زندگینامه بولس پزشک یونانی سده اول640میلادی

بُولُس / فُولُس اَجانیطی یا قَوابِلی ، نام و «شهرت » عربی ـ اسلامی پزشک و مؤلف یونانی پائولُس /پائولوس آیگینایی که در سده اول / هفتم در اسکندریّه (مصر) رونق داشت . از زندگی و احوال بولس آگاهیهای دقیقی در دست نیست . از نسبتِ «اَجانیطی » بر می آید که از اهالی جزیره آیگینا/اژین (در خلیج سارونیک در دریای اژه ) بود.

در اسکندریه سُکنی گزید، در مکتب یونانی اسکندرانی دانش پزشکی آموخت و در ۶۴۰ میلادی که اسکندریه به دست مسلمانان افتاد، در آنجا به پزشکی اشتغال داشت و ظاهراً پس از استیلای مسلمانان نیز در آنجا ماند (سزگین ، ج ۳، ص ۱۶۸). کَمبِل ، بی ذکر مأخذِ خود، تاریخ زندگی او را ۶۱۵ـ۶۹۰میلادی نوشته است (ص ۱۱). «شهرت » یا لقب «قوابلی » او (از قوابل ، جمعِ قابِله «ماما»)، به گزارش قفطی (ص ۲۶۱ـ۲۶۲، به صورت نادرستِ «فولیس »)، به سبب خُبرت او در زایمان و بیماریهای زنان بود؛ «ماماها نزد او می رفتند و درباره اموری که پس از زایمان برای زنان پیش می آمد از او سؤال می کردند» (نیز رجوع کنید به نوشته های او درباره زنان آبستن ، بیماریهای زنان ، و کودکان ).

بولس واپسین پزشک و دانشنامه پزشکی نویس یونانی (وابسته به مکتب پزشکی ـ جرّاحی اسکندریه ) بود. پزشکانی مانند اُریباسیوس (۳۲۶ـ۴۰۴میلادی ) و بولس ، گرچه به پیشرفتی در بعض زمینه های پزشکی و جرّاحی نایل شدند، ولی هنر و خدمت عمده آنان در گردآوری ، ترکیب و تلخیص دانسته های پیشینیان یونانی ـ بویژه بُقراط ، دیوسکوریدس ، جالینوس و آرخیگنس ـ و تألیف آنها به صورت «کُنّاش » (به اصطلاح امروزی ، «دایره المعارف ») بود (کمبل ، ص ۱۰ ـ۱۲؛ سزگین ، همانجا؛ زندگینامه علمی دانشوران ، ذیل « Paul of Aegina »).

نسخه هایی خطی از ترجمه لاتینی برخی از تألیفهای بولس به جای مانده است (کمبل ، ص ۱۲، پنج تا از آنها را ذکر کرده است ). مهمترین آنها، که به چاپ هم رسیده (ویرایش و چاپ نخستین ، ونیز ( ایتالیا ) ، ۱۵۲۸میلادی )، Epitome medicae libri septem (لفظاً به معنای «خلاصه پزشکی در هفت کتاب ( = باب ، فصل ، مقاله ) ») است .

دانشمند و ترجمان نامور، حُنین * بن اسحاق (۱۹۴ـ۲۶۰) آن را با عنوانِ الکُنّاش فی الطّب (معروف به کُنّاش الثُریّا ، به روایتِ قِفطی ، ص ۲۶۲) به عربی ترجمه کرد، که ظاهراً متن کامل آن تاکنون به دست نیامده است ، ولی بسیاری از مطالب آن را برخی از حکیمانِ سپسین نقل کرده اند ـ مثلاً، محمدبن زکریای رازی بویژه در الحاوی (۳۰۳ بار؛ رجوع کنید به سزگین ، ج ۳، ص ۱۶۹ـ ۱۷۰)، ابوریحان بیرونی در الصیدَنه (بیش از ۱۰۷ بار؛ رجوع کنید به چاپ زریاب ، فهرست ، ص ۷۵۱ـ۷۵۲) و علی بن حسین انصاری شیرازی (زین الدین عطّار) به ترجمه فارسی در اختیاراتِ بدیعی (با نامِ «فولس »، دست کم ۲۶ بار، به شمارش ه .اعلم ).

 

این تألیفهای درجه دوم بولس ، به ترجمه عربی ، در بعض مآخذ مذکور است :

کتاب فی عِلَل النساء (قفطی ، همانجا)؛

تدبیر الحَوامل (رازی ، ج ۵، ص ۵۴، از آن نقل کرده است )؛

کتاب فی تَهزیل السِّمان («اندر لاغرسازی فربهان »؛

منقول در رازی ، ج ۶، ص ۲۴۲ـ۲۴۳)؛

تدبیر الصَّبی و عِلاجُهُ (به گزارش ابن ابی اُصیبعه ، ج ۱، ص ۱۰۳).

همچنانکه بولس خود در مقدمه کُنّاش فروتنانه می گوید، جز در چند مورد، نوآوری و ابتکاری نکرده بلکه مجموعه ای از گزیده هایی از آثار جالینوس ، از «شانزده کتاب ( =باب ، مقاله ) پزشکی » معروف به > چهار کتاب < اَطیوسِ آمِدی (یعنی آئتیوسِ آمِدی ؛ شکوفاییش در حدود ۸۱/۵۴۰؛ رجوع کنید به زندگینامه علمی دانشوران ، ذیل « Aحtius of Amida »)، و از کنّاش هفتاد جلدی (معروف به کتاب السَّبعین ) اُریباسیوس فراهم آورده است (کمبل ، همانجا؛ زندگینامه علمی دانشوران ، ذیل « Paul of Aegina »).

 

موضوعهای هفت «کتاب » کناش بولس چنین است :

کتاب ۱: بهداشت و رژیم غذایی ؛ کتاب

۲: تَبها؛ کتاب

۳: بیماریها به ترتیب اعضا، از سر تا پا؛ کتاب

۴: بیماریهای پوستی ، کِرمهای روده ؛ کتاب

۵: زهرها و پادزهرها؛ کتاب

۶: جرّاحی ؛ و کتاب

۷: خواص داروها. نوآوریهای مهم بولس در کتاب ۶ است ، شامل یکی از مشروحترین توصیفهای جراحی چشم و شرحی ممتّع از عملها و روشها و تدابیر جراحی یونانی . برخی از پزشکان نامدار دوره اسلامی ـ مثلاً حنین بن اسحاق در کتاب المسائل فی العین و جز آن ، و ابوالقاسم خَلَف بن عباس زَهراوی * در التصریف لِمَن عَجِزَ عَن التصنیف ـ عمده مطالب جراحی خود را از کتاب ششم مزبور برگرفته اند (کمبل ، زندگینامه علمی دانشوران ، همانجاها).

رویهمرفته ، بولس یکی از بزرگترین و مهمترین مآخذ حکیمان دوره اسلامی بوده است . مع ذلک ، پزشک نامدار ایرانی ، علی بن عباس مجوسی (پزشک عضدالدوله دیلمی ، ۳۳۸ـ ۳۷۲) از کنّاش بولس چنین انتقاد کرده است (ج ۱، ص ۳ـ ۴): «… فولس الاجنیطی کتابهایی تألیف کرده که … خواسته است ( در آنها ) همه آنچه بدان ( در صناعتِ پزشکی ) نیاز است تبیین کند… اما در کتاب خود از اُمور طبیعی ( یعنی «اَسْطَقِسها از مزاجها و خِلطها و اندامها و قوّتها و کُنشها و روانها» ) جز اندکی بحث نکرده است ، ولی درباره سببها و نشانها ( یِ بیماریها ) و انواع درمان با دَست ( = جراحی ) و درمان با دارو مبالغه کرده ( = سنگ تمام گذاشته ) است . ( ضعف تألیفات او در این است که ) وی هیچ موضوعی را به طریقی ( = روشی ) از روشهای ( معمول ) آموزشی ذکر نکرده است .»


منابع :
(۱) ابن ابی اصیبعه ، عیون الانباء فی طبقات الاطبّاء ، چاپ آوگوست مولر، کونیگسبرگ و قاهره ۱۸۸۲ـ۱۸۸۴؛
(۲) محمد بن احمد ابوریحان بیرونی ، کتاب الصیدنه فی الطب ، چاپ عباس زریاب ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۳) علی بن حسین انصاری شیرازی ، اختیارات بدیعی (قسمت مفردات )، چاپ محمدتقی میر، تهران ۱۳۷۱ ش ؛
(۴) محمد بن زکریا رازی ، کتاب الحاوی فی الطب ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۴ـ۱۳۹۰/۱۹۵۵ـ ۱۹۷۱؛
(۵) علی بن یوسف قفطی ، تاریخ الحکماء، و هو مختصر الزوزنی المسمی بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء ، چاپ لیپرت ، لایپزیگ ۱۹۰۳؛
(۶) علی بن عباس مجوسی ، کامل الصناعه الطبیه ، بولاق ۱۲۹۴؛

(۷) Donald Campbell, Arabian medicine and its influence on the Middle Ages …, London 1920, repr. Amsterdam 1974;
(۸) Dictionary of scientific biography , ed. Charles Coulston Gillispie, New York 1981, s.vv. “Aحtius of Amida” (by Fridolf Kudlien), “Paul of Aegina” (by Phillip Drennon Thomas);
(۹) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , vol. III: Medizin, Pharmazie, Zoologie, Tierheilkunde bis ca. 430 H. , Leiden 1970.

دانشنامه جهان اسلام  جلد : ۴

زندگینامه حسن بن یونس بُلغاری(قرن ششم وهفتم)

بُلغاری ، حسن بن یونس ، پزشک ـ داروشناس ، درگذشته پس از ۶۱۷٫ مؤلف کتابی به عربی درباره خوراکیها و داروهای «مفرَد» (= بسیط ) و مرکّب است ، که به تصریح خود او (نسخه خطی دانشگاه تهران ، ش ۷۴۹۴، برگ ( ۲۴۳ ) )، در سال مذکور در موصل به «بدرالدین جمال الاسلام محمود بن عثمان بن احمدالحکیم التفلیسی » املاء کرده است .

اندک آگاهی موثّق ما درباره این «بلغاری » همین است . ابن أبی أُصیبِعه شخصی را به نام «التّاج البلغاری » ذکر کرده که پزشک و گیاهشناس نامدارِ همروزگارِ او، رشیدالدین بن صوری (۵۷۳ـ۶۳۹)، که خود تألیف مصوّری به نام کتاب الادویه المفرده داشت ، «ردّ»ی بر کتاب او (= التاج البلغاری ) «درباره ادویه مفرده » نگاشت (ج ۲، ص ۲۱۶، ۲۱۹؛ ظاهراً این دو تألیف ابن صوری باز نمانده است ).

لوکلر (ج ۲، ص ۱۷۳) می گوید که «تاج الدین بلغاری »، که ابن صوری ردّی بر تألیف او نوشت ، «از دوستان ابن بیطار ( متوفی ۶۴۶ ) بود و ابن بیطار در الجامعِ خود دو یا سه بار از او همچون گیاهشناسی بزرگ ، یاد کرده است » مایرهوف ( مقدمه بر ابن میمون ، ص بیست ) که ، با تکرار نوشته لوکلر درباره دوستی ابن بیطار و تاج الدین بلغاری ، به غلط می گوید که این دو شاگرد ( گیاهشناس نامور اندلسی ) ابوالعباس نباتی بودند؛ نیز رجوع کنید به اشتباه مرکّب دهخدا ( ذیل «تاج الدین » ) که او را استاد ابن بیطار و ابوالعباس معرّفی کرده است ).

زرکلی (ج ۴، ص ۲۷۹، با استناد به مجله معهد المخطوطات ۴:۳۶) درباره «تاج الدین بلغاری » چنین نوشته است : «ابومحمدعلی بن الحسین ، پزشک ؛ موصوف به شرف الاسلام ، و عزیز الملوک و السلاطین ؛ در موصل می زیست و سپس به قونیه نقل مکان کرد؛ او راست مختصرفی معرفه الادویه ، کتاب کوچکی به ترتیب الفبایی ( نامهای داروها ) ، که در ۶۱۵ املاء کرده است .» ظاهراً اشتباهی در مآخذ زرکلی روی داده است ، یا این که دو پزشکِ همروزگار با نسبتِ «بلغاری » وجود داشته اند.

به هر تقدیر، تألیف حسن بن یونس بلغاری (که عنوان آن ، به سبب افتادگی چند برگ از آغاز نسخه ما، معلوم نیست ؛ درباره این نسخه ، نیز رجوع کنید به دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد، ج ۱۶، ش ۷۴۹۴) شامل دو بخش است .

نخست مقدمه ای نسبتاً مبسوط (بیش از بیست برگ ) درباره داروشناسی جالینوسی :

تفاوت میان خوراکی («غِذاء»)، دارو («دواء») و زهر؛

انواع خوراکیها؛

«اَمزِجَه » (یا«طبایع ») و «قُوا»ی چهارگانه داروها و خوراکیها، و کنشهای اصلی آنها (مثلاً، تلیین ، قبض ، اسهال ، تنضیج ، و تفریح )؛

داروهای مرکّب و چندی و چونی اجزای آنها؛

پادزهرها؛

تعیین مقادیر داروهای مفرد، و جز اینها. دوم ، بخش اصلی کتاب ، شامل وصف داروها و خوراکیهای ساده و مرکب به ترتیب الفبایی حرفهای اول و دوم آنها.

با وجود چند نقیصه بزرگ در نسخه ما (افتادگی میان دو «مدخل » حَبّ النَّکهه و خِلال ، میان خندیقون و سَکْبینَج ، و از وَرَق الکَرْم تا برگ آخر نسخه ، یعنی باقی مدخلهای حرف واو و همه مدخلهای حرف یاء )، این نسخه شامل تقریباً ۲۴۷ ، ۱ مدخل است : تقریباً ۰۵۳ ، ۱ مدخل اصلی و ۱۹۴ مدخل ارجاعی یا ترادفی (مثلاً: « اَلْقَردیا ، هو البَلاذُر» و « أصل الاَنْجُدان الخَراسانی ، هوالاُشتُرغاز»).

علتِ شمار نسبتاً بالای مدخلهای اصلی در این تألیف مفروضاً مختصر این است که بلغاری در بسیاری از موارد نه فقط فلان جانور یا گیاه یا کانی را وصف می کند بلکه در مدخلهای جداگانه ای هم وصف خواص بعض اندامهای آن جانور یا بعض اجزای آن گیاه و جز اینها و بعض داروهای مرکب از اینها را می آورد، مثلاً: هم «اُتْرُج » (بالنگ )، هم «قشرالاُترج » (پوست بالنگ ) و هم «اترج مُربّی ‘» (مربای بالنگ )؛ یا هم «لسان الحَمَل » (بارهنگ ) و هم «اصل لسانِ الحمل » (ریشه بارهنگ )؛ هم «قُنْفُذ» (خارپشت ) و هم «جِلْد القنفذ» (پوست خارپشت )؛ هم «اَرْنَب » (خرگوش )، هم «لَحم الارنب » (گوشت خرگوش ) و هم «اِنْفَحَه الارنب » (پنیرمایه ( مأخوذ از ) خرگوش )؛ هم «اِسفاناخ » (اسفناج ) و هم «اسفاناخیّه » (گونه ای خوراک که جزء اصلی آن اسفناج است ).

مدخلهای اصلی گاهی بسیار کوتاه است (دویا چند جمله )، مثلاً: « ابرث ( ؟ ) ، دَواءٌ فارسّی جَیّد لِلحفظ » (دارویی ایرانی ( که ) برای حافظه خوب است )؛ « اَفْلَنَجه ، حبٌّ حارّ یابس ، یُقوّی الکَبدَ و المعدهَ الباردتَینِ» (دانه ای گرم و خشک است ؛ جگر و معده سرد را تقویت می کند)؛ و گاهی کمی مشروحتر، مثلاً: « شاهِسْفَرَم : اَجودُه الصَّعتریّ، و هُوَ حار فی الدرجهِ الاولی ‘، یابسٌ فی الثانیه ، و قیلَ أنّه معتدلٌ… یُحلَّلُ فَضَلات الدماغ و یَمْلا الدماغَ البارد بُخاراً، و قیل إصلاحُهُ بالنیلوفر» (شاهْ اِسْپَرغَم : بهترینِ آن ( گونه ) صعتری است : گرم در درجه نخست و خشک در درجه دوم است ؛ ( نیز ) گفته اند که معتدل است …؛ افزونیهای ( خِلط ) دماغ را تحلیل و دماغ سرد را از بخار پُر می کند؛ گفته اند که اصلاحِ ( مضرّتِ ) آن با نیلوفر است ).

اما بیشتر مدخلها طولانیتر است (مثلاً: افیون ، ایارِج جالینوس ، باقِلی ‘ ، جُوارِشن الملوک ، سُماق ). در مورد هر چیز (جانور، گیاه ، کانی ، و جزاینها)، بلغاری ، علی الاصول ، به وصف ماهیّت آن نمی پردازد؛ مع ذلک ، گهگاه توضیحاتی کوتاه و غالباً ناکافی می دهد، مثلاً: « اَبْهَل : هو ثمرهُ العَرعَر یشبهُ الزُعْرورَ» (میوه عرعر است ؛ شبیه به زالزالک است )؛ « اَرْنَب بَحریّ : هو حیوانٌ بحری صَدَفیّ لَونهُ الی الحُمره ؛ بینَ اَجزائه اشیاءُ یشبهُ ورقَ الاُشْنان » (خرگوش دریایی : جانوری دریایی و صدفی است و رنگش مایل به سرخی ؛ در میان اجزای آن ، چیزهایی هست مانند برگ اشنان . ـ این تعریف را، بی ذکر مأخذ، از ابن سینا ( ج ۱، کتاب دوم ، ص ۴۱۳ ) گرفته است ). بلغاری علاقه ای به ذکر نامهای مرادف مواد به زبانهای مختلف و «وجه تسمیه » آنها نداشته است ، مگر بندرت ، مثلاً: « اَبوخَلسا ، هو خَسّ الحِمار و شَنْجار و شَنْقار و هوفیلوس ( ؟ ) » (این مترادفهارا هم از ابن سینا ( همان ، ج ۱، کتاب دوم ، ص ۴۰۶ ) برگرفته است )؛ « اِسْقیل ، هو بَصَل العُنصُل و هو بصل الفأر ، سُمّی بِذلکَ لأنّه یَقتُلُ الفأرَ، و یُقال لَه ایضاً عنصل » (مأخوذ از همو، همان ، ج ۱، کتاب دوم ، ص ۳۸۱). در مدخلهای مبسوط تر معمولاً بهترین گونه هر چیز، مزاج و قُوّه و سپس خواص درمانی آن را ذکر می کند.

در مورد ذکر مآخذ خود، بلغاری روشمندانه و صادقانه عمل نمی کند، فقط گهگاه یادی از آنان می کند: دیوسکوریدس ، جالینوس ، فولس ، روفس ، حنین بن اسحاق ، و برخی دیگر. بیش از همه ، نامِ «اسحاق » (شاید اسحاق بن عمران بغدادی ، متوفی حدود ۲۹۲) در متن او دیده می شود. آثار انتحال در این تألیف بلغاری کم نیست ، مثلاً: از محمدِ زکریای رازی : تعریف «افراسیقون » ( کذا ) ، «دواءٌ فارسی جیّد لِلحفظ » (رجوع کنید به الحاوی ، ج ۲۰، ص ۱۲۹: « انقوانقون ، دواء فارسی . قالَت الخوزُ، کُلُّ مَن یَستعِملُهُ حَسُنَ حِفْظُهُ و جادَ عَقلُهُ»)، و تعریف «نَفَل »: «دواءٌ بحری ( کذا ) یَجری مَجری القَتِّ، ینبت فی الربیع و یَشبه ایضاً الحَنَد قوقی ‘، کثیرُ القضبانِ، بِزرُه کَبزرِ الجَزرِ، و هو ینفعُ الطُحال جدّاً و یُدرُّ البولَ» (رجوع کنید به همان ، ج ۲۰، ص ۷۲: «دواءٌعَرَبیٌ، و هو أصلٌ ینبت فی فصلِ الربیع ؛ یشبه القتَّ و اصلَ الحندقوقا؛ و هو کثیر القضبان ، و بزره شبیه ببزرِ الجزر؛ حارٌ یدرالبول و ینفعُ مِن الطُحال »)؛ و از ابن بیطار، تعریف «شیرْخشک »: «هو طَلّء یَقعِ علی شَجرِ الخِلاف و الکَثیراء بِهَراه ، و هو حار اِلی الاِعتدال و أقوی ‘ فِعلاً من التَرَنْجُبین (رجوع کنید به الجامع ، ج ۳، ص ۷۵: « ( قالَ ) بعضُ عُلمائنا: هو طَلٌ یقع مِن السماء ببلاد العَجَم علی شجر الخلاف بهراه ، و هو حُلوٌ إلی الاعتدال و هو أقوی فعلاً من الترنجبین و نحوِ اَفعالِه ») (نیز رجوع کنید به برخی از انتحالها از ابن سینا، مذکور در سطور پیشین ).

به طور کلی می توان این کتاب را چنین ارزیابی کرد که عمدتاً تألیف و تلخیصی از نوشته های بعض پیشینیان نامدارِ او است ؛ به عبارت دیگر، نشانهای اجتهاد و پژوهش شخصی در آن آشکار نیست . اگر مؤلف را همان «تاج الدین بلغاریِ» مذکور بدانیم ، آنگاه می توان حدس زد که چرا رشیدالدین بن صوری «ردّ»ی بر آن نوشته بوده است .



منابع :

(۱) ابن ابی اصیبعه ، عیون الانباء فی طبقات الاطباء ، چاپ امرؤ القیس بن طحان ، قاهره و کونیگسبرگ ۱۸۸۲ـ۱۸۸۴؛
(۲) ابن بیطار، الجامع لِمفردات الادویه والاغذیه ، بولاق ۱۲۹۱؛
(۳) ابن سینا، القانون فی الطب ، چاپ ادوار قش ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۷؛
(۴) ابن میمون ، شرح اسماء العقار ، چاپ ماکس مایرهوف ، قاهره ۱۹۴۰؛
(۵) دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد، فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران ، نگارش محمدتقی دانش پژوه ، تهران ، ج ۱۶، ۱۳۵۷ ش ؛
(۶) علی اکبر دهخدا، لغت نامه ، زیرنظر محمدمعین ، تهران ۱۳۲۵ـ۱۳۵۹ ش ؛
(۷) محمدبن زکریا رازی ، کتاب الحاوی فی الطب ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۴ـ۱۳۹۰/۱۹۵۵ـ۱۹۷۱؛
(۸) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛

(۹) Lucien Leclerc, Histoire de la mإdecine arabe, Paris 1876.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگینامه ابوالخیر حسن خوارزمی«ابن خمار» (۴۴۰-۳۳۱ه.ق)

ابوالخیر حسن بن سواربن بابابن بهرام خوارزمی . مولد او به بغداد به سال ۳۳۱ ه’ ۳۹ .ق . فاضلی منطقی ، شاگرد یحیی بن عدی . در طب و فلسفه استاد بود و مامون بن محمد خوارزمشاه او را از بغداد بخوارزم بخواست و ندیم و طبیب خاص خویش کرد و آنگاه که سلطان محمود غزنوی بر خوارزم دست یافت او را بغزنه برد و بدانجا در ۱۰۲ سالگی مسلمانی گرفت و تا پادشاهی سلطان ابراهیم بزیست . روزی سواره از بازار کفشگران میگذشت اسب او از اشتری برمید و وی را بیفکندو او از این زخم در ۱۰۸ سالگی به سال ۴۴۰ درگذشت .

شیخ الرئیس ابوعلی بن سینا نام وی را بعظمت می بُرد و آرزوی دیدار او میکرد. و در تتمه صوان الحکمه آمده است که سلطان محمود پس از اسلام آوردن ابوالخیر ناحیت خمار را از اعمال غزنه باقطاع وی کرد و از این رو او را ابن خمار گفتند.

لکن ابن الندیم که سالها پیش از رفتن او بغزنه و ظاهراً به بغداد او را دیده است کنیت او را ابوالخیربن خمار گوید و از اینرو گفته صاحب صوان الحکمه بر اساسی متین نیست و بی شبهه خمار لقب یا نام یکی از اسلاف اوست .

و نیز صاحب صوان الحکمه گوید او را در اجزاء علوم حکمت تصانیف بسیار است و ابوالخیر را بقراط ثانی گویند و در تدبیر مشایخ تصنیفی لطیف دارد. ابن الندیم گوید: ابوالخیر حسن بن سواربن بابابن بهرام ، معاصر ما از افاضل منطقیین و شاگرد یحیی بن عدی است در نهایت ذکاء و فطنت . مولد ۳۳۱٫

او راست :

۱-کتاب الهیولی در یک مقاله .

۲-کتاب الوفاق بین رای الفلاسفه والنصاری در سه مقاله .

۳-کتاب تفسیر ایساغوجی ، مشروحاً.

۴-کتاب تفسیر ایساغوجی ، مختصراً.

۵-کتاب الصدیق و الصداقه در یک مقاله .

۶-کتاب سیرهالفیلسوف در یک مقاله .

۷-کتاب الحوامل و آن مقالتی است در طب .

۸-کتاب دیابطا یعنی تقطیر در یک مقاله .

۹-کتاب الاخًثار المخیله فی الجو الحادثه عن البخار المائی و هی الهاله و القوس و الضباب در یک مقاله و آنرا از سریانی به عربی نقل کرده .

۱۰-کتاب الاخًثارالعلویه و آن نیز ترجمه است .

۱۱-کتاب اللبس فی الکتب الاربعه فی المنطق، الموجود من ذلک .

۱۲-کتاب مسائل ثَاُوفرسطس و آنرا نیز نقل کرده است .

۱۳-کتاب مقاله فی الاخلاق و آن هم ترجمه است .

لغت نامه دهخدا

زندگینامه بدرالدّین مظفّر بعلبکی دمشقی(قرن ششم)

بدرالدّین مظفّر ، از پزشکان قرن هفتم . بدرالدّین مظفّربن مجدالدّین عبدالرّحمن بن ابراهیم بعلبکی دمشقی ، در اواخر قرن ششم در بعلبک متولد شد و در دمشق پرورش یافت . به دلیل اشتغال پدرش به شغل قضا، به ابن قاضی مشهور شد (زرکلی ، ج ۷، ص ۲۵۶؛ مدرس تبریزی ، ج ۸، ص ۱۴۹). پزشکی را نزد مهذّب الدّین عبدالرّحیم بن علی بن احمد (متوفی ۶۲۸) معروف به دَخوار، آموخت (ابن ابی اصیبعه ، ص ۷۵۱؛ کحاله ، ۱۳۹۲، ص ۷۲) و بزودی تعداد زیادی از متون پزشکی را به خاطر سپرد.

در ۶۲۲ که مهذّب الدّین به خدمت موسی بن ملک عادل (متوفی ۶۳۵) رسید، بدرالدّین نیز ملازم او بود. در همین اوقات ، در بیمارستان رَقّه مشغول شد و رساله ای درباره طبیعت و آب و هوای آن شهر نوشت . وی در زمان اقامت نسبتاً طولانیش در این شهر، علاوه بر پرداختن به حرفه پزشکی ، حکمت را نیز نزد زین الدّین اعمی آموخت .

در ۶۳۵ برای عرضه خدمات پزشکی به دستگاه ملک جواد یونس بن مودود (متوفی ۶۴۱) در دمشق راه یافت (ابن ابی اصیبعه ، همانجا؛ عیسی بک ، ص ۴۱)

در ۶۲۲ مهذّب الدّین ، که چندی سِمَتِ ریاست پزشکان را بر عهده داشت ، خانه خود را در دمشق به مدرسه پزشکی (بعدها به نام مدرسه دخواریه * ) تبدیل و ساختمانهایی بر آن وقف کرد (عیسی بک ، ص ۳۹)، و چون در صفر ۶۲۸ از دنیا رفت ، حکیم علی بن یوسف بن حَیدَره الرَحبی در آنجا به تدریس پزشکی پرداخت . چندسال بعد، بدرالدّین مظفّر تدریس طب در آن مدرسه را برعهده گرفت (همان ، ص ۴۰ـ۴۱) و با فرمان ملک جواد در ۴ صفر ۶۳۷ به ریاست پزشکان ، چشم پزشکان و جراحان ، منصوب شد (همانجا؛ ابن ابی اصیبعه ، همانجا).

از آثار بدرالدّین همواره ، در زمان حیاتش و پس از آن ، استفاده می شد. او خانه های مجاور بیمارستان بزرگِ نوری را، که نورالدّین محمود زنگی (حک : ۵۴۱ ـ۵۶۹) بناکرده بود (کحاله ، ۱۳۹۲، ص ۱۱۸)، خرید و کوشید تا به بیمارستان ضمیمه کند. او برای ایجاد جریان منظم آب در بیمارستان ، طرح جامعی ریخت و بدین ترتیب بر عواید آنجا افزود (ابن ابی اصیبعه ، همانجا؛ سامی ، ذیل «بدرالدّین مظفّر»).

هنگامی که برای معالجه ملک صالح نجم الدّین ایوب (متوفی ۶۴۷) به قلعه دمشق رفت ، به فرمان او، در سِمَت ریاست پزشکان ابقا شد (ابن ابی اصیبعه ، همانجا) و با اینکه نزد دیگر سلاطین ایوبی احترام و منزلتی خاص داشت و مقرّری ماهانه دریافت می کرد، به طبابت و تدریس نیز می پرداخت (همان ، ص ۷۵۲؛ سامی ، همانجا).

بعدها که به علوم دینی گرایش پیدا کرد، مدرسه قلیجیه دمشق را که موقوفه امیر سیف الدین علی بن قلیچ و در همسایگی خانه اش بود، برگزید و علوم فقهی ، فنون ادبی و قرائت و تفسیر قرآن را در آنجا نزد شهاب الدّین ابی شامه فرا گرفت . ابن عِبری (ص ۲۷۵)، معاصر بدرالدّین ، هوش و دانش سرشار و آگاهی فراوان او را در درمان بیماران تحسین کرده است ، و ابن ابی اصیبعه ، معاصر و دوست او، (سامی ، ذیل همان واژه )، ذکاوت و اخلاق حسنه او را ستوده و از حد وصف بیرون دانسته است (ص ۷۵۱)

از تاریخ فوت بدرالدّین اطلاع دقیقی موجود نیست و با وجود آنکه ابن ابی اصیبعه (متوفی ۶۶۸) و ابن عبری (متوفی ۶۸۵)، معاصران او بوده اند، در این باره سخنی نگفته اند. حاجی خلیفه تاریخ مرگ او را پس از ۶۵۰ (ج ۲، ص ۱۴۶۳، ۱۷۷۲) و در جای دیگر (ج ۲، ص ۱۷۸۳) حدود ۶۶۰، ثبت کرده است . اسماعیل پاشا بغدادی (ج ۲، ص ۴۶۴) با قاطعیت ۶۵۰ و زرکلی (همانجا)، با تردید ۶۷۵ را ذکر کرده اند، که با توجه به زمان درگذشت صاحبِ عیون الانباء ، محتملتر است که فوتِ بدرالدّین در همان ۶۷۵ یا بعد از آن روی داده باشد.

آثار او:

مفرّح النّفس ، به نوشته ابن عِبری (همانجا) رساله ای کم حجم است که مصنف در آن به حواس پنجگانه و مواد نافع برای تقویت آنها پرداخته و ادویه مفرده و مرکّبه ای را که برای طبایع گرم و سرد و معتدل مردم طبقات مختلف ، مفید است ، نام برده و غزولی (متوفی ۸۱۵) مطالبی از آن را در کتاب مطالع البدور فی منازل السرور نقل کرده است (زرکلی ، همانجا). بدرالدّین این کتاب را برای امیر سیف الدّین المشد ابی الحسن علی بن عمربن قزل نوشته بود. علاوه بر بدرالدّین ، از پزشکان دیگری هم رساله هایی با همین نام باقی مانده است که نسخه های آنها در کتابخانه های داخل و خارج کشور وجود دارد (برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به حاجی خلیفه ، ج ۲، ص ۱۷۷۲؛ بروکلمان ، > ذیل < ، ج ۱، ص ۹۰۰ـ۹۰۱؛ دوسَری ، ص ۲۰۲ـ ۲۰۳؛ حمّارنه ، ص ۴۳۹ـ۴۴۰). بورگل نیز نسخه ای از رساله مفرّح النّفس را که در کتابخانه سامی ابراهیم حدّاد، به شماره ۵۵ تصنیف ابن امرأه بغدادی ماردینی ، موجود بود، یافته است و درصدد چاپ آن به نام بدرالدّین مظفّر بوده است (حدّاد، ص ۸۹ـ۹۰)؛

مقاله فی مزاج الرقّه وأحوال أهویتها ، رساله ای درباره آب و هوا و وضع بهداشتی شهر رقّه * . نام این رساله در برخی منابع با اندکی تفاوت ضبط شده (برای اطلاع رجوع کنید به حاجی خلیفه ، ج ۲، ص ۱۷۸۳؛عمررضا کحاله ، ۱۳۷۳، ج ۱۲، ص ۲۹۹) و اسماعیل پاشا بغدادی (همانجا) آنرا مقاله فی خراج ( دراصل مزاج ) الرقّه و اهویتها واحوالها و طبائعها ، ثبت کرده است ؛

کتاب المِلْح ، در پزشکی ، که برای تصنیف آن از آرای گذشتگان از جمله جالینوس ، بهره برده است (ابن ابی اصیبعه ، ص ۷۵۵)؛
شرح کتاب الاخلاطِ بقراط به ترجمه حنین بن اسحاق ( دائره المعارف بزرگ اسلامی ، ذیل «ابن قاضی بعلبک »)؛

بعضی ، رساله شرح تقدمه المعرفه لابقراط را نیز به بدرالدّین مظفّر نسبت داده اند، اما این رساله در اصل نوشته مهذّب الدّین است که آن را بر شاگرد خود املا کرد و او نیز آن را به شاگردش کمال الدّین بن محمدبن عبدالرّحیم بن مسلم ، اهدا نمود (برای اطلاع از نسخه های این رساله رجوع کنید به احسان اوغلی ، ص ۴)



منابع :

(۱) ابن ابی اصیبعه ، عیون الانباء فی طبقات الاطبّاء ، چاپ نزار رضا، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن عبری ، تاریخ مختصرالدّول ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۳) اکمل الدین احسان اوغلی ، فهرس مخطوطات الطبّالاسلامی باللغات العربیه والترکیه والفارسیه فی مکتبات ترکیا، استانبول ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۴) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین : اسماء المؤلفین و آثار المصنفین ، ج ۲، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون عن اسامی الکتب والفنون ، ج ۶، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۵) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون عن اسامی الکتب والفنون ، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۶) فرید سامی حدّاد، فهرس المخطوطات الطبّیه العربیه فی مکتبه الدکتور سامی ابراهیم حدّاد ، حلب ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۷) سامی خلف حمارنه ، فهرس مخطوطات دارالکتب الظاهریه : الطب والصیدله ، چاپ اسماء حمصیٍ، دمشق ۱۳۸۹/۱۹۶۹؛
(۸) دائره المعارف بزرگ اسلامی ، زیرنظر کاظم موسوی بجنوردی ، تهران ۱۳۶۷ ش ، ذیل «ابن قاضی بعلبک » (نوشته مهدی سلماسی )؛هیامحمد دوسری ، فهرس

(۹) المخطوطات الطبّیه المصوره بقسم التراث العربی ، کویت ۱۴۰۵/۱۹۸۴؛
(۱۰) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۱۱) شمس الدین سامی ، قاموس الاعلام ، چاپ مهران ، استانبول ۱۳۰۶ـ ۱۳۱۶/ ۱۸۸۹ـ ۱۸۹۸؛
(۱۲) احمدعیسی بک ، ت اریخ البیمارستانات فی الاسلام ، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۳) عمررضا کحاله ، العلوم العلمیه فی العصُورالاسلامیه ، دمشق ۱۳۹۲/۱۹۷۲؛
(۱۴) همو، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶ ) ؛
(۱۵) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛

Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942.

دانشنامه جهان اسلام   جلد  ۲ 

زندگینامه مار غوریغوریوس یوحنا «ابن العبرى» (۶۲۳-۶۸۵ه.ق)

مار غوریغوریوس یوحنا مشهور به ابولفرج جمال الدین العربى در ملطیه واقع در ارمنستان صغیر متولد شد و پس از تهاجم مغولان به انطاکیه رفت . وى درس طب خواند و طبیب ماهر و دانشمندى برجسته شد.کتابهاى چندى در دانش طب ، نجوم ، ادب نگاشته و زبان عربى ، عبرى و سریانى را به خوبى مى دانست . وى دستى در تاریخ نیز داشته است . شاید بتوان گفت او تنهاترین مسیحى این دوره است که دست به تاءلیف یک اثر تاریخى زده و به مسیر تاریخى دنیاى اسلام از زاویه مسیحى نگریسته است .

آثار

۱-کتاب تاریخ وى اخبار الزمان بوده که از آفرینش تا سال ۱۲۸۵ میلادى را درآن نوشته است . چندى پیش از درگذشتش این اثر را با اندکى تغییر از سریانى به عربى ترجمه کرده و نامش را تاریخ مختصر الدول گذاشته است .

۲-کتاب تاریخى دیگر وى رساله تاریخیه فى اخبار العرب و اصلهم وعوائدهم است که در سال ۱۶۵۰ میلادى همراه با شروح چندى در دانشگاه آکسفورد به چاپ رسیده است .

کتاب تاریخ مختصر الدول نخست بار در سال ۱۶۶۳ همراه باترجمه لاتینى در دانشگاه آکسفورد چاپ شد. در سال ۱۷۸۳ به آلمانى ترجمه وچاپ شد. چاپ متن عربى آن با تصحیح جدید و فهارس در سال ۱۹۹۲ توسط دارالمشرق بیروت به انجام رسیده است . این کتاب در قم افست شده است .

فصلهاى کتاب به قالب ده دولت تقسیم شده است . دولتهاى هشتگانه نخست مربوط به پیش از اسلام است .دولت نهم دولت اسلامى است که بخش اصلى کتاب است . پس ازان از دولت مغول سخن گفته شده است .

۳-کتاب دیگرى با نام تاریخ الزمان از وى چاپ شده که تاریخ مطول وى بوده است .بخشهاى نخست آن به دست نیامده و نخستین بخش چاپ شده دولت عباسى است . پس از آن دولت سلجوقى و سپس حمله مغول و آنگاه دولت ایلخانان در ادامه آمده است . این کتاب نیز توسط دارالمشرق بیروت  چاپ شده است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه حکیم ذیمِقْراطیس (دموکریتوس)(قرن پنجم و چهارم پیش از میلاد)

ذیمِقْراطیس (دموکریتوس) ، فیلسوف یونانى قرن پنجم و چهارم پیش از میلاد. نام او در منابع اسلامى به صورتهاى دیگرى مثل دیمقراط، دیمقراطیس، دیمقراطس، ذیموقربطس، دیمقریطیس، ذومقراطیس و دیموقراطیس هم آمده است (رجوع کنید به جاحظ، کتاب التربیع و التدویر، ص ۴۸۶؛ابن‌ندیم، ص ۳۱۴، ۳۴۶؛بیرونى، ص ۳۰۵؛شهرستانى، ج ۲، ص ۳۲۵؛قفطى، ص ۱۸۲؛ابن‌عبرى، ص ۸۴).

دربارۀ زندگى او اطلاعات کمى در دست است. وى به احتمال بسیار در آبدرا در ساحل شمالى دریاى اژه به دنیا آمده است. از خودش نقل کرده‌اند که در زمان پیرى آناکساگوراس ، فیلسوف ملطى، یعنى احتمالا در دهۀ ۴۳۰ق م، در سنین جوانى بوده، بنابراین می‌توان تولد او را در حدود ۴۶۰ق م تخمین زد. تاریخ درگذشت او در جایى ذکر نشده است، ولى گفته‌اند که بیش از صد سال عمر کرد. از استادانش از آناکساگوراس نام برده و گفته‌اند که با فیثاغوریان نیز ارتباطهایى داشت، اما تنها کسى که مسلّمآ استاد او بوده، لئوکیپوس است (رجوع کنید به ادامه مقاله).

ذیمقراطیس براى کسب علم به مصر و ایران و احتمالا هند و حبشه سفر کرد (رجوع کنید به دیوگنس لائرتیوس ، ج ۲، ص ۴۴۲ـ۴۴۹؛گاترى ، ج ۲، ص ۳۸۶ـ۳۸۷). گفته‌اند که به آتن هم رفت و آشنایى اندکى با سقراط داشت (دیوگنس لائرتیوس، ج ۲، ص ۴۴۶ـ۴۴۷؛نیز رجوع کنید به ابن‌جلجل، ص ۳۳). دیوگنس (ج ۲، ص۴۵۰ـ۴۵۳) به آشنایى او با بقراط نیز اشاره کرده است. همچنین منابع اسلامى به هم‌عصرى او با بقراط اشاره کرده‌اند (رجوع کنید به سجستانى، ص ۲۰۳؛ابن‌ندیم، ص ۳۴۶).

افلاطون نیز اگرچه با نظریۀ ذرّى ذیمقراطیس آشنا بوده است و شواهدى از این امر در محاورۀ تیمائوس او وجود دارد ولى هیچ‌گاه اسمى از ذیمقراطیس نبرده است (برونشویگ ، ص ۵۷۹؛نیز رجوع کنید به دیوگنس لائرتیوس، ج ۲، ص ۴۵۱).

ذیمقراطیس نویسنده‌اى پرکار بود که وسعت آثارش تا زمان ارسطو نظیرى نداشت. فهرستى که دیوگنس لائرتیوس (حدود قرن دوم میلادى، ج ۲، ص ۴۵۴ـ۴۶۱) نقل کرده، بسیار مفصّل و از لحاظ موضوعى متنوع است و از طبیعیات و ریاضیات تا اخلاق و صناعاتى مانند کشاورزى و پزشکى و فنون جنگ و نقاشى را دربرمی‌گیرد، اما هیچ‌یک از کتابهاى او باقى نمانده است. حدود سیصد قطعه از سخنان منسوب به او در منابع قدیم حفظ شده که مضمون اغلب آنها دربارۀ اخلاق است، اما در اصالت آنها تردید وجود دارد.

سکستوس امپیریکوس ، فیلسوف شکاک قرن دوم و سوم میلادى، سخنان مهمى در معرفت‌شناسى از او نقل کرده و پلوتارخوس/ فلوطرخس، زندگینامه‌نویس قرن اول و دوم میلادى، و جالینوس، پزشک و فیلسوف قرن دوم میلادى، سخنان متنوع دیگرى از او آورده‌اند (>دایرهالمعارف فلسفه راتلیج< ، ذیل “Democritus”؛بخش :۱ زندگى و آثار ، ص ۸۷۳؛براى قطعات باقى مانده از ذیمقراطیس رجوع کنید به دیلس ، ج ۲، ص ۸۱ـ۲۳۰؛براى ترجمۀ فارسى بعضى از این قطعات رجوع کنید به شرف، ص ۴۳۵ـ۴۶۰).

از حکایتى که دیوگنس لائرتیوس (ج ۲، ص ۴۴۸ـ۴۵۱) نقل کرده است، برمی‌آید که آثار ذیمقراطیس در زمان افلاطون (۴۲۷ـ۳۴۷ق م) انتشار وسیع داشته است. ظاهرآ ذیمقراطیس در زمان حیات خود به اندازۀ افلاطون و ارسطو مشهور بوده، اما در دوره‌هاى یونانى ـ رومى به‌تدریج تبدیل به شخصیتى افسانه‌اى شده که آثارى در پزشکى و حتى سحر و کیمیا داشته است. چهره‌اى که در حکایات از او ترسیم شده حکیمى است جهان‌دیده که به نادانیهاى بشر می‌خندد و از همین‌رو «حکیم خندان» لقب گرفته است (گاترى، ج ۲، ص ۳۸۷ـ۳۸۹؛>دایرهالمعارف فلسفه< ، ذیل “Leucippus and Democritus”، ص ۴۴۷).

ذیمقراطیس به همراه لئوکیپوس مدافع فلسفه‌اى است که به اتمیسم یا نظریۀ جزءلایتجزا مشهور است. دربارۀ لئوکیپوس اطلاعات اندکى داریم. احتمالا در ملطیه به دنیا آمده بوده و از ذیمقراطیس مسن‌تر بوده است. دورۀ فعالیت فلسفى او را می‌توان بین ۴۵۰ تا ۴۲۰ق م تعیین کرد. تأسیس فلسفۀ اتمها و پرورش اصول نظریۀ طبیعى و فرضیۀ تکوین جهان مرتبط با آن احتمالا کار لئوکیپوس بوده، اما بسط این فلسفه، همراه با تحقیقات گستردۀ علمى، سهم ذیمقراطیس است (گمپرس، ج ۱، ص ۳۳۴ـ۳۳۵).

با اینکه ارسطو (رجوع کنید به متافیزیک ، b985) نیز لئوکیپوس را مؤسس فلسفۀ اتمى دانسته، در دوره‌هاى بعدى شهرت او تحت‌الشعاع ذیمقراطیس قرار گرفته است. به لئوکیپوس تنها دو اثر نسبت داده شده است، یکى >دربارۀ نفس< که قطعاتى از آن نقل و حفظ شده است، دیگرى >نظام جهانى کبیر< که آن را به اشتباه به ذیمقراطیس هم نسبت داده‌اند. در حقیقت، ذیمقراطیس کتاب دیگرى با نام >نظام جهانى صغیر< داشته است (گلاترى، ج ۲، ص ۳۸۵ـ۳۸۶؛>دایرهالمعارف فلسفه راتلیج<، ذیل “Leucippus”).

در بیان فلسفۀ اتمى، تفکیک دقیق نظریه‌هاى ذیمقراطیس و لئوکیپوس ممکن نیست. همان‌طور که ارسط ودر دربارۀ کون و فساد (b-a325) می‌گوید، نظریۀ اتمها در برابر مسائل فیلسوفان التایى مطرح شد که حرکت و تکثر را در عالم منکر بودند. مطابق این نظریه، عناصر تشکیل‌دهندۀ جهان جواهرى است تقسیم‌ناپذیر (یعنى اتمها)، سخت و بسیط، که تعدادشان نامتناهى است، اما چند ویژگى محدود دارند، از جمله شکل و اندازه و وضع و جهت.

