زندگینامه سعيد بن مسعده مجاشعى «اخفش»

« ابوالحسن سعيد بن مسعده مجاشعى»،( د ح 215 ق/ 830 م)، معروف به اخفش اوسط، نحوى و اديب بصرى است. وى از موالى قبيله مجاشع بن دارِم بوده و نسبت مجاشعى وى به همين سبب است.

برخى نويسندگان كهن همچون مبرد، او را ايرانى و اهل بلخ مى‏دانند، اما بلخى مؤلف كتاب فضايل خراسان، وى را از مردم خوارزم شمرده است. از نام عربى پدر و نسبت مجاشعى وى چنين برمى ‏آيد كه خانواده اخفش سال‏ها پيش از تولد وى به عراق كوچيده و« ولاء» قبيله مجاشع را پذيرفته بوده‏ اند.

از آنجا كه بنى مجاشع در بصره مى‏زيستند، مى‏توان پنداشت كه اخفش نيز در همان شهر به دنيا آمده است. ولادت وى را برخى از معاصران در دهه سوم از سده دوم قمرى تخمين زده ‏اند. به گفته ابن كثير لقب اخفش را به سبب كم‏ سويى و كوچكى چشمانش به او داده ‏اند و گفته ‏اند« اَجْلَع» نيز بوده؛ يعنى لبانش به‏ خوبى روى هم بسته نمى‏ شده است.

اخفش در آغاز و حتى تا روزگار ابن قتيبه و زبيدى اندلسى به اخفش صغير يا اصغر معروف بود؛ زيرا لقب« اخفش كبير» به ابوخطاب عبدالحميد اختصاص داشت، اما پس از آنكه على بن سليمان نيز به اخفش شهرت يافت، سعيد بن مسعده را اخفش اوسط ناميدند.

به گفته سيوطى نحويان هرگاه لفظ اخفش را به‏ تنهايى به كار برده‏اند، مقصودشان سعيد بن مسعده بوده است.

اخفش آغاز زندگى خود را در بصره گذراند و در همان جا به تحصيل علم پرداخت. بصره در آن روزگار، بزرگ‏ترين كانون علم و ادب بشمار مى‏رفت و برجسته‏ترين دانشمندان در علوم مختلف را در خود جاى داده بود. اخفش براى فراگيرى صرف و نحو، سيبويه پيشواى نحويان بصره را كه به‏تازگى اصول و قواعد نحو را پايه‏ريزى كرده و شكل نهايى به آن بخشيده بود، برگزيد و« الكتاب» را نزد وى خواند.

البته فراگيرى اين كتاب بسيار پيچيده و گسترده كه تقريباً همه اصول و قواعد نحو عربى را در بر داشت، از عهده هركس ساخته نبود و گفته‏اند كه اخفش يگانه كسى بود كه« الكتاب» را به‏طور مستقيم از سيبويه فراگرفت و در انتشار آن كوشيد.

منابع نزديك به روزگار اخفش، از ديگر استادان وى نامى به ميان نياورده‏اند و همه به ذكر اين نكته كه:« سن او از سيبويه بيشتر بوده و محضر استادان او را نيز درك كرده است»، بسنده كرده‏اند كه در اين صورت اخفش بايد از استادان سيبويه همچون عيسى بن عمر، خليل بن احمد، يونس بن حبيب و ابوزيد انصارى دانش آموخته باشد.

برخى منابع، به ‏صراحت گفته ‏اند كه وى شاگرد خليل بن احمد نبوده است؛ به‏ علاوه اخفش خود نيز در كتاب« معاني القرآن» بارها از اين استادان به ‏جز خليل بن احمد نام برده است؛ بااين‏حال، برخى روايات، حكايت از حضور اخفش در مجالس درس خليل دارند.

اخفش از هشام بن عروه، عمرو بن عبيد، ابراهيم نخعى، شرحبيل بن مدرك و محمد بن عمر واقدى حديث شنيد و ظاهراً نزد خلف احمر، اصمعى و ابومالك نميرى شعر و ادب و لغت آموخته است و گويا از اعراب، خواه بدويان بصره و خواه ديگر اعراب بيابان‏نشين نيز لغت اخذ كرده است؛ زيرا عباراتى همچون« سمعنا من العرب»،« قال بعض العرب» و« قال قوم من العرب» در كتاب« معاني القرآن» وى بارها تكرار شده است.

اخفش در آغاز، تعليم و تربيت فرزندان كسانى چون معذّل بن غيلان و محمد بن هانى را بر عهده داشت و به روايتى، از محمد بن هانى براى تعليم فرزندش دوازده هزار دينار اجرت گرفت، اما چون شهرتى به دست آورد، تدريس« الكتاب» را پيشه ساخت و به بركت دانشى كه از سيبويه آموخته بود، امرار معاش مى‏كرد. برجسته ‏ترين نحويان سده 3 ق، همچون ابوعمر جرمى، ابوعثمان مازنى، كسايى، ابوحاتم سجستانى و توزى،« الكتاب» را نزد وى فراگرفتند.

اخفش با اينكه به مكتب نحوى بصره تعلق داشت، مورد توجه خاص نحويان كوفه نيز بود و كوفيان وى را پيشواى نحويان مى‏خواندند. البته علت اين امر تا اندازه‏اى روشن است؛ زيرا اخفش نخستين كسى بود كه در« الكتاب» به ديده تعمق نگريست و خرده گرفتن بر آراء و نظريات سيبويه را باب كرد.

در باره نخستين آشنايى كسايى با اخفش گفته شده كه اخفش پس از مناظره مشهور سيبويه با كسايى( معروف به زنبوريه)، روانه بغداد شد تا از نزديك با نحويان كوفه و نظريات آنان آشنا شود و يا به گفته‏اى از كسايى انتقام گيرد و چون بر كسايى وارد شد، در حضور شاگردان او مسائل نحوى بسيارى مطرح كرد كه كسايى از عهده پاسخ هيچ‏يك برنيامد و چون شاگردان او بر اخفش برآشفتند، كسايى مانع آنان شد و برخلاف انتظار، وى را سخت گرامى داشت و از او خواست تا نزد وى بماند و تربيت فرزندانش را بر عهده گيرد. اخفش در برابر تكريم و احترام وى تسليم شد و نزد او ماند. به روايتى در همين زمان، كسايى با پرداخت 70 دينار« الكتاب» را در خفا نزد وى خواند.

اخفش مدتى دراز در بغداد در كنار كسايى بسربرد و به تدريس و تأليف پرداخت. وى در اين مدت كوشيد تا بدون تعصب نسبت به مكتب نحوى بصره يا كوفه نظرياتى را كه معقول‏تر به نظر مى‏رسيد، بپذيرد و به شاگردان خود تعليم دهد؛ چنان‏كه بسيارى از آراء سيبويه را رد كرد و برخى آراء كوفيان را پذيرفت و يا اينكه خود نظريات جديدى ارائه داد. بدين‏سان وى به ‏تدريج توانست تعديلى ميان نظريات دو مكتب نحوى بصره و كوفه برقرار سازد و سنگ نخستين مكتب نحوى سومى را بنيان نهد كه بعدها به مكتب بغداد شهرت يافت.

آثار نحوى اخفش يكى از منابع عمده نحويان در سده‏هاى بعد بوده است. ابوعلى فارسى، ابن جنى، زمخشرى، ابن سراج و ابوحيان غرناطى از آراء و نظريات وى بسيار بهره برده‏اند. ابن مضاء قرطبى در رد نظريه« عامل»، اخفش و استادش سيبويه را سخت مورد انتقاد قرار داده است.

اخفش راوى شعر و ادب نيز بوده است و ازهمين ‏رو به او لقب راويه داده ‏اند و گفته ‏اند كه وى نخستين كسى بوده كه معانى دشوار اشعار را در زير هر بيت املا مى‏ كرده است. ثعلب، دانش وى را بسيار ستوده و او را در روايت شعر برجسته‏ترين مردمان روزگار خود دانسته است، اما گويى اخفش خود معترف بوده كه در اين باره هرگز به پاى راويان بزرگ هم‏روزگارش چون اصمعى نمى‏رسيده است.

دانش اخفش علاوه بر نحو و روايت شعر، در علم عروض نيز مورد ستايش بسيار قرار گرفته است.

اخفش را از آشنايان به علم كلام نيز دانسته ‏اند و گفته ‏اند كه شاگرد متكلم معروف ابوشمر مرجى بوده است.

آثار:

  • 1. القوافي؛
  • 2. معاني القرآن.

آثار يافت ‏نشده:

  • 1. أبيات المعاني( معاني الشعر)؛
  • 2. الأربعة؛
  • 3. الاشتقاق؛
  • 4. الأصوات؛
  • 5. الأوسط؛
  • 6. التصريف قفطي؛
  • 7. شرح كتاب سيبويه؛
  • 8. شرح كتاب مسائيه ابوزيد انصارى؛
  • 9. شرح النوادر؛
  • و…

منابع مقاله‏

برگرفته از دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج 7، ص 192

زندگینامه ابـو زكـريـا فـراء مفسر ونحوی

از زمـانـى كـه مسلمانان كتاب مقدس خويش (قرآن ) را در اختيار گرفتند, اين كتاب ازخدمات تـحـقـيقى و پژوهشى دانشمندان علوم مختلف بهره مند بوده است و آنان باكوششى داوطلبانه و قـابـل تـقـدير در تبيين مفاهيم قرآن و آشكار ساختن زيبايى اسلوب آن و نيز كشف اسرار جماعت لـغـويين مسلمان , مشاركت داشته اند.

ما اكنون به بحث درباره يكى از دانشمندان برجسته , يعنى ابـوزكـريـا فـراء مـى پـردازيم كه امير در نحو بود, چنان كه ثعلب [نحوى ] نيز اين لقب را براى او مى پسندد.

مـا از دوران كـودكـى و خـانـواده او اطلاعى نداريم , جز اين كه مى دانيم پدر او زياد دست بريده , دسـتش در جنگ با حسين بن على (ع ), قطع شد.

زياد غلام ابوثروان و او غلام بنى عبس بود, بنابر ايـن فـراء فـرزنـد يكى از بردگان بوده است .
ابن نديم مى نويسد: فراء غلام بنى منقر و زادگاهش كـوفـه بـود.

بـه هـر حـال نشو و نما در عالم بردگى يكى از عوامل برترى علمى او بوده است زيرا طـبيعى بود كه موالى در جامعه آن روز عرب احساس حقارت مى كردند, شايد همين احساس بود كـه مـوجـب شـد آنـان نبوغ و استعدادشان را درزمينه هاى مختلف آشكار سازند, و بدين سان در مـى يـابيم كه اين عامل , نقشى اساسى درزندگى بسيارى از مواليان ايفا مى كند و آنان را به كار و آرزوى دستيابى به عاليترين مناصب در حكومت عرب وا مى دارد.
از جمله مطالبى كه راجع به خاندان فراء مى دانيم اين است كه افراد خوب و بد در آن وجود داشته اسـت .

او خـود داراى پسرى زيرك اما شرور بود كه با فرومايگان رفاقت مى كرد, و محمد بن حسن شـيـبانى فقيه , پسر خاله فراء بوده است .اين مقدار اطلاعاتى بود كه ما او وضعيت خانوادگى فراء داشتيم .

امـا اسـاتـيـد وى :

كـتـب تراجم نوشته اند كه او از قيس بن ربيع

و مندل بن على

و على بن حمزه كـسـائى

و ابوبكر بن عياش

و سفيان عيينة حديث نقل كرده

و علوم عربى و فقه وحديث را از آنان آموخته است .

در لغت و نحو بيشتر نزد يونس بن حبيب بصرى تلمذكرده است ولى بصريون اين را انـكـار مى كنند, و آنچه در خصوص قرائت فرا گرفته بودتنها از ابوبكر بن عياش و على بن حمزه كـسـائى و مـحـمـد بن حفص حنفى بود.

فراء مى خواست كه علم كلام را به طور كامل بياموزد و جـاحظ در اين باره مى گويد: من درسال 204 ه.ق , هنگامى كه مامون به بغداد رفته بود, وارد آن جا شدم , فردا نسبت به من ابراز علاقه كرد و مى خواست كه چيزى از علم كلام فرا گيرد ولى ذوق و اسـتعدادى دراين علم نداشت .

با وجود اين كه فراء چيزى از علم كلام را درك نكرد, گرايش به مـعـتـزلـه پـيـدا كـرد.و در كـتـابـهـايش به بحث از فلسفه مى پرداخت و از اصطلاحات فلاسفه پـيـروى مـى كرد, و شايد ملقب شدن وى به فراء به خاطر موشكافى و دقت در كلام بوده است .

اين مطلبى است كه ابوالفضل فلكى در كتاب خود الالقاب گفته است .فـراء بـه سـطـحـى از عـلـوم مختلف دست يافته بود كه ثمامة بن اشرس (معتزلى ) در وصف وى مى گويد: من چون هيبت علم را در او ديدم در محضرش نشستم و او را دريايى ازلغت و شخصى منحصر بفرد در نحوه و فقيهى عارف به مسائل مورد اختلاف امت , درفقه و فردى ماهر در نجوم و آگـاه به طب و آشناى با جنگها و اشعار عرب يافتم .

فراء باخلفا و حكام وقت رابطه داشت و همين امر موجب ترقى و ثروت او شده بود و زندگانى او را تضمين مى كرد.
او با هارون الرشيد نيز رابطه داشت و شايد اين ارتباط به كمك استادش كسانى بر قرار شده بود.قـطـرب نـقـل مـى كند كه فراء بر هارون وارد شد و چون لب به سخن گشود مرتكب چنداشتباه گـشت .

جعفر بن يحيى به هارون گفت اى فرمانرواى مومنان , فراء به هارون به فراءگفت : آيا تو به اشتباه سخن گفتى ؟ فراء پاسخ داد: يا امير المومنين طبع باديه نشينان سخن گفت بر فصاحت و درسـت گـفـتن و طبع مردمان شهرنشين بر اشتباه گفتن است , و من هرگاه مواظبت كنم , اشتباه نمى كنم ولى چون به طبع خويش برگردم دچار اشتباه مى شوم , هارون سخن وى را نيكو شـمـرد, در اين باره تصور مى رود كه سبب لكنت زبان فراء به واسطه حضور هارون بوده كه او در سـخـن خود اشتباه كند, زيرا اولين بار بود كه اوبا خلفا و حكام تماس مى گرفته و تواضع در برابر خـلـيـفـه او را دچار لكنت زبان كرده است .

از اين رو, وى علت غلطگويى خود را بيان كرد و دليل خـوبـى آورد.به اين ترتيب ,فراء با خليفه عباسى هارون رابطه بر قرار كرد و از اين طريق به مقام و مـوقـعـيت و ثروتى دست يافت و به ادامه اين رابطه نيز تمايل داشت و نيز مى بينيم كه او به دربار هـارون رفـت و آمـد مـى كـرد و تـوسـط او بـا ثـمـامة بن اشرس – كسى كه مامون مقام علمى او رامى شناخت و دستور مى داد او را به حضور بياورند – ملاقات مى كرد.

تـمـام و مـنـزلـتى را كه فراء نزد مامون پيدا كرد مى توان از خبرى كه ابو بريده وضاحى آن رانقل مى كند, به دست آورد.خليفه مسلمين مامون به فراء سفارش كرد كتابى تاليف كندكه اصول نحو و آنـچـه از عـرب شـنيده شده در آن گرد آمده باشد, آن گاه دستور دادحجره اى در دربار به او اختصاص دهند و به منظور برآوردن نيازهايش كنيزان و غلامانى در اختيار وى بگذارند تا او بدون تعلق خاطر به چيزى به كار خويش بپردازد.

آنها پيوسته در خدمت وى بودند و حتى هنگام نماز را بـه او اطلاع مى دادند.مامون نويسندگان وكارگزاران و كارپردازان خود را ملزم كرده بود كه با فراء همكارى كنند, نويسندگان درنوشتن كتاب به او كمك مى كردند تا اين كه كتاب الحدود را تـصنيف كرد و مامون دستور داد تا نوشته هايش را جزء كتابخانه ها قرار دهند, و پيداست كه تاليف الـحـدودبـعـد از مـراحلى از قبيل تقرير و مناظره پيرامون موضوع كتاب صورت گرفته است , چـنـان كـه ابـن نـديـم در خـبـرى از ابوالعباس ثعلب نقل مى كند: علت املاى الحدود اين بود كـه گروهى از شاگردان كسائى نزد او رفتند و از وى تقاضا كردند كه اشعار نحوى را بر آنان املاء كـنـد, او پذيرفت و چون جلسه بعدى تشكيل شد, به يكديگر گفتند اگر اين كار به همين منوال ادامـه يـابد كودكان هم علم نحو را فرا مى گيرند.

بهتر است او را از تدريس نحو باز داريم , و چون سـخـن آنـان بـه گوش فراء رسيد خشگمين شد و گفت : شما از من تقاضاى املاى نحو را كرده بوديد و چون به اين كار پرداختم در مجلس درس حاضرنشديد, به خدا سوگند تا زمانى كه دو نفر در مـجـلـس درس حـضـور يابند نحو را به آنهااملاء خواهم كرد, و به اين ترتيب او شانزده سال به املاى نحو پرداخت و ما مباحث اين كتاب را در فهرست ابن نديم مى يابيم .

مامون , نسبت به فراء و دانش او اعتماد داشت , او را معلم فرزندان خود كرد وى نيز درزمان مامون بـا عبداللّه بن طاهر ارتباط يافت و كتاب البهى را كه درباره تلفظ اشتباه الفاظ وكلمات بين مردم بود براى او تاليف كرد.بـدين سان در مى يابيم كه فراء روابط خود را با دولتمردان و روسا گسترش داد و كتابهاى علمى خـويـش را براى آنها تاليف كرد, كتابهايى كه ما عناوين آنها را در ماخذى كه به شرح زندگى وى پـرداخـته اند, خواهيم يافت , ولى آنچه در اين بحث براى ما اهميت دارد,كتابهايى است كه فراء در زمـيـنـه مطالعات قرآنى نوشته است .

همچنان كه تذكره نويسان كتب زير را در رديف تاليفات وى ذكر كرده اند:

1 – المصادر فى القرآن

2 – الجمع والتثنيه فى القرآن

3 – الوقف والابتداء

4 – اختلاف اهل الكوفة والبصرة والشام فى المصاحف

5 – معانى القرآن (كه موضوع بحث ماست ).

ابـوالـعـبـاس ثـعـلـب دربـاره چـگـونـگى تاليف اين كتاب مى گويد: فراء كتاب معانى القرآن را بـه شـاگردانش املا كرد كه يكى از پيروان او به نام عمر بن بكير كه نديم حسن بن سهل بودبراى فـراء نـامه اى نوشت به اين مضمون كه امير حسن بن سهل چيزهايى از قرآن از من سوال مى كند و مـن پـاسـخى براى گفتن ندارم , اگر موافق هستى , اصولى را براى من گردآورى كن يا در اين مـورد كـتـابى بنويس كه بدان مراجعه كنم [مفاد] و آن را انجام دهم .

فراء شاگردانش را به گرد خـويش فرا خواند و گفت : بياييد تا كتابى در مفاهيم قرآن بر شما املاكنم و روزى را براى شروع ايـن كـار تـعـيين كرد و در مسجد بود كه مردى در آن جا مشغول گفتن اذان بود و با مردم نماز مى گزارد فراء به او گفت : سوره فاتحه را قرائت كن تا ما آن راتفسير كنيم و سپس به تفسير همه سوره قرآن بپردازيم .
مرد سوره فاتحه را خواند و فراءآن را تفسير كرد.ابوالعباس مى افزايد پيش از او كسى مانند فراء چنين تفسيرى نكرده بودو گمان نمى كنم كسى (در تفسير) بر او برترى داشته باشد.

سـلـمـة بـن عاصم و ابا نصر بن جهم دو نفر از نويسندگان فراء در املا كردن كتاب معانى القرآن شـركـت داشـتـنـد و يـاقوت [حموى در معجم البلدان ] از قول بريده و ضاحى مى نويسد: ما قصد داشـتـيـم كـسانى كه براى املاى كتاب معانى القرآن اجتماع كرده بودند.

بشماريم ولى به خاطر كثرتشان نتوانستيم عده آنها را به طور دقيق ثبت كنيم و چون فراءاز املا كردن اين كتاب فراغت يـافـت , نـويـسندگان آن را براى خود ذخيره كردند تا به اين وسيله براى خود مال و ثروتى كسب كـنـنـد و گـفـتـنـد: اين كتاب را به كسى نشان نمى دهيم جز آنهايى كه بخواهند آن را برايشان بـنويسيم و در ازاى هر پنج ورق يك درهم بپردازند,مردم به فراء شكايت كردند, او نويسندگان را فـراء خـوانـد و با آنان در اين باره صحبت كردو گفت : به مردم نزديك شويد تا براى آنها سودمند بـاشـيـد و خودتان نيز نفع ببريد, ولى آنان از گفته وى سرپيچى كردند.

آن گاه فراء [ناگزير] به مردم اعلان كرد كه مى خواهدكتاب معانى القرآن را با شرحى كاملتر و بيانى مبسوطتر از گذشته املا كند.از آن پس درمسجد نشست و به املاى آن پرداخت و پيرامون سوره حمد صد ورق مطلب بـيان داشت , با اين عمل طولى نكشيد كه نويسندگان نزد فراء آمدند و گفتند: آنچه مردم (ازاين كـتـاب ) بـخواهند در اختيار آنان قرار مى دهيم و از آن پس در برابر هر ده ورق كه مى نوشتند يك درهم مى گرفتند.اين گونه بينش فراء نسبت به دوستاران دانش , ما را به بحث از خلق و خو و مشى ادبى او[در علم نـحو] وامى دارد.همان طور كه وى در برابر نويسندگان چنان موضع قاطعى اتخاذكرد مى بينيم كـه نـظـيـر همين موضع را در برابر علماى نحو كه قصد داشتند از تعليم نحو به مردم خوددارى كنند, اتخاذ مى كند.

پيش از اين خبرى را كه ابوالعباس ثعلب نقل كرده بود, ذكر كرديم و گفتيم كه عده زيادى از شاگردان فراء از حضور در درس خوددارى مى كردند, زيرا او نحو را به طور ساده و روان به افراد مبتدى تعليم مى داد و افرادى بودندكه نمى خواستند ديگران نحو را بياموزند و فراء چـون چـنين ديد, بر املا كردن نحو پافشارى مى كرد و مى گفت : حتى اگر دو نفر از شاگردانم در درس حضور يابند درس رااملا خواهيم كرد و به اين ترتيب شانزده سال به اين كار ادامه داد.

او معتقد بود نبايد علم تنها در انحصار گروهى از مسلمانان باشد, چرا كه زكات علم , نشر و دادن آن است .ازسوى ديگر اين اخبار بيانگر اين است كه علم فراء به قدرى مورد استقبال مردم قرارگرفته بـود كـه آنـان براى به دست آوردن تاليفات وى بر يكديگر سبقت مى جستند ونويسندگان از آنها بهره بردارى مادى مى كردند.

تذكره نويسان درباره زندگى فراء مى نويسند: او بيشتر در بغداد اقامت داشت و از اموالى كه كسب مى كرد مقدارى را ذخيره مى ساخت و چون پايان سال مى شد به كوفه مى رفت و به مدت چهل روز در آن جا با خانواده اش به سر مى برد و اموالى را كه جمع كرده بوددر ميان خويشاوندانش تقسيم , و بـه آنـان احـسـاس و نـيـكـى مـى كـرد.و مى توان گفت كه او بااين كار نيكش فردى متدين و پرهيزگار بوده است .

فراء گرچه به زيور پاره اى از خصايل نيك آراسته بود ولى از آنجا كه انسان بى عيب نيست ناگزير نشانه هايى از نقصان و عيب در او وجود داشت و چنان كه نقل شده اومتكبر, خود بين و مغرور بود و نسبت به سيبويه عناد و تعصب زيادى داشت , در عين حال كتاب او را پيوسته همراه داشت و در نحو بدان استناد مى كرد.

در شـعـر جز سه بيت از فراء بيش نقل نشده و شايد او پس از ارتباط يافتن با خلفا, نتيجه تجارب و عقايد خود را در قالب اين اشعار بيان داشته است :

لن ترابى تلك العيون بباب
ليس مثلى يطيق ذل الحجاب

چـشـمـان مردم هرگز مرا بر در خانه اى نخواهيد كسى چون من قدرت تحمل اهانت دربانان را ندارد

يااميرا على جريب من الارض
له تسعة من الحجاب

 اى كسى كه بر مقدارى از زمين حكومت مى كنى , كه نه نفر از دربانان …

جالسا فى الخراب يحجب فيه —– ما راينا امارة فى خراب در ويرانه نشسته در آن جا دربانى مى كنند, ما فرمانروايى در ويرانه را هرگزنديده ايم مرگ فراء فرا مى رسد و او در سال 207 ه .ق در سن شصت و هفت سالگى از دنيامى رود.

سلمة بن عاصم شاگرد او مى گويد: هنگامى كه فراء در بستر بيمارى افتاده بود بر او واردشدم در حالى كه او درك و عقل خود را از ست داده بود, مى گفت : اگر نصب باشد نصب است و اگر رفع باشد, رفع است , و بدين سان عالمى كه در طول زندگانى خود به نحوولغت پرداخته و هدف او به كار گرفتن آن در خدمت به قرآن بود همه عمرش را وقف اين كار كرد.

روش فراء در تفسير قرآن نـكته بسيار قابل توجهى كه در روش تفسيرى فراء وجود داشته و براى ما قابل درنگ است اهميت دادن زيـاد وى به قرائت است , و اهتمام به قرائت از اصيل ترين روشهاى عملى در مطالعات قرآنى اسـت و مـقصود از بررسى اين روش عملى تصحيح قرائت وضبط درست آن است , چرا كه تحريف لـفظى و به دنبال آن تحريف معنوى قرآن از تغييرقرائت ناشى مى شود, بنابر اين اهتمام به صحت تـلـفـظ, هـمـزمـان بـا اهتمام در سلامت معناى آيات قرآن موجب حفظ و نگهدارى نص قرآن از هرگونه شبهه و تحريف است .

ايـن روش عملى در قرائت به موازت ارزش آن در توثيق نص قرآن و نگهدارى آن ازتحريف , داراى ارزش حياتى و عملى قابل ملاحظه اى است , بويژه در زمانى كه كتابت رواج نداشت و اعتماد مردم تنها به ذهن و حافظه خودشان بود.

اهتمام به قرائت به طور منطقى مستلزم اهتمام ورزيدن به صنعت نحوى در متن قرآن است , زيرا اهميت دادن به ضبط دقيق حروف آخر كلمات اساس معناست , پس ضبطكلمه هم متوقف بر اين مـعـنـاسـت : هر فاعلى مرفوع و هر مفعولى منصوب و هر اسمى كه اسباب جر در آن باشد, مجرور است و همچنين است ساير ابواب نحوى …. بنابر اين ,توجه نحويين به اعراب قرآن قبل از هر چيز به مـنـظـور خدمت به معناى قرآن و روشن شدن آن بوده است و من در تحليل نصوص قرآن تلاشى خـالصانه تر و صادقانه تر ازتلاش نحويون كه در راه خدمت به نص قرآن بخصوص و متون عربى به طـور عـمـوم ,داشته از سراغ ندارم .

البته آنان گاهى چهار اشتباه جزئى نسبت به نصوص شده اند ولـى تـرديدى نيست كه تلاش خالصانه نحويين در زيبابيان كردن نص قرآن و مقاصد عاليه آن در روشـن سـاخـتن مفاهيم چيزى است كه جا دارد بدان مباهات شود, تلاشى كه [هرگز]آميخته با كـلام جعلى و پر زرق و برق نيست , بلكه همراه با بررسى عميقى است كه ما رامتوجه متن صحيح مى كند و به اشتباهات متون مى پردازد و آنچه در سبك آنها نياز به تصحيح است , تصحيح مى كند.

تاريخ تدوين كتاب معانى القرآن در نـسـخه خطى كه نزد من است و از نسخه موجود در كتابخانه عثمانيه نور,عكس بردارى شده , تاريخ كتابت آن قرن چهارم هجرى ذكر شده است .
اين نسخه ازابتداى سوره زمر تا آخر قرن را در بردارد و از طريق همين نسخه مى كوشيم با روش ابوزكريا فراء آشنا شويم .

از آغاز اين تفسير اهتمام به قرائت كه قبلا بدان اشاره كرديم , به چشم مى خورد.
1 – الف – او در مورد آيه : يخربون بيوتهم بايديهم وايدى المؤمنين , (حشر/2) مى نويسد:قراء جز ابو عبدالرحمن سلمى بر يخربون اجماع كرده اند و او يخربون قرائت كرده است , و قرائت همه آنان صـحـيـح اسـت , گـرچه جمع كردن ميان قرائت قراء نزد من پسنديده تر است , وعلت اين كه فراء قـرائت اجـمـاعـى را تـرجيح مى داد و بهتر مى دانست اين بود كه به اعتقاد وى قاريان از محدثنى پيروى مى كنند كه به تاويل قرآن داناترند.

ب – فـراء مـعـتـقـد بود كه آن قرائتى صحيح است كه موجب تغيير معنا نشود, ولى او, براى حفظ امانت علمى اصرار داشت كه كسى تاكنون چنين قرائتى نكرده است .
به عنوان مثال او در مورد آيه : الذين يجتنبون كبائر الا ثم والفواحش , مى گويد: يحى بن وثاب كبيرخوانده و از ابن عباس نقل شـده كه منظور از كبير الاثم (گناه بزرگ ) شرك است و اين تفسير موافق قرائت كسى است كه آن را بـه صـورت مـفـرد خوانده است .

ولى عموم قراء,كبائر الاثم والفواحش , قرائت كرده اند, آنان كـبـائر را شـى ء كـلـى در نظر گرفته اند با اين كه در اصل يك چيز است , به نظر من كسانى كه كـبائر قرائت كرده اند بهتر است الفواحش را جر دهند, يعنى آن را به كسر (الفواحش ) بخوانند, زيـرا عـمـوم قـراء آن را به فتحه خوانده اند تا كبائر به مجموع الاثم والفواحش , اضافه شده باشد, سپس مى گويد:كسى از قراء نديدم كه الفواحش به كسر بخواند.

2 – چنان كه گفتيم فراء به خاطر تاثير مهم قرائات در معنا به آنها اهتمام مى ورزيد.
الـف – از اين رو هميشه دوست داشت قرائات را از لحاظ معنوى توجيه كند و در پى قرائت , زيبايى مـعـنا و حلاوت مضمون را نمايان سازد, و ما اين مطلب را در ضمن مثال دنبال مى كنيم : خداوند مـتعال فرموده : قل ارايتم ماتدعون من دون اللّه ارونى , به آنها بگو به من خبر دهيد معبودهايى را كـه غـير از خدا پرستش مى كنيد, نشان دهيد (احقاف / 4).
سپس فرموده : ماذا خلقوا من الا رض , چه چيزى از زمين را آفريده اند؟) و نفرمود: ماذاخلقت وماذا خلقن , زيرا منظور خداوند بتهايند و از ايـن رو كـه آنـهـا نـيـز مـانـند سلاطين وديگران مورد خطاب , ستايش , مراجعه و تعظيم قرار مـى گرفتند, آنها را به منزله انسان وامثال او قرار داده است .
فراء به سب قرائت ابن مسعود بر اين معنا تاكيد دارد و مى گويد:عبداللّه بن مسعود من تدعون من دون اللّه , قرائت كرده و از بتها تعبير به من كرده است ودر اين تعبير, بتها به قول و عمل به طور صريح به انسان تشبيه شده اند.

ب – فـراء در تـوجـيـه مـعـنوى قرائات از يكى از وسايل مهم تفسير يعنى از شان نزول آيات كمك مـى گرفت .
به عنوان مثال , آيه : اليس اللّه بكاف عبده , را يحى بن وثاب و ابوجعفرمدنى , اليس اللّه بـكاف عباده , به لفظ جمع قرائت كرده اند, در حالى كه ديگر مسلمانان آن را به لفظ مفرد (عبده ) خـوانـده انـد, وفـراء در تـفـسير قرائت مسلمين ذكر مى كند كه قريش به پيامبر(ص ) گفتند: آيا نـمـى ترسى كه خدايان ما تو را به خاطر نكوهش از آنها,بفريبند؟ آن گاه خداوند متعال اين آيه را نـازل كرد كه : اليس اللّه بكاف عبده , (زمر/36),آيا خدا براى (حفظ و نجات ) بنده اش محمد(ص ) كافى نيست ؟ پس چگونه تو را ازغير او مى ترسانند.
سـپس فراء با نگرش كلى خود كه نسبت به داستانهاى قرآن دارد, قرائت ديگر را توضيح مى دهد و مـى گويد: كسانى كه عباده خوانده اند, گفته اند: مقصود پيامبرانند كه امتهايشان آنان را تهديد مى كردند, چنان كه قرآن سخن قوم هود را نقل مى كند كه به اوگفتند: ان نقول الا اعتراك بعض ءالـهـتـنـا بـسـوء, تنها چيزى كه درباره تو مى گوييم اين است كه بعضى از خدايان ما به تو زيان رسـانـده انـد (هـود/ 54), پس خداوند متعال كه فرموده :اليس اللّه بكاف عباده , منظور از عباد محمد(ص ) يا پيامبران پيش از اويند و هر دوقرائت صحيح است .

3 – فراء و علم نحو:

الـف – فـراء گـاهـى بـراى زيبايى معناى لفظ وجهى را نيكو مى شمرد.
او در مورد آيه :والسموات مـطـويـات بـيمينه : و آسمانها پيچيده در دست اوست (زمر/67) مى گويد:رفع سموات به باى بيمينه است و گويى خداوند فرموده : والسماوات فى يمينه و دراين صورت بهتر اين است كه مطويات منصوب وحال باشد.

ب – فـراء گاهى در تحقيق و بررسى صنعت نحو, در پى بيان وجوهى است كه ناخودآگاه موجب فـاسد شدن معنا مى شود و در مورد آيه : فاعبد اللّه مخلصا له الدين , خدا را پرسش كن و دين خود را بـراى او خـالص گردان (زمر/2), مى گويد: الدين منصوب است به مخلصا, سپس وجه ديگرى ذكـر مـى كـنـد كه در آن الدين مرفوع به له است و محلصالازم است نه متعدى و گويى چنين اسـت : اعـبـد اللّه مطيعا فله الدين , ولى اين توجيه نحوى سياق معنا را بر هم مى زند, بلكه مى توان گـفت , موجب تكرار معنا مى شود بدون اين كه چيزى بر آن بيفزايد, زيرا آيه بعد كه مى فرمايد: الا للّه الدين الخالص , معنايش كاملاهمان است كه فراء در قرائت به رفع اراده كرد است .بنابر اين اگر او به سياق بين دو آيه توجه مى داشت اين وجه دوم را ذكر نمى كرد.

ج : عـلاوه بـر ايـن كـه مـا ماخذى را براى وجوه نحوى فراء مى يابيم , گاهى مى بينيم كه اوداراى ديدگاهى جالب نيز مى باشد و به عنوان مثال در مورد آيه : واذا مس الا نسان ضر دعاربه …
نسى ما كـان يـدعـوا اليه , هنگامى كه انسان را زيانى نمى رسد پروردگار خود رامى خواند…
ولى هرگاه نـعمتى به او عطا شود كسى را كه مى خواند به فراموشى مى سپارد (زمر/ 8) مى گويد: مقصود از ما خداوند متعال است و با روش محاوره اى به بيان استعمال ما به جاى من مى پردازد كه : اگـر بگوييد چرا قرآن نسى من كان يدعوا, نگفت ؟ پاسخ من اين است كه لفظ ما گاهى به جاى مـن بـه كار رفته است .چنان كه خداوند متعال فرمايد: قل يا ايها الكافرون لا اعبدما تعبدون ولا انـتـم عـابـدون مـا اعبد, و منظور از ما در ما اعبد خداوند متعال است .
خداونددر جاى ديگرى مى فرمايد: فانكحوا ما طاب لكم من النساء, كه به جاى من لفظ ما به كار رفته است .و نظير اين است آيه : ان تسجد لما خلقت بيدى , يعنى لمن خلقت .
مـمكن است منظور از ما در نسى ما كان يدعوا اليه , چيزى باشد كه به خاطر آن چيز قبلاخدا را مى خواندند.
به هر حال شما مخيريد ضمير اليه را به ما يا به من برگردانيد,هر دو وجه صحيح اسـت , و چنان كه مشاهده مى شود بنابر هر دو و وجه معنا نيز جالب است .
حتى با وجه دوم كه فراء آن را ذكـر كرده است .اين آيه اشاره دارد به خواسته مردم ز مجسم ساختن حال حسرت و تضرع و خـوارى انـسـان فـرامـوشـكـار كـه در هـنگام زيان رسيدن به او به خدا پناه مى برد ولى در موقع برخوردارى از نعمتهاى الهى او را به فراموشى مى سپارد.

4 – حـقـيـقت اين است كه فراء مرد معنا بود, در آن دقت مى كرد و دقت و تامل از كسى مانند فراء عجيب نيست , او سخن را انديشمندانه ادا مى كرد و از سوالى كه : چگونه خداوند فرموده : ولا يرضى لـعـباده الكفر, خداوند هرگز كفر را براى بندگانش نمى پسندد(زمر/7), در حالى كه آنها كافر شـدنـد؟ پـاسـخ مـى دهد: تقدير آيه : لا يرضى ان يكفروااست , يعنى خدا (عمل ) كافر شدن آنها را نمى پسندد, نه اين كه معنايش خود كفر به معناى اسمى باشد.

5 – فـراء در بـرابر شيوه هاى قرآنى دقتهاى جالب و اساسى داشت كه حالى از هشيارى سرشار وى بود: الـف – او در بـيان شيوه ضمير آوردن در قول خداى متعال : فاثرن به نقعا: (عاديات / 4)مى گويد: مـقصود از به , بالوادى (در بيابان ) است , هر چند قبلا ذكر نشده است و اين استعمال جايز است زيـرا گرد وغبار فقط از مكان بلند مى شود و هرگاه نام چيزى شناخته شده باشد, ضمير كنايه از آن آورده مى شود, هر چند ذكرى از آن چيز به ميان نيامده باشد.
خـداونـد در سـوره قـدر مى فرمايد: انا انرلناه فى ليلة القدر, ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم [قـدر/ 1].اين آيه ابتداى سوره است و در هيچ سوره ديگرى ابتدا به ضمير نشده مگر پس از آن كه در آيـات قـبل ذكرى از مرجع آن به ميان آمده است , مانند: خم , والكتاب المبين انا انزلناه …, و در جـاى ديـگر خداوند مى فرمايد: انى احببت حب الخير عن ذكر ربى حتى توارث بالحجاب , گفت مـن اين اسبان را به خاطر پروردگارم دوست دارم تاخورشيد در حجاب پنهان شد (ص / 32), و مقصود از ضمير در توارث خورشيداست و قبلا ذكرى از آن به ميان نيامده است . 

ب – فراء از زيبايى تكرار كلمات در خصوص تعبيرهاى قرآنى و به طور كلى به كارگيرى اين روش در كلام عرب , پرده بر مى دارد.
او در مورد آيه : كلا سوف تعلمون ثم كلا سوف تعلمون , مى گويد: عرب به منظور تشديد كردن و ترساندن , كلمات را تكرار كرده است واين آيه از همين باب است , و در آيه : لترون الجحيم ثم لترونها, نيز تكرار فعل براى تشديد است .

ج – فـراء شيفته آهنگ تعابير قرآن بود, از اين رو تاملات وى در برابر نصوص قرآن وتوجهش به آن آهـنـگ در شـيوه هاى كلامى قرآن زياد بود.
او مى گويد: مقصود از قصر درآيه : انها ترمى بشرر كـالـقـصـر, الـبته آن آتش شراره اى پرتاب مى كند مانند قصرى بزرگ (مرسلات / 32) منظور از قـصـر بنايى از بناهاى بزرگ عرب است و مفرد و جمع آن عربى (فصيح ) هستند.
خداوند متعال مـى فـرمـايـد: سـيـهـزم الـجـمـع ويولون الدبر, بزودى همه كفار شكست مى خورند و پا به فرار مـى گذارند (قهر/ 45) منظور از يولون الدبر, ادبار وپشت كردن كفار است .
گويى قرآن مطابق آنـچه عرب دوست مى داشت , يعنى هماهنگى مقاطع آيات , نازل شده است , چنان كه مى بينيم در سوره قهر مى فرمايد: الى شيى ء نكر,وكاف نكر را هماهنگ با ديگر آيات اين سوره مضموم و تلفظ آن را ثـقـيـل ساخته است ,و در جاى ديگر مى گويد: فحاسبناها حسابا شديدا وعذبناها عذابا نكرا, (طـلاق / 8), وقـراء اتـفـاق نـظـر دارنـد كـه قرائت اين آيه آسان و روان ولى آيه نخست سنگين و دشـواراست , و نظير اين است كه : والشمس والقمر بحسبان : (رحمن / 5), و نيز مى گويد: جرآءمن ربك عطاء حسابا, (نبا/ 36) به اين ترتيب مقاطع آيات هماهنگ با يكديگر آمده است و اين هماهنگى و نـظـم در آبات قرآن بيش از آن است كه در اين كتاب بيان شود و شماخواننده عزيز ان شااللّه , به ذكر همين چند مورد اكتفا خواهيد كرد.

6 – فـراء در تفسير كلمات قرآن , آنچه در تفاسير يا در كلام عرب , يعنى لغويين نقل شده است ذكر مى كند.
الف : به عنوان مثال , او در مورد قول خداى متعال : وحاق بهم , (نحل / 34), مى گويد: اين جمله در كلام عرب به معناى عاد عليهم (به آنها برگشت ) مى باشد و در تفسير آمده است : حاق بهم , يعنى احاطبهم ونزل بهم , (آنها را احاطه كرد و بر آنها نازل شد).و نيز مى گويد: كلمه زخرفا, (زخرف / 35) به معناى طلا است , و در تفسير آمده است :نجعلها لهم مـن فـضـة ومـن زخـرف مـا بـراى آنها خانه هايى از طلا و نقره قرار مى دهيم فراءدر اين گونه تفسيرها, بازگو كننده نظر صحابه و تابعين يا بيان كننده تفسير لغويين بارعايت اختصار است .

ب – در عـيـن حال او با ذكر شان نزول يا رويدادهاى تاريخى نقل شده پيرامون آيات قرآن , از خود علاقه زيادى درباره روشن ساختن معناى آيه , نشان مى دهد, وى به دنبال بحث از آيه : وقال الذين كـفـروا لـلـذين آمنوا لوكان خيرا ماسبقونا اليه , كافران درباره مومنان گفتند.اگر (اسلام ) چيز خـوبـى بـود هـرگـز آنها بر ما پيشى نمى گرفتند, (احقاف /11),مى گويد: چون قبايل مزينه , جهينة و غفار به اسلام گرويدند, قبيله هاى بنى عامرو غطفان و اشجع و اسد گفتند: اگـر اسلام آوردن خوب بود, چوپانان هرگز بر ماپيشى نمى گرفتند.اين است تعبير قول خداى متعال : لو كان خيرا ماسبقونا اليه .
و در مورد آيه : قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى , بگو من هيچ پاداشى از شما بررسالتم درخواست نمى كنم , جز دوست داشتن نزديكانم (شورى / 23).
ذكر كرده است كه انصار هزينه اى بـراى پـيـامبر جمع آورى كردند تا در ازاى رنج و زحمتى كه از ناحيه اصحاب بر آن حضرت وارد مى شد از آن استفاده كند.آنها, آن را نزد پيامبر(ص ) آوردندگفتند: خداوند متعال ما را به وسيله تو هدايت كرد و تو فرزند برادر (مهاجر) ما هستى .
اين مال را بگير و صرف مخارج خود كن حضرت از قبول آن خوددارى كرد و خدا آيه مورد بحث را نازل فرمود كه : اى پيامبر به آنان بگو من در برابر رسـالـتـم مـزدى از شمامطالبه نمى كنم , جز اين كه شما خويشان و نزديكان مرا دوست بدارييد.
ابن عباس گفته است : منظور از قربى خويشاوندان رسول خدا(ص ) از قريش هستند.
فـراء بـعد از روش تفسيرى خويش , خود را در چارچوب نوشته هاى آن دسته از مفسران كه به نقل مطالب پرداخته اند, محدود ساخته است , زيرا او مطالبى را از تفاسير آنها نقل وشان نزولهايى را كه نقل شده , ذكر مى كند.

7 – فراء با معتزله دمساز بود, و شما – در پى جانبدارى او از مكتب اعتزال – گرايش به آزادى اراده انسان را در تفسيرش مى بينيد – ولى نه با پا فشارى يك فرد كلامى – و بدون اين كه او تفسير را در خـدمـت افكار و گرايشهاى خود قرار دهد, تفسير او, تفسيرى ساده و بى آلايش است .
و در تفسير آيـه : فاطهمها فجورها وتقواها, (شمس / 8) مى گويد: يعنى خداوند راه خير و شر را به نفس آدمى مـعـرفى كرد, و اين آيه نظير آيه : وهديناه النجدين ,و او را به خير و شر هدايت نموديم (بلد/ 10), است .
فراء ذر تفسيرش آيات مربوط به صفات پروردگار را به گونه اى شرح مى دهد كه هيچ عقيده اى را مخدوش نمى سازد.
او در تفسير آيه : يداللّه فوق ايديهم , (فتح / 10) مى گويد:يعنى در وفاى به عهد دست خدا بالاى دست آنهاست .
پـس روش فـراء در تـفـسير, ابتدا و قبل از هر چيز به فرهنگ اصيل عرب متكى است ,فرهنگى كه عـناصر مختلف آن از اولين كتاب عربى يعنى قرآن و پس از آن حديث الهام مى گيرد و در مرحله بعد بر تفاسير منقوله از رسول خدا(ص ) و صحابه و تابعين استواراست .
سپس زبان و ادبيات و تاريخ عرب را مى توان نام برد كه فراء با تكيه بر همه اينها و اهتمام و توجه او در قـدم اول بـه تـصـحيح قرائت و ضبط صحيح آن اقدام به تفسير آيات قرآن مى كرد.او در درك اسرار زيبايى كلام در تعبيرات قرآن داراى حواسى روشن و سالم بود.

روشهای تفسیر قرآن//سیدرضا مودب

زندگینامه محمد بن حسین زبیدی(متوفی ۳۸۰ ه.ق)(صاحب قالی)

زبیدی
محمد بن حسین( ۱)اندلسی، صاحب قالی او و دو پسرش منسوب اند به زبید (بطنی از مذحج) و از علماء لغت به شمار میروند در برخی از نسخ قاموس (در توصیف آنان) چنین آمده: اللغویون الزبیدیون (از تاج العروس) سمعانی آرد: محمد بن و « ابنیه » حسین زبیدی نحوی از قبیلهء زبید و از ائمهء نحو و عربیت و لغت است کتاب العین خلیل را مختصر ساخته و در باب کتابها پرداخته است شعر بسیار سرود، و از ابوعلی قالی نقل روایت کند فرزندش محمد و نیز « اخبار نحویان » و « اغلاط عامه » ابراهیم بن محمد بن زکریای زهری از او روایت دارند.

رحلت

وی بسال ۳۸۰ ه ق درگذشت. (از انساب)

یاقوت آرد: محمد بن حسن اشبیلی مکنی به ابوبکر، عالم لغوی ساکن قرطبهء اندلس، از اسماعیل قالی علم فراگرفت حکم بن عبدالرحمن (سلطان اموی بلاد مغرب ملقب به مستنصر) برای تعلیم و تأدیب فرزندش از او دعوت کرد وی بگفتهء ابن بشکوال در ۳۷۹ و بگفتهء حمیدی در حدود ۳۸۰ در اشبیلیه (سویل) وفات یافت.

جمع فراوانی از او روایت دارند و از آن جمله اند، فرزندش ابوالولید محمد و ابراهیم بن محمد افلیلی نحوی و دیگران زبیدی منسوب است به زبیدبن صعب بن سعد العشیره قوم عمروبن معدیکرب زبیدی حمیدی گوید: ابوبکر زبیدی از پیشوایان لغت و عربیت است،

آثار

در نحو کتابی تألیف کرده بنام کتاب الواضح،

و نیز کتاب العین را به وجهی نیکو بطوری که « کتاب طبقات النحویین »

و « کتاب در اغلاط عامه » ،

« کتاب در ابنیهء سیبویه » 

مختصر ساخته دیگر از مؤلفات اوست

شنیده ام مردم غرب (اندلس) اقبالی سخت بر مؤلفات او دارند بویژه بر کتاب مختصر عین، زیرا وی در عین اختصار آن را تکمیل و شرح کرده و چیزهایی بر آن افزوده که نبودنش نقیصهء کتاب عین محسوب است.

ابوبکر را تصنیفات دیگر نیز در فنون متنوع ادب است وی به گفتهء حمیدی شعر بسیار دارد و از آنجمله اشعاری است که برای ابومسلم بن فهد( ۲) نوشته:

ابامسلم ان الفتی بجنانه و مقوله لا بالمراکب و اللبس و لیس ثیاب المرء تغنی قلامه اذا کان مقصوراً علی قصر النفس و لیس یفید العلم و الحلم و الحجی

حمیدی گوید: زبیدی سرانجام از «الحکم » اجازت بازگشت به اشبیلیه خواست و مستنصر با درخواست او موافقت نکرد، زبیدی در این باب به سلمی کنیزک خود در اشبیلیه نامه ای نوشت و این چند شعر در آن نامه گذارد: ویحک یا سلمی لاتراعی لابد للبین من زماع لاتحسبنی صبرت الا کصبر میت علی النزاع ماخلق اﷲ من عذاب اشد من وقفه الوداع ما بینها و الحمام فرق لو لا المناجات و النواعی .
(از معجم الادباء چ مارگلیوث ج ۱ ص ۴۴۴).



۱) – در تاج العروس، انساب سمعانی و ) ( بینها و الحمام فرق لو لا المناجات و النواعی (از معجم الادباء چ مارگلیوث ج ۱ ص ۴۴۴ است در معجم « محمدبن حسن » آمده و صواب « محمدبن حسین » به نوشتهء ذیل اعلام زرکلی چ ۲ در بعضی از مآخذ دیگر نیز ضبط کرده « قهد » الادباء چ مارگلیوث و در معجم البلدان چ وستنفلد ج ۲ ص ۱۰۰ محمد بن حسن ضبط گردیده است

( ۲) – ضبی و آن غلط است.

لغتنامه دهخدا

زندگینامه جمال الدین ابوعبدالله محمد«ابن مالک»(۶۷۲-۶۰۰ه.ق)

جمال الدین ابوعبدالله محمدبن عبدالله بن محمدبن عبداللخه بن مالک طائی جیانی اندلسی . در حدود سال ۶۰۰ ه .ق . در جیان متولد شد ودر ۱۲ شعبان ۶۷۲ به دمشق درگذشت . او از نحویین معروف عرب است که در شهرت با سیبویه برابری میکند.

علم نحو را ابتدا در اندلس آموخته و پس از آن در مشرق کامل کرد. وی شاگرد ابن حاجب و شلوبین و ابوالبقا و دیگران بود و در حلب شروع بتدریس نحو کرد و در مسجد عادلیه امامت یافت ، پس از آن در حماه و دمشق تدریس کرد و در این شهر بدرود زندگی گفت .

آثار

ابن مالک کتب بسیاری بنظم و نثر دارد، از همه معروفتر کتاب الْفیه است در هزار بیت رجز و این خلاصه ای از منظومه مفصل دیگر اوست موسوم به الکافیه الشافیه در ۲۰۰۰ تا ۲۷۵۷ بیت . شرح و حواشی و تلخیصات الفیه بسیار است ، از آن جمله است شرح پسر او بدرالدین و شرح ابن عقیل و جلال الدین سیوطی . و دو ساسی مستشرق فرانسوی آنرا به زبان فرانسه شرح و منتشر کرده است .

دیگر از تالیفات او بنظم ، لامیات الافعال است در ۱۱۴ بیت در علم صرف و تحفه المودود فی المقصور و الممدود در ۱۶۲ بیت و آن با شرح مختصری از تاریخ حیات او در قاهره به طبع رسیده .

کتاب الاعلام فی مثلث الکلام و آن نیز رجز است (چاپ قاهره ).

و الاعتداد فی الفرق بین الزای و الضاد در ۶۲ بیت .

منظومه در ۴۹ بیت متضمن افعال ثلاثی معتل (و آن با المزهر در یک مجلد به طبع رسیده ).

و از تصنیفات نثر او عمده الحافظ و عده اللافظ با شرح آن ایجازالتعریف فی علم التصریف .

کتاب العروض .

شواهد التوضیح و التصحیح لمشکلات الجامع الصحیح .

کتاب الالفاظ المختلفه در مترادفات .

لغت نامه دهخدا

زندگینامه تاج الدین ابوالفتح عثمان بلطی(۵۲۴-۵۹۹ه.ق)

بَلَطی ، تاج الدین ابوالفتح عثمان بن عیسی بن منصور، نحوی ، شاعر و ادیب عرب در قرن ششم . وی ، به گفته خودش ، اصلاً از شهر بَلَط (یا بَلَد) نزدیک مَوصِل بوده و سه روز مانده به آخر رمضان ۵۲۴ در شهر موصل ، در قبیله بنی مایِدَه به دنیا آمده است (عمادالدین کاتب ، قسم شعراءالشام ، ج ۲، ص ۳۸۵).

ازینرو تذکره نویسان معاصرش ، نسبت او را بَلَطی (همانجا؛ یاقوت حموی ، ۱۹۶۵، ج ۱، ص ۷۲۱؛ همو، ۱۴۰۰، ج ۱۲، ص ۱۴۱) و بعضی نیز بُلَیْطی نوشته اند (ابن حجر عَسقَلانی ، ج ۴، ص ۱۵۰؛ زِرِکلی ، ج ۴، ص ۲۱۲). با توجه به وضع زندگی ادامه مقاله بعید نیست که وی را بر سبیل تهکّم و او  «بُلَیْطی » به تصغیر خوانده باشند. بلطی علوم رجوع کنید به تحقیر ادبی را در زادگاه خود فراگرفت .

استادان

استادان او عبارت بودند از:

ابوالفرج عبدالله بن اسعدبن علی ، معروف به ابن الدَّهّان (۵۲۲ ـ ۵۸۱) فقیه و شاعر؛

ابومحمد سعیدبن مبارک بن الدَّهّان (۴۹۴ـ ۵۶۹) نحوی شاعر؛

حسن معلم و ابونزار.

او سپس به دمشق رفت و از محضر درس زَبَدانی بهره مند شد. پس از تسلط صلاح الدین ایّوبی بر مصر در ۵۶۷، به قاهره رفت و به دستور صلاح الدین ، به استادی نحو و علوم قرائت قرآن و روایت حدیث در جامع عتیق قاهره منصوب شد و تا پایان عمر به تعلیم مشغول بود و مقرری دریافت می کرد عمادالدین کاتب ، ( ۱۴۰۰، ج ۱۲، رجوع کنید به ج ۲، ص ۳۸۵ـ۳۹۱؛ یاقوت حموی ، ص ۱۴۲؛ سیوطی ، ج ۲، ص ۱۳۵).

