رفتن به محتوا

زندگینامه علامه محمدحسين‏ طباطبايى‏ خود نوشت

علامه محمدحسين‏ طباطبايى‏

سيد محمد حسين طباطبايى معروف به علامه طباطبايى مفسر بزرگ و مشهور دوران معاصر است. شرح حال خودنوشت ايشان چنين است: در سال 1281 شمسى در تبريز در ميان يك خانواده عالِم متولد شدم.

در پنج سالگى مادر و نُه سالگى پدر را از دست دادم. پس از درگذشت پدر به مكتب و پس از چندى به مدرسه فرستاده شدم و تقريباً مدت شش سال مشغول فراگرفتن فارسى و تعليمات ابتدايى بودم.

اساتيد

سال 1297 وارد علوم دينى و عربى شدم و به سال 1304 براى تكميل تحصيلات خود عازم حوزه علمى نجف گرديدم و به مجلس درس مرحوم آيت الله شيخ محمد حسين اصفهانى( ره)، مرحوم آيت الله نايينى، مرحوم آيت الله آقاى سيد ابوالحسن اصفهانى رفتم.

كلّيات علم رجال را نيز پيش مرحوم آيت الله حجّت كوه كمرى، فلسفه را نزد حكيم و فيلسوف معروف وقت مرحوم آقا سيد حسين بادكوبى موفق شدم. منظومه سبزوارى و اسفار و مشاعر ملا صدرا و دوره شفاى بوعلى و كتاب اثولوجيا و تمهيد ابن تُركه و اخلاق ابن مسكويه را خوانده ام. مرحوم بادكوبى امر فرمود كه به تعليم رياضيات بپردازم و لذا به درس مرحوم آقا سيد ابوالقاسم خوانسارى كه رياضيدان زبردستى بود، حاضر شدم.

سال 1314 بر اثر اختلال وضع معاش ناگزير به مراجعت شده، به زادگاه اصلى خويش( تبريز) برگشتم و ده سال و خُرده اى در آن سامان به سر بردم كه حقّاً بايد اين دوره را در زندگى خود دوره خسارت روحى بشمارم، زيرا بر اثر گرفتارى ضرورى به معاشرت عمومى وسيله تأمين معاش( كه از مجراى فلاحت بود) از تدريس و تفكّر علمى( جز مقدارى بسيار ناچيز) بازمانده بودم و پيوسته با يك شكنجه درونى به سر بردم.

در سال 1325 از سرو سامان خود چشم پوشيده، زادگاه اصلى را ترك گفتم و متوجّه حوزه قم گرديده، بساط زندگى را در اين شهر گستردم و دوباره اشتغالات علمى را از سر گرفتم و تا كنون كه اوايل 1341 مى باشد، روزگار خود را در اين سامان مى گذرانم.

در اوايل تحصيل كه به صرف و نحو اشتغال داشتم، علاقه زيادى به ادامه تحصيل نداشتم و از اين روى هر چه مى خواندم، نمى فهميدم و چهار سال به همين نحو گذرانيدم. پس از آن، يك باره عنايت خدايى دامنگيرم شده، عوضم كرد و در خود يك نوع شيفتگى و بى تابى نسبت به تحصيل كمال حسن نمودم. 

علامه طباطبايى اين زندگى نامه را در سال 1341 نوشت و حدود بيست سال بعد، در قيد حيات بود.

وفات‏

در آبان 1360 مطابق محرم الحرام 1402 به لقاءالله پيوست و در مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه( س) به خاك سپرده شد.

آثار

از علامه طباطبايى علاوه بر تفسير مشهور الميزان آثار زير بر جاى مانده است:

  • سنن النبى، اصول فلسفه يا روش رئاليسم،
  • كتاب توحيد( شامل سه رساله)،
  • نهاية الحكمه، بداية الحكمه، شيعه در اسلام، قرآن در اسلام،
  • وحى يا شعور مرموز،
  • حكومت در اسلام، اعجاز،
  • على و الفلسفة الالهيه، حواشى بر كتاب كفاية الاصول،
  • حواشى بر كتاب الانصار الاربعه ملاصدرا،
  • تعليقاتى بر شش جلد اول تا ششم بحارالانوار
  • و رساله‏ هايى كه منتشر نشده است.

زندگینامه علامه طباطبایی(ره) به قلم علامه حسن زاده آملی

 
علامه طباطبایی

 
این کلمه پاسخ نامه ایست که بیوگرافی حضرت استاد علامه طباطبائی را، در زمان حیاتش، از من خواسته اند. بسم اللّه الرحمن الرحیم اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّک الْأَکرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یعْلَمْ. و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب با اهدای تحیت و سلام از این کمترین خوشه چین خرمن اقبال بزرگان حسن حسن زاده آملی، شرح زندگی سراسر سعادت بقیة الماضین و ثمال الباقین، آیت علم و دین، مفسر کبیر و فیلسوف الهی، عارف ربّانی، فقیه صمدانی فخر الاسلام استاد اکبر حضرت علّامه حاج میرزا محمد حسین طباطبائی متّع اللّه الاسلام و المسلمین بطول بقائه الشریف را خواسته اید.
 

تاریخ انتشار : 1395/8/18

 
با اینکه انجام دادن چنین امر خطیر به شایستگی، از عهده این حقیر خارج است که نه بپارسی نغز یارا است و نه بعربی مبین توانا، باقل با قلم شکسته در فصاحت سحبان چه تواند بنگارد؟! مع الوصف عدم امتثال را مروّت ندیدم و با بضاعت مزجات شمّه ای از آنچه که به سالیانی دراز در روضه رضوان محضر انس و قدس آن قدّیس قدّوسی، و محفل درس و بحث آن معلّم ربّانی، در دفتر خاطرات ضبط کرده ایم و گفتنی است تقدیم می داریم، و بدون تصنّع و تکلّف در إنشاء، کلک را به رفتار ساده اش واگذار، و به اختیارش رهسپار می کنیم بسم اللّه مجریها و مرسیها.

یک دهان خواهم به پهنای فلک تابگویم وصف آن رشک ملک
ور دهان یابم چنین و صد چنین تنگ آید در بیان آن امین
 این قدر هم گر نگویم ای سَنَد شیشه دل از ضعیفی بشکند

در پیرامون این گونه مردان بزرگ که فوق زمان و مکان و از نوابغ دهرند، از چندین بعد باید سخن به میان آورد که کوتاه ترین آن أبعاد بعد زمان و مکان و شرح نحوه تعیش و معاش آنان است و در این بعد مادّی سخن گفتن دور از شأن آن ارواح عرشی است، در این قسمت بهمین گفتار حافظ شیرین سخن اکتفا می کنیم:

فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بسوقتی به دأب و اقتضای أوان تحصیل، به بؤس بأسایی دچار شدم که ترا طاقت نباشد از شنیدن، دوست دانشمندی که با وی افتخار هم حجرگی داشتم به دیدارم آمد- خدایش ببخشاید- که به تشفی ام آمد و شفا بخشید و نویدم داد که یارا این سختی گوارا بادت که به شهادت تذکره ها، نفوس مستعدّه از تحمل ساعاتی چنین در محنت زمانه، مردان نامدار و اماثل روزگار شدند.
نه در غنچه کامل شود پیکر گل نه در بوته ظاهر شود صورت زر
ز احداث چرخ است تهذیب مردم چو از زخم خایسک تیزی خنجر
آثار هر کس نمودار دارائی اوست:بهترین معرّف آن جناب سیر و سلوک انسانی، و آثار علمی از تدریس و تألیف او است، افاضل حوزه علمیه قم که شاغل کرسی تدریس اصول معارف حقه جعفریه اند از تلامذه اویند، و تفسیر عظیم الشأن المیزان که عالم علم را مایه فخر و مباهات است یکی از آثار نفیس قلمی و أمّ الکتاب مؤلفات او است.
 
 
 

تفسیر قرآن با قرآن

امام الکلّ فی الکلّ امیر المؤمنین علی- علیه السلام- در وصف قرآن فرمود:کتاب اللّه ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض [1] بلکه خود قرآن کریم در وصف خود می فرماید:وَ نَزَّلْنا عَلَیک الْکتابَ تِبْیاناً لِکلِّ شَی ءٍ[2]، اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کتاباً مُتَشابِهاً مَثانِی [3]، وَ لَقَدْ آتَیناک سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ [4].

 

 

بیان مثانی و تفسیر قرآن بقرآن

معنی مثانی همانست که امیر- علیه السلام- فرمود: کتاب اللّه ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض، چه مثانی جمع مثنیه اسم مفعول از ثنی بمعنی عطف ولوی یعنی پیچیدن و برگشتن است. مثلا رودخانه که در بعضی از جاهای مسیرش پیچ می خورد و دور می زند و بر می گردد، آن جاها مثانی او است که بسبب این انعطاف قسمت قبل از پیچ رودخانه و قسمت بعد از پیچ آن ناظر یکدیگرند، آیات قرآنی هم با هم این چنین اند که ناظر یکدیگرند یعنی بیان و زبان یکدیگرند. در منتهی الارب گوید: ثنی بالکسر: گشت وادی و گشت کوه.

 
این خلاصه مضمونی از تحقیق رشیق جناب استاد روحی فداه در تفسیر کبیر المیزان در بیان مثانی است. به همین مبنی متین، قرآن کریم را بزبان قرآن کریم تفسیر فرموده است و در آغاز تفسیر به این نکته علیا اشارتی فرمود که خلاصه مفادش این است: حاشا که قرآن نور و تبیان کلّ شی ء باشد و تبیان نفس خود نباشد.
 
این تفسیر شهر حکمت و مدینه فاضله ایست که در آن از بهترین و بلندترین مباحث انسانی و شعب دینی از عقلی و نقلی و عرفانی و فلسفی و حکمت متعالیه و اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی و غیرها بحث شده است. مپنداری که این سخنم با نصّ خود آن جناب در دیباچه تفسیر تناقض دارد که فرمود:قد اجتنبنا فیها عن أن نرکن الی حجة نظریة فلسفیة أو إلی فرضیة علمیة، او إلی مکاشفة عرفانیة.که هر دو به حق سخن گفتیم چنانکه باز خود معظم له در آخر دیباچه فرمود:ثم وضعنا ابحاثا مختلفة فلسفیة و علمیة و تاریخیة و اجتماعیة و اخلاقیة الخ، فتبصّر.

 

 

 

از زبان مبارک خود استاد

در صبح روز سه شنبه بیست و پنجم شعبان المعظم 1387 ه ق- 7 آذر 1346 ه ش در محضر مبارک جناب استاد علامه طباطبایی مدّ ظله العالی تشرف حاصل کردم، سخن از زمان تحصیل و کارهای علمی معظّم له به میان آمد فرمودند:من انتظار آمدن بهار و تابستان را می بردم چه در آن دو فصل چون شبها کوتاه بود شب را به مطالعه و نوشتن به روز می آوردم و در روز می خوابیدم.

 
سپس درباره تفسیرش فرمودند:من اوّل در روایات بحار بسیار فحص و تتّبع کردم که از این راه کاری کرده باشیم و درباره روایات، تألیفی در موضوعی خاص داشته باشیم، بعد در تلفیق آیات و روایات زحمت بسیار کشیدیم تا اینکه به فکر افتادیم بر قرآن تفسیری نویسیم ولی چنین می پنداشتم که چون قرآن بحر بی پایان است اگر به همه آن بپردازیم مبادا توفیق نیابیم لذا آنچه از قرآن در اسماء و صفات الهی و آیات معاد و از این گونه امور بود جدا کردیم که هفت رساله مستقل در هفت موضوع تألیف کردم، تا اینکه به تفسیر قرآن اشتغال ورزیدیم که اکنون چهارده جلد آن طبع و منتشر شده است.
 
این سخن استاد در آن روز بود و امروز بحمد اللّه تعالی توفیق یافت که تفسیر المیزان را در بیست مجلّد در مدّت بیست سال به اتمام رسانید و در آخر تفسیر تاریخ اتمام را مرقوم فرمود به این عبارت:

 

 

 

تاریخ اتمام المیزان و توصیه به طلاب علوم

تم الکتاب و الحمد للّه و اتفق الفراغ من تألیفه فی لیلة القدر المبارکة الثالثة و العشرین من لیالی شهر رمضان من شهور سنة اثنتین و تسعین و ثلاثمائة بعد الألف من الهجرة و الحمد للّه علی الدوام و الصلاة علی سیدنا محمد و آله و السلام.

 
طلّاب عزیز ما سرمشق بگیرند که حضرت علامه طباطبائی شب قدر را به بحث و تحقیق آیات قرآنی احیا می کرد و تفسیرش در این شب فرخنده به پایان رسید، آری این چنین باید بکار بود و به شعر رسا و شیوای شمس الدین محمد بن محمود آملی صاحب نفائس الفنون:به هوس راست نیاید به تمنّی نشود
کاندر این راه بسی خون جگر باید خوردشیخ المشایخ صاحب جواهر قدس سرّه العزیز در آخر کتاب دیات آن فرماید:تمّ کتاب جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام فی لیلة الثلاثاء ثلاثة و عشرین من شهر رمضان المبارک لیلة القدر التی کان من تقدیر اللّه تعالی فیها ان یتفضّل علینا باتمام الکتاب المزبور من سنة الف و المائتین و الاربع و الخمسین من الهجرة النبویة الخ.
 
از جناب صدوق ابن بابویه رضوان اللّه تعالی علیه در احیای شبهای بیست و یکم و بیست و سوم ماه مبارک رمضان که لیالی قدرند در مفاتیح محدث قمی چنین نقل شده است:قال شیخنا الصدوق فیما أملی علی المشایخ فی مجلس واحد من مذهب الإمامیة و من أحیا هاتین اللیلتین بمذاکرة العلم فهو أفضل. یعنی افضل اعمال در احیای این دو شب قدر، مذاکره علم است.

 

 

جناب بادکوبه ای یکی از اساتید بزرگ علامه

روزی در محضر مبارکش در ولایت و امامت سؤالاتی عنوان کرده ام تا اینکه سخن از آیه کریمه وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُک لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیتِی قالَ لا ینالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ [5] به میان آمد به حضورش عرض کردم جناب عالی در تفسیر در وجه استفاده آیه بر عصمت امام بیانی از بعض اساتیدتان نام برده اید «و قد سئل بعض أساتیدنا رحمة اللّه علیه عن تقریب دلالة الآیة علی عصمة الامام، فأجاب- الخ»[6] این استاد کدام بزرگوار است؟ فرمود مرحوم آقا سید حسین بادکوبه ای.

 
راقم گوید که دیگر اساتید ما هم: آیات عظام حاج شیخ محمد تقی آملی و آقا سید محمد حسن قاضی الهی طباطبائی قدّس سرهما از استادشان جناب آقا سید حسین بادکوبه ای بتجلیل و تعظیم نام می بردند. آن جناب آقا سید حسین بن سید رضا بن سید موسی حسینی بادکوبی لاهجی (نه لاهیجی) است در 1293 ه ق در قریه خوددلان بادکوبه متولد شده است وی یکی از اعاظم تلامذه جناب آقا میرزا هاشم اشکوری و آقا میرزا ابو الحسن جلوه و آقا علی مدرس صاحب بدائع الحکم و آخوند خراسانی صاحب الکفایه و شیخ محمد حسن مامقانی- رضوان اللّه تعالی علیهم- و از مفاخر علمای متأخرین و متحلّی بملکات فاضله انسانی بود.
 
در 28 شوّال 1358 ه ق در نجف اشرف به جوار رحمت الهی پیوست و او را تألیفاتی در معقول و منقول است و در طبقات اعلام الشیعة علامه شیخ آقا بزرگ طهرانی- رضوان اللّه علیه-[7] مذکور است.

 

 

 

شرح حکمة الاشراق قطب شیرازی تقریرات درس خواجه است

در شب جمعه 13 ذی الحجه 1389 ه ق- 1/ 12/ 1348 ه ش که با تنی چند از افاضل حوزه از محضر پرفیض استاد علامه طباطبائی استفاضه می کردیم، پس از اتمام جلسه در معیت آن جناب در اثنای راه بودم اظهار داشتند که مرحوم استاد ما آقا سید حسین بادکوبه ای بطور منجّز و قطع می فرمودند که شرح حکمةهزار و یک کلمه، ج 1، ص: 299الاشراق قطب (شرح علامه قطب شیرازی بر حکمة الاشراق شیخ سهروردی) تقریرات درس خواجه نصیر الدین طوسی قدّس سرّه است. و خواجه مشرب اشراق داشت، در حکمت اشراقی بود چنانکه در مبحث علم اشارات، به خلاف شرطش در اول کتاب با مبنای مشاء مخالفت کرد، و علم را به طریق اشراق که فاعل بالرضا باشد تقریر کرد.

 

 

تحصیلات ریاضی جناب استاد طباطبائی مدّ ظلّه العالی

و نیز در شب پنجشنبه بیستم ذی القعده 1397 ه ق- 12/ 8/ 1356 ه ش، بعد از انقضای جلسه در اثنای راه بمناسبتی سخن از ریاضیات به میان آمد فرمودند: استاد ما آسید حسین بادکوبه ای در نجف بما امر فرمود که تحریر اقلیدس را بخوانیم، مدّت دو سال و خورده ای در محضر آقا سید ابو القاسم خوانساری تحریر مذکور و ریاضیات می خواندیم. فرمودند مرحوم آقا سید ابو القاسم خوانساری در ریاضیات بسیار متبحّر بود حتی از دانشگاه سؤالاتی برای او می فرستادند، در معادلات جبر و مقابله یکی از متبحرین بود، تثلیث زاویه کرد ولی به ما یاد نداد، و اخیرا در هند مرحوم شد.

 
 
 

مسئله ریاضی در تثلیث زاویه

راقم گوید: آنکه فرمود: تثلیث زاویه کرد، یک مسئله ریاضی قابل توجّه است. در اصول اقلیدس و دیگر کتب ریاضی چه در ابتدائیات و چه در متوسطات و نهائیات، مسئله تثلیث زاویه اعمّ از مستوی و مستدیر بطور استقلال که یکی از أشکال مقاله ای باشد عنوان نشده است نه در اصول اقلیدس و نه در اکر مانالائوس و دیگر متوسّطات و نه در مجسطی بطلیموس خواه بتحریر خواجه و خواجه بتحریر مغربی اندلسی (محیی الدین یحیی بن محمد بن ابی الشکر المغربی الاندلسی) هر چند اصول اقلیدس متکفل فروع ریاضیات می باشد و اگر مسئله ای ریاضی در آن عنوانی خاص ندارد و به اصطلاح یکی از اشکال مقاله ای نیست، باید به استبانه أشکال دیگر مربوط به آن مسئله استنباط شود چنانکه در هر فن حکم هر اصل و فروع آن همین است و استاد در ریاضیات کسی است که مثلا بتواند تثلیث زاویه را از آن اصول استخراج کند.

 
پوشیده نماند که سخن در این است که زاویه ای به برهان هندسی تثلیث شود نه اینکه به وسیله آلت نقّاله یا دیگر آلات اندازه گیری زوایا، تثلیث زاویه ای صورت گیرد چه این کار آسان است، مثلا همان طور که به شکل نهم مقاله اولی اصول اقلیدس برهان هندسی بر تنصیف زاویه اقامه شده است، برای تثلیث زاویه نیز برهان هندسی اقامه و ترسیم گردد.
 
تدریس علم هیئت در قم وقتی جناب استاد علامه طباطبائی به اینجانب فرمودند در اوائل که از تبریز به قم آمدم شرح چغمینی را تدریس می کردم.راقم گوید: شرح چغمینی از کتب هیئت است. ماتن آن محمود بن محمد بن عمر چغمینی مؤلف قانونچه در طبّ است، و شارح آن قاضی زاده رومی است.شارح از راصدین رصدخانه سمرقند است و در عمل زیج الغ بیکی سهمی بسزا دارد.این کتاب در ترتیب تدریسی و کلاسیکی فن هیئت از متوسطات است.

 

 

 

نصب دائره هندیه در مدرسه حجّتیه قم بعمل علامه طباطبائی

اینجانب در دوشنبه 25 ج 1/ سنه 1383 ه ق برابر با 22 مهر 1342 ه ش بقصد اقامت در قم، از تهران مهاجرت کرده است در همان اوان محصّلین مدرسه حجّتیه قم برایم حکایت کردند که در یک گوشه حوض مدرسه نامبرده جناب علامه طباطبائی، دائره هندیه برای تعیین سمت قبله و تشخیص خط نصف النهار که زوال ظهر از آن در هر روز معلوم می گردد به افق قم، کار گذاشته اند که متأسفانه در حفظ آن کوتاهی شد و چنان اثر علمی عملی ضایع گشت.

 
 
 
 
ترک تبریز و اقامت در قم و استخاره با قرآن
 
استاد علامه طباطبائی پس از تحصیل مقدماتی و سطوح در تبریز در 1344 ه ق- 1304 ه ش بنجف اشرف مهاجرت کردند و در محضر اساتید بزرگ چون
 
آیات عظام:
  •  
  • حاج سید علی آقای قاضی طباطبائی
  • و آقا سید حسین بادکوبی،
  • و آقا سید ابو الحسن اصفهانی،
  • و آقا محمد حسین کمپانی
  • و آقا میرزا حسین نائینی
  • و آقا سید ابو القاسم خوانساری،
 
بمقامات بلند فنون علمی و عملی نائل آمد و پس از ده سال اقامت در نجف در 1354 ه ق- 1314 ه ش به تبریز مراجعت فرمودند و چند سال در تبریز بتدریس و تألیف و تحقیق اشتغال داشتند تا در سنه 1365 ه ق قصد عزیمت قم فرمودند و تبریز را ترک گفتند و در قم اقامت فرمودند و تفسیر قرآن کریم و تدریس علوم عقلی و اصول معارف حقّه الهیه را در قم تأسیس فرمودند و تاکنون که یکشنبه 25 شعبان المعظم 1401 ه ق- 7 تیرماه 1360 ه ش است، محفل مبارکش معقل ارباب عقول، و مجلس مقدسش مدرس اصحاب علوم است ادام اللّه تعالی اعوام افاضاته.
 
هر چند بسیاری از افراد حوزه علمیه قم محضر انورش را ادراک کرده اند ولی جمعی را حظّ توفیق حضور بود، و فریقی را نصیب اطّلاع به صورت اصطلاحات، و بعضی را نیل عروج بمعارج علمی، و طایفه ای را میل بسیر و سلوک عملی، و قلیلی را وصول به منقبتین علم و عمل، و در حقیقت بهمان مثابت است که حکیم الهی جناب میرزا ابو الحسن جلوه- قدّس سرّه- در شرح حال خویشتن در نامه دانشوران ناصری ترقیم فرموده است که:بالفعل اکثر طلّاب از شهرهای مختلف که میل به معقول دارند، گرد من جمع اند هر جمعی به خیالی: برخی محض آموختن اصطلاح و طائفه ای به جهت آراستن مجالس، و شرذمه ای به جهت صداقت و ساده لوحی و اعتقاد به عالم تجرد، شرح این طائفه است: ثلّة من الاولین و قلیل من الآخرین، باری:
 
هر کسی از ظن خود شد یار من وز درون من نجُست اسرار من
وقتی جناب استاد علامه طباطبائی برای این داعی حکایت فرمود که چون از تبریز عزم مهاجرت به قم کردم با قرآن مجید استخاره نمودم این آیه کریمه آمد:هُنالِک الْوَلایةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیرٌ ثَواباً وَ خَیرٌ عُقْباً. [8]جناب حاج میرزا سید علی قاضی طباطبائی یکی از اساتید بزرگ علامه طباطبائییکی از اساتید بزرگ جناب استاد علامه طباطبائی مد ظلّه العالی، آیة اللّه العظمی عارف عظیم الشأن فقیه عالیمقام صاحب مکاشفات و کرامات مرحوم حاج سید میرزا علی آقای قاضی تبریزی در نجف بود.
 
علّامه شیخ آقا بزرگ طهرانی- رضوان اللّه علیه- در طبقات اعلام الشیعة[9] شرح حالش را ذکر کرده است و تنی چند از اساتیدش را نام برده و گفته است:هو السید المیرزا علی آغا بن المیرزا حسین بن المیرزا أحمد بن المیرزا رحیم الطباطبائی التبریزی القاضی عالم مجتهد تقی ورع اخلاقی فاضل و قد دامت المودّة و الصحبة بیننا عشرات السنین فرأیته مستقیما فی سیرته کریما فی خلقه شریفا فی ذاته الخ له تفسیر القرآن من أوّله إلی قوله تعالی: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یلْعَبُونَ [10] الخ و لوالده تفسیر ایضا، و بیتهم بیت فضل و تقی قدیم (انتهی ملخصا).
 
قاضی مذکور از اعجوبه های دهر بود (نجل جلیل او مصداق الولد سر أبیه آقا سید مهدی قاضی طباطبائی- رحمة اللّه علیه- و مرحوم آیة اللّه شیخ محمد تقی آملی- رضوان اللّه علیه- و جناب علامه طباطبائی مد ظلّه العالی، و برادر ماجد آن جناب آیة اللّه آقا سید محمد حسن الهی قاضی طباطبائی- قدس سرّه- هر یک را بر این بنده حقی عظیم است) از آن جناب وقایعی شگفت یادداشت داریم که نقل آنها را به زمان فرصت موکول می کنیم.یکی از کلمات دل نشین مرحوم حاج سید علی قاضی این است که: اگر انسان نصف عمر خود را در پیدا کردن کامل صرف کند جا دارد.
 
آنکه مرحوم شیخ آقا بزرگ در حق مغفور له قاضی فرمود: «فرأیته مستقیما فی سیرته» نکته ای بسیار ارزشمند است چه عمل عمده در سلوک الی اللّه استقامت است، نزولبرکات و فیضهای الهی بر اثر استقامت است، إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلائِکةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کنْتُمْ تُوعَدُونَ نَحْنُ أَوْلِیاؤُکمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ وَ لَکمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکمْ وَ لَکمْ فِیها ما تَدَّعُونَ نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ [11].میرزای شیرازی و میرزا حسین قاضی، قدّس سرّهمادر شب پنجشنبه 21 رجب المرجّب 1387 ه ق- 3/ 8/ 1346 ه ش، از محضر مبارک استاد علامه طباطبائی با تنی چند از افاضل دوستان استفاده می کردیم، در حاشیه جلسه درس، سخن از استادش مرحوم آقای قاضی و اساتید و شاگردانش به میان آمد از آن جمله فرمودند: آن مرحوم اساتید بسیار دیده است- و چند نفر را نام بردند- تا اینکه فرمودند:
 
پدر او مرحوم حاج میرزا حسین قاضی تفسیر سوره فاتحه و سوره انعام نوشته است و من دیدم ولی اکنون نمی دانم کی دارد و در دست کیست. و فرمودند حاج میرزا حسین قاضی از شاگردان مرحوم میرزای شیرازی بود و چون از نزد میرزا خواست خداحافظی کند و به تبریز برود، مرحوم میرزا به او گفت حالا که می روی شب و روزی یک ساعت به خود بپرداز. بعد از چندی که مرحوم میرزا از دیگران درباره مرحوم حاج میرزا حسین قاضی حال پرسید در جواب گفتند: آقا آن یک ساعت تبدیل به 24 ساعت شد که همواره در مراقبت و حضور و عزلت بود. اما عزلتی که: هرگز میان حاضر و غائب شنیده ای/ من در میان جمع و دلم جای دیگر است.
 
راقم گوید که در صبح روز پنجشنبه 20 شعبان المعظم 1387 ه ق- 2 آذر 1346 ه ش در قم بحضور شریف مرحوم آیة اللّه حاج سید حسین قاضی طباطبائی پسر عموی آیة اللّه حاج سید علی قاضی- قدّس سرّه- تشرف حاصل کردم، مطالبی از آن جناب یادداشت کردم از آن جمله موضوع مراقبت و حضور دائمی مرحوم سید حسین قاضی و گفتار میرزای شیرازی با ایشان بود چنانکه از استاد علامه طباطبائی نقل کرده ایم.
 
در این واقعه شیرین دل نشین هم باید از تأثیر نفسانی مرحوم میرزای شیرازی سخن گفت و هم از قابلیت مرحوم میرزا حسین قاضی که هم فاعل در فاعلیت تامّ بود و هم قابل در قابلیت. تأثیر نفوس کامله در نفوس مستعدّه این چنین است.محاسبه حروف مشدّده در دوائر أباجدو از جمله مطالبی که افاده فرمودند- چون خود اهل دعا بود و حشر با کتب ادعیه داشت- اینکه همه حروف مشدّده در دوائر اباجد یکی حساب می شود مگر کلمه جلاله که لام مکرر محسوب می گردد و عدد آن 66 است.
 