همۀ اجسام محسوس ترکیباتى از این جواهرِ اصلىِ بسیار کوچک و ادراک‌نشدنی‌اند، به اضافه خلأ که خود موجود نیست و اتمها و اشیا از طریق آن حرکت می‌کنند. همه تنوع و تکثرى که در اشیا می‌بینیم نتیجه ترکیبات مختلف اتمها در خلأ است. به‌علاوه، تقسیم‌ناپذیرى اتمها به علت نبودن خلأ در آنهاست؛هر جا خلأ باشد می‌توان شىء را تقسیم کرد و به عبارت دیگر، محل قطع هر شىء محل خلأ است. اتمها در حرکت دائم‌اند، باهم برخورد می‌کنند و وقتى شکلشان باهم متناسب باشد به هم متصل می‌شوند و اشیا را پدید می‌آورند.

این روندِ کاملا مکانیکى کل فرایند تکوین جهان را توضیح می‌دهد. طبق آنچه ارسطو (طبیعیات، کتاب دوم، ۱۹۶۹) به ذیمقراطیس نسبت می‌دهد، حرکت اتمها کاملا تصادفى است. از سوى دیگر، نظریۀ اتمى حاوى فرضیۀ جبر علّى در طبیعت است. درحقیقت، این نظام حاصل حذف علت غایى است. جبر علّى مکانیکى وجود دارد، اما حرکت اتمها و کل فرایند جهان، علت و سبب از نوعى که ارسطو می‌شناسد ندارد (>دایرهالمعارف فلسفه راتلیج<، همانجا، آموزه‌هاى طبیعاتى ؛>دایرهالمعارف فلسفه<، همانجا، تئورى اتمى ؛براى اطلاعات بیشتر رجوع کنید به گاترى، ج ۲، ص ۳۸۹ـ۴۱۹).

ذیمقراطیس ــ احتمالا به پیروى از لئوکیپوس و براى نخستین بار در تاریخ فلسفه ــ کیفیات اولى و ثانوى را از هم تفکیک کرده است. به نظر او اتمها هیچ‌یک از کیفیات ثانوىِ رنگ و طعم و بو و صوت را ندارند و تفاوتهایشان صرفآ ناشى از خصوصیات کمّى است. ادراک کیفیات ثانوى در حقیقت واکنش اندامهاى حسى به محرک فیزیکى ناشى از برخورد دائم دسته‌هاى اتمهاست. مثلا، ادراک بصرى رنگ نتیجۀ تأثیر یک رشته تصاویر از اتمها (eidola) بر روى اندامهاى حسى است؛این تصاویر از روى سطح شىء مبصَر برمی‌خیزند. این تفکیک میان ساختار مشاهده‌ناپذیر اتمها و کیفیات ظاهرى آنها گاهى نشانه بی‌اعتمادى ذیمقراطیس به حواس شمرده شده است؛اما در شکاک بودن او جاى بحث هست (>دایرهالمعارف فلسفه راتلیج<، همانجا، بخش :۲ معرفت‌شناسى و روان‌شناسى ؛>دایرهالمعارف فلسفه<، همانجا، بخش «نفس، دانش و احساس» ؛براى اطلاعات بیشتر رجوع کنید به گاترى، ج ۲، ص ۴۳۸ـ۴۵۱).

ذیمقراطیس تفکر را نیز مانند ادراک حسى به صورت مادّى شرح می‌دهد. اتمها جوهر کل اشیا هستند؛بنابراین، حتى آنچه نفس می‌نامیم اتم است. درنتیجه، نفس و اَعمال نفس، از جمله ادراک و تفکر، جنبه مادّى دارند. ظاهرآ ذیمقراطیس مبدأ حیات و جزء عقلانى روان را یکى می‌داند، همان‌طور که حیات از ترکیب اتمها پدید می‌آید، مرگ هم نتیجه کاهش اتمهاست. درنتیجه، نفس باقى وجود ندارد (>دایرهالمعارف فلسفه راتلیج<؛>دایرهالمعارف فلسفه<، همانجاها؛گاترى، ج ۲، ص۴۳۰ـ۴۳۸).

طبق بسیارى از منابع قدیم، تبیین مادّى ذیمقراطیس شامل خدایان هم می‌شود. خدایان در نظر او موجوداتى مادّى و مرکّب از اتمهایند و به همین سبب دچار کون و فساد می‌شوند و فقط عمرشان طولانی‌تر از عمر بشر است. خدایان خالق یا حتى حاکم جهان نیستند، اما بر زندگى بشر تأثیر دارند. آنان به صورت تصاویرِ (eidola) ذی‌حیات ظاهر می‌شوند؛البته معلوم نیست که آیا در نظر او تصاویر همان خدایان‌اند یا ناشى از خدایان. در مجموع، در این نظام الاهیات، اغلب جنبه‌هاى اعتقاد یونانیان آن روزگار جمع شده و در چارچوب نظریه‌اى طبیعى و مادّى شکل گرفته است، جنبه‌هایى مثل قدرت و عمر دراز خدایان در عین شباهتشان به انسانها و دخالت خدایان در امور بشر (>دایرهالمعارف فلسفه راتلیج<، همانجا، بخش الاهیات ؛گاترى، ج ۲، ص ۴۷۸ـ۴۸۳).

در اخلاق،

براساس قطعات باقى مانده از ذیمقراطیس، معمولا نوعى اصالت لذت متعادل را به او نسبت داده‌اند که بر جستجوى آرامش درونى و بهره‌گیرى از حیات تأکید دارد. در سیاست هم بعضى او را معتقد به دموکراسى و بعضى مخالف آن شمرده‌اند. اما، بدون تعیین اصالت قطعات منسوب به او نمی‌توان از نظام اخلاقى یا فلسفه سیاسى او و نسبت آنها با نظریه اتمى سخن گفت (>دایرهالمعارف فلسفه راتلیج<، همانجا، بخش اخلاق و سیاست؛گاترى، ج ۲، ص ۴۸۹ـ۴۹۷؛قس گمپرتس، ج ۱، ص ۳۸۶ـ۳۸۷).

نظریۀ اتمى و معرفت‌شناسى همراه آن را بیش از همه ارسطو نقد کرد. احتمالا موضع منفى ارسطو نسبت به فلسفه ذیمقراطیس ــبه‌رغم اعجاب او در برابر دانش وى (رجوع کنید به ارسطو، طبیعیات، کتاب اول، b-a315)ــ یکى از عواملى بوده که برخورد فلسفه در جهان مسیحیت و اسلام را با او شکل داده است. به‌علاوه، حذف علیت غایى و تبیین حرکت اتمها به صورت جبرى، تبیین مادّى و نقش‌بخت و اتفاق در نظام ذیمقراطیس منظومه‌اى می‌سازد که نه براى مسیحیان مقبول بوده است و نه براى مسلمانان. بی‌وجه نیست که دانته در بخش دوزخ کمدى الهى (ص ۳۷ـ۳۸) ذیمقراطیس را با صفت «قائل به صِدْفه» وصف کرده است.

براى متفکران اسلامى وجه اصلى فلسفۀ ذیمقراطیس اعتقاد به اتم یا جزءلایتجزاست (مثلا رجوع کنید به ابن‌جلجل، ص ۳۳؛ابن‌عبرى، ص ۸۴). این مسئله که آیا جزء لایتجزاى متکلمان اسلامى متأثر از ذیمقراطیس بوده یا خیر هنوز محل بحث است (رجوع کنید به جزءلایتجزا*)؛به‌ویژه باتوجه به این نکته که اتم ذیمقراطیس داراى بُعد است ولى جزء لایتجزاى متکلمان جسمانى نیست.

در هر حال، با آنکه در منابع اسلامى هم می‌توان این رأى را یافت که منشأ نظریۀ متکلمان در آراى فیلسوفان یونان است (رجوع کنید به ابن‌حزم، ج ۵، ص ۱۹۶؛فخررازى، ج ۲، ص ۱۸)، دربارۀ تأثیر فلسفۀ ذیمقراطیس در تاریخ فکر اسلامى باید محتاطانه برخورد کرد؛ دست‌کم در فلسفۀ اسلامى که به‌طور کلى مخالف نظریۀ جزءلایتجزاست. به‌علاوه، یکى از وجوه مهم اما مردودِ فلسفۀ ذیمقراطیس براى فیلسوفان اسلامى بخت و اتفاق است (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌سینا، ۱۴۰۵، ج ۱، ص ۶۸؛ملاصدرا، سفر۱، ج ۲، ص ۲۵۳ـ۲۵۴؛سبزوارى، ج ۴، ص۳۷۰ـ۳۷۱؛براى اطلاعات بیشتر رجوع کنید به بخت و اتفاق*).

تصویر حکیم الاهى که فیلسوفان اسلامى در افلاطون و ارسطو می‌یافتند با تصویر فیلسوفان طبیعىِ معتقد به صدفه و مادّى بودن نفس مغایر است. نحوۀ ذکر ذیمقراطیس در منابع قدیم تاریخ فلسفه، از جمله صوان الحکمه ابوسلیمان سجستانى (متوفى ۲۷۵؛ص ۸۵)، که او را در کنار بقراط و هومر و ارشمیدس از اهل صناعات می‌شمرد، از جهتى این معنا را نشان می‌دهد (نیز رجوع کنید به ابن‌سینا، ۱۹۷۸، ص۱۲۰؛ملاصدرا، سفر۲، ج ۲، ص ۲۰۶ـ۲۰۷). به‌علاوه، به نظر نمی‌رسد که آشنایى بیشتر فلاسفه اسلامى با آراى ذیمقراطیس بی‌واسطه بوده باشد؛احتمالا منبع اصلى، آثار ارسطو و شاگردش، ثاوفرسطس، بوده که آراى او را بدون همدلى نقل کرده‌اند.

از نوشته‌هاى فلسفى ذیمقراطیس ظاهرآ ترجمه‌هایى به عربى صورت گرفته بوده است که امروزه در دست نیست. قفطى (ص ۱۸۲) از ترجمۀ چند اثر او از سُریانى به عربى خبر داده و آنها را رسائل نیکوى مهذب خوانده است (نیز رجوع کنید به ابن‌جلجل، ص ۳۳؛قاضى صاعد، ص ۱۷۶؛قس سجستانى، ص ۲۰۳، که فقط از ذکر آراى ذیمقراطیس در کتب حکما خبر داده و ظاهرآ کتابى از او نمی‌شناخته است).

یعقوبى (ج ۱، ص ۱۱۹) نیز از کتابى از او دربارۀ طبایع انسان و حیوان سخن گفته است. در منابع اسلامى سخنانى به ذیمقراطیس در حکمت عملى نسبت داده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به جاحظ، کتاب التربیع و التدویر، ص ۴۸۶؛سجستانى، ص ۲۰۴ـ۲۰۵؛شهرستانى، ج ۲، ص ۳۴۸ـ۳۵۰). گفتنى است که شهرستانى (ج ۲، ص ۳۲۵ـ۳۲۹) آرایى را به ذیمقراطیس نسبت داده است که منبع آنها معلوم نیست و همچنان که ولفسون (ص ۴۷۲ـ۴۸۶) نشان داده این نسبت اشتباه است.

از آثار منسوب به ذیمقراطیس در کیمیا، ابن‌ندیم (ص۴۲۰، ۴۲۲) کتاب مصححات دیمقراطیس را در شمار آثار جابربن حیّان و کتاب دیمقراطیس فى الرسائل را در شمار آثار خالدبن یزید ذکر کرده است. رساله‌اى در کیمیا و اثرى با عنوان کتاب الخَلّ و الخمیر نیز به ذیمقراطیس نسبت داده شده که هر دو به صورت نسخه خطى موجود است (سزگین، ج ۴، ص ۴۹ـ۵۰؛براى منابع عربى مشتمل بر نقل اقوال ذیمقراطیس در کیمیا رجوع کنید به همانجا).

در پزشکى سه رساله منسوب به وى به صورت نسخه خطى باقى است:

رساله دیمقراطیس فى فضل صناعه الطب؛
رساله دیمقراطیس الى ابقراطیس و جوابه الیه؛
اهل مدینه دیمقراطیس الى ابقراطیس لعلاج دیمقراطیس و جواب ابقراطیس (سزگین، ج ۳، ص ۲۳؛براى منابع عربى مشتمل بر نقل آراى طبى ذیمقراطیس رجوع کنید به همانجا).

همچنین رساله‌اى با عنوان کتاب الفلاحه در کشاورزى از آثار منسوب به ذیمقراطیس است که نسخه‌هایى از آن باقى مانده است (سزگین، ج ۴، ص ۳۱۱ـ۳۱۲).

تنها فیلسوف اسلامى که احتمالا از ذیمقراطیس تأثیر گرفته، محمدبن زکریاى رازى است. دلیل این مطلب فقط منابع اسلامیى نیست که این دو را به هم پیوند داده‌اند (مثلا رجوع کنید به ابن‌تیمیّه، ج ۱، ص ۲۰۹، ج ۲، ص ۵۷۲)، بلکه شباهت نظریه اتمى آنها این احتمال را تقویت می‌کند (براى بحث دربارۀ ارتباط ذیمقراطیس و رازى رجوع کنید به پینس، ص ۷۴ـ۷۶؛براى اندیشه‌هاى رازى درباره خلأ و جزءلایتجزا رجوع کنید به ناصرخسرو، ص ۵۲، ۷۳).

اما مهم‌ترین فیلسوفان اسلامى اندیشه‌هاى ذیمقراطیس را رد کرده‌اند. به‌طور کلى می‌توان فلسفه اسلامى را مخالف بخت و اتفاق و نظریۀ اتمى دانست. ابن‌سینا و ملاصدرا با قبول نظریۀ مشائىِ جسم، یعنى یکپارچگى جسم و ترکیب آن از صورت و مادّه، هر نوع نظریۀ اتمى، از جمله نظریۀ ذیمقراطیس، را باطل دانسته‌اند. بعضى ادله رد جزءلایتجزا، از نوعى که متکلمان مطرح می‌کردند، شامل اتم ذیمقراطیس هم می‌شود (براى این ادله رجوع کنید به جزءلایتجزا*)، اما استدلال خاص در رد او ــکه در زمینه‌اى مشائى طرح شده ـ بدین‌ترتیب است: طبیعت جسم، بنابه دلیل فصل و وصل، متصل و مرکّب از مادّه و صورت است، بنابراین حتى اجرام صغار هم مرکّب از مادّه و صورت خواهند بود هرچند نتوان آنها را به سبب خُردى و سختیشان منفصل کرد، چرا که جرم صغیر نیز جسم است و حکمِ طبیعتِ جسم، یعنى قابلیت انفصال در عینِ اتصال ذاتى، بر آن جارى است (ابن‌سینا، ۱۳۷۵ش، ج ۲، ص ۵۵ـ۵۶؛
براى استدلال دیگر رجوع کنید به لاهیجى، ص۷۰).

شخصیت ذیمقراطیسِ مادّى مسلک و قائل به بخت و اتفاق پس از تماس جهان اسلام با اندیشه‌هاى غربى در عصر جدید، در منابع اسلامى مشخص‌تر شده است. برخورد سیدجمال اسدآبادى در رسالۀ مشهور نیچریه (ص ۱۵، ۲۰ـ۲۱) با اندیشه‌هاى او نمونه‌اى جالب توجه است (براى نمونه‌اى دیگر رجوع کنید به مازندرانى، ج ۱، ص ۱۱۲؛پانویس شعرانى، ج ۲، ص ۲۰۱، ۲۰۷، پانویس شعرانى). با این همه، باید به داورى علامه طباطبایى دربارۀ نظریۀ اتمى ذیمقراطیس اشاره کرد که مواجهه‌اى تازه است و با سنّت معمول فلسفۀ اسلامى تفاوت دارد. طباطبایى هرچند اشکالهایى به نظریۀ ذیمقراطیس گرفته، اما باتوجه به قبول اتمها در فیزیک جدید، صورت اصلاح شدۀ این نظریه را رأى مطلوب خود دربارۀ جسم اعلام نموده است (رجوع کنید به طباطبایى، ۱۴۰۴الف، ص ۷۴، ۷۶؛همو، ۱۴۰۴ب، ص ۹۶ـ۹۹؛نیز رجوع کنید به جزءلایتجزا*).



منابع :

(۱) ابن‌تیمیه، منهاج‌السنه النبویه، چاپ محمدرشاد سام، (بی‌جا)، ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۲) ابن‌جلجل، طبقات الاطباء و الحکماء، چاپ فؤاد سید، قاهره ۱۹۵۵؛
(۳) ابن‌حزم، الفصل فی‌الملل و الاهواء و النحل، چاپ محمدابراهیم نصر و عبدالرحمان عمیریه، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۴) ابن‌سینا، الاشارات و التنبیهات، قم ۱۳۷۵ش؛
(۵) همو، الشفاء (الطبیعیات)، چاپ ابراهیم مدکور و سعید زاید، قم ۱۴۰۵؛
(۶) همو، المباحثات، در بدوى، عبدالرحمن، ارسطو عندالعرب (دراسه و فصوص غیر منشوره)، کویت، چاپ دوم ۱۹۷۸؛
(۷) ابن‌عبرى، غریغوریوس ابی‌الفرج‌بن اهرون، تاریخ مختصر الدول، چاپ انطون صالحانى، لبنان ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۸) ابن‌ندیم، کتاب الفهرست، چاپ محمدرضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ش؛
(۹) جمال‌الدین اسدآبادى، مجموعه رسائل و مقالات، چاپ سیدهادى خسروشاهى، قم ۱۳۷۹ش/۱۴۲۱؛
(۱۰) بیرونى، ابوریحان، الآثار الباقیه عن القرون الخالیه، چاپ پرویز اذکائى، تهران ۱۳۸۰ش؛
(۱۱) بینس، شلومو، مذهب الذره عند المسلمین و علاقمه بمذاهب الیونان و الهنود (دمعه فلسفه محمدبن زکریاالرازى)، ترجمه محمدعبدالهادى ابوریده، قاهره ۱۳۶۵/۱۹۴۶؛
(۱۲) جاحظ، کتاب التربیع و التدویر، در رسائل الحاحظ (الرسائل الادبیه)، چاپ على ابوملحم، بیروت ۱۹۸۷؛
(۱۳) همو، رسائل الجاحظ (الرسائل الکلامیه)، چاپ على ابوملحم، بیروت ۱۹۸۷؛
(۱۴) سبزوارى، ملاهادى، شرح المنظومه (قسم الحکمه)، غررالفوائد و شرحه، چاپ حسن حسن‌زاده آملى، قم جلد چهارم ۱۴۲۲؛
(۱۵) سجستانى، ابوسلیمان، صوان‌الحکمه (و ثلاث رسائل)، چاپ عبدالرحمان بدوى، تهران ۱۹۷۴؛
(۱۶) شرف‌الدین خراسانى (شرف)، نخستین فیلسوفان یونان، تهران چاپ دوم، ۱۳۵۷ش؛
(۱۷) شهرستانى، ابوالفتح محمدبن عبدالکریم، الملل و النحل، چاپ امد فهمى محمد، بیروت ۱۳۶۷/۱۹۴۸؛
(۱۸) محمدبن عمر فخررازى، المباحث المشرقیه، چاپ محمد المعتصم بالله بغدادى، بیروت، ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۱۹) قاضى صاعد اندلسى، التعریف بطبقات الامم، چاپ غلامرضا جمشیدنژاد اول، تهران ۱۳۷۶ش؛
(۲۰) سیدمحمدحسین طباطبایى، نهایهالحکمه، قم ۱۴۰۴/ ۱۳۶۲ب؛
(۲۱) همو، بدایهالحکمه، قم ۱۴۰۴/ ۱۳۶۲الف؛
(۲۲) قفطى، جمال‌الدین ابوالحسن علی‌بن یوسف، تاریخ الحکماء، لایپزیگ ۱۹۰۳، افست قاهره (بی‌تا.)؛
(۲۳) گمپرتس، تئودور، متفکران یونانى، ترجمه محمدحسن لطفى، تهران ۱۳۷۵ش؛
(۲۴) لاهیجى، ملاعبدالرزاق، گوهر مراد، چاپ زین‌العابدین قربانى لاهیجى، تهران ۱۳۷۲ش؛
(۲۵) مازندرانى، محمدصالح‌بن احمد، شرح اصول‌الکافى، با تعلیقات ابوالحسن شعرانى، چاپ على عاشور، بیروت ۱۴۲۱/۲۰۰۰؛
(۲۶) ملاصدرا، الحکمه المتعالیه فى الاسفار العقلیه الاربعه، بیروت، ۱۹۸۱؛
(۲۷) ناصرخسرو، زادالمسافرین، چاپ محمد بذل‌الرحمن، تهران ۱۳۸۳ش؛
یعقوبى، احمدبن اسحاق، تاریخ الیعقوبى، بیروت دارصادر (بی‌تا.)، افست قم (بی‌تا.)

 دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۵ 

زندگینامه محمدمؤمن‌ حسینى تنکابنى دیلمى «حکیم مؤمن»(متوفى ح ۱۱۱۰)

حکیم مؤمن ، شهرت محمدمؤمن‌بن محمدزمان حسینى تنکابنى دیلمى (متوفى ح ۱۱۱۰)، پزشک و داروشناس دوره صفوى، مؤلف کتاب معروف تحفهالمؤمنین*. به‌رغم معروفیت بسیار تحفهالمؤمنین، از زندگى حکیم مؤمن مطلب چندانى نمی‌دانیم. به نوشته خود او (ص ۳)، پدر و جدش پزشکان دربار صفوى و اجدادشان نیز پزشک بودند.

از شمار فراوان واژه‌هاى دیلمى به کار رفته در تحفه المؤمنین شاید بتوان نتیجه گرفت که در زمان تألیف این اثر، روزگارى طولانى از مهاجرت آنها به اصفهان سپرى نشده بوده است. از میان اخلاف او نیز از تعدادى پزشک اطلاع داریم (رجوع کنید به ادامه مقاله). ریو (ج ۲، ص ۴۷۷)، براساس آشنایى حکیم مؤمن با آثار پزشکى و مفردات هندى، حدس‌زده که وى مدتها در هند می‌زیسته است.

درباره اینکه او طبیب مخصوص شاه سلیمان صفوى بوده است (رجوع کنید به حکیم مؤمن، مقدمه محمود نجم‌آبادى، ص ۹) سندى در دست نیست و اینکه در کتابهاى تاریخ دوره صفوى نامى از او نیست، این احتمال را سست می‌کند، مضافاً که حکیم مؤمن (ص ۳)، به نوشته خودش، فقط «ملازم رکاب» شاه سلیمان بوده است. وى شیعه بوده (بغدادى، ج ۲، ستون ۳۰۸؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۳، ص ۳۲۵) و بنابر آثارش، به تصوف گرایش داشته و از تمایلات و تعصبات خشک مذهبى دور بوده است (رجوع کنید به ادامه مقاله).

از برخى فرزندان و نوادگان او آثارى باقی‌مانده است،

از جمله خرقه، کتابى درباره بیماریهاى تناسلى و قوه باه، نوشته فرزندش محمد تنکابنى، که در برخى منابع آن را اثر مرتضى قلی‌خان شاملو دانسته‌اند، اما آقابزرگ طهرانى (۱۴۰۳، ج ۷، ص ۱۴۹ـ۱۵۰؛همو، ۱۳۷۲ش، ص ۶۵۰) این نظر را رد کرده و مرتضى قلی‌خان را که امیر بوده داراى چنین دانشى ندانسته است (نیز رجوع کنید به منزوى، ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ش، ج ۱، ص ۵۴۹).

فیلسوف‌الدوله (ج ۱، ص۱۸۰ـ۱۸۱)، میرزاسید احمدبن حسین شریف حسینى تنکابنى (سده سیزدهم)، حکیم‌باشى فتحعلی‌شاه، مؤلف مطلب‌السئوال، رساله اسهالیه، و مترجم برءالساعه محمد بن زکریاى رازى به فارسى، را نیز از نوادگان او دانسته است؛البته ظاهراً احمد تنکابنى، برخلاف آنچه در مطرح الانظار آمده است، نه از جانب مادر، که از طرف پدر به حکیم مؤمن می‌رسد. همچنین فرزندان او، حبیب‌اللّه مجدالاطباء و نصراللّه خان شمس‌الاطباء، نیز پزشک بوده‌اند (همان، ج ۱، ص ۱۸۱)، حاج میرسیدعلى نجف‌آبادى یا تنکابنى (متوفى ۱۳۶۲)، عالم دینى، نیز نسبش به حکیم مؤمن می‌رسد (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۴، قسم ۴، ص ۱۳۸۱ـ۱۳۸۲؛کتابى، ج ۱، ص ۲۱۶).

سنگ قبرى به نام محمد مؤمن متوفى ۹۲۳ را، که در صحن مقبره ملکشاه و خواجه نظام‌الملک در اصفهان است، برخى به‌اشتباه از آن حکیم مؤمن دانسته‌اند (هنرفر، ص ۲۴۳؛مهدوى، ص ۳۱۵).

آثار

۱) تبصرهالمؤمنین (تألیف ۱۰۸۶)، در رد شیوخ اسلام و ائمه جمعه و محمدطاهر شیخ‌الاسلام قمى صاحب حکمه العارفین و دفاع از صوفیه (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۱۱، ص ۵۹۳؛حائرى، ج ۱۰، بخش ۴، ص ۲۰۱۰ـ۲۰۱۲). برخى احتمال ضعیفى داده‌اند که مؤلف این کتاب محمدمؤمن طالقانى (سده یازدهم) باشد (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۳۷۲ش، ص ۷۴۷؛همو، ۱۴۰۳، ج ۳، ص ۳۲۵).

۲)شرح داستان مرموز، شرحى فلسفى بر داستانى رمزى که به نوشته حکیم مؤمن از هندوستان به خراسان فرستاده شده بود (حائرى، ج ۱۰، بخش ۳، ص ۱۱۹۸).

۳) نسخه معجون معجزنما، که احتمال داده شده است از حکیم مؤمن باشد (رجوع کنید به همان، ج۱۰، بخش۳، ص ۱۱۹۶). ۴)معالجات طیور (منزوى، ۱۳۷۴ش، ج ۵، ص ۳۹۱۸).

برخى تحفه عباس‌شاهى، به نام شاه عباس اول صفوى (حک : ۹۹۶ـ۱۰۳۸)، را تألیف حکیم مؤمن دانسته‌اند (رجوع کنید به میرزایف و بولدیریف، ج ۲، ص ۸۰۸؛منزوى، ۱۳۷۴ش، ج ۵، ص ۳۳۴۳)؛اما با توجه به تاریخ درگذشت حکیم مؤمن، قطعاً این کتاب از او نیست.

براى نسخه‌ها و منتخبات تحفه رجوع کنید به تحفه المؤمنین*



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ علی‌نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه: الروضه النضره فى علماء الماه الحادیه عشره، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۳) همان: الکواکب المنتشره فى القرن الثانى بعد العشره، چاپ علی‌نقى منزوى، تهران ۱۳۷۲ش؛
(۴) همان : نقباء البشر فى القرن الرابع عشر، مشهد ۱۴۰۴؛
(۵) اسماعیل بغدادى، هدیهالعارفین، ج ۲، در حاجی‌خلیفه، ج ۶؛
(۶) عبدالحسین حائرى، فهرست کتابخانه مجلس شوراى ملى، تهران، ج۱۰، بخش ۳، ۱۳۴۸ش، ج۱۰، بخش ۴، ۱۳۵۲ش؛
(۷) حکیم مؤمن؛
(۸) عبدالحسین فیلسوف‌الدوله، کتاب مطرح الانظار فى تراجم اطباء الاعصار و فلاسفه الامصار، ج ۱، (تبریز) ۱۳۳۴، چاپ افست تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ پزشکى، طب اسلامى و مکمل، ۱۳۸۳ش؛
(۹) محمدباقر کتابى، رجال اصفهان (در علم و عرفان و ادب و هنر)، اصفهان ۱۳۷۵ش ـ؛
(۱۰) احمد منزوى، فهرست مشترک نسخه‌هاى خطى فارسى پاکستان، اسلام‌آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ش؛
(۱۱) همو، فهرستواره کتابهاى فارسى، تهران ۱۳۷۴ش ـ؛
(۱۲) مصلح‌الدین مهدوى، تذکره القبور، یا، دانشمندان و بزرگان اصفهان، اصفهان ۱۳۴۸ش؛
(۱۳) عبدالغنى میرزایف و آلکساندر نیکالایویچ بولدیریف، فهرست دست‌نویس‌هاى شرقى در آکادمى علوم تاجیکستان، ترجمه گل‌نساء یعقوبى و نرجس اکبرداریان، تهران ۱۳۷۶ش؛
(۱۴) لطف‌اللّه هنرفر، گنجینه آثار تاریخى اصفهان، اصفهان ۱۳۴۴ش؛

(۱۵) Charles Rieu, Catalogue of the Persian manuscripts in the British Museum, London 1966.

 

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۳ 

زندگینامه لطف‌اللّه حلیمى(اواخر سده نهم)

 لطف‌اللّه بن یوسف ، لغت‌شناس، فقیه، شاعر و طبیب ایرانى‌تبار عثمانى در اواخر سده نهم. جدش، عبدالحلیم، اهل سیواس بود و خود حلیمى به احتمال بسیار در آماسیه به دنیا آمده و همانجا بزرگ شده بود (بروسه‌لى، ج ۱، ص ۲۷۳؛ د. ا. د. ترک، ذیل مادّه). برخى منابع او را ایرانى و از دیار عجم (رجوع کنید به ثریا، ذیل مادّه؛طاشکوپرى‌زاده، ص ۳۸۶) و از ادیبان فاضل فارسى‌دان (بروسه‌لى، همانجا) شمرده‌اند.

بعضى مؤلفان وى را معاصر سلطان سلیم یاووز (حک : ۹۱۸ـ ۹۲۴) معرفى کرده و گفته‌اند که در ۹۲۲ درگذشته است (رجوع کنید به ثریا، همانجا؛سامى، ذیل مادّه؛شوقى، ص ۱۸۳)، اما این مدعا اشتباه، و نتیجه خلط حلیمى با شاعرى به نام حلیمى چلبى است (د. ا. د. ترک، همانجا؛نیز رجوع کنید به بروسه‌لى؛طاشکوپرى‌زاده، همانجاها).

حلیمى در روزگار سلطان محمد فاتح (حک : ۸۴۸، ۸۵۵ـ ۸۸۶) به استانبول رفت و صدراعظم، محمودپاشا، از او حمایت کرد (قنالى‌زاده، ج ۱، ص ۳۰۳؛سامى، همانجا). هنگام سلطنت فاتح، حلیمى مقام قضاى نواحى مختلف قلمرو عثمانى را داشت، اما وقتى به شاهزاده بایزید دوم توصیه کرد از معاشرانش، که وى را به خَمر و قمار و مواد مخدر سوق مى‌دادند، پرهیز کند، دوستان شاهزاده براى وى دسیسه چیدند و او در ۸۷۷ در توقات زندانى شد، ولى پس از سه ماه تبرئه و آزاد گردید.

آنگاه در قصیده تائیه‌اى به عربى، ماوقع را به اطلاع سلطان رساند و موجب تعقیب و مجازات کسانى شد که ولیعهد را گمراه مى‌کردند. حلیمى احتمالا پس از جلوس بایزید دوم، با تحریک و توطئه همان دشمنان قدیمش، در ۸۸۷ اعدام شد (د.ا. د. ترک، همانجا؛نیز رجوع کنید به صولاق‌زاده، ص ۲۵۱؛قس حاجى‌خلیفه، ج ۲، ستون۱۲۴۶: «سنه ۹۰۰ مقتولا»).

حلیمى فارسى را نیک مى‌دانست، ولى احتمالا بیشتر اشعارش به عربى بوده است (>دایره‌المعارف ادیبان دنیاى ترک <، ذیل مادّه).

وى از طبیبان معروف زمان خود بود و نزد شرف‌الدین صابونجى اوغلو، رئیس دارالشفاى آماسیه، پرورش یافت و اثرى در طب، به نام قاسمیه، تألیف کرد (اوزون چارشیلى، ج ۲، ص ۵۹۷ـ۶۰۰؛نیز رجوع کنید به شوقى، همانجا). وى همچنین اثرى منظوم در طب، به نام لطف محمدخان، را به سلطان محمدفاتح تقدیم کرد (شهسوار اوغلى، ص ۵۱).

آثار حلیمى به این شرح است:

۱) بحرالغرائب، معروف به قائمه، در دو جلد، که جلد نخست آن فرهنگ لغات فارسى به ترکى و جلد دوم آن در خصوص قواعد عروض و قافیه و بدیع و بیان است (قنالى‌زاده، همانجا؛حاجى‌خلیفه، ج ۱، ستون ۲۲۵، ج ۲، ستون ۱۳۱۵). از این اثر، که به لغت حلیمى نیز شهرت یافته است، شش نسخه خطى در کتابخانه‌هاى استانبول وجود دارد (>دایره‌المعارف زبان و ادبیات ترکى<، ذیل مادّه). گیب (ج ۲، ص ۳۸۶) از بحرالغرائب دیگرى سخن گفته است که به بحرالغرائب حلیمى ربطى ندارد.

۲) فرائض الحلیمى الرومى (حاجى‌خلیفه، ج ۲، ستون ۱۲۴۶)، به عربى، درباره قواعد ارث.

۳)قصیده تائیه به عربى که خود حلیمى بر آن شرح نوشته است و نسخه‌اى از آن در کتابخانه ایاصوفیه وجود دارد (بروسه‌لى؛
د. ا. د. ترک، همانجاها).

۴) گلشن زیبا، اثرى منظوم به فارسى در طب، در سه باب: طبیعیات، ضروریات، و مرض. وى آن را در ۸۶۲ به سلطان‌محمد فاتح تقدیم کرده است.

۵) ترجمه فارسى قرآن، که یگانه نسخه آن در کتابخانه طوپقاپى‌سراى نگهدارى مى‌شود.

۶) حاشیه الحلیمى على‌الخَیالى، که حاشیه‌اى است بر حاشیه خیالى از شرح‌العقائد النَّسَفیه سعدالدین تفتازانى در کلام اسلامى. یک نسخه خطى از این کتاب در کتابخانه سلیمانیه استانبول نگهدارى مى‌شود.

۷) مُصَرِّحاتُ الاسماء، که نوعى فرهنگ اسامى عربى با معادلهاى ترکى و گاهى فارسى است. حلیمى در تألیف آن، الصِحّاح جوهرى، الجَمْهَره ابن‌دُرَید و مُعَجم‌اللُغه ابن‌فارِس و برخى دیگر از کتابهاى لغت عربى را مأخذ قرار داده و در ۸۷۲ آن را به بایزید دوم تقدیم کرده است. چند نسخه خطى از این کتاب در کتابخانه‌هاى استانبول و قاهره و اتریش موجود است (رجوع کنید به د. ا. د. ترک، همانجا؛بروکلمان، ج ۲، ص ۲۸۹، >ذیل<، ج ۲، ص ۳۱۲)؛۸) تحفه مقدمه‌اللغه، فرهنگ منظوم فارسى به ترکى.

۹) مرآه‌الطَیّبین، به فارسى، در توبه، که در ۸۶۵ تألیف شده است.

۱۰) رسالهٌ فى بیان قواعدالمعما، به ترکى، در شرح قواعد معماهاى فارسى.

۱۱) رسالهٌ فى التّجنیسات و التّشبیهات و المَجازات، به ترکى، در بیان قواعد این صناعات (د. ا. د. ترک، همانجا).

 



منابع:

(۱) محمدطاهر بروسه‌لى، عثمانلى مؤلفلرى، استانبول ۱۳۳۳ـ۱۳۴۲؛
(۲) محمد ثریا، سجل عثمانى، استانبول ۱۳۰۸ـ۱۳۱۵/ ۱۸۹۰ـ۱۸۹۷، چاپ افست انگلستان ۱۹۷۱؛
(۳) حاجى‌خلیفه؛
(۴) شمس‌الدین‌بن خالد سامى، قاموس‌الاعلام، چاپ مهران، استانبول ۱۳۰۶ـ۱۳۱۶/ ۱۸۸۹ـ۱۸۹۸؛
(۵) صولاق‌زاده محمد همدمى، صولاق‌زاده تاریخى، استانبول ۱۲۹۷؛
(۶) احمدبن مصطفى طاشکوپرى‌زاده، الشقائق النعمانیه فى علماء الدوله العثمانیه، چاپ احمد صبحى فرات، استانبول ۱۴۰۵؛

(۷) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949;
(۸) Supplementband, 1937-1942;
(۹) E.J.W. Gibb, A history of Ottoman poetry, ed. Edward G. Brown, vol.2, London 1965;
(۱۰) Hasan Celebi Kinalizade, Tezxkiretu s-suara, ed. Ibrahim Kutluk, Ankara 1978-1981;
(۱۱) Bedi. N. Sehsuvaroglu, Turk tip tarihi, Bursa 1984;
(۱۲) Osman Sevki, Besbucuk asirlik Turk tababeti tarihi, ed. Ilter Uzel, Ankara 1991;
(۱۳) TDVIA, s.v. “Halimi, Lutfullah” (by Mustafa Erkan);
(۱۴) Turk dili ve edebiyati ansiklopedisi, Istanbul: Dergah yayinlari, 1976-1998, s.v. “Halimi, Lutfullah”;
(۱۵) Turk dunyasi edebiyatcilari ansiklopedisi, Ankara: Ataturk Yuksek Kurumu, Ataturk Kultur Merkezi Baskanligi, 2002- , s.v. “Halimi”;
(۱۶) Ismail Hakki Uzuncarisli, Osmanli tarihi, vol.2, Ankara 1998.

 

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴

زندگینامه حنین بن اسحاق(متوفی۲۶۰ ه ق)(پزشک و متکلم نسطورى و مهمترین مترجم آثار یونانى)

 حنین بن اسحاق بن سلیمان بن ایوب عبادى، ملقب به ابوزید، پزشک و متکلم نسطورى و مهمترین مترجم آثار یونانى به عربى و سریانى در سده سوم. ضبط لاتینى نامش یوهان نیتیوس است (مایرهوف، ص ۷۰۸). سوانح زندگى او در منابع قدیم دوره اسلامى نسبتاً به تفصیل آمده است. از جمله ابن ندیم (ص ۳۵۲ـ۳۵۳)، ابن جلجل (ص ۶۸ـ۷۰)، ابنابى اصیبعه (ص ۲۵۷ـ۲۷۴)، قفطى (ص ۱۷۱ـ۱۷۷) و ابن عبرى (ص۲۵۰ـ۲۵۳) هرکدام گوشه هایى از زندگى او را نقل کرده اند که البته گفته هاى آنان گاه ناسازگار و مغشوش است و حتى برخى پژوهشگران جدید را نیز به اشتباه افکنده است.

دو رساله از آثار حنین نیز دربردارنده اطلاعاتى سودمند و قابل اعتماد درباره زندگى و شیوه علمى او و شاگردانش است : نخست، رنجنامه اى که وى در آن ماجراى مصائبش در دوره خلافت متوکل را بازگفته و ابنابى اصیبعه (ص ۲۶۴ـ۲۷۰) آن را عینآ نقل کرده است؛دوم، رساله حنین بن اسحق الى على بن یحیى فى ذکر ما ترجم من کتب جالینوس که حنین به خواهش على بن یحیى درباره ترجمه هاى سریانى و عربى آثار جالینوس نگاشته است (مهدى محقق این رساله را همراه با ترجمه فارسى آن در ۱۳۸۴ش در تهران به چاپ رساند).

این مقاله شامل این بخشهاست :

۱) زندگى

۲) مدرسه ترجمه حنین و روشهاى ترجمه او

۳) آرا و آثار پزشکى

۴) آثار و اندیشه هاى فلسفى

۱) زندگى. 

براساس منابع پیش گفته، حنینبن اسحاق به سال ۱۹۴ در حیره* متولد شد (قس د.اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه: سال ۱۹۲). پدرش داروفروش (صیدلانى) بود (قفطى، ص ۱۷۴؛ابنعبرى، ص۲۵۰). بنا بر گزارش ابنجلجل (ص ۶۸ـ۶۹)، وى در جوانى مدتى را در فارس به آموختن ادبیات عرب گذراند و گفتهاند از خلیلبن احمد* دانش آموخت (نیز رجوع کنید به قفطى، ص ۱۷۱؛ابنابى اصیبعه، ص ۲۵۷؛ابنعبرى، همانجا؛و از پژوهشگران معاصر رجوع کنید به یوسف حَبّى، ص ۳۰۸؛بروکلمان، ج ۱، ص ۲۲۴؛
قس اولیرى، ص :۱۶۵ به غلط خالدبن احمد)؛اما این مطلب محل تردید است، زیرا خلیل سالها پیش از تولد حنین درگذشته است (رجوع کنید به ابنصاعد اندلسى، ص ۱۹۲، پانویس ۶).

از سوى دیگر، بنا بر آنچه ابن ابى اصیبعه از یوسفبن ابراهیم طبیب نقل مى کند، هنگامى که حنین در مجلس درس طب یوحنابن ماسویه (رجوع کنید به ابنماسویه*) در بغداد حاضر مى شده تقریباً دوازده سال داشته (رجوع کنید به ص ۲۵۷ـ۲۵۹) و احتمال آنکه وى پیش از آن تاریخ سفر علمى قابل توجهى داشته باشد اندک است.

این را مى دانیم که حنین در حوالى سال ۲۱۱ بخشى از کتابى از جالینوس* در علم تشریح را از یونانى به سریانى ترجمه کرد و به جبرئیلبن بُختیشوع*، طبیب مشهور دربار مأمون و فرد مورد اعتماد او در بیتالحکمه*، عرضه نمود. جبرئیل چنان از این ترجمه شگفت زده شد که حنین را رَبَّن (معلم، استاد) خطاب کرد و پیش بینى کرد که ترجمه هاى او مترجمان بزرگى چون سَرجیس رأس عینى را از اعتبار خواهد افکند (همان، ص ۲۵۹). این ترجمه احتمالا نخستین ترجمه حنین بود. او در رساله خود (۱۳۸۴ش، ص ۱۷ـ۱۸) از کتاب فى اصناف الحُمّیات به عنوان نخستین ترجمهاش یاد کرده است که در هفده سالگى براى جبرئیلبن بختیشوع از یونانى به سریانى درآورده؛پیش از وى، سَرجیس ترجمهاى نامعتبر از آن انجام داده بود.

ظاهراً این نخستین ترجمه حنین با ترجمههاى پیشینیان تفاوتى آشکار داشته است، چرا که یوحنابن ماسویه، که یکى از اصلىترین حامیان ترجمه در آن روزگار بود، آن را (از نظر بلاغت) به وحى نزدیک مىدانست (رجوع کنید به ابنابىاصیبعه، همانجا)، اما حنین خود از ترجمههاى روزگار جوانى اش راضى نبود و در روزگار بعد در اغلب آنها تجدیدنظر کرد (رجوع کنید به ادامه مقاله).

براساس نوشته ابنابى اصیبعه (همانجا) مى دانیم که حنین از این هنگام تا ۲۱۵ به ملازمت و شاگردى یوحنابن ماسویه مشغول بود و کتابهاى زیادى از آثار جالینوس را براى او از یونانى به سریانى و عربى ترجمه کرد. پیشرفت وى تا پیش از رسیدن به بیست سالگى چندان درخور توجه بود که به زودى به تبحر در زبانهاى یونانى، سریانى و فارسى مشهور شد و نظر مأمون (حک : ۱۹۸ـ۲۱۸) را به خود جلب کرد.

به گزارش ابنابى اصیبعه (ص ۲۶۰)، مأمون اصلاح ترجمه هاى دیگران را نیز به حنین سپرده بود و به او هموزن ترجمه هایش طلا مى بخشید. ابن ابى اصیبعه (همانجا) مدعى است که برخى ترجمه هاى حنین از کتابهاى جالینوس و دیگران را به خط کاتب وى، ازرق، دیده که بر همه آنها نشان مأمون خلیفه بوده و حنین بر روى برخى از آنها نکاتى به یونانى نوشته بوده است (براى آگاهى از جنس و خط این کتابها رجوع کنید به همان، ص۲۷۰ـ۲۷۱).

به نظر مى رسد حنین تا پیش از تشکیل حلقه ترجمه خود، دستکم ده سالى را به تنهایى به کار ترجمه گذراند و در این مدت بهویژه به ترجمه سریانى کتابهاى جالینوس براى پزشکان جندىشاپور مقیم بغداد مشغول بود (رجوع کنید به ادامه مقاله).

احاطه بسیار زیاد حنین بر آثار جالینوس و بقراط و آشنایى اش با علوم یونانى به تدریج سبب شد که به عنوان دانشمندى برجسته و پزشکى حاذق نامور شود. از گزارش مسعودى (مروج، ج ۴، ص ۳۷۹ـ۳۸۱) مى دانیم که او در مجلس علمى خلیفه الواثق (حک : ۲۲۷ـ۲۳۲) شرکتى فعال داشت، با این همه تا پیش از حکومت متوکل (حک : ۲۳۴ـ۲۴۷) از حضور حنین در میان پزشکان دربار عباسى اطلاعى در دست نیست.

وى ظاهراً در بیست سال باقى عمرش، در آرامش، بهکار ترجمه و طبابت سرگرم بود و دو ماه مانده به مرگ، ترجمه فى اجزاء الطب جالینوس را آغاز کرد؛ترجمه اى که مجال به پایان رساندن آن را نیافت و پسرش اسحاق آن را به انجام رساند (حنینبن اسحاق، ۱۳۸۴ش، ص ۳۸، افزوده على بن یحیى؛قس همو، ۱۹۲۸، مقدمه مایرهوف، ص ۲۷: فى قوام الصناعات).

وى در صفر ۲۶۰ درگذشت (ابنندیم، ص ۳۵۲؛ابنخلّکان، ج ۲، ص ۲۱۸؛قس ابنابىاصیبعه، ص ۲۶۳ـ ۲۶۴: سال ۲۶۴).

از حنین دو پسر به نامهاى داوود و اسحاق برجاى ماند. حنین براى آنان المسائل فى الطب را تألیف و چندین کتاب پزشکى ترجمه کرد. داوود در طب شهرت چندانى نیافت و فقط یک کُنّاش* از خود باقى نهاد. اما اسحاق بن حنین* طبیب و مترجمى مشهور شد. او علاوه بر تألیف و ترجمه در پزشکى، در فلسفه نیز آثار زیادى را به عربى ترجمه کرد (رجوع کنید به قفطى، ص ۱۷۲؛ابنابىاصیبعه، ص ۲۶۱ـ۲۶۲؛ابنعبرى، ص ۲۵۲).

۲) مدرسه ترجمه حنین و روشهاى ترجمه او.

