زندگینامه آیت الله سیدمرتضی پسندیده (۱۳۷۵-۱۲۷۴ه ش)

Pasandide3

روحانی معاصر و از فعالان سیاسی حوزه علمیه قم . در ۱۳۱۳/ ۱۲۷۴ ش ، در خمین به دنیا آمد. پدرش سیدمصطفی و جدش سیداحمد از علما و شخصیتهای محترم منطقه بودند. سیداحمد، فرزند سیددین علی شاه کشمیری ، در عتبات عراق تحصیل و سپس به دعوت برخی از اهالی خمین به این منطقه مهاجرت کرده بود. سیدمصطفی در خمین به دنیا آمد و بعد از تحصیل مقدمات ، در حوزه های اصفهان و نجف درس خواند و به زادگاهش بازگشت . مقابله او با اشرار منطقه سبب شد که در ۱۳۲۰ به دست همان اشرار کشته شود. در این زمان فرزندش سیدمرتضی هشت ساله و فرزند دیگرش روح الله (امام خمینی ) چهار ماهه بود؛ بدین سبب می توان گفت سیدمرتضی در دوران کودکی برادرش ، امام خمینی رحمه الله علیه ، سمت سرپرستی و تعلیم وی را داشته است .

پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی در آنجا، مدت نزدیک به هشت سال در اصفهان نزد عالمانی چون حاج شیخ محمدرضا نجفی ، میرزاعلی یزدی ، حاج آقارحیم ارباب و حاج صادق آقاخاتون آبادی به تحصیل علوم دینی پرداخت (پسندیده ، ۱۳۷۴ ش ، ص ۴۴، ۴۷ـ ۴۸). سپس ، با مراجعت به زادگاه خود، جلسات تدریسِ فقه ، اصول ، منطق ، کلام و نحو تشکیل داد که برادرش ، امام خمینی ، نیز در پاره ای از آنها شرکت می کرد (همان ، ص ۵۰؛ خمینی ، ص ۳۴۰). آیت الله پسندیده ، چنانچه خود نوشته است ، در سال ۱۳۰۲ و ۱۳۰۳ ش چند ماهی در درس آیت اللّه سیدحسن مدرس در مسجد سپهسالار تهران نیز شرکت کرده است (۱۳۶۶ ش ، ص ۴). وی در سالهای پیش از ۱۳۴۲ش ، در جریانهای سیاسی و اجتماعی شهر خمین و گاه تهران حضور داشت و پس از آن نیز، به دلیل نسبت نزدیک با امام خمینی ، در معرض تهدید و تنگناهای سیاسی بود، به گونه ای که چند بار بازداشت و به شهرهای خمین ، انارک و دارانِ اصفهان تبعید شد (خمینی ، ص ۳۴۰ـ۳۴۲؛ نیز رجوع کنید به سعادتی ، ص ۳۵۰ـ۳۵۳).

مهمترین اقدام وی در سالهای ۱۳۴۲ـ۱۳۵۷ش تأمین و پرداخت شهریه به طلاّ ب حوزه های علمیه از طرف امام خمینی و کمک مالی به خانواده های زندانیان و تبعیدشدگان در زمان سلطنت محمدرضا پهلوی بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز وکالتِ امام خمینی را در امور شرعی در قم بر عهده داشت (خمینی ، ص ۳۴۲) تا آنکه در ۲۲ آبان ۱۳۷۵ (۳۰ جمادی الا´خره ۱۴۱۷) در تهران درگذشت و در حرم حضرت معصومه در قم به خاک سپرده شد. از او مجموعه خاطراتی از دوران حکومت رضاشاه و فرزندش محمدرضا پهلوی همراه با تاریخچه خاندان امام خمینی ، در مصاحبه با مجله پاسدار اسلام (شماره های ۸۴ ـ۸۶ و ۸۸ ـ۸۹، آذر ۱۳۶۷ ـ اردیبهشت ۱۳۶۸) به جا مانده که صورت کامل آن در کتاب خاطرات آیت الله پسندیده به چاپ رسیده است .



منابع :

(۱) سیدمرتضی پسندیده ، خاطرات آیت الله پسندیده ، چاپ محمدجواد مرادی نیا، تهران ۱۳۷۴ ش ؛
(۲) همو، «شهیدمدرس از زبان آیت الله پسندیده »، کیهان فرهنگی ، سال ۴، ش ۸ (آبان ۱۳۶۶)؛
(۳) سیدحسن خمینی ، «نگاهی به زندگینامه آیه الله پسندیده »، حضور ، ش ۱۷ (پاییز ۱۳۷۵)؛
(۴) علی اصغر سعادتی ، «مبارزات سیاسی آیه الله پسندیده به روایت اسناد ساواک »، حضور ، ش ۱۷ (پاییز ۱۳۷۵).

 دانشنامه جهان اسلام   جلد ۵ 

سیّد جوان(علامه رفیعی)

مرحوم آیه ا… سید ابوالحسن رفیعى ؛ (۱۳۱۵ – ۱۳۹۶ ه‍ .ق ) مدّتى که در تهران بودند در مسجد جمعه تهران براى نماز مغرب و عشاء اقامه جماعت مى نمود و این قضیه تقریباً مربوط به بیش از ۵۰ سال قبل است . آیه ا… رفیعى به طور منظم به نماز جماعت نمى آمدند، (امام خمینى ) در آن وقت در تهران بود، و در نماز جماعت آیه ا… رفیعى شرکت مى نمود. شبى که ایشان دیر آمدند امام در میان جمعیت برخاست و خطاب به مردم چنین گفت :

بیائید با هم به آقا بگوییم به طور منظم و مرتّب سر وقت تشریف بیاورند، این گونه که ایشان مى آیند وقت بسیارى از مردم تضییع مى گردد، همه با هم به آقا اعتراض مى کنیم .

طولى نکشید که آقا آمد، یک نفر به ایشان گفت : سیّد جوانى مى گفت : به آقا بگوییم مرتّب بیایند، تقریباً به بى نظمى شما در آمدن اعتراض داشت . آیه ا… رفیعى فرمود: آن سیّد کى بود؟ در آن وقت امام در یک طرف در چند قدمى مشغول نماز بودند. آن شخص امام را به او نشان داد. همین که چشم آقاى رفیعى به امام افتاد، فرمود: ایشان حاج آقا روح الله مى باشند، مرد بسیار فاضل وارسته و بسیار با تقوا و منظمى هستند، اگر یک وقت دیر آمدم ، ایشان را جلو ببرید تا به جاى من نماز بخواند حق با ایشان است .

مجله حوزه ، شماره ۳۲ ص ۱۰٫

نماز خوبان//علی – احمد پور ترکمانی

چرا ما رعایت نمى کنیم ؟(امام خمینی)

در نجف ، یک روزى خدمت امام رسیدم . از ایشان سؤ ال کردم . از مسائلى که در ترکیه به هنگام تبعید شاهد آن بوده اند. امام فرمودند: ((یک مسجدى نزدیک ما بود. روزهاى جمعه مى رفتیم آن مسجد لااقل پنج هزار نفر در این مسجد حاضر مى شدند. بقدر پنج کلمه صداى بلند کسى از این پنج هزار نفر نمى شنید و زیاد مرا در حیرت انداخته بود که ، چرا ما مثلاً این ابهّت و جلالت را حفظ نمى کنیم ؟!

فکر کردم اگر یک خارجى بیاید اینجا و این مسجد را ببیند، بعد هم بیاید آنجا در نجف ، آن مسجد هندى را ببیند، بعد بیاید قم ، مسجد اعظم را ببیند و نماز خواندن ما را، قطعاً خواهد گفت : نماز این است (که اینها دارند) نه آنکه ما داریم ! (در ایران ؟) و ما جلالت و قدر نماز را حفظ نکردیم . اینها اگر یک وقت مثلاً کسى بود که درست نایستاده بود رفیقش مى خواست به این حالىّ بکند، با اشاره به او حالّى مى کرد عقب بیاید. اینها مرا متاءثر مى کرد این امور را که مى دیدم . (که چرا ما در ایران چنین رعایت نمى کنیم )

سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام ، ج ۴، ص ۱۱۳،

زندگینامه امام خمینی قسمت اول

 

امام خمینی

بخش اول : تولد تا جوانى

تولد

او در بیستم جمادى الثانى ۱۳۲۰ مصادف با ولادت با سعادت صدیقه طاهره(علیها السلام)در شهرستان خمین،در یک خاندان علم و تقوى متولد گردید.

شیرخوارگى

هاجر خانم پس از زایمان بیمار شده بود. به کمک صاحبه خانم ، خواهر شوهرش ، براى روح الله دایه اى به نام ننه خاور پیدا کردند، ننه خاور به تازگى کودک دو ماهه اش به علت مریض مرده بود و وقتى که به او پیشنهاد کردند، به روح الله شیر بدهد، جواب داد: چه بهتر از این ، دایه سید اولاد پیغمبر مى شوم .

بعد از آن ، این ننه خاور بود که هر روز با آن حوض و وضو مى گرفت و بعد کنار هاجر مى نشست و بچه را شیر مى داد و یاد پسر کوچکش را – که دیگر در آغوش نداشت – با روح الله پیش خود زنده مى کرد.
به ننه خاور توصیه شده بود تا زمانى که روح الله را شیر مى دهد، لقمه کسى را نخورد و روزانه چند نوبت وعده خوراکى براى وى مى فرستادند. روح الله دو سال شیر خورد.

نوزاد کوچک روز به روز بزرگتر مى شد و دیگر خاور و هاجر را مى شناخت . در آغوش آنها لبخند مى زد و شیر مى خورد، آقازاده ، خواهرش ، در دامان هاجر مى نشست و به برادر کوچکش مى نگریست که چطور شیر مى خورد و در آغوش ننه خاور بازى مى کند مولود شادمان از سلامتى مادر و روح الله در کارهاى خانه کمک مى کرد.

بدین گونه سید روح الله در ماههاى نخستین حیات خویش از نگاههاى تواءم با محبت ، لبخندهاى شادمانه و نوازشهاى پدر محروم گردید و تیر ستم ، غبار یتیمى بر چهره اش نشاند. هاجر خانم بر اثر این ضایعه در اندوهى بزرگ به سر مى برد و قلبش به دنبال همسر محبوبش در حال پرواز بود، چرا که شوهرى شجاع ، عالم ، متدین و با عاطفه از دست داده بود؛ او مى کوشید با دعا و نیایش و ارتباط با خداوند، یاءس و حرمان را از خود دور کند. با این حال ، حق داشت از این رویداد محزون باشد؛ زیرا سید مصطفى به تازگى باغبانى نهال نوپاى روح الله را نیز به او سپرده بود.

مربیان شفیق و فداکار

با شهادت سید مصطفى ، خواهر آن شهید، مرحوم بانو صاحبه خانم به خانه برادر رفته ، و همراه با بانو هاجر خانم – که بحق هاجر زمان بود – سرپرستى کودکان خردسال را عهده دار شد.
بانو صاحبه خانم ، نوازشگر قهرمان پرورى بود که از پنج ماهگى در تربیت و پرورش روح الله سهم بسزایى داشت و برایش مونس فداکار، سرپرستى دلسوز، پناهگاهى محکم و مهربان بود.

آرى ، چون هاجر خانم ، مادر روح الله ، وظیفه اى دشوار داشت و از ناگزیر عهده دار تربیت و پرورش سه دختر و سه پسر شده بود و تنها بود، این بانوى بزرگوار به او پیوست و یار و یاورش شد. صاحبه خانم ، زندگى و آرامش خود را رها کرد و با فداکارى کم نظیرى اجازه نداد همسر شهید سید مصطفى تنها بماند. او نمى توانست یادگار برادر را در وضعى نگران کننده ببیند؛ و به همراه هاجر خانم ، دامان گرم خود را پناهگاه فرزندان برادر کرد و به کودک نور سیده او شجاعت و مهر آموخت .
این دو بانوى مؤ من و شجاع همچون دو رودخانه با صفا دریاى وجود روح الله را سیراب نمودند. یکى ، آرام و با طراوت و دیگرى ، عمیق و خورشان .

خلوت با طبیعت

بیلچه هایى پهن و نازک براى زیرورو کردن باغچه ها، میل به بازى با خاک را در بچه ها بر مى انگیخت . یکى از بیلچه هاى سبک و نوک تیز، اسباب بازى روح الله شده بود. وقتى هوا آفتابى بود با آن ، خاک باغچه را زیرورو مى کرد. مادر او را به حال خود وامى گذاشت تا در حیاط بگردد و با طبیعت خلوت کند. وقتى مؤ ذن از مناره مسجد اذان ظهر سر مى داد؛ مادر به سراغ روح الله مى رفت و دست و صورت او را شست و شو مى داد و ناخنهایش را تمیز مى کرد و لباسهایش را عوض مى کرد.

موهایى تا ترمه گوش

تا چهار سالگى موهاى بلندى داشت که تارهایى از آن نرمه گوش را مى پوشاند. شاید اول بار (کربلایى حسن سلمانى )، این موها را کوتاه کرد و از آن پس هر ده یا پانزده روز یک بار به این خانه مى آمد و سر پسرها را اصلاح مى کرد. روح الله آخرین کسى بود که سرش تراشیدن مى شد. از اصلاح با ماشین دستى سلمانى بدنش مى آمد؛ و هر وقت نوبتش مى شد پا به فرار مى گذاشت ؛ اما عاقبت گیر مى افتاد و ناچار روى چهار پایه سلمانى مى نشست . اول بار که سرش را کربلایى مى تراشید، هنگام تراشیدن آنقدر به به مى گفت که روح الله باورش شد بسیار زیبا شده است ؛ مرتضى و نورالدین هم دور چهارپایه مى چرخیدند و به به مى گفتند. وقتى به اتاق رفت و در آینه خود را دید؛ با لبان ورچیده و مشت گره بیرون جهید و به هر کسى که به به مى گفت چند مشت ضربه مى زد.

شنا در حوض خانه

بعدازظهر تابستان در ایوان ، قالیچه اى پهن مى شد، بالشهاى بچه ها ردیف در کنار هم قرار مى گرفت و روح الله ، که کوچکتر از همه بود، بازوى مادر را بالش مى کرد و همان گونه که به لالایى مادر گوش مى سپرد، نسیم بى رنگ را مى نگریست که برگهاى سپیدارها و تبریزیهاى بلند را حرکت مى داد و در لابه لاى شاخه ها و برگها تلاش گنجشگها را مى دید که به امید دانه اى از شاخه اى پر مى کشیدند و بردانه درشت انارها، که هنوز نارس بود، نوک مى زدند. در این حال ، مادر و کودکان به خواب مى رفتند. اغلب مادر زودتر بلند مى شد و گاه روح الله بى آنکه مادر را بیدار کند، آهسته از پله ها پایین مى آمد تا پروانه اى را که بر روى گلهاى محمدى باغچه ، نزدیک حوض بالها را چون صفحه کتاب باز مى کرد و دوباره برهم مى گذاشت ، تماشاکند. گاهى و سوسه آب او را به کنار حوض مى برد. چه بسا بارها در این حوض افتاده است و مادر از صداى دست و پا زدنهاى او نگران از خواب پریده و تا کنار حوض دویده باشد. شاید اولین درسهاى شنا را در همین حوض آموخته است .

روى زین اسبهاى چابک

در قدیم کودکان اسباب بازى زیادى نداشتند و با هر چیزى خود را مشغول مى کردند. گاه از درخت بالا مى رفتند و گاه چوبى را به عنوان اسب و الاغ سوار مى شدند و خرکش کنار در کوچه ها مى گشتند و به جاى اسب ، خود شیهه مى کشیدند؛ اما روح الله شانس این را داشت که اسب جاندار و چابکى را سوار شود. ننه خاور که در شیردادن به روح الله هاجر خانم را کمک حال بود، اسب سوار قابلى نیز بود. چنان پا در رکاب مى گذاشت که گویى از پله اى بالا مى رود. دهانه چنانکه در دستهایش هنرمندانه تاب مى خورد که چموشترین اسبها رامش مى شدند. حتى بر روى اسب تیر مى انداخت و تیرش به هدف مى رسید. این زن که مادر رضاعى روح الله بود، گاه اسبى مى آورد و روح الله را در بغل مى گرفت تا به او رمز و راز سوارکارى بیاموزد. بعد از مدتى روح الله دهانه اسب را به تنهایى در دستهاى کوچکش مى گرفت و ننه خاور او را تماشا مى کرد

کبوتران چاهى

روح الله وقتى به پاى کفترخان خانه کبوتر، که در خمین بسیار زیاد بود مى رسید مشتى دانه از داخل کیسه اى که در داشت ، روى زمین مى ریخت . کبوتران از لانه ها بیرون مى آمدند و او تلاش مى کرد تا یکى – دو تا از آنها را بگیرد، ولى کبوتران چاهى چابک بودند؛ اما گاهى وقتها یکى از آنها را در حالى که قلبش بشدت مى تپید، به سرعت به خانه مى آورد و در قفسى که براى مرغان خانگى ساخته بودند جا مى داد؛ مادر که خود فرزند داشت ، نگران آن بود که نکند آن کبوترى که به دام فرزندش افتاده ، جوجه هایى داشته باشد که چشم انتظار آمدن پدر و مادرشان باشند. بنابراین ، خواهش افتاده ، جوجه هایى داشته باشد که چشم انتظار آمدن پدر و مادرشان باشند. بنابراین ، خواهش مى کرد کبوتر را آزاد کند؛ اما با توجه با طرز فکر کودکانه ، آزاد کردن کبوتر را به معنى هدر دادن زحمات خود تلقى مى کرد. مادر که نمى خواست خواهشش رنگ اجبار و امر بگیرد، دور از چشم روح الله در اولین فرصت در قفس را باز مى کرد؛ ولى باز این بازى تکرار مى شد. یک روز مادر داستانى ساخت که در این داستان جوجه ها ناظر به دام افتادن مادرشان ، به بهانه اى از اتاق بیرون رفت ، کنار قفس ایستاد و کبوترانى را که به دام انداخته بود، آزاد ساخت . روح الله ظرف آبى را ریو پشت بام گذاشته بود و هر روز آبش را تازه مى کرد تا کبوتران خسته ، منقار در آن فرو برند. گاهى هم ته مانده غذا یا خرده نانى بیات را برایشان مى برد.

شهر فرهنگ

شهر فرهنگ یک جعبه چوبى براى نمایش عکس بود و قبل از آنکه سینما متداول شود، یک سینماى سیار تلقى مى شود. عمو شهر فرهنگى خمین پیرمردى چاق و چابک بود؛ و یک جعبه شهر فرنگ داشت ، در این جعبه شهر فرهنگ داشت ، در این جعبه بچه ها با عکسهاى شخصیتهاى مذهبى و سیاسى ، اماکن متبرکه نظیر کعبه و کربلا یا مسجدالنبى و مسجد الاقصى و بعضى دیدنیهاى خوب جهان آشنا مى شدند. هر زمانى که از کوچه فریاد شهر فرنگى به گوش روح الله مى رسید، او مى دوید تا عکسهاى تازه را تماشا کند. با آنکه روح الله با حوصله تمام چشم را به ذره بین مى چسبانید و حوصله شهر فرنگى را سر مى برد؛ اما شهر فرنگى تحمل مى کرد تا روح الله از دیدار یک عکس سیر شود و عکس بعدى را بطلبد، چرا که ننه خاور غالبا سخاوتمندانه به عمو شهر فرنگى یک بغل برگه زردآلو، تعدادى گردو و انجیر و بادام و دیگر خوردنیهاى خشک مى داد؛ و گاهى نیز لباسهایى را که براى بچه ها کهنه یا تنگ شده بود به عمو مى داد تا نوه هاى خود را شاد کند.

خاطره لباسهاى کهنه در ذهن روح الله خوشایند نبود. حدود ده سال بعد به ننه خاور گلایه کرد که چرا لباسهاى کهنه را به عمو شهر فرنگى مى دهى . ننه خاور پاسخى داد که روح الله قانع و همواره ناراحت بود.

جشن سوم شعبان

یک روز مانده به سوم شعبان که سالروز تولد سومین امام شیعیان ، حسین بن على (ع ) است ، آقا معلم پیشنهاد داد بچه ها با پارچه هاى رنگى ، که از برش ‍ دوخت لباسها باقى مانده بود، پرچم درست کنند و دیواره هاى خانه را آذین ببندند. مادر گشاده دستى کرد و پارچه هاى دیگرى را هم به آنها داد. دنبال میله پرچم بودند؛ چشمشان به یک پرده حصیرى افتاد که نو، و لوله شده در انبار بود. میله هاى آن را کشیدند؛ و میل پرچمها، با نى هاى حصیرى درست شد. کار بى اجازه آنها، مادر را حسابى عصبانى کرده بود. مادر پارچه یکى از همان پرچمها را کند و با میله آن به حالت تهدید از نورالدین برادر بزرگتر روح الله پرسید: کى حصیر را خراب کرد؟ روح الله بلافاصله گفت : من نورالدین گفت : دروغ مى گوید، من آن را خراب کردم مادر پرسید پس ، هردو؟ دوباره نورالدین گفت من ! چ نیز در حمایت از برادر گفت : نخیر، من ! مادر رو به نورالدین کرد و گفت : تو که بزرگتر بودى چرا؟ روح الله بالافاصله کنار نورالدین ایستاد و گفت : ما قد هم هستیم ، اخمهاى مادر درهم رفته بود؛ اما چشمهایش مى خندید؛ روح الله گفت : اگر مى خواهى بزنى ، زودتر بزن ! خیلى کار داریم ! مادر درمانده بود که چند کند، عمه وساطت کرد که از این پس بچه ها از این جور کارها نکنند.

آغاز تحصیلات

روح الله در مکتبخانه آخوند ملاابوالقاسم تحصیل کردند؛ مکتبخانه ملاابوالقاسم نزدیک خانه شان بود، مکتبخانه هاى قدیمى خواندن و نوشتن را به بچه ها مى آموختند. گلستان سعدى یا متونى ساده تر تدریس مى شد؛ اما درس اصلى ، قرآن بود، مکتبدار بچه ها را تشویق مى کرد که قرآن را حفظ کنند. سوره هاى آخر قرآن بود، مکتبدار بچه ها را تشویق مى کرد که قرآن را حفظ کنند. سوره هاى آخر قرآن را اکثر بچه ها خود به خود حفظ مى شدند، چه این سوره ها هم کوتاهند هم آهنگین ، گاه چند حدیث نیز از پیامبر اکرم (ص ) یا ائمه اطهار (ع ) چاشنى درس مى شد، یکى از حدیثها که اغلب بچه ها حفظ مى شدند، منسوب به امیرمؤ منان على (ع ) بود که فرمود: هر کسى که به من چیزى آموزد، مرا بنده خویش سازد این سخن همچون تخمى در جان بچه ها مى رویید و حاصل آن ، ادب و احترام دائمى بود نسبت به آموزگاران . این حدیث آنچنان در روح الله مؤ ثر واقع شد که تا آخر عمر هرگز کسى ندید که استادى از استادانش در مجلس وارد شود و روح الله تمام قد نایستد.

هدیه معلم مکتبخانه

رسم بود مادرها در روز فارغ التحصیل بچه هایشان بقچه اى زیر بغل آنها بگذارند تا به رسم قدرشناسى از معلم ، هدیه اى تقدیم کنند. بچه ها از این کار خجالت مى کشیدند. روح الله که پسر بچه اى مؤ دب و با شهامت بود، به خوبى از عهده سلام و احوالپرسى با بزرگترها بر مى آمد، با این حال خجالتى بود؛ به همین دلیل وقتى گره بقچه اش را باز مى کرد تا هبه اش را بیرون بیاورد، دانه هاى درشت عرق بر پیشانى اش دیده مى شد؛ وقتى آقا معلم تشکر مى کرد، او نیز جمله هاى کودکانه تشکرآمیز بابت درسهایى که آموخته بود بر زبان مى آورد؛ اما سر را همچنان پایین نگه مى داشت .

روح الله پس از ختم قرآن ، که تقریبا سنش هفت سال بود، براى فراگیرى ادبیات و درس عربى ، نزد شیخ جعفر، پسر عموى مادرشان رفتند و بعد از او پیش میرزا محمود مهدى دایى اش شروع کردند و سپس ‍ نزد حاج میرزا رضا نجفى ، شوهر خواهرش منطق را شروع کردند و بعد هم منطق و مطول و سیوطى را نزد برادرش خط نستعلیق خوب مى نوشت ؛ و طورى خط روح الله به برادرش نوشت و هیچ کس ‍ نمى توانست بین آن دو خط فرق بگذارد.

یکى از دوستان ایشان نقل مى کرد که حضرت امام از همان نوجوانى و جوانى ، اول وقت به نماز مى ایستادند.
خویشاوندان روح الله که از پانزده سالگى با ایشان بودند، مى گفتند: از پانزده سالگى ایشان که ما در خمین بودیم ، یک چراغ موشى کوچک مى گرفتند و مى رفتند به یک قسمت دیگر که هیچ کسى بیدار نشود؛ و نماز شب مى خواندند.

درگذشت عمه و مادر

صاحبه خانم ، عمه آقا روح الله ، در نوجوانى او بر اثر بیمارى و با جان باخت و به سراى باقى شتافت . وفات وى اندوهى جانکاه را بر قلب روح الله پانزده ساله وارد کرد و روح وى را آزرده ساخت . دیرى نپایید که در همان سال نیز مادر او، هاجر خانم ، در بستر مرگ افتاد و چراغ عمرش به دست توفان اجل خاموش شد. آن دو بزرگوار پس از عمرى تلاش و فداکارى در خاکفرج قم در نزدیکى مرقد امامزاده احمد، از نوادگان امام زین العابدین (ع ) در کنار هم به خاک سپرده شدند.

با فقدان این دو مربى عالیقدر، نهال سرسبز و نورس وجود این نوجوان دستخوش تندباد حوادث روزگار قرار گرفت .
روح الله پس از شهادت پدر و ارتحال مادر وفات عمه اش ، تحت سرپرستى برادر بزرگترش ، سید مرتضى ، به فراگیرى علوم روى آورد.

حمله اشرار

روح الله در کنار دانش اندوزى از مبارزه با اشرار و دفع ستمگران ، که در آن منطقه به مردم ظلم مى کردند، غافل نبودند، ایشان در خاطره اى مى گویند: من از بچگى در جنگ بودم ، ما مورد هجوم زلقى ها ( ۲۵) بودیم ، مورد هجوم رجبعلى ها بودیم و خودمان تفنگ داشتیم و من در عین حالى که شاید اوایل بلوغم بود و بچه بودم ، دور این سنگرهایى که در محل به بسته بودند و اینها مى خواستند هجوم و غارت کنند، آنجا مى رفتم ، سنگرها را سرکشى مى کردیم …، و در جاى دیگر گفته اند… ما در محلى که بودیم ، یعنى خمین ، سنگر مى رفتیم و با این اشرارى که بودیم و حمله مى کردند و مى خواستند بگیرند و چه بکنند مقابله مى کردیم … دیگر دولت مرکزى قدرت نداشت و هرج و مرج بود… یک دفعه هم که یک محله اى از خمین را گرفتند و مردم با آنها معارضه کردند و تفنگ دست گرفتند؛ ما هم جزء آنها بودیم …

هجرت به اراک

روح الله پس از آموزش صرف و نحو و منطق به مدت سه سال در محضر برادرش سید مرتضى ، در هیجده سالگى رهسپار حوزه علمیه اراک ، که تحت زعامت آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى رونق بسزایى داشت ، شدند و در محضر اساتید فن به آموختن ادبیات مشغول شدند. اینشان فراگیرى ادامه کتاب مطول را نزد شیخ محمدعلى بروجردى و ادامه منطق را نزد حاج شیخ محمد گلپایگانى و شرح لمعه را نزد آقاى عباسى اراکى آغاز کردند. او از محضر اساتید دیگرى همچون : آقا میزا محمود افتخار العلما، آقا مهدى دایى ، میرزا رضا نجفى خمینى استفاده کردند.

هجرت به قم تحصیلات عالیه

مولود مسعود که پیش از شناختن جهان اطراف خود پدر بزرگوار خود را ازدست داده بود،در گهواره یتیمى بزرگ شد.هنگامى که هنوز پا به‏۱۶ سالگى نگذاشته‏ بود،مادر گرامى خود را نیز در سال‏۱۳۳۶ از دست داد،آن گاه تحت‏ سرپرستى عمه گرامى و برادر بزرگ خود،آیه الله حاج سید مرتضى پسندیده قرار گرفت،و زیر نظرآن دو،به تحصیل علوم دینى پرداخت.وى مقدمات دروس ادبى را در خمین آموخت،آن گاه در سال‏۱۳۳۹ ه.ق،در عنفوان جوانى عازم اراک شد تا در حوزه درس مرحوم ‏آیه الله حاج شیخ عبد الکریم حائرى به تحصیلات دینى و علمى خود ادامه دهد.آن گاه‏ که مرحوم حاج شیخ عبد الکریم در سال ۱۳۴۰ ه.ق عازم حوزه نوپاى قم مى‏ گردید،اونیز همراه آن بزرگ مرد به قم رهسپار گردید و در مدرسه دار الشفاء سکونت ورزید و به ‏ادامه تحصیل و تکمیل تهذیب نفس خویش پرداخت تا در سال ۱۳۴۵ ه.ق،با استعدادو ذکاوت خاصى که ‏داشت،سطوح عالیه‏ را به اتمام رساند وسپس در محضردرس خارج فقه واصول آیه الله حائرى،مؤسس حوزه علمیه‏ قم حضور پیدا کرد.

هوش سرشار،استعداد فوق العاده‏ فراوان،جدیت وتلاش بى‏ نظیرش‏ آنچنان در وى تجلى‏ یافت که در سال‏۱۳۵۵،هم زمان بارحلت مؤسس حوزه‏ علمیه قم،او به عنوان استادى گرانقدر و مجتهدى عالى مقام در آسمان علم و فضیلت‏ حوزه درخشید،و یکى ‏از اساتید بنام و معروف حوزه گردید.وى در کنار فقه و اصول،به کسب فلسفه و عرفان‏ اسلامى و اخلاق عالیه نیز پرداخت،و آن چنان در این زمینه تلاش علمى و عملى ‏داشت،که خود به عنوان استاد و مربى اخلاق در حوزه علمیه قم مطرح گردید وعاشقان علم و عرفان دور او را گرفتند.او به عنوان استاد مبرز معقول و منقول در حوزه ‏علمیه شناخته شد و با سرعتى برق‏ آسا،آوازه شهرت و شیوه تدریس و تعلیم او زبانزدخاص و عام گردید و گروهى از افراد با استعداد و شاگردان کمال جو،دور شمع وجود اورا گرفتند و از معلومات و مکتسبات اخلاقى او،استفاده و استضائه نمودند.

اساتید او:

امام خمینى(ره)از محضر جمعى از علماء و بزرگان حوزه‏ هاى علمیه اراک و قم‏ کسب فیض نموده‏ اند که اسامى برخى از آن بزرگان به ترتیب زیر مى‏ باشد:
۱-آیه الله حاج میرزا جواد ملکى تبریزى(مؤلف کتاب اسرار الصلوه و غیره)متوفى‏۱۳۴۳ ه.ق
۲-آیه الله حاج میر سید على یثربى کاشانى،که از سال ۱۳۴۱ تا۱۳۴۷ ه.ق درقم بوده ‏اند.
۳-آیه الله حاج میرزا ابو الحسن رفیعى قزوینى،حکیم و فیلسوف متاله،صاحب‏ شرح دعاى سحر،که از سال ۱۳۴۱ تا۱۳۴۹ ه.ق در قم بوده‏ اند ،سپس به تهران وقزوین مهاجرت کرده‏ اند.
۴-آیه الله حاج شیخ محمد رضا مسجد شاهى،صاحب وقایه الاذهان،که درسالهاى ۱۳۴۴ تا۱۳۴۶ ه.ق در قم بوده‏ اند.
۵-آیه الله حاج میرزا محمد على شاه آبادى،صاحب رشحات البحار،که درسالهاى‏۱۳۴۷ تا ۱۳۵۴ ه.ق در قم بوده‏اند،و معظم‏له در تمام این هفت‏ سال از ایشان‏ اخلاق و عرفان تلمذ نموده ‏اند،و در کتاب‏«چهل حدیث‏»بارها از ایشان یاد نموده و باکمال تواضع کلمه‏«روحى فداه‏»را پس از نام استاد بزرگوارش ذکر مى‏ کنند.
۶-آیه الله العظمى حاج شیخ عبد الکریم حائرى یزدى،مؤسس حوزه علمیه قم،و صاحب کتاب‏«درر الفوائد»که از حدود سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۵ ه.ق،از درس فقه واصول ایشان بهره مى ‏برده‏ اند.