 
 
 
درجات بهشت و آیات قرآن
 
و از جمله آن مطالب اینکه فرمودند در ماده ج م ع مجمع البحرین طریحی از رسول اللّه (ص) روایت شده است که ما من حرف من حروف القرآن الا و له سبعون الف معنی. عرض کردم آقا وقتی از یک شکل هندسی قطاع 497664 حکم هندسی استفاده و استنباط گردد، چه جای استبعاد که یک حرف قرآن را هفتاد هزار معنی باشد، و این عدد هم شاید به فراخور استعداد مخاطب باشد که بتعبیر امیر المؤمنین علی- علیه السلام- به فرزندش محمد بن حنفیه: اعلم ان درجات الجنّة علی عدد آیات القرآن فاذا کان یوم القیمة یقال لقارئ القرآن اقرأ و ارق [12] بلکه بتعبیر خود قرآن کریم: 
 
قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً[13] وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکیمٌ [14].شکل قطاع سطحی
 
علامه نظام الدین نیشابوری در شرح مجسطی بطلیموس، در بیان قطاع سطحی گوید:و الدعاوی الواقعة فی هذا الشکل هی 497664، فانظر فی هذا الشکل الصغیر کیف استلزم جمیع تلک المسائل و لا تعجب من قوله عز من قائل: وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ، الآیة.
 
در شب چهارشنبه 27 ذی الحجه 1347 ه ق، بحضور شریف آیة اللّه استاد علامه طباطبائی تشرّف یافتم تا سخن بدینجا رسید که فرمودند: آقا از این گونه امور حقیقی هر چه داریم از مرحوم آقای قاضی داریم چه آنچه را که در حیاتش از ایشان تعلیم گرفتیم و از محضرش استفاده کردیم، و چه آن طریقی که خودمان داریم از مرحوم قاضی گرفتیم. فتبصّر.
 
 
 
 
نقل رؤیا و کلام مرحوم آیة اللّه آملی قدس سرّه درباره علامه طباطبائی مدّ ظلّه العالی
 
در فردای همان شب (چهارشنبه 27 ذی الحجه 1347 ه ق) از قم به تهران رفتم و به محضر مبارک جناب آیة اللّه حاج شیخ محمّد تقی آملی- رضوان اللّه تعالی- علیه مشرّف شدم و خوابی که ایشان را دیده بودم که در عالم رؤیا به من فرمود: «التوحید أن تنسی غیر اللّه» به ایشان عرض کردم، این جمله توحیدیه را که از من شنید این بیت گلشن راز عارف شبستری را در بیان آن برایم قرائت فرمود:
 
نشانی داده اندت از خرابات که التوحید اسقاط الاضافات
اما مرحوم آملی مصراع اول را چنین قرائت فرمود: خبر در داده اندت از خرابات الخ.بعد سخن از مرحوم آقای قاضی و استاد علامه طباطبائی و اخوی محترم ایشان آیة اللّه مرحوم آقا سید محمد حسن الهی به میان آوردم، مرحوم آقای آملی به من فرمودند:آقا اگر کسی باید در تحت تصرف و تعلیم کاملی به جایی برسد و قدمی بردارد، من برای شما بهتر از جناب آقای طباطبائی (یعنی علامه طباطبائی صاحب تفسیر المیزان) کسی را نمی شناسم و بیشتر با ایشان مراوده داشته باشید که ایشان و مرحوم سید احمد کربلائی کشمیری در میان شاگردان مرحوم آقای قاضی (آیة اللّه حاج سید علی آقای قاضی طباطبائی تبریزی قدّس سرّه) از همه بهتر بودند و آقای طباطبائی در همان وقت کشفیات بسیار داشتند.
 
 
 
رساله محاکمات استاد علامه طباطبائی
 
روز جمعه اول ماه ذی القعده 1392 ه ق بحضور شریف جناب استاد علامه طباطبائی مشرف شدم از رساله تذییلات ایشان که محاکمات معظم له بین مکاتبات عارف بزرگوار مرحوم سید احمد کربلائی و حکیم نامدار مرحوم کمپانی قدّس سرّهما، می باشد سخن به میان آمد. این مکاتبات بین علمین نامبرده در معنی یک بیت عارف بزرگوار شیخ عطّار قدّس سره است:
او بسر ناید ز خود آنجا که اوست کی رسد عقل وجود آنجا که اوست
عبارت دیباچه محاکمات جناب ایشان را تبرکا نقل می کنم که روشنگر قلم شیوا و توانای فارسی معظم له و متضمن فوائد چندی است:«بسم اللّه الرحمن الرحیم له الحمد فی الأولی و الآخرة و له الحکم و السلام علی عباده الذین اصطفی.
 
 تصدیر: یک سلسله مکاتباتی در میان دو استاد بزرگوارمان:السّید الأجل ابو الحسبین و المکرمتین ذو المنقبتین العارف الفقیه علم المعرفة و طود الفقه و منار العلم و سناد العمل المرحوم الحاج السید احمد الکربلائی- أفاض اللّه علینا من برکاته- و الشیخ الأجل الحکیم المتأله و الفقیه البارع الذی هو من فلک التحقیق دائرها و فی بسیطة التدقیق سائرها و ناظرها الشیخ محمد حسین الاصفهانی الغروی- رفع اللّه درجته السامیة- در معنای بیتی از ابیات شیخ عطار جریان یافته و به مقتضای الکلام یجرّ الکلام دو مبنای معروف حکما و عرفا که هر یک از این دو بزرگوار به تقویت یکی از آنها پرداختند و در روشن ساختن مطلوباستفراغ وسع کامل فرموده اند، نظر به نفاست مطلب و دقّت بحث خالی از اغلاق و غموض نبود بغرض حفظ آثار بزرگان و قضای حق اخذ و تربیت این بنده ناچیز محمد حسین طباطبائی در اوراقی چند بنام تذییلات و محاکمات آورده و در روشن ساختن حق مطلب کوتاهی نکردم.
 
مگر صاحب دلی روزی به رحمت کند در حق درویشان دعائی
 مرحوم سید اصلا اصفهانی بوده ولی نشو و نمای وی در کربلای معلّی بوده و بعد از ادراک و رشد بتحصیل ادبیات پرداخته و چنانچه از انواع مراسلاتی که به شاگردان و ارادت کیشان خویش نگاشته پیدا است قلمی شیوا و بیانی معجزآسا داشته پس از تکمیل ادبیات وارد علوم دینیه گردیده و سرانجام به حوزه درس مرحوم آخوند ملّا کاظم خراسانی- رضوان اللّه علیه- ملحق شده و دوره تعلّم علوم ظاهری را در تحت تربیت ایشان انجام داده و اخیرا در بوته تربیت و تهذیب مرحوم آیة الحق و استاد وقت شیخ بزرگوار آخوند ملا حسین قلی همدانی- قدّس سرّه العزیز- قرار گرفته و سالیان دراز در ملازمت مرحوم آخوند بوده و از همگنان گوی سبقت ربوده و بالاخره در صف اول و طبقه نخستین تلامذه و تربیت یافتگان ایشان مستقر گردید و در علوم ظاهری و باطنی مکانی مکین و مقامی امین اشغال نمود و بعد از درگذشت مرحوم آخوند در عتبه مقدّس نجف اشرف اقامت گزیده و بدرس فقه اشتغال ورزیده و در معارف الهیه و تربیت و تکمیل مردم ید بیضا نشان می داد.
 
جمعی کثیر از بزرگان و وارستگان به یمن تربیت و تکمیل آن بزرگوار قدم در دائره کمال گذاشته پشت پای به بساط طبیعت زده و از سکان دار خلد و محرمان حریم قرب شدند که از آن جمله است سید اجل آیت حق و نادره دهر عالم عابد فقیه محدث شاعر مفلق سید العلماء الربّانیین مرحوم حاج میرزا علی قاضی طباطبائی تبریزی متولد سال هزار و دویست و هشتاد و پنج هجری قمری و متوفای سال هزار و سیصد و شصت و شش هجری قمری که در معارف الهیه و فقه حدیث و اخلاق استاد این ناچیز می باشد- رفع اللّه درجاته السامیة و أفاض علینا من برکاته-.
 
سید بزرگوار صاحب ترجمه در سال هزار و سیصد و سی هجری قمری در عتبه مقدس نجف زندگی مستعار را بدرود گفت و روان پاکش بعالم بالا پرواز کرد- رحمة اللّه علیه-مرحوم شیخ اصلا اصفهانی بوده ولی دفتر عمر را در عتبات عالیه ورق زده پس از تمهید مقدمات علوم در حکمت بدرس حکیم متأله مرحوم شیخ محمّد باقر اصطهباناتی (ره) حضور یافته و در اصول و فقه به حوزه درس مرحوم آخوند ملا کاظم خراسانی- قدّس سرّه- ملحق شده و سیزده سال به استفاده از آن جناب پرداخته و تکمیل یافت و در مرحله تهذیب نفس و تصفیه باطن با مرحوم خلد آشیان عالم نحریر فخر المجتهدین و سند العارفین حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی نزیل قم که از اکابر تلامذه و تربیت یافتگان مرحوم آخوند ملا حسین قلی همدانی بود رابطه و مکاتبه داشته.
 
مرحوم شیخ مردی بود جامع میان علم و عمل و رابط میان تقوی و ذوق، دارای طبعی سیال و لهجه ای شیرین، دیوان اشعار وی معروف است و در فنون مختلفه شعر از قصیده و مدیحه و غزل و رباعی و علمی اشعاری زیاد سروده و در فقه و اصول و حکمت و عرفان مؤلفات زیاد دارد که غالب آنها مثل ضروریات یومی و حیاتی دست بدست می گردد. سیمائی داشت متواضع و زبانی خاموش و صورتی وارفته و غالبا غرق فکر و به خود مشغول بود. زندگانی ساده داشت تا در سال هزار و سیصد و شصت و یک هجری قمری فجأة در خواب در گذشت و بجهان جاودانی شتافت.بسم اللّه الرحمن الرحیم سؤال شیخ عطار در منطق الطیر فرماید:
دائما او پادشاه مطلق است در كمــال عــز خود مستغـرق است
او به سر نايد ز خود آنجا كه اوست    كي رسد عقل وجود آنجا كه اوست
 معنی بیت دوم را بیان فرمایید الخ.این بود تصدیر جناب استاد علامه طباطبائی بر رساله محاکماتش بین مکاتبات دو آیت علم و عمل جناب سید احمد کربلائی و جناب شیخ محمد حسین اصفهانی کمپانی- رفع اللّه تعالی درجاتهما- بقلم خود معظم له. در محاکمات دقیقه های لطیف عرفانی و نظرهای بلند فلسفی دارد که اقتحام در آن را مجالی و وقتی وسیع تر باید.

 

 

سید احمد کربلائی استاد قاضی و سید احمد کشمیری تلمیذ قاضی

سؤالی از گفتار استاد در صدر تصدیرش که فرمود: «یک سلسله مکاتباتی در میان دو استاد بزرگوارمان الخ» پیش می آید، و آن اینکه تاریخ وفات سید احمد کربلائی- رضوان اللّه علیه- چنانکه خود استاد علامه تنصیص فرمودند در 1330 ه ق بود، و ولادت حاجی آقا (استاد علامه طباطبائی مد ظله العالی) در آخر ذی الحجه 1321 ه ق است و برای ادامه تحصیل در 1344 ه ق به نجف اشرف مشرف شد، پس زمان ارتحال مرحوم سید، جناب استاد در حدود نه سال داشت و هنوز به نجف نرفته بود که مرحوم سید در جوار رحمت الهی آرمید، و معظم له در همین تصدیر تصریح فرمود که استادش مرحوم آقای قاضی محضر مبارکش را ادراک کرد و بکمالات صوری و معنوی نائل آمد،

 
بنابراین مقصود آن جناب از اینکه فرمود: «دو استاد بزرگوارمان سید احمد کربلائی و شیخ محمد حسین اصفهانی» چیست؟ظاهرا باید جوابش این باشد که چون مرحوم سید استاد استاد بود، جناب علامه طباطبائی تشرّفا از مرحوم سید تعبیر به استاد فرموده است. و اکنون که بتحریر این مبارک نامه (سه شنبه 27 شعبان 1401- 9 تیرماه 1360 ه ش) اشتغال دارم حضرت استاد طباطبائی در قم تشریف ندارند تا به مشافهه حضوری بپرسم.
 
و در همان روز مذکور (4 شنبه 27 ذی الحجه 1347 ه ق) که بمحضر مبارک آیة اللّه حاج شیخ محمد تقی آملی در تهران مشرف شدم و ایشان که فرمودند: «در میان شاگردان مرحوم آقای قاضی، ایشان- یعنی استاد طباطبائی- و مرحوم سید احمد کربلائی کشمیری از همه بهتر بودند» این بنده بحضور استاد آملی عرض کرده است: آقا آیا این سید احمد کربلائی کشمیری همان سید احمد کربلائی معروف است؟ فرمود ایشان غیر از آن آقا بود.
 
آن آقای سید احمد کربلائی را اصلا ما ندیده ایم، که از شاگردان مرحوم ملا حسین قلی همدانی، و از اساتید حاج سید علی قاضی بود، امّا این آقا سید احمد کربلائی کشمیری است و از شاگردان مرحوم قاضی بود و جوان مرگ شده است، و آن آقا سید احمد کربلائی استاد قاضی اصلا اصفهانی بود. آنگاه مرحوم آقای آملی کرامتی از مرحوم آقای کشمیری در گشودن قفل بسته ای حکایت فرمود که در ص 64 دفتر خاطراتم مسطور است. [15]یکی از مؤلفات علامه طباطبائی و سخنی چند از اعاظم علماء در پیرامون ولی اللّه اعظم امیر المؤمنین علی علیه السلامیکی از مؤلّفات صاحب ترجمه (استاد علامه طباطبائی) رساله وجیز بسیار عزیز علی و الفلسفة الإلهیة است.
 
در مقاله ای که جناب استاد بمناسبت تأسیس کنگره هزاره نهج البلاغه در تهران، ترقیم و ارسال بدان کنگره فرمود تکمیل رساله مذکور را تمنّی کرد.در آن مقاله نکته ای بسیار بلند قریب به این مضمون افاده فرمود که در میان جمیع صحابه رسول اللّه (ص) از کسی جز امیر المؤمنین علی- علیه السلام- در بیان معارف حقه الهیه صاحب این همه گفتار بدین صورت که نهج البلاغة نمونه بارز آنست نقل نشده است واحدی نشان نداده است.
 
راقم این سطور متمسّک بذیل عنایت اهل ولایت حسن حسن زاده آملی چند جمله ای دیگر نیز از بعضی از اعاظم دیگر علمای اسلام درباره برهان الحکماء الالهیین امیر المؤمنین حضرت وصی علی- علیه السلام- تقدیم می دارد:
 
1- خلیل بن احمد بصری استاد سیبویه و واضع علم عروض، متوفی 175 ه ق درباره حضرتش گفت: «احتیاج الکل الیه و استغناؤه عن الکل دلیل علی انه إمام الکل».و سئل ایضا: ما هو الدلیل علی انّ علیا امام الکل فی الکل؟ فقال: «احتیاج الکل الیه و غناه عن الکل». (روضات الجنات للخوانساری ره).
 
2- شیخ رئیس ابن سینا متوفی 428 ه ق گوید:عزیزترین انبیا و خاتم رسولان- صلّی اللّه علیه و آله و سلم- چنین گفت با مرکز حکمت و فلک حقیقت و خزینه عقل امیر المؤمنین- علیه السلام- که یا علی: إذا رأیت الناس یتقربون الی خالقهم بانواع البرّ تقرّب الیه بانواع العقل تسبقهم، و این چنین خطاب جز با چنو بزرگی راست نیامدی که او در میان خلق آن چنان بود که معقول در میان محسوس. [16]
 
3- فخر رازی متوفی 606 ه ق در تفسیر کبیر مفاتیح الغیب در ضمن سوره فاتحه در جهر و اخفات بسم اللّه الرحمن الرحیم، جهر را اختیار کرده است و چند وجه دلیل بر جهر آن اقامه کرده است از آن جمله گوید:السابع أن الدلائل العقلیة موافقة لنا و عمل علی بن ابی طالب- علیه السلام- معنا و من اتخذ علیا إماما لدینه فقد استمسک بالعروة الوثقی فی دینه و نفسه. [17]من عبارت تفسیرش را بدون یک حرف تصرف از طبع ترکیه نقل کرده ام.
 
4- شیخ اکبر محیی الدین عربی متوفی 638 در باب ششم فتوحات مکیه در بحث هباء فرماید:فلم یکن اقرب الیه قبولا فی ذلک الهباء إلّا حقیقة محمد (ص) المسماة بالعقل و اقرب الناس الیه علی بن ابی طالب رضی اللّه عنه إمام العالم و سرّ الانبیاء اجمعین.من این عبارت شیخ اکبر را از فتوحات چاپ بولاق نقل کرده ام [18].
 
5- ابن ابی الحدید شارح نهج البلاغه متوفی 655 ه ق در شرح خطبه 85 نهج آنجا که امام علیه السلام فرماید: بل کیف تعمهون و بینکم عترة نبیکم و هم أزمّة الحق و اعلام الدین و السنة الصدق فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن وردوهم ورود الهیم العطاش الخ.گوید:فانزلوهم باحسن منازل القرآن تحته سرّ عظیم و ذلک انه أمر المکلفین بان یجروا العترة فی اجلالها و اعظامها و الانقیاد لها و الطاعة لأوامرها مجری القرآن.قال: فان قلت فهذا القول منه یشعر بأنّ العترة معصومة فما قول اصحابکم فی ذلک؟قلت: نصّ ابو محمد بن متویه (ره) فی کتاب الکفایة علی أن علیا معصوم و أدلّة النصوص قد دلّت علی عصمته و ان ذلک امر اختص هو به دون غیره من الصحابة. [19]آن خلیل گوید: «نیاز همه به علی و بی نیازی علی از همه، دلیل است که علی امام همه است».
 
شیخ رئیس گوید: «علی در میان خلق آن چنان بود که معقول در میان محسوس».فخر رازی گوید: «هر کس علی را امام خود بگیرد به دست آویز استوار چنگ در زده است».شیخ اکبر گوید: «علی امام عالم و سرّ جمیع انبیا است».ابن متویه گوید: «ادله نصوص دالّ است که در میان صحابه فقط علی معصوم بود».این چند کلمه قصار به پیشگاه مقام والای ولایت علوی، شرحی است از هزاران کاندر عبارت آمد.

 

 

فلسفه الهیه همان دین الهی است

جناب استاد علامه طباطبائی مد ظلّه العالی، در صدر آن رساله وجیز عزیز علی و الدین والفلسفه والهیه اصلی به غایت قویم، و مطلبی به نهایت عظیم بعنوان الدین والفلسفه  اهدا فرموده است که: «حقا انّه لظلم عظیم ان یفرق بین الدین الالهی، و بین الفلسفة الالهیة».این کلامی صادر از بطنان عرش تحقیق است که هر کس شنید گفتا للّه درّ قائل. آری دین الهی و فلسفه الهی را جدای از هم داشتن و پنداشتن به راستی ستمی بزرگ است.معلّم ثانی ابو نصر فارابی در آخر کتاب قیم خود بنام تحصیل السعادة بیانی شریف در پیرامون فلسفه دارد که منتهی به این نتیجه ارزشمند می گردد: فیلسوف کامل إمام است.و صدر المتالهین فرمود: «تبا لفلسفة تکون قوانینها غیر مطابقة للکتاب و السنة. »[20]

 
 
 

سلسله مشایخ سیر و سلوک عرفان عملی حضرت استاد علامه طباطبائی

در سنه هزار و سیصد و چهل و پنج هجری شمسی، آیة اللّه جناب آقا سید محمد حسن الهی قاضی طباطبائی، برادر مکرّم استاد علامه طباطبائی- رفع اللّه تعالی درجاته المتعالیة- که در حوزه علمیه قم برای افاده و افاضه رحل اقامت افکنده بودند، این کمترین از محضر انورش بهره مند بود. در روز پنجشنبه چهارم ذی الحجة 1386 ه ق- 25/ 12/ 1345 ه ش) در معیت آن جناب در شیخان قم سخن از سلسله مشایخ سیر و سلوک عرفان عملی معظّم له و حضرت استاد علامه طباطبائی به میان آمد، فرمودند:
 
استاد ما مرحوم قاضی رضوان اللّه علیه (آیة اللّه حاج سید علی قاضی طباطبائی قدس سرّه العزیز) بود، و استاد قاضی مرحوم حاج سید احمد کربلائی، و استاد ایشان مرحوم آخوند مولی حسین قلی همدانی، و استاد ایشان مرحوم حاج سید علی شوشتری، و استاد ایشان ملّا قلی جولا.و بعد از ملّا قلی جولا را نمی شناسیم و نمی دانیم که خود ملا قلی جولا چه کسی بود، و خود حاج سید علی شوشتری هم او را نمی شناخت، زیرا که:
 
مرحوم حاج سید علی شوشتری در شوشتر بود و عالم مبسوط الید آنجا بود. وقتی مرافعه ای درباره ملکی وقفی به میان آمد، عدّه ای مدّعی بودند که این ملک وقف نیست، و وقف نامچه را در صندوقچه ای نهادند و در جای مخصوصی دفن کردند، و آنهایی که مدّعی وقف بودند هیچ مدرکی در دست نداشتند،
 
خلاصه چند روز مرحوم شوشتری در حکم این واقعه حیران بود و طرفین دعوی هم مصرّ بودند و هر روز آمد و رفت می کردند و از مرحوم شوشتری حکم می خواستند، مرحوم شوشتری در همین گیرودار بود که روزی مردی به سویش رفته، در زد کسی دم در آمد و پرسید کیستی آن مرد گفت: به آقا بگو مردی به نام ملّا قلی جولا می خواهد شما را ببیند، وارد خانه شد و در نزد مرحوم شوشتری رفت و گفت آقا من آمدم به شما بگویم که باید از اینجا سفر کنی و به نجف بروی و در همان جا اقامت کنی.بدانکه وقف نامچه این ملک در فلان مکان دفن است و ملک وقف است.
 
مرحوم شوشتری هم ملّا قلی جولا را نمی شناخت، خلاصه دستور داد آن موضع را کندند و وقف نامچه را بدر آوردند، و پس از این واقعه از قضا و مرافعه دست کشید و شوشتر را ترک گفت و در نجف اقامت نمود و در آنجا به درس فقه مرحوم شیخ مرتضی انصاری- رضوان اللّه علیه- می رفت و مرحوم شیخ هم به درس اخلاق او حاضر می شد، تا اینکه مرحوم آخوند ملا حسین قلی همدانی دنبال حقیقت را گرفت و هادی می طلبید، از همدان در آمد چندی در نزد عالمی بسر برده از او چیزی نیافت، به سوی نجف رخت بربست، در محضر مرحوم شوشتری و انصاری حاضر شد و از هر دو کمال استفاضه نمود.
 
چون شیخ انصاری از دنیا رحلت کرد آخوند همدانی در پی نوشتن مطالب اصولیه و فقهیه مرحوم شیخ انصاری شد، مرحوم شوشتری او را منع کرد و گفت این کار تو نیست، دیگران هستند این کار را بکنند، شما باید مستعدّین را دریابید، پس مرحوم آخوند ملّا حسین قلی- أعلی اللّه مقامه- در پی تربیت قابلین شد به طوری که بعضی را از صبح تا طلوع آفتاب و عده ای را از طلوع آفتاب تا مقداری از برآمدن روز و هکذا حتی بعضی را در سر شب و بعضی را در آخر شب تا اینکه توانست سیصد نفر را به طوری تربیت کند که هر یک از اولیاء اللّه شدند، از آن جمله است:
 
مرحوم شیخ محمد بهاری، مرحوم سید احمد کربلائی، مرحوم میرزا جواد ملکی تبریزی، مرحوم شیخ علی زاهد قمی، مرحوم سید عبد الغفار مازندرانی.این بود قسمتی از افادات استاد الهی طباطبائی در آن روز شیخان قم درباره سلسله مشایخ سیر و سلوکشان.
 
هدف سفرای الهی تعلیم و تأدیب بشر استاین بنده ناچیز حضرت استاد علامه طباطبائی- افاض اللّه تعالی علینا برکات انفاسه الشریفة- را در تعلیم و تأدیب چنان یافته است که معلم ثانی ابو نصر فارابی در کتاب تحصیل السعادة در این دو رکن رکین و دو اصل اصیل أعنی تعلیم و تأدیب افاده فرموده است:
 
و التعلیم هو ایجاد الفضائل النظریة فی الأمم و المدن، و التأدیب هو طریق ایجاد الفضائل الخلقیة و الصناعات العلمیة فی الأمم. و التعلیم هو بقول فقط، و التأدیب هو أن یعود الأمم و المدنیون الافعال الکائنة عن الملکات العلمیة بان تنهض عزائمهم نحو فعلها و أن تصیر تلک و افعالها مستولیة علی نفوسهم و یجعلوا کالعاشقین لها. [21]
 
هر یک از تألیفات جناب استاد علامه طباطبائی در این دو اصل مذکور حائز اهمیت بسزا و حاوی نقّادیهای دقیق و عمیق است. به حقیقت آن جناب در تعلیم و تأدیب نفوس مستعدّه در دانشگاه معارف عالیه حقه الهیه أعنی حوزه علمیه قم، در زمانی که علائق به امور طبیعی و لذائذ مادّی دامنگیر اکثر شده است، لطفی است از جانب خداوند متعال که ارزانی داشته شد تا حجت بر همگان تمام باشد، ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشاء و اللّه ذو الفضل العظیم.
 
معظم له از شجره علم و تقوی است و چندین پشت از اسلاف آن جناب همه از اماثل و افاضل عصر خود در منقبتین علم و تقوی بودند رضوان اللّه علیهم اجمعین.
 
 
 
آثار عمده قلمی جناب علامه طباطبائی از نظم و نثر:
 
همه آثار آن جناب علم است و فکر، همه حقیقت است و معرفت، همه بحث است و فحص، همه عشق است و عقل، همه قرآن است و حدیث، و و و.هر که سخن با سخنی ضم کند
قطره ای از خون جگر کم کند
  • 1- تفسیر عظیم الشأن المیزان در بیست مجلّد که أمّ الکتاب در مؤلفات او است.
  • 2- اصول فلسفه و روش رئالیسم.
  • 3- حاشیه بر اسفار صدر المتألهین که با اسفار چاپ دوم بطبع رسیده است.
  • 4- مصاحبات با استاد کربن.
  • 5- رساله در حکومت اسلام.
  • 6- حاشیه کفایه که در دست طبع و نشر است.
  • 7- رساله در قوه و فعل.
  • 8- رساله در اثبات ذات.
  • 9- رساله در صفات.
  • 10- رساله در افعال.
  • 11- رساله در وسائط.
  • 12- الانسان قبل الدنیا.
  • 13- الانسان فی الدنیا.
 
 
الانسان قبل الدنیا و فی الدنیا و بعد الدنیا
 
از جمله مؤلفات جناب استاد علامه طباطبائی سه رساله شریف گرانقدر به نامهای: الانسان قبل الدنیا، و الانسان فی الدنیا، و الانسان بعد الدنیا است.همان طور که در صدر این رساله گفته ایم امّ الکتاب آن جناب تفسیر عظیم الشأن المیزان است که بسیاری از امّهات مسائل رسائل او را حائز است، مثل رساله ولایت که تفسیر آیه یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیکمْ أَنْفُسَکمْ [22] حائز آنست. و یا رساله الانسان بعد الدنیا که تفسیر آیه کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً[23] حائز آنست مع ذلک رسائل مفرده را اهمیتی است که همّ واحد در تصنیف و تدوین آن اعمال شده است لذا به رسائل علماء اقبال و اعتنایی دیگر است.
 
مناسب است در این مقام از دانشمند نامور فلکی کامیل فلاماریون فرانسوی یادی شود. فلاماریون را در موضوعات مختلفه مصنّفات سودمند و ارزشمند است از آن جمله کتابی به نام مرگ و راز آن(La mort ET son Mystere) که در سه جلد، اوّلی پیش از مرگ(Avant Lamort) و دومی گرداگرد مرگ Lamort) (Autourde و سوّمی پس از مرگ(Apres Lamort) است.این کتاب فلاماریون را عالم مصری محمد فرید وجدی به عربی ترجمه کرده است و آن را علی أطلال المذهب المادّی نام نهاده است که مانند اصل آن بسیار مفید است.ظاهرا جناب استاد در تسمیه رسائل یاد شده باید ناظر به کار فلاماریون باشد و باید از خود آن جناب پرسید.
 
