ اتصاف خداوند به صفات است. هشام نه نافی صفات است و نه آنها را عین ذات الهی می‌داند. او با معتزله – که خداوند را لنفسه واجد صفات می‌شمارند  مخالف است. این مطلب در خصوص علم به‌صراحت از او گزارش شده است (اشعری، ص ۳۷ـ ۳۸). تعبیر «عالم بعلم»‌در سخن شهرستانی (ج ۱، ص ۳۱۱) به دیدگاه وی اشاره دارد.

بر اساس گزارشی از هشام، وی دربارۀ علم و اراده و خلق و بقا و فنا معتقد است که آنها نه عین عالم، ‌مرید، قادر، حی، مخلوق، باقی و فانی‌اند و نه غیر آنها و نه بعض آنها (اشعری، ص ۵۵، ۲۲۲، ۵۱۱؛ بغدادی، ص ۶۷ـ ۶۹). هشام در مناظره‌ای با ابوالهذیل علاف، در پاسخ به این پرسش که چرا صفت نه موصوف است و نه غیر آن، با دو دلیل استدلال کرده است (رجوع کنید به مسعودی، ج ۵، ص ۲۱ـ ۲۲).

مبنای هشام در مورد صفات الهی این است که صفات به هیچ وصفی متصف نمی‌شوند. اشعری (ص ۲۲۲، ۴۹۳ـ۴۹۴) در خصوص علم و دیگر صفات، از جمله قدرت و اراده و حیات، نوشته است که از دیدگاه هشام نمی‌توان گفت اینها محدث یا قدیم‌اند، زیرا صفت‌اند و صفت وصف شدنی نیست (نیز رجوع کنید به شهرستانی، ج ۱، ص ۳۰۹).

در روایات نیز مخلوق نبودن صفاتی چون علم و قدرت و کلام به هشام نسبت داده شده است که شاید بخشی از عقیدۀ وی در مورد صفات باشد؛ یعنی، صفات الهی نه خالق‌اند نه مخلوق (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۵۷ش، ص ۱۰۰).

در مباحث خاص صفات، او بر وحدت و یگانگی خداوند از طریق برهان تمانع استدلال کرده (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، عیون‌الاخبار، ج ۲، ص ۱۵۳ـ ۱۵۴) و مناظره‌ای از او با بریهه، جاثَلیق مسیحی، در اثبات توحید نیز گزارش شده است (رجوع کنید به ابن بابویه، ۱۳۵۷ش، ص ۲۷۰ـ ۲۷۵).

در مورد علم الهی، از برخی روایات چنین برداشت می‌شود که وی به حدوث علم باور داشته است (قاضی عبدالجبار، ۱۴۰۸، ص ۱۸۳؛ بغدادی، ص ۶۷؛ جرجانی، ج ۸، ص ۱۵۵؛ مجلسی، ج ۴، ص ۹۰). از برخی گزارشها نیز می‌توان دریافت که وی منکر علم پیشین الهی نبوده بلکه معتقد بوده است که خداوند از آغاز به آنچه موجود می‌شود عالم است، ولی پس از آفرینش آنها علم دیگری برای او حاصل می‌¬گردد (رجوع کنید به شهرستانی، ‌ج ۱، ص ۳۱۱ـ ۳۱۲؛ همو، نهایهالاقدام فی علم‌الکلام، ص ۲۱۷؛ علامه حلّی، ص ۱۵۹).

دلایلی نیز در انکار علم پیشین به هشام منسوب است. مفاد برخی از آنها انکار علم پیشین به طور کلی، مفاد برخی دیگر صرف علم پیشین به افعال بندگان و مفاد دستۀ سوم اثبات تجدد علم (و نه انکار علم پیشین) است. بر اساس گزارشهای رسیده، به عقیدۀ هشام، علم ازلی و پیشین مستلزم ازلی بودن معلومات، صحیح نبودنِ امتحان و آزمایش، ناصواب بودنِ اختیار و تکلیف، و قبیح بودنِ فرستادن پیامبران به سوی کافران است (رجوع کنید به اشعری، ص۳۷، ۴۹۳ـ ۴۹۴؛ بغدادی، ص ۶۷؛ علامه حلّی، ص ۶۰ـ ۶۱).

از هشام دلایل نقلی نیز گزارش شده است. نظیر آیۀ چهاردهم سورۀ یونس: «آنگاه شما را در زمین جانشین آنان گردانیدیم تا بنگریم که چگونه عمل می‌کنید» و آیۀ ۶۶ سورۀ انفال: «اکنون خدا بار از دوشتان برداشت و از ناتوانیتان آگاه شد» (رجوع کنید به خیاط، ص ۱۱۵).

برخی از دانشمندان شیعه، مانند علامه حلّی (ص ۱۶۰ـ ۱۶۱)، اعتقاد هشام را به حدوث علم الهی گزارش کرده‌اند. بیشتر دانشمندان شیعی این نسبت را نپذیرفته‌اند (از جمله، رجوع کنید به مفید، ۱۴۱۴، ص ۵۴ـ ۵۵؛ شریف مرتضی، ج ۱، ص ۸۶؛ برای آگاهی بیشتر دربارۀ صفات ثبوتیه، مانند قدرت، سمع و بصر، کلام و اراده، رجوع کنید به صفات خدا*؛ برای بررسی و تحلیل رأی هشام در این باب بر اساس منابع متقدم کلامی، رجوع کنید به اسعدی، ص ۸۶ـ ۱۱۵).

تشبیه و تجسیم از جمله عقاید منسوب به هشام‌بن حکم و هشامیه است. اصل این عقیده از هشام دانسته شده است و شیعیان نخستین نیز قائل به تجسیم معرفی شده‌اند (رجوع کنید به خیاط، ص ۶۰؛ اشعری، ص ۳۱ـ ۳۳؛ بغدادی، ص ۶۶؛ شهرستانی، ج ۱، ص ۳۰۸).

بر اساس برخی منابع، هشام بر اعتقاد به تجسیم سه دلیل اقامه کرده است (رجوع کنید به کلینی،‌ج ۱،‌ص ۱۰۵ـ ۱۰۶؛ اشعری، ص ۳۱ـ ۳۳؛ ابن‌بابویه، ۱۳۷۵ش، ص ۹۹)، اما نه تنها این ادله تمام نیست، بلکه استناد آنها به هشام نیز جای تأمل دارد و صحیح به نظر نمی‌رسد (رجوع کنید به اسعدی، ص ۱۱۸ـ ۱۲۱).

دانشمندان شیعه در برابر نسبت تجسیم به هشام واکنشهای متعددی داشته‌اند. برخی از اساس منکر اعتقاد هشام به تجسیم‌اند و این نسبت را ساخته و پرداختۀ مخالفان وی می‌دانند (از جمله، رجوع کنید به مامقانی، ج ۳، ص ۳۰۰؛ شرف‌الدین، ص ۴۲۰ـ ۴۲۱). گروهی بر آن‌اند که این اعتقاد، باور او پیش از گرویدن به امام صادق علیه‌السلام بوده است (رجوع کنید به شوشتری، ج ۱، ص ۳۶۵ـ ۳۶۶؛ مجلسی، ج ۳، ص ۲۹۰؛ مدرس یزدی، ص ۶۷؛ شرف‌الدین، ص ۴۲۰).

برخی این سخن او را که خداوند جسمی نه مانند اجسام است، در مقام معارضه با معتزله یا ابوالهذیل یا هشام‌بن سالم جوالیقی دانسته‌اند (شریف مرتضی،‌ج ۱، ص ۸۳ـ ۸۴؛ شهرستانی، ج ۱، ‌ص ۳۰۷ـ ۳۰۸؛ مجلسی، ج ۳، ص ۲۹۰). برخی دیگر بر آن‌اند که هشام از تعبیر جسم، معنایی غیر از معنای ظاهری آن را اراده کرده است. به این بیان که اطلاق جسم بر خداوند به دو گونه متصور است: معنوی و اسمی (عبارتی). از برخی اقوال، نظیر قول اشعری در مورد هشام، تجسیم معنوی استفاده می‌شود. بر اساس این قول، دیدگاه نهایی او جسم لاکالاجسام است، که در این صورت، به عقیدۀ شریف مرتضی (ج ۱، ص ۸۳ـ ۸۴)، مستلزم تشبیه نیست و هیچ اصلی را نقض نمی‌کند، بلکه صرفاً خطایی در تعبیر است.

با توجه به قراین و شواهد (از جمله پیروی هشام از امام صادق علیه¬السلام و اعتقاد وی به عصمت آن حضرت، روایات مدح، و نیز برخی آرای وی نظیر اعتقاد او در مورد نفس)،‌ احتمال اعتقاد او به تجسیم معنوی به‌شدت تضعیف می‌شود. بنابراین، مراد هشام، بر فرض اطلاق جسم به خداوند، معنایی غیر از معنای ظاهری است. شاهد این احتمال، آن است که صاحبان فِرَق و مذاهب برای جسم، معانی دیگری نیز به نقل از هشام بیان کرده‌اند، که عبارت است از قائم به ذات، موجود، و شیء (رجوع کنید به اشعری، ص ۳۰۴، ۵۲۱؛ مقدسی، ج ۱، ص ۳۹).

بر اساس این معانی برای جسم، معنای جسم لا کالاجسام، همان «شیء لا کالاشیاء» و «موجود لا کالموجودات» است. چنانکه اشعری (ص ۲۰۸) از هشام نقل کرده، که در این صورت، سخن هشام موافق با آن دسته اخباری است که، از جمله توسط خود وی، مبنی بر جواز اطلاق شیء بر خداوند نقل شده است (رجوع کنید به کلینی، ‌ج ۱،‌ ص ۸۳). اما برای تنزیه خدا و نفی هرگونه تشبیه، قید لا کالاجسام را ضروری دانسته است.

برخی بزرگان شیعه این تعبیر را که «خداوند جسمی است که چیزی مانند او نیست» و در روایات هم از هشام گزارش شده (رجوع کنید به کلینی، ج ۱، ‌ص ۱۰۶)، حاکی از معتقد نبودن وی به تجسیم معنوی دانسته‌اند. در عین حال، به غیر مصطلح بودن آن اذعان کرده و از این حیث، وی را بر خطا و این نزاع را، از اساس، لفظی دانسته‌اند (علامه حلّی، ص ۷۷، مجلسی، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۷ـ ۸).

بنابراین، به احتمال بسیار، هشام بر اساس تعریف خاص خود از جسم، تعبیر جسم را در مورد خدا به کار برده است. البته ائمۀ شیعه علیهم‌السلام کاربرد جسم را در مورد خدا ناصواب ‌دانسته و از آن به شدت نهی کرده‌اند (رجوع کنید به جسم*؛ شیعه*).

به عقیدۀ قاضی سعید قمی (ج ۲، ص ۲۰۲)، هشام‌بن حکم به آنچه عرفا در شطح می‌گویند «تجسَّمَ فصار جسماً»، یا امری شبیه آن، قائل بوده است.

به باور صدرالدین شیرازی (ج ۳، ص ۱۹۵، ۱۹۹ـ ۲۰۰)، منزلت هشام بالاتر از آن است که آنچه را که بیشتر مردم در حق خدا می‌دانند (نفی تجسیم) نداند یا چنین دروغی را به ائمه نسبت دهد و تجسیم را از ایشان روایت کند. بنابراین، راهی جز این نیست که برای سخنش صورتی صحیح، راهی دقیق و معنایی عمیق یافته شود. بر این اساس، سخنان منسوب به او و امثال او، یا رموز و اشاراتی است که ظواهر آنها فاسد و باطنشان صحیح است یا در بیان آنها مصلحتی دینی و غرضی صحیح وجود دارد (برای اطلاع بیشتر دربارۀ مباحث تشبیه و تنزیه رجوع کنید به تشبیه و تنزیه*).

جهان‌شناسی. هشام‌بن حکم در جهان‌شناسی نیز آرایی دارد. اعتقاد به حدوث عالم که از نام یکی از آثار وی فهمیده می‌شود، تناهیِ عالم، انکار جزء لایتجزا و اعتقاد به مداخلۀ برخی اجسام در بعضی دیگر، از جمله آرای جهان شناختی اوست (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، عیون‌الاخبار، ج ۲، ص ۱۵۳؛ اشعری، ص ۵۹؛ بغدادی، ص ۶۸). از دیگر مباحث جهان‌شناختی که اهمیت به‌سزایی در اندیشه‌های هشام‌بن حکم دارد، جسم و اعراض است. به نوشتۀ توحیدی در البصائر والذخائر (ص ۱۹۵ـ ۱۹۶)، از دیدگاه هشام، اجسام، اشیایی هستند که طول و عرض و عمق‌ دارند و اعراض، صفات اجسام‌اند که جز در آنها موجود نمی‌شوند و اگر از آنها جدا شوند روی پای خود نمی‌ایستند (نیز رجوع کنید به جسم*؛ عرض*).

دربارۀ اعراض، هشام از یک نظر با رأی مشهور در مورد جواهر و اعراض مخالفت کرده است. او به جای اصطلاح اعراض، اصطلاح صفات را به کار برده و آنچه را که دیگران اعراض نامیده‌اند (مثل حرکات، قیام و قعود، اراده و کراهت، طاعت و معصیت)، صفات اجسام دانسته است (اشعری، ص ۳۴۴؛ نیز رجوع کنید به عرض*).

دربارۀ برخی از پدیده‌های طبیعی (از جمله زلزله، جوّ، باران و هوا) نیز گزارشهایی از سخنان هشام در دست است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۶۷ـ ۲۶۸؛ اشعری، ص ۶۳؛ بغدادی، ص ۶۸). اشعری (ص ۶۲) از هشام نقل کرده که وی بر آن بوده است که به فرشتگان امر و نهی می‌شود، و در اثبات این مطلب، به آیۀ ۴۹ و ۵۰ سورۀ نحل استشهاد کرده است.

هشام در مورد جن با معتزله هم‌رأی بوده است. او بر مکلف بودن جن تأکید کرده و برای اثبات آن از آیۀ ۳۳ و ۷۴ سورۀ الرحمن شاهد آورده است. دربارۀ شیطان، هشام با استناد به دو آیۀ «من شرّالوسواس الخَنّاس» و «الذّی یوسوس فی صدورالنّاس» (ناس: ۴ـ ۵)، شیطان را موجودی وسوسه‌گر و مصداق خنّاس دانسته است. وی دربارۀ چگونگی وسوسه معتقد است که شیطان بدون آنکه وارد بدن انسانها شود، آنان را وسوسه می‌کند، اما ممکن است خداوند جوّ را ابزاری برای شیطان قرار دهد تا به واسطۀ آن به قلب راه یابد، بدون آنکه وارد آن شود (اشعری، ص ۶۲؛ نیز رجوع کنید به شیطان*).

انسان‌شناسی. هشام انسان را غیرجسمانی می‌دانسته است. وی در مناظره با نظّام، به جسمانی نبودن روح تصریح کرده است (رجوع کنید به مقدسی، ج ۲، ص ۱۲۳ـ ۱۲۴). افزون بر این، شیخ مفید در المسائل‌السّرویه (ص ۵۷ـ ۵۹)، در پاسخ به پرسشی دربارۀ حقیقتِ انسان، آن را شیئی قائم به نفس دانسته است که حجم و حیز ندارد و ترکیب و سکون وحرکت و اتصال و انفصال در آن روا نیست. مفید خود را در این قول تابع نوبختیان و هشام‌بن حکم شمرده است (نیز رجوع کنید به همو، ۱۴۱۴، ص ۷۷).

هشام‌بن حکم به جاودانگی انسان باور داشته و در همین موضوع با نظّام مناظره کرده و بر اینکه اهل بهشت در آن جاودان‌اند، استدلال کرده است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۷۴ـ ۲۷۵؛ مقدسی، ج ۲، ص ۱۲۱ـ ۱۲۲).

دربارۀ دیدگاههای هشام راجع‌ به جبر و اختیار، گزارشهای متفاوتی رسیده است. برخی او را معتقد به جبر دانسته‌اند (رجوع کنید به ‌ابن‌قتیبه، عیون‌الاخبار، ج ۲، ص ۱۴۲ همو، تأویل مختلف الحدیث، ص ۳۵؛ خیاط، ص ۶؛ ابن‌عبدربه، ج ۲، ص ۲۳۶؛ مقدسی، ج ۵، ص ۱۳۲)، ولی بزرگان شیعه، از جمله شریف مرتضی (ج ۱، ص ۸۶ ـ ۸۷)، این سخنان را بی‌اعتبار دانسته‌اند، زیرا روایات ائمه و روایات مدح هشام، احتمال جبرگرایی او را مردود می‌کنند، به ویژه که برخی روایاتِ نفی جبر را خود هشام گزارش کرده است (رجوع کنید به مجلسی، ج ۵، ص ۱۸ـ ۲۰).

از سوی دیگر، از اعتقاد هشام به اختیار، سخن گفته شده است، نظیر اینکه وی در اثبات حدوث علم الهی استدلال کرده است که علم پیشین با تکلیف و اختیار انسان تنافی دارد (رجوع کنید به بغدادی، ص ۶۷).

بر اساس گزارش اشعری (ص ۴۰ـ ۴۱)، جعفربن حرب گفته است که هشام افعال انسان را از جهتی اختیاری و از جهتی اضطراری می‌دانسته است. از این نظر که انسان آنها را اراده و کسب کرده، اختیاری است و از این نظر که صدور آن فعل، منوط به حدوث سبب مهیج است، اضطراری است. فهم دقیق‌تر بیان هشام، به فهم مفهوم سبب مهیج منوط است، اما در هر صورت، از سبب مهیج نمی‌توان جبر را نتیجه گرفت، زیرا در روایات، در عین نفی جبر، سبب مهیج از ارکان استطاعت دانسته شده است. بنابراین، نظر هشام بر امر بین امرین قابل حمل است (رجوع کنید به جبر و اختیار*؛ نیز اسعدی، ص ۱۷۷ـ ۱۸۱).

موضوع دیگر، استطاعت است. از دیدگاه هشام، استطاعتْ هر چیزی است که فعل جز با آن تحقق نمی‌پذیرد. به گفتۀ شهرستانی (ج ۱، ص ۱۵۰)، ارکان استطاعت از نظر هشام عبارت‌اند از: آلات، جوارح، وقت و مکان. اما بر اساس گزارش اشعری (ص ۴۲ـ ۴۳)، هشام ارکان استطاعت را پنج چیز می‌دانسته است: صحت (سلامت)؛ امنیت یا باز بودنِ راه؛ مهلت زمانی داشتن؛ ابزار، که فعل به واسطۀ آن تحقق می‌یابد، مثل دست که فعلِ زدن با آن انجام می‌شود یا تیشه که ابزار نجاری و سوزن که ابزار خیاطی‌ است؛ و سبب وارد مهیج، که فعل به سبب آن تحقق می‌پذیرد. تعیین مراد دقیق هشام از سبب وارد مهیج، همان طور که اشاره شد، چندان آسان نیست. حتی سبب وارد و سبب مهیج – که در روایات نیز آمده – برای مخاطبانِ همان عصر نیز چندان روشن نبوده است؛ لذا، تفسیر آن را از ائمه جویا می‌شدند (برای اطلاع بیشتر، رجوع کنید به استطاعت*؛ نیز اسعدی، ص ۱۸۱ـ ۱۸۵).

پیامبرشناسی. بر اساس گزارشهای رسیده از هشام، پیامبر انسانی است که خداوند او را، به واسطۀ ملائکه، به نبوت منصوب، و به او وحی می‌کند و وحی یکی از تفاوتهای پیامبر و امام است (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۵؛ مجلسی، ج ۶۹، ص ۱۴۸ـ ۱۴۹).

بر اساس نوشته‌های اشعری (ص ۴۸) و بغدادی (ص ۶۷ـ ۶۸)، هشام به دلیل ارتباط پیامبر با غیب به وسیلۀ وحی، عصمت پیامبر را ضروری نمی‌دانسته است، چرا که هرگاه مرتکب گناهی شود، خداوند با وحی او را به خطایش آگاه می‌سازد. اما چون امام از ارتباط وحیانی با خداوند محروم است، باید از عصمت برخوردار باشد.

بر فرض اثبات چنین انتسابی به هشام، معنای سخن او انکار عصمت به طور مطلق، حتی در تلقی و ابلاغ وحی، نیست، بلکه شواهدی وجود دارد که بر اساس آنها هشام نمی‌توانسته است به نفی عصمت باور داشته باشد (رجوع کنید به اسعدی، ص ۱۸۹ ۱۹۱). از این رو، احتمال داده شده است که هشام، این سخن را در مقام جدال با خصم گفته باشد (رجوع کنید به نعمه، ص ۲۰۳). بنابراین، هشام در مقام اثبات عصمت امام بوده است، نه انکار عصمت پیامبر. البته این احتمال با آنچه از او دربارۀ معصیت کردن پیامبر گزارش شده است، ناسازگار می‌نماید، مگر آنکه گفته شود آنان که الزام را به نام خود او ترویج کرده‌اند، این مورد را نیز به نام هشام ساخته و پرداخته‌اند (اسعدی، ص ۱۹۱).

ویژگی دیگر پیامبران، معجزه است. هشام امورخارق عادت را به سه دسته تقسیم کرده است: برخی خوارق عادات فقط کار پیامبران است و در توان دیگران نیست. این خوارق عادات، در اصطلاح کلامی، معجزه نامیده می‌شود (بغدادی، ص ۶۸؛ نیز رجوع کنید به معجزه*). بعضی خوارق عادات منحصر به پیامبران نیست و امکان آن برای دیگران نیز وجود دارد. بر اساس برخی گزارشها، هشام راه رفتن بر روی آب را برای غیرپیامبران نیز ممکن دانسته است (رجوع کنید به اشعری، ص ۶۳؛ بغدادی، ص ۶۸). این دسته از خوارق عادات، در اصطلاح، کرامت نامیده می‌شوند. گزارشهایی در دست است دالّ بر اینکه هشام انجام دادن خوارق عادات و کراماتی را به ائمه، به‌ویژه امام صادق و امام کاظم علیهما‌السلام، نسبت داده است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۷۱، ۳۱۰؛ قطب راوندی، ج ۱، ص ۳۲۵؛ مجلسی، ج ۴۸، ص ۳۱، ۳۳ـ ۳۴؛ نیز رجوع کنید به کرامات*). دستۀ سوم از آنچه خارق عادت نامیده می‌شود، در حقیقت، فریب است. سحر از این دسته شمرده می‌شود. لذا، ساحر نمی‌تواند انسانی را به حمار یا عصایی را به مار بدل کند (اشعری، ص ۶۳).

موضوع دیگر در نبوت، دیدگاه هشام دربارۀ دلیل ضرورت نبوت است. از دیدگاه وی ضرورت نبوت و امامت یکی است. بیان او را می‌توان تقریری از برهان مدنی بالطبع‌بودن انسان یا برهان لطف دانست. بر اساس مناظره‌ای که از او نقل شده است، جلوگیری از ایجاد تفرقه و اختلاف و نزاع در جامعه و ایجاد الفت میان مردم و آگاه ساختن مردم از قوانین الهی، ‌مهم‌ترین وجوه ضرورت نبوت است (رجوع کنید به کلینی، ‌ج ۱،‌ص ۱۷۲؛ برای تفصیل استدلال وی رجوع کنید به اسعدی، ص ۱۹۴ـ ۱۹۶).

امامت. هشام از جمله بزرگ‌ترین متکلمان است که در عصر خویش دربارۀ امامت مناظره کرد و به نقد مخالفان پرداخت و حتی در جریان مناظرۀ مرد شامی، امام صادق علیه¬السلام مناظره دربارۀ امامت را به وی محول کرد (رجوع کنید به طبرسی، ۱۴۰۱، ج ۲، ص ۳۶۵ ـ ۳۶۷).

هشام، همانند دیگر متکلمان شیعه، بر آن است که تعیین امام از سوی خداوند واجب است. او این موضوع را با چهار برهان اثبات کرده است: برهان حکمت، برهان عدالت، برهان اضطرار، و برهان رحمت (رجوع کنید به کلینی، ج ۱، ص ۱۶۸، ۱۷۳؛ مسعودی، ج ۵، ص ۲۲ـ ۲۳؛ ابن‌بابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۱، ص ۲۰۷ـ ۲۰۹، ج ۲، ص ۳۶۵؛ طبرسی ۱۴۰۴، ج ۲،‌ص ۳۶۷ـ ۳۶۸؛ ابن‌شهر آشوب، ۱۳۸۵ش، ج ۱، ص ۳۰۵). همۀ‌ این براهین به نوعی به برهان لطف بازمی‌گردند، زیرا حاصل استدلالهای هشام این است که وجود امام، معلم، دلیل، مرجع و مفسر دین، انسانها را به شناخت احکام، عمل به آنها و ادای تکلیف نزدیک می‌کند و از اختلاف و حیرت و سرگشتگی دور می‌سازد؛ از این رو، از دیدگاه وی امام مصداق لطف است. مفاد براهین وی بر ضرورت امام، نیاز به امام در همۀ اعصار است. وی در مناظره با بریهه نصرانی و نیز در مناظره با ضرار، به اینکه هیچگاه حجتهای الهی از میان نمی‌روند، اشاره کرده است (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۷۵ش، ص ۲۷۰ـ ۲۷۵؛ همو، ۱۳۸۵، ص ۲۰۲ـ ۲۰۴؛ برای تفصیل تقریر براهین رجوع کنید به اسعدی، ص ۲۰۱ـ ۲۱۲).

از دیدگاه هشام، صفات و ویژگیهای‌ امام تقسیم می‌شود به ویژگیهای نَسَبی و ویژگیهای شخصی. ویژگیهای نسبی از دیدگاه وی عبارت‌اند از: شهرت، نژاد، قبیله، خاندان و نیز منصوص بودن (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۲ـ ۳۶۸؛ مجلسی، ج ۴۸، ص ۱۹۷ـ ۲۰۳). حتی قاضی عبدالجبار در المغنی (ج ۲۰، قسم ۱، ص ۱۱۸) هشام را نخستین کسی دانسته که نظریۀ نص را مطرح کرده است و ابن‌راوندی و ابوعیسی وراق و امثال آنان، این مطلب را از او گرفته‌اند. هر چند متکلمان شیعه به این ادعا پاسخ داده‌اند (رجوع کنید به شریف مرتضی، ج ۲، ص ۱۱۹ـ ۱۲۰؛ نباطی، ج ۲، ص ۱۰۴ـ ۱۰۵).

هشام‌بن حکم دربارۀ ویژگیهای شخصی، به عصمت و علم و سخاوت و شجاعت اشاره کرده است. از او پرسیدند که معنای این سخنت که امام معصوم است چیست؟ پاسخ داد که از امام صادق علیه¬السلام از معنای عصمت پرسیدم، ایشان فرمود معصوم کسی است که خداوند او را از محرّمات بازداشته است و خداوند می‌فرماید: «و مَن یعتَصِم باللهِ فَقَدْ هُدِیَ اِلی صراطٍ مُستقیم» (آل‌عمران: ۱۰۱؛ ابن‌بابویه، ۱۳۶۱ش، ص ۱۳۲؛ مجلسی، ج ۲۵، ص ۱۹۴ـ۱۹۵).

افزون بر این، هشام در پاسخ به ابن ابی‌عمیر، از عصمت تحلیلی کرده که بیانگر دیدگاه او دربارۀ حقیقت و کیفیت عصمت است. بر اساس این تحلیل، رذیلتهای نفسانی که موجب گناه می‌شوند، یعنی حرص و حسد و غضب و شهوت، در معصوم وجود ندارد و از این رو، وی معصوم است. از بیان او هم اختیاری بودن عصمت استفاده می‌شود و هم حقیقت و منشأ آن. به عقیدۀ هشام، خاستگاه عصمت، علم معصوم به حقیقت گناهان از یک سو، و شناخت عظمت و جلال خدا از سوی دیگر است، که نتیجۀ آن رغبت نداشتن به گناه است (ابن‌بابویه، ۱۳۶۱ش، ص ۱۳۳؛ همو، ۱۳۶۲ش، ص ۲۱۵).

هشام ضرورت عصمت را با دلایل متعددی اثبات کرده ، که از جملۀ آنها برهان تسلسل و برهان تنافی گناه با شئون امامت است (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۸۵، ص ۲۰۴؛ همو،‌ ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۷). دربارۀ دامنه و گسترۀ عصمت آنچه از هشام گزارش شده، صرفاً ناظر به عصمت از گناه است و او حتی به صغیره و کبیره بودن نیز تصریح کرده است (ابن‌بابویه، ۱۳۸۵، ص ۲۰۳؛ مجلسی، ج ۲۵، ص ۱۴۳). تعریف نقل شده از وی، ادلۀ او و نیز گزارش بغدادی (ص ۶۷) و شهرستانی (ج ۱، ص ۳۱۰ـ ۳۱۱) بر عصمت از معصیت دلالت دارند، فقط در عبارت اشعری (رجوع کنید به ص ۴۸) سخن از عصمت از سهو و اشتباه است (نیز رجوع کنید به عصمت*).

ویژگی دیگر امام، علم است. به تصریح هشام، یکی از حکمتهای نصب امام و از شئون ایشان، حفظ شریعت است (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۵۷ش، ص ۲۷۴) و حفظ شریعت بدون آگاهی از آموزه‌ها و معارف دینی ممکن نیست. از دیگر شئون امام، اجرای احکام دین و شرایع و سنّتهای الهی است و این غرض نیز بدون علم به شریعت تحقق نمی‌یابد و چه بسا موجب دگرگونی در حدود الهی می‌گردد (رجوع کنید به همو، ۱۳۸۵، ص ۲۰۳) و جای صلاح، که خواست خداوند است، فساد واقع می‌شود (همو، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۷) و این نقض غرض است. هشام در تأیید و تصدیق این استدلال، از آیۀ‌ «… أفَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أحَقُّ أن یُتَّبَعَ أَمَّن لَا یَهدِّی إلّا أن یُهْدَی…» (یونس: ۳۵) شاهد آورده است (همو، ۱۳۸۵، ص ۲۰۳ـ ۲۰۴).

از دیگر ویژگیهای امام این است که باید شجاع‌ترین و سخی‌ترین مردم زمان خود باشد. هشام در این باره نیز دلایلی اقامه کرده است (رجوع کنید به ابن‌بابویه،۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۷؛ همو، ۱۳۸۵، ص ۲۰۴؛ مجلسی، ج ۲۵، ص ۱۴۳ـ ۱۴۴).

بر اساس روایتی که هشام از پدرش، و او با چند واسطه از پیامبر اسلام، نقل کرده است، ‌جانشینان پیامبر، حجتهای الهی بر خلق، دوازده تن اند که به تعبیر خود پیامبر «اولین آنان برادرم علی و آخرین آنان فرزندم مهدی است که جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد» (طبرسی، ۱۳۹۹، ص ۳۷۱؛ نیز رجوع کنید به امامت*).

هشام‌بن حکم در اثبات امامت علی علیه‌السلام، به ادلۀ عقلی و نقلی تمسک کرده است. دلایل عقلی او بر لزوم نص و عصمت و نیز لزوم افضلیت امام استوار است. از این سه، وجود نداشتن نص و نیز عدم عصمت در مورد دیگر مدعیان امامت و خلافت، امری اجماعی است. نه خود مدعیان خلافت ادعای نص و عصمت داشته‌اند و نه قائلان به خلافتِ غیر علی علیه‌السلام پیشوای خویش را منصوص و معصوم می‌دانسته‌اند. فقط شیعه ادعای نص و نصب و عصمت را در مورد امام علی مطرح کرده است. این ادعا به‌صراحت از هشام گزارش شده است (رجوع کنید به ملطی شافعی، ص ۳۱).

هشام در پاسخ به این پرسش که « چرا علی علیه‌السلام را بر ابوبکر برتری می‌بخشی؟»، وجوه برتری ایشان را به‌تفصیل مطرح کرده است. وی امام علی را از جمله چهار تنی که بهشت مشتاق آنان است، از حامیان چهارگانۀ اسلام، از قرّاء چهارگانه، از چهار تنی که خداوند آنان را تطهیر کرده، ‌از ابرار چهارگانه و از شهدای چهارگانه معرفی نموده است. چون امام علی دارای همۀ این فضیلتهاست و ابوبکر واجد هیچ‌یک از آنها نیست، پس علی علیه‌السلام برتر است (رجوع کنید به مفید، ۱۴۲۵، ص ۹۶ـ ۹۸؛ مجلسی؛ ج ۱۰، ص ۲۹۷ـ ۲۹۸).

هشام به رد شایستگی دیگر مدعیان خلافت نیز پرداخته است، از جمله دربارۀ حدیث غار – که در فضیلت خلیفۀ اول به آن استدلال می‌شود – بحث و فحص جدّی کرده و استشهاد به آن را صحیح ندانسته است (رجوع کنید به مفید، ۱۴۲۵، ص ۹۶ـ ۹۷؛ مجلسی، ج ۱۰، ص ۲۹۷).

علاوه بر آن، ملطی شافعی (ص ۳۱) چهار روایت نبوی را، به عنوان مستندات روایی هشام در اثبات نص بر امامت علی علیه‌السلام، نقل کرده است. این روایات عبارت‌اند از: «من کنت مولاه فعلیُّ مولاه»، «انا مدینهالعلم و علیٌّ بابها» و نیز این دو سخن پیامبر خطاب به امام علی که فرمود: «تقاتل علی تأویل‌القرآن کما قاتلت علی تنزیله» و «انت منّی بمنزلۀ هارون من موسی الّا انّه لانبی بعدی» (نیز رجوع کنید به علی‌بن ابی‌طالب*، امام؛ امامت*).

هشام در پاسخ به پرسشی دربارۀ اصحاب علی علیه‌السلام در روز حکمیت، آنان را به سه دسته تقسیم کرده است: ‌مؤمنان، مشرکان و گمراهان. او می‌گوید آنان که همچون من بر آن بودند که علی علیه‌السلام از طرف خدا امام است و منکر صلاحیت معاویه بودند و به آنچه خدا در حق علی علیه‌السلام فرموده بود، اقرار داشتند، مؤمن‌اند؛ آنان که علی علیه‌السلام و معاویه، هر دو، را برای امامت شایسته می‌دانستند مشرک‌اند؛ و آنان که از روی عصبیّت قومی و قبیله‌ای به جنگ آمده بودند، گمراه‌اند (ابن‌بابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۳؛ نیز رجوع کنید به علی‌بن ابی‌طالب*، امام؛ تحکیم*).

آثار.

هشام از جمله مؤلفان بزرگ شیعه و دارای تصنیفات بسیاری است (اشعری، ص ۶۳؛ طوسی، ص ۳۵۵). در کتابهای رجال و فهرست، از حدود ۳۵ کتاب و رسالۀ وی نام برده‌ شده است، ولی امروزه هیچیک از آنها را در اختیار نداریم (د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مدخل). تعدد موضوعی این آثار، گواه شخصیت، جامعیت و نشاط علمی اوست.

آثار فقهی و حدیثی وی عبارت بوده‌اند:

علل التحریم،

الفرائض،

الالفاظ،

الاخبار کیف تفتح،

اصل هشام،

کتاب المیراث.

آثار کلامی و فلسفی وی:

الامامۀ، التدبیر فی الامامه،

الوصیه و الرد علی من انکرها،

اختلاف‌الناس فی‌الامامه،

المجالس فی‌الامامه،

التمییز و اثبات الحجج علی من خالف الشیعه،‌

المیزان،

کتاب‌الحکمین،

الالطاف،

التوحید،

الشیخ والغلام فی‌التوحید،

الجبر والقدر،

المعرفه،

المجالس فی‌التوحید،

القدر،

الدلاله علی حدوث‌الاشیاء،

تفسیر مایلزم العباد الاقرار به،

الاستطاعه،

الرد علی الزنادقه،

الرد علی اصحاب الثنین،

الرد علی اصحاب الطبائع،

الرد علی ارسطاطالیس فی التوحید،

الرد علی من قال بامامهالمفضول،

الرد علی المعتزله،

الرد علی المعتزله فی امر طلحه والزبیر،

الرد علی شیطان الطاق،

والرد علی هشام الجوالیقی.

موضوع این دو اثر وی نامعلوم است:

المیدان،

والثمانیه ابواب (ابن‌ندیم، ص ۲۲۴؛ نجاشی، ص ۴۳۳؛ طوسی، ص ۳۵۵ـ ۳۵۶). گفتنی است که کتاب اختلاف الناس فی‌الامامه او شالودۀ کتاب فرق‌الشیعه حسن‌بن موسی نوبختی را شکل داده است (د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مدخل).



منابع :

(۱) علاوه بر قرآن؛
(۲) ابن‌بابویه، علل‌الشرائع، نجف ۱۳۸۵/ ۱۹۶۶؛
(۳) همو، التوحید، چاپ هاشم حسینی طهرانی، قم ]؟۱۳۵۷ش[؛
(۴) همو، معانی‌الاخبار، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم ۱۳۶۱ش؛
(۵) همو، الخصال، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم ۱۳۶۲ش؛
(۶) همو، کمال‌الدین و تمام النعمه، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم ۱۳۶۳ش؛
(۷) همو، من لایحضره‌الفقیه، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم ۱۴۱۴؛
(۸) ابن‌شهرآشوب، معالم‌العلما، نجف ۱۳۸۰/ ۱۹۶۱؛
(۹) همو، مناقب‌ آل‌ابی‌طالب، چاپ یوسف بقاعی، قم ۱۳۸۵ش؛
(۱۰) احمدبن محمد ابن‌عبدربه، عقدالفرید، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹؛
(۱۱) ابن‌قتیبه، عیون‌الاخبار، بیروت [بی‌تا.]؛
(۱۲) همو، تأویل مختلف‌الحدیث، بیروت [بی‌تا.]؛
(۱۳) ابن‌ندیم؛
(۱۴) علیرضا اسعدی، هشام‌بن حکم، قم ۱۳۸۸ش؛
(۱۵) علی‌بن اسماعیل اشعری، کتاب مقالات الاسلامیین واختلاف المصلّین، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن ۱۴۰۰/ ۱۹۸۰؛
(۱۶) امین؛
(۱۷) عبدالقاهربن طاهر بغدادی، الفرق بین‌الفرق، چاپ محمد محیی‌الدین عبدالحمید، بیروت [بی‌تا.]؛
(۱۸) ابوحیان توحیدی، البصائر و الذخائر، چاپ وداد قاضی، بیروت ۱۴۰۸؛
(۱۹) عمروبن بحر جاحظ، البیان والتبیین، چاپ عبدالسلام محمد هارون، بیروت [بی‌تا.]؛
(۲۰) علی‌بن محمد جرجانی، شرح‌المواقف، چاپ محمد بدرالدین نعسانی حلبی، مصر ۱۳۲۵/ ۱۹۰۷؛
(۲۱) چاپ افست قم ۱۳۷۵ش؛
(۲۲) عبدالرحیم‌بن محمد خیاط، الانتصار و الرد علی ابن‌راوندی الملحد، چاپ نیبرج، بیروت [بی‌تا.]؛
(۲۳) حسین‌بن محمد راغب اصفهانی، محاضرات الادباء و محاورات الشعراء و البلغاء، بیروت [بی‌تا.]؛
(۲۴) عبدالحسین شرف‌الدین، المراجعات، چاپ حسین راضی، بیروت ۱۴۰۲/ ۱۹۸۲؛
(۲۵) علی‌بن حسین شریف مرتضی، الشافی فی ‌الامه، چاپ عبدالزهراء حسینی‌خطیب و فاضل میلانی، تهران ۱۴۱۰؛
(۲۶) نورالله‌بن شریف‌الدین شوشتری، مجالس المؤمنین، تهران ۱۳۵۴ش؛
(۲۷) محمدبن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، چاپ احمد فهمی محمد، بیروت ۱۳۶۸/ ۱۹۴۸؛
(۲۸) همو، نهایهالاقدام فی علم‌الکلام، چاپ آلفردگیوم، قاهره [بی‌تا.]؛
(۲۹) حسن‌بن هادی صدر، تأسیس الشیعه لعلوم‌الاسلام، بغداد ۱۳۸۱، چاپ افست تهران [بی‌تا.]؛
(۳۰) محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، شرح اصول‌الکافی، چاپ محمد خواجوی، تهران ۱۳۷۰ش؛
(۳۱) احمد صفایی، هشام‌بن حکم متکلم معروف قرن دوم هجری و شاگرد مبرز مکتب جعفری، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۳۲) فضل‌بن حسن طبرسی، اعلام‌الوری باعلام الهدی، چاپ علی‌اکبر غفاری، بیروت ۱۳۹۹؛
(۳۳) همو، الاحتجاج، بیروت ۱۴۰۱/ ۱۹۸۱؛
(۳۴) محمدبن حسن طوسی، الفهرست، چاپ محمود رامیار، مشد ۱۳۵۱ش؛
(۳۵) حسن‌بن یوسف علامه حلّی، انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، چاپ محمدنجمی رنجانی، ]قم[ ۱۳۶۳ش؛
(۳۶) محمدسعید بن محمد مفید قاضی سعید قمی، شرح توحید صدوق، چاپ نجفقلی حبیبی، تهران ۱۳۷۳ـ ۱۳۷۴ش؛
(۳۷) قاضی عبدالجبار معتزلی، شرح اصول الخمسه، چاپ عبدالکریم عثمان، قاهره ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛
(۳۸) همو، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، چاپ عبدالحلیم محمود و دیگران، مصر [بی‌تا.]؛
(۳۹) قطب راوندی، الخرائج والجرائح، قم ۱۳۵۹؛
(۴۰) محمدبن عمر کشّی، اختیار معرفهالرجال، ]تلخیص[ محمدبن حسن طوسی، چاپ حسن مصطفوی، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۴۱) کلینی؛
(۴۲) عبدالله مامقالی، تنقیح المقال فی علم‌الرجال، نجف ۱۳۵۲؛
(۴۳) مجلسی؛
(۴۴) همو، مرآهالعقول، چاپ هاشم رسولی، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۴۵) علی‌اکبر مدرس یزدی، مجموعه رسائل کلامی و فلسفی و ملل و نحل، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۴۶) مسعودی، مروج (بیروت)؛
(۴۷) محمدبن محمد مفید، الفصول المختاره من ‌العیون و المحاسن، بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵؛
(۴۸) همو، المسائل‌السرّویه، قم ۱۴۱۳؛
(۴۹) همو، اوائل‌المقالات، بیروت ۱۴۱۴؛
(۵۰) همو، الاختصاص، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم ۱۴۲۵؛
(۵۱) مطهربن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، پاریس ۱۸۹۹، چاپ افست تهران ۱۹۶۲؛
(۵۲) محمدبن احمد ملطی شافعی، التنبیه و الردعلی اهل الاهواء و البدع، چاپ محمد زاهد کوثری، قاهره ۱۳۶۸/ ۱۹۴۹؛
(۵۳) علی بن یونس بناطی بیاضی، الصراط‌المستقیم الی مستحقی التقدیم، چاپ محمدباقر بهبودی، قم ؟۱۳۸۴؛
(۵۴) خضرمحمد بنها، مسند هشام‌بن الحکم، بیروت ۱۴۲۷/ ۲۰۰۶؛
(۵۵) احمدبن علی نجاشی، رجال‌النجاشی، چاپ موسی شبیری زنجانی، قم ۱۴۰۷؛
(۵۶) عبدالله نعمه، هشام‌بن الحکم، بیروت ۱۴۰۴؛
(۵۷) s. v. “Hishâm B. Al- Hakam” (by W. Madelung) EI2.

 دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۶ 

زندگینامه رؤبه بن عَجّاج(متوفی۱۴۵ه.ق)

 راوى، لغوى و شاعر رجزسراى دورۀ اموى و اوایل دورۀ عباسى. به نظر خلیل‌بن احمد* (ج ۸، ص ۲۸۴)، “رؤبه” از روبه به معناى بخشى از شب است و چون رؤبهبن عجّاج در نیمه شب به دنیا آمده است، او را بدین نام خوانده‌اند. کرنکوف (د. اسلام، چاپ اول، ذیل مدخل) رؤبه را معرّب روباه ذکر کرده است (براى معانى دیگر رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج ۲۰، ص ۳۴۵ـ۳۴۶؛ ابن‌منظور؛ فیروز آبادى، ذیل «رأب»).

ابوالجَحّاف، ابوالعَجّاج و ابومحمد از کنیه‌هاى رؤبه بوده است (ابوالفرج اصفهانى، ج ۲۰، ص ۳۴۵؛ ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۳۰۳). در منابع قدیم، تاریخ ولادت او معلوم نیست، اما در منابع جدید، سال ۶۵ یا ۸۰ تاریخ تولد او ذکر شده است (رجوع کنید به فرّوخ، ج ۲، ص ۶۱؛
سزگین، ج ۲، ص ۳۶۷).

رؤبه از قبیله بنی‌تمیم و از بادیه‌نشینان ساکن بصره بود (ابوالفرج اصفهانى، همانجا) و به زندگى بدوى خود مباهات می‌کرد (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، ج ۲، ص ۵۹۵). او شاعرى مُخَضرَم* و از مداحان بنی‌امیه و بنی‌عباس بود و از برترین شاعران رجزسراى دورۀ خود محسوب می‌شد (ابوالفرج اصفهانى، همانجا). جُمَحى (سِفر دوم، ص ۷۳۷ـ۷۳۸) او را در طبقۀ نهم شاعران دورۀ اسلامى قرار داده است.

پدرش، عَجّاج*، نیز از رجزسرایان مشهور بود (ابن‌خلّکان، همانجا). با اینکه رؤبه خود را شاعرتر از پدرش می‌دانست (جمحى، سِفر اول، ص ۷۸)، برخى اشعار پدرش را در بین اشعارش به کار می‌برد (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، ج ۲، ص ۵۹۶ـ۵۹۷). یکى از پسران رؤبه، به نام عُقبَه، نیز شاعر بود، اما شعرى از وى باقى نمانده است (مرزبانى، ص ۴۰۷).

رؤبه از پدرش و ابوهُریَره دوسى یمنى* و دغفل‌الناسب* روایت شنید (یاقوت حموى، ج ۱۱، ص ۱۴۹؛صفدى، ج ۴، ص ۱۴۷) و به نظر ابن‌حبّان (رجوع کنید به الثقات، ج ۶، ص ۳۰۹)، ثقه بود.

از اشعار رؤبه بن عجاج چنین برمی‌آید که او با سفر به سرزمینهایى چون عراق، یَمامه، خراسان و کرمان و مدح بزرگان آنجا، امرار معاش می‌کرد. گویا در جوانى براى توسعۀ قلمرو اسلام، با سپاه فتوحات راهى سرزمینهاى شرق فارس شد (رجوع کنید به رؤبهبن عجّاج، مقدمه، ص ۱؛عمر فرّوخ، ج ۲، ص ۶۲؛نالینو، ص ۱۹۵).

رحلت

با رکود شعر در اواخر دورۀ اموى، رؤبه به سبب کهولت، در بصره اقامت گزید (نالینو، همانجا). وى در ۱۴۵، با قیام ابراهیم‌بن عبداللّه علوى* بر ضد منصور عباسى (رجوع کنید به منصور، ابوجعفر عبداللّه‌بن محمد)، از ترس جان سر به بیابان نهاد و در همان سال درگذشت (ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۳۰۴ـ۳۰۵؛قس یافعى، ج ۱، ص ۲۳۷؛حرضى، ص ۱۳۶، که سال وفاتش را ۱۴۷ ذکر کرده‌اند). او را در بصره دفن کردند و به قول خلیل‌بن احمد، با مرگ او شعر و لغت و فصاحت به خاک سپرده شد (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج ۲۰، ص ۳۵۵).

رؤبه با کلمات نادر و غریب آشنایى کامل داشت (ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۳۰۴) و در مباحث لغوى، پاسخگوى پرسشهاى بزرگانى چون ذؤالرَّمّه*، طرِمّاح‌بن حکیم*، کُمَیت‌بن زید اسدى*، یونس‌بن حبیب*، و ابوعبیده معمربن مثَّنى* بود (معمربن مثنى، ج ۱، ص ۴۳ـ۴۴؛
جمحى، ص ۴۷۷، ۵۸۱؛ابوالفرج اصفهانى، ج ۱۲، ص ۳۶).

رجزهاى او با کلمات بدوى و الفاظى که اولین‌بار بود در زبان عربى به کار می‌رفتند (بلاشِر، ص ۵۲۹؛براى اطلاع بیشتر رجوع کنید به نالینو، ص ۲۰۴ـ۲۰۷)، از دشوارترین اشعار عربى است که بخش بزرگى از شواهد شعرى را تشکیل می‌دهد (رؤبه بن عجّاج، مقدمه، ص ۲) و مورد استناد افرادى چون خلیل‌بن احمد (رجوع کنید به ج ۲، ص ۱۴۶، ۲۰۹)، جاحظ (رجوع کنید به ۱۳۶۷، ج ۱، ص ۳۷، ۴۰؛
همو، ۱۳۸۸، ص ۸، ۲۳) و ابن‌درید (رجوع کنید به ج ۱، ص ۷۱، ۱۰۵، ۱۳۲) بوده است.

کتابهاى صرف و نحو نیز از شواهد شعرى ابیات رؤبه خالى نیست (براى نمونه رجوع کنید به استرآبادى، ۱۳۹۵، ج ۴، ص  ۴۰۵ـ۴۰۶ ؛همو، ۱۳۹۸، ج ۴، ص ۸۶ـ۸۷). میدانى نیز (رجوع کنید به ج ۲، ص ۳۹۸، ۴۹۰، ج ۳، ص ۴۱۰) امثال برگرفته از اشعار رؤبه را ذکر کرده است.

رجزهاى او داراى مضامینى چون مدح و فخر و حماسه بودند (صفدى، ج ۱۴، ص ۱۴۸؛نالینو، ص ۱۹۷)؛اما چون رجز را چندان نمی‌توان روایت کرد، بسیارى از آنها از بین رفته‌اند (عمر فرّوخ، ج ۲، ص ۶۳). عبداللّه پسر رؤبه، ابوعمرو زبان‌بن عَلاء*، خَلّف‌الاحمَر*، یونس‌بن حبیب، نَضربن شُمَیل*، ابوعمرو شیبانى*، ابوعُبَیده مَعمَربن مُثَنى و اصمعى* از راویان اخبار و اشعار رؤبه بوده‌اند (ابن‌ندیم، ص ۱۷۹، ۱۸۳ـ۱۸۴؛ابن‌خیر، ص ۳۹۲؛صفدى، ج ۴، ص ۱۴۷ـ۱۴۸).

حَمّادبن اسحاق موصلى (متوفى ح ۲۲۰) کتاب اخبار رؤبه را تألیف نمود. جَلودى* نیز کتاب اخبار رؤبه بن العجّاج را نگاشت (ابن‌ندیم، ص ۱۶۰؛نجاشى، ج ۲، ص ۵۴، ۵۸). نسخه‌اى خطى از دیوان رؤبه، با شرح محمدبن حبیب*، موجود است (رجوع کنید به بروکلمان، ج ۱، ص ۵۷؛سزگین، ج ۲، ص ۳۶۸). در ۱۳۲۱/۱۹۰۳، آلوارت دیوان رؤبه را، با ۳۷۹،۷ بیت، به چاپ رساند و سال بعد، ترجمۀ آلمانى آن در برلین چاپ شد (بروکلمان، ج ۱، >ذیل<، ص ۹۱؛بلاشر، ص ۵۲۸).



منابع :
 

(۱) ابن‌حبان، کتاب‌الثقات، حیدرآباد دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۲) ابن‌خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان؛
(۳) ابن‌خیر اشبیلى، فهرسه، قاهره ۱۹۶۳/۱۳۸۲؛
(۴) ابن‌درید، کتاب‌الاشتقاق، چاپ عبدالسلام محمد هارون، بغداد ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۵) ابن‌قتیبه، الشعر و الشعراء، چاپ احمدمحمد شاکر، قاهره ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۶) ابن‌منظور، لسان‌العرب؛
(۷) ابن‌ندیم، کتاب ‌الفهرست؛
(۸) ابوالفرج اصفهانى، الاغانى؛
(۹) حسن رضی‌الدین استرآبادى، شرح شافیه ابن‌الحاجب، چاپ محمدنورالحسن، محمد زفزاف و محمد محیی‌الدین عبدالحمید، بیروت ۱۳۹۵/۱۹۷۵، چاپ افست تهران (تهران)؛
(۱۰) همو، شرح‌الرضى علی‌الکافیه، چاپ یوسف حسن عمر، (بی‌جا.)، جامعه قاریونس ۱۳۹۸/۱۹۷۸؛
(۱۱) عمروبن بحر جاحظ، البیان و التببین، چاپ عبدالسلام محمدهارون، بیروت ۱۳۶۷ـ۱۳۶۹/ ۱۹۴۸ـ۱۹۵۰؛
(۱۲) همو، کتاب‌الحیوان، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر؟ (۱۳۸۵ـ۱۳۸۹/۱۹۶۵ـ ۱۹۶۹) چاپ افست بیروت ۱۳۸۸/۱۹۶۹؛
(۱۳) محمدبن سلام جمحى، طبقات فحول‌الشعراء، چاپ محمود محمدشاکر، قاهره (تاریخ مقدمه ۱۴۰۰/ ۱۹۸۰)؛
(۱۴) یحیی‌بن ابی‌بکر حَرَضى یمانى، غربال‌الزمان فى وفیات‌الأعیان، چاپ محمد ناجى زعبى عمر، دمشق ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۱۵) خلیل‌بن احمد فراهیدى، کتاب‌العین، چاپ مهدى مخزومى و ابراهیم سامرایى، قم ۱۴۱۰؛
(۱۶) رؤبهبن عجّاج، مجموع اشعارالعرب: و هو مشتمل على دیوان رؤبهبن‌العجاج، چاپ آلوارت، بیروت ۱۹۷۹؛
(۱۷) محمدمرتضى زبیدى، تاج‌العروس من جواهر القاموس، ج ۲، چاپ على هلالى، کویت ۱۳۸۶/۱۹۶۶؛
(۱۸) صفدى، کتاب الوافى بالوفیات؛
(۱۹) عمر فروخ، تاریخ‌الادب العربى، ج ۲، بیروت ۱۹۸۵؛
(۲۰) مرزبانى، الموشح فى مآخذالعلماء علی‌الشّعراء، چاپ محمدحسین شمس‌الدین، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۲۱) معمربن مثنى ابوعبیده، مجازالقرآن، چاپ محمد فؤاد سزگین، قاهره (تاریخ مقدمه ۱۳۷۴/ ۱۹۵۴)؛
(۲۲) احمدبن محمد میدانى، مجمع‌الامثال، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۲۳) کارلو نالینو، تاریخ‌الآداب العربیه من الجاهلیه حتى عصر بنی‌أمیه، قاهره ۱۹۷۰؛
(۲۴) احمدبن على نجاشى، رجال‌النجاشى، چاپ محمدجواد نائینى، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۲۵) عبداللّه‌بن اسعد یافعى، مرآهالجنان و عبرهالیقظان، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۲۶) یاقوت حموى، معجم‌الادباء، بیروت ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛

(۲۷) Regis Blachere, Histoire de la literature arabe, paris 1966;
(۲۸) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949;
(۲۹) Supplementband, 1937-1942;
(۳۰) EI, s.v. “RUBAB. ADJDJADJ”, (by F. KRENKOW);
(۳۱) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967-1984.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵

زندگینامه حَفْصُ الفَرد (متکلم مصرى قرن دوم)

حَفْصُ الفَرد ، متکلم مصرى قرن دوم. کنیه او را ابوعمرو و ابویحیى ذکر کرده‌اند (ابن‌ندیم، ص ۲۲۹ـ۲۳۰). سال ولادت و وفاتش معلوم نیست. گفته‌اند که در مصر (احتمالا بین سالهاى ۱۸۸ تا ۱۹۵) با شافعى مناظره کرد و شافعى او را، به سبب اعتقاد به مخلوق بودن قرآن، کافر شمرد و «المنفرد» لقب داد (رجوع کنید به بیهقى، ج ۱۰، ص ۴۳، ۳۰۶؛ ابن‌عساکر، ج ۵۱، ص ۳۱۰ـ۳۱۱، ۳۸۲؛ ابن‌حجر عسقلانى، ۱۳۹۰، ج ۲، ص ۳۳۱؛ نیز رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه).

حفص سپس به بصره رفت و در مجلس ابوالهُذَیلِ عَلّاف*، متکلم مشهور معتزلى، حاضر شد. پس از مناظره‌هایى با او بر سر جبر و قَدَر، در ۲۰۳ به مصر بازگشت (ابن‌ندیم، ص ۲۲۹؛ ابن‌مرتضى، ص ۱۱۲ـ۱۱۳؛ د. اسلام، همانجا). ابوالهذیل و حفص‌الفرد کتابهایى در رد یکدیگر نوشتند (رجوع کنید به ابن‌ندیم، ص ۲۰۴، ۲۲۹). اختلاف این دو ممکن است به سبب نارضایى حفص از موضع ابوالهذیل باشد، زیرا ابوالهذیل برخلاف ضِراربن عمرو* (متوفى ح ۱۹۰)، استاد سابقش که از اعتزال به جبر گرایید، مدافع اختیار انسان بود (د. ایرانیکا، ذیل “Abul- Hodayl al- Allaf “).

اندیشه‌هاى حفص در موارد بسیارى شبیه به آراى ضِرار است و در بسیارى منابع آنها را در کنار هم ذکر کرده‌اند. شهرستانى (ج ۱، ص ۱۲۰) حتى ضراریه را پیروان حفص‌الفرد خوانده است. مجموع این داده‌ها، سخن ابن‌ندیم (ص ۲۲۹) را توجیه می‌کند که گفته است حفص در آغاز معتزلى بود و سپس به خلق افعال معتقد شد و همچون حسین‌بن محمد نَجّار* از بزرگان مجبّره بود. ابن‌مرتضى (ص ۱۱۲) حفص را از بزرگان عانِدیه، پیروان ابوالفضل عاند کَرّامى، که آنان نیز اهل جبر بودند، شمرده است.

جز اعتقاد به خلق افعال (رجوع کنید به ابن‌حزم، ج ۳، ص ۸۱؛علامه حلّى، ص ۶۸؛ابن‌مرتضى، همانجا)، اندیشه‌هاى دیگرى نیز از حفص در کتابهاى کلام و فرق ذکر شده،از جمله این اندیشه جبرى که اراده خدا بر دو نوع است:

اراده‌اى که صفت ذات خداست و هر چیز ماسواى ذات الهى متعلَّق آن قرار می‌گیرد، خواه آن چیز فعل خدا باشد خواه فعل مخلوقات؛و اراده‌اى که صفت فعل خداست و غیر از اوست و عبارت است از امر او به طاعت (اشعرى، ص ۵۱۵). درباره رؤیت، از او نقل کرده‌اند که خدا به چشم دیده نمی‌شود و در روز قیامت خدا حس ششمى براى ما می‌آفریند تا با آن او را درک کنیم (همان، ص ۲۱۶؛نیز رجوع کنید به ص ۲۸۲؛بغدادى، ص ۲۱۴).

نیز گفته‌اند او بر آن بوده است که خدا ماهیتى دارد که هیچ کس جز خودش آن را نمی‌شناسد (رجوع کنید به خیاط، ص ۲۰۱). همچنین او در مقابل نظریه مداخله نَظّام* ــکه مبنى بر نفى ترکیب جسم از اجزاى لایتجزا بودــ از مفهوم مجاورت استفاده می‌کرده است، به این شرح که اعراضِ مجتمع در اجسام در لطیف‌ترین حد مجاورت با یکدیگر قرار دارند (اشعرى، ص ۳۱۸؛براى دیگر آراى حفص‌الفرد رجوع کنید به همان، ص ۴۰۸؛ابن‌حزم، ج ۳، ص ۲۰۱؛شهرستانى، ج۱، ص ۱۲۰ـ ۱۲۱؛عضدالدین ایجى، ص۳۱۶؛جرجانى، ج ۸، ص ۱۶۰).

آثار

از آثار حفص‌الفرد که هیچ‌یک باقی‌نمانده ابن‌ندیم (ص ۲۳۰) از اینها نام برده است:

کتاب‌التوحید،

کتاب الاستطاعه،

کتاب‌الابواب فی‌المخلوق،

کتاب فى المخلوق على أبی‌الهذیل،

کتاب الرد على النصارى،

و کتاب‌الردعلى المعتزله.

کتابى با عنوان الفرق بین‌السحر و النبوه نیز به او نسبت داده شده است (رجوع کنید به ابن‌حجر عسقلانى، ۱۴۱۵، ج ۲، ص ۲۱۱).



منابع :

(۱) ابن‌حجر عسقلانى، کتاب تهذیب‌التهذیب، چاپ صدقى جمیل عطار، بیروت ۱۴۱۵ /۱۹۹۵؛
(۲) همو، لسان‌المیزان، حیدرآباد، دکن ۱۳۲۹ـ۱۳۳۱، چاپ افست بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۳) ابن‌حزم، الفصل فى الملل و الأهواء و النحل، چاپ محمد ابراهیم نصر و عبدالرحمان عمیره، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۴) ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۱؛
(۵) ابن‌مرتضى، کتاب المنیه و الأمل فى شرح الملل و النحل، چاپ محمدجواد مشکور، (بی‌جا) ۱۹۸۸؛
(۶) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۷) علی‌بن اسماعیل اشعرى، کتاب مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلّین، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۸) عبدالقاهربن طاهر بغدادى، الفرق بین الفرق، چاپ محمد محیی‌الدین عبدالحمید، بیروت: دارالمعرفه، (بی‌تا.)؛
(۹) احمدبن حسین بیهقى، السنن الکبرى، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۱۰) علی‌بن محمد جرجانى، شرح المواقف، چاپ محمد بدرالدین نعسانى حلبى، مصر ۱۳۲۵/۱۹۰۷، چاپ افست قم ۱۳۷۰ش؛
(۱۱) عبدالرحیم‌بن محمد خیاط، الانتصار و الرد علی‌ابن‌الراوندى الملحد، چاپ محمد حجازى، قاهره ( ۱۹۸۸)؛
(۱۲) محمدبن عبدالکریم شهرستانى، الملل و النحل، چاپ احمد فهمى محمد، قاهره ۱۳۶۷ـ۱۳۶۸/ ۱۹۴۸ـ۱۹۴۹، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۱۳) عبدالرحمان‌بن احمد عضدالدین ایجى، المواقف فى علم‌الکلام، بیروت: عالم‌الکتب، (بی‌تا.)؛
(۱۴) حسن‌بن یوسف علامه حلّى، کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد (قسم الالهیات)، چاپ جعفر سبحانى، قم ۱۳۷۵ش؛

(۱۵) EIr., s.v. “Abu’l-Hodayl al-Allaf ” (by J. van Ess);
(۱۶) EI2, s.v. “Hafs al-Fard”.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۳

زندگینامه حَمّاد بن اُسامَه( متوفی۲۰۱ه ق)

حَمّاد بن اُسامَه بن زید قُرَشى، محدّث و حافظ کوفى در قرن دوم. کنیه‌اش ابواُسامه و از موالى بنى‌هاشم* (عباسیان) بود (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۶، ص ۳۹۴ـ۳۹۵؛ مِزّى، ج ۷، ص ۲۱۸).

به نوشته ذهبى (ج ۹، ص ۲۷۷)، حماد در حدود ۱۲۰ به‌دنیا آمد. این سخن براساس گفته ابن‌سعد (ج ۶، ص ۳۹۵) است که حماد را در هنگام وفات، هشتاد ساله ذکر کرده است. باتوجه به شهرت حماد به کوفى و اغلب مشایخ وى که محدّثان کوفى بودند (رجوع کنید به مزّى، ج ۷، ص ۲۱۸ـ۲۲۰)، وى احتمالا در کوفه پرورش یافته، چنان‌که سفیان ثورى او را عاقل‌ترین جوان اهل کوفه خوانده است (همان، ج ۷، ص ۲۲۳).

اساتید

وى از محدّثان مشهورى چون ابواسحاق ابراهیم‌بن محمد فَزارى، سلیمان‌بن مهران مشهور به اَعْمَش، سفیان ثورى و هشام‌بن عروه بن زبیر حدیث نقل کرده است (براى فهرست مشایخ او رجوع کنید به همان، ج ۷، ص ۲۱۸ـ۲۲۰). از او کسانى چون احمدبن محمدبن حنبل، على‌بن اسحاق مدینى، محمدبن ادریس شافعى، نصربن على جَهضَمى و یحیى‌بن مَعین حدیث نقل کرده‌اند (براى فهرست راویان او رجوع کنید به همان، ج ۷، ص۲۲۰ـ۲۲۱).

ابن‌سعد (همانجا) گفته که حماد احادیث فراوانى روایت کرده است. او حماد را به تدلیس* در حدیث متهم کرده، اما ابن ابى‌حاتم (ج ۳، ص ۱۳۲ـ۱۳۳)، از قول احمدبن حنبل، حماد را یکى از اَثباتِ نقل حدیث خوانده که هرگز خطا نمى‌کرده و او را به کتابت درست و روایت صحیح احادیث ستوده است.

ابن‌حِبّان (ج ۶، ص ۲۲۲) به روایت محدّثان عراقى و خراسانى از حماد اشاره کرده است. ذهبى (ج ۹، ص ۲۷۸) او را فردى آگاه به اخبار و وقایع کوفه معرفى کرده است. حماد به زهد و عبادت مشهور بود و از وى به عنوان یکى از زهاد زمانش یاد شده است (مزّى، ج ۷، ص ۲۲۳).

رحلت

وى در شوال ۲۰۱ درگذشت و بر جنازه او، محمدبن اسماعیل‌بن على‌بن عبیداللّه‌بن عباس هاشمى، به دلیل سن زیاد و جایگاهش، هرچند در آن هنگام والى کوفه نبود، نماز گزارد (ابن‌سعد، همانجا). نام حماد در سلسله سند روایات کتابهاى شش‌گانه و دیگر آثار حدیثى اهل سنّت آمده است (ذهبى، ج ۹، ص ۲۷۹).



منابع:

(۱) ابن‌ابى‌حاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۲) ابن‌حِبّان، کتاب الثقات، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۳) ابن‌سعد (بیروت)؛
(۴) ذهبى؛
(۵) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب‌الکمال فى اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲٫

 

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴ 

زندگینامه عبداللّه حُمَیدى«صاحب مسند»(متوفی۲۱۹ه ق)

عبداللّه بن زُبَیر، محدّث و فقیه مشهور سده دوم و سوم. کنیه‌اش ابوبکر بود و چون موطن وى مکه بوده و سالها در آن شهر به نشر حدیث پرداخته، او را مکّى نیز خوانده‌اند (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۵، ص ۵۰۲؛ بخارى، ۱۴۰۶، ج ۲، ص ۳۱۰).

از او با عناوین قُرَشى (رجوع کنید به بخارى، ۱۴۰۷، ج ۵، جزء۳، قسم ۱، ص ۹۶)، اسدى (ابن‌حِبّان، ج ۸، ص ۳۴۱) و زبیرى (اسنوى، ج ۱، ص ۲۲) نیز یاد شده است، اما عنوان مشهور وى حمیدى است (رجوع کنید به ابن‌سعد، همانجا؛ بخارى، ۱۴۰۶، همانجا) که منسوب به قبیله حُمیدات است (سمعانى، ج ۲، ص ۲۶۸).

تاریخ ولادت حمیدى معلوم نیست. وى از محدّثانى چون فُضیل‌بن عِیاض* (بخارى، ۱۴۰۷، ج ۵، جزء۳، قسم ۱، ص ۹۷؛ ابن‌حبّان، همانجا) و مسلم‌بن خالد زنگى و دَراوَردى* (ابواسحاق شیرازى، ص ۹۹ـ۱۰۰) سماع حدیث کرده است، اما سفیان‌بن عُیَینه* و شافعى* تأثیر بیشترى بر وى گذاشته‌اند.

حمیدى نوزده سال (بخارى، ۱۴۰۷، همانجا) و به روایتى بیست سال (رجوع کنید به ابن‌حبّان، همانجا)، مصاحب سفیان‌بن عیینه بود و از او سماع حدیث مى‌کرد (رجوع کنید به ابواسحاق شیرازى، ص ۱۰۰) تا آنجا که حمیدى را از بزرگ‌ترین یاران و موثق‌ترین راویان وى دانسته‌اند (رجوع کنید به سبکى، ج ۲، ص ۱۴۰).

او پس از مرگ سفیان جانشین وى در مکه شد و راویانى که طالب احادیث سفیان بودند به وى مراجعه مى‌کردند (رجوع کنید به مِزّى، ج ۱۴، ص ۵۱۴). وى از سفیان‌بن عیینه حدود ده هزار حدیث نقل کرده است (رجوع کنید به سبکى، همانجا).

حمیدى در آغاز به دلیل منسوب بودن شافعى به تشیع (رجوع کنید به ذهبى، ج ۱۰، ص ۵۸) از وى دورى مى‌جست، اما بعدها با او دوست و هم‌نشین شد (رجوع کنید به ابن‌عماد، ج ۲، ص ۴۵ـ۴۶). حمیدى، به منظور کسب آگاهى از احادیث سفیان‌بن عیینه، شافعى را در سفر مصر همراهى کرد و تا پایان زندگى شافعى در مصر ماند (ابواسحاق شیرازى، همانجا؛ کوثرى، ص ۱۹۰).

در مصر، در کنار ابوعثمان، فرزند شافعى، از دانش استادش در زمینه علم کلام (عَبّادى، ص ۲۶) و فقه (سبکى، همانجا) بهره برد و در صدر اصحاب شافعى قرار گرفت (رجوع کنید به ذهبى، ج ۱۰، ص ۵۹). به نوشته ذهبى (ج ۱۰، ص ۶۱۹)، پس از مرگ شافعى میان حمیدى و محمدبن عبداللّه‌بن عبدالحکم (رجوع کنید به ابن‌عبدالحکم*، خاندان)، بر سر تصدى درس شافعى، رقابت درگرفت که به پیروزى محمدبن عبداللّه انجامید، اما بنابر گزارش ابن‌خلّکان (ج ۷، ص ۶۳)، میان یوسف‌بن یحیى بُوَیطى* و ابن‌عبدالحکم رقابت درگرفت و حمیدى حق را به بویطى داد. از سخنان کوثرى (همانجا) چنین برمى‌آید که هر دو گزارش ممکن است درست باشد و دفاع حمیدى از بویطى پس از آن بوده که نتوانسته است جانشین شافعى شود.

حمیدى پس از مرگ شافعى به مکه بازگشت و تا پایان زندگى به نشر حدیث و افتا پرداخت (ابواسحاق شیرازى، همانجا). در آن روزگار، شهرت علمى وى به حدى رسید که از او با تعبیراتى نظیر صاحب سنّت (رجوع کنید به ابن‌حبّان، ج ۸، ص ۳۴۱)، خیرخواه‌ترین شخص براى اسلام (ابواسحاق شیرازى، همانجا)، یکى از سه امام در کنار شافعى و ابوعبید، از نظر نشر حدیث و بدیل احمدبن حنبل براى حجازیان (سبکى، ص ۱۴۰ـ۱۴۱) یاد کرده‌اند.

نزد حمیدى مقابله با کسانى که حدیث رسولِ خدا را مردود مى‌شمردند ارزش جهاد با کفار را داشت (ذهبى، همانجا). وى خود را در حجاز نظیر احمدبن حنبل در عراق و اسحاق‌بن راهویه در خراسان مى‌دانست و مدعى بود تا آن سه تن در این سرزمینها به سر مى‌برند، کسى نمى‌تواند بر مدافعان حدیث و سنّت نبوى غالب شود (رجوع کنید به سبکى، ص ۱۴۱).

راویان بسیارى از او حدیث نقل کرده‌اند،

از جمله

بخارى،

یعقوب‌بن شَیبَه،

محمدبن یحیى ذُهْلى،

سلمه‌بن شبیب،

و ابوزرعه رازى (رجوع کنید به ذهبى، ج ۱۰، ص ۶۱۶ـ۶۱۷).

اهمیت حمیدى نزد بخارى چندان بود که اگر بخارى حدیثى از وى مى‌شنید دیگر نیازى به شنیدن آن از دیگران نمى‌دید (رجوع کنید به ابن‌حجر عسقلانى، ۱۴۱۵، ج ۱، ص ۴۹۲) و از همین‌رو، کتاب صحیحِ خود را با حدیثى از قول حمیدى آغاز کرد (رجوع کنید به ج ۱، ص ۲) و با اینکه مضمون آن به روایت مالک‌بن انس هم نقل شده و بخارى نیز آن را در صحیح خود نقل کرده (رجوع کنید به ج ۱، ص ۲۰) اما مقام حمیدى در حدیث و فقه و نیز تصریح تک‌تک راویان موجود در سلسله سند حدیث به سماع خود و نیز معنعن بودن این حدیث، سبب شده است که بخارى حدیث حمیدى را در آغاز کتاب خود و به منزله خطبه آن قرار دهد (ذهبى، ج۱۰، ص ۶۲۰ـ۶۲۱).

حافظه حمیدى را قوى (همان، ج۱۰، ص ۶۱۸) و او را ثقه و کثیرالحدیث (ابن‌سعد، ص ۵۰۲) وصف کرده‌اند. در طبقه‌بندى ابن‌حجر عسقلانى (۱۴۱۵، همانجا)، حمیدى در طبقه دهم راویان قراردارد. علاوه بر بخارى، برخى دیگر از اصحاب صحاح نظیر مسلم‌بن حجاج (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۱۵ـ۱۶) و ابن‌ماجه (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۴۷۶) هم از حمیدى حدیث نقل کرده‌اند (نیز رجوع کنید به مزّى، ج ۱۴، ص ۵۱۵).

همچنین شمارى از احادیث عالى‌السندِ (با تعداد راویان اندک اما با سند متصل) او در غَیلانیات، گرد آمده بود (رجوع کنید به ذهبى، ج۱۰، ص ۶۲۰). غیلانیات عبارت‌اند از یازده جزء حدیث که ابوبکر محمدبن عبداللّه‌بن ابراهیم شافعى آنها را املا و ابوطالب محمدبن محمدبن ابراهیم‌بن غیلان آن را روایت کرده است (همان، ج ۱۷، ص ۵۹۸).

آثار

در شمار آثار حمیدى از اثرى به نام کتاب الدلائل نام‌برده شده (رجوع کنید به کحّاله، ج ۶، ص ۵۴)

و کتاب الردعلى‌النعمان نیز منسوب به اوست (رجوع کنید به طباطبائى، ص ۳۰۳).

ابن ابى‌حاتم (ج ۸، ص ۴۰) در شرح حال یکى از راویان مصاحب خود به نام محمدبن عُمَیر ابوبکر طبرى، ادعا کرده که وى این کتاب و کتاب التفسیر را از حمیدى روایت کرده است؛ اما چون محمدبن عمیر در زمره راویان بى‌واسطه حمیدى محسوب نشده (رجوع کنید به مزّى، ج ۱۴، ص ۵۱۳) و از نظر تاریخى هم ممکن نبوده مصاحب و شاگرد حمیدى باشد و از سوى دیگر روایت کتاب دیگران از زبانِ یکى از مشایخ حدیث نیز متداول بوده، نمى‌توان عبارت ابن ابى‌حاتم را دالّ بر تألیف کتاب یاد شده توسط حمیدى دانست.

شاید کتاب الرد على‌النعمان همان کتاب الرد على ابى‌حنیفه باشد که یکى از ۴۱ کتاب مندرج در المصنّف ابن ابى‌شیبه (ج ۸، ص ۳۶۳ـ۴۳۴) است. ابن‌ابى‌شیبه هم روزگار حمیدى، و در برخى مشایخ حدیثى خود، مانند سفیان‌بن عیینه، با وى مشترک بود (رجوع کنید به مزّى، ج ۱۶، ص ۳۵ـ۳۶)؛ بنابراین، بعید نیست حمیدى ــکه از منتقدان ابوحنیفه بود و در حلقه درس خود در مسجدالحرام به او ناسزا مى‌گفت (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۱۵، ص ۵۶۱)ــ این کتاب را از وى روایت کرده باشد.

مهم‌ترین کتاب حمیدى، مُسندى است که وى آن را براساس نام صحابه مرتب کرده و به لحاظ اهمیتِ کتاب او «صاحب مسند» خوانده شده است (ذهبى، ج ۱۰، ص ۶۱۶). این مسند مرکّب از یازده جزء و مشتمل بر احادیث عالى‌السند است و ابن‌حجر عسقلانى از آن در تدوین المطالب‌العالیه بزوائد المسانیدالثمانیه استفاده کرده است (ج ۱، ص ۳ـ۴).

این کتاب مشتمل بر ۳۰۰ ،۱ حدیث است که اغلب آنها مرفوع است و اندکى از آثار موقوف از صحابه و تابعین در آن وجود دارد (حُمَیدى، ج ۱، مقدمه اعظمى، ص ۶۸ـ۶۹). مسند حمیدى با احادیث ابوبکر آغاز و به احادیث جابربن عبداللّه انصارى ختم مى‌شود.

احادیث این کتاب از قول ۱۸۰ تن نقل شده که ۳۲ تن زن و بقیه مرد هستند و بیشترین احادیث از ابوهریره نقل شده است (طباطبائى، ص۲۹۶). مضامین احادیث این مسند، تاریخى، فقهى، اخلاقى و اعتقادى است. مسند حمیدى، در دو جلد، به اهتمام حبیب‌الرحمان أعظمى در مدینه (?۱۳۸۱) به چاپ رسیده است.

از حمیدى رساله اعتقادى کوتاهى با عنوان اصول‌السنه در دست است که شرح‌حال‌نویسان آن را ذکر نکرده‌اند. این رساله متضمن اعتقادات اهل‌سنّت و جماعت و نقد آراى مخالفان آنهاست. حبیب‌الرحمان اعظمى این رساله را که در خاتمه برخى نسخه‌هاى مسند آمده و به روایت ذهبى است، به پایان جلد دوم مسند (ص ۵۴۶ـ۵۴۸) ملحق کرده است.

رحلت

حمیدى در ربیع‌الاول ۲۱۹ در مکه وفات یافت (ابن‌سعد، همانجا).



منابع:

(۱) ابن ابى‌حاتم، کتاب‌الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۲) ابن ابى‌شیبه، المصنَّف فى الاحادیث و الآثار، چاپ سعید محمد لحّام، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۳) ابن‌حِبّان، کتاب‌الثقات، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۳ـ ۱۴۰۳/۱۹۷۳ـ۱۹۸۳؛
(۴) چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۵) ابن‌حجر عسقلانى، تقریب التهذیب، چاپ مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۶) همو، المطالب‌العالیه بزوائد المسانید الثمانیه، چاپ حبیب‌الرحمان اعظمى، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۷) ابن‌خلّکان، ابن‌سعد (بیروت)؛
(۸) ابن‌عماد؛
(۹) ابن‌ماجه، سنن‌ابن‌ماجه، چاپ محمدفؤاد عبدالباقى، (قاهره ۱۳۷۳/ ۱۹۵۴)، چاپ افست (بیروت، بى‌تا.)؛
(۱۰) ابواسحاق شیرازى، طبقات‌الفقهاء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۱) عبدالرحیم‌بن حسن اسنوى، طبقات‌الشافعیه، چاپ کمال یوسف حوت، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۱۲) محمدبن اسماعیل بخارى، التاریخ‌الصغیر، چاپ محمودابراهیم زاید، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۳) همو، صحیح البخارى، (چاپ محمد ذهنى‌افندى)، استانبول ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۴) همو، کتاب‌التاریخ‌الکبیر، (بیروت ?۱۴۰۷/ ۱۹۸۶)؛
(۱۵) عبداللّه‌بن زبیر حُمَیدى، المسند، چاپ حبیب‌الرحمان اعظمى، مدینه ?( ۱۳۸۱)؛
(۱۶) خطیب بغدادى؛
(۱۷) ذهبى؛
(۱۸) عبدالوهاب‌بن على سبکى، طبقات‌الشافعیه الکبرى، چاپ محمود محمد طناحى و عبدالفتاح محمد حلو، (قاهره) ۱۹۶۴ـ( ۱۹۷۶)؛
(۱۹) سمعانى؛
(۲۰) کاظم طباطبائى، مسندنویسى در تاریخ حدیث، قم ۱۳۷۷ش؛
(۲۱) محمدبن احمد عَبّادى، کتاب طبقات الفقهاءالشافعیه، چاپ یوستا ویتستام، لیدن ۱۹۶۴؛
(۲۲) عمررضا کحّاله، معجم‌المؤلفین، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۲۳) محمد کوثرى، تأنیب‌الخطیب على ماساقه فى ترجمه ابى‌حنیفه من الاکاذیب، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۲۴) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۲۵) مسلم‌بن حجاج، صحیح مسلم، چاپ محمدفؤاد عبدالباقى، استانبول ۱۴۰۱/۱۹۸۱٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه حارث‌بن محمد(۲۸۲-۱۸۶ه ق)

حارث‌بن محمدبن أبی‌أُسامه ، محدّث و مُسنِد عراقى. وى در شوال ۱۸۶ در بغداد متولد شد و چون نَسَبش به تمیم‌بن مرَّه می‌رسید به تمیمى مشهور شد (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۱۴؛ سمعانى، ج ۱، ص ۴۷۹). از جزئیات زندگى وى اطلاعى در دست نیست.

او از اشخاص بسیارى حدیث شنید و روایت کرد، از جمله از

ابوخالد یزیدبن هارون سلمى،

ابوالحسن علی‌بن عاصم تمیمى،

ابومحمد روح‌بن عباده قیسى و

ابوعبداللّه محمدبن عمر واقدى (ابن‌حِبّان، ج ۸، ص ۱۸۳؛ خطیب بغدادى؛ سمعانى، همانجاها). خلیلى قزوینى (ج ۲، ص ۵۱۹،۵۹۰)، حارث‌بن محمد را از آخرین شاگردان ضحاک‌بن مَخلَد* (متوفى ۲۱۲) و ابن‌کُناسه* (متوفى ۲۰۷) در بغداد دانسته است.

در توثیق و تضعیف حارث اختلاف هست. علی‌بن عمر دارقطنى* و ابواسحاق حربى* (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۱۵) و ابن‌حِبّان (همانجا) او را ثقه، راستگو و روایاتش را درخور اعتماد خوانده‌اند (قس ابن‌حزم، ج ۲، ص ۱۹۵، ج ۱۱، ص ۵۳ که او را تضعیف کرده است).

بسیارى از حارث روایت کرده‌اند، از جمله ابن ابی‌الدنیا*، ابوجعفر محمدبن جریر طبرى*، و ابوبکر محمدبن عبداللّه شافعى (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۱۴). ابن‌جزرى (ج ۱، ص ۲۰۱) او را در زمره راویان قرائت قرآن از محمدبن سعد کاتبِ واقدى* آورده و ابوبکربن مجاهد نیز قرائت حارث را روایت کرده است.

رحلت

حارث‌بن محمد در شب عرفه سال ۲۸۲ درگذشت (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۱۵).

آثار

وى صاحب مُسند بوده که ذهبى (ج ۶، ص ۷۳۲) آن را اثرى مفصّل توصیف کرده و گفته اجزائى از آن را با سندِ متصل سماع کرده است. این کتاب تا قرن نهم در دسترس بوده است (رجوع کنید به هیثمى، ص ۱۷؛ ابن‌حجر عسقلانى، ج ۱، ص ۴). هیثمى زوائد آن مسند، یعنى آنچه در صحاح سته نبوده، را به ترتیب ابواب فقهى در بغیهالباحث عن زوائد مسندالحارث گرد آورده است. همچنین ابن‌حجر عسقلانى در المطالب العالیه بزوائد المسانید الثمانیه (همانجا) و بوصیرى در اتحاف الخِیرهِالمَهَرَه بزوائد المسانید العشره (ج ۱، ص ۳۳) از آن بهره گرفته‌اند.

جزء حدیثى برگرفته از مسند او به روایت ابوبکر احمدبن یوسف‌بن خلّاد (متوفى ۳۵۹) از حارث‌بن محمد، در پانزده برگ در کتابخانه ظاهریه دمشق، مجموعه ۳۷۹۱ (برگهاى ۱۸۳ـ۱۹۷) با عنوان مسندالمشایخ عن رسول‌اللّه (ص) باقى مانده است (سوّاس، ص ۲۷۸). احادیث عالی‌السند مسند حارث‌بن محمد نیز با عنوان أحادیث عوالى المستخرجه من مسند الحارث‌بن أبى أسامه به روایت ابونعیم احمدبن عبداللّه اصفهانى (متوفى ۴۳۰) در ضمن مجموعه ۳۸۳۷ کتابخانه ظاهریه دمشق (برگهاى ۲۱۱ـ۲۱۵) موجود است (همان، ص ۵۳۵ـ۵۳۶).

از دیگر آثار او، جزء حدیثى از روایات ابوالحسن علی‌بن عاصم‌بن صُهیب قرشى (متوفى ۲۰۱) است که در شش برگ در کتابخانه ظاهریه دمشق، مجموعه ۳۷۶۸ (برگهاى ۱۵۱ـ۱۵۶)، به خط و سماع موفق‌الدین‌بن قدامه مقدسى با عنوان حدیث علی‌بن عاصم عن شیوخه، نگهدارى می‌شود (رجوع کنید به همان، ص ۱۶۳). همچنین ابوعبداللّه محمدبن عبدوس جهشیارى در کتاب الوزراء و الکتّاب (ص ۱۳۶، ۲۴۱) از کتاب‌الخلفاء او مطالبى نقل کرده است.



منابع :

(۱) ابن‌جزرى، غایهالنهایه فى طبقات‌القرّاء، چاپ برگشترسر، قاهره (بی‌تا.)؛
(۲) ابن‌حِبّان، کتاب الثقات، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۳) ابن‌حجر عسقلانى، المطالب العالیه بزوائد المسانیدالثمانیه، چاپ حبیب‌الرحمان اعظیمى، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۴) ابن‌حزم، المحلّى، چاپ احمد محمدشاکر، بیروت : دارالفکر، (بی‌تا.)؛
(۵) احمدبن ابی‌بکر بوصیرى، اتحاف الخیرهالمهره بزوائد المسانید العشره، چاپ عادل‌بن سعد و سیدبن محمود، ریاض ۱۴۱۹/۱۹۹۸؛
(۶) محمدبن عبدوس جهشیارى، کتاب الوزراء و الکتّاب، چاپ مصطفى سقا، ابراهیم ابیارى، و عبدالحفیظ شلبى، قاهره ۱۳۵۷/۱۹۳۸؛
(۷) خطیب بغدادى؛
(۸) خلیل‌بن عبداللّه خلیلى قزوینى، کتاب الارشاد فى معرفه علماء الحدیث، چاپ محمد سعیدبن عمر ادریس، ریاض ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۹) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ‌الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۱۰) سمعانى؛
(۱۱) یاسین محمد سوّاس، فهرس مجامیع المدرسه العُمریه فی‌دارالکتب الظاهریه بدمشق، کویت ۱۴۰۸/۱۹۸۷؛
(۱۲) علی‌بن ابوبکر هیثمى، بغیه الباحث عن زوائد مسندالحارث، چاپ مسعد عبدالحمید محمد سعدنى، (قاهره، بی‌تا.).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۲ 

زندگینامه حَجّاج‌بن اَرْطاه نَخَعى کوفى

حَجّاج‌بن اَرْطاه نَخَعى کوفى ، کنیه‌اش ابوارطاه، محدّث و قاضى و فقیه قرن دوم. محل و سال تولد او دانسته نیست، ولى به نوشته ذهبى (۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۷، ص ۶۸)، وى در زمان حیات انس‌بن مالک (متوفى ۹۳) و بنابراین، در اواخر قرن اول هجرى متولد شده است.