شاگردان او:

تعداد کثیرى از طالبان علم و معنویت از محضر درس او بهره گرفته‏اند و در اینجابى ‏مناسبت نیست که اسامى تعدادى از علما و فضلایى که در علوم منقول یا معقول،یادر هر دو رشته افتخار شاگردى معظم له را داشته،و از مکتب پرفیض ایشان کسب‏ دانش کرده‏ اند،آورده شود، و صفحات کتاب،با اسامى ستارگان درخشان فضیلت،که‏در گرد ماه علم و فضیلت ایشان حلقه زده و کسب نور و ضیاء کرده‏اند،آراسته شود،لیکن از آنجا که به دست آوردن اسامى کلیه شاگردان بزرگ مرجعى که حدود سى سال‏ مهم‏ترین کرسى تدریس شیعه را به عهده داشته‏ اند،و در هر چند سالى دهها نفر عالم ومجتهد از حوزه درسى ایشان فارغ التحصیل شده و به اطراف و اکناف کشور و جهان‏ پراکنده شده‏ اند،براى ما امکان پذیر نمى ‏باشد،تنها به آوردن اسامى بعضى از آنان اکتفاءمى‏ کنیم و از دیگر علماء و فضلاى مبرز که افتخار شاگردى آن حضرت را داشته‏ اند ونام آنان احیانا در اینجا آورده نشده است،پوزش مى ‏طلبیم،که گفته‏ اند:«العذر عند کرام‏الناس،مقبول‏»
۱-مرحوم آیه الله حاج شیخ مرتضى حائرى یزدى
۲-شهید آیه الله استاد مرتضى مطهرى
۳-آیه الله شیخ حسینعلى منتظرى
۴-شهید آیه الله حاج آقا مصطفى خمینى
۵-شهید آیه الله سید محمد على قاضى طباطبائى
۶-شهید آیه الله حاج آقا عطاء الله اشرفى اصفهانى
۷-آیه الله حاج شیخ عبد الجواد اصفهانى
۸-آیه الله حاج شیخ على کاشانى(فرید)
۹-آیه الله حاج آقا ضیاء استر آبادى کاشانى
۱۰-آیه الله حاج شیخ اسد الله نور اللهى اصفهانى کاشانى
۱۱-آیه الله حاج آقا سید رضا صدر
۱۲-آیه الله حاج شیخ عباس ایزدى نجف آبادى
۱۳-آیه الله سید مرتضى خلخالى
۱۴-آیه الله حاج سید عز الدین زنجانى
۱۵-حجه الاسلام و المسلمین شهید سید محمد رضا سعیدى
۱۶-آیه الله شیخ محمد صادقى تهرانى
۱۷-آیه الله حاج شیخ على مشکینى
۱۸-آیه الله حاج شیخ حسین نورى
۱۹-آیه الله شیخ محمد شاه آبادى
۲۰-آیه الله شیخ محمد موحدى فاضل لنکرانى
۲۱-آیه الله شیخ یحیى انصارى شیرازى
۲۲-شهید دکتر محمد مفتح همدانى
۲۳-استاد شیخ نعمت الله صالحى نجف آبادى
۲۴-آیه الله شیخ هاشم قدیرى
۲۵-آیه الله شیخ ابو القاسم خزعلى
۲۶-آیه الله شیخ احمد جنتى
۲۷-آیه الله شهید دکتر سید محمد حسینى بهشتى
۲۸-حجه الاسلام و المسلمین شیخ محمد جواد حجتى کرمانى
۲۹-حجه الاسلام شیخ على اکبر هاشمى رفسنجانى
۳۰-حجه الاسلام و المسلمین شیخ على اصغر مروارید
۳۱-آیه الله سید على حسینى خامنه ‏اى(رهبر معظم انقلاب اسلامى ایران)
۳۲-آیه الله شیخ غلامرضا صلواتى
۳۳-آیه الله شیخ ابراهیم امینى نجف آبادى
۳۴-آیه الله سید حسن شیرازى
۳۵-حجه الاسلام و المسلمین شهید شیخ فضل الله محلاتى
۳۶-حجه الاسلام و المسلمین شهید سید عبد الکریم هاشمى نژاد خراسانى
۳۷-آیه الله استاد شیخ جعفر سبحانى تبریزى
۳۸-آیه الله سید عباس یزدى
۳۹-آیه الله شیخ غلامرضا رضوانى خمینى
۴۰-آیه الله شیخ حسین راستى کاشانى
۴۱-آیه الله شیخ عباس محفوظى گیلانى
۴۲-آیه الله شیخ مجتبى حاج آخوند
۴۳-آیه الله شیخ مرتضى تهرانى
۴۴-آیه الله شیخ مجتبى تهرانى
۴۵-آیه الله شیخ محمد محمدى گیلانى
۴۶-آیه الله سید محمد باقر ابطحى اصفهانى
۴۷-آیه الله شیخ محمد یزدى
۴۸-آیه الله شیخ عبد الله جوادى آملى
۴۹-آیه الله شیخ حسین شب زنده‏دار
۵۰-حجه الاسلام مرحوم شیخ على اکبر تربتى(واعظ)
۵۱-آیه الله اخوان مرعشى
۵۲-آیه الله شیخ حسن صافى اصفهانى
۵۳-شهید آیه الله شیخ على قدوسى
۵۴-آیه الله شیخ محمد على گرامى
۵۵-حجه الاسلام و المسلمین حیدرى نهاوندى
۵۶-آیه الله سید یعقوب موسوى زنجانى
۵۷-آیه الله حاج میرزا ابو القاسم آشتیانى
۵۸-آیه الله حاج میرزا صادق نصیرى سرابى
۵۹-آیه الله حاج شیخ محمد مؤمن قمى
۶۰-آیه الله شیخ صدرا قفقازى
۶۱-آیه الله شیخ جواد خندق آبادى
۶۲-آیه الله فقیه برقعى
۶۳-آیه الله سید عبد الغنى اردبیلى
۶۴-آیه الله سید عبد الکریم اردبیلى
۶۵-آیه الله شیخ عبد الله لنکرانى
۶۶-حجه الاسلام و المسلمین حاج آقا مهدى حائرى یزدى
۶۷-آیه الله شیخ فضل الله خوانسارى
۶۸-آیه الله شیخ یحیى اراکى
۶۹-آیه الله شیخ مسلم ملکوتى سرابى
۷۰-آیه الله شیخ عباسعلى اصفهانى
۷۱-آیه الله شیخ عبد الحسین زنجانى
۷۲-آیه الله شیخ بهاء الدین اراکى
۷۳-آیه الله شیخ محمد نهاوندى
۷۴-آیه الله شیخ محمد حسین لنگرودى تهرانى
۷۵-آیه الله سید اسد الله اشکورى
۷۶-حجه الاسلام و المسلمین صدر اشکورى
۷۷-آیه الله سید عباس ابوترابى قزوینى
۷۸-آیه الله وحیدى تبریزى
۷۹-آیه الله مشایخى اراکى
۸۰-آیه الله سعید اشراقى
۸۱-آیه الله شیخ محمد مهدى ربانى گیلانى
۸۲-آیه الله شیخ محمد رضا کشفى تهرانى
۸۳-آیه الله شیخ حسین مفیدى دلیجانى
۸۴-آیه الله شیخ عباس رفسنجانى
۸۵-آیه الله شیخ عبد العظیم محصلى خراسانى
۸۶-آیه الله شیخ محسن حرم‏ پناهى
۸۷-حجه الاسلام و المسلمین عبد المجید رشیدپور تهرانى
۸۸-آیه الله سید عبد الرسول شیرازى
۸۹-مرحوم آیه الله شیخ عبد الرحیم ربانى شیرازى
۹۰-مرحوم آیه الله سید عبد المجید ایروانى تبریزى
۹۱-آیه الله سید على اکبر موسوى یزدى
۹۲-آیه الله سید جعفر یزدى
۹۳-آیه الله حسین زرندى قمى
۹۴-آیه الله شیخ محمد حسین قائینى
۹۵-آیه الله سید احمد امامى اصفهانى
۹۶-آیه الله عابدى زنجانى
۹۷-حجه الاسلام و المسلمین مهدى کروبى
۹۸-آیه الله شیخ محمد رضا مهدوى کنى
۹۹-آیه الله شیخ مرتضى مقتدائى
۱۰۰-آیه الله سید محمد على حسینى تهرانى
۱۰۱-آیه الله شهید شیخ حسین غفارى
۱۰۲-مرحوم آیه الله سید ابراهیم علوى خوئى
۱۰۳-آیه الله بطحائى گلپایگانى
۱۰۴-حجه الاسلام و المسلمین شیخ رضا گلسرخى کاشانى
۱۰۵-شهید آیه الله سید اسد الله مدنى تبریزى
۱۰۶-آیه الله شیخ یوسف صانعى
۱۰۷-حجه الاسلام و المسلمین شیخ حسن صانعى
۱۰۸-آیه الله شیخ محمد مصباح یزدى
۱۰۹-آیه الله صابرى همدانى
۱۱۰-حجه الاسلام و المسلمین شیخ عباسعلى عمید زنجانى
و جمعى دیگر که در کتابهاى تاریخ معاصرین و تذکره‏ ها معرفى شده‏ اند.

آثار و تالیفات امام:

تا کنون درباره آثار قلمى و تالیفات امام خمینى(ره)مطالب زیادى گفته یا نوشته‏ شده است، جامع‏ترین تحقیق و بررسى،تحقیق حجه الاسلام و المسلمین،آقاى رضااستادى است که با اندک تصرف و تغییر جزئى در ذیل مى‏ آوریم.
ایشان در تقسیم بندى که در مورد آثار قلمى امام دارند،آنها را در موضوعات‏ دهگانه زیر خلاصه نموده‏ اند:
۱-عرفان
۲-اخلاق
۳-فلسفه
۴-فقه استدلالى
۵-اصول فقه
۶-رجال
۷-رسائل علمیه
۸-حکومت
۹-امامت و روحانیت
۱۰-شعر و ادب

الف-عرفان:در این رشته کتابهاى متعددى نوشته ‏اند که تاریخ تالیف آنها از۱۳۴۷ تا ۱۳۵۵ ه.ق مى ‏باشد.تالیفات عرفانى ایشان به این شرح است:

۱-شرح دعاى سحر.این کتاب از کتابهاى عرفانى معظم ‏له،همانند تالیف دیگرایشان،«مصباح الهدایه‏»،فقط مورد استفاده کسانى مى‏ تواند باشد که با فلسفه و عرفان‏ آشنایى کامل داشته باشند.
۲-مصباح الهدایه.این کتاب در بیان حقیقت محمدیه(ص)و ولایت علویه(ع)است.تالیف این کتاب در سال‏۱۳۴۹ ه.ق به پایان رسیده است.
۳-لقاء الله.مقاله‏ اى است‏ به زبان فارسى در۷ صفحه،که در آن از استادش‏ مرحوم شاه ‏آبادى یاد مى‏ کند.این کتاب در پایان کتاب لقاء الله حاج میرزا جواد آقا ملکى‏ چاپ شده است.
۴-سر الصلوه(صلوه العارفین یا معراج السالکین)فارسى.این کتاب براى ‏خواص از اهل عرفان و سلوک نگارش یافته و تاریخ پایان تالیف آن،سال ۱۳۵۸ ه.ق است،و تا کنون دو بار چاپ شده است.
۵-تعلیقه على شرح فصوص الحکم(عربى).«فصوص الحکم‏»،تالیف‏محى الدین عربى،و شرح آن از محمود قیصرى است،و امام خمینى شرح فصوص رادر هفت‏سالى که از محضر مرحوم آیه الله شاه آبادى استفاده مى‏کرده،نزد ایشان خوانده‏ و تاریخ تالیف این تعلیقه هم در همان سالها است،و در این تعلیقه به مصباح الهدایه ‏خود ارجاع مى‏ دهد،و از استادش مرحوم شاه آبادى نیز یاد مى‏ کند.
کتاب شرح فصوص،۴۹۵ صفحه است،و تعلیقه امام تا صفحه‏۳۹۶ آن مى ‏باشد.
۶-تعلیقه على مصباح الانس(عربى)
۷-تعلیقه على شرح حدیث راس الجالوت(عربى)
۸-شرح حدیث راس الجالوت(عربى).که تاریخ تالیف آن سال ۱۳۴۸ ه.ق‏مى ‏باشد.
۹-شرح دیگرى بر حدیث راس الجالوت(عربى)،بنا به نوشته سید ریحان الله‏یزدى
۱۰-تفسیر سوره حمد.تفسیرى است عرفانى بر سوره حمد که در سالهاى اول‏پیروزى انقلاب در ۵ جلسه بیان فرموده ‏اند.
۱۱-الحاشیه على الاسفار
۱۲-آداب الصلوه
۱۳-مبارزه با نفس-جهاد اکبر(فارسى).رساله‏اى است اخلاقى در موضوع‏جهاد با نفس،که تقریر بیانات حضرت امام در نجف اشرف براى طلاب و فضلاست.این رساله بارها چاپ شده است.
۱۴-شرح جنود عقل و جهل(فارسى)
۱۵-اربعین یا چهل حدیث(فارسى).شرح چهل حدیث است که‏۳۳ حدیث‏آن اخلاقى،و۷ حدیث دیگر آن اعتقادى است.(این کتاب توسط نگارنده از کتابخانه‏مرحوم آیه الله العظمى آخوند ملا على معصومى همدانى،کشف و پى‏ گیرى شد و به سازمان تبلیغات اسلامى،مرکز تهران انتقال یافت،و نخستین بار با استخراج منابع ومصادر در مجله اعتصام،وابسته به آن مرکز تبلیغى انتشار یافت،و سپس به صورت‏مستقلى چاپ گردید که هم اکنون در تیراژ وسیع انتشار یافته است)

ب-کتابهاى فقه استدلالى:در فقه استدلالى کتابهاى متعددى دارند که تالیف‏آنها مربوط به سال ۱۳۶۵ تا تاریخى است که حضرت امام از نجف به ایران آمدند،یعنى‏در حدود سال‏۱۳۹۷ ه. ق.

۱۶-کتاب الطهاره،جلد اول.تاریخ پایان تالیف دهم ذى حجه‏۱۳۷۳ ه.ق،چاپ اول در ۲۷۲ صفحه در قم،و چاپ دوم در ۳۵۸ صفحه در نجف به سال‏۱۳۸۹
۱۷-جلد دوم کتاب الطهاره،بحث میاه ثلاثه،تاریخ پایان تالیف،۲۲ ربیع الاول‏۱۳۷۶ ه.ق،چاپ قم در۳۱۹ صفحه
۱۸-جلد سوم کتاب الطهاره،بحث تیمم،تاریخ پایان تالیف،۱۱ شعبان‏۱۳۷۶چاپ قم در ۲۳۵ صفحه
۱۹-جلد چهارم کتاب الطهاره،پیرامون بحث از احکام طهارات و نجاسات.این‏کتاب که آخرین قسمت از مباحث طهارت است،تالیف آن در تاریخ ۲۸ ذیقعده‏۱۳۷۷ه.ق به پایان رسیده و چاپ آن نیز در سال‏۱۳۸۹ در نجف اشرف انجام پذیرفته است.تعداد صفحات این کتاب ۲۹۰ صفحه است.
۲۰-جلد اول المکاسب المحرمه،پایان تالیف آن پس از سال‏۱۳۷۷ و قبل از۱۳۸۰ ه.ق مى‏باشد. چاپ قم در ۳۲۲ صفحه
۲۱-جلد دوم المکاسب المحرمه،شامل بحثهاى قمار،کمک به ظالم،ولایت ازطرف جائر، تکسب به واجبات،جوایز سلطان،و خراج و مقاسمه.تاریخ پایان تالیف،هشتم جمادى الاولى ۱۳۸۰،چاپ قم در ۲۹۰ صفحه،در سال ۱۳۸۱
۲۲-جلد اول کتاب البیع،تالیف پس از ۱۳۸۰،در۴۵۷ صفحه که در نجف‏چاپ شده است.
۲۳-جلد دوم کتاب البیع،در سال ۱۳۹۱ در ۵۷۵ صفحه در نجف چاپ شده‏است،متضمن بحث ولایت فقیه معظم‏له که منشا بسیارى از تحولات اجتماعى وسیاسى گشت.
۲۴-جلد سوم کتاب البیع،تاریخ پایان تالیف ۱۱ جمادى الاولى ۱۳۹۲،و درهمان سالها در ۴۸۵ صفحه در نجف چاپ شده است.بدین ترتیب این سه جلد حاصل‏ تدریس حدود ۱۲ سال حضرت امام مى‏باشد که به قلم خودشان نوشته شده است.
۲۵-جلد چهارم کتاب البیع،بحث‏خیارات،تاریخ پایان تالیف،۲۵ جمادى‏الاولى ۱۳۹۴ ه.ق.این کتاب در ۴۵۲ صفحه در نجف در همان سال تالیف چاپ شده‏ است.
۲۶-جلد پنجم کتاب البیع،شامل بقیه بحث‏خیارات،و بحث نقد و نسیه وقبض،تاریخ پایان تالیف،۱۵ جمادى الاولى‏۱۳۹۶ مى‏باشد.این کتاب در ۴۰۲ صفحه‏در سال‏۱۳۹۷ در نجف به چاپ رسیده است.
۲۷-کتاب الخلل،بحث‏خلل صلوه است که ظاهرا پس از سال‏۱۳۹۷ تا هنگام‏مراجعت‏به ایران بحث نموده و نوشته‏اند.این کتاب در ۳۱۴ صفحه چاپ قم مى‏باشد.
۲۸-رساله فی التقیه،رساله‏اى است‏شامل مباحث تقیه در ۳۵ صفحه،که تاریخ‏تالیف آن شعبان‏۱۳۷۳ مى‏باشد.پیوست رساله‏هاى اصولى حضرت امام در سال ۱۳۸۵در قم به چاپ رسیده است.
۲۹-رساله فی‏«قاعده من ملک‏».این رساله در کتاب‏«آثار الحجه‏»جلد دوم،ص ۴۵ جزء تالیفات حضرت امام یاد شده است.
۳۰-رساله فی تعیین الفجر فی اللیالى المقمره.این رساله در ۳۲ صفحه رقعى درسال‏۱۳۶۷ منتشر شده است.در عین اختصار از تالیفات فقه استدلالى ایشان به شمارمى‏آید.

ج-کتابهاى اصول فقه:در این زمینه هم رساله‏ هاى متعددى دارند که تالیف آنها مربوط به سالهاى قبل از ۱۳۷۰ تا حدود ۱۳۷۱ مى ‏باشد که نوعا به زبان عربى است.

۳۱-رساله لا ضرر.تاریخ پایان تالیف آن،غره جمادى الاولى ۱۳۶۸ مى ‏باشد که ‏در ۶۸ صفحه،به پیوست چند رساله دیگر،تحت عنوان‏«الرسائل‏»در قم،به سال ۱۳۸۵چاپ شده است.
۳۲-رساله الاستصحاب.این رساله در دوره اول درس اصول ایشان نوشته شده،و تاریخ پایان تالیف آن نهم رمضان ۱۳۷۰ مى‏باشد که در ۲۹۰ صفحه،با همان رسائل‏در سال ۱۳۸۵ در قم چاپ شده است.
۳۳-رساله فی التعادل و التراجیح.در دور اول درس نوشته‏اند و تاریخ پایان‏تالیف آن،نهم جمادى الاولى ۱۳۷۰،و تاریخ پاکنویسى آن،ماه رمضان همان سال که‏در ۹۲ صفحه در همان رسائل در سال ۱۳۸۵ در قم به چاپ رسیده است.
۳۴-رساله الاجتهاد و التقلید،تاریخ پایان تالیف این رساله،همان سال ۱۳۷۰است،و این رساله در ۷۸ صفحه در همان کتاب رسائل،در سال ۱۳۸۵ در قم به چاپ‏رسیده است.
۳۵-رساله فی الطلب و الاراده.پایان تالیف این رساله،ماه رمضان ۱۳۷۱ درهمدان است.این رساله با ترجمه فارسى آن در۱۵۷ صفحه در سال ۱۳۶۲ ه.ش(۱۴۰۴ ه.ق)توسط مرکز انتشارات علمى و فرهنگى چاپ شده است.
۳۶-تعلیقه على کفایه الاصول.مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانى در کتاب الذریعه،ج‏۲۶،ص ۲۸۵ چاپ مشهد مى‏نویسد:«حاشیه کفایه الاصول آخوند خراسانى،تالیف‏امام خمینى که تاریخ تالیف آن ۱۳۶۸ مى‏باشد.»
۳۷-رساله در موضوع علم اصول.
۳۸-تقریرات درس آیه الله العظمى بروجردى،بنا به تصریح استاد سبحانى که ازشاگردان برجسته اصول حضرت امام بوده‏اند،این کتاب از آغاز مباحث اصول،تاحجیت ظن مى‏باشد.

د-رسائل عملیه یا فقه غیر استدلالى:رسائل عملیه و حواشى حضرت امام که‏براى مقلدین نوشته ‏اند.البته غیر از«تحریر الوسیله‏»که پیش از سال ۱۳۸۰ تالیف شده‏است.

۳۹-تعلیقه على العروه الوثقى(عربى)حاشیه‏اى است‏بر تمام العروه الوثقى،تالیف مرحوم آیه الله العظمى سید محمد کاظم یزدى.تاریخ پایان این تعلیقه،هفتم‏جمادى الاولى‏۱۳۵۷ مى‏ باشد.چاپ اول آن در۳۴۹ صفحه در قم انجام شده است وپس از چندى توسط مطبوعات دار الفکر تجدید چاپ،و سپس به ضمیمه خود العروه‏الوثقى مکرر به چاپ رسیده است.
۴۰-تعلیقه على وسیله النجاه(عربى)حاشیه‏اى است‏بر تمام وسیله النجاه‏آیه الله سید ابو الحسن اصفهانى.تاریخ تالیف آن مشخص نیست.
۴۱-حاشیه توضیح المسائل(فارسى)حاشیه‏اى است‏بر توضیح المسائل آیه الله‏العظمى بروجردى که در قم در ۱۳۸ صفحه در سال ۱۳۸۱ پس از رحلت آیه الله ‏بروجردى چاپ شده است.
۴۲-رساله نجاه العباد(فارسى)این رساله از مکاسب محرمه تا طلاق است،و در۱۵۵ صفحه در حدود سال ۱۳۸۰ به چاپ رسیده است.
۴۳-حاشیه رساله ارث(فارسى).مرحوم حاج ملا هاشم خراسانى،صاحب‏کتاب‏«منتخب التواریخ‏»رساله‏اى در ارث به زبان فارسى نوشته که با حاشیه برخى ازمراجع تقلید گذشته چاپ سنگى شده است.حضرت امام خمینى(ره)حاشیه‏اى بر این‏رساله نوشته‏اند که با اصل رساله در ۱۲۰ صفحه در قم،ظاهرا پس از رحلت آیه الله‏العظمى بروجردى چاپ شده است.
۴۴-مناسک یا دستور حج(فارسى).این رساله مکررا چاپ شده است.
۴۵- و۴۶-تحریر الوسیله(عربى).وسیله النجاه تالیف مرحوم آیه الله العظمى‏آقاى اصفهانى،از جهت کثرت ابواب فقهى،بر العروه الوثقى،تالیف آیه الله یزدى‏برترى دارد،یعنى بسیارى از ابواب فقه،مانند مکاسب،طلاق و نذر در العروه الوثقى نیست،ولى در وسیله النجاه هست.امام خمینى(ره)همان طور که قبلا گفته شد،بروسیله النجاه حاشیه داشته‏اند و در سال ۱۳۸۴ که در ترکیه تبعید بودند،به این فکرافتادند حاشیه خود را در متن وسیله درج کرده و ضمنا بابهایى را هم که وسیله النجاه‏ناقص دارد،تتمیم کرده و مسائل مستحدثه را هم به آن بیفزایند.این کار به صورت‏بسیار خوبى در مدتى که تبعید بودند انجام گرفت و به نام‏«تحریر الوسیله‏»در همان‏سالها در نجف،در ۲ جلد،۶۶۲ و۶۴۷ صفحه چاپ شده و سپس مکرر تجدید چاپ‏گردیده است و اخیرا به فارسى نیز برگردانده شده است.
۴۷-زبده الاحکام(عربى)رساله مختصرى است که با توجه به تحریر الوسیله‏توسط برخى از شاگردان ایشان تنظیم و مکرر به چاپ رسیده است.یکى از چاپهاى‏ممتاز آن،چاپ سازمان تبلیغات اسلامى،در۲۷۳ صفحه در سال ۱۴۰۴ قمرى انجام‏پذیرفته است.
۴۸-توضیح المسائل(فارسى)در زمان آیه الله العظمى بروجردى احساس شدکه رساله عملیه ایشان باید ویراستارى شود تا براى عامه مردم باسواد قابل فهم باشد.به‏این منظور حجه الاسلام و المسلمین حاج شیخ على اصغر کرباسچى،مؤسس مدرسه‏علویه در تهران،و استاد محترم جناب آقاى على اصغر فقیهى،صاحب تالیفات‏ارزشمند،با همکارى یکدیگر رساله عملیه آن مرحوم را به صورت بسیار مطلوبى‏درآوردند و به نام‏«توضیح المسائل‏»نامیده شد. پس از رحلت آیه الله بروجردى،مراجع تقلید بر این کتاب حاشیه زدند،از جمله حضرت امام، حاشیه‏اى بر این کتاب‏نوشتند که بعدها توسط برخى از علماء،حاشیه ایشان در متن درج شده و به نام‏«توضیح المسائل امام خمینى‏»مکرر چاپ شده است.
۴۹-ملحقات توضیح المسائل(فارسى).تحریر الوسیله حضرت امام(ره)مسائل جدید و مستحدثه را نیز داشت،ولى به زبان عربى بود،و چون این مسائل براى‏فارسى زبانان هم لازم بود،به فارسى ترجمه شده و به زبان برخى از مسائل امر به‏معروف و نهى از منکر و دفاع که در توضیح المسائل نبود،به نام‏«ملحقات توضیح المسائل‏»مکرر چاپ شده است.
۵۰- و ۵۱-استفتائات(فارسى).یکى از کارهاى بسیار ارزنده،جمع و تنظیم‏جواب سؤالاتى است که از فقهاء مى‏شد تا براى غیر سؤال کننده هم مورد استفاده قرارگیرد.استفتائات حضرت امام نیز در دو جلد تنظیم شده است.یک جلد آن در۵۱۹صفحه توسط انتشارات جامعه مدرسین قم چاپ شده است.امید است همین کارنسبت‏به کل استفتائات آن بزرگوار به صورت وسیع انجام گیرد که جلد دوم آن‏محسوب گردد.
۵۲-حکومت اسلامى یا ولایت فقیه(فارسى)این کتاب حاصل درسهاى‏حضرت امام راجع به ولایت فقیه است که در کتاب‏«البیع‏»ایشان هم به گونه‏اى‏مختصرتر آمده است.چاپ سوم این کتاب در ۲۰۸ صفحه در سال ۱۳۹۱ انجام شده‏است،و این همان کتابى است که زمینه فکرى تشکیل حکومت اسلامى را در ایران‏آماده ساخت،و دستگاه جبار شاهنشاهى نسبت‏به آن خیلى حساسیت نشان مى‏داد.
۵۳-کشف الاسرار(فارسى).مرحوم حاج شیخ مهدى پائین شهرى،از علماى‏بزرگ قم و از اتقیاء بود.فرزند ناخلف او،على اکبر حکمى زاده،رساله‏اى به نام‏«اسرارهزار ساله‏»نوشت و در ۳۸ صفحه در سال ۱۳۲۲ ه.ش منتشر ساخت.موضوع این‏رساله حمله به مذهب تشیع بود.او حرفهاى فرقه ضاله وهابى را به ضمیمه تبلیغات‏سوء علیه روحانیت که آن روزها بازارش بسیار داغ بود،در این رساله آورده بود،و درحقیقت رساله‏اى بود در ترویج وهابیت،و از طرفى هم‏سو با کسروى،و از دیگر سو،همگام با رضاخان که دشمن روحانیت‏بود.امام خمینى(ره)سکوت را روا ندانستند وکتاب‏«کشف الاسرار»را در همان تاریخ در پاسخ آن رساله نوشتند،و در ضمن‏خیانتهاى رضاخان را هم با صراحت‏بیان کردند.کتاب مورد استقبال قرار گرفت و بارهابه چاپ رسید.چاپ اول در سال‏۱۳۲۳ ه.ش و چاپ سوم آن در سال‏۱۳۲۷ ه.ش در۳۳۴ صفحه توسط کتابفروشى علمیه اسلامیه تهران انجام شده است.قابل ذکر است‏حضرت امام براى تالیف کشف الاسرار مدتى درس خود را تعطیل کردند و به نوشتن‏این کتاب پرداختند، و یک بار دیگر به همه این درس را آموختند که باید دنبال عمل به‏تکلیف بود،نه اینکه به یک کار مخصوص دل بست.
۵۴-رساله‏اى مشتمل بر فوائدى در بعضى مسائل مشکله.این کتاب در بعضى ازمصادر یاد شده است و اطلاعى از کم و کیف آن وجود ندارد.

ه-رجال:در این موضوع بحثى دارند که در کتاب‏«الطهاره‏»درج شده است.

۵۵-رساله در رجال(عربى).حضرت امام در علم رجال تالیف مستقلى ندارند،اما در جلد اول کتاب‏«الطهاره‏»که قبلا یاد شد،بحثى درباره خبر اصحاب الاصول والکتب دارند که در ۲۴ صفحه تنظیم شده است،و مى‏توان آن را رساله‏اى جداگانه‏دانست.
و-شعر و ادب:
۵۶-دیوان شعر(فارسى).حضرت امام از آغاز جوانى تا پایان عمر،گاه گاهى ‏شعر مى ‏سروده اند، و نمونه‏ هایى از آنها در کتابها آمده،یا در حافظه ‏ها هست.بخشى ازآنها پس از رحلت ایشان به صورتهاى گوناگون چاپ شده و مجموعه اشعار ایشان‏ دیوان نسبتا بزرگى را تشکیل مى‏ دهد، ولى قسمتهایى از آن مفقود شده است.

ز-کتابهاى اصول فقه:در این زمینه رساله‏ هاى متعددى دارند که تالیف آنهامربوط به سالهاى قبل از ۱۳۷۰ تا حدود سال ۱۳۷۱ مى‏باشد.

۵۷- و ۵۸-تهذیب الاصول(عربى)تقریر بحث اصول فقه معظم له به قلم استادمحترم آیه الله حاج شیخ جعفر سبحانى است که با چهار رساله‏«لا ضرر»،«استصحاب‏»،«تعادل و تراجیح‏»و«اجتهاد و تقلید»که به قلم خود امام است،دوره کامل اصول فقه‏مى‏باشد.پایان جلد اول‏۱۳۷۳،و تاریخ تقریظى که حضرت امام بر آن نوشته‏اند،۱۳۷۵مى‏باشد،و تاریخ پایان جلد دوم که تا آخر برائت است،۱۳۷۵،و تاریخ پاکنویسى آن،۱۳۷۹ است.این کتاب در سه جلد و دو جلد مکرر تجدید چاپ شده است.
۵۹-رساله فی قاعده لا ضرر یا نیل الاوطار(عربى).تقریر بحث‏حضرت امام به‏قلم استاد آیه الله جعفر سبحانى.تاریخ پایان تالیف،۱۳۷۵ و تاریخ پاکنویسى آن ۱۳۸۰ه.ق مى‏باشد.این رساله به ضمیمه تهذیب الاصول چاپ شده است.
۶۰-رساله فی الاجتهاد و التقلید(عربى).تقریر بحث‏حضرت امام به قلم استادسبحانى،تاریخ پایان تالیف،۱۳۷۰ ه.ق که تاریخ پایان دوره اول درس اصول فقه امام‏است،و تاریخ تجدید نظر در این رساله،۱۳۷۷ است که تاریخ پایان دوره دوم درس‏اصول فقه امام مى‏باشد،و تاریخ پاکنویسى آن ۱۳۸۲ مى‏باشد.این رساله هم به پیوست‏تهذیب الاصول چاپ شده است.
۶۱-لب الاثر یا رساله فی الطلب و الاراده و الجبر و التفویض(عربى).تقریرات‏بحث‏حضرت امام به قلم استاد سبحانى.تاریخ پایان تالیف،۱۳۷۱ و تاریخ پاکنویسى‏۱۳۷۳ مى‏باشد.
۶۲-کتاب البیع(عربى).تقریر قسمتى از بحث‏ بیع حضرت امام است،به قلم استاد محترم، جناب آقاى قدیرى که اخیرا توسط وزارت ارشاد چاپ‏شده است.

ح-حکومت و سیاست:

۶۳-تا ۸۲-صحیفه نور(فارسى)اعلامیه‏ ها و گفتارها و حکمها و سخنرانیها ومصاحبه‏ هاى حضرت امام از سال ۱۳۴۱ ه.ش تا سال آخر عمر شریفشان به صورتهاى‏گوناگون جمع آورى و تنظیم و نشر شده است.این کتاب ظاهرا ۲۰ جلد است که‏۱۹جلد آن چاپ شده است.در آغاز این کتاب،نوشته‏اى از سال‏۱۳۶۳ ه.ق که مربوط به‏ حدود ۲۰ سال قبل از نهضت ۱۵ خرداد است،آمده است که بسیار جالب توجه‏ مى‏ باشد.
۸۳-وصیت‏نامه سیاسى،الهى.آخرین تالیف حضرت امام خمینى است که پس از رحلت آن بزرگوار در اختیار امت اسلامى قرار گرفت،و در میلیونها نسخه چاپ وانتشار یافته است و به اغلب زبانهاى زنده دنیا ترجمه و منتشر شده است.
ط-عرفان:
۸۴-ره عشق(فارسى).نامه عرفانى حضرت امام خمینى،مورخ ۱۴۰۴ ازانتشارات مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام خمینى(ره)
۸۵-باده عشق(فارسى)نامه عرفانى دیگرى است از انتشارات سروش مطالب فوق، برگزیده‏اى از مقاله استاد رضا استادى بود که از نظر گذشت.
نگارنده کتاب دیگرى از معظم له در کتابخانه آیه الله العظمى مرعشى مشاهده نموده ‏است که همراه جمعى از فضلاء روى کتاب‏«عبقات الانوار»میر حامد حسین هندى‏انجام داده‏ اند که مى‏ توان آن را جزء آثار آن بزرگ پیرامون ولایت و امامت‏ دانست.