  • 14- انسان بعد الدنیا.
  • 15- رساله در نبوت.
  • 16- رساله در ولایت.
  • 17- رساله در مشتقات.
  • 18- رساله در برهان.
  • 19- رساله در مغالطه.
  • 20- رساله در تحلیل.
  • 21- رساله در ترکیب.
  • 22- رساله در اعتبارات.
  • 23- رساله در نبوت و منامات.
  • 24- منظومه در رسم خط نستعلیق.
  • 25- علی و الفلسفة الالهیة.
  • 26- قرآن در اسلام.
  • 27- شیعه در اسلام.
  • 28- محاکمات بین دو مکاتبات.
  • 29- بسیار از مقالات علمی که در مجلات علمی منتشر شده است.
  • 30- بدایة الحکمة.
  • 31- نهایة الحکمة.
 
این دو کتاب اخیر (بدایه و نهایه) از متون فلسفی بسیار مهم است، که عالی ترین سیر تکاملی فلسفی الهی از قلم وزین و سنگین چون صاحب المیزان تدوین شد که بحمد اللّه تعالی اکنون در حوزه علمیه قم از کتب درسی طالبان حکمت است.آن کس که ز کوی آشنایی استداند که متاع ما کجائی است
 

خاتمه:

این چند سطر را بطور عجاله به اندازه درایت خودم از معظم له تحریر و بحضور ارباب فضل تقدیم داشتم و مقرّم که حق ترجمه را در حق صاحب ترجمه ایفا نکرده ام. هر چند:مرد را صد سال عمّ و خال اویک سر موئی نداند حال اوولی باز امید است که در فرصت بیشتر وظیفه قدرشناسی ام را نسبت به ساحت مقدّس آن جناب و برادر مکرم او حضرت آیة اللّه جامع المعقول و المنقول آقا سید محمد حسن الهی قاضی طباطبائی قدّس سرّه العزیز و روحی له الفداء که آن هر دو سرور و مولایم بر این بنده کمترین ناچیز، حقوق تعلیم و تأدیب بسیار دارند، به پیشگاه مردم صاحبدل عرضه بدارم.

 
امیر المؤمنین (ع) فرمود: لقد علّمنی رسول اللّه (ص) ألف باب یفتح کل باب ألف باب [24].و عن زرارة و أبی بصیر عن الباقر و الصادق علیهما السلام قالا علینا أن نلقی إلیکم الأصول و علیکم أن تفرّعوا[25].من از مدح و ثنای، مجد و سنای آن جلسه های صبح سعادت که سالیانی دراز در حضور باهر النور استاد تعلیم و تأدیب علّامه طباطبائی، ابواب رحمت از القای اصول معارف الهیه به روی ما گشوده می شد، ناتوانم.
 
جزاه اللّه عن الاسلام و المسلمین خیر جزاء العاملین، قوله سبحانه: إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا.دعواهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلام و آخر دعواهم أن الحمد للّه رب العالمین.
 
قم، حسن حسن زاده آملی28 شعبان المعظم 1401 ه ق10 خرداد 1360 ه ش [26]
____________________
پی نوشت ها
  • [1] « نهج البلاغه»، خطبه 131.
  • [2] سوره نحل( 16): 90.
  • [3] سوره زمر( 39): 26.
  • [4]  سوره حجر( 15): 88.
  • [5] سوره بقره( 2): 125.
  • [6] « الميزان» ج 1، ص 277.
  • [7] « نقباء البشر» ص 584.
  • [8] « سوره كهف( 18): 44.
  • [9] « نقباء البشر»، ص 1565.
  • [10] سوره انعام( 6): 92.
  • [11] ؛سوره فصلت( 41): 31- 34.
  • [12] « وافى»، ج 14، ص 65، رحلى.
  • [13] سوره كهف( 18): 110.
  • [14] سوره لقمان( 31): 28.
  • [15] ؛بالاخره در همين روز( سه‏شنبه 9 تير 60) به وسيله دوست فاضل صاحب‏دلى كه در تهران تشريف داشتند از استاد علّامه طباطبائى تلفنى در اين موضوع سؤال شد، در جواب فرمودند:« حق با فلانى( يعنى اينجانب) است، و تعبير به استاد از جهت همان استاد استاد بودن مرحوم سيّد است».
  • [16] « رساله معراجيه» ص 15.
  • [17] « مفاتيح الغيب» ج 1، ص 161، رحلى.
  • [18] « فتوحات مكيه» ج 1، ص 132، باب ششم، چاپ بولاق.
  • [19] « شرح نهج البلاغة» ج 1، ص 341، چاپ سنگى.
  • [20] « اسفار» ج 4، ص 75، رحلى، چاپ سنگى.
  • [21] « تحصيل السعادة» ص 29، چاپ حيدرآباد دكن.
  • [22] ؛سوره مائده( 5): 105.
  • [23] سوره بقره( 2): 213.
  • [24] « بحار» ج 7، ص 281، چاپ كمپانى.
  • [25] « مجمع البحرين»، ماده« فرع».
  • [26] حسن‏ زاده آملى، حسن، هزار و يك كلمه، 7جلد، بوستان كتاب(مركز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم) – قم، چاپ: دوم، 1381 ه.ش.
  •  
  •  
  • منبع : پایگاه اطلاع رسانی حوزه

زندگینامه آیت الله سید علی قاضی طباطبائی(متوفی۱۳۲۵ش)( دانشنامه جهان اسلام )

آیت الله آقا سید علی قاضی

 

سید علی، از عرفا و علما و استادان اخلاق حوزۀ نجف در قرن چهاردهم. وی در ۱۳ ذیحجۀ۱۲۸۲ یا در ۱۲۸۵ در تبریز به دنیا آمد(آقا بزرگ طهرانی،ج۱ قسم ۴،ص۱۵۶۵؛ روحانی نژاد،ص۲۶).

خاندان وی از سادات طباطبائی و مشهور به فضل و تقوا و اغلب در کسوت روحانیت بودند بودند و نسبشان به ابراهیم طباطبا، نوادۀ امام حسن مجتبی(علیه‌السلام)، می‌رسید (حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ ب، ص ۳۲-۳۴، یادنامۀ عارف کبیر ، ص ۶). پدرش، سید حسین قاضی (متوفی ۱۳۱۴)، از شاگردان میرزای شیرازی در سامرا بود که سپس به تبریز بازگشت و به تهذیب نفس پرداخت. وی علاوه بر تفسیر مختصری بر قرآن، تفسیری بر سورۀ فاتحه و تفسیری ناتمام بر سورۀ انعام نوشته بود. پدر مادر سیدعلی، میرزا محسن قاضی تبریزی (متوفی ۱۳۰۶)، نیز از عالمان و عابدان بود و با ملا هادی سبزواری مصاحبت داشت (آقابزرگ طهرانی، ج ۱، قسم۲، ص ۵۲۹؛ معلم حبیب¬آبادی، ج ۳، ص ۱۰۳۰؛ همو، ج ۵، ۱۴۷۴).

 

 

اساتید

قاضی طباطبائی مبادی علوم دینی و ادبی را در زادگاهش آموخت (غروی، ج ۲، ص ۲۷۲). نزد پدرش تفسیر کشاف را خواند. علاوه بر پدرش، استادان دیگر وی موسی تبریزی( مؤلف حاشیۀ رسائل شیخ انصاری) و محمدعلی قراچه داغی( مؤلف حاشیه ای بر شرح لمعه) بودند. او ادبیات فارسی و عربی را نیز از شاعر نامی، محمدتقی نیر* تبریزی، مشهور به حجت الاسلام، فرا گرفت (آقابزرگ طهرانی، ،ج۱، قسم ۴، ص۱۵۶۵ ؛ روحانی نژاد، ص ۲۹ ، ۴۵) و مدتی نیز، به توصیۀ پدرش، برای تهذیب نفس نزد امام قلی نخجوانی شاگردی کرد(حسن زاده، ص۱۵۹، ۱۷۱-۱۷۲).

 

 

استادان در نجف

سپس در ۱۳۰۸، برای کسب علم به نجف هجرت نمود (محمد حسن قاضی ، صفحات من تاریخ الاعلام ، ج ۱، ص ۱۸؛ روحانی نژاد، ص ۲۷؛ قس آقابزرگ طهرانی، همانجا: سال۱۳۱۳) و در آنجا نزد

محمد فاضل شربیانی،

محمدحسن مامقانی،

شیخ الشریعۀ اصفهانی،

آخوند خراسانی و

حسین خلیلی، فقه و اصول و حدیث و تفسیر و دیگر علوم را فرا گرفت و از این جمع، حسین خلیلی، استاد اخلاق وی نیز بود (آقابزرگ طهرانی، ج۱، قسم ۴، ص۱۵۶۵-۱۵۶۶).

 

 

استادان اخلاق

همچنین برای تهذیب نفس چندین سال نزد

سید احمد کربلایی و

محمد بهاری* ، دو تن از مبرزترین شاگردان حسین قلی همدانی، شاگردی کرد (معلم حبیب¬آبادی، ج ۷، ص ۲۶۹۵-۲۶۹۶؛قاضی ،۱۳۸۵ش، مقدمه، ص ۱۰).

به همین سبب، محمدحسین طباطبائی گفته است سید علی قاضی به هیچ یک از سلسله های صوفیه مرتبط نیست، بلکه طریقۀ عرفانی وی همان طریقۀ حسین قلی همدانی* و استادش سید علی شوشتری* است که از آنان نیز به عارفی ناشناس به نام جولا منتهی می شود (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۶، ص ۱۴۶- ۱۴۹).

اما فرزندش، سید محمدحسن قاضی، پدر را بر شیوۀ سلوکی شاگردان حسین قلی همدانی نمی‌داند و از نظر او، قاضی به مسلک پدرش، سید حسین، بود. سید حسین در مکتب تربیتی امام قلی نخجوانی و امام قلی در مکتب سید محمد قریشی قزوینی و او از محراب گیلانی اصفهانی و او از محمد بیدآبادی و او از سید قطب الدین محمد نیریزی*، از مشایخ ذهبیه، تعلیم یافته‌بود (صدوقی سها، ص ۲۲۵).

اما از خود وی نقل شده که ارتباطش را با این سلسله رد کرده و طریقت خود را طریقت علما و فقها ذکر کرده است (عطش، ص ۳۳۲). به نظر حسینی طهرانی (۱۴۲۸، ص ۲۰)، از شاگردان علامه طباطبائی، نیز قاضی ابتدا در طریقت پدرش بود، اما پس از وفات پدرش، شاگردی سید احمد کربلایی را اختیار کرد و در طریقت حسین قلی همدانی قرار گرفت ( نیز رجوع کنید به غفاری، ص ۸۸-۸۹).

قاضی همچنین ده سال ملازم و مصاحب سید مرتضی کشمیری بود، اما در زمینۀ اخلاق و عرفان شاگرد وی به شمار نمی آید(رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۲۹، ۳۲۴؛ غفاری، ص ۸۸-۹۰)، زیرا کشمیری به شدت با ابن عربی و آثارش مخالف بود و دیدگاه قاضی با او تفاوت بسیار داشت (رجوع کنید به یادنامۀ عارف کبیر، ص۸-۹)

هرچند شهرت قاضی بیشتر به عرفان و اخلاق است، اما در حدیث و فقه و تفسیر نیز تبحر داشت (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۲۴، ۲۷). قاضی، به رغم اجتهاد، در درس خارج فقه سید محمدکاظم یزدی و سید محمد اصفهانی و دیگر علمای نجف نیز شرکت می¬کرد و از وی نقل شده است که در هفت دوره درس خارج کتاب طهاره شیخ مرتضی انصاری شرکت کرده بود (حسینی همدانی، ص ۴۶). وی آرای فقهی خاصی هم داشت، از جمله مانند فقیهان اهل سنت وقت شرعی مغرب را استتار قرص خورشید می¬دانست (حسینی طهرانی، همانجا؛ همو، ۱۴۲۸، ص ۲۳۰).

آقابزرگ طهرانی که سالها با قاضی دوستی و مراوده داشته، وی را با صفاتی چون استقامت، کرامت و شرافت ستوده است (ج۱، قسم ۴، ص ۱۵۶۶). قاضی استقامت در طلب خداوند را عامل درک اسم اعظم و لایق اسرار ربوبی شدن می دانست (رجوع کنید به قاضی،۱۳۸۵ش، مقدمه، ص ۱۱-۱۲). وی، در عین فقر و ساده‌زیستی، با ریاضتهای سخت و غیر شرعی مخالف بود و اعتقاد داشت که سالک باید به جسم هم رسیدگی کند، زیرا جسم مرکب روح است، ازاین¬رو به وضع ظاهری خود اهمیت می‌داد و معمولاً عطر می¬زد و لباس سفید و تمیز می¬پوشید و به حسن‌خلق و نیکوکاری سفارش می‌کرد (حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۹۹؛ یادنامۀ عارف کبیر، ص۱۰ ؛ نیز رجوع کنید به غفاری، ص ۱۶۳- ۱۶۵).

میرزا مهدی اصفهانی (متوفی ۱۳۲۵ش)، از علمای مشهد، به  رغم شدت تشرع قاضی و عدم انتسابش به سلسله های صوفیه، به‌شدت با وی مخالفت می‌کرد. سید عبدالغفار مازندرانی، یکی از زهاد معروف نجف، نیز از مخالفان قاضی بود. این مخالفتها سبب بی حرمتی برخی از مردم به وی شده بود، چنان‌که سجاده از زیر پایش کشیدند و همچنین او را تهدید به قتل کردند. ظاهراً علاقۀ وی به ابن عربی و مولوی و دل‌بستگی و مراودۀ یکی از صوفیان نجف(بهار‌علیشاه) با قاضی، موجب بروز این مخالفتها و وارد کردن اتهام تصوف به قاضی شده بود (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۷، ص ۴۲-۴۳، ۱۲۶؛ عطش، ص۲۱؛ یادنامۀ عارف کبیر، ص ۱۱؛ نیز رجوع کنید به صلح کل، مصاحبه با محمود قوچانی ،ص۱۹۴-۱۹۵).

سید علی تا آخر عمر در نجف سکونت گزید و جز برای زیارت عتبات متبرکۀ کربلا و کاظمین و سامرا، از نجف خارج نشد. یک بار هم در حدود ۱۳۳۰ ق /۱۲۹۱ش برای زیارت به مشهد رفت و در بازگشت، مدت کوتاهی در جوار حضرت عبدالعظیم علیه السلام اقامت کرد (رجوع کنید به محمد حسن قاضی طباطبائی، صفحات من تاریخ الاعلام، ج۱، ص۷۹).

او در نجف، در عرفان و اخلاق و تهذیب نفس، شاگردان متعدد و نام¬آوری پرورش داد (آقابزرگ طهرانی، ج۱، قسم ۴، همانجا؛ امینی، ج ۳، ص ۹۶۶). معمولاً جلسات درس وی خصوصی و محرمانه برگزار می شد(حسینی همدانی، ص ۴۸؛ صدوقی سها، همانجا). او در مدرسۀ هندی حجره ای داشت و شاگردانش در این حجره نزد او می آمدند (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۳۱۸-۳۱۹؛ روحانی نژاد، ص ۱۵۰).

 

 

شاگردان

بسیاری از علما و فقها و مراجع تقلید از شاگردان مکتب اخلاقی قاضی بوده اند.برخی از مهمترین ‌ شاگردان او عبارت بوده اند از:

سید محمدحسین طباطبائی* که خود از بستگان استاد بود و ابتدا به قاضی شهرت داشت و، به احترام استادش، ترجیح داد که به طباطبائی مشهور شود (حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۱۳، پانویس ۱، ص ۳۵) و

برادرش سید محمدحسن الهی؛

عباس هاتف قوچانی (قاضی طباطبائی،۱۳۸۵ش، مقدمۀ سید محمد حسن قاضی، ص ۷؛ روحانی نژاد، ص۵۶)، که سیزده سال نزد قاضی شاگردی کرد (حسینی طهرانی، ۱۴۲۷، ص ۱۰۱)؛

سید هاشم حداد* موسوی، که ۲۸ سال شاگرد قاضی بود و استادش دربارۀ وی گفته او توحید را چنان چشیده و مس و لمس نموده که محال است چیزی بتواند در آن خللی وارد سازد (حسینی طهرانی، ۱۴۲۷، ص ۱۲-۱۳، ۱۰۱؛ نیز رجوع کنید به حداد،سید هاشم موسوی*)؛

سید حسن اصفهانی مسقطی، که در نجف شفا و اسفار درس می داد و به حکم سید ابوالحسن اصفهانی، مرجع وقت شیعیان، و توصیۀ استادش قاضی، به ناچار از نجف به مسقط هجرت کرد (حسینی طهرانی، ۱۴۲۳الف، ج ۳، ص ۲۸۵؛ همو، ۱۴۲۷، ص ۱۰۲- ۱۰۳)؛

سید ابوالقاسم خویی*، که از وی دستورالعملی گرفت و پس از چهل روز، مکاشفه ای برایش حاصل شد و آیندۀ خود را شامل تدریس و به مرجعیت رسیدن مشاهده کرد (فاطمی نیا، ج ۲، ص ۱۹۶ – ۱۹۷)؛

علی اکبر مرندی، که شانزده سال نزد قاضی شاگردی کرد (روحانی نژاد، ص ۸۰)؛ محمد تقی بهجت فومنی (رجوع کنید به رخشاد، ج ۱، ص ۱۸۸)؛

سید محمد حسینی همدانی (ص ۴۴)، که بخشهایی از جامع السعادات محمد مهدی نراقی* را نزد قاضی خواند؛

علی محمد بروجردی، که دروس قاضی را تقریر می کرد(حسینی همدانی، ص ۴۵-۴۶؛ حسن زاده، ص۱۵۶)،

مرتضی انصاری لاهیجی (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۵، ج ۱۴، ص ۲۸۰، پانویس ۱)؛

سید حسن کشمیری (حسینی طهرانی،۱۴۲۳الف، ج ۲، ص ۲۸۲)؛

سید احمد کشمیری (حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۲۸)؛

مرتضی مدرس گیلانی؛

مرتضی مدرس چهاردهی؛

سیدحسین بادکوبه ای(صدوقی سها، ص ۲۹۳، ۳۵۴، ۳۹۲)؛

سید عبدالکریم کشمیری؛

سید عباس کاشانی؛

محمد تقی آملی؛ و

میرزا ابراهیم سیستانی (روحانی نژاد، ص۵۶).

سید احمد فهری زنجانی نیز یکی از آخرین کسانی است که محضر قاضی را درک کرد (حسینی طهرانی ، ۱۴۲۷، ص ۱۴۲، پانویس ۱؛ برای دیگر شاگردان وی رجوع کنید به روحانی نژاد، همانجا).

سید مرتضی فیروزآبادی، مؤلف فضائل الخمسه من الصحاح السته، نیز در همسایگی قاضی منزل داشت و در درسهای اخلاق و عرفان وی شرکت می‌کرد و محرم اسرار استاد بود (فیروزآبادی، مقدمۀ سید محمد فیروزآبادی، ص ۷- ۸).

 

 

رحلت

قاضی در سالهای آخر عمر به بیماری استسقا مبتلا شد و در ۶ ربیع الاول ۱۳۶۶/۹ بهمن ۱۳۲۵ش درگذشت و سید جمال گلپایگانی بر وی نماز خواند و در وادی السلام، نزدیک مقام صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه در کنار پدرش به خاک سپرده شد. محمد سماوی مادّه تاریخ وفات وی را «قضی علی العلم بالاعمال» استخراج کرده‌است (آقابزرگ طهرانی، ج۱، قسم ۴، همانجا؛ یادنامۀ عارف کبیر، ص ۱۴- ۱۵؛ قس معلم حبیب¬آبادی، ج ۷، ص ۲۶۹۶، که روز وفات را ۴ ربیع الاول نوشته است).

از قاضی کرامات بسیاری نقل کرده‌اند، مانند طی‌الارض، میراندن مار با استفاده از نام المُمیت خداوند (رجوع کنید به حسینی طهرانی ۱۴۰۲، ج ۱، ص ۲۳۱-۲۳۵؛ همو ، ۱۴۲۳ب، ص ۳۷۰-۳۷۱ )، زنده شدن مرده به دعای وی، خبر دادن از احوال و افکارو حالات و افعال اشخاص، خبر دادن از آینده از جمله خبر دادن از مرجعیت سید ابوالحسن اصفهانی و پیش¬گویی زمان مرگ خود، و ساطع شدن نور از وی در حال نماز (فاطمی¬نیا، ج ۳، ص ۹۸- ۹۹، ۱۱۲- ۱۱۴؛ روحانی نژاد، ص ۱۴۸، ۱۵۰-۱۵۳). از ابوالقاسم خوئی نیز نقل شده که حوادث مافوق طبیعی در مرگ سید علی قاضی رخ داده است(موسوی، ص ۶۰) و همچنین گفته شده که کراماتی نیز از قبر وی به ظهور رسیده است (رجوع کنید به در محضر افلاکیان ، ص ۶۶-۶۷).

 

 

فرزندان

قاضی در طول حیاتش، چهار زن اختیار کرد و خانوادۀ پرجمعیتی شامل یازده پسر و پانزده دختر داشت (غفاری، ص ۱۶۳ ؛ یادنامۀ عارف کبیر، ص ۶). برخی از فرزندان او به علم و فضل شناخته می شوند، از جمله سید محمد حسن قاضی طباطبائی که خود از شاگردان پدرش بود و بحر المعارف عبدالصمد همدانی را نزد وی خواند.

مجموعه ای ده جلدی به نام صفحات من تاریخ الاعلام از تألیفات اوست که جلد اول و دوم آن را برادرش، سید محمد علی قاضی نیا، استاد دانشکدۀ الهیات، به فارسی ترجمه و باعنوان آیت الحق در ۱۳۸۹ش در تهران منتشر کرده است. سید محمد حسن در جلد اول این کتاب، اشعار پدرش را جمع آوری و شرح کرده است (یادنامۀ عارف کبیر، ص ۶، ۹). از دیگر فرزندان قاضی، سید مهدی، استاد حسن حسن¬زاده آملی است(حسن¬زاده آملی، ص ۸؛ صدوقی سها، ص ۳۸۱؛ برای تفصیل بیشتر دربارۀ خانواده وی رجوع کنید به امینی، ج ۳، ۹۶۶؛ یادنامۀ عارف کبیر، همانجا).

دربارۀ وصی ایشان در امر اخلاق و عرفان اقوال مختلفی هست: پسرش ،محمد حسن قاضی، وصی او را دامادشان، میرزا ابراهیم شریفی، دانسته است(یادنامۀ عارف کبیر، ص۱۵). از حسن علی نجابت شیرازی، شاگرد قاضی، نیز نقل شده است که قاضی در آخرین روزهای حیاتش محمدجواد انصاری همدانی را جانشین معنوی خود معرفی کرد (کرمی نژاد، ص ۳۸).

برخی نیز سید محمدحسین طباطبائی را وصی قاضی معرفی کرده اند (رجوع کنید به یادنامۀ عارف کبیر، همانجا). اما مشهور این است که وصی رسمی قاضی، عباس هاتف قوچانی بوده است (حسینی طهرانی، ۱۴۲۷، ص ۲۳؛ صلح کل، مصاحبه با محمود قوچانی، ص۱۹۶-۱۹۷). گفته می شود که داشتن چند وصی از سوی قاضی، با توجه به شرایط آن زمان و دشواری ارتباطات و وضع راهها، امکان داشته است و شاید وی، به همین دلایل، چند تن را برای چند منطقه و چند موضوع وصی خود کرده بوده است (یادنامۀ عارف کبیر، همانجا؛ حسن زاده ، ص۱۶۱-۱۶۲).

 

 

آثار

از قاضی این آثار نیز به جا مانده است:

شرحی ناتمام بر دعای سمات به عربی که نخستین بار در ۱۳۸۴ش در تهران به چاپ رسید. وی این اثر را در دو سال پایانی عمر خود نوشت و به سبب بیماری موفق به اتمام آن نشد و فقط حدود یک سوم این دعا را شرح کرد. او به خواندن این دعا در عصرهای جمعه ملتزم بود و جلسۀ خواندن این دعا و شرح آن در منزلش در نجف برگزار می¬شد (قاضی، ۱۳۸۵ش، مقدمۀ ناشر، ص ۲- ۳).

تفسیر قرآن کریم از ابتدا تا آیۀ ۹۱ سوره انعام (آقابزرگ طهرانی، ج۱،قسم ۴، همانجا)، که ظاهراً نسخه¬ای از آن در لندن موجود است (قاضی،۱۳۸۵ ش، مقدمۀ ناشر، ص۳؛ نیز رجوع کنید به غفاری، ص ۱۶۷،پانویس۱). او را می¬توان پایه‌گذار شیوۀ تفسیری قرآن با قرآن دانست. ظاهراً روش او در تفسیر، در شیوۀ تفسیری شاگردش، سید محمد حسین طباطبائی، در تفسیر المیزان مؤثر بوده است(حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۲۷، ۶۳؛ روحانی نژاد، ص ۳۳-۳۴ ).

تصحیح و تحقیق ارشاد، اثر شیخ مفید، که آن را در ۱۳۰۶ در ۲۱ سالگی به انجام رساند . این کتاب در تهران چاپ سنگی شد (رجوع کنید به مشار، ج ۵، س ۷۶۹؛ حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۳۴؛ روحانی نژاد، ص ۲۵-۲۶). قاضی، علاوه بر ارشاد، بر برخی کتابهای دیگر نیز تعلیقات نوشته است، از جمله بر مثنوی مولوی و فتوحات ابن عربی، که هیچ یک تا کنون منتشر نشده است (یادنامۀ عارف کبیر، ص ۹؛ غفاری، همانجا).

وی در ادبیات عرب نیز مهارت داشت و شعر نیز می¬سرود (معلم حبیب¬آبادی، ج ۷، ص ۲۶۹۴؛حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۲۷). قصیدۀ غدیریۀ او به زبان عربی، که آن را در ۱۳۱۶ش سروده است، شهرت دارد. او غدیریه¬ای هم به زبان فارسی سروده است (رجوع کنید به محمد حسن قاضی طباطبائی، صفحات من تاریخ الاعلام، ج۱، ص۲۹، ۷۲-۷۵؛ برای نمونه¬هایی از اشعار قاضی رجوع کنید به همان، ج ۱،ص ۲۹-۷۰).

 

 

طریقت عرفانی و آرا:

قاضی وصول به مقام توحید و سیر صحیح الی الله را بدون پذیرفتن ولایت امامان شیعه علیهم السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها محال می¬دانست (حسینی طهرانی، ۱۴۲۸، ص ۴۰؛ روحانی نژاد، ص ۸۸). در واقع، روش سلوکی وی همان روش سلوکی حسین¬قلی همدانی* بود. در این روش، سالک باید برای دفع خواطر، در شبانه¬روز دست¬کم نیم ساعت را برای توجه به نفس خود تعیین کند تا رفته رفته معرفت نفس برای او حاصل شود. به¬علاوه، باید برای رفع حجابها و موانع، به امام حسین علیه السلام متوسل شود (حسینی طهرانی، ۱۴۲۶، ص ۱۴۹-۱۵۰).

او همچنین برای از بین بردن اغراض و نیتهای نفسانی، روش احراق را توصیه می¬کرد و این طریقه را از قرآن کریم الهام گرفته بود. در این طریقه، سالک باید بداند که همه چیز ملک مطلق خداست و او فقر ذاتی دارد و این تفکر سبب سوختن تمام نیات و صفات او می¬شود، لذا به آن احراق می گویند (رسالۀ سیر و سلوک، شرح حسینی طهرانی ، ص ۱۴۷- ۱۴۸؛ حسینی طهرانی، ۱۴۲۶، ص ۱۲۴- ۱۲۵).

از دیگر شیوه های سلوکی قاضی، التزام به نماز اول وقت، نماز شب، تهجد و نیز اذکار متعددی بود که هم خود بر آنها مداومت داشت و هم شاگردانش و حتی عامۀ مردم را به آنها سفارش می‌کرد، مانند چهارصد بار یا بیشتر، گفتن ذکر یونسیه همراه با خواندن قرآن در سجده، صد مرتبه خواندن سورۀ قدر در شبهای جمعه، مداومت بر خواندن فراوان سورۀ توحید و دعای کمیل و زیارت جامعه (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۲۶؛ روحانی نژاد، ص ۸۳؛ در محضر افلاکیان، ص ۷۹-۸۱، ۸۳ ؛ برای توضیح بیشتر دربارۀ اذکار و اعمالی که به شاگردانش توصیه می‌کرد رجوع کنید به صلح کل، مصاحبه با محمود قوچانی، ۱۹۱،۱۹۸-۱۹۹).