درباره زمان و چگونگى شکلگیرى حلقه ترجمه حنین، اعضاى آن حلقه و نحوه تعامل آنان با یکدیگر اطلاع دقیقى در دست نیست. از اشارههاى پراکنده منابع چنین برمىآید که حنین شاگردانى در ترجمه داشته است. براى نمونه ابنجُلجُل (ص ۶۹) گزارش داده که متوکل حنین را به کار ترجمه گمارد و کاتبانى عالم در اختیار او نهاد. مترجمانى نیز زیر دست او ترجمه مىکردند و حنین ترجمه آنان را تصفح و اصلاح مىکرد. اما اشارات پراکنده متون براى ترسیم آنچه مکتب ترجمه حنین نامیده مىشود، کافى نیست. از میان آنچه منابع دوره اسلامى درباره این مترجم ممتاز گفتهاند بیش از همه فقرهاى از عیونالانباء ابن ابىاصیبعه (ص ۲۶۲) حائز اهمیت است که گرد آمدن گروهى از مترجمان به دور حنین را توجیه مى کند.

آنچه حنین را از دیگر مترجمان زمانه خود ممتاز مىکرد، صرفاً احاطه او به زبانهاى یونانى و سریانى و عربى نبود بلکه عاملى مهمتر، یعنى دانش بىنظیر او در طب یونانى و بهویژه آراى جالینوس، بود، چنانکه دیگر مترجمان آثار طبى از یارى وى بىنیاز نبودند. او در رساله خود درباره آثار جالینوس ۱۲۹ کتاب وى (با تمام جزئیات موضوعات و فصول) را برمىشمارد و داورى خود را درباره ترجمههاى این آثار ابراز مىکند. منطق توالى این آثار نه الفبایى است و نه براساس ترتیب تألیف یا ترجمه، بلکه به نظر مىرسد نوعى ترتیب آموزشى و موضوعى در به خاطر سپردن و به یاد آوردن اسامى کتابهاى جالینوس به حنین کمک کرده است. اولین و دومین کتاب، فهرست خودنوشته آثار جالینوس (فینکس) و در ترتیب خواندن کتابهاى او (فى مراتب قراءت کتب جالینوس رجوع کنید به جالینوس*، بخش :۲ آثار) است. چهار کتاب بعدى، آنچنان که خود حنین (۱۳۸۴ش، ص ۵ـ۶) نیز یادآور شده، به ترتیب همان کتابهایى است که معلمان قدیم طب در اسکندریه، برنامه درسى خود را با آنها شروع مىکردند.

کتابهاى هفتم تا بیستم این فهرست نیز در زمره کتابهاى درسى مدرسه پزشکى اسکندریه بودند. این هجده کتاب همراه با کتاب فى الحیله لحفظ الصحه، که حنین در ردیف هشتاد و چهارم از آن نام برده است (رجوع کنید به همان، ص ۴۷)، در مجموع جوامع اسکندرانیین* را تشکیل مىدادهاند.

حنین رساله ترجمه هاى آثار جالینوس را در ۴۸ سالگى، یعنى به سال ۲۴۲ (۱۱۶۷ اسکندرانى)، نگاشت و در ۲۵۰ (۱۱۷۵ اسکندرانى)، یعنى ده سال پیش از مرگش، اطلاعات آن را روزآمد کرد و در آن قسمت عمدهاى از ۳۹ سال فعالیت خود و یارانش را در زمینه ترجمه بازگفت (رجوع کنید به همان، ص ۶۳ـ۶۴)، اما اطلاعات این رساله و سایر منابع در تعیین زمان دقیق شکلگیرى حلقه او چندان راهگشا نیست. سال تولد حُبَیشبن حسن اَعسم دمشقى، عیسىبن على و عیسىبن یحیى، سه تن از اعضاى پرکار حلقه حنین، معلوم نیست.

همچنین، در رساله درباره زمان ترجمههاى یاران حنین هیچ ذکرى به میان نیامده است. تاریخ درگذشت هیچیک از سفارشدهندگان این ترجمه ها نیز به قبل از زمان نگارش رساله، یعنى ۲۴۲، باز نمى گردد. فقط مى دانیم اسحاق، فرزند حنین، در ۲۱۵ بهدنیا آمد (رجوع کنید به سزگین، ۱۹۶۷، ج ۳، ص ۲۶۷)، پس بعید است پیش از سال ۲۳۰ ترجمهاى کرده باشد. ظاهراً زمان آغاز همکارى او با پدرش حوالى ۲۲۵ بوده است. حنین در این هنگام اندکى از سى سالگى فراتر رفته بود و خود (۱۳۸۴ش، ص ۶) اشاره مى کند که در این سن علومى درخور توجه آموخته و کتابهاى بسیار اندوخته بود. این تاریخ حدسى مناسب براى زمان شکلگیرى حلقه ترجمه اوست، اما اوج فعالیتهاى ترجمانى این گروه ظاهراً بین سالهاى ۲۳۰ تا ۲۴۰ بوده است.

به عقیده حنین ضعف ترجمه هاى پیشینیان اغلب از سر بدفهمى محتواى آثار یونانى بود. کسانى چون منصوربن اثاناس، مترجم فى الاخلاق، و ابنسهدا/ شهدا، مترجم فىالفرق، مترجمانى ناتوان بودند (رجوع کنید به همان، ص ۵،۶۰)، کسانى چون سَرجیس رأس عینى نیز پیش از ورزیدگى در مدرسه اسکندریه از عهده فهم و ترجمه آثار برنمى آمدند (رجوع کنید به همان، ص ۱۱).

چهل و پنج ترجمه سریانى حنین از آثار جالینوس پیشتر از او به دست همین مترجمان به سریانى درآمده بود. بدینسان پیش بینى بختیشوع درباره حنین درست بود. سزگین (۱۹۷۴، ص ۴۵۴) بر آن است که بسیارى از آثار یونانى پیش از حنین، افزون بر سریانى، به عربى نیز ترجمه شده بود، در غیر این صورت حنین نمىتوانست بدون وجود سنّتى پرسابقه در زبان عربى، از هفده سالگى به ترجمه آثار دشوار علمى بپردازد. به عقیده او (همانجا) یازده اثر بقراط* و ۴۶ اثر جالینوس که یعقوبى (ج ۱، ص ۱۱۴ـ۱۱۸) از آنها یاد کرده، جملگى پیش از ترجمه حنین ترجمههایى داشته است.

حنین روى هم رفته ۸۵ ترجمه سریانى از ۸۴ اثر جالینوس و هشت اصلاح و تلخیص ترجمه پیشینیان از آثار وى را به انجام رساند. بیشتر این ترجمهها با حمایت اشخاص و برخى به درخواست شاگردان صورت گرفت. شاگردان حنین در ترجمههاى سریانى نقش چندانى نداشتند، اما ترجمه آثار جالینوس به زبان عربى فعالیتى است که شاگردان حنین نیز در آن مشارکتى جدّى داشتند (براى اطلاعات تفصیلى در این زمینه رجوع کنید به هاشمى، ۱۳۸۴ش، ص ۳۵ـ۳۶؛
نیز رجوع کنید به همان، جدول ۱).

باید افزود، ترجمه هاى مکتب حنین را نمى توان بدون توجه به سفارشدهندگان ترجمه ها بررسى کرد. حنین در رساله خود (۱۳۸۴ش، ص ۲) از على بن یحیى مى پذیرد که هر ترجمه برحسب قوّت مترجم کتاب و کسى که کتاب براى او ترجمه شده است، شکل مىگیرد. به تصریح حنین، هر قدر که سَلمُویهبن بنان (متوفى ۲۲۵) فهم طبیعى و درایت و عنایت خاص خود را در خواندن کتابها آشکار مىکرد، شوق حنین نیز در ویراسته کردن ترجمهها افزون مىشد (همان، ص ۷) و چون یوحنابن ماسویه (متوفى ۲۴۳) سخن آشکار را دوست داشت و پیوسته مترجم را بدان ترغیب مىکرد، حنین نیز در شرح و ایضاح کامل معانى مىکوشید (همان، ص ۹) و اگر قرار بود چیزى براى او تلخیص کند بسیار دقت و توجه مىکرد (همان، ص ۱۷).

براى بختیشوعبن جبرائیل (متوفى ۲۵۶ یا ۲۵۷) از سر «عنایت و استقصاء» ترجمه مىکرد (همان، ص ۱۱) و جایى که مردى خوش فهم، همچون محمدبن عبدالملک، ترجمهاى را سفارش مىداد، حنین در تلخیص اثر مبالغه مىورزید (همان، ص ۲۸). با آنکه حنین در ترجمههایش سلیقه حامیان را رعایت مىکرد، گویا در مواردى حامیانْ خود نیز در عبارات او تصرفاتى مىکردند و ناسخان به اختیار خود از نسخه اصلى یا نسخه تغییریافته رونویسى مىکردند (رجوع کنید به همانجا). گاه تصرفات ناسخان یا خوانندگانى که مىخواستند ترجمهاى را اصلاح کنند چندان زیاد و نادرست بود که حنین نیز آن اثر را باز نمىشناخت و تردید مىکرد که ترجمه از آن او باشد (براى نمونه رجوع کنید به ترجمه سریانى کتاب فى التریاق الى بمفولیانس؛
حنینبن اسحاق، ۱۳۸۴ش، ص ۴۶).

شیوه ترجمه حنین با مترجمان پیش از او تفاوتهایى در خور توجه دارد. خلیلبن ایبک صَفَدى (ج ۱، ص ۷۹) روش او را ترجمه معنایى در برابر ترجمههاى تحتاللفظى، معرفى کرده و این روش را درستتر دانسته و ضمناً نوشته که ترجمههاى حنین تنها در علوم ریاضى که حوزه تخصصى مترجم نبوده محتاج تهذیب و اصلاح است و در زمینههاى پزشکى، منطق، علوم طبیعى و الاهیات، دقیق و قابل اعتماد است. اما برگشترسر*، یکى از مهمترین پژوهندگان آثار حنین، بر آن است که حنین و شاگردش، حُبَیش، بیش از هر مترجم دیگر در بیان درست و واضح محتواى متون یونانى بر خود سخت مىگرفتند و حتى به قیمت از دست رفتن زیبایى کلام بر ترجمه حرفى اصرار داشتند (ص ۲۸ـ۲۹).

از دیگر ویژگیهاى ترجمه هاى حنین تصرفات فرهنگى او در متون اصلى است. نمونهاى برجسته از این موضوع در ترجمه تعبیر الرویاى ارطامیدورس اِفْسُسى پیداست. در این اثر حنین واژه یونانى çθεόبهمعناى اله و جمع آن θεόιبه معناى آلهه را آنجا که درخور اوصاف خداوند است به اللّه و در غیر این صورت به الملک یا الملائکه ترجمه کرده است تا الاهیات شرکآمیز یونانى را از متن کتاب بزداید (رجوع کنید به دبیان، ج ۱، ص ۱۰۸ـ۱۰۹).

یکى از مهمترین اصول ترجمه نزد حنین و احتمالا شاگردان او تصحیح انتقادى متن یونانى پیش از ترجمه آن بوده است. به نظر کرمر (ص ۱۲ـ۱۳) روشهاى تحلیل و تأویل لغوى متن را نخست شارحان یونانى ـ اسکندرانى آثار هومر و ارسطو بهکار بردند و حنین و اصحاب او پیرو سنّت آنان بودند (نیز رجوع کنید به اولیرى، ص ۲۵۶، که قائل است حنین روش نقد متون را به همراه زبان یونانى در اسکندریه آموخت) اما به عقیده زکى اسکندر این روش محققانه ظاهراً در زمان حنین و پیش از او سابقه نداشته است (رجوع کنید به زندگینامه علمى دانشوران، ج ۱۵، ص ۲۳۵).

آنچه حنین (۱۳۸۴ش، ص ۵) ذیل معرفى فى الفرق جالینوس مىآورد حاوى اطلاعاتى مهم درباره روش تصحیح متون در مکتب اوست. پایبندى وى به روش تصحیح متون منحصر به ترجمههاى دوره میانسالىاش نیست. او در ابتداى جوانى نیز از این ضرورت آگاه بود، اما در این دوره امکان دستیابىاش به نسخه هاى متعدد کمتر بود. او هیچگاه نادرستى و نارسایى ترجمههاى جوانى خود را به سبب ناآگاهى از موضوع یا عدم تسلط به زبان یونانى ندانسته، بلکه عامل این نقصان را صرفاً دست نیافتن به نسخه منقح و درست معرفى کرده است (براى نمونه رجوع کنید به همان، ص ۱۲).

گاه با دست یافتن به نسخهاى به سامانتر و درستتر ترجمه اى را براى دومین بار (براى نمونه: فى القوى الطبیعیه) اصلاح مىکرد (رجوع کنید به همانجا)، گاهى نیز بهرغم همه کوششها فقط یک نسخه از یک متن مىیافت، مثلا از فى علم ارسسطراطس فى التشریح جز یک نسخه با افتادگى و نقص فراوان به دست نیاورد و بدینسبب با رنج بسیار آن را تلخیص کرد ولى مفهوم کتاب به دست آمد. حنین در این ترجمه و تصحیح انتقادى خود را ملزم ساخت که در حد توان از معانى موردنظر جالینوس عدول نکند (همان، ص ۲۴ـ۲۵).

۳) آرا و آثار پزشکى.

حنین یکى از پرکارترین دانشمندان دوره اسلامى است. ترجمه ها و تألیفات عربى و سریانى بسیارى به او نسبت داده شده است. براى نمونه، ابنابىاصیبعه (ص ۲۷۱ـ۲۷۴) ۱۱۱ کتاب و رساله تألیفى او را برشمرده است. در رساله ترجمههاى آثار جالینوس نیز به ۸۵ ترجمه سریانى و ۳۳ ترجمه عربى حنین از آثار جالینوس اشاره شده است. پژوهشگران جدید نیز کتابشناسیهایى از آثار او عرضه کردهاند (براى نمونه رجوع کنید به سامرائى و علوچى، ص ۴۷ـ۲۰۴؛دبیان، ج ۱، ص ۱۲۸ـ۱۷۴).

احتمالا بخشى از این آثار پرشمار را شاگردان مدرسه ترجمه حنین زیر نظر او انجام دادهاند (رجوع کنید به احمدامین، ج ۱، ص ۲۸۵) یا شاید چند اثرى از آثار شاگردان او، بهویژه حبیش، به نام وى معروف شده باشد (ابنندیم، ص ۳۴۸). قفطى (ص ۱۷۷)، با اشاره به اینکه نام حبیش به حنین تصحیفپذیر است، برخى ترجمه هاى حنین را اثر حبیش دانسته است (نیز رجوع کنید به ابنعبرى، ص ۲۵۲ـ۲۵۳؛حبیشبن حسن اعسم دمشقى*)، اما شمار این ترجمههاى منحول را نمى توان چندان زیاد دانست، زیرا مهمترین منبع اطلاع ما از ترجمه هاى حنین و حبیش رساله ترجمه هاى آثار جالینوس است که در آن حنین با فعل و ضمیر اول شخص از خود یاد کرده و ازاینرو امکان خطاى نسخهبرداران در تصحیف حبیش به حنین منتفى است (براى آگاهى از نقش حنین و شاگردانش در ترجمه آثار جالینوس رجوع کنید به هاشمى، ۱۳۸۵ش، ص ۴۷ـ۵۵، جدول ۲).

بیشترین ترجمه ها و نگارشهاى حنین در حوزه پزشکى است. براساس فهرست دبیان (ج ۱، ص ۱۴۴ـ۱۶۱)، او در این رشته ۵۸ کتاب به عربى و ۷۵ کتاب به سریانى ترجمه کرد. آنچه او به سریانى درآورد جملگى اثر جالینوس بود بهجز یک اثر از اریباسیوس* (متولد ۳۲۵؛رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۱۵۴ـ۱۶۱). در میان ترجمههاى عربى نیز علاوه بر آثار جالینوس و بقراط، دو اثر از اریباسیوس (رجوع کنید به ابنندیم، ص۳۵۰)، یک اثر از بولس*/ فولس اجانیطى (همان، ص ۳۵۱؛ابنعبرى، ص ۱۷۶) و یک اثر منسوب به ارسطو به نام المسائل الطبیعیه على نحو المدخل الى صناعه الطب (ششن و همکاران، ص ۲۱۱) دیده مىشود. مشهورترین ترجمه طبى حنین جوامع شانزدهگانه از آثار جالینوس است که با عنوان جوامعالاسکندرانیین بهتوسط فؤاد سزگین، در فرانکفورت ۲۰۰۴ بهچاپ رسیده است.

حنین طب را دانشى نظرى مىدانست و منطق علاج او نیز براساس مبانى طب یونانى و اعتدال بخشى به طبایع چهارگانه استوار شده است (دبیان، ج ۱، ص ۹۵؛نیز براى نمونهاى از تجویزهاى درمانى او براساس این منطق علاج رجوع کنید به حنینبن اسحاق، ۱۹۲۸، ص ۱۷۸).

دو نگارش طبى نیز از او با این مشخصات منتشر شده است:

المسائل فى الطب للمتعلمین، چاپ محمدعلى ریّان و جلال محمدموسى و مرسى محمد عرب، قاهره ۱۹۷۸؛

شرح کتاب جالینوس الى اغلوقن فى التأتى لشفاء الامراض، چاپ محمدسلیم سالم، قاهره ۱۹۸۲٫

المسائل فى الطب یا المدخل الى الطب نیز از مشهورترین آثار طبى حنین است. به گفته ابنابى اصیبعه (ص ۲۷۱) حنین این کتاب را ناتمام گذاشت و حبیش اعسم آن را به پایان برد. سزگین (۱۹۶۷، ج ۳، ص۲۵۰) این کتاب را از کثیرالانتشارترین ترجمههاى عربى به لاتینى در غرب مىداند.

۴) آثار و اندیشه هاى فلسفى،

حنین در فلسفه و منطق نیز چندین تألیف و ترجمه عربى و سریانى دارد. او افزون بر ترجمه رسالههاى فلسفى جالینوس، از جمله فى البرهان و فى القیاسات الوضعیّه و فى اَنَّ المحرّک الاول لایتحرّک (حنینبن اسحاق، ۱۳۸۴ش، ص ۵۸ـ۵۹، ۶۲)، بخشى از تلخیصهاى جالینوس از نوزده رساله افلاطون را به عربى درآورد (براى فهرست این رسالهها رجوع کنید به همان، ص ۶۱ـ۶۲). همچنین السیاسه و النوامیس و طیمائوس افلاطون را ترجمه کرد (ابنندیم، ص ۳۰۶).

ابن ندیم (ص ۳۴۹) به ترجمه کتابى از جالینوس به نام ما ذکره افلاطون فى طیمائوس نیز اشاره کرده است. این اثر احتمالا قسمتى از مقاله سوم جوامع کتب افلاطون با عنوان جوامع الکتاب المعروف بطیماوس فى العلم الطّبیعى است (رجوع کنید به حنینبن اسحاق، ۱۳۸۴ش، همانجا) که بدوى در افلاطون فى الاسلام (ص ۸۵ـ۱۱۹) آن را منتشر ساخت.

حنین همچنین اثرى با نام فیما یقرأ قبل کتب افلاطون نگاشت (ابنابىاصیبعه، ص ۲۷۳) که در حکم زمینه و مقدمه مطالعه آثار افلاطون است. این اثر نشاندهنده کوشش او در پایهگذارى سنّت درست مطالعه آثار فلسفى یونان است؛کوششى که با ترجمههاى فلسفى اسحاقبن حنین با جدیت بیشتر پیگیرى شد. اشتاین اشنایدر (ص ۲۲)، با استناد به ابنابىاصیبعه، این کتاب را یکى از تألیفات حنین معرفى کرده، اما بروکلمان (ج ۱، ص ۲۲۵) هم در نقل ضبط اشتاین اشنایدر از نام این تألیف به خطا رفته است هم در ترجمه دانستن آن. مترجمانِ عربىِ کتابِ بروکلمان نیز با جعل عنوان رساله عمّا یجدر بالمرء قراءتُه من کتب افلاطون، منشأ بروز اشتباهاتى در کتابشناسیهاى حنین شدهاند (رجوع کنید به ج ۴، ص۱۱۰؛براى نمونه اشتباهات رجوع کنید به دبیان، ج ۱، ص ۱۶۴، که به پیروى از بروکلمان این اثر مجعول را در زمره ترجمههاى عربى حنین در فلسفه ذکر کرده است).

حنین به آثار ارسطو نیز بى توجه نبود. او المقولات (قاطیغوریاس) را به عربى درآورد (ابنندیم، ص ۳۰۹)، ترجمه یحیىبن بطریق از السماء و العالم را تصحیح کرد (همان، ص ۳۱۱) و دو کتاب نیز درباره این اثر نگاشت: جوامع کتاب السماء و العالم، و جوامع تفسیر القدماء الیونانیین لکتاب أرسطوطالیس فى السماء و العالم (ابنابىاصیبعه، ص ۲۷۳ـ ۲۷۴). ارزش برخى ترجمههاى حنین از شروح یونانى ارسطو در آن است که اصل یونانى این آثار در دست نیست. دو نمونه از این شروح، تفسیر المفیدوروس لکتاب أرسطوطالیس فى الآثار العُلْویه و مقاله الإسکندر الأفرودیسى فىالزمان است (براى متن چاپ شده این دو اثر رجوع کنید به اسکندر افرودیسى، ص ۱۹ـ۲۴؛المپیودورس، ص ۸۳ـ۱۹۰).

ترجمه هاى سریانى حنین نیز گاه واسطه ترجمه عربى برخى آثار ارسطو شده است. مثلا، ترجمه عربى مقاله دوم از السماع الطبیعى برگردان یحیىبن عدى (رجوع کنید به ابنندیم، ص۳۱۰)، الکون و الفساد و کتاب النفس و کتاب العباره (بارى أرمینیاس) هر سه برگردان اسحاقبن حنین (همان، ص ۳۰۹، ۳۱۱) و نیز مقاله اللام از کتاب الحروف برگردان متىبن یونس (همان، ص ۳۱۲)، بعد از ترجمه سریانى حنین از این آثار انجام گرفت. بهتصریح ابنندیم (ص۳۱۰)، ابنعدى در ترجمه خود از ترجمه سریانى حنین استفاده کرده است و باتوجه به اینکه ترجمههاى سریانى معمولا واسطهاى میان متون یونانى و ترجمههاى عربى بوده، این گمان رواست که اسحاقبن حنین و متىبن یونس نیز در کار خود از ترجمههاى سریانى حنین استفاده کرده باشند. حنین جز این ترجمهها و تألیفات مربوط به آثار یونانى، کتابهاى مستقلى نیز در فلسفه و منطق نگاشته است. ابنابىاصیبعه (ص ۲۷۳) چهار تألیف منطقى به او نسبت داده است. مشهورترین این تألیفات ظاهراً کتاب فىالمنطق بوده است که دیگران نیز تقسیمبندى و ساختار بدیع آن را ستودهاند (رجوع کنید به ابنجلجل، ص ۶۹؛قفطى، ص ۱۷۱).

دیگر اثر معروف او در فلسفه، نوادر الفلاسفه و الحکماء و آداب المعلمین القدما است (ابنابىاصیبعه، همانجا) که گزیدهگوییهاى پراکنده از حکیمان باستان است. اصل این اثر ظاهرآ در دست نیست. بدوى مختصر بر جاى مانده از آن را، که آداب الفلاسفه نام دارد، منتشر کرده است (درباره منشأ این کتاب و ترجمههاى عبرى و اسپانیایى آن رجوع کنید به حنینبن اسحاق، ۱۴۰۶، مقدمه بدوى، ص۱۰ـ۱۹). یک بخش از این کتاب با عنوان «اجتماعات الفلاسفه فى بیوت الحکمه فى الاعیاد و تفاوض الحکمه بینهم» را برخى پژوهشگران، از جمله بروکلمان (ج ۱، ص ۲۲۵)، بهاشتباه، اثرى مستقل تلقى کردهاند (نیز رجوع کنید به دبیان، ج ۱، ص ۱۶۲).

هیچیک از آثار فلسفى برجاى مانده از حنین دربردارنده رأى و نظرى بدیع نیست. او اگرچه ترجمه هاى مهمى در فلسفه داشت، برخلاف قول شهرستانى (ج ۲، ص ۱۵۸) که او را در زمره فلاسفه اسلامى شمرده است، فیلسوف نبود. حنین چند اثر در کلام فلسفى نگاشت که نشانه قوّت وى در این زمینه است. به علاوه، او عهد عتیق را از یونانى به عربى ترجمه کرد (مسعودى، تنبیه، ص ۱۱۲).

حنین آموختن تعالیم الهیات نسطورى را احتمالا در حیره آغاز کرد و آن را تا مرحلهاى پیش برد که سزاوار زنار بستن شد. در منابع به زنار بستن او اشاره شده است (رجوع کنید به قفطى، همانجا؛ابنابىاصیبعه، ص ۲۶۲؛ابنعبرى، ص ۲۵۲) و زنار بستن مختص کسانى بود که در مراتب کلیسایى به رتبه شماسیّه مىرسیدند. یوسف حَبّى (ص ۳۰۸، ۳۲۳) با اشاره به این موضوع، رأى باوم اشتارک را مبنى بر شماسیّه بودن حنین نقل کرده است. فاروق عمر فوزى (ص ۴۳۸) علت اصلى محنتهاى حنین را در روزگار متوکل، آراى او در فلسفه و منطق و دین دانسته است.

در فهرست ابنابى اصیبعه (ص ۲۷۳ـ۲۷۴) از تألیفات حنین، نام دو اثر به تفکیک از هم آمده است: کتاب فى کیفیه ادراک الدیانه و کتاب فى ادراک حقیقه الادیان، که دو نام براى رسالهاى واحد است (حنینبن اسحاق، ۱۹۹۷، ص۳۴۹، پانویس ۴؛براى نشانى چند نسخه خطى از شروح یوحنابن میناقبطى، زنده در سده ششم رجوع کنید به عواد، ص ۲۳۸).

این رساله با رساله دیگرى که حنین خطاب به علىبن یحیى منجم نوشت (رجوع کنید به ابنابىاصیبعه، ص ۲۷۴)، مضامین مشترکى دارد. حنین رساله اخیر را هنگامى نگاشت که علىبن یحیى او را به اسلام دعوت کرد. پرسش اصلى این رسالهها آن است که چگونه انسان درمىیابد دین او حق است و ادیان دیگر باطل؟ (رجوع کنید به حنینبن اسحاق، ۱۹۹۷، ص ۳۴۹). یکى دیگر از آثار کلامى چاپ شده حنین، مقاله فى الآجال است.

او در این مقاله ارتباط علم پیشین الهى و مرگ را بررسى کرده است. به عقیده او (۱۹۹۱، ص ۴۱۹ـ۴۲۰)، مرگ نیز همچون زندگى در زمره امورى است که نه خیر محض است نه شر محض، بلکه گاه خیر است و گاه شر؛و علم الهى نمى تواند سبب شر باشد (براى آگاهى از دیگر آثار دینى حنین رجوع کنید به همان، مقدمه سمیر خلیل سمیر، ص ۴۱۳ـ ۴۱۴).

نظرى به عناوین برخى دیگر از آثار حنین، جامع الاطراف بودن او را آشکارتر مى سازد:

ترجمه الفراسه، اثر منحول ارسطو (چاپ آنتونلا گرزتى، رم و ونیز ۱۹۹۹)؛

ترجمه تعبیر الرؤیا، اثر ارطامیدورس افسسى (چاپ توفیق فهد، دمشق ۱۹۶۴)؛

ترجمه قصه سلامان و ابسال (چاپ شده در تسع رسائل فى الحکمه و الطبیعیات لابنسینا، استانبول ۱۲۹۸) و

تألیف تولد النار بین الحَجَرین،

خواص الاحجار، فى سبب الذى صارت له میاه البحر مالحه، فى المدّ و الجزر،

مقاله فى قوس قُزَح،

کتاب الالوان،

کتاب البیطره،

کتاب الفلاحه،

کتاب فى الاحکام الإعراب على مذهب الیونانیین؛

فى النحو و تاریخ العالم و المبدأ و الانبیاء و الملوک و الامم و الخلفاء و الملوک فى الاسلام (ابنندیم، ص ۳۵۳؛ابنابى اصیبعه، ص ۲۷۳ـ۲۷۴).



منابع:

(۱) ابن ابىاصیبعه، عیون الانباء فى طبقات الاطباء، چاپ نزار رضا، بیروت ( ۱۹۶۵)؛
(۲) ابنجلجل، طبقات الاطباء و الحکماء، چاپ فؤاد سید، قاهره ۱۹۵۵؛
(۳) ابنخلّکان؛
(۴) ابنصاعد اندلسى، التعریف بطبقات الامم : تاریخ جهانى علوم و دانشمندان تا قرن پنجم هجرى، چاپ غلامرضا جمشیدنژاد اول، تهران ۱۳۷۶ش؛
(۵) ابنعبرى، تاریخ مختصرالدول، چاپ انطون صالحانى، لبنان ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) ابنندیم (تهران)؛
(۷) احمدامین، ضحىالاسلام، بیروت: دارالکتابالعربى، (بىتا.)؛
(۸) اسکندر افرودیسى، مقاله الإسکندرالافرودیسى فىالزمان، ترجمه حنینبن اسحاق، در شروح على ارسطو مفقوده فى الیونانیه و رسائل اخرى، چاپ عبدالرحمان بدوى، بیروت ۱۹۸۶؛
(۹) المپیودورس، تفسیرالمفیدوروس لکتاب ارسطاطالیس فى الآثار العلویه، نقل حنینبن اسحاق و اصلاح اسحاقبن حنین، در همان؛
(۱۰) کارل بروکلمان، تاریخ الادبالعربى، ج ۴، نقله الى العربیه یعقوب بکر و رمضان عبدالتواب، قاهره ۱۹۷۵؛
(۱۱) جالینوس، جوامع کتاب طیماوس فىالعلم الطبیعى، اخراج حنینبن اسحاق، در افلاطون فى الاسلام: نصوص، حققها و علق علیها عبدالرحمان بدوى، تهران: مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مکگیل، ۱۳۵۳ش؛
(۱۲) حنینبن اسحاق، آدابالفلاسفه، اختصره محمدبن على انصارى، چاپ عبدالرحمان بدوى، کویت ۱۴۰۶/۱۹۸۵؛
(۱۳) همو، رساله حنینبن اسحق الى علىبن یحیى فى ذکر ما تُرجِمَ من کتب جالینوس، متن عربى با ترجمه فارسى، چاپ مهدى محقق، تهران ۱۳۸۴ش؛
(۱۴) همو، کتابالعشر مقالات فىالعین، چاپ ماکس مایرهوف، قاهره ۱۹۲۸، چاپ افست بیروت (بىتا.)؛
(۱۵) همو، کیفیّه إدراک حقیقه الدیانه للحکیم حنینبن اسحاق النسطورى المتطبّب (رحمهاللّه!)، (چاپ) سمیر خلیل سمیر، در المشرق، سال ۷۱ (تموز ـ کانون الاوّل ۱۹۹۷)؛
(۱۶) همو، مقاله فى الآجال، (چاپ) سمیر خلیل سمیر، در المشرق، سال ۶۵، ش ۱ و ۲ (ژانویه ـ دسامبر ۱۹۹۱)؛
(۱۷) احمدبن محمد دبیان، حنینبن اسحاق: دراسه تاریخیه و لغویه، ریاض ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۱۸) عامر رشید سامرائى و عبدالحمید علوچى، آثار حنینبن اسحاق، بغداد ۱۹۷۴؛
(۱۹) فؤاد سزگین، «مکانه حنین فى تاریخ الترجمه من الاغریقى و السریانى الى العربیه»، در مهرجان افرام و حنین: بغداد ۴ـ۷ شباط ۱۹۷۴، بغداد: مجمعاللغه السریانیه، ۱۹۷۴؛
(۲۰) رمضان ششن، جمیل آقپنار، و جواد ایزگى، فهرس مخطوطات الطب الاسلامى باللغات العربیه و الترکیه و الفارسیه فى مکتبات ترکیا، استانبول ۱۴۰۴/ ۱۹۸۴؛
(۲۱) محمدبن عبدالکریم شهرستانى، الملل و النحل، چاپ محمدسید کیلانى، قاهره ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۲۲) خلیلبن ایبک صفدى، الغیثالمَسجَم فى شرح لامیّه العجم، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۲۳) کورکیس عواد، الاصول العربیه للدراسات السریانیه، بغداد ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۲۴) فاروق عمر فوزى، «حنینبن اسحق و السلطه العباسیه»، در مهرجان افرام و حنین، همان؛
(۲۵) علىبن یوسف قفطى، تاریخالحکماء، و هو مختصر الزوزنى المسمى بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء، چاپ یولیوس لیپرت، لایپزیگ ۱۹۰۳؛
(۲۶) جوئل کرمر، احیاى فرهنگى در عهد آلبویه: انسانگرایى در عصر رنسانس اسلامى، ترجمه محمدسعید حنایى کاشانى، تهران ۱۳۷۵ش؛
(۲۷) مسعودى، تنبیه؛
(۲۸) همو، مروج (بیروت)؛
(۲۹) احمد هاشمى، «آرا و آثار حنینبن اسحاق»، مجله تاریخ علم، ش ۵ (بهار و تابستان ۱۳۸۵)؛
(۳۰) همو، «مدرسه ترجمه حنینبن اسحاق»، مجله تاریخ علم، ش ۴ (پاییز و زمستان ۱۳۸۴)؛
(۳۱) یعقوبى، تاریخ؛
(۳۲) یوسف حبىّ، «حنینبن اسحاق»، در مهرجان افرام و حنین، همان؛

(۳۳) Gotthelf Bergstrasser, Hunain ibn Ishak und seine Schule, Leiden 1913;
(۳۴) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949;
(۳۵) Dictionary of scientific biography, supplement I, ed. Charles Coulston Gillispie, New York: Charles Scribner’s Sons, 1981, s.v. “Hunayn ibn Ishaq. Hunayn the translator” (by Albert Z. Iskandar);
(۳۶) EI2, s.v. “Hunayn b. Ishak Al-Ibadi” (by G. Strohmaier);
(۳۷) M. Meyerhof, “New light on Hunain ibn Ishaq and his period”, Isis, 8(1926);
(۳۸) De Lacy O’leary, How Greek science passed to the Arabs, London 1980;
(۳۹) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967- ;
(۴۰) Moritz Steinschneider, Die arabishen Ubersetzungen aus dem Griechischen, Graz 1960.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴ 

زندگینامه حُبَیش تفلیسى(متوفی۶۰۰ ه ق)

 ابوالفضل حبیش‌بن ابراهیم‌بن محمد، عالم، ادیب، طبیب و نویسنده فارسى و عربی‌نویس قرن ششم.

۱) زندگى و آثار.

از زندگى او اطلاع چندانى در دست نیست. وى با قلیچ ارسلان‌بن مسعود (حک : ۵۵۱ـ۵۸۸)، از سلاجقه روم، معاصر بوده و برخى تألیفات خود را به او تقدیم کرده است (رجوع کنید به ادامه مقاله). نام حبیش در آثارش در معرض تحریف قرار گرفته و به صورتهاى حَبَش، حسن و حسین درآمده است و لقب او را شرف‌الدین، جمال‌الدین و کمال‌الدین ذکر کرده‌اند، ولى در همه جا کنیه‌اش ابوالفضل و نسبتش تفلیسى ذکر شده است (براى نمونه رجوع کنید به حاجی‌خلیفه، ج ۱، ستون ۲۶۱ـ۲۶۲؛ بغدادى، ج ۱، ستون ۲۶۳؛ آقابزرگ طهرانى، ج ۱۷، ص ۲۵۳؛ نیز رجوع کنید به ادامه مقاله). در خصوص زمان تولد او، چون کتاب قانون‌الادب را در ۵۴۵، کفایهالطب را در ۵۵۰، و وجوه قرآن را در ۵۵۸ تألیف کرده است، پس باید تولد وى در حدود سى سال قبل از ۵۴۵، یعنى حدود ۵۱۵، بوده باشد. به دلیل خاتمه نسخه‌اى از کتاب وجوه قرآن، که از روى نسخه‌اى نوشته شده که خود مؤلف در شهر قونیه کتابت کرده است، استنباط می‌شود که سالیانى در قونیه مقیم بوده است.

حاجی‌خلیفه (ج ۲، ستون ۱۳۷۹) و به تبع او بغدادى (همانجا) سال وفات او را ۶۲۹ نوشته‌اند، اما بعید به نظر می‌رسد که او پس از تألیفات مهم خود، هفتاد یا هشتاد سال زندگى کرده باشد (حبیش تفلیسى، ۱۳۳۶ش، مقدمه افشار، ص۲۸۰؛ همو، ۱۳۴۰ش، مقدمه محقق، ص نه). با ملاحظه سال تألیفات او، که ذکر شد، بروکلمان (>ذیل<، ج ۱، ص ۸۹۳) و به تبع او کحّاله (ج ۳، ص ۱۸۹) فوت او را حوالى ۶۰۰ ذکر کرده‌اند.

حبیش تفلیسى در موضوعات متنوعى، به فارسى و عربى کتاب تألیف کرده است. آثار فارسى او از حیث خصایص لغوى و صرفى و نحوى داراى اهمیت است (رجوع کنید به محقق، ص ۸ـ۲۸؛ صادقى، ص ۱۳ـ۲۹).

آثار پزشکى و داروشناسى تفلیسى در بخش دوم مقاله خواهد آمد. آثار ادبى، دینى و حِکْمى وى عبارت‌اند از :

۱) مَلْحَمه دانیال. حبیش در مقدمه آن نوشته است: «چنین گوید حکیم کمال‌الدین جمال‌الاسلام ابوالفضل حبیش‌بن ابراهیم‌بن محمدالتفلیسى رحمهم‌اللّه که چون از کتاب قانون‌الادب بپرداختم برحسب طاقت و قدر دانش خویش این کتاب از کتابهاى تازى تألیف کردم و جمع آوردم». ریو (ج ۲، ص ۸۵۲) نام این کتاب را اصول‌المَلاحِم ضبط کرده و حتى بغدادى (همانجا) هر دو نام را ذکر کرده و آنها را دو کتاب مجزا به حساب آورده است. به گفته حاجی‌خلیفه (ج ۲، ستون ۱۸۱۷)، عبداللّه‌بن هارون‌السوسى ملحمه را شرح کرده است. در مقدمه چاپ سربى مورخ ۱۳۲۶ش کامل‌التعبیر (درباره این کتاب رجوع کنید به ادامه مقاله)، ناشر آن نوشته که ملحمه دانیال در ۱۳۰۴ در تهران به‌نام ملهمه چاپ شده است. وى ترجمه آن را به علامه مجلسى نسبت داده و در حاشیه کتاب احتیاطآ نوشته که به قولى، مؤلف نجیب‌الدین اصفهانى است درحالى که انشاى کتاب نشان می‌دهد که ترجمه مجلسى نیست زیرا مختصات سبک و انشاى ملحمه و کامل‌التعبیر یکى است و منشآت مجلسى هیچ شباهتى به آن ندارد (براى اطلاع از نسخه‌هاى خطى این کتاب رجوع کنید به حبیش تفلیسى، ۱۳۳۶ش، همان مقدمه ۱، ص۲۹۱).

۲) بیان‌التصریف. که حبیش از آن در مقدمه قانون ادب (ج ۱، ص هجده، پانویس ۵) نام برده است.

۳) وجوه قرآن. اگر نسخه‌اى از این کتاب وجود نداشت، از آن اثر دیگرى برجا نبود، چرا که در هیچ‌یک از مآخذ به آن اشاره نشده است. مؤلف، این کتاب را پس از بیان‌التصریف تألیف کرده و در علت پرداختن به آن نوشته است در کتاب وجوه‌القرآنِ مقاتل‌بن سلیمان*، که به عربى است، دیده است که در شرح بسیارى از کلمات، از اسما و افعال و حروف، دو یا سه وجه بیان شده و در تفسیر ابوالحسین ثعلبى (احتمالا ابواسحاق ثعلبى/ ثعالبى*) براى هر کلمه چهار یا پنج وجه بیان کرده و به همین ترتیب، گاهى مقاتل‌بن سلیمان و گاه ثعلبى تعداد وجوه معنى کلمات قرآن را کمتر یا بیشتر از دیگرى آورده‌اند و ترتیب مطالب آنها بدان‌گونه نبوده است که به راحتى بتوانند آنچه طلب کنند بیابند؛ بنابراین، تصمیم گرفته است کتابى در وجوه قرآن، که کامل و مفید باشد، تألیف کند و براى این‌کار از تفسیر ثعلبى، تفسیر سورآبادى*، تفسیر نقّاش، تفسیر شاپور (اسفراینى)، تفسیر واضح، مشکل‌القرآن ابن‌قتیبه و کتاب غریب‌القرآن عُزیرى استفاده کرده است (حبیش تفلیسى، ۱۳۴۰ش، ص ۱). مؤلف، مطالب این کتاب را به ترتیبِ حروفِ معجمِ وجوهِ اسما و افعال و حروف تنظیم، و وجوه هر کلمه را به فارسى بیان کرده و اگر در وجوه کلمات قرآن میان مفسران اختلاف بوده از ذکر قول ضعیف پرهیز کرده است (همان، ص ۲). وجوه قرآن در این کتاب، از آخرت آغاز و به یوم ختم می‌شود (رجوع کنید به ص ۳ـ۳۱۷؛ براى آگاهى از خصایص ادبى این کتاب رجوع کنید به همان، مقدمه محقق، ص بیست‌وپنج ـ سی‌ودو).

۴) تلخیص علل‌القرآن، که حاجی‌خلیفه (ج ۱، ستون ۴۷۹) از آن نام برده است.

۵) جوامع‌البیان در ترجمان قرآن. در لغت‌نامه دهخدا (ذیل مادّه) نوشته شده که کتابى است به فارسى در غریب قرآن.

۶) قانون ادب، در ضبط کلمات عربى و بیان معانى آن لغات به فارسى. مؤلف در مقدمه (ج ۱، ص هجده، پانویس ۵)گفته که این کتاب را پس از بیان‌التصریف نوشته است. به استناد سه بیتى که در پشت نسخه‌اى از مجلد دوم قانون ادب، متعلق به کتابخانه اسعد افندى ترکیه، مضبوط است قانون‌ادب را در ۵۴۵ تألیف کرده است. حاجی‌خلیفه (ج ۲، ستون ۱۳۱۰) نام آن را قانون الادب فى ضبط کلمات العرب ذکر کرده است. نسخه‌هاى متعدد از این کتاب در کتابخانه‌هاى ایران، ترکیه، انگلستان و فرانسه موجود است. این کتاب را غلامرضا طاهر تصحیح و منتشر کرده است (تهران ۱۳۵۰ـ۱۳۵۱ش).

۷) قانون‌اللباب. اعتمادالسلطنه (ج ۱، ص ۸۰۵) از این کتاب نام برده و آن را در حکمت دانسته است، ولى معلوم نیست از کجا نقل کرده و شاید مقصودش قانون ادب بوده و تصحیف و تحریفى در اسم کتاب صورت گرفته، ولى با توضیحى که درباره موضوع کتاب داده است نمی‌توان این احتمال را وارد دانست.

۸) قوافى، که آن را به امر ابوشجاع قلیچ‌ارسلان تصنیف کرد. نسخه‌اى از آن مورخ ۹۲۸ به شماره ۳۶۲ در کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى موجود است (رجوع کنید به حدایق شیرازى، ج ۲، ص۲۵۰ـ۲۵۱). قسمتى از مقدمه این کتاب را در فهرست کتابخانه مزبور نقل کرده‌اند که ذبیح‌اللّه صفا آن را عینآ در تاریخ ادبیات در ایران (ج ۲، ص ۹۹۸ـ۹۹۹) آورده است. بغدادى (همانجا) نام این کتاب را ترجمان‌القوافى (فارسى)، و آقابزرگ طهرانى (ج ۱۶، ص ۲۱۳) نام آن را فرهنگ قوافى ذکر کرده است.

۹) کامل‌التدبیر. بروکلمان (>ذیل<، ج ۱، ص ۸۹۳) از این کتاب نام برده و ذکر کرده که نسخه‌اى از آن در کتابخانه سلیم‌آغا در ترکیه به شماره ۵۴۵ موجود است.

۱۰) کامل‌التعبیر. مشهورترین کتاب حبیش، که همواره مورد توجه خاص و عام بوده است. این کتاب به تعبیر خواب هم مشهور است. مؤلف در این کتاب سخنان شش تن از بزرگانِ علمِ تعبیرِ خواب را نقل کرده است که عبارت‌اند از دانیال نبى، امام جعفرصادق، محمدبن سیرین، ابراهیم کرمانى، جابر مغربى و اسماعیل‌بن اشعب/ اشعث (؟). به‌گفته خودش (ص ۱) این کتاب را پس از تصنیف صحهالابدان، براى مطالعه عزالدین ابوشجاع قلیچ‌ارسلان‌بن مسعود و برطبق حروف معجم تأویل خوابها به فارسى تألیف کرده است. به گفته حاجی‌خلیفه (ج ۲، ستون ۱۳۷۹ـ۱۳۸۰)، جعفربن هادى بواریحى این کتاب را براى سلطان سلیمان به ترکى ترجمه کرده است. کامل‌التعبیر در ۱۲۶۵ در تهران، در ۱۳۱۹ در بمبئى و پس از آن بارها در تهران چاپ شده است (رجوع کنید به مشار، ج ۴، ستون ۴۰۱۰ـ۴۰۱۱؛ براى اطلاع از نسخه‌هاى موجود از این کتاب رجوع کنید به حبیش تفلیسى، ۱۳۳۶ش، همان مقدمه، ص ۲۸۸ـ۲۸۹).

۱۱) نظم‌السلوک. بروکلمان (همانجا)، آن را جزو آثار حبیش نام برده است. به گفته وى نسخه‌هایى از آن در کتابخانه موزه بریتانیا به شماره ۴۹۴۷Or. وجود دارد.

