زندگینامه ابوالفتح بن مخدوم‏ خادم حسينى عربشاهى «جرجانى»

امير ابو الفتح بن مخدوم خادم حسينى عربشاهى فاضل، متكلم، فقيه، اصولى، مفسر، شرقى، حسينى، شيعى، امامى، صاحب تحقيق و تصنيف، معاصر شاه اسماعيل صفوى، و شاه طهماسب موسوى حسينى صفوى اول.

 

نسب او

پدر مترجم مير مخدوم شيعى امامى معاصر شاه اسماعيل اول صفوى بوده قبل از پسرش مير ابو الفتح بدار بقاء رحلت كرده چنانچه علامه قاضى نور الله رحمة الله عليه در مجالس المؤمنين تصريح كرده است.

مير مخدوم پدر مؤلف غير از ميرزا مخدوم عامى سنى است از جهت اين كه ميرزا مخدوم سنى هم عصر شاه اسماعيل ثانى است و در اسلامبول در سنه 995 فوت كرده چنانچه در كشف الظنون ضبط شده است.

و جمعى از اعلام فن رجال از روى اشتباه در تطبيق ميرزا مخدوم عامى را معاصر شاه طهماسب اول نوشته‏اند و حال آن كه شاه طهماسب اول در سنه 980 فوت كرده و پس از وى پسرش شاه اسماعيل ثانى به مقام سلطنت رسيده است.

منشأ اشتباه: توافق اسم پدر مير ابو الفتح با اسم ميرزا مخدوم سنى و توافق اسم شاه هم عصر مير ابو الفتح با اسم سلطان وقت ميرزا مخدوم سنى بوده است كه از روى اشتباه در تطبيق اسم، حمل بر اتحاد كرده‏اند چنانچه جمعى از روى اشتباه شاه معاصر مير ابو الفتح را به اسم شاه طهماسب ثانى درج كرده‏اند در حالى كه شاه طهماسب ثانى در سال 1139 به مشهد مقدس لشكر كشى كرده و در سال 1142- 1145 از دنيا رحلت نمود.

 

گفتار بزرگان‏

جلالت شأن و علو رتبت امير ابو الفتح خادم حسينى عربشاهى مانند آفتاب تابان در كبد آسمانست چنانچه ارباب تراجم در معاجم خودشان متحدا در تبجيل و تجليل علمى و عملى آن قائد عظيم الشأن شرح مبسوطى ايراد كرده‏اند.

مورخ بزرگ حسن بيگ روملو در كتاب أحسن التواريخ( ص 443) در وقايع سال 976 و كسانى كه در آن سال در گذشته‏اند مى نويسد:

و هم در اين سال مولانا اعلم افهم، جامع العلوم و الحكم المير ابو الفتح كه از سادات شريفى شرقه بود در دار الارشاد اردبيل به فجأه متوجه عالم بقا گرديد، جناب مولوى از جمله تلاميذ مولانا عصام الدين است، در ما وراء النهر تحصيل نموده آخر در شهر مذكور متوطن گرديد، از جمله نتايج قلم خجسته رقمش حاشيه بر مطالع است.

علامه فقيد ميرزا محمد على مدرس در كتاب ريحانه( ج 2 ص 326) مى نويسد: فاضل، كامل، فقيه، متكلم، محدث، مفسر، اصولى، از اكابر علماء شيعه در عهد شاه طهماسب و در نزد او بسيار محترم بود.

علامه حجة الاسلام سيد محمد باقر خوانسارى در الروضات( ج 1 ص 51) مى گويد: هو السيد الفاضل الكامل المتكلم الفقيه الأمير أبو الفتح الشرقي الشريفي الحسيني الشيعي الإمامي بن السيد محمد بن الميرزا مخدوم بن الأمير السيد شريف الجرجاني صاحب نواقض الروافض.

و قد كان السيد أبو الفتح المعظم إليه من علماء دولة السلطان الشاه طهماسب الصفوي و صاحب مصنفات عديدة( منها):

  • 1- شرح آيات الأحكام بالفارسية سماه تفسير الشاهي لكونه باسم السلطان المذكور.
  • 2- شرح الباب الحادي عشر المعروف بطريق المزج و البسط.
  • 3- رسالة فى أصول الفقه.
  • 4- رسالة في تحقيق شبهة المجهول المطلق.
  • 5- حاشية على المطالع( في المنطق).
  • 6- حاشية على حاشية الدواني( على شرح التجريد).
  • 7- حاشية على تهذيب المنطق( للتفتازاني).
  • 8- حاشية على الكبرى لجده السيد شريف( في المنطق).

و كانت وفاته بأردبيل سنة ست و سبعين و تسعة مائة كما نقل عن كتاب أحسن التواريخ.

صاحب رياض العلماء درباره‏ى امير ابو الفتح مى نويسد: فاضل، عالم، فقيه، متكلم، محدث، أصولي، مفسر، و هو من أسباط الأمير السيد شريف العلامة الشيرازي الجرجاني المشهور و الحق اتحاده مع الأمير أبو الفتح شرقة المذكور في بابه و والده الميرزا مخدوم الشريفي المشهور و كان عاميا و هو الذي حول الشاه إسماعيل الثاني الصفوي عن التشيع و هرب إلى بلاد الروم و قصته مشهورة و هو صاحب نواقض الروافض و بالجملة المترجم من جملة مشاهير العلماء في عصر السلطان المذكور مبجل عنده معاصر للشاه طهماسب الصفوي معظم عنده.

( و در جاى ديگر): من أجلة علماء عصر السلطان الشاه إسماعيل الصفوي و الشاه طهماسب الصفوي و كان معظما جليلا عنده.

 

وفات‏

امير ابو الفتح بن مخدوم خادم حسينى عربشاهى در سنه 976 ق چشم از جهان فرو بست و در شهرستان اردبيل در مقبره شيخ صفى الدين جد ملوك صفويه مدفون شد.

 

زندگینامه پیر جمال الدين محمّد اردستانى‏ «جمالى»(816-879 ه.ق)

 زندگى پير جمال الدين محمّد اردستانى‏

شرح حال‏

پير جمال الدّين محمّد اردستانى متخلّص به «جمالى» عارف شيعى مذهب، مفسّر، سيّاح و از شعراى قرن نهم هجرى است. وى سرسلسله پير جماليه است و طريقت ايشان از چهارده طريقت صوفيان بزرگ به شمار مى‏رود.

پير جمال در ده «كچويه سنگ» در دو فرسنگى شهرستان اردستان‏[1] به دنيا آمد. كودكى و جوانى را در محله فهره اردستان گذراند. هنوز خانه ‏اى در كوچه «محمّد شاهان» به نام پير جمالى باقى است.

نام‏:

بيشتر تذكره‏ نويسان نامش را محمّد نوشته ‏اند. در رياض العارفين و مجمع الفصحاء و كشف الظّنون بدين نام خوانده شده است. بلوشه) tehcolB (در فهرست خويش او را فضل اللّه جمالى اردستانى دهلوى و تاريخ وفات او را سال 901 هجرى ياد كرده است.[2] سعيد نفيسى نيز در آثارش قول وى را آورده است.[3] مؤلّف طرايق الحقائق نامش‏را احمد ذكر كرده و چنين تعبير اشتباه به قول مؤلّف آتشكده اردستان از آنجا پيدا شده است كه در اردستان احمد ديوانه ‏اى بود كه شوريدگان ديگر را به طعن «احمد ديوانه» مى‏ خواندند. شوريدگى جمال الدّين محمّد در جوانى شايد چنين داورى را برانگيخته باشد كه وى را احمد ديوانه مى‏ خواندند.[4]

شجره ‏نامه ‏اى در طايفه محمّد شفيع اردستانى موجود است كه نام وى را محمّد ذكر كرده ‏اند. از سوى ديگر وجود كوچه محمّد شاهان در اردستان كه ارادتمندانش به نام او داده ‏اند نام محمّد را تأييد مى ‏كند.

خاندان پير جمال اهل علم و دين بودند و فرزند را به كسب علوم دينى فرا خواندند. وى به تحصيل علوم رسمى پرداخت و در ادب و ترسّل فارسى و عربى مهارت يافت و در علم حديث و فقه و فلسفه و عرفان و تفسير صاحب رأى و نظر گرديد.

شوريدگى درون و روح ناآرامش تنگناى اردستان و اصفهان را برنتابيد و به سفر و سياحت پرداخت و هرگز در يكجا آرام نداشت و به دنبال گمشده‏ اى مى‏گشت.

در مثنوى كنز الرموز گويد:

ز بهر دو گوش و دل هوشمند شدم تا به قبچاق و نهر خجند
خراسان و تبريز و روم و حلب‏ عراقين و هند و بلاد عرب‏
دويدم نديدم دل رازجو شنيد ار كسى گو به من بازگو

در قصيده‏اى به تركى زبان بودن خويش اشاره مى‏كند و در اشعار و نوشته‏ هايش گاه از واژگان تركى سود مى‏ جويد.

در قصيده‏اى به مطلع:

بيا سايل كنار بحر بنگر

گويد:

و گر تركى زبان خواهى چو من شو به خوارى رو بخارا يا به خاور

(ق- 12)

به زبان و ادبيات عرب تسلّط داشت در ميان مثنوى‏ها به نام رجز اشعارى به زبان عربى سروده و هرجا كه در بيتى يا مصراعى به زبان عربى استشهاد مى‏ كند بلافاصله‏ محتواى آن را به فارسى مى ‏سرايد يا به نثر برمى ‏گرداند. به گويش مادرى نيز ترانه‏ هايى دارد كه آن را پهلوى يا فهلويات مى‏ نامد و در نوشته‏ هاى خويش گاه به گويش بومى واژگان يا عباراتى ذكر مى‏كند كه مجموعه ‏اى از آن را به نام فهلويات يا اورامه در پايان ديوانش فراهم آورده‏ ام.

از بررسى نامه ‏هايش كه در كتاب مرآة الافراد آمده است چنين برمى ‏آيد كه وى دو فرزند داشته؛ يكى كمال الدّين محمّد و ديگرى عميد كه گاه او را عميد الملّة و الدّين خطاب مى‏ كند. كمال الدّين محمّد فرزندى به نام محمّد قاسم و نوه‏اى به نام حاج مهدى داشته است.[5]

تولد- وفات‏:

در كتاب مرآة الافراد كه آن را در سال 866 تأليف كرده است مى‏ گويد:

پنجاه سال است با اين مردم مبارزه مى‏ كنم … مى‏ توان تولّد وى را حدود سال 816 هجرى دانست و اين تاريخ مصادف است با نهمين سال سلطنت شاهرخ تيمورى (805- 850 ه.) اشارات تاريخى ديگر كه از وقايع زمان خويش دارد سال مذكور را تأييد مى‏ كند.

سال وفاتش را بيشتر تذكره‏ نويسان 879 هجرى نوشته ‏اند. مؤلّف كشف الظّنون سال تسع و سبعين و ثمانمائه را آورده. در فهرست آثار خطّى پراكنده وى و مؤلف الذّريعه درج 11 ص 10 سال مذكور را تأييد كرده‏اند. مؤلف اصول الفصول، به شهادت پير مرتضى على و پير جمال اردستانى اشاره مى‏كند و سال شهادت پير مرتضى را 870 ه.

و پير جمال را 879 ه. ذكر كرده است. فقط بلوشه در فهرست خويش سال 910 را پذيرفته و هيچ دليل و سندى ارائه نداده است.

وجود جدال پى‏ درپى ميان شيعه و سنّى كه تجلّى سياسى آن ميان قره‏قويونلو و آق‏قويونلو ديده مى‏ شود و جنگ شاه منصور (متوفّى 790 ه) با تركمانان، اين نظر را تأييد مى‏ كند كه ممكن است در جنگ و ستيز اين دو گروه و اين دو صوفى به شيعه به شهادت رسيده باشند. به سبب ستيز درازمدتى كه در هفدهم رمضان 920 ه به كشته شدن امير اويس بن محمّد نجيبا- از امراى وقت و از احفاد امير شمس الدّين محمّداردستانى- انجاميد، مردم محلّه «محال» كه سنّى بودند به مذهب تشيّع درآمدند و تشيّع، مذهب همه مردم اردستان شد.[6]

سال 879 ه سال وفات يا شهادت پير جمال است. او را در سوى چپ قبر پير مرتضى على در محله «فهره» قرب مسجد سفيد به خاك سپرده‏اند و بقعه آنان زيارتگاه ارادتمندان است.

پير جمال سياح:

كنجكاوى و شوريدگى، پير جمال را به جهانگردى كشاند و به بيشتر سرزمين‏هاى اسلامى و چين و هند سفر كرد. دليل سفرهاى خود را چنين مى‏داند:

چو موسى گاه در كوهم چو يونس گاه در دريا چو همراه تو در سيرم خرامانم به جان تو
ز ديوان سخت بيزارم از آن از خلق پنهانم‏ به ديوار من برآويزم سليمانم به جان تو

(ق- 20)

در مثنوى مصباح الارواح گويد: در كودكى به غربت افتادم، سير و سياحت مى‏ كردم تا به حجاز رسيدم به گرد كعبه مى‏ گشتم. به مصر مى ‏رود و از آنجا به ديار ديگر مى‏ شتابد. مى‏ گويد به هزار نامرد خدمت مى كنم تا مردى بجويم:

ز بهر دو گوش و دل هوشمند شدم تا به قبچاق و نهر خجند
خراسان و تبريز و روم و حلب‏ عراقين و هند و بلاد عرب‏
دويدم نديدم دل رازجو شنيد ار كسى گو به من بازگو

در مثنوى فتح الابواب گويد:

يك دو سالى قبل از اين رفتم به چين‏ تا بياموزم ز چين اسرار چين‏
تا بياموزم بدانم علم دين‏ باز گويم شرح آن حقّ اليقين‏
رو به چين و كاسه چينى ببين‏ كه به چندين ضرب مى‏گردد چنين‏

يا

با جمالى زدند با دم عشق‏ گه سوى روم و مصر و گه به دمشق‏
گه به شيراز و گاه در ليلاز[7] باز گويند راز با دمساز

در رساله نور على نور گويد:

از زمين ديار اردستان‏ اوفتادم به ملك تركستان‏
زان جمالى ز بوم اردستان‏ كرد پرواز سوى تركستان‏
تا كشد خارى از بخارى مست‏ تا كه از بود خود بشورد دست‏

سفرهايش مهاجرت‏هايى از خود به خود است. مى‏كوشد نه تنها به پختگى برسد، بلكه بتواند از بود خويش دست بشويد و به او ملحق شود.

شيراز در اشعار پير جمال:

شيراز در زمان پير جمال يكى از شهرهاى پررونق علم و دين بوده و از اهميّتى خاص برخوردار بوده است، هم به دليل نزديكى به حجاز و سفر به مكّه و هم به سبب وجود پيران عرفانى، اما پيرجمال با علاقه خاص از اين شهر سخن مى‏گويد و دليل آن شايد اعتقاد وى باشد كه بدان اشاره خواهد شد:

باز جمالى سفر آغاز كرد اى عجب ار عازم شيراز نيست‏

***

شيراز عزيز اى عزيزان محك است‏ آبش چو نبات و اصل خاكش نمك است‏
هركس كه در اين ديار فرزانه زيد قبله است و امام خالى از ريب و شك است‏

(ر- 169)

***

آيات عشق و عاشقى بشنو ز من گر صادقى‏ همچون جمالى در جهان در شأن شيراز آمده‏

(غزل- 268)

***

چون جمالى كمر عشق به جان بربنديم‏ پشت بر نيك و بد و روى به شيراز كنيم‏

(غزل- 213)

انگورك مثقالى گر سركه شود كلّى‏ شيراز روم خود را در گلشكر اندازم‏

(غزل- 144)

كو نسيمى كه دل مرده از او زنده شود اى جمالى مگر از جانب شيراز آيد

(م، ص 96)

جمالى خورده رود نيل و تشنه‏ هواى ركنى شيراز كرده‏

(م، 105)

تحول درونى‏

در مثنوى احكام المحبين چگونگى تحول درونى خويش را چنين بيان مى‏ كند:

«اى عزيز شب سيزدهم ماه رجب المرجّب سنه ثمان و ستين و ثمانمائه، صحبتى دست داد كه جمعيت دل بود حسن حقيقى مجال يافت، و قامت رعنا به ديده شاهد باز قديم نمود، پرتو آن در تجلّى اهل صحبت اثر كرد و ساقى دوران چون روى اتّحاد ديد، جاى ديگر مزيد فرمود. پس مطربان نيمه مست به مدد ساقى دور، به ترنّم درآمدند و بيت حضرت سيّد بازار عشق و بلبل خوش‏نواى گلزار ذوق شيخ سعدى- عليه السّلام- با شورى عظيم به ادايى خوب و به اصولى خوش بخواندند و بيت آن شيخ نمكين اين بود:

مهروى بپوشاند خورشيد خجل گردد گر پرتو روى افتد بر طارم افلاكت‏
گفتم كه نياويزم با مار سر زلفت‏ بيچاره فروماندم پيش لب ضحّاكت‏

آشوب زلف پريشان دلبر چالاك در خاطر اين فقير كه اسير كمند آن ماه بى‏نشان است لحظه‏ به ‏لحظه جلوه رنگارنگ مى‏ كرد تا شب ديگر درآمد كه شب جمعه بود، بي خود در خود از خود آوازى شنيدم كه به سبب آن آواز، جان و دلم به رقص درآمدند و جمعيّت الفاظ صدا اين بود: قل الحمد لله الحىّ القيوم، القادر بالفرد، الكريم الذى خلق الانسان بنور محبته. چون اين امر بشنيدم ياد گرفتم و تكرار مى‏ كردم ناگاه به خواب رفتم، در مقابل خود ليلى‏ رويى، شيرين‏ گويى، محمّدبويى، احمدخويى ديدم كه فرمود: مگو بنور محبته بگو بنظر محبته.[8]

در مثنوى مصباح الارواح نيز گويد: در كودكى به غربت افتادم، سير و سياحت مى‏ كردم تابه حجاز رسيدم بر گرد كعبه مى‏ گشتم پيرمردى مرا از طواف بازداشت و به مصلّاى ابراهيم برد و رازهايى به من بازگفت:

گفت با من كاى فقير بينوا سود ندهد گفت‏وگو در راه ما
پير پيدا كن اگر مرد رهى‏ كاندرين ره درنمى‏گنجد صفا

از مكّه به مصر مى‏ رود، بانويى از اهل طريقت او را به قم رهبرى مى‏ كند در جست‏جوهايش به اردستان مى‏ رسد و ساربانى كه در كعبه ديده بود او را به پير مرتضى اردستانى رهبرى مى‏ كند و پير جمال پس از آزمون‏هاى سخت، دل بدو مى ‏سپارد و خرقه مى‏ ستاند و به ارشاد مى‏ پردازد:

تا بديدم روى خوب مرتضى‏ يافتم آرام از آن باب صفا

شايد اين رباعى مصداق حالش باشد كه مى ‏گويد:

از هشتصد و شصت و چهار بگذشت كه باز از پرده برون افتاد مجموعه راز
جز جان امير نيست واقف ز فقير يعنى كه ز شمع پرس اين سوز و گداز

(ر- 124)

بازتاب اوضاع سياسى در آثار پيرجمال‏

دوران زندگى پيرجمال مصادف است با دوران جدال خانوادگى تيموريان. شاهرخ تيمورى (807- 850 ه) پسر چهارم تيمور است كه بعد از پدر به حكومت رسيد. او را نخست «ماردين شاه» و بعد «جهانشاه» خواندند. بعد از مرگ تيمور و گزينش پيرمحمّد و خليل سلطان دودستگى ميان بازماندگان تيمور آغاز گشت. بخش غربى كه شامل امارات عربى و عراق و الجزيره و ارمنستان بود در اختيار جلال الدّين ميران شاه و پسرانش ابو بكر و عمر قرار گرفت جلال الدّين در برابر آل جلاير و تركمانان قره‏قويونلو شكست خورد.

در بخش شرقى كه شامل خراسان و ماوراءالنّهر (فرارود) و نواحى اطراف بود وى به سرعت گرگان و سيستان و كرمان و فارس و عراق را به تصرّف درآورد و به انتقام كشته شدن برادرش ميران شاه به دست تركمانان قره‏قويونلو، در سال 823 به آذربايجان رفت.

با مرگ شاهرخ فرزندان وى را به نام اسكندر و جهانشاه به اطاعت آورد و حكومت آذربايجان را به جهانشاه واگذاشت، امّا جهانشاه به نواحى اطراف حمله كرد. سلطانيه را گرفت شاهرخ به دفع او پرداخت و جهانشاه نزد برادرش به بغداد گريخت.

جهانشاه‏[9] سومين تركمان قراقويونلو جهانشاه پادشاهى هنرپرور و شعردوست بود و به صوفيان توجه داشت و شبها به شب‏زنده‏دارى مشغول بود. به او لقب شب‏پرّه داده بودند. او از اطاعت تيموريان سرپيچى كرد و همو به اصفهان حمله برد و شهر را به آب بست. غارت اصفهان به سال 856 ه اتّفاق افتاد. شهرى كه به گفته پيرجمال از شهر سبا معمورتر بود. پيرجمال تأثر خود را چنين بيان مى‏كند:

دل در غم دلدارى مانند صفاهان شد سرگشته و ويران شد ويران و پريشان شد

در جاى ديگر گويد:

بيا سائل كنار بحر بنگر كه تا ريزم به پيشت درّ و گوهر
كه آب انداخت اندر شهر اى دوست؟ كه آتش زد در آن محراب و منبر؟
تو در قهر جهان‏شاهى شب و روز تو در شاه جهان‏بين اى برادر
عراق ارچه به طاعت مى‏فزودند ولى سرشان نبد همراه با سر
اهالى و موالى و مشايخ‏ همه مغرور و سركش چون سكندر

(ق- 20)

در رساله چهل و سوم مرآة الافراد دراين‏ باره گويد:

«چون مردم عراق هماى ولايت او (پيرمرتضى على اصفهانى) از عالم هدايت سايه بر سر عالميان گسترانيد، شفقت به جانب عراق بيشتر داشت و اصفهان از شهر سبا معمورتر گشت، چون حضرت پير را نشناختند و بى ‏ادبانه با او زيست كردند، حق تعالى در دل سلطان وقت انداخت و كرد آنچه نكرد».[10]

جهانشاه در سال 852 ه بر خراسان تسلط يافت، او به دليل شورش فرزندش حسن‏على در آذربايجان، خراسان را رها كرد و به آذربايجان بازگشت. چند سال بعد نيز ابو الفتح معروف به پير بوداق خان سركشى آغاز كرد. چندى در بغداد حكومت داشت به شيراز حمله كرد و آنجا را متصرّف شد.[11]

پير بوداق در سال 828 ه براى تأديب مشعشعيان و نيز عموزاده خود مأموريت‏ بغداد يافته بود، ولى موفّقيتى به دست نياورده بود و فعّاليّت مشعشعيان در شمال آذربايجان و اران گسترش يافت. جهانشاه خطر نفوذ اعتقاد تشيّع را در ميان تركمانان احساس كرده بود و تصميم گرفت آن را سركوب كند و هم شيخ جنيد را اخراج نمايد، اما تلاش‏هاى او نه تنها به نتيجه نرسيد، بلكه مشعشعيان با پيوستن به الوند ميرزا بيش از پيش نيرومند شدند و نزد اوزون حسن قويونلو رفتند. مى‏توان سال 821 ه را سال پايه‏ريزى سياسى تشيّع به حساب آورد.[12]

جهانشاه وقتى به بغداد رفت در جنگى پير بوداق خان را مغلوب كرد و پسر در آن جنگ كشته شد. پيرجمال در مثنوى محبوب القلوب گويد:

همچو آن شه كز پى افساد شد بهر قتل پور در بغداد شد
چون‏كه ره سوى ولى نعمت نَبُرد وقت مردن جز غم و حسرت نبرد

در مثنوى فتح الابواب نيز گويد:

گر ندارى باور اين مهر و نشان‏ درنگر اندر سلاطين زمان‏
كه چگونه پست و محتاجند و زار پير در بغداد و در گرد و غبار
آن پسر دربند و محتاج دهان‏ هم پدر بى‏بند گشته چون كمان‏

در كنز الرّموز گويد:

كه سلطان مظفّر ابو نصر خان‏ ز بو الفتحش آمد كليد جهان‏
جمالى به اميد جام صبوح‏ روان كن دو حرف از ميان فتوح‏
كه بو الفتح من پير بوداق خان‏ ابر فكر فتح است و سير جهان‏

در رباعى زير گويد:

شاهى است عجب جوان و اسمش پير است‏ زيرا كه محيط و حافظ تدبير است‏
تقدير شود چو پير زد مهر بر او زان‏رو كه ازل نقوش امر پير است‏

(ر- 38)

با قدرت يافتن اوزون حسن، در اواخر سال 871 ه، جهانشاه در صدد جنگ با وى‏برآمد. چون زمستان سختى در بغداد پديد آمد سربازان را مرخّص كرد. اوزون حسن با بهره‏گيرى از فرصت به بغداد تاخت و جهانشاه را به سال 872 ه. مغلوب كرد. جهانشاه در جنگ كشته شد و جسد او را در تبريز به خاك سپردند.[13]

در مثنوى محبوب القلوب بدين نكته اشاره مى‏كند و گويد:

برخلاف آن حقيقى نام فاش‏ اى شه ايّام خود مى‏كن معاش‏
دستگير او نشد گنج و سپاه‏ گشت اندر برف و يخ رويش سياه‏

اوزون حسن از سال 873 تا 908 ه در نواحى غرب ايران حكمروايى داشت. او كه از تركمانان آق‏قويونلو بود به غلات شيعه دلبستگى نشان مى‏ داد. علاقه پيرجمال در قصيده زير به اوزون حسن ديده مى‏ شود:

شد باده مفت در جام حسن‏ زان سكّه و خطبه شد ابر نام حسن‏
از مسكنت و صبر و تحمّل اى دل‏ اين كوس فرح زدند بر بام حسن‏
ايّام زمان خرّم و خندانست از آن‏ ساقى حسن است و باده و جام حسن‏
خوش‏حال زمانى كه حسن شاه بود تا نيك شود بدى ز اكرام حسن‏
چون خلق صور موافق باطن شد زان گشت حسن خبير اعلام حسن‏
وان شاه خراسان كه زبان و دل او يكرنگ نبود پيش پيغام حسن‏
چون سرور تبريزى بس غافل و مست‏ بى‏واسطه حق فكند در دام حسن‏
آن ماه كه از برج محبّت سر زد روشن شد ازو مهر و درو بام حسن‏
كردى ز كف دُلدل آن شاه همه‏ اسپاه عيان نمود و شد رام حسن‏
اى آنكه شدى ز جام دولت سرخوش‏ بدمست مشو بدين قدم كام حسن‏
آزار مكن مهل كه آزار كنند از مستى و زور باده و جام حسن‏
در باطن سلطنت بى‏قدر و بهاست‏ تا شام نگهدار رخ بام حسن‏
گر يك نفس آگاه نباشى اى شاه‏ در حال دگرگون شود اين نام حسن‏
با كس چو وفا نكرد اين شعله ذات‏ خوش‏تر ز دعا شنو تو دشنام حسن‏
يعنى كه مَرَم ز نصح مردان عليم‏ در آيت تلخ بين تو الهام حسن‏
اين نصح غريب است و اشارات حبيب‏ رحم است و كرم ز بهر اتمام حسن‏
خالى است دل جمالى از خوف و طمع‏ تا ظن نبرى كه خواهد انعام حسن‏
در ملك محمّد است و بر خوان على‏ زنده ز دم حسين و اكرام حسن‏

(ق- 19)

پيرجمال اردستانى در اين قصيده با تكيه بر اعتقاد خويش زبان نصيحت بر اوزن‏حسن گشاده و او را از بى ‏عدالتى و زورمدارى برحذر مى‏دارد. پير بوداق خان امير تركمانان از طايفه قراقويونلو فرزند جهانشاه كه از طرف پدر در بغداد حكومت داشت در سال 869 ه بر پدر شوريد، ولى جهانشاه به دفع او پرداخت. پير بوداق از راه عراق به شيراز آمد، پيرجمال او را كه در تأديب مشعشعيان و عموزاده خود ناموفّق بود ستوده است.

در فتح الابواب از ملاقاتش با الغ‏بيك بن شاهرخ در سمرقند ياد مى‏ كند. الغ‏بيك به دست پسرش عبد اللطيف كشته شد (853 ه) و اين ملاقات مى‏بايد پيش از سال 853 ه اتّفاق افتاده باشد.[14]

نكته ديگرى كه ذكر آن از نظر اوضاع سياسى زمان پيرجمال اهميّت دارد، اشاره به واگذارى مراتع زيادى از جمله چاه بابا كوه و چاه بابا باباچاله و مرتع باغ شهراب اردستان به جماعتى از اعراب نجد و خابور به سرپرستى شيخ منصور كور از اعراب بنى عامر و شيخ سرخان از اعراب خابورى است. هنگامى كه امير تيمور به عنوان خونخواهى سيدالشّهدا با اهل شام و خاصّه بنى اميّه مبارزه مى‏كرد، آنان بدو كمك فراوان كردند و امير تيمور پس از پيكار آنان را به ايران آورد و طى فرمانى ايشان را در اردستان مستقر ساخت، به قول مؤلف آتشكده اردستان اين فرمان هنوز در خانواده بنى عامر باقى است.[15]

در هفدهم رمضان 920 ه. نيز جنگ سختى ميان شيعه و سنّى درگرفت و مردم محال كه همگى سنى بودند به مذهب تشيّع درآمدند و جدال هميشگى اين دو فرقه در اردستان ازميان رفت.

بازتاب تشيّع در آثار پيرجمال‏

مذهب دربار شاهرخ تيمورى مذهب اهل سنّت بود و فرقه نقشبنديه از رونق خاصى برخوردار بود، شاهرخ نيز بدان دلبستگى نشان مى‏داد. اكثر مردم سنّى بودند، حتى سنّى‏تر از كشورهاى مصر و عراق، امّا در كنار اين اكثريت از دوره خلفا و تركان و تركمانان تفكّرى پويا و ستم ‏ستيز جارى بود كه بر دو اصل عدالت و امامت بر بستر نور و عصمت راه خويش را ادامه مى‏داد. اين تفكّر شيعى و پويا خود را در دو سو نشان داد. يكى در سوى فرهنگ عرفانى، و سوى ديگر با قيام‏هايى چون اسماعيلى، سربدارى، حيدرى و مشعشعى، امّا عرفان شيعى به دليل فشارهاى توانمند حكومت و گروههاى وابسته، به رمز و راز سخن گفت و خواه‏ناخواه در پرده ابهام باقى ماند.

«در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم هجرى تفكر اعتزالى به افول گراييد و كلام اشعرى تقريبا بلامنازع بر مراكز درس و بحث تسلّط يافته بود. تضاد ميان مكتب صحو و سكر كه از مشخصه صوفيان زمان بود داستان ديگرى بود. به اين ترتيب در پس قلمرو فلسفه تشيّع فرصت‏هاى تازه‏اى پديد آمد و آثار عرفانى تأليف شد. شوق پرشور توأم با آزادى و قدرت كه مبتنى بر اصول شيعى بود در آثار صوفيه پديد آمد. در دوره تيمورى اين نوع تصوّف كه خود جزئى از اسلام سنتى است با حمايت حديث كه از بنيادهاى معارف اسلامى است، تجلى يافت. آثار پيرجمال اردستانى را نمونه‏اى از اين ادبيات عرفانى مى‏توان شناخت.»[16]

راه و رسم قلندرى كه پس از فتيان و جوانمردان و جولقى‏ها ادامه يافت و به موجى اعتراض خشونت‏آميز بدل نشد، نمونه ديگرى از نشانه‏هاى فرهنگى بود كه در درون اجتماع شكل مى‏گرفت. عيّاران كه براى شكستن حدّ و حصر بى‏عدالتى قد برافراشته بودند مقارن حمله مغول در خراسان و هند و آسياى صغير پراكنده بودند و شيخ جمال الدّين ساوجى با سامان بخشيدن راه و رسم آنان نيروى تازه‏اى فراهم ساخت و اينان گروهى بودند كه از خانقاه و مدرسه سرخوردگى يافته بودند و مى‏خواستند با تجديد سازمانى به كوشش تازه‏اى دست زنند.

«در قرن هشتم و نهم راه و رسم قلندرى رواج يافت و فرقه حيدرى رونق خاصى داشت و همه به قطب الدّين حيدر زاوه‏اى منسوب‏اند و زاوه نام تربت حيدرى در خراسان است و به ابن بطوطه هم زاوه را به عنوان شهر حيدرى مى‏شناسد و در مسافرت خويش به خراسان قبر وى را زيارت كرده است، احوال اين قطب الدّين حيدر با كسى كه در دوره صفوى در برابر نعمت اللهى قرار داشته تفاوت دارد.»[17]

هرچند تجاوز تدريجى حكّام وقت به جريان‏هاى اصيل صوفيانه آنها را به بيراهه كشاند و يا بعضى در چهارچوب مكتب خويش از راه و روش پويا كنار ماندند، ولى برخلاف صوفيان ضدّ تصوّف كه به قدرت گراييدند كسانى بودند كه راه خويش را ادامه دادند و از تلاش بازنايستادند.

بازتاب جامى در برابر پيرجمال و ملاقات آنان در بغداد مى‏ تواند نشانه‏اى از چنين جدال درون جامعه باشد كه در فصل‏هاى بعد بدان اشاره خواهد شد.

خميرمايه تصوّف پيرجمال تشيّع است كه گاه رنگ غلوّ به خود مى‏گيرد. در هداية المعرفة گويد: نكاح سرور اوليا و امام الموحدين على مرتضى- كرّم اللّه وجهه- و مقصودات و كيفيت آنكه عصمت و نور نبوّت در فاطمه زهرا (ع) پنهان شد، و اين‏قدر بدان كه نور نبوّت و عصمت نسبا و جسما در ذريّه فاطمه منتشر شد در مثنوى نهايت الحكمة گويد:

زهرا رخ ارض و سما حُسن حسن بحر صفا جوهر حسين كربلا دل احمد موسى الرّضا

(نعت 18)

مصطفى چون آسمان، آدم زمين‏ مصطفى درياى جوهرآفرين‏
مصطفى اصل است بى‏رووريا مصطفى جان است و باقى دست و پا
مصطفى عرش است و باقى ابر و ميغ‏ مصطفى حمله است و باقى دست و تيغ‏

بدان كه هيچ صورتى محفوظتر از حضرت محمّد (ص) نيست و هيچ كلامى جامع‏تر از قرآن نيست و بدان كه محمّد اصل كائنات است و كونين از پرتو آن حضرت.

در ترجيع‏ بندى به مطلع:

ساقى از آن باده گلگون بيار جز غم ليلى بر مجنون ميار

بيت برگردان تمام بندها چنين است.

يار هويداى قديمى على است‏ دامن او گير كه شاه غنى است‏

يا:

اى مؤمن موحّد سر نه به پاى حيدر بى‏شك رضاى حق بين اندر رضاى حيدر

(غزل- 104)

در قصيده‏اى به مطلع:

يار طلب دلا اگر مست شراب كوثرى‏ خرقه بسوز و جان فشان گر تو حريف دلبرى‏

گويد:

باغ وجودم اى على از تو شكفت همچو گل‏ نيست شكى در اين سخن خواجه چو شهر و تو درى …
چاره بى‏كسان على مونس بيدلان على‏ صاحب جسم و جان على ساير ماه و مشترى …
هركه درت درآيد او مه ز فلك ربايد او قابض نقد جان شود گنج‏شناس و جوهرى …
جان جمالى از على دور مبين ز احولى‏ زانكه به دور هر ولى شاه كند سكندرى …

(ق- 24)

در غزل زير از غاليون سخن گويد:

بنده شاهيم و على شاه ماست‏ قبله دين روى على شاه ماست‏
حاصل تنزيل و احاديث و ذكر هست اشارت كه على شاه ماست‏
رفتن معراج محمّد ز چيست‏ تا تو بدانى كه على شاه ماست‏
ارض و سما عرش و ملك نار و نور داده گواهى كه على شاه ماست‏
جام مى و چنگ و دف و عود و ناى‏ جمله در افغان كه على شاه ماست‏

(غزل- 24)

آغاز محمّد است و انجام على‏ انعام محمّد است و اكرام على‏
مقصود محمّد است و مشهود على‏ موجود محمّد است و معهود على‏

(ر- 262)

شخصيت امام حسين (ع) و واقعه كربلا مورد علاقه پيرجمال است و بر آن عقيده است كه عشق جز كربلا وطن ندارد و گويد:

عشق و ليكن وطنش كربلاست‏ هركه حسينى است بلاكش بود

در رساله صد و شصت و پنجم مرآة الافراد ضمن بيان واقعه‏اى خاص در محرم 877 ه درباره حضرت حسين (ع) چنين گويد:

«راهگذارى چون امام المقتولين و سيّد الفقراء حسين بن على المرتضى كه در كربلا هيچ فراموش نبود تا به علم خود رسيد كه عالم وصل است».[18]

در قصيده‏اى به مطلع:

خيز اى پسر در خويشتن بيزار شو بيزار شو رسوا شو اندر عاشقى و ز عشق برخوردار شو

گويد:

بيزار شو بيزار شو همچون حسين از ملك دون‏ وانگه بيا در كربلا خونخوار شو خونخوار شو

(ق- 21)

در ترجيع‏بندى به مطلع:

ساقى از آن باده گلگون بيار جز غم ليلى بر مجنون ميار

دربند دهم گويد:

دل كه در او مهر پيمبر بود مخزن گنجينه حيدر بود
حبّ على در دل هركس كه هست‏ در همه خرگاه مظفّر بود
عشق و ليكن وطنش كربلاست‏ هركه حسينى است بلاخور بود

(ترجيع 2)

زهرا رخ ارض و سما حُسن حسن بحر صفا جوهر حسين كربلا دل احمد موسى الرّضا

(نعت 18)

پيرجمال در يكى از سلسله پيران خويش به معروف كرخى مى‏رسد[19]. سلسله معروفيه را ام السلاسل نامند و معروف كرخى از دست ثامن الائمه على بن موسى الرضا (ع) خرقه گرفته است. اين ارادت به امام هشتم و پدرش در آثار پيرجمال به نوعى رمز گونه ديده مى‏شود.

اشاراتى به احمد موسى الرّضا فرزند امام موسى كاظم (ع)، توجّه وى را به فرقه احمديّه نشان مى‏دهد. احمد بن موسى بن جعفر معروف به شاه چراغ و سيّد السّادات است.

پدر وى امام موسى كاظم (ع) پس از امام رضا (ع) او را از ديگر فرزندان عزيزتر داشتى، چنانكه ضيعه معروف به يسيريه را بدو بخشيده بود و همواره بيست تن از حشم خويش را به خدمت وى گماشته بود.

احمد كثير الصّلاة و با ورع و قانع و ثقه بود، وى و محمّد بن موسى و حمزة بن موسى از يك مادر بودند. خوارزمى در كتاب مفاتيح العلوم گويد كه فرقه احمديّه از فرق شيعه بدو منسوب‏اند و پس از موسى بن جعفر احمد را امام مى‏دانند و قبر وى و برادرش به شيراز در مزارى به نام شاه‏چراغ و سيّد السّادات واقع است و سيّد السّادات نيز لقبى باشد كه شيرازيان به احمد داده‏اند[20]

جمالى در قصيده‏اى كه در منقبت اهل بيت (ع) سروده گويد:

ارواح عالم مصطفى مقدار آدم مرتضى‏ جان جهان آل عبا دل احمد موسى الرّضا

كه تا پايان قصيده ضمن منقبت ائمه دوازده‏گانه، احمد را دل اهل بيت مى‏خواند:

جان جمالى اين جلى ديد از محمّد از على‏ برخوان به جان گر همدلى دل احمد موسى الرّضا

(ق ن- 18)

در باب مهدى نيز به هفتمين اشاره مى‏كند:

او ز قعر هفتمين درّ ثمين‏ آورد در عرصه روى زمين‏
بى‏شك و بى‏شبهه آن ترك خطا فاش باشد فاش ز آل مصطفى‏

(فتح الابواب)

هفت نبى دانست اندر هفت روز چشم بگشا تا نمايم اين رموز

رمز عدد هفت و هفتمين توجه به اعتقاد احمديّه قابل تأمّل و بررسى است.

توجهى كه پيرجمال در آثارش به شيراز دارد و آن را قبله مى‏خواند و قنّاد شكرشناس را در شيراز مى‏جويد خود مؤيد نكته‏اى است كه گذشت:

آيات عشق و عاشقى بشنو ز من گر عاشقى‏ همچون جمالى در جهان در شأن شيراز آمده‏

(غزل 213)

در هداية المعرفة گويد:

بشنو اين نقل صحيح بى‏ريا كه شه شاهان على موسى الرّضا
نور عصمت خواست تا بيرون كند تا در اقليم جهان جولان كند
آن نصيب مهدى آخر زمان است‏ آن و اين و اين و آن درهم نهانست‏

*** چون فقير از امير عشق غنى است چه غم از مبتلاى شيرازيم‏

(غزل 164)

ابروش به پيچ و ديده‏اش غمّاز است‏ آن بر سر قهر و اين به عشوه و ناز است‏
در مصر شكر چو خاك بى‏قيمت و خوار قنّاد شكرشناس در شيراز است‏

(69)

پيرجمال قلندر:

در دل هوس كيش قلندر دارم‏ پنهان چه كنم پرده ز رو بردارم‏

مصباح الأرواح، ج‏1، ص: 26

آيين قلندرى و آيين قمار چون حيدرى از دولت حيدر دارم‏

(ر- 180)

در قرن هشتم و نهم راه و رسم قلندرى و جولقى كه بر مبارزات عيّاران و فتيان و جوانمردان تكيه داشت، رونق گرفت و مقبوليت عام يافت و قلندران حيدرى منسوب به قطب الدّين حيدر زاوه‏اى از قدرت بيشترى برخوردار بودند. اينان با تكيه بر مكتب تشيّع در ميان طبقات دهقان و زحمتكش محبوبيت يافتند و چنانكه گذشت نهضت مشعشعيان و قدرت آق‏قويونلو و حكومت اوزون حسن پايه سياسى تشيّع را بنا نهاد و غاليون شيعى در آن دوره مورد توجّه قرار گرفتند.

پيرجمال در يكى از سلسله‏هاى اسناد خرقه به فخر الدّين عراقى مى‏رسد و رنگ قلندرى كه در آثار وى ديده مى‏شود. شايد از تأثير طريقه فخر الدين عراقى هم باشد[21] اشاره‏اى در مثنوى فتح الابواب به عراقى دارد و گويد:

جان مشتاقت شود پاك از نفاق‏ همچو آن پير مغان شيخ عراق‏

رفتار حلّاج را قلندرانه مى‏داند مى‏گويد: «تا قلندروار و عيّاروار چون منصور بر سر دار نيايى فهم اين سخن نكنى و تا غريب‏آسا بر سر چهارسوى فنا پوستى بر دوش خود نبندى در ذات اين اسرار بازار عاشقان راه نيابى».[22]

در بسيارى از اشعارش از آداب و رسوم و رفتار قلندران سخن گفته است: چون پوست بر دوش بستن، درّ در گوش كردن، گيسو بافتن، عريان زيستن، گلبانگ زدن، ناقوس قلندرى داشتن …

اين حكايت همچو درّ در گوش كن‏ تلخ باشد فاش گو خوش گوش كن‏

***

كان سرّ خويش كردمتان يقين‏ زان شد اندر گوشتان درّ ثمين‏
نور احمد از جبينش تافتى‏ گيسويى از بهر صيد او بافتى‏

***

تُف بر سر و رويش آنكه از عشق بخست‏ از بهر قبول عام در كنج نشست‏
ناقوس قلندرى به ناموس فروخت‏ ميخانه به خصم داد و پيمانه شكست‏

(ر- 52)

نه هركه برهنه شد قلندر گويند يا گرد جهان دود سكندر گويند
با اسم قلندر و سكندر چه عجب‏ هم چوب تراشند و به خنجر گويند

(ر- 361)

عريان شوم و خوى قلندر گيرم‏ تا همچو خليل خوى آذر گيرم‏
با ترك قلندر قدح باده خورم‏ تا هستى و بود خود زره برگيرم‏

(ر- 196)

عبد الواسع باخرزى در كتاب مقامات جامى از قلندران پيرجمال چنين وصف مى‏كند: … «چون درويش و اصحابش در لباس مرتّب از پشم شتر به سر مى‏بردند».[23]

و مولانا فخر الدين على صفى در لطائف الطّوايف گويد: وى (پير جمال شيخى معظم و معتقد فيه) اكثر خواصّ و عوام و پوستين او و مريدان از سر تا به پاى همه پشم شتر بود»[24]

پير جمال قلندر با توجّه به اصل سفر و غربت هرگز آرام نداشت و پيوسته با ياران و مريدان كوچ مى‏كرد در كتاب مرآة الافراد گويد: مقصود آنكه اين فقير با درويشان به خاك‏نشينان عراق رسيدند و بگذشتند و كوچ اين فقير هنوز در اصفهان ساكن است.

در رباعى ديگر گويد:

داناى اصول جمله درويشانند سلطان و حشم فقير درويشانند
آرى چه كنم كه ابلهان پندارند با پرچم طاس و خرقه درويشانند

(ر- 107)

پيرجمال و سماع:

قد لسعت حيّة الهوى كبدى‏ فلا طبيب لها و لا راق‏
الا الحبيب الذى شغفت به‏ فعنده رقيتى و ترياقى‏

در مقدمه مثنوى فتح الابواب گويد:

«انس رضى اللّه عنه قال كنّا عند رسول اللّه عليه و على آله و سلّم، اذا انزل عليه جبرئيل (ع) فقال:

يا رسول اللّه: انّ فقراء امّتك يدخلون الجنّة قبل الاغنياء، بنصف يوم و هو خمسمائة عام، ففرح رسول (ص) و قال: أ فيكم من ينشدنا فقال بدوى: نعم، يا رسول اللّه. فقال:

هات. فأنشد شعرا فتواجد رسول اللّه (ص) و تواجد الاصحاب معه حتى سقط رداؤه عن منكبيه فلما فرغوا آوى كل واحد الى مكانه. قال معاوية بن ابى سفيان ما احسن لعبكم يا رسول اللّه. فقال مه يا معاوية: ليس بكريم من لم يهتزّ عند سماع ذكر الحبيب. ثمّ قسّم رداء رسول اللّه (ص) بين من حاضر هم باربعمائة قطعة.

برگردان: انس بن مالك (رضى) روايت كند كه ما نزد پيغمبر بوديم (ص). ناگاه جبرئيل (ع) بر آن حضرت فرود آمد. و گفت: كه اى فرستاده خدا به درستى كه درويشان امّت تو پيش از توانگران به نيمروز آن جهان به بهشت خواهند رفت و آن نيمروز پانصد سال اين جهان باشد. پس حضرت پيغمبر (ص) از اين خبر شادمان شد و فرمود با حاضران مجلس كه آيا در ميان شما هيچ‏كس هست كه شعرى از براى ما بخواند؟ پس باديه‏ نشينى گفت: يا رسول اللّه من مى‏ توانم، حضرت مصطفى (ص) فرمود: بخوان پس آن باديه‏ نشين اين دو بيت بخواند:

«به درستى كه گزيده است مار عشق جگر مرا و هيچ طبيبى نيست كه درمان آن تواند كرد و هيچ فسونگرى نيست كه افسون بر آن بخواند تا آن تسكين يابد مگر آن حبيبى كه من گرفتار عشق اويم كه نزد اوست افسون و ترياق من به غير از وصل او درد عشق مرا هيچ دوا نيست».

پس حضرت مصطفى (ص) چون اين دو بيت بشنيد گريه بر آن حضرت دست داد و جسم مبارك آن حضرت به جنبش درآمد و برخاست و اصحاب با آن حضرت برخاستند و به جنبش درآمدند و چندان بدن مبارك آن حضرت حركت كرد كه ردا از دوشش بيفتاد. پس چون از تواجد فارغ گشت هركسى باز جاى خود رفت و بنشست و معاويه پسر ابو سفيان گفت خوش‏بازيى كردى يا رسول اللّه. پس حضرت مصطفى (ص) فرمود كه رها كن اين فكر و خاموش شو اى معاويه كه اين نه بازى بود كه ما كرديم. نه كريم باشد كسى كه ياد حبيب كنند و او خوشوقت نشود و از جاى خود نجنبد. بعد از آن‏ ردا به چهارصد پاره كردند به عدد حاضران مجلس و هريكى را پاره‏اى از آن بدادند.

در قرن نهم تضاد عمده بين مكتب صحو و مكتب سكر كه از مشخّصه صوفيان عصر بود بيشتر ديده مى‏شود. سكر كه غلبه محبت خداى تعالى است تا آنجا كه دوستدار حق از خود بيخود شود و صحو عبارت است از وصول به مراد با حضور قلب و هوشيارى.

سكر مذهب بايزيد بسطامى و صحو مذهب جنيد بغدادى است.

طرفداران سكر گويند: طى طريق كمال و وصول به بارگاه جلال جز با شور و شوق روى نمى‏دهد، هوشيارى و اعتدال كندى مى‏آورد و سالك ملول مى‏گردد.

سماع كه از جمله آداب و رسوم صوفيان است مورد توجه عرفا قرار داشته و هريك به نوعى آن را تعبير و تفسير كرده‏اند. مؤلّف كشف المحجوب هجويرى فصلى بدان اختصاص داده و آن را مقبول و مستدل ساخته است.[25] امام محمّد غزالى نيز در كيمياى سعادت به تحليل آن پرداخته و حدّ و مرز آن را مشخّص كرده است.

پيروان طريقه مولوى كه يكى از مهم‏ترين طريقه‏هاى تصوّف ايران و منسوب به مولانا جلال الدّين بلخى شاعر و متفكّر بزرگ ايرانى است، به سماع اهميت بسيار مى‏دهند و اروپاييان به ايشان «درويشان چرخ‏زن» يا «درويشان رقصنده» گفته‏اند و بدان جهت است كه در حال ذكر و سماع پاى راست خود را بر زمين استوار مى‏كنند و به بانگ سازهاى مختلف پيكر خويش را گرد آن مى‏گردانند و دست‏افشانى مى‏كنند. گفته‏اند كه اين روش را مولانا خود بدانها تلقين كرده است.[26]

از بررسى اوزان غزليات مولانا جلال الدّين برمى‏آيد كه بيشتر آنها را براى پاى‏كوبى و دست‏افشانى سروده است، زيرا كه بيشتر آنها وزن‏هاى مسدّس و مثمّن و حالت مقطّع ضربى دارد و بسيارى از آنها را تقطيع كرده است تا آهنگ پاى‏كوبى و دست‏افشانى را نشان دهد.[27]

سعدى در بوستان گويد:

چو شوريدگان مى‏پرستى كنند به آواز دولاب مستى كنند
به چرخ اندر آيند دولاب‏وار چو دولاب بر خود بگريند زار
به تسليم سر در گريبان كنند چو طاقت نماند گريبان درند
مكن عيب درويش مدهوش مست‏ كه فرصت در آن مى‏زند پا و دست‏[28]

از سخنان پيرجمال چنين برمى‏ آيد كه در مجالس سماع زمان وى، شعر سعدى مورد توجه اهل سماع بوده است. وى با اشاره به يكى از مجالس سماع گويد كه بيت آن شيخ سعدى نمكين را كه مطربان با شورى عظيم و به ادايى خوب و اصولى خوش بخواندند دگرگون گرديد و ابيات سعدى چنين است:

مهروى بپوشاند خورشيد خجل گردد گر پرتو روى افتد بر طارم افلاكت‏
گفتم كه بياويزم با مار سر زلفت‏ بيچاره فروماندم پيش لب ضحّاكت‏

در مثنوى قدرت‏نامه در باب سماع و شوريدگى آن گويد: اى مشتاق كرشمه‏ هاى عشق و اى بصير عشوه هاى حسن و اى واله شيوه‏ هاى جديد، گوش به اين ترنّم دار تا بدانى كه عياشان خرابات محبّت چه لذّت‏ها مى‏يابند تا جسمشان با روح موافق مى‏ شود و در سماع مى‏آيند و جلوه‏ها مى ‏نمايند و گاه معشوق عاشق مى‏ شود و گاه عاشق معشوق.

هركس كه خبردار اين لذات شود از طمطراق در عالم بپرهيزد و خود را بر حلقه در خرابات درآويزد و باز با خلق دو عالم بياميزد. اين غزل بخوان تا بدانى كه‏ تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ‏ چه معنى دارد و موتوا قبل ان تموتوا چه حياتى خوش است.

صلّى اللّه على حبيب محمّد و على آله و سلّم.

اى ماه هفتم آسمان تو از كجا ما از كجا وى سرو باغ دلبران تو از كجا ما از كجا
گفتى كه يارت مى‏شوم گلهاى خارت مى‏شوم‏ من شرمسارت مى‏شوم تو از كجا ما از كجا
من خاك و تو آبى روان تو مغزى و من استخوان‏ من جسمم و تو جان جان تو از كجا ما از كجا
جانا به جان مى‏بويمت مى‏بينمت مى‏بوسمت‏ گويى بگو مى‏گويمت تو از كجا ما از كجا
گفتم كه ناگه دلبرا بى‏دين و دل كردى مرا گفتا بهل اين ماجرا تو از كجا ما از كجا
گفتم ترا در چارسو صد باره ديدم روبه‏رو گفتا برو ياوه مگو تو از كجا ما از كجا
اى رازگو اى رازگو گفتى به گوش رازجو كآخر جمالى بازگو تو از كجا ما از كجا

(غزل 1)

در رساله هشتادم مرآة الافراد در نامه‏اى به فرزندش عميد گويد: قوّالان كه قولشان جاسوس حال است در مقابل مى‏ نشاند و اين بيتها به ياد قوّالان دهند تا مطّلع از احوال ياران شوند. اين نامه نشان مى ‏دهد كه پيرجمال در مجالس سماع خويش با توجّه به حال و هواى مريدان سخن مناسبى ارائه مى‏ كرده است و قوّالان مى ‏بايد با توجّه به اهل مجلس شعرهاى مناسب بخوانند. و ابيات اين است:[29]

بازگو آن قول اى قوّال مست‏ تا برافشانم به عمر خويش دست‏
بازگو آن قول اى داراى حال‏ تا ز حسن يار تو يابم وصال‏
بازگو آن قول اى شيرين سخن‏ كه بخواهد رفت روحم از بدن‏
بازگو آن قول موزون بازگو تا كه خوش برهم زنم سنگ و سبو
بازگو آن قول موزون در گلو كه درآمد آب تازه‏ام در سبو
بازگو آن قول موزون اى حريف‏ تا بپيوندد به جان جان اليف‏

به استناد نشانه‏هايى كه در ابيات مثنوى‏هاى پيرجمال به دست مى‏آيد، قوّالان در مجلس سماع يا از اشعار سعدى مى‏خواندند يا از اشعار خود وى، كف مى‏زدند، مى‏چرخيدند، پا مى‏كوبيدند و هو مى‏زدند و قو مى‏كشيدند و به آهنگ تن تناها مى‏فزودند:

تن تن تنانا تن تن تنانا كان ماه تابان با حسن ناز است‏

***

كف همى‏زد تن تناها مى‏فزود نفع و سود راه و منزل مى‏نمود

(غزل 22)

***

چون دُرّ ز بحر عزّت بربودى اى سبك روح‏ مى‏رقص همچو مستان مى‏گوى تن تناها

(غزل 975)

***

صوفى كه به فيض خويش در چرخ آيد چرخ فلك اندر بر او چرخ آيد
مطلوب جهان است و طلبكار اسير تا مال بدو بخشد و بر چرخ آيد

(ر- 361)

هيچ خارج نيست از بازار حق‏ از خروج و رقص برگردان ورق‏

(مصباح)

خضر غريب تشنه‏ خو در ظلمت عشق و ادب‏ نوشيده آب زندگى قويى بر اسكندر زده‏

(غزل 212)

قوى تو هركو شنيد خوى قلندر گرفت‏ عور شد اندر جهان واله و انگشت‏نما

(غزل 5)

جام مى و چنگ و دف و عود و ناى‏ جمله در افغان كه على شاه ماست‏

(غزل 24)

اگر خواهى بدانى سرّ اين گنج‏ برو بر كوه و ياهويى برآور
وگر گويى كه ده در آدمى هو جوابت بو كه هو هو اى مسافر

(ق 31)

در قصيده‏اى به مطلع:

بيا يكدم چو آدم دم نگهدار كه تا گردى خليفه دور پرواز

گويد:

ادب بو پوريا عند عمر شاه‏ به وجد و حال گردد آسمان‏وار
بيا يكدم به كوى باده‏نوشان‏ سراندازى بياموز اى سپهدار

كه در آن به پهلوان محمود خوارزمى ملقب به پورياى ولى و نيز ملقب به قتالى (متوفّى 722 ه) اشاره مى‏كند كه چون عمر شاه منظور ميرزا عمر شيخ (797 ه) شاهزاده گوركانى پسر امير تيمور در سال 795 حكومت يافت پورياى ولى نزد وى قلندروار چرخ زد و شرط ادب نگاه داشت كه خود رسم قلندران است.[30]

پيرجمال در آثارش به سماع با اصول توجّه دارد و آن را به حال شنوندگان مربوط مى‏دارد و ناموزونى را سفارش نمى‏كند و گويد:

دوستى مى‏كن تو با آل رسول‏ تا درآيى در سماع با اصول‏

(هدايت)

بگويم سماع اى برادر كه چيست؟ مگر مستمع را ندانم كه كيست؟

***

با جمالى در سماع آيد عيان‏ تا فلك بيند سماع عاشقان‏

(مصباح)

در شرح الواصلين نيز گويد: پس از خواندن كتاب زبده عين القضاة همدانى و پس از خواندن آيه و سوره‏اى همه برخاستند و به سماع مشغول شدند:

گه گهى زان‏رو به صورت مى‏كند گه مكان مبتدى ويران كنند
تا مى و ميخانه در رقص آورند تا ز پاى عقل بردارند بند
عشق را هم در شعور آرند و راز تا كه حسن عشق يابد عز و ناز

(فتح الابواب)

طريقت پيرجمالى:

معروف است وقتى شيخ شهاب الدّين سهروردى در سال 628 ه براى آخرين حج عازم مكّه شد، شمار زيادى از زهّاد و صوفيان و علماى عراق نيز با وى بودند. وى دراين سفر با ابن فارض عارف و شاعر معروف مصر ملاقات كرد و به شمارى از ياران وى از جمله پسر ابن فارض خرقه پوشانيد … شيخ يك بار نيز با ابن عربى ملاقات كرد مى‏گويند در طى اين ملاقات ساعتى هر دو شيخ به هم نشستند و بى ‏آنكه باهم سخن گويند، از يكديگر جدا شدند. بعد وقتى از ابن عربى پرسيدند كه شيخ شهاب را چگونه يافتى؟ جواب داد سر تا پا غرق سنّت است و چون از شيخ شهاب درباره ابن عربى پرسيدند گفت: دريايى است از حقايق.

نظير همين قضاوت را از شيخ سعد الدّين حموى درباره اين دو بزرگوار نقل كرده ‏اند.

از سعد الدّين پرسيدند كه شيخ محيى الدّين عربى را چون يافتى؟ گفت بحرى است موّاج كه پايان ندارد. گفتند شيخ شهاب سهروردى را چگونه يافتى، گفت: نور متابعت از پيغمبر در جبين سهروردى چيز ديگرى است.[31]

اين مقدّمه براى روشن كردن روش پيرجمال كه از ارادتمندان مكتب سهروردى است لازم به نظر مى‏ رسيد، زيرا رواج مكتب سهرورديّه در قرن هشتم و نهم در عراق و شام و آذربايجان تأثير آن را ثابت مى‏ كند. پيرجمال در آثار خويش با تكيه بر سنّت به طرح مسائل ديگر مى‏ پردازد، گويد: جوهر بى‏ همتا محمّد مصطفى (ص) است، چرا كه لحظه ‏اى از انفاس مبارك او لفظى بيرون نيايد كه نو نبود كه او منشأ غرايب عالم است از معجزات گوناگون كه مى‏داند.[32]

در مثنوى روح القدس كه آن را در سال 865 ه تأليف كرده است گويد:

«در خاتمه اين قسم از كتاب كه به روح القدس مسمّى گشته و اشارت به آنكه كنز الدّقائق مشتمل است بر اسرار كنت كنزا مخفيّا و قسم اول از كتاب شرح الكنوز در بيان صورت انبياست كه شريعتش گويند و در قسم دوم در بيان اهل طريقت و قسم سيوم در شرح اهل حقيقت كه ارباب عشق و محبّت‏اند و اين قسم نيز اوّلا مشتمل است بر احوال شيخ الاسلام شهاب الدّين عمر سهروردى- قدس سرّه- كه شيخ شريعت است و ثانيا مشتمل است بر احوال زين الملة و الدّين عبد السّلام كاموسى- قدّس سرّه- كه پير طريقت است و آخرين مشتمل است بر بيان حضور حضرت پير مرتضى على اردستانى- قدّس اللّه‏ روحه العزيز- كه از ارباب تصوّف و محبّت و عشق و حقايق معرفت است و اگر به شرح بزرگى او مشغول شوم كاغذ و قلم برنتابد».[33]

در مثنوى شرح الواصلين توحيد را چنين بيان مى‏كند:

توحيد اهل شرع اشهد ان لا إله الا اللّه است كه هنوز وجودشان مانده بود.

توحيد اهل طريقت لا إله الا اللّه است كه وجود خود را از ميان برداشته باشند و هنوز دوست را غايب ببينند.

توحيد اهل حق يعنى محبّت لا اللّه الا اللّه است كه همگى در حضور دوست باشند و به كلى از هستى خود نيست شده باشند.

شيخ شريعت پيرجمال:

از شيخ ابو النّجيب سهروردى چند رشته تصوّف منشعب مى‏ شود كه يكى از آنها سلسله معروف سهرورديه است و ديگر سلسله پيرجماليه كه از امام الدّين محمّد از شاگردان شيخ نجيب الدّين على بن بزغش شيرازى منشعب مى‏ شود و عموم اين سلسله‏ ها از طريق شهاب الدّين سهروردى جارى شده است.

از شيخ ابو النّجيب مى‏ رسد به شيخ شهاب الدّين سهروردى و از او مى‏ رسد به چند تن از مشايخ قرن هفتم، از جمله شيخ شمس الدّين صفى و شيخ عماد الدّين احمد فرزند شيخ شهاب الدّين و شيخ على بن بزغش شيرازى كه از ديگران مشهورتر است. شيخ ظهير الدّين عبد الرّحمن (متوفّى رمضان 716 ه) و سعيد الدّين محمّد بن احمد فرغانى (متوفى حدود 700 ه)- وى از شارحان تائيه فارضيه و فصوص الحكم محيى الدين ابن عربى است- و امام الدين محمّد كه سلسله پيرجماليه بدو مى‏پيوندد.

شيخ شهاب الدّين سهروردى صاحب حكمة الاشراق به نام ابو الفتح يحيى بن جيش بن ميرك در مراغه در محضر مجد الدّين گيلانى (جيلانى) درس خوانده بود و به مناسبت نام كتابش شيخ اشراق نام گرفت و شيخ مقتول هم خوانده شده است. وى به جز حكمت الاشراق، نزديك به پنجاه كتاب و رساله ديگر به فارسى و عربى نگاشت و در برابر حكمت مشايى بو على سينا حكمت اشراق را پايه‏گذارى كرد كه خود بازگشتى به‏ نگرش و انديشه حكماى مشرق زمين بود؛ به‏ويژه ايرانيان. در حلب دو تن از فقها عوام را بر اين حكيم جوان شورانيدند و از فقها بر كفر او فتوا گرفتند و سلطان صلاح الدّين ايوبى را به قتل وى واداشتند و او را در 36 سالگى در زندان خفه كردند. شهاب الدّين جامعه‏اى را پيشنهاد مى‏كرد كه پول در آن حاكم نباشد. شمس گويد شهاب عملش بر عقلش غالب بود.[34]

پير طريقت:

شيخ زين الملّة و الدّين عبد السلام كاموسى است. چند تن از اين خاندان كاموسى در رديف مشايخ صوفيه بودند و حد اقل چهار تن از آنان در رديف مشايخ سلسله پيرجماليه قرار دارند. پيرجمال از زين الدّين عبد السّلام كاموسى به شيخ المشايخ، قطب عالم و وارث علوم انبياء المرسلين ياد مى‏كند در رساله مرآة الافراد از كتاب وى كه از اكمل فقراست بهره گرفته در دوره او اقطاب و اوتاد به خدمتش كمر بسته بوده‏اند.[35]

در رساله چهل و نهم مرآة الافراد به روش عملى كاموسى اشاره مى‏كند. گويد: شيخ زين الدّين عبد السّلام كاموسى- قدّس اللّه سرّه- مدّتى مديد در صومعه نشست و حاصلى نداشت. شبى بناليد. حضرت خواجه (ص) را به خواب ديد. فرمود: اى زين الدّين برخيز كه از خلوت سود نتوان يافت، طالب مردى باش. شيخ بيدار شد صباح از خلوت بيرون آمد و روى در عالم نهاد تا به درگاه شيخ شهاب الملّة و الدّين عمر سهروردى رسيد.

شيخ زين الدّين عبد السّلام كاموسى چون داعيه بندگى داشت نه شيّادى و رزّاقى و خودفروشى؛ حضرت سيّد اصفيا او را به مراد حقيقى رساند و الّا در صومعه نشسته بود، فايده‏اى از آن نمى‏ديد، اشارت اين تمثيل و مقصودات كلى در شرح الكنوز طلب كن.[36]

پيرجمالى در آثارش از كاموسى (كامو) فراوان سخن گفته است:

بر كام ماست امروز جام مدام كامو مهمان ماست امشب عبد السّلام كامو
سلطان كشور جان خورشيد ملك معنى‏ تحقيق زين دين دان بر برج و بام كامو
كاموست جان عارف، عارف دل كاشف‏ البتّه مى‏بداند، سرّ امام كامو
شاه است زين كامو دستى به دامنش زن‏ تا نيك و بد بدانى از صبح و شام كامو
جان جمالى امروز سرمست زين دين است‏ نى نى كه در ازل باز مستم ز جام كامو

(غزل 202)

در غزل 201 به مطلع زير ارادت خود را به زين دين كامو بيان مى‏كند

عمرى به سر دويدم چون دل به راه كامو تا گنج جان ربودم از خاك شاه كامو

پير حقيقت:

پيرمرتضى على اردستانى پير حق پيرجمال است. وى فرزند شمس الدّين محمّد اردستانى نديم شاه منصور (متوفى 790 ه) و مادر وى از احفاد انوشروان عادل بود. پير جمال در مثنوى روح القدس درباره وى گويد:

«كه امير شمس الدّين محمّد پدر پيرمرتضى در يكى از جنگهاى شاه منصور با تركمانان كشته مى‏شود. پيرمرتضى سه يا چهارساله بود كه با خانواده خود به اتّفاق شاه منصور به شيراز مى‏روند و تا كشته شدن شاه منصور در شيراز مى‏مانند و در هشت سالگى پير مرتضى به اردستان بازمى‏گردد و به كسب دانش مى ‏پردازد. ثروت هنگفتى از پدر به ارث بدو مى‏رسد، ولى ثروت را در خدمت خلق به كار مى‏گيرد. در اردستان خانقاه و مدرسه ‏اى در محله فهره اردستان مجاور مسجد سفيد بنا مى ‏كند و به ارشاد مردم مى‏پردازد».[37]

در محضر استادان زمان چون سيّد قاسم، فيض مى‏برد. احتمال مى‏دهند در زمان الغ‏بيك و بابر اوّل شهيد شده باشد. وى را در بقعه‏اى كه خود به‏پا كرده بود به خاك مى‏سپارند و هم‏اكنون مزار عمومى است و مردم به مقامات معنوى وى معتقدند از مريدان وى اسحاق اردبيلى و پيرجمالى است، وى خرقه از پيرمرتضى على گرفت و جانشين او شد.[38]

پيرجمال در مثنوى فتح الابواب در مدح پيرمرتضى گويد:

گنج مخفى قدر قدرت مهر حال‏ ناظر سرّ فناى بى‏زوال‏
راضى و مستغنى از حىّ ودود شاكر اندر راحت و خسران و سود
خاكسار خاكساران طريق‏ مشفق و دلجوى مشتاق رفيق …
آن سوار عالم فقر و فنا جان كباب مصطفى و مرتضى‏
پير رندان غمگسار باوفا صوفى دل صاف يعنى مرتضى‏
گرچه ديدندش ياران سربلند خويش بستندى به مويش در كمند
كاى رسيده در نهايات مقام‏ وى شده ساقى مستان مدام‏
در تو مى‏بينيم آن ذات قديم‏ از كرم بردار اين خاك سليم‏
گه به تركى گه به تازى زير لب‏ گفتى اين معنى به صد عيش و طرب‏
بشنو اين بيت اى طلبكار رضا كه نهاده در نهادم مرتضى‏
من انا مجنون و مجنون الغريب‏ انت ليلى انت مولى يا حبيب‏

از نوشته ‏هاى پيرجمال چنين برمى‏ آيد كه پيرمرتضى على مدّتى در اصفهان به ارشاد پرداخت، ولى به دليل مخالفين از اصفهان بيرون آمد و پيرجمال دليل ويرانى اصفهان را بى‏حرمتى مردم اصفهان به پيرمرتضى على مى‏داند كه بدان اشاره شد. يكى ديگر از پيران پيرجمال شيخ ظهير الدّين على بن على بزغش (بزغوش) شيرازى است كه چندين بار در آثارش به وى اشاره دارد.

شيخ ظهير الدّين على بن على بزغش (بزغوش) شيرازى فرزند شيخ نجيب الدّين على بزغش بود. وى مانند پدرش به ارشاد طالبان طريقه سهروردى مى‏پرداخت و كتاب عوارف المعارف سهروردى را به فارسى برگرداند و در سال 716 ه. درگذشت.[39]

بزغش لقب يكى از اولياء اللّه است كه طايفه ايشان را بزغشيه مى‏خوانند. پدر نجيب الدّين از شام به شيراز آمد و در اين شهر بماند و ازدواج كرد و نجيب الدّين در شيراز به دنيا آمد و پس از تحصيلات خويش به سفر حجاز رفت و به خدمت شيخ شهاب الدّين سهروردى رسيد و از دست او خرقه پوشيد و به شيراز بازگشت و خانقاهى بر پا كرد و به ارشاد پرداخت. در سال 678 ه. درگذشت. پيرجمال از مجموعه بو سعيد بزغش نام مى‏برد و در جايى نيز از قول ظهير الدّين بزغوشى گويد: كه غريب كسى است كه درشهرش نگذارند و گويند دزد و سالوس است.

مجموعه بو سعيد بزغوش‏ مرآت دل است و گنج خاموش‏

سلسله طريقت او:

در كتاب اصول الفصول از روى خط شيخ عبد اللّه، المدعو به شاه مير رحمه اللّه نقل است:

انا الفقير عبد اللّه المدعو به شاه مير، لبست من غير استحقاق و استيهال بكمال خجلت من يد المولانا و مقتدانا امام المولى فخر الدين احمد و هو لبس بكمال استعداد و الاستحقاق من يد الخاتم العشاق شيخ سعد الدين ابى سعيد العلوى الحسينى البزغشى و هو لبس من يد سيّد العارفين سيّد العاشقين پيرجمال اردستانى.

وى مريد پيرمرتضى على اردستانى و او مريد شيخ محمّد زواره‏اى و او مريد خواجه عزّ الدين حسين الكاموسى و او مريد خواجه صاين الدّين اصفهانى و او مريد والد خود خواجه زين الدّين عبد السّلام و او مريد خواجه امام الدّين محمّد بود. وى مريد شيخ نجيب الدّين على بزغشى شيرازى، وى مريد شيخ شهاب الدّين سهروردى و وى مريد عمّ خود شيخ ابو النجيب عبد القاهر سهروردى، وى مريد شيخ احمد غزّالى تا مى ‏رسد به معروف كرخى.[40]

طريقه ديگر:

پيرمرتضى از پيرامام الدّين نايينى و او از شيخ علاء الدّين زواره ‏اى و او از امام الدّين و از شيخ عبد السّلام كامويى و او از مريدان شيخ عبد السّلام بابا عارف موغارى و شيخ محمّد اصفهانى و شيخ عبد السّلام از شيخ فخر الدّين عراقى و او از بهاء الدّين زكرياى مولتانى و او از شيخ شهاب الدّين سهروردى تا معروف كرخى و در بعضى كتب چنين يافتم كه سيّد مريد شيخ ركن الدّين ابو الفتح و وى مريد پدر خود شيخ صدر الدّين و وى مريد پدر خود شيخ بهاء الدّين زكرياى مولتانى بوده است.[41]

رؤساى سلسله پيرجماليه به قرار مشهور بيست نفر بوده‏اند و يكى بعد از ديگرى رياست اين سلسله را برعهده داشته‏اند. آنان عبارت‏اند از: پيراسحاق، پيرعلى، پيرحسين، پيربابايى، پيربابا طاهر، سلطان سيّد لطيف، شيخ محمّد على، سيّد علاء الدّين، شيخ عارف يا بابا عارف صوفى.[42]

پيرجمال و عارفان و شعراى ديگر:

حلاج‏

از قول مولانا جلال الدّين منقول است كه روزى ياران را جمع كرد و گفت: از رفتن من هيچ غمناك نشويد كه نور منصور بعد از صد و پنجاه سال بر روح عطّار تجلّى كرد و مرشد او شد. اين سخن ارتباط عطّار را با حلّاج در اعتقاد مولوى نشان مى‏دهد. تجلّى ديگر روح حلّاجى در آثار عطّار توجّه خاصى است كه او به احوال شوريدگان و عقلاى مجانين دارد و گويى بدين‏ وسيله خواسته احوال امثال شبلى و حلاج را تأييد كند.[43]

پيرجمال اردستانى قرنها بعد مى‏گويد: «تا قلندروار و عيّاروار چون منصور بر سر دار نيايى فهم اين سخن نكنى و تا غريب‏آسا بر سر چهارسوى فنا پوستى بر دوش خود نبندى، در ذات اين اسرار بازار عاشقان راه نيابى».[44]

در مثنوى فتح الابواب به داستانى از حلّاج اشاره دارد كه در ضمن آن به توجيه تفكّر حلّاج مى‏ پردازد و مى‏گويد: اين فقير از اهل حال شنيدم كه گفت منصور را عليه السّلام در حلقه منصفان ديدم. گفتم: چرا آن دعوى كردى؟ گفت: عزيزان زمان فهم نكردند كه من چه مى‏گويم. من گفتم كه من درست گشتم. من نگفتم كه خالقم، ربّم، قادرم. و در جاى ديگر گويد: و به تحقيق بدان كه نظرى با حسين منصور بود كه آن آشوب در عالم افكند.

در رباعى زير نيز گويد:

گر پرده ز روى كارها بردارم‏ چون خاك حقير بارها بردارم‏
گر بر درم اين پرده كه بر گونه ماست‏ من نيز چو منصور يقين بردارم‏

مصباح الأرواح، ج‏1، ص: 41

(ز- 181)

سرخ‏رويى دو عالم خواجه يكرنگى بود نى ز يكرنگى شد از منصور گلگون روى دار

(ق- 9)

گر شوى تو گوشوارى با تو گويم راز دل‏ زانكه راز دل برد منصور بر بالاى دار

(ق- 26)

جيحون چو ديدى غسل كن تا پاك گردى همچو ما و آنگه بيا منصور شو بر پاى خود بردار شو

(ق- 21)

مانند منصور اى جوان گفتى انا الحق بى‏زبان‏ تا ياد يار خود رود جولان كند بر دار خود

(ق- 95)

سنايى، ابن عربى، مولوى‏

گويد: روزى به حضرت غلام صاحب الزّمان فجر نامتناهى، بيت الحرام معانى، پير مرتضى اردستانى- عليه الرّحمة- از او سؤال كردم از دوستى و دشمنى صحابه و رضوان و جنّت و امثال اين‏ها، حضرت پير فرمود: اگر از راه شرع مى‏پرسى، جواب اين مسئله دادن كار ما نيست و اگر از روى فقر و روى معنى مى‏پرسى مى‏گويم …

اين حقير از لب و دندان عارف حضرت سالار محقّقان پيرمرتضى على شنيدم كه فرمود: حديقه سنايى و فصوص شيخ محيى الدّين عربى- قدّس اللّه روحهما- در يك ورق مثنوى مولانا هست.[45]

مولوى را در آثارش چنين وصف مى‏كند: حضرت سيّد متكلّمان و پيشواى مشتاقان و غواص بحر محبّت و راهدان صحراى شفقت، يا سيّد العاشقين و سيّد العارفين. در بيشتر مثنوى‏هاى خويش به ابياتى از مثنوى مولوى استناد مى‏كند. وزن هفت مثنوى بيان احوال مصطفى در بحر رمل مسدّس مثنوى مولوى سروده شده است.

در مثنوى بدايت الحكمة گويد:

آن نماينده طريق عاشقان‏ كه نديده چون طريقش در جهان‏
شاه رومى آن حقيقت دان فاش‏ كه جهانى گشته روشن از صفاش‏

عطّار

با ارادتى كه به مولوى مى‏ ورزد، اما مى ‏نمايد كه مست عطّار است:

چه گر جهان همه رقصان ز شمس تبريزند شنيده‏ام جمالى كه مست عطّار است‏

(غزل- 19)

كان شهد و شكر آن شاه قباد قطب مستان بى‏شكى عطّار دان‏

(فتح الابواب)

هفت مثنوى خويش را به نام حقايق احوال مصطفى با توجه به منطق الطّير عطّار سروده است و از هفت شهر عشق عطّار الهام گرفته. در مثنوى فتح الابواب دراين ‏باره گويد:

جان عشق است و منطق طير است‏ شرح عاشق شعور هر پير است‏
شربت خوشگوار عطّار است‏ ياد ياران دمار اغيار است‏
غلبات شهنشه روم است‏ فرسيان را صريح معلوم است‏
آفتاب جهان جان على است‏ ماهتابست و آب‏وتاب جليست‏
لؤلؤ قعر بحر مصطفويست‏ باده كهنه است و جام نويى است‏
مرتضى ساقى و جمالى جام‏ مرتضى باده و كمالى كام‏

و در جاى ديگر عطّار را عالم سرّ توحيد مى‏داند. در قصيده‏اى گويد:

دلى كو مخزن اسرار باشد كجا ميلش سوى اخبار باشد
كسى داند صفات شاه مردان‏ كه او از علم برخوردار باشد
نه آن علمى كه واعظ باز گويد مرادش كسب يك دينار باشد
چو آن علمى كه در قرآن نهفته است‏ كه اندر هفت بطن غار باشد
چو آن علمى كز آن مولاى رومى‏ بگفت عشق در گفتار باشد
چون آن علمى كه بر دار حقيقت‏ ابا منصور جان بر دار باشد
چو آن علمى كه اندر سرّ توحيد درون سينه عطار باشد

(ق- 4)

در قصيده‏اى ديگر به شعراى عارف و عطّار اشاره مى‏كند:

گر شه جلال رومى است ور اوحدى و عطار گر قاسم و نظامى ور سعدى و سنايى‏
فى‏الجمله بر رخ دوست اين جام نوش كردند تو همچو يخ فسرده همچون منى و مايى‏

(ق- 27)

جمالى و سعدى‏

با توجه به اينكه در مجالس سماع صوفيان قرن هشتم و نهم، غزليات سعدى آتش‏افروز عاشقان صوفى بوده است و پيرجمالى بارها بدين نكته اشاره كرده است كه مطربان نيمه مست بيت حضرت سيار باد در عشق و بلبل خوش‏نواى گلزار ذوق شيخ سعدى- عليه السّلام- با شورى عظيم به آواى خوب و به اصولى خوش مى‏ خواندند و سعدى را به صفت نمكين ياد مى‏كند.

يكى از دگرگونيهاى درونى وى در شب سيزدهم رجب 867 ه ابيات زير از سعدى بود:

مهروى بپوشاند خورشيد خجل گردد گر پرتو روى افتد بر طارم افلاكت‏

غزلى نيز در مدح سعدى سروده به مطلع:

دل شد به كوى سعدى در جستجوى سعدى‏ اى سعديان بشارت كآورد خوى سعدى‏

گويد:

در كاسه جمالى است اى دل فكار مخمور آن مى كه جوش مى‏زد اندر سبوى سعدى‏
سعدى است جام صهبا روزى است ساقى ما اى تشنگان بنوشيد آبى ز جوى سعدى‏
در خاك پاى سعدى بسرشته عنبر عشق‏ ز آن در جهان فزوده چون مشك بوى سعدى‏
بيناست در حقيقت هركس كه ديده باشد در بزم باده‏نوشان يك بار روى سعدى‏

(غزل 229)

فخر الدّين عراقى‏

چنانكه گذشت در يكى از سلسله‏ هاى طريقت پيرجمال به فخر الدّين عراقى مى‏ رسد و روحيه قلندرانه وى شايد از عراقى مايه گرفته باشد. در فتح الابواب گويد:

جان مشتاقت شود پاك از نفاق‏ همچو آن پير مغان شيخ عراق‏

شيخ محمّد روزبهان:

كه او را به شيخ شطّاح المليح العاشق العارف قطب العاشقين و العارفين وصف مى‏ كند و نام مى‏ برد، ابو محمّد بن ابو نصر بقلى شيرازى ديلمى است كه به شيخ شطّاح معروف بود (522- 606 ه).

عين القضاة همدانى:

در شرح الواصلين گويد شبى جماعتى از درويشان باهم نشسته بودند و كتاب زبدة حضرت سرور ملامتيان، و مغز و نغز آن شيخ عين القضاة همدانى عليه السّلام در ميان بود و جماعت درويشان از مريدان حضرت شيخ علاء الدّين زواره‏ اى بودند كه در مدينه نايين آسوده‏ اند. در مثنوى شرح الواصلين گويد پس از خواندن كتاب زبده عين القضاة و خواندن آيه‏اى به سماع پرداختند.

جز روى تو خود روى نديده است جمالى‏ ز آن روست كه شد بنده شاه همدانى‏

(غزل 258)

شيخ محمود شبسترى:

در كتاب فتح الابواب در شرح بيتى از گلشن راز شيخ محمود شبسترى مى‏پردازد و بدان استناد مى‏كند و بيت اين است:

كسى مرد تمام است كز تمامى‏ كند با خواجگى كار غلامى‏

و اين بيت در گلشن راز در پاسخ پرسش حسينى هروى درباره مرد تمام آمده است:

مسافر چون بود رهرو كدام است‏ كه را گويم كه او مرد تمام است‏[46]

بابا افضل كاشى:

رباعيات پيرجمال بيشتر به سبك عطّار سروده شده است. در نسخه عكسى پاريس كه نسخه اصلى اين مجموعه است در پايان رباعيات پيرجمال رباعى زير آمده است، بدين مضمون منسوبة الى صفوة اهل التّحقيق افضل كاشى رحمة اللّه عليه‏

افضل ديدى كه هرچه ديدى هيچ است‏ و آنها كه بگفتى و شنيدى هيچ است‏
سرتاسر آفاق دويدى هيچ است‏ وين نيز كه در كُنج خزيدى هيچ است‏

رباعى فوق هم به اوحد الدّين كرمانى و هم خيّام منسوب است. در رباعى منسوب به اوحدى به جاى افضل اوحد آمده و در رباعى منسوب به خيّام در مصراع اوّل: دنيا ديدى و هرچه ديدى هيچ است.[47]

پيرجمال به استقبال رباعى فوق گويد:

افعال نكوى خود چه ديدى هيچ است‏ در بحث هرآنچه كج شنيدى هيچ است‏
بى‏يار دلا به سر دويدى هيچ است‏ در خلوت عُجب خود خزيدى هيچ است‏

***

بى‏درد لقاى دوست ديدن هيچ است‏ بى‏عشق دلا نفس كشيدن هيچ است‏
كورانه به دست و پا دويدى هيچ است‏ هوشانه به خلوتى خزيدى هيچ است‏

(ر- 61)

نيكلسون در بررسى‏هاى خود شاعر را بابا افضل كاشى مى‏داند ولى زنده‏ياد زرّين‏كوب مى‏گويد: ذكر شاعرى به نام افضل در بعضى از رباعيات هست كه شاعر از او با تكريم ياد مى‏كند و ظاهرا برخى رباعيات وى را استقبال كرده. اين بابا افضل بدون شك بابا افضل كاشانى كه نيكلسون پنداشته است نيست. ممكن است افضل تركه از معاصران شاعر باشد يا افضل ديگرى.[48] در قصيده زير توجّه خود را به عرفاى خاص‏ توجيه مى‏كند و سبك خود را مشخّص مى‏سازد:

اى مانده چون سكندر در عجب و كبريايى‏ كبريت را بسوزان از بهر روشنايى‏
چون خضر مسكنت جوى گر زندگيت بايد تا بو كه همچو الياس يابى ز خود رهايى‏
چون انبيا درين ره در نيستى فزودند تا در جهان هستى گردند رهنمايى‏
گر شه جلال روميت ور اوحدى و عطّار گر قاسم و نظامى ور سعدى و سنايى‏
فى‏الجمله بر رخ دوست اين جام نوش كردند تو همچو يخ فسرده همچون منى و مايى‏

(ق- 27)

پيرجمال و جامى:[49]

دو عارف، شاعر هم ‏عصر نماينده دو جريان فكرى اعتقادى زمان خويش با يكديگر ديدارى داشته‏ اند كه حاوى نكات قابل تأمّلى است. عبد الواسع باخرزى در كتاب مقامات جامى درباره ديدارى ميان پيرجمال و جامى آورده است:

«پيرى بدسگال از گوشه‏ نشينان شهر شيراز كه سخنان متفرّق در صورت رسايل مرتّب مى‏ گردانيد، چنانكه به هيچ طريق ميان عبارات عربى و ترجمه آن به فارسى و نظمى كه هر موضع ايراد مى‏ كرد بى‏ مناسبت بود … اما بعضى از جمله آن ولايت كه به صفت كتابت و تذهيب و جدول و تجليد امتيازى داشتند رسايل مهمل او را به تكليف هرچه تمام‏تر به درجه تكميل رسانيده، در صورت تحف و هدايا به هر شهر و ولايت مى‏ فرستادند … در آن سفر جمعى كثير از پسران صبيح الوجه در كسوت ارادت با وى ملاقى شده به لسان اجراى معارف پيوسته مى‏گفت: كه ما در مقام غلبه محبّتيم و اين‏ها همه جمال اللّه‏اند و چون خدمت درويش و اصحاب وى باجمعهم در لباس مرتّب از پشم شتر به سر مى ‏بردند. آن حضرت (جامى) به ازاى كلمات او چنين فرمودند: كه رابطه خصوصيت بر اين وجه است كه اين‏ها جمال اللّه‏اند و شما جمال‏اللّه‏ايد … و بالاخره آن پسران كه از مملكت فارس هم‏ركاب او بودند پياده شدند و آن شيخ پرتلبيس در آن صحراى بى‏پايان سخره شيطان و مسخر ابليس گشت و وى را گروهى انبوه از مريدان بى‏تمييز بودند كه به زبان بلاهت چنين درمى‏نمودند كه هر فيضى كه از جانب مبدأ فراز و نشيب اين عالم صورت مى‏دهد همه از ممرّ فيضان وى است».[50]

مؤلف لطائف نيز گويد: «وقتى ايشان (جامى) در سفر حجاز به بغداد رسيدند.

پيرجمال عراقى با جمعى از مريدان به ديدن ايشان آمد. وى شيخى معظم بود معتقد فيه اكثر خواص و عوام، و پوستين او و مريدان از سر تا به پا همه پشم شتر بود. چون چشم بر ايشان (جامى) افتاد گفت: جمال الهى ديديد. ايشان گفتند ما پيرجمال الهى ديديم، يعنى شتران خدا را».[51]

آثار پيرجمال‏

پيرجمال اردستانى چون عطّار به كثرت آثار معروف است. تقريبا سى اثر از وى مانده است. از ويژگى آثار وى آميختن شعر و نثر با يكديگر است. ديوان وى شامل قصايد، ترجيعات، تركيبات، مستزادات، غزليات، رباعيات، فهلويات است. در پايان مثنوى‏هاى خويش از آثارش نام مى‏برد و كار تحقيق را آسان‏تر مى‏سازد. مجموعه رباعيات را ميزان الحقائق نام داده و در آثارش از آثار شعر خويش، قصايد، ترجيعات و مستزادات را به نام اثر مى‏آورد. با بررسى آثارى كه در اختيار اينجانب بود و نسخه ديوان وى در كتابخانه مجلس به شماره 13005/ 1315 و كتابخانه تبريز به شماره 1415- 56/ 36 و نسخه عكس پاريس 813) p .s (1132 دانشگاه تهران، كليات ديوان شعر پيرجمال را فراهم ساختم كه نشر روزنه آن را منتشر كرده است.

  1. كليات اشعار: شامل 19 قصيده نعتيه، 27 قصيده، چهار مستزاد، دو ترجيع‏بند و غزليات و قطعه رباعى- فهلويات است كه انتشارات روزنه در سال 1376 آن را منتشر كرده است.
  2. مرآة الافراد: كتابى است مشتمل بر 165 رساله آميخته به نظم و نثر فارسى و متضمّن انديشه و افكار و تعليمات صوفيانه پيرجمال كه فاضل ارجمند جناب دكتر انيسى‏پور با دقتى خاص آن را منتشر كرده‏اند.
  3. فهلويات: بخشى از اشعار پيرجمال است كه در بسيارى از آثارش گاه‏به‏گاه آمده و خود آن را پهلوى نام داده است شامل يازده ترانه و دوبيتى و يك غزل به زبان پهلوى است.

در فتح الابواب گويد: شبها بوده است كه اين فقير گوش به زمزمه سوزناك حضرت ساقى ميخانه عشق داشته باشم. در سرّ صداى نرم آن حضرت- عليه السّلام- اين پهلوى شنيده باشم:

دلى كه مهر واروى تَه ورزى‏ گريوان وادَرى و واندرزى‏
به كيهان در تجى ديوانه و گيج‏ هركه وينى وَ احوالَ ته پرسى‏

فهلويات پيرجمال را به يارى استادان زبان‏شناس، دكتر كتايون مزداپور و زنده‏ياد دكتر ايرج وامقى آوانويسى و بازگردانى شده است در پايان كليات ديوانش به چاپ رسيده است.

بيان حقايق احوال مصطفى مشتمل بر هفت مثنوى كه از مجموعه‏هاى باارزش زبان و ادب و عرفان فارسى است. مثنوى تعليمى عارفانه، عاشقانه كه مثنوى‏هاى زير را در بر دارد:

  1. مصباح الارواح كه آن را در بيستم صفر 868 ه به پايان رسانده:
مانده به ده روز از ماه صفر كاين ملك گرديد با شمس و قمر
هشت سال و شصت سال هشتصد رفته بود از هجرت شاه رصد
  1. احكام المحبّين: آن را در شوّال 866 تأليف كرده و 1793 بيت دارد. شامل 10 بيت عربى است.
  2. نهاية الحكمة: در شوّال 868 به پايان رسانده گويد:
هشتصد سال است و شصت و هشت سال‏ كه نهان بُد اين درر در بحر حال‏
در نه شوّال زد جوش غريب‏ لجّه درياى بى‏قعر حبيب‏

اين مثنوى حدود 3059 بيت فارسى و 14 بيت عربى دارد.

  1. بداية المحبّة: شامل 1609 بيت فارسى و 19 بيت عربى است و آن را به سال 869 تمام كرده است.
هشتصد سال است و شصت و نه به سر كه محمّد كرد هجرت اى پسر
  1. هداية المعرفة: هفدهم ماه رمضان 869 آغاز كرده است و مجموعا 3861 بيت دارد.
رفته بُد از هجرت آن نامور هشتصد با شصت و نه سال اى پسر
هفدهم بود از مه صوم اى جوان‏ كاين چهار انهار جنت شد روان‏
  1. فتح الابواب: به سال 873 آغاز كرده است و 4768 بيت دارد.
چون به نزديك آمده ماه رجب‏ بازگو از خلق آن شاه عرب‏
هشتصد و هفتاد و سه سال تمام‏ درگذشت از هجرت شاه مدام‏
كه برون انداخت دُرّهاى غريب‏ شور عشق از قعر درياى حبيب‏
  1. شرح الواصلين: به سال 876 ه تأليف كرده و 3319 بيت دارد.

هفت مثنوى مصباح الارواح، احكام المحبّين، نهايت الحكمة، بدايت المحبة، هدايت المحبة، فتح الابواب، شرح الواصلين تحت عنوان بيان حقايق احوال مصطفى از مجموعه‏هاى باارزش زبان و ادب و عرفان فارسى است كه 18409 بيت فارسى و 33 بيت عربى و 10 بيت گوناگون دارد.

  1. شرح الكنوز: مجموعه‏اى است كه در بيشتر نسخه‏ها دو كتاب به شمار آمده است.
  2. بحر الرّموز: چنين شروع مى‏شود:
به اسم اعظم و به ذات قديم‏ كه عشقست و بس هرچه هست اى حكيم‏
  1. كنز الدّقائق: با بيت زير شروع مى‏شود:
مشعله صبح سعادت دميد وسوسه ظلمت عادت رسيد
  1. كشف الرّموز: در بيان ظهور حقيقت عشق كه سرّ ولايتش خوانند.
  2. تنبيه العارفين: چنين شروع مى‏شود: اى فرزند يك لحظه بنده‏وار بنشين.
  3. روح القدس: كه آن را در سال 865 ه. به پايان رسانده و منظومه‏اى طولانى درباره شريعت، طريقت و حقيقت است.
  4. كشف الارواح: رساله‏اى عرفانى در تأويل و تفسير قصه يوسف است و چنين شروع‏ مى‏شود:
به نامت نامه را سر برگشادم‏ كه اندر كوى عشقت مى‏سرايم‏
  1. محبوب الصدّيقين:
روز از نور عشق شد خرم‏ ظلمت شب دريد جامه غم‏
  1. مشكاة المحبّين:
اى گزيده جهان و هرچه در اوست‏ جان عالم تويى و عالم پوست‏
  1. معلومات:
اى رفيق ره و حريف مدام‏ وى طلبكار رند دُردآشام‏
  1. مفتاح الفقر: اعلم يا اخى ان الانبياء و اولياء الفقراء …
  2. نور على نور:

روى فى الخبر عن رسول (ص): قال اول ما خلق اللّه العقل:

مصطفى نور و نور مشهور است‏ على بوالعلاء على النّور است‏
  1. ناظر و منظور: در معنى اللّه نور السّماوات و الارض مثل نوره كمشكاة.
  2. نصرت‏نامه: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم نصر من اللّه و فتح قريب. اى اخى بدان كه جميع اشيا به مثال طلسمند.
  3. المنظوم فى رقّ المنشور: كه به نام المسطور فى رق المنشور نيز آمده است: اى آنكه مشتاق جمال دوستى و مى‏خواهى كه معرفت الهى فهم كنى.
  4. قدرت‏نامه: اى برادر اگر مى‏خواهى كه زنده‏دل شوى نفس نگهدار.
  5. فرصت‏نامه: در معنى سوره و الليل اذا يغشى.
  6. مهرافروز: اى عزيز بدان كه نبوّت و قدرت از حضرت محمّد مصطفى (ص) است.
  7. مرآة الحبيب: اى عزيز يك دم حاضر باش كه سخن در وقت مى‏گذرد تا حاضر اوقات شويم.
  8. استقامت‏نامه:
استقم دل كه باز حسن حبيب‏ مى‏كند عشوه‏ها به عشق غريب‏
  1. مهر قلوب:
اى جمالى شرح اين مهر قلوب‏ رو نهان كن خوش در اين پرده عيوب‏
تا كه معنى غالب آيد بر كلام‏ پيش چشم حرف‏بينان و السّلام‏
  1. ميزان الحقائق: مجموعه رباعيات پيرجمال است كه در بيشتر مآخذ، آن را كتابى جداگانه ياد كرده‏اند.

پيرجمال به حفظ نام آثارش توجه داشت و در پايان بعضى آثارش به مناسبت‏هائى از آثار خويش و موضوع‏هاى آن نام برده است. در پايان مثنوى فتح الابواب چنين آورده:

… ليك يارى جو كه چون مرآت صاف‏ وانمايد دم‏به‏دم لاف و گزاف‏
گر كند صد پاره جسمت دم مزن‏ ور كشد طفلت برش مگشا دهن‏
تا بدانى در بر او اين رموز تا ز بى‏صبرى نيازى اين كنوز
گر تحمّل داشتى موسى يقين‏ كه بنهادى گرهها بر جبين‏
گر از آن او شدى بى‏شك و ريب‏ زانكه يا خضر است اى دل گنج غيب‏
چونكه موسى با اشارت‏ها نساخت‏ صورت بى‏صبريش آن گنج باخت‏
شرح من مرآت و گنج پرفتوح‏ بازجو اى فرد طالب در شروح‏
گر تو آن روح القدس آرى به چنگ‏ بى‏جهت اندر جهان نارى و رنگ‏
جان مشتاقت شود پاك از نفاق‏ همچو آن پير مغان شيخ عراق‏
تا كه تنبيهت كند يار و نديم‏ قصه آن كهف و اصحاب رقيم‏
تا اگر محبوب يابى در كنار در نيازى عاقلانه اى سوار
زانكه محبوبت نمايد كشف حال‏ همچو حال يوسف و تخت و وصال‏
حسن يوسف جور اخوان بايدت‏ تا كه مصباحى به ديدار آيدت‏
شعله مصباح بطلب چون غريب‏ تا ببينى حسن پنهان حبيب‏
تا بدانى مقصد احكام عشق‏ تا نگه‏دارى به كف بر جام عشق‏
ليك با حكمت بنوش اين دُرد دَرد تا نهايت‏بين شوى و مرد فرد
تا به ياد آرى بدايت در حضور تا ز هجرتها نگيرد دل نفور
تا ببينى چهره خوب رضا تا هدايت يابى از حسن غزا
گر رضا خواهى تو از حسن حبيب‏ رو طلب كن فتح ابواب غريب‏
حاضر اوقات و مهر روز باش‏ تا ببينى حسن مهرافروز فاش‏
باشد اندر دستشان مفتاح فقر جسمشان مشكات و دلشان راح فقر
كس نداند قصد معلومات‏شان‏ كس نبيند سير ترجيعاتشان‏
قامت تركيب‏شان باشد بلند مستزاد آرند با بند و كمند
نى ابد جويند و نى ذكر ازل‏ ذوق حال آرند در نغمه و غزل‏
در قصايد قال در حال آورند روح‏هاى غيب در قال آورند
اى حبيب آن دردمندان تواند كه غبار و گرد ميزان تواند
نعتشان اوراد جان است و زبان‏ هم نهان و فاش روزان و شبان‏
اى جمالى مطرب و ساقى بيار چون گشاده در به روى اهل غار
حمد للّه شكر اللّه الكريم‏ كه همى‏بينيم خوش كهف و رقيم‏

سبك آثار پيرجمال‏

از ويژگى خاص آثار وى به هم آميختن شعر و نثر است كه در بسيار موارد صنعت التفات در آن ديده مى‏شود. چون از بيان تداعى آزاد پيروى مى‏كند و سخن را به مناسبت حال شنونده يا چگونگى گفتار تغيير مى‏دهد. شيوه آثار تعليمى خاص مثنوى مولوى در آثارش ديده مى‏شود. بارها حديثى يا روايتى را طرح كرده و به تفسير پرداخته، ولى به مناسبت حال و هواى خويش به تمثيل‏هاى ديگر پرداخته است. در كاربرد واژگان حدّ و مرزى ندارد؛ حتى گاه از قوانين كلام و ساخت آن طفره مى‏رود. واژگان تركى، محلّى، عربى مددكار وى در بيان مطالب اوست. خود را در تنگناى قافيه قرار نمى‏دهد و براى رهايى از آن شيوه‏هاى خاص در اشعارش به كار برده است.

در نثر بيشتر به نثر فنى توجه داشته، اطناب و استشهاد و تمثيل و درج كه از ويژگى نثر فنى است در بخش‏هاى مثنوى‏ها كه به نثر آورده است ديده مى‏شود. زبان پيرجمال زبان زمان اوست. زبان صوفيانى كه بى‏تكلّف براى مريدان سخن مى‏گويند. بنابراين از تكلّف و تشريفات مى‏گريزد، لذا دربند تركيب واژگان نيست. واژه‏ها گاه چون موم در دست او شكل مى‏گيرند و گاه تركيب‏هايى مى‏سازد هنجار گريخته و نامعهوده پسوندهاى ور- ناك- ستان از پساوندهاى پربسامد نثر و شعر پيرجمال است.

افعالى چون تالاندن- بنديدن- نگاهيدن- ريزيدن- پرهيزيدن و تركيباتى چون، ابرناك دودناك، خوابناك درختشان بنده‏ور و در كلمات مغولى- تو- طمغاجى يا تيژگان (مژگان) هژگان در شعر و نثرش به كار برده است.

هدف پيرجمال در شعر و نثر تعليم است؛ تعليماتى كه بدان عشق مى‏ورزد. عشق به احمد و حيدر، خميرمايه آثار اوست. خود را شاعر نمى‏داند و از شعر بى‏خاصيت مى‏گريزد. به پسرش سفارش مى‏كند:

اى جان پدر به شاعرى هيچ مپيچ‏ شعرى كه ز عشق نايد آن هيچ است هيچ‏
نى هركه رخى بديد عاشق باشد هيج است طريق عشق هيچ اندر هيچ‏

(ر- 327)

و گويد:

شعر آن باشد كه وارد حق باشد در ديده عشق وحى مطلق باشد
بيگانه ز عشق مست و احمق باشد ور گفتارش ره انا الحق باشد

(ر- 339)

زيرا:

معنى به مثل چو مرغ يا پر باشد خود پر چه بود اگرنه آن فر باشد
معنى آن است كز ملامت شاد است‏ تا در صف عاشقان مضطر باشد

(ر- 91)

سبك بيان وى در مثنوى‏ها چنين است: با آيه يا حديثى آغاز مى‏كند و به تفسير تعليمى آن مى‏پردازد. يا با شعر سخن آغاز مى‏كند و پس از ذكر حكايتى به نثر مى‏پردازد. اين بخش از سخنانش تعليمى است باز به شعر استناد مى‏كند و در فرصتى ديگر نثرى شعرگونه مى‏آورد. نوعى موج شعرى در كلامش ديده مى‏شود. ستون بناى سخنان وى آيه و حديث و مسائل عرفانى است و ابو هريره، انس بن مالك حسن بصرى، سلمان، ابا ذر، راويان حديث آثار پيرجمال‏اند. در مجموعه مثنوى‏هاى بيان حقايق احوال مصطفى زندگى پيغمبر (ص) با نگرشى عارفانه به نظم و نثر درآمده است.

آنچه سبك پيرجمال را خاصه در نثر از آثار زمان او جدا مى‏كند، نرمى و روانى بيان اوست. با توجه به اينكه در دوره تحول زبان پارسى، صوفيان پاسداران صميمى زبان بوده‏اند و مى‏كوشيدند تا سخنانشان مقبول و مطبوع مريدان آنها باشد. مريدانى كه از پايين‏ترين طبقه اجتماعى و زحمت‏كش‏ترين آنان بودند. بنابراين زبان پيرجمال زبان ساده‏ و رايج زمان اوست. هرجا آيه‏اى يا حديثى مى‏آورد يا به شعرى تازى استناد مى‏كند، براى رعايت حال خواننده آن را به فارسى برمى‏گرداند؛ همچون نويسندگان دوره نخست زبان فارسى كه برابريهاى معانى را به زبان عربى و فارسى رعايت مى‏كردند تا پيوستگى معنوى خويش را با خواننده از دست ندهند.

پيرجمال بر آن است كه طرحى نو به كار برده است، گويد:

تا توانى طرح نو انداختن‏ هم توانى مركبت خوش تاختن‏
تا كه هر دم تازه‏رو باشى چو آب‏ بلكه تابى در جهان چون آفتاب‏

فتح الابواب)

يك صنجه ميزان حق آويخته‏ام‏ بازار مقلّدان به هم ريخته‏ام‏
خواننده اين كتاب عاشق گردد داند كه دگر خاك به نو بيخته‏ام‏

(ر- 166)

در شعر به شيوه شعراى اهل حق چون عطّار، مولوى، سعدى و عراقى توجه دارد. وزن مثنوى‏ها بيشتر بر وزن مثنوى مولوى است و قصايد و رباعياتش به سبك عطار. در غزل شور و حال عاشقانه شيعى دارد گاه جمالى، گاه غريب يا جمالى غريب تخلّص مى‏كند. با توجّه به اينكه شاعران و نويسندگان ادامه‏دهندگان واقعى فرهنگ و ادب پيش از خود هستند و آثارشان تبلور فرهنگ زمان ايشان است و ريشه در گذشته سنّتى دارد. شناسايى آنها مى‏تواند در تشخيص هويت فرهنگى اين مرزوبوم سودمند باشد.

نسخه ‏شناسى آثار پيرجمال‏

  1. مجموعه ف 1321 پاريس 813/p .s (بلوشه) 1757- به خط نستعليق 853 گ- 20 سطر- مجموعه رسايل منظوم و منثور از فضل اللّه جمالى اردستانى دهلوى (فوت 901 ه) بيان حقايق احوال مصطفى در هفت بخش. در پايان رباعياتى از افضل الدّين كاشانى به نام صفوة اهل التّحقيق آورده است. در اين نسخه احكام المحبّين، قدرت‏نامه، فرصت‏نامه، مهرقلوب، نهايت الحكمة، بداية المحبة، مصباح الارواح، فتح الابواب، شرح الواصلين، نصرت‏نامه، هداية المعرفة، نور على نور و رباعيات آمده است. اين مجموعه در مثنوى‏هاى هفت‏گانه اصل قرار گرفته است. هم به دليل قدمت نسخه و هم به دليل سبك كتابت آن. ميكروفيلم آن در فهرست ميكروفيلم‏هاى دانشگاه تهران، به‏ شماره 1321 ص 594، ج 1 ثبت شده است.
  2. نسخه كتابخانه كاخ گلستان (سازمان ميراث فرهنگى كشور) كه نسخه كتابخانه سلطنتى سابق است، به نام كليات پيرجمال اردستانى تعداد برگ 448 و 896 صفحه نيم‏ورقى كوچك. خط نستعليق وسط. كاغذ كشميرى به شماره 311. اين نسخه با نسخه پاريس برابر و تطبيق شده است و با علامت (س) مشخص گرديده. تاريخ كتابت آن پايان قرن نهم است.
  3. نسخه كتابخانه مجلس شوراى اسلامى (ملّى سابق) شماره 13289/ 1132 مسمّى به ديوان پيرجمال‏الدين به قطع وزيرى 314 برگ، 627 صفحه به خط على اشرف بن على در سال 1325 هجرى نگارش يافته است و شامل مثنوى فتح الابواب مهرافروز، كنز الدّقائق، مرآة الافراد، تنبيه العارفين، محبوب الصّديقين، مفتاح الفقر، مشكاة المحبين، معلومات، مثنويات، استقامت‏نامه، نورعلى‏نور، ناظر و منظور، قصايد، ترجيعات، تركيب‏بند، مستزادات، نعت النبى، غزليات، رباعيات و مفردات است. در بعضى از ناخوانى‏هاى نسخ اصل بدان رجوع شده است و به علامت (مج) مشخص شده است.
  4. نسخه كتابخانه ملك به شماره 5935 در 503 برگ اين نسخه در اواخر قرن نهم هجرى نگاشته شده. تاريخ كتابت مرآة الافراد را پنج‏شنبه يازدهم جمادى الاولى 866 آورده است.
  5. نسخه ديگر كتابخانه مجلس به شماره 4276 به خط نستعليق شامل آثار مرآة الافراد، شرح الكنوز، كنز الدّقائق، روح القدس، تنبيه العارفين است.
  6. كليات اشعار و آثار به خط نسخ 448 ورق- 35 سطر- مجدول و مذهّب در كتابخانه تبريز به شماره 1415/ 3656 رديف 462 مشتمل بر قصايد، غزليات، رباعيات، مقطّعات، فهلويات، كنز الدّقائق، شرح الكنوز 1 و 2 شرح قدس، تنبيه العارفين، محبوب الصّدّيقين، كشف الارواح، مشكاة المحبين، مفتاح الفقر، معلومات، مهرافروز، ميزان الحقائق كه بخش اوّل و آخر افتادگى دارد. نام مؤلّف پيرجمال‏الدّين اردستانى سيّاح از عرفاى عهد ميرزا شاهرخ متوفّى 879 ه بخش ديوان به نام ديوان پيرجمال را انتشارات روزنه منتشر كرده است.
  7. نسخه كتابخانه ديوان هند در لندن به شماره 38660 مسمّى به كلّيات پيرجمال به خط نستعليق خوش نوشته شده و رساله مرآة الافراد، كنز الدّقائق، مشكاة المحبّين، روح القدس، تنبيه العارفين، محبوب الصّديقين، معلومات، كشف الارواح، قصّه ايوب، بيان حقايق احوال مصطفى، مصباح الارواح، احكام المحبّين، نهايت الحكمة، بدايت المحبة، قصايد و تركيب‏بند، غزليات و رباعيات و يك مثنوى كه نيكلسون نتوانسته است بدان عنوان دهد)، استقامت‏نامه، نور على نور.[1]
  8. مجموعه‏اى گزيده به شماره 1135/ 3005 در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى.
  9. كليات جمالى كتابخانه ملك به شماره 5401 كه با نسخه پاريس بخش‏هايى كه مورد نظر بوده تطبيق داده شد و يا نشانه (ملك) مشخص گرديد.
  10. كليات جمالى كتابخانه ملك به شماره 5052 به خط نسخ، تحرير محمّد حمزوى موسوى، يكشنبه 24 شوال 1221 نوشته شده و شامل مثنوى نهايت الحكمة و بدايت المحبّة و شرح الكنوز و مهرافروز است.
  11. كليات جمالى نسخه ديگر كتابخانه ملك شامل كشف الارواح و بخشى از فتح الابواب و رباعيات و مثنوى گلشن راز كه در سال 1252 ه. تحرير شده است.
  12. كليات جمالى ملك شماره 5110، شكسته نستعليق، تحرير محمّد كريم بن محمّد از سال 1239 تا 1241 تحرير شده است.
  13. فيلم شماره 4181 دانشگاه تهران كه در سال 885 نوشته شده در كتابخانه ملّى و نيز موجود و شامل احكام المحبين، شرح حقّ اليقين و حقّ المحبوس و نتيجة الحال با ميزان الحقائق است.
  14. كليات جمال الدّين احمد (جمالى) در گذشته 879 ه. در كتابخانه دانشگاه استانبول شامل چهار اثر كشف الارواح، مفتاح الفقر، معلومات، غزليات، رباعيات به خط نسخ، كاتب احمد بن عبد اللّه محمّد بن يحيى الرّشيدى، محرّم 867 ه 22* 188- 207 برگ دو ستونى 15 سطرى. كاغذ آهارزده، جلد تيماج.
  15. نسخه كتابخانه صدر الدين محلاتى شيرازى كه در فهرست منزوى ج 2، ص‏ 1370 به شماره 13060 ثبت است.
  16. نسخه كتابخانه نصيرى.