از محمد تقی آملی، از مبرزترین شاگردان قاضی، نقل شده‌است که قاضی به زیارت اهل قبور بسیار توجه داشت و خود بسیار به وادی‌السلام می¬رفت و ساعتها در آنجا¬ به زیارت مشغول می¬شد (حسن¬زاده آملی، ص ۱۰-۱۱؛ فاطمی¬نیا، ج ۳، ص ۶۸-۶۹). او به تهجد در مسجد کوفه و مسجد سهله علاقه¬مند بود و حجره¬ای مخصوص برای عبادت در این دو مسجد داشت (حسینی طهرانی، ۱۴۰۲، ج ۱، ص ۲۳۲) و رفتن به مسجد سهله خصوصاً با پای پیاده را توصیه می¬کرد (فیروزآبادی، مقدمه سید محمد فیروزآبادی، ص ۸).

او در سیر الی الله به داشتن استاد بسیار اهمیت می داد و بر آن بود که استاد باید خبیر و بصیر، خالی از هوای نفس، رسیده به معرفت الهی و انسان کامل باشد. از نظر وی، سالک اگر نصف عمر خود را در جستجوی استاد بگذراند، ارزش دارد و سالکی که استاد را دریابد، نصف راه را طی کرده است(رسالۀ سیر و سلوک، شرح حسینی طهرانی، ص ۱۷۶). وی همچنین عقیده داشت که سالک و عارف حتماً باید مجتهد باشد، زیرا ممکن است وقتی برخی عوالم باطنی بر وی منکشف می‌گردد وظایفی بر عهده‌اش گذارده شود که تنها مجتهد می‌تواند نحوۀ درست انجام دادن آن وظایف را در آن اوضاع دریابد(رجوع کنید به صلح کل، مصاحبه با محمود قوچانی، ص۱۸۹).

از میان کتابهای عرفانی نیز قاضی رسالۀ سیر و سلوک، منسوب به بحرالعلوم، را بهترین کتاب عرفانی می‌دانست، اما از شاگردش عباس قوچانی و فرزندش محمدحسن قاضی نقل شده‌است که به کسی اجازۀ به جا آوردن برخی دستورالعملهای سخت این رساله را نمی¬داد (رسالۀ سیر و سلوک، مقدمۀ حسینی طهرانی، ص ۱۲؛ یادنامۀ عارف کبیر، ص ۱۰).

او به کتابهای فتوحات مکّیه و مثنوی مولوی نیز علاقه¬مند بود و برخی عرفا مانند مولوی و ابن عربی را شیعه میدانست (حسینی طهرانی، ۱۴۲۸، ص ۴۰- ۴۱؛ یادنامۀ عارف کبیر، ص ۹). وی در عین حال نگهداری برخی کتابها را در خانه، همچون الاغانی، به سبب ذکر اخبار خوانندگان و نوازندگان و بیان فسادها و لهو ولعبهای آنان، موجب نحوست می‌دانست (رجوع کنید به فاطمی نیا، ج ۱، ص ۵۲-۵۳).

قاضی به نظام آموزشی و برخی کتابهای درسی حوزه¬های علمیه انتقاد داشت، خصوصاً در مورد کتابهای درسی عقیده داشت که باید کتابهای جدید جانشین متون قدیمی شوند، حتی از شاگردش، عباس قوچانی، خواست که جواهر الکلام اثر محمدحسن نجفی را از نو تحریر کند و او هم ۲۱ جلد از دورۀ ۴۳ جلدی این کتاب را با تحقیق و تعلیق خود نوشت. این اثر در ۱۳۶۵ش در تهران منتشر شد. به-علاوه، به دامادش میرزا ابراهیم شریفی و به سید محمدحسین طباطبائی پیشنهاد کرد که سیرۀ نبوی شیعی بنویسند، چون غالب سیره¬ها تألیف غیر شیعه اند.

او به شاگردانش توصیه می کرد که یک دوره تاریخ اسلام را، از ولادت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم تا ولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه بخوانند (رجوع کنید به یادنامۀ عارف کبیر، ص ۱۲، ۱۴). وی همچنین شاگردانش را به مطالعۀ فلسفه و عرفان نظری تشویق می¬کرد و شاگردش، عباس قوچانی، تنها کسی بود که در نجف در آن دوره فلسفه درس می‌داد ( صلح کل، مصاحبه با محمود قوچانی، ص۱۸۲،۱۸۵).



منابع :

(۱)آقابزرگ طهرانی،طبقات الاعلام الشیعه: نقباء البشر فی القرن الرابع شر،ج۱،نجف،۱۳۷۳/۱۹۵۴م؛
(۲) همو، طبقات الاعلام الشیعه: نقباء البشر فی القرن الرابع عشر،۲/۱، القسم الرابع من الجزء الاول ،نجف ۱۳۸۱ /۱۹۶۲ م؛
(۳) محمدهادی امینی، معجم رجال الفکر والادب فی النجف خلال الف عام، نجف ۱۴۱۳/۱۹۹۲م؛
(۴) صادق حسن زاده و محمود طیار مراغی، اسوۀ عارفان گفته ها و ناگفته ها دربارۀ عارف کامل علامه میرزا علی آقا قاضی تبریزی، قم۱۳۸۳ش؛
(۵) حسن حسن-زاده آملی، «علامه طباطبائی در منظرۀ عرفان نظری و عملی»، کیهان اندیشه، ش ۲۶، مهر و آبان ۱۳۶۸ش؛
(۶) سید محمدحسین حسینی طهرانی، الله¬ شناسی، مشهد ۱۴۲۳الف؛
(۷)همو، امام شناسی، ج ۱۴، مشهد ۱۴۲۵؛
(۸) همو، توحید علمی و عینی، مشهد ۱۴۲۸؛
(۹) همو، رساله لب اللباب در سیر و سلوک اولی الالباب، مشهد ۱۴۲۶؛
(۱۰) همو، روح مجرد: یادنامه موحد عظیم و عارف کبیر حاج سید هاشم موسوی حداد، مشهد ۱۴۲۷؛
(۱۱) همو، معاد شناسی، ج۱، تهران ۱۴۰۲؛
(۱۲)همو، مهر تابان، مشهد ۱۴۲۳ب؛
(۱۳) سید محمد حسینی همدانی، مصاحبه با استاد آیت الله حسینی همدانی(نجفی)، حوزه، سال ۵،ش ۶، شماره مسلسل ۳۰، بهمن و اسفند ۱۳۶۷ش؛
(۱۴) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی از آغاز تاکنون، [تهران] ۱۳۴۳ش؛
(۱۵) در محضر افلاکیان، گروه تحقیقاتی الغدیر، تهران ۱۳۸۹ش؛
(۱۶) محمدحسین رخشاد، در محضر حضرت آیت¬الله العظمی بهجت، قم ۱۳۸۹ش؛
(۱۷) رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، چاپ سید محمد حسین حسینی طهرانی، تهران ۱۳۶۰ش؛
(۱۸)حسین روحانی نژاد، بحر خروشان: شرح حال عالم ربانی سید علی قاضی (ره)، تهران ۱۳۸۷ش؛
(۱۹) منوچهر صدوقی سها، تحریر ثانی تاریخ حکماء و عرفای متأخر، تهران ۱۳۸۱ش؛
(۲۰) صلح کل( مجموعه ای از ناگفته ها در مورد زندگی آیت الله سید علی قاضی در مصاحبه با فرزندان ایشان)، از سوی جمعی از نویسندگان، تهران۱۳۸۲ش؛
(۲۱)عطش( ناگفته هایی از سیر توحیدی کامل عظیم حضرت آیت الله سید علی قاضی طباطبائی)، هیئت تحریریه موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۲۲) سید محمد غروی، مع علماء النجف الاشرف، بیروت ۱۴۲۰/۱۹۹۹م؛
(۲۳) حسین غفاری، فلسفه عرفان شیعی، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۲۴) سید عبدالله فاطمی¬نیا، نکته¬ها از گفته¬ها گزیده‌ای از سخنرانی های استاد فاطمی نیا، مشهد ۱۳۸۶ش؛
(۲۵) سید مرتضى فیروزآبادى، فضائل پنج تن علیهم السلام در صحاح ششگانه اهل سنت، ترجمه محمدباقر ساعدى‌، قم [۱۳۷۳ش]؛
(۲۶) سید علی قاضی طباطبائی، شرح دعای سمات، تهران ۱۳۸۵ ش؛
(۲۷) سید محمدحسن قاضی طباطبائی، صفحات من تاریخ الاعلام، [قم] [بی¬تا]؛
(۲۸) مصطفی کرمی نژاد، در کوی بی¬نشان¬ها، قم ۱۳۷۷ش؛
(۲۹) محمدعلی معلم حبیب¬آبادی، مکارم الآثار، ج ۳، اصفهان ۱۳۵۱ش؛
(۳۰) همو، مکارم الآثار، ج ۵، اصفهان [بی‌تا]؛
(۳۱) همو، مکارم الآثار، ج ۷، اصفهان ۱۳۷۴ش؛
(۳۲) تقی¬بن حسین موسوی، قدوه العارفین: سیره العارف الکبیر سید حسن المسقطی الموسوی وکراماته، بیروت ۱۴۲۸/۲۰۰۷م؛
(۳۳) یادنامه عارف کبیر سید علی قاضی (ره)، زیر نظر مهدی پروین¬زاد، کیهان فرهنگی، ش ۲۰۶، آذر ۱۳۸۲ش.

 دانشنامه جهان اسلام    جلد : ۱۶ 

 

زنگینامه باباطاهر همدانی(قرن پنجم)

باباطاهر عریان همدانی بوده و مسلک درویشی و فروتنی او که شیوهء عارفان است سبب شد تا وی گوشه گیر گشته و گمنام زیسته و تفصیلی از زندگانی خود باقی نگذارد فقط در بعض کتب صوفیه ذکری از مقام معنوی و مسلک ریاضت و درویشی و صفت تقوی و استغنای او آمده است .

آنچه از سوانح و زندگانی وی معلوم است، ملاقاتی است که گویا میان او و طغرل اولین شاه سلجوقی در حدود سال چهار صدوچهل وهفت در همدان اتفاق افتاد و از این خبر بدست می آید که دورهء شهرت شیخ اواسط قرن پنجم و ظاهراً تولدش اواخر قرن چهارم بوده است.

باباطاهر از سخنگویان صاحبدل و دردمند بوده و نغمه هائی که شاهد سوز درونی است سروده و نیز رسالاتی بعربی و فارسی تألیف نموده است از آن جمله مجموعهء کلمات قصاریست بعربی که عقاید تصوف را در علم و معرفت و ذکر و عبادت و وجد و محبت در جمله های کوتاه و مؤثری بیان میکند.

عمدهء شهرت باباطاهر در ایران بواسطهء دوبیتی های شیرین و مؤثر و عارفانهء اوست از خصوصیات این رباعیات آنکه با وزن معمولی رباعی کمی فرق نام داده اند در تمام رباعی های « فهلویات » دارد و نیز در لغتی شبیه بلغت لری سروده شده و از این لحاظ آنها را در کتب قدیم ساده و مؤثر شاعر یاد از وحدت جهان و دورافتادگی انسان و از پریشانی و تنهائی و ناچیزی و بی چیزی خود کرده از هجران شکایت نموده و حس اشتیاق معنوی خود را جلوه داده است.

باباطاهر در همدان دار فانی را وداع گفته و در همان شهر مدفونست (تاریخ ادبیات شفق ص ۱۰۸ و ۱۰۹ ) هدایت گوید:

طاهر عریان همدانی نام شریفش باباطاهر است، از علما و حکما و عرفای عهد بوده است و صاحب کرامات و مقامات عالیه و این که بعضی او را معاصر سلاطین سلجوقیه دانسته اند خطاست وی از قدمای مشایخ است.

معاصر دیالمه بوده و در سنهء ۴۱۰ ه ق بوده قبل از عنصری و فردوسی و امثال و اقران ایشان رحلت نموده، رباعیات بدیع و مضامین رفیع بزبان قدیم دارند گویند رسالات از آن جناب مانده و محققین بر آن شروح نوشته اند (مجمع الفصحاء ج ۱ ص ۳۲۶ ) مؤلف راحه الصدور آرد:

شنیدم که چون سلطان طغرل بک به همدان آمد از اولیا سه پیر بودند: باباطاهر و باباجعفر و شیخ حمشا، کوهی است بر در همدان آن را خضر خوانند بر آنجا ایستاده بودند، نظر سلطان بر ایشان آمد، کوکبهء لشکر بداشت و پیاده شد و با وزیر ابونصر الکندری پیش ایشان آمد و دستهاشان ببوسید باباطاهر پاره ای شیفته گونه بودی او را گفت: ای ترک با خلق خدا چه خواهی کرد؟

سلطان گفت: آنچ تو فرمایی، بابا گفت: آن کن که خدای می فرماید، آیه: ان الله یامر بالعدل و الاحسان سلطان بگریست و گفت چنین کنم بابا دستش بستد و گفت: از من پذیرفتی؟ سلطان گفت: آری، بابا سر ابریقی شکسته که سالها از آن وضو کرده بود. در انگشت داشت بیرون کرد و در انگشت سلطان کرد و گفت: مملکت عالم چنین در دست تو کردم، بر عدل باش، سلطان پیوسته آن در میان تعویذها داشتی و چون مصافی پیش آمدی آن در انگشت کردی. اعتقاد پاک و صفای عقیدت او چنین بود و در دین محمدی صلعم ازو دین دارتر و بیدارتر نبود (راحه الصدور ص ۹۸ ادوارد برون در جلد دوم تاریخ ادبیات خود ص ۲۶۰ و ۲۶۱ این داستان را آورده است.)

مرحوم رشید یاسمی در مقدمه ای که بر دیوان باباطاهر چاپ مرحوم وحید نگاشته است، پس از نقل متن عبارت راحه الصدور چنین آرد:

این سفر طغرل در حدود ۴۴۷ یا ۴۵۰ ه ق اتفاق افتاده است هرچند کلمهء پیر در این عبارت راحه الصدور ممکن است اشاره بمقام ارشاد باباطاهر باشد نه کثرت سن لکن از طرز مکالمهء او با طغرل و از تقدمی که بر دو رفیق خود در خطاب پادشاه یافته است، میتوان سن او را متجاوز از ۵۰ سال دانست، و از این قرار تولدش در آخر قرن چهارم هجری واقع میشود و تحقیق ذیل این حدس را تأیید میکند:

در میان ملل مختلفه معروف است که در هر هزار سال بزرگی ظهور میکند به عقیدهء زردشتیان از سه بذری که زردشت پراکنده در اوقات معین سه دوشیزه بارور شده و هر یک معصومی خواهند زاد.

نخستین را نام هشداراست که در آغاز هزارک نخستین ظهور میکند و دو دیگر هشدارمه که در ابتدای هزارک دوم طلوع خواهد نمود سه دیگر سوشیوش است که در آغاز هزارک سوم پیدا میشود این شخص جهان را بپاکی و کمال میرساند اعتقاد به ظهور بزرگی در رأس هر هزار سال از معتقدات ایرانیان قدیم است و مسیحیان از آنان اقتباس کرده اند. در ایران بعد از اسلام هم عدد هزار دارای اهمیت خاص بوده و در امثال آمده است که بعد از هزار شماری نباشد

و ناصرخسرو گوید:

آنچه شمار است جمله زیر هزار است

خاقانی شروانی راجع به ظهور بزرگی در رأس هر هزارک فرماید:

گویند که هر هزار سال از عالم آید بوجود اهل وفائی محرم آمد زین پیش و ما نزاده ز عدم آید پس از این و ما خود را یکی از آن بزرگان معرفی کرده است. البته مبدء این حساب « الف قدم که در الف آمدستم » فرورفته بغم باباطاهر در دوبیتی هزار سال را نباید منحصراً تاریخ هجری دانست زیرا خاقانی در قرن ششم بگذشتن آن اشارت کرده است، و چون از تاریخ هجری بگذریم متوجه تاریخ میلادی میشویم با مختصر حسابی کشف می شود که اول دسامبر سال ۱۰۰۰ مسیحی با آغاز محرم ۳۹۱ ه ق مصادف بوده است از این قرار تولد بابا در الف میلادی و در سال ۳۹۰ یا ۳۹۱ ه ق واقع شده و از این تاریخ تا عبور طغرل از شهر همدان ( ۱۰۵۵ و ۱۰۵۸ م) پنجاه و پنج یا پنجاه و هشت سال میشود.

کراماتی که از بابا نقل میکنند در افواه بسیار است لکن امسیت کردیاً و » باید گفت که قصهء فرورفتن وی در حوض آب منجمد برای کسب علوم ظاهراً توجیهی است که از عبارت کرده اند و این عبارت در مقدمهء مثنوی به ابن اخی ترک ارومی ملقب به حسام الدین که مولوی کتاب خود را « اصبحت عربیا باستدعای او مدون کرده منسوب است و در نفحات الانس جامی آن عبارت را به ابوعبدالله بابویی منتسب کرده اند.

و قصهء ترسیم بابا شکل نجومی را در روی برف و حل مشکل خواهرزادهء منجم خود همچنین منسوب به باباافضل کاشانی است قبر باباطاهر در سمت غربی شهر همدان و امروز طوافگاه اهل دل است (مقدمهءدیوان باباطاهر چ وحید دستگردی بقلم رشید یاسمی چ ۳ تهران ۱۳۳۱ ه ش) مؤلف نزهه القلوب آرد:

همدان از اقلیم چهارم است و در او مزارات متبرکه مثل قبر حافظ ابوالعلای همدانی و باباطاهر دیوانه و شیخ عین القضاه و غیره (نزهه القلوب چ لیدن ج ۲ ص ۷۱ ) بعضی نظر به این دوبیتی که به باباطاهر منسوب است او را شیعی اثناعشری میدانند:

از آنروزی که ما را آفریدی

به غیر از معصیت چیزی ندیدی

خداوندا به حق هشت و چارت

ز مو بگذر، شتر دیدی ندیدی

از هشت و چار مراد دوازده امام است ادوارد براون آرد:

از شعرائی که بسیاری از اشعار خود را بلهجهء خاص خود سروده اند باباطاهر عریان است (که رباعیات خود را به لهجهء همدانی یا به لهجهء لری انشاد کرده است) رباعیات باباطاهر در بسیاری نقاط ایران سر زبانهاست باباطاهر را ممکن است برنز ایران خواند مقدار زیادی از محبوبیت باباطاهر بی گمان بسبب سادگی افکار او و نزدیک بودن لهجهء او به فارسی صحیح و روانی کلام و آهنگ دلنشین الفاظ و سادگی وزن و بحر ۱۳۲ ) آقای مجتبی – متحدالشکل آن است (بحر هزج مسدس محذوف) (تاریخ ادبیات برون ج ۱ چ علی پاشا صالح صص ۱۳۱ مینوی، در مجلهء دانشکدهء ادبیات سال چهارم شمارهء دوم )آرد:

دوبیتیهای به بحر هزج مسدس که بنام فهلویات مشهور است در فارسی دارای مقامی خاص و رتبه ای بلند است و با آنکه گویندگان بسیار مانند بندار رازی و محمد مغربی و صفی الدین اردبیلی و محمد صوفی مازندرانی (و بسیار کسان که نام آنها را هم نمی دانیم) چنین دوبیتی ها سروده اند در این میدان نام باباطاهر عریان بیش از همهء سرایندگان بر زبانها افتاده است بطوریکه هر چه دوبیتی هست غالباً آنرا به باباطاهر لر همدانی منسوب می سازند، و تشخیص این که کدامین یک از باباطاهر و کدامها از دیگرانست همان اندازه دشوار است که تشخیص رباعیات خیام از رباعیهای دیگران که باو نسبت داده شده است.

امر دیگری که موجب مزید اشکال در تعیین گویندهء این دو بیتیها شده است این که اغلب نویسندگان نسخ باقتضای ذوق عامیانهء خود و بعلت بی اعتنائی به حفظ کردن بی تبدیل و تغییر آثار خامهء قدما نتایج افکار نویسندگان را به زبان عصر خود درآورده اند و هر لفظ مشکلی را تغییر داده اند و در مورد فهلویات، آنها را بزبان ادبی نزدیکتر ساخته اند.

چنانکه نمی توان دانست اصل آنها به لهجهء کدام ولایت بوده و نمی توان از روی اینها خصوصیات لهجهء آن ولایت را تدوین کرد کاملترین نمونهء این منقولات پرتصرف و مجموعه های دوبیتی های مختلف المنشأ و متعلق به لهجه های دور از یکدیگر که یکجا گردآمده و به باباطاهر نسبت داده شده است، آن چاپی است که به اهتمام مرحوم وحید دستگردی دو بار در طهران منتشر شده است که شاید کتابی باشد خواندنی ولیکن از لحاظ دانستن اشعار باباطاهر و از لحاظ وسیله ای برای مطالعهء لهجهء محلی همدان بکلی بی فایده است.

پس یافتن نسخه های قدیم معتبر و بی تصرف (یا کم تصرفی) از این دوبیتیها و انتشار دادن آنها بهمان صورت اصلی فایدهء مزدوجی دارد که هم معرف لهجه است و هم تعیین میکند که لهجهء گویندهء آنها چه بوده دربارهء احوال و زندگانی باباطاهر عریان نمی خواهم اینجا داخل شوم چون مطالب تازه ای در این خصوص ندارم. که بگویم و آنها که دسترس به کتابهای منتشر شده دربارهء او دارند میدانند که در راحه الصدور (چ اوقاف گیب ۱۹۲۱ م ص ۹۸ تا ۹۹ ) حکایت شده است. که سلطان طغرل در همدان بزیارت باباطاهر رفت. و او سر لولهء ابریق خود را شکسته انگشتری وار بر انگشت طغرل نهاد و باز میدانند که یک نفر از ظرفای عصر ما از این حکایت استنباط کرده است که چون باباطاهر در این سال لااقل پنجاه شصت سال مرادش این بوده است که در سال « الف قدم که در الف آمدستم » :

داشته است لابد در حدود ۳۹۰ هجری متولد شده بوده است هزارم میلادی بدنیا آمده ام! و به این اعتبار باباطاهر هم از معادلهء تواریخ ملل مطلع بوده، هم سال ولادت خود را خوب میدانسته و هم باندازه ای در شعر سرودن دقیق بوده است که حساب او مو نمیزند! از این بگذریم اینجا قصد بنده نقل متن دو قطعه و هشت دوبیتی منسوب به باباطاهر است که روی نسخه ای بالنسبه قدیم بی آنکه دیگر خودم در آن تصرفی کرده باشم این نسخه مجموعه ایست بشمارهء ۲۵۴۶ در موزهء قونیه (یعنی بر سر مزار مولانا جلال الدین بلخی معروف به مولای روم) که تاریخ ۸۴۸ ه ق دارد.

ابیات در آنجا با حرکات نوشته است و من برای آنکه در چاپ دیگر تغییری در آن راه نیابد چنان نوشته ام که کلیشه کنندش این نقل را بقدری که از عهده برآمده ام طابق النعل بالنعل شبیه باصل نوشته ام جز از یک حیث، که در اصل بخط نزدیک به نستعلیق روی کلمات آن گذاشته ام معلوم میشود خالی از غلط « کذا » بود و من به شیوهء نسخ نقل کرده ام متن چنانکه از دو مورد که لفظ نیست ولیکن قصد من نقل کردن بی تصرف بوده است (پایان مقالهء آقای مینوی) و ازوست:

چه خوش بی مهربونی از دو سربی

که یک سر مهربونی دردسر بی!

اگر مجنون دل شوریده ای داشت

دل لیلی از او شوریده تر بی!

********************

مگر شیر و پلنگی ای دل ای دل!

بمو دائم بجنگی ای دل ای دل!

گر دستم فتی خونت وریژم

ووینم تا چه رنگی ای دل ای دل!

***********************

وشم واشم ازین عالم بدرشم

وشم از چین و ماچین دیرتر شم!

وشم از حاجیان حج بپرسم

که ای دیری بسه یا دیرتر شم!

(نقل از تاریخ ادبیات براون ج ۱ ۱۳۲ )

*********************

اگر دل دلبرو دلبر کدومه

و گر دلبر دل و دلرا چه نومه

دل و دلبر بهم آمیته

وینم ندونم دل که و دلبر  کدومه!

( چ صالح ص ۱۳۱)
********************

خرم آنان که از تن جون نذونند

ز جانون جون ز جون جانون نذونند

بدردش خو کرن سالان و ماهان

بدرد خویشتن درمون نذونند

*****************

خوشا آنون که از پا سر نذونند

میان شعله خشک و ترنذونند

کنشت و کعبه و بتخانه و دیر

سرائی خالی از دلبر نذونند

********************

یکی برزیگری نالون در این دشت

بچشم خون فشان آلاله میکشت

همی کشت و همی گفت ای دریغا

که باید کشتن و هشتن در این دشت

******************

جره بازی بدم رفتم به نخجیر

سیه دستی زده بر بال مو تیر

بوره غافل مچر در چشمه ساران

هر آن غافل چره غافل خوره تیر

********************

دیدم آلاله ای در دامن خار

وتمآلالیا کی چینمت بار

بگفتا باغبانمعذور میدار

درخت دوستی دیر آوره بار

****************

دلی دیرم خریدار محبت

کزو گرمست بازار محبت

لباسی بافتم بر قامت دل

ز پود محنت و تار محبت

دربارهء لهجهء دوبیتی های باباطاهر آقای دکتر ابراهامیان استاد سابق زبان پهلوی – (تاریخ ادبیات شفق چ پیروز ص ۱۰۹ -۱۱۰ ) در دانشکدهء ادبیات دانشگاه تهران رساله ای بزبان فرانسه در پاریس بطبع رسانیده اند و آقای دکتر پرویز ناتل خانلری مقالاتی در مجلهء پیام نو انتشار داده اند.