ورزش و تفریحات سالم

روح الله هم درخمین پیش از ۲۰ سالگى و هم در قم تا حدود ۲۵ سالگى ورزش و تفریحات سالم را به منظور تقویت جسم و جان فراموش ‍ نمى کردند، ورزش کردن ایشان مساءله اى خصوصى و مخفى نبود و از اینکه دیگران از این نوع فعالیتشان اطلاع پیدا کنند، ابایى نداشتند.

خودشان یک بار فرمودند در جوانى تفنگ به دست مى گرفتم و از آن استفاده مى کردم و چنانکه مى گویند اسب و سوارى هم کرده اند، که در کتب اسلامى به هر دو سفارش شده است .

حاج سید رضا تفرشى از علماى تهران که چند سال پیش رحلت نمود، نقل مى کرد که در زمان جوانى آقا روح الله ، ایشان و آقاى عبدالله تهرانى از دوستان صمیمى و دیرین آقا روح الله و سید یکى دیگر از دوستانشان روزهاى جمعه در قم به زمینهاى خاک فرج مى رفتند و پیاده روى و توپ بازى مى کردند.

حاج سید رضا تفرشى مى گفت : روزى در خدمت حاج شیخ آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى بودیم ، مرد کشاورزى آمد و شکایت کرد که چند نفر طلبه روزهاى جمعه مى آیند توى زمین من و غله هاى مرا لگدمال مى کنند. حاج شیخ به حاج میرزا مهدى بروجردى ، سرپرست مدرسه فیضیه ، گفت : ببینید این طلابها کیستند که غله این بنده خدا را لگدمال مى کنند. حاج میرزا مهدى خبر داد که کار آقا روح الله خمینى و آقا عبدالله تهرانى و آقا سید است .

حاج شیخ فرستاد هر سه را حاضر کردند، وقتى آمدند و سلام کردند و نشستند، فرمودند: عزیزم آقا روح الله ، این بنده خدا چه مى گوید؟ قضیه چیست ؟ آقا روح الله گفت : ما به کشت و زرع و غله ایشان کارى نداریم ، مگر نمى دانیم مال مسلمان است و باید رعایت شود. ما روزهاى جمعه مى رویم زمینهاى خاک فرج و براى هم توپ مى اندازیم ؛ گاهى توپ ما توى غله مى رود و با احتیاط مى رویم و آن را مى آوریم ؛ اما از این به بعد سعى مى کنیم تا توپمان وارد زمین ایشان نشود.
صاحب غله هم که آنها را ندیده بود و تصور مى کرد این طلاب عمدا اقدام به این کار مى کردند، و بخصوص وقتى آقا روح الله خمین را دید که چگونه حاج شیخ با لطف خاصى با وى سخن مى گوید، گفت : اگر چنین است من عرضى ندارم . حاج شیخ هم سفارش بیشتر کرد.

حاج آقا تفرشى مى گفت : آن مرد رفت . حاج شیخ هم آنها را از آن کار منع نکرد و فقط گفت آقا روح الله ! عزیزم ، سعى کن ضررى به مال مردم نرسد، ایشان هم گفتند: چشم ! در این وقت سید گفت : آقا، من از آقا روح الله شکایت دارم . حاج شیخ فرمودند چه شکایتى ؟ آقا سید گفت : آقا روح الله هر وقت توپ مى زند، سعى دارد به صورت من بزند، به طورى که دو سه بار به دماغم خورده ، و خون دماغ شده ام !

حاج شیخ در حالى که تبسم مى کرد گفت : آقا روح الله عزیزم مواظب باش ‍ دوستانت اذیت نشوند و شکایتى نداشته باشند.
آقا روح الله گفت : آقا، من قصدى ندارم ، وقتى توپ را پرت مى کنم … توپ به صورتش مى خورد، تقصیر من نیست !

از این گفته ، حاج شیخ و ما و خود سید خندیدیم . به دنبال آن هر سه برخاستند و رفتندآقا روح الله در بعضى محله ها که مسابقه گشتى بود، گاهى براى تماشا شرکت مى کردند؛ ایشان خاطره شیرینى در مورد کشتى حاج آقا کمال کمالى پهلوان قمى ، و پهلوانى که براى مسابقه با حاج آقا کمال از روسیه به قم آمده بود، تعریف مى کردند و مى فرمودند که : پهلوان روسى قوى تر بود؛ ولى حاج آقا کمال او را نزدیک سنگى برد و هل داد؛ پهلوان هم که از سنگ خبر نداشت ، پایش به آن خورد و از پشت افتاد؛ و فورا قمى ها حاج آقا کمال را به عنوان برنده سر دست به حرم حضرت معصومه (س ) بردند.

آقا روح الله از فن شنا آگاهى نداشتند؛ ولى در حد معمولى شنا مى دانستند. ایشان در ایام جوانى با دوستان خود اغلب روزها با باغهاى اطراف قم مى رفتند و ضمن تفریح سالم مباحثه هم مى کردند. بیشتر روزها تا بعدازظهر بیرون بوده اند و از هواى آزاد و فضاى باز استفاده مى کرده اند.

بخش دوم : جوانى تا ۱۵ خرداد ۱۳۴۲
فصل اول : خانواده
ازدواج
ملاکهاى آقا براى ازدواج

آقا روح الله در ۲۸ سالگى تصمیم به ازدواج و تشکیل خانواده گرفتند؛ ملاک او این بود که از یک خانواده متدین و شناخته شده ، همسر بگیرند. ایشان در مورد ویژگیهاى همسر خود مى گویند: من نمى خواهم از خمین همسر بگیرم ، چون مى خواهم ، هم کفو خودم باشد. اگر خودم درس ‍ مى خواند، مى خواهم همسرى بگیرم که هم فکر من باشد.

کفو و همشاءن هر کسى ، آن است که از نظر معنوى و اعتقادى با او در یک سطح باشد، یا حداقل تفاوت کمترى داشته باشد. انسانى که شیفته علم است ، کفر او کسى است که به علم احترام گذارد و طلب علم را دوست داشته باشد.
ملاک دیگرى که در ازدواج مورد نظر آقا بوده است ، خانواده همسر است ، ایشان مى گویند: مى خواهم از خانواده روحانى و همشاءن خودم باشد.

هر فردى پس از ازدواج با خانواده همسر خویش ، معاشرت خواهد داشت و در این ارتباط آنچه مى تواند زمینه مناسب و شایسته اى براى حفظ حدود و حرمتها و حتى استفاده از فرصتها را فراهم آورد، نزدیک بودن افق فکرى و معنوى و اعتقادى خانواده است .
در آن زمان آقاى میرزا محمد ثقفى ، همچون آقا روح الله در قم مشغول تحصیل بود.

و این دو، دوست مشترکى به نام آقاى سید محمد صادق لواسانى داشتند. وى چون متوجه شد آقا روح الله در صدد ازدواج است ، به ایشان گفت : حاج آقا ثقفى دو دختر دارد و خیلى خوبند، شما اگر مى خواهید ازدواج کنید یکى از آنها را بگیرید. آقا روح الله گفته بودند: پس شما خواستگارى کنید. آقاى لواسانى هم ، چنین کرد و نیز آقاى ثقفى موضوع را مطرح کرد. او در جواب مى گوید: از نظر من ایرادى ندارد؛ اما خود دختر باید راضى شود .

خوابهاى متبرک

ظاهرا دختر تمایلى به زندگى کردن در قم را نداشت تا اینکه چند خواب مى بیند و در آخرین خواب خود حضرت رسول (ص ) و حضرت على (ع ) و امام حسن (ع ) را در خواب مى بیند که آنها پشتشان را به او کرده اند و بعد وقتى از خواب بیدار مى شود، خوابش را براى مادربزرگش تعریف مى کند و او مى گوید: مادر، معلوم مى شود که این سید حقیقى است و پیامبر و ائمه از تو رنجشى پیدا کرده اند . این ازواج تقدیر توست .

عقد و عروسى

همسر آقا درباره عقده و عروسى خود مى گوید: عروسى ما در ماه مبارک رمضان بود، این مساءله چند دلیل داشت : اول اینکه ، آقا مقید بودند که درسها تعطیل باشد و دوم آنکه ، من نزدیک تولد حضرت صاحب الزمان عج آن خواب را دیدم و به این دلیل خواستگاران ، اول ماه مبارک رمضان آمدند.

عقد ما مفصل نبود. بنا بود عروسى در تهران انجام شود و بعد هم به قم برویم . بعد از هشت روز خانه اى پیدا کردیم که درست همان بود که در خواب دیده بودم . پدرم گفت : مرا وکیل کن که من آقا سید احمد را وکیل کنم تا به حرم حضرت عبدالعظیم (ع ) برود و صیغه عقد را بخواند؛ آقا هم برادرش آقاى پسندیده را وکیل مى کندمن مکثى کردم و بعد گفتم : قبول دارم .
به این ترتیب رفتند و صیغه عقد را خواندند. بعد از اینکه خانه مهیا شد، پدرم گفت : به اینها اثاث بدهید که مى خواهند به خانه بروند. اثاث اولیه مثل فروش و لحاف کرسى و اسباب آشپزخانه و دیگر چیزها را فرستادند.
شب پانزدهم یا شانزدهم ماه مبارک رمضان بود که دوستان و فامیل را دعوت کردند و لباس سفید و شیکى را که دختر عمه ام با سلیقه روى آن گل نقاشى کرده بود، پوشیدم . مهریه ام هزار تومان بود.

مبارزه با انقلاب سفید شاه

امریکا به شاه دستور داده بود تا لوایحى را تحت عنوان انقلاب سفید در کشور مطرح سازد و با این کار مردم را فریب دهد. آیت الله خمینى که از دسیسه هاى دشمن آگاه بودند و نقشه هاى شوم آنان را مى دانستند، بار دیگر مراجع و علماى قم را به نشست و چاره جویى و قیامى دوباره فراخواندند. در نشست بعدى ، علما و ایشان خواستار تحریم رسمى رفراندم شاه شدند، و ایشان بیانیه اى کوبنده در دوم بهمن ۱۳۴۱ صادر کردند و طى آن فرمودند: این لوایح ، خلاف قانون اساسى و خلاف شرع است .
طبق قانون اساسى آن زمان ، هر قانونى که مى خواست در کشور اجرا شود، باید در مجلس شورا مطرح و راءى مى آورد؛ در حالى که قوانین شش گانه شاه در مجلس شورا، مطرح نشده بود.

به دنبال حوادث روز دوم و سوم بهمن در تهران که پیامد پیام تحریم رفراندم از سوى آقا دیگر مراجع بود و سرکوب تظاهرات آرام مردم و موج عظیم دستگیرى روحانیان و مردم و محاصره منزل آیت الله بهبهانى و آیت الله خوانسارى ، آقا اعلامیه تاریخى خود را با آگاهى از وقایع خونین تهران صادر کردند و با این اقدام شجاعانه ، با تمام وجود در مقابل رژیم ، که خود را برنده حوادث مى دانست ، ایستادند. در این اعلامیه که با جمله : مسلمانان آگاه باشید که اسلام در خطر کفر است ، آغاز مى شد؛ ایشان در بخشى از علامیه نوشتند:… با ما معامله بردگان قرون وسطى مى کنند. به خداى متعال ، من این زندگى را نمى خواهم
انى الاارى الموت الا السعاده و لاالحیوه مع الظالمین الابرما
کاش ماءموران بیایند و مرا بگیرند تا تکلیفى نداشته باشم ! فقط جرم علماى اسلام و سایر مسلمانان آن است که دفاع از قرآن و ناموس اسلام و استقلال مملکت مى نمایند؛ و با استعمار مخالفت دارند.
در آستانه رفراندم تحمیلى ، ابعاد مخالفت مردم فزونى گرفت . شاه ناگزیر براى کاهش دامنه مخالفتها در چهارم بهمن عازم قم گردید. آقا از قبل با پیشنهاد استقبال مقدمات روحانى از شاه بشدت مخالفت کردند، و حتى خروج از منازل و مدارس در روز ورود شاه به قم را تحریم کردند.
با پیشنهاد آقا، عید باستانى نوروز سال ۱۳۴۲ در اعتراض به اقدامات رژیم ، ترحیم شد.

فاجعه فیضیه

دوم فروردین سال ۱۳۴۲ به مناسبت شهادت امام صادق (ع ) مراسم عزادارى با حضور گروهى از مردم در منزل آقا برپا شد. یکى از روحانیان ضمن بیان فضایل امام صادق (ع ) و مبارزه اساسى آن حضرت با دستگاه اموى و عباسى ، به طرح مسائل روز پرداخت . عوامل ساواک به قصد ایجاد ناامنى و اغتشاش در مجلس ، صلوات نابجا و پى در پى مى فرستادند. در این حال ، آقا به محض اطلاع و مشاهده اوضاع ، آیت الله خلخالى را ماءمور ساختند با صداى بلند، اخلالگران را تهدید کند که اگر یک بار دیگر حرکت سوء و ناشایسته اى ، که موجب اخلال در نظم و آرامش مجلس باشد، از خود نشان دهند و خواسته باشند از رسیدن سخنان آقایان خطبا به گوش ‍ مردم جلوگیرى کنند، فورا به طرف صحن مطهر حرکت مى کنم و در کنار مرقد مطهر حضرت فاطمه معصومه (س ) سخنانى را که لازم است به گوش ‍ مردم برسد، شخصا ایراد خواهم کرد. این تهدید مؤ ثر واقع شد و مراسم بدون هرگونه تشنجى پایان یافت .

عصر آن روز مجلس عزادارى دیگرى از طریف آیت الله العظمى گلپایگانى در مدرسه فیضیه برپا شده بود؛ رژیم که بعد از جریان رفراندم تصمیم گرفته بود روحانیت را سرکوب کند، عده اى ساواکى را به عنوان کارگر و کشاورز، که رئیس آنها هم سرهنگ مولوى بود؛ به مدرسه فیضیه آورد. مجلس ‍ عزادارى در مدرسه برقرار بود و آیت الله العظمى گلپایگانى نیز در مجلس ‍ شرکت داشت . ساواکى ها به دستور سرهنگ مولیو با هجوم خود، مجلس را بر هم زندند و بعد با چوبهایى که در اختیار داشتند روحانیون را کتک زدند و بعضیها را از بالاى بام پرتاب کردند.

خبر به خانه آقا رسید. عده اى دست و پا شکسته و چشم گریان و بى عبا و عمامه سراسیمه به منزل آقا وارد شدند. صداى گریه و ناله بلند بود. برخى از نزدیکان آقا مى خواستند در منزل ایشان را ببندند که ایشان بشدت مخالفت کردند. آقا پس از مشاهده وضعیت طلاب ، خیلى متاءثر شدند. پس ‍ از نماز با همان وضع حدود بیست دقیقه براى طلبه ها صحبت کردند؛ و در بین صحبتهاى خود فرمودند: چیزى نشده ، مطمئن باشید که شاه با این کار گور خویش را کنده است . حمله به فیضیه ، یعنى حمله به اسلام و این کار شاه با این کار گور خویش را کنده است . حمله به فیضیه ، یعنى حمله به اسلام و این کار؛ یعنى تیشه به ریشه خود زدن .
در تمام مدت صحبت کردن ، آرامش و اطمینان خاصى بر آقا مستولى بود. آرامش آقا باعث شد که آن جمع مضطرب و آشفته تحت تاءثیر قرار بگیرند و کمى آرام شوند.

در همین لحظه حساس ، آقا دستور دادند به خانه آقا گلپایگانى تلفن بزنید، ببینید از مدرسه به منزل آمده است یا نه ؟
وقتى شماره منزل حضرت الله العظمى گلپایگانى گرفته شد، گفته ایشان از مدرسه آمده و به مسجد رفته است ، در صورتى که بعد معلوم شد تا آخر شب در مدرسه بوده است و تلفن هم از تلفنخانه تحت کنترل بوده است و ساواک در جواب تلفن منزل آقا گفت که آقاى گلپایگانى از مدرسه فیضیه آمده و به مسجد رفته است ، تا آقا این نیامدن منزل را بهانه قرار ندهند و براى نجات ایشان عازم مدرسه فیضیه گردند و میان مردم و نیروهاى رژیم زد و خورد دیگرى شروع شود.

فاجعه فیضیه همه را نگران کرده بود. بسیارى از روحانیان و طلبه ها جراءت نمى کردند با لباس روحانى خود در خیابانها ظاهر شوند، مردم جراءت نمى کردند که به خانه مراجع نزدیک شوند. همه جا ترس و وحشت حکمفرما بود؛ یک هفته از ماجرا گذاشته بود که ناگهان اعلامیه از طرف آقا صادر شد. … شاه دوستى ، یعنى غارتگرى ؛ شاه دوستى ، یعنى آدمکشى ؛ شاه دوستى ، یعنى هدم اسلام و محو آثار رسالت ….

صدور اعلامیه امام به عنوان شاه دوستى ، یعنى غارتگرى معروف شد و جو وحشت را شکست و سکوت را حرام اعلام کرد. با این کار جنب و وش مردم دوباره آغاز شد. رژیم که دیده بود، موج انقلاب سراسر ایران را فرا گفته است ، علما و گویندگان روحانى تهران را به ساواک احضار کرده بود و از آنها خواسته بود که حول سه محور: شاه ، اسرائیل و اسلام حرف نزنند. در واقع ساواک به آنها خواسته بود که حول سه محور: شاه ، اسرائیل و اسلام حذف نزنند. در واقع ساواک به آنها گفته بود: ما نمى خواهیم به شما بگوییم که به طور کلى از دولت انتقاد نکنید و هیچ حرفى نزنید و از مسائل سیاسى سخنى به میان نیاورید؛ ولى از شما مى خواهیم درباره سه موضوع حرف نزنید: علیه شاه صحبت نکنید، علیه اسرائیل هم صحبت نکنید، و مرتب نگویید که اسلام در خطر است . غیر از این سه مورد، هر چه بخواهید، مى توانید بگویید.

وقتى این خبر به گوش آقا رسید، ایشان در سخنرانى روز سیزده خرداد و در عصر عاشورا در مدرسه فیضیه در رابطه با اسرائیل گفتند: اسرائیل نمى خواهد در این مملکت روحانیت باشد، اسرائیل نمى خواهد در این مملکت مسلمان باشد، اسرائیل مى خواهد ملت را به خاک و خون بکشد، اسرائیل مى خواهد در این مملکت زراعت را فلج کند و تجارت را از بین ببرد…

بعد هم خطاب به شاه فرمودند:بدبخت ! بیچاره ، ۴۵ سال از عمرت مى رود. یک کمى تاءمل کن ، یک کمى تدبر کن ، من نمى خواهم یک روزى اگر اربابها بخواهند تو را ببرند، مردم جشن و چراغانى کنند…
آقا در ضمن سخنرانى که عمده خطابشان به شاه بود از ماجراى جنایت بار فیضیه نیز صحبت کردند.
بعد از سخنرانى آقا، شب ۱۵ خرداد، نیمه هاى شب که ایشان مشغول عبادت بودند به منزل آقا حمله کردند؛ و همسر ایشان مى گوید: در حیاط خوابیده بودیم . آن شب صداى همهمه پیچیده بود که ناگهان به در خانه لگد زدند. آقا رفتند و گفتند: لگد نزنید، آمدم بعد عبا و قبایشان راپوشیدند، آنها هم در را شکستند و داخل خانه ریختند و ایشان را بردند.
بخش سوم : آغاز قیام امام خمینى (س ) در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲

فصل اول : آغاز قیام
دستگیرى امام

به دنبال انتشار خبر دستگیرى آقا در تمام کشور، مردم با بستن مغازه ها، تعطیلى دروس دانشگاهها، اقدام به تظاهرات عظیمى براى حمایت از رهبر خود نمودند.
رژیم پهلوى براى سرکوب کردن قیام مردم ، تظاهرات مردم را به خاک و خون کشید و گروهى از مردم بى دفاع را مجروح کرد یا به شهادت رساند.

بعد از دستگیرى ، امام را دو – سه روزى در یک منزل مسکونى بازداشت کردند و بعد ایشان را به زندان قصر منتقل کردند. امام ده الى دوازده روز در قصر بودند و در این مدت نمى گذاشتند برایشان غذا ببرند. ظاهرا ایشان را نصیحت مى کردند. آقا کتاب دعا و لباس خواسته بودند که برایشان فرستادند. بعد ایشان را به عشرت آباد بردند و دو ماه آنجا بودند. نمى گذاشتند هیچ کس پیش ایشان برود، فقط اجازه غذا دادند.

خانواده امام به تهران آمدند و در منزل پدر خانمشان ساکن شدند، و ظهرها براى آقا غذا مى بردند. بعد از دو ماه که آزاد شدند، ایشان را به داوودیه ، منزل آقاى عباس نجاتى بردند. همسر امام مى گوید: روز اول با دخترانم به آنجا رفتم . من بیشتر ماندم و اتاق یکدفعه خلوت شد و همه رفتند. به ایشان گفتم : اینجا خیلى سخت است ؟انگشتشان را مالیدند به پشت گردنشان ، پوست نازکى با انگشت لوله شد. من هیچى نگفتم ، ولى خیلى ناراحت شدم . هنوز هم وقتى به یاد آن روز مى افتم ، ناراحت مى شود. آقاى روغنى پیشنهاد کرد که آقا به خانه ایشان برود. جمعیت زیادى از ساواکى ها و به روى منزل آقاى روغنى جا گرفتند. یک منزل هم آنجا براى ما کرایه کردند تقریبا سى ساواکى آنجا بودند که رفت و آمدها را کنترل و محدود مى کردند، فقط مادر و خواهرم اجازه داشتند داخل شودند. مدت هفت ماه در قیطریه بودیم تا اینکه انصارى ، رئیس ساواک وقت ، گفت : هر وقت بخواهید به قم بروید، براى شما ماشین مى آوریم .

یکى از یاران امام مى گوید: بعد از آزادى امام از قیطریه ، عده اى از بازاریهاى تهران ، ناهارى ترتیب دادند و امام را دعوت کردند و در همان جلسه سر سفره ، یکى از بازاریها گفت : بازاریها براى خاطر شما چه کردند… امام گفتند: بیخود کردند ! همه تعجب کردند این ، چه حرفى است ! بعد امام فرمودند: اگر براى خدا کردند، که خدا اجرشان بدهد، باید بکنند؛ اگر براى من کردند، من چیزى را ندارم بدهم .

با این جمله ، امام به آنها فهمانده بودند که کارها باید براى رضاى خدا باشد و از ایشان نباید توقعى داشته باشند و تمام آنهایى که از نزدیک با امام ارتباط داشتند، مى دانستند که از امام به هیچ وجه نباید توقع مادى داشته باشند.
امام پس از آزادى از قیطریه ، همراه خانواده به قم رفتند و از عید تا سیزده آبان ، یعنى هشت ماه آنجا بودند، تا اینکه مساءله کاپتولاسیون پیش آمد.

مبارزه با طرح کاپیتو لاسیون

در تاریخ ۲۱ مهر ۱۳۴۳ مجلس شوراى ملى براى مصونیت بخشیدن مستشاران و دیگر تبعه امریکا در ایران ، لایحه کاپیتولاسیون را تصویب کردند. پس از تصویب این قانون ، امام به خشم آمدند. رژیم که فهمیده بود، امام نسبت به این مساءله واکنش نشان مى دهند، یکى از بستگان نزدیک ایشان را، که با رژیم نیز در ارتباط بود، خدمت امام فرستاد. هدف این بود که امام قانع شوند و از امریکا صحبتى به میان نیاورند.

این شخص پس از ورود به قم از آنجا که نتوانسته بود از امام اجازه ملاقات بگیرد، با حاج آقا مصطفى صحبت کرده بود و گفته بود الان جو به اندازه اى حساس است که امریکا دارد میلیونها تومان در این مملکت خرج مى کند تا وجهه کسب کند. الان انتقال از امریکا و حمله به آن ، به مراتب از حمله به شاه خطرناکتر است . اگر امام برنامه اى براى سخنرانى دارند، مواظب باشند که به امریکا چیزى نگویند، حتى به شاه هم حمله بکنند، مهم نیست .

به این ترتیب امام فهمیدند که نقطه ضعف رژیم در کجاست . به همین دلیل در سخنرانى تاریخى ضد کاپیتولاسیون که در قم ایراد کردند فرمودند… رئیس جمهور امریکا بداند که امروز در این کشور یکى از منفورترین افراد بشر است . امروز قرآن با او خصم است ، املت ایران با او خصم است … قانونى در مجلس بردند… اگر یک خادم امریکایى ، اگر یک آشپز امریکایى ، مرجع تقلید شما را در وسط بازار ترور کند، زیر پا منکوب کند، پلیس ایران حق ندارد جلوى او را بگیرد.

فصل دوم : تبعید به ترکیه

پس تز سخنرانى امام در سیزدهم آبان ۱۳۴۳، شبانه به منزل ایشان در قم ریختند و در حالى که ایشان مشغول نیایش بودند، بازداشت و به همراه نیروهاى امنیتى به فرودگاه مهرآباد تهران اعزام کردند.

دستگیرى امام

همسر امام در رابطه با واقعه دستگیرى ایشان مى گوید: یک شب دیم که ریختند پشت در خانه ، من در ایوان بودم ، با آنکه دیوار بلند بود، یکى رفته بود بالاى دیوار، آقا طرف دیگر حیاط بودند و من این طرف حیاط، دوباره دیدم یک نفر دیگر پرید بالاى دیوار، صدا کردم : آقاناگهان در بین خانه ما و بیرونى را با لگد زدند. آقاى صداى مرا شنیدند، بلند صدا زدند: در را شکستید. من دارم مى آیم . یکدفعه یکى دیگر هم پرید بالاى دیوار و من دیگر ترسیدم . نزدیک سحر بود. آقا آمدند بیرون و داد زدند: در شکست ! بروید بیرون ، من مى آیم . همینکه دیدند آقا از اتاق بیرون آمده اند و به طرف من مى آیند، از دیوار پایین پریدند، آقا آمدن مهر و کلید در قفسه شان را به من دادند و گفتند: این پیش تو باشد تا خبر دهم ؛ و از آن در بیرون رفتند. من مهر و کلید را پنهان کردم و به هیچ کس نگفتم . هنگام بردن امام ، احمد که در آن موقع پانزده – شانزده ساله بود، بیدار شد و پرسید: آقا کو؟گفتم : از این در رفت . تو نرو؛ ولى از رفت و زود برگشت و گفت : چند قدم که رفتم ، یکى از ساواکى ها هفت تیرش را به سمت من نشانه گرفت ، که از جلو بیایى مى زنمت ، و من نرفتم .

دختر امام درباره شب دستگیرى پدر مى گوید: وقتى که امام را بردند، مادر نگرانمان ، با پوشش چهار قطعه لحاف و پتو، باز هم بشدت مى لرزید. وقتى جویاى حالشان شدم ، گفت : دخترم ! حالم خوب است ؛ اما نمى دانم چرا اینقدر مى لرزم این سخن چنان قلبم را سوزاند که هنوز هم یادآورى آن دشوار است . آن روز بر خانواده ما همچون ایران کربلا گذاشت . براى در امان بودن از ستم و تعدى رژیم ، ما را از کوچه هاى تنگ و باریک پشت باغ قلعه به میدان حرکت دادند و در دو سوى مسیر، زنها و بچه ها که هنوز از واقعه مطلع نبودند و شاید هم ما را نمى شناختند، به تماشا ایستاده بودند. در آن ایام از آنچه بر ما گذشت ، هیچ چیز به امام نگفتیم ؛ زیرا نمى خواستیم مایه رنجش بیشتر او باشیم .
امام در مورد دستگیرى خود مى گوید: آنجا ماشین مرا عوض کردند؛ یعنى مرا از آن فرلکس کوچک ، که به خاطر باریکى کو چه آورده بودند، به یک ماشین بزرگتر بردند.

ماءموران پس از آنکه مرا گرفتند، به داخل اتومبیل بردند و به سرعت خیابانهاى قم را پشت سر گذاشتند و به سمت تهران به راه افتادند؛ ولى پیوسته با نگرانى به پشت سر خود و این طرف نگاه مى کردند و وقتى من پرسیدم از چه مى ترسید و نگران هستید؟ گفتند: مى ترسیم مردم ما را تعقیب کنند و به دنبال ما بیایند، چون مردم شما را دوست دارند…

و الله من نترسیدم ؛ ولى آنها مى ترسیدند. آنقدر مى ترسیدند که اجازه ندادند براى نماز صبح پیاده شوم و گفتند: مى ترسیم مردم برسند و نمى توانیم چنین اجازه اى بدهیم ؛ و از این رو من ناچار شدم همانگونه که بین دو ماءمور در اتومبیل نشسته بودم ، نماز خود را نشسته بخوانم .

توى ماشین – موقع رفتن – به چاه نفت که رسیدیم ، گفتم : تمام این بدبختیهاى ما به خاطر این نفت است . شما چرا این جور مى کنید؟ از آنجا تا تهران من با اینها صحبت کردم و یکى از اینها که پیش من نشسته بود تا تهران گریه کرد.
مرا مستقیم تا فرودگاه آوردند. هواپیما آماده بود. داخل هواپیما که رفتیم ، دیدم یک قسمت را پتو انداخته بودند و تا اندازه اى براى نشستن .منظمش ‍ کرده بودن ، معلوم شد این هواپیماى بارى است . آنها گفتند چون هواپیماى مسافربرى آماده نبود، ما خواستیم شما را با این هواپیما ببریم تا این کار به سرعت انجام شود. من گفتم نخیر، به خاطر اینکه نمى خواستید من در میان جمعیت باشم که بروم عصر آن روز ساواک خبر تبعید امام را به اتهام اقدام علیه امنیت کشور ! در روزنامه ها منتشر ساخت . على رغم فضاى خفقان ، موجى از اعتراضها به صورت تظاهرات در بازار تهران ، تعطیلى طولانى مدت دروس حوزه هاى قم و مشهد و سایر شهرها، ارسال طومار و نامه ها به مراجع تقلید و ارسال تلگرامها و نامه ها متعدد دانشجویان مسلمان پیرو امام در خارج از کشور به مقامهاى ترکیه و سازمان ملل و کمیسیون حقوق بشر، جلوه گر شد.

تبعید امام به ترکیه با دستور مستقیم امریکا بوده است ، چون ترکیه کشور لائیک (غیرمذهبى ) بود و مى خواستند مانع فعالیتهاى ایشان بشوند.
در ترکیه ابتدا امام را به هتلى در بلوار پلاس ، طبقه چهارم ، اتاق شماره ۵۱۴، که از قبل مهیا شده بود، بردند. این هتل در مرکز شهر آنکارا قرار داشت و چون خبرنگاران به آنجا آمدند، بعد از ظهر چهاردهم آبان ، امام خمینى را به ساختمان فتوتم انتقال دادند. پس از تغییرات پیاپى محل اقامت امام ، در ۲۱ آبان ایشان را به شهر بورسا یکى از بنادر ترکیه ، واقع در غرب آنکارا – حوالى دریاى مرمره – منتقل کردند و در یکى از ساختمانهاى جنوبى آن اسکان دادند.

در همان روزهایى که امام وارد ترکیه شدند و کاغذى خواستند و آموختن زبان ترکى را شروع کردند ۱۲ و در اولین نامه که به ایران نوشتند، کتاب صحیفه سجادیه خواستند. ۱۳ امام حدود یک ماه و نیم به تنهایى در این بندر زندگى مى کردند. آن دوران تنهایى و غربت ، امام را سخت آزار مى داد.

پس از دستگیرى و تبعید امام به ترکیه ، رژیم شاه پسر امام ، آقا مصطفى را دستگیر و پس از دو ماه زندانى در قزل قلعه ، در روز سیزده دیماه همان سال به ترکیه تبعیدى کرد.
حضور آقا مصطفى در ترکیه تاءثیر عاطفى بسیارى بر روى پدر گذاشت . اما مدافع و خدمتگزار و حتى آشپز پدر بود. لباسهاى ایشان را مى شست ، مونس و غمخوارشان بود و به این ترتیب بیشترین تاءثیر را از امام گرفته بود و به همان نسبت نیز بیشترین تاءثیر عاطفى را بر ایشان گذاشته بود.

نفوذ امام در بین مردم ترکیه

امام از نظر سیاسى در ترکیه محدود شده بودند. مقامهاى ایرانى و ترک براى آنکه ایشان را خانه نشین کنند و از هر گونه ارتباط با مردم مسلمان ترکیه باز دارند، به ایشان فشار آوردند که لباس روحانى را از تن در آورند.
رژیم ایران براى اینکه امام از آن محدود خارج نشوند و به میان مردم نروند، به ایشان گفتند: شما نمى توانید به داخل اجتماع بروید. به خاطر اینکه لباس روحانى ممنوع است و دولت ترکیه به لباس متحدالشکل عنایت دارد. اگر مى خواهید به اجتماع بروید؟ باید لباس ترک به تن کنید.