صلاح الدین ، قاضی فاضل عبدالرحیم عسقلانی (۵۲۹ ـ ۵۹۶) را به وزارت کل مصر و عمادالدین کاتب اصفهانی (۵۱۹ ـ ۵۹۷) را به نیابت او برگزید و این هر سه دانشمند پیوسته دوستی خود را با هم حفظ می کردند.

رحلت

بلطی در اواخر صفر ۵۹۹، در هفتاد و پنج سالگی در قاهره وفات یافت ، و پس از سه روز مردم از مرگ او با خبر شدند (یاقوت حموی ، ۱۴۰۰، همانجا؛ سیوطی ، ج ۲، ص ۱۳۶؛ ابن حجر عسقلانی ، همانجا).

او در علوم ادبی ، بویژه نحو و عروض و لغت استاد بود و در نحو به هر دو مکتب کوفی و بصری تسلط داشت و آن دو مکتب را درهم می آمیخت (یاقوت حموی ، ۱۴۰۰، ج ۱۲، ص ۱۴۴).

آثار

از آثار اوست :

کتاب العروض الکبیر ؛

کتاب العروض الصغیر ؛

کتاب العِظَات الموقظات ؛

کتاب النِّیر فی العربیه ؛

کتاب اخبارالمتنبّی ؛

کتاب المُستَزاد علی المُستَجاد مِنْ فَعَلاتِ الاجواد ؛

کتاب علم أَشکال الخطّ ؛

کتاب التّصحیف و التّحریف ؛

و کتاب تَعلیِل العبادات (همو، ج ۱۲، ص ۱۴۶ـ۱۴۷).

از او اشعاری باقی مانده که در قالب قصیده در مدح عبدالرحیم عسقلانی ، یا ترکیب بند، و غزل است و اشعاری نیز به طنز و هجا دارد. گزیده ای از اشعار او را عمادالدین کاتب (همانجا) و یاقوت حموی (۱۴۰۰، ج ۱۲، ص ۱۴۷ـ۱۶۷) نقل کرده اند. از همین نمونه های اشعار او، تسلط وی بر زبان و شعر عرب معلوم است . سبک او مصنوع و متکلف است و او به آرایشهای لفظی و نوآوری در وزن و قافیه و آهنگ بیش از ابداع در معانی لطیف توجه داشته است .



منابع :

(۱) ابن حجر عسقـلانی ، لسان المیـزان ، بیروت ۱۳۹۰/ ۱۹۷۱؛
(۲) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۰؛
(۳) عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، بُغیه الوُعاه فی طبقات اللّغویین والنّحاه ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، مصر ۱۳۸۴/ ۱۹۶۴ ـ ۱۹۶۵؛
(۴) عمادالدین کاتب ، خَریده القصر و جَریده العصر ، قسم شعراءالشام ، ج ۲، دمشق ۱۳۷۸؛
(۵) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، مصر ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۶) همو، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ، ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگینامه ابوبکر عاصم بن ایّوب بطلیوسی(متوفی۴۹۴ه.ق)

بَطَلْیَوْسی ، ابوبکر عاصم بن ایّوب ، ادیب ، لغوی و نحوی سده پنجم / یازدهم . وی منسوب است به بطلیوس شهری بزرگ در اندلس ، از توابع مارده بر ساحل رود آنه در غرب قُرطُبه . از تاریخ تولّد و دوران کودکی او اطّلاعی در دست نیست و در تاریخ درگذشت وی نیز اختلاف است . ابن بشکوال ، قدیمترین مآخذ، فوت وی را در ۴۹۴ ذکر کرده (ج ۲، ص ۴۵۱) و منابع دیگر نیز گفته وی را تأیید کرده اند ( رجوع کنید به صفدی ، ج ۱۶، ص ۵۶۳؛سیوطی ، ج ۲، ص ۲۴؛زرکلی ، ج ۳، ص ۲۴۸).

استادان

بطلیوسی شاگرد استادانی چون :

ابوبکر محمّدبن غُراب ،

ابوعمر سَفاقِسی و

ابومحمد مکّی بن ابی طالب مُقری بوده و آرای ایشان را در آثار خود نقل کرده است (ابن بشکوال ؛صفدی ؛سیوطی ؛زرکلی ،همانجاها)؛و ادیب برجسته اندلسی ،ابومحمد عبدالله بن محمدبن سید بطلیوسی شاگرد او بوده ؛و این دلیلی بر عظمت شخصیت ابوبکر بطلیوسی است ( رجوع کنید به ابن بشکوال ، همانجا؛عبداللّه بطلیوسی ، ج ۱، ص ۷).

آثار

ابن بشکوال هم خود، و هم از قول ابومحمدبن سیّد، شخصیت بطلیوسی را ستوده و گزارشهای ادبی و روایتهای او را موثّق و معتبر شمرده است (ابن بشکوال ، همانجا). از عناوین آثار بطلیوسی چنین برمی آید که در نقد و تفسیر اشعار دوره جاهلی تبحّر داشته است ( رجوع کنید به حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۰۴۱، ۱۷۴۰؛سرکیس ، ج ۱، ص ۵۶۹).

کتابهای او اینهاست :

شرح دیوان إمری الْقَیْس ؛
شرح المُعلَّقات السَّبع ؛
و شرح دواوین الشُّعَراء آلسِّتَه الجاهلیین (برای نسخه های خطی آن رجوع کنید به حاجی خلیفه ؛سرکیس ، همانجاها؛بغدادی ، ج ۱، ستون ۴۳۵؛زرکلی ، همانجا).



منابع :

(۱) ابن بشکوال ، کتاب الصّله ، قاهره ۱۹۶۶؛
(۲) عبدالله بن محمد بطلیوسی ، الاقتضاب فی شرح أدب الکتّاب ، چاپ مصطفی سقا و حامد عبدالمجید، مصر ۱۹۸۱-۱۹۸۳؛
(۳) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/ ۱۹۹۰؛
(۴) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/ ۱۹۹۰؛
(۵) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۶) یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیّه والمعربه ، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۷) عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، بغیه الوعاه فی طبقات اللّغوییّن والنّحاه ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ،مصر ۱۳۸۴؛
خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۱۶، چاپ وداد قاضی ، ویسبادن ۱۴۰۲/ ۱۹۸۲٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه ابومحمّد عبداللّه بَطَلْیَوْسی(۵۲۱-۴۴۴ه.ق)

بَطَلْیَوْسی ، ابومحمّد عبداللّه بن محمّدبن السیّد، ادیب ، نحوی ، فیلسوف و فقیه مالکی اندلسی مشهور به ابن السیّد. پدرش محمدبن السیّد، اهل شَلَب بود. ابومحمد در۴۴۴ در بطلیوس ، از شهرهای استان مارده (مریذا) در اندلس متولد و بدانجا منسوب شد (ابن بشکوال ، ج ۱، ص ۲۹۲؛ ج ۲، ص ۴۲۱ـ۴۲۲؛ سیوطی ، ج ۲، ص ۵۵ـ۵۶؛ ابن خلّکان ، ج ۲، ص ۲۸۴؛ قفطی ، ج ۲، ص ۱۴۳، ۳۰۷).

بطلیوسی بیشترین سالهای زندگانی خود را در دوران پرآشوب ملوک الطوایف اندلس سپری کرد و از محضر دو استاد، یکی برادرش علی بن محمّد بطلیوسی ، دیگری همشهریش عاصم بن ایوّب بطلیوسی ( رجوع کنید به دنباله مقاله ) بهره گرفت ؛ سپس به قرطبه رفت تا از محضر ابوعلی غسانی از محدثان بزرگ قرطبه ، استفاده کند (بطلیوسی ، ۱۹۸۱، مقدمه فرطوسی ، ص ۱۳ـ۱۴).

به گمان قوی ، بطلیوسی از قرطبه به طُلَیطُلَه رفته و در آنجا با ابوالحسن راشدبن عریف ، منشی دربار ذی النون ، روابط دوستانه و فرهنگی نزدیکی برقرار کرده است (همان ، ص ۱۷). بطلیوسی با ابومروان عبدالملک بن رَزین ، حاکم شَنتَ ماریه (سنت مریه ) و سپس با ابو عیسی بن لبّون ، حاکم مُربَیطَر، نیز مناسبات استواری به هم رساند؛ اما چون به علتی ناشناخته مورد بی مهری قرار گرفت ، به سَرَقُسطه گریخت (همان ، ص ۱۸ـ۱۹).

المستعین ، حاکم سرقسطه از سوی یوسف بن تاشفین (متوفی ۵۴۳)، که از وضعیت ناگوار وی آگاه شد، وی را بنواخت و بطلیوسی نیز در مدح وی ، قصیده ای سرود (همان ، ص ۱۹).

بعد از ورود مرابطون به اندلس (۴۸۴ـ۵۳۹؛ همان ، ص ۲۰)، بطلیوسی به دربار آنان راه یافت و با استفاده از آرامش و امنیتی که در سرتاسر اندلس پدید آمده بود، برای تدریس و پژوهش و تألیف در بَلَنْسیه فرصتی مناسب پیدا کرد (همانجا). به نظر می رسد که بطلیوسی در اواخر عمر خود به اِشبیلیَه رفته و در همین سفر شاگردش ابن بشکوال (۴۹۴ـ ۵۷۸) از او دانش اندوخته باشد (همان ، ص ۲۱).

رحلت

بطلیوسی در نیمه رجب ۵۲۱ درگذشت (ابن بشکوال ، ج ۱، ص ۲۹۳؛ قفطی ، ج ۲، ص ۱۴۳؛ ابن خلکان ، ج ۲، ص ۲۸۴؛ فیروزآبادی ، ص ۱۱۵).

نام برخی از استادان بطلیوسی در منابع ، و نیز در کتابهای خود وی ، آمده است که از آن جمله اند :

۱) برادرش ، علی بن محمد معروف به خَیطال که در علم لغت و حفظ و ضبط آن پیشگام بود و از ابوبکربن غُراب روایت می کرد. او در حدود۴۸۸، در قلعه رباح ، در حالی که در بازداشت بود، درگذشت (ابن بشکوال ، ج ۱، ص ۲۹۲؛قفطی ، ج ۲، ص ۳۰۷). بطلیوسی نزد برادر خود کتابهای المُبَرّز فی اللغه ابوعبدالله محمدبن یونس حجازی ؛النوادر ابن مِقسَم مُقری عطار؛الاجناس ابونصر احمدبن حاتم ، غلام اَصمعی ؛القلب والابدال ، الاصوات ، النبات ، الفرق ، خلق الانسان ، معانی الابیات و الاضداد ابن سکیّت ؛اختیارات مفضّل ؛
اختیارات اصمعی ؛اراجیز عَجاج ؛و سِقط الزند و الضوء ابوالعلاء مَعری را خوانده و همه را از برادرش روایت کرده است (بطلیوسی ، ۱۹۸۱، مقدمه فرطوسی ، ص ۲۴؛اشبیلی ، ص ۳۵۷، ۳۸۱ـ۳۸۲، ۳۹۲، ۴۱۲). 

۲)ابوبکر عاصم بن ایوب بطلیوسی اندلسی (متوفی ۴۹۴) صاحب شرح معلقات (سیوطی ، ج ۲، ص ۲۴) که بطلیوسی از وی روایت کرده است (ابن بشکوال ، ج ۱، ص ۲۹۱؛قفطی ، ج ۲، ص ۳۸۴). ۳)

۳)ابوسعید وراق که بطلیوسی از وی کتاب مقاتل الفُرسان و اختیارات اصمعی را روایت کرده است (بطلیوسی ، ۱۹۸۱، مقدمه فرطوسی ، ص ۲۵؛اشبیلی ، ص ۳۸۳).

۴) ابوعلی غسانی (ابن بشکوال ، همانجا).

۵) ابوالفضل بغدادی (اشبیلی ، ص ۴۱۲).

شاگردان

تعداد شاگردان بطلیوسی را بیش از هشتاد تن گفته اند (بطلیوسی ، ۱۹۸۱، مقدمه فرطوسی ، ص ۲۵ـ ۲۸) که برخی از مهمترین ایشان عبارت اند از:

۱)ابونصر فتح بن محمد قَیسی کاتب ، معروف به فتح بن خاقان (متوفی ۵۲۸). وی زندگینامه بطلیوسی را به رشته تحریر درآورده است ( رجوع کنید به ابن ابّار، ۱۸۸۵، ص ۳۰۰ـ۳۰۱)؛

۲) ابوالحسین عبدالملک بن محمدبن هشام قیسی (متوفی ۵۵۱)، معروف به ابن الطّلا، فقیه و محدث که بسیاری از کتابهای استادش را روایت کرده است (ضبّی ، ص ۳۷۴؛ابن ابّار، ۱۸۸۵، ص ۲۵۲؛اشبیلی ، ص ۲۰۴، ۳۴۴ـ ۳۴۵، ۴۲۰، ۴۳۳)؛

۳) ابومحمد عبدالله بن احمدبن سعید (متوفی ۵۶۶)، معروف به ابن موجوال ، فقیه اهل بلنسیه که کتابهای استادش را روایت کرده است (ابن ابّار، ۱۸۸۵، ص ۲۲۶ـ ۲۲۷؛بطلیوسی ، ۱۹۸۱، مقدمه فرطوسی ، ص ۲۶ـ ۲۷؛اشبیلی ، ص ۲۵۸ـ۳۱۶)؛

۴) ابوالحسن علی بن ابراهیم بن محمدبن سعدالخیر انصاری (متوفی ۵۷۱)، ادیب بلنسیه . وی کتاب الحلل فی شرح الجمل را بعد از فوت استادش تکمیل کرد (بلفیقی ، ص ۱۰۴)؛

۵) ابوبکر احمدبن ابی المطرف (ابن ابّار، ۱۹۹۵، ج ۱، ص ۷۷)؛

۶) احمدبن محمدبن احمدبن حصن (همان ، ج ۱، ص ۴۷)؛

۷) محمدبن عبیدالله الخشنی (همان ، ج ۲، ص ۵۱؛بطلیوسی ، ۱۹۸۱، مقدمه فرطوسی ، ص ۲۷ـ ۲۸).

آثار

تألیفات و آثار بطلیوسی را می توان به سه دسته تقسیم کرد :

۱) آثار چاپ شده :

به نوشته فرطوسی (بطلیوسی ، ۱۹۸۱، مقدمه فرطوسی ، ص ۳۵ـ۴۰)، بعضی آثار چاپ شده بطلیوسی عبارت است از:

الاسم و المسمی ؛
الاقتضاب فی شرح ادب الکتاب ؛
الانتصار ممن عدل عن الاستبصار؛
الانصاف فی التنبیه علی الاسباب التی اوجبت الاختلاف بین المسلمین فی آرائهم ؛
الحدائق فی المطالب العالیه الفلسفیه العویصه ، الحلل فی اصلاح الخلل من کتاب الجمل ؛
رساله کتب بها الی قبر النبی (ص ) و بعث معها بشعر الی مکه و المسائل و الاجوبه .

شرح سقط الزند بطلیوسی از کاملترین شرحها بر سِقط الزند و حاوی تحقیقهای لغوی و مسائل نحوی فراوانی است . به ضمیمه این شرح ، شرح المختار فی لزومیات ابی العلاء است که حاوی شرح قصاید برگزیده از دیوان لزومیات ابوالعلاء است که بطلیوسی آن را به صورت الفبایی تنظیم کرده است (همانجا، ص ۳۹؛بروکلمان ، ج ۵، ص ۴۱). از دیگر کتابهای چاپ شده وی می توان از المثلث (فیروزآبادی ، ص ۱۱۵) و الفرق بین الاحرف الخمسه نیز نام برد. الفرق در پنج باب نوشته شده و موضوع آن بحث در کلماتی است که یکی از حروف آنها ظ ، ض ، ذ، س و ص یا حروفی تلفظ مشابه با این حروف باشد (بطلیوسی ، ۱۴۰۴، ص ۱۳۳).

۲) آثار خطی :

ارجوزه فی المساجله باسم الرجل و ابنه و بلده و قبیلته ؛
حکایه ؛
شرح الخمسه المقالات الفلسفیه ؛
المسائل (بطلیوسی ، ۱۹۸۱، مقدمه فرطوسی ، ص ۴۰ـ۴۲)؛
شرح ابیات الجمل (ابن سعید مغربی ، ج ۱، ص ۳۸۶؛قفطی ، ج ۲، ص ۱۴۲؛قس ابن خلکان ، ج ۲، ص ۲۸۲؛فیروزآبادی ، ص ۱۱۴؛
سیوطی ، ج ۲، ص ۵۶)؛
طرز علی الکامل للمبرّد (فیروزآبادی ، ص ۱۴۳).

۳) آثار مفقود :

ابیات المعانی ؛
شرح اصلاح لمنطق (بغدادی ، ج ۱، ص ۹، ج ۳، ص ۲۹۵ـ۲۹۶)؛
اثبات النبوات ؛
شرح موطأ مالک بن انس (فیروزآبادی ، ص ۱۱۵)؛
الانساب ؛
شرح الجمل فی النحو؛
شرح دیوان المتنبی ؛
شرح فصیح ثعلب (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۱۸۰، ۶۰۲، ۸۱۲، ج ۲، ستون ۱۲۷۲ـ ۱۲۷۳)؛
التذکره الادبیه (قفطی ، همانجا)؛
جزء فیه علل الحدیث ؛
شرح ابیات المعانی ؛
القراءات (بطلیوسی ، ۱۹۸۱، مقدمه فرطوسی ، ص ۴۳ـ۴۵)؛
الدوائر (کوربن ، ص ۳۵۰)؛
رساله کتب بها الی عبدالله بن محمدبن خلاصه ؛
قصیده فی رثاء دیک ؛
فهرسه ابن السید (اشبیلی ، ص ۴۱۳، ۴۲۰، ۴۳۳).



منابع : ابن أبّار، التکمله لکتاب الصّله ، چاپ عبدالسلام هراش ، بیروت ۱۹۹۵؛
همو، المعجم فی اصحاب القاضی الامام ابی علی الصّدفی ، چاپ کودیرا، مادرید ۱۸۸۵؛
ابن بشکوال ، کتاب الصله ، قاهره ۱۹۶۶؛
ابن خلّکان ، وفیات الاعیان ، چاپ محمد محی الدین عبدالحمید، قاهره ۱۹۴۸؛
ابن سعید مغربی ، المغرب فی حلی المغرب ، چاپ شوقی ضیف ، قاهره ۱۹۶۴؛
محمدبن خیر اشبیلی ، فهرسه ما رواه عن شیوخه من الدواوین المصنّفه فی ضروب العلم و انواع المعارف ، چاپ زهیر فتح الله ، بغداد ۱۹۶۳؛
کارل بروکلمان ، تاریخ الادب العربی ، ج ۵، ترجمه رمضان عبدالتواب ، قاهره ۱۹۷۵؛
عبدالله بن محمد بطلیوسی ، الفرق بین الحروف الخمسه ، چاپ عبدالله ناصیر، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
همو، المثلث ، چاپ صلاح مهدی فرطوسی ، بغداد ۱۹۸۱؛
عبدالقادربن عمربغدادی ، خزانه الادب و لب لباب لسان العرب ، بولاق ۱۲۹۹، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
ابراهیم بن محمد بلفیقی ، المقتضب من کتاب تحفه القادم لابن الا بّار ، چاپ ابراهیم ابیاری ، قاهره ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، بغیه الوعاه فی طبقات اللّغوییّن والنّجاه ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، قاهره ۱۳۸۴/۱۹۶۴-۱۹۶۵؛
احمدبن یحیی ضبّی ، بغیه الملتمس فی تاریخ رجال اهل الاندلس ، قاهره ۱۹۶۷؛
محمدبن یعقوب فیروزآبادی ، البلغه فی تاریخ ائمه اللغه ، چاپ محمد مصری ، دمشق ۱۹۷۲؛
علی بن یوسف قفطی ، انباه الرّواه علی انباه النّحاه ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، ج ۲، قاهره ۱۳۷۱/۱۹۵۲؛
هانری کوربن ، تاریخ الفلسفه الاسلامیه ، ترجمه نصیر مرّوه و حسن قبیسی ، بیروت ۱۹۶۶٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه ابوالقاسم یوسف بن علی بِسکِری(۴۰۳-۴۶۵ه.ق)

بِسکِری ، ابوالقاسم ، یوسف بن علی بن جِبّاره بن محمدبن عُقَیل هذلیِ مغربیِ بسکری ، نحوی نابینا و متکلم و عالم به قرائات شاذّ و مشهور قرآن در قرن پنجم . در۴۰۳ به دنیا آمد.

کثیرالسفر بود و از بِسکِره مغرب به سرزمینهای شرقی جهان اسلام سفر کرد و از دورترین دیار مغرب تا باب فرغانه از محضر بسیاری از مشایخ علمی کسب دانش کرد و قرائتهای مختلف را فراگرفت (زرکلی ، ج ۸، ص ۲۴۲؛ ذهبی ، ج ۳، ص ۲۶۲؛ یاقوت حموی ، ۱۹۶۵، ج ۱، ص ۶۲۵).

در بغداد، از کسانی چون ابوالعلاء محمدبن علی بن یعقوب واسطی قرائت آموخت ، در اصفهان ، از حافظ ابونُعیم احمدبن عبدالله اصفهانی (متوفی ۴۳۰) سماع حدیث کرد، و در نیشابور، نزد زین الاسلام ابوالقاسم قشیری (متوفی ۴۶۵) حدیث خواند و قشیری در مسائل نحوی از آرای او استفاده می کرد (ناصر یفینی ، ص ۷۵۱ـ۷۵۲) علاوه بر این ، از دیگر مشایخ حدیث نیشابور، چون احمد مغربی و حاکم نیشابوری و مَخلَدی و خَفاف و ابوبکربن ابی القاسم (همان ، ص ۷۵۲) سماع حدیث کرد.

خواجه نظام الملک طوسی در ۴۵۸ او را در مقام مُدرس قرائات قرآن در مسجد نظامیه نیشابور منصوب و برای او حقوق ماهانه مقرر کرد.

رحلت

بسکری در این منصب باقی بود تا در ۴۶۵ درگذشت (همان ، ص ۷۵۱ـ۷۵۲؛ یاقوت حموی ، ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷، ج ۲۰، ص ۶۲). او در قرائات قرآن کتاب الکامل را نوشت (یانعی ، ج ۳، ص ۷۲؛ زرکلی ؛ ذهبی ، همانجاها).



منابع :
(۱) محمدبن احمد ذهبی ، العبر فی خبر من غبر ، ج ۳، چاپ فواد سید، کویت ۱۹۸۴؛
(۲) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۹؛
(۳) ابراهیم بن محمد صریفینی ، تاریخ نیسابور: المنتخب من السیاق ، چاپ محمد کاظم محمودی ، قم ۱۳۶۲ ش ؛
(۴) عبدالله بن اسعد یافعی ، مرآه الجنان و عبره الیقظان ، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۵) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، مصر۱۳۵۵ـ۱۳۵۷/۱۹۳۶ـ۱۹۳۸، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۶) همو، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه ابوبکر احمد بَرْقانی(۳۳۶ -۴۲۵ه.ق)

بَرْقانی ، ابوبکر احمدبن محمدبن احمدبن غالب ،محدّث ، نحوی ، و فقیه مکتب شافعی که او را به جهت سختکوشی و علم و اعتبارش بسیار ستوده اند.

در ۳۳۶ دربرقانِ خوارزم زاده شد و تحصیلات مقدماتی را در همانجاآغاز کرد و سپس برای ادامه تحصیل به بغداد رفت . پس ازچند زمانی که در سفر علمی به جرجان (گرگان )، اسفراین ، نیشابور، هرات ، و مرو گذراند، به بغداد بازگشت و دردمشق و قاهره به مطالعه پرداخت ؛ اما بغداد را برای سکونت دایم برگزید. و تا آخر عمر (۴۲۵) در آنجا تدریس می کرد.

استادان

از استادان او:

ابوعلی محمدبن احمدبن الصوّاف (متوفی ۳۵۹)،

محمدبن جعفربن الهیثم بُندار (متوفی ۳۶۰) و

ابوالحسن علی بن عمر دارقُطنی * (متوفی ۳۸۵) در بغداد، ابوبکر احمدبن ابراهیم اسماعیلی (متوفی ۳۷۱) در جرجان ،

ابوعمرو محمدبن احمد حیری (متوفی ح ۳۷۶) در نیشابور،

ابومنصور ازهری * (متوفی ۳۷۰) در هرات در خور ذکرند.

شاگردان

برجسته ترین شاگرد او احمدبن علی خطیب بغدادی (متوفی ۴۶۳)، مؤلف تاریخ بغداد بود که مفصلترین شرح حالِ وی را نوشته است ؛

و از دیگر شاگردان مهم او ابواسحاق * شیرازی (متوفی ۴۷۶) فقیه معروف شافعی را می توان نام برد.

اثر

 اثر مشهور برقانی مسند است که از ترکیب ( احادیث ) صحیحین بخاری و مسلم پدید آمده است (سزگین ، ج ۱، ص ۲۲۹). او مجموعه هایی نیز از احادیث منقول از سفیان ثوری (متوفی ۱۶۱) و دیگران گرد آورده است .



منابع :

(۱) ابن جوزی ، المنتظم فی تاریخ الملوک والامم ، حیدرآباد ۱۳۵۷ـ۱۳۵۹/۱۹۳۸ـ۱۹۴۰؛
(۲) ( ابن خلکان ، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۹۶۸ـ۱۹۷۷ ) ؛
(۳) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، قاهره ۱۳۴۹/۱۹۳۱؛
(۴) محمدبن احمد ذهبی ، تذکره الحفاظ ، حیدرآباد ۱۳۷۶/۱۹۵۷، ج ۳، ص ۱۰۷۴ـ۱۰۷۶؛
(۵) همو، العبر فی خبر من غبر ، کویت ۱۹۶۱، ج ۳، ص ۱۵۶ـ۱۵۷؛
(۶) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، قاهره ۱۹۵۴ـ ۱۹۵۹؛
(۷) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشافعیه الکبری ، چاپ عبدالفتاح محمد حلو و محمود محمد طناحی ، قاهره ۱۹۶۴؛
(۸) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، کتاب الانساب ، چاپ عبدالرحمن بن یحیی معلمی یمانی ، حیدرآباد ۱۳۸۲ـ۱۳۸۶/ ۱۹۶۲ـ۱۹۷۶؛
(۹) خلیل بن ایبک صفدی ، الوافی بالوفیات ، چاپ احسان عباس ، ویسبادن ۱۹۶۷، ج ۷، ص ۳۳۱؛
(۱۰) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱؛

(۱۱) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Literatur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942, I, 259;
Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, vol. I, Leiden 1967.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۳

زندگینامه ابوالفتح کراجکى (متوفی ۴۹۹ه. ق)

شیخ ابوالفتح محمد بن على کراجکى طرابلسى. فقیه، اصولى، ریاضیدان، ستاره‏ شناس، ادیب، مسلط به علوم حدیث، فلسفه، کلام، نحو، اخلاق، تاریخ، رجال، تفسیر و پزشکى.

استادان

وى در محضر استادان بزرگوارى چون

شیخ مفید،

سید مرتضى علم الهدى،

شیخ طوسى و …

شاگردى کرد و از هر کدام توشه‏اى و بهره‏اى گرفت. سفرهاى بسیارى به کشورهاى مختلف از جمله فلسطین، سوریه، لبنان، مصر، بغداد و همچنین شهرهاى دور و کنار خود داشت. با مباحثات و تألیفات خود که نزدیک ۸۰ اثر مى‏ شود به بررسى مذاهب اسماعیلیه، فرق اهل تسنن، یهودیت و مسیحیت پرداخت و برترى شیعه و مذهب امامیه را بر همگان آشکار کرد.
وى در لبنان و شهر صور درگذشت.

تألیفات وى:

۱- کنز الفوائد؛
۲- روضه العابدین و نزهه الزاهدین؛
۳- الرساله الناصریه؛
۴- معدن الجواهر و …

منابع فقه شیعه (ترجمه جامع أحادیث الشیعه)//آقا حسین بروجردى

زندگینامه ابوعمرو جمال الدین عثمان بن عمر«ابن حاجب»(۵۷۰- ۶۴۶ ق)

ابوعمرو جمال الدین عثمان بن عمر. نحوى و فقیه مالکى.خاندان وى از کردان، ساکن دونه قریه‏اى در همدان بودند و پدر وى مردى سپاهى و از حاجبان دستگاه امیر عزالدین موسک صلاحى بود و به همین خاطر وى را ابن حاجب گفتند و بر آن شهرت یافت.

ابن حاجب در استان شهرى در منطقه صعید مصر زاده شد. وى در قاهره به فراگرفتن قرآن کریم پرداخت و سپس فقه مالکى آموخت.

استادان

استادانى که در نزدشان شاگردى کرد، از جمله:

ابوالجود غیاث بن فارس لخمى،

شاطبى،

ابومنصور ابیارى،

ابوالحسین بن جبیر،

امام شاذلى و … بودند.
ابن خلدون از وى، نه تنها به نحوى و فقیه ارجمند یاد مى‏ کند که وى را اصولى بزرگ مى ‏داند. از خاکجاى او اطلاعى در دست نیست.

تألیفات وى:

۱- الکافیه؛
۲- الامالى النحویه؛
۳- المختصر فى فروع/ جامع الامهات؛
۴- منتهى السؤال و الامل فى علمى الاصول و الجدل و …

منابع فقه شیعه (ترجمه جامع أحادیث الشیعه)//آقا حسین بروجردى

زندگینامه جلال الدین سیوطی(متوفی۹۱۱ه.ق)

وى دانشمند فرزانه حافظ ، ابوالفضل جلال الدّین عبدالرّحمن بن کمال الدّین ابى بکر بن محمّد سیوطى ، معروف به ابن السیوطى شافعى مصرى است که شب یکشنبه اول ماه رجب سال ۸۴۹ هـ در قاهره دیده به جهان گشود . در احاطه نسبت به علوم و فضایل ، از نوابغ عصر خود به شمار می رفت و از علوم و فنون مختلف بهره داشت و پیرامون تألیفاتى از خود به جاى گذاشت .

مى گویند تألیفات وى افزون بر پانصد جلد کتاب بوده که از رساله هاى یک ورقى و دو ورقى تا کتابهاى چند جلدى را شامل مى شده است . او در تحریم منطق نیز کتابى نگاشته است .

سیوطى مدّعی اجتهاد بود و در برخى از تألیفاتش خود را به عنوان نو آور قرن نهم معرّفى نموده است ، و همین ادّعا سبب گردیده که گرفتاریهاى فراوانى براى او پدید آید . داوودی شاگرد او مى گوید : وى دویست هزار حدیث از حفظ بوده است.

استادان

او نزد گروهی همچون :

بلقینى ،

مناوى ،

ابو عبّاس شمّنى ،

محى الدّین کافیجى ،

حافظ قاسم بن قطلو بغا ،

برهان بقاعى ،

شمس سخاوى و دیگران درس آموخته بود ،

و اساتید او در اجازه و قرائت و سماع به ۱۵۰ نفر مى رسیدند که نامشان را در معجم خود گرد

وى سحرگاه شب جمعه ۱۹ جمادى الأوّل سال ۹۱۱ هـ درگذشت و در ((حوش قوصون )) بیرون (( باب القرافه )) مصر به خاک سپرده شد .

آثار

  قسمتی از تألیفات او به شرح زیر است:

  1. اختصار کتاب احکام السلطانیه ماوردی
  2. اختصار کتاب احیاء العلوم
  3. احیاء المیت بفضائل اهل البیت
  4. الاخبار المأثوره فی الاطلاء بالنوره
  5. الاخبار المرویه فی سبب وضع العربیه
  6. اخبار الملائکه آداب الفتوی
  7. آداب الملوک
  8. ادب المفرد فی الحدیث للامام البخاری
  9. ادب القاضی علی مذهب الشافعی
  10. الارج فی الفرج ارشاد المهتدین الی نصره المجتهدین
  11. ازاله الوهن عن مسئله الرهن
  12. ازهارالاکام فی اخبارالاحکام
  13. ازهارالعروش فی اخبارالحبوش
  14. الازهار الفائحه علی الفاتحه
  15. ازهارالفضه فی حواشی الروضه
  16. الازهار المتناثره فی الاخبار المتواتره
  17. الازهار فیما عقده الشعراء من الَاثار
  18. الاساس فی فضل بنی العباس
  19. اسباب الحدیث
  20. اسباب النزول موسوم به لباب النقول
  21. اسبال الکساء علی النساء
  22. الاستنصار بالواحد القهار
  23. اسجال الاهتداء بابطال الاعتداء الاسعاف المبطا برجال الموطا
  24. الاسفار عن قلم الاظفار
  25. التهذیب فی اسماءالذئب
  26. الاسئله الوزیریه
  27. الاشباه و النظائر فی الفروع
  28. الاشباه و النظائر فی النحو
  29. عین الاصابه فی معرفه الصحابه
  30. الاعتراض و التولی عمن الایحسن و یصلی
  31. الاعتماد والتوکل علی ذی التکفل
  32. اعذب المناهل فی حدیث من قال انا عالم فهو جاهل
  33. اعلام الاریب بحدوث بدعه المحاریب
  34. اعلام النصر فی اعلام سلطان العصر
  35. الاعلام بحکم عیسی علیه السلام
  36. اعیان الاعیان
  37. الاغضا عن دعاء الاعضاء
  38. افاده الخبر بنصه فی زیاده العمرونقصه
  39. الافتراض فی ردالاعتراض
  40. الایضاح فی اسرار النکاح
  41. الافصاح فی زوائد القاموس علی الصحاح
  42. الاقتراح فی اصول النحو و جدله
  43. الاقتناص فی مسئله التماص
  44. آکام العقیان فی احکام الخصیان
  45. الاکلیل فی استنباط التنزیل
  46. الفانید فی حلاوه الاسانید
  47. حاشیه بر شرح ابن ناظم بر الفیه موسوم به المشنف علی بن المصنف
  48. السیف الصقیل علی شرح ابن عقیل
  49. بهجه المرضیه فی شرح الالفیه
  50. الوفیه فی مختصر الفیه حاشیه بر تصریح خالدبن عبدالله ازهری موسوم به التوشیح شرح الفیهء عراقی
  51. الفیه در صرف و نحو و خط و شرح آن، الفیه او موسوم است به فریده و شرح آن (المطالع السعیده)
  52. القام الحجر لمن زکی ساب ابی بکر و عمر
  53. الماع فی الاتباع کحسن بسن فی اللغه الویه النصر
  54. قطف الورید که تلخیص امالی ابن درید است الامالی المطلقه
  55. الامالی علی القرآن
  56. الامالی علی الدره الفاخره
  57. الاناقه فی رتبه الخلافه
  58. ذیل بر الانباء عن قبائل الرواه تألیف عبدالبر
  59. الانتصار بالواحد القهار
  60. لب اللباب فی تحریرالانساب و آن مختصر لباب ابن اثیر و لباب مختصر انساب سمعانی است
  61. انشاب الکشب فی انساب الکتب
  62. الانصاف فی تمییز الاوقاف
  63. انموذج اللبیب فی خصائص الحبیب
  64. شواهدالافکار
  65. حاشیه بر تفسیر بیضاوی
  66. انوارالحلک فی امکان رؤیه النبی و الملک
  67. الوسائل، تلخیص الاوایل ابوهلال عسکری
  68. الاوج فی خبر عوج
  69. الحاوی اللفتاوی
  70. الحبائک فی اخبار الملائک
  71. الحبل الوثیق فی نصره الصدیق
  72. الحجج المبینه فی التفضیل بین مکه والمدینه
  73. حدیقه الادیب و طریقه الاریب
  74. مختصر آن به نام نورالحدیقه است
  75. شرح قصیدهء حرزالامانی در قراآت
  76. حسن التسبیک فی حکم التشبیک
  77. حسن التصریف فی عدم التحلیف
  78. حسن التخلیص لتالی التلخیص
  79. حسن السمت فی الصمت
  80. حسن السیر فی مافی الفرس من اسماء الطیر و آن ارجوزه ای است مشتمل بر ۳۵ اسم
  81. حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره
  82. حسن المقصد فی عمل المولد
  83. حسن النیه فی خانقاه البیبرسیه
  84. الحصر و الاشاعه لاشراط الساعه
  85. حصول الرفق باصول الرزق
  86. حصول النوال فی احادیث السؤال
  87. مختصر اذکار نووی و شرح آن
  88. تحفه الابرار بنکت الاذکار
  89. حلیه الاولیاء
  90. الحمامه، و آن رساله ای است در تفسیر الفاظ متداوله
  91. مختصر حیاه الحیوان دمیری
  92. مختصر خادم الرافعی و الروضه در فروع ناتمام
  93. خادم النعل الشریف
  94. الخبر الدال علی وجود القطب و الاوتاد و النجباء و الابدال
  95. الخصائص النبویه و مختصر آن مسمی به انموذج اللبیب فی خصائص الحبیب
  96. غایه الاحسان در اسماء اعضا و صفات انسان
  97. داعی الفلاح فی اذکار المساء و الصباح
  98. الدراری فی اولادالسرای درالسحابه فی من دخل مصر من الصحابه
  99. الدر المنثور فی التفسیر بالماثور
  100. الدر المنظم فی الاسم الاعظم
  101. الدر النثیر فی تلخیص نهایه ابن کثیر
  102. تنزیه الاعتقاد عن الحلول و الاتحاد
  103. تنزیه الانبیاء عن تسفیه الاغبیاء
  104. التنفیس فی الاعتذار عن ترک الافتاء و التدلیس
  105. التنقیح فی مسئله التصحیح
  106. توحیه العزم الی اختصاص الاسم بالجر و الفعل بالجزم
  107. مختصر تهذیب الاسماء و اللغات نووی
  108. الثبوت فی ضبط الفاظ القنوت
  109. الثغور الباسمه فی مناقب السیده فاطمه
  110. ثلج الفؤاد فی احادیث لبس السواد
  111. شرح صحیح بخاری موسوم به التوشیح علی الجامع الصحیح ترشیح بر صحیح و آن را تمام نکرده است
  112. شرح صحیح مسلم موسوم به الدیباج
  113. قوت المغتذی علی جامع الترمذی
  114. الجامع الصغیر فی حدیث البشیر النذیر
  115. جامع المسانید
  116. المنتقی
  117. الجامع المصنف فی شعب الایمان للامام البیهقی الجامع فی الفرائض
  118. جر الذیل فی علم الخیل
  119. جزءالسلام من سیدالانام علیه الصلوه و السلام
  120. جزیل المواهب فی اختلاف المذاهب (ای الاربعه)
  121. الکوکب الساطع فی نظم جمع الجوامع در اصول فقه و شرح آن
  122. جمع فی الجوامع فی الحدیث
  123. جمع الجوامع فی النحو
  124. همع الهوامع
  125. الجمع و التفریق فی انواع البدیع
  126. جنی الجنان
  127. الجواب الاشد فی تنکیر الاحد و تعریف الصمد
  128. الجواب الحزم عن حدیث التکبیر جزم
  129. الجواب الحاتم عن سؤال الخاتم
  130. الجواب الزکی عن قمامه بن الکرکی
  131. الجواب المصیب عن اعتراض الخطیب الجواهر فی علم التفسیر الجهر بمنع البروز علی شاطی النهر
  132. الجیاد المسلسلات
  133. حاطب لیل و جارف سیل در ذکر شیوخ خویش
  134. الَایه الکبری فی شرح قصه الاسراء
  135. الباحه فی السباحه
  136. البارع فی اقطار الشارع
  137. البارق فی قطع یدالسارق
  138. الباهر فی حکم النبی علیه الصلوه و السلام فی الباطن و الظاهر
  139. بدائع الزهور فی و قائع الدهور
  140. البدر الذی انجلی فی مسئله الولاء
  141. البدور السافره فی امور الَاخره
  142. بدیعیه و شرح آن بذل العسجد لسؤال المسجد
  143. مارواه الواعون فی اخبار الطاعون
  144. بذل المجهود لخزانه محمود
  145. بذل الهمه فی طلب برائه الذمه
  146. برد الظلال فی تکرار السؤال
  147. بزوغ الهلال فی الخصال الموجب للظلال
  148. بسط الکف فی اتمام الصف
  149. بشری الکئیب بلقاء الحبیب
  150. بلبل الروضه، مقامه ای است در وصف مصر
  151. بلغه المحتاج فی مناسک الحاج
  152. بلوغ الامنیه فی خانقاه الرکنیه
  153. بلوغ المآرب فی قص الشارب
  154. بلوغ المآرب فی اخبار العقارب
  155. تأخیرالظلامه الی یوم القیامه الاساس در تاریخ آل عباس
  156. رفع الباس در تاریخ بنی عباس
  157. تاریخ الخلفاء تحفه الطرفاء باسماء الخلفاء
  158. تحفه المذاکر فی المنتقی فی تاریخ ابن عساکر
  159. تأیید الحقیقه العلیه و تشیید الطریقه الشاذلیه
  160. التبری من معره المعری، و آن ارجوزه ای است مشتمل بر اسماء سگ
  161. تبیض الصحیفه بمناقب الامام ابی حنیفه
  162. التثبیت عند التبییت، و آن ارجوزه ای است در ۱۷۳ بیت
  163. التحدث بنعم الله سبحانه و تعالی
  164. تحذیر الخواص من اکاذیب القصاص
  165. تحفه الانجاب بمسئله السنجاب
  166. تحفه الجلساء برؤیه الله سبحانه و تعالی للنساء
  167. الدره التاجیه علی الاسئله الناجیه
  168. الدره الفاخره دررالبحار فی الاحادیث القصار
  169. مختصرالدرر
  170. الکامنه ابن حجر
  171. دررالکلم و غررالحکم
  172. الدررالمنتثره فی الاحادیث المشتهره
  173. درج المعالی فی نصره الغزالی عن المنکر المتعالی
  174. الدرج المنیفه فی الاباء الشریفه
  175. دفع التشنیع فی مسئله التسمیع
  176. الدوران الفلکی عن ابن الکرکی
  177. الدیباج علی صحیح مسلم بن الحجاج
  178. دیوان شعر
  179. دیوان الخطب الذراری فی ابناء السراری
  180. ذم المکس
  181. ذم زیاره الامراء
  182. ذم القضاه
  183. ذوالوشاحین
  184. الرحله الفیومیه و المکیه و الدمیاطیه، الرد علی من اخلد الی الارض و جهل ان الجهاد فی کل عصر فرض
  185. رساله فی اسماءالمدلسین
  186. رساله فی الحمی و اقسامها
  187. رساله فی الصلوه علی النبی (ص)
  188. رساله فی صلوه الضحی
  189. رساله فی من وافقت کنیته کنیه زوجته من الصحابه
  190. رشف الزلال من السحر الحلال
  191. رصف اللال فی وصف الهلال
  192. رفع التعسف عن اخوه یوسف
  193. رفع الحذر عن قطع السدر
  194. رفع السنه فی نصب الزنه
  195. رفع شان الحبشان دفع اللباس و کشف الالتباس فی ضرب المثل من القرآن و الاقتباس
  196. الروض فی احادیث الحوض
  197. روض الاریض فی طهر المحیض
  198. الروض الانیق فی مسندالصدیق مختصر روض و شرح آن الروض المکلل و الوردالمعلل
  199. حاشیه بر روضهء نووی مسماه به ازهارالفضه
  200. حاشیهء صغری بر روضه الینبوع و مازاد علی الروضه من الفروع
  201. مختصرالروضه (ناتمام)
  202. نظم روضه موسوم به خلاصه و شرح آن رفع الخصاصه
  203. الریاض الانیقه فی شرح اسماء خیر الخلیفه
  204. ریح النسرین فیمن عاش من الصحابه ماه و عشرین
  205. تحفه الکرام باخبار الاهرام تحفه المجتهدین باسماء المجددین
  206. تحفه النابه فی تلخیص المتشابه
  207. تحفه الناسک بنکت المناسک
  208. تحفه النجباء فی قولهم هذا بسراً اطیب منه رطباً
  209. التخییر فی علوم التفسیر که بسال ۸۷۲ ه ق از آن فارغ شده است
  210. تذکره المؤتسی بمن حدث ونسی
  211. تذکره فی العربیه
  212. ترجمان القرآن فی تفسیر المسند
  213. ترجمه النووی و البلقینی
  214. تزیین الارائک فی ارسال نبینا صلی الله علیه و آله الی الملائک
  215. تزیین الممالک
  216. بمناقب الامام مالک
  217. التسمیط تشدیدالارکان فی لیس فی الامکان ان یبدع مماکان
  218. تشنیف الاسماع بمسائل الاجماع
  219. تشنیف السمع بتعدید السبع
  220. التصحیح لصلوه التسبیح
  221. التضلع فی معنی التقنع
  222. التطریف فی التصحیف
  223. تعریف الاعجم بر حروف المعجم
  224. التعریف بآداب التالیف
  225. تعریف الفئه باجوبه الاسئله المائه
  226. التعظیم و المنه فی ان ابوی النبی صلی الله علیه و آله فی الجنه
  227. التغلل و الاطفا لنار لاتطفی منتخب
  228. تفسیر ابن ابی حاتم
  229. جزء دوم تفسیر جلالین
  230. تفسیر فاتحه
  231. تفسیر فریابی و تقریب القری فی الحدیث
  232. تشرح التقریب و التیسیر نواوی موسوم به تدریب الراوی
  233. تذنیب فی الزوائد علی التقریب
  234. تقریر الاسناد فی تفسیر الاجتهاد
  235. نظم تلخیص المفتاح و شرح آن موسوم به عقود الجمان
  236. تمهید الفرش فی الخصال الموجبه لظل العرش
  237. تناسق
  238. الدرر فی تناسب السور التنبیه بمن یبعثه الله سبحانه و تعالی علی راس کل مائه
  239. تنبیه الغبی فی تنزیه ابن العربی
  240. وافی شرح تنبیه شیخ ابواسحاق
  241. مختصر تنبیه و رجوع به حسن المحاضره فی اخبار مصر و ۱۵۹ شود – القاهره صص ۱۵۴٫

عطر ولایت//سبحانی

لغت نامه دهخدا

زندگینامه ابوالاسود دُئلی بصری(متوفی۶۹ه.ق)

 ظالم بن ظالم ابوالا سود دُئِلی بصری است که از شُعرا اسلام و از شیعیان امیرالمؤ منین و حاضر شدگان در صِفّین بوده است و او همان است که وضع (علم نحو) نموده بعد از آنکه اصلش را از امیرالمؤ منین علیه السّلام اخذ نموده و اوست که قرآن مجید را اعراب کرده به نقطه در زمان زیاد بن ابیه .

وقتی معاویه برای او هدیّه فرستاد که از جمله آن حلوائی بود برای آنکه او را از محبّت امیرالمؤ منین علیه السّلام منحرف کند دخترش که به سن پنج سالگی یا شش سالگی بود مقداری از آن حلوا برداشت و در دهان گذاشت ، ابوالا سود گفت : ای دختر! این حلوا را معاویه برای ما فرستاده که ما را از ولای امیرالمؤ منین علیه السّلام برگرداند.

دخترک گفت :

قَبَّحَهُ اللّهُ یَخْدَعُن ا عَنِ السَّیِّدِ الْمُطَهَّرِ بِالشَّهْدِ الْمُزَعْفَرِ تَبّا لِمُرْسِلِهِ وَآکِلِه .

چپس خود را معالجه کرد تا آنچه خورده بود قی کرد و این شعر بگفت :

شعر :

اءَبِاالشَّهْدِ المُزَعْفَرِ یابْنَ هِنْدٍ
نَبیعُ عَلَیْکَ اَحْسابا وَدینا
مَعاذَ اللّهِ کَیْفَ یَکُونُ ه ذا
وَمَوْلی نا امیرُالمُؤْمنینا(۱۹۷)

رحلت

بالجمله ؛ ابو الاسود در طاعون سنه شصت و نه به سن هشتاد و پنج در بصره وفات کرد و ابن شهر آشوب و جمعی دیگر ذکر کرده اند اشعار ابوالا سود را در مرثیه امیرالمؤ منین علیه السّلام و اوّل آن مرثیه این است :

شعر :

الاّ یا عَیْنُ جُودی فَاسْعَدینا
الا فَابْکی اَمیرَ المُؤ منینا(۱۹۸)

و ابوالا سود شاعری طلیق اللسان و سریع الجواب بوده ؛ زمخشری نقل کرده که زیاد بن ابیه ابو الاسود را گفت که با دوستی علی چگونه ای ؟ گفت : چنانچه تو در دوستی معاویه باشی لکن من در دوستی ثواب اُخروی خواهم و تو از دوستی معاویه حُطام دُنیوی جوئی و مَثَل من و تو شعر عمروبن معدی کرب است :

شعر :

خَلیلا نِ مُخْتَلِفٌ شَاءْنن ا
اُریدُ الْعَلاءَ وَیَهْوِی السَّمَنَ
اُحِبُّ دِم آءَ بَنی م الِکِ
وَر اقَ المُعَلّی بَیاضَ اللَّبَنِ(۱۹۹)
و هم زمخشری این شعر را از او روایت کرده :

شعر :

اَمُفَنّدی فی حُبِّ آلِ محمّد
حَجَرٌ بِفیکَ فَدَعْ مَلا مَکَ اَوْزِد
مَنْ لَمْ یَکُنْ بِحِب الِهِمْ مُسْتَمْسِکا
فَلْیَعْتَرِفْ بِوِلا دَهٍ لَمْ تُرْشَدِ(۲۰۰)



۱۹۷ (ربیع الا برار) علاّ مه زمخشری ۵/۳۲۲، تحقیق : عبدالامیر مهنا؛ (روضات الجنات ) علاّ مه خوانساری ۴/۱۶۸ .
۱۹۸ (مناقب ) ابن شهر آشوب ۳/۳۶۱ .
۱۹۹ (مجالس المؤمنین ) ۱/۳۲۵ از (ربیع الا برار) زمخشری ، نقل کرده است .
۲۰۰ مأخذ پیشین . علامه شوشتری می گوید: (مفند، ملامت کننده است ، یعنی ای ملامت کننده من در دوستی آل محمّد علیهم السّلام ، سنگ در دهن تُست ؛ خواه ترک ملامت خود کنی و خواه آن را زیاده کنی و مضمون بیت ثانی آن است که شاعر فارسی گفته :
هر که را هست با علی کینه
در سخن حاجت درازی نیست
نیست در دستش آستین پدر
دامن مادرش نمازی نیست
(مجالس المؤ منین ) ۱/۳۲۶ .ویراستار

زندگینامه ابوعمرو بُندار کرخی اصفهانی (لغوی و نحوی قرن سوم )

 ابوعمرو بنداربن عبدالحمید کرخی اصفهانی ، لغوی و نحوی قرن سوم . نام او در برخی از منابع بندار، در بعضی مَنْداد و در پاره ای دیگر به هر دو صورت آمده است (ابن ندیم ، ص ۹۱، قفطی ، ج ۱، ص ۲۵۷؛زبیدی ، ص ۲۰۸؛یاقوت حموی ، ج ۷، ص ۱۲۸، ج ۱۹، ص ۱۷۴).

کنیه اش را به دو صورت ابوعُمَر (ابن ندیم ، همانجا، یاقوت حموی ، ج ۱۹، همانجا) و ابوعَمْرو (قفطی ، همانجا؛
سیوطی ، ج ۱، ص ۴۷۶) ضبط کرده اند. لقبش به سه صورت ابن لِرّه ، ابن لُرّه و ابن لزّه ثبت شده است (ابن ندیم ؛قفطی ؛یاقوت حموی ، همانجاها؛قالی ، ج ۳، ص ۱۰۲، ۲۱۵).

عده ای او را کرخی (رجوع کنید به یاقوت حموی ، ج ۷، ص ۱۲۷ـ۱۲۹، ج ۱۹، ص ۱۷۴؛سیوطی ، همانجا)، بعضی کرجی (ابن ندیم ، همانجا) ولی اغلب اصفهانی و از ناحیه جبال دانسته اند. (رجوع کنید به قفطی ، ج ۱، ص ۲۵۶ـ۲۵۷؛یاقوت حموی ، ج ۷، همانجا). با این وصف ، در نام او (بندار) و در ایرانی بودنش اختلاف نظر و تردید نیست .

تاریخ تولد و مرگ بندار در منابع نیامده است ؛اما، چون از شاگردان ابوعبید قاسم بن سلاّ م هروی (متوفی ۲۲۳) بود (یاقوت حموی ، ج ۷، همانجا؛سیوطی ، همانجا)، به احتمال زیاد سال تولّدش باید حدود آغاز قرن سوم باشد.

بندار از ناحیه جبال به بغداد رفت و، با اطلاعات وسیعی که از اشعار عرب و اخبار و انساب داشت ، موردتوجه ابوالفضل جعفر متوکل ، خلیفه عباسی (حک : ۲۳۲ـ۲۴۷)، قرار گرفت و به دستگاه او راه یافت و خلیفه غالباً او را به حضور می پذیرفت . (مثلاً رجوع کنید به یاقوت حموی ، ج ۷، ص ۱۳۰ـ۱۳۱) بندار، مُبَرَّد * ، نحوی معروف بصره را، که در آن ایام تازه به بغداد رفته بود، به خلیفه معرفی کرد. (رجوع کنید به یاقوت حموی ، ج ۷، ص ۱۳۰).

اگر این روایت راست باشد، این معرفی به ترقی وی کمک بسیار کرده است . بندار با ابن سِکیّت * (متوفی ۲۶۴)، که چند گاهی معلم فرزندان متوکل بود، دیدار داشت (ابن ندیم ، همانجا). درباره قوه حافظه بندار و تعداد قصاید و ابیاتی که از بر داشت سخنان مبالغه آمیزی گفته اند که به افسانه بیشتر شبیه است ؛ولی این گفته ها، به هر حال ، از اهمیت و اعتبار او حکایت می کند.

(رجوع کنید به یاقوت حموی ، ج ۷، ص ۱۲۹ـ۱۳۰؛سیوطی ، همانجا) ابن کَیْسان * (متوفی ۲۹۹) که دو مکتب نحوی کوفی و بصری را تلفیق و مکتب نحوی التقاطی بغداد را ایجاد کرده است ، شاگرد وی بود (یاقوت حموی ، ج ۷، ص ۱۲۸؛سیوطی ، همانجا).

ابن کیسان در شرح معلقه امرؤالقیس یازده بار از بندار یاد کرده ، اما از اصمعی * (متوفی ۲۱۳)، که از بزرگترین لغویان عرب بوده ، فقط دوبار نام برده است . ابن کیسان مخصوصاً یکی از دو روایت دایر بر نسب امرؤالقیس را از بندار نقل کرده است . به گفته یاقوت حموی (ج ۷، ص ۱۳۴)، بندار حدود نود سال عمر کرد.

آثار

ابن ندیم (همانجا) چهار اثر با عناوین کتاب معانی الشعر ، کتاب جامع اللغه ، شرح معانی الباهلی و کتاب الوحوش را منتسب به او می داند. کتابهای اولی و دومی درباره لغت بوده است ، اما تاکنون هیچ یک از این چهار اثر به دست نیامده است .