آثار دیگر باباطاهر

علاوه بر دیوان مجموعهء کلمات قصار از وی بجا مانده است که تا کنون چندین شرح بر آن نگاشته اند:

۱) شرح عربی منسوب به عین القضاه همدانی، ابوالمعالی عبدالله بن محمد میانجی متوفی بسال ۵۲۵ ه ق از عارفان بزرگ قرن ششم و مؤلف زبده الحقایق

۲) شرح عربی دیگری از قدما که شارح آن مجهول است

۳) دو شرح یکی به عربی و دیگری به فارسی از حاج ملاسلطانعلی گنابادی که شرح فارسی بسال ۱۳۲۶ ه ش بچاپ رسیده است مرحوم رشید الفتوحات الربانی فی » در کتابخانهء ملی پاریس یک نسخهء خطی عربی بعنوان » : یاسمی در مقدمهء چاپ سوم دیوان باباطاهر آرد مضبوط است که جانی بیک عزیزی آن را در شوال ۸۸۹ ه ق بخواهش ابوالبقاء احمدی شرح کرده است « اشارات الهمدانی رساله ای که مرحوم حاجی ملاسلطانعلی گنابادی بفارسی شرح کرده اند بطبع رسیده و نسخهء آن نزد نگارنده موجود است با رساله ای که در آخر این مجموعه چاپ شده اندک اختلافی دارد (دیوان باباطاهر چ ۳ ص ۱۹ ) در اینجا منتخبی از کلمات قصار باباطاهر را نقل میکنیم:

( ۱) العلم دلیل المعرفه تدل علیها فاذا جاء المعرفه سقط رؤیه العلم و بقی حرکات العلم بالمعرفه ( ۲) رؤیه العلم عجز المریدین

( ۳) العلم دلیل و الحکمه ترجمان، فالعلم دعوه معمومه و الحمه دعوه مخصوصه

( ۴) العلم دلیل و الحکمه توسل

( ۵) العلم یدل علیه و الوجد یدل له و الدلیل علیه یجذب الی قربه و الدلیل له یجذب الیه

( ۶) الخروج من العلم جهل، و الثبات مع العلم ضعف، و المعرفه بالعلم توحید

( ۷) العلم بالمعرفه معرفه و بذات المعروف کفر

( ۸) العلم حبس الظاهر و المشاهده حبس الباطن

( ۹) جعل الله جمیع الجوارح فی حبس العلم فلا یطلق جارحه من سجنها الا بعلم فمن اطلقها من سجنها بغیر علم فقد خرج من حبس العلم و عصی و تعدی

( ۱۰ ) العلم قید العبودیه و حبس الحق، فمن اطلقها بغیر علم فقد خرج من العبودیه و استعمل الحریه

( ۱۱ ) العلم موکل بالکلام، و الوجد موکل بالحرس

( ۱۲ ) العلم تطریق، و الوجد تفریق، والحقیقه تحریق

( ۱۳ ) العلم تجریب، و الوجد تخریب، و الحقیقه تلهیب

( ۱۴ ) للعلم حرقه، و للوجد حرقه، و للحقیقه حرقه، فمن احرقه العلم وفاء، و من احرقه الوجد صفا، و من احرقه الحقیقه طفا

( ۱۵ ) العلم نارالله و الوجد نورالله، فمن خالف العلم احرقه النار، و من خالف الوجد غیره النور الباب السادس فی الرسم و الحقیقه

( ۱۶ ) الحقیقه المشاهده بعد علم الیقین

( ۱۷ ) الحقیقه مقدمه الحق الدخول فی الحقیقه بالخروج من الحقیقه و الخروج من الحقیقه بالدخول فی الحقیقه

( ۱۸ ) الحقیقه رسم و الرسم للرسم رسم وجدت ثبات الرسم للرسم بالحق حقیقه وجدت الحقایق و ان کانت بالحق لادراک الرسم الرسمیه رسوما فاذا الحقایق ثابت عن الرسوم لخلوص الالهیه و عن الجبروتیه و ابانه ۸۴ و ۹۰ )

راجع به کرامات باباطاهر

ایران – الربوبیه (نقل از دیوان باباطاهر چ وحید دستگردی چ ۳ تهران ۱۳۳۱ ه ش صص ۸۳ شناسان چون ژوکوفسکی، کلمان هوار، ادوارد برون، هرن آلن، ولچنسکی هریک شمه ای از قصص مربوط به وی را به السنهء آلمانی فرانسه و انگلیسی ترجمه کرده اند و آقای آزاد همدانی نیز روایاتی را که در شهر همدان به باباطاهر منسوب میدانند گرد آورده اند و در مقدمهء چاپ دوم منتشرساخته اند (مقدمهء چ ۳ دیوان باباطاهر چ وحید دستگردی تهران سال ۱۳۳۱ ه ش) ترجمه های دیوان

باباطاهر به زبانهای خارجی:

۱) کلمان هوار فرانسوی مجموعه ای حاوی ۵۹ دوبیتی باباطاهر را در سال ۱۸۸۵ میلادی در مجلهء آسیائی با ترجمهء فرانسه منتشر کرده است (تاریخ ادبیات برون ج ۱ ترجمهء علی پاشاصالح ص ۱۳۱ ) (مقالهء آقای مینوی در مجلهء دانشکدهء ادبیات سال ۴ شمارهء دوم)

۲) ادوارد هرن آلن مستشرق انگلیسی اصل و ترجمهء دیوان را بزبان فارسی و انگلیسی چاپ و منتشر کرده است

۳) ترجمهء منظوم اشعار باباطاهر به زبان انگلیسی از خانم الیزابت کورتیس برنتن ۵۱۶ و سبک شناسی ج ۱ ص ۲۲ شود.

(مقدمهء دیوان باباطاهر چ ۳ ص ۲۱ ) و رجوع به شدالازار ص ۵۱۵

لغت نامه دهخدا

 

زندگینامه آیت الله شیخ مرتضى طالقانى

حوزه پرشکوهِ نجف از هنگام تأسیس، در حدود سده پنجم ه’.ق. هماره جایگاهِ پرورش انسان‏هاى بزرگى بوده است که در عرصه دانش‏هاى گوناگونِ اسلامى، چون ستارگان آسمان، پیوسته مى ‏درخشند. در سال (۱۲۷۴ ه’.ق.)، در خطه کوهستانى و با صفاى طالقان – که بین کرج، قزوین و گیلان واقع شده – در روستاى «دیزین»، یکى دیگر از عالمان سترگ به نام مرتضى طالقانى دیده به جهان گشود. پدرش «آقاجان» نام داشت و پیشه ‏اش چوپانى بود؛ امّا باورهاى دینى و شیفتگى به دانش و دانشمندان در ژرفاى وجودش ریشه داشت.[۱]

مرتضى در چنین فضایى که آمیخته با صفا و صمیمیت و کار و تلاش و عشق به مذهب اهل‏بیت(ع) بود، دوره کودکى و نوجوانى را سپرى کرد. پدرش در همان آغاز کودکى او را به مکتب‏خانه، نزد معلّمى به نام «محرّم» سپرد و مرتضى نزد این استاد، کتاب‏هاى فارسى و قرآن مجید و بعضى از کتاب‏هاى عربى را فرا گرفت.[۲]

مرتضى ضمن تحصیل در مکتب، به کمک پدر نیز مى ‏شتافت. در همین ایّام یک رخداد دل‏انگیز و جالب سرنوشت او را رقم زد.شیخ مرتضى طالقانى در نجف بارها و بارها آن رخداد را براى شاگردانش اینگونه نقل نموده است.

«من بُرهه‏اى از عمر خودم را در دیزین چوپانى مى‏ کردم، روزى که در دشت، به دنبال گوسفندان بودم، آواى تلاوت قرآن به گوشم رسید. شنیدن این آیات، در جان من تأثیر ژرفى گذاشت و مرا تحت تأثیر قرار داد. آنگاه با خودم زمزمه کردم: پروردگارا! نامه خویش بر من فرو فرستادى؛ کتابى که راهنماى سعادت انسان‏ها است، آیا تا آخر عمر آن را در نیابم!؟

بدین سبب بود که تصمیم گرفتم براى فهم دانش دین، از روستا هجرت کنم؛ بنابراین گوسفندان را به صاحبانش برگرداندم و از چوپانى دست برداشتم».[۳]

هجرت

مرتضى طالقانى با این انگیزه مقدّس، از زادگاهش طالقان، هجرت کرد و به سوى تهران – که در آن عصر، جمعى از بزرگان فقه و فلسفه و عرفان در آن زندگى مى‏کردند و حوزه تدریس داشتند – رهسپار شد.

او در این شهر با کمال جدیّت شروع به تحصیل نمود و مقدّمات را نزد استادان فن فرا گرفت و هفت سال در تهران از محضر بزرگان بهره‏مند شد. وى، فقه را نزد میرزا مسیح طالقانى، حکمت و عرفان را نزد مشهورترین فلاسفه و عرفاى تهران مانند: میرزا ابوالحسن جلوه و آقامحمدرضا قمشه‏ اى فرا گرفت.[۴]

حوزه اصفهان

شیخ مرتضى طالقانى پس از اقامت هفت ساله در تهران، تصمیم گرفت به اصفهان مهاجرت کند. این که انگیزه او از رفتن به اصفهان چه بوده، دقیقاً روشن نیست. به هر حال حوزه علمیه اصفهان در آن عصر از رونق بسزایى برخوردار بوده است و برجستگان، فلاسفه و عارفان در این شهر تدریس داشتند. او که عمیقاً تشنه فراگیرى بیشتر بود، نزد آنان حاضر، و از سرچشمه دانش آنان بهره‏ها برد.

وى در فقه از محضر آیات: ابوالمعالى کلباسى، سید محمدباقر درچه‏اى اصفهانى و شیخ عبدالحسین محلاتى و حکمت و عرفان شیعى را از جهانگیر خان قشقایى و عارف سالک، ملا محمد کاشى فراگرفت.[۵]

به سوى نجف

این دانشمند نستوه، که مایه‏ هاى علمى فراوانى از فقه، عرفان، حکمت و اصول در جان خویش ذخیره داشت، در حالى که ۳۳ بهار از عمرش مى ‏گذشت، به سوى حوزه نجف – که در سده چهارده هجرى قمرى سرآمد حوزه‏ هاى جهان تشیع بود – رهسپار شد.

او که هنوز ازدواج نکرده بود، در آغاز، در مدرسه خلیلى، حُجره‏اى گرفت و در آن مدرسه به تحصیل پرداخت.بعد از تأسیس مدرسه سید محمّدکاظم یزدى، به آن مدرسه رفت و تا آخر عمر در کمالِ زهد و تقوا و سلمان گونه، در این مدرسه زندگى کرد. او با اینکه از عالمان بزرگ به شمار مى ‏آمد، لحظه‏ اى از یادگیرى و رسیدن به مقام منیع تخصص و اجتهاد کوتاهى نکرد؛ بدین خاطر، در محضر درس استادان برجسته نجف زانوى یادگیرى و آموختنِ مراتب عالیه، بر زمین نهاد.[۶]

اصولِ فقه را در محضر سید محمّدکاظم یزدى، صاحب عروه الوثقى و میرزا محمدتقى شیرازى و روایت را از محدثِ معروف، میرزا حسین نورى، صاحبِ مستدرک الوسایل آموخت و به مدارج بلند علمى دست یافت.[۷]

رفع یک توهم

بعضى از صاحبان تراجم نوشته‏ اند: این فقیه وارسته، نزد میرزا حبیب‏اللَّه رشتى و ملا لطف ‏اللَّه لاریجانى نیز حاضر شده، و از آن‏ها کسب فیض کرده؛ ولى این نظر درست نیست؛ زیرا میرزا حبیب‏ اللَّه در سال (۱۳۱۲ ه’.ق.) و ملا لطف‏ اللَّه در سال (۱۳۱۱ ه’.ق.) وفات یافته‏ اند، در حالى که مرتضى طالقانى چنانچه گفته شد، در سال (۱۳۱۷ ه’.ق.) از اصفهان به حوزه نجف عزیمت نمود.

شاگردان

شیخ مرتضى طالقانى چنانچه گفته شد، در راه تحصیل علوم اسلامى رنج‏هاى فراوانى را به جان خرید. وى در تهران، اصفهان و نجف از استادان بسیارى بهره‏مند شد. وى با تلاش بسیار، همراه با استعداد ذاتى و داشتن تقدس و تقوا در جایگاه بلندى از دانش‏هاى حوزوى قرار گرفت و در پى آن، گروه زیادى از شیفتگان علم، از طلاب و فضلاى نجف، به گرد شمع وجودش حلقه زدند.حوزه تدریس او چنان مهم و مشهور بوده که درباره‏اش نوشته ‏اند:

«بسیارى از مراجع و دانشمندان اخیر، از سرچشمه دانش او بهره برده‏اند. و از پرورش‏یافتگان درس اخلاق و عرفان و حکمت او هستند.»[۸]

در اینجا به نام جمعى از شاگردان طالقانى اشاره مى‏ کنیم.

  1. سید شهاب‏ الدین مرعشى نجفى‏
  2. سید محمدعلى موسوى از دانشوران شهررى .
  3. شیخ محمدتقى آل شیخ رازى،
  4. شیخ محمدتقى اصطَهباناتى،
  5. شیخ محمدحسین کرباسى،

شیخ على ‏اکبر برهان؛ وى مؤسس مدرسه برهان، واقع در نزدیک مرقد حضرت عبدالعظیم(ع) در شهر رى است.

  1. شیخ محمدتقى جعفرى تبریزى؛ فیلسوف و فقیه معاصر.
  2. شیخ یحیى عبادى طالقانى،
  3. سید محمدتقى آل احمد طالقانى،
  4. محمدرضا مظفّر،
  5. سید هادى تبریزى؛ که از نزدیک‏ترین شاگردان او بوده و گاهى امکانات و احتیاجات مرحوم طالقانى را فراهم مى‏نموده است.[۹]

از منظر فرهیختگان‏

حضرت آیه اللَّه نجفى مرعشى در منزلت استادش مى ‏نگارد:«علاّمه بزرگ، ادیب، اصولى، محدث، حکیم، شاعر، زاهد، عابد و سلمان روزگار مرتضى طالقانى. او آیتى از آیات الاهى بود، در حدود ۹۰ سال عمر کرد و تقریباً ۵۰ سال آن را در نجف در مدرسه سید محمدکاظم، زندگى کرد و از مدرسه خارج نمى‏شد؛ مگر براى زیارت مرقد حضرت امیرمؤمنان و گاهى براى گرمابه رفتن. او از حافظه بسیار نیرومندى برخوردار بود. ده‏ها بلکه صدها قصیده عربى و فارسى از حفظ داشت. از زرق و برق دنیاى مادى به شدت دورى مى‏کرد، بسیار روزه مى‏گرفت و به نمازهاى مستحبّى و خواندن دعا و اذکار خاصى، رغبت به کمال داشت. در یک سخن کوتاه: او عالمى بود آسمانى، ملکوتى، هر آنکس برنامه شب و روز و سیماى نورانى او را نگاه مى‏کرد، در او تحوّل به وجود مى‏آمد و منقلب مى‏شد؛ گرچه آن شخص از بدترین آدم‏هاى روزگار بود.»[۱۰]

فیلسوف توانا، محمدتقى جعفرى – که یکى از نزدیک‏ترین شاگردان طالقانى بوده و بیشترین مطالب جالب را که در ترجمه این استاد بزرگ شیعى انتشار یافته از اوست – چنین مى ‏گوید:

«او یکى از حکماى مکتب صداریى بود. بر متون فلسفى و عرفانى همانند: اسفار و فصوص تسلّطِ کامل داشت. روزهاى چهارشنبه درس را تعطیل مى ‏کرد و کسى به خدمتش نمى ‏رسید. او در این اوقات به معراج معنوى مى ‏رفت و مشغول به ذکر و دعا و زمزمه با خداوند متعال مى‏ شد و با خدا خلوت مى ‏نمود. به تأمّل‏ه اى عارفانه و به درون خویش مى‏پرداخت.»[۱۱]

ویژگى‏ ها

این دانشور فرزانه، با اینکه یکى از استادان نام‏آور حوزه نجف بود، در راستاى تهذیب و تکمیل نفس بسیار مى‏کوشید و براى رسیدن به قلّه معرفت، که مقام شهود و دریافت اسرار و حقایق از عالم قدسى است، ریاضات سختى را بر خود هموار مى ‏کرد. بنا به گفته آیهاللَّه مرعشى، او در این مسیر به مقامات عرفان نایل شد که در شأن او گفته‏اند:

«صاحب الکرامات الباهره و المقامات المشهوره. داراى کرامات آشکار و درجات معنوى بود و در میان خاص و عام شهرت داشت.»[۱۲]

فروتنى‏

فروتنى، یکى از خصلت‏هاى این مرد بزرگ، بود؛ به گونه‏اى که یکى از پرورش یافتگان محضرش مى‏نویسد:«او آن چنان متواضع بود که حتى یکبار نگذاشت کسى دست او را ببوسد. با اینکه از مدرسان بلندمرتبه نجف بود، هر طلبه‏اى که از او درخواست درس مى‏کرد، هرگز خوددارى نمى ‏نمود؛ اگر چه آن درس کتاب جامع‏المقدمات – که ابتدایى‏ترین کتاب طلاب در ادبیات است – با کمال میل قبول مى‏کرد و دست ردّ به سینه کسى نمى ‏زد.»[۱۳]

علم نجوم

شیخ مرتضى طالقانى گر چه رشته اصلى و تخصص و تبحرش در فقه، اصول، حکمت و عرفان بود؛ اما از فراگرفتن علوم دیگر نیز غافل نبود، چنانچه شاگردانش نوشته‏اند او در دانش هیئت، نجوم، علوم غربیه، طلسم‏ها تخصص داشت و این نشان‏دهنده وسعت دانش و فکر و عشق راستین او به دانش‏هاى گوناگون بود.

تنها زیستن

یکى از ویژگى ‏هاى این استاد، این بود که تا آخرین لحظات عمر، تنها زیست و ازدواج نکرد؛ گر چه او داراى فرزند جسمى نبود، اما چنانچه اشاره شد، شاگردان فراوانى در مکتب او پرورش یافتند که هر کدام از آنان به منزله فرزندان روحانى او هستند.

طالقانى در یاد طالقانى‏

زنده یاد محمدتقى جعفرى مى ‏گوید:

«روزى با آیه اللَّه (سید محمود) طالقانى گفت و گو مى ‏کردیم، از من پرسید: در نجف نزد چه استادانى درس خواندید. من نام استادان خود را براى ایشان، بازگو کردم تا اینکه گفتم: و نیز مرتضى طالقانى، ناگهان دیدم اشک‏هاى مرحوم طالقانى سرازیر شد! سپس فرمود: من آرزو داشتم که آیه اللَّه طالقانى را مى ‏دیدم؛ با اینکه این دو بزرگوار با هم نسبت نداشتند و فقط اهل یک منطقه بودند.»[۱۴]

آثار

آقاى شیخ مرتضى طالقانى، در فقه، اصول و حکمت داراى تألیف مستقل نیست، آثار قلمى‏اى که دانشوران و شاگردانش در ترجمه او نوشته‏اند بیشتر تعلیقه و حاشیه بر کتاب‏هاى مختلف است، مانند: شرح لمعه، رسائل شیخ انصارى، صحیفه سجادیه، کتاب الاصول قوانین، مکاسب، نهج البلاغه، جوهر النضید و حاشیه بر مطول؛ اما اینکه آیا این آثار چاپ شده و در دسترس دانش‏ پژوهان حوزه‏ هاى دینى هست یا نه، اطلاع چندانى در دست نیست.[۱۵]

عروج ملکوتى

شیخ مرتضى طالقانى، این عارف و سالک راحل، که دانش را با عمل درآمیخت، در محرم الحرام سال (۱۳۶۳ ه’.ق.) در ۸۹ سالگى، در حجره خود در مدرسه سید محمدکاظم یزدى، واقع در نجف اشرف که سالیان درازى در آنجا به تدریس، عبادت و ریاضت مشغول بود، مرغ جانش از قفس تنگ دنیا به سوى جهان بى نهایت پرواز کرد.

چگونگى رحلت این عالم فرزانه خود، داستان جالبى دارد که نشان دهنده روح پاک و مهذّب این بزرگوار است و شنیدن آن براى راهیان کوى دوست عبرت‏آمیز است.

استاد محمدتقى جعفرى به مناسبت‏هاى گوناگون در سخنرانى ‏ها و نوشته‏ هایش، هر گاه نام استادش را مى ‏برد، به یاد این اشعار مولانا مى‏ افتاد:

واجب  آمد  چون  که  بُردم  نام  او

شرح  کردن  رمزى  از  انعام  او

این  نفس  جان  دامنم  برتافته  است

بوى  پیراهان  یوسف  یافته  است‏

کز  براى  حقّ  صحبت  سال‏ها

بازگو  رمزى  از  آن  خوش  حال‏ها[۱۶]

او مى‏ گوید:

«استاد بسیار وارسته از علائق مادّه و مادّیّات و حکیم و عارف بزرگ مرحوم آقا شیخ مرتضى طالقانى قَدَّس اللَّه سِرَّهُ که در حوزه علمیه نجف اشرف در حدود یک سال و نیم خداوند متعال توفیق حضور در افاضاتش را بمن عنایت فرموده بود، دو روز به مسافرت ابدیش مانده بود که مانند هر روز بحضورش رسیدم، وقتى که سلام عرض کردم و نشستم، فرمودند: براى چه آمدى آقا؟ عرض کردم: آمده‏ام که درس را بفرمایید. شیخ فرمود: برخیز و برو، آقا جان برو درس تمام شد. چون آنروز که دو روز مانده به ایّام محرّم بود، خیال کردم که ایشان گمان کرده است که محرّم وارد شده است و درسهاى حوزه نجف براى چهارده روز باحترام سرور شهیدان امام حسین(ع) تعطیل است، لذا درسها هم تعطیل شده است، عرض کردم: دو روز به محرّم مانده است و درسها دایر است. شیخ در حالیکه کمترین کسالت و بیمارى نداشت و همه طلبه‏ هاى مدرسه مرحوم آیه اللَّه العظمى آقا سیّد محمّدکاظم یزدى که شیخ تا آخر عمر در آنجا تدریس مى‏کرد، از سلامت کامل شیخ مطّلع بودند. فرمودند: آقا جان بشما مى‏ گویم: درس تمام شد، من مسافرم، «خرطالقان رفته پالانش مانده، روح رفته جسدش مانده» این جمله را فرمود و بلافاصله گفت:

لا اله الاّ اللَّه – در این حال اشک از چشمانش سرازیر شد و من در این موقع متوجّه شدم که شیخ از آغاز مسافرت ابدیش خبر مى‏دهد با اینکه هیچ گونه علامت بیمارى در وى وجود نداشت و طرز صحبت و حرکات جسمانى و نگاه‏هایش کمترین اختلال مزاجى را نشان نمى‏ داد. عرض کردم: حالا یک چیزى بفرمایید تا بروم. فرمود: آقا جان فهمیدى؟ متوجّه شدى؟ بشنو –

تا  رسد  دستت  به  خود  شو  کارگر

چون  فتى  از  کار  خواهى  زد  به  سر

بار دیگر کلمه لا اله الاّ اللَّه را گفتند و دوباره اشک از چشمان وى به صورت و محاسن مبارکش سرازیر شد. من برخاستم که بروم، دست شیخ را براى بوسیدن گرفتم، شیخ با قدرت زیادى دستش را از دست من کشید و نگذاشت آن را ببوسم (شیخ در ایّام زندگیش مانع از دستبوسى مى ‏شد) من خم شدم و پیشانى و صورت و محاسنش را بوسیدم؛ قطرات اشک چشمان شیخ را با لبان و صورتم احساس کردم که هنوز فراموش نمى‏ کنم. پس فرداى آن روز ما در مدرسه مرحوم صدر اصفهانى در حدود یازده سال اینجانب در آنجا اشتغال داشتم، اوّلین جلسه روضه سرور شهیدان امام حسین(ع) را برگذار کرده بودیم. مرحوم آقا شیخ محمّدعلى خراسانى که از پارساترین وعّاظ نجف بودند، آمدند و روى صندلى نشستند و پس از حمد و ثناى خداوند و درود بر محمّد و آل محمّد صلّى اللَّه علیه و آله، گفتند: انّا للَّه و انّا الیه راجعون شیخ مرتضى طالقانى از دنیا رفت و طلبه ‏ها بروند براى تشییع جنازه او.

همه ما برخاستیم و طرف مدرسه مرحوم آقا سیّد کاظم یزدى رفتیم و دیدیم مراجع و اساتید و طلبه ‏ها آمده ‏اند که جنازه شیخ را بردارند. از طلاّب مدرسه مرحوم سیّد داستان فوت شیخ را پرسیدیم. همه آنها گفتند: شیخ دیشب مانند همه شبهاى گذشته از پلّه‏ هاى پشت بام بالا رفت و در حدود نیم ساعت بمناجات سحرگاهى با صداى آهسته مانند همیشه پرداخت و سپس از پلّه‏ ها پایین آمد و نماز صبح را خواند پس از دقایقى چند چراغ را خاموش کرد. تا اینجا حالت همیشگى شیخ بود، ولى شیخ همیشه نزدیکى طلوع آفتاب از حجره بیرون مى ‏آمد و در حیات مدرسه قدم مى ‏زد و بعضى از طلبه‏ ها و اغلب جَناب حجّه الاسلام و المسلمین آقا سیّد هادى تبریزى معروف به خداداد مى ‏رفتند. و صبحانه شیخ را آماده مى ‏کردند[۱۷] و شیخ مى ‏رفت به حجره و تدریس را شروع مى‏ فرمود. امروز صبح متوجّه شدیم که با اینکه مقدارى از طلوع آفتاب مى‏ گذرد، شیخ براى قدم زدن در حیات مدرسه نیامد، لذا نگران شدیم و از پشت شیشه پنجره حجره شیخ نگاه کردیم، دیدیم شیخ در حال عبادت است

جانى  که  بدو  سپرده  بد  حق

مرجوع  نمود  و  مستردّش

مرحوم میرزا هادى حائرى

شیخ بمن فرموده بود که «من تا چهل سالگى در دهات طالقان چوپانى مى ‏کردم، روزى در حال چراندن گوسفندها تِلاوت قرآن با صدایى بسیار زیبا بگوشم رسید، حالم دگرگون شد و گفتم: خدایا، آیا عمر من بآخر خواهد رسید و این نامه ترا نخوانده چشم از دنیا خواهم بست؟! از بیابان برگشتم و گوسفندان مردم را بخودشان برگرداندم و از اشخاص مطّلع پرسیدم که من براى درس خواندن بکجا باید بروم؟ گفتند: برو به اصفهان و من رفتم اصفهان – در آن زمان دو حکیم متألّه در قید حیات بودند: مرحوم میرزا جهانگیر قشقائى و مرحوم آخوند کاشى (رحمهاللَّه علیهما). من مقدّمات را با سرعت غیر عادى فراگرفتم و موفّق به حضور در دروس دو حکیم مزبور گشتم و سپس به نجف اشرف مهاجرت کردم و در دروس مرحوم آخوند ملا محمّدکاظم خراسانى حاضر شدم، احساس کردم: مطلب تازه ‏اى را از ایشان نمى ‏شنوم.

این داستان را که تا حدودى با تفصیل در این مبحث عرض کردم، براى تذکر به اهمیّت محتواى شعرى بود که مرحوم شیخ مرتضى طالقانى آن سالک وارسته راه عبودیّت در آخرین ساعات عمر مبارکش باینجانب بعنوان اساسى‏ ترین حقیقتى که روى پل میان زندگى و مرگ ایستاده و عالم ماوراى مرگ را مى ‏دید، باینجانب فرموده است.

آرى:

تا  رسد  دستت  بخود  شو  کارگر

چون  فتى  از  کار  خواهى  زد  به  سر[۱۸]

حاج هادى ابهرى درباره عظمت معنوى شیخ مرتضى طالقانى داستان جالبى را نقل مى‏ کند:در یک سفر که به عتبات عالیات مشرّف شدم و چند روزى در نجف اشرف زیارت مى‏ کردم، کسى را نیافتم که با او بنشینم و درد دل کنم، تا براى دل سوخته من تسکینى حاصل گردد.

روزى به حرم مطهّر مشرّف شده زیارت کردم و مدتى هم در حرم نشستم خبرى نشد به حضرت امیرالمؤمنین(ع) عرض کردم: مولى جان! ما مهمان شماییم چند روز است من در نجف مى ‏گردم کسى را نیافتم حاشا به کرم شما!

از حرم بیرون آمده و بدون اختیار در بازار حُوَیْش وارد شدم و به مدرسه مرحوم سیّد محمدکاظم یزدى درآمدم؛ در صحن مدرسه روى سکوئى که در مقابل حجره‏اى بود نشستم، ظهر شد، دیدم از مقابل من از طبقه فوقانى شیخى خارج شد بسیار زیبا و با طراوت و زنده دل؛ و از همانجا رفت به بام مدرسه و اذان گفت و برگشت و همینکه خواست داخل حجره‏اش برود چشمم به صورتش افتاد، دیدم در اثر اذان دو گونه‏ اش مانند دو حقّه نور مى ‏درخشند.درون حجره رفت و در را بست.

من شروع کردم بگریه کردن و عرض کردم یا امیرالمؤمنین پس از چند روز یک مردم یافتم؛ او هم به من اعتنایى نکرد.

فوراً شیخ در حجره را باز کرد و رو به من نمود و اشاره کرد بیا بالا.

از جا برخاستم و به طبقه فوقانى رفته و به حجره‏اش وارد شدم؛ هر دو یکدیگر را در آغوش گرفتیم و هر دو مدتى گریه کردیم و سپس هر دو به حال سکوت نشسته مدتى یکدیگر را تماشا مى‏کردیم، و سپس از هم جدا شدیم.

این شیخ روشن ضمیر مرحوم طالقانى اعلى ‏اللَّه مقامه ‏الشّریف بوده است که داراى ملکات فاضله نفسانى بوده است و تا آخر دوران زندگى در مدرسه زیست نمود و مانند حکیم هیدجى به تدریس اشتغال داشت و هر فرد از طلاّب هر درسى که مى‏ خواستند مى‏ گفت: جامع ‏المقدمات، مغنى، مطوّل، شرح لمعه، مکاسب شیخ، شرح منظومه، اسفار؛ و قاعده‏ اش این بود که طلاّب مى‏ خواندند و او معنى مى‏ کرد و شرح مى ‏داد.

طلاّب مدرسه سیّد مى‏ گویند: در شب رحلتش مرحوم شیخ مرتضى همه را جمع کرد در حجره، و از شب تا به صبح خوش و خرّم بود، و با همه مزاح مى‏ کرد و شوخى ‏هاى قهقهه ‏آور مى‏ نمود؛ و هر چه طلاّب مدرسه مى‏ خواستند بروند در حجره‏ هاى خود مى‏ گفت: یک شب است غنیمت است؛ و هیچ کدام از آنها خبر از مرگش نداشتند.