به این ترتیب ، امام را مجبور کردند که لباس روحانى را از تن بیرون بیاورند و لباس ترک را بپوشند، به امید آنکه شاید همین تغییر لباس باعث بشود که امام دیگر میان اجتماع ظاهر نشوند؛ ولى امام على رغم این توطئه با همان وضع مى آمدند، قدم مى زدند و به خیابان مى رفتند.
یکى از گزارشهاى سرهنگ افضلى که همراه امام به ترکیه رفته بود، این بود که ایشان مرتب بیرون مى روند و قدم مى زنند و این وضع نگران کننده است و نباید ایشان را تنها گذاشت .
امام در جواب نامه یکى از دوستانشان نوشته بودند: دولت ایران مى خواست که در ترکیه خیلى به من بد بگذارد؛ اما ملت ترکیه به من احترام کردند، خوش گذشت .
معلوم شد افرادى که در بورسا امام را شناخته بودند، خیلى به امام احترام گذاشته بودند و به امام بابامى گفتند.
تاءلیف کتاب تحریر الوسیله در یک سالى که امام در ترکیه بودند، ایشان کتاب تحریرالوسیله را تاءلیف کردند، که در آن احکام عبادى اسلام را همراه با احکام سیاسى اسلام نوشتند. این کار امام بعد از چند قرن که احکام سیاسى از رساله هاى علمى رخت بربسته بود، بهترین گامى بود که در تبعیدگاه ترکیه برداشته شد.

ترکیه ، مرکز رواج سیاست استعمارى جدایى دین از سیاست است . در آنجا هرگونه دخالت روحانى و سیاست محکوم است ؛ اما مى بینیم که امام در این مرکز کتابى تاءلیف مى کنند و سیاست را با دیانت مى آمیزند و احکام سیاسى را در کنار احکام عبادى ذکر مى کنند.

یکى از افرادى که در دفتر امام بود، مى گوید: وقتى کتاب چاپ شد. پشت جلد آن به عربى نوشته بود رهبر حوزه هاى علمیه و من این مطلب را ندیده بودم . یک جلد از کتاب را خدمت امام بردم تا چشم امام به این کلمه افتاد، آنقدر ناراحت شدند که کتاب را به زمین زدند و فرمودند: به من نمى گویند ! باید این نوشته از بین برود. من جراءت نکردم حرفى بزنم . آمدم بیرون و به آن شخصى که متصدى این کار بود گفتم که باید این نوشته از بین برود، فایده ندارد. کتاب را به چاپخانه بردند و همان شخصى که متصدى چاپخانه بود، تعجب کرده بود. چون او تا آن موقع چنین جریانى را ندیده و نه شنیده بود. به همین دلیل گفته بود: این آقا کیست ؟ !
در مهرماه ۱۳۴۴، یازده ماه پس از تبعید امام به ترکیه ، رژیم شاه به علت فشارى که از سوى افکار ملت و افکار عمومى جهانى و بعضى از علماى ایران ، از جمله آیت الله سید احمد خوانسارى آمد، محرومانه اعلام کدر که بزودى امام را به عراق روانه مى کند و به این وضع پایان مى دهد.
بنابراین در سیزده مهرماه ، امام را به همراه فرزندشان ، آیت الله مصطفى خمینى ، سوار هواپیما کردند و به بغداد فرستادند.

بخش چهارم : تبعید امام به نجف (۶۳ تا ۷۶ سالگى )

فصل اول : ورود امام به عراق

هنگامى که امام و حاج آقا مصطفى در فرودگاه بغداد از هواپیما پیاده شدند، هیچ کس آنان را نمى شناخت و پولى هم براى کرایه اتوبوس واحد و یا تاکسى نداشتند که به کاظمین بروند.
کمى در محوطه قدم زدند که ناگهان یکى از علاقه مندان به امام ، که چند سال قبل از آن امام را زیارت کرده بود، با اتومبیل شخصى خود از آنجا عبور مى کرد، ناگهان چشمش به دو سید معمم مى افتد. اتومبیل را کمى آهسته مى کند و با شتاب از ماشین پیاده مى شوند.
سلام علیکم ، آقا شما هستید؟ کى رسیده اید؟ چرا اینجا ایستاده اید؟ آیا منتظر کسى هستید؟ لطف بفرمایید و سوار اتومبیل شوید.

زیارت عتبات عالیات

امام و حاج آقا مصطفى سوار مى شوند و به کاظمین ، و مستقیم به حرم امام موسى بن جعفر و امام محمد تقى – علیهماالسلام – مى روند و بعد مردم و علما مطلع مى شوند.
امام در کاظمین در مسافرخانه جمالى این دیار مقدس اقامت گزیدند، صاحب مسافرخانه چون امام را شناخت ، در مقام تکریم برآمد و با اصرار زیاد ایشان را به منزل شخصى خود برد.

امام سه روز در کاظمین بودند. ملاقاتهاى مختلفى صورت گرفت . یکى از ملاقات کنندگان نماینده رسمى رئیس جمهورى عراق بود. در مدت سه روز که امام در کاظمین بودند، با تماسهاى تلفنى که به وسیله دوستان امام با نجف صورت گرفت و نیز با همت و تلاش حاج شیخ نصرالله خلخالى ، که از ارادتمندان امام بود، گروههاى مختلفى از طلبه ها توانستند براى ملاقات امام ، از نجف به کاظمین مشرف شوند.

بعد از چند روز، امام اظهار علاقه کردند که براى زیارت عسگریین ، به سامرا مشرف شوند. مقدمات سفر مهیا شد. حاج شیخ نصرالله ، وسایل سفر را فراهم کرد که هم خود حضرت امام و هم کلیه آقایانى که ملازم حضرت امام بودند و از نجف آمده بودند، بسیار باشکوه به صورت کاروانى زنجیره اى از ماشینها، که در جلوى کاروان ماشین امام و در پشت سر، دهها ماشین حامل طلبه ها و فضا بود، به سامرا منتقل شدند.

امام چند روزى در آنجا ماندند و به زیارت مشغول بودند. در آنجا شیوخ عرب ، از شیعه و سنى ، به خدمت ایشان مشرف مى شدند. این ملاقاتهاى امام ، تاءثیرات زیادى بر شیوخ عرب ، بخصوص اهل تسنن گذاشت .
پس از چند روز امام عازم کربلا شدند. بسیارى از مردم کربلا تا شهر مسیب که طفلان مسلم در این شهر دفن شده اند، به استقبال آمدند. عده اى از علما و افراد سرشناس کربلا جزء استقبال کنندگان بودند. در این شهر امام با عظمت تجلیل شدند. کربلا به عنوان شهر مذهبى شیعه نشین مهم عراق ، استقبال شایانى از امام کردند.

ایشان در مدت اقامت خود در کربلا در منزل حاج شیخ نصرالله خلخالى ماندند. ایشان به طلبه ها و مردم گفت : بروید براى آقا خانه در نجف تهیه کنید و اثاث بخرید تا ایشان به منزل شخص دیگرى وارد نشوند.
همسر امام درباره اثاث و خانه مى گوید: اثاثى که خریده بودند، عبارت بود از فرش کهنه ، گلیم کهنه ، سه – چهار دست رختخواب ، سماور بزرگ ، یک گونى شکر، یک صندوق چاى ، چهل دست استکان و نعلبکى جورواجور براى پذیرایى از جمعیت ، چهار سینى و چهار دست ظرف غذاخورى .

امام پس از زیارت کربلا و دیدار مردم ، عازم نجف شدند. جمعیت بسیارى از علما، فضلا و مردم تا خان نصف که تقریبا در نیمه راه کربلا و نجف است ، به استقبال آمده بودند. آقایان مدرسان بزرگ که نتوانسته بودند تا خان نصف بیایند، در مدخل شهر نجف اجتماع کرده بودند. استقبال ، بسیار غیر منتظره و بسیار با شکوه بود؛ ولى امام بدون اطلاع دیگران پس از ورود به نجف به حرم حضرت امیر – (علیه السلام ) مشرف شده بودند. ایشان بعد از انجام زیارت به منزلى که قبلا به وسیله حاج شیخ نصرالله تهیه شده بود، رفتند.

خانه امام در نجف

خانه امام در نجف ، خانه اى محقر و فرسوده و در یکى از کوچه هاى خیابان الرسول نجف قرار داشت . خانه ، دو اتاق هر کدام دوازده متر مربع در پایین و دو اتاق در بالا داشت که یکى از اتاقها قابل استفاده نبود، اتاق دیگر براى امام مفروش شد. آشپزخانه اش خیلى کوچک بود، همسر امام مى گوید. آشپزخانه اى به اندازه یک تشک داشت و ما مجبور بودیم موقع کشیدن غذا دیگ را در حیاط بگذاریم .

امام همچون صدها طلبه معمولى در آن خانه اجاره نشین بودند. خانه مجاور را جهت بیرونى اجاره کردند.
آیت الله فاضل لنکرانى نقل مى کند: وقتى وارد بیرونى منزل امام شدم ، دیدم خانه بسیار محقر و کوچک است که شاید حیاطش مجموعا سیزده یا چهارده متر مساحت بیشتر نداشت . اتاقهایى در قسمت پایین داشت ، اتاق بالا سالها بود که رنگ آمیزى نشده ، و یک حالت تقریبا ناراحت کننده اى در آن دیده مى شد. امام راضى نمى شدند تعمیر شود و مى گفتند: به همین سبک باشد؛ و اگر به آن صورتى بدهیم با زندگى طلبگى ما مناسبت و موافقتى ندارد.

در بیرونى خانه امام در نجف ، اتاقى که او شبها به آنجا مى رفت به اندازه کافى قالى نبود؛ آنجا زیلوهاى کهنه و نخ تمامى را که از ایران آورده بودند، پهن کرده بودند. گاهى شبها که نماز جماعت برگزار مى شد، هم جا تنگ بود و هم فرش کافى بود؛ یکى از دوستان امام با لحن مؤ دبانه اى گفت : آقا اجازه بدهید فرش براى بیرونى تهیه کنیم امام لبخندى زدند و به نر مى گفتند: آن طرف هست . او بى معطلى گفت : آن گلیم است ، با اینجا جور در نمى آید. امام ابروهایش را بالا دادند و گفتند: مگر منزل صدراعظم است ؟ دوست امام لبخند زد و با فروتنى گفت : منزل بالاتر از صدراعظم است ، منزل امام زمان است امام آهسته گفتند: امام زمان ، خودش هم معلوم نیست در منزلش چى افتاده است و بعد آرام از اتاق بیرون رفتند.

در نجف رسم بود براى خنکى داخل خانه از کولرهاى دستى استفاده مى کردند. بنابراین نجارى آوردند تا مقدمات کار را فراهم سازد. امام با لحنى که شدت داشت فرمودند: شما همه دست به یکى کنید تا مرا جهنمى نمایید ! ! همه ترسیده بودند؛ سرانجام با اصرار زیاد امام قبول کردند که دو قطعه فیبر نصب گردد و پنکه در آنجا قرار گیرد.امام بعد از تبعید به عراق و آمدن به نجف ، در این خانه مستقر شدند و مدت چهارده سال در آن زندگى کردند.

دیدار با علما

از همان شب اول ورود به نجف ، دیدارها شروع شد. شب اول تعدادى از مراجع و بزرگان نجف ، و برخى شب دوم و برخى هم شب سوم به دیدن امام آمدند.
آیت الله العظمى حکیم شب دوم براى دیدن امام آمد. در این نشست آقا حکیم از امام سؤ ال کرد که : جنابعالى جایى نماز مى خوانید؟ ایشان فرمودند: من قم هم که بودم ، نماز جماعت نمى خواندم .
آقا حکیم ، نظرشان این بود که به امام جایى را تعارف کنند، یا جاى خودشان را براى نماز به ایشان بدهند، که امام فرمودند: مایل به این کار نیستند.

آیت الله شاهرودى و آیت الله خوئى هم از جمله مراجعى بودند که به دیدن امام آمدند. استادان و طلبه هاى مدارس علمیه جزو دیدارکنندگان بودند. خانه امام ، مرکز اجتماع و رفت و آمد آقایان اهل علم و فضلا و طلبه ها بود. بعد از این دیدارها امام اظهار تمایل فرمودند که بازدیدها را آغاز کنند. ابتدا به دیدار مراجع و سپس به بازدید استادان رفتند و در پایان ، مدرسه به مدرسه به دیدن آقایان طلبه ها تشریف بردند؛ و همراهان امام مى گویند: قسمت با شکوه بازدیدهاى امام ، این قسمت (دیدار با طلبه ها) بود.

فعالیتهاى امام در نجف

امام پس از ورود به نجف تدریس خود را آغاز کردند. یکى از شاگردان ایشان مى گوید: از آن زمان به مدت چهارده سال من جزو شاگردان امام بودم و سعى مى کردم که بخصوص در جلسات خصوصى درس ، که شبها در منزل ایشان تشکیل مى شد، شرکت کنم . یکى زا دروسى که تدریس ‍ مى کردند، فقه بود، ایشان در ادامه بحث فقهى خود به موضوع ولایت فقیه رسیدند که سرآغاز دوباره براى مباحث حکومت اسلامى و مبارزه علیه رژیم شاه و تشکیل حکومت اسلامى بود.
امام در ادامه برنامه هاى خود با اصرار زیاد شاگردانش ، موافقت کردند که به طلبه ها شهریه بدهند و خلاصه کتاب تحریر الوسیله ایشان به زبان عربى براى مقلدان عرب ، بخصوص شیعیان عراق چاپ شود.

امام در مدتى که در نجف بودند، هیچ گونه عملى که حاکى از ریاست طلبى و حب جاه و مقام و یا شهرت طلبى باشد، از ایشان سر نزد. در طول مدت چهارده سال امام به مراجع احترام مى گذاشتند و در مواقعى که آنان نیاز داشتند به آنها کمک مى کردند و همچنین در مواقع ضرورى از آنان حمایت و دفاع مى کردند. متقابلا مراجع نیز براى ایشان احترام خاصى قائل بودند، گرچه بعضى از اساتید، ایشان را مورد طعن و آزار و اذیت قرار مى دادند؛ ولى ایشان با صبر و حوصله ، مشکلات را پشت سر مى گذاشتند. شایعات و بدخواهى ساواک و سفارت ایران در عراق و عوامل وابسته ، باعث پراکندگى برخى افراد از درس امام مى شد؛ ولى پس از آشکار شدن عمق بحث و درس ، بتدریج بر تعداد شیفتگان افزوده شد و جمعیت کلاس درس ‍ به حالت اولیه برگشت . رئیس جمهور و سایر مقدمات رژیم عراق به جهت مخالفتشان با رژیم شاه تلاش مى کردند که خود یا نمایندگانشان با امام دیدار و ملاقات داشته باشند تا از این ملاقاتها سوء استفاده کنند؛ ولى هیچ گاه امام حاضر به این دیدار و ملاقاتها نشدند.

فصل دوم : ویژگیهاى امام
ویژگیهاى اخلاقى
کار براى خدا

یکى از گروههاى سیاسى که در آن زمان فعالیت مى کرد، سازمان مجاهدین خلق بود. مسؤ ولان این سازمان در آن زمان سعى داشتند براى فعالیتهاى خودشان علیه شاه از امام تاءیید بگیرند. به همین دلیل براى تاءیید خود، از روحانیان سرشناس و مبارز، خدمت امام نامه آوردند و نماینده اى براى صحبت نزد امام آورده بود تا ایشان مطالعه کنند. خودش هم ، مواضع اعتقادى و سیاسى سازمان را براى امام توضیح داد، در پایان امام فرمودند: من از مطالعه آثار اینان به این نتیجه رسیده ام که اینان به معاد به آن معنایى که ما معتقدیم ، ایمان ندارند و دچار بینشهایى التقاطى هستند.

آیت الله مرتضى مطهرى هنگامى که به نجف مشرف شده بود؛ گفت : همه لغزیدیم ؛ جز امام ، و آن واقع بینى و ارتکاى عمیق و پایبندى امام به مبانى فکرى و عقیدتى – که هیچ چیز شبه آمیز را تاءیید نکنند و به هیچ مساءله مبهمى تن در ندهند – باعث شد که ایشان مصون بمانند

عده اى از شاگردان و یاران امام با عشق و علاقه اى که به امام و راه او داشتند، گرد امام حلقه زده بودند و به تحصیل علم و مبارزه علیه دولت ایران مى پرداختند. بین این برادرها، براى مدتى اخلاف سلیقه هایى پیش ‍ آمد که منجر به یک سرى برخوردهاى لفظى شد. مساءله به گوش امام رسید. ایشان آنان را، که حدود بیست نفر بودند، جمع کردند و با لحن نصیحت گونه ، یک برنامه عملى را براى آنان تشریح کردند. امام فرمودند: اصولا چه دسته اى در مبارزه پیروز مى شوند و چه دسته اى هستند که نا کام مى مانند؟ اگر کسانى که مى خواهند کار بکنند، صرفا سیاسى باشند و کارهایشان هم جز از چهار چوب سیاست تجاوز نکند، اینها پیروز نمى شوند. ما در تاریخ ایران و فعالیتهایى که در ایران شده ، این مساءله را به تجربه دیده ایم .

کسانى بودند که صددرصد سیاسى بودند و سیاستمدار بزرگى هم به شمار مى آمدند؛ اما دیدیم که آنها پس از پیروزى ، از صحنه سیاست خارج شدند و به کل فراموش شدند، حتى در میان مردم و کسانى که طرفدار آنها بودند. پس کارى که شما مى خواهید بکنید، اگر صرفا سیاسى باشد، چنین حالتى پیدا مى کند. ممکن است که براى شما جلوه اى داشته باشد و پیش برود؛ اما این ادامه نخواهد داشت ؛ ولى اگر این سیاست و فعالیتهاى سیاسى منظم بشود و رنگ دین و صبغه الله به آن باشد؛ یعنى اینکه سیاست ، دینى باشد، سیاستى که خدا خواسته باشد، استمرار پیدا مى کند و مستمر خواهد بود؛ چون یک طرفش خداست .
این فعالیت سیاسى همیشگى است ، هم به نفع مسلمانهاست و هم به نفع آن کسى که داخل این کار و فعالیت شده است . اگر اینطور شد، هیچ وقت اختلافى بین شما برادرها پیدا مى شود، جایى است که این حلت خدایى و براى خدا بودن و وابستگى به خدا پیدا کردن از آن گرفته مى شود. شما که آواره شده اید. آمده اید بیرون و از پدر و مادر و دوستان و برادران خود جدا شده اید، برنامه هایتان باید برنامه هاى خدایى باشد.

وارستگى

در نجف امام در مدرسه بزرگ مرحوم آیت الله بروجردى نماز مى خواندند. یک سال حجج ایرانى و زوار که توانسته بودند که عربستان به عراق بیایند و آرزو داشتند امام عزیز را زیارت کنند، به مدرسه آیت الله بروجردى آمدند و پس از ساعتها انتظار، هنگام مغرب که امام وارد مى شدند، جمعیت با علاقه فراوان و غریو شادى و هاى هاى گریه شوق با فریاد صلوات از امام استقبال مى کردند.

بعد از اتمام نماز، امام از مدرسه خارج مى شدند و جمعیت نیز پشت سرایشان حرکت مى کردند. امام محترمانه مردم را از اینکه در خارج مدرسه ، در خیابان و کوچه ، پشت سرایشان حرکت کنند، باز مى داشتند. در حالى که انسانها معمولا تحت تاءثیر هواها و تمایلات نفسانى ، علاقه دارند که هنگام حرکت در کوچه و بازار، جمعیتى انبوه اطراف آنها را بگیرند و بدین وسیله توجه دیگران را بیشتر به خود جلب کنند ! ! خطر مشى و روش ‍ امام ، این انسان وارسته الهى ، اینگونه نبود.

سبقت در سلام

روزى شاگردان زودتر از ایشان به اتاق درس رفته بودند. چشمشان به در بود، منتظر و آماده ورود امام بودند. حتى سینه خود را براى سلام کردن صاف کرده بودند؛ ولى باز هم غافلگیر شدند؛ زیرا با باز شدن در، صداى سلام امام را شنیدند، به طورى که متوجه نشدند که امام ابتدا وارد شدند و بعد سلام کردند، یا اینکه اول سلام کردند و آنگاه وارد اتاق شدند.

برخورد کریمانه

یکى از افرادى که در دفتر المام در نجف کار مى کرد؛ نقل مى کند: یک وقت از یکى از آقایانى که آنجا بود، گله اى داشتم ، خدمت امام رفتم و به عرض ‍ رساندم . امام قصه اى براى نقل کردند و گفتند: یک نفر اینجا آمد و هر جه از دهانش در آمد و هرچه از دهانش در آمد بر من گفت ؛ اما من تا زمانى که آنجا بود، برایش پول مى فرستادم .
رفتار حضرت امام همانند رفتار حضرت على (ع ) و امام حسن چ (ع ) بود و همچون آن بزرگوار و در مقابل اهانتهاى مخالفان ، رفتار کریمانه از خود نشان مى دادند.

عشق به مردم

علاقه و عشق امام نسبت به مردم بسیار زیاد بود. ایشان حتى کمترین رنج آنان را تحمل نمى کردند و هیچ گاه اجازه نمى دادند که به خاطر او مردم در زحمت بیفتند، اگر چه در حد کنار زدن مردم از جلو راه باشد.
آقاى سید على شاهرودى ، پسر آیت الله شاهرورد، نقل مى کرد که : روزى در حرم مطهر حضرت على (ع ) دید که امام در میان جمعیت انبوه قرار دارند و هر لحظه ، خطر آن است که زیر دست و پا بیفتند؛ اتفاقا در همان لحظه دو نفر نیز به عنوان همراه در پشت سر امام بودند. آقاى شاهرودى به آن دو نفر اعتراض مى کند که چرا ایستاده اید؟ آنها پاسخ دادند: جراءت دخالت ندایم ، آقا اجازه راه باز کردن به ما نمى دهند..

سید على شاهرودى عصبانى مى شود، عبا را به گوشه اى مى اندازد و جلو مى رود و با سلام و صلوات مردم را از سر راه امام کنار مى زند؛ اما مرتب دست به پشت او مى زند و وى را از این کار منع مى کردند.
یکى از شاگردان امام نقل مى کرد: روزى در حرم مطهر حضرت امام حسین (ع )، حضرت امام را دیدم که در میان انبوه زائران گیر کرده اند و نمى توانند قدمى پیش بگذارند؛ جلو دویدم و با کنار زدن مردم ، راه را براى ایشان باز کردم . امام با اعتراض و ناراحتى مرا از این کار منع مى کردند؛ ولى من بى توجه ، به کار خود ادامه مى دادم . ناگهان متوجه شدم که امام از مسیرى که من براى ایشان باز کرده ام ، نیامده و تغییر مسیر داده اند و در لابه لاى جمعیت به راه خود ادامه مى دهند.

تواضع و فروتنى

در نجف گاهى اتفاق مى افتاد که امام از روى پشت بام متوجه مى شدند که چراغ آشپزخانه یا دستشویى روشن مانده است . در این موارد به خانم یا دیگر کسانى که در پشت بام بودند، دستور نمى دادند و چراغ را خاموش ‍ کنند؛ بلکه خود سه طبقه را در تاریکى پایین مى آمدند و چراغ را خاموش ‍ مى کردند و باز مى گشتند.

گاهى نیز قلم یا کاغذى مى خواستند که در اتاق طبقه دوم منزل بود. در این شرایط نیز به هیچ کس حتى به نوه هایشان دستور نیم دادند که براى او قلم و کاغذ بیاورند؛ بلکه خودشان برمى خاستند از پله ها بالا مى رفتند، و آنچه را که لازم مى داشتند، برمى داشتند و باز مى گشتند.

جلوگیرى از غیبت و تهمت

هنگامى که امام در مجلس عمومى بودند، کسى جراءت غیبت کردن یا تهمت زدن نداشت و روح معنوى در مجلس حاکم بود؛ همچنین در مجالس خصوصى نیز کسى جراءت نمى کرد، سخن از دیگرى بزند. بارها امام مى فرمودند: من راضى نیستم کسى در بیرونى منزل من غیبت کند؛ و با تمام نیرو و از غیبت کردن افراد جلوگیرى مى کردند.

یکى از شاگردان امام مى گوید: روزى امام در درس تشریف آوردند و به قدرى ناراحت بودند که نفس ایشان به شماره افتاد بود، به جاى درس ‍ نصیحت تندى نمودند و رفتند و سه روز نیامدند. چون شنیده بودند که یکى از شاگردان ایشان درباره یکى از مراجع غیبتى کرده است .

امام از همان ایام جوانى در مجلسى که شرکت مى کردند، به هیچ وجه اجازه نمى دادند کسى غیبت کند؛ و اگر کسى صحبت مى کرد و مى خواست شروع به غیبت کند، فورى ایشان مطلب را برمى گرداندند و رشته سخن را تغییر مى دادند.

دیدار با شخصیتها و دانشجویان

در پاریس ، از سوى احزاب و شخصیتها و گروهها افرادى جهت ملاقات و مذاکره با امام مى آمدند. یکى زا افراد، خواهر ملک حسین ، پادشاه اردن بود، او پس از ملاقات ملک حسین با شاه ، از سوى او به پاریس آمده بود، ورود او به امام اطلاع داده شد، ایشان اجازه ملاقات ندادند.

عده اى به عنوان حزب و گروه تقاضاى ملاقات با امام داشتند که امام فرمودند: من با کسى به عنوان حزب ملاقات نمى کنم ، اگر آقایان به عنوان یک فرد ایرانى مثل تمام کسانى که با من ملاقات مى کنند، مى خواهند بیایند، اشکالى ندارد ( ۲۰۷)
روزى عده زیادى از آلمان و انگلستان براى ملاقات با امام آمده بودند. فضاى اتاقها براى این عده کافى نبود، پس با وجود باران شدیدى که مى بارید، در محوطه ایستادند و براى آن جمعیت صحبت کردند، در حالى که مى توانستند در داخل اتاق مقابل پنجره بایستند و در زیر باران خیس ‍ نشوند، بعضى از همراهان امام اصرار کردند که امام در اتاق سخنرانى کنند اما ایشان فرمودند: نه همین جا خوب است .

علاقه مردم فرانسه به امام

همراهان امام نقل مى کنند: روزى ما متوجه شدیم که یک سرى از دانشجویان فرانسوى ، هر شب به سخنرانى امام مى آیند. یکى از برادران که زبان فرانسه بلند بود، پرسید: شما که هر شب به سخنرانى امام مى آیند، آیا مى فهمید که امام چه مى گویند؟ فارسى بلند هستید یا نه ؟ آنها گفتند: ما اصلا متوجه نمى شویم که امام چه مى گویند، فارسى هم بلد نیستیم . سؤ ال کردند: پس براى چه مى آیید؟ پاسخ دادند: ما وقتى به اینجا مى آییم و سخنان امام را مى شنویم ، در خودمان روحانیت خاصى را احساس مى کنیم .

براى مردم فرانسه این سؤ ال پیش آمده بود که چگونه ممکن است ، پیرمردى در گوشه اى از نوفل لوشاتو نشسته باشد و ایران را به حرکت در آورده باشد هر چه او مى گوید بالا فاصله ۳۵ میلیون نفر در ایران به فرمان او گوش مى دهند، امروز مى گوید که شرکت نفت اعتصاب کند، اعتصاب مى کنند، مى گوید که ارتشیها فرار کنند، فرار مى کنند. فرمان مى دهد که کارخانه ها تعطیل کنند، تعطیل مى کنند. واقعا این پیرمرد با وجود آنکه در برابرش قدرتهاى بزرگى چون : شاه و امریکا را دارد، چگونه مى تواند بر روى ملت خودش این چنین اثر بگذارد؟

براى فرانسوى ها این سؤ ال پیش آمده بود که اسلام چگونه مکتب و مرامى است که تا این حد در این ملت نفوذ کرده است ، به همین دلیل درخواست کردند که رادیو و تلویزیون فرانسوى ساعاتى از شبانه روز یا حتى هفته را به توضیح این مکتب و مرام اختصاص بدهد. رادیو و تلویزیون هم به ناچار از ایرانیهاى مبارز که در پاریس بودند دعوت مى کرد تا به تشریح اسلام بپردازند. ( ۲۰۹)
روزى تعدادى از خواهران مسلمان که در پاریس ساکن بودند به حضور امام آمدند و درباره تحصیل خانمها در دانشگاه از ایشان سؤ ال کردند. امام فرمودند: لازم نیست کسى در باره صحبت کند.

سؤ ال شد: شرکت در کلاسهایى که مختلط است ، آیا اشکال ندارد؟امام فرمودند: اگر با حفظ مسائل اسلامى باشد و شهوى نباشد، اشکال ندارد.
در مورد رعایت حجاب سؤ ال کردند: باید چادر سر کنیم ؟امام نگاهى به خواهر سؤ ال کننده کردند، او روسرى به سر و مانتویى آستین دار به تن داشت ، فرمودند: حجاب شما، حجاب اسلامى است و خیلى خوب است .

عزادارى در نوفل لوشاتو

روز تاسوعا بود، آقا اشراقى ، داماد امام ، نزد یکى از کارکنان بیت رفت و به ایشان گفت : امام فرموده اند که شما آماده باشید تا یک ساعت به ظهر که ایشان بیرون مى آیند، روضه بخوانیدایشان مى گوید، من متعجب شدم ، اصلا آمادگى چنین کارى را نداشتم . از این رو گفتم : خدمت امام عرض ‍ کنید که من آمادگى ندارم تا روضه اى را که مناسب این شرایط (جو پاریس و دانشجویان ) باشد، بخوانم . روضه اى که من مى دانم ؛ از همان روضه هایى است که در مجلس معمولى ایران خوانده مى شود؛ اگر چنین روضه اى را بخواهند، من مى توانم بخوانم . بعد از امام پیغام دادند: به فلانى بگویید که همان روضه را مى خواهم و همان روضه در اینجا خوانده شود.

امام به اهل بیت (ع ) علاقه مند بودند و علاقه ایشان تابع شرایط نبود و ایشان به آداب و رسومى که برخاسته از متن اسلام است و بیش از هزار سال مسلمانها با آنها زیسته اند، احترام مى گذاشتند و طالب همان آداب بودند ولو اینکه در پاریس و در قلب سرزمین غرب باشند. در آن روز، جمعیت بسیار زیاد بود. خبرنگاران زیادى براى تهیه گزارش و غرب باشند. در آن روز، جمعیت بسیار زیاد بود. خبرنگاران زیادى براى تهیه گزارش و خبر آمده بودند ساعت یازده صبح بود، امام به بیرونى تشریف آوردند و مراسم آغاز شد و در آن شرایط، امام در روز تاسوعا براى امام حسین (ج ) مجلس ‍ عزادارى برقرار کردند و خود در مجلس ، عزادارى کردند و براى امام حسین (ع ) گریه کردند.

ارادت امام به ائمه (ع )

روزى یکى از کارکنان بیت امام صفحه اى از آگهى هاى روزنامه اى را که عده اى از ایران آورده بودند، روى زمین انداخت و کفشهاى امام را روى آن گذاشت . امام وقتى خواستند کفش بپوشند، سؤ ال کردند: مثل اینکه این روزنامه ها ایرانى است ؟ عرض کرد: بله حاج آقا ! ولى این صفحه آگهى هاى .

با این حال ، پایشان را روى کفششان نگذاشتند و مجددا برگشتند و فرمودند: شاید اسم محمد یا على یا… در آنها باشد.
امام حاضر نبودند کلمه على یا محمد در زیر پایشان قرار بگیرد؛ گرچه اسم حضرت رسول (ص ) یا حضرت على (ع ) نباشد.

توجه امام به مسائل شرعى

روزى رئیس پلیس نوفل لوشاتو، عکس امام را که در حال قنوت بودند، آورد تا امام آن را امضا کنند. امام عکس را گرفتند و امضا کردند. امضاى امام مثل سایر امضاها نبود. وقتى از ایشان سؤ ال کردند که امضاى شما مثل سایر امضاها نیست ؛ ایشان فرمودند: چون مسیحى هستند و رعایت وضو را نمى کنند، اسم روح الله را ننوشتم ، مبادا دستشان مسح کند.

پیام امام به مناسبت تولد عیسى (ع )

شب تولد حضرت مسیح (ع ) امام خطاب به مسیحیان جهان پیام دادند، این پیام از طریق خبرگزاریها انتشار یافت . علاوه بر آن ، امام فرمودند: این همسایه ها با این رفت و آمده اى زیاد و شلوغیها خیلى اذیت شده اند، بهتر است هدیه هایى بخریم و برایشان بفرستیم ، از قول من هم معذرت بخواهید. برادرها چند جعبه شیرینى و شکلات خریدند. امام سؤ ال کردند: چه چیزى هایى تهیه شده است ؟ بسته ها را به امام نشان دادند. ایشان فرمودند: خارجیها به گل خیلى علاقه دارند، چند شاخه گل هم برایشان بفرستید. در همان شب عید، هدایا را بین همسایه ها تقسیم کردند، فرداى آن روز خیابان پر از مردم و خبرنگاران شده بود. خبرنگاران آمده بودند تا گزارش تهیه کنند.