منابع :

(۱) ابن ندیم ، الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۲) محمدبن حسن زبیدی ، طبقات النحویین و اللغویین ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، قاهره ۱۹۸۴؛
(۳) عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، بغیه الوعاه فی طبقات اللغویین و النحاه ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، قاهره ۱۳۸۴؛
(۴) اسماعیل بن قاسم قالی ، کتاب ذیل الامالی و النوادر ، بیروت ۱۴۰۴/ ۱۹۸۴؛
(۵) علی بن یوسف قفطی ، انباه الرواه علی انباه النحاه ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، ج ۱، قاهره ۱۳۶۹/۱۹۵۰؛
(۶) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، مصر ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷/ ۱۹۳۶ـ۱۹۳۸، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه ابومحمد عبداللّه بافی(قرن چهارم)

بافی ، ابومحمد عبداللّه بن محمد بخاری خوارزمی ، منسوب به بافِ خوارزم ، از فقهای بزرگ شافعی قرن چهارم که علاوه بر فقه به جامعیت در ادبیات عرب ، علم نحو، فصاحت و بلاغت ، شعر، خطابه ، بدیهه گویی و شیرین سخنی شهرت داشته و از او به فقیه ترین فقهای شافعی عصر خود یاد شده است .

در هیچیک از گزارشهای زندگی بافی به تاریخ تولد و دوران کودکی و آغاز تحصیل او اشاره نشده است ، ولی مورخان درباره درگذشت او در محرم ۳۹۸ در بغداد اتفاق نظر دارند.

سرگذشت بافی پیش از سکونتش در بغداد روشن نیست ، اما پس از آنکه در بغداد اقامت گزید، به حلقه درس فقه ابوالقاسم عبدالعزیزبن عبداللّه دارکی شافعی (متوفی ۳۷۵) در آمد (ابن کثیر، ج ۱۱، ص ۳۰۴) و پس از درگذشت او به جای وی به تدریس پرداخت (ابن جوزی ، ج ۱۵، ص ۶۳؛ ابن عماد، ج ۳، ص ۱۵۲).

او تنها به درس دارکی بسنده نکرد و از درس فقه دو استاد معروف دیگر روزگار خود، ابواسحاق ابراهیم بن احمد مروزی شافعی (متوفی ۳۴۰) و ابوعلی ابن ابی هریره (متوفی ۳۴۵)، نیز بهره برد (ذهبی ، ج ۳، ص ۷۰؛ صفدی ، ج ۱۷، ص ۵۰۰).

از شاگردان بافی می توان از ابوالطیب طبری (متوفی ۴۵۰) و تنی چند از مشایخ مشهور شافعی یاد کرد که از آن میان ، ابوعبداللّه محمدبن ابراهیم صانعی خوارزمی (متوفی ۳۹۰) و ابوبکرمحمدبن بکربن محمد نوقانی طوسی (متوفی ۴۲۰) و علی بن محمد ماوردی (متوفی ۴۵۰) شناخته ترند (سبکی ، ج ۴، ص ۱۱۸، ۱۲۱؛ ج ۵، ص ۱۴؛ ابن عماد، ج ۳، ص ۱۵۲).

از بافی کتاب یا رساله ای در دست نیست و تنها اثر منقول از او بیست و اندی بیت شعر است که هر قطعه سه چهاربیتی آن در وزن و مضمونی جداگانه سروده شده است و می توان آنها را در منابع معتبر یافت (خطیب بغدادی ، ج ۱۰، ص ۱۳۹ـ۱۴۰؛یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۴۷۵؛ابن کثیر، ج ۱۱، ص ۳۴۰؛ثعالبی ، ج ۲، ص ۷۸؛صفدی ، ج ۱۷، ص ۵۰۰؛ابن تَغری بردی ، ج ۴، ص ۲۱۹؛سبکی ، ج ۳، ص ۳۱۷ـ۳۲۰).

بافی هر قطعه را به تناسب حال و مقام بر تنی چند از شاگردان یا معاصران خود انشا می کرده است . قاضی ابوالقاسم علی بن المُحَسِّن تنوخی * (متوفی ۴۴۷) و ابوزُرعه روح بن محمد رازی شافعی (متوفی ۴۲۳) و ابوالطیب طبری از مستمعان و راویان اشعار او بوده اند. این سروده ها علاوه بر پختگی و روانی ، از صناعات ادبی نیز برخوردار است و در آنها به احکام فقهی و اخلاقی و نکوهش اهل نجوم اشاره شده است .

از بررسی سرگذشت برخی از دانشمندان شافعی به این نتیجه می رسیم که معاصران بافی مقام علمی و شخصیت دینی او را ارج بسیار می نهاده اند. سبکی در شرح حال قاضی ابوعلی محمدبن اسماعیل طوسی (متوفی ۴۵۹) و ابوبکر نوقانی (ج ۴، ص ۱۱۹ـ۱۲۱)،و ابن کثیردر شرح حال ابوسعیدابراهیم بن اسماعیل اسماعیلی (ج ۱۱، ص ۳۳۶) از این ارج گذاری یاد کرده اند.

«بافی » در یتیمه الدهر و البدایه و النهایه به «باجی » تصحیف شده است .



منابع :

(۱) ابن تغری بردی ، النجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره ، ج ۴، مصر ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن جوزی ، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۳) ابن عماد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۴) ابن کثیر، البدایه و النهایه فی التاریخ ، ( قاهره ) ۱۳۵۱/۱۹۳۲؛
(۵) عبدالملک بن محمد ثعالبی ، یتیمه الدهر فی محاسن اهل العصر ، چاپ مفیدمحمد قمیحه ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، مدینه ( بی تا. ) ؛
(۷) محمدبن احمد ذهبی ، العبرفی خبرمن غبر ، چاپ فواد سید، کویت ۱۹۸۴؛
(۸) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشافعیه الکبری ، چاپ عبدالفتاح محمد حلو و محمودمحمد طناحی ، قاهره ۱۳۸۳ـ۱۳۸۸/۱۹۶۴ـ۱۹۶۸؛
(۹) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، کتاب الانساب ، چاپ د. س . مرجلیوث ، لیدن ۱۹۱۲، چاپ افست بغداد ( بی تا. ) ؛
(۱۰) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۱۷، چاپ دوروتیا کرافولسکی ، ویسبادن ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۱) یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ فردیناد ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۰، چاپ افست تهران ۱۹۶۵٫

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱ 

زندگینامه حسین خلخالى(متوفی۱۰۱۴ه ق)

 خلخالى، حسین بن حسن حسینى، از دانشمندان حنفى‌مذهب قرن دهم و یازدهم. کحّاله (ج ۳، ص ۲۲۱، ۳۱۹) دوبار و با دو نام مختلف شرح‌حال او را ذکر کرده است. درباره زندگى خلخالى (منسوب به خلخال) اطلاع چندانى در دست نیست. تاریخ ولادت وى در منابع ذکر نشده است. آقابزرگ طهرانى در الذریعه (ج ۶، ص ۴۱)، با توجه به زمان کتابت دو اثر وى، وفات او را بعد از ۱۰۲۴ دانسته است. با این همه، بیشتر منابع تاریخ وفاتش را ۱۰۱۴ ذکر کرده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به حاجى‌خلیفه، ج ۱، ستون ۸۸۸؛ بروکلمان،>ذیل<، ج ۲، ص ۵۹۱؛ قس حاجى‌خلیفه، ج ۱، ستون ۵۱۶، که وفات خلخالى را حدود ۱۰۳۰ ذکر کرده است).

خلخالى نزد حبیب‌اللّه باغنوى شیرازى* (متوفى ۹۹۴) تحصیل کرد و با یوسف‌بن محمدجان قراباغى (متوفى بعد از ۱۰۳۰) هم عصر بود (محبّى، ج ۲، ص ۱۲۲؛ تربیت، ص ۱۱۶ـ۱۱۷). از شاگردان وى باید از عبدالکریم‌بن سلیمان‌بن عبدالوهاب کورانى یاد کرد (رجوع کنید به محبّى، همانجا). خلخالى در مناظره و نقد، توانایى خاصى داشت (رجوع کنید به تربیت، ص ۱۱۷). همچنین گفته شده که وى از برخى عقاید تشیع، همچون عصمت امامان علیهم‌السلام، انتقاد کرده است (رجوع کنید به میرحامد حسین، ج ۴، ص ۲۶۶ و پانویس ۲).

وى در حوزه‌هاى گوناگون علوم اسلامى، همچون کلام، تفسیر، منطق، نجوم و نحو، صاحب‌نظر بوده و آثار متعددى از او به جا مانده‌است.

از جمله آثار کلامى وى

حاشیه بر شرح العقاید العضدیه است (رجوع کنید به کحّاله، همانجا؛ زرکلى، ج ۲، ص ۲۳۵). وى این کتاب را در رد کتابى از یوسف‌بن محمدجان قراباغى نگاشت. قراباغى رساله دیگرى در رد حاشیه خلخالى نوشت و خلخالى بر آن نیز ردیه‌اى نگاشت. از این ردیه اخیر خلخالى نسخه‌هاى متعددى موجود است (رجوع کنید به تربیت، همانجا؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۱۲۵؛ همو، ۱۴۴۱، ص ۱۶۶؛ المکتبه‌الازهریه، ج ۳، ص۱۵۰).

آثار دیگر وى عبارت‌اند از:

حاشیه على رساله اثبات الواجبِ دوانى (رجوع کنید به تربیت؛ بروکلمان، همانجاها؛ جبورى، ج ۲، ص ۱۴۳؛ قس محبّى، همانجا؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۱۱، ص ۱۱، که اثبات‌الواجب را از آثار او دانسته‌اند)،

رساله فى المبدأالاوّل و صفاته (رجوع کنید به بغدادى، ج ۱، ص ۳۲۱؛ اردلان جوان، ج ۱، ص ۴۷۷) و

حاشیه بر شرح تجرید (بروکلمان، همانجا).

خلخالى، در باب منطق،

حاشیه‌اى بر شرح دوانى بر تهذیب‌المنطقِ تفتازانى دارد که آن را براى فرزندش، برهان‌الدین محمد، نوشته است (رجوع کنید به حاجى‌خلیفه، همانجا؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۴۱؛ همو، ۱۴۱۱، همانجا).

در تفسیر قرآن نیز حاشیهٌ عَلى اَنوارِالتنزیلِ بیضاوى را نوشته که نسخه‌هاى متعددى از آن موجود است (رجوع کنید به حاجى‌خلیفه، ج ۱، ستون ۱۹۲؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳؛ اردلان جوان، همانجاها؛ جبورى، ج ۱، ص ۹۳).

حاشیهٌ عَلى حاشیهِ العصام على تفسیرِ البیضاوى را نیز از آثار او دانسته‌اند (رجوع کنید بهمحبّى؛ کحّاله، همانجاها)؛

احتمالا این‌دو نام از آنِ یک اثر است که در منابع با دو نام از آنها یاد شده است.

آثار خلخالى در هیئت و نجوم عبارت‌اند از

شرح‌الدائره الهندیه فى تحقیقِ وَقتِالزَّوال فى تفسیر قوله تعالى «لِدُلُوکِ الشَّمسِ (اسراء: ۷۸)»؛

و طریق معرفه وقت‌الزوال و سمت‌القبله بالأدلّه الهندسیه (زرکلى؛ بروکلمان، همانجاها).

خلخالى همچنین در علم نحو

شرحى بر کافیه ابن‌حاجب نگاشته است (رجوع کنید به بروکلمان؛ کحّاله، همانجاها).



منابع :

(۱)محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف‌الشیعه، چاپ على‌نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام‌الشیعه: الروضه النضره فى علماءالماه الحادیه عشره، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۳) على اردلان جوان، فهرست کتب خطى کتابخانه مرکزى آستان قدس رضوى، ج ۱، مشهد ۱۳۶۵ش؛
(۴) اسماعیل بغدادى، هدیه‌العارفین، ج ۱، در حاجى‌خلیفه؛
(۵) محمدعلى تربیت، دانشمندان آذربایجان، تهران ۱۳۱۴ش؛
(۶) عبداللّه جبورى، فهرس‌المخطوطات العربیّه فى مکتبه الأوقاف العامه فى بغداد، بغداد ۱۳۹۳ـ۱۳۹۴/۱۹۷۳ـ۱۹۷۴؛
(۷) حاجى‌خلیفه؛
(۸) خیرالدین زرکلى، الاعلام، بیروت ۱۹۹۹؛
(۹) عمررضا کحّاله، معجم‌المؤلفین، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت [.بى‌تا]؛
(۱۰) محمدامین‌بن فضل‌اللّه محبّى، خلاصه الاثر فى اعیان‌القرن الحادى‌عشر، ]قاهره[ ۱۲۸۴؛
(۱۱) المکتبه‌الازهریه، فهرس‌الکتب الموجوده بالمکتبه الازهریه، قاهره ۱۳۶۴ـ ۱۳۶۸/ ۱۹۴۵ـ۱۹۴۹؛
(۱۲) میرحامد حسین، خلاصه عبقات الانوار فى امامه الائمه الاطهار، بقلم على حسینى میلانى، قم ۱۴۰۴ـ۱۴۰۸؛
(۱۳) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden1943-1949, Supplementband,1937-1942.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶ 

زندگینامه احمدبن محمد طبری(قرن چهارم)

 احمدبن محمد ، از علمای نحو در بغداد در قرن چهارم. خطیب بغدادی (ج۵، ص۱۲۵) نام او را احمدبن محمدبن یزدیاربن رستم ضبط کرده است. نام جد او به گونه های مختلف ثبت شده است (رجوع کنید به ابن‌ندیم، ص۶۵؛ خطیب بغدادی، همانجا؛ یاقوت حموی، ج۴، ص۱۹۳؛ سیوطی، ج۱، ص۳۸۷). آقابزرگ طهرانی نیز نام جد او را با اسامی گوناگونی چون یزدبان، یزدیار و نردبان ذکرکرده است(رجوع کنید به ج۴، ص۱۹۷، ج۲۴، ص۸۴، ج۲۵، ص۲۴۲).

سیدحسن صدر (ج۳، ص۹۶) او را شیعی مذهب دانسته و نوشته است خاندان او، خاندانی بزرگ و جلیل‌القدر در شیعۀ امامیه هستند.

طبری معاصر ابن‌فرات (متوفی۳۱۳)، وزیرخلیفۀ عباسی، مقتدر، بود و به عنوان معلم در خانۀ وی خدمت می‌کرد (یاقوت حموی، ج۴، ص۱۹۴)، که آقابزرگ طهرانی (ج۴، ص۱۹۷) او را هم شیعه دانسته است.

طبری بر زبان عربی و نحو مسلط بود (یاقوت حموی، همانجا). ابن‌ندیم (ص۶۵) او را از علمای مکتب بصره و هم‌سطح با عالم نحوی ابویعلی‌بن ابی‌زرعه دانسته و ابوالقاسم زجاجی (ص۷۸) وی را استاد خویش معرفی کرده است.

اساتید

وی در علم حدیث و قرائت نیز مهارت داشت. برای فراگیری حدیث، نزد

ابومنذر،

نُصَیربن یوسف و

هاشم‌بن عبدالعزیز  که از دوستان نزدیک علی‌بن حمزه کسایی بودند تلمذ کرد (خطیب بغدادی، ج۵، ص۱۲۵).

شاگردان

احمدبن جعفربن سلم (متوفی ۳۶۵) و

عمربن محمدبن سیف از شاگردان او در حدیث بودند (همان).

آرای طبری در خصوص قرائت در کتاب تحبیرالتیسیر ذکر شده است (محمدبن یوسف جزری، ص۱۱۴).احمدبن محمدبن عثمان‌القطان، بکاربن احمد، زکریابن عیسی و عبدالواحد‌بن عمر از جمله شاگردان او در علم قرائت بودند‌ (ابن‌جزری، ج۱، ‌ص۱۱۵).

آثار

از جمله آثار طبری است :‌

المقصور و الممدود،

المذکر و المؤنث،

صوره‌الهمز،

النحو، التصریف،

و غریب‌القرآن (ابن‌ندیم، ص۶۵؛ قفطی، ج۱، ص۱۲۸؛ صفدی، ج۸، ص۱۱۲؛ سیوطی، ج۱، ص۳۸۷).

سیدمحسن امین (ج۳، ص۱۱۰) و آقابزرگ طهرانی (ج۴، ص۱۹۷) نوشته‌اند که ابن‌ندیم، «عیون‌المعجزات» را هم به تصنیفات او افزوده ، اما در الفهرست چنین چیزی بیان نشده¬است. سزگین (ج۹، ص۶۰) هم دو کتاب اخبار و کلّا فی الکلام و القرآن را از آثار او دانسته است.



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانی، الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج۴، ۲۴، ۲۵، بیروت ۱۳۹۸/ ۱۹۷۸؛
(۲) ابن‌جزری، غایه‌النهایه فی طبقات القراء، ج۱، قاهره [بی‌تا.]؛
(۳) ابن‌ندیم، الفهرست، ]بی‌جا، بی‌تا.[؛
(۴) الامام سیدمحسن الامین، اعیان‌الشیعه، ج۳، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۵) محمدبن محمدبن محمدبن علی‌بن یوسف الجزری، تحبیرالتیسیر فی قراءات الائمه العشره، بیروت ۱۴۰۴/ ۱۹۸۳؛
(۶) یاقوت حموی، معجم‌الادباء، ج۴، ]بی‌جا، بی‌تا.[؛
(۷) خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۵، بیروت [بی‌تا.]؛
(۸) ابوالقاسم زجاجی، الایضاح فی علل النحو، چاپ د. مازن‌المبارک، ]بی‌جا، بی‌تا.[؛
(۹) جلال‌الدین عبدالرحمن سیوطی، بغیه الوعاه فی طبقات اللغویین و النحاه، ج۱، ]بی‌جا[ ۱۳۸۴/۱۹۶۴؛
(۱۰) حسن صدر، تأسیس‌الشیعه لعلوم الاسلام، تهران [بی‌تا.]؛
(۱۱) صلاح‌الدین خلیل‌بن ایبک صفدی، الوافی بالوفیات، ج۸، ]بی‌جا[ ۱۴۰۱/ ۱۹۸۱؛
(۱۲) القفطی، انباه‌الرواه، ج۱، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۶۹/ ۱۹۵۰؛
(۱۳) Geschichte des arabischen Shrifttums, Fuat Sezgin, Leiden 1984.

 دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۶ 

زندگینامه حسین خالع(متوفی۴۲۲ه ق)

 حسین بن محمد، نحوى، لغوى و شاعر قرن چهارم و پنجم هجرى. کنیه اش ابوعبداللّه و مشهور به خالع است (خطیب بغدادى، ج ۸، ص ۶۷۸؛ سمعانى، ج ۲، ص ۳۱۲). در بین مآخذ فقط بغدادى در هدیه العارفین (ج ۱، ستون ۳۰۶) او را خالعى معرفى کرده است.

وى در آغاز جمادىالاولى ۳۳۰ در رافقه از شهرهاى کرانه فرات به دنیا آمد و بعدها به بغداد رفت و در بخش شرقى آن ساکن شد (خطیب بغدادى، ج ۸، ص ۶۷۹؛ سمعانى، همانجا). برخى منابع او را از نسل معاویه بن ابوسفیان معرفى کرده اند (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۳، ص ۱۱۴۶؛سیوطى، ج ۱، ص ۵۳۸).

او از ابوسعید سیرافى* و ابوعلى فارسى* نحو آموخت. خالع از غلام ثعلب* ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانى و دیگران روایت کرده است و خطیب بغدادى و ابوالفتح مصرى از او روایت کرده اند (رجوع کنید به خطیب بغدادى؛سیوطى، همانجاها؛نیز رجوع کنید به امین، ج ۶، ص ۱۴۵). در مآخذ اهل سنّت درباره مذهب خالع سخنى به میان نیامده است اما او را به دروغگویى توصیف کردهاند (براى نمونه رجوع کنید به ذهبى، ج ۲، ص ۵۴۷؛ابنحجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۱۰) حال آنکه سیدمحسن امین، از مؤلفان شیعه (همانجا)، کذاب بودن او را نپذیرفته است.

نجاشى (ص۷۰) که معاصر خالع بوده است، او را بسیار مختصر و با عنوان ادیب و شاعر معرفى مى کند. از این امر چنین استنباط مىشود که نجاشى او را شیعه مىدانسته است. شیخ طوسى، معاصر دیگر خالع، از او و آثارش نامى نبرده است که شاید به دلیل اثبات نشدن تشیع خالد باشد (رجوع کنید به شوشترى، ج ۳، ص ۵۲۰).

کتابهاى رجالى شیعه که در سده چهاردهم تألیف شده است، همان سخنان نجاشى را درباره خالع آورده اند (براى نمونه رجوع کنید به مامقانى، ج ۲۲، ص ۴۲۳ـ۴۲۴؛خویى، ج ۶، ص ۷۴). سیدمحسن امین (همانجا) او را به صراحت شیعه مى داند و معتقد است اینکه خالع از نسل معاویه است با شیعه بودنش مغایرتى ندارد.

رحلت

اغلب منابع درگذشت وى را ۴۲۲ ذکر کرده اند (براى نمونه رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۸، ص ۶۸۰؛سمعانى، ج ۲، ص ۳۱۳؛ابن حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۱۱)، اما ابنجوزى (ج ۱۵، ص ۲۱۰) ۴۲۱ را سال درگذشت وى مى داند.

آثار

در هیچیک از مآخذ دیوان شعرى به خالع نسبت داده نشده است. یاقوت حموى در معجم الادباء (ج ۳، ص ۱۱۴۷) فقط شانزده بیت از او را نقل کرده است که موضوع آن گفتگوى با معشوق، وصف شب و نکات اخلاقى است. این ابیات در منابع بعدى هم تکرار شده است (براى نمونه رجوع کنید به امین، همانجا؛شوشترى، ج ۳، ص ۲۱).

خطیب بغدادى که از معاصران خالع است، نامى از تألیفات وى نمى برد، اما نجاشى (همانجا) تألیف سه کتابِ صنعه الشعر، المداراه و امثالالعامه را به او نسبت مى دهد. یاقوت حموى (همانجا) و سیوطى (همانجا) صنعهالشعر را به صورت صناعهالشعر، و امثالالعامه را به شکل الامثال ذکر مىکنند و تألیفات دیگرى نظیر شرح شعر ابىتمام، الادویه و الجبال و الرسال، و تخیلاتالعرب را نیز به او نسبت مىدهند که مؤلفان متأخر هم با تفاوتهایى آنها را ذکر کرده اند (براى نمونه رجوع کنید به امین، همانجا؛آقابزرگ طهرانى، ج ۲، ص ۳۴۶، ۴۷۳، ج ۴، ص ۱۵، ج ۱۳، ص ۳۳۵، ج ۱۵، ص ۹۱). کتاب المداراه نیز در منابع متأخر به صورت الدارات (رجوع کنید به امین، همانجا) و الزّیارات (قهپائى، ج ۲، ص ۱۹۵) آمده است.

موضوع کتاب صنعه الشعر (صناعهالشعر) عروض و قافیه است (آقابزرگ طهرانى، ج ۱۵، ص ۹۱).

از میان کتابهاى او تخیلات العرب در قرن هفتم موجود بوده است و ابن ابى الحدید (ج ۱۹، ص ۳۸۸) از آن با نام آراءالعرب و ادیانها، مطالبى را نقل مى کند (نیز رجوع کنید به امین، همانجا).

مؤلفان فهرستهاى کتابهاى چاپى، نامى از خالع و آثار او نبردهاند و به نظر مىرسد که هیچیک از آثار او تاکنون به چاپ نرسیده است.



منابع:

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابن ابى الحدید، شرح نهجالبلاغه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۵ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۷، چاپ افست بیروت (بىتا.)؛
(۳) ابنجوزى، المنتظم فى تاریخ الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۴) ابنحجر عسقلانى، لسانالمیزان، حیدرآباد، دکن ۱۳۲۹ـ۱۳۳۱، چاپ افست بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۵) امین؛
(۶) اسماعیل بغدادى، هدیهالعارفین، ج ۱، در حاجىخلیفه، ج ۵؛
(۷) خطیب بغدادى؛
(۸) خویى؛
(۹) محمدبن احمد ذهبى، میزانالاعتدال فى نقد الرجال، چاپ علىمحمد بجاوى، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت (بىتا.)؛
(۱۰) سمعانى؛
(۱۱) عبدالرحمانبن ابىبکر سیوطى، بغیه الوعاه فى طبقات اللغویین و النحاه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۴؛
(۱۲) شوشترى؛
(۱۳) عنایه اللّه قهپائى، مجمعالرجال، چاپ ضیاءالدین علامه اصفهانى، اصفهان ۱۳۸۴ـ۱۳۸۷، چاپ افست قم (بىتا.)؛
(۱۴) عبداللّه مامقانى، تنقیح المقال فى علم الرجال، چاپ محیىالدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ؛
(۱۵) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعه المشتهر ب رجالالنجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛
(۱۶) یاقوت حموى، معجمالادباء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۹۳٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۴ 

زندگینامه ابو محمد عبدالله سبط خیّاط

 ابو محمد عبدالله بن علی بن احمد، عالم قرائت و محدّث حنبلی در قرن پنجم و ششم. وی نوۀ دختری ابومنصور محمد بن احمد خیاط (متوفی ۴۹۹)، فقیه و نحوی شیرازی الاصل ساکن بغداد،بوده (رجوع کنید به علیمی، ج ۳، ص ۳۳ـ۳۴) و از این رو به سبط خیاط مشهور شده ‌است (ذهبی، ۱۴۱۸، ج ۲، ص ۷۶۳؛ علیمی، ج ۳، ص ۱۳۳).

وی در۱۷ شعبان ۴۶۴ به دنیا آمد (ابن جوزی، ۱۴۱۲، ج ۱۸، ص ۵۱؛ علیمی، ج ۳، ص ۱۳۳) و از جدش ابومنصور، ابوالحسن ابن فَاعوس، عبدالقاهر عباس و ابوطاهر ابن سوار، قرائات قرآن را آموخت (ابن جوزی، ۱۴۱۲، ج ۱۸، ص ۵۱ـ۵۲؛ ابن جزری، ج ۱، ص ۴۳۴) . در ادبیات عرب ،بیست سال ازمحضر ابوالکرم بن فاخر بهره برد و الکتاب سیبویه و شرح آن و آثار ابن جنی و بسیاری از کتابها را از وی فراگرفت (انباری، ص ۴۰۲؛ ذهبی، سیر، ج ۲۰، ص ۱۳۳؛ علیمی، ج ۳، ص ۱۳۳) .

او از کسانی همچون ثابت بن بندار، ابوالخطاب ابن جرّاح بغدادی، ابومنصور عُکبَری حدیث شنید (ذهبی، سیر، ج ۱۸، ص ۳۹۲، ج ۱۹، ص ۱۷۳، ۲۰۴).

شاگردان

افراد بسیاری شاگرد وی بوده اند ،

از جمله

ابن سمعانی،

شهاب الدین غزنوی،

ابن زُرَیق حداد، و

زید بن حسن کندی (ذهبی، ۱۴۲۲، ج ۱۱، ص ۷۸۵ـ۷۸۶؛ ابن جزری، ج ۱، ص ۴۳۴).

ابن جوزی نیز از او حدیث شنیده و از وی روایات بسیاری نقل کرده است (رجوع کنید به ابن جوزی، ۱۴۱۲، ج ۱۸، ص ۵۲؛ همو، ۱۳۸۶، ج ۱، ص ۱۱۲، ۲۳۵، ۲۴۴، ج ۲، ص ۱۳۷، ۲۰۲).

از سبط خیاط با عناوین امام، مقری، ادیب و نحوی یاد شده است (رجوع کنید به انباری، ص ۴۰۲؛ ذهبی، ۱۴۲۲، ج ۱۱، ص ۷۸۴). وی مانند جدش ابومنصور (رجوع کنید به علیمی، ج ۳، ص ۳۳) ، ۵۵ سال امام مسجد ابن جرده بغداد بود و در این مسجد قرائت و تدریس می کرد (ذهبی، ۱۴۱۸، ج ۲، ص ۷۶۴؛ علیمی، ج ۳، ص ۱۳۴).

او در روزگار خویش شیخ القراء عراق بود و قرآن را زیبا تلاوت می کرد، خاصه در شبهای ماه رمضان مردم برای شنیدن قرائت وی در نماز در مسجد گرد می آمدند (انباری، ص ۴۰۲؛ابن جزری، ج ۱، ص ۴۳۴ـ۴۳۵). وی شعر نیز می¬سرود و اشعاری از او در منابع نقل شده است (رجوع کنید به انباری، ص ۳۹۹ـ۴۰۰، ۴۰۳؛علیمی، ج ۳، ص ۱۳۵ـ۱۳۶).

رحلت

سبط خیاط در سال ۵۴۱ در حجره‌ای که در مسجد داشت درگذشت ، پیکرش با حضور جمعیت فراوانی تشییع شد و عبدالقادر گیلانی بر وی نماز خواند .او را در مقبرۀ باب حرب، در کنارقبر جدش ،به خاک سپردند (انباری، ص ۴۰۳؛ابن جوزی، ۱۴۱۲، ج ۱۸، ص ۵۲؛ علیمی ، ج ۳، ص ۱۳۶).

آثار

سبط کتابهای بسیاری در علم قرائت نوشته که برخی از آنها متن درسی بوده است (رجوع کنید به ذهبی، ۱۴۱۸ ، ج ۲، ص ۷۶۵؛
ابن جزری، ج ۲، ص۴۳۵).

از جملۀ آنهاست:

المبهج ،که به  تحقیق سید کسروی حسن به چاپ رسیده است (بیروت ۱۴۲۷)؛

الروضه؛

و الاختیار فی القراءات العشر (برای فهرست آثار وی رجوع کنید به طریقی، ج ۲، ص ۲۰۰ـ۲۰۵).

گفته اند که برخی ، مطالب کتابهایش را نقد و رد کرده اند و او از بعضی آرای خود بازگشته است (رجوع کنید به ذهبی، ۱۴۲۲، ج ۱۱، ص ۷۸۵؛همو، ۱۴۱۸، ج ۲، ص ۷۶۵).به تصریح ذهبی (سیر، ج ۱۹، ص ۵۳۵)، سبط خیاط کتاب الشمس المنیره را برای استادش ،حسین بن محمد بن عبدالوهاب بارع، نوشته ، اما کحاله (ج۴، ص ۵۴) این کتاب را به اشتباه از بارع دانسته است. کحاله (رجوع کنید به ج ۴، ص ۲۷) کتابهای المبهج، الایجاز و الکفایه را نیز ،که از آثار سبط خیاط است، به اشتباه، به حسین( برادر وی )نسبت داده است.

برادرسبط، ابوعبدالله حسین بن علی بن احمد ،نیز به سبط خیاط مشهور بود. وی در ۴۵۸ به دنیا آمد. از ابومنصور عکبری، ابن¬نقور و ابومحمد صریفینی حدیث شنید. ابن¬جوزی، ابن¬عساکر و ابوالیمن کندی از شاگردان او بودند . وی از عالمان قرائت بود،اما با خیاطی گذران زندگی می¬کرد. ابو عبدالله در ۵۳۷ درگذشت (رج ابن جوزی، ۱۴۱۲، ج ۱۸، ص ۲۸؛ذهبی، سیر، ج ۲۰، ص ۱۳۰ـ۱۳۱).

 



منابع:

(۱) ابن جزری، غایه النهایه فی طبقات القراء، چاپ گوتهلف برگشتراسر (قاهره، مکتبه المتنبی، بی تا)؛
(۲) ابوالفرج ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۳) همو، الموضوعات، چاپ عبدالرحمان محمد عثمان، مدینه ۱۳۸۶/۱۹۶۶؛
(۴) عبدالرحمان بن محمد انباری، نزهه الالباء فی طبقات الادباء، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، (قاهره، {تاریخ مقدمه محقق ۱۳۸۶/۱۹۶۷)؛
(۵) شمس الدین ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۳، همو، سیر اعلام النبلاء (چاپ اختصارات)؛
(۶) همو، طبقات القراء، چاپ احمد خان (ریاض ۱۴۱۸/۱۹۹۷)؛
(۷) عبدالله بن محمد طریقی، معجم مصنفات الحنابله من وفیات ۲۴۱-۱۴۲۰، ریاض ۱۴۲۲/۲۰۰۱؛
(۸) عبدالرحمان بن محمد علیمی، المنهج الاحمد فی تراجم اصحاب الامام احمد، چاپ عبدالقادر ارناؤوط و محی الدین نجیب (بیروت ۱۹۹۷)؛
(۹) عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین (اختصارات) ؛
یاقوت حموی، معجم الادباء ارشاد الاریب الی معرفه الادیب، چاپ احسان عباس (بیروت ۱۹۹۳).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵ 

زندگینامه جودی‌المَوْروری‌ (متوفی۱۹۳ه ق)

 نحوی‌ برجسته اندلسی‌ در قرن‌ دوم‌. نامِ کاملِ وی‌ جودی‌بن‌ عثمان‌ عَبْسی‌ موروری‌ است‌ (رجوع کنید به سیوطی‌، ج‌ ۱، ص‌۴۹۰). وی‌ از موالی‌ آلِیزیدبن‌ طلحه‌ عَنبسی‌ بود (زُبیدی‌، ص‌ ۲۷۸؛ یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۸۰۲). در طُلَیطُلَه‌ (تولدو کنونی‌) به‌ دنیا آمد (سیوطی‌، همانجا؛ د. اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، ذیل‌ مادّه‌).

از تاریخ‌ تولد او اطلاعی‌ در دست‌ نیست‌. وی‌ در سفر طولانی‌اش‌ به‌ شرق‌، نزد کِسائی‌*، فَرّاء* و ابوجعفر رُؤاسی‌*، نمایندگان‌ برجسته مکتب‌ نحو کوفه‌، تعلیم‌ دید (زبیدی‌، همانجا؛ ابن‌ابّار، ج‌ ۱، ص‌ ۲۴۹). به‌ نوشته سیوطی‌ (همانجا)، جودی‌ در سفرش‌ به‌ شرق‌ با عباس‌بن‌ فرج‌ ریاشی‌ *نیز دیدار کرده‌ و نزد وی‌ نحو آموخته‌؛ اما باتوجه‌ به‌ تاریخ‌ تولد ریاشی‌ (۱۷۷) و تاریخ‌ درگذشت‌ جودی‌ (۱۹۸)، ریاشی‌ در زمان‌ درگذشت‌ جودی‌ ۲۱ ساله‌ بوده‌ است‌ و بعید به‌ نظر می‌رسد که‌ استاد نحو جودی‌ بوده‌ باشد.

جودی‌ هنگامِ بازگشت‌ به‌ اندلس‌، کتابی‌ در نحو از کسائی‌ را با خود به‌ وطنش‌ برد و به‌ تعلیم‌ آن‌ پرداخت‌ وی‌ همچنین‌ برای‌ اولین‌بار کتابی‌ در نحو در اندلس‌ تألیف‌ کرد و به‌ این‌ ترتیب‌ مکتب‌ نحو کوفه‌ در اندلس‌ رواج‌ یافت‌ (زبیدی‌، همانجا؛ شوقی‌ ضیف‌، ص‌ ۲۸۸ـ۲۸۹).

جودی‌ پس‌ از بازگشت‌ از شرق‌، در قرطبه‌ ساکن‌ شد و حلقه درسش‌ در مسجد قرطبه‌ از چنان‌ شهرتی‌ برخوردار گردید که‌ امویان‌ اسپانیا وی‌ را برای‌ تعلیم‌ فرزندانشان‌ برگزیدند (سیوطی‌؛ د. اسلام‌ ، همانجاها). ابوحرشان‌ عبداللّه‌بن‌ نافع‌ نیز نحو را از جودی‌ آموخت‌ (ابن‌ابّار، همانجا).

اغلب‌ منابع‌، بدون‌ ذکر عنوان‌، تألیف‌ کتابی‌ را در نحو به‌ وی‌ نسبت‌ داده‌اند ( رجوع کنید به زبیدی‌؛سیوطی‌، همانجاها؛شوقی‌ضیف‌، ص‌ ۲۸۹) و فقط‌ ابن‌ابّار عنوان‌ آن‌ را مُنَبّه‌ الحجاره ذکر کرده‌ است‌ (همانجا)، که‌ ظاهراً موجود نیست‌.

جودی‌ مدتی‌ والی‌ امر قضا در اِلْبیره‌ (الویرا) بود. وی‌ در ۱۹۸ درگذشت‌ و قاضی‌ فرج‌بن‌ کنانه بر جنازه‌اش‌ نماز خواند (زبیدی‌، ص‌ ۲۷۹؛
ابن‌ابّار؛سیوطی‌، همانجاها).

رحلت

یاقوت‌ حموی‌ (همانجا) سال‌ وفات‌ جودی‌ را ۱۹۳ ذکر کرده‌ و سیوطی‌ (همانجا)، به‌ اشتباه‌، سال‌ وفات‌ جودی‌ را سال‌ تألیف‌ کتابِ وی‌ دانسته‌ است‌.



منابع‌:

(۱) ابن‌ابّار، التّکمله لکتاب‌الصّله، چاپ‌ عزت‌ عطار حسینی‌، بیروت‌ ۱۳۷۵/۱۹۵۵؛
(۲) محمدبن‌ خیر اشبیلی‌، فهرسه مارواه‌ عن‌ شیوخه‌ من‌ الدواوین‌ المصنفه فی‌ ضروب‌ العلم‌ و انواع‌ المعارف‌، چاپ‌ فرانسیسکو کودرا و ریبرا تاراگو، ساراگوسا ۱۸۹۳، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۳) محمدبن‌ حسن‌ زبیدی‌، طبقات‌ النحویین‌ و اللغویین‌، چاپ‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ ۱۳۷۳ / ۱۹۵۴؛
(۴) عبدالرحمان‌بن‌ ابی‌بکر سیوطی‌، بغیه الوعاه فی‌ طبقات‌ اللغویین‌ و النحاه، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ ۱۳۸۴؛
(۵) شوقی‌ ضیف‌، المدارس‌ النحویه، قاهره‌ [? ۱۹۶۸ ]؛
(۶) یاقوت‌ حموی‌، معجم‌الادباء، چاپ‌ احسان‌ عباس‌، بیروت‌ ۱۹۹۳؛

(۷) EI 2 , s.v. “Djudi A l-Mawruri” (by Hussain Mones).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۱

زندگینامه حَمّاد بن سَلَمه( قرن دوم)

 حَمّاد بن سَلَمه ‌بن دینار، مفتى، محدّث، لغوى و نحوى بصرى قرن دوم. او را، به اختلاف، از موالى ربیعه‌بن مالک (رجوع کنید به ابن‌ابى‌حاتم، ج ۳، ص ۱۴۰؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۷، ص ۴۴۴، ۴۵۳) یا حِمیَربن کنانه، از قبیله بنوتمیم یا قریش (ابن‌حِبّان، ج ۶، ص ۲۱۶)، دانسته‌اند. مُغَلطاى‌بن قلیچ (ج ۴، ص ۱۴۲) درباره صحت این انتسابها بحث کرده است.

اساتید

حماد در نحو شاگردعیسى‌بن عمر* وخلیل‌بن احمد* فراهیدى بود (رجوع کنید به یاقوت‌حموى، ج ۳، ص ۱۱۹۹؛ سیوطى، ج ۲، ص ۴۰۵) و خود یکى از نحویان بزرگ بصره به شمار مى‌رفت، به طورى که استادش، فراهیدى، او را ستوده (رجوع کنید به زبیدى، ص ۶۶) و یحیى‌بن مبارک یزیدى* (متوفى ۲۰۲) در قصیده‌اى در ستایش نحویان بصره، از او نیز یاد کرده است (رجوع کنید به سیرافى، ص ۴۰؛ ابن‌انبارى، ص ۴۲).

حماد بر آن بود که طلب حدیث بدون دانستن نحو، بى‌ثمر است (رجوع کنید به قفطى، ج ۱، ص ۳۲۹) و وجود خطاى ادبى را در حدیثى که از او نقل شود، دلیلى بر جعلى بودن این نقل مى‌دانست (ابن‌انبارى، ص ۴۰). حضور سیبویه در درس حدیث او و اشکالات نحوى حماد بر وى، سبب روى آوردن سیبویه به نحو شد (رجوع کنید به زبیدى، ص ۶۶؛ ابن‌انبارى، ص ۴۰ـ۴۱). از مهم‌ترین شاگردان حماد در نحو، یونس‌بن حبیب* نحوى بود (زبیدى، ص ۴۸؛ ابن‌انبارى، ص ۴۰).

در حدیث نیز، با وجود برخى اختلاف‌نظرهاى جزئى، همگان حماد را از بزرگان حدیث، صدوق و ثقه دانسته‌اند (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌عدى، ج ۲، ص ۶۷۰ـ۶۷۱؛ مِزّى، ج ۷، ص ۲۵۹ـ۲۶۴). اعتماد به وثاقت او تا بدان پایه بوده است که کسانى چون احمدبن حنبل، على‌بن اسحاق مَدینى و یحیى‌بن مَعین، هرگونه جرح حمادبن سلمه را دلیلى بر عدم وثاقت جرح کننده دانسته‌اند (ابن‌عدى، ج ۲، ص ۶۷۱، ۶۸۲). با این حال، بخارى به احادیث او احتجاج نکرده و فقط به یک حدیث از احادیثى که از او نقل شده، استناد کرده است (رجوع کنید به مزّى، ج ۷، ص ۲۶۸).

احمدبن حسین بیهقى* (متوفى ۴۵۸) در الخلافیات، سبب نقل نکردن بخارى از حمادبن سلمه را کبرسنِّ حمادبن سلمه و در نتیجه، کم‌حافظه شدن او یاد کرده و نقل کردن مسلم از حماد را قبل از تغییر حال حماد دانسته و تأکید کرده که مسلم نیز احادیث حماد را در مقام استشهاد ذکر کرده است (رجوع کنید به مغلطاى‌بن قلیچ، ج ۴، ص ۱۴۵). ابن‌حجر عسقلانى (ج ۲، ص ۴۲۵) نیز، به نقل از ابوالفضل‌بن طاهر مقدسى (متوفى ۵۰۷)، دلیل روایت مسلم از حماد و عدم نقل بخارى از حماد را تسلط مسلم بر راویان قبل و بعد از حماد دانسته است (نیز رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۷، ص ۴۴۶ـ۴۴۷).

ابن‌حِبّان (ج ۱، ص ۲۱۶)، بدون تصریح به نام بخارى، نقل نکردن احادیث حماد را غیرمنصفانه خوانده و ذهبى (۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، ج ۱، ص ۵۹۴) گفته که منظور ابن‌حبان، بخارى بوده است. دیگر مؤلفان کتابهاى معتبر حدیثىِ اهل‌سنّت از حماد حدیث نقل کرده‌اند (رجوع کنید به بندارى و حسن، ج ۱، ص ۳۸۵ـ۳۸۶).

نام حماد در سلسله سند احادیثِ تشبیهى و روایات دالّ بر رؤیت خدا آمده است (رجوع کنید به ابن‌عدى، ج ۲، ص ۶۷۶ـ۶۷۸؛ ابن‌خُزیمه، ج ۱، ص ۱۷۰ـ۱۷۱؛ بیهقى، ج ۳، ص ۵۲۹، ۶۰۷، ۶۱۲، ۶۳۶، ۶۳۸). ابراهیم‌بن عبدالرحمان‌بن مهدى درباره این احادیث گفته که حماد بعد از سفرى به آبادان، این احادیث را روایت کرده و شیطان این احادیث را بر او القا کرده است (رجوع کنید به ابن‌عدى، ج ۲، ص ۶۷۶؛ بیهقى، ج ۳، ص ۶۰۸). ابوعبداللّه محمدبن شجاع ثلجى، به نقل از عَبّادبن صُهَیب، گفته است که این احادیث را کسانى به نوشته‌هاى حماد افزوده‌اند (رجوع کنید به ابن‌عدى؛ بیهقى، همانجاها). احتمالا این توجیهات تلاشى براى تبرئه حماد در نقل احادیث تشبیهى بوده است.

حماد به اخلاص در نقل حدیث و حفظ آداب آن مشهور بود (رجوع کنید به عجلى، ص ۱۳۱؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، ج ۷، ص ۴۴۸) و اگر از کسى هدیه‌اى مى‌پذیرفت، دیگر برایش حدیث نقل نمى‌کرد (رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، ج ۶، ص ۲۵۱).

حماد از بسیارى از تابعین و غیر آنان روایت کرده که مشهورترین ایشان عبارت‌اند از:

حُمَید طَویل،

حَمّادبن اَبى سلیمان،

اَنَس‌بن سیدین،

عبدالرحمان‌بن قاسم‌بن محمدبن ابى‌بکر، و

قَتاده‌بن دَعامه (براى فهرست شیوخ وى رجوع کنید به مِزّى، ج ۷، ص ۲۵۴ـ۲۵۶).

بسیارى نیز از او روایت نقل کرده‌اند،

از جمله

شُعبه‌بن حجاج،

سفیان‌ثورى و

نیز برخى استادان وى چون محمدبن اسحاق‌بن یسار و عبدالملک‌بن عبدالعزیزبن جُرَیج (براى فهرست شاگردان وى رجوع کنید به همان، ج ۷، ص ۲۵۷ـ۲۵۹). حماد قرآن را از عاصم‌بن ابى‌النُجود و عبداللّه‌بن کثیر روایت کرده و از او حجاج‌بن مِنْهال و شیبه‌بن عَمرو مَصیصى این قرائت را روایت کرده‌اند (ابن‌جزرى، ج ۱، ص ۲۵۸، ۳۲۹). قرائت حماد در چند مورد با ابن‌کثیر متفاوت‌است؛ ابن‌جزرى (ج ۱، ص ۲۵۸) این موارد را ذکر کرده است. گفته‌اند حماد ابوحنیفه را مضرترین مولود براى اسلام خوانده است (رجوع کنید به ابن‌عدى، ج ۲، ص ۶۷۲).

معاصران حماد سلوک زاهدانه و اخلاق نیکوى او را ستوده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، ج ۶، ص ۲۵۰ـ ۲۵۱؛ مزّى، ج ۷، ص ۲۶۴ـ۲۶۵). به‌جز ابن‌ندیم (ص ۲۸۳) و ابن‌جوزى (ج ۳، ص ۳۶۳) که وفات حماد را، به اشتباه، محرّم ۱۶۵ یا ۱۶۸ دانسته‌اند، در دیگر منابع زمان مرگ او ذیحجه ۱۶۷ گزارش شده است (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌عدى، ج ۲، ص ۶۷۳؛ابن‌انبارى، ص ۴۲).

اساتید

کتابى در سنن (رجوع کنید به ابن‌ندیم، همانجا) و مجموعه مدوّنى از روایات قیس‌بن سعد (رجوع کنید به ابن‌عدى، ج ۲، ص ۶۷۰؛یاقوت حموى، ج ۳، ص ۱۲۰۱) به حماد نسبت داده شده است. اسدبن موسى (متوفى ۲۱۲) در کتاب الزهد، به نقل از حمادبن سلمه، روایات فراوانى درباره زهد نقل کرده است (براى نمونه رجوع کنید به ص ۵۶، ۶۵، ۸۳).



منابع:

(۱) ابن‌ابى‌حاتم، کتاب‌الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۲) ابن‌انبارى، نزهه‌الالباء فى طبقات الادباء، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ?(۱۳۸۶/ ۱۹۶۷)؛
(۳) ابن‌جزرى، غایه‌النهایه فى طبقات القّراء، چاپ برگشترسر، قاهره (بى‌تا.)؛
(۴) ابن‌جوزى، صفه‌الصفوه، چاپ محمود فاخورى و محمد رواس قلعه‌جى، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۵) ابن‌حِبّان، کتاب‌الثقات، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۶) ابن‌حجر عسقلانى، کتاب تهذیب‌التهذیب، چاپ صدقى جمیل عطار، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۷) ابن‌خُزیمه، کتاب‌التوحید و اثبات صفات‌الرّب عزّوجلّ، چاپ عبدالعزیزبن ابراهیم شهوان، ریاض ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۸) ابن‌عدى، الکامل فى ضعفاءالرجال، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۹) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۱۰) ابونعیم اصفهانى، حلیه‌الاولیاء و طبقات‌الاصفیاء، چاپ محمدامین خانجى، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۱۱) اسدبن موسى، کتاب‌الزهد، چاپ رئیف جورج خورى، ویسبادن ۱۹۷۶؛
(۱۲) عبدالغفار سلیمان بندارى و سید کسروى حسن، موسوعه رجال الکتب‌التسعه، بیروت ۱۴۱۳/ ۱۹۹۳؛
(۱۳) احمدبن حسین بیهقى، الاسماء و الصفات، چاپ عبدالرحمان عمیره، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۱۴) محمدبن احمد ذهبى، سیراعلام النبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۱۵) همو، میزان الاعتدال فى نقدالرجال، چاپ على‌محمد بجاوى، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۱۶) محمدبن حسن زبیدى، طبقات النحویّین و اللغویّین، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۷۳/۱۹۵۴؛
(۱۷) حسن‌بن عبداللّه سیرافى، کتاب اخبارالنحویّین البصریّین، چاپ فریتس کرنکو، بیروت ۱۹۳۶؛
(۱۸) عبدالرحمان‌بن ابى‌بکر سیوطى، المزهر فى علوم‌اللغه و انواعها، چاپ محمد احمد جادمولى، على‌محمد بجاوى، و محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره (بى‌تا.)؛
(۱۹) احمدبن عبداللّه عجلى، تاریخ‌الثّقات، به‌ترتیب على‌بن ابى‌بکر هیثمى و تضمینات ابن‌حجر عسقلانى، چاپ عبدالمعطى قلعجى، بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۴؛
(۲۰) على‌بن یوسف قفطى، اِنباه الرواه على اَنباه‌النحاه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۱، قاهره ۱۳۶۹/۱۹۵۰؛
(۲۱) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب الکمال فى اسماءالرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۲۲) مغلطاى‌بن قلیچ، اکمال تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، چاپ عادل‌بن محمد و اسامه‌بن ابراهیم، قاهره ۱۴۲۲/۲۰۰۱؛
(۲۳) یاقوت حموى، معجم‌الادباء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۹۳٫

 

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۴ 

زندگینامه حُمران‌بن اَعْیَن (متوفی۱۴۸ه ق)

 حُمران‌بن اَعْیَن بن سُنسُن شیبانى، محدّث امامى قرن دوم. کنیه‌اش را ابوالحسن (طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۳۲) و ابوحمزه (زرارى، ص ۱۳۴) ذکر کرده‌اند. وى در زمره تابعین بود (طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۳۲، ۱۹۴). حمران، برادر زراره‌بن اَعین* و ظاهراً بزرگ‌ترین فرزند خانواده اَعیَن است (موحدى‌ابطحى، ص ۱۰۳).

حمران از اصحاب و راویان امام محمدباقر و امام جعفرصادق علیهماالسلام بود (طوسى، همانجاها) و امام چهارم، على‌بن حسین علیه‌السلام، را نیز درک کرد (زرارى، ص ۱۱۳). موحدى‌ابطحى (همانجا) از اینکه حمران از امام زین‌العابدین روایتى نقل کرده باشد اظهار بى‌اطلاعى کرده است هر چند در برخى منابع حدیثى موجود (براى نمونه رجوع کنید به صفّارقمى، ص ۳۷۲، ۴۳۱؛الاختصاص، ص ۲۹۷؛طوسى، ۱۴۱۴، ص ۶۲۵)، روایاتى به نقل از وى از آن حضرت یافت مى‌شود و از این‌رو، نمازى شاهرودى (ج ۳، ص ۲۶۸) حمران را از جمله راویان امام چهارم نیز معرفى کرده است.

دیگر مشایخ حدیث حمران عبارت‌اند از:

ابى‌طفیل عامربن واثِله لیثى،

ابوحرب‌بن ابى‌الاسود،

و عبیدبن نُضَیله (رجوع کنید به مِزّى، ج ۷، ص ۳۰۷)، که جملگى از مشایخ حدیث اهل‌سنّت‌اند.

سفیان ثورى،

اسرائیل،

ابوخالد قَمّاط،

زراره،

عبیدبن زراره،

محمدبن حمران،

عمروبن أُذینه،

هشام‌بن سالم،

على‌بن رِئاب و

یونس‌بن سالم نیز از وى روایت کرده‌اند (رجوع کنید به همانجا؛خویى، ج ۶، ص ۲۶۱؛موحدى‌ابطحى، ص ۱۰۴). کلینى (ج ۱، ص ۲۶۸) حدیثى را ذکر مى‌کند که صفوان‌بن یحیى* آن را از حمران نقل کرده است. بر این اساس خویى (همانجا) و موحدى‌ابطحى (همانجا) صفوان را نیز در شمار راویان حدیث از حمران ذکر کرده‌اند، اما روایت مذکور ظاهراً از حیث سند افتادگى دارد، چرا که صفوان‌بن یحیى سالها بعد مى‌زیسته و نمى‌توانسته است از راویان معاصر امام صادق حدیث نقل کند (شوشترى، ج ۴، ص ۲۱).

حمران‌بن اَعین از راویان مشترک است و اهل‌سنّت و امامیه از وى حدیث نقل کرده‌اند. همین امر سبب شده است تا در باب وثاقت وى اتفاق‌نظر وجود نداشته باشد؛چنان‌که پاره‌اى از عالمان رجال اهل سنّت، به دلیل شیعه بودن حمران، روایاتش را غیرموثق و نامعتبر دانسته‌اند (رجوع کنید به یحیى‌بن معین، ج ۱، ص ۲۴۸؛نسائى، ص ۱۶۷؛عقیلى، سفر۱، ص ۲۸۶؛ابن‌ ابى‌حاتم، ج ۳، ص ۲۶۵؛نیز رجوع کنید به مزّى، همانجا).

دلیل دیگر آنان در عدم توثیق او، روایاتى است که حمران آنها را نقل کرده و مضمون عجیبى دارند (رجوع کنید به یحیى‌بن معین، همانجا؛ابن‌عدى، ج ۲، ص ۸۴۲؛ذهبى، ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، ج ۱، ص ۶۰۴). در مقابل، برخى دیگر از عالمان رجال اهل‌سنّت، مانند ابن‌حِبّان (ج ۴، ص ۱۷۹)، وى را در زمره موثقان ذکر کرده‌اند یا مانند ابن‌عدى (همانجا) روایاتش را مقبول دانسته‌اند.

در میان جوامع حدیثى اهل سنّت، ابن‌ماجه (ج ۱، ص ۴۹۱، ج ۲، ص ۱۰۴۲) و ابن‌حنبل (ج ۴، ص ۶۴، ج ۵، ص ۳۷۶) روایتهایى از وى نقل کرده‌اند. در متون رجالى امامیه، عمده‌ترین منبع در باب حمران، رجال کشى است که جملات متعددى را از زبان امامان در مدح و ستایش حمران نقل کرده است (رجوع کنید به ص ۱۷۶ـ۱۸۱).