مجموعه هفت مثنوى تعليمى، عارفانه و عاشقانه پيرجمال اردستانى به نام بيان حقايق احوال مصطفى (ص) كه تقديم مى‏گردد عبارت است از: مصباح الارواح، احكام المحبّين، نهاية الحكمة، بداية المحبة، هداية المعرفة، فتح الابواب، شرح الواصلين.

پيرجمال در خلق اين مجموعه از هفت شهر عشق عطار در منطق الطير الهام گرفته است. در اين آثار زندگى پيامبر اسلام با ظرافت خاص به زبان شعر و نثر آمده است و دومين مثنوى تعليمى بعد از مثنوى مولوى را فراهم ساخته است و هدف خود را در ابيات زير مشخص كرده، مى‏گويد:

جان عشق است و منطق طير است‏ شرح عاشق سرور هر پير است‏
شربت خوشگوار عطّار است‏ ياد ياران دمار اغيار است‏
غلبات شهنشه روم است‏ فرسيان را صريح معلوم است‏
آفتاب جهان جان على است‏ ماهتاب است و آب‏وتاب جلى است‏
لؤلؤ قعر بحر مصطفوى است‏ باده كهنه است و جام نويست‏
مرتضى ساقى و جمالى جام‏ مرتضى باده و كمالى كام‏

در اين مجموعه شعر و نثر به هم آميخته است و نوعى ادبيات تمثيلى ارائه مى‏گردد كه زندگى پيامبر اسلام بر بستر اعتقادى تشيع متبلور مى‏گردد و شاعر توانسته است عقيده مشترك نهضت‏هاى مردمى قرن هشتم و نهم را در آثار خويش بازگو كند.

مثنوى مصباح الارواح نخستين مثنوى اين مجموعه است كه با آيه‏ «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ …» آغاز مى‏شود.

احكام المحبّين مثنوى با آيه «لا اللّه الا اللّه‏، هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ* عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ»* آغاز مى‏گردد. تحوّلات روحى شاعر بحث آغازين است سپس به خطبه‏هاى عقد حضرت محمّد (ص) و خديجه (ع) مى‏پردازد.

نهايت الحكمة با آيه‏ «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» آغاز مى‏شود. نبوّت و ولايت خميرمايه اين مثنوى است. وقايع سال چهارم و پنجم نبوّت داستان معراج و سلطه روميان را بر شهر برار مطرح مى‏كند و به تعليمات عرفانى‏ مى‏پردازد. هدايت الحكمة، چهارمين مثنوى با آيه‏ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ آغاز مى‏شود و بيت آغازين آن چنين است:

اسب همت زين كن اى همّت بلند تا ز پاى روح بگشاييم بند

هجرت پيغمبر از مكه به مدينه، روايتى از على بن الحسين، خطبه پيغمبر (ص) در ساختن نخستين مسجد و داستان سلمان پارسى و نبوّت و حكمت در اين مثنوى آمده است.

هداية المعرفة با حديثى از پيامبر آغاز مى‏شود، نكاح فاطمه (ع) و على (ع) و غزاى بدر سايه‏هاى تاريخى اين دفتر است و مسايلى چون علم و عمل، عشق و معرفت مايه‏هاى عرفانى است.

ششمين مثنوى، فتح الابواب است با آيه‏ «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً» آغاز مى‏شود. از داستان سماع پيغمبر از پيام حق و شعر عرب بدوى موضوع سماع را بيان مى‏كند. روح محبت و شادى و عشق، مجموعه اين مثنوى را فرا گرفته است.

هفتمين مثنوى شرح الواصلين است كه با بيت زير آغاز مى‏شود:

نام بسم اللّه الرحمن الرحيم‏ مى‏سرايم بر صراط مستقيم‏

و تفسير آية «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» تأويل و تفسير مى‏شود، داستان حضرت ابراهيم و سلمان فارسى و زندگى پيرمرتضى على مايه تعليمات حكمت و عرفان شاعر است.

متن اصلى اين مجموعه از نسخه پاريس است كه ميكروفيلم آن به شماره 1321 در فهرست ميكروفيلم‏هاى دانشگاه تهران آمده است و با نسخه كتابخانه كاخ گلستان علامت اختصارى (س) و نسخه مجلس شوراى اسلامى با علامت (مج) و نسخه ملك با علامت (ملك) برابر شده است.[2]

 مقدمه مصباح الأرواح ،  جمال الدين محمد ، 1جلد، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى – تهران، چاپ: اول، 1380.

[1] ( 1). مقدمه مرآة الافراد، ص 25.

[2] پير جمال الدين محمد اردستانى، مصباح الأرواح، 1جلد، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى – تهران، چاپ: اول، 1380.

[1] ( 1). مؤلف بستان السّياحه در باب اردستان گويد: قصبه‏اى از مضافات اصفهان است و در شمال آن قرار دارد. مردمش همگى شيعى مذهب‏اند. اشخاص عظيم‏الشّأنى از آن برخاسته‏اند مانند شاه مرتضى على و پير جمال اردستانى صاحب تصانيف كثيره. در جاى ديگر از پير جمال حديث روايت كرده است.( بستان السّياحه، ص 68/ 661).

[2] ( 2). فهرست ميكروفيلم دانشگاه تهران، شماره 1321.

[3] ( 3). دايرة المعارف مصاحب، ذيل فضل اللّه جمالى.

[4] ( 1). آتشكده اردستان، ص 350، طرايق الحقائق، ص 159، ج 2.

[5] ( 1). مرآة الافراد، صص 191- 239.

[6] ( 1). آتشكده اردستان، ص 239- طرايق الحقائق، ج 2، ص 159.

[7] ( 1). ليلاز محلّى در دو فرسنگى اردستان.

[8] ( 1). نسخه خطّى احكام المحبّين شماره 1231 ص 85.

[9] ( 1). لغتنامه دهخدا. ذيل جهانشاه.

[10] ( 2). مرآة الافراد، ص 207.

[11] ( 3). تاريخ اسلام در ايران، ص 441.

[12] ( 1). احسن التواريخ، ص 328.

[13] ( 1). جهانشاه قراقويونلو، نوشته مكرمين خليل اينانج ترجمه وهاب ولى. مجله فرهنگ ويژه تاريخ، سال 79، پاييز 1375.

[14] ( 1). مرآة الافراد، ص 18. رساله خطّى محبوب الصّديقين، ص 267.

[15] ( 2). آتشكده اردستان، ص 227.

[16] ( 1). فرهنگ و ادب، ص 210.

[17] ( 1). جستجو در تصوّف، ص 378.

[18] ( 1). مرآة الافراد، ص 108- 282.

[19] ( 1). طرايق الحقائق، ج 2، ص 352.

[20] ( 2). لغت‏نامه دهخدا ديل احمديه.

[21] ( 1). جستجو در تصوّف، ص 267.

[22] ( 2). فتح الابواب نسخه عكسى ص 276.

[23] ( 1). مقامات جامى، ص 180.

[24] ( 2). لطائف الطوايف، ص 25.

[25] ( 1). كشف المحجوب، ص 524.

[26] ( 2). مقدمه ديوان سلطان ولد، به قلم سعيد نفيسى، تهران، ص 12.

[27] ( 3). سماع در تصوّف، چاپ پنجم، دكتر حاكمى، انتشارات دانشگاه تهران، تهران 1366، ص 13.

[28] ( 1). بوستان سعدى، غلامحسين يوسفى، ص 112.

[29] ( 1). مرآة الافراد، ص 239.

[30] ( 1). مرآة الافراد، ص 314.

[31] ( 1). جستجو در تصوّف، 174.

[32] ( 2). مرآة الافراد، رساله 4، ص 104.

[33] ( 1). روح القدس، خطّى شماره 1132، مجلس. مصباح الهدايه، ص 29.

[34] ( 1). مقالات شمس، ص 691.

[35] ( 2). مرآة، صص 103- 253.

[36] ( 3). مرآة، صص 103- 253.

[37] ( 1). طرايق الحقائق، ج 3، ص 53 و مثنوى فتح الابواب.

[38] ( 2). آتشكده اردستان، ج 2، ص 35.

[39] ( 1). لغت‏نامه دهخدا، ذيل ظهير الدين.

[40] ( 1). طرايق الحقائق، ج 1، ص 159 و ج 2، ص 355.

[41] ( 2). طرايق الحقائق، ج 1، ص 159 و ج 2، ص 355.

[42] ( 1). مرآة الافراد، ص 20.

[43] ( 2). جستجو در تصوّف، ص 371.

[44] ( 3). مرآة الافراد، صص 151 و 494.

[45] ( 1). مرآة الافراد، ص 151.

[46] ( 1). گلشن راز، شيخ محمود شبسترى به كوشش محمد موحد، ص 79.

[47] ( 2). ديوان بابا افضل، مصطفى رحيمى، شريف عاطفى، زوار، 1362، ص 45.

[48] ( 3). جستجو در تصوّف، ص 332.

[49] ( 1). نور الدّين عبد الرّحمن جامى( 817- 897 ه).

[50] ( 1). مقامات جامى، ص 180.

[51] ( 2). لطائف الطوايف، ص 25.

[52] پير جمال الدين محمد اردستانى، مصباح الأرواح، 1جلد، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى – تهران، چاپ: اول، 1380.

زندگینامه ابو سعید ابان بن تعلب بن رباح جریری

ابو سعید ابان بن تعلب بن رباح جریری، فقیه، ادیب، قاری، مفسر اصولی لغوی و از محدثان مشهور شیعه امامیه در قرن دوم هجری قمری. بعضی از مأخذ، کنیه او را “ابوامیمه” و “ابوسعد و ابن سعید” نیز گفته اند. نسبت “جریری” به سبب اینست که او از موالی “بنی جریربن عباده” و نسبت “بکری” به او داده اند به علت اینکه نسبت او به “تکربن وائل” جد بزرگ این خاندان می رسد. از تاریخ دقیق تولد و زادگاهش اطلاعی نداریم ولی از آنجا که به “کوفی” ملقب است احتمالا او در کوفه بدنیا آمده و بیشتر سالهای عمرش را آنجا گذرانده است.

ابان بن تعلب، محضر سه امام معصوم شیعه (حضرت علی بن الحسین امام چهارم، حضرت محمد باقر امام پنجم و حضرت صادق علیهم السلام امام ششم) را درک کرده و از حوزه درس آنان استفاده فراوانی برد. علوم متداول آن زمان و احادیث بسیاری از این سه بزرگوار آموخت و در مکتب امام صادق علیه السلام، به مقام و منزلت والایی رسید.

آن چنان که به کثرت روایت از امام صادق، معروف بود زیرا تنها از آن حضرت سی هزار حدیث روایت کرده است. علم قرائت قرآن را از عاصم بن ابی النجود و سلیمان اعمش و صللحه بن مصرف یاد گرفت و یکی از سه نفری بود که توانست تمام قرآن را از “اعمش” یاد بگیرد. وی در این فن از افراد برجسته و ممتاز و از قاریان بزرگی بود که خودش، به روش خاصی قرآن را قرائت می کرد.

علاوه بر قرآن و حدیث، در فقه، ادب، لغت و نحو، صاحب نظر بود و چون در آن زمان بر اثر آشنایی مسلمانان با فرهنگ و معارف اقوام دیگر، جدال های فکری و اعتقادی زیادی در موضوعات دینی به وجود آمده بود و فرق گوناگونی با مبانی فکری خود به آراء فقهی و کلامی برخاسته اند، لذا او با اتکا از آموزش های اهل بیت (علیهم السلام) از تشیع دفاع و در تبلیغ آن بسیار کوشش می کرد.

ابان در نظر امامان شیعه:

امام محمد باقر علیه السلام در زمانی که در مدینه بودند به ابان تعلب فرمود: در مسجد مدینه بنشین و برای مردم در مسائل دینی فتوا بده. من دوست دارم افرادی مثل تو در میان شیعیانم دیده شوند.

امام صادق علیه السلام به ابان فرمود: با اهل مدینه مناظره کن، چرا که من دوست دارم مثل تو از راویان حدیث و اصحاب من باشند.

امام باقر علیه السلام فرمود: در میان اصحاب ما، ابان بن تعلب، ثقه و جلیل القدر و صاحب منزلتی عظیم است.

امام صادق علیه السلام، یکبار او را برای مناظره با یک مدعی، انتخاب کرد و هر وقت که وی بر امام صادق وارد می شد حضرت بر می خاست و با او مصافحه و معانقه می کرد و دستور می داد تا بالشی برای او اضافه کنند و با تمام وجود، به او اقبال می نمود.

نظر علما

شیخ طوسی در مورد او فرموده است:« او قابل اعتماد است و در میان اصحاب ائمه علیهم السلام منزلت عظیمی دارد.»
« نجاشی » او را دارای جایگاهی عظیم می‌داند.
« کشی » نیز بعد از مدح و تمجید او از « مسلم بن ابی حبه » نقل می کند که گفت:
من نزد حضرت امام صادق بودم. وقتی خواستم از ایشان جدا شوم، عرض کردم:« دوست دارم چیزی به من هدیه کنید.»
فرمود:« نزد ابان بن تغلب برو؛ چرا که او از من احادیث بیشماری شنیده است. آنچه او از من روایت کرد، تو نیز از من روایت کن.»

میزان امانت‌داری ابان بن تغلب آن چنان است که عده‌ی زیادی از علمای اهل سنت با اقرار به شیعه ‌بودن او، روایاتش را مورد اعتماد دانسته‌اند و از او حدیث نقل کرده‌اند؛ علمایی نظیر نسائی، حاکم، ابن سعد، ذهبی و . . . .

اساتید:

غیر از امامان ثلاثه که ذکر شد، بعضی دیگر از مشایخ حدیث او عبارتند از:

انس بن مالک،

سلیمان اعمش،

محمد بن منکدر،

سماک بن حرب،

ابراهیم نخعی،

عطیه بن سعد عوفی و

حکم و

فضیل بن عمرو

، و …..

بعضی راویانی که از او روایت کرده اند:

تعداد آنها را حدود پنجاه نفر گویند که برخی از آنها عبارتند از:

مسلم، حماد بن زید،

سعید بن بشیر،

عبدالله بن مبارک،

محمد بن ابان بن تعلب،

سعید بن ابی جهم،

ابن مسکان و

اصحاب سنن اربعه.

آثار و تالیفات:

او دارای مصنفات مفیدی است از آن جمله:
۱- کتاب تفسیر «غریب القرآن الکریم» که اولین اثر در نوع و موضوع خود می باشد که در لغت و تفسیر، مهم است. در این کتاب، شواهد شعری از اشعار عرب برای قرآن کریم آورده است. وی در بیان و شرح الفاظ غریب قرآن، به شواهدی استناد کرده که خود از عرب، شنیده بوده است.
۲- کتاب «الفضائل».
۳- کتاب «صفین». نام این کتب در فهارس نیامده است.

نکته:

عبدالرحمن بن محمد ازدی کوفی کتاب ابان بن تغلب و محمد بن سائب کلبی و ابن روق عطیه بن حارث را با هم جمع و در یک کتاب واحد قرار داد که در آن موارد اتفاق و اختلاف اقوال روشن است. از این رو گاهی از کتاب ابان، منفردا و گاهی مشترکا نقل شده است.

وفات:

مرگ ابان در سال ۱۴۱ ه ـ ق است.

زندگینامه امیر عبدالقادربن محیی الدین حسینی جزائری(قرن سیزدهم)

 امیر عبدالقادربن محیی الدین بن مصطفی حسینی سلسلهء نسب وی به علی بن ابیطالب میرسد او در قیطنه از قرای ایالت وهران الجزائر بدنیا آمد، و نزد پدر خود به تحصیل پرداخت و قرآن مجید از بر کرد.

و در پانزده سالگی برای تکمیل تحصیلات به وهران رهسپار شد، و فقه و فلسفه و حدیث و علم نجوم را فراگرفت و بسال ۱۲۴۱ ه ق با پدر خود بزیارت خانهء خدا رفت و در مسیر خویش مصر و دمشق و بغداد را دیدن کرد و به وطن بازگشت. و چون در سال ۱۲۴۶ ه ق / ۱۸۴۳ م الجزائر به اشغال فرانسویها درآمد، مردم آنجا با وی برای مبارزه با فرانسویها بیعت کردند.

و متجاوز از ۱۵ سال با فرانسویها جنگید و چون کاری از پیش نبرد، تحت شرایطی با آن دولت صلح کرد و از الجزایر تبعید شد و تعهد کرد که به آنجا بازنگردد، و از طرف دولت فرانسه مبلغی بعنوان مقرری ماهانه به او پرداخت می شد. و در سال ۱۲۷۱ ه ق در دمشق سکونت گزید.

رحلت

و بسال ۱۳۰۰ ه ق در همانجا درگذشت.

آثار

او راست:

۱ – ذکری العاقل فی تنبیه الغافل این رساله را به خواهش بعض دوستان خود در پاریس تألیف کرد و در همانجا به فرانسه ترجمه و طبع شد و موضوع آن علوم و اخلاق است

۲ – دیوان شعر

۳ – الصافنات الجیاد در صفات و محاسن اسب

۴ – المواقف در تصوف

۵ – وشاح الکتائب و زینه الجیش الغالب

۶ – نزهه الخاطر فی قریض الامیر عبدالقادر (از معجم المطبوعات) (از الاعلام زرکلی)

صاحب اسماءالمؤلفین نسب وی را بتفصیل تر بدین صورت آورده است:امیر ناصرالدین عبدالقادربن محیی الدین بن مصطفی بن محمد بن مختاربن عبدالقادر حسینی و تولد وی را بسال ۱۲۲۲ ه ق ضبط کرده.

و تألیفات دیگری را بشرح زیر به وی نسبت داده است:

۱ – المقراض الحاد لقطع لسان الطاعن فی دین الاسلام من اهل الباطل ( والالحاد

۲ – تعلیقاتی بر حاشیهء جدش عبدالقادر در علم کلام (از اسماء المؤلفین و آثار ج ۱ ص ۶۰۵٫ )

لغت نامه دهخدا

زندگینامه ابوبکر جوهرى (متوفی۳۲۳ه.ق)

ابوبکر محمد بن عبدالعزیز جوهرى بصرى بغدادى از اخباریان و مورخانى است که آثار وى از میان رفته اما فقرات فراوانى از آن ها در کتابها برجاى مانده است .

دو تن از مشایخ برجسته وى یکى عمر بن شبه مؤ لف تاریخ المدینه المنوره و دیگرى محمد بن زکریا الغلابى (م ۲۹۸) است . وى خود استاد ابوالفرج اصفهانى است که اخبار از وى را در الاغانى ومقاتل الطالبیین (۴۳۹)از او نقل کرده است .

کتابى از وى در مآخذ یاد شده کتاب السقیفه و فدک است . این کتاب در اختیار ابن ابى الحدید بوده و او به این نکته تصریح کرده است . این کتاب همچنین در دست على بن عیسى اربلى (م ۶۹۲) بوده و در کشف الغمه ازآن استفاده کرده است . فقرات نقل شده ازآن در شرح نهج البلاغه بسیار فراوان است .

استاد محمد هادى امینى ، این فقرات را گردآورى وکتاب السقیفه و فدک ابوبکر جوهرى رابازسازى کرده است .از روایات کتاب ، چنین بر مى آید که وى جامع اخبار بوده و در این جهت ، جانبدارى از فرقه خاص نکرده است . وى به هیچ روى در منابع ، به عنوان فردى شیعه معرفى نشده است .

کتاب السقیفه و فدک ، حاوى روایات فراوانى ازعمر بن شبه است . به نظر مى رسد این اخبار ازبخش مفقود کتاب تاریخ المدینه ابن شبه بوده که اخبار سقیفه در آن بوده است . بدین ترتیب بخشى از قسمت مفقود تاریخ المدینه ابن شبه ، مى تواند بازسازى شود.

نام ابوزید عمر بن شبه در مدخل بسیارى از اسناد موجود در کتاب دیده مى شود. نیز روایاتى از غلابى در این کتاب آمده که آن ها نیز باید ازآثار همو باشد که خود از اخباریان برجسته است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه ابوالفرج عبدالرحمن جوزى«ابن الجوزى »(۵۰۸ یا۵۱۰-۵۹۷ه.ق)

ابولفرج عبدالرحمان بن على بن محمد ابن جوزى از مفسران ، واعظان و مورخان بزرگ قرن ششم هجرى است . مهمترین اثر تاریخى وى که همواره مورد استفاده نویسندگان بعدى بوده کتاب المنتظم فى تاریخ الملوک والامم است . وى تحصیل کرده بغداد است و در همین شهر به وعظ مى پرداخته است .

این کتاب نخست بار در دو ثلث اخیر آن (از حوادث سال ۲۵۷ به بعد) در هند چاپ شده واخیرا تمامى آن ، ضمن هیجده جلد به ضمیمه یک جلد فهارس با تصحیح محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا در بیروت ( دارالکتب العلمیه ، ۱۴۱۲) چاپ شده است .

المنتظم حوادث تاریخى را تا سال ۵۷۴ دنبال کرده است . پس ازآن مولف کتاب خود را در اثرى دیگر با نام شذور العقود فى تاریخ العهود تلخیص ‍ کرده و با افزودن چهار سال برآن ، تا سال ۵۷۸ آمده است .(۵۲۹)وى ذیلى هم با نام دره الاکلیل برآن نوشته و حوادث را تاسال ۵۹۰ نوشته است . ذیلى هم محمد بن قادسى با نام الفاخر فى ذکر حوادث ایام الامام الناصر در شش ‍ مجلد تاءل یف کرده که حوادث تا سال ۶۱۶ در آن آمده است . ذیول دیگرى هم بر آن نوشته شده است .

کتاب المنتظم را از لحاظ ارزیابى ، باید به دو قسمت تقسیم کرد. قسمت نخست که برگرفته است تاریخ طبرى است و به نقل او از ابومخنف و کلبى و مدائنى و دیگران نقل مى کند. و قسمت دوم که از مصادر دیگرى بهره برده که یا از اساس و یا بخشهایى ازآن مفقود است . مانند کتاب الاوراق صولى (م ۳۳۶) و نشوار المحاضره از تنوخى . روشن است ک بخش دوم آن ، به ویژه حوادث قرن پنجم و ششم آن ، بسیار مغتنم است .

کتاب با مقدم کوتاهى درباره روش کار مؤ لف وفوائد تاریخ آغاز مى شود. سپس بحث کوتاهى درباره اثبات خدا شده و در ادامه بحث از آفرینش ، اقالیم هفتگانه ، کوه ها، دریاها،رودها، عجایب عالم وسیس هبوط آدم به میان مى آید. آنگاه تاریخ انبیا تا ظهور حضرت محمد (ص ) نقل شده و در ادامه بحث از سیره رسول خدا(ص ) مى شود. در چاپ جدید مجلد اول تا نیمه دوم مربوط به انبیا و اخبار فارسیان است .

از اواسط مجلد دوم تا اواخر مجلد سوم بحث سیره است و در ادامه حوادث بر اساس سالشمار به پیش ‍ مى رود.
شیوه مؤ لف درباره تاریخ دوران خلفا، شرح و بسط است ، اما به تدریج به اختصار مى گرود. در ذیل هر سال حوادث مهم یاد مى شود.سپس از اشخاصى از عالمان و امیران و بزرگان درآن سال در گذشته اند یاد مى شود. در اصل ، این شیوه ترکیبى از بحث تاریخى رجالى است و باید ابن جوزى را اگر نه مبدع آن ، نخستین کسى دانست که به تفصیل از این شیوه در اثر خود استفاده کرده است .

کتاب المنتظم حاوى مسائل سیاسى صرف نیست بلکه مشتمل بر آگاهیهاى فراوانى درباره سیستم ادارى ، ترتیبات نظامى ، امور حسبه ارائه داده است . باید توجه داشته که حوزه این تاریخ ، از خراسان تا مصر را در بر مى گیرد و به همین دلیل آگاهیهایى درباره سلسله هاى مستقل و یا نیمه مستقل مانند طاهریان ، صفاریان ، بویهیان ، سلجوقیان و در آن سوى طولونیاها اخشیدیها به دست مى دهد. بحث از نزاع هاى مذهبى که در طى قرن چهارم و پنجم از مهمترین مسائل بغداد بوده و به نوعى با مسائل قومى میان دیلمان وترکان پیوند خودره و حوادث بیشمارى را پدید آورده مورد توجه ابن جوزى بوده ودر بسیارى از موارد آگاهیهاى وى منحصر به فرد مى باشد. مآخذ پسین ، مانند ابن اثیر و ابن کثیر، در این زمینه عین عبارات وى را نقل کرده اند.

یاقوت در موردى ، پس از نقل مطلبى از منتظم ابن جوزى مى نویسد: من بر آنچه که ابن جوزى به تنهایى آن را نقل کرده و مصادر دیگر آن را تاءیید نمى کند اعتماد ندارم زیرا او خلط فراوان دارد.

ابن جوزى به جز المنتظم آثار فراان دیگرى دارد که رقم آنها تا ۳۷۴ عدد رسیده است . از این تعداد، ۹۲ عنوان درباره تاریخ و جغزافى وحکایت و سیر است . فهرستى از آن ها ناجیه عبدالله ابراهیم تحت عنوان قراءه جدیده فى مؤ لفات ابن الجوزى آنها را آورده است .از جمله آثارى که از وى در تاریخ آموزش وفرهنگ در دست است ، کتاب پرارج القصاص والمذکرین است که مواد فراوانى را درباره پیدایش قصه خوانى ووعظ و مسائل فرهنگى تاریخى آن آورده است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه شمس‌الدین‌ جَزَری‌(متوفی۷۳۹ه ق)

جَزَری‌ ، شمس‌الدین‌ ، از مورخان‌ نامدار شام‌ در سده هفتم‌ و هشتم‌. شمس‌الدین‌ ابوعبداللّه‌ محمدبن‌ ابراهیم‌بن‌ ابی‌بکربن‌ نفیس‌ الدین‌ ابراهیم‌ قرشی‌ جَزَری‌ دمشقی‌ رَسْعَینی‌ در ۱۰ ربیع‌الاول‌ ۶۵۸ در دمشق‌ به‌دنیا آمد (جزری‌، ۱۴۱۹، ج‌ ۳، مؤخره برزالی‌، ص‌ ۱۰۶۹؛ سلامی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۵۱ـ۲۵۲) و چون‌ نیاکانش‌ از جزیره ابن‌عمر * بودند (رجوع کنید به یاقوت‌ حموی‌، ذیل‌ «جزیره ابن‌عمر»)، به‌ ابن‌جزری‌ و جزری‌ مشهور شد ( رجوع کنید به عزاوی‌، ۱۳۷۶، ج‌ ۱، ص‌ ۱۷۶).

نیای‌ پدرش‌، نفیس‌الدین‌ ابراهیم‌بن‌ عبدالعزیز (متوفی‌ ۵۹۸)، پس‌ از آنکه‌ پیشنهاد شاه‌بن‌ اتابک‌، فرمانروای‌ جزیره ابن‌عمر، را مبنی‌ بر تصدی‌ شغل‌ نظارت‌ بر دیوان‌، رد کرد، از جزیره ابن‌عمر به‌ صَعید مصر رفت‌ و در آنجا اقامت‌ گزید (ذهبی‌، حوادث‌ و وفیات‌ ۵۹۱ـ۶۰۰ ه .، ص‌ ۳۳۴ـ ۳۳۵).

ابوبکر، پسر نفیس‌الدین‌ ابراهیم‌، در مصر به‌ دنیا آمد. وی‌ در جوانی‌ به‌ مسگری‌ پرداخت‌ و فرزندانش‌ بعدها تاجر و ثروتمند شدند (جزری‌، ۱۴۰۸، ص‌ ۷۹).

ابراهیم‌بن‌ ابی‌بکر (متوفی‌ ۶۹۳)، پدر شمس‌الدین‌، از مصر به‌ موصل‌ و سپس‌ به‌ دمشق‌ رفت‌ و در آنجا اقامت‌ گزید و از اعیان‌ و مشاهیر متمولان‌ این‌ شهر گردید (همو، ۱۴۱۹، ج‌ ۱، ص‌ ۲۱۴، ج‌ ۲، مقدمه تدمری‌، ص‌ ۳۵).

شمس‌الدین‌ محمد جزری‌، که‌ مورد توجه‌ خاص‌ پدرش‌ بود، در کودکی‌ در مکتبخانه‌ نزد شیخ‌رکن‌الدین‌ الیاس‌بن‌ ابی‌الدُر اِربِلی‌، قرآن‌ فرا گرفت‌ (همان‌، ج‌ ۲، ص‌ ۴۷۶، مقدمه تدمری‌، همانجا) و بعدها نزد استادان‌ و مشایخ‌ برجسته دمشق‌ و قاهره‌ و اسکندریه‌ تلمذ کرد (همان‌، ج‌ ۳، مؤخره برزالی‌، ص‌ ۱۰۶۹؛ مصطفی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۴۶). استادان‌ وی‌ به‌ حدی‌ بودند که‌ بِرْزالی‌، دوست‌ و مورخ‌ معاصر جزری‌، برایش‌ مشیخه‌ای‌ تدوین‌ کرد (ابن‌حجر عسقلانی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۳۰۱).

برخی‌ از استادان‌ وی‌ در دمشق‌ عبارت‌ بودند از:

فخرالدین‌ ابوالحسن‌ علی‌بن‌ احمدبن‌ عبدالواحد بخاری‌ (متوفی‌ ۶۹۰)،

ناصرالدین‌ ابوحفص‌ عمربن‌ عبدالمنعم‌بن‌ عمر قَوّاس‌ دمشقی‌ (متوفی‌ ۶۹۸)،

تقی‌الدین‌ ابواسحاق‌ ابراهیم‌بن‌ علی‌بن‌ احمدبن‌ فضل‌ واسطی‌ دمشقی‌ (متوفی‌ ۶۹۲)،

الشیخ‌ عزالدین‌ احمدبن‌ ابراهیم‌بن‌ عمر فاروثی‌ (متوفی‌ ۶۹۴) و

ابوعلی‌ یوسف‌بن‌ احمدبن‌ ابی‌بکر صالحی‌ حجار غَسولی‌ (متوفی‌ ۷۰۰).

از استادان‌ وی‌ در قاهره‌ نیز

ابوالمعالی‌ احمدبن‌ اسحاق‌بن‌ محمد ابرقوهی‌ همدانی‌ مصری‌ (متوفی‌ ۷۰۱) و

شرف‌الدین‌ عبدالمؤمن‌بن‌ خلف‌بن‌ ابی‌الحسن‌ دِمیاطی‌ (متوفی‌ ۷۰۵) و

در اسکندریه‌،

تاج‌الدین‌ علی‌بن‌ احمدبن‌ عبدالمحسن‌ حسینی‌ غَرّافی‌ (متوفی‌ ۷۰۴) بودند (جزری‌، ۱۴۰۸، مقدمه مَنْشِداوی‌، ص‌ ۱۸ـ۱۹؛ همو، ۱۴۱۹، ج‌ ۳، مؤخره برزالی‌، همانجا؛ صفدی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۲؛ سلامی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۵۲؛ ابن‌حجر عسقلانی‌، همانجا).

جزری‌ اطلاعات‌ بسیاری‌ در علم‌ پزشکی‌ و داروهای‌ گیاهی‌ داشت‌ و گاه‌ نیز به‌ مداوای‌ بیماران‌ اقدام‌ می‌کرد (جزری‌، ۱۴۱۹، ج‌ ۳، مؤخره برزالی‌، ص‌۱۰۷۰).

او در علم‌ حدیث‌ مطالبی‌ نوشت‌ و اشعاری‌ در حد متوسط‌ سرود که‌ نمونه‌هایی‌ از آنها، که‌ بیشتر شبیه‌ به‌ نثر است‌، در دسترس‌ می‌باشد، ولی‌ شهرتش‌ به‌سبب‌ تألیف‌ کتاب‌ تاریخ‌ حوادث‌ الزمان‌ و انبائه‌ و وفیات‌ الاکابر و الاعیان‌ من‌ ابنائه است‌ (صفدی‌؛ ابن‌حجر عسقلانی‌، همانجاها؛ عزاوی‌، ۱۳۶۳، ص‌ ۵۲۵، ۵۲۷) که‌ او را به‌عنوان‌ مورخی‌ نقاد مطرح‌ کرد (جزری‌، ۱۴۱۹، ج‌ ۲، مقدمه تدمری‌، ص‌ ۳۲؛ عطیه ‌اللّه‌، ج‌ ۱، ص‌ ۶۰۶؛ عزاوی‌، ۱۳۷۶، ج‌ ۱، ص‌ ۱۷۶).

بِرزالی‌ و دیگر مورخان‌، اخلاق‌ نیکوی‌ جزری‌ را بسیار ستوده‌اند و او را مردی‌ فاضل‌، نیکوکار، خیرخواه‌، جوانمرد، دیندار، پرهیزگار، باوقار، دارای‌ سیره نیک‌ و خوبیهای‌ بسیار، سلیم‌النفس‌، راستگو، صوفی‌مآب‌، متواضع‌، امانت‌دار، مورخ‌، شاعر، ادیب‌ و همواره‌ در حال‌ ذکر خداوند، وصف‌ کرده‌اند ( رجوع کنید به جزری‌، ۱۴۱۹، ج‌ ۳، مؤخره برزالی‌، ص‌ ۱۰۶۹ـ۱۰۷۰؛ ابن‌حجر عسقلانی‌؛ صفدی‌؛ سلامی‌؛ مصطفی‌، همانجاها). جزری‌ هرگز مناصب‌ و مقامهای‌ دولتی‌ را نپذیرفت‌، ولی‌ حدود شصت‌ سال‌ نزد قضات‌ شهادت‌ می‌داد و چنان‌ ثقه‌ و مورد اطمینان‌ بود که‌ شهادت‌ وی‌ به‌ تنهایی‌ هم‌ پذیرفته‌ می‌شد (جزری‌، ۱۴۱۹، ج‌ ۳، مؤخره برزالی‌، ص‌ ۱۰۶۹).

در ۶۸۸ که‌ علم‌الدین‌ شحاعی‌ (کارگزار دمشق‌) اموال‌ بازرگانان‌ دمشق‌ را مصادره‌ کرد، جزری‌ و پدر و برادرانش‌ از این‌ شهر گریختند و بیش‌ از یک‌ ماه‌ از انظار ناپدید شدند. وی‌ در ۶۹۵، هنگامی‌ که‌ مصر دچار قحطی‌ و وبای‌ شدیدی‌ شده‌ بود، به‌ آنجا رفت‌ (جزری‌، ۱۴۰۸، ص‌۳۳۰، ۳۷۳). مدت‌ اقامتش‌ در مصر دقیقاً مشخص‌ نیست‌؛ اجمالاً از ۶۹۵ تا ۷۱۳ چند بار از مصر دیدن‌ کرد، از جمله‌ در سال‌ ۷۰۰ از دبیران‌ سپاه‌ مصر حدیث‌ شنید، در ۷۰۱ به‌همراه‌ پسرش‌ ابراهیم‌ و برادرش‌ اسماعیل‌ در محضر مشایخ‌ مصری‌ حضور یافت‌ و در ۷۱۳ نیز با قونوی‌ دیدار کرد و مورد تفقد خاص‌ او قرار گرفت‌ (همو، ۱۴۱۹، ج‌ ۲، ص‌۴۲۰، مقدمه تدمری‌، ص‌ ۳۶).

جزری‌ سخن‌ چندانی‌ راجع‌ به‌ خانواده‌اش‌ نگفته‌ و تنها به‌ سفر آنان‌ به‌ بیت‌المقدّس‌ اشاره‌ کرده‌ است‌ ( رجوع کنید به همان‌، ج‌ ۲، ص‌ ۵۲۲)، اما خود وی‌ و برخی‌ از تراجم‌نویسان‌ در باره دو فرزند وی‌، نصر (نصیر)الدین‌ محمد و ابراهیم‌، که‌ احتمالاً همان‌ مجدالدین‌ است‌، سخن‌ گفته‌اند ( رجوع کنید به همان‌، ج‌ ۲، ص‌ ۵۲۲، ج‌ ۳، ص‌ ۱۰۱۲؛ ذهبی‌ و حسینی‌، ص‌ ۲۰۸؛ ابن‌کثیر، همانجا).

برخی‌ از مشاهیر و مورخان‌ معاصر جزری‌ عبارت‌اند از:

علم‌الدین‌ قاسم‌بن‌ محمدبن‌ یوسف‌ بِرْزالی‌ * (متوفی‌ ۷۳۹) که‌ زندگینامه جزری‌ را در پایان‌ تاریخ‌ جزری‌ ( رجوع کنید به ادامه مقاله‌) ثبت‌ کرده‌ است‌ ( رجوع کنید به ج‌ ۳، مؤخره‌، ص‌ ۱۰۶۹ـ۱۰۷۰)؛

شمس‌الدین‌ محمدبن‌ احمدبن‌ عثمان‌ ذهبی‌ (متوفی‌ ۷۴۸)، که‌ از تاریخ‌ جزری‌ بسیار استفاده‌ کرده‌ است‌ (ذهبی‌، حوادث‌ و وفیات‌ ۵۸۱- ۵۹۰ ه .، ص‌ ۱۰۵)؛

ابن‌شاکر کُتْبی‌ دمشقی‌ (متوفی‌ ۷۶۴؛ جزری‌، ۱۴۰۸، مقدمه منشداوی‌، ص‌ ۱۳)؛

صلاح‌الدین‌ خلیل‌بن‌ ایبک‌ صَفَدی‌ (متوفی‌ ۷۶۴)، مؤلف‌ کتاب‌ الوافی‌ بالوفیات‌ که‌ از شاگردان‌ جزری‌ بود و در ۷۳۰ در دمشق‌ از او اجازه روایت‌ گرفت‌ (صفدی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۲)؛

شمس‌الدین‌ محمدبن‌ علی‌بن‌ حسن‌ حسینی‌ (متوفی‌ ۷۶۵)؛

عفیف‌الدین‌ عبداللّه‌ یافعی‌ (متوفی‌ ۷۶۸)؛

تقی‌الدین‌ محمدبن‌ رافع‌ سلامی‌ (متوفی‌ ۷۷۴) و

ابن‌کثیر دمشقی‌ (متوفی‌ ۷۷۴؛ جزری‌، ۱۴۰۸، مقدمه منشداوی‌، همانجا؛ سلامی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۵۲).

رحلت

جزری‌ در ۸۱ سالگی‌، و بنا بر مشهورترین‌ روایات‌، در شب‌ دوشنبه‌ ۱۲ ربیع‌الاول‌ ۷۳۹ یا در اواسط‌ آن‌ سال‌ در دمشق‌ درگذشت‌ و در باب‌الصغیر دفن‌ گردید (سلامی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۵۱؛ جزری‌، ۱۴۱۹، ج‌ ۳، مؤخره برزالی‌، ص‌ ۱۰۶۹؛ ذهبی‌ و حسینی‌، همانجا).

آثار

مهم‌ترین‌ اثر شمس‌الدین‌ جزری‌، کتاب‌ تاریخ‌ حوادث‌ الزمان‌ و انبائه‌ و وفیات‌ الاکابر و الاعیان‌ من‌ أبنائهاست‌ (عزاوی‌، ۱۳۷۶، ج‌ ۱، ص‌ ۱۷۹؛ جزری‌، ۱۴۰۸، مقدمه‌ منشداوی‌، ص‌ ۲۸، ۳۱) که‌ آن‌ را به‌ عنوان‌ تکمله‌ یا ذیلی‌ بر المنتظم‌ فی‌ تاریخ‌ الملوک‌ و الامم‌ اثر ابوالفرج‌ عبدالرحمان‌بن‌ جوزی‌ (متوفی‌ ۵۹۷) نوشت‌ (جزری‌، ۱۴۰۸، مقدمه منشداوی‌، ص‌ ۳۱؛ قس‌ سرکیس‌، ج‌ ۱، ص‌ ۶۹۶، که‌ به‌ اشتباه‌ آن‌ را تکمله‌ای‌ بر مرآه ‌الزمان‌ سِبط‌ ابن‌جوزی‌ ( متوفی‌ ۶۵۴ ) دانسته‌ است‌). بعضی‌ از مورخان‌ کتاب‌ جزری‌ را التاریخ‌ الکبیر ( رجوع کنید به ذهبی‌ و حسینی‌، همانجا؛ سخاوی‌، ص‌ ۳۰۷؛ ابن‌عماد، ج‌ ۶، ص‌ ۱۲۴)، تاریخ‌ ابن‌الجزری (بغدادی‌، ایضاح‌، ج‌ ۱، ستون‌ ۲۱۲) یا تاریخ‌ دمشق (همو، هدیه ‌العارفین‌ ، ج‌ ۲، ستون‌۱۵۰) نامیده‌اند.

جزری‌ در نگارش‌ این‌ اثر، که‌ شامل‌ حوادث‌ تاریخی‌ سالهای‌ ۵۹۳ تا ۷۳۸ است‌، از شیوه کار ابن‌جوزی‌ * در المنتظم‌ پیروی‌ کرده‌ و حوادث‌ و وفیات‌ را به‌صورت‌ سالشمار نوشته‌ است‌ (جزری‌، ۱۴۰۸، مقدمه منشداوی‌، ص‌ ۳۱ـ۳۲؛ همو، ۱۴۱۹، ج‌ ۲، مقدمه تدمری‌، ص‌ ۳۲؛ مصطفی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۴۶). او علاوه‌ بر رعایت‌ سالشمار، حوادث‌ را به‌ترتیب‌ ماههای‌ هر سال‌ نیز در نظر گرفته‌ است‌، به‌نحوی‌که‌ در آغاز هر سال‌ هجری‌ معادلهای‌ قبطی‌، ایرانی‌ و میلادی‌ آن‌ را نیز ذکر کرده‌ است‌، سپس‌ اسامی‌ فرمانروایان‌، وزیران‌، قاضیان‌ نواحی‌ و سرزمینهای‌ اسلامی‌، به‌ویژه‌ حاکمان‌ شام‌ و دمشق‌ را ثبت‌ کرده‌ و آنگاه‌ به‌ شرح‌ حوادث‌ مهم‌ هر سال‌ پرداخته‌ و در پایان‌، تراجم‌ و زندگینامه مشاهیری‌ را که‌ در آن‌ سال‌ وفات‌ یافته‌اند، آورده‌ است‌ (جزری‌، ۱۴۱۹، ج‌ ۲، مقدمه تدمری‌، ص‌۲۰؛ مصطفی‌، همانجا).

مورخان‌ در ستایش‌ این‌ کتاب‌ گفته‌اند که‌ جزری‌ برای‌ تدوین‌ این‌ تاریخ‌ بزرگ‌ بسیار زحمت‌ کشیده‌ و اخبار و مطالب‌ سودمند و بعضاً نادری‌ را، به‌همراه‌ برخی‌ مطالب‌ ظریف‌ و حکایتهای‌ عجیب‌ و شگفت‌انگیز، که‌ در آثار دیگر مورخان‌ یافت‌ نمی‌شود، در آن‌ ذکر کرده‌ است‌ (جزری‌، ۱۴۱۹، ج‌ ۳، مؤخره برزالی‌، ص‌ ۱۰۶۹؛ ابن‌حجر عسقلانی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۳۰۱؛ مصطفی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۴۷).

از ویژگیهای‌ این‌ اثر دقت‌، وضوح‌، توجه‌ به‌ جزئیات‌، ضبط‌ تواریخ‌ و حوادث‌ و به‌ویژه‌ تاریخ‌ وفیات‌ اشخاص‌، تنوع‌ موضوعها و فراگیری‌ آن‌ است‌ (جزری‌، ۱۴۱۹، ج‌ ۲، مقدمه تدمری‌، ص‌ ۱۸ـ۲۱). جزری‌ در نگارش‌ آن‌ بر منقولات‌ کتب‌ کهن‌، نوشته‌ها و نامه‌های‌ دوستان‌، سماع‌ از مشایخ‌ و محدّثان‌ و مورخان‌ و مشاهدات‌ شخصی‌ خویش‌ استناد جسته‌ است‌ (همان‌، مقدمه‌، ص‌ ۲۴ـ ۲۸؛ همو، ۱۴۰۸، مقدمه منشداوی‌، ص‌ ۲۷ـ۳۳).

وی‌ برخی‌ از حوادث‌ مهم‌ را به‌ تفصیل‌ ذکر کرده‌ است‌، از جمله‌ حمله مغولان‌ به‌ سرزمینهای‌ اسلامی‌ از ۶۱۶ به‌ بعد، اخبار دولت‌ ایوبیان‌ در مصر، و برخی‌ حوادث‌ طبیعی‌ و بلاهای‌ آسمانی‌ (همو، ۱۴۰۸، مقدمه منشداوی‌، ص‌ ۳۸ـ۴۲). در کتاب‌ او، حوادث‌ شام‌ در دوران‌ حکومت‌ سلطان‌ مملوکی‌ الناصر محمدبن‌ قلاوون‌ (حک : ۷۲۵ـ ۷۳۸)، اهمیت‌ بسزایی‌ دارد، زیرا وی‌ شاهد حوادث‌ این‌ دوره‌ بوده‌ است‌ (همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۴۹؛ همو، ۱۴۱۹، ج‌ ۲، مقدمه تدمری‌، ص‌ ۱۸؛ مصطفی‌، همانجا).

جزری‌ برای‌ تدوین‌ تاریخش‌ از منابع‌ بسیاری‌ استفاده‌ و نام‌ برخی‌ از آنها را ثبت‌ کرده‌ که‌ مهم‌ترین‌ آنها کتاب‌ التاریخ‌ برزالی‌ است‌. جزری‌ ۵۷۸ سرگذشت‌ از مجموع‌ ۳۹۵ ، ۱ تراجم‌ رجال‌ و بسیاری‌ از حوادث‌ و رویدادهای‌ تاریخی‌ را، که‌ حدود نیمی‌ از کتابش‌ را تشکیل‌ می‌دهد، از اثر برزالی‌ نقل‌ کرده‌ است‌ (جزری‌، ۱۴۱۹، ج‌ ۲، مقدمه تدمری‌، ص‌ ۲۹ـ۳۱؛مصطفی‌، همانجا؛عزاوی‌، ۱۳۶۳، ص‌ ۵۲۷ـ ۵۲۸؛
همو، ۱۳۷۶، ج‌ ۱، ص‌ ۱۷۸).

از دیگر منابع‌ مهمی‌ که‌ او به‌ آنها استناد جسته‌، اینهاست‌:

مرآه ‌الزمان‌ ، اثر یوسف‌بن‌ قزاوغلی‌، معروف‌ به‌ سبط‌ ابن‌جوزی‌ (متوفی‌ ۶۵۴)؛
الکامل‌ فی‌التاریخ‌ ، اثر ابن‌اثیر (متوفی‌ ۶۳۰)؛
تاریخ بغداد، اثر ابوطالب‌ علی‌بن‌ اَنْجَب‌، معروف‌ به‌ ابن‌ساعی‌ (متوفی‌ ۶۷۴)؛
اخبار الملک‌ الظاهر، اثر محیی‌الدین‌ عبداللّه‌بن‌ عبدالظاهر (متوفی‌ ۶۹۲)؛
و ذیلٌ علی‌ مرآه الزمان، اثر قطب‌الدین‌ موسی‌بن‌ محمدبن‌ عبداللّه‌ یونینی‌ (متوفی‌ ۷۲۶؛
جزری‌، ۱۴۰۸، مقدمه منشداوی‌، ص‌ ۳۴ـ۳۶؛
همو، ۱۴۱۹، ج‌ ۲، مقدمه تدمری‌، ص‌ ۲۴).

همچنین‌ جزری‌ به‌طور گذرا و موردی‌ از مآخذ بسیاری‌ استفاده‌ کرده‌ که‌ از آن‌ جمله‌ است‌:

ذیل‌ الروضتین‌ ، اثر ابوشامه‌؛
وفیات‌الاعیانِ ابن‌خلّکان‌؛
بُغْیه‌الطلب‌ فی‌ تاریخ‌ حلب‌ ابن‌عدیم‌؛
تاریخ‌ اربل، اثر ابن‌مستوفی‌؛
المطرب‌ من‌ اشعار اهل‌المغرب، اثر ابن‌دمیه‌؛
عقود الجمان‌ فی‌شعراء هذا الزمان، اثر ابن‌شعار؛
و خریده القصر و جریده العصر ، اثر عماد کاتب‌ اصفهانی‌ (همانجاها).

نظر به‌ اهمیت‌، دقت‌ و جامعیت‌ تاریخ‌ جزری‌، تعدادی‌ از مورخان‌ معاصر او و مورخان‌ ادوار بعدی‌، از سبک‌ و سیاق‌ وی‌ پیروی‌ و مطالب‌ فراوانی‌ را از کتاب‌ او نقل‌ کرده‌اند، از جمله‌ قطب‌الدین‌ یونینی‌ در ذیل‌ علی‌ مرآه ‌الزمان‌ ، ابن‌دَواداری‌ (متوفی‌ پس‌ از ۷۳۶) در کَنْزالدُرَر و جامع‌الغرر، شمس‌الدین‌ ذهبی‌ در تاریخ‌الاسلام، ابن‌شاکر کتبی‌ در فوات‌الوفیات‌ و عیون‌التواریخ‌، صفدی‌ در الوافی‌بالوفیات‌ و نَکْت‌الهَمیان‌ فی‌ نُکَت‌ العمیان‌، ابن‌کثیر در البدایه‌ و النهایه، ابن‌فرات‌ (متوفی‌ ۸۰۷) در تاریخ‌ ابن‌الفرات، ابن‌تغری‌ بردی‌ (متوفی‌ ۸۷۴) در النجوم‌ الزاهره‌ فی‌ ملوک‌ مصر و القاهره، سیوطی‌ (متوفی‌ ۹۱۱) در تاریخ‌ الخلفاء و دیگران‌ (جزری‌، ۱۴۰۸، مقدمه منشداوی‌، ص‌ ۴۹ـ۵۰؛همو، ۱۴۱۹، ج‌ ۲، مقدمه تدمری‌، ص‌ ۳۲).

شمس‌الدین‌ ذهبی‌، مورخ‌ معاصر جزری‌، تاریخ‌ وی‌ را ستوده‌ (حوادث‌ و وفیات‌ ۵۸۱ ۵۹۰ ه .، ص‌ ۱۰۵) و بخش‌ اعظم‌ آن‌ را، شامل‌ حوادث‌ سالهای‌ ۵۹۳ تا ۶۹۸، با نثری‌ شیوا و انتقادی‌ خلاصه‌ و به‌ نام‌ المختار من‌ تاریخ‌ ابن‌الجزری‌ در یک‌ مجلد تدوین‌ کرده‌ است‌ که‌ در ۱۳۶۷ ش‌/۱۹۸۸ به‌ همت‌ پژوهشگر عراقی‌، خضَیر عباس‌ مَنْشِداوی‌، در بغداد چاپ‌ و منتشر گردید.

برخی‌ از مورخان‌ معاصر دو کتاب‌ به‌ نامهای‌ مختصر تاریخ‌الاسلام‌ ذهبی‌ و ذات‌ الشفا فی‌ سیره‌ المصطفی‌ و مَنْ بعدَه‌ مِنَالخلفاء را به‌ جزری‌ نسبت‌ داده‌اند که‌ ظاهراً اولی‌ خلاصه‌ای‌ از تاریخ‌ الاسلام‌ ذهبی‌ بوده‌ و به‌ اتمام‌ نرسیده‌ است‌ و از آن‌، نسخه‌ای‌ در استانبول‌ و نسخه دیگری‌ در اسکندریه‌ وجود دارد ( رجوع کنید به مصطفی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۴۸).

تاریخ‌ جزری‌ شامل‌ چندین‌ مجلد بوده‌ که‌ تنها دو بخش‌ از آن‌ به‌جا مانده‌ است‌، یکی‌ شامل‌ حوادث‌ سالهای‌ ۶۸۹ تا ۶۹۹ و دومی‌ شامل‌ حوادث‌ سالهای‌ ۷۲۵ تا ۷۳۸ (جزری‌، ۱۴۰۸، مقدمه منشداوی‌، ص‌ ۳۷، ۵۱؛مصطفی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۴۷؛غزی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۹۸؛قس‌ عطیه ‌اللّه‌، ج‌ ۱، ص‌ ۶۰۶؛زرکلی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۹۸).

از این‌ کتاب‌ چند نسخه خطی‌ باقی‌ مانده‌ است‌ که‌ مشهورترین‌ آنها نسخه کتابخانه کوپریلی‌ در استانبول‌ (ترکیه‌) است‌ و عبداللّه‌بن‌ احمدبن‌ یوسف‌البیری‌ دمشقی‌ در ۸ رمضان‌ ۷۳۹ آن‌ را از نسخه‌ای‌ به‌ خط‌ مؤلف‌ رونویسی‌ کرده‌ و برزالی‌ در پایان‌ آن‌ توضیحاتی‌ همراه‌ با زندگینامه مؤلف‌ آورده‌ است‌. این‌ نسخه تا حدودی‌ نامرتب‌ و نامنظم‌، شامل‌ حوادث‌ سالهای‌ ۷۲۵ تا ۷۳۸ است‌ (جزری‌، ۱۴۱۹، ج‌ ۲، مقدمه تدمری‌، ص‌ ۵، ۱۶ـ ۱۷؛همو، ۱۴۰۸، مقدمه منشداوی‌، ص‌ ۵۱ ۵۲؛منجد، ص‌ ۱۴۶؛عزاوی‌، ۱۳۶۳، ص‌ ۵۲۷ـ ۵۲۸).

نسخه خطی‌ دیگری‌ نیز حوادث‌ سالهای‌ ۶۸۹ تا ۶۹۹ را در بر می‌گیرد و در کتابخانه پاریس‌ نگهداری‌ می‌شود. از این‌ دو نسخه‌ چند نسخه عکسی‌ در کتابخانه‌های‌ مصر و مراکش‌ و عراق‌ وجود دارد (مصطفی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۴۷ـ ۴۸؛جزری‌، ۱۴۰۸، مقدمه منشداوی‌، ص‌ ۵۱ـ۵۲؛زرکلی‌؛منجد، همانجاها).

سواژه‌ نسخه پاریس‌ را در ۱۳۲۸ ش‌/۱۹۴۹ به‌چاپ‌ رساند (جزری‌، ۱۴۰۸، مقدمه منشداوی‌،ص‌ ۵۲؛منجد، همانجا) و بخش‌ بسیار کوچکی‌ از آن‌ را حبیب‌ زَّیات‌ در زحله‌ (از شهرهای‌ لبنان‌) در ۱۳۰۷ ش‌/ ۱۹۲۸ منتشر کرد (جزری‌، ۱۴۰۸، مقدمه منشداوی‌، همانجا؛
عزاوی‌، ۱۳۷۶، ج‌ ۱، ص‌ ۱۷۹). اسماعیل‌ حقی‌ ازمیری‌ نیز نسخه خطی‌ کوپریلی‌ را به‌ زبان‌ ترکی‌ ترجمه‌ و اشتباهاً به‌ نام‌ برزالی‌ در ۱۳۲۰ ش‌/۱۹۴۱ چاپ‌ و منتشر کرد (عزاوی‌، ۱۳۷۶، ج‌ ۱، ص‌ ۱۷۷ـ ۱۷۸).



منابع‌:

(۱) ابن‌حجر عسقلانی‌، الدررالکامنه‌ فی‌ اعیان‌ المائه‌ الثامنه، بیروت‌ ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۲) ابن‌عماد؛
(۳) ابن‌کثیر، البدایه و النهایه فی‌التاریخ‌ ، ج‌ ۱۴، بیروت‌: دارالفکر العربی‌،[ بی‌تا. (؛
(۴) اسماعیل‌ بغدادی‌، ایضاح‌ المکنون‌ ، ج‌ ۱، در حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۳؛
(۵) همو، هدیه ‌العارفین‌ ، ج‌ ۲، در حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۶؛
(۶) محمدبن‌ ابراهیم‌ جزری‌، تاریخ‌ حوادث‌ الزمان‌ و أنبائه‌ و وفیات‌ الاکابر و الاعیان‌ من‌ أبنائه‌، المعروف‌ بتاریخ‌ ابن‌الجزری‌ ، چاپ‌ عمر عبدالسلام‌ تدمری‌، صیدا ۱۴۱۹/۱۹۹۸؛
(۷) همو، المختار من‌ تاریخ‌ ابن‌الجزری‌، المسمی‌ حوادث‌ الزمان‌ و أنبائه‌ و وفیات‌ الاکابر و الاعیان‌ من‌ أبنائه‌ ، اختیار محمدبن‌ احمد ذهبی‌، چاپ‌ خضیر عباس‌ منشداوی‌، بیروت‌ ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛
(۸) محمدبن‌ احمد ذهبی‌، تاریخ‌ الاسلام‌ و وفیات‌ المشاهیر و الاعلام‌ ، چاپ‌ عمر عبدالسلام‌ تدمری‌، حوادث‌ و وفیات‌ ۵۸۱ ۵۹۰ ه .، ۵۹۱ـ۶۰۰ ه .، بیروت‌ ۱۴۱۷/۱۹۹۶؛
(۹) محمدبن‌ احمد ذهبی‌ و محمدبن‌ علی‌ حسینی‌، من‌ ذیول‌ العبر ، چاپ‌ محمد رشاد عبدالمطلب‌، کویت‌: التراث‌ العربی‌، ) بی‌تا. (؛
(۱۰) خیرالدین‌ زرکلی‌، الاعلام‌ ، بیروت‌ ۱۹۸۴؛
(۱۱) محمدبن‌ عبدالرحمان‌ سخاوی‌، الاعلان‌ بالتوبیخ‌ لمن‌ ذمّ التاریخ‌، چاپ‌ فرانتس‌ روزنتال‌، بیروت‌ ) بی‌تا. ]؛
(۱۲) یوسف‌ الیان‌ سرکیس‌، معجم‌المطبوعات‌ العربیه‌ و المعرّبه، قاهره‌ ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ‌ افست‌ قم‌ ۱۴۱۰؛
(۱۳) محمدبن‌ رافع‌ سلامی‌، الوفیات، چاپ‌ صالح‌ مهدی‌ عباس‌، بیروت‌ ۱۴۰۲/ ۱۹۸۲؛
(۱۴) صفدی‌؛
(۱۵) عباس‌ عزاوی‌، التعریف‌ بالمورخین‌ ، ج‌ ۱، بغداد ۱۳۷۶/ ۱۹۵۷؛
(۱۶) همو، «شمس‌الدین‌ ابن‌الجزری‌ و تاریخه‌»، مجله ‌المجمع‌ العلمی‌ العربی‌، ج‌ ۱۹ (ذیقعده‌ ـ ذیحجه‌ ۱۳۶۳)؛
(۱۷) احمد عطیه ‌اللّه‌، القاموس‌ الاسلامی‌ ، قاهره‌ ۱۳۸۳/۱۹۶۳ـ ؛
(۱۸) محمدبن‌ عبدالرحمان‌ غزی‌، دیوان‌ الاسلام‌ ، چاپ‌ کسروی‌ حسن‌، بیروت‌ ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۱۹) شاکر مصطفی‌، التاریخ‌ العربی‌ و المورخون‌ ، ج‌ ۴، بیروت‌ ۱۹۹۳؛
(۲۰) صلاح‌الدین‌ منجد، معجم‌ المورخین‌ الدمشقیین‌ ، بیروت‌ ۱۳۹۸/۱۹۷۸؛
(۲۱) یاقوت‌ حموی‌.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰ 

زندگینامه خالد بن نجیح جَوّان(متوفی۱۷۴ه ق)

 خالد بن نجیح جَوّان، کنیه اش ابوعبداللّه، راوى امامى. وى از موالى و کوفى بود (نجاشى، ص ۱۵۰). ظاهراً منظور از جَوّان، فروشنده جُوَن (جمع جُونىّ؛ نوعى پرنده سیاه شنزار) یا جَونه (ظرفهاى عطارى با پوشش چرمى) است (رجوع کنید به ابنداوود حلّى، ص ۸۷؛ مامقانى، ج ۲۵، ص ۸۰). مؤید این احتمال، روایتى است که در آن به تجارت خالد از یمن به مکه تصریح شده است (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۰۱، ج ۷، ص ۲۳۰؛ نیز رجوع کنید به موحدى ابطحى، ج ۵، ص ۳۷۸).

در بعضى نسخه ها نام وى، به اشتباه، خالدبن نجیح حوار (رجوع کنید به ابنداوود حلّى، همانجا)، جواز (ابنبابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۴۸۱؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۹۸، پانویس ۱)، خراز (طوسى، ۱۴۰۱، همانجا) و خواتیمى (ابنداوود حلّى، ص ۲۴۴؛ علامه حلّى، ص ۳۴۴) درج شده است (رجوع کنید به شوشترى، ج ۴، ص ۱۱۰؛ نیز براى تفصیل درباره اختلافات در نقل لقب خالد رجوع کنید به مامقانى، ج ۲۵، ص ۷۸ـ۸۱).

برقى (۱۳۸۳ش، ص ۳۱، ۴۸) و نجاشى (همانجا) خالد را در شمار اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام یاد کردهاند. طوسى نیز گرچه ذیل اصحاب امام کاظم علیهالسلام (۱۴۱۵، ص ۳۳۶) خالدبن نجیح را جدا از خالد جوّان ذکر کرده، اما پیشتر ذیل اصحاب امام صادق علیهالسلام (همان، ص ۱۹۸) نام و لقب وى را یکجا آورده است که از اتحاد این دو حکایت دارد (نیز رجوع کنید به مامقانى، ج ۲۵، ص ۸۲، ۱۹۵؛ خویى، ج ۷، ص ۳۶؛ شوشترى، ج ۴، ص ۱۰۹ـ۱۱۰).

ظاهراً او با امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام همنشینى داشته (براى نمونه رجوع کنید به برقى، ۱۳۳۰ش، ج ۲، ص ۴۸۲ـ۴۸۳؛ کلینى، ج ۶، ص ۳۲۷) و در روایتى، خالد از خادمان امام کاظم علیهالسلام دانسته شده است (رجوع کنید به کشى، ص ۴۵۲ـ۴۵۳). بنابر این گزارش، خالد نصى از امام کاظم بر امامت امام رضا را براى کسانى که در اینباره تردید و اختلاف داشتند، نقل کرده که حاکى از اعتقاد صحیح وى دانسته شده است (رجوع کنید به ابنشهید ثانى، ۱۴۱۱، ص ۱۸۷، ۵۸۶؛ مامقانى، ج ۲۵، ص ۸۲؛ خویى، ج ۷، ص ۳۶).

در کتاب نجاشى (همانجا) مدح یا قدحى درباره خالد دیده نمى شود، ولى کشى (ص ۳۲۶) با نکوهش قائلان به غلو (به تعبیر او: اهل ارتفاع)، ذیل شرح حال مفضلبن عمر، خالد را از غالیان شمرده است. ظاهرآ خالد به سبب روایت غلوآمیزى که از او درباره ربوبیت نقل شده، طعن شده است (رجوع کنید به همانجا؛ نیز رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۲۴۱ـ۲۴۲؛ قس نورى، ج ۴، ص ۲۵۰ـ۲۷۵، که همین روایت را دالّ بر عدم غلو او دانسته است). شهیدثانى (ص ۸۰) نیز تأکید کرده که نصى دالّ بر وثاقت وى نرسیده است (نیز رجوع کنید به ابنشهیدثانى، ۱۳۶۲ـ۱۳۶۵ش، ج ۱، ص ۱۳).

اما برخى رجالیان متأخر خالد را به دلیل واقع شدن در طریق ابنبابویه در مشیخه کتاب منلایحضرهالفقیه، حَسَن و معتمد دانسته و غلو او را به دلیل روایات دیگرش نپذیرفتهاند (رجوع کنید به بهبهانى، ص ۱۶۴ـ۱۶۵، ۲۲۸، ۳۰۹، ۳۴۵؛ نورى، ج ۴، ص ۲۷۵؛ مامقانى، ج ۲۵، ص ۸۴). حتى مامقانى (ج ۲۵، ص ۸۲ـ۸۳) مدعى است که براساس خبر کشّى (ص ۴۵۲ـ ۴۵۳) خالد اعتقاد صحیح داشته و از اینرو مامقانى او را به قوّت ایمان و صلابت در مذهب ستوده است.

به گفته وى (همانجا)، اهل غلو بودن خالد فقط به ذهن کشّى خطور کرده و مخلّ به اعتقاد صحیح خالد نیست (براى تفصیل بیشتر در اینباره رجوع کنید به موحدىابطحى، ج ۵، ص ۳۸۵؛ نیز براى مجموعهاى از روایات ناظر بر مدح وى رجوع کنید به نمازى شاهرودى، ج ۳، ص ۳۱۸ـ۳۱۹). خویى (ج ۷، ص ۳۶ـ۳۷) به دلایل مورد استناد این گروه براى اثبات وثاقت خالد اشاره کرده و این دلایل را براى وثاقت او کافى ندانسته است (نیز رجوع کنید به بهبودى، ص ۲۰۹).

خالد، در اغلب موارد بى واسطه یا به واسطه زراره، از امام صادق علیهالسلام (براى نمونه رجوع کنید به کلینى، ج ۱، ص ۳۴۲؛ ابنابىزینب، ص ۱۷۱؛ ابنبابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۴۳، ۳۴۶، ۴۸۱) و در موارد اندکى از امام کاظم علیهالسلام (براى نمونه رجوع کنید به کلینى، ج ۶، ص ۴۵۹؛ طوسى، ۱۴۰۱، همانجا) روایت کرده است. راویان شناختهشدهاى، از جمله صفوان (رجوع کنید به کلینى، ج ۵، ص ۷۸)، ابن ابىعمیر (ابنبابویه، ۱۴۰۴، ج ۴، ص ۴۵۴) و به ویژه عثمانبن عیسى (کلینى، ج ۱، ص ۳۴۲، ج ۲، ص ۹۸، ۵۳۸، ج ۵، ص ۵۶۷، ج ۶، ص ۳۰۶، ۳۲۷، ۳۳۶، ۳۴۲، ۵۲۲، ج ۸، ص ۲۴۳؛ ابنبابویه، ۱۳۶۲ش، ج ۱، ص ۲۲۸؛ طوسى، ۱۴۰۱، ج ۲، ص ۵۸)، که همگى از اصحاب اجماعاند، و علىبن حَکَم (کلینى، ج ۲، ص ۲۲۶) از خالد روایت کردهاند (براى فهرستى از روایات وى در کتابهاى چهارگانه شیعه رجوع کنید به خویى، ج ۷، ص ۳۹۲؛ نیز رجوع کنید به برقى، ۱۳۳۰ش، ج ۲، ص ۴۸۲ـ ۴۸۳، ۴۸۸، ۴۹۱، ۵۰۳؛ صفّار قمى، ص ۲۴۱ـ۲۴۲، ۲۶۴، ۴۲۲).

ظاهراً خالد صاحب کتاب بوده است، هر چند نجاشى و طوسى در فهرستهاى خویش اسمى از آن نبردهاند. شاهد این احتمال، طریقى است که ابنبابویه در مشیخه کتاب خویش ذکر کرده است (۱۴۰۴، ج ۴، ص ۴۵۴؛ نیز رجوع کنید به موحدى ابطحى، ج ۵، ص ۳۸۱ـ۳۸۲). بهرغم قدحى که درباره خالد رسیده، برخى فقها به بعضى روایات او اعتماد کردهاند، از جمله درباره استحباب جزم اذان و اقامه و استحباب کُند گفتن اذان و سریع گفتن اقامه، به روایتهاى او استناد شده است (رجوع کنید به شهید اول، ج ۳، ص ۲۰۸؛ موسوى عاملى، ج ۳، ص ۲۸۵؛ نجفى، ج ۹، ص ۹۴).

رحلت

بنابر روایتى، خالد در سال ۱۷۴ در مکه درگذشته است (صفّار قمى، ص ۲۶۵)، اما به احتمال بسیار این نقل صحیح نیست؛ چه، خالد پس از شهادت امام کاظم علیهالسلام (سال ۱۸۳) و در زمان امام رضا علیهالسلام از دنیا رفته است (موحدى ابطحى، ج ۵، ص ۳۸۰).



منابع:

(۱) ابن ابىزینب، الغیبه، چاپ فارس حسون کریم، قم ۱۴۲۲؛
(۲) ابنبابویه، کتابالخصال، چاپ علىاکبر غفارى، قم ۱۳۶۲ش؛
(۳) همو، کتاب مَنلایـَحضُرُه الفقیه، چاپ علىاکبر غفارى، قم ۱۴۰۴؛
(۴) همو، کمالالدین و تمامالنعمه، چاپ علىاکبر غفارى، قم ۱۳۶۳ش؛
(۵) ابنداوود حلّى، کتابالرجال، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم (بىتا.)؛
(۶) ابنشهید ثانى، التحریرالطاووسى، چاپ فاضل جواهرى، قم ۱۴۱۱؛
(۷) همو، منتقىالجمان فى الاحادیث الصحاح و الحسان، چاپ علىاکبر غفارى، قم ۱۳۶۲ـ۱۳۶۵ش؛
(۸) احمدبن محمد برقى، کتابالرجال، در ابنداوود حلّى، کتابالرجال، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۹) همو، کتابالمحاسن، چاپ جلالالدین محدث ارموى، تهران ۱۳۳۰ش؛
(۱۰) محمدباقر بهبودى، معرفهالحدیث و تاریخ نشره و تدوینه و ثقافته عندالشیعه الامامیه، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۱۱) محمدباقربن محمد اکمل بهبهانى، تعلیقه وحیدالبهبهانى على منهجالمقال، (بىجا: بىنا، بىتا.)؛
(۱۲) خویى؛
(۱۳) شوشترى؛
(۱۴) محمدبن مکى شهید اول، ذکرىالشیعه فى احکامالشریعه، قم ۱۴۱۹؛
(۱۵) زینالدینبن على شهیدثانى، الرعایه فى علمالدرایه، چاپ عبدالحسین محمدعلى بقّال، قم ۱۴۰۸؛
(۱۶) محمدبن حسن صفّار قمى، بصائر الدرجات فى فضائل آل محمد «ص»، چاپ محسن کوچهباغىتبریزى، قم ۱۴۰۴؛
(۱۷) محمدبن حسن طوسى، تهذیب الاحکام، چاپ حسن موسوىخرسان، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۸) همو، رجالالطوسى، چاپ جواد قیومىاصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۹) حسنبن یوسف علامه حلّى، خلاصه الاقوال فى معرفه الرجال، چاپ جواد قیومى اصفهانى، (قم) ۱۴۱۷؛
(۲۰) محمدبن عمر کشى، اختیار معرفهالرجال، (تلخیص) محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۲۱) کلینى؛
(۲۲) عبداللّه مامقانى، تنقیحالمقال فى علمالرجال، چاپ محیىالدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ؛
(۲۳) محمدعلى موحدىابطحى، تهذیب المقال فى تنقیح کتاب الرجال للشیخالجلیل ابىالعباس احمدبن علىالنجاشى، ج ۵، قم ۱۴۱۷؛
(۲۴) محمدبن على موسوى عاملى، مدارک الاحکام فى شرح شرائعالاسلام، قم ۱۴۱۰؛
(۲۵) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛
(۲۶) محمدحسنبن باقر نجفى، جواهرالکلام فى شرح شرائع الاسلام، ج ۹، چاپ عباس قوچانى، بیروت ۱۹۸۱؛
(۲۷) على نمازى شاهرودى، مستدرکات علم رجال الحدیث، تهران ۱۴۱۲ـ۱۴۱۵؛
(۲۸) حسینبن محمدتقى نورى، خاتمه مستدرک الوسائل، قم ۱۴۱۵ـ۱۴۲۰٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه عمادالدین طبری«عماد الدین یا جمال الدین»(قرن پنجم و ششم)

 عمادالدین ، محمد بن علی، عالم و محدّث امامی مذهب قرن پنجم و ششم. منتجب ‌الدین رازی (ص۱۰۷) نام و نسب او را عماد الدین محمد بن ابی ‌القاسم بن محمد بن علی آورده و خود وی (ص۱۹۲، ۲۰۰) نیز از پدرش با نام و نسبِ ابوالقاسم علی بن محمد بن علی یاد کرده است. در متن چاپ شدۀ کتاب معالم ابن‌شهر آشوب (ص۱۱۹) نام پدر وی، به اشتباه، قاسم آمده است.

هرچند بیشتر منابع (برای نمونه، رجوع کنید به منتجب ‌الدین رازی، ص ۱۰۷؛ابن اسفندیار، ج۱، ص۱۳۰؛ذهبی، ج۱۱، ص۷۴۰) لقب وی را عماد الدین ضبط کرده‌اند، اما در نسخه‌ای از الفهرست منتجب الدین که نزد شیخ حر عاملی بوده – لقب او جمال الدین گزارش شده است(رجوع کنید به منتجب الدین رازی، ص۱۰۷، پانوشت۲). با توجه به عنوان «فقیه» که طبری برای پدر خود به کار برده (همان، ص ۷۶، ۱۶۳، ۱۸۴، ۱۹۲، ۲۰۰)  وی در خانواده‌ای علمی متولد شده و پرورش یافته است.

او (ص۳۹۱) همچنین پدر خود را به زهد وصف کرده است. از تاریخ تولد عمادالدین اطلاعی در دست نیست. با توجه به نسبت «کَجّی طبری» (ابن‌ شهر آشوب، ص ۱۱۹) و «طبری آملی کَجّی» (منتجب ‌الدین رازی، ص ۱۰۷) که برای وی یاد کرده‌اند (نیز رجوع کنید به ابن ‌اسفندیار، ج ۱، ص ۱۳۰، که مطابق گویش طبری از وی با نسبت «کجیج» یاد کرده است)، وی در کَجَّه به دنیا آمده که شهری است میان آمل و چالوس و از نواحی رویان (رجوع کنید به یاقوت حموی، ج۴، ص۲۴۰؛نیزرجوع کنید به همان، ج۲، ص۸۷۳، ج۳، ص۲۳۷ ۳۱۱)، که امروزه به کَجور شهرت دارد.

محمد بن مشهدی و ابن‌بطریق حلی، از شاگردان و راویان طبری‌، از وی با عناوین «الشیخ الفقیه العالم» (ابن‌ مشهدی، ص ۴۷۳) و «الشیخ الفقیه» (ابن ‌بطریق، ص ۷) یاد کرده‌اند و منتجب‌الدین رازی (ص ۱۰۷) نیز که به یک واسطه از طبری روایت کرده از او با عنوان «الشیخ الإمام» نام برده و وی را به فقاهت و وثاقت ستوده است. در قرن هفتم نیز ابن ‌اسفندیار (ج ۱، ص ۱۳۰) نام وی را با عناوین «خواجۀ امام» و «فقیه آل محمد» ذکر کرده است.

با توجه به اسناد و تاریخهایی که طبری در بشاره المصطفی آورده است، استادان و مشایخ وی شناخته می شوند و می توان سیر سفرهای او را ترسیم کرد. بر اساس این اسناد، طبری پس از کسب علم در آمل تا سال ۵۰۹، در ۵۱۰ به ری و یک‌سال بعد به نجف رفته و سپس به آمل بازگشته، زیرا در سال ۵۲۰ در آمل از ابو اسحاق اسماعیل بن ابی القاسم دیلمی حدیث شنیده است (رجوع کنید به همان، ص ۱۲۷، ۲۲۱).

استادان و مشایخ

استادان و مشایخ طبری و زمان و مکان قرائت، سماع و روایت وی از آنان، به ترتیب عبارت اند از:

سید ابو طالب یحیی بن محمد جوانی حسینی حسنی آملی در آمل در سال‌ ۵۰۹ (برای نمونه، رجوع کنید به همان، ص ۶۹، ۸۴، ۸۶، ۱۰۶؛نیز رجوع کنید به همان، ص ۷۵ و ۲۰۳، که تاریخ قرائت و تحدیث نزد وی را، با تردید، در سال ۵۰۸ یا ۵۰۹ ذکر کرده است)،

ابو محمد حسن بن حسین بن بابویه رازی در ری در سال ۵۱۰ (رجوع کنید به همان، ص ۲۶، ۲۸، ۳۲، ۶۵، و نیز ص ۱۶۰، که در آن «‌عشره» به «ست ‌عشره» تصحیف شده است)،

ابو النجم محمد بن عبدالوهاب بن عیسی رازی در ری در سال ۵۱۰ (رجوع کنید به همان، ص ۷۰، ۸۸، ۱۱۶، ۱۲۶، ۱۳۲،و نیز ص ۱۱۱، که در آن «‌عشره» به «ست ‌عشره» تصحیف شده است)،

ابو علی حسن بن محمد طوسی در نجف در سالهای ۵۱۰ (رجوع کنید به طبری، ص ۲۳) و ۵۱۱ (برای نمونه، رجوع کنید به همان، ص ۱۸، ۳۲، ۴۸، ۷۴)،

ابو عبدالله محمد بن احمد بن شهریار خازن در همان‌جا در سالهای ۵۱۲ (برای نمونه، رجوع کنید به همان، ص ۱۹، ۲۴، ۳۰، ۷۲) و ۵۱۴ (رجوع کنید به همان، ۲۰۲) و ۵۱۶(رجوع کنید به همو، ص۳۷، ۴۴)،

ابو البقاء ابراهیم بن حسین بصری در همانجا در سال ۵۱۶ (رجوع کنید به همان، ص ۲۱، ۲۸، ۳۵، ۵۰، نیز ص ۲۲۲ که در متن سند، تاریخ ۵۱۰ آمده اما در پانوشت ۶ همانجا،سال ۵۱۶ گزارش شده است)،

شریف ابو البرکات عمر بن ابراهیم بن محمد بن حمزه حسینی کوفی از علمای زیدیه در کوفه در سالهای ۵۱۲ (رجوع کنید به همان، ص ۷۳، ۱۰۵) و ۵۱۶ (رجوع کنید به همان، ص ۸۰، ۸۵، ۱۰۹، ۱۱۵، ۱۱۷، ۱۲۳، ۱۴۴؛نیز ص ۹۰، که در آن «ست‌ عشره» به «عشره» تصحیف شده است)،

ابو غالب سعید بن محمد بن احمد ثقفی کوفی در کوفه در سال ۵۱۶ (رجوع کنید به همان، ص ۸۵، ۱۰۹، ۱۱۵، ۱۱۷)،

ابو علی محمد بن علی بن قرواش تَمیمی در نجف در سال ۵۱۶ (رجوع کنید به همان، ص ۹۲)،

ابو محمد جبار (؟) بن علی بن جعفر رازی در نجف در سال ۵۱۸ (رجوع کنید به همان، ص ۹۲)،

ابو اسحاق اسماعیل بن ابی ‌القاسم بن احمد دیلمی در آمل در سال ۵۲۰ (رجوع کنید به همان، ص ۱۲۷، ۲۲۱) و

ابو جعفر محمد بن ابی ‌الحسن علی بن عبدالصمد تمیمی در نیشابور در سال‌ ۵۲۴ (رجوع کنید به همان، ص ۹۴، ۲۶۰، ۲۶۲، ۲۶۳).

طبری همچنین احادیثی را به روایت از پدرش، ابو القاسم علی بن محمد بن علی، بدون ذکر تاریخ (رجوع کنید به همان، ص ۱۶۳، ۱۹۲، ۲۰۰-۲۰۱) یا به نقل وجاده از کتاب دست نوشتۀ او (همان، ص ۷۶، ۱۸۴)، در بشاره المصطفی آورده است. ابو محمد حسن بن حسین بن ‌بابویه در سال ۵۱۰ در خانقاه خود در ری (رجوع کنید به همان، ص ۲۱۶؛نیز رجوع کنید به ص۲۰۶، ۲۲۲) و ابو علی طوسی در سال ۵۱۱ در مشهدِ امیرمؤمنان در نجف (رجوع کنید به همان، ص ۲۱۷)، به خط خود، اجازۀ روایتی برای طبری نوشته‌اند. طبری همچنین برخی از روایات ابو محمد حسن بن حسین بن ‌بابویه را از روی نسخۀ اصل وی کتابت کرده و سپس بر فرزند او قرائت نموده است (رجوع کنید به همان، ص۲۲۲، ۲۲۶).

در میان مشایخ و استادان طبری، ظاهراً عمدۀ تحصیلات طبری نزد ابو علی طوسی بوده است (رجوع کنید به منتجب‌الدین رازی، ص ۱۰۷، که به قرائت طبری نزد وی اشاره کرده است؛نیز رجوع کنید به ذهبی، ج۱۱، ص۷۴۰، که به نقل از تاریخ ابن ‌ابی‌ طی، توصیفی از احوال ابو علی طوسی را از زبان طبری آورده است)، همچنان‌که احادیث بسیاری را به روایت از او در کتابش آورده و او را بزرگ ‌داشته است (رجوع کنید به ذهبی، ج۱۱، ص۷۴۱).

با توجه به آنکه طبری به واسطۀ ابوعلی طوسی و دیگران، از شاگردان شیخ طوسی به شمار می‌رود، نظر وی دربارۀ عدم حجیت خبر واحد (رجوع کنید به همان، ص ۳۸۱، توضیح طبری در ذیل روایت ۲۳) – که مخالف نظر مشهور طوسی در این باره است – شایان توجه است.

به نوشتۀ ابن ‌اسفندیار، امیر ابن ‌ورّام بن ابی‌ فراس حلی (متوفی ۶۰۵) دو سال طبری را در حلّه نگاه داشت، برای او مقرری سالیانه تعیین کرد و در این مدت، اهل بغداد و کوفه و شیعیان عراق عرب به حلقۀ درس طبری پیوستند ( ابن‌ اسفندیار، ج ۱، ص ۱۳۰، با این ملاحظه که در آن «امیر ورّام» به «امیر ابن ‌ورّام» تصحیف شده است). همو می‌نویسد که ورّام دختر طبری را به همسری خود درآورد (همانجا، که در آن «ورام» به «ابن ‌ورّام» تصحیف شده است).

شاگردان

از شاگردان و راویان طبری،

شاذان بن جبرئیل قمی (رجوع کنید به ابن ‌مشهدی، ص ۲۶۳؛مجلسی، ج۱۰۷، ص۶۵-۶۶، ۷۰)، ابن‌بطریق حلی (رجوع کنید به ابن‌ بطریق، ص ۷)،

قطب‌الدین ابوالحسین راوندی (رجوع کنید به منتجب ‌الدین رازی، ص ۱۰۷)،

محمد بن مشهدی (رجوع کنید به همان، ص ۴۷۳)، و

عربی بن مسافر عبادی (رجوع کنید به همانجا) بوده اند.

افزون بر اینها، به نوشتۀ محمد تقی مجلسی(ج۱۰۷،ص۴۶،۶۵-۶۶)، ابن‌ شهرآشوب و ابن ‌ادریس حلی صحیفۀ سجادیه را از طریق طبری روایت کرده‌اند .تاریخ وفات طبری دانسته نیست. بنا بر گزارش ابن مشهدی، طبری در سال ۵۵۳ در مشهد علوی (نجف) به سر می‌برده (رجوع کنید به ابن‌ مشهدی، ص ۴۷۳) و بنابراین، تا این سال در قید حیات بوده است.

آثار

مشهورترین اثر طبری،

بشاره المصطفی لشیعه المرتضی است. ابن ‌شهر آشوب (ص۱۱۹)، که از معاصران طبری است، از این کتاب با عنوان البشارات نام برده است. منتجب الدین رازی (ص ۱۰۷) از آثار طبری به دو کتاب الفرج فی الأوقات و المخرج بالبینات و شرح مسائل الذریعه اشاره کرده و یادآور شده است که قطب‌الدین راوندی کتاب اخیر را بر طبری خوانده و راوندی نیز آن را برای وی روایت کرده است.

افزون بر اینها، طبری در بشاره المصطفی به کتابی از خود با عنوان کتاب الزهد و التقوی اشاره کرده است (طبری، ص ۸۳؛نیز رجوع کنید به افندی، ج ۵، ص ۱۸، که به جلد دوم کتابی اشاره کرده که شامل منتخبی از ادعیۀ مصباح المتهجد همراه با اضافاتی دیگر بوده و احتمال داده است که همان کتاب الزهد و التقوی طبری باشد).

از میان آثار طبری، تنها بخش‌ عمده‌ای از بشاره المصطفی بر جای مانده (دربارۀ ناقص بودن نسخه‌های موجود از این اثر، رجوع کنید به طبری، مقدمۀ محقق، ص ۱۱-۱۲؛نیز رجوع کنید به طبری، ص ۴۳۵-۴۳۷) و چاپ شده است (نجف ۱۳۸۳ و قم ۱۴۲۰) که خالی از اغلاط در اسناد نیستند (رجوع کنید به تراثنا، شمارۀ ۷۵، ص۱۸۵-۱۸۶).

با توجه به گزارشی از نسخۀ موجود در این کتاب در کتابخانۀ امیرالمؤمنین نجف (تراثنا، شمارۀ ۵۷، ص۱۸۵-۱۸۶)، چنین به نظر می‌رسد که این کتاب دارای نسخه‌هایی بوده است که اختلافات اندکی با یکدیگر داشته‌اند. ترجمه‌ای از این اثر نیز با عنوان بشارات نبوی به شیعیان علوی (تهران ۱۳۷۹ش) چاپ شده است.

از بقیۀ آثار طبری،

از جمله شرح مسائل الذریعه  که قاعدتاً شرحی بر مشکلات الذریعه سید مرتضی (متوفی ۴۳۶) در اصول فقه بوده است  نشانی در دست نیست. بشاره المصطفی از آثار مهم حدیثی- کلامی امامیه در قرن ششم است که مورد توجه علمای پس از طبری بوده، چنانکه ابن‌طاووس (متوفی ۶۶۴) در آثارش، مطالبی را از آن نقل کرده است (رجوع کنید به ابن‌طاووس، اقبال الاعمال، ج ۱، ص ۲۵-۲۷).

موضوع این کتاب، اثبات ائمه علیهم السلام، منزلت و درجات شیعه و کرامات اولیای الهی و پیروان ائمه است و چنانکه از نام آن پیداست، در اثبات حقانیت مذهب شیعه از کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله است. مؤلف (ص۱۷-۱۸) با هدف آشنا سازی جامعۀ شیعی عصر خود با آموزه‌های عمیق این مکتب، این کتاب را تألیف کرده و در آن جز روایات مسند از مشایخ معتمد خود، نقل نکرده است. این کتاب افزون بر این فایدۀ مهم، به دلیل اشتمال بر اسانید تازه و ذکر شماری از عالمان شیعی ایران در سده‌های پنجم و ششم، دارای اهمیت است (برای نمونه‌هایی از این عالمان، رجوع کنید به طبری، ص۲۶، ۷۰، ۸۸، ۹۲، ۱۹۱، ۲۳۸، ۲۴۹، ۲۵۱، ۳۶۲).

این کتاب برای شناخت تشیع در کوفه در سده‌های پنجم و ششم نیز حائز اهمیت است، به¬ویژه در خصوص اسانید زیدیان کوفه، مانند روایات ابوالحسن زیدبن ناصرعلوی (طبری، ص۴۰)، ابوعبدالله محمدبن علی علوی (برای نمونه، رجوع کنید به طبری، ص۸۵، ۹۰، ۱۱۵) و ابو البرکات عمر بن ابراهیم علوی زیدی (برای نمونه،رجوع کنید بهطبری، ص۸۰، ۹۰، ۱۰۹) .

عماد الدین طبری بخش درخور توجهی از احادیث خود را در این کتاب، از نسخه یا نسخه‌هایی از الأمالی شیخ طوسی روایت کرده است. او از سه طریق روایاتی را از الأمالی شیخ طوسی نقل کرده است؛به ترتیب زمانی، از ابو محمد حسن بن حسین بن بابویه رازی (برای نمونه، رجوع کنید به ص۸۰، ۱۰۹، ۱۱۵، ۱۳۲، ۱۹۹، ۲۱۲)، ابوعلی طوسی فرزند شیخ طوسی (برای نمونه،رجوع کنید به ص۱۸، ۲۳، ۲۵، ۴۸، ۷۴) و ابوعبدالله محمدبن احمدبن شهریار، خازن مرقد امیرالمؤمنین و راوی کتاب صحیفۀ سجادیه* (برای نمونه، رجوع کنید به ص۱۱۳، ۱۸۳)، و گاه به صورت ترکیبی از هر سه استاد (برای نمونه، رجوع کنید به ص۱۳۷-۱۳۸، ۱۸۳) یا دو تن از آنان (برای نمونه، رجوع کنید به ص۲۰۰، ۲۰۲- ۲۰۳، ۲۰۵، ۲۱۴).

اسناد روایات بشاره المصطفی نشان می¬دهد که عمادالدین طبری بیشترین نقل از الأمالی شیخ طوسی را از طریق فرزند او، ابوعلی طوسی، کرده است. افزون بر این، عبارات خود طبری (برای نمونه، رجوع کنید به ص۱۹۱، ۲۰۶، ۲۱۶) نیز به استفادۀ وی از منابع مکتوب استادان خود برای تألیف بشاره المصطفی اشاره دارد.

از ابتدای اسناد روایات کتاب بشاره المصطفی چنین به دست می‌آید که طبری در ۵۱۰ (برای نمونه، رجوع کنید به ص۳۲، ۶۵، ۷۰، ۷۵) و ۵۱۶ (رجوع کنید به ص۱۱۱) و ۵۱۸ (برای نمونه، رجوع کنید به ص۹۲، ۱۰۵)، نزد عالمان و محدّثان ری به سماع حدیث اشتغال داشته است.البته این احتمال نیز می‌رود که دو تاریخ اخیر از اغلاط به وجود آمده در اسناد روایات باشد، چرا که به گفتۀ خود طبری (برای نمونه، رجوع کنید به ص۱۱۶، ۱۲۶، ۱۳۲، ۱۳۸، ۱۴۸، ۱۵۵، ۱۶۵)، وی از ابوالنجم محمدبن عبدالوهاب بن عیسی رازی در مسجدالغربی یا الغری، در محله‌ای به نام زامهران در ری، در صفر ۵۱۰ قرائت حدیث کرده است. دیگر تاریخهای‌ مذکور در ابتدای برخی اسناد (برای نمونه، رجوع کنید به ص۱۲۷، ۱۳۰، ۱۴۵) نیز مؤید سماع و قرائت او در همین سال در ری نزد عالمان اهل این شهر است.



منابع:

(۱) بهاء‌الدین محمد بن حسن ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان، چاپ عباس اقبال، تهران ۱۳۲۰ ش؛
۲- یحیی بن حسن ابن بطریق اسدی حلی، عمده عیون صحاح الأخبار فی مناقب امام الأبرار، قم ۱۴۰۷؛
۳- ابن¬شهرآشوب، معالم العلماء، چاپ سید محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف ۱۳۸۰ / ۱۹۶۱؛
(۴) رضی‌الدین علی بن موسی بن طاووس، إقبال الأعمال، چاپ جواد قیومی اصفهانی، قم ۱۴۱۴؛
(۵) محمد بن جعفر ابن مشهدی، المزار، چاپ جواد قیومی اصفهانی، قم ۱۴۱۹؛
۶- میرزا عبدالله افندی، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، چاپ سید احمد حسینی، قم ۱۴۰۱ ق؛
(۷) تراثنا، العدد الأول [ المسلسل ۵۷]، السنه الرابعه عشره، ربیع الأول۱۴۲۰ق؛
۸- شمس¬الدین محمدبن احمد ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
۹- عمادالدین محمد طبری، بشاره المصطفی لشیعه المرتضی، چاپ جواد قیومی اصفهانی، قم ۱۴۲۰؛
(۱۰) محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، بیروت ۱۴۰۳؛
۱۱- منتجب الدین علی بن بابویه رازی، الفهرست، چاپ سید جلال الدین محدث ارموی، قم ۱۳۶۶ ش؛یاقوت حموی، معجم البلدان، اختصارات.

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۵ 

زندگینامه جودی‌المَوْروری‌ (متوفی۱۹۳ه ق)

 نحوی‌ برجسته اندلسی‌ در قرن‌ دوم‌. نامِ کاملِ وی‌ جودی‌بن‌ عثمان‌ عَبْسی‌ موروری‌ است‌ (رجوع کنید به سیوطی‌، ج‌ ۱، ص‌۴۹۰). وی‌ از موالی‌ آلِیزیدبن‌ طلحه‌ عَنبسی‌ بود (زُبیدی‌، ص‌ ۲۷۸؛ یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۸۰۲). در طُلَیطُلَه‌ (تولدو کنونی‌) به‌ دنیا آمد (سیوطی‌، همانجا؛ د. اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، ذیل‌ مادّه‌).

از تاریخ‌ تولد او اطلاعی‌ در دست‌ نیست‌. وی‌ در سفر طولانی‌اش‌ به‌ شرق‌، نزد کِسائی‌*، فَرّاء* و ابوجعفر رُؤاسی‌*، نمایندگان‌ برجسته مکتب‌ نحو کوفه‌، تعلیم‌ دید (زبیدی‌، همانجا؛ ابن‌ابّار، ج‌ ۱، ص‌ ۲۴۹). به‌ نوشته سیوطی‌ (همانجا)، جودی‌ در سفرش‌ به‌ شرق‌ با عباس‌بن‌ فرج‌ ریاشی‌ *نیز دیدار کرده‌ و نزد وی‌ نحو آموخته‌؛ اما باتوجه‌ به‌ تاریخ‌ تولد ریاشی‌ (۱۷۷) و تاریخ‌ درگذشت‌ جودی‌ (۱۹۸)، ریاشی‌ در زمان‌ درگذشت‌ جودی‌ ۲۱ ساله‌ بوده‌ است‌ و بعید به‌ نظر می‌رسد که‌ استاد نحو جودی‌ بوده‌ باشد.

جودی‌ هنگامِ بازگشت‌ به‌ اندلس‌، کتابی‌ در نحو از کسائی‌ را با خود به‌ وطنش‌ برد و به‌ تعلیم‌ آن‌ پرداخت‌ وی‌ همچنین‌ برای‌ اولین‌بار کتابی‌ در نحو در اندلس‌ تألیف‌ کرد و به‌ این‌ ترتیب‌ مکتب‌ نحو کوفه‌ در اندلس‌ رواج‌ یافت‌ (زبیدی‌، همانجا؛ شوقی‌ ضیف‌، ص‌ ۲۸۸ـ۲۸۹).

جودی‌ پس‌ از بازگشت‌ از شرق‌، در قرطبه‌ ساکن‌ شد و حلقه درسش‌ در مسجد قرطبه‌ از چنان‌ شهرتی‌ برخوردار گردید که‌ امویان‌ اسپانیا وی‌ را برای‌ تعلیم‌ فرزندانشان‌ برگزیدند (سیوطی‌؛ د. اسلام‌ ، همانجاها). ابوحرشان‌ عبداللّه‌بن‌ نافع‌ نیز نحو را از جودی‌ آموخت‌ (ابن‌ابّار، همانجا).

اغلب‌ منابع‌، بدون‌ ذکر عنوان‌، تألیف‌ کتابی‌ را در نحو به‌ وی‌ نسبت‌ داده‌اند ( رجوع کنید به زبیدی‌؛سیوطی‌، همانجاها؛شوقی‌ضیف‌، ص‌ ۲۸۹) و فقط‌ ابن‌ابّار عنوان‌ آن‌ را مُنَبّه‌ الحجاره ذکر کرده‌ است‌ (همانجا)، که‌ ظاهراً موجود نیست‌.

جودی‌ مدتی‌ والی‌ امر قضا در اِلْبیره‌ (الویرا) بود. وی‌ در ۱۹۸ درگذشت‌ و قاضی‌ فرج‌بن‌ کنانه بر جنازه‌اش‌ نماز خواند (زبیدی‌، ص‌ ۲۷۹؛
ابن‌ابّار؛سیوطی‌، همانجاها).

رحلت

یاقوت‌ حموی‌ (همانجا) سال‌ وفات‌ جودی‌ را ۱۹۳ ذکر کرده‌ و سیوطی‌ (همانجا)، به‌ اشتباه‌، سال‌ وفات‌ جودی‌ را سال‌ تألیف‌ کتابِ وی‌ دانسته‌ است‌.



منابع‌:

(۱) ابن‌ابّار، التّکمله لکتاب‌الصّله، چاپ‌ عزت‌ عطار حسینی‌، بیروت‌ ۱۳۷۵/۱۹۵۵؛
(۲) محمدبن‌ خیر اشبیلی‌، فهرسه مارواه‌ عن‌ شیوخه‌ من‌ الدواوین‌ المصنفه فی‌ ضروب‌ العلم‌ و انواع‌ المعارف‌، چاپ‌ فرانسیسکو کودرا و ریبرا تاراگو، ساراگوسا ۱۸۹۳، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۳) محمدبن‌ حسن‌ زبیدی‌، طبقات‌ النحویین‌ و اللغویین‌، چاپ‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ ۱۳۷۳ / ۱۹۵۴؛
(۴) عبدالرحمان‌بن‌ ابی‌بکر سیوطی‌، بغیه الوعاه فی‌ طبقات‌ اللغویین‌ و النحاه، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ ۱۳۸۴؛
(۵) شوقی‌ ضیف‌، المدارس‌ النحویه، قاهره‌ [? ۱۹۶۸ ]؛
(۶) یاقوت‌ حموی‌، معجم‌الادباء، چاپ‌ احسان‌ عباس‌، بیروت‌ ۱۹۹۳؛

(۷) EI 2 , s.v. “Djudi A l-Mawruri” (by Hussain Mones).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۱

زندگینامه حَمّاد بن عیسى جُهَنى«غریق‌الجحفه»(متوفی۲۰۹ه ق)

) حَمّاد بن عیسى جُهَنى، کنیه‌اش ابومحمد، راوى و فقیه شیعى قرن دوم. برخى او را مولى (رجوع کنید به برقى، ص ۲۱، ۴۸؛ نجاشى، ص ۱۴۲) و برخى اصل او را عرب (نجاشى، همانجا) و کوفى (کشّى، ص ۳۱۷؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۸۷) دانسته‌اند که بعدآ در بصره ساکن شده (برقى، ص ۲۱؛ کشّى؛ نجاشى، همانجاها) و بدین سبب بصرى خوانده شده است (کشّى، ص ۳۱۶؛ طوسى، همانجا). مؤید این نظر، شهرت حماد به جُهنى است که از انتساب وى به قبیله جُهَینه*، شاخه‌اى از عربهاى قُضاعه که ساکن کوفه شدند (رجوع کنید به سمعانى، ج ۲، ص ۱۳۴)، حکایت دارد (کشّى، ص ۳۱۷).

رحلت

جد حمّاد، عبیده‌بن صیفى جهنى، از صحابیان پیامبر بوده و حماد به واسطه پدرش از او حدیث نقل کرده است (ابن‌ماکولا، ج ۶، ص ۴۷ـ۴۸؛ ابن‌اثیر، ج ۳، ص ۳۵۶). حماد به سال ۲۰۹ (کشّى، همانجا؛ نجاشى، ص ۱۴۳؛ قس نجاشى، همانجا: به نقلى ۲۰۸)، در نود و چند سالگى (قس کشّى، همانجا: هفتاد و چند سالگى، که ظاهرآ ناشى از تصحیف است؛ نیز رجوع کنید به شوشترى، ج ۳، ص ۶۶۲؛ خویى، ج ۶، ص ۲۲۸) درگذشت. بنابر روایتى، امام کاظم علیه‌السلام براى او دعا کرده بود که پنجاه حج نصیبش شود.

هنگامى که وى عازم حج پنجاه و یکم شد، در مسیلى که از جحفه تا مسجد شجره و از آنجا تا مدینه ادامه داشت، غرق شد و بدین سبب به غریق‌الجحفه نیز مشهور است (کشّى؛ نجاشى؛ طوسى، همانجاها). قبر او نزدیک مدینه، بوده است (بهاءالدین اربلى، ج ۳، ص ۵۱۸).

حماد با امام صادق، امام کاظم، امام‌رضا و امام جواد علیهم‌السلام معاصر بوده است (نجاشى، ص ۱۴۲؛ نیز رجوع کنید به بهاءالدین اربلى، ج ۲، ص ۴۱۸ـ۴۱۹، ج ۳، ص ۱۵۷). با توجه به سنّش در هنگام وفات، احتمالا بین سالهاى ۱۱۰ تا ۱۲۰ متولد شده و در نتیجه با امام صادق علیه‌السلام (متوفى ۱۴۸) هم‌عصر بوده است.

برخى گفته‌اند که وى تا زمان امام رضا علیه‌السلام (متوفى ۲۰۳) زنده بوده است (رجوع کنید به کشّى، همانجا؛ الاختصاص، ص ۲۰۵؛ طوسى، همانجا). البته بهاءالدین اربلى (ج ۳، ص ۱۵۷) از دیدار وى با امام جواد علیه‌السلام سخن گفته است. حماد از اصحاب مشترک امام صادق، امام کاظم و امام رضا علیهم‌السلام شمرده شده (رجوع کنید به برقى، ص ۲۱، ۴۸، ۵۳؛ نجاشى، همانجا؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۸۷، ۳۳۴)، هر چند از او روایتى از امام رضا و امام جواد علیهماالسلام باقى نمانده است (نجاشى، همانجا).

بنابه گفته علامه‌حلّى، حماد اهل دقت و احتیاط در نقل حدیث بوده است (ص ۱۲۴)، به همین سبب با اینکه از امام صادق علیه‌السلام هفتاد حدیث شنیده بوده، براى اطمینان، به روایت بیست حدیث بسنده کرده است (کشّى، ص ۳۱۶؛ نجاشى، همانجا). حمادبن عیسى از راویان مشترک شیعه و اهل‌سنّت است. رجالیان شیعه او را با صفاتى چون ثقه و صدوق ستوده‌اند (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۲۰، ص ۱۵۶؛ همو، ۱۴۱۵، ص ۳۳۴؛ نجاشى، همانجا؛ نیز براى توثیق حماد از در منابع متأخر رجوع کنید به ابن‌داوود حلّى، ص ۱۳۲؛مامقانى، ج ۲۴، ص ۸۶ـ ۹۲؛شوشترى، ج ۳، ص ۶۵۶ـ۶۶۵؛خویى، ج ۶، ص ۲۲۴ـ ۲۳۰).

به گفته طوسى (۱۴۱۱، ص ۷۱) چند تن از اصحاب امام کاظم با دیدن معجزات حضرت رضا از عقیده وقف برگشتند و به امامت وى گردن نهادند که در این میان از حماد نیز نام‌برده است هرچند در دیگر منابع به این مطلب اشاره نشده است. کشّى (ص ۳۷۵) حماد را یکى از شش راوى فقیه از اصحاب امام صادق شمرده و گفته است شیعیان بر صحت روایات، تصدیق منقولات و اعتراف به فقاهت آنها اجماع دارند. این عده دانشمندترین افراد در طبقه جوان‌تر شاگردان امام صادق بودند (رجوع کنید به اصحاب اجماع*). از علماى اهل‌سنّت فقط یحیى‌بن معین*، حماد را شیخِ صالح دانسته است (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج ۲۰، ص۴۹؛ذهبى، ج۵، ص۶۳) و دیگران او را تضعیف و گاه به افترا و وضع حدیث متهم کرده‌اند (رجوع کنید به ابوداوود، ج ۱، ص ۳۶۰، ج ۲، ص۱۲۶؛ابن ابى‌حاتم، ج ۳، ص ۱۴۵؛ابن‌حِبّان، ج ۱، ص۲۵۳ـ ۲۵۴؛نیز رجوع کنید به ابن‌حجر عسقلانى، ج ۳، ص ۱۶ـ۱۷).

با این حال، محدّثان اهل‌سنّت در کتابهاى خود روایات وى را از امام جعفر صادق، حنظله‌بن ابى‌سفیان جمحى، سفیان ثورى و ابن‌جریج نقل کرده‌اند (رجوع کنید به ابن‌ماجه، ج ۲، ص ۱۳۸۰؛ترمذى، ج ۵، ص ۱۳۱ـ۱۳۲؛طبرانى، ج ۴، ص ۲۳۵، ج ۷، ص ۱۲۴؛
ابونعیم اصفهانى، ص ۱۵۲ـ۱۵۵؛نیز رجوع کنید به مِزّى، ج ۷، ص ۲۸۱ـ۲۸۲).

از حمادبن عیسى، در منابع حدیثى شیعه، افزون بر ۵۰۰، ۱ حدیث نقل شده است. خویى (ج ۶، ص ۲۱۶)، ذیل عنوان حمادبن عیسى، ۱۰۳۶ روایت او را برشمرده است که ظاهراً باید بخشى از روایات منقول از حماد را، که میان وى و حمادبن عثمان مشترک است (قس طریحى، ص۶۳ـ۶۴؛کاظمى، ص۴۸ـ ۵۱ که حماد را نام مشترک میان چند نفر دانسته‌اند)، به آنها افزود (رجوع کنید به خویى، ج۶، ص۱۸۹ـ۱۹۸). به نظر شوشترى (ج ۳، ص۶۶۳)، وجه‌تمایز این دو حماد، مروىٌعنه آنهاست، زیرا حمادبن عیسى از حریزبن عبداللّه سجستانى* روایت نقل کرده است و حمادبن عثمان از عبیداللّه‌بن على حلبى* (رجوع کنید به حمادبن عثمان*).

بررسى محتواى روایات حماد نشان مى‌دهد که وى بیشتر به ثبت و نقل احادیث احکام اهتمام داشته است و در این زمینه از راویان پر حدیث به شمار مى‌آید. روایاتى نیز درباره امامت و اخلاق دارد (رجوع کنید به اردبیلى، ج ۱، ص ۲۷۳ـ۲۷۶). او بیش از همه از امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام (رجوع کنید به خویى، ج ۶، ص ۲۳۱، ۴۲۲ـ۴۲۴)، از طریق حدود پنجاه راوى و بیشتر از حریزبن عبداللّه سجستانى ــاز جمله کتاب الصلاه حریزــ روایت کرده است (رجوع کنید به همان، ج ۶، ص ۱۸۹، ۲۳۱، ۴۲۶ـ۴۳۷).

بیش از چهل تن نیز مستقیماً از او روایت نقل کرده‌اند (رجوع کنید به همان، ج ۶، ص ۲۳۱ـ۲۳۲) که بیش از همه، ابراهیم‌بن هاشم از او روایت کرده است. در بعضى اسانید، به اشتباه، ابراهیم‌بن هاشم راوى حمادبن عثمان ذکر شده است، در حالى که قطعاً ابراهیم‌بن هاشم، حمادبن عثمان را درک نکرده و احتمالا در اسناد، تصحیف یا حذفى رخ داده است (شوشترى، ج ۳، ص ۶۵۲، ۶۵۹؛براى بحث مبسوط در این‌باره رجوع کنید به کلباسى، ج ۳، ص ۲۴۳ـ۲۵۲؛براى فهرست کامل کسانى که حماد از آنها روایت کرده و کسانى که از حماد حدیث نقل کرده‌اند و نیز براى روایات منقول از وى رجوع کنید به خویى، ج ۶، ص ۲۳۱ـ۲۳۲، ۴۲۲ـ ۴۴۷؛خاتمى، ج ۸، ص ۴۵۲ـ۴۵۴، ۴۵۷ـ۴۵۹).