هنگام طلوع فجر صادق شیخ بر بام مدرسه رفت و اذان گفت و پایین آمد و به حجره خود رفت هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که دیدند شیخ در حجره رو به قبله خوابیده و پارچه ‏اى روى خود کشیده و جان تسلیم کرده است.

خادم مدرسه سیّد مى ‏گوید در عصر همان روزى که شیخ فردا صبحش رحلت نمود، شیخ با من در صحن مدرسه در حین عبور برخورد کرد و به من گفت: انت تنامُ اللَّیلَه و تَقْعُدُ بِالصُّبْحِ وَ تَروُحُ اَلَى الْخلْوَهِ و تَجیئىُ یَمَّ الحوضِ تَتَوضَّئُا یقولون شیخ مرتضى مات. تو امشب مى‏ خوابى و صبح از خواب بر مى‏ خیزى و مى ‏روى دست به آب براى ادرار و مى‏آئى کنار حوض وضو بگیرى مى‏ گویند: شیخ مرتضى مرده است.

چون خادم مدرسه عرب بوده است لذا این جملات را مرحوم شیخ بااو به عربى تکلّم کرده است.

خادم مى‏ گوید: من اصلاً مقصود او را نفهمیدم و این جملات را یک کلام ساده و مقرون به مزاح و سخن فکاهى تلقّى کردم، صبح که از خواب برخاستم و در کنار حوض مشغول وضو گرفتن بودم، دیدم طلاّب مدرسه مى ‏گویند: شیخ مرتضى مرده است.

رحمهاللَّه علیه رحمه واسعه

مرگ  اگر  مرد  است  گو  نزد  من  آى

تا  در  آغوش  بگیرم  تنگ  تنگ

من  ز  او  جانى  ستانم  پر  بها

او  ز  من  دلقى  ستاند  رنگ  رنگ[۱۹]‏

ابوالحسن ربانى سبزوارى‏



[۱] المسلسلات، آیهاللَّه مرعشى نجفى، ج ۲، ص ۲۹۵، چاپ (۱۴۱۶ ه’.ق.)، قم، ناشر: کتابخانه آیه اللَّه مرعشى.

[۲] همان؛ حکما و عرفا متأخرین، ص ۹۲، منوچهر صدوقى سُها، چاپ الجمل فلسفه ایران؛ آشنایى با مشاهیر طالقان، ص ۲۷۳، چاپ مؤسسه فرهنگى محسنى: از اسماعیل یعقوبى – طالقانى، پاییز ۱۳۷۳٫
[۳] شرح نهج البلاغه، محمدتقى جعفرى، نشر فرهنگ اسلامى، چاپ ۱۳۶۲، ج ۱۳، ص ۲۴۷؛ فیلسوف شرق، چاپ اوّل، سال ۱۳۷۸، ص ۵۴، از دفتر فرهنگ اسلامى.
[۴] المسلسلات، ج ۲، ص ۲۹۵٫
[۵] همان.
[۶] همان، ج ۲، ص ۲۹۴؛ گنجینه دانشمندان، محمدشریف رازى، ج ۶، ص ۱۷، چاپ پیروز قم، ۱۳۵۴٫
[۷] فیلسوف شرق، ص ۲۰؛ آشنایى با مشاهیر طالقان، ص ۲۷۳٫
[۸] آشنایى با مشاهیر طالقان، ص ۲۷۳٫
[۹] المسلسلات، ج ۲، ص ۲۹۷؛ آشنایى با مشاهیر طالقان، ص ۲۷۳٫
[۱۰] المسلسلات، ج ۲، ص ۲۹۷٫
[۱۱] شرح نهج‏البلاغه، محمدتقى جعفرى، ج ۱۳، ص ۲۴۷؛ فیلسوف شرق، ص ۵۴٫
[۱۲] المسلسلات، ج ۲، ص ۲۹۶٫
[۱۳] همان؛ شرح نهج البلاغه، ج ۱۳، ص ۲۴۷؛ آشنایى با مشاهیر طالقان، ص ۲۷۵٫
[۱۴] فیلسوف شرق، ص ۵۵٫
[۱۵] المسلسلات، ج ۲، ص ۲۹۷؛ آشنایى با مشاهیر طالقان، ص ۲۶۹٫
[۱۶] مثنوى معنوى، ص ۶، طبع امیرخانى.
[۱۷] جناب حجهالاسلام و المسلمین آقاى آقا سیّد هادى تبریزى بیش از همه شاگردان شیخ، با وى معاشرت داشته و از فیوضات روحانى آن عالم ربّانى برخوردار مى‏شدند.
[۱۸] ترجمه و تفسیر نهج‏البلاغه، ج ۱۳، ص ۲۴۹، ۲۴۸، ۲۴۷، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، سال ۱۳۶۲ ش.
[۱۹] معادشناسى، علامه سید محمدحسین حسینى تهرانى، ج ۱، ص ۱۰۶ تا ۱۰۳، انتشارات حکمت، چاپ دوم، (۱۳۶۱ ه’.ق.)

۲۵ ذکر محمّد بن اسلم الطّوسى، رحمه اللّه علیه‏(تذکره الأولیاء)

 

آن قطب دین و دولت، آن شمع جمع سنّت، آن زمین کرده به تن مطهّر، آن فلک کرده به جان منوّر، آن متمکّن بساط قدسى، محمّد بن اسلم الطّوسى- رحمه اللّه علیه یگانه جهان بود و مقتداى مطلق، و او را لسان الرّسول گفتندى و شحنه خراسان خواندندى. کس را در متابعت سنّت آن قدم نبود که او را. همه عمر حرکات و سکنات او بر قانون سنّت یافتند. با علىّ بن موسى الرّضا به نشابور شد و در راه هر دو همراه بودند و اسحاق بن راهویه الحنظلى مهار شتر مى‏ کشید. چون به نشابور رسید، به میان شهر درآمد، پیراهنى پشمین پوشیده و کلاهى نمدین بر سر و خریطه‏یى کتاب بر دوش.

مردمان چون او را چنان دیدند، بگریستند و گفتند: «ما تو را بدین صفت نمى‏توانیم دید». و تنى چند معدود به مجلس او آمدندى. با این همه از برکات نفس مبارک او پنجاه هزار آدمى به راه راست بازآمدند و توبه کردند و دست از فساد بازداشتند. پس مدّت دو سال او را محبوس کردند. گفتند: بگو که قرآن مخلوق است».

و نمى ‏گفت. و در زندان هر آدینه غسل کردى و سجّاده بر دوش افگندى و عصا در دست گرفتى و به در زندان آمدى. چون منع کردندى، بازگشتى و گفتى: «الهى! آنچه بر من بود، کردم. اکنون تو دانى». چون از زندان خلاص یافت، عبد الله بن طاهر والى نشابور بود و به نشابور مى‏ آمد، اعیان شهر او را استقبال کردند و سه روز جمله‏ شهر به سلام او شدند. بعد از سه‏ روز پرسید که: هیچ معروفى مانده است در نشابور که به سلام ما نیامد؟ گفتند: «دو کس نیامده‏ اند: یکى احمد حرب و دگر محمّد بن اسلم الطّوسى». گفت: «چرا؟».

گفتند:«ایشان علماى ربّانى‏اند و به سلام سلاطین نروند». عبد الله بن طاهر گفت: «اگر ایشان به سلام ما نیامدند، ما به سلام ایشان رویم». پس اوّل عزم احمد کرد. شیخ احمد را خبر کردند. گفت: «چاره نیست از دیدن او». به حکم «اولوالامر» راه داد. عبد الله در شد.

احمد را آگاه کردند احمد سر در پیش افگنده بود تا ساعتى نیک برآمد. بعد از آن سر برآورد و در عبد الله نگاه کرد و گفت: «شنیده بودم که مردى نیکورویى. اکنون منظر بیش از آن است. نیکوروى‏ترى از آن که مى‏گفتند. اکنون این روى نیکو را به معصیت و مخالفت امر خداى- تعالى- زشت مکن». عبد الله عزم خدمت محمّد بن اسلم کرد.

محمّد او را راه نداد. عبد الله به در خانه او هم چنان بر اسب بایستاد. گفت: آخر به وقت نماز بیرون آید». و روز آدینه بود. چون وقت نماز شد، محمّد بن اسلم بیرون آمد. چون نظر عبد الله به محمّد بن اسلم رسید از اسب درافتاد و بوسه بر پاى او داد و هم سر بر خاک قدم او نهاد و گفت «الهى! او از آن که من مردى بدم، مرا دشمن مى‏ دارد و من از بهر آن که او مردى نیک است، دوست مى‏دارم و غلام اویم. به فضل خود این بد را در کار آن نیک کن». پس محمّد بن اسلم عزم طوس کرد و آنجا ساکن شد در مسجدى سخت با برکت. و او عرب بود امّا آنجا مقام کرد.

نقل است که به در خانه او آب روان بود و او را آب‏روان مى‏بایست. در آن مدّت از آنجا کوزه‏یى آب برنگرفت. گفت: «این آب مردمان است». چون میلش از حد درگذشت، آب از چاه برکشید و در جوى ریخت و کوزه‏یى از جوى برداشت. بعد از آن به نشابور آمد.

نقل است که از اکابر طریقت یکى گفت: «من در روم بودم. ناگاه ابلیس را دیدم که از هوا در افتاد و نزدیک بود که از پا درافتد. گفتم: «اى ملعون! این چه حال است؟».

گفت «این ساعت محمّد بن اسلم در متوضّا وضو مى‏ساخت. من از بیم او اینجا افتادم و نزدیک بود که از پاى درافتم».

نقل است که او پیوسته وام کردى و به درویشان دادى. تا وقتى جهودى گفت:«قرضى چند بر تو دارم. [بازده‏]». محمّد بن اسلم گفت: «هیچ ندارم». امّا قلم تراشیده بود و تراشه قلم آنجا بود. گفت: «این بردار». چون برداشت حالى زر شد. جهود گفت: «در دینى که به دست عزیزى چوب زر شد، این دین باطل نباشد». در حال مسلمان شد.

نقل است که ابو على فارمدى در نشابور مجلس مى‏ گفت. و امام الحرمین حاضر بود. پرسید که: «العلماء ورثه الانبیاء کدام قوم‏اند؟». ابو على گفت: «نه همانا که سائل است یا مسئول. امّا این آن مرد بود که به دروازه خفته است» و اشارت [به خاک‏] محمّد بن اسلم کرد.

نقل است که در نشابور بیمار شد. همسایه‏یى شبى او را به خواب دید که گفت:«الحمد للّه که از این رنج خلاص یافتم». آن شخص چون بیدار شد، بیامد تا او را خبر کند. او وفات کرده بود. چون به خاکش مى‏ بردند، خرقه کهنه‏یى که پوشیدى، بر جنازه پوشیدند و نمد که بر آن نشستى بر جنازه او افگندند. دو پیر زن بر بام بودند، گفتند:

محمّد بن اسلم مرد و آنچه داشت با خود برد و هرگز دنیا او را نتوانست فریفت».

تذکره الأولیاء//فرید الدین عطار نیشابوری

۲۱ ذکر داود طائى، رحمه اللّه علیه‏(تذکره الأولیاء)

آن شمع دانش و بینش، آن چراغ آفرینش، آن عامل طریقت، آن عالم حقیقت، آن مرد خدایى، داود طائى- رحمه اللّه علیه- از اکابر این طایفه بود و سیّد القوم، و در ورع به حدّ کمال بود و در انواع علوم بهره‏یى تمام داشت، خاصّه در فقه که در سر آمده بود و متعیّن گشته. و بیست سال ابو حنیفه را شاگردى کرد. و فضیل و ابراهیم ادهم را دیده بود و پیر طریقت او حبیب راعى بود. و از اوّل کار در اندرون او حزنى غالب بود و پیوسته از خلق رمیده بود. و سبب توبه او این بود که از نوحه‏گرى این بیت شنید:

باىّ خدّیک تبدّى البلى؟ و اىّ عینیک اذا سالا؟

کدام روى و موى بود که در خاک ریخته نشد؟ و کدام چشم است که در زمین ریخته نگشت؟

دردى عظیم از این معنى به وى فروآمد و قرار از وى برفت و متحیّر گشت و همچنان به درس امام ابو حنیفه رفت. امام او را نه بر حال خود دید. گفت: «تو را چه بوده است؟». او واقعه بازگفت و گفت: «دلم از دنیا سرد شده است و چیزى در من پیدا گشته که راه بدان نمى‏دانم و در هیچ کتاب معنى آن نمى‏یابم و به هیچ فتوى درنمى‏آید».

امام گفت:«از خلق اعراض کن». داود روى از خلق بگردانید و در خانه معتکف شد.

چون مدتى برآمد، امام ابو حنیفه پیش او رفت و گفت: «این کارى نباشد که در خانه‏ متوارى شوى. [کار آن باشد که در میان ائمّه نشینى و سخن نامعلوم ایشان بشنوى‏] و بر آن صبر کنى و هیچ نگویى، و آن مسائل را به از ایشان دانى».

داود دانست که چنان است که او مى‏گوید. یک سال به درس مى‏آمد و در میان ائمّه مى‏نشست و هیچ نمى‏گفت. و هر چه مى‏گفتند، صبر مى‏کرد و جواب نمى‏داد و بر استماع بسنده مى‏کرد. چون یک سال تمام شد، گفت: «این صبر یک‏ساله من کار سى‏ساله بود که کرده شد». پس به حبیب راعى افتاد و گشایش او در این راه از او بود. تا مردانه پاى در این راه نهاد و کتب را به آب فرا داد و عزلت گرفت و امید از خلایق منقطع گردانید.

نقل است که بیست دینار زر به میراث یافته بود و در بیست سال مى‏خورد. تا مشایخ بعضى گفتند که: «طریق ایثار است نه نگاه داشتن». او گفت: «من این‏قدر از آن نگه مى‏دارم که سبب فراغت من است. تا با این مى‏سازم تا بمیرم». و هیچ از کار کردن نیاسود. تا حدّى که نان در آب زدى و بیاشامیدى، گفتى: «میان این و خوردن، پنجاه آیت از قرآن بر مى‏توان خواند و روزگار [چرا] ضایع کنم؟».

ابو بکر عیّاش گوید: به حجره داود رفتم. او را دیدم پاره‏یى نان خشک در دست داشت و مى‏گریست. گفتم: «یا داود! چه بوده است تو را؟». گفت: «مى‏خواهم که این پاره نان بخورم و نمى‏دانم که حلال است یا نه؟». دیگرى گفت: پیش او رفتم. سبویى آب دیدم در آفتاب نهاده. گفتم: «چرا در سایه ننهى؟». گفت: «اینجا نهادم، سایه بود.اکنون از خدا شرم دارم که از بهر نفس تنعّم کنم».

نقل است که سرایى بزرگ داشت و [در آنجا خانه بسیار بود]. یک خانه خراب مى‏شد و با خانه دیگر مى‏نشست. گفتند: «چرا عمارت خانه نمى‏کنى؟». گفت: « [مرا] با خداى- عزّ و جلّ- عهدى است که دنیا را عمارت نکنم». همه سراى او فروافتاد، جز دهلیز. آن شب که او را وفات رسید، دهلیز نیز فروافتاد. یکى‏ دیگر پیش او رفت و گفت: «سقف خانه شکسته است و بخواهد افتاد». داود گفت: «بیست سال است تا این‏ سقف را ندیده ‏ام».

نقل است که گفتند: «چرا با خلق ننشینى؟». گفت: «با که نشینم؟ که اگر با خردتر از خود نشینم، مرا به کار دین نمى‏فرماید. و اگر با بزرگ‏تر نشینم، عیب من بر من نمى‏شمرند و مرا در چشم من مى‏آرایند. پس صحبت خلق را چه کنم؟». گفتند: «چرا زن نخواهى؟». گفت: «مؤمنه‏یى را نتوانم فریفت». گفتند: «چگونه؟». گفت: «چون او را بخواهم، در گردن خود کرده باشم [که من کارهاى او را قیام نمایم، دینى و دنیاوى. چون نتوانم کرد، او را فریفته باشم»]. گفتند: «آخر محاسن را شانه کن». گفت: «فارغ مانده‏ام که این کار کنم؟».

نقل است که شبى مهتاب بود. به بام آمد و در آسمان مى‏نگریست و در ملکوت تفکّرى مى‏کرد، و مى‏گریست تا بى‏خود شد و بیفتاد بر بام همسایه. همسایه پنداشت که دزد بر بام است. با تیغى بر بام آمد. داود را دید. دست او بگرفت و گفت: «تو را که انداخت؟». گفت: «نمى‏دانم. بى‏خود بودم. مرا خبر نیست».

نقل است که او را دیدند که به نماز مى‏دوید. گفتند: «چه شتاب است؟». گفت:«لشکر بر در شهر است و منتظر من است». گفتند: «کدام لشکر؟». گفت: «مردگان گورستان». و چون سلام نماز بازدادى، چنان رفتى که گویى از کسى مى‏گریزد. تا در خانه رفتى. و عظیم کراهیّت داشتى به نماز شدن، سبب وحشت از خلق. تا حق- تعالى آن مئونت از وى کفایت کرد، چنان که نقل است که مادرش روزى او را دید در آفتاب نشسته و عرق از وى روان شده. گفت: «جان مادر! گرمایى عظیم است و تو صائم‏الدهرى، اگر در سایه نشینى، چه باشد؟». گفت: «اى مادر! از خدا شرم دارم که قدم براى خوش آمد نفس خویش بردارم. و من خود، روایى ندارم». مادر گفت: «این چه سخن است؟». گفت: «چون در بغداد آن حال‏ها و ناشایست‏ها بدیدم، دعا کردم تا حق تعالى- روایى از من بازگرفت تا معذور باشم و به جماعت حاضر نباید شد تا آنها نباید دید. اکنون شانزده سال است تا روایى ندارم و با تو نگفتم».

نقل است که دایم اندوهگین بودى. چون شب درآمدى، گفتى: «آه،اندوه توام‏

بر همه اندوهها غلبه کرد و خواب از من برد». و گفتى: «ز اندوه کى بیرون آید آن که مصایب بر وى متواتر گردد؟». وقتى درویشى گفت: در پیش داود رفتم. او را خندان یافتم. عجب داشتم. گفتم: «یا با سلیمان این خوشدلى از چیست؟». گفت: «سحرگاه مرا شرابى دادند که آن را شراب انس گویند. امروز عید کردم و شادى پیش گرفتم».

نقل است که نان مى‏خورد و ترسایى به وى مى‏گذشت. پاره‏یى بدو داد تا بخورد.آن شب ترسا با حلال خود جمع شد. معروف کرخى در وجود آمد. ابو ربیع واسطى گوید: او را گفتم: «مرا وصیّتى کن». گفت: صم عن الدّنیا و افطر فى الآخره- گفت: از دنیا روزه گیر و مرگ را عید ساز و از مردمان بگریز چنان که از شیر درنده گریزند- دیگرى از وى وصیّتى خواست. گفت: «زبان نگه دار». گفت: «زیادت کن». گفت: «تنها باش از خلق و اگر توانى دل از ایشان ببر». گفت: «زیادت کن». گفت: «از این جهان باید که بسنده کنى به سلامت دین، چنان که اهل دنیا بسنده کردند به سلامت دنیا».

دیگرى وصیّتى خواست. گفت: «جهدى که کنى در دنیا، به قدر آن کن که تو را در دنیا مقام خواهد بود و در دنیا به کار خواهد آمد. و جهدى که کنى براى آخرت، چندان کن که تو را در آخرت مقام خواهد بود و به قدر آن که تو را در آخرت به کار خواهد آمد». دیگرى از وى وصیّتى خواست. گفت: «مردگان منتظر تواند». و گفت: «آدمى توبت و طاعت بازپس مى‏افکند، راست بدان ماند که شکار مى‏کند تا منفعت آن دیگرى را رسد». مریدى را گفت: «اگر سلامت خواهى، سلامى کن بر دنیا به وداع. و اگر کرامت خواهى، تکبیرى بر آخرت گوى به ترک». یعنى از هر دو بگذر تا به حق توانى رسید.

نقل است که فضیل در همه عمر دو بار داود [را] دید. و بدان فخر کردى. یک‏بار در زیر سقفى شکسته رفته بود. گفت: «برخیز که این سقف شکسته است و فرو خواهد افتاد». گفت: «تا من در این صفّه‏ام، این سقف را ندیده‏ام»- کانوا یکرهون فضول النّظر کما یکرهون فضول الکلام- دوم بار آن بود که گفت: «مرا پندى ده». گفت: «از خلق‏ بگریز». و معروف کرخى گوید- رحمه اللّه علیه- که: هیچ‏کس ندیدم که دنیا را خوارتر داشت از او، که جمله دنیا و اهل دنیا را در چشم او ذرّه‏یى مقدار نبودى. اگر یکى را از ایشان بدیدى، از ظلمت آن شکایت کردى. تا لا جرم از راه و رسم چنان دور بود که گفت: «هرگاه که من پیراهن بشویم، دل را متغیّر یابم». امّا فقرا را عظیم معتقد بودى و به چشم حرمت و مروّت نگرستى. جنید گفت: حجّامى او را حجامت کرد. دینارى زر بدو داد. گفتند: «اسراف کردى». گفت: «هر که را مروّت نبود، عبادت نباشد». لا دین لمن لا مروءه له.

نقل است که یکى پیش وى بود و بسیار در وى مى‏نگریست. گفت: «ندانى که:چنان که بسیار گفتن کراهیّت است، بسیار نگریستن هم کراهیّت است؟».

نقل است که چون محمّد و ابو یوسف را اختلاف افتادى، حکم او بود. چون پیش او آمدندى، پشت بر ابو یوسف کردى و روى به محمّد، و با وى اختلاط کردى و با ابو یوسف سخن نگفتى. اگر قول قول محمّد بودى، گفتى: «قول این است که محمّد مى‏گوید». و اگر قول قول ابو یوسف بودى، گفتى: قول این است». و نام او نبردى. گفتند:

«هر دو در علم بزرگ‏اند. چرا یارى را عزیز مى‏دارى و یکى را پیش خود نگذارى؟» گفت: «به جهت آن که محمّد بن حسن از سر نعمت بسیار به سر علم آمده است و علم سبب عزّ دین و ذلّ دنیاى اوست. و ابو یوسف از سر ذلّ و فاقه آمده بود و علم را سبب عزّ و جاه خود گردانید. پس هرگز محمّد چون او نبود که استاد ما را ابو حنیفه- رحمه اللّه علیه- به تازیانه بزدند، قضا قبول نکرد و ابو یوسف قبول کرد. هر که طریق استاد خود را خلاف کند، من با او سخن نگویم».

نقل است که هارون الرّشید از ابو یوسف درخواست که مرا پیش داود بر تا زیارت کنم. ابو یوسف به در خانه داود آمد. بار نیافت. از مادر داود درخواست تا شفاعت کند که: «او را راه ده». قبول نمى‏کرد و گفت: «مرا با اهل دنیا و ظالمان چه کار؟».مادر گفت: «به حقّ شیر من که او را راه دهى».

داود گفت: «این ظالم نبینم». پس گفت: «الهى! تو فرموده‏اى که: حقّ مادر نگه دار که رضاى من در رضاى اوست. و اگر نه‏ مرا با ایشان چه کار؟». بار داد. درآمدند و بنشستند. [داود وعظ آغاز کرد. هارون بسیار بگریست‏]. چون هارون بازگشت مهرى زر برنهاد و گفت: «حلال است». داود گفت: «برگیر که مرا بدین حاجت نیست. من‏ خانه‏یى فروخته‏ام از وجه حلال. و آن را نفقه مى‏کنم. و از خداى- تعالى- خواسته‏ام که چون این نفقه تمام شود، جان من بستاند، تا مرا به کسى حاجت نباشد، اومید دارم که دعا اجابت کرده باشد».

پس هر دو بازگشتند. ابو یوسف از وکیل خرج او پرسید که: «نفقات داود چند مانده است؟ گفت: «ده درم سیم»، و هر روز دانگى سیم به خرج کردى. حساب کرد، تا روز آخر ابو یوسف پشت به محراب بازداده بود. گفت: «امروز داود وفات کرده است».نگاه کردند، هم چنان بود. گفتند: «چه دانستى؟». گفت: «از نفقه او حساب کردم. امروز هیچ نمانده است و دانستم که دعاى او مستجاب باشد».

از مادرش حال وفات او پرسیدند. گفت: «همه شب نماز مى‏کرد. آخر شب سر به سجده نهاد و برنداشت. مرا دل مشغول شد. گفتم: اى پسر! وقت نماز است. چون نگاه کردم، وفات کرده بود». بزرگى گفت: در حال بیمارى در آن دهلیز خفته بود و گرمایى عظیم بود و خشتى در زیر سر نهاده بود و در نزع بود و قرآن مى‏خواند. گفتم: «خواهى که بدین صحرا [ت‏] بیرون برم؟». گفت: «شرم دارم که براى نفس درخواستى کنم، که هرگز نفس را بر من دست نبود. در این حال اولاتر». پس همان شب وفات کرد. وصیّت کرده بود که مرا در پس دیوارى دفن کنید تا کسى پیش روى من نگذرد. هم چنان کردند و امروز چنان است.

و آن شب که او را وفات رسید، از آسمان آواز آمد که: «اى اهل زمین! داود طایى به حق رسید و حق- تعالى- از وى راضى است». بعد از آن به خوابش دیدند که در هوا مى‏پرید و مى‏گفت: «این ساعت از زندان خلاص یافته‏ام». بیننده بیامد تا خواب با او گوید. وفات کرده بود. و از پس مرگ او از آسمان آوازى آمد که: «داود به مقصود رسید».

تذکره الأولیاء//فرید الدین عطار نیشابورى

زندگینامه علامه طبرسى(متوفاى ۵۴۸ ق)(پیشواى مفسران)

علامه بزرگوارامین الاسلام ، ابوعلى فضل بن حسن طبرسى از جمله اندیشمندان نادرى است که هر چند در دانشهاى رایج عصر خویش خبره بود، منزلت او در تفسیر، تمام ابعاد و جوانب علمى اش را تحت شعاع قرار داده ، وى را به مثابه مفسرى سترگ در دنیاى دانش و معرفت کرد. در این نوشتار بر آنیم که به گوشه هایى از زندگى هفتاد و نه (یا هشتاد) ساله گوشه هایى از زندگى هفتاد و نه (یا هشتاد) ساله این مفسر قرآن و پیشواى مفسران بپردازیم .

ولادت

او به سال ۴۶۸ ق ( یا ۴۶۸ ق .) دیده به جهان گشود و حسن بن فضل طبرسى پدر طبرسى پدر آن عزیز، او را (فضل ) نامید. اصل و منشاء (فضل بن حسن ) طبرسى (تفرشى ) بوده و به همین سبب به (طبرسى ) به معروف و مشهور گشته است ؛ هر چند دلیلى بر ولادت یا اقامت او در آن دیار علم خیز در دست نیست .

در مقابل ، گروهى از شرح حال نویسان ، طبرسى را اهل طبرستان (مازندران امروز) دانسته اند لیکن وجود دلایلى روشن بر یکى بودن طبرس و تفرش آن ادعاها را مخدوش مى سازد ؛ که مى توان به برخى از آنها اشاره کرد: بیهقى ( معروف به ابن فندق ) که از معاصران طبرسى است در بیان شرح حال او مى گوید (طبرس منزلى است میان قاشان (کاشان ) به اصفهان . اصل ایشان از آن بقعت بوده است .) همچنین یعقوبىو علامه مجلسى طبرسى را معرب تفرشى و منسوب به تفرش از توابع قم مى دانستند.

این ناحیه نخست از توابع قم بوده و امروز از شهرهاى استان مرکزى به شمار مى آید این شهر به دلیل نزدیکى به قم ، در آغاز ورود اسلام ، مذهب تشیع را پذیرفت .