مضمون این روایتها غالبآ اثبات شیعه بودن حمران است که در مقایسه با سخنان ناقدان اهل تسنن، درخور توجه است. شیخ‌طوسى (۱۴۱۱، ص ۳۴۶) نیز، در فصل متعلق به اصحاب نزدیک امامان، از حمران‌بن اَعین نام‌برده است. ابوغالب زرارى (ص ۱۱۳) حمران را در زمره مشایخ و بزرگان شیعه امامى جاى داده است. سایر منابع رجالى شیعه امامیه غالبآ به نقل سخنان کشى و طوسى بسنده کرده‌اند (رجوع کنید به ابوداوود حلّى، ص ۸۵؛علامه حلّى، ص ۱۳۴ـ۱۳۵؛اردبیلى، ج ۱، ص ۲۷۸؛ مامقانى،  ج ۲۴، ص ۱۵۷ـ۱۶۹؛خویى، ج ۶، ص ۲۵۵ـ۲۶۰؛شوشترى، ج ۴، ص ۱۴ـ۱۹). مامقانى (ج ۲۴، ص ۱۷۴) براساس مجموع این روایتها و نقل‌قولها حمران را توثیق کرده است، اما شهیدثانى (ج ۲، ص ۹۶۲ـ۹۶۳) پس از نقل دو روایت از کشى، آنها را ضعیف و غیرقابل اطمینان دانسته است چه رسد به اینکه وثاقت حمران را اثبات کند. خویى (ج ۶، ص۲۶۰) بیشتر این روایات را از حیث سند، ضعیف، اما وجود چند روایت معتبر در میان آنها را براى اثبات مقام و جایگاه بلند حمران، کافى دانسته است.

در منابع فقهى امامیه نیز همین اختلاف‌نظر به چشم مى‌خورد. برخى فقها، با اذعان به نبود دلیلى معتبر بر وثاقت حمران، صرفآ با تکیه بر روایات مدح‌آمیز درباره او، حدیثى را که وى نقل کرده است مقبول دانسته‌اند (رجوع کنید به مقدس‌اردبیلى، ج ۶، ص ۴۰۳؛سبزوارى، ص ۸۶؛بحرانى، ج ۱۵، ص ۳۸۴؛نیز رجوع کنید به مامقانى، ج ۲۴، ص۱۷۰ـ۱۷۴). در مقابل، موسوى‌عاملى (ج ۸، ص ۴۱۹ـ۴۲۰) پس از نقل حدیثى از حمران، به‌سبب فقدان نص صریح بر وثاقت یا حتى مدح وى، حدیث را ضعیف دانسته است.

حمران‌بن اَعین، علاوه بر روایت حدیث، در علم قرائت، نحو، لغت، فقه و کلام نیز مهارت داشت (رجوع کنید به زرارى، ص ۱۱۳ـ ۱۱۴؛ابن‌ندیم، ص ۲۷۶؛قفطى، ج ۱، ص۳۴۰؛ابن‌جزرى، ج ۱، ص ۲۶۱). مشهور است که حمزه‌بن حبیب*، از قرّاءسبعه، علم قرائت را نزد حمران آموخت (بخارى، ج ۳، جزء۲، قسم ۱، ص۸۰؛ابن‌حبّان؛زرارى، همانجاها). حمران خود قرائت را نزد بزرگانى چون ابواسود ظالم‌بن عمرو یا فرزند او (ابوحرب‌بن ابى‌الاسود) و عبیدبن نُضیله و امام جعفرصادق علیه‌السلام آموخت (قفطى، همانجا؛ذهبى، ۱۴۱۸، ج ۱، ص ۴۷). به نوشته ذهبى (۱۴۱۸، ج ۱، ص ۴۹)،

رحلت

حمران اندکى پس از سال ۱۲۰ درگذشت اما ابن‌جزرى (همانجا)، به نقل از ذهبى، مرگ وى را حدود سال ۱۳۰ ذکر کرده است. این در حالى است که قفطى (همانجا) اشعارى در رثاى امام صادق علیه‌السلام از حمران نقل کرده که در این صورت تاریخ وفات حمران پس از سال ۱۴۸ بوده است.



منابع:

(۱) ابن‌ابى‌حاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۲) ابن‌جزرى، غایه‌النهایه فى طبقات القرّاء، چاپ برگشترسر، قاهره (بى‌تا.)؛
(۳) ابن‌حِبّان، کتاب الثقات، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۴) ابن‌حنبل، مسندالامام احمدبن حنبل، بیروت: دارصادر، (بى‌تا.)؛
(۵) ابن‌داوود حلّى، کتاب الرجال، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم (بى‌تا.)؛
(۶) ابن‌عدى، الکامل فى ضعفاءالرجال، چاپ عادل احمد عبدالموجود و على محمد معوض، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۷) ابن‌ماجه، سنن ابن‌ماجه، چاپ محمدفؤاد عبدالباقى، (قاهره ۱۳۷۳/ ۱۹۵۴)، چاپ افست (بیروت، بى‌تا.)؛
(۸) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۹) الاختصاص، (منسوب به) محمدبن محمد مفید، چاپ على‌اکبر غفارى، قم: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، (بى‌تا.)؛
(۱۰) محمدبن على اردبیلى، جامع‌الرواه و ازاحه‌الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۱) یوسف‌بن احمد بحرانى، الحدائق النّاضره فى احکام العتره الطاهره، قم ۱۳۶۳ـ۱۳۶۷ش؛
(۱۲) محمدبن اسماعیل بخارى، کتاب التاریخ الکبیر، بیروت ?(۱۴۰۷/ ۱۹۸۶)؛
(۱۳) خویى؛
(۱۴) محمدبن احمد ذهبى، طبقات القرّاء، چاپ احمدخان، ریاض ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۱۵) همو، میزان‌الاعتدال فى نقد الرجال، چاپ على محمد بجاوى، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۱۶) احمدبن محمد زرارى، رساله ابى‌غالب الزرارى الى ابن‌ابنه فى ذکرآل‌اعین، چاپ محمدرضا حسینى، قم ۱۴۱۱؛
(۱۷) محمدباقربن محمد مؤمن سبزوارى، ذخیره‌المعاد فى شرح الارشاد، چاپ سنگى تهران ۱۲۷۳ـ۱۲۷۴، چاپ افست قم (بى‌تا.)؛
(۱۸) شوشترى؛
(۱۹) زین‌الدین‌بن على شهیدثانى، رسائل الشهیدالثانى، قم ۱۳۷۹ـ۱۳۸۰ش؛
(۲۰) محمدبن حسن صفّارقمى، بصائر الدرجات الکبرى فى فضائل آل‌محمد (ع)، چاپ محسن کوچه‌باغى تبریزى، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۲۱) محمدبن حسن طوسى، الامالى، قم ۱۴۱۴؛
(۲۲) همو، رجال الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۲۳) همو، کتاب الغیبه، چاپ عباداللّه طهرانى و على‌احمد ناصح، قم ۱۴۱۱؛
(۲۴) محمدبن عمرو عقیلى، کتاب الضعفاء الکبیر، چاپ عبدالمعطى امین قلعجى، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۸؛
(۲۵) حسن‌بن یوسف علامه حلّى، رجال العلامه الحلى، چاپ محمدصادق بحرالعلوم، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۲۶) على‌بن یوسف قفطى، اِنباه الرواه على اَنباه‌النحاه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۱، قاهره ۱۳۶۹/۱۹۵۰؛
(۲۷) محمدبن عمر کشى، اختیار معرفه‌الرجال، (تلخیص) محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۲۸) کلینى؛
(۲۹) عبداللّه مامقانى، تنقیح‌المقال فى علم الرجال، چاپ محیى‌الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ؛
(۳۰) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب‌الکمال فى أسماءالرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۳۱) احمدبن محمد مقدس‌اردبیلى، مجمع الفائده و البرهان فى شرح ارشاد الاذهان، چاپ مجتبى عراقى، على‌پناه اشتهاردى، و حسین یزدى اصفهانى، ج ۶، قم (بى‌تا.)؛
(۳۲) محمدعلى موحدى ابطحى، تاریخ آل‌زراره، (اصفهان، بى‌تا.)؛
(۳۳) محمدبن على موسوى عاملى، مدارک الاحکام فى شرح شرائع الاسلام، قم ۱۴۱۰؛
(۳۴) احمدبن على نسائى، کتاب‌الضعفاء و المتروکین، چاپ محمود ابراهیم زاید، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۳۵) على نمازى شاهرودى، مستدرکات علم رجال الحدیث، تهران ۱۴۱۲ـ۱۴۱۵؛
(۳۶) یحیى‌بن معین، تاریخ یحیى‌بن‌معین، روایه عباس‌بن محمدبن حاتم دورى، چاپ عبداللّه احمد حسن، بیروت (بى‌تا.).

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴

زندگینامه حمزه‌اصفهانى (متوفی۳۵۱-۳۶۰ه ق)

 حمزه‌اصفهانى، ادیب، لغوى و مورخ‌ایرانى سده چهارم. نام کامل وى ابوعبداللّه حمزه‌بن حسن اصفهانى است (رجوع کنید به قمى، ص۱۱؛ ابونعیم اصفهانى، ج۱، ص۳۰۰؛ یاقوت حموى، ۱۹۹۳، ج ۳، ص ۱۲۲۰) که به صورت حمزه‌بن حسین (سمعانى، ج ۱، ص۱۷۵؛ سخاوى،ص۲۴۷؛ حاجى‌خلیفه،ج۱، ستون۱۶۸،۲۸۲، ۳۰۱) یا على‌بن حمزه (عبدالقادربن عمر بغدادى، ج ۱، ص ۳۴۸، ۳۵۷) و با کنیه ابوالحسن، ابوعبدالرحمان و ابوالفرج نیز ضبط شده است (رجوع کنید به صفدى، ج ۲، ص ۱۴۶؛ خزرجى، ج ۱، ص ۳۱؛ حاجى‌خلیفه، ج ۲، ستون ۱۴۶۴).

تاریخ ولادت حمزه‌اصفهانى روشن نیست، اما برخى پژوهشگران با استناد به پاره‌اى قرائن، تولد او را حدود ۲۸۰ در اصفهان دانسته‌اند (رجوع کنید به میتووخ، ص ۲۹؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۲۲۱).

حمزه اصفهانى ظاهراً تحصیلات اولیه را در اصفهان به انجام رساند و بعدها، براى کسب دانش به مسافرتهاى علمى پرداخت (رجوع کنید به ابن‌ندیم، ص ۱۵۴؛ ابونعیم اصفهانى، همانجا). سه مسافرت علمى او به بغداد، بین سالهاى ۳۰۸ تا ۳۲۳، شایان ذکر است (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، تاریخ سنى ملوک الارض، ص ۷۶؛ نیز رجوع کنید به میتووخ، ص ۲۹ـ۳۱). فضاى مساعد اصفهان و بغداد در پرورش شخصیت علمى حمزه تأثیر بسزایى داشت (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، مقدمه عبدالمجید قطامش، ص ۱۰ـ ۱۲).

اساتید

وى لغت، ادب، نحو، تاریخ و انساب را نزد بزرگانى چون

ابن‌دُرَید (متوفى ۳۲۱)،

ابن‌شُقَیر نحوى (متوفى ۳۱۷)،

ابن‌علّاف (متوفى ۳۱۸) و برخى دیگر از دانشمندان آن روزگار آموخت.

ضمنآ از محضر محدّثانى چون

عَبدان‌بن احمد جوالیقى (متوفى ۳۰۶)،

محمدبن جریر طبرى (متوفى ۳۱۰)،

محمودبن محمد واسطى (متوفى ۳۰۷)،

محمدبن صالح عُکبرى (متوفى ۳۰۷) و

محمدبن نصیر مدینى (متوفى ۳۰۵) نیز بهره برد (رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، همانجا؛ حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج۱، همان مقدمه، ص ۱۲ـ۱۷؛ نیز رجوع کنید به حسین‌على محفوظ، ۱۹۶۳، ص۷۰ـ۷۱).

مناسبات حمزه‌اصفهانى با امراى آل‌بویه (حک : ح ۳۲۰ـ۴۴۷) نیز ظاهرآ در شکوفایى علمى او مؤثر بوده است، به گونه‌اى که دو کتاب خود (الخصائص و دیوان ابى‌نواس) را به نام دو تن از امراى آل‌بویه تألیف کرد. بارزترین ویژگى علمى او شیفتگى به دانش و مطالعه انواع علوم بود (رجوع کنید به ابوحیان توحیدى، ص ۷۳، ۳۵۸) که نه تنها معاصرانش، بلکه متأخران نیز به آن معترف بودند. توصیفات به کار رفته درباره وى چون مؤدِّب، فقیه، فاضل کامل، مصنف مطّلع، ادیب فاضل، خداوند تاریخ و صاحب‌اللغه منزلت علمى برجسته او را تأیید مى‌کند (رجوع کنید به ابن‌ندیم؛ ابونعیم اصفهانى، همانجاها؛ مجمل التواریخ و القصص، ص۲۴۲؛ سمعانى؛ یاقوت حموى؛ خزرجى؛ سخاوى، همانجاها).

ثعالبى (کتاب فقه‌اللغه، ص۱۰) حتى او را هم‌طراز بزرگانى چون صاحب‌بن عبّاد (متوفى ۳۸۵) و خوارزمى (متوفى نیمه دوم قرن چهارم) دانسته است. همچنین گفته شده است که ابوعلى مندویه اصفهانى، طبیب مشهور، رساله فلسفى و چند رساله پزشکى‌اش را براى حمزه ارسال کرد (رجوع کنید به ابن‌ابى‌اصیبعه، ص ۴۶۰). با این همه، او بدخواهانى نیز داشت که به وى لقب بائع الهَذَیان داده بودند (رجوع کنید به قفطى، ج ۱، ص ۳۳۶) تا آنجا که برخى مؤلفان متأخر را به این گمان افکند که وى سبک مغز و ناقص عقل بوده است (رجوع کنید به یاقوت حموى، همانجا).

حمزه به شعوبى‌گرى نیز متهم شده است (براى نمونه رجوع کنید به ثعالبى، کتاب فقه‌اللغه، ص ۱۵۶؛ قفطى، ج ۱، ص ۳۳۵). روشن نیست که این اتهام در روزگار خود وى نیز مطرح بوده یا نه. به نظر مى‌رسد توجه فراوانش به زبان فارسى، آداب و رسوم و تاریخ ایرانیان سبب طرح چنین اتهامى بوده است (رجوع کنید به ادامه مقاله).

تمایل وى نیز به تشیع، به‌رغم لحن جانب‌دارانه‌اش نسبت به علویان یا به کاربردن عباراتى چون والصلاه على نبیه محمد و آله‌اجمعین (رجوع کنید به حمزه‌اصفهانى، تاریخ سنى ملوک‌الارض، ص۹؛ آقابزرگ طهرانى، ج۱۷، ص۲۶۵) غیرمحتمل بوده و ذکر نامش در زمره مصنفان شیعه مذهب (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ج ۳، ص۲۸۸، ج ۱۷، ص ۲۶۵) درست نمى‌نماید (رجوع کنید به امین، ج ۶، ص ۲۴۰).

رحلت

تاریخ وفات حمزه اصفهانى به درستى روشن نیست. سمعانى (همانجا)، قبل از ۳۶۰ را تاریخ فوت وى ذکر کرده است. عبدالمجید قطامش با استناد به اشارات موجود در تاریخ سنى ملوک‌الارض (رجوع کنید به ص ۱۰، ۱۴۳، ۱۷۲)، وفات وى را در ۳۵۱ دانسته است (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص ۹ـ۱۰) که صحیح‌تر به نظر مى‌رسد.

آثار

آثار متعددى را در شمار تألیفات حمزه اصفهانى برشمرده‌اند که تعداد اندکى از آنها باقى‌مانده است. انواع‌الدعاء، الاوصاف، التشبیهات، التماثیل فى تباشیرالسرور، رُدودٌ على علماء اللغه و على رواه‌الشعر و الشعراء، دیوان ابى‌نواس، دیوان شعر ابى‌تمّام و شعراء اصفهان برخى از آثار حمزه‌اند (رجوع کنید به ابن‌ندیم، همانجا؛ یاقوت حموى، ۱۹۹۳، ج ۳، ص ۱۲۲۰ـ۱۲۲۱، ج ۵، ص ۲۳۱۴؛ حاجى‌خلیفه؛ اسماعیل بغدادى، همانجاها) که فقط نامشان را مى‌دانیم. اگرچه ردودٌ على علماء اللغه و على رواه‌الشعر و الشعراء در زمره تألیفات حمزه به شمار آمده، اما یاقوت حموى (۱۹۹۳، ج ۲، ص ۸۷۴) بر آن است که حمزه فقط جمع‌آورى و تدوین آن را برعهده داشته است.

درباره التماثیل فى تباشیر السرور نیز چنین احتمالى وجود دارد، زیرا کتابى با همین عنوان منسوب به ابن‌معتز (متوفى ۲۹۶)، خلیفه عباسى، در دست است که حاوى اشعار بزمى است (رجوع کنید به میتووخ، ص ۳۳؛ قس حسین‌على محفوظ، ۱۹۶۳، ص ۸۳ که این احتمال را رد کرده است).

برخى کتابهاى حمزه مفقود شده‌اند، اما بخشهاى پراکنده‌اى از آنها باقى مانده است.

از جمله:

اصفهان و اخبارها، کتابى مشتمل بر تاریخ، جغرافیا و معرفى اعلام شهر اصفهان (رجوع کنید به ابن‌ندیم، همانجا؛ مافَرّوخى، ص ۵، ۷، ۲۲؛ سمعانى، همانجا؛ قفطى، ج۱، ص ۳۳۶؛ سخاوى، همانجا)؛

اعیادالفرس(نویرى، ج۱، ص۱۸۵) و

رساله فى‌الاشعار السائره فى النیروز و المهرجان (ابوریحان بیرونى، ۱۹۲۳، ص۳۱، ۵۲) که بروکلمان (>ذیل<، ج ۱، ص ۲۲۲) آن را دو کتاب و یکى از محققان (رجوع کنید به سروشیار، ص ۱۵۳) یک کتاب دانسته‌اند؛

رسائل (ابن‌ندیم، همانجا) که گفته شده مجموعه‌اى شامل رسالات ادبى و لغوى بوده و دو کتاب الرساله‌المُعْرِبهُ عن‌شرف الإعراب (د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه) و

رساله فى الاشعار السائره فى النیروز و المهرجان، از رسالات همین مجموعه بوده‌اند (حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص ۲۰)؛ و کتاب مضاحک‌الاشعار که ثعالبى (ثمارالقلوب، ص ۳۶۶ـ۳۶۷) قطعاتى از آن را نقل کرده است.

آثار به جاى‌مانده حمزه اصفهانى عبارت‌اند از کتابهاى :

التنبیه على حدوث‌التصحیف،

الامثال على افعل،

الخصائص و الموازنه بین‌العربیه و الفارسیه،

(گردآورىِ) دیوان ابى‌نواس،

الامثال الصادره عن بیوت‌الشعر (عن ثبوت‌الشعر)،

الفصول‌المختاره من کتب جاحظ و تاریخ سنى ملوک‌الارض و الانبیاء که جز سه کتاب الفصول‌المختاره،

الامثال‌الصادره،

و الخصائص، بقیه منتشر شده‌اند (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص ۱۸ـ۲۱). محققان، از وجود یک نسخه خطى از هر یک از دو کتاب الفصول‌المختاره و الامثال‌الصادره، بدون اشاره به محتواى آنها، یاد کرده‌اند (رجوع کنید به همانجا؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۲۲۱؛ نیز رجوع کنید به سزگین، ج ۱، ص ۳۳۷).

الخصائص و الموازنه بین‌العربیه و الفارسیه (رجوع کنید به زیدان، ج ۲، ص ۳۱۵) که آن را الموازنه بین‌العربى و العجمى یا الموازنه بین العربیه و العجمیه نیز نامیده‌اند (قفطى، ج ۱، ص ۳۳۵، ج ۴، ص ۲۲)، اثرى تحقیقى است درباره اسمهاى معرّب، اعم‌از اسم مکان، حیوانات و پرندگان، خوراک و پوشاک، عطریات، سلاحها، قبایل، جواهرات و غیر آن (حسین‌على محفوظ،۱۹۶۳، ص۸۹ـ۹۰؛ همو، ۱۹۶۴، ص۱۳۴ـ ۱۳۸). این کتاب که براى عضدالدوله دیلمى (حک : ۳۳۸ـ۳۷۲) تألیف شده، به دلیل تأکید بر فارسى بودن بسیارى از اسمهاى عربى، از گذشته تاکنون یکى از دلایل اعتراض به حمزه اصفهانى بوده است (قفطى، همانجا؛ نیز رجوع کنید به زیدان، همانجا). از این اثر، ابوریحان بیرونى (رجوع کنید به ۱۳۷۴ش، ص ۱۰۷، ۱۱۰ـ۱۱۱، ۱۲۶، و جاهاى دیگر)، ثعالبى (کتاب فقه‌اللغه، ص ۱۱۰، ۱۲۱، ۱۵۶، و جاهاى دیگر)، یاقوت حموى (۱۹۶۵، ج۳، ص۱۵۸، ۵۳۷، ۶۲۹، ج۴، ص۶۶، ۴۰۶، ۴۴۶، و جاهاى دیگر) و سیوطى (المزهر، ج ۱، ص ۳۵۴) بهره بسیار برده‌اند. دو نسخه به جاى مانده از این اثر در کتابخانه‌هاى مصر نگهدارى مى‌شوند (رجوع کنید به زیدان؛ بروکلمان، همانجاها؛ حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص۱۸ـ ۱۹؛ همو، ۱۳۸۸، مقدمه محمداسعدطلس، ص۱۷ـ۱۸).

الامثال على افعل، که با نامهایى چون الدرّه‌الفاخره، امثال حمزه، الامثال السائره‌الجاریه على‌اَلْسِنه الفصحاء، و جز آن نیز ذکر شده است (رجوع کنید به ابن‌ندیم، همانجا؛ عسکرى، ج ۱، ص ۶؛ ابن‌منظور، ج ۱۴، ص ۱۱۶؛ عبدالقادربن عمر بغدادى، ج ۱، ص۲۷؛ اسماعیل‌بغدادى، ج۱، ص۳۳۶؛ سزگین، ج۱، ص۳۳۶)، از مشهورترین کتابهاى امثال عربى است. این کتاب شامل مقدمه‌اى طولانى و سى‌باب درباره امثال عربى بر وزن افعل، امثال مولَّدین (رجوع کنید به تعریب*) و حَضَریّین (شهرنشینان) و خرافات رایج مرتبط با امثال، همراه با تفاسیر و حکایاتى درباره وجه تسمیه آنها، شرح کلمات نامأنوس و ناآشنا (غریب) با استفاده از اقوال لغویان، اشاره به امثال هم‌معنى با آنها و استناد به شواهد قرآنى، حدیثى و شعرى است (براى نمونه رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، ش ۱۱۷، ۱۲۰، ۱۲۵).

ضمن آنکه، حمزه به تناسب موضوع، از بحثهاى لغوى در مورد برخى واژگان، توضیح درباره مکان و زمان رواج امثال و نیز تعیین هویت عربى، اسلامى یا مولَّد بودن آنها غفلت نکرده است (براى نمونه رجوع کنید به همان، ج ۱، ش ۲۳، ۲۶، ۵۲، ۸۲، ۱۱۵، ۱۱۶، ۲۲۷، ۳۰۷). الامثال على‌افعل کهن‌ترین کتاب به جامانده درباره امثال بر وزن افعل است. بحثهاى مهم لغوى و ادبى، بخش‌بندى منظم، ترتیب الفبایى امثال (اگرچه نقایصى نیز دارد رجوع کنید به همان، ج ۱، همان مقدمه، ص ۳۵) و استفاده از مهم‌ترین کتب امثال، لغت، ادب، تاریخ، اخبار و انساب، این کتاب را یکى از مهم‌ترین مراجع مؤلفان دوره‌هاى بعد، نظیر ابوهلال عسکرى (متوفى ۳۹۵)، ابومنصور ثعالبى (متوفى ۴۲۹)، ابوعبید بکرى (متوفى ۴۸۷)، ابوالفضل میدانى (متوفى ۵۱۸)، ابوالقاسم زمخشرى (متوفى ۵۳۸)، ابن‌خلّکان (متوفى ۶۸۱) و ابن‌منظور (متوفى ۷۱۱) کرد (همان مقدمه، ص ۳۴ـ۳۶، ۳۹ـ۴۰، ۴۲ـ۴۳).

از این کتاب، نسخ خطى متعددى برجامانده است؛ با این ملاحظه که یکى از این نسخ به خطا، به زمخشرى منسوب شده است (رجوع کنید به همان، ص ۴۵، ۴۸ـ۵۱؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۲۲۱ـ ۲۲۲؛ حمزه اصفهانى، ۱۴۰۹، مقدمه فهمى سعد، ص ۵). نخستین‌بار عبدالمجید قَطامش، محقق مصرى، با اتکا به چهار نسخه اقدام به تصحیح و چاپ این اثر با عنوان الدره‌الفاخره فى الامثال السائره نمود (حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص ۴۵ـ۵۱). در ۱۳۶۷ش/ ۱۹۸۸ نیز، فهمى سعد براساس نسخه دارالکتب الوطنیه تونس و مقایسه آن با اثر چاپى قطامش، اقدام به چاپ جدیدى از این کتاب با عنوان سوائرالامثال على افعل نمود (همو، ۱۴۰۹، همانجا).

التنبیه على حدوث التصحیف، که ابن‌ندیم (همانجا) آن را به‌صورت التنبیه على حروف‌المصحف و یاقوت حموى (۱۹۹۳، ج۵، ص۲۲۴۷؛ همو، ۱۹۶۵، ج ۲، ص ۷۱۲، ج ۳، ص ۹۲۵) به صورت التصحیف، التصحیف و التحریف و نیز التنبیه ضبط کرده است، از مهم‌ترین آثار لغوى به جامانده حمزه اصفهانى است. این کتاب داراى مقدمه‌اى طولانى است در باب خط عربى و تعلیل و تحلیل نحوه وقوع تصحیف (رجوع کنید به تصحیف و تحریف*) در نگارش عربى. متن کتاب شامل هفت باب است، از جمله درباره تصحیف علما در شعر قدما، اشتقاق حروف و خطاهاى انجام گرفته در آن، تفاسیر مختلف در خصوص ابیات دچار تصحیف، وجوداختلاف در قرائات قرآن، و تصحیف در نثر.

حمزه در این کتاب، با بیانى نقادانه و صریح، علت وقوع تصحیف در زبان عربى را ضعف اساسى این زبان در خصوص چند حرف هم شکل (باء، تاء، ثاء، یاء و نون) و نحوه نقطه‌گذارى و اعجام (اعراب‌گذارى) دانسته (حمزه اصفهانى، ۱۳۸۸، همان مقدمه، ص ۳۶ـ۳۷) و ضمن برشمردن نمونه‌هاى بسیارى از تصحیفات پدید آمده در لغات عربى، تصحیف را از دلایل بروز تعدد قرائات قرآن به شمار آورده است (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۳۸۸، ص ۱۵۱ـ ۱۵۹). در همین زمینه، هرچند وى طعنه‌هاى گروهى از شعوبیان متعصب درباره لغت و شعر عربى را بیان کرده (رجوع کنید به همان، ص۹۷ـ ۱۱۱)، متقابلا از لغویان بزرگى چون خلیل‌بن احمد (متوفى ۱۷۰ یا ۱۷۵) و دیگران نیز دفاع کرده‌است (رجوع کنید به همان، ص۱۲۴ـ۱۲۹).

جهت‌گیرى منتقدانه حمزه در این کتاب، اگرچه دانشمندى چون اسحاق‌بن احمدبن ابونصر بخارى (متوفى ۴۰۵) را به نگارش ردّیه‌اى‌بر این‌کتاب واداشت (سیوطى، بغیه‌الوعاه، ج۱،ص۴۳۸)، اما ملاحظات دقیق حمزه که حاصل احاطه او به زبان عربى است و نیز رعایت انصاف در مواجهه با آراى لغویان، سبب شد که او را در زمره اصلاح‌گران خط عربى نیز قرار دهند (حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص ۲۸). از این کتاب، چند نسخه به جامانده است (رجوع کنید به بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۲۲۲؛ مراد و سواس، ج ۱، ص ۱۳۸ـ۱۳۹؛ استادى، ص ۹۲؛ نیز رجوع کنید به سزگین، ج ۱، ص ۳۳۷). نخستین‌بار، محمدحسن آل‌یاسین در ۱۳۴۶ش/ ۱۹۶۷، این کتاب را براساس نسخه مدرسه مروى تهران، در بغداد چاپ کرد (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۳۸۷، مقدمه محمدحسن آل‌یاسین، ص ۱۷). یک سال بعد (۱۳۴۷ش/ ۱۹۶۸)، محمد اسعد طلس این کتاب را براساس نسخه کتابخانه ظاهریه دمشق، با تصحیحات و تعلیقاتى به چاپ رساند (رجوع کنید به همو، ۱۳۸۸، همان مقدمه، ص ۲۰ـ۲۳).

دیوان ابى‌نُواس دیگر اثر به جاى مانده حمزه اصفهانى است که آن را به نام عمادالدوله على‌بن بویه (حک ۳۲۰:ـ۳۳۸) تألیف کرد. در واقع مسافرت او به بغداد در ۳۲۳، با هدف تدوین این کتاب صورت گرفت (میتووخ، ص ۲۹؛ نیز رجوع کنید به عبدالقادربن عمر بغدادى، ج ۱، ص ۳۴۸). در این سفر، از کسانى چون ابن‌انبارى، اخفش صغیر، ابن‌علاف، مهلهل‌بن مُزَرّع و برخى از افراد خاندان نوبختى (رجوع کنید به اقبال آشتیانى، ص ۱۷ـ۱۸، ۲۰، ۲۲ـ۲۳، ۲۴۵) به عنوان مراجع مورد اعتماد درباره ابونواس، اطلاعات کافى و وافى کسب کرد (حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، همان مقدمه، ص ۱۲ـ۱۳).

در این میان، مهلهل‌بن مزرّع، ادیب و شاعر معروف، در پاسخ به اشتیاق فراوان حمزه به این کار، نه تنها آن قسمت از اشعار ابونواس را که در اختیار داشت به وى داد، بلکه رساله‌اى نیز درباره سرقتهاى ادبى ابونواس تألیف کرد و به حمزه سپرد (میتووخ، ص ۳۱). محتواى کتاب حمزه شامل شرحى از زندگى ابونواس و همه اشعار او اعم از قصاید، ارجوزه‌ها و مقطعات است، ضمن آنکه از اشعارى که ابونواس اقتباس کرده و اشعارى که دیگران از او اقتباس کرده‌اند نیز یاد کرده است (همان، ص ۳۶؛ الموسوعه‌العربیه، ذیل مادّه).

ویژگى اصلى این مجموعه، تفسیر و تحلیلهاى حمزه است در خصوص اصطلاحات و مثلهاى فارسىِ به کار رفته در اشعار ابونواس و نیز کلماتى که این شاعر از فارسى به عربى برگردانده است (میتووخ، همانجا). از دیوان ابى‌نواس به روایت حمزه اصفهانى، نسخ خطى متعددى موجود است (رجوع کنید به ابونواس، ج۱، ص ک ـ ن؛ حمزه اصفهانى، ۱۳۸۸، همان مقدمه، ص ۱۸ـ۱۹؛ بروکلمان، همانجا). در ۱۳۱۶/ ۱۸۹۸، اسکندر آصاف، براساس نسخه قاهره، این دیوان را چاپ کرد که چندى بعد در ۱۳۲۲/۱۹۰۴ تجدید چاپ شد. نقایص این چاپ، اوالت واگنر (مستشرق آلمانى) را بر آن داشت تا در ۱۳۳۷ش/ ۱۹۵۸ به تصحیح انتقادى و چاپ دیوان ابى‌نواس بپردازد (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، همانجا).

تاریخ سنى ملوک‌الارض و الانبیاء که نام اصلى آن تواریخ کبارالامم بوده (رجوع کنید به ابوریحان بیرونى، ۱۹۲۳، ص ۱۰۵؛ خزرجى، ج ۱، ص ۳۱، ۳۵؛ نیز رجوع کنید به سالارى شادى، ص ۲۲ـ۲۳) و با نامهاى دیگرى چون تاریخ کبارالبشر و کتاب الامم نیز ذکر شده است (رجوع کنید به حاجى‌خلیفه، ج ۱، ستون ۳۰۱؛ اسماعیل بغدادى، ج ۱، ص ۳۳۶)، تنها کتاب تاریخى به جامانده از حمزه اصفهانى است که در آن، در ده باب به ذکر سال حکومت پادشاهان و حکام ایران، روم، یونان، قبط، اسرائیل، لخم، غسّان، حمیر، کنده و قریش، و پیامبران معاصر با برخى از این فرمانروایان پرداخته است.

وى هنگام ذکر تاریخ قریش، از تاریخ مَعَدّیان (اجداد پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم) آغاز کرده و آن را تا دوران اسلام و سپس عصر خلفا تا ۳۵۰ ادامه داده است، ضمن آنکه از توجه به حکومتهاى ایرانى معاصر عصر خلفا نیز غفلت نکرده است. محور اصلى این کتاب تعیین سنوات صحیح حکومت حکام و پادشاهان با کمک محاسبات نجومى است و از این‌رو بیش از آنکه رویکردى تاریخى داشته باشد، تقویمى است حاوى برخى تفاصیل تاریخى و اجتماعى. با این حال، دقت به کار رفته در آن توأم با روش علمى نگارش کتاب، اهمیت آن را تا حد یک اثر معتبر تاریخى ارتقا داده است (رجوع کنید به ادامه مقاله).

چند نسخه خطى کامل و ناقص از این کتاب موجود است (رجوع کنید به بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۲۲۱). نخستین‌بار در ۱۲۶۰/ ۱۸۴۴، گوتوالت متن عربى کتاب و در ۱۲۶۴/ ۱۸۴۸ ترجمه لاتینى آن را در لایپزیگ منتشر کرد. در ۱۲۸۳/۱۸۶۶، مولوى کبیرالدین این کتاب را با عنوان تاریخ ملوک‌الارض در کلکته به چاپ رساند. در ۱۳۱۱ش/۱۹۳۲، داود پوته ترجمه انگلیسى آن را در بمبئى منتشر کرد. نخستین‌بار، در ۱۳۴۶ش جعفر شعار این کتاب را به فارسى ترجمه کرد که با عنوان تاریخ پیامبران و پادشاهان انتشار یافت (رجوع کنید به زیدان، ج ۲، ص ۳۱۵؛ بروکلمان، همانجا؛ حمزه‌اصفهانى، ۱۳۸۸، همان مقدمه، ص۱۴).

حمزه اصفهانى به گواهى عناوین آثار مفقود و مجموعه آثار موجودش، پیش و بیش از آنکه مورخ باشد، ادیب و لغت‌شناسى مبرِّز بود. در دوران حیاتش، عبدان‌بن عبدالرحمان اصفهانى در قصیده‌اى، مقام علمى و ادبى او را ستوده و مهلهل‌بن مزرّع با همین دیدگاه او را ستایش کرده است (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص ۲۳).

مؤلفان پس از وى نیز غالبآ او را مؤدب، ادیب و لغوى معرفى کرده و از این دسته از آثار او بسیار بهره برده‌اند؛ اما مکانت ادبى حمزه در ادوار اخیر، غالباً تحت‌الشعاع تاریخ‌نگارى او قرار گرفته است؛ شاید به آن علت که نخستین پژوهشهاى علمى جدید در آثار وى، از کتاب تاریخ سنى ملوک‌الارض و الانبیاء آغاز شد (میتووخ، ص ۲۹؛ بروکلمان، همانجا) و چه بسا محققان اروپایى پیشگام در این پژوهش، از آثار دیگر وى اطلاع دقیقى نداشته‌اند. تنها از اواخر قرن چهاردهم/ نیمه قرن بیستم بود که دیگر آثار حمزه مورد توجه قرار گرفت و برخى از آنها منتشر شد و مطالعات انجام گرفته بر روى آنها، روش‌شناسى آثار ادبى و لغوىِ وى را میسر ساخت.

براساس همین آثار، تسلط فراوان حمزه بر مباحث ادبى و لغوى و تأثیرپذیرى شایان توجه ادیبان و لغویان قرون بعد، از وى آشکار شد. به نوشته قطامش کتابهایى چون التنبیه و الخصائص حاوى مطالبى است که پیش از وى کسى بدانها نپرداخته و از این‌رو از مصادر مورد مراجعه دانشمندان بوده است (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص ۱۸).

جایگاه والاى ادبى حمزه، به معناى نفى ارزش تاریخ‌نگارى او نیست. اگرچه جز کتاب موجز تاریخ سنى ملوک‌الارض، اثر تاریخى دیگرى از وى باقى نمانده، اما تتبعات دقیق و روشمند موجود در این اثر، همراه با توصیفات به جامانده از کتاب مفقود اصفهان و اخبارها، حاکى از جایگاه او به عنوان مورخى مطرح است؛ به‌ویژه از آن‌رو که نگرش تاریخى حمزه، برخلاف غالب مورخان آن دوره، نگرشى نقادانه و علمى است. او در مقدمه کتاب (ص۱۰)، از آمیخته بودن داستانهاى رؤیایى و باطل با تاریخ و قصدش براى رفع تحریفات تاریخى سخن گفته است.

در واقع، به‌رغم آنکه وى دنباله‌رو تاریخ‌نگارى سنّتى ایران که برگرفته از ادبیات عرب بود (باسورث، ص ۲۲۷)، دانسته شده است، تاریخ‌نگارى او تفاوتهاى آشکارى با آثار برخى از مورخان آن روز دارد، از جمله کاربردى بودن تاریخ از نگاه او به لحاظ ارتباطات میان رشته‌اى و نیز نگرش علمى به تاریخ. توجه فراوان به تقویم، استنتاج سنوات صحیح تاریخ اقوام و ملل از طریق محاسبات نجومى و بهره‌گیرى از اطلاعات منجمان، توجه خاص به میراث مکتوب به جامانده در آثار باستانى (رجوع کنید به حمزه‌اصفهانى، تاریخ سنى ملوک الارض، ص ۱۴۶، ۱۴۹ـ ۱۵۱) و اظهار تردید جدّى در روایات مربوط به آفرینش (همان، ص ۱۰) از برجسته‌ترین ویژگیهاى علمى اثر اوست.

نگاه تاریخى او جهان‌شمول است، به این ترتیب که وى به سرگذشت تاریخى سایر اقوام و ملل نیز توجه نشان مى‌داد و حتى از پژوهشهاى میدانى و مراجعه به صاحب‌نظران و دانشمندان غیرمسلمان، که گهگاه در قالب مسافرتهاى طولانى صورت مى‌گرفت (رجوع کنید به همان، ص ۶۳، ۷۶)، ابایى نداشت. از این‌رو، شاید بتوان او را از تخصص‌گرایان روزگارش به شمار آورد.

ویژگى دیگر تاریخ او تعدد و تنوع منابعى است که از آنها سود جسته است. منابع مکتوب و مراجع شفاهى که وى با اسم و رسم به معرفى و نقل مطلب از آنها پرداخته، دقت نظر و تلاش وى براى عرضه اطلاعات صحیح‌تر از منابع موثق‌تر را نشان مى‌دهد (رجوع کنید به سالارى شادى، ص ۲۴ـ۲۵). نگاه نقادانه او تاریخ را از شکلى صرفاً روایى خارج کرده است و ازاین‌رو به‌رغم آنکه وى به نوعى با طبرى مقایسه شده (رجوع کنید به دولتشاه سمرقندى، ص ۵۲۱)، برخلاف طبرى نه تنها از قضاوت درباره وقایع ابایى نداشته بلکه به این امر اصرار نیز ورزیده است.

بر این اساس، وى هنگام رد یا قبول یک رأى، دلیل یا دلایل خود را عرضه کرده و چنانچه قادر به داورى قطعى نبوده، با عبارت «اللّه اعلم» تردید خود را نشان داده است (براى نمونه رجوع کنید به حمزه اصفهانى، تاریخ سنى ملوک‌الارض، ص ۴۶ـ۴۸). گاه حتى به نظر مى‌رسد که درصدد القاى این تردیدها به خواننده است تا بلکه وى را از پذیرش بى‌چون و چراى هر نقلى بازدارد (براى نمونه رجوع کنید به همان، ص ۱۴، ۵۶، ۱۰۹ـ۱۱۱).

تاریخ سنى ملوک الارض اگرچه به دلیل فقدان شرح و بسط وقایع سیاسى قابل مراجعه بسیار نیست، به لحاظ ثبت سنوات حکومت حکام، تاریخ ایران و عرب قبل از اسلام، ذکر دستاوردهاى تمدنى، برخى حوادث طبیعى و آشوبهاى اجتماعى، که گاه در فصولى جداگانه به آنها پرداخته، حائز اهمیت است. با این حال این نقطه قوت، به سبب عدم تمایل حمزه به طولانى شدن تاریخش (رجوع کنید به همان، ص ۱۵۹)، چنان کم‌دامنه است که جز اداى وظیفه‌اى علمى نمى‌نماید و خواننده را همچنان تشنه برجاى مى‌گذارد.

تاریخ‌نگارى حمزه از منظرى دیگر نیز قابل تعمق است و آن تمایلات ایران‌دوستانه اوست. ایران‌دوستى در آثار دیگر او نیز دیده مى‌شود و موجب انتساب وى به شعوبى‌گرى شده که از آن به تعصب قومى (همو، ۱۳۸۸، همان مقدمه، ص ۱۷)، تعصب زبانى (قفطى، ج ۱، ص ۳۳۶) و نظایر آن تعبیر کرده‌اند. توجه خاص وى به آثار فرهنگى و تمدنى ایران و تمایل به برجسته کردن آنها، نظیر اختصاص دادن مفصّل‌ترین بخش تاریخ خود به پادشاهان ایرانى، ذکر دستاوردهاى تمدنى صرفآ ایرانى، تأکید بر نابودى و انتقال میراث علمى ایران از سوى یونانیان و تقبیح آن، توجه به آثار باستانى ایران و مقایسه آنها با اهرام مصر، همگى مبیّن تمایلات ایران‌دوستانه اوست (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، تاریخ سنى ملوک‌الارض، ص ۱۲، ۲۴ـ۲۵، ۳۱ـ۵۵، ۱۴۹ـ۱۵۱).

تألیف دو کتاب اعیاد الفرس و رساله فى‌الاشعار السائره فى النیروز و المهرجان را نیز باید در جهت همان تمایلات ارزیابى کرد. این تمایلات در کتاب الخصائص و الموازنه (که در آن بسیارى از نامهاى عربى را داراى اصلى فارسى دانسته)، به حیطه دفاع از زبان فارسى کشیده شده، هر چند که از افراط نیز در امان نمانده است (قس همان، ص ۳۳، ۳۸). با این همه، تجلى حس قومیت‌گرایى او با عقاید شعوبیان متفاوت و فاقد شائبه‌هاى تفاخر نژادى است (میتووخ، ص ۳۹ـ۴۰؛بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۲۲۱؛حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، مقدمه عبدالمجید قطامش، ص ۲۷ـ۳۲).

تتبعات وى در ادبیات عرب ــکه بخش اعظم آثار او را تشکیل مى‌دهدــ و نیز ترجیح دادن روش عربها در مقایسه میان اعراب و ایرانیان در برخى امور (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، تاریخ سنى ملوک‌الارض، ص ۲۵)، شعوبى بودن وى را به معناى شناخته شده‌اش مورد تردید قرار مى‌دهد. این محرز است که دغدغه اصلى او دفاع از تمدن ایران و احیاى زبان و آداب و تاریخ آن بوده و او به عنوان فردى متتبع و آگاه به سیر تاریخ ایران، از نابودى بسیارى از میراث تمدنى ایران یا ثبت آنها به نام دیگران (رجوع کنید به همان، ص ۲۴ـ۲۵، ۴۰) متأثر مى‌شده است.

این تأثر حتى اگر در مورد اعراب نیز بوده باشد، به دلیل پیوند مذهبى حمزه با آنان و نیز حاکمیت سیاسى اعراب مسلمان بر ایران آن روز، چندان مجال بروز نیافته و نمى‌توان درباره آن اظهار نظر قطعى کرد. مورد اخیر، به‌ویژه از منظر جهت‌گیریهاى سیاسى او، قابل لمس‌تر است. دشمنى آشکار او با بنى‌امیه و شرح فجایع و مظالمشان، حتى اگر بنابر مصلحت سیاسى عباسیان نوشته شده باشد، شاید بى‌ارتباط با علقه‌هاى مذهبى او نباشد. دو فصل انتهایى تاریخ او به این دلیل به ذکر امراى خراسان و طبرستان اختصاص یافته که به زعم وى، عامل اصلى سقوط امویان، ایرانیانِ مسلمان بودند (همان، ص ۱۶۰ـ۱۶۱). در واقع، او آشکارا از پیوند میان ایران و اسلام دفاع کرده و از آن به مثابه مایه مباهاتى براى ایرانیان سخن گفته است.



منابع:

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابن‌ابى‌اصیبعه، عیون‌الأنباء فى طبقات الاطباء، چاپ نزار رضا، بیروت ( ۱۹۶۵)؛
(۳) ابن‌منظور؛
(۴) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۵) على‌بن محمد ابوحیان توحیدى، اخلاق الوزیرین، چاپ محمدبن تاویت طنجى، دمشق ۱۳۸۵/۱۹۶۵؛
(۶) ابوریحان بیرونى، الآثار الباقیه عن القرون الخالیه، چاپ ادوارد زاخاو، لایپزیگ ۱۹۲۳؛
(۷) همو، الجماهر فى الجواهر، چاپ یوسف الهادى، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۸) احمدبن عبداللّه ابونعیم اصفهانى، کتاب ذکر اخبار اصبهان، چاپ سون ددرینگ، لیدن ۱۹۳۱ـ۱۹۳۴، چاپ افست تهران (بى‌تا.)؛
(۹) حسن‌بن هانى ابونواس، دیوان، چاپ اوالت واگنر، ج ۱، قاهره ۱۳۷۸/۱۹۵۸؛
(۱۰) رضا استادى، فهرست نسخه‌هاى خطى کتابخانه مدرسه مروى طهران، قم ۱۳۷۱ش؛
(۱۱) عباس اقبال آشتیانى، خاندان نوبختى، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۱۲) امین؛
(۱۳) اسماعیل بغدادى، هدیه‌العارفین، ج ۱، در حاجى‌خلیفه، ج ۵؛
(۱۴) عبدالقادربن عمر بغدادى، خزانه الادب و لب‌لباب لسان‌العرب، چاپ عبدالسلام محمد هارون، ج ۱، قاهره ۱۹۷۹؛
(۱۵) عبدالملک‌بن محمد ثعالبى، ثمارالقلوب فى المضاف و المنسوب، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ( ۱۹۸۵)؛
(۱۶) همو، کتاب فقه‌اللغه و سرالعربیه، بیروت: دارالکتب العلمیه، (بى‌تا.)؛
(۱۷) حاجى‌خلیفه؛
(۱۸) حسین‌على محفوظ، «آراء حمزه‌بن الحسن الاصفهانى فى اللّغه و التاریخ و البلدان»، سومر، سال۲۰، ش ۱ و ۲ (۱۹۶۴)؛
(۱۹) همو، «حمزه‌بن الحسن الاصفهانى: سیرته و آثاره و آراؤه فى‌اللغه و التاریخ و البلدان»، همان، سال ۱۹، ش ۱ و ۲ (۱۹۶۳)؛
(۲۰) حمزه‌بن حسن حمزه اصفهانى، تاریخ سنى ملوک الارض و الانبیاء علیهم‌الصلوه والسلام، بیروت: دارمکتبه الحیاه، (بى‌تا.)؛
(۲۱) همو، التنبیه على حدوث التصحیف، چاپ محمدحسن آل‌یاسین، بغداد ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۲۲) همو، الدره الفاخره فى الامثال السائره، ج ۱، چاپ عبدالمجید قطامش، قاهره ?( ۱۹۶۶)؛
(۲۳) همو، سوائر الامثال على افعل، چاپ فهمى سعد، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۲۴) همو، کتاب التنبیه على حدوث التصحیف، چاپ محمد اسعد طلس، دمشق ۱۳۸۸/۱۹۶۸؛
(۲۵) على‌بن حسن خزرجى، العقود اللؤلؤیّه فى تاریخ الدوله الرسولیه، ج ۱، چاپ محمد بسیونى‌عسل، صنعا ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۶) دولتشاه سمرقندى، تذکره‌الشعراء، چاپ ادوارد براون، لیدن ۱۳۱۹/۱۹۰۱، چاپ افست تهران ۱۳۸۲ش؛
(۲۷) جرجى زیدان، کتاب تاریخ آداب اللغه العربیه، مصر ۱۹۱۱ـ۱۹۱۴؛
(۲۸) على سالارى شادى، «حمزه اصفهانى و سنى ملوک الارض و الانبیاء»، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، سال ۲، ش ۲ (آذر ۱۳۷۷)؛
(۲۹) محمدبن عبدالرحمان سخاوى، الأعلان بالتوبیخ لمن ذمّ التاریخ، چاپ فرانتس روزنتال، بغداد ۱۳۸۲/۱۹۶۳؛
(۳۰) جمشید سروشیار، «آویزه‌ها»، فصلنامه هستى، سال ۲، ش ۵ (بهار ۱۳۷۳)؛
(۳۱) سمعانى؛
(۳۲) عبدالرحمان‌بن ابى‌بکر سیوطى، بغیه الوعاه فى طبقات اللغویین و النحاه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۴؛
(۳۳) همو، المزهر فى علوم اللغه و انواعها، چاپ محمد احمد جادمولى، على‌محمد بجاوى، و محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره (بى‌تا.)؛
(۳۴) خلیل‌بن ایبک صفدى، الغیث المسجم فى شرح لامیّه العجم، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۳۵) حسن‌بن عبداللّه عسکرى، کتاب جمهره الامثال، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم و عبدالمجید قطامش، بیروت ?(۱۳۸۴/ ۱۹۶۴)؛
(۳۶) على‌بن یوسف قفطى، اِنباه‌الرواه على اَنباه النحاه، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، ج ۱، قاهره ۱۳۶۹/۱۹۵۰؛
(۳۷) حسن‌بن محمد قمى، کتاب تاریخ قم، ترجمه حسن‌بن على قمى، چاپ جلال‌الدین طهرانى، تهران ۱۳۶۱ش؛
(۳۸) مُفَضَّل‌بن سعد مافَرّوخى، کتاب محاسن اصفهان، چاپ جلال‌الدین حسینى طهرانى، تهران ۱۳۱۲ش؛
(۳۹) مجمل‌التواریخ و القصص، چاپ محمدتقى بهار، تهران: کلاله خاور، ۱۳۱۸ش؛
(۴۰) ریاض عبدالحمید مراد و یاسین محمد سواس، فهرس مخطوطات دارالکتب الظاهریه: قسم‌الادب، دمشق ۱۴۰۲ـ۱۴۰۳/ ۱۹۸۲ـ۱۹۸۳؛
(۴۱) الموسوعه العربیه، دمشق: هیئه الموسوعه العربیه، ۱۹۹۸ـ، ذیل «حمزه الاصفهانى» (از مظهر شهاب)؛
(۴۲) اویگن میتووخ، «حمزه اصفهانى»، روزگار نو، جلد۲، ش ۱ (تابستان ۱۹۴۲)؛
(۴۳) احمدبن عبدالوهاب نویرى، نهایه‌الارب فى فنون الادب، قاهره ( ۱۹۲۳)ـ۱۹۹۰؛
(۴۴) یاقوت حموى، کتاب معجم‌البلدان، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵؛
(۴۵) همو، معجم‌الادباء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۹۳؛

(۴۶) Clifford Edmund Bosworth, “The Persian contribution to Islamic historiography in the pre-Mongol period”, in The Persian presence in the Islamic world, ed. Richard G. Hovannisian and Georges Sabagh, Cambridge: Cambridge University, 1998;
(۴۷) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942;
(۴۸) EI2, s.v. “Hamza al-Isfahani” (by F. Rosenthal);
(۴۹) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967- .

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۴

زندگینامه على تمیمى«حَیدَره»( قرن ششم)

 حَیدَره، على بن سلیمان تمیمى، ادیب، شاعر، نحوى و فقیه یمنى در قرن ششم. کنیهاش ابوالحسن و لقبش حیدره بود (یاقوت حموى، ۱۴۰۰، ج ۱۳، ص ۲۴۳)، اما صفدى (ج ۲۱، ص ۱۴۶) وى را، احتمالا به سبب اشتباه نسخه نویسان، ملقب به حِیدَه دانسته است. شاید وى به قبیله یمنى حیدره در حضرموت* منتسب بوده که چنین لقبى یافته است (رجوع کنید به بتنونى، ص ۶۱).

وى را با القابى چون شیخ امام، عالم صَدر (پیشوا) و علامه ستوده اند (رجوع کنید به حیدره، ج ۱، مقدمه هادى عطیه مطر، ص ۱۴). علاوه بر این، به دلیل محل زندگىاش، بَکیل (سرزمین قبیله بزرگ بَکیل در بخشِ ذِمارِ* یمن)، به بَکیلى نیز مشهور شد (یاقوت حموى، ۱۹۶۵، ذیل «بکیل»؛ همو، ۱۴۰۰، ج ۱۳، ص ۲۴۴).

از سال ولادتش اطلاعى در دست نیست و در منابع از استادان او سخنى به میان نیامده است. تنها خود وى (ج۱، ص۱۶۰) از یکى از استادانش با نام ابوالسعودبن فتح نامبرده و او را ادیبِ الادباء نامیده است. حیدره شاگردان بسیارى داشته که از میان آنان فقط به ابوالحسن على بن یحیى فُضَیلى اشاره شده است (رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۱۵۹ـ۱۶۰، ۱۷۵، پانویس ۵۰). حیدره در ۵۹۹ درگذشت (یاقوت حموى، ۱۴۰۰، همانجا).

او فقیه، نحوى، ادیب و سرآمد بزرگان یمن بود (همان، ج ۱۳، ص ۲۴۳؛حیدره، ج ۱، همان مقدمه، ص ۱۴). اشعار باقى مانده از او (رجوع کنید به یاقوت حموى، ۱۴۰۰، ج ۱۳، ص ۲۴۵؛صفدى، ج ۲۱، ص ۱۴۶ـ۱۴۷) به تبحر او در سرودن شعر دلالت دارد.

آثار

مهمترین اثر ادبى حیدره کشف المشکل فى النحو است (رجوع کنید به حاجى خلیفه، ج ۲، ستون ۱۴۹۵). با مطالعه این اثر مى توان دریافت که اعطاى چنان القابى به او اغراق نبوده است (رجوع کنید به حیدره، ج ۱، همان مقدمه، ص ۱۴ـ۱۵). گروهى از ادبا و دوستداران ادبیات از وى درخواست کرده بودند که کتاب مرجعى براى رفع مشکلات ادبى تألیف کند (حیدره، ج ۱، ص ۱۶۰).

این کتاب تواناییهاى نحوى و لغوى حیدره را به خوبى آشکار مى سازد. وى در این کتاب تمام موضوعات نحوى را به روش پرسش و پاسخ، در چهار بخش شامل ۱۱۰ باب، توضیح داده است (همان، ج ۱، مقدمه هادى عطیه مطر، ص ۱۵، ۱۳۶).