آثار

به حماد چند کتاب نسبت داده شده است:

کتاب‌الزکاه،

کتاب‌الصلاه و

کتاب‌النوادر (نجاشى، ص ۱۴۲ـ۱۴۳؛طوسى، ۱۴۲۰، ص ۱۵۶)، که احتمالا حاوى کتابهاى حریزبن عبداللّه سجستانى بوده‌اند (طوسى،۱۴۲۰، ص ۱۶۲؛نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ج ۲، ص ۱۴۵)، همچنان که اصول بسیارى از اصحاب ائمه و کتاب سلیم‌بن قیس از طریق وى روایت شده است (رجوع کنید به طوسى،۱۴۲۰، ص۲۲، ۱۹۵، ۲۳۰، ۲۳۵).

کتاب دیگر او، مسائل التلمیذ و تصنیفه، حاوى پند و اندرز و مطالبى درباره توحید و دانستنیهایى درباره انسان و حیوانات است که حماد از امام صادق علیه‌السلام پرسیده و حضرت پاسخ داده است (ابن‌غضائرى، ص ۱۲۳؛نجاشى، ص ۱۴۳). ابوغالب زرارى (ص ۱۷۸) نیز یک جزء حدیثى از روایات حماد نگاشته که به گفته زرارى، این روایات از یکى از کتابهاى حماد اخذ شده است.

روایتى مشهور به صحیحه حماد درباره آداب و کیفیت نماز در کتب روایى شیعه وارد شده است (رجوع کنید به کلینى، ج ۳، ص ۳۱۱ـ۳۱۲؛ابن‌بابویه، ج ۱، ص ۳۰۰؛طوسى، ۱۳۹۰، ج ۲، ص ۸۱ـ۸۲) که مقبول و مستند فقهاى امامیه بوده است (رجوع کنید به ابن شهیدثانى، ج ۲، ص ۶۴ـ۶۵؛براى شرح فارسى این حدیث رجوع کنید به خوانسارى، ص ۳۱۵ـ۳۴۸؛براى مناقشات درباره صحت این روایت و پاسخ به آنها رجوع کنید به بهبودى، ص ۳؛ابن‌سعید، مقدمه جعفر سبحانى، ص ک ـ۴).



منابع:

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابن‌ابى‌حاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۳) ابن‌اثیر، اسدالغابه فى معرفه‌الصحابه، تهران: انتشارات اسماعیلیان، (بى‌تا.)؛
(۴) ابن‌بابویه، کتاب مَن لایحضُرُه‌الفقیه، چاپ على‌اکبر غفارى، قم ۱۴۱۴؛
(۵) ابن‌حِبّان، کتاب‌المجروحین من المحدثین و الضعفاء و المتروکین، چاپ محمود ابراهیم زاید، حلب ۱۳۹۵ـ۱۳۹۶/ ۱۹۷۵ـ۱۹۷۶؛
(۶) ابن‌حجر عسقلانى، الاصابه فى تمییز الصحابه، چاپ عادل احمد عبدالموجود و على‌محمد معوض، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۷) ابن‌داوود حلّى، کتاب‌الرجال، چاپ جلال‌الدین محدث ارموى، تهران ۱۳۴۲ش؛
(۸) ابن‌سعید، الجامع للشّرائع، قم ۱۴۰۵؛
(۹) ابن‌شهید ثانى، منتقى‌الجمان فى‌الاحادیث الصحاح، الحسان، چاپ على‌اکبر غفارى، قم ۱۳۶۲ـ۱۳۶۵ش؛
(۱۰) ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۱؛
(۱۱) ابن‌غضائرى، الرجال لابن الغضائرى، چاپ محمدرضا حسینى‌جلالى، قم ۱۴۲۲؛
(۱۲) ابن‌ماجه، سنن ابن‌ماجه، چاپ محمدفؤاد عبدالباقى، (قاهره ۱۳۷۳/ ۱۹۵۴)، چاپ افست (بیروت، بى‌تا.)؛
(۱۳) ابن‌ماکولا، الاکمال فى رفع الارتیاب عن‌المؤتلف و المختلف من الأسماء و الکنى و الأنساب، چاپ عبدالرحمان‌بن یحیى معلمى یمانى، حیدرآباد، دکن ۱۳۸۱ـ۱۴۰۶/ ۱۹۶۲ـ۱۹۸۶؛
(۱۴) سلیمان‌بن اشعث ابوداوود، سؤالات ابى‌عبید الآجرى أباداود سلیمان‌بن الاشعث السجستانى، چاپ عبدالعلیم عبدالعظیم بستونى، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۱۵) ابونعیم اصفهانى، جزء فیه طرق حدیث «ان‌اللّه تسعه و تسعین اسمآ»، چاپ مشهوربن حسن‌بن سلمان، مدینه ( ۱۴۱۳)؛
(۱۶) الاختصاص، (منسوب به )محمدبن محمد مفید، چاپ على‌اکبر غفارى، قم: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، (بى‌تا.)؛
(۱۷) محمدبن على اردبیلى، جامع‌الرواه و ازاحه الاشتباهات عن‌الطرق و الاسناد، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۱۸) احمدبن محمدبرقى، رجال‌البرقى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، (تهران )۱۴۱۹؛
(۱۹) على‌بن عیسى بهاءالدین اربلى، کشف الغمه فى معرفه الائمه، بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵؛
(۲۰) محمدباقر بهبودى، معرفه الحدیث و تاریخ نشره و تدوینه و ثقافته عندالشیعه الامامیه، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۲۱) محمدبن عیسى ترمذى، سنن الترمذى، ج ۵، چاپ عبدالرحمان محمد عثمان، بیروت ۱۴۰۳؛
(۲۲) محسن خاتمى، فهارس بحارالانوار، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۲۳) رضى‌الدین محمدبن حسین خوانسارى، مائده سماویّه و چند رساله دیگر، چاپ رضا استادى و على‌اکبر زمانى‌نژاد، قم ۱۳۷۸ش؛
(۲۴) خویى؛
(۲۵) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۲۶) احمدبن محمد زرارى، رساله ابى‌غالب الزرارى الى ابن‌انبه فى ذکر آل اعین، چاپ محمدرضا حسینى، قم ۱۴۱۱؛
(۲۷) سمعانى؛
(۲۸) شوشترى؛
(۲۹) سلیمان‌بن احمد طبرانى، المعجم‌الاوسط، چاپ ابومعاذ طارق‌بن عوض‌اللّه، (قاهره )۱۴۱۵ـ۱۴۱۶؛
(۳۰) فخرالدین‌بن محمد طریحى، جامع‌المقال فیما یتعلق باحوال الحدیث و الرجال، چاپ محمدکاظم طریحى، تهران ?( ۱۳۷۴)؛
(۳۱) محمدبن حسن طوسى، تهذیب الاحکام، چاپ حسن موسوى خرسان، تهران ۱۳۹۰؛
(۳۲) همو، رجال‌الطوسى، چاپ جواد قیومى‌اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۳۳) همو، فهرست کتب‌الشیعه و اصولهم و اسماء المصنفین و اصحاب الاصول، چاپ عبدالعزیز طباطبائى، قم ۱۴۲۰؛
(۳۴) همو، کتاب‌الغیبه، چاپ عبداللّه طهرانى و على احمد ناصح، قم ۱۴۱۱؛
(۳۵) حسن‌بن یوسف علامه‌حلّى، خلاصه الاقوال فى معرفه الرجال، چاپ جواد قیومى‌اصفهانى، (قم) ۱۴۱۷؛
(۳۶) محمدامین‌بن محمدعلى کاظمى، هدایه المحدثین الى طریقه المحمدین، چاپ مهدى رجایى، قم ۱۴۰۵؛
(۳۷) محمدبن عمرکشّى، اختیار معرفه‌الرجال، (تلخیص) محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۳۸) محمدبن محمد ابراهیم کلباسى، الرسائل الرجالیه، چاپ محمدحسین درایتى، قم ۱۳۸۰ـ ۱۳۸۱ش؛
(۳۹) کلینى؛
(۴۰) عبداللّه مامقانى، تنقیح المقال فى علم‌الرجال، چاپ محیى‌الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ ؛
(۴۱) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۴۲) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنفى‌الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه عیسی‌ جزولی‌(متوفی۶۰۳ه ق)

 ابوموسی‌ عیسی‌بن‌ عبدالعزیزبن‌ یلَلْبَخْت‌ ، نحوی‌ و لغت‌شناس‌ مغربی‌ قرن‌ هفتم‌. جزولی‌ به‌ جزوله‌ * (به‌ فتح‌ یا ضمّ ج‌) قبیله‌ای‌ از قبایل‌ بربر منتسب‌ است‌ (قفطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۷۸؛ ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۳، ص‌ ۴۹۰). از تاریخ‌ تولد و زادگاه‌ وی‌ اطلاعی‌ در دست‌ نیست‌. فقه‌ و اصول‌ مذهب‌ مالکی‌ را نزد ابومنصور ظافر مالکی‌ اصولی‌ (متوفی‌ ۵۹۷) آموخت‌ و نحو را از عبداللّه‌بن‌ بَرّی‌ (متوفی‌ ۵۸۲) و صحیح‌ بخاری‌ را از ابومحمدبن‌ عبیداللّه‌ (قرن‌ ششم‌) فراگرفت‌ (قفطی‌، همانجا؛ ابن‌اَبّار، ج‌ ۳، ص‌ ۶۹۰).

مدتی‌ از عمر خود را در سفر به‌ مشرق‌ گذراند. پس‌ از ادای‌ فریضه حج‌، برای‌ کسب‌ علم‌ به‌ مصر رفت‌. در آنجا در نهایت‌ فقر زندگی‌ کرد و برای‌ به‌ دست‌ آوردن‌ مایحتاج‌ خود، زحمت‌ فراوانی‌ متحمل‌ شد. سپس‌ به‌ مغرب‌ بازگشت‌ و در اَلْمَرِیه‌، کتاب‌ اصول‌ ابن‌سرّاج‌ (متوفی‌ ۳۱۶) را که‌ دستنوشته خودش‌ بود و آن‌ را نزد استادش‌، ابن‌برّی‌، خوانده‌ بود، برای‌ امرار معاش‌ گرو گذاشت‌.

رهن‌ کننده کتاب‌، وضع‌ او را برای‌ ابوالعباس‌ مغربی‌، یکی‌ از زاهدان‌ مغربی‌، فاش‌ کرد و او نیز مطلب‌ را برای‌ سلطان‌ مغرب‌ بازگو نمود. سلطان‌ مغرب‌ نیز به‌ جزولی‌ عنایت‌ کرد. جزولی‌ به‌ بِجایه‌ * رفت‌ و مدتی‌ در آنجا اقامت‌ کرد (قفطی‌؛ ابن‌ابّار، همانجاها؛ ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۳، ص‌ ۴۸۹؛ دلجی‌، ص‌ ۹۱ـ۹۲؛ بروکلمان‌، > ذیل‌ <، ج‌ ۱، ص‌ ۵۴۱، ترجمه عربی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۴۹).

جزولی‌ مدتی‌ در شهر مراکش‌ به‌ تدریس‌ نحو پرداخت‌ و مدتی‌ مسئولیت‌ خطابه‌ و تعلیم‌ قرآن‌ و دیگر متون‌ اسلامی‌ را در مسجدجامع‌ مراکش‌ به‌ عهده‌ داشت‌. در المریه نیز منصب‌ قرائت‌ (قرائت‌ ابوعمرو بصری‌) و تدریس‌ آن‌ را پذیرفت‌ و در بجایه‌ نحو تدریس‌ می‌کرد (قفطی‌؛ ابن‌ابّار، همانجاها؛ ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۳، ص‌ ۴۸۹ـ۴۹۰؛ سیوطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۳۶؛ بروکلمان‌، همانجا).

رحلت

جزولی‌ بین‌ سالهای‌ ۶۰۳ تا ۶۱۶ در هسکوره‌ درگذشت‌ (قفطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۷۹ـ۳۸۰؛ ابن‌ابّار، همانجا؛ ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۳، ص‌ ۴۸۹؛ ابن‌قُنفُذ، ص‌ ۳۰۷). برخی‌ از شاگردان‌ جزولی‌ عبارت‌ بوده‌اند از: ابوالقاسم‌ نحوی‌ ورقی‌ اندلسی‌، ابوعلی‌ عمربن‌ محمد شَلَوْبِینی‌ * (متوفی‌ ۶۴۵)، ابن‌مُعْطی‌ * (متوفی‌ ۶۲۸) و ابوعبداللّه‌بن‌ محمدبن‌ قاسم‌بن‌ مَنداس‌. آخرین‌ شاگرد وی‌ ابوعمربن‌ حَوْط‌اللّه‌ بود که‌ از جزولی‌ اجازه‌ گرفت‌ (قفطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۷۹؛ دلجی‌، ص‌ ۹۲؛ سیوطی‌، همانجا؛ ضیف‌، ص‌ ۳۰۱؛ د. اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، ذیل‌ مادّه‌).

آثار

از تألیفات‌ او، مقدمه‌ای‌ بر الجُمل‌ زجّاجی‌ (متوفی‌ ۳۳۷) است‌ به‌ نام‌ قانون‌ ، که‌ مکتوبات‌ جزولی‌ در مجلس‌ درس‌ ابن‌برّی‌ و بحثهای‌ بین‌ استاد و شاگردان‌ و مسائل‌ دیگر در آن‌ مطرح‌ شده‌ است‌، اما جزولی‌ آن‌ را جزو تألیفات‌ خود نیاورده‌ است‌. این‌ مقدمه‌ شامل‌ مباحثی‌ پیچیده‌ در علم‌ نحو است‌ که‌ در نهایت‌ ایجاز بیان‌ شده‌ است‌ (قفطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۷۸؛ ابن‌ابّار، همانجا؛ ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۳، ص‌ ۴۸۸ـ۴۸۹؛ غَبرینی‌، ص‌ ۶۸، ۷۷).

قانون‌ بسیار مورد توجه‌ قرار گرفت‌ و عده‌ای‌ به‌ شرح‌ آن‌ پرداختند ( رجوع کنید به قفطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۷۹؛ بروکلمان‌، همانجا؛ ترجمه عربی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۵۰). با وجود نگارش‌ شروح‌ فراوان‌ بر این‌ کتاب‌ و مثالهایی‌ که‌ برای‌ قوانین‌ آن‌ آورده‌اند، علمای‌ نحو این‌ کتاب‌ را دارای‌ رموز و اشاراتی‌ دانسته‌اند که‌ حقیقت‌ آنها درک‌ نشده‌ است‌ (ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۳، ص‌ ۴۸۹؛ ابن‌وردی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۸۹ـ۱۹۰).

عده‌ای‌ به‌ علت‌ سنگینی‌ مباحث‌ کتاب‌، آن‌ را جدلیات‌ منطقی‌ در علم‌ نحو دانسته‌ و عده‌ای‌ نیز آن‌ را کتابی‌ عقلی‌ و منطقی‌ به‌ شمار آورده‌اند ( رجوع کنید به ابن‌خلّکان‌؛ سیوطی‌، همانجاها؛ بروکلمان‌، > ذیل‌ <، همانجا، ترجمه عربی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۴۹). جزولی‌ خود نیز در یک‌ مجلد بزرگ‌ شرحی‌ بر این‌ مقدمه‌ نوشته‌ است‌ (ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۳، ص‌ ۴۹۰؛ ابن‌وردی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۹۰؛ اسماعیل‌ بغدادی‌، ج‌ ۱، ستون‌ ۸۰۸).

عبدالقادر بغدادی‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۳۳۹، ج‌ ۶، ص‌ ۷۶ و جاهای‌ دیگر) از آرای‌ جزولی‌ در مباحث‌ مختلف‌ استفاده‌ کرده‌ است‌. شوقی‌ ضیف‌ (همانجا) نیز به‌ بعضی‌ مباحث‌ نحوی‌ مشترک‌ بین‌ جزولی‌ و دیگر علمای‌ نحو اشاره‌ نموده‌ است‌.

از دیگر تألیفات‌ اوست‌:

الجزولیه (رساله‌ای‌ در علم‌ نحو)،

امالی‌ فی‌ النحو ،

مُخْتَصَرُالْفَسْر (شرح‌ ) ابن‌ جنی‌ لدیوان‌ متنبی‌، شرح‌ اصول‌ ابن‌السراج‌ و شرح‌ قصیده بانَتْ سُعاد (ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۳، ص‌ ۴۸۹؛ ابن‌ قنفذ، ص‌ ۳۰۷ـ ۳۰۸؛ دلجی‌؛ سیوطی‌؛ اسماعیل‌ بغدادی‌، همانجاها؛ بروکلمان‌، > ذیل‌ <، ج‌ ۱، ص‌ ۵۴۲، ترجمه عربی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۵۰؛ زرکلی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۰۴).



منابع‌:

(۱) ابن‌ابّار، التکمله‌ لکتاب‌ الصله، چاپ‌ کودرا، [ مادرید ۱۸۸۹ (؛
(۲) ابن‌خلّکان‌؛
(۳) ابن‌قنفذ، الوفیات‌ ، چاپ‌ عادل‌ نویهض‌، بیروت‌ ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۴) ابن‌وردی‌، تاریخ‌ ابن‌الوردی، نجف‌ ۱۳۸۹/۱۹۶۹؛
(۵) کارل‌ بروکلمان‌، تاریخ‌ الادب‌ العربی‌، ج‌ ۵، نقله‌ الی‌العربیه رمضان‌ عبدالتواب‌، قاهره‌ ۱۹۷۵؛
(۶) اسماعیل‌ بغدادی‌، هدیه ‌العارفین‌ ، ج‌ ۱، در حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۵؛
(۷) عبدالقادربن‌ عمر بغدادی‌ ، خزانه ‌الادب‌ و لب‌ لباب‌ لسان‌العرب‌ ، چاپ‌ عبدالسلام‌ محمد هارون‌، قاهره‌ ۱۹۶۷ـ۱۹۸۰؛
(۸) احمدبن‌ علی‌ دلجی‌، الفلاکه و المفلوکون‌، ) قاهره‌ ( ۱۳۲۲؛
(۹) خیرالدین‌ زرکلی‌، الاعلام‌ ، بیروت‌ ۱۹۹۹؛
(۱۰) عبدالرحمان‌بن‌ ابی‌بکر سیوطی‌، بغیه ‌الوعاه‌ فی‌ طبقات‌ اللغویین‌ و النحاه، چاپ‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ ۱۳۸۴؛
(۱۱) شوقی‌ ضیف‌، المدارس‌ النحویه، قاهره‌ ) ? ۱۹۶۸ ]؛
(۱۲) احمدبن‌ احمد غبرینی‌، عنوان‌ الدرایه فیمن‌ عرف‌ من‌العلماء فی‌ المائه‌ السابعه‌ ببجایه، چاپ‌ عادل‌ نویهض‌، بیروت‌ ۱۹۷۹؛
(۱۳) علی‌بن‌ یوسف‌ قفطی‌، انباه‌ الرواه‌ علی‌ انباه‌ النحاه، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، ج‌ ۲، قاهره‌ ۱۳۷۱/ ۱۹۵۲؛

(۱۴) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1947;
(۱۵) EI 2 , s.v. ” A l -Djazuli, Abu Musa ” (by M.Ben Cheneb).

دانشنامه جهان اسلامجلد ۱۰

زندگینامه جُناده‌ هِرَوی(مقتول۳۹۹ه ق)

  ابواُسامه‌ جناده بن‌ محمد اَزْدی‌ هروی‌ ، لغوی‌ و نحوی‌ مشهور. در باره تولد وی‌ اطلاعی‌ در دست‌ نیست‌. با در نظر گرفتن‌ طول‌ زندگانی‌ دوستانِ جناده‌، نظیر حافظ‌ عبدالغنی‌ (۳۳۲ـ۴۰۹) و هماهنگی‌ آنان‌ از نظر سن‌، و نیز زمان‌ زندگی‌ ابوسهل‌ هروی‌ (۳۷۲ـ۴۳۳) شاگرد جناده‌، شاید بتوان‌ گفت‌ که‌ جناده‌ میان‌ سالهای‌ ۳۳۰ تا ۳۴۰ به‌ دنیا آمده‌ است‌ (رجوع کنید به ادامه مقاله‌).

استادان

جناده‌ نزد دو تن‌ از دانشمندان‌ و ادیبان‌ نامدار ایرانی‌، یعنی‌ ابواحمد عسکری‌ * (متوفی‌ ۳۸۲) و ابومنصور أزهری‌ *هروی‌ (متوفی‌ نیمه دوم‌ قرن‌ چهارم‌)، دانش‌ آموخت‌ و کتابهای‌ عسکری‌ را برای‌ دیگران‌ روایت‌ کرد (یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۸۰۰). به‌ نوشته صَفَدی‌ (ج‌ ۱۱، ص‌ ۱۹۲)، در آن‌ زمان‌ کسی‌ مانند او در شناخت‌ لغت‌ وجود نداشت‌.

جناده‌ در شیراز، با ظاهری‌ پریشان‌، به‌ مجلس‌ صاحب‌بن‌ عبّاد * (متوفی‌ ۳۸۵) رفت‌ و در بدو امر با بی‌حرمتی‌ روبه‌رو شد، اما پس‌ از سخنانی‌ که‌ بین‌ او و صاحب‌ ردّ و بدل‌ شد، صاحب‌ تکریمش‌ کرد و او را نزد خود خواند (سیوطی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۸۹).

جناده‌ به‌ مصر نیز رفت‌ و در آنجا با محمدبن‌ حسین‌ نحوی‌ یمنی‌، حافظ‌ عبدالغنی‌بن‌ سعید مصری‌ و ابوالحسن‌بن‌ سلیمان‌ مُقری‌ نحوی‌ که‌ از مردم‌ انطاکیه‌ بود، در دارالعلم‌ قاهره‌ همنشین‌ شد و با آنان‌ در باره ادبیات‌ مباحثه‌ می‌کرد، تا آنکه‌ در ذیقعده ۳۹۹، به‌ دستور الحاکم‌ بامراللّه‌ (حک : ۳۸۶ـ۴۱۱)، فرمانروای‌ فاطمی‌ مصر، جناده‌ و ابوالحسن‌ مقری‌ انطاکی‌ کشته‌ شدند و حافظ‌ عبدالغنی‌ پس‌ از قتل‌ آن‌ دو، از ترس‌، پنهان‌ شد (یاقوت‌ حموی‌، همانجا؛ قفطی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۱۲؛ ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۷۲؛ سیوطی‌، همانجا).

در باره علت‌ قتل‌ جناده‌ گفته‌اند که‌ یک‌ سال‌ آب‌ رود نیل‌ چنانکه‌ باید فزونی‌ نگرفت‌. برخی‌ به‌ حاکم‌ گفتند: جناده‌ مردی‌ شوم‌ و نامبارک‌ است‌ و در محلّ اندازه‌گیری‌ آب‌ نیل‌ می‌نشیند و درس‌ نحو می‌گوید و رود نیل‌ را طلسم‌ می‌کند و به‌ همین‌ دلیل‌ آب‌ نیل‌ بالا نیامده‌ است‌. حاکم‌ بر پایه همین‌ گفته خرافی‌، فرمان‌ قتل‌ وی‌ را صادر کرد (یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۸۰۱؛ سیوطی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۸۸ـ۴۸۹). ابوسهل‌ محمدبن‌ علی‌بن‌ محمد هروی‌، از نحویان‌ بزرگ‌ و رئیس‌ مؤذنان‌ در جامع‌ مصر، از شاگردان‌ جناده‌ بود (یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۶، ص‌ ۲۵۷۹).

آثار

آثاری‌ به‌ جناده‌ نسبت‌ داده‌اند که‌ عبارت‌ است‌ از:

کتابِ نظم‌التفسیر در شرح‌ معلقه امرؤالقیس‌، که‌ نسخه‌ای‌ از آن‌ در کتابخانه موزه بریتانیا موجود است‌ (سزگین‌، ج‌ ۲، جزء ۱، ص‌ ۸۴) و الزهکال‌ فی‌ حصر الحروف‌ و المصادر و الافعال‌ ، که‌ موجود نیست‌ (ابوحیان‌ غرناطی‌، ص‌ ۲۵).

مصحح‌ کتابِ مُغنی‌اللبیب‌ نیز، به‌ اشتباه‌، کتابِ الذخائر تألیف‌ علی‌بن‌ محمد هروی‌، پدر ابوسهل‌، را به‌ جناده‌ نسبت‌ داده‌ است‌ (رجوع کنید به ابن‌هشام‌، ج‌ ۳، فهرست‌ ص‌ ۲۶۱).



منابع‌:
(۱) ابن‌خلّکان‌؛
(۲) ابن‌هشام‌، مغنی‌اللبیب‌ عن‌ کتب‌ الاعاریب‌، چاپ‌ حسن‌ حمد، بیروت‌ ۱۴۱۸/ ۱۹۹۸؛
(۳) محمدبن‌ یوسف‌ ابوحیان‌ غرناطی‌، تذکره النحاه، چاپ‌ عفیف‌ عبدالرحمان‌، بیروت‌ ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶؛
(۴) فؤاد سزگین‌، تاریخ‌ التراث‌العربی‌ ، ج‌ ۲، جزء ۱، نقله‌ الی‌العربیه محمود فهمی‌ حجازی‌، [ ریاض‌ ] ۱۴۰۳/۱۹۸۳، چاپ‌ افست‌ قم‌ ۱۴۱۲؛
(۵) عبدالرحمان‌بن‌ابی‌بکر سیوطی‌، بغیه الوعاه فی‌ طبقات‌ اللغویین‌ و النحاه، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ ۱۳۸۴؛
(۶) صفدی‌؛
(۷) علی‌بن‌ یوسف‌ قفطی‌، انباه‌ الرواه علی‌ انباه‌ النحاه، چاپ‌ ابوالفضل‌ ابراهیم‌، ج‌ ۳، قاهره‌ ۱۳۷۴/ ۱۹۵۵؛
(۸) یاقوت‌ حموی‌، معجم‌الادباء ، چاپ‌ احسان‌ عباس‌، بیروت‌ ۱۹۹۳٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد۱۰ 

زندگینامه رضوان‌بن‌ عبداللّه‌ جَنَوی‌ (متوفی۹۹۱ه ق)

 محدّث‌، زاهد و فقیه‌ مالکی‌قرن‌دهم‌. کنیه‌او ابوالنعیم‌و ابوالرضا/ ابوالرضی‌بود (مخلوف‌، ص‌۲۸۶؛ مرابط ‌ترغی‌، ص‌۶۳۲). وی ‌در ۹۱۰ (ابن‌قاضی‌، ۱۳۹۰، ج‌۱، ص‌۲۷۴) یا ۹۱۲ (ازهری‌، ص‌۱۱۳ـ۱۱۴؛ تازی‌، ج‌۲، ص‌۵۱۲؛ ذهبی‌، ص‌ ۳۷۴) در شهر فاس‌یا تطوان‌، هر دو از شهرهای‌کشور مغرب‌(مراکش‌کنونی‌)، به ‌دنیا آمد.

پدرش‌ابتدا در شهر جنووا، بندر مهم ‌ایتالیا، که ‌زمانی ‌مرکز مبادلات‌تجاری‌ و دریایی‌با کشورهای‌گوناگون‌بود (رجوع کنید به عبدالعزیز بن عبداللّه‌، ذیل‌«جنوه‌»؛ قس‌زبیدی‌، ذیل‌«جنو»، که‌ جَنَوه ‌را شهری‌در اندلس ‌معرفی‌کرده‌است‌)، زندگی‌می‌کرد و مسیحی‌بود، اما بر اثر حادثه‌ای ‌از مسیحیت ‌روی‌ گرداند و در حدود ۸۹۰، پس ‌از مهاجرت‌ به ‌دیار مسلمانان‌، اسلام‌آورد. وی‌ در مسیر خود با زنی‌ یهودی‌، که ‌بعد به ‌اسلام ‌گروید، ازدواج‌ کرد و سرانجام ‌در شهر فاس‌سکنا گزید (ازهری‌، ص‌۱۱۴؛ عبدالکبیر کتانی‌، ج‌۱، ص‌۳۰۶ـ۳۰۷).

اساتید

فاس ‌در آن‌عصر، مهد دانش‌بود و دانشمندان‌بزرگی‌ در رشته‌های ‌گوناگون‌علوم‌اسلامی‌ در آن ‌به ‌آموزش‌ و تحقیق ‌و تألیف ‌ مشغول‌  بودند (تازی‌، ج‌۲، ص‌۳۶۷). جنوی ‌در چنین ‌محیطی‌ حیات‌علمی‌ خود را آغاز کرد و از استادانی ‌چون‌

ابوزید عبدالرحمان‌ بن‌علی‌سُقَّین‌عاصمی‌،

ابو محمد عبداللّه‌غَزْوانی‌( موسوعه ‌اعلام‌ المغرب‌، ج‌۳، ص‌۱۱۱۷)، ابوعبداللّه‌بن ‌محمدبن‌ علی ‌خَرّوبی   ‌طرابلسی‌، و ابوعبد اللّه ‌ محمدبن‌علی‌شَطیبی ‌زِروالی‌(محمد عبدالحی‌کتانی‌، ج‌۱، ص ۴۳۵) بهره‌برد (برای‌آگاهی‌بیشتر در باره‌استادان‌ جنوی‌ رجوع کنید به عبدالکبیر کتانی‌، ج‌۱، ص‌۳۰۷).

در این ‌میان‌، تأثیر دو استاد نخست‌ بارزتر بود و جنوی ‌همواره‌آشنایی ‌با آن‌ دو را برای‌خود از بزرگ‌ ترین‌مواهب‌ الاهی‌می‌دانست‌ (محمد عبدالحی‌کتانی‌، ج‌۲، ص‌۹۸۷). جنوی‌از ملازمان ‌و شاگردان‌ خصوصی‌ عاصمی‌ بود و پس ‌از وی‌، در جایگاه ‌روایت‌حدیث‌ و ریاست ‌علمی‌ شهر، جانشین ‌او شد (همان‌، ج‌۱، ص‌۴۳۵، ج‌۲، ص‌۷۶۴). جنوی‌ برای‌ ملاقات ‌و ملازمت‌ با غزوانی‌، که‌ به ‌شهر مراکش‌ منتقل ‌شده‌ بود، به‌ این ‌شهر سفر کرد و پس ‌از گذشت‌ یک ‌سال‌ از مرگ‌استادش‌، به‌ فاس‌ بازگشت‌(عبدالکبیر کتانی‌، همانجا).

شاگردان‌

جنوی ‌شاگردان‌بسیاری‌تربیت‌کرد،

از جمله‌:

عبدالواحدبن‌احمدبن‌ابی‌الحسن‌شریف‌حسنی‌،

ابوعبداللّه‌محمد بن‌قاسم‌ قیسی‌ معروف‌ به‌قَصّار *،

احمدبن‌موسی‌مُرابی‌اندلسی‌(متوفی‌۱۰۳۴) و ملک‌ منصور سعدی‌ از سلاطین ‌مغرب‌(ابن‌قاضی‌، ۱۹۷۳ـ۱۹۷۴، قسم‌۲، ص‌۴۵۴؛ محمد عبدالحی ‌کتانی‌، ج‌۱، ص‌۴۳۵، ج‌۲، ص‌۹۶۵؛ تازی‌، ج‌۲، ص‌۵۱۲).

جنوی ‌از صاحبان ‌طریقت ‌در عرفان‌ و تصوف‌ نیز به ‌شمار می‌رفت‌. به ‌نوشته‌ ذهبی‌ (همانجاا)، روش‌او حفظ ‌صفات‌ اخلاقی ‌تصوف‌ همراه‌ با پایبندی‌شدید به ‌شریعت‌بود. زهد، تواضع‌، حُسن‌خلق‌، ادب‌، پرهیزگاری‌شدید، احترام ‌گذاشتن‌ به‌ دانشوران‌، خط‌ زیبا، ذکر دائم‌، تلاوت ‌قرآن ‌و شیفتگی‌ فراوان ‌به ‌پیامبر اکرم ‌از جمله ‌اوصاف‌ او شمرده‌ شده‌ است‌(محمد عبدالحی ‌کتانی‌، ج‌۱، ص‌۴۳۶؛ عبدالکبیر کتانی‌، ج‌۱، ص‌۳۰۷ـ ۳۰۸؛ ازهری‌، ص ۱۱۳‌ـ ۱۱۴). به ‌نوشته‌ برخی‌ مورخان‌، مردم ‌او را در علم ‌فقه ‌و حدیث ‌به ‌احمدبن‌ حنبل‌، پیشوای ‌حنبلیان‌، و در عرفان ‌و تصوف‌ به‌جُنید بغدادی‌تشبیه‌می‌کردند (برای‌نمونه‌ رجوع کنید به تازی‌، همانجا). 

در باره ‌زهد و ساده‌زیستی‌ او نوشته‌ شده‌است‌که‌ پس‌از مرگ‌ تنها قطعه‌ حصیری‌ که ‌بر آن ‌نماز می‌گزارد و تکه ‌نخی‌ که‌ هنگام ‌وضو آستین‌ خود را با آن‌می‌بست‌، از وی‌برجا ماند ( موسوعه‌اعلام‌المغرب‌، ج‌۳، ص‌۱۱۱۸). مخلوف‌(همانجا) جنوی‌ را در شمار طبقه ‌بیستم ‌علمای ‌مالکی‌ نام‌ برده‌است‌. شاگرد جنوی‌، احمدبن‌موسی‌مُرابی‌اندلسی‌، کتاب‌ تحفه ‌الاخوان ‌و مواهب‌ الامتنان ‌فی ‌مناقب ‌سیدی‌ رضوان‌ را در وصف‌ مناقب ‌و کرامات‌او نگاشته‌است‌(محمد عبدالحی‌کتانی‌، ج‌۱، ص‌۴۳۵؛ ازهری‌، ص‌۱۱۴).

رحلت

جنوی‌ در ۱۴ ربیع‌الاول‌۹۹۱ وفات‌کرد و در فاس‌، بیرون‌ باب‌الفتوح‌، دفن‌ شد (ابن‌قاضی‌، ۱۹۷۳ـ۱۹۷۴، قسم‌۱، ص۱۹۷‌؛ موسوعه ‌ اعلام ‌المغرب‌، ج‌۲، ص‌۹۴۲، ج‌۳، ص‌۱۱۱۷). به ‌گزارش‌ مورخان‌، تشییع ‌جنازه‌ او بسیار باشکوه‌ بود (برای‌نمونه رجوع کنید به ابن‌قاضی‌؛ مخلوف‌، همانجاها). کتابی ‌در فقه‌، مجموعه‌اشعار و نیز اجازه‌های‌ حدیثی‌ متعددی‌ از وی‌ بر جای ‌مانده ‌است‌(رجوع کنید به ازهری‌؛ مرابط ‌ترغی‌، همانجاها).



منابع‌:

(۱) ابن‌قاضی‌، جذوه‌ الاقتباس ‌فی ‌ذکر مَن ‌حَلَّ من‌الاعلام‌ مدینه ‌فاس‌،رباط‌۱۹۷۳ـ۱۹۷۴؛
(۲) همو، درّه ‌الحجال ‌فی ‌أسماءالرجال‌( ذیل‌وفیات‌الاعیان‌)، چاپ‌ محمد احمدی‌ابوالنور، ج‌۱، قاهره ۱۳۹۰/ ۱۹۷۰؛
(۳) محمد بشیر ظافر ازهری‌، طبقات‌المالکیه ‌و هو الکتاب ‌المسمی ‌الیواقیت ‌الثمینه ‌فی‌ اعیان‌ مذهب‌عالم‌المدینه‌، قاهره‌۱۴۲۰/ ۲۰۰۰؛
(۴) عبدالهادی‌ تازی‌، جامع‌ القرویین‌، بیروت ۱۹۷۲ـ۱۹۷۳؛
(۵) نفیسه ‌ذهبی‌، الزاویه‌ الفاسیه‌: التطور و الادوار حتی ‌نهایه ‌العهد العلوی‌ الاول‌، دارالبیضاء ۱۴۲۲/۲۰۰۱؛
(۶) محمدبن ‌محمد زبیدی‌، تاج ‌العروس‌ من ‌جواهرالقاموس‌، چاپ ‌علی ‌شیری‌، بیروت ۱۴۱۴/ ۱۹۹۴؛
(۷) عبدالعزیز بنعبداللّه‌، معلمه‌ المدن ‌و القبائل‌، در الموسوعه ‌المغربیه ‌للاعلام‌ البشریه‌ و الحضاریه‌، ملحق‌۲،[رباط‌( : وزاره‌ الاوقاف ‌و الشؤون ‌الاسلامیه‌، ۱۳۹۷/۱۹۷۷؛
(۸) عبدالکبیربن‌ هاشم‌ کتانی‌، زهرالا´س‌ فی‌ بیوتات ‌اهل ‌فاس‌، چاپ ‌علی‌بن‌ منتصر کتانی‌، دارالبیضاء ۱۴۲۲/ ۲۰۰۲؛
(۹) محمد عبدالحی‌بن‌ عبدالکبیر کتانی‌، فهرس‌ الفهارس‌ و الاثبات‌، چاپ‌ احسان‌عباس‌، بیروت‌۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۱۰) محمدبن‌محمد مخلوف‌، شجره ‌النور الزکیه‌ فی ‌طبقات‌المالکیه‌، قاهره‌۱۳۴۹ـ۱۳۵۰، چاپ ‌افست ‌بیروت‌)بی‌تا.]؛
(۱۱) عبداللّه ‌مرابط ‌ترغی‌، فهارس‌علماء المغرب‌منذالنشأه‌الی‌نهایه‌القرن‌الثانی‌عشرللهجره‌، تطوان‌۱۴۲۰/ ۱۹۹۹؛
(۱۲) موسوعه ‌اعلام ‌المغرب‌، چاپ‌ محمد حجی‌، بیروت‌: دارالغرب‌الاسلامی‌، ۱۴۱۷/۱۹۹۶٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۱

زندگینامه موسی‌ جوزجانی‌(متوفی۲۹۰ه ق)

 ابوسلیمان‌ موسی‌بن‌ سلیمان‌ ، محدّث‌ و فقیه‌ حنفی‌ اوایل‌ قرن‌ سوم‌. تاریخ‌ تولد و زادگاه‌ وی‌ دانسته‌ نیست‌. او که‌ منسوب‌ به‌ جوزجان‌*است‌ ( رجوع کنید به سمعانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۶)، در بغداد به‌ تحصیل‌ پرداخت‌ و تا زمان‌ مرگ‌ هم‌ همانجا زیست‌ و ازاین‌رو، او را بغدادی‌ نیز خوانده‌اند (ابن‌ندیم‌، ص‌ ۲۵۹؛ خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۵، ص‌ ۲۶؛ بغدادی‌، هدیه العارفین‌ ، ج‌ ۲، ستون‌ ۴۷۷).

اساتید

وی‌ فقه‌ را نزد قاضی‌ ابویوسف‌ (متوفی‌ ۱۸۲) و محمدبن‌ حسن‌ شیبانی‌ * (متوفی‌ ۱۸۹) فراگرفت‌ (ابن‌ندیم‌، همانجا؛ ابن‌قُطلُوبُغا، ص‌۲۶۰) و از چندین‌ نفر حدیث‌ شنید (ابن‌ ابی‌حاتم‌، ج‌ ۸، ص‌ ۱۴۵؛ خطیب‌ بغدادی‌، همانجا؛ ابن‌ ابی‌الوفا، ج‌ ۳، ص‌ ۵۱۸؛ ابن‌قطلوبغا، همانجا).

چند نفر نیز از او روایت‌ کرده‌اند (ابن‌ندیم‌؛ خطیب‌ بغدادی‌، همانجاها؛ مَزّی‌، ج‌ ۲۵، ص‌ ۳۲۵ـ۳۲۶؛ ذهبی‌، ج‌۱۰، ص‌۱۹۴). محدّثان‌، جوزجانی‌ را فردی‌ صاحب‌نظر و صدوق‌ دانسته‌اند (ابن‌ابی‌حاتم‌؛ ذهبی‌، همانجاها). هنگامی‌ که‌ مأمون‌ (حک : ۱۹۸ـ ۲۱۸) منصب‌ قضا را به‌ او پیشنهاد کرد، از پذیرفتن‌ آن‌ خودداری‌ کرد از آن‌ رو که‌ خود را لایق‌ این‌ منصب‌ نمی‌دانست‌ (خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۵، ص‌ ۲۷؛ ابواسحاق‌ شیرازی‌، ص‌ ۱۳۰؛ ابن‌ابی‌الوفا، همانجا).

رحلت

جوزجانی‌ پس‌ از سال‌ ۲۰۰ وفات‌ یافت‌ (ابن‌ابی‌الوفا، همانجا؛ لکنوی‌، ص‌ ۲۱۶؛ بغدادی‌، ایضاح‌المکنون، ج‌ ۲، ستون‌ ۳۳)، اما برخی‌ مؤلفان‌ ( رجوع کنید به بروکلمان‌، ج‌ ۳، ص‌ ۲۵۷؛ شیخ‌، ص‌ ۳۷) وفات‌ او را در ۲۹۰ یا بعد از ۲۸۰ دانسته‌اند. باتوجه‌ به‌ اینکه‌ بیشتر شاگردان‌ شیبانی‌ و همدرسهای‌ جوزجانی‌ تا ۲۳۰ وفات‌ یافته‌اند ( رجوع کنید به د. اسلام، چاپ‌ دوم‌، ذیل‌ «الشیبانی‌»)، درستی‌ این‌ تاریخ‌ بعید به‌ نظر می‌رسد (نیز رجوع کنید به زرکلی‌، ج‌ ۷، ص‌ ۳۲۳).

آثار

برخی‌ مؤلفان‌ ( رجوع کنید به ابن‌ ابی‌الوفا، ج‌ ۲، ص‌ ۱۸۶ـ۱۸۷؛ سزگین‌، ج‌ ۱، ص‌ ۶۰۷؛ بغدادی‌، هدیه العارفین‌، همانجا)

آثاری‌، از جمله‌

السیرالصَغیر،

نوادرالفتاوی،

کتاب ‌الصلوه،

کتاب‌الحیل‌ و

کتاب‌الرهن‌، را به‌ جوزجانی‌ نسبت‌ داده‌اند، اما به‌نوشته ابن‌ندیم‌ (همانجا) وی‌ هیچ‌ تألیفی‌ نداشته‌ و صرفاً راوی‌ کتابهای‌ شیبانی‌ بوده‌ است‌. در این‌ میان‌ روایت‌ جوزجانی‌ از برخی‌ آثار مشهور شیبانی‌، مانند کتاب‌الاصل‌ ( المبسوط‌ )، معروف‌تر است‌ (رجوع کنید به حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۲، ستون‌۱۵۸۱؛ بروکلمان‌؛ شیخ‌، همانجاها).



منابع‌:

(۱) ابن‌ ابی‌الوفا، الجواهر المضیه فی‌ طبقات‌ الحنفیه، چاپ‌ عبدالفتاح‌ محمد حلو، ریاض‌ ۱۴۱۳/۱۹۹۳؛
(۲) ابن‌ ابی‌حاتم‌، کتاب‌ الجرح‌ و التعدیل‌، حیدرآباد، دکن‌ ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ ۱۹۵۳، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ [بی‌تا.(؛
(۳) ابن‌قطلوبغا، تاج‌التراجم‌ فی‌ من‌ صنّف‌ من‌الحنفیه، چاپ‌ ابراهیم‌ صالح‌، بیروت‌ ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۴) ابن‌ندیم‌ (تهران‌)؛
(۵) ابواسحاق‌ شیرازی‌، طبقات‌ الفقهاء،) قاهره]: مکتبه الثقافه الدینیه، ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۶) کارل‌ بروکلمان‌، تاریخ‌ الادب‌العربی‌، ج‌ ۳، نقله‌ الی ‌العربیه عبدالحلیم‌ نجار، قاهره‌ ۱۹۶۹؛
(۷) اسماعیل‌ بغدادی‌، ایضاح‌المکنون‌، ج‌ ۲، در حاجی‌ خلیفه‌، ج‌ ۴؛
(۸) همو، هدیه العارفین‌، ج‌ ۲، در حاجی‌ خلیفه‌، ج‌ ۶؛
(۹) حاجی‌ خلیفه‌؛
(۱۰) خطیب‌ بغدادی‌؛
(۱۱) ذهبی‌؛
(۱۲) خیرالدین‌ زرکلی‌، الاعلام‌، بیروت‌ ۱۹۸۰؛
(۱۳) فؤاد سزگین‌، تاریخ‌ نگارش‌های‌ عربی‌، ترجمه‌، تدوین‌ و آماده‌سازی‌: مؤسسه‌ی‌ نشر فهرستگان‌، تهران‌ ۱۳۸۰ ش‌ ـ ؛
(۱۴) سمعانی‌؛
(۱۵) عزالدین‌ حسین‌ شیخ‌، الامام‌ محمدبن‌ الحسن‌الشیبانی‌: محدثاً و فقیهاً، بیروت‌ ۱۴۱۳/۱۹۹۳؛
(۱۶) عبدالحی‌بن‌ عبدالحلیم‌ لکنوی‌، الفوائد البهیه فی‌ تراجم‌ الحنفیه، کراچی‌ ۱۳۹۳؛
(۱۷) یوسف‌بن‌ عبدالرحمان‌ مزّی‌، تهذیب ‌الکمال‌ فی‌ اسماء الرجال‌، چاپ‌ بشار عواد معروف‌، بیروت‌ ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛

(۱۸) EI 2 , s. v. ” A l-Shaybani, Abu ـ Abd Allah Muhammad B. Al-Hassan” (by E. Chaumont).

 

دانشنامه جهان اسلام  جلد۱۱ 

زندگینامه محمد جَوْزَقی(متوفی۳۸۸ه ق)

 ابوبکر محمدبن‌ عبداللّه‌ شیبانی‌، محدّث‌ شافعی‌ قرن‌ چهارم‌. او اهل‌ جوزق‌، از نواحی‌ نیشابور، بود (یاقوت‌ حموی‌، ذیل‌ «جوزق‌»). در منابع‌، تاریخ‌ ولادت‌ وی‌ ذکر نشده‌، اما با توجه‌ به‌ سال‌ وفاتش‌، یعنی‌ ۳۸۸، و ۸۲ ساله‌ بودنش‌ به‌ هنگام‌ مرگ‌ ( رجوع کنید به سمعانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۹؛ابن‌اثیر، ج‌ ۱، ص‌ ۳۰۹؛سبکی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۸۵)، می‌توان‌ نتیجه‌ گرفت‌ که‌ در ۳۰۶ به‌ دنیا آمده‌ است‌.

وی‌ از آن‌ رو که‌ شهادتش‌ نزد قاضی‌ و رأیش‌ در جرح‌ و تعدیلِ افراد معتبر بود (سمعانی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۴۰؛ذهبی‌، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج‌ ۱۶، ص‌ ۴۹۳؛همو، ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷، ج‌ ۳، ص‌ ۱۰۱۳) به‌ «معدّل‌» شهرت‌ داشت‌. برخی‌ از وی‌ باعنوان‌ شیخ‌ و محدّث‌ و مفیدِ (کسی‌ که‌ به‌ نقل‌ از مشایخ‌ برای‌ مردم‌ حدیث‌ روایت‌ می‌کند) نیشابور یاد کرده‌اند ( رجوع کنید به ذهبی‌، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، همانجا؛صفدی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۳۱۶؛سبکی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۸۴؛ابن‌تغری‌ بردی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۱۹۹). جوزقی‌ فرزندی‌ به‌ نام‌ ابونصر محمد (متوفی‌ ۴۲۷) داشت‌ که‌ وی‌ نیز از محدّثان‌ و معدّلان‌ زمان‌ خود بود (صریفینی‌، ص‌ ۲۸).

دایی‌ جوزقی‌، ابواسحاق‌ ابراهیم‌بن‌ محمدبن‌ یحیی‌ (متوفی‌ ۳۶۲)، نیز شیخ‌ و محدّث‌ نیشابور و از مردم‌ خوشنام‌ و نیکوکار روزگارش‌ بود و مال‌ فراوانی‌ در راه‌ علم‌ و امور خیر خرج‌ می‌کرد (خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۷، ص‌ ۱۰۶؛سمعانی‌، همانجا). وی‌ توجه‌ و علاقه شدیدی‌ به‌ خواهرزاده‌اش‌ داشت‌ (ذهبی‌، ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، ج‌ ۱۶، ص‌ ۴۹۴؛ابن‌عماد، ج‌ ۳، ص‌ ۱۳۰؛نیز رجوع کنید به ادامه مقاله‌) و ظاهراً تأثیر بسیاری‌ بر شخصیت‌ او گذاشت‌، چنان‌ که‌ گفته‌ شده‌ است‌ جوزقی‌، مانند دایی‌ خود، مال‌ فراوانی‌ برای‌ شنیدن‌ و نوشتن‌ حدیث‌ صرف‌ می‌کرد (سمعانی‌، ج‌۲، ص ۱۱۹). از خودِ او نقل‌ شده‌ است‌ که‌ در طلب‌ حدیث‌ صد هزار درهم‌ خرج‌ کرد و حتی‌ یک‌ درهم‌ از این‌ راه‌ نیندوخت‌ (رجوع کنید به ذهبی‌، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، همانجا؛سبکی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۸۵).

اساتید

جوزقی‌ از محدّثان‌ بزرگی‌ چون‌ ابوعباس‌ محمدبن‌ اسحاق‌ سرّاج‌ (متوفی‌ ۳۱۳)، ابونعیم‌ عبدالملک‌بن‌ محمدبن‌ عدی‌ جرجانی‌ (متوفی‌ ۳۲۳) در نیشابور حدیث‌ شنید. همچنین‌ به‌ همراه‌ دایی‌اش‌ به‌ سرخس‌ سفر کرد و در آنجا از محضر ابوعباس‌ محمدبن‌ عبدالرحمان‌ دَغُولی‌ (متوفی‌ ۳۲۵) بهره فراوان‌ برد. به‌ شهرهای‌ دیگر نیز سفرکرد و از محدّثان‌ مشهور حدیث‌ فراگرفت‌، از جمله‌ در مکه‌ از ابوسعید احمدبن‌ محمدبن‌ اعرابی‌ (متوفی‌ ۳۴۰)، در بغداد از ابوعلی‌ اسماعیل‌بن‌ محمد صَفّار (متوفی‌ ۳۴۱)، در ری‌ از ابوحاتِم‌ محمدبن‌ عیسی‌ وسقندی‌ (متوفی‌۳۴۱) و در همدان‌ از قاسم‌بن‌ عبدالواحد (سمعانی‌، همانجا؛ذهبی‌، ۱۴۰۹، حوادث‌ و وفیات‌ ۳۸۱ـ۴۰۰ ه، ص‌ ۱۷۵؛سبکی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۸۴؛ابن‌عماد، ج‌ ۳، ص‌ ۱۲۹ـ۱۳۰). وی‌ پس‌ از این‌ سفر طولانی‌ به‌ نیشابور بازگشت‌ (سزگین‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۲۹) و ظاهراً تا پایان‌ عمر در آنجا ماند.

شاگردان‌

حاکم‌ نیشابوری‌*(متوفی‌ ۴۰۵) از راویان‌ و شاگردان‌ او به‌ شمار می‌آید ( رجوع کنید به حاکم‌ نیشابوری‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۷۰، ج‌ ۳، ص‌ ۴۲۳).

برخی‌ از دیگر راویان‌ جوزقی‌ عبارت‌اند از:

ابوسعد محمدبن‌ عبدالرحمان‌ کنجروذی‌/ گنجرودی‌ (متوفی‌ ۴۵۲)،

سعیدبن‌ محمد بُحیری‌،

محمد بن‌ علی‌خَشّاب‌،

سعیدبن‌ ابی‌سعید عیار و احمدبن‌ منصوربن‌ خلف‌ مغربی‌ (ذهبی‌، ۱۴۰۹، حوادث‌ و وفیات‌ ۳۸۱ـ۴۰۰ ه، ص‌ ۱۷۶؛سبکی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۸۵).

آثار

جوزقی‌ آثار متعددی‌ در حدیث‌ تألیف‌ کرد که‌ از آن‌ جمله‌ است‌:

اثری‌ مفصّل‌ و مشهور به‌ نام‌ المُتَّفَق‌ و المُفتَرَق؛

کتابی‌ از آن‌ مفصّل‌تر با نام‌ المتفق‌الکبیر، شامل‌ حدود سیصد جزء (ذهبی‌، ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷، ج‌ ۳، ص‌ ۱۰۱۳ـ۱۰۱۴؛همو، ۱۴۰۹، حوادث‌ و وفیات‌ ۳۸۱ـ۴۰۰ ه، ص‌ ۱۷۵؛سبکی‌، همانجا)، در منابع‌ گزارشهایی‌ در باره قرائت‌ و سماع‌ این‌ کتاب‌ در میان‌ اهل‌ علم‌ باقی‌ مانده‌ است‌ ( رجوع کنید به صریفینی‌،ص‌ ۳۶۶،۶۰۰، ۶۶۲،۷۵۵؛ذهبی‌، ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، ج‌ ۲۰، ص‌ ۱۵۶)؛

المسند الصحیح‌ یا الصحیح‌ که‌ در آن‌ احادیث‌ کتاب‌ صحیح‌ مسلم‌ را تخریج‌ کرده‌ است‌ (سمعانی‌، همانجا؛ذهبی‌، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج‌ ۱۶، ص‌۴۹۳؛صفدی‌؛ابن‌تغری‌ بردی‌، همانجاها) و باید آن‌ را در شمار مستخرجها، نه‌ مسندها، به‌ شمار آورد (طباطبائی‌، ص‌ ۱۸۹؛نیز رجوع کنید به سیوطی‌،۱۹۸۰ـ۱۹۸۵،ج‌۲،ص‌۱۳۷)؛

الجمع‌بین‌الصحیحین‌ (حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۱، ستون‌ ۵۹۹؛کحّاله‌، ج‌ ۱۰، ص‌ ۲۴۰) که‌ نسخه‌ای‌ از آن‌ در دارالکتب‌المصریه موجود است‌ (زرکلی‌، ج‌ ۶، ص‌ ۲۲۶). الاربعین‌ فی‌الحدیث‌ را نیز از تألیفات‌ وی‌ دانسته‌اند (ذهبی‌، ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، ج‌ ۱۶، ص‌ ۴۹۴؛سیوطی‌، ۱۴۱۷، ص‌ ۴۱۸).

برخلاف‌ سُبْکی‌ (ج‌ ۳، ص‌ ۱۸۴ـ۱۸۵)، حاجی‌خلیفه‌ در برخی‌ مواضع‌ (ج‌ ۱، ستون‌ ۵۳، ج‌ ۲، ستون‌ ۱۰۸۵) وی‌ را خفی‌ دانسته‌ است‌ (نیز رجوع کنید به بغدادی‌، ج‌ ۲، ستون‌ ۵۶).



منابع‌:

(۱) ابن‌اثیر، اللباب‌ فی‌ تهذیب‌ الانساب‌، بیروت‌ ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۲) ابن‌تغری‌ بردی‌، النجوم‌ الزاهره فی‌ ملوک‌ مصر و القاهره، قاهره‌ [? ۱۳۸۳ (ـ۱۳۹۲/ )? ۱۹۶۳ (ـ۱۹۷۲؛
(۳) ابن‌عماد؛
(۴) اسماعیل‌ بغدادی‌، هدیه العارفین، ج‌ ۲، در حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۶؛
(۵) حاجی‌خلیفه‌؛
(۶) محمدبن‌ عبداللّه‌ حاکم‌ نیشابوری‌، المستدرک‌ علی‌ الصحیحین‌، چاپ‌ یوسف‌ عبدالرحمان‌ مرعشلی‌، بیروت‌ ۱۴۰۶؛
(۷) خطیب‌ بغدادی‌؛
(۸) محمدبن‌ احمد ذهبی‌، تاریخ‌ الاسلام‌ و وفیات‌ المشاهیر و الاعلام‌، چاپ‌ عمر عبدالسلام تدمری‌، حوادث‌ و وفیات‌ ۳۸۱ـ۴۰۰ ه، بیروت‌ ۱۴۰۹/ ۱۹۸۸؛
(۹) همو، سیر اعلام‌ النبلاء، ج‌ ۱۶، چاپ‌ شعیب‌ ارنؤوط‌ و دیگران‌، بیروت‌ ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ ۱۹۸۸؛
(۱۰) همو، کتاب‌ تذکره الحفاظ‌، حیدرآباد، دکن‌ ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷/ ۱۹۵۶ـ ۱۹۵۸، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ )بی‌تا.(؛
(۱۱) خیرالدین‌ زرکلی‌، الاعلام‌، بیروت‌ ۱۹۹۹؛
(۱۲) عبدالوهاب‌بن‌ علی‌ سبکی‌، طبقات‌ الشافعیه الکبری، چاپ‌ محمود محمد طناحی‌ و عبدالفتاح‌ محمد حلو، قاهره‌ ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۱۳) فؤاد سزگین‌، تاریخ‌ التراث‌ العربی‌، ج‌ ۱، جزء ۱، نقله‌ الی‌ العربیه محمود فهمی‌ حجازی‌، )ریاض‌( ۱۴۰۳/۱۹۸۳، چاپ‌ افست‌ قم‌ ۱۴۱۲؛
(۱۴) سمعانی‌؛
(۱۵) عبدالرحمان‌بن‌ ابی‌بکر سیوطی‌، تدریب‌ الراوی‌ فی‌ شرح‌ تقریب‌ النواوی، چاپ‌ عزت‌ علی‌ عطیه‌ و موسی‌ محمدعلی‌، قاهره‌ )۱۹۸۰ـ۱۹۸۵(؛
۱۶- همو، طبقات الحفّاظ‌ ، چاپ‌ علی‌ محمدعمر، )قاهره‌( ۱۴۱۷/۱۹۹۶؛
(۱۷) ابراهیم‌بن‌ محمد صریفینی‌، تاریخ‌ نیسابور: المنتخب‌ من‌ السیاق، چاپ‌ محمدکاظم‌ محمودی‌، قم‌ ۱۳۶۲ ش‌؛
(۱۸) صفدی‌؛
(۱۹) کاظم‌ طباطبائی‌، مسند نویسی‌ در تاریخ‌ حدیث، قم‌ ۱۳۷۷ ش‌؛
(۲۰) عمررضا کحّاله‌، معجم‌ المؤلفین، دمشق‌ ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ )بی‌تا.ه؛
(۲۱) یاقوت‌ حموی‌.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۱ 

زندگینامه ابوسعد محسن‌ حاکم جِشُمى(متوفی۴۹۴ه ق)

 ابوسعد محسن‌بن محمد بَروقَنى، عالم و متکلم زیدى قرن پنجم. وى در ۴۱۳ در روستاى جِشُم از توابع بیهق (سبزوار کنونى) به دنیا آمد (شهارى، قسم ۳، ج ۲، ص ۸۹۱ـ۸۹۲؛ نیز رجوع کنید به بیهقى، ص ۲۱۲؛ صریفینى، ص ۶۹۲). نسبش، به واسطه محمدبن حنفیه (متوفى ۸۱)، به امام على علیه‌السلام می‌رسد، لیکن به علوى بودن شهرت نداشته است (بیهقى، ص ۲۱۳). از سالهاى آغازین حیات وى اطلاعى نیست. بیشتر مشایخ او از عالمان نیشابور بوده‌اند؛ از این‌رو، وى احتمالا مدتى در این شهر اقامت داشته است (رجوع کنید به صریفینى، ص ۶۹۲ـ۶۹۳؛ شهارى، قسم ۳، ج ۲، ص ۸۹۱).

اساتید

نخستین استاد وى، ابوحامد احمدبن محمدبن اسحاق نجار نیشابورى، از عالمان حنفى نیشابور بوده (رجوع کنید به حاکم جشمى، «الطبقتان… من کتاب شرح‌العیون»، ص ۳۶۷؛ صریفینى، ص ۶۹۳) که نزد وى کلام و اصول فقه خوانده است (د.اسلام، چاپ دوم، تکمله ۵ـ۶، ذیل مادّه؛ نیز رجوع کنید به حاکم جشمى، «الطبقتان… من کتاب شرح العیون»، ص ۳۸۹ـ۳۹۰). ظاهرآ تا زمان حیات نیشابورى، حاکم نزد فرد دیگرى شاگردى نکرده است (رجوع کنید به زرزور، ص ۷۷).

بعد از وفات نیشابورى، حاکم نزد ابوالحسن علی‌بن عبداللّه نیشابورى بیهقى به شاگردى پرداخت (رجوع کنید به بیهقى، ص ۱۸۵). بیهقى تعالیم معتزله را به واسطه ابوطالب یحیی‌بن حسین هارونى از قاضى عبدالجباربن احمد همدانى* دریافت کرده بود. حاکم نزد بیهقى برخى متون کلامى، اصول فقه و تفسیر خواند و هم‌زمان با تلمذ نزد او، نزد عالم نامدار حنفى و قاضی‌القضات نیشابور، ابومحمد عبداللّه‌بن حسین ناصحى، نیز شاگردى کرد (زرزور، ص ۷۷ـ۷۸) و در ۴۳۶ از وى حدیث شنید (شهارى، همانجا).

ناصحى نیز داراى عقاید معتزلى بود و جز در مسئله وعید، با معتزله مخالفتى نداشت. حاکم نزد او اصول محمدبن حسن شیبانى* و کتابهاى الجامع، الزیادات و مسائل الحساب را خواند (زرزور، ص ۷۸). حاکم نزد افراد دیگرى نیز شاگردى کرد (رجوع کنید به صریفینى، ص۶۹۲ـ ۶۹۳؛ حاکم جشمى، «الطبقتان… من کتاب شرح العیون»، ص ۳۶۷؛ زرزور، ص ۷۸ـ۷۹).

وى بعد از اتمام تحصیلات خود، به زادگاهش بازگشت و در ۱۳ رمضان ۴۷۸ املاى اثر حدیثى خود، جلاء الابصار فى متون الأخبار، را در مسجدجامع جشم آغاز کرد. این اثر، که در شصت مجلس است، در ۴۸۱ بعد از بازگشت حاکم از سفر حج، به پایان رسید. عمده احادیث این کتاب به نقل از ناصحى است (رحمتى، ص ۱۰۷، پانویس ۱۷).

در منابع زیدیه از حاکم جشمى به عنوان استاد زمخشرى* یاد شده (شهارى، قسم ۳، ج ۲، ص ۸۹۲؛زرزور، ص ۸۰)؛اما همان‌گونه که مادلونگ (ص ۴۸۷) اشاره کرده است، شاهدى درباره دیدار زمخشرى و جشمى در دست نیست، تنها می‌دانیم که زمخشرى کتاب جلاءالابصار جشمى را از شاگرد وى، احمدبن محمدبن اسحاق خوارزمى، که در جشم ساکن بوده، روایت کرده است. به نظر مادلونگ (همانجا)، زمخشرى بعد از وفات جشمى به جشم رفته و نزد شاگردان او درس خوانده است.

مادلونگ (همانجا) شاهد این ادعا را سلسله سندى در روایت قصیده‌اى از عالم معتزلى، ابوالحسن جرجانى*، می‌داند (نیز رجوع کنید به سبکى، ج ۳، ص ۴۶۰ـ۴۶۱). همان‌گونه که مادلونگ (ص ۴۸۸ـ۴۹۲) نشان داده است، ظاهرآ زمخشرى، برخلاف جشمى که از مکتب ابوهاشم جُبّائى* پیروى کرده، از مکتب اعتزالى ابوالحسینِ بصرى* (متوفى ۴۳۶) متأثر بوده و آراى وى را در خوارزم، رکن‌الدین محمود خوارزمى (متوفى ۵۳۶) به وى درس داده است. این خود می‌تواند دلیلى بر رد فرضیه شاگردى زمخشرى نزد جشمى باشد (رجوع کنید به یافى، ص ۳۶۸).

رحلت

بنابر برخى منابع، حاکم جشمى در سال ۴۹۴ در مکه، به علت تألیف کتاب رساله ابلیس الی‌اخوانه المناحیس، کشته شد (براى نمونه رجوع کنید به شهارى، قسم ۳، ج ۲، ص ۸۹۴؛زرزور، ص ۷۲ـ۷۳).

آثار

از حاکم آثار فراوانى باقی‌مانده که اغلب آنها به صورت نسخه خطى در کتابخانه‌هاى مختلف، خاصه در کتابخانه‌هاى یمن، موجود است.

مهم‌ترین اثر کلامى او،

شرح عیون المسائل است. این کتاب شرح کتابى از خود وى، یعنى عیون المسائل، است. حاکم شرح خود را موجز خوانده، اما زرزور (ص ۱۰۱ـ ۱۰۲) آن را شرح جامع و تفصیلى دانسته است. این کتاب، شش بخش دارد، شامل فرق غیرمسلمان، فرقه‌هاى مسلمان، معتزله و آرا و عقاید آنها، توحید، تعدیل و تجویر، و نبوت. با توجه به دلبستگى حاکم جشمى به ابوهاشم، شگفت‌آور نیست که وى در این کتاب به آراى قاضى عبدالجبار تکیه کرده است (رجوع کنید به همانجا).

از کتاب عیون المسائل، نسخه‌اى در کتابخانه آمبروزیان (رجوع کنید به بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۷۳۲)، و از شرح عیون المسائل نسخه‌هاى متعددى در موزه بریتانیا، کتابخانه آمبروزیان، لیدن و صنعا باقى مانده است (حاکم جشمى، رساله ابلیس، مقدمه مدرسى، ص ۱۲).

در کتابخانه‌هاى خصوصى یمن نیز نسخه‌اى از این کتاب موجود است (رجوع کنید به وجیه، ۱۴۲۲، ج ۱، ص ۴۷۴). فؤاد سید، بخشى از این کتاب را که در شرح احوال عالمان معتزلى از قاضى عبدالجبار تا زمان جشمى است، در کتاب فضل‌الاعتزال و طبقات‌المعتزله قاضى عبدالجبار (تونس (بی‌تا.)، ص ۳۶۵ـ۳۹۳) به چاپ رسانده است.

حاکم جشمى آثار کلامى دیگرى چون

التأثیر و المؤثر،

نصیحه العامه یا الرساله التامه فى نصیحه العامه،

تنزیه الانبیاء و الأئمه (وجیه، ۱۴۲۲، ج ۱، ص ۳۵۷؛نموى، ص ۸۸)

و رساله ابلیس الى اِخوانه المناحیس نگاشته که به صورت نسخه‌هاى خطى باقى مانده است (رجوع کنید به زرزور، ص ۹۷ـ۱۰۱). این رساله، با عنوان رساله الشیخ ابی‌مُرَّه إلى اخوانه المجبره (وجیه، ۱۴۲۲، ج ۱، ص ۵۲۷) نیز مشهور است. متن این رساله را سیدحسین مدرسى به چاپ رسانده است. نسخه‌اى از تلخیص این کتاب به دست عالم امامى، عبدالرحمان‌بن محمد عتایقى (قرن هشتم)، با عنوان الدّر النفیس من رساله ابلیس موجود است (رجوع کنید به حسینى اشکورى، ج ۲۱، ص ۲۱۵ـ۲۱۶).

رساله نصیحه العامه در اصل به زبان فارسى نگاشته شده، که فقط ترجمه‌اى عربى از آن باقى است (حاکم جشمى، رساله ابلیس، همان مقدمه، ص ۱۳).

اثر مهم دیگر حاکم جشمى در اصول دین،

کتاب تحکیم العقول فى تصحیح الأصول است که عبدالسلام وجیه آن را براساس یک نسخه منحصر به فرد و کهن (کتابت ۶۲۹) به چاپ رسانده است (عمان ۱۴۲۱).حاکم جشمى در کتاب هدایه المسترشدین و ریاضه المتدبرین نیز درباره مسائل کلامى بحث کرده است (حاکم جشمى، تحکیم العقول، مقدمه وجیه، ص ۱۹). جشمى در آغاز تحکیم العقول (ص ۳۰) گفته است که وى همانند جعفربن حرب* بحثى از مباحث پیچیده کلام به میان نمی‌آورد.

کتاب با مقدماتى از دانش کلام که از دانستن آنها گریزى نیست آغاز شده (رجوع کنید به ص ۳۱ـ۳۹) و با فصولى درباره حدوث عالم و اثبات محدث و صفات آن (ص۴۱ـ ۱۱۵)، تعدیل و تجویر (ص۱۱۷ـ۱۹۶) و نبوت (ص۱۹۷ـ ۲۱۷) ادامه یافته است. حاکم جشمى به مسئله امامت در ذیل آخرین بخش کتابش (ص ۲۲۹ـ۲۳۴) اشاره کرده است. مهم‌ترین اثر تفسیرى او، التهذیب فى تفسیرالقرآن در نه جلد است. نسخه‌هاى خطى کهنى از آن موجود است (رجوع کنید به وجیه، ۱۴۲۲، ج ۱، ص ۲۸۶، ۳۳۰ـ۳۳۳، ۵۶۴، ج۲، ص۱۴۵، ۳۶۵ـ۳۶۶؛رقیحى و همکاران، ج ۱، ص ۱۳۲ـ۱۳۹).

عدنان زرزور درباره این تفسیر، اهمیت آن و آراى تفسیرى حاکم جشمى بررسى مفصّلى کرده است. اهمیت اصلى تفسیر حاکم در نقل قولهایى از تفاسیر عالمان معتزلى، چون ابوعلى جُبّائى*، ابومسلم محمدبن بحر اصفهانى، ابوالقاسم بلخى/ کعبى* و ابوبکر اصمّ*، است که به‌عنوان مصادر اصلى جشمى یاد شده‌اند (زرزور، ص ۱۶۱ـ ۱۶۲؛نیز رجوع کنید به د. اسلام، همانجا). درباره تأثیر تفسیر حاکم جشمى گفته‌اند که زمخشرى تفسیر خود را با افزودن مطالبى براساس تفسیر حاکم جشمى تألیف کرده است (رجوع کنید به زرزور، ص ۴۶۰؛مؤیدى، ص ۲۳۶). زرزور (ص ۴۶۲ـ۴۸۲) با آوردن شواهدى، نادرستى این مطلب را نشان داده است.

حاکم جشمى کتاب دیگرى

در مباحث قرآنى با عنوان تنبیه الغافلین عن فضائل الطالبیین نوشته و در آن، آیات نازل شده در حق اهل بیت و على علیه‌السلام را براساس ترتیب سوره‌ها گردآورى کرده و روایات مرسلى را نیز در تفسیر آیات به آن افزوده است. نسخه‌هاى خطى متعددى از این اثر موجود است (رجوع کنید به وجیه، ۱۴۲۲، ج۱، ص۱۹۶، ۳۵۷، ۵۷۰، ج۲، ص۹۷، ۴۲۳). این کتاب چندین‌بار به چاپ رسیده است. آخرین چاپ آن به کوشش ابراهیم یحیى درسى در صَعْده در ۱۴۲۱ منتشر شده است.

جشمى آثار حدیثى نیز تألیف کرده و کتاب جلاء الابصار فى متون الاخبار مهم‌ترین اثر حدیثى اوست. او در جلاء الابصار، فقط به نقل و گردآورى احادیث اکتفا نکرده است. کتاب وى حاوى نکاتى درباره فرق اسلامى (رجوع کنید به رحمتى، ص ۹۴ـ۹۸، ۱۱۰ـ۱۱۴، ۱۱۷ـ۱۲۰، ۱۲۴ـ۱۲۶، ۱۲۸ـ۱۳۰)، تاریخ زیدیه و مسائل کلامى مورد مناقشه میان اشاعره و معتزله است (رجوع کنید به همان، ص ۱۰۶ـ۱۰۸، ۱۱۰ـ۱۳۶).

ویلفرد مادلونگ بخشهایى از این کتاب را، که درباره امامان زیدیه است، به نقل از تحفهالابرار، تألیف احمدبن سعدالدین مِسْوَرى (ص ۱۱۹ـ۱۳۳)، در مجموعه اخبار ائمهالزیدیه فى طبرستان و دیلمان و جیلان به چاپ رسانده است (بیروت ۱۹۸۷). نسخه‌هاى خطى متعددى از کتاب جلاءالابصار باقى است (رجوع کنید به وجیه، ۱۴۲۲، ج ۱، ص ۲۱۵ـ۲۱۶، ۳۷۷، ۵۱۸، ۵۳۸، ۵۶۸، ج ۲، ص ۱۰۲، ۲۴۰، ۵۳۵؛رقیحى و همکاران، ج ۱، ص ۳۴۰). مسورى کتابى با عنوان المجالس من کتاب جلاء الابصار نگاشته است که اگر همان تحفهالابرار نباشد، تلخیص دیگرى از کتاب جلاءالابصار است (رجوع کنید به رقیحى و همکاران، ج ۲، ص ۷۲۸).

اثر دیگر حاکم در حوزه تاریخ

با عنوان السفینه الجامعه لانواع العلوم است که در آن به گردآورى اخبار انبیا، پیامبر اسلام، سیره صحابه و عترت پیامبر تا زمان خود پرداخته است. این کتاب چهار مجلد بوده و بخش اعظم آن به صورت خطى باقی‌مانده است (رجوع کنید به وجیه، ۱۴۲۲، ج ۱، ص ۴۷۴، ۵۱۸، ج ۲، ص ۹۶ـ۹۷، ۱۴۷). جشمى حنفی‌مذهب بوده، اما در اواخر عمر به زیدیه گرویده است. وى در کتابى با عنوان المنتخب، به گردآورى آراى فقهى زیدیه براساس آراى الهادى الی‌الحق یحیی‌بن حسین‌بن قاسم رسّى (متوفى ۲۹۸) پرداخته است که نسخه‌اى از آن باقى نیست (رجوع کنید به زرزور، ص ۸۱، ۱۱۲ـ۱۱۳).

آثار حاکم جشمى از طریق عالمان زیدى مهاجر ایرانى به یمن راه‌یافته است. برخى از آثار او را تاج‌الدین زیدبن احمد بیهقى بروقنى، که در سال ۵۴۰ به یمن رفته، در آنجا روایت کرده است (رجوع کنید به حاکم جشمى، تنبیه الغافلین، ص ۲۷ـ۲۸). راوى دیگر آثار جشمى در یمن، قاضى جعفربن عبدالسلام مسورى (متوفى ۵۷۳) است که در مکه از شمس‌الدین علی‌بن عیسى مشهور به ابن‌وهّاس (متوفى ۵۵۶) کتاب جلاء الابصار و شمارى از آثار جشمى را سماع کرده و از او اجازه روایت آثار زیدیه را گرفته است (شهارى، قسم ۳، ج ۱، ص ۲۷۵، ج ۲، ص ۷۷۴).

قاضى جعفر همچنین بخشى از تفسیر التهذیب را نزد ابوجعفر دیلمى سماع کرده و دیلمى اجازه روایت آثار جشمى را به او داده است (همان، ج ۱، ص ۲۷۵). قاضى محمدبن عامربن على اصفهانى، تفسیر التهذیب حاکم جشمى را با عنوان التقریب المنتزع من التهذیب خلاصه کرده و در آن اسباب نزول آیات را براساس روایات حاکم همراه با اخبار و مطالبى از تفسیر حاکم و آثار دیگر تألیف کرده (زرزور، ص ۴۸۷) که نسخه‌اى از آن باقى است (رجوع کنید به وجیه، ۱۴۲۰، ص ۹۱۵).

آثار حاکم جشمى مورد توجه فراوان عالمان زیدى بوده (رجوع کنید به شهارى، قسم ۳، ج ۱، ص ۶۱، ۱۰۳، ۱۱۹، ج ۲، ص ۶۹۹ـ ۷۰۰) و در منابع زیدى از وى با عنوان الحاکم یاد شده است (ابن‌ابی‌الرجال، ج ۴، ص ۴۰۴؛د.اسلام، همانجا). با این حال، از برخى آراى حاکم جشمى نقد شده است. مثلا محمدبن احمدبن ولید قرشى (قرن هفتم) در کتابى با عنوان منهاج السلامه فى مسائل الامامه به نقد دیدگاه حاکم درباره مسئله امامت پرداخته است. ابن‌ولید اشاره کرده که دیدگاه حاکم در شرح عیون المسائل، قبل از گرویدن وى به زیدیه بوده است (رجوع کنید به حاکم جشمى، «الطبقتان… من کتاب شرح العیون»، مقدمه فؤاد سید، ص۳۵۶ـ۳۵۷؛نیز رجوع کنید به وجیه، ۱۴۲۰، ص۸۴۴ـ ۸۴۵).



منابع :

(۱) ابن ابی‌الرجال، مطلع البدور و مجمع البحور فى تراجم رجال الزیدیه، چاپ عبدالرقیب مطهر محمد حجر، صعده، یمن ۱۴۲۵/۲۰۰۴؛
(۲) علی‌بن زید بیهقى، تاریخ بیهق، چاپ احمد بهمنیار، (تهران ۱۳۶۱ش)؛
(۳) محسن‌بن محمد حاکم جشمى، تحکیم العقول فى تصحیح الاصول، چاپ عبدالسلام وجیه، عمان ۱۴۲۱/۲۰۰۱؛
(۴) همو، تنبیه الغافلین عن فضائل الطالبیین، چاپ ابراهیم یحیى درسى، صعده، یمن ۱۴۲۱/۲۰۰۰؛
(۵) همو، رساله ابلیس الى اخوانه المناحیس، چاپ حسین مدرسى، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۶) همو، «الطبقتان الحادیه عشره و الثانیه عشره من کتاب شرح العیون»، در قاضى عبدالجباربن احمد، فضل‌الاعتزال و طبقات المعتزله، چاپ فؤاد سید، تونس (بی‌تا.)؛
(۷) احمد حسینى اشکورى، فهرست نسخه‌هاى خطى کتابخانه عمومى حضرت آیهاللّه العظمى مرعشى نجفى، قم ۱۳۵۴ـ۱۳۷۶ش؛
(۸) محمدکاظم رحمتى، «معرفى جلاءالابصار فى متون الأخبار»، علوم حدیث، سال ۶، ش ۳ (پاییز ۱۳۸۰)؛
(۹) احمد عبدالرزاق رقیحى، عبداللّه محمد حبشى، و على وهاب آنسى، فهرست مخطوطات مکتبه الجامع الکبیر صنعاء، (صنعا ? ۱۹۸۴)؛
(۱۰) عدنان محمد زرزور، الحاکم الجشمى و منهجه فى تفسیرالقرآن، (بیروت ?۱۳۹۱/ ۱۹۷۱)؛
(۱۱) عبدالوهاب‌بن على سبکى، طبقات‌الشافعیه الکبرى، چاپ محمود محمد طناحى و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۱۲) ابراهیم‌بن قاسم شهارى، طبقات الزیدیه الکبرى، قسم ۳: بلوغ المراد الى معرفه الاسناد، چاپ عبدالسلام وجیه، عمال ۱۴۲۱/۲۰۰۱؛
(۱۳) ابراهیم‌بن محمد صریفینى، تاریخ نیسابور: المنتخب من السیاق، (اصل از) عبدالغافربن اسماعیل فارسى، چاپ محمدکاظم محمودى، قم ۱۳۶۲ش؛
(۱۴) مجدالدین‌بن محمد مؤیدى، التحف شرح الزلف، صنعا ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۱۵) عبدالسلام وجیه، اعلام المؤلفین الزیدیه، عمان ۱۴۲۰/۱۹۹۹؛
(۱۶) همو، مصادرالتراث فى المکتبات الخاصه فى الیمن، عمان ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۱۷) عبدالکریم یافى، «فى سیره الزمخشرى جاراللّه»، مجله مجمع اللغه العربیه بدمشق، ج ۵۷، ش ۳ (شوال ۱۴۰۲)؛

(۱۸) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942;
(۱۹) EI2, suppl., fascs. 5-6, Leiden 1981, s.v. “Al-Hakim al-Djushami”, (by W. Madelung);
(۲۰) Wilferd Madelung, “The theology of al-Zamakhshari”, in Actas del XII Congreso de la U.E.A.I. (Malaga, 1984), Madrid: Union Europeenne d’Arabisants et d’Islamisants, 1986;
(۲۱) Leon Nemoy, Arabic manuscripts in the Yale University, New Haven 1956.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۲

زندگینامه ابومنصور موهوب‌ جَوالیقی‌(متوفی۵۳۹ه ق)(لغوی‌ و نحوی)

 ابومنصور موهوب‌بن‌ احمد ، ادیب‌، لغوی‌ و نحوی بغدادی قرن‌ ششم‌. وی‌ در ذیحجه ۴۶۵ (ابن‌جوزی‌، ج‌ ۱۸، ص‌ ۴۶؛ ابن‌اثیر، ج‌ ۱۱، ص‌ ۱۰۶ـ۱۰۷) یا در ۴۶۶ (سَمعانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۵؛ یاقوت‌ حَمَوی‌، ج‌ ۶، ص‌ ۲۷۳۷) در خاندانی‌ کهن‌ در بغداد زاده‌ شد (بروکلمان‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۶۳). هر دو تاریخ‌ از خود او نقل‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به ابن‌رجب‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۴۴). وی‌ به‌ ابن‌جوالیقی‌ نیز مشهور است‌ (رجوع کنید به ابن‌خَلِّکان‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۴۳؛ ذهبی‌، ج‌۲۰، ص‌ ۸۹). واژه جوالیقی‌، منسوب‌ به‌ جَوالیق‌، جمعِ جُوالِق‌، است‌ (سیبویه‌، ج‌ ۳، ص‌ ۶۱۵؛ سمعانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۴). به‌ گفته خود او (۱۹۶۶ ب‌ ، ص‌۱۱۰)، جُوالق‌ (و جُوال‌) مُعرَّب‌ گُواله‌ (کیسه بزرگ‌) است‌ (نیز رجوع کنید به برهان‌، ذیل‌ «گُوال‌»).

گویا یکی‌ از نیاکان‌ وی‌، جوال‌دوز یا جوال‌فروش‌ بوده‌ است‌ (سمعانی‌، همانجا). در عربی‌، غالباً صفت‌ نسبی‌ با واژه مفرد ساخته‌ می‌شود؛ ازاین‌رو، ساخته‌ شدن‌ صفت‌ نسبی‌ با جوالیق‌، که‌ جمع‌ است‌، نادر می‌باشد (ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۴۴). در این‌ باره‌ مناظره‌ای‌ نیز میان‌ جوالیقی‌ و هروی‌ نحوی‌ (متوفی‌ ۵۳۶) در بغداد درگرفت‌ (رجوع کنید به یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۵؛ قفطی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۳۶).

اساتید

جوالیقی‌ از نوجوانی‌ به‌ دانش‌اندوزی‌ و سماع‌ از استادان‌ روی‌ آورد. مشهورترین‌ استاد او خطیب‌ تبریزی‌ *(متوفی‌ ۵۰۲)، مدرّس‌ نظامیه بغداد، بود که‌ جوالیقی‌ هفده‌ سال‌ در محضر وی‌ دانش‌ اندوخت‌ و ملازم‌ او گشت‌ (سمعانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۵؛ ابن‌جوزی‌، ج‌ ۱۸، ص‌ ۴۶ـ۴۷؛ یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۱۶۳۳ـ۱۶۳۴، ج‌ ۶، ص‌ ۲۷۳۵؛ قس‌ بستانی‌، ذیل‌ مادّه‌، که‌ به‌ اشتباه‌، خطیب‌ بغدادی‌ گفته‌ است‌). پس‌ از فوت‌ خطیب‌ تبریزی‌، ابوالحسن‌ علی‌بن‌ محمد فَصیحی‌ (متوفی ۵۱۰) در نظامیه بغداد جانشین‌ وی‌ شد، ولی‌ چون‌ شیعه‌ بود اخراج‌ گردید و جوالیقی‌ در آنجا به‌ تدریس‌ پرداخت‌ (یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۹۶۴).

شاگردان‌

جمع‌ کثیری‌ در محضر جوالیقی‌ دانش‌ اندوختند که‌ خود نیز به‌ آن‌ تصریح‌ کرده‌اند، از جمله‌ عبدالکریم‌ سمعانی‌ (متوفی‌ ۵۶۲؛ ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۵)، ابوالبرکات‌ ابن‌انباری‌ (متوفی‌ ۵۷۷؛ ص‌ ۳۹۶) و عبدالرحمان‌ ابن‌جوزی‌ (متوفی‌ ۵۹۷؛ همانجا؛ برای‌ برخی‌ دیگر از شاگردان‌ او رجوع کنید به یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۴۹، ج‌ ۲، ص‌ ۸۰۳، ج‌ ۳، ص‌ ۱۳۳۲، ج‌ ۴، ص‌ ۱۶۶۶، ج‌ ۶، ص‌۲۵۷۰، ۲۸۱۷؛ قفطی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۸۸ـ۸۹، ۳۳۸، ج‌ ۲، ص‌ ۹۹، ۲۹۳، ج‌ ۳، ص‌ ۲۱۴؛ ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۴، ص‌ ۳۸۹، ج‌ ۵، ص‌ ۳۸۳، ج‌ ۶، ص‌ ۲۳۱). مُقْتَفی‌ لاَمراللّه‌ عباسی‌ (حک: ۵۳۰ ـ ۵۵۵) در دوره خلافت‌، نمازهایش‌ را به‌ امامت‌ جوالیقی‌ برگزار می‌کرد و مدتی‌ نیز نزد او دانش‌ اندوخت‌ (ابن‌انباری‌؛ ابن‌جوزی‌، همانجاها) که‌ اثر آن‌ در توقیعات‌ خلیفه‌ آشکار گشت‌ (ابن‌رجب‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۴۴؛ ابن‌عماد، ج‌ ۴، ص‌ ۱۲۷).

در بسیاری‌ از منابع‌ به‌ پارسایی‌، دانایی‌، خردمندی‌ و حافظه قوی‌ جوالیقی‌ اشاره‌ شده‌ است‌ (از جمله‌ رجوع کنید به سمعانی‌؛
ابن‌انباری‌، همانجاها؛قفطی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۳۳۵). جوالیقی‌ کم‌ و سنجیده‌ سخن‌ می‌گفت‌ و اگر در باره چیزی‌ که‌ نمی‌دانست‌ از وی‌ پرسشی‌ می‌شد، ناآگاهی‌ خود را بر زبان‌ می‌آورد (ابن‌جوزی‌، همانجا؛یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۶، ص‌ ۲۷۳۶). وی‌ بسیاری‌ از کتابهای‌ ادب‌ و حدیث‌ را کتابت‌ کرده‌ بود و خطش‌ چنان‌ خوش‌ بود که‌ مردم‌ برای‌ به‌ دست‌ آوردن‌ دست‌خطی‌ از او پول‌ فراوان‌ می‌پرداختند (یاقوت‌ حموی‌، همانجا؛ابن‌دمیاطی‌، ص‌ ۴۰۳).

جوالیقی‌ را امام‌ در لغت‌، نحو، ادب‌ و یگانه دوران‌ معرفی‌ کرده‌اند ( رجوع کنید به یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۴۹؛قفطی‌، همانجا؛ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۴۲). از وی‌ روایت‌ نیز نقل‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به ابن‌رجب‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۴۵ـ۲۴۶). ابیات‌ اندکی‌ نیز به‌ او منسوب‌ است‌ (ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۴۳؛یافعی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۲۰۸). ابن‌انباری‌ (ص‌ ۳۹۶ـ۳۹۷) نوشته‌ است‌ که‌ جوالیقی‌، آرای‌ غریبی‌ در باره برخی‌ مسائل‌ نحوی‌ ابراز می‌داشت‌ و از این‌رو، جایگاه‌ او در لغت‌، بلندمرتبه‌تر از نحو بود؛البته‌ ممکن‌ است‌ ابراز چنین‌ آرایی‌ بیانگر استقلال‌ و وسعت‌ اندیشه جوالیقی‌ باشد (رجوع کنید به جوالیقی‌،۱۳۵۰، مقدمه رافعی‌، ص‌ ۴). قفطی‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۵۱) جوالیقی‌ را یکی‌ از چهار پیشوای‌ نحو در بغداد معرفی‌ کرده‌ است‌.

رحلت

جوالیقی‌، با وجود فضل‌ و دانش‌، از طعن‌ هجوگویان‌ در امان‌ نمانده‌ و ابیاتی‌ در مذمتش‌ سروده‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۵،ص‌ ۳۴۴؛ابن‌کثیر، ج‌ ۱۲، ص‌۲۲۰). ابن‌عماد (ج‌ ۴، ص‌ ۱۲۷) جوالیقی‌ را حنبلی‌ معرفی‌ کرده‌ است‌. وی‌ در ۱۵ محرّم‌ ۵۳۹ (سمعانی‌، همانجا؛ابن ‌انباری‌، ص‌ ۳۹۸؛یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۶، ص‌ ۲۷۳۷؛سال‌ ۵۲۹ مندرج‌ در وجدی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۲۷۷، اشتباه‌ است‌) یا ۵۴۰ (ابن‌جوزی‌، همانجا؛ابن‌اثیر، ج‌ ۱۱، ص‌ ۱۰۶) در بغداد درگذشت‌. برخی‌ سال‌ ولادت‌ او (۴۶۵) را، به‌ اشتباه‌، سال‌ درگذشت‌ وی‌ دانسته‌اند (رجوع کنید به سیوطی‌، بغیه الوعاه، ج‌ ۲، ص‌ ۳۰۸؛حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۱، ستون‌ ۷۴۱، ج‌ ۲، ستون‌ ۱۵۷۷، ۱۷۳۹). پیکر او را در باب‌ حرب‌ بغداد، کنار قبر پدرش‌، به‌ خاک‌ سپردند (ابن‌جوزی‌؛ابن‌خلّکان‌، همانجاها؛قفطی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۳۳۶).

آثار جوالیقی‌ عبارت‌اند از:

۱) المُعَرَّب‌ مِن‌ الکلام‌ الاعجمی‌ علی‌ حروف‌ المعجم‌ ، که‌ به‌ اختصار، المعرّب‌ (ابن‌انباری‌، ص‌ ۳۹۶؛قفطی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۳۳۵)، ماعُرِّب‌ من‌ کلام‌ العجم‌ (سیوطی‌، همانجا) و المعرّبات‌ (حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۲، ستون‌ ۱۷۳۹) نیز نامیده‌ شده‌ است‌. وی‌ در این‌ کتاب‌ کلمات‌ غیرعربی‌ را که‌ در عربی‌ و در قرآن‌ کریم‌، احادیث‌ نبوی‌، سخنان‌ صحابه‌ و تابعین‌ و در نظم‌ و نثر عرب‌ به‌ کار رفته‌، گرد آورده‌ است‌. جوالیقی‌ در مقدمه خود، در باره ورود کلمات‌ معرّب‌ در قرآن‌ بحث‌ کرده‌ و گفته‌های‌ گوناگون‌ را در این‌ باره‌ نقل‌ (۱۹۶۶ ب‌ ، ص‌ ۴ـ ۵) و سپس‌ قواعد تعریب‌ * را بیان‌ نموده‌ و با ذکر مثالهایی‌، مباحث‌ خود را مطرح‌ کرده‌ و توضیح‌ داده‌ است‌ که‌ اجتماع‌ کدام‌ حرفها، می‌تواند بیانگر معرّب‌ بودن‌ یک‌ واژه‌ باشد (رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۶ـ۱۲).

او گفته‌های‌ لغویان‌ پیش‌ از خود، از جمله‌ ابن‌دُرَید، اَزْهَری‌، اَصْمَعی‌ و خلیل‌بن‌ احمد، را آورده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌، به‌ همان‌ ترتیب‌ رجوع کنید به همان‌،ص‌ ۴۸ـ۴۹، ۱۶۹، ۲۸۸). او از اشعار عربی‌ نیز شواهد فراوانی‌ ذکر کرده‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۵۳، ۱۹۱، ۲۵۹) و گاه‌ گفته‌ است‌ که‌ این‌ واژه‌ها از چه‌ زبانهایی‌ وارد عربی‌ شده‌اند، از جمله‌ از فارسی‌، سریانی‌، رومی‌، عِبْرانی‌ و نَبَطی‌ (برای‌ نمونه‌، به‌ همان‌ ترتیب‌ رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۵۳، ۱۴۳، ۱۷۹، ۱۹۱، ۲۰۴). شهرت‌ جوالیقی‌ بیشتر به‌ سبب‌ تألیف‌ همین‌ کتاب‌ است‌، که‌ بسیاری‌ آن‌ را ستوده‌ و تأثیرش‌ را در آثار پسین‌ بیان‌ کرده‌اند (از جمله‌ رجوع کنید به ابن‌انباری‌، ص‌ ۳۹۶؛ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۴۲؛حسین‌ نَصّار، ج‌ ۱، ص‌ ۷۱، ۷۳).

برخی‌ از بزرگان‌ نیز این‌ کتاب‌ را نزد خود مؤلف‌ خوانده‌اند، از جمله‌ ابن‌جوزی‌ (ج‌ ۱۸، ص‌ ۴۷). از نقایص‌ این‌ کتاب‌ آن‌ است‌ که‌ جوالیقی‌ گاه‌ دلیلی‌ برای‌ غیرعربی‌ بودن‌ واژگان‌ بیان‌ نکرده‌ و گاه‌ اصلِ غیرعربی‌ واژگان‌ را نیاورده‌، مانند کلمه جِرْداب‌ و جاموس‌، که‌ معرّب‌ گرداب‌ و گاومیش‌ است‌. دیگر آنکه‌ در ترتیب‌ واژگان‌ فقط‌ حرف‌ نخست‌ آنها لحاظ‌ شده‌ و دیگر حروفِ کلمه‌ ترتیب‌ الفبایی‌ ندارند. جوالیقی‌ در این‌ شیوه‌ از کتاب‌ الجیم‌ ابوعَمْروِ شَیبانی‌ * (متوفی‌ ۲۰۶) پیروی‌ کرده‌ و این‌ روش‌، یافتن‌ واژه‌ را دشوار کرده‌ است‌ ( رجوع کنید به جوالیقی‌، ۱۹۶۶ ب‌ ، مقدمه عبدالوهاب‌ عزام‌، ص‌ ۳ـ ۵؛هیوود، ص‌ ۹۷ـ ۹۸).

کتاب‌ المعرّب‌ چند بار چاپ‌ شده‌ است‌: به‌ همت‌ ادوارد زاخاو در ۱۲۸۴/۱۸۶۷ در لایپزیگ‌، احمد محمد شاکر ۱۳۲۱ ش‌/ ۱۹۴۲ در قاهره‌ و ف‌. عبدالرحمان‌ در ۱۳۶۹ ش‌/ ۱۹۹۰ در دمشق‌ ( د.ا.د.ترک‌ ، ذیل‌ مادّه‌). نسخه‌ای‌ از این‌ کتاب‌ با حواشی‌ ابن‌ بَرّی‌ (متوفی‌ ۵۸۲) موجود است‌ ( رجوع کنید به د. اسلام‌ ، چاپ‌ اول‌، ذیل‌ مادّه‌). بر این‌ کتاب‌ چندین‌ تکمله‌ (از جمله‌ ذیل‌ عبداللّه‌ بِشبیشی‌ متوفی‌ ۸۲۰) نگاشته‌ شده‌ است‌ ( المُزهر، ج‌ ۱، ص‌ ۲۶۹؛نیز رجوع کنید به جوالیقی‌، ۱۹۶۶ ب‌ ، مقدمه احمد محمدشاکر، ص‌ ۱۴ـ۱۵).

۲) شرح‌ ادب‌ الکاتب‌، در شرح‌ ادب‌ الکاتب ابن‌قُتَیبه دینوری‌*(متوفی‌ ۲۷۶). وی‌ گاه‌ یک‌ سطر ادب‌ الکاتب‌ را در سه‌ صفحه‌، با ذکر مباحث‌ صرفی‌ و نحوی‌ و لغوی‌ و شاهد آوردن‌ از اشعار عربی‌، توضیح‌ داده‌ ( رجوع کنید به جوالیقی‌، ۱۳۵۰، ص‌ ۱۲ـ ۱۵) و گاهی‌ تکمله‌ای‌ بر مطالب‌ کتاب‌ نوشته‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۲۱۴). این‌ کتاب‌ با مقدمه مصطفی‌ صادق‌ رافعی‌ در ۱۳۱۰ ش‌/۱۹۳۱ در قاهره‌ چاپ‌ شده‌ است‌.

۳) تکملهُ اِصلاح‌ ما تَغْلَطُ فیه‌ العامّه، که‌ نام‌ آن‌ التکمله فیما تَلْحَنُ فیه‌ العامّه(ابن‌انباری‌، ص‌ ۳۹۶) و تتمّه درّه الغوّاص‌ (قفطی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۳۳۵) نیز ضبط‌ شده‌ و در توضیح‌ اصطلاحات‌ غلط‌ رایج‌ در زبان‌ عربی‌ است‌ ( رجوع کنید به یاقوت‌حموی‌، ج‌۶، ص‌۲۷۳۷؛
ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۴۲؛یافعی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۲۰۸). سیوطی‌ ( بغیه الوعاه، ج‌ ۲، ص‌ ۳۰۸) ما تلحن‌ فیه‌ العامّه و تتمّه درّه الغوّاص‌ را دو کتاب‌ پنداشته‌ است‌. جوالیقی‌ در این‌ کتاب‌ با تکیه‌ بر مسائل‌ لغوی‌ و شواهد شعری‌ عربی‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ص‌ ۱۹، ۲۸) مباحث‌ خود را مطرح‌ کرده‌ است‌. ابن‌بَرّی‌ حواشی‌ متعددی‌ بر این‌ کتاب‌ نگاشته‌ و مباحث‌ آن‌ را تکمیل‌ کرده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ص‌ ۲۱، ۵۱). این‌ کتاب‌ را نخستین‌ بار، درنبورگ‌ در ۱۲۹۲/۱۸۷۵ در مجله‌ای‌ آلمانی‌ در لایپزیگ‌ منتشر کرد و سپس‌ المجمع‌ العلمی‌ العربی‌ دمشق‌ کتاب‌ را با توضیحات‌ و حواشی‌ عزّالدین‌ تنوخی‌ در ۱۳۱۵ ش‌/ ۱۹۳۶ به‌ چاپ‌ رساند (بروکلمان‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۶۴؛د. اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، ذیل‌ مادّه‌).

۴) اختصار ( مختصر ) شرح‌ امثله سیبویه، که‌ تلخیص‌ شرحی‌ است‌ که‌ ابوالفتح‌ محمدبن‌ عیسی‌ عطّار (متوفی‌ ۴۰۰) بر الکتاب‌ سیبویه‌ نوشته‌ است‌. این‌ کتاب‌ را صابر بکر ابوالسعود در ۱۳۵۸ ش‌/ ۱۹۷۹ در اسیوط‌ مصر منتشر کرده‌ است‌ ( د.ا.د.ترک‌ ، همانجا).

۵) کتاب‌ العروض‌، که‌ جوالیقی‌ آن‌ را برای‌ خلیفه مُقتفی‌ لاَمراللّه‌ نوشته‌ است‌ (ابن‌انباری‌، همانجا).

۶) مختصر صحاح‌ اللغه، که‌ تلخیصی‌ از الصحاح‌ جوهری‌*است‌ ( د. اسلام، چاپ‌ اول‌؛د. ا.د.ترک‌، همانجاها).

۷) المختصر فی‌ النحو. متن‌ انتقادی‌ این‌ کتاب‌ را محرّم‌ چلبی‌، به‌ عنوان‌ پایان‌نامه کارشناسی ‌ارشد، در دانشکده ادبیات‌ دانشگاه‌ بغداد در ۱۳۴۹ ش‌/۱۹۷۰ تهیه‌ کرده‌ است‌ ( د.ا.د.ترک‌، همانجا).

۸) ما جاءَ علی‌ فَعَلْتُ و اَفْعَلْتُ بمعنی واحد مُؤَلَّف‌ علی‌ حروف‌ المعجم‌، در توضیح‌ و معرفی‌ افعالی‌ که‌ ثلاثی‌ مجرّد و باب‌ اِفعال‌ آنها به‌ یک‌ معناست‌. این‌ کتاب‌ به‌ ترتیب‌ حروفی‌ تهجّی‌ گردآوری‌ شده‌، ولی‌ باب‌ همزه آن‌ پیش‌ از باب‌ یاء آمده‌ است‌ ( رجوع کنید به ص‌ ۷۶). در این‌ کتاب‌ به‌ندرت‌ به‌ اشعار عربی‌ استشهاد شده‌ است‌ (مانند ص‌ ۷۲). ماجد ذَهَبی‌ این‌ کتاب‌ را، بر اساس‌ نسخه دارالکتب‌ الظاهریه‌، با توضیحات‌ و تعلیقات‌، در ۱۴۰۲ در دمشق‌ منتشر کرد. نام‌ این‌ کتاب‌ در هیچ‌ جا جزو آثار جوالیقی‌ نیامده‌ است‌.

بروکلمان‌ (همانجا) شرح‌ مقصوره ابن‌درید را یکی‌ از آثار جوالیقی‌ ذکر کرده‌ است‌. وی‌ در جای‌ دیگر (ج‌ ۱، ص‌ ۷۱)، از شرحی‌ بر قصاید معلّقات‌ *، نوشته موهوب‌بن‌ احمد حصری‌، نام‌ برده‌ که‌ مترجم‌ عربی‌ کتاب‌ احتمال‌ داده‌ است‌ از جوالیقی‌ باشد. تنوخی‌ نیز در مقدمه تکمله اصلاح‌ ما تغلط‌ فیه‌ العامّه (ص‌ ۲)، از کتاب‌ غلط‌ الضعفاء من‌ الفقهاء جوالیقی‌، به‌ عنوان‌ اثری‌ که‌ چاپ‌ نشده‌، نام‌ برده‌ است‌. در د. اسلام‌ (چاپ‌ اول‌، همانجا) کتاب‌ اَسماء خَیلِ العرب‌ و فُرسانِها از آثار جوالیقی‌ دانسته‌ شده‌، حال‌ آنکه‌ این‌ اثر از ابن‌اَعرابی‌ * (متوفی‌ ۲۳۱) است‌ و جوالیقی‌ آن‌ را روایت‌ کرده‌ است‌، همچنان‌ که‌ کتاب‌ نسب‌ الخیل‌ ابن‌کلبی‌ (متوفی‌ ۲۰۶) را نیز روایت‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به ابن‌کلبی‌، مقدمه نوری‌ حَمّودی‌ قَیسی‌ و حاتم‌ صالح‌ ضامن‌، ص‌ ۱۷، تصویر نسخه خطی‌؛
ابن‌اعرابی‌، مقدمه نوری‌ حمّودی‌ قیسی‌ و حاتم‌ صالح‌ ضامن‌، ص‌ ۲۶، ۳۲، تصویر نسخه خطی‌).



منابع‌:

(۱) ابن‌اثیر؛
(۲) ابن‌اعرابی‌، کتاب‌ اسماء خیل‌العرب‌ و فرسانها، روایه ابی‌منصور جوالیقی‌، در کتابان‌ فی‌الخیل‌، چاپ‌ نوری‌ حمودی‌ قیسی‌ و حاتم‌ صالح‌ ضامن‌، بیروت‌: عالم‌الکتب‌، ۱۴۰۷/ ۱۹۸۷؛
(۳) ابن‌انباری‌، نزهه الالباء فی‌ طبقات‌ الادباء، چاپ‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ [? ۱۳۸۶/۱۹۶۷ (؛
(۴) ابن‌جوزی‌، المنتظم‌ فی‌ تاریخ‌الملوک‌ و الامم‌، چاپ‌ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی‌ عبدالقادر عطا، بیروت‌ ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۵) ابن‌خلّکان‌؛
(۶) ابن‌دمیاطی‌، المستفاد من‌ ذیل‌ تاریخ‌ بغداد، چاپ‌ محمد مولود خلف‌ و بشار عوّاد معروف‌، بیروت‌ ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۷) ابن‌رجب‌، کتاب‌ الذیل‌ علی‌ طبقات‌ الحنابله، چاپ‌ هنری‌ لاووست‌ و سامی‌ دهان‌، دمشق‌ ۱۳۷۰/۱۹۵۱؛
(۸) ابن‌عماد؛
(۹) ابن‌کثیر، البدایه و النهایه فی‌التاریخ، )قاهره( ۱۳۵۱ـ ۱۳۵۸؛
(۱۰) ابن‌کلبی‌، کتاب‌ نسب‌الخیل‌ فی‌ الجاهلیه و الاسلام‌ و أخبارها، روایه أبی‌منصور جوالیقی‌، در کتابان‌ فی‌الخیل، چاپ‌ نوری‌ حمودی‌ قیسی‌ و حاتم‌ صالح‌ ضامن‌، بیروت‌: عالم‌الکتب‌، ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۱۱) کارل‌ بروکلمان‌، تاریخ ‌الادب‌ العربی‌، ج‌ ۱، نقله‌ الی‌ العربیه عبدالحلیم‌ نجار، قاهره‌ )۱۹۷۷ (، ج‌ ۵، نقله‌ الی‌ العربیه رمضان‌ عبدالتواب‌، قاهره‌ ) ۱۹۷۷ (؛
(۱۲) محمدحسین‌بن‌ خلف‌برهان‌، برهان‌ قاطع، چاپ‌ محمد معین‌، تهران‌ ۱۳۶۱؛
(۱۳) بطرس‌ بستانی‌، کتاب‌ دائره المعارف‌: قاموس‌ عام‌لکل‌ فن‌ و مطلب، بیروت‌ ۱۸۷۶ـ۱۹۰۰، چاپ‌ افست‌ )بی‌تا.(؛
(۱۴) موهوب‌بن‌ احمد جوالیقی‌، شرح‌ ادب‌الکاتب، قاهره‌ ۱۳۵۰، چاپ‌ افست‌ تهران‌ )بی‌تا.(؛
(۱۵) همو، کتاب‌ تکمله اصلاح‌ ماتغلط‌ فیه‌العامّه، چاپ‌ عزالدین‌ تنوخی‌، )بی‌جا ( ۱۹۳۶، در المعرّب‌ من‌ الکلام‌ الاعجمی‌ علی‌ حروف‌ المعجم‌ ، چاپ‌ احمد محمدشاکر، قاهره‌ ۱۹۴۲، چاپ‌ افست‌ تهران‌ ۱۹۶۶ الف‌ ؛
(۱۶) همو، ماجاء علی‌ فعلت‌ و افعلت‌ بمعنی واحدٍ مؤلّف‌ علی‌ حروف‌ المعجم‌، چاپ‌ ماجد ذهبی‌، دمشق‌ ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۱۷) همو، المعرّب‌ من‌ الکلام‌ الاعجمی‌ علی‌ حروف‌ المعجم‌، چاپ‌ احمد محمدشاکر، قاهره‌ ۱۹۴۲، چاپ‌ افست‌ تهران‌ ۱۹۶۶ ب؛
۱۸- حاجی‌ خلیفه‌؛
(۱۹) حسین‌نصّار، المعجم‌العربی‌: نشأته‌ و تطوره‌، )قاهره‌( ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۲۰) ذهبی‌؛
(۲۱) سمعانی‌؛
(۲۲) عمروبن‌ عثمان‌ سیبویه‌، کتاب‌ سیبویه‌، چاپ‌ عبدالسلام‌ محمدهارون‌، قاهره‌ )? ۱۳۸۵ /۱۹۹۶ (، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۲۳) عبدالرحمان‌بن‌ ابی‌بکر سیوطی‌، بغیه الوعاه فی‌ طبقات‌ اللغویین‌ و النحاه، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ ۱۳۸۴؛
(۲۴) همو، المزهر فی‌ علوم‌ اللغه و انواعها، چاپ‌ محمد احمد جادمولی‌، علی‌محمد بجاوی‌، و محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ )بی‌تا.(؛
(۲۵) علی‌بن‌ یوسف‌ قفطی‌، اِنباه‌ الرواه علی‌ اَنباه‌ النحاه، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، ج‌ ۱، قاهره‌ ۱۳۶۹/۱۹۵۰؛
(۲۶) محمد فرید وجدی‌، دائره معارف‌ القرن‌ الرابع‌ عشر/ العشرین‌ ، بیروت‌: دارالمعرفه، )بی‌تا.]؛
(۲۷) عبداللّه‌بن‌ اسعد یافعی‌، مرآه الجنان‌ و عبره الیقظان‌، بیروت‌ ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۲۸) یاقوت‌ حموی‌، معجم‌الادباء ، چاپ‌ احسان‌ عباس‌، بیروت‌ ۱۹۹۳؛

(۲۹) EI 1,s.v. ” A l-Djawaliki” (by C. Brockelmann);
(۳۰) EI 2, .v. “A l-DjawaliKi” (by H. Fleisch);
(۳۱) John A. Haywood, Arabic lexicography , Leiden 1965;
(۳۲) TDVIA , s.v. “Cevaliki, Mevhub b. Ahmed” (by Muharrem Celebi).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۱

زندگینامه احمد جَصّاص‌(متوفی۳۷۰ ه ق)

 ابوبکراحمدبن‌ علی‌رازی‌ ، فقیه‌، محدّث‌ و مفسر بزرگ‌ حنفی‌ قرن‌ چهارم‌. وی‌ در ۳۰۵ در شهر ری‌ به‌ دنیا آمد (خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۵۱۵؛ جصّاص‌، ۱۴۰۵ـ ۱۴۰۸، ج‌ ۱، مقدمه نشمی‌، ص‌ ۷، ۱۰ـ۱۱). برخی‌ زادگاه‌ او را بغداد دانسته‌اند ( رجوع کنید به لکنوی‌، ص‌ ۲۸؛ هاشمی‌، ص‌ ۵۹) که‌ ظاهراً اشتباه‌ است‌ ( رجوع کنید به هاشمی‌، ص‌ ۶۱ـ۶۲). واژه جصّاص‌ ، به‌ معنای‌ گچ‌ساز یا گچ‌کار ( جوهری‌؛ ابن‌منظور؛ فیروزآبادی‌، ذیل‌ «جصص‌»)، نام‌ مشهورِ چند عالِم‌ دیگر نیز هست‌ ( رجوع کنید به جصّاص‌، ۱۴۰۵ـ ۱۴۰۸، ج‌۱، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۹ـ ۱۰؛ هاشمی‌، ص‌ ۶۱).