حجاج از برخى تابعین، از جمله عطاءبن ابی‌رباح، عمروبن شعیب، قَتادهبن دُعامه، زیدبن جبیر طائى و منصوربن مُعتمر، حدیث نقل کرده و از برخى، مانند مجاهد و زُهْرى و مکحول، با اینکه حدیث نشنیده، روایت نموده است (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۳۳؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، ج ۷، ص ۶۹).

کسانى چون حمادبن زید، سُفیان ثورى، هُشَیم‌بن بشیر، یزیدبن هارون، قیس‌بن سعد، استاد حجاج یعنى منصوربن معتمر و بسیارى دیگر از او روایت نقل کرده‌اند (رجوع کنید به خطیب بغدادى؛ ذهبى، همانجاها).

حجاج‌بن ارطاه نخستین کسى بود که از سوى خلفاى عباسى، قاضى بصره شد و به منصب قضاى کوفه نیز رسید (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۳۷ـ۱۳۹). وى در طراحى نقشه شهر بغداد در عصر منصور عباسى شرکت داشت و قبله مسجدجامع آن را تعیین کرد (رجوع کنید به همان، ج ۹، ص ۱۳۳؛ یاقوت حموى، ج ۱، ص ۶۸۱).

بر پایه منابع، حجاج در شانزده سالگى فتوا می‌داده و از حافظان حدیث و فقیهان بزرگ کوفه به‌شمار می‌رفته است (براى نمونه رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۳۹؛ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۵۵؛ذهبى، ۱۳۷۴، ج ۱، ص ۱۸۶).

با این‌همه، تعابیر رجال‌نویسانِ اهل‌سنّت در مورد وثاقت او آمیخته با نوعى ابهام و حتى تناقض است. در پاره‌اى منابع متقدم، وى را به صداقت و دقت در ضبط احادیث ستوده‌اند، اما بسیارى از عالمان اهل سنّت، تدلیس* در حدیث و نقل احادیث مُرْسَل را به او نسبت داده و حتى او را اشتباه‌کار و محدّثى ضعیف توصیف کرده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به عجلى، ج ۱، ص ۲۸۴؛عقیلى، سفر۱، ص ۲۷۷،۲۸۰؛ابن‌ابی‌حاتم، ج ۳، ص ۱۵۵ـ ۱۵۶؛ابن‌عماد، ج ۱، ص ۲۲۹).

همچنین پاره‌اى از اوصاف ناپسند اخلاقى، مانند غرور و تکبر، را به او نسبت داده‌اند (رجوع کنید به عجلى، همانجا؛خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۳۹). برخى مؤلفان (براى نمونه رجوع کنید به امین، ج ۴، ص ۵۶۴؛موسوعه طبقات‌الفقهاء، ج ۲، ص ۱۱۲ـ۱۱۳) احتمال داده‌اند که قدح او از جانب برخى محدّثان، ناشى از دیدگاههاى اعتقادى او بوده است.

شرح‌حال‌نویسان و رجال‌شناسان شیعه کمتر به ذکر حجاج پرداخته‌اند، ولى شیخ‌طوسى (ص ۱۳۳) به‌نام حجاج‌بن ارطاه در شمار اصحاب امام باقر علیه‌السلام و مرگ او در زمان ابی‌جعفر اشاره کرده و در شمار اصحاب امام صادق علیه‌السلام (ص ۱۹۲) نیز نام او را آورده است.

به‌نظر مامقانى (ج ۱۸، ص ۱۳)، نحوه تعبیر شیخ‌طوسى به امامى بودن حجاج اشعار دارد. اگر مراد شیخ‌طوسى از ابی‌جعفر، امام باقر علیه‌السلام باشد، حجاج نمی‌تواند از اصحاب امام صادق علیه‌السلام به‌شمار رود (خوئى، ج ۴، ص ۲۳۱).

شوشترى (ج ۳، ص۱۱۰) مراد از ابی‌جعفر را منصور، خلیفه عباسى، دانسته و بر آن است که در نسخه اصلىِ کتاب رجال طوسى پس از تعبیر ابی‌جعفر، کلمه علیه‌السلام نبوده است. با این همه، حجاج احتمالا از اصحاب هر دو امام بوده است. قهپائى (ج ۲، ص ۸۳) حجاج را تنها از اصحاب امام باقر علیه‌السلام دانسته است. با این همه، رجال‌نگاران و شرح‌حال‌نویسان شیعى به وثاقت حجاج یا عدم وثاقت او تصریح نکرده‌اند و وضع او مجهول است (رجوع کنید به مامقانى؛امین، همانجاها؛خوئى، ج ۴، ص ۲۳۱ـ۲۳۲).

رحلت

حجاج‌بن ارطاه در ۱۴۵ (رجوع کنید به ذهبى، ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، ج ۱، ص۴۶۰) یا ۱۴۹ (همو، ۱۳۷۴، ج ۱، ص ۱۸۷) یا ۱۵۰ (ابن‌عماد، همانجا) در رى یا خراسان (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۶، ص ۳۵۹؛خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۴۱ـ۱۴۲) درگذشت.



منابع :

(۱) ابن‌ابی‌حاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن،۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۲) ابن‌خلّکان؛
(۳) ابن‌سعد (بیروت)؛
(۴) ابن‌عماد؛
(۵) امین؛
(۶) خطیب بغدادى؛
(۷) خوئى؛
(۸) محمدبن احمد ذهبى، سیر اعلام‌النبلاء، چاپ شعیب أرنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۹) همو، کتاب تذکره الحفاظ، چاپ عبدالرحمان‌بن یحیى معلمى، (مکه ۱۳۷۴)؛
(۱۰) همو، میزان الاعتدال فى نقد الرجال، چاپ علی‌محمد بجاوى، قاهره ۱۹۶۳ـ ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۱۱) شوشترى؛
(۱۲) محمدبن حسن طوسى، رجال الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۳) احمدبن عبداللّه عجلى، معرفه الثقات، چاپ عبدالعلیم عبدالعظیم بستوى، مدینه ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۱۴) محمدبن عمرو عقیلى، کتاب الضعفاء الکبیر، چاپ عبدالمعطى امین قلعجى، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۸ ؛
(۱۵) عنایهاللّه قهپائى، مجمع‌الرجال، چاپ ضیاءالدین علامه اصفهانى، اصفهان ۱۳۸۴ـ ۱۳۸۷، چاپ افست قم (بی‌تا.)؛
(۱۶) عبداللّه مامقانى، تنقیح‌المقال فى علم الرجال، چاپ محیی‌الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳؛
(۱۷) موسوعه طبقات الفقهاء، اشراف جعفر سبحانى، قم: مؤسسه الامام الصادق، ۱۴۱۸ـ ۱۴۲۴؛
(۱۸) یاقوت حموى.

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۲ 

زندگینامه حَریزبن عبداللّه سجستانى(قرن دوم)

حَریزبن عبداللّه سجستانى ، فقیه و محدّث امامى قرن دوم. باتوجه به شهرت وى به کوفى و روایت او از مشایخ کوفه، احتمالا در کوفه به‌دنیا آمده است. کنیه او را ابومحمد (نجاشى، ص ۱۴۴) و ابوعبداللّه (کشى، ص ۳۸۵؛ نیز رجوع کنید به شوشترى، ج ۳، ص ۱۶۴) ذکر کرده‌اند. هرچند حریز به سجستانى شهرت داشته، ولى از موالى اَزْد، از قبایل ساکن در کوفه، بوده است. عقیلى (سفر۲، ص ۲۴۰) از یکى از محدّثان بصرى به نام ابوحریز عبداللّه‌بن حسین ازدى کوفى، که قاضى سجستان/ سیستان بوده، یاد کرده است که به نظر می‌رسد، با توجه به گرایشهاى شیعى این محدّث و کنیه‌اش، پدر حریز باشد (رجوع کنید به مدرسى طباطبائى، ج ۱، ص ۲۴۴)؛ البته ابن‌ماکولا (ج ۲، ص ۸۶) و ابن‌حجر عسقلانى (ج ۳، ص ۱۴) وى را قطعاً پدر حریز دانسته‌اند.

نجاشى (همانجا) سبب شهرت حریز به سجستانى را اشتغال وى به تجارت روغن در سجستان دانسته، اما برقى (ص ۴۱)، کشى (همانجا) و شیخ طوسى (ص ۱۶۲)، بدون اشاره به کار حریز، تنها از انتقال او از کوفه و سکونتش در سجستان سخن گفته‌اند. حریز در سجستان در درگیرى با خوارج کشته شد. امام صادق علیه‌السلام حریز را به‌سبب رفتارش در درگیرى با خوارج سجستان، سرزنش کرده است (کشى، ص ۳۳۶؛ نجاشى، ص ۱۴۴ـ۱۴۵؛ براى گزارشى از جزئیات کشته شدن حریز رجوع کنید به الاختصاص، ص ۲۰۷).

حریز از فقیهان برجسته عصر خود بوده و یونس‌بن عبدالرحمان قمى وى را به‌اعتبار دانش گسترده‌اش در فقه ستوده (رجوع کنید به کشى، ص ۳۸۵) و در منابع رجالى اهل سنّت نیز از او به عنوان یکى از مشایخ شیعه یاد شده است (براى نمونه رجوع کنید به دارقطنى، ج ۱، ص ۳۵۶؛ابن‌ماکولا، همانجا).

کشى (ص ۳۸۴ـ۳۸۵) از گفتگوى میان حریز و ابوحنیفه، درباره برخى مسائل فقهى، گزارشى آورده است. عموم روایات حریز به نقل از دو فقیه برجسته شیعه در کوفه، یعنى زرارهبن اعین* و محمدبن مسلم طحان*، است (رجوع کنید به دارقطنى ؛ابن‌ماکولا ، همانجاها) و در مواردى به نظر می‌رسد حریز از آثار مکتوب این عالمان، به طریق اجازه، نقل قول کرده است، چنان‌که این نکته از نقل‌قولهاى حریز از کتاب الأربعمائه مسأله فى أبواب الحلال و الحرام یا براساس نسخه‌اى که در اختیار قاضى نعمان بوده و از آن با عنوان المسائل محمدبن‌مسلم (رجوع کنید به عمادی‌حائرى، ص۱۴۱) یاد کرده است، شناخته می‌شود (رجوع کنید به کلینى، ج ۳، ص ۱۹، ۳۸، ۴۰، ۵۷، ۵۹ـ۶۰؛براى متون مسائل نگارى در میان امامیه رجوع کنید به سرخه‌اى، ص ۳۲ـ۴۷).

شاهد دیگر، وجود نام حریزبن عبداللّه در طریق روایت کتاب زرارهبن اعین است (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ج ۴، ص ۴۲۵). ابن‌ماکولا (همانجا) قاسم‌بن یحیی‌بن حسن‌بن راشد را، که مؤلف کتابى درباره آداب امیرالمؤمنین است (رجوع کنید به طوسى، ص ۳۷۱)، یکى از مشایخ حریز معرفى کرده است.

از حریزبن عبداللّه، حمادبن عیسى جهنى*، علی‌بن رباط، محمدبن ابی‌عمیر (قس شوشترى، ج ۳، ص ۱۶۸، که از احتمال وجود واسطه‌اى بین ابن ابی‌عمیر* و حریز سخن گفته است) و عبداللّه‌بن عبدالرحمان اصم و کسانى دیگر، حدیث نقل کرده‌اند (رجوع کنید به ابن‌ماکولا، همانجا). یونس‌بن عبدالرحمان قمى اشاره کرده که حریز، شخصآ، به جز یک یا دو حدیث از امام صادق علیه‌السلام روایت نکرده (رجوع کنید به کشى، ص ۳۸۲ـ۳۸۳) که این مطلب با توجه به اقامت حریز در کوفه و اقامت امام صادق علیه‌السلام در مدینه،پذیرفتنى است (قس کلینى، ج ۱، ص ۲۸۳، ج ۲، ص ۲۲۰، ۶۰۹، ۶۶۴، ج ۳، ص ۲۲، که بیش از دو روایت از حریز به نقل امام صادق علیه‌السلام را آورده است؛نیز رجوع کنید به شوشترى، ج ۳، ص ۱۶۴ـ۱۶۷، که فهرست چهارده روایت حریز از امام صادق علیه‌السلام را گردآورده و براى گفته یونس توجیهاتى مطرح کرده است). از دیگر مشایخ حریز، بُرَیدبن معاویه عجلى* (کلینى، ج ۱، ص ۴۰، ۴۰۴)، معلّی‌بن خُنَیس (همان، ج ۲، ص ۲۲۳) و فُضَیل‌بن یسار (همان، ج ۲، ص ۱۲۵، ۱۵۱، ۲۶۹) بوده‌اند.

برقى (همانجا) اشاره کرده که حریز چندین کتاب داشته، اما از جزئیات یا محتواى این کتابها سخن نگفته است. ابن‌ندیم (ص ۲۷۷)، نجاشى (ص ۱۴۵) و طوسى (ص ۱۶۲) نام برخى از این آثار را ذکر کرده‌اند. شیخ طوسى (همانجا) اشاره کرده است که تمام آثار حریز از جمله کتب اصول (درباره این اصطلاح رجوع کنید به اصل*) شمرده می‌شوند.

آثار

اغلب روایات حریز در کتابهاى حدیثى شیعه (حدود هزار حدیث) به روایت حمادبن عیسى جهنى است (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ج ۴، ص ۴۲۵، ۴۴۳ـ۴۴۴؛طوسى، همانجا؛رجوع کنید به خوئى، ج ۴، ص ۴۶۷ـ۴۹۶). به‌نظر می‌رسد حریز نخست تمام روایات خود را در کتاب یا اصلى گرد آورده است (رجوع کنید به ابن‌ندیم، ص ۲۷۵؛کولبرگ، ص ۲۲۳)، که از آن به عنوان یکى از منابع اصلى حدیث و فقه شیعه یاد کرده‌اند، و بعد دیگر آثارش را براساس این کتاب تألیف کرده است (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ج ۱، ص ۳، ابن‌ندیم، همانجا). احتمالاً زرارى (ص ۱۷۰) نسخه‌اى از همین اثر را، که حُمَید بن زیاد دهقان (متوفى ۳۱۰) کتابت کرده، در اختیار داشته است.

ابن‌ادریس حلّى بخشى از این کتاب را، که ظاهراً تا قرن ششم موجود بوده، در بخش مستطرفات کتاب خود (ج ۳، ص ۵۸۵ـ۵۸۸) آورده و از معتمد بودن کتاب او در میان امامیه سخن گفته است (ج ۱، ص ۲۱۹، ج ۳، ص ۵۸۹). اغلب این روایات، راجع به نماز است (رجوع کنید به مدرسى طباطبائى، ج ۱، ص ۲۴۵). اثر مشهور حریز، کتاب الصلاه، دو تحریر (مفصّل و مختصر) دارد (رجوع کنید به نجاشى، همانجا) که تقریبآ تمام متن آن در باب الصلاهِ کتب اربعه باقی‌مانده است (رجوع کنید به خوئى، همانجا؛
مدرسى طباطبائى، ج ۱، ص ۲۴۵ـ۲۴۶).

این اثر دست کم تا قرن پنجم موجود بوده و نجاشى (همانجا) و طوسى (همانجا) طرق خود را به این کتاب ذکر کرده‌اند. قاضى نعمان (متوفى ۳۶۳)، فقیه اسماعیلى، نیز در تألیف کتاب الایضاح (ص ۲۳، ۲۶ـ۲۸) از کتاب الصلاه حریز به روایت حمادبن عیسى بهره برده است (رجوع کنید به عمادى حائرى، ص ۱۴۴ـ۱۴۵).

از دیگر آثار حریز،

کتاب الصوم

و کتاب النوادر بوده (ابن‌ندیم، ص ۲۷۷؛نجاشى، همانجا) که مدرسى طباطبائى (ج۱، ص ۲۴۷) مواردى را که احتمال می‌داده نقلهاى برجا مانده از این کتابها باشند، شناسایى کرده است. نجاشى (ص۱۴۲) از اثرى به نام کتاب الزکاه به عنوان تألیف حمادبن عیسى یاد کرده، اما گفته است بیشتر روایات این کتاب به نقل از حریز و بقیه به نقل از دیگر مشایخ شیعه بوده است.

این گفته نجاشى احتمالاً بدان معناست که حمادبن عیسى کتابى از حریز را در باب زکات اقتباس کرده و مطالبى نیز بر آن افزوده است. بخش عمده‌اى از این کتاب، همانند کتاب الصلاه حریز، روایاتى به نقل از دو فقیه برجسته امامى کوفه، زرارهبن اعین و محمدبن مسلم، است (رجوع کنید به حمادبن عیسى*؛براى بخشهایى از این کتاب رجوع کنید به مدرسى طباطبائى، ج ۱، ص ۲۴۶ـ ۲۴۷). ابن‌بابویه (ج ۴، ص ۴۴۳) نسخه‌اى از این کتاب را، به شیوه اجازه، به دو طریق روایت کرده و در تألیف کتاب مَن لایحضُرُه الفقیه از آن بهره برده است.



منابع :

(۱) ابن‌ادریس حلّى، کتاب‌السرائر الحاوى لتحریرالفتاوى، قم ۱۴۱۰ـ۱۴۱۱؛
(۲) ابن‌بابویه، کتاب مَن لایحضُرُه‌الفقیه، چاپ علی‌اکبر غفارى، قم ۱۴۱۴؛
(۳) ابن‌حجر عسقلانى، لسان‌المیزان، چاپ عبدالفتاح ابوغده، بیروت ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛
(۴) ابن‌ماکولا، الاکمال فى رفع‌الارتیاب عن المؤتلف و المختلف من الأسماء والکنى و الأنساب، چاپ عبدالرحمان‌بن یحیى معلمى یمانى، حیدرآباد، دکن ۱۳۸۱ـ۱۴۰۶/ ۱۹۶۲ـ ۱۹۸۶؛
(۵) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۶) الاختصاص، (منسوب به) محمدبن محمد مفید، چاپ علی‌اکبر غفارى، قم: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، (بی‌تا.)؛
(۷) احمدبن محمد برقى، کتاب‌الرجال، چاپ جلال‌الدین محدث ارموى، تهران ۱۳۴۲ش؛
(۸) خوئى؛
(۹) علی‌بن عمر دارقطنى، المؤتلف و المختلف، چاپ موفق‌بن عبداللّه‌بن عبدالقادر، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۰) احمدبن محمد زرارى، رساله ابی‌غالب الزرارى الى ابن‌ابنه فى ذکر آل اعین، چاپ محمدرضا حسینى، قم ۱۴۱۱؛
(۱۱) احسان سرخه‌اى، «کتب مسائل در نگارش‌هاى حدیثى با تأکید بر مسائل علی‌بن جعفر»، علوم حدیث، سال ۱۰، ش ۳ و ۴ (پاییز و زمستان ۱۳۸۴)؛
(۱۲) شوشترى؛
(۱۳) محمدبن حسن طوسى، فهرست کتب الشیعه و اصولهم و اسماء المصنفین و اصحاب الاصول، چاپ عبدالعزیز طباطبائى، قم ۱۴۲۰؛
(۱۴) محمدبن عمرو عقیلى، کتاب‌الضعفاءالکبیر، چاپ عبدالمعطى امین قلعجى، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۸؛
(۱۵) محمد عمادى حائرى، «درنگى در منابع مکتوب الایضاح»، علوم حدیث، سال ۱۱، ش ۱ (بهار ۱۳۸۵)؛
(۱۶) نعمان‌بن محمد قاضى نعمان، الایضاح، چاپ محمدکاظم رحمتى، بیروت ۱۴۲۸/۲۰۰۷؛
(۱۷) محمدبن عمرکشى، اختیار معرفهالرجال، (تلخیص) محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۱۸) کلینى؛
(۱۹) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعه المشتهر ب رجال‌النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛

(۲۰) Etan Kohlberg, A medieval Muslim scholar at work: Ibn Tawus and his library, Leiden 1992;
(۲۱) Hossein Modarressi Tabataba’i, Tradition and survival: a bibliographical survey of early Shiite literature, vol.1, Oxford 2003.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۳ 

زندگینامه حَریز مشرقى(محدّث و راوى حدیث در قرن دوم)

 حَریزبن عثمان‌بن جبر رَحَبىِ مشرقى ، محدّث و راوى حدیث در قرن دوم. کنیه او ابوعون یا ابوعثمان بود (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۸۲؛ ذهبى، ۱۴۲۴، ج ۴، ص ۳۲۸). او به سبب انتساب به بنى رَحَبه، از قبیله حِمْیر، به رَحَبى شهرت یافت و به حِمصى نیز مشهور بود (سمعانى، ج ۳، ص ۴۹ـ۵۰؛ ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۲۱۹).

حریز، که از تابعین متأخر محسوب می‌شود (رجوع کنید به خطیب بغدادى، همانجا؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۷، ص ۸۰)، در سال ۸۰ در شهر حِمصْ، در سوریه فعلى، زاده شد (ابن‌جبّان، ج ۱، ص ۲۶۸؛ خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۸۹). از جزئیات زندگى او اطلاع دقیقى موجود نیست.

احمدبن حنبل (متوفى ۲۴۱) تأیید کرده که حریز به قَدَریان و معتزله گرایش نداشته است (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۸۸). حریزالمشرقى به مصر و مکه و بغداد سفر کرد و محدّثان عراقى در بغداد از وى حدیث شنیدند. احتمالا وى در سفرى به بغداد، با مهدى عباسى (حک : ۱۵۸ـ۱۶۹) ملاقات کرده بود (رجوع کنید به همان، ج ۹، ص ۱۸۳).

حریز از افرادى مانند عبداللّه‌بن بُسر مازنى (آخرین صحابى درگذشته در شام، متوفى ۸۸) و راشدبن سعد (متوفى ۱۱۳) حدیث شنید (ابن ابی‌حاتم، ج ۳، ص ۲۸۹؛ خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۸۲؛ براى فهرست کسانى که حریز از آنها حدیث شنیده رجوع کنید به مزّى، ج ۵، ص ۵۶۹ـ۵۷۰).

کسانى نیز از حریز حدیث نقل کرده‌اند،

از جمله:

اسماعیل‌بن عیاش،

مُعاذبن مُعاذ،

بَقیهبن الولید

و علی‌بن عیاش (ابن ابی‌حاتم، همانجا؛ براى فهرست راویان از حریز رجوع کنید به خطیب بغدادى، همانجا؛ مزّى، ج ۵، ص ۵۷۰ـ۵۷۱).

درباره وثاقت یا ضعف وى،

با توجه به نظر حریز درباره على علیه‌السلام، آراى مختلفى بیان شده است. احمدبن حنبل و یحیی‌بن مَعین (متوفى ۲۳۳) او را توثیق کرده‌اند (رجوع کنید به ابن‌شاهین، ص ۱۱۲؛ خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۸۳، ۱۸۷ـ ۱۸۸؛ ابن‌عساکر، ج ۱۲، ص ۳۴۵). گزارشهایى نیز درباره ثقه نبودن وى وجود دارد (رجوع کنید به عُقیلى، سفر۱، ص ۳۲۲؛ ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۲۲۱). برخى نیز، به‌رغم عقیده حریز به نصب (اظهار دشمنى با على علیه‌السلام)، از ثقه بودن او سخن گفته‌اند (رجوع کنید به مزّى، ج ۵، ص ۵۷۲، ۵۷۴).

در روایاتى گفته شده که حریز از ناصبیان و دشمنان حضرت على علیه‌السلام بوده و بر منبر، آن حضرت را طعن می‌کرده است (ابوزرعه دمشقى، ج ۱، ص ۱۵۴؛ خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۸۵).

برخى براى توجیه ناصبى بودن حریز، چنین گفته‌اند که وى حضرت على را طعن نمی‌کرده ولى چون اجدادش در صفّین به دست على علیه‌السلام کشته شده بودند، محبت او را در دل نداشته و از خود حریز نقل شده که هرگز على را سبّ نکرده است (رجوع کنید به یحیی‌بن معین، ج ۲، ص ۳۶۵؛ عجلى، ص ۱۱۲؛ خطیب بغدادى، همانجا).

برخى نیز گفته‌اند که او در اواخر عمر از این کار توبه کرد (رجوع کنید به صفدى، ج ۱۱، ص ۳۴۷؛ ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۲۲۲). علی‌بن عیاش حمصى، احادیث منقول از حریز را بر خود او عرضه کرد و حریز از کثرت آنها، که بالغ بر دویست حدیث بود، شگفت‌زده شد (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۸۳؛ مزّى، ج ۵، ص ۵۷۲)، اما به نظر احمدبن حنبل، احادیث مروى از حریز در حدود سیصد حدیثِ صحیح بوده است (رجوع کنید به ابن‌عدى، ج ۲، ص ۴۵۱؛ مزّى، همانجا). حریز در سال ۱۶۳ درگذشت (ابن‌عدى، همانجا؛ خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۸۸ـ۱۸۹).



منابع :

(۱) ابن‌ابی‌حاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۲) ابن‌حِبّان، کتاب المجروحین من المحدثین و الضعفاء و المتروکین، چاپ محمود ابراهیم زاید، حلب ۱۳۹۵ـ۱۳۹۶/ ۱۹۷۵ـ۱۹۷۶؛
(۳) ابن‌حجر عسقلانى، کتاب تهذیب التهذیب، چاپ صدقى جمیل عطار، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۴) ابن‌شاهین، تاریخ أسماءالثقات، چاپ عبدالمعطى امین قلعجى، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۵) ابن‌عدى، الکامل فى ضعفاءالرجال، چاپ سهیل زکار، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۶) ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۱؛
(۷) ابوزرعه دمشقى، تاریخ أبى زرعهالدمشقى، چاپ شکراللّه قوجانى، (دمشق، بی‌تا.)؛
(۸) خطیب بغدادى؛
(۹) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۱۰) همو، سیراعلام النبلاء، چاپ شعیب أرنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۱۱) سمعانى؛
(۱۲) صفدى؛
(۱۳) احمدبن عبداللّه عجلى، تاریخ الثّقات، بترتیب علی‌بن أبى بکر هیثمى و تضمینات ابن‌حجر عسقلانى، چاپ عبدالمعطى قلعجى، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۴؛
(۱۴) محمدبن عمرو عُقیلى، کتاب الضعفاء الکبیر، چاپ عبدالمعطى امین قلعجى، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۱۵) یوسف‌بن عبدالرحمان مزّى، تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۱۶) یحیی‌بن‌معین، تاریخ یحیی‌بن‌معین، روایه عباس‌بن محمدبن حاتم دورى، چاپ عبداللّه احمد حسن، بیروت (بی‌تا.).

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۳ 

زندگینامه حسن‌بن محبوب «سرّاد/ زرّاد»(متوفی۲۲۴ه ق)

 راوى و فقیه برجسته امامى و از اصحاب امام کاظم، امام رضا و امام جواد علیهم‌السلام. لقب وى سرّاد/ زرّاد است. خاندان وى چندین نسل مقیم کوفه و داراى پیوند وَلاء (وابستگى حمایتى) با قبیله بجیله* کوفه بودند و به همین سبب او را کوفى بجلى (آقابزرگ طهرانى، ج ۲۱، ص ۶۹) یا مولاى بجیله (طوسى، ۱۳۸۰، ص ۳۷۲؛ همو، ۱۴۲۰، ص ۱۲۲) نیز خوانده‌اند. کشّى (ص ۵۸۴) از نوه او، جعفربن محمدبن حسن، نقل کرده که جدّ سوم حسن، وَهْب، که اهل سِند و برده رسمى جریربن عبداللّه بجلى* بود، از امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیه‌السلام درخواست کرد وى را از جریر بخرد. جریر که میدید با فروش وَهْب او را کاملا از دست می دهد، آزادش کرد تا به این ترتیب میان خود و قبیله‌اش بجیله با وهب و دودمانش، وابستگى (ولاى عتق) برقرار شود. وهب نیز از آن پس به خدمت امیرمؤمنان درآمد.

کنیه حسن‌بن محبوب، ابوعلى (طوسى، ۱۴۲۰، همانجا) و لقبش سرّاد یا زرّاد (برقى، ص ۱۱۸، ۱۲۶؛ طوسى، ۱۴۲۰، همانجا) به معناى زره‌ساز (ابن‌منظور، ذیل «زرد» و «سرد») است که یادگار پیشه جدّ اعلایش، وهب، است (کشّى، همانجا). وقتى به امام رضا علیه‌السلام گفته شد حسن‌بن محبوب زرّاد از جانب آن حضرت نامه‌اى آورده است، حضرت وى را تأیید، و توصیه کرد به وى سرّاد بگویند، چنان‌که خداى تعالى در قرآن (سبأ: ۱۱) زره‌سازى را به سَرْد تعبیر کرده است (کشّى، ص ۵۸۵).

تولد او بنابر اینکه به هنگام وفات، ۷۵ یا ۹۵ ساله بوده باشد (رجوع کنید به ادامه مقاله) سال ۱۲۹ یا ۱۴۹ بوده است. به نظر می رسد با توجه به روایات او از کسانى همچون ابوحمزه ثمالى* (رجوع کنید به ادامه مقاله)، در نوجوانى به فراگیرى حدیث پرداخته است. شاید تشویق پدرش، محبوب، نیز در تعلّم حدیث مؤثر بوده، چنان‌که کشّى (همانجا) از راویان شیعه شنیده است که محبوب بابت هر حدیثى که پسرش از علی بن رئاب می نوشت، یک درهم به او جایزه می داد. سالها بعد، او و سه راوى بزرگ دیگر ارکان چهارگانه شیعه در فقه و حدیث بودند (طوسى، ۱۴۲۰، همانجا).

وى در حدیث، از معتمدترین راویان شیعه است و همه رجالیان و محدّثان متقدم و متأخر در وثاقتش متفق‌اند (از جمله طوسى، ۱۴۲۰، همانجا؛ ابن‌داوود حلّى، ص ۷۷؛ علامه حلّى، ص ۳۷؛ مجلسى، ص ۵۹). نام او در طبقه اصحاب امام کاظم (رجوع کنید به برقى، همانجاها؛ طوسى، ۱۳۸۰، ص ۳۴۷)، اصحاب امام رضا (ابن‌ندیم، ص ۲۷۶؛ طوسى، ۱۳۸۰، ص ۳۷۲) و اصحاب امام جواد علیهم‌السلام (ابن‌ندیم، همانجا) آمده است. کشّى (ص ۵۵۶) وى را یکى از شش فقیه از اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام می شمارد که به گفته او، طایفه شیعه بر صحت روایات و علم و فقاهتشان و دو گروه شش نفرى دیگر اجماع دارند. البته برخى به جاى حسن‌بن محبوب، حسن‌بن علی بن فضّال و فَضالهبن ایوب اَزْدى یا عثمان‌بن عیسى رواسى را در این دسته جاى داده‌اند (کشّى، همانجا؛ نیز رجوع کنید به اصحاب اجماع*).

به نوشته مامقانى (ج۲۰، ص ۳۶۰) و برخى از فقها، از جمله شهیدثانى و محقق سبزوارى، بر آن بوده‌اند که وى همانند محمدبن ابی عمیر جز از راویان ثقه، ارسال حدیث و حذف واسطه نمی کند، و این بالاترین درجه اعتماد به راوى است (نیز رجوع کنید به ج۲۰، ص۳۶۰، پانویس ۱ـ۲). نام او در طریق قریب به سه هزار حدیث از کتب اربعه شیعه دیده می شود (رجوع کنید به خویى، ج ۵، ص ۹۲، ۳۳۲ـ۳۷۴، ج ۲۳، ص ۱۹، ۲۳۷ـ۲۸۴). این روایات، به ترتیب فراوانى، درباره اصول عقاید اسلامى و معارف شیعى (توحید، نبوت و انبیا، امامت، آخرت و…)، اخلاق و آداب زندگى (مکارم اخلاق، آداب معاشرت و مسکن و غذاخوردن و…)، احکام عبادات (نماز، حج، روزه و…)، احکام معاملات (بیع، رهن، عتق و…) و موضوعات متنوع دیگرند (رجوع کنید به اردبیلى، ج ۱، ص ۲۲۱ـ۲۲۴).

مقایسه این موضوعات با عناوین کتابهاى او نشان میدهد که همه یا دست کم بیشتر این احادیث، از کتابهاى او نقل شده‌اند (رجوع کنید به ادامه مقاله). طبق بررسى خویى (ج ۵، ص ۹۲ـ۹۳، ۳۳۳، ج ۲۳، ص ۱۹ـ۲۱، ۲۳۷)، او علاوه بر چند حدیث که بی واسطه از امام کاظم و امام‌رضا علیهماالسلام روایت کرده، از ۱۸۸ راوى حدیث شنیده است که شصت تن از آنان از اصحاب امام صادق علیه‌السلام بوده‌اند (طوسى، ۱۴۲۰، همانجا). بیشترین روایات او، از علیبن رئاب، ابوایوب ابراهیم‌بن زیاد خزّاز و عبداللّه‌بن سنان (هر سه از اصحاب امام صادق علیه‌السلام) و هشام‌بن سالم و علاءبن رزین (از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام) بوده است (رجوع کنید به خویى، ج ۵، ص ۳۳۳ـ۳۷۴، ج ۲۳، ص ۲۳۷ـ۲۸۴). وى همچنین از هشت تن از اصحاب اجماع روایت کرده است (رجوع کنید به همان، ج ۵، ص ۹۲ـ۹۴، ج ۲۳، ص ۱۹ـ۲۱).

شبهه معاصر نبودن حسن‌بن محبوب با یکى از مشایخ حدیثى او، سبب شده است روایات او از آن شخص محل تأمل قرار گیرد. کشّى (ص ۵۸۵) از نصربن صباح نقل کرده است که اصحاب ما به روایت ابن‌محبوب از ابن‌ابی حمزه، بدبین بودند (نیز رجوع کنید به ابن‌داوود حلّى، ص ۳۰۶) که ظاهراً منظورش علی بن ابی حمزه بطائنى* است (رجوع کنید به قهپائى، ج ۲، ص ۱۴۴؛ قس مازندرانى حائرى، ج ۲، ص ۴۴۹، که روایت حسن از ابن ابی حمزه بطائنى را، که واقفى و معاند امام رضا بوده، مردود شمرده است). محققان رجالى معاصر در نقل کشّى احتمال اشتباه داده و با توجه به برخى شواهد، آن شخص را ابوحمزه ثُمالى دانسته‌اند (رجوع کنید به خویى، ج ۵، ص ۹۱؛ شوشترى، ج ۳، ص ۳۴۹ـ۳۵۰).

نجاشى (ص ۸۲؛ نیز رجوع کنید به کشّى، ص ۵۱۲) درباره احمدبن محمدبن عیسى اشعرى نوشته است که او از ابن‌محبوب روایت نمی کرد، چون اصحاب ما به ابن‌محبوب درباره روایت او از ابوحمزه ثمالى بدگمان بودند، اما بعداً توبه کرد و از حرفش برگشت. هر چند شوشترى (ج ۳، ص ۳۵۰) بر آن است که ممکن است تصحیفى در سن حسن‌بن محبوب رخ داده باشد (رجوع کنید به ادامه مقاله) که در این صورت ابن‌محبوب از اتهام فوق مبراست. در این میان، مدرسى طباطبائى (ج ۱، ص ۳۷۷) احتمال داده است که او کتابهاى ابوحمزه را با واسطه یا به روش وجاده نقل کرده باشد (نیز رجوع کنید به طوسى، ۱۴۲۰، ص ۱۰۵، پانویس ۱).

مشابه همین اشکال درباره روایات ابن‌محبوب از رجال هم طبقه ابوحمزه ثمالى (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۶۲ش، ج ۲، ص :۳۹۷ از محمدبن اسحاق مدنى،متوفى ۱۵۱) و روایت بی واسطه او از امام صادق علیه‌السلام (رجوع کنید به الاختصاص، ص ۲۳۱؛ طوسى، ۱۴۰۱، ج ۱۰، ص ۱۷۰) نیز صادق است (رجوع کنید به خویى، همانجا)، هر چند خویى (همانجا) در مورد اخیر معتقد است که این روایات با واسطه ابوولّاد (رجوع کنید به کلینى، ج ۷، ص ۳۶۴؛ ابن‌بابویه، ۱۴۱۴، ج ۴، ص ۱۳۸ـ۱۳۹) نقل شده است.

تعداد کسانى که از حسن‌بن محبوب روایت کرده‌اند فراوان است (رجوع کنید به خویى، ج ۵، ص ۹۴، ج ۲۳، ص ۲۱). بیشترین احادیث او را، به ترتیب، این اشخاص روایت کرده‌اند: احمدبن محمدبن عیسى اشعرى قمى، سهل‌بن زیاد آدمى، ابراهیم‌بن هاشم قمى، عبدالعظیم حسنى، احمدبن محمدبن خالد برقى و فضل‌بن شاذان نیشابورى (رجوع کنید به همانجاها). در میان روایات او، توجه فراوان به فقه و نقل روایاتِ راجع به امامت، به ویژه امامت امام رضا علیه‌السلام (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۱۱، ص ۳۵، ۶۸)، جالب توجه است. همچنین توجه به معیارهاى نقد حدیث و مستندات روایى احکام (رجوع کنید به حرّعاملى، ۱۴۰۹ـ۱۴۱۲، ج ۲۷، ص ۱۰۷ـ۱۰۸) و پیش‌گامى او در پرداختن به رجال حدیث با تألیف المشیخه (فضلى، ۱۴۱۴، ص ۳۱)، در خور دقت است.

عمده روایات او ــ که در موضوعات فقهى (به ‌ویژه مباحث حدود، دیات و قصاص، نکاح و طلاق، نماز و حج) و رفع تعارض میان مستندات حدیثى احکام است ــ از احاطه او به دانش و مسائل فقه حکایت دارد. فقیه نامدار شیعه، محقق حلّى، آنجا که در فقه استدلالى و مقارَن، از میان اقوال فقهاى امامیه به سخن چند تن بسنده کرده، نام پنج فقیه و پیشتر از همه نام حسن‌بن محبوب را برده و آنان را مشهور به فضل و معروف به تقدم در (نقد) اخبار و صحت انتخاب و جودت حکم و نظر معرفى کرده است (رجوع کنید به ج ۱، ص ۳۳).

حسن‌بن محبوب را از مؤلفان بزرگ مصنفات روایى شمرده‌اند (بحرالعلوم، ج ۲، ص ۸۶). شیخ طوسى در فهرست (ص ۱۲۲ـ۱۲۳)، وى را داراى کتابهاى بسیار دانسته و از این کتابهاى او نام برده است: المشیخه، الحدود، الدیات، الفرائض (قس ابن‌ندیم، ص ۲۷۶، که الفرائض و الحدود و الدیات را نام یک کتاب دانسته است)، النکاح، الطلاق، النوادر، العتق، و المراح (قس ابن‌شهر آشوب، ص :۲۸ المُزاح یا المزاج). ابن‌ندیم (همانجا) برخى از این آثار را نام برده و التفسیر را نیز بدانها افزوده و ابن‌شهرآشوب (همانجا)، علاوه براینها، از معرفه رواهالأخبار یاد کرده است. شگفت اینکه فهرست نویس و رجالى متبحر، نجاشى، با آنکه نام حسن‌بن محبوب را چندین‌بار در ذیل نام مصنفان دیگر آورده و حتى برخى از آثار او را در آنجاها نام برده (رجوع کنید به ص ۸۰، ۱۵۸)، نام وى را مستقلاً نیاورده است. شوشترى (ج ۳، ص ۳۴۹)، با توجه به قرائن، احتمال داده است که نجاشى نام وى را آورده، اما از نسخه موجود افتاده است.

معروف‌ترین کتاب ابن‌محبوب،

المشیخه است که در زمان حضور امامان در اصول شیعه، مشهورتر از کتاب مُزنى (متوفى ۲۴۶، مؤلف المختصر و از نامورترین فقیهان شافعى) و امثال آن دانسته شده است (رجوع کنید به طبرسى، ج ۲، ص ۲۵۸). این کتاب، که شرح مشایخ حدیثى و روایات آنان بوده است، از قدیم ترین آثار در علم فقه و رجال در میان شیعه محسوب می شود (فضلى، ۱۴۱۴، همانجا). المشیخه را داودبن کوره قمى، از مشایخ حدیثى کلینى، طبق موضوعات فقهى (نجاشى، ص ۱۵۸) تبویب کرده و احمدبن حسین‌بن عبدالملک، از راویان معتمد، آن را براساس نام راویان، تنظیم نموده است (نجاشى، ص۸۰؛ طوسى، ۱۴۲۰، ص ۵۸). همچنین شهیدثانى منتخبى از آن را در قالب حدود هزار حدیث فراهم آورده (آقابزرگ طهرانى، ج ۲۱، ص ۶۹) که گویاى گستردگى و اهمیت کتاب است.

هیچ یک از کتابهاى حسن‌بن محبوب در دست نیستند. با توجه به طریق شیخ طوسى (۱۴۲۰، ص ۱۲۲ـ۱۲۳) به کتاب المشیخه و نیز نقل او از آن در کتابهاى حدیثى خویش (براى نمونه رجوع کنید به ۱۴۰۱، ج ۱، ص ۱۲۱، ج ۶، ص ۱۶۰؛ همو، ۱۳۶۳ش، ج ۱، ص ۱۰۶، ج ۳، ص ۶)، احتمالاً کتاب مذکور تا قرن پنجم موجود بوده و از طریق او به قطب راوندى (ج ۱، ص ۱۷) رسیده است. ابن‌ادریس حلّى در کتاب السرائر، بخش مستطرفات (ج ۳، ص ۵۸۹ـ۶۰۰)، گزیده‌اى از المشیخه را آورده است. منتخب شهید ثانى از آن (رجوع کنید به حرّ عاملى، ۱۳۶۲ش، قسم ۱، ص ۸۷)، شاهدى بر وجود این کتاب تا قرن دهم است. به هر حال، اگر محتواى کتابهاى او را مرویاتش بدانیم ــ که اغلب در کتابهاى چهارگانه حدیثى شیعه و جز آن آمده‌اندــ می توان آثار از دست رفته را تا حدى بازسازى کرد. بررسى تفاوت معنادار حجم روایات او در کتابهاى حدیثى با موضوعاتى که متحد با عناوین کتابهاى اوست، به‌ویژه حدود و نکاح و طلاق، این امر را موجه می سازد (رجوع کنید به اردبیلى، ج ۱، ص ۲۲۱ـ۲۲۴).

حسن‌بن محبوب، علاوه بر تألیف، نقش عمده‌اى در انتقال آثار حدیثى گذشتگان خویش نیز داشته است، چنان‌که شیخ طوسى در فهرست (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۵۹ـ۱۶۰، ۱۶۴ـ۱۶۵) و نجاشى (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۳۵، ۱۴۰، ۱۶۰، ۳۵۷، ۴۴۵) نام او را در طریق روایت بیش از چهل اصل و کتاب ذکر کرده‌اند. بیشتر موارد مذکور برگرفته از فهرست ابن‌بطّه قمى* است و او نیز غالباٌ به واسطه احمدبن محمدبن عیسى اشعرى از ابن‌محبوب روایت کرده است (براى نمونه رجوع کنید به نجاشى؛ طوسى، ۱۴۲۰، همانجاها؛ قس نجاشى، ص۲۰، ۱۲۷، ۱۵۰؛ طوسى، ۱۴۲۰، ص ۲۲، ۴۰، ۱۲۸).