حیدره حافظ قرآن بود و به همین دلیل، در این کتاب از آیات فراوانى بهره گرفته و حتى باب ویژهاى براى احکام قرائت قرار داده است. او به اشعار عرب نیز آگاهى بسیار داشته و حدود هشتصد بیت از ۸۶ شاعر عرب را به مناسبت ذکر کرده است. علاوه بر این، بخش پایانى کتابش را به شعر و مطالب مرتبط با آن اختصاص داده است (همان مقدمه، ص ۱۴ـ۱۵، ۲۲، ۱۲۹، ۱۴۰).

حیدره کتاب المبانى و المعانى فى القرآن را در زمینه علم قرائت تألیف کرده که نسخه خطى آن موجود است (همان مقدمه، ص ۱۵).



منابع:

(۱) محمد لبیب بتنونى، الرحله الحجازیه، قاهره ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۲) حاجىخلیفه؛
(۳) علىبن سلیمان حیدره، کشفالمشکل فىالنحو، چاپ هادى عطیه مطر، بغداد ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۴) صفدى؛
(۵) یاقوتحموى، کتاب معجمالبلدان، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵؛
(۶) همو، معجم الادبا، بیروت ۱۴۰۰/۱۹۸۰٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴ 

زندگینامه على حَوفى(متوفی۴۳۰ه ق)

 على بن ابراهیم، نحوى و مفسر قرن چهارم و پنجم. کنیه اش ابوالحسن و به روستاى حَوف در مصر منتسب است (سمعانى، ج ۲، ص ۲۹۰؛ یاقوت حموى، ج ۱۲، ص ۲۲۱ـ ۲۲۲).

از تاریخ ولادتش اطلاعى در دست نیست. وى در مصر به یادگیرى عربى پرداخت (قفطى، ج ۲، ص ۲۱۹) و از محضر بزرگانى چون اُدْفُوِىّ (نحوى و مفسر، متوفى ۳۸۸) بهره برد (یاقوت حموى، ج ۱۲، ص ۲۲۲؛ قفطى، همانجا). مقدار زیادى از مکتوبات ابوجعفر نَحّاس* (نحوى و مفسر، متوفى ۳۳۸) نزد او بود (سمعانى، همانجا؛ ابنخلّکان، ج ۳، ص ۳۰۰).

عده اى از علماى مغرب و همچنین بسیارى از مصری ها در مصر از محضر وى استفاده بردند (قفطى، همانجا؛ داوودى، ج ۱، ص ۳۸۸). مطابق شیوه علما و بزرگان، دستخط وى براى اجازه قرائت، در بسیارى از کتابهاى ادبى دیده شده است (ابنخلّکان، همانجا). نام وى در سلسله اى از راویانِ حدیثى از رسول اکرم آمده است (رجوع کنید به سمعانى، همانجا؛ قفطى، ج ۲، ص ۲۲۰).

رحلت

حوفى اول ذیحجه ۴۳۰ درگذشت (یاقوت حموى؛ ابنخلّکان، همانجاها).

آثار

حوفى تألیفات مهم بسیارى داشته است (ابنخلّکان، ج ۳، ص ۳۰۱)،

از جمله:

اَلْمُوَضَّح فى النّحو که علماى صرف و نحو از آن بهره بردند (یاقوت حموى؛ قفطى؛ ابنخلّکان، همانجاها).

کتاب دیگر وى اِعراب القرآن در ده مجلد است، که علما در استفاده از آن با یکدیگر رقابت مى کردند (قفطى؛ ابنخلّکان؛ داوودى، همانجاها)؛

و البُرهان فى تفسیر القرآن، در سى مجلد که با خطى خوانا نگاشته شده است (یاقوت حموى، همانجا؛ سیوطى، ج ۲، ص ۱۴۰؛ داوودى، همانجا؛قس حاجى خلیفه، ج ۱، ستون ۱۲۲، ۲۴۱ که این دو کتاب را یکى دانسته است).

سیوطى (همانجا) پس از ذکر البرهان فى تفسیرالقرآن، «علومالقرآن» را آورده که به نظر مى رسد مراد وى همان البرهان است (نیز رجوع کنید به بروکلمان، ج ۱، ص ۵۲۳).



منابع:

(۱) ابنخلّکان؛
(۲) حاجىخلیفه؛
(۳) محمدبن على داوودى، طبقاتالمفسّرین، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۴) سمعانى؛
(۵) عبدالرحمانبن ابىبکر سیوطى، بغیهالوعاه فى طبقات اللغویین و النحاه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۴؛
(۶) علىبن یوسف قفطى، اِنباه الرواه على اَنباه النحاه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۲، قاهره ۱۳۷۱/۱۹۵۲؛
(۷) یاقوتحموى، معجمالادباء، بیروت ۱۴۰۰/ ۱۹۸۰؛

(۸) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴

زندگینامه عیسی‌ جزولی‌(متوفی۶۰۳ه ق)

 ابوموسی‌ عیسی‌بن‌ عبدالعزیزبن‌ یلَلْبَخْت‌ ، نحوی‌ و لغت‌شناس‌ مغربی‌ قرن‌ هفتم‌. جزولی‌ به‌ جزوله‌ * (به‌ فتح‌ یا ضمّ ج‌) قبیله‌ای‌ از قبایل‌ بربر منتسب‌ است‌ (قفطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۷۸؛ ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۳، ص‌ ۴۹۰). از تاریخ‌ تولد و زادگاه‌ وی‌ اطلاعی‌ در دست‌ نیست‌. فقه‌ و اصول‌ مذهب‌ مالکی‌ را نزد ابومنصور ظافر مالکی‌ اصولی‌ (متوفی‌ ۵۹۷) آموخت‌ و نحو را از عبداللّه‌بن‌ بَرّی‌ (متوفی‌ ۵۸۲) و صحیح‌ بخاری‌ را از ابومحمدبن‌ عبیداللّه‌ (قرن‌ ششم‌) فراگرفت‌ (قفطی‌، همانجا؛ ابن‌اَبّار، ج‌ ۳، ص‌ ۶۹۰).

مدتی‌ از عمر خود را در سفر به‌ مشرق‌ گذراند. پس‌ از ادای‌ فریضه حج‌، برای‌ کسب‌ علم‌ به‌ مصر رفت‌. در آنجا در نهایت‌ فقر زندگی‌ کرد و برای‌ به‌ دست‌ آوردن‌ مایحتاج‌ خود، زحمت‌ فراوانی‌ متحمل‌ شد. سپس‌ به‌ مغرب‌ بازگشت‌ و در اَلْمَرِیه‌، کتاب‌ اصول‌ ابن‌سرّاج‌ (متوفی‌ ۳۱۶) را که‌ دستنوشته خودش‌ بود و آن‌ را نزد استادش‌، ابن‌برّی‌، خوانده‌ بود، برای‌ امرار معاش‌ گرو گذاشت‌.

رهن‌ کننده کتاب‌، وضع‌ او را برای‌ ابوالعباس‌ مغربی‌، یکی‌ از زاهدان‌ مغربی‌، فاش‌ کرد و او نیز مطلب‌ را برای‌ سلطان‌ مغرب‌ بازگو نمود. سلطان‌ مغرب‌ نیز به‌ جزولی‌ عنایت‌ کرد. جزولی‌ به‌ بِجایه‌ * رفت‌ و مدتی‌ در آنجا اقامت‌ کرد (قفطی‌؛ ابن‌ابّار، همانجاها؛ ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۳، ص‌ ۴۸۹؛ دلجی‌، ص‌ ۹۱ـ۹۲؛ بروکلمان‌، > ذیل‌ <، ج‌ ۱، ص‌ ۵۴۱، ترجمه عربی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۴۹).

جزولی‌ مدتی‌ در شهر مراکش‌ به‌ تدریس‌ نحو پرداخت‌ و مدتی‌ مسئولیت‌ خطابه‌ و تعلیم‌ قرآن‌ و دیگر متون‌ اسلامی‌ را در مسجدجامع‌ مراکش‌ به‌ عهده‌ داشت‌. در المریه نیز منصب‌ قرائت‌ (قرائت‌ ابوعمرو بصری‌) و تدریس‌ آن‌ را پذیرفت‌ و در بجایه‌ نحو تدریس‌ می‌کرد (قفطی‌؛ ابن‌ابّار، همانجاها؛ ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۳، ص‌ ۴۸۹ـ۴۹۰؛ سیوطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۳۶؛ بروکلمان‌، همانجا).

رحلت

جزولی‌ بین‌ سالهای‌ ۶۰۳ تا ۶۱۶ در هسکوره‌ درگذشت‌ (قفطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۷۹ـ۳۸۰؛ ابن‌ابّار، همانجا؛ ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۳، ص‌ ۴۸۹؛ ابن‌قُنفُذ، ص‌ ۳۰۷). برخی‌ از شاگردان‌ جزولی‌ عبارت‌ بوده‌اند از: ابوالقاسم‌ نحوی‌ ورقی‌ اندلسی‌، ابوعلی‌ عمربن‌ محمد شَلَوْبِینی‌ * (متوفی‌ ۶۴۵)، ابن‌مُعْطی‌ * (متوفی‌ ۶۲۸) و ابوعبداللّه‌بن‌ محمدبن‌ قاسم‌بن‌ مَنداس‌. آخرین‌ شاگرد وی‌ ابوعمربن‌ حَوْط‌اللّه‌ بود که‌ از جزولی‌ اجازه‌ گرفت‌ (قفطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۷۹؛ دلجی‌، ص‌ ۹۲؛ سیوطی‌، همانجا؛ ضیف‌، ص‌ ۳۰۱؛ د. اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، ذیل‌ مادّه‌).

آثار

از تألیفات‌ او، مقدمه‌ای‌ بر الجُمل‌ زجّاجی‌ (متوفی‌ ۳۳۷) است‌ به‌ نام‌ قانون‌ ، که‌ مکتوبات‌ جزولی‌ در مجلس‌ درس‌ ابن‌برّی‌ و بحثهای‌ بین‌ استاد و شاگردان‌ و مسائل‌ دیگر در آن‌ مطرح‌ شده‌ است‌، اما جزولی‌ آن‌ را جزو تألیفات‌ خود نیاورده‌ است‌. این‌ مقدمه‌ شامل‌ مباحثی‌ پیچیده‌ در علم‌ نحو است‌ که‌ در نهایت‌ ایجاز بیان‌ شده‌ است‌ (قفطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۷۸؛ ابن‌ابّار، همانجا؛ ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۳، ص‌ ۴۸۸ـ۴۸۹؛ غَبرینی‌، ص‌ ۶۸، ۷۷).

قانون‌ بسیار مورد توجه‌ قرار گرفت‌ و عده‌ای‌ به‌ شرح‌ آن‌ پرداختند ( رجوع کنید به قفطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۷۹؛ بروکلمان‌، همانجا؛ ترجمه عربی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۵۰). با وجود نگارش‌ شروح‌ فراوان‌ بر این‌ کتاب‌ و مثالهایی‌ که‌ برای‌ قوانین‌ آن‌ آورده‌اند، علمای‌ نحو این‌ کتاب‌ را دارای‌ رموز و اشاراتی‌ دانسته‌اند که‌ حقیقت‌ آنها درک‌ نشده‌ است‌ (ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۳، ص‌ ۴۸۹؛ ابن‌وردی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۸۹ـ۱۹۰).

عده‌ای‌ به‌ علت‌ سنگینی‌ مباحث‌ کتاب‌، آن‌ را جدلیات‌ منطقی‌ در علم‌ نحو دانسته‌ و عده‌ای‌ نیز آن‌ را کتابی‌ عقلی‌ و منطقی‌ به‌ شمار آورده‌اند ( رجوع کنید به ابن‌خلّکان‌؛ سیوطی‌، همانجاها؛ بروکلمان‌، > ذیل‌ <، همانجا، ترجمه عربی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۴۹). جزولی‌ خود نیز در یک‌ مجلد بزرگ‌ شرحی‌ بر این‌ مقدمه‌ نوشته‌ است‌ (ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۳، ص‌ ۴۹۰؛ ابن‌وردی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۹۰؛ اسماعیل‌ بغدادی‌، ج‌ ۱، ستون‌ ۸۰۸).

عبدالقادر بغدادی‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۳۳۹، ج‌ ۶، ص‌ ۷۶ و جاهای‌ دیگر) از آرای‌ جزولی‌ در مباحث‌ مختلف‌ استفاده‌ کرده‌ است‌. شوقی‌ ضیف‌ (همانجا) نیز به‌ بعضی‌ مباحث‌ نحوی‌ مشترک‌ بین‌ جزولی‌ و دیگر علمای‌ نحو اشاره‌ نموده‌ است‌.

از دیگر تألیفات‌ اوست‌:

الجزولیه (رساله‌ای‌ در علم‌ نحو)،

امالی‌ فی‌ النحو ،

مُخْتَصَرُالْفَسْر (شرح‌ ) ابن‌ جنی‌ لدیوان‌ متنبی‌، شرح‌ اصول‌ ابن‌السراج‌ و شرح‌ قصیده بانَتْ سُعاد (ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۳، ص‌ ۴۸۹؛ ابن‌ قنفذ، ص‌ ۳۰۷ـ ۳۰۸؛ دلجی‌؛ سیوطی‌؛ اسماعیل‌ بغدادی‌، همانجاها؛ بروکلمان‌، > ذیل‌ <، ج‌ ۱، ص‌ ۵۴۲، ترجمه عربی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۵۰؛ زرکلی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۰۴).



منابع‌:

(۱) ابن‌ابّار، التکمله‌ لکتاب‌ الصله، چاپ‌ کودرا، [ مادرید ۱۸۸۹ (؛
(۲) ابن‌خلّکان‌؛
(۳) ابن‌قنفذ، الوفیات‌ ، چاپ‌ عادل‌ نویهض‌، بیروت‌ ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۴) ابن‌وردی‌، تاریخ‌ ابن‌الوردی، نجف‌ ۱۳۸۹/۱۹۶۹؛
(۵) کارل‌ بروکلمان‌، تاریخ‌ الادب‌ العربی‌، ج‌ ۵، نقله‌ الی‌العربیه رمضان‌ عبدالتواب‌، قاهره‌ ۱۹۷۵؛
(۶) اسماعیل‌ بغدادی‌، هدیه ‌العارفین‌ ، ج‌ ۱، در حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۵؛
(۷) عبدالقادربن‌ عمر بغدادی‌ ، خزانه ‌الادب‌ و لب‌ لباب‌ لسان‌العرب‌ ، چاپ‌ عبدالسلام‌ محمد هارون‌، قاهره‌ ۱۹۶۷ـ۱۹۸۰؛
(۸) احمدبن‌ علی‌ دلجی‌، الفلاکه و المفلوکون‌، ) قاهره‌ ( ۱۳۲۲؛
(۹) خیرالدین‌ زرکلی‌، الاعلام‌ ، بیروت‌ ۱۹۹۹؛
(۱۰) عبدالرحمان‌بن‌ ابی‌بکر سیوطی‌، بغیه ‌الوعاه‌ فی‌ طبقات‌ اللغویین‌ و النحاه، چاپ‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ ۱۳۸۴؛
(۱۱) شوقی‌ ضیف‌، المدارس‌ النحویه، قاهره‌ ) ? ۱۹۶۸ ]؛
(۱۲) احمدبن‌ احمد غبرینی‌، عنوان‌ الدرایه فیمن‌ عرف‌ من‌العلماء فی‌ المائه‌ السابعه‌ ببجایه، چاپ‌ عادل‌ نویهض‌، بیروت‌ ۱۹۷۹؛
(۱۳) علی‌بن‌ یوسف‌ قفطی‌، انباه‌ الرواه‌ علی‌ انباه‌ النحاه، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، ج‌ ۲، قاهره‌ ۱۳۷۱/ ۱۹۵۲؛

(۱۴) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1947;
(۱۵) EI 2 , s.v. ” A l -Djazuli, Abu Musa ” (by M.Ben Cheneb).

دانشنامه جهان اسلامجلد ۱۰

زندگینامه جُناده‌ هِرَوی(مقتول۳۹۹ه ق)

  ابواُسامه‌ جناده بن‌ محمد اَزْدی‌ هروی‌ ، لغوی‌ و نحوی‌ مشهور. در باره تولد وی‌ اطلاعی‌ در دست‌ نیست‌. با در نظر گرفتن‌ طول‌ زندگانی‌ دوستانِ جناده‌، نظیر حافظ‌ عبدالغنی‌ (۳۳۲ـ۴۰۹) و هماهنگی‌ آنان‌ از نظر سن‌، و نیز زمان‌ زندگی‌ ابوسهل‌ هروی‌ (۳۷۲ـ۴۳۳) شاگرد جناده‌، شاید بتوان‌ گفت‌ که‌ جناده‌ میان‌ سالهای‌ ۳۳۰ تا ۳۴۰ به‌ دنیا آمده‌ است‌ (رجوع کنید به ادامه مقاله‌).

استادان

جناده‌ نزد دو تن‌ از دانشمندان‌ و ادیبان‌ نامدار ایرانی‌، یعنی‌ ابواحمد عسکری‌ * (متوفی‌ ۳۸۲) و ابومنصور أزهری‌ *هروی‌ (متوفی‌ نیمه دوم‌ قرن‌ چهارم‌)، دانش‌ آموخت‌ و کتابهای‌ عسکری‌ را برای‌ دیگران‌ روایت‌ کرد (یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۸۰۰). به‌ نوشته صَفَدی‌ (ج‌ ۱۱، ص‌ ۱۹۲)، در آن‌ زمان‌ کسی‌ مانند او در شناخت‌ لغت‌ وجود نداشت‌.

جناده‌ در شیراز، با ظاهری‌ پریشان‌، به‌ مجلس‌ صاحب‌بن‌ عبّاد * (متوفی‌ ۳۸۵) رفت‌ و در بدو امر با بی‌حرمتی‌ روبه‌رو شد، اما پس‌ از سخنانی‌ که‌ بین‌ او و صاحب‌ ردّ و بدل‌ شد، صاحب‌ تکریمش‌ کرد و او را نزد خود خواند (سیوطی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۸۹).

جناده‌ به‌ مصر نیز رفت‌ و در آنجا با محمدبن‌ حسین‌ نحوی‌ یمنی‌، حافظ‌ عبدالغنی‌بن‌ سعید مصری‌ و ابوالحسن‌بن‌ سلیمان‌ مُقری‌ نحوی‌ که‌ از مردم‌ انطاکیه‌ بود، در دارالعلم‌ قاهره‌ همنشین‌ شد و با آنان‌ در باره ادبیات‌ مباحثه‌ می‌کرد، تا آنکه‌ در ذیقعده ۳۹۹، به‌ دستور الحاکم‌ بامراللّه‌ (حک : ۳۸۶ـ۴۱۱)، فرمانروای‌ فاطمی‌ مصر، جناده‌ و ابوالحسن‌ مقری‌ انطاکی‌ کشته‌ شدند و حافظ‌ عبدالغنی‌ پس‌ از قتل‌ آن‌ دو، از ترس‌، پنهان‌ شد (یاقوت‌ حموی‌، همانجا؛ قفطی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۱۲؛ ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۷۲؛ سیوطی‌، همانجا).

در باره علت‌ قتل‌ جناده‌ گفته‌اند که‌ یک‌ سال‌ آب‌ رود نیل‌ چنانکه‌ باید فزونی‌ نگرفت‌. برخی‌ به‌ حاکم‌ گفتند: جناده‌ مردی‌ شوم‌ و نامبارک‌ است‌ و در محلّ اندازه‌گیری‌ آب‌ نیل‌ می‌نشیند و درس‌ نحو می‌گوید و رود نیل‌ را طلسم‌ می‌کند و به‌ همین‌ دلیل‌ آب‌ نیل‌ بالا نیامده‌ است‌. حاکم‌ بر پایه همین‌ گفته خرافی‌، فرمان‌ قتل‌ وی‌ را صادر کرد (یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۸۰۱؛ سیوطی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۸۸ـ۴۸۹). ابوسهل‌ محمدبن‌ علی‌بن‌ محمد هروی‌، از نحویان‌ بزرگ‌ و رئیس‌ مؤذنان‌ در جامع‌ مصر، از شاگردان‌ جناده‌ بود (یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۶، ص‌ ۲۵۷۹).

آثار

آثاری‌ به‌ جناده‌ نسبت‌ داده‌اند که‌ عبارت‌ است‌ از:

کتابِ نظم‌التفسیر در شرح‌ معلقه امرؤالقیس‌، که‌ نسخه‌ای‌ از آن‌ در کتابخانه موزه بریتانیا موجود است‌ (سزگین‌، ج‌ ۲، جزء ۱، ص‌ ۸۴) و الزهکال‌ فی‌ حصر الحروف‌ و المصادر و الافعال‌ ، که‌ موجود نیست‌ (ابوحیان‌ غرناطی‌، ص‌ ۲۵).

مصحح‌ کتابِ مُغنی‌اللبیب‌ نیز، به‌ اشتباه‌، کتابِ الذخائر تألیف‌ علی‌بن‌ محمد هروی‌، پدر ابوسهل‌، را به‌ جناده‌ نسبت‌ داده‌ است‌ (رجوع کنید به ابن‌هشام‌، ج‌ ۳، فهرست‌ ص‌ ۲۶۱).



منابع‌:
(۱) ابن‌خلّکان‌؛
(۲) ابن‌هشام‌، مغنی‌اللبیب‌ عن‌ کتب‌ الاعاریب‌، چاپ‌ حسن‌ حمد، بیروت‌ ۱۴۱۸/ ۱۹۹۸؛
(۳) محمدبن‌ یوسف‌ ابوحیان‌ غرناطی‌، تذکره النحاه، چاپ‌ عفیف‌ عبدالرحمان‌، بیروت‌ ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶؛
(۴) فؤاد سزگین‌، تاریخ‌ التراث‌العربی‌ ، ج‌ ۲، جزء ۱، نقله‌ الی‌العربیه محمود فهمی‌ حجازی‌، [ ریاض‌ ] ۱۴۰۳/۱۹۸۳، چاپ‌ افست‌ قم‌ ۱۴۱۲؛
(۵) عبدالرحمان‌بن‌ابی‌بکر سیوطی‌، بغیه الوعاه فی‌ طبقات‌ اللغویین‌ و النحاه، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ ۱۳۸۴؛
(۶) صفدی‌؛
(۷) علی‌بن‌ یوسف‌ قفطی‌، انباه‌ الرواه علی‌ انباه‌ النحاه، چاپ‌ ابوالفضل‌ ابراهیم‌، ج‌ ۳، قاهره‌ ۱۳۷۴/ ۱۹۵۵؛
(۸) یاقوت‌ حموی‌، معجم‌الادباء ، چاپ‌ احسان‌ عباس‌، بیروت‌ ۱۹۹۳٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد۱۰ 

زندگینامه ابوموسى سلیمان‌ حامِض(متوفی۳۰۵ه ق)

 ابوموسى سلیمان‌بن محمد، زبان‌شناس و نحوى بغدادى. زبیدى (ص۱۷۰) نام وى را محمدبن سلیمان نوشته است. از تاریخ ولادت وى اطلاعى در دست نیست.

اساتید

وى شاگرد احمدبن یحیى ثعلب* (متوفى ۲۹۱) بود و چهل سال از محضر او بهره برد و پس از درگذشت وى به تدریس پرداخت (ابن‌ندیم، ص ۸۶؛ خطیب بغدادى، ج۱۰، ص ۸۵ـ ۸۶). در نحو پیرو مکتب کوفه بود و از علماى بنام آن مکتب به‌شمار می‌رفت (زبیدى، همانجا؛ خطیب بغدادى، ج۱۰، ص ۸۵).

او با اتخاذ شیوه‌هایى از مکتب بصره، این دو مکتب را باهم آمیخت و در هر دو مکتب تبحر یافت (ابن‌ندیم، همانجا؛ قفطى، ج ۲، ص ۲۲). وى به کوفه سفر کرد و در آنجا به تدریس کتاب الادغام ابوزکریا یحیى فرّاء* (متوفى ۲۰۷) پرداخت (خطیب بغدادى، ج۱۰، ص ۸۵ـ۸۶).

حامض فردى متدین و معتمد بود و در نگارش و ضبط مطالب، بسیار دقت داشت (ابن‌ندیم، ص ۸۷؛ خطیب بغدادى، ج۱۰، ص ۸۵). از شاگردان وى، ابوعمر محمدبن عبدالواحد الزاهد معروف به غلام ثعلب* (متوفى ۳۴۵) و ابوجعفراحمدبن یعقوب‌بن یوسف اصفهانى معروف به برزویه (بزرویه) بودند (خطیب بغدادى، همانجا).

تندخویى وى مانع از آن شد که حتى به او اجازه دهند بر جنازه استادش نماز بخواند و به سبب همین تندخویى او را حامض (ترش‌روى) لقب دادند (زبیدى، همانجا؛ سیوطى، ج ۱، ص ۶۰۱). وى بخیل نیز بود، چنان‌که به ابن‌فاتک معتضدى/ ابوفاتک مقتدرى سفارش کرده بود که مکتوباتش به دست کسى از اهل علم نرسد (زبیدى، همانجا؛ ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۴۰۶).

رحلت

حامض در زمان خلافت مقتدر عباسى، در ۲۵ ذیحجّه ۳۰۵ درگذشت و در باب التِّبْن (محله‌اى در بغداد) دفن شد (زبیدى، همانجا؛ یاقوت حموى، ج ۱۱، ص ۲۵۵).

آثار

حامض کتابهایى تألیف کرده بود با عناوین

خلق‌الانسان،

النبات،

الوحوش،

مختصرالنحو،

غریب الحدیث،

السَّبق و النِّضال،

و ما یذکَّر و یوُنَّث من الانسان و اللباس (ابن‌ندیم؛ خطیب بغدادى، همانجاها؛ زرکلى، ج ۳، ص ۱۳۲).



منابع :

(۱) ابن‌خلّکان؛
(۲) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۳) خطیب بغدادى؛
(۴) محمدبن حسن زبیدى، طبقات النحویین و اللغویین، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۷۳/۱۹۵۴؛
(۵) خیرالدین زرکلى، الاعلام، بیروت ۱۹۹۹؛
(۶) عبدالرحمان‌بن ابی‌بکر سیوطى، بغیه الوعاه فى طبقات اللغویین و النحاه، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۴؛
(۷) علی‌بن یوسف قفطى، انباه الرواه على انباه النحاه، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، ج ۲، قاهره ۱۳۷۱/۱۹۵۲؛
(۸) یاقوت حموى، معجم‌الادباء، بیروت ۱۴۰۰/۱۹۸۰٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۲ 

زندگینامه قاسم حریرى(متوفی۵۱۶ه ق)(صاحب کتاب مقامات)

 قاسم بن على، کنیه‌اش ابومحمد، ادیب، لغوى و صاحب مقامات. وى در حدود ۴۴۶ در منطقه‌اى نزدیک بصره به نام مَشان به‌ دنیا آمد و در آنجا بزرگ شد (سمعانى، ج ۲، ص ۱۹۵؛ عمادالدین کاتب، ج ۲، قسم شعراءالعراق، جزء۴، ص ۵۹۹، ۶۰۱؛ یاقوت حموى، ج ۱۶، ص ۲۶۱).

او به قبیله ربیعه الفَرَس (یا ربیعه بن نَزار) منسوب است (ابن‌خلّکان، ج ۴، ص ۶۶؛ ابوالفداء، ج ۲، ص ۳۳۱) و ظاهرآ به سبب اشتغال یکى از اجدادش به بافت یا فروش پارچه حریر، به حریرى ملقب شده است (سمعانى، ج ۲، ص ۲۰۹) و چون ساکن محله بنی‌حرام در بصره بود، عده‌اى او را حرامى می‌خواندند (همان، ج ۲، ص ۱۹۴؛ عمادالدین کاتب، ج ۲، همان، ص ۶۰۱). وى فردى برخوردار از ثروت بود و نخلستانى با هجده هزار نخل در منطقه مشان داشت (قفطى، ج ۳، ص ۲۵؛ قس ابوالفداء، همانجا، که مشان را تبعیدگاه حریرى خوانده است).

حریرى در دربار خلیفه عباسى به کتابت مشغول بود. امیر کلام او را تحسین می‌کرد (ابن‌انبارى، ص ۳۸۱؛ یاقوت حموى، ج ۱۶، ص ۲۶۲؛ ابن‌کثیر، ج ۱۲، ص ۱۹۲). وى همچنین صاحب خبر (برید*) بصره بود که این منصب تا پایان حکومت مقتفی‌لامراللّه (حک: ۵۳۰ـ ۵۵۵) در بین فرزندانش باقى ماند (عمادالدین کاتب، همانجا؛ بروکلمان، ج ۵، ص ۱۴۴).

رحلت

وى در ۵۱۶ در محله بنی‌حرام بصره درگذشت (سمعانى، ج ۲، ص ۱۹۵؛ ابن‌انبارى، همانجا؛ یاقوت حموى، ج ۱۶، ص ۲۶۱ـ ۲۶۲). در برخى منابع، تاریخ مرگ حریرى سالهاى ۵۱۴ و ۵۱۵ ذکر شده است (رجوع کنید به سمعانى، ج ۲، ص ۲۰۹؛
ابن‌اثیر، ج۱۰، ص ۵۹۶؛ابوالفداء، همانجا).

حریرى ادیبى فاضل، خوش‌ذوق، خوش‌سخن، با ذکاوت، در عصر خود بی‌نظیر و در طبقه علماى طراز اول بود (سمعانى، ج ۲، ص ۱۹۴؛ابن‌انبارى، ص ۳۷۹؛یاقوت حموى، ج ۱۶، ص ۲۸۳). سبکى (ج ۷، ص ۲۶۶) او را در طبقه پنجم، یعنى کسانى که بین سال ۵۰۰ و ۶۰۰ در گذشته‌اند؛و ابن‌قاضى شهبه (ج ۱، ص ۲۸۹) در طبقه سیزدهم علما، یعنى کسانى که در دو دهه اول قرن ششم در گذشته‌اند، قرار داده است.

اساتید

وى از محضر استادانى چون ابوتمام محمدبن حسن‌بن موسى مُقرى و ابوالقاسم فضل‌بن محمدبن علی‌بن فضل قَصَبانى (متوفى ۴۴۴) نحوى استفاده نمود. با اینکه تمامى منابع بر استادى قصبانى و شاگردى حریرى اتفاق‌نظر دارند، اما به لحاظ تاریخى این دو یکدیگر را ندیده‌اند. عده کثیرى نیز از او استفاده کرده و روایت نقل نموده‌اند (رجوع کنید به سمعانى، ج ۲، ص ۱۹۴ـ۱۹۵؛ابن‌انبارى، ص ۳۷۹ـ ۳۸۰؛ابن‌شاکر کتبى، ج ۱۲، ص ۱۳۴).

آثار

حریرى علاوه بر مقامات (رجوع کنید به مقامات حریرى*)، تألیفات دیگرى نیز دارد، از جمله:

دُرَّه الغَوّاص فى اَوهام الخَواص (یاقوت حموى، ج۱۶، ص۲۷۱؛قفطى؛ابن‌خلّکان، همانجاها). ابن‌انبارى (ص ۳۷۹) آن را با نام دُرَّه الغَوّاص فیما یلْحَنُ فیه الخَواص و خوانسارى (ج ۶، ص ۳۵۹) با نام دُرَّه الغَوّاص فى اَغْلاط الخَواص آورده است. حریرى نگارش این کتاب را در ۵۰۴ آغاز نمود (یاقوت حموى، ج ۱۶، ص ۲۸۳ـ۲۸۵).

وى (ص ۳) بررسى اغلاط مصطلح لغوى، تبیین واژه‌هایى که مردم را به اشتباه می‌افکند و نکات لغوى را که تا آن زمان مطرح نشده، از اهداف نگارش کتاب بیان کرده است. حریرى در این کتاب، حدود ۲۲۳ اشتباه لغوى خواص زمان خود را بررسى و اصلاح نموده است (وان‌دایک، ص ۲۸۳، ۳۱۲؛مغربى، ص۱۱۰؛بروکلمان، ج ۵، ص ۱۵۱).

شروح و حواشى و تعلیقات بسیارى بر این کتاب نوشته شده و هم‌اکنون نیز مورد توجه پژوهشگران و علماست. تکمله ابومنصور جوالیقى* به نام التکمله فیما یلْحَنُ فیه العامّه و شرح احمد خَفاجى (متوفى ۱۰۶۹) از مشهورترین تعلیقات و شروح این کتاب است.

از نظر خفاجى، حریرى در این کتاب، همچون دیگر تألیفاتش، تکلف به خرج داده است (رجوع کنید به حاجی‌خلیفه، ج ۱، ستون ۷۴۱ـ۷۴۲؛وان‌دایک، ص ۴۷۳؛مغربى، ص۱۱۰ـ ۱۱۱؛بروکلمان، ج ۵، ص ۱۵۱ـ۱۵۲). این کتاب بارها به نظم درآمده و خلاصه شده است (رجوع کنید به حاجی‌خلیفه، همانجا؛مغربى، ص ۱۱۱؛بروکلمان، ج ۵، ص ۱۵۲).

حریرى به پیشنهاد ابن‌تلمیذ، در ۵۰۴، قصیده‌اى تعلیمى در باب نحو به نام مُلْحَه الاِعراب سرود (ابن‌انبارى، همانجا؛یاقوت حموى، ج ۱۶، ص ۲۷۱، ۲۸۳ـ۲۸۶؛بروکلمان، همانجا). ابن‌شاکر کتبى (همانجا) آن را با نام مسحهالاعراب و سبحه الآداب، و بغدادى (ج ۱، ستون ۸۲۸) آن را با نام ملحه الاعراب و سخنه الآداب آورده است. بر این کتاب نیز شروح بسیارى نوشته‌اند، از جمله خود وى (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۱۶، ص ۲۷۱؛قفطى، همانجا). سیوطى (متوفى ۹۱۱) نیز شرحى در سه مجلد بر آن نوشته است. مختصرى از ملحهالاعراب نیز به نظم از ابن‌وردى* (متوفى ۸۴۶) موجود است (حاجی‌خلیفه، ج ۲، ستون ۱۸۱۷ـ۱۸۱۸؛بروکلمان، ج ۵، ص ۱۵۳ـ۱۵۴؛براى شروح دیگر رجوع کنید به همانجاها).

دیوان رسائل یا نامه‌ها، مجموعه دیگرى از تألیفات حریرى است (ابن‌انبارى؛یاقوت حموى؛قفطى، همانجاها). بخشى از این مجموعه را عمادالدین کاتب (ج ۲، همان، ص ۶۲۵ـ۶۶۰) و یاقوت حموى (ج ۱۶، ص ۲۶۹ـ۲۹۳) آورده‌اند. در این مجموعه، دو رساله سینیه و شینیه، که به نظم و نثر نگارش شده، مورد توجه است. رساله سینیه، نامه‌اى است در سرزنش یکى از دوستانش و رساله شینیه درباره یکى از دوستانش است که حریرى ضمن مدح وى از فراقش به شِکوه پرداخته است (عمادالدین کاتب، ج ۲، همان، ص ۶۱۶ـ۶۲۴؛یاقوت حموى، ج ۱۶، ص ۲۷۶ـ۲۸۲؛بروکلمان، ج ۵، ص۱۵۰ـ۱۵۱).

مجموعه‌اى از اشعار حریرى، مُزَین به صنایع لفظى، از جمله لزوم مالایلزم، جناس و عکس، موجود است (عمادالدین کاتب، ج ۲، همان، ص ۶۰۳، ۶۰۸ـ۶۱۴؛یاقوت حموى، ج ۱۶، ص ۲۷۱؛طاشکوپری‌زاده، ج ۱، ص ۲۵۵ـ۲۵۶؛بروکلمان، ج ۵، ص ۱۵۱).

آنچه از نظم و نثر در مجموعه رسائل و دیوان حریرى هست، به لحاظ بلاغت پایین‌تر از مقامات قرار دارد (قفطى، همانجا؛
سبکى، ج ۷، ص ۲۶۹).

توشیح البیان تألیف دیگر حریرى است (حاجی‌خلیفه، ج ۱، ستون ۵۰۷؛زرکلى، ج ۵، ص ۱۷۷). زرکلى (همانجا) کتاب صدور زمان الفتور و فتور زمان الصدور را در باب تاریخ از تألیفات حریرى ذکر کرده است. مجموعه تألیفات حریرى و شروح آن، اعم از نسخ خطى و چاپى، در کتابخانه‌هاى مختلف موجود است (رجوع کنید به بروکلمان، ج ۵، ص ۱۴۵ـ۱۵۴).



منابع :

(۱) ابن‌اثیر؛
(۲) ابن‌انبارى، نزههالالباء فى طبقات الادباء، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره [? ۱۳۸۶/ ۱۹۶۷[؛
(۳) ابن‌خلّکان؛
(۴) ابن‌شاکر کتبى، عیون التواریخ، ج ۱۲، چاپ فیصل سامر و نبیله عبدالمنعم داود، بغداد ۱۳۹۷/ ۱۹۷۷؛
(۵) ابن‌قاضى شهبه، طبقات‌الشافعیه، چاپ حافظ عبدالعلیم‌خان، بیروت: عالم الکتب، ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۶) ابن‌کثیر، البدایه و النهایه فى التاریخ، (قاهره) ۱۳۵۱ـ ۱۳۵۸؛
(۷) اسماعیل‌بن على ابوالفداء، المختصر فى أخبار البشر، ج ۲، چاپ محمد زینهم محمد عزب و یحیى سیدحسین، قاهره ( ۱۹۹۸)؛
(۸) کارل بروکلمان، تاریخ الادب العربى، ج ۵، نقله الى العربیه رمضان عبدالتواب، قاهره ۱۹۷۵؛
(۹) اسماعیل بغدادى، هدیهالعارفین، ج ۱، در حاجی‌خلیفه، ج ۵؛
(۱۰) حاجی‌خلیفه؛
(۱۱) قاسم‌بن على حریرى، درّهالغوّاص فى اوهام الخواص، چاپ هاینریش توربکه، لایپزیگ ۱۸۷۱، چاپ افست بغداد (بی‌تا.)؛
(۱۲) خوانسارى؛
(۱۳) خیرالدین زرکلى، الاعلام، بیروت ۱۹۸۹؛
(۱۴) عبدالوهاب‌بن على سبکى، طبقات الشافعیه الکبرى، چاپ محمود محمد طناحى و عبدالفتاح محمدحلو، قاهره ۱۹۶۴ـ ۱۹۷۶؛
(۱۵) سمعانى؛
(۱۶) احمدبن مصطفى طاشکوپری‌زاده، مفتاح السعاده و مصباح السیاده، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۱۷) محمدبن محمد عمادالدین کاتب، خریده القصر و جریدهالعصر، ج ۲، قسم شعراء العراق، جزء۴، چاپ محمد بهجه اثرى، بغداد ۱۳۹۳/۱۹۷۳؛
(۱۸) علی‌بن یوسف قفطى، انباه الرواه على انباه النحاه، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، ج ۳، قاهره ۱۳۷۴/۱۹۵۵؛
(۱۹) عبدالقادر مغربى، «وصف مخطوط نظم درهالغوّاص»، مجلهالمجمع العلمى العربى، ج ۵، ش ۳ (شعبان و رمضان ۱۳۴۳)؛
(۲۰) ادوارد وان‌دایک، کتاب اکتفاء القنوع بما هو مطبوع، چاپ محمدعلى ببلاوى، مصر ۱۳۱۳/ ۱۸۹۶، چاپ افست قم ۱۴۰۹؛
(۲۱) یاقوت حموى، معجم‌الادباء، بیروت ۱۴۰۰/۱۹۸۰٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۳ 

زندگینامه ابومنصور موهوب‌ جَوالیقی‌(متوفی۵۳۹ه ق)(لغوی‌ و نحوی)

 ابومنصور موهوب‌بن‌ احمد ، ادیب‌، لغوی‌ و نحوی بغدادی قرن‌ ششم‌. وی‌ در ذیحجه ۴۶۵ (ابن‌جوزی‌، ج‌ ۱۸، ص‌ ۴۶؛ ابن‌اثیر، ج‌ ۱۱، ص‌ ۱۰۶ـ۱۰۷) یا در ۴۶۶ (سَمعانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۵؛ یاقوت‌ حَمَوی‌، ج‌ ۶، ص‌ ۲۷۳۷) در خاندانی‌ کهن‌ در بغداد زاده‌ شد (بروکلمان‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۶۳). هر دو تاریخ‌ از خود او نقل‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به ابن‌رجب‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۴۴). وی‌ به‌ ابن‌جوالیقی‌ نیز مشهور است‌ (رجوع کنید به ابن‌خَلِّکان‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۴۳؛ ذهبی‌، ج‌۲۰، ص‌ ۸۹). واژه جوالیقی‌، منسوب‌ به‌ جَوالیق‌، جمعِ جُوالِق‌، است‌ (سیبویه‌، ج‌ ۳، ص‌ ۶۱۵؛ سمعانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۴). به‌ گفته خود او (۱۹۶۶ ب‌ ، ص‌۱۱۰)، جُوالق‌ (و جُوال‌) مُعرَّب‌ گُواله‌ (کیسه بزرگ‌) است‌ (نیز رجوع کنید به برهان‌، ذیل‌ «گُوال‌»).

گویا یکی‌ از نیاکان‌ وی‌، جوال‌دوز یا جوال‌فروش‌ بوده‌ است‌ (سمعانی‌، همانجا). در عربی‌، غالباً صفت‌ نسبی‌ با واژه مفرد ساخته‌ می‌شود؛ ازاین‌رو، ساخته‌ شدن‌ صفت‌ نسبی‌ با جوالیق‌، که‌ جمع‌ است‌، نادر می‌باشد (ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۴۴). در این‌ باره‌ مناظره‌ای‌ نیز میان‌ جوالیقی‌ و هروی‌ نحوی‌ (متوفی‌ ۵۳۶) در بغداد درگرفت‌ (رجوع کنید به یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۵؛ قفطی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۳۶).

اساتید

جوالیقی‌ از نوجوانی‌ به‌ دانش‌اندوزی‌ و سماع‌ از استادان‌ روی‌ آورد. مشهورترین‌ استاد او خطیب‌ تبریزی‌ *(متوفی‌ ۵۰۲)، مدرّس‌ نظامیه بغداد، بود که‌ جوالیقی‌ هفده‌ سال‌ در محضر وی‌ دانش‌ اندوخت‌ و ملازم‌ او گشت‌ (سمعانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۵؛ ابن‌جوزی‌، ج‌ ۱۸، ص‌ ۴۶ـ۴۷؛ یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۱۶۳۳ـ۱۶۳۴، ج‌ ۶، ص‌ ۲۷۳۵؛ قس‌ بستانی‌، ذیل‌ مادّه‌، که‌ به‌ اشتباه‌، خطیب‌ بغدادی‌ گفته‌ است‌). پس‌ از فوت‌ خطیب‌ تبریزی‌، ابوالحسن‌ علی‌بن‌ محمد فَصیحی‌ (متوفی ۵۱۰) در نظامیه بغداد جانشین‌ وی‌ شد، ولی‌ چون‌ شیعه‌ بود اخراج‌ گردید و جوالیقی‌ در آنجا به‌ تدریس‌ پرداخت‌ (یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۹۶۴).

شاگردان‌

جمع‌ کثیری‌ در محضر جوالیقی‌ دانش‌ اندوختند که‌ خود نیز به‌ آن‌ تصریح‌ کرده‌اند، از جمله‌ عبدالکریم‌ سمعانی‌ (متوفی‌ ۵۶۲؛ ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۵)، ابوالبرکات‌ ابن‌انباری‌ (متوفی‌ ۵۷۷؛ ص‌ ۳۹۶) و عبدالرحمان‌ ابن‌جوزی‌ (متوفی‌ ۵۹۷؛ همانجا؛ برای‌ برخی‌ دیگر از شاگردان‌ او رجوع کنید به یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۴۹، ج‌ ۲، ص‌ ۸۰۳، ج‌ ۳، ص‌ ۱۳۳۲، ج‌ ۴، ص‌ ۱۶۶۶، ج‌ ۶، ص‌۲۵۷۰، ۲۸۱۷؛ قفطی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۸۸ـ۸۹، ۳۳۸، ج‌ ۲، ص‌ ۹۹، ۲۹۳، ج‌ ۳، ص‌ ۲۱۴؛ ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۴، ص‌ ۳۸۹، ج‌ ۵، ص‌ ۳۸۳، ج‌ ۶، ص‌ ۲۳۱). مُقْتَفی‌ لاَمراللّه‌ عباسی‌ (حک: ۵۳۰ ـ ۵۵۵) در دوره خلافت‌، نمازهایش‌ را به‌ امامت‌ جوالیقی‌ برگزار می‌کرد و مدتی‌ نیز نزد او دانش‌ اندوخت‌ (ابن‌انباری‌؛ ابن‌جوزی‌، همانجاها) که‌ اثر آن‌ در توقیعات‌ خلیفه‌ آشکار گشت‌ (ابن‌رجب‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۴۴؛ ابن‌عماد، ج‌ ۴، ص‌ ۱۲۷).

در بسیاری‌ از منابع‌ به‌ پارسایی‌، دانایی‌، خردمندی‌ و حافظه قوی‌ جوالیقی‌ اشاره‌ شده‌ است‌ (از جمله‌ رجوع کنید به سمعانی‌؛
ابن‌انباری‌، همانجاها؛قفطی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۳۳۵). جوالیقی‌ کم‌ و سنجیده‌ سخن‌ می‌گفت‌ و اگر در باره چیزی‌ که‌ نمی‌دانست‌ از وی‌ پرسشی‌ می‌شد، ناآگاهی‌ خود را بر زبان‌ می‌آورد (ابن‌جوزی‌، همانجا؛یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۶، ص‌ ۲۷۳۶). وی‌ بسیاری‌ از کتابهای‌ ادب‌ و حدیث‌ را کتابت‌ کرده‌ بود و خطش‌ چنان‌ خوش‌ بود که‌ مردم‌ برای‌ به‌ دست‌ آوردن‌ دست‌خطی‌ از او پول‌ فراوان‌ می‌پرداختند (یاقوت‌ حموی‌، همانجا؛ابن‌دمیاطی‌، ص‌ ۴۰۳).

جوالیقی‌ را امام‌ در لغت‌، نحو، ادب‌ و یگانه دوران‌ معرفی‌ کرده‌اند ( رجوع کنید به یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۴۹؛قفطی‌، همانجا؛ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۴۲). از وی‌ روایت‌ نیز نقل‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به ابن‌رجب‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۴۵ـ۲۴۶). ابیات‌ اندکی‌ نیز به‌ او منسوب‌ است‌ (ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۴۳؛یافعی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۲۰۸). ابن‌انباری‌ (ص‌ ۳۹۶ـ۳۹۷) نوشته‌ است‌ که‌ جوالیقی‌، آرای‌ غریبی‌ در باره برخی‌ مسائل‌ نحوی‌ ابراز می‌داشت‌ و از این‌رو، جایگاه‌ او در لغت‌، بلندمرتبه‌تر از نحو بود؛البته‌ ممکن‌ است‌ ابراز چنین‌ آرایی‌ بیانگر استقلال‌ و وسعت‌ اندیشه جوالیقی‌ باشد (رجوع کنید به جوالیقی‌،۱۳۵۰، مقدمه رافعی‌، ص‌ ۴). قفطی‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۵۱) جوالیقی‌ را یکی‌ از چهار پیشوای‌ نحو در بغداد معرفی‌ کرده‌ است‌.

رحلت

جوالیقی‌، با وجود فضل‌ و دانش‌، از طعن‌ هجوگویان‌ در امان‌ نمانده‌ و ابیاتی‌ در مذمتش‌ سروده‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۵،ص‌ ۳۴۴؛ابن‌کثیر، ج‌ ۱۲، ص‌۲۲۰). ابن‌عماد (ج‌ ۴، ص‌ ۱۲۷) جوالیقی‌ را حنبلی‌ معرفی‌ کرده‌ است‌. وی‌ در ۱۵ محرّم‌ ۵۳۹ (سمعانی‌، همانجا؛ابن ‌انباری‌، ص‌ ۳۹۸؛یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۶، ص‌ ۲۷۳۷؛سال‌ ۵۲۹ مندرج‌ در وجدی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۲۷۷، اشتباه‌ است‌) یا ۵۴۰ (ابن‌جوزی‌، همانجا؛ابن‌اثیر، ج‌ ۱۱، ص‌ ۱۰۶) در بغداد درگذشت‌. برخی‌ سال‌ ولادت‌ او (۴۶۵) را، به‌ اشتباه‌، سال‌ درگذشت‌ وی‌ دانسته‌اند (رجوع کنید به سیوطی‌، بغیه الوعاه، ج‌ ۲، ص‌ ۳۰۸؛حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۱، ستون‌ ۷۴۱، ج‌ ۲، ستون‌ ۱۵۷۷، ۱۷۳۹). پیکر او را در باب‌ حرب‌ بغداد، کنار قبر پدرش‌، به‌ خاک‌ سپردند (ابن‌جوزی‌؛ابن‌خلّکان‌، همانجاها؛قفطی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۳۳۶).

آثار جوالیقی‌ عبارت‌اند از:

۱) المُعَرَّب‌ مِن‌ الکلام‌ الاعجمی‌ علی‌ حروف‌ المعجم‌ ، که‌ به‌ اختصار، المعرّب‌ (ابن‌انباری‌، ص‌ ۳۹۶؛قفطی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۳۳۵)، ماعُرِّب‌ من‌ کلام‌ العجم‌ (سیوطی‌، همانجا) و المعرّبات‌ (حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۲، ستون‌ ۱۷۳۹) نیز نامیده‌ شده‌ است‌. وی‌ در این‌ کتاب‌ کلمات‌ غیرعربی‌ را که‌ در عربی‌ و در قرآن‌ کریم‌، احادیث‌ نبوی‌، سخنان‌ صحابه‌ و تابعین‌ و در نظم‌ و نثر عرب‌ به‌ کار رفته‌، گرد آورده‌ است‌. جوالیقی‌ در مقدمه خود، در باره ورود کلمات‌ معرّب‌ در قرآن‌ بحث‌ کرده‌ و گفته‌های‌ گوناگون‌ را در این‌ باره‌ نقل‌ (۱۹۶۶ ب‌ ، ص‌ ۴ـ ۵) و سپس‌ قواعد تعریب‌ * را بیان‌ نموده‌ و با ذکر مثالهایی‌، مباحث‌ خود را مطرح‌ کرده‌ و توضیح‌ داده‌ است‌ که‌ اجتماع‌ کدام‌ حرفها، می‌تواند بیانگر معرّب‌ بودن‌ یک‌ واژه‌ باشد (رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۶ـ۱۲).

او گفته‌های‌ لغویان‌ پیش‌ از خود، از جمله‌ ابن‌دُرَید، اَزْهَری‌، اَصْمَعی‌ و خلیل‌بن‌ احمد، را آورده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌، به‌ همان‌ ترتیب‌ رجوع کنید به همان‌،ص‌ ۴۸ـ۴۹، ۱۶۹، ۲۸۸). او از اشعار عربی‌ نیز شواهد فراوانی‌ ذکر کرده‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۵۳، ۱۹۱، ۲۵۹) و گاه‌ گفته‌ است‌ که‌ این‌ واژه‌ها از چه‌ زبانهایی‌ وارد عربی‌ شده‌اند، از جمله‌ از فارسی‌، سریانی‌، رومی‌، عِبْرانی‌ و نَبَطی‌ (برای‌ نمونه‌، به‌ همان‌ ترتیب‌ رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۵۳، ۱۴۳، ۱۷۹، ۱۹۱، ۲۰۴). شهرت‌ جوالیقی‌ بیشتر به‌ سبب‌ تألیف‌ همین‌ کتاب‌ است‌، که‌ بسیاری‌ آن‌ را ستوده‌ و تأثیرش‌ را در آثار پسین‌ بیان‌ کرده‌اند (از جمله‌ رجوع کنید به ابن‌انباری‌، ص‌ ۳۹۶؛ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۴۲؛حسین‌ نَصّار، ج‌ ۱، ص‌ ۷۱، ۷۳).

برخی‌ از بزرگان‌ نیز این‌ کتاب‌ را نزد خود مؤلف‌ خوانده‌اند، از جمله‌ ابن‌جوزی‌ (ج‌ ۱۸، ص‌ ۴۷). از نقایص‌ این‌ کتاب‌ آن‌ است‌ که‌ جوالیقی‌ گاه‌ دلیلی‌ برای‌ غیرعربی‌ بودن‌ واژگان‌ بیان‌ نکرده‌ و گاه‌ اصلِ غیرعربی‌ واژگان‌ را نیاورده‌، مانند کلمه جِرْداب‌ و جاموس‌، که‌ معرّب‌ گرداب‌ و گاومیش‌ است‌. دیگر آنکه‌ در ترتیب‌ واژگان‌ فقط‌ حرف‌ نخست‌ آنها لحاظ‌ شده‌ و دیگر حروفِ کلمه‌ ترتیب‌ الفبایی‌ ندارند. جوالیقی‌ در این‌ شیوه‌ از کتاب‌ الجیم‌ ابوعَمْروِ شَیبانی‌ * (متوفی‌ ۲۰۶) پیروی‌ کرده‌ و این‌ روش‌، یافتن‌ واژه‌ را دشوار کرده‌ است‌ ( رجوع کنید به جوالیقی‌، ۱۹۶۶ ب‌ ، مقدمه عبدالوهاب‌ عزام‌، ص‌ ۳ـ ۵؛هیوود، ص‌ ۹۷ـ ۹۸).

کتاب‌ المعرّب‌ چند بار چاپ‌ شده‌ است‌: به‌ همت‌ ادوارد زاخاو در ۱۲۸۴/۱۸۶۷ در لایپزیگ‌، احمد محمد شاکر ۱۳۲۱ ش‌/ ۱۹۴۲ در قاهره‌ و ف‌. عبدالرحمان‌ در ۱۳۶۹ ش‌/ ۱۹۹۰ در دمشق‌ ( د.ا.د.ترک‌ ، ذیل‌ مادّه‌). نسخه‌ای‌ از این‌ کتاب‌ با حواشی‌ ابن‌ بَرّی‌ (متوفی‌ ۵۸۲) موجود است‌ ( رجوع کنید به د. اسلام‌ ، چاپ‌ اول‌، ذیل‌ مادّه‌). بر این‌ کتاب‌ چندین‌ تکمله‌ (از جمله‌ ذیل‌ عبداللّه‌ بِشبیشی‌ متوفی‌ ۸۲۰) نگاشته‌ شده‌ است‌ ( المُزهر، ج‌ ۱، ص‌ ۲۶۹؛نیز رجوع کنید به جوالیقی‌، ۱۹۶۶ ب‌ ، مقدمه احمد محمدشاکر، ص‌ ۱۴ـ۱۵).