جصّاص‌ تا بیست‌ سالگی‌ در ری‌ به‌ تحصیل‌ علوم‌ گوناگون‌ پرداخت‌. در ۳۲۵، به‌ بغداد رفت‌ و در آنجا از محضر فقیه‌ مشهور حنفی‌، ابوالحسن‌ کرخی‌ (متوفی‌ ۳۴۰)، بهره علمی‌ برد و سپس‌ به‌ سبب‌ گرانی‌ و مشکلات‌ اقتصادی‌ به‌ اهواز (خوزستان‌) رفت‌ و پس‌ از بر طرف‌ شدن‌ مشکلات‌ به‌ بغداد بازگشت‌ (جصّاص‌، ۱۴۰۵ـ ۱۴۰۸، ج‌ ۱، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۱۱، ۱۴، ۲۴).

وی‌ بعد از مدتی‌، با مشورت‌ استادش‌ کرخی‌، برای‌ افزایش‌ اندوخته‌های‌ علمی‌ خود، همراه‌ با حاکم‌ نیشابوری‌ (متوفی‌ ۴۰۵) به‌ نیشابور سفر کرد و در ۳۴۴، دو باره‌ به‌ بغداد بازگشت‌ و کرسی‌ تدریس‌ کرخی‌ را و نیز منصب‌ اِفتا را از آنِ خود ساخت‌ و ریاست‌ مذهب‌ حنفی‌ را تا پایان‌ عمر بر عهده‌ داشت‌ (ابن‌ابی‌الوفا، ج‌ ۱، ص‌ ۲۲۳؛ تمیمی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۱۴؛ لکنوی‌، همانجا؛ جصّاص‌، ۱۴۰۵ـ ۱۴۰۸، ج‌ ۱، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۱۴).

اساتید

جصّاص‌ فقه‌ و اصول‌ را نزد

ابوالحسن‌ کرخی‌،

حدیث‌ را نزد عبدالباقی‌بن‌ قانع‌،

ابوالقاسم‌ سلیمان‌بن‌ احمد طَبَرانی‌،

ابوالعباس‌ اصَمّ نیشابوری‌،

دعلج‌بن‌ احمد و احتمالاً حاکم‌ نیشابوری‌ و ادبیات‌ را نزد

ابوسهل‌ زجاجی‌

و ابوعلی‌ فارسی‌ فراگرفت‌ (خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۵۱۴؛ ذهبی‌، ج‌ ۱۶، ص‌ ۳۴۰؛ جصّاص‌، ۱۴۰۵ـ ۱۴۰۸، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۲۴).

شاگردان‌

برخی‌ شاگردان‌ وی‌ عبارت‌ بودند از:

ابوجعفر نسفی‌ (متوفی‌ ۴۱۴)،

محمدبن‌ موسی‌ خوارزمی‌ (متوفی‌۴۰۳)،

محمدبن‌ یحیی‌ جرجانی‌ (متوفی‌ ۳۹۸)،

محمدبن‌احمد زعفرانی‌ (متوفی‌ ۳۹۳)

و احمدبن‌ محمد معروف‌ به‌ ابن‌مَسْلَمه (متوفی‌ ۴۱۵؛ ابن‌ ابی‌الوفا، ج‌ ۱، ص‌ ۲۲۳؛ لکنوی‌، همانجا؛ تمیمی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۱۴؛ جصّاص‌، ۱۴۱۷، ج‌ ۱، مقدمه نذیر احمد، ص‌ ۷۲).

به‌ نظر برخی‌ دانشمندان‌ (از جمله‌ قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، ص‌ ۱۲۵؛ هاشمی‌، ص‌ ۶۷، به‌ نقل‌ از جشمی‌)، جصّاص‌ از نظر کلامی‌ در شمار معتزله‌ است‌، زیرا در باره موضوعاتی‌ چون‌ رؤیت‌ خدا و سِحر با معتزلیان‌ موافق‌ بوده‌ و تفسیر فقهی‌ او نیز بسیار متأثر از آرای‌ آنان‌ است‌ (محمدحسین‌ ذهبی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۴۸۳؛ هاشمی‌، ص‌ ۶۷ـ۷۶،۸۰؛ برای‌ برخی‌ موارد رجوع کنید به جصّاص‌، ۱۴۱۵، ج‌ ۱، ص‌ ۴۸ـ ۵۸).

هاشمی‌ (ص‌ ۷۹ـ۸۰) هر چند معتزلی‌ بودن‌ جصّاص‌ را مردود دانسته‌، تمایل‌ وی‌ را به‌ عقاید معتزلیان‌ پذیرفته‌ است‌. برخی‌ منابع‌، جصّاص‌ را در زمره علمای‌ طبقه چهارم‌ حنفی‌ یا اصطلاحاً اصحاب‌ تخریج‌ (علمایی‌ که‌ صرفاً به‌ تبیین‌ و دسته‌بندی‌ آرای‌ پیشینیان‌ پرداختند) شمرده‌اند، ولی‌ از این‌ دیدگاه‌ انتقاد شده‌ است‌ (رجوع کنید به جصّاص‌، ۱۴۱۷، ج‌ ۱، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۷۶). وی‌ در دفاع‌ از مذهب‌ حنفی‌ بسیار متعصب‌ بوده‌ است‌ (محمدحسین‌ ذهبی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۴۸۱؛هاشمی‌، ص‌ ۷۷ـ۷۹؛نیز برای‌ نمونه رجوع کنید به جصّاص‌، ۱۴۱۵، ج‌ ۱، ص‌ ۲۳۴، ۲۸۲ـ۲۸۳، ۴۰۱، ج‌ ۲، ص‌ ۶۱ ۶۴).

جصّاص‌ را به‌ تقوا، زهد و تواضع‌ ستوده‌اند، آن‌چنانکه‌ حاکم‌ وقت‌ (باتوجه‌ به‌ زندگینامه کرخی‌، احتمالاً سیف‌الدوله حمدانی‌، حک : ۳۰۱ یا ۳۰۳ـ۳۵۶) دو بار منصب‌ قضا را به‌ او پیشنهاد کرد، اما او نیز همچون‌ کرخی‌، آن‌ را نپذیرفت‌ (خطیب‌ بغدادی‌، همانجا؛
ابن‌جوزی‌، ج‌ ۱۴، ص‌ ۲۷۷).

رحلت

جصّاص‌ در ۳۷۰ در بغداد درگذشت‌ و شاگردش‌ خوارزمی‌ بر پیکر وی‌ نماز گزارد (خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۵۱۵؛ابن‌جوزی‌، ج‌ ۱۴، ص‌ ۲۷۸؛حاجی‌ خلیفه‌، ج‌ ۱، ستون‌ ۲۰). برخی‌ تاریخ‌ فوت‌ او را ۳۷۶ ذکر کرده‌اند (برای‌ نمونه رجوع کنید به داوودی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۵۶).

آثار

از جصّاص‌ آثار علمی‌ متعددی‌ بر جای‌ مانده‌ که‌ مهم‌ترین‌ و مشهورترین‌ آنها احکام‌القرآن‌ است‌ (جصّاص‌، ۱۴۰۵ـ ۱۴۰۸، ج‌ ۱، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۲۲ـ۲۳؛همو، ۱۴۱۷، ج‌ ۱، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۷۳ـ۷۴) که‌ بارها چاپ‌ شده‌ است‌. این‌ کتاب‌، که‌ آخرین‌ کتاب‌ اوست‌ و در آن‌ بارها به‌ سایر آثار خود ارجاع‌ داده‌ است‌، نزد حنفیان‌ از مهمترین‌ منابع‌ تفسیر فقهی‌ به‌ شمار می‌رود. جصّاص‌ آیاتی‌ را که‌ در بر دارنده احکام‌ فقهی‌ است‌، به‌ ترتیب‌ سوره‌ها (و در هر سوره‌ به‌ ترتیب‌ آیات‌) تفسیر و کتاب‌ را بر اساس‌ عناوین‌ فقهی‌ تبویب‌ کرده‌ است‌.

گاهی‌ به‌ مناسبت‌، برخی‌ مسائل‌ فقهی‌ را که‌ مستند به‌ آیات‌ قرآن‌ نیست‌ نیز مطرح‌ کرده‌ است‌ (محمدحسین‌ ذهبی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۴۸۰). در بسیاری‌ موارد، جصّاص‌ برای‌ یک‌ مطلب‌، جز آیه مورد بحث‌، به‌ آیات‌ دیگر و نیز احادیث‌ استشهاد یا استناد کرده‌ است‌. همچنین‌، آرای‌ فقهای‌ متقدم‌، به‌ ویژه‌ صحابه‌ و تابعین‌، و حتی‌ نظر فقهای‌ سایر مذاهب‌ اهل‌سنّت‌ را در برخی‌ مسائل‌ ذکر نموده‌ است‌. احکام‌القرآن‌ علاوه‌ بر مباحث‌ فقهی‌، متضمن‌ مطالب‌ دیگر، از جمله‌ نکات‌ قرآنی‌ و حدیثی‌ و ادبی‌ و کلامی‌، نیز هست‌. وی‌ در این‌ کتاب‌ بر دفاع‌ از آرای‌ حنفیان‌ اصرار کرده‌ و با مخالفانِ دارای‌ مذاهب‌ دیگر، به‌ ویژه‌ امام‌ شافعی‌، با لحنی‌ شدید سخن‌ گفته‌ است‌ (هاشمی‌، ص‌ ۱۱۲؛برای‌ نمونه رجوع کنید به جصّاص‌، ۱۴۱۵، ج‌ ۲، ص‌ ۱۴۸).

جصّاص‌ برخی‌ مباحث‌ اصول‌ فقه‌ را، که‌ عمدتاً در موضوع‌ الفاظ‌ است‌، به‌ عنوان‌ مقدمه کتاب‌ احکام‌القرآن‌ نگاشته‌ ( رجوع کنید به جصّاص‌، ۱۴۱۵، ج‌ ۱، ص‌ ۶) که‌ بارها مستقلاً و با عنوان‌ الفصول‌فی‌الاصول‌ یا اصول‌الجصّاص‌ چاپ‌ شده‌ است‌. البته‌ برخی‌ مباحث‌ اصولی‌ که‌ در این‌ مقدمه‌ به‌ تفصیل‌ آمده‌، در متن‌ کتاب‌ مجدداً مطرح‌ شده‌ و با توجه‌ به‌ آیات‌ قرآن‌ بر مصادیق‌ فقهی‌ تطبیق‌ گردیده‌ است‌ (هاشمی‌، ص‌ ۱۱۰ـ۱۱۲). جصّاص‌ در کتاب‌ اصول‌ خود علاوه‌ بر استادش‌ کرخی‌، از آثار عیسی‌بن‌ ابان‌ (متوفی‌ ۲۲۰) بسیار تأثیر پذیرفته‌ و از الجامع‌الکبیر محمدبن‌ حسن‌ شیبانی‌ نیز بهره‌ برده‌ است‌. همچنین‌ از آرای‌ شافعی‌، به‌ ویژه‌ کتاب‌ الرساله وی‌، انتقاد کرده‌ است‌ (جصّاص‌، ۱۴۰۵ـ ۱۴۰۸، ج‌ ۱، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۲۵ـ۲۶).

سایر آثار مهم‌ او عبارت‌اند از:

شرح‌ سه‌ کتاب‌ فقهی الجامع‌الکبیر، الجامع‌الصغیر و المناسک ، هر سه‌ از محمدبن‌ حسن‌ شیبانی‌ (متوفی‌ ۱۸۹)؛
شرح‌ مختصرالفقه‌، اثر احمدبن‌ محمد طحاوی‌ (متوفی‌ ۳۲۱)؛
شرح‌ المختصر، اثر ابوالحسن‌ کرخی‌؛
شرح‌ ادب‌القاضی‌ ، اثر احمدبن‌ عَمرو خصاف‌ (متوفی‌ ۳۱۷)؛
مختصر اختلاف‌العلماء ، تلخیص‌ کتاب‌ اختلاف‌العلماء اثر طحاوی‌ در علم‌ خلاف‌؛
و جوابات‌ المسائل‌ (بغدادی‌، ج‌ ۱، ستون‌ ۶۷؛لکنوی‌، ص‌ ۲۸؛جصّاص‌، ۱۴۰۵ـ ۱۴۰۸، ج‌ ۱، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۲۲).



منابع‌:

(۱) ابن‌ ابی‌الوفا، الجواهر المضیه فی‌ طبقات‌ الحنفیه، چاپ‌ عبدالفتاح‌ محمد حلو، ریاض‌ ۱۴۱۳/ ۱۹۹۳؛
(۲) ابن‌جوزی‌، المنتظم‌ فی‌ تاریخ‌ الملوک‌ و الامم‌ ، چاپ‌ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت‌ ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲؛
(۳) ابن‌منظور؛
(۴) اسماعیل‌ بغدادی‌، هدیه العارفین، ج‌ ۱، در حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۵؛
(۵) تقی‌الدین‌بن‌ عبدالقادر تمیمی‌، الطبقات‌ السنیه فی‌ تراجم‌ الحنفیه، ج‌ ۱، چاپ‌ عبدالفتاح‌ محمد حلو، ریاض‌ ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۶) احمدبن‌ علی‌ جصّاص‌، احکام‌القرآن‌ ، چاپ‌ عبدالسلام‌ محمدعلی‌ شاهین‌، بیروت‌ ۱۴۱۵/۱۹۹۴؛
(۷) همو، أصول‌الفقه‌، المسمی‌ ب ا لفصول‌ فی‌ الاصول‌ ، چاپ‌ عجیل‌ جاسم‌ نشمی‌، کویت‌ ۱۴۰۵ـ ۱۴۰۸/ ۱۹۸۵ـ ۱۹۸۸؛
(۸) همو، مختصر اختلاف‌العلماء، بیروت‌ ۱۴۱۷/۱۹۹۶؛
(۹) اسماعیل‌بن‌ حماد جوهری‌، الصحاح‌: تاج‌اللغه و صحاح‌ العربیه، چاپ‌ احمد عبدالغفور عطار، بیروت‌ [ بی‌تا. ]، چاپ‌ افست‌ تهران‌ ۱۳۶۸ ش‌؛
(۱۰) حاجی‌ خلیفه‌؛
(۱۱) خطیب‌ بغدادی‌؛
(۱۲) محمدبن‌ علی‌ داوودی‌، طبقات‌ المفسرین‌، بیروت‌ ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۳) محمدبن‌ احمد ذهبی‌؛
(۱۴) محمدحسین‌ ذهبی‌، التفسیر و المفسرون‌، بیروت‌ ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۱۵) محمدبن‌ یعقوب‌ فیروزآبادی‌، القاموس‌ المحیط‌ ، بیروت‌ ۱۴۱۲/۱۹۹۱؛
(۱۶) قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، المنیه و الامل‌ فی‌ شرح‌ کتاب‌ الملل‌ و النحل‌ ، اسکندریه‌ ۱۹۷۲؛
(۱۷) عبدالحی‌بن‌ عبدالحلیم‌ لکنوی‌، الفوائد البهیه فی‌ تراجم‌ الحنفیه، کراچی‌ ۱۳۹۳؛
(۱۸) عبدالمنعم‌ هاشمی‌، الامام‌ الجصّاص‌ ابوبکر احمدبن‌ علی‌ الرازی‌ الحنفی‌ ، بیروت‌ ۱۴۱۸/۱۹۹۷٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد۱۰

زندگینامه حُبَیش تفلیسى(متوفی۶۰۰ ه ق)

 ابوالفضل حبیش‌بن ابراهیم‌بن محمد، عالم، ادیب، طبیب و نویسنده فارسى و عربی‌نویس قرن ششم.

۱) زندگى و آثار.

از زندگى او اطلاع چندانى در دست نیست. وى با قلیچ ارسلان‌بن مسعود (حک : ۵۵۱ـ۵۸۸)، از سلاجقه روم، معاصر بوده و برخى تألیفات خود را به او تقدیم کرده است (رجوع کنید به ادامه مقاله). نام حبیش در آثارش در معرض تحریف قرار گرفته و به صورتهاى حَبَش، حسن و حسین درآمده است و لقب او را شرف‌الدین، جمال‌الدین و کمال‌الدین ذکر کرده‌اند، ولى در همه جا کنیه‌اش ابوالفضل و نسبتش تفلیسى ذکر شده است (براى نمونه رجوع کنید به حاجی‌خلیفه، ج ۱، ستون ۲۶۱ـ۲۶۲؛ بغدادى، ج ۱، ستون ۲۶۳؛ آقابزرگ طهرانى، ج ۱۷، ص ۲۵۳؛ نیز رجوع کنید به ادامه مقاله). در خصوص زمان تولد او، چون کتاب قانون‌الادب را در ۵۴۵، کفایهالطب را در ۵۵۰، و وجوه قرآن را در ۵۵۸ تألیف کرده است، پس باید تولد وى در حدود سى سال قبل از ۵۴۵، یعنى حدود ۵۱۵، بوده باشد. به دلیل خاتمه نسخه‌اى از کتاب وجوه قرآن، که از روى نسخه‌اى نوشته شده که خود مؤلف در شهر قونیه کتابت کرده است، استنباط می‌شود که سالیانى در قونیه مقیم بوده است.

حاجی‌خلیفه (ج ۲، ستون ۱۳۷۹) و به تبع او بغدادى (همانجا) سال وفات او را ۶۲۹ نوشته‌اند، اما بعید به نظر می‌رسد که او پس از تألیفات مهم خود، هفتاد یا هشتاد سال زندگى کرده باشد (حبیش تفلیسى، ۱۳۳۶ش، مقدمه افشار، ص۲۸۰؛ همو، ۱۳۴۰ش، مقدمه محقق، ص نه). با ملاحظه سال تألیفات او، که ذکر شد، بروکلمان (>ذیل<، ج ۱، ص ۸۹۳) و به تبع او کحّاله (ج ۳، ص ۱۸۹) فوت او را حوالى ۶۰۰ ذکر کرده‌اند.

حبیش تفلیسى در موضوعات متنوعى، به فارسى و عربى کتاب تألیف کرده است. آثار فارسى او از حیث خصایص لغوى و صرفى و نحوى داراى اهمیت است (رجوع کنید به محقق، ص ۸ـ۲۸؛ صادقى، ص ۱۳ـ۲۹).

آثار پزشکى و داروشناسى تفلیسى در بخش دوم مقاله خواهد آمد. آثار ادبى، دینى و حِکْمى وى عبارت‌اند از :

۱) مَلْحَمه دانیال. حبیش در مقدمه آن نوشته است: «چنین گوید حکیم کمال‌الدین جمال‌الاسلام ابوالفضل حبیش‌بن ابراهیم‌بن محمدالتفلیسى رحمهم‌اللّه که چون از کتاب قانون‌الادب بپرداختم برحسب طاقت و قدر دانش خویش این کتاب از کتابهاى تازى تألیف کردم و جمع آوردم». ریو (ج ۲، ص ۸۵۲) نام این کتاب را اصول‌المَلاحِم ضبط کرده و حتى بغدادى (همانجا) هر دو نام را ذکر کرده و آنها را دو کتاب مجزا به حساب آورده است. به گفته حاجی‌خلیفه (ج ۲، ستون ۱۸۱۷)، عبداللّه‌بن هارون‌السوسى ملحمه را شرح کرده است. در مقدمه چاپ سربى مورخ ۱۳۲۶ش کامل‌التعبیر (درباره این کتاب رجوع کنید به ادامه مقاله)، ناشر آن نوشته که ملحمه دانیال در ۱۳۰۴ در تهران به‌نام ملهمه چاپ شده است. وى ترجمه آن را به علامه مجلسى نسبت داده و در حاشیه کتاب احتیاطآ نوشته که به قولى، مؤلف نجیب‌الدین اصفهانى است درحالى که انشاى کتاب نشان می‌دهد که ترجمه مجلسى نیست زیرا مختصات سبک و انشاى ملحمه و کامل‌التعبیر یکى است و منشآت مجلسى هیچ شباهتى به آن ندارد (براى اطلاع از نسخه‌هاى خطى این کتاب رجوع کنید به حبیش تفلیسى، ۱۳۳۶ش، همان مقدمه ۱، ص۲۹۱).

۲) بیان‌التصریف. که حبیش از آن در مقدمه قانون ادب (ج ۱، ص هجده، پانویس ۵) نام برده است.

۳) وجوه قرآن. اگر نسخه‌اى از این کتاب وجود نداشت، از آن اثر دیگرى برجا نبود، چرا که در هیچ‌یک از مآخذ به آن اشاره نشده است. مؤلف، این کتاب را پس از بیان‌التصریف تألیف کرده و در علت پرداختن به آن نوشته است در کتاب وجوه‌القرآنِ مقاتل‌بن سلیمان*، که به عربى است، دیده است که در شرح بسیارى از کلمات، از اسما و افعال و حروف، دو یا سه وجه بیان شده و در تفسیر ابوالحسین ثعلبى (احتمالا ابواسحاق ثعلبى/ ثعالبى*) براى هر کلمه چهار یا پنج وجه بیان کرده و به همین ترتیب، گاهى مقاتل‌بن سلیمان و گاه ثعلبى تعداد وجوه معنى کلمات قرآن را کمتر یا بیشتر از دیگرى آورده‌اند و ترتیب مطالب آنها بدان‌گونه نبوده است که به راحتى بتوانند آنچه طلب کنند بیابند؛ بنابراین، تصمیم گرفته است کتابى در وجوه قرآن، که کامل و مفید باشد، تألیف کند و براى این‌کار از تفسیر ثعلبى، تفسیر سورآبادى*، تفسیر نقّاش، تفسیر شاپور (اسفراینى)، تفسیر واضح، مشکل‌القرآن ابن‌قتیبه و کتاب غریب‌القرآن عُزیرى استفاده کرده است (حبیش تفلیسى، ۱۳۴۰ش، ص ۱). مؤلف، مطالب این کتاب را به ترتیبِ حروفِ معجمِ وجوهِ اسما و افعال و حروف تنظیم، و وجوه هر کلمه را به فارسى بیان کرده و اگر در وجوه کلمات قرآن میان مفسران اختلاف بوده از ذکر قول ضعیف پرهیز کرده است (همان، ص ۲). وجوه قرآن در این کتاب، از آخرت آغاز و به یوم ختم می‌شود (رجوع کنید به ص ۳ـ۳۱۷؛ براى آگاهى از خصایص ادبى این کتاب رجوع کنید به همان، مقدمه محقق، ص بیست‌وپنج ـ سی‌ودو).

۴) تلخیص علل‌القرآن، که حاجی‌خلیفه (ج ۱، ستون ۴۷۹) از آن نام برده است.

۵) جوامع‌البیان در ترجمان قرآن. در لغت‌نامه دهخدا (ذیل مادّه) نوشته شده که کتابى است به فارسى در غریب قرآن.

۶) قانون ادب، در ضبط کلمات عربى و بیان معانى آن لغات به فارسى. مؤلف در مقدمه (ج ۱، ص هجده، پانویس ۵)گفته که این کتاب را پس از بیان‌التصریف نوشته است. به استناد سه بیتى که در پشت نسخه‌اى از مجلد دوم قانون ادب، متعلق به کتابخانه اسعد افندى ترکیه، مضبوط است قانون‌ادب را در ۵۴۵ تألیف کرده است. حاجی‌خلیفه (ج ۲، ستون ۱۳۱۰) نام آن را قانون الادب فى ضبط کلمات العرب ذکر کرده است. نسخه‌هاى متعدد از این کتاب در کتابخانه‌هاى ایران، ترکیه، انگلستان و فرانسه موجود است. این کتاب را غلامرضا طاهر تصحیح و منتشر کرده است (تهران ۱۳۵۰ـ۱۳۵۱ش).

۷) قانون‌اللباب. اعتمادالسلطنه (ج ۱، ص ۸۰۵) از این کتاب نام برده و آن را در حکمت دانسته است، ولى معلوم نیست از کجا نقل کرده و شاید مقصودش قانون ادب بوده و تصحیف و تحریفى در اسم کتاب صورت گرفته، ولى با توضیحى که درباره موضوع کتاب داده است نمی‌توان این احتمال را وارد دانست.

۸) قوافى، که آن را به امر ابوشجاع قلیچ‌ارسلان تصنیف کرد. نسخه‌اى از آن مورخ ۹۲۸ به شماره ۳۶۲ در کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى موجود است (رجوع کنید به حدایق شیرازى، ج ۲، ص۲۵۰ـ۲۵۱). قسمتى از مقدمه این کتاب را در فهرست کتابخانه مزبور نقل کرده‌اند که ذبیح‌اللّه صفا آن را عینآ در تاریخ ادبیات در ایران (ج ۲، ص ۹۹۸ـ۹۹۹) آورده است. بغدادى (همانجا) نام این کتاب را ترجمان‌القوافى (فارسى)، و آقابزرگ طهرانى (ج ۱۶، ص ۲۱۳) نام آن را فرهنگ قوافى ذکر کرده است.

۹) کامل‌التدبیر. بروکلمان (>ذیل<، ج ۱، ص ۸۹۳) از این کتاب نام برده و ذکر کرده که نسخه‌اى از آن در کتابخانه سلیم‌آغا در ترکیه به شماره ۵۴۵ موجود است.

۱۰) کامل‌التعبیر. مشهورترین کتاب حبیش، که همواره مورد توجه خاص و عام بوده است. این کتاب به تعبیر خواب هم مشهور است. مؤلف در این کتاب سخنان شش تن از بزرگانِ علمِ تعبیرِ خواب را نقل کرده است که عبارت‌اند از دانیال نبى، امام جعفرصادق، محمدبن سیرین، ابراهیم کرمانى، جابر مغربى و اسماعیل‌بن اشعب/ اشعث (؟). به‌گفته خودش (ص ۱) این کتاب را پس از تصنیف صحهالابدان، براى مطالعه عزالدین ابوشجاع قلیچ‌ارسلان‌بن مسعود و برطبق حروف معجم تأویل خوابها به فارسى تألیف کرده است. به گفته حاجی‌خلیفه (ج ۲، ستون ۱۳۷۹ـ۱۳۸۰)، جعفربن هادى بواریحى این کتاب را براى سلطان سلیمان به ترکى ترجمه کرده است. کامل‌التعبیر در ۱۲۶۵ در تهران، در ۱۳۱۹ در بمبئى و پس از آن بارها در تهران چاپ شده است (رجوع کنید به مشار، ج ۴، ستون ۴۰۱۰ـ۴۰۱۱؛ براى اطلاع از نسخه‌هاى موجود از این کتاب رجوع کنید به حبیش تفلیسى، ۱۳۳۶ش، همان مقدمه، ص ۲۸۸ـ۲۸۹).

۱۱) نظم‌السلوک. بروکلمان (همانجا)، آن را جزو آثار حبیش نام برده است. به گفته وى نسخه‌هایى از آن در کتابخانه موزه بریتانیا به شماره ۴۹۴۷Or. وجود دارد.

۱۲) بیان‌النجوم. کتابى است در هیئت و نجوم و اسطرلاب مشتمل بر ده باب و دویست‌وده فصل که خود حبیش در مقدمه قانون ادب (ج ۱، ص هجده) از آن یاد کرده است. محمدتقى بهار در سبک‌شناسى (ج ۲، ص ۳۹۵ـ۳۹۶) براى نشان دادن سبک فارسی‌نویسى حبیش، از نسخه خطى این کتاب استفاده کرده است (براى اطلاع تفصیلى درباره این کتاب رجوع کنید به جعفری‌مذهب، ص ۱۴۹ـ۱۵۶).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) اعتمادالسلطنه؛
(۳) اسماعیل بغدادى، هدیهالعارفین، ج ۱، در حاجی‌خلیفه، ج ۵؛
(۴) محمدتقى بهار، سبک‌شناسى، یا، تاریخ تطور نثر فارسى، تهران ۱۳۵۵ـ۱۳۵۶ش؛
(۵) محسن جعفری‌مذهب، بیان‌النجوم ابوالفضل حبیش‌بن ابراهیم منجم تفلیسى»، آینه میراث، دوره جدید، سال ۴، ش ۲ و ۳ (تابستان و پاییز ۱۳۸۵)؛
(۶) حاجی‌خلیفه؛
(۷) حبیش تفلیسى، بیان الصناعات، چاپ ایرج افشار، در فرهنگ ایران زمین، ج ۵ (۱۳۳۶ش)؛
(۸) همو، قانون ادب، چاپ غلامرضا طاهر، (تهران) ۱۳۵۰ـ۱۳۵۱ش؛
(۹) همو، کامل التعبیر، چاپ محمدحسین رکن‌زاده آدمیت، تهران ۱۳۷۲ش؛
(۱۰) همو، وجوه قرآن، چاپ مهدى محقق، تهران [?۱۳۴۰ش[؛
(۱۱) ضیاءالدین حدایق شیرازى، فهرست کتابخانه مدرسه عالى سپهسالار، ج ۲، تهران ۱۳۱۸ش؛
(۱۲) دهخدا؛
(۱۳) علی‌اشرف صادقى، «لغات فارسى کفایهالطب حبیش تفلیسى به همراه بررسى لغات تقویم‌الادویه او»، نامه فرهنگستان، دوره ۵، ش ۱ (اردیبهشت ۱۳۸۰)؛
(۱۴) ذبیح‌اللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج ۲، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۱۵) عمررضا کحّاله، معجم‌المؤلفین، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۱۶) مهدى محقق، «واژه‌هاى فارسى در کتاب تقویم الادویه حبیش‌بن ابراهیم تفلیسى»، نامه فرهنگستان، دوره ۴، ش ۳ (پاییز ۱۳۷۷)؛
(۱۷) خانبابا مشار، فهرست کتابهاى چاپى فارسى، تهران ۱۳۵۰ـ۱۳۵۵ش؛

(۱۸) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942;
(۱۹) Charles Rieu, Catalogue of the Persian manuscripts in the British Museum, London 1966.

۲) آثار پزشکى.

دست‌کم چهارده تألیف از آثار بیست‌و هشت‌گانه شناخته شده او در طب و داروشناسى است.

آثار پزشکى حبیش را به دو دسته کلى می‌توان تقسیم کرد : نخست، آثارى که خود او در دیگر کتابهایش به آنها اشاره کرده است، مانند صحهالابدان که در مقدمه کامل التعبیر (گ ۱پ)، و تقویم‌الادویه که در مقدمه کفایهالطب (نسخه خطى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، ش ۲۲۳، گ ۱پ) از آنها یاد کرده و به خودِ کفایهالطب در بیان‌الطب (گ ۳پ) اشاره کرده است؛دوم، آثارى که فهرست‌نگاران سده‌هاى بعد از او دانسته‌اند، مانند رسائل نُه‌گانه عربى او در اصول پزشکى و داروشناسى قدیم (رجوع کنید به ادامه مقاله). گاه آثارى را به حبیش نسبت داده‌اند که از او نیست، مانند کامل‌التدبیر (بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۸۹۳؛حبیش تفلیسى، ۱۳۳۶ش، مقدمه افشار، ص ۲۸۸)؛که احتمالا همان کامل‌التعبیر است (رجوع کنید به ادامه مقاله).

جز صحه الابدان، که از وجود نسخه‌اى از آن آگاهى نداریم، از همه آثار شناخته شده حبیش در علوم پزشکى دست‌کم یک نسخه برجاى مانده است. نوشته‌هاى دیگرى را نیز، به قراینى، می‌توان از حبیش دانست، مانند رساله دستورالادویه که شاید بخشى از باب بیستم گم‌شده بیان‌الطب باشد، یا ادویه مفرده و مرکّبه که احتمال داده‌اند نوشته حبیش باشد (رجوع کنید به منزوى، ج ۵، ص ۳۲۷۴؛کتابشناسى نسخ خطى پزشکى ایران، ص ۱۶، ش ۷۱).

در زمینه پزشکى، اشارات اندکى به او شده است؛حسن‌بن عبدالرحمان (سده دهم) در تذکره نظامشاهیه خود، درباره داروها بارها از حبیش و تقویم‌الادویه او یاد کرده است. فارسی‌نویس بودن حبیش موردتوجه شمارى از نگارندگان معاصر تاریخ ادبیات فارسى قرار گرفته است؛از جمله بهار (رجوع کنید به ج ۲، ص ۳۹۳ـ۳۹۵)، صفا (ج ۲، ص ۹۹۸ـ۹۹۹) و نفیسى (ج ۱، ص ۱۲۸). ظاهراً اولین فهرست‌نگار که از او یاد کرده، حاجی‌خلیفه در کشف‌الظنون (مثلا ج ۱، ستون ۲۶۱، ۴۶۷) است. پس از او اسماعیل‌پاشا بغدادى (ج ۱، ستون ۲۶۳)، بروکلمان (همانجا)، استورى (ج ۲، بخش ۲، ص ۲۱۳ـ۲۱۴) و شیخ‌آقابزرگ طهرانى (نسخه چاپى، ج ۱۷، ص ۱۸، ۱۹۶، ۲۵۳ـ ۲۵۴) آثار حبیش را معرفى کرده‌اند.حبیش خود را «متطبب» معرفى می‌کند نه طبیب (بیان الطب، گ ۱پ؛همو، کامل‌التعبیر، گ ۱پ).

درگذشته چنانچه کسى فقط پزشکى می‌آموخت و از فلسفه و ریاضیات و طبیعیات بی‌بهره بود، او را متطبب می‌نامیدند و چون از این علوم بهره‌مند بود (مانند رازى و ابن‌سینا) او را طبیب می‌خواندند (رجوع کنید به ابن‌رضوان، ص ۴۰). از حبیش تألیفى در باب فلسفه و ریاضى سراغ نداریم و دیدگاه حبیشِ متطبب به دانش پزشکى، فلسفى نیست. مثلاً، در نگارش آثار پزشکى به تقابل دیدگاههاى گوناگون و بحثهاى پیچیده آن نپرداخته است یا در کفایهالطب، که جامع‌ترین اثر پزشکى اوست، فقط راوى اقوال پزشکان پیش از خود ــ«چون بقراط و جالینوس و … محمدِ زکریاى رازى و ثابتِ قرّه»ــ است (رجوع کنید به همانجا). در بیان‌الطب (گ ۲پ، ۳ر) نیز وجوه مشترک آراى بزرگان پزشکى را آورده است. آثار حبیش بیشتر براى توده مردم بوده و طبعاً به زبانى ساده نوشته شده است. بنابراین، کتب او را در بهترین حالت می‌توان در شمار «کتب وسط» (درباره این تعبیر رجوع کنید به نظامى عروضى، ص ۱۱۰) به شمار آورد. در نوشته‌هاى او کمتر به نمونه بالینى و تجربه‌هاى پزشکى خود او اشاره شده است. حبیش نوآورى و دیدگاه انتقادى کمى نسبت به آراى گذشتگان دارد. او داروى تازه‌اى نیافته و به بیماریهاى همه‌گیر دوران خود اشاره‌اى نکرده است.

آثار پزشکى او عبارت‌اند از :

۱) بیان‌الطب، به فارسى، که در اصل بیست باب داشته (مقدمه، گ ۲پ ـ ۳ر) ولى در نسخه‌هاى موجود، آخرین باب آن نیست و از بیست بیمارى باب هجدهم، فقط دو مورد آن برجاى مانده است. باب نخست به معرفت چیزهایى که پزشکان باید بدانند، اختصاص دارد و نُه بخش است؛باب دوم تا نوزدهم درباره «سبب و علامت و علاج سیصد و شصت و شش علت از فرق سر تا قدم» است؛و باب بیستم، بنابر مقدمه، درباره «طبع و منفعت و خاصیت غذاها و داروهاى مفرد و مرکّب» است، با ترتیب الفبایى. تعداد بیماریهاى یاد شده در متن، با میزان ذکر شده در مقدمه سازگار نیست (مثلاً در همان نسخه، ۳۶۸ بیمارى ذکر شده است). شاید کاتبان، برخى بیماریها را با هم درآمیخته باشند. حبیش، برخلاف دیگر آثار فارسیش، در این اثر به منابع تألیفى پیشینیان اشاره‌اى ندارد که شاید منشأ آن پایان نیافتن تدوین نهایى بوده است. فقط از معدودى بزرگان، مانند ارسطاطالیس و بقراط و جالینوس یاد کرده و تأثیر آنان در این اثر مشهود است؛در عین حال از کسانى چون رازى و بوعلى نام‌برده است.

اما حبیش در مقایسه با پزشک هم عصرش، جرجانى، معادلهاى فارسى بیشترى براى واژگان پزشکى ذکر کرده، که از آن جمله است:

رگ جهنده (شریان؛گ ۱۲ر)،

رگ آرمیده (ورید؛گ ۱۲ر)،

آبگیر (قاروره، گ ۲۰پ)،

آماس خوک (خنازیر؛گ ۳۲پ)،

خفتگى اندام (کرخى؛گ ۶۱پ)،

کژ شدن روى (لَقْوه؛گ ۶۱پ)،

و بادامه (لوزه؛گ ۱۰۱پ).

۲) تقویم‌الادویه، فرهنگ دارویى چند زبانه و جدول‌گونه‌اى که بنابر مقدمه‌اش به نام شرف‌الدین علی‌بن طرادبن محمد زینبى (۴۶۲ـ۵۳۸)، وزیر مسترشد و مقتفى، تألیف شده است. نسخه‌هاى متعددى از این اثر شناسایى شده است (رجوع کنید به کتابشناسى نسخ خطى پزشکى ایران، ص ۷۸، ش ۳۵۹). برخى آن را پنج زبانه معرفى کرده‌اند (رجوع کنید به حبیش تفلیسى، ۱۳۴۰ش، مقدمه محقق، ص یازده؛ریاحى، ص ۶۲۱)، ولى نسخه کتابخانه ملک (ش ۱/۴۷۸۴) و کتابخانه مجلس (ش ۲۷۴۳) شش زبانه‌اند. به نوشته ریاحى (همانجا) این نخستین فرهنگ دارویى است که میان سالهاى ۵۲۲ تا ۵۳۰ تألیف شده است.

در جدولهاى بخش نخست، نام داروهاى مفرده مشهور به شش زبان عربى، فارسى، سریانى، رومى، یونانى و ترکى آمده، و سپس ویژگیهاى داروشناختى، کیفیت استعمال آنها و اختیارات اطبا ذکر شده است. در جدولهاى بخش دوم تنها نامهاى مفردات کم‌کاربردتر آمده است. در جدولى دوستونى، در یک ستون نام مفرده و در دیگرى دیدگاه یک یا چند طبیب ذکر شده است که از «ابرق» شروع و به «غملول» ختم می‌شود (رجوع کنید به نسخه کتابخانه ملک، ش ۱/۴۷۸۴). بخش سوم نیز شامل جدولى چند ستونى است که در هر ستون خواصى ذکر شده و زیر هریک، داروهاى داراى آن خاصیت آورده شده است؛مانند مُفَتِّحَهالسُدَد (گشاینده بسته‌شدگیها) یا مُقَطِّعهُالاَخْلاط (گسلنده خلطها). این نوع جدول‌بندى یادآور تقویم‌الصحّه* ابن‌بطلان (متوفى ۴۶۰) و تقویم‌الأبدان* ابن‌جزله (متوفى ۴۹۳) است.

۳) رسائل نه‌گانه پزشکى. در فهرست کتابخانه دانشگاه پرینستون مجموعه‌اى خطى در ۳۶۰ برگ، شامل نُه رساله عربى، معرفى شده که در سالهاى ۷۳۸ـ۷۳۹ در شهر گلستان، از بلاد قفقاز، کتابت، و از آثار حبیش دانسته شده است (رجوع کنید به حتی‌و همکاران، ص ۳۴۷، ش ۱۱۰۸). این رسائل عبارت‌اند از: تقدمه العلاج و تدرقه (بدرقه؛رجوع کنید به حبیش تفلیسى، ۱۳۳۶ش، همان مقدمه، ص۲۸۴) المنهاج، رساله‌اى درباره اصول پزشکى؛أودیه الأدویه، درباره ترکیب کردن و آماده‌سازى و کاربرد داروها، که الأدویه المفرده و کیفیه أخذها و صیغتها هم خوانده شده است (حبیش تفلیسى، ۱۳۴۰ش، همان مقدمه، ص ده)؛رموز المنهاج و کنوزالعلاج، مشتمل بر نام بیماریها و نشانه‌هاى آنها و فهرستى از نسخه‌ها و داروهاى کاربردى؛الرساله المتعارفه بأسمائها المترادفه، که واژه‌نامه‌اى پزشکى است؛لباب الأسباب، در تعریف بیماریها، سببها، نشانه‌ها و درمان آنها؛شرح بعض مسائل منتخبه من کتاب القانون، گزیده‌هایى از قانون ابن‌سینا؛تحصیل الصحّه بالأسباب الستّه، درباره قوانین حفظ بهداشت؛رساله فى مایتعلق بالأغذیه المطلقه و الدوائیه، درباره پرهیزانه‌ها؛اختصار فصول بقراط، که خلاصه‌اى از ترجمه عربى فصول بقراط است.

۴) صحه الابدان، رساله‌اى بهداشتى ـ پزشکى، که حبیش در مقدمه کامل‌التعبیر (گ ۱پ) از آن یاد کرده است. اگرچه اسماعیل‌پاشا بغدادى (ج ۱، ستون ۲۶۳) از آن نام برده، تاکنون نسخه‌اى از آن شناسایى نشده است.

۵) کفایه الطب، به فارسى، که بنابر نسخه کتابخانه مجلس شوراى اسلامى (ش ۶۳۳۲، گ ۱پ) در ۵۵۰ براى ابوالحارث ملکشاه فرزند قلیچ ارسلان تألیف شده است. در برخى منابع‌این کتاب عربى معرفى شده است (رجوع کنید به بهار، ج ۲، ص ۳۹۴؛نفیسى، ج ۱، ص ۱۲۸؛صفا، ج ۲، ص ۹۹۸؛اثر آفرینان، ج ۲، ص۲۶۴). کفایهالطب شامل دو کتاب اصلى است: «در معرفت علم پزشکى و به کار داشتن تندرستى و در علم طب و معالجه بیماری‌ها»؛و در «غذاها و داروهاى مرکّب و طبع و خاصیت آنها». بیشتر نسخه‌هاى کفایهالطب به شکل جدول‌بندى است. در این کتاب، حبیش دیدگاهى چون رازى دارد و معتقد است که تا می‌توان بیمار را با غذا درمان کرد نباید به او دارو داد، و تا غذاى ساده‌تر او را درمان می‌کند، نباید به او غذاى پیچیده داد (مثلا رجوع کنید به نسخه خطى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، ش ۲۲۳، گ ۶پ).

حبیش معتقد است که «اصل طب از حکماى یونان پدید آمد، بعدِ ایشان به اهل هند و اهل روم رسید»، و در مقایسه پزشکى هندى و مغرب‌زمین می‌نویسد «علم اهل هند باریک‌تر است و رنجِ بیشتر باید بردن بر تعلیم آن طریق که ایشان نهاده‌اند. و علم اهل روم، آسان‌تر و مفهوم‌تر است و طبایع ایشان به طبایع ما موافق‌تر و نزدیک‌تر است» (همانجا).



منابع :

(۲۰) آقابزرگ طهرانى؛
(۲۱) ابن‌رضوان، مقاله الشیخ ابی‌الحسن علی‌بن رضوان فی‌التنبیه على مافى کلام المختاربن الحسن بن عبدون البغدادى من الاغالیط، در خمس رسائل لابن بطلان البغدادى و لابن رضوان المصرى، صححها و نقلها الى اللغه الانکلیزیه و زاد علیها مقدمه و تعالیق یوزف شاخت و ماکس مایرهوف، قاهره: الجامعه المصریه، ۱۹۳۷؛
(۲۲) اثرآفرینان: زندگینامه نام‌آوران فرهنگى ایران، از آغاز تا سال ۱۳۰۰ هجرى شمسى، زیرنظر کمال حاج سید جوادى و عبدالحسین نوایى، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، ۱۳۷۷ـ۱۳۸۰ش؛
(۲۳) اسماعیل بغدادى، هدیهالعارفین، ج ۱، در حاجی‌خلیفه، ج ۵؛
(۲۴) محمدتقى بهار، سبک‌شناسى، یا، تاریخ تطور نثر فارسى، تهران ۱۳۵۵ـ۱۳۵۶ش؛
(۲۵) حاجی‌خلیفه؛
(۲۶) حبیش تفلیسى، بیان الصناعات، چاپ ایرج افشار، در فرهنگ ایران زمین، ج ۵ (۱۳۳۶ش)؛
(۲۷) همو، بیان‌الطب، نسخه خطى فهرست نشده مجلس؛
(۲۸) همو، تقویم‌الادویه، نسخه خطى کتابخانه (ش ۱) مجلس شوراى اسلامى، ش ۲۷۴۳؛
(۲۹) همان، نسخه خطى کتابخانه و موزه ملى ملک، ش ۱/۴۷۸۴؛
(۳۰) همو، کامل‌التعبیر، نسخه خطى کتابخانه چلبى عبداللّه (ترکیه)، ش ۲۰۰؛
(۳۱) همو، کفایهالطب، نسخه خطى کتابخانه (ش ۱) مجلس شوراى اسلامى، ش ۶۳۳۲؛
(۳۲) همان، نسخه خطى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، ش ۲۲۳؛
(۳۳) همو، وجوه قرآن، چاپ مهدى محقق، تهران [?۱۳۴۰ش[؛
(۳۴) محمدامین ریاحى، «تفلیسى پیشاهنگ فارسی‌نویسى در دیار روم»، آینده، سال ۷، ش ۸ (آبان ۱۳۶۰)؛
(۳۵) ذبیح‌اللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج ۲، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۳۶) کتابشناسى نسخ خطى پزشکى ایران، تنظیم و تدوین اکرم ارجح و دیگران، تهران : کتابخانه ملى جمهورى اسلامى ایران، ۱۳۷۱ش؛
(۳۷) احمد منزوى، فهرستواره کتابهاى فارسى، تهران ۱۳۷۴ش‌ـ ؛
(۳۸) احمدبن عمر نظامى عروضى، چهار مقاله، تصحیح محمد قزوینى، شرح لغات به اهتمام محمدمعین، تهران ۱۳۷۲ش؛
(۳۹) سعید نفیسى، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسى تا پایان قرن دهم هجرى، تهران ۱۳۶۳ش؛

(۴۰) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942;
(۴۱) Philip K. Hitti, Nabih Amin Faris, and Butrus Abd-al-Malik, Descriptive catalog of the Garrett Collection of Arabic manuscripts in the Princeton University Library, Princeton 1938;
(۴۲) Charles Ambrose Storey, Persian literature:a bio-bibliographical survey, vol.2, pt.2, London 1971.

 دانشنامه جهان اسلام   جلد  ۱۲

زندگینامه آیت الله عبداللّه‌ جزایری‌(قرن‌ دوازدهم‌)

 عبداللّه‌ بن‌ نورالدین‌ ، فقیه‌، محدّث‌، منجم‌ و مورخ‌ امامی‌ قرن‌ دوازدهم‌. جدّ او، سید نعمت‌اللّه‌ جزایری‌ * (متوفی‌ ۱۱۱۲)، و پدرش‌ سید نورالدین‌ جزایری‌ * (متوفی‌ ۱۱۵۸) بود. عبداللّه‌ در شوشتر به‌ دنیا آمد (محمد جزایری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۹). سال‌ ولادت‌ او را برخی‌ ( رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌۳، ص‌۲۴۳؛ همو، ۱۳۷۲ش‌، ص‌ ۴۵۶) ۱۱۰۴، برخی‌ ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، مقدمه سَمامی‌ حائری‌، ص‌ ۲۲؛ افشار سیستانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۶۰۸) ۱۱۱۲ و برخی‌ ( رجوع کنید به انصاری‌، ص‌ ۳۷۰؛ شوشتری‌، ص‌ ۱۰۹؛ حِرزِالدین‌، ج‌ ۲، ص‌ ۸؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌۳، ص‌۴۴۲، ج‌۹، ص‌۸۴۲) ۱۱۱۴ دانسته‌اند.

محمد جزایری‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۲۹، پانویس‌ ۲) با مقایسه نسخه خطی‌ تحفه ‌العالم‌ با نسخه چاپی‌ آن‌، ۱۱۱۴ را که‌ در نسخه چاپی‌ آمده‌، تصحیف‌ شده‌ دانسته‌ و تاریخ‌ دقیق‌ تولد او را ۷ شعبان‌ ۱۱۱۲ ذکر کرده‌ است‌. در تأیید نظر محمد جزایری‌، می‌توان‌ اضافه‌ کرد که‌ طبق‌ گزارش‌ شوشتری‌ در تحفه ‌العالم‌ (ص‌ ۱۰۹)، سید نعمت‌اللّه‌، نوه خود (عبداللّه‌) را دیده‌ است‌ که‌ این‌ گزارش‌ با توجه‌ به‌ درگذشت‌ سید نعمت‌اللّه‌ در ۱۱۱۲ ( رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۱۰۵)، با تولد عبداللّه‌ در ۱۱۱۴ سازگار نیست‌.

آقابزرگ‌ طهرانی‌ (۱۳۷۲ ش‌، همانجا)، با استناد به‌ گفته خودِ عبداللّه‌ جزایری‌ در تذکره شوشتر ــ که‌ سن‌ خود را هنگام‌ تألیف‌ آن‌ در ۱۱۶۴، «افزون‌ بر پنجاه‌ سال‌» ذکر کرده‌ احتمال‌ داده‌ است‌ که‌ او در ۱۱۰۴ (نه‌ ۱۱۱۴) به‌ دنیا آمده‌ باشد؛ ولی‌، این‌ احتمال‌ بعید به‌ نظر می‌رسد، چون‌ با این‌ فرض‌، عبداللّه‌ در ۱۱۶۴ شصت‌ یا حدود شصت‌ سال‌ داشته‌ است‌؛ اما اگر سال‌ تولد او ۱۱۱۲ فرض‌ شود، او در ۱۱۶۴ حدود ۵۲ سال‌ داشته‌ که‌ با تعبیر «افزون‌ بر پنجاه‌ سال‌» سازگارتر است‌.

به‌ گزارش‌ برخی‌ منابع‌ ( رجوع کنید به شوشتری‌، ص‌ ۱۰۹؛افشار سیستانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۶۰۸)، عبداللّه‌ از کودکی‌ زیرنظر پدر بزرگش‌، سیدنعمت‌اللّه‌، تربیت‌ شد، ولی‌ چنانچه‌ عبداللّه‌ در ۷ شعبان‌ ۱۱۱۲ به‌ دنیا آمده‌ باشد، با توجه‌ به‌ درگذشت‌ سید نعمت‌اللّه‌ در ۲۳ شوال‌ همان‌ سال‌، یعنی‌ ۷۶ روز بعد از تولد عبداللّه‌ ( رجوع کنید به تقی‌زاده‌، ص‌ ۱۹۴)، این‌ گزارش‌ نادرست‌ می‌نماید، به‌ ویژه‌ اینکه‌ سید نعمت‌اللّه‌ در مسیر بازگشت‌ از سفر مشهد و پیش‌ از رسیدن‌ به‌ شوشتر فوت‌ کرده‌ است‌ ( رجوع کنید به شوشتری‌، ص‌ ۱۰۵؛تقی‌زاده‌، همانجا).

نورالدین‌ که‌ آثار تیزهوشی‌ را در فرزندش‌ عبداللّه‌ دید، از سه‌ چهار سالگی‌ به‌ تعلیم‌ او پرداخت‌ و علوم‌ بسیاری‌، از جمله‌ ادبیات‌ عرب‌، تفسیر، حدیث‌ و فقه‌، را به‌ او آموخت‌ (شوشتری‌، ص‌ ۱۰۹؛امین‌، ج‌ ۸، ص‌ ۸۷؛موسوعه طبقات‌الفقهاء ، ج‌ ۱۲، ص‌ ۱۹۹). گفته‌اند که‌ جزایری‌ تا شانزده‌ سالگی‌ همه علوم‌ شرعی‌ و دینی‌ را فراگرفت‌ ( رجوع کنید به شوشتری‌؛افشار سیستانی‌، همانجاها).

عبداللّه‌ پس‌ از فراگیری‌ مراحل‌ نخست‌ علوم‌ دینی‌ در زادگاهش‌، به‌ اصفهان‌، فارس‌، خراسان‌، آذربایجان‌ و برخی‌ ممالک‌ آسیای‌ صغیر سفر کرد و از دانشمندان‌ بسیاری‌ بهره‌ برد. او علاوه‌ بر علوم‌ ادبی‌ و شرعی‌، به‌ فراگیری‌ علومی‌ چون‌ حکمت‌، ریاضیات‌، نجوم‌، هیئت‌ و طب‌ پرداخت‌ و در آنها مهارت‌ یافت‌ (شوشتری‌، همانجا؛محمد جزایری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۰ـ ۳۱؛نیز رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۳۴۸ ش‌، ص‌ ۲۰، ۲۰۷ـ ۲۰۹؛همو، ۱۴۰۹، ص‌ ۱۲۶، ۱۳۷، ۱۴۱، ۱۴۳، ۱۴۵، ۱۵۳). تنوع‌ و گستردگی‌ نوشته‌های‌ او گواه‌ این‌ مدعاست‌ ( رجوع کنید به ادامه مقاله‌).

 

 

استادان‌ مهم‌ جزایری‌،

علاوه‌ بر پدرش‌، عبارت‌ بودند از:

سیداحمدبن‌ محمدمهدی‌ شریف‌ خاتون‌آبادی‌ (متوفی‌ ۱۱۵۴ یا ۱۱۵۵، ریاضیدان‌ و عالم‌ هیئت‌)،

محمدرفیع‌الدین‌ گیلانی‌ مشهدی‌ (متوفی‌ ۱۱۶۱)،

یعقوب‌بن‌ ابراهیم‌ بختیاری‌ حُوَیزی‌ (متوفی‌ بعد از ۱۱۵۰)،

نظرعلی‌بن‌ محمدامین‌ زجاج‌ تُستَری‌ (متوفی‌ ۱۱۵۰)،

میر صدرالدین‌ رضوی‌ قمی‌ (متوفی‌ بعد از ۱۱۶۰) و

عبداللّه‌بن‌ کرم‌اللّه‌ حویزی‌ (متوفی‌ ح ۱۱۳۱؛رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۳۴۸ ش‌، ص‌ ۱۶۳؛همو، ۱۴۰۹، ص‌ ۱۲۶ـ ۱۲۸، ۱۴۱ـ۱۴۲، ۱۴۹، ۱۸۲، ۱۹۱؛آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۱، ص‌ ۲۷۱، ج‌ ۶، ص‌ ۶۳، ۱۹۵، ج‌ ۱۱، ص‌ ۱۷۴، ج‌ ۱۵، ص‌ ۷۱).

 

 

مشایخ‌ حدیثی‌

برخی‌ از مشایخ‌ حدیثی‌ جزایری‌ این‌ اشخاص‌ بودند:

پدرش‌ که‌ عبداللّه‌ از او اجازه‌ای‌ عام‌ داشت‌، محمدحسین‌ خاتون‌آبادی‌ * (متوفی‌ ۱۱۵۱)، رضی‌الدین‌بن‌ محمد عاملی‌ مکی‌ (متوفی‌ ۱۱۶۸) و نصراللّه‌بن‌ حسین‌ موسوی‌ حائری‌ (متوفی‌ میان‌ سالهای‌ ۱۱۵۶ تا ۱۱۶۸؛رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۵۹ ۶۰، ۸۳، ۹۵ـ۹۷؛محمد جزایری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۱).

سید عبداللّه‌ جزایری‌ پس‌ از درگذشت‌ پدرش‌ در ۱۱۵۸، مناصب‌ شرعی او را در شوشتر برعهده‌ گرفت‌ که‌ از آن‌ جمله‌ افتا و امامت‌ جمعه‌ و جماعت‌ و نیز تدریس‌ علوم‌ دینی‌ بود (شوشتری‌، ص‌ ۱۰۹؛محمد جزایری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۸، ۳۰، ۳۲). وی‌ حوزه درسی‌ پر رونقی‌ داشت‌ و شاگردان‌ بسیاری‌ تربیت‌ کرد (محمد جزایری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۵) که‌ در تذکره شوشتر (ص‌ ۱۶۹ـ۱۷۶) از آنان‌ نام‌ برده‌ است‌.

گزارشهایی‌ که‌ سید عبداللّه‌ جزایری‌ در کتابهایش‌ از عالمان‌ و حکیمان‌ و ادیبان‌ روزگار خویش‌ فراهم‌ آورده‌ است‌، از روابط‌ گسترده‌اش‌ با آنان‌ حکایت‌ می‌کند (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ۱۴۰۹، ص‌ ۱۲۶، ۱۲۹، ۱۳۷ـ ۱۳۸، ۱۴۱، ۱۴۳، ۱۴۸ـ۱۴۹، ۱۵۳، ۱۸۴، ۱۹۱؛۱۴۲۰، ص‌ ۳۸ـ۴۲، ۵۵).

عبداللطیف‌ شوشتری‌ (ص‌ ۱۱۲ـ۱۱۳) در باره آشنایی‌ سیدعبداللّه‌ با ادیان‌ مسیحی‌، یهودی‌ و زردشتی‌ و متون‌ دینی‌ آنها و نیز فراگیری‌ زبانشان‌ به‌ تفصیل‌ سخن‌ گفته‌ است‌ که‌ مبالغه‌آمیز به‌ نظر می‌رسد، چنان‌ که‌ گفته‌اند سیدعبداللّه‌ خود نیز چنین‌ ادعایی‌ نکرده‌ است‌ (رجوع کنید به کسروی‌، ص‌ ۲۵۹ـ۲۶۰).

عبداللطیف‌ شوشتری‌ (ص‌ ۱۱۲) جزایری‌ را در زمره عالمان‌ و بزرگانی‌ دانسته‌ است‌ که‌ در ۱۱۴۸ در جشن‌ تاجگذاری‌ نادرشاه‌ در دشت‌ مغان‌ گرد آمدند. به‌ گفته او، جزایری‌ در حضور شاه‌ خطبه‌ای‌ بلیغ‌ ایراد کرد. تذکره‌نویسان‌ بعدی‌ نیز سخن‌ شوشتری‌ را تکرار کرده‌اند ( رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۳۷۲ ش‌، همانجا؛محمد جزایری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۱ـ۳۲؛موسوعه طبقات‌ الفقهاء ، ج‌ ۱۲، ص‌ ۲۰۰). جزایری‌ در تذکره شوشتر (ص‌ ۱۲۰ـ ۱۲۱) به‌ شرح‌ واقعه‌ پرداخته‌، اما به‌ حضور خود در آن‌ جمع‌ اشاره‌ای‌ نکرده‌ است‌. بر این‌ اساس‌، کسروی‌ (ص‌ ۲۶۰) حضور جزایری‌ و خطابه‌ خواندن‌ وی‌ را در این‌ مراسم‌ نفی‌ کرده‌ است‌.

سید عبداللّه‌ در ۱۱۷۳ در شوشتر درگذشت‌ و در جوار قبر پدرش‌ در غرفه کوچکی‌ در ضلع‌ شرقی‌ حیاط‌ مسجدجامع‌ شوشتر به‌ خاک‌ سپرده‌ شد (شوشتری‌، ص‌ ۱۱۶؛محمد جزایری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۵۵؛اقتداری‌، ج‌ ۱، بخش‌ ۱، ص‌ ۶۸۱).

جزایری‌ در نوشته‌های‌ خود آشکارا به‌ مشرب‌ اخباریان‌ تمایل‌ نشان‌ داده‌ است‌. میرزا محمد نیشابوری‌، اخباری‌ مشهور، او را در زمره منکران‌ طریقه اجتهاد برشمرده‌ است‌ ( رجوع کنید به خوانساری‌، ج‌ ۴، ص‌ ۲۵۸).

جزایری‌ خود در مقدمه کتاب‌ التحفه  ‌السَنیـّه  (ص‌ ۴ـ۶، ۱۴)، در باب‌ شبهات‌ حُکمی تحریمی‌، به‌ پیروی‌ از مسلک‌ متداول‌ در میان‌ اخباریان‌، به‌ نفی‌ برائت‌ و وجوب‌ احتیاط‌ قائل‌ شده‌ است‌. همچنین‌ وی‌ در مقام‌ استنباط‌، حجیت‌ عقل‌ را به‌ عنوان‌ منبعی‌ معتبر در تشریع‌ انکار کرده‌ است‌. با این‌ همه‌، این‌ سخن‌ مدرّس‌ تبریزی‌ (ج‌ ۳، ص‌ ۱۱۵) که‌ جزایری‌ مسلک‌ اخباری‌ محض‌ داشته‌ و منکر طریقه اجتهاد بوده‌ است‌، چندان‌ درست‌ نیست‌، زیرا جزایری‌ آرای‌ عالمان‌ اخباری سرسختی‌ چون‌ عبداللّه‌بن‌ صالح‌ بحرانی‌ را، در باره منع‌ عمل‌ به‌ ظواهر کتاب‌ و متشابه‌ بودن‌ کل‌ قرآن‌، مبالغه‌آمیز شمرده‌ است‌ (رجوع کنید به ۱۴۰۹، ص‌ ۲۰۳).

به‌ علاوه‌، او به‌ مناسبت‌ بحثی‌ دیگر، پس‌ از تقسیم‌ مشرب‌ فقهی‌ عالمان‌ شیعی‌ به‌ اصولی‌ و اخباری‌، بین‌ مجتهدان‌ و اخباریان‌ راهی‌ میانه‌ را برگزیده‌ است‌ ( رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۱۹۴ـ ۱۹۵؛همو، ۱۳۴۸ ش‌، ص‌ ۱۷۳ـ۱۷۴؛محمد جزایری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۱؛برای‌ آگاهی‌ بیشتر رجوع کنید به جزایری‌ * ، سید نعمت‌اللّه‌). در مقابل‌، جزایری‌ با عقاید و آموزه‌های‌ صوفیان‌ مخالفت‌ صریح‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۳۷۲ ش‌، ص‌ ۴۵۷؛نیز برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۱۲۹).

 

 

آثار

از جزایری‌ کتابها و نوشته‌های‌ متعددی‌ در علوم‌ و فنون‌ مختلف‌ به‌ جای‌ مانده‌ است‌. همچنین‌ به‌ تشویق‌ پدرش‌، برشماری‌ از کتابهای‌ فقهی‌ و حدیثی‌ حاشیه‌ یا شرح‌ نوشته‌ است‌. شمار مجموع‌ این‌ نوشته‌ها افزون‌ بر سی‌ اثر است‌ ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۵۰ ۵۱، ۵۳ ۵۴؛امین‌، ج‌ ۸، ص‌ ۸۷؛افشار سیستانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۶۰۹)

 

 

که‌ از مهم‌ترین‌ آنها است‌:

۱) الاجازه ‌الکبیره، اجازه مفصّلی‌ است‌ که‌ سید عبداللّه‌ در ۱۱۶۸ آن‌ را برای‌ چهار تن‌ از عالمان‌ حویزه‌، به‌ نامهای‌ محمدبن‌ کرم‌اللّه‌ حویزی‌، ابراهیم‌بن‌ خواجه‌ عبداللّه‌ حویزی‌، ابراهیم‌بن‌ عبداللّه‌ حویزی‌ هَمیلی‌ و محمدبن‌ محمد مقیم‌ اصفهانی‌ غروی‌، نگاشته‌ است‌ (رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۳ـ۴، ۲۱۱ـ ۲۱۲، ۲۱۵).

جزایری‌ در این‌ اثر، علاوه‌ بر ذکر مشایخ‌ حدیثی‌ و طرق‌ روایت‌ آنها، در فصلی‌ مستقل‌ به‌ تکمیل‌ امل‌الا´مل‌ حرّعاملی‌، پرداخته‌ و احوال‌ عالمان‌ از ۱۰۹۷ به‌ بعد را شرح‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به همان‌، ص‌۱۱۷ـ ۱۱۸، ۱۲۰ـ۱۹۳). وی‌ همچنین‌ در فصلی‌ مستقل‌ به‌ شرح‌ احوال‌ و ذکر آثار عالم‌ اخباری مشهور، شیخ‌ عبداللّه‌بن‌ صالح‌ بحرانی‌، پرداخته‌ است‌ (رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۲۰۰ـ ۲۱۰).

الاجازه ‌الکبیره، به‌ سبب‌ اطلاعات‌ گرانبهایی‌ که‌ در باره مشایخ‌ حدیث‌ و عالمان‌ اواخر دوره صفوی‌ (حک : ح ۹۰۶ـ ۱۱۳۵) دارد، محلّ توجه‌ عالمان‌، محدّثان‌ و مورخان‌ قرار گرفته‌ است‌. این‌ اثر همچنین‌ حاوی‌ اطلاعات‌ تاریخی‌ مهمی‌ در باره اوضاع‌ آن‌ روزگار و جایگاه‌ عالمان‌ و طلاب‌ در میان‌ مردم‌ است‌ ( رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۱۹۵ـ۱۹۹؛مجلسی‌، ج‌ ۱۰۲، ص‌ ۳۳ـ۳۴). الاجازه الکبیره، در ۱۴۰۹ با مقدمه آیت‌اللّه‌ نجفی‌ مرعشی‌ و با تحقیق‌ و تعلیقات‌ محمد سَمامی‌ حائری‌ چاپ‌ شده‌ است‌.

۲) تذکره شوشتر (یا فی‌تاریخ‌ تستر )، از منابع‌ معتبر به‌ زبان‌ فارسی‌ در باره تاریخ‌ شهر شوشتر و مشتمل‌ بر یک‌ مقدمه‌ و ۴۸ فصل‌ است‌. تألیف‌ کتاب‌ در ۱۱۶۴ به‌ پایان‌ رسیده‌، ولی‌ پس‌ از آن‌ مؤلف‌ برخی‌ وقایع‌ را تا سال‌ ۱۱۶۹ به‌ آن‌ افزوده‌ است‌. در اوایل‌ کتاب‌، وجه‌ تسمیه شوشتر بیان‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۳۴۸ ش‌، ص‌ ۳ـ۴؛آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۳، ص‌ ۲۴۳ـ۲۴۴).

جزایری‌ در تذکره شوشتر ، علاوه‌ بر بیان‌ موقعیت‌ جغرافیایی‌ و آب‌ و هوای‌ شوشتر و نیز چگونگی‌ معیشت‌ اهالی‌ آن‌ منطقه‌، به‌ ذکر مسائل‌ سیاسی‌ و تاریخی‌ نیز پرداخته‌ است‌؛از این‌رو، این‌ کتاب‌ در معرفی‌ اواخر عهد صفویه‌ و نیز حکومت‌ و احوال‌ مُشَعشَعیان‌ ، خانواده فرمانروای‌ عرب‌ در خوزستان‌ (حک : ۸۴۵ -۱۱۵۰)، بسیار با اهمیت‌ است‌.

 

 

مطالب‌ تذکره شوشتر را می‌توان‌ به‌ چهار بخش‌ تقسیم‌ کرد:

نخست‌، ذکر اعتقادات‌ افسانه‌ای‌ مردم‌ شوشتر در باره شهرشان‌؛

دوم‌، شرح‌ موقعیت‌ مکانی‌ و جغرافیایی‌ محله‌ها و مسجدها و زیارتگاهها، قبور و دیگر مکانهای‌ مذهبی‌، معرفی‌ خاندانهای‌ علمی‌ و سادات‌ از جمله‌ سادات‌ تَلْغَر و سادات‌ مرعشی‌ و شماری‌ از عالمان‌ و شاعران‌ و رجال‌ شوشتر، معرفی‌ حاکمان‌ شوشتر از ۹۳۲ تا زمان‌ مؤلف‌ و ذکر شرح‌حال‌ جدّش‌ سید نعمت‌اللّه‌ و پدرش‌ سید نورالدین‌ و نیز شرح‌حال‌ شاگردان‌ آن‌ دو و جمعی‌ از دوستان‌ و شاگردان‌ خود و بیان‌ فهرستی‌ از تألیفات‌ خود ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۳۴۸ ش‌، جاهای‌ متعدد؛آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۳، ص‌ ۲۴۴ـ ۲۴۵)؛

سوم‌، حوادث‌ شوشتر و منطقه خوزستان‌ از ۹۳۲ تا زمان‌ تألیف‌ کتاب‌؛
و چهارم‌، ذکر پاره‌ای‌ اشعار از مؤلف‌ و دیگر شاعران‌ و معرفی‌ شماری‌ از کتابها و نسخ‌ خطی‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۳۴۸ ش‌، ص‌ ۵۰؛نیز رجوع کنید به کسروی‌، ص‌ ۲۵۷).

تذکره شوشتر بارها در کلکته‌ و تهران‌ به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌. چاپ‌ کلکته‌، که‌ نخستین‌ چاپ‌ آن‌ است‌، مقدمه‌ای‌ انگلیسی‌ در شرح‌حال‌ مؤلف‌ دارد. این‌ کتاب‌ در ۱۳۴۸ با مقدمه سیدمحمد جزایری‌ در تهران‌ چاپ‌ شد ( رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۳، ص‌ ۲۴۳، ج‌ ۹، ص‌ ۸۴۲؛همو، ۱۳۷۲ ش‌، ص‌ ۴۵۷).

۳) التُحفه السَنِـیـَّه، شرح‌ کتاب‌ النُخبه المُحْسِنیه فیض‌ کاشانی‌، که‌ آن‌ را به‌ درخواست‌ شیخ‌ علی‌ نجّار شوشتری‌ (از شاگردان‌ سید نورالدین‌ جزایری‌) نوشته‌ است‌. این‌ کتاب‌ شامل‌ فشرده‌ای‌ از علم‌ اخلاق‌ و مسائل‌ مهم‌ فقهی‌ است‌ و در ۱۱۷۰ تألیف‌ آن‌ پایان‌ یافته‌ است‌. آن‌ را در دقت‌ و ایجاز مانند شرح‌ لمعه شهیدثانی‌ دانسته‌اند ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، التحفه ‌السنیه‌، ص‌ ۳۶۸؛همو، ۱۳۴۸ ش‌، ص‌ ۷۹؛همو، ۱۴۰۹، ص‌ ۵۶؛آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۳، ص‌ ۴۴۲ـ۴۴۳). باب‌ طهارت‌ التحفه السنیـّه در تهران‌ چاپ‌ شده‌ است‌. همچنین‌ نسخه‌های‌ خطی‌ متعددی‌ از آن‌ در دسترس‌ است‌ ( رجوع کنید به محمد جزایری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۴؛
آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۳، ص‌ ۴۴۳).

۴) الذخیره ‌الابدیه‌ فی‌ جوابات‌ المسائل‌ الاحمدیه، که‌ آن‌ را در پاسخ‌ به‌ چهل‌ پرسش‌ سیداحمدبن‌ مطلب‌ مُشَعشَعی‌ حویزی‌ (حاکم‌ وقت‌ خوزستان‌)، در ۱۱۵۴، به‌ عربی‌ نوشته‌ است‌ (محمد جزایری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۸؛قس‌ امین‌، ج‌ ۸، ص‌ ۸۷؛آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۱۰، ص‌ ۱۲). موضوع‌ بیشتر مسائل‌ این‌ کتاب‌ فقهی‌ است‌ و به‌ آن‌ الرساله الاحمدیه هم‌ گفته‌ می‌شود. مجموعه‌ای‌ از رساله‌های‌ جزایری‌، که‌شامل‌ این‌ اثر نیز هست‌، به‌ کوشش‌ سید محمد جزایری‌ گردآوری‌ شده‌ است‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۲، ص‌ ۷۶، ج‌ ۲۰، ص‌ ۱۱۴؛محمد جزایری‌، همانجا).

۵) الذُخْرُالرائِع‌ ، شرح‌ کتاب‌ فقهی‌ مفاتیح‌ الشرایع‌ فیض‌ کاشانی‌، که‌ ناتمام‌ مانده‌ و تنها شامل‌ یک‌ جلد است‌ و مقدمه‌ای‌ در باره درایه‌ و اصول‌ فقه‌ دارد. پدر جزایری‌ و برخی‌ علمای‌ دیگر بر آن‌ تقریظ‌ نوشته‌اند ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۵۳؛
آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۹، ص‌ ۶۸۷ـ ۶۸۸، ج‌ ۱۰، ص‌ ۸).

 

 

ریاضیات‌ و علوم‌

سیدعبداللّه‌ جزایری‌ در ریاضیات‌ و علوم‌ و فنون‌ وابسته‌ به‌ آن‌ نیز رساله‌هایی‌ نوشته‌ و شرح‌ یا ترجمه‌ کرده‌ است‌،

از جمله‌: لُب ‌اللُباب‌ فی‌ شرح‌ صحیفه‌ الاسطرلاب‌، که‌ شرحی‌ است‌ بر الصحیفه ‌الاسطرلابیه ‌شیخ‌ بهائی‌ و آن‌ را به‌ درخواست‌ ابراهیم‌بن‌ عبداللّه‌ حویزی‌ همیلی‌ (شاگرد جزایری‌ و امام‌ جمعه‌ حویزه‌) نوشته‌ است‌ (عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، همانجا؛آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۱۳، ص‌ ۳۴۴ـ ۳۴۵، ج‌ ۱۵، ص‌ ۱۶، ج‌ ۱۸، ص‌ ۲۹۰)؛کاشفه الحال‌ فی‌ معرفه القبله و الزوال‌ ، در باره قبله حویزه‌، که‌ آن‌ را به‌ درخواست‌ سید علی‌خان‌بن‌ سید مطلب‌ موسوی‌ مشعشعی‌ حویزی‌ (برادر سیداحمد، حاکم‌ وقت‌ خوزستان‌) نوشته‌ است‌ (عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۵۲؛آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۱۷، ص‌ ۴۵، ۲۴۱ـ۲۴۲)؛طلسم‌ سلطانی‌ ، که‌ ترجمه کتاب‌ غایه ‌الحکیم‌ مجریطی‌ (متوفی‌ ۳۹۵) در هیئت‌، ستاره‌شناسی‌ و طلسمهاست‌، با اضافاتی‌ از خود وی‌. این‌ ترجمه‌ به‌ خواست‌ ابوصالح‌ سلطان‌ تُرشیزی‌، وکیل‌ مالیه خوزستان‌، در ۱۱۵۷ در یک‌ مقدمه‌ و سه‌ فصل‌ تدوین‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۳۴۸ ش‌، ص‌ ۷۹؛همو، ۱۴۰۹، ص‌ ۵۳؛آقا بزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۱۵، ص‌ ۱۷۷ـ ۱۷۸).

 

 

حواشی‌ ها

جزایری‌ بر برخی‌ کتابهای‌ حدیث‌، رجال‌، فقه‌ و ریاضی‌ حواشی‌زده‌ و رساله‌های‌ متعددی‌ نوشته‌ است‌، از جمله‌ حاشیه‌ بر مسالک‌ الافهام‌ شهید ثانی‌، نقدالرجال‌ تفرشی‌، خلاصه‌ الحساب‌شیخ‌ بهائی‌ و تألیف‌ رساله جوائز السلطان‌ والحکام‌ ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۵۶؛آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۵، ص‌ ۲۸۶، ج‌ ۶، ص‌ ۱۹۹، ۲۲۸، ج‌ ۷، ص‌ ۹۷، ج‌ ۲۰، ص‌ ۱۱۴).

جزایری‌ شعر نیز می‌سرود و فقیر تخلص‌ می‌کرد. دیوان‌ شعرش‌ افزون‌ بر پانصد بیت‌ دارد (رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۹، ص‌ ۶۹۵، ۸۴۲). علاوه‌ بر آن‌، وی‌ در پاره‌ای‌ از کتابهای‌ خود، اشعار فارسی‌ و عربی‌ خود را آورده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۳۴۸ ش‌، ص‌ ۱۵۴ـ ۱۵۷، ۱۷۴، ۱۷۸، ۲۰۵ـ۲۰۷، ۲۱۶ـ۲۱۷؛برای‌ دیگر آثار جزایری‌ رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۷۸ـ۷۹؛موسوعه طبقات‌ الفقهاء ، ج‌ ۱۲، ص‌ ۲۰۱).

___________________________________________________________________________

منابع‌:

(۱) محمدمحسن‌ آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه الی‌ تصانیف‌الشیعه، چاپ‌ علی‌نقی‌ منزوی‌ و احمد منزوی‌، بیروت‌ ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام‌الشیعه‌: الکواکب‌ المنتشره فی‌القرن‌الثانی‌ بعدالعشره‌، چاپ‌ علی‌نقی‌ منزوی‌، تهران‌ ۱۳۷۲ ش‌؛
(۳) ایرج‌ افشار سیستانی‌، خوزستان‌ و تمدن‌ دیرینه آن، تهران‌ ۱۳۷۳ ش‌؛
(۴) احمد اقتداری‌، دیار شهریاران‌، [ تهران‌ ( ۱۳۵۳ـ۱۳۵۴ ش‌؛
(۵) امین‌؛
(۶) مرتضی‌بن‌ محمدامین‌ انصاری‌، رسائل‌ فقهیه، قم‌ ۱۴۱۴؛
(۷) محمد تقی‌زاده‌، شوشتر درگذر تاریخ‌: از عهد باستان‌ تا انقلاب‌ اسلامی‌ ، قم‌ ۱۳۷۸ ش‌؛
(۸) عبداللّه‌بن‌ نورالدین‌ جزایری‌، الاجازه ‌الکبیره، چاپ‌ محمد سمامی‌ حائری‌، قم‌ ۱۴۰۹؛
(۹) همو، التحفه‌ السنیه فی‌ شرح‌ نخبه ‌المحسنیه، نسخه خطی‌ کتابخانه آستان‌ قدس‌ رضوی‌، ش‌ ۲۲۶۹؛
(۱۰) همو، تذییل‌ سلافه ‌العصر، چاپ‌ هادی‌ بالیل‌ موسوی‌، قم‌ ۱۴۲۰؛
(۱۱) همو، کتاب‌ تذکره شوشتر، اهواز: کتابفروشی‌ صافی‌، ) بی‌تا. (، چاپ‌ افست‌ تهران‌ ۱۳۴۸ ش‌؛
(۱۲) محمد جزایری‌، شجره مبارکه‌، یا، برگی‌ از تاریخ‌ خوزستان‌: در بیان‌ انساب‌ و احوال‌ سادات‌ نوریه‌ (خاندان‌ جزائری‌) و بزرگان‌ خوزستان، ج‌ ۱، ) اهواز ? ۱۳۹۷ ]؛
(۱۳) محمد حرزالدین ، معارف‌الرجال‌ فی‌ تراجم ‌العلماء و الادباء، قم‌ ۱۴۰۵؛
(۱۴) خوانساری‌؛
(۱۵) عبداللطیف‌بن‌ ابیطالب‌ شوشتری‌، تحفه ‌العالم‌؛
(۱۶) و ذیل‌التحفه، چاپ‌ صمد موحد، تهران‌ ۱۳۶۳ ش‌؛
(۱۷) احمد کسروی‌، کاروند کسروی‌ ، چاپ‌ یحیی‌ ذکاء، تهران‌ ۱۳۵۲ ش‌؛
(۱۸) مجلسی‌؛
(۱۹) محمدعلی‌ مدرس‌ تبریزی‌، ریحانه‌ الادب، تهران‌ ۱۳۷۴ ش‌؛
موسوعه‌ طبقات‌الفقهاء، اشراف‌ جعفر سبحانی‌، قم‌: مؤسسه الامام‌ الصادق‌، ۱۴۱۸ـ۱۴۲۴٫

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۰ 

زندگینامه حسین‌ بن عیاش سُلَمى جَزَرى باجدّایى(۲۰۴ه ق)

حسین‌ بن عیاش سُلَمى جَزَرى باجدّایى ، محدّث اهل‌سنّت در قرن دوم و سوم. از تاریخ دقیق ولادت او اطلاعى در دست نیست. کنیه او ابوبکر و به باجَدّایى/ باجُدّایى مشهور است (رجوع کنید به مِزّى، ج ۶، ص ۴۵۹؛ سمعانى، ج ۱، ص ۲۴۵) وى ظاهراً منسوب به باجدا* در منطقه جزیره* بوده است زیرا در ادامه نام وى، رَقّىِ جَزَرى ذکر شده است (رجوع کنید به مزّى، همانجا). راویان وى در حدیث نیز از همین منطقه بوده‌اند (رجوع کنید به ابن‌حِبّان، ج ۸، ص ۱۸۵). در کتاب‌الضعفاء ابن‌جوزى (ج ۱، ص ۲۱۶) باجدّایى به اشتباه باحُدّالى، و در دیوان‌الضعفاء ذهبى (۱۴۰۸، ج ۱، ص ۲۰۴) باحرائى ثبت شده است.

مشایخ وى در حدیث عبارت‌اند از:

جعفربن بُرقان،

حُدَیج‌بن معاویه،

حرام‌بن عثمان،

زُهیربن معاویه

و ابی‌اُمیه عبداللّه‌بن ابی‌زینب رَقّى مشهور به ابن‌عجوز.

برخى محدّثان نیز از وى حدیث نقل کرده‌اند، از جمله هلال‌بن علاء رقّى، عبدالحمیدبن محمدبن مُستام حرّانى و محمدبن قاسم حرّانى (ابن‌ابی‌حاتم، ج ۳، ص ۶۲؛ ابن‌حبّان؛ مزّى، همانجاها).

محدّثان وعالمان رجال، حسین‌بن عیاش را ثقه دانسته‌اند (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌حبّان؛ مزّى، همانجاها؛ ذهبى، ۱۳۹۲، ج ۱، ص ۲۳۳)، اما ذهبى (۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، ج ۱، ص ۵۴۵) رأى برخى عالمان رجال را نقل کرده است که وى را «لین‌الحدیث» خوانده‌اند، که بر مرتبه‌اى از مراتب جَرح و تضعیف دلالت دارد. ذهبى (همانجا) این قول را بی‌پایه دانسته است. به نظر می‌رسد اساس این جرح روایتى است که فقط حسین‌بن عیاش از جعفربن برقان نقل کرده است (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۸، همانجا).

البته در جوامع حدیثى اهل سنّت، این حدیث (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌ماجه، ج ۱، ص ۶۰۵؛ ترمذى، ج ۲، ص۲۸۰ـ۲۸۳؛ طبرانى، ج ۱۱، ص ۱۱۵) به طرق گوناگونى نقل شده و در هیچ‌یک از آنها نامى از حسین عیاش برده نشده است. به گفته ابن‌ندیم (ص ۹۶) و خطیب بغدادى (رجوع کنید به مزّى، ج ۶، ص۴۶۰)، حسین‌بن عیاش سلَمى کتابى با عنوان غریب‌الحدیث نوشته بوده که آن را ابوالقاسم حسین‌بن عبداللّه‌بن مُناذِر واسطى از هلال‌بن علاء رقّى روایت کرده است (ابن‌ندیم، همانجا).

حمدبن محمد خطّابى* (متوفى ۳۸۱) در مقدمه کتاب خود (ج ۱، ص ۴۸ـ۵۰)، با اشاره به دوکتاب ابوعبید قاسم‌بن سلّام و ابن‌قتیبه در فن غریب‌الحدیث، به ذکر شمارى از کتابهاى نگاشته شده در این حوزه پرداخته و از جمله نام باجدّایى را نیز ذکر کرده است. از سخنان خطّابى درمی‌یابیم که کتاب غریب‌الحدیثِ باجدّایى، بدون هیچ‌گونه ترتیبى یا اتخاذ روش معینى، تنها به ذکر و تفسیر احادیث غریب پرداخته است.

رحلت

وى در سال ۲۰۴ در باجدّا وفات یافت (ابن‌حبّان؛ مزّى، همانجاها).



منابع :

(۱) ابن‌ابی‌حاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۲) ابن‌جوزى، کتاب الضعفاء و المتروکین، چاپ ابوالفداء عبداللّه قاضى، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۳) ابن‌حِبّان، کتاب الثقات، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۴) ابن‌ماجه، سنن ابن‌ماجه، چاپ محمدفؤاد عبدالباقى، (قاهره ۱۳۷۳/ ۱۹۵۴)، چاپ افست (بیروت، بی‌تا.)؛
(۵) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۶) محمدبن عیسى ترمذى، سنن الترمذى، ج ۲، چاپ عبدالرحمان محمد عثمان، بیروت ۱۴۰۳؛
(۷) حمدبن محمد خطّابى، غریب‌الحدیث، چاپ عبدالکریم ابراهیم عزباوى، دمشق ۱۴۰۲ـ۱۴۰۳/ ۱۹۸۲ـ۱۹۸۳؛
(۸) محمدبن احمد ذهبى، دیوان الضعفاء و المتروکین، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۹) همو، الکاشف فى معرفه من‌له روایه فى الکتب السّتّه، چاپ عزت‌على عید عطیه و موسى محمدعلى موشى، قاهره ۱۳۹۲/۱۹۷۲؛
(۱۰) همو، میزان الاعتدال فى نقد الرجال، چاپ علی‌محمد بجاوى، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۱۱) سمعانى؛
(۱۲) سلیمان‌بن احمد طبرانى، المعجم الکبیر، چاپ حمدى عبدالمجید سلفى، چاپ افست بیروت ۱۴۰۴ـ?ـ۱۴؛
(۱۳) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب الکمال فى أسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/ ۲۰۰۲٫

دانشنامه جهان اسلام   جلد  ۱۳

زندگینامه عبدالغنی‌ جَمّاعیلی‌(۶۰۰-۵۴۴ه ق)

 عبدالغنی‌بن‌عبدالواحد، کنیه‌اش‌ ابومحمد، ملقب ‌به ‌تقی‌الدین‌، حافظ ‌حدیث ‌و رجال ‌شناس ‌حنبلی ‌سده ‌ششم‌. او در ۵۴۱ در روستای‌جمّاعیل‌نابلس‌متولد شد (ذهبی‌، ۱۴۰۶، ج‌۲۱، ص‌۴۴۴؛ سِبط‌ابن‌جوزی‌، ج‌۸، قسم‌۲، ص‌؛ قس‌منذری‌، ج‌۲، ص‌۱۸، که‌ سال‌تولد او را ۵۴۴ ذکر کرده‌است‌). وی‌به‌مَقدِسی‌شهرت‌یافته‌، زیرا نابلس‌از توابع‌بیت‌المقدس‌بوده‌است‌( رجوع کنید به یاقوت‌ حموی‌، ذیل‌«جمّاعیل‌»).

در کودکی‌همراه‌خانواده‌اش‌به‌دمشق‌مهاجرت‌کرد (ذهبی‌، ۱۹۸۴، ج‌۴، ص‌ ۳۱۳؛ الموسوعه‌ الفلسطینیه‌ ،ذیل‌«عبدالغنی‌ بن‌ عبدالواحد الجمّاعیلی‌») و از استادان‌آنجا، از جمله‌از ابوالمکارم‌بن‌هِلال‌، بهره‌برد. در ۵۶۰ یا ۵۶۱ به‌همراه‌پسردایی‌خود، موفق‌ الدین‌ابن‌قدامه‌، برای‌کسب‌دانش‌ به‌بغداد رفت‌(ذهبی‌، ۱۴۰۶، ج‌۲۱، ص‌۴۴۵؛ ابن‌دمیاطی‌، ج‌۲۱، ص‌۱۲۶). 

آن‌دو پس‌از چهار سال ‌به ‌دمشق‌ بازگشتند (ابن‌کثیر، ج‌۱۳، ص‌۳۸). جمّاعیلی ‌برای‌ فراگرفتن‌ حدیث ‌به‌ سرزمینهای ‌بسیاری‌ سفر کرد، از جمله‌به‌مصر، اسکندریه‌، الجزیره‌، اصفهان‌، همدان‌و موصل‌رفت‌ (ابن‌دمیاطی‌، همانجا؛ سبط‌ابن‌جوزی‌، ج‌۸، قسم‌۲،  ص‌۵۲۱) و از دانش‌کسانی‌چون‌ابوطاهر سِلَفی‌(متوفی‌۵۷۶)، ابوموسی‌مَدْینی‌(متوفی‌۵۸۱)، ابوالفضل‌ طوسی‌(متوفی‌۵۶۸)، ابوسعید صائغ‌، و عبداللّه ‌بن‌بَرّی‌ بهره‌مند شد (منذری‌، ج‌۲، ص‌۱۸ـ۱۹؛ ذهبی‌، ۱۴۰۶، همانجا). وی‌در فقه‌پیرو احمدبن‌حنبل‌بود (منذری‌، ج‌۲، ص‌۱۸) و در ایجاد مرکز علمی‌ـ فقهی‌حنبلی‌در صالحیه‌، محله‌ای‌در دمشق‌، سهم‌عمده‌ای‌داشت‌و از ارکان‌ علمی‌ این‌مرکز به‌شمار می‌رفت‌( الموسوعه‌الفلسطینیه‌، همانجا).

حافظه ‌و تبحر او را در حدیث‌ستوده‌اند. خود وی‌تعداد احادیثی‌را که‌از حفظ‌داشت‌بیش‌از صد هزار بر شمرده‌است‌(ذهبی‌، ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷، ص‌۱۳۷۵؛ همو، ۱۴۰۶، ج‌ ۲۱، ص‌۴۴۸ـ۴۴۹). او را امیرالمؤمنین‌در حدیث‌(ذهبی‌، ۱۴۰۶، ج‌۲۱، ص‌۴۴۸؛ صفدی‌،ج‌۱۹، ص‌؛ حنبلی‌، ج‌۴، ص‌۵۴) و از جمله‌حافظان‌موثق‌حدیث‌دانسته‌اند که‌به‌تمام‌مراتب‌و جنبه‌های‌گوناگون‌حدیث‌(مانند صحیح‌و ضعیف‌، ناسخ‌و منسوخ‌، غریب‌و مشکل‌، و ضبط‌اسماء راویان‌و معرفت‌بر احوان‌آنان‌) کاملاً واقف‌بود (حنبلی‌، ج‌۴، ص‌۵۵؛ نیز رجوع کنید به ذهبی‌، ۱۴۰۶، ج‌۲۱، ص‌۴۴۹). 

وی‌مجالس‌حدیث‌بسیاری‌در بغداد و دمشق‌و مصر داشت‌(منذری‌، ج‌۲، ص‌۱۹؛ حنبلی‌، ج‌۴، ص‌۵۶). عده‌بسیاری‌از او حدیث ‌ نقل ‌کرده‌اند، مانند فرزندانش‌، محمد و عبداللّه‌ و عبدالرحمان (ابوشامه‌، ص‌۹۹، ۱۷۶؛ ذهبی‌، ۱۴۰۶، ج‌۲۱، ص‌۴۶۸)، و نیز موفق‌الدین‌ ابن‌قدامه‌، ضیاءالدین‌مَقدِسی‌، شیخ‌ محمد یونِینی ‌فقیه‌، و عبد العزیز قَلانِسی‌(ذهبی‌، ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷، ص‌۱۳۷۳؛ همو، ۱۴۰۶، ج‌۲۱، ص‌۴۴۶). جمّاعیلی‌ متعبد و پایبند به ‌ظواهر سنّت ‌بود و مخفیانه ‌به‌ فقیران ‌کمک ‌می‌کرد.

از او به ‌پارسایی‌ و زهد و امر به معروف ‌و نهی‌از منکر یاد کرده‌اند ( رجوع کنید به سبط ‌ابن‌جوزی‌؛ همانجا؛ ذهبی‌، ۱۴۰۶، ج‌۲۱، ص‌۴۵۵). از خصوصیات ‌او صراحت ‌و بی‌ پروایی‌اش ‌در بر خورد با چیزهایی ‌بود که‌آنها را منکر می‌دانست‌، به‌طوری‌ که ‌بارها آلات‌ غنا را شکست‌( رجوع کنید به ذهبی‌، ۱۴۰۶، ج‌۲۱، ص‌۴۵۴ـ۴۵۵؛ حنبلی‌، همانجا) و در این‌باره‌ حتی ‌گزارشی‌ از مواجهه ‌صریح ‌او با حکمران‌ دولت ‌ایوبی‌، ملک ‌عادل‌ اول‌(متوفی‌۶۱۵)، نقل‌شده‌است‌( رجوع کنید به حنبلی‌، ج‌۴، ص‌۵۷).

وی ‌در اصفهان ‌بر معرفه‌الصحابه‌ ابونُعَیم ‌اصفهانی‌(متوفی‌۴۳۰) اشکالاتی‌ وارد کرد. این‌کار خشم‌ خاندان‌ خجندی‌(از خاندانهای بزرگ ‌شافعی‌ مذهب ‌اصفهان‌) را بر انگیخت‌، به‌ طوری ‌که ‌قصد هلاک‌ او را کردند؛ از این‌رو، جمّاعیلی‌از اصفهان ‌گریخت‌ (سبط‌ ابن  ‌جوزی‌، ج‌۸، قسم‌۲، ص‌۵۲۱؛ ذهبی‌، ۱۴۰۶، ج‌۲۱، ص‌۴۵۸ـ۴۵۹). در موصل‌ نیز به‌ جُرم ‌مطالعه ‌کتاب‌ الضعفاء عُقیلی‌، که‌ در آن ‌نقدهایی ‌بر ابوحنیفه‌ وجود داشت‌، به‌زندان‌ افتاد (سبط‌ابن‌جوزی‌، همانجا؛ ذهبی‌، ۱۴۰۶، ج‌۲۱، ص‌۴۵۹).

بر اساس‌ گزارشهای ‌تاریخی‌( رجوع کنید به ذهبی‌، ۱۴۰۶، ج‌۲۱، ص‌۴۵۹ـ۴۶۱؛ ابن‌کثیر، ج‌۱۳، ص‌۳۹)، در دمشق ‌نیز شافعیان ‌ به ‌عقیده‌ او در باره ‌تجسیم ‌و خلق ‌قرآن‌ ایراد گرفتند و در نهایت ‌او را به‌ گمراه‌ کردن‌ مردم‌ متهم ‌کردند و از او به‌ والی‌ شهر شکایت ‌بردند. سرانجام‌، جلسه‌ای ‌برای ‌بررسی ‌عقاید وی‌ تشکیل ‌شد که‌ جمّاعیلی‌ در آن‌، ضمن ‌توضیح ‌و توجیه‌ اندیشه‌ های ‌خود، بر عقایدش ‌پافشاری ‌کرد و از این ‌رو، حاکم‌ دمشق‌ دستور تبعید او را داد. جمّاعیلی‌ ابتدا از دمشق‌ به‌ بعلبکِ لبنان ‌و پس‌از مدتی ‌به ‌مصر رفت ‌و تا زمان‌مرگ‌ در مصر بود (ذهبی‌، ۱۴۰۶، ج‌۲۱، ص‌۴۶۳). او در ۲۴ ربیع‌الاول‌۶۰۰ درگذشت‌(ابن‌نقطه‌، ص‌) و در قَرافه‌، ناحیه‌ای ‌در فسطاط‌ مصر ( رجوع کنید به یاقوت‌حموی‌، ذیل‌«قرافه‌»)، کنار قبر ابوعمروبن‌مَرزوق‌، محدّث ‌بصری‌ (متوفی‌۲۲۴)، به‌خاک ‌سپرده شد (ابن‌کثیر، همانجا).

آثار

آثار موجود جمّاعیلی ‌را بیش‌از چهل ‌عنوان ‌دانسته‌اند ( رجوع کنید به ذهبی‌، ۱۴۰۶، ج‌۲۱، ص‌۴۴۶ـ ۴۴۸؛ الموسوعه‌الفلسطینیه‌، همانجا).

الکمال‌ فی‌اسماء الرجال‌ او اولین‌ اثری‌است‌که‌ در آن ‌نام‌ راویان ‌کتب‌ صحاح ‌سته‌، از صحابه‌ و تابعین ‌و پیروان ‌آنها گرفته‌ تا شیوخ ‌روایی ‌صاحبان‌این ‌صحاح‌، گردآوری ‌شده ‌است‌(مِزی، ج‌۱، مقدمه‌ معروف‌، ص‌۳۸). حافظ‌ مِزّی‌(متوفی‌۷۴۲) تهذیب ‌الکمال‌ را در تهذیب ‌و اصلاح‌ و تکمیل‌ این ‌کتاب ‌نوشته‌ است‌(مزی، ج‌۱، ص‌۱۴۸؛ نیز رجوع کنید به تهذیب‌الکمال‌فی‌اسماء الرجال‌* ).

کتاب‌ دیگر جمّاعیلی‌ الاحکام‌الکبری‌ است‌ که ‌خود آن ‌را با عنوان‌ عمده‌الاحکام‌ تلخیص ‌کرده‌ است‌(بروکلمان‌، > ذیل‌ <، ج‌۲، ص‌۶۰۵). حنبلی‌(ج‌۴، ص‌) از این ‌کتاب ‌با نام‌ العمده‌فی‌ الاحکام‌مما اتّفق‌علیه‌البخاری ‌و مُسلم‌ یاد کرده‌ که‌ در دو جزء است‌. عمده‌الاحکام‌ اولین‌بار به‌ همراه‌ الاربعون‌ از یحیی ‌بن‌شرف ‌نَوَوی ‌در ۱۳۱۳/۱۸۹۵ در دهلی ‌به‌ چاپ‌ رسید ( رجوع کنید به بروکلمان‌ ، همانجا). چاپ‌دیگر آن ‌با تحقیق ‌احمد محمد شاکر در ۱۴۱۱ در بیروت‌ صورت‌ گرفته ‌است‌. بر این ‌کتاب  ‌شرحهای ‌فراوانی ‌نوشته‌ شده‌ است‌( رجوع کنید به حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۲، ص‌۱۱۶۴ـ ۱۱۶۵؛ بروکلمان‌،> ذیل‌< ، ج‌۲، ص‌۶۰۵ـ ۶۰۷).

از شروح ‌این ‌کتاب‌، احکام‌الاحکام‌ شرح ‌عمده‌الاحکام‌ (قاهره‌۱۳۷۲/ ۱۹۵۳) و المنتقی ‌من ‌احکام ‌الاحکام ‌شرح‌ عمده ‌الاحکام‌، هر دو از  تقی‌الدین‌ ابن ‌دقیق‌العید (متوفی‌۷۰۲)، النکت‌علی‌العمده ‌فی ‌الاحکام‌ از بدرالدین ‌زرکشی‌ (متوفی‌۷۹۴) و عُده‌الاحکام‌ فی ‌شرح‌عمده‌ الاحکام‌ از مجدالدین ‌فیروزآبادی‌(متوفی‌۸۱۷) است‌ (حاجی‌ خلیفه‌، ج‌۲، ستون‌۱۱۶۵؛ قس‌بغدادی‌، ج‌۱، ستون‌۵۸۹، که‌این‌کتاب‌را از خود جمّاعیلی ‌دانسته ‌است‌).

اثر دیگر او الدرّه‌المضیئه ‌فی‌السیره‌النبویه‌ است ‌که‌ عبدالکریم‌ بن ‌عبدالنور، معروف‌ به‌ قطب‌ الدین‌ حلبی‌(متوفی‌۷۳۵)، المَوْرِدُ العَذبُ الهَنی را در شرح‌ آن‌ نگاشته ‌است‌(کتانی‌، ج‌۲، ص‌۹۶۲).

برخی ‌دیگر از آثار او عبارت‌اند از:

المصباح ‌فی‌عیون‌ الاحادیث‌الصحاح‌، مشتمل‌ بر احادیث ‌صحیحین ‌در ۴۸ جزء (ذهبی‌، ۱۴۰۶، ج‌۲۱، ص‌۴۴۷؛ بروکلمان‌، همانجا)؛ تبیینُ الاصابه لِاوهام‌ حَصَلَتْ لابی‌نعیم‌ فی ‌معرفه الصحابه (ذهبی‌، ۱۴۰۶، ج‌۲۱، ص‌۴۴۸)؛

اخبار الحسن ‌البصری‌ (سزگین‌، ج‌۱، جزء ۴، ص‌؛ بروکلمان‌، همانجا)؛

محنه‌ الامام ‌احمدبن ‌حنبل‌ الشیبانی‌ (حنبلی‌، ج‌۴، ص‌۵۹؛ بروکلمان‌، همانجا)؛

النصیحه ‌فی‌ الادعیه ‌الصحیحه‌ (حنبلی‌، ج‌۴، ص‌؛ بروکلمان‌، همانجا)؛

و اعتقاد الشافعی‌ (ذهبی‌، ۱۴۰۶، ج‌۲۱، ص‌۴۴۷)،

که ‌برخی ‌با عنوان‌ الاعتقاد یا عقیده‌ از آن‌یاد کرده‌اند ( رجوع کنید به صفدی‌، ج‌۱۹، ص‌۳۱؛ بروکلمان‌، همانجا). خالد مرغوب‌ محمدامین‌الهندی‌در کتابی ‌با عنوان‌ الحافظ‌عبدالغنی‌المقدسی ‌محدثاً (مکه‌المکرمه‌، دبی‌۱۴۲۵) به ‌تفصیل به‌ زندگی‌، آثار و آرای‌ جمّاعیلی ‌پرداخته‌ است‌.



منابع‌:

(۱) ابن ‌دمیاطی‌، المستفاد من ‌ذیل ‌تاریخ ‌بغداد، در خطیب ‌بغدادی‌، ج‌۲۱ـ۲۲؛
(۲) ابن‌کثیر، البدایه ‌و النهایه‌، بیروت‌۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۳) ابن‌نقطه‌، التّقیید لمعرفه‌ رواه‌السنن‌ و المسانید، چاپ ‌کمال ‌یوسف ‌حوت‌، بیروت‌۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۴) عبدالرحمان ‌بن‌اسماعیل‌ ابوشامه‌، تراجم‌ رجال ‌القرنین ‌السادس ‌و السابع‌، المعروف‌بالذیل‌علی‌الروضتین‌، چاپ‌محمد زاهد بن ‌حسن‌ کوثری‌ و عزت‌عطار حسینی‌، بیروت‌۱۹۷۴؛
(۵) اسماعیل‌بغدادی‌، هدیه‌العارفین‌، ج‌۱، در حاجی ‌خلیفه‌، ج‌۵؛
(۶) حاجی‌خلیفه‌؛
(۷) مجیرالدین‌عبدالرحمان‌بن‌ محمد حنبلی‌، المنهج‌ الاحمد فی ‌تراجم ‌اصحاب‌ الامام‌احمد، ج‌۴، چاپ‌ریاض‌عبدالحمید مراد، بیروت‌۱۹۹۷؛
(۸) محمدبن‌احمد ذهبی‌، سیر اعلام ‌النبلاء، ج‌۲۱، چاپ‌بشار عواد معروف ‌و محیی ‌هلال ‌سرحان‌، بیروت‌۱۴۰۶/ ۱۹۸۶؛
(۹) همو، العبر فی‌خبر من‌غبر ، ج‌۴، چاپ ‌صلاح‌الدین ‌منجد، کویت‌۱۹۸۴؛
(۱۰) همو، کتاب‌تذکره‌الحفاظ‌، حیدرآباد دکن‌۱۳۷۶ـ۱۳۷۷/ ۱۹۵۶ـ ۱۹۵۸، چاپ‌افست‌بیروت‌ [ بی‌تا. ( ؛
(۱۱) سبط ‌ابن‌جوزی‌، مرآه‌الزمان ‌فی ‌تاریخ ‌الاعیان‌، ج‌۸، قسم‌۲، حیدرآباد دکن‌۱۳۷۰/۱۹۵۱؛
(۱۲) فؤاد سزگین‌، تاریخ ‌التراث ‌العربی‌، ج‌۱، جزء ۴، نقله‌ الی ‌العربیمحمود فهمی‌حجازی‌، ) ریاض] ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۳) صفدی‌؛
(۱۴) محمد عبدالحی‌بن ‌عبدالکبیر کتانی‌، فهرس‌الفهارس‌و الاثبات‌، چاپ‌احسان‌عباس‌، بیروت‌۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۱۵) یوسف‌بن‌عبدالرحمان‌مزّی‌، تهذیب‌الکمال‌ فی‌اسماء الرجال‌، چاپ‌بشار عواد معروف‌، بیروت‌۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۱۶) عبدالعظیم‌ بن‌عبدالقوی ‌منذری‌، التکمله‌لوفیات‌النقله‌، چاپ ‌بشار عواد معروف‌، بیروت‌۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۷) الموسوعه ‌الفلسطینیه‌، دمشق‌: هیئه ‌الموسوعه ‌الفلسطینیه‌، ۱۹۸۴؛
(۱۸) یاقوت‌حموی‌؛

(۱۹) Carl Brockelmann , Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949 , Supplementband , 1937-1942.

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۰ 

زندگینامه جعفربن‌ احمد(متوفی۵۷۳ه ق)

جعفربن‌ احمد ، متکلم‌ و محدّث‌ و فقیه‌ زیدی‌ اهل‌ یمن‌ در قرن‌ ششم‌، مشهور به‌ قاضی‌ جعفر. لقب‌ و نسبت‌ او را شمس‌الدین‌ بهلولی‌ اَبناوی‌ مِشوَری‌ ذکر کرده‌اند. اجداد و پدر وی‌ در دوران‌ حکومت‌ صُلَیحیان‌ و بنوحاتم‌، از قضات‌ اسماعیلی‌ صنعا بودند. برادرش‌، یحیی‌بن‌ احمد (متوفی‌ ۵۶۲)، حاکم‌ عدن‌ و در خدمت‌ زُرَیعیان‌ * اسماعیلی‌ بود ( د. اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، تکمله ۳ـ۴، ذیل‌ «جعفربن‌ ابی‌یحیی‌»؛ نیز رجوع کنید به ابن‌فند، ج‌ ۲، ص‌ ۷۶۹). در منابع‌ زیدی‌ شرح‌حال‌ سالهای‌ اولیه زندگی‌ قاضی‌ جعفر نیامده‌، ظاهراً به‌ این‌ دلیل‌ که‌ وی‌ در آن‌ دوره‌ اسماعیلی‌ بوده‌ است‌. مشخص‌ نیست‌ که‌ قاضی‌ جعفر در چه‌ تاریخی‌ به‌ زیدیه‌ گرویده‌ است‌.

در زمان‌ قاضی‌ جعفر، زیدیه‌ به‌ دو گروه‌ عمده‌ تقسیم‌ می‌شدند: برخی‌ از عالمان‌ زیدی‌ یمن‌ از عقاید کلامی الهادی‌ الی‌ الحق‌ یحیی‌بن‌ حسین‌ رَسِّی‌ (متوفی‌ ۲۹۸) و مکتب‌ معتزله بغداد، خاصه‌ آرای‌ ابوالقاسم‌ بلخی‌ (متوفی‌ ۳۱۹) پیروی‌ می‌کردند. گروه‌ دیگری‌ از عالمان‌ زیدی‌ یمن‌، در عقاید کلامی‌، متأثر از معتزله بصره‌ بودند. اختلاف‌ در مسائل‌ کلامی‌ میان‌ دو مکتب‌ معتزلی بصره‌ و بغداد از اواخر قرن‌ چهارم‌ و اواسط‌ قرن‌ پنجم‌، به‌ انشقاق‌ جامعه زیدیه‌ به‌ دو گروه‌ مُطَرِّفیه‌ و مُخْتَرعه‌ انجامید ( رجوع کنید به ایمن‌ فؤادسید، ص‌ ۲۴۱ـ۲۴۲). اهمیت‌ قاضی‌ جعفر، به‌سبب‌ حمایت‌ مؤثر وی‌ از مخترعه‌ است‌.

شریف‌ مکه‌، علی‌بن‌ عیسی‌ حسنی‌ مشهور به‌ ابن‌وَهَّاس‌ (متوفی‌ ۵۵۶)، از زیدبن‌ حسن‌ بیهقی‌ بَرُوقنی‌ (متوفی‌ ۵۵۱)، عالم‌ زیدی‌ برجسته ایرانی‌، دعوت‌ کرد تا به‌ یمن‌ رود و با ترویـج‌ آرای‌ کـلامی‌ معتزلـه بصره‌ ــ که‌ در میان‌ زیدیـه ایـران‌ رواج‌ داشت‌ زیدیه مخترعه‌ را در مقابله‌ با مطرفیه‌ یاری‌ کند (شَهاری‌، قسم‌ ۳، ج‌ ۲، ص‌ ۷۷۵؛نیز رجوع کنید به ابن‌فند، ج‌ ۲، ص‌۷۵۰ـ۷۵۱؛شهاری‌، قسم‌ ۳، ج‌ ۱، ص‌ ۴۵۰).