روزى یکى از اهالى جهت تقاضاى ملاقات به بیت آمد و گفت : نمایندگان محل ، علاقه مند ملاقات با امامند. امام نیز بى درنگ وقت تعیین کردند. روز بعد ده – پانزده نفر از اهالى محل با شاخه هاى گل به دیدن امام آمدند. حضرت امام به مترجم فرمودند: احوال آنان را بپرسید و ببینید که آیا نیاز و یا کار خاصى دارند. نمایندگان در پاسخ گفتند: نه ما هیچ کارى نداریم ، فقط آمده ایم که خدمت امام برسیم و ایشان را از نزدیک ببینیم و این شاخه هاى گل را نیز به عنوان هدیه آورده ایم . امام با تبسم شاخه هاى گل را یک به یک از دست آنان گرفتند و در میان تنگى که در کنارشان بود، قرار دادند. آنها خیلى خوشحال از حضور امام رفتند.

هجرت امام به پاریس تحولى عظیم به وجود آورد و برداشت و درک غربیها را از اسلام و مسلمانان دگرگون کرد. اخلاق و رفتار و زندگى امام چنان تاءثیر بر جا گذاشت که به گفته یکى از دانشمندان ، صرف تمام بودجه یک ساله حوزه علمیه براى تربیت مبلغ و تبلیغات وزارت امور خارجه و وزارت ارشاد و تاءلیف و ترجمه کتاب و فرستادن آنها به اروپا نمى توانست به اندازه اقامت چهار ماهه امام در پاریس ، اسلام را به دنیا معرفى کند.

وضعیت سیاسى ایران

در مدت اقامت چهار ماهه امام در پاریس ، نوفل لوشاتو مهمترین مرکز خبرى جهان بود و مصاحبه هاى متعددى و دیدارهاى مختلف امام ، دیدگاههاى ایشان را در زمینه حکومت اسلامى و هدفهاى آتى نهضت براى جهانیان بازگو مى کرد؛ و از همین جا بود که بحرانیترین دوران نهضت را در ایران رهبرى کردند.

دولت شریف امامى دو ماه بیشتر دوام نیاورد. شاه ریاست کابینه را به دولت نظامى از هارى سپرد. راهپیماییهاى گسترده میلیونى در روز تاسوعا و عاشورا در تهران و دیگر شهرها برگزار شد.
شاهپور بختیار، آخرین مهره امریکا بود که براى تصدى پست نخست وزیرى به شاه پیشنهاد شد. ژنرال هایزر، معاون فرماندهى سازمان ناتو براى انجام ماءموریتى سرى و دو ماهه به تهران آمد. امام خمینى در دیماه ۱۳۵۷ شوراى انقلاب را تشکیل دادند. شاه نیز پس از تشکیل شوراى سلطنت و اخذ راءى اعتماد براى کابینه بختیار در روز ۲۶ دیماه از کشور فرار کرد.

تصمیم امام براى بازگشت به ایران

بعد از گذشت چهار ماه و اندى از حضور امام در پاریس ، ایشان بر حسب مسائلى که فقط خودشان بر آن واقف بودند، فرمودند: باید ایران برویم . کم کم ایام اقامت امام در پاریس به پایان نزدیک مى شد و آغاز تحولى عظیم تر فرا مى رسید. روزى مقارن غروب آفتاب ؛ دوشیزه فرانسوى به اقامتگاه امام آمدند و تقاضاى ملاقات با امام را داشتند. چون ملاقات امکان نداشت ، از آنها عذرخواهى شد. آنها شیشه کوچکى در دستشان بود که محتوى مقدارى خاک مهر و موم شده بود، اظهار کردند: رسم ما بر این است که وقتى به کسى علاقه مند شدیم ، هنگام جدایى بهترین هدیه را به او تقدیم کنیم ، و این خاک وطن ماست ، که براى ما عزیزترین هدیه است ، اگر ملاقات ممکن نیست ، این مقدار خاک را به حضور امام تقدیم کنید و براى هر کدام از ما یک قطعه عکس با امضاى امام بیاورید. وقتى که شیشه را به حضور امام بردند. امام با تبسمى شیرین شیشه را گرفتند و دو قطعه عکس را امضا فرمودند. آنها نیز عکسى را بوسیدند و تشکر کردند و رفتند. ( ۲۱۹) در تهران به منظور استقبال از امام ، کمیته استقبال تشکیل شده بود این کمیته تصمیم گرفته بود براى ورود امام به ایران فرودگاه را فرش کنند و اطراف را چراغانى کنند و فاصله فرودگاه تا بهشت زهرا، امام را با هلى کوپتر ببرند… وقتى امام از این تصمیمات مطلع شدند به یکى از کارکنان دفتر فرمودند: برو به آقایان بگو مگر مى خواهند کوروش را وارد کنند؟ ابدا این کار لازم نیست ، یک طلبه از ایران خارج شده ، و همان طلبه به ایران باز مى گردد. من مى خواهم میان امتم و همراه آنان باشم ، ولو پایمال شوم .

شب حرکت از پاریس ، رئیس پلیس با افرادى براى خداحافظى خدمت امام رسیدند؛ امام از آنان تشکر کردند و متن تشکر نامه نیز قرائت ، و به آنان داده شد. رئیس پلیس در پاسخ گفت : از برکت وجود شما در نوفل لوشاتو، ما موفق شدیم شخصیتهایى را ملاقات کنیم که هرگز در عمرمان آنها را نمى دیدیم .

آن شب امام پس از نماز مغرب و عشا تمام کارکنان دفتر در پاریس را جمع کردند و فرمودند: من دست بیعتم را از شما برداشتم و راضى نیستم که یکى از شماها به زحمت و مشکل بیفتید؛ فردا خودم تنها مى روم ، چون آنها اگر کارى داشته باشند، با من دارند، کسى با شما کارى ندارد؛ شما اگر از کشورهاى دیگر آمده اید و درس و یا کارى دارید، مى توانید به سرکارتان برگردید، ان شاء الله اگر برنامه اى شد، به ایران مى آیید.

شرایط کاملا حالت بیعت برداشتن امام حسین (ع ) در کربلا را به اذهان همراهان امام تداعى مى کند؛ برادران حاضر شروع به گریه کردند. هر کدام چیزى مى گفتند یکى مى گفت : اگر صد بار بکشند مان و باز هم زنده شویم ، حاضر نیستیم که دست از شما برداریم .امام فرمودند: مقصودم این است که شما به خاطر من ، خودتان را به خاطر نیندازید.

آخر شب به دفتر امام در لوشاتو اطلاع دادند که بختیار فرودگاه را بسته و دستور داده است که هیچ هواپیمایى ننشیند و برنخیزد. فرداى آن روز مردم در تهران و سایر شهرستانها تظاهرات کردند و در شعارهاى خود مى گفتند: خمینى ، خمینى ، قلب من باند فرودگاه توست . اگر امام فردا نیاد اسلحه ها بیرون مى آید…

ماه تابان//حسن کشوردوست و قسمتهایی از کتاب فقهای نامدار شیعه//عقیقی بخشایشی

زندگینامه امام خمینی قسمت اخر

امام خمینی

بخش ششم : امام در ایران (۷۶ تا ۸۷ سالگى )

فصل اول : دهه مبارک فجر و…

پرواز انقلاب (۱۲ بهمن ۱۳۵۷)

با تهدید مردم ، بختیار مجبور به باز کردن فرودگاه شد و شب دوازدهم بهمن فرا رسید؛ هواپیما در فضاى ایران بود، قلب همه مى تپید، مردم تهران و شهرستانها براى استقبال از امام در تهران تجمع کرده بودند؛ هواپیما در حال فرود آمدن بود که یکباره با اعلام مطلبى به زیان فرانسه اوج گرفت ، از قول کمیته استقبال اعلام کرده بودند که فرودگاه آماده نیست ، یک ربع ساعت دور بزنند و آنگاه فرود آیند. بیشتر مسافران ترسیده بودند و تنها کسى که ذره اى ترس به دل راه ندارد، امام بودند؛ هواپیما بر زمین نشست . امام در فرودگاه مهرآباد در میان انبوه جمعیت و دریاى عواطف و احساسات مردم از هواپیما بیرون آمدند. سراپاى همه از شوق دیدار امام مى سوخت . امام وارد سالن فرودگاه شدند و از مردم تشکر کردند و بعد از صحبت کوتاهى سوار ماشین شدند.
از آشیانه فرودگاه تا بهشت زهرا مردم ایستاده بودند و براى عبور امام فقط راه باریکى باز بود. در تمام مسیر روى خطوط سفید وسط خیابان ، گلهایى چیده شده بود که تا بهشت زهرا ادامه داشت .

امام اصرار زیادى داشتند که از جلوى دانشگاه عبور کنند. رو به روى دانشگاه به علت کثرت جمعیت (با آنکه بسیار منظم بود)، اتومبیل حامل امام متوقف شد، از آنجا به خیابان ولى عصر آمدند. آن روز حدود پنجاه هزار ماءمور داوطلب انتظامات در تهران بودند. از آغاز مسیر تا بهشت زهرا جمعیت به هم متصل بود. اتومبیل حامل امام به نزدیکى بهشت زهرا رسید، چند مترى جلوتر از در بهشت زهرا، اتومبیل امام به جهت انبوه جمعیت متوقف شد و به هیچ وجه حرکت نمى کرد و اتومبیل اصلا پیدا نبود و فقط چیزى که دیده مى شد، تپه اى از انسانها بود. ناگهان خلبان هلى گوپتر (که از بالا مراقب بود) با مهارت خاصى در وسط جمعیت فرود آمد. امام آرامش عجیبى داشتند و در حالى که لبخند مى زدند، براى مردم دست تکان مى دادند. با زحمت زیاد، همراهان امام ، ایشان را سوار هلى کوپتر کردند؛ سرانجام هلى کوپتر در قطعه هفده به زمین نشست و امام به جایگاه رفتند و به ایراد بیانات تاریخى خود پرداختند.

امام در بخشى از نطق تاریخى خود فرمودند: من به پشتوانه این ملت دولت تعیین مى کنم … در تمامم مدتى که امام در بهشت زهرا حضور داشتند، شدیدترین و زیباترین احساسات از جانب مردم دیده مى شد. آن روز به هر چشمى که خیره مى شدى ، زلالى اشک را در آن مى دیدى . امت سراپا انتظار، پس از سالها به وصال امام خود نایل شده بودند. هنگامى که شعار شهید ! به پا خیز، خمینى ات آمده در بهشت زهرا طنین انداخته بود فقط صدایى که شنیده مى شد، صداى گریه بود، گریه پیر و جوان .

وقتى صحبت امام تمام شد، هلى کوپتر حرکت دادند؛ اما فشار جمعیت به حدى بود که کنترل از دست ماءموران انتظامى خارج شد. آیت الله مفتح که در کنار امام بود، افتاد. هلى کوپتر احساس خطر کرد و بدون امام به پرواز در آمد. امام در میان مردم بودند و احساسات اوج گرفته بود. هرکس سعى داشت افراد دیگر را دور کند؛ اما خود سبب فشار بیشترى مى شد، کنترل از دست همراهان امام خارج شد. عمامه از سر امام افتاد و مدت زیادى ایشان این طرف و آن طرف کشیده مى شدند و در نتیجه بى حال شدند. همه نگران بودند، به لطف خدا امام روى دستهاى مردم به جایگاه برگردانده شدند.

امام حدود بیست دقیقه بى حال بودند، عبایشان را روى سرشان کشیدند. دوباره هلى کوپتر نشست . امام باز هم نتوانستند سوار شوند؛ آمبولانسى جلو آمد و امام را از در عقب به زحمت سوار آن کردند و احمد آقا نیز سوار شد و آمبولانس آژیرکشان از بهشت زهرا بیرون آمد. در یکى از خیابانهاى فرعى اطراف بهشت زهرا، هلى کوپتر فرود آمد و امام از آمبولانس به داخل آن منتقل شدند.

هلى کوپتر بالاى مدرسه رفاه بود؛ ولى به علت کثرت جمعیت ، خلبانان پیشنهاد کرد که به نیروهاى هوایى برویم ؛ اما به علت وضع سیاسى آن روز که هنوز رژیم سقوط نکرده بود و بختیار، نخست وزیر شاه ، بر سر کار بود، به پیشنهاد یکى از همراهان ، هلى کوپتر وارد یک بیمارستان شد. همراهان امام در خواست آمبولانس کردند؛ ولى چون آمبولانس نبود، ایشان را سوار اتومبیل یکى از پزشکان کردند. کارکنان بیمارستان دور اتومبیل را گرفته بودند. امام لبخندى زدند و دست تکان دادند. به مردم حالت شوک دست داده بود و ناگهان حمله ور شدند که امام را زیارت کنند، راننده حرکت کرد. آنها به طرف بلوار کشاورزى و از آنجا به خیابان دکتر شریعتى ، منزل یکى از بستگان امام رفتند؛ چون امام بعد از گذشت پانزده سال ، نشانى را فراموش ‍ کرده بودند، احمد آقا در خیابانها بدون عبا پیاده مى شد و نشانى را مى پرسید، کسى هم نمى دانست امام در اتومبیل است و ایشان هم پسر اوست . به منزل بستگان امام رسیدند. اهل خانه نزدیک بود که خوشحالى بیهوش شوند؛ امام که هفده سال آنها را ندیده بودند آرام وارد شدند، به آشپزخانه رفتند و حال همگى را پرسیدند. آنها ناهار ساده اى آماده کردند. امام و همراهان پس از خوردن ناهار تا ساعت ده شب آنجا ماندند و بعد امام را به مدرسه رفاه منتقل کردند و فرداى آن روز به علت کمبود جا ایشان را به مدرسه علوى بردند.

دیدار با مردم

در مدرسه علوى ، صبحها مردها و بعد از ظهرها خانمها به دیدار امام مى آمدند. دیدار خانمها به سختى انجام مى شد و روز دوم دیدار به علت کثرت جمعیت ، حال تعداد زیادى از خانمها بد شد. به امام پیشنهاد کردند در صورت صلا حدید ملاقات خانمها را تعطیل کنند. امام ناراحت شدند و فرمودند که : شما گمان مى کنید اعلامیه من و شما شاه را بیرون کرده است ؟ کمینها بیرون کرده اند.
چند روز بعد از بازگشت امام در شانزدهم بهمن ۱۳۵۷، حضرت امام رئیس ‍ دولت موقت ، آقاى مهدى بازرگان را به پیشنهاد شوراى انقلاب على رغم میل باطنى خویش منصوب نمودند و تصریح کردند که رئیس دولت موقت بدون در نظر گرفتن روابط حزبى ، ماءمور تشکیل کابینه براى تهیه مقدمات برگزارى رفراندوم و انتخابات است . مردم نیز با راهپیمایى خود در سراسر کشور به تاءیید نظر امام پرداختند.

دیدار پرسنل نیروهاى هوایى با امام

نوزدهم بهمن ۱۳۵۷، پرسنل نیروهاى هوایى در مدرسه علوى تهران با امام بیعت کردند. بسیار از سربازان و ارتشیان مؤ من در صف مردم قرار گرفتند.
بیستم بهمن ، همافران در مهمترین پایگاه هوایى تهران دست به قیام زدند. گارد شاهنشاهى اقدام به سرکوب آنها کرد؛ ولى مردم به حمایت از همافران وارد صحنه شدند.

بیست و یکم بهمن

ساعت دو بعدازظهر روز بیست و یکم بهمن ماه سال ۱۳۵۷ بود. روزى پر شور و پرحادثه در دل سیاه ظلم شاهنشاهى ، اطلاعیه شماره چهار فرماندارى نظامى تهران از رادیو پخش شد: امروز عبور و مرور از ساعت چهار و سى دقیقه بعداز ظهر ممنوع مى باشد.
مردم با شنیدن خبر به هم نگاه مى کردند و در واقع نمى دانستند چه باید بکنند. احتمال بروز خطرى بزرگ در پیش بود. همچنین بعد از پخش این خبر، شور و غوغایى در میان ساکنان مدرسه رفاه افتاد. نگرانى و اضطراب بر چهره ها سایه انداخته بود، همه چشمهاى به اتاق امام دوخته شده بود. امام در اتاق کوچکى به فکر فرورفته بودند و دلشان در آن حال ، پر از امید و آرمش بود. ناگهان امام از جاى خود برخاستند و در حلى که زیر لب دعایى زمزمه مى کردند، وضو گرفتند. با فروتنى خاصى دو رکعت نماز خواندند. ایشان مى دانستند در لحظه هاى حساس ، تصمیم گیرى ، جز به یارى خداى توانا ممکن نیست . بعد از نماز و نیایش ، با دلى مطمئن ، ورق کاغذ و قلمى برداشتند و نوشتند: بسم الله الرحمن الرحیم ، ملت شجاع ایران ! اهالى محترم تهران ! اعلامیه امروز حکومت نظامى ، خدعه و خلاف شرع است . مردم به هیچ وجه به آن اعتنا نکنند. هراسى به دل راه ندهید که به خواست خداوند تعالى حق ، پیروز است .

مردم که منتظر شنیدن دستور کوبنده اى از طرف امامشان بودند، به کوچه و خیابانها ریختند و حکومت نظامى بى اثر شد. جوانان با آتش زدن لاستیکهاى کهنه راهها را بستند. کوچک و بزرگ شعار مى دادند و تهران از صداى دلنشین تکبیر پوشیده شده بود؛ الله اکبر… الله اکبر… الله اکبر…

بزودى کلانتریها تصرف شد و مردم مسلح شدند. پادگانها و ساختمان صدا و سیما و سایر مراکز مهم در اختیار مردم انقلابى قرار گرفت . اعضاى اصلى حکومت شاه دستگیرى شدند و در نهایت در بیست و دوم بهمن ۱۳۵۷ خورشید پیروزى ملت ، شب ظلم و ستم ایران را پایان بخشید.

جشن پیروزى

مردم ، پیروزى انقلاب را جشن گرفتند و همه در شادى و سرور بودند. ملت مسلمان با اتکال به خداوند و با رهبران امام خمینى ، نظام دو هزار پانصد ساله شاهنشاهى را سرنگون کرد و ثمره سالها مبارزه و جهاد و شکنجه و زندان به بار نشست و حکومت اسلامى براى اولین بار پس از پیامبر اکرم (ص ) و حضرت على (ع ) در ایران بر پاشد.
شور و حال عجیبى در مردم بود. مردم مرتب در مدرسه علوى به دیدار امام مى رفتند ادارات ، کارخانه ها و مغازه ها، که با اعتصاب مردم در ماههاى آخر انقلاب تعطیل شده بود، به فرمان امام باز شد و مردم سرکارهاى خود رفتند.

مراجعت امام به قم

در تاریخ دهم اسفند ماه سال ۱۳۵۷ امام خمینى مدرسه علوى را ترک نموده ، و عازم قم شدند. امام در خانه خود در محله یخچال قاضى که قبل از دوران تبعید در آن مى زیستند. ساکن شدند. خانه در محل قدیمى قرار داشت و کوچه هاى باریک آن ظرفیت دیدار کننده ها را نداشت . به پیشنهاد آقاى اشراقى ، داماد امام ، ایشان به خانه اى که زمین وسیع خالى در کنار آن بود، منتقل شدند. در این خانه بعضى از روزها امام متجاوز از شش ‍ ساعت با مردم که از شهرستانهاى مختلف کشور، به دیدار ایشان مى آمدند، ملاقات مى کردند. برخى از شبها مردم تا ساعت ده خانه امام را ترک نمى کردند و از پشت خانه فریاد مى زدند: ما منتظر خمینى هستیم و امام با فریاد آنان از خانه بیرون مى آمدند. ازدحام گروههاى ملاقات کننده حدى بود که یک روز استاد مطهرى ، جهت ملاقات با امام از ساعت هشت صبح تا هشت شب در کنار اتاق ایشان نشست ؛ ولى موفق به دیدار ایشان نشد؛ و در ملاقاتهاى بعدى توانست امام را زیارت کند.

یک روز هنگام دیدار امام با مردم برف مى بارید؛ مى خواستند بالاى سر امام چتر بگیرند، ایشان عصبانى شدند و فرمودند: مگر مردم چه مى کنند.
در بهمن ماه سال ۱۳۵۸ به دلیل کسالت قلبى به ناچار به تهران منتقل شدند و در بیمارستان بسترى شدند. امام حدود دو ماه در بیمارستان بودند و آن دو ماه مرتب پزشکان از ایشان مراقبت مى کردند. آنها به هیچ وجه صلاح ندیدند که امام دوباره به قم برگردند و تاءکید عجیبى داشتند که در اطراف بیمارستان قلب ، منزلى براى سکونت امام تهیه گردد.

در خیابان در بند براى سکونت امام جایى در نظر گرفته شد. ساختمان مزبور سه طبقه داشت . روزهاى نخست در طبقه همکف پاسداران مى نشستند. طبقه دوم براى خانواده و سومین طبقه به دیدار و ملاقاتها اختصاص یافت . امام از ابتدا که به آنجا رفتند. ناراحت بودند؛ زیرا ساختمان بلند به نظر مى رسید و نماى بیرونى آن سنگ بود، البته از نظر فضاى درونى ، این منزل به درد یک فرد متوسط تهرانى مى خورد و تجملات و تشریفات نداشت ، با این حال ، امام تاءکید داشتند که حتما منزل مناسب با وضع خودشان پیدا شود.

پس از جستجو ابتدا در جماران در خانه یک بنا که حدود صد متر مساحت داشت ، ساکن گردیدند و محل کارشان همان جا بود تا اینکه بعد از چند روز به منزل آقاى جمارانى که در کنار حسینیه قرار داشت ، منتقل شدند.

خانه امام در جماران

این خانه بعد از فوت پدر آقاى جماران به چند قطعه کوچک تقسیم شده بود و ساختمان قدیمى آن ، در اختیار خانواده آقاى جمارانى قرار داشت . بخش دیگرى از آنان ، که منزل کوچکى بود با مساحت حدود ۱۲۰ متر مربع و ۷۰ متر زیر بنا که متعلق به آقاى سید حسن حسینى ، داماد آقاى جمارانى بود؛ در اجاره امام قرار گرفت . این منزل کوچک و ساده که بارها از تلویزیون نشان داده شده است ، طى ده سال تا هنگام رحلت امام ، محل سکونت ایشان و خانواده شان بود.
هنگامى که امام داخل شدند و به طرف و اتاقى که در آن مى نشستند نگاه کردند، فرمودند: حالا راحت شدم ، چون در این چهار ماه مدام در عذاب بودم .

با اینکه اجاره منزل پرداخت مى شد و امام همچون بسیارى از مستضعفان در این خانه به صورت مستاءجر زندگى مى کردند؛ ایشان یک روز با صاحبان خانه صحبت کردند و آنان همگى از سکونت امام در آن منزل راضى بودند.

برنامه روزانه امام

امام هر روز نیمه شب قبل از اذان صبح براى نماز شب و دعا بیدار مى شدند و پس از نماز صبح قدرى استراحت مى کردند؛ و بعد کمى مطالعه و بعد هم صبحانه مى خوردند. قبل از ساعت هشت به دفتر کار خود مى رفتند و پس ‍ از شنیدن اخبار، نامه هایى که بایستى مطالعه مى کردند و یا قبضهایى که باید مهر مى شد به خدمتشان مى بردند تا ساعت حدودا ده و نیم – یازده در اتاق بودند و بعد چیزى مى خوردند و کمى استراحت مى کردند. در صورت داشتن ملاقات پس از پوشیدن لباس و آماده و مرتب کردن خود، به طرف حسینیه حرکت مى کردند؛ در همین فاصله ده دقیقه – یک ربع ، با اعضاى خانواده مجالست داشتند. امام نزدیک ظهر آماده نماز و تعقیبات مى شدند و پس از اداى نماز و صرف ناهار به اخبار گوش مى دادند و سپس قدرى استراحت مى کردند و بعد مشغول مطالعه بولتنهاى خبرى و روزنامه ها مى شدند و مقید بودند تمام اخبار رادیوهاى خارجى و تلویزیون را هم بشنوند. گاهى اوقات هم تلویزیون نگاه مى کردند، به رادیو گوش مى دادند تا خودشان در متن قضایا باشند. هر روز غیر از جمعه ها براى حدود بیست – سى نفر خطبه عقد مى خواندند. گاهى نیز مراسم عقد خانواده هاى شهدا یا برادران جانباز و معلول در محضر امام واقع مى شد.

زندگى امام نظم و انضباط خاصى داشت . هیچگاه توجه به کارى ، موجب تضییع کار دیگرشان و یا غفلت از آن نمى شد. هر روز عبادت ، قرائت قرآن ، ادعیه ، مطالعه هاى گوناگون ، گوش کردن به اخبار، رسیدگى و پاسخگویى به امور شرعى ، ادارى و سیاسى ، ملاقاتها، قدم زدن ، نرمش حرکتهاى ورزشى که طبق نظر پزشکان معالج الزما به منظور حفظ سلامتى انجام مى دادند. معاشرت با افراد خانواده ، خوراک ، نظافت و استراحتشان ، هر کدام به صورتى منظم و در موعد خود، انجام مى گرفت . همین نظم در برنامه هاى هفتگى شان نیز حاکم بود.

دختر امام نقل مى کند: امام خیلى مرتب بودند؛ یعنى صبح که از خواب بیدار مى شدند هیچ کارشان بدون برنامه نبود، هیچ وقت بدون برنامه زندگى نکردند، مطالعه شان ، استراحتشان ، خوابشان ، به رادیو گوش ‍ کردنشان خلاصه تمام کارهایشان ، حتى عبادتشان سر ساعت بود. ما مى دانستیم چه ساعتى باید برویم پیش آقا و خودمان را مهیا مى کردیم که ساعت استراحت آقا برویم و ایشان را ببینیم ؛ وگرنه وقتى ساعت عبادت یا مطالعه و درس یا کارهاى دیگرى مثل گزارشهاى مملکتى بود؛ نمى توانستیم برویم . فقط در ساعت استراحتشان مى توانستیم به دیدنشان برویم ؛ در آن موقع یک ربع تا بیست دقیقه قدم مى زدند. خیلى مقید بودند نیم ساعت صبح و نیم ساعت عصر قدم بزنند و ما در موقع زدن آقا مى توانستیم از محضر ایشان استفاده کنیم ، صحبتى یا سؤ الى کنیم و جوابى بشنویم و احوالى بپرسیم .

یکى از کارکنان دفتر امام نقل مى کند: امام هیچ گاه کار امروز را به فردا موکول نمى کردند، در زندگى شخصى ، هر چیز سر جاى خود قرار داشت و هر کارى دور از شتابزدگى و عجله و تاءخیر در موعد مقرر آن انجام مى گرفت ، هیچ گاه کثرت کارها و تعدد امور و گزارشها باعث شلوغى و تراکم کارها و به جا ماندن آنها نمى شد. لباس ، کتاب ، قلم و سایر و وسایل شخصى امام هر کدام جاى معینى داشتند. اگر امانتى وجود داشت یا چیزى که باید به مسئول آن تحویل مى شد، در اولین فرصت و بدون فوت وقت و سریع ، به ادا و انجام آن مبادرت مى ورزیدند. بسیار اتفاق افتاده بود کتابى که به امانت مى گفتند، فردا صبح مهمترین کار و اولین کارشان ، باز گرداندن کتاب بود؛ و همچنین وجوه شرعى که به صورت چک بانکى تقدیم ایشان مى شد؛ ایشان بلافاصله و در اولین فرصت جهت واریز به صندوق و حساب ، به مسئولان مربوطه تحویل مى دادند.

خودسازى و تزکیه نفس ، تقوا و خویشتندارى و پرهیزکارى ، اخلاص و توکل و اعتماد به نفس بى رغیبتى به دنیا، انفاق و بخشش ، ساده زیستن و قناعت ، پرستش و نیایش ، توسل به اهل بیت – علیهم السلام – دعا و زیارت ، عمل به واجبات و مستحبات و ترک محرمات و مکروهات ، تواضع و مردم دارى ، صلابت و شجاعت ، پشتکار و استقامت ، حسن خلق و عطوفت ، عفو و گذشت ، احتیاط در مصرف بیت المال و صرفه جویى و قناعت و دهها ویژگى دیگر از ویژگیها و خصوصیات بارز امام خمینى (س ) بود، که براى هر یک از عنوانهاى فوق دهها خاطره از زبان اعضاى خانواده ، کارکنان ، یاران و شاگردان و دوستان ایشان نقل شده است که معرف شخصیت معنوى و الهى امام مى باشد.

فصل دوم : خانواده
امام و عروس و دامادها

امام على رغم مسئولیت سنگین تشکیل حکومت اسلامى و هدایت مردم و جامعه ، هیچ گاه از جامعه کوچک خانواده و اعضاى آن غافل نبودند، تشکیل خانواده براى فرزندان خود، هدایت و راهنمایى آنان ، تاءمین نیازهاى مادى و معنوى آنان به عنوان یک وظیفه پدرى ، در کنار سایر وظایف و فعالیتهاى ایشان قرار داشت . ایشان نه تنها به فرزندان بلکه به نوه هاى خود نیز توجه داشتند و به بازى با آنها مى پرداختند و در مواقع ضرورى آنها را نصیحت و راهنمایى مى کردند و وظایف دینى و شرعى مورد نیازشان را به آنها تذکر مى دادند و در عین حال ، با آنها بسیار دوست و نسبت به آنها مهربان بودند.

ملاک امام براى انتخاب عروس و داماد

امام در انتخاب همسر، چه براى دخترانشان و چه براى پسرانشان ؛ روى خانواده هاشان خیلى تکیه داشتند و مى گفتند: خانواده باید هم مسلک باشند، سنخیت داشته باشند، و مؤ من و متعدد باشند
ملاک خاص امام در انتخاب فرد، تقوا بود، چون تقوا را بسیار کارساز مى دانستند. تقوا و ایمان در امور دنیوى نیز راهگشاست . فرد مسلمان متقى ، به کسى ظلم نمى کند، از جمله به همسرش . مؤ من متقى ، حق کسى را ضایع نمى کند و بر این اساس حقوق همسرش را نیز رعایت خواهد کرد. امام همیشه مى گفتند: کسى که کارهایش چهار چوب و ضابطه دارد، کار بیهوده نمى کند و در نتیجه ، به زن و بچه اش ظلم نمى کند.

ملاک دیگر ایشان راجع به کفر بودن افراد بود. امام بعد از آنکه خانواده را مى پسندیدند، خود پسر را ملاک مى گرفتند و با او صحبت مى کردند تا ببینند کفو دخترشان است یا نه . آیا مى توانند با هم با تفاهم زندگى کنند یا نه . ایشان مسائل مادى را ملاک خوشبختى و بدبختى نمى دانستند و اعتقادى به آن نداشتند و همانقدر که مرد مى توانست زندگى اش را اداره کند، کافى بود.
امام در انتخاب همسر براى دخترانشان موضوع را با آنها در میان مى گذاشتند و نقاط ضعف و امتیازات پسر را بیان مى کردند و نظر خود را مى گفتند؛ ولى در نهایت تصمیم گیرى را به عهده دختر واگذار مى کردند. در مورد یکى از دخترانشان پس از بررسى ، وضو گرفتند سر سجاده نشستند و دو رکعت نماز خواندند و بعد از خدا طلب خیر کردند.

مهریه و جهیزیه

به مهریه توجه خاصى داشتند و اعتقادشان بر این بود که دختر باید حتما مهریه داشته باشد. اگر کسى براى عقد نزد ایشان مى آمد و مهریه را مثلا یک جلد کلام الله مجید ذکر مى کرد، قبول نمى کردند و مى گفتند: چیزى را به عنوان مهریه تعیین کنند. در مورد تعیین میزان مهریه نیز به عرف توجه مى کردند، چون این مساءله عرفى است و به خانواه ها مربوط مى شد. عقیده امام این بود که باید به حد دختر، خانواده اش و ملاکى که آنها در نظر دارند، توجه کرد. مهریه هر یک از عروسهایشان یک دانگ خانه بود، چون نظرشان این بود که دختر باید مسکن داشته باشد تا بتواند از آینده خود مطمئن باشد.
امام به دخترانشان جهیزیه مى دادند؛ ولى جهیزیه به اندازه رفع حاجت و خیلى معمولى ، جهیزیه اى که در زمان ما به آن رفع حاجت مى گویند، یعنى یک فرش معمولى و دو دست رختخواب و مختصرى وسایل دیگر.

مراسم عقد و عروسى

در مورد مراسم ازدواج فرزندانشان ، هم عقد مى گفتند هم عروسى . البته خیلى مختصر و معمولى . نسبت به نوه هایشان چون بعد از انقلاب بود، خیلى ساده برگزار مى کردند، بخصوص در ازدواج یکى از نوه هایشان چون در زمان جنگ ، شدیدا از تشریفات نهى کردند و گفتند: موقع جشن گرفتن و مهمانى دادن نیست .

امام در هنگام خواندن عقد براى زوجین مى فرمودند: توکل به خدا داشته باشید. وقتى انسان به خدا توکل کند، همه چیزش بر مبناى خدا استوار خواهد شد؛ و همچنین مى فرمودند: در زندگى گذشت داشته باشید و اگر هیچ کس از موضع خود عدول نکند، همیشه اختلاف باقى خواهد ماند؛ ولى اگر یکى کوتاه بیاید، دیگرى اصلاح خواهد شد؛ و همچنین در ابتداى عقد نصیحت مى کردند که : سعى کنید با هم رفیق باشید؛ اگر مرد هستى و در بیرون از خانه هزاران مساءله دارى ، وقتى به خانه مى آیى ، ناراحتیهایت را پشت در بگذار و سعى کن بالطف و مهربانى داخل شوى .