۲) شرح‌ ادب‌ الکاتب‌، در شرح‌ ادب‌ الکاتب ابن‌قُتَیبه دینوری‌*(متوفی‌ ۲۷۶). وی‌ گاه‌ یک‌ سطر ادب‌ الکاتب‌ را در سه‌ صفحه‌، با ذکر مباحث‌ صرفی‌ و نحوی‌ و لغوی‌ و شاهد آوردن‌ از اشعار عربی‌، توضیح‌ داده‌ ( رجوع کنید به جوالیقی‌، ۱۳۵۰، ص‌ ۱۲ـ ۱۵) و گاهی‌ تکمله‌ای‌ بر مطالب‌ کتاب‌ نوشته‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۲۱۴). این‌ کتاب‌ با مقدمه مصطفی‌ صادق‌ رافعی‌ در ۱۳۱۰ ش‌/۱۹۳۱ در قاهره‌ چاپ‌ شده‌ است‌.

۳) تکملهُ اِصلاح‌ ما تَغْلَطُ فیه‌ العامّه، که‌ نام‌ آن‌ التکمله فیما تَلْحَنُ فیه‌ العامّه(ابن‌انباری‌، ص‌ ۳۹۶) و تتمّه درّه الغوّاص‌ (قفطی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۳۳۵) نیز ضبط‌ شده‌ و در توضیح‌ اصطلاحات‌ غلط‌ رایج‌ در زبان‌ عربی‌ است‌ ( رجوع کنید به یاقوت‌حموی‌، ج‌۶، ص‌۲۷۳۷؛
ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۴۲؛یافعی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۲۰۸). سیوطی‌ ( بغیه الوعاه، ج‌ ۲، ص‌ ۳۰۸) ما تلحن‌ فیه‌ العامّه و تتمّه درّه الغوّاص‌ را دو کتاب‌ پنداشته‌ است‌. جوالیقی‌ در این‌ کتاب‌ با تکیه‌ بر مسائل‌ لغوی‌ و شواهد شعری‌ عربی‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ص‌ ۱۹، ۲۸) مباحث‌ خود را مطرح‌ کرده‌ است‌. ابن‌بَرّی‌ حواشی‌ متعددی‌ بر این‌ کتاب‌ نگاشته‌ و مباحث‌ آن‌ را تکمیل‌ کرده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ص‌ ۲۱، ۵۱). این‌ کتاب‌ را نخستین‌ بار، درنبورگ‌ در ۱۲۹۲/۱۸۷۵ در مجله‌ای‌ آلمانی‌ در لایپزیگ‌ منتشر کرد و سپس‌ المجمع‌ العلمی‌ العربی‌ دمشق‌ کتاب‌ را با توضیحات‌ و حواشی‌ عزّالدین‌ تنوخی‌ در ۱۳۱۵ ش‌/ ۱۹۳۶ به‌ چاپ‌ رساند (بروکلمان‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۶۴؛د. اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، ذیل‌ مادّه‌).

۴) اختصار ( مختصر ) شرح‌ امثله سیبویه، که‌ تلخیص‌ شرحی‌ است‌ که‌ ابوالفتح‌ محمدبن‌ عیسی‌ عطّار (متوفی‌ ۴۰۰) بر الکتاب‌ سیبویه‌ نوشته‌ است‌. این‌ کتاب‌ را صابر بکر ابوالسعود در ۱۳۵۸ ش‌/ ۱۹۷۹ در اسیوط‌ مصر منتشر کرده‌ است‌ ( د.ا.د.ترک‌ ، همانجا).

۵) کتاب‌ العروض‌، که‌ جوالیقی‌ آن‌ را برای‌ خلیفه مُقتفی‌ لاَمراللّه‌ نوشته‌ است‌ (ابن‌انباری‌، همانجا).

۶) مختصر صحاح‌ اللغه، که‌ تلخیصی‌ از الصحاح‌ جوهری‌*است‌ ( د. اسلام، چاپ‌ اول‌؛د. ا.د.ترک‌، همانجاها).

۷) المختصر فی‌ النحو. متن‌ انتقادی‌ این‌ کتاب‌ را محرّم‌ چلبی‌، به‌ عنوان‌ پایان‌نامه کارشناسی ‌ارشد، در دانشکده ادبیات‌ دانشگاه‌ بغداد در ۱۳۴۹ ش‌/۱۹۷۰ تهیه‌ کرده‌ است‌ ( د.ا.د.ترک‌، همانجا).

۸) ما جاءَ علی‌ فَعَلْتُ و اَفْعَلْتُ بمعنی واحد مُؤَلَّف‌ علی‌ حروف‌ المعجم‌، در توضیح‌ و معرفی‌ افعالی‌ که‌ ثلاثی‌ مجرّد و باب‌ اِفعال‌ آنها به‌ یک‌ معناست‌. این‌ کتاب‌ به‌ ترتیب‌ حروفی‌ تهجّی‌ گردآوری‌ شده‌، ولی‌ باب‌ همزه آن‌ پیش‌ از باب‌ یاء آمده‌ است‌ ( رجوع کنید به ص‌ ۷۶). در این‌ کتاب‌ به‌ندرت‌ به‌ اشعار عربی‌ استشهاد شده‌ است‌ (مانند ص‌ ۷۲). ماجد ذَهَبی‌ این‌ کتاب‌ را، بر اساس‌ نسخه دارالکتب‌ الظاهریه‌، با توضیحات‌ و تعلیقات‌، در ۱۴۰۲ در دمشق‌ منتشر کرد. نام‌ این‌ کتاب‌ در هیچ‌ جا جزو آثار جوالیقی‌ نیامده‌ است‌.

بروکلمان‌ (همانجا) شرح‌ مقصوره ابن‌درید را یکی‌ از آثار جوالیقی‌ ذکر کرده‌ است‌. وی‌ در جای‌ دیگر (ج‌ ۱، ص‌ ۷۱)، از شرحی‌ بر قصاید معلّقات‌ *، نوشته موهوب‌بن‌ احمد حصری‌، نام‌ برده‌ که‌ مترجم‌ عربی‌ کتاب‌ احتمال‌ داده‌ است‌ از جوالیقی‌ باشد. تنوخی‌ نیز در مقدمه تکمله اصلاح‌ ما تغلط‌ فیه‌ العامّه (ص‌ ۲)، از کتاب‌ غلط‌ الضعفاء من‌ الفقهاء جوالیقی‌، به‌ عنوان‌ اثری‌ که‌ چاپ‌ نشده‌، نام‌ برده‌ است‌. در د. اسلام‌ (چاپ‌ اول‌، همانجا) کتاب‌ اَسماء خَیلِ العرب‌ و فُرسانِها از آثار جوالیقی‌ دانسته‌ شده‌، حال‌ آنکه‌ این‌ اثر از ابن‌اَعرابی‌ * (متوفی‌ ۲۳۱) است‌ و جوالیقی‌ آن‌ را روایت‌ کرده‌ است‌، همچنان‌ که‌ کتاب‌ نسب‌ الخیل‌ ابن‌کلبی‌ (متوفی‌ ۲۰۶) را نیز روایت‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به ابن‌کلبی‌، مقدمه نوری‌ حَمّودی‌ قَیسی‌ و حاتم‌ صالح‌ ضامن‌، ص‌ ۱۷، تصویر نسخه خطی‌؛
ابن‌اعرابی‌، مقدمه نوری‌ حمّودی‌ قیسی‌ و حاتم‌ صالح‌ ضامن‌، ص‌ ۲۶، ۳۲، تصویر نسخه خطی‌).



منابع‌:

(۱) ابن‌اثیر؛
(۲) ابن‌اعرابی‌، کتاب‌ اسماء خیل‌العرب‌ و فرسانها، روایه ابی‌منصور جوالیقی‌، در کتابان‌ فی‌الخیل‌، چاپ‌ نوری‌ حمودی‌ قیسی‌ و حاتم‌ صالح‌ ضامن‌، بیروت‌: عالم‌الکتب‌، ۱۴۰۷/ ۱۹۸۷؛
(۳) ابن‌انباری‌، نزهه الالباء فی‌ طبقات‌ الادباء، چاپ‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ [? ۱۳۸۶/۱۹۶۷ (؛
(۴) ابن‌جوزی‌، المنتظم‌ فی‌ تاریخ‌الملوک‌ و الامم‌، چاپ‌ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی‌ عبدالقادر عطا، بیروت‌ ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۵) ابن‌خلّکان‌؛
(۶) ابن‌دمیاطی‌، المستفاد من‌ ذیل‌ تاریخ‌ بغداد، چاپ‌ محمد مولود خلف‌ و بشار عوّاد معروف‌، بیروت‌ ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۷) ابن‌رجب‌، کتاب‌ الذیل‌ علی‌ طبقات‌ الحنابله، چاپ‌ هنری‌ لاووست‌ و سامی‌ دهان‌، دمشق‌ ۱۳۷۰/۱۹۵۱؛
(۸) ابن‌عماد؛
(۹) ابن‌کثیر، البدایه و النهایه فی‌التاریخ، )قاهره( ۱۳۵۱ـ ۱۳۵۸؛
(۱۰) ابن‌کلبی‌، کتاب‌ نسب‌الخیل‌ فی‌ الجاهلیه و الاسلام‌ و أخبارها، روایه أبی‌منصور جوالیقی‌، در کتابان‌ فی‌الخیل، چاپ‌ نوری‌ حمودی‌ قیسی‌ و حاتم‌ صالح‌ ضامن‌، بیروت‌: عالم‌الکتب‌، ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۱۱) کارل‌ بروکلمان‌، تاریخ ‌الادب‌ العربی‌، ج‌ ۱، نقله‌ الی‌ العربیه عبدالحلیم‌ نجار، قاهره‌ )۱۹۷۷ (، ج‌ ۵، نقله‌ الی‌ العربیه رمضان‌ عبدالتواب‌، قاهره‌ ) ۱۹۷۷ (؛
(۱۲) محمدحسین‌بن‌ خلف‌برهان‌، برهان‌ قاطع، چاپ‌ محمد معین‌، تهران‌ ۱۳۶۱؛
(۱۳) بطرس‌ بستانی‌، کتاب‌ دائره المعارف‌: قاموس‌ عام‌لکل‌ فن‌ و مطلب، بیروت‌ ۱۸۷۶ـ۱۹۰۰، چاپ‌ افست‌ )بی‌تا.(؛
(۱۴) موهوب‌بن‌ احمد جوالیقی‌، شرح‌ ادب‌الکاتب، قاهره‌ ۱۳۵۰، چاپ‌ افست‌ تهران‌ )بی‌تا.(؛
(۱۵) همو، کتاب‌ تکمله اصلاح‌ ماتغلط‌ فیه‌العامّه، چاپ‌ عزالدین‌ تنوخی‌، )بی‌جا ( ۱۹۳۶، در المعرّب‌ من‌ الکلام‌ الاعجمی‌ علی‌ حروف‌ المعجم‌ ، چاپ‌ احمد محمدشاکر، قاهره‌ ۱۹۴۲، چاپ‌ افست‌ تهران‌ ۱۹۶۶ الف‌ ؛
(۱۶) همو، ماجاء علی‌ فعلت‌ و افعلت‌ بمعنی واحدٍ مؤلّف‌ علی‌ حروف‌ المعجم‌، چاپ‌ ماجد ذهبی‌، دمشق‌ ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۱۷) همو، المعرّب‌ من‌ الکلام‌ الاعجمی‌ علی‌ حروف‌ المعجم‌، چاپ‌ احمد محمدشاکر، قاهره‌ ۱۹۴۲، چاپ‌ افست‌ تهران‌ ۱۹۶۶ ب؛
۱۸- حاجی‌ خلیفه‌؛
(۱۹) حسین‌نصّار، المعجم‌العربی‌: نشأته‌ و تطوره‌، )قاهره‌( ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۲۰) ذهبی‌؛
(۲۱) سمعانی‌؛
(۲۲) عمروبن‌ عثمان‌ سیبویه‌، کتاب‌ سیبویه‌، چاپ‌ عبدالسلام‌ محمدهارون‌، قاهره‌ )? ۱۳۸۵ /۱۹۹۶ (، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۲۳) عبدالرحمان‌بن‌ ابی‌بکر سیوطی‌، بغیه الوعاه فی‌ طبقات‌ اللغویین‌ و النحاه، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ ۱۳۸۴؛
(۲۴) همو، المزهر فی‌ علوم‌ اللغه و انواعها، چاپ‌ محمد احمد جادمولی‌، علی‌محمد بجاوی‌، و محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ )بی‌تا.(؛
(۲۵) علی‌بن‌ یوسف‌ قفطی‌، اِنباه‌ الرواه علی‌ اَنباه‌ النحاه، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، ج‌ ۱، قاهره‌ ۱۳۶۹/۱۹۵۰؛
(۲۶) محمد فرید وجدی‌، دائره معارف‌ القرن‌ الرابع‌ عشر/ العشرین‌ ، بیروت‌: دارالمعرفه، )بی‌تا.]؛
(۲۷) عبداللّه‌بن‌ اسعد یافعی‌، مرآه الجنان‌ و عبره الیقظان‌، بیروت‌ ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۲۸) یاقوت‌ حموی‌، معجم‌الادباء ، چاپ‌ احسان‌ عباس‌، بیروت‌ ۱۹۹۳؛

(۲۹) EI 1,s.v. ” A l-Djawaliki” (by C. Brockelmann);
(۳۰) EI 2, .v. “A l-DjawaliKi” (by H. Fleisch);
(۳۱) John A. Haywood, Arabic lexicography , Leiden 1965;
(۳۲) TDVIA , s.v. “Cevaliki, Mevhub b. Ahmed” (by Muharrem Celebi).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۱

زندگینامه عبدالقاهر جرجانی‌(متوفی۴۷۴ه ق)(مؤسس‌ و نظریه‌پرداز بلاغت‌)

 عبدالقاهر بن‌ عبدالرحمان‌ ابوبکر ، ادیب‌، نحوی‌، مؤسس‌ و نظریه‌پرداز بلاغت‌ در سده پنجم‌. تاریخ‌ ولادت‌ او معلوم‌ نیست‌. در برخی‌ منابع‌، نام‌ وی‌ عبدالقادر (رجوع کنید به ابن‌اسفندیار، ج‌ ۱، قسم‌ ۱، ص‌ ۱۲۸؛فیروزآبادی‌، ص‌ ۱۲۶) آمده‌ و نام‌ پدرش‌ عبدالواحد (کُردعلی‌، ص‌ ۲۶۰) ذکر شده‌ است‌. به‌ تصریح‌ بسیاری‌ از منابع‌، خانواده جرجانی‌ ایرانی‌ بودند و عبدالقاهر در جرجان‌ * زاده‌ شد (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به قِفْطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۸۸؛فَرّوخ‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۸۳).

از زندگانی‌ او اطلاع‌ چندانی‌ در دست‌ نیست‌، حتی‌ باخَرْزی‌ *(متوفی‌ ۴۶۷)، که‌ معاصر جرجانی‌ بوده‌ و او را ملاقات‌ کرده‌ (رجوع کنید به ج‌ ۱، ص‌ ۲۴)، از زندگانی‌ او چیزی‌ نگفته‌ و به‌ تمجید از وی‌ بسنده‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به همان‌، ج‌ ۱، ص‌ ۵۷۸).

جرجانی‌ در زادگاهش‌ نزد ابوالحسین‌ محمدبن‌ حسن‌ فارسی‌ (متوفی‌ ۴۲۱)، خواهرزاده ابوعلی‌ فارسی‌ *(متوفی‌ ۳۷۷)، نحو آموخت‌ (ابن‌انباری‌، ص‌ ۳۶۳؛سُبْکی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۴۹؛ابن‌مُلقّن‌، ص‌ ۲۶۷ـ ۲۶۸). یاقوت‌ حموی‌ (ج‌ ۴، ص‌ ۱۷۹۷) از قاضی‌ ابوالحسن‌ علی‌بن‌ عبدالعزیز جرجانی‌ (متوفی‌ ۳۹۲) نیز به‌ عنوان‌ استادِ عبدالقاهر نام‌ برده‌، ولی‌ در جای‌ دیگر (ج‌ ۶، ص‌ ۲۵۲۴) گفته‌ که‌ ابوالحسین‌ فارسی‌ تنها استادِ جرجانی‌ بوده‌ است‌. بسیاری‌ از شرح‌حال‌نگاران‌ تصریح‌ کرده‌اند که‌ عبدالقاهر، جرجان‌ را، حتی‌ برای‌ دانش‌اندوزی‌، ترک‌ نگفته‌ و این‌ از نکات‌ شگفت‌ زندگی‌ اوست‌ (برای‌ نمونه رجوع کنید به ابن‌انباری‌، همانجا؛قفطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۸۹؛سیوطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۶؛طاشکوپری‌زاده‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۶۵).

جرجانی‌ را با القاب‌ و صفاتی‌ همچون‌ امام‌ در نحو و ادب‌، شیخِ زبان‌ عربی‌، مؤسس‌ علم‌ معانی‌ و بیان‌، علامه‌ و دارای‌ تألیفات‌ سودمند، فقیه‌، متکلم‌، دیندار، قانع‌ و آرام‌ ستوده‌اند (رجوع کنید به ذهبی‌، ج‌ ۱۸، ص‌ ۴۳۲؛ابن‌شاکر کتبی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۶۹ـ۳۷۰؛یافعی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۷۸؛سبکی‌، همانجا؛اسنوی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۷۵؛ابن‌ملقّن‌، ص‌ ۲۶۷؛فیروزآبادی‌؛سیوطی‌، همانجاها؛زیدان‌، ج‌ ۲، جزء ۳، ص‌ ۴۴؛قس‌ قفطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۸۸ که‌ جرجانی‌ را در آموزش‌ دیگران‌ بخیل‌ دانسته‌ است‌).

جرجانی‌، پس‌ از استادش‌، ابوالحسین‌ فارسی‌، در جرجان‌ به‌ تدریس‌ پرداخت‌ و بسیاری‌ از طالبان‌ علم‌ برای‌ یادگیری‌ نحو و علوم‌ ادبی‌ و درک‌ محضر او به‌ آنجا شتافتند (قفطی‌؛سبکی‌؛فرّوخ‌، همانجاها). از جمله‌ شاگردان‌ جرجانی‌، احمدبن‌ عبداللّه‌ مهابادی‌، ابوالحسن‌ علی‌بن‌محمد فصیحی‌، فضل‌بن‌ اسماعیل‌ تمیمی‌، محمدبن‌ احمد ابیوردی‌، احمدبن‌ ابراهیم‌ شَجَری‌ و خطیب‌ تبریزی‌* بودند (ابن‌انباری‌، همانجا؛یاقوت‌حموی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۵۷، ج‌ ۵، ص‌ ۱۹۶۴، ۲۱۶۶، ۲۳۶۵، ج‌ ۶، ص‌ ۲۸۲۴؛قفطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۸۹ـ۱۹۰). جرجانی‌ پیرو فقه‌ شافعی‌ و در کلام‌، اشعری‌ بود (سبکی‌، همانجا؛ابن‌قاضی‌ شُهْبه‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۵۹؛سیوطی‌؛طاشکوپری‌زاده‌، همانجاها).

وی‌ به‌ عربی‌ شعر می‌سرود و به‌ گفته فیروزآبادی‌ (ص‌ ۱۲۷) اشعار فراوانی‌ داشت‌. حدود صد بیت‌ از سروده‌هایش‌ را باخرزی‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۵۷۹ – ۵۹۴) و ابن‌شاکر کتبی‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۳۷۰) نقل‌ کرده‌اند. بسیاری‌ از سروده‌های‌ او در شکایت‌ از احوال‌ زمانه‌ و برخی‌ نیز در مدح‌ اشخاص‌ بوده‌ است‌، از جمله‌ در مدح‌ خواجه‌ نظام‌الملک‌ طوسی‌، وزیر سلجوقیان‌ (متوفی‌ ۴۸۵؛قفطی‌، همانجا؛فرّوخ‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۸۳، ۱۸۵).

وفات‌

در باره تاریخ‌ وفات‌ وی‌ اختلاف‌ نظر هست‌؛ابن‌شاکر کتبی‌ (همانجا) و زیدان‌ (همانجا) و فرّوخ‌ (ج‌ ۳، ص‌ ۱۸۴) تاریخ‌ درگذشت‌ او را ۴۷۱ آورده‌اند و اسماعیل‌پاشا بغدادی‌ (ج‌ ۱، ستون‌ ۶۰۶) نیز سال‌ ۴۷۴ را ذکر کرده‌ و در دیگر منابع‌ هر دو تاریخ‌ آمده‌ است‌ (رجوع کنید به ذهبی‌؛یافعی‌؛سبکی‌؛ابن‌ملقّن‌، همانجاها).

دانشمندان‌ مسلمان‌ از سده دوم‌ برای‌ اثبات‌ اعجاز قرآن‌ به‌ تدوین‌ علوم‌ بلاغی‌ پرداختند و عبدالقاهر جرجانی‌ نیز برخی‌ آثار خود را در همین‌ زمینه‌ تألیف‌ کرد. وی‌، بر خلاف‌ کسانی‌ که‌ بلاغت‌ را بیشتر در لفظ‌ می‌دانستند و به‌ آن‌ بها می‌دادند (از جمله‌ جاحظ‌ *، قُدامه ‌بن‌ جعفر * و قاضی‌ جرجانی‌) یا آنان‌ که‌ جلوه بلاغت‌ را بیشتر در معنی‌ می‌دیدند (مانند ابوعَمرو شیبانی‌ * و حسن‌بن‌ بِشر آمِدی‌ *)، نظریه جدیدی‌ عرضه‌ کرد ( د. ایرانیکا، ذیل‌ «عبدالقاهر جرجانی‌»؛نیز رجوع کنید به بلاغت‌ *).

وی‌ با نقد دقیق‌ نظریه هر دو گروه‌ (رجوع کنید به ۱۳۹۸، ص‌ ۳۵ـ۵۲)، دیدگاه‌ خود را، که‌ به‌ نظم‌ و تَلاؤُم‌ شهره‌ گشت‌، مطرح‌ کرد. پیشینیان‌ لفظ‌ را به‌ لباس‌ یا غلافی‌ مانند می‌کردند که‌ بر اندیشه‌ها سایه‌ می‌افکند و آنها را می‌پوشاند و غلاف‌ و پوشش‌ نیز طبیعتاً غیر از محتوا و از جنسی‌ دیگر است‌ (عَشْماوی‌، ص‌ ۲۸۰). جرجانی‌ در پی‌ ابطال‌ این‌ نظر بود. پیش‌ از وی‌ بیشتر به‌ مفردات‌ و اجزا بها می‌دادند، بی‌آنکه‌ بدانند زیبایی‌ یک‌ اثر در ترکیب‌ و نظم‌ اجزای‌ آن‌ است‌؛چیزی‌ که‌ در نقد ادبی‌ و زیبایی‌شناسی‌ معاصر نیز بسیار مهم‌ است‌ (رجوع کنید به شفیعی‌ کدکنی‌، ۱۳۶۲ ش‌، ص‌ ۵۵ – ۵۶).

از این‌رو، به‌ نظر جرجانی‌، یک‌ کلمه‌ مادام‌ که‌ در گروهی‌ از کلمات‌ مرتبط‌ با یکدیگر واقع‌ نشده‌ باشد، خالی‌ از هرگونه‌ اهمیت‌ و مفهوم‌ است‌ ( د. اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، تکمله ۵ – ۶، ذیل‌ مادّه‌). جرجانی‌ برای‌ بیان‌ این‌ معنی‌، تابلو نقاشی‌ را مثال‌ می‌زند که‌ هر رنگی‌ در کنار دیگر رنگها جلوه‌گر می‌شود و گیرایی‌ یک‌ تصویر در مجموع‌ و انتظام‌ این‌ رنگهاست‌ (۱۳۹۸، ص‌ ۷۰).

آیور آرمسترانگ‌ ریچاردز، نقاد معروف‌، نیز همین‌ مطلب‌ را در باره یک‌ نقاشی‌ و یک‌ قطعه‌ موسیقی‌ مطرح‌ کرده‌ و گیرایی‌ و جاذب‌ بودن‌ آنها را در پیوند رنگها و صداها دانسته‌ است‌. ریچاردز در مبحث‌ نظریه استعمال می‌گوید که‌ فضیلت‌ و برتری‌ ادبی‌ هر سخن‌، در کاربرد صحیح‌ و مناسب‌ واژگان‌ است‌ و در سازگاری‌ و پیوند میان‌ آنها، و این‌ همان‌ سخن‌ جرجانی‌ است‌ (رجوع کنید به ریچاردز، ص‌ ۶۰ـ۶۱، ۷۹ـ۸۰؛عشماوی‌، ص‌ ۲۸۲ـ ۲۹۳).

به‌ گفته کمال‌ اَبودیب‌، این‌ نظر جرجانی‌ همان‌ است‌ که‌ زبان‌شناس‌ معاصر، بنیامین‌ لی‌ ورف‌، مطرح‌ کرده‌ است‌ که‌ معنی‌، حاصل‌ کلمات‌ یا تکواژها نیست‌، بلکه‌ محصولِ طرح‌ ارتباطی‌ میان‌ تکواژهاست‌ (رجوع کنید به شفیعی‌ کدکنی‌، ۱۳۶۲ ش‌، ص‌ ۵۶)؛از این‌رو، در مبحث‌ اعجاز قرآن‌، بر خلاف‌ معتزله‌ که‌ خصوصیات‌ فصاحت‌ را در تک‌تک‌ کلمات‌ و حتی‌ حروف‌ و صداها جستجو می‌کردند، جرجانی‌ بر اساس‌ نظریه نظم‌، اعجاز قرآن‌ را در ساختار می‌داند نه‌ در کلمات‌. او توضیح‌ می‌دهد که‌ این‌ کلمات‌ پیش‌ از نزول‌ قرآن‌کریم‌ در بین‌ مردم‌ عرب‌ وجود داشته‌ و تقریباً با همان‌ مفاهیم‌ نیز در قرآن‌ کریم‌ به‌ کار رفته‌ است‌.

البته‌ نبودِ کلمات‌ متنافر در قرآن‌کریم‌ مهم‌ است‌، ولی‌ برای‌ اعجاز قرآن‌ کافی‌ نیست‌. از سوی‌ دیگر آرایه‌های‌ ادبی‌ و مجاز و استعاره‌ نیز نمی‌تواند ملاک‌ اعجاز قرار گیرد، زیرا در بسیاری‌ از آیات‌ قرآن‌کریم‌ چنین‌ صنایعی‌ به‌ کار نرفته‌ است‌؛پس‌، آنچه‌ مهم‌ است‌ ارتباط‌ اسلوب‌ موجود در میان‌ واژگان‌ است‌ که‌ در دیدگاه‌ جرجانی‌ عنوان‌ نظم‌ به‌ خود گرفته‌ است‌ (رجوع کنید به د. ا. د. ترک‌ ، ذیل‌ «عبدالقاهر جرجانی‌»).

این‌ نظریه جرجانی‌، که‌ زبان‌ صرفاً مجموعه‌ای‌ از واژه‌ها نیست‌، با نظریه فردینان‌ دو سوسور که‌ زبان‌ را مجموعه‌ای‌ از پیوندها و ارتباطها، می‌داند قابل‌ مقایسه‌ است‌. مقیاس‌ نقد نیز نزد جرجانی‌ همین‌ است‌، یعنی‌ نظمی‌ که‌ روابط‌ میان‌ اشیا را برقرار کرده‌ و هدف‌ زبان‌ نیز تعبیر از این‌ پیوندهاست‌ (رجوع کنید به مندور، ص‌ ۳۳۴ـ۳۳۶؛د. ایرانیکا ، همانجا).

پیوند میان‌ علم‌ نحو و معانی‌ نیز در آثار جرجانی‌ مطرح‌ گشته‌ است‌. به‌ تعبیر وی‌، «علم‌ معانی‌النحو» یعنی‌ یافتن‌ بهترین‌ روابط‌ نحوی‌ در میان‌ کلماتی‌ که‌ برای‌ ادای‌ مقصود بیان‌ می‌شود (رجوع کنید به ۱۳۹۸، ص‌ ۲۷۶، ۲۸۲ـ۲۸۳، ۴۰۳ـ۴۰۴). به‌ بیانِ دیگر، علم‌ معانی‌ نحو، آگاهی‌ شاعر و ادیب‌ از کاربردهای‌ نحوی‌ زبان‌ است‌ و اینکه‌ هر ساختاری‌ در چه‌ حالتی‌، چه‌ نقشی‌ می‌تواند داشته‌ باشد (شفیعی‌ کدکنی‌، ۱۳۷۰ ش‌، ص‌ ۳۱). زبان‌شناسان‌ معاصر، نظیر بلومفیلد و چامسکی‌، نیز به‌ جایگاه‌ و نقش‌ مسائل‌ نحوی‌ و پیوند میان‌ نحو و بلاغت‌ پی‌برده‌اند (رجوع کنید به عبدالمطلب‌، ص‌ ۵۱ ۷۲).

از دیگر اندیشه‌های‌ ابتکاری‌ جرجانی‌، نشان‌ دادن‌ ارتباط‌ میان‌ ساختارِ اندیشه‌ و ساختار زبان‌ بود. وی‌ انتظام‌ بین‌ لفظ‌ و معنی‌ را انعکاس‌ نظم‌ ذهنی‌ می‌شمرد (رجوع کنید به ۱۳۹۸، ص‌ ۴۴؛زرّین‌کوب‌، ۱۳۷۸ ش‌، ج‌ ۲، ص‌ ۷۲۴؛
د. ایرانیکا ، همانجا).

گفتنی‌ است‌ که‌ پیش‌ از جرجانی‌ نیز اصطلاح‌ «نظم‌القرآن‌» در مبحث‌ اعجاز به‌ کار رفته‌ بود. جاحظ‌ نخستین‌ کسی‌ است‌ که‌ «نظم‌» و «تألیف‌» قرآن‌ را برهانی‌ عظیم‌ دانسته‌ است‌ (رجوع کنید به ج‌ ۱، ص‌ ۳۸۳). ابن‌ندیم‌ نیز از چندین‌ مؤلف‌ یاد کرده‌ است‌، از جمله‌ از جاحظ‌ و ابن‌اِخشید (متوفی‌ ۳۲۶) و ابوعلی‌ حسن‌بن‌ علی‌بن‌ نصر که‌ کتابهایی‌ با عنوان‌ نظم‌القرآن‌ داشته‌اند.

محمدبن‌ زید واسطی‌ معتزلی‌ (متوفی‌ ۳۰۷) نیز کتابی‌ با عنوان‌ اعجازالقرآن‌ فی‌ نظمه‌ و تألیفه‌ داشته‌ است‌ (ابن‌ندیم‌، ص‌ ۴۱). خَطّابی‌ (متوفی‌ ۳۸۸؛ص‌ ۲۴ـ۲۵) نیز اعجاز قرآن‌ را در نظم‌ آن‌ دانسته‌ است‌. باقلاّ نی‌ (متوفی‌ ۴۰۳؛ص‌ ۱۷۷ـ ۱۷۸) هم‌ تصریح‌ کرده‌ که‌ اعجاز قرآن‌ در حروف‌ آن‌ نیست‌، بلکه‌ در نظم‌، انضمام‌ و چینش‌ آنهاست‌. قاضی‌ عبدالجبار معتزلی‌ (متوفی‌ ۴۱۵؛ج‌ ۱۶، ص‌ ۱۹۹) نیز فصاحت‌ را نه‌ در اجزای‌ کلام‌ به‌ تنهایی‌، بلکه‌ در پیوند آنها می‌داند.

در واقع‌، این‌ بحث‌ به‌ طور پراکنده‌ در آثار دانشمندان‌ پیش‌ از جرجانی‌ مطرح‌ بوده‌، ولی‌ مبتکر این‌ نظریه‌، جرجانی‌ است‌ که‌ زمینه‌ساز علم‌ معانی‌، به‌عنوان‌ دانشی‌ مستقل‌ شد (ضیف‌، ص‌ ۱۸۹؛بدوی‌، ص‌ ۳۵۳؛قس‌ ناصف‌، ص‌ ۱۸، ۲۰، ۲۹ که‌ معتقد است‌ جرجانی‌، بیشتر، نظر پیشینیان‌ را تنظیم‌ کرده‌ و مبتکر این‌ نظریه‌ نبوده‌ است‌؛برای‌ نقد گفته‌های‌ ناصف‌ رجوع کنید به بدوی‌، ص‌ ۴۱۱ـ ۴۱۵). اما نکته مهم‌ این‌ است‌ که‌ کار جرجانی‌ در نظریه نظم‌، از چنان‌ کمال‌ و استحکامی‌ برخوردار است‌ که‌ اخلاف‌ او نتوانسته‌اند چیز مهمی‌ بر نظریه وی‌ بیفزایند (شفیعی‌ کدکنی‌، ۱۳۶۲ ش‌، ص‌ ۵۶).

از دیگر مباحثی‌ که‌ در باره ‌جرجانی‌ مطرح‌ می‌شود آن‌ است‌ که‌ وی‌ تا چه‌ حد متأثر از فلسفه یونان‌ و اندیشه‌های‌ ارسطو بوده‌ است‌. به‌ نظر طه‌حسین‌، جرجانی‌ به‌ واسطه مطالعه آثار ابن‌سینا با اندیشه‌ها و تقسیمات‌ ارسطو آشنا شده‌ و مباحث‌ خود را بر آن‌ مبنا پی‌ریزی‌ کرده‌ و به‌ خوبی‌ توانسته‌ است‌ میان‌ قواعد نحو عربی‌ و اندیشه‌ های‌ ارسطو جمع‌ بندد (ابن‌وهب‌ کاتب‌، مقدمه‌، ص‌ ۲۹ـ۳۰؛قس‌ بدوی‌، ص‌ ۳۹۲ـ۳۹۴)، البته‌ شباهت‌ موجود میان‌ مباحث‌ جرجانی‌ و اندیشه‌های‌ ارسطو آن‌ اندازه‌ نیست‌ که‌ حاکی‌ از تبعیت‌ و تقلید باشد و همچنین‌ تأثیر و نفوذ معارف‌ یونانی‌ در آرای‌ جرجانی‌ چندان‌ مهم‌ و قابل‌ اعتنا نیست‌؛اما، چون‌ عبدالقاهر از دانشمندان‌ علم‌ کلام‌ بوده‌ و با مباحث‌ عقلی‌ و ذوقی‌ انس‌ داشته‌ است‌، عجیب‌ نیست‌ که‌ آرای‌ او در بعضی‌ موارد با بعضی‌ تحقیقات‌ حکیمان‌ یونان‌ شباهت‌ یافته‌ باشد (زرّین‌کوب‌، ۱۳۵۶ ش‌، ص‌ ۱۹۲؛همو، ۱۳۷۸ ش‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۶۹ـ۱۷۰).

به‌ گفته کمال‌ ابودیب‌، کار جرجانی‌ در طبقه‌بندی‌ اقسام‌ استعاره‌ از لحاظ‌ بلاغت‌ و مشابهت‌ میان‌ آنها، که‌ نشان‌دهنده آخرین‌ گسترش‌ تحلیلی‌ استعاره‌ در مطالعات‌ اروپایی‌ نیز هست‌، اساساً با طبقه‌بندی‌ ارسطو متناقض‌ است‌ ( د. اسلام‌ ، همانجا). امین‌ خولی‌ (ص‌ ۱۲۳) معتقد بود که‌ جرجانی‌ در کتاب‌ دلائل‌الاعجاز متکلمی‌ است‌ که‌ با جدل‌ و منطق‌ مباحث‌ خود را مطرح‌ می‌کند، ولی‌ در اسرار البلاغه ادیب‌ بلیغی‌ است‌ که‌ به‌ دور از استدلالهای‌ منطقی‌، با تکیه‌ بر ذوق‌، مباحث‌ را پیش‌ می‌کشد (برای‌ نقد نظریه خولی‌ رجوع کنید به بدوی‌، ص‌ ۳۹۵ـ۳۹۷).

نکته مهم‌ دیگر در آثار جرجانی‌ آن‌ است‌ که‌ وی‌ فقط‌ به‌ طرح‌ نظریه‌ها بسنده‌ نکرده‌، بلکه‌ با آزمودن‌ آرای‌ خود با آیات‌ قرآن‌ و اشعار عرب‌ به‌ آنها جنبه عملی‌ بخشیده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ۱۳۹۸، ص‌ ۲۲۱ـ ۲۲۵؛برای‌  بررسی‌ آیات‌ قرآن‌ رجوع کنید به همو، ۱۹۵۴، ص‌ ۲۸۴ـ ۲۸۵؛برای‌ نقد اشعار نیز رجوع کنید به عشماوی‌، ص‌ ۲۹۶).

جرجانی‌ در استفاده‌ از اشعار عربی‌، از دوره‌های‌ گوناگون‌ ادب‌ عربی‌ (جاهلیت‌ تا عصر عباسی‌) شاهد آورده‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ۱۹۵۴، فهرست‌، ص‌ ۴۰۱ـ۴۱۲) و این‌ موضوع‌ باعث‌ شده‌ است‌ که‌ دیدگاههای‌ ادبی‌، نقدی‌ و بلاغی‌ جرجانی‌، عام‌ و شامل‌ باشد و همه این‌ دورانها را در بر گیرد (رجوع کنید به حمدی‌ ابوعلی‌، ص‌ ۶۲ـ ۶۵).

بر عبدالقاهر خرده‌ گرفته‌اند که‌ در بحث‌ اعجاز قرآن‌ و مباحث‌ بلاغی‌، از نقش‌ موسیقیایی‌ آیات‌ و مسئله اصوات‌ در زبان‌ غافل‌ مانده‌ است‌ (رجوع کنید به دُهمان‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۲۷؛زوبعی‌، ص‌ ۶۰ـ۶۹). برخی‌ ناقدان‌ نیز معتقدند که‌ جرجانی‌ نسبت‌ به‌ اسلوب‌، اهمال‌ کرده‌ و بیشتر به‌ ترکیب‌ نحوی‌ گرایش‌ داشته‌ است‌؛ولی‌، جرجانی‌ به‌ اسلوب‌، زبان‌ و متکلم‌ اشاره‌ کرده‌ و نقش‌ هر یک‌ را بیان‌ داشته‌ است‌ (رجوع کنید به ابوزید، ص‌ ۱۶۳ـ۱۶۴). مسئله دیگر آن‌ است‌ که‌ جرجانی‌ به‌ طور پراکنده‌ مباحث‌ صنایع‌ بدیعی‌ را مطرح‌ کرده‌ (رجوع کنید به ۱۹۵۴، ص‌ ۵ ۱۹) و نظریه‌ای‌ کلی‌ و عمومی‌ برای‌ بدیع‌ نداده‌ است‌ و اگر چنین‌ می‌کرد می‌توانست‌ مانع‌ از پراکندگی‌ مباحث‌ اصحابِ بدیع‌ گردد (رجوع کنید به ضیف‌، ص‌ ۲۱۸ـ۲۱۹).

جرجانی‌ بر محققان‌ پس‌ از خود تأثیر جدّی‌ گذاشت‌. فخررازی‌ * (متوفی‌ ۶۰۶) کتابش‌ را بر اساس‌ دو کتاب‌ جرجانی‌، یعنی‌ دلائل‌ الاعجاز و اسرارالبلاغه، اما با تقسیم‌بندی‌ جدید تألیف‌ کرد (رجوع کنید به فخررازی‌، ص‌ ۵۱). سَکّاکی‌ *(متوفی‌ ۶۲۶) با تکیه‌ بر آرای‌ جرجانی‌ و دیگر دانشمندان‌ بلاغت‌، کتاب‌ مفتاح‌ العلوم‌ *را تألیف‌ کرد و در بخش‌ سوم‌ آن‌، در باره معانی‌ و بیان‌ جداگانه‌ بحث‌ نمود (ضیف‌، ص‌ ۲۸۸). یحیی‌بن‌ حمزه ‌علوی‌ *(متوفی‌ ۷۴۵؛ج‌ ۱، ص‌ ۴) نیز جرجانی‌ را مؤسس‌ قواعد علم‌ بلاغت‌ دانسته‌ است‌. سعدالدین‌ تفتازانی‌ *(متوفی‌ ۷۹۲) در مقدمه کتاب‌ المطوّل‌ فی‌ شرح‌ تلخیص‌ المفتاح‌ (ص‌ ۴) بیان‌ کرده‌ که‌ نهایت‌ توان‌ خود را در مطالعه دو کتاب‌ جرجانی‌ به‌ کار گرفته‌ است‌ (نیز رجوع کنید به جرجانی‌، ۱۹۵۴، مقدمه ریتر، ص‌ ۶ـ۷).

برخی‌ گفته‌های‌ جرجانی‌ به‌ کتابهای‌ تفسیر نیز راه‌ یافته‌ است‌ (از جمله‌ رجوع کنید به طبرسی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۰۸ـ۱۰۹). زَمَخشَری‌ * (متوفی‌ ۵۳۸) نخستین‌ مفسری‌ است‌ که‌ به‌ پیروی‌ از اندیشه‌های‌ جرجانی‌، به‌ تفسیر بلاغی‌ آیات‌ قرآن‌ پرداخته‌ است‌ (ضیف‌، ص‌ ۲۴۳؛عتیق‌، ص‌ ۲۸ـ۲۹). آرای‌ جرجانی‌ در شعر و ادبیات‌ فارسی‌ نیز مؤثر بوده‌ است‌. خاقانی‌ شروانی‌ در بیتی‌ (دیوان‌، ص‌ ۲۷۵، بیت‌ ۶)، ترکیب‌ «نظم‌ قرآن‌» را آورده‌ است‌. حافظ‌ به‌ واسطه کشّاف‌ زمخشری‌، به‌ طور غیرمستقیم‌، با آرای‌ عبدالقاهر جرجانی‌ آشنا شده‌ و رمز و رازهای‌ قرآن‌ را آموخته‌ و این‌ رمزِ دلبستگی‌ حافظ‌ به‌ «کشفِ کشّاف‌» است‌ (رجوع کنید به حافظ‌، غزل‌ ۴۴، بیت‌۲؛شفیعی‌ کدکنی‌، ۱۳۶۲ ش‌، ص‌ ۵۶) و حافظ‌ که‌ اوج‌ هنر خود را «نظم‌» خوانده‌ (برای‌ نمونه رجوع کنید به غزل‌ ۱۶۲، بیت‌ ۱۱، غزل‌ ۳۲۸، بیت‌ ۷، غزل‌ ۳۲۹، بیت‌ ۱۱) احتمالاً توجه‌ خود را به‌ ترکیب‌ و ساخت‌ در هنر نشان‌ داده‌ است‌ (رجوع کنید به شفیعی‌ کدکنی‌، ۱۳۶۲ ش‌، همانجا).

آثار جرجانی‌

۱) اسرارالبلاغه، مشتمل‌ بر مطالبی‌ از قبیل‌ تشبیه‌ و استعاره‌، که‌ بعدها نام‌ علم‌ بیان‌ به‌ خود گرفت‌ (رجوع کنید به اسرارالبلاغه‌ *).

۲) دلائل‌ الاعجاز، مشتمل‌ بر مباحثی‌ از قبیل‌ فصل‌ و وصل‌ و قصر و اختصاص‌، که‌ بعدها نام‌ علم‌ معانی‌ به‌ خود گرفت‌ (رجوع کنید به دلائل‌الاعجاز *). جرجانی‌ را، به‌ سبب‌ تألیف‌ این‌ دو کتاب‌، بنیانگذار دو علم‌ معانی‌ و بیان‌ دانسته‌اند. هر چند سکّاکی‌ در سده هفتم‌ این‌ دو علم‌ را معانی‌ و بیان‌ نامید، ولی‌ اصول‌ کلی‌ آن‌ را جرجانی‌ پایه‌ریزی‌ کرد (رجوع کنید به طاشکوپری‌زاده‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۶۶؛د. اسلام‌ ، همانجا). به‌ گفته ریتر این‌ دو کتاب‌ سرچشمه مباحث‌ مهم‌ دو شاخه بلاغت‌، یعنی‌ معانی‌ و بیان‌، بود و توانست‌ در مطالعات‌ بلاغی‌ مشرق‌ زمین‌ دگرگونی‌ ایجاد کند (جرجانی‌، ۱۹۵۴، مقدمه‌، ص‌ ۶ـ۷؛نیز رجوع کنید به بلاغت‌ *؛بیان‌ *).

۳) الرساله الشافیه، در باره اعجاز قرآن‌. جرجانی‌ در این‌ کتاب‌ به‌ مبحث‌ تَحَدّی قرآن‌ و ناتوانی‌ مردم‌ عرب‌ در معارضه با قرآن‌ پرداخته‌ (رجوع کنید به ص‌ ۱۰۷ـ۱۱۷) و اعجاز قرآن‌ را در نظم‌ آن‌ دانسته‌ است‌ (همان‌، ص‌ ۱۲۱ـ۱۲۲). او در مخالفت‌ با نظریه صَرفه‌ * در اعجاز قرآن‌ سخن‌ گفته‌ است‌ (همان‌، ص‌ ۱۳۳ـ۱۴۰). این‌ رساله‌ به‌ همراه‌ دو رساله دیگر در اعجاز قرآن‌ از خَطّابی‌ (متوفی‌ ۳۸۸) و رُمّانی‌ (متوفی‌ ۳۸۶) در مصر به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌. برخی‌ بر آن‌اند که‌ این‌ رساله‌، بخشی‌ از دلائل‌الاعجاز بوده‌ و کتاب‌ مستقلی‌ نیست‌ (برای‌ نمونه رجوع کنید به جرجانی‌، ۱۴۱۰، مقدمه یسری‌ عبدالغنی‌ عبداللّه‌، ص‌ ۱۳).

۴) العُمْدَه، در باره تصریف‌. ابن‌قاضی‌ شهبه‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۲۵۹) نام‌ آن‌ را العُمُد آورده‌ و کتاب‌ نیز با عنوان‌ العُمُد به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌؛ولی‌، در برخی‌ منابع‌ کهن‌ (از جمله‌ سبکی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۵۰؛سیوطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۶)، نام‌ آن‌ العُمده آمده‌ است‌. این‌ کتاب‌ دارای‌ مباحث‌ معمول‌ در کتابهای‌ صرفی‌ است‌ و جرجانی‌ بحث‌ جالبی‌ در باره مخارج‌ حروف‌ آورده‌ است‌ (رجوع کنید به ص‌ ۱۴۰ـ۱۴۱).

۵) المغنی، شرح‌ مبسوطی‌ بوده‌ است‌ در سی‌ مجلد بر الایضاح‌ ابوعلی‌ فارسی‌ (ابن‌انباری‌، ص‌ ۳۶۳؛ابن‌شاکر کتبی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۷۰).

۶) المُقْتَصِد، تلخیصی‌ است‌ که‌ عبدالقاهر جرجانی‌ از کتاب‌ پیشین‌ خود، المغنی‌ ، انجام‌ داده‌ است‌. نام‌ کتاب‌ را المُقْتَضَب‌ نیز آورده‌اند (رجوع کنید به د. ایرانیکا؛د. ا. د. ترک‌ ، همانجاها). برخی‌ المقتصد را شرحی‌ مستقل‌ بر الایضاح‌ دانسته‌اند (رجوع کنید به ابن‌انباری‌؛سبکی‌؛سیوطی‌، همانجاها). جرجانی‌ در این‌ کتاب‌ از استاد خود، ابوالحسین‌ فارسی‌، مطالب‌ بسیاری‌ نقل‌ کرده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ج‌ ۱، ص‌ ۱۳۵، ۱۵۱، ۱۸۸). محققِ کتاب‌، کاظم‌ حرالمرجان‌ (ج‌ ۱، مقدمه‌، ص‌ ۳۵)، سال‌ تألیف‌ آن‌ را ۴۵۲ دانسته‌ است‌ (قس‌ فرّوخ‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۸۴ که‌ تألیف‌ آن‌ را در ۴۵۴ نوشته‌ است‌). ابن‌قاضی‌ شهبه‌ (همانجا) نیز نام‌ آن‌ را الاقتصاد آورده‌ است‌. برخی‌ ویژگیهای‌ این‌ کتاب‌ عبارت‌ است‌ از: استشهاد به‌ آیات‌ قرآن‌ (برای‌ نمونه رجوع کنید به ج‌ ۱، ص‌ ۲۳۱، ۲۵۳)، استشهاد فراوان‌ به‌ اشعار عربی‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۷۷۱، ۹۵۹)، استدلال‌ به‌ گفته‌های‌ سیبویه‌ در الکتاب‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۲۵۶، ۳۵۷)، توجه‌ به‌ اختلاف‌ قرائتهای‌ آیات‌ قرآن‌ و تأثیر آن‌ در مسائل‌ نحوی‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۲۷۷، ۵۰۳)، آوردن‌ مطالب‌ تاریخی‌ در ضمن‌ مباحث‌ کتاب‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۱۸۳ـ۱۸۴، ۲۲۲، ۳۴۲)، تحلیل‌ نحوی‌ احادیث‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۴۱۱ـ۴۱۲)، استفاده‌ از مَثَلها (ج‌ ۱، ص‌ ۷۸، ۶۱۰، ۶۴۶)، به‌ کار گیری‌ برخی‌ اصطلاحات‌، مانند ضمیر «امر» به‌ جای‌ ضمیر «شأن‌» و «قِصه‌» (ج‌ ۱، ص‌ ۴۶۵).

۷) الایجاز، تلخیصی‌ است‌ از کتاب‌ الایضاح‌ فارسی‌ (حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۱، ستون‌ ۲۱۲؛اسماعیل‌ بغدادی‌، ج‌ ۱، ستون‌ ۶۰۶).

۸) التکمله (رجوع کنید به قفطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۸۸)، که‌ شاید مستدرکِ الایضاح‌ بوده‌ است‌ (فرّوخ‌، همانجا).

۹) التذکره‌. به‌ گفته قفطی‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۱۸۹) این‌ کتاب‌ در باره موضوعات‌ گوناگون‌ و پراکنده‌ بوده‌ است‌.

۱۰) المفتاح، مشتمل‌ است‌ بر مباحث‌ علم‌ صرف‌، در دوازده‌ باب‌. جرجانی‌ در این‌ کتاب‌ چند اصطلاح‌ جدید به‌کار برده‌ است‌، از جمله‌ اطلاق‌ «مطابَق‌» بر فعل‌ مضاعف‌ (رجوع کنید به ص‌ ۳۹)؛به‌ کار گیری‌ اصطلاح‌ ذوالثلاثه‌ (دارای‌ سه‌ حرف‌) برای‌ فعل‌ اجوف‌، که‌ در ساختار متکلم‌ وحده ماضی‌ سه‌ حرفی‌ می‌باشد، مانند قُلْتُ (رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۴۱)؛اطلاق‌ ذوالاربعه‌ (دارای‌ چهار حرف‌) بر فعل‌ ناقص‌، که‌ در ساختار متکلم‌ وحده ماضی‌ چهار حرفی‌ می‌باشد، مانند دَعَوْتُ (رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۴۲).

۱۱) الجُمزل، در علم‌ نحو. در قدیم‌ترین‌ منابع‌ در باره جرجانی‌، نام‌ این‌ کتاب‌ آمده‌ است‌ (رجوع کنید به ابن‌انباری‌، همانجا؛ابن‌ اسفندیار، ج‌ ۱، قسم‌ ۱، ص‌ ۱۲۸). حاجی‌خلیفه‌ (ج‌ ۱، ستون‌ ۶۰۲) نام‌ آن‌ را جرجانیه ‌نیز ضبط‌ کرده‌ است‌. شرحهای‌ بسیاری‌ بر این‌ کتاب‌ نوشته‌ شده‌ است‌. قدیم‌ترین‌ شارح‌ آن‌ ابومحمد عبداللّه‌بن‌ محمد بَطَلیوْسی‌ *(متوفی‌ ۵۲۱) بوده‌ است‌ (همانجا؛برای‌ آگاهی‌ از دیگر شرحها رجوع کنید به همان‌، ج‌ ۱، ستون‌ ۶۰۲ـ۶۰۳؛بروکلمان‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۰۵ـ۲۰۶). این‌ کتاب‌ را شرح‌ کتاب‌ دیگر جرجانی‌، العوامل‌المائه‌(رجوع کنید به سطور بعد)، دانسته‌اند (رجوع کنید به قفطی‌، همانجا؛جرجانی‌، ۱۴۱۰، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۱۰؛قس‌ فرّوخ‌، همانجا، که‌ الجُمل‌ را مختصر العوامل‌المائه دانسته‌ است‌). الجمل‌ در پنج‌ فصل‌ تنظیم‌ شده‌، فصل‌ اول‌ آن‌ به‌ مقدمات‌ اختصاص‌ یافته‌ و سه‌ فصل‌ آن‌ (ص‌ ۵۹ ۹۵) در باره عوامل‌ (فعلها، حرفها و اسمها) است‌ و فصل‌ پنجم‌ کتاب‌ (ص‌ ۹۶ـ ۱۰۸) در باره مسائل‌ گوناگون‌ نحو، مانند اقسام‌ جمله‌، است‌.

۱۲) التلخیص‌، شرح‌ کتاب‌ الجمل‌ است‌ (ابن‌انباری‌؛سبکی‌، همانجاها).

۱۳) العوامل‌ المائه یا مائه‌ عامل، در باره صد عامل‌ در نحو، که‌ به‌ نوشته حاجی‌خلیفه‌ (ج‌ ۲، ستون‌ ۱۱۷۹)، کتابی‌ مشهور و متداول‌ است‌. عوامل‌ در این‌ کتاب‌ به‌ لفظی‌ و معنوی‌ و سَماعی‌ و قیاسی‌ (قانونمند) تقسیم‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به ازهری‌، ص‌ ۸۳ ۸۶). به‌ گفته ریتر (جرجانی‌، ۱۹۵۴، مقدمه‌، ص‌ ۶) این‌ کتاب‌ مشهورترین‌ کتاب‌ در باره عوامل‌ نحو است‌. العوامل‌المائه ‌در ۱۰۲۶/۱۶۱۷ به‌ لاتینی‌ ترجمه‌ شد ( د. اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، ذیل‌ «نحو»). این‌ کتاب‌ از متون‌ درسی‌ بوده‌ است‌ و بارها به‌ چاپ‌ رسیده‌ و، به‌ نظم‌ و نثر، به‌ ترکی‌ برگردانده‌ شده‌ و شرحهای‌ متعددی‌ نیز بر آن‌ نوشته‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۲، ستون‌ ۱۱۷۹ـ۱۱۸۰؛
بروکلمان‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۰۰ـ۲۰۴). از شارحان‌ شیعی‌ این‌ کتاب‌ قطب‌الدین‌ راوندی‌ *، ملامحسن‌ فیض‌ کاشانی‌ *و فاضل‌ هندی‌ بوده‌اند (خوانساری‌، ج‌ ۵، ص‌ ۹۳). در فارسی‌ نیز با عنوان‌ عوامل‌ منظوم‌ و عوامل‌ صدگانه‌ به‌ نظم‌ کشیده‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ج‌ ۱۵، ص‌ ۳۶۰).

۱۴) العروض‌ یا کتاب‌ فی‌العروض‌، در باره علم‌ عروض‌ و ریشه‌شناسی‌ زبان‌ (رجوع کنید به د. ایرانیکا ؛د. ا. د.ترک‌ ؛
فرّوخ‌، همانجاها).