بروقنی‌ در جمادی‌الاولی‌ ۵۴۱ به‌ صَعدَه‌ رسید (شهاری‌، قسم‌ ۳، ج‌ ۱، ص‌ ۴۴۹) و به‌ تدریس‌ آرای‌ کلامی زیدیه ایران‌ پرداخت‌. در پی‌ فعالیتهای‌ بروقنی‌، قاضی‌ جعفر و گروهی‌ از عالمان‌ مطرّفیه‌ از آرای‌ کلامی‌ خویش‌ دست‌ کشیدند ( رجوع کنید به همان‌، قسم‌ ۳، ج‌ ۱، ص‌ ۴۴۷ـ۴۴۸). در حدود ۵۴۳ ۵۴۴، بیهقی‌ تصمیم‌ گرفت‌ به‌ عراق‌ بازگردد و قاضی‌ جعفر نیز او را همراهی‌ کرد. با مرگ‌ بیهقی‌ در تهامه‌ و در محلی‌ به‌ نام‌ سیحار، قاضی‌جعفر خود به‌ تنهایی‌ به‌ سفر ادامه‌ داد ( رجوع کنید به همان‌، قسم‌ ۳، ج‌ ۱، ص‌ ۴۴۸).

قاضی‌ جعفر در ذیحجه ۵۵۰ در مکه‌ از عالم‌ زیدی‌، ابن‌وَهّاس‌، اجازه روایت‌ برخی‌ از آثار زیدیه‌ را گرفت‌ ( رجوع کنید به همان‌، قسم‌ ۳، ج‌ ۲، ص‌ ۷۷۴). حضور عالمان‌ زیدی‌ در مناطق‌ جبال‌، به‌ویژه‌ ری‌، باعث‌ شد تا قاضی‌ جعفر به‌ آن‌ مناطق‌ سفر کند و در ۵۵۲، در ری‌ از عالم‌ نامدار زیدیه‌، ابوالعباس‌ احمدبن‌ ابی‌الحسن‌بن‌ علی‌ کَنی‌ (متوفی‌ ۵۶۰)، اجازه روایت‌ آثار زیدیه‌ را بگیرد (همان‌، قسم‌ ۳، ج‌ ۱، ص‌ ۱۰۸؛نیز رجوع کنید به جعفربن‌ احمد، مقدمه کُبْسی‌، ص‌۱۰).

ابراهیم ‌بن‌ قاسم‌ شهاری‌ (متوفی‌ ۱۱۵۲؛قسم‌ ۳، ج‌ ۱، ص‌ ۲۷۴ـ ۲۷۵) اجازه روایت‌ کتاب‌ الزیادات‌ اثر المؤید باللّه‌ احمدبن‌ حسین‌ هارونی‌ (متوفی‌ ۴۱۱)، امام‌ زیدی‌، را که‌ کنی‌ به‌ قاضی‌ جعفر داده‌ بود به‌ طور کامل‌ نقل‌ کرده‌ است‌. قاضی‌ جعفر بعد از سفر به‌ نواحی‌ دیگر و تلمذ نزد عالمان‌ زیدیه‌ ( رجوع کنید به جعفربن‌ احمد، مقدمه کبسی‌، ص‌ ۱۱ـ۱۲)، در ۵۵۲ به‌ یمن‌ بازگشت‌ و در مدرسه خود در سناع‌ به‌ تدریس‌ پرداخت‌ ( رجوع کنید به ابن‌فند، ج‌ ۲، ص‌ ۷۷۱).

فعالیتهای‌ او مخالفت‌ مطرفیه‌ را برانگیخت‌ و سرانجام‌، خصومت‌ میان‌ آنان‌ با دخالت‌ امام‌ زیدی‌، احمدبن‌ سلیمان‌ (متوفی‌ ۵۶۶)، به‌ نفع‌ قاضی‌ جعفر پایان‌ یافت‌ ( رجوع کنید به همان‌، ج‌ ۲، ص‌ ۷۷۲ـ۷۷۴؛ایمن‌ فؤادسید، ص‌ ۲۶۶). فعالیتهای‌ قاضی‌ جعفر باعث‌ شد اکثر عالمان‌ مطرفیه‌ از عقاید خود دست‌ بکشند و از عقاید کلامی وی‌ پیروی‌ کنند. قاضی‌ جعفر با نگارش‌ آثاری‌ چون‌ مَقاوِد الانصاف‌ فی‌ مسائل‌ الخلاف‌ ، و مسائل‌ الهَدیه فی‌ مذهب‌ الزیدیه نیز به‌ نقد مطرفیه‌ پرداخت‌ (انصاری‌ قمی‌، ص‌ ۱۱۹ـ۱۲۰، ۱۲۶، پانویس‌ ۶۳).

تلاشهای‌ قاضی‌ جعفر در اشاعه آرای‌ کلامی‌ معتزله‌، علاوه‌ بر مُطَرِّفیه‌، با مخالفت‌ عالمان‌ دیگری‌ چون‌ یحیی‌بن‌ ابی‌الخیر عِمرانی‌ (متوفی‌ ۵۵۸)، که‌ در عقاید کلامی‌ از آرای‌ حنابله‌ پیروی‌ می‌کرد، نیز روبرو شد. قاضی‌جعفر برای‌ ترویج‌ آرای‌ معتزله‌ به‌ شهر اِبّ، اقامتگاه‌ عمرانی‌، رفت‌. در منابع‌ زیدیه‌ گفته‌ شده‌ که‌ میان‌ این‌ دو، نامه‌هایی‌ رد و بدل‌ شده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به شهاری‌، قسم‌ ۳، ج‌ ۱، ص‌ ۲۷۸). عمرانی‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۸۹ -۹۰) نیز در آغاز کتاب‌ الانتصار به‌ آمدن‌ قاضی‌ جعفر به‌ اِبّ و ترویج‌ آرای‌ معتزله‌ اشاره‌ کرده‌ و گفته‌ که‌ قاضی‌جعفر مردم‌ را به‌ مناظره‌ دعوت‌ می‌کرده‌ است‌. عمرانی‌ در پاسخ‌ به‌ قاضی‌جعفر، رساله فی‌المُعْتَقَد علی‌ مذهب‌ أهل‌ الحدیث‌ را نگاشت‌ (عمرانی‌، ج‌ ۱، مقدمه سعود بن‌ عبدالعزیز خلف‌، ص‌ ۲۷). قاضی‌ جعفر نیز کتاب‌ الدامِغ‌ للباطل‌ من‌ مذاهب‌ الحَنابل‌ را تألیف‌ کرد و عمرانی‌ در پاسخ‌، کتاب‌ الانتصار فی‌ الرد علی‌ المعتزله القدریه الاشرار را نوشت‌. جَعْدی‌ (متوفی‌ بعد از ۵۸۶؛ص‌ ۲۰۳) نوشته‌ است‌ که‌ هواداران‌ عمرانی‌، در ۵۶۱ کتاب‌ الانتصار را استنساخ‌ کردند؛ازاین‌رو، می‌توان‌ تاریخ‌ نگارش‌ الانتصار عمرانی‌ را قبل‌ از ۵۶۱ دانست‌. همچنین‌ بر اساس‌ اشاره جعدی‌ (ص‌۱۸۰) به‌ مناظره شاگرد عمرانی‌، علی‌بن‌ عبداللّه‌ یرْمِی‌، با قاضی‌جعفر در ۵۵۴، احتمالاً تاریخ‌ رفتن‌ قاضی‌ جعفر به‌ اِبّ ۵۵۴ بوده‌ است‌. قاضی‌جعفر در کتاب‌ دیگری‌ به‌ نام‌ خلاصه الفوائد ، خلاصه‌ای‌ از مطالب‌ کتاب‌ الدامغ‌ للباطل‌ را آورده‌ است‌. متن‌ کتاب‌ خلاصه الفوائد را اسماعیل‌بن‌ ابراهیم‌ الوزیر در ۱۴۱۴/۱۹۹۳ در صنعا منتشر کرده‌ است‌.

قاضی‌جعفر شاگردان‌ فراوانی‌ تربیت‌ کرد، از جمله‌:

حسن‌بن‌ محمد رَصّاص‌ (متوفی‌ ۵۸۴؛شهاری‌، قسم‌ ۳، ج‌ ۱، ص‌ ۳۳۳)،

حمیدبن‌ احمد قُرَشی‌ (متوفی‌ ۶۲۳؛همان‌، قسم‌ ۳، ج‌ ۱، ص‌ ۴۱۷)،

بدرالدین‌ محمدبن‌ احمد (متوفی‌ ۶۱۴؛همان‌، قسم‌ ۳، ج‌ ۲، ص‌۹۱۰)

و محمدبن‌ احمد قرشی‌ (متوفی‌ ۶۲۳؛همان‌، قسم‌ ۳، ج‌ ۲، ص‌ ۹۱۳؛برای‌ اطلاع‌ از نام‌ دیگر شاگردان‌ او رجوع کنید به همان‌، قسم‌۳، ج‌۱، ص‌۱۱۵، ۱۱۹، ۴۲۴، ج‌۳، ص‌۱۲۰۲).

رحلت

قاضی‌جعفر در ۵۷۳ یا ۵۷۶ در سَناع‌ حَدَّه‌ ــ که‌ در گذشته‌ محلی‌ نزدیک‌ به‌ جنوب‌ صنعا بوده‌ و اکنون‌ بخشی‌ از شهر صنعا محسوب‌ می‌شود درگذشت‌. قبر وی‌ در اَکمه‌، در جنوب‌ سناع‌، زیارتگاه‌ زیدیه‌ است‌ (جعفربن‌ احمد، مقدمه کبسی‌، ص‌ ۸).

نفوذ دیرپای‌ قاضی‌جعفر در زیدیه‌ از تدریس‌ کتابهای‌ وی‌ در مدارس‌ شرعی‌ یمن‌ آشکار می‌شود. وی‌ در فقه‌، کتاب‌ مختصری‌ به‌ نام‌ نکت‌ العبادات‌ و جمل‌ الزیادات‌ نوشته‌ که‌ نسخه‌های‌ خطی‌ متعددی‌ از آن‌ باقی‌ است‌ ( رجوع کنید به رقیحی‌ و دیگران‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۲۲۹ـ۱۲۳۱). اسعدبن‌ ابراهیم‌بن‌ محمدالوزیر آن‌ را در ۱۴۱۸/ ۱۹۹۸ در صنعا چاپ‌ کرده‌ است‌. قاضی‌ جعفر خود شرحی‌ با عنوان‌ شرح‌ نکت‌ العبادات‌ و جمل ‌الزیادات‌ بر این‌ کتاب‌ نگاشته‌ (در مورد نسخه‌های‌ خطی‌ آن‌ رجوع کنید به رقیحی‌ و دیگران‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۰۹۳ـ۱۰۹۴؛وجیه‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۵۱، ج‌ ۲، ص‌ ۲۶۴، ۳۴۶؛عمری‌، ص‌ ۱۴۹ـ۱۵۰) که‌ مرتضی‌بن‌ زید مَحَطْوَری‌ حسنی‌ آن‌ را با عنوان‌ الروضه البَهِیه فی‌المسائل‌ المَرضیه: شرح‌ نکت‌ العبادات‌ منتشر کرده‌ است‌ (صنعا ۱۴۲۳/۲۰۰۲).

آثار

قاضی‌ جعفر چهل‌ حدیث‌ از مجموعه زیدبن‌ علی‌ (متوفی‌ ۱۲۲) را در کتابی‌ به‌ نام‌ الاربعون‌ العلویه شرح‌ کرده‌ است‌. این‌ کتاب‌ با عنوان‌ الاربعون‌ العلویه و شرحها به‌ کوشش‌ عبدالفتاح‌ کُبْسی‌ (عمان‌ ۱۴۲۳/۲۰۰۲) منتشر شده‌ است‌.

اثر دیگر وی‌ در حوزه حدیث‌، ترتیب‌ امالی‌ ابوطالب‌ یحیی‌بن‌ حسین‌ هارونی‌ (متوفی‌ ۴۲۴) به‌ نام‌ تیسیر المطالب‌ فی‌ امالی‌ أبی‌طالب‌ است‌ که‌ عبداللّه‌بن‌ حمود عزّی‌ (عمان‌ ۱۴۲۲/۲۰۰۲) آن‌ را چاپ‌ کرده‌ است‌.

از دیگر آثار قاضی‌جعفر، شرح‌ قصیده الصاحب‌ بن‌ عباد (متوفی‌ ۳۸۵) در اصول‌ دین‌ است‌ که‌ به‌ کوشش‌ محمدحسن‌ آل‌یاسین‌ در ۱۳۸۷/۱۹۶۷ در بغداد منتشر شده‌ است‌.

نسخه‌های‌ خطی‌

نسخه‌های‌ خطی‌ فراوانی‌ از آثار قاضی‌ جعفر وجود دارد که‌ از آن‌ جمله‌ است‌:

نظام‌ الفوائد و تقریب‌ المراد للرائد (رقیحی‌ و دیگران‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۶۲)،

ابانه المناهج‌ فی‌ نصیحه الخوارج‌ (همان‌، ج‌ ۲، ص‌ ۵۱۵)،

ایضاح‌ المنهاج‌ فی‌ فوائد المعراج‌ (همان‌، ج‌ ۲، ص‌ ۵۴۴ـ۵۴۵)،

الدلائل‌ الباهره فی‌ المسائل‌ الظاهره (همان‌، ج‌ ۲، ص‌ ۶۱۸ـ۶۱۹)،

النقض‌ علی‌ صاحب‌ مجموع‌ المحیط‌ فیما خالف‌ فیه‌ الزیدیه فی‌ باب‌ الامامه (همان‌، ج‌ ۲، ص‌ ۷۸۲)، العشر المسائل‌ (وجیه‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۰۹)،

مسائل‌ الاجماع‌ فی‌ الصلاه (همان‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۴۳)،

التقریب‌ فی‌ أصول‌ الفقه‌ (همان‌، ج‌ ۲، ص‌ ۹۲) و

التابعه بالادله القاطعه (همان‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۹۲).

بسیاری‌ از آثار زیدیه‌ به‌ روایت‌ قاضی‌ جعفر باقی‌ مانده‌ و نام‌ وی‌ در سلسله‌ روایت‌ بسیاری‌ از آثار زیدیه‌ آمده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به شهاری‌، قسم‌ ۳، ج‌ ۱، ص‌ ۱۰۸، ۱۱۹، ۱۸۶، ۴۱۷ـ ۴۱۸، ۴۲۴).



منابع‌:

(۱) ابن‌فند، مآثر الابرار فی‌ تفصیل‌ مجملات‌ جواهرالاخبار و یسمی‌ اللواحق‌ الندیه بالحدائق‌ الوردیه، چاپ‌ عبدالسلام‌ عباس‌ وجیه‌ و خالد قاسم‌ محمد متوکل‌، عمان‌ ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛
(۲) حسن‌انصاری‌ قمی‌، «یادداشتی‌ در باره مطرفیه‌ و ردیه قاضی‌ جعفرابن‌ عبدالسلام‌»، کتاب‌ ماه‌ دین‌ ، سال‌ ۵، ش‌ ۱ و ۲ (آبان‌ و آذر ۱۳۸۰)؛
(۳) ایمن‌ فؤاد سید، تاریخ‌المذاهب‌ الدینیه فی‌ بلاد الیمن‌ حتی‌ نهایه القرن‌ السادس‌ الهجری‌ ، قاهره‌ ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۴) عمربن‌ علی‌ جعدی‌، طبقات‌ فقهاء الیمن‌ ، چاپ‌ فؤاد سید، قاهره‌ ۱۹۵۷؛
(۵) جعفربن‌ احمد، الاربعون‌ العلویه و شرحها، چاپ‌ عبدالفتاح‌ کبسی‌، عمان‌ ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛
(۶) احمد عبدالرزاق‌ رقیحی‌، عبداللّه‌ محمد حبشی‌، و علی‌ وهاب‌ آنسی‌، فهرست‌ مخطوطات‌ مکتبه الجامع‌ الکبیر صنعاء، [ صنعاء ? ۱۹۸۴ ]؛
(۷) ابراهیم‌بن‌ قاسم‌ شهاری‌، طبقات‌ الزیدیه الکبری، قسم‌ ۳، بلوغ‌المراد الی‌ معرفه الاسناد ، چاپ‌ عبدالسلام ‌بن‌ عباس‌ وجیه‌، عمان‌ ۱۴۲۱/۲۰۰۱؛
(۸) یحیی‌بن‌ ابی‌الخیر عمرانی‌، الانتصار فی‌ الرد علی‌ المعتزله القدریه الاشرار ، چاپ‌ سعودبن‌ عبدالعزیز خلف‌، مدینه‌ ۱۴۱۹/۱۹۹۹؛
(۹) حسین‌ عبداللّه‌ عمری‌، مصادر التراث‌ الیمنی‌ فی‌المتحف‌ البریطانی‌، دمشق‌ ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۱۰) عبدالسلام‌ عباس‌ وجیه‌، مصادر التراث‌ فی‌ المکتبات‌ الخاصه فی‌ الیمن‌ ، عمان‌ ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛

(۱۱) EI 2 , suppl., fascs. 3-4, Leiden 1981, s.v. “Dja ـ far B . AbiYahya”, (by W. Madelung).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰ 

زندگینامه ابوعلی‌ حسین‌ جَیانی‌(متوفی۴۹۸ه ق)

 ابوعلی‌ حسین‌بن‌ محمد غسّانی‌، محدّث‌ و رجالی‌ اهل‌ سنّت‌ و از عالمان‌ اندلس‌. او در ۴۲۷ در قرطبه‌ متولد شد (ابن‌بشکوال‌، قسم‌ ۱، ص‌ ۱۴۴؛ ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۸۰؛ ذهبی‌، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج‌ ۱۹، ص‌ ۱۴۹ـ۱۵۰). اصل‌ وی‌ از الزهراء، شهری‌ در نزدیکی‌ قرطبه‌، بود ولی‌ چون‌ پدرش‌ مدتی‌ در جیان‌* ساکن‌ بود او را جیانی‌ خوانده‌اند (رجوع کنید به ابن‌بشکوال‌، قسم‌ ۱، ص‌ ۱۴۳).

به‌ نوشته ابن‌فرحون‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۳۳۳) او از اندلس‌ بیرون‌ نرفته‌ (نیز رجوع کنید به ذهبی‌، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج‌ ۱۹، ص‌ ۱۴۹)، اما مدرس‌ تبریزی‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۴۴۶) وی‌ را بغدادی‌ خوانده‌ است‌. جیانی‌ مقام‌ والایی‌ در دانش‌ حدیث‌ داشت‌ (رجوع کنید به ابن‌بشکوال‌، قسم‌۱، ص‌۱۴۲؛ یافعی‌، ج‌۳، ص‌۱۲۳؛ ابن‌فرحون‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۳۲ـ ۳۳۳)، به‌ طوری‌ که‌ شرح‌حال‌نگاران‌، با القاب‌ «إمامُ عَصْرِهِ فِی‌الْحَدیث‌» (رجوع کنید به ابن ‌فرحون‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۳۲) و «رَئیسُ الْمُحَدِّثینَ بِقُرْطبَه» (ابن‌بشکوال‌، همانجا) از او یاد کرده‌اند.

درخواست‌ ابوعمرو بن‌عبدالبرّ، مؤلف‌ إلاسْتیعاب‌ فی‌ معرفه الاصحاب‌، از وی‌ مبنی‌ بر افزودن‌ نام‌ صحابیانی‌ که‌ در إلاسْتیعاب‌ نیامده‌ (رجوع کنید به سهیلی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۴۴۵)، نشان‌ دهنده تبحر او در دانش‌ رجال‌ است‌. جیانی‌ در دانشهای‌ دیگر، مانند لغت‌ و شعر و انساب‌، نیز مهارت‌ داشت‌ (ابن‌بشکوال‌، قسم‌ ۱، ص‌ ۱۴۳؛ ذهبی‌، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج‌ ۱۹، ص‌ ۱۴۹ـ ۱۵۰) و در جامع‌ قرطبه‌ تدریس‌ می‌کرد(ابن‌بشکوال‌، همانجا).

مهم‌ترین‌ استاد وی‌، حَکَم‌بن‌ محمد جذامی‌ بود (ذهبی‌، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج‌ ۱۹، ص‌ ۱۴۹).

برخی‌ از مشایخ‌ روایی‌ او بدین‌ قرارند:

ابوعمروبن‌ عبدالبرّ؛

حاتم‌بن‌ محمد طرابلسی‌؛

ابوالولید باجی‌ *؛

قاضی‌ ابوعمروبن‌ حذّاء؛

و ابوالعباس‌ احمدبن‌ عمربن‌ دِلْهاث‌ (ابن‌بشکوال‌؛ ذهبی‌، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، همانجاها). بزرگانی‌ چون‌ قاضی‌ عَیاض‌ (ج ۱، ص‌ ۲۴ـ ۲۵؛ نیز رجوع کنید به ترابی‌، ص‌ ۱۴۷) و إبْن‌عَطیه‌، صاحب‌ تفسیر المحرَّرالوجیز (ج‌ ۲، ص‌ ۲۲۳ـ۲۲۴) از وی‌ روایت‌ کرده‌اند.

برخی‌ از شاگردان‌ وی‌ نیز عبارت‌ بودند از:

محمدبن‌ محمدبن‌ حکم‌ باهلی‌؛

محمدبن‌ احمدبن‌ ابراهیم‌ جیانی‌؛

قاضی‌ ابوعلی‌بن‌ سُکَّره؛

عبداللّه‌بن‌ احمدبن‌ سَمَّاک‌ غَرْناطی‌؛

و محمدبن‌ عبداللّه‌بن‌ خلیل‌ قیسی‌، معروف‌ به‌ مُسنِد مراکش‌ و راوی‌ صحیح‌ مسلم‌ از جیانی‌(ذهبی‌، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج‌ ۱۹، ص‌ ۱۵۰).

رحلت

جیانی‌ در ۴۹۸ درگذشت‌ (همانجا).

مهم‌ترین‌ اثر جیانی‌

تَقْییدُالْمُهْمَلِ وَ تَمْییزُالْمُشْکِلِ است‌ که‌ مؤلف‌ در آن‌ به‌ ضبط‌ درستِ نام‌ راویان‌ صَحیحَین‌ پرداخته‌ است‌ (باجی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۱۰؛ حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۷۰؛ نیز رجوع کنید به ذهبی‌، ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷، ج‌ ۴، ص‌ ۱۲۳۴؛ همو، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج‌ ۱۲، ص‌ ۱۴۹).

این‌ کتاب‌ شامل‌ پنج‌ کتاب‌ با عناوین‌ جداگانه‌ بوده‌ است‌:

۱) الالقاب‌ یا الکنی‌ و الالقاب، که‌ زرکلی‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۲۵۵) و بروکلمان‌ ( < ذیل‌ >، ج‌ ۲، ص‌ ۶۲۹) آن‌ را کتابی‌ مستقل‌ دانسته‌اند؛ ۲) المؤتلف‌ و المختلف‌ من‌ اسماء الرواه، که‌ زرکلی‌ (همانجا) و بغدادی‌ (ج‌ ۱، ستون‌ ۳۱۱) با اندکی‌ اختلاف‌ در ضبط‌ نام‌ کتاب‌، آن‌ را کتابی‌ مستقل‌ دانسته‌اند؛

۳) شیوخ‌البخاری‌ المهملون‌، که‌ زرکلی‌ (همانجا) آن‌ را با نام‌ التعریف‌ بشیوخ‌البخاری‌ ، اثری‌ مستقل‌ دانسته‌؛

۴) التنبیه‌ علی‌ الاوهام‌ الواقعه فی‌ صحیح‌ الامام‌ البخاری‌ ؛

۵) التنبیه‌ علی‌ الاوهام‌ الواقعه فی‌ صحیح ‌الامام‌ مسلم، که‌ بخشهای‌ چهارم‌ و پنجم‌ آن‌ به‌ تحقیق‌ محمدصادق‌ آیدن‌ حامدی‌ در ۱۴۰۷ در ریاض‌ و بخش‌ پنجم‌ آن‌ به‌ تحقیق‌ محمد ابوالفضل‌ در ۱۴۲۱/۲۰۰۰ در مغرب‌ منتشر شده‌ است‌.

دیگر آثار جیانی‌ عبارت‌اند از:

تسمیه شیوخ‌ أبی‌داود السجستانی‌ (باجی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۷۹؛ بروکلمان‌،  ذیل‌ ، همانجا) که‌ حاجی‌خلیفه‌ (ج‌ ۱، ستون‌ ۸۸) از آن‌ با عنوان‌ اسماء رجال‌ سنن‌ أبی‌داود یاد کرده‌ است‌، این‌ کتاب‌ به‌ تحقیق‌ جاسم‌بن‌ محمدبن‌ حمودالفجی‌ در ۱۹۹۹ در بیروت‌ منتشر شده‌ است‌؛ و الرِّجَال‌الَّذینَ لَقیهُمْ أبوعَلی‌الْغَسَّانی الْحَافِظُ ، که‌ کَتّانی‌ آن‌ را از طریق‌ روایی‌ قاضی‌ عَیاض‌، محدّث‌ و فقیه‌ مالکی‌ قرن‌ ششم‌، از جیانی‌ نقل‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به کتّانی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۵۰۰).



منابع‌:

(۱) ابن‌بشکوال‌، کتاب‌الصله، قاهره‌ ۱۹۶۶؛
(۲) ابن‌خلّکان‌؛
(۳) ابن‌عطیه‌، المحرر الوجیز فی‌ تفسیر الکتاب‌ العزیز، ج ۲، [رباط‌( ۱۳۹۵/۱۹۷۵؛
(۴) ابن‌فرحون‌، الدیباج‌ المُذهَّب‌ فی‌ معرفه اعیان‌ علماء المذهب‌، چاپ‌ محمد احمدی‌ ابوالنور، قاهره‌ )? ۱۳۹۴/۱۹۷۴(؛
(۵) سلیمان‌بن‌ خلف‌ باجی‌، التعدیل‌ و التجریح‌ لمن‌ خرج‌ عنه‌البخاری‌ فی‌ الجامع‌ الصحیح‌، چاپ‌ احمدبزار، )رباط‌( ۱۴۱۱ / ۱۹۹۱؛
(۶) اسماعیل‌ بغدادی‌، هدیه العارفین، ج‌ ۱، در حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۵؛
(۷) بشیر علی‌حمد ترابی‌، القاضی‌ عیاض‌ و جهوده‌ فی‌ علمی‌ الحدیث‌: روایه و درایه ، بیروت‌ ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۸) حاجی‌خلیفه‌؛
(۹) محمدبن‌ احمد ذهبی‌، سیراعلام‌ النبلاء، چاپ‌ شعیب‌ ارنؤوط‌ و دیگران‌، بیروت‌ ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ ۱۹۸۸؛
(۱۰) همو، کتاب‌ تذکره الحفاظ‌، حیدرآباد دکن‌ ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷/ ۱۹۵۶ـ ۱۹۵۸، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ )بی‌تا.(؛
(۱۱) خیرالدین‌ زرکلی‌، الاعلام‌ ، بیروت‌ ۱۹۹۹؛
(۱۲) عبدالرحمان‌بن‌ عبداللّه‌ سهیلی‌، الروض‌ الانف‌ فی‌ شرح‌السیره النبویه لابن‌هشام‌، چاپ‌ عبدالرحمان‌ وکیل‌، قاهره‌ ۱۳۸۷ ـ ۱۳۹۰/ ۱۹۶۷ـ۱۹۷۰، چاپ‌ افست‌ ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۱۳) عیاض‌بن‌ موسی‌ قاضی‌ عیاض‌، الشفا بتعریف حقوق‌ المصطفی‌، چاپ‌ علی‌محمد بجاوی‌، بیروت‌ )۱۹۷۷]؛
(۱۴) محمد عبدالحی‌بن‌ عبدالکبیر کتّانی‌، فهرس‌ الفهارس‌ و الاثبات، چاپ‌ احسان‌ عباس‌، بیروت‌ ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۱۵) محمدعلی‌ مدرس‌ تبریزی‌، ریحانه الادب‌، تهران‌ ۱۳۶۹ ش‌؛
(۱۶) عبداللّه‌بن‌ اسعد یافعی‌، مرآه الجنان‌ و عبره الیقظان‌، بیروت‌ ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛

(۱۷) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband ,1937-1942.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۱ 

زندگینامه ابوالفضل‌ احمد جیلی‌(متوفی۵۶۵ه ق)

 ابوالفضل‌ احمدبن‌ صالح‌، محدّث‌، مورخ‌ و فقیه‌ حنبلی‌. وی‌ به‌ سرزمین‌ جیل‌ (گیل‌، گیلان‌) منسوب (رجوع کنید به سمعانی‌، ج ۲، ص‌ ۱۴۵) و به‌ ابن‌شافع‌ نیز معروف‌ بوده‌ است‌ (ذهبی‌، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج‌ ۲۰، ص ۵۷۲؛ زرکلی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۳۷، پانویس‌ ۲). او در ۱۸ ذیقعده ۵۲۰ (ابن‌رجب‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۱۱) در بغداد به‌ دنیا آمد و در همانجا زیست‌ (ابن‌دبیثی‌، ص‌ ۱۰۵). پدرش‌ أبوالمعالی‌ صالح‌بن‌ شافع‌ (متوفی‌ ۵۴۳) و جدّش‌ ابومحمد شافع‌بن‌ صالح (متوفی‌ ۴۸۰) از بزرگان‌ حنابله بغداد بودند (ابن‌رجب‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۹، ۲۱۳ـ۲۱۴).

اساتید

جیلی‌ در کودکی‌ نزد پدرش‌ دانش‌ آموخت‌ و همراه‌ وی‌ از محدّثانی‌ همچون‌ ابوغالب‌ احمدبن‌ حسن‌بن‌ بناء، ابوالحسین‌ محمدبن‌ فرّاء، قاضی‌ ابوبکر انصاری‌ و ابوالقاسم‌ هبهاللّه‌بن‌ احمد حریری‌ حدیث‌ شنید (ذهبی‌، همانجا؛ صفدی‌، ج‌ ۶، ص‌ ۴۲۱؛ ابن‌رجب‌، همانجا)، سپس‌ خود به‌ کسب‌ دانش‌ پرداخت‌ و قرآن‌ را به‌ روایات‌ مختلف‌ نزد ابومحمد عبداللّه‌بن‌ علی‌بن‌ احمد (نوه دختری‌ ابومنصور خیاط‌) و دیگران‌ فراگرفت‌ (ذهبی‌؛ صفدی‌؛ ابن‌رجب‌، همانجاها).

جیلی‌ به‌ آموختن‌ حدیث‌ عنایتی‌ تمام‌ داشت‌ (ذهبی‌، ۱۹۸۴، ج‌ ۴، ص‌ ۱۹۰) و پس‌ از چهل‌ سالگی‌ نیز به‌ طلب‌ حدیث‌ ادامه‌ داد (ابن‌دبیثی‌، همانجا) و در محضر کسانی‌ چون‌ عبدالملک‌بن‌ ابوالقاسم‌ کروخی‌، ابوبکربن‌ زاغونی‌، حافظ‌ ابوالفضل‌بن‌ ناصر و بسیاری‌ دیگر به‌ سماع‌ حدیث‌ پرداخت‌. در واقع‌، وی‌ در محضر ابن‌ناصر پرورش‌ یافت‌ و به‌ همین‌سبب‌، در حدیث‌ دنباله‌رو او شمرده‌ می‌شود (ابن‌جوزی‌، ج‌ ۱۸، ص‌ ۱۸۸؛ ابن‌دبیثی‌؛ ذهبی‌، همانجاها؛ صفدی‌، ج‌ ۶، ص۴۲۱ـ۴۲۲).

جیلی‌ هر چند تا پایان‌ عمر به‌ کسب‌ حدیث‌ اشتغال‌ داشت‌، به‌ سبب‌ مرگش‌ در میانسالی‌ (۴۵ سالگی‌)، حدیث‌ چندانی‌ از وی‌ روایت‌ نشده‌ است‌ (ابن‌رجب‌، ج‌۱، ص‌۳۱۲). کسانی‌ همچون ابن ‌اخضر، حافظ‌ عبدالغنی‌، شیخ‌موفق‌ (ذهبی‌، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، همانجا)، علی‌بن‌ احمد زیدی‌، ابراهیم ‌بن‌ محمود شعار و عمرالقرشی‌ (ابن‌دبیثی‌، همانجا) از او روایت‌ کرده‌اند. علمای‌ رجال‌، جیلی‌ را در حفظ‌ و نقل‌ حدیث‌ توثیق‌ و به‌ علم‌ و تقوا و قرائت‌ نیکو و خط‌ خوش‌ ستوده‌اند و از وی‌ با عنوان‌ حافظ‌ و در زمره مشاهیر محدّثان‌ یاد کرده‌اند (ابن‌نقطه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۴۸۹ـ۴۹۰؛ ابن‌اثیر، ج‌۱۱، ص‌ ۳۵۹؛ ابن‌دبیثی‌؛ ذهبی‌،۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، همانجاها؛ ابن‌رجب‌، ج ۱، ص‌ ۳۱۱ـ۳۱۲).

ذهبی‌ (همانجا) از جیلی‌ با عنوان‌ معدِّل‌ یاد کرده‌؛ از این‌رو، احتمالاً وی‌ در دستگاه‌ قضا شغل‌ تصدیق‌ عدالت‌ شهود را برعهده‌ داشته‌ است‌ (رجوع کنید به سمعانی‌، ج‌ ۱۲، ص‌ ۲۲۲،۳۴۲).

رحلت

جیلی‌ در ۳ شعبان‌ ۵۶۵، به‌ علت‌ سینه‌پهلو و بیماری‌ مغزی‌ (سرسام‌؛ ابن‌رجب‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۱۳)، در بغداد وفات‌ یافت‌ و در کنار پدرش‌، در آرامگاه‌ احمدبن‌ حنبل‌، به‌ خاک‌ سپرده‌ شد (ابن‌نقطه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۴۹۰؛ ابن‌رجب‌، همانجا).

تاریخ‌ جیلی‌، که‌ اثری‌ از آن‌ در دست‌ نیست‌، ذیلی‌ بر کتاب‌ تاریخ‌ بغداد *خطیب‌ به‌ شمار می‌آید که‌ در آن‌ حوادث‌ و وفیات‌ پس‌ از مرگ‌ خطیب‌ (۴۶۳) را تا پس‌ از ۵۶۰ به‌ صورت‌ سالشمار شرح‌ کرده‌ بوده‌ است‌، اما مرگ‌ وی‌ مانع‌ از پاکنویس‌ کردن‌ و انتشار آن‌ کتاب‌ گردید (ابن‌دبیثی‌، همانجا؛ ذهبی‌، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج‌ ۲۰، ص‌ ۵۷۳؛ ابن‌رجب‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۱۲). بعداً ابن‌نقطه‌ (متوفی‌ ۶۲۹) منتخب‌ تاریخ‌ جیلی‌ را فراهم‌ آورد و ابن‌رجب‌ نیز در کتاب‌ خود بخشهایی‌ از آن‌ را نقل‌ کرد. ابن‌نجار (متوفی‌ ۶۴۳) نیز در ذیلی‌ که‌ بر تاریخ‌ بغداد نوشته‌، از ذیل‌ جیلی‌ بهره فراوان‌ برده‌است‌ (ابن‌رجب‌، همانجا).



منابع‌:

(۱) ابن‌اثیر؛
(۲) ابن‌جوزی‌، المنتظم‌ فی‌ تاریخ‌ الملوک‌ و الامم، چاپ‌ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت‌ ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۳) ابن‌دبیثی‌، ذیل‌ تاریخ‌ بغداد، بیروت‌ ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵؛
(۴) ابن‌رجب‌، کتاب‌ الذیل‌ علی‌ طبقات‌ الحنابله، بیروت‌ ۱۳۷۲؛
(۵) ابن‌نقطه‌، تکمله الاکمال، چاپ‌ عبدالقیوم‌ عبد رب‌النبی‌، مکه‌ ۱۴۰۸ـ ۱۴۱۸؛
(۶) محمدبن‌ احمد ذهبی‌، سیراعلام‌ النبلاء ، چاپ‌ شعیب‌ ارنؤوط‌ و دیگران‌، بیروت‌ ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/۱۹۸۱ـ ۱۹۸۸؛
(۷) همو، العبر فی‌ خبر من‌غبر، ج‌۴، چاپ‌صلاح‌الدین‌ منجد، کویت‌ ۱۹۸۴؛
(۸) خیرالدین‌ زرکلی‌، الاعلام‌، بیروت‌ ۱۹۹۹؛
(۹) سمعانی‌؛
(۱۰) صفدی‌.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۱

زندگینامه عبدالرحمان‌ جوهری‌« سامرّی‌ و سَدوسی‌»(متوفی۳۲۰ه ق)

عبدالرحمان‌بن‌ اسحاق‌، محدّث‌، قاضی‌ و فقیه‌ حنفی‌ قرن‌ سوم‌ و چهارم‌. کنیه وی‌ ابوعلی‌ است‌ و او را سامرّی‌ و سَدوسی‌ نیز خوانده‌اند (رجوع کنید به ذهبی‌، ۱۴۱۵، ص‌ ۶۰۸؛ ابن‌حجر عسقلانی‌، ۱۳۷۶، قسم‌ ۲، ص‌ ۳۱۴؛ تمیمی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۲۸۲). جوهری‌ در سامرا به‌ دنیا آمد. تاریخ‌ تولد او را، به‌ اختلاف‌، ۲۵۰ (کندی‌، ص‌ ۵۳۶)، ۲۵۱ (ذهبی‌، همانجا) و ۲۵۵ (تمیمی‌، همانجا) ذکر کرده‌اند. از دوران‌ کودکی‌ و تحصیلات‌ او اطلاع‌ چندانی‌ در دست‌ نیست‌.

 

مهم‌ترین‌ استادانش‌ در حدیث‌،

علی‌بن‌ حرب‌ *(متوفی‌ ۲۶۵) ومحمدبن‌ عبداللّه‌بن‌عبدالحکم‌ (متوفی‌ ۲۶۸) بوده‌اند. جوهری‌ بیشتر آثار محمدبن‌ ادریس‌ شافعی‌ را نزد ربیع‌بن‌ سلیمانِ جیزی‌ شاگرد و راوی‌ معتبر شافعی‌ (متوفی‌ ۲۷۰) آموخت‌. جوهری‌ حوزه درس‌ پر رونقی‌ داشت‌ و برخی‌، از جمله‌ ابوالقاسم‌ طَبَرانی‌ (متوفی‌ ۳۶۰) و ابوبکر محمدبن‌ ابراهیم‌بن‌ مُقْری‌ (متوفی‌ ۳۸۱)، از او حدیث‌ نقل‌ کرده‌اند (رجوع کنید به کندی‌، ص‌ ۵۳۶، ۵۷۱؛ ذهبی‌، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج‌ ۱۴، ص‌ ۵۴۱؛ تمیمی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۲۸۳).

وی‌ در مصر به‌ منصب‌ قضا رسید (ذهبی‌، ۱۴۱۵، همانجا)، پس‌ از آن‌ که‌ مقتدر عباسی‌، هارون‌بن‌ ابراهیم‌بن‌ حَمّاد (متوفی‌ ۳۲۸) را به‌ جای‌ عبداللّه‌بن‌ ابراهیم‌بن‌ مُکَرم‌ به‌ منصب‌ قضا گمارد. جوهری‌ و احمدبن‌ علی‌، معروف‌ به‌ ابوعلی‌ صغیر، مشترکاً نایب‌ هارون‌ در مصر شدند. مدتی‌ نیز جوهری‌، به‌ تنهایی‌ نایب‌ هارون‌ در امر قضا بود.

برخی‌ بر آن‌اند که‌ وی‌ در واقع‌ جانشین‌ و گماشته احمد برادر هارون‌ بود که‌ او منصب‌ نیابت‌ قضای‌ مصر را برعهده‌ داشت‌ (رجوع کنید به کندی‌، ص‌ ۵۳۶ـ۵۳۷؛ ابن‌حجر عسقلانی‌، ۱۳۷۶، قسم‌ ۲، ص‌ ۳۱۴ـ ۳۱۵؛ ابن ‌تغری‌ بردی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۲۱۳؛ سیوطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۴۵). تمیمی‌ (ج‌ ۴، ص‌ ۲۸۲) به‌دلیل‌ اینکه‌ نام‌ او در برخی‌ منابع‌ شرح‌حال‌ حنفیان‌، مانند الجواهر المُضیه *، نیامده‌، در حنفی‌ بودن‌ او تردید کرده‌ است‌. وی‌ را از محدّثان‌ ثقه‌، فقیه‌ و آشنا به‌ ریاضیات‌ معرفی‌ کرده‌اند. همچنین‌ او را به‌ امانتداری‌ و تکریم‌ بزرگان‌ ستوده‌ و پر سفر (رحّال‌) وصف‌ کرده‌اند (رجوع کنید به کندی‌؛ذهبی‌، ۱۴۱۵، همانجاها؛ابن‌حجر عسقلانی‌، ۱۳۹۰، ج‌ ۱، ص‌ ۲۸۱).

رحلت

جوهری‌ در ۳۲۰ در مصر از دنیا رفت‌ (کندی‌، ص‌ ۵۳۷؛ذهبی‌، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج‌ ۱۴، ص ۵۴۱). جز کتابی‌ در علم‌ حساب‌، اثر دیگری‌ به‌ او منسوب‌ نیست‌ (رجوع کنید به کندی‌؛تمیمی‌، همانجاها).

فرزند جوهری‌،

ابومحمدحسن‌بن‌ عبدالرحمان‌ (متولد ۲۸۴)، برخلاف‌ پدر، به‌ مذهب‌ مالکی‌ گروید و از نزدیکان‌ قاضی‌ احمدبن‌ ابراهیم‌بن‌ حمّاد شد. وی‌ مدتی‌ جانشین‌ محمد اسوانی‌ مالکی‌، قاضی‌ مصر (متوفی‌ ۳۴۰) و مدتی‌ نیز نایبِ حسین‌بن‌ عیسی‌ هَرَوان‌ (متوفی‌ ۳۳۴)، قاضی‌ مصر بود (رجوع کنید به کندی‌، ص‌ ۵۳۳ ـ۵۳۴، ۵۷۱ ـ۵۷۲؛ابن‌حجر عسقلانی‌، ۱۳۷۶، قسم‌ ۱، ص‌ ۱۸۷ـ ۱۸۸)، وی‌ در ۳۳۱ از این‌ منصب‌ عزل‌ شد و دوباره‌ در ۳۳۳ به‌ همین‌ منصب‌ گمارده‌ شد و در ۳۳۹ از دنیا رفت‌ (رجوع کنید به کندی‌، ص‌ ۵۷۱؛ابن‌حجر عسقلانی‌، ۱۳۷۶، قسم‌ ۱، ص‌ ۱۸۷ـ ۱۸۸؛هویدا عبدالعظیم‌ رمضان‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۲۴).



منابع‌:

(۱) ابن‌تغری‌ بردی‌، النجوم‌ الزاهره فی‌ ملوک‌ مصر و القاهره، قاهره‌ [? ۱۳۸۳( ـ۱۳۹۲/ )? ۱۹۶۳( ـ ۱۹۷۲؛
(۲) ابن‌حجر عسقلانی‌، رفع‌الاصر عن‌ قضاه مصر، چاپ‌ حامد عبدالمجید، محمد مهدی‌ ابوسنه‌، و محمد اسماعیل صاوی‌، )بی‌جا ? ۱۳۷۶/ ۱۹۵۶(؛
(۳) همو، لسان‌المیزان، حیدرآباد، دکن‌ ۱۳۲۹ـ۱۳۳۱، چاپ‌ افست‌ بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۴) تقی‌الدین‌بن‌ عبدالقادر تمیمی‌، الطبقات‌ السنیه فی‌ تراجم‌ الحنفیه، ج‌ ۴، چاپ‌ عبدالفتاح‌ محمدحلو، ریاض‌ ۱۴۱۰/۱۹۸۹؛
(۵) محمدبن‌ احمد ذهبی‌، تاریخ‌ الاسلام‌ ووفیات‌ المشاهیر و الاعلام‌، چاپ‌ عمر عبدالسلام‌ تدمری‌، حوادث‌ و وفیات‌ ۳۱۱ـ۳۲۰ ه ، بیروت‌ ۱۴۱۵/۱۹۹۴؛
(۶) همو، سیراعلام‌ النبلاء، چاپ‌ شعیب‌ أرنؤوط‌ و دیگران‌، بیروت‌ ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ ۱۹۸۸؛
(۷) عبدالرحمان‌بن‌ ابی‌بکر سیوطی‌، حسن‌ المحاضره فی‌ تاریخ مصر و القاهره، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، ) قاهره‌( ۱۳۸۷؛
(۸) محمدبن‌ یوسف‌ کندی‌، کتاب‌ الولاه و کتاب‌القضاه، چاپ‌ رفن‌ گست‌، بیروت‌ ۱۹۰۸، چاپ‌ افست‌ بغداد )بی‌تا.(؛
(۹) هویدا عبدالعظیم‌ رمضان‌، المجتمع‌ فی‌ مصر الاسلامیه من‌ الفتح‌ العربی‌ الی‌ العصر الفاطمی، ) قاهره] ۱۹۹۴٫

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۱

زندگینامه عبدالقاهر جرجانی‌(متوفی۴۷۴ه ق)(مؤسس‌ و نظریه‌پرداز بلاغت‌)

 عبدالقاهر بن‌ عبدالرحمان‌ ابوبکر ، ادیب‌، نحوی‌، مؤسس‌ و نظریه‌پرداز بلاغت‌ در سده پنجم‌. تاریخ‌ ولادت‌ او معلوم‌ نیست‌. در برخی‌ منابع‌، نام‌ وی‌ عبدالقادر (رجوع کنید به ابن‌اسفندیار، ج‌ ۱، قسم‌ ۱، ص‌ ۱۲۸؛فیروزآبادی‌، ص‌ ۱۲۶) آمده‌ و نام‌ پدرش‌ عبدالواحد (کُردعلی‌، ص‌ ۲۶۰) ذکر شده‌ است‌. به‌ تصریح‌ بسیاری‌ از منابع‌، خانواده جرجانی‌ ایرانی‌ بودند و عبدالقاهر در جرجان‌ * زاده‌ شد (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به قِفْطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۸۸؛فَرّوخ‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۸۳).

از زندگانی‌ او اطلاع‌ چندانی‌ در دست‌ نیست‌، حتی‌ باخَرْزی‌ *(متوفی‌ ۴۶۷)، که‌ معاصر جرجانی‌ بوده‌ و او را ملاقات‌ کرده‌ (رجوع کنید به ج‌ ۱، ص‌ ۲۴)، از زندگانی‌ او چیزی‌ نگفته‌ و به‌ تمجید از وی‌ بسنده‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به همان‌، ج‌ ۱، ص‌ ۵۷۸).

جرجانی‌ در زادگاهش‌ نزد ابوالحسین‌ محمدبن‌ حسن‌ فارسی‌ (متوفی‌ ۴۲۱)، خواهرزاده ابوعلی‌ فارسی‌ *(متوفی‌ ۳۷۷)، نحو آموخت‌ (ابن‌انباری‌، ص‌ ۳۶۳؛سُبْکی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۴۹؛ابن‌مُلقّن‌، ص‌ ۲۶۷ـ ۲۶۸). یاقوت‌ حموی‌ (ج‌ ۴، ص‌ ۱۷۹۷) از قاضی‌ ابوالحسن‌ علی‌بن‌ عبدالعزیز جرجانی‌ (متوفی‌ ۳۹۲) نیز به‌ عنوان‌ استادِ عبدالقاهر نام‌ برده‌، ولی‌ در جای‌ دیگر (ج‌ ۶، ص‌ ۲۵۲۴) گفته‌ که‌ ابوالحسین‌ فارسی‌ تنها استادِ جرجانی‌ بوده‌ است‌. بسیاری‌ از شرح‌حال‌نگاران‌ تصریح‌ کرده‌اند که‌ عبدالقاهر، جرجان‌ را، حتی‌ برای‌ دانش‌اندوزی‌، ترک‌ نگفته‌ و این‌ از نکات‌ شگفت‌ زندگی‌ اوست‌ (برای‌ نمونه رجوع کنید به ابن‌انباری‌، همانجا؛قفطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۸۹؛سیوطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۶؛طاشکوپری‌زاده‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۶۵).

جرجانی‌ را با القاب‌ و صفاتی‌ همچون‌ امام‌ در نحو و ادب‌، شیخِ زبان‌ عربی‌، مؤسس‌ علم‌ معانی‌ و بیان‌، علامه‌ و دارای‌ تألیفات‌ سودمند، فقیه‌، متکلم‌، دیندار، قانع‌ و آرام‌ ستوده‌اند (رجوع کنید به ذهبی‌، ج‌ ۱۸، ص‌ ۴۳۲؛ابن‌شاکر کتبی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۶۹ـ۳۷۰؛یافعی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۷۸؛سبکی‌، همانجا؛اسنوی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۷۵؛ابن‌ملقّن‌، ص‌ ۲۶۷؛فیروزآبادی‌؛سیوطی‌، همانجاها؛زیدان‌، ج‌ ۲، جزء ۳، ص‌ ۴۴؛قس‌ قفطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۸۸ که‌ جرجانی‌ را در آموزش‌ دیگران‌ بخیل‌ دانسته‌ است‌).

جرجانی‌، پس‌ از استادش‌، ابوالحسین‌ فارسی‌، در جرجان‌ به‌ تدریس‌ پرداخت‌ و بسیاری‌ از طالبان‌ علم‌ برای‌ یادگیری‌ نحو و علوم‌ ادبی‌ و درک‌ محضر او به‌ آنجا شتافتند (قفطی‌؛سبکی‌؛فرّوخ‌، همانجاها). از جمله‌ شاگردان‌ جرجانی‌، احمدبن‌ عبداللّه‌ مهابادی‌، ابوالحسن‌ علی‌بن‌محمد فصیحی‌، فضل‌بن‌ اسماعیل‌ تمیمی‌، محمدبن‌ احمد ابیوردی‌، احمدبن‌ ابراهیم‌ شَجَری‌ و خطیب‌ تبریزی‌* بودند (ابن‌انباری‌، همانجا؛یاقوت‌حموی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۵۷، ج‌ ۵، ص‌ ۱۹۶۴، ۲۱۶۶، ۲۳۶۵، ج‌ ۶، ص‌ ۲۸۲۴؛قفطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۸۹ـ۱۹۰). جرجانی‌ پیرو فقه‌ شافعی‌ و در کلام‌، اشعری‌ بود (سبکی‌، همانجا؛ابن‌قاضی‌ شُهْبه‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۵۹؛سیوطی‌؛طاشکوپری‌زاده‌، همانجاها).

وی‌ به‌ عربی‌ شعر می‌سرود و به‌ گفته فیروزآبادی‌ (ص‌ ۱۲۷) اشعار فراوانی‌ داشت‌. حدود صد بیت‌ از سروده‌هایش‌ را باخرزی‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۵۷۹ – ۵۹۴) و ابن‌شاکر کتبی‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۳۷۰) نقل‌ کرده‌اند. بسیاری‌ از سروده‌های‌ او در شکایت‌ از احوال‌ زمانه‌ و برخی‌ نیز در مدح‌ اشخاص‌ بوده‌ است‌، از جمله‌ در مدح‌ خواجه‌ نظام‌الملک‌ طوسی‌، وزیر سلجوقیان‌ (متوفی‌ ۴۸۵؛قفطی‌، همانجا؛فرّوخ‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۸۳، ۱۸۵).

وفات‌

در باره تاریخ‌ وفات‌ وی‌ اختلاف‌ نظر هست‌؛ابن‌شاکر کتبی‌ (همانجا) و زیدان‌ (همانجا) و فرّوخ‌ (ج‌ ۳، ص‌ ۱۸۴) تاریخ‌ درگذشت‌ او را ۴۷۱ آورده‌اند و اسماعیل‌پاشا بغدادی‌ (ج‌ ۱، ستون‌ ۶۰۶) نیز سال‌ ۴۷۴ را ذکر کرده‌ و در دیگر منابع‌ هر دو تاریخ‌ آمده‌ است‌ (رجوع کنید به ذهبی‌؛یافعی‌؛سبکی‌؛ابن‌ملقّن‌، همانجاها).

دانشمندان‌ مسلمان‌ از سده دوم‌ برای‌ اثبات‌ اعجاز قرآن‌ به‌ تدوین‌ علوم‌ بلاغی‌ پرداختند و عبدالقاهر جرجانی‌ نیز برخی‌ آثار خود را در همین‌ زمینه‌ تألیف‌ کرد. وی‌، بر خلاف‌ کسانی‌ که‌ بلاغت‌ را بیشتر در لفظ‌ می‌دانستند و به‌ آن‌ بها می‌دادند (از جمله‌ جاحظ‌ *، قُدامه ‌بن‌ جعفر * و قاضی‌ جرجانی‌) یا آنان‌ که‌ جلوه بلاغت‌ را بیشتر در معنی‌ می‌دیدند (مانند ابوعَمرو شیبانی‌ * و حسن‌بن‌ بِشر آمِدی‌ *)، نظریه جدیدی‌ عرضه‌ کرد ( د. ایرانیکا، ذیل‌ «عبدالقاهر جرجانی‌»؛نیز رجوع کنید به بلاغت‌ *).

وی‌ با نقد دقیق‌ نظریه هر دو گروه‌ (رجوع کنید به ۱۳۹۸، ص‌ ۳۵ـ۵۲)، دیدگاه‌ خود را، که‌ به‌ نظم‌ و تَلاؤُم‌ شهره‌ گشت‌، مطرح‌ کرد. پیشینیان‌ لفظ‌ را به‌ لباس‌ یا غلافی‌ مانند می‌کردند که‌ بر اندیشه‌ها سایه‌ می‌افکند و آنها را می‌پوشاند و غلاف‌ و پوشش‌ نیز طبیعتاً غیر از محتوا و از جنسی‌ دیگر است‌ (عَشْماوی‌، ص‌ ۲۸۰). جرجانی‌ در پی‌ ابطال‌ این‌ نظر بود. پیش‌ از وی‌ بیشتر به‌ مفردات‌ و اجزا بها می‌دادند، بی‌آنکه‌ بدانند زیبایی‌ یک‌ اثر در ترکیب‌ و نظم‌ اجزای‌ آن‌ است‌؛چیزی‌ که‌ در نقد ادبی‌ و زیبایی‌شناسی‌ معاصر نیز بسیار مهم‌ است‌ (رجوع کنید به شفیعی‌ کدکنی‌، ۱۳۶۲ ش‌، ص‌ ۵۵ – ۵۶).

از این‌رو، به‌ نظر جرجانی‌، یک‌ کلمه‌ مادام‌ که‌ در گروهی‌ از کلمات‌ مرتبط‌ با یکدیگر واقع‌ نشده‌ باشد، خالی‌ از هرگونه‌ اهمیت‌ و مفهوم‌ است‌ ( د. اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، تکمله ۵ – ۶، ذیل‌ مادّه‌). جرجانی‌ برای‌ بیان‌ این‌ معنی‌، تابلو نقاشی‌ را مثال‌ می‌زند که‌ هر رنگی‌ در کنار دیگر رنگها جلوه‌گر می‌شود و گیرایی‌ یک‌ تصویر در مجموع‌ و انتظام‌ این‌ رنگهاست‌ (۱۳۹۸، ص‌ ۷۰).

آیور آرمسترانگ‌ ریچاردز، نقاد معروف‌، نیز همین‌ مطلب‌ را در باره یک‌ نقاشی‌ و یک‌ قطعه‌ موسیقی‌ مطرح‌ کرده‌ و گیرایی‌ و جاذب‌ بودن‌ آنها را در پیوند رنگها و صداها دانسته‌ است‌. ریچاردز در مبحث‌ نظریه استعمال می‌گوید که‌ فضیلت‌ و برتری‌ ادبی‌ هر سخن‌، در کاربرد صحیح‌ و مناسب‌ واژگان‌ است‌ و در سازگاری‌ و پیوند میان‌ آنها، و این‌ همان‌ سخن‌ جرجانی‌ است‌ (رجوع کنید به ریچاردز، ص‌ ۶۰ـ۶۱، ۷۹ـ۸۰؛عشماوی‌، ص‌ ۲۸۲ـ ۲۹۳).

به‌ گفته کمال‌ اَبودیب‌، این‌ نظر جرجانی‌ همان‌ است‌ که‌ زبان‌شناس‌ معاصر، بنیامین‌ لی‌ ورف‌، مطرح‌ کرده‌ است‌ که‌ معنی‌، حاصل‌ کلمات‌ یا تکواژها نیست‌، بلکه‌ محصولِ طرح‌ ارتباطی‌ میان‌ تکواژهاست‌ (رجوع کنید به شفیعی‌ کدکنی‌، ۱۳۶۲ ش‌، ص‌ ۵۶)؛از این‌رو، در مبحث‌ اعجاز قرآن‌، بر خلاف‌ معتزله‌ که‌ خصوصیات‌ فصاحت‌ را در تک‌تک‌ کلمات‌ و حتی‌ حروف‌ و صداها جستجو می‌کردند، جرجانی‌ بر اساس‌ نظریه نظم‌، اعجاز قرآن‌ را در ساختار می‌داند نه‌ در کلمات‌. او توضیح‌ می‌دهد که‌ این‌ کلمات‌ پیش‌ از نزول‌ قرآن‌کریم‌ در بین‌ مردم‌ عرب‌ وجود داشته‌ و تقریباً با همان‌ مفاهیم‌ نیز در قرآن‌ کریم‌ به‌ کار رفته‌ است‌.

البته‌ نبودِ کلمات‌ متنافر در قرآن‌کریم‌ مهم‌ است‌، ولی‌ برای‌ اعجاز قرآن‌ کافی‌ نیست‌. از سوی‌ دیگر آرایه‌های‌ ادبی‌ و مجاز و استعاره‌ نیز نمی‌تواند ملاک‌ اعجاز قرار گیرد، زیرا در بسیاری‌ از آیات‌ قرآن‌کریم‌ چنین‌ صنایعی‌ به‌ کار نرفته‌ است‌؛پس‌، آنچه‌ مهم‌ است‌ ارتباط‌ اسلوب‌ موجود در میان‌ واژگان‌ است‌ که‌ در دیدگاه‌ جرجانی‌ عنوان‌ نظم‌ به‌ خود گرفته‌ است‌ (رجوع کنید به د. ا. د. ترک‌ ، ذیل‌ «عبدالقاهر جرجانی‌»).

این‌ نظریه جرجانی‌، که‌ زبان‌ صرفاً مجموعه‌ای‌ از واژه‌ها نیست‌، با نظریه فردینان‌ دو سوسور که‌ زبان‌ را مجموعه‌ای‌ از پیوندها و ارتباطها، می‌داند قابل‌ مقایسه‌ است‌. مقیاس‌ نقد نیز نزد جرجانی‌ همین‌ است‌، یعنی‌ نظمی‌ که‌ روابط‌ میان‌ اشیا را برقرار کرده‌ و هدف‌ زبان‌ نیز تعبیر از این‌ پیوندهاست‌ (رجوع کنید به مندور، ص‌ ۳۳۴ـ۳۳۶؛د. ایرانیکا ، همانجا).

پیوند میان‌ علم‌ نحو و معانی‌ نیز در آثار جرجانی‌ مطرح‌ گشته‌ است‌. به‌ تعبیر وی‌، «علم‌ معانی‌النحو» یعنی‌ یافتن‌ بهترین‌ روابط‌ نحوی‌ در میان‌ کلماتی‌ که‌ برای‌ ادای‌ مقصود بیان‌ می‌شود (رجوع کنید به ۱۳۹۸، ص‌ ۲۷۶، ۲۸۲ـ۲۸۳، ۴۰۳ـ۴۰۴). به‌ بیانِ دیگر، علم‌ معانی‌ نحو، آگاهی‌ شاعر و ادیب‌ از کاربردهای‌ نحوی‌ زبان‌ است‌ و اینکه‌ هر ساختاری‌ در چه‌ حالتی‌، چه‌ نقشی‌ می‌تواند داشته‌ باشد (شفیعی‌ کدکنی‌، ۱۳۷۰ ش‌، ص‌ ۳۱). زبان‌شناسان‌ معاصر، نظیر بلومفیلد و چامسکی‌، نیز به‌ جایگاه‌ و نقش‌ مسائل‌ نحوی‌ و پیوند میان‌ نحو و بلاغت‌ پی‌برده‌اند (رجوع کنید به عبدالمطلب‌، ص‌ ۵۱ ۷۲).

از دیگر اندیشه‌های‌ ابتکاری‌ جرجانی‌، نشان‌ دادن‌ ارتباط‌ میان‌ ساختارِ اندیشه‌ و ساختار زبان‌ بود. وی‌ انتظام‌ بین‌ لفظ‌ و معنی‌ را انعکاس‌ نظم‌ ذهنی‌ می‌شمرد (رجوع کنید به ۱۳۹۸، ص‌ ۴۴؛زرّین‌کوب‌، ۱۳۷۸ ش‌، ج‌ ۲، ص‌ ۷۲۴؛
د. ایرانیکا ، همانجا).

گفتنی‌ است‌ که‌ پیش‌ از جرجانی‌ نیز اصطلاح‌ «نظم‌القرآن‌» در مبحث‌ اعجاز به‌ کار رفته‌ بود. جاحظ‌ نخستین‌ کسی‌ است‌ که‌ «نظم‌» و «تألیف‌» قرآن‌ را برهانی‌ عظیم‌ دانسته‌ است‌ (رجوع کنید به ج‌ ۱، ص‌ ۳۸۳). ابن‌ندیم‌ نیز از چندین‌ مؤلف‌ یاد کرده‌ است‌، از جمله‌ از جاحظ‌ و ابن‌اِخشید (متوفی‌ ۳۲۶) و ابوعلی‌ حسن‌بن‌ علی‌بن‌ نصر که‌ کتابهایی‌ با عنوان‌ نظم‌القرآن‌ داشته‌اند.

محمدبن‌ زید واسطی‌ معتزلی‌ (متوفی‌ ۳۰۷) نیز کتابی‌ با عنوان‌ اعجازالقرآن‌ فی‌ نظمه‌ و تألیفه‌ داشته‌ است‌ (ابن‌ندیم‌، ص‌ ۴۱). خَطّابی‌ (متوفی‌ ۳۸۸؛ص‌ ۲۴ـ۲۵) نیز اعجاز قرآن‌ را در نظم‌ آن‌ دانسته‌ است‌. باقلاّ نی‌ (متوفی‌ ۴۰۳؛ص‌ ۱۷۷ـ ۱۷۸) هم‌ تصریح‌ کرده‌ که‌ اعجاز قرآن‌ در حروف‌ آن‌ نیست‌، بلکه‌ در نظم‌، انضمام‌ و چینش‌ آنهاست‌. قاضی‌ عبدالجبار معتزلی‌ (متوفی‌ ۴۱۵؛ج‌ ۱۶، ص‌ ۱۹۹) نیز فصاحت‌ را نه‌ در اجزای‌ کلام‌ به‌ تنهایی‌، بلکه‌ در پیوند آنها می‌داند.

در واقع‌، این‌ بحث‌ به‌ طور پراکنده‌ در آثار دانشمندان‌ پیش‌ از جرجانی‌ مطرح‌ بوده‌، ولی‌ مبتکر این‌ نظریه‌، جرجانی‌ است‌ که‌ زمینه‌ساز علم‌ معانی‌، به‌عنوان‌ دانشی‌ مستقل‌ شد (ضیف‌، ص‌ ۱۸۹؛بدوی‌، ص‌ ۳۵۳؛قس‌ ناصف‌، ص‌ ۱۸، ۲۰، ۲۹ که‌ معتقد است‌ جرجانی‌، بیشتر، نظر پیشینیان‌ را تنظیم‌ کرده‌ و مبتکر این‌ نظریه‌ نبوده‌ است‌؛برای‌ نقد گفته‌های‌ ناصف‌ رجوع کنید به بدوی‌، ص‌ ۴۱۱ـ ۴۱۵). اما نکته مهم‌ این‌ است‌ که‌ کار جرجانی‌ در نظریه نظم‌، از چنان‌ کمال‌ و استحکامی‌ برخوردار است‌ که‌ اخلاف‌ او نتوانسته‌اند چیز مهمی‌ بر نظریه وی‌ بیفزایند (شفیعی‌ کدکنی‌، ۱۳۶۲ ش‌، ص‌ ۵۶).

از دیگر مباحثی‌ که‌ در باره ‌جرجانی‌ مطرح‌ می‌شود آن‌ است‌ که‌ وی‌ تا چه‌ حد متأثر از فلسفه یونان‌ و اندیشه‌های‌ ارسطو بوده‌ است‌. به‌ نظر طه‌حسین‌، جرجانی‌ به‌ واسطه مطالعه آثار ابن‌سینا با اندیشه‌ها و تقسیمات‌ ارسطو آشنا شده‌ و مباحث‌ خود را بر آن‌ مبنا پی‌ریزی‌ کرده‌ و به‌ خوبی‌ توانسته‌ است‌ میان‌ قواعد نحو عربی‌ و اندیشه‌ های‌ ارسطو جمع‌ بندد (ابن‌وهب‌ کاتب‌، مقدمه‌، ص‌ ۲۹ـ۳۰؛قس‌ بدوی‌، ص‌ ۳۹۲ـ۳۹۴)، البته‌ شباهت‌ موجود میان‌ مباحث‌ جرجانی‌ و اندیشه‌های‌ ارسطو آن‌ اندازه‌ نیست‌ که‌ حاکی‌ از تبعیت‌ و تقلید باشد و همچنین‌ تأثیر و نفوذ معارف‌ یونانی‌ در آرای‌ جرجانی‌ چندان‌ مهم‌ و قابل‌ اعتنا نیست‌؛اما، چون‌ عبدالقاهر از دانشمندان‌ علم‌ کلام‌ بوده‌ و با مباحث‌ عقلی‌ و ذوقی‌ انس‌ داشته‌ است‌، عجیب‌ نیست‌ که‌ آرای‌ او در بعضی‌ موارد با بعضی‌ تحقیقات‌ حکیمان‌ یونان‌ شباهت‌ یافته‌ باشد (زرّین‌کوب‌، ۱۳۵۶ ش‌، ص‌ ۱۹۲؛همو، ۱۳۷۸ ش‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۶۹ـ۱۷۰).

به‌ گفته کمال‌ ابودیب‌، کار جرجانی‌ در طبقه‌بندی‌ اقسام‌ استعاره‌ از لحاظ‌ بلاغت‌ و مشابهت‌ میان‌ آنها، که‌ نشان‌دهنده آخرین‌ گسترش‌ تحلیلی‌ استعاره‌ در مطالعات‌ اروپایی‌ نیز هست‌، اساساً با طبقه‌بندی‌ ارسطو متناقض‌ است‌ ( د. اسلام‌ ، همانجا). امین‌ خولی‌ (ص‌ ۱۲۳) معتقد بود که‌ جرجانی‌ در کتاب‌ دلائل‌الاعجاز متکلمی‌ است‌ که‌ با جدل‌ و منطق‌ مباحث‌ خود را مطرح‌ می‌کند، ولی‌ در اسرار البلاغه ادیب‌ بلیغی‌ است‌ که‌ به‌ دور از استدلالهای‌ منطقی‌، با تکیه‌ بر ذوق‌، مباحث‌ را پیش‌ می‌کشد (برای‌ نقد نظریه خولی‌ رجوع کنید به بدوی‌، ص‌ ۳۹۵ـ۳۹۷).

نکته مهم‌ دیگر در آثار جرجانی‌ آن‌ است‌ که‌ وی‌ فقط‌ به‌ طرح‌ نظریه‌ها بسنده‌ نکرده‌، بلکه‌ با آزمودن‌ آرای‌ خود با آیات‌ قرآن‌ و اشعار عرب‌ به‌ آنها جنبه عملی‌ بخشیده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ۱۳۹۸، ص‌ ۲۲۱ـ ۲۲۵؛برای‌  بررسی‌ آیات‌ قرآن‌ رجوع کنید به همو، ۱۹۵۴، ص‌ ۲۸۴ـ ۲۸۵؛برای‌ نقد اشعار نیز رجوع کنید به عشماوی‌، ص‌ ۲۹۶).

جرجانی‌ در استفاده‌ از اشعار عربی‌، از دوره‌های‌ گوناگون‌ ادب‌ عربی‌ (جاهلیت‌ تا عصر عباسی‌) شاهد آورده‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ۱۹۵۴، فهرست‌، ص‌ ۴۰۱ـ۴۱۲) و این‌ موضوع‌ باعث‌ شده‌ است‌ که‌ دیدگاههای‌ ادبی‌، نقدی‌ و بلاغی‌ جرجانی‌، عام‌ و شامل‌ باشد و همه این‌ دورانها را در بر گیرد (رجوع کنید به حمدی‌ ابوعلی‌، ص‌ ۶۲ـ ۶۵).

بر عبدالقاهر خرده‌ گرفته‌اند که‌ در بحث‌ اعجاز قرآن‌ و مباحث‌ بلاغی‌، از نقش‌ موسیقیایی‌ آیات‌ و مسئله اصوات‌ در زبان‌ غافل‌ مانده‌ است‌ (رجوع کنید به دُهمان‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۲۷؛زوبعی‌، ص‌ ۶۰ـ۶۹). برخی‌ ناقدان‌ نیز معتقدند که‌ جرجانی‌ نسبت‌ به‌ اسلوب‌، اهمال‌ کرده‌ و بیشتر به‌ ترکیب‌ نحوی‌ گرایش‌ داشته‌ است‌؛ولی‌، جرجانی‌ به‌ اسلوب‌، زبان‌ و متکلم‌ اشاره‌ کرده‌ و نقش‌ هر یک‌ را بیان‌ داشته‌ است‌ (رجوع کنید به ابوزید، ص‌ ۱۶۳ـ۱۶۴). مسئله دیگر آن‌ است‌ که‌ جرجانی‌ به‌ طور پراکنده‌ مباحث‌ صنایع‌ بدیعی‌ را مطرح‌ کرده‌ (رجوع کنید به ۱۹۵۴، ص‌ ۵ ۱۹) و نظریه‌ای‌ کلی‌ و عمومی‌ برای‌ بدیع‌ نداده‌ است‌ و اگر چنین‌ می‌کرد می‌توانست‌ مانع‌ از پراکندگی‌ مباحث‌ اصحابِ بدیع‌ گردد (رجوع کنید به ضیف‌، ص‌ ۲۱۸ـ۲۱۹).

جرجانی‌ بر محققان‌ پس‌ از خود تأثیر جدّی‌ گذاشت‌. فخررازی‌ * (متوفی‌ ۶۰۶) کتابش‌ را بر اساس‌ دو کتاب‌ جرجانی‌، یعنی‌ دلائل‌ الاعجاز و اسرارالبلاغه، اما با تقسیم‌بندی‌ جدید تألیف‌ کرد (رجوع کنید به فخررازی‌، ص‌ ۵۱). سَکّاکی‌ *(متوفی‌ ۶۲۶) با تکیه‌ بر آرای‌ جرجانی‌ و دیگر دانشمندان‌ بلاغت‌، کتاب‌ مفتاح‌ العلوم‌ *را تألیف‌ کرد و در بخش‌ سوم‌ آن‌، در باره معانی‌ و بیان‌ جداگانه‌ بحث‌ نمود (ضیف‌، ص‌ ۲۸۸). یحیی‌بن‌ حمزه ‌علوی‌ *(متوفی‌ ۷۴۵؛ج‌ ۱، ص‌ ۴) نیز جرجانی‌ را مؤسس‌ قواعد علم‌ بلاغت‌ دانسته‌ است‌. سعدالدین‌ تفتازانی‌ *(متوفی‌ ۷۹۲) در مقدمه کتاب‌ المطوّل‌ فی‌ شرح‌ تلخیص‌ المفتاح‌ (ص‌ ۴) بیان‌ کرده‌ که‌ نهایت‌ توان‌ خود را در مطالعه دو کتاب‌ جرجانی‌ به‌ کار گرفته‌ است‌ (نیز رجوع کنید به جرجانی‌، ۱۹۵۴، مقدمه ریتر، ص‌ ۶ـ۷).

برخی‌ گفته‌های‌ جرجانی‌ به‌ کتابهای‌ تفسیر نیز راه‌ یافته‌ است‌ (از جمله‌ رجوع کنید به طبرسی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۰۸ـ۱۰۹). زَمَخشَری‌ * (متوفی‌ ۵۳۸) نخستین‌ مفسری‌ است‌ که‌ به‌ پیروی‌ از اندیشه‌های‌ جرجانی‌، به‌ تفسیر بلاغی‌ آیات‌ قرآن‌ پرداخته‌ است‌ (ضیف‌، ص‌ ۲۴۳؛عتیق‌، ص‌ ۲۸ـ۲۹). آرای‌ جرجانی‌ در شعر و ادبیات‌ فارسی‌ نیز مؤثر بوده‌ است‌. خاقانی‌ شروانی‌ در بیتی‌ (دیوان‌، ص‌ ۲۷۵، بیت‌ ۶)، ترکیب‌ «نظم‌ قرآن‌» را آورده‌ است‌. حافظ‌ به‌ واسطه کشّاف‌ زمخشری‌، به‌ طور غیرمستقیم‌، با آرای‌ عبدالقاهر جرجانی‌ آشنا شده‌ و رمز و رازهای‌ قرآن‌ را آموخته‌ و این‌ رمزِ دلبستگی‌ حافظ‌ به‌ «کشفِ کشّاف‌» است‌ (رجوع کنید به حافظ‌، غزل‌ ۴۴، بیت‌۲؛شفیعی‌ کدکنی‌، ۱۳۶۲ ش‌، ص‌ ۵۶) و حافظ‌ که‌ اوج‌ هنر خود را «نظم‌» خوانده‌ (برای‌ نمونه رجوع کنید به غزل‌ ۱۶۲، بیت‌ ۱۱، غزل‌ ۳۲۸، بیت‌ ۷، غزل‌ ۳۲۹، بیت‌ ۱۱) احتمالاً توجه‌ خود را به‌ ترکیب‌ و ساخت‌ در هنر نشان‌ داده‌ است‌ (رجوع کنید به شفیعی‌ کدکنی‌، ۱۳۶۲ ش‌، همانجا).

آثار جرجانی‌

۱) اسرارالبلاغه، مشتمل‌ بر مطالبی‌ از قبیل‌ تشبیه‌ و استعاره‌، که‌ بعدها نام‌ علم‌ بیان‌ به‌ خود گرفت‌ (رجوع کنید به اسرارالبلاغه‌ *).

۲) دلائل‌ الاعجاز، مشتمل‌ بر مباحثی‌ از قبیل‌ فصل‌ و وصل‌ و قصر و اختصاص‌، که‌ بعدها نام‌ علم‌ معانی‌ به‌ خود گرفت‌ (رجوع کنید به دلائل‌الاعجاز *). جرجانی‌ را، به‌ سبب‌ تألیف‌ این‌ دو کتاب‌، بنیانگذار دو علم‌ معانی‌ و بیان‌ دانسته‌اند. هر چند سکّاکی‌ در سده هفتم‌ این‌ دو علم‌ را معانی‌ و بیان‌ نامید، ولی‌ اصول‌ کلی‌ آن‌ را جرجانی‌ پایه‌ریزی‌ کرد (رجوع کنید به طاشکوپری‌زاده‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۶۶؛د. اسلام‌ ، همانجا). به‌ گفته ریتر این‌ دو کتاب‌ سرچشمه مباحث‌ مهم‌ دو شاخه بلاغت‌، یعنی‌ معانی‌ و بیان‌، بود و توانست‌ در مطالعات‌ بلاغی‌ مشرق‌ زمین‌ دگرگونی‌ ایجاد کند (جرجانی‌، ۱۹۵۴، مقدمه‌، ص‌ ۶ـ۷؛نیز رجوع کنید به بلاغت‌ *؛بیان‌ *).

۳) الرساله الشافیه، در باره اعجاز قرآن‌. جرجانی‌ در این‌ کتاب‌ به‌ مبحث‌ تَحَدّی قرآن‌ و ناتوانی‌ مردم‌ عرب‌ در معارضه با قرآن‌ پرداخته‌ (رجوع کنید به ص‌ ۱۰۷ـ۱۱۷) و اعجاز قرآن‌ را در نظم‌ آن‌ دانسته‌ است‌ (همان‌، ص‌ ۱۲۱ـ۱۲۲). او در مخالفت‌ با نظریه صَرفه‌ * در اعجاز قرآن‌ سخن‌ گفته‌ است‌ (همان‌، ص‌ ۱۳۳ـ۱۴۰). این‌ رساله‌ به‌ همراه‌ دو رساله دیگر در اعجاز قرآن‌ از خَطّابی‌ (متوفی‌ ۳۸۸) و رُمّانی‌ (متوفی‌ ۳۸۶) در مصر به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌. برخی‌ بر آن‌اند که‌ این‌ رساله‌، بخشی‌ از دلائل‌الاعجاز بوده‌ و کتاب‌ مستقلی‌ نیست‌ (برای‌ نمونه رجوع کنید به جرجانی‌، ۱۴۱۰، مقدمه یسری‌ عبدالغنی‌ عبداللّه‌، ص‌ ۱۳).

۴) العُمْدَه، در باره تصریف‌. ابن‌قاضی‌ شهبه‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۲۵۹) نام‌ آن‌ را العُمُد آورده‌ و کتاب‌ نیز با عنوان‌ العُمُد به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌؛ولی‌، در برخی‌ منابع‌ کهن‌ (از جمله‌ سبکی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۵۰؛سیوطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۶)، نام‌ آن‌ العُمده آمده‌ است‌. این‌ کتاب‌ دارای‌ مباحث‌ معمول‌ در کتابهای‌ صرفی‌ است‌ و جرجانی‌ بحث‌ جالبی‌ در باره مخارج‌ حروف‌ آورده‌ است‌ (رجوع کنید به ص‌ ۱۴۰ـ۱۴۱).

۵) المغنی، شرح‌ مبسوطی‌ بوده‌ است‌ در سی‌ مجلد بر الایضاح‌ ابوعلی‌ فارسی‌ (ابن‌انباری‌، ص‌ ۳۶۳؛ابن‌شاکر کتبی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۷۰).

۶) المُقْتَصِد، تلخیصی‌ است‌ که‌ عبدالقاهر جرجانی‌ از کتاب‌ پیشین‌ خود، المغنی‌ ، انجام‌ داده‌ است‌. نام‌ کتاب‌ را المُقْتَضَب‌ نیز آورده‌اند (رجوع کنید به د. ایرانیکا؛د. ا. د. ترک‌ ، همانجاها). برخی‌ المقتصد را شرحی‌ مستقل‌ بر الایضاح‌ دانسته‌اند (رجوع کنید به ابن‌انباری‌؛سبکی‌؛سیوطی‌، همانجاها). جرجانی‌ در این‌ کتاب‌ از استاد خود، ابوالحسین‌ فارسی‌، مطالب‌ بسیاری‌ نقل‌ کرده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ج‌ ۱، ص‌ ۱۳۵، ۱۵۱، ۱۸۸). محققِ کتاب‌، کاظم‌ حرالمرجان‌ (ج‌ ۱، مقدمه‌، ص‌ ۳۵)، سال‌ تألیف‌ آن‌ را ۴۵۲ دانسته‌ است‌ (قس‌ فرّوخ‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۸۴ که‌ تألیف‌ آن‌ را در ۴۵۴ نوشته‌ است‌). ابن‌قاضی‌ شهبه‌ (همانجا) نیز نام‌ آن‌ را الاقتصاد آورده‌ است‌. برخی‌ ویژگیهای‌ این‌ کتاب‌ عبارت‌ است‌ از: استشهاد به‌ آیات‌ قرآن‌ (برای‌ نمونه رجوع کنید به ج‌ ۱، ص‌ ۲۳۱، ۲۵۳)، استشهاد فراوان‌ به‌ اشعار عربی‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۷۷۱، ۹۵۹)، استدلال‌ به‌ گفته‌های‌ سیبویه‌ در الکتاب‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۲۵۶، ۳۵۷)، توجه‌ به‌ اختلاف‌ قرائتهای‌ آیات‌ قرآن‌ و تأثیر آن‌ در مسائل‌ نحوی‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۲۷۷، ۵۰۳)، آوردن‌ مطالب‌ تاریخی‌ در ضمن‌ مباحث‌ کتاب‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۱۸۳ـ۱۸۴، ۲۲۲، ۳۴۲)، تحلیل‌ نحوی‌ احادیث‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۴۱۱ـ۴۱۲)، استفاده‌ از مَثَلها (ج‌ ۱، ص‌ ۷۸، ۶۱۰، ۶۴۶)، به‌ کار گیری‌ برخی‌ اصطلاحات‌، مانند ضمیر «امر» به‌ جای‌ ضمیر «شأن‌» و «قِصه‌» (ج‌ ۱، ص‌ ۴۶۵).

۷) الایجاز، تلخیصی‌ است‌ از کتاب‌ الایضاح‌ فارسی‌ (حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۱، ستون‌ ۲۱۲؛اسماعیل‌ بغدادی‌، ج‌ ۱، ستون‌ ۶۰۶).

۸) التکمله (رجوع کنید به قفطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۸۸)، که‌ شاید مستدرکِ الایضاح‌ بوده‌ است‌ (فرّوخ‌، همانجا).

۹) التذکره‌. به‌ گفته قفطی‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۱۸۹) این‌ کتاب‌ در باره موضوعات‌ گوناگون‌ و پراکنده‌ بوده‌ است‌.

۱۰) المفتاح، مشتمل‌ است‌ بر مباحث‌ علم‌ صرف‌، در دوازده‌ باب‌. جرجانی‌ در این‌ کتاب‌ چند اصطلاح‌ جدید به‌کار برده‌ است‌، از جمله‌ اطلاق‌ «مطابَق‌» بر فعل‌ مضاعف‌ (رجوع کنید به ص‌ ۳۹)؛به‌ کار گیری‌ اصطلاح‌ ذوالثلاثه‌ (دارای‌ سه‌ حرف‌) برای‌ فعل‌ اجوف‌، که‌ در ساختار متکلم‌ وحده ماضی‌ سه‌ حرفی‌ می‌باشد، مانند قُلْتُ (رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۴۱)؛اطلاق‌ ذوالاربعه‌ (دارای‌ چهار حرف‌) بر فعل‌ ناقص‌، که‌ در ساختار متکلم‌ وحده ماضی‌ چهار حرفی‌ می‌باشد، مانند دَعَوْتُ (رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۴۲).

۱۱) الجُمزل، در علم‌ نحو. در قدیم‌ترین‌ منابع‌ در باره جرجانی‌، نام‌ این‌ کتاب‌ آمده‌ است‌ (رجوع کنید به ابن‌انباری‌، همانجا؛ابن‌ اسفندیار، ج‌ ۱، قسم‌ ۱، ص‌ ۱۲۸). حاجی‌خلیفه‌ (ج‌ ۱، ستون‌ ۶۰۲) نام‌ آن‌ را جرجانیه ‌نیز ضبط‌ کرده‌ است‌. شرحهای‌ بسیاری‌ بر این‌ کتاب‌ نوشته‌ شده‌ است‌. قدیم‌ترین‌ شارح‌ آن‌ ابومحمد عبداللّه‌بن‌ محمد بَطَلیوْسی‌ *(متوفی‌ ۵۲۱) بوده‌ است‌ (همانجا؛برای‌ آگاهی‌ از دیگر شرحها رجوع کنید به همان‌، ج‌ ۱، ستون‌ ۶۰۲ـ۶۰۳؛بروکلمان‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۰۵ـ۲۰۶). این‌ کتاب‌ را شرح‌ کتاب‌ دیگر جرجانی‌، العوامل‌المائه‌(رجوع کنید به سطور بعد)، دانسته‌اند (رجوع کنید به قفطی‌، همانجا؛جرجانی‌، ۱۴۱۰، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۱۰؛قس‌ فرّوخ‌، همانجا، که‌ الجُمل‌ را مختصر العوامل‌المائه دانسته‌ است‌). الجمل‌ در پنج‌ فصل‌ تنظیم‌ شده‌، فصل‌ اول‌ آن‌ به‌ مقدمات‌ اختصاص‌ یافته‌ و سه‌ فصل‌ آن‌ (ص‌ ۵۹ ۹۵) در باره عوامل‌ (فعلها، حرفها و اسمها) است‌ و فصل‌ پنجم‌ کتاب‌ (ص‌ ۹۶ـ ۱۰۸) در باره مسائل‌ گوناگون‌ نحو، مانند اقسام‌ جمله‌، است‌.

۱۲) التلخیص‌، شرح‌ کتاب‌ الجمل‌ است‌ (ابن‌انباری‌؛سبکی‌، همانجاها).

۱۳) العوامل‌ المائه یا مائه‌ عامل، در باره صد عامل‌ در نحو، که‌ به‌ نوشته حاجی‌خلیفه‌ (ج‌ ۲، ستون‌ ۱۱۷۹)، کتابی‌ مشهور و متداول‌ است‌. عوامل‌ در این‌ کتاب‌ به‌ لفظی‌ و معنوی‌ و سَماعی‌ و قیاسی‌ (قانونمند) تقسیم‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به ازهری‌، ص‌ ۸۳ ۸۶). به‌ گفته ریتر (جرجانی‌، ۱۹۵۴، مقدمه‌، ص‌ ۶) این‌ کتاب‌ مشهورترین‌ کتاب‌ در باره عوامل‌ نحو است‌. العوامل‌المائه ‌در ۱۰۲۶/۱۶۱۷ به‌ لاتینی‌ ترجمه‌ شد ( د. اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، ذیل‌ «نحو»). این‌ کتاب‌ از متون‌ درسی‌ بوده‌ است‌ و بارها به‌ چاپ‌ رسیده‌ و، به‌ نظم‌ و نثر، به‌ ترکی‌ برگردانده‌ شده‌ و شرحهای‌ متعددی‌ نیز بر آن‌ نوشته‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۲، ستون‌ ۱۱۷۹ـ۱۱۸۰؛
بروکلمان‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۰۰ـ۲۰۴). از شارحان‌ شیعی‌ این‌ کتاب‌ قطب‌الدین‌ راوندی‌ *، ملامحسن‌ فیض‌ کاشانی‌ *و فاضل‌ هندی‌ بوده‌اند (خوانساری‌، ج‌ ۵، ص‌ ۹۳). در فارسی‌ نیز با عنوان‌ عوامل‌ منظوم‌ و عوامل‌ صدگانه‌ به‌ نظم‌ کشیده‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ج‌ ۱۵، ص‌ ۳۶۰).

۱۴) العروض‌ یا کتاب‌ فی‌العروض‌، در باره علم‌ عروض‌ و ریشه‌شناسی‌ زبان‌ (رجوع کنید به د. ایرانیکا ؛د. ا. د.ترک‌ ؛
فرّوخ‌، همانجاها).

۱۵) المختار من‌ دواوین‌ المتنبّی‌ و البحتری‌ و ابی‌تمّام، که‌ گزیده‌ای‌ از بهترین‌ سروده‌های‌ این‌ سه‌ شاعر است‌. وی‌ اشعاری‌ را که‌ جنبه مَثَل‌ داشته‌ یا مشتمل‌ بر مطالب‌ حِکْمی‌ بوده‌، در این‌ گزیده‌ آورده‌ است‌ (رجوع کنید به المختار، مقدمه جرجانی‌، ص‌ ۲۰۱). جرجانی‌ در این‌ کتاب‌ گاه‌ به‌ نقد برخی‌ ابیات‌ پرداخته‌ (رجوع کنید به ص‌ ۲۱۹) و برخی‌ ابیات‌ را نیز شرح‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به ص‌ ۲۹۱، ۲۹۳، ۲۹۵). این‌ کتاب‌، به‌ ضمیمه چند مجموعه شعری‌ دیگر، با عنوان‌ الطرائف‌ الادبیه به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌. نامی‌ از این‌ اثر جرجانی‌ در منابع‌ کهن‌ نیامده‌ است‌؛اما، بروکلمان‌ (ج‌ ۵، ص‌ ۲۰۶ـ۲۰۷)، فرّوخ‌ (همانجا) و دایره ‌المعارفها (برای‌ نمونه رجوع کنید به د. ایرانیکا ؛د.ا. د. ترک‌ ؛د. اسلام‌ ، همانجاها) آن‌ را ذکر کرده‌اند.

۱۶) شرح‌ الفاتحه. در برخی‌ منابع‌ گفته‌ شده‌ که‌ این‌ کتاب‌ یک‌ مجلد بوده‌ است‌ (رجوع کنید به ذهبی‌، ج‌ ۱۸، ص‌ ۴۳۳؛ابن‌شاکر کتبی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۷۰).

۱۷) شرح‌ اعجاز القرآن‌ . محمدبن‌ زید واسطی‌ * (متوفی‌ ۳۰۶) کتابی‌ داشته‌ با عنوان‌ اعجازالقرآن‌ و جرجانی‌ دو شرح‌ کوتاه‌ و بلند بر آن‌ نگاشته‌ و شرح‌ بلند خود را المعتضد نامیده‌ است‌ (حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۱، ستون‌ ۱۲۰)؛
ولی‌، در برخی‌ منابع‌، اعجازالقرآن‌ را اثر خود جرجانی‌ معرفی‌ کرده‌اند (رجوع کنید به ابن‌انباری‌؛
ابن‌شاکر کتبی‌، همانجاها؛ابن‌ملقّن‌، ص‌ ۲۶۷) و در برخی‌ منابع‌ نیز اعجاز القرآن‌ الکبیر والصغیر را به‌ نام‌ جرجانی‌ آورده‌اند (رجوع کنید به سبکی‌؛سیوطی‌، همانجاها؛طاشکوپری‌زاده‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۶۵).

۱۸) المسائل‌ المشکله (رجوع کنید به عبدالقادر بغدادی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۲۷؛بروکلمان‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۰۶).

۱۹) التتّمه فی‌النحو (رجوع کنید به زیدان‌، ج‌ ۲، جزء ۳، ص‌ ۴۵؛د. ا. د. ترک‌ ، همانجا؛قس‌ بروکلمان‌، همانجا، که‌ نام‌ آن‌ را التتمه فی‌الجمله آورده‌ است‌).

۲۰) دَرْج‌الدُرَر فی‌ تفسیر الا´ی‌ والسُّوَر (رجوع کنید به اسماعیل‌ بغدادی‌، ج‌ ۱، ستون‌ ۶۰۶؛
بروکلمان‌، همانجا).

۲۱) مختار الاختیار فی‌ فوائد معیار النُظّار، در باره معانی‌، بیان‌، بدیع‌ و قوافی‌ (اسماعیل‌ بغدادی‌، همانجا). جرجانی‌ با اینکه‌ ایرانی‌ بوده‌، کتابی‌ به‌ فارسی‌ ننوشته‌، جز اینکه‌ در بررسی‌ یک‌ بیت‌ عربی‌ اشاره‌ کرده‌ که‌ اصل‌ آن‌ بیت‌ به‌ فارسی‌ بوده‌ است (رجوع کنید به ۱۹۵۴، ص‌ ۲۵۶؛د. ایرانیکا ، همانجا).

در دوره معاصر، شیخ‌ محمد عَبْده‌، مفتی‌ مصر، با تدریس‌ دو کتاب‌ اسرارالبلاغه و دلائل‌الاعجاز در جامع‌ الازهر و چاپ‌ آنها، نام‌ جرجانی‌ را زنده‌ کرد (رجوع کنید به جرجانی‌، ۱۳۹۸، مقدمه رشیدرضا، ص‌ زـ ح‌). از جمله‌ کسانی‌ که‌ در مقایسه بین‌ نظریات‌ جرجانی‌ و برخی‌ پیشگامان‌ زبان‌شناسی‌ جدید و نقادان‌ ادبی‌، بسیار کوشیدند، محمد مندور، محمد زکی‌ عَشماوی‌ و کمال‌ ابودیب‌اند ( د. ایرانیکا ، همانجا). بازگشت‌ به‌ مباحثی‌ که‌ جرجانی‌ مطرح‌ کرده‌ است‌، می‌تواند در بررسیهای‌ ادبی‌ و بلاغی‌ و انتقادی‌ مشرق‌ زمین‌ افقهایی‌ نو بگشاید و آن‌ را پویا کند.



منابع:

(۱) آقابزرگ‌ طهرانی‌؛
(۲) ابن‌اسفندیار، تاریخ‌ طبرستان‌، چاپ‌ عباس‌ اقبال‌، تهران‌ [?۱۳۲۰ ش‌(؛
(۳) ابن ‌انباری‌، نزهه ‌الالباء فی‌ طبقات‌ الادباء، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ )?۱۳۸۶/۱۹۶۷(؛
۴- ابن‌شاکرکتبی‌، فوات‌ الوفیات‌، چاپ‌ احسان‌ عباس‌، بیروت‌ ۱۹۷۳ـ۱۹۷۴؛
(۵) ابن ‌قاضی‌ شهبه‌، طبقات‌ الشافعیه،چاپ‌ حافظ‌ عبدالعلیم‌خان‌، بیروت‌: دارالندوه الجدیده‌، ۱۴۰۷ـ ۱۴۰۸؛
(۶) ابن‌مُلَقّن‌، العقد المُذهَّب‌ فی‌ طبقات‌ حمله المذهب‌، چاپ‌ ایمن‌ نصر ازهری‌ و سیدمهنّی‌’، بیروت‌ ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۷) ابن‌ندیم‌؛
(۸) ابن‌وهب‌ کاتب‌، کتاب‌ نقد النثر ) = البرهان‌ فی‌ وجوه‌ البیان‌ (، منسوب‌ به‌ قدامه ‌بن‌ جعفر، ) چاپ‌ طه‌ حسین‌ و عبدالحمید عبادی‌(، بیروت‌ ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۹) نصر حامد ابوزید، اشکالیات‌ القراءه‌ و آلیات‌ التأویل، بیروت‌ ۱۹۹۹؛
(۱۰) خالدبن‌ عبداللّه‌ ازهری‌، العوامل‌ المائه النحویه فی‌ اصول‌ علم‌ العربیه لعبدالقاهر الجرجانی، چاپ‌ بدراوی‌ زهران‌، ) بی‌جا ۱۹۹۶(؛
(۱۱) عبدالرحیم‌بن‌ حسن‌ اسنوی‌، طبقات‌ الشافعیه،چاپ‌ کمال‌ یوسف‌ حوت‌، بیروت‌ ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۱۲) علی‌بن‌ حسن‌ باخرزی‌، دمیه ‌القصر و عُصره ‌اهل‌ العصر، چاپ‌ محمد تونجی‌، ج‌ ۱، دمشق‌ )? ۱۳۹۱/۱۹۷۱(؛
(۱۳) محمدبن‌ طیب‌ باقلانی‌، کتاب‌ تمهیدالاوائل و تلخیص‌ الدلائل، چاپ‌ عمادالدین‌ احمد حیدر، بیروت‌ ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۱۴) احمد احمد بدوی‌، عبدالقاهر الجرجانی‌ و جهوده‌ فی‌البلاغه العربیه، قاهره‌ )? ۱۳۸۱/۱۹۶۲ (؛
(۱۵) کارل‌ بروکلمان‌، تاریخ‌ الادب‌ العربی‌ ، ج‌ ۵، نقله‌ الی‌ العربیه رمضان‌ عبدالتواب‌، قاهره‌ ۱۹۷۵؛
(۱۶) اسماعیل‌ بغدادی‌، هدیه ‌العارفین‌ ، ج‌ ۱، در حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۵؛
(۱۷) عبدالقادربن‌ عمر بغدادی‌، خزانه‌ الادب‌ و لبّ لباب‌ لسان‌ العرب، چاپ‌ عبدالسلام محمد هارون‌، قاهره‌ ۱۹۶۷ـ۱۹۸۰؛
(۱۸) مسعودبن‌ عمر تفتازانی‌، کتاب‌ المطوّل‌ فی‌ شرح‌ تلخیص‌ المفتاح‌، ) استانبول ( ۱۳۳۰، چاپ‌ افست‌ قم‌ ۱۴۰۷؛
(۱۹) عمروبن‌ بحر جاحظ‌، البیان‌ و التبیین‌، چاپ‌ عبدالسلام‌ محمد هارون‌، بیروت‌ )? ۱۳۶۷/ ۱۹۴۸ (؛
(۲۰) عبدالقاهربن‌ عبدالرحمان‌ جرجانی‌، دلائل‌ الاعجاز، چاپ‌ محمد رشیدرضا، بیروت‌ ۱۳۹۸/۱۹۷۸؛
(۲۱) همو، الرساله الشافیه، در ثلاث‌ رسائل‌ فی‌ اعجاز القرآن‌، چاپ‌ محمد خلف‌اللّه‌ و محمد زغلول‌ سلام‌، مصر: دارالمعارف‌، )بی‌تا. (؛
(۲۲) همو، ) العُمُد ( : کتاب‌ فی‌ التصریف‌، چاپ‌ بدراوی‌ زهران‌، قاهره‌ ۱۹۹۶؛
(۲۳) همو، کتاب‌ اسرارالبلاغه‌، چاپ‌ هلموت‌ ریتر، استانبول‌ ۱۹۵۴؛
(۲۴) همو، کتاب‌ الجُمل‌ فی‌ النحو، چاپ‌ یسری‌ عبدالغنی‌ عبداللّه‌، بیروت‌ ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۲۵) همو، کتاب‌ المفتاح‌ فی‌ الصرف‌ ، چاپ‌ علی‌ توفیق‌ حمد، ) بیروت‌ ? ۱۴۰۵/۱۹۸۵ (؛
(۲۶) همو، کتاب‌ المقتصد فی‌ شرح‌ الایضاح‌ ، چاپ‌ کاظم‌ بحرالمرجان‌، ) بغداد ( ۱۹۸۲؛
(۲۷) حاجی‌خلیفه‌؛
(۲۸) شمس‌الدین‌ محمد حافظ‌، دیوان‌ ، چاپ‌ محمد قزوینی‌ و قاسم‌ غنی‌، تهران‌ ۱۳۶۹ ش‌؛
(۲۹) محمد برکات‌ حمدی‌ ابوعلی‌، معالم‌ المنهج‌ البلاغی‌ عند عبدالقاهر الجرجانی‌ ، عمان‌ ۱۴۰۵/۱۹۸۴؛
(۳۰) بدیل‌بن‌ علی‌ خاقانی‌، دیوان‌ ، چاپ‌ ضیاءالدین‌ سجادی‌، تهران‌ ۱۳۷۸ ش‌؛
(۳۱) حمدبن‌ محمد خَطّابی‌، بیان‌ اعجاز القرآن‌، در ثلاث‌ رسائل‌ فی‌ اعجاز القرآن‌، همان‌؛
(۳۲) خوانساری‌؛
(۳۳) امین‌ خولی‌، الاعمال‌الکامله، ج‌ ۱۰: مناهج‌ تجدید فی‌النحو و البلاغه و التفسیر و الادب، ) قاهره‌ ( ۱۹۹۵؛
(۳۴) احمدعلی‌ دهمان‌، الصوره البلاغیه‌ عند عبدالقاهر الجرجانی‌: منهجاً و تطبیقاً ، دمشق‌ ۱۹۸۶؛
(۳۵) محمدبن‌ احمد ذهبی‌، سیراعلام‌ النبلاء، ج‌ ۱۸، چاپ‌ شعیب‌ ارنؤوط‌ و محمدنعیم‌ عرقسوسی‌، بیروت‌ ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۳۶) آیور آرمسترانگ‌ ریچاردز، فلسفه بلاغت، ترجمه علی‌ محمدی‌ آسیابادی‌، تهران‌ ۱۳۸۲ ش‌؛
(۳۷) عبدالحسین‌ زرین‌کوب‌، شعر بی‌دروغ‌، شعر بی‌نقاب‌، تهران‌ ۱۳۵۶ ش‌؛
(۳۸) همو، نقد ادبی‌: جستجو در اصول‌ و روشها و مباحث‌ نقادی‌ با بررسی‌ در تاریخ‌ نقد و نقادان‌ ، تهران‌ ۱۳۷۸ ش‌؛
(۳۹) طالب‌ محمداسماعیل‌ زوبعی‌، البلاغه‌ العربیه‌: علم‌ المعانی‌ بین‌ بلاغه‌ القدامی‌ و اسلوبیه‌ المحدثین‌، بنغازی‌ ۱۹۹۷؛
(۴۰) جرجی‌ زیدان‌، تاریخ‌ آداب‌ اللغه العربیه، بیروت‌ ۱۹۸۳؛
(۴۱) عبدالوهاب‌بن‌ علی‌ سُبکی‌، طبقات‌ الشافعیه الکبری، چاپ‌ محمود محمد طناحی‌ و عبدالفتاح‌ محمد حلو، قاهره‌ ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۴۲) عبدالرحمان‌بن‌ ابی‌بکر سیوطی‌، بغیه‌ الوعاه فی‌ طبقات‌ اللغویین‌ و النحاه، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ ۱۳۸۴؛
(۴۳) محمدرضا شفیعی‌ کدکنی‌، موسیقی‌ شعر ، تهران‌ ۱۳۷۰ ش‌؛
(۴۴) همو، «نظر جرجانی‌ در باب‌ صور خیال‌»، نشر دانش‌ ، سال‌ ۳، ش‌ ۳ (فروردین‌ و اردیبهشت‌ ۱۳۶۲)؛
(۴۵) شوقی‌ ضیف‌، البلاغه‌: تطور و تاریخ‌، قاهره ) ۱۹۷۶ (؛
(۴۶) احمدبن‌ مصطفی‌ طاشکوپری‌زاده‌، مفتاح‌ السعاده‌ و مصباح‌ السیاده، بیروت‌ ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۴۷) طبرسی‌؛
(۴۸) محمدعبدالمطلب‌، قضایا الحداثه عند عبدالقاهر الجرجانی‌ ، بیروت‌ ۱۹۹۵؛
(۴۹) عبدالعزیز عتیق‌، علم‌البیان، بیروت‌ ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۵۰) محمد زکی‌ عَشْماوی‌، قضایا النقد الادبی‌ بین‌ القدیم‌ و الحدیث‌ ، بیروت‌ ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۵۱) محمدبن‌ عمر فخررازی‌، نهایه‌ الایجازفی‌درایه ‌الاعجاز، چاپ‌ احمد حجازی‌ سقّا، بیروت‌ ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲؛
(۵۲) عمر فَرّوخ‌، تاریخ‌ الادب‌ العربی‌ ، ج‌ ۳، بیروت‌ ۱۹۸۹؛
(۵۳) محمدبن‌ یعقوب‌ فیروزآبادی‌، البلغه ‌فی‌ تاریخ‌ ائمه اللغه، چاپ‌ محمد مصری‌، دمشق‌ ۱۹۷۲؛
(۵۴) قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، المغنی‌ فی‌ ابواب‌ التوحید و العدل‌ ، ج‌۱۶، چاپ‌ امین‌ خولی‌، قاهره‌۱۳۸۰/۱۹۶۰؛
(۵۵) علی‌بن‌ یوسف‌ قفطی‌، انباه‌ الرواه علی‌ انباه‌ النحاه، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، ج‌ ۲، قاهره‌ ۱۳۷۱/۱۹۵۲؛
(۵۶) محمد کردعلی‌، کنوز الاجداد، دمشق‌ ۱۳۷۰/ ۱۹۵۰؛
(۵۷) المختار من‌ دواوین‌ المتنبی‌ و البحتری‌ و ابی‌ تمام‌ لعبدالقاهربن‌ عبدالرحمان‌ جرجانی‌ ، در الطرائف‌ الادبیه، چاپ‌ عبدالعزیز میمنی‌، قاهره‌: لجنه التألیف‌ و الترجمه و النشر، ۱۹۳۷؛
(۵۸) محمد مندور، النقد المنهجی‌ عندالعرب‌ ، قاهره‌ ) ۱۹۷۲ ]؛
(۵۹) مصطفی‌ ناصف‌، «النظم‌ فی‌ دلائل‌ الاعجاز: عرض‌ و تفسیر و منهج‌»، حولیات‌ کلیه الا´داب‌ ، ج‌ ۳ (ژانویه‌ ۱۹۵۵)؛
(۶۰) عبداللّه‌بن‌ اسعد یافعی‌، مرآه ‌الجنان‌ و عبره الیقظان، بیروت‌ ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۶۱) یاقوت‌ حموی‌، معجم‌الادباء، چاپ‌ احسان‌ عباس‌، بیروت‌ ۱۹۹۳؛
(۶۲) یحیی‌بن‌ حمزه‌ علوی‌، کتاب‌ الطراز المتضمن‌ لاسرار البلاغه‌ و علوم‌ حقائق‌ الاعجاز، بیروت‌ ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۶۳) EIr ., s.v. ” ـ Abd- A l-Qa her Jorjanī ” (by K. Abu Deeb);
(۶۴) EI 2 , s.v. “Nahw” (by G. Troupeau);
(۶۵) ibid, suppl. fascs. 5-6, Leiden 1982, s.v. ” A l-Djurdjanī ” (by K. Abu Deeb);
(۶۶) TDVIA , s.v. “Abdulkahir el-Curcanî ” (by Nasrullah Hacimuftuoglu).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰

زندگینامه آیت الله نورالدین‌ جزایری‌(۱۱۵۸-۱۰۸۸ه ق)

 محدّث‌، ادیب‌ و لغوی‌ امامی‌ در قرن‌ دوازدهم‌. نام‌ صحیح‌ وی‌ نورالدین‌ است‌ ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، کتاب‌ تذکره شوشتر ، ص‌ ۷۶؛ شوشتری‌، ص‌ ۱۰۵)؛ اما، برخی‌ تذکره‌نویسان‌ به‌ اشتباه‌ نام‌ او را علی‌ و لقبش‌ را نورالدین‌ ذکر کرده‌اند ( رجوع کند به خوانساری‌، ج‌ ۴، ص‌ ۲۵۷؛ آقابزرگ‌طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۲۲، ص‌۳۷۰؛ کحّاله‌، ج‌ ۱۳، ص‌ ۳۹۲). منشأ این‌ اشتباه‌، خوانساری‌ است‌ که‌ احتمالاً وی‌ را با سیدنورالدین‌ علی‌بن‌ علی‌بن‌ حسین‌بن‌ ابی‌الحسن‌ موسوی‌ عاملی‌ (متوفی‌ ۱۰۶۸) خلط‌ کرده‌ است‌ (محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۳۵۹).

نورالدین‌ در ۱۰۸۸ در شوشتر به‌دنیا آمد (عبداللّه‌ جزایری‌، کتاب‌ تذکره شوشتر ، ص‌ ۷۷؛ شوشتری‌، همانجا). وی‌ بزرگ‌ترین‌ فرزند سید نعمت‌اللّه‌ جزایری‌ * ، محدّثِ نام‌ آور شیعی‌، بود. مقدمات‌ علوم‌ دینی‌ را نزد پدرش‌ آموخت‌، سپس‌ برای‌ ادامه تحصیل‌ به‌ اصفهان‌ رفت‌ و از محضر عالمان‌ آن‌ دیار بهره فراوان‌ برد (عبداللّه‌ جزایری‌، کتاب‌ تذکره شوشتر ، ص‌ ۷۶). در اصفهان‌ جزو نزدیکانِ شاه‌حسین‌ صفوی‌ گردید و به‌ فرمان‌ وی‌ کتابهایی‌ نوشت‌ (همان‌، ص‌ ۷۷؛ شوشتری‌، ص‌ ۱۰۶).

نورالدین‌ در کودکی‌، در سفری‌ به‌ مشهد مقدّس‌، با شیخ‌حرِّ عاملی‌ * ، محدّث‌ پرآوازه شیعی‌ (متوفی‌ ۱۱۰۴)، ملاقات‌ و از وی‌ اجازه روایی‌ اخذ کرد (عبداللّه‌ جزایری‌، کتاب‌ تذکره شوشتر ، ص‌ ۷۶؛ همو، ۱۴۰۹، ص‌ ۶۷).

وی‌ پس‌ از اتمام‌ تحصیلات‌، به‌ شوشتر بازگشت‌ و پس‌ از وفات‌ پدرش‌ عهده‌دار وظایف‌ شرعی‌ و دینی‌ شد (محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۳۶۳) و خیلی‌ زود مرجع‌ و مقتدای‌ عام‌ و خاص‌ گشت‌ (شوشتری‌، همانجا). حزین‌ لاهیجی‌ (متوفی‌ ۱۱۸۰)، که‌ در همین‌ دوره‌ از شوشتر دیدن‌ کرده‌، نورالدین‌ جزایری‌ را فاضل‌ خوانده‌ و وی‌ را در زمره اعیان‌ و بزرگانِ آن‌ شهر ذکر کرده‌ است‌ (ص‌ ۲۱۵). نورالدین‌، که‌ روزگاری‌ را صرف‌ تدریس‌ علوم‌ دینی‌ کرده‌ بود (شوشتری‌، ص‌ ۱۰۷)، به‌ شهرهای‌ ایران‌ و حجاز و عراق‌ سفر و با عالمان‌ و اعیان‌ و بزرگان‌ دیدار کرد (عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۶۱).