۱۲) بیان‌النجوم. کتابى است در هیئت و نجوم و اسطرلاب مشتمل بر ده باب و دویست‌وده فصل که خود حبیش در مقدمه قانون ادب (ج ۱، ص هجده) از آن یاد کرده است. محمدتقى بهار در سبک‌شناسى (ج ۲، ص ۳۹۵ـ۳۹۶) براى نشان دادن سبک فارسی‌نویسى حبیش، از نسخه خطى این کتاب استفاده کرده است (براى اطلاع تفصیلى درباره این کتاب رجوع کنید به جعفری‌مذهب، ص ۱۴۹ـ۱۵۶).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) اعتمادالسلطنه؛
(۳) اسماعیل بغدادى، هدیهالعارفین، ج ۱، در حاجی‌خلیفه، ج ۵؛
(۴) محمدتقى بهار، سبک‌شناسى، یا، تاریخ تطور نثر فارسى، تهران ۱۳۵۵ـ۱۳۵۶ش؛
(۵) محسن جعفری‌مذهب، بیان‌النجوم ابوالفضل حبیش‌بن ابراهیم منجم تفلیسى»، آینه میراث، دوره جدید، سال ۴، ش ۲ و ۳ (تابستان و پاییز ۱۳۸۵)؛
(۶) حاجی‌خلیفه؛
(۷) حبیش تفلیسى، بیان الصناعات، چاپ ایرج افشار، در فرهنگ ایران زمین، ج ۵ (۱۳۳۶ش)؛
(۸) همو، قانون ادب، چاپ غلامرضا طاهر، (تهران) ۱۳۵۰ـ۱۳۵۱ش؛
(۹) همو، کامل التعبیر، چاپ محمدحسین رکن‌زاده آدمیت، تهران ۱۳۷۲ش؛
(۱۰) همو، وجوه قرآن، چاپ مهدى محقق، تهران [?۱۳۴۰ش[؛
(۱۱) ضیاءالدین حدایق شیرازى، فهرست کتابخانه مدرسه عالى سپهسالار، ج ۲، تهران ۱۳۱۸ش؛
(۱۲) دهخدا؛
(۱۳) علی‌اشرف صادقى، «لغات فارسى کفایهالطب حبیش تفلیسى به همراه بررسى لغات تقویم‌الادویه او»، نامه فرهنگستان، دوره ۵، ش ۱ (اردیبهشت ۱۳۸۰)؛
(۱۴) ذبیح‌اللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج ۲، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۱۵) عمررضا کحّاله، معجم‌المؤلفین، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۱۶) مهدى محقق، «واژه‌هاى فارسى در کتاب تقویم الادویه حبیش‌بن ابراهیم تفلیسى»، نامه فرهنگستان، دوره ۴، ش ۳ (پاییز ۱۳۷۷)؛
(۱۷) خانبابا مشار، فهرست کتابهاى چاپى فارسى، تهران ۱۳۵۰ـ۱۳۵۵ش؛

(۱۸) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942;
(۱۹) Charles Rieu, Catalogue of the Persian manuscripts in the British Museum, London 1966.

۲) آثار پزشکى.

دست‌کم چهارده تألیف از آثار بیست‌و هشت‌گانه شناخته شده او در طب و داروشناسى است.

آثار پزشکى حبیش را به دو دسته کلى می‌توان تقسیم کرد : نخست، آثارى که خود او در دیگر کتابهایش به آنها اشاره کرده است، مانند صحهالابدان که در مقدمه کامل التعبیر (گ ۱پ)، و تقویم‌الادویه که در مقدمه کفایهالطب (نسخه خطى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، ش ۲۲۳، گ ۱پ) از آنها یاد کرده و به خودِ کفایهالطب در بیان‌الطب (گ ۳پ) اشاره کرده است؛دوم، آثارى که فهرست‌نگاران سده‌هاى بعد از او دانسته‌اند، مانند رسائل نُه‌گانه عربى او در اصول پزشکى و داروشناسى قدیم (رجوع کنید به ادامه مقاله). گاه آثارى را به حبیش نسبت داده‌اند که از او نیست، مانند کامل‌التدبیر (بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۸۹۳؛حبیش تفلیسى، ۱۳۳۶ش، مقدمه افشار، ص ۲۸۸)؛که احتمالا همان کامل‌التعبیر است (رجوع کنید به ادامه مقاله).

جز صحه الابدان، که از وجود نسخه‌اى از آن آگاهى نداریم، از همه آثار شناخته شده حبیش در علوم پزشکى دست‌کم یک نسخه برجاى مانده است. نوشته‌هاى دیگرى را نیز، به قراینى، می‌توان از حبیش دانست، مانند رساله دستورالادویه که شاید بخشى از باب بیستم گم‌شده بیان‌الطب باشد، یا ادویه مفرده و مرکّبه که احتمال داده‌اند نوشته حبیش باشد (رجوع کنید به منزوى، ج ۵، ص ۳۲۷۴؛کتابشناسى نسخ خطى پزشکى ایران، ص ۱۶، ش ۷۱).

در زمینه پزشکى، اشارات اندکى به او شده است؛حسن‌بن عبدالرحمان (سده دهم) در تذکره نظامشاهیه خود، درباره داروها بارها از حبیش و تقویم‌الادویه او یاد کرده است. فارسی‌نویس بودن حبیش موردتوجه شمارى از نگارندگان معاصر تاریخ ادبیات فارسى قرار گرفته است؛از جمله بهار (رجوع کنید به ج ۲، ص ۳۹۳ـ۳۹۵)، صفا (ج ۲، ص ۹۹۸ـ۹۹۹) و نفیسى (ج ۱، ص ۱۲۸). ظاهراً اولین فهرست‌نگار که از او یاد کرده، حاجی‌خلیفه در کشف‌الظنون (مثلا ج ۱، ستون ۲۶۱، ۴۶۷) است. پس از او اسماعیل‌پاشا بغدادى (ج ۱، ستون ۲۶۳)، بروکلمان (همانجا)، استورى (ج ۲، بخش ۲، ص ۲۱۳ـ۲۱۴) و شیخ‌آقابزرگ طهرانى (نسخه چاپى، ج ۱۷، ص ۱۸، ۱۹۶، ۲۵۳ـ ۲۵۴) آثار حبیش را معرفى کرده‌اند.حبیش خود را «متطبب» معرفى می‌کند نه طبیب (بیان الطب، گ ۱پ؛همو، کامل‌التعبیر، گ ۱پ).

درگذشته چنانچه کسى فقط پزشکى می‌آموخت و از فلسفه و ریاضیات و طبیعیات بی‌بهره بود، او را متطبب می‌نامیدند و چون از این علوم بهره‌مند بود (مانند رازى و ابن‌سینا) او را طبیب می‌خواندند (رجوع کنید به ابن‌رضوان، ص ۴۰). از حبیش تألیفى در باب فلسفه و ریاضى سراغ نداریم و دیدگاه حبیشِ متطبب به دانش پزشکى، فلسفى نیست. مثلاً، در نگارش آثار پزشکى به تقابل دیدگاههاى گوناگون و بحثهاى پیچیده آن نپرداخته است یا در کفایهالطب، که جامع‌ترین اثر پزشکى اوست، فقط راوى اقوال پزشکان پیش از خود ــ«چون بقراط و جالینوس و … محمدِ زکریاى رازى و ثابتِ قرّه»ــ است (رجوع کنید به همانجا). در بیان‌الطب (گ ۲پ، ۳ر) نیز وجوه مشترک آراى بزرگان پزشکى را آورده است. آثار حبیش بیشتر براى توده مردم بوده و طبعاً به زبانى ساده نوشته شده است. بنابراین، کتب او را در بهترین حالت می‌توان در شمار «کتب وسط» (درباره این تعبیر رجوع کنید به نظامى عروضى، ص ۱۱۰) به شمار آورد. در نوشته‌هاى او کمتر به نمونه بالینى و تجربه‌هاى پزشکى خود او اشاره شده است. حبیش نوآورى و دیدگاه انتقادى کمى نسبت به آراى گذشتگان دارد. او داروى تازه‌اى نیافته و به بیماریهاى همه‌گیر دوران خود اشاره‌اى نکرده است.

آثار پزشکى او عبارت‌اند از :

۱) بیان‌الطب، به فارسى، که در اصل بیست باب داشته (مقدمه، گ ۲پ ـ ۳ر) ولى در نسخه‌هاى موجود، آخرین باب آن نیست و از بیست بیمارى باب هجدهم، فقط دو مورد آن برجاى مانده است. باب نخست به معرفت چیزهایى که پزشکان باید بدانند، اختصاص دارد و نُه بخش است؛باب دوم تا نوزدهم درباره «سبب و علامت و علاج سیصد و شصت و شش علت از فرق سر تا قدم» است؛و باب بیستم، بنابر مقدمه، درباره «طبع و منفعت و خاصیت غذاها و داروهاى مفرد و مرکّب» است، با ترتیب الفبایى. تعداد بیماریهاى یاد شده در متن، با میزان ذکر شده در مقدمه سازگار نیست (مثلاً در همان نسخه، ۳۶۸ بیمارى ذکر شده است). شاید کاتبان، برخى بیماریها را با هم درآمیخته باشند. حبیش، برخلاف دیگر آثار فارسیش، در این اثر به منابع تألیفى پیشینیان اشاره‌اى ندارد که شاید منشأ آن پایان نیافتن تدوین نهایى بوده است. فقط از معدودى بزرگان، مانند ارسطاطالیس و بقراط و جالینوس یاد کرده و تأثیر آنان در این اثر مشهود است؛در عین حال از کسانى چون رازى و بوعلى نام‌برده است.

اما حبیش در مقایسه با پزشک هم عصرش، جرجانى، معادلهاى فارسى بیشترى براى واژگان پزشکى ذکر کرده، که از آن جمله است:

رگ جهنده (شریان؛گ ۱۲ر)،

رگ آرمیده (ورید؛گ ۱۲ر)،

آبگیر (قاروره، گ ۲۰پ)،

آماس خوک (خنازیر؛گ ۳۲پ)،

خفتگى اندام (کرخى؛گ ۶۱پ)،

کژ شدن روى (لَقْوه؛گ ۶۱پ)،

و بادامه (لوزه؛گ ۱۰۱پ).

۲) تقویم‌الادویه، فرهنگ دارویى چند زبانه و جدول‌گونه‌اى که بنابر مقدمه‌اش به نام شرف‌الدین علی‌بن طرادبن محمد زینبى (۴۶۲ـ۵۳۸)، وزیر مسترشد و مقتفى، تألیف شده است. نسخه‌هاى متعددى از این اثر شناسایى شده است (رجوع کنید به کتابشناسى نسخ خطى پزشکى ایران، ص ۷۸، ش ۳۵۹). برخى آن را پنج زبانه معرفى کرده‌اند (رجوع کنید به حبیش تفلیسى، ۱۳۴۰ش، مقدمه محقق، ص یازده؛ریاحى، ص ۶۲۱)، ولى نسخه کتابخانه ملک (ش ۱/۴۷۸۴) و کتابخانه مجلس (ش ۲۷۴۳) شش زبانه‌اند. به نوشته ریاحى (همانجا) این نخستین فرهنگ دارویى است که میان سالهاى ۵۲۲ تا ۵۳۰ تألیف شده است.

در جدولهاى بخش نخست، نام داروهاى مفرده مشهور به شش زبان عربى، فارسى، سریانى، رومى، یونانى و ترکى آمده، و سپس ویژگیهاى داروشناختى، کیفیت استعمال آنها و اختیارات اطبا ذکر شده است. در جدولهاى بخش دوم تنها نامهاى مفردات کم‌کاربردتر آمده است. در جدولى دوستونى، در یک ستون نام مفرده و در دیگرى دیدگاه یک یا چند طبیب ذکر شده است که از «ابرق» شروع و به «غملول» ختم می‌شود (رجوع کنید به نسخه کتابخانه ملک، ش ۱/۴۷۸۴). بخش سوم نیز شامل جدولى چند ستونى است که در هر ستون خواصى ذکر شده و زیر هریک، داروهاى داراى آن خاصیت آورده شده است؛مانند مُفَتِّحَهالسُدَد (گشاینده بسته‌شدگیها) یا مُقَطِّعهُالاَخْلاط (گسلنده خلطها). این نوع جدول‌بندى یادآور تقویم‌الصحّه* ابن‌بطلان (متوفى ۴۶۰) و تقویم‌الأبدان* ابن‌جزله (متوفى ۴۹۳) است.

۳) رسائل نه‌گانه پزشکى. در فهرست کتابخانه دانشگاه پرینستون مجموعه‌اى خطى در ۳۶۰ برگ، شامل نُه رساله عربى، معرفى شده که در سالهاى ۷۳۸ـ۷۳۹ در شهر گلستان، از بلاد قفقاز، کتابت، و از آثار حبیش دانسته شده است (رجوع کنید به حتی‌و همکاران، ص ۳۴۷، ش ۱۱۰۸). این رسائل عبارت‌اند از: تقدمه العلاج و تدرقه (بدرقه؛رجوع کنید به حبیش تفلیسى، ۱۳۳۶ش، همان مقدمه، ص۲۸۴) المنهاج، رساله‌اى درباره اصول پزشکى؛أودیه الأدویه، درباره ترکیب کردن و آماده‌سازى و کاربرد داروها، که الأدویه المفرده و کیفیه أخذها و صیغتها هم خوانده شده است (حبیش تفلیسى، ۱۳۴۰ش، همان مقدمه، ص ده)؛رموز المنهاج و کنوزالعلاج، مشتمل بر نام بیماریها و نشانه‌هاى آنها و فهرستى از نسخه‌ها و داروهاى کاربردى؛الرساله المتعارفه بأسمائها المترادفه، که واژه‌نامه‌اى پزشکى است؛لباب الأسباب، در تعریف بیماریها، سببها، نشانه‌ها و درمان آنها؛شرح بعض مسائل منتخبه من کتاب القانون، گزیده‌هایى از قانون ابن‌سینا؛تحصیل الصحّه بالأسباب الستّه، درباره قوانین حفظ بهداشت؛رساله فى مایتعلق بالأغذیه المطلقه و الدوائیه، درباره پرهیزانه‌ها؛اختصار فصول بقراط، که خلاصه‌اى از ترجمه عربى فصول بقراط است.

۴) صحه الابدان، رساله‌اى بهداشتى ـ پزشکى، که حبیش در مقدمه کامل‌التعبیر (گ ۱پ) از آن یاد کرده است. اگرچه اسماعیل‌پاشا بغدادى (ج ۱، ستون ۲۶۳) از آن نام برده، تاکنون نسخه‌اى از آن شناسایى نشده است.

۵) کفایه الطب، به فارسى، که بنابر نسخه کتابخانه مجلس شوراى اسلامى (ش ۶۳۳۲، گ ۱پ) در ۵۵۰ براى ابوالحارث ملکشاه فرزند قلیچ ارسلان تألیف شده است. در برخى منابع‌این کتاب عربى معرفى شده است (رجوع کنید به بهار، ج ۲، ص ۳۹۴؛نفیسى، ج ۱، ص ۱۲۸؛صفا، ج ۲، ص ۹۹۸؛اثر آفرینان، ج ۲، ص۲۶۴). کفایهالطب شامل دو کتاب اصلى است: «در معرفت علم پزشکى و به کار داشتن تندرستى و در علم طب و معالجه بیماری‌ها»؛و در «غذاها و داروهاى مرکّب و طبع و خاصیت آنها». بیشتر نسخه‌هاى کفایهالطب به شکل جدول‌بندى است. در این کتاب، حبیش دیدگاهى چون رازى دارد و معتقد است که تا می‌توان بیمار را با غذا درمان کرد نباید به او دارو داد، و تا غذاى ساده‌تر او را درمان می‌کند، نباید به او غذاى پیچیده داد (مثلا رجوع کنید به نسخه خطى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، ش ۲۲۳، گ ۶پ).

حبیش معتقد است که «اصل طب از حکماى یونان پدید آمد، بعدِ ایشان به اهل هند و اهل روم رسید»، و در مقایسه پزشکى هندى و مغرب‌زمین می‌نویسد «علم اهل هند باریک‌تر است و رنجِ بیشتر باید بردن بر تعلیم آن طریق که ایشان نهاده‌اند. و علم اهل روم، آسان‌تر و مفهوم‌تر است و طبایع ایشان به طبایع ما موافق‌تر و نزدیک‌تر است» (همانجا).



منابع :

(۲۰) آقابزرگ طهرانى؛
(۲۱) ابن‌رضوان، مقاله الشیخ ابی‌الحسن علی‌بن رضوان فی‌التنبیه على مافى کلام المختاربن الحسن بن عبدون البغدادى من الاغالیط، در خمس رسائل لابن بطلان البغدادى و لابن رضوان المصرى، صححها و نقلها الى اللغه الانکلیزیه و زاد علیها مقدمه و تعالیق یوزف شاخت و ماکس مایرهوف، قاهره: الجامعه المصریه، ۱۹۳۷؛
(۲۲) اثرآفرینان: زندگینامه نام‌آوران فرهنگى ایران، از آغاز تا سال ۱۳۰۰ هجرى شمسى، زیرنظر کمال حاج سید جوادى و عبدالحسین نوایى، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، ۱۳۷۷ـ۱۳۸۰ش؛
(۲۳) اسماعیل بغدادى، هدیهالعارفین، ج ۱، در حاجی‌خلیفه، ج ۵؛
(۲۴) محمدتقى بهار، سبک‌شناسى، یا، تاریخ تطور نثر فارسى، تهران ۱۳۵۵ـ۱۳۵۶ش؛
(۲۵) حاجی‌خلیفه؛
(۲۶) حبیش تفلیسى، بیان الصناعات، چاپ ایرج افشار، در فرهنگ ایران زمین، ج ۵ (۱۳۳۶ش)؛
(۲۷) همو، بیان‌الطب، نسخه خطى فهرست نشده مجلس؛
(۲۸) همو، تقویم‌الادویه، نسخه خطى کتابخانه (ش ۱) مجلس شوراى اسلامى، ش ۲۷۴۳؛
(۲۹) همان، نسخه خطى کتابخانه و موزه ملى ملک، ش ۱/۴۷۸۴؛
(۳۰) همو، کامل‌التعبیر، نسخه خطى کتابخانه چلبى عبداللّه (ترکیه)، ش ۲۰۰؛
(۳۱) همو، کفایهالطب، نسخه خطى کتابخانه (ش ۱) مجلس شوراى اسلامى، ش ۶۳۳۲؛
(۳۲) همان، نسخه خطى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، ش ۲۲۳؛
(۳۳) همو، وجوه قرآن، چاپ مهدى محقق، تهران [?۱۳۴۰ش[؛
(۳۴) محمدامین ریاحى، «تفلیسى پیشاهنگ فارسی‌نویسى در دیار روم»، آینده، سال ۷، ش ۸ (آبان ۱۳۶۰)؛
(۳۵) ذبیح‌اللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج ۲، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۳۶) کتابشناسى نسخ خطى پزشکى ایران، تنظیم و تدوین اکرم ارجح و دیگران، تهران : کتابخانه ملى جمهورى اسلامى ایران، ۱۳۷۱ش؛
(۳۷) احمد منزوى، فهرستواره کتابهاى فارسى، تهران ۱۳۷۴ش‌ـ ؛
(۳۸) احمدبن عمر نظامى عروضى، چهار مقاله، تصحیح محمد قزوینى، شرح لغات به اهتمام محمدمعین، تهران ۱۳۷۲ش؛
(۳۹) سعید نفیسى، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسى تا پایان قرن دهم هجرى، تهران ۱۳۶۳ش؛

(۴۰) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942;
(۴۱) Philip K. Hitti, Nabih Amin Faris, and Butrus Abd-al-Malik, Descriptive catalog of the Garrett Collection of Arabic manuscripts in the Princeton University Library, Princeton 1938;
(۴۲) Charles Ambrose Storey, Persian literature:a bio-bibliographical survey, vol.2, pt.2, London 1971.

 دانشنامه جهان اسلام   جلد  ۱۲

زندگینامه جلال‌ طبیب‌(قرن‌ هشتم‌.)

 جلال‌الدین‌ احمدبن‌یوسف‌بن‌الیاس‌ طبیب‌ شیرازی‌، حکیم‌، شاعر و طبیب‌ قرن‌ هشتم‌. او پزشک‌ مظفریان‌ و طبیب‌ مخصوص‌ شاه‌ شجاع‌ (حک: ۷۶۰ـ۷۸۶) بود (خلیل‌، ج‌۱، ص‌۱۶۰ـ۱۶۱؛ واله‌ داغستانی‌، ص‌۸۰؛ رکن‌زاده‌ آدمیت‌، ج‌۲، ص‌۹۶). سال‌ تولدش‌ معلوم‌ نیست‌. اکثر تذکره‌نویسان‌ اصل‌ او را از فارس‌ دانسته‌اند (برای‌نمونه‌ رجوع کنید به دولتشاه‌ سمرقندی‌، ص‌۲۹۸؛ خلیل‌، ج‌۱، ص‌۱۶۰) ولی‌ نویسنده‌ تذکره‌ هفت‌اقلیم‌ (امین‌احمد رازی‌، ج‌۲، ص‌۷۸۷) او را اهل‌ نیشابور معرفی‌ کرده‌ است‌.

پدرانش‌ همه‌ اهل‌ علم‌ و ادب‌ بودند و عمویش‌، نجم‌الدین‌ محمود طبیب‌ خوافی‌ شیرازی‌، از دانشمندان‌ معروف‌ شیراز در اواخر قرن‌ هفتم‌ و اوایل‌ هشتم‌ و از نزدیکان‌ خواجه‌رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌ (متوفی‌ ۷۱۸) بود (صفا، ج‌۳، بخش‌۲، ص‌۱۰۳۲). جلال‌ طبیب‌ از حاذق‌ترین‌ پزشکان‌ روزگار خود و به‌ این‌ جهت‌ مقرب‌ ملوک‌ زمان‌ بود و گویا ریاست‌ دارالشفای‌ فارس‌ را برعهده‌ داشت‌ (خلیل‌، ج‌۱، ص‌۱۶۰ـ۱۶۱).

معروف‌ است‌ که‌ داروی‌ مفرحی‌ برای‌ شاه‌شجاع‌ درست‌ کرد و با ابیاتی‌ در وصف‌ فواید آن‌ به‌ خدمت‌ شاه‌ فرستاد. شاه‌ جواب‌ داد: «همه‌ نیک‌ بگفتی‌، اما پیری‌ مشکل‌ به‌ جوانی‌ بدل‌ شود» (دولتشاه‌ سمرقندی‌، ص‌۲۹۸ـ ۲۹۹؛ خلیل‌، ج‌۱، ص‌۱۶۱). خواندمیر در حبیب‌السیر (ج‌۳، ص‌۳۰۵ـ ۳۰۸) آورده‌ است‌ که‌ جلال‌الاسلامِ طبیب‌، زهرکشنده‌ای‌ برای‌ نابودی‌ پهلوان‌ اسدخراسانی‌ ساخت‌ و به‌ علیشاه‌ مزینانی‌ داد تا او را، که‌ بر شاه‌شجاع‌ شوریده‌ بود، بکشد. احتمالاً طبیب‌ مذکور همان‌ جلال‌ طبیب‌ است‌.

جلال‌ طبیب‌ گذشته‌ از تبحر در پزشکی‌، شاعر هم‌ بود و در شعر غالباً جلال‌ و گاه‌ طبیب‌ تخلص‌ می‌کرد (آقابزرگ‌ طهرانی‌، ج‌۹، قسم‌۱، ص‌۱۹۹؛ صفا، ج‌۳، بخش‌۲، ص‌۱۰۳۳). ابتدا مداح‌ خواجه‌غیاث‌الدین‌ محمد رشیدی‌، فرزند خواجه‌رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌، بود (گلچین‌ معانی‌، ص‌۱۸۰). پس‌ از کشته‌ شدن‌ خواجه‌ غیاث‌الدین‌، نزد شاه‌محمود آل‌مظفر (متوفی‌ ۷۷۶) رفت‌ و قصایدی‌ در مدح‌ وی‌ سرود (گلچین‌ معانی‌؛ واله‌ داغستانی‌، همانجا). گفته‌اند در غزلسرایی‌ چیره‌دست‌ بود و غزلهای‌ لطیف‌ و روان‌ داشت‌ (رجوع کنید به گلچین‌ معانی‌، ص‌۱۸۱ـ۱۸۲؛ صفا، همانجا).

اشعار عربی‌ و چندین‌ غزل‌ ملمع‌ نیز از او در دست‌ است‌ (رجوع کنید به فسائی‌، ج‌۲، ص‌۱۱۳۸، ۱۱۶۲؛ صفا، همانجا). علاوه‌ بر دیوانِ چهار هزار بیتی‌اش‌ که‌ تذکره‌نویسان‌ از آن‌ خبر داده‌اند (رجوع کنید به فسائی‌، ج‌۲، ص‌۱۱۳۸)، جمعی‌ به‌ غلط‌ مثنوی‌ گل‌ و نوروز خواجوی‌ کرمانی‌ (متوفی‌ ۷۵۳) را نیز به‌ وی‌ نسبت‌ داده‌اند (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به دولتشاه‌ سمرقندی‌، ص‌۲۹۸؛ خلیل‌، همانجا؛ سامی‌، ج‌۳، ص‌۱۸۲۷؛ نیز رجوع کنید به گلچین‌ معانی‌، ص‌۱۷۸). از دیگر اشتباهات‌ بعضی‌ از تذکره‌نویسان‌ درباره‌ جلال‌ طبیب‌ این‌ است‌ که‌ او را شاعر قرن‌ یازدهم‌ و شاگرد ملاصدرای‌ شیرازی‌ (متوفی‌ ۱۰۵۰) دانسته‌اند (رجوع کنید به صبا، ص‌۱۷۵؛ داور شیرازی‌، ص‌۱۳۵). همچنین‌ غزلهای‌ جلال‌ عضد یزدی‌، شاعر قرن‌ هشتم‌، را به‌ جلال‌ طبیب‌ نسبت‌ داده‌اند (برای‌ اینگونه‌ غزلها و اشتباهات‌ تذکره‌نویسان‌ رجوع کنید به انصاری‌ کازرونی‌، ص‌۳۵۹؛ رکن‌زاده‌ آدمیت‌، ج‌۲، ص‌۹۷؛ گلچین‌ معانی‌، ص‌۱۷۸ـ۱۸۰).

براساس‌ اشعار اندکی‌ که‌ در تذکره‌های‌ فارسی‌ از جلال‌ طبیب‌ آمده‌ است‌، درجه‌ و مایه‌ شاعری‌ او را نمی‌توان‌ تخمین‌ زد، ولی‌ در کتاب‌ خطی‌ یتیمه‌ الدرر و کریمه‌الفقر از قرن‌ هشتم‌ (موجود در کتابخانه‌ ملک‌ به‌ شماره‌ ۵۸۷۴) چهار غزل‌ شیوا و لطیف‌ از وی‌ نقل‌ شده‌ است‌ (گلچین‌ معانی‌، ص‌۱۸۱).

نسخه‌خطی‌ دیوان‌ جلال‌ طبیب‌ به‌ شماره‌ ۶۴۵ در دارالکتب‌ قاهره‌ موجود است‌. این‌ نسخه‌ آراسته‌ و تذهیب‌ شده‌ را شخصی‌ به‌ نام‌ فرصت‌ غریب‌ در ۸۲۳ کتابت‌ کرده‌ است‌ ( فهرس‌ المخطوطات‌ الفارسیه، ج‌۱، ص‌۱۵۵). از آثار منثور جلال‌ طبیب‌ رساله‌ای‌ به‌ نام‌ رساله‌ شمع‌ است‌ که‌ به‌ شیوه‌ گلستان‌ سعدی‌ نگاشته‌ شده‌ است‌. نسخه‌ خطی‌ آن‌ در کتابخانه‌ کالج‌ ترینیتی‌ دانشگاه‌ کیمبریج‌ انگلستان‌ ضمن‌ مجموعه‌ شماره‌ ۴۴٫۱۳ R. نگهداری‌ می‌شود و یاحقی‌، در مجموعه‌ رسائل‌ فارسی‌ (ص‌۴۳ـ۵۰)، آن‌ را چاپ‌ کرده‌ است‌. به‌ نوشته‌ علی‌ ابراهیم‌ خلیل‌ (همانجا)، جلال‌ طبیب‌ در سال‌ ۷۹۵ درگذشت‌، ولی‌ در سایر تذکره‌ها از تاریخ‌ و علت‌ مرگش‌ سخنی‌ به‌ میان‌ نیامده‌ است‌.



منابع:

(۱) آقابزرگ‌ طهرانی‌؛
(۲) امین‌ احمد رازی‌، تذکره‌ هفت‌ اقلیم‌ ، چاپ‌ محمدرضا طاهری‌ (حسرت‌)، تهران‌ ۱۳۷۸ش‌؛
(۳) ابوالقاسم‌بن‌ ابی‌حامد انصاری‌ کازرونی‌، مرقوم‌ پنجم‌ کتاب‌ سلّم‌السّموات‌: در شرح‌ احوال‌ شعرا و چکامه‌ سرایان‌ و دانشمندان‌ ، چاپ‌ یحیی‌ قریب‌، تهران‌ ۱۳۴۰ش‌؛
(۴) احمدبن‌ یوسف‌ جلال‌ طبیب‌، رساله‌ شمع‌ ، چاپ‌ محمدجعفر یاحقی‌، در مجموعه‌ رسائل‌ فارسی‌، دفتر۲، مشهد: بنیاد پژوهشهای‌ اسلامی‌، ۱۳۶۸ش‌؛
(۵) علی‌ابراهیم‌ خلیل‌، تذکره‌ صحف‌ ابراهیم‌، نسخه‌ عکسی‌ موجود در کتابخانه‌ مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران‌، ش‌۲۹۷۴؛
(۶) خواندمیر؛
(۷) مفیدبن‌ محمدنبی‌ داور شیرازی‌، تذکره‌ مرآت‌الفصاحه‌: شرح‌ حال‌ و نمونه‌ اشعار شاعران‌ فارس‌، چاپ‌ محمود طاووسی‌، شیراز ۱۳۷۱ش‌؛
(۸) دولتشاه‌ سمرقندی‌، کتاب‌ تذکره‌الشعراء، چاپ‌ ادوارد براون‌، لیدن‌ ۱۳۱۸/۱۹۰۱؛
(۹) محمدحسین‌ رکن‌زاده‌ آدمیت‌، دانشمندان‌ و سخن‌ سرایان‌ فارس‌، تهران‌ ۱۳۳۷ـ ۱۳۴۰ش‌؛
(۱۰) شمس‌الدین‌بن‌ خالد سامی‌، قاموس‌ الاعلام‌ ، چاپ‌ مهران‌، استانبول‌ ۱۳۰۶ـ۱۳۱۶/ ۱۸۸۹ـ۱۸۹۸؛
(۱۱) محمدمظفر حسین‌بن‌ محمد یوسفعلی‌ صبا، تذکره‌ روز روشن‌ ، چاپ‌ محمدحسین‌ رکن‌زاده‌ آدمیت‌، تهران‌ ۱۳۴۳ش‌؛
(۱۲) ذبیع‌اللّه‌ صفا، تاریخ‌ ادبیات‌ در ایران‌ ، ج‌۳، بخش‌۲، تهران‌ ۱۳۶۳ش‌؛
(۱۳) حسن‌بن‌ حسن‌ فسائی‌، فارسنامه‌ ناصری، چاپ‌ منصور رستگارفسائی‌، تهران‌۱۳۶۷ش‌؛
(۱۴) فهرس‌ المخطوطات‌ الفارسیه‌ التی‌ تقتنیها دارالکتب‌ حتی‌ عام‌ ۱۹۶۳م‌ ، قاهره‌: مطبعه‌ دارالکتب‌، ۱۹۶۶؛
(۱۵) احمد گلچین‌ معانی‌، «جلال‌ طبیب‌ شیرازی‌»، یغما ، سال‌۱۴، ش‌۴ (تیر ۱۳۴۰)؛
(۱۶) علیقلی‌بن‌ محمدعلی‌ واله‌ داغستانی‌، ریاض‌الشعراء ، نسخه‌ خطی‌ کتابخانه‌ ملی‌ ملک‌، ش‌۴۳۰۱٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰

زندگینامه اسماعیل‌ جرجانی‌ (متوفی۵۳۱ه ق)

اسماعیل‌ بن‌ حسین، پزشک‌ و نویسنده ‌ایرانی‌ قرن‌ پنجم‌ و ششم‌ که‌ به‌ ویژه‌ آثار پزشکی‌ مهمی‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ تألیف‌ کرد. برای‌ او چندین‌ لقب‌ و کنیه‌ ذکر شده‌ است‌، از جمله‌ ابوابراهیم‌، زین‌الدین‌، شرف‌الدین‌، علوی‌ حسینی‌ و طبیب‌ علوی‌ (رجوع کنید به بیهقی‌، ص‌ ۱۷۲؛ سمعانی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۹۰؛ ابن‌ابی‌اصیبعه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۱؛ یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۵۴؛ ابن‌فضل‌اللّه‌ عمری‌، سفر ۹، ص‌ ۲۵۸؛ برای‌ صورت‌ القاب‌ متعدد و گاه‌ متناقض‌ جرجانی رجوع کنید به دانش‌پژوه‌، ۱۳۳۵ ش‌، ص‌ ۷۵۵).

به‌رغم‌ اهمیت‌ فراوان‌ جرجانی‌ در تطور دانش‌ پزشکی‌ در ایران‌، دانسته‌های‌ بسیاری‌ از زندگی‌ او در دست‌ نیست‌. کهن‌ترین‌ اطلاع‌ از زندگی‌ جرجانی‌ نوشته مورخ‌ همعصرش‌، محمودبن‌ محمدبن‌ عباس‌ خوارزمی‌ (۴۹۲ـ ۵۶۸)، در کتاب‌ گمشده تاریخ‌ خوارزم‌ می‌باشد که‌ تنها به‌ واسطه نوشته سمعانی‌ به‌ دست‌ ما رسیده‌ است‌. بر اساس‌ نوشته خوارزمی‌، جرجانی‌ مدتها در گرگانج‌ (از شهرهای‌ پر رونق‌ خوارزم‌ در اوایل‌ دوره خوارزمشاهیان‌) زندگی‌ کرد و در ۵۳۱ در مرو درگذشت‌ (رجوع کنید به سمعانی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۹۱).

یاقوت‌ حموی‌ نیز (همانجا) اطلاع‌ چندی‌ در باره زندگی‌ جرجانی‌ به‌ دست‌ داده‌ است‌؛ بنا به‌ نوشته او، جرجانی‌ در جرجان‌ به‌ دنیا آمد. ابتدا در خوارزم‌ و سپس‌ در مرو زندگی‌ کرد و در ۵۳۱ در همانجا درگذشت‌. یاقوت‌ (همانجا) همچنین‌ ابوالقاسم‌ قُشَیری‌ *(۳۷۶ـ ۴۶۵)، صوفی‌ و فقیه‌ مشهور، را از جمله‌ استادان‌ جرجانی‌ دانسته‌ و نیز نوشته‌ که‌ جرجانی‌ به‌ ابوسعد عبدالکریم‌بن‌ محمد سَمْعانی‌ (۵۰۶ ۵۶۲)، محدّث‌ و مورخ‌ و نسب‌شناس‌ مشهور، اجازه روایت‌ حدیث‌ داده‌ است‌. این‌ نوشته یاقوت‌، که‌ نویسندگان‌ معاصر بسیاری‌ (از جمله‌ تاجبخش‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۱۸) آن‌ را تکرار کرده‌اند، با توجه‌ به‌ این‌ که‌ سمعانی‌ در میان‌ آثار متعدد خود تنها در بخش‌ کوچکی‌ از التَحْبیر (همانجا) به‌ جرجانی‌ اشاره‌ کرده‌ و از جمله‌ در معجم‌الشیوخ‌ خود (که‌ اختصاص‌ به‌ معرفی‌ استادان‌ و بزرگان‌ عصر خود دارد) نامی‌ از جرجانی‌ نبرده‌ است‌، درست‌ به‌ نظر نمی‌رسد.

پاره‌ای‌ از اطلاعات‌ در باره زندگی‌ جرجانی‌ از لابه‌لای‌ آثار متعدد خودش‌ به‌ دست‌ می‌آید. در سطور نخستینِ ذخیره خوارزمشاهی‌، مهم‌ترین‌ اثر تألیفی‌ جرجانی‌ به‌ فارسی‌، او از ورود خود به‌ خوارزم‌ در زمان‌ امارت‌ قطب‌الدین‌ محمد خوارزمشاه‌، امیر محلی‌ خوارزم‌ (حک : ۴۹۰ یا ۴۹۱ـ۵۲۱)، در ۵۰۴ یاد کرده‌ است‌ (ص‌ ۲). در همین‌ موضع‌ از ویرایش‌ عربی‌ این‌ کتاب‌ که‌ به‌ نام‌ الذخیره ‌الخوارزمشاهیه‌ مشهور است‌، جرجانی‌ (گ‌ ۲ ر) از جمع‌آوری‌ ذخیره‌ در سن‌ هفتاد سالگی‌ یاد کرده‌ است‌. بر اساس‌ مطلب‌ اخیر، بسیاری‌ (از جمله‌ نجم‌آبادی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۷۱۹؛ تاجبخش‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۱۸؛ معطر و شمس‌ اردکانی‌، ص‌ ۷) سال‌ تولد جرجانی‌ را ۴۳۴ نوشته‌اند. در حالی‌ که‌ چون‌ این‌ روایت‌ در نسخه‌های‌ متعدد فارسی‌ ذخیره خوارزمشاهی‌ (که‌ در دسترس‌ است‌) ذکر نشده‌، به‌ نظر می‌رسد اشاره‌ به‌ هفتاد سالگی‌ مؤلف‌ معطوف‌ به‌ زمان‌ پایان‌ یافتن‌ متن‌ فارسی‌ ذخیره‌ در دوره حکومت‌ قطب‌الدین‌ محمد و پس‌ از ورود او به‌ خوارزم‌ در ۵۰۴ باشد و نه‌ الزاماً سن‌ او به‌ هنگام‌ ورودش‌ به‌ خوارزم‌.

در نسخه فارسی‌ این‌ کتاب‌ (ص‌ ۶۴۴)، جرجانی‌ از سفر خود به‌ قم‌ یاد کرده‌ است‌. از زمان‌ این‌ سفر اطلاعی‌ در دست‌ نیست‌، جز اینکه‌ قاعدتاً باید پیش‌ از ۵۰۴ و زمان‌ ورود او به‌ خوارزم‌ باشد. جرجانی‌ همچنین‌ (همانجا) از اشتغالش‌ به‌ سرپرستی‌ داروخانه بهاءالدوله‌ در خوارزم‌ و اشتهارش‌ که‌ باعث‌ مراجعه بسیار مردم‌ به‌ او می‌شد، یاد کرده‌ است‌. او کتاب‌ دیگر خود الاَغراض‌ الطِبیه(خلاصه ‌ذخیره‌ خوارزمشاهی‌ ) را در زمان‌ حکومت‌ ابوالمظفر اَتْسِزْبن‌ محمد (حک :۵۲۱- ۵۵۱)، پادشاه‌ خوارزمشاهی‌ و فرزند قطب‌الدین‌ محمد، و بنا به‌ سفارش‌ مجدالدین‌ ابومحمد صاحب‌بن‌ محمدبخاری‌، وزیر اتسز که‌ اطلاع‌ دیگری‌ از او در دست‌ نیست‌، تألیف‌ کرد (رجوع کنید به جرجانی‌، ۱۳۴۵ ش‌، ص‌ ۳).

ذکر نام‌ ابومحمد بخاری‌ و تألیف‌ کتاب‌ به‌ دستور او یقیناً مربوط‌ به‌ شروع‌ حکومت‌ مستقل‌ اتسز بر منطقه خوارزم‌ (۵۳۵- ۵۵۱) و ادامه‌ یافتن‌ زندگی‌ جرجانی‌ تا این‌ زمان‌ می‌باشد (برای‌ آگاهی‌ بیشتر در باره دوران‌ حکومت‌ اتسز رجوع کنید به قفس‌ اوغلو، ص‌ ۵۴ ۹۰). جرجانی‌ در زمان‌ نوشتن‌ کتاب‌ دیگرش‌، تدبیر یوم‌ ولیله، هنوز در گرگانج‌ زندگی‌ می‌کرد (رجوع کنید به گ‌ ۲۳۷ پ‌). از این‌رو، این‌ نوشته یاقوت‌ (همانجا) که‌ جرجانی‌ در مرو زندگی‌ کرد و در همانجا درگذشت‌، در صورت‌ صحت‌، تنها معطوف‌ به‌ دوره کوتاهی‌ از اواخر زندگی‌ او می‌باشد. بیهقی‌ نیز (همانجا) از دیدارش‌ با جرجانی‌ در سرخس‌ در ۵۳۱ یاد کرده‌ است‌.

رحلت

برای‌ فوت‌ جرجانی‌ تاریخهای‌ متعددی‌ ذکر شده‌، که‌ در میان‌ آنها تاریخ‌ مورد نظر یاقوت‌ (همانجا) یعنی‌ ۵۳۱ که‌ بسیاری‌ از معاصران‌ (از جمله‌ دهخدا، ذیل‌ «اسماعیل‌ جرجانی‌»؛ تاجبخش‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۱۹؛ معطر و شمس‌ اردکانی‌، ص‌ ۱۰) نیز آن‌ را نقل‌ کرده‌اند، با توجه‌ به‌ ادامه زندگی‌ جرجانی‌ تا دوره حکومت‌ مستقل‌ اتسز در خوارزم‌ صحیح‌ به‌ نظر نمی‌رسد. حاجی‌خلیفه‌ (ج‌ ۱، ستون‌ ۱۳۰) که‌ تاریخهای‌ متعددی‌ را برای‌ سال‌ فوت‌ جرجانی‌ بر شمرده‌، سال‌ ۵۳۵ را نیز ذکر نموده‌ است‌. ابن‌ابی‌اصیبعه‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۳۲) پادشاه‌ معاصر جرجانی‌ را علاءالدین‌ محمد خوارزمشاه‌ (حک : ۵۹۶ -۶۱۷)، از آخرین‌ پادشاهان‌ خوارزمشاهی‌، دانسته‌ است‌. این‌ اشتباه‌ به‌ علت‌ درک‌ نادرست‌ ابن‌ابی‌اصیبعه‌ از نام‌ علاءالدین‌ که‌ لقب‌ قطب‌الدین‌ محمد هم‌ بوده‌، رخ‌داده‌ است‌ و به‌ نوشته‌های‌ خواندمیر (ج‌ ۲، ص‌ ۶۴۱) و حمداللّه‌ مستوفی‌ (ص‌ ۶۸۶) نیز راه‌ یافته‌ است‌ (برای‌ آگاهی‌ بیشتر رجوع کنید به دهخدا، همانجا؛ عرفانیان‌، ج‌ ۱۹، ص‌ ۱۹۹، پانویس‌ ۱).

استادان

سمعانی‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۹۱) و یاقوت‌ (همانجا) تنها ابوالقاسم‌ قشیری‌ را به‌ عنوان‌ استاد جرجانی‌ بر شمرده‌اند. در حالی‌ که‌، جرجانی‌ پزشکی‌ را از ابن‌ابی‌صادق‌ * نیشابوری‌ (ح ۳۸۵ـ۴۷۰)، شاگرد بلافصل‌ ابن‌سینا، آموخت‌ (الگود ، ص‌ ۲۱۵). جرجانی‌ خود در موارد متعدد در ذخیره خوارزمشاهی‌ (از جمله‌ ص‌ ۳۴ـ ۳۵) از او یاد کرده‌ است‌.

از دیگر اشخاص‌ و منابعی‌ که‌ جرجانی‌ به‌ استفاده‌ از آنها در تألیف‌ ذخیره خوارزمشاهی‌ (که‌ دست‌ کم‌ مادر چهار کتاب‌ دیگر او نیز به‌ شمار می‌رود) اشاره‌ کرده‌، از پزشکان‌ اسلامی‌، ابوعلی‌ سینا (رجوع کنید به جرجانی‌، ۱۳۵۵ ش‌، ص‌ ۴۱۶، ۴۹۷، ۵۴۴، ۶۳۰)، محمدبن‌ زکریا رازی‌ (همان‌، ص‌ ۴۹۱، ۵۰۷)، ابوالحسن‌ طبری‌ تُرَنجی‌ (همان‌، ص‌ ۵۰۷، ۵۲۵) و احمد فرخ‌ (همان‌، ص‌ ۴۱۶) هستند که‌ البته‌ از میان‌ آنها تنها از احمد فرخ‌ (همانجا) به‌ عنوان‌ استاد یاد کرده‌ است‌؛از پزشکان‌ یونانی‌، جالینوس‌ (همان‌، ص‌ ۳۴۲، ۳۶۰، ۵۱۷، ۶۹۰)، بقراط‌ (همان‌، ص‌ ۴۶۷، ۵۲۵) و اَهْرُن‌ (همان‌، ص‌ ۴۹۱) را نام‌ برده‌ و به‌ هنگام‌ برشمردن‌ بیماریهای‌ چشم‌، به‌ استفاده‌ از مهم‌ترین‌ اثر چشم‌ پزشکی‌ اسلامی‌، تذکره ‌الکحالین‌ * علی‌بن‌ عیسی‌ کحال‌ (همان‌، ص‌ ۳۴۲)، و به‌ هنگام‌ بحث‌ در باره بیماریهای‌ معده‌، به‌ بهره‌گیری‌ از نسخه عیسی‌ صُهاربُخت‌ و داروهای‌ ذکر شده‌ در آن‌ (همان‌، ص‌ ۴۳۹) اشاره‌ کرده‌ است‌.

مهم‌ترین‌ نقش‌ جرجانی‌ در تکوین‌ دانش‌ پزشکی‌ در ایران‌، گذشته‌ از اهمیت‌ او به‌ عنوان‌ پزشک‌، تألیف‌ بزرگ‌ترین‌ و کهن‌ترین‌ آثار پزشکی‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ است‌. تا زمان‌ جرجانی‌، منابع‌ دانش‌ پزشکی‌ دوره اسلامی‌، چه‌ ترجمه‌های‌ آثار دانشمندان‌ یونانی‌ و چه‌ آثار تألیفی‌ پزشکانِ حتی‌ ایرانی‌، عموماً به‌ زبان‌ عربی‌ بود. کتابهای‌ پزشکی‌ فارسی‌ بسیار محدود و عموماً هر یک‌ از آنها نخستین‌ اثر فارسی‌ در موضوعات‌ گوناگون‌ پزشکی‌ بودند.