رحلت

حسن‌بن محبوب در اواخر سال ۲۲۴، در ۷۵ سالگى، و به احتمال بیشتر در ۹۵ سالگى، وفات یافت؛ زیرا گرچه کشّى (ص ۵۸۴) عمر او را به هنگام وفات «خمس و سبعین» دانسته است، اما به دلیل روایات وى از درگذشتگانِ پیش از سال ۱۴۹، احتمال بسیار دارد که تصحیفى رخ داده و عبارتِ صحیح، «خمس و تسعین» باشد (شوشترى، ج ۳، ص ۳۵۰). کسانى که وى را در میان‌سالى دیده‌اند، او را بسیار خونگرم، با قدى متوسط و صورتى سبزه که فقط بر چانه‌اش ریش داشت و از پاى راست می لنگید، وصف کرده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به کشّى، همانجا). از نسل او، دو پسر به نامهاى محمد و هارون  هر دو از اصحاب امام جواد علیه‌السلام (نجاشى، ص ۴۳۸ـ۴۳۹؛ طوسى، ۱۳۸۰، ص ۴۰۸) و از نوه او جعفربن محمد (کشّى، همانجا) در میان راویان حدیث یاد شده است.



منابع :
(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابن‌ادریس حلّى، کتاب السرائر الحاوى لتحریر الفتاوى، قم ۱۴۱۰ـ۱۴۱۱؛
(۳) ابن‌بابویه، کتاب الخصال، چاپ علیاکبر غفارى، قم ۱۳۶۲ش؛
(۴) همو، کتاب مَن لایَحضُرُه الفقیه، چاپ علیاکبر غفارى، قم ۱۴۱۴؛
(۵) ابن‌داوود حلّى، کتاب الرجال، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم (بی تا.)؛
(۶) ابن‌شهر آشوب، کتاب معالم‌العلماء، چاپ عباس اقبال آشتیانى، تهران ۱۳۵۳؛
(۷) ابن‌منظور؛
(۸) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۹) الاختصاص، (منسوب به) محمدبن محمد مفید، چاپ علیاکبر غفارى، قم: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، (بی تا.)؛
(۱۰) محمدبن على اردبیلى، جامع الرواه و ازاحه الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۱۱) محمدمهدی بن مرتضى بحرالعلوم، رجال السید بحرالعلوم، المعروف بالفوائد الرجالیه، چاپ محمدصادق بحرالعلوم و حسین بحرالعلوم، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۱۲) احمدبن محمدبرقى، رجال البرقى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، (تهران) ۱۴۱۹؛
(۱۳) محمدبن حسن حرّعاملى، امل الآمل، چاپ احمد حسینى، بغداد ( ۱۹۶۵)، چاپ افست قم ۱۳۶۲ش؛
(۱۴) همو، تفصیل وسائل الشیعه الى تحصیل مسائل الشریعه، قم ۱۴۰۹ـ۱۴۱۲؛
(۱۵) خویى؛
(۱۶) شوشترى؛
(۱۷) فضل‌بن حسن طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، قم ۱۴۱۷؛
(۱۸) محمدبن حسن طوسى، الاستبصار، چاپ حسن موسوى خرسان، نجف ۱۳۷۵ـ۱۳۷۶/ ۱۹۵۶ـ۱۹۵۷، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ش؛
(۱۹) همو، تهذیب‌الاحکام، چاپ حسن موسوى خرسان، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۲۰) همو، رجال الطوسى، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱، چاپ افست قم (بی تا.)؛
(۲۱) همو، فهرست کتب الشیعه و اصولهم و اسماء المصنفین و اصحاب الاصول، چاپ عبدالعزیز طباطبائى، قم ۱۴۲۰؛
(۲۲) همو، کتاب الغیبه، چاپ عباداللّه طهرانى و علی احمد ناصح، قم ۱۴۱۱؛
(۲۳) حسن‌بن یوسف علامه حلّى، رجال العلامه الحلّى، چاپ محمدصادق بحرالعلوم، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۲۴) عبدالهادی فضلى، اصول علم الرجال، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۲۵) همو، دروس فى فقه الامامیه، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۲۶) سعیدبن هبهاللّه قطب‌راوندى، الخرائج و الجرائح، قم ۱۴۰۹؛
(۲۷) عنایهاللّه قهپائى، مجمع الرجال، چاپ ضیاءالدین علامه اصفهانى، اصفهان ۱۳۸۴ـ۱۳۸۷، چاپ افست قم (بی تا.)؛
(۲۸) محمدبن عمر کشّى، اختیار معرفهالرجال، (تلخیص) محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۲۹) کلینى؛
(۳۰) ابوالقاسم گرجى، تاریخ فقه و فقها، تهران ۱۳۷۵ ش؛
(۳۱) محمدبن اسماعیل مازندرانى حائرى، منتهى المقال فى احوال‌الرجال، قم ۱۴۱۶؛
(۳۲) عبداللّه مامقانى، تنقیح المقال فى علم الرجال، چاپ محیی الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ ؛
(۳۳) محمدباقربن محمد تقى مجلسى، الوجیزه فى الرجال، چاپ محمدکاظم رحمان ستایش، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۳۴) جعفربن حسن محقق حلّى، المعتبر فى شرح المختصر، ج ۱، قم ۱۳۶۴ش؛
(۳۵) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛

(۳۶) Hossein Modarressi Tabataba’i, Tradition and survival: a bibliographical survey of early Shiite literature, vol.1, Oxford 2003.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۳

زندگینامه حسین ‌نَجّار (متوفی۲۲۰ ه ق)

 متکلم قرن دوم و سوم و مؤسس فرقه نجاریه* یا حسینیه. وى در شهر بم و به روایتى در قم به دنیا آمد. کنیه‌اش ابوعبداللّه و از بافندگان کارگاه دیبابافى عباس‌بن محمد هاشمى (از متکلمان مُجَبِّره)، و به قولى ترازوساز بود (رجوع کنید به ابن‌ندیم، ص ۲۲۹؛ بزدوى، ص ۲۵۰؛ مقریزى، ج ۲، ص ۳۵۰). جزئیات زندگى وى در منابع نیامده است. وى در حدود سال ۲۲۰ درگذشت (رجوع کنید به اسماعیل بغدادى، ج ۱، ستون ۳۰۳). این تاریخ را گزارشى تأیید می‌کند که طبق آن نجار بر اثر اندوه حاصل از جدال با ابراهیم‌بن سیار نظّام، متکلم معتزلى که سال مرگ او را بین ۲۲۰ تا ۲۳۰ ذکر کرده‌اند درگذشت (رجوع کنید به ابن‌ندیم، همانجا).

عقاید نجار تا پایان حکومت مأمون عباسى (۱۹۸ـ۲۱۸)، در ناحیه رى، کاملا شناخته شده بود (رجوع کنید به شهرستانى، کتاب الملل‌والنحل، قسم ۱، ص ۸۱). هر چند وى در آغاز واقعه محنت* زنده بوده است، دلیلى نداریم که شخصآ در این واقعه دست داشته، اما عقاید وى از طریق شاگردش، محمدبن عیسى، معروف به بُرغوث (رجوع کنید به برغوثیه*)، در گسترش محنت نقش داشته است (ابن‌تیمیه، ج ۲، ص ۶۰۱ـ۶۰۴؛د. اسلام، چاپ دوم، ذیل «النجار»).

نجار در استفاده از عقاید مختلف محدودیتى براى خود قائل نبود، از این‌رو در عین اینکه شاگرد و حامى بِشربن غَیاث* مَریسى، متکلمِ مُرجِئى، به‌شمار می‌آمد، در برخى موضوعات پیرو ضِراربن عمرو*، متکلم جبرگرا (متوفى ۱۹۰)، بود که کتابهایى در رد مرجئه نگاشته بود. منابع نجار به این دو شخص محدود نمی‌شد و عقاید معتزله و اهل سنّت و حتى منابع اباضى و در فقه، منابع حنفى را هم در بر می‌گرفت. وى در عین حال عقاید خاص خود را داشت و از کسى تبعیت محض نمی‌کرد (رجوع کنید به عبدالقاهربن طاهر بغدادى، کتاب اصول‌الدین، ص ۳۳۴؛بزدوى، ص ۱۲؛شهرستانى؛د. اسلام، همانجاها).

این گستره وسیع منابع موجب شده است آراى نجار درباره عقاید کلامى ناسازگار به نظر برسد و کتابهاى ملل و نحل را نیز در تعیین جایگاه وى در چارچوبهاى رایج فرقه‌اى به اختلاف انداخته است. مثلاً، شهرستانى (کتاب الملل‌والنحل، قسم ۱، ص ۷۹، ۸۱) وى را، با توجه به اقرار خود نجار، از جبریه می‌داند و در عین حال تأکید می‌کند که بیشترِ معتزله اطراف رى به تعلیمات او وفادار بودند، ولى چندین گزارش دیگر، وى را به معتزله یا مرجئه منسوب می‌کنند (از جمله رجوع کنید به اشعرى، ص ۱۳۵؛
بزدوى، ص ۱۲، ۲۸ـ۲۹). اشاعره اندیشه‌هاى نجار را از همه جریانهاى فکرى به خود نزدیک‌تر می‌دانستند و حتى خود اشعرى در پاره‌اى موضوعات، دیدگاههاى وى را پذیرفته بود و معقول است که فرض کنیم به همین دلیل، عقاید نجار از بین نرفتند (د.اسلام، همانجا).

آنچه از عقاید نجار به‌جا مانده، سخنانى پراکنده و فاقد چارچوبى معین است که تنها می‌توانند در درک مفاهیمى که او را از معاصرانش ممتاز می‌کنند، به‌کار آیند.

نجار درباره صفات خدا موضع خاصى داشت که با موضع اشاعره و معتزله متفاوت بود. وى دیدگاه ضرار را در باب ویژگى سلبى صفات خدا اخذ کرد و از جمله معتقد بود که معناى جود لایزال خدا، نفى بخل از اوست؛تکلم همیشگى او به این معناست که هیچ‌گاه از تکلم عاجز نیست و منظور از مرید بودن (اراده داشتن) او این است که مغلوب نمی‌شود و به کارى وادار نمی‌گردد (رجوع کنید به اشعرى، ص ۱۸۲، ۲۸۴؛شهرستانى، کتاب نهایهالاقدام، ص ۲۴۲؛علامه حلّى، ص ۳۱؛براى نقد رأى نجار رجوع کنید به شهرستانى، همانجا). همچنین نجار، مانند ضرار، معتقد بود که خدا ماهیتى دارد که جز خود او کسى آن را نمی‌شناسد (رجوع کنید به خیاط، ص ۱۳۳). این تعبیر از ناشناختنى بودن ذات‌الهى، با رویکرد سلبى او به صفات، هماهنگ است. عقیده نجار درباره حضور خدا، به جَهمیه* نزدیک می‌شود. وى همچون فیلسوفان عقیده داشت که خدا ذاتآ و وجودآ همه جا حاضر است، بی‌آنکه حضورش به معناى حضور علم و قدرتش یا به معناى حلول و مجاورت باشد (رجوع کنید به بزدوى، ص ۲۸ـ۲۹؛شهرستانى، کتاب الملل‌والنحل، قسم ۱، ص ۸۲؛ابن‌مرتضى، ص ۱۰۸).

نجار نظر ضرار را درباره رؤیت* ــکه می‌گفت انسان حس ششمى دارد که به یارى آن می‌تواند در بهشت خدا را ببیند (رجوع کنید به شهرستانى، کتاب الملل‌والنحل، همانجا)ــ رد می‌کرد، اما معتقد بود که ممکن است چشمان آدمى قدرت شناختن پیدا کنند و جایز است که خدا قوه قلب را در چشم قرار دهد و از این راه انسان بتواند خدا را با چشمانش ببیند، یعنى به واسطه چشمانش به خدا علم پیدا کند، وگرنه رؤیت خدا با چشم، با غیر از این توضیح، ممکن نیست (رجوع کنید به اشعرى، ص ۲۸۵).

وى مانند مرجئه، ایمان* را شناخت خدا و پیامبران و احکام شریعت و خضوع در برابر خدا و اقرار همه اینها به زبان می‌دانست و معتقد بود که اگر کسى بعد از یافتن حجت، یکى از این امور را نشناسد یا آن را بشناسد ولى بدان اقرار نکند، کافر است (رجوع کنید به همان، ص ۱۳۵؛عبدالقاهربن طاهر بغدادى، الفرق‌بین‌الفرق، ص ۱۵۶). خضوع را هم به این دلیل از شرایط ایمان می‌دانست که می‌گفت ابلیس هم خدا را شناخت و به این شناخت اقرار کرد، اما بر اثر کبرش کافر شد (رجوع کنید به عبدالقاهربن طاهر بغدادى، کتاب الملل‌والنحل، ص ۱۴۲). به‌عقیده نجار، ایمان متشکل از مجموع این خصال است و اگر خصلتى جداگانه محقق شود و خصلت دیگر محقق نشود، نه طاعتى انجام شده و نه ایمانى محقق گردیده، چرا که خدا با فرمانى واحد ما را به ایمان امر کرده است.

به نظر وى ترک هر کدام از این خصال، گناه به شمار می‌رود و البته همچون معتزله اعتقاد داشت که انسان با ترک یک خصلت کافر نمی‌شود. نجار ایمان کامل را خلاصه همه طاعات می‌دانست و مانند مرجئه معتقد بود که ایمان افزوده می‌شود اما کاسته نمی‌شود و به مؤمن مادامى که کافر نشده است صفت ایمان اطلاق می‌شود (رجوع کنید به اشعرى، ص ۱۳۵ـ۱۳۶؛عبدالقاهربن طاهر بغدادى، الفرق بین الفرق، همانجا). وى مانند معتزله عقیده داشت که معرفت قبل از سمع و از راه نظر و استدلال واجب است، هر چند که عقل را مخالف سمع نمی‌دانست (رجوع کنید به قاضى عبدالجباربن احمد، ۱۹۶۵، ص ۲۵۴؛شهرستانى، کتاب الملل‌والنحل، همانجا).

در باب استطاعت*، وى همچون اشاعره معتقد بود که قدرت انجام دادن فعل هرگز بر فعل مقدّم نمی‌شود بلکه همراه با پیدایش فعل، از جانب خدا ایجاد می‌شود، و هر فعلى داراى استطاعت مخصوص به خود است که وجود و عدم فعل به آن بستگى دارد و با پیدایش فعل پدید می‌آید و با انجام شدن آن از بین می‌رود و شامل فعل دیگر نمی‌شود. مثلاً، استطاعتِ ایمان همان توفیق و تسدید و فضل و نعمت و احسان و هدایت است و استطاعتِ کفر، ضَلالت و خِذلان و بلا و شر (رجوع کنید به اشعرى، ص ۲۸۳؛
عبدالقاهربن طاهر بغدادى، کتاب اصول‌الدین، همانجا).

نجار، تحت تأثیر گرایش جبری‌اش، معتقد بود همه آنچه در جهان رخ می‌دهد حاصل اراده خداست و از فعل مستمر و بی‌قید و شرط او نشئت می‌گیرد؛بنابراین، مؤمن کسى است که خدا او را هدایت کرده و کافر کسى است که خدا او را از هدایت محروم داشته است، اما خدا می‌تواند با لطف در حق همه کافران، آنان را مؤمن کند (رجوع کنید به اشعرى، ص ۲۸۳ـ۲۸۴؛براى نقد نظر نجار درباره اراده خدا رجوع کنید به قاضى عبدالجباربن احمد، ۱۴۰۸، ص ۴۴۰ـ۴۴۷). مذهب بُرغوث و بشر مریسى و نجار به هم نزدیک بود و همگى، برخلاف معتزله، در مرید بودن لم‌یزل خدا هم‌نظر بودند، به این معنا که هر چه در عالم، از خیر و شر و ایمان و کفر و طاعت و معصیت، حادث می‌شود جز به اراده خدا نیست (رجوع کنید به شهرستانى، کتاب الملل‌والنحل، همانجا). با این همه، نجار اصطلاحآ به جبر معتدل قائل بود و همانند اشاعره اعتقاد داشت که اعمال بندگان، مخلوق خداست و آدمى فاعل آنهاست، به این اعتبار که آنچه را که از جانب خدا براى او اختصاص یافته است کسب می‌کند (رجوع کنید به اشعرى، ص ۲۸۳، ۵۶۶؛اسفراینى، ص۹۳؛هفتادوسه ملت، ص۵۶ـ۵۷؛نیز رجوع کنید به کسب*).

در باب خلود*، نجار، همچون معتزله، معتقد بود مرتکب گناه کبیره در جهنم افکنده می‌شود، اما برخلاف دیدگاه معتزلى، عذاب او را ابدى نمی‌دانست. همچنین، موافق با استادش بشر مریسى و جهمیه، بر این نظر بود که کافران براى همیشه در جهنم نمی‌مانند و مؤمنانى که شایسته مُقام ابدى در بهشت نیستند نیز براى همیشه در آنجا نمی‌مانند (رجوع کنید به عبدالقاهربن طاهر بغدادى، الفرق‌بین‌الفرق، ص ۱۵۵؛ابن‌مرتضى، ص ۱۰۹). به نظر او، در آخرت عذاب کردن و رحمت آوردن بر طفل، هر دو، براى خدا جایز است و او اطفال مؤمنان را به بهشت و اطفال مشرکان را به جهنم می‌برد (رجوع کنید به اشعرى، ص ۲۸۴؛
عراقى، ص ۶۶). وى عذاب قبر را انکار می‌کرد (رجوع کنید به تبصرهالعوام فى معرفه مقالات الانام، ص ۶۳) و در این امر احتمالا متأثر از جهمیه بود که آیه «لایذوقونَ فیها الْمَوتَ الّا الْمَوتَهَ الاْوُلى…» (دُخان: ۵۶) را شاهد مدعاى خود می‌گرفتند (رجوع کنید به ملطى شافعى، ص ۱۲۴).

نجار، مثل معتزله، به خلق قرآن* اعتقاد داشت. همچنین معتقد بود کلام‌اللّه وقتى خوانده می‌شود عَرَض، و وقتى نوشته می‌شود جسم است (رجوع کنید به عبدالقاهربن طاهر بغدادى، الفرق بین الفرق، ص ۱۵۵؛ابن‌مرتضى، ص ۱۰۸؛براى آراى نجار درباره جسم و جوهر و عرض رجوع کنید به اشعرى، ص ۳۵۹ـ۳۶۰؛بزدوى، ص ۱۲؛عضدالدین ایجى، ص ۱۸۵).

نجار از طریق مخالفت سرسختانه‌اش با پاره‌اى از دیدگاههاى معتزلى، که دوران شکل‌گیرى خود را می‌گذراند، به ویژه از طریق مباحثه با نظّام و ابوالهُذیل عَلّاف (رجوع کنید به ابن‌مرتضى، ص ۱۰۹)، بر آنان تأثیر گذاشت و در این میان نظریاتش راه را براى دفاع متکلمان اشعرى از نظریه‌شان، بر مبناى استدلالات عقلی‌اى که پیش از آن به‌کار نمی‌رفت، هموار کرد (د. اسلام، همانجا).

به‌رغم اینکه آثار بسیارى به نجار نسبت داده‌اند، به نظر می‌رسد آنچه از آراى وى در کتابهاى سیره‌نویسان نقل شده است، آرایى هستند که در مجادلات کلامى، انتساب آنها به نجار مشهور بوده است و مستقیماً از آثار خود او استخراج نشده‌اند. آثار او عموماً رساله‌هایى درباره موضوعات کلامىِ رایج‌اند، مانند: کتاب‌الاستطاعه، کتاب‌الصفات و الاسماء، کتاب اثبات الرُسل، کتاب المخلوق، کتاب‌التعدیل و التجویر، کتاب‌الإرجاء، کتاب‌القضاء و القدر، کتاب‌البدل، کتاب الردعلی‌الملحدین، و کتاب المستطیع علی‌ابراهیم (براى فهرست کامل آنها رجوع کنید به ابن‌ندیم، همانجا؛اسماعیل بغدادى، ج ۱، ستون ۳۰۳ـ۳۰۴).



منابع :

(۱) ابن‌تیمیه، منهاج السنهالنبویه، چاپ محمد رشاد سالم، (ریاض) ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۲) ابن‌مرتضى، کتاب المنیه و الامل فى شرح الملل و النحل، چاپ محمدجواد مشکور، (بی‌جا) ۱۹۸۸؛
(۳) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۴) شهفوربن طاهر اسفراینى، التبصیر فی‌الدین و تمییز الفرقه الناجیه عن‌الفرق الهالکین، چاپ محمدزاهد کوثرى، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۵) علی‌بن اسماعیل اشعرى، کتاب مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلّین، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۶) محمدبن محمد بزدوى، کتاب اصول‌الدین، چاپ هانس پیترلینس، قاهره ۱۳۸۳/۱۹۶۳؛
(۷) اسماعیل بغدادى، هدیهالعارفین، ج ۱، در حاجی‌خلیفه، ج ۵؛
(۸) عبدالقاهربن طاهر بغدادى، الفرق بین‌الفرق، چاپ محمد محیی‌الدین عبدالحمید، بیروت: دارالکتب العلمیه، (بی‌تا.)؛
(۹) همو، کتاب اصول‌الدین، استانبول ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۰) همو، کتاب الملل و النحل، چاپ البیرنصرى نادر، بیروت ۱۹۷۰؛
(۱۱) تبصرهالعوام فى معرفه مقالات الانام، منسوب به سیدمرتضی‌بن داعى حسنى رازى، چاپ عباس اقبال آشتیانى، تهران: اساطیر، ۱۳۶۴ش؛
(۱۲) عبدالرحیم‌بن محمد خیاط، کتاب الانتصار و الرد على ابن‌الراوندى الملحد، چاپ نیبرگ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۱۳) محمدبن عبدالکریم شهرستانى، کتاب الملل‌و النحل، چاپ محمدبن فتح‌اللّه بدران، قاهره [? ۱۳۷۵/ ۱۹۵۶[، چاپ افست قم ۱۳۶۷ش؛
(۱۴) همو، کتاب نهایه الاقدام فى علم‌الکلام، چاپ آلفردگیوم، قاهره (بی‌تا.)؛
(۱۵) عثمان ‌بن عبداللّه عراقى، الفرق المفترقه بین اهل‌الزیغ و الزندقه، چاپ یشار قوتلوآى، آنکارا ۱۹۶۱؛
(۱۶) عبدالرحمان‌بن احمد عضدالدین ایجى، المواقف فى علم‌الکلام، بیروت: عالم‌الکتب، (بی‌تا.)؛
(۱۷) حسن‌بن یوسف علامه حلّى، کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد (قسم الالهیات)، چاپ جعفر سبحانى، قم ۱۳۷۵ش؛
(۱۸) قاضى عبدالجباربن احمد، شرح الاصول الخمسه، چاپ عبدالکریم عثمان، قاهره ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛
(۱۹) همو، المحیط بالتکلیف، چاپ عمر سیدعزمى، (قاهره ۱۹۶۵)؛
(۲۰) احمدبن على مقریزى، کتاب المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، المعروف بالخطط المقریزیه، بولاق ۱۲۷۰، چاپ افست قاهره (بی‌تا.)؛
(۲۱) محمدبن احمد ملطى شافعى، التنبیه و الرّدعلى اهل الاهواء و البدع، چاپ محمدزاهد کوثرى، قاهره ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۲۲) هفتاد و سه ملت، یا، اعتقادات مذاهب: رساله‌اى در فرق اسلام از آثار قرن هشتم هجرى، چاپ محمدجواد مشکور، تهران: عطائى، [?۱۳۴۱ش[؛

EI2, s.v. “Al-Nadj djar” (by H. S. Nyberg-[Khalil Athamina]).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۳

زندگینامه شیخ حسن بصرى (۱۱۰-۲۱ه ق)

 شهرت حسن‌بن ابوالحسن یسار، متکلم، مفسر، محدّث، واعظ، فقیه و یکى از هشت زاهد معروف قرن اول و دوم. وى به امام‌التابعین، سیدالتابعین و شیخ‌الاسلام ملقب، و کنیه‌اش ابوسعید یا ابومحمد یا ابوعلى بود (رجوع کنید به هجویرى، ص ۱۲۹ـ۱۳۰؛ سمعانى، ج ۲، ص ۲۲۰؛ ذهبى، ۱۴۱۰، حوادث و وفیات ۱۰۱ـ۱۲۰ه ، ص ۴۸؛ حسن‌بصرى، ج ۱، مقدمه محمد عبدالرحیم، ص ۱۸).

حسن در مدینه به دنیا آمد و در وادی‌القرى (از مضافات مدینه) پرورش یافت (ابن‌سعد، ج ۹، ص ۱۵۷؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۶۴). در تاریخ تولد او اتفاق‌نظر وجود ندارد. به گفته عطار (ص ۳۰) حسن در دوره حیات پیامبر اکرم صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم متولد شد. به گفته وَکیع (ج ۲، ص ۶)، در زمان قتل عثمان (در سال ۳۵) حسن ده ساله و به گفته ابن‌سعد (ج ۹، ص ۱۵۸) چهارده ساله بود (نیز رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، همانجا). به نظر می‌رسد که قول اخیر درست‌تر باشد، زیرا ابن‌سعد (متوفى ۲۰۳) نزدیک‌ترین فرد به زمان حسن بوده است. علاوه بر این، او در جاى دیگرى (رجوع کنید به ج ۹، ص ۱۵۷) تأکید کرده است که حسن دو سال پیش از قتل خلیفه دوم متولد شد (نیز رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، همانجا). اگر حسن در زمان قتل عثمان چهارده ساله بوده است، باید در سال ۲۱ به‌دنیا آمده باشد، ضمن آنکه وکیع (ج ۲، ص ۳) و صَفَدى (ج ۱۲، ص ۳۰۶) نیز همین تاریخ را پذیرفته‌اند.

پدر حسن اهل میسان* (شهرکى متصل به دَسْتُمِیسان، همان دشت میشان در خوزستان کنونى) و نخست مسیحى و نامش یسار یا فیروز (پیروز) بود (ابن‌سعد، همانجا؛ وکیع، ج ۲، ص ۴؛ بدوى، ص ۱۵۲). فیروز در یکى از فتوح اسلامى اسیر شد و در جرگه موالى درآمد. سپس او را به مدینه بردند و پس از مدتى آزاد شد. در آنجا او با رُبَیع بنت نَضْر یا جابربن عبداللّه انصارى* یا فرد دیگرى از انصار، پیوند ولاء داشت (ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، همانجا؛ ابن‌کثیر، ۱۳۵۱ـ۱۳۵۸، ج ۹، ص ۲۹۹؛ در مورد اقوال دیگر رجوع کنید به ثبوت، ص ۲). از این‌رو، حسن را انصارى می‌خواندند (رجوع کنید به وکیع، ج ۲، ص ۵).

مادر حسن، خَیرَه، کنیه‌اش امّالحسن، در فتح میسان به اسارت درآمد و با امّسلمه، همسر پیامبر، یا کسان دیگرى پیوند ولاء داشت (همان، ج ۲، ص ۳، ۵؛ ابونعیم اصفهانى، ج ۲، ص ۱۴۷؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، همانجا؛ درباره اقوال دیگر رجوع کنید به ثبوت، ص ۳). خیره به زنان قرآن می‌آموخت و براى آنان وعظ می‌کرد. همچنین او را از راویان موثق حدیث دانسته‌اند که از دو همسر پیامبر، امّسلمه و عایشه، حدیث روایت می‌کرد و دو پسرش، حسن و سعید، و دیگران از او روایت می‌کردند.

علماى بزرگ اهل سنّت نیز احادیث او را نقل کرده‌اند. او به تعلیم فرزند خود اهتمام جدّى داشت و حسن در اشتغال به قصه‌گویى و وعظ از مادر خود متأثر بود (ابن‌سعد، ج ۱۰، ص ۴۴۲؛ ابن‌کثیر، همانجا؛ ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۲۵۰ـ ۲۵۱؛ حُصَرى، ص ۱۰۹).

حسن در دوازده سالگى یا چهارده سالگى قرآن را از بر کرد و گفته‌اند هر سوره‌اى را که می‌آموخت شأن نزول و تأویل آن را نیز فرامی‌گرفت. در سال دوم خلافت امام على علیه‌السلام، حسن به شانزده سالگى رسید و همراه خانواده‌اش به بصره سفر کرد و پس از مدتى با زنى ایرانی‌الاصل ازدواج کرد و از او صاحب دو پسر و یک دختر شد (ذهبى، ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، همانجا؛ بدوى، ص ۱۵۳؛ حصرى، ص ۱۰۹، ۱۱۱ـ ۱۱۲).

حسن هفتاد سال از عمر خود را در دوره امویان گذراند. چون خلیفه عمربن عبدالعزیز در سیاست رفتارى شایسته داشت، حسن نیز با وى مناسباتى مبتنى بر شفقت و نیک‌خواهى داشت و دوازده نامه به او نوشت که در آنها به توضیح صفات پیشواى عادل، تحذیر وى از فریبهاى دنیا، دعوت به زهد و پارسایى، اندرزگویى و تسلیت او به سبب مرگ فرزندش پرداخت (رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، ج ۲، ص ۱۳۴ـ۱۴۰؛ بدوى، ص ۱۵۴ـ ۱۵۶). حتى یک بار خلیفه او را عهده‌دار منصب قضا کرد. پیش از این تاریخ نیز در سال ۴۳ در دستگاه ربیع‌بن زیاد حارثى، از اصحاب امام على علیه‌السلام، به کتابت و منشی‌گرى مشغول بود (بلاذرى، ص ۳۹۴؛ وکیع، ج ۲، ص ۱۴؛ امین، ج ۶، ص ۴۵۸). همچنین نقل است که وى سه سال در شاپور، کاتب انس‌بن مالک بود (ابن‌ندیم، ص ۲۰۲).

با این حال، حسن به شدت با برخى از خلفاى عصر خود و کارگزاران ستمگر آنان، به‌ویژه حجاج‌بن یوسف ثقفى*، مخالفت می‌نمود، بی‌آنکه شورشهاى مسلحانه برضد آنان را تأیید کند (رجوع کنید به ابن‌جوزى، ۱۴۰۳، ص ۶۴، ۷۲، ۱۱۶؛ بدوى، ص ۱۵۴). گاهى نیز در برخورد با حکام جائر، بر مبناى تقیه سلوک می‌کرد (رجوع کنید به حسن بصرى، ج ۱، ص ۲۰۷). در سالهایى که حجاج حاکم عراق بود حسن بارها بر او لعنت فرستاد و برخورد او با حجاج چنان بود که حجاج بارها تصمیم به قتل او گرفت (ابن‌جوزى، ۱۴۰۳، ص ۶۴، ۷۲). به گزارش یعقوبى (ج ۲، ص ۲۷۸) و ابن‌ندیم (همانجا) حسن، عبدالرحمان‌بن محمدبن اشعث را در قیام برضد حجاج همراهى نمود؛ اما این قول درست به نظر نمی‌رسد، زیرا ابن‌سعد (ج ۹، ص ۱۶۴ـ۱۶۵) تصریح دارد بر اینکه حسن، مردم را از همراهى با سپاه اشعث نهى کرد. همچنین او اصحاب خود را از پیوستن به شورش یزیدبن مهلَّب نیز منع می‌کرد و دلیل این کار نیز اعتقاد او به ناشایستگى رهبرانِ دو شورش مزبور بود (ابن‌اثیر، النهایه، ج ۲، ص ۱۹۸؛ ثبوت، ص ۲۳ـ۲۴).

در میان معاصرانِ معارضِ حسن، معروف‌تر از همه ابن‌سیرین* است که مخالفت آن دو با یکدیگر مَثل شده و گویند: «جالِسْ اِمّاالحَسَنَ اَوْ اِبْنَ سیرین» (رجوع کنید به وکیع، ج ۱، ص ۳۷۰؛ عباس قمى، ۱۳۵۲ـ۱۳۵۵، ج ۱، ص ۶۷۸). ظاهراً این مخالفت معلول برخوردهاى تند حسن با حکام خاصه حجاج و شیوه ابن‌سیرین در تسلیم در برابر حکام و بلکه پشتیبانى از آنان بوده است (رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، ج ۲، ص ۲۷۱؛ عباس قمى، ۱۳۶۳ش، ص ۷۴).

حسن مقررى گرفتن از بیت‌المال و قبول هدایاى حاکمان را با شرایطى جایز می‌شمرد و بیشتر آن مقررى را به دیگران می‌بخشید. گاهى نیز، به سبب مخالفتهاى او با ایشان، مقرری‌اش را از بیت‌المال قطع می‌کردند (ابن‌سعد، ج ۹، ص ۱۷۱؛ خن، ص ۲۶۱؛ حصرى، ص ۱۸۴). همچنین نقل است که در روزگار معاویه، او در برخى از جنگهاى مسلمانان با دشمنان خارجى شرکت کرد (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۹، ص ۱۵۸، ۱۷۵؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۷۲، ۵۷۸).

اساتید

حسن استادان بسیارى داشت که برجسته‌ترین آنان

انس‌بن مالک،

جابربن عبداللّه انصارى،

حُذَیفه یمانى،

عبداللّه‌بن عباس،

حِطّان‌بن عبداللّه،

عمران‌بن حُصَین

و اَحنَف‌ بن قیس بودند (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۹، ص ۱۵۸؛ ابوطالب مکّى، ج ۱، ص ۳۰۸؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۶۵؛ صفدى، ج ۱۲، ص ۳۰۶؛ ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۲۴۶؛ براى آگاهى از دیگر استادان او رجوع کنید به ثبوت، ص ۷ـ۹). علاوه بر این، به گزارش ابن‌سعد (ج ۹، ص ۱۵۸)، او از ابوهُرَیرَه و سَمُرَهبن جُندَب نیز حدیث فراگرفته؛ اما خود ابن‌سعد در ادامه (ج ۹، ص ۱۵۹) از برخى افراد اقوالى نقل کرده که مبنى بر عدم سماع حسن از ابوهریره است. ضمن آنکه پاره‌اى از روایات و برخوردهاى حسن حکایت از خرده‌گیرى او از این دو دارد (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۶۷ـ۵۶۸؛ بدوى، ص ۱۷۶).

حسن در مقام تفسیر، علاوه بر تفسیر قرآن به قرآن، در تفسیر نصوص قرآن و توضیح احکام آن، پیاپى از احادیث نبوى و قدسى و اقوال صحابه، از جمله امام على علیه‌السلام، ابن‌عباس و ابن‌مسعود و تابعین، بهره می‌برد. از دیگر منابع تفسیرى او اسرائیلیات* و اقوال اهل کتاب و منقولات کسانى همچون کعب‌الاحبار*، وهْب‌بن منبِّه* و عبداللّه‌بن سلام* بود (رجوع کنید به بررسیهاى محمدعبدالرحیم در حسن بصرى، ج ۲، ص ۴۶۹ـ ۴۷۸؛ثبوت، ص ۷۴).

بسیارى از اقوال او در تفاسیرى چون تفسیر طبرى (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱۲، ص ۳۹۹ـ۴۰۰) و تفسیر ابن‌کثیر (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۲۴۳؛درباره اقوال و روایات تفسیرى حسن در تفاسیر شیعه رجوع کنید به ادامه مقاله) و نیز در کتابهاى صوفیه، از جمله در حلیهالاولیاء اثر ابونعیم اصفهانى (براى نمونه رجوع کنید به ج ۲، ص ۱۵۳)، احیاء علوم‌الدین غزالى (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۴۶، ۴۸، ۱۰۱) و الرساله القشیریه قشیرى (براى نمونه رجوع کنید به ص ۴۴۶) نقل شده است (براى آگاهى بیشتر رجوع کنید به حسن بصرى، ج ۱، مقدمه محمد عبدالرحیم، ص ۸ـ۱۲).

او در تفسیر خود مدام از آیات ناسخ و منسوخ سخن گفته و البته در منسوخ شمردن برخى آیات اشتباه کرده است (رجوع کنید به بررسیهاى محمدعبدالرحیم در حسن بصرى، ج ۲، ص ۴۹۶). عنایت به عقل، توجه به ابعاد قرآن و لایه‌هاى باطنى آن و اهتمام به تأویل، در مکتب قرآن‌شناسى حسن جایگاهى درخور دارد (ثبوت، ص ۷۵ـ۷۶). همچنین او در بسیارى از آیات، قرائت خاص خود را دارد و پاره‌اى از قرائتهاى او نادر شمرده شده و از برخى نیز انتقاد شده است (رجوع کنید به جاحظ، ج ۲، ص ۲۱۹؛
خوانسارى، ج ۳، ص ۲۵۶؛بررسیهاى محمد عبدالرحیم در حسن بصرى، ج ۲، ص ۴۹۷ـ۵۰۲).

حسن سیصدتن از صحابه رسول خدا صلی‌اللّه علیه وآله و سلم را درک کرد و با هفتاد نفر از کسانى که در غزوه بدر حضور داشتند مصاحبت داشت و بسیارى از احادیث را از آنان فراگرفت و براى دیگران روایت کرد (ابن‌مرتضى، ص ۲۴). او به احادیث، آگاهى فوق‌العاده داشت و محدّثان بزرگ سنّى و شیعى، روایتهاى او از سنّت رسول صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم و سخنان امام على و امام حسن علیهماالسلام و نیز روایتهایى را که او در طریق آنها قرار دارد، نقل کرده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، ج ۲، ص ۱۵۶؛ابن‌جوزى، ۱۴۲۶، ص ۳۰، ۷۵ـ۷۶؛کلینى، ج۵، ص ۴۲۱؛ابن‌بابویه، ۱۳۹۸، ص ۳۴۰ـ۳۴۱؛مفید، ۱۳۶۴ش، ص ۱۲۹ـ ۱۳۱).

با ملاحظه روایات و اقوال و خطبه‌هاى او می‌توان به این نتیجه رسید که از صحابه و تابعین اشخاص بسیار کمى به اندازه او در بازگو کردن کلمات امام على علیه‌السلام اهتمام داشته‌اند. با وجود این، به دلیل شرایط حاکم بر زمانه، حسن در بسیارى موارد سخنان امام على علیه‌السلام را بدون تصریح به نام گوینده اصلى و گاهى با عنوان «فقد قیل» (گفته شده) یا با تعبیر کنایىِ «ابوزینب» و «یکى از صالحان» نقل کرده است. شاید هم به دلیلِ وضوحِ انتسابِ سخنان مزبور به امام على، نیازى به تصریح نام آن حضرت نمی‌دیده است. این احتمال نیز وجود دارد که او به نام امام تصریح نموده است، اما کسانى که آن گفته‌ها را از وى شنیده‌اند، از ترس یا به دلایل دیگر، آن سخنان را از زبان وى بدون انتساب به امام بازگو کرده‌اند (ابن‌جوزى، ۱۴۲۶، ص ۴۳؛
مجلسى، ۱۴۰۳، ج ۴۲، ص ۱۴۴؛مامقانى، ج ۱۹، ص ۱۰؛حصرى، ص ۱۷۰؛نیز رجوع کنید به ثبوت، ص ۲۵۷، ۲۶۷).

در مقابل، به احادیثى که حسن نقل کرده، ایراداتى نیز گرفته شده که از آن جمله است: تدلیس*، ارسال، و نقل به معانى نه الفاظ (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۹، ص ۱۵۹؛صَفَدى، همانجا؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۷۲، ۵۸۳، ۵۸۸؛براى پاسخ این ایرادات رجوع کنید به حصرى، ص ۲۷۰؛قلعه‌جى، ج ۱، ص ۱۸). گفتنى است که گاهى حسن در مقام نقل حدیث از معیارهاى عقلى بهره برده است (رجوع کنید به بدوى، ص ۱۷۶).

گذشته از مقام حدیثى، حسن از فقیهان بزرگ و مفتیان مؤثر نیز بود (ابن‌سعد، ج ۹، ص ۱۶۳، ۱۶۶). کتابهاى متعددى به نقل آراى فقهى منسوب به حسن اختصاص یافته است، از جمله فقه‌الحسن‌البصرى، در هفت جلد، تألیف قاضى ابوعبداللّه محمدبن مُفَرِّج قرطبى (حصرى، ص ۲۷۶؛خن، ص ۲۱۴) و موسوعه فقه‌الحسن‌البصرى، در دو جلد، تألیف محمد رواس قلعه‌جى (بیروت ۱۴۰۹). آراى فقهى حسن به کتاب، سنّت، اقوال صحابه و اجتهاد به رأى، متکى است (رجوع کنید به بررسیهاى محمدعبدالرحیم در حسن بصرى، ج۲، ص۵۰۴).از میان آراى خاص فقهى او به این موارد می‌توان اشاره کرد: عدم جواز وضو با نبیذ (شراب خرما) و جواز متعه حج که برخى از آن به عنوان حج تمتع یاد می‌کنند (که این دو نظر برخلاف رأى بسیارى از خلفا و فقهاى اهل‌سنّت است)؛عدم جوازِ حبسِ مدیونى که قادر به‌اداى دین خود نیست؛حق‌طلاق برای‌زن درصورتی‌که همسرش نتواند هزینه زندگى او را تأمین کند؛زنى که باید عدّه وفات یا طلاق نگه دارد، به محض وضع حمل یا سقط شدن جنین، عدّه او به سر می‌رسد؛
در جنگ مسلمانان با غیرمسلمانان، مسلمانان حق ندارند اسیران غیرمسلمان را بکشند و باید یا آنان را آزاد کنند یا در برابر آنان فدیه بگیرند و رهایشان نمایند (رجوع کنید به حسن بصرى، ج ۲، ص ۳۵۳؛قلعه‌جى، ج ۱، ص ۳۱۲، ۳۱۸؛خن، ص ۲۷۱، ۲۷۷؛
بسیط، ص ۱۳۶؛براى آگاهى از دیگر آراى فقهى او رجوع کنید به خن، ص ۲۱۵ـ۲۹۴؛بسیط، ص ۱۳۵ـ۱۴۲).

حسن به وعظ و خطابه نیز می‌پرداخت. در دوره او فساد و تباهى در جامعه رواج بسیار داشت. در این اوضاع، حسن براى مقابله با فساد به وعظ پرداخت و چون خود به آنچه می‌گفت عمل می‌کرد، وعظ او نیز بر مخاطبان اثر می‌گذاشت (رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، ج ۲، ص ۱۴۷؛ابن‌جوزى، ۱۴۲۶، ص ۳۰؛نیز رجوع کنید به ثبوت، ص ۱۰۹). با اینکه وى ایرانی‌تبار بود و زبان مادری‌اش عربى نبود، خطابه‌هاى او چنان فصیح بود که حتى حَجاج ــ که خود در فصاحت کم‌نظیر بود و از حسن کینه‌ها به دل داشت ــ اعتراف می‌کرد «حسن در خطابه از همه تواناتر است» (رجوع کنید به جاحظ، ج۱، ص۱۶۳، ۳۵۴، ۳۹۸؛بدوى، ص۱۶۰). به دلیل همین فصاحتِ وى بود که موعظه‌هاى او را در روزگار حیاتش، و دست‌کم اندکى پس از وفاتش، فراهم آوردند و برخى مؤلفان قدیم و جدید، درباره مواعظ و اندرزهاى او آثار مستقلى نوشتند (رجوع کنید به سزگین، ج ۱، ص ۵۹۲؛بدوى، ص ۱۵۹). حتى پس از مرگ حسن مواعظ او عامل گرایش قدرتمندان به رعایت موازین اخلاقى و بازداشتن آنان از تبهکارى بوده است (رجوع کنید به غزالى، ۱۳۶۱ش، ص۳۱۵، ۳۶۰، ۴۰۶). مواعظ حسن در موضوعات گوناگونى بود. گاهى از مکارم اخلاق و آداب حسنه، گاهى از تقوا و پرهیزکارى و گاهى از فرجامِ بدِ حکام و ثروتمندانى که به مردم ستم می‌کنند و حقوق خلق را پایمال می‌نمایند، سخن می‌گفت (ابن‌جوزى، ۱۴۲۶، ص ۱۰۷؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۸۸؛بدوى، ص ۱۶۳).