از طرف دیگر به زن هم توصیه مى کردند: توهم ممکن است در خانه خیلى کار کرده و خسته باشى ؛ ولى نباید خستگى خود را به شوهرت منتقل کنى ، به استقبال برو و زندگى گرمى براى خودتان درست کنید.

رفت و آمد با عروس و دامادها

رابطه امام با داماد و عروسهایشان خیلى محترمانه و هم خیلى دوستانه بود. منتها چون داماد به همه اهل منزل محرم نیستند، همچنین دخترها و نوه هاى امام آنجا خیلى آزاد رفت و آمد مى کردند و ایشان هم در مساءله محرم و نامحرم سختگیر بودند، بنابراین مردهاى نامحرم مى بایست کمتر رفت و آمد کنند؛ پس همیشه با دامادها فاصله اى بود.

جایگاه تربیت فرزندان

امام وظیفه اصلى مادران را تربیت فرزندان مى دانستند و معتقد بودند زحماتى که مادر در تربیت فرزند متحمل مى شود، ارزش زیادى دارد. بنابراین ، در پاسخ به یکى از نوه هایشان که از شیطنت بچه خود حسین گله مى کرد گفتند: من حاضرم ثوابى را که تو از تحمل شیطنت حسین مى برى ، با ثواب تمام عبادات خودم عوض کنم .

ایشان زن را در تحکمیم خانواده خیلى مؤ ثر مى دانستند، حتى بر این اعتقاد بودند که زن مى تواند مرد را هم اصلاح کند. ایشان بر این عقیده بودند که تربیت کردن فرزندان از مرد بر نمى آید و فقط زن مى تواند بدرستى از عهده انجام دادن آن برآید. عاطفه در زن قویتر است و قوام و دوام خانواده نیز بر اساس محبت و عاطفه است .
نظر امام نسبت به موارد ذیل :

آزادى

دختر امام مى گوید: ما امروز در خانواده امام آزادى کاملى را احساس ‍ مى کنیم . هرکس در مورد کارهاى خود تصمیم گیرنده اصلى است و خودش ‍ هم مسئول و جوابگوى عملکردش است . امام مستقلا در مورد کارهاى خود تصمیم گیرنده بودند و ما هم در تمام مسائل مربوط به خود تصمیم گیرنده بودیم . این نعمت آزادى را مدیون امام هستیم . هر مرد و زنى که وارد خانواده ما یم شود، از آنجا که مى بیند خودش مستقل است و آزادى مشروع و کامل دارد، قدر آن را مى داند و سعى نمى کند به طرف مقابل خود سخت بگیرد. یادم هست که اگر من از بیرون به خانه مى آمدم ، از من نمى پرسیدند: کجا بودى ؟ و اگر مى خواستم از خدمت ایشان مرخص شوم ، نمى گفتند: کجا مى روى ؟

امام غالبا در مسائل خانوادگى فرزندانشان دخالت نمى کردند، حتى در نامگذارى نوه هایشان هم نظر نیم دادند، هر چند اگر از ایشان نظرشان را مى پرسیدند، جواب مى دادند.

تحصیل

امام در مورد تحصیل دخترانشان دخالتى نمى کردند؛ ولى توصیه به تحصیل علم مى کردند و به همین دلیل نوه هایشان همه تحصیل کردند و برخى از آنها مراحل دانشگاهى را هم طى کردند. امام مشوق ادامه تحصیل آنها بودند، ولى تاءکید مى کردند که : علم برایتان حجاب نشود.
در مورد انتخاب رشته تحصیل ، ایشان رشته هاى خاصى را پیشنهاد نمى کردند و معتقد بودند که انسان در هر رشته اى که تحصیل مى کند، فقط یک هدف باید داشته باشد و آن هم رسیدن به قرب الهى .

اشتغال و فعالیتهاى سیاسى

درباره اشتغال زنان ، نظرشان این بود که اشکالى ندارد؛ البته در صورتى که به خانواده لطمه نخورد. یکى از دخترانشان در اوایل انقلاب مى خواستند در کارهاى اجتماعى شرکت کنند؛ ولى به دلیل داشتن فرزند کوچک ، امام از ایشان خواستند که به تربیت فرزندان خود بپردازید.

امام هیچ گاه فرزندانشان را از فعالیتهاى سیاسى ، اجتماعى منع نمى کردند؛ ولى نمى خواستند که از این مساءله سوء استفاده شود، پس آنها را از تصدى مناصب حساس ، منع مى کردند. مثلا نمى خواستند دخترانشان نماینده مجلس بشوند. مى گفتند: دلم نمى خواهد این احساس و توهم پیدا بشود که به خاطر منسوب بودن به من ، دخترم فلان پست را گرفته است .
یا مى گفتند: ما انقلاب نکردیم که پست بین خودمان تقسیم کنیم و اصلا براى اینکه این شائبه در ذهن مردم به وجود نیاید، دنبال این کار نروید. هزار جور کار دیگر هست که مى توانید آنها را انجام بدهید.

امام از اینکه یکى از عروسهایشان در نهضت سوادآموزى کار مى کردند، خوشحال بودند و هرگاه ایشان را مى دیدند از او مى خواستند که از برنامه هاى کلاسشان توضیح دهد؛ و همچنین مى دانستند که یکى از دخترانشان در قم مؤ سسه نسبتا بزرگى را اداره مى کند؛ ولى ایشان را منع نمى کردند و مى گفتند: فعالیت کنید؛ ولى حدود شرعى – از جمله رضایت همسر – را رعایت کنید.

امام و نوه ها

امام با نوه هایشان خیلى صمیمى و خیلى مهربان بودند. شاید چون آنها بچه سال و بعضا جوان بودند، امام با آنها خیلى رفیق تر بودند و کارهاى خودشان را به آنها مى گفتند. مثلا به نوه ها مى گفتند: این لیوان را آب کن ، یا آن داروى مرا بده ، یا آن استکان را بردار. با آنها صمیمیتر و خودمانیتر بودند؛ آنها هم شیفته امام بودند.

توجه به آزادى بچه ها

امام به کودکان علاقه زیادى داشتند. ایشان همیشه نصیحت مى کردند که تا پیش از مکلف شدن ، بچه ها را راحت بگذاریم ، تا آزادانه بازى کنند؛ موانع را از سر راه آنها بردارید و کمتر به آنها امر و نهى کنید.
یک روز یکى از اعضاى دفتر امام ، رادیوى امام را روى میز کنار دستشان قرار داد. امام فرمودند: نه ، باید جایى باشد که دست على نرسد؛ آن بالا بگذارید؛ و اشاره کردند به طاقچه نقابى شکل بالاى تختشان .

یکى از کارکنان بیت امام مى گوید: من على را پیش امام مى بردم گاهى دو – سه ساعت پیش امام مى ماند، گاهى وقتها هم مى گفت : من نمى مانم و امام مى گفتند: اختیار با خودش است ؛ هر وقت نمى خواهد بماند؛ ببرش . هر وقت که مى خواهد بماند، کارى به او نداشته باش . هر موقع خودش ‍ خواست ، بماند، هیچ وقت کارى به او تحمیل نمى شود. یک روز على دلش ‍ نمى خواست پیش امام بماند؛ امام به او گفتند: على جان ! بیا حالا یک بوس ‍ به من بده ، بعد برو على گفت : امروز بوسم تلخ است امام هم خنده شان گرفت و گفتند: خوب ببرش .
بازى با نوه ها
على ، فرزند حاج آقا، نوه خردسال امام بود. او علاقه بسیارى زیادى به آقا داشت . امام هم او را دوست داشتند. على هر روز به اتاق ایشان مى رفت ؛ دوست داشت به عینک و ساعت آقا بازى کند. یک روز که ساعت و عینک آقا را بر داشته بود، امام به على گفتند: على جان ! عینک چشمهایت را اذیت مى کند. زنجیر ساعت هم خداى ناکرده ممکن است به صورتت بخورد، صورتت مثل گل است ممکن است اتفاقى برایت بیفتد. على عینک و ساعت را به امام داد و گفت : خوب ، بیایید یک بازى دیگر بکنیم . من مى شوم آقا، شما بشوید على کوچولو فرمودند: باشد. على گفت : خوب ، بچه که جاى آقا نمى نشیندامام کمى خودشان را کنار کشیدند، على کنار امام نشست و گفت : بچه که نباید دست به عینک و ساعت بزندآقا خندیدند و عینک و ساعت را به على دادند و گفتند: بگیر، تو بردى .

مادر على مى گوید: على خیلى دوست داشت وقتى مردم حسینیه مى آمدند، او هم به حسینیه برود. بار اول که رفته بود گمان کرده بود، مردم به خاطر او آمده اند وقتى به خانه برگشت به من گفت : من که حسینیه رفتم ، مردم شعار مى دادند. تازه آقا هم با من آمده بود.آقا وقتى که علاقه على را به حسینیه مى برمت ؛ و على آنقدر خوشحال مى شد که گاهى نیمه هاى شب بیدار مى شد و مى پرسید: آقا پا نشدند؟ پس چرا صبح نمى شود؟

یک روز که همه دور هم در اتاق جمع بودیم ، على گفت : من امام مى شوم ، مادر هم سخنرانى کند؛ آقا هم مردم بشوند.على از من خواست که سخنرانى کنم . من کمى صحبت کردم و بعد به آقا اشاره کردند که شعار بده . آقا هم همانطور که نشسته بودند شعار دادند. على گفت : نه ، نه ، باید بلند بشوید، مردم که نشسته شعار نمى دهند.بعد آقا بلند شدند و شعار دادند.

احمد آقا مى گوید: بارها شده بود که من وارد اتاق مى شدم و امام مرا نمى دیدند. مى دیدم که ایشان به زانو روى زمین نشسته اند و پسرم على روى دوششان سوار است .
این خاطره یادآور سیره رسول گرامى اسلام (ص ) است که نوه هاى خو حسن و حسین را بر دوش خود سوار مى کردند.

فطرت پاک بچه ها

امام از آنجا که بچه ها را خیلى پاک مى دیدند و نزدیکتر به فطرت خودشان مى دانستند، به آنها علاقه عجیبى داشتند، حتى مى گفتند: وقتى پدرها بچه هایشان را با خود به حسینیه مى آورند، در میان آنهمه جمعیت ، نگاهم روى بچه ها متمرکز مى شود. گاهى اوقات نیز که مى دیدند بچه ها در فشار جمعیت و گرما ناراحت مى شوند، مى فرمودند: من خیلى ناراحت مى شوم که اینها را در این شرایط اینجا مى آوردند، اینها صدمه مى خورند و اذیت مى شدند.

یک روز یکى از نوه هاى امام به دیدار ایشان رفتند. امام گفتند: حسین را نیاوردى ؟ ایشان گفتند: شیطانى مى کند ! امام فرمودند: حسین بدى مى کند؟ خوب بچه باید بدى کند. تازه اینها بدى نیست . بچه باید این کارها را بکند. اینها بدى نیست . شما اشتباه مى کنید. مگر بچه بدى مى کند؟ نوه امام گفت : آخر فکر مى کنم شما را اذیت مى کند.امام فرمودند: من از اینکه شما بیایید و بچه هایتان را نیاورید، اذیت مى شوم .

توجه به همه بچه ها

یکى از کارکنان دفتر امام مى گوید: امام بچه ها را دوست داشتند و نسبت به همه آنها مهربان بودند.
یک روز على با دختر یکى از محافظان بیت امام بازى مى کرد. على به زور گفت : باید او را ببریمش پهلوى امام و او را پیش امام برد. وقت ناهار بود، امام به على گفتند: دوستت را بنشان ، مى خواهیم ناهار بخوریم . او هم بچه را نشاند تا ناهار بخورند. من دو – سه بار براى بردن بچه به اطاق امام رفتم تا بچه مزاحم نشود. ایشان گفتند: نه بگذار ناهارش را بخورد. بعد که ناهارش را خورد، رفتم و بچه را آوردم . امام پانصد تومان هم به بچه هدیه داده بود ایشان با همه بچه ها الفت داشتند و مهربان بودند، فقط با على اینطور نبودند؛ بلکه همه بچه ها را دوست داشتند.

ساعت ۱۰ روز یکشنبه ۱/۷/۵۸ همزمان با بازگشایى مدارس بود که امام به همراه فرزند گرامى شان ، حاج احمد آقا، به دبستان فیض که در یکى از محلات جنوب شهر قم واقع شده است ، رفتند و به بازدید از کلاسهاى مدرسه پرداختند.

توجه به فرزندان شاهد

درباره بچه هاى شهیدان مى توان گفت که اگر آنها را بیشتر از بچه هاى خودشان دوست نداشتند، همردیف آنها دوست داشتند. امام بسیار به آینده و به ثمر نشستن این بچه ها فکر مى کردند. شبها براى آنها دعا مى کردند و بارها به مسئولان درباره تحصیل و دیگر نیازهاى این بچه ها سفارش مى کردند.

امام به فرزندان شهدا بسیار علاقه مند بودند و آنان را دوست داشتند. اگر آنها را در تلویزیون مى دیدند، مى گفتند: خوشا به حال پدرانشان که ره صد ساله را، یک شبه طى کردند. معلوم نیست ما چطور خواهیم مرد.
ایشان شهادت را فوزى عظیم مى دانستند. اگر بچه شهیدى به دیدنشان مى آمد، بعدها براى اعضاى خانواده از آن بچه تعریف مى کردند. از دیدن بچه هاى شاهد واقعا لذت مى بردند و احساس خوبى پیدا مى کردند.
امام نامه هاى محبت آمیزى که فرزندان شهدا و جانبازان مى نوشتند، به آنها پاسخ مى دادند و آنان را مورد لطف و محبت خود قرار مى دادند.

روزى یک خانم ایتالیایى که شغل او معلمى و دینش مسیحیت بود، نامه اى آکنده از ابراز محبت و علاقه نسبت به امام و راه او، همراه با یک گردنبند طلا براى ایشان فرستاده بود. نامه همراه گردنبند به امام داده شد. دو – سه روز بعد به طور اتفاقى دختر بچه دو یا سه ساله اى را آوردند که پدرش در جبهه مفقود شده بود. امام وقتى متوجه شدند، فرمودند: الان داخل بیا وریدش . سپس کودک را روى زانوان خود نشاندند و صورت خود را به صورت بچه چسبانیده و دست بر سر او کشیدند. حالتى که نسبت به فرزندان خودشان هم از ایشان دیده نشده بود و بعد مقدارى با بچه صحبت کردند. آنگاه امام گردنبند زن ایتالیایى را به گردن بچه انداختند و دختر در حالى که در پوست خود نمى گنجید، از خدمت امام بیرون رفت .

تربیت مذهبى

یکى از دختران امام مى گوید: امام همواره سعى داشتند کلام حق را با حلاوت و شیرینى و آرامش و ملاطفت قرین سازند. هرگز در این خصوص ‍ به عتاب متوسل نمى شدند. همسرم به جهت عادت خانوادگى ، دخترم را از خواب صبحگاهى بیدار مى کرد و به نماز و امى داشت . امام وقتى از این ماجرا خبردار شدند، برایش پیغام فرستادند که : چهره شیرین اسلام را به مزاج بچه تلخ نکن .
این کلام آنچنان مؤ ثر افتاد و اثر عمیقى بر روح و جان دخترم به جاى گذاشت که بعد از آن ، خودش سفارش کرد که براى اقامه نماز صبح ، به موقع بیدارش کنم .

یکى از نوه هاى امام مى گوید: وقتى بچه بودم ، یک بار که امام مشغول نماز خواندن بودند، من هم رفتم و پشت سرشان ایستادم و همان کارهایى را که ایشان مى کردند، تکرار کردم . امام چند جلد کتاب کودکان به من دادند.

هدیه امام به نوه ها

یکى از نوه هاى امام مى گوید: روز مادر بود و پدر بزرگ به ما پولى دادند که با آن براى مادرانمان چیزى بخریم و به آنها تقدیم کنیم .
این خاطره شیرین براى کودکان خردسال به زیباترین صورت ، ارزش و مقام مادر را زنده نگه مى دارد؛ ۳۶ و همچنین امام در اعیاد، به نوه هاى خود هدیه اى مناسب با شخص مورد نظر، مثل کتاب ، عطر و جانماز مى دادند. یکى از نوه هاى امام مى گوید: امام به دیگر نوه ها عطر هدیه دادند و به من چیز دیگر و فرمودند: چون تو ازدواج نکرده اى ، بنابراین احتیاجى به عطر ندارى . امام با این عمل خویش ، یک حکم شرعى را به نوه خویش ‍ تعلیم مى دهند و براى اینکه احساس تبعیض نشود، به گونه اى لطیف و زیبا علت تفاوت را بیان مى کنند.

توصیه احترام به پدر و مادر

دختران امام هنگامى که مادر مى شدند، ارزش ویژه در نزد امام مى یافتند، آنها فقط دختر امام نبودند؛ بلکه مادر فرزندانى بودند که از احترام خاصى برخودار بودند. امام به آنها کار نمى گفتند و از آنها چیزى طلب نمى کردند.
یکى از دختران امام نقل مى کند: امام هیچ وقت کارى از من نمى خواستند، من ناراحت مى شدم ، مى گفتم : آقا، از من هر کارى بخواهید. مى گفتند که : سن من بالاست ، بزرگم و مادر چندین فرزند؛ به همین دلیل به من احترام مى گذاشتند
امام به بچه ها تاءکید مى کردند که به پدر و مادر، بخصوص به مادر احترام بگذارند. عروس امام مى گوید: اگر من به یکى از بچه هایم مى گفتم که کارى را برایم انجام دهد و او انجام نمى داد، آقا خیلى ناراحت مى شدند، اگر کسى در اتاق بود، آرام و اگر کسى نبود، بلند به بچه مى گفتند: چرا به حرف مادرت گوش نمى کنى ؟ تو باید به مادرت احترام بگذارى .

و همچنین به دختران مى گفتند: با بچه ها رو راست باشید، تا آنها هم روراست باشند. الگوى بچه ها پدر و مادر هستند، اگر با بچه درست رفتار کردید، بچه ها درست بار مى آیند. هر حرفى که به بچه ها زدید، به آن عمل کنید.

توصیه به نظارت بر کار بچه ها

امام بعد از سن تکلیف بچه ها، بیشتر دقتشان در تعلیم و تربیت آنها بود. همیشه از دخترانشان مى پرسیدند: آیا شما مى دانید بچه تان کى از خانه بیرون مى رود و کى مى آید؟ با چه کسى رفت و آمد مى کند و یا چه صحبتهایى مى کند؟

حساسیت نسبت به محرم و نامحرم

از مسائلى که امام بیشتر به آن توجه داشتند، محدود بودن ارتباط بین زن و مرد بود. یکى از نوه هاى امام نقل مى کند: یادم است که ده سال بیشتر نداشتم و با برادرهایم و پسر خاله ام ، قایم موشک بازى مى کردم . حجاب هم داشتم ؛ اما امام یک روز مرا صدا کردند و گفتند: شما هیچ تفاوتى با خواهرتان ، ندارید، مگر او با پسرها بازى مى کند که شما با پسرها بازى مى کنید؟ از آن روز به بعد با پسرها بازى نکردم .

پدر و مادرها و بزرگترها اگر از همان ابتدا تکلیف ، مسائل شرعى را براى نوجوانان و جوانان خود مطرح کنند و حلال و حرام را به آنان آموزش دهند، مسلما در بزرگسالى خطا و انحراف پیش نخواهد آمد و یا حداقل کمتر خواهد شد.

حجاب و پوشش

یکى از نوه هاى امام درباره نظر ایشان نسبت به نوع لباس پوشیدن و رفتار نوه هاى خود بخصوص دختران مى گوید: من هرگز به یاد ندارم که امام در مورد لباس پوشیدن من در منزل اشکالى گرفته باشند؛ ولى همیشه مى گفتند: درست است که مى گویند وجه و کفین پیدا باشد؛ اما جوانها بهتر است که کمى بیشتر خود را بپوشانند؛ و خیلى تاءکید مى کردند که در خارج از منزل ، هیچ گونه عطرى مصرف نشود.

تفریح جوانان

امام با تفریح و جوانان کاملا موافق بودند و ورزش را بهترین و سالمترین تفریحات مى دانستند. ایشان به نوه هاى خود مى گفتند: در ساعت تفریح ، درس نخوانید و در ساعت درس خواندن ، تفریح نکنید؛ هر کدام در جاى خود. همچنین مى گفتند که از زمان کودکى به یاد ندارند که هیچ وقت ساعت این دو را با هم عوض کرده باشند و این دو لازم و ملزوم یکدیگرند.

توصیه به نوشتن شعر و مقاله

امام به یکى از نوه هاى خود که تحصیلات خود را به پایان رسانده بود؛ گفتند: حالا که درست تمام شده ، وقت آن است که به مردم خدمت کنى ، وقت آن است که قلم بردارى و بنویسى ، شعر بنویسى ، قصه و مقاله بنویسى ؛ و بعد فرموده بودند: مرا مى بینى ، من چهل سال پیش درباره ولایت فقیه کتاب نوشتم . همانکه الان در بحثها بر سر آن دعواست .

فصل سوم : موقعیت سیاسى جامعه و فعالیتهاى امام

ادارات ، کارخانه و مغازه ها که با اعتصاب مردم در ماههاى آخر انقلاب ، تعطیل شده بود، به فرمان امام باز شد و مردم سر کارهاى خود رفتند.
حضرت امام بلافاصله دستور تشکیل نهاد انقلابى جهاد سازندگى را براى سازندگى و آباد کردن کشور صادر کردند؛ و جوانان متعهد و متخصص راهى روستاها شدند وبا تشکیل کمیته انقلاب اسلامى امنیت را در کشور برقرار کردند.

دولتمندان امریکا و اسرائیل اعتراف کردند که انقلاب ایران ، زلزله اى و ویرانگر براى جهان غرب بود. امریکا یکى از مطلوب ترین پایگاههاى خود را در کنار قدرت دیگر آن روز شوروى از دست داده بود. شوروى از اینکه دولتى با انگیزه هاى دینى توانست به پیروزى برسد و در برابر قدرتها قد علم کند؛ خشمگین بود. پیام انقلاب به لبنان و فلسطین رسید. جنبشهاى اسلامى در مصر، تونس ، الجزایر، سودان ، عربستان و ترکیه احیا شد. اینک شعار نه شرقى ، نه غربى تحقیق یافته بود.

کمتر از دو ماه از پیروزى انقلاب اسلامى گذشته بود. در تاریخ دوازدهم فروردین ۱۳۵۸ مردم مسلمان در یکى از آزادترین انتخابات تاریخ و با بیش ‍ از ۲/۹۸ درصد به استقرار نظام جمهورى اسلامى راءى مثبت دادند.
امام خمینى (س ) در بزرگداشت این روز فرمودند: صبحگاه ۱۲ فروردین که روز نخستین حکومت الله است . از بزرگترین اعیاد مذهبى و ملى ماست . ملت باید این روز را عید بگیرند و زنده نگه دارند. روزى که کنگره هاى قصر دو هزار و پانصد سال حکومت طاغوتى و فرو ریخت و سلطه شیطانى راى همیشه رخت بربست و حکومت مستضعفین که حکومت خداست – به جاى آن نشست.

حوادث و وقایع سالهاى اول انقلاب

چند صباحى نگذشت که امواج فتنه ها و فشارهاى خارجى بالا گرفت . امریکا در صدد بود تا با استفاده از ستون پنجم و فعالیت سفارت امریکا در ایران ، جمهورى اسلامى را درگیر مشکلات داخلى کند و با دامن زدن به اختلافات ، فرصت را براى سرنگونى آن فراهم سازد. رژیم بعثى عراق که بیش از سایر رژیمهاى عربى از پیروزى انقلاب اسلامى و امکان قیام مردمش احساس و وحشت مى کرد، در استانهاى جنوبى کشور و کردستان به تجهیز عناصر ضد انقلاب پرداخت .
سفارت امریکا و شوروى به وسیله ساواکى ها و سپس مانده هاى رژیم شاه و با تحریک گروهکهاى کمونیستى و مجاهدین خلق (منافقین ) در حرکتهاى ایذایى علیه انقلاب مشارکت فعال داشتند.

گروهک تروریستى فرقان ، اندیشمند برجسته و عضو شوراى انقلاب ، علامه استاد مطهرى و آیت الله قاضى طباطبائى ، دکتر مفتح ، حاج مهدى عراقى و پسرش و تیمسار قرنى ، رئیس ستاد ارتش را در کمتر از هفت ماه ، یکى پس از دیگرى ترور کردند. ( ۲۶۸)
در سال ۱۳۵۸، اولین سال پیروزى انقلاب ، در آستانه سالگرد تبعید حضرت امام به ترکیه ۱۳ آبان خبر ملاقات اعلام نشده آقاى بازرگان ، رئیس دولت موقت ، برژینسکى ، مشاور امنیت ملى کاخ سفید در الجزایره ، به ایران رسید. روز ۱۳ آبان گروهى از نیروهاى مسلمان دانشگاهى با نام دانشجویان پیرو خط امام ، سفارت امریکا در تهران را اشغال ، و تفنگداران امریکایى و جاسوسان را بازداشت کردند.

یک روز پس از این واقعه ، دولت موقت آقاى بازرگان استعفا داد و امام استعفاى آقاى بازرگان را پذیرفتند و از حرکت انقلابى دانشجویان حمایت کردند و آن را انقلابى بزرگتر از انقلاب اول نامیدند. پس از این ماجرا، ایران اسلامى رسما از سوى امریکا و اقمار این کشور تحریم و محاصره شد. مردم ایران با الهام از پیامهاى امام خمینى (س ) در دوران سخت محاصره را آغاز کردند؛ اما حاضر به تسلیم نشدند. در سال دوم انقلاب ، امریکا با دخالت در ایران از طریق طبس ، با شکست مواجه شد و هواپیماهاى نظامى آنان در بیابانها سقوط کردند.

سرانجام پس از ۴۴۴ روز اسارت جاسوسان امریکا در ایران ، با وساطت الجزایر و بنا به راءى نمایندگان مجلس شوراى اسلامى و بر طبق توافقنامه الجزایره بین ایران و امریکا، جاسوسان آزاد شدند و امریکا متعهد به عدم دخالت در امور داخلى ایران و… شد. ( ۲۷۰)
انتخابات اولین دوره ریاست جمهورى ایران در بهمن سال ۱۳۵۸ در حالى که امام خمینى (س ) در بیمارستان قلب تهران بسترى بودند برگزار، و آقاى ابولحسن بنى صدر به ریاست جمهورى برگزیده شد. بنى صدر در سیاست داخلى خود اقدام به حذف نیروهاى مذهبى و انقلابى و جایگزین کردن عناصر وابسته به گروهکهاى ضد انقلابى کرد و در دوران ریاست جمهورى او، خاک ایران بر اثر تجاوز نظامى گسترده عراق اشغال شد و بنى صدر به عنوان فرمانده کل قوا، در کار دفاع و دفع تجاوز دشمن کارشکنى کرده ، و از تجهیز نیروهاى مردمى و سپاه پاسداران انقلاب اسلامى جلوگیرى مى کرد. سرانجام حضرت امام طى حکمى کوتاه ، ایشان را از فرماندهى کل قوا عزل و متعاقب آن مجلس شوراى اسلامى راءى به بى کفایتى وى داد.

در سى خرداد سال ۱۳۶۰ طرفداران بنى صدر دست به اغتشاش خونین زدند. ساعاتى بعد مردم تهران ، آشوبگران را سرکوب و جمعى را دستگیرى کردند.
در هفتم تیر فاجعه اى به وقوع پیوست و ۷۲ تن از یاران امام که در میان آنان رئیس دیوان عالى کشور دکتر بهشتى و چند تن از وزرا و سایر مسئولان حضور داشتند، بر اثر انفجار بمبى قوى به دست منافقین شهید شدند.
در هشتم شهریور همین سال محمد على رجایى ، چهره محبوب مردم ایران که بعد از عزل بنى صدر از سوى مردم به ریاست جمهورى انتخاب شده بود، به همراه حجت الاسلام دکتر محمدجواد باهنر نخست وزیر در محل دفتر نخست وزیرى با انفجار بمبى دیگر به شهادت رسیدند.

در همین سال ؛ چهره هاى برجسته دیگرى نیز به وسیله اقدامات تروریستى منافقین از مردم گرفته شدند که مى توان ترور آیت الله صدوقى ، امام جمعه یزد، آیت الله اشرفى اصفهانى ، امام جمعه کرمانشاه ، آیت الله دست غیب امام جمعه شیراز، آیت الله مدنى ، امام جمعه تبریز، آیت الله قدوسى به همراه سرتیپ دستجردى و حجت الاسلام هاشمى نژاد و دهها شخصیت روحانى دیگر نام برد که هر یک در منطقه اى وسیع از ایران بر دلهاى مردم حکومت داشتند و نقش آفرینان نهضت امام خمینى (س ) بودند.

جنگ تحمیلى و دفاع هشت ساله امام و ملت ایران

شکست امریکا در طرحها و برنامه هاى فوق ، هیاءت حاکمه این کشور را در سال ۱۳۵۹ به سمت تجربه راه حل نظامى سوق مى داد. انتخاب عراق به عنوان آغازگر جنگ ، انتخابى بسیار حساب شده بود. عراق ، کشور هم مرز ایران و دومین کشور از لحاظ نیرو و تجهیزات نظامى در منطقه بود. امریکا و صدام پیش بینى کرده بودند که در روزهاى اولیه هجوم عراق ، ایران را تجزیه ، و یا جمهورى اسلامى ایران را ساقط کنند.

حمله عراق در روز ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ با تجاوز گسترده نظامى در طول ۱۲۸۰ کیلومتر مرز مشترک جنوب و غرب کشور، و همزمان بمباران فرودگاه تهران و مناطق دیگر به وسیله هواپیماهاى نظامى عراق آغاز شد؛ و در مدت کوتاهى مناطق وسیعى از پنج استان به اشغال نیروهاى عراقى در آمد.

ارتش ایران پس از پیروزى انقلاب ، دوران اولیه باز سازى خود را مى گذارند؛ و سپاه پاسداران نیز به تازگى تاءسیس شده بود و عوامل ستون پنجم و ضد انقلاب در اختیار صدام بود.
حضرات امام در نخستین و اکنشهاى خود فرمان مقاومت صادر کردند و در اولین تحلیهایشان طى سخنانى ، امریکا را عامل اصلى جنگ و حامى و تحریک کننده صدام معرفى کردند. پخش خبر آغاز جنگ عراق علیه ایران ، با همه اهمیتش با سکوت تمامى مجامع بین المللى و قدرتهاى مطرح جهان همراه بود.

در اولین روزهاى جنگ ، دهها هزار تن از نیروهاى مردم و داوطلب با پیامهاى امام خمینى (س ) براى کمک به نیروهاى نظامى عازم جبهه هاى شدند و در نخستن مرحله ، پیشروى دشمن با جانبازى رزمندگان اسلام متوقف گردید. واقعیتهاى محاسبه نشده و تلخ براى امریکا و عراق آشکار شد. دور تازه اى از فشارهاى سیاسى بر ایران با سردمداران کاخ سفید و از طریق مجامع بین المللى و کشورهاى عربى آغاز شد و آنها به جاى محکوم کردن تجاوز آشکار عراق ، جمهورى اسلامى را تحت فشار گذاشتند تا آتش ‍ بس را بپذیرد. آغاز کننده جنگ ، عراق بود و صدها روستا و مناطق گسترده نفت خیز غرب و جنوب کشور را اشغال کرده بود؛ ولى در هیچ یک از پیشنهادات عراق ، تضمینى براى عقب نشینى به مرزها وجود نداشت و صدام مدعى بود مناطق اشغال شده بایستى به خاک عراق ملحق شوند. بنابراین تا عقب نشینى متجاوز به مرزهاى شناخته شده و جبران خسارات وارده ، پذیرش آتش بس منطقى و به نظر نمى رسید؛ ولى هیاهوى تبلیغاتى غرب چنان گسترده بود که صداى حقانیت و مظلومیت ملت ایران به گوش ‍ کسى نمى رسید.

در این جنگ نابرابر و ناجوانمردانه ، امریکا و متحدان اروپایى اش انواع سلاحهاى پیشرفته اى را که حتى در شرایط صلح نیز تهیه آنها دشوار بود، به سرعت در اختیار صدام قرار دادند در همین حال ، عربستان سعودى ، کویت و امارات و کشورهاى عربى حاشیه خلیج فارسى تحت فشار امریکا وادار شدند بودجه نظامى جنگ صدام را تاءمین کنند.

در مصر علاوه بر اعزام خلبان و هواپیما، چندین هزار سرباز این کشور را به کمک صدام فرستاد، اردن نیز وضعیت مشابه داشت .
بمبارانهاى وسیع شهرها و روستاها و مراکز اقتصادى و شلیک موشکهاى مخرب به مناطق مسکونى شهرها، حلقه اى دیگر از جنایات صدام بود .