این‌ آثار عبارت‌اند از:

هدایه ‌المتعلمین (تألیف‌ نیمه دوم‌ سده چهارم‌)، کهن‌ترین‌ پزشکی‌نامه فارسی‌، نوشته ابوبکر ربیع‌بن‌ احمد اَخَوینی‌ بخاری‌؛

الابنیه عن‌الحقایق‌ الادویه (تألیف‌ سده چهارم‌)، نوشته ابومنصور موفق‌بن‌ علی‌ هروی‌؛

دانشنامه‌ حکیم‌ مَیسَری‌ (تألیف‌ ۳۷۰)؛

نورالعیون‌ فی‌ امراض‌العین‌ و اسبابها و علاجاتها (تألیف‌ ۴۸۰)، کهن‌ترین‌ چشم‌ پزشکی‌نامه فارسی‌، نوشته ابوروح‌ محمدبن‌ منصوربن‌ ابوعبداللّه‌ جرجانی‌ مشهور به‌ زرین‌دست‌ و چند رساله کوتاه‌ از ابن‌سینا،

از جمله‌ رسائل‌ رگ‌شناسی‌ و حفظ‌الصحه (برای‌ آگاهی‌ از مشخصات‌ این‌ آثار پزشکی‌ رجوع کنید به استوری‌ ، ج‌ ۲، بخش‌ ۲، ص‌ ۱۹۷ـ۲۰۷). در حالی‌ که‌، ذخیره خوارزمشاهی‌ چه‌ از نظر شمول‌ بر شاخه‌ای‌ دانش‌ پزشکی‌ و چه‌ از نظر وسعت‌ و دامنه مطالب‌، به‌ تنهایی‌ از مجموعه این‌ آثار مهم‌تر و بزرگ‌تر می‌باشد (رجوع کنید به ذخیره خوارزمشاهی‌ * ).

آثار فارسی‌ جرجانی‌ یعنی‌ یادگار و ذخیره خوارزمشاهی‌ و دو خلاصه ذخیره‌ ( خُفی‌ عَلایی‌ و الاَغراض‌ الطِبیه) مجموعه مهم‌ و جالب‌ توجهی‌ از لغات‌ پزشکی‌، نام‌ اندامهای‌ بدن‌، بیماریها و داروها و نیز بسیاری‌ از افعال‌ و واژگان‌ فارسی‌ است‌ که‌ امروزه‌ دیگر در زبان‌ فارسی‌ به‌ کار نمی‌روند؛

از جمله‌ فعل‌ بیزاندن‌ (نرم‌ و غربال‌ کردن‌، به‌ صورت‌ «ببیزند»، جرجانی‌، ۱۳۵۵ ش‌، ص‌ ۷۲۵)،

سائیدن‌ (مخلوط‌ کردن‌، به‌ صورت‌ «بسایند»؛همان‌، ص‌ ۶۱۹)،

بدگواریدن‌ (بد هضم‌ کردن‌ غذا؛همان‌، ص‌ ۴۴۲)،

دشخواری‌ (دشواری‌؛همان‌، ص‌ ۴۲۷)،

دستکاری‌ (جراحی‌؛همان‌، ص‌ ۳۷۴)،

سِپُرز (طحال‌؛همان‌، ص‌ ۵۵)،

گُرده‌ (کلیه‌؛همان‌، ص‌ ۵۶)،

و ناخُنه‌ (بیماری‌ چشمی‌، در عربی‌ ظُفْرِه‌؛همان‌، ص‌ ۳۵۱).

در مورد نام‌ داروها، اگر چه‌ جرجانی‌ در قَرابادینِ (بخش‌ مربوط‌ به‌ معرفی‌ داروها در کتابهای‌ پزشکی‌) ذخیره خوارزمشاهی‌ (ص‌ ۶۵۱ـ ۷۴۵) و کتابهای‌ چهارم‌ و پنجم‌ الاغراض‌ الطبیه (ص‌ ۵۸۵ – ۷۱۵) نام‌ داروهای‌ مفرد و مرکّب‌ را زیر عنوان‌ عربی‌ آنها آورده‌ اما در موارد متعدد معادل‌ فارسی‌ و گویشی‌ آنها را نیز ذکر کرده‌ است‌، برای‌ مثال‌ ترب‌ (در عربی‌ فُجْل‌، جرجانی‌، ۱۳۴۵ ش‌، ص‌ ۵۹۸)، و پیازْموش‌ (در عربی‌ اَسْقیل‌، همو، ۱۳۵۵ ش‌، ص‌ ۷۴۳). در میان‌ آثار جرجانی‌، تنها کتاب‌ الاغراض‌ الطبیه از نظر کاربرد واژگان‌ فارسی‌ مورد بررسی‌ قرار گرفته‌ است‌ (برای‌ این‌ بررسی رجوع کنید به اعلم‌، ص‌ ۲۱۶ـ۲۲۰).

روی‌ هم‌ رفته‌، نقش‌ جرجانی‌ در تکوین‌ دانش‌ پزشکی‌ در ایران‌ باید در دو زمینه‌، یکی‌ به‌ عنوان‌ پزشکی‌ حاذق‌ و کثیرالتألیف‌ و دیگری‌ پزشکی‌ فارسی‌نویس‌ و لغت‌شناس‌ و کسی‌ که‌ واژگان‌ فارسی‌ بسیاری‌ در پزشکی‌ وضع‌ کرده‌ است‌، بررسی‌ نمود (برای‌ بررسی‌ نقش‌ جرجانی‌ در این‌ دو زمینه‌ رجوع کنید به نفیسی‌، ص‌ ۴۴ـ ۴۵؛الگود، ص‌ ۲۱۵ـ ۲۱۸؛معطر، ص‌ ۱۴ـ۱۷؛نیز رجوع کنید به ذخیره خوارزمشاهی‌ *).

اگر چه‌ آثار جرجانی‌ خیلی‌ زود و به‌ سرعت‌ پس‌ از تألیف‌، بین‌ مردم‌ مشهور شد (بیهقی‌، ص‌ ۱۷۲ که‌ از احیای‌ دانش‌ پزشکی‌ با آثار او سخن‌ رانده‌ و نظامی‌، ص‌ ۱۱۰ـ۱۱۲ که‌ چهار عنوان‌ از آثار جرجانی‌ را جزو آثاری‌ برشمرده‌ است‌ که‌ هر فرد مایل‌ به‌ پزشک‌ شدن‌ باید آنها را در سطوح‌ گوناگون‌ مطالعه‌ کند)، رویکرد متفاوتی‌ بین‌ رواج‌ آثار او در ایران‌ و خارج‌ از ایران‌ وجود دارد.

در حالی‌ که‌، ذخیره خوارزمشاهی‌ تنها کتابی‌ است‌ که‌ از فارسی‌ به‌ عبری‌ ترجمه‌ شده‌ است‌ (الگود، ص‌ ۲۱۶؛ دانش‌پژوه‌، ۱۳۳۵ ش‌، ص‌ ۷۵۶)، در میان‌ پزشکان‌ و داروشناسان‌ ایرانی‌ در دوران‌ تکوین‌ دانش‌ پزشکی‌ در ایران‌، افراد معدودی‌ به‌ آرای‌ او استناد کرده‌اند؛نه‌ حکیم‌ مؤمن‌، که‌ در دیباچه ‌تحفه‌ (ص‌ ۲ـ۳) فهرست‌ مطولی‌ از ۲۴ اثر ارجاعی‌ خود بر شمرده‌، از آثار جرجانی‌ ذکری‌ به‌ میان‌ آورده‌ است‌ و نه‌ عقیلی‌ علوی‌ شیرازی‌ در مخزن‌الادویه. از میان‌ پزشکان‌ ایرانی‌، تنها فخرالدین‌ رازی‌ به‌ هنگام‌ تألیف‌ رساله ‌حفظ‌البدن‌ از جرجانی‌ نام‌ برده‌ (فونان، ص‌ ۴۵) و بهاءالدوله‌ رازی‌ در خلاصه ‌التجارب در پاره‌ای‌ موارد (از جمله‌ گ‌ ۲۴۹ ر، گ‌ ۳۴۴ پ‌) از آرای‌ پزشکی‌ جرجانی‌ یاد کرده‌ است‌.

رستم‌ گرگانی‌، پزشک‌ همشهری‌ جرجانی‌ که‌ در اواسط‌ قرن‌ دهم‌ به‌ هند مهاجرت‌ کرد،کتاب‌ خود در معرفی‌ انواع‌ داروهای‌ مفرد و مرکّب‌ را به‌ تقلید از ذخیره خوارزمشاهی‌، ذخیره‌ نظام‌ شاهی‌ نام‌ نهاد (برای‌ آگاهی‌ بیشتر در باره این‌ کتاب رجوع کنید به افشار و دانش‌ پژوه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۸۵).

جرجانی‌ علاوه‌ بر پزشکی‌ آثاری‌ نیز در موضوع‌ فلسفه‌ و اخلاق‌ نوشته‌ است‌. اما اختصار این‌ رسائل‌ در مقایسه‌ با آثار متعدد و حجیم‌ پزشکی‌ او و بی‌توجهی‌ به‌ آنها در طول‌ سالیان‌ مانع‌ از آن‌ شده‌ است‌ که‌ از جرجانی‌ علاوه‌ بر پزشک‌ با عنوان‌ فیلسوف‌ نیز یاد شود. جرجانی‌ آثار خود را به‌ دو زبان‌ فارسی‌ و عربی‌ نوشته‌ و شهرزوری‌ (ص‌ ۹۸ـ۹۹) چهار بیت‌ از اشعار عربی‌ او را ذکر کرده‌ است‌.

علاوه‌ بر ذخیره خوارزمشاهی‌ و برگردان‌ عربی‌ آن‌، الذخیره‌ الخوارزمشاهیه (رجوع کنید به افشار و دانش‌پژوه‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۲۳)، الاغراض‌ الطبیه و المباحث‌ العلائیه و برگردان‌ عربی‌ آن‌، التذکره ‌الاشرفیه‌ فی‌ الصناعه‌ الطبیه (رجوع کنید به سلان‌ ، ص‌ ۵۲۸؛بروکلمان‌، ج‌ ۱، ص‌ ۶۲۱، < ذیل‌ > ، ج‌ ۱، ص‌ ۸۹۰) و خُفی‌ عَلایی‌ ،

آثار جرجانی‌ عبارت‌اند از:

۱) فی‌التحلیل، رساله کوچکی‌ در هشت‌ برگ‌ در موضوع‌ فلسفه‌ به‌ عربی‌، که‌ تاکنون‌ تنها یک‌ نسخه‌ از آن‌ شناسایی‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به درنبورگ‌ ، ج‌ ۱، ص‌ ۴۲۲؛بروکلمان‌، ج‌ ۱، ص‌ ۶۴۱)؛

۲) تدبیر یوم‌ ولیله، رساله‌ای‌ به‌ زبان‌ عربی‌ در موضوع‌ پزشکی‌ (رجوع کنید به افشار و دانش‌پژوه‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۹۲)؛

۳) کتاب‌ در علم‌ تشریح‌، به‌ فارسی‌ در موضوع‌ پزشکی‌ (رجوع کنید به فونان‌، ص‌ ۵؛استوری‌، همانجا؛منزوی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۳۷۳)، از این‌ کتاب‌ نیز تاکنون‌ تنها یک‌ نسخه‌ شناسایی‌ شده‌ است‌؛

۴) حفظ‌الصحه، رساله‌ای‌ به‌ فارسی‌ در موضوع‌ پزشکی‌ در شانزده‌ باب‌ (اته‌ ، ج‌ ۱، ص‌ ۳۷۲)؛

۵) زبده ( فی‌ ) الطب‌، کتابی‌ به‌ عربی‌ در موضوع‌ پزشکی‌ و داروسازی‌، از این‌ رساله‌ نسخ‌ متعددی‌ وجود دارد (رجوع کنید به بروکلمان‌،  ذیل‌ ، ج‌ ۱، ص‌ ۸۹۰؛آربری‌ ، ج‌ ۴، ص‌ ۷۸؛اولمان، ص‌ ۱۶۱؛افشار و دانش‌پژوه‌، ج‌ ۷، ص‌ ۲۹۱؛
منزوی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۴۹۶)؛

۶) فی‌القیاس‌، رساله بسیار کوچکی‌ به‌ عربی‌ در موضوع‌ منطق‌ تنها شامل‌ دو برگ‌، از این‌ رساله‌ تاکنون‌ تنها یک‌ نسخه ‌شناسایی‌ شده‌ است‌ (درنبورگ‌، همانجا)؛

۷) رساله‌ المُنَبِّهه، رساله‌ای‌ به‌ عربی‌ در موضوع‌ اخلاق‌، از این‌ رساله‌ چند نسخه خطی‌ وجود دارد (رجوع کنید به آلوارت، ج‌ ۷، ص‌ ۶۴۱؛بروکلمان‌، ج‌ ۱، ص‌ ۶۴۱، < ذیل‌ >، ج‌ ۱، ص‌ ۸۹۰). دو میکروفیلم‌ از این‌ رساله‌ متعلق‌ به‌ نسخه‌های‌ آن‌ در ترکیه‌ در کتابخانه مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران‌ وجود دارد (رجوع کنید به دانش‌پژوه‌، ۱۳۴۸ ش‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۳۱ـ۴۳۶)؛

۸) یادگار، کتابی‌ به‌ فارسی‌ در پزشکی‌، این‌ کتاب‌ در اصل‌ خلاصه‌ای‌ از ذخیره ‌خوارزمشاهی‌ است‌ (منزوی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۷۶۷؛برای‌ آگاهی‌ بیشتر در باره این‌ کتاب رجوع کنید به فونان‌، ص‌ ۱۰۵؛استوری‌، ج‌ ۲، بخش‌ ۲، ص‌ ۲۱۱؛
آقا، ص‌ ۳۹).

بیهقی‌ (ص‌ ۱۷۲) از رسائل‌ طب‌الملوکی‌ و وصیت‌نامه جرجانی‌ یاد کرده‌ که‌ از آنها تاکنون‌ هیچ‌ نسخه‌ای‌ شناسایی‌ نشده‌ است‌. همچنین‌ ابن‌اسفندیار (ص‌ ۱۳۷) از ترجمه فارسی‌ قانون‌ ابن‌سینا اثر سیداسماعیل‌ جرجانی‌ یاد کرده‌ است‌. به‌ نظر سیدحسین‌ نصر (ص‌ ۳۰)، ذخیره‌ همان‌ ترجمه قانون‌ ابن‌سینا به‌ فارسی‌ است‌؛در حالی‌ که‌ پیش‌ از آنکه‌ بتوان‌ ذخیره‌ را ترجمه‌ صِرفی‌ از قانون‌ دانست‌، باید آن‌ را کتابی‌ به‌ شمار آورد که‌ تحت‌ تأثیر سنّت‌ سینایی‌ در پزشکی‌ اسلامی‌ نوشته‌ شده‌ است‌ (برای‌ آگاهی‌ بیشتر در این‌ زمینه‌ رجوع کنید به ذخیره خوارزمشاهی‌ *). همچنین‌، بروکلمان‌ (< ذیل‌>، ج‌ ۱، ص‌ ۸۹۰) از رساله الاجوبه الطبّیه جرجانی‌ در کتابخانه‌ آصفیه هندوستان‌ یاد کرده‌ است‌. در فهرست‌ این‌ کتابخانه‌ (رجوع کنید به بهادر، حصه ۳، ص‌ ۴۰۳)، رساله‌ مورد نظر بروکلمان‌ همان‌ الاغراض‌ الطبّیه معرفی‌ شده‌ است‌ (برای‌ فهرستی‌ تفصیلی‌ از آثار تألیفی‌ جرجانی‌ اعم‌ از موجود و مفقود رجوع کنید به اشمیتس‌ و معطر، ص‌ ۳۳۸ـ۳۶۰).

بین‌ آثار پزشکان‌ ایرانی‌ و فارسی‌ زبان‌، آثار جرجانی‌ بیش‌ از همه‌ به‌ صورتهای‌ گوناگون‌ چاپ‌ شده‌ است‌. نخستین‌ چاپ‌ از میان‌ آثار جرجانی‌، چاپ‌ خفی‌ علایی‌ و ذخیره‌ خوارزمشاهی‌ در هندوستان‌ و به‌ صورت‌ سنگی‌ می‌باشد (برای‌ آگاهی‌ از زمان‌ این‌ چاپها رجوع کنید به مُشار، ج‌ ۱، ستون‌ ۵۸۲). در ایران‌ دست‌ کم‌ سه‌ تصحیح‌ از بخشهایی‌ از ذخیره خوارزمشاهی‌ صورت‌ گرفته‌ است‌ (کتابهای‌ اول‌ و دوم‌، به‌ تصحیح‌ محمدتقی‌ دانش‌پژوه‌ و ایرج‌ افشار، تهران‌ ۱۳۴۴ـ ۱۳۴۸ ش‌؛کتاب‌ اول‌، به‌ تصحیح‌ اعتمادی‌، شهراد و مصطفوی‌، تهران‌ ۱۳۴۵ ش‌؛کتابهای‌ اول‌ و دوم‌ به‌ تصحیح‌ محمدرضا محرری‌، تهران‌ ۱۳۸۰ ش‌، چاپ‌ و تصحیح‌ سایر مجلدات‌ این‌ کتاب‌ هنوز ادامه‌ دارد).

یک‌ چاپ‌ عکسی‌ از همین‌ اثر (به‌ کوشش‌ سعیدی‌ سیرجانی‌، تهران‌ ۱۳۵۵ ش‌)، چاپی‌ عکسی‌ از الاغراض‌ الطبیه(به‌ کوشش‌ پرویز ناتل‌ خانلری‌، تهران‌ ۱۳۴۵ ش‌) و تصحیحی‌ از خفی‌ علایی‌ (به‌ کوشش‌ علی‌اکبر ولایتی‌ و محمود نجم‌آبادی‌، تهران‌ ۱۳۶۹ ش‌) نیز حاصل‌ کوشش‌ دانشمندان‌ معاصر برای‌ احیای‌ آثار جرجانی‌ است‌. یکی‌ از مهم‌ترین‌ و علمی‌ترین‌ پژوهشهای‌ انجام‌ شده‌ در باره ذخیره خوارزمشاهی‌ ، بررسی‌ بخش‌ چشم‌ پزشکی‌ این‌ کتاب‌ است‌ که‌ تی‌یری‌ دو کروسل‌ د پس‌ انجام‌ داده‌ است‌. جدیدترین‌ کوشش‌ در این‌ زمینه‌، تصحیح‌ مهدی‌ محقق‌ (تهران‌ ۱۳۸۱ ش‌) از یادگار می‌باشد.



منابع:
(۱) ابن‌ابی‌اصیبعه‌، کتاب‌ عیون‌الانباء فی‌ طبقات‌ الاطباء، چاپ‌ امرؤالقیس‌بن‌ طحان‌ [ آوگوست‌ مولر (، کونیگسبرگ‌ و قاهره‌ ۱۲۹۹/۱۸۸۲، چاپ‌ افست‌ انگلستان‌ ۱۹۷۲؛
(۲) ابن‌اسفندیار، تاریخ‌ طبرستان‌ ، چاپ‌ عباس‌ اقبال‌، تهران‌ )? ۱۳۲۰ ش‌ ]؛
(۳) ابن‌فضل‌اللّه‌ عمری‌، مسالک‌ الابصار فی‌ ممالک‌ الامصار، سفر ۹، چاپ‌ عکسی‌ از نسخه خطی‌ کتابخانه سلیمانیه استانبول‌، مجموعه ایاصوفیه‌، ش‌ ۳۴۲۲، چاپ‌ فؤاد سزگین‌، فرانکفورت‌ ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۴) هوشنگ‌ اعلم‌، «واژگان‌ فارسی‌ پزشکی‌ سیداسماعیل‌ جرجانی‌ در الاغراض‌ الطبیه‌ »، در مجموعه‌ مقالات‌ کنگره بزرگداشت‌ حکیم‌ سیداسماعیل‌ جرجانی‌ ، تهران‌: فرهنگستان‌ علوم‌ پزشکی‌، ۱۳۸۱ ش‌؛
(۵) ایرج‌ افشار و محمدتقی‌ دانش‌پژوه‌، فهرست‌ کتابهای‌ خطی‌ کتابخانه ملک‌ ، تهران‌ ۱۳۵۲ ش‌ ـ ؛
(۶) بهاءالدوله‌ رازی‌، خلاصه‌ التجارب‌ ، نسخه خطی‌ کتابخانه مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌، ش‌ ۶۰۳۸؛
(۷) میرعثمان‌ علی‌خان‌ بهادر، فهرست‌ مشروح‌ بعض‌ کتب‌ نفیسه‌ قلمیه‌ مخزونه کتب‌ خانه آصفیه‌ سرکار عالی، حیدرآباد دکن‌ ۱۳۵۷؛
(۸) علی‌بن‌ زید بیهقی‌، تاریخ‌ حکماء الاسلام‌ ، چاپ‌ محمد کردعلی‌، دمشق‌ ۱۳۶۵/۱۹۴۶؛
(۹) حسن‌ تاجبخش‌، تاریخ‌ دامپزشکی‌ و پزشکی‌ ایران‌ ، تهران‌ ۱۳۷۲ـ۱۳۷۵ ش‌؛
(۱۰) اسماعیل‌بن‌ حسن‌ جرجانی‌، تدبیر یوم‌ و لیله، نسخه خطی‌ کتابخانه ملی‌ ملک‌، ش‌ ۲۴/۸۰۷؛
(۱۱) همو، ذخیره خوارزمشاهی، چاپ‌ عکسی‌ از نسخه‌ای‌ خطی‌، چاپ‌ علی‌اکبر سعیدی‌ سیرجانی‌، تهران‌ ۱۳۵۵ ش‌؛
(۱۲) همان‌، ترجمه عربی‌: الذخیره الخوارزمشاهیه، نسخه خطی‌ کتابخانه دانشکده پزشکی‌ دانشگاه‌ تهران‌، ش‌ ۱۱۳؛
(۱۳) همو، کتاب‌ الاغراض‌ الطبیه و المباحث‌ العلائیه، عکس‌ نسخه مکتوب‌ در سال‌ ۷۸۹ هجری‌ محفوظ‌ در کتابخانه مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران‌، تهران‌ ۱۳۴۵ ش‌؛
(۱۴) حاجی‌ خلیفه‌؛
(۱۵) حکیم‌ مؤمن‌؛
(۱۶) حمداللّه‌ مستوفی‌، تاریخ‌ گزیده‌ ؛
(۱۷) خواندمیر؛
(۱۸) محمدتقی‌ دانش‌پژوه‌، فهرست‌ کتابخانه اهدائی‌ آقای‌ سیدمحمد مشکوه به‌ کتابخانه مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران‌ ، ج‌ ۳، بخش‌ ۲، تهران‌ ۱۳۳۵ ش‌؛
(۱۹) همو، فهرست‌ میکروفیلمهای‌ کتابخانه مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران‌ ، ج‌ ۱، تهران‌ ۱۳۴۸ ش‌؛
(۲۰) دهخدا؛
(۲۱) محمدبن‌ منصور زرین‌دست‌، نورالعیون، نسخه ‌خطی‌ کتابخانه ‌مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران‌، ش‌ ۲۲۷۰؛
(۲۲) عبدالکریم‌بن‌ محمد سمعانی‌، التحبیر فی‌المعجم‌ الکبیر، چاپ‌ منیره‌ ناجی‌ سالم‌، بغداد ۱۳۹۵/۱۹۷۵؛
(۲۳) محمدبن‌ محمود شهرزوری‌، نزهه ‌الارواح‌ و روضه ‌الافراح‌ فی‌ تاریخ‌ الحکماء و الفلاسفه، چاپ‌ خورشید احمد، حیدرآباد دکن‌ ۱۳۹۶/۱۹۷۶؛
(۲۴) غلامعلی‌ عرفانیان‌، فهرست‌ کتب‌ خطی‌ کتابخانه مرکزی‌ و مرکز اسناد آستان‌ قدس‌ رضوی، ج‌ ۱۹، مشهد ۱۳۸۰ ش‌؛
(۲۵) ابراهیم‌ قفس‌اوغلو، تاریخ‌ دولت‌ خوارزمشاهیان، ترجمه داود اصفهانیان‌، تهران‌ ۱۳۶۷ ش‌؛
(۲۶) خانبابا مشار، مؤلفین‌ کتب‌ چاپی‌ فارسی‌ و عربی‌ ، تهران‌ ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش‌؛
(۲۷) فریبرز معطر، «جرجانی‌ و فرهنگ‌ پزشکی‌»، کیهان‌ فرهنگی‌ ، سال‌ ۹، ش‌ ۸ (آبان‌ ۱۳۷۱)؛
(۲۸) فریبرز معطر و محمدرضا شمس‌ اردکانی‌، «بررسی‌ احوال‌ و آثار حکیم‌ سیداسماعیل‌ جرجانی‌»، در مجموعه‌ مقالات‌ کنگره بزرگداشت‌ حکیم‌ سیداسماعیل‌ جرجانی‌ ، تهران‌: فرهنگستان‌ علوم‌ پزشکی‌، ۱۳۸۱ ش‌؛
(۲۹) احمد منزوی‌، فهرستواره ‌کتابهای‌ فارسی‌، تهران‌ ۱۳۷۴ ش‌ ـ ؛
(۳۰) محمود نجم‌آبادی‌، تاریخ‌ طب‌ در ایران‌ ، تهران‌ ۱۳۴۱ـ۱۳۵۳ ش‌؛
(۳۱) حسین‌ نصر، «طب‌ سنتی‌ ایران‌ و اهمیت‌ امروزی‌ آن‌»، در مجموعه‌ مقالات‌ در باره طب‌ سنتی‌ ایران‌ ، تهران‌: مؤسسه مطالعات‌ و تحقیقات‌ فرهنگی‌، ۱۳۶۲ ش‌؛
(۳۲) احمدبن‌ عمر نظامی‌، چهار مقاله، چاپ‌ محمد قزوینی‌ و محمد معین‌، تهران‌ ۱۳۳۳ ش‌؛
(۳۳) یاقوت‌ حموی‌؛
(۳۴) Zouhir M. Agha, Bibliography of Islamic medicine and pharmacy , Leiden 1983;
(۳۵) W. Ahlwardt, Die Handschriften – Verzeichnisse der Koiglichen Bibliothek zu Berlin: Verzeichniss der arabischen Handschriften , vol. 7, Berlin 1895;
(۳۶) Arthur J. Arberry, The Chester Beatty Library: a handlist of the Arabic manuscripts , vol.4, Dublin 1959;
(۳۷) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplemetband , 1937-1942;
(۳۸) Hartwig Derenbourg, Les manuscrits arabes de l’Escurial , vol. 1, Paris 1903;
(۳۹) Cyril L. Elgood, A medical history of Persia and the Eastern Caliphate , Cambridge 1951;
(۴۰) Hermann Ethإ, Catalogue of Persian manuscripts in the Library of the India Office , Oxford 1903-1937;
(۴۱) Adolf Mauriz Fonahn, Zur Quellenkunde der persischen Medizin , Lepzig 1910;
(۴۲) Abbas Naficy, La mإdecine en Perse: des origins a nous jours, ses fondements thإoriques d’apres l’Encyclopedia medicale de Gorgani , Paris 1933;
(۴۳) R. Schmitz and Fariborz Moattar, “Zur Biobibliographie Isma ـ il Gorganis (1040- 1136). Der `Schatz des Konigs von Hwarazm “, Sudhoffs Archiv Geschichte der Medizin , 57 (1973);
(۴۴) M.Le Baron de Slane, Catalogue des manuscrits arabes , Paris 1883-1895;
(۴۵) Charles Ambrose Storey, Persian literature: a bio- bibliographical survey , vol. 2, pt. 2, London 1971;
(۴۶) Manfred Ullmann, Die Medizin im Islam , Leiden 1970.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۰

زندگینامه جالینوس

جالینوس (معرّبِ گالینوسِ یونانی ) ، آخرین نگارنده برجسته آثار پزشکی در یونان باستان که هم به عنوان کالبدشناس و عالِم وظایف الاعضاء و هم به عنوان پزشک ، جراح و داروشناس شهرت دارد. وی را فیلسوف نیز دانسته اند. از برخی آثارش ، فقط ترجمه های عربی ، عبری یا لاتینی آنها به جا مانده است . شهرت او در سده های سپسین به طور پیوسته افزایش یافت و سرانجام در کنار بقراط * ، اثرگذارترین پزشک دوران قدیم دانسته شد.

۱) شرح حال .

جالینوس در ۱۲۹ یا ۱۳۰ میلادی در پرگامون (بَرغُمَه * ) در آسیای صغیر به دنیا آمد و در حدود ۱۹۹ یا ۲۰۰ میلادی در رُم درگذشت (ایلبرگ ، ص ۲۷۷، ش ۱؛ والش ، ۱۹۲۹، ص ۳۷۸ـ۳۸۲).نیکن ، پدر جالینوس ، معمار و هندسه دان (کرونرت ، ص ۴؛ پاولی ، ذیل “Nikon 18” ) و بسیار با فرهنگ بود و آموزش خصوصی پسرش را از اوان کودکی او آغاز کرد (پاولی ، همانجا). جالینوس در چهارده سالگی تعلیم فلسفه دید که آموزه های همه مکتبها را در بر می گرفت ( رجوع کنید به جالینوس ، ج ۵، ص ۴۱ـ۴۲، نیز رجوع کنید به ج ۱۰، ص ۵۶۱، ۶۰۹).

در حدود شانزده سالگی طبق سنّت آن زمان ، شروع به آموختن پزشکی کرد ( رجوع کنید بهکودلین ، ص ۳۵، ش ۸۳). در همان زمان با سوفسطائیان برخورد کرد و بعدها خود از برجسته ترین نمایندگان پزشکی آنها شد ( رجوع کنید به باورساک ، ص ۶۱ـ۶۲ و فصل ۵). جالینوس هنگام تحصیل در پرگامون آثار پرشماری تألیف کرد و آثار باقی مانده او مؤید آن است که در آغاز، مطالعات پزشکی اش بر کالبدشناسی متمرکز شده بوده است ( رجوع کنید بهجالینوس ، ج ۱۹، ص ۱۶). او به تثبیت بقراط به عنوان پزشک نمونه و الگوی کمال کمک کرد و بر رساله های بقراط شرحهای مفصّل بسیاری نوشت .

در بیست سالگی ، چندی پس از درگذشت پدرش ، به ازمیر رفت تا نزد پلوپس ، که او را دومین آموزگار پزشکی خود خوانده است ، علم پزشکی را فرا گیرد ( رجوع کنید به همان ، ج ۲، ص ۲۱۷، ج ۶، ص ۷۵۶) و نزد آلبینوس فلسفه افلاطون را بخواند ( رجوع کنید به همان ، ج ۱۹، ص ۱۶). بعدها در اثر خود، > در باب تعالیم بقراط و افلاطون < ، پیوندی میان این دو نفر برقرار کرد. سپس به کورنت (قورنته ) و اسکندریه رفت ( رجوع کنید بهجالینوس ، ج ۲، ص ۲۱۷؛ والش ، ۱۹۲۷، ص ۱۳۲ـ۱۴۳). او با تدوین دستاوردهای عظیم پزشکان یونانی مآب آنها را به نسلهای بعدی منتقل کرد. در ۲۸ سالگی به عنوان پزشک گلادیاتورها به پرگامون بازگشت ( رجوع کنید به جالینوس ، ج ۸، ص ۵۹۹) و تجربیاتش در این جایگاه موجب برخی کشفها، مثلاً کار برخی اعصاب و زردپِیها، شد ( رجوع کنید به همان ، ج ۱۳، ص ۵۹۹).

جالینوس به عنوان پزشک ، نظام اخلاط چهارگانه را پذیرفت ( رجوع کنید به شونر ، ص ۸۶ به بعد، خصوصاً ص ۹۲) و با استفاده از آن کوشید تا پزشکی را به مبنای بقراطی اش باز گرداند. او مبنای بقراطی را مطمئن تر از همه می دانست اما برداشت خاص خود را از مبنای بقراطی داشت . بقراط هیچ گونه آشنایی با نظام اخلاط چهارگانه موردنظر جالینوس نداشت ، با این حال ساختار توجه برانگیز جالینوس قرنها معتبر دانسته شد.



منابع :

(۱) G. W. Bowersock, Greek sophists in the Roman empire , Oxford 1969;
(۲) W. Crخnert, “Klaudios Galenos”, in Mitteilungen zur Geschichte der Medizin und der Naturwissenschaften und der Technik , 1 (1902);
(۳) Galen, Claudii Galeni Opera Omnia (Greek text with Latin trans.), ed. C. G. Kدhn, repr., Hildesheim 1964-1965;
(۴) J. Ilberg, “Aus Galens Praxis”, in Neue Jahrbدcher fدr das klassische Altertum , 15 (1905);
F. Kudlien, “Medical education in classical antiquity”, in History of medical

(۵) education, ed. C. D. O , Malley, Berkeley 1970;
(۶) August Friedrich von Pauly, Paulys Realencyclopجdie der classischen Altertumswissenschaft , ed. G. Wissowa, W. Kroll, and K. Mittelhaus, Stuttgart 1894-1970, s.v. “Nikon 18” (by H. Diller);
(۷) W. Schخner, Das Viererschema in der antiken Humoralpathologie, Wiesbaden 1964;
(۸) J. Walsh, “Date of Galen , s birth”, Annals of medical history, n.s. 1(1929);
(۹) idem, “Galen , s studies at the Alexandrian School”, Annals of medical history, 9 (1927).

/ ر. والتسر ، تلخیص از ( د. اسلام ) و فریدلف کودلین ،

تلخیص از ( زندگینامه علمی دانشوران ) /

۲) آثار.

مجموعه آثار جالینوس که به عربی ترجمه شد، یا به زبانی دیگر در دوره اسلامی مورد استفاده قرار گرفت ( رجوع کنید بهادامه مقاله )، بیش از آثار هر پزشک دیگر بر پزشکی دوره اسلامی تأثیر گذاشت ، چه پزشکان یونانی که اثر یا آثاری از آنها به عربی ترجمه شد و چه تمام پزشکان دوره اسلامی . به طورکلی جالینوس را می توان سرچشمه تقریباً تمامی اصول و نظریه ها و موازین پزشکی دوره اسلامی ، در تمامی شاخه های آن ، به شمار آورد.

اگرچه از بسیاری از دانشمندان ، فلاسفه و پزشکان یونانی (که سزگین ، ج ۳، فهرست مندرجات ، ص VIII-VII ، ۴۶ نفر از آنها را برشمرده ) رسائلی در پزشکی به عربی ترجمه شده است ، تعداد آثار ترجمه شده از جالینوس که پزشکان اسلامی از آنها استفاده می کردند، از اشخاص دیگر بیشتر است . مثلاً از بقراط ، که اثری بسیار عمیق درپیدایی و تکوین پزشکی اسلامی داشت ، سی کتاب به عربی ترجمه شد که در انتساب آنها به بقراط تردیدی نیست ( رجوع کنید بههمان ، ج ۳، ص ۲۸ـ۴۴) و همچنین از وجود حدود بیست اثر که در انتساب آنها به بقراط تردید هست خبر داریم ،اما آثار ترجمه شده جالینوس در عالم اسلام که انتساب آنهابه او قطعی است ، بیش از سه برابر کل آثار بقراط است (برای گزارش آماری آثار جالینوس رجوع کنید بههمان ، ج ۳، ص ۷۸ـ۱۴۰؛نیز رجوع کنید بهادامه مقاله ).

این میراث جالینوسی عمدتاً از دو طریق به دست پزشکان اسلامی رسید، یکی با انتقال آثار جالینوس به قلمرو اسلامی و ترجمه آنها به ویژه در جریان نهضت ترجمه (برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به ترجمه * ، بخش ۱) و دیگر، از طریق ترجمه آثار شانزده گانه او که گروهی از دانشمندان یونانی آنها را تصحیح و شرح و بازنویسی کرده بودند. این مجموعه نزد پزشکان و نویسندگان اسلامی به جوامع اسکندرانیین مشهور شد. بنابراین ، از بخشی از آثار جالینوس دو ترجمه وجود دارد، یکی ترجمه خود آثار و دیگری ترجمه جوامع اسکندرانیین آنها. در تمام ترجمه های عربی اسکندرانی ، پیش از نام اصلی کتاب ، کلمه «جوامع » آمده است (برای آگاهی از نام این مجموعه و نسخه های خطی باقی مانده از آنها رجوع کنید به شِشِن و دیگران ، ص ۱۷۰ـ۱۷۵؛سزگین ، ج ۳، ص ۱۴۶ـ۱۵۰ ؛برای گزارشی از تعداد مترجمان این آثار رجوع کنید به ابن جُلجُل ، ص ۵۱؛ابن ندیم ، ص ۳۵۱؛قفطی ، ص ۷۱ـ۷۲؛ابن ابی اصیبعه ، ج ۱، ص ۱۰۳؛سزگین ، ج ۳، ص ۱۴۴، به نقل از ابن بُطلان ).

در فهرستی که حنین بن اسحاق از کتابهای جالینوس تهیه کرده (درباره این فهرست رجوع کنید به ادامه مقاله )، ترتیب ذکر شده برای گروهی از کتابها (ص ۵ ـ۲۱) به تصریح حنین همان است که در مدارس پزشکی (بنا به عبارت حنین ، ص ۲۱: «اسکول »ها) آموزش داده می شد. این فهرست که ابن هندو (ص ۶۱ـ۶۳) نیز آن را به همین ترتیب ذکر کرده است ، بدون هیچ تفاوتی ، همان ترتیب ذکر شده برای مجموعه جوامع اسکندرانیین به شمار می آید (قس ششن و دیگران ، همانجا؛سزگین ، ج ۳، ص ۱۴۶ـ۱۵۰).

برخی آثار جالینوس مستقیماً از یونانی و برخی از سریانی به عربی ترجمه شدند. حنین بن اسحاق مفصّل ترین گزارش را در باره ترجمه این آثار داده است . حنین ذیل عنوان هر کتاب نوشته که آن را چه کسی به عربی ترجمه کرده و جاهایی را که خود در ترجمه این آثار سهم داشته ذکر کرده است . به نوشته حنین (از جمله در ص ۲۰)، او به هنگام ترجمه این آثار، هم از متن یونانی هم از متن سریانی بسیاری از این کتابها استفاده کرده و همچنین ، نه تنها بسیاری از این متون را از یونانی به عربی ، بلکه از یونانی به سریانی یا از سریانی به عربی ترجمه کرده است .

بر اساس نوشته خود حنین در این فهرست و با شمارش کلیه ترجمه ها، روشن می گردد که او از مجموع ۱۲۹ رساله جالینوس که آنها را برشمرده و ترجمه آنها را ذکر کرده ، ۳۶ رساله را به عربی و ۷۶ رساله را به سریانی ترجمه کرده و از میان ۳۶ رساله ای که به عربی ترجمه کرده ، هفده رساله را به سریانی هم ترجمه نموده است .

اقدام حنین به ترجمه تعداد کثیری از آثار جالینوس به زبان سریانی و همچنین وجود ترجمه های سریانی این آثار پیش از ترجمه های حنین (برای آگاهی از تعدادی از این متون سریانی رجوع کنید به حنین بن اسحاق ، ص ۵ ـ ۸)، نشان می دهد که در قرون اولیه اسلامی و به ویژه در جریان نهضت ترجمه ، از چنین متونی استقبال می شده است ، همچنان که تنی چند از پزشکان اسلامی ترجیح می دادند از ترجمه های سریانی آثار جالینوس استفاده نمایند، نه از عربی آنها. از جمله به نوشته مایرهوف (ص ۶۵)، علی بن سهل (رَبَّن ) طبری ، پزشک ایرانی قرن سوم ، در نقل قولهای مورد نظر خود در اثر بسیار معروف و مهمّش در پزشکی ، فردوس الحکمه (از جمله در ص ۴۲ـ۴۳، ۹۷ـ۱۰۲)، نه از ترجمه های عربی حنین و معاصرانش ، بلکه از ترجمه های سریانی این متون استفاده کرده و خود، آنها را به عربی برگردانده است .

به نوشته حنین ، مترجمان متعددی در ترجمه آثار جالینوس با او همکار بودند یا در زمانی نزدیک به دوره زندگی وی ، تعدادی از این آثار را به عربی یا سریانی ترجمه کرده بودند ( رجوع کنید بهص ۱۷، ۲۰ـ۲۱، ۲۴). در فهرستی که مهدی محقق (۱۳۵۲ ش ، ص ۳۸۰ـ۳۸۱) از این مترجمان تهیه کرده ، نام چهارده تن از مترجمان مشهور دوره نهضت ترجمه ، از جمله ثابت بن قرّه * و ایوب رَهاوی ، آمده است . همچنین ، حنین از نوزده تن نام برده که حامی و مشوق مترجمان بودند (از جمله ص ۹، ۱۳ـ۱۴، ۱۸؛نیز رجوع کنید به محقق ، همانجا که فهرستی از این حامیان تهیه کرده است ).

اگرچه بر اساس فهرست حنین و با توجه به تعداد زیاد آثار ترجمه شده جالینوس و تعداد به نسبت زیاد دیگر مترجمان این آثار و حامیان آنها، اهمیت ترجمه آثار جالینوس برای پزشکان دوره اسلامی روشن می گردد، قرائنی وجود دارد که نشان می دهد ترجمه های حنین و معاصران او که کمابیش مطابق فهرستی است که ابن ندیم (ص ۳۴۸ـ۳۵۰) از مترجمان آثار جالینوس تهیه کرده است ، نخستین ترجمه های این آثار به عربی نیست و کتابهایی از جالینوس در موضوع پزشکی پیش از نیمه دوم قرن سوم به عربی ترجمه شده بوده است .

از جمله این قرائن ذکر عباراتی از جالینوس در آثار جابربن حیّان * است . نقل قولهای جابر از جالینوس (از جمله در ص ۳۷۴، ۵۰۸، ۵۱۷ ـ ۵۱۸) نشان می دهد که دانشمندان دوره اسلامی پیش از ترجمه های حنین و معاصرانش ، با آثار جالینوس آشنا بوده اند (برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به سزگین ، ج ۳، ص ۷۰ـ۷۱). قرینه دیگر، فهرستی است که یعقوبی (ج ۱، ص ۱۱۴ـ ۱۱۸) از آثار جالینوس تهیه کرده است . عناوینی که یعقوبی از تعدادی از این کتابها آورده ، اگرچه از لحاظ موضوع با همان کتاب در فهرست حنین تطبیق می کند، از نظر عنوان با آن فرق دارد. این اختلاف عنوان نشان می دهد که یعقوبی به ترجمه هایی غیر از ترجمه های حنین دسترسی داشته است ، از جمله عنوان کتاب العناصر ( رجوع کنید به یعقوبی ، ج ۱، ص ۱۱۷ ) که متناظر است با کتاب فی الاُسْطُقُسات علی رأی بقراط در فهرست حنین (ص ۱۰؛نیز رجوع کنید به سزگین ، ج ۳، ص ۷۱). بر این اساس ، مسلّماً آثار جالینوسدر قرون اولیه اسلامی دو بار، با فاصله ای دست کم بیش از یک قرن از یکدیگر، به عربی ترجمه شده اند.

باتوجه به تعدد آثار جالینوس و شمول آنها بر تقریباً کلیه بخشهای دانش پزشکی ، موارد کاربرد آنها در میان پزشکان دوره اسلامی مختلف بوده که مهم ترینشان کاربرد آموزشی (استفاده از آنها در آموزش پزشکی به منزله کتاب درسی ) بوده است . به حسب میزان استقبال مسلمانان از آثار جالینوس در طی اعصار و ترجمه های گوناگون آنها، به ویژه تحت تأثیر روش جوامع اسکندرانیین ، کاربرد آموزشی آنها نیز متفاوت بوده است .

بر طبق آنچه حنین در فهرست خود (ص ۲۱) آورده ، ترتیب ذکر شده برای بیست کتاب نخست فهرست بر اساس جوامع اسکندرانیین است ، نه ترتیبی که جالینوس ذکر کرده ، و از کتاب بیست ویکم به بعد ترتیب ذکر شده ، همان ترتیب مورد نظر جالینوس است . به نوشته حنین (همانجا)، بر اساس ترتیب جالینوس ابتدا باید کتاب الفرق (کتاب شماره ۳ برابر فهرست حنین ) و سپس آثار مربوط به تشریح مطالعه شوند.

جالینوس کتابی در باره ترتیب مطالعه آثار خود داشته است (ترجمه عربی آن : کتاب فی مراتب قراءت کتب جالینوس ؛رجوع کنید بهسزگین ، ج ۳، ص ۷۹) که در نسخه های یونانی و لاتینی باقی مانده ، اما از تنها نسخه تاکنون شناخته شده متن عربی آن جز ورقی باقی نمانده است ( رجوع کنید به عرفانیان ، ص ۱۳۴). دانشمند و پزشک یونانی الاصل قرن سوم ، قُسطابن لوقا، در کتابی که در باره ترتیب مطالعه آثار جالینوس نوشته است ( کتاب مراتب قراءه الکتب الطبیه لجالینوس ؛در باره آن رجوع کنید به افشار و دانش پژوه ، ج ۹، ص ۲۲۳ـ۲۲۴) و البته آن را می توان بازنویسی از کتاب فی مراتب قراءت کتب جالینوس به شمار آورد (سزگین ، همانجا)، درباره ترتیب و چگونگی مطالعه آثار جالینوس برای فراگیری دانش پزشکی گزارشی مفصّل آورده که برای آگاهی از چگونگی مطالعه آثار جالینوس بسیار مهم است .

قسطا در این کتاب (گ ۲۷ر ـ ۳۰ر)، مجموعه آثار جالینوس را در نُه سطح مرتب نموده است که از فِرَق الطب و فی التجربه الطبیه در سطح اول و آشنایی با مراتب مختلف پزشکی آغاز می شود و در سطح نهم با مطالعه آثاری در باره چگونگی بهبود یافتن بیماریها، شامل کتاب فی شفاء الامراض و حیله البُرْء ، پایان می یابد. در این فهرست ، مجموعاً از ۴۳ اثر جالینوس یاد شده است (در باره چگونگی مطالعه آثار جالینوس در نظام آموزش پزشکی اسلامی رجوع کنید بهلایزر ، ص ۷۷ـ ۷۸).

پژوهشگران معاصر نیز برای بررسی موضوعی آثار جالینوس ، به ویژه در زمینه پزشکی ، آثار او را به روشهای گوناگون دسته بندی و به بخشهای متعدد تقسیم کرده اند(برای آگاهی از دسته بندی آثار جالینوس در موضوع پزشکی و در بخشهای مختلف پزشکی اسلامی رجوع کنید بهبابا، ص ۲۲۵ـ۲۲۷؛برای گزارشی از دسته بندی آثار جالینوس در علوم گوناگون از جمله شاخه های مختلف پزشکی ، نوشته های فلسفی و شروح او بر آثار بقراط رجوع کنید به اولمان ، ص ۳۸ـ ۶۵؛پاولی ، ذیل “Galenos” ).