رحلت

حسن در ۱۱۰ در بصره درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد (ابن‌سعد، ج۹، ص ۱۷۷ـ ۱۷۸؛ابن‌اثیر، الکامل، ج۵،ص۱۵۵). آرامگاه او از دیرباز شناخته شده بوده و مقدسى (ص ۱۳۰) از آن یاد کرده و امروزه نیز پابرجاست (عبدالجبار ناجى و عبدالحسین مبارک، ص ۳۰۱؛فاطمه محمد محجوب، ج ۱۴، ص ۱۷).

تألیفات حسن بصرى.

به طور قطع نمی‌توان گفت که حسن صاحب چه آثارى بوده است. ذهبى (۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۸۴) گزارش کرده است که آثارى که در آنها علم بود از حسن برجای‌ماند. اما بنابه گفته ابن‌سعد (ج ۹، ص ۱۷۵)، حسن همه کتابهایش را، به جز یکى، سوزاند. با وجود این، چندین اثر به او منسوب است،

از جمله:

نامه‌اى به عبدالملک‌بن مروان (کتابٌ الی‌عبدالملک‌بن مروان فى الرّدّ علی‌القدریه)، که هلموت ریتر آن را تصحیح کرده و بسیط (ص ۱۶۸ـ۱۸۰) عیناً همان را در کتاب خود آورده است؛رساله حکایت قضا و قدر به فارسى، که به نظر می‌رسد با نامه یاد شده بی‌ارتباط نباشد؛

شروط الامامه؛

الاسماءالادریسیه، در تصوف؛

کتاب الاخلاص؛

نزول القرآن؛

و کتاب تفسیرالقرآن، که شاید با نزول‌القرآن پیوندى داشته باشد (رجوع کنید به ابن‌ندیم، ص ۳۶، ۴۰، ۲۰۲؛نوراللّه شوشترى، ج ۲، ص ۳۸؛سزگین، ج ۱، ص ۵۹۲ـ۵۹۳؛منزوى، ۱۳۶۲ـ ۱۳۷۰ش، ج ۲، ص ۹۹۸، ج ۳، ص ۱۷۵۴؛همو، ۱۳۷۴ش، ج ۶، ص ۲۰۹؛براى آگاهى از دیگر آثار او رجوع کنید به سزگین، همانجا؛منزوى، ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ش، ج ۲، ص ۱۰۰۷، ج ۱۰، ص ۴۳ـ۴۴).

حسن بصرى و تصوف.

بسیارى از سلسله‌هاى تصوف، از جمله سهروردیان، طَیفوریان، مولویان و سلسله‌هاى صوفیه هند مثل چشتیان، به حسن بصرى منسوب‌اند و نام او در شجره‌نسب احمد غزالى، ابوبکر نسّاج، ابونجیب سهروردى، مجدالدین بغدادى و نجم‌الدین کبرى ذکر شده است. این سلسله‌ها شجره‌نسب طریقتى خود را به حسن و از طریق او به امام‌على علیه‌السلام می‌رسانند.

نقل است که پس از تولد حسن، وى را نزد امام آوردند و امام او را حسن نامید. همچنین حسن تحت تربیت‌آن حضرت پرورش‌یافت و از ایشان خرقه‌گرفت و امام کلمه توحید را به او تلقین کرد (رجوع کنید به عطار، ص ۳۱؛افلاکى، ج ۲، ص ۹۹۸؛عبدالرزاق کرمانى، ص ۵۵؛معصوم علیشاه، ج ۲، ص۵۹، ۱۰۷،۱۵۱،۳۰۵؛نیز رجوع کنید به منزوى، ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ش، ج۱۱، ص۹۹۷). در مقابل، افرادى همچون ابن‌خلدون (ج :۱ مقدمه، ص۴۰۳) و شاه‌ولی‌اللّه دهلوى (ص ۲۴۱) به چنین ارتباطى بین امام‌على علیه‌السلام و حسن قائل نیستند. باتوجه‌به این‌دو موضع متعارض، نمی‌توان انکار کرد که در اثبات و نفى مصاحبت حسن با امام على علیه‌السلام مبالغه شده و گرچه دلایل متقن و کافى براى پیوندى به آن استوارى در دست نیست، اصل ارتباط را نیز نمی‌توان انکار کرد (براى آگاهى بیشتر رجوع کنید به ثبوت، ص۳۷۸ـ۳۸۴).

شاگردان

حسن در مسجد بصره حلقه درسى داشت که در آن به گفتگو درباره دانشهاى گوناگون (از جمله حدیث، فقه، عقاید و علوم قرآنى) می‌پرداخت و گاهى به پرسش درباره بعضى از مفاهیم تصوف پاسخ می‌داد. در خانه او نیز مجلس مخصوصى برگزار می‌شد و در آنجا جز در باب مفاهیم زهد، عبادت و معارف باطنى سخنى به میان نمی‌آمد (ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۷۹).

به گزارش ابوطالب مکّى (ج ۱، ص ۳۰۷)،

افرادى مثل مالک‌بن دینار،

ثابت بنانى،

ایوب سجستانى/ سَختیانى،

فَرقَد سَبَخى/ سنجى

و عبدالواحدبن زید در این مجالس شرکت می‌کردند.

حسن شاگردان دیگرى نیز داشت،

از جمله

واصل‌بن عطاء، حبیب عجمى،

غَیلان دمشقى،

مَعبَد جُهَنى،

محمدبن واسع،

قَتاده سدوسى

و عمروبن عُبَید (ابونعیم اصفهانى، ج۲، ص۳۵۴؛شهرستانى، قسم۱، ص۵۰؛ابن‌خلّکان، ج ۴، ص ۸۵؛ابن‌مرتضى، ص ۲۵؛بدوى، ص ۱۸۸ـ۲۱۴؛براى آگاهى از دیگر شاگردان او رجوع کنید به ثبوت، ص ۱۲ـ۱۷).

به طور کلى شیوه سلوک حسن، که خود سخت به آن پایبند بود، مبتنى بود بر اصولى چون محاسبه نفس، حزن، استفاده از نعمتهاى حلال، اجتناب از افراط در زهد، نکوهش اعتیاد به زندگى پرتجمل و گردآورى ثروت انبوه، دورى از شنیدن غنا، توجه به وظایف اجتماعى، اهتمام به امور مسلمانان و ترجیح آن بر پاره‌اى از عبادات، دورى از رابطه مریدى و مرادى و تظاهر به شورید گى، تخطئه نگاههاى فرا انسانى به بزرگان، دورى از طفیلی‌گرى و ارتزاق از راه دین، و عبادت حق بدون توجه به ثواب و عقاب (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۹، ص ۱۷۱ـ۱۷۳؛جاحظ، ج ۳، ص ۱۲۰؛ابونعیم اصفهانى، ج ۲، ص ۱۳۲ـ۱۳۳، ۱۵۱ـ۱۵۲؛هجویرى، ص ۱۳۰؛ابن‌جوزى، ۱۴۲۶، ص ۲۸ـ۲۹، ۸۸، ۹۰ـ ۹۱؛امینى، ج ۸، ص ۶۸؛کتاب فی‌الاخلاق، ص ۲۸۹).

مذهب و مکتب فکرى حسن بصرى.

درباره مکتب فکرى حسن اتفاق‌نظر وجود ندارد؛او را معتزلى، شیعى، پیرو مذهب مرجئه و معتقد به مبانى اشاعره دانسته‌اند (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌شهرآشوب، ج ۲، ص ۵۶؛ابن‌جوزى، ۱۴۲۶، ص ۷۵، ۱۳۰؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۴، ص ۵۸۰؛
بدوى، ص ۱۸۲؛بسیط، ص ۱۴۵). برخى از ابن‌ابی‌العوجا*، که ابتدا شاگرد حسن بود و سپس از زندیقان شد، روایت کرده‌اند که حسن گاهى به سوى قدریان و زمانى به سمت جبریان متمایل می‌شده است (رجوع کنید به کلینى، ج ۴، ص ۱۹۷؛ابن‌بابویه، ۱۳۹۸، ص ۲۵۳).

اما به نظر می‌رسد با استناد به گفته او نمی‌توان مطلبى را ثابت کرد (رجوع کنید به جبر و اختیار*). علاوه بر آنکه سخنان و روایات حسن در تخطئه جبر و قدر و تأیید موضع شیعه در این باره، بارها در متون شیعى مورد استناد و ستایش قرار گرفته است (براى نمونه رجوع کنید به مفید، ۱۳۸۴ش، ج ۱، ص ۳۱۵ـ۳۱۸؛ابن‌طاووس، ج ۲، ص ۲۲؛صدرالدین شیرازى، ج۱، ص۳۲۵). عبدالرحمان بدوى (ص۱۸۲) نیز، بر پایه خوددارى حسن از پاسخ به پرسش حجاج درباره امام على علیه‌السلام و عثمان، او را از بنیان‌گذاران مرجئه دانسته است. اما حسن بارها معاویه، یزید و حجاج و بسیارى دیگر از قدرتمندان را محکوم کرده و حتى حکمرانان عصر خود را منافق خوانده است (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌جوزى، ۱۴۲۶، ص ۷۳، ۱۰۸ـ ۱۰۹؛سبط ابن‌جوزى، ج ۲، ص ۱۹۹؛ابن‌کثیر، ۱۳۵۱ـ۱۳۵۸، ج ۸، ص ۱۳۰؛بسیط، ص ۱۴۴). همچنین اقوال و روایات به جامانده از حسن در باب مفهوم ایمان، حکایت از مخالفت جدّى او با مرجئه دارد (حمصى رازى، ج ۱، ص ۱۹۸).

برخى هم بر آن‌اند که حسن، پس از تهدید شدن، از اظهار مخالفت با عقیده عامه سنّیان درباره قدر بازایستاده است (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۹، ص ۱۶۸؛قاضى عبدالجباربن احمد، ص ۳۷). اما اگر هم ثابت شود که حسن در پاره‌اى موارد به یکى از دو طرف جبر یا اختیار گرایش یافته است، باید این گفته‌ها را با مجموع اظهارات او سنجید.

از روزگار حسن تا به امروز درباره او گزارشهایى مطرح بوده است که برخى آن را حاکى از مخالفت حسن با امامان شیعه، خاصه امام على علیه‌السلام، دانسته‌اند. مثلاً طبرسى (ج ۱، ص ۴۰۲ـ ۴۰۳؛و به نقل از او مجلسى، ج ۴۲، ص ۱۴۱ـ ۱۴۳) روایت کرده است که در بصره على علیه‌السلام از حسن دلیل شرکت نکردنش در جنگ جمل را پرسید و حسن دلیل آن را جهنمى بودن قاتل و مقتول بیان کرد. طبق روایتى دیگر (طبرسى، ج ۱، ص ۴۰۴)، پس از جنگ جمل و ورود امام على به بصره، آن حضرت خطاب به حسن که قصد کتابت بیانات ایشان را داشت گفته بود هر امتى سامری‌اى دارد و سامرى این امت حسن است که اعتقاد به جنگ کردن ندارد. همچنین نقل شده است که حسن عمداً در کربلا به سپاه امام حسین علیه‌السلام نپیوست (رجوع کنید به خوانسارى، ج ۳، ص ۳۳؛براى اطلاع از نقد این گزارشها رجوع کنید به ثبوت، ص ۱۸۷ـ۲۰۸، ۲۳۰ـ۲۳۱).

درباره دو روایت اول باید گفت که علاوه بر آنکه فاقد سندند، به لحاظ تاریخى نیز نمی‌توانند درست باشند، زیرا جنگ جمل در سال ۳۶ اتفاق افتاد و حسن در این زمان حداکثر پانزده ساله بود. اما گذشته از بحث سند و مسئله تاریخى این دو روایت و نیز روایات دیگرى که در تأیید اقدامات على علیه‌السلام در جنگ جمل از حسن نقل شده (براى نمونه رجوع کنید به سُلیم‌بن قیس هلالى، ج ۲، ص ۵۵۹؛عاصمى، ج ۲، ص ۳۷۴ـ ۳۷۵)، شیخ مفید در امالى (ص ۱۲۹ـ ۱۳۱) روایت اول را به گونه دیگرى نقل کرده است. در آنجا حسن نه تنها پاسخ بی‌ادبانه‌اى به سؤال امام نداده، بلکه حتى از ایشان نصیحت خواسته است.

اما در مورد روایت سوم، حضور نیافتن حسن در کربلا می‌تواند به این دلیل باشد که به موقع از ورود سپاه امام به کربلا باخبر نشد، همچنان که هیچ یک از رجال بصره، که قصد یارى کردن امام حسین علیه‌السلام را داشتند، فرصت پیوستن به امام را نیافتند. به علاوه، ابن‌زیاد همه راههایى را که به آن سرزمین منتهى می‌شد بسته بود. دیگر آنکه نقل است که حسن چنان به اهل‌بیت علیهم‌السلام دلبستگى داشت که با شنیدن خبر شهادت امام حسین علیه‌السلام، به‌شدت گریست و سپس گفت : «خدا خوار کند امتى را که فرزند پیامبرش را کشت» (قندوزى، ج ۳، ص ۴۸؛براى آگاهى بیشتر از گزارشهاى حاکى از دشمنى او با ائمه و نکوهشهاى ائمه از او و نقد آنها رجوع کنید به ثبوت، ص ۱۸۳ـ۲۴۴).

حسن در ترویج بعضى معتقدات که امامان شیعه تعلیم می‌دادند و نیز آموزه‌هایى که مجموعه آموزه‌اىِ شیعه را تشکیل می‌دهند، گامهاى بلندى برداشت،

از آن جمله است:

نفى رؤیت باری‌تعالى،

شفاعت، مهدویت،

امامتِ امامان اهل بیت و شمار آنان،

تخطئه قیاس،

تقیه،

سرنوشت فرزندان نامسلمانان،

معراج پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم،

خطاهاى فاحش خلفا،

نکاح موقت،

مسئله میراث پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم،

تقدیس بزرگان شیعه همچون سلمان و عمار یاسر (رجوع کنید به حسن بصرى، ج ۱، ص ۲۰۷؛نصربن مزاحم، ص ۳۲۳؛مفید، ۱۴۱۳، ص ۲۱؛طوسى، ج۱۰، ص۱۹۹؛شهرستانى، ج۱، ص۵۱؛نشوان‌بن سعید حمیرى، ص۲۵۶؛ابن‌شهر آشوب، ج۲، ص۵۶؛
ابن‌جوزى، ۱۴۲۶، ص ۱۳۰؛مُحَلِّى، ص۳۸۵؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، ج۴، ص۵۶۸؛خن، ص ۱۲۲).

وى همچنین امامان شیعه را ستایش کرده است. مثلاً از علی ‌علیه‌السلام به عنوان ربّانى این امت و بهترین فرد امت پیامبر صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم و نخستین مؤمن و نمازگزار با وى و از همسر و دو فرزندش به عنوان بهترین کسان پس از وى یاد کرده و نیز، به نقل از عبداللّه‌بن مسعود، گفته است که در قیامت، على علیه‌السلام بر کرسى نور نشسته است و فقط کسى می‌تواند از صراط بگذرد که ولایت او و اهل‌بیت او را داشته باشد (رجوع کنید به مفید، ۱۴۰۵، ص ۲۱۵، ۲۲۱؛منتجب‌الدین رازى، ص۴۶؛
ابن‌ابی‌الحدید، ج ۴، ص ۹۵ـ۹۶؛امینى، ج ۲، ص ۳۲۳).

حسن بصرى از نظر رجال‌شناسان سنّى و شیعه. روایات حسن در نزد عامه اهل سنّت مقبول است و بخارى و مسلم در صحیحین احادیث او را آورده‌اند. همچنین در مکه براى حسن مجلس روایت حدیث ترتیب دادند و مجاهد و عطاء و طاووس و عَمروبن شُعَیب از جمله علماى بزرگ اهل سنّت بودند که در مجلس او شرکت کردند.

ابن‌سعد (ج ۹، ص ۱۵۷) او را با عنوان جامع، ثقه و حجت ستوده، هر چند روایات مرسل او را حجت ندانسته است. ذهبى در کتاب تذکرهالحفاظ (ج ۱، ص ۷۰ـ ۷۱) حسن را امام، شیخ‌الاسلام، حافظ و علامه و با این حال او را مدِلّس خوانده است. ابن‌اثیر (النهایه، ج ۲، ص ۱۸۷) گفته است که حسن میان علم و زهد و عبادت و ورع جمع کرده بود. ابونعیم اصفهانى (ج۲، ص ۱۳۲، ۱۴۳ـ۱۴۴، ۱۴۶، ۱۵۴ـ۱۵۷)، علاوه بر آنکه او را فقیه و زاهد و عابدى دانسته که زینت دنیا را به دور افکنده بود، روایات حاکى از احوال حسن و مواعظ او را نقل کرده است.

از چهار منبع متقدم رجال شیعه، نام حسن فقط در اختیار معرفه الرجال (ص ۹۷ـ۹۸) آمده که مهم‌ترین مستند رجالیان متأخر شیعه نیز همین مطلب کشّى است. متن مورد اشاره، حاوى سخنانى منسوب به فضل‌بن شاذان است، به مناسبت ذکر زهاد ثمانیه که در آن حسن را نکوهش کرده است (نیز رجوع کنید به خویى، ج ۴، ص ۲۷۲ که به نقل از کشى بسنده کرده است). گفتنى است هدف کشّى در کتاب رجال خود آن بوده است که آنچه را درباره هریک از راویان، از مدح و ذم، رسیده یکجا فراهم آورد، بدون آنکه درباره آنها داورى کند. واسطه نقل وى از فضل‌بن شاذان در این مورد، علی‌بن محمدبن قتیبه است که رجال‌شناسان شیعه او را غیرمعتمد دانسته‌اند (رجوع کنید به خویى، ج ۱۲، ص ۱۶۰، ج ۱۳، ص ۲۹۴ـ ۲۹۵).

مردود و مذموم شمردن علمای شیعه

در میان علماى شیعه از جمله کسانى که حسن را مردود و مذموم شمرده‌اند،

فیض‌کاشانى (ج۱، ص۸۷)،

محمدباقر مجلسى (۱۳۸۲ش، ج ۲، ص ۴۵۹ـ۴۶۰)،

محمدطاهر قمى (ص ۱۴۶ـ ۱۵۰)

و آقامحمدعلى کرمانشاهى (ج ۱، ص ۶۷) بوده‌اند. که نقد آنان ناظر به شهرت حسن بصرى به منش صوفیانه و پرهیز دادن مخاطبان از پیروى از وى بوده است. آنان با استناد به برخى گزارشها، داوریهاى منفى درباره حسن عرضه کرده و گاهى او را با عناوینى همچون معلمِ بدعت و ضلالت، مروّج رهبانیت، رئیس قدریان، منافق و دشمن على علیه‌السلام، مذمت کرده‌اند (براى پاسخ به این ایرادات رجوع کنید به ثبوت، ص ۳۰۳ـ۳۲۰).

مدافعان

در مقابل، برخى از علماى متقدم و متأخر شیعه در مقام دفاع از حسن برآمده و روایات و تفاسیر او را معتبر شمرده‌اند.

ابن‌بابویه در امالى، علاوه بر نقل روایات حسن، سخنانى از او درباره امام علی‌علیه‌السلام نقل کرده که حاکى از اهمیت فراوان آنها در نظر ابن‌بابویه است، بی‌آنکه کمترین تعریضى درباره حسن داشته باشد (رجوع کنید به ۱۴۰۰، ص ۳۵۲ـ۳۵۳).

شریفِ مرتضى علم‌الهدى (قسم ۱، ص ۱۵۳، ۱۶۱ـ۱۶۲) نیز از حسن به نیکى یاد کرده و او را کثیرالعلم، بلیغ‌المواعظ، اسوه، پیشوا و یکى از متقدمان دانسته که از تصریح به عدل خدا پروا نمی‌نمود؛وى از برخورد شجاعانه حسن با حجاج نیز، که موجب شد حکم به قتل او بدهد، گزارشى آورده است.

شیخ‌طوسى در مقدمه تفسیر تبیان (ج ۱، ص ۶)، ابن‌عباس و حسن و قَتاده (شاگرد حسن) را به ترتیب از مفسرانى شمرده که در تفسیر قرآن «طریقه‌اى ممدوح و مذهبى محمود» داشته‌اند. حسن در تفسیر او دومین نفر است که از او بسیار نقل قول شده است.

طبرسى نیز در تفسیر مجمع‌البیان، همین شیوه را در پیش گرفته است (رجوع کنید به کریمان، ج ۲، ص ۴۴ـ ۴۶). به گفته قاضى نوراللّه شوشترى (ج ۲، ص ۷) به نقل از یکى از مشایخش، رضی‌الدین علی‌بن طاووس حسن را مقبول می‌دانسته است.

فتح‌اللّه کاشانى نیز در تفسیر فارسى منهج الصادقین (ج ۱، ص ۳۳۹ـ۳۴۰، ۴۶۹، ۴۹۹، ۵۰۲ـ۵۰۳) در بسیارى از موارد، قبل یا بعد از نقل روایت و قولى از حسن، تصریح کرده که قول و روایت او با آنچه از ائمه علیهم‌السلام رسیده و مقبول شیعیان است یکى است. وى همچنین گزارش پاره‌اى از سخنان حسن در ستایش امام على علیه‌السلام در برابر حجاج را آورده است.

محمدتقى مجلسى نیز معتقد است که حسن به امر امام على علیه‌السلام در برخورد با زیاد و پسرش، عبیداللّه، و نیز حجاج تقیه کرده است (رجوع کنید به مامقانى، ج ۱۹، ص ۱۰).

همچنین محمدتقى شوشترى (ج ۳، ص ۱۹۷ـ۲۰۲) از نامه حسن در رد جبریان یاد کرده و آن را ستوده و نوشته نیکوتر آن است که وى را مردى نیک و پرهیزکار بدانیم و معتقد باشیم که تقیه کرده است. محمدهادى معرفت (ج ۱، ص ۳۷۱ـ۳۸۵) نیز شرح احوال حسن را به تفصیل و با لحنى پر از ستایش نوشته است و اتهاماتى را که به وى وارد آورده‌اند مردود شمرده است.

از علماى شیعه کسانى همچون محمدباقر خوانسارى (ج ۳، ص۳۴) و على علیارى تبریزى (ج ۳، ص ۷۱) و عبداللّه مامقانى (ج ۱۹، ص ۱۳ـ۱۶) نیز با استناد به روایت سلیم‌بن قیس هلالى (ج ۲، ص ۵۵۸ـ۵۵۹) که حاکى از ندامت حسن و توبه در آخر عمرش است اظهار کرده‌اند که حسن نخست در راه هدایت نبود و بعدآ مستبصر شد و به پیروان مذهب حق پیوست.



منابع :
(۱) آقامحمدعلى کرمانشاهى، خیراتیه در ابطال طریقه صوفیه، چاپ مهدى رجائى، قم ۱۴۱۲؛
(۲) ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۵ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۷، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۳) ابن‌اثیر (علی‌بن محمد)؛
(۴) ابن‌اثیر (مبارک‌بن محمد)، النهایه فى غریب الحدیث و الاثر، چاپ طاهر احمد زاوى و محمود محمد طناحى، قاهره ۱۳۸۳ـ ۱۳۸۵/ ۱۹۶۳ـ۱۹۶۵؛
(۵) ابن‌بابویه، امالى الصدوق، بیروت ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۶) همو، التوحید، چاپ هاشم حسینى طهرانى، قم ۱۳۹۸؛
(۷) ابن‌جوزى، آداب‌الحسن‌البصرى و زهده و مواعظه، چاپ سلیمان حرش، بیروت ۱۴۲۶/ ۲۰۰۵؛
(۸) همو، کتاب‌الرد علی‌المتعصب العنید، چاپ کاظم محمودى، (بی‌جا: بی‌نا.)، ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۹) ابن‌حجر عسقلانى، کتاب تهذیب‌التهذیب، چاپ صدقى جمیل عطار، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵؛
(۱۰) ابن‌خلدون؛
(۱۱) ابن‌خلّکان؛
(۱۲) ابن‌سعد (قاهره)؛
(۱۳) ابن‌شهرآشوب، متشابه‌القرآن و مختلفه، تهران ۱۳۲۸ش، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۱۴) ابن‌طاووس، الطرائف فى معرفه مذاهب‌الطوائف، چاپ على عاشور، بیروت ۱۴۲۰/ ۱۹۹۹؛
(۱۵) ابن‌کثیر، البدایه و النهایه فی‌التاریخ، (قاهره) ۱۳۵۱ـ ۱۳۵۸؛
(۱۶) همو، تفسیرالقرآن العظیم، بیروت ۱۴۱۲؛
(۱۷) ابن‌مرتضى، کتاب طبقات‌المعتزله، چاپ سوزانا دیوالد ـ ویلتسر، بیروت ۱۳۸۰/ ۱۹۶۰؛
(۱۸) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۱۹) ابوطالب مکّى، قوت‌القلوب، چاپ سعید نسیب مکارم، بیروت ۱۹۹۵؛
(۲۰) ابونعیم اصفهانى، حلیهالاولیاء و طبقات الاصفیاء، چاپ محمدامین خانجى، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۲۱) احمدبن اخى ناطور افلاکى، مناقب‌العارفین، چاپ تحسین یازیجى، آنکارا ۱۹۵۹ـ۱۹۶۱، چاپ افست تهران ۱۳۶۲ش، امین؛
(۲۲) عبدالحسین امینى، الغدیر فی‌الکتاب و السنه و الادب، بیروت، ج ۲، ۱۳۹۷/۱۹۷۷، ج ۸، ۱۳۸۷/ ۱۹۶۷؛
(۲۳) عبدالرحمان بدوى، تاریخ‌التصوف الاسلامى من البدایه حتى نهایه القرن الثانى، کویت ۱۹۷۸؛
(۲۴) احمداسماعیل بسیط، الحسن البصرى مفسرآ، عمان ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۲۵) بلاذرى (بیروت)؛
(۲۶) اکبر ثبوت، حسن بصرى : گنجینه‌دار علم و عرفان (زندگینامه و سخنان و آراء)، تهران ۱۳۸۶ش؛
(۲۷) عمروبن بحر جاحظ، البیان و التبیین، چاپ عبدالسلام محمد هارون، بیروت [?۱۳۶۷/ ۱۹۴۸[؛
(۲۸) حسن بصرى، تفسیر الحسن البصرى، جمع و توثیق و دراسه محمد عبدالرحیم، قاهره [? ۱۹۹۲[؛
(۲۹) روضه جمال حُصَرى، حیاهالحسن البصرى و مسیرته العلمیه، دمشق ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۳۰) محمودبن على حمصى رازى، المنقذ من التقلید، قم ۱۴۱۲ـ۱۴۱۴؛
(۳۱) مصطفى سعید خن، الحسن‌بن یسار البصرى الحکیم الواعظ الزاهد العالم، دمشق ۱۴۱۶/۱۹۹۵؛
(۳۲) خوانسارى؛
(۳۳) خویى؛
(۳۴) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ‌الاسلام و وفیات‌المشاهیر و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، حوادث و وفیات ۱۰۱ـ۱۲۰ ه، بیروت ۱۴۱۰/ ۱۹۹۳؛
(۳۵) همو، سیراعلام‌النبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۳۶) همو، کتاب تذکرهالحفاظ، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷/ ۱۹۵۶ـ۱۹۵۸، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۳۷) سبط ابن‌جوزى، تذکرهالخواص من الامه بذکر خصائص الائمه، چاپ حسین تقی‌زاده، (قم) ۱۴۲۶؛
(۳۸) سُلیم‌بن قیس هلالى، کتاب سُلیم‌بن قیس الهلالى، چاپ محمدباقر انصاری‌زنجانى، قم ۱۳۸۴ش؛
(۳۹) سمعانى؛
(۴۰) احمدبن عبدالرحیم شاه ولی‌اللّه دهلوى، قرهالعینین فى تفضیل الشیخین، پیشاور ۱۳۱۰؛
(۴۱) محمدتقى شوشترى؛
(۴۲) نوراللّه‌بن شریف‌الدین شوشترى، مجالس المؤمنین، تهران ۱۳۵۴ش؛
(۴۳) محمدبن عبدالکریم شهرستانى، کتاب‌الملل و النحل، چاپ محمدبن فتح‌اللّه بدران، قاهره [?۱۳۷۵/ ۱۹۵۶[، چاپ افست قم ۱۳۶۴ش؛
(۴۴) محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازى (ملاصدرا)، تفسیرالقرآن‌الکریم، چاپ محمد خواجوى، قم ۱۳۷۹ـ۱۳۸۰ش؛
(۴۵) صفدى؛
(۴۶) احمدبن على طبرسى، الاحتجاج، چاپ ابراهیم بهادرى و محمد هادی‌به، (تهران) ۱۴۲۵؛
(۴۷) طبرى، جامع؛
(۴۸) طوسى؛
(۴۹) احمدبن محمد عاصمى، العَسَل ُالمُصَفّى فى تهذیب زَین‌الفَتى فى شرح سوره هل اتى، هذّبه و علّق علیه محمدباقر محمودى، قم ۱۴۱۸؛
(۵۰) عبدالجبار ناجى و عبدالحسین مبارک، من مشاهیر اعلام البصره، بصره ۱۹۸۳؛
(۵۱) عبدالرزاق کرمانى، تذکره در مناقب حضرت شاه نعمه اللّه ولى، در مجموعه در ترجمه احوال شاه نعمت‌اللّه ولى کرمانى، چاپ ژان اوبن، تهران: انجمن ایرانشناسى فرانسه در تهران، ۱۳۶۱ش؛
(۵۲) محمدبن ابراهیم عطار، تذکرهالاولیاء، چاپ محمد استعلامى، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۵۳) علی‌بن حسین علم‌الهدى، امالى المرتضى: غررالفوائد و دررالقلائد، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۷۳/۱۹۵۴، چاپ افست تهران (بی‌تا.)؛
(۵۴) علی‌بن عبداللّه علیارى تبریزى، بهجه الآمال فى شرح زبده المقال، ج ۳، چاپ هدایهاللّه مسترحمى، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۵۵) محمدبن محمد غزالى، احیاء علوم‌الدین، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۵۶) همو، نصیحهالملوک، چاپ جلال‌الدین همایى، تهران ۱۳۶۱ش؛
(۵۷) فاطمه محمد محجوب، الموسوعه الذهبیه للعلوم الاسلامیه، ج ۱۴، قاهره: دارالغد العربى، (بی‌تا.)؛
(۵۸) محمدبن شاه مرتضى فیض کاشانى، المحجه البیضاء فى تهذیب الاحیاء، چاپ علی‌اکبر غفارى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۵۹) قاضى عبدالجباربن احمد، فرق و طبقات المعتزله، چاپ على سامى، نشار و عصام‌الدین محمدعلى، (اسکندریه) ۱۹۷۲ ؛
(۶۰) عبدالکریم‌بن هوازن قشیرى، الرسالهالقشیریه، چاپ معروف زریق و على عبدالحمید بلطه‌جى، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۹۸؛
(۶۱) محمد رواس قلعه‌جى، موسوعه فقه الحسن البصرى، بیروت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹؛
(۶۲) عباس قمى، سفینهالبحار و مدینه الحکم و الآثار، چاپ سنگى نجف ۱۳۵۲ـ۱۳۵۵، چاپ افست تهران (بی‌تا.)؛
(۶۳) همو، هدیهالاحباب فى ذکر المعروف بالکنى و الالقاب و الانساب، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۶۴) محمدطاهربن محمدحسین قمى، تحفه الاخیار: بحثى در پیرامون آراء و عقاید صوفیه، چاپ داود الهامى، قم ۱۳۶۹ش؛
(۶۵) سلیمان‌بن ابراهیم قندوزى، ینابیع‌المَودَّهِ لِذَوىِ القُربى، چاپ على جمال اشرف حسینى، قم ۱۴۱۶؛
(۶۶) فتح‌اللّه‌بن شکراللّه کاشانى، منهج‌الصادقین فى الزام المخالفین، با مقدمه و پاورقى و تصحیح ابوالحسن شعرانى، چاپ علی‌اکبر غفارى، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۶۷) کتاب فى الاخلاق و العرفان، لاحد الحفاظ من اعلام الشیعه الامامیه فى القرن الخامس او السادس، چاپ رضا استادى، مشهد: بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس‌رضوى، ۱۳۸۴ش؛
(۶۸) حسین کریمان، طبرسى و مجمع‌البیان، تهران ۱۳۴۰ـ ۱۳۴۱ش؛
(۶۹) محمدبن عمرکشى، اختیار معرفهالرجال، (تلخیص) محمدبن‌حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد۱۳۴۸ش؛
(۷۰) کلینى؛
(۷۱) عبداللّه مامقانى، تنقیح‌المقال فى علم‌الرجال، چاپ محیی‌الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ؛
(۷۲) محمدباقربن محمدتقى مجلسى، بحارالانوار، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۷۳) همو، عین‌الحیات، چاپ مهدى رجایى، قم ۱۳۸۲ش؛
(۷۴) حُمیدبن احمد مُحَلِّى، محاسن‌الازهار فى مناقب امام الابرار و والد الائمه الاطهار الامام امیرالمؤمنین علی‌ بن ابی‌طالب علیه‌السلام، چاپ محمدباقر محمودى، قم ۱۴۲۲؛
(۷۵) محمدهادى معرفت، التفسیر و المفسرون فى ثوبه‌القشیب، مشهد ۱۴۱۸ـ۱۴۱۹؛
(۷۶) محمدمعصوم‌بن زین‌العابدین معصوم علیشاه، طرائق الحقائق، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران ۱۳۳۹ـ ۱۳۴۵ش؛
(۷۷) محمدبن محمد مفید، الارشاد فى معرفه حجج‌اللّه علی‌العباد، با ترجمه و شرح هاشم رسولى محلاتى، تهران ۱۳۸۴ش؛
(۷۸) همو، ترجمه و متن امالى شیخ مفید، ترجمه حسین استاد ولى، مشهد ۱۳۶۴ش؛
(۷۹) همو، خلاصهالایجاز فى المتعه، چاپ علی‌اکبر زمانی‌نژاد، قم ۱۴۱۳؛
(۸۰) همو، الفصول‌المختاره من‌العیون و المحاسن، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۸۱) مقدسى؛
(۸۲) علی‌بن عبیداللّه منتجب‌الدین رازى، الاربعون حدیثآ عن‌اربعین شیخاً من اربعین صحابیاً فى فضائل الامام امیرالمؤمنین علی‌بن ابی‌طالب علیه‌السلام، قم ۱۴۰۸؛
(۸۳) احمد منزوى، فهرست مشترک نسخه‌هاى خطى فارسى پاکستان، اسلام‌آباد ۱۳۶۲ـ ۱۳۷۰ش؛
(۸۴) همو، فهرستواره کتابهاى فارسى، تهران ۱۳۷۴ش ـ؛
(۸۵) نشوان‌بن سعید حمیرى، الحورالعین، چاپ کمال مصطفى، چاپ افست تهران ۱۹۷۲؛
(۸۶) نصربن مزاحم، وقعه صفّین، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قاهره ۱۳۸۲، چاپ افست قم ۱۴۰۴؛
(۸۷) محمدبن خلف وکیع، اخبارالقضاه، بیروت: عام‌الکتب، (بی‌تا.)؛
(۸۸) علی‌بن عثمان هجویرى، کشف‌المحجوب، چاپ محمود عابدى، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۸۹) یعقوبى، تاریخ؛

(۹۰) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967- .

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۳ 

زندگینامه جعفربن‌ حرب‌ (متکلم‌ معتزلی‌ قرن‌ دوم‌ و سوم‌)

جعفربن‌ حرب‌ ، متکلم‌ معتزلی‌ قرن‌ دوم‌ و سوم‌. وی‌ در طبقه هفتم‌ معتزله‌ و از رؤسای‌ معتزلیان‌ بغداد به‌ شمار می‌آید. چون‌ در منابع‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۴۲؛ابن‌اثیر، ج‌ ۷، ص‌ ۵۷) عمر وی‌ ۵۹ سال‌ و سال‌ وفاتش‌ ۲۳۶ ذکر شده‌ است‌، می‌توان‌ سال‌ ولادتش‌ را ۱۷۷ دانست‌. پدرش‌ از نزدیکان‌ خلیفه وقت‌ بود و خودش‌ در دستگاه‌ واثق‌ عباسی‌ (حک : ۲۲۷ـ۲۳۲) منزلتی‌ داشت‌. گویا خیابان‌ باب‌ حرب‌ در مغرب‌ بغداد، به‌ پدر وی‌ منسوب‌ بوده‌ است‌.

اساتید

جعفربن‌ حرب‌ در بصره‌ نزد ابوالهُذَیلِ عَلّاف‌ * ، کلام‌ معتزلی‌ را آموخت‌، اما شاگردی‌ ابوالهذیل‌ را رها کرد و در بغداد به‌ شاگردی‌ ابوموسی‌مُردار* در آمد که‌، به‌سبب‌ زهدورزی‌اش‌، به‌ راهب‌المعتزله‌ شهرت‌ داشت‌. وی‌ و جعفربن‌ مبشّر *، شاگرد دیگر مردار، که‌ شاخه جعفریه‌ را به‌ او و جعفربن‌ حرب‌ نسبت‌ داده‌اند، در دنیاگریزی‌ از مردار پیروی‌ می‌کردند. جعفربن‌ حرب‌ در اواخر عمر زندگی‌ زاهدانه‌ و عزلت‌ اختیار کرد، چنانکه‌ نقل‌ کرده‌اند به‌ بهانه بیماری‌ سل‌ از شرکت‌ در مجالس‌ مناظره واثق‌ خودداری‌ می‌کرد (مسعودی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۱؛ابن‌ندیم‌، ص‌ ۲۱۳؛قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، ۱۹۷۲، ص‌ ۷۸؛خطیب‌ بغدادی‌، همانجا؛ابن‌جوزی‌، ج‌ ۱۱، ص‌ ۲۳۹؛فخررازی‌، ص‌ ۴۳؛ابن‌مرتضی‌، ص‌ ۷۳ـ۷۴).

ظاهراً جعفر در دوره‌ای‌ از زندگی‌ خود، بنا به‌ رسم‌ آن‌ روزگار، در مناظره‌های‌ کلامی‌ فراوانی‌ شرکت‌ می‌کرد و در ترویج‌ اصول‌ اعتزال‌ نقش‌ داشت‌. منابع‌ از غلبه او در مناظره‌ها خبر داده‌اند، از جمله‌ مناظره‌ با زادان‌بخت‌ثنوی‌ در دوران‌ مأمون‌ (حک : ۱۹۸ـ ۲۱۸) و مناظره‌ با ابوجعفر محمدبن‌ خلیل‌ بغدادی‌ معروف‌ به‌ سَکّاک‌، شاگرد هشام‌بن‌ حَکَم‌، در باره حدوث‌ علم‌ خدا ( رجوع کنید به خیاط‌، ص‌۱۶۹ـ ۱۷۰؛ماتریدی‌، ص‌۱۶۹؛ابن‌ندیم‌، ص‌۲۳۳؛قاضی‌عبدالجباربن‌ احمد، ۱۹۷۲، ص‌۷۹ـ۸۰؛ابن‌مرتضی‌، ص‌۷۴).

شاگردان

جعفر شاگردانی‌ نیز داشت‌، از جمله‌

ابوجعفر اِسکافی‌،

عیسی‌بن‌ هَیثَم‌ صوفی‌

و ابومُجالِد احمدبن‌ حسین‌ بغدادی‌ (شهرستانی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۱؛ابن‌مرتضی‌، ص‌ ۷۹، ۸۵).

رأی‌ جعفربن‌ حرب‌ در باره صفات‌ الاهی‌، همانند سایر معتزله‌، مبتنی‌ بر یکی‌ شمردن‌ ذات‌ و صفات‌ بوده‌ است‌. گفته‌اند که‌ او بر همین‌ مبنا، منکر آن‌ بود که‌ خداوند از ازل‌ سمیع‌ و بصیر است‌، چرا که‌ صفات‌ سمع‌ و بصر مستلزم‌ وجود مسموع‌ و مبصَر در ازل‌اند؛امری‌ که‌ با حدوث‌ جهان‌ منافات‌ دارد (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ابن‌حزم‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۰۹).

جعفر، مانند سایر معتزله‌، مدافع‌ اختیار انسان‌ بوده‌ و گویا در نفی‌ مجبّره‌ شدت‌ به‌ خرج‌ می‌داده‌ است‌. او رأی‌ معتقدان‌ به‌ جبر را از همه فرقه‌ها و ادیان‌ غیراسلامی‌، حتی‌ ملحدان‌، بدتر می‌دانسته‌ است‌، بر این‌ اساس‌ که‌ همه فِرق‌ فقط‌ افعال‌ نیک‌ را به‌ معبود خود نسبت‌ می‌دهند و تنها اهل‌ جبرند که‌ از نسبت‌ دادن‌ افعال‌ زشت‌ به‌ خداوند ابایی‌ ندارند ( رجوع کنید به قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، ۱۴۰۸، ص‌ ۷۷۷ـ ۷۷۸).

اعتقاد عموم‌ معتزله‌، از جمله‌ ابوالهذیل‌ علاّف‌، به‌ حُسْن‌ و قبح‌ عقلی‌ امور، این‌ پرسش‌ را پیش‌ آورده‌ بود که‌ آیا خدا بر ظلم‌ قدرت‌ دارد. برخی‌ نقل‌ کرده‌اند که‌ جعفربن‌ حرب‌، مانند جعفربن‌ مبشّر و نیز ابوجعفر اسکافی‌، بر آن‌ بوده‌ که‌ خدا قدرت‌ ظلم‌ بر عقلا را ندارد اما قادر است‌ به‌ کودکان‌ و دیوانگان‌ ظلم‌ کند ( رجوع کنید به شهرستانی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۵۸ ۵۹؛جرجانی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۳۸۱).

در باره نظریه لطف‌ * (یعنی‌ این‌ نظریه‌ که‌ فراهم‌ کردن‌ شرایط‌ عمل‌ به‌ طاعت‌ و ترک‌ معصیت‌ بدون‌ مجبور کردن‌ انسان‌، بر خدا واجب‌ است‌)، جعفربن‌ حرب‌ در آغاز معتقد بوده‌ است‌ که‌ اگر خدا لطف‌ خود را شامل‌ حال‌ کافران‌ کند، آنان‌ به‌ اختیار خود ایمان‌ می‌آورند، هرچند ثواب‌ ایمانشان‌ به‌ پای‌ ایمانی‌ که‌ بدون‌ چنین‌ لطفی‌ حاصل‌ شده‌ است‌ نمی‌رسد. وی‌ بعداً از این‌ نظر عدول‌ کرد و به‌ رأی‌ اکثر معتزله‌ برگشت‌ که‌ به‌ سبب‌ اعتقادشان‌ به‌ اختیار، ایمان‌ آوردن‌ کفار را وابسته‌ به‌ لطف‌ الاهی‌ نمی‌شمردند. همچنین‌ وی‌ توفیق‌ و تسدید را لطف‌ خدا می‌دانسته‌، اما آنها را موجب‌ اجبار انسان‌ به‌ طاعت‌ خدا نمی‌شمرده‌ است‌ (اشعری‌، ص‌ ۲۴۶، ۲۶۲).