تحصیل

فضل بن حسن دوران کودکى و تحصیل خود را در جوار بارگاه ملکوتى امام هشتم علیه السلام گذراند و پس از چند سال حضور در مکتب ، و فراگیرى و خواندن و نوشتن و یادگیرى قرائت قرآن ، خود را به منظور تحصیل علوم اسلامى و شرکت در جلسه درس بزرگان دین آماده ساخت . او در فراگیرى علومى چون ادبیات عرب قرائت ، تفسیر، حدیث ، فقه ، اصول و کلام فوق العاده تلاش کرد، بدان حد که در هر یک از رشته ها صاحب نظر گردید. با وجودى که در مدارس آن عصر علوم چون حساب ، جبر و مقابله رایج نبود و کسى براى فراگیرى آن رغبت نمى ورزید، او به سوى آن علوم شتافت و از صاحب نظران آن فن به شمار مى آمد.
اساتید امین الدین طبرسى که نقش مهمى در بارورکردن شخصیت علمى و معنوى او داشتند از این قرارند: ابوعلى طوسى ( فرزند شیخ طوسى )، جعفر بن محمد دوریستى ، عبدالجبار مقرى نیشابورى امام موفق الدین حسین واعظ بکرآبادى جرجانى ، سید محمد غصبى جرجانى ، عبد الله قشیرى ، ابوالحسن عبد الله محمد بیهقى ، سید مهدى حسینى قاینى ، شمس اسلام حسن بن بابویه قمى رازى ، موقف عارف نوقانى و تاج القراء کرمانى .

در عرصه شعر

طبرسى در ایام جوانى اشعار بسیارى سروده است که عموم آنها حاوى مضامین عالى و دلیل صادقى بر آشنایى و خبرگى وى در سرودن شعر است . اثر ذیل در بیان ارادت وى به اهل بیت علیه السلام یکى از آن آثار جاودان مى باشد.

اطیب یومى بذکراکم و اسعد نومى برویاکم
فان فوادى مغناکم لئن غبتم عن مغانیکم
فلا باءس ریب دهرى اتى بما لا یسر رعایاکم
و فضل من الله یغشاکم فنصر من الله یاءتیکم
و عقد و لائى لکم شاهد بانى فتاکم و مولاکم
لکم فى جدودکم اسوه اذا ساء کم عیش دنیاکم
و کم مثلها افرجت عنکم و خط بها من خطایاکم
کما صفى التبر فى کوره کذلکم الله صفاکم

ترجمه :

– روز را یاد شما عطر آگین مى سازم و خوابم را با دیدن شما شیرین و دلچسب مى کنم .
– اگر چه از منازل خود غایت شده اید، ولى دل من منزگاه شماست .
– باکى نیست اگر حوادث روزگار بر من عارض شود و امت شما را خوشایند نباشد.
– زیرا پیروزیى از ناحیه خدا نصیب شما خواهد شد و فضیلتى از جانب او شما را بر خواهد گرفت .
– آنچه از محبت شما در وجدانى جاى گرفته شاهد است که من غلام و دوستدار شما هستم .
– پیشینیان شمابرایتان اسوه اند، هرگاه زندگى دنیا بر شما بد معامله کند.
– چه بسیار از این سختیها که از شما دور مى شود و به وسیله آن گرفتاریهاى شما محو مى گردد.
– همان طور که طلا در کوره تصفیه مى شود خدا نیز شما را تصفیه نموده است .

هجرتى پر بار

امین الاسلام طبرسى حدود ۵۴ سال در مشهد مقدس سکونت داشت وسپس بنا بر دعوت بزرگان سبزوار، و با توجه به امکانات بسیارى که در آن شهر موجود بود و زمینه تدریس ، تاءلیف وترویج دین را براى او فراهم مى ساخت ، در سال ۵۲۳ ق . راهى را براى آن دیار گردید. سادات آل زیاره – که طبرسى با آنان نسبت فامیلى داشت – میزبان او بودند و از کمک و همکارى با آن عالم وارسته دریغ ننمودند.

نخستین اقدام شیخ ، پذیرش مسؤ ولیت (مدرسه دروازه عراق ) بود که با سرپرستى و راهنمایى او، مدرسه به حوزه علمیه وسیع و با اهمیتى مبدل گشت غناى فرهنگى و علمى این مکان ، سبب جذب محصلان بسیارى از دور افتاده ترین نقاط ایران گردید و طلبه هاى جوان به عشق رسیدن به کمال و خدمت به مکتب در آن مدرسه مشغول تحصیل شدند و علوم مختلفى چون فقه و تفسیر را از محضر طبرسى فرا گرفتند. شاگردان دانشمند و بلند آوازه ذیل ثمره تلاش علمى شیخ است : رضى الدین حسن طبرسى (فرزند طبرسى )، قطب الدین راوندى ، محمد بن على بن شهر آشوب ، ضیاء الدین فضل الله حسنى راوندیت شیخ منتخب الدین قمى ، شاذان بن جبرئیل قمى ، عبد الله بن جعفر دوریستى ، سید شرف شاه حسینى افطسى نیشابورى و برهان الدین قزوینى همدانى .

آثار سبز

مصنفات وآثار متعددى از امین الاسلام از امین الاسلام طبرسى به یادگار مانه است که جملگى از فضل ودانش آن عالم کوشا و اندیشمند، توانا حکایت مى کند. گنجینه آثار او بدین شرح است :

الاداب الدینه للخزانه المعینه ، اسرار الامامه ، اعلام الورى با علام الهدى ، تاج الوالید، جوامع الجامع ، الجواهر (جواهر الجمل )، حقائق الامور، عده السفر و عمده الحضر، العمده فى اصول الدین و الفرائض النوافل غنیه العابد و منیه الزاهد، الفائق ، الکافى الشافى کنوز النجاج ، مجمع البیان ، مشکوه الانوار فى الاخبار، معارج السؤ ال ، المؤ تلف من المختلف بین ائمه السلف ، نثر اللالى ، النور المبین و روایت صحیفه الرضا علیه السلام

پیشواى مفسران

اندیشه خدمت به قرآن از اون جوانى در ذهن علامه جاى داشت . زندگى اش آمیخته با آن کتاب الهى بود احیاى معارف آن معجزه بى بدیل و یگانه و نوشتن تفسیر از آروزهاى اصلى او به شمار مى رفت . خالق هستى ، آن بر آورنده آرزوها، توفیق عرصه آثار جاودان و میراث ماندگار را به او ارزانى داشت و در حالى که سن علامه از شصت تجاوز کرده و موهاى سرش به سپیدى گراییده بود سه کتاب تفسیر قرآن را به سبک هاى مختلف به رشته تحریر درآورد. او چنان ابتکارى را در تفسیر قرآن به کار بست که تا قرن حاضر، مفسران دیگر به کار بست که تا قرن حاضر، مفسران دیگر بر آستان تفسیر او اعتکاف کرده ، از خرمن بى پایانش – که الهام گرفته از مکتب اهل بیت عصمت وطهارت علیه السلام بود – استفاده کردند. مناسب است به اختصار به سبک و محتویات هر یک از تفاسیر آن دانشمند فرزانه اشاره نماییم .

الف – (مجمع البیان ) سرآمد تفاسیر

آستین همت بالا زدم و نهایت جد و جهد را به کار بستم و دیدار بیدار داشتم و اندیشه کردم و تفاسیر گوناگون را در پیش رو نهادم و از خداوند سبحان توفیق و تیسیر طلبیدم و نگارش کتابى را آغاز کردم که در نهایت فشردگى و پیراستگى و حسن نظم و تربیت است و حاوى انواع و اقسام دانش تفسیر است و در و گوهرهایى اعم از علم قرائت ، اعراب و لغنت ، و پیچدگى و مشکلات ، معانى و جوانب ، نزول و اخبار، قصص و آثار، حدود و احکام در بردارد و از خدشه هایى که مبطلان آن مطرح کرده اند سخن را آورده ام که تنها اصحاب ما – رضى الله عنهم – متعرض آن شده اند و استدلالات بسیارى را در صحت اعتقادات خود اعم از اصول و فروع و معقول و منقول به گونه اى معتدل و مختصر و بالاتر از ایجاز و پایین تر از تفصیل در بر دارد؛ زیرا اندیشه هاى عصر حاضر تاب تحمل سنگینى بزرگ ناتوان است زیرا از علما تنها نامى مانده و از علوم تنها رمقى ) .

گرایش روحى بر نوشتن تفسیر با ابتکار و سبکى منحصر به فرد که از روزگار جوانى در او جولان داشت و همچنین تشویق یار و دوست نزدیکش ، محمد بن یحیى (از سادات آل زباره و از شخصیتهاى بر جسته سبزوار) دو عامل و انگیزه اى است که مؤ لف محترم خود در مقدمه بدان اشاره کرده است . برخى از مورخان با بیان داستانى از طبرسى ، انگیزه دیگرى را در باب علت نوشتن تفسیر دخیل مى دانند .آن حکایت از این قرار است : زمانى سکته اى بر علامه عارض مى شود و خاندانش به این گمان که او به رحمت ایزدى پیوسته است وى را به خاک مى سپارند. او پس از مدتى به هوش ‍ آمده ، خود را درون قبر مى بیند و هیچ راهى را براى خارج شدن و رهایى از آن نمى یابد.

در حال نذر مى کند که اگر خداوند او را از درون قبر نجات دهد کتابى را در تفسیر قرآن بنویسد. در همان شب قبرش به دست فردى کفن نبش مى شود وآن گور کن پس از شکافتن قبر شروع به باز کردن کفنهاى او مى کند. در آن هنگام علامه دست او را مى گیرد! کفن دزد از ترس ، تمام بدنش به لرزه مى افتد، علامه با او سخن مى گوید، لیکن ترس و وحشت آن مرد بیشتر مى شود. علامه طبرسى به منظور آرام ساختن او، ماجراى خود را شرح مى دهد و پس از آن مى ایستد. کفن دزد نیز آرام شده ، با درخواست علامه که قادر به حرکت نبود، او را بر پشت خود مى نهد و به منزلش ‍ مى رساند. طبرسى نیز به پاس زحمات آن گورکن ، کفنهاى خود را همراه مقدارى بسیارى پول به او هدیه مى کند آن مرد نیز با مشاهده این صحنه و با یارى و کمک علاقه توبه کرده ، از کردار گذشته اش از درگاه خداوند طلب آمرزش مى کند. طبرسى نیز پس از آن به نذر خود وفا کرده ، کتاب مجمع البیان را مى نویسد.

شیخ طوسى تفسیر خود را در مدت هفت سال و با اقتباس (التبیان ) اثر شیخ طوسى ، تدوین کرده و هر یک از فنون مختلف قرآنى را به صورت جدا از هم درقالبى منظم ومرتب بیان نمود. این نظم خاص سبب گردید که دانشمندان شیعه وسنى ، آن تفسیر را بر بسیارى از تفاسیر دیگر برترى داده ، آن را مورد ستایش قرار دهند.

مجمع البیان در ده جلد تدوین و در پنج مجلد چاپ شده است . این کتاب با مقدمه اى مفید آغاز شده و موضوعاتى در هفت فن به قرار ذیل در آن مطرح شده است : تعداد آیات قرآن و ثمره آشنایى با آن ، ذکر اسامى قراء مشهور قرآن و نظرات آنان ، تعریف تفسیر، تاءویل و معنى ، نامهاى قرآن و معانى آن ، یادى از علوم قرآن و مسائل مربوط به آن و کتابهایى که در مورد آن تاءلیف شده است ، احادیث مشهور پیرامون فضیلت قرآن واهل آن و بیان آنچه که براى قارى قرآن نیکوست (چون زیبا خواندن الفاظ قرآن ).

او در پاره اى از موارد به دنبال معنى آیات و به منظور توضیح بیشتر، به مطلبى اشاره و آن موضوع را با عنوان (فصل ) مشخص مى کند. عناویتى چون تقوا، خصوصیت هدایت و هدى ، توبه وشرایط آن ، نام محمد صلى الله علیه و آله و بالاخره چکیده اى از پندها و حکمتهاى لقمان حکیم نمونه هایى از این فصلها مى باشد. همچنین احادیث و روایات بسیارى در این تفسیر وجود دارد که تعداد آن بیش از هزار و سیصد حدیث است .

ب – (الکافى الشافى ) گزیده اى از الکشاف

علامه طبرسى پس از تاءلیفات مجمع البیان – که به تفسیر کبیر شهرت یافت – به تفسیر کشاف ، اثر جار الله زمخشرى برخورد و به دلیل جذابیت و هنر نمایى موجود در آن ، به تلخیص آن کتاب اهتمام ورزید. او معانى نو و بدیع و الفاظ نیکویى را که در نوع خود بى همتا بود از این تفسیر گلچین کرد و آن را در یک جلد تاءلیف نمود و نام این تفسیر گزدیده و مختصر را (الکافى الشافى ) نهاد (۲۲۹).این کتاب در آثار برخى از شرح حال نویسان به (الوجیز) تعبیر شده است .چون نسبت به مجمع البیان و تفسیر دیگر علامه ، موسوم به جوامع داراى حجم کوچکى بوده است .

ج – جوامع الجامع ، تفسیر وسیط

این کتاب پس از مجمع البیان از معروف ترین آثار طبرسى است که در مدت یک سال (از ماه صفر ۵۴۲ تا محرم ۵۴۳ ق .) و پس از اتمام دو تفسیر گذشته تاءلیف شده است (۲۳۱). در این تفسیر گزیده گویى شیوه مفسر است و او کوشیده تا مطالب مهم و برجسته و لطایف آن دو کتاب را گرد آورى کرده ، از برخى مطالب آن دو تفسیر کبیر وجیز صرف نظر نماید. همچنین حسن ابتکار و لطف تعبیرى که در بیان دقایق آیات و کیفیت توجیه آن به کار رفته و استفاده اى که از کشاف زمخشرى شده ، باعث شد که این تفسیر از مجمع البیان ممتاز گردد علامه ، جوامع الجامع را به دلیل کمى حجم وفزونى فوایدش ، وسیط نیز نامیده است .
بیشتر مطالب تفسیر جوامع الجامع از کشاف زمحشرى اقتباس شده است . در پاره اى از موارد نیز مطالبى از تفسیر در مقایسه با کشاف امتیازاتى دارد؛ همچون اختصار و حذف زواید و مطالب غیر ضرورى نقل روایاتى از طریق شیعه که گاهى غیر ضرورى ، نقل روایاتى از طریق شیعه که گاهى با تفسیر صاحب کشاف موافق و در بسیارى از مواضع با آن مخالف است و بیان آراء کلامى شیعه امامیه در مواردى که با دیدگاه معتزله موافق نیست یا نظر شخصى طبرسى در تفسیر آیه با نظر زمخشرى مخالف است که در این صورت طبرسى از نظر صاحب کشاف عدول نموده و آنچه مى دانسته ذکر کرده است .

بر قله فقاهت

علم فقه که فن استخراج و استنباط احکام از مدارک آن چون کتاب ، سنت ، اجماع و عقل مى باشد از جمله دانشهاى دقیقى است که شیخ در آن صاحبنظر بود. علماى بزرگ و شرح حال نگاران ، از وى به عنوان مجتهد و فقهى بزرگوار یاد کرده اند. طبرسى با عنایت به وجود بیش از پانصد آیه قرآن که بر احکام عبادات و معاملات اشاره دارد به طرح موضوعاتى فقهى در دو تفسیر کبیر و وسیط خود پرداخته است . او نخست اقوال فرق مختلف اسلامى را بیان کرده ، پس از شرح دیدگاه شیعه نظر خود را به گونه فتوا اظهار مى کند. بسیارى از فقهاى بزرگ شیعه نظرات او را مورد اشاره قرار داده اند که مى توان به برخى از عناوین دیدگاههاى فقهى او اشاره کرد:

کبیره بودن تمام گناهان ، معناى شرعى تیمم ، مستحب بودن استعاذه در نماز و غیره آن ، ارکان و واجبات حج و عمره ، حکم صورتى که بین دوبینه در موردى تعارض واقع مى شود ، خمس ، قبص در رهن ، دین مفلس ، حکم دیون در صورت فوت بدهکار ، شفعه ، حکم ربا ، جزیه نگرفتن از صائبین ، حکم وقف بر کافر ، جواز وصیت بر شخص ذمى ، صید و ذباحه ، رضاع ، خلع و مبارات، مراد از خوف شقایق .

آیینه وحدت

اختلاف وتنش هاى مذهبى ، یکى از معضلات و گرفتارهاى عصر شیخ طبرسى بود. حاکمیت ترکان سلجوقى در مشرق زمین هر چند تحولى بزرگ در تمدن اسلامى ایجاد کرد لیکن به موجب جانبدارى آنان از مذهبى خاص ‍ و تحت فشار قرار دادن مذاهب دیگر – بخصوص شیعه امامیه – سبب شد که فرق اسلامى به جاى تکیه بر اصولو بها دادن به اتحاد و ائتلاف ، درگیر مناقشات مذهبى شده بر اختلافت موجود بیفزایند.

شیعه به هنگام حکومت علویان و آل بویه قدرت و عظمتى یافته بود لیکن در عهد غزنویان و در آغاز دولت سلجوقیان زندگى سیاسى شان مدتى در پس ابرهاى تیره تعصب پوشیده ماند و افق حیات براى آنان تاریک گشت و بنا به گفته برخى از زمامداران آن عصر، آنان در ردیف گبران و ترسایان ، یاراى تظاهر به دین و ورود به خدمات عمومى را نداشتند.

با تمام این دشواریها، علماى مذهب تشیع در ایران از مسیر توسعه و کسب تدریجى نیرو باز نایستاده ، از کیان و فرهنگ خویش پاسدارى کردند. در سالهاى پایانى سلطنت ملک شاه ، گروهى از شخصیتهاى بانفوذ شیعه در دستگاه حکومتى سلجوقیان راه یافتند و پس از بر کنارى خواجه نظام الملک و واگذارى کرسى وزارت به یک فرد شیعى به نام تاج الملک ابوالفضل قمى ، پاى گروهى از شیعیان چون مجد الملک ابوالفضل قمى به دربار باز گردید.
بحثها و مشاجرات مذهبى فراگیر بین علماى مذاهب فراگیر بین علماى مذاهب در آن دوره در برخى مواقع به ستیز و خونریزى دسته هاى مختلف دسته هاى مختلف منتهیمى گشت .
در میان سنیان درباره مذهب حنفى و شافعى ، جبر و اختیار یابرترى مذهب اشعرى ، معتزلى و؟ و غیره ، و بین سنیان و شیعیان در مسائل گوناگون مورداختلاف ، و بین همه آنالن با باطنیان ، بحثهاى شدید و دامنه دارى انجام مى شد که غالبا با تشکیل مجالس و تالیف کتابها یا گرفتن اقرار کتبى به ترک عقیده اى و قبول عقیده دیگر منجر مى گردید و گاه با تبعید یا کشتن و نظایر آن پایان مى یافت .

راستى ، در این حال براى ائتلاف و نزدیک ساختن قلوب مسلمانان – که از آرزوهاى مصلحان و درد آشنایالن به شمار مى رفت – چه اقدامى بایسته و شایسته مى بد؟ آیا تسلیم فضاس مسموم جامعه شدن و ترویج و تشویق صف بندیها، خدمت تلقى مى شد یاسکوت و کنازه گکیرى از اوضاع ومسائل حاد جامعه بهترین راه به شمار مى رفت ؟ بى شک این دو شیوه فوق ، آتش اختلاف راشعله ور ساخته بود و براى رهایى از ین بحران اقدامى شایسته و شجاعانه – برخلاف راههاى گذشته – لازم بود اء علامه طبرسى درد را بخوبى احساس کرده بد و در پى رشد واحیاى اندیشه وحدت فکرى و تفهاهم مذهبى و باعنایت به مقیضیات زمان و به منظور کاستن احتلافهاى موجود، به میدان ائتلاف وارد شد و قرآن مجید را که مورداحترام و قبول همه مذاهب اسلامى بود اساس کار خود قرار داد.

آزاد اندیشى ، بلندنگرى ، سعه صدر، عفت قلم وانصاف درپژوهش از خصایص ‍ بارزى است که در کتاب (مجمع البیان ) وى به چشم مى خورد. او خودرادر منبع یا منابع محدودى محصور نساخت ت بلکه اندیشه هالى مخالف و موافق را نظاره کرده ،؟ دامن پژوهش و تحقیق از مرزهاى اندیشه خود گذراند و به کاوش دیگاه دیگران ره سپرد و با نظر یکسان به مهم اصنالف و فرقه ها، انجه را صحیح و معقول به بود مى پذیرفت و در تقدیم و تاحیر آن غرض خاصى نداشت . علامه همچنین در نقل عقیده دیدگاه محالفان تا آنجا که از نظزاصولى عقیده و مبانى مکتبش خدشه وارد نمى نمود دریغ نمى ورزید .

در میان مولفان و مصنفان کمتر کسى را چون او مى توان یافت که کلامش از طعن و اعتراف نسبت به مخالفان طریقه خود خالى باشد او همچون سلف صالح وبه دنبال سیره پیشوایان شیعه ت امامیه ت دفاع از اصول ومبانى شیعه را با حفظ اعتدال ت نداشتن تعصب و افراط و پرهیز از غرور در آمیخته بودو خدمتى پر ارج را در نزدیک ساختن افکار و اندیشه هاى مذاهب اسلامى به انجام رسادن و نام خودرادر میان شیعیان و دانشمندان منصف اهل سنت جاودانه ساخت .

علامه سید محسن امین عاملى در این باره چنین نمى نگارد: (بزرگى ، عظمت ، تبحر در علوم و وثاقت او امرى است که نیاز به بیان ندارد و مجمع البیان بهترین شاهد بر این مدعاست ؛ کتابى که انواع را در آن جمع ساخته ، نظرات پراکنده در تفسیر را بیان نموده ، و در هر مقام به احادیث اهل بیت – علیه السلام – در تفسیر آیات قرآن اشاره کرده است .

او دلایل روشن و مورد قبول را با حفظ اعتدال ، گزینش نیکو در اقوال ، رعایت ادب و حفظ نگهدارى گفتار در مقابل مخالفان فکرى جمع کرده است ، به نحوى که در کلامش جمله اى که نفرت از خضم را حکایت کرده یا مشتمل بر تقبیح آنها باشد یافت نمى شود و این خصیصه و امتیاز در آثار کمتر مؤ لف و مصنفى یافت مى شود. به گفتار او در مقدمه جوامع الجامع بنگرید که چگونه به تعظیم و ثناى علم و دانش صاحب الکشاف بر خاسته است ؛ تا بدانید که آن امر، از بزرگى ، انصاف و پاکى نفس او مى باشد.)

شیخ محمود شلتوت ، رئیس سابق دانشگاه الازهر، طبرسى و آثارش را چنین معرفى مى کند: (طبرسى اگر چه به بیان نظرات اختصاصى شیعه در احکام و آراء مورد اختلاف طریق افراط در پیش نمى گیرد و مخالفان خود و مذهب خود را مورد حمله نمى دهد. واقعیت آن است که باید به این شیوه تا آنجا که به اصول مذاهب و مسائل ریشه اى آن مربوط مى شود نگاهى آرام و با اغماض داشته باشیم ….

وى به آنچه داشت و به آنچه از دانش شیخ امت و مرجع بزرگ آن در تفسیر یعنى (امام طوسى ) صاحب کتاب (تبیان ) گرد آورد، بسنده نکرد؛ تا آنکه به دانش جدید که بدان آگاهى یافت روى آورد وآن دانش صاحب کشاف بود که شیخ طبرسى این اطلاعات قدیم خود پیوند داد و اختلاف میان او و این کار مانع نشد، چنانکه امورى که از تعصب بر مى خاست نیز مانع چنین امرى نشد و حجاب هم عصرى میان آنها حایل نشد وحال آنکه هم عصرى نیز خود نوعى مانع است …. )

غروب در شامگاه عرفه

امام مفسران ، امین الاسلام طبرسى پس از هفتاد و نه ( هشتاد) سال زندگى با برکت و سراسر خدمت به اسلام و مردم ، شبانگاه روز نهم ذیحجه سال ۵۴۸ ق . در شب عید قربان در شهر سبزوار به دیار حق شتافت و جهان اسلام را در عزایش سیه پوش ساخته ، در سوگ نشاند. برخى از نویسندگان اسلامى شیخ طبرسى رابه عنوان (شهید) یاد کرده اند. وسیله سم به شهادت رسیده است . در مقابل ، گروهى نیز با توجه به همزمان بودن رحلت شیخ بافتنه طائفه وغز ، به شهر ایشان به دست این گروه شورشى اشاره کرده اند.

پیکر پاک علامه از سبزوار به مشهد مقدس انتقال یافت و در نزدیکى حرم مطهر امام رضا علیه السلام در محلى به نام قبرستان قتلگاه به خاک سپرده شد. آرامگاه او که در ابتداى خیابان طبرسى واقع شده ، از آغاز، محل زیارت مؤ منان بوده است و در سال ۱۳۷۰ به موجب طرح توسعه حرم ، به داخل باغ رضوان انتقال داده شد .

یادگاران

این مقدمه را با یاد آورى از دو فرزند علامه ، پایان مى دهیم .
۱ – ابونصر، حسن بن فضل بن حسن طبرسى : او در فضایل و کمالات معنوى مرتبه اى بلند داشت ومحدث قمى از او به عنوان فاضل کامل فقیه و محدث بزرگ یاد مى کند . به در خواست او بود که پدر، تفسیر جوامع الجامع را تاءلیف نمود مهمترین اثر به یادگار مانده ابونصر، کتاب (مکارم الاخلاق ) مى باشد.
۲ – على بن فضل طبرسى : از او هیچ گونه اطلاعى به دست نیامده

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه علّامه آیت الله سیدمحمّد حسین حسینى طهرانى

 

علامه سید محمدحسین طهرانی

علّامه آیه الله حاج سیّد محمّد حسین حسینى طهرانى فرزند مرحوم آیه الله حاج سیّد محمّد صادق حسینى طهرانى در بیست و چهارم محرّم الحرام سال ۱۳۴۵ هجرى قمرى در طهران در خانواده‏اى اصیل و از اهل علم و تقوى دیده به جهان گشودند. ایشان از طرف مادرِ پدر از خاندان مجلسى که داراى ستارگان پر فروغى همچون آیات بزرگ الهى: علّامه ملّا محمّد تقى مجلسى و علّامه ملّا محمّد باقر مجلسى و آیه الله مجدِّد وحید بهبهانى و آیه الله علّامه سیّد مهدى بحر العلوم و آیه الله بروجردى قَدّس اللهُ أسرارَهم مى ‏باشد و از طرف مادرِ مادر از خاندان ارزشمند حاج ملّا مهدى و حاج ملّا أحمد نراقى رضوان الله علیهما مى ‏باشند.

دوران کودکى و نوجوانى را تحت تربیت‏هاى دلسوزانه پدر بزرگوارشان گذرانیده پس از طىّ تحصیلات ابتدائى، دوره آموزش متوسّطه را در رشته مکانیک و ماشین ‏سازى با درخششى فوق‏العاده به إتمام رسانیدند، و با وجود پیشنهادهاى بسیار براى ادامه تحصیل در خارج و پذیرش مسؤولیّت‏هاى مهم در رشته ‏هاى مختلف، سربازى إمام زمان عجّل الله تعالى فرجَه الشّریف و تحصیل علوم دینى را برگزیدند.

و پس از آنکه در مشهد الرّضا علیه السّلام بدست مرحوم آیه الله آقا میرزا محمّد طهرانى- صاحب «مستدرک البحار» که از بزرگان عصر و دائى پدرشان بود- عمامه گذارى نموده و به لباس علم و تقوى ملبّس گردیدند، براى شروع علوم حوزوى در نوزده سالگى- در سال ۱۳۶۴ هجرى قمرى- عازم شهر مقدّس قم شده و در مدرسه حجّتیّه اقامت گزیدند.

و در همان سالها به جمع اوّلین شاگردان علّامه طباطبائى رضوان الله علیه پیوسته و از خواصّ اصحاب ایشان گردیدند، و در عرفان عملى و تفسیر وحکمت از خرمن پر فیض این رَجُل الهى بهره‏ها بردند؛ که این ارتباط نزدیک و بهره‏ورى علمى و روحى تا پایان عمر نورانى ایشان استمرار داشت.

همچنین در حوزه مقدّسه قم از محضر بزرگانى مانند آیه الله حاج شیخ عبد الجواد سدهى و آیه الله حاج سیّد رضا بهاء الدّینى و آیه الله حاج شیخ مرتضى حائرى و أعلامى همچون آیه الله سیّد محمّد داماد و آیه الله سیّد محمّد حجّت و آیه الله حاج آقا حسین بروجردى رضوان الله علیهم أجمعین در سطوح مختلف استفاده‏هاى شایانى بردند و پس از هفت سال تلاش علمى و مجاهدات عملى به کسب درجات بالاى علم و معرفت و رشد روحى نائل آمدند.