۱۵) المختار من‌ دواوین‌ المتنبّی‌ و البحتری‌ و ابی‌تمّام، که‌ گزیده‌ای‌ از بهترین‌ سروده‌های‌ این‌ سه‌ شاعر است‌. وی‌ اشعاری‌ را که‌ جنبه مَثَل‌ داشته‌ یا مشتمل‌ بر مطالب‌ حِکْمی‌ بوده‌، در این‌ گزیده‌ آورده‌ است‌ (رجوع کنید به المختار، مقدمه جرجانی‌، ص‌ ۲۰۱). جرجانی‌ در این‌ کتاب‌ گاه‌ به‌ نقد برخی‌ ابیات‌ پرداخته‌ (رجوع کنید به ص‌ ۲۱۹) و برخی‌ ابیات‌ را نیز شرح‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به ص‌ ۲۹۱، ۲۹۳، ۲۹۵). این‌ کتاب‌، به‌ ضمیمه چند مجموعه شعری‌ دیگر، با عنوان‌ الطرائف‌ الادبیه به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌. نامی‌ از این‌ اثر جرجانی‌ در منابع‌ کهن‌ نیامده‌ است‌؛اما، بروکلمان‌ (ج‌ ۵، ص‌ ۲۰۶ـ۲۰۷)، فرّوخ‌ (همانجا) و دایره ‌المعارفها (برای‌ نمونه رجوع کنید به د. ایرانیکا ؛د.ا. د. ترک‌ ؛د. اسلام‌ ، همانجاها) آن‌ را ذکر کرده‌اند.

۱۶) شرح‌ الفاتحه. در برخی‌ منابع‌ گفته‌ شده‌ که‌ این‌ کتاب‌ یک‌ مجلد بوده‌ است‌ (رجوع کنید به ذهبی‌، ج‌ ۱۸، ص‌ ۴۳۳؛ابن‌شاکر کتبی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۷۰).

۱۷) شرح‌ اعجاز القرآن‌ . محمدبن‌ زید واسطی‌ * (متوفی‌ ۳۰۶) کتابی‌ داشته‌ با عنوان‌ اعجازالقرآن‌ و جرجانی‌ دو شرح‌ کوتاه‌ و بلند بر آن‌ نگاشته‌ و شرح‌ بلند خود را المعتضد نامیده‌ است‌ (حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۱، ستون‌ ۱۲۰)؛
ولی‌، در برخی‌ منابع‌، اعجازالقرآن‌ را اثر خود جرجانی‌ معرفی‌ کرده‌اند (رجوع کنید به ابن‌انباری‌؛
ابن‌شاکر کتبی‌، همانجاها؛ابن‌ملقّن‌، ص‌ ۲۶۷) و در برخی‌ منابع‌ نیز اعجاز القرآن‌ الکبیر والصغیر را به‌ نام‌ جرجانی‌ آورده‌اند (رجوع کنید به سبکی‌؛سیوطی‌، همانجاها؛طاشکوپری‌زاده‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۶۵).

۱۸) المسائل‌ المشکله (رجوع کنید به عبدالقادر بغدادی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۲۷؛بروکلمان‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۰۶).

۱۹) التتّمه فی‌النحو (رجوع کنید به زیدان‌، ج‌ ۲، جزء ۳، ص‌ ۴۵؛د. ا. د. ترک‌ ، همانجا؛قس‌ بروکلمان‌، همانجا، که‌ نام‌ آن‌ را التتمه فی‌الجمله آورده‌ است‌).

۲۰) دَرْج‌الدُرَر فی‌ تفسیر الا´ی‌ والسُّوَر (رجوع کنید به اسماعیل‌ بغدادی‌، ج‌ ۱، ستون‌ ۶۰۶؛
بروکلمان‌، همانجا).

۲۱) مختار الاختیار فی‌ فوائد معیار النُظّار، در باره معانی‌، بیان‌، بدیع‌ و قوافی‌ (اسماعیل‌ بغدادی‌، همانجا). جرجانی‌ با اینکه‌ ایرانی‌ بوده‌، کتابی‌ به‌ فارسی‌ ننوشته‌، جز اینکه‌ در بررسی‌ یک‌ بیت‌ عربی‌ اشاره‌ کرده‌ که‌ اصل‌ آن‌ بیت‌ به‌ فارسی‌ بوده‌ است (رجوع کنید به ۱۹۵۴، ص‌ ۲۵۶؛د. ایرانیکا ، همانجا).

در دوره معاصر، شیخ‌ محمد عَبْده‌، مفتی‌ مصر، با تدریس‌ دو کتاب‌ اسرارالبلاغه و دلائل‌الاعجاز در جامع‌ الازهر و چاپ‌ آنها، نام‌ جرجانی‌ را زنده‌ کرد (رجوع کنید به جرجانی‌، ۱۳۹۸، مقدمه رشیدرضا، ص‌ زـ ح‌). از جمله‌ کسانی‌ که‌ در مقایسه بین‌ نظریات‌ جرجانی‌ و برخی‌ پیشگامان‌ زبان‌شناسی‌ جدید و نقادان‌ ادبی‌، بسیار کوشیدند، محمد مندور، محمد زکی‌ عَشماوی‌ و کمال‌ ابودیب‌اند ( د. ایرانیکا ، همانجا). بازگشت‌ به‌ مباحثی‌ که‌ جرجانی‌ مطرح‌ کرده‌ است‌، می‌تواند در بررسیهای‌ ادبی‌ و بلاغی‌ و انتقادی‌ مشرق‌ زمین‌ افقهایی‌ نو بگشاید و آن‌ را پویا کند.



منابع:

(۱) آقابزرگ‌ طهرانی‌؛
(۲) ابن‌اسفندیار، تاریخ‌ طبرستان‌، چاپ‌ عباس‌ اقبال‌، تهران‌ [?۱۳۲۰ ش‌(؛
(۳) ابن ‌انباری‌، نزهه ‌الالباء فی‌ طبقات‌ الادباء، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ )?۱۳۸۶/۱۹۶۷(؛
۴- ابن‌شاکرکتبی‌، فوات‌ الوفیات‌، چاپ‌ احسان‌ عباس‌، بیروت‌ ۱۹۷۳ـ۱۹۷۴؛
(۵) ابن ‌قاضی‌ شهبه‌، طبقات‌ الشافعیه،چاپ‌ حافظ‌ عبدالعلیم‌خان‌، بیروت‌: دارالندوه الجدیده‌، ۱۴۰۷ـ ۱۴۰۸؛
(۶) ابن‌مُلَقّن‌، العقد المُذهَّب‌ فی‌ طبقات‌ حمله المذهب‌، چاپ‌ ایمن‌ نصر ازهری‌ و سیدمهنّی‌’، بیروت‌ ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۷) ابن‌ندیم‌؛
(۸) ابن‌وهب‌ کاتب‌، کتاب‌ نقد النثر ) = البرهان‌ فی‌ وجوه‌ البیان‌ (، منسوب‌ به‌ قدامه ‌بن‌ جعفر، ) چاپ‌ طه‌ حسین‌ و عبدالحمید عبادی‌(، بیروت‌ ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۹) نصر حامد ابوزید، اشکالیات‌ القراءه‌ و آلیات‌ التأویل، بیروت‌ ۱۹۹۹؛
(۱۰) خالدبن‌ عبداللّه‌ ازهری‌، العوامل‌ المائه النحویه فی‌ اصول‌ علم‌ العربیه لعبدالقاهر الجرجانی، چاپ‌ بدراوی‌ زهران‌، ) بی‌جا ۱۹۹۶(؛
(۱۱) عبدالرحیم‌بن‌ حسن‌ اسنوی‌، طبقات‌ الشافعیه،چاپ‌ کمال‌ یوسف‌ حوت‌، بیروت‌ ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۱۲) علی‌بن‌ حسن‌ باخرزی‌، دمیه ‌القصر و عُصره ‌اهل‌ العصر، چاپ‌ محمد تونجی‌، ج‌ ۱، دمشق‌ )? ۱۳۹۱/۱۹۷۱(؛
(۱۳) محمدبن‌ طیب‌ باقلانی‌، کتاب‌ تمهیدالاوائل و تلخیص‌ الدلائل، چاپ‌ عمادالدین‌ احمد حیدر، بیروت‌ ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۱۴) احمد احمد بدوی‌، عبدالقاهر الجرجانی‌ و جهوده‌ فی‌البلاغه العربیه، قاهره‌ )? ۱۳۸۱/۱۹۶۲ (؛
(۱۵) کارل‌ بروکلمان‌، تاریخ‌ الادب‌ العربی‌ ، ج‌ ۵، نقله‌ الی‌ العربیه رمضان‌ عبدالتواب‌، قاهره‌ ۱۹۷۵؛
(۱۶) اسماعیل‌ بغدادی‌، هدیه ‌العارفین‌ ، ج‌ ۱، در حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۵؛
(۱۷) عبدالقادربن‌ عمر بغدادی‌، خزانه‌ الادب‌ و لبّ لباب‌ لسان‌ العرب، چاپ‌ عبدالسلام محمد هارون‌، قاهره‌ ۱۹۶۷ـ۱۹۸۰؛
(۱۸) مسعودبن‌ عمر تفتازانی‌، کتاب‌ المطوّل‌ فی‌ شرح‌ تلخیص‌ المفتاح‌، ) استانبول ( ۱۳۳۰، چاپ‌ افست‌ قم‌ ۱۴۰۷؛
(۱۹) عمروبن‌ بحر جاحظ‌، البیان‌ و التبیین‌، چاپ‌ عبدالسلام‌ محمد هارون‌، بیروت‌ )? ۱۳۶۷/ ۱۹۴۸ (؛
(۲۰) عبدالقاهربن‌ عبدالرحمان‌ جرجانی‌، دلائل‌ الاعجاز، چاپ‌ محمد رشیدرضا، بیروت‌ ۱۳۹۸/۱۹۷۸؛
(۲۱) همو، الرساله الشافیه، در ثلاث‌ رسائل‌ فی‌ اعجاز القرآن‌، چاپ‌ محمد خلف‌اللّه‌ و محمد زغلول‌ سلام‌، مصر: دارالمعارف‌، )بی‌تا. (؛
(۲۲) همو، ) العُمُد ( : کتاب‌ فی‌ التصریف‌، چاپ‌ بدراوی‌ زهران‌، قاهره‌ ۱۹۹۶؛
(۲۳) همو، کتاب‌ اسرارالبلاغه‌، چاپ‌ هلموت‌ ریتر، استانبول‌ ۱۹۵۴؛
(۲۴) همو، کتاب‌ الجُمل‌ فی‌ النحو، چاپ‌ یسری‌ عبدالغنی‌ عبداللّه‌، بیروت‌ ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۲۵) همو، کتاب‌ المفتاح‌ فی‌ الصرف‌ ، چاپ‌ علی‌ توفیق‌ حمد، ) بیروت‌ ? ۱۴۰۵/۱۹۸۵ (؛
(۲۶) همو، کتاب‌ المقتصد فی‌ شرح‌ الایضاح‌ ، چاپ‌ کاظم‌ بحرالمرجان‌، ) بغداد ( ۱۹۸۲؛
(۲۷) حاجی‌خلیفه‌؛
(۲۸) شمس‌الدین‌ محمد حافظ‌، دیوان‌ ، چاپ‌ محمد قزوینی‌ و قاسم‌ غنی‌، تهران‌ ۱۳۶۹ ش‌؛
(۲۹) محمد برکات‌ حمدی‌ ابوعلی‌، معالم‌ المنهج‌ البلاغی‌ عند عبدالقاهر الجرجانی‌ ، عمان‌ ۱۴۰۵/۱۹۸۴؛
(۳۰) بدیل‌بن‌ علی‌ خاقانی‌، دیوان‌ ، چاپ‌ ضیاءالدین‌ سجادی‌، تهران‌ ۱۳۷۸ ش‌؛
(۳۱) حمدبن‌ محمد خَطّابی‌، بیان‌ اعجاز القرآن‌، در ثلاث‌ رسائل‌ فی‌ اعجاز القرآن‌، همان‌؛
(۳۲) خوانساری‌؛
(۳۳) امین‌ خولی‌، الاعمال‌الکامله، ج‌ ۱۰: مناهج‌ تجدید فی‌النحو و البلاغه و التفسیر و الادب، ) قاهره‌ ( ۱۹۹۵؛
(۳۴) احمدعلی‌ دهمان‌، الصوره البلاغیه‌ عند عبدالقاهر الجرجانی‌: منهجاً و تطبیقاً ، دمشق‌ ۱۹۸۶؛
(۳۵) محمدبن‌ احمد ذهبی‌، سیراعلام‌ النبلاء، ج‌ ۱۸، چاپ‌ شعیب‌ ارنؤوط‌ و محمدنعیم‌ عرقسوسی‌، بیروت‌ ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۳۶) آیور آرمسترانگ‌ ریچاردز، فلسفه بلاغت، ترجمه علی‌ محمدی‌ آسیابادی‌، تهران‌ ۱۳۸۲ ش‌؛
(۳۷) عبدالحسین‌ زرین‌کوب‌، شعر بی‌دروغ‌، شعر بی‌نقاب‌، تهران‌ ۱۳۵۶ ش‌؛
(۳۸) همو، نقد ادبی‌: جستجو در اصول‌ و روشها و مباحث‌ نقادی‌ با بررسی‌ در تاریخ‌ نقد و نقادان‌ ، تهران‌ ۱۳۷۸ ش‌؛
(۳۹) طالب‌ محمداسماعیل‌ زوبعی‌، البلاغه‌ العربیه‌: علم‌ المعانی‌ بین‌ بلاغه‌ القدامی‌ و اسلوبیه‌ المحدثین‌، بنغازی‌ ۱۹۹۷؛
(۴۰) جرجی‌ زیدان‌، تاریخ‌ آداب‌ اللغه العربیه، بیروت‌ ۱۹۸۳؛
(۴۱) عبدالوهاب‌بن‌ علی‌ سُبکی‌، طبقات‌ الشافعیه الکبری، چاپ‌ محمود محمد طناحی‌ و عبدالفتاح‌ محمد حلو، قاهره‌ ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۴۲) عبدالرحمان‌بن‌ ابی‌بکر سیوطی‌، بغیه‌ الوعاه فی‌ طبقات‌ اللغویین‌ و النحاه، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ ۱۳۸۴؛
(۴۳) محمدرضا شفیعی‌ کدکنی‌، موسیقی‌ شعر ، تهران‌ ۱۳۷۰ ش‌؛
(۴۴) همو، «نظر جرجانی‌ در باب‌ صور خیال‌»، نشر دانش‌ ، سال‌ ۳، ش‌ ۳ (فروردین‌ و اردیبهشت‌ ۱۳۶۲)؛
(۴۵) شوقی‌ ضیف‌، البلاغه‌: تطور و تاریخ‌، قاهره ) ۱۹۷۶ (؛
(۴۶) احمدبن‌ مصطفی‌ طاشکوپری‌زاده‌، مفتاح‌ السعاده‌ و مصباح‌ السیاده، بیروت‌ ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۴۷) طبرسی‌؛
(۴۸) محمدعبدالمطلب‌، قضایا الحداثه عند عبدالقاهر الجرجانی‌ ، بیروت‌ ۱۹۹۵؛
(۴۹) عبدالعزیز عتیق‌، علم‌البیان، بیروت‌ ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۵۰) محمد زکی‌ عَشْماوی‌، قضایا النقد الادبی‌ بین‌ القدیم‌ و الحدیث‌ ، بیروت‌ ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۵۱) محمدبن‌ عمر فخررازی‌، نهایه‌ الایجازفی‌درایه ‌الاعجاز، چاپ‌ احمد حجازی‌ سقّا، بیروت‌ ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲؛
(۵۲) عمر فَرّوخ‌، تاریخ‌ الادب‌ العربی‌ ، ج‌ ۳، بیروت‌ ۱۹۸۹؛
(۵۳) محمدبن‌ یعقوب‌ فیروزآبادی‌، البلغه ‌فی‌ تاریخ‌ ائمه اللغه، چاپ‌ محمد مصری‌، دمشق‌ ۱۹۷۲؛
(۵۴) قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، المغنی‌ فی‌ ابواب‌ التوحید و العدل‌ ، ج‌۱۶، چاپ‌ امین‌ خولی‌، قاهره‌۱۳۸۰/۱۹۶۰؛
(۵۵) علی‌بن‌ یوسف‌ قفطی‌، انباه‌ الرواه علی‌ انباه‌ النحاه، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، ج‌ ۲، قاهره‌ ۱۳۷۱/۱۹۵۲؛
(۵۶) محمد کردعلی‌، کنوز الاجداد، دمشق‌ ۱۳۷۰/ ۱۹۵۰؛
(۵۷) المختار من‌ دواوین‌ المتنبی‌ و البحتری‌ و ابی‌ تمام‌ لعبدالقاهربن‌ عبدالرحمان‌ جرجانی‌ ، در الطرائف‌ الادبیه، چاپ‌ عبدالعزیز میمنی‌، قاهره‌: لجنه التألیف‌ و الترجمه و النشر، ۱۹۳۷؛
(۵۸) محمد مندور، النقد المنهجی‌ عندالعرب‌ ، قاهره‌ ) ۱۹۷۲ ]؛
(۵۹) مصطفی‌ ناصف‌، «النظم‌ فی‌ دلائل‌ الاعجاز: عرض‌ و تفسیر و منهج‌»، حولیات‌ کلیه الا´داب‌ ، ج‌ ۳ (ژانویه‌ ۱۹۵۵)؛
(۶۰) عبداللّه‌بن‌ اسعد یافعی‌، مرآه ‌الجنان‌ و عبره الیقظان، بیروت‌ ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۶۱) یاقوت‌ حموی‌، معجم‌الادباء، چاپ‌ احسان‌ عباس‌، بیروت‌ ۱۹۹۳؛
(۶۲) یحیی‌بن‌ حمزه‌ علوی‌، کتاب‌ الطراز المتضمن‌ لاسرار البلاغه‌ و علوم‌ حقائق‌ الاعجاز، بیروت‌ ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۶۳) EIr ., s.v. ” ـ Abd- A l-Qa her Jorjanī ” (by K. Abu Deeb);
(۶۴) EI 2 , s.v. “Nahw” (by G. Troupeau);
(۶۵) ibid, suppl. fascs. 5-6, Leiden 1982, s.v. ” A l-Djurdjanī ” (by K. Abu Deeb);
(۶۶) TDVIA , s.v. “Abdulkahir el-Curcanî ” (by Nasrullah Hacimuftuoglu).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰

زندگینامه صالح‌بن‌ اسحاق‌ جَرْمی‌ (متوفی۲۲۵ ه ق)

 نحوی‌، لغوی‌ و محدّث‌ قرن‌ دوم‌ و سوم‌. کنیه‌اش‌ ابوعُمر است‌ (سیرافی‌، ص‌ ۵۵؛ زَبیدی‌، ص‌ ۷۶). برخی‌ منابع‌ نیز کنیه وی‌ را ابوعَمرو ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به ابن‌فضل‌اللّه‌ عُمَری‌، سفر ۷، ص‌۶۸؛طاشکوپری‌زاده‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۴۵).

جرم‌ نام‌ یک‌ قبیله‌، یا سه‌ تیره‌ از قبایل‌ یمن‌ از جمله‌ قبیله بَجِیلَه‌ * ، بوده‌ است‌ (رجوع کنید به سمعانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۴۷) و صالح‌بن‌ اسحاق‌ را از آن‌ رو جرمی‌ خوانده‌اند که‌ یا به‌ این‌ قبیله‌ آمد و شد می‌کرده‌ یا در آنجا ساکن‌ بوده‌، یا با آنان‌ پیوند ولاء داشته‌ است‌ (رجوع کنید به سیرافی‌؛زبیدی‌، همانجاها؛خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۰، ص‌ ۴۲۶). عده‌ای‌ نیز از آن‌ رو که‌ با تیره جرم‌ در قبیله بَجَلی‌ پیوندولاء داشته‌ است‌، او را بَجَلی‌ خوانده‌اند (رجوع کنید به سیرافی‌، ص‌ ۵۶؛زبیدی‌، همانجا).

از تاریخ‌ ولادت‌ جرمی‌ اطلاعی‌ در دست‌ نیست‌. ظاهراً اهل‌ بصره‌ بوده‌ (رجوع کنید به قِفطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۸۰؛ابن‌فضل‌اللّه‌ عمری‌، همانجا) و از کودکی‌ در جلسات‌درس‌ علمای‌ بصره‌ حاضر می‌شده‌ است‌ (ضَیف‌، ص‌ ۱۱۱). برخی‌ منابع‌ متأخر، با قطعیت‌، محل‌ تولد جرمی‌ را بصره‌ ذکر کرده‌ و گفته‌اند که‌ در اوایل‌ قرن‌ دوم‌ به‌ بغداد رفته‌ و در آنجا ساکن‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به همان‌، ص‌۱۱۱ـ۱۱۲؛سزگین‌، ج‌ ۹، ص‌ ۷۲). مدتی‌ نیز برای‌ تدریس‌ در اصفهان‌ اقامت‌ داشته‌ است‌(سزگین‌، همانجا؛نیز رجوع کنید به ابونعیم‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۴۷).

جرمی‌ سیبویه‌ * را ندیده‌ بود، اما از نخستین‌ راویان‌ کتاب‌ مشهور وی‌، الکتاب‌ * ، بود و آن‌ را با تأیید استادش‌، اَخفَش‌ اوسط‌ (رجوع کنید به اخفش‌ * )، در نهایت‌ وقوف‌ روایت‌ کرد، چنانکه‌ مُبَرَّد * ــ که‌ خواندن‌ الکتاب‌ را با او آغاز کرده‌ بود جرمی‌ را موثق‌ترین‌ شخص‌ در فهم‌ و درک‌ الکتاب‌ معرفی‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به سیرافی‌، همانجا؛زبیدی‌، ص‌ ۷۷؛ابن‌ندیم‌، ص‌ ۶۴ـ ۶۵؛خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۰، ص‌ ۴۲۸).

جرمی‌، به‌ همراه‌ دوستش‌ ابوعثمان‌ مازِنی‌ * ، در ازای‌ پرداخت‌ مبلغی‌، الکتاب‌ را نزد اخفش‌ آموخت‌، از بیم‌ آنکه‌ مبادا اخفش‌ آن‌ را به‌ خود نسبت‌ دهد و همین‌ امر باعث‌ علنی‌ شدن‌ الکتاب‌ و معلوم‌ شدن‌ مؤلفش‌، سیبویه‌، شد (ابن‌انباری‌، ص‌ ۱۳۴، ۱۴۳).

جرمی‌ زبان‌ و ادبیات‌ عرب‌ را، علاوه‌ بر اخفش‌، از علمایی‌ چون‌ یونس‌بن‌ حبیب‌ (متوفی‌ ۱۸۲)، ابوعبیده‌ (متوفی‌ ۲۰۹)، ابوزید انصاری‌ (متوفی‌ ۲۱۵) و اَصمَعی‌ (متوفی‌ ۲۱۵) فرا گرفت‌ (سیرافی‌؛خطیب‌ بغدادی‌، همانجاها).

او در نحو سرآمد (قفطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۸۱؛سیوطی‌، ۱۳۸۴، ج‌ ۲، ص‌ ۸) و با تاریخ‌ و اشعار عرب‌ آشنا بود (ابن‌تَغری‌ بِردی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۴۳) آنچنانکه‌ زبیدی‌ (همانجا)، از قول‌ جرمی‌، گفته‌ که‌ از ۱۰۵۰ بیت‌ موجود در الکتاب‌ سیبویه‌، وی‌فقط‌ گوینده پنجاه‌ بیت‌ را نمی‌شناخته‌ است‌.

مشهور است‌ که‌ جرمی‌، به‌ علت‌ کثرت‌ مناظرات‌ و صدای‌ بلندش‌ در بحثها، به‌ نَبّاح‌ / نبّاج‌ و کلب‌ معروف‌ شد. مناظراتی‌ نیز در بغداد با فَرّاء (متوفی‌ ۲۰۷) و ابوزید انصاری‌ داشت‌ (خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۰، ص‌ ۴۲۶، ۴۲۸؛ابن‌انباری‌، ص‌ ۱۴۵؛سیوطی‌، همانجا).

وی‌ در فقه‌ تبحر داشت‌ و از راویان‌ موثق‌ و برجسته حدیث‌ نیز به‌ شمار می‌رفت‌ (سیرافی‌؛زبیدی‌؛خطیب‌ بغدادی‌؛قفطی‌، همانجاها) و از محدّثان‌ بصری‌ روایت‌ می‌کرد (سیرافی‌، همانجا؛ابونعیم‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۴۷).

رحلت

جرمی‌ در ۲۲۵، در زمان‌ خلافت‌ معتصم‌ (۲۱۸ـ۲۲۷)، در بغداد درگذشت‌ (خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۰، ص‌ ۴۲۶؛ابن‌انباری‌، همانجا).

وی‌ آثار متعددی‌ داشته‌ و مبرّد تألیفات‌ او را بی‌نظیر خوانده‌ است‌ (رجوع کنید به خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۰، ص‌ ۴۲۸؛ابن‌انباری‌، ص‌ ۱۴۴). علمای‌ نحوِ معاصر جرمی‌ و پس‌ از وی‌، از کتابهای‌ او استفاده‌ کرده‌اند (ضیف‌، ص‌ ۱۱۲).

مهم‌ترین‌ اثر

مهم‌ترین‌ اثر او، المختصر ، بارها شرح‌ شده‌ است‌. به‌ گفته ابوعلی‌ فارسی‌ (متوفی‌ ۳۷۷)، هر کس‌ آن‌ را بخواند در نحو متخصص‌ می‌شود. جرمی‌ این‌ کتاب‌ را در سفر حج‌ نوشته‌ و مشهور است‌ که‌ وی‌ برای‌ تألیف‌ هر باب‌ از کتاب‌، دو رکعت‌ نماز در کنار مقام‌ ابراهیم‌ علیه‌السلام‌ می‌خواند تا کارش‌ سودمند و مبارک‌ باشد (رجوع کنید به خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۰، ص‌ ۴۲۶؛ابن‌انباری‌؛ضیف‌، همانجاها؛سزگین‌، ج‌ ۹، ص‌ ۷۳؛قس‌ زبیدی‌، همانجا، که‌ المختصر را چندان‌ مفید ندانسته‌ است‌).

به‌ گفته خودِ جرمی‌، المختصر اثر تألیفی‌ نیست‌، بلکه‌ خلاصه الکتاب‌ سیبویه‌ است‌. این‌ قول‌، حدس‌ یکی‌ بودن‌ المختصر را با الفرخ‌ (= جوجه‌)، اثر دیگر جرمی‌ در نحو، تقویت‌ می‌کند (رجوع کنید به زبیدی‌؛قفطی‌؛سزگین‌، همانجاها؛د. ا. د. ترک‌ ، ذیل‌ “Cermî ” ).

دیگر آثار جرمی‌ عبارت‌اند از:

القوافی‌، التثنیه ‌والجمع‌، الابنیه، العروض‌، تفسیر غریب‌ سیبویه، الابنیه‌ والتصریف‌، النحو، التنبیه، و تفسیری‌ بر النوادر ابوزید انصاری‌ (ابن‌ندیم‌، ص‌ ۶۲؛سیوطی‌، ۱۳۸۴، ج‌ ۲، ص‌ ۹؛حاجی‌ خلیفه‌، ج‌ ۲، ستون‌ ۱۴۶۶؛سزگین‌، ج‌ ۸، ص‌ ۷۷).

وی‌ همچنین‌ کتابی‌ در باره سیره‌ دارد که‌ به‌ گفته مبرّد شگفت‌آور است‌ (رجوع کنید به خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۰، ص‌ ۴۲۸). در منابع‌ متأخر نام‌ آن‌ السِّیر و سِیرالنبّی‌ ضبط‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به سیوطی‌، همانجا؛حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۲، ستون‌ ۱۰۱۵). در برخی‌ کتابهای‌ نحوی‌، آرای‌ جرمی‌ بررسی‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به ابن‌جِنّی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۰۳، ج‌ ۲، ص‌ ۷۴؛سیوطی‌، ۱۴۰۵، ج‌ ۱، ص‌ ۳۹، ۴۸، و جاهای‌ دیگر، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰، ۱۱۱، و جاهای‌ دیگر).



منابع:

(۱) ابن‌انباری‌، نزهه الالباء فی‌ طبقات‌ الادباء ، چاپ‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ [? ۱۳۸۶/۱۹۶۷ (؛
(۲) ابن‌تغری‌ بردی‌، النجوم‌الزاهره فی‌ ملوک‌ مصر و القاهره، قاهره‌ )? ۱۳۸۳ ( ۱۳۹۲/ )? ۱۹۶۳ ( ۱۹۷۲؛
(۳) ابن‌جزری‌، غایه النهایه‌ فی‌ طبقات‌ القرّاء ، چاپ‌ برگشترسر، قاهره‌ ) بی‌تا. (؛
(۴) ابن‌جنی‌، الخصائص، چاپ‌ محمدعلی‌ نجار، ) قاهره‌ ۱۳۷۲ـ۱۳۷۶/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۷ (، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ) بی‌تا. (؛
(۵) ابن‌ فضل‌اللّه‌ عمری‌، مسالک‌الابصار فی‌ ممالک‌الامصار، سفر ۷، چاپ‌ عکسی‌ از نسخه خطی‌ کتابخانه طوپقاپی‌سرای‌ استانبول‌، مجموعه احمد ثالث‌، ش‌ ۲۷۹۷/۴، چاپ‌ فؤاد سزگین‌، فرانکفورت‌ ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۶) ابن‌ندیم‌؛
(۷) احمدبن‌ عبداللّه‌ ابونعیم‌، کتاب‌ ذکر اخبار اصبهان‌ ، چاپ‌ سون‌ ددرینگ‌، لیدن‌ ۱۹۳۱ـ۱۹۳۴، چاپ‌ افست‌ تهران‌ ) بی‌تا. (؛
(۸) حاجی‌خلیفه‌؛
(۹) خطیب‌ بغدادی‌؛
(۱۰) محمدبن‌ حسن‌ زبیدی‌، طبقات‌ النحویین‌ و اللغویین‌ ، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ ۱۳۷۳/۱۹۵۴؛
(۱۱) سمعانی‌؛
(۱۲) حسن‌بن‌ عبداللّه‌ سیرافی‌، اخبار النحویین‌ البصریین‌ ، چاپ‌ طه‌ محمد زینی‌ و محمد عبدالمنعم‌ خفاجی‌، قاهره‌ ۱۳۷۴/۱۹۵۵؛
(۱۳) عبدالرحمان‌بن‌ ابی‌بکر سیوطی‌، بغیه‌ الوعاه‌ فی‌ طبقات‌ اللغویین‌ و النحاه، چاپ‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ ۱۳۸۴؛
(۱۴) همو، کتاب‌ همع‌ الهوامع‌: شرح‌ جمع‌الجوامع‌ ، چاپ‌ محمد بدرالدین‌ نعسانی‌، بیروت‌ ) بی‌تا. (، چاپ‌ افست‌ قم‌ ۱۴۰۵؛
(۱۵) شوقی‌ ضیف‌، المدارس‌ النحویه، قاهره‌ )? ۱۹۶۸ ]؛
(۱۶) احمدبن‌ مصطفی‌ طاشکوپری‌زاده‌، کتاب‌ مفتاح‌ السعاده و مصباح‌ السیاده، ج‌ ۱، حیدرآباد دکن‌ ۱۳۹۷/۱۹۷۷؛
(۱۷) علی‌بن‌ یوسف‌ قفطی‌، انباه‌الرواه‌ علی‌ انباه‌النحاه، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، ج‌ ۲، قاهره‌ ۱۳۷۱/۱۹۵۲؛
(۱۸) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , Leiden 1967- ;
(۱۹) TDVIA , s. v. “Cermî” (by Sukru Arslan).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۰

زندگینامه ثابت بن اسلم حلبی(۴۶۰ه ق)

 فقیه و نحوی و قاری شیعی اهل حلب . کنیه اش ابوالحسن و از شاگردان بر جسته ابوالصّلاح حلبی (متوفی ۴۴۷) بود و پس از او تصدی کارهایش را بر عهده گرفت (ذهبی ، ۱۴۰۶، ج ۱۸، ص ۱۷۶؛ ابن حَجَر عَسقَلانی ، ج ۲، ص ۷۵). ثابت سرپرست کتابخانه ای از موقوفات سیف الدوله حمدانی (حک : ۳۳۳ـ۳۵۶) در حلب بود (ذهبی ، ۱۴۱۴، حوادث و وفیات ۴۴۱ـ۴۶۰ ه ، ص ۴۹۹).

در قرن ششم ، منتجب الدین رازی (ص ۳۵) از ثابت بن احمدبن عبدالوهاب حلبی فقیه یاد کرده است که شاگرد ابوالصّلاح حلبی بوده ؛ اما آقابزرگ طهرانی (ج ۴، ص ۲۲۶) او را کسی جز ثابت بن اسلم و متأخر از او دانسته است .

از تألیفات ثابت ،

کتابی ذکر شده است در اثبات اینکه قرائت عاصم بن ابی النَّجود (متوفی ۱۲۷) منطبق با قرائت قریش بوده است (ذهبی ، ۱۴۱۴، همانجا؛ قس آقابزرگ طهرانی ، همانجا).

اثر دیگر ثابت ،

ابتداء دعوه العبیدیین و کشف عُوارهم است (آقابزرگ طهرانی ، ج ۱، ص ۶۰) و در آن گزارشی از دعوت اسماعیلیان آورده و به نقد آرای آنان پرداخته است (ذهبی ، ۱۴۰۶؛ همو، ۱۴۱۴، همانجاها).

اسماعیلیان معتقد بودند که او با نوشتن این کتاب مذهب آنان را به نابودی کشانده است (همو، ۱۴۱۴، همانجا؛ صَفَدی ، ج ۱۰، ص ۴۷۰)، ازاین رو به دستور مستنصر، خلیفه فاطمی (حک : ۴۲۷ـ۴۸۷)، او را دستگیر کردند، به مصر بردند و به دار آویختند (ذهبی ، ۱۴۰۶؛ همو، ۱۴۱۴، همانجاها) و کتابخانه حلب را که در آن زمان دارای دهها هزار جلد کتاب بود، آتش زدند (همانجاها). در مورد آثار دیگر او و یا نسخ خطی یا چاپی آثار مذکور اطلاعی در دست نیست .

تاریخ ذهبی که قدیم ترین منبع در باره ثابت بن اسلم است ، تاریخ قتل او را حدود سال ۴۶۰ ذکر کرده است (همانجا) و تراجم دیگر به اتفاق ، نیز همان تاریخ را ضبط کرده اند (صفدی ؛ ابن حجر عسقلانی ، همانجاها).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانی ؛
(۲) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، حیدرآباد دکن ۱۳۲۹ـ۱۳۳۱، چاپ افست بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۳) محمدبن احمد ذهبی ، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام ، چاپ عمر عبدالسلام تدمری ، حوادث و وفیات ۴۴۱ـ۴۶۰ ه ، بیروت ۱۴۱۴/ ۱۹۹۴؛
(۴) همو، سیر اعلام النبلاء ، ج ۱۸، چاپ شعیب ارنوؤط و محمدنعیم عرقسوسی ، بیروت ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶؛
(۵) صفدی ؛
(۶) علی بن عبیداللّه منتجب الدین رازی ، فهرست اسماء علماء الشیعه و مصنفیهم ، چاپ عبدالعزیز طباطبائی ، بیروت ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۹ 

زندگینامه احمد تُجیبی(متوفی۲۵۱ه ق)

 احمد بن یحیی بن وزیر ، معروف به ابوعبداللّه مصری ، محدّث ، فقیه و نحوی بزرگ قرن دوم و سوم . در ۱۷۱ به دنیا آمد و از کسانی چون محمدبن ادریس شافعی ، عبداللّه بن وَهْب ، عمران بن موسی ، شُعَیب بن لَیث ، اَصبغ بن فَرَج (یا فرّوج ) و پدرش یحیی بن وزیر حدیث شنید (ذهبی ، حوادث و وفیات ۲۴۱ـ۲۵۰ ه .، ص ۱۵۲؛ سیوطی ، ج ۱، ص ۳۹۸؛ مزّی ، ج ۱، ص ۵۱۹).

محدّثان بزرگی مانند نسائی ، حسین بن یعقوب مصری ، ابوبکربن ابی داود و احمدبن حَمّاد از وی حدیث روایت کرده اند و برخی چون نسائی او را ثقه دانسته اند (سبکی ، ج ۲، ص ۶۶؛ مزّی ، ج ۱، ص ۵۲۰). تجیبی در شعر، ادب ، نحو، انساب و تاریخ ، عالم بود و از عبداللّه بن وهب نیز فقه آموخته بود (سبکی ، همانجا؛ طاشکوپری زاده ، ج ۲، ص ۲۶۸).

تجیبی زندگی خود را با کشاورزی در زمینهای اجاره ای می گذراند، اما چون نتوانست بخشی از سهم مالیات خود را بپردازد به زندان محمدبن مدبّر (والی خراج مصر) افکنده شد و در سال ۲۵۰ یا ۲۵۱ در همانجا از دنیا رفت (سبکی ، همانجا؛ یاقوت حموی ، ج ۵، ص ۱۴۹؛ قفطی ، ج ۱، ص ۱۵۲).

ابن حَجَر عسقلانی سال درگذشت او را ۲۶۵ در سن ۹۴ سالگی می داند و علاوه بر معرفی احمدبن یحیی (ج ۱، ص ۲۸)، از فردی به نام محمدبن وزیر مصری نیز نام می برد و او را همان احمدبن یحیی یا برادرش می داند (ج ۲، ص ۲۱۵).



منابع :
(۱) ابن حجر عسقلانی ، تقریب التهذیب ، چاپ عبدالوهاب عبداللطیف ، بیروت ?( ۱۳۸۰ ) ؛
(۲) محمدبن احمد ذهبی ، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام ، چاپ عمر عبدالسلام تدمری ، حوادث و وفیات ۲۴۱ـ۲۵۰ ه . ، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۳) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشافعیه الکبری ، چاپ محمود محمد طناحی و عبدالفتاح محمدحلو، قاهره ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۴) عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، بُغیه الوعاه فی طبقات اللغویین و النحاه ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، قاهره ۱۳۸۴؛
(۵) احمدبن مصطفی طاشکوپری زاده ، مفتاح السعاده و مصباح السیاده ، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۶) علی بن یوسف قفطی ، انباه الرواه علی انباه النحاه ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، ج ۱، قاهره ۱۳۶۹/ ۱۹۵۰؛
(۷) یوسف بن عبدالرحمان مُزّی ، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال ، چاپ بشار عواد معروف ، بیروت ۱۴۰۳ـ ۱۴۰۵/۱۹۸۳ـ ۱۹۸۵؛
(۸) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، مصر ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷/۱۹۳۶ـ ۱۹۳۸، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) .

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۶ 

زندگینامه احمدبن یحیی ثَعلَب

 کنیه اش ابوالعباس ، پیشوای کوفیان در نحو و لغت و از راویان شعر عرب . او ایرانی الاصل (ضیف ، ص ۲۲۴) و از مَوالی (آزادشدگان ) بنی شَیبان بود، ازاین رو او را شَیبانی نیز نامیده اند ( رجوع کنید به ابوالطیّب لغوی ، ص ۱۱۶؛ ابن ابی یَعْلی ‘، ج ۱، ص ۸۳).

در سال ۲۰۰ در بغداد به دنیا آمد و به همین سبب ، به بغدادی نیز مشهور شد (برای نمونه رجوع کنید به ذهبی ، ج ۲، ص ۶۶۶؛ ابن جَزَری ، ج ۱، ص ۱۴۸). ظاهراً تاریخ تولدش را از آن رو سال ۲۰۰ ذکر کرده اند، که خود گفته است : «در ۲۰۴ به هنگام آمدن مأمون عباسی (حک : ۱۹۸ـ ۲۱۸) از خراسان و عبور از یکی ازمحلاتِ بغداد، پدرم مرا بر روی دست گرفت و گفت : , این مأمون است و تو نیز چهار ساله ای ، و من این واقعه را از آن تاریخ به یاد دارم » (زُبیدی ، ص ۱۴۵؛ ابن ندیم ، ص ۸۰؛ ابن خَلِّکان ، ج ۱، ص ۱۰۳ـ۱۰۴).

استادان

وی ، به گفته خودش ، در شانزده سالگی فراگیری عربی و شعر و لغت را آغاز کرد و در هجده سالگی کتاب الحدود یحیی بن زیاد فَرّاء * را آموخت و در ۲۵ سالگی تمام کتابهای فرّاء را از حفظ داشت و توجهش به نحو بیش از دیگر دانشها بود (زَبیدی ، ص ۱۴۷؛ ابن ندیم ، ص ۸۱ ؛ خطیب بغدادی ، ج ۶، ص ۴۴۸ـ۴۴۹). بروکلمان (  ذیل ، ج ۱، ص ۱۸۱؛ ترجمه عربی ، ج ۲، ص ۲۱۰) ثعلب را در هجده سالگی شاگرد فرّاء دانسته ، در حالی که ثعلب در زمان وفات فرّاء (۲۰۷) هفت ساله بوده است .

ثعلب ، نحو را از شاگردان فرّاء، ابوعبداللّه طُوال ، محمدبن قادم و به ویژه سَلَمه بن عاصم (متوفی ۲۴۰) آموخت و در علم لغت سالها از محضر محمدبن زیاد، معروف به ابن اَعرابی * (متوفی ۲۳۱)، بهره برد. حدیث را از عبیداللّه بن عمر قَواریری (متوفی ۲۳۵) آموخت (ابوالطیّب لغوی ، همانجا؛ ضیف ، ص ۲۲۴ـ ۲۲۵؛ مخزومی ، ص ۱۴۵) و از او صدهزار حدیث شنید (خطیب بغدادی ، ج ۶، ص ۴۴۹؛ ابن جوزی ، ج ۱۳، ص ۲۴). علم قرائت را نیز، به واسطه سلمه بن عاصم ، از فرّاء روایت کرده و احمدبن موسی بن مجاهد و محمدبن قاسم انباری و محمدبن فرج غَسّانی نیز علم قرائت را از ثعلب روایت کرده اند (ابن جزری ، همانجا).

دیگر استادان ثعلب ،

محمدبن سَلاّ م جُمَحی ،

ابراهیم بن مُنْذِر،

علی بن مُغیره اَثْرَم ،

ابوالحسن احمدبن ابراهیم

و زُبَیْربن بَکّار بوده اند (خطیب بغدادی ، ج ۶، ص ۴۴۸؛ ابن انباری ، ص ۲۲۸).

جمعی نیز نزد ثعلب درس خوانده یا از او روایت کرده اند (برای آگاهی از نام آنها رجوع کنید به خطیب بغدادی ، همانجا؛ ابن انباری ، ص ۲۲۸ـ۲۲۹؛ ضیف ، ص ۲۳۷ـ ۲۳۸).

برخی از شاگردان نامبردار ثعلب عبارت اند از:

ابوموسی سلیمان بن محمد معروف به حامِض (متوفی ۳۰۵)،

علی بن سلیمان معروف به اَخْفَش اصغر (متوفی ۳۱۵)،

ابراهیم بن محمدبن عَرفه معروف به نِفْطَوَیه (متوفی ۳۲۳)،

ابوبکر محمدبن قاسم انباری (متوفی ۳۲۸)،

ابوعمر زاهد معروف به غلام ثعلب (متوفی ۳۴۵)،

عبداللّه بن جعفربن دُرُستَوَیْه (متوفی ۳۴۷)،

و ابوبکر محمدبن حسن بن مِقْسَم (متوفی ۳۵۴).

ثعلب با حاکم بغداد، محمدبن عبداللّه (متوفی ۲۵۳)، دوستی داشت ( د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل مادّه ) و سیزده سال معلم پسر او، طاهر، بود (یاقوت حموی ، ج ۵، ص ۱۰۶؛ د. اسلام ، چاپ اول ، ذیل مادّه ).ثعلب در آخر عمر ناشنوا شد (برای آگاهی از چگونگی فوت وی رجوع کنید به یاقوت حموی ، ج ۵، ص ۱۰۶ـ۱۰۷؛ قِفْطی ، ج ۱، ص ۱۵۰؛ ابن خَلّکان ، ج ۱، ص ۱۰۴) و در جمادی الاولی (یا جمادی الا´خره ، ابن انباری ، ص ۲۳۲) ۲۹۱ درگذشت و در مقبره باب الشام بغداد به خاک سپرده شد (زبیدی ، ص ۱۵۰؛ ابن ندیم ، همانجا؛ خطیب بغدادی ، ج ۶، ص ۴۵۶).

ثعلب یازده خلیفه عباسی (از مأمون تا مکتفی ) را درک کرد (یاقوت حموی ، ج ۵، ص ۱۰۵). وی را فردی متدین ، راستگو، صالح ، آشنا به غرایب لغت و شعر و راوی آرای پیشینیان معرفی کرده اند ( رجوع کنید به خطیب بغدادی ، ج ۶، ص ۴۴۸؛ یاقوت حموی ، ج ۵، ص ۱۱۹؛ ابن خلّکان ، ج ۱، ص ۱۰۲). حافظه اش نزد دیگران زبانزد بود تا بدانجا که استادش (ابن اَعرابی ) و ابونصر محمدطوسی (فقیه و ادیب ، متوفی ۳۴۴) به هنگام فراموشی برخی مطالب یا تردید در صحت آنها، به سبب اعتماد بر حافظه ثعلب ، صورت صحیح آن را از وی سؤال می کردند یا به او ارجاع می دادند (زبیدی ، ص ۱۴۲؛ خطیب بغدادی ، همانجا؛ قِفطی ، ج ۱، ص ۱۴۵).

ثعلب در ۲۵ سالگی سرآمد و پاسخگوی ادیبان شد (خطیب بغدادی ، ج ۶، ص ۴۵۴؛ قفطی ، ج ۱، ص ۱۴۲). به گفته ابوالطیّب لغوی (متوفی ۳۵۱؛ همانجا) دانش کوفیان به ابن سِکّیت (متوفی ۲۴۴) و ثعلب منتهی می شد و جایگاه ثعلب در مکتب نحو کوفه همان جایگاه ابوالعباس محمدبن یزید مُبرّد * (متوفی ۲۸۲) در مکتب نحو بصره بود و به اعتقاد برخی ، تاریخ ادب و ادیبان در آن دوران به این دو تن ختم می شد ( رجوع کنید بهزبیدی ، ص ۱۴۳؛ یاقوت حموی ، ج ۵، ص ۱۲۲).

زَجّاجی (متوفی ۳۴۰) مناظرات ثعلب را با دیگر دانشمندان در باره مسائل نحو و لغت گرد آورده (برای نمونه رجوع کنید بهص ۷۲ـ۸۴) و بخشهایی را به مناظرات ثعلب و مبرّد اختصاص داده است ( رجوع کنید به ص ۸۴ ـ۸۷ ، ۹۴ـ۹۹). به گفته داماد ثعلب ، ابوعلی دینوری ، مبرّد بسیار خوش بیان و فصیح و بلیغ بود و از این رو ثعلب از مناظره با او امتناع می کرد (زبیدی ، همانجا؛ قفطی ، ج ۱، ص ۱۴۵) و هنگامی که از داماد ثعلب سؤال شد که چرا آگاهی مبرّد از الکتاب سیبویه بیش از ثعلب است ، پاسخ داد که مبرّد، الکتاب را نزد دانشمندان خوانده ولی ثعلب ، خود، آن را مطالعه کرده است (زبیدی ، ص ۱۴۱ـ۱۴۲؛ یاقوت حموی ، ج ۵، ص ۱۲۱).

با وجود جایگاه بلند ثعلب در نحو، وی به هنگام سخن گفتن ، گاهی کلمات را با اِعراب نادرست ادا می کرد ( رجوع کنید به خطیب بغدادی ، ج ۶، ص ۴۵۰؛ قفطی ، ج ۱، ص ۱۴۰) و عامیانه نامه می نوشت (یاقوت حموی ، ج ۵، ص ۱۲۲؛ قفطی ، ج ۱، ص ۱۴۵).به گفته یاقوت حموی (ج ۵، ص ۱۲۰)، ثعلب در نحو مکتب بصره متبحر بود و به نظر گروهی دیگر، وی چندان با نحو بصره آشنا نبود ( رجوع کنید به زبیدی ، ص ۱۴۱؛ قفطی ، ج ۱، ص ۱۴۴) ولی بسیاری بر آن اند که ثعلب در مسائل نحوی قیاس نمی کرد و به استدلال در مسائل نحوی نمی پرداخت و با لغت شناسی و شناخت لهجه ها، مطالب استادان کوفی خود را نقل می کرد (برای نمونه رجوع کنید به یاقوت حموی ؛ قفطی ، همانجاها؛ مخزومی ، ص ۱۵۱، ۱۵۳).

تدریس ثعلب به صورت پرسش و پاسخ (مَجالس یا مُجالَسات ) و به صورت «اَمالی »، یعنی املای مطالب نحوی ، لغوی ، شعر، اخبار و معانی القرآن بود (ابن ندیم ، همانجا؛ یاقوت حموی ، ج ۵، ص ۱۴۴؛ مخزومی ، ص ۱۵۱). وی در تدریس نوآوری چندانی نداشت و بیشتر بر آرای نحوی فرّاء و علی بن حمزه کسائی * تکیه می کرد و حافظِ دیدگاههای نحوی آنان بود ( رجوع کنید بهازهری ، ج ۱، ص ۲۷؛ د. اسلام ، چاپ اول ، همانجا؛ ضیف ، ص ۲۲۶؛ مخزومی ، ص ۱۵۲).

در منابع کهن به مذهب ثعلب تصریح نشده است . خطیب بغدادی (ج ۶، ص ۴۴۹) و ابن ابی یَعْلی ‘ (متوفی ۵۲۶؛
ج ۱، ص ۸۳)، به نقل از ثعلب ، گفته اند که وی دوستدار دیدار با احمدبن حنبل (متوفی ۲۴۱) بود و در دیدار با او از دانش نحو و عربیت خود سخن گفت . برخی منابع ( رجوع کنید به د. اسلام ، چاپ دوم ، همانجا؛ضیف ، ص ۲۲۵)، به سبب ذکر این واقعه در کتابهای «طبقات الحنابله »، ثعلب را حنبلی دانسته اند.

ثعلب زندگانی خود را در رفاه گذرانید. به درخواست اسماعیل بن بلبل شَیْبانی از الناصرلدین اللّه ، ولیعهد خلیفه معتمد عباسی ، الناصر ثروت هنگفتی به ثعلب اعطا کرد که موجب شگفتی اهل علم و ادب گشت و ابیاتی نیز در این باره سروده شد ( رجوع کنید به خطیب بغدادی ، ج ۶، ص ۴۵۴؛یاقوت حموی ، ج ۵، ص ۱۴۱ـ۱۴۲؛قفطی ، ج ۱، ص ۱۴۲ـ۱۴۳). با این همه ، وی را مردی بخیل دانسته و حکایاتی از بخل وی نقل کرده اند ( رجوع کنید بهزبیدی ، ص ۱۴۲ـ۱۴۳؛یاقوت حموی ، ج ۵، ص ۱۲۱؛قفطی ، ج ۱، ص ۱۴۵، ۱۴۹).

ثعلب به تألیف اهتمامی ویژه داشت ؛ابن ندیم (همانجا) بیش از بیست کتاب از تألیفات او را نام برده است و برخی ، تألیفات او را در زمینه نحو، لغت ، شعر و علوم قرآنی تا چهل اثر ذکر کرده اند ( رجوع کنید به د. اسلام ، چاپ دوم ، همانجا).

ثعلب اشعار برخی شاعران عصر جاهلی و صدراسلام (از قبیل اَعْشی ‘، نابغه ذُبْیانی ، نابغه جَعْدی ، طُفَیْل و طِرِمّاح ) را روایت کرده و نکات غریب اشعارشان را شرح داده است (ابن ندیم ، همانجا؛یاقوت حموی ، ج ۵، ص ۱۴۴).

از جمله آثار اوست :

۱) کتاب الفصیح ، معروف به فصیح ثعلب ، یا آنگونه که خود در آغاز آورده است : اختیار فصیح الکلام ، در باره مسائل لُغَوی و ضبط و معنای درست یا فصیح تر واژه ها و مسائلی از این دست . این کتاب نخستین بار در ۱۲۹۳/۱۸۷۶ در لایپزیگ با تصحیح فون بارت چاپ شد، سپس محمدامین خانجی در ۱۳۲۵ آن را در قاهره چاپ کرد و پس از او عبدالمُنْعم خَفاجی در ۱۳۲۸ ش /۱۹۴۹ در قاهره به چاپ رساند (ابن درستویه ، مقدمه رمضان عبدالتواب ، ص ب ؛سرکیس ، ج ۱، ستون ۶۶۳؛اقبال ، ص ۷۰). این کتاب از مهم ترین آثار لغوی بود و به ویژه در سده چهارم شهرت یافت (بروکلمان ،  ذیل  ، ج ۱، ص ۱۸۱؛ترجمه عربی ، ج ۲، ص ۲۱۱؛اقبال ، ص ۷۰) و شرحها و تعلیقات و تکمله ها و نقدهای فراوانی بر آن نگاشته شد. همچنین آن را به نظم کشیدند ( رجوع کنید بهسیوطی ، ج ۱، ص ۲۰۱، ۲۰۴ـ۲۰۶؛حاجی خلیفه ، ج ۲، ستونهای ۱۲۷۲ـ۱۲۷۴؛ثعلب ، ۱۳۶۸، مقدمه خفاجی ، ص ب ـ د). به نوشته ابن درستویه ، که خود شاگرد ثعلب بوده است ، برخی در نسبت الفصیح به ثعلب تشکیک کرده و اصل آن را از ابن سکّیت یا ابن اعرابی دانسته اند (ص ۳۱؛نیز رجوع کنید به یاقوت حموی ، ج ۵، ص ۱۴۴، ج ۸ ، ص ۱۰۹؛الفصیح * ).

۲) قواعدالشعر ، در باره ارکان و فنون و نقد شعر عربی . در این کتاب راجع به مسائل بلاغی و اقسام شعر، مباحث مهمی مطرح گردیده و در آن به دویست بیت از شاعران جاهلی ، صدراسلام و اموی استشهاد شده است (ثعلب ، ۱۳۶۷، مقدمه خفاجی ، ص ۱۹ـ۲۲). فؤاد سزگین (ج ۲، ص ۱۰۴؛ترجمه عربی ، ج ۲، جزء ۱، ص ۱۶۵ـ۱۶۶) قواعدالشعر ثعلب را با کتاب البدیع ابن معتز (متوفی ۲۹۶) مقایسه کرده است . قواعدالشعر چندین بار چاپ شده است ( رجوع کنید به زیدان ، ج ۱، ص ۴۸۹؛فرّوخ ، ج ۳، ص ۳۷۱).

۳) مَجالس ثعلب ، که اَمالی و مُجالسات نیز نامیده شده (سزگین ، ج ۸ ، ص ۱۴۶؛ترجمه عربی ، ج ۲، جزء ۱، ص ۱۳۴)، مجموعه ای ارزشمند از مطالب ادبی ، نحوی ، لغوی و تاریخی است (برای نمونه رجوع کنید بهمجالس ثعلب ، قسم ۱، ص ۲۹ـ۳۱ در باره تاریخ زندگانی ابوطالب ، پدر حضرت علی علیه السلام ). ثعلب در این کتاب ، بیشترِ مسائل نحوی را بر اساس دیدگاه مکتب کوفه مطرح کرده و گاهی آرای بصریان را نیز آورده است (همان ، قسم ۱، مقدمه عبدالسلام محمد هارون ، ص ۲۴).