به‌ نوشته شوشتری‌ (ص‌ ۱۰۶)، در حمله نادرشاه‌ به‌ شوشتر و کشتار عده‌ای‌ از اهالی‌ آن‌ شهر، جزایری‌ به‌ دیدار نادرشاه‌ رفت‌ و او را به‌سبب‌ ظلم‌ و تعدی‌ در حق‌ مردم‌، نکوهش‌ کرد. به‌ نظر می‌رسد که‌ این‌ گزارش‌ صحت‌ نداشته‌ باشد، زیرا هیچ‌ یک‌ از مورخان‌ معاصر جزایری‌ از این‌ ملاقات‌ سخنی‌ به‌ میان‌ نیاورده‌اند و تذکره‌نویسان‌ دوره‌های‌ بعد (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به کشمیری‌، ص‌ ۲۳۹؛ محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، همانجا) نیز به‌ تکرار سخنان‌ عبداللطیف‌ شوشتری‌ اکتفا کرده‌اند؛ حال‌ آنکه‌ وی‌ در باره خاندان‌ جزایری‌ سخنان‌ مبالغه‌آمیز بسیار گفته‌ است‌ ( رجوع کنید به کسروی‌، ص‌ ۲۵۷ـ۲۶۲).

رحلت

نورالدین‌ در همین‌ دوره‌ عزلت‌ گزید و از معاشرت‌ با مردم‌ پرهیز کرد (شوشتری‌، ص‌ ۱۰۷؛ محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۳۶۴). وی‌ در شب‌ ششم‌ ذیحجه ۱۱۵۸ در شوشتر درگذشت‌ و، مطابق‌ وصیتش‌، در جوار مسجدجامع‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شد. آرامگاهش‌ در آن‌ شهر زیارتگاه‌ است‌ (عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، همانجا؛ شوشتری‌، ص‌ ۱۰۸).

فرزندان

نورالدین‌ پنج‌ دختر و هشت‌ پسر داشت‌ (محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۴۲۱). فرزندان‌ وی‌، به‌ سبب‌ نامِ پدرشان‌، به‌ سادات‌ نوریه‌ مشهور شده‌اند (همو، ۱۳۹۷، ج‌ ۱، ص‌ ۲۲)؛ اما، جعفر اَعرَجی‌ احتمال‌ داده‌ است‌ که‌ سبب‌ این‌ نامگذاری‌، انتساب‌ آنان‌ به‌ سیدنورالدین‌بن‌ سعداللّه‌ (از نوادگان‌ حضرت‌ موسی‌بن‌ جعفر علیهماالسلام‌) باشد (ص‌ ۵۰۰)، ولی‌ محمد جزایری‌ (۱۳۹۷، همانجا) این‌ قول‌ را چندان‌ درست‌ نمی‌داند.

مشایخ‌ در حدیث‌

مهم‌ترین‌ مشایخ‌ نورالدین‌ جزایری‌ در حدیث‌ عبارت‌ بوده‌اند از:

محمدبن‌ حسن‌ حرّعاملی‌ که‌ در ۱۰۹۸، هنگامی‌ که‌ نورالدین‌ کمتر از ده‌ سال‌ داشت‌، به‌ وی‌ اجازه حدیث‌ داد؛ پدرِ نورالدین‌، سیدنعمت‌اللّه‌ جزایری‌، که‌ نورالدین‌ پس‌ از اتمام‌ قرائت‌ اربعین‌ حدیث‌ شیخ‌بهائی‌ در ۱۰۹۹، از او اجازه روایت‌ گرفت‌ (عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۶۷، ۷۰؛ محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۳۶۵ـ۳۶۶). سید نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، علاوه‌ بر دادن‌ اجازه روایت‌، از استادان‌ وی‌ نیز به‌شمار می‌آید (اعرجی‌، ص‌ ۴۹۹)، چنانکه‌ سیدنورالدین‌ در نسخه‌ای‌ از مختصر نافع‌ به‌خط‌ خود در ۱۱۰۴، به‌ قرائت‌ کتاب‌ مذکور نزد پدرش‌ اشاره‌ کرده‌ است‌ (محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۳۶۶ـ ۳۶۷). میرمحمدباقر خاتون‌آبادی‌ * (متوفی‌ ۱۱۲۷، از عالمان‌ و مدرّسان‌ برجسته اصفهان‌) و میرمحمدصالح‌ خاتون‌آبادی‌ (متوفی‌ ۱۱۲۶، از شاگردان‌ برجسته‌ و داماد علامه‌ مجلسی‌) نیز از استادان‌ نورالدین‌ بودند (عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۱۲۷؛ محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۳۶۵). دیگر استادانِ وی‌ ناشناخته‌اند (محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، همانجا).

شاگردان‌

نورالدین‌ شاگردان‌ بسیاری‌ پرورش‌ داد که‌ در کتابهای‌ تراجم‌ به‌شماری‌ از آنها اشاره‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، کتاب‌ تذکره ‌شوشتر ، ص‌ ۱۶۳ـ۱۶۹؛ محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۳۷۸ـ ۴۱۱)،

از آن‌ جمله‌اند:

چهار تن‌ از فرزندانش‌ یعنی‌ حسین‌ و مرتضی‌ و رضی‌ و به‌ویژه‌ عبداللّه‌ (شوشتری‌، ص‌ ۱۱۷ـ ۱۱۹)؛ نصراللّه‌ حائری‌، از مشاهیر عالمان‌ کربلا، که‌ نورالدین‌ در شوال‌ ۱۱۵۴ به‌ وی‌ اجازه حدیث‌ داد (آقابزرگ‌طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۱، ص‌ ۲۶۰)؛علی‌بن‌ علی‌ نجار شوشتری‌، از عالمان‌ و پارسایان‌ شوشتر، که‌ سید عبداللّه‌ جزایری‌ ( کتاب‌ تذکره شوشتر ، ص‌ ۱۶۴) از وی‌ بسیار تجلیل‌ کرده‌ است‌؛ و خواجه‌افضل‌بن‌ خواجه‌علی‌ شوشتری‌ (متوفی‌ ۱۱۵۴) که‌، به‌ نوشته عبداللّه‌ جزایری‌ (همانجا)، در علم‌ موسیقی‌ و تألیف‌ نَغَمات‌ بی‌نظیر بوده‌ است‌.

آثار

نورالدین‌ در فقه‌ و حدیث‌ و لغت‌، کتابها و رساله‌های‌ متعددی‌ نوشته‌ است‌، از جمله‌:

اخلاق‌ سلطانی‌، در شرح‌ و ترجمه فارسی‌ باب‌ طهارت‌ کتاب‌ النخبه فی‌ الحکمه العملیه و الاحکام‌ الشرعیه تألیف‌ فیض‌ کاشانی‌، که‌ آن‌ را به‌ فرمان‌ شاه‌حسین‌ صفوی‌ به‌ فارسی‌ ترجمه‌ و شرح‌ کرده‌ است‌ (همان‌، ص‌ ۷۷؛ شوشتری‌، ص‌ ۱۰۷؛ آقابزرگ‌طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۱، ص‌ ۳۷۴)؛

انشاء الصلوات‌ و التحیات‌ باقتباس‌ آیه ‌النور یا دوازده‌ امام‌ (آقابزرگ‌طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۲، ص‌ ۳۹۲، ج‌ ۸، ص‌ ۲۶۹)، که‌ رساله‌ای‌ مختصر در صلوات‌ بر چهارده‌ معصوم‌ علیهم‌السلام‌ است‌ و عبداللطیف‌ شوشتری‌ (ص‌ ۱۰۷ـ ۱۰۸) و محمدعلی‌ کشمیری‌ (ص‌۲۴۰ـ۲۴۱) تمام‌ آن‌ را نقل‌ کرده‌اند؛

تحفه ‌الاولیاء فی‌ ترجمه‌ قصص‌ الانبیاء و المرسلین‌ الموسوم‌ بالنورالمبین‌ ، که‌ ترجمه‌ای‌ از قصص‌ الانبیاء سیدنعمت‌اللّه‌ جزایری‌ است‌، شامل‌ یک‌ مقدمه‌ و ۳۲ باب‌ (عبداللّه‌ جزایری‌، کتاب‌ تذکره شوشتر ، همانجا؛ آقابزرگ‌طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۳، ص‌ ۴۲۲)؛

ترجمه حدیث‌ وصیت‌ هشام‌ (عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۶۱؛ شوشتری‌، ص‌ ۱۰۷؛ آقابزرگ‌طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۴، ص‌ ۱۴۶)؛

حلّ بعض‌ الاحادیث‌ المشکله یا حل‌ الاخبار، در شرح‌ و بیان‌ برخی‌ احادیث‌ مشکل‌ (عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۶۱؛ آقابزرگ‌طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۷، ص‌ ۶۶؛ محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۴۱۳ـ۴۱۴)؛

الرساله الطهوریه یا رساله‌ فی‌ احکام‌ الطهارات‌، که‌ آن‌ را به‌ دستور شاه‌حسین‌ صفوی‌ نوشته‌ است‌ (عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹؛ شوشتری‌، همانجاها؛ آقابزرگ‌طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۱۱، ص‌ ۲۰۸)؛

السیفیه، رساله‌ای‌ مختصر در قالب‌ معماست‌ که‌ آن‌ را در پاسخ‌ به‌ الرساله القوسیه اثر کمال‌الدین‌ اسماعیل‌ اصفهانی‌ (متوفی‌ ۶۳۹؛ حاجی‌ خلیفه‌، ج‌ ۱، ستون‌ ۸۸۴) نگاشته‌ و در پایان‌ کتاب‌ فروق‌ اللغات‌ آورده‌ است‌ (آقابزرگ‌طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۱۲، ص‌ ۲۹۱)؛

کتابی‌ ناتمام‌ در نحو که‌ در آن‌ به‌ تفصیل‌ به‌ مباحث‌ دانش‌ نحو پرداخته‌ است‌ (عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌۶۰؛ آقابزرگ‌طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۲۴، ص‌ ۸۷).

سیداحمد حسینی‌ اشکوری‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۳۲۱)، رساله اضداد لغوی‌ را در زمره تألیفات‌ نورالدین‌ بر شمرده‌ است‌. این‌ رساله‌ به‌ فارسی‌ است‌ و در آن‌ گزیده‌ای‌ از اضداد رضی‌الدین‌ صَغانی‌ (متوفی‌ ۶۵۰) آمده‌ است‌. این‌ رساله‌ به‌ درخواست‌ نواب‌ مهرعلی‌خان‌ ترجمه‌ و تدوین‌ شده‌ است‌. البته‌ در بخش‌ پایانی‌ کتاب‌ فروق‌اللغات‌ ( رجوع کنید به ادامه مقاله‌)، فصلی‌ مستقل‌ با عنوان‌ اضداد منقول‌ از رضی‌الدین‌ صغانی‌ ملحق‌ شده‌ که‌ به‌ عربی‌ است‌.

مشهورترین‌اثر

کتاب‌ فروق‌اللغات‌فی‌التمییز بین‌مُفادالکلمات، مشهورترین‌ اثر نورالدین‌ جزایری‌، به‌ اختصار به‌ فروق‌ نیز مشهور است‌ ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، کتاب‌ تذکره شوشتر ؛ شوشتری‌، همانجاها؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۳۷۲ ش‌، ص‌ ۷۹۴؛ درمشار، ج‌ ۶، ستون‌ ۶۲۹، ضبط‌ «فروغ‌» اشتباه‌ است‌). خوانساری‌ (ج‌ ۸، ص‌ ۱۵۳) به‌ اشتباه‌ این‌ کتاب‌ را از تألیفات‌ پدر نورالدین‌ دانسته‌ است‌ (آقابزرگ‌طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۱۶، ص‌ ۱۸۷).

جزایری‌ در این‌ اثر از شیوه ابراهیم‌بن‌ علی‌ کفعمی‌ * (متوفی‌ ۹۰۵) در کتاب‌ لُمَعُ البَرْق‌ فی‌ معرفه الفَرْق‌، پیروی‌ کرده‌ است‌ (نوری‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۵۵؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۳۷۲ ش‌، همانجا). روش‌ تدوین‌ کتاب‌ فروق‌اللغات‌ الفبایی‌، با رعایت‌ حرف‌ اول‌ واژه‌ها نه‌ ریشه آنهاست‌ ( رجوع کنید به نورالدین‌ جزایری‌، ص‌ ۱۶). این‌ کتاب‌ بخش‌ دومی‌ دارد که‌ در آن‌ به‌ صورت‌ موضوعی‌ (نه‌ الفبایی‌) به‌ بعضی‌ از «فروق‌ لغوی‌» اشاره‌ شده‌ است‌ و از این‌ حیث‌ با شیوه نگارش فقه‌اللغه عبدالملک‌ ثعالبی‌ * شباهت‌ دارد (ذکاوتی‌ قراگزلو، ص‌ ۴۷).

نورالدین‌ در همین‌ بخش‌ (ص‌ ۲۴۰ـ ۲۵۵) به‌ بررسی‌ لغات‌ اضداد و نیز لغاتی‌ که‌ معنای‌ آنها به‌ تبع‌ تغییر حرکاتشان‌ تغییر می‌یابد پرداخته‌ است‌ (ص‌ ۲۵۵ـ۲۶۲). فروق‌اللغات‌ پیوستی‌ نیز دارد که‌ در آن‌ مطالب‌ گوناگونی‌ در ادبیات‌ و لغت‌ مطرح‌ شده‌ است‌، مانند چند خطبه‌ و لغز و قطعه‌ای‌ ادبی‌ که‌ به‌ شیوه مقامات‌ نگاشته‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به ص‌ ۳۰۸ـ۳۱۲). این‌ مطالب‌ موضوعات‌ مختلفی‌ دارند، از جمله‌ برانگیختن‌ مردم‌ برای‌ جهاد با افغانها هم‌زمان‌ با ورود طهماسب‌ دوم‌ صفوی‌ به‌ اصفهان‌ و شکست‌ اشرف‌ افغان‌ از سپاه‌ طهماسبقلی‌ (نادرشاه‌) در جمادی‌الاولی‌ ۱۱۴۲ (ص‌ ۳۱۸ـ۳۲۱).

نورالدین‌ جزایری‌ در مقدمه این‌ کتاب‌ (ص‌ ۱۴ـ ۱۵)، با بیان‌ وجود تفاوت‌ میان‌ واژه‌های‌ مترادف‌ در زبان‌ عربی‌، نظر قائلان‌ به‌ ترادف‌ را نقد کرده‌ است‌. سخنان‌ و دلایل‌ جزایری‌ در این‌ زمینه‌، یادآور سخنان‌ لغوی‌ مشهور، ابوهلال‌ عسکری‌، در مقدمه کتاب‌ الفروق‌ اللغویه (ص‌۱۰ـ۱۶) است‌. جزایری‌ همچنین‌ در مقدمه این‌ کتاب‌ (ص‌ ۱۵) سبب‌ تألیف‌ آن‌ را فقدان‌ کتابهایی‌ مدون‌ در این‌ زمینه‌ معرفی‌ کرده‌ است‌. این‌ سخن‌، باتوجه‌ به‌ کتابهای‌ معتبری‌ که‌ در این‌ زمینه‌ نوشته‌ شده‌ (از جمله‌ الالفاظ ‌المترادفه ابوالحسن‌ علی‌بن‌ عیسی‌ رمّانی‌، و ما اختلفت‌ الفاظه‌ واتفقت‌ معانیه‌ اَصمعی‌ و کتاب‌ الفرق‌ ثابت‌بن‌ ابی‌ثابت‌) چندان‌ توجیه‌پذیر نیست‌.

روش‌ جزایری‌ در نگارش‌ کتاب‌ فروق‌اللغات‌ ــ که‌ خود از آن‌ به‌ قانون‌ تعبیر کرده‌ (ص‌ ۱۶) به‌ وضوح‌ متأثر از روشهای‌ معمول‌ در فقه‌ است‌. بدین‌ترتیب‌ که‌ پس‌ از ذکر تفاوتهای‌ میان‌ واژه‌ها، به‌ کتاب‌، سنّت‌ یا کاربردهای‌ زبانی‌ استناد کرده‌، چنانکه‌ به‌ آرا و اصطلاحات‌ فقیهان‌ نیز توجه‌ کامل‌ داشته‌ است‌. خصلت‌ و گرایش‌ حدیثی‌ وی‌ در سراسر کتاب‌ آشکار است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کند به ص‌ ۱۹، ۲۳، ۳۵، ۳۹، ۱۹۱). در کتاب‌ فروق‌اللغات‌، برای‌ بیان‌ فروق‌لغوی‌، به‌ کتب‌ ادعیه مأثور، از جمله‌ صحیفه سجادیه‌، نیز استناد شده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ص‌ ۳۵، ۱۲۷، ۱۳۸، ۱۹۶، ۲۱۸).

جزایری‌ در این‌ کتاب‌، علاوه‌ بر کتابها و مجموعه‌های‌ حدیثی‌، از کتابهای‌ تفسیر و آثار مفسرانی‌ چون‌ زمخشری‌، بیضاوی‌ و به‌ ویژه‌ طبرسی‌، بهره فراوان‌ برده‌ است‌. همچنین‌ به‌ پاره‌ای‌ کتابهای‌ لغت‌ و ادب‌، مانند دُرّه الغَوّاصِ حریری‌ (ص‌ ۵۳، ۷۳، ۹۶)، قاموس‌اللغه ‌فیروزآبادی‌ (ص‌ ۱۲۲) و اَدَبُ الکاتبِ ابن‌قتیبه‌ (ص‌ ۵۳، ۱۲۴)، استناد کرده‌ است‌. هانری‌ لامنس‌، شرق‌شناس‌ بلژیکی‌ (متوفی‌ ۱۳۱۶ ش‌/ ۱۹۳۷)، در ۱۳۰۶/ ۱۸۸۹ کتابی‌ با عنوان‌ فرائد اللغه‌ فی‌الفروق‌ منتشر کرده‌ که‌ در نگارش‌ آن‌ از کتاب‌ فروق‌ نورالدین‌ جزایری‌ بهره‌ برده‌ است‌ ( رجوع کنید به توتل ، ص‌ ۱۶۳). ظاهراً لامنس‌ بخش‌ اعظم‌ کتاب‌ جزایری‌ را در کتاب‌ خود عیناً درج‌ کرده‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ص‌ ۱، ۸، ۲۰، ۳۲، ۷۶، ۱۰۹، ۱۳۴، ۱۴۷، ۱۷۴، ۲۱۸، ۳۴۱، ۴۳۱) و در موارد بسیاری‌ نیز به‌ کتاب‌ جزایری‌ اشاره‌ کرده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ص‌ ۷ـ ۸، ۳۹، ۴۲، ۵۳، ۶۸، ۱۱۲، ۱۷۰، ۲۰۹، ۲۴۸). علاوه‌ بر این‌، اوگوست‌ هافنر با همکاری‌ لویس‌ شیخو، در ۱۳۳۲/۱۹۱۴ مجموعه‌ رساله‌هایی‌ را در لغت‌ عربی‌ با عنوانِ البلغه‌ فی‌ شذور اللغه منتشر کرده‌اند که‌ رساله فی‌ المؤنّثات‌ السماعیه ‌نورالدین‌ جزایری‌ از جمله آنهاست‌ ( رجوع کنید به ص‌ ۱۵۴ـ ۱۵۸؛ نام‌ نورالدین‌ در آن‌ به‌ غلط‌ نورالدین‌ محمدبن‌ نعمه ‌اللّه‌ درج‌ شده‌ است‌). این‌ رساله‌، چنانکه‌ گردآوردندگان‌ کتاب‌ (ص‌ ۱۵۴) اشاره‌ کرده‌اند، بخشی‌ از کتاب‌ فروق‌اللغات است‌.

فروق‌اللغات‌ نخستین‌بار در ۱۲۷۴ به‌ گونه‌ای‌ ناقص‌، همراه‌ با کتابهای‌ السّامی‌ فی‌الاسامی میدانی‌، سرّالادب‌ فی‌ مجاری‌ لغه (کلام‌) العربِ ثعالبی‌ و شرح‌ قصیده‌ کعب‌بن‌ زهیر به‌ چاپ‌ رسید ( رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۱۶، ص‌ ۱۸۷؛ سرکیس‌، ج‌ ۱، ستون‌ ۶۹۶، ج‌ ۲، ستون‌ ۱۸۲۵). سپس‌ در ۱۳۸۰، با تحقیق‌ و مقابله اسداللّه‌ اسماعیلیان‌ و بر اساس‌ دو نسخه خطی‌ و نیز نسخه چاپ‌ شده‌، در تهران‌ چاپ‌ شد (مشار، ج‌ ۶، ستون‌ ۶۲۹ـ۶۳۰؛ مهدوی‌، ص‌ ۸۸). سرانجام‌، این‌ کتاب‌ به‌ کوشش‌ محمد رضوان‌الدایه‌، از سوی‌ رایزن‌ فرهنگی‌ ایران‌ در دمشق‌، منتشر گردید. چاپی‌ هم‌ از این‌ کتاب‌ به‌ همراه‌ کتاب‌ ابوهلال‌ عسکری‌، تحت‌ عنوان‌ معجم‌الفروق‌ اللغوّیه در ایران‌ (قم‌ ۱۴۱۲) صورت‌ گرفته‌ است‌. گفتنی‌ است‌ که‌ ظاهراً در نسخه خطی‌، در پایان‌ امثال‌ منظوم‌ (ص‌ ۳۰۱ـ۳۰۲)، افتادگی‌ وجود دارد که‌ مصحح‌ به‌ آن‌ اشاره‌ نکرده‌؛ اما، در چاپ‌ نجف‌ ابیات‌ منظومه‌ تا پایان‌ ذکر شده‌ و پس‌ از آن‌، فصل‌ قطعات‌ منثور آمده‌ است‌. ضمناً، چاپهای‌ این‌ کتاب‌ در تهران‌ و نجف‌ و دمشق‌، در ترتیب‌ مطالب‌ اختلافات‌ فراوانی‌ دارند ( رجوع کنید به مهدوی‌، همانجا).



منابع:

(۱) محمدمحسن‌ آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه‌ الی‌ تصانیف‌الشیعه، چاپ‌ علی‌نقی‌ منزوی‌ و احمد منزوی‌، بیروت‌ ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات‌ اعلام‌ الشیعه : الکواکب‌ المنتشره ‌فی‌القرن‌الثانی‌ بعدالعشره‌، چاپ‌ علی‌نقی‌ منزوی‌، تهران‌ ۱۳۷۲ ش‌؛
(۳) جعفربن‌ محمد اعرجی‌، مناهل‌ الضرب‌ فی‌ انساب‌ العرب‌، چاپ‌ مهدی‌ رجائی‌، قم‌ ۱۳۷۷ ش‌؛
(۴) فردینان‌ توتل‌، «الاب‌ هنری‌ لامنس‌: ۱۸۶۲ـ۱۹۳۷»، المشرق‌ ، سال‌ ۳۵ (نیسان‌ ـ حزیران‌ ۱۹۳۷)؛
(۵) عبداللّه‌بن‌ نورالدین‌ جزایری‌، الاجازه‌ الکبیره، چاپ‌ محمد سمامی‌ حائری‌، قم‌ ۱۴۰۹؛
(۶) همو، کتاب‌ تذکره شوشتر ، اهواز: کتابفروشی‌ صافی‌، [ بی‌تا. (؛
(۷) محمد جزایری‌، شجره مبارکه‌ یا برگی‌ از تاریخ‌ خوزستان‌: در بیان‌ انساب‌ و احوال‌ سادات‌ نوریه‌ ( خاندان‌ جزائری) و بزرگان‌ خوزستان‌ ، ج‌ ۱، ) اهواز ? ۱۳۹۷ (؛
(۸) همو، نابغه فقه‌ و حدیث‌: سیدنعمت‌اللّه‌ جزائری‌ ، قم‌ ۱۴۱۸؛
(۹) نورالدین‌بن‌ نعمه ‌اللّه‌ جزایری‌، رساله فی‌ المؤنّثات‌ السماعیه، در البلغه‌ فی‌ شذوراللغه، چاپ‌ اوگوست‌ هافنر و لویس‌ شیخو، بیروت‌ ۱۹۱۴؛
(۱۰) همو، فروق‌ اللغات‌ فی‌ التمییز بین‌ مفاد الکلمات‌، چاپ‌ محمد رضوان‌ الدایه‌، تهران‌ ۱۳۷۵ ش‌؛
(۱۱) حاجی‌ خلیفه‌؛
(۱۲) محمدعلی‌ بن‌ ابی‌طالب‌ حزین‌، تاریخ‌ و سفرنامه حزین‌ ، چاپ‌ علی‌ دوانی‌، تهران‌ ۱۳۷۵ ش‌؛
(۱۳) احمد حسینی‌ اشکوری‌، فهرست‌ نسخه‌های‌ خطی‌ مرکز احیاء میراث‌ اسلامی‌ ، قم‌ ۱۳۷۷ ش؛
(۱۴) خوانساری‌؛
(۱۵) علیرضا ذکاوتی‌ قراگزلو، «طیف‌ معنایی‌: تفاوتهای‌ باریک‌ در معانی‌ کلمات‌»، نشر دانش‌، سال‌ ۸ ، ش‌ ۲ (بهمن‌ و اسفند ۱۳۶۶)؛
(۱۶) یوسف‌ الیان‌ سرکیس‌، معجم‌ المطبوعات‌ العربیه‌ و المعربـّه‌، قاهره‌ ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ‌ افست‌ قم‌ ۱۴۱۰؛
(۱۷) عبداللطیف‌بن‌ ابیطالب‌ شوشتری‌، تحفه ‌العالم‌؛
(۱۸) و، ذیل‌التحفه، چاپ‌ صمد موحد، تهران‌ ۱۳۶۳ ش‌؛
(۱۹) حسن‌بن‌ عبداللّه‌ عسکری‌، الفروق‌ اللغویه، قاهره‌ ۱۳۵۳، چاپ‌ افست‌ قم‌، ) بی‌تا. (؛
(۲۰) عمررضا کحّاله‌، معجم‌المؤلفین، دمشق‌ ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ) بی‌تا.( ؛
(۲۱) احمد کسروی‌، کاروند کسروی‌ ، چاپ‌ یحیی‌ ذکاء، تهران‌ ۱۳۵۲ ش‌؛
(۲۲) محمدعلی‌بن‌ صادقعلی‌ کشمیری‌، کتاب‌ نجوم‌ السماء فی‌ تراجم‌ العلماء، قم‌ )? ۱۳۹۴ (؛
(۲۳) هانری‌ لامنس‌، فرائد اللغه فی‌الفروق‌،) قاهره‌ ] ۱۹۹۹؛
(۲۴) خانبابا مشار، مؤلّفین‌ کتب‌ چاپی‌ فارسی‌ و عربی، تهران‌ ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش‌؛
(۲۵) محمدعلی‌ مهدوی‌، «در باره کتاب‌ فروق‌ اللغات‌ »، نشر دانش‌ ، سال‌ ۸ ، ش‌ ۴ (خرداد و تیر ۱۳۶۷)؛
(۲۶) حسین‌بن‌ محمدتقی‌ نوری‌، خاتمه مستدرک‌ الوسائل‌ ، قم‌ ۱۴۱۵ـ۱۴۲۰٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰

زندگینامه جعفربن‌ حرب‌ (متکلم‌ معتزلی‌ قرن‌ دوم‌ و سوم‌)

جعفربن‌ حرب‌ ، متکلم‌ معتزلی‌ قرن‌ دوم‌ و سوم‌. وی‌ در طبقه هفتم‌ معتزله‌ و از رؤسای‌ معتزلیان‌ بغداد به‌ شمار می‌آید. چون‌ در منابع‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۴۲؛ابن‌اثیر، ج‌ ۷، ص‌ ۵۷) عمر وی‌ ۵۹ سال‌ و سال‌ وفاتش‌ ۲۳۶ ذکر شده‌ است‌، می‌توان‌ سال‌ ولادتش‌ را ۱۷۷ دانست‌. پدرش‌ از نزدیکان‌ خلیفه وقت‌ بود و خودش‌ در دستگاه‌ واثق‌ عباسی‌ (حک : ۲۲۷ـ۲۳۲) منزلتی‌ داشت‌. گویا خیابان‌ باب‌ حرب‌ در مغرب‌ بغداد، به‌ پدر وی‌ منسوب‌ بوده‌ است‌.

اساتید

جعفربن‌ حرب‌ در بصره‌ نزد ابوالهُذَیلِ عَلّاف‌ * ، کلام‌ معتزلی‌ را آموخت‌، اما شاگردی‌ ابوالهذیل‌ را رها کرد و در بغداد به‌ شاگردی‌ ابوموسی‌مُردار* در آمد که‌، به‌سبب‌ زهدورزی‌اش‌، به‌ راهب‌المعتزله‌ شهرت‌ داشت‌. وی‌ و جعفربن‌ مبشّر *، شاگرد دیگر مردار، که‌ شاخه جعفریه‌ را به‌ او و جعفربن‌ حرب‌ نسبت‌ داده‌اند، در دنیاگریزی‌ از مردار پیروی‌ می‌کردند. جعفربن‌ حرب‌ در اواخر عمر زندگی‌ زاهدانه‌ و عزلت‌ اختیار کرد، چنانکه‌ نقل‌ کرده‌اند به‌ بهانه بیماری‌ سل‌ از شرکت‌ در مجالس‌ مناظره واثق‌ خودداری‌ می‌کرد (مسعودی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۱؛ابن‌ندیم‌، ص‌ ۲۱۳؛قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، ۱۹۷۲، ص‌ ۷۸؛خطیب‌ بغدادی‌، همانجا؛ابن‌جوزی‌، ج‌ ۱۱، ص‌ ۲۳۹؛فخررازی‌، ص‌ ۴۳؛ابن‌مرتضی‌، ص‌ ۷۳ـ۷۴).

ظاهراً جعفر در دوره‌ای‌ از زندگی‌ خود، بنا به‌ رسم‌ آن‌ روزگار، در مناظره‌های‌ کلامی‌ فراوانی‌ شرکت‌ می‌کرد و در ترویج‌ اصول‌ اعتزال‌ نقش‌ داشت‌. منابع‌ از غلبه او در مناظره‌ها خبر داده‌اند، از جمله‌ مناظره‌ با زادان‌بخت‌ثنوی‌ در دوران‌ مأمون‌ (حک : ۱۹۸ـ ۲۱۸) و مناظره‌ با ابوجعفر محمدبن‌ خلیل‌ بغدادی‌ معروف‌ به‌ سَکّاک‌، شاگرد هشام‌بن‌ حَکَم‌، در باره حدوث‌ علم‌ خدا ( رجوع کنید به خیاط‌، ص‌۱۶۹ـ ۱۷۰؛ماتریدی‌، ص‌۱۶۹؛ابن‌ندیم‌، ص‌۲۳۳؛قاضی‌عبدالجباربن‌ احمد، ۱۹۷۲، ص‌۷۹ـ۸۰؛ابن‌مرتضی‌، ص‌۷۴).

شاگردان

جعفر شاگردانی‌ نیز داشت‌، از جمله‌

ابوجعفر اِسکافی‌،

عیسی‌بن‌ هَیثَم‌ صوفی‌

و ابومُجالِد احمدبن‌ حسین‌ بغدادی‌ (شهرستانی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۱؛ابن‌مرتضی‌، ص‌ ۷۹، ۸۵).

رأی‌ جعفربن‌ حرب‌ در باره صفات‌ الاهی‌، همانند سایر معتزله‌، مبتنی‌ بر یکی‌ شمردن‌ ذات‌ و صفات‌ بوده‌ است‌. گفته‌اند که‌ او بر همین‌ مبنا، منکر آن‌ بود که‌ خداوند از ازل‌ سمیع‌ و بصیر است‌، چرا که‌ صفات‌ سمع‌ و بصر مستلزم‌ وجود مسموع‌ و مبصَر در ازل‌اند؛امری‌ که‌ با حدوث‌ جهان‌ منافات‌ دارد (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ابن‌حزم‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۰۹).

جعفر، مانند سایر معتزله‌، مدافع‌ اختیار انسان‌ بوده‌ و گویا در نفی‌ مجبّره‌ شدت‌ به‌ خرج‌ می‌داده‌ است‌. او رأی‌ معتقدان‌ به‌ جبر را از همه فرقه‌ها و ادیان‌ غیراسلامی‌، حتی‌ ملحدان‌، بدتر می‌دانسته‌ است‌، بر این‌ اساس‌ که‌ همه فِرق‌ فقط‌ افعال‌ نیک‌ را به‌ معبود خود نسبت‌ می‌دهند و تنها اهل‌ جبرند که‌ از نسبت‌ دادن‌ افعال‌ زشت‌ به‌ خداوند ابایی‌ ندارند ( رجوع کنید به قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، ۱۴۰۸، ص‌ ۷۷۷ـ ۷۷۸).

اعتقاد عموم‌ معتزله‌، از جمله‌ ابوالهذیل‌ علاّف‌، به‌ حُسْن‌ و قبح‌ عقلی‌ امور، این‌ پرسش‌ را پیش‌ آورده‌ بود که‌ آیا خدا بر ظلم‌ قدرت‌ دارد. برخی‌ نقل‌ کرده‌اند که‌ جعفربن‌ حرب‌، مانند جعفربن‌ مبشّر و نیز ابوجعفر اسکافی‌، بر آن‌ بوده‌ که‌ خدا قدرت‌ ظلم‌ بر عقلا را ندارد اما قادر است‌ به‌ کودکان‌ و دیوانگان‌ ظلم‌ کند ( رجوع کنید به شهرستانی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۵۸ ۵۹؛جرجانی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۳۸۱).

در باره نظریه لطف‌ * (یعنی‌ این‌ نظریه‌ که‌ فراهم‌ کردن‌ شرایط‌ عمل‌ به‌ طاعت‌ و ترک‌ معصیت‌ بدون‌ مجبور کردن‌ انسان‌، بر خدا واجب‌ است‌)، جعفربن‌ حرب‌ در آغاز معتقد بوده‌ است‌ که‌ اگر خدا لطف‌ خود را شامل‌ حال‌ کافران‌ کند، آنان‌ به‌ اختیار خود ایمان‌ می‌آورند، هرچند ثواب‌ ایمانشان‌ به‌ پای‌ ایمانی‌ که‌ بدون‌ چنین‌ لطفی‌ حاصل‌ شده‌ است‌ نمی‌رسد. وی‌ بعداً از این‌ نظر عدول‌ کرد و به‌ رأی‌ اکثر معتزله‌ برگشت‌ که‌ به‌ سبب‌ اعتقادشان‌ به‌ اختیار، ایمان‌ آوردن‌ کفار را وابسته‌ به‌ لطف‌ الاهی‌ نمی‌شمردند. همچنین‌ وی‌ توفیق‌ و تسدید را لطف‌ خدا می‌دانسته‌، اما آنها را موجب‌ اجبار انسان‌ به‌ طاعت‌ خدا نمی‌شمرده‌ است‌ (اشعری‌، ص‌ ۲۴۶، ۲۶۲).

در باره استطاعت‌ (قدرت‌ انجام‌ فعل‌)، جعفر معتقد بوده‌ که‌ استطاعت‌ برای‌ افعال‌ مباشر (افعالی‌ که‌ بی‌واسطه‌ انجام‌ می‌شوند) قبل‌ از انجام‌ دادن‌ فعل‌ ضروری‌ است‌ و در حین‌ انجام‌ دادن‌ فعل‌ نیازی‌ به‌ آن‌ نیست‌. افعال‌ متولده‌ (افعالی‌ که‌ بر اثر فعل‌ دیگر انجام‌ می‌پذیرند؛رجوع کنید به تولید * ) نیز می‌توانند با استطاعتِ فعل‌ اول‌ انجام‌ بگیرند و لذا استطاعت‌ ممکن‌ است‌ در زمان‌ انجام‌ شدن‌ فعل‌ متولد از بین‌ رفته‌ باشد و فعل‌ متولد می‌تواند بر اثر قدرتی‌ که‌ معدوم‌ شده‌ است‌ پدید بیاید (همان‌، ص‌ ۲۳۲).

در باره ماهیت‌ روح‌ گفته‌اند که‌ جعفر، بر مبنای‌ آیه ۸۵ سوره اسراء، قائل‌ به‌ ترجیح‌ سکوت‌ بوده‌ است‌. او با فرق‌ گذاشتن‌ میان‌ روح‌ (که‌ امری‌ الاهی‌ و ورای‌ ادراک‌ است‌) و نفْس‌، همانند سایر معتزله بغداد، نفْس‌ را عَرَض‌ و آلت‌ بدن‌ می‌شمرده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۳۳۴، ۳۳۷).

در مسئله امامت‌، او مانند جعفربن‌ مبشّر، امامت‌ را از مصالح‌ دین‌ و شناخت‌ آن‌ را به‌ عقل‌ می‌دانسته‌ است‌. این‌ دو بر همین‌ اساس‌ امامت‌ مفضول‌ بر فاضل‌ را جایز می‌شمرده‌اند، چرا که‌ امامت‌ برای‌ اجرای‌ اموری‌ چون‌ اقامه حدود و قضاوت‌ و جنگ‌ و سایر مسائل‌ اجتماع‌ است‌ و قرار گرفتن‌ این‌ کار برعهده مفضول‌ با وجود فاضل‌ رواست‌ (شهرستانی‌، ج‌ ۱، ص‌۱۶۰).

جعفربن‌ حرب‌ در تفسیر و فقه‌ نیز آرایی‌ داشته‌ است‌ ( رجوع کنید به علم‌الهدی‌، ج‌۲، جزء۴، ص‌۱۵۶؛طوسی‌، ج‌۲، ص‌۶۰۱؛طبرسی‌، ذیل‌ آل‌عمران‌: ۱۵۲، اعراف‌: ۸۹، ۱۰۱؛مجلسی‌، ج‌۲۰، ص‌۳۰؛برای‌ دیگر آرای‌ کلامی‌ جعفربن‌ حرب‌ رجوع کنید به خیاط‌، ص‌ ۱۵۳؛اشعری‌، ص‌ ۲۰۳، ۲۴۰، ۲۴۶ـ۲۴۷، ۲۵۴، ۳۴۵، ۳۷۰، ۴۱۵، ۴۲۹؛مفید، ص‌ ۱۰۲ـ۱۰۳؛نیز رجوع کنید به جعفربن‌ مبشّر * ).

آثار

جعفربن‌ حرب‌ آثار متعددی‌ در مسائل‌ کلامی‌ و فقهی‌ نوشته‌ که‌ هیچ‌یک‌ از آنها باقی‌ نمانده‌ است‌. آثار او را به‌ دو قسم‌ «جلی‌» و «دقیق‌» تقسیم‌ کرده‌اند.

از آثار جلی‌ و واضح‌ که‌ در دوره زهد او تألیف‌ شده‌ و مخاطب‌ آن‌ عامه‌ بوده‌اند، اینهاست‌:

الاصول‌ الخمس‌،

نصیحه العامه،

المسترشد،

المتعلم‌ و الایضاح‌ .

از دیگر آثار او اینها را ذکر کرده‌اند:

الاستقصاء،

متشابه‌ القرآن،

الرد علی‌ اصحاب‌ الطبایع‌ ،

المسائل‌ فی‌النعیم‌ ،

توبیخ‌ ابی‌الهذیل‌ که‌ در آن‌ ظاهراً آرای‌ ابوالهذیل‌ را منتهی‌ به‌ قول‌ دهریه‌ شمرده‌ است‌،

و نیز کتابی‌ در تکفیر نَظّام‌ و رأی‌ او در ابطال‌ جزء لایتجزا. آثار «دقیق‌» او ظاهراً در باره مسائلی‌ با عمومیت‌ کمتر است‌ که‌ به‌ دقتِ بیشتری‌ نیاز داشته‌ است‌ ( رجوع کنید به خیاط‌، ص‌ ۱۸۶؛ابن‌ندیم‌، ص‌ ۳۹، ۲۱۳؛قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، ۱۹۷۲، ص‌ ۷۸؛بغدادی‌، ص‌ ۱۲۲، ۱۳۳؛ابن‌مرتضی‌، ص‌ ۷۳).

در رد آرای‌ جعفربن‌ حرب‌ چند کتاب‌ نوشته‌ شده‌ است‌، از جمله‌ الرد علی‌ جعفربن‌ حرب‌ نوشته بُرغوث‌ (متوفی‌ ۲۴۰ یا ۲۴۱) و الحرب‌ علی‌ جعفربن‌ حرب‌ تألیف‌ عبدالقاهر بغدادی‌ (متوفی‌ ۴۲۹). متکلمان‌ شیعه‌ در رد نظریه امامت‌ وی‌ تألیفاتی‌ داشته‌اند، که‌ از جمله‌ است‌ کتاب‌ النقض‌ علی‌ جعفربن‌ حرب‌ فی‌الامامه از حسن‌بن‌ موسی‌ نوبختی‌ (متوفی‌ بین‌ ۳۰۰ تا ۳۱۰) و النقض‌ فی‌ الامامه علی‌ جعفربن‌ حرب‌ از شیخ‌مفید (متوفی‌ ۴۱۳؛بغدادی‌، ص‌ ۱۶۹؛نجاشی‌، ص‌ ۶۴، ۴۰۰؛ذهبی‌، ج‌ ۱۰، ص‌ ۵۵۴).



منابع:

(۱) ابن‌اثیر؛
(۲) ابن‌جوزی‌، المنتظم‌ فی‌ تاریخ‌ الملوک‌ و الامم‌ ، چاپ‌ محمدعبدالقادر عطا و مصطفی‌ عبدالقادر عطا، بیروت‌ ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۳) ابن‌حزم‌، الفصل‌ فی‌ الملل‌ و الاهواء و النحل‌، چاپ‌ محمدابراهیم‌ نصر و عبدالرحمان‌ عمیره‌، بیروت‌ ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۴) ابن‌مرتضی‌، کتاب‌ طبقات‌ المعتزله، چاپ‌ سوزانا دیوالد ـ ویلتسر، بیروت‌ ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۵) ابن‌ندیم‌؛
(۶) علی‌بن‌ اسماعیل‌ اشعری‌، کتاب‌ مقالات‌ الاسلامیین‌ و اختلاف‌ المصلّین‌ ، چاپ‌ هلموت‌ ریتر، ویسبادن‌ ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۷) عبدالقاهربن‌ طاهر بغدادی‌، الفرق‌ بین‌ الفرق‌، چاپ‌ محمد محیی‌الدین‌ عبدالحمید، بیروت‌: دارالمعرفه، [ بی‌تا. (؛
(۸) علی‌بن‌ محمد جرجانی‌، شرح‌ المواقف، چاپ‌ محمد بدرالدین‌ نعسانی‌ حلبی‌، مصر ۱۳۲۵/۱۹۰۷، چاپ‌ افست‌ قم‌ ۱۳۷۰ ش‌؛
(۹) خطیب‌ بغدادی‌؛
(۱۰) عبدالرحیم‌بن‌ محمد خیاط‌، الانتصار و الرد علی‌ابن‌ الراوندی‌ الملحد، چاپ‌ محمد حجازی‌، قاهره‌ ) ۱۹۸۸ (؛
(۱۱) ذهبی‌؛
(۱۲) محمدبن‌ عبدالکریم‌ شهرستانی‌، الملل‌ و النحل‌ ، چاپ‌ محمد سیدکیلانی‌، بیروت‌ ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۳) طبرسی‌؛
(۱۴) محمدبن‌ حسن‌ طوسی‌، العده فی‌ اصول‌ الفقه‌، چاپ‌ محمدرضا انصاری‌ قمی‌، قم‌ ۱۳۷۶ ش‌؛
(۱۵) علی‌بن‌ حسین‌ علم‌الهدی‌، امالی‌ السیدالمرتضی‌، ج‌ ۲، چاپ‌ احمدبن‌ امین‌ شنقیطی‌، قاهره‌ ۱۳۲۵/۱۹۰۷، چاپ‌ افست‌ قم‌ ۱۴۰۳؛
(۱۶) محمدبن‌ عمر فخررازی‌، اعتقادات‌ فرق‌ المسلمین‌ و المشرکین‌ ، چاپ‌ محمد معتصم‌باللّه‌ بغدادی‌، بیروت‌ ۱۴۰۷/۱۹۸۶؛
(۱۷) قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، شرح‌ الاصول‌ الخمسه، چاپ‌ عبدالکریم‌ عثمان‌، قاهره‌ ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۸) همو، فرق‌ و طبقات‌ المعتزله، چاپ‌ علی‌ سامی‌ نشار و عصام‌الدین‌ محمدعلی‌، ) اسکندریه‌ ] ۱۹۷۲؛
(۱۹) محمدبن‌ محمد ماتریدی‌، کتاب‌ التوحید، چاپ‌ فتح‌اللّه‌ خلیف‌، استانبول‌ ۱۹۷۹؛
(۲۰) مجلسی‌؛
(۲۱) مسعودی‌، مروج‌ (بیروت‌)؛
(۲۲) محمدبن‌ محمد مفید، اوائل‌ المقالات‌ فی‌ المذاهب‌ و المختارات، چاپ‌ مهدی‌ محقق‌، تهران‌ ۱۳۷۲ ش‌؛
(۲۳) احمدبن‌ علی‌ نجاشی‌، فهرست‌ اسماء مصنّفی‌الشیعه المشتهر ب رجال‌ النجاشی‌، چاپ‌ موسی‌ شبیری‌ زنجانی‌، قم‌ ۱۴۰۷٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۰

خاندان‌ شیخ‌محمدحسن‌ نجفی«صاحب‌ جواهر»

جواهری‌ ، آل، خاندان‌ علمی‌ شیعی‌ در قرن‌ سیزدهم‌ تا پانزدهم‌ در عراق‌. سرسلسله این‌ خاندان‌ شیخ‌محمدحسن‌ نجفی*، فقیه‌ مشهور امامی‌ (متوفی‌ ۱۲۶۶)، معروف‌ به‌ صاحب‌ جواهر، است‌. به‌سبب‌ اهمیت‌ کتاب‌ مشهور او ( جواهرالکلام‌*)، این‌ خاندان‌ به‌ آل‌جواهری‌، آل‌ صاحب‌ جواهر و آل‌ جواهرالکلام‌ مشهور شدند (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۹۹؛ خاقانی‌، ج‌۱۰، ص‌ ۱۳۹). تعداد زیادی‌ از فرزندان‌ و نوادگان‌ صاحب‌ جواهر از عالمان‌، فقیهان‌ و ادیبان‌ عصر خود بودند. پسران‌ وی‌ عبارت‌ بودند از: محمد، عبدالحسین‌، حسین‌، عبدعلی‌، باقر، حسن‌، ابراهیم‌ و موسی‌.

۱) محمد ، بزرگ‌ترین‌ پسر صاحب‌ جواهر، معروف‌ به‌ حُمَید، قبل‌ از ۱۲۲۵ در نجف‌ به‌ دنیا آمد و در جوانی‌ (۱۲۵۰) درگذشت‌. وی‌ عالمی‌ فاضل‌ و از قریحه شعری‌ بهره‌مند بود. او با سیدصالح‌ قزوینی‌، شاعر مشهور عراق‌ (متوفی‌ ۱۳۰۶)، مکاتبات‌ شعری‌ می‌کرد (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۹ـ۱۱۰؛ خاقانی‌، همانجا؛ عبدالحسین‌ جواهر کلام‌، مصاحبه‌ مورخ‌ ۱۵ شهریور ۱۳۸۵). فرزندان‌ او، شیخ‌حسین‌ و شیخ‌علی‌، از عالمان‌ بودند.

الف‌) حسین‌ جواهری‌، فرزند محمد، در حدود ۱۲۴۵ در نجف‌ به‌ دنیا آمد و نزد فقیهان‌ بزرگ‌ آن‌ روزگار، شیخ‌ مرتضی‌ انصاری‌، سیدحسین‌ کوهکَمَری‌ و سیدمحمدحسن‌ شیرازی‌ درس‌خواند. وی‌ در ۱۲۹۰ درگذشت‌ (رجوع کنید به آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۶، ۱۳۶؛ عبدالحسین‌جواهری‌، ص‌ ۹؛ عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همان‌ مصاحبه‌). یکی‌ از پسرانش‌، احمد (میراحمد) جواهری‌، از عالمان‌ دینی‌ به‌شمار می‌رفت‌. وی‌ قبل‌ از ۱۲۷۰ در نجف‌ به‌ دنیا آمد. دروس‌ عالی‌ فقه‌ و اصول‌ را نزد آخوند خراسانی‌ و سیدمحمدکاظم‌ طباطبایی‌ یزدی‌ خواند. سپس‌ به‌ ایران‌ آمد و پس‌ از هفت‌ سال‌ اقامت‌ در تهران‌ به‌ نجف‌ بازگشت‌. وی‌ در ۱۳۴۰ ق‌/ ۱۳۰۱ ش‌ در نجف‌ درگذشت‌ (عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۲؛ عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همان‌ مصاحبه‌). از فرزندان‌ متعدد او، یحیی‌ و علی‌ از عالمان‌ دینی‌ بودند.

شیخ‌ یحیی‌ از شاگردان‌ آیت‌اللّه‌ سیدابوالقاسم‌ خوئی‌ (متوفی‌ ۱۳۷۱ ش‌) بود و پس‌ از سالها تحصیل‌ و تدریس‌ در ۱۳۵۹ ش‌ در نجف‌ درگذشت‌. شرح‌ بر کفایه الاصول‌ و چند رساله فقهی‌ از آثار اوست‌ (امینی‌، ۱۴۱۳، ج‌ ۱، ص‌ ۳۷۵ـ۳۷۶؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۴۷).

شیخ‌علی‌ در ۱۲۸۳ ش‌ در نجف‌ به‌دنیا آمد. پس‌ از گذراندن‌ دوره مقدماتی‌ علوم‌ دینی‌ نزد پدرش‌، دروس‌ عالی‌ فقه‌ و اصول‌ را تا ۱۳۱۲ ش‌ نزد عبدالحسین‌ حِلّی‌، میرزاحسین‌ نائینی‌، آقاضیاءالدین‌ عراقی‌ و سیدابوالحسن‌ اصفهانی‌ آموخت‌ (خاقانی‌، ج‌ ۶، ص‌ ۴۲۵؛ انصاری‌ قمی‌، ص‌ ۱۱۲). وی‌ در این‌ مدت‌، علاوه‌ بر تحصیل‌ و تدریس‌، به‌ خوزستان‌ سفر می‌کرد و مجالس‌ تبلیغ‌ و ارشاد برپا می‌داشت‌ (انصاری‌ قمی‌، همانجا). شیخ‌علی‌ جواهری‌ در ۱۳۱۳ ش‌، به‌ قصد زیارت‌ مرقد امام‌ رضا علیه‌السلام‌، از نجف‌ به‌ ایران‌ آمد و سپس‌ به‌ توصیه آیت‌اللّه‌ حاج‌آقاحسین‌ بروجردی‌ * ، که‌ در آن‌ زمان‌ در بروجرد بود، در آن‌ شهر ماندگار شد و علاوه‌ بر بهره‌ بردن‌ از درس‌ وی‌ و شیخ‌علی‌ محمد بروجردی‌، خود به‌ تدریس‌ فقه‌ و اصول‌ پرداخت‌. پس‌ از عزیمت‌ آیت‌اللّه‌ بروجردی‌ به‌ قم‌، اداره مدرسه علمیه نوربخش‌ بروجرد را برعهده‌ گرفت‌.

وی‌ از میرزای‌ نائینی‌، سیدابوالحسن‌ اصفهانی‌، سیدعبدالهادی‌ شیرازی‌، سیدحسین‌ بروجردی‌ و سید ابوالقاسم‌ خوئی‌ تصدیق‌ اجتهاد داشت‌ و در سرودن‌ اشعار عربی‌ توانا و مسلط‌ بود (عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۲۵؛ انصاری‌ قمی‌، ص‌ ۱۱۲ـ۱۱۳؛ خاقانی‌، ج‌ ۶، ص‌ ۴۲۶ـ۴۲۹؛ برای‌ نمونه اشعار او رجوع کنید به خاقانی‌، ج‌ ۶، ص‌۴۳۰ـ۴۳۵). او در ۱۳۷۴ ش‌ در بروجرد وفات‌ کرد و در همانجا به‌ خاک‌ سپرده‌ شد (انصاری‌ قمی‌، ص‌ ۱۱۳).

برخی‌ آثارش‌ عبارت‌اند از: صَکُّ الاَمان‌ فی‌ اعمال‌ شهر رمضان‌ ؛ جواهرالعلوم‌ فی‌ الفقه‌ المنظوم‌ ، که‌ نظم‌ عربی‌ کتاب‌ عروه الوثقی‌ اثر سیدمحمدکاظم‌ طباطبایی‌یزدی‌ است‌؛ تقریرات‌ درس‌ فقه‌ آیت‌اللّه‌ بروجردی‌؛ دیوان‌ شعر؛ و رَشَحاتُ الفیوض‌ فی‌ علم‌ العروض‌ (رجوع کنید به انصاری‌ قمی‌، همانجا؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۲۶).

حسن‌ جواهری‌، نواده شیخ‌ حسین‌، نیز از نویسندگان‌ و شاعران‌ و ادیبان‌ معروف‌ عراق‌ بود (آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۱، ص‌ ۴۳۴؛ خاقانی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۴۸ـ۱۵۷).

ب‌) علی‌بن‌ محمد، مشهور به‌ عَلّاوی‌. وی‌ با از دست‌ دادن‌ پدرش‌ در کودکی‌، تحت‌ سرپرستی‌ جدّش‌، صاحب‌ جواهر، قرار گرفت‌ و بسیار مورد اعتماد او بود (حرزالدین‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۷؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۴، ص‌ ۱۵۱۹). علی‌ مدتی‌ از درس‌ شیخ‌انصاری‌ بهره‌ برد، ولی‌ بیشتر نزد سیدحسین‌ کوهکمری‌ درس‌ خواند و علاوه‌ بر آنکه‌ از او اجازه روایت‌ داشت‌، شاگرد خاص‌ و وصی او بود و تصدی‌ امور او را پس‌ از وفاتش‌ برعهده‌ گرفت‌. پس‌ از اتمام‌ تحصیلات‌، به‌تدریس‌ فقه‌ و از جمله‌ کتاب‌ جواهرالکلام‌ جدّش‌ پرداخت‌. عبداللّه‌ مامَقانی‌ (فقیه‌ و رجالی‌، متوفی‌ ۱۳۱۱ ش‌) از او اجازه روایت‌ داشت‌ (مامقانی‌، ص‌۲۱۰؛ حرزالدین‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۷ـ ۱۱۸؛ آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۲ـ۱۲۳). علاّ وی‌ علاوه‌ بر تعلیم‌ و تعلم‌، به‌ اقامه جماعت‌ نیز اشتغال‌ داشت‌. وی‌ کلامی‌ نافذ داشت‌ و در فیصله‌ دادن‌ به‌ خصومات‌ و دعاوی‌ توانا و محل‌ مراجعه‌ و اعتماد مردم‌ بود. وی‌ در ۱۳۱۷ در نجف‌ وفات‌ کرد و در مقبره خاندان‌ جواهری‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شد. از او تألیفاتی‌ در فقه‌ و اصول‌ برجای‌ مانده‌ است‌ (حرزالدین‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۸؛ آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۳؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۴، ص‌۱۵۲۰). دو تن‌ از فرزندان‌ او، عباس‌ و جواد، از عالمان‌ معروف‌ بودند.

عباس‌ قبل‌ از ۱۲۷۷ در نجف‌ به‌ دنیا آمد و نزد بزرگانی‌ چون‌ شیخ‌ انصاری‌، شیخ‌محمدحسین‌ کاظمی‌، سیدمحمدحسن‌ شیرازی‌ و میرزاحبیب‌اللّه‌ رشتی‌ درس‌ خواند. وی‌ در فقه‌ و اصول‌، حدیث‌، حکمت‌ و فلسفه‌، ریاضیات‌ و علوم‌ طبیعی‌ تبحر داشت‌ و در ۱۳۱۹ وفات‌ کرد. او آثاری‌ در ریاضیات‌ و علوم‌ طبیعی‌ دارد (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۲؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۳، ص‌ ۱۰۰۷؛ امینی‌، ۱۴۱۳، ج‌ ۱، ص‌ ۳۶۸؛ عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همان‌ مصاحبه‌).

یکی‌ از فرزندان‌ شیخ‌عباس‌، هادی‌ نام‌ داشت‌ که‌ از شاگردان‌ پدرش‌ بود و رساله‌ای‌ در شرح‌حال‌ او نگاشت‌. شیخ‌هادی‌ تا پایان‌ عمر (۱۳۱۳ ش‌) به‌ تدریس‌ و تحقیق‌ مشغول‌ بود (آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ؛ امینی‌، ۱۴۱۳، همانجاها؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۴۵). فرزند او، عبدالامیر، نیز عالمی‌ فاضل‌ و صاحب‌ کتابخانه‌ای‌ غنی‌ از نسخه‌های‌ خطی‌ بود. آقابزرگ‌ طهرانی‌ در تألیف‌ الذریعه و طبقات‌ اعلام‌ الشیعه‌ از این‌ کتابخانه‌ بسیار بهره‌ برده‌ است‌ (عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۱۶؛ نیز رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه، ج‌۱۰، ص‌ ۱۹، ج‌ ۱۲، ص‌ ۸۴، ج‌ ۱۳، ص‌ ۹۸، ۳۰۹، ج‌ ۱۸، ص‌ ۳۱). وی‌ در ۱۳۵۴ ش‌/ ۱۹۷۵ در بغداد وفات‌ کرد و در مقبره خانوادگی‌ دفن‌ شد. دلیل‌الادیب‌ (در ادبیات‌ عربی‌) از آثار اوست‌ (عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همان‌ مصاحبه‌).

شیخ‌جواد، فرزند شیخ‌علی‌ جواهری‌ علاّ وی‌، که‌ در حدود ۱۲۷۷ در نجف‌ به‌ دنیا آمد از شاگردان‌ شیخ‌عبداللّه‌ مازندرانی‌ و از عالمان‌ بزرگ‌ نجف‌ به‌شمار می‌رفت‌. از کارهای‌ او تعمیر و توسعه مسجد جدّش‌، صاحب‌ جواهر، بود. وی‌ در ۱۳۵۵/ ۱۳۱۵ ش‌ درگذشت‌ و، پس‌ از تشییعی‌ باشکوه‌، در مقبره خانوادگیشان‌ به‌خاک‌ سپرده‌ شد (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۲ـ ۱۰۳؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۱، ص‌ ۳۳۵؛ عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همان‌ مصاحبه‌). شیخ‌جواد، علاوه‌ بر فعالیتهای‌ علمی‌، به‌ امور سیاسی‌ نیز می‌پرداخت‌. وی‌ از حامیان‌ نهضت‌ مشروطه‌ در ایران‌ بود (اسدی‌، ص‌ ۵۸ـ۵۹؛ خاقانی‌، ج‌۱۰، ص‌ ۱۴۲).

هنگام‌ حمله انگلستان‌ به‌ عراق‌ در ۱۳۳۲/ ۱۹۱۴ و تصرف‌ بصره‌، او به‌ همراه‌ گروهی‌ از مراجع‌ و علما فتواهایی‌ درباب‌ وجوب‌ جهاد با انگلیس‌ و دفاع‌ از سرزمینهای‌ اسلامی‌ صادر کرد و خود نیز در جنگ‌ حضور یافت‌ (رجوع کنید به جبوری‌، ص‌ ۴۹ـ۵۰، ۶۲، ۷۱، ۷۸، ۲۴۹ـ۲۵۰، ۲۵۳، ۳۷۷ـ ۳۷۸). همچنین‌ در ۱۳۳۶، در جریان‌ قیام‌ مردم‌ نجف‌ در برابر انگلیسیان‌ ( رجوع کنید به انقلاب‌ ۱۹۲۰ عراق‌ * )، جزو هیئتی‌ بود که‌ از سوی‌ سیدمحمد کاظم‌ طباطبایی‌ یزدی‌ (مرجع‌ شیعه‌، متوفی‌ ۱۳۳۷)، مأمور مذاکره‌ با انگلیسیها شده‌ بود ( رجوع کنید به اسدی‌، ص ۲۷۰ ـ ۲۷۱، ۲۹۴ـ۲۹۵، ۲۹۷، ۳۶۹). در ۱۳۰۳ ش‌ نیز به‌ نمایندگی‌ از علمای‌ عتبات‌، که‌ در اعتراض‌ به‌ اقدامات‌ و سیاستهای‌ ملک‌ فیصل‌ (پادشاه‌ عراق‌) و انگلیسیها به‌ قم‌ رفته‌ بودند، نزد فیصل‌ رفت‌ تا زمینه بازگشت‌ آنان‌ را فراهم‌ سازد (حائری‌، ص‌ ۱۸۲ـ۱۸۳).

۲) عبدالحسین‌ ، فرزند صاحب‌ جواهر، از شاگردان‌ پدرش‌ و شیخ‌مرتضی‌ انصاری‌، و نزد شیخ‌انصاری‌ بسیار محترم‌ بود. وی‌ از فقیهان‌ مشهور زمان‌ خود به‌شمار می‌رفت‌ و به‌ مرجعیت‌ رسید و مقلدانی‌ داشت‌ و در ۱۲۷۳ وفات‌ کرد (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۵؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: الکرام‌ البرره، قسم‌ ۲، ص‌۷۰۹؛ انصاری‌، ص‌۳۲۳ـ۳۲۴). امینی‌ (۱۴۱۳، ج‌۱، ص ۳۶۷) شرح‌حال‌ عبدالحسین‌ را با حسین‌، فرزندِ دیگر صاحب‌ جواهر، خلط‌ کرده‌ است‌. فرزندان‌ عبدالحسین‌، احمد و شریف‌، نیز از علما بودند.

الف‌) شیخ‌احمد، فرزند عبدالحسین‌ جواهری‌، از شاگردان‌ عبدالحسین‌ طُرَیحی‌، محمدحسین‌ کاظمی‌ و حاج‌ آقارضا همدانی‌ بود (همان‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۶۵؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۳). محمد حسن‌ کُبَّه‌ (فقیه‌ و شاعر، متوفی‌ ۱۳۳۶) از شاگردان‌ اوست‌ (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۱). وی‌ در ۱۳۰۲ وفات‌ کرد. دیوان‌ شعر و چند رساله فقهی‌ از او برجای‌ مانده‌ است‌ (همان‌، ج‌ ۲، ص‌۱۰۰؛ امینی‌، همانجا).

محمدحسن‌، فرزند شیخ‌احمد، در ۱۲۹۳ در نجف‌ به‌دنیا آمد. نزد آخوند خراسانی‌ و سید محمد کاظم‌ طباطبایی‌ یزدی‌ درس‌ خواند. وی‌ از شاگردان‌ خاص‌ حاج‌ آقارضا همدانی‌ بود و از برخی‌ استادانش‌ نیز اجازه اجتهاد داشت‌. هوش‌ و فطانت‌ او را ستوده‌اند. او شعر نیز می‌سرود و در ۱۳۳۵ درگذشت‌ (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۶ـ ۱۲۸؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر، قسم‌۱، ص‌۳۸۰؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌۳۲ـ ۳۳). منظومه‌ای‌ در علم‌ کلام‌، به‌ نام‌ جواهرالکلام‌ و نیز منظومه‌ای‌ در اصول‌ فقه‌ از آثار اوست‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه ، ج‌ ۱، ص‌ ۴۹۳، ج‌ ۵، ص‌ ۲۷۵).

ب‌) شیخ‌شریف‌ جواهری‌، فقه‌ را نزد میرزای‌ شیرازی‌، میرزاحسین‌ خلیلی‌ تهرانی‌ * و محمد حسین‌ کاظمی‌ فراگرفت‌ و از کاظمی‌ اجازه روایت‌ داشت‌. او از شاگردان‌ خاص‌ شیخ‌ محمدهادی‌ تهرانی*بود. در نجف‌ به‌ کار خطابه‌ اشتغال‌ داشت‌ (حرزالدین‌،ج‌ ۱، ص‌ ۳۶۱ـ۳۶۲؛ آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۰؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۲، ص‌ ۸۳۶ ـ۸۳۷). او به‌ هنگام‌ سربازگیری‌ اجباری‌ حکومت‌ عثمانی‌ برای‌ خدمت‌ نظام‌، عراق‌ را ترک‌ کرد و به‌ ایران‌ آمد و چهار سال‌ در بروجرد ماند و در آنجا از درس‌ سیدمحمود طباطبایی‌ (صاحب‌ المَواهِبُ السِّنِیه ، متوفی‌ ۱۳۰۰) بهره‌ برد. سپس‌ به‌ نجف‌ بازگشت‌ و در ۱۳۱۴ در آنجا وفات‌ یافت‌ و در مقبره خانوادگیشان‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شد (حرزالدین‌، ج‌۱، ص‌۳۶۲؛ آل‌محبوبه‌، ج‌۲، ص‌۱۱۰ـ ۱۱۱).

از وی‌ دو اثر بر جای‌ مانده‌ است‌: مقتل‌ ابی‌عبداللّه‌ الحسین‌ که‌ در ۱۳۳۰ چاپ‌ شده‌ است‌ (آقا بزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه ، ج‌ ۲۲، ص‌ ۲۵) و مُثیرُالاَحزان‌ فی‌ احوال‌ الائمه الاثنَی عشر امناء الرحمن‌ ، در دو جلد، که‌ بارها به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌ ( رجوع کنید به آستان‌ قدس‌ رضوی‌. کتابخانه‌، ج‌ ۵، ص‌ ۳۱۲؛ عواد، ۱۹۶۹، ج‌ ۲، ص‌ ۹۰؛ امینی‌، ۱۳۸۵، ص‌ ۳۰۰؛ مشار، ج‌ ۳، ستون‌ ۴۲۱). شیخ‌ شریف‌ دو پسر به‌ نامهای‌ محسن‌ و عبدالرسول‌ داشت‌.

شیخ‌محسن‌ جواهری‌، فقیه‌ و ادیب‌ و شاعر بود. وی‌ در ۱۲۹۵ در نجف‌ به‌دنیا آمد. از میرزا حسین نائینی‌ و شیخ‌الشریعه‌ اصفهانی‌ (متوفی‌ ۱۳۳۹) مراتب‌ بالای‌ فقه‌ و اصول‌ را فراگرفت‌ و از میرزای‌ نائینی‌ اجازه اجتهاد گرفت‌. وی‌ حکمت‌ و کلام‌ را نیز آموخت‌ (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۴ـ ۱۲۵). برخی‌ از شاگردانش‌، عبداللّه‌بن‌ محمدصالح‌ قطیفی‌، سیدعلی‌ وداعی‌، علی‌ شرقی‌ (متوفی‌ ۱۳۸۴) و حسین‌ قدیحی‌ بودند (محسن‌ جواهری‌، ج‌ ۱، مقدمه محمدحسن‌ جواهری‌، ص‌ «ف‌»؛ خاقانی‌، ج‌۷، ص‌۲۴۰). او پس‌ از سفری‌ به‌ بحرین‌، به‌ خوزستان‌ رفت‌ و در فَلاحیه‌ (شادِگان‌) سکونت‌ گزید و در آن‌ شهر مقبولیت‌ عام‌ یافت‌.

در جریان‌ جنگ‌ جهانی‌ اول‌ (۱۹۱۴ـ ۱۹۱۸) و حمله انگلستان‌ به‌ عراق‌، شیخ‌محسن‌ در کنار دیگر فقهای‌ عراق‌، مانند سیدمحمد سعید حَبّوبی‌ * ، در جهاد با انگلیس‌ شرکت‌ کرد و مجروح‌ شد. پس‌ از شکست‌ عراق‌، وی‌ به‌ نجف‌ رفت‌ و پس‌ از مدتی‌ به‌ فلاحیه‌ بازگشت‌. در ۱۳۰۸ ش‌ به‌ اهواز رفت‌ و به‌ تصدی‌ امور دینی‌ مردم‌ پرداخت‌. در ۱۳۱۵ ش‌، به‌ علت‌ بیماری‌، بر بازگشت‌ به‌ نجف‌ مصمم‌ شد و در بصره‌ وفات‌ یافت‌. پیکرش‌ را در مراسم‌ باشکوهی‌ تا نجف‌ تشییع‌ کردند و در مقبره خانوادگیشان‌ به‌ خاک‌ سپردند (خاقانی‌، ج‌ ۷، ص‌۲۴۰ـ۲۴۲؛ آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۴).

شیخ‌ محسن‌ جواهری‌ شاعری‌ توانا بوده‌ و اشعار فراوانی‌ سروده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ اشعار او رجوع کنید به خاقانی‌، ج‌ ۷، ص‌ ۲۴۳ـ ۲۵۵). برخی‌ از آثار او عبارت‌اند از: الفَرائدُ الغَوالی‌ علی‌ شواهد الاَمالی‌، که‌ شرحی‌ است‌ بر الامالی‌ سیدمرتضی‌، و جلد ۱ـ۳ آن‌ در سالهای‌ ۱۹۶۶ ـ ۱۹۶۷ در نجف‌ چاپ‌ شده‌ است‌؛ نَهْجُ السّداد فی‌ شرح‌ نجاه العباد؛ حاشیه‌ بر کفایه الاصول‌؛ القلائد الدرر فی‌ امامه الائمه الاثنی‌عشر ؛ تصحیح‌ و شرح‌ دیوان‌ ابن‌خیاط‌ * دمشقی‌ (متوفی‌ ۵۱۷)؛ شرحی‌ بر الشهاب‌الثاقب‌ ، اثر منظوم‌ سیدمحمدباقر طباطبایی‌ حائری‌ (متوفی‌ ۱۳۳۱) در باره اثبات‌ امامت‌ علی‌ علیه‌السلام‌ و فرزندان‌ ایشان‌ (محسن‌ جواهری‌، ج‌ ۱، مقدمه محمد حسن‌ جواهری‌، ص‌ «ق‌ ـ ر»؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه ، ج‌ ۱، ص‌ ۴۶۲؛ امینی‌، ۱۳۸۵، ص‌ ۱۷۴؛ عواد، ۱۹۹۹، ج‌ ۱، ص‌ ۵۴۳؛ حسن‌ امین‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۹۹)؛ دیوان‌ شعر که‌ فرزندش‌، محمدحسن‌، آن‌ را جمع‌آوری‌ کرده‌ است‌؛ و منظومه‌هایی‌ در علم‌ کلام‌، تجوید و فقه‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه، ج‌ ۱، ص‌ ۴۶۸، ج‌ ۹، قسم‌ ۳، ص‌ ۹۷۶، ج‌ ۲۳، ص‌ ۱۵ـ۱۶، ۱۲۵، ج‌ ۲۶، ص‌ ۳۶؛ برای‌ دیگر آثار رجوع کنید به محسن‌ جواهری‌، همانجا؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه، ج‌ ۸، ص‌ ۱۲۲، ج‌ ۱۱، ص‌ ۸۶؛ خاقانی‌، ج‌ ۷، ص‌ ۲۴۲ـ۲۴۳).

محمدحسن‌، فرزند شیخ‌محسن‌ جواهری‌، در ۱۳۲۷ در نجف‌ به‌دنیا آمد. ابتدا نزد پدر و عمویش‌ درس‌ خواند و سپس‌ نزد محمدرضا آل‌یاسین‌، سیدعبدالهادی‌ شیرازی‌، سیدمحسن‌ طباطبایی‌ حکیم‌، شیخ‌ عبدالحسین‌ حلّی‌ و سیدابوالقاسم‌ خوئی‌ به‌ تحصیل‌ پرداخت‌.وی‌ در ادبیات‌ تبحر داشت‌ و شعر نیز می‌سرود (عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۳۷ـ ۳۸؛ عبدالحسین‌ جواهر کلام‌، ج‌ ۳، ص ۲۰۰). محمدحسن‌ جواهری‌ خطیب‌ بود و در خوزستان‌ اقامت‌ می‌کرد و مجالس‌ وعظ‌ برپا می‌داشت‌. وی‌ هنگام‌ رواج‌ مکتبهای‌الحادی‌ در عراق‌، برای‌ مقابله‌ با آن‌، با تعدادی‌ از همفکران‌ خود، در تأسیس‌ جماعهالعلماء فی‌ النجف‌الاشرف‌ * همکاری‌ کرد. در ۱۳۵۹ ش‌ به‌ ایران‌ تبعید شد و در قم‌ سکونت‌ گزید. محمدحسن‌ جواهری‌ در ۱۴۰۸ در قم‌ درگذشت‌ و در صحن‌ حرم‌ حضرت‌ معصومه‌ سلام‌اللّه‌علیها به‌ خاک‌ سپرده‌ شد (عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همانجا). از جمله‌ آثار اوست‌: شرح‌ قصیده ابن‌ عبدون‌ الحضرمی‌ در سه‌ جلد؛ دیوان‌ شعر ؛ تصحیح‌ بشاره المصطفی‌ لشیعه المرتضی‌ ، اثر عمادالدین‌ محمدبن‌ ابوالقاسم‌ طبری‌ (متوفی‌ ح ۵۵۴)، که‌ در ۱۳۶۹/ ۱۳۲۹ ش‌ در نجف‌ چاپ‌ شده‌ است‌؛و حاشیه‌ بر الفرائد الغوالی‌ فی‌ شرح‌ شواهد الامالی‌، نوشته پدرش‌، که‌ هشت‌ جلد آن‌ چاپ‌ شده‌ و هشت‌ جلد دیگر آن‌ مخطوط‌ است‌ (امینی‌، ۱۳۸۵، ص‌ ۱۰۷؛ عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همانجا).

عبدالرسول‌ جواهری‌، فرزند دوم‌ شیخ‌شریف‌، در ۱۳۰۱ در نجف‌ به‌دنیا آمد. فقه‌ و اصول‌ را از قاسم‌بن‌ حَمود قَسّام‌، علی‌بن‌ باقر جواهری‌، محمدکاظم‌ طباطبایی‌ یزدی‌، آخوند خراسانی‌، میرزا حسین‌ نائینی‌ و سیدابوتراب‌ خوانساری‌ *فراگرفت‌ (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۶ـ۱۱۷، ج‌ ۳، ص‌ ۸۹ ـ۹۰). حسین‌بن‌ مشکور حولاوی‌ (متوفی‌ ۱۳۴۷ ش‌)، محمدطاهربن‌ عبداللّه‌ آل‌ راضی‌ (متوفی‌ ۱۳۵۹ ش‌) و سیدضیاءالدین‌بن‌ محمدعلی‌ بحرالعلوم‌ از شاگردان‌ او بودند (حرزالدین‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۱۲، پانویس‌ ۱، ج‌ ۳، ص‌ ۹، پانویس‌ ۱؛ بحرالعلوم‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۷۹). عبدالرسول‌ در ۱۳۴۶ ش‌ وفات‌ کرد و در مقبره خانوادگیشان‌ دفن‌ شد (عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌۲۰). او کتاب‌ اَنیس‌ الموحدین‌ ملامهدی‌ نراقی‌ (متوفی‌ ۱۲۰۹) را از فارسی‌ به‌ عربی‌ ترجمه‌ کرده‌ است‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه ، ج‌ ۲، ص‌ ۴۶۶).

فرزند عبدالرسول‌ جواهری‌، شیخ‌ محمدتقی‌، در ۱۳۰۱ ش‌ به‌دنیا آمد. نزد پدر خود، میرزاباقر زنجانی‌، سیدمحسن‌ حکیم‌ و سیدابوالقاسم‌ خوئی‌ درس‌ خواند. وی‌ که‌ امام‌ جماعتِ مسجد جواهری‌ نجف‌ بود، از سوی‌ حکومت‌ بعث‌ عراق‌ دستگیر شد و در ۱۳۵۹ ش‌ به‌ شهادت‌ رسید. تألیفات‌ او عبارت‌اند از: مدارک‌ العروه الوثقی‌ ؛ غایه المأمول‌ فی‌ علم‌ الاصول‌ ؛ درر الجواهر (دیوان‌ شعر)؛ منظومهٌ فی‌ فروع‌ العلم‌ الاجمالی‌ ؛ و رسالاتی‌ در فقه‌ و اصول‌ (امینی‌، ۱۴۱۳، ج‌ ۱، ص‌ ۳۷۴؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۳۲؛ غروی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۵۵۷).

۳) حسین‌ ، فرزند صاحب‌ جواهر، ادیب‌ و شاعری‌ توانا و معروف‌ بود. او در ۱۲۷۷ یا ۱۲۸۰ وفات‌ کرد و در مقبره خانوادگیشان‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شد. از او دیوان‌ شعری‌ برجای‌ مانده‌ است‌ (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۷؛ برای‌ نمونه‌ اشعار او رجوع کنید به خاقانی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۷۵ـ ۱۷۸).

۴) عبدعلی‌ ، فرزند صاحب‌ جواهر، در حدود ۱۲۶۰ در نجف‌ به‌ دنیا آمد و از عالمان‌ بود. وی‌ در ۱۳۱۶ وفات‌ یافت‌ (خاقانی‌، ج‌۱۰، ص‌ ۱۳۹؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۲۳؛عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همان‌ مصاحبه‌).

فرزند عبدعلی‌، عبدالحسین‌، در ۱۲۸۲ یا ۱۲۸۶ در نجف‌ به‌ دنیا آمد و فقه‌ و اصول‌ را نزد استادان‌ مبرّز میرزاحسین‌ خلیلی‌ تهرانی‌، آخوند خراسانی‌، آقارضا همدانی‌ و محمدطه‌ نجف‌ فراگرفت‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۳، ص‌ ۱۰۴۷). وی‌ ادیبی‌ متبحر و شاعری‌ توانا بود و نزد عالمان‌ و ادیبان‌ زمان‌ مقبولیت‌ بسیار داشت‌ و مرجعی‌ برای‌ حل‌ مسائل‌ علمی‌ و ادبی‌ به‌شمار می‌رفت‌. او در ۱۳۳۵ در نجف‌ وفات‌ یافت‌ و پس‌ از تشییع‌ باشکوهی‌ در مقبره خانوادگیشان‌ دفن‌ گردید. در رثایش‌ اشعار زیادی‌ سرودند (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۲ ـ ۱۱۳؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، همانجا؛ خاقانی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۶۵ـ۱۶۷؛ برای‌ نمونه‌ نثر و شعر او رجوع کنید به خاقانی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۶۷ـ ۱۹۸). فرزندانش‌ جعفر (دانش‌آموخته رشته حقوق‌، مقتول‌ در ۱۳۲۷ ش‌/ ۱۹۴۸)، هادی‌ (ادیب‌ و شاعر و نویسنده‌)، محمدمهدی‌ و عبدالعزیز نام‌ داشتند و دو نفر اخیر شهرت‌ یافتند ( رجوع کنید به عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۴ـ۵، ۴۶ـ۴۷؛ در باره محمدمهدی‌ رجوع کنید به جواهری‌*، محمدمهدی‌).

عبدالعزیز جواهری‌ در ۱۳۰۸/۱۲۶۹ ش‌ در نجف‌ به‌ دنیا آمد. دروس‌ مقدماتی‌ را نزد پدرش‌ خواند و فقه‌ و اصول‌ را از علمای‌ نجف‌ فراگرفت‌ و به‌ تحقیق‌ و تألیف‌ پرداخت‌، سپس‌ در ایران‌ سکونت‌ گزید. وی‌ به‌ دانشهای‌ گوناگون‌ وقوف‌ داشت‌ و شعر نیز می‌سرود. عبدالعزیز در دانشگاه‌ تهران‌ تدریس‌ می‌کرد و بیش‌ از شصت‌ سال‌ ساکن‌ تهران‌ بود و در ۱۳۶۴ ش‌ در این‌ شهر درگذشت‌ (خاقانی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۴۴۷؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۲۱ـ۲۳؛ حسن‌ امین‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۳۳؛ برای‌ نمونه‌ اشعار او رجوع کنید به خاقانی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۴۴۹ـ۴۶۶).

برخی‌ از تألیفات‌ وی‌ عبارت‌اند از: شرحِ کفایه الاصول‌، در سه‌ جلد؛ ترجمه مقدمه‌ ابن‌خلدون‌ به‌ فارسی‌؛ کتابخانه‌های‌ ایران‌ از ماقبل‌ از اسلام‌ تا عصر حاضر (تهران‌ ۱۳۱۱ ش‌)؛ آثار الشیعه الامامیه، در بیست‌ جلد، در باره ادوار سیاسی‌ و ادبی‌، آثار ادبی‌، تاریخ‌ بلاد و شرح‌ حال‌ افراد نامی‌ شیعه‌ از ابتدای‌ شکل‌گیری‌ آن‌ تا عصر حاضر که‌ مؤلف‌ برای‌ نگارش‌ آن‌ از کتابخانه‌های‌ ایران‌، عراق‌ و دیگر کشورها استفاده‌ کرده‌ است‌. جلد دوم‌ و سوم‌ این‌ کتاب‌ در ۱۳۰۳ ش‌ و ۱۳۰۷ ش‌ در تهران‌ چاپ‌ شده‌ است‌. جلد چهارم‌ آن‌ را علی‌ جواهرالکلام‌ (از نوادگان‌ دختری‌ صاحب‌ جواهر، متوفی‌ ۱۳۵۵ ش‌) به‌ فارسی‌ ترجمه‌ کرده‌ که‌ در ۱۳۰۸ ش‌ در تهران‌ به‌چاپ‌ رسیده‌ است‌ (آقا بزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه، ج‌ ۱، ص‌ ۸، ج‌ ۱۷، ص‌ ۲۷۳؛ مشار، ج‌ ۳، ستون‌ ۸۶۵، ۸۶۶؛ عبدالعزیز جواهرکلام‌، ص‌ ۱ـ۳). از دیگر آثار اوست‌: جواهرالا´ثار ، در شش‌ جلد به‌ عربی‌، که‌ ترجمه منظوم‌ مثنوی‌ مولوی‌ است‌، جلد اول‌ و دوم‌ آن‌ در ۱۳۳۶ ش‌ و ۱۳۳۷ ش‌ در تهران‌ چاپ‌ شده‌ است‌؛ تاریخ‌ طهران‌ و ری‌ ، در دو جلد (جلد اول‌ چاپ‌ ۱۳۲۵ ش‌ در تهران‌)؛ دائرهالمعارف‌ الشیعه الامامیه الاثْنَی عَشَریه ، که‌ در آن‌ به‌ اَعلام‌، خاندانها، کتابها و نیز مسائلی‌ که‌ امامیه‌ با فرقه‌های‌ دیگر در آن‌ اختلاف‌نظر دارند، پرداخته‌ است‌ و شش‌ جلد از آن‌ در فاصله سالهای‌ ۱۳۳۶ تا ۱۳۳۹ ش‌ در تهران‌ چاپ‌ شده‌ است‌؛ فهرست‌ نسخ‌ خطی‌ کتابخانه معارف‌ (دو جلد، تهران‌ ۱۳۱۳ـ۱۳۱۴ ش‌) و دیوان‌ شعر (رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه ، ج‌ ۹، قسم‌ ۳، ص‌ ۶۸۹، ج‌ ۱۶، ص‌ ۳۸۸؛ مشار، ج‌ ۳، ستون‌ ۸۶۵ ـ۸۶۶؛ عواد، ۱۹۶۹، ج‌ ۲، ص‌ ۲۸۵؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۲۲؛ برای‌ دیگر آثار رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه ، ج‌ ۹، قسم‌ ۱، ص‌ ۲۲۹؛ عبدالعزیز جواهرکلام‌، ص‌ ۳؛ مشار، ج‌ ۳، ستون‌ ۸۶۵؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، همانجا). همچنین‌ مقالات‌ بسیاری‌ از عبدالعزیز در نشریات‌ مصر و بیروت‌ به‌چاپ‌ رسیده‌ است‌ (عبدالعزیز جواهرکلام‌، همانجا؛ حسن‌ امین‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۳۳).

۵) باقر ، از فرزندان‌ صاحب‌ جواهر. وی‌ قبل‌ از ۱۲۶۰ در نجف‌ به‌ دنیا آمد و در ۱۳۱۷ وفات‌ کرد. او شش‌ پسر داشت‌ که‌ از میان‌ آنان‌ صادق‌ و علی‌ فقهایی‌ مشهور بودند (آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۲، ص‌ ۸۶۲؛ عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همان‌ مصاحبه‌).

الف‌) شیخ‌ صادق‌ جواهری‌، از شاگردان‌ حاج‌میرزا حسین‌ خلیلی‌ تهرانی‌، آخوند خراسانی‌، محمدحسین‌ کاظمی‌ و محمدطه‌ نجف‌ بود (آقابزرگ‌ طهرانی‌، همانجا). وی‌ از فقیهان‌ بزرگ‌ زمان‌ خود به‌شمار می‌رفت‌ و آیت‌اللّه‌ سیدمحسن‌ حکیم‌ نزد او درس‌ خوانده‌ بود (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۱؛ محسن‌ امین‌، ج‌ ۹، ص‌ ۵۶). شیخ‌صادق‌ در ۱۳۲۹ وفات‌ کرد (آل‌محبوبه‌؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، همانجاها).

ب‌) شیخ‌ علی‌ جواهری‌ در نجف‌ به‌ دنیا آمد و سرپرستی‌ و تربیت‌ او را برادر بزرگش‌، صادق‌، برعهده‌ گرفت‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر، قسم‌ ۲، ص‌ ۸۶۲). وی‌ فقه‌ و اصول‌ را نزد استادان‌ حوزه‌ فراگرفت‌ و در علم‌ رجال‌ از دانش‌ سیدمحمد هندی‌ بهره‌ برد. استادانش‌ به‌ رفعت‌ علم‌ و فضل‌ و اجتهاد وی‌ تصریح‌ نموده‌اند (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۱؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۴، ص‌۱۳۵۰). او از علوم‌ غریبه‌ نیز مطّلع‌ بود (آل‌محبوبه‌؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، همانجاها). شیخ‌علی‌ جواهری‌ در نجف‌ حلقه درس‌ تشکیل‌ داد و به‌سبب‌ احاطه‌اش‌ بر آرای‌ فقیهان‌ متقدم‌ و متأخر، عمق‌ تحقیق‌، تسلط‌ در تدریس‌، شیوایی‌ بیان‌ و دقت‌نظر، از مشهورترین‌ فقهای‌ زمان‌ خود شد و شاگردان‌ فراوانی‌ در حلقه درسش‌ شرکت‌ می‌کردند و برخی‌ از او اجازه روایت‌ نیز گرفتند (حرزالدین‌، ج‌ ۲، ص‌ ۷۱ـ۷۲، ۲۴۶ـ۲۴۷؛ آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۰،۲۷۰، ۲۷۶، ج‌ ۳، ص‌ ۳۶۶؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۱، ص‌ ۳۵۱، ۴۳۱، قسم‌ ۴، ص‌ ۱۳۵۰؛ محسن‌ امین‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۸۴، ج‌ ۶، ص‌ ۱۳۱، ج‌ ۹، ص‌ ۵۶، ۳۳۱؛ مرعشی‌ نجفی‌، ص‌ ۱۰۵ـ۱۰۶).

شیخ‌علی‌ جواهری‌، پس‌ از وفات‌ میرزامحمدتقی‌ شیرازی‌ در ۱۳۳۸، یکی‌ از مراجع‌ تقلید شد و در پی‌ رحلت‌ شیخ‌الشریعه‌ اصفهانی‌ در ۱۳۳۹، از مراجع‌ تقلید مشهور گشت‌ و مقلدان‌ فراوانی‌ در عراق‌ و دیگر بلاد اسلامی‌ یافت‌ (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۰؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۴، ص‌ ۱۳۵۰؛ خاقانی‌، ج‌ ۱۰، ص‌ ۱۴۱). وی‌ در ۱۳۴۰/ ۱۳۰۱ ش‌ وفات‌ کرد و در مقبره خانوادگیشان‌ دفن‌ شد. در سوک‌ او مجالس‌ متعددی‌ برگزار و در رثایش‌ اشعار بسیاری‌ سروده‌ شد (رجوع کنید به حرزالدین‌، ج‌ ۲، ص‌۱۳۰؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۴، ص‌ ۱۳۵۱). حاشیه‌ بر عروهالوثقی‌ از آثار اوست‌ (همانجاها).

۶) شیخ‌حسن‌ ، معروف‌ به‌ حسن‌ صغیر، کوچک‌ترین‌ فرزند صاحب‌ جواهر. وی‌ در ۱۲۶۴ یا ۱۲۶۵ یا ۱۲۶۶ (مقارن‌ با وفات‌ پدرش‌) در نجف‌ به‌ دنیا آمد ( رجوع کنید به حرزالدین‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۴۷؛ آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۴؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۱، ص‌ ۳۹۳) و تحت‌ سرپرستی‌ برادرزاده‌اش‌، شیخ‌ علی‌بن‌ محمد جواهری‌، قرار گرفت‌ (آل‌محبوبه‌، همانجا). او پس‌ از گذراندن‌ دروس‌ مقدماتی‌، مدارج‌ عالی‌ فقه‌ و اصول‌ را نزد استادان‌ آن‌ روزگار سپری‌ کرد (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۵؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، همانجا؛ عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۷)، اما بیشترین‌ بهره‌ را از محضر حاج‌ آقارضا همدانی‌ برد و از نزدیکان‌ او به‌ شمار می‌آمد (آل‌محبوبه‌، همانجا).

شیخ‌ حسن‌ سپس‌ به‌ تدریس‌ پرداخت‌ و شاگردانی‌ را تربیت‌ کرد. وی‌ در ۱۳۰۶ ش‌ در نجف‌ وفات‌ یافت‌ (حرزالدین‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۴۷؛ آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰۵). آثار او عبارت‌اند از: شرح‌ شرایع‌الاسلام‌ محقق‌ حلّی‌، و حاشیه‌ بر فرائدالاصول‌ شیخ‌مرتضی‌ انصاری‌، بر پایه تقریرات‌ درس‌ آخوند خراسانی‌ (آل‌محبوبه‌، همانجا). شیخ‌حسن‌ جواهری‌ سه‌ پسر داشت‌ به‌ نامهای‌ عبدالصاحب‌، محمدعلی‌ و جواد.

الف‌) عبدالصاحب‌ در ۱۳۰۰ در نجف‌ متولد شد. وی‌ به‌ تحصیل‌ علوم‌پرداخت‌ و بیشترین‌استفاده علمی‌ را از آقاضیاءالدین‌ عراقی‌ (متوفی‌ ۱۳۲۱ ش‌) برد و از شاگردان‌ خاص‌ و مقرِّر درس‌ او به‌شمار می‌رفت‌ (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۷؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۳، ص‌ ۱۱۲۸؛ آستان‌ قدس‌ رضوی‌. کتابخانه‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۲۶). وی‌ در تدریس‌ متون‌ درسی‌ فقه‌ و اصول‌ مهارت‌ داشت‌ (مشار، ج‌۳، ستون‌ ۸۵۸). سیدضیاءالدین‌بن‌ محمدعلی‌ بحرالعلوم‌ و جعفر آل‌محبوبه‌ از شاگردان‌ او بودند (بحرالعلوم‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۷۹؛ آل‌محبوبه‌، همانجا). عبدالصاحب‌ در ۱۳۱۲ ش‌ در نجف‌ درگذشت‌ (آل‌محبوبه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۸؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر، قسم‌ ۳، ص‌ ۱۱۲۹). آثار او عبارت‌اند از: شرحِ تبصره المتعلمین‌ علامه‌ حلّی‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه ، ج‌ ۱۳، ص‌ ۱۳۵)؛ الاشارات‌ و الدلائل‌ فی‌ ما تقدم‌ و تأخر من‌ الوسائل‌ ، در باره تعیین‌ مواردی‌ در کتاب‌ وسائل‌ الشیعه‌ که‌ شیخ‌ حرّعاملی‌ با تعابیر «تقدم‌» و «تأخر» و مانند اینها و بدون‌ ذکر نشانی‌ به‌ احادیث‌ هم‌مضمون‌ ارجاع‌ داده‌ است‌. این‌ کتاب‌ در ۱۳۵۶/ ۱۳۱۶ ش‌ چاپ‌ شد (آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه ، ج‌ ۲، ص‌ ۹۵؛ عواد، ۱۹۶۹، ج‌ ۲، ص‌۲۸۰؛ آستان‌ قدس‌ رضوی‌. کتابخانه‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۲۶ـ۲۲۷). تقریراتِ درس‌ آقاضیاءالدین‌ عراقی‌ در باره مباحث‌ الفاظ‌ و ادله عقلی‌، و حاشیه‌ بر بعضی‌ کتابهای‌ فقهی‌ نیز از دیگر آثار اوست‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌: نقباءالبشر ، قسم‌ ۳، ص‌ ۱۱۲۹).

ب‌) جواد (متوفی‌ قبل‌ از ۱۳۰۶ ش‌)، از عالمان‌ نیکوسیرت‌ به‌ شمار می‌رفت‌. پسرش‌، اسحاق‌، مدرّس‌ ریاضیات‌ بود (عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۱، ۵؛ امینی‌، ۱۳۸۵، ص‌ ۱۲۹).

پسر دیگر شیخ‌جواد، اسماعیل‌، نیز شماری‌ از رباعیات‌ خیام‌ را به‌ عربی‌ ترجمه‌ کرد (عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همان‌ مصاحبه‌).

از شرح‌ احوال‌ و سوانح‌ حیات‌ دو پسر دیگر صاحب‌ جواهر (ابراهیم‌ و موسی‌) و فرزندان‌ آنان‌ اطلاعی‌ در دست‌ نیست‌. تنها گفته‌ شده‌ است‌ که‌ شیخ‌جعفربن‌ باقربن‌ صادق‌، فرزند ابراهیم‌، از عالمان‌ خرمشهر بود و در زمان‌ حکومت‌ رضاشاه‌، به‌ سبب‌ انتقادات‌ بسیار از او، به‌ بروجرد تبعید شد و در ۱۳۵۰ در آنجا درگذشت‌ (عبدالحسین‌ جواهری‌، ص‌ ۷).

شیخ‌ عیسی‌ جواهری‌، فرزند شیخ‌ موسی‌، نیز از عالمان‌ بود. وی‌ در نجف‌ متولد شد. در جوانی‌ به‌ ایران‌ آمد و در کرمانشاه‌ سکونت‌ گزید. عیسی‌ جواهری‌ در ۱۳۰۷ ش‌ در کرمانشاه‌ وفات‌ یافت‌ و در مقبره خانوادگی‌ در نجف‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شد (عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، همان‌ مصاحبه‌).



منابع‌:
(۱) آستان‌ قدس‌ رضوی‌. کتابخانه‌، فهرست‌ کتابخانه آستانه‌ قدس‌ رضوی‌ ، ج‌ ۵، مشهد ۱۳۲۹ ش‌؛
(۲) محمدمحسن‌ آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه الی‌ تصانیف‌ الشیعه ، چاپ‌ علی‌نقی‌ منزوی‌ و احمد منزوی‌، بیروت‌ ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۳) همو، طبقات‌ اعلام‌ الشیعه: الکرام‌ البرره ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۴) همان‌: نقباء البشر فی‌ القرن‌ الرابع‌ عشر ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۵) جعفربن‌ باقر آل‌محبوبه‌، ماضی‌ النجف‌ و حاضرها ، بیروت‌ ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶؛
(۶) حسن‌ اسدی‌، ثوره النجف‌ علی‌ الانگلیز، او، الشراره الاولی‌ لثوره العشرین‌، بغداد ۱۹۷۵؛
(۷) حسن‌ امین‌، مستدرکات‌ اعیان‌ الشیعه ، بیروت‌ ۱۴۰۸ـ ۱۴۱۶/۱۹۸۷ـ۱۹۹۶؛
(۸) محسن‌امین‌؛
(۹) محمدهادی‌ امینی‌، معجم‌المطبوعات‌ النجفیه: منذ دخول‌ الطباعه الی‌ نجف‌ حتی‌ الان‌، نجف‌ ۱۳۸۵/ ۱۹۶۶؛
(۱۰) همو، معجم‌ رجال‌ الفکر و الادب‌ فی‌ النجف‌ خلال‌ الف‌ عام‌ ، نجف‌ ۱۴۱۳/۱۹۹۲؛
(۱۱) مرتضی‌ انصاری‌، زندگانی‌ و شخصیت‌ شیخ‌ انصاری‌ قدس‌سره‌ ، قم‌ ۱۳۷۳ ش‌؛
(۱۲) ناصرالدین‌ انصاری‌ قمی‌، «درگذشت‌ آیت‌اللّه‌ حاج‌شیخ‌ علی‌ جواهری‌»، آینه پژوهش‌، سال‌ ۶، ش‌ ۱ (فروردین‌ و اردیبهشت‌ ۱۳۷۴)؛
(۱۳) محمدمهدی‌بن‌ مرتضی‌ بحرالعلوم‌، رجال‌ السید بحرالعلوم‌، المعروف‌ بالفوائد الرجالیه، چاپ‌ محمدصادق‌ بحرالعلوم‌ و حسین‌ بحرالعلوم‌، تهران‌ ۱۳۶۳ ش‌؛
(۱۴) کامل‌ سلمان‌ جبوری‌، النجف‌ الاشرف‌ و حرکه الجهاد: عام‌ ۱۳۳۲ـ۱۳۳۳ ه / ۱۹۱۴ م‌ ، بیروت‌ ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۱۵) عبدالحسین‌ جواهرکلام‌، تربت‌ پاکان‌ قم‌ ، قم‌ ۱۳۸۲ـ ۱۳۸۳ش‌؛
(۱۶) عبدالعزیز جواهرکلام‌، کتابخانهای‌ ایران‌: از ماقبل‌ از اسلام‌ تا عصر حاضر ، تهران‌ ۱۳۱۱ ش‌؛
(۱۷) عبدالحسین‌ جواهری‌، «النجم‌ الزاهر فی‌ اعلام‌ آل‌الجواهر»، (جزوه‌ تکثیر شده‌)؛
(۱۸) محسن‌ جواهری‌، الفرائد الغوالی‌ علی‌ شواهد الامالی السیدالمرتضی‌ ، ج‌ ۱، چاپ‌ محمدحسن‌ جواهری‌، نجف‌: مطبعه الا´داب‌، [بی‌تا.]؛
(۱۹) عبدالهادی‌ حائری‌، تشیع‌ و مشروطیت‌ در ایران‌ و نقش‌ ایرانیان‌ مقیم‌ عراق‌ ، تهران‌ ۱۳۶۴ ش‌؛
(۲۰) محمد حرزالدین‌، معارف‌ الرجال‌ فی‌ تراجم‌ العلماء و الادباء ، قم‌ ۱۴۰۵؛
(۲۱) علی‌ خاقانی‌، شعراء الغری‌ ، نجف‌ ۱۳۷۳/۱۹۵۴، چاپ‌ افست‌ قم‌ ۱۴۰۸؛
(۲۲) کورکیس‌ عواد، الذخائر الشرقیه ، چاپ‌ جلیل‌ عطیه‌، بیروت‌ ۱۹۹۹؛
(۲۳) همو، معجم‌ المؤلفین‌ العراقیین‌ فی‌ القرنین‌ التاسع‌ عشر و العشرین‌، بغداد ۱۹۶۹؛
(۲۴) محمد غروی‌، مع‌ علماء النجف‌ الاشرف، بیروت‌ ۱۴۲۰/۱۹۹۹؛
(۲۵) عبداللّه‌ مامقانی‌، مخزن‌ المعانی‌ فی‌ ترجمه المحقق‌ المامقانی‌، چاپ‌ محمدرضا مامقانی‌، قم‌ ۱۴۲۳؛
(۲۶) شهاب‌الدین‌ مرعشی‌ نجفی‌، الاجازه الکبیره، او، الطریق‌ و المحجّه لثمره المهجه ، اعداد و تنظیم‌ محمد سمامی‌ حائری‌، قم‌ ۱۴۱۴؛
(۲۷) خانبابا مشار، مؤلفین‌ کتب‌ چاپی‌ فارسی‌ و عربی‌ ، تهران‌ ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش‌.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۱ 

زندگینامه عبدالمَلِک‌ جُوَینی‌(متکلم‌ بزرگ‌ اشعری‌)

 عبدالمَلِک‌ بن‌ عبداللّه‌بن‌ یوسف‌بن‌ محمدبن‌ حَیویه، مشهور به‌ امام‌ الحرمین‌ و ملقب‌ به‌ ضیاءالدین‌، کنیه‌اش‌ ابوالمعالی‌ متکلم‌ بزرگ‌ اشعری‌ و فقیه‌ و اصولی‌ شافعی‌.

جوینی‌ در ۱۸ محرّم‌ ۴۱۹ به‌ دنیا آمد (ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۶۹؛ سبکی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۶۸). زادگاهش‌ دقیقاً مشخص‌ نیست‌، ابوالفداء در تقویم‌البلدان‌ (ص‌ ۴۵۱)، او را به‌ آزادور (از توابع‌ جوین‌) نسبت‌ داده‌ است‌. بروکلمان‌، ظاهراً به‌ قرینه یکی‌ دانستن‌ محل‌ تولد و مرگ‌ او، قریه بُشتَنِقان‌ را زادگاه‌ وی‌ دانسته‌ است‌ (رجوع کنید به د. اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، ذیل‌ مادّه‌).

جوینی‌ نزد پدرش‌ به‌ تعلم‌ پرداخت‌ (سبکی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۷۳؛ ابن‌عماد، ج‌ ۳، ص‌ ۲۶۱ـ۲۶۲). نزد ابوالقاسم‌ اسکافی‌ اسفراینی‌، که‌ با دو واسطه‌ شاگرد ابوالحسن‌ اشعری‌ بود (ابن‌عساکر، ص‌ ۲۱۴؛ سبکی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۷۵)، کلام‌ و اصول‌ فقه‌ آموخت‌ و در همان‌ اوان‌ بر آرای‌ کلامی‌ او تعلیق‌ نوشت‌ (سبکی‌، همانجا).

همچنین‌ علوم‌ قرآنی‌ را نزد ابوعبداللّه‌ خبازی‌، از استادان‌ معروف‌ قرآن‌، فراگرفت‌ (همانجا). جوینی‌ از پدرش‌ و نیز از ابوحسان‌ محمد مُزَکّی‌، ابوسعد عبدالرحمان‌بن‌ حَمْدان‌ نَضرَوی‌، ابوالحسن‌ علی‌بن‌ محمد طِرازی‌، ابوسعد محمدبن‌ علی‌ صفار و ابونصر منصوربن‌ رامِش‌ حدیث‌ شنید. او از ابونعیم‌ حافظ‌ اصفهانی‌ اجازه روایت‌ حدیث‌ داشت‌. کسانی‌ چون‌ ابوعبداللّه‌ فُراوی‌، زاهربن‌ طاهر شَحّامی‌ و اسماعیل‌بن‌ ابی‌صالح‌ مؤذِّن‌ از او روایت‌ کرده‌اند (ذهبی‌، ج‌ ۱۸، ص‌۴۷۰؛ سبکی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۷۱؛ ابن‌نجار، ج‌ ۱۶، ص‌ ۴۴).

وی‌ هنوز بیست‌ سال‌ نداشت‌ که‌ با فوت‌ پدر در ۴۳۸، به‌ تدریس‌ در مدرسه او پرداخت‌ و چندان‌ در مجالس‌ مناظره‌ طبع‌آزمایی‌ کرد تا قوّت‌ و فضل‌ او بر همه‌ آشکار شد (سبکی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۷۶)، اما این‌ آوازه‌ و تفوق‌ علمی‌ از ۴۴۵ به‌ افول‌ گرایید. در آن‌ سال‌ در پی‌ دستور عمیدالملک‌ کُندُری‌، وزیر طغرل‌بیگ‌ سلجوقی‌، مبنی‌ بر لعن‌ رافضه‌ و اشاعره‌ در منابر خراسان‌، برخی‌ علما از جمله‌ جوینی‌ سخت‌ به‌ محنت‌ افتادند (رجوع کنید به ابن‌عساکر، همانجا؛ ابن‌اثیر، ج‌۱۰، ص‌ ۳۳؛ سبکی‌، همانجا).

دورانِ سختِ جوینی‌ حدود یازده‌ سال‌ به‌ طول‌ انجامید. وی‌ بخشی‌ از این‌ مدت‌ را در بغداد به‌ مناظره‌ با علما گذراند (ابن‌عساکر، همانجا). همچنین‌ چهار سال‌، از ۴۵۱ تا ۴۵۴، در مکه‌ و مدینه‌ مجاور شد و به‌ تدریس‌ و فتوا و جمع‌ کردن‌ آرای‌ مذاهب‌ پرداخت‌ و لقب‌ امام‌الحرمین‌ از همین‌رو بر او اطلاق‌ شده‌ است‌ (ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۶۸؛ ابن‌عماد، ج‌ ۳، ص‌ ۳۵۹). با بر سر کار آمدن‌ الب‌ارسلان‌ سلجوقی‌ (حک : ۴۵۵ـ۴۶۵) و وزارت‌ خواجه‌ نظام‌الملک‌، اوضاع‌ دگرگون‌ شد و جوینی‌ در ۴۵۵ یا کمی‌ بعد از آن‌ به‌ نیشابور بازگشت‌.

خواجه‌ مدرسه نظامیه نیشابور را برای‌ او بنیان‌ گذارد (ابن‌عساکر، همانجا) و او بیست‌ سال‌، تا آخر عمر، در این‌ مدرسه‌ تدریس‌ کرد. آوازه علمی‌ جوینی‌ چنان‌ بود که‌ از خراسان‌ و جرجان‌ و عراق‌، طالبان‌ دانش‌ به‌ نیشابور می‌آمدند و در حوزه درسی‌ او حدود سیصد تن‌، از جمله‌ گروهی‌ از بزرگان‌ و دانشمندان‌، حاضر می‌شدند (سبکی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۷۱ـ۱۷۳). به‌ نوشته برخی‌ منابع‌، او در هنگام‌ مرگ‌، بالغ‌ بر چهارصد شاگرد داشت‌ (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ص‌ ۲۱۸؛ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۷۰).

از بزرگان‌ همعصرش‌،

ابواسحاق‌ شیرازی‌ او را «امام‌ امامان‌» (ابن‌جوزی‌، ج‌ ۱۶، ص‌ ۲۴۵)، «نزهت‌ روزگار» (سبکی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۷۲) و شیخ‌الاسلام‌ صابونی‌ «قرهالعین‌ اسلام‌» (همان‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۷۳) خوانده‌اند. او زعامت‌ شافعیان‌ و تولیت‌ اوقاف‌ را نیز برعهده‌ داشت‌ (ابن‌عساکر، ص‌ ۲۱۵) و در ۲۵ ربیع‌الا´خر ۴۷۸ در بشتنقان‌، در نزدیکی‌ نیشابور، که‌ روزهای‌ آخر عمر خود را به‌ علت‌ بیماری‌ در آنجا می‌گذراند، درگذشت‌ و در نیشابور به‌ خاک‌ سپرده‌ شد (ابن‌عساکر، ص‌ ۲۱۷؛ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۶۹؛سبکی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۸۱).

جوینی‌ روش‌ تدریس‌ نخبه‌پرورانه‌ای‌ داشت‌، به‌ گونه‌ای‌ که‌ شاگردان‌ گزیده او در تمامی‌ اوقات‌ روز و شب‌ فرصت‌ داشتند با استاد در هر مسئله‌ای‌ گفتگو کنند و او با گشاده‌رویی‌ و سعه صدر، به‌ بررسی‌ عقلی‌ و تحلیل‌ مسائل‌ اعتقادی‌ و برانگیختن‌ شوق‌ تأمل‌ و تحقیق‌ در مسائل‌ ایمانی‌، حتی‌ در گفتگوهای‌ عام‌، می‌پرداخت‌ (رجوع کنید به سبکی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۷۷ـ۱۷۹).

ادعا شده‌ است‌ که‌ در آخرین‌ لحظات‌ زندگی‌ از این‌ کار خود اظهار پشیمانی‌ کرد (رجوع کنید به ابن ‌جوزی‌، ج‌ ۱۶، ص‌ ۲۴۵؛برای‌ نقد این‌ دعوی‌ رجوع کنید به سبکی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۸۵ـ۱۸۷). وی‌ تا پایان‌ زندگی‌ شوقِ آموختن‌ داشت‌، به‌ گونه‌ای‌ که‌ در سالهای‌ آخر عمر، عالمی‌ نحوی‌ را که‌ به‌ نیشابور آمده‌ بود هر روز به‌ خانه‌ می‌برد و نزد او ادبیات‌ می‌خواند (سبکی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۷۹).