امام خمینى (س ) در شرایط دفاع مقدس ملت را هدایت مى کردند که جمهورى اسلامى به طور رسمى از سوى امریکا و اروپا تحریم تسلیحاتى شده بود و براى یافتن یک قطعه از هواپیماهایى که از اروپا و امریکا در زمان رژیم گذاشته خریدارى شده بود؛ ماههاى وقت صرف باید مى شد. اکثر قدرتهاى صنعت و نظامى جهان ، هم در بلوک شرق و هم غرب از صدام پشتیبانى عملى مى کردند. ایران یکه و تنها دفاع مى کرد و فقط ایمان به خدا و باور به امدادهاى غیبى و هدایت مردى الهى ، پشتوانه ملت بود و شگفت آنکه ، این جبه مظلوم و تنها، سرانجام پیروز شد و دشمن را قدم به قدم تا عمق خاکش عقب راند.

هشت سال از زندگى حضرت امام ، در هدایت دفاع مقدس سپرى شده است . در سومین سال جنگ پس از عملیات بیت المقدس که در سوم خرداد ۱۳۶۱ منجر به آزاد سازى بندر مهم و استراتژیک خرمشهر از دست قواى متجاوز عراقى گردید؛ امام معتقد به خاتمه دادن جنگ و دفاع در آن برهه بودند؛ اما مسئولان بلند پایه و متعهد جمهورى اسلامى بنابر دلایل سیاسى و نظامى ، خاتمه دادن جنگ را در آن شرایط به صلاح کشور نمى داشتند. بنابراین ، جنگ تا عقب نشینى عراق به خطوط مرزى ادامه یافت .

قطعنامه ۵۹۸ شوراى امنیت براى خاتمه جنگ صادر شد. حضرت امام هیاءتى از کارشناسان نظامى : سیاسى و اقتصادى متعهد را مسئول بررسى وضعیت تازه پس از صدور قطعنامه کردند. این هیاءت به اتفاق آرا، نظر خویش را مبنى بر آماده بودن شرایط براى اثبات حقانیت جمهورى اسلامى در دفاع هشت ساله و ترک مخاصمه بر اساس قطعنامه ۵۹۸ اعلام کردند.

بنابراین ، امام خمینى (س ) در تاریخ ۲۹ تیرماه ۱۳۶۷ در پیامى ، قطعنامه را پذیرفتند و پذیرش آن را در آن مقطع ، به مصلحت انقلاب و نظام مى دانستند.
امام در چهارمین سال انقلاب در مورد اسلامى شدن قوانین و عملکردها و رعایت حقوق مردم ، فرمان هشت ماده اى مهمى را خطاب به قوه قضائیه و تمام ارگانهاى اجرایى صادر کردند. ایشان در پایان این فرمان متذکر شدند: باید همه بدانیم که پس از استقرار حاکمیت اسلام و ثبات و قدرت نظام جمهورى اسلامى … قابل قبول و تحمیل نیست که به اسم انقلاب و انقلابى بودن خداى نخواسته به کسى ظلم شود و کارهایى خلاف مقررات الهى و اخلاقى کریمه اسلامى ، از اشخاص بى توجه به معنویات صادر شود.
در همین سال به دنبال روند نامطلوبى که در طرح سؤ الات غیر مرتبط با اسلام از سوى هیاءتهاى گزینش پیش آمده بود، امام طى فرمانى به ستاد پیشگیرى تخلفات ادارى ، تمام هیاءتهاى گزینش را منحل اعلام کردند و خواستار تعیین هیاءتهایى متشکل از افراد صالح و متعهد و عاقل و صاحب اخلاق کریمه و فاضل و متوجه به مسائل روز شدند؛ و دستورى مبنى بر دورى از تجسس از احوال شخصى در غیر مفسدان و غیر گروه هاى خرابکار را صادر کردند. امام در این فرمان دستور دادند کتابچه هاى مختصرى شامل بعضى از مسائل شرعى مورد نیاز عموم و مسائل اعتقادى لازم تهیه شود.

همچنین در این سال ، امام خمینى (س ) وصیتنامه سیاسى – الهى خود را نوشتند. ایشان در ابتداى وصیتنامه خود تذکراتى درباره حدیث شریف ثقلین و حوادث اسفبارى که بر کتاب خدا و عترت پیامبر، پس از شهادت حضرت على (ع ) آغاز شد، بیان کرده اند و عقاید حقه خویش ، و اهم آرا و تذکرات خود را درباره مسائل سیاسى و اجتماعى جوامع اسلامى در قالب تحلیلهاى مستند و تذکرات خیر خواهانه نوشته اند و همچنین راههاى حفظ و بقاى اسلام و حکومت اسلامى را متذکر شده اند.

حوادث مهم و ناگوار سالهاى آخر عمر امام

منسوبان حضرت امام در خاطرات خویش از حالات و روحیات سالهاى آخر عمر ایشان نکاتى نقل کرده اند که گویى ایشان لحظه دیدار یار و اقاى محبوب را نزدیک مى دیدند. صرف نظر از حالات عرفانى امام در این سالها، ویژگیهایى نیز در پیامها و سخنرانیهاى و نوع مواضع و برخوردهاى سیاسى ایشان وجود دارد که آنها را با موارد پیشین متفاوت مى سازد. چند حادثه در این سالها اتفاق افتاد که اثر آن بر روح امام سنگینى مى کرد.

بى توجهى دولتهاى اسلامى در اقبال تجاوز اسرائیل به جنوب لبنان و فجایع صهیونیستها در این کشور و سرکوبى بیرحمانه مسلمانان به پا خواسته فلسطین در سرزمینهاى اشغالى به منظور انصراف آنها از هدف آزاد سازى قدس ، از رنجهایى بود که بر قلب پیر جماران سنگینى مى کرد.

شهادت مظلومانه حجاج بیت الله الحرام در کنار خدا و در مراسم حج سال ۱۳۶۶، یکى دیگر از این حوادث بود. در روز جمعه ، ششم ذیحجه هنگامى که بیش از ۱۵۰ هزار زائر در خیابانهاى مکه براى شرکت در مراسم برائت را مشرکین حرکت مى کردند مورد هجوم ماءموران مخفى و علنى دولت سعودى با سلاحهاى گرم و سرد قرار گرفتند. در این واقعه غم انگیز حدود ۴۰۰ نفر از حجاج ایران ، لبنان ، فلسطین ، پاکستان ، عراق و دیگر کشورها به شهادت رسیدند؛ و حدود ۵۰۰ نفر مجروح و عده اى بیگانه دستگیر شدند. اکثیریت شهیدان و مجروحان را زنان و سالخوردگان تشکیل مى دادند که قادر به فرار سریع از مهلکه نبودند. آنها در نهایت مظلومیت و بى دفاعى ، به اتهام اینکه تکبیر گویان برائت از مشرکین را اعلام مى کردند، به خاک و خون کشیده شدند و حضرت امام از این حادثه ، بسیار اندوهگین و متاءثر شدند.

در سال ۱۳۶۷ قطعنامه ۵۹۸ شوراى امنیت مبنى بر پایان جنگ ، از سوى امام خمینى (س ) پذیرفته شد. ایشان ضمن تعبیر نوشیدن جام زهر در پذیرش قطعنامه ، در بخشى از پیام خود فرمودند:… قبول قطعنامه که حقیقتا مساءله بسیار تلخ و ناگوارى براى همه و بخصوص من بود،… اگر این انگیزه که همه عزت و اعتبار ما باید در مسیر مصلحت اسلام و مسلمانان قربانى شود، نبود هرگز راضى به این عمل نمى بودم و شهادت برایم گواتر بود؛ اما چاره چیست که همه باید به رضایت حق تعالى گردن نهیم و به طور حتم ملت قهرمان و دلاور ایران نیز چنین بوده ، و خواهند بود.

در همین سال امام خمینى (س ) در پاسخ به نامه یکى از اعضاى دفتر خود، که خواستار تبیین نظر ایشان درباره اختلاف نظرهاى موجود میان جناحهاى فکرى وفادار به انقلاب شده بود، مطالب مهمى مرقوم فرمودند که در واقع منشور برادرى جناحهاى فکرى وفادار به انقلاب مى باشد.

ایشان ضمن توصیه همه جناحها به برخورد برادرانه و دوستان و تاءلیف قلوب و تلاش جهت زدودن کدورتها و نزدیک ساخت مواضع ، مى فرمایند: البته یک چیز مهم دیگر هم ممکن است موجب اختلاف گردد، که همه باید از شر آن به خدا پناه ببریم ، و آن حب نفس است ، که این دیگر این جریان نمى شناسد…

در همین سال امام خمینى (س ) پیامى به گور با چف دادن و در آن با اشاره به ناکامى کمونیستها در سیاستهاى مذهب ستیز، خواستار آن شدند که گور باچف به جاى امید بستن به ماده پرستى غرب ، به خداوند و مذهب روى آورد. ایشان در قسمتى از پیام خود به رهبرى شوروى تصریح کردند: مشکل اصلى کشور شما، مساءله مالکیت و اقتصاد و آزادى نیست ، مشکل شما، عدم اعتقاد واقعى به خداست ؛ همان مشکلى که غرب را هم به ابتذال و بن بست کشیده ، و یا خواهد کشید؛ و همچنین گفتند: از این پس ‍ کمونیسم را باید در موزه هاى تاریخ سیاسى جهان جستجو کرد.

در همین سال (۱۳۶۷) امام طى نامه اى به حبت الاسلام سید حمید روحانى بر تدوین تاریخ انقلاب تاءکید کردند.در بهمن ماه همین سال ، سلمان رشدى کتابى علیه اسلام و پیامبر و قرآن تنظیم و چاپ و منتشر کرد. امام با مطالعه این کتاب و به جهت توهینهاى نویسنده به مقدسات اسلامى ، او را مرتد و حکم ارتداد را نسبت به او اعلام کردند.

اسفندماه همین سال ، ماههاى آخر عمر پر برکت امام ، ایشان پیام مهم و تاریخ خود را مبنى بر حفظ اصول و ارزشهاى به دست آمده در ده ساله انقلاب و جنگ تحمیلى صادر کردند؛ و در این پیام توصیه هاى ارزشمندى را به علما و مردم بیان فرمودند. این پیام به منشورروحانیت معرف است .در فروردین سال بعد، (۱۳۶۸) در مسائل داخلى نیز شرایطى به وجود آمد که منجر به برکنارى قائم مقام رهبرى از سوى حضرت امام گردید.

نخستین مجلس خبرگان در تیرماه ۱۳۶۲، آیت الله منتظرى را به عنوان قائم مقام رهبرى برگزید. ایشان از شاگردان برجسته امام خمینى (س ) و از مجتهدانى بود که در دفاع از قیام ۱۵ خرداد و حوادث پس از آن در متن مبارزه ، حضور فعال داشت و به این خاطر نیز زندانهاى طولانى رژیم شاه را همچون آیت الله طالقانى و دیگر روحانیان انقلابى پشت سرنهاده بود.

حضرت امام ، آیت الله منتظرى را به جهت موضعگیریهایش و وجود افراد ناصالح در دفترش ، فاقد پذیرش مسئولیت سنگین و خطیر و مشکل رهبرى مى دانستند. امام از ابتدا مخالف انتخاب مجلس خبرگان بودند، ولى ایشان نمى خواستند در محدوده وظایف قانونى مجلس دخالت نمایند و تا آخرین روزهاى برکنارى ایشان نه تنها مهالفت خویش را ابراز نکردند؛ بلکه با تمام توان به تقویت او و اصلاح نقاط ضعیفش پرداختند و براى کسب تجربه و آماده ساختن وى براى پذیرش مسئولیت خطیرى رهبرى ، بسیار از امور مهم را به وى محول نمودند؛ ولى متاءسفانه مشکل آقاى منتظرى حل نشد.

امام در نامه اى به مجلس و دولت در رابطه با برکنارى آقاى منتظرى فرمودند: وظیفه شرعى اقتضا مى کرد تا تصمیم لازم براى حفظ نظام و اسلام بگیرم . پس با دلى پر خون ، حاصل عمرم را براى مصلحت نظام و اسلام کنار گذاشتم .
امام خود را خدمتگزار مردم مى دانستند و فرموده بودند: من با مردم ایران برادر هستم و خون را خادم و سرباز آنان مى دانم و در اسلام یک چیز حکم مى کند و آن قانون است ؛ و همچنین در پیام معروفشان پیام منشور روحانیت به حوزه هاى علمیه نوشته بودند: خدا مى داند که شخصا براى خود ذره اى مصونیت و حق و امتیاز قائل نیستم ، اگر تخلفى از من هم زند مهیاى مؤ اخذه ام .

پیامها و سخنرانیهاى سالهاى آخر عمر امام ، تفاوتهایى با پیامها و سخنرانیهاى قبلى دارد که خود گویاى دوراندیشى و حس مسئولیت او در قبال عصر بعد از خویش است . پیامهاى گذشته امام ، ناظر بر راهنمایى مردم و مسئولان نسبت به مسائل روز جامعه و موضعگیرى در قبال مسائل گذشته و حال و ترسیم دورنماى آینده ، و بیان وظایف عمومى مسلمانان در قبال مسئولیتهاى آتى به نحو بارزترى نمود دارد. به بیان دیگر، امام خمینى (س ) احساس رفتن داشتند؛ و بر این اساس در سالهاى آخر، سعى ایشان این بود که مجموعه ارزشها و آرمانها و هدفهایى را، که اساس نهضت براى تحقیق آنها پایه ریزى شده بود، یادآورى کرده ، و اولویتهاى نظام جمهورى اسلامى و انقلاب جهانى اسلام را بر اساس این آرمانها و ارزشها ترسیم و بازگو نمایند.

بخش هفتم : رحلت جانگداز
رحلت جانگداز

سالها قبل ، امام خوابى دیدند و این خواب را براى همسرشان تعریف کردند و متذکر شدند: در زمان حیاتم راضى نیستم که براى کسى تعریف کنید. ایشان در خواب دیده بودند که فوت کرده اند و حضرت على (ع ) ایشان را غسل و کفن کردند و بر ایشان نماز خواندند. سپس امام را در قبر گذاشتند و از ایشان پرسیدند: حالا راحت شدید؟ امام فرمودند: در سمت راستم خشتى است که ناراحتم مى کند. در این موقع حضرت على (ع ) دستى به ناحیه راست بدن امام کشیدند و ناراحتى امام برطرف شد.

بیمارى قلبى امام مربوط به ده سال پیش بود. قبل از آن ، امام هر ماه یک تا دو روز فرصت استراحت داشتند. در فروردین سال ۱۳۶۵، حضرت امام به علت انفارکتوس دچار ایست قلبى شدند و در بیمارستان بسترى گردیدند که با آمادگى مرکز درمانى و پزشکان ، ایشان معالجه و بهبودى حاصل شد.

اوایل بیمارى آقا بود که یکى از بستگان ایشان ، آقا مصطفى ، فرزند امام را در خواب دید که به سر یک سفره بلند نشسته و مى گوید: منتظر آقا هستم ، چرا معطلش کرده اید و نمى گذارید بیاید؟
دو هفته قبل از عمل جراحى امام ، یک شب ناراحتى قلبى برایشان رخ داده بود. پزشکان خدمت امام رسیدند. فورا آقا را بسترى کردند و مشغول معالجه شدند. همان طور که آقا استراحت کرده اند، وقتى فشار خونشان را گرفتند، فرمودند: هر چیزى پایانى دارد و این هم پایانش است .

یکى از همراهان امام مى گوید: من گفتم آقا ! این حرفها را نزنید شما ان شاءالله عمر زیادى خواهید کرد. ما همه نگران شده بودیم ؛ ولى باز هم امام فرمودند: دیگر، آخر کار است . این نخستین بارى بود که امام چنین حرفى مى زدند. گویا ما را آماده وفاتشان مى کردند.

یکى از دختران امام مى گوید: آن روز آقا رو به من کردند و گفتند: بگو غذا بیاورند. در ظاهر خودشان هم متوجه این نکته شدند که بر خلاف همیشه غذا را مطالبه کرده اند، فورا گفتند: خیلى ضعف دارم ، حتى قاشق را نمى توانم بلند کنم . با سابقه اخلاقى که فرزندانشان از ایشان داشتند، که به هیچ وجه اهل این نبودند تا اظهار ضعف کنند، متوجه شدند که به طور حتم باید مورد خاصى باشد. به همین دلیل ، فورى آمدند و مساءله را با آقاى دکتر طباطبایى در میان گذاشتند و بعد هم به دکتر عارفى اطلاع دادند.

آقاى دکتر طباطبایى خدمت امام رسید و گفت : ما مى خواهیم از شما آزمایش بگیریم .امام رضایت نداده بودند. مجددا فرداى آن روز اجازه آزمایش از امام گرفتند و ایشان راضى شده بودند. بعد از آزمایش وقتى که زا وضعیت جسمى امام سؤ ال کردند، ایشان فرمودند: شاید سى آزمایش روى من انجام دادند و خیلى مرا اذیت کردند.

البته بطور ضمن این را فرمودند و نشان مى داد که خیلى اذیت شده بودند . در حالى که چند سال پیش که ایشان کسالت پیدا کرده بودند، هیچ شکایتى از کارهاى آقایان پزشکان نمى کردند.
یکى از نوه هاى امام مى گوید: سه روز قبل از عمل ، صبح روز یکشنبه خبردار شدم که امام کسالت دارند و معده شان خونریزى کرده است . با عجله خود را به خانه ایشان رساندم . طبق معمول شاد و سر حال به نظر مى رسیدند و در اتاق قدم مى زدند. دستشان را بوسیدم . گفتند: فاطمه کجاست ؟ دیگر بدون فاطمه اینجا نیایى .منظورشان دختر چهار ساله ام بود هر چه سعى کردم از بیمارى شان بپرسم ، نتوانستم . در واقع نمى توانستم به خودم این جراءت را بدهم .

صبح روز دوشنبه با اعضاى خانواده ناهار را با خوشى و شادى خوردیم . هنوز تصمیم عمل جراحى امام قطعى نبود؛ اما بعداظهر انجام آن حتى شد.
همان شب ، قلبشان کمى ناراحت شده بود. من جراءت نگاه کردن به صورت آقا را نداشتم . پس از آن هم بعضى اوقات ناراحتى قلبى پیدا مى کردند؛ به همین دلیل ما فکر کردیم که مانند دفعه هاى قبل است ؛ اما آن شب با همیشه فرق داشت . طبق معمول خانم را خواستند تا رد خدمتشان باشد. موقع شام بود گفتند: خانم ! من در یک سرازیرى دارم مى روم که دیگر راه برگشت ندارد. این را به شما بگویم که من دیگر دارم مى روم . این چیز مسلمى براى من است ؛ ولى چیزى که از تو مى خواهم این است که در مرگ من هیچ هیاهو نکن . صبر داشته باش ، مى دانم صبر دارى ؛ چون همیشه در زندگى ات صبر داشته اى ؛ ولى این دفعه هم صبر داشته باش .

آن شب هر کارى کردیم که آقا شام بخورند، نخوردند. بالاخره على – پسردایى – را صدا کردیم . فکر کردیم شاید به علت علاقه اى که امام به او دارند، به خاطر او کمى غذا بخورند؛ که موفق هم شدیم و ایشان مقدار خیلى کم غذا خوردند.
امام شب قبل از عملشان ، اصرار داشتند که اگر قرار است عمل فردا صبح انجام شود؛ ایشان شب به بیمارستان نروند و براى انجام عبادات ، آزادى عمل بیشترى داشته باشند؛ که این خواسته به دلیل مصالح پزشکى از جانب پزشکان معالج پذیرفته نشد.

پس از آنکه پزشکان تصمیم خود را مبنى بر بسترى شدن امام در بیمارستان اعلام کردند؛ ایشان در هنگام وداع با اهل منزل خطاب – آنان گفتند: من براى همیشه از نزد شما مى روم و هرگز باز نخواهم گشت . اهل منزل گفتند: شما باز خواهید گشت و سلامتى خود را دوباره خواهید یافت ؛ ولى امام دوباره تکرار کردند: اما این بار مى دانم که بازگشتى در کار نیست ؛ و سپس خطاب به همسر حاج احمد آقا گفتند: به پدرتان که فرد بسیار مؤ من و عالم است ، تلفن بزنید و بگویید برایم دعا کند و از خدا بخواهد مرا بپذیرد و عاقبت مرا ختم به خیر بگرداند.

در راه رفتن به بیمارستان ، احمد آقا را بغل کرد و چندین بار بوسید؛ حالت آن دو چنان بود که انگار نمى خواهند از یکدیگر جدا شوند. هنگامى که از سرازیرى کوچه پایین مى رفتند، گفتند: این سرازیرى که من مى روم ، دیگر بالا نمى آیم . در هنگام رفتن به بیمارستان ، خانم سعى مى کرد که ظاهرش را حفظ کند. صبح همان روز، امام سراغ خانم را گفته بودند. خانم با اینکه به علت درد ستون فقرات در استراحت مطلق به سر مى برد، وقتى صداى آقا را شنید، به بالکن آمد؛ امام که در آن لحظه در حیاط قدم مى زندند، گفته بودند خانم ، قار است فردا مرا عمل کنند؛ و خانم گفته بود: شما که مثل کوه استوارید. من باید بخوابم .

با اینهمه شب که امام را به بیمارستان مى بردند، همینکه ایشان رد شدند، خانم دست به شیون زدند. ساعت ده شب به علت ضعف شدید امام ، به ایشان خون تزریق شد. ساعت یازده که استراحت کرده بودند؛ وضو گرفتند و بعد آن نماز شب مفصل را به جا آوردند که مردم ، فقط یک پنجم آن را از تلویزیون مشاهده کردند. اولین شبى بود که امام نماز شب مى خواندند و چراغ اتاق روشن بود و به همین دلیل توانستند با دوربین مخفى فیلم تهیه کنند.

مى گویند در نماز شبى که امام در بیمارستان خوانده بودند، گریه و زارى مى کردند و مى گفتند: خدایا ! مرا بپذیر.
یکى از اعضاى دفتر امام نقل مى کرد: مدتى به اذان صبح مانده بود که وارد اتاق امام در بیمارستان شدم . ایشان را در حالت عجیبى یافتم . امام آنقدر گریه کرده بودند که تمام چهره منورشان خیس شده بود. هنوز هم اشکهاى مبارکشان چون بارانى جارى بود و چنان با خداى خود راز و نیاز مى کردند که من تحت تاءثیر قرار گرفتم . وقتى متوجه من شدند با حوله اى که بر شانه داشتند، صورت خود را خشک کردند.

ایشان مى گوید: ساعت پنج صبح خدمت ایشان رسیدم و سلام کرده و حالشان را جویا شدم . کلام الله و مفاتیح در کنار تخت امام توجه مرا جلب کرد. وقتى خوب دقیق شدم ، دیدم امام تا پیش از آن مشغول خواندن دعاى عهد بوده اند. ناگهان حالم دگرگون شد؛ ولى با تلاش بسیار بر خود مسلط شدم . در همان لحظه به امام لباس اتاق عمل پوشاندند و ایشان به راه افتادند. دیگر گریه امانم را برید و از حرکت بازماندم و نتوانستم ایشان را تا اتاق عمل همراهى کنم .

ساعت هشت و نیم صبح روز سه شنبه ، امام را عمل کردند، عمل تا ساعت ده و نیم صبح طول کشید. اعضاى خانواده را به بیمارستان دعوت کردند که جریان عمل را در تلویزیون مدار بسته ببینند.
لحظه ها به سنگینى کوهها، سینه حاضران را مى فشرد. آن زمزمه دعا بر زبان و ذکر خدا در دل و اشک بر دیدگان داشتند. بتدریج سران سه قوه وارد شدند، همچنین چند نفر از اعضاى دفتر و حاج احمد آقا و یکى از خواهران نیز حضور داشتند، چشمها بر صفحه تلویزیون دوخته شده بود و اشک ، مجال دیدن را نمى داد. آرامتر از همه ، فرزندان امام بودند که دل شیر را به ارث برده بودند. توان دیدن نبود، تیغ جراحى بود که سینه او را مى شکافت یا خنجرى که جگر عاشقان امام را مى درید. سرانجام فضا از خوشحالى پر شد و عمل بدون عارضه قلبى با موفقیت پایان یافت .

عمل که تمام شد، پزشکان اعلام کردند که آقا حالشان خوب است و به هوش آمده اند. فورى موضوع را به اطلاع همسر ایشان رساندند. همه شاد بودند. عصر همان روز گفتند: هر کس بخواهد، مى تواند خدمت آقا برود.
امام در آن ده روز آخر زندگى شان ، در روزهاى پس از عمل خیلى درد کشیدند. بعضى اوقات مى دیدیم که اشک در چشمانشان است . یک بار همسر امام گفت : آقا ! چه مى خواهید؟ امام پاسخ دادند: مرگ مى خواهم . مثل اینکه آقا تمام عزمشان را جزم کرده بودند که از این دنیا بروند. دیگر طاقت نداشتند. به هر حال رسیدن به حق تعالى است . ایشان خودشان طالب ذوب شدن در خداوند بودند. همانطور که در اسلام ذوب شده بودند.

هر کس خدمت ایشان مى رفت ، اظهار ناراحتى و درد نمى کردند. البته بستگى داشت چگونه از ایشان سؤ ال کنند. اگر مى پرسیدند حالتان چطور است ؟ در جواب مى گفتند: خوب است ، بد نیستم ؛ یا جواب مناسب دیگرى مى دادند؛ ولى اگر مى پرسیدند: درد دارید؟چون اهل دروغ گفتن نبودند، جواب مى دادند: درد دارم .

یکى از پزشکان مى گوید: در موقعى که امام روى تخت عمل جراحى قرار مى گرفتند، یک آرامش کامل روحى در همه سکنات ایشان اعم از حالت ظاهرى و یا ریتم قلبى مشاهده مى شد؛ گویا ایشان مى دانستند که به طرف زمان موعود، که همان وعده دیدار حق و رستگارى و پیوستن به ملکوت اعلاست ، نزدیک مى شوند؛ و در همان زمان در خیال خود حالت درونى امام را به طور مجسم ، مصداق جمله فزت و رب الکعبه حضرت على (ع ) مى دیدم .

پس از عمل جراحى ، ایشان هر روز و در روزهاى آخر چند بار در روز، حاج احمد آقا و بعضى از اعضاى خانواده و بعضى از پزشکان و اعضاى دفتر را احضار مى فرمودند و خصوصى با آنها به صحبت مى پرداختند (احتمالا وصایایى را مطرح مى فرمودند). ( ۳۰۳)
در این مدت کارهاى مربوط به دفتر امام مرتب انجام مى شد و مسئولان مربوطه براى انجام کارهاى دفتر و مهر کردن قبوض به خدمتشان مشرف مى شدند.

یک روز، امام در اواخر عمرشان از عروسشان پرسیدند که على کجاست . به ایشان گفتند: على هم سراغ شما را مى گیرد و مى گوید مى خواهم با آقا بازى کنم و دوست ندارم که خوابیده باشند؛ ولى به او گفتم که صبر کن ، ان شاءالله تا چند روز دیگر مى آیند و مثل همیشه با هم بازى مى کنید.امام در پاسخ فرمودند: چند روز دیگرى نمانده ، به او وعده نده .

عروس امام مى گوید: امام یک بار در مقابل یک گل دیوارى ایستادند و گفتند: هر وقت که من به این گل نگاه مى کنم ، مى گویم این على است که دارد شکفته مى شود. همان جا گل بزرگى هم بالاى دخت بود که پژمرده شده بود و تا حدودى برگهایش ریخته بود. ایشان به آن گل اشاره کردند و گفتند: آن هم خودم هستم که دیگر پژمرده شده ام و دارم مى روم . همیشه بین این دو تناسبى مى بینم . این غنچه ، على است که دارد باز مى شود و آن هم من هستم که سرازیر شده و دارد پژمرده مى شود.

یکى از دختران امام مى گوید: جمعه به دیدن امام آمدم که چندان حلى نداشتند. دکتر گفت : باید مراقب غذاى آقا بودگفتم : من مراقبت غذاى را به عهده مى گیرم پیش از من خواهرم مراقبت از غذاى آقا را به عهده داشت . گفت : آقا باید روزى هفت – هشت بار غذا بخورند؛ ولى هر بار خیلى کم .

روز جمعه مقدارى سوپ درس کردم و سه – چهار قاشق از آن را خوردند. از صبح شنبه آقا اصلا بهوش نبودند. دکتر گفت : بیایید دست آقا را بمالید بعد از مدتى که دست آقا را ماساژ دادم ، چشمشان را باز کردند و به دکتر اشاره کردند که این از اینجا برود. من بیرون رفتم . پشت در اتاق بودم .

صبح روز شنبه به امام صبحانه دادند؛ ولى در پایان صبحانه یکدفعه شروع به سرفه کردند.ساعت هشت صبح بود که حال امام رو به وخامت گذاشت و مرتب مى فرمودند: احساس حرارت در قلبم مى کنم . به همین دلیل ، کیف آب گرم را پر از آب سرد کردند و روى قلب امام گذاشتند.

امام فرمودند: حالا خوب شد. بعد به تجویز دکترها به ایشان آب کمپوت دادند. امام دو – سه جرعه تناول کردند.یکى از نوه هاى امام یم گوید: ساعت نه صبح بود که پیش امام رفتم . سلام و علیک و احوالپرسى کردم . گفتند: شکر، شکر، ساعت یک بعد اظهر قرار بود برایشان غذا ببرم . وقتى به بیمارستان رسیدم ، دیدم درها باز است و دکترها با لباس سبز در تلاش و رفت و آمدند. دایى احمد اشک در چشم داشت و گوشه اى نشسته بود. معلوم بود که دکترها کارى از دستشان بر نمى آمد. چهره امام زیبا و نورانى شده بود. هیچ وقت ندیده بودم که امام اینقدر زیبایى را هرگز ندیده بودم . گویى تمام صفات خدا، تمام کمال و جمالش در صورت امام متجلى شده بود. وقتى به ایشان سلامى کردم ، با چشم فقط اشاره کردند. وقتى دقت کردم در آن لحظه ذکر مى گفتند. فقط نشستم .

گفتم : خدایا ! مى دانم که این آخرین لحظاتى است که یم توانم امام را ببینم ، نمى خواستم ، فرصت را از دست بدهم ، تازه فهمیده بودم که نوه چه کسى بوده ام ، در آن لحظه احساس کردم که قدر و ارزش وجودى را که سالها در کنار داشتم ، نفهمیدم . در اقیانوس غرق بودم و نمى داشتم آب تمام مى شود و به خشکى نزدیک مى شوم . دست امام را گرفتم و چندین بار بوسیدم ؛ ولى از بوسیدن سیر نمى شدم عاقبت دایى آمد و گفت زهرا! بدان که آقا الان به هوش هستند و تو نباید اینطور بکنى آهسته گفتم : دایى ، اجازه بدهید این لحظات آخر، دست امام در دستم باشد. بگذارید دست آقا روى قلبم باشد؛ شاید مرا اندکى تسکین بدهد؛ ولى متاءسفانه حالم بد شد و مرا بیرون بردند. (
صبح ، آقا به دکترها گفته بود: من مى دانم زنده نمى مانم . اگر مرا براى خودم نگه داشته اید، به حال خود بگذارید؛ اما اگر براى مردم است ، هر کارى مى خواهید بکنید.

ساعت حدود ده صبح بود که حال امام بدتر شد؛ ولى به هوش بودند. ایشان بعدازظهر آقایان : آشتیانى و توسلى و انصارى را خواستند و با آقاى آشتیانى در رابطه با حکم دو مساءله شرعى : وضوى قبل از وقت نماز و بلاد کبیر صحبت کردند و تذکراتى دادند. البته کلام امام بسیار سخت قابل فهم بود؛ زیرا هم صداى ایشان خیلى ضعیف بود و هم از پشت ماسک اکسیژن صحبت مى کردند. آقاى آشتیانى مى گفتند: چشم ، چشم !بعد فرمودند: من با شما دیگر کارى ندارم .

روز دوشنبه سیزدهم خرداد (آخرین روز) مراجعه ها به دفتر امام زیاد بود و در عین حال ، مسؤ ولان دفتر قبضها و کارها را براى انجام در روز یکشنبه طبق معمول گذشته آماده کردند؛ ولى قبضها و کارها براى همیشه ماند و دیگر انجام نشد.

ساعت یک ربع به یازده بود که آقا سؤ ال کردند: ساعت چند است ؟ پاسخ دادند، بعد فرمودند: من مى خواهم وضو بگیریم . گفتند: چون وقت زیادى به ظهر مانده است ، یک ساعت استراحت کنید.فرمودند: پس به آقاى انصارى بگویید. ساعت بیست دقیقه به دوازده بیاید که من مى خواهم وضو بگیرم گفتند: چون وقت زیادى به ظهر مانده است ، یک ساعت استراحت کنید.فرمودند: پس به آقاى انصارى خبر دادند و در همان ساعت خدمت امام رسید و امام وضو گرفتند، فرمودند: مى خواهم نماز بخوانم . آقاى انصارى گفتند: آقا مى خواهند نماز نافله بخوانند و فعلا نیازى به مهر نیست .امام پس از خواندن نافله و نماز ظهر و عصر، همچنان به نماز خواندن (همراه با اذان و اقامه ) و ذکر گفتن ادامه دادند.