مجموعه عربی آثار جالینوس ، سبب شده است که این میراث جهانی از نابودی و گم شدن ، در طول تاریخ ، در امان بماند. از مجموعه آثار جالینوس ، و بر اساس فهرست حنین از میان آثاری که متن عربی آنها امروز باقی مانده ، متن یونانی دوازده کتاب نابود شده و فقط متن عربی (و در بعضی موارد ترجمه لاتینی که از روی متن عربی انجام شده ) باقی مانده و ازکتاب فی علاج التشریح (ش ۲۱ در فهرست حنین ، ص ۲۱ـ۲۲) فقط بخشهایی از متن یونانی باقی مانده است و تنها با استناد به متن عربی ، مطالب کتاب تکمیل می شود ( رجوع کنید بهسزگین ، ج ۳، ص ۹۸ـ۹۹؛برای آگاهی از نامهای عربی ، یونانی و لاتینی این آثار مفقودشده رجوع کنید به جدول ۱).

آثار جالینوس بسیار مورد استقبال و توجه پزشکان دوره اسلامی قرار گرفت و شرحها و حاشیه های متعددی بر آنها نوشته شد و همچنین ، برگزیده ها و تلخیصهایی از آنها تهیه گردید.

برخی از مهم ترین شارحان آثار عربی جالینوس این اشخاص بوده اند:

ابوالفرج عبداللّه بن طیّب ، پزشک و فیلسوف مسیحی (متوفی ۳۴۵)، که بر بسیاری از آثار جالینوس شرحنوشت که مجموع آنها در کتابش به نام ثِمار الکتب السته عشر لجالینوس آمده است (در باره این کتاب رجوع کنید به ششن و دیگران ، ص ۷۹ـ۸۰؛برای آگاهی از دیگر شروح او بر آثار جالینوسرجوع کنید بهبروکلمان ، ج ۱، ص ۶۳۵، > ذیل < ، ج ۱، ص ۸۸۴)؛

ابن ابی الاشعث ، پزشک مشهور قرن چهارم (متوفی ح ۳۶۰)، که تفصیل کتاب جالینوس فی الاسطقسّات (در باره این کتاب رجوع کنید بهبروکلمان ،  ذیل  ، ج ۱، ص ۴۲۲) را در شرح کتاب الاسطقسات جالینوس نوشت ؛

ابن رضوان ، پزشک مصری (متوفی ۴۵۳)، که شرح الصناعه الصغیره لجالینوس (در باره این کتاب رجوع کنید بهبروکلمان ، ج ۱، ص ۶۳۷ـ ۶۳۸) و شرح کتاب جالینوس الی أُوغْلوقُن فی التَأَنی لشفاء الامراض (در باره این کتاب رجوع کنید به ششن ، ج ۲، ص ۲۳۸) را نگاشت ؛

ابن ابی صادق ، پزشک مشهور ایرانی و ملقب به بقراط ثانی (زندگی ۳۸۵ـ ۴۷۰)، که شرح منافع الاعضاء جالینوس (در باره این کتاب رجوع کنید بهحاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۸۳۴ـ۱۸۳۵؛نیز رجوع کنید به سلان ، ص ۵۱۴) را نوشت .

مهم ترین گزیده ها از آثار جالینوس را نیز دو تن از مشهورترین متفکران و پزشکان دوره اسلامی ، محمدبن زکریای رازی و ابن رشد، پدید آورده اند.

رازی چهار کتاب از جالینوس را خلاصه کرده و چهار کتاب پدید آورده است :

اختصار کتاب النبض الکبیر ،

اختصار کتاب حیله البرء ، تلخیص کتاب العلل و الاعراض ،

و تلخیص کتاب الاعضاء الا´لِمه (در باره این آثار رجوع کنید بهسزگین ، ج ۳، ص ۲۹۰ـ۲۹۱).

ابن رشد نیز برگزیده ای از هشت کتاب از جالینوس تهیه کرده است

شامل کتابهای الاسطقسات ،

المزاج ، القُوی ‘ الطبیعیه ،

الحُمَّیات ،

العلل و الاَعراض ،

اصناف المزاج ،

حفظ الصحه ،

و حیله البرء (چاپ قنواتی و زاید، قاهره ۱۴۰۷؛برای آگاهی بیشتر در باره این گزیده ها رجوع کنید بهابن رشد، مقدمه قنواتی ، ص ۷ـ۱۷).

بسیاری از محققان و پزشکان دوره اسلامی از آرای جالینوس استفاده کرده اند، به طوری که از مجموعه آثار تألیف شده در زمینه پزشکی اسلامی طی قرن چهارم تا دوازدهم (یعنی تا دوره ورود پزشکی نو و غربی به قلمرو اسلام ) در کمتر کتابی به او اشاره نشده و طبیعی است که بیشترین تأثیرپذیرندگان از آرای جالینوس ، پزشکان دوره اسلامی بوده اند، به خصوص محمدبن زکریای رازی در مهم ترین اثر خود، الحاوی ، بارها از جالینوس نقل قول کرده است (برای نمونه رجوع کنید بهرازی ، ج ۱، ص ۹، ۱۱ـ۱۲، ۱۵ـ ۱۸؛تنها در پنجاه صفحه نخست جلد یکم الحاوی ، رازی بیش از ۲۵ بار از جالینوس یاد کرده است ).

ابن سینا نیز در القانون فی الطب چندین بار از آرای جالینوس سخن به میان آورده است (برای نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۱۲، ۲۲، ۶۷، ج ۲، ص ۲، ۹، ۱۶، ج ۳، ص ۱۴۶ـ۱۴۷). از میان گیاه ـ داروشناسان اسلامی ، ابن بیطار، گیاه شناس اندلسی (متوفی ۶۴۶)، بیش از همه از آرای جالینوس سود برده و از او نقل قول کرده است (برای نمونه رجوع کنید به ابن بیطار، ج ۱، ص ۲ـ۳، ۶، ۸؛او در بیست صفحه نخست کتاب بیش از ۲۵ بار و در کل کتاب بیش از ۵۰۰ ، ۱ بار از جالینوس یاد کرده است ).

از دیگر محققان و دانشمندان دوره اسلامی که در موضوعاتی غیر از دانش پزشکی از جالینوس یاد کرده اند، این اشخاص بوده اند: جاحظ در کتاب الحیوان (ج ۴، ص ۱۲۶، ج ۵، ص ۳۲۷، ج ۷، ص ۲۴، ۳۶)، دَمیری در حیاه الحیوان الکبری ‘ (ج ۲، ص ۱۳۶، ۳۴۶)، یاقوت حموی در معجم البلدان (ج ۱، ص ۶۳)، مسعودی در مروج الذهب (ج ۱، ص ۹۱، ۲۲۳، ۲۲۵، ج ۲، ص ۸۴، ۱۸۶، ۳۵۴ـ۳۵۶) و ابوریحان بیرونی در الجماهر فی ( معرفه ) الجواهر (ص ۱۱۳، ۱۷۸، ۲۲۹، ۳۱۸).

اشتهار جالینوس به عنوان پزشکی برجسته و صاحب نظر، باعث شده است که نویسندگان دوره اسلامی نقل قولهای بسیاری ، احتمالاً منتسب به او و در زمینه های گوناگون ، ذکر کنند، از جمله در پزشکی ( رجوع کنید به ابن ابی اصیبعه ، ج ۱، ص ۸۱ ـ ۸۷)، حکمت عملی و اخلاق ( رجوع کنید به مبشربن فاتِک ، ص ۲۹۳ـ ۲۹۶) و فلسفه ( رجوع کنید به نوادر فلسفیه ، ص ۱۰۷؛یعقوبی ، ج ۱، ص ۱۱۸).

دانشمندان از آرای جالینوس انتقاد نیز کرده اند، اگرچه این انتقادها عمدتاً معطوف به جنبه های فلسفی آثارش بوده است . مهم ترین این انتقادها را رازی در الشکوک علی جالینوس (چاپ مهدی محقق ، تهران ۱۳۷۲ ش ) مطرح کرده است (برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به محقق ، ۱۳۴۶ ش ، ص ۱۵۵ـ۲۰۶). ابونصر فارابی و ابن میمون نیز از آرای جالینوس انتقادهایی کرده اند ( رجوع کنید به سزگین ، ج ۳، ص ۷۷ـ ۷۸؛نیز رجوع کنید به بخش سوم مقاله ).

باتوجه به شهرت جالینوس در جوامع اسلامی و باتوجه به وسعت دامنه آثار ترجمه شده او به زبان عربی ، موضوع تهیه فهرستی از آثارش از همان هنگامِ به پایان رسیدن ترجمه مجموعه آثار وی ، مورد توجه دانشمندان دوره اسلامی قرار گرفت . یعقوبی یکی از نخستین کسانی بود که فهرستی از آثار جالینوس تهیه کرد ( رجوع کنید به ج ۱، ص ۱۱۴ـ ۱۱۸). وی ۴۳ عنوان (به جز مجموعه ای از او که در تفسیر آرای بقراط یاد کرده و تعداد بخشهای آن مجموعه را ننوشته ) از آثار او را برشمرده است .

مهم ترین فهرستی که از آثار ترجمه شده به عربی جالینوس تهیه شده ، فهرست حنین بن اسحاق است که کهن ترین فهرست در جهان اسلام به شمار می رود. این فهرست بسیار مورد توجه قرار گرفته ، بارها به چاپ رسیده و به زبانهای دیگر ترجمه شده است (نخستین بار اشتاین اشنایدر در ۱۲۹۶/۱۸۷۹ خلاصه ای از این کتاب را، همراه با توضیحاتی ، به آلمانی ترجمه کرد، تجدید چاپ ۱۹۶۰، ص ۳۳۱ـ۳۶۰؛چاپ متن عربی آن به همراه ترجمه کامل آلمانی به توسط برگشترسر ، لایپزیگ ۱۹۲۵؛ترجمه انگلیسی مایرهوف ، کیمبریج ۱۹۲۵، تجدید چاپ آن در > مطالعاتی در پزشکی عربی در قرون وسطا < در مجموعه واریاروم ، لندن ۱۹۸۴؛
چاپ متن عربی با عنوان دراسات و نصوص فی الفلسفه و العلوم عندالعرب ؛به توسط عبدالرحمان بدوی ، بیروت ۱۹۸۱؛چاپ متن عربی و ترجمه فارسی به توسط مهدی محقق ، تهران ۱۳۷۹ ش ؛در باره این کتاب نیز رجوع کنید به سزگین ، ج ۳، ص ۷۷).

فهرستی که ابن ندیم (ص ۳۴۸ـ ۳۵۰) و ابن ابی اصیبعه (ج ۱، ص ۹۰ـ۱۰۳) از آثار جالینوس ذکر کرده اند، در واقع همان فهرست حنین است . حنین در انتهای فهرست تألیفی خود (ص ۶۳ـ۶۴) نوشته که آنچه در این کتاب گردآورده مجموعه ای است که او تا ۴۸ سالگی موفق به ترجمه آنها شده و وعده داده است که پس از آن نیز به ترجمه ادامه دهد. حنین (همانجا) همچنین برای آگاهی بیشتر در باره کتابهای جالینوس ، به فهرستی که خود جالینوس از آثارش تهیه کرده ارجاع داده است (برای آگاهی بیشتر در باره فهرستی که خود جالینوس نوشته است رجوع کنید به سزگین ، ج ۳، ص ۷۸ـ۷۹) اما بنا بر قرائنی ، آشنایی مترجمان دوره اسلامی با آثار جالینوس بیش از آنچه بوده که در این فهرست خودنوشت ذکر شده است ، از جمله حنین (ص ۴) نوشته که این فهرست شامل همه آثاری که جالینوس تألیف کرده و خود فهرست آنها را تهیه کرده است ، نیست . حنین (همانجا) از کتابی که به زبان سریانی در تکمیل فهرست خودنوشتِ جالینوس تهیه کرده ، یاد نموده است . بعدها او این فهرست را به عربی برگردانده زیرا متن عربی این فهرستِ تکمیلی ، باقی مانده است ( رجوع کنید به سزگین ، ج ۳، ص ۷۹). به نوشته ابوریحان بیرونی (۱۳۷۱ش ، ص ۱۷) در فهرستی که از آثار رازی تهیه کرده ، رازی نیز رساله ای داشته در باره نام کتابهای جالینوس که حنین آنها را ذکر نکرده است . این رساله به دست ما نرسیده است .

پژوهشگران معاصر نیز فهرستهایی از آثار جالینوس تهیه کرده اند. ریتر و والتسر (ص ۱۱ـ۲۲) و ششن و دیگران (ص ۱۵۹ـ۱۶۹) فهرستی از آثار جالینوس در کتابخانه های ترکیه ، محمد زُهَیْربابا (ص ۲۳۰ـ۲۳۹) فهرستی از این آثار در پاریس ، و هرمان دیلس (ج ۱، ص ۵۸ ـ۱۵۰)، مانفرد اولمان (ص ۳۵ـ۶۵)، دونالد کمبل (ج ۱، ص ۲۰ـ۳۰) و فؤاد سزگین (ج ۳، ص ۷۸ـ۱۴۰) فهرستی از مجموعه این آثار در نقاط مختلف دنیا ارائه کرده اند. در این میان ، فهرست سزگین (همانجا)، با ذکر ۱۶۳ اثر ترجمه شده از جالینوس به عربی ، چه آنهایی که باقی مانده چه آنهایی که به دست ما نرسیده است ، مهم ترین این فهرستها به شمار می رود.

پاره ای از متون عربی آثار جالینوس به چاپ رسیده اند. قدیم ترین متن چاپی در این زمینه ، که البته در انتساب آن به جالینوس نیز تردید وجود دارد، الایضاح فی اسرار النکاح فی قوه الباه (بمبئی ۱۳۱۱) می باشد که مترجم آن داوودبن عمر انطاکی ، پزشک نابینای اهل انطاکیه (متوفی ۱۰۰۷)، دانسته شده است . به جز این ، قدیم ترین چاپ اثری از جالینوس چاپِ بخشی از تشریح الکبیر با عنوان  هفت کتاب تشریح جالینوس  توسط سیمون (لایپزیگ ۱۹۰۶) است .

از دیگر چاپهای آثار اوست :

کتاب جالینوس فی الاسماء الطبّیه ، چاپ مایرهوف و شاخت (برلین ۱۹۳۱)؛
مقاله جالینوس فی المولود لسبعه اشهر ، چاپ والتسر (رم ۱۹۳۵)؛
کتاب جالینوس فی التجربه الطبیه ، چاپ همو (آکسفورد ۱۹۴۴)؛
کتاب الاخلاق ، چاپ پل کراوس (لندن ۱۹۵۴) و چاپ بدوی (بیروت ۱۹۸۱).

مهم ترین اقدام در این زمینه ، چاپ ناقصی از مجموعه « جوامع اسکندرانیین » است که محمدسلیم سالم در ۱۹۷۸ در قاهره منتشر کرد. این چاپ بر اساس ترتیبی که حنین (ص ۵ـ۲۱) و ابن هندو (ص ۶۱ـ۶۳) ذکر کرده اند، صورت گرفته است .

امروزه ، مجموعه وسیعی از آثار جالینوس به زبان لاتینی و دیگر زبانهای اروپایی وجود دارد. مفصّل ترین فهرست را در باره آثار جالینوس به زبانهای اروپایی ، کمبل ( ج ۲، ص ۱۳ـ۲۲۰ ) به دست داده است . او در این فهرست از ۲۷۲ اثر از جالینوس نام برده که از آنها نسخه یا نسخه هایی باقی مانده است . باقی ماندن بعضی از آثار جالینوس به زبانهای اروپایی ، مدیون ترجمه آنها از عربی به لاتینی در قرون وسطاست . بسیاری از مترجمان آثار دوره اسلامی به زبان لاتینی ، در قرون وسطا آثاری از جالینوس

را نیز از عربی به لاتینی ترجمه کردند. در این میان ، گراردوس (ژرار) کرمونایی با ترجمه ده اثر از جالینوس به لاتینی سهم مهمی دارد ( رجوع کنید به اشتاین اشنایدر، ۱۹۵۶، ش ۴۶؛حایک ، ص ۱۰۹ـ ۱۱۵). قسطنطین افریقایی (از مردم افریقیه )، آرنالدو ویلانووایی ، مارکوس تولِدویی و آکورسیوس نیز هریک کتاب یا کتابهایی از جالینوس را از عربی به لاتینی برگرداندند ( رجوع کنید بهاشتاین اشنایدر، ۱۹۵۶، ش ۴۶ و ۱۵۱؛حایک ، ص ۵۷۷ـ ۵۷۸). بر طبق فهرستِ حایک (همانجا)، در مجموع ۲۸ اثر از این آثار جالینوس را مترجمان اروپایی در قرون وسطا به لاتینی ترجمه کردند.

دانشمندان عبری زبان نیز برخی آثار جالینوس را از عربی به عبری ترجمه کردند. در میان این دانشمندان ، ابن میمون (دانشمند و فیلسوف یهودی ، متوفی ۶۰۱) بیش از همه از این آثار استفاده کرده و در رساله های پزشکی خود بارها از آنها یاد نموده است ( رجوع کنید به اشتاین اشنایدر، ۱۹۶۰، ص ۳۳۴، ۳۳۹). مترجمان آثار جالینوس از عربی به عبری در زمره مشهورترین مترجمان زبان عبری به شمار می آیند که از جمله آنها، کالونیموس بن کالونیموس (اشتاین اشنایدر، ۱۹۶۰، ص ۳۵۵، ش ۹۹) و ناتان هامه آتی (همو، ۱۸۹۷، ج ۲، ص ۹۱) هستند. همچنین از ترجمه العلل و الامراض ( رجوع کنید به همو، ۱۹۶۰، ص ۳۳۳)، الحُمَّیات (همان ، ص ۳۳۴)، کتاب البحران (دیلس ، ج ۱، ص ۷۹) و چند کتاب دیگر جالینوس به عبری خبر داریم .

در برخی فهرستها و منابع ، از ترجمه چند کتاب از جالینوس به زبان فارسی یاد شده ، اگرچه نام این کتابها در فهرستهایی که از آثار جالینوس تهیه شده نیامده است . این موضوع احتمالاً به سبب آن است که این آثار نه ترجمه کتابهای جالینوس بلکه آثاری منحول و منسوب به او می باشند (برای آگاهی از عناوین این آثار رجوع کنید بهششن و دیگران ، ص ۱۶۱، ۱۶۴، ۱۶۸؛
منزوی ، ج ۸، ص ۴۰۱۸).



منابع :

(۱۰) ابن ابی اصیبعه ، کتاب عیون الانباء فی طبقات الاطباء ، چاپ امرؤالقیس بن طحان ( آوگوست مولر ) ، کونیگسبرگ و قاهره ۱۲۹۹/۱۸۸۲، چاپ افست انگلستان ۱۹۷۲؛
(۱۱) ابن بیطار؛
(۱۲) ابن جلجل ، طبقات الاطباء و الحکماء ، چاپ فؤاد سید، قاهره ۱۹۵۵؛
(۱۳) ابن رشد، رسائل ابن رشد الطبیه ، چاپ جورج شحاته قنواتی و سعید زاید، ( قاهره ) ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۱۴) ابن سینا، القانون فی الطب ، بولاق ۱۲۹۴، چاپ افست ( بیروت ، بی تا. ) ؛
(۱۵) ابن ندیم ؛
(۱۶) ابن هندو، مفتاح الطب و منهاج الطلاب ، چاپ مهدی محقق و محمدتقی دانش پژوه ، تهران ۱۳۶۸ ش ؛
(۱۷) ابوریحان بیرونی ، الجماهر فی الجواهر ، چاپ یوسف الهادی ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛
(۱۸) همو، فهرست کتابهای رازی و نامهای کتابهای بیرونی ، تصحیح و ترجمه و تعلیق از مهدی محقق ، تهران ۱۳۷۱ ش ؛
(۱۹) ایرج افشار و محمدتقی دانش پژوه ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه ملی ملک ، ج ۹، تهران ۱۳۷۱ ش ؛محمد زهیر بابا، «جالینوس : حیاته ، مؤلفاته ، مخطوطاته الطبیه العربیه فی المکتبه

(۲۰) الوطنیه بباریس »، مجله معهدالمخطوطات العربیه ، ج ۳۱، ش ۱ (جمادی الاولی ـ شوال ۱۴۰۷)؛
(۲۱) جابربن حیان ، مختار رسائل جابربن حیان ، چاپ پ . کراوس ، قاهره ۱۳۵۴/۱۹۳۵؛
(۲۲) عمروبن بحر جاحظ ، کتاب الحیوان ، چاپ عبدالسلام محمدهارون ، مصر ?( ۱۳۸۵ـ۱۳۸۹/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۹ ) ، چاپ افست بیروت ۱۳۸۸/۱۹۶۹؛
(۲۳) حاجی خلیفه ، سیمون حایک ، تَعَرَّبَت … و تَغَرَّبَت ، او، نقل الحضاره العربیه الی الغرب ، جونیه ، لبنان ۱۹۸۷؛
(۲۴) حنین بن اسحاق ، رساله حنین بن اسحاق الی علی بن یحیی فی ذکر ما ترجم من کتب جالینوس ، متن عربی با ترجمه فارسی ، چاپ مهدی محقق ، تهران ۱۳۷۹ ش ؛
(۲۵) محمدبن موسی دمیری ، حیاه الحیوان الکبری ، قاهره ۱۳۹۰/۱۹۷۰، چاپ افست قم ۱۳۶۴ ش ؛
(۲۶) محمدبن زکریا رازی ، کتاب الحاوی فی الطب ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۴ـ۱۳۹۰/ ۱۹۵۵ـ۱۹۷۱؛
(۲۷) رمضان ششن ، نوادر المخطوطات العربیه فی مکتبات ترکیا ، ج ۲، بیروت ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۲۸) رمضان ششن ، جمیل آقپنار، و جواد ایزگی ، فهرس مخطوطات الطب الاسلامی باللغات العربیه و الترکیه و الفارسیه فی مکتبات ترکیا ، استانبول ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۲۹) علی بن سهل طبری ، فردوس الحکمه فی الطب ، چاپ محمدزبیر صدیقی ، برلین ۱۹۲۸؛
(۳۰) غلامعلی عرفانیان ، فهرست کتب خطی کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد آستان قدس رضوی ، ج ۱۹، مشهد ۱۳۸۰ ش ؛
(۳۱) قسطابن لوقا، کتاب مراتب قراءه الکتب الطبیه لجالینوس ، نسخه خطی کتابخانه ملی ملک ، ش ۶/۶۱۸۸؛
(۳۲) علی بن یوسف قفطی ، تاریخ الحکماء، و هو مختصر الزوزنی المسمی بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبارالحکماء ، چاپ یولیوس لیپرت ، لایپزیگ ۱۹۰۳؛
(۳۳) گری لایزر، «آموزش پزشکی در سرزمینهای اسلامی : از قرن اول تا هشتم هجری »، ترجمه هوشنگ اعلم ، تحقیقات اسلامی ، سال ۱، ش ۱ (بهارـ تابستان ۱۳۶۵)؛
(۳۴) مبشربن فاتک ، مختارالحکم و محاسن الکلم ، چاپ عبدالرحمان بدوی ، بیروت ۱۹۸۰؛
(۳۵) مهدی محقق ، «شکوک رازی بر جالینوس و مسأله قدم عالم »، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران ، سال ۱۵، ش ۲ـ۳ (بهمن ۱۳۴۶)؛
(۳۶) همو، فیلسوف ری : محمدبن زکریای رازی ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۳۷) مسعودی ، مروج (پاریس )؛
(۳۸) احمد منزوی ، فهرستواره کتابهای فارسی ، تهران ۱۳۷۴ ش ـ ؛
(۳۹) نوادر فلسفیه ، ترجمها اسحاق بن حنین ، چاپ صلاح الدین عبداللّه ، در مجله معهد المخطوطات العربیه ، ج ۴۲، ش ۲ (رجب ۱۴۱۹)؛
(۴۰) یاقوت حموی ؛
(۴۱) یعقوبی ، تاریخ ؛

(۴۲) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949;
(۴۳) Supplementband , 1937-1942;
(۴۴) Donald Campbell, Arabian medicine and its influence on the Middle Ages , London 1926, repr. 2002;
(۴۵) Hermann Diels, Die Handschriften der antiken طrzte , Berlin 1905-1906;
(۴۶) Max Meyerhof, ” ـ Ali ibn Rabban at ¤-T ¤abar ¦ “, ZDMG , 10 (1931);
(۴۷) August Friedrich von pauly, Paulys Realencyclopجdie der classischen Altertumswissenschaft , ed. G. Wissowa, W. Kroll, and K. Mittelhaus, Stuttgart 1894-1970, s.v.

(۴۸) “Galenos” (by H. Mewaldt);
(۴۹) Helmut Ritter and Richard Walzer, “Arabische غbersetzunger griechischer طrzte in stambuler Bibiotheken”, in Sitzungsberichte der Preussischen Akademie der Wissenschaften 1934 , Berlin 1934;
(۵۰) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , Leiden 1967-1984;
(۵۱) M. Le Baron de Slane, Catalogue des manuscrits arabes , Paris 1883-1895;
(۵۲) Moritz Steinschneider, Die arabischen غbersetzungen aus dem Griechischen , Graz 1960;
(۵۳) idem, Die europجischen غbersetzungen aus dem Arabischen bis Mitte des 17. Jahrhunderts , Graz 1956;
(۵۴) idem, Die Handschriften-Verzeichnisse der Kخniglichen bibliothek zu Berlin , vol.2: Verzeichniss der hebraeischen Handschriften , Berlin 1897;
(۵۵) Manfred Ullmann, Die Medizin im Islam , Leiden 1970.

۳) آرا و آثار فلسفی .

جالینوس در جهان اسلام به عنوان فیلسوف نیز شناخته شده است . از طریق ترجمه آثار او به عربی ، آرای رواقیون و شکاکان در جهان اسلام شناخته شد و شهرت کتاب تیمائوس افلاطون مدیون وی است (مدکور، ص ۳۷،۱۳۴). جالینوس اگر چه در فلسفه به اندازه طب شهرت نداشته ، به عنوان فیلسوفی قابل اعتنا به او پرداخته شده است . او آرای فلسفی و منطقی خود را از افلاطونیان ، مشائیان و حکمای رواقی گرفته و به شیوه خود، آنها را در آثارش منعکس کرده است .

موضع جالینوس در معرفت شناسی ، ضدشکاکانه بوده است . وی معتقد بوده است که اساس معرفت ما را محسوسات تشکیل می دهند و در عین حال برای پرهیز از خطا باید از استدلال بهره برد؛ازاین رو، به نظر جالینوس «تئوری » (در اینجا به معنای اصول نظری مبتنی بر عقل ) و «تجربه » باید با یکدیگر همراه شوند زیرا هر یک بدون دیگری تهی و بی فایده است . آنچه از طریق مشاهده به دست می آید باید در قالب مناسب نظری اش ریخته شود و اصول نظری نیز باید آزمایش و تجربه گردند ( رجوع کنید به > دایره المعارف فلسفه راتلیج < ؛> دایره المعارف فلسفه < ، ذیل “Galen” ). این رأی جالینوس ، در تاریخ روش شناسی علمی مورد توجه بوده و راهی میان دو مکتب تجربه گرا و عقل گرا دانسته شده است ( رجوع کنید به> فرهنگ تاریخ عقاید < ، ج ۳، ص ۳۸۱).

جالینوس رویکرد دوگانه ای در مسائل فلسفی داشته است ؛از یکسو معتقد بوده که از طریق عقل و استدلال در مسائلی مانند اینکه عالم حادث است یا قدیم ، نمی توان رأی قطعی صادر کرد و ادله قائلانِ هر دو وجه در اینگونه قضایا «متکافی » وبیشتر به جدل شبیه است تا به برهان و اغلب از جهت اثبات مدعا یکسان اند، از سوی دیگر بر آن بوده که با اتکا به مشاهده و ادراک حسی ، می توان احکام روشن تری به دست آورد، مثلاً، از مشاهده اینکه عالم در طول زمان تغییر نیافته و از این اصل که هر چیزِ فاسد شدنی فانی است ، می توان به قِدَم عالَم معتقد شد (رازی ، ۱۳۷۲ ش ، مقدمه محقق ، ص ۴۸ـ۶۳).

محمدبن زکریای رازی (متوفی ۳۱۳) در کتاب الشکوک علی جالینوس (ص ۲ـ۴) با استناد به اینکه قول اول جالینوس در آخرین تألیفش ، مایعتقده جالینوس رأیاً ، آمده ، نتیجه گرفته که او از قول دوم عدول کرده و عدم امکان برهانی کردن حدوث یا قدم عالم را پذیرفته بوده است (قس مقدمه محقق ، همانجا). برخی دیگر از فیلسوفان و متکلمان (مثلاً رجوع کنید به غزالی ، ص ۴۸، ۸۲؛فخررازی ، ص ۱۳) نیز جالینوس را به توقف در امر حدوث و قدم عالم متهم کرده اند که احتمالاً در این باب متأثر از رازی بوده اند ( رجوع کنید به رازی ، ۱۳۷۲ ش ، مقدمه محقق ، ص ۴۷ـ۴۹، ۶۶). به همین نحو، رازی (۱۳۷۲ش ، ص ۱۴ـ ۱۵) شواهدی از کتب جالینوس آورده که در برخی نفس را عرض جسم و فاقد هویت مستقل دانسته و در برخی دیگر هویت جوهری برای نفس تعریف کرده و بنابراین به نظر رازی ، جالینوس ، مردد و متوقف در امر نفس بوده است .

فیلسوفان اسلامی ضمن بیان تردید و توقف جالینوس در امر نفس ، آن راملازم با انکار یا توقف در امر معاد دانسته اند (برای نمونه رجوع کنید بهاخوان الصفا، ج ۴، ص ۱۸۱؛سهروردی ، ج ۴، کلمه التصوف ، ص ۱۲۶؛صدرالدین شیرازی ، ۱۳۳۷ ش ، سفر ۴، ج ۲، ص ۱۶۴؛همو، ۱۳۸۰ ش ، ص ۴۸۸)، اما جالینوس را از منکران مبدأ عالم نمی توان به شمار آورد بلکه او فردی عمیقاً مذهبی بوده چنانکه دمیورژ (خالق عالم ) را می ستوده است . در عین حال دلیلی برای پیروی وی از دین یهودی یا مسیحی وجود ندارد ( رجوع کنید بهزندگینامه علمی دانشوران ، ج ۵، ص ۲۳۲؛نیز رجوع کنید بهصدرالدین شیرازی ، ۱۳۳۷ ش ، سفر ۴، ج ۱، ص ۱۲۶).

جالینوس در منطق خود از اصول فلسفه ارسطویی و رواقی بهره برده است ( > دایره المعارف فلسفه راتلیج < ، همانجا). وی متأثر از رواقیون ــ که در انتقاد از نظریه جوهر ارسطو معتقد بودند که برای بعضی امور نمی توان ماهیت واحدی یافت و تنها می توان آنها را توصیف کرد نه تعریف (مدکور، ص ۱۱۹) ــ در مقابل تعریف به حد، تعریف به «رسم » را افزود (نشار، ص ۱۴۴). ابن سینا (متوفی ۴۲۸؛ج ۲، فن ۴، ص ۱۰۷) و ابن رشد (متوفی ۵۹۵؛ص ۱۱۰ـ۱۱۱) کشف شکل چهارم در اشکال قیاس ارسطویی را به جالینوس نسبت داده اند (نیز ر.ک.ب:نشار، ص ۳۲۳ـ۳۲۴).

برخی این انتساب را مردود دانسته و گفته اند که این شکل قیاس تلویحاً در منطق ارسطو بوده و تئوفراستوس (ثاوفرسطس * )، از شاگردان بی واسطه ارسطو، آن را قبل از جالینوس استخراج کرده است ( رجوع کنید بههمان ، ص ۳۴۷، ۳۵۳؛ماکوولسکی ، ص ۲۷۶؛مدکور، ص ۲۰۷ـ ۲۰۸).

جالینوس در بحث علم النفس و اخلاق ، نظریه سه بخشی بودن نفس را از افلاطون پذیرفت ( > دایره المعارف فلسفه راتلیج < ، همانجا). جالینوس معتقد بود که در انسان ، سه نفس هست : ناطقه مَفَکِّره ، غضبی حیوانی و شهوانی نباتی . به نظر وی دو جزء اخیر باید تحت تدبیر نفس ناطقه قرار گیرند تا از حد اعتدال تجاوز نکنند. جالینوس معنای عامی از خُلق در نظر می گیرد که شامل صفات و ویژگیهای حیوانات و اطفال نیز می شود و اساساً اخلاق را عبارت از همین ویژگیها می داند. در عین حال ، بر نقش نفس ناطقه و تعلیم و تربیت برای ایجاد و اصلاح فضائل و رذایل تأکید می کند ( رجوع کنید به جالینوس ، ص ۱۹۰ـ ۱۹۷).

بسیاری از حکمای مسلمان در علم النفس و علم اخلاق با آرا و آثار جالینوس آشنا و بعضاً از آن متأثر بوده اند (برای نمونه رجوع کنید به رازی ، ۱۴۰۰، ص ۳۳ـ ۳۵؛مسکویه ، ص ۵۲ ـ ۵۳، ۶۱ـ۶۲؛نصیرالدین طوسی ، ص ۷۳، ۱۰۳،۱۶۵ـ۱۶۶؛صدرالدین شیرازی ، ۱۳۳۷ ش ، سفر ۲، ج ۱، ص ۱۳۴ـ ۱۳۵، سفر ۴، ج ۱، ص ۱۲۶، ۱۸۸؛نیز رجوع کنید به > دایره المعارف فلسفه راتلیج < ، ذیل “Greek Philosophy” ). مواعظ و حکمتهایی نیز از جالینوس نقل شده است (برای نمونه رجوع کنید به حنین بن اسحاق ،۱۴۰۶،ص ۱۲۲ـ۱۲۳؛مبشربن فاتک ، ص ۲۹۳ـ۲۹۶؛شهرزوری ، ج ۱، ص ۳۴۵ـ ۳۴۸).

بر طبق فهرست حنین بن اسحاق (۱۳۷۹، ص ۱ـ۶۳) و ابن ندیم (ص ۳۴۹ـ۳۵۰) و ابن ابی اصیبعه (ص ۹۰ـ۱۰۳) از ترجمه آثار جالینوس ، برخی آثار منطقی و فلسفی جالینوس عبارت اند از:

المدخل الی المنطق ،

فی القیاسات الوضعیّه ،

البرهان ،

فی التجربه الطبیّه (در احتجاج اصحاب تجربه و قیاس در برابر یکدیگر)،

فی اَنّ المحرّک الاول لایتحرک ،

فی جوهرالنفس ماهی ،

فیما یعتقده رأیاً ،

فی ان الطبیب الفاضل یجب ان یکون فیلسوفاً ،

جوامع کتب افلاطون (شامل مقالاتی از متون اصلی افلاطون و از جمله تیمائوس )،

و فی الاخلاق .

بر آثار جالینوس شکوک و ردیه هایی نوشته شده است . به نقل ابن ابی اصیبعه (ص ۷۰)، اسکندر افرودیسی سه مقاله در انتقاد از جالینوس داشته است :

الردعلی جالینوس فی المقاله الثامنه من کتابه فی البرهان ،

الردعلی جالینوس فیما طَعَن علی قول ارسطوطالیس اَنّ کلَّ ما یتحرک فانما یتحرک عن محرّکٍ،

و الردعلی جالینوس فی ماده الممکن .

بنا به گفته شهرزوری (ج ۱،ص ۲۹)، اگرچه اسکندر افرودیسی به مهارت جالینوس در طب معترف بود اما اعتقاد داشت که او در حکمت به درجه والایی نرسیده است . از دیگر شکوک بر جالینوس ، شکوک محمدبن زکریای رازی است . رازی در طب و فلسفه و اخلاق بهره های فراوانی از جالینوس برده و صریحاً جالینوس را بر ارسطو مقدّم داشته است ( رجوع کنید به رازی ، ۱۳۷۲ ش ، ص ۴۹).

با این حال ، چون بر آن بوده که فلسفه و طب تقلید از استادان آن رشته ها و تسلیم در برابر گفته های آنان را برنمی تابد، به انتقاد از جالینوس پرداخته است ( رجوع کنید بههمان ، ص ۱). آنچه بر ارزش کتاب رازی می افزاید این است که این اثر به نوعی حاوی معرفی توصیفی (مباحث و محتویات ) بسیاری از آثار جالینوس ، به ویژه آثار مفقود وی ، است (همان ، مقدمه محقق ، ص ۳۰). فارابی (متوفی ۳۳۹) نیز در رساله الردعلی جالینوس فیما ناقَضَ فیه ارسطوطالیس لاعضاءالانسان (ص ۶۵)، از جالینوس به سبب ناتوانی اش در فهم درست آرای ارسطو انتقاد کرده است . اشکالاتی که فارابی در این اثر مطرح کرده ، بیشتر در خصوص برخی مباحث نظری علم طب در باره اعضای بدن انسان است .

موسی بن میمون (متوفی ۶۰۱)، فیلسوف و طبیب و متکلم یهودی ، نیز در گفتار بیست و پنجم از کتاب الفصول خود، مشهور به فصول موسی فی الطب یا فصول القرطبی ، انتقادهای شدیدی از جالینوس کرده که در قرون وسطا بی سابقه بوده است . وی بیش از چهل مورد را که جالینوس در آنها دچار تناقض گویی شده بر شمرده و بر آرای دینی جالینوس در باره مبدأ عالم خرده گرفته و به شکوک او بر جهان شناسی موسوی و گستاخی اش بر موسی علیه السلام پاسخ داده است (محقق ، ص ۸، ۱۳).

به نظر او، جالینوس در باره مسائلی به اظهار نظر پرداخته ، که در آنها توانایی نداشته و این امر ناشی از نوعی بیماری نفس است . او سخنان جالینوس را، بنا بر قواعد و عقاید اهل فلسفه و شریعت ، ناصواب دانسته است (همان ، ص ۱۷ـ ۱۸، ۲۸). ابن میمون از شکوک رازی نیز یاد کرده و بر او خرده گرفته که در امور نامرتبط با صناعت طب از جالینوس اشکال گرفته است (همان ، ص ۱۴). به نظر مهدی محقق (ص ۱۵، پانویس ۱)، طرح مباحث فلسفی مانند حدوث و قدم ، کون و فساد، زمان و مکان ، خلا و هیولا، در متون طبی آن روزگار معمول و متداول بوده و ابن میمون در انتقاد از رازی تندروی کرده است .



منابع :

(۵۶) ابن ابی اصیبعه ، کتاب عیون الانباء فی طبقات الاطباء ، چاپ امرؤالقیس بن طحان ( آوگوست مولر ) ، کونیگسبرگ و قاهره ۱۲۹۹/۱۸۸۲، چاپ افست انگلستان ۱۹۷۲؛ابن رشد، تلخیص کتاب القیاس ، چاپ

(۵۷) محمود قاسم ، قاهره ۱۹۸۳؛
(۵۸) ابن سینا، الشفاء، المنطق ، ج ۲، الفن الرابع : القیاس ، چاپ ابراهیم مدکور و سعید زاید، قاهره ۱۳۸۳/۱۹۶۴، چاپ افست قم ۱۴۰۴؛
(۵۹) ابن ندیم ؛
(۶۰) اخوان الصفا، رسائل اخوان الصفاء و خلان الوفا ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶۱) جالینوس ، مختصر من کتاب الاخلاق لجالینوس ، در دراسات و نصوص فی الفلسفه و العلوم عندالعرب ، چاپ عبدالرحمان بدوی ، بیروت : الموسسه العربیه للدراسات و النشر، ۱۹۸۱؛
(۶۲) حنین بن اسحاق ، آداب الفلاسفه ، اختصره محمدبن علی انصاری ، چاپ عبدالرحمان بدوی ، کویت ۱۴۰۶/۱۹۸۵؛
(۶۳) همو، رساله حنین بن اسحق الی علی بن یحیی فی ذکر ما ترجم من کتب جالینوس ، متن عربی با ترجمه فارسی ، چاپ مهدی محقق ، تهران ۱۳۷۹ ش ؛
(۶۴) محمدبن زکریا رازی ، رسائل فلسفیه ، رساله ۱: کتاب الطب الروحانی ، بیروت ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۶۵) همو، کتاب الشکوک علی جالینوس ، چاپ مهدی محقق ، تهران ۱۳۷۲ ش ؛
(۶۶) یحیی بن حبش سهروردی ، مجموعه مصنفات شیخ اشراق ، ج ۴، چاپ نجفقلی حبیبی ، تهران ۱۳۸۰ ش ؛
(۶۷) محمدبن محمود شهرزوری ، نزهه الارواح و روضه الافراح فی تاریخ الحکماء و الفلاسفه ، چاپ خورشید احمد، حیدرآباد دکن ۱۳۹۶/۱۹۷۶؛
(۶۸) محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی ، الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه ، تهران ۱۳۳۷ ش ، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۶۹) همو، المبدأ و المعاد ، چاپ جلال الدین آشتیانی ، قم ۱۳۸۰ ش ؛
(۷۰) محمدبن محمد غزالی ، تهافت الفلاسفه ، چاپ ماجد فخری ، بیروت ۱۹۹۰؛
(۷۱) محمدبن محمد فارابی ، رساله للفارابی فی الرد علی جالینوس فیما ناقض فیه ارسطوطالیس لاعضاءالانسان ، در رسائل فلسفیه للکندی و الفارابی و ابن باجه و ابن عدی ، چاپ عبدالرحمان بدوی ، بیروت : دارالاندلس ، ۱۹۸۳؛
(۷۲) محمدبن عمر فخررازی ، کتاب الاربعین فی اصول الدین ، حیدرآباد دکن ۱۳۵۳؛
(۷۳) آلکساندر اوسیپوویچ ماکوولسکی ، تاریخ منطق ، ترجمه فریدون شایان ، تهران ۱۳۶۶ ش ؛
(۷۴) مبشربن فاتک ، مختارالحکم و محاسن الکلم ، چاپ عبدالرحمان بدوی ، بیروت ۱۹۸۰؛
(۷۵) مهدی محقق ، «رد موسی بن میمون بر جالینوس و دفاع از موسی بن عمران »، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران ، سال ۱۵، ش ۱ (مهر ۱۳۴۶)؛
(۷۶) احمدبن محمد مسکویه ، تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق ، چاپ حسن تمیم ، بیروت ?( ۱۳۹۸ ) ، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۷۷) علی سامی نشار، المنطق الصوری منذ ارسطو و تطوره المعاصر ، ( اسکندریه ) ۱۳۷۵/۱۹۵۵؛
(۷۸) محمدبن محمد نصیرالدین طوسی ، اخلاق ناصری ، چاپ مجتبی مینوی و علیرضا حیدری ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛

(۷۹) Dictionary of scientific biography , ed. Charles Coulston Gillispie, New York: Charles Scribner , s Sons, 1981, s.v. “Galen” (by Fridolf Kudlien);
(۸۰) Dictionary of the history of ideas , ed. Philip P. Wiener, New York 1973, s.v.” Newton and the method of analysis” (by Henry Guerlac);
(۸۱) The Encyclopedia of philosophy , ed. Paul Edwards, New York: Macmillan, 1972, s.v. “Galen” (by Neal W. Gilbert);
(۸۲) Ibrahim Madkour, L , Organon d , Aristotle dans le monde arabe , Paris 1969;
Routledge encyclopedia of philosophy , ed. Edward Craig, London: Routledge, 1998,

(۸۳) s.vv. “Galen” (by R. J. Hankinson), “Greek philosophy: impact on Islamic philosophy” (by Majid Fakhry).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۹ 

زندگینامه دکتر خلیل ثقفی(متوفی۱۳۲۳ش)

 مشهور به اعلم الدوله ، پزشک ، نویسنده و مترجم معاصر و یکی از نخستین دانش آموختگان رشته پزشکی جدید در ایران . وی در شعبان ۱۲۷۹ در تهران به دنیا آمد (ثقفی ، ۱۳۴۳ ش ، مقدمه ثقفی اعزاز، ص ۳؛ سرمدی ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۷۲؛ روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، ص ۵۸). او یکی از نُه فرزند حاج میرزا عبدالباقی اعتضادالاطباء، از پزشکان سنّتی دوره قاجار بود (برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به افشار، ص ۸۹۲).

ثقفی (۱۳۱۴ ش ، ص ۲) نسب خاندان خود را با ۲۷ واسطه به مختار * ثقفی (متوفی ۶۷) رسانده است ، اما در صحت این انتساب تردید وجود دارد ( رجوع کنید به قزوینی ، ۱۳۶۳ ش ، ج ۸، ص ۲۳۰). وی پزشکیِ سنّتی را از پدرش ، علوم ریاضی و طبیعی را از محمدعلی مهندس شیرازی و حکمت را از آقا محمدرضا قمشه ای (حکیم و فیلسوف مقیم تهران ، متوفی ۱۳۰۶) آموخت (ثقفی ، ۱۳۴۳ ش ، همانجا؛ نجم آبادی ، ۱۳۵۴ ش ، ص ۲۳۱). به سال ۱۲۹۳، در رشته طب در دارالفنون مشغول به تحصیل شد (همانجاها) و به سبب کوشش مستمر در دوره تحصیل ، در ۱۲۹۷ نشان طلا گرفت ( مریخ ، ص ۳ـ۴؛ روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، همانجا) و به خلیفگی (دستیاری ) استادان دارالفنون بر گزیده شد.

در ۱۳۰۴، به عنوان پزشک در وزارت امور خارجه استخدام گردید و در ۱۳۰۵، از دارالفنون فارغ التحصیل شد (روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، همانجا). احتمالاً وی نخستین دانش آموخته ایرانی رشته پزشکی در داخل کشور بود که «دکتر» خوانده شد. پیش از او، تنها تحصیلکردگانِ خارج از کشور این عنوان را اخذ می کردند (محبوبی اردکانی ، ج ۱، ص ۲۸۹؛ روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، همانجا).

ثقفی در ۱۳۱۲ به توصیه طولوزان * (تولوزان )، پزشک مخصوص ناصرالدین شاه قاجار (حک : ۱۲۶۴ـ۱۳۱۳)، برای ادامه تحصیل در رشته پزشکی عازم پاریس شد (ناطق ، ص ۲۷۷) و طولوزان شخصاً اجازه عزیمت او را از شاه گرفت (محبوبی اردکانی ، همانجا). به نوشته ناطق (همانجا)، رقابت دو تن از پزشکان فرنگی دربار ناصری ، شنیدر/ اشنایدر و طولوزان با یکدیگر و اقدامات شنیدر مشکلاتی برای ثقفی ایجاد کرد. ثقفی ابتدا قصد داشت در رشته دندانپزشکی به تحصیل بپردازد اما به سبب نداشتن مدرک لازم برابر نظام آموزشی فرانسه ، با وساطت سفارت ایران در پاریس ، در رشته پزشکی مشغول به تحصیل شد (ناطق ، همانجا، به نقل از اسناد وزارت خارجه فرانسه ). وی از ۱۳۱۲ تا ۱۳۱۶ در پاریس و مدتی نیز در وین درس خواند (ثقفی ، ۱۳۴۳ ش ، همان مقدمه ، ص ۴؛ نجم آبادی ، ۱۳۵۴ ش ، ص ۲۳۲؛ روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، ص ۵۸ ـ۵۹). در ۱۳۱۵، از دولت فرانسه نشان علمی گرفت (ثقفی ، ۱۳۴۳ ش ، همانجا) و در ۱۳۱۶ به ایران بازگشت .