در مقام‌ علمی‌ و استادی‌ او همین‌ بس‌ که‌ ابوحامد غزالی‌ * عمدتاً پرورده حوزه درسی‌ او بود (ابن‌عساکر، ص‌ ۲۲۳؛سبکی‌، ج‌ ۶، ص‌ ۱۹۶). با وجود فضای‌ تعقل‌ و نظرورزی‌ در حوزه درسی‌ جوینی‌، که‌ در درس‌ کلام‌، خلاف‌ و بررسی‌ استدلالی‌ آرای‌ مذهب‌ فقهی‌ و نیز در مناظرات‌ علمی‌ وی‌ با بزرگان‌ دوره خود جلوه‌ داشت‌ (رجوع کنید به سبکی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۷۱، ۱۷۶ـ۱۷۷)، علاقه‌ به‌ عوالم‌ معنوی‌ و موضع‌ مساعد نسبت‌ به‌ تصوف‌ هم‌ در او به‌ چشم‌ می‌خورد (رجوع کنید به همان‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۸۰، ۱۸۹) و این‌ عجیب‌ نیست‌ چون‌ جوینی‌ به‌ خانواده‌ای‌ تعلق‌ داشت‌ که‌ بعضاً صوفی‌ بودند (رجوع کنید به یاقوت‌ حموی‌، ذیل‌ «جوین‌»). خود او گاه‌ وقتی‌ از زهد و احوال‌ صوفیان‌ سخن‌ می‌گفت‌ مخاطبان‌ را به‌ رقت‌ می‌آورد (رجوع کنید به سبکی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۸۰).

آثار

جوینی‌ در فقه‌، اصول‌ فقه‌ و کلام‌ آثار فراوانی‌ به‌ جای‌ گذاشت‌. مهم‌ترین‌ اثر او در علم‌ اصول‌، کتاب‌ الورقات‌ فی‌ اصول‌ الفقه‌ ، بارها چاپ‌ شده‌ است‌، از جمله‌ در ضمن‌ مجموع‌ متون‌ اصولیه لاشهر مشاهیر علماء المذاهب‌ الاربعه در دمشق‌ (بدون‌ تاریخ‌) و همچنین‌ در حاشیه کتاب‌ شرح‌ تنقیح‌ الفصول‌ فی‌ الاصول‌ احمدبن‌ ادریس‌ قَرافی‌، که‌ در ۱۳۰۶ در قاهره‌ منتشر شده‌ است‌. لئون‌ برشه‌ این‌ کتاب‌ را به‌ فرانسه‌ برگرداند و در ۱۳۰۹ ش‌/ ۱۹۳۰ در تونس‌ منتشر کرد.

تا قرن‌ یازدهم‌ شرحها و منظومه‌های‌ فراوانی‌ در باره این‌ کتاب‌ به‌ نگارش‌ در آمد، از جمله‌ ارشاد الفحول‌ سعدالدین‌ تفتازانی‌ (متوفی‌ ۷۹۱)، شرحهای‌ جلال‌الدین‌ محمدبن‌ احمد مَحَلّی‌ (متوفی‌ ۸۶۴) و محمدبن‌ محمدبن‌ عبدالرحمان‌ (ابن‌امام‌ الکاملیه‌، متوفی‌ ۸۷۴). روش‌ او در اصول‌ فقه‌ به‌ بهترین‌ وجه‌ در کتاب‌ البرهان‌ فی‌ اصول‌ الفقه‌ آمده‌ است‌. بر اساس‌ این‌ کتاب‌ می‌توان‌ گفت‌ او احتمالاً نخستین‌ کسی‌ است‌ که‌ علاقه‌ به‌ طراحی‌ یک‌ نظام‌ اصول‌ فقه‌ در پایه مذهب‌ اشعری‌ داشته‌ است‌ ( د. اسلام‌ ، همانجا؛نیز رجوع کنید به فاخوری‌ و جر، ج‌ ۱، ص‌ ۱۸۷). پیچیدگی‌ و دیریابی‌ مطالب‌ کتاب‌ باعث‌ شده‌ است‌ سبکی‌ (ج‌ ۵، ص‌ ۱۹۲) آن‌ را «لُغز[= معمای‌] الامه» بنامد. ابن‌خلدون‌ (ج‌۱: مقدمه‌، ص‌۵۷۶) این‌ کتاب‌ را در کنار المستصفی‌، کتاب‌ اصولی غزالی‌، از بهترین‌ کتابهای‌ اصولی‌ می‌داند که‌ متکلمان‌ نوشته‌اند.

مهم‌ترین‌ کتاب‌ فقهی‌ جوینی‌ نهایه المطلب‌ فی‌ درایه المذهب‌ است‌ که‌ از کتابهای‌ مهم‌ فقه‌ شافعی‌ نیز به‌شمار می‌آید. دیگر آثار فقهی‌ جوینی‌ اینهاست‌:

مُغیثُ الخلق‌ فی‌ بیان‌ الاحق‌ ، در ترجیح‌ آرای‌ شافعی‌ بر دیگر مذاهب‌؛
الدُرَّه المضیئه فی‌ ما وقع‌ فیه‌ الاختلاف‌ بین‌ الشافعیه و الحنفیه؛
کتاب‌ الفروق‌؛
رساله فی‌ التقلید و الاجتهاد؛

رساله فی‌ الفقه.

همچنین‌ الاسالیب‌ فی‌ الخلافیات، در باره اختلاف‌ حنفیان‌ و شافعیان‌ و الکافیه فی‌الجدل‌ از آثار وی‌ است‌ (رجوع کنید به حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۱، ستون‌ ۷۵). الغیاثی‌ یا غیاث‌الامم‌ فی‌ التیاث‌ الظُلَم‌ را جوینی‌ برای‌ خواجه‌نظام‌الملک‌ نوشت‌ و در آن‌ در پی‌ گردآوری‌ «احکام‌اللّه‌ فی‌ الزعامه» (رجوع کنید به جوینی‌، ۱۴۰۱، ص‌ ۱۴) و ارائه اثری‌ مشابه‌ الاحکام‌ السلطانیه ابوالحسن‌ ماوردی‌ (متوفی‌ ۴۵۰) بود. در این‌ کتاب‌ او احکام‌ الاهی‌ را به‌ دو بخش‌ تقسیم‌ کرده‌ است‌: احکام‌ رهبران‌ و صاحبان‌ امر، احکام‌ مکلفان‌ مستقل‌ از امر و نهی‌ رهبران‌.

سپس‌ در سه‌ بخش‌ به‌ مباحث‌ پرداخته‌ است‌: در امامت‌ و ابواب‌ آن‌، در حالتِ نبودِ رهبران‌، در حالتِ نبودِ اهل‌ اجتهاد و شریعت‌ (رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۱۹). مباحث‌ این‌ کتاب‌ به‌ فقه‌ محدود نشده‌ بلکه‌ بعضاً مبحث‌ حکومت‌ را نیز وارد حوزه علم‌ کلام‌ کرده‌ است‌ و احتمالاً اثر ماوردی‌ در آن‌ به‌ این‌ سبب‌ سطحی‌ و ناقص‌ خوانده‌ شده‌ (رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۱۴۱ـ۱۴۲) که‌ فاقد نگرش‌ کلامی‌ بوده‌ است‌. به‌ گفته ابن‌خلدون‌ (ج‌ ۱: مقدمه‌ ، ص‌ ۵۷۲) جوینی‌ در زمینه علم‌ فرایض‌ نیز تألیفاتی‌ بر اساس‌ مذهب‌ شافعی‌ داشته‌ است‌.

به‌ نظر تاج‌الدین‌ سبکی‌ (ج‌ ۵، ص‌ ۱۹۲) انتقادهای‌ جوینی‌ از اشعری‌ و مالک‌، مانع‌ از گسترش‌ و رواج‌ آثار فقهی‌ او، به‌ خصوص‌ در میان‌ مالکیان‌، شد.

جوینی‌ در حوزه علم‌ کلام‌ هم‌ آثار مهمی‌ تألیف‌ کرده‌ است‌. نوشته‌های‌ کلامی‌ او معرف‌ دوره انتقال‌ از مرحله متقدم‌ کلام‌ اشعری‌ به‌ مرحله متأخر آن‌ است‌ (جوینی‌، ۱۳۶۰ ش‌، مقدمه فرانک‌، ص‌ چهار). کتاب‌ مهم‌ و ممتاز کلامی‌ او، الشامل‌ فی‌ اصول‌ الدین‌ *و کتاب‌ کلامی‌ دیگرش‌ الارشاد* الی‌ قواطع‌ الادله فی‌ اصول‌ الاعتقاد است‌ که‌ بسیاری‌ آن‌ را شرح‌ کرده‌اند. ابن‌رشد در الکشف‌ عن‌ مناهج‌ الادله، که‌ به‌ نقد متکلمان‌ اختصاص‌ دارد، آرای‌ جوینی‌ را با استناد به‌ الارشاد نقد کرده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ص‌ ۱۵۶، نیز رجوع کنید به همان‌، مقدمه جابری‌، ص‌ ۶۶ ـ۶۷، که‌ میان‌ نام‌ دو کتاب‌ جوینی‌ و ابن‌رشد نیز تناظر می‌بیند).

لُمَع‌الادله فی‌ قواعد عقاید اهل‌السنه، مختصر فی‌ اصول‌الدین، العقیده النظامیه فی‌ التوراه و الانجیل‌ از دیگر کتابهای کلامی‌ جوینی‌ است‌ (برای‌ فهرست‌ آثار جوینی‌ رجوع کنید به سبکی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۷۱ـ۱۷۲؛حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۱، ستون‌ ۲۵۳، ۳۷۷، ۳۸۰، ۴۴۳؛بدوی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۶۸۸ـ ۶۹۸).

جوینی‌ در نقش‌ اندیشمند و استاد کلام‌، بر اندیشه اسلامی‌ اثر گذاشت‌. با جوینی‌ و شاگرد او، غزالی‌، نظام‌ کلامی‌ اشعری‌، دست‌کم‌ در شرق‌ جهان‌ اسلام‌، مورد اقبال‌ گسترده عموم‌ قرار گرفت‌. او را نمی‌توان‌ متفکری‌ مبتکر دانست‌؛وی‌ بیشتر تحت‌ تأثیر ابوبکر باقلانی‌ * ، ابوالحسن‌ اشعری‌ * و ابواسحاق‌ اسفراینی *بود. خود او هم‌ مدعی‌ طرح‌ آرای‌ جدید نبود و عمدتاً به‌ پروردن‌ و بسط‌ مفاهیم‌ و روشهای‌ موجود در کلام‌ اشعری‌ یا دفاع‌ از آنها در مقابل‌ شیوخ‌ معتزله‌ می‌پرداخت‌. شاهد این‌ مدعا آنکه‌ در کتاب‌ تحقیقی‌ و استدلالی‌تر خود، الشامل‌، جز موارد اندکی‌، ادعای‌ نوآوری‌ ندارد. کتابهای‌ الارشاد، لمع‌الادله و العقیده النظامیه نیز عمدتاً توصیفی‌ و گزارش‌گونه‌اند. عناوین‌ و فهرست‌ مطالب‌ آثار کلامی‌ او نیز عمدتاً همان‌ رئوس‌ مسائل‌ کلامی‌ است‌ که‌ از ربع‌ آخر قرن‌ چهارم‌ معمول‌ بوده‌ است‌ (بدوی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۷۰۶، ۷۴۸).

ابن‌خلدون‌، که‌ مبدع‌ تمایز نهادن‌ میان‌ مقطع‌ مقدّم‌ و متأخر کلام‌ اشعری‌ است‌، جوینی‌ و کتاب‌ الارشاد او را نمونه اعلای‌ طریقت‌ متقدم‌ می‌خواند. باور به‌ جوهر فرد، خلا، عدم‌ قیام‌ عرض‌ به‌ عرض‌، عدم‌ بقای‌ عرض‌ در دو زمان‌ در کنار اصل‌ باطل‌ شدن‌ مدلول‌ به‌ بطلان‌ دلیل‌، از جمله‌ شاخصه‌های‌ کلامی‌ این‌ دوره‌ است‌ که‌ باقلانی‌ و جوینی‌ شخصیتهای‌ بارز آن‌ می‌باشند (رجوع کنید به ابن‌خلدون‌، ج‌ ۱: مقدمه‌ ، ص‌ ۵۸۹). جوینی‌ در مرز طریقه متقدمان‌ و متأخران‌ قرار دارد و در واقع‌ طلایه‌دار شیوه متأخران‌ است‌ (رجوع کنید به جوینی‌، ۱۳۶۹، مقدمه‌، ص‌ ف‌ ـ ص‌) که‌ غزالی‌ آن‌ را پایه‌گذاری‌ کرد (ابن‌خلدون‌، ج‌ ۱: مقدمه، ص‌۵۹۰) و در آثار افرادی‌ چون‌ شهرستانی‌، فخررازی‌، عضدالدین‌ ایجی‌، سعدالدین‌ تفتازانی‌ و جرجانی‌ ادامه‌ یافت‌. اگر خصوصیت‌ کلام‌ دوره جدید را اهتمام‌ به‌ قیاس‌ ارسطویی‌ (سه‌ حدی‌) در مقابل‌ استدلال‌ تمثیلی‌ (دو حدی‌)، توجه‌ به‌ مباحث‌ معرفت‌شناختی‌ و نظریه احوال‌ و نیز عنایت‌ به‌ مباحث‌ فلسفی‌ به‌ویژه‌ اصل‌ علیت‌ بدانیم‌، می‌توان‌ جوینی‌ را در این‌ مسیر پیشگام‌ خواند ( د. اسلام، چاپ‌ دوم‌، ج‌ ۳، ص ۱۱۴۶؛نیز رجوع کنید به ولفسون‌، ص‌ ۱۵ـ۱۶).

پس‌ از جوینی‌، به‌ویژه‌ از زمان‌ فخررازی‌، سه‌ امر وارد کلام‌ شد:

۱) جوینی‌ به‌ عنوان‌ پیش‌گفتار در ابتدای‌ الشامل‌ و الارشاد، ملاحظاتی‌ مقدماتی‌ در باره «نظر» آورده‌ است‌ (رجوع کنید به جوینی‌،۱۳۶۰ش‌، ص‌۳ـ۱۹؛همو، ۱۳۶۹، ص‌۳ـ۱۱) که‌ این‌ پیش‌درآمدها بعدها به‌ تعریف‌ حقیقت‌ کلام‌ در الاقتصاد غزالی‌، یا به‌ شرح‌ اصول‌ منطق‌ و طبیعیات‌ و هستی‌شناسی‌ در شرح‌ المواقف‌ جرجانی‌ تعمیم‌ یافت‌. جوینی‌ نظر را چنین‌ تعریف‌ کرده‌ است‌: تفکری‌ که‌ متفکر از خلال‌ آن‌ به‌ دنبال‌ علم‌ و قطع‌ یا ظن‌ غالب‌ است‌ (رجوع کنید به ۱۳۶۰ ش‌، ص‌ ۴). جوینی‌ بر خلاف‌ معتزله‌ و دیدگاه‌ «تولد» آنها (همان‌، ص‌۱۰) و نیز بر خلاف‌ رأی‌ فلاسفه‌ در استنتاجِ ضروری نتیجه‌ از مقدمات‌، که‌ نظر را موجب‌ علم‌ می‌دانند (همان‌، ص‌ ۱۱)، معتقد است‌ نظر تنها بر اساس‌ عادت‌ و اراده الاهی‌ منتِجِ معرفت‌ خواهد شد (رجوع کنید به ۱۳۶۹، ص‌ ۱۴). وی‌ همچنین‌ از استدلال‌ معتبر و نامعتبر و شرایط‌ آنها بحث‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به ۱۳۶۰ ش‌، ص‌ ۱۸ـ۱۹).

۲) جوینی‌ الاهیات‌ به‌معنای‌ مباحث‌ عقلی‌ در باره خدا و صفات‌ او (البته‌ بر مبنای‌ کتاب‌ الاهی‌) و سمعیات‌ به‌ معنای‌ مباحث‌ نقلی‌ را تفکیک‌ کرده‌ است‌. بخشهای‌ فلسفی‌ و الاهیات‌ را تحت‌ عنوان‌ عقلیات‌ طبقه‌بندی‌ کرده‌ و در مبحث‌ سمعیات‌، به‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر، اجل‌، رزق‌، معاد، اسماء و احکام‌ (مسئله ایمان‌) و امامت‌ پرداخته‌ است‌ (رجوع کنید به همو، ۱۳۶۹، ص‌ ۳۵۸ـ۴۳۴). وی‌ نبوت‌ را عامل‌ پیوند میان‌ الاهیات‌ و سمعیات‌ دانسته‌ است‌ (رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۳۰۲ـ۳۵۷).

۳) جوینی‌ میان‌ آنچه‌ در خدا ضروری‌ است‌ (وجود و صفات‌ حق‌؛رجوع کنید به همان‌، ص ۳۰)، آنچه‌ برای‌ خدا ممکن‌ است‌ (رؤیت‌پذیری‌، خلق‌ افعال‌ بشری‌، عقاب‌ و عفو، نبوت‌) و آنچه‌ برای‌ خدا ممتنع‌ است‌ (اضداد اوصاف‌ خداوند؛رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۳۹) تمایز گذاشته‌ است‌. البته‌ ملحقات‌ و تفکیکهای‌ یاد شده‌ اغلب‌ در هم‌ می‌آمیزند. جوینی‌، با تأکیدبر تقسیم‌ سه‌گانه واجب‌ و ممکن‌ و ممتنع‌، نبوت‌ و خلق‌ اعمال‌ را در بخشِ «آنچه‌ بر خداوند جایز است‌» قرار می‌دهد و «سمعیات‌» را بر دیگر بخشهای‌ نقلی‌ اطلاق‌ می‌کند.

در موارد یاد شده‌ و مبانی‌ تفکیکها، به‌ روشنی‌ می‌توان‌ تأثیر فلسفه‌ را دید. مشخص‌ است‌ که‌ الاهیات‌، به‌ عنوان‌ اصطلاح‌، از فلاسفه‌ گرفته‌ شده‌ است‌. تقسیم‌بندی‌ مباحث‌ در باره اوصاف‌ و احوال‌ و افعال‌ خدا بر پایه مفاهیم‌ وجوب‌ و امکان‌ و امتناع‌ نیز از همین‌ نوع‌ می‌باشد. او از مفهوم‌ وجوب‌ و امکان‌ در اثبات‌ خدا هم‌ سود برده‌ (رجوع کنید به همو، ۱۴۲۰، ص‌ ۱۱۶)، همچنان‌که‌ از صفتْنبودنِ وجود برای‌ خدا سخن‌ گفته‌، چون‌ وجود، نفسِ ذات‌ است‌ (رجوع کنید به همو، ۱۳۶۹، ص‌ ۳۱) و وجود، مشترک‌ معنوی‌ است‌ (رجوع کنید به همو، ۱۴۲۰، ص‌ ۱۵۱ ـ ۱۵۳).

همه اینها نشان‌دهنده آغاز اثرپذیری‌ متکلمان‌ از فلاسفه‌ای‌ همچون‌ ابن‌سیناست‌، هرچند تا زمان‌ غزالی‌ آشنایی‌ آنان‌ با فلسفه‌ چندان‌ جدّی‌ و با وقوف‌ کامل‌ نبود، به‌جز ابن‌حَزم‌ که‌ نظام‌مندتر به‌ شرح‌ و نقد آرای‌ فلاسفه‌ پرداخت(برای‌ اطلاع‌ بیشتر رجوع کنید به د. اسلام‌، همانجا). احتمالاً انتقاد خواجه‌ عبداللّه‌ انصاری‌، عارف‌ حنبلی‌مذهب‌ معاصر جوینی‌، در کتاب‌ ذم‌ الکلام‌ و اهله‌ متوجه‌ جوینی‌ و گرایش‌ خاص‌ او به‌ فلسفه‌ بوده‌ است‌. در ناتمامی فهم‌ جوینی‌ از آرای‌ فلاسفه‌ همین‌ بس‌ که‌ هیولا را همان‌ جوهر و صورت‌ را همان‌ عرض‌ دانسته‌ است‌ (رجوع کنید به جوینی‌، ۱۳۶۹، ص‌ ۲۳).

از معدود مواردی‌ که‌ جوینی‌ دعوی‌ نوآوری‌ داشته‌ برهان‌ حدوث‌ است‌ که‌ آن‌ را برای‌ اثبات‌ محال‌ بودن‌ حوادثِ بدون‌ آغاز و لزوم‌ تناهی‌ در زمان‌ اقامه‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به همو، ۱۴۲۰، ص‌ ۸۶)؛البته‌ دلیلی‌ مشابه‌ با همین‌ مضمون‌ در آثار کندی‌ و برخی‌ مشایخ‌ معتزله‌ وجود دارد (بدوی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۷۱۴). جوینی‌ (۱۴۲۰، همانجا) اقرار کرده‌ که‌ این‌ شیوه استدلال‌، طریقه‌ای‌ است‌ که‌ مشایخ‌ به‌ آن‌ اشاره‌ کرده‌اند. در واقع‌، او مدعی‌ ارائه تقریر جدیدی‌ از این‌ برهان‌ است‌.

جوینی‌ همچنین‌ از معدود متکلمان‌ اشعری‌ است‌ که‌ نظریه احوال‌ ابوهاشم‌ جُبّائی‌*را در اثبات‌ غیریت‌ صفات‌ و ذات‌ به‌ کار گرفته‌ است‌. بنا به‌ تعریف‌ جوینی‌ (۱۳۶۹، ص‌۸۰)، حالْصفتی‌ است‌ برای‌ موجودی‌ که‌ نه‌ به‌ وجود متصف‌ می‌شود نه‌ به‌ عدم‌. وی‌ با پذیرش‌ حال‌ به‌ این‌ معنا، توانست‌ حیات‌ و علم‌ و قدرت‌ و اراده قدیم‌ را برای‌ خدا ثابت‌ کند بدون‌ اینکه‌ در معرض‌ اتهام‌ تعدد قدما قرار گیرد. چون‌ صفات‌ الاهی‌ مصادیقی‌ از حال‌ هستند که‌ نه‌ به‌ وجود متصف‌ است‌ نه‌ به‌ عدم‌. به‌ این‌ ترتیب‌، جوینی‌ نظریه احوال‌ را، که‌ در میان‌ معتزله‌ صورتی‌ معتدل‌ از نفی‌ صفات‌ بود، به‌ صورت‌ روایتی‌ معتدل‌ از پذیرش‌ صفات‌ در آورد (ولفسون‌، ص‌ ۱۷۵ـ۱۷۶؛
نیز رجوع کنید به حال‌ *).

جوینی‌ با وضع‌ یک‌ اصطلاح‌ جدید، صفات‌ خدا را به‌ نفسی‌ و معنوی‌ تقسیم‌ کرده‌ است‌. صفت‌ نفسی‌، صفتی‌ است‌ که‌ لازم‌ ذات‌ شی‌ باشد و در عین‌ حال‌ معلَّل‌ به‌ عللی‌ که‌ قائم‌ به‌ موصوف‌ است‌، نباشد. به‌ عبارت‌ دیگر، صفت‌ نفسی‌، صفت‌ ذاتی‌ و برخاسته‌ از ذات‌، از آن‌ جهت‌ که‌ ذات‌ است‌، می‌باشد. مقصود از صفت‌ معنوی‌، حکمی‌ برای‌ موصوف‌ است‌ که‌ معلل‌ به‌ علتی‌ باشد که‌ به‌ ذات‌ موصوف‌ قیام‌ دارد، مثلاً «تحیز» صفتی‌ نفسی‌ برای‌ جوهر است‌ چون‌ صفت‌ ثبوتی‌ است‌ و لازمِ ذات‌ آن‌ است‌ و معلل‌ به‌ علتی‌ زائد بر ذات‌ جوهر نیست‌، اما «عالِم‌ بودن‌» معلل‌ به‌ علمی‌ است‌ که‌ قائم‌ به‌ عالم‌ است‌ و صفت‌ معنوی‌ است‌ (رجوع کنید به ۱۳۶۹، ص‌۳۰ـ۳۱). تعبیر صفت‌ نفسی‌ قبل‌ از جوینی‌ به‌کار نرفته‌ است‌ و متکلمانِ قبل‌ از او، به‌خصوص‌ معتزله‌، صفات‌ را به‌ دو نوع‌ صفات‌ ذات‌ و صفات‌ فعل‌ تقسیم‌ می‌کردند. صفات‌ نفسی جوینی‌ را می‌توان‌ متناظر با صفات‌ ذاتی‌ متکلمان‌ پیشین‌ دانست‌.

جوینی‌ برای‌ تلفیق‌ و هماهنگ‌ کردن‌ نظریه احوال‌ با نظریه صفات‌ خویش‌، صفات‌ نفسی‌ یا صفاتِ خودِ موضوع‌، همچون‌ «قدیم‌» (همان‌، ص‌ ۱۹) و «واحد» (همان‌، ص‌ ۵۲)، را با «احوال‌ بی‌علت‌» یا خواص‌ (همان‌، ص‌۸۰) انطباق‌ داده‌، اما صفات‌ معنوی‌ همچون‌ عالم‌، قادر، حی و مُرید (همان‌، ص‌ ۶۱) را «احوال‌ معلول‌» (همان‌، ص‌۸۰) نامیده‌ و علت‌ آنها را معنا خوانده‌ است‌.

در میان‌ اوصاف‌ الاهی‌، جوینی‌ اهتمام‌ ویژه‌ای‌ به‌ کلام‌ خدا داشته‌ است‌. هرچند بخش‌ مربوط‌ به‌ کلام‌ الاهی‌ در الشامل‌ به‌ دست‌ ما نرسیده‌، نظریه او را می‌توان‌ بر اساس‌ آنچه‌ در الارشاد آمده‌ است‌ به‌ این‌ نحو تقریر کرد: جوینی‌ بر کلام‌ نفسی‌، در مقابل‌ اصوات‌ و الفاظِ دالّ بر آن‌، تأکید دارد و آن‌ را جوهر و حقیقت‌ کلام‌ الاهی‌ می‌داند. بر این‌ پایه‌، کلام‌ عبارت‌ است‌ از قولِ قائم‌ به‌ نفس‌، که‌ عبارات‌ و اشارات‌ مصطلح‌ از آن‌ حکایت‌ می‌کند (رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۱۰۴). این‌ کلام‌ خدا بر پیامبران‌ «تنزیل‌» می‌شود، یعنی‌ جبرئیل‌ کلام‌ خدا را درک‌ کرده‌، آنگاه‌ به‌ زمین‌ فرود آمده‌ و آنچه‌ را که‌ فهمیده‌ به‌ پیامبر منتقل‌ کرده‌ است‌، بی‌آنکه‌ خودِ کلام‌ منتقل‌ شده‌ باشد (همان‌، ص‌ ۱۳۵)؛بنا براین‌، تنزیل‌، معنایی‌ است‌ نه‌ لفظی‌. این‌ نظریه‌ در مباحث‌ کلامی‌ پیش‌ از جوینی‌ سابقه‌ ندارد.



منابع‌:

(۱) ابن‌اثیر؛
(۲) ابن‌جوزی‌، المنتظم‌ فی‌ تاریخ‌الملوک‌ و الامم‌، چاپ‌ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی‌ عبدالقادر عطا، بیروت‌ ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۳) ابن‌خلدون‌؛
(۴) ابن‌خلّکان‌؛
(۵) ابن‌رشد، الکشف‌ عن‌ مناهج‌ الادله فی‌ عقائد المله، أو، نقد علم‌ الکلام‌ ضداً علی‌ الترسیم‌ الایدیولوجی‌ للعقیده و دفاعاً عن‌ العلم‌ و حریه الاختیار فی‌الفکر و الفعل‌ ، چاپ‌ محمد عابد جابری‌، بیروت‌ ۲۰۰۱؛
(۶) ابن‌عساکر، تبیین‌ کذب‌ المفتری‌ فیما نسب‌ الی‌ الامام‌ ابی‌الحسن‌ الاشعری‌، چاپ‌ محمدزاهد کوثری‌، [ قاهره( ۱۴۲۰/۱۹۹۹؛
(۷) ابن‌عماد؛
(۸) ابن‌نجار، ذیل‌ تاریخ‌ بغداد ، در احمدبن‌ علی‌ خطیب‌ بغدادی‌، تاریخ‌ بغداد، أو، مدینهالسلام‌ ، چاپ‌ مصطفی‌ عبدالقادر عطا، ج‌ ۱۶ـ۲۰، بیروت‌ ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۹) اسماعیل‌بن‌ علی‌ابوالفداء، کتاب‌ تقویم‌البلدان‌ ، چاپ‌ رنو و دسلان‌، پاریس‌ ۱۸۴۰؛
(۱۰) عبدالرحمان‌ بدوی‌، مذاهب‌الاسلامیین، ج‌ ۱، بیروت‌ ۱۹۸۳؛
(۱۱) عبدالملک‌بن‌ عبداللّه‌ جوینی‌، الشامل‌ فی‌ اصول‌الدین‌، بیروت‌ ۱۴۲۰/۱۹۹۹؛
(۱۲) همان‌، چاپ‌ ر. م‌. فرانک‌، تهران‌ ۱۳۶۰ ش‌؛
(۱۳) همو، الغیاثی‌: غیاث‌الامم‌ فی‌التیاث‌الظلم‌، چاپ‌ عبدالعظیم‌ دیب‌، )قطر] ۱۴۰۱؛
(۱۴) همو، کتاب‌ الارشاد الی‌ قواطع‌ الادله فی‌ اصول‌ الاعتقاد، چاپ‌ محمدیوسف‌ موسی‌ و علی‌ عبدالمنعم‌ عبدالحمید، مصر ۱۳۶۹/ ۱۹۵۰؛
(۱۵) حاجی‌خلیفه‌؛
(۱۶) ذهبی‌؛
(۱۷) عبدالوهاب‌بن‌ علی‌ سبکی‌، طبقات‌ الشافعیه الکبری‌ ، چاپ‌ محمود محمد طناحی‌ و عبدالفتاح‌ محمدحلو، قاهره‌ ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۱۸) حنا فاخوری‌ و خلیل‌جر، تاریخ‌ الفلسفه العربیه، بیروت‌ ۱۹۹۳؛
(۱۹) عبداللّه‌بن‌ اسعد یافعی‌، مرآه الجنان‌ و عبره الیقظان، بیروت‌ ۱۴۱۷/ ۱۹۹۷؛
(۲۰) یاقوت‌ حموی‌؛

(۲۱) EI 2 , svv. “Al-Dj uwayni, Abu’l-Ma ali” (by C. Brockelmann-[L. Gardet]), ” Ilm A l-kalam” (by L. Gardet);
(۲۲) Harry Austryn Wolfson, The philosophy of the kalam , Cambridge, Mass. 1976.

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۱ 

زندگینامه آیت الله سید نعمت‌اللّه‌ جزایری‌(۱۱۱۱-۱۰۵۰ ه ق)

فقیه‌، محدّث‌ و ادیب‌ امامی‌ قرن‌ یازدهم‌ و دوازدهم‌. وی‌ سرسلسله خاندان‌ مشهور علمی‌ و دینی‌ سادات‌ جزایری‌ بود که‌ سه‌ قرن‌ در منطقه خوزستان‌، به‌ویژه‌ شوشتر، خدمات‌ ارزنده‌ای‌ کردند ( رجوع کنید به اعتمادالسلطنه‌، ج‌ ۱، ص‌ ۷۰۳ـ ۷۰۵؛ محمد جزایری‌، ۱۳۹۷، ج‌ ۱، ص‌ ۲۲). نسب‌ آنها به‌ عبداللّه‌ بن‌ موسی‌ بن‌ جعفر، فرزند امام‌ کاظم‌ علیه‌السلام‌، می‌رسد ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، کتاب‌ تذکره شوشتر ، ص‌ ۷۵؛ اعرجی‌، ص‌ ۴۹۸ـ ۴۹۹).

بزرگ‌ترین‌ فرزندِ پسرِ سید نعمت‌اللّه‌، سید نورالدین‌ بود که‌ نسب‌ عموم‌ سادات‌ جزایری‌ به‌ وی‌ می‌رسد، از این‌رو آنان‌ به‌ سادات‌ نوریه‌ نیز مشهورند ( رجوع کنید به محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۳۵۵). برخی‌ از فرزندان‌ و اعقاب‌ وی‌ در شوشتر ماندند و برخی‌ در هند، نجف‌ و اماکن‌ دیگر ساکن‌ شدند. عبداللطیف‌ شوشتری‌ در تحفه ‌العالم‌ (ص‌ ۹۶ـ۱۶۲) و سیدمحمد جزایری‌ در کتاب‌ شجره مبارکه‌ شرح‌ حال‌ مفصّلی‌ از این‌ خاندان‌ آورده‌اند.

سید نعمت‌اللّه‌، به‌ نوشته خودش‌ (۱۴۰۴، ج‌ ۴، ص‌ ۳۰۲)، در ۱۰۵۰ در روستای‌ صَباغیه‌ از جزایر بصره‌، محلی‌ میان‌ دجله‌ و فرات‌، به‌دنیا آمد (همو، ۱۴۰۸، ج‌ ۱، مقدمه موسوی‌ جزائری‌، ص‌ ۱۵). در پنج‌ سالگی‌ به‌ مکتب‌ رفت‌ و قرآن‌ را ختم‌ کرد و قصاید و اشعار بسیاری‌ فراگرفت‌ (همو، ۱۴۰۴، ج‌ ۴، ص‌ ۳۰۳). سپس‌ به‌ آموختن‌ صرف‌ و نحو همت‌ گماشت‌ و برای‌ ادامه تحصیل‌ به‌ حُوَیزه‌ رفت‌ (همان‌، ج‌ ۴، ص‌ ۳۰۴). وی‌ (۱۴۰۴، ج‌ ۴، ص‌ ۳۰۴ـ ۳۰۶) روزهای‌ سخت‌ این‌ دوره‌ از زندگی‌ تحصیلی‌ خود را با نثری‌ زیبا و خواندنی‌ وصف‌ کرده‌ است‌.

سپس‌ به‌ همراه‌ برادرش‌ سیدنجم‌الدین‌، و عموزاده‌اش‌ سید عزیزاللّه‌، به‌ شیراز که‌ از مراکز علمی‌ آن‌ روزگار بود، عزیمت‌ کرد و در مدرسه منصوریه‌ اقامت‌ گزید ( رجوع کنید به همان‌، ج‌ ۴، ص‌ ۳۰۷؛ محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۲۸). سید نعمت‌اللّه‌ نه‌ سال‌ در شیراز اقامت‌ کرد و در این‌ مدت‌ به‌ تکمیل‌ دانش‌ خود در ادبیات‌، علوم‌ عقلی‌ و نقلی‌ پرداخت‌. در آنجا معیشت‌ چنان‌ بر او تنگ‌ آمد که‌ ناگزیر، به‌ درخواست‌ خانواده‌اش‌، به‌ زادگاهش‌ باز گشت‌ ( رجوع کنید به نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۴، ج‌ ۴، ص‌ ۳۰۹ـ ۳۱۲).

اشتیاق‌ به‌ تحصیل‌ موجب‌ سفر مجدد او به‌ شیراز شد، اما پس‌ از یک‌ ماه‌، به‌ علت‌ فوت‌ پدرش‌ و آتش‌ گرفتن‌ مدرسه منصوریه‌، به‌ اصفهان‌ رفت‌ و چهار سال‌ نزد علامه‌ محمدباقر مجلسی‌ (متوفی‌ ۱۱۱۰) به‌ تحصیل‌ حدیث‌ و علوم‌ شرعی‌ پرداخت‌ ( رجوع کنید به همان‌، ج‌ ۴، ص‌ ۳۱۲). میرزا تقی‌ دولت‌آبادی‌ در مجاورت‌ حمام‌ شیخ‌ بهایی‌ مدرسه‌ای‌ بنا کرد و وظیفه تدریس‌ در آن‌ را برعهده سیدنعمت‌اللّه‌ گذاشت‌. سیدنعمت‌اللّه‌ جزایری‌ هشت‌ سال‌ در این‌ مدرسه‌ به‌ تدریس‌ علوم‌ دینی‌، تألیف‌ و همکاری‌ با مجلسی‌ در تألیف‌ و تدوین‌ بحارالانوار مشغول‌ شد (عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۷۳؛ شوشتری‌، ص‌۱۰۰). پس‌ از آن‌، به‌ ضعف‌ بینایی‌ مبتلا گردید و برای‌ شفا و زیارت‌، از طریق‌ کرمانشاه‌ عازم‌ عتبات‌ عالیات‌ شد ( رجوع کنید به نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۴، ج‌ ۴، ص‌ ۳۱۳). در آنجا با چند تن‌ از عالمان‌ و فقیهان‌ ملاقات‌ کرد، سپس‌ به‌ زادگاهش‌، جزایر، بازگشت‌ و سه‌ ماه‌ در آنجا اقامت‌ کرد. سید نعمت‌اللّه‌ در همین‌ زمان‌ نوشتن‌ اثر عظیم‌ خود، شرح‌ تهذیب‌الاحکام‌ ( مقصود الانام‌ فی‌ شرح‌ تهذیب‌ الاحکام‌ )، را آغاز کرد ( رجوع کنید به همان‌، ج‌ ۴، ص‌ ۳۱۶ـ ۳۱۸).

در ۱۰۷۹، حسین‌ پاشا، حاکم‌ بصره‌، بر سلطان‌ محمد عثمانلو، وزیر بغداد، شورش‌ کرد. سلطان‌ محمد لشکری‌ را برای‌ جنگ‌ با وی‌ روانه بصره‌ ساخت‌. حاکم‌ بصره‌ به‌ جزایر رفت‌ و در آنجا به‌ دفاع‌ از خود پرداخت‌، اما پس‌ از چهار ماه‌ مقاومت‌ و محاصره جزایر، سرانجام‌ لشکریان‌ بغداد او را شکست‌ دادند و او به‌ سوی‌ هندوستان‌ گریخت‌. مردم‌ جزایر، که‌ از یاران‌ پاشا بودند، از بیم‌ جان‌ به‌ حویزه‌ و شهرهای‌ مجاور گریختند؛ سید نعمت‌اللّه‌ نیز یکی‌ از آنان‌ بود. سیدعلی‌بن‌ مولی‌خلف‌ موسوی‌ فلاحی‌ (متوفی‌ ۱۰۸۸)، از سادات‌ مشعشعیان‌ * ، مقدم‌ وی‌ را بسیار گرامی‌ داشت‌ ( رجوع کنید به همان‌، ج‌ ۴، ص‌ ۳۱۸ـ۳۱۹؛ شوشتری‌، ص‌ ۱۰۰ـ۱۰۱).

سیدعلی‌ آثار علمی‌ فراوانی‌ داشته‌، تا آنجا که‌ افندی‌ (ج‌ ۴، ص‌ ۸۰) مدعی‌ است‌ بسیاری‌ از مطالب‌ علمی‌ کتابهای‌ سید نعمت‌اللّه‌ از آثار سیدعلی‌ گرفته‌ شده‌ است‌. سیدعلی‌ به‌ سید نعمت‌اللّه‌ ارادتی‌ تام‌ داشت‌ و تا زمان‌ مرگش‌ ارتباط‌ با او را حفظ‌ کرد (رجوع کنید به نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، مسکّن‌ الشجون‌ ، ص‌ [ ۳۷ ] ). جزایری‌، پس‌ از چند ماه‌ اقامت‌ در حویزه‌، عازم‌ اصفهان‌ شد اما در میانه راه‌ به‌ شوشتر رفت‌ و به‌ درخواست‌ اهالی‌، در آنجا اقامت‌ کرد. حاکم‌ وقت‌ شوشتر، فتحعلی‌خان‌، که‌ از گماشتگان‌ دولت‌ صفوی‌ (حک : ح ۹۰۶ـ ۱۱۳۵) بود، در تکریم‌ سید نعمت‌اللّه‌ نهایت‌ تلاش‌ را به‌کار بست‌ و در کنار مسجدجامع‌ برای‌ وی‌ خانه‌ای‌ تدارک‌ دید و تمام‌ مناصب‌ شرعی‌ شوشتر و بلاد مجاور، از جمله‌ تدریس‌ علوم‌ دینی‌، تولیت‌ مسجدجامع‌ و امامت‌ جمعه‌ و امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر، را به‌ او واگذار کرد (عبداللّه‌ جزایری‌، کتاب‌ تذکره شوشتر ، ص‌ ۷۳ـ۷۴؛ شوشتری‌، ص‌ ۱۰۱).

سید نعمت‌اللّه‌ با عالمان‌ و نیز حاکمان‌ مناسبات‌ خوبی‌ داشت‌ تا آنجا که‌ وی‌ را، به‌ سبب‌ کثرت‌ مجالست‌ با سلاطین‌، نکوهش‌ کرده‌اند ( رجوع کنید به بَحْرانی‌، لؤلؤه البحرین‌ ، ص‌ ۱۱۱). سید نعمت‌اللّه‌ در شوشتر به‌ نشر علوم‌ و معارف‌ دینی‌ پرداخت‌ و مجلس‌ درس‌ پر رونقی‌ برپا کرد ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، کتاب‌ تذکره شوشتر ، ص‌ ۱۵۷).

رحلت

وی‌ در ۱۱۱۱ برای‌ زیارت‌ به‌ مشهد رفت‌ و در راه‌ بازگشت‌ به‌ شوشتر، در خرّم‌آباد بیمار شد و در پل‌دختر درگذشت‌ و در همانجا به‌ خاک‌ سپرده‌ شد. آرامگاه‌ او در آنجا معروف‌ است‌. وفات‌ وی‌ را در ۲۳ شوال‌ ۱۱۱۲ ذکر کرده‌اند ( رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۷۶؛ شوشتری‌، ص‌ ۱۰۵؛ خوانساری‌، ج‌ ۸، ص‌ ۱۵۹).

جزایری‌ در جزایر بصره‌، حویزه‌، شیراز و اصفهان‌ نزد عالمان‌ بسیاری‌ به‌ تحصیل‌ علوم‌ دینی‌ پرداخت‌ ( رجوع کنید به خوانساری‌، ج‌ ۸، ص‌ ۱۵۰)، از جمله‌ در جزایر نزد این‌ اشخاص‌ علوم‌ دینی‌ را فراگرفت‌: یوسف‌بن‌ محمد بناء جزایری‌ (متوفی‌ پیش‌ از ۱۰۷۰)، عالم‌ و قاضی‌ (عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۷۱؛ نیز رجوع کنید به محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۲۳۲)؛ محمدبن‌ سلمان‌/ سلیمان‌ جزایری‌ (متوفی‌ بعد از ۱۰۷۰)، فقیه‌ و ادیب‌ (عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، همانجا؛ نیز رجوع کنید به محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۲۱۱ـ۲۱۲)؛ و حسین‌بن‌ سَبتی‌ حویزی‌، مدرّس‌ و ادیب‌ (نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۴، ج‌ ۴، ص‌ ۳۰۵؛ عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، همانجا).

استادان‌ و مشایخ‌در شیراز

استادان‌ و مشایخ‌ سیدنعمت‌اللّه‌ در شیراز، به‌ گفته خودش‌، بیست‌ تن‌ بودند ( رجوع کنید به محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۱۳۹)

که‌ از آن‌ جمله‌اند:

میرزا ابراهیم‌ فرزند صدرالمتألهین‌ شیرازی‌ (متوفی‌ ۱۰۷۰؛ نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، ۱۴۱۴، جزء ۱، ص‌ ۲۸۵؛ عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۷۲)؛

و جعفر بن‌ کمال‌الدین‌ بحرانی‌ (متوفی‌ ۱۰۹۱؛عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۸۰ ۸۱؛

محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۱۷۱)؛

صالح‌ بن‌ عبدالکریم‌ کَرزکّانی‌ بحرانی‌ (متوفی‌ ۱۰۹۸؛ عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۷۲)؛

و عبدعلی‌بن‌ جمعه‌ عروسی‌ حویزی‌، مؤلف‌ تفسیر نورالثقلین‌ (متوفی‌ بین‌ سالهای‌ ۱۰۸۹ و ۱۰۹۷؛نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، ۱۴۱۴، جزء ۱، ص‌ ۲۴۸؛ همو، ۱۴۰۴، ج‌ ۴، ص‌ ۳۰۹).

سه‌ تن‌ اخیر در زمره مشایخ‌ حدیث‌ وی‌ نیز به‌ شمار می‌آیند، چنانکه‌ او خود در اجازه روایت‌ به‌ شیخ‌حسین‌بن‌ محیی‌الدین‌ جامعی‌ عاملی‌، به‌ آنان‌ اشاره‌ کرده‌ است‌ ( رجوع کنید به محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۲۶۴).

استادان‌ و مشایخ‌دراصفهان

سید نعمت‌اللّه‌ در اصفهان‌ نزد این‌ استادان‌ به‌ تحصیل‌ علوم‌ دینی‌ پرداخت‌:

محمدباقر مجلسی‌ (عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۷۳) که‌ از مشایخ‌ مهم‌ او بود ( رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۷۸) و سه‌ اجازه‌ به‌ سید نعمت‌اللّه‌ داد که‌ مبسوط‌ترین‌ آنها در پایان‌ نسخه‌ای‌ از نهج‌البلاغه‌، به‌ خط‌ خود مجلسی‌ نوشته‌ شده‌ است‌ (برای‌ متن‌ این‌ اجازه‌ رجوع کنید به محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۱۵۷ـ ۱۶۳)؛

محمدباقربن‌ محمد مؤمن‌ خراسانی‌ (محقق‌ سبزواری‌؛ متوفی‌ ۱۰۹۰؛ عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، همانجا؛ محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۱۶۳)؛

آقاجمال‌ فرزند آقاحسین‌ خوانساری‌ (محقق‌ خوانساری‌؛ متوفی‌ ۱۰۹۹؛ عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۸۱؛ محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۱۷۹)؛

محمدبن‌ مرتضی‌ کاشانی‌ مشهور به‌ مولی‌ محسن‌ فیض‌ کاشانی‌ (متوفی‌ ۱۰۹۱؛ نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، ۱۴۱۴، جزء ۱، ص‌ ۲۸۴؛ بحرانی‌، لؤلؤه البحرین‌ ، ص‌ ۱۳۰؛ محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۲۱۵) که‌ سید نعمت‌اللّه‌ جزایری‌ از ملازمان‌ و شاگردان‌ خاص‌ او بود ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، التحفه السنیه، ص‌ [۳۳۹ ( )؛

شیخ‌حرّ عاملی‌ (متوفی‌ ۱۱۰۴؛ نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، غایه المرام‌ ، ج‌ ۱، ص‌ )۳۶۱ ]؛ محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۲۰۲ـ۲۰۳) که‌ جزایری‌ بخشی‌ از احادیث‌ را نزد وی‌ خوانده‌ و او را به‌ انصاف‌ ستوده‌ است‌. حرّ عاملی‌ اذعان‌ می‌کرده‌ که‌ اشکالاتِ گونه‌ای‌ از قیاس‌، از جمله‌ قیاسِ منصوص‌ العله‌ و اولویت‌، را از سید نعمت‌اللّه‌ آموخته‌ است‌ ( رجوع کنید به نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، غایه المرام، همانجا).

در منابع‌، از کسان‌ دیگری‌ در زمره مشایخ‌ سید نعمت‌اللّه‌ یاد شده‌ است‌ که‌ صحیح‌ نیست‌ (رجوع کنید به محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۱۷۰، ۱۹۲ـ۱۹۴، ۲۰۰ـ۲۰۱). از برخی‌ استادان‌ او نیز، به‌ دلیل‌ اشاره‌ نکردن‌ وی‌ به‌ نامهایشان‌ یا ذکر نشدن‌ شرح‌حال‌ آنها در منابع‌، اطلاع‌ چندانی‌ در دست‌ نیست‌ ( رجوع کنید به نعمت‌ اللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۴، ج‌ ۴، ص‌ ۳۰۳ـ۳۰۴، ۳۰۸؛محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۱۹۸).

شاگردان‌

شاگردان‌ سید نعمت‌اللّه‌ جزایری‌ پرشمارند. سید عبداللّه‌ جزایری‌، نوه وی‌، در تذکره شوشتر (ص‌ ۱۵۷ـ۱۶۳) و محمد جزایری‌ در نابغه فقه‌ و حدیث‌ (ص‌ ۲۵۲ـ۳۲۶)، به‌ ترتیب‌ الفبا، نام‌ آنان‌ را ذکر کرده‌اند،

از جمله آنان‌اند:

ابوالحسن‌بن‌ محمد زمان‌ بن‌ عنایت‌اللّه‌ تستری‌ (متوفی‌ ۱۱۴۳؛عبداللّه‌ جزایری‌، کتاب‌ تذکرۀ شوشتر ، ص‌ ۱۵۷؛همو، ۱۴۰۹، ص‌ ۱۲۳؛محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۲۵۲ـ۲۵۳)؛
ابوالقاسم‌ بن‌ محمد مرعشی‌ شوشتری‌ (عبداللّه‌ جزایری‌، کتاب‌ تذکره شوشتر ، ص‌ ۱۵۸ـ ۱۵۹)؛
عبدالحسین‌بن‌ خواجه‌ کلبعلی‌ گَرگَری‌ شوشتری‌ (متوفی‌ ۱۱۴۱) که‌ نزد سید نعمت‌اللّه‌ زبده ‌الاصول‌ را خواند و از وی‌ اجازه روایت‌ اخذ کرد (محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۲۷۱)؛
علی‌بن‌ حسین‌ جامعی‌ عاملی‌، از عالمان‌ و مفسران‌ مشهور ( رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۲۷۴ـ ۲۷۵)؛
عنایت‌اللّه‌بن‌ محمد زمان‌ تستری‌ (متوفی‌ ۱۱۴۷؛عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۱۵۷؛محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌۲۷۷ـ۲۷۹)؛
مجدالدین‌بن‌ قاضی‌ شفیع‌الدین‌ دزفولی‌ (متوفی‌ پیش‌ از ۱۱۶۵؛عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۱۷۲)؛
فتح‌اللّه‌ بن‌ علوان‌ کعبی‌ دَوْرَقی‌ (متوفی‌ ۱۱۳۰؛همان‌، ص‌ ۱۵۸)؛
محمدهادی‌بن‌ سیدمحمد مرعشی‌ تستری‌ (متوفی‌ ۱۱۳۷؛همان‌، ص‌ ۱۸۹)؛
یعقوب‌بن‌ ابراهیم‌ بختیاری‌ حویزی‌ (متوفی‌ ۱۱۵۰)، که‌ نخست‌ در شیراز و سپس‌ در شوشتر نزد سیدنعمت‌اللّه‌ به‌ تحصیل‌ علم‌ پرداخت‌ (همان‌، ص‌ ۱۹۲)؛
و محمدبن‌ علی‌ نجّار شوشتری‌ (متوفی‌ ۱۱۴۰ یا ۱۱۴۱) که‌ از شاگردان‌ بزرگ‌ سید نعمت‌اللّه‌ بود و از طرف‌ او به‌ امامت‌ جماعت‌ نیز منصوب‌ شد ( رجوع کنید به محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۳۰۱)، در علوم‌ شرعی‌، به‌ویژه‌ تجوید و تفسیر، یگانه‌ بود و کتاب‌ مجمع‌التفاسیر از آثار اوست‌ ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۱۷۸؛همو، کتاب‌ تذکره شوشتر ، ص‌ ۱۶۱؛محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۳۰۴). او یادداشتهای‌ تفسیری‌ سیدنعمت‌اللّه‌ را نیز در کتابی‌ با عنوان‌ عقودالمرجان‌ گردآوری‌ کرده‌ است‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۳۷۲ ش‌، ص‌ ۷۰۶؛همو، ۱۴۰۳، ج‌ ۱۵، ص‌ ۳۰۵).

از جزایری‌ اجازه روایت‌ حدیث‌ دریافت‌ کرده‌اند

کسان‌ دیگری‌ نیز از جزایری‌ اجازه روایت‌ حدیث‌ دریافت‌ کرده‌اند، گرچه‌ از شاگردان‌ او نبوده‌اند، مانند

شریف‌ ابوالحسن‌بن‌ محمدطاهر اصفهانی‌ غَرَوی‌ (متوفی‌ ۱۱۳۸؛همان‌، ص‌ ۴۸؛محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۲۳۸)

و شمس‌الدین‌ بن‌ صفر جزایری‌ (متوفی‌ ح۱۱۴۰؛عبداللّه جزایری‌،۱۴۰۹، ص‌ ۱۴۱؛محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۲۶۸).

همچنین‌ سیدنعمت‌اللّه‌ به‌ حسین‌بن‌ محیی‌الدین‌ جامعی‌ عاملی‌، از هم‌ دوره‌های‌ خود، اجازه روایت‌ داد و از او نیز اجازه‌ای‌ اخذ کرد (محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۲۵۹) که‌ اصطلاحاً به‌ آن‌ اجازه مدبّج‌ ( رجوع کنید به اجازه‌ * ) گفته‌ می‌شود ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۴۸ـ۴۹). محمد جزایری‌ (۱۴۱۸، ص‌ ۲۶۳ـ۲۶۶) متن‌ اجازه سیدنعمت‌اللّه‌ را به‌ طور کامل‌ نقل‌ کرده‌ است‌.

آرا.

محققان‌ در این‌ باب‌ اتفاق‌ نظر دارند که‌ مسلک‌ جزایری‌ در استنباط‌ احکام‌ نه‌ اصولی‌ بوده‌ نه‌ اخباری‌ صرف‌، بلکه‌ او میانه‌رو بوده‌ و به‌ تعبیر مشهور، طریقه وسطا را برگزیده‌ بوده‌ است‌ ( رجوع کنید به خوانساری‌، ج‌ ۸، ص‌ ۱۵۰؛محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۳۳۰ـ ۳۳۲؛محمدتقی‌ حکیم‌، ص‌ ۹۶؛نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۸، ج‌ ۱، مقدمه موسوی‌ جزائری‌، ص‌ ۳۹ـ۴۰). منبع‌ محققان‌ در این‌ داوری‌، سخنان‌ جزایری‌ در کتابها و رساله‌های‌ متعدد او بوده‌ که‌ در آنها به‌ اخذ مسلک‌ و طریقه وسطا تصریح‌ و آن‌ را روش‌ استادش‌ محمدباقر مجلسی‌ ذکر کرده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به غایه‌ المرام‌ ، ج‌ ۱، ص‌ [ ۴۰ (، ج‌ ۲، ص‌ ) ۱۴۰ (؛برای‌ اطلاع‌ بیشتر در باره مسلک‌ مجلسی‌ رجوع کنید به مجلسی‌، ۱۳۶۹ ش‌، ص‌ ۱۲۲؛بحرانی‌، ۱۳۶۳ـ۱۳۶۷ ش‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۴ـ ۱۵؛طارمی‌، ص‌ ۲۰۰ـ۲۰۲).

مراد جزایری‌ از طریقه وسطا، آن‌ گونه‌ که‌ خود در مقدمه کتاب‌ غایه ‌المرام‌ فی‌ شرح‌ تهذیب‌ الاحکام‌ (ج‌ ۱، ص‌ ) ۴۰ ( ) توضیح‌ داده‌، اعتقاد به‌ حجیت‌ ظواهر قرآن‌ در تشریع‌ است‌ و آن‌ را طریقی‌ دانسته‌ که‌ نه‌ مانند طریق‌ مجتهدان‌ اصولی‌ است‌ که‌ به‌ قواعد و استنباط‌ و استدلالهای‌ عقلی‌ تکیه‌ زده‌اند و نه‌ مانند اخباریهایی‌ چون‌ محمدامین‌ استرآبادی‌ که‌ هرگونه‌ استنباط‌ مبتنی‌ بر قواعد ظنی‌ را انکار کرده‌ و عمل‌ به‌ ظواهر قرآن‌ را از مصادیق‌ آن‌ شمرده‌اند ( رجوع کنید به استرآبادی‌، ص‌ ۲۶۹ـ۲۷۱، ۳۳۶ـ ۳۳۸). جزایری‌ ( غایه‌ المرام‌، ج‌ ۱، ص‌ ) ۱۶ ] ) پس‌ از نقل‌ سخنان‌ محمدامین‌ استرآبادی‌ در الفوائد المدنیه و تصدیق‌ تمام‌ سخنان‌ وی‌، تنها بر رأی‌ او مبنی‌ بر عدم‌ حجیت‌ ظواهر کتاب‌ خرده‌ گرفته‌ است‌.

علاوه‌ بر این‌، یکی‌ از دلایلی‌ که‌ سبب‌ شده‌ تا محققان‌، جزایری‌ را میانه‌رو بدانند، نظر وی‌ در باره پاره‌ای‌ از موارد شبهه تحریمیه‌، مانند نوشیدن‌ قهوه‌ و مصرف‌ دخانیات‌، است‌ که‌ در حرمت‌ آنها نصّی‌ وارد نشده‌ است‌ ( رجوع کنید به محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۳۳۲؛نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۸، ج‌ ۱، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۴۱؛محمدتقی‌ حکیم‌، ص‌ ۹۷ـ ۹۸). اخباریها در این‌ گونه‌ موارد، بنا بر احتیاط‌، قائل‌ به‌ عدم‌ جوازند، اما جزایری‌ از این‌ نظر عدول‌ کرده‌، قائل‌ به‌ اباحه‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۴، ج‌ ۴، ص‌ ۵۵ ۶۰ با نقد آرای‌ علی‌نقی‌ کمره‌ای‌؛همو، ۱۴۱۴، جزء ۱، ص‌ ۴۸۴). با این‌ همه‌، سید نعمت‌اللّه‌ جزایری‌ در بسیاری‌ موارد دیگر مطابق‌ رأی‌ اخباریان‌ نظر داده‌، از جمله‌ در باب‌ منابع‌ تشریع‌، فقط‌ کتاب‌ و سنّت‌ را معتبر شمرده‌ و اجماع‌، استصحاب‌، عقل‌ و تمام‌ گونه‌های‌ قیاس‌، از جمله‌ قیاس‌ منصوص‌العله‌ و اولویت‌، را باطل‌ دانسته‌ است‌ ( رجوع کنید به نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، غایه ‌المرام، ج‌ ۱، ص‌ [ ۱۱ـ۱۵، ۲۲، ۳۷، ۵۹ـ۶۱ (، ج‌ ۲، ص‌ )۵۱ (؛همو، ۱۴۱۴، جزء ۱، ص‌ ۴۸۵، ۵۱۴؛برای‌ اطلاع‌ از نظر اخباریها رجوع کنید به استرآبادی‌، ص‌ ۱۸۱، ۲۴۱ـ۲۴۲، ۲۶۵ـ ۲۹۹). همچنین‌ در صورت‌ تعارض‌ نقل‌ با ادله عقلی‌، اعم‌ از قواعد عملی‌ یا قواعد نظری‌ (چون‌ «امر به‌ شی‌ء مستلزم‌ نهی‌ از ضد عام‌ است‌» و «مامِنْ عامٍّ اِلاّ و قَدْ خُصّ»)، نقل‌ را مقدّم‌ دانسته‌ است‌ ( رجوع کنید به غایه المرام‌ ، ج‌ ۱، ص‌ ) ۳۵ـ۳۶ ] ). وی‌ بر خلاف‌ علامه‌ مجلسی‌ (۱۴۱۱، ص‌ ۱۳ـ۱۴) که‌ تقلید از میت‌ را جایز نمی‌دانسته‌، همانند اخباریها قائل‌ به‌ جواز تقلید از میت‌ بوده‌ است‌ ( رجوع کنید به ادامه مقاله‌).

در هر حال‌ به‌ نظر می‌رسد که‌ بدون‌ ارائه نظریه‌ای‌ انتقادی‌ در باب‌ ماهیت‌ فقه‌ و کارکرد منابع‌ تشریع‌، نمی‌توان‌ صرفاً با تکیه‌ بر پاره‌ای‌ از نقل‌قولها، مسلک‌ جزایری‌ را در استنباط‌ احکام‌ مشخص‌ کرد. مفهوم‌ طریقه وسطا نیز مبهم‌ است‌، البته‌ این‌ ابهام‌ حتی‌ در باب‌ مدلول‌ عموم‌ مفاهیم‌ و مسائل‌ مورد نزاع‌ اخباریها و اصولیان‌ وجود دارد و این‌ به‌ دلیل‌ فقدان‌ نظریه‌ای‌ انتقادی‌ و تحلیلی‌ و تاریخی‌ از مفاهیم‌ فقه‌ و فرآیند تکامل‌ آن‌، و روشن‌ نبودن‌ مفهوم‌ سنّت‌ و معنای‌ عقل‌ است‌ که‌ ظاهراً در مقابل‌ آن‌ قرار دارد ( رجوع کنید به کرمی‌، ص‌ ۲۶۱ـ ۲۷۵).

از سوی‌ دیگر، در سخنان‌ جزایری‌ برداشتی‌ از ماهیت‌ احکام‌ شرعی‌ و نحوه استنباط‌ آنها را می‌توان‌ استخراج‌ کرد که‌ دست‌ کم‌ تا صورتبندی‌ نهایی‌ آرای‌ فقهی‌ و اصولی‌اش‌، وی‌ را باید در زُمره اخباریها دانست‌، زیرا وی‌ از سویی‌ فقه‌ را نه‌ مجموعه‌ای‌ از قواعد کلی‌، بلکه‌ انبوهی‌ از روایات‌ جزئی‌ دانسته‌ است‌ که‌ یگانه‌ ملاک‌ معتبر استنباط‌ و مبنای‌ عمل‌اند ( رجوع کنید به غایه‌ المرام، ج‌ ۱، ص‌ [ ۳۵ـ۳۶ (، ج‌ ۲، ص‌ ) ۹۵ ( ) و از سوی‌ دیگر، برای‌ غنی‌ کردن‌ منابع‌ روایت‌ و محدود کردن‌ دامنه استنباط‌ عقلی‌، علاوه‌ بر نقد نظریه تقسیم‌ چهارگانه احادیث‌ (صحیح‌، حسن‌، موثق‌ و ضعیف‌)، که‌ مستلزم‌ مناقشه‌ در باره بسیاری‌ از احادیث‌ است‌ ( رجوع کنید به همان‌، ج‌ ۱، ص‌ ) ۲ـ۴ ( )، بر وثاقت‌ بسیاری‌ از کتابهای‌ حدیثی‌، چون‌ عیون‌ اخبار الرضا اثر شیخ‌ صدوق‌، الاحتجاج‌ طَبْرِسی‌ و الفقه‌ الرضوی‌ ، صحه‌ گذاشته‌ است‌ ( رجوع کند به همان‌، ج‌ ۱، ص‌ ) ۸ (؛همو، لوامع‌ الانوار، ص‌ ) ۵ ] ).

در آغاز عصر صفوی‌، با حضور مؤثر فقیهان‌ در اداره جامعه‌، بحث‌ در باره جایگاه‌ و وظایف‌ مجتهدان‌ و رابطه آنان‌ با مقلدان‌ و نیز نقش‌ مرجعیت‌ دینی‌، یکی‌ از مسائل‌ اساسی‌ شد. مسئله جواز یا عدم‌ جواز تقلید از مجتهدِ میت‌ از آن‌ جمله‌ بود که‌ دست‌ کم‌ در این‌ دوره‌، ۳۵ رساله مستقل‌ در این‌ باب‌ نگاشته‌ شد ( رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۴، ص‌ ۳۹۱ـ۳۹۳؛
حسینی‌ جلالی‌، ص‌ ۵۹ـ۷۳). از جمله این‌ نوشته‌ها، رساله منبع‌ الحیاه و حجیه قول‌ المجتهد من‌ الاموات‌ سید نعمت‌اللّه‌ جزایری‌ بود. البته‌ وی‌ در دیگر آثار خود نیز به‌ بررسی‌ این‌ مسئله‌ پرداخته‌ است‌ ( رجوع کنید به نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، کنز الطالب، ص‌ [۸۱- ۸۶ (؛همو، ۱۴۰۸، ج‌ ۲، ص‌ ۷۶ـ۹۳؛همو، ۱۴۰۴، ج‌ ۳، ص‌ ۳۶۸ـ۳۶۹؛همو، مسکّن‌ الشجون‌ ، ص‌ ) ۸۵ -۸۶ ] ).

غالب‌ فقیهان‌ اصولی‌، به‌ویژه‌ متأخران‌، تقلید ابتدایی‌ از میت‌ را جایز نمی‌دانند ( رجوع کنید به طباطبایی‌، ص‌ ۶۱۸ـ۶۱۹؛طباطبائی‌  یزدی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۵، مسئله ۹). در مقابل‌، برخی‌ فقیهان‌ اصولی‌ و عموم‌ اخباریها، از جمله‌ فیض‌ کاشانی‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۵۲) و به‌ تبع‌ او سیدنعمت‌اللّه‌ جزایری‌، تقلید از میت‌ را جایز دانسته‌، شرط‌ حیات‌ مجتهد را غیر معتبر و بدون‌ دلیل‌ ذکر کرده‌اند. به‌ نظر می‌رسد این‌ نزاع‌ مسائل‌ مهمی‌ را در باب‌ ماهیت‌ فقه‌ و بنیادهای‌ شریعت‌ مطرح‌ کرده‌ که‌ امروزه‌ بررسی‌ آنها ارزش‌ علمی‌ و تاریخی‌ دارد و دوره مهمی‌ از فرآیند تکامل‌ دانش‌ فقه‌ و اصول‌ فقه‌ را نشان‌ می‌دهد.

سید نعمت‌اللّه‌ جزایری‌ در رساله منبع‌الحیاه، نخست‌ به‌ نقد آرای‌ مجتهدان‌ اصولی‌ در باب‌ مجاز نبودن‌ تقلید از مجتهد میت‌، خاصه‌ آرای‌ شهید ثانی‌ در رساله تقلید المیت‌ و رساله مشکاه القول‌ السدید فی‌الاجتهاد و التقلید از فرزند شهیدثانی‌، شیخ‌حسن‌بن‌ زین‌الدین‌ صاحب‌ معالم‌، پرداخته‌ ( رجوع کنید به نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۱، ص‌ ۶ـ۳۳) و در ادامه‌ از مجتهدان‌ اصولی‌ در باب‌ تقسیم‌ مکلفان‌ به‌ مجتهد و مقلد انتقاد کرده‌ ( رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۳۳ـ۴۰) و در پایان‌، برخی‌ مسائل‌ مورد اختلاف‌ میان‌ مجتهدان‌ و اخباریان‌، خاصه‌ اختلاف‌ بر سر مبانی‌ و ماهیت‌ فقه‌ و کارکردهای‌ اجتهاد، را بیان‌ نموده‌ است‌ ( رجوع کنید به همان‌، ص‌۴۰ـ۸۳).

شهید ثانی‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۴۳) با تصریح‌ به‌ اینکه‌ منابعِ شرع‌ ظنی‌اند و به‌ تنهایی‌ موجب‌ علم‌ به‌ احکام‌ نمی‌شوند یا مبنای‌ عمل‌ قرار نمی‌گیرند، نتیجه‌ می‌گیرد که‌ این‌ گونه‌ منابع‌ باید با استنباط‌ فقیهانی‌ همراه‌ شوند که‌ به‌ مقام‌ افتا رسیده‌اند. بی‌ دلیل‌ نیست‌ که‌ حکم‌ به‌ حلال‌ یا حرام‌ بودن‌ کاری‌ و صحت‌ یا فساد هر امری‌ باید مبتنی‌ بر طریق‌ و منبعی‌ معتبر باشد ( رجوع کنید به همان‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۷) و مقلد موظف‌ است‌ آن‌ حکم‌ را یا به‌ گونه‌ای‌ مستقیم‌ یا از طریق‌ راویان‌ عادل‌ از مجتهدی‌ معین‌ اخذ کند ( رجوع کنید به همان‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۸).

در همین‌ زمینه‌، شیخ‌ حسن‌، صاحب‌ معالم‌، پس‌ از اشاره‌ به‌ شرط‌ اخیر در نقل‌ فتوا، با استناد به‌ ادله عقلی‌ و نقلی‌، تقلید را جایز نمی‌شمارد، جز در مواردی‌ معدود که‌ تقلید از مجتهد زنده‌ از آن‌ جمله‌ است‌ ( رجوع کنید به نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۸، ج‌ ۲، ص‌ ۷۷)، اما تقلید از میت‌، به‌ علت‌ وجود نداشتن‌ دلیل‌ قطعی‌ بر صحت‌ آن‌، جایز نیست‌ ( رجوع کنید به همان‌، ج‌ ۲، ص‌ ۷۸؛نیز رجوع کنید به تقلید * ).

شهید ثانی‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۲۹) به‌ تفاوت‌ ماهوی‌ فتوا و حدیث‌ و به‌ تبع‌ آن‌ شرایط‌ ویژه هر یک‌ اشاره‌ کرده‌ و افزوده‌ است‌ که‌ اجازه مشایخ‌ در نقل‌ فتوا یا کتابهای‌ پیشینیان‌ در حکم‌ جواز اخذ فتواهای‌ آنان‌ نیست‌، زیرا اجازه‌ و نظایر آن‌ تنها راهنمای‌ نقل‌ روایت‌اند نه‌ ملاک‌ یا مبنای‌ عمل‌. بر همین‌ اساس‌ است‌ که‌ شرایط‌ فتوا در قیاس‌ با روایت‌ احادیث‌، پیچیده‌تر و دقیق‌تر به‌نظر می‌رسد؛بدین‌ معنا که‌ اگر در نقل‌ حدیث‌، زن‌ و مرد، حر و عبد و فقیه‌ و عامی‌ بودن‌ شرط‌ صحت‌ روایات‌ به‌ شمار نمی‌روند، در فتوا چنین‌ نیست‌ و اخذ آن‌ جز از فقیه‌ جامع‌الشرایط‌ جایز نیست‌ (همان‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۱) و بر فرض‌ اینکه‌ فتوای‌ فقهایی‌ تنها از طریق‌ اجازه‌ و نظایر آن‌ نقل‌ شود، لازمه‌اش‌ این‌ است‌ که‌ عدالت‌ تمام‌ واسطه‌ها از طریق‌ روشهای‌ معتبر اثبات‌ شود. این‌ جرح‌ و تعدیل‌ در باب‌ راویان‌ احادیث‌ تحقق‌ یافته‌ اما در زمینه مورد بحث‌، یعنی‌ فتوای‌ فقیهان‌، توثیق‌ واسطه‌ها تحقق‌ نیافته‌ و روایت‌ از مجتهدان‌ عملاً غیر مقدور است‌ (همان‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۰).

در مقابل‌، سید نعمت‌اللّه‌ جزایری‌ مطابق‌ نظر اخباریها، فقه‌ را مجموعه‌ای‌ از دلایل‌ شرعی‌ و، فتوای‌ فقهی‌ را هم‌ تراز روایت‌ احادیث‌ دانسته‌ است‌. در واقع‌، اولی‌ ترجمان‌ دومی‌ است‌ و همان‌گونه‌ که‌ روایات‌ پیشینیان‌ معتبر است‌، نقل‌ فتواهای‌ آنان‌ نیز معتبر است‌ و می‌تواند مبنای‌ عمل‌ قرار گیرد ( رجوع کنید به نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۱، ص‌ ۶ـ۷، ۱۱، ۳۱؛نیز رجوع کنید به بروجردی‌، ج‌ ۴، قسم‌۲، ص‌۲۵۸). مطابق‌ این‌ برداشت‌، مجتهد در تعریف‌ صحیح‌ تنها ناقل‌ احکام‌ الاهی‌ است‌ ( رجوع کنید به نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۱، ص‌ ۱۷ـ ۱۸) و کتابهای‌ فقهی‌ چیزی‌ جز شرح‌ کتابهای‌ حدیث‌ و بیان‌ نظام‌مند آنها نیستند. اختلاف‌ میان‌ فقیهان‌ پیشین‌ نیز ریشه‌ در اختلاف‌ خود احادیث‌ یا برداشت‌ آنها دارد و به‌ طور کلی‌ میان‌ نگارش‌ کتابهای‌ فقهی‌ و گردآوری‌ متون‌ حدیثی‌ فرقی‌ نیست‌ ( رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۳۱؛جابری‌، ص‌ ۳۷۱).

تنها ملاک‌ عمل‌ در فقه‌ دلیل‌ شرعی‌ است‌ که‌ با مرگ‌ مجتهدان‌ نیز باطل‌ نمی‌شود ( رجوع کنید به نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، منبع‌الحیاه، ص‌ ۲۲؛استرآبادی‌، ص‌ ۲۹۹). جزایری‌ (۱۴۰۱، ص‌ ۱۸) بر این‌ اساس‌، جزایری‌ پس‌ از اشاره‌ به‌ برداشت‌ شهید ثانی‌ از مفهوم‌ اجتهاد و تقلید ( رجوع کنید به شهید ثانی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۹ـ۴۰)، به‌ نقد آن‌ پرداخته‌ است‌. به‌ نظر وی‌ (۱۴۰۸، ج‌۲، ص‌۸۰)، دو مفهوم‌ مذکور اصطلاحاتی‌ حادث‌ هستند و در دوران‌ امامان‌ و حتی‌ دوره‌های‌ بعد ناشناخته‌ بودند.

کاربرد آنها به‌ زمان‌ شیخ‌ طوسی‌ و رواج‌ آنها به‌ زمان‌ علامه‌ حلّی‌ باز می‌گردد. در زمان‌ امامان‌ کتابهای‌ محدّثان‌ متداول‌ بود که‌ به‌ زودی‌ مبنای‌ عمل‌ گشت‌. اجتهاد به‌ معنای‌ فهم‌ اخبار منقول‌ و ترجیح‌ یکی‌ بر دیگری‌ در مقام‌ تعارض‌ و تمیز صحیح‌ از ضعیف‌ آنها بود که‌ خود گونه‌ای‌ از اجتهاد است‌ (نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۱، ص‌ ۲۸).

جزایری‌ (۱۴۰۸، ج‌ ۲، ص‌ ۸۹ -۹۰) افزوده‌ است‌ که‌ عمل‌ به‌ جرح‌ و تعدیل‌ پیشینیان‌، که‌ مجتهدان‌ اصولی‌ نیز بر مبنای‌ آن‌ عمل‌ می‌کنند، خود از مصادیق‌ تقلید از فتاوی‌ مجتهدان‌ میت‌ است‌ که‌ اصولیان‌ آن‌ را به‌ طور ضمنی‌ پذیرفته‌اند. وی‌ با تأکید بر جواز تقلید از مجتهد مرده‌، دلیل‌ عمده قائلان‌ به‌ منع‌ را اجماع‌ دانسته‌ است‌ (همان‌، ج‌ ۲، ص‌ ۸۱؛همو، غایه ‌المرام‌ ، ج‌ ۱، ص‌ [ ۳۸ ] ). با ملاحظه آرای‌ پیشینیان‌ می‌توان‌ دریافت‌، چنانکه‌ دیدیم‌ این‌ مسئله‌ مورد اتفاق‌ عالمان‌ نیست‌.

از سوی‌ دیگر، بسیاری‌ از فقیهان‌ منکر اعتبار اجماعهایی‌ از این‌ دست‌ هستند، چنانکه‌ شهید ثانی‌ در رساله ‌مخالفه الشیخ‌ الطوسی‌ لاجماعات‌ نفسه‌ (ج‌۲، ص‌۸۴۷ – ۸۵۷) مواردی‌ را نقل‌ کرده‌ که‌ شیخ‌ طوسی‌، با ادعای‌ اجماع‌ بر آنها، در آثار دیگرش‌ به‌ نقض‌ آنها پرداخته‌ است‌ ( رجوع کنید به نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۱، ص‌ ۲۰ـ۲۱). دوم‌ اینکه‌، این‌ گونه‌ اجماعها از طریق‌ خبر واحد نقل‌ شده‌ که‌ دلیلی‌ ظنی‌ است‌ و مفید قطع‌ و یقین‌ نیست‌. سوم‌ اینکه‌، استناد به‌ اجماع‌ خود از مصادیق‌ تقلید از میت‌ است‌ (رجوع کنید به همو، ۱۴۰۸، ج‌ ۲، ص‌ ۸۱ -۸۲).

سیدنعمت‌اللّه‌ جزایری‌ کتابی‌ با عنوان‌ مُسکِّن‌ الشُجُون‌ فی‌ حکم‌ الفرار من‌ الطاعون‌ نوشته‌ که‌ در آن‌ به‌ شرح‌ بیماری‌ طاعون‌ و شیوع‌ آن‌ در بغداد، جزایر و حویزه‌ پرداخته‌ است‌. این‌ واقعه‌ در ۱۱۰۲ در شام‌، آسیای‌ صغیر و عراق‌ و بخشهای‌ جنوب‌ شرقی‌ ایران‌ ( مسکّن‌ الشجون‌ ، ص‌ [ ۶۳ ] ) رخ‌ داد که‌ عده بسیاری‌ بر اثر آن‌ درگذشتند. وی‌ در این‌ کتاب‌ علل‌ وقوع‌ و راههای‌ پیشگیری‌ از این‌ بیماری‌ را از منظر دینی‌ و با نگاه‌ ویژه‌ و ادیبانه خود بررسی‌ کرده‌ که‌ شایان‌ تأمل‌ است‌.

کتاب‌ مسکّن‌الشجون‌ دارای‌ پنج‌ باب‌ و یک‌ خاتمه‌ است‌. باب‌ اول‌ در بیان‌ مرگ‌ و نقل‌ پاره‌ای‌ از عجایب‌ آن‌ است‌. جزایری‌ با تکیه‌ بر آموزه‌های‌ دینی‌ و استناد به‌ برخی‌ احادیث‌، درخواست‌ مرگ‌ یا تعجیل‌ آن‌ را جایز ندانسته‌ است‌ (ص‌ [ ۲ (؛برای‌ اطلاع‌ بیشتر رجوع کند به مجلسی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۶، ص‌ ۱۲۴ـ۱۳۹). وی‌ سپس‌ به‌ تأویل‌ بعضی‌ احادیث‌ پرداخته‌ است‌ که‌ در آن‌ حضرت‌ آدم‌، ادریس‌ (ص‌ ) ۳ ( )، ابراهیم‌ (ص‌ ) ۴ ( ) و موسی‌ (ص‌ ) ۵ ] ) علیهم‌السلام‌ از خداوند مرگ‌ خویش‌ را خواسته‌اند.

در باب‌ دوم‌، بیماری‌ طاعون‌ و اسباب‌ بروز و گسترش‌ آن‌ بررسی‌ شده‌ است‌. نخستین‌ دلیل‌ بروز این‌ بیماری‌ به‌ نظر جزایری‌ (ص‌ [ ۱۵ ( )، ارتکاب‌ و شیوع‌ فحشا است‌ (نیز رجوع کنید به طبرانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۹۰ـ۳۹۱؛مجلسی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۷۰، ص‌۳۶۷ـ ۳۶۸). وی‌ در این‌ باره‌ به‌ یک‌ حدیث‌ نیز استناد کرده‌ که‌ در آن‌ گفته‌ شده‌ است‌ اگر در قومی‌ فحشا شایع‌ شود، خداوند سپاهی‌ از اهریمنان‌ را بر آدمیان‌ مسلط‌ می‌کند تا آدمیان‌ را با نیزه‌ در ورطه هلاکت‌ می‌افکنند (همانجا).

از اسباب‌ دیگر شیوع‌ طاعون‌، اجرا نکردن‌ فریضه امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر است‌ که‌ مطابق‌ آن‌ بی‌گناهان‌ نیز، به‌سبب‌ اهمال‌ در اجرای‌ فریضه مذکور، سرنوشت‌ گناهکاران‌ را پیدا می‌کنند و طاعون‌ دامنگیر آنان‌ نیز خواهد شد (همان‌، ص‌ ) ۱۷ ( ).

جزایری‌ به‌ فتوای‌ برخی‌ فقیهان‌ استناد کرده‌ است‌ که‌ مؤمنان‌ را موظف‌ کرده‌اند در صورت‌ ناتوانی‌ در اقامه شعائر دین‌ اسلام‌، از بلاد کفر هجرت‌ کنند (همان‌، ص‌ ) ۱۸ ( ). جزایری‌ در ادامه‌ به‌ تلقی‌ حکما از بیماری‌ طاعون‌ و اسباب‌ آن‌ اشاره‌ کرده‌ است‌ (ص‌ ) ۱۹ ( ). مطابق‌ نظر حکما، بیماری‌ وبا در حکم‌ پاکسازی‌ (تنقیه‌) طبیعت‌ از آمیختگی‌ نیک‌ و بد است‌. وی‌ گفته میرفندرسکی‌ (متوفی‌ ۱۰۵۰) را در این‌ زمینه‌ نقل‌ کرده‌ که‌ روزگار را به‌ انسان‌ تشبیه‌ کرده‌ است‌؛همان‌طور که‌ آدمی‌ برای‌ تنقیه‌، ادویه مسهل‌ را به‌ کار می‌برد، طاعون‌ نیز با میراندن‌ آدمیان‌ موجب‌ اعتدال‌ مزاج‌ روزگار می‌شود( همان‌، ص‌ ) ۲۰ ] ).

باب‌ سوم‌ کتاب‌ به‌ وجوب‌ یا حرمت‌ فرار از طاعون‌ اختصاص‌ دارد. جزایری‌ پس‌ از ذکر مقدمه‌ای‌ در باب‌ وجوب‌ حفظ‌ و رعایت‌ نفوس‌ و ابدان‌ از وقوع‌ در هلاکت‌ و اهتمام‌ شریعت‌ به‌ این‌ امر و تشریع‌ پاره‌ای‌ از احکام‌ در همین‌ سیاق‌، به‌ تحلیل‌ و بررسی‌ روایاتی‌ منقول‌ از پیامبر اکرم‌ پرداخته‌ که‌ عموماً در منابع‌ اهل‌ سنّت‌ نقل‌ شده‌ و بنا بر آنها فرار از طاعون‌ جایز شمرده‌ نشده‌ است‌ ( رجوع کنید به بخاری‌، ج‌۷، ص‌۲۰ـ۲۲؛مسلم‌بن‌حجاج‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۷۳۷ـ۱۷۴۲).

در برخی‌ از این‌ روایات‌ آمده‌ شخصی‌ که‌ با این‌ بیماری‌ به‌ هلاکت‌ برسد، شهید است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به طَیالِسی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۵۸۲؛بخاری‌، ج‌ ۷، ص‌ ۲۲؛مسلم‌بن‌ حجاج‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۵۲۲). با این‌ همه‌، جزایری‌ با استناد به‌ پاره‌ای‌ از روایات‌ امامیه‌، که‌ در آنها نهی‌ پیامبر به‌وجود شرایط‌ خاصی‌ تفسیر شده‌ است‌ ( رجوع کنید به کلینی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۱۰۸)، حکم‌ به‌ وجوب‌ فرار از طاعون‌ داده‌ است‌ (نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، مسکّن‌ الشجون‌ ، ص‌ [ ۲۵ ] ). جزایری‌ همچنین‌ سخنان‌ غزالی‌ در احیاء علوم‌الدین‌ (ج‌ ۴، ص‌ ۳۰۳ـ ۳۰۸)، را به‌ تفصیل‌ نقد و بررسی‌ کرده‌ است‌. به‌ نظر غزالی‌ فرار از طاعون‌ با مقام‌ توکل‌ سازگار نیست‌، هر چند وی‌ احادیث‌ را به‌ نهی‌ ارشادی‌، نه‌ تحریمی‌، تفسیر کرده‌ است‌.

جزایری‌ در بخش‌ دیگری‌ از کتاب‌، اظهار داشته‌ که‌ بیماری‌ طاعون‌ عذابی‌ برای‌ کافران‌ و امتحانی‌ برای‌ مؤمنان‌ است‌ ( رجوع کنید به مجلسی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۸، ص‌ ۲۸۶، ج‌ ۶۵، ص‌ ۱۸۰) و قرائنی‌ نیز بر سخن‌ خود ارائه‌ کرده‌ است‌ (نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، مسکّن‌ الشجون‌ ، ص‌ ( ۳۲ ) ).

وی‌ در ادامه‌ به‌ بررسی‌ مفهوم‌ اجل‌ و پاره‌ای‌ از معضلات‌ کلامی‌ در باره مشیت‌ الاهی‌ و اختیار آدمی‌ پرداخته‌ و فرار از طاعون‌ را با مشیت‌ الاهی‌ ناسازگار ندیده‌ است‌ (همان‌، ص‌ [ ۴۴ ( ). در آخر، به‌ شرح‌ و بیان‌ وظایف‌ عالمان‌ و حاکمان‌ به‌ هنگام‌ وقوع‌ حوادث‌ عظیم‌، مانند شیوع‌ طاعون‌، پرداخته‌ و چون‌ این‌ بیماری‌ را نتیجه گناه‌ آدمیان‌ دانسته‌، گفته‌ است‌ که‌ برای‌ پیشگیری‌ از وقوع‌ آن‌، عالمان‌ دین‌ وظیفه‌ دارند خلق‌ را ارشاد کنند و به‌ هنگام‌ شیوع‌ این‌ بیماری‌ باید به‌ مردم‌ امر کنند که‌ پاره‌ای‌ از مناسک‌ دینی‌، همچون‌ نماز و روزه‌، را به‌ جای‌ آورند (همان‌، ص‌ ) ۴۸ ( ). حاکمان‌ نیز باید منقاد عالمان‌ دین‌ و در اجرای‌ احکام‌الاهی‌ کوشا باشند (همان‌، ص‌ ) ۴۴ ( ). جزایری‌ در کتابهای‌ دیگر خود ( رجوع کنید به لوامع‌ الانوار ، ص‌ ) ۵۰ (؛مقامات‌ النجاه، ص‌ ) ۳۲۱ ] ) نیز شیوع‌ طاعون‌ در ۱۱۰۲ را ذکر کرده‌ است‌.

به‌ نظر می‌رسد در باره بیماری‌ وبا، دست‌ کم‌ تا قرن‌ یازدهم‌، سه‌ گفتمان‌ عمده‌ وجود داشته‌ است‌: گفتمان‌ پزشکی‌ دوره اسلامی‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به رازی‌، ۱۴۱۲، ص‌ ۶۹۲ـ۶۹۴؛همو، ۱۴۰۸، ص‌ ۴۸۷ـ ۴۸۸؛جرجانی‌، کتاب‌ ۳، بخش‌ ۱، ص‌ ۷۳)؛
گفتمان‌ طب‌ نبوی‌ مبتنی‌ بر مجموعه‌ای‌ از احادیث‌ در باره خواص‌ دارویی‌ برخی‌ گیاهان‌ یا غذاها و نحوه معالجه بعضی‌ بیماریها (برای‌ نمونه‌ رجوع کند به عبداللطیف‌ بغدادی‌، ص‌ ۲۱۶ـ ۲۲۰؛سیوطی‌، ص‌ ۱۱۵ـ۱۱۷)؛گفتمان‌ فقهی‌ حدیثی‌ در باره برخی‌ بیماریها با نگرش‌ دینی‌.

گفتمان‌ اخیر اگر چه‌ با گفتمان‌ دوم‌ قرابت‌ دارد، مستقل‌ و آمیزه‌ای‌ از احکام‌ فقهی‌ و اخلاقی‌ است‌. دیدگاه‌ جزایری‌ را با توجه‌ به‌ گزارشی‌ که‌ از بیماری‌ وبا بیان‌ کرده‌، می‌توان‌ در گفتمان‌ سوم‌ جای‌ داد. نگرش‌ وی‌ به‌ بیماری‌ وبا کاملاً آیینی‌ است‌ و ریشه‌ در متون‌ حدیثی‌ دارد که‌ بر اساس‌ آنها وبا نمادی‌ از عذاب‌ الاهی‌ است‌ که‌ نخست‌ بر قوم‌ بنی‌اسرائیل‌ نازل‌ شد ( رجوع کنید به مسلم‌بن‌ حجاج‌، ج‌ ۲، ص‌۱۷۳۷).

در این‌ نگرش‌، میان‌ گناهان‌ و شیوع‌ وبا پیوندی‌ استوار است‌. در جامعه انباشته‌ از گناه‌، بیماری‌ طاعون‌ نماد ظلم‌ است‌ و با آن‌، جامعه‌ نظمی‌ دوباره‌ می‌گیرد. بی‌دلیل‌ نیست‌ که‌ واژه تنقیه‌ در گزارش‌ جزایری‌ معنایی‌ استعاری‌ دارد و به‌ یکسان‌ انسان‌ و زمان‌ را تطهیر می‌کند. وی‌ همچنین‌ در این‌ کتاب‌ بین‌ طاعون‌ و مکان‌، پیوند خاصی‌ برقرار کرده‌ به‌ نحوی‌ که‌ شیوع‌ بیماری‌ طاعون‌ در برخی‌ مناطق‌ را امری‌ نامتعارف‌ دانسته‌ و در این‌ باره‌ دست‌ به‌ تأویل‌ آشکار زده‌ و آن‌ را گونه‌ای‌ امتحان‌ الاهی‌ قلمداد کرده‌ است‌، البته‌ ایمنی‌ برخی‌ شهرها یا مکانهای‌ خاص‌ در برابر شیوع‌ بیماریها ریشه‌ در احادیث‌ نبوی‌ دارد ( رجوع کنید به بخاری‌، ج‌ ۷، ص‌ ۲۲؛تِرْمِذی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۵۱۴ ۵۱۵؛برای‌ نمونه‌ای‌ از کاربرد این‌ روایات‌ در مضمون‌ سیاسی‌، به‌ ویژه‌ از سوی‌ عباسیان‌؛رجوع کنید به حداد، ص‌ ۱۲۴). در مجموع‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ آرای‌ جزایری‌ در باب‌ طاعون‌ نمونه آشکار تفسیر دینی‌ رویدادهاست‌ و این‌ گفتمان‌ دینی‌ امکانات‌ تازه‌ای‌ را در ادبیات‌ مرگ‌ ابداع‌ کرده‌ است‌.

تألیفات‌ و آثار علمی‌.

کتابها، رساله‌ها و حواشی‌ به‌ جامانده‌ از سیدنعمت‌اللّه‌ جزایری‌ فراوان‌ است‌، چنانکه‌ وی‌ را به‌ سرعت‌ قلم‌ و کثرت‌ تألیفات‌ وصف‌ کرده‌اند ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، کتاب‌ تذکره شوشتر ، ص‌ ۷۶؛محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۴۶). وی‌ بر غالب‌ کتابها و متون‌ حدیثی‌ شرحها و حاشیه‌های‌ متعدد نگاشته‌ است‌ ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌۷۴). با مراجعه‌ به‌ تعدادی‌ از این‌ آثار می‌توان‌ دریافت‌ که‌ هدف‌ عمده جزایری‌، چنانکه‌ اشاره‌ شد، منابع‌ حدیثی‌ و در واقع‌ نقدی‌ بر آرای‌ مجتهدان‌ اصولی‌ بوده‌ است‌ ( رجوع کنید به نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، لوامع‌الانوار ، ص‌ [ ۵ ] ؛همو، ۱۴۱۷، ج‌ ۱، ص‌ ۴۶). شرحها و حاشیه‌نویسیها در آغاز به‌ صورت‌ یادداشتهایی‌ بوده‌ که‌ سید نعمت‌اللّه‌ بر کتابهای‌ مختلف‌ نگاشته‌ و سپس‌ آنها را به‌ قلم‌ خود یا شاگردانش‌ بازنویسی‌ و مدون‌ کرده‌ است‌ ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، همانجا).

جزایری‌ همچنین‌ بر کتابهایی‌ چون‌ تفسیر بیضاوی‌، قاموس‌اللغه فیروزآبادی‌ و کتابهای‌ چهارگانه حدیث‌ که‌ در ایام‌ تحصیل‌ خوانده‌ و آنها را استنساخ‌ کرده‌ بود، نیز حاشیه‌ نوشته‌ است‌ ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، کتاب‌ تذکره شوشتر ، همانجا؛شوشتری‌، ص‌ ۱۰۰).

برخی‌ از کتابهای‌ مهم‌ وی‌ به‌ این‌ شرح‌ است‌:

۱) الانوار النعمانیه‌ فی‌ معرفه‌ النشأه‌ الانسانیه، که‌ گاه‌ به‌ اشتباه‌ آن‌ را انوار نعمانی‌ معرفی‌ کرده‌اند( رجوع کنید به محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۴۷). این‌ کتاب‌ در شرح‌ احوالات‌ آدمی‌ از پیش‌ از تولد تا پس‌ از مرگ‌ است‌ که‌ در سه‌ باب‌ تدوین‌ شده‌ است‌، به‌ این‌ ترتیب‌: در احوال‌ پیش‌ از تولد، از تولد تا وفات‌ و احوال‌ پس‌ از مرگ‌ و عالم‌ آخرت‌. کتاب‌ مؤخره‌ای‌ نیز دارد که‌ سید نعمت‌اللّه‌ جزایری‌ (ج‌ ۴، ص‌ ۳۰۲ـ۳۲۶) در آن‌ به‌ شرح‌ احوال‌ و سوانح‌ زندگانی استادان‌ و مشایخ‌ خود پرداخته‌ است‌ و در شناخت‌ وی‌ و نیز دوره‌ای‌ که‌ در آن‌ می‌زیسته‌ منبعی‌ مهم‌ و معتبر به‌ شمار می‌آید. این‌ بخش‌ کتاب‌ به‌ فارسی‌ و انگلیسی‌ نیز ترجمه‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به تنکابنی‌، ص‌۴۳۶ـ ۴۵۵؛فانی‌، ص‌ ۳ـ۱۳؛استوارت‌ ، ص‌ ۵۵ ۸۱).

جزایری‌ در ۱۰۸۹ از نگارش‌ این‌ کتاب‌ فارغ‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۲، ص‌ ۴۴۶). این‌ کتاب‌ نخستین‌ بار در ۱۲۷۱ در تهران‌ چاپ‌ سنگی‌ شد و پس‌ از آن‌ نیز بارها منتشر گردید ( رجوع کنید به مشار، ج‌ ۶، ستون‌ ۶۲۹). چاپ‌ چهار جلدی‌ حروفی‌ آن‌، که‌ نخست‌ در ۱۳۳۸ ش‌ در تبریز منتشر شده‌، متداول‌ترین‌ چاپ‌ آن‌ است‌.

از این‌ کتاب‌ به‌ طور کامل‌ یا گزیده‌ دست‌ کم‌ دو ترجمه‌ وجود دارد: نخست‌ ترجمه‌ای‌ است‌ با عنوان‌ ترجمه انوار نعمانی‌ که‌ دو مترجم‌ به‌ نامهای‌ سید عبدالرحمان‌ و ابوتراب‌ کرمانشاهانی‌، به‌ فرمان‌ محمدعلی‌ میرزا قاجار آن‌ را در ۲۲ رمضان‌ ۱۲۲۶ ترجمه‌ کردند ( رجوع کنید به دانش‌پژوه‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۹)؛دیگری‌ ترجمه‌ای‌ است‌ از سید زین‌العابدین‌ بن‌ حسن‌ رضوی‌ خوانساری‌ (متوفی‌ ۱۳۰۷)، از عالمان‌ و ائمه جماعت‌ اصفهان‌، که‌ مشتمل‌ بر ۴۲ نور (فصل‌) و نزدیک‌ به‌ نصف‌ تمام‌ کتاب‌ است‌. این‌ ترجمه‌ به‌ اشتباه‌ به‌ نام‌ شیخ‌ محمد تقی‌ بن‌ عبدالرحیم‌ اصفهانی‌ معرفی‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۴، ص‌ ۸۲؛مشار، ج‌ ۳، ستون‌ ۲۶۳).

۲) انیس‌ الوحید فی‌ شرح‌ التوحید ، که‌ شرحی‌ است‌ بر کتاب‌ التوحید ابن‌بابویه‌، مشهور به‌ شیخ‌ صدوق‌ (متوفی‌ ۳۸۱). جزایری‌ خود در کتاب‌ زهرالربیع‌ (۱۴۲۰، جزء ۲، ص‌ ۲۳۷) از آن‌ با نام‌ انیس‌الفرید یاد کرده‌ است‌. عبداللّه‌ افندی‌ (ج‌ ۵، ص‌ ۲۵۴) و، به‌ تَبَع‌ وی‌، آقابزرگ‌ طهرانی‌ (۱۴۰۳، ج‌ ۲، ص‌ ۳۶۸ـ ۳۶۹) آن‌ را انس‌الوحید نامیده‌اند که‌ اشتباه‌ است‌ و ظاهراً افندی‌ آن‌ را با کتاب‌ محمدعلی‌، نایب‌الصداره قم‌، که‌ با همین‌ عنوان‌ و در شرح‌ توحید است‌، خلط‌ کرده‌ است‌ ( رجوع کنید به محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۵۰ ۵۱). سید نعمت‌اللّه‌ کتاب‌ دیگری‌ نیز با عنوان‌ نورالبراهین‌ فی‌ اخبار الساده المرسلین‌ دارد که‌ ظاهراً شرح‌ دیگری‌ بر کتاب‌ التوحید است‌ ( رجوع کنید به محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۵۱؛نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۸، ج‌ ۱، مقدمه موسوی‌ جزائری‌، ص‌ ۱۱۷ـ ۱۱۸، ۲۳۱ـ۲۳۲)؛اما، مهدی‌ رجائی‌، مصحح‌ کتاب‌ نورالبراهین‌ (ج‌ ۱، مقدمه‌، ص‌ ۳۳)، با مقایسه نسخه‌های‌ خطی‌ دو کتاب‌ مذکور به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌ که‌ مطالب‌ و محتوای‌ آنها جز در مقدمه‌، که‌ یکی‌ طولانی‌تر از دیگری‌ است‌، عیناً با هم‌ مطابقت‌ دارند. آقابزرگ‌ طهرانی‌ (۱۴۰۳، ج‌ ۲۴، ص‌ ۳۶۳) نیز این‌ دو را یکی‌ دانسته‌ است‌. با این‌ همه‌، محمد جزایری‌ (۱۴۱۸، همانجا) بر آن‌ است‌ که‌ سید نعمت‌اللّه‌ خود تصرفاتی‌ در شرح‌ نخستین‌ به‌ وجود آورده‌ و پس‌ از حذف‌ مقدمه آن‌، مقدمه دیگری‌ بر آن‌ نوشته‌ است‌. از نورالبراهین‌ دو نسخه خطی‌ موجود است‌. جزایری‌ در پایان‌ هر دو شرح‌، تاریخ‌ اتمام‌ آنها را ۱۰۹۹ و در شهر حویزه‌ ذکر کرده‌ است‌ ( رجوع کنید به محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۵۲).

۳) جواهر الغوالی‌ فی‌ شرح‌ عوالی‌ اللئالی، که‌ شرحی‌ است‌ بر عوالی‌اللئالی‌ ابن‌ ابی‌جمهور احسایی‌ (متوفی‌ ح ۹۰۷؛افندی‌ اصفهانی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۵۴ـ۲۵۵؛عبداللّه‌ جزایری‌، کتاب‌ تذکره شوشتر ، ص‌ ۷۵). جزایری‌ (۱۴۲۰، جزء ۲، ص‌ ۲۳۷) از این‌ کتاب‌ با عنوان‌ مدینه ‌الحدیث‌ یاد کرده‌ است‌. موضوع‌ این‌ کتاب‌ دو جلدی‌ شرح‌ روایات‌ فقهی‌ از طهارت‌ تا دیات‌ است‌ (محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۵۴). جزایری‌ در جلد نخست‌ به‌ دفاع‌ از وثاقت‌ روایات‌ عوالی‌، که‌ عموماً مرسل‌اند، پرداخته‌ است‌ ( رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۵، ص‌ ۲۷۳ـ۲۷۴). جلد دوم‌ از مبحث‌ نکاح‌ آغاز و به‌ مبحث‌ دیات‌ ختم‌ می‌شود. مؤلف‌ در رجب‌ ۱۱۰۵ از تألیف‌ آن‌ فارغ‌ شده‌ است‌ (همان‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۷۴؛محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۵۵).

۴) حاشیه شرح‌ جامی‌ بر کافیه‌ در نحو. جزایری‌ (۱۴۲۰، جزء ۲، ص‌ ۲۳۷) آن‌ را حاشیه مدونه علی‌ شرح‌ الجامی‌ نامیده‌ است‌. آقابزرگ‌ طهرانی‌ (۱۴۰۳، ج‌ ۶، ص‌ ۵۷، ج‌ ۱۴، ص‌ ۳۱) نیز از این‌ کتاب‌ با عنوان‌ الحاشیه‌ علی‌ الجامی‌ و شرح‌ الکافیه یاد کرده‌ است‌. تنکابنی‌ (ص‌ ۴۵۲) آن‌ را تعلیقه‌ بر شرح‌ جامی‌ دانسته‌ که‌ البته‌ مقصود یکی‌ است‌. حاشیه مذکور ناتمام‌ است‌ و تا آخر مبحث‌ اسم‌ را در بر می‌گیرد ( رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۶، ص‌ ۵۷) و نخست‌ در قالب‌ حاشیه‌هایی‌ بوده‌ که‌ مؤلف‌ در ایام‌ تحصیل‌ بر شرح‌ جامی‌ می‌نوشته‌ و سپس‌ آن‌ را در قالب‌ کتابی‌ تنقیح‌ و تدوین‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، حاشیه سید نعمه ‌اللّه‌ بر شرح‌ جامی‌ ، ص‌ ۲ـ۳). این‌ حاشیه‌ بسیار مشهور و در میان‌ طلاب‌ علوم‌ دینی‌ متداول‌ بوده‌ و بارها به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌ (رجوع کنید به مشار، ج‌ ۶، ستون‌ ۶۲۹). حاشیه‌ بر شرح‌ جامی‌ محققانه‌ و عالمانه‌ است‌ و از دانش‌ گسترده‌ و عمیق‌ و نیز ممارست‌ طولانی‌ سید نعمت‌اللّه‌ جزایری‌ در نحو حکایت‌ دارد.جزایری‌ علاوه‌ بر این‌ حاشیه‌، حواشی‌ و شرحهای‌ متعددی‌ نیز در علم‌ نحو نوشته‌ است‌ (رجوع کنید به محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۵۳، ۵۷ – ۵۸، ۷۲، ۷۴، ۷۶ـ۷۷، ۹۶ـ۹۸، ۱۱۳ـ۱۱۷، ۱۲۲، ۱۲۴، ۱۳۱).

۵) حواشی‌ امل‌الا´مل‌شیخ‌ حرّ عاملی‌. این‌ حواشی‌ متضمن‌ شرح‌ احوال‌ تعدادی‌ از دانشمندان‌ معاصر جزایری‌ است‌ که‌ در متن‌ کتاب‌ امل‌الا´مل‌ ذکر نشده‌اند و در واقع‌ استدراکی‌ بر کتاب‌ مذکور به‌ شمار می‌آید. بر اساس‌ این‌ کتاب‌ و کتابهای‌ دیگر رجالی‌، آقابزرگ‌ طهرانی‌ (۱۳۳۷ ش‌، ص‌ ۴۸۳ـ۴۸۴) سید نعمت‌اللّه‌ جزایری‌ را در شمار عالمان‌ رجالی‌ و تذکره‌نویسان‌ ذکر کرده‌ است‌. سید عبداللّه‌ جزایری‌، نوه سیدنعمت‌اللّه‌ جزایری‌، بعدها در کتاب‌ الاجازه الکبیره از همین‌ شیوه‌ پیروی‌ کرده‌ و به‌ شرح‌ احوال‌ برخی‌ معاصران‌ خود پرداخته‌ است‌ ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۱۱۷ـ۱۹۳؛نیز رجوع کنید به محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۵۸ ۵۹). رجال‌نویسان‌ امامی پس‌ از جزایری‌، چون‌ افندی‌ و خوانساری‌، از این‌ کتاب‌ بهره‌ برده‌اند ( رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۶، ص‌ ۲۵؛محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۵۹). سید نعمت‌اللّه‌ جزایری‌ در این‌ حاشیه‌، شرح‌ حال‌ کسانی‌ چون‌ عبدحیدر بن‌ محمد جزایری‌، ملا عبدالرشید شوشتری‌، عیسی‌ بن‌ محمد جزایری‌، محمد بن‌ سلمان‌ جزایری‌ و برادرش‌ سید نجم‌الدین‌ جزایری‌ را ذکر کرده‌ است‌ (رجوع کنید به محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۵۸ ۵۹).

۶) حواشی‌ نهج‌البلاغه، که‌ شرح‌ مختصر جزایری‌ است‌ بر نهج‌البلاغه ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، کتاب‌ تذکره شوشتر ، ص‌ ۷۶؛شوشتری‌، ص‌ ۱۰۴) و آن‌ را الحواشی‌ الضافیه و الموازین‌ الوافیه نامیده‌ است‌ (محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۶۲).

۷) ریاض‌ الابرار فی‌ مناقب‌ الائمه‌ الابرار، در سه‌ جلد: جلد نخست‌ در حالات‌ پیامبر اکرم‌ صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم‌ و امیرالمؤمنین‌ علیه‌السلام‌، جلد دوم‌ در احوال‌ حضرت‌ زهرا سلام‌اللّه‌علیها و امام‌ دوم‌ تا امام‌ یازدهم‌ و جلد سوم‌ در شرح‌ احوال‌ امام‌ دوازدهم‌ عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه‌الشریف‌ ( رجوع کنید به نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، ۱۴۲۰، جزء ۲، ص‌ ۲۰۸؛افندی‌ اصفهانی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۵۵؛عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۷۵؛محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۶۳ـ۶۶؛آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۱۱، ص‌ ۳۱۶).

۸) زَهْر الربیع‌ فی‌ الطرائف‌ و الملح‌ و المقال‌ البدیع‌ ، که‌ جُنگ‌ مانندی‌ است‌ در بیان‌ مطالب‌ گوناگون‌ ادبی‌، نکات‌ تفسیری‌ و شرح‌ احوال‌ پاره‌ای‌ از مشایخ‌ و استادان‌. این‌ کتاب‌ یکی‌ از آثار مشهور جزایری‌ است‌ ( رجوع کنید به محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۶۶؛نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۸، ج‌ ۱، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۱۵۰). عبداللّه‌ جزایری‌ (۱۴۰۹، همانجا) پس‌ از ذکر نام‌ کتاب‌، به‌ اشتمال‌ آن‌ بر مطایبات‌ و هزلیات‌ اشاره‌ کرده‌ و آن‌ را از این‌ جهت‌ قابل‌ حک‌ و اصلاح‌ دانسته‌ است‌.

آقابزرگ‌ طهرانی‌ (۱۴۰۳، ج‌ ۱۲، ص‌ ۶۹) در باره این‌ کتاب‌ افزوده‌ که‌ دو جلدی‌ است‌ و جلد نخست‌ آن‌ مکرراً چاپ‌ شده‌ است‌. سید نعمت‌اللّه‌ جزایری‌ این‌ بخش‌ را به‌ هنگام‌ درگذشت‌ فرزند محبوب‌ خود، سید حبیب‌اللّه‌، نوشته‌ است‌. جلد دوم‌ به‌ سبب‌ زوال‌ غم‌، فاقد مطالب‌ هزل‌ است‌ و این‌ کتاب‌ بارها به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌ ( رجوع کنید به مشار، ج‌ ۶، ستون‌ ۶۲۹). این‌ کتاب‌ را نورالدین‌ محمد بن‌ سید نعمت‌اللّه‌بن‌ سیدعبدالهادی‌ جزایری‌ از نوادگان‌ سیدنعمت‌اللّه‌ به‌ فارسی‌ ترجمه‌ کرده‌ که‌ با نام‌ مستعار محمد صالح‌ خان‌ بیگلربیگی‌ به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌ ( رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۴، ص‌ ۱۰۶؛محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۶۸ـ۶۹).

۹) شرح‌ صحیفه‌ سجادیه‌ . سید نعمت‌اللّه‌ جزایری‌ بر کتاب‌ صحیفه‌ مجموعاً سه‌ شرح‌ نگاشته‌ است‌ (نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۸، ج‌ ۱، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۱۷۱ـ۱۷۲): نخست‌ شرحی‌ که‌ به‌ شرح‌ کبیر معروف‌ شده‌ است‌ (در باره نسخه‌های‌ این‌ شرح‌ رجوع کنید به محمدحسین‌ حکیم‌، ص‌ ۱۵۲ـ۱۵۳). دوم‌ شرح‌ مختصر که‌ در واقع‌ تنقیح‌ و خلاصه‌ای‌ از شرح‌ نخستین‌ است‌ که‌ پس‌ از تألیف‌ آن‌، شرح‌ کبیر مهجور گشت‌. شرح‌ مختصر با عنوان‌ نور الانوار فی‌ شرح‌ کلام‌ خیر الاخیار شناخته‌ می‌شود.

مؤلف‌ در ۱۰۷۸، یعنی‌ در ۲۸ سالگی‌، در خرّم‌آباد از تألیف‌ آن‌ فارغ‌ شد ( رجوع کنید به محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۱۲۸؛نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۸، ج‌ ۱، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۲۱۷). این‌ کتاب‌ از ۱۳۱۵ تا ۱۳۱۷ در تهران‌، همراه‌ با چند شرح‌ دیگر از عالمان‌ عصر صفوی‌ بر صحیفه سجادیه‌ ، چاپ‌ سنگی‌ شد ( رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۲۴، ص‌ ۳۶۰؛مشار، ج‌ ۶، ستون‌ ۶۳۰). این‌ کتاب‌ در بیروت‌ (۱۴۲۰) نیز چاپ‌ شده‌ است‌ (برای‌ نسخه‌های‌ این‌ شرح‌ رجوع کند به محمدحسین‌ حکیم‌، ص‌ ۱۹۷ـ۲۰۰). سوم‌ شرح‌ ملحقات‌ صحیفه‌ است‌، با عنوان‌ النُکَت ُالطریفه‌ فی‌ شرح‌ ملحقات‌ الصحیفه. این‌ کتاب‌ در ۱۳۱۷ به‌ همراه‌ نورالانوار در یک‌ مجلد چاپ‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۷۴).