ساعت حدود یک بعداظهر بود که اهل بیت را خواستند و فرمودند: به اهل بیت بگویید بیایند. براى اولین بار لفظ اهل بیت را درباره خانواده شان به کار مى بردند. همسر و فرزندان و نوه هایشان همه آمدند و دور تخت امام را گرفتند. ایشان بعد از چند کلامى که راجع به مسائل شرعى صحبت کردند، فرمودند: این راه خیلى راه سخت و واقعا مشکلى است ؛ مواظب راه خودتان ، کار خودتان و گفتار خودتان باشید. بعد فرمودند: من دیگر کارى با شما ندارم . چراغ را خاموش کنید و هر کدام مى خواهید بمانید، و هر کدام مى خواهید، بروید. چراغ را خاموش کردند و امام چشمهایشان را روى هم گذاشتند.

حدود ساعت چهار بعداظهر دچار ایست قلبى شدند که با همت پزشکان و با کمک دستگاه تنفس و قلب مصنوعى مشکل برطرف شد. صداى الله اکبر بلند شد، همه خوشحال شدند.
هنگام مغرب ، اعضاى خانواده بالاى سرشان بودند و با توجه به آنکه حساسیت ایشان را مى دانستند، صدایشان کردند و گفتند: آقا وقت نماز است . مثل اینکه یک کوه روى پلکهایشان باشد، با سختى چشمهایشان را باز کردند. خانم هم ایستاده بودند، صدا زدند: آقا! آقا ! منم ، منم آقا چشمهایشان را باز کردند؛ یک نگاه کردند.

امام که از یک و نیم بعداظهر بیهوش شده بودند، نسبت به این صدا عکس العمل نشان دادند. همه حاضران شاهد بودند که ایشان در آن حالت با حرکات دست و ابروها نماز مغرب را به جا آوردند.
یکى از دختران امام مى گوید: ساعت هشت بود که ضربان قلب ایشان یکدفعه به هیجده و بعد به دوازده رسید و رنگشان سفید شد. باز همه ناراحت شدند. من آن ساعت در اتاق نبودم . وقتى رسیدم ، دیدم دکترها روى سینه امام مشت مى زنند که دیگر صداى من بلند شد: چقدر به سینه آقا مشت مى زنید؟ چرا چنین مى کنید؟باز قلب ایشان شروع به کارکرد و خوب شدند.

پزشکان تا ساعت ده و بیست و دو دقیقه شب توانستند امام را زنده نگه دارند. تمام پاسدارهاى بیت یکى یکى آمدند امام را زیارت کردند و رفتند. نگاه کردن به این افراد، دل سنگ را کباب مى کرد. تمام جمعیت و مسئولان ، از کشورى و لشکرى ، مثل مسجدى داخل صحن بیمارستان نشستند. تمام بچه هاى حفاظت بیت آمدند. احمد آقا همه را خبر کرده بود. مى گفت : من باید فردا جواب اینها را بدهم ؛ اگر این کار را نمى کردم در مقابل این حرف آنها که ما ده سال از آقا محافظت کردیم ، باید آقا را در ساعات آخر مى دیدیم ، جوابى نداشتم .

بنابراین ، همه را خبر کردند بیایند آقا را ببینند. منظره دیدار جمعیت ، منظره عجیبى بود، مى دیدم که جمعیت مى آیند آقا را بینند؛ اما… اما به چه وضعى برمى گشتند… نفس از دیوار در مى آمد و از آنها در نمى آمد. شاید دو هزار نفر آمدند تا امام را ببینند؛ ولى شما بگویید نفس از دیوار در مى آمد. شاید دو هزار نفر آمدند تا امام را ببینند؛ ولى شما بگویید نفس از دیوار در مى آمد، در نمى آمد. گویى برگ درختان هم تکان نمى خورد. بچه هاى حفاظت بیت صف به صف مى آمدند، یک نگاه به آقا مى کردند… بعضیها به زانو برمى گشتند، بعضیها به حالت رکوع ، بعضیها اصلا به زمین کشیدن مى شدند، بعضى از شدت ناراحتى دهانشان باز بود، و دهانشان را گرفته بودند که صدایشان بلند نشود. یکباره صداى خود دکترها به فریاد بلند شد. تمام آن سکوت سنگین به فریاد تبدیل شد. همه آنان که در جماران بودند فریاد مى زدند لا اله الله ، لا اله الاالله .

تقریبا ساعت ده – ده و نیم شب بود. یکى از دختران امام مى گوید: من ساعت را نگاه نکردم . داشتم به طرف بیمارستان مى رفتم که دیدم صداى فریاد از بیمارستان بلند است ؛ همینطور دویدم ، دویدم ، دیدم تمام آقایانى که در محوطه بیمارستان بودند، دارند مى دوند، یکى مى دود رو به دیوار، یکى رو به این طرف ، یکى رو به آن طرف ؛ به سالن رسیدم ، دیدم همه دارند مى دوند؛ هر کس به یک طرف مى دود. من اصلا نمى توانستم تصور کنم که چنین اتفاقى افتاده است . اصلا نمى دانم چه کار مى کردم ؛ داشتم مى دویدم . رفتم و به تخت رسیدم ، دیدم مثل اینکه آقا خوابند. آقا خیلى لاغر شده بودند. پزشکان مى گفتند: به خاطر این است که ایشان غذا نمى خورند. ما هم نمى توانیم به ایشان غذا بدهیم . نصف استکان غذا را به اسم دوا به ایشان مى دهیم بدنشان خیلى لاغر شده بود. فقط به خاطر تزریق سرم قدرى روى دستهایشان ورم داشت ؛ ولى خدا شاهد است که آن ساعات دیدم صورت آقا بزرگ شده ، هیکل آقا درشت شده ، سینه آقا پهن شده و قد آقا از تخت بلندتر بود و از دور صورتشان نور مى تابید. من جیغ مى زدم ، خودم را روى جنازه آقا انداختم ، و نمى دانم به چه نحوى بلندم کردند. تخت و دست آقا را ول نمى کردم . آمدند سرم را از دست آقا باز کنند، خواهرم نگذاشت .

عروس امام مى گوید: آن شب على خواب بود. از صداى شیون و گریه از خواب پرید و گفت : چیه ؟ من گفتم : هیچ ، على جان ! دسته آمده است . على بلند شد و گفت : خوب ، پاشو، پاشوپیش آقا برویم . گفتم : نه آقا خواب هستند بغلش کردم ، نمى دانم چه حالى به او دست داد که یکباره گفت : بیا برویم توى آسمان ! برویم توى آسمان ! گفتم : چرا على ؟ ! گفت : آخر آقا رفته اند توى آسمان .

آرى ، امام به آسمان رفته بود، پیش محبوب خود رفته بود، بلکه امام پیش ‍ خدا رفته بود. آخر خود امام در وصیتنامه خود فرموده بودند: با دلى آرام و قلبى مطمئنى و روحى شاد و ضمیرى امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوى جایگاه ابدى سفر مى کنم .

ماه تابان//حسن کشوردوست

دیدار امام خمینی با آیت الله نخودکی (کمی طولانی اما بسیار خواندنی)

Untitled

از حضرت آیه الله آقا موسی شبیری زنجانی نقل شده است که:
در سفری که حضرت امام و پدرم برای زیارت به مشهد مقدّس رفته بودند امام خمینی(ره) در صحن حرم امام رضا علیه السلام با سالک الی الله حاج حسنعلی نخودکی مواجه می‌شوند. امام امت(ره) که در آن زمان شاید در حدود سی الی چهل سال بیشتر نداشت وقت را غنیمت می‌شمارد و به ایشان می‌گوید با شما سخنی دارم. حاج حسنعلی نخودکی می‌گوید: من در حال انجام اعمال هستم شما در بقعه حرّ عاملی(ره) بمانید من خودم پیش شما می‌آیم. بعد از مدتی حاج حسنعلی می‌آید و می‌گوید چه کار دارید؟


امام(ره) خطاب به ایشان رو به گنبد و بارگاه امام رضا(علیه السلام) کرد و گفت: تو را به این امام رضا (علیه السلام) اگر (علم) کیمیا داری به ما هم بده؟


حاج حسنعلی نخودکی که رضوان خدا بر او باد انکار به داشتن علم(کیمیا) نکرد بلکه به امام(ره) فرمودند:
اگر ما «کیمیا» به شما بدهیم و شما تمام کوه و در و دشت را طلا کردید آیا قول می‌دهید که به جا استفاده کنید و آن را حفظ کنید و در هر جائی به کار نبرید؟
امام خمینی(ره) که از همان ایام جوانی صداقت از وجودشان می‌بارید. سر به زیر انداختند و با تفکری به ایشان گفتند: نه نمی‌توانم چنین قولی به شما بدهم.

حاج حسنعلی نخودکی که این را از امام(ره) شنید رو به ایشان کرد و فرمود: حالا که نمی‌توانید «کیمیا» را حفظ کنید من بهتر از کیمیا را به شما یاد می‌دهم و آن این که:

بعد از نمازهای واجب یک بار آیه الکرسی را تا «هو العلی العظیم» می‌خوانی: اللّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ
و بعد تسبیحات فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را می‌گویی .

و بعد سه بار سوره توحید «قل هو الله احد» را می‌خوانی: بسم الله الرحمن الرحیم. قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدٌ
و بعد سه بار صلوات می‌گویی :اللهم صل علی محمد و آل محمد
و بعد سه بار آیه مبارکه؛
«وَ مَن یَتَّقِ اللهَ یجْعَل لَّهُ مخْرَجاً . وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یحْتَسِب وَ مَن یَتَوَکلْ عَلى اللهِ فَهُوَ حَسبُهُ إِنَّ اللهَ باَلِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللهُ لِکلِّ شىْءٍ قَدْراً»؛‌(طلاق/۲و ۳) (هر کس تقواى الهى پیشه کند خداوند راه نجاتى براى او فراهم می‌کند. و او را از جائى که گمان ندارد روزى مى‌دهد، و هر کس بر خداوند توکل کند کفایت امرش را مى‌کند، خداوند فرمان خود را به انجام مى‌رساند، و خدا براى هر چیزى اندازه‌اى قرار داده است.) را می‌خوانی این از کیمیا برایت بهتر است.

منبع:
مجله بشارت، ش ۵۸، صادق زینی لشکاجانی .

پیشرفت در حسیات نه حدسیات(آیت الله بهجت فومنی)

 

آقاى خمینى مى فرمود : زنى مریض مى شود به یکى از اطباى قدیم تهران یا شیراز رجوع مى کند.گویا آن طبیب یهودى بوده ، نبض خانم را مى گیرد و مى گوید: خانم شما تب دارید، ولى باردار هستید، لذا نمى توانم دواى مسهل براى شما تجویز کنم .

خانم جواب مى دهد: من از دیگر خانم ها در این قضیه بیشتر مهارت دارم و از همه زودتر مى فهمم که باردار هستم و مى دانم که الآن حمل ندارم . طبیب شک مى کند و بار دیگر نبض خانم را آن هم از روى چادر مى گیرد و دوباره مى گوید: خانم شما حمل دارید نمى توانم به شما دارو بدهم ولى خانم با استخفاف و ناراحتى مى گوید: این دیگر کیست ؟ و چه مى فهمد؟ سرانجام بعد از دو سه روز مى فهمد که طبیب درست فهمیده و حامله است .

دکترهاى امروزه و طب امروز در حسیات و جراحى و تشریح خوب پیشرفت کرده اند، نه در حدسیات ؛ بر خلاف طب قدیم .

درمحضر ایت الله بهجت //محمدحسین رخشاد

مرجعیت(آیت الله بها الدینی)

مسأله دیگر در مورد آقا توجه خاص ایشان به امام و حکومت و ولایت است. خودم گاهى مى‏دیدم در سال‏هاى قبل از انقلاب که قم بودم، مبلغ‏ هاى قابل توجهى در حد صد هزار تومان خدمت ایشان مى ‏آوردند و ایشان مى ‏فرمود: این را ببرید منزل حاج آقا روح‏ الله، تا از طریق شهریه ایشان پرداخت شود. اصلاً ایشان اهل این مسأله نبود که خودش شهریه بدهد و بخواهد خودش را مطرح کند.  

در زمینه ورود ایشان به میدان مرجعیت، خود مى ‏فرمود: تا حضرت مستقیما امر نکند من وارد نمى ‏شوم. و اگر آنها امر کنند خودشان هم وضع را رو به راه مى‏ کنند و زمینه را فراهم مى‏ کنند، و الا اگر ایشان خودشان مى‏ خواستند، زمینه براى مرجعیت ایشان از آن زمان فراهم بود.

سلوک معنوی (گفتارها و مصاحبه ها و خاطراتی از آیت الله بهاءالدینی ره)// اکبر اسدی 

خبر از شهادت حاج آقا مصطفى خمینى (ره)(آیت الله بها الدینی)

روزى به ایشان عرض کردم: شاگردهاى شما مى‏گویند که شما بیست سال قبل از شهادت حاج آقا مصطفى خمینى، داستان شهادت ایشان را به امام گفته بودید، خواستم از زبان خودتان بشنوم. فرمود: بعد از ظهرى بود رفتم منزل آقا (امام)؛ دیدم ایشان پشت بام نشسته، ما هم نشستیم تا غروب شد. آقا فرمود: شام همین جا بمان.

من صداى حاج آقا مصطفى را شنیدم که به مادرش گفت: امشب که آقا (آیه‏الله بهاءالدینى) این جاست یک کته براى ما درست نمى‏کنى؟ چون شب‏ها چیزهاى حاضرى مى‏خوردند. متوجه شدم امشب به خاطر ما باید کته درست کنند. حاج آقا مصطفى که از پله‏ ها به خاطر غذا بالا و پایین مى‏ رفت، دو مرتبه امام فرمود: مصطفى نیفتى!

دفعه سوم که فرمود: مصطفى نیفتى، یک مرتبه پرده کنار رفت و فیلم حاج آقا مصطفى جلو چشمم آمد. بعد از آن به امام گفتم: این قدر مصطفى، مصطفى نکن! مصطفى باید بیفتد. حاج آقا مصطفى به زندان مى ‏افتد، ولى زندان برایش خوب است، ولى بعدا باید آمادگى‏ اش را داشته باشد (براى شهادت).

اتفاقا وقتى حاج آقا مصطفى از زندان آزاد شد، حالش خیلى خوب بود. گفتم: مثل این که زندان، خوش گذشته است! گفت: با یکى از زندانیان سیاسى هم سلول بودیم، غذاى او را از خانه مى‏ آوردند و سفارش داده بود که پسر آقاى خمینى هم اینجا با ما هم سلول است. لذا غذا را دو نفره مى ‏آوردند.

سلوک معنوی (گفتارها و مصاحبه ها و خاطراتی از آیت الله بهاءالدینی ره) //اکبر اسدی

حمایت آیت الله آملى از امام خمینى(آیت الله محمد تقی آملی)

 

آیت الله شیخ محمد تقى آملى از عارفان اجتماعى و سیاسى به شمار مى آمد هم چون پدر بزرگوارش که در انقلاب مشروطیت از هم اندیشان و هم فکران شهید شیخ فضل الله نورى بود و بعد از او مى خواستند ایشان را به شهادت برسانند ولى به عللى از آن منصرف شده و ایشان را به کرات مازندران تبعید کردند.

آیت الله شیخ محمد تقى آملى در جریان انجمن هاى ایالتى و ولایتى و دفاع از مرجعیت امام خمینى و اهداف عالى آن انقلابى بزرگ دفاع مى کردند و اسناد آنها در کتاب نهضت امام خمینى ذکر شده است .

علامه سید حسین طهرانى مى فرماید: … آیت الله خمینى را گرفتند و بردند براى عشرت آباد و ما هم در طهران بودیم . جریان ۱۵ خرداد یعنى ۱۲ محرم من ۱۵ خرداد نمى گویم . دوازدهم محرم پیش آمد که در طهران چه خبر شد؟ در شهرستان ها و ورامین و قم ، الى ماشاءالله …؟ که اجمالا آنها را شنیده اند… چون در طهران این طور تصمیم گرفتیم که علماى طهران همه در یک جا جمع بشوند و بروند خودشان را به شهربانى معرفى کنند و بگویند که : آیت الله خمینى تنها نیست ، ما همه با او هستیم … خلاصه ، تلفن ها انجام شد.

 همه علماى طهران انصافا اهمیت دادند و حتى بزرگ شان مثل آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى – رحمه الله علیه – … فردا صبح این آقایان همه جمع مى شوند و آقاى حاج شیخ محمد تقى آملى که در عرفان از شاگردان خیلى خوب مرحوم قاضى بود و بعضى دیگر نیز آماده براى حرکت بدان مجلس بودند و عموى ما آیت الله حاج سید محمد تقى طهرانى هم مرتبا به من پیغام مى دادند که شما کى مى روید؟ من هم با شما بیایم ، ما هم که دیگر آماده بودیم که برویم و معلوم نیست که چه وقتبرمى گردیم یا برنمى گردیم ؟ 

 

در جستجوی استاد//صادق حسن زاده

اقتداى امام خمینى به آیت الله العظمى آملى

 

آیت الله آقا شیخ یحیى عابدى فرمودند: طلبه قم بودند و مى خواستم به مشهد مقدس مشرف شوم آمدم تهران بلیط تهیه کنم . آن موقع مرکز بلیط فروشى در میدان توپخانه و اطراف آنجا بود. چون وقت مغرب بود رفتم در مسجد مجد نماز بخوانم دیدم امام خمینى قدس سره که آن زمان معروف به حاج آقا روح الله بودند در صف چهارم نماز جماعت ایستاده و به آیت الله آملى اقتداء کرده است . امام خمینى به ایشان اظهار ارادت مى نمود.                                         

درجستجوی استاد//صادق حسن زاده

صحبت های اقای قوچانی با امام خمینی

Untitled
صحبت های اقای قوچانی با امام خمینی

جـنـاب حـجـت الاسـلام و المسلمین شیخ محمود قوچانی ، فرزند آیت الله قوچانی (وصی مرحوم قاضی ) می فرمایند:

مرحوم آیت الله قوچانی روحیه شان طوری بود که به آسانی به کسی گرایش ‍ و اعتقاد پـیـدا نمی کردند و علاقه شدید ایشان به آقای قاضی حاکی از مقام بسیار والای مرحوم آقای قاضی بود. می فرمودند: آقای قاضی از کملین هستند. جریان دیگری را در رابطه با حضرت امام خمینی نقل می کردند و می فرمودند: یک روز در نجف در جلسه ای کـه آقـای قـاضـی و حضرت امام هم تشریف داشتند، مرحوم قاضی با امام یک برخورد غیر مترقبه ای داشتند. آقای قاضی در برخوردها بسیار مو دب به آداب بودند و تناسب مجلس را رعـایـت مـی کـردند. ولی در آن جلسه سخنانی را به امام گفتند که کاملا نامناسب بود، بـه طـوری کـه مـا را مـتـعـجـب کـرد و هـم چـیـزی از سخنانشان نفهمیدیم . (مرحوم ابوی می فـرمـودنـد:) مـن حـالا مـی فـهـمـم کـه آن صحبتها راجع به نهضت حضرت امام (قدس سره ) بود.

در سـال ۱۳۴۳ کـه ما به قم آمده بودیم و مراجع به دیدار مرحوم والد می آمدند، حضرت امـام هم تشریف آورده بودند. مرحوم والد خدمت ایشان عرض کردند که : به خاطر دارید کـه یـک روز در نـجـف به منزل آقای قاضی تشریف آوردید؟ فرمودند: بله . مـجـددا سـو ال کـردنـد کـه : آیـا از سـخـنـان قـاضـی هـم چـیـزی به خاطر دارید؟ فـرمـودنـد:نـه ، از مـطـالب چـیـزی به خاطرم نیست . آنگاه مرحوم والد فرمودند: آن سـخـنـان آقـای قـاضـی نـاظـر بـه نـهـضـت و وضـع امـروز حـضـرت عالی بود

 

دریای عرفان//هادی هاشمیان

کفاره اقامت در تهران

 

آیت الله حاج شیخ یحیى عابدى امام جماعت مسجد مجد فرمودند: یکى از علماى بزرگ تهران که حالا هم در قید حیات هستند و در تهران زندگى مى کنند، مى گفتند: من وقتى تصمیم گرفتم از قم به تهران بیایم رفتم خدمت امام خمینى و هجرت خود را با ایشان در میان نهادم .

 

 امام فرمودند: مانعى ندارد ولى کفاره اقامت در تهران این است که هفته اى یک بار خدمت آیت الله آقا شیخ محمد تقى آملى برسید و از محضرش استفاده نمایید.

درجستجوی استاد//صادق حسن زاده

عمل مکروه(امام خمینی)

حضرت آیه اللّه حاج شیخ حسین مظاهری چنین می گوید:

بیش از دوازده سال در دروس عالیه امام خمینی رحمه الله علیه شرکت داشته ام . در این مدّت یک عمل مکروه از ایشان ندیدم . بلکه اگر شبهه غیبت و دروغی پیش می آمد حالت نگرانی به خوبی از ایشان نمایان می شد.

یادم نمی رود روزی امام در درس تشریف آوردند و بقدری ناراحت بودند که نفس ایشان به شماره افتاده بود.

درس نگفتند و به جای درس نصیحت تندی نمودند و رفتند و تب مالتی که داشتند عود نمود و سه روز درس نیامدند.

چرا؟ چون شنیده بودند یکی از شاگردان ایشان درباره یکی از مراجع غیبتی کرده بود      

                                                         

داستانهای از علما//علی رضا خاتمی

 

صحنه اى که کوه را آب مى کرد(امام خمینی)

images (3)

شب اوّل دفن مرحوم حاج آقا مصطفى ، امام رحمه الله علیه به منزل او مى رود تا به عروسش تسلیّت بگوید.

وقتى از درى وارد شدند که همیشه آقا مصطفى از آن در به استقبال و پیشواز امام مى آمد عروسشان (دختر مرحوم آیه اللّه حاج شیخ مرتضى حائرى یزدى ) خود را به دامان ایشان انداخت و گفت : چکار کنم ؟ کجاست مصطفى ؟

این صحنه کوه را آب مى کرد امّا امام بااستقامت ویژه خود اشکى نریختند و با حالتى استوار خطاب به عروس و نوه هایشان فرمودند: صبر کنید! به خاطر خدا صبر کنید! مصطفى امانتى بود و از دستمان رفت

 داستانهای از علما//علی رضا خاتمی

امام خمینى ((ره )) از شیخ عباس قمى ((ره )) مى گوید!

خورشید خود را بالاى سر ماشین کشیده بود و باران گرما بر سرمان مى ریخت . بیابان سوزان و بى انتها در چشمهایمان رنگ مى باخت و به کبودى مى گرایید از دور هم ، چیزى دیده نمى شد، ناگاه ماشین ما که از مشهد عازم تهران بود از حرکت ، ایستاد، راننده که مردى بلند و سیاه چرده بود با عجله پایین آمد و بعد از آنکه ماشین را براندازى کرد خیلى زود عصبانى و ناراحت به داخل ماشین برگشت و گفت : بله پنچر شد و آنگاه به صندلى ما که در وسطهاى ماشین بود، آمد، به من چون سید بودم حرفى نزد. ولى رو کرد به حاج شیخ عباس قمى (ره ) و گفت : اگر مى دانستم تو را اصلا سوار نمى کردم از نحسى قدم تو بود که ماشین ، ما را در این وسط بیابان خشک و برهوت معطل گذاشت ، یا الله برو پایین و دیگر هم حق ندارى سوار این ماشین بشوى .

البته راننده تا حدى تقصیر داشت . این طاغوت و حکومت ضد دین زمان بود که تبلیغات ضد اسلام و روحانیت را بجایى رسانده بود که عده زیادى از مردم قدم آخوند و روحانى را نحس مى دانستند و اگر گرهى در کارشان مى افتاد و آخوندى آنجا حضور داشت ، به حساب او مى گذاشتند.

مرحوم شیخ عباس بدون اینکه کوچکترین اعتراضى کند و حرفى بزند، بلند شد و وسایلش را برداشت و از ماشین پیاده شد. من هم بلند شدم که با او پیاده شوم اما او مانع شد، ولى من با اصرار پیاده شدم که او را تنها نگذارم اما او قبول نمى کرد که با او باشم ، هر چه من پافشارى مى کردم ، او نهى مى کرد، دست آخر گفت فلانى راضى نیستم تو اینجا بمانى . وقتى این حرف را از او شنیدم دیدم که اگر بمانم بیشتر او را ناراحت مى کنم تا خوشحال کرده باشم ، برخلاف میلم از او خداحافظى کرده سوار ماشین شدم …

بعد از مدتى که او را دیدم جریان آن روز را از او پرسیدم ؟ گفت : وقتى شما رفتید خیلى براى ماشین معطل شدم ، براى هر ماشینى دست بلند مى کردم نگه نمى داشت ، تا اینکه یک ماشین کامیونى که بارش آخر بود برایم نگه داشت .

وقتى سوار شدم ، راننده آدم خوب و خون گرمى بود، و به گرمى پذیرایم شد و تحویلم گرفت ، خیلى زود با هم گرم شدیم قدرى که با هم صحبت کردیم متوجه شدم که او ((ارمنى )) است و مسیرش همدان است ، از دست قضا من هم مى خواستم به همدان بروم ، چون مدتها بود که دنبال یک سرى مطالب مى گشتم و در جایى نیافته بودم فقط مى دانستم که در کتابخانه مرحوم آخوند همدانى  در همدان مى توانم آنها را بدست آورم ، به این خاطر مى خواستم به همدان بروم .

راننده با آنکه ارمنى بود آدم خوب و اهل حالى بود، من هم از فرصت استفاده کردم و احادیثى که از حفظ داشتم درباره احکام نورانى اسلام ، حقانیت دین مبین اسلام و مذهب تشیع و… برایش گفتم . وقتى او را مشتاق و علاقه مند دیدم ، بیشتر برایش خواندم ، سعى مى کردم مطالب و احادیثى بگویم که ضمیر و وجدان زنده و بیدار او را بیشتر زنده و شاداب کنم .

تا این که به نزدیکهاى همدان رسیدیم ، نگاهم که به صورت راننده افتاد دیدم قطرات اشک از چشمانش سرازیر است و گریه مى کند، حال او را که دیدم دیگر حرفى نزدم ، سکوتى عمیق مدتى بر ما حکمفرما شد هنوز چند لحظه اى نگذشته بود که او آن سکوت سنگین را شکست و با همان چشم اشک آلود گفت :

فلانى این طور که تو مى گویى و من از حرفهایت برداشت کردم ، پس اسلام دین حق و جاودانى است و من تا به حال در اشتباه بودم . شاهد باش من همین الآن پیش تو مسلمان مى شوم و به خانه که رفتم تمام خانواده و فامیلهایى که از من حرف شنوى دارند مسلمان مى کنم .

بعد هم گفت :

اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان علیا ولى الله .

بله خدا را بنگرید که چه مى کند، ماشین پنچر مى شود، راننده پیاده اش ‍ مى کند، کامیونى مى رسد که مسیرش همان جایى است که او مى خواهد برود و از همه مهمتر آن ثواب را خداوند نصیبش مى کند که از آن زمان به بعد از نسل و ذریه آن مرد هر کس به دنیا بیاید مسلمان است و ثواب و حسنه اش براى مرحوم حاج شیخ عباس قمى (ره ) مى باشد. روحش با روح امام خمینى با انبیاء محشور باد.

عاقبت بخیران عالم ج۲//علی محمد عبداللهی

شوخی پند آموز حضرت امام با عروس(امام خمینی)

kv28c5i7wl24y3imugwq

خانم فاطمه طباطبایی همسر حاج احمد آقا هستن

 ایشون نقل میکنن:

زمانی که به اقتضای رشته تحصیلی، یک از متون فلسفی را می خواندم، بعضی عبارات دشوار و مبهم کتاب رادر مواقع مناسب با حضرت امام (قدس سره) در میان می گذاشتم. این پرسش و پاسخ به جلسه درس بیست دقیقه ای تبدیل شد، تا یک روز صبح که برای شروع درس خدمت ایشان رسیدم دریافتم که ایشان با یک رُباعی به طنز هشدارم داده اند:

فاطی که فنون فلسفه می خواند            از فلسفه «فاء» و «لام» و «سین» میداند

اُمّید من آنست که با نور خـــــــدا            خود را ز حجاب  فلسفـــــــه برهانـد

پس از دریافت این رباعی، اصرار مجدّانه من آغاز شد و درخواست ابیات دیگری کردم.

 و چند روز بعد:

فاطی! بسوی دوست  سفر باید کرد           از خویشتنِ خویش گــــــــذر باید کرد

هر معرفتــی که بوی هستیّ تو داد           دیوی است به ره، از آن حذر باید کرد

 تقاضای مدام من کم کم موثر می نمود، چرا که چندی بعد چنین سرودند:

فاطی! تو و حقّ معرفت یعنـــــــــــی چه؟            دریافت ذات بی صفت یعنـی چه؟

ناخوانده «الف»، به «یا» نخواهی ره یافت            ناکرده سلوک، موهبت یعنی چه؟

این پندآموزی و روشنگری امام را که در قالب رباعی و در نهایت ایجاز آمده بود به جان نیوشیدم و آویزه ی گوش کردم و سرمست از حلاوت آن شدم، ناگاه دریافتم که نظیر چنین پیامهایی در باب معرفت، دریغ است ناگفته ماند و نهفته گردد. لذا با سماجت بسیار از ایشان خواستم که سررشته ی کلام و سرودن پیام را رها نکنند. اعتراف می کنمکه لطف بی کران آن عزیز چنان بود که جرآت اصرارم می داد و هر دَم بر خواهشهای من می افزود. تا آنجا که درخواست سرودن غزل کردم و ایشان عتاب کردند که: « مگر من شاعرم؟!». ولی من همچنان به مُراد خود اصرار می ورزیدم و پس از چند روز چنین شنیدم:

تا دوست بُـــــــوَد، تو را گزندی نبُــــــــود           تا اوست، غبار چون و چندی نبُود

بگـــــــــذار هر آنچه هست و او را بگزین            نیکوتر از این دو حرف پندی نبُــود

عاشق نشدی اگر که نامـــــــــــی داری           دیوانه نه ای اگر پیامـــــــی داری

مستی نچشیده ای اگر هوش تو راست           ما را بنـــــــــواز تا که جامی داری

 روزها می گذشت و امام بهای خواهشهای مُلتمسانه ام را هر از چندگاه با غزلی یا نوشته ای می پرداختند … و چنین بود که آن کریم، درخواست مرا اجابت کرد و از خوان معرفت و کرامت خویش توشه ای نصیبم فرمود و مرا مکتوبی بخشید که به غزلی ختم می شد و جواب مُثبتی به درخواست مصرانه من بود

 

ترک نشدن زیارت عاشورا از امام خمینى

حجة الاسلام والمسلمین غیورى نقل مى کند که :

زیارت عاشوراى امام خمینى ترک نمى شد. اخیراً هم یک صحبتى که خود من با ایشان داشتم که من و ایشان بودیم . البته ایشان تصریح نفرمودند ولى من متوجه شدم زیارت عاشوراى ایشان ترک نمى شود. زیارت عاشورا با آن صد لعن و صد سلامش را ترک نمى کنند.

 روز اول محرم در نوفل لوشاتو مصادف بود با اولین شبى که مردم ایران در پشت بامها تکبیر مى گفتند. همان شب شخصى از تهران تلفن زد و گفت گوشى را مى گذارم کنار پنجره تا صداى تکبیر مردم را که با گلوله مخلوط شده بود ضبط کرده به خدمت امام بردم . امام در داخل اتاق ، تسبیح به دست در حال ایستاده مشغول ذکر بودند و زیارت عاشورا مى خواندند. در حالى که ما متوجه مسائل ماه محرم نبودیم ایشان در سرزمینى زیارت عاشورا را مى خواندند که شاید براى اولین بار در آنجا خوانده مى شد.

خلوتى با خویش // غلامعلى رجایى ، ص 82.

داستانهای شگفت انگیز از زیارت عاشورا و تربت سید الشهدا//حیدر قنبری

توجّه امام به نماز شب

مرحوم حجه الاسلام والمسلمین حاج سیّد احمد آقا خمینى مى گفت :وقتى که از عراق مى خواستیم به کویت برویم بدلیل ممانعت برگشتیم .

از ساعت پنج صبح براى اینکه کسى در نجف خبردار نشود بین الطّلوئین حرکت کردیم به سوى کویت .در مرز کویت ما را راه ندادند. ما برگشتیم به مرز عراق .

ترین وجه با امام برخورد کردند. حتّى یک اتاق که امام در آنجا استراحت بکند به ما ندارند. سرانجام امام عبایشان را انداختند در کنار یک اتاق مخروبه که آنجا بود و دراز کشیدند. ساعت یازده دوزاده شب بود که از بغداد گفتند: به بصره برگردید. ما به بصره برگشتیم . ساعت یک یا یک و نیم بعد از نیمه شب به شهر بصره رسیدیم . یک ساعتى طول کشید تا مقدّمات کار را انجام بدهیم .

بالاخره ساعت دو بود که امام خوابیدند.طولى نکشید که من یک مرتبه دیدم زنگ ساعت به صدا درآمد. وقتى ساعت را نگاه کردم دیدم ساعت چهار نیمه شب است و امام براى نماز شب بلند شدند.

یک پیرمرد که از ساعت پنج صبح تا دو بعد از نصف شب نخوابیده وقتى مى خوابد یادش مى ماند ساعت را کوک کند که براى نماز شب بیدار شود.

داستانهائی از علماء//علیرضا خاتمی

امام در سنگر نماز// ص ۸۲٫