با اینکه منابع بسیاری (از جمله علوی ، ص ۲۶؛ثقفی ، ۱۳۴۳ ش ، همانجا؛بامداد، ج ۱، ص ۴۸۷) از بازگشت او به ایران در ۱۳۱۶ خبر می دهند، معلوم نیست به چه دلیل مستوفی (ج ۱، ص ۵۲۷) از حضور او در ایران در ۱۳۱۳ یادکرده است . ثقفی پس از ورود به ایران به دربار راه یافت و در ۱۳۱۶ به همراه هیئتی برای معالجه شاهزاده ملک منصورمیرزا شعاع السلطنه ، فرزند مظفرالدین شاه قاجار، به آلمان اعزام شد ( رجوع کنید بهثقفی اعزاز، ۱۳۲۷ش ، ص ۲۴ـ۲۵، که برای این سفر اغراض سیاسی نیز قائل شده است ). او پس از بازگشت از این سفر، به عنوان پزشک مخصوص مظفرالدین شاه (حک : ۱۳۱۳ـ ۱۳۲۴) بر گزیده شد و در ۱۳۲۰، شاه لقب اعلم الدوله را به وی اعطا کرد (بامداد، همانجا؛قس هاشمیان ، ج ۱، ص ۳۲۵ که این تاریخ را ۱۳۲۲ دانسته است ).

حضور ثقفی در دربار مظفرالدین شاه مقارن شدت گرفتن مخالفت مردم با خودکامگی حکومت قاجار و پیدایی انقلاب مشروطه بود. بسیاری از نویسندگان (از جمله ثقفی ، ۱۳۴۳ ش ، همان مقدمه ، ص ۴ـ ۵؛روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، ص ۶۰ـ ۶۸) در جریان صدور فرمان مشروطه ، سهم مهمی برای ثقفی قائل شده اند. اگرچه او، با توجه به آشناییش با وضع مزاجی مظفرالدین شاه ، احتمالاً در امضای فرمان مشروطیت مؤثر بوده است ، اما نوشته معاصران در باره نقش وی خالی از اغراق نیست . پس از فوت مظفرالدین شاه (ذیقعده ۱۳۲۴)، ثقفی پزشک مخصوص پسر او، شعاع السلطنه ، شد (بامداد، همانجا؛مُرسلوند، ج ۱، ص ۲۱۶).

در ۱۳۲۵، محمدعلی شاه قاجار (حک : ۱۳۲۴ـ ۱۳۲۷) برای بی اعتبارکردن امضای فرمان مشروطیت ، دستور داد تا شعاع السلطنه گواهینامه اختلال مشاعر مظفرالدین شاه را در هنگام امضای فرمان مشروطیت تهیه کند و به تأیید پزشکان دربار برساند، اما ثقفی از امضای این گواهینامه امتناع کرد؛ازینرو، به دستور شاه املاکش توقیف شد. ثقفی نیز به کمک میرزاحسن خان مشیرالدوله (متوفی ۱۳۱۴ش )، صدراعظم وقت ، به فرانسه گریخت (مرسلوند، ج ۱، ص ۲۱۶، با ذکر تاریخی نادرست از این رویداد؛سفری ، ص ۲۴۵ به نقل از حسین ثقفی اعزاز؛روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، ص ۶۹؛برای آگاهی از متن نامه های محمدعلی شاه برای امضای این گواهینامه رجوع کنید بهثقفی اعزاز، ۱۳۴۶ش ، ص ۴۹۹ـ ۵۰۰؛۲۸ هزار روز تاریخ ایران و جهان ، ص ۲۷۷ـ ۲۷۸).

پس از آنکه مشروطه خواهان تهران را فتح کردند (جمادی الا´خره ۱۳۲۷)، ثقفی به ایران بازگشت (مرسلوند، ج ۱، ص ۲۱۷) و سومین رئیس بلدیه تهران (نخستین رئیس بلدیه پس از پیروزی انقلاب مشروطه ) شد. وی سه سال در این سمت ماند تا اینکه در ۱۳۳۱، به علت بروز بلوایی در بلدیه ، استعفا کرد ( رجوع کنید به موسوی عبادی ، ص ۵۸ ـ۶۰؛روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، ص ۷۰). سپس به اروپا سفر کرد و ژنرال کنسول (سرکنسول ) ایران در سویس شد و در همین زمان ، سرپرستی عده ای از دانشجویان ایرانی مقیم سویس را نیز به عهده گرفت (روستایی ، ۱۳۸۰ش ، ص ۷۰ـ۷۱، به نقل از یحیی دولت آبادی ).

ثقفی در ۱۳۳۳ به ایران بازگشت (روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، ص ۷۱ با ذکر تاریخ نادرستی از این رویداد) و از این زمان عمدتاً به کار پزشکی پرداخت و در مراحل گوناگون به ریاست کل معارف و تعلیمات عمومیِ وزارت معارف و ریاست مجلس حفظ الصحه دولتی بر گزیده شد (ثقفی ، ۱۳۴۳ ش ، همان مقدمه ، ص ۵؛روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، همانجا). در این سالها او را یکی از پزشکان درجه اول تهران می دانستند (به عنوان نمونه در این مورد رجوع کنید به سالنامه پارس ، ص ۱۶۳). احتمالاً ثقفی در این سالها کمابیش به کارهای سیاسی نیز می پرداخته است . تنها اطلاع ما از اینگونه فعالیتهای او پیوستنش به فرقه دموکرات ایران است ( رجوع کنید بهآینده ، سال ۱۷، ش ۵ ـ ۸، ص ۵۶۶، تصویر برگه عضویت ثقفی در این فرقه ). وی تا پایان عمر، علاوه بر طبابت ، به تألیف و ترجمه کتاب نیز می پرداخت ( رجوع کنید به ادامه مقاله ).

رحلت

ثقفی در فروردین ۱۳۲۳/ ربیع الا´خر ۱۳۶۳ درگذشت ( اطلاعات ، ص ۲؛ثقفی ، ۱۳۴۳ ش ، همان مقدمه ، ص ۶؛برای گزارش کوتاهی از زندگی و سوانح حیات ثقفی رجوع کنید به سرمد، ص ۲۴۷ـ۲۴۹، با ذکر تاریخ نادرست فوت او؛برای گزارش تفصیلی زندگی او رجوع کنید به روستایی ، ۱۳۸۲ ش ، ج ۲، ص ۶۶ـ۹۹).

وی چند اثر عموماً ادبی را از فارسی به فرانسه ترجمه کرد و در انتشار این ترجمه ها در اروپا نیز سهم شایان توجهی داشت (برای آگاهی از نمونه ای از این ترجمه ها رجوع کنید به قزوینی ، ۱۳۲۵ ش ، ص ۴۸؛هاشمیان ، ج ۱، ص ۳۲۸ و پانویس ). علاوه بر آن ، آثار متعددی را نیز از فرانسه به فارسی ترجمه کرد. اگرچه بیشتر این ترجمه ها در زمینه پزشکی اند (برای آگاهی از این ترجمه ها رجوع کنید بهنجم آبادی ، ۱۳۴۲ ش ، ج ۱، ستون ۲۲۵، ۲۷۵، ۴۰۳، ۵۸۷؛صدری افشار، ص ۲۵۶؛انوار، ج ۲، ص ۵۵۵ ـ۵۵۶، ج ۳، ص ۹ـ ۱۰)، موضوعات دیگری چون ستاره شناسی ( رجوع کنید به مشار، ج ۳، ستون ۲۷ـ ۲۸؛منزوی ، ج ۴، ص ۲۸۵۶)، فیزیک ( رجوع کنید بهافشار و دانش پژوه ، ج ۳، بخش ۱، ص ۵۶۰)، فلسفه ( رجوع کنید به انوار، ج ۳، ص ۳۶ـ۳۷) و کشاورزی ( رجوع کنید به منزوی ، ج ۵، ص ۳۸۵۷) نیز در میان آنها وجود دارد.

تألیفات ثقفی نیز در زمینه های گوناگون است ،از جمله درموضوع فرهنگ لغت ( رجوع کنید به مشار، ج ۳، ستون ۲۶ـ۲۷؛نجم آبادی ، ۱۳۴۲ ش ، ج ۱، ستون ۶۸۰)،اخلاق و علوم تربیتی ( رجوع کنید به مشار، ج ۳، ستون ۲۶؛نجم آبادی ، ۱۳۴۲ ش ، ج ۱، ستون ۲۳۰)و ریاضیات ( رجوع کنید بهمشار، همانجا).

ثقفی در طول دوره ای که برادرش ، عبدالحمید ثقفی متین السلطنه ، روزنامه عصر جدید را در تهران منتشر می کرد (۱۳۳۲ـ۱۳۳۵)، مقالات بسیاری در موضوعات گوناگون در آن به چاپ رساند. این مقالات بعداً به کوشش خود وی در یک مجموعه به چاپ رسیدند ( رجوع کنید بههمان ، ج ۳، ستون ۲۶). از مجموعه آثار ثقفی فهرستهای متعددی وجود دارد (از جمله رجوع کنید بهثقفی ، ۱۳۴۳ ش ، همان مقدمه ، ص ۶ـ۷؛مشار، ج ۳، ستون ۲۶ـ ۲۸؛هاشمیان ، ص ۳۲۷ـ ۳۲۸) که هیچ کدام کامل نیستند و بسته به مورد، آثاری از ثقفی در آنها ذکر نشده است (برای اطلاع از این آثار رجوع کنید به آتابای ، ص ۵۴۵ ـ ۵۴۶؛افشار و دانش پژوه ، همانجا؛انوار، ج ۲، ص ۴۰۴).

تألیف کتابهایی در موضوع تسخیر ارواح ، از جمله کتاب هفتادویک مقاله معرفه الروح (نجم آبادی ، ۱۳۴۲ ش ، ج ۱، ستون ۸۰۶؛مشار، ج ۳، ستون ۲۷ـ ۲۸) و کلیدشناسایی در عالم غیرمرئی (مشار، ج ۳، ستون ۲۷؛نجم آبادی ، ۱۳۴۲ ش ، ج ۱، ستون ۶۴۶) و نیز تأسیس انجمنی با عنوان «انجمن معرفه الروح تجربتی » (برای آگاهی بیشتر در این زمینه رجوع کنید به قزوینی ، ۱۳۲۵ ش ، ص ۴۶ـ۴۷؛بامداد، ج ۱، ص ۴۸۸) او را در زمره نخستین کوشندگانِ شناساندن این موضوع در ایران قرار داده است . ثقفی خود را روان شناس نیز معرفی کرده است ( رجوع کنید به آینده ، همانجا). تعدادی از ترجمه های ثقفی از کتابهای علمی ، در دارالفنون کتاب درسی بوده است (برای معرفی نمونه ای از این آثار رجوع کنید به سلطانیفر، ص ۱۵۴ـ۱۵۵).



منابع :

(۱) بدری آتابای ، فهرست تاریخ ، سفرنامه ، سیاحت نامه ، روزنامه و جغرافیای خطی کتابخانه سلطنتی ، ( تهران ) ۱۳۵۶ ش ؛
(۲) آینده ، سال ۱۷، ش ۵ ـ ۸ (مرداد ـ آبان ۱۳۷۰)؛
(۳) اطلاعات ، سال ۱۸، ش ۵۴۲۶، ۸ فروردین ۱۳۲۳؛
(۴) ایرج افشار، «چهره زن ایرانی »، آینده ، سال ۵، ش ۱۰ـ۱۲ (زمستان ۱۳۵۸)؛
(۵) ایرج افشار و محمدتقی دانش پژوه ، فهرست کتابهای خطی کتابخانه ملی ملک ، ج ۳، بخش ۱، تهران ۱۳۶۱ ش ؛
(۶) عبداللّه انوار، فهرست نسخ خطی کتابخانه ملی ، تهران ۱۳۴۳ـ ۱۳۵۸ ش ؛
(۷) مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۸) ۲۸ هزار روز تاریخ ایران و جهان ، ضمیمه روزنامه اطلاعات (به مناسبت پنجاهمین سال انتشار روزنامه اطلاعات )، تهران ?( ۱۳۵۵ ش ) ؛
(۹) خلیل ثقفی ، صدوپنجاه مقاله یادگار عصر جدید ، تهران ۱۳۱۴ ش ؛
(۱۰) همو، هزارویک حکایت ، ( تهران ) ۱۳۴۳ ش ؛
(۱۱) حسین ثقفی اعزاز، «محمد علیشاه و دکتر اعلم الدوله »، وحید ، سال ۴، ش ۶ (خرداد ۱۳۴۶)؛
(۱۲) همو، «مرحوم دکتر خلیل خان اعلم الدوله و مشروطیت ایران »، یادگار ، سال ۴، ش ۷ (فروردین ۱۳۲۷)؛
(۱۳) محسن روستایی ، «اعلم الدوله خلیل خان ثقفی : طبیب و ناجی مشروطیت »، گنجینه اسناد: فصلنامه تحقیقات تاریخی ، سال ۱۱، دفتر ۴ (زمستان ۱۳۸۰)؛
(۱۴) همو، تاریخ طب و طبابت در ایران : از عهد قاجار تا پایان عصر رضاشاه به روایت اسناد ، تهران ۱۳۸۲ ش ؛
(۱۵) سالنامه پارس ، سال ۵ (۱۳۰۹ ش )؛
(۱۶) غلامعلی سرمد، اعزام محصل به خارج از کشور در دوره قاجاریه ، تهران ۱۳۷۲ ش ؛
(۱۷) محمدتقی سرمدی ، پژوهشی در تاریخ پزشکی و درمان جهان از آغاز تا عصر حاضر ، ج ۲، تهران ۱۳۷۸ ش ؛
(۱۸) محمدعلی سفری ، مشروطه سازان ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۱۹) صدیقه سلطانیفر، فهرست کتب درسی چاپ سنگی موجود در کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران ، تهران ۱۳۷۶ ش ؛
(۲۰) غلامحسین صدری افشار، کتابنامه علوم ایران ، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
ابوالحسن علوی ، رجال

(۲۱) عصر مشروطیت ، چاپ حبیب یغمائی و ایرج افشار، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۲۲) محمد قزوینی ، «وفیات معاصرین »، یادگار ، سال ۳، ش ۵ (دی ۱۳۲۵)؛
(۲۳) همو، یادداشتهای قزوینی ، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۲۴) حسین محبوبی اردکانی ، تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران ، ج ۱، تهران ?( ۱۳۵۴ ش ) ؛
(۲۵) حسین مرسلوند، زندگینامه رجال و مشاهیر ایران ، ج ۱، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۲۶) مریخ ، سال ۲، ش ۱۸، ۱۶ جمادی الثانی ۱۲۹۷؛
(۲۷) عبداللّه مستوفی ، شرح زندگانی من ، یا، تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه ، تهران ۱۳۷۷ ش ؛
(۲۸) خانبابامشار، مؤلّفین کتب چاپی فارسی و عربی ، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش ؛احمد منزوی ،

(۲۹) فهرستواره کتابهای فارسی ، تهران ۱۳۷۴ ش ـ ؛
(۳۰) علی اصغر موسوی عبادی ، شهرداران تهران از عصر ناصری تا دولت خاتمی ، قم ۱۳۷۸ ش ؛
(۳۱) هما ناطق ، کارنامه فرهنگی فرنگی در ایران : ۱۹۲۱ـ ۱۸۳۷ ، تهران ۱۳۸۰ ش ؛
(۳۲) محمود نجم آبادی ، «طب دارالفنون و کتب درسی آن »، در امیرکبیر و دارالفنون : مجموعه خطابه های ایراد شده در کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران ، به کوشش قدرت اللّه روشنی زعفرانلو، تهران : دانشگاه تهران ، کتابخانه مرکزی ، ۱۳۵۴ ش ؛
(۳۳) همو، فهرست کتابهای چاپی فارسی طبی و فنون وابسته به طب ، ج ۱، تهران ۱۳۴۲ ش ؛
(۳۴) احمد هاشمیان ، تحولات فرهنگی ایران در دوره قاجاریه و مدرسه دارالفنون ، ج ۱، تهران ۱۳۷۹ ش .

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۹ 

زندگینامه ابوالخیر محمد تقی الدین فارسی(متوفی ۸۹۴ه ق)

تقی الدین فارسی ، ابوالخیر محمدبن محمد ، ریاضیدان ، منجم ، پزشک ، ادیب و شاعر ایرانی قرن دهم و صاحب آثاری در علوم مختلف . نام او را محمدتقی نیز آورده اند (بروکلمان ،  ذیل  ، ج ۲، ص ۱۰۲۴)، اما در منابع بسیاری نامش تقی الدین ابوالخیرمحمد ذکر شده است (امین ، ج ۹، ص ۴۰۶؛مدرس تبریزی ، ج ۷، ص ۹۴؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۵۰۸).

از تاریخ دقیق تولد وی اطلاعی در دست نیست . مدتی در شیراز زیست (نفیسی ، ج ۱، ص ۳۸۶)، ازینرو او رافارسی شیرازی و طبیب شیرازی و تقی الدین شیرازی نیز نامیده اند (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۱۹۷؛مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۳۴۴؛حائری ، ج ۱۹، ص ۲۸۶). بنا به اشارات خود وی در آثارش ، نجوم را نزد غیاث الدین منصور دشتکی (متوفی ۹۴۸؛حل التقویم ، ص ۳۱؛همو، طالع نامه ، گ ۲ پ ؛نیز رجوع کنید به مدرس تبریزی ، همانجا) و حکمت را نزد میرصدرالدین محمد دشتکی (متوفی ۹۰۳)، پدر غیاث الدین منصور، آموخت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۹ـ۱۰؛همو، ۱۳۶۶ ش ، ص ۸۱ ـ ۸۲؛حائری ، ج ۱۹، ص ۳۸۶، پانویس ).

تنها تاریخ ذکر شده برای فوت تقی الدین ۹۴۸ است (امین ، همانجا؛کحّاله ، ج ۱۱، ص ۲۵۸)، اما باتوجه به اینکه کتاب اسامی العلوم ( رجوع کنید به ادامه مقاله ) را پس از ۹۵۷ نوشته است (حائری ، ج ۴، ص ۴۱۷)، این تاریخ درست نیست . وی در بسیاری از آثار خود، از ائمه اطهار علیهم السلام با احترام و عنایتی خاص یاد کرده است و فهرست نویسان کتب شیعیان ، او را شیعه دانسته اند ( رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳؛امین ، همانجاها).

آثار

از تقی الدین ۲۲ کتاب به فارسی و عربی در علوم مختلف باقی مانده است . بسیاری از این آثار، با نامهای مختلف از یک اثر واحد، در کتابخانه های ایران و سایر نقاط جهان وجود دارند. مهمترین ویژگی کار تقی الدین که او را از نویسندگان همعصرش متمایز می کند، علاقه او به تهیه متنهای خلاصه شده از نوشته های خود یا دیگران است .

از جمله ، او کتاب فارسی خود، حل التقویم ، را خلاصه کرد و انتخاب حل التقویم نامید (منزوی ، ج ۴، ص ۲۸۲۱ـ ۲۸۲۲). تقی الدین شعر نیز می سرود و «فهمی » تخلص می کرد (تقی الدین فارسی ، رساله در معرفت اسطرلاب ، ص ۴)؛

نمونه هایی از اشعار او در برخی کتابهایش وجود دارد (حائری ، ج ۱۹، ص ۳۸۶).

بیشترین و مهمترین نوشته های فارسی تقی الدین در ریاضی و ستاره شناسی است که در آنها به نقد آرای چند دانشمند پیش از خود پرداخته ، از جمله رساله هیئت قوشچی * را شرح کرده و در آن از برخی آرای قوشچی و عبدالعلی بیرجندی * انتقاد کرده است (تقی الدین فارسی ، شرح رساله هیئت ، ص ۲، ۵ ؛حائری ، ج ۱۹، ص ۲۸۶ـ۲۸۷). از میان دوازده اثر ریاضی و نجومی تقی الدین به فارسی (برای آشنایی با آنها و نامهای مختلف برخیاز آنها رجوع کنید به منزوی ، ج ۴، ص ۳۱۶۷ـ ۳۱۶۸)، یکی به نام حل التقویم در فرهنگ ایران زمین (ج ۱۷، ص ۳۰ـ۸۰) به چاپ رسیده است .

از دیگر آثار فارسی اوست :

انیس الاطباء در طب عملی و نظری (عبدالمقتدر، ج ۱۱، ص ۲۰ـ۲۱؛استوری ، ج ۲، بخش ۲، ص ۲۴۴) و رساله ای در چشم پزشکی (تریتون ، ص ۱۸۸؛استوری ، همانجا؛برای آشنایی با آثار پزشکی او رجوع کنید به منزوی ، ج ۵، ص ۴۰۵۸).

رساله ای به فارسی در آداب سلطنت و وزارت به نام آداب السلطنه نیز به وی منسوب است که به چاپ رسیده است ( رجوع کنید به نشریه دانشکده ادبیات اصفهان ، ص ۴۱ـ ۴۸؛در زمینه ایران شناسی ، ص ۳۰۷ـ۳۲۵).

مهمترین اثر عربی تقی الدین ،

اسامی العلوم و اصطلاحاتها ، در فضیلت علم ، حکمت ، تعلیم و تربیت ، و اخلاق است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۹ـ۱۰). خود وی آن را با نام طلیعه العلوم خلاصه کرده و از این خلاصه نیز خلاصه ای تهیه کرده که نسخه هایی از آن با نامهای خلاصه طلیعه العلوم (حائری ، ج ۱۹، ص ۳۸۶ـ۳۸۷) و التقاط طلیعه العلوم (دانش پژوه ، ص ۴۳۱) در دست است .

دیگر آثار عربی او عبارت است از:

بستان الادب در ادبیات عربی و تاریخ (حسینی اشکوری ، ج ۲، ص ۲۵۰ـ۲۵۱) که خود، بخشهای صرف و اشتقاق آن را با عنوان زبده الصرف (یا الزبده فی الصرف ) بازنویسی کرده است (بهروزی و فقیری ، ج ۱، ص ۱۶۱ـ۱۶۲، ج ۲، ص ۱۳۵ـ۱۳۶)؛

مغنی صغیر ، که رساله ای است در نحو (عرفانیان ، ج ۱۲، ص ۳۶۷ـ ۳۶۸)؛

سمت القبله (حائری ، ج ۱۰، بخش ۴، ص ۱۶۹۵ـ۱۶۹۶)، که به معرفه القبله (گلچین معانی ، ص ۴۰۳ـ ۴۰۴) و دائره الهندیه (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳،ج ۸، ص ۱۹؛حائری ، ج ۲۳، ص ۵۵) نیز معروف است .

کتاب المناظر نیز منسوب به اوست (ماتویفسکایا و روزنفلد ،ج ۲، ص ۵۵۴؛برای اطلاع از نام آثار مفقود شده تقی الدین رجوع کنید به حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۴۰۳؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۱۰، ج ۳، ص ۳۷۷، ۳۸۱ـ۳۸۲، ج ۴، ص ۱۶۷، ج ۱۵، ص ۲۴؛همو، ۱۳۶۶ ش ، ص ۸۱؛حائری ، ج ۱۹، ص ۲۸۶). منزوی (ج ۴، ص ۲۶۳۳)

کتابی در پزشکی به نام میزان الطبایع را اثر تقی الدین فارسی دانسته ، اما استوری (ج ۲، بخش ۲، ص ۲۵۳) آن را به تقی الدین محمدبن صدرالدین علی ( ؟ )نسبت داده است .



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی التصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه : احیاء الداثر من القرن العاشر ، چاپ علی نقی منزوی ، تهران ۱۳۶۶ش ؛
(۳) امین ؛علی نقی بهروزی و محمدصادق فقیری ،

(۴) فهرست کتب خطی کتابخانه ملی فارس ، شیراز ۱۳۵۱ش ؛
(۵) محمدبن محمدتقی الدین فارسی ، حل التقویم ، چاپ تقی بینش ، در فرهنگ ایران زمین ، ج ۱۷ (۱۳۴۹ش )؛
(۶) همو، رساله در معرفت اسطرلاب ، نسخه خطی کتابخانه (شماره ۱) مجلس شورای اسلامی ، ش ۴۳۴۲؛
(۷) همو، شرح رساله هیئت ، نسخه خطی کتابخانه (شماره ۱) مجلس شورای اسلامی ، ش ۶۳۰۵؛
(۸) همو، طالع نامه ، نسخه خطی کتابخانه ملی ملک ، ش ۳۴۵۶؛
(۹) حاجی خلیفه ؛
(۱۰) عبدالحسین حائری ، فهرست کتابخانه مجلس شورای ملّی ، تهران ، ج ۴، ۱۳۳۵ش ، ج ۱۰، بخش ۴، ۱۳۵۲ش ، ج ۱۹، ۱۳۵۰ش ، ج ۲۳، ۱۳۷۶ش ؛
(۱۱) احمد حسینی اشکوری ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه عمومی حضرت آیه اللّه العظمی نجفی مرعشی ، ج ۲، قم ( بی تا. ) ؛
(۱۲) محمدتقی دانش پژوه ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه دانشکده حقوق و علوم سیاسی و اقتصادی دانشگاه تهران ، تهران ۱۳۳۹ش ؛
(۱۳) در زمینه ایران شناسی ، به کوشش چنگیز پهلوان ، تهران ۱۳۶۸ش ؛
(۱۴) غلامعلی عرفانیان ، فهرست کتب خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی ، ج ۱۲، مشهد ۱۳۷۰ش ؛
(۱۵) کحّاله ؛
(۱۶) احمد گلچین معانی ، فهرست کتب خطی کتابخانه آستان قدس رضوی ، ج ۸ ، مشهد ۱۳۵۰ش ؛
(۱۷) مدرس تبریزی ؛
(۱۸) احمد منزوی ، فهرستواره کتابهای فارسی ، تهران ۱۳۷۴ش ـ ؛
(۱۹) نشریه دانشکده ادبیات اصفهان ، سال ۲، ش ۲ـ۳ (۱۳۴۵ش )؛
(۲۰) سعید نفیسی ، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ش ؛

(۲۱) ـ Abdul Muqtadir, Catalogue of the Arabic and Persianmanuscripts in the Oriental Public Library at Bankipore , vol. 11, Patna 1927;
(۲۲) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942;
(۲۳) G.P. Matvievskaya and B.A. Rozenfeld, Matematiki i astronomi musulmanskogo Srednevekovia i ik ¢ h ¢ trudi ) VIII th – XVII th cent. ), Moscow 1983;
(۲۴) Charles Ambrose Storey, Persian literature: a bio- bibliographical survey , vol. 2, pt. 2, London 1971;
(۲۵) A.S. Tritton,”Catalogue of Oriental manuscripts in the Library of the Royal College of Physicians”, JRAS (1951).

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۷ 

زندگینامه حسن بُلغاری(۶۱۷ ه ق)

حسن بن یونس ، پزشک ـ داروشناس ، درگذشته پس از ۶۱۷٫ مؤلف کتابی به عربی درباره خوراکیها و داروهای «مفرَد» (= بسیط ) و مرکّب است ، که به تصریح خود او (نسخه خطی دانشگاه تهران ، ش ۷۴۹۴، برگ ( ۲۴۳ ) )، در سال مذکور در موصل به «بدرالدین جمال الاسلام محمود بن عثمان بن احمدالحکیم التفلیسی » املاء کرده است .

اندک آگاهی موثّق ما درباره این «بلغاری » همین است . ابن أبی أُصیبِعه شخصی را به نام «التّاج البلغاری » ذکر کرده که پزشک و گیاهشناس نامدارِ همروزگارِ او، رشیدالدین بن صوری (۵۷۳ـ۶۳۹)، که خود تألیف مصوّری به نام کتاب الادویه المفرده داشت ، «ردّ»ی بر کتاب او (= التاج البلغاری ) «درباره ادویه مفرده » نگاشت (ج ۲، ص ۲۱۶، ۲۱۹؛ ظاهراً این دو تألیف ابن صوری باز نمانده است ).

لوکلر (ج ۲، ص ۱۷۳) می گوید که «تاج الدین بلغاری »، که ابن صوری ردّی بر تألیف او نوشت ، «از دوستان ابن بیطار ( متوفی ۶۴۶ ) بود و ابن بیطار در الجامعِ خود دو یا سه بار از او همچون گیاهشناسی بزرگ ، یاد کرده است » مایرهوف ( مقدمه بر ابن میمون ، ص بیست ) که ، با تکرار نوشته لوکلر درباره دوستی ابن بیطار و تاج الدین بلغاری ، به غلط می گوید که این دو شاگرد ( گیاهشناس نامور اندلسی ) ابوالعباس نباتی بودند؛ نیز رجوع کنید به اشتباه مرکّب دهخدا ( ذیل «تاج الدین » ) که او را استاد ابن بیطار و ابوالعباس معرّفی کرده است ). زرکلی (ج ۴، ص ۲۷۹، با استناد به مجله معهد المخطوطات ۴:۳۶) درباره «تاج الدین بلغاری » چنین نوشته است : «ابومحمدعلی بن الحسین ، پزشک ؛ موصوف به شرف الاسلام ، و عزیز الملوک و السلاطین ؛ در موصل می زیست و سپس به قونیه نقل مکان کرد؛ او راست مختصرفی معرفه الادویه ، کتاب کوچکی به ترتیب الفبایی ( نامهای داروها ) ، که در ۶۱۵ املاء کرده است .» ظاهراً اشتباهی در مآخذ زرکلی روی داده است ، یا این که دو پزشکِ همروزگار با نسبتِ «بلغاری » وجود داشته اند.

به هر تقدیر، تألیف حسن بن یونس بلغاری (که عنوان آن ، به سبب افتادگی چند برگ از آغاز نسخه ما، معلوم نیست ؛ درباره این نسخه ، نیز رجوع کنید به دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد، ج ۱۶، ش ۷۴۹۴) شامل دو بخش است . نخست مقدمه ای نسبتاً مبسوط (بیش از بیست برگ ) درباره داروشناسی جالینوسی : تفاوت میان خوراکی («غِذاء»)، دارو («دواء») و زهر؛ انواع خوراکیها؛ «اَمزِجَه » (یا«طبایع ») و «قُوا»ی چهارگانه داروها و خوراکیها، و کنشهای اصلی آنها (مثلاً، تلیین ، قبض ، اسهال ، تنضیج ، و تفریح )؛ داروهای مرکّب و چندی و چونی اجزای آنها؛ پادزهرها؛ تعیین مقادیر داروهای مفرد، و جز اینها. دوم ، بخش اصلی کتاب ، شامل وصف داروها و خوراکیهای ساده و مرکب به ترتیب الفبایی حرفهای اول و دوم آنها.

با وجود چند نقیصه بزرگ در نسخه ما (افتادگی میان دو «مدخل » حَبّ النَّکهه و خِلال ، میان خندیقون و سَکْبینَج ، و از وَرَق الکَرْم تا برگ آخر نسخه ، یعنی باقی مدخلهای حرف واو و همه مدخلهای حرف یاء )، این نسخه شامل تقریباً ۲۴۷ ، ۱ مدخل است : تقریباً ۰۵۳ ، ۱ مدخل اصلی و ۱۹۴ مدخل ارجاعی یا ترادفی (مثلاً: « اَلْقَردیا ، هو البَلاذُر» و « أصل الاَنْجُدان الخَراسانی ، هوالاُشتُرغاز»). علتِ شمار نسبتاً بالای مدخلهای اصلی در این تألیف مفروضاً مختصر این است که بلغاری در بسیاری از موارد نه فقط فلان جانور یا گیاه یا کانی را وصف می کند بلکه در مدخلهای جداگانه ای هم وصف خواص بعض اندامهای آن جانور یا بعض اجزای آن گیاه و جز اینها و بعض داروهای مرکب از اینها را می آورد، مثلاً: هم «اُتْرُج » (بالنگ )، هم «قشرالاُترج » (پوست بالنگ ) و هم «اترج مُربّی ‘» (مربای بالنگ )؛ یا هم «لسان الحَمَل » (بارهنگ ) و هم «اصل لسانِ الحمل » (ریشه بارهنگ )؛ هم «قُنْفُذ» (خارپشت ) و هم «جِلْد القنفذ» (پوست خارپشت )؛ هم «اَرْنَب » (خرگوش )، هم «لَحم الارنب » (گوشت خرگوش ) و هم «اِنْفَحَه الارنب » (پنیرمایه ( مأخوذ از ) خرگوش )؛ هم «اِسفاناخ » (اسفناج ) و هم «اسفاناخیّه » (گونه ای خوراک که جزء اصلی آن اسفناج است ).

مدخلهای اصلی گاهی بسیار کوتاه است (دویا چند جمله )، مثلاً: « ابرث ( ؟ ) ، دَواءٌ فارسّی جَیّد لِلحفظ » (دارویی ایرانی ( که ) برای حافظه خوب است )؛ « اَفْلَنَجه ، حبٌّ حارّ یابس ، یُقوّی الکَبدَ و المعدهَ الباردتَینِ» (دانه ای گرم و خشک است ؛ جگر و معده سرد را تقویت می کند)؛ و گاهی کمی مشروحتر، مثلاً: « شاهِسْفَرَم : اَجودُه الصَّعتریّ، و هُوَ حار فی الدرجهِ الاولی ‘، یابسٌ فی الثانیه ، و قیلَ أنّه معتدلٌ… یُحلَّلُ فَضَلات الدماغ و یَمْلا الدماغَ البارد بُخاراً، و قیل إصلاحُهُ بالنیلوفر» (شاهْ اِسْپَرغَم : بهترینِ آن ( گونه ) صعتری است : گرم در درجه نخست و خشک در درجه دوم است ؛ ( نیز ) گفته اند که معتدل است …؛ افزونیهای ( خِلط ) دماغ را تحلیل و دماغ سرد را از بخار پُر می کند؛ گفته اند که اصلاحِ ( مضرّتِ ) آن با نیلوفر است ).

اما بیشتر مدخلها طولانی تر است (مثلاً: افیون ، ایارِج جالینوس ، باقِلی ‘ ، جُوارِشن الملوک ، سُماق ). در مورد هر چیز (جانور، گیاه ، کانی ، و جزاینها)، بلغاری ، علی الاصول ، به وصف ماهیّت آن نمی پردازد؛ مع ذلک ، گهگاه توضیحاتی کوتاه و غالباً ناکافی می دهد، مثلاً: « اَبْهَل : هو ثمرهُ العَرعَر یشبهُ الزُعْرورَ» (میوه عرعر است ؛ شبیه به زالزالک است )؛ « اَرْنَب بَحریّ : هو حیوانٌ بحری صَدَفیّ لَونهُ الی الحُمره ؛ بینَ اَجزائه اشیاءُ یشبهُ ورقَ الاُشْنان » (خرگوش دریایی : جانوری دریایی و صدفی است و رنگش مایل به سرخی ؛ در میان اجزای آن ، چیزهایی هست مانند برگ اشنان . ـ این تعریف را، بی ذکر مأخذ، از ابن سینا ( ج ۱، کتاب دوم ، ص ۴۱۳ ) گرفته است ). بلغاری علاقه ای به ذکر نامهای مرادف مواد به زبانهای مختلف و «وجه تسمیه » آنها نداشته است ، مگر بندرت ، مثلاً: « اَبوخَلسا ، هو خَسّ الحِمار و شَنْجار و شَنْقار و هوفیلوس ( ؟ ) » (این مترادفهارا هم از ابن سینا ( همان ، ج ۱، کتاب دوم ، ص ۴۰۶ ) برگرفته است )؛ « اِسْقیل ، هو بَصَل العُنصُل و هو بصل الفأر ، سُمّی بِذلکَ لأنّه یَقتُلُ الفأرَ، و یُقال لَه ایضاً عنصل » (مأخوذ از همو، همان ، ج ۱، کتاب دوم ، ص ۳۸۱). در مدخلهای مبسوط تر معمولاً بهترین گونه هر چیز، مزاج و قُوّه و سپس خواص درمانی آن را ذکر می کند.

در مورد ذکر مآخذ خود، بلغاری روشمندانه و صادقانه عمل نمی کند، فقط گهگاه یادی از آنان می کند: دیوسکوریدس ، جالینوس ، فولس ، روفس ، حنین بن اسحاق ، و برخی دیگر. بیش از همه ، نامِ «اسحاق » (شاید اسحاق بن عمران بغدادی ، متوفی حدود ۲۹۲) در متن او دیده می شود. آثار انتحال در این تألیف بلغاری کم نیست ، مثلاً: از محمدِ زکریای رازی : تعریف «افراسیقون » ( کذا ) ، «دواءٌ فارسی جیّد لِلحفظ » (رجوع کنید به الحاوی ، ج ۲۰، ص ۱۲۹: « انقوانقون ، دواء فارسی . قالَت الخوزُ، کُلُّ مَن یَستعِملُهُ حَسُنَ حِفْظُهُ و جادَ عَقلُهُ»)، و تعریف «نَفَل »: «دواءٌ بحری ( کذا ) یَجری مَجری القَتِّ، ینبت فی الربیع و یَشبه ایضاً الحَنَد قوقی ‘، کثیرُ القضبانِ، بِزرُه کَبزرِ الجَزرِ، و هو ینفعُ الطُحال جدّاً و یُدرُّ البولَ» (رجوع کنید به همان ، ج ۲۰، ص ۷۲: «دواءٌعَرَبیٌ، و هو أصلٌ ینبت فی فصلِ الربیع ؛ یشبه القتَّ و اصلَ الحندقوقا؛ و هو کثیر القضبان ، و بزره شبیه ببزرِ الجزر؛ حارٌ یدرالبول و ینفعُ مِن الطُحال »)؛ و از ابن بیطار، تعریف «شیرْخشک »: «هو طَلّء یَقعِ علی شَجرِ الخِلاف و الکَثیراء بِهَراه ، و هو حار اِلی الاِعتدال و أقوی ‘ فِعلاً من التَرَنْجُبین (رجوع کنید به الجامع ، ج ۳، ص ۷۵: « ( قالَ ) بعضُ عُلمائنا: هو طَلٌ یقع مِن السماء ببلاد العَجَم علی شجر الخلاف بهراه ، و هو حُلوٌ إلی الاعتدال و هو أقوی فعلاً من الترنجبین و نحوِ اَفعالِه ») (نیز رجوع کنید به برخی از انتحالها از ابن سینا، مذکور در سطور پیشین ).

به طور کلی می توان این کتاب را چنین ارزیابی کرد که عمدتاً تألیف و تلخیصی از نوشته های بعض پیشینیان نامدارِ او است ؛ به عبارت دیگر، نشانهای اجتهاد و پژوهش شخصی در آن آشکار نیست . اگر مؤلف را همان «تاج الدین بلغاریِ» مذکور بدانیم ، آنگاه می توان حدس زد که چرا رشیدالدین بن صوری «ردّ»ی بر آن نوشته بوده است .



منابع :

(۱) ابن ابی اصیبعه ، عیون الانباء فی طبقات الاطباء ، چاپ امرؤ القیس بن طحان ، قاهره و کونیگسبرگ ۱۸۸۲ـ۱۸۸۴؛
(۲) ابن بیطار، الجامع لِمفردات الادویه والاغذیه ، بولاق ۱۲۹۱؛
(۳) ابن سینا، القانون فی الطب ، چاپ ادوار قش ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۷؛
(۴) ابن میمون ، شرح اسماء العقار ، چاپ ماکس مایرهوف ، قاهره ۱۹۴۰؛
(۵) دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد، فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران ، نگارش محمدتقی دانش پژوه ، تهران ، ج ۱۶، ۱۳۵۷ ش ؛
(۶) علی اکبر دهخدا، لغت نامه ، زیرنظر محمدمعین ، تهران ۱۳۲۵ـ۱۳۵۹ ش ؛
(۷) محمدبن زکریا رازی ، کتاب الحاوی فی الطب ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۴ـ۱۳۹۰/۱۹۵۵ـ۱۹۷۱؛
(۸) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛

(۹) Lucien Leclerc, Histoire de la mإdecine arabe, Paris 1876.

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۴ 

زندگینامه عبدالرحمان بسطامی(متوفی ۸۵۸ ه ق)

 عبدالرحمان بن محمدبن علی بن احمد، دانشمند و مؤلف قرن نهم . با تاریخ و ترسل و تصوف و داروشناسی و پزشکی و دانشهای دینی و علوم غریبه (حروف ، اوفاق ، جفر و…) آشنا بود؛ خطی نیکو داشت و به عربی شعر می سرود (طاش کبری زاده ، ص ۴۶ـ۴۷).

از تاریخ دقیق ولادت او اطلاعی در دست نیست . زادگاهش را، به اختلاف ، بسطام (مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۲۶۷)، انطاکیه (زرکلی ، ج ۳، ص ۳۳۱) و خراسان (سرکیس ، ج ۱، ستون ۵۶۴) دانسته اند. وی خراسانی الاصل بود؛ در قاهره تحصیل کرد و از استادانی چون شیخ عزّالدین محمدبن جماعه (در ۸۰۷) بهره مند شد (دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، ج ۱۵، ص ۴۱۲۶). به جاهای مختلف سفر کرد و سرانجام به بورسه ، که در آن هنگام پایتخت و اقامتگاه سلاطین عثمانی بود، رفت و تا پایان عمر در آنجا ماند.

او در ۸۵۸ در بورسه درگذشت و همانجا مدفون شد (طاش کبری زاده ، همانجا؛ زرکلی ، همانجا). سلطان مراد دوم (حک : ۸۲۵ ـ ۸۵۵) به او عنایت داشت و بسطامی چند اثر خود را به وی تقدیم کرد. ( شمس الدین محمد ) فَناری ، دانشمند معروف ( متوفی ۸۳۴ ) ، از محضر وی استفاده کرده است . درباره بسطامی حکایات شگفت انگیزی نقل شده است (طاش کبری زاده ، ص ۴۶).

برخی عنوان «بسطامی » را نشانه مشرب او ـ و نه زادگاهش ـ دانسته اند (همانجا) و برخی وی را از درویشان حروفی شمرده اند ( دائره المعارف الاسلامیه ، ذیل «البسطامی ، عبدالرحمن بن محمد»). ولی اگر حروفیان را پیروان فضل الله استرآبادی بگیریم ، این نسبت به بسطامی درست نمی نماید؛ زیرا حروفیه در قلمرو عثمانی بسختی مورد تعقیب و آزار بودند و با جایگاهی که بسطامی در آنجا داشت نمی توان وی را از زمره ایشان پنداشت ؛ هر چند وی نیز همانند بسیاری از صوفیان برای حروف و ترکیبات آن معانی رمزی و باطنی و عرفانی قائل بوده و آثار متعددی در این باره تألیف کرده است ( رجوع کنید به ادامه مقاله ).

بسطامی حنفی مذهب و وابسته به دستگاه خلافت عثمانی بود، اما به اهل بیت و امامان شیعه علیهم السلام نیز دلبستگی داشت . در آثارش از امام علی و فرزندان امامِ او تا امام صادق علیهم السلام با ستایش بسیار یاد کرده و ایشان را وارثان انبیا در دانش حروف شمرده است و با نقل تفسیر حدیثی منسوب به امام صادق علیه السلام از زین الکافی ، به علم و آگاهی ایشان به آنچه در لوح محفوظ ثبت است و تأویل آیات قرآن مجید و مانند آن قائل شده است . وی در شعری عربی ، امام مهدی عجل الله تعالی فرجه را، با استناد به روایتی از امام رضا علیه السلام ، از نسل امام حسین علیه السلام دانسته است (قندوزی ، ج ۳، ص ۱۹۸ـ۲۰۰، ۲۰۲، ۳۳۷).

بسطامی به فرهنگ ایران باستان نیز توجه کرده است ؛ زردشت «آذربیجانی » را از شمار دانایان به رازهای حروف دانسته و تصریح کرده که بزرگترین صحابی وی ، جاماسب حکیم ، علمدو صفحه اول «الفوائح المسکیه فی الفواتح المکیه »اسرار حروف را از او فرا گرفته است (همان ، ج ۳، ص ۱۹۸).