در باره استطاعت‌ (قدرت‌ انجام‌ فعل‌)، جعفر معتقد بوده‌ که‌ استطاعت‌ برای‌ افعال‌ مباشر (افعالی‌ که‌ بی‌واسطه‌ انجام‌ می‌شوند) قبل‌ از انجام‌ دادن‌ فعل‌ ضروری‌ است‌ و در حین‌ انجام‌ دادن‌ فعل‌ نیازی‌ به‌ آن‌ نیست‌. افعال‌ متولده‌ (افعالی‌ که‌ بر اثر فعل‌ دیگر انجام‌ می‌پذیرند؛رجوع کنید به تولید * ) نیز می‌توانند با استطاعتِ فعل‌ اول‌ انجام‌ بگیرند و لذا استطاعت‌ ممکن‌ است‌ در زمان‌ انجام‌ شدن‌ فعل‌ متولد از بین‌ رفته‌ باشد و فعل‌ متولد می‌تواند بر اثر قدرتی‌ که‌ معدوم‌ شده‌ است‌ پدید بیاید (همان‌، ص‌ ۲۳۲).

در باره ماهیت‌ روح‌ گفته‌اند که‌ جعفر، بر مبنای‌ آیه ۸۵ سوره اسراء، قائل‌ به‌ ترجیح‌ سکوت‌ بوده‌ است‌. او با فرق‌ گذاشتن‌ میان‌ روح‌ (که‌ امری‌ الاهی‌ و ورای‌ ادراک‌ است‌) و نفْس‌، همانند سایر معتزله بغداد، نفْس‌ را عَرَض‌ و آلت‌ بدن‌ می‌شمرده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۳۳۴، ۳۳۷).

در مسئله امامت‌، او مانند جعفربن‌ مبشّر، امامت‌ را از مصالح‌ دین‌ و شناخت‌ آن‌ را به‌ عقل‌ می‌دانسته‌ است‌. این‌ دو بر همین‌ اساس‌ امامت‌ مفضول‌ بر فاضل‌ را جایز می‌شمرده‌اند، چرا که‌ امامت‌ برای‌ اجرای‌ اموری‌ چون‌ اقامه حدود و قضاوت‌ و جنگ‌ و سایر مسائل‌ اجتماع‌ است‌ و قرار گرفتن‌ این‌ کار برعهده مفضول‌ با وجود فاضل‌ رواست‌ (شهرستانی‌، ج‌ ۱، ص‌۱۶۰).

جعفربن‌ حرب‌ در تفسیر و فقه‌ نیز آرایی‌ داشته‌ است‌ ( رجوع کنید به علم‌الهدی‌، ج‌۲، جزء۴، ص‌۱۵۶؛طوسی‌، ج‌۲، ص‌۶۰۱؛طبرسی‌، ذیل‌ آل‌عمران‌: ۱۵۲، اعراف‌: ۸۹، ۱۰۱؛مجلسی‌، ج‌۲۰، ص‌۳۰؛برای‌ دیگر آرای‌ کلامی‌ جعفربن‌ حرب‌ رجوع کنید به خیاط‌، ص‌ ۱۵۳؛اشعری‌، ص‌ ۲۰۳، ۲۴۰، ۲۴۶ـ۲۴۷، ۲۵۴، ۳۴۵، ۳۷۰، ۴۱۵، ۴۲۹؛مفید، ص‌ ۱۰۲ـ۱۰۳؛نیز رجوع کنید به جعفربن‌ مبشّر * ).

آثار

جعفربن‌ حرب‌ آثار متعددی‌ در مسائل‌ کلامی‌ و فقهی‌ نوشته‌ که‌ هیچ‌یک‌ از آنها باقی‌ نمانده‌ است‌. آثار او را به‌ دو قسم‌ «جلی‌» و «دقیق‌» تقسیم‌ کرده‌اند.

از آثار جلی‌ و واضح‌ که‌ در دوره زهد او تألیف‌ شده‌ و مخاطب‌ آن‌ عامه‌ بوده‌اند، اینهاست‌:

الاصول‌ الخمس‌،

نصیحه العامه،

المسترشد،

المتعلم‌ و الایضاح‌ .

از دیگر آثار او اینها را ذکر کرده‌اند:

الاستقصاء،

متشابه‌ القرآن،

الرد علی‌ اصحاب‌ الطبایع‌ ،

المسائل‌ فی‌النعیم‌ ،

توبیخ‌ ابی‌الهذیل‌ که‌ در آن‌ ظاهراً آرای‌ ابوالهذیل‌ را منتهی‌ به‌ قول‌ دهریه‌ شمرده‌ است‌،

و نیز کتابی‌ در تکفیر نَظّام‌ و رأی‌ او در ابطال‌ جزء لایتجزا. آثار «دقیق‌» او ظاهراً در باره مسائلی‌ با عمومیت‌ کمتر است‌ که‌ به‌ دقتِ بیشتری‌ نیاز داشته‌ است‌ ( رجوع کنید به خیاط‌، ص‌ ۱۸۶؛ابن‌ندیم‌، ص‌ ۳۹، ۲۱۳؛قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، ۱۹۷۲، ص‌ ۷۸؛بغدادی‌، ص‌ ۱۲۲، ۱۳۳؛ابن‌مرتضی‌، ص‌ ۷۳).

در رد آرای‌ جعفربن‌ حرب‌ چند کتاب‌ نوشته‌ شده‌ است‌، از جمله‌ الرد علی‌ جعفربن‌ حرب‌ نوشته بُرغوث‌ (متوفی‌ ۲۴۰ یا ۲۴۱) و الحرب‌ علی‌ جعفربن‌ حرب‌ تألیف‌ عبدالقاهر بغدادی‌ (متوفی‌ ۴۲۹). متکلمان‌ شیعه‌ در رد نظریه امامت‌ وی‌ تألیفاتی‌ داشته‌اند، که‌ از جمله‌ است‌ کتاب‌ النقض‌ علی‌ جعفربن‌ حرب‌ فی‌الامامه از حسن‌بن‌ موسی‌ نوبختی‌ (متوفی‌ بین‌ ۳۰۰ تا ۳۱۰) و النقض‌ فی‌ الامامه علی‌ جعفربن‌ حرب‌ از شیخ‌مفید (متوفی‌ ۴۱۳؛بغدادی‌، ص‌ ۱۶۹؛نجاشی‌، ص‌ ۶۴، ۴۰۰؛ذهبی‌، ج‌ ۱۰، ص‌ ۵۵۴).



منابع:

(۱) ابن‌اثیر؛
(۲) ابن‌جوزی‌، المنتظم‌ فی‌ تاریخ‌ الملوک‌ و الامم‌ ، چاپ‌ محمدعبدالقادر عطا و مصطفی‌ عبدالقادر عطا، بیروت‌ ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۳) ابن‌حزم‌، الفصل‌ فی‌ الملل‌ و الاهواء و النحل‌، چاپ‌ محمدابراهیم‌ نصر و عبدالرحمان‌ عمیره‌، بیروت‌ ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۴) ابن‌مرتضی‌، کتاب‌ طبقات‌ المعتزله، چاپ‌ سوزانا دیوالد ـ ویلتسر، بیروت‌ ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۵) ابن‌ندیم‌؛
(۶) علی‌بن‌ اسماعیل‌ اشعری‌، کتاب‌ مقالات‌ الاسلامیین‌ و اختلاف‌ المصلّین‌ ، چاپ‌ هلموت‌ ریتر، ویسبادن‌ ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۷) عبدالقاهربن‌ طاهر بغدادی‌، الفرق‌ بین‌ الفرق‌، چاپ‌ محمد محیی‌الدین‌ عبدالحمید، بیروت‌: دارالمعرفه، [ بی‌تا. (؛
(۸) علی‌بن‌ محمد جرجانی‌، شرح‌ المواقف، چاپ‌ محمد بدرالدین‌ نعسانی‌ حلبی‌، مصر ۱۳۲۵/۱۹۰۷، چاپ‌ افست‌ قم‌ ۱۳۷۰ ش‌؛
(۹) خطیب‌ بغدادی‌؛
(۱۰) عبدالرحیم‌بن‌ محمد خیاط‌، الانتصار و الرد علی‌ابن‌ الراوندی‌ الملحد، چاپ‌ محمد حجازی‌، قاهره‌ ) ۱۹۸۸ (؛
(۱۱) ذهبی‌؛
(۱۲) محمدبن‌ عبدالکریم‌ شهرستانی‌، الملل‌ و النحل‌ ، چاپ‌ محمد سیدکیلانی‌، بیروت‌ ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۳) طبرسی‌؛
(۱۴) محمدبن‌ حسن‌ طوسی‌، العده فی‌ اصول‌ الفقه‌، چاپ‌ محمدرضا انصاری‌ قمی‌، قم‌ ۱۳۷۶ ش‌؛
(۱۵) علی‌بن‌ حسین‌ علم‌الهدی‌، امالی‌ السیدالمرتضی‌، ج‌ ۲، چاپ‌ احمدبن‌ امین‌ شنقیطی‌، قاهره‌ ۱۳۲۵/۱۹۰۷، چاپ‌ افست‌ قم‌ ۱۴۰۳؛
(۱۶) محمدبن‌ عمر فخررازی‌، اعتقادات‌ فرق‌ المسلمین‌ و المشرکین‌ ، چاپ‌ محمد معتصم‌باللّه‌ بغدادی‌، بیروت‌ ۱۴۰۷/۱۹۸۶؛
(۱۷) قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، شرح‌ الاصول‌ الخمسه، چاپ‌ عبدالکریم‌ عثمان‌، قاهره‌ ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۸) همو، فرق‌ و طبقات‌ المعتزله، چاپ‌ علی‌ سامی‌ نشار و عصام‌الدین‌ محمدعلی‌، ) اسکندریه‌ ] ۱۹۷۲؛
(۱۹) محمدبن‌ محمد ماتریدی‌، کتاب‌ التوحید، چاپ‌ فتح‌اللّه‌ خلیف‌، استانبول‌ ۱۹۷۹؛
(۲۰) مجلسی‌؛
(۲۱) مسعودی‌، مروج‌ (بیروت‌)؛
(۲۲) محمدبن‌ محمد مفید، اوائل‌ المقالات‌ فی‌ المذاهب‌ و المختارات، چاپ‌ مهدی‌ محقق‌، تهران‌ ۱۳۷۲ ش‌؛
(۲۳) احمدبن‌ علی‌ نجاشی‌، فهرست‌ اسماء مصنّفی‌الشیعه المشتهر ب رجال‌ النجاشی‌، چاپ‌ موسی‌ شبیری‌ زنجانی‌، قم‌ ۱۴۰۷٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۰

زندگینامه جعفر ثقفی‌ « قَصَبی‌»(متکلم‌ معتزلی‌ قرن‌ دوم‌ و سوم‌)

جعفربن‌ مُبَشّر بن‌ احمد ثقفی‌ ، متکلم‌ معتزلی‌ قرن‌ دوم‌ و سوم‌، از طبقه هفتم‌ معتزله‌. کنیه او را ابومحمد (ابن‌ندیم‌، ص‌ ۲۰۸؛ ابن‌مرتضی‌، ص‌ ۷۶) نوشته‌اند و از او به‌ قَصَبی‌ نیز یاد شده‌ است‌ ( رجوع کنید به خیاط‌، ص‌ ۸۱ ؛ ابن‌عساکر، ص‌ ۱۳۸). خیاط‌ معتزلی‌ (همانجا) این‌ لقب‌ را تحقیرآمیز انگاشته‌، اما به‌ نظر یمانی‌ (راوی‌، ص‌ ۱۳۹، پانویس‌ ۳) وجه‌ تسمیه او به‌ قصبی‌ احتمالاً امرار معاش‌ وی‌ از طریق‌ فروش‌ قصب‌ (نی‌) بوده‌ است‌.

از سال‌ تولد او اطلاعی‌ در دست‌ نیست‌. از رؤسای‌ معتزله بغداد بوده‌ (مَلَطی‌ شافعی‌، ص‌ ۳۹؛ ابن‌ندیم‌، همانجا) و به‌ همراه‌ جعفربن‌ حَرب‌ * نزد ابوموسی‌ مُردار * (متوفی‌ ۲۲۶) به‌ تحصیل‌ علم‌ پرداخته‌ است‌ (قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، ۱۹۷۲، ص‌ ۷۶؛ شهرستانی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۹۴؛ ابن‌مرتضی‌، ص‌ ۷۱). او را تا حدی‌ متأثر از آرای‌ نَظّام‌ *، متکلم‌ بزرگ‌ معتزلی‌، نیز دانسته‌اند ( رجوع کنید به د. اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، ذیل‌ مادّه‌؛ نیز رجوع کنید به شهرستانی‌، ج‌ ۱، ص‌۸۰). ابومُجالِد احمدبن‌ حسین‌ (متوفی‌ ۲۶۸) از شاگردان‌ وی‌ بوده‌ است‌ (خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۵۴؛ ابن‌مرتضی‌، ص‌ ۸۵). جعفربن‌ مبشّر در ۲۳۴ در بغداد درگذشت‌ (ابن‌اثیر، ج‌ ۷، ص‌ ۴۴؛ ابوالفداء، ج‌ ۲، ص‌ ۳۷).

برادر جعفر، حُبَیش‌/ حَنَش‌ بن‌ مبشّر (متوفی‌ ۲۵۸) فقیه‌ و محدّث‌ بود (مسعودی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۲۸؛ مزّی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۴۱۵؛ ذهبی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۱۴) و به‌ گزارش‌ مسعودی‌ (همانجا) بر خلاف‌ برادرش‌ از رؤسای‌ حَشْویه‌ * به‌ شمار می‌آمد، به‌ همین‌ دلیل‌ دو برادر با یکدیگر بحث‌ و مناظره‌ و دشمنی‌ داشتند تا جایی‌ که‌ با یکدیگر قطع‌ معاشرت‌ کردند.

برخی‌ ( رجوع کنید به خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۹، ص‌ ۱۹۳؛ مزّی‌، همانجا) حبیش‌ را اهل‌ طوس‌ و ساکن‌ بغداد دانسته‌اند که‌ این‌ امر نشان‌دهنده تبار ایرانی‌ او و جعفربن‌ مبشّر است‌. گزارشها ( رجوع کنید به ابن‌ندیم‌، همانجا؛ قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، ۱۹۷۲، ص‌ ۱۸۱؛ ابن‌حجر عسقلانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۴۶۳) حکایت‌ از علم‌ و ورع‌ و زهد جعفربن‌ مبشّر دارند تا جایی‌ که‌ به‌ علم‌ و زهد او و جعفربن‌ حرب‌ مثال‌ می‌زده‌اند ( رجوع کنید به خیاط‌؛ قاضی‌عبدالجباربن‌ احمد، ۱۹۷۲، همانجاها). همچنین‌ گفته‌اند وی‌ همواره‌ از منصب‌ قضا و پذیرش‌ صله خلفا خودداری‌ می‌کرد ( رجوع کنید به قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، ۱۹۷۲، ص‌ ۸۱ ۸۲؛ ابن‌مرتضی‌، ص‌ ۷۷).

جعفربن‌ مبشّر و جعفربن‌ حرب‌ را رؤسای‌ فرقه جعفریه‌ * دانسته‌اند ( رجوع کنید به شهرستانی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۵؛ سمعانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۶۷). همچنین‌ با توجه‌ به‌ اینکه‌ جعفربن‌ مبشّر در رویگردانی‌ اهل‌ عانَه یا عانات‌ (شهری‌ در نزدیکی‌ رود فرات‌؛ رجوع کنید به یاقوت‌ حموی‌، ذیل‌ «عانه») از پیروی‌ مذهب‌ سلیمان‌بن‌ جریر و روی‌آوردنشان‌ به‌ مکتب‌ اعتزال‌ مؤثر بوده‌ است‌ ( رجوع کنید به خیاط‌، ص‌ ۸۹)، می‌توان‌ وی‌ را یکی‌ از افراد مؤثر در معرفی‌ و ترویج‌ آرای‌ معتزله‌ دانست‌.

با اینکه‌ جعفربن‌ مبشّر در اندیشه‌های‌ خود غالباً پیرو معتزله‌ بوده‌، در مواردی‌ آرای‌ خاصی‌ ارائه‌ کرده‌ است‌. وی‌، و به‌ تَبَع‌ او جعفریه‌، حضرت‌ علی‌ علیه‌السلام‌ را افضل‌ از ابوبکر و بلکه‌ فاضل‌ترین‌ فرد پس‌ از رسول‌اللّه‌ صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم‌ دانسته‌اند، با این‌ حال‌، وی‌ امامت‌ مفضول‌ بر فاضل‌ را جایز شمرده‌ است‌ (ابن‌ابی‌الحدید، ج‌ ۱، ص‌ ۷) و شاید به‌ همین‌ دلیل‌، جعفریه‌ از زیدیه‌ تلقی‌ شده‌اند ( رجوع کنید به ملطی‌ شافعی‌، همانجا).

جعفربن‌ مبشّر، همانند بیشتر معتزله‌، قائل‌ به‌ مخلوق‌ بودن‌ قرآن‌ بود. همچنین‌ وی‌ و جعفربن‌ حرب‌ بر آن‌ بودند که‌ خداوند قرآن‌ را در لوح‌ محفوظ‌ آفریده‌ است‌ که‌ از آنجا به‌ جای‌ دیگر منتقل‌ نخواهد شد، زیرا ممکن‌ نیست‌ شی‌ء واحد در زمان‌ واحد در دو مکان‌ قرار گیرد. آنان‌ مصاحف‌، شنیده‌ها و محفوظات‌ قرآنی‌ را فعل‌ نویسندگان‌، شنوندگان‌ و حافظان‌ می‌شمردند، به‌ این‌ معنا که‌ قرآنِ مکتوب‌ همان‌ قرآن‌ در لوح‌ محفوظ‌ نیست‌، بلکه‌ حکایتی‌ از آن‌ است‌ (اشعری‌، ص‌ ۱۹۲، ۵۹۹ -۶۰۰؛ قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، ۱۳۸۰، ج‌ ۷، ص‌ ۱۹۱؛ شهرستانی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۹۴)، لذا بر خلاف‌ ابوالهُذَیلِ علاّف‌ * معتقد بودند حکایت‌ غیر از محکی‌ است‌ (قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، ۱۹۶۵، ص‌ ۳۲۷) و مصاحف‌ قرآنی‌ای‌ که‌ در دست‌ بشر است‌، نه‌ حقیقتاً که‌ مجازاً کلام‌اللّه‌ است‌؛ اما، خیاط‌ (ص‌ ۸۲ ۸۳) انتساب‌ این‌ نظریه‌، یعنی‌ مغایرت‌ قرآن‌ در لوح‌ با آنچه‌ در مصحفها نوشته‌ شده‌ است‌، را به‌ جعفر نپذیرفته‌ و از وی‌ دفاع‌ کرده‌ است‌.

به‌ جعفربن‌ مبشّر و نیز جعفربن‌ حرب‌ این‌ اعتقاد را نسبت‌ داده‌اند که‌ خدا قدرتِ ظلم‌ بر عقلا را ندارد، بلکه‌ بر ظلم‌ به‌ اطفال‌ و مجانین‌ تواناست‌ ( رجوع کنید به شهرستانی‌، ج‌ ۱، ص‌۸۰؛ جرجانی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۳۸۱).

در باره تعریف‌ گناه‌ کبیره‌ و صغیره‌، معتزله‌ معتقد بودند که‌ کمیت‌ و میزان‌ گناه‌ در کبیره‌ یا صغیره‌ بودن‌ آن‌ مؤثر است‌ و نیز پرهیز از گناهان‌ کبیره‌ باعث‌ بخشیده‌ شدن‌ گناهان‌ صغیره‌ می‌شود؛ اما، جعفربن‌ مبشّر و جعفربن‌ حرب‌ بر این‌ باور بودند که‌ قصد و نیت‌ در این‌ باره‌ نقش‌ اساسی‌ دارد و لذا، هر گناهی‌ که‌ عمداً صورت‌ گیرد، کبیره‌ است‌ و کم‌ یا زیاد بودن‌ آن‌ مهم‌ نیست‌، از این‌رو مرتکبِ آن‌ فاسق‌ و مستحق‌ عقوبت‌ است‌ و ثوابِ ایمان‌ به‌ خدا و رسول‌ برای‌ او سودی‌ ندارد، مگر اینکه‌ توبه‌ کند. مخالفت‌ جعفربن‌ مبشّر با سایر معتزله‌ در خصوص‌ فسق‌ سارق‌ نیز به‌ این‌ سبب‌ بود که‌ آنان‌ در نسبت‌ دادن‌ فسق‌ به‌ سارق‌ به‌ مقدارِ مالِ سرقت‌ شده‌ توجه‌ داشتند و برای‌ آن‌ حد نصاب‌ خاصی‌ تعیین‌ می‌کردند ( رجوع کنید به خیاط‌، ص‌ ۸۳؛ اشعری‌، ص‌ ۲۷۳؛ بغدادی‌، ص‌ ۱۶۸).

جعفربن‌ مبشّر، بر اساس‌ اصل‌ منزلت‌ بین‌ منزلتین‌ * ، فاسق‌ را نه‌ مؤمن‌ و نه‌ کافر بلکه‌ موحد دانسته‌ است‌. درعین‌ حال‌، برخی‌ ( رجوع کنید به خیاط‌، ص‌ ۸۱ ، به‌ نقل‌ از ابن‌راوندی‌؛ بغدادی‌، همانجا) این‌ رأی‌ را به‌ او نسبت‌ داده‌اند که‌ مسلمانِ فاسق‌ حتی‌ بدتر از زندیق‌، مجوس‌، یهود و نصاراست‌ و آن‌ را مغایر با اصل‌ منزلت‌ بین‌ منزلتین‌ دانسته‌اند. خیاط‌ (همانجا) این‌ نسبت‌ را رد کرده‌ است‌.

جعفربن‌ مبشّر معرفت‌ خدا و احکام‌ و صفات‌ او را بدون‌ نیاز به‌ شرع‌ و تنها با اکتفا به‌ عقل‌ ممکن‌ می‌شمرده‌ و قصور در این‌ امر را عقلاً موجب‌ عقاب‌ و خلود در جهنم‌ می‌دانسته‌ است‌ (شهرستانی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۹۴).

اکثر معتزله‌ دنیا را دار ایمان‌، و خوارج‌ آن‌ را دار کفر و شرک‌ می‌دانستند، اما جعفربن‌ مبشّر و پیروانش‌ آن‌ را دار فسق‌ معرفی‌ می‌کردند. او همچنین‌، همانند جعفربن‌ حرب‌ و سایر معتزله‌، حضور خداوند در مکان‌ را به‌ معنای‌ تدبیر حق‌ و اینکه‌ حق‌ تعالی‌ مُدَبّر هر مکانی‌ است‌ می‌شمرده‌ است‌. در باره نفس‌ نیز بر آن‌ بوده‌ که‌ نفس‌، جوهری‌ غیر جسم‌ است‌ و تصریح‌ می‌کرده‌ که‌ امری‌ بین‌ جوهر و جسم‌ است‌ (اشعری‌، ص‌ ۱۵۷، ۳۳۷، ۴۶۴).

جعفربن‌ مبشّر در فقه‌ نیز آرایی‌ داشته‌ است‌. روش‌ فقهی‌ وی‌ عمل‌ به‌ ظاهر قرآن‌، سنّت‌ و اجماع‌، و با رأی‌ و قیاس‌ مخالف‌ بوده‌ است‌ (خیاط‌، ص‌ ۸۹؛ ابن‌ندیم‌، ص‌ ۲۰۸؛ د. اسلام‌ ، همانجا). او بر این‌ اساس‌ که‌ در قرآن‌ به‌ حد شارب‌ خمر تصریح‌ نشده‌، در اجماع‌ صحابه‌ بر حد شارب‌ خمر تشکیک‌ کرد ( رجوع کنید به بغدادی‌، همانجا؛ جرجانی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۳۸۱؛ برای‌ اطلاع‌ بیشتر از آرای‌ فقهی‌ او رجوع کنید به خیاط‌، ص‌ ۸۸ ۸۹؛ راوی‌، ص‌ ۱۴۱).

جعفربن‌ مبشّر در تفسیر نیز صاحب‌نظر بود ( رجوع کنید به خیاط‌، ص‌ ۸۱؛ ابن‌عساکر، ص‌ ۱۳۸؛ ابن‌مرتضی‌، ص‌ ۷۶) و اگر چه‌ آثار او در تفسیر قرآن‌ در دست‌ نیست‌، اما آرای‌ او در برخی‌ کتب‌ تفسیری‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به طوسی‌، ذیل‌ بقره‌: ۱۷۸، توبه‌: ۶۰؛ طبرسی‌، ذیل‌ بقره‌: ۱۴۴) آمده‌ است‌. نام‌ جعفربن‌ مبشّر در عداد سلسله‌ راویان‌ حدیث‌ معروف‌ نوف‌ البَکّالی‌ * نیز ذکر شده‌ است‌ ( رجوع کنید به خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۷، ص‌ ۱۷۳). به‌ گزارش‌ ابن‌طاووس‌ (ص‌ ۶۱) کتابی‌ از جعفربن‌ مبشّر نزد وی‌ بوده‌ که‌ در آن‌ جعفر حدیثی‌ نقل‌ کرده‌ است‌ در باب‌ وصیت‌ حضرت‌ علی‌ به‌ امام‌ حسن‌ علیهماالسلام‌ در باره نحوه دفن‌ ایشان‌ و بشارت‌ به‌ اقامه حق‌ به‌دست‌ حضرت‌ مهدی‌ عجل‌اللّه‌تعالی‌ فرجه‌الشریف‌ (نیز رجوع کنید به مجلسی‌، ج‌ ۴۲، ص‌ ۲۱۵).

آثار

برخی‌ آثار فقهی‌ و کلامی‌ جعفربن‌ مبشّر در رد آرای‌ مخالفان‌ و دیگر فرق‌ اسلامی‌ است‌،

از جمله‌

کتاب‌ علی‌ اصحاب‌القیاس‌ و الرأی‌ یا الرد علی‌ ارباب‌القیاس‌،

التوحید علی‌ اصناف‌المشبهه و الجَهْمِیه و الرافضه یا الرد علی‌ المشبهه و الجهمیه و الرافضه،

کتاب‌الیقین‌ علی‌ بُرغوث‌ فی‌ المخلوق‌،

کتابٌ عَلی‌ اصحاب‌ اللطف‌، الحُجَّه علی‌ اهل‌البِدَع‌،

کتاب‌المعارف‌ علی‌الجاحظ‌ و نقد کتاب‌ إبن‌شَبیب‌ فی الإرجاء.

از دیگر کتابهای‌ اوست‌:

تنزیه‌ الانبیاء،

کتاب‌الدار، الحکایه والمَحکی‌، الناسخ ‌و المنسوخ‌.

کتاب‌ الاشربه، الاجتهاد، الاجماع‌ ماهو، الطهاره، السنن‌ یا السنن‌ و الاحکام‌، الا´ثارالکبیر، الامر بالمعروف‌ و النهی‌ عن‌المنکر، کتاب‌الخراج‌، المسائل‌ و الجوابات‌، معانی‌ الاخبار و شرحها (خیاط‌، همانجا؛ ابن‌ندیم‌، ص‌۴۰، ۲۰۸). با این‌همه‌، اکنون‌ به‌جز نقل‌قولهایی‌ از آرای‌ مختلف‌ او در باره عرض‌ یا جسم‌ بودن‌ قرآن‌ ( رجوع کنید به اشعری‌، ص‌ ۵۸۹ ۵۹۹)، هیچ‌ نوشته‌ای‌ از او در دست‌ نیست‌.



منابع:
(۱) ابن‌ابی‌الحدید، شرح‌ نهج‌البلاغه ، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ ۱۳۸۵ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۷، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ [ بی‌تا. (؛
(۲) ابن‌اثیر؛
(۳) ابن‌حجر عسقلانی‌، لسان‌المیزان‌ ، چاپ‌ عبدالفتاح‌ ابوغده‌، بیروت‌ ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛
(۴) ابن‌طاووس‌، فرحه الغری‌ فی‌ تعیین‌ قبر امیرالمؤمنین‌ علی‌ علیه‌السلام، چاپ‌ تحسین‌ آل‌شبیب‌ موسوی‌، ) قم‌ ( ۱۴۱۹/۱۹۹۸؛
(۵) ابن‌عساکر، تبیین‌ کذب‌ المفتری‌ فیما نسب‌ الی‌ الامام‌ ابی‌الحسن‌ الاشعری‌، بیروت‌ ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۶) ابن‌مرتضی‌، کتاب‌ طبقات‌ المعتزله، چاپ‌ سوزانا دیوالد ـ ویلتسر، بیروت‌ ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۷) ابن‌ندیم‌؛
(۸) اسماعیل‌بن‌ علی‌ ابوالفداء، المختصر فی‌ اخبار البشر: تاریخ‌ ابی‌الفداء، بیروت‌: دارالمعرفه، ) بی‌تا. (؛
(۹) علی‌بن‌ اسماعیل‌ اشعری‌، کتاب‌ مقالات‌ الاسلامیین‌ و اختلاف‌ المصلّین‌ ، چاپ‌ هلموت‌ ریتر، ویسبادن‌ ۱۴۰۰/ ۱۹۸۰؛
(۱۰) عبدالقاهربن‌ طاهر بغدادی‌، الفرق‌ بین‌ الفرق‌ ، چاپ‌ محمد محیی‌الدین‌ عبدالحمید، بیروت‌: دارالمعرفه، ) بی‌تا. (؛
(۱۱) علی‌بن‌ محمد جرجانی‌، شرح‌ المواقف‌ ، چاپ‌ محمد بدرالدین‌ نعسانی‌ حلبی‌، مصر ۱۳۲۵/۱۹۰۷، چاپ‌ افست‌ قم‌ ۱۳۷۰ ش‌؛
(۱۲) خطیب‌ بغدادی‌؛
(۱۳) عبدالرحیم‌بن‌ محمد خیاط‌، کتاب‌ الانتصار و الرد علی‌ابن‌ الروندی‌ الملحد، چاپ‌ نیبرگ‌، بیروت‌ ۱۹۸۶؛
(۱۴) محمدبن‌ احمد ذهبی‌، میزان‌ الاعتدال‌ فی‌ نقدالرجال، چاپ‌ علی‌ محمد بجاوی‌، قاهره‌ ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ) بی‌تا. (؛
(۱۵) عبدالستار عزالدین‌ راوی‌، ثوره العقل‌: دراسه فلسفیه فی‌ فکر معتزله بغداد، بغداد ۱۹۸۲؛
(۱۶) سمعانی‌؛
(۱۷) محمدبن‌ عبدالکریم‌ شهرستانی‌، الملل‌ و النحل‌، چاپ‌ احمد فهمی‌ محمد، قاهره‌ ۱۳۶۷ـ ۱۳۶۸/ ۱۹۴۸ـ۱۹۴۹، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ) بی‌تا. (؛
(۱۸) طبرسی‌؛
(۱۹) طوسی‌؛
(۲۰) قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، فرق‌ و طبقات‌ المعتزله، چاپ‌ علی‌ سامی‌ نشار و عصام‌الدین‌ محمدعلی‌، ) اسکندریه‌ ( ۱۹۷۲؛
(۲۱) همو، المحیط‌ بالتکلیف‌، چاپ‌ عمر سیدعزمی‌، ) قاهره‌ ۱۹۶۵ (؛
(۲۲) همو، المغنی‌ فی‌ ابواب‌ التوحید و العدل‌، ج‌ ۷، چاپ‌ ابراهیم‌ ابیاری‌، قاهره‌ ۱۳۸۰/ ۱۹۶۱؛
(۲۳) مجلسی‌؛
(۲۴) یوسف ‌بن‌ عبدالرحمان‌ مزّی‌، تهذیب‌ الکمال‌ فی‌ اسماءالرجال‌، چاپ‌ بشار عواد معروف‌، بیروت‌ ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۲۵) مسعودی‌، مروج‌ (بیروت‌)؛
(۲۶) محمدبن‌ احمد ملطی‌ شافعی‌، التنبیه‌ و الرّد علی‌ اهل‌ الاهواء و البدع‌، چاپ‌ محمد زاهد کوثری‌، ) قاهره‌ ] ۱۳۶۹؛
(۲۷) یاقوت‌ حموی‌؛
(۲۸) EI 2 , s.v. “Dja ـ far B . Mubash shir” (by A. N. Nader and J. Schacht).

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰

زندگینامه جَعْدبن‌ دِرهَم‌(متکلمان‌ نیمه نخست‌ قرن‌ دوم‌)

 متکلمان‌ نیمه نخست‌ قرن‌ دوم‌ که‌ به‌سبب‌ قَدَری‌ بودن‌ و قول‌ به‌ خلق‌ قرآن‌ مشهور است‌. در باره اصل‌ و نسب‌ وی‌ اختلاف‌نظر وجود دارد. ثعالبی‌ (ص‌ ۴۳) او را از موالی‌ بنی‌مروان‌، سمعانی‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۶۶) از موالی‌ سُوَیدبن‌ غَفْلَه‌، ابن‌نباته‌ (ص‌ ۱۸۵) از موالی‌ بنی‌حَکَم‌، و ابن‌کثیر (ج‌ ۹، ص‌ ۲۴۶) از موالی‌ ثوریین‌/ ثوریان‌ دانسته‌اند. ابن‌تَیمیه‌ (۱۳۹۲، ج‌ ۱، ص‌ ۲۷۷) او را جذری‌الاصل‌ معرفی‌ کرده‌ است‌. اصل‌ او را غالباً از حَرّان‌ (همو، ۱۴۰۶، ج‌ ۲، ص‌ ۱۹۲؛ ذهبی‌،۱۴۱۰، حوادث‌ و وفیات‌ ۱۰۱ـ۱۲۰ ه ، ص‌ ۳۳۷؛ ابوحامدبن‌ مرزوق‌، ص‌ ۹) و گاهی‌ از خراسان‌ (ابن‌کثیر، ج‌ ۹، ص‌ ۳۸۲؛ د. اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، ذیل‌ «ابن‌درهم‌») دانسته‌اند که‌ ممکن‌ است‌ خراسان‌ هم‌ تصحیف‌ حَرّان‌ باشد ( رجوع کنید به اس‌ ، ج‌ ۲، ص‌ ۴۵۱، پانویس‌).

گاهی‌ نیز اصل‌ او از همدان‌ دانسته‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به طبری‌، ج‌ ۶، ص‌ ۵۹۱؛ ابن‌کثیر، ج‌ ۹، ص‌ ۲۴۶). در باره تاریخ‌ و محل‌ تولد او اطلاع‌ دقیقی‌ در دست‌ نیست‌، همین‌ قدر می‌دانیم‌ که‌ تا پیش‌ از بیان‌ آرای‌ خود در باره صفات‌ خدا و خلق‌ قرآن‌ ( رجوع کنید به ادامه مقاله‌)، در دمشق‌ زندگی‌ می‌کرده‌ و در ایام‌ خلافت‌ هشام ‌بن‌ عبدالملک‌ (حک : ۱۰۵ـ ۱۲۵)، به‌سبب‌ نامقبول‌ بودن‌ نظرهایش‌، تحت‌ تعقیب‌ قرار گرفته‌ و به‌ کوفه‌ گریخته‌ است‌ ( رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج‌ ۵، ص‌ ۲۶۳؛ ابن‌کثیر، ج‌ ۹، ص‌ ۳۸۲).

جعد دایی‌ و مربی‌ مروان‌بن‌ محمد، آخرین‌ خلیفه اموی‌، و نیز مربی‌ فرزندش‌ بود. از این‌رو، مروان‌ به‌ جعدی‌ شهرت‌ یافته‌ است‌ ( رجوع کنید به ابن‌ندیم‌، ص‌ ۴۰۱؛ ابن‌عساکر، ج‌ ۵۷، ص‌ ۳۲۸؛ ابن‌اثیر، ج‌ ۵، ص‌ ۴۲۹؛ ذهبی‌، ۱۴۱۰، حوادث‌ و وفیات‌ ۱۰۱ـ۱۲۰ ه ، همانجا؛ همو، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج‌ ۵، ص‌ ۴۳۳؛ ابن‌نباته‌؛ ابن‌کثیر، همانجاها؛ قلقشندی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۶۲؛ برای‌ نقد نسبت‌ خانوادگی‌ جعد و مروان‌ رجوع کنید به خالدالعلی‌، ص‌ ۴۸).

جعد از شاگردان‌ و ارادتمندان‌ وَهْب ‌بن‌ مُنَبّه‌ * بود ( رجوع کنید به ذهبی‌، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج‌ ۴، ص‌ ۵۴۷؛ ابن‌کثیر، همانجا). ممکن‌ است‌ جعد قول‌ به‌ قدر را از وهب‌ گرفته‌ باشد، چرا که‌ بنا بر گزارشها، وهْب‌ مدتی‌ بر این‌ نظر بوده‌ و کتابی‌ هم‌ در باره قدر نوشته‌ بوده‌ است‌ (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌ ۶۳، ص‌ ۳۸۵ـ۳۸۶)؛ اما، نظر وهب‌ تغییر کرده‌، در حالی‌که‌ جعد قدری‌ باقی‌ مانده‌ است‌. همچنین‌ طبق‌ گزارشهای‌ موجود، وهب‌ در باره توجه‌ فوق‌العاده جعد به‌ مسئله صفات‌ خدا هشدار داده‌ و او را از غور در این‌ مسئله‌ منع‌ نموده‌ بود ( رجوع کنید به ذهبی‌، ۱۴۱۰، حوادث‌ و وفیات‌ ۱۰۱ـ۱۲۰ ه ، ص‌ ۳۳۸؛ ابن‌کثیر، همانجا).

جعد مدتی‌ زندانی‌ بود و پیش‌ از سال‌ ۱۲۵، احتمالاً در سال‌ ۱۲۴ یا ۱۲۰، ظاهراً به‌سبب‌ عقاید غیرمتعارفش‌، و چه‌بسا به‌ علل‌ سیاسی‌، به‌ امر هشام‌بن‌ عبدالملک‌ و به‌ دست‌ خالدبن‌ عبداللّه‌ قسری‌ *، والی‌ کوفه‌، در ملاعام‌ به‌قتل‌ رسید ( رجوع کنید به بخاری‌، ص‌ ۲۹ـ ۳۰؛ دارمی‌، ص‌ ۴، ۱۰۰؛ ابن‌اثیر، ج‌ ۵، ص‌ ۲۶۳؛ ابن‌تیمیه‌، ۱۳۹۲، همانجا؛ ذهبی‌، ۱۴۱۰، حوادث‌ و وفیات‌ ۱۰۱ـ۱۲۰ه ، ص‌۳۳۷ـ ۳۳۸؛ همو، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج‌۵، ص‌۴۳۳؛ ابن‌کثیر، همانجا؛ نیز رجوع کنید به د. اسلام‌ ، همانجا). اگر زمان‌ حکومت‌ خالد برکوفه‌ سالهای‌ ۱۰۵ تا ۱۲۰ بوده‌ باشد و جعد در ۱۲۴ کشته‌ شده‌ باشد، در اصالت‌ داستان‌ نحوه قتل‌ او، که‌ در روز عید قربان‌ و به‌ صورت‌ قربانی‌ کردن‌ جعد بوده‌، می‌توان‌ تردید کرد؛ اما، چون‌ در ذکر دقیق‌ سالها ممکن‌ است‌ اشتباه‌ شده‌ باشد و ماجرای‌ جعد و خالد بارها نقل‌ شده‌ است‌، این‌ گزارش‌ را فی‌الجمله‌ باید درست‌ تلقی‌ کرد (برای‌ اطلاعات‌ بیشتر در باره زندگی‌ جعد رجوع کنید به خالدالعلی‌، ص‌ ۴۷ـ۵۳).

در منابع‌، عقاید مختلفی‌ به‌ جعد نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌. این‌ عقاید را می‌توان‌ ذیل‌ دو عنوان‌ کلی‌ تقسیم‌ کرد: قول‌ به‌ قَدَر و میل‌ به‌ تنزیه‌ مطلق‌.

جعد قائل‌ به‌ قَدَر (در اینجا یعنی‌ اختیار مطلق‌ انسان‌) بود و از پیشگامان‌ این‌ اندیشه‌ در عالم‌ اسلامی‌ محسوب‌ می‌شود ( رجوع کنید به بغدادی‌، ص‌ ۱۹؛اسفراینی‌، ص‌ ۱۳؛ابن‌جوزی‌، ص‌ ۱۱۸؛ابن‌اثیر، ج‌ ۵، ص‌ ۴۲۹؛قس‌ حیدر، ج‌ ۲، جزء ۳، ص‌ ۱۲۲، که‌ قدر را در اینجا به‌ معنای‌ جبر گرفته‌ که‌ اشتباه‌ است‌). اقوال‌ دیگری‌ که‌ به‌ جعد نسبت‌ داده‌ شده‌، همگی‌ روایتهایی‌ از قول‌ او به‌ قدر است‌ از جمله‌ اینکه‌ او پدر را خالق‌ حقیقی‌ و خدا را خالق‌ مجازی‌ طفل‌ می‌دانسته‌، یا به‌ وجود آمدن‌ جانوران‌ کوچک‌ در گوشت‌ فاسد را نشانه قدرت‌ انسان‌ در به‌ وجود آوردن‌ آنها می‌شمرده‌، یا اینکه‌ ایجاد خمر را که‌ اسباب‌ معصیت‌ است‌، نه‌ فعل‌ خدا که‌ فعل‌ بشر به‌ حساب‌ می‌آورده‌ است‌ ( رجوع کنید به بغدادی‌، ص‌ ۲۷۹؛ابن‌حزم‌، ج‌ ۵، ص‌۷۰؛برای‌ توضیحات‌ بیشتر در باره آرای‌ جعد و نسبت‌ او با اندیشه قدری‌ رجوع کنید به جهانگیری‌، ص‌ ۳ـ۶). حتی‌ این‌ نظر جعد را که‌ نظر (تفکر) اوّلی‌ که‌ معرفت‌ از آن‌ حاصل‌ می‌شود، فعلی‌ بدون‌ فاعل‌ است‌ ( رجوع کنید به بغدادی‌، همانجا؛اسفراینی‌، ص‌ ۸۲)، می‌توان‌ بر مبنای‌ تمایل‌ او به‌ کاملاً مختار دیدن‌ انسان‌ تفسیر کرد، چرا که‌ با فاعل‌ نداشتن‌ این‌ تفکر اولیه‌، انتساب‌ آن‌ به‌ خداوند منتفی‌ می‌شود.

تمایل‌ جعد به‌ تنزیه‌ مطلق‌ در دو مسئله‌ به‌ صورت‌ بارز نمایان‌ است‌، یکی‌ نظر او در باره خلق‌ قرآن‌ و دیگر آرای‌ او در باره صفات‌ خدا. در هر دو این‌ مسائل‌ آرای‌ او پیشاهنگ‌ آرای‌ جَهْمیه‌ * و معتزله‌ * است‌.

جعد نظریه خلق‌ قرآن‌ را مطرح‌ و ازلی‌ و قدیم‌ بودن‌ آن‌ را رد کرده‌ است‌ ( رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج‌ ۷، ص‌ ۷۵؛ابن‌تیمیه‌، ۱۳۸۹، ج‌ ۱، ص‌ ۱۵۶، ۱۶۲؛برای‌ توضیح‌ در باره ابن‌نظریه‌ و آرای‌ دیگران‌ رجوع کنید به ابن‌تیمیه‌، ۱۳۹۹ـ۱۴۰۳، ج‌۱، ص‌۲۶۷ـ۲۶۹، ج‌۲، ص‌ ۱۱۱؛
ذهبی‌، ۱۴۱۰، حوادث‌ و وفیات‌ ۱۰۱ـ۱۲۰ ه ، ص‌ ۳۳۷؛ابن‌کثیر، همانجا؛برای‌ توضیحات‌ بیشتر در باره نظر جعد در باره خلق‌ قرآن‌ رجوع کنید به مادلونگ‌، ص‌ ۱۰۷ـ ۱۰۸).