۴) شرح دیوان زُهَیْربن ابی سُلْمی ‘ . وی در این شرح از آیات قرآن ، احادیث نبوی ، امثال ، و اشعار شاعران استفاده کرده (برای نمونه ، به ترتیبِ گفته شده رجوع کنید به ص ۸۱ ، ۸۵ ، ۳۱، ۱۳) و افزون بر توضیحات لغوی (مانند ص ۵، ۲۲۰) مناسبتهای تاریخی برخی ابیات را نیز ذکر نموده است (مانند ص ۸۵ ـ۸۶ ، ۱۲۴).

۵) دیوان ابن الدُّمَیْنه ، که در آن نخست شرح حال کوتاهی از ابن دمینه (متوفی ح ۱۳۰) آورده ( رجوع کنید به ابن دمینه ، قسم ۱، ص ۵ ـ۶) و بخشی از دیوان را از دو تن از شیوخ خود، زُبَیْربن بَکّار و ابن اَعرابی ، روایت کرده است (همان ، مقدمه احمد راتب نَفّاخ ، ص ۹). ثعلب در شرح ابیات دیوان از توضیحات لغوی و آیات قرآن و اشعار دیگر شاعران سود برده است ( رجوع کنید به همان ، قسم ۱، ص ۱۷ـ ۱۸).

برخی از نقدهای ثعلب و دیدگاههای نقادانه او در باره اشعار عرب موجود است (مثلاً مَرزُبانی ، ۱۹۶۵، ص ۱۰۳، ۱۱۷، ۲۸۷ـ ۲۸۸، ۳۱۷). دیدگاههای بلاغی ثعلب نیز گرد آمده است (برای آگاهی از آنها رجوع کنید به عبدالقادر حسین ، ص ۲۲۲ـ۲۳۰).

نقلهای لغوی ثعلب و توضیحات وی در باره اشعار عربی ، مورد استناد بسیاری از ادیبان نامدار قرار گرفته است (مثلاً رجوع کنید بهصولی ، ص ۱۷۴، ۱۸۶؛ثعالبی ، ص ۴۸ـ۵۰؛جَوالیقی ، ص ۶۳، ۲۲۷؛زمخشری ، ص ۵۲). ثعلب برخی آیات قرآن را نیز تفسیر کرده است (مثلاً رجوع کنید به مرزبانی ، ۱۳۸۴، ص ۳۳۵ـ۳۳۶).

اشعاری نیز به طور پراکنده از ثعلب به جای مانده است (برای آگاهی از آنها رجوع کنید به خطیب بغدادی ، ج ۶، ص ۴۵۰ـ۴۵۱؛
ابن جوزی ، ج ۱۳، ص ۲۵؛یاقوت حموی ، ج ۵، ص ۱۴۵؛یافعی ، ج ۲، ص ۱۶۴).



منابع :

(۱) ابن ابی یعلی ، طبقات الحنابله ، ج ۱، چاپ محمدحامد فقی ، قاهره ۱۳۷۱/۱۹۵۲؛
(۲) ابن انباری ، نزهه الالبّاء فی طبقات الادباء ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، قاهره ?( ۱۳۸۶/۱۹۶۷ ) ؛
(۳) ابن جزری ، غایه النهایه فی طبقات القرّاء ، چاپ برگشترسر، قاهره ( بی تا. ) ؛
(۴) ابن جوزی ، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم ، چاپ محمدعبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۵) ابن خلّکان ؛
(۶) ابن دُرُستَوَیْه ، تصحیح الفصیح و شرحه ، چاپ محمد بدوی مختون ، قاهره ۱۴۱۹/ ۱۹۹۸؛
(۷) ابن دمینه ، دیوان ، صنعه ابی العباس ثعلب و محمدبن حبیب ، چاپ احمد راتب نفاخ ، مصر ( ۱۳۷۹ ) ؛
(۸) ابن ندیم ؛
(۹) ابوالطیّب لغوی ، مراتب النحویین ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، بیروت ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛
(۱۰) محمدبن احمد ازهری ، تهذیب اللغه ، ج ۱، چاپ عبدالسلام محمدهارون ، مصر ۱۳۸۴/۱۹۶۴؛
(۱۱) احمد شرقاوی اقبال ، معجم المعاجم ، بیروت ۱۴۰۷/ ۱۹۸۷؛
(۱۲) کارل بروکلمان ، تاریخ الادب العربی ، ج ۲، نقله الی العربیه عبدالحلیم نجار، قاهره ( ۱۹۷۴ ) ؛
(۱۳) عبدالملک بن محمد ثعالبی ، فقه اللغه و سرّالعربیّه ، چاپ سلیمان سلیم بواب ، دمشق ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۱۴) احمدبن یحیی ثعلب ، شرح دیوان زهیربن ابی سلمی ، قاهره ۱۳۸۴/۱۹۶۴؛
(۱۵) همو، فصیح ثعلب و الشروح التی علیه ، چاپ محمد عبدالمنعم خفاجی ، ( قاهره ) ۱۳۶۸/۱۹۴۹؛
(۱۶) همو، قواعدالشعر ، چاپ محمد عبدالمنعم خفاجی ، مصر ۱۳۶۷/۱۹۴۸؛
(۱۷) همو، مجالس ثعلب ، چاپ عبدالسلام محمد هارون ، قاهره ( ۱۹۶۰ ) ؛موهوب بن احمد جوالیقی ،

(۱۸) المعرّب من الکلام الاعجمی علی حروف المعجم ، چاپ احمد محمد شاکر، قاهره ۱۳۶۱؛
(۱۹) حاجی خلیفه ؛
(۲۰) خطیب بغدادی ؛محمدبن

(۲۱) احمد ذهبی ، کتاب تذکره الحفاظ ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰/ ۱۹۶۸ـ ۱۹۷۰؛
(۲۲) محمدبن حسن زبیدی ، طبقات النحویین واللغویین ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، قاهره ?( ۱۳۹۲/۱۹۷۳ ) ؛
(۲۳) عبدالرحمان بن اسحاق زجاجی ، مجالس العلماء ، چاپ عبدالسلام محمد هارون ، قاهره ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۴) محمودبن عمر زمخشری ، کتاب المفصّل فی النحو ، اسلو ۱۸۷۹؛
(۲۵) جرجی زیدان ، تاریخ آداب اللغه العربیه ، بیروت ۱۹۷۸؛
(۲۶) یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیّه و المعرّبه ، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۲۷) فؤاد سزگین ، تاریخ التراث العربی ، ج ۲، جزء ۱، نقله الی العربیه محمود فهمی حجازی ، ( ریاض ) ۱۴۰۳/۱۹۸۳، چاپ افست قم ۱۴۱۲؛
(۲۸) عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، المزهر فی علوم اللغه و انواعها ، چاپ محمداحمد جادمولی ، علی محمد بجاوی ، و محمدابوالفضل ابراهیم ، قاهره ( بی تا. ) ؛
(۲۹) محمدبن یحیی صولی ، ادب الکُتّاب ، چاپ محمد بهجه اثری ، قاهره ?( ۱۳۴۱ ) ، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۳۰) شوقی ضیف ، المدارس النحویه ، قاهره ?( ۱۹۶۸ ) ؛
(۳۱) عبدالقادر حسین ، اثر النحاه فی البحث البلاغی ، قاهره ( ۱۹۷۵ ) ؛
(۳۲) عمر فرّوخ ، تاریخ الادب العربی ، بیروت ۱۹۸۴ـ۱۹۸۵؛
(۳۳) علی بن یوسف قفطی ، اِنباه الرواه علی اَنباه النّحاه ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، ج ۱، قاهره ۱۳۶۹/۱۹۵۰؛
(۳۴) مهدی مخزومی ، مدرسه الکوفه و منهجها فی دراسه اللغه و النحو ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۳۵) محمدبن عمران مرزبانی ، کتاب نورالقبس المختصر من المقتبس ، اختصار یوسف بن احمد یغموری ، چاپ رودلف زلهایم ، ویسبادن ۱۳۸۴/۱۹۶۴؛
(۳۶) همو، الموشح ، چاپ علی محمد بجاوی ، مصر ۱۹۶۵؛
(۳۷) عبداللّه بن اسعد یافعی ، مرآه الجنان و عبره الیقظان ، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۳۸) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، مصر ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷/ ۱۹۳۶ـ ۱۹۳۸، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛

(۳۹) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942;
(۴۰) EI 1 , s.v. “Tha ـ lab” (by R. Paret);
(۴۱) EI 2 , s.v. “Tha ـ lab” (by Monique Bernards);
(۴۲) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , Leiden 1967-1984.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۹ 

زندگینامه ثَعْلَبه بن میمون

 فقیه و محدّث شیعی و از اصحاب امام جعفرصادق و امام موسی کاظم علیهماالسلام . کنیه اش ابواسحاق بود و او را ابواسحاق فقیه ، ابواسحاق نحوی واسدی کوفی نیز می خواندند ( رجوع کنید به کشی ، ص ۳۷۵؛ نجاشی ، ص ۱۱۷؛ طوسی ، ص ۱۷۴). از تاریخ تولد و وفاتش اطلاعیدر دست نیست .

از موالی بنی اسد و بنی سلامه بوده و بهزهد و عبادت و نیک کرداری و فصاحت شهرت داشته است . در باره عبادت ثعلبه در مسجد کوفه و توجه هارون الرشید(حک : ۱۴۹ـ۱۹۳) به او، روایتی نقل شده است ( رجوع کنید به نجاشی ، ص ۱۱۸؛ قمی ، ص ۶۴؛ خوئی ، ج ۳، ص ۴۰۹). او را قاری و نحوی و لغوی نیز دانسته اند ( رجوع کنید به نجاشی ، همانجا؛ ابن داوود حلّی ، ص ۶۰؛ علامه حلّی ، ص ۳۰).

او از امام جعفرصادق ،امام موسی کاظم و کسانی چون زُرارَه بن اَعیَن ، حارث بنمُغیره ، حمّادبن عثمان و محمدبن مسلم روایت نقل کرده است . کسانی چون احمدبن محمدبن ابی نصر بزنطی ، عبداللّه بنمحمد حجّال ، عبداللّه بن بُکَیر، ابوسعید مُکاری و بسیاریدیگر از او روایت کرده اند ( رجوع کنید به طوسی ، ص ۳۳۳؛ علامه حلّی ، همانجا؛ تستری ، ج ۲، ص ۴۹۱؛ خوئی ، ج ۳، ص ۴۱۰ـ۴۱۱).

گفته اند که ثعلبه کتابی در حدیث داشته که راویان بسیاری از آن نقل کرده اند ( رجوع کنید به نجاشی ؛ طوسی ، همانجاها؛خوئی ، ج ۳، ص ۴۰۹). نیامدن لفظ ثقه در رجال نجاشی سبب شده تا بعضی در وثاقت ثعلبه تردید کنند، اما این تردید کاملاً بی وجه بوده ( رجوع کنید بهمامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۱۹۶؛ امین ، ج ۴، ص ۲۵) و دیگران ثعلبه را ثقه دانسته اند ( رجوع کنید بهکشی ، ص ۴۱۲).



منابع :
(۱) ابن داوود حلّی ، کتاب الرجال ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۲) امین ؛
(۳) تستری ؛
(۴) خوئی ؛
(۵) محمدبن حسن طوسی ، رجال الطوسی ، چاپ جواد قیومی اصفهانی ، قم ۱۴۱۵؛
(۶) حسن بن یوسف علامه حلّی ، رجال العلامه الحِلّی ، چاپ محمدصادق بحرالعلوم ، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۷) عباس قمی ، تحفه الاحباب فی نوادر آثار الاصحاب ، چاپ جعفر حسینی ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۸) محمدبن عمرکشی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ ش ؛
عبداللّه مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ،

(۹) چاپ سنگی نجف ۱۳۴۹ـ۱۳۵۲؛احمدبن علی نجاشی ، فهرست

(۱۰) اسماء مصنفّی الشیعه المشتهرب رجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۹ 

زندگینامه ابوجعفر احمدبن علی بیهقی«بوجعفرک»(۴۷۰ه ق)

 معروف به بوجعفرک ، از دانشمندان بلندپایه لغت ، نحو، قرائت و تفسیر در سده های پنجم و ششم و صاحب کتاب تاج المصادر . وی در حدود ۴۷۰ زاده شد (یاقوت حموی ، ج ۴، ص ۴۹؛ صفدی ، ج ۷، ص ۲۱۴؛ سیوطی ، ۱۳۸۴، ج ۱، ص ۳۴۶). هیچیک از منابع از زادگاهش یاد نکرده اند، ولی با توجه به اشاره ای که ابوالحسن علی بن زید بیهقی * ، معروف به ابن فندق (ص ۲۸۸) به کلیماباد بیهق کرده که زادگاه جدّ او به نام محمد است و عبارت «نزیل ( =میهمان ) نیشابور» (قفطی ، ج ۱، ص ۸۹؛سیوطی ، ۱۹۶۰، ص ۴) و نیز نسبت بیهقی که همه در آن اتفاق دارند، به نظر می رسد که در بیهق زاده شده و سپس به نیشابور کوچیده و در آنجا اقامت گزیده باشد.

در منابع درباره تحصیلات و استادان و زندگانی وی جز این نمی یابیم که از محضر قاضی ابونصراحمدبن محمدبن صاعد حنفی (متوفی ۴۸۲) و واعظ معتزلی ، ابوالحسن علی بن حسن صندلی (متوفی ۴۸۴) بهره گرفت و صحاح اللغه جوهری ( تاج اللغه و صحاح العربیه ) و کتابهای بسیار دیگری را نزد ابوالفضل احمدبن محمد میدانی (متوفی ۵۱۸) خواند و از برکرد (یاقوت حموی ، ج ۴، ص ۴۹ـ ۵۰، ج ۵، ص ۴۸؛سیوطی ، ۱۹۶۰؛صفدی ، همانجاها).

به روایت ابن فندق (ص ۲۸۹) در ۵۱۴، امام جامع قدیم نیشابور و دارای کُتّاب (مدرس ، مکتب ) بوده است . جز ابن فندق که کتاب تاج المصادر او و چند کتاب دیگر را نزد او خوانده ، شاگردان بسیار دیگری نیز در مکتب او تعلیم دیده اند که منابع با اوصافی نظیر «اصحاب نجباء» و «تلامذه نجباء» از آنان یاد می کنند (یاقوت حموی ، ج ۴، ص ۴۹؛قفطی ؛صفدی ؛سیوطی ، ۱۳۸۴، همانجاها).

در منابع آمده است که جز در اوقات نماز از خانه خارج نمی شد و به دیدار کسی نمی رفت ، اما مردم به قصد تعلّم وتبرک به دیدار او می شتافتند. عبارت قفطی (همانجا)  اگر سهوی رخ ننموده باشد  دلالت بر این دارد که خانه او در مسجد بوده است . بوجعفرک بیهقی پس از نمازعصر روز سه شنبه ، آخرین روز از ماه رمضان ۵۴۴ براثر بیماری کوتاهی درگذشت و در روز عیدفطر در مقبره نوح به خاک سپرده شد (یاقوت حموی ؛صفدی ، همانجاها؛قفطی ، ج ۱، ص ۸۹ ـ۹۰).

آثار باقیمانده از بیهقی عبارت است از:

۱) المحیط بلغات القرآن ، نسخه ای از این کتاب به کوشش حسین شفیعی فریدنی ، در مجموعه ای به چاپ رسیده است ( میراث اسلامی ایران ، دفتر سوم ، ص ۷۵۱ـ۸۳۶)؛

۲) ینابیع اللغه ، در واقع همان صحاح اللغه جوهری است که بیهقی آن را از شواهد پیراسته و مطالب مفیدی از تهذیب اللغه ازهری و الشامل ابومنصور جبّان و معجم مقاییس اللغه ابن فارس بدان افزوده است . این اثرکتابی مفید و تقریباً هم حجمِ الصحاح است ؛

۳) تاج المصادر ( رجوع کنید بهادامه مقاله ). یاقوت حموی (ج ۴، ص ۵۰) کتاب دیگری به نام المحیط بعلم القرآن را از تألیفات بیهقی دانسته است که ظاهراً همان المحیط بلغات القرآن است . دکتر احمد عبدالغفور عطّار در مقدمه صحاح جوهری (ج ۱، ص ۱۶۳ـ ۱۶۴) و نیز در الصحاح و مدارس المعجمات العربیه (ص ۱۹۴ـ ۱۹۵) که در واقع چاپ دوم و مستقل همان مقدمه صحاح اللغه است ، دو کتاب المحیط بلغات القرآن و ینابیع اللغه بیهقی را، به سبب ارتکاب خطا در فهم منابع ، به تاج الدین خواری (متوفی ۵۸۰) نسبت داده و علینقی منزوی نیز براثر خطایی مشابه ، کتابی به نام الفرائد را به بیهقی نسبت داده است که اصلی ندارد ( رجوع کنید بهاحمد بیهقی ، مقدمه عالم زاده ، ص پنجاه و شش ـ پنجاه ونه ).

از میان آثار بیهقی تاج المصادر مشهورتر و به سبب اشتمال بر غالب مصادر عربی (نزدیک به هفده هزار مصدر) و برابرهای فارسی آنها پیوسته منبعی غنی و موثّق برای فرهنگ نویسان فارسی زبان بوده است . به گفته مؤلّف ، مواد عربی تاج المصادر از قرآن کریم و احادیث و نیز افعال کثیرالاستعمال دیوانهای عرب گردآمده و در شرح و معنای این مواد از چند کتاب نظیر دیوان الادب فارابی ، صحاح اللغه جوهری ، تهذیب اللغه ازهری ، الغریبین هروی و المصادر زوزنی بهره گرفته شده است (همان ، ص شصت وشش ، شصت وهشت ـ شصت ونه ). تاج المصادر در دوبخش بزرگِ مصادر ثلاثی مجرد و مصادر ثلاثی مزید و رباعی مجرد و مزید تدوین یافته است . بخش نخستین ، خود براساس حرکت عین الفعل در ماضی و مضارع ، به شش باب و آنگاه هریک از این ابواب به بخشهای فرعی سالم ، مضاعف ، اجوف ، ناقص و مهموز منقسم گردیده که این بخشهای فرعی نیز دارای بخشهای کوچک دیگری چون مضاعف مهموزاللام است .

سپس مصادر، برحسب حرف آخر و ترتیب الفبایی ، در این بخشهای اصلی و فرعی و ابواب جای یافته است . در هریک از ابواب مصادر بخش دوم (ثلاثی مزید و رباعی مجرد و مزید) نیز همین تقسیمات عیناً اعمال شده است . در این تقسیم و ترتیب هم تأثیر دیوان الادب فارابی دیده می شود و هم تأثیر الصحاح جوهری و المصادر زوزنی (همان ، ص شصت وهشت و فهرست ). تاج المصادر یک بار در ۱۳۰۱ به خط ملک الکتاب میرزامحمد شیرازی در بمبئی در ۲۲۹ صفحه کوچک و دو بخش در یک مجلّد چاپ شده و باردیگر به تصحیح و تحشیه و تعلیق هادی عالم زاده ، در تهران و در دو جلد (جلد اول ، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی ، ۱۳۶۶ش ، و جلد دوم ، پژوهشگاه علوم انسانی ، ۱۳۷۵ش ) همراه با فهارس گوناگون نشر یافته است .



منابع :

(۱) تهران ۱۳۶۶ ش ؛احمدبن علی بیهقی ، تاج المصادر ، چاپ هادی عالم زاده ،
(۲) علی بن زید بیهقی ، کتاب تاریخ بیهق ، چاپ کلیم الله حسینی ، حیدرآباد ۱۳۸۸/۱۹۶۸؛
اسماعیل بن حماد جوهری ، الصّحاح : تاج اللغه و صحاح العربیه ، چاپ احمد عبدالغفور عطّار، تهران

(۳) ۱۳۶۸ ش ، بیروت ( بی تا. ) ، چاپ افست تهران ۱۳۶۸ ش ؛
(۴) عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، بغیه الوعاه فی طبقات اللغویین والنحاه ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، مصر ۱۳۸۴؛
(۵) همو، کتاب طبقات المفسرین ، چاپ مورسینگ ، لیدن ۱۸۳۹، چاپ افست تهران ۱۹۶۰؛
(۶) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۷، چاپ احسان عباس ، ویسبادن ۱۳۸۹/ ۱۹۶۹؛
(۷) احمدبن عبدالغفور عطار، الصحاح و مدارس المعجمات العربیه ، بیروت ۱۳۸۶/۱۹۶۷؛
(۸) علی بن یوسف قفطی انباه الرواه علی انباه النحاه ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، ج ۱، قاهره ۱۳۶۹/۱۹۵۰؛
(۹) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، مصر ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷/۱۹۳۶ـ ۱۹۳۸، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۵

زندگینامه خلیل فراهیدی(متوفی ۱۷۰ ه ق)

طلیعه

نگاشته اند. « احمد » تولد وی را یکصد سال بعد از هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و نام پدرش رامبرد  نحوی  بزرگ می گوید:تحقیق کاوشگران علوم بر آن است که اول کسی که بعد از پیامبر احمد نام گرفت همو بود و این خود کرامتی همچون تولد خلیل ( آن هم در آن حد از هوش، علم و زهد) را در پی داشت. [ ١ ]

خلیل بن احمد، برترین مردم در دانش های ادبی و فضل و زهدش مشهورتر از آن است که بر کسی مخفی ماند. او امامی و شیعه مذهب بوده است. [ ٢]

دوم: سخنانی است که خلیل در مقام و منزلت علی علیه السلام بیان نموده:

١ . از وی سوال شد که به چه دلیل علی علیه السلام امام همگان است؟

خلیل پاسخ داد: احتیاج الکل الیه و غناه عن الکل؛ به علت احتیاج همه مردم به آن حضرت و بی نیازی آن بزرگوار از دیگران.[ ٣]

٢ . در مورد فضیلت علی علیه السلام از وی سوال شد. خلیل پاسخ داد:

چه می توان گفت در حق کسی که دوستان و دشمنان فضائل وی را مخفی کردند. دوستان از ترس و دشمنان از حسادت. و باهمه این ها فضائل و مناقبش شرق و غرب عالم را فرا گرفته است. [ ۴]

علامه مامقانی، پس از ذکر این مطلب می گوید: سوگند به جان خودم که این سخن را باید با نور بر رخ حور نوشت. [ ۵]

٣ . یونس بن حبیب می گوید:از خلیل بن احمد سوال کردم: چرا اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم گویا همگی فرزند یک مادر هستند و علی علیهالسلام فرزند مادری دیگر؟ خلیل پاسخ داد: زیرا آن حضرت را تقدم در اسلام و برتری در عمل و شرف و علاقه به جهاد، ازسایرین ممتاز ساخته است. [ ۶]

۴ . ابوزید نحوی انصاری می گوید:از ابن احمد سوال کردم که چرا مردم علی را رها کردند در حالی که آن حضرت در پیشگاه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و مسلمانان جایگاهی بلند داشت و خدماتش به اسلام بسیار زیاد بود؟

خلیل ( در پاسخ گفت): زیرا خداوند او را از دیگران جدا کرده و مردم به اشباه و نظایر خود، تمایل هستند. آیا این شعر را شنیده ای:
و کل شکل لشکله آلف
 أما تری الفیل یألف الفیلا. [ ٧]
هر گروهی به مانند و شبیه خود متمایل است؛ آیا ندیدی فیل را که با فیل الفت و تمایل دارد.

ویژگی های

خلیل بن احمد فراهیدی دارای خصوصیاتی بود که موجب تحسین همگان گردید و آنان در مدح او، لب به سخن گشودند:
نضر بن شمیل ( از شاگردان خلیل) می گوید: هیچ کس مثل خلیل را ندید حتی خودش. [ ٨]

سفیان بن ثوری یا عیینه، ( طبق اختلاف در نقل) اظهار می دارد:کسی که دوست دارد نگاه کند به مردی که از طلا و مشک آفریده شده، به خلیل بن احمد نظر کند. [ ٩]

ابو طیب لغوی ( متوفای ٣۵١ ه . ق) بیان داشته است:مانند خلیل، یافت نشد؛ نه قبل از او و نه بعد از او. [ ١٠]

مجموع ویژگی هایی که در مورد دانشور مورد سخن بدان ها دست یافتیم بدین ترتیب است:

١ . تقوا

جلال الدین سیوطی ( متوفای ٩١١ ه . ق) ادیب نامی جهان عرب و اسلام می گوید:خلیل بن احمد ضرب المثل تقوا در زمان خود بود؛ چرا که همه مردم بر این باور بودند که بعد از صحابه رسول خدا صلی اللهعلیه و آله وسلم با تقواتر از وی وجود ندارد. او خیر خواه، متواضع و با عفت بود. [ ١١]

٢ . زهد

با آن که خلیل بصری می توانست اموال زیادی گردآوری نماید در بعضی مواقع حتی یک فلس ( پول رایج آن زمان) در بساطنداشت. او با تمام مشقت در نیستان های بصره روزگار می گذراند و این در حالی بود که شاگردانش به وسیله علومی که از وی[ آموخته بودند توانستند ثروت زیادی جمع آوری نمایند. [ ١٢]

او در خانه ای که از چوب یا نی ساخته شده بود، زندگی می کرد و تنها راه درآمدش باغی بود که از پدر به ارث برده بود.[ ١٣]نکته دیگر در این مورد آن است که پادشاهان و قدرتمندان آرزوی جذب وی را به دستگاه حکومتی خود داشتند تا بر اعتبارشان بیفزایند؛ ولی خلیل، بی اعتنا به همه زخارف دنیوی، زهد و قناعت را پیشه خود کرد. [ ١۴]

٣ . جهاد

خلیل بن احمد، در فراسوی تعلیم و تعلم به مبارزه با خصم درون و برون نیز اشتغال داشت به گونه ای که یک سال به حج مشرف می شد و پروانه وار در حریم دوست طواف می کرد و سال بعد به جبهه های جنگ می شتافت و به دفاع از سرزمین های اسلامی می پرداخت. [ ١۵]

۴ . درایت

زمینه « عباد بن عباد مهلبی » آورده اند که خلیل بن احمد و عبدالله بن مقنع،[ ١۶ ] علاقه بسیار به ملاقات یکدیگر داشتند تا آن که این ملاقات را فراهم کرد و آن دو، سه شبانه روز به گفت و گو پرداختند و سپس از یکدیگر جدا شدند.

آن گاه از خلیل سوال شد:
ابن مقفع را چگونه یافتی؟ گفت: مثل او هرگز ندیدم؛ ولی علمش از عقلش بیشتر است. و از ابن مقفع سوال شد: خلیل را چگونهدیدی؟ گفت: مثل او را هرگز ندیدم و عقلش از علمش بیشتر است. و هر دو راست گفتند؛ چرا که عقل خلیل سبب شد بمیرد درحالی که زاهد ترین مردم بود و جهل ابن مقفع او را به سرنوشت شومی دچار کرد. [ ١٧]

۵ . دقت

نضر بن شمیل می گوید: نزد یونس ( از ادیبان عرب) نشسته بودیم که یکی از شاگردانش نزد وی آمد و مسأله ای طرح کرد.وقتی او رفت ما در حالی که از سوالش تعجب کرده بودیم بر وی ایراد علمی گرفتیم. خلیل که در مجلس حاضر و تا آن زمان ساکت بود ما را مخاطب قرار داد و گفت: اگر او این ایراد را بر شما می گرفت چه می گفتید؟ گفتیم: چنین پاسخ می دادیم. ودوباره خلیل چنین گفت: اگر او چنین جواب می داد چه می گفتید؟ گفتیم: چنان پاسخ می دادیم. پیوسته خلیل بر ما اشکال گرفت تااز جواب عاجز ماندیم و همه محکوم شدیم. پس در فکر فرو رفتیم.

آن گاه خلیل گفت: برای پاسخ دهنده سزاوار نیست که بعد از پاسخ شروع به فکر کردن نماید و سپس اظهار داشت:من هرگز پاسخ ندادم مگر بعد از آن که تمام جوانب و ایرادات و اعتراضاتی را که ممکن است تصور شود نیز ملاحظه کردم.[ ١٨]

۶ . نبوغ

هم زمان با خلیل طبیبی می زیست که مبتلایان به نوعی از کم بینی چشم را مداوا می کرد. پس از مدتی آن طبیب از دنیا رفت ودردمندان را با مرض خود، تنها گذارد. خلیل بن احمد که وضع را چنان دید سوال کرد: آیا نسخه ای از وی به جای مانده؟
گفتند: نه.
گفت: آیا ظرفی که در آن، دارو را تهیه می کرده وجود دارد؟
گفتند: آری.
خلیل درخواست نمود آن ظرف را آوردند و با بوییدن آن ظرف، داروهای به کار برده شده و مقدار آن ها را یکی پس از دیگری نام برد تا پانزده نوع. آن گاه با این پانزده نوع، دارویی تهیه کرد و مبتلایان به آن مرض را معالج نمود. پس از مدتی نسخه ای از آن طبابت پیدا شد و ملاحظه کردند مجموع موجود در نسخه، شانزده مورد بوده و خلیل تنها به یک مورد پی نبرده بود. [ ١٩]

٧ . حفظ آبروی مسلمان

وقتی خلیل وارد بصره شد تصمیم گرفت با ابوعمرو بن علا ( ادیب بصره) مناظره نماید؛ ولی بعد از ورود در مجلس درس او،سکوت کرد و سپس از آن جا خارج شد. از وی سوال شد: چه چیز تو را از مناظره منع کرد؟
پاسخ داد:
نگاه کردم و دیدم ابوعمرو مدت پنجاه سال است که ریاست حوزه درسی بصره را عهده دار است. ترسیدم او از پاسخ گفتن به من عاجز شود و آبروی چندین ساله اش در این شهر از بین برود، بدین جهت سکوت کردم. [ ٢٠]

٨ . گذشت

خلیل بن احمد از کنار گروهی رد شد و شنید در مذمت وی سخن می گویند؛ اما بدون آن که کدورتی از آنان در دل گیرد اشعاری را زیر لب سرود که مضمون آن ها این است:
نفس خود را وادار می نمایم تا از خطای دیگران بگذرد هر چند خطایشان زیاد باشد؛ چرا که تمام مردم یکی از سه گروه هستند:
گروه برتر از من، که در این صورت رعایت حق آنان و ادب بر من لازم است. گروه مساوی با من، پس بخشش لغزش آنان موجب برتری من خواهد شد. گروه پایین تر از من که بخشیدن جرم آنان و خوداری از پاسخ، موجب حفظ آبروی من خواهد گردید، هر چند سرزنش کنندگان ملامتم نمایند. [ ٢١]

٩ . تواضع

 شمس الدین ذهبی ( متوفای ٧۴٨ ه . ق) می گوید: خلیل بن احمد، متدین، با تقوا، قانع، متواضع و دارای همتی بلند بود. [ ٢٢]
ایوب بن متوکل ( استاد خلیل) اظهار می دارد:
هرگاه خلیل، مطلبی را به کسی تعلیم می نمود هرگز چنین وانمود نمی کرد؛ ولی اگر از کسی چیزی می آموخت، می نمایاند که از او استفاده کرده است. [ ٢٣]
و در موردی دیگر، خلیل را می یابیم که به نظام ( از ادبای عرب) در حالی که طفلی خردسال ولی آثار بزرگی از وی نمایان بود می گوید: احتیاج ما به فراگیری از تو بیشتر است. [ ٢۴]

در تواضع خلیل، همان بس که با تمام عظمتش چنانچه از وی در مورد مطلبی سوال می شد و او جوابش را نمی دانست، بانقل می کند: « مجمع البیان » صراحت تمام می گفت: نمی دانم! علامه طبرسی دربا این که خطاب به خداوند است ولی « حتی إذا جاء أحدهم الموت قال رب ارجعون » از خلیل بن احمد سوال شد چرا در آیهصیغه جمع آورده شده؟ گفت: نمی دانم. و مردم از این پاسخ لذت بردند.

علوم و فنون

پنجمین سرفصل در زندگی خلیل همانا دانشهایی است که وی به آن ها دست یافت. یکی از بدیهی ترین مسائل در زنگی علمی وی جامع بودن در دانش های گوناگون است که ارباب تاریخ و یا خودش به آن ها تصریح کرده اند.

او خود می گوید:آن قدر علوم در اختیار من است که اگر آن ها را در اختیار همه بگذارم همه مردم در علم یکسان خواهند شد؛ ولی می خواهم که عالمان، مؤونه ای داشته باشند. [ ٢۵]
دومین دلیل که ما را بر جامعیت علمی او رهنمون می گردد آن است که وی در علم و دانش ضرب المثل بوده است. این مطلب از بسیاری از اشعار عرب و از جمله شعر اسحاق بن ابراهیم موصلی در هجو اصمعی[ ٢۶ ] و خالد نجار در هجوتوزی[ ٢٧ ] برمی آید.

و سخن دیگر آن که توجی ( از ادیبان عرب) می گوید:
ادیبان تمام نواحی، در مکه گرد آمده بودیم و در مورد دانشمندان جهان عرب سخن می راندیم و هر کس در برتری ادیب شهرخود بر سایرین تکلم می کرد؛ تا آن که ذکر خلیل به میان آمد. آن گاه ملاحظه کردیم تمام ادیبان و دانشمندان حاضر در مجلس، او را با تقواترین مردم و کلید دانش ها و به وجود آورنده تحول و دگرگونی در علوم دانستند. [ ٢٨]

علوم و فنونی که خلیل بن احمد در آن ها تبحر یافت بدین شرح است:

١ . نحو

کتابی در ادبیات تازی نمی توان یافت که دست به دامن نظریات خلیل فراهیدی نشده باشد. او استادی بزرگ و سخنش در این فنحجت قلمداد می گردد.
ابن معتز ( متوفای ٣١٨ ه . ق) می گوید:خلیل ابن احمد، داناترین مردم در نحو و دیگر علوم و دقتش از همگان بیشتر است. وی استاد همه مردم زمان خود و بدون رقیب محسوب می گردد. [ ٢٩]

سیرافی، بزرگ ادیب عرب ( متوفای ٣۶٨ هت. ق) بیان می دارد: تخصص خلیل در نحو و استخراج مسائل آن به نهایت رسیده بود. [ ٣٠]

در مهارت خلیل در علم نحو همان بس که او استاد سیبویه، ادیب نامی جهان عرب و اسلام است. جلال الدین سیوطی ( متوفای ٩١١ ه . ق) در این مورد می گوید:بدون آن « قال » یا « وسألته » : هرگاه سیبویه در کتاب خود الکتاب، که دانشوران، آن را قرآن نحو لقب داده اند اظهار می دارد که گوینده را مشخص نماید مقصودش خلیل بن احمد است. [ ٣١]

٢ . لغت

را در همین مورد « العین » نه تنها مهارت خلیل در الفاظ عربی بر همگان آشکار است و او را امام اهل لغت می دانند و کتابتألیف کرد، بلکه لغت فارسی را نیز پس از آن که در آستانه اضمحلال و ضایع شدن قرار داشت، مرتب و منظم ساخت و بدینوسیله افتخار عرب بر عجم که می گفتند الفاظ عربی به صورت قانونمند جمع آوری شده ولی لغت عجم بدون ضابطه است را از بین برد. [ ٣٢]

۳ . جدال احسن

دفاع از مرزهای اعتقادی و باورهای دینی بر عهده عالمان و نگهبانان حوزه دین است. خلیل می گوید:
در یکی از سفرها در حالی که باران به شدت می بارید و من بیمناک از صحرا بودم به صومعه راهبی پناه بردم و در زدم.
راهب سوال کرد:
کیستی؟
خلیل بن احمد هستم.
تو همان کسی هستی که مردم او را یگانه در علوم عرب می دانند؟
چنین می گویند. ولی من خود را در این نمی بینم!
اگر پاسخ سه سوال مرا دادی در را به رویت می گشایم و از تو پذیرایی می کنم.
آن ها چیست؟
آیا چنین نیست که آن چه در عالم غیب وجود دارد، نمونه ای از آن در این دنیا موجود است و ما به همین وسیله بر عالم غیب استدلال می کنیم؟
آری، ( همین طور است).

تو معتقد هستی که خداوند جسم و ماده ندارد، در حالی که در این دنیا چیزی را بدین نمونه نمی یابیم. و تو اعتقاد داری بهشتیان می خوردند و می آشامند و چیزی از خود دفع نمی کنند و این امر در این دنیا وجود ندارد. و تو بر این باور هستی که نعمت های بهشت پایان نمی یابد در حالی که آن چه در این دنیاست فناپذیر است.

تمام این موارد، نمونه هایی در عالم دنیا دارد و ما بدین وسیله بر جهان غیب استدلال می کنیم؛ اما در مورد خداوند، هر چندنظیری برای او یافت نمی شود ولی نمونه آن، روح است که با تمام وجود آن را حس می کنیم، ولی نمی دانیم کجاست و چگونه است و دارای چه خصوصیاتی است و در هنگام مرگ، خروج روح برای دیگران قابل حس نیست و در عین حال به وسیله افعال و حرکات و تصرفاتمان به وجود روح پی می بریم. و اما آن چه در مورد خوردن و آشامیدن اهل بهشت بیان کردی پاسخ آن این است که جنین در رحم مادر غذا می خورد در حالی که دفع نمی کند.

است که هر چه ( تا بی نهایت) بشمریم از یک « یک » و اما پایان نیافتن نعمت های خداوند در بهشت، نمونه آن در این دنیا عدداستفاده می شود و در عین حال زوال ناپذیر است.
خلیل بن احمد در پایان این ماجرا می گوید: پس از این جواب ها راهب در را به روی من گشود و از من پذیرایی نیکویی به عمل آورد. [ ٣٣]

۴ . فلسفه

دانشمند معروف، حمزه بن حسن اصفهانی ( متوفای ۴۶٠ ه . ق) می گوید: احمد بن طیب که فیلسوف زمان خود بود خلیل بن احمد را جزء فلاسفه اسلام می شمرد. [ ٣۴]

۵ . حساب

تسلط او در این دانش از آن جا معلوم می گردد که وی تصمیم گرفت این علم را به صورتی آسان به مردم ارائه دهد که حتی اگرکنیزی در دادگاه حاضر شد مغبون نگردد. روزی در حالی که عمیقا در این فکر بود با مرکبی برخورد کرد و همین سبب فوتش گردید. [ ٣۵]

کتاب ها

بعضی از مورخان، برای خلیل هفتاد و چند اثر برشمرده اند؛ ولی نامی از آن ها به میان نیاورده اند. [ ٣۶ ] اما علامه سید محسن امین، کتاب های خلیل بن احمد را بدین ترتیب بر می شمرد:

 ۱-زبده العروض،

۲-العین، فائت العین،

۳-الامامه، الایقاع،

۴-النغم،

۵-الجمل،

۶-الشواهد،

۷-النقط و الشکل،

۸-معانی اسماء الحروف. [ ٣٧]

کتاب العین

این مجموعه که در مورد لغت تألیف شده دارای دو ویژگی است و به همین سبب از سایر کتابهایش ممتاز گردیده:
نخست آن که این تصنیف مشهور ترین اثر خلیل است و دوم آن که این مجموعه از آفات محفوظ ماند و اینک در زمان ما همموجود است و مانند سایر آثارش از بین نرفت. هنگامی که او تصمیم گرفت برای اولین بار کتابی در لغت بر طبق حروف الفباهم بدون دلیل است. آن گاه « باء » حرف علیه ( اصطلاحی خاص نزد اهل صرف) و شروع از ، « الف » بنویسد، ملاحظه نمود کهبدین مطلب توجه نمود که تمام حروف از حلق ادا می گردند. بنابر این معیار خود را بر این قرار داد که ارتباط کدام یک ازرا دارای این ویژگی دانست و لغاتی را که با حرف عین شروع می « عین » حروف با حلق شدیدتر است و در این میان حرفشوند نخست مورد بحث قرار داد و کتاب خود را به همین نام ( العین) نامید؛ چرا که این گونه نامگذاری روش بعضی از ادیبان هروی. « جیم » در زمان گذشته بوده است مانند کتاب
بر این اساس، خلیل در کتاب لغت خود بدین ترتیب از الفاظ عرب بحث می کند؛
 ع، ح، ه، خ، غ، ق، ک، ج، ش، ض، ص، س، ز، ط، د، ت، ظ، ذ، ث، ر، ل، ن، ف، ب، م، و، ا، ی. [ ٣٨]

جلال الدین سیوطی می گوید:
مجموع لغات به کار برده شده در کتاب العین، اعم از مهمل و مستعمل دوازده میلیون و سیصد و پانزده هزار و چهار صد و دوازده عدد بوده است. [ ٣٩]

و اما در مورد اعتبار و صحت انتساب این کتاب به خلیل بن احمد، علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی سخنی جامع بیان داشته است:این کتاب قابل اعتماد و نزد اهل فن مورد قبول است. و بدین جهت روش استادان و بزرگان بر این واقع شده ( که از میان کتبلغت) تنها از این مجموعه لغوی روایت کنند و برای روایت و ذکر سند اجازه دریافت نمایند.
از جمله این بزرگان، ابوالفرج محمد بن اسحاق الندیم است که سند خود را در فهرستش ذکر نموده و همچنین دانشوران دیگرشیعه و سنی تصریح می کند که این کتاب ( العین) از آن خلیل بن احمد فراهیدی است. و از جمله کسانی که تصریح به این مطلباست.

پس بعد از این همه، مجالی نیست « المزهر » و جلال الدین سیوطی در « الجمهره » کرده ابن درید در خطبه و مقدمه کتاببرای توجه نمودن به احتمال بعضی که عقیده دارند این کتاب مربوط به لیث بن مظفر است و فخر رازی آن را در کتابذکر نموده یا احتمال این خصوص حرف عین از خلیل است و بقیه از لیث و غیر این احتمالات به ادعای این که « المحصول »غلط هایی در این کتاب هست که از مثل خلیل به دور است؛ زیرا این ادعا از اصل مردود است.

ما می بینیم عبدالواحد بن علیمی گوید: بیشتر ایراداتی که ابوطالب مفضل بر این کتاب گرفته وارد نیست و ابوبکر زبیدی « مراتب النحویین » لغوی در کتابتصنیف کرده، تصریح نموده است که اشتباهات موجود در العین در بیشتر موارد ناشی از « العین » که مجموعه ای را در رد براشتقاق است ( نه اصل لغت) ؛ مثل آن که کلمه سه حرفی در ضمن الفاظ چهار حرفی ذکر شده یا به عکس. و این نیز گاه مربوط به نسخه بردار است نه مؤلف.

بر فرض که این گونه خلاف ترتیب ها از خود مؤلف سرزده باشد نیز بعید نیست؛ زیرا کسی کهبرای اولین بار به ابتکار خود، دست به چنین ترتیب بندی می زند، بدون آن که احدی در این امر بر وی سبقت گرفته باشد ممکناست در مواردی دچار خطا بشود چرا که بشر، هر چند به مقام والایی برسد باز محصولات فکری او بی نیاز از بازنگری و نقد و نظر نیست. [ ۴٠]

بعضی از مورخان، در عدم انتساب کتاب العین به خلیل بن احمد این داستان را ثبت کرده اند:
روزی خلیل نزد لیث بن رافع ( از ادبیان عرب که در پیشگاه برامکه جایگاهی خاص داشت) رفت و لیث پس از آشنایی با مقامعلمی و ادبی خلیل، هدایای زیادی به وی عنایت کرد و او را بی نیاز نمود. خلیل در بازگشت از این ملاقات به فکر تحفه ایلایق برآمد و کتاب العین را با خط و جلدی زیبا نزد لیث فرستاد. لیث با مطالعه این کتاب، شیفته آن گردید و صدهزار درهمجایزه برای خلیل فرستاد و شب و روزه خود را صرف مطالعه آن نمود تا آن که نیمی از این مجموعه را حفظ کرد.

در همین میان، لیث دور از چشم همسرش ( که از اشراف بود) کنیزی خریداری نمود؛ ولی پس از مدتی این ماجرا افشا شد ورا سوزانید. لیث پس از آگاهی از این امر در حالی که سراسر وجودش را غم « العین » همسر لیث برای انتقام گرفتن از او کتابفراگرفته بود، نصف این کتاب را که حفظ کرده بود نوشت و دستور داد نصف دیگر آن را عالمان و ادیبان عرب بنویسند. ولی آنان هرگز نتوانستند مانند آن کتاب را تصنیف نمایند. از این رو نیمه اول و آخر این مجموعه تمایزی آشکار دارد. [ ۴١]

علامه سید حسن صدر ( ١٣۵۴ ١٢٧٢ ه . ق) در مورد این داستان چنین اظهار می دارد:
هیچ تردیدی ندارم که این، افسانه ای مجعول است و سازنده آن کسی جز ابن معتز نیست و سپس سخن چند تن از دانشوران و ادیبان عرب را در تأیید این که تمام کتاب العین و حتی ترتیب بندی آن از خلیل بن احمد است ذکر می نماید.[ ۴٢]

شرح حال هر یکی از استادان و شاگردان خلیل خارج از حوصله مقاله و موجب اطاله آن است از این جهت فقط به ذکر نام آنان بسنده می نماییم.

استادان

١ . ایوب السختیانی.

٢ . عاصم الاحول.

٣ . عوام بن حوشب.

۴ . غالب القطان.

شاگردان

١ . سیبویه.

٢ . نضر بن شمیل.

٣ . هارون بن موسی نحوی.

۴ . وهب بن جریر.

 ۵ . اصمعی. [ ۴٣]

وفات

بیشتر ادیبان و تاریخ نگاران، غروب این خورشید جهان ادب را سال ( ١٧٠ ه . ق) دانسته اند. علی بن نصر می گوید:
خلیل را پس از مرگش در عالم رؤیا دیدم و در همان حال با خود گفتم: هیچ یک از گذشتگان مان را در خواب به مانند خلیل بااین علم و دانش ندیده بودم. آن گاه از وی سوال کردم: خداوند با تو چگونه رفتار کرد؟ خلیل پاسخ داد: خدای متعال مرا بخشید ومورد ترحم قرار داد و سپس ادامه داد:
سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و » آن چه اندوختم هیچ یک سودمند واقع نگردید و تنها چیزی که مفید به حال من بود ذکر بود. [ ۴۴] « الله اکبر

خلیل می گفت:
دوست دارم در پیشگاه خداوند، برترین و نزد مردم متوسط ترین و نزد خود، پست ترین مردم باشم. و پیوسته برای این سه امر، دعا می کرد. [ ۴۵]و ما نیز از خداوند چنین می خواهیم.



١ . معجم رجال الحدیث، آیه الله خویی، ج ٧ ، ص ٧٩ ، چاپ اول. گویا آن چه در مستطرفات سرائر آمده که خلیل را ابن ابراهیم معرفی کرده سهو قلم از مصنف یاناسخ باشد ( مستطرفات سرائر،ابن ادریس، ص ۴٩۴ ، انتشارات المعارف الاسلامیه) لازم به ذکر است که این اشتباه در چاپ های جدید اصلاح شده.

٢ . رجال العلامه الحلی، حسن بن یوسف بن علی بن مطهر حلی، ص ۶٧ ، نشر رضی. 
٣ . روضات الجنات، ج ٣ ، ص ٣٠٠ ؛ سفینه البحار، شیخ عباس قمی، ج ١ ، ص ۴٢۶ ، نشر فراهانی.
۴ . همان.
۵ . تنقیح المقال، ج ١ ، ص ۴٠٣ 
۶ . کشف الغمه فی معرفه الائمه، علی بن عیسی اربلی، ج ١ ، ص ۴١١ ، مکتبه بنی هاشمی.
 ٧ . الامالی، شیخ صدوق، ص ١٩٠ 
٨ . الاعلام، زرکلی، ج ٢ ، ص ٣١۴ 
 ٩ . معجم الاباء، یاقوت حموی، ج ٣ ، ص ١٢٧١ 
١٠ . مراتب النحویین، ابوالطیب عبد الواحد بن علی اللغوی الحلبی، ص ٢٧ 
 ١١. بغیه الوعاه فی طبقات اللغوبین و النحاه، جلال الدین عبدالرحمان السیوطی، ج ١ ، ص ۵۵٨
١٢. معجم الادباء، ج ٣ ، ص ١٢٧١
١٣. همان. 
١۴. همان. 
 ١۵. معجم الادباء، ج ٣ ، ص ١٢۶٣ 
١۶ ]. ابوالحسن عبدالله بن مقفع، مشهور در انشاء و ادب فارسی و عربی است. او در اصل، مجوسی بود ولی به وسیله عیسی به عربی و « کلیله و دمنه » بن علی، عموی منصور، ظاهرا مسلمان شد و در واقع بر کفر خود باقی ماند. وی ترجمه کننده کتاباست. « الدره البهیمه » نویسنده کتاب
 ١٧ . معجم الادباء، ج ٣ ، ص ١٢۶٨ 
 ١٨ . مرآه الجنان و عبره الیقظان، ابی محمد عبدالله بن اسعد یافعی مالکی ( متوفای ٧۶٨ ه. ق)، ج ١ ، ص ٣۶۴ 
 ١٩ . معجم الادباء، ج ٣ ، ص ١٢۶٣ ؛ بغیه الوعاه، ج ١ ، ص ۵۵٩
 ٢٠ ]. مرآه الجنان، ج ١ ، ص ٣۶٧ 
 ٢١ ]. نورالقبس، ص ۵٧ 
 ٢٢ ]. سیر اعلام النبلاء، شمس الدین ذهبی، ج ٧ ، ص ۴٣٠
٢٣ ]. همان، ص ۴٣١ 
 ٢۴ ]. سرح العیون فی شرح رساله ابن زیدون، جمال الدین بن نباته المصری ( متولد ۶٨۶ متوفای ٧۶٨ ه. ق) ص ٢٢۶ 
 ٢۵ . همان، ص ٢٧٠ 
 ٢۶ . نور القبس، ص ۵٧ 

٢٧ . همان. 
 ٢٨. مراتب النحویین، ص ٢٩ 
 ٢٩ . طبقات الشعراء، ابن معتز، ص ٩۵ 
٣٠ . اخبار التنحویین و البصریین، قاضی ابو سعید حسن بن عبدالله السیرافی، ص ٣٠ 
٣١ . بغیه الوعاه، ج ١ ، ص ۵۵٨ 
 ٣٢. معجم الادباء، ج ٣ ، ص ١٢۶١ 
 ٣٣ . معجم الادباء، ج ٣ ، ص ١٢٧٠ 
٣۴ . التنبیه علی حدوث التصحیف، حمزه بن حسن اصفهانی، ص ١٩۵
 ٣۵. بغیه الوعاه، ج ١ ، ص ۵۶٠ 
٣۶ . روضات الجنات، ج ٣ ، ص ٢٩۵ 
 ٣٧ . اعیان الشیعه، ج ۶ ، ص ٣۴١ 
 ٣٨. ریاض العماء، و حیاض الفضلاء، میرزا عبدالله افندی اصفهانی ( از علمای قرن ١٢ هجری) ج ٢ ، ص ٢۵۴ 
 ٣٩ . بغیه الوعاه، ج ١ ، ص ۵۵٩ 
۴٠ . الذریعه الی تصانیف الشیعه، شیخ اقا بزرگ تهرانی، ج ١۵ ، ص ٣۶۵
۴١ . این داستان در بعضی از کتاب ها و از جمله مجالس المومنین ذکر شده ر. ک: مجالس المومنین، قاضی نورالله تستری . ( شهید ١٠١٩ ه. ق) ج ١ ، ص ۵۵٢
۴٢ . تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام، سید حسن صدر، ص ١۵٣ 
۴٣ . سیر اعلام النبلاء، ص ۴٣٠
۴۴ . نور القبس، ص ٧٢ 
۴۵. نوالقبس، ص ۵۶ 
 گلشن ابرار، ج ۵ ، ص ٩

زندگینامه محمود زمخشری «جاراﷲ»( ۵۳۸ هَ . ق)

 محمودبن محمدبن احمد ملقب به جاراﷲ و مکنی به ابوالقاسم . مولد او به زمخشر، قریه ای به خوارزم به سال ۴۶۷ هَ . ق . بود. او فنون ادب را از ابونصر اصفهانی و ابومنصور خارئی و علی بن مظفر نیشابوری و جز آنان فراگرفت و یک پای وی در اثر خراج یا سرمازدگی بریده شده بود و به اعانت چوبی رفتن می توانست ، چند کرت به بغداد سفر کرد و چندی مجاورت کعبه گزید و از آن روی او را لقب جاراﷲ داده اند.

وفات وی به جرجانیه عاصمه ٔ خوارزم بسال ۵۳۸ هَ . ق . بود.

او راست :

تفسیر کشاف که در نوع خود بی نظیر است

و اساس البلاغه و ربیع الابرار.

او در اول به پیروی ابونصر اصفهانی طریقه ٔ اعتزال گزید و به آخر عمر به مذهب تشیع گرائید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از کبرای ائمه ٔ علم دین ، تفسیر، لغت ، نحو، ادب ، حدیث ، بیان و ازاکا برحنفیه است .

در علوم آثاری دارد که در عصر وی منحصر بفرد بودند…

او راست :

اطواق الذهب فی المواعظ و الخطب ،

اعجب العجب شرح لامیه العرب ،

الانموذج (در نحو)، الجبال و الامکنه و المیاه ،

الفائق فی غریب الحدیث ،

الکشاف عن حقائق التنزیل ،

الکلام النوابغ المفصل ، مقامات ،

مقدمه الادب ،

نوابغ الکلم . (از معجم المطبوعات ).

دیگر کتبی که از وی برشمرده اند از این قرارند:

مقدمه (معجم عربی و فارسی )،

مستقصی (در امثال ) روح المسائل ،

الرائض فی الفرائض ،

دیوان التمثل ،

رساله الناصحه، امالی ،

اساس البلاغه،

جواهر اللغه،

الزاجر للصغار عن معارضه الکبار و جز اینها.

(از اعلام زرکلی و کشف الظنون ) : مقدمه ٔ نحو زمخشری در دست داشت . (گلستان ).

رجوع به اعلام زرکلی ج ۳ ص ۱۰۱۷، سفرنامه ٔ ابن بطوطه ، وفیات الاعیان ، خاندان نوبختی اقبال ، تاریخ گزیده ، کلام شبلی ، عیون الاخبار، روضات الجنات ، لباب الالباب ، حبیب السیر، تتمه ٔ صوان الحکمه، شدالازار، البیان و التبیین ، تاریخ گزیده ، غزالی نامه ، تاریخ الخلفا، ضحی الاسلام ، فیه مافیه ، ابن خلکان ج ۲ ص ۱۹۷، عیون الانباء، کشف الظنون ، معجم المطبوعات ، سبک شناسی ، فرهنگ ایران باستان ، تاریخ سیستان ، تاریخ ادبیات ایران ، فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔ عالی سپهسالار و فرهنگ فارسی معین ج ۵ شود.

لغت نامه دهخدا