آثار

تمامی آثار بسطامی به عربی است که عبارت اند از:

الفوائح المسکیه فی الفواتح المکیه ، دایره المعارف گونه ای در تصوف که در آن بیش از صد علم توضیح داده شده است (طاش کبری زاده ، همانجا). وی تألیف این کتاب را در مکه آغاز کرده و در ۸۴۴ به پایان رسانده و «مبانی دیباچه بابهای آن را از کانهای گنجینه های الفتوحات المکیه » پرداخته و در عین حال در آن به هماوردی با فتوحات مکیه ابن عربی برخاسته است . ابتدا قرار بوده که کتاب مشتمل بر یکصد باب و هر باب بر چند فن باشد، اما مؤلف تنها سی باب را به انجام رسانده و آن را به سلطان مراد دوم تقدیم کرده است . نسخه های خطی متعددی از این کتاب موجود است (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۲۹۳ـ۱۲۹۴؛ زرکلی ، همانجا؛ زیدان ، ج ۲، جزء ۳، ص ۲۶۲)؛

الدره اللامعه فی الادویه الشافیه ، در خواص داروهای مختلف در ده فصل (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۷۴۳)؛

نظم السّلوک فی تواریخ الخلفاء والملوک ، تاریخ اسلام از آغاز هجرت تا ۸۰۶ به اختصار (همان ، ج ۲، ستون ۱۹۶۳)؛ دره المعارف ، که سلیمان قندوزی حنفی در ینابیع الموده (ج ۳، ص ۱۹۵ـ۲۰۲) گزیده هایی از آن را که درباره پیشینه علم حروف و پیشوایان آن است آورده و از مؤلف با عنوان «داناترین دانایان روزگار خویش در دانش حروف » یاد کرده است ؛

مناهج التوسّل فی مباهج التّرسل ، که آن را بر ۴۶ لطیفه مرتب ساخته و در هر لطیفه مکتوبی ذکر کرده و به دنبال آن نکته ای و حکایتی آورده است . نسخه های خطی و چاپی این کتاب موجود است (زیدان ، همانجا؛ سرکیس ، ج ۱، ستون ۵۶۴ـ۵۶۵)؛

الدرر فی الحوادث والسیر ، تاریخی مختصر به ترتیب سالها از وفات پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم تا سال ۷۰۰٫ وی این کتاب را در بورسه به سلطان مراد تقدیم کرد. نسخه خطی آن به نام وفیات علی ترتیب الاعوام در لیدن موجود است (زیدان ، همانجا)؛

تراجم العلماء ، مشتمل بر زندگینامه دانشمندان از مؤلف کلیله و دمنه تا طبری و جوهری . نسخه خطی این کتاب موجود است (همانجا)؛

مختصر جهینه الاخبار فی ملوک الامصار ، که نسخه خطی آن موجود است (زرکلی ، همانجا)؛

دو شرح بر اللمعه النورانیه فی الاورادالربانیه تألیف ابوالعباس احمد قرشی بونی (متوفی ۶۲۲)، در شرح اسم اعظم . یکی از این دو شرح در ۸۴۱ به انجام رسیده و نسخه خطی آن در کتابخانه دانشگاه تهران موجود است (دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، ج ۱۵، ص ۴۱۲۶ ـ ۴۱۲۷)؛

وصف الدواء فی کشف آفات الوباء ، مشتمل بر مقدمه ، چهار باب و خاتمه در اخبار نبوی و ادعیه و اسرار حروف و اعداد و اسرار نباتات و فواید حیوانی و معدنی . این کتاب به فارسی ترجمه شده و نسخه خطی ترجمه آن موجود است (منزوی ، ج ۱، ص ۷۶۴ـ۷۶۵)؛

دره الفنون فی رؤیه قره العیون ، در چشم پزشکی (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۷۴۲). وی علاوه بر اینها، آثار دیگری نیز داشته که نسخه های خطی بعضی از آنها موجود است (بغدادی ، ج ۱، ستون ۵۳۱ـ۵۳۲؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۵، ص ۱۲۰، ج ۱۲، ص ۱۶۹، ج ۲۱، ص ۲۹۹؛ کحاله ، ص ۳۶۲؛ عواد، ص ۱۹۳).

گفتنی است که مؤلف دیگری نیز به نام عبدالرحمان بسطامی وجود داشته که کتابی در علم تجوید به فارسی تألیف ، و آن را به اورنگ زیب (حک : ۱۰۶۹ ـ ۱۱۱۸) تقدیم کرده است (منزوی ، ج ۱، ص ۱۳۴).



منابع :

(۱) محمد محسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۳) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۴) دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، نگارش محمدتقی دانش پژوه ، تهران ، ج ۱۵، ۱۳۴۵ ش ؛
(۵) دائره المعارف الاسلامیه ، قاهره ( تاریخ مقدمه ۱۹۶۹ ) ، ذیل «البسطامی ، عبدالرحمن بن محمد» (نوشته ابراهیم زکی خورشید و م . اسمیت )؛
(۶) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۷) جرجی زیدان ، تاریخ آداب اللغه العربیه ، بیروت ۱۹۸۳؛
(۸) یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیه و المعربه ، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸؛
احمدبن مصطفی طاش کبری زاده ،

(۹) الشقائق النعمانیه ، چاپ احمد صبحی فرات ، استانبول ۱۴۰۵؛

(۱۰) کورکیس عواد، «ذخائرالتراث العربی فی مکتبه چستربیتی ـ دبلن »، المورد ، ج ۷، ش ۱ (۱۳۹۸)؛سلیمان بن ابراهیم قندوزی ، ینابیعالمودّه لِذوی القربی ، چاپ سیدعلی جمال اشرف حسینی ، قم

(۱۱) ۱۴۱۶؛
(۱۲) عمررضا کحاله ، المستدرک علی معجم المؤلفین ، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛
(۱۳) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۴) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش .

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

زندگینامه بُرزویه (یا بُرْزُوئه) (مترجم کلیله و دمنه )

 از پزشکان عصر خسرو انوشیروان (=خسرو اول ، حک: ۵۳۱ـ۵۷۹ ) و بانی ترجمه پَنْچه تَنْتَره از سنسکریت به پهلوی ، که ترجمه فارسی آن به کلیله و دمنه * معروف است. اصطخری (ص ۲۶۲) محل تولّد برزویه را اَبَرشهر ذکر کرده که نام باستانی نیشابور است ، اما در چاپ فارسی کتاب اصطخری (ص ۲۰۸) زادگاه او مرو ذکر شده است .

به گفته خود برزویه در مقدمه کلیله و دمنه (ص ۴۴)، پدرش از لشکریان و مادرش از خاندان علمای دین زردشت بوده است . در هفت سالگی به مدرسه رفت و پس از تکمیل آموزش مقدماتی به تحصیل طب پرداخت . او، بیماران را به گفته خود به رایگان مداوا می کرد تا آنکه اندک اندک شکّهایی جدّی درباره دین و سوءظنهایی نسبت به رفتار رهبران دینی در ذهن او پدید آمد و در طلب رضایت باطنی از کار دنیا کناره گرفت ؛ سپس به هندوستان رفت و در بازگشت ، کتاب کلیله و دمنه و چندین اثر دیگر را با خود به ارمغان آورد.

داستانی ساختگی در شاهنامه (فردوسی ، ج ۸، ص ۲۴۷ـ۲۵۵) و در غررالسّیَر (ثعالبی ، ص ۶۲۹ـ۶۳۳) انگیزه سفر او را چنین نقل می کند: برزویه در کتب هندی خواند که در کوهی در سرزمین هند گیاهی می روید که چون بر مردگان بپاشند آنها را زنده می کند. ازینرو از انوشیروان خواست تا به او اجازه سفر به هند دهد. پس از جستجویی بیحاصل ، نزد پارسایی راه یافت و او راز گیاه را بر وی آشکار ساخت :  گیاه  کلمه بود و  کوه  علم و  مرده  نادانی . پارسا از کتابی که علاج نادانی بود و کلیله خوانده می شد، با برزویه سخن گفت و اظهار داشت که آن کتاب در خزانه نگهداری می شود.

پادشاه هند به برزویه رخصت داد تا کلیله را بخواند، به شرطی که از آن نسخه بر ندارد. برزویه شرط را پذیرفت ، اما هر روز یک فصل از کتاب را به حافظه می سپرد و هنگامی که به حجره خود باز می گشت ، آنچه را که آن روز به خاطر سپرده بود می نگاشت و بدین ترتیب نسخه ای از کتاب فراهم کرد و آن را به ایران فرستاد.

در ایران بزرگمهر آن را به پهلوی ترجمه کرد و به خواهش برزویه ، نام او را بر باب اول کتاب گذاشت . این افسانه که در ادبیات پهلوی داستانی مستقل است ، بعدها در خداینامه وارد شد و آنگاه یکی از مترجمان خداینامه به نام شادان برزین ، آن را به فارسی برگردانید. بدین طریق ، به شاهنامه ابومنصور و از آنجا به شاهنامه فردوسی و غررالسّیر ثعالبی راه یافت .

با مقایسه این افسانه با آنچه برزویه در «باب برزویه طبیب » اظهار داشته است نتیجه گرفته می شود که برزویه براساس طبّ هندی مداوا می کرده و سفر او نیز به همین انگیزه بوده است . در هند پیرو عرفان هند شد و با ادبیات سنسکریت آشنایی یافت ؛ در بازگشت ، چندین نمونه از این ادبیات ، از جمله داستان کلیله و دمنه را با خود به ایران آورد و آنها را به پهلوی ترجمه کرد. در سایر منابع اسلامی ، نگارش بخشهایی از کلیله (ابن ندیم ، ص ۳۶۴) یا مقدّمه آن ( مجمل التواریخ والقصص ، ص ۷۵) به بزرگمهر منسوب است . به گفته گردیزی (ص ۳۳) حتی امتیاز آوردن کلیله از هند به بزرگمهر نسبت داده شده است .

انتساب کلیله به بزرگمهر را باید قصه ای جعلی دانست که در اواخر دوره ساسانیان درباره زندگیِ وزیر دانا و معروف خسرو اول ساخته و پرداخته شده است . در آن زمان ، بسیاری از کتابها و حتی امتیاز اختراع بازی تخت نرد، به او نسبت داده شد، که موضوعی کاملاً خیالی است . می توان گمان برد که خود برزویه مفتون قصه کلیله شده ، به هند رفته ، سنسکریت آموخته و کتاب را به ایران آورده ، ولی ترجمه پهلوی آن را به دیگری واگذار کرده است ؛زیرا هیچ مدرکی گواه آن نیست که بزرگمهر سنسکریت می دانسته است ، و حتی نمی توان چنین موضوعی را فرض کرد.

در کلیله و مقدّمه آن ، از بزرگمهر یاد نشده ، فقط در بعضی از نسخه های متأخر این اثر، مقدّمه به بزرگمهر نسبت داده شده است . در واقع ، از مقدمه پیداست که برزویه درباره خود اطّلاعاتی به دست می دهد، نه بزرگمهر درباره برزویه . این نظر آرتور کریستن سن (ص ۸۱ـ۱۲۸) که برزویه و بزرگمهر یکی هستند پایه ای ندارد؛به هر حال ، چنانکه کریستن سن و پیش از او یوستی (ص ۷۴) تذکر داده اند، «برزویه » می تواند کوتاه شده اسم بُرزْمِهر باشد.

این الزاماً بدان معنا نیست که برزویه وبرزمهر دبیر خسرو اول یکی (یعنی همان بزرگمهر) باشند. ترجمه کلیله و مقدّمه آن به ابن مقفّع ، مترجم عربی این اثر،نیز نسبت داده شده است (نولدکه ، ص ۱ـ۲۷). این نظری بسیار قدیم است ، حتی ابوریحان بیرونی (متولد ۴۴۳) براین عقیده بود که ابن مقفّع نام برزویه را به کتاب افزود تا سست ایمانان را به دین جلب کند و زمینه را برای تبلیغ مانویّت آماده سازد (ابوریحان بیرونی ، ج ۱، ص ۱۲۳). از آثار بیرونی البته چنین پیداست که نظر او از مقایسه ترجمه عربی ابن مقفّع با اصل سنسکریت ناشی شده است و چه بسا ترجمه پهلوی کلیله را ندیده باشد.

به نظر من ، هم موضوع سستیِ ایمان هم تغییرات در متن ، که هر دو به ابن مقفّع نسبت داده شده ، باید در وهله اول به خود برزویه نسبت داده شود. قضیّه هر چه باشد، به هر صورت ، در مقدّمه کلیله چیزی نیست که انتساب آن را به ابن مقفّع اجازه بدهد، اما به برزویه ندهد (نیز رجوع کنید به روزنتال ، ص ۱۰ـ۱۱)، گرچه ابن مقفّع ، هم از دیدگاه مذهبی و هم از نظر کارهای ادبی به برزویه شباهت داشت . به سخنی دیگر، هر دو مترجم ، یعنی برزویه و ابن مقفّع ، این اثر را نه فقط ترجمه بلکه بازنگاری کرده اند.

کلیله پس از ترجمه به پهلوی ، شهرت بسیاری یافت و چندی نگذشت که از پهلوی به سریانی و نیز چندین بار به عربی ، فارسی و سایر زبانها ترجمه شد ( رجوع کنید به کلیله و دمنه * ). در اواخر عهد ساسانی ، همه بزرگان و اشرافی که کلیله می خواندند اندیشه های سلطنت در سر داشتند. به گفته فردوسی (ج ۹، ص ۱۶، بیتهای ۹۴، ۹۸، ص ۲۱۸، بیت ۳۴۹۵) این قضیّه درباره بهرام چوبین ، سردار هرمز چهارم (حک : ۵۷۹ـ۵۹۰) و شیرویه در عهد قباد دوم (۶۲۸) صادق بود.



منابع :

(۱) ( ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ ش ) ؛
(۲) محمدبن احمد ابوریحان بیرونی ، تحقیق ماللهند ، حیدرآباد ۱۹۵۸؛
(۳) ابراهیم بن محمد اصطخری ، کتاب مسالک الممالک ، چاپ دخویه ، لیدن ۱۸۷۰؛
(۴) همان ، ترجمه فارسی قرن پنجم و ششم هجری ، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۴۷ ش ؛
(۵) عبدالملک بن محمد ثعالبی ، تاریخ غررالسیر: المعروف بکتاب غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم ، پاریس ۱۹۰۰، چاپ افست تهران ۱۹۶۳؛
(۶) ابوالقاسم فردوسی ، شاهنامه ، چاپ برتلس … ( و دیگران ) ، مسکو ۱۹۶۰ـ۱۹۷۱؛
(۷) ( کلیله و دمنه ، ترجمه کلیله و دمنه ، انشای ابوالمعالی نصرالله منشی ، چاپ مجتبی مینوی ، تهران ۱۳۴۳ ش ) ؛
(۸) عبدالحی بن ضحاک گردیزی ، زین الاخبار ، چاپ عبدالحی حبیبی ، تهران ۱۳۴۷ ش ؛
(۹) مجمل التواریخ والقصص ، چاپ بهار ( تهران ، تاریخ مقدمه ۱۳۱۸ ش ) ؛

(۱۰) Arthur Christensen, in Acta Orientalia, 8, (1930);
(۱۱) F.Justi, Iranisches Namenbuch, Marburg 1895;
(۱۲) T.Nخldeke, Burzoes Einleitung, Strasbourg 1912;
(۱۳) F.Rosenthal, in Analecta Orientalia ,14,(1937).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه برهان نفیس (طبیب مشهور) (۸۱۲ ه ق)

طبیب مشهور کرمانی و نویسنده کتابهای طبی در قرن نهم . در منابع نام کامل وی نفیس بن عوض بن نفیس کرمانی ملقب به «برهان الدین » آمده است ( رجوع کنید به صفا، ج ۴، ص ۱۰۹؛دهخدا و علی اکبر نفیسی ، ذیل «نفیس »؛حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۷۷؛بغدادی ، ج ۲، ستون ۴۹۸).

او در حدود ۸۱۲ در کرمان متولد شد و پس از آنکه شهرتش در طب زبانزد شد، در روزگار ولایتعهدی الغ بیگ گورکانی (حک : ۸۵۰ـ۸۵۳)، به دعوت وی ، از کرمان به سمرقند رفت و با عنوان «طبیب دربار» تا پایان عمر الغ بیگ در دربار اقامت داشت . برهان پس از کشته شدن الغ بیگ (رمضان ۸۵۳) به کرمان بازگشت و احتمالاً چندی بعد در گذشت .

خاندان وی نیز همه به طب و حکمت روی آوردند. از جمله نوادگان او علی اکبر نفیسی (ملقب به ناظم الاطبا)، پدر سعید نفیسی * است که سلسله نسبش با ده واسطه به برهان می رسد (سعید نفیسی ، ص ۵۲ـ۵۳)

اثر

معروفترین اثر برهان شرحی است که بر الاسباب والعلامات نجیب الدین سمرقندی (متوفی ۶۱۸) نوشته است . وی این کتاب را در اواخر صفر ۸۲۷، به درخواست الغ بیگ شرح و به او هدیه کرد (حاجی خلیفه ، همانجا؛نیز صفا، همانجا).

برهان تنها فن سوم (امراض مخصوص هر یک از اعضا) و بخشی از فن چهارم (امراض عامه ) کتاب سمرقندی را شرح کرده است . کتاب دیگر او به نام شرح نفیسی شرحی است بر الموجز فی القانون ابن نفیس (متوفی ۶۷۸)، که خود شرح قانون ابن سیناست . این کتاب که در ذیحجه ۸۴۱ در سمرقند تألیف شده ، شامل چهار فن طب نظری و عملی ، ادویه و اغذیه مفرد و مرکب ، امراض مخصوص هر یک از اعضا و امراض عامه است .

این دو اثر بیش از چهارصد سال مرجع پزشکان اسلامی بوده و در حوزه های درسی تدریس می شده (سعید نفیسی ، ص ۵۳؛میر، ص ۴۴) و بارها در ایران و هندوستان به چاپ رسیده است .آثار چاپ نشده او عبارت اند از: کلیات شرح نفیسی ؛بحارین و کتاب السموم که نسخه خطی آنها موجود است .



منابع :
(۱) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۲، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۶، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۲) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۳) علی اکبر دهخدا، لغت نامه ، زیر نظر محمد معین ، تهران ۱۳۲۵ـ ۱۳۵۹ ش ؛
(۴) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، ج ۴، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۵) محمد تقی میر، پزشکان نامی پارس ، شیراز ( تاریخ مقدمه ۱۳۴۸ ش ) ؛
(۶) سعید نفیسی ، «دکتر علی اکبرخان نفیسی ناظم الاطباء (۱۲۶۳ـ۱۳۴۲ قمری )»، یادگار ، سال ۳، ش ۴ (۱۳۲۴ ش )؛
(۷) علی اکبر نفیسی ، فرهنگ نفیسی ، تهران ۱۳۴۳ ش .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳

دکتر ابوالحسن خان بهرامی(۱۲۶۱ه ش)

 پزشک و جراح معاصر ایرانی و از مروّجان طب نوین در ایران . وی در ۱۲۶۱ در طرخوران تفرش زاده شد. به تشویق پدرش ، عبدالوهاب خان تفرشی ، در زادگاهش به تحصیل ادبیات ، هیئت و طب قدیم پرداخت . در ۱۲۷۹ برای تحصیل پزشکی رهسپارِ تهران شد و در دارالفنون * زیر نظر استادانی چون میرزا عبدالوهاب حکیم باشی و میرزا رضا به تحصیل پرداخت .

در ۱۲۹۱ با رتبه اول رشته طب را به پایان برد (ساپی وفر، مؤخره بهرامی ، ص ۴۵۰). در حدود یک سال در سلطان آباد (اراک کنونی ) به طبابت پرداخت ، سپس به تهران بازگشت و به رایگان در دارالفنون تدریس کرد. در ۱۲۹۳ با شیوع وبا در رشت ، رهسپار آنجا شد. در بازگشت از این سفر رساله ای در این باب نوشت که آن را به مجلس «حفظ الصّحه » عرضه کرد و به عضویت این مجلس در آمد (همانجا).

در ۱۲۹۴ در کشیک خانه دربار به طبابت پرداخت و سه سال بعد لقب خانی گرفت و دوباره شروع به تدریس در دارالفنون کرد. در ۱۲۹۸ برای معالجه علاءالدوله امیرنظام عازم آذربایجان شد اما اقامتش در آنجا طولانی نبود. در ۱۳۰۲ با اجازه مخبرالدوله هدایت ، وزیر علوم وقت ، برای گذراندن دوره ای تکمیلی در علم تشریح و جراحی به پاریس رفت .

در ۱۳۰۴ به تهران بازگشت و تا ۱۳۱۲ ریاست مریضخانه دولتی (بیمارستان سینای کنونی ) را داشت (همانجا؛ سرمد، ص ۲۶۰). در ۱۳۰۵ درجه سرتیپ سومی و در ۱۳۱۰ درجه سرتیپ اولی به او داده شد (نجم آبادی ، ۱۳۵۴ ش ، ص ۲۲۵؛ سرمد، همانجا). اما پس از چندی ابوالحسن خان ، به سبب مداخله اروپاییان در امور بیمارستان ، منصبش را رها کرد و در مطب شخصی خود مجلس درسی تشکیل داد که پزشکان کارآمدی چون بزرگمهر، مزین ، نجات الله بینا و رضی الدین سراج الحکماء از محضر او بهره مند شدند (نجم آبادی ، ۱۳۳۶ ش ، ص ۴۱۰ـ۴۱۳؛ آینده ، ص ۱۷۴). وی در نهضت مشروطه به ریاست انجمن پزشکان انتخاب شد (سرمد، همانجا).

ابوالحسن خان به زبانهای فرانسوی ، عربی و ترکی مسلط و با زبان آلمانی هم آشنا بود. در کارها بسیار منضبط بود و از پانزده سالگی تا اواخر عمر وقایع روزمره زندگیش را یادداشت می کرد. در ۱۳۳۲ به بیماری سپتی سمی (عفونت خون ) درگذشت (نجم آبادی ، ۱۳۳۶ش ، ص ۴۱۲ـ۴۱۳؛ آینده ، همانجا).

فرزندان

از میان فرزندان او ابوالقاسم در طب ، و مهدی بهرامی * در تاریخ و باستانشناسی نامور شدند.

تألیفات

ابوالحسن تألیفات و ترجمه های بسیاری دارد، از جمله :

۱) پاتولوژی طبی یا مطلع الطب ناصری (چاپ سنگی تهران ۱۳۰۰)؛

۲) تراپوتیک و دواسازی طبی که تلخیص و ترجمه ای از کتابهای اروپایی است (چاپ سنگی تهران ۱۳۰۵ و ۱۳۰۸)؛

۳) تشریح ، ترجمه کتاب ساپی وفر فرانسوی (چاپ سنگی تهران ۱۳۱۲)؛

۴) فیزیولوژی ، اثری تألیفی که در زمان مظفرالدین شاه نوشته شده است (چاپ سنگی تهران ۱۳۱۵)؛

۵) مسائل عمده حفظ الصحه ، که اثری تألیفی و ترجمه ای از کتابهای اروپایی است . وی این اثر را در زمان ناصرالدین شاه و به درخواست مخبرالدوله نوشته است (چاپ سنگی تهران و تبریز ۱۳۱۲؛ دائره المعارف بزرگ اسلامی ، ذیل «ابوالحسن خان بهرامی »).



منابع :
(۱) آینده ، سال ۱۳، ش ۱ـ۳ (فروردین ـ خرداد ۱۳۶۶)؛
(۲) دائره المعارف بزرگ اسلامی ، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی ، تهران ۱۳۶۷ ش ـ ، ذیل «ابوالحسن خان بهرامی » (از شهناز رازپوش )؛
(۳) ساپی وفر، تشریح ، ترجمه ابوالحسن خان بهرامی ، چاپ سنگی تهران ۱۳۱۲؛
(۴) غلامعلی سرمد، اعزام محصل به خارج از کشور در دوره قاجاریه ، تهران ۱۳۷۲ ش ؛
(۵) محمود نجم آبادی ، «طب دارالفنون و کتب درسی آن »، در امیرکبیر و دارالفنون : مجموعه خطابه های ایراد شده در کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران ، چاپ قدرت الله روشنی زعفرانلو، تهران ۱۳۵۴ ش ؛همو، «میرزاابوالحسن خان دکتر»، جهان پزشکی ، سال ۱۱، ش ۱۱

(۶) (بهمن ۱۳۳۶).

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه شیخ بهاءالدوله رازی(۸۶۰ه ق)

پزشک و عارف ایرانی در قرن نهم و دهم هجری . وی نواده سیدمحمد نوربخش * (۷۹۵ـ ۸۶۹) بنیانگذار طریقه نوربخشیه * بود (تاجبخش ، ۱۳۷۲ـ۱۳۷۵ ش ، ج ۲، ص ۴۹۲؛ معصوم علیشاه ، ج ۳، ص ۳۱۹).

برخی منابع ، نام او را محمدحسین نوربخشی ، فرزند قوام الدین ، نوشته اند (الگود، ۱۳۵۶ ش ، ص ۳۹۸)، لقب او را نیز بهاءالدین (نفیسی ، ج ۱، ص ۲۷۴؛خواندمیر، ج ۴، ص ۶۱۲) و بهاءالدوله (نفیسی ، ج ۱، ص ۴۰۰) ثبت کرده اند و عنوان کامل او در پایان نسخه خطی خلاصه التجارب (گ ۳۴۳ ر)، بهاءالدوله پسر شاه قاسم پسر شمس الدین محمد نوربخشی آمده است .

شاه قاسم پدر بهاءالدوله علاوه بر مرشدی طریقت خویش در پزشکی نیز تسلط داشت ، چنانکه بهاءالدوله در خلاصه التجارب (گ ۲۰۲) از وی با عنوان «حضرت » یاد کرده و درمانهایش را متذکر شده است . وی در ۹۲۷ درگذشت (خواندمیر، همانجا). شمس الدین ، برادر بهاءالدوله ، نیز گاهی به پزشکی می پرداخت (الگود، ۱۳۵۶ ش ، همانجا). از تاریخ تولد بهاءالدوله اطلاع دقیقی در دست نیست . اگر چه با استناد به سال تألیف مهمترین اثر او، خلاصه التجارب (رجوع کنید به ادامه مقاله )، می توان او را متولد حوالی ۸۶۰ دانست ، و همان گونه که از نسبت او پیداست موطنش ری بوده و پدرش نیز در همانجا به دنیا آمده است (همانجا). از مطالب خواندمیر (همانجا) سفرهایی را که بهاءالدوله در طول زندگیش انجام داده می توان مشخص کرد، خود او نیز در جاهای مختلف خلاصه التجارب از کاشان ، نطنز، اصفهان ، هرات و استرآباد یاد می کند. از معلمان و استادان بهاءالدوله اطلاعی نداریم ، جز اینکه او به بعضی کارهای درمانی پدرش (رجوع کنید به خلاصه التجارب ، باب دوم ) اشاره می کند.

بهاءالدوله رازی ، روش نیا و پدر خویش را در تصوف دنبال کرد و از مشایخ طریقه نوربخشیه بود. به نوشته خواندمیر (همانجا) وی در اواخر زندگی سلطان حسین بایقرا (حک : ۸۴۲ ـ ۹۱۱) به هرات رفت و در خانقاه خواجه افضل الدین کرمانی اقامت گزید و مورد توجه بایقرا بود. پس از مرگ بایقرا بهاءالدوله به ری بازگشت و سپس به آذربایجان رفت و به شاه اسماعیل صفوی پیوست و پس از دو سه سال اقامت در آنجا «حَسب اقتضاء قضا مؤاخذه شده ، درگذشت » (نیز رجوع کنید به امین احمد رازی ، ج ۳، ص ۴۳). این تعبیر ممکن است اشاره به کشته شدن او باشد. درگذشت بهاءالدوله ، با توجه به سال فوت سلطان حسین بایقرا، در حدود سال ۹۱۵ اتفاق افتاده است و نوشته الگود (۱۳۵۶ ش ، همانجا) و نصر (ص ۲۰۵) که سال ۹۱۳ را زمان مرگ او می دانند، صحیح به نظر نمی رسد؛سال ۹۲۶ (منزوی ، ج ۱، ص ۵۲۷) نیز درست نیست .

آثار

۱-مهمترین کتاب بهاءالدوله رازی خلاصه التجارب به فارسی و در پزشکی است که وی آن را در ۹۰۷ در قریه طرشت ری (از محلات کنونی تهران ) نوشت (گ ۱ـ۲). بهاءالدوله در دیباچه این کتاب (همانجا) انگیزه نگارش آن را پیروی از سفارش پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم در نشر دانش و خدمت به خلق دانسته است (من کَتَم علماً نافعاً اَلْجَمَهُالله تعالی یوم القیامه بِلِجامٍ مِنَ النارِ). این کتاب حاوی حدود ۰۰۰ ، ۳۵۰ کلمه و در ۲۸ باب نوشته شده و نویسنده در بسیاری از موارد به شرح و گزارش معالجات خود، پدرش و دیگر پزشکان پرداخته است و بارها از پزشکان بزرگ گذشته چون بقراط ، جالینوس ، ثابت بن قرّه ، رازی ، ابن سینا، سیداسماعیل جرجانی ، و نیز پزشکان ماهر هم عصر خویش مثلاً پزشکی به نام امیره در قزوین (گ ۲۴۴) و یک چشم پزشک اهل ری (گ ۱۶۷)  نام برده است . از معالجات یک پزشک هندی نیز یاد کرده که گواه تأثیر پزشکی هندی در آثار اوست (گ ۳۰۲).

موضوع بابهای این کتاب به ترتیب چنین است :

اطلاعاتی کلی درباره تندرستی (حفظ الصحه ) و رفع بیماریها؛
بیان چگونگی تندرستی و تندرستی کودکان و پیران ؛
بیان تدبیر تندرستی و آنچه که بدن به آن نیاز دارد تا فرد تندرست بماند؛
اقسام بیماریها، انواع تبها و معالجه آنها؛
بیماریهای حصبه ، آبله ، جذام و سرماخوردگی و غیره ؛
سموم و کوفتگی ؛
امراض دِماغی ؛
حالتهای چشم و بیماریهای آن ؛
گوش و ترکیب قوه شنوایی و مرضهای آن ؛
بینی ؛
دهان ؛
حلق ؛
دل (قلب )؛
مری ؛
معده ؛
جگر و مراره ؛
سپرز؛
روده ها؛
مقعد؛
گُرده ؛
مثانه ؛
آلات تناسل ؛
احوال توالد و تناسل و پستان ؛
پشت و مفصل و پایها، و بیماریهای هریک از آنها؛
سموم و ادویه زیان آور؛
حیوانات سمی ؛
نیز بخشی درباره قرابادین (داروهای ترکیبی )؛
و در نهایت بخشی درباره اصطلاحات داروسازی و اوزان ویژه آن . در هر مورد از این بابها، نویسنده وظایف الاعضای دستگاههای بدن ، سبب بیماریها، نشانه ها و درمانهای آنها و خصوصاً تجربه های شخصی خود را آورده است .

خلاصه التجارب از جنبه تجربیات و مشاهدات پزشکی بسیار باارزش و قابل مقایسه با تجربیات پزشکی محمدبن زکریای رازی است (تاجبخش ، ۱۳۷۲ـ ۱۳۷۵ ش ، ج ۲، ص ۴۹۶). بهاءالدوله علاوه بر تجربیات شخصی در درمانها، ابداعاتی در داروسازی نیز داشته و گاهی بعد از توضیح یک داروی ترکیبی ، یادآوری کرده است که «این ترکیب از مخترعات مصنف است » ( خلاصه التجارب ، گ ۳۳۵ و نیز رجوع کنید به گ ۳۳۷ـ۳۴۰).

خلاصه التجارب اگرچه از نظر گستردگی مباحث و شیوایی بیان به ذخیره خوارزمشاهی * نمی رسد، از نظر اتکا بر تجربیات شخصی و نوآوری از آن برتر است . این کتاب از مآخذ مهم طب در دوره صفویه و از بهترین متون درسی پزشکی کهن جهان است (الگود، ۱۳۵۷ ش ، ص دوازده ). در خلاصه التجارب موارد بسیاری از نخستین اشاره های طب اسلامی به بعضی بیماریها وجود دارد (برای آگاهی از نوآوریها و مشاهدات و تجربیات بهاءالدوله رازی رجوع کنید به تاجبخش ، ۱۳۷۵ ش ، ص ۴۷ـ۵۶). روش بهاءالدوله رازی یعنی توجه به علائم و عوارض بیماریها و شرح و ثبت دقیق آنها کتاب او را در زمره مهمترین کتب پزشکی قرار داده است (همو، ۱۳۷۲ـ۱۳۷۵ ش ، ج ۲، ص ۴۹۴).

از جمله این موارد می توان به توجه او در ثبت همه گیری سیاه سرفه در هرات و نیز در ری در سال ۹۰۶ اشاره نمود که به دقت به تشریح این بیماری پرداخته است ( خلاصه التجارب ، گ ۳۰۲). همچنین نوشته های او درباره اینکه افرادی که آبله می گیرند بندرت ممکن است از نو آبله بردارند (گ ۱۰۸)، حاکی از نظر او درباره ایمنی بدن است .

بهاءالدوله همچنین به موضوع حساسیتهای فصلی (آلرژی ) اشاره نموده و نمونه ای از درمان این بیماری را نیز گزارش کرده است (گ ۳۸، ۱۶۸، ۱۸۶ـ۱۸۷، ۱۹۹). با استناد به این نوشته ها باید او را از پیشگامان دانش ایمنی شناسی محسوب داشت .

او همچنین درباره بیماریهای مشترک بین انسان و حیوان ، از جمله هاری (گ ۳۱۹ـ۳۲۰) نوشته ها و گزارشهای دقیقی دارد. نوشته های او درباره بیماری سفلیس که در نوشته های خود، همانند سایر پزشکان اسلامی ، از آن با نام آتشک یاد کرده (همان ، گ ۱۱۱ـ۱۱۶) منبع اصلی رساله حکیم عمادالدین شیرازی درباره آتشک بوده که آن را در ۹۷۷ تألیف کرده است ( رساله آتشک ، مقدمه ).

از خلاصه التجارب نسخه های خطی بسیاری وجود دارد (برای آگاهی از نسخه های خطی موجود در خارج از ایران رجوع کنید به استوری ، ج ۲، بخش ۲، ص ۲۳۱؛برای نسخه های داخل ایران رجوع کنید به منزوی ، همانجا؛کتابخانه عمومی حضرت آیه الله العظمی مرعشی نجفی ، ج ۱۷، ص ۱۳۸، ج ۱۹، ص ۲۳۶، ج ۲۰، ص ۲۹۰؛ایران . مجلس شورای اسلامی ، ج ۲۳، ص ۱۲۶ـ۱۳۱، با توضیحاتی درباره این کتاب ). این کتاب بین سالهای ۱۲۸۲/ ۱۸۶۵ تا ۱۳۲۷/ ۱۹۰۹، چهار بار در لکهنو و گانپور هندوستان به صورت سنگی به چاپ رسیده است که در این چاپها آن را به نادرست به بهاءالدوله حکیم محمد علوی خان (طبیب مخصوص نادرشاه ) نسبت داده اند (استوری ، همانجا؛مشار، ج ۲، ستون ۱۹۰۲).

بخشی از خلاصه التجارب با عنوان قرابادین خلاصه التجارب به صورت جداگانه وجود دارد (آقابزرگ طهرانی ، ج ۱۷، ص ۶۱؛دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، ج ۱۷، ص ۳۷).

۲-کتاب دیگر بهاءالدوله رازی هدیه الخیر نام دارد که در باب دوم خلاصه التجارب از آن یاد کرده است . این کتاب روایت و شرح چهل حدیث در عرفان و به زبان فارسی است که آن را به صورت هدایت ( هدایه ) الخیر (منزوی ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۴۸۷؛آقابزرگ طهرانی ، ج ۲۵، ص ۱۷۵) نیز معرفی کرده اند. از این کتاب نیز نسخه هایی در ایران (آستان قدس رضوی . کتابخانه مرکزی ، ص ۶۱۰) و خارج از ایران (منزوی ، همانجا) وجود دارد.



منابع :
(۱) آستان قدس رضوی . کتابخانه مرکزی ، فهرست الفبائی کتب خطّی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی ، تألیف محمد آصف فکرت ، مشهد ۱۳۶۹ ش ؛
(۲) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۳) سیریل لوید الگود، تاریخ پزشکی ایران و سرزمین های خلافت شرقی ، ترجمه باهر فرقانی ، تهران ۱۳۵۶ ش ؛
(۴) همو، طب در دوره صفویه ، ترجمه محسن جاویدان ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۵) امین احمد رازی ، هفت اقلیم ، چاپ جواد فاضل ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۶) ایران . مجلس شورای اسلامی . کتابخانه ، موزه و مرکز اسناد، فهرست کتابخانه مجلس شورای اسلامی ، ج ۲۳، تألیف عبدالحسین حائری ، تهران ۱۳۷۶ ش ؛
(۷) بهاءالدوله رازی ، خلاصه التجارب ، نسخه خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۱۴۰۰؛
(۸) حسن تاجبخش ، «بهاءالدوله رازی : آخرین پزشک بزرگ ایران »، نامه فرهنگستان علوم ، سال ۳، ش ۴ (تابستان ۱۳۷۵)؛
(۹) همو، تاریخ دامپزشکی و پزشکی ایران ، تهران ۱۳۷۲ـ ۱۳۷۵ ش ؛
(۱۰) غیاث الدین بن همام الدین خواندمیر، تاریخ حبیب السیر ، چاپ محمد دبیرسیاقی ، تهران ۱۳۵۳ ش ؛
(۱۱) دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد، فهرست نسخه های خطّی کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران ، نگارش محمدتقی دانش پژوه ، ج ۱۷، تهران ، ۱۳۶۴ ش ؛
(۱۲) محمودبن مسعود عمادالدین شیرازی ، رساله آتشک ، نسخه خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی ، ش ۶۳۰۷؛
(۱۳) کتابخانه عمومی حضرت آیه الله العظمی مرعشی نجفی ، فهرست نسخه های خطّی کتابخانه عمومی حضرت آیه الله العظمی مرعشی نجفی مدّظلّه العالی ، نگارش احمد حسینی ، قم ۱۳۵۴ـ ۱۳۷۶ ش ؛
(۱۴) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران ۱۳۵۰ـ ۱۳۵۵ ش ؛
(۱۵) محمدمعصوم بن زین العابدین معصوم علیشاه ، طرائق الحقائق ، چاپ محمدجعفر محجوب ، تهران ۱۳۳۹ـ ۱۳۴۵ ش ؛
(۱۶) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطّی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ؛
(۱۷) حسین نصر، علم و تمدن در اسلام ، ترجمه احمد آرام ، تهران ۱۳۵۹ ش ؛
(۱۸) سعید نفیسی ، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛

(۱۹) Charles Ambrose Storey, Persian literature: a bio- bibliographical survey , vol. II/2, London 1971.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۴

زندگینامه حکیم پرتوی شیرازی(۸۵۷ یا ۸۷۰ ه ق)

 نام او و نام پدرش در تذکره ها ذکر نشده و تاریخ ولادتش نیز معلوم نیست ، اما با توجه به سال درگذشت او ( رجوع کنید به انتهای مقاله ) می توان حدس زد که ۸۵۷ یا ۸۷۰ بوده است . به نوشته سامی (ج ۲، ص ۱۴۹۵) و آذر بیگدلی (ص ۲۷۱) او در شیراز به دنیا آمد اما فخرالزمانی (ص ۱۲۴) او را متولد لاهیجان می داند. همه منابع او را با عنوان حکیم یاد کرده اند و اشعاری که در تذکره ها به نام وی ثبت شده ، گاه ذیل دو نام پرتوی تبریزی و پرتوی لاهیجی آمده است (برای نمونه رجوع کنید به هدایت ، ج ۱، ص ۲۴۷؛اعتماد مقدم ، ص ۴۲؛صفا، ج ۵، بخش ۲، ص ۶۴۸).

فخرالزمانی از دو پرتوی همعصر، یکی اسفراینی و دیگری لاهیجانی ، سخن می گوید (همانجا) و رکن زاده آدمیت (ج ۱، ص ۵۴۷ ـ ۵۴۸) نیز از دو پرتوی همعصر نام می برد که اصل یکی از شیراز و دیگری از تبریز بوده است ، اما بیشتر مؤلفان بر شیرازی بودن او متفق اند. ظاهراً نام «پرتو» سبب شده است که برخی تذکره نویسان او را شاعره دانسته و نامهای جعلی «پرتوی تبریزی » و «بی بی پرتوی » را برای او ذکر کنند (گلچین معانی ، ۳۵۵ش ، ص ۵۱ ـ ۵۲).

از زندگی پرتوی اطلاع کمی در دست است . او بارها به حجاز سفر کرد و حج گزارد (فخرالزمانی ، ص ۱۲۶) و معاصر بابافغانی * بود (خلیل ، ج ۱، ص ۹۷؛اثر آفرینان …، همانجا). وی فلسفه ، حکمت و عرفان را نزد جلال الدین دوّانی (متوفی ۹۰۸) فراگرفت و در دانش اندوزی و طی مراحل عرفانی به درجه ای رسید که استادش او را می ستود (صفا، ج ۵، بخش ۲، ص ۶۴۹؛نیز رجوع کنید به داور شیرازی ، ص ۱۰۶). همچنین در نجوم و طب مهارت داشت (کوثر، ص ۴۶). تذکره نویسان او را یکی از شاعران چیره دست و خوش سبک روزگار خویش دانسته و سلامت و روانی اشعارش را ستوده اند (اوحدی بلیانی ، گ ۱۰۵ر؛خلیل ، همانجا). به گفته صفا (ج ۵، بخش ۲، ص ۶۵۰)

پرتوی دیوان قصیده و غزل داشته است ؛فخرالزمانی ، که می گوید این دیوان را دیده ، تعداد ابیات آن را حدود چهار هزار بیت گزارش کرده است (همانجا).

پرتوی در اواخر عمر یک مثنوی به سبک حدیقه الحقیقه سنایی سروده که بین مردم مقبولیتی نیافته است (صفا، همانجا). سه غزل از او در جنگ غیاثی مُذهّب مکتوب در ۹۴۲ (کتابخانه ملی ملک ، ش ۳۶۶۷) آمده است (نیز رجوع کنید به صفا، همانجا). از او اشعار پراکنده ای در تذکره ها مضبوط است .

مهمترین اثر وی ساقی نامه ای عرفانی در قالب مثنوی و بحر متقارب است که از برخی ابیات آن در مدح حضرت علی و اهل بیت علیهم السلام ، چنین برمی آید که پرتوی شیعی مذهب بوده است . به گفته برخی ، ساقی نامه او «نشئه بیخمار» نام داشته است (اوحدی بلیانی ، گ ۱۰۵پ ، ۱۰۶ر؛فخرالزمانی ، ص ۱۳۸، ۱۴۰؛صفا، همانجا). در وصف این اثر گفته اند: پرتوی آن را چنان خوب سروده که گمان می رفته از سروده های فردوسی باشد (فخرالزمانی ، ص ۱۲۴).

بسیاری از مؤلفان ، ساقی نامه او را از حیث پختگی و دارا بودن مفاهیم حکیمانه و عارفانه از ساقی نامه هایی که پس از او سروده شده ، با ارزشتر دانسته (گلچین معانی ، ۱۳۶۸ش ، ص ۱۲) و او را از نخستین ساقی نامه سرایان ذکر کرده اند (خزانه دارلو، ص ۹۵). نسخه ای خطی از اشعار حکیم پرتوی شیرازی به خط عبری در کتابخانه بودلیان (ش ۴/۲۶۶۶) محفوظ و میکروفیلم آن (ش ۲۹۴۶) در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران موجود است . همچنین دو نسخه از ساقی نامه او که در تعداد ابیات متفاوت اند (ش ۲۳/۴۰۷۶ و ۳/۵۰۴۴) در کتابخانه ملی ملک موجود است (برای آگاهی از دیگر نسخه ها رجوع کنید به منزوی ، ج ۴، ص ۲۸۶۴).

برخی منابع (از جمله امیرعلیشیر نوایی ، ص ۳۹۷) از تقویمی یاد کرده اند که پرتوی به نام شاه اسماعیل اول صفوی (حک : ۹۰۷ـ۹۳۰) و درباره حوادث زندگی او تدوین کرده بوده که در آن از پادشاهی ، تغییر خطبه و ضرب سکه به نام او، جنگ چالدران ، شکست قوای قزلباش و پیروزی سلطان سلیم عثمانی بر شاه اسماعیل سخن گفته است .

درگذشت پرتوی را، به اختلاف ، ۹۴۱ در بغداد (فخرالزمانی ، ص ۱۲۶؛گلچین معانی ، ۱۳۶۸ ش ، ص ۱۲) و ۹۲۸ در شیراز (نفیسی ، ج ۱، ص ۴۶۵؛اثر آفرینان … ، ذیل مادّه )، و در ۷۱ سالگی دانسته اند. درباره مدفن او نیز اختلاف است . برخی آن را در شیراز، در جوار آرامگاه سعدی ذکر کرده اند، که اکنون از آن اثری نیست (آفتاب رای لکهنوی ، ص ۱۲۶؛خلیل ، ج ۱، ص ۹۸) و برخی در بغداد دانسته اند (فخرالزمانی ، ص ۱۲۶).



منابع :
(۱) لطفعلی بن آقاخان آذربیگدلی ، آتشکده آذر ، چاپ جعفر شهیدی ، چاپ افست تهران ۱۳۳۷ش ؛
(۲) آفتاب رای لکهنوی ، تذکره ریاض العارفین ، چاپ حسام الدین راشدی ، اسلام آباد ۱۳۵۵ـ۱۳۶۱ش ؛
(۳) اثر آفرینان : زندگینامه نام آوران فرهنگی ایران ( از آغاز تا سال ۱۳۰۰ ش )، زیر نظر کمال حاج سیدجوادی ، تهران ۱۳۷۷ ش ـ ؛
(۴) طلعت اعتماد مقدم ، تذکره طلعت : مجموعه نغمه های پراکنده ، تهران ۱۳۳۹ش ؛
(۵) امیرعلیشیر نوائی ، تذکره مجالس النفائس ، چاپ علی اصغر حکمت ، تهران ۱۳۶۳ش ؛
(۶) تقی الدین محمدبن محمد اوحدی بلیانی ، عرفات العاشقین ، نسخه عکسی از نسخه خطی موجود در کتابخانه ملک ، ش ۵۳۲۴؛
(۷) محمدعلی خزانه دارلو، منظومه های فارسی قرن ۹ تا۱۲ ، تهران ۱۳۷۵ش ؛
(۸) علی ابراهیم خلیل ، تذکره صحف ابراهیم ، نسخه عکسی موجود در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۲۹۷۴؛
(۹) مفیدبن محمد نبی داور شیرازی ، تذکره مرآت الفصاحه : شرح حال و نمونه اشعار شاعران فارس ، چاپ محمود طاووسی ، شیراز ۱۳۷۱ش ؛
(۱۰) محمد حسین رکن زاده آدمیت ، دانشمندان و سخن سرایان فارس ، تهران ۱۳۳۷ـ۱۳۴۰ش ؛
(۱۱) شمس الدین سامی ، قاموس الاعلام ، چاپ مهران ، استانبول ۱۳۰۶ـ۱۳۱۶/۱۸۸۹ـ ۱۸۹۸؛
(۱۲) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، ج ۵، بخش ۲، تهران ۱۳۶۴ش ؛
(۱۳) عبدالنبی بن خلف فخرالزمانی ، تذکره میخانه ، چاپ احمد گلچین معانی ، تهران ۱۳۶۲ش ؛
(۱۴) انعام الحق کوثر، «حکیم پرتوی شیرازی »، هلال (کراچی )، سال ۱۹، ش ۸ (آذر ۱۳۵۰)؛
(۱۵) احمد گلچین معانی ، تذکره پیمانه : در ذکر ساقی نامه ها و احوال و آثار ساقی نامه سرایان ، تهران ۱۳۶۸ش ؛
(۱۶) همو، «شاعرانی که شاعره شناخته شده اند»، هنر و مردم ، ش ۱۷۱ (دی ۱۳۵۵)؛
(۱۷) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطّی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ش ؛
(۱۸) سعید نفیسی ، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی ، تهران ۱۳۶۳ش ؛
(۱۹) محمود هدایت ، گلزار جاویدان ، تهران ۱۳۵۳ـ ۱۳۵۵ش .

 دانشنامه جهان اسلام    جلد ۵