همچنین‌ گفته‌ شده‌ که‌ او صفات‌ خداوند، به‌ ویژه‌ صفت‌ متکلم‌، را نفی‌ می‌کرد و نخستین‌ کسی‌ است‌ که‌ در اسلام‌ چنین‌ رأیی‌ داشته‌ است‌ ( رجوع کنید به ابن‌تیمیه‌، ۱۳۹۲، ج‌ ۱، ص‌ ۲۷۷؛همو، ۱۳۹۹ـ۱۴۰۳، ج‌ ۱، ص‌ ۳۱۲، ج‌ ۶، ص‌ ۲۶۶؛ذهبی‌، ۱۴۱۰، حوادث‌ و وفیات‌ ۱۰۱ـ۱۲۰ ه ، همانجا). از توضیحاتی‌ که‌ در منابع‌ آمده‌ می‌توان‌ دریافت‌ که‌ او از نسبت‌ دادن‌ صفاتی‌ به‌ خدا که‌ می‌توانسته‌ جنبه تشبیهی‌ داشته‌ باشد (مانند تکلم‌) پرهیز داشته‌ است‌. نفی‌ دوستی‌ ابراهیم‌ با خداوند را، که‌ در منابع‌ مربوط‌ به‌ ماجرای‌ قتل‌ او از قول‌ خالدبن‌ عبداللّه‌ قسری‌ به‌ آن‌ اشاره‌ شده‌، و نیز انکار استوای‌ خداوند بر عرش‌ ( رجوع کنید به ابن‌تیمیه‌، ۱۳۹۲، ج‌ ۱، ص‌ ۱۲۷) را نیز باید بر اساس‌ همین‌ رویکرد تنزیهی‌ تفسیر کرد.

عقاید جعد، که‌ در زمان‌ خودش‌ بدعت‌ محسوب‌ می‌شده‌، سبب‌ شده‌ است‌ او را زندیق‌ و حتی‌ مانوی‌ مسلک‌ بدانند ( رجوع کنید به ابن‌ندیم‌، ص‌ ۴۰۱؛ثعالبی‌، ص‌ ۴۴؛ابن‌عساکر، ج‌ ۹، ص‌ ۱۷۶؛ابن‌اثیر، ج‌ ۵، ص‌ ۴۲۹؛ذهبی‌، ۱۴۱۰، حوادث‌ و وفیات‌ ۱۰۱ـ۱۲۰ ه ، همانجا). همچنین‌ آرای‌ او را با سلسله‌ای‌ از اشخاص‌ به‌ یهودیان‌ پیوند داده‌اند ( رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج‌ ۷، ص‌ ۷۵؛
ابن‌کثیر، همانجا). این‌گونه‌ تحلیلها را می‌توان‌ افسانه‌های‌ برساخته مخالفان‌ دانست‌ ( رجوع کنید به مادلونگ‌، ص‌ ۹۹ـ۱۰۰).

عقاید جعد بی‌واسطه‌ بر جَهْم‌ بن‌ صَفْوان‌، پیشاهنگ‌ فرقه جهمیه‌، اثر داشته‌ ( رجوع کنید به بخاری‌، ص‌۳۰؛ابن‌تیمیه‌، ۱۳۹۲، ج‌ ۱، ص‌ ۴۴۸؛ابن‌کثیر، همانجا) و او موضع‌ تنزیهی‌ خود و قول‌ به‌ خلق‌ قرآن‌ را از او گرفته‌ است‌؛اما، در زمینه قدر جهم‌ با جعد موافق‌ نبوده‌ و از مُجَبِّره‌ * (گروهی‌ که‌ به‌ جبر انسان‌ معتقد بودند) محسوب‌ می‌شده‌ است‌ ( رجوع کنید به جهمیه‌ * ).

معتزله‌ علاوه‌ بر مسائل‌ خلق‌ قرآن‌ و صفات‌ خدا، در مسئله قدر و اختیار نیز ادامه‌دهنده راه‌ جعد محسوب‌ می‌شوند (در باره مسئله اختیار از نظر معتزله‌ رجوع کنید به بوعمران‌، ۱۳۸۲ ش‌؛نیز رجوع کنید به معتزله‌ * ).

در برخی‌ منابع‌، به‌ جعدیانی‌ اشاره‌ شده‌ است‌ که‌ عقاید تشبیهی‌ داشته‌ و از فرق‌ خوارج‌ دانسته‌ شده‌اند. این‌ گروه‌ را نباید با پیروان‌ جعدبن‌ درهم‌ اشتباه‌ کرد ( رجوع کنید به مشکور، ذیل‌ «جعدیه‌»).



منابع‌:

(۱) ابن‌اثیر؛
(۲) ابن‌تیمیه‌، بیان‌ تلبیس‌ الجهمیه فی‌ تأسیس‌ بدعهم‌ الکلامیه، او، نقض‌ تأسیس‌ الجهمیه، چاپ‌ محمدبن‌ عبدالرحمان‌بن‌ قاسم‌، [ بی‌جا ( : مؤسسه قرطبه، ) ? ۱۳۹۲ (؛
(۳) همو، جامع‌الرسائل‌، ج‌ ۱، چاپ‌ محمدرشاد سالم‌، رساله ۱۰: رساله فی‌ الجواب‌ عمَّن‌ یقول‌ ان‌ صفات‌ الرب‌ تعالی‌ نسب‌ و اضافات‌ و غیرذلک‌ ، قاهره‌ ۱۳۸۹/۱۹۶۹؛
(۴) همو، درء تعارض‌ العقل‌ و النقل‌، چاپ‌ محمدرشاد سالم‌، ) ریاض‌ ( ۱۳۹۹ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۹ـ۱۹۸۳؛
(۵) همو، منهاج‌ السنه النبویه، چاپ‌ محمدرشاد سالم‌، ) حجاز ( ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۶) ابن‌جوزی‌، تلبیس‌ ابلیس، چاپ‌ سید جمیلی‌، بیروت‌ ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۷) ابن‌حزم‌، الفصل‌ فی‌ الملل‌ و الاهواء و النحل‌، چاپ‌ محمدابراهیم‌ نصر و عبدالرحمان‌ عمیره‌، بیروت‌ ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۸) ابن‌عساکر، تاریخ‌ مدینه دمشق‌ ، چاپ‌ علی‌ شیری‌، بیروت‌ ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۱؛
(۹) ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، چاپ‌ علی‌ شیری‌، بیروت‌ ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۰) ابن‌نباته‌، کتاب‌ سرح‌ العیون‌: شرح‌ رساله ابن‌زیدون، ) قاهره‌ ۱۹۲۹ (؛
(۱۱) ابن‌ندیم‌؛
(۱۲) ابوحامدبن‌ مرزوق‌، التوسل‌ بالنبی‌ و بالصالحین‌، استانبول‌ ۱۳۶۵ ش‌؛
(۱۳) شهفوربن‌ طاهر اسفراینی‌، التبصیر فی‌الدین‌ و تمییز الفرقه الناجیه عن‌ الفرق‌ الهالکین، چاپ‌ محمدزاهد کوثری‌، قاهره‌ ۱۳۵۹/۱۹۴۰؛
(۱۴) محمدبن‌ اسماعیل‌ بخاری‌، خلق‌ افعال‌ العباد، چاپ‌ عبدالرحمان‌ عمیره‌، بیروت‌ ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۱۵) عبدالقاهربن‌ طاهر بغدادی‌، الفرق‌ بین‌ الفرق ، چاپ‌ محمد محیی‌الدین‌ عبدالحمید، قاهره‌: مکتبه محمدعلی‌ صبیح‌ و اولاده‌، ) بی‌تا. (؛
(۱۶) بوعمران‌، مسئله اختیار در تفکر اسلامی‌ و پاسخ‌ معتزله‌ به‌ آن‌ ، ترجمه اسماعیل‌ سعادت‌، تهران‌ ۱۳۸۲ ش‌؛
(۱۷) عبدالملک‌بن‌ محمد ثعالبی‌، لطائف‌ المعارف‌ ، چاپ‌ ابراهیم‌ ابیاری‌ و حسن‌ کامل‌ صیرفی‌، ) قاهره‌ ? ۱۳۷۹/۱۹۶۰ ]؛
(۱۸) محسن‌ جهانگیری‌، «قدریان‌ نخستین‌»، معارف، دوره ۵، ش‌ ۱ (فروردین‌ ـ تیر ۱۳۶۷)؛
(۱۹) اسد حیدر، الامام‌ الصادق‌ و المذاهب‌ الاربعه، بیروت‌ ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۰) خالد العلی‌، جهم‌ بن‌ صفوان‌ و مکانته‌ فی‌ الفکر الاسلامی‌ ، بغداد ۱۹۶۵؛
(۲۱) عثمان‌بن‌ سعید دارمی‌، کتاب‌ الردّ علی‌ الجهمیه، چاپ‌ یوستا ویتستام‌، لوند ۱۹۶۰؛
(۲۲) محمدبن‌ احمد ذهبی‌، تاریخ‌ الاسلام‌ و وفیات‌ المشاهیر و الاعلام‌ ، چاپ‌ عمر عبدالسلام‌ تدمری‌، حوادث‌ و وفیات‌ ۱۰۱ـ۱۲۰ ه ، بیروت‌ ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۲۳) همو، سیراعلام‌ النبلاء، چاپ‌ شعیب‌ ارنؤوط‌ و دیگران‌، بیروت‌ ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ ۱۹۸۸؛
(۲۴) سمعانی‌؛
(۲۵) طبری‌، تاریخ‌ (بیروت‌)؛
(۲۶) احمدبن‌ علی‌ قلقشندی‌، مآثر الانافه فی‌ معالم‌ الخلافه، چاپ‌ عبدالستار احمد فراج‌، کویت‌ ۱۹۶۴، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ۱۹۸۰؛
(۲۷) ویلفرد مادلونگ‌، مکتبها و فرقه‌های‌ اسلامی‌ در سده‌های‌ میانه، ترجمه جواد قاسمی‌، مشهد ۱۳۷۵ ش‌؛
(۲۸) محمدجواد مشکور، فرهنگ‌ فرق‌ اسلامی‌ ، مشهد ۱۳۶۸ ش‌؛

(۲۹) EI 2, s.v. “Ibn Dirham” (by G. Vajda);
(۳۰) Josef van Ess, Theologie und Gesellschaft im 2. und 3. Jahrhundert Hidschra: eine Geschichte des religiosen Denkens im fruhen Islam , Berlin 1991-1997.

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۰ 

زندگینامه ابواسحاق‌ سعدی‌ جوزجانی‌(قرن‌ دوم‌ و سوم‌)

 ابواسحاق‌ ابراهیم‌بن‌ یعقوب‌بن‌ اسحاق‌ سعدی‌، محدّث‌ قرن‌ دوم‌ و سوم‌. او را به‌سبب‌ انتسابش‌ به‌ سعدبن‌ ابی‌وقاص‌ (صحابی‌ معروف‌ پیامبر) سعدی‌ نامیده‌اند ( رجوع کنید به سمعانی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۲۵۶؛ مزّی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۴۴). عِجْلی‌ (ص‌ ۵۷) از یکی‌ از معاصرانش‌ به‌ نام‌ ابراهیم‌ سعدی‌ نام‌ برده‌ و او را از فرزندان‌ عمربن‌ سعد معرفی‌ کرده‌ است‌ که‌ به‌ نظر می‌رسد همین‌ جوزجانی‌ باشد.

تاریخ‌ ولادت‌ جوزجانی‌ مشخص‌ نیست‌، اما با توجه‌ به‌ تاریخ‌ فوت‌ برخی‌ شیوخِ وی‌، از جمله‌ حسین‌بن‌ علی‌ جُعْفی‌ (متوفی‌ ۲۰۳) و محمدبن‌ عبید طَنافسی‌ کوفی‌ (متوفی‌ ۲۰۵؛ رجوع کنید به مزّی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۴۵ـ۲۴۶)، احتمالاً در اواخر قرن‌ دوم‌ به‌دنیا آمده‌ است‌. جوزجانی‌، مانند دیگر محدّثان‌، برای‌ کسب‌ علم‌ از بزرگان‌ عصر خود، به‌ شهرها و مراکز علمی‌ سفر می‌کرد.

دارقَطُنی‌ از اقامت‌ وی‌ در مکه‌، بصره‌ و رَمْله‌ خبر داده‌ است‌ (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌ ۷، ص‌ ۲۸۱). وی‌ در همدان‌ محدّث‌ مشهوری‌ به‌ نام‌ اصرم‌بن‌ حُوشَب‌ را دیده‌ و از او حدیث‌ نگاشته‌ است‌ (جوزجانی‌، ص‌ ۲۰۵). همچنین‌، از حضور خود در بغداد خبر داده‌ است‌ (همان‌، ص‌ ۱۳۵، ۱۶۵). سمعانی‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۵۲) جوزجانی‌ را عراقی‌ معرفی‌ کرده‌ که‌ ظاهراً به‌سبب‌ اقامت‌ او در عراق‌ بوده‌ است‌. ابوسعیدبن‌ یونس‌ از ورود جوزجانی‌ به‌ مصر در ۲۴۵ خبر داده‌ است‌ ( رجوع کنید به ابن‌عساکر، همانجا). شرح‌حال‌نویسان‌ در باره سکونت‌ وی‌ در دمشق‌ نیز اتفاق‌نظر دارند (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به سمعانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۵۲؛ ابن‌عساکر، ج‌ ۷، ص‌ ۲۷۸).

وی‌ نزد بسیاری‌ از محدّثان‌ عصر خود تلمذ کرد، که‌ از مشهورترین‌ آنان‌ ابونُعَیم‌ فضل‌بن‌ دُکَین‌، ابوغَسَّان‌ مالک‌بن‌ اسماعیل‌ نَهْدی‌ و حمادبن‌ عیسی‌ جُهَنی‌ بودند. مزّی‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۲۴۵ـ۲۴۷) فهرست‌ کاملی‌ از مشایخ‌ جوزجانی‌ را آورده‌ است‌ (نیز رجوع کنید به بَستَوی‌، ص‌ ۱۶ـ۲۶). ترمذی‌، نسائی‌، ابوداوود سجستانی‌، ابوزَرْعه‌ عبدالرحمان‌بن‌ عمر دمشقی‌ و ابوبشر محمدبن‌ احمد دُولابی‌ از جمله‌ کسانی‌ بودند که‌ از جوزجانی‌ حدیث‌ نقل‌ کرده‌اند ( رجوع کنید به مزّی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۴۷ـ ۲۴۸؛ بستوی‌، ص‌ ۲۷ـ۳۰).

در منابع‌ کهن‌ رجالی‌، به‌ انحراف‌ جوزجانی‌ از امام‌ علی‌ علیه‌السلام‌ اشارات‌ متعددی‌ شده‌ است‌ (ابن‌حبّان‌، ج‌ ۸، ص‌ ۸۱؛ابن‌عدی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۰۵؛ابن‌عساکر، ج‌ ۷، ص‌ ۲۸۱). همان‌گونه‌ که‌ ابن‌حجر عسقلانی‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۱۹۹) نیز نوشته‌، گفته‌های‌ جوزجانی‌ در تضعیف‌ رجال‌ امامی‌ و متشیع‌ در کتاب‌ احوال‌الرجال‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ص‌ ۳۵، ۴۷، ۶۷، ۶۹ـ ۷۰) دالّ بر همین‌ امر است‌. جوزجانی‌ (ص‌ ۷۵) ابوحنیفه‌ را نیز در زمره ضعفا آورده‌ و همان‌ موضع‌ عمومی‌ اهل‌ حدیث‌ را در جرح‌ و تضعیف‌ ابوحنیفه‌ آغاز کرده‌ است‌.

با این‌ حال‌، نسائی‌ (رجوع کنید به مزّی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۴۸) و دارقطنی‌ ( رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌ ۷، ص‌ ۲۸۱؛مزّی‌، همانجا)، جوزجانی‌ را ثقه‌ دانسته‌ و ابن‌حبّان‌ (ج‌ ۸، ص‌ ۸۲) او را در سنّت‌ استوار و از لحاظ‌ مقام‌ علمی‌، در حدیث‌، حافظ‌ معرفی‌ کرده‌ و افزوده‌ که‌ جوزجانی‌ گاهی‌، به‌ دلیل‌ صلابتش‌، از حد تجاوز کرده‌ است‌. ابن‌حبّان‌ (ج‌ ۸، ص‌ ۸۲) تاریخ‌ وفات‌ جوزجانی‌ را بعد از ۲۴۴ و ابوسعید بن‌ یونس‌ وفات‌ او را در ۲۵۶ دانسته‌ (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌ ۷، ص‌ ۲۸۱)، اما احمدبن‌ محمد تمیمی‌، تاریخ‌ درگذشت‌ جوزجانی‌ را اول‌ ذیقعده ۲۵۹ ذکر کرده‌ است‌ (رجوع کنید به همان‌، ج‌ ۷، ص‌ ۲۸۲).

آثار

احوال‌ الرجال، که‌ موضوع‌ آن‌ راویان‌ ضعیف‌ و ضُعفاست‌، ظاهراً تنها اثرِ کاملِ موجود جوزجانی‌ است‌ که‌ یک‌ نسخه خطی‌ از آن‌ در کتابخانه ظاهریه دمشق‌ (مجموعه ۳۴۹) نگهداری‌ می‌شود (جوزجانی‌، مقدمه سامرائی‌، ص‌ ۱۸). صبحی‌ بدری‌ سامرائی‌ این‌ کتاب‌ را منتشر کرده‌ است‌ (بیروت‌ ۱۴۰۵).

عبدالعلیم‌ بَسْتَوی‌ نیز به‌ ضمیمه تحقیق‌ خویش‌ در باره شیوه جرح‌ و تعدیل‌ جوزجانی‌ در کتاب‌ الامام‌ الجوزجانی‌ و منهجه‌ فی‌الجرح‌ و التعدیل‌(ریاض‌ و فیصل‌آباد ۱۴۱۱)، احوال‌الرجال‌ را با نام‌ الشجره فی‌ احوال‌ الرجال‌ چاپ‌ کرده‌ است‌، اما نام‌ درست‌ این‌ کتاب‌، همانگونه‌ که‌ سامرائی‌ نیز نوشته‌ (رجوع کنید به جوزجانی‌، مقدمه‌، ص‌ ۱۷ـ ۱۸)، احوال‌الرجال‌ است‌ و کلمه «الشجره» بعدها به‌ آن‌ افزوده‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به جوزجانی‌، ص‌ ۲۳، تصویر عنوان‌ اصلی‌ نسخه‌ که‌ در آن‌ کلمه «الشجره» با خط‌ دیگری‌ به‌ آن‌ افزوده‌ شده‌ است‌).

ظاهراً الضعفاء و الجرح‌ و التعدیل دیگر نامهای‌ احوال‌ الرجال‌ اند و سامرائی‌ (جوزجانی‌، مقدمه‌، ص‌ ۱۸) نیز چنین‌ نظری‌ داده‌ است‌. جوزجانی‌ (ص‌ ۳۰ـ ۳۱) تألیف‌ این‌ کتاب‌ را وظیفه‌ای‌ دینی‌ برای‌ دقت‌ در احادیث‌ نبوی‌ ذکر کرده‌ و در ادامه‌، فهرست‌ برخی‌ از رجال‌ ضعیف‌ را آورده‌ و نخست‌ به‌ ذکر برخی‌ از رجال‌ خوارج‌ پرداخته‌ است‌. کتاب‌ احوال‌الرجال‌ مورد توجه‌ رجالیان‌ اهل‌ سنّت‌ بوده‌ است‌ (جوزجانی‌، مقدمه سامرائی‌، ص‌ ۲۱؛بستوی‌، ص‌ ۱۴۹ـ۱۵۶).

همچنین‌ جوزجانی‌ مجموعه‌ای‌ از سماعیات‌ خود از احمدبن‌ حنبل‌ را تدوین‌ کرده‌ است‌ که‌، همچون‌ دیگر مجموعه‌هایی‌ که‌ شاگردان‌ احمدبن‌ حنبل‌ از سخنان‌ استاد خود تدوین‌ کرده‌اند، به‌ المسائل‌ مشهور بوده‌ است‌. ابوبکر احمدبن‌ محمدبن‌ هارون‌ خَلّال‌، ضمن‌ ستایش‌ فراوان‌ از جوزجانی‌، از نامه‌نگاری‌ احمدبن‌ حنبل‌ به‌ جوزجانی‌ سخن‌ گفته‌ و کتاب‌ المسائل‌ جوزجانی‌ را اثری‌ دو جلدی‌ ذکر کرده‌ است‌ (مزّی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۴۸).

اثر دیگر وی‌، أمارات‌ النبوه است‌ که‌ فقط‌ گزیده‌ای‌ از آن‌ در ظاهریه دمشق‌ (مجموعه ۱۰۴، گ‌ ۱۶۲ الف‌ ـ ۱۶۹ الف‌؛
سوّاس‌، ص‌ ۵۵۲) باقی‌مانده‌ و بستوی‌ متن‌ آن‌ را همراه‌ احوال‌الرجال‌ به ‌چاپ‌ رسانده‌ است‌. سزگین‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۱۳۵) نسخه‌ای‌ منتخب‌ از کتاب‌ الاباطیل‌، اثر حسین‌بن‌ ابراهیم‌ جورقانی*(متوفی‌ ۵۴۳)، را به‌ جوزجانی‌ نسبت‌ داده‌، که‌ فریوائی‌ (جورقانی‌، مقدمه‌، ج‌ ۱، ص‌ ۶۶، ۷۸) به‌ نادرستی این‌ مطلب‌ اشاره‌ کرده‌ است‌.



منابع‌:
(۱) ابن‌حبّان‌، کتاب‌الثقات، حیدرآباد، دکن‌ ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ [بی‌تا.]؛
(۲) ابن‌حجر عسقلانی‌، کتاب‌ تهذیب‌ التهذیب، چاپ‌ صدقی‌ جمیل‌ عطار، بیروت‌ ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵؛
(۳) ابن‌عدی‌، الکامل‌ فی‌ ضعفاء الرجال‌، بیروت‌ ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵؛
(۴) ابن‌عساکر، تاریخ‌ مدینه دمشق، چاپ‌ علی‌ شیری‌، بیروت‌ ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۱؛
(۵) عبدالعلیم‌ بستوی‌، الاءمام‌ الجوزجانی‌ و منهجه‌ فی‌ الجرح‌ و التعدیل‌ مع‌ تحقیق‌ کتابیه‌ الشجره فی‌ أحوال‌ الرجال‌، و، أمارات‌ النبوه، ریاض‌ ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۶) حسین‌بن‌ ابراهیم‌ جورقانی‌، الاباطیل‌ و المناکیر و الصّحاح‌ و المشاهیر، چاپ‌ عبدالرحمان‌ فریوائی‌، بنارس‌ ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۷) ابراهیم‌بن‌ یعقوب‌ جوزجانی‌، احوال‌ الرجال‌، چاپ‌ صبحی‌ بدری‌ سامرائی‌، بیروت‌ ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۸) سمعانی‌؛
(۹) یاسین‌ محمد سوّاس‌، فهرس‌ مجامیع‌ المدرسه العُمریه فی‌ دارالکتب‌ الظاهریه بدمشق‌ ، کویت‌ ۱۴۰۸/۱۹۸۷؛
(۱۰) احمدبن‌ عبداللّه‌ عجلی‌، تاریخ‌ الثّقات، بترتیب‌ علی‌بن‌ أبی‌بکر هیثمی‌ و تضمینات‌ ابن‌حجر عسقلانی‌، چاپ‌ عبدالمعطی‌ قلعجی‌، بیروت‌ ۱۴۰۵/۱۹۸۴؛
(۱۱) یوسف‌بن‌ عبدالرحمان‌ مزّی‌، تهذیب‌ الکمال‌ فی‌ اسماء الرجال‌، ج‌ ۲، چاپ‌ بشار عواد معروف‌، بیروت‌ ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛

(۱۲) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967- .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۱ 

زندگینامه علی‌ جوهری‌(متوفی۲۳۰ق)

 علی‌ بن‌ جَعد، کنیه‌اش‌ ابوالحسن‌، عالم‌ و محدّث‌ بغدادی‌ قرن‌ دوم‌ و سوم‌. وی‌ غلام‌ ام‌سلمه‌، همسر ابوالعباس‌ سفاح‌، نخستین‌ خلیفه عباسی‌، بود (ابن‌سعد، ج‌ ۷، ص‌ ۳۳۸؛ ابن ‌قتیبه‌، ص‌ ۵۲۵) و به‌ سبب‌ اشتغال‌ به‌ جواهر فروشی‌ به‌ جوهری‌ مشهور شد (خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۳، ص‌ ۲۸۲؛ سمعانی‌، ۱۴۰۸، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۵). در باره تاریخ‌ ولادت‌ وی‌ اتفاق‌ نظر وجود ندارد؛ خطیب‌ بغدادی‌ (ج‌ ۱۳، ص‌ ۲۸۹) سال‌ ولادت‌ وی‌ را ۱۳۳، برخی‌ ۱۳۴ (رجوع کنید به ابن‌عدی‌، ج‌ ۶، ص‌ ۳۶۴؛ ذهبی‌، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج‌۱۰، ص‌۴۶۰) و بعضی‌ ۱۳۶(ابن‌سعد؛ ابن‌قتیبه‌، همانجاها؛ ابن‌حبّان‌، ج‌ ۸، ص‌ ۴۶۶) ذکر کرده‌اند.

علی‌بن‌ جعد ثروتمند (ذهبی‌، ۱۳۷۴، ج‌ ۱، ص‌ ۴۰۰) و در کار خویش‌ صاحب‌ نام‌ بود و مأمون‌ عباسی‌ از او و چند تن‌ دیگر جواهر، می‌خرید (خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۳، ص‌ ۲۸۲). جوهری‌، به‌رغم‌ ثروت‌ بسیار، اهل‌ زهد و ورع‌ و عبادت‌ بود (رجوع کنید به همان‌، ج‌ ۱۳، ص‌ ۲۸۲، ۲۸۸). ابن‌قتیبه‌ (ص‌ ۶۲۴؛ نیز رجوع کنید به ابن‌حجر عسقلانی‌، ۱۴۱۵، ج‌ ۱، ص‌ ۶۸۹) او را از رجال‌ شیعه‌ دانسته‌ است‌.

شرف‌الدین‌ (ص‌ ۱۵۶) وی‌ را در زمره آن‌ دسته‌ از محدّثان‌ شیعه‌ به‌شمار آورده‌ است‌ که‌ مشایخ‌ اهلِ سنّت‌ از آنان‌ حدیث‌ نقل‌ کرده‌اند. احادیثی‌ در باره فضائل‌ اهل‌بیت‌، خاصه‌ امام علی‌ علیه‌السلام‌، نیز از وی‌ نقل‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به حسکانی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۸۳، ۴۵۲، ج‌ ۲، ص‌ ۲۶۸؛ ابن‌شهر آشوب‌، ج‌۱، ص‌۲۲۰، ۲۵۱، ۲۹۸، ج‌۲، ص‌۱۴، ۷۳، ۸۳، ۱۲۶، ۲۲۰، ۲۸۶، ج‌ ۳، ص‌۱۳۰)؛ اما نقل‌ چنین‌ احادیثی‌ دلیل‌ بر تشیع‌ او نیست‌، زیرا مشایخ‌ بزرگ‌ اهل سنّت‌ نیز در باره فضائل‌ اهل‌بیت‌ علیهم‌السلام‌ احادیث‌ فراوانی‌ نقل‌ کرده‌اند (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به شرف‌الدین‌، ص‌ ۲۵۴ـ۲۵۶). ممکن‌ است‌ نقد و طعن‌ وی‌ بر برخی‌ صحابه‌ سبب‌ شیعه‌ قلمداد کردن‌ او شده‌ باشد (رجوع کنید به مدرس‌ تبریزی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۲۲؛ نیز رجوع کنید به ادامه مقاله‌).

علی‌بن‌ جعد در دوره اتباع‌ تابعین‌ می‌زیست‌ و، همچون‌ شافعی‌، در طبقه نُهمِ محدّثان‌ قرار دارد (ابن‌حجر عسقلانی‌، همانجا). وی‌ برای‌ استماع‌ حدیث‌، به‌ بصره‌ و کوفه‌ و مکه‌ و مدینه‌ سفر کرد و از مشایخ‌ بزرگ‌ احادیث‌ بسیار شنید و کتابت‌ کرد و خود حلقه اتصال‌ میان‌ مشایخ‌ بزرگ‌ حدیث‌ و محدّثان‌ دوره‌های‌ بعد شد (رجوع کنید به ذهبی‌،۱۴۰۱ ـ۱۴۰۹، ج‌ ۷، ص‌ ۲۳۵).

برخی‌ از مشایخ‌ وی‌ در حدیث‌ عبارت‌ بوده‌اند از:

مقاتل‌بن‌ سلیمان‌ (متوفی‌ ۱۵۰)، مفسر معروف‌ قرآن‌؛

شعبه بن‌ حجاج‌ (متوفی‌ ۱۶۰)،

سفیان‌بن‌ سعید ثوری‌ (متوفی‌ ۱۶۱)؛

مالک‌بن اَنَس‌(متوفی‌ ۱۷۹)؛

سفیان‌بن‌ عُیینه‌ (متوفی‌ ۱۹۸)

و قاضی‌ ابویوسف‌ (متوفی‌ ۱۸۲؛ ابن‌سعد، ج‌ ۷، ص‌ ۳۳۹؛خطیب‌ بغدادی‌، ج‌۱۳، ص‌ ۲۸۱، ۲۸۳ـ۲۸۴؛ ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۵، ص‌۲۵۵، ج‌ ۶، ص‌ ۳۷۹؛ اعظمی‌، ج‌ ۱، ص‌۲۷۰)، شاید به‌سبب‌ روایت‌ جوهری‌ از ابویوسف‌، وی‌ پیرو ابوحنیفه‌ دانسته‌ شده‌ است‌ (ابن‌ابی‌الوفا، ج‌ ۲، ص‌ ۵۴۹).

مهم‌ترین‌ شاگردان‌ جوهری‌ نیز این‌ اشخاص‌ بودند:

یحیی‌بن‌ مَعین‌ (متوفی‌ ۲۳۳)،

احمدبن‌ حنبل‌ (متوفی‌ ۲۴۱)، که‌ احادیث‌ اندکی‌ از جوهری‌ نقل‌ کرده‌ است‌، بخاری‌ (متوفی‌ ۲۵۶)،

ابو داوود سجستانی‌ (متوفی‌ ۲۷۵)،

ابوالقاسم‌ بَغَوی‌ (متوفی‌ ۳۱۷)، که‌ مسند جوهری‌ را گرد آورده‌ است‌،

ابوحاتِم‌ رازی‌ (متوفی‌ ۲۷۷)

و ابوزُرعه رازی‌ (متوفی‌ ۲۶۴؛ ابن‌ابی‌حاتم‌، ج‌ ۶، ص‌ ۱۷۱؛ خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۳، ص‌ ۲۸۱ـ۲۸۳؛ ذهبی‌،۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، ج‌۱۰، ص‌۴۶۰ـ۴۶۱).

جوهری‌ در زمره محدّثانی‌ است‌ که‌ در باره خلقِ قرآن‌،امتحان‌ شدند(رجوع کنید به محنت‌*). او نخست‌ منکرِ مخلوق‌ بودنِ قرآن‌ شده‌ بود (بخاری‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۴۳ـ۲۴۴)، اما پس‌ از تهدید به‌ حبس‌ و قتل‌، این‌ رأی‌ را پذیرفت‌ (رجوع کنید به ابن‌کثیر، ج‌ ۱۰، ص‌۲۹۹ـ۳۰۰). شاید به‌ همین‌ دلیل‌ او به‌ جَهمی‌ بودن‌ متهم‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به ذهبی‌، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج‌۱۰، ص‌ ۴۶۶؛ نیز رجوع کنید به جهمیه‌ *). همچنین‌ گفته‌ شده‌ که‌ سبب‌ این‌ اتهام‌، جهمی‌ بودن‌ پسرش‌، حسن‌، بوده‌ که‌ منصب‌ قضای‌ بغداد را برعهده‌ داشته‌ است‌ (رجوع کنید به خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۳، ص‌ ۲۸۴).

رحلت

در باره تاریخ‌ درگذشت‌ علی‌بن‌ جعد اختلاف‌نظر وجود دارد؛ وفات‌ وی‌ را عمدتاً در اواخر رجب‌ ۲۳۰ (رجوع کنید به بخاری‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۲۹؛ ابن‌حبّان‌؛ ابن‌عدی‌، همانجاها؛ قس‌ ابن‌ جوزی‌، ج‌ ۱۱، ص‌ ۱۶۱: ۲۳۲ و ۲۳۴) و در ۹۶ سالگی‌ (رجوع کنید به خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۳، ص‌ ۲۸۹) دانسته‌اند. ابن‌سعد (همانجا) هم‌ همین‌ تاریخ‌ را یاد کرده‌، اما اشکال‌ در این‌ است‌ که‌ خود ابن‌سعد، به‌ گفته غالب‌ مورخان‌، یک‌ ماه‌ پیش‌ از این‌ تاریخ‌ از دنیا رفته‌ است‌ (رجوع کنید به همان‌، ج‌ ۱، مقدمه احسان‌ عباس‌، ص‌ ۸).

مورخان‌ و رجال‌نویسان‌ در باره وثاقت‌ علی‌بن‌ جعد وحدتِ نظر ندارند (رجوع کنید به سزگین‌،ج‌ ۱، جزء ۱، ص‌ ۱۹۸)؛ برخی‌ وی‌ را حافظ‌ حدیث‌ و ثقه‌ دانسته‌اند (رجوع کنید به ابن ‌حبّان‌، همانجا؛ حاکم‌ نیشابوری‌ و دارقطنی‌، ص‌ ۲۴۷؛ خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۳، ص‌ ۲۸۳، ۲۸۷ـ ۲۸۸؛ ابن‌حجر عسقلانی‌، همانجا) و در مقابل‌، عده‌ای‌، از جمله‌ احمدبن‌ حنبل‌ وی‌ را، به‌ سبب‌ داشتن‌ برخی‌ عقاید، جرح‌ و قدح‌ کرده‌اند و نقلِ حدیث‌ از او را به‌ کلی‌ منع‌ نموده‌اند (ابن‌عدی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۱۴؛ خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۳، ص‌ ۲۸۵ـ۲۸۷)، به‌طوری‌ که‌ شماری‌ از مشایخ‌، نظیر مسلم‌، از او هیچ‌ روایت‌ نکرده‌اند (ذهبی‌، ۱۴۱۳، ج‌ ۲، ص‌ ۳۶)، برخی‌ نیز او را منحرف‌ از حق‌ دانسته‌اند (رجوع کنید به ابن‌حجر عسقلانی‌، ۱۴۰۴، ج‌ ۷، ص‌ ۲۵۶).

با ملاحظه آرای‌ رجال‌نویسان‌، اسباب‌ جرح‌ و قدح‌ علی‌بن‌ جعد را در چهار مورد می‌توان‌ خلاصه‌ کرد:

۱) طعن‌ وی‌ در حق‌ برخی‌ از اصحاب‌ (رجوع کنید به خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۳، ص ۲۸۵ـ۲۸۶؛ عقیلی‌، سفر ۳، ص‌ ۲۲۴ـ۲۲۶)، که‌ موجب‌ شده‌ است‌ شماری‌ از مشایخ‌ حدیث‌ کتابت‌ یا نقل‌ حدیث‌ از جوهری‌ را نهی‌ کنند.

۲) داشتن‌ تمایلات‌ شیعی‌، که‌ احمدبن‌ حنبل‌ را به‌ طعن‌ و نقد وی‌ واداشته‌ است‌ (ابن‌حجر عسقلانی‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۴۲۹).

۳) مخالفت‌ با عقاید اهل‌ سنّت‌، از جمله‌ انکار نکردنِ مخلوق‌ بودن‌ قرآن‌، چنان‌که‌ از او نقل‌ کرده‌اند که‌ گفته‌ است‌«معتقدان به‌ خلق‌ قرآن‌ را نکوهش‌ نخواهم‌ کرد» (رجوع کنید به عقیلی‌، سفر ۳، ص‌۲۲۶؛ ذهبی‌، ۱۴۱۳، همانجا؛ نیز رجوع کنید به بخش‌ قبلی‌ مقاله‌).

۴) اضطراب‌ جوهری‌ در نقل‌ پاره‌ای‌ احادیث‌ از شُعبه‌، بدین‌ معنا که‌ وی‌ برخی‌ احادیث‌ را به‌ گونه‌های‌ مختلف‌ نقل‌ کرده‌ است‌ (مغلطای‌بن‌ قلیج‌،ج ۹، ص‌ ۲۸۵). در مقابل‌، ابن‌ ابی‌حاتم‌ (ج‌ ۶، ص‌ ۱۷۸) از پدرش‌، ابوحاتم‌، نقل‌ کرده‌ که‌ جوهری‌ در صحت‌ نقل‌ و تغییر ندادن‌ الفاظ‌ حدیث‌ (ضبط‌) کم‌ مانند بوده‌ است‌. ابن‌صلاح‌ (ص‌ ۳۶۱) نیز وی‌ را در ردیف‌ مالک‌بن‌ انس‌ و از محدّثانی‌ به‌شمار آورده‌ است‌ که‌ استثنائاً می‌توان‌ از آنان‌ حدیث‌ نقل‌ کرد.

جوهری‌ مجموعه‌ احادیثی‌ را از شعبه‌ و دیگران‌ نقل‌ کرده‌ که‌ حاوی‌ احادیث‌ فقهی‌ و اعتقادی‌ و تاریخی‌ است‌. شاگردش‌، ابوالقاسم‌ بغوی‌ *، آنها را گردآوری‌ کرده‌ است‌، که‌ با نامهای‌ گوناگونی‌ چون‌ جعدیات‌(ذهبی‌، ۱۳۷۴، ج‌۲، ص‌ ۷۳۸)، فوائد علی‌بن‌ الجعد(ابن‌حجر عسقلانی‌، ۱۴۱۳ـ۱۴۱۵،ج‌ ۱، ص‌ ۲۲۴)، مسند ابن‌الجعد (سزگین‌، همانجا) و حدیث‌ علی‌بن الجعد الجوهری (ابن‌حجر عسقلانی‌، ۱۴۱۳ـ۱۴۱۵، ج‌ ۲، ص‌ ۲۸۲) و کتاب‌ علی‌بن‌ جعد(یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۳۸۵) شناخته‌ می‌شود. شواهد تاریخی‌ نشان‌ می‌دهد که‌ این‌ کتاب‌ از همان‌ آغاز میان‌ محدّثان‌، کتابی‌ شناخته‌ شده‌ بوده‌ و نسخه‌های‌ متعددی‌ از آن‌ کتابت‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به سمعانی‌، ۱۳۹۵، ج‌ ۲، ص‌ ۹۱؛ یاقوت‌ حموی‌، همانجا). کتاب‌ مذکور، نخستین‌بار، به‌ عنوان‌ رساله دکتری‌ عبدالمهدی‌بن‌ عبدالهادی‌، در ۱۴۰۵ در کویت‌ به‌ چاپ‌ رسید و بار دوم‌ عامر احمد حیدر، مسند ابن‌جعد را در ۱۴۱۰/۱۹۹۰ در بیروت‌ به‌ چاپ‌ رساند. کتاب‌ دیگری‌ هم‌ با نام‌ الحدیث‌ یا حکایات‌ شعبه‌، به‌ علی‌بن‌ جعد نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌ (سزگین‌، همانجا).



منابع‌:
(۱) ابن‌ابی‌الوفا، الجواهر المضیه فی‌ طبقات‌ الحنفیه، چاپ‌ عبدالفتاح‌ محمد حلو، ریاض‌ ۱۴۱۳/۱۹۹۳؛
(۲) ابن‌ابی‌حاتم‌، کتاب‌ الجرح‌ و التعدیل‌، حیدرآباد، دکن‌ ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ ـ ۱۹۵۳، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ [بی‌تا.(؛
(۳) ابن‌جوزی‌، المنتظم‌ فی‌ تاریخ‌ الملوک‌ و الامم‌، چاپ‌ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی‌ عبدالقادر عطا، بیروت‌ ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۴) ابن‌حبّان‌، کتاب‌ الثقات‌، حیدر آباد، دکن‌ ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ )بی‌تا.(؛
(۵) ابن‌حجر عسقلانی‌، تقریب‌ التهذیب، چاپ‌ مصطفی‌ عبدالقادر عطا، بیروت‌ ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۶) همو، کتاب‌ تهذیب‌ التهذیب‌، )بیروت‌ ( ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۷) همو، المجمع‌ المؤسس‌ للمعجم‌ المفهرس، چاپ‌ یوسف‌ عبدالرحمان‌ مرعشلی‌، بیروت‌ ۱۴۱۳ـ۱۴۱۵/ ۱۹۹۲ـ۱۹۹۴؛
(۸) همو، هدی‌ الساری‌: مقدمه فتح‌ الباری‌، چاپ‌ عبدالعزیزبن‌ عبداللّه‌بن‌ باز و محمدفؤاد عبدالباقی‌، بیروت‌ ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۹) ابن‌خلّکان‌؛
(۱۰) ابن‌سعد (بیروت‌)؛
(۱۱) ابن‌شهرآشوب‌، مناقب‌ آل‌ ابی‌طالب‌، نجف‌ ۱۹۵۶؛
(۱۲) ابن‌صلاح‌، مقدمه ابن‌الصلاح‌ ومحاسن‌ الاصطلاح‌، چاپ‌ عائشه‌ عبدالرحمان‌ (بنت‌الشاطی‌)، قاهره‌ ۱۹۷۴؛
(۱۳) ابن‌عدی‌، الکامل‌ فی‌ ضعفاء الرجال‌، چاپ‌ سهیل‌ زکار، بیروت‌ ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۱۴) ابن‌قتیبه‌، المعارف‌، چاپ‌ ثروت‌ عکاشه‌، قاهره‌ ۱۹۶۰؛
(۱۵) ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، چاپ‌ علی‌ شیری‌، بیروت‌ ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۶) محمدمصطفی‌ اعظمی‌، دراسات‌ فی‌ الحدیث‌ النبوی‌ و تاریخ‌ تدوینه، ریاض‌ ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۷) محمد بن‌ اسماعیل‌ بخاری‌، التاریخ‌ الصغیر، چاپ‌ محمود ابراهیم‌ زاید، بیروت‌ ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۸) عبید اللّه ‌بن‌ عبداللّه‌ حسکانی‌، شواهد التنزیل‌ لقواعد التفضیل‌، چاپ‌ محمدباقر محمودی‌، تهران‌ ۱۴۱۱ /۱۹۹۰؛
(۱۹) محمدبن‌ عبداللّه‌ حاکم‌ نیشابوری‌ و علی‌بن‌ عمر دارقطنی‌، سؤالات‌ الحاکم‌ نیسابوری‌ للدّارقطنی‌ فی‌ الجرح‌ و التعدیل، چاپ‌ موفق‌بن‌ عبداللّه ‌بن‌ عبدالقادر، ریاض‌ ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۲۰) خطیب‌ بغدادی‌؛
(۲۱) محمدبن‌ احمد ذهبی‌، سیراعلام‌ النبلاء، چاپ‌ شعیب‌ ارنؤوط‌ و دیگران‌، بیروت‌ ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/۱۹۸۱ـ ۱۹۸۸؛
(۲۲) همو، الکاشف‌ فی‌ معرفه من‌له‌ روایه فی‌ الکتب‌ السته، چاپ‌ محمد عوامه‌ و احمد محمد نمر خطیب‌، جده‌ ۱۴۱۳/۱۹۹۲؛
(۲۳) همو، کتاب‌ تذکره الحفاظ‌، چاپ‌ عبدالرحمان‌بن‌ یحیی‌ معلمی‌، )مکه‌ ۱۳۷۴]؛
(۲۴) فؤاد سزگین‌، تاریخ‌ التراث‌ العربی، ج‌ ۱، جزء ۱، نقله‌ الی‌ العربیه محمود فهمی‌ حجازی‌، ریاض‌ ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۵) عبدالکریم‌بن‌ محمد سمعانی‌، الانساب، چاپ‌ عبداللّه‌ عمر بارودی‌، بیروت‌ ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۲۶) همو، التحبیر فی‌ المعجم‌ الکبیر، چاپ‌ منیره‌ ناجی‌سالم‌، بغداد ۱۳۹۵/۱۹۷۵؛
(۲۷) عبدالحسین‌ شرف‌ الدین‌، المراجعات، چاپ‌ حسین‌ راضی‌، بیروت‌ ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۲۸) محمدبن‌ عمرو عقیلی‌، کتاب‌ الضعفاء الکبیر، چاپ‌ عبدالمعطی‌ امین قلعجی‌، بیروت‌ ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۲۹) محمدعلی‌ مدرس‌ تبریزی‌، ریحانه الادب، تهران‌ ۱۳۶۹ ش‌؛
(۳۰) مغلطای‌بن‌ قلیج‌، اکمال‌ تهذیب‌ الکمال‌ فی‌ اسماء الرجال، چاپ‌ عادل‌بن‌ محمد و اسامه‌بن‌ ابراهیم‌، قاهره‌ ۱۴۲۲/۲۰۰۱؛
(۳۱) یاقوت‌ حموی‌.