در آغاز سال ۱۳۷۱ هجرى قمرى در بیست و شش سالگى با نظر و توصیه بزرگانى چون علّامه طباطبائى و آیه الله شهید شیخ محمّد صدوقى یزدى أعلى الله مقامهما براى تکمیل تحصیلات خود عازم شهر عشق و ولایت، مدفن پاک باب علم نبوى: نجف اشرف گردیده و به آستان بوسى و استضائه از دریاى بى‏کران نور مولى الموحّدین أمیر المؤمنین علیه و على أولاده أفضل صلوات المصلّین نائل آمدند، و در فقه و اصول و حدیث و رجال از بزرگان و الا مقامى همچون آیه الله حاج شیخ حسین حلّى و آیه الله حاج سیّد أبو القاسم خوئى و آیه الله حاج سیّد محمود شاهرودى و آیه الله حاج شیخ آقا بزرگ طهرانى قدّس اللهُ أسرارَهم استفاده‏هاى فراوانى برده و کمال علمى خویش را رشدى عظیم بخشیدند.

در همین دوران بنا به سفارش علّامه طباطبائى که اوّلین استاد سلوکى ایشان بود با آیه الله حاج شیخ عبّاس قوچانى وصىّ مرحوم آیه الحقّ و العرفان حاج سیّد على آقاى قاضى قدّس الله نفسه الزّکیّه در مسائل سلوکى حشر و نشر داشتند و به مؤانست و مراوده با آیه الله حاج سیّد جمال الدّین گلپایگانى وتثبیت پایه ‏هاى عرفان عملى خویش پرداختند، و در طول مدّت اقامت در نجف اشرف از بیتوته هر شب پنجشنبه در مسجد سهله بهره‏ها بردند.

مجاهده ‏ها و مراقبه ‏هاى مستمرّ و ریاضتهاى شرعیّه تحت فیوضات حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام و عنایات خاصّ حضرت سیّد الشّهداء سلام لله علیه سرانجام ایشان را به حضور انسان کامل و روح مجرّد و نادره دهر مرحوم حاج سیّد هاشم موسوى حدّاد رضوان الله علیه که از اقدم و افضل شاگردان مرحوم آیه الله حاج سیّد على آقاى قاضى أعلى الله مقامه الشّریف بود، رسانید و فصل نوینى در زندگیشان پدید آورد که موجب به ثمر نشستن زحمات و مجاهدت‏هاى سلوکى و تحقّق به حقیقت توحید و ولایت إلهیّه بود.

در سال ۱۳۷۷ هجرى قمرى در سى و سه سالگى پس از اتمام تحصیلات عالیه و رسیدن به درجه اعلاى اتقان در علوم عقلى و نقلى و کسب فضائل ظاهرى و باطنى، جهت اداى تکلیف و اقامه شعائر الهى و ترویج و گسترش توحید و ولایت در امتحانى سخت و دشوار به اشاره مرحوم حضرت حدّاد رضوان الله تعالى علیه و امر حضرت آیت‏الله حاج شیخ محمّد جواد انصارى همدانى رحمه الله علیه به طهران بازگشتند و در مسجد قائم خیابان سعدى در سنگر محراب و منبر به نشر أحکام اسلام و ارشاد مردم و تهذیب و تزکیه نفوس مستعدّه و تبیین معارف الهیّه و دعوت به توحید و ولایت و تصحیح و تعمیق ارتباط مردم با قرآن و عترت پرداختند.

تلاش مخلصانه و مستمرّشان با توجّه به ابعاد گسترده عملى و شدّت درجه اخلاص و نظم و پشتکار خستگى ناپذیر و روحیّه تشکیلاتى کار کردن و ابتکاراتى که در اداره مسجد بکار میگرفتند و جلسات پر بارى که شخصا اداره مى‏نمودند تأثیرى شگرف در یاران و شاگردانشان بجا گذاشت و مسجدشان را در آن سالهاى سرد و سیاه حکومت طاغوتى همانند پناهگاهى روشن و پر فروغ‏ و زنده و پویا اسوه مساجد دیگر ساخت.

در خلال این سالها ارتباط خود را با مرحوم آیه الله شیخ محمّد جواد أنصارى و مرحوم حضرت آقاى حدّاد از طریق مکاتبات و مسافرتهاى متعدّد استمرار بخشیدند و در سایه دستورات إلهى این بزرگواران مراحل ترقّى را یکى پس از دیگرى پیمودند تا نهایهً به بالاترین درجات معنوى رسیده و در اوج قلّه توحید استقرار یافتند.

ایشان در آغاز ورود به طهران و استقرار در سنگر هدایت مردم اساسى‏ترین کار را تشکیل حکومت اسلام دانسته و در راستاى حرکت به سمت تحقّق آن به ایجاد جلسات همفکرى با علماى بزرگ و طرح و پى‏ گیرى مسائل مختلف و مشکلات این مسیر طولانى پرداختند که با رحلت آیه الله بروجردى و تحرّکات اسلام ستیزانه حکومت شاه و قیام مردم به زعامت عالمان دینى و درخشش فوق‏العاده حضرت آیه الله خمینى در این صحنه حضرت آقا که با ایشان سابقه آشنائى داشتند ارتباطى دقیق و محکم را پى ‏ریزى نموده قدم به قدم در مسیر شروع و اوج‏گیرى نهضت به هم فکرى و همکارى گسترده پرداختند، و ضمن جذب یاران مطمئن و متعهّد براى فداکارى در مسیر حذف حکومت طاغوت و تحقّق حکومت اسلام از هیچ تلاشى دریغ نکردند، و در مواقع حسّاس براى نجات رهبرى نهضت از زندان و اعدام فعّالیّتى وسیع و همه جانبه و مؤثّر را طرّاحى و اجرا نمودند.

در ادامه نهضت با توجّه به اصرارشان بر لزوم کار تشکیلاتى و منسجم و به دنبال تبعید آیه الله خمینى به نجف اشرف، حرکات روشنگرانه و مبارزات سیاسى خویش را در قالبى دیگر و با پوشش‏هاى لازم ادامه داده و سالهاى تلخ و نفس‏گیر دوره حکومت سیاه طاغوت را با جنگى فرهنگى علیه طاغوتیان بسر آوردند و با ناکام گذاشتن نیروهاى اطّلاعاتى دشمن و نهایت استفاده ازفرصت‏هاى مناسب، اهداف معرفتى و تربیتى خویش را به کرسى نشاندند.

هنگامى که با الطاف خاصّ الهى و عنایات حضرت بقیّه الله الأعظم أرواحنا فداه و توجّهات و ادعیه خالصانه اولیاء الله و از جان گذشتگى و ایثار و اتّحاد مردم در پیروى از علماى دین براى تحقّق حکومت اسلام و تلاش پى‏گیر و مخلصانه رهبر کبیر انقلاب آیه الله خمینى أعلى الله درجته و مبارزان و مجاهدان فى سبیل الله، حکومت طاغوت سرنگون و نهضت پیروز گشت و جمهورى اسلامى تأسیس گردید؛ ایشان نیز در استمرار فعّالیّتهاى قبلى خود نهایت تلاش خویش را در شکل گیرى صحیح قانون اساسى بکار بستند و با تدوین و نشر نامه‏اى روشن و گویا و جامع، خطاب به رهبر کبیر انقلاب و بنیان گذار جمهورى اسلامى پیرامون پیش‏نویس قانون اساسى بر حاکمیّت اسلام و محوریّت ولایت فقیه تأکید و براى تصویب آن در مجلس خبرگان از راههاى مختلف کوشش نمودند.

همچنین براى تحقّق آرمان‏هاى بلند حکومت اسلام و حلّ مشکلات آینده نظام به ملاقاتهاى خصوصى با رهبر فقید انقلاب روى آوردند که چون ملاقاتها کوتاه و فرصت ناچیز بود نظرات و طرح‏هاى خویش را در قالب بیست پیشنهاد مهمّ و کلیدى به مرحوم آیه الله شهید مطهّرى رضوان الله علیه که از دوستان قدیمى و شاگردان سلوکى ایشان به شمار مى‏آمدند براى ابلاغ به محضر آیه الله خمینى ارائه نمودند.

بارى ایشان پس از بیست و سه سال تلاش مستمرّ و مخلصانه در سال ۱۴۰۰ هجرى قمرى به امر استاد سلوکیشان مرحوم حدّاد قدّس الله سرّه به منظور مجاورت و آستان بوسى حضرت ثامن الحجج علىّ بن موسى الرّضا علیه آلاف التّحیّه و الثّنآء به مشهد مقدّس مهاجرت نموده و در مدّت پانزده سال پایانى عمر نورانى و پر برکت خویش لحظه‏اى از تلاش بى‏دریغ براى ترویج‏توحید و ولایت و تربیت نفوس مستعدّه، و دستگیرى از شوریدگان و عاشقان کوى دوست و تربیت طلّاب فاضل و عامل، و تدوین و نشر «دوره علوم و معارف اسلام» فروگذار ننموده و آثار گرانقدرى در زمینه علوم و معارف اسلام بجاى گذاشتند همچون:

1-الله ‏شناسى (سه جلد)
2-امام ‏شناسى (هیجده جلد)
3-معادشناسى (ده جلد)
4-تحقیق و شرح «رساله سیر و سلوک منسوب به بحر العلوم»
5-رساله لبّ اللباب در سیر و سلوک اولى الألباب‏
6-توحید علمى و عینى‏
7-مهر تابان‏
8-روح مجرّد
9-رساله بدیعه‏
10-رساله نوین‏
11-رسالهٌ حولَ مسأله رؤیه الهلال‏
12-وظیفه فرد مسلمان در احیاى حکومت اسلام‏
13-ولایت فقیه در حکومت اسلام (چهار جلد)
14-نور ملکوت قرآن (چهار جلد)
15-نگرشى بر مقاله بسط و قبض تئوریک شریعت دکتر سروش‏
16-رساله نکاحیّه: کاهش جمعیّت ضربه‏اى سهمگین بر پیکر مسلمین‏
17-نامه نقد و اصلاح پیش نویس قانون اساسى‏
18-لَمعاتُ الحسین‏
19-هدیّه غدیریّه: دو نامه سیاه و سپید

آرى، این عالم ربّانى و بزرگ مرد الهى با پشت سر گذاشتن چندین بیمارى سنگین و خطرناک که آثار برخى از آنها تا پایان عمر مبارکشان استمرار داشت، لحظه ‏اى از تلاش خدائى خود آرام نگرفت و سرانجام پس از هفتاد و یک سال مجاهده فى سبیل الله در صحنه‏ هاى مختلف، در روز شنبه نهم ماه صفر سال ۱۴۱۶ هجرى قمرى قالب بدن را رها کرده و به ملکوت اعلى پیوست.

مقام معظّم رهبرى حضرت آیه الله خامنه ‏اى مدّ ظلّه العالى ضایعه رحلت ایشان را در پیامى بلند و رسا و با تعابیرى کم نظیر تسلیت گفتند، و پیکر مطهّرشان پس از تشییع با شکوه علماء و طلّاب و با نمازى که آیه الله بهجت در صحن آزادى بر ایشان اقامه نمودند، در قسمت جنوب شرقى صحن انقلاب (عتیق) در آستانه کفشدارى شماره ۴ حرم مطهّر بخاک سپرده شد؛ و همان گونه که آرزوى قلبى خود را از قبل ابراز نموده بودند، مرقدشان در ناحیه پائین پا و پشت سر حضرت امام علىّ بن موسى الرّضا علیه آلاف التّحیّه و الثّنآء زیر پاى زائران بارگاه ملکوتى آن حضرت قرار گرفت. و السّلامُ علیه یومَ وُلِد و یومَ مات و یومَ یُبعَث حَیًّا.

ایت نور//سیدمحمد صادق حسینی طهرانی

زندگینامه علامه سیدمحمد حسین طباطبایی

علامه طباطبایی

علامه طباطبایی در آخرین روز ماه ذیحجه سال ۱۳۲۱ هـ.ق در شاد آباد تبریز متولد شد، و ۸۱ سال عمر پربرکت کرد، و در صبح یکشنبه ۱۸ محرم الحرام سال ۱۴۰۲ هـ.ق سه ساعت به ظهر مانده رحلت کردند.

اجداد علامه طباطبایی از طرف پدر از اولاد حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام و از اولاد ابراهیم بن اسماعیل دیباج هستند، و از طرف مادر اولاد حضرت امام حسین علیه السلام می باشند. در سن پنج سالگی مادرشان، و در سن نه سالگی پدرشان بدرود حیات می گویند و از آنها اولادی جز ایشان و برادر کوچکتر از ایشان بنام سید محمد حسن کسی دیگر باقی نمانده بود.
جدّ علامه طباطبائی(ره) از شاگردان و معاشران نزدیک شیخ محمد حسن نجفی (صاحب جواهرالکلام) بود و نامه ها و نوشته های ایشان را می نگاشت. مجتهد بود و به علوم غریب (رمل و جفر و …) نیز احاطه داشت اما از نعمت داشتن فرزند محروم بود. روزی هنگام تلاوت قرآن به این آیه رسید « و ایوب إذ نادی ربه: انیّ مسنی الضر و انت ارحم الرّاحمین ». با خواندن این آیه، دلش می شکند و از نداشتن فرزند غمگین می شود. همان هنگام چنین ادراک می کند که اگر حاجت خود را از خداوند بخواهد، روا خواهد شد. دعا می کند و خداوند هم ـ پس از عمری دراز ـ فرزند صالحی به او عنایت می فرماید. آن پسر، پدر مرحوم علامه طباطبائی می شود. پدر علامه نیز پس از تولد او، نام پدر خود ( یعنی جدّ علامه) را بر وی می نهد.

 

 

تحصیلات و اساتید

سید محمد حسین به مدت شش سال (۱۲۹۰ تا ۱۲۹۶هـ.ش) پس از آموزش قرآن که در روش درسی آن روزها قبل از هر چیز تدریس می شد، آثاری چون گلستان، بوستان و … را فراگرفت. علاوه بر آموختن ادبیات، زیر نظر میرزا علینقی خطاط به یادگیری فنون خوشنویسی پرداخت.
چون تحصیلات ابتدایی نتوانست به ذوق سرشار و علاقه وافر ایشان پاسخ گوید، از این جهت به مدرسه طالبیه تبریز وارد شد و به فراگیری ادبیات عرب و علوم نقلی و فقه و اصول پرداخت و از سال ۱۲۹۷ تا ۱۳۰۴ هـ.ش مشغول فراگیری دانشهای مختلف اسلامی گردید.

علامه طباطبایی بعد از تحصیل در مدرسه طالبیه تبریز همراه برادرشان به نجف اشرف مشرف می شوند، و ده سال تمام در نجف اشرف به تحصیل علوم دینی و کمالات اخلاقی و معنوی مشغول می شوند. علامه طباطبایی علوم ریاضی را در نجف اشرف نزد آقا سید ابوالقاسم خوانساری که از ریاضی دانان مشهور آن زمان بود فراگرفت.

ایشان دروس فقه و اصول را نزد استادان برجسته ای چون مرحوم آیت الله نائینی(ره) و مرحوم آیت الله اصفهانی(ره) خواندند، و مدت درسهای فقه و اصول ایشان مجموعاً ده سال بود.
استاد ایشان در فلسفه، حکیم متأله، مرحوم آقا سید حسین باد کوبه ای بود، که سالیان دراز در نجف اشرف در معیت برادرش مرحوم آیت الله حاج سید محمد حسن طباطبایی الهی نزد او به درس و بحث مشغول بودند.
و اما معارف الهیه و اخلاق و فقه الحدیث را نزد عارف عالیقدر و کم نظیر مرحوم آیت الله سید علی آقا قاضی طباطبائی(ره) آموختند و در سیر و سلوک و مجاهدات نفسانیه و ریاضات شرعیه تحت نظر و تعلیم و تربیت آن استاد کامل بودند.

استاد امجد نقل می کند که « حال مرحوم علامه، با شنیدن نام آیت الله قاضی دگرگون می شد. »
حجت الاسلام سید احمد قاضی از قول علامه نقل می کند که: « پس از ورودم به نجف اشرف، به بارگاه امیرالمؤمنین علیه السلام رو کرده و از ایشان استمداد کردم. در پی آن، آقای قاضی نزدم آمد و فرمود:
« شما به حضرت علی علیه السلام عرض حال کردید و ایشان مرا فرستاده اند. از این پس، هفته ای دو جلسه با هم خواهیم داشت. »
و در همان جلسه فرمود:
« اخلاصت را بیشتر کن و برای خدا درس بخوان. زبانت را هم بیشتر مراقبت نما.»

 

 

شاگردان

شاگردان علامه، دهها نفر از بزرگان و فرهیختگان کنونی در حوزه‎های علمیه می‎باشند که به تنی چند از آنان اشاره می‎شود: حضرات آیات و حجج الاسلام

  • (۱) استاد شهید مرتضی مطهری،
  • (۲) سید محمد حسینی بهشتی،
  • (۳) امام موسی صدر،
  • (۴) ناصر مکارم شیرازی،
  • (۵) شهید محمد مفتح،
  • (۶) شیخ عباس ایزدی،
  • (۷) سید عبدالکریم موسوی اردبیلی،
  • (۸)عز الدین زنجانی،
  • (۹) محمد تقی مصباح یزدی ،
  • (۱۰) ابراهیم امینی
  • ،(۱۱) یحیی انصاری ،
  • (۱۲) سید جلال الدین آشتیانی،
  • (۱۳) سید محمد باقر ابطحی،
  • (۱۴) سید محمد علی ابطحی،
  • (۱۵) سید محمد حسین کاله زاری ،
  • (۱۶) حسین نوری همدانی ،
  • (۱۷) حسن حسن زاده آملی،
  • (۱۸) سید مهدی روحانی،
  • (۱۹) علی احمدی میانجی ،
  • (۲۰) عبدالله جوادی آملی،
  • (۲۱) احمد احمدی،
  • (۲۲)دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی،
  • (۲۳) دکتر سید یحیی یثربی و … .

 

 

مهارتهای علامه

فرزند علامه می افزاید:
« پدرم از نظر فردی، هم تیرانداز بسیار ماهری بود و هم اسب سواری تیزتک و به راستی در شهر خودمان- تبریز- بی رقیب بود، هم خطاطی برجسته بود، هم نقاش و طراحی ورزیده، هم دستی به قلم داشت و هم طبعی روان در سرایش اشعار ناب عارفانه و ….، اما از نظر شخصیت علمی و اجتماعی، هم استاد صرف و نحو عربی بود، هم معانی و بیان، هم در اصول و کلام کم نظیر بود و هم در فقه و فلسفه، هم از ریاضی( حساب و هندسه و جبر) حظی وافر داشت و هم از اخلاق اسلامی، هم در ستاره شناسی (نجوم) تبحر داشت، هم در حدیث و روایت و خبر و …،

شاید باور نکنید که پدربزرگوار من، حتی در مسائل کشاورزی و معماری هم صاحب نظر و بصیر بود و سالها شخصاً در املاک پدری در تبریز به زراعت اشتغال داشت و در ساختمان مسجد حجت در قم عملاً طراح و معماری اصلی را عهده دار بود و تازه اینها گوشه ای از فضایل آن شاد روان بود وگرنه شما می دانید که بی جهت به هر کس لقب علامه نمی دهند و همگان بخصوص بزرگان و افراد خبیر و بصیر هیچکس را علامه نمی خوانند مگر به عمق اطلاعات یک شخص در تمام علوم و فنون عصر ایمان آورده باشند… »

 

 

آثار علامه طباطبایی (به استثنای تفسیر المیزان ) را می توان به دو بخش تقسیم کرد:

الف- کتاب هایی که به زبان عربی نگاشته شده اند.
این کتاب ها عبارتند از:

۱- کتاب توحید که شامل ۳ رساله است:

•رساله در توحید
•رساله در اسماء الله
•رساله در افعال الله

۲- کتاب انسان که شامل ۳ رساله است:

•الانسان قبل الدنیا
•الانسان فی الدنیا
•الانسان بعد الدنیا

۳- رساله وسائط که البته همگی این رساله ها در یک مجلد جمع آوری شده و به نام هفت رساله معروف است.
۴- رساله الولایه (طریق عرفان: ترجمه و شرح رساله الولایه )
۵- رساله النبوه و الامامه

 

ب- کتاب هایی که به زبان فارسی نگاشته شده اند:

۶- شیعه در اسلام
۷- قرآن در اسلام (به بحث درباره مباحث قرآنی از جمله نزول قرآن، آیات محکم و متشابه ناسخ و منسوخ و … پرداخته است.)
۸- وحی یا شعور مرموز
۹- اسلام و انسان معاصر
۱۰- حکومت در اسلام
۱۱- سنن النبی (درباره سیره و خلق و خوی پیامبر اسلام در بخش های مختلف زندگی فردی و اجتماعی ایشان است.)
۱۲- اصول فلسفه و روش رئالیسم (در مورد مبانی فلسفی اسلامی و نیز نقد اصول مکتب ماتریالیسم دیالکتیک است.
۱۳- بدایه الحکمه
۱۴- نهایه الحکمه (فروغ حکمت: ترجمه و شرح نهایه الحکمه )
(این دو کتاب از متون درسی فلسفی بسیار مهم حوزه و دانشگاه محسوب می شود.)
۱۵- علی و فلسفه الهی
۱۶- خلاصه تعالیم اسلام
۱۷- رساله در حکومت اسلامی

سیرى در قرآن (سید مهدى آیت اللهى)
در محضر علامه طباطبایى (محمد حسین رخشاد)
۶۶۵ پرسش و پاسخ (محمد حسین رخشاد)

 

 

فعالیت و کسب درآمد

مرحوم علامه در مدتی که در نجف مشغول تحصیل بودند بعلت تنگی معیشت و نرسیدن مقرری که از ملک زراعیشان در تبریز بدست می آمد مجبور به مراجعت به ایران می شود و مدت ده سال در قریه شادآباد تبریز به زراعت و کشاورزی مشغول می شوند.
فرزند ایشان مهندس سید عبدالباقی طباطبائی می گوید:

« خوب به یاد دارم که، مرحوم پدرم دائماً و در تمام طول سال مشغول فعالیت بود و کارکردن ایشان در فصل سرما در حین ریزش باران و برفهای موسمی در حالی که، چتر به دست گرفته یا پوستین بدوش داشتند امری عادی تلقی می گردید، در مدت ده سال بعد از مراجعت علامه از نجف به روستای شادآباد و بدنبال فعالیتهای مستمر ایشان قناتها لایروبی و باغهای مخروبه تجدید خاک و اصلاح درخت شده و در عین حال چند باغ جدید، احداث گردید و یک ساختمان ییلاقی هم در داخل روستا جهت سکونت تابستانی خانواده ساخته شد و در محل زیرزمین خانه حمامی به سبک امروزی بنا نمود. »

 

 

هجرت

به هر حال علامه طباطبایی بعد از مدتی اقامت در تبریز تصمیم می گیرد تا به قم عزیمت نماید و بالاخره این تصمیم خود را در سال ۱۳۲۵هـ.ش عملی می کند.

فرزند علامه طباطبایی در این مورد می گوید:
« همزمان با آغاز سال ۱۳۲۵هـ.ش وارد شهر قم شدیم… در ابتدا به منزل یکی از بستگان که ساکن قم و مشغول تحصیل علوم دینی بود وارد شدیم، ولی به زودی در کوچه یخچال قاضی در منزل یکی از روحانیان که هنوز هم در قید حیات است اتاق دو قسمتی، که با نصب پرده قابل تفکیک بود اجاره کردیم، این دو اتاق قریب بیست متر مربع بود.

طبقه زیر این اطاقها انبار آب شرب منزل بود که، در صورت لزوم بایستی از درب آن به داخل خم شده و ظرف آب شرب را پر کنیم. چون خانه فاقد آشپزخانه بود پخت و پز هم در داخل اطاق انجام می گرفت – در حالی که مادر ما به دو مطبخ (آشپزخانه) ۲۴ متر مربعی و ۳۵ متر مربعی عادت کرده بود که در میهمانیهای بزرگ از آنها به راحتی استفاده می کرد ـ پدر ما در شهر قم چند آشنای انگشت شمار داشت که یکی از آنها مرحوم آیت الله حجت بود. اولین رفت و آمد مرحوم علامه به منزل آقای حجت بود و کم کم با اطرافیان ایشان دوستی برقرار و رفت و آمد آغاز شد.

لازم به ذکر است که علامه طباطبایی در ابتدای ورودشان به قم به قاضی معروف بودند، چون از سلسه سادات طباطبایی هم بودند، خود ایشان ترجیح دادند، که به طباطبایی معروف شوند. ایشان عمامه ای بسیار کوچک از کرباس آبی رنگ و دگمه های باز قبا و بدون جوراب با لباس کمتر از معمول، در کوچه های قم تردد داشت و در ضمن خانه بسیار محقر و ساده ای داشت. »

 

 

 

رحلت

مهندس عبدالباقی، نقل می کند :
« هفت، هشت روز مانده به رحلت علامه، ایشان هیچ جوابی به هیچ کس نمی داد و سخن نمی گفت، فقط زیر لب زمزمه می کرد: « لا اله الا الله! »
حالات مرحوم علامه در اواخر عمر، دگرگون شده و مراقبه ایشان شدید شده بود و کمتر «تنازل» می کردند، و [ مانند استاد خود، مرحوم آیه الله قاضی] این بیت حافظ را می خواندند و یک ساعت می گریستند: « کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کی روی؟ ره زکه پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟! »

همان روزهای آخر، کسی از ایشان پرسید: « در چه مقامی هستید؟» فرموده بودند: « مقام تکلم ».
سائل ادامه داد: « با چه کسی؟ » فرموده بودند: « با حق. »
حجت الاسلام ابوالقاسم مرندی می گوید:
« یک ماه به رحلتشان مانده بود که برای عیادتشان به بیمارستان رفتم. گویا آن روز کسی به دیدارشان نیامده بود. مدتی در اتاق ایستادم که ناگهان پس از چند روز چشمانشان را گشودند و نظری به من انداختند.

به مزاح [ از آن جا که ایشان خیلی با دیوان حافظ دمخور بودند ] عرض کردم: آقا از اشعار حافظ چیزی در نظر دارید؟ فرمودند:
« صلاح کار کجا و، من خراب کجا؟ بقیه اش را بخوان! »
گفتم: ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!
علامه تکرار کردند: « تا به کجا! » و باز چشم خود را بستند و دیگر سخنی به میان نیامد.
آخرین باری که حالشان بد شد و راهی بیمارستان شده بودند، به همسر خود گفتند:
« من دیگر بر نمی گردم. »

آیت الله کشمیری می فرمودند:
« شب وفات علامه طباطبائی در خواب دیدم که حضرت امام رضا علیه السلام در گذشته اند و ایشان را تشییع جنازه می کنند. صبح، خواب خود را چنین تعبیر کردم که یکی از بزرگان [ و عالمان] از دنیا خواهد رفت؛ و در پی آن، خبر آوردند که آیت الله طباطبائی درگذشت. »

ایشان در روز سوم ماه شعبان ۱۴۰۱ هـ.ق به محضر ثامن الحجج علیه السلام مشرف شدند و ۲۲ روز در آنجا اقامت نمودند، و بعد به جهت مناسب نبودن حالشان او را به تهران آورده و بستری کردند، ولی دیگر شدت کسالت طوری بود، که درمان بیمارستانی نیز نتیجه ای نداشت. تا بالاخره به شهر مقدس قم که، محل سکونت ایشان بود، برگشتند و در منزلشان بستری شدند، و غیر از خواص، از شاگردان کسی را به ملاقات نپذیرفتند، حال ایشان روز به روز سخت تر می شد، تا اینکه ایشان را در قم، به بیمارستان انتقال دادند.

قریب یک هفته در بیمارستان بستری می شوند، و دو روز آخر کاملاً بیهوش بودند، تا در صبح یکشنبه ۱۸ ماه محرم الحرام، ۱۴۰۲ هـ.ق سه ساعت به ظهر مانده به سرای ابدی انتقال و لباس کهنه تن را خلع و به حیات جاودانی مخلع می گردند، و برای اطلاع و شرکت بزرگان، از سایر شهرستانها، مراسم تدفین به روز بعد موکول می شود، و جنازه ایشان را در ۱۹ محرم الحرام دو ساعت به ظهر مانده از مسجد حضرت امام حسن مجنبی علیه السلام تا صحن مطهر حضرت معصومه علیها السلام تشییع می کنند، و آیت الله حاج سید محمد رضا گلپایگانی(ره) بر ایشان نماز می گذارند و در بالا سر قبر حضرت معصومه علیها السلام دفن می کنند.
« و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیا و درود [ی سترگ] بر او، روزی که زاده شده و روزی که می میرد و روزی که زنده برانگیخته می شود. »

 

منبع مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن

بازگشت به بالا
-+=