دانشنامه جهان اسلام جلد۱۱ 

زندگینامه جریربن‌ عبدالحمید( محدّث‌ مشهور قرن‌ دوم‌)

 محدّث‌ مشهور قرن‌ دوم‌. بر اساس‌ آنچه‌ خطیب‌ بغدادی‌ (ج‌ ۸، ص‌ ۱۸۵) به‌ نقل‌ از دارَقُطنی‌ در معرفی‌ سلسله‌ نسب‌ او آورده‌، نسب‌ جریربن‌ عبدالحمید به‌ قبیله بنوضَبّه‌ از شعب‌ مُضَر می‌رسد. جریر، به‌ گفته خودش‌ در سال‌ ۱۱۰ در آبه‌، یکی‌ از قرای‌ اصفهان‌، به‌ دنیا آمد (رجوع کنید به ابونعیم‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۵۰؛ سمعانی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۵۹؛ قس‌ دانشنامه ایران‌ و اسلام‌ ، ذیل‌ «آبی‌، ابوعبداللّه‌» که‌ او را منسوب‌ به‌ آبه‌ یا آوه‌، از قرای‌ نزدیک‌ ساوه‌، دانسته‌ است‌) و به‌ همین‌ سبب‌ به‌ آبی‌ نیز مشهور است‌ (رجوع کنید به سمعانی‌، همانجا).

با این‌ حال‌، ابن‌سعد (ج‌ ۷، ص‌ ۳۸۱) ولادت‌ وی‌ را در ۱۰۷ در کوفه‌ و یحیی‌بن‌ مَعین‌ (رجوع کنید به ابن‌ابی‌حاتم‌، ج‌ ۲، ص‌ ۵۰۶) زادگاه‌ او را ری‌ دانسته‌ که‌ ظاهراً به‌ سبب‌ خَلطِ آبه ری‌ با آبه اصفهان‌ است‌. جریر در کوفه‌ به‌ فراگیری‌ دانش‌ حدیث‌ پرداخت‌ (ابن‌سعد، همانجا؛ نیز رجوع کنید به مزّی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۵۴۱)، در ری‌ اقامت‌ گزید (ابن‌سعد، همانجا؛ عجلی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۶۷) و در آنجا به‌ منصب‌ قضا رسید (ابن‌حجر عسقلانی‌، ۱۴۱۵، ج‌ ۱، ص‌ ۱۵۸). وی‌ همچنین‌ به‌ قزوین‌ (خلیلی‌، ج‌ ۲، جزء ۵، ص‌ ۵۶۸؛ رافعی‌ قزوینی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۷۳) و بغداد (خطیب‌ بغدادی‌، همانجا) سفر کرد و به‌ روایت‌ حدیث‌ پرداخت‌. به‌ مکه‌ نیز رفت‌ و در آنجا از ایوب‌ سَخِتیانی‌ و کسان‌ دیگری‌ حدیث‌ شنید (همان‌، ج‌ ۸، ص‌ ۱۸۴).

علاوه‌ بر جریر، که‌ بعدها به‌ محدّث‌ و عالم‌ ری‌ مشهور شد (رجوع کنید به ذهبی‌، ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، ج‌ ۱، ص‌ ۳۹۴)، چند تن‌ دیگر از اعضای‌ خانواده او نیز محدّث‌ بودند، از جمله‌ پدربزرگ‌ و پدرش‌ (ابن‌ ابی‌حاتم‌، ج‌ ۶، ص‌ ۱۷)، پسرش‌ عون‌ (همان‌، ج‌ ۶، ص‌ ۳۸۸)، و برادرش‌ اَنـَس‌ (همان‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۸۹) که‌ بعضاً این‌ افراد از یکدیگر حدیث‌ نقل‌ می‌کردند.

جریر از شیوخ‌ و استادان‌ متعددی‌ حدیث‌ شنید،

از جمله‌

 پدرش‌ عبدالحمیدبن‌ قُرط‌ ضبّی‌،

منصوربن‌ مُعتَمِر،

عبدالملک‌بن‌ عُمیر،

مُغیره ‌بن‌ مِقسم‌ ضَبّی‌،

مالک‌بن‌ انس‌

و محمدبن‌ اسحاق‌بن‌ یسار.

همچنین‌ محدّثان‌ بسیاری‌ از وی‌ حدیث‌ نقل‌ کرده‌اند

از جمله‌

یحیی‌بن‌ مَعین‌،

احمدبن‌ حنبل‌،

علی‌بن‌ اسحاق‌ مَدینی‌،

اسحاق‌بن‌ راهُویه‌

و محمدبن‌ حُمَید رازی‌ (برای‌ آگاهی‌ بیشتر در باره استادان‌ و شاگردان‌ جریر رجوع کنید به مزّی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۵۴۱ ۵۴۳؛ ذهبی‌، ۱۴۰۲، ج‌ ۹، ص‌ ۱۰)، هر چند به‌ گفته یحیی‌بن‌ معین‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۲۲۵) جریر تنها پنج‌ سال‌ طلب‌ حدیث‌ کرد.

جریر قرائات‌ مختلف‌ را نزد حمزه ‌بن‌ حبیب‌ * (یکی‌ از قرّای‌ سبعه‌) و سلیمان‌بن‌ مهران‌ اَعمَش‌ (از مشاهیر علم‌ قرائت‌) فراگرفت‌ و یوسف‌بن‌ موسی‌ قَطّان‌ و احمدبن‌ جُبیر اَنطاکی‌ از او نقل‌ کردند (ابن‌جزری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۹۰). به‌ گفته ابن‌ابی‌الوفا (ج‌ ۲، ص‌ ۱۱)، وی‌ فقه‌ را نزد ابوحنیفه‌ آموخت‌.

جریر در ۱۸۷ (ابن‌حبّان‌، ج‌ ۶، ص‌ ۱۴۵؛ سمعانی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۱۰) و به‌ قولی‌ در ۱۸۸ (بخاری‌، ج‌ ۲، جزء ۱، قسم‌ ۲، ص‌ ۲۱۴؛ خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۱۹۴) در ری‌ وفات‌ یافت‌.

در منابع‌ رجالی‌ اهل‌ سنّت‌ جریر را در روایت‌ حدیث‌ و کثرت‌ علم‌ ستوده‌اند (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ابن‌سعد، همانجا؛
مزّی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۵۵۰). ابوالقاسم‌ هبه ‌اللّه‌بن‌ حسن‌ لالِکائی‌ وثاقت‌ وی‌ را مورد اجماع‌ دانسته‌ است‌ (مزّی‌، همانجا؛
نیز رجوع کنید به خلیلی‌، همانجا). جریر از داناترین‌ محدّثان‌ عصر خود بود، به‌ ویژه‌ در مورد احادیثی‌ که‌ اهل‌ کوفه‌ روایت‌ می‌کردند (رجوع کنید به عجلی‌، همانجا).

دیگران‌ برای‌ شنیدن‌ حدیث‌ از نقاط‌ دیگر نزد وی‌ می‌آمدند (ابن‌سعد، همانجا؛نیز رجوع کنید به ذهبی‌، ۱۴۰۲، ج‌ ۹، ص‌ ۱۱ به‌ نقل‌ از ابن‌سعد)، چنانکه‌ احمدبن‌ حنبل‌ آرزو داشت‌ بتواند به‌ ری‌ سفر کند تا احادیث‌ جریر را بشنود (رجوع کنید به ابن‌حنبل‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۸ـ ۴۹). جریر مصنفات‌ حدیثی‌ داشته‌ (ذهبی‌، ۱۳۹۲، ج‌ ۱، ص‌ ۱۸۲) و محمدبن‌ عبداللّه‌بن‌ عمار موصلی‌ همه آنها را صحیح‌ دانسته‌ است‌ (خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۱۹۱). همچنین‌ بنا بر آنچه‌ در منابع‌ آمده‌، وی‌ فردی‌ عابد بوده‌ (رجوع کنید به ابن‌حبّان‌، همانجا؛ابن‌عدی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۰۵) و زاهدانه‌ می‌زیسته‌ است‌ (رجوع کنید به یحیی‌بن‌ معین‌، همانجا؛خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۱۹۰ـ ۱۹۱). با این‌ همه‌، از جریر به‌ سبب‌ برخی‌ خطاهایش‌ در نقل‌ حدیث‌، انتقاداتی‌ نیز شده‌ است‌.

از خود جریر نقل‌ شده‌ (رجوع کنید به یحیی‌بن‌ معین‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۹۳؛ابن‌ ابی‌حاتم‌، ج‌ ۲، ص‌ ۴۳۱) که‌ حدیث‌ عاصم‌بن‌ سلیمان‌ اَحوَل‌ (متوفی‌ ۱۴۲) را با حدیث‌ اشعث‌بن‌ سوار کوفی‌ (متوفی‌ ۱۴۶) خلط‌ می‌کرد، تا اینکه‌ بَهزبن‌ اسد بصری‌ (متوفی‌ ۱۹۷) وی‌ را از این‌ موضوع‌ آگاه‌ ساخت‌ (رجوع کنید به ذهبی‌، ۱۴۲۴، ج‌ ۴، ص‌ ۸۲۲ ۸۲۳). احمدبن‌ حنبل‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۵۴۳)، ضمن‌ نقل‌ این‌ مطلب‌، جریر را در حدیث‌ ذکی‌ ندانسته‌ است‌.

همچنین‌ بیهقی‌ (ج‌ ۶، ص‌ ۸۷) گفته‌ که‌ جریر در سالهای‌ آخر عمرش‌ دچار سوء حفظ‌ شده‌ بود، اگر چه‌ به‌ نظر ذهبی‌ (۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، ج‌ ۱، ص‌ ۳۹۲، ۳۹۴) این‌ مطلب‌ در باره جریربن‌ عبدالحمید صحیح‌ نیست‌ و به‌ نظر او، بیهقی‌ جریربن‌ عبدالحمید را با جریربن‌ حازم‌ (متوفی‌ ۱۷۰) خلط‌ کرده‌ است‌ (برای‌ انتقادهای‌ دیگر رجوع کنید به خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۱۸۹، ۱۹۲ـ۱۹۳؛برای‌ پاسخ‌ به‌ این‌گونه‌ انتقادها رجوع کنید به ابن‌حجرعسقلانی‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۵۴۳ ۵۴۵، ۵۵۷).

از جریر در منابع‌ شیعی‌ نیز روایاتی‌ نقل‌ شده‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ابن‌بابویه‌، ۱۳۶۱ش‌، ص‌۱۷۶؛همو، ۱۳۶۲ش‌، ج‌۱، ص‌۷۵ـ ۷۶) و در مواردی‌ نیز کاتبان‌ نام‌ او را به‌ اشتباه‌ حُرَیز نوشته‌ و او را حُریزبن‌ عبداللّه‌ سجستانی‌ اَزْدی‌ (متوفی‌ ۲۲۹) دانسته‌اند (رجوع کنید به نجار، ج‌۱، ص‌۱۱۶ـ۱۲۵، ۵۶۹ ۵۷۳). ابن‌قتیبه‌ (ص‌۶۲۴) جریر را شیعه‌ دانسته‌ است‌. شاید منشأ این‌ نظر ابن‌قتیبه‌، تلقی‌ رایج‌ از مفهوم‌ تشیع‌ در آن‌ دوره‌ بوده‌ باشد (در این‌ باره‌ رجوع کنید به جعفریان‌، ج‌۱، ص‌ ۲۱ـ۲۲) و دادن‌ این‌ نسبت‌ به‌ جریر، همانند اغلب‌ محدثّان‌ عراقی‌، ممکن‌ است‌ به‌ دلیل‌ روایت‌ وی‌ از برخی‌ احادیث‌ در فضیلت‌ اهل‌ بیت‌ علیهم‌السلام‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به کوفی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۴۰، ج‌ ۲، ص‌ ۸۷، ۲۸۲، ۲۹۳، ۴۷۱؛اخطب‌ خوارزم‌، ص‌ ۲۸۴ـ۲۹۳) یا اعتقاد جریر به‌ برتری‌ و افضلیت‌ علی‌ علیه‌السلام‌ بر عثمان‌ باشد (رجوع کنید به خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۱۸۹ـ ۱۹۰).

اما با توجه‌ به‌ آنکه‌ جریر از جابربن‌ یزید جُعفی‌ (متوفی‌ ۱۲۸) به‌ سبب‌ اعتقاد به‌ رجعت‌ و از ابن‌جُریج‌ (متوفی‌ ۱۵۰) به‌ این‌ سبب‌ که‌ متعه‌ را جایز می‌دانست‌، حدیث‌ نقل‌ نکرده‌ (رجوع کنید به همان‌، ج‌ ۸، ص‌ ۱۸۶ـ۱۸۷) شیعه‌ بودن‌ او منتفی‌ است‌. گفتنی‌ است‌ که‌ شیخ‌طوسی‌ (ص‌ ۱۷۷) نام‌ او را در شمار اصحاب‌ امام‌ صادق‌ علیه‌السلام‌ درج‌ کرده‌ و در اغلب‌ منابع‌ متأخر رجالی‌ امامیه‌، فقط‌ به‌ نقل‌ گفته شیخ‌طوسی‌ در باره جریر اکتفا شده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به تفرشی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۳۴؛خوئی‌، ج‌ ۴، ص‌۴۱).

از عالمان‌ رجالی‌ معاصر امامی‌، مامقانی‌ (ج‌ ۱، بخش‌ ۲، ص‌ ۲۱۰) گفته شیخ‌ طوسی‌ را بر امامی‌ بودن‌ جریر حمل‌ کرده‌ و امین‌ (ج‌ ۴، ص‌ ۷۱ـ ۷۵) نیز پس‌ از نقل‌ شواهد گوناگون‌، در نهایت‌ به‌ امامی‌ بودن‌ جریر نظر داده‌ است‌. اما تستری‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۵۸۳ ۵۸۴) با توضیح‌ اینکه‌ شیخ‌طوسی‌ نام‌ غیرامامیان‌ از شاگردان‌ ائمه‌ را نیز آورده‌، این‌ نظر را رد کرده‌ است‌.



منابع:

(۱) ابن‌ ابی‌الوفا، الجواهر المضیه‌ فی‌ طبقات‌ الحنفیه، چاپ‌ عبدالفتاح‌ محمد حلو، ریاض‌ ۱۴۱۳/۱۹۹۳؛
(۲) ابن‌ ابی‌حاتم‌، کتاب‌ الجرح‌ و التعدیل‌ ، حیدرآباد دکن‌ ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ [ بی‌تا. (؛
(۳) ابن‌بابویه‌، کتاب‌الخصال‌، چاپ‌ علی‌اکبر غفاری‌، قم‌ ۱۳۶۲ ش‌؛
(۴) همو، معانی‌الاخبار ، چاپ‌ علی‌اکبر غفاری‌، قم‌ ۱۳۶۱ ش‌؛
(۵) ابن‌جزری‌، غایه النهایه‌ فی‌ طبقات‌ القرّاء، چاپ‌ برگشترسر، قاهره‌ ) بی‌تا. (؛
(۶) ابن‌حبّان‌ ، کتاب‌ الثقات، حیدرآباد دکن‌ ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ) بی‌تا. (؛
(۷) ابن‌حجر عسقلانی‌، تقریب‌ التهذیب ، چاپ‌ مصطفی‌ عبدالقادر عطا، بیروت‌ ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۸) همو، هدی‌الساری‌: مقدمه فتح‌الباری، چاپ‌ عبدالعزیزبن‌ عبداللّه‌بن‌ باز و محمد فؤاد عبدالباقی‌، بیروت‌ ۱۴۱۸/ ۱۹۹۷؛
(۹) ابن‌حنبل‌، کتاب‌ العلل‌ و معرفه‌ الرجال، چاپ‌ وصی‌اللّه‌بن‌ محمد عباس‌، بیروت‌ ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۰) ابن‌سعد (بیروت‌)؛
(۱۱) ابن‌عدی‌، الکامل‌ فی‌ ضعفاءالرجال‌ ، چاپ‌ سهیل‌ زکار، بیروت‌ ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۱۲) ابن‌قتیبه‌، المعارف‌، چاپ‌ ثروت‌ عکاشه‌، قاهره‌ ۱۹۶۰؛
(۱۳) احمدبن‌ عبداللّه‌ ابونعیم‌، کتاب‌ ذکر اخبار اصبهان‌ ، چاپ‌ سون‌ ددرینگ‌، لیدن‌ ۱۹۳۱ـ۱۹۳۴، چاپ‌ افست‌ تهران‌ )بی‌تا. (؛
(۱۴) موفق‌بن‌ احمد اخطب‌ خوارزم‌، المناقب‌ ، چاپ‌ مالک‌ محمودی‌، قم‌ ۱۴۱۴؛
(۱۵) امین‌؛
(۱۶) محمدبن‌ اسماعیل‌ بخاری‌، کتاب‌ التاریخ‌الکبیر، ) بیروت‌ ? ۱۴۰۷/ ۱۹۸۶(؛
(۱۷) احمدبن‌ حسین‌ بیهقی‌، السنن‌الکبری‌ ، بیروت‌: دارالفکر، ) بی‌تا. (؛
(۱۸) تستری‌؛
(۱۹) مصطفی‌بن‌ حسین‌ تفرشی‌، نقدالرجال‌ ، قم‌ ۱۴۱۸؛
(۲۰) رسول‌ جعفریان‌، تاریخ‌ تشیع‌ در ایران‌ از آغاز تا قرن‌ دهم‌ هجری‌ ، ج‌ ۱، قم‌ ۱۳۷۵ ش‌؛
(۲۱) خطیب‌ بغدادی‌؛
(۲۲) خلیل‌بن‌ عبداللّه‌ خلیلی‌، کتاب‌ الارشاد فی‌ معرفه‌ علماء الحدیث‌، چاپ‌ محمد سعیدبن‌ عمر ادریس‌، ریاض‌ ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹؛
(۲۳) خوئی‌؛
(۲۴) دانشنامه ایران‌ و اسلام‌ ، زیرنظر احسان‌ یارشاطر، تهران‌ ۱۳۵۴ـ۱۳۷۰ ش‌، ذیل‌ «آبی‌، ابوعبداللّه‌» (از ابوالقاسم‌ گرجی‌)؛
(۲۵) محمدبن‌ احمد ذهبی‌، تاریخ‌الاسلام‌ و وفیات‌ المشاهیر و الاعلام‌ ، چاپ‌ بشار عواد معروف‌، بیروت‌ ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۲۶) همو، سیراعلام‌ النُّبلاء ، ج‌ ۹، چاپ‌ شعیب‌ أرنؤوط‌ و کامل‌ خرّاط‌، بیروت‌ ۱۴۰۲/ ۱۹۸۲؛
(۲۷) همو، الکاشف‌ فی‌ معرفه من‌ له‌ روایه فی‌ الکتب‌ السِّتّه‌ ، چاپ‌ عزت‌ علی‌ عید عطیه‌ و موسی‌ محمدعلی‌ موشی‌، قاهره‌ ۱۳۹۲/ ۱۹۷۲؛
(۲۸) همو، میزان‌ الاعتدال‌ فی‌ نقدالرجال‌ ، چاپ‌ علی‌محمد بجاوی‌، قاهره‌ ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ) بی‌تا. (؛
(۲۹) عبدالکریم‌بن‌ محمد رافعی‌ قزوینی‌، التدوین‌ فی‌ اخبار قزوین‌ ، چاپ‌ عزیزاللّه‌ عطاردی‌، بیروت‌ ۱۴۰۸/۱۹۸۷؛
(۳۰) سمعانی‌؛
(۳۱) محمدبن‌ حسن‌ طوسی‌، رجال‌الطوسی‌، چاپ‌ جواد قیومی‌ اصفهانی‌، قم‌ ۱۴۱۵؛
(۳۲) احمدبن‌ عبداللّه‌ عجلی‌، معرفه الثقات‌، چاپ‌ عبدالعلیم‌ عبدالعظیم‌ بستوی‌، مدینه‌ ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۳۳) محمدبن‌ سلیمان‌ کوفی‌، مناقب‌ الامام‌ امیرالمؤمنین‌ علی‌بن‌ ابی‌طالب‌ علیه‌السلام‌ ، چاپ‌ محمدباقر محمودی‌، قم‌ ۱۴۱۲؛
(۳۴) عبداللّه‌ مامقانی‌، تنقیح‌المقال‌ فی‌ علم‌ الرجال‌ ، چاپ‌ سنگی‌ نجف‌ ۱۳۴۹ـ ۱۳۵۲؛
(۳۵) یوسف‌بن‌ عبدالرحمان‌ مزّی‌، تهذیب‌ الکمال‌ فی‌ اسماء الرجال‌ ، چاپ‌ بشار عواد معروف‌، بیروت‌ ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۳۶) محمدعلی‌ نجار، تصحیح‌ تراثنا الرجالی‌ مع‌التعریف‌ بالمجهولین‌ من‌ رواته‌، ج‌ ۱، ) قم‌ ( ۱۴۱۰؛
(۳۷) یحیی‌بن‌ معین‌، تاریخ‌ یحیی‌بن‌ معین‌ ، روایه عباس‌بن‌ محمدحاتم‌ دوری‌، چاپ‌ عبداللّه‌ احمدحسن‌، بیروت‌ ) بی‌تا.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰

زندگینامه جَمیل‌بن‌ دَرّاج‌

جَمیل‌بن‌ دَرّاج‌ ، راوی‌، محدّث‌ و فقیه‌ نامدار شیعی‌. از تاریخ‌ دقیق‌ تولد وی‌ اطلاعی‌ در دست‌ نیست‌، اما چون‌ از اصحاب‌ امام‌ صادق‌، امام‌ کاظم‌ و امام‌رضا علیهم‌السلام‌ بوده‌، حداقل‌ بیست‌ سال‌ قبل‌ از شهادت‌ امام‌ صادق‌ (۱۴۸) و پیش‌ از سال‌ ۱۲۸ به‌دنیا آمده‌ است‌. خاندانِ وی‌ مقیم‌ کوفه‌ بودند و با قبیله‌ نَخَع‌ کوفه‌ پیوند ولاء (= وابستگی‌ حمایتی‌) داشتند (رجوع کنید به نجاشی‌، ص‌۱۲۶؛ سمعانی‌، ج‌۵، ص‌۴۷۳)، به‌ همین‌ سبب‌ او را نَخَعی‌ (نجاشی‌، همانجا) یا مَوْلی‌النَّخَع‌ (طوسی‌، ۱۴۱۵، ص‌۱۷۷) خوانده‌اند. کنیه‌ او ابوعلی‌، یا به‌ گفته‌ ابن‌فَضّال‌، ابومحمد بود (رجوع کنید به نجاشی‌، همانجا).

به‌ دلیل‌ نزدیکی‌ زمانی‌ ابن‌فضّال‌ با جمیل‌، گفته‌ ابن‌فضّال‌ درست‌تر دانسته‌ شده‌ است‌ (تستری‌، ج‌۲، ص‌۷۱۴). پدرش‌، ابوالصَبیح‌ درّاج‌ (نجاشی‌، همانجا)، بقالی‌ می‌کرد (کشّی‌، ص‌۲۵۲) و برادر کوچک‌ترش‌، نوح‌بن‌ درّاج‌، از راویان‌ ثقه‌ و شیعیان‌ موَجَّهِ کوفه‌ و قاضی‌ آن‌ دیار و در برهه‌ای‌ قاضی‌ بخش‌ شرقی‌ بغداد بود (رجوع کنید به همان‌، ص‌۲۵۱؛ خطیب‌ بغدادی‌، ج‌۱۵، ص‌۴۳۲، ۴۳۵).

جمیل‌بن‌ درّاج‌ در حدیث‌ از مشهورترین‌ و موثق‌ترین‌ راویان‌ شیعه‌ است‌ که‌ تمامی‌ رجالیان‌ وی‌ را توثیق‌ و تمجید کرده‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به کشّی‌، ص‌۲۵۱؛ تستری‌، ج‌۲، ص‌۷۱۲ـ ۷۱۵؛ خوئی‌، ج‌۴، ص‌۱۴۹ـ۱۵۰) و او را با عناوینی‌ چون‌ ثقه‌، شیخ‌ و وجه‌الطائفه ستوده‌اند (رجوع کنید به نجاشی‌، همانجا؛ طوسی‌، ۱۴۲۰، ص‌۱۱۴) که‌ هر کدام‌ از این‌ عناوین‌، به‌ تنهایی‌، بر اعتبار روایات‌ او نزد نقادان‌ حدیث‌ دلالت‌ می‌کند (رجوع کنید به حرّ عاملی‌، ج‌۳۰، ص‌۲۸۸ـ۲۸۹؛ صدر، ص‌۳۸۶ـ ۳۹۴، ۳۹۸ـ۳۹۹).

علاوه‌ بر این‌، کَشّی‌ (ص‌۳۷۵) وی‌ را در زمره‌ هجده‌ تن‌ فقیهی‌ ذکر کرده‌ است‌ که‌ اصحاب‌ امامیه‌ (العِصابه‌) بر صحت‌ روایات‌، تصدیق‌ اقوال‌ و فقاهت‌ آنها اتفاق‌ نظر و اجماع‌ دارند. کشّی‌ (ص‌۲۳۸، ۳۷۵، ۵۵۶) نامهای‌ این‌ هجده‌ تن‌ را در سه‌ گروه‌ شش‌ نفری‌ آورده‌ و جمیل‌ را در گروه‌ دوم‌ قرار داده‌ است‌. این‌ سه‌ گروه‌ ــکه‌ در اصطلاح‌ حدیثی‌ شیعه‌، به‌ اصحاب‌ اجماع‌ معروف‌اند (رجوع کنید به نوری‌، ج‌۷، ص‌۷ـ۶۸؛ سبحانی‌، ص‌۱۶۳ـ۲۰۲) و بالاترین‌ درجات‌ اعتماد و وثاقت‌ را در فقه‌ و حدیث‌ شیعه‌ دارندــ به‌ ترتیب‌ در سه‌ طبقه‌ از اصحاب‌ مشترک‌ امام‌ باقر و امام‌ صادق‌ علیهماالسلام‌، اصحاب‌ امام‌ صادق‌ علیه‌السلام‌ و اصحاب‌ مشترک‌ امام‌ صادق‌ و امام‌ کاظم‌ علیهماالسلام‌ جای‌ می‌گیرند (رجوع کنید به حرّعاملی‌، ج‌۳۰، ص‌۲۲۱ـ۲۲۳). جمیل‌بن‌ درّاج‌ موثق‌ترین‌ و فقیه‌ترین‌ فرد از گروه‌ دوم‌ (به‌ تعبیر کشّی‌، ص‌۳۷۵: اصحاب‌ جوان‌ امام‌ صادق‌ علیه‌السلام‌) به‌ شمار آمده‌ است‌ (ابن‌داوود حلّی‌، ص‌۶۶).

نام‌ او در ۵۷۰ روایت‌، در کتب‌ اربعه‌، به‌ صورت‌ جمیل‌بن‌ درّاج‌ (خوئی‌، ج‌۴، ص‌۱۵۲) و دهها بار با نام‌ جمیل‌ (همان‌، ج‌۴، ص‌۱۴۶) در اسناد یاد شده‌ است‌. چون‌ نام‌ جمیل‌، میان‌ جمیل‌بن‌ درّاج‌ و جمیل‌بن‌ صالح‌، از اصحاب‌ موثق‌ امام‌ صادق‌ علیه‌السلام‌، مشترک‌ و محتمل‌ است‌، وی‌ براساس‌ طبقه‌ و نام‌ قبل‌ و بعد در سلسله‌ سند، شناسایی‌ می‌شود (برای‌ تفصیل‌ بیشتر رجوع کنید به کاظمی‌، ص‌۳۱ـ ۳۳؛ اردبیلی‌، ج‌۱، ص‌۱۶۶ـ۱۶۷؛ امین‌، ج‌۴، ص‌۲۲۱، به‌ نقل‌ از طریحی‌).

روایات‌ جمیل‌بن‌ درّاج‌ در کتب‌ حدیثی‌، بیشتر درباره‌ عقاید، اخلاق‌، آداب‌، و ابواب‌ مختلف‌ فقه‌ است‌ که‌ خود حاکی‌ از گستردگی‌ دانش‌ فقهی‌ اوست‌. وی‌ نزدیک‌ سیصد حدیث‌ را مستقیماً از امام‌ باقر، امام‌ صادق‌ و امام‌ کاظم‌ روایت‌ کرده‌ که‌ در این‌ میان‌، روایات‌ او از امام‌ صادق‌ بسیار بیشتر است‌ (رجوع کنید به خوئی‌، ج‌۴، ص‌۱۵۳ـ۱۵۴، ۴۴۲). علاوه‌ بر این‌، از پنجاه‌ و اندی‌ راوی‌ حدیث‌ نقل‌ کرده‌ است‌ که‌ غالباً از اصحاب‌ امام‌ صادق‌ بوده‌اند (همان‌، ج‌۴، ص‌۱۵۲ـ ۱۵۳). بیشترین‌ روایات‌ با واسطه‌ او، به‌ ترتیب‌ فراوانی‌ نقل‌، نخست‌ از زراره‌بن‌ اعین‌ (با ۹۲ روایت‌) و سپس‌ از محمدبن‌ مسلم‌ (با ۵۵ روایت‌) است‌ (همان‌، ج‌۴، ص‌۱۵۲) که‌ هر دو از بزرگ‌ترین‌ فقها و محدّثان‌ شیعه‌ و از گروه‌ اول‌ اصحاب‌ اجماع‌ بوده‌اند. جمیل‌ به‌ زراره‌بن‌ اعین‌ بسیار ارادت‌ داشت‌. وی‌ همچنین‌ از سه‌ تن‌ دیگر از اصحاب‌ اجماع‌ روایت‌ کرده‌ است‌ که‌ عبارت‌اند از: فُضَیل‌بن‌ یسار بصری‌ و ابوبصیر، از اصحاب‌ امام‌ باقر و امام‌ صادق‌؛ و عبداللّه‌بن‌ بُکَیربن‌ اعین‌، از اصحاب‌ امام‌ صادق‌ (همانجا).

از نکات‌ شایان‌ توجه‌ در روایات‌ جمیل‌ این‌ است‌ که‌ ظاهراً در بسیاری‌ از نقلهای‌ یک‌ واسطه‌ای‌ از معصوم‌ علیه‌السلام‌، طرق‌ متعدد داشته‌، به‌ همین‌ دلیل‌ در افزون‌ بر پنجاه‌ روایت‌ او در کتب‌ حدیثی‌، واسطه‌ وی‌ تا امام‌ با این‌ عبارات‌ یاد شده‌ است‌: عن‌ بعض‌ اصحابنا، عن‌ جماعه‌ من‌ اصحابنا، و عن‌ بعض‌ اصحابه‌ (رجوع کنید به همان‌، ج‌۴، ص‌۴۵۵ـ۴۵۶).

بیش‌ از چهل‌ تن‌ از جمیل‌ روایت‌ کرده‌اند (رجوع کنید به همان‌، ج‌۴، ص‌۱۵۳) که‌، به‌ ترتیب‌ فراوانی روایات‌ منقول‌، عبارت‌اند از: محمدبن‌ اَبی‌عُمَیرِ اَزْدی‌، از اصحاب‌ اجماع‌ و بزرگان‌ صحابه‌ امام‌ کاظم‌ و امام‌ رضا؛ علی‌بن‌ حَدید، از اصحاب‌ امام‌رضا و امام‌ جواد؛ احمدبن‌ محمدبن‌ اَبی‌نَصْر بَزَنْطی‌، از اصحاب‌ اجماع‌ و بزرگان‌ اصحاب‌ امام‌ کاظم‌ و امام‌ رضا؛ جعفربن‌ محمدبن‌ حکیم‌، از اصحاب‌ امام‌ کاظم‌؛ و فضاله‌بن‌ ایوب‌، از اصحاب‌ اجماع‌ و از اصحاب‌ امام‌ کاظم‌ و امام‌ رضا (همان‌، ج‌۴، ص‌۴۴۹). همچنین‌ برخی‌ از بزرگان‌ فقه‌ و حدیث‌ در زمره‌ ناقلان‌ احادیث‌ اویند، از جمله‌ حسن‌بن‌ محبوب‌ سرّاد (زرّاد) و یونس‌بن‌ عبدالرحمان‌، هر دو از محدّثان‌ و فقیهان‌ اصحاب‌ اجماع‌ در طبقه‌ یاران‌ امام‌ کاظم‌ و امام‌ رضا؛ حَمّادبن‌ عثمان‌، از اصحاب‌ اجماع‌ و از اصحاب‌ امام‌ صادق‌؛ حسن‌بن‌ علی‌بن‌ فَضّال‌، صَفْوان‌بن‌ یحیی‌ و عبداللّه‌بن‌ مُغیره‌ بَجَلی‌، از اصحاب‌ اجماع‌ در گروه‌ اصحاب‌ مشترک‌ امام‌ کاظم‌ و امام‌رضا (همان‌، ج‌۴، ص‌۱۵۳). به‌ این‌ ترتیب‌، از حدود چهارده‌ تن‌ اصحاب‌ اجماع‌ (با توجه‌ به‌ اختلاف‌نظر در افراد طبقه‌ سوم‌) که‌ در طبقه‌ او و پس‌ از او جای‌ می‌گیرند، نُه‌ تن‌ به‌ نقل‌ احادیث‌ او پرداخته‌اند.

آثار

از جمیل‌ سه‌ تألیف‌ گزارش‌ شده‌ است‌:

یکی‌ به‌ صورت‌ مستقل‌،

دیگری‌ تألیف‌ مشترک‌ با مُرازم‌بن‌ حکیم‌ اَزْدی‌ مدائنی‌

و سومی‌ تألیف‌ مشترک‌ با محمدبن‌ حُمران‌ (رجوع کنید به نجاشی‌، ص‌۱۲۷).

از تألیف‌ مستقل‌ او گاهی‌ با تعبیر اصل‌ *  که‌ حاکی‌ از اعتبار آن‌ در مجموعه‌ احادیث‌ شیعه‌ است‌ و گاهی‌ با نام‌ کتاب‌ یاد شده‌ است‌ (رجوع کنید به همانجا؛ طوسی‌، ۱۴۲۰، ص‌۱۱۴). این‌ اختلاف‌ تعبیر نباید موجب‌ تصور دو تا بودن‌ آنها شود (رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ج‌۲، ص‌۱۴۵، ج‌۶، ص‌۳۱۹).

طرق‌ نقل‌ اصل‌ جمیل‌ بسیار متعدد است‌ که‌ از آن‌ میان‌، محمدبن‌ ابی‌عمیر در طریق‌ نجاشی‌ و شیخ‌ طوسی‌ و ابوغالب‌ زراری‌اند؛ علی‌بن‌ حدید در طریق‌ ابوغالب‌ زراری‌ است‌، جعفربن‌ محمدبن‌ حکیم‌ در طریق‌ ابوغالب‌ زراری‌ است‌ و صفوان‌بن‌ یحیی‌ در طریق‌ شیخ‌ طوسی‌ (رجوع کنید به زراری‌، ص‌۱۶۵، ۱۷۳؛ نجاشی‌؛ طوسی‌، ۱۴۲۰، همانجاها).

به‌ جز بخش‌ کوتاهی‌ از اصل‌ این‌ کتاب‌، که‌ ابن‌ادریس‌ حلّی‌ در پایان‌ کتاب‌السرائر (ج‌۳، ص‌۵۶۷ـ۵۶۸) آورده‌، دیگر بخشهای‌ آن‌ به‌ تفاریق‌ در آثار مختلف‌ امامی‌ آمده‌ است‌ (رجوع کنید به مدرسی‌ طباطبائی‌، دفتر۱، ص‌۳۶۹). دو کتاب‌ دیگر او نیز دارای‌ راویان‌ بسیارند که‌ از آن‌ جمله‌ علی‌بن‌ حدید است‌ که‌ نجاشی‌، کتاب‌ مشترک‌التألیف‌ جمیل‌بن‌ درّاج‌ و مُرازم‌بن‌ حکیم‌ را، با چند واسطه‌ از علی‌بن‌ حدید، نقل‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به نجاشی‌، ص‌۱۲۷، ۴۲۴).

روایت‌ کتب‌ جمیل‌ به‌ وسیله‌ ناقلان‌ یاد شده‌، به‌ ویژه‌ محمدبن‌ اَبی‌عُمَیر و علی‌بن‌ حدید، ممکن‌ است‌ توضیحی‌ برای‌ فراوانی‌ روایات‌ آنان‌ از جمیل‌بن‌ درّاج‌ در کتابهای‌ حدیثی‌ باشد که‌ قبلاً به‌ آنها اشاره‌ شد (برای‌ بخشهای‌ باقی‌مانده‌ از این‌ دو کتاب‌ رجوع کنید به مدرسی‌ طباطبائی‌، دفتر۱، ص‌۳۶۹ـ۳۷۰).

جمیل‌ از حاملان‌ احادیث‌ خاص‌ امامان‌ محسوب‌ می‌شد و حتی‌ امام‌ صادق‌ علیه‌السلام‌ او را از نقل‌ برخی‌ احادیث‌ که‌ نزد همه‌ شیعیان‌ شناخته‌ شده‌ نیست‌ برحذر می‌داشت‌، زیرا موجب‌ تکذیب‌ جمیل‌ می‌شد (کشّی‌، ص‌۲۵۱). جمیل‌ تا مدتی‌ کوتاه‌ پس‌ از شهادت‌ امام‌ کاظم‌، در امامت‌ امام‌رضا علیهماالسلام‌ شک‌ داشت‌ و از این‌رو جزو واقفه‌/ واقفیه‌ * به‌ شمار آمد، اما پس‌ از ملاحظه‌ شواهد دالّ بر امامت‌ امام‌ رضا، به‌ همراه‌ جمعی‌ از اصحاب‌ بزرگ‌ امام‌ کاظم‌ علیه‌السلام‌، همچون‌ احمدبن‌ محمد بَزَنْطی‌ * و یونس‌بن‌ یعقوب‌، از این‌ نظر عدول‌ کرد و از وفاداران‌ امام‌ رضا شد (رجوع کنید به طوسی‌، ۱۴۱۱، ص‌۷۱). از پاره‌ای‌ روایات‌ و گفتگوهای‌ اصحاب‌ امامیه‌ با او برمی‌آید که‌ در زمان‌ حیات‌ نیز به‌ نیک‌ محضری‌ و پرفایدگی‌ مجلس‌ اشتهار داشته‌ و از عالمان‌ اهل‌ عبادت‌ و ورع‌ و ادب‌ اسلامی‌ محسوب‌ می‌شده‌ است‌ (رجوع کنید به کشّی‌، ص‌۱۳۴). جمیل‌ در اواخر عمر نابینا شد و در روزگار امام‌رضا علیه‌السلام‌ وفات‌ یافت‌ (نجاشی‌، ص‌۱۲۷).



منابع‌:
(۱) آقا بزرگ‌ طهرانی‌؛
(۲) ابن‌ادریس‌ حلّی‌، کتاب ‌السرائر الحاوی‌ لتحریر الفتاوی، قم‌ ۱۴۱۰ـ۱۴۱۱؛
(۳) ابن ‌داوود حلّی‌، کتاب‌ الرجال‌، چاپ‌ جلال‌الدین‌ محدث‌ ارموی‌، تهران‌ ۱۳۴۲ش‌؛
(۴) محمدبن‌ علی‌ اردبیلی‌، جامع‌الرواه‌ و ازاحه‌ الاشتباهات‌ عن‌الطرق‌ و الاسناد، بیروت‌ ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۵) امین‌؛
(۶) تستری‌؛
(۷) حرّعاملی‌؛
(۸) خطیب‌ بغدادی‌؛
(۹) خوئی‌؛
(۱۰) احمدبن‌ محمد زراری‌، رساله‌ ابی‌غالب‌ الزراری‌ الی‌ ابن‌ابنه‌ فی‌ ذکر آل‌ اعین‌ ، چاپ‌ محمدرضا حسینی‌، قم‌ ۱۴۱۱؛
(۱۱) جعفر سبحانی‌، کلیات‌ فی‌ علم‌الرجال‌، قم‌ ۱۴۱۴؛
(۱۲) سمعانی‌؛
(۱۳) حسن‌ صدر، نهایه ‌الدرایه‌ فی‌ شرح ‌الرساله الموسومه بالوجیزه ‌للبهائی، چاپ‌ ماجد غرباوی‌، [ قم‌ ? ۱۴۱۳ (؛
(۱۴) محمدبن‌ حسن‌ طوسی‌، رجال‌الطوسی‌ ، چاپ‌ جواد قیومی‌ اصفهانی‌، قم‌ ۱۴۱۵؛
(۱۵) همو، فهرست‌ کتب‌الشیعه‌ و اصولهم‌ و اسماء المصنفین‌ و اصحاب‌ الاصول‌ ، چاپ‌ عبدالعزیز طباطبائی‌، قم‌ ۱۴۲۰؛
(۱۶) همو، کتاب‌الغیبه، چاپ‌ عباداللّه‌ طهرانی‌ و علی‌احمد ناصح‌، قم‌ ۱۴۱۱؛
(۱۷) محمدامین‌بن‌ محمدعلی‌ کاظمی‌، هدایه ‌المحدثین‌ الی‌ طریقه‌ المحمدین‌، چاپ‌ مهدی‌ رجایی‌، قم‌ ۱۴۰۵؛
(۱۸) محمدبن‌ عمرکشّی‌، اختیار معرفه ‌الرجال، ) تلخیص‌ ] محمدبن‌ حسن‌ طوسی‌، چاپ‌ حسن‌ مصطفوی‌، مشهد ۱۳۴۸ش‌؛
(۱۹) حسین‌ مدرسی‌ طباطبائی‌، میراث‌ مکتوب‌ شیعه‌ از سه‌ قرن‌ نخستین‌ هجری‌ ، دفتر۱، ترجمه‌ علی‌ قرائی‌ و رسول‌ جعفریان‌، قم‌ ۱۳۸۳ش‌؛
(۲۰) احمدبن‌ علی‌ نجاشی‌، فهرست‌ اسماء مصنّفی‌ الشیعه‌ المشتهر برجال‌ النجاشی‌، چاپ‌ موسی‌ شبیری‌ زنجانی‌، قم‌۱۴۰۷؛
(۲۱) حسین‌بن‌ محمدتقی‌ نوری‌، خاتمه‌ مستدرک‌ الوسائل‌ ، قم‌ ۱۴۱۵ـ۱۴۲۰٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