۱۰) غایه المرام‌ فی‌ شرح‌ تهذیب‌ الاحکام‌ ، که‌ شرح‌ تهذیب‌الاحکام‌ شیخ‌ طوسی‌ است‌. این‌ شرح‌ مختصری‌ است‌ از شرح‌ دیگر مؤلف‌ که‌ در ایام‌ جوانی‌ بر تهذیب‌ با عنوان‌ مقصود الانام‌ فی‌ شرح‌ تهذیب‌ الاحکام‌ نگاشته‌ بود (نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، غایه ‌المرام، ج‌ ۱، ص‌ [ ۱ (؛عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۷۴؛برای‌ گزارشی‌ از نسخه‌های‌ بخشهای‌ موجود این‌ شرح‌ رجوع کنید به محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۱۲۰ـ۱۲۲). با این‌ همه‌، در این‌ شرح‌ جدید مطالبی‌ آمده‌ که‌ شرح‌ اول‌ فاقد آنهاست‌ و بدین‌ سبب‌ حجم‌ برخی‌ مجلدات‌ شرح‌ جدید از شرح‌ قدیم‌ قطورتر است‌ ( رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۷۷).

این‌ کتاب‌ حاوی‌ یک‌ دوره‌ فقه‌ استدلالی‌ است‌ و اطلاعات‌ عظیمی‌ از حوزه‌های‌ دانشهای‌ اسلامی‌، چون‌ حدیث‌، رجال‌، اصول‌ فقه‌ و عقاید، را در خود جای‌ داده‌ است‌. علاوه‌ بر این‌، کتاب‌ مذکور به‌ سبب‌ ذکر آرا و فتاوی‌ فقهی‌ و اصولی‌ محمدباقر مجلسی‌، که‌ غالباً از او به‌ عنوان‌ شیخنا المعاصر یاد کرده‌، حائز اهمیت‌ فراوان‌ است‌ (به‌ عنوان‌ نمونه‌ رجوع کنید به ج‌ ۱، ص‌ ) ۸۰، ۸۴، ۹۰ (، ج‌ ۲، ص‌ ) ۵۵، ۷۲ ( ). جزایری‌ افزون‌ بر شرح‌ احادیث‌ تهذیب‌ الاحکام‌ ، به‌ تناسب‌، بحثهای‌ کلامی‌ و فقهی‌ و اصولی‌ مستقلی‌ را مطرح‌ کرده‌ است‌، مانند بحث‌ در ادله تسامح‌ در ادله سنن‌ و اخبار (ج‌ ۱، ص‌ ) ۸۸ – ۹۰ ( )، مسئله نفی‌ تواتر قرائات‌ (ج‌ ۱، ص‌ ) ۱۲۳ـ ۱۲۵ ( )، مسئله تحریف‌ قرآن‌ (ج‌ ۱، ص‌ ) ۱۱۷ـ۱۲۳ ( ) و مفهوم‌ احباط‌ (ج‌ ۱، ص‌ ) ۲ـ۳ ] ).

کتاب‌ غایه ‌المرام‌ به‌ سبب‌ ارائه گزارشی‌ زنده‌ و علمی‌ از نزاع‌ میان‌ اخباریان‌ و اصولیان‌ در فرآیند تحول‌ فقه‌ امامی‌، در میان‌ کتابهای‌ دیگر جزایری‌ جایگاه‌ ویژه‌ای‌ دارد. بخشی‌ از این‌ کتاب‌ در حویزه‌ (محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۸۰) و بخشی‌ دیگر از آن‌ در شوشتر (همان‌، ص‌ ۸۹، ۹۲) نوشته‌ شده‌ است‌ (برای‌ گزارشی‌ از مجلدات‌ این‌ کتاب‌ رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۸۰ -۹۳). نسخ‌ خطی‌ متعددی‌ از این‌ کتاب‌ موجود است‌ ( رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۱۶، ص‌ ۱۸ـ۱۹).

۱۱) کشف‌ الاسرار فی‌ شرح‌ الاستبصار ، که‌ حاوی‌ مطالب‌ علمی‌ عمده‌ای‌ در فقه‌، حدیث‌ و رجال‌ است‌. مقدمه کتاب‌ نیز بخش‌ مهمی‌ از دیدگاههای‌ مؤلف‌ را منعکس‌ کرده‌ است‌ ( رجوع کنید به نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۸، ج‌ ۲، ص‌ ۳۶ـ۹۳). این‌ کتاب‌ به‌ همت‌ سیدطیب‌ موسوی‌ جزائری‌، یکی‌ از نوادگان‌ سید نعمت‌اللّه‌، در دست‌ تحقیق‌ است‌ و تاکنون‌ سه‌ جلد از آن‌ منتشر شده‌ است‌.

۱۲) مقامات‌ النجاه فی‌ شرح‌ اسماء الحسنی‌ ، که‌ به‌ ترتیب‌ حروف‌ الفباست‌ و تا حرف‌ ضاد (نام‌ مبارک‌ ضار) اسمای‌ حسنا را شرح‌ کرده‌ است‌. این‌ کتاب‌ بر مشرب‌ عرفانی‌ نگاشته‌ شده‌ و حاوی‌ اقوال‌ بسیاری‌ از بزرگان‌ و مشایخ‌ تصوف‌، چون‌ ذوالنون‌ مصری‌، رابعه‌ عدویه‌، مجدالدین‌ بغدادی‌ و محیی‌الدین‌ ابن‌عربی‌، است‌ ( رجوع کنید به ص‌ [ ۱۲۹، ۱۶۲، ۲۵۴، ۳۲۳ ] ). ضمناً برخی‌ از دیدگاههای‌ صوفیان‌ را نیز نقد کرده‌ است‌. مقامات‌النجاه کتابی‌ ناتمام‌ است‌ و مطابق‌ گفته خوانساری‌ (ج‌ ۸، ص‌ ۱۵۳؛
نیز رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۲۲، ص‌ ۱۴)، علامه‌ مجلسی‌ به‌ سبب‌ محتوای‌ صوفیانه‌ کتاب‌، جزایری‌ را از ادامه تألیف‌ بازداشته‌، چنانکه‌ جزایری‌ خود در کتاب‌ زهرالربیع‌ (۱۴۱۴، جزء ۱، ص‌ ۴۴۵) به‌ مورد مشابهی‌ از این‌ توصیه علامه‌ مجلسی‌ اشاره‌ کرده‌ است‌. ظاهراً مقامات‌النجاه در زمان‌ مؤلف‌ گزینش‌ و به‌ فارسی‌ نیز ترجمه‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۱۱۹).

۱۳) النور المبین‌ فی‌ قصص‌ الانبیاء و المرسلین‌ ، که‌ در واقع‌ در حکم‌ تکمله‌ای‌ بر کتاب‌ ریاض‌الابرار یاد شده‌ ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۷۶؛آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۲۴، ص‌ ۳۷۵ـ۳۷۶) و بارها منتشر شده‌ است‌ ( رجوع کنید به مشار، ج‌ ۶، ستون‌ ۶۳۰). نورالدین‌ جزایری‌، فرزند مؤلف‌، نیز این‌ کتاب‌ را با عنوان‌ تحفه‌ الاولیاء به‌ فارسی‌ ترجمه‌ کرده‌ است‌ ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۶۱؛آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۳، ص‌ ۴۲۲ـ۴۲۳).

۱۴) هدیه المؤمنین‌ و تحفه الراغبین‌، رساله فقهی‌ مختصری‌ در احکام‌ طهارت‌ و صلاه است‌ (نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، هدیه المؤمنین‌، ص‌ [ ۲ ]؛محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۱۳۱ـ ۱۳۳). سید نعمت‌اللّه‌ جزایری‌ در آغاز این‌ کتاب‌ از آموزه اصولیان‌ در تقسیم‌ مکلفان‌ به‌ مجتهد و مقلد و نیز مجاز نبودن‌ تقلید از میت‌ انتقاد کرده‌ است‌. شیوه نگارش‌ این‌ کتاب‌ به‌ نقل‌ روایت‌ نزدیک‌تر است‌ تا به‌ شیوه‌های‌ متعارف‌ در تحریر مسائل‌ شرعی‌.

اجازات‌ متعددی‌ از سید نعمت‌اللّه‌ جزایری‌ به‌ شاگردان‌ و مجازان‌ از او که‌ شمار آنها فراوان‌ است‌ ( رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۱، ص‌ ۲۵۹ـ۲۶۰)، نیز در دست‌ است‌ که‌ در صورت‌ تدوین‌ به‌ شکل‌ کتابی‌ مستقل‌ در خواهد آمد (محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۴۷؛برای‌ دیگر آثار جزایری‌ رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۵۲ -۵۳، ۶۰ـ۶۲، ۷۱ـ۷۶، ۹۳ـ ۹۸، ۱۲۵ـ۱۲۶، ۱۳۰ـ۱۳۱، ۱۳۳).


منابع:

(۱) محمدمحسن‌ آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه الی‌ تصانیف‌ الشیعه، چاپ‌ علی‌نقی‌ منزوی‌ و احمد منزوی‌، بیروت‌ ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات‌ اعلام‌ الشیعه : الکواکب‌ المنتشره‌ فی‌القرن‌ الثانی‌ بعد العشره، چاپ‌ علی‌نقی‌ منزوی‌، تهران‌ ۱۳۷۲ ش‌؛
(۳) همو، مصفی‌ المقال‌ فی‌ مصنفی‌ علم‌ الرجال‌، چاپ‌ احمد منزوی‌، تهران‌ ۱۳۳۷ ش‌؛
(۴) محمدامین‌بن‌ محمدشریف‌ استرآبادی‌، الفوائد المدنیه، چاپ‌ رحمه ‌اللّه‌ رحمتی‌ اراکی‌، قم‌ ۱۴۲۴؛
(۵) اعتمادالسلطنه‌؛
(۶) جعفربن‌ محمد اعرجی‌، مناهل‌ الضرب‌ فی‌ انساب‌ العرب‌ ، چاپ‌ مهدی‌ رجائی‌، قم‌ ۱۳۷۷ ش‌؛
(۷) عبداللّه‌بن‌ عیسی‌ افندی‌ اصفهانی‌، ریاض‌ العلماء و حیاض‌ الفضلاء ، چاپ‌ احمد حسینی‌، قم‌ ۱۴۰۱ـ ؛
(۸) یوسف‌بن‌ احمد بحرانی‌، الحدائق‌ الناضره‌ فی‌ احکام‌ العتره‌ الطاهره، قم‌ ۱۳۶۳ـ۱۳۶۷ ش‌؛
(۹) همو، لؤلؤه‌ البحرین، چاپ‌ محمدصادق‌ بحرالعلوم‌، قم‌ [ بی‌تا. (؛
(۱۰) محمدبن‌ اسماعیل‌ بخاری‌، صحیح‌ البخاری‌، ) چاپ‌ محمد ذهنی‌ افندی‌ (، استانبول‌ ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۱) محمدتقی‌ بروجردی‌، نهایه ‌الافکار، تقریرات‌ درس‌ آیه ‌اللّه‌ عراقی‌، ج‌ ۴، قم‌: مؤسسه النشر الاسلامی‌، ) بی‌تا. (؛
(۱۲) محمدبن‌ عیسی‌ ترمذی‌، سنن‌ الترمذی‌ ، استانبول‌ ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۳) محمدبن‌ سلیمان‌ تنکابنی‌، قصص ‌العلماء، تهران‌: انتشارات‌ علمیه‌ اسلامیه‌، ] بی‌تا. ) ؛
(۱۴) علی‌حسین‌ جابری‌، الفکر السلفی‌ عند الشیعه الاثنی‌عشریه، بیروت‌ ۱۹۷۷، چاپ‌ افست‌ قم‌ ۱۳۶۷ ش‌؛
(۱۵) اسماعیل‌بن‌ حسن‌ جرجانی‌، کتاب‌ ذخیره خوارزمشاهی‌ ، چاپ‌ محمدرضا محرری‌، تهران‌ ۱۳۸۰ ش‌ـ ؛
(۱۶) عبداللّه‌بن‌ نورالدین‌ جزایری‌، الاجازه‌ الکبیره، چاپ‌ محمد سمامی‌ حائری‌، قم‌ ۱۴۰۹؛
(۱۷) همو، التحفه السنیه فی‌ شرح‌ نخبه المحسنیه ، نسخه خطی‌ کتابخانه آستان‌ قدس‌ رضوی‌، ش‌ ۲۲۶۹؛
(۱۸) همو، کتاب‌ تذکره شوشتر، اهواز: کتابفروشی‌ صافی‌، [ بی‌تا. (؛
(۱۹) محمد جزایری‌، شجره مبارکه‌ یا برگی‌ از تاریخ‌ خوزستان‌: در بیان‌ انساب‌ و احوال‌ سادات‌ نوریه‌ ( خاندان‌ جزائری‌ ) و بزرگان‌ خوزستان‌، ج‌ ۱، )اهواز ? ۱۳۹۷ (؛
(۲۰) همو، نابغه فقه‌ و حدیث‌: سیدنعمت‌اللّه‌ جزائری‌ ، قم‌ ۱۴۱۸؛
(۲۱) نعمت‌اللّه‌بن‌ عبداللّه‌ جزایری‌، الانوار النعمانیه، بیروت‌ ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۲۲) همو، حاشیه سیدنعمه ‌اللّه‌ بر شرح‌ جامی‌ ، چاپ‌ سنگی‌ ) بی‌جا، بی‌تا. (؛
(۲۳) همو، زهرالربیع‌ ، جزء ۱، بیروت‌: دارالجنان‌، ۱۴۱۴/۱۹۹۴، جزء ۲، بیروت‌: مؤسسه البلاغ‌، ۱۴۲۰/۱۹۹۹؛
(۲۴) همو، غایه ‌المرام‌ فی‌ شرح‌ تهذیب‌ الاحکام‌ ، نسخه خطی‌ کتابخانه مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌، ش‌ ۷۷۰۳ـ۷۷۰۴؛
(۲۵) همو، کشف‌ الاسرار فی‌ شرح‌ الاستبصار ، چاپ‌ طیب‌ موسوی‌ جزائری‌، قم‌ ۱۴۰۸ـ ؛
(۲۶) همو، کنز الطالب‌ و وسیله الراغب‌ ، نسخه خطی‌ کتابخانه آیه ‌اللّه‌ مرعشی‌ نجفی‌، ش‌ ۲۱۱۸؛
(۲۷) همو، لوامع‌ الانوار فی‌ شرح‌ عیون‌ الاخبار ، نسخه خطی‌ کتابخانه آیه ‌اللّه‌ مرعشی‌ نجفی‌، ش‌ ۲۱۶؛
(۲۸) همو، مسکّن‌الشجون‌ فی‌ حکم‌ الفرار من‌ الطاعون‌ ، نسخه خطی‌ کتابخانه آیه ‌اللّه‌ مرعشی‌ نجفی‌، ش‌ ۳۴۴۲؛
(۲۹) همو، مقامات‌ النجاه، نسخه خطی‌ کتابخانه آیه اللّه‌ مرعشی‌ نجفی‌، ش‌ ۳۴۹۶؛
(۳۰) همو، منبع‌الحیاه ، در محمدبن‌ شاه‌ مرتضی‌ فیض‌ کاشانی‌، الشهاب‌ الثاقب‌ فی‌ وجوب‌ صلاه الجمعه العینی‌ ، چاپ‌ رؤوف‌ جمال‌الدین‌، قم‌ ۱۴۰۱؛
(۳۱) همو، نورالبراهین‌، او، انیس‌ الوحید فی‌ شرح‌ التوحید ، چاپ‌ مهدی‌ رجائی‌، قم‌ ۱۴۱۷؛
(۳۲) همو، هدیه ‌المؤمنین‌ و تحفه ‌الراغبین، نسخه خطی‌ کتابخانه آیه ‌آللّه‌ مرعشی‌ نجفی‌، ش‌ ۳۹۰۱؛
(۳۳) محمد حداد، حفریات‌ تأویلیه‌ فی‌الخطاب‌ الاصلاحی‌ العربی‌، بیروت‌ ۲۰۰۲؛
(۳۴) محمدرضا حسینی‌ جلالی‌، المؤلفات‌ فی‌ مسأله تقلید المیت‌ ، در احمدبن‌ محمد مقدس‌ اردبیلی‌، هفده‌ رساله ( عربی‌ و فارسی‌ )، قم‌ ۱۳۷۵ ش‌؛
(۳۵) محمدتقی‌ حکیم‌، «شرح‌ زندگانی‌ فقیه‌ عالی‌ مقام‌ و محدث‌ بزرگوار علامه‌ سیدنعمت‌اللّه‌ جزایری‌ قدس‌سره‌»، مجله دانشکده ادبیات‌ و علوم‌ انسانی‌ دانشگاه‌ تهران‌ ، سال‌ ۲۷، ش‌ ۳ـ۴ (پاییز و زمستان‌ ۱۳۶۸)؛
(۳۶) محمدحسین‌ حکیم‌، نسخه‌های‌ خطی‌ شروح‌ و ترجمه‌های‌ صحیفه سجادیه‌ ، قم‌ ۱۳۸۲ ش‌؛
(۳۷) خوانساری‌؛
(۳۸) محمدتقی‌ دانش‌پژوه‌، فهرست‌ میکروفیلمهای‌ کتابخانه مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران‌ ، ج‌ ۱، تهران‌ ۱۳۴۸ ش‌؛
(۳۹) محمدبن‌ زکریا رازی‌، تقاسیم‌ العلل‌: کتاب‌ التقسیم‌ و التشجیر ، تحقیق‌ و ترجمه صبحی‌ محمود حمامی‌، حلب‌ ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۴۰) همو، المنصوری‌ فی‌ الطب‌ ، چاپ‌ حازم‌ بکری‌ صدیقی‌، کویت‌ ۱۴۰۸/۱۹۸۷؛
(۴۱) عبدالرحمان‌بن‌ ابی‌بکر سیوطی، الرحمه‌ فی‌الطب‌ و الحکمه، بیروت‌ ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۴۲) عبداللطیف‌بن‌ ابیطالب‌ شوشتری‌، تحفه ‌العالم‌؛
(۴۳) و، ذیل‌ التحفه، چاپ‌ صمد موحد، تهران‌ ۱۳۶۳ ش‌؛
(۴۴) زین‌الدین‌بن‌ علی‌ شهیدثانی‌، رسائل‌ الشهید الثانی‌، قم‌ ۱۳۷۹ـ۱۳۸۰ ش‌؛
(۴۵) حسن‌ طارمی‌راد، علامه مجلسی‌ ، تهران‌ ۱۳۷۵ ش‌؛
(۴۶) محمدبن‌ علی‌ طباطبایی‌، مفاتیح‌ الاصول‌ ، چاپ‌ سنگی‌ ) تهران‌، بی‌تا. (، چاپ‌ افست‌ قم‌: آل‌البیت‌،) بی‌تا.(؛
(۴۷) محمدکاظم‌بن‌ عبدالعظیم‌ طباطبائی‌ یزدی‌، العروه ‌الوثقی‌ ، بیروت‌ ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۴۸) سلیمان‌بن‌ احمد طبرانی‌، مسندالشامیین‌، چاپ‌ حمدی‌ عبدالمجید سلفی‌، بیروت‌ ۱۴۱۷/۱۹۹۶؛
(۴۹) سلیمان‌بن‌ داود طیالسی‌، مسند ابی‌داود الطیالسی‌ ، چاپ‌ محمدبن‌ عبدالمحسن‌ ترکی‌، جیزه‌ ۱۴۱۹ـ۱۴۲۰؛
(۵۰) عبداللطیف‌بن‌ یوسف‌ عبداللطیف‌ بغدادی‌، الطّبّ من‌ الکتاب‌ و السنّه، چاپ‌ عبدالمعطی‌ امین‌ قلعجی‌، بیروت‌ ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۵۱) محمدبن‌ محمد غزالی‌، احیاءعلوم‌الدین، بیروت‌ ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۵۲) کامران‌ فانی‌، «زندگی‌ طلبگی‌ در قرن‌ یازدهم‌»، نشر دانش‌ ، سال‌ ۵، ش‌ ۱ (آذر و دی‌ ۱۳۶۳)؛
(۵۳) محمدبن‌ شاه‌ مرتضی‌ فیض‌ کاشانی‌، مفاتیح‌ الشرائع‌ ، چاپ‌ مهدی‌ رجائی‌، قم‌ ۱۴۰۱؛
(۵۴) محمدتقی‌ کرمی‌، «ماهیت‌ و وظیفه عقل‌ در فقه‌ شیعه‌»، نقد و نظر ، سال‌ ۷، ش‌ ۳ و ۴ (تابستان‌ و پاییز ۱۳۸۰)؛
(۵۵) کلینی‌؛
(۵۶) محمدباقربن‌ محمدتقی‌ مجلسی‌، بحارالانوار ، بیروت‌ ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۵۷) همو، رساله مجلسی‌ در باره‌ حکما، اصولیین‌ و صوفیه‌ ، در کیهان‌ اندیشه‌ ، ش‌ ۳۳ (آذر و دی‌ ۱۳۶۹)؛
(۵۸) همو، نظم‌اللئالی‌، معروف‌ بسؤال‌ و جواب‌ گردآورنده‌ محمدبن‌ احمد حسینی‌ لاهیجانی‌، چاپ‌ مهدی‌ رجائی‌، قم‌ ۱۴۱۱؛
(۵۹) مسلم‌بن‌ حجاج‌، صحیح‌ مسلم‌، چاپ‌ محمدفؤاد عبدالباقی‌، استانبول‌ ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۶۰) خانبابا مشار، مؤلّفین‌ کتب‌ چاپی‌ فارسی‌ و عربی‌، تهران‌ ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش‌؛
(۶۱) هما ناطق‌، مصیبت‌ وبا و بلای‌ حکومت، ) تهران‌ ] ۱۳۵۸ ش‌؛
(۶۲) Devin J. Stewart, “The humor of the scholars: the autobiography of Ni ـ mat Allah al-Jazairi (d.1112/1701)”, Iranian studies , XXII , no.4 (1989).

 دانشنامه جهان اسلام  جلد۱۰

زندگینامه جمال‌الدین‌ محمد ابی‌جَراده‌( شارح‌ آثار ریاضی‌ در قرن‌ هفتم‌)(متوفی ۶۹۴ه ق)

جمال‌الدین‌ محمدبن‌ عمر بن‌ احمـدبن‌ هبـه ‌اللّه‌بن‌ محمدبن‌ ابی‌جَراده‌ ، فقیه‌، ریاضیدان‌ و شارح‌ آثار ریاضی‌ در قرن‌ هفتم‌. آل‌ابی‌جراده‌، از خاندانهای‌ مشهور علمی‌، سیاسی‌ و مذهبی‌ بودند که‌ از قرن‌ اول‌ تا هفتم‌ در عراق‌ و شام‌ زندگی‌ می‌کردند. نسبت‌ این‌ خاندان‌ به‌ ابی‌جراده‌ عامربن‌ صَعصَعَه‌ می‌رسد که‌ از مشهورترین‌ افراد در دوره‌ عرب‌ جاهلی‌ و نیای‌ مشترک‌ یکی‌ از قبایل‌ مهم‌ عرب‌ بود. پس‌ از اسلام‌، از قرن‌ اول‌ تا هفتم‌، افراد متعددی‌ از این‌ خاندان‌، به‌ویژه‌ در حلب‌ و شهرهای‌ اطراف‌ آن‌، به‌ شغلهای‌ مهم‌ دولتی‌، از جمله‌ قضاوت‌، می‌پرداختند (برای‌ گزارشی‌ تاریخی‌ در باره‌ برخی‌ افراد این‌ خاندان‌ رجوع کنید به یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۰۶۸ـ۲۰۹۱).

جمال‌الدین‌ محمد تقریباً آخرین‌ عضو سرشناس‌ این‌ خاندان‌ بود. پدرش‌ فقیه‌ و مورخ‌ و قاضی‌ مشهور اهل‌ حلب‌ (۵۸۸ -۶۶۰) بود. در منابع‌ تاریخی‌ (از جمله‌ رجوع کنید به صفدی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۲۶۳؛ابن‌ابی‌الوفا، ج‌ ۳، ص‌ ۲۷۹؛ابن‌تغری‌ بردی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۷۴؛طبّاخ‌، ج‌ ۴، ص‌ ۴۸۸)، از زندگی‌ یکی‌ از افراد خاندان‌ ابی‌جراده‌ یاد شده‌ که‌ طبق‌ قرائن‌، از جمله‌ دوره‌ زندگی‌ او، احتمالاً جمال‌الدین‌ محمدبن‌ عمر است‌؛البته‌ به‌ ریاضیدان‌ بودن‌ او اشاره‌ای‌ نشده‌ است‌، شاید به‌ سبب‌ اشتهار افراد این‌ خاندان‌ در پرداختن‌ به‌ علوم‌ دینی‌ و قضاوت‌، گرچه‌ گفته‌ شده‌ است‌ که‌ افراد این‌ خاندان‌ به‌ امور علمی‌ می‌پرداخته‌اند (از جمله‌ ابن‌تغری‌ بردی‌، همانجا).

به‌ نوشته‌ ابن‌ابی‌الوفا (همانجا)، محمدبن‌ عمر در ۶۳۵ به‌دنیا آمد. دستنویسی‌ از نسخه‌ ثابت‌بن‌ قُرّه‌ از کتاب‌ الکره‌ والاسطوانه‌ ارشمیدس‌ وجود دارد که‌ آن‌ را جمال‌الدین‌ محمد استنساخ‌ کرده‌ است‌. بر اساس‌ آنچه‌ در انجامه‌ این‌ دستنویس‌ آمده‌، جمال‌الدین‌ در زمان‌ استنساخ‌ آن‌، در ربیع‌الاول‌ ۶۷۶، در حَماه‌ (شهری‌ باستانی‌ در شمال‌غربی‌ سوریه‌) زندگی‌ می‌کرده‌ است‌ (در باره‌ این‌ دستنویس‌ رجوع کنید به کراوزه‌، ص‌ ۴۳۹ـ۴۴۰؛سزگین‌ ، ج‌ ۵، ص‌ ۱۲۹). منابع‌ دیگری‌ نیز از زندگی‌ او در حماه‌ یاد کرده‌اند (از جمله‌ رجوع کنید به صفدی‌؛طبّاخ‌، همانجاها).

جمال‌الدین‌ در این‌ شهر حدیث‌ روایت‌ می‌کرد (صفدی‌، همانجا) و به‌ قضاوت‌ اشتغال‌ داشت‌ (ابن‌ابی‌ الوفا، همانجا). به‌ نوشته‌ صفدی‌ (همانجا)، او از چهار تن‌ از فقهای‌ حلب‌، به‌نامهای‌ ابی‌عبداللّه‌ برزالی‌، ابی‌رَواحَه‌، ابن‌قمیره‌ و ابن‌خلیل‌، درس‌ آموخت‌. در ابتدای‌ دستنویسی‌ از جمال‌الدین‌ (در باره‌ این‌ دستنویس‌ رجوع کنید به دانش‌پژوه‌، ج‌ ۱، ص‌ ۵۲۱)، او شاگرد ابوعبداللّه‌ محمدبن‌ سالم‌ واصل‌ حموی‌ ( رجوع کنید به ابن‌واصل‌ * )، مورخ‌ و ادیب‌ و فقیه‌ شافعی‌ حلب‌ (۶۴۰ـ۶۹۷)، ذکر شده‌ است‌.

رحلت

برخی‌ نویسندگان‌ (از جمله‌ رجوع کنید به قمی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۳؛امین‌، ج‌ ۹، ص‌ ۳۹۲)، خاندان‌ ابی‌جراده‌ را شیعه‌ دانسته‌اند، اما در منابع‌ به‌ حنفی‌ بودن‌ جمال‌الدین‌ اشاره‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به صفدی‌؛طبّاخ‌، همانجاها). زمان‌ وفات‌ وی‌ را ۶۹۴ ثبت‌ کرده‌اند (ابن‌ابی‌الوفا؛ابن‌تغری‌بردی‌، همانجاها) و نیز ۶۹۵ (صفدی‌؛طبّاخ‌، همانجاها)، اما در نسخه‌ خطی‌ یکی‌ از آثار جمال‌الدین‌ (در باره‌ آن‌ رجوع کنید به کینگ‌، ج‌ ۲، بخش‌ ۲، ص‌ ۸۳۶)، که‌ در ۶۹۱ استنساخ‌ گردیده‌، از او با دعاهایی‌ یاد شده‌ که‌ در مورد درگذشتگان‌ به‌کار می‌رود. ابن‌تغری‌ بردی‌ (همانجا) شهر حماه‌، و صَفَدی‌ (همانجا) قصبه‌ نقیرین‌ (؟) را محل‌ دفن‌ او دانسته‌اند. فرزند او، نجم‌الدین‌ عمر، نیز به‌ قضاوت‌ اشتغال‌ داشته‌ است‌ (صفدی‌؛ابن‌ابی‌الوفا؛طبّاخ‌، همانجاها).

آثار

از جمال‌الدین‌ تاکنون‌ سه‌ عنوان‌ کتاب‌ شناسایی‌ شده‌ است‌.

مهم‌ترین‌ آنها،

تحریر کتاب‌ قطوع‌ الاسطوانه و بسیطها ، گزارشی‌ از کتاب‌ قطوع‌ الاسطوانه و بسیطها نوشته‌ ثابت‌بن‌ قرّه‌ * است‌ (زوتر ، ص‌ ۱۵۸). ثابت‌ در این‌ کتاب‌ به‌ بررسی‌ قطوع‌ در استوانه‌ای‌ مستدیر و مایل‌ پرداخته‌ و جمال‌الدین‌ در تحریر خود به‌ ندرت‌ چیزی‌ به‌ رساله‌ ثابت‌ افزوده‌ است‌. تحریر او از رساله‌ ثابت‌، در اصل‌، توضیحِ جمله‌هایی‌ است‌ که‌ ثابت‌ در رساله‌ خود آورده‌ است‌. جمال‌الدین‌ این‌ توضیحات‌ را در انتهای‌ نوشته‌های‌ ثابت‌ آورده‌ است‌ نه‌ به‌ صورت‌ یادداشتهایی‌ جداگانه‌، به‌طوری‌که‌ تعداد یادداشتهای‌این‌ تحریر، با تعداد جمله‌های‌ رساله‌ اصلی‌ برابر است‌. از این‌ کتاب‌ تاکنون‌ یک‌ نسخه‌ خطی‌ شناسایی‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به کینگ‌، همانجا؛روزنفلد و احسان‌اوغلو، ص‌ ۲۳۲). سزگین‌ (ج‌ ۵، ص‌ ۲۶۹) این‌ نسخه‌ خطی‌ را نه‌ رساله‌ای‌ از جمال‌الدین‌، که‌ تنها نسخه‌ خطی‌ از رساله‌ ثابت‌بن‌ قرّه‌ دانسته‌ است‌.

دیگر کتاب‌ جمال‌الدین‌، شرح‌ الاشکال‌ الکریه، شرحی‌ است‌ بر کتاب‌ منلائوس، دانشمند یونانی‌ (زندگی‌ در حدود سال‌ صد میلادی‌)، در باره‌ کره‌ها، که‌ در ترجمه‌های‌ عربی‌ با نام‌ الاشکال‌ الکریه معرفی‌ شده‌ است‌. این‌ کتاب‌ را اسحاق‌بن‌ حُنَین‌ به‌ عربی‌ ترجمه‌ کرده‌ است‌ (سزگین‌، ج‌۵، ص‌۱۶۱) و برخی‌ دانشمندان‌، از جمله‌ ماهانی‌، ابوالفضل‌ هروی‌، محیی‌الدین‌ مغربی‌ و نصیرالدین‌ طوسی‌، شرحهایی‌ بر این‌ کتاب‌ منلائوس‌ نوشته‌اند ( رجوع کنید به تحریر * ). از شرح‌ جمال‌الدین‌ بر این‌ کتاب‌، یک‌ نسخه‌ شناسایی‌ شده‌ ( رجوع کنید به سزگین‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۶۳؛روزنفلد و احسان‌اوغلو، همانجا) و ریزفیلمی‌ (میکروفیلمی‌) نیز از آن‌ در کتابخانه‌ مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران‌ موجود است‌ ( رجوع کنید به دانش‌پژوه‌، همانجا).

سومین‌ کتاب‌ جمال‌الدین‌، تجرید اقلیدس‌ فی‌المناظر (کینگ‌، ج‌ ۲، بخش‌ ۲، ص‌۱۰۳۰؛روزنفلد و احسان‌اوغلو، همانجا) نام‌ دارد که‌ رونویسی کمابیش‌ بدون‌ اختلاف‌ از کتاب‌ المناظر یا اختلاف‌ المناظر نوشته‌ اقلیدس‌ و ترجمه‌ احتمالی‌ اسحاق‌بن‌ حنین‌ یا ثابت‌بن‌ قرّه‌ است‌. اهمیت‌ این‌ دستنویس‌ ــ گذشته‌ از چند رأی‌ جمال‌الدین‌ که‌ در آن‌ ذکر شـده‌ در آن‌ است‌ که‌ دسـت‌کـم‌ دو دهـه‌ پـس‌ از بازنـویسـی‌ بسیار مشهور نصیرالدین‌ طوسی‌ از این‌ کتاب‌ با عنوان‌ تحریر المناظر در ۶۵۱ (در باره‌ این‌ کتاب‌ رجوع کنید به مدرس‌ رضوی‌، ص‌ ۳۵۷ـ ۳۵۸؛نیز رجوع کنید به تحریر * )، باز هم‌ نسخه‌ای‌ از ترجمه‌ کهن‌ کتاب‌ المناظر بازنویسی‌ شد. از این‌ کتاب‌ نیز تاکنون‌ یک‌ نسخه‌ شناسایی‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به کینگ‌؛روزنفلد و احسان‌اوغلو، همانجاها).



منابع‌:

(۱) ابن‌ابی‌الوفا، الجواهرالمضّیه فی‌ طبقات‌ الحنفیه، چاپ‌ عبدالفتاح‌ محمد حلو، ریاض‌ ۱۴۱۳/۱۹۹۳؛
(۲) ابن‌تغری‌ بردی‌، النجوم‌ الزاهره‌ فی‌ ملوک‌ مصر و القاهره، قاهره‌ [? ۱۳۸۳( ۱۳۹۲/ )? ۱۹۶۳ ( ۱۹۷۲؛
(۳) امین‌؛
(۴) محمدتقی‌ دانش‌پژوه‌، فهرست‌ میکروفیلمهای‌ کتابخانه‌ مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران، ج‌ ۱، تهران‌ ۱۳۴۸ ش‌؛
(۵) صفدی‌؛
(۶) محمد راغب‌ طبّاخ‌، اعلام‌ النبلاء بتاریخ‌ حلب‌ الشهباء، چاپ‌ محمد کمال‌، حلب‌ ۱۴۰۸ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۸ـ۱۹۸۹؛
(۷) عباس‌ قمی‌، کتاب‌الکنی‌ و الالقاب‌ ، صیدا ۱۳۵۷ـ ۱۳۵۸، چاپ افست‌ قم‌ ) بی‌تا. ]؛
(۸) دیوید ا. کینگ‌، فهرس‌ المخطوطات‌ العلمیه‌ المحفوظه‌ بدارالکتب‌ المصریه، قاهره‌ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۶؛
(۹) محمدتقی‌ مدرس‌ رضوی‌، احوال‌ و آثار خواجه‌ نصیرالدین‌ طوسی‌ ، تهران‌ ۱۳۵۴ ش‌؛
(۱۰) یاقوت‌ حموی‌، معجم‌ الادباء ، چاپ‌ احسان‌ عباس‌، بیروت‌ ۱۹۹۳؛

(۱۱) Max Krause, “Stambuler Handschriften islamischer Mathematiker”, Quellen und Studien zur Geschichte der Mathematik , Astronomie und Physik , pt. B: study 3 (1936);
(۱۲) Boris Abramovich Rozenfeld and Ekmeleddin Ihsanoglu, Mathematicians, astronomers, and other scholars of Islamic civilization and their works ( 7 th – 19 th c. ), Istanbul 2003;
(۱۳) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , Leiden 1967-;
(۱۴) Heinrich Suter, Die Mathematiker und Astronomen der Araber und ihre Werke , Amsterdam 1981.

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۰

زندگینامه جَعْدبن‌ دِرهَم‌(متکلمان‌ نیمه نخست‌ قرن‌ دوم‌)

 متکلمان‌ نیمه نخست‌ قرن‌ دوم‌ که‌ به‌سبب‌ قَدَری‌ بودن‌ و قول‌ به‌ خلق‌ قرآن‌ مشهور است‌. در باره اصل‌ و نسب‌ وی‌ اختلاف‌نظر وجود دارد. ثعالبی‌ (ص‌ ۴۳) او را از موالی‌ بنی‌مروان‌، سمعانی‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۶۶) از موالی‌ سُوَیدبن‌ غَفْلَه‌، ابن‌نباته‌ (ص‌ ۱۸۵) از موالی‌ بنی‌حَکَم‌، و ابن‌کثیر (ج‌ ۹، ص‌ ۲۴۶) از موالی‌ ثوریین‌/ ثوریان‌ دانسته‌اند. ابن‌تَیمیه‌ (۱۳۹۲، ج‌ ۱، ص‌ ۲۷۷) او را جذری‌الاصل‌ معرفی‌ کرده‌ است‌. اصل‌ او را غالباً از حَرّان‌ (همو، ۱۴۰۶، ج‌ ۲، ص‌ ۱۹۲؛ ذهبی‌،۱۴۱۰، حوادث‌ و وفیات‌ ۱۰۱ـ۱۲۰ ه ، ص‌ ۳۳۷؛ ابوحامدبن‌ مرزوق‌، ص‌ ۹) و گاهی‌ از خراسان‌ (ابن‌کثیر، ج‌ ۹، ص‌ ۳۸۲؛ د. اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، ذیل‌ «ابن‌درهم‌») دانسته‌اند که‌ ممکن‌ است‌ خراسان‌ هم‌ تصحیف‌ حَرّان‌ باشد ( رجوع کنید به اس‌ ، ج‌ ۲، ص‌ ۴۵۱، پانویس‌).

گاهی‌ نیز اصل‌ او از همدان‌ دانسته‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به طبری‌، ج‌ ۶، ص‌ ۵۹۱؛ ابن‌کثیر، ج‌ ۹، ص‌ ۲۴۶). در باره تاریخ‌ و محل‌ تولد او اطلاع‌ دقیقی‌ در دست‌ نیست‌، همین‌ قدر می‌دانیم‌ که‌ تا پیش‌ از بیان‌ آرای‌ خود در باره صفات‌ خدا و خلق‌ قرآن‌ ( رجوع کنید به ادامه مقاله‌)، در دمشق‌ زندگی‌ می‌کرده‌ و در ایام‌ خلافت‌ هشام ‌بن‌ عبدالملک‌ (حک : ۱۰۵ـ ۱۲۵)، به‌سبب‌ نامقبول‌ بودن‌ نظرهایش‌، تحت‌ تعقیب‌ قرار گرفته‌ و به‌ کوفه‌ گریخته‌ است‌ ( رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج‌ ۵، ص‌ ۲۶۳؛ ابن‌کثیر، ج‌ ۹، ص‌ ۳۸۲).

جعد دایی‌ و مربی‌ مروان‌بن‌ محمد، آخرین‌ خلیفه اموی‌، و نیز مربی‌ فرزندش‌ بود. از این‌رو، مروان‌ به‌ جعدی‌ شهرت‌ یافته‌ است‌ ( رجوع کنید به ابن‌ندیم‌، ص‌ ۴۰۱؛ ابن‌عساکر، ج‌ ۵۷، ص‌ ۳۲۸؛ ابن‌اثیر، ج‌ ۵، ص‌ ۴۲۹؛ ذهبی‌، ۱۴۱۰، حوادث‌ و وفیات‌ ۱۰۱ـ۱۲۰ ه ، همانجا؛ همو، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج‌ ۵، ص‌ ۴۳۳؛ ابن‌نباته‌؛ ابن‌کثیر، همانجاها؛ قلقشندی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۶۲؛ برای‌ نقد نسبت‌ خانوادگی‌ جعد و مروان‌ رجوع کنید به خالدالعلی‌، ص‌ ۴۸).

جعد از شاگردان‌ و ارادتمندان‌ وَهْب ‌بن‌ مُنَبّه‌ * بود ( رجوع کنید به ذهبی‌، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج‌ ۴، ص‌ ۵۴۷؛ ابن‌کثیر، همانجا). ممکن‌ است‌ جعد قول‌ به‌ قدر را از وهب‌ گرفته‌ باشد، چرا که‌ بنا بر گزارشها، وهْب‌ مدتی‌ بر این‌ نظر بوده‌ و کتابی‌ هم‌ در باره قدر نوشته‌ بوده‌ است‌ (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌ ۶۳، ص‌ ۳۸۵ـ۳۸۶)؛ اما، نظر وهب‌ تغییر کرده‌، در حالی‌که‌ جعد قدری‌ باقی‌ مانده‌ است‌. همچنین‌ طبق‌ گزارشهای‌ موجود، وهب‌ در باره توجه‌ فوق‌العاده جعد به‌ مسئله صفات‌ خدا هشدار داده‌ و او را از غور در این‌ مسئله‌ منع‌ نموده‌ بود ( رجوع کنید به ذهبی‌، ۱۴۱۰، حوادث‌ و وفیات‌ ۱۰۱ـ۱۲۰ ه ، ص‌ ۳۳۸؛ ابن‌کثیر، همانجا).

جعد مدتی‌ زندانی‌ بود و پیش‌ از سال‌ ۱۲۵، احتمالاً در سال‌ ۱۲۴ یا ۱۲۰، ظاهراً به‌سبب‌ عقاید غیرمتعارفش‌، و چه‌بسا به‌ علل‌ سیاسی‌، به‌ امر هشام‌بن‌ عبدالملک‌ و به‌ دست‌ خالدبن‌ عبداللّه‌ قسری‌ *، والی‌ کوفه‌، در ملاعام‌ به‌قتل‌ رسید ( رجوع کنید به بخاری‌، ص‌ ۲۹ـ ۳۰؛ دارمی‌، ص‌ ۴، ۱۰۰؛ ابن‌اثیر، ج‌ ۵، ص‌ ۲۶۳؛ ابن‌تیمیه‌، ۱۳۹۲، همانجا؛ ذهبی‌، ۱۴۱۰، حوادث‌ و وفیات‌ ۱۰۱ـ۱۲۰ه ، ص‌۳۳۷ـ ۳۳۸؛ همو، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج‌۵، ص‌۴۳۳؛ ابن‌کثیر، همانجا؛ نیز رجوع کنید به د. اسلام‌ ، همانجا). اگر زمان‌ حکومت‌ خالد برکوفه‌ سالهای‌ ۱۰۵ تا ۱۲۰ بوده‌ باشد و جعد در ۱۲۴ کشته‌ شده‌ باشد، در اصالت‌ داستان‌ نحوه قتل‌ او، که‌ در روز عید قربان‌ و به‌ صورت‌ قربانی‌ کردن‌ جعد بوده‌، می‌توان‌ تردید کرد؛ اما، چون‌ در ذکر دقیق‌ سالها ممکن‌ است‌ اشتباه‌ شده‌ باشد و ماجرای‌ جعد و خالد بارها نقل‌ شده‌ است‌، این‌ گزارش‌ را فی‌الجمله‌ باید درست‌ تلقی‌ کرد (برای‌ اطلاعات‌ بیشتر در باره زندگی‌ جعد رجوع کنید به خالدالعلی‌، ص‌ ۴۷ـ۵۳).

در منابع‌، عقاید مختلفی‌ به‌ جعد نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌. این‌ عقاید را می‌توان‌ ذیل‌ دو عنوان‌ کلی‌ تقسیم‌ کرد: قول‌ به‌ قَدَر و میل‌ به‌ تنزیه‌ مطلق‌.

جعد قائل‌ به‌ قَدَر (در اینجا یعنی‌ اختیار مطلق‌ انسان‌) بود و از پیشگامان‌ این‌ اندیشه‌ در عالم‌ اسلامی‌ محسوب‌ می‌شود ( رجوع کنید به بغدادی‌، ص‌ ۱۹؛اسفراینی‌، ص‌ ۱۳؛ابن‌جوزی‌، ص‌ ۱۱۸؛ابن‌اثیر، ج‌ ۵، ص‌ ۴۲۹؛قس‌ حیدر، ج‌ ۲، جزء ۳، ص‌ ۱۲۲، که‌ قدر را در اینجا به‌ معنای‌ جبر گرفته‌ که‌ اشتباه‌ است‌). اقوال‌ دیگری‌ که‌ به‌ جعد نسبت‌ داده‌ شده‌، همگی‌ روایتهایی‌ از قول‌ او به‌ قدر است‌ از جمله‌ اینکه‌ او پدر را خالق‌ حقیقی‌ و خدا را خالق‌ مجازی‌ طفل‌ می‌دانسته‌، یا به‌ وجود آمدن‌ جانوران‌ کوچک‌ در گوشت‌ فاسد را نشانه قدرت‌ انسان‌ در به‌ وجود آوردن‌ آنها می‌شمرده‌، یا اینکه‌ ایجاد خمر را که‌ اسباب‌ معصیت‌ است‌، نه‌ فعل‌ خدا که‌ فعل‌ بشر به‌ حساب‌ می‌آورده‌ است‌ ( رجوع کنید به بغدادی‌، ص‌ ۲۷۹؛ابن‌حزم‌، ج‌ ۵، ص‌۷۰؛برای‌ توضیحات‌ بیشتر در باره آرای‌ جعد و نسبت‌ او با اندیشه قدری‌ رجوع کنید به جهانگیری‌، ص‌ ۳ـ۶). حتی‌ این‌ نظر جعد را که‌ نظر (تفکر) اوّلی‌ که‌ معرفت‌ از آن‌ حاصل‌ می‌شود، فعلی‌ بدون‌ فاعل‌ است‌ ( رجوع کنید به بغدادی‌، همانجا؛اسفراینی‌، ص‌ ۸۲)، می‌توان‌ بر مبنای‌ تمایل‌ او به‌ کاملاً مختار دیدن‌ انسان‌ تفسیر کرد، چرا که‌ با فاعل‌ نداشتن‌ این‌ تفکر اولیه‌، انتساب‌ آن‌ به‌ خداوند منتفی‌ می‌شود.

تمایل‌ جعد به‌ تنزیه‌ مطلق‌ در دو مسئله‌ به‌ صورت‌ بارز نمایان‌ است‌، یکی‌ نظر او در باره خلق‌ قرآن‌ و دیگر آرای‌ او در باره صفات‌ خدا. در هر دو این‌ مسائل‌ آرای‌ او پیشاهنگ‌ آرای‌ جَهْمیه‌ * و معتزله‌ * است‌.

جعد نظریه خلق‌ قرآن‌ را مطرح‌ و ازلی‌ و قدیم‌ بودن‌ آن‌ را رد کرده‌ است‌ ( رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج‌ ۷، ص‌ ۷۵؛ابن‌تیمیه‌، ۱۳۸۹، ج‌ ۱، ص‌ ۱۵۶، ۱۶۲؛برای‌ توضیح‌ در باره ابن‌نظریه‌ و آرای‌ دیگران‌ رجوع کنید به ابن‌تیمیه‌، ۱۳۹۹ـ۱۴۰۳، ج‌۱، ص‌۲۶۷ـ۲۶۹، ج‌۲، ص‌ ۱۱۱؛
ذهبی‌، ۱۴۱۰، حوادث‌ و وفیات‌ ۱۰۱ـ۱۲۰ ه ، ص‌ ۳۳۷؛ابن‌کثیر، همانجا؛برای‌ توضیحات‌ بیشتر در باره نظر جعد در باره خلق‌ قرآن‌ رجوع کنید به مادلونگ‌، ص‌ ۱۰۷ـ ۱۰۸).

همچنین‌ گفته‌ شده‌ که‌ او صفات‌ خداوند، به‌ ویژه‌ صفت‌ متکلم‌، را نفی‌ می‌کرد و نخستین‌ کسی‌ است‌ که‌ در اسلام‌ چنین‌ رأیی‌ داشته‌ است‌ ( رجوع کنید به ابن‌تیمیه‌، ۱۳۹۲، ج‌ ۱، ص‌ ۲۷۷؛همو، ۱۳۹۹ـ۱۴۰۳، ج‌ ۱، ص‌ ۳۱۲، ج‌ ۶، ص‌ ۲۶۶؛ذهبی‌، ۱۴۱۰، حوادث‌ و وفیات‌ ۱۰۱ـ۱۲۰ ه ، همانجا). از توضیحاتی‌ که‌ در منابع‌ آمده‌ می‌توان‌ دریافت‌ که‌ او از نسبت‌ دادن‌ صفاتی‌ به‌ خدا که‌ می‌توانسته‌ جنبه تشبیهی‌ داشته‌ باشد (مانند تکلم‌) پرهیز داشته‌ است‌. نفی‌ دوستی‌ ابراهیم‌ با خداوند را، که‌ در منابع‌ مربوط‌ به‌ ماجرای‌ قتل‌ او از قول‌ خالدبن‌ عبداللّه‌ قسری‌ به‌ آن‌ اشاره‌ شده‌، و نیز انکار استوای‌ خداوند بر عرش‌ ( رجوع کنید به ابن‌تیمیه‌، ۱۳۹۲، ج‌ ۱، ص‌ ۱۲۷) را نیز باید بر اساس‌ همین‌ رویکرد تنزیهی‌ تفسیر کرد.

عقاید جعد، که‌ در زمان‌ خودش‌ بدعت‌ محسوب‌ می‌شده‌، سبب‌ شده‌ است‌ او را زندیق‌ و حتی‌ مانوی‌ مسلک‌ بدانند ( رجوع کنید به ابن‌ندیم‌، ص‌ ۴۰۱؛ثعالبی‌، ص‌ ۴۴؛ابن‌عساکر، ج‌ ۹، ص‌ ۱۷۶؛ابن‌اثیر، ج‌ ۵، ص‌ ۴۲۹؛ذهبی‌، ۱۴۱۰، حوادث‌ و وفیات‌ ۱۰۱ـ۱۲۰ ه ، همانجا). همچنین‌ آرای‌ او را با سلسله‌ای‌ از اشخاص‌ به‌ یهودیان‌ پیوند داده‌اند ( رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج‌ ۷، ص‌ ۷۵؛
ابن‌کثیر، همانجا). این‌گونه‌ تحلیلها را می‌توان‌ افسانه‌های‌ برساخته مخالفان‌ دانست‌ ( رجوع کنید به مادلونگ‌، ص‌ ۹۹ـ۱۰۰).

عقاید جعد بی‌واسطه‌ بر جَهْم‌ بن‌ صَفْوان‌، پیشاهنگ‌ فرقه جهمیه‌، اثر داشته‌ ( رجوع کنید به بخاری‌، ص‌۳۰؛ابن‌تیمیه‌، ۱۳۹۲، ج‌ ۱، ص‌ ۴۴۸؛ابن‌کثیر، همانجا) و او موضع‌ تنزیهی‌ خود و قول‌ به‌ خلق‌ قرآن‌ را از او گرفته‌ است‌؛اما، در زمینه قدر جهم‌ با جعد موافق‌ نبوده‌ و از مُجَبِّره‌ * (گروهی‌ که‌ به‌ جبر انسان‌ معتقد بودند) محسوب‌ می‌شده‌ است‌ ( رجوع کنید به جهمیه‌ * ).

معتزله‌ علاوه‌ بر مسائل‌ خلق‌ قرآن‌ و صفات‌ خدا، در مسئله قدر و اختیار نیز ادامه‌دهنده راه‌ جعد محسوب‌ می‌شوند (در باره مسئله اختیار از نظر معتزله‌ رجوع کنید به بوعمران‌، ۱۳۸۲ ش‌؛نیز رجوع کنید به معتزله‌ * ).

در برخی‌ منابع‌، به‌ جعدیانی‌ اشاره‌ شده‌ است‌ که‌ عقاید تشبیهی‌ داشته‌ و از فرق‌ خوارج‌ دانسته‌ شده‌اند. این‌ گروه‌ را نباید با پیروان‌ جعدبن‌ درهم‌ اشتباه‌ کرد ( رجوع کنید به مشکور، ذیل‌ «جعدیه‌»).



منابع‌:

(۱) ابن‌اثیر؛
(۲) ابن‌تیمیه‌، بیان‌ تلبیس‌ الجهمیه فی‌ تأسیس‌ بدعهم‌ الکلامیه، او، نقض‌ تأسیس‌ الجهمیه، چاپ‌ محمدبن‌ عبدالرحمان‌بن‌ قاسم‌، [ بی‌جا ( : مؤسسه قرطبه، ) ? ۱۳۹۲ (؛
(۳) همو، جامع‌الرسائل‌، ج‌ ۱، چاپ‌ محمدرشاد سالم‌، رساله ۱۰: رساله فی‌ الجواب‌ عمَّن‌ یقول‌ ان‌ صفات‌ الرب‌ تعالی‌ نسب‌ و اضافات‌ و غیرذلک‌ ، قاهره‌ ۱۳۸۹/۱۹۶۹؛
(۴) همو، درء تعارض‌ العقل‌ و النقل‌، چاپ‌ محمدرشاد سالم‌، ) ریاض‌ ( ۱۳۹۹ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۹ـ۱۹۸۳؛
(۵) همو، منهاج‌ السنه النبویه، چاپ‌ محمدرشاد سالم‌، ) حجاز ( ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۶) ابن‌جوزی‌، تلبیس‌ ابلیس، چاپ‌ سید جمیلی‌، بیروت‌ ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۷) ابن‌حزم‌، الفصل‌ فی‌ الملل‌ و الاهواء و النحل‌، چاپ‌ محمدابراهیم‌ نصر و عبدالرحمان‌ عمیره‌، بیروت‌ ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۸) ابن‌عساکر، تاریخ‌ مدینه دمشق‌ ، چاپ‌ علی‌ شیری‌، بیروت‌ ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۱؛
(۹) ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، چاپ‌ علی‌ شیری‌، بیروت‌ ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۰) ابن‌نباته‌، کتاب‌ سرح‌ العیون‌: شرح‌ رساله ابن‌زیدون، ) قاهره‌ ۱۹۲۹ (؛
(۱۱) ابن‌ندیم‌؛
(۱۲) ابوحامدبن‌ مرزوق‌، التوسل‌ بالنبی‌ و بالصالحین‌، استانبول‌ ۱۳۶۵ ش‌؛
(۱۳) شهفوربن‌ طاهر اسفراینی‌، التبصیر فی‌الدین‌ و تمییز الفرقه الناجیه عن‌ الفرق‌ الهالکین، چاپ‌ محمدزاهد کوثری‌، قاهره‌ ۱۳۵۹/۱۹۴۰؛
(۱۴) محمدبن‌ اسماعیل‌ بخاری‌، خلق‌ افعال‌ العباد، چاپ‌ عبدالرحمان‌ عمیره‌، بیروت‌ ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۱۵) عبدالقاهربن‌ طاهر بغدادی‌، الفرق‌ بین‌ الفرق ، چاپ‌ محمد محیی‌الدین‌ عبدالحمید، قاهره‌: مکتبه محمدعلی‌ صبیح‌ و اولاده‌، ) بی‌تا. (؛
(۱۶) بوعمران‌، مسئله اختیار در تفکر اسلامی‌ و پاسخ‌ معتزله‌ به‌ آن‌ ، ترجمه اسماعیل‌ سعادت‌، تهران‌ ۱۳۸۲ ش‌؛
(۱۷) عبدالملک‌بن‌ محمد ثعالبی‌، لطائف‌ المعارف‌ ، چاپ‌ ابراهیم‌ ابیاری‌ و حسن‌ کامل‌ صیرفی‌، ) قاهره‌ ? ۱۳۷۹/۱۹۶۰ ]؛
(۱۸) محسن‌ جهانگیری‌، «قدریان‌ نخستین‌»، معارف، دوره ۵، ش‌ ۱ (فروردین‌ ـ تیر ۱۳۶۷)؛
(۱۹) اسد حیدر، الامام‌ الصادق‌ و المذاهب‌ الاربعه، بیروت‌ ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۰) خالد العلی‌، جهم‌ بن‌ صفوان‌ و مکانته‌ فی‌ الفکر الاسلامی‌ ، بغداد ۱۹۶۵؛
(۲۱) عثمان‌بن‌ سعید دارمی‌، کتاب‌ الردّ علی‌ الجهمیه، چاپ‌ یوستا ویتستام‌، لوند ۱۹۶۰؛
(۲۲) محمدبن‌ احمد ذهبی‌، تاریخ‌ الاسلام‌ و وفیات‌ المشاهیر و الاعلام‌ ، چاپ‌ عمر عبدالسلام‌ تدمری‌، حوادث‌ و وفیات‌ ۱۰۱ـ۱۲۰ ه ، بیروت‌ ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۲۳) همو، سیراعلام‌ النبلاء، چاپ‌ شعیب‌ ارنؤوط‌ و دیگران‌، بیروت‌ ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ ۱۹۸۸؛
(۲۴) سمعانی‌؛
(۲۵) طبری‌، تاریخ‌ (بیروت‌)؛
(۲۶) احمدبن‌ علی‌ قلقشندی‌، مآثر الانافه فی‌ معالم‌ الخلافه، چاپ‌ عبدالستار احمد فراج‌، کویت‌ ۱۹۶۴، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ۱۹۸۰؛
(۲۷) ویلفرد مادلونگ‌، مکتبها و فرقه‌های‌ اسلامی‌ در سده‌های‌ میانه، ترجمه جواد قاسمی‌، مشهد ۱۳۷۵ ش‌؛
(۲۸) محمدجواد مشکور، فرهنگ‌ فرق‌ اسلامی‌ ، مشهد ۱۳۶۸ ش‌؛

(۲۹) EI 2, s.v. “Ibn Dirham” (by G. Vajda);
(۳۰) Josef van Ess, Theologie und Gesellschaft im 2. und 3. Jahrhundert Hidschra: eine Geschichte des religiosen Denkens im fruhen Islam , Berlin 1991-1997.

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۰ 

زندگینامه جلال‌ طبیب‌(قرن‌ هشتم‌.)

 جلال‌الدین‌ احمدبن‌یوسف‌بن‌الیاس‌ طبیب‌ شیرازی‌، حکیم‌، شاعر و طبیب‌ قرن‌ هشتم‌. او پزشک‌ مظفریان‌ و طبیب‌ مخصوص‌ شاه‌ شجاع‌ (حک: ۷۶۰ـ۷۸۶) بود (خلیل‌، ج‌۱، ص‌۱۶۰ـ۱۶۱؛ واله‌ داغستانی‌، ص‌۸۰؛ رکن‌زاده‌ آدمیت‌، ج‌۲، ص‌۹۶). سال‌ تولدش‌ معلوم‌ نیست‌. اکثر تذکره‌نویسان‌ اصل‌ او را از فارس‌ دانسته‌اند (برای‌نمونه‌ رجوع کنید به دولتشاه‌ سمرقندی‌، ص‌۲۹۸؛ خلیل‌، ج‌۱، ص‌۱۶۰) ولی‌ نویسنده‌ تذکره‌ هفت‌اقلیم‌ (امین‌احمد رازی‌، ج‌۲، ص‌۷۸۷) او را اهل‌ نیشابور معرفی‌ کرده‌ است‌.

پدرانش‌ همه‌ اهل‌ علم‌ و ادب‌ بودند و عمویش‌، نجم‌الدین‌ محمود طبیب‌ خوافی‌ شیرازی‌، از دانشمندان‌ معروف‌ شیراز در اواخر قرن‌ هفتم‌ و اوایل‌ هشتم‌ و از نزدیکان‌ خواجه‌رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌ (متوفی‌ ۷۱۸) بود (صفا، ج‌۳، بخش‌۲، ص‌۱۰۳۲). جلال‌ طبیب‌ از حاذق‌ترین‌ پزشکان‌ روزگار خود و به‌ این‌ جهت‌ مقرب‌ ملوک‌ زمان‌ بود و گویا ریاست‌ دارالشفای‌ فارس‌ را برعهده‌ داشت‌ (خلیل‌، ج‌۱، ص‌۱۶۰ـ۱۶۱).

معروف‌ است‌ که‌ داروی‌ مفرحی‌ برای‌ شاه‌شجاع‌ درست‌ کرد و با ابیاتی‌ در وصف‌ فواید آن‌ به‌ خدمت‌ شاه‌ فرستاد. شاه‌ جواب‌ داد: «همه‌ نیک‌ بگفتی‌، اما پیری‌ مشکل‌ به‌ جوانی‌ بدل‌ شود» (دولتشاه‌ سمرقندی‌، ص‌۲۹۸ـ ۲۹۹؛ خلیل‌، ج‌۱، ص‌۱۶۱). خواندمیر در حبیب‌السیر (ج‌۳، ص‌۳۰۵ـ ۳۰۸) آورده‌ است‌ که‌ جلال‌الاسلامِ طبیب‌، زهرکشنده‌ای‌ برای‌ نابودی‌ پهلوان‌ اسدخراسانی‌ ساخت‌ و به‌ علیشاه‌ مزینانی‌ داد تا او را، که‌ بر شاه‌شجاع‌ شوریده‌ بود، بکشد. احتمالاً طبیب‌ مذکور همان‌ جلال‌ طبیب‌ است‌.

جلال‌ طبیب‌ گذشته‌ از تبحر در پزشکی‌، شاعر هم‌ بود و در شعر غالباً جلال‌ و گاه‌ طبیب‌ تخلص‌ می‌کرد (آقابزرگ‌ طهرانی‌، ج‌۹، قسم‌۱، ص‌۱۹۹؛ صفا، ج‌۳، بخش‌۲، ص‌۱۰۳۳). ابتدا مداح‌ خواجه‌غیاث‌الدین‌ محمد رشیدی‌، فرزند خواجه‌رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌، بود (گلچین‌ معانی‌، ص‌۱۸۰). پس‌ از کشته‌ شدن‌ خواجه‌ غیاث‌الدین‌، نزد شاه‌محمود آل‌مظفر (متوفی‌ ۷۷۶) رفت‌ و قصایدی‌ در مدح‌ وی‌ سرود (گلچین‌ معانی‌؛ واله‌ داغستانی‌، همانجا). گفته‌اند در غزلسرایی‌ چیره‌دست‌ بود و غزلهای‌ لطیف‌ و روان‌ داشت‌ (رجوع کنید به گلچین‌ معانی‌، ص‌۱۸۱ـ۱۸۲؛ صفا، همانجا).

اشعار عربی‌ و چندین‌ غزل‌ ملمع‌ نیز از او در دست‌ است‌ (رجوع کنید به فسائی‌، ج‌۲، ص‌۱۱۳۸، ۱۱۶۲؛ صفا، همانجا). علاوه‌ بر دیوانِ چهار هزار بیتی‌اش‌ که‌ تذکره‌نویسان‌ از آن‌ خبر داده‌اند (رجوع کنید به فسائی‌، ج‌۲، ص‌۱۱۳۸)، جمعی‌ به‌ غلط‌ مثنوی‌ گل‌ و نوروز خواجوی‌ کرمانی‌ (متوفی‌ ۷۵۳) را نیز به‌ وی‌ نسبت‌ داده‌اند (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به دولتشاه‌ سمرقندی‌، ص‌۲۹۸؛ خلیل‌، همانجا؛ سامی‌، ج‌۳، ص‌۱۸۲۷؛ نیز رجوع کنید به گلچین‌ معانی‌، ص‌۱۷۸). از دیگر اشتباهات‌ بعضی‌ از تذکره‌نویسان‌ درباره‌ جلال‌ طبیب‌ این‌ است‌ که‌ او را شاعر قرن‌ یازدهم‌ و شاگرد ملاصدرای‌ شیرازی‌ (متوفی‌ ۱۰۵۰) دانسته‌اند (رجوع کنید به صبا، ص‌۱۷۵؛ داور شیرازی‌، ص‌۱۳۵). همچنین‌ غزلهای‌ جلال‌ عضد یزدی‌، شاعر قرن‌ هشتم‌، را به‌ جلال‌ طبیب‌ نسبت‌ داده‌اند (برای‌ اینگونه‌ غزلها و اشتباهات‌ تذکره‌نویسان‌ رجوع کنید به انصاری‌ کازرونی‌، ص‌۳۵۹؛ رکن‌زاده‌ آدمیت‌، ج‌۲، ص‌۹۷؛ گلچین‌ معانی‌، ص‌۱۷۸ـ۱۸۰).

براساس‌ اشعار اندکی‌ که‌ در تذکره‌های‌ فارسی‌ از جلال‌ طبیب‌ آمده‌ است‌، درجه‌ و مایه‌ شاعری‌ او را نمی‌توان‌ تخمین‌ زد، ولی‌ در کتاب‌ خطی‌ یتیمه‌ الدرر و کریمه‌الفقر از قرن‌ هشتم‌ (موجود در کتابخانه‌ ملک‌ به‌ شماره‌ ۵۸۷۴) چهار غزل‌ شیوا و لطیف‌ از وی‌ نقل‌ شده‌ است‌ (گلچین‌ معانی‌، ص‌۱۸۱).

نسخه‌خطی‌ دیوان‌ جلال‌ طبیب‌ به‌ شماره‌ ۶۴۵ در دارالکتب‌ قاهره‌ موجود است‌. این‌ نسخه‌ آراسته‌ و تذهیب‌ شده‌ را شخصی‌ به‌ نام‌ فرصت‌ غریب‌ در ۸۲۳ کتابت‌ کرده‌ است‌ ( فهرس‌ المخطوطات‌ الفارسیه، ج‌۱، ص‌۱۵۵). از آثار منثور جلال‌ طبیب‌ رساله‌ای‌ به‌ نام‌ رساله‌ شمع‌ است‌ که‌ به‌ شیوه‌ گلستان‌ سعدی‌ نگاشته‌ شده‌ است‌. نسخه‌ خطی‌ آن‌ در کتابخانه‌ کالج‌ ترینیتی‌ دانشگاه‌ کیمبریج‌ انگلستان‌ ضمن‌ مجموعه‌ شماره‌ ۴۴٫۱۳ R. نگهداری‌ می‌شود و یاحقی‌، در مجموعه‌ رسائل‌ فارسی‌ (ص‌۴۳ـ۵۰)، آن‌ را چاپ‌ کرده‌ است‌. به‌ نوشته‌ علی‌ ابراهیم‌ خلیل‌ (همانجا)، جلال‌ طبیب‌ در سال‌ ۷۹۵ درگذشت‌، ولی‌ در سایر تذکره‌ها از تاریخ‌ و علت‌ مرگش‌ سخنی‌ به‌ میان‌ نیامده‌ است‌.



منابع:

(۱) آقابزرگ‌ طهرانی‌؛
(۲) امین‌ احمد رازی‌، تذکره‌ هفت‌ اقلیم‌ ، چاپ‌ محمدرضا طاهری‌ (حسرت‌)، تهران‌ ۱۳۷۸ش‌؛
(۳) ابوالقاسم‌بن‌ ابی‌حامد انصاری‌ کازرونی‌، مرقوم‌ پنجم‌ کتاب‌ سلّم‌السّموات‌: در شرح‌ احوال‌ شعرا و چکامه‌ سرایان‌ و دانشمندان‌ ، چاپ‌ یحیی‌ قریب‌، تهران‌ ۱۳۴۰ش‌؛
(۴) احمدبن‌ یوسف‌ جلال‌ طبیب‌، رساله‌ شمع‌ ، چاپ‌ محمدجعفر یاحقی‌، در مجموعه‌ رسائل‌ فارسی‌، دفتر۲، مشهد: بنیاد پژوهشهای‌ اسلامی‌، ۱۳۶۸ش‌؛
(۵) علی‌ابراهیم‌ خلیل‌، تذکره‌ صحف‌ ابراهیم‌، نسخه‌ عکسی‌ موجود در کتابخانه‌ مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران‌، ش‌۲۹۷۴؛
(۶) خواندمیر؛
(۷) مفیدبن‌ محمدنبی‌ داور شیرازی‌، تذکره‌ مرآت‌الفصاحه‌: شرح‌ حال‌ و نمونه‌ اشعار شاعران‌ فارس‌، چاپ‌ محمود طاووسی‌، شیراز ۱۳۷۱ش‌؛
(۸) دولتشاه‌ سمرقندی‌، کتاب‌ تذکره‌الشعراء، چاپ‌ ادوارد براون‌، لیدن‌ ۱۳۱۸/۱۹۰۱؛
(۹) محمدحسین‌ رکن‌زاده‌ آدمیت‌، دانشمندان‌ و سخن‌ سرایان‌ فارس‌، تهران‌ ۱۳۳۷ـ ۱۳۴۰ش‌؛
(۱۰) شمس‌الدین‌بن‌ خالد سامی‌، قاموس‌ الاعلام‌ ، چاپ‌ مهران‌، استانبول‌ ۱۳۰۶ـ۱۳۱۶/ ۱۸۸۹ـ۱۸۹۸؛
(۱۱) محمدمظفر حسین‌بن‌ محمد یوسفعلی‌ صبا، تذکره‌ روز روشن‌ ، چاپ‌ محمدحسین‌ رکن‌زاده‌ آدمیت‌، تهران‌ ۱۳۴۳ش‌؛
(۱۲) ذبیع‌اللّه‌ صفا، تاریخ‌ ادبیات‌ در ایران‌ ، ج‌۳، بخش‌۲، تهران‌ ۱۳۶۳ش‌؛
(۱۳) حسن‌بن‌ حسن‌ فسائی‌، فارسنامه‌ ناصری، چاپ‌ منصور رستگارفسائی‌، تهران‌۱۳۶۷ش‌؛
(۱۴) فهرس‌ المخطوطات‌ الفارسیه‌ التی‌ تقتنیها دارالکتب‌ حتی‌ عام‌ ۱۹۶۳م‌ ، قاهره‌: مطبعه‌ دارالکتب‌، ۱۹۶۶؛
(۱۵) احمد گلچین‌ معانی‌، «جلال‌ طبیب‌ شیرازی‌»، یغما ، سال‌۱۴، ش‌۴ (تیر ۱۳۴۰)؛
(۱۶) علیقلی‌بن‌ محمدعلی‌ واله‌ داغستانی‌، ریاض‌الشعراء ، نسخه‌ خطی‌ کتابخانه‌ ملی‌ ملک‌، ش‌۴۳۰۱٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰

زندگینامه حسین‌ جُعَل‌«کاغذی‌»

 ابوعبداللّه‌ حسین‌بن‌ علی‌ ، معروف‌ به‌ کاغذی‌، فقیه‌ حنفی‌ و متکلم‌ صاحب‌نامِ معتزلی قرن‌ چهارم‌. در بیشتر منابع‌ کنیه‌ و نسبتِ وی‌، ابوعبداللّه‌ بصری‌ ضبط‌ شده‌ است‌. ظاهراً لقب‌ جُعَل‌ (نوعی‌ سوسک‌) را از باب‌ طعن‌ و تحقیر به‌ وی‌ داده‌اند و در منابع‌ معتزلی‌ و حنفی‌ این‌ لقب‌ نیامده‌ است‌. با این‌ همه‌، در منابع‌ متقدمی‌ همچون‌ الفهرست‌ ابن‌ندیم‌ (ص‌ ۲۲۲) تأکید شده‌ که‌ او به‌ جُعَل‌ شهرت‌ داشته‌ است‌.

به‌ گزراش‌ ابن‌ندیم‌ (همانجا) تاریخ‌ تولد جُعَل‌ ۳۰۸ است‌ (نیز رجوع کنید به ابوحَیان‌ توحیدی‌، کتاب‌ الامتاع‌ ، ج‌ ۱، ص‌۱۴۰، پانویس‌ ۱)، ولی‌ در منابع‌ دیگر، آن‌ را ۲۹۳ هم‌ ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۶۲۶؛ابن‌ابی‌الوفا، ج‌ ۴، ص‌ ۶۳). جُعَل‌ در بصره‌ متولد شد، ولی‌ بیشتر عمر خود را در بغداد گذراند و به‌ ریاست‌ مکتب‌ معتزله بصری‌ در بغداد رسید (ابن‌ندیم‌؛خطیب‌ بغدادی‌، همانجاها). ظاهراً جعل‌، از بیم‌ خطر حمله قرمطیان‌، در جوانی‌ بصره‌ را ترک‌ کرده‌ است‌. او شاگرد برخی‌ از نمایندگان‌ مکتب‌ معتزله بصره‌، از جمله‌ ابوهاشم‌ جُبّائی‌ * (متوفی‌ ۳۲۱) و شاگرد وی‌ ابوعلی‌بن‌ خَلاّد (متوفی‌ ۳۴۰)، بود ( رجوع کنید به قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، فضل‌ الاعتزال‌ ، ص‌ ۳۲۵؛ابن‌مرتضی‌، ص‌ ۱۰۵).

جُعَل‌ فقه‌ و کلام‌ را از ابوالحسن‌ کرخی‌ (متوفی‌ ۳۴۰)، رئیس‌ حنفیان‌ بغداد و متکلم‌ معتزلی‌، آموخت‌ و در آن‌ دو علم‌، سرآمد معاصران‌ خود شد (لکنوی‌، ص‌ ۶۷) تا جایی‌که‌ ابوالحسن‌ کرخی‌ گاهی‌ پاسخگویی‌ به‌ مسائل‌ کلامی‌ را به‌ وی‌ ارجاع‌ می‌داد، از جمله‌ پاسخگویی‌ به‌ مسئله اصابت‌ رأی‌ مجتهد را ــ که‌ به‌ گزارش‌ قاضی‌عبدالجبار ( فضل‌الاعتزال‌ ، ص‌ ۳۲۶)، سیف‌الدوله‌ یا به‌ گزارش‌ ابن‌مرتضی‌ (ص‌ ۱۰۶)، عضدالدوله دیلمی‌ آن‌ مسئله‌ را مطرح‌ کرده‌ بودند به‌ جعل‌ واگذار کرد.

ابوعبداللّه‌، همانند استاد خود در فقه‌، حنفی‌ و پیرو مذهب‌ اهل‌ عراق‌ و در کلام‌، معتزلی‌ بود (ابن‌ندیم‌؛خطیب‌ بغدادی‌، همانجاها؛ابن‌جوزی‌، ج‌ ۱۴، ص‌ ۲۷۲؛ذهبی‌، ج‌ ۱۲، ص‌۳۳۴).

از دیگر استادان‌ وی‌ ابوالقاسم‌ سَهْلویه‌ ملقب‌ به‌ قُشور (از طبقه دهم‌ معتزله‌)، ابوجعفر معروف‌ به‌ سَهْکَلام‌ صِیمَری‌، و قاضی‌ ابوبکر باقلاّنی‌ * (متکلم‌ اشعری‌، متوفی‌ ۴۰۳) بودند (ابن‌ندیم‌، همانجا). ابن‌مرتضی‌ (ص‌ ۷، ۱۰۵) جعل‌ را از طبقه دهم‌ معتزله‌ و یکی‌ از افرادی‌ دانسته‌ است‌ که‌ سلسله‌ سند معتزلیان‌ به‌ واسطه طبقه ایشان‌ به‌ رسول‌ اکرم‌ صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم‌ می‌رسد.

شاگردان‌

از جمله‌ شاگردان‌ جُعَل‌ این‌ اشخاص‌ بودند:

ابواسحاق‌ نصیبی‌ (متوفی‌ ۴۴۹)؛

ابن‌داعی‌،

ابوعبداللّه‌ محمدبن‌ حسن‌ علوی‌ (متوفی‌ ۳۶۰)، ملقب‌ به‌ مهدی‌ لدین‌اللّه‌؛ابوعبداللّه‌ محمدبن‌ احمدبن‌ حنیف‌؛

سیدابوطالب‌ حسنی‌، ملقب‌ به‌ ناطق‌ بالحق‌؛

برادر ابوطالب‌، ابوالحسین‌ احمدبن‌ حسین‌، معروف‌ به‌ المؤید باللّه‌، که‌ همگی‌ از زیدیان‌ بودند (ناطق‌ بالحق‌، ص‌ ۱۰۴ـ۱۰۶؛ابن‌مرتضی‌، ص‌ ۱۱۳ـ۱۱۴؛نیز رجوع کنید به محلِّی‌، ص‌ ۳۱۸؛د. اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، تکمله ۱ـ۲، ذیل‌ Abu Abd Allah al- Basri””).

از شاگردان‌ معتزلی‌ مذهب‌ او دو تن‌ مشهورند:

ابواسحاق‌بن‌ عیاش‌ و قاضی‌ عبدالجبار، متکلم‌ صاحب‌نام‌ (رجوع کنید به ابن‌مرتضی‌، ص‌ ۱۰۷، ۱۱۲). عمده آرای‌ جعل‌ بر اساس‌ گزارشهای‌ فراوانی‌ که‌ قاضی‌ عبدالجبار ( المغنی‌ ، ج‌ ۱۴، ص‌ ۲۱، ج‌ ۱۷، ص‌ ۲۹۹ـ۳۰۰؛همو، شرح‌ الاصول‌ الخمسه، ص‌ ۵۴۸، ۷۶۷) از وی‌ نقل‌ کرده‌، بازسازی‌ و احیا شده‌ است‌. هرچند قاضی‌ عبدالجبار خود را مدیون‌ ابوعبداللّه‌ جعل‌ دانسته‌ ( رجوع کنید به قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، المغنی‌، ج‌۲۰، قسم‌ ۲، ص‌ ۲۵۷)، ولی‌ اغلب‌ با استادش‌ همرأی‌ نیست‌ (رجوع کنید به ادامه مقاله‌).

قاضی‌ عبدالجبار برخی‌ از کتابهای‌ خود را در حضور ابوعبداللّه‌ نگاشته‌ است‌، به‌ ویژه‌ هنگامی‌ که‌ در بغداد در خانه او زندگی‌ می‌کرد (جُشَمی‌، ص‌ ۳۶۶) و هنگامی‌ که‌ شروع‌ به‌ نگارش‌ کتاب‌ چند جلدی‌ المُغنی‌ کرد، ابوعبداللّه‌ هنوز زنده‌ بود ( رجوع کنید به قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، المغنی‌ ، ج‌۲۰، قسم‌ ۲، ص‌ ۲۵۸).

از دیگر شاگردان‌ ابوعبداللّه‌،

شیخ‌مفید بود که‌ تحصیلاتش‌ را نزد ابوعبداللّه‌ آغاز کرد (شوشتری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۶۴؛مک ‌درموت‌، ص‌ ۹). دو اثر در رد و نقض‌ آرای‌ ابوعبداللّه‌ به‌ او نسبت‌ داده‌اند ( رجوع کنید به نجاشی‌، ص‌ ۳۹۹، ۴۰۲).

در باره وضع‌ معتزله‌ در بغدادِ آن‌ روز، گفتنی‌ است‌ که‌ از سویی‌، در اواخر دوره حیات‌ ابوالحسین‌ خیاط‌ * (متکلم‌ معتزلی‌، متوفی‌ حدود ۳۰۰) معتزله‌ حیثیت‌ و اعتبار چندانی‌ نداشتند (شاید به‌سبب‌ کتابهای‌ ابن‌راوندی‌ * ) و از سوی‌ دیگر، تنها شاخه معتزلی‌ که‌ در بغداد قدرت‌ داشت‌، یعنی‌ ابن‌اِخْشید * (متوفی‌ ۳۲۶) و شاگردانش‌، به‌ شدت‌ با ابوهاشم‌ جبّائی‌ مخالفت‌ می‌کردند؛
از این‌رو، ابوعبداللّه‌، که‌ شاگرد ابوهاشم‌ بود، در اوضاع‌ سختی‌ به‌ تحصیل‌ پرداخت‌ و به‌ نوعی‌ در انزوا به‌سر می‌برد ( رجوع کنید به قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، فضل‌الاعتزال‌ ، ص‌ ۳۲۵؛ابن‌مرتضی‌، ص‌ ۱۰۵؛د. اسلام‌ ، همانجا).

شرایط‌ سیاسی‌ آن‌ دوره‌ بدین‌ صورت‌ بود که‌ استادِ جُعل‌، ابوالحسن‌ کرخی‌، با سیف‌الدوله‌ حمدانی‌ (حک : ۳۳۳ـ۳۵۶) مناسبات‌ نزدیکی‌ داشت‌. حمدانیان‌ بر سر به‌ دست‌گیری‌ حکومت‌ عراق‌ با آل‌بویه‌ رقابت‌ داشتند ( رجوع کنید به قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، فضل‌الاعتزال‌ ، ص‌ ۳۲۶؛د. اسلام‌، همانجا).

پس‌ از کرخی‌، شاگردش‌ ابوعبداللّه‌ به‌ آل‌بویه‌ تقرب‌ جست‌. در ۳۳۴ معزالدوله‌ دیلمی‌ بغداد را فتح‌ کرد و از آن‌ پس‌ ابوعبداللّه‌ از حمایت‌ مالی‌ و اجتماعی‌ وی‌ و وزیرش‌، حسن‌بن‌ محمد مُهلَّبی‌ (وزارت‌: ۳۳۹ـ۳۵۲)، برخوردار شد (ابوحیان‌ توحیدی‌، کتاب‌ الامتاع‌ ، ج‌ ۳، ص‌ ۲۱۳). بنا به‌ گزارش‌ ناطق‌ بالحق‌ (ص‌۱۰۶ـ ۱۰۷)، یکی‌ از انگیزه‌های‌ نزدیکی‌ ابوعبداللّه‌ به‌ زیدیان‌ و از جمله‌ ابن‌داعی‌، از بزرگان‌ علویان‌، برخورداری‌ از این‌ حمایتها بوده‌ است‌.

از نوع‌ نگرش‌ ابوعبداللّه‌ به‌ موضوع‌ امامت‌ و احترام‌ زیدیان‌ به‌ وی‌، گرایش‌ او را به‌ علویان‌ و شیعه‌ می‌توان‌ دریافت‌. وی‌ در تربیت‌ و ارتقای‌ علمی‌ علویان‌ اهتمام‌ می‌ورزید و به‌ ابن‌داعی‌ توجهی‌ خاص‌ داشت‌ به‌گونه‌ای‌ که‌ افزون‌ بر تدریس‌ مطالب‌ عمومی‌، به‌ وی‌ کلام‌ می‌آموخت‌ و با تشویق‌ ابوعبداللّه‌ بود که‌ ابن‌داعی‌، به‌ درخواست‌ معزالدوله‌، نقابت‌ علویان‌ بغداد را پذیرفت‌ (همان‌، ص‌ ۱۰۶، ۱۰۸ـ۱۰۹). با وجود این‌، ابوعبداللّه‌ با ابن‌داعی‌ در خصوص‌ نص‌ بر امامت‌ حضرت‌ علی‌ علیه‌السلام‌ مناظراتی‌ داشت‌ و همواره‌ به‌ شاگردان‌ خود توصیه‌ می‌کرد که‌ در حضور ابن‌داعی‌ در خصوص‌ نص‌ امام‌ و سهم‌ ذوی‌القربی‌، گفتگو نکنند، زیرا ابن‌داعی‌ به‌ این‌ دو موضوع‌ اعتقاد جدّی‌ داشت‌ (همان‌، ص‌ ۱۰۸؛ابن‌مرتضی‌، ص‌ ۱۰۷).

عضدالدوله‌ نیز گاهی‌ برای‌ ابوعبداللّه‌ آذوقه‌ می‌فرستاد و از وی‌ حمایت‌ می‌نمود ( رجوع کنید به قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، فضل‌ الاعتزال‌، ص‌ ۳۲۷). به‌ گزارش‌ ابوحَیان‌ توحیدی‌ (اخلاق‌ الوزیرین‌ ، ص‌ ۲۰۸)، ابوعبداللّه‌ بیست‌ سال‌ برای‌ صاحب‌بن‌ عَبّاد، جاسوسی حاکم‌ بغداد را کرد. شاید به‌ دلیل‌ همین‌ نزدیکی او با صاحب‌بن‌ عبّاد و خصومت‌ ابوحیان‌ با صاحب‌بن‌ عبّاد و یاران‌ او بوده‌ که‌ ابوحیان‌ مغرضانه‌ به‌ بیان‌ حالات‌ و ویژگیهای‌ ابوعبداللّه‌ پرداخته‌ است‌؛او توانایی‌ خاص‌ ابوعبداللّه‌ را در تدریس‌ و املا منکر نشده‌، اما او را در مناظره‌ ضعیف‌ دانسته‌ است‌ ( رجوع کنید به کتاب‌ الامتاع‌ ، ج‌ ۱، ص‌۱۴۰؛همو، اخلاق‌الوزیرین‌ ، ص‌ ۲۰۴ـ ۲۰۵).

به‌ گزارش‌ ابوحیان‌ توحیدی‌ ( اخلاق‌الوزیرین‌ ، همانجا)، در یکی‌ از مجالس‌ عزالدوله‌ در ۳۶۰، ابوعبداللّه‌ را به‌ مناظره‌ خواندند، اما او بسیار مضطرب‌ شد و با وساطت‌ ابوالوفاء بوزجانی‌ * ، که‌ به‌ وی‌ ارادت‌ داشت‌، توانست‌ از مناظره‌ رهایی‌ یابد. همو ( اخلاق‌الوزیرین‌ ، ص‌ ۲۰۸) می‌نویسد ابوعبداللّه‌ خطاب‌ به‌ صاحب‌بن‌ عبّاد رساله‌ای‌ نوشته‌ و در آن‌ ظاهراً وی‌ را «مهدی‌ منتظر» نامیده‌، با این‌ استدلال‌ که‌ «مهدی‌» به‌معنای‌ هدایت‌ شده‌ است‌ و صاحب‌ نیز اهل‌ عدل‌ و توحید است‌ و هدایت‌ شده‌، و «منتظر» به‌دلیل‌ آنکه‌ در عراق‌ منتظر وی‌ هستند.

به‌ ادعای‌ ابوحیان‌ توحیدی‌ ( اخلاق‌الوزیرین‌ ، ص‌ ۲۰۸)، این‌ رساله‌ که‌ با حروف‌ طلایی‌ نوشته‌ شده‌ بود، با سایر هدایا برای‌ قابوس‌بن‌ وشمگیر دیلمی‌ (متوفی‌ ۴۰۳)، حاکم‌ گرگان‌، فرستاده‌ شد. همچنین‌ ابوحیان‌ توحیدی‌ ( اخلاق‌الوزیرین‌، ص‌ ۲۱۱) برخی‌ شاگردان‌ ابوعبداللّه‌، از جمله‌ ابواسحاق‌ نصیبی‌، را فاسق‌ معرفی‌ کرده‌ است‌. او ( اخلاق‌الوزیرین، ص‌ ۲۱۳) در خصوص‌ ابواحمدبن‌ ابی‌عَلاّن‌ واسطی‌، از شاگردان‌ و نزدیکان‌ ابوعبداللّه‌، نیز آورده‌ که‌ وی‌ بعدها از جُعل‌ بیزاری‌ جسته‌ و حتی‌ او را لعن‌ کرده‌ است‌. با این‌ همه‌، ابوعبداللّه‌ را در سرزمینهای‌ بسیاری‌ می‌شناختند، به‌ ویژه‌ در خراسان‌ شهرت‌ فراوانی‌ داشته‌ و ریاست‌ مذهبی‌ بر عهده او بوده‌ است‌ (ابن‌ندیم‌، ص‌ ۲۲۲؛صیمری‌، ص‌۱۷۰؛ابواسحاق‌ شیرازی‌، ص‌ ۱۴۳). به‌ گزارش‌ صیمری‌ (همانجا)، ابوعبداللّه‌ به‌قدری‌ در دین‌ و مذهب‌ خود استوار و ثابت‌ قدم‌ بود و نزد دوست‌ و دشمن‌ محبوبیت‌ داشت‌ که‌ به‌ او لقب‌ عمروبن‌ عُبَیدِ * (متوفی‌ ۱۴۴، شیخ‌ و مفتی‌ معتزلیان‌) روزگار خویش‌ داده‌ بودند.

ابوعبداللّه‌ در بغداد وفات‌ یافت‌ و ابوعلی‌ فارسی‌ نحوی‌ بر جنازه‌اش‌ نماز گزارد. سال‌ وفات‌ وی‌ به‌طور دقیق‌ مشخص‌ نیست‌. برخی‌ آن‌ را ۳۶۹ ( رجوع کنید به خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۶۲۶؛ابن‌تغری‌ بردی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۱۳۵؛قس‌ ابن‌مرتضی‌، همانجا، که‌ ۳۶۷ آورده‌ است‌) و برخی‌ ۳۹۹ ( رجوع کنید به ابن‌حجر عسقلانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۰۳؛لکنوی‌، ص‌ ۶۷) دانسته‌اند. او را در آستان‌ حسن‌بن‌ زید، کنار قبر استادش‌ ابوالحسن‌ کرخی‌، به‌ خاک‌ سپردند (صیمری‌، همانجا؛خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۶۲۷؛ابن‌جوزی‌، ج‌ ۱۴، ص‌ ۲۷۲).

مهم‌ترین‌ آرای‌

از مهم‌ترین‌ آرای‌ ابوعبداللّه‌، رأی‌ وی‌ در باره حضرت‌ علی‌ علیه‌السلام‌ است‌. ابوعبداللّه‌، بنا بر اخباری‌ که‌ صحت‌ آنها قطعی‌ است‌، علی‌ علیه‌السلام‌ را افضل‌ مردم‌ پس‌ از رسول‌ خدا صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم‌ می‌دانست‌ و از این‌رو به‌ المُفَضِّل‌ ملقب‌ شد (قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، شرح‌الاصول‌ الخمسه، ص‌ ۷۶۷). به‌ عقیده ابوعبداللّه‌، در باره افضلیت‌ امام‌ علی‌ علیه‌السلام‌ می‌توان‌ به‌ اخبار مشهوری‌ استناد کرد که‌ بر تفضیلِ ایشان‌، دلالت‌ قطعی‌ دارند. در مقابل‌، احادیثی‌ که‌ دالّ بر افضلیت‌ برخی‌ دیگر از صحابه‌اند، در حکم‌ خبر واحدند که‌ در مقابل‌ خبر مشهور حجیت‌ ندارند ( رجوع کنید به قاضی‌عبدالجباربن‌ احمد، المغنی‌، ج‌۲۰، قسم‌ ۲، ص‌۱۲۰ـ۱۲۳؛همو، شرح‌ الاصول‌ الخمسه، همانجا).

علاوه‌ بر آن‌، وی‌ از راه‌ موازنه اعمال‌ نیز نشان‌ داده‌ است‌ که‌ فضائل‌ امیرالمؤمنین‌، از جهت‌ کثرت‌ و اهمیت‌، بر فضائل‌ ابوبکر برتری‌ دارد ( رجوع کنید به قاضی‌عبدالجباربن‌ احمد، المغنی، همانجا). ابوعبداللّه‌ در این‌ باره‌ آثاری‌ نیز داشته‌ است‌، از جمله‌ ابن‌شهر آشوب‌ (ص‌۱۲۲) کتاب‌ الدرجات‌ و ابن‌مرتضی‌ (همانجا) کتاب‌ التفضیل‌ را ــ که‌ ظاهراً هیچ‌ کدام‌ باقی‌ نمانده‌اند به‌وی‌ نسبت‌ داده‌اند. چون‌ نام‌ کامل‌ کتاب‌ الدرجات‌ فی‌ تفضیل‌ امیرالمؤمنین‌ علیه‌السلام‌ است‌ ( رجوع کنید به ابن‌ شهرآشوب‌، همانجا)، شاید بتوان‌ این‌ دو کتاب‌ را یکی‌ دانست‌.

قاضی‌ عبدالجبار به‌ نقل‌ از کتاب‌ الاصلح‌ ، نظر ابوعبداللّه‌ را در خصوص‌ قاعده لطف‌ چنین‌ بیان‌ کرده‌ است‌: فعلی‌ که‌ برای‌ برخی‌ مکلفان‌ لطف‌ و برای‌ برخی‌ دیگر مستلزم‌ مفسده‌ای‌ باشد، واجب‌ نیست‌. قاضی‌ عبدالجبار رأی‌ استاد را چنین‌ تأویل‌ کرده‌ که‌ اگر مکلِّف‌ بداند که‌ مکلَّف‌، تکلیفش‌ را تنها با فعلی‌ مفسده‌ به‌ انجام‌ می‌رساند، تکلیف‌ آن‌ فعل‌ برای‌ مکلِّف‌ حَسَن‌ نیست‌ (رجوع کنید به المغنی‌ ، ج‌ ۱۴، ص‌ ۱۸ـ۲۱).

از دیگر آرای‌ ابوعبداللّه‌ این‌ است‌ که‌ خَلْق‌ همان‌ فکر است‌ و اگر این‌ لفظ‌ در قرآن‌ نیامده‌ بود، اطلاق‌ آن‌ بر خداوند روا نبود (قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، شرح‌ الاصول‌ الخمسه، ص‌ ۵۴۸؛همو، المحیط‌ بالتکلیف، ص‌ ۳۳۲). ابوعبداللّه‌ در آثار متعدد، از جمله‌ در کتاب‌ العلوم‌، به‌ بررسی‌ مباحث‌ مرتبط‌ با شناخت‌ پرداخته‌ است‌ ( رجوع کنید به ابوحیان‌ توحیدی‌، المقابسات، ص‌ ۲۲۲؛قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، شرح‌ الاصول‌ الخمسه، ص‌ ۱۹۱ـ ۱۹۲؛نیسابوری‌، ۱۹۷۹، ص‌ ۲۸۸ـ۲۸۹، ۲۹۱).

جعل‌، موجود را «کائن‌ ثابت‌» تعریف‌ کرده‌؛ولی‌ شاگرد وی‌، قاضی‌ عبدالجبار، رأی‌ استاد را نپذیرفته‌، زیرا به‌ نظر وی‌ در این‌ تعریف‌، بر خلاف‌ اصول‌ منطقی‌، معرَّف‌ اَجْلی‌’ و اظهر از معرِّف‌ است‌. به‌ علاوه‌ این‌ تعریف‌ مستلزم‌ تکرار است‌، زیرا کائن‌ همان‌ ثابت‌ است‌ و ثابت‌ همان‌ کائن‌ (قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، شرح‌الاصول‌ الخمسه، ص‌ ۱۷۵ـ۱۷۶). ابوعبداللّه‌ در باره شیئیت‌ معدوم‌ معتقد است‌ معدومیت‌ برای‌ معدوم‌، صفت‌ یا حال‌ شمرده‌ می‌شود ( رجوع کنید به نیسابوری‌، ۱۹۶۹، ص‌ ۲۴۵، ۲۷۶؛فخررازی‌، ص‌ ۱۶۲). ابوعبداللّه‌ همچنین‌ معتقد است‌ ذات‌ جوهر، همانطور که‌ متصف‌ به‌ وصف‌ جوهریت‌ می‌شود، متصف‌ به‌ صفت‌ تحیز نیز می‌شود، اما شرط‌ حصول‌ شی‌ء مکان‌دار در مکان‌، وجود آن‌ است‌؛به‌ این‌ معنا که‌ جوهر قبل‌ از وجود، متصف‌ به‌ صفت‌ تحیز می‌شود، ولی‌ تا وقتی‌ که‌ وجود پیدا نکرده‌ است‌، مکان‌ داشتن‌ برایش‌ حاصل‌ نمی‌شود ( رجوع کنید به فخررازی‌، ص‌ ۱۶۱ـ۱۶۲).

ابوعبداللّه‌ در فروع‌ فقهی‌ به‌ جواز فارسی‌ گزاردن‌ نماز معتقد بوده‌ است‌. وی‌ همچنین‌ در ابواب‌ مختلف‌ اصول‌ فقه‌ آرایی‌ دارد، از جمله‌ در باره حقیقت‌ و مجاز (کلوذانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۴۹ـ۲۵۰؛سراج‌الدین‌ ارموی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۲۱ـ۲۲۲)، عام‌ و خاص‌، مفهوم‌ شرط‌، مجمل‌ و مبین‌، نسخ‌ (کلوذانی‌، ج‌ ۲، ص‌۱۴۳،۱۹۰، ۲۳۰، ۳۹۸ـ۳۹۹)، اجماع‌ (همان‌، ج‌۲، ص‌۳۹۸ـ ۳۹۹؛سراج‌الدین‌ ارموی‌، ج‌ ۲، ص‌۸۰)، تعادل‌ و ترجیح‌ (کلوذانی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۲۳۷)، اجتهاد (قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، المغنی‌ ، ج‌ ۱۷، ص‌ ۲۹۹ـ۳۰۰)، شروط‌ علت‌ (همان‌، ج‌ ۱۷، ص‌ ۳۳۵) و دلالت‌ فعل‌ نبی‌ (همان‌، ج‌ ۱۷، ص‌۲۶۰، ۲۶۶).

آثار

ابوعبداللّه‌ کتابهای‌ فراوانی‌ در کلام‌ و فقه‌ داشته‌ که‌ ظاهراً هیچ‌ یک‌ از آنها باقی‌ نمانده‌ است‌. این‌ کتابها عبارت‌ بوده‌اند از:

در کلام‌:

الاَصْلَح‌ (همان‌، ج‌ ۱۴، ص‌ ۲۱)،

کتاب‌ الاقرار،

کتاب‌ الایمان‌ (ابن‌ندیم‌، ص‌ ۲۲۲)،

تعلیق‌ بر نقض‌ المعرفه نوشته ابوعلی‌ جبایی‌ (قاضی‌ عبد الجبار بن‌ احمد، المغنی‌ ، ج‌ ۱۲، ص‌ ۱۳۱؛جشمی‌، ص‌ ۳۶۷)،

التفضیل‌ (ابن‌مرتضی‌، ص‌ ۱۰۷)،

الجواب‌ عن‌ مسألَتَی الشیخ‌ ابی‌محمد الرمهرمزی‌ (ابن‌ندیم‌، همانجا)،

جواز ردّالشمس‌ (ابن‌شهرآشوب‌، ص‌ ۳۶)،

الدرجات‌ (همان‌، ص‌ ۱۲۲)،

العلوم‌ (نیسابوری‌، ۱۹۷۹، ص‌ ۲۸۸)،

الکلام‌ فی‌ اَنَّ اللّه‌ تعالی‌ لم‌ یزَلْ موجوداً وَ لاشی‌ءَ سِواهُ الی‌ اَنْ خَلَقَ الْخَلقَ (ابن‌ندیم‌، همانجا)،

کتاب‌ المعرفه (همانجا)،

نَقْضُ السُفْیانیه (ابن‌ابی‌الحدید، ج‌۱۰، ص‌ ۱۰۱)،

نقضُ کتاب‌ رازی‌ فی‌اَنّه‌ لایجوزُ انْ یفْعَلَ اللّهُ تعالی‌ بَعْد اَنْ کانَ غیرَ فاعلٍ (ابن‌ندیم‌، همانجا)،

نقضُ کتابِ المُوجز نوشته ابوالحسن‌ اشعری‌ (ناطق‌ بالحق‌، ص‌ ۱۰۶)،

نقض‌ کلام‌ راوندی‌ فی‌ اَنَّ الجسمَ لایجوزُ ان‌ یکونَ مخترعاً لا مِنْ شی‌ء (ابن‌ندیم‌، همانجا)،

الاصول‌ (قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، فضل‌الاعتزال، ص‌ ۳۲۶).

در فقه‌ و اصول‌:

نَقضُ الفُتیا (قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، فضل‌الاعتزال‌ ، ص‌ ۳۲۶)،

کتاب‌ اَلاشْرَبِه و تحلیلِ نبیذِ التَمْر،

تحریمُ مُتْعَه،

جوازُ الصلوهِ بالفارسیه،

شرح‌ مختصر ابی‌الحسن‌ الکرخی‌ (ابن‌ندیم‌، ص‌ ۲۶۱).



منابع:

(۱) ابن‌ابی‌الحدید، شرح‌ نهج‌البلاغه، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ ۱۳۸۵ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۷، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ [ بی‌تا. (؛
(۲) ابن‌ابی‌الوفا، الجواهر المضیه فی‌ طبقات‌ الحنفیه، چاپ‌ عبدالفتاح‌ محمدحلو، ریاض‌ ۱۴۱۳/۱۹۹۳؛
(۳) ابن‌تغری‌ بردی‌، النجوم‌ الزاهره فی‌ ملوک‌ مصر و القاهره ، قاهره‌ ) ? ۱۳۸۳ ۱۳۹۲/ [? ۱۹۶۳ ( ۱۹۷۲؛
(۴) ابن‌جوزی‌، المنتظم‌ فی‌ تاریخ‌ الملوک‌ و الامم‌، چاپ‌ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی‌ عبدالقادر عطا، بیروت‌ ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۵) ابن‌حجر عسقلانی‌، لسان‌ المیزان‌ ، حیدرآباد دکن‌ ۱۳۲۹ـ۱۳۳۱، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۶) ابن‌شهر آشوب‌، کتاب‌ معالم‌ العلماء ، چاپ‌ عباس‌ اقبال‌، تهران‌ ۱۳۵۳؛
(۷) ابن‌مرتضی‌، کتاب‌ طبقات‌ المعتزله، چاپ‌ سوزانا دیوالد ـ ویلتسر، بیروت‌ ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۸) ابن‌ندیم‌؛
(۹) ابراهیم‌بن‌ علی‌ ابواسحاق‌ شیرازی‌، طبقات‌الفقهاء، چاپ‌ احسان‌ عباس‌، بیروت‌ ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۰) ابوحیان‌ توحیدی‌، اخلاق‌ الوزیرین‌: مثالب‌ الوزیرین‌ الصاحب‌ ابن‌عباد و ابن‌العمید ، چاپ‌ محمدبن‌ تاویت‌ طنجی‌، بیروت‌ ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۱۱) همو، کتاب‌ الامتاع‌ و المؤانسه ، چاپ‌ احمد امین‌ و احمد زین‌، بیروت‌ ) بی‌تا. (؛
(۱۲) همو، المقابسات‌ ، چاپ‌ محمد توفیق‌ حسین‌، بغداد ۱۹۷۰، چاپ‌ افست‌ تهران‌ ۱۳۶۶ ش‌؛
(۱۳) حسن‌بن‌ محمد جشمی‌، «الطبقتان‌ الحادیه عشره و الثانیه عشره من‌ کتاب‌ شرح‌ العیون‌ »، در قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، فضل‌ الاعتزال‌ و طبقات‌ المعتزله، چاپ‌ فؤاد سید، تونس‌ ) بی‌تا. (؛
(۱۴) خطیب‌ بغدادی‌؛
(۱۵) ذهبی‌؛
(۱۶) محمودبن‌ ابی‌بکر سراج‌الدین‌ ارموی‌، التحصیل‌ من‌ المحصول‌، چاپ‌ عبدالحمید علی‌ ابوزنید، بیروت‌ ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛
(۱۷) نور اللّه ‌بن‌ شریف‌الدین‌ شوشتری‌، مجالس‌ المؤمنین ، تهران‌ ۱۳۵۴ ش‌؛
(۱۸) حسین‌بن‌ علی‌ صیمری‌، اخبار ابی‌حنیفه و اصحابه‌ ، بیروت‌ ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۱۹) محمدبن‌ عمر فخررازی‌، کتاب‌ المُحَصَّل‌، چاپ‌ حسین‌ اتای‌، قاهره‌ ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۲۰) قاضی‌ عبدالجباربن‌ احمد، شرح‌ الاصول‌ الخمسه، چاپ‌ عبدالکریم‌ عثمان‌، قاهره‌ ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۲۱) همو، فضل‌الاعتزال‌ و طبقات‌ المعتزله، چاپ‌ فؤاد سید، تونس‌ ) بی‌تا. (؛
(۲۲) همو، المحیط‌ بالتکلیف‌ ، چاپ‌ عمر سید عزمی‌، ) قاهره‌ ۱۹۶۵(؛
(۲۳) همو، المغنی‌ فی‌ ابواب‌ التوحید و العدل‌ ، ج‌ ۱۲، چاپ‌ ابراهیم‌ مدکور، قاهره‌ ) بی‌تا. (، ج‌ ۱۴، چاپ‌ مصطفی‌ سقا، قاهره‌ ۱۳۸۵/۱۹۶۵، ج‌ ۱۷، چاپ‌ امین‌ خولی‌، ) قاهره‌ ( ۱۳۸۲/۱۹۶۳، ج‌۲۰، چاپ‌ عبدالحلیم‌ محمود و سلیمان‌ دنیا، ) قاهره‌، بی‌تا. (؛
(۲۴) محفوظ‌بن‌ احمد کلوذانی‌، التمهید فی‌ اصول‌ الفقه‌ ، بیروت‌ ۱۴۲۱/۲۰۰۰؛
(۲۵) عبدالحی‌بن عبدالحلیم‌ لکنوی‌، الفوائد البهیه فی‌ تراجم‌ الحنفیه، کراچی‌ ۱۳۹۳؛
(۲۶) حُمیدبن‌ احمد محلِّی‌، من‌ کتاب‌ الحدائق‌ الوردیه فی‌ مناقب‌ ائمه الزیدیه، در اخبار ائمه الزیدیه فی‌ طبرستان‌ و دیلمان‌ و جیلان‌ ، چاپ‌ ویلفرد مادلونگ‌، بیروت‌: المعهد الالمانی‌ للابحاث‌ الشرقیه، ۱۹۸۷؛
(۲۷) یحیی‌بن‌ حسین‌ ناطق‌ بالحق‌، من‌ کتاب‌ الافاده فی‌ تاریخ‌ الائمه الساده، در همان‌؛
(۲۸) احمدبن‌ علی‌ نجاشی‌، فهرست‌ اسماء مصنّفی‌ الشیعه المشتهرب رجال‌ النجاشی‌، چاپ‌ موسی‌ شبیری‌ زنجانی‌، قم‌ ۱۴۰۷؛
(۲۹) سعیدبن‌ محمد نیسابوری‌، فی‌التوحید = ) دیوان‌ الاصول‌(، چاپ‌ محمد عبدالهادی‌ ابوریده‌، )قاهره‌ ۱۹۶۹ ]؛
(۳۰) همو، المسائل‌ فی‌الخلاف‌ بین‌ البصریین‌ و البغدادیین، چاپ‌ معن‌ زیاده‌ و رضوان‌ سید، بیروت‌ ۱۹۷۹؛
(۳۱) EI 2, suppl. fascs. 1-2, Leiden 1980, s.v. “Abu ـ Abd Allah A l-Basri” (by J.van Ess);
(۳۲) Martin J. McDermott, The theology of A l-Shaikh A l-Mufid , Beirut 1978.

 دانشنامه جهان اسلام جلد۱۰

زندگینامه حکیم آیت الله سیدابوالحسن‌ طباطبائی‌ «میرزاابوالحسن‌ جلوه‌ »(متوفی ۱۳۱۴)

Untitled

 از حکمای‌ شیعی‌ قرن‌ سیزدهم‌. نام‌ او سیدابوالحسن‌ طباطبائی‌ بود (اعتمادالسلطنه‌، ص‌۱۶۰؛ قمی‌، ص‌۱۵) و چون‌ در سروده‌هایش‌، جلوه‌ تخلص‌ می‌کرد به‌ این‌ نام‌ مشهور شد (تنکابنی‌، ص‌۶۵۶؛ امین‌، ج‌۲، ص‌۳۳۷). وی‌ در ۱۲۳۸ در احمدآباد گجرات‌ به‌ دنیا آمد. نَسبش‌ با سی‌ واسطه‌ به‌ امام‌ حسن‌ مجتبی‌ علیه‌السلام‌ می‌رسد. جلوه‌ از نوادگان‌ حکیم‌ بنام‌ دوره‌ صفوی‌، میرزارفیع‌الدین‌ نائینی‌ * (متوفی‌۱۰۸۳)، بود. پدر جلوه‌، سیدمحمد طباطبائی‌، متخلص‌ و معروف‌ به‌ مظهر، از پزشکان‌ و ادیبان‌ اوایل‌ دوره‌ قاجار بود (حبیب‌آبادی‌، ج‌۴، ص‌۱۰۶۰؛ مهدوی‌، ص‌۷۶؛ گلی‌زواره‌، ص‌۲۰، ۲۲).

بنابر زندگینامه‌ جلوه‌، که‌ خودش‌ آن‌ را به‌ درخواست‌ اعتضادالسلطنه‌ (وزیر علوم‌ ایران‌ در دوران‌ قاجار) در ۱۲۹۴ نوشته‌ (رجوع کنید به نامه‌ دانشوران‌ ناصری‌ ، ج‌۳، ص‌۳۲ـ۳۵)، پدر وی‌ در جوانی‌ برای‌ تکمیل‌ مهارتهای‌ خود در طبابت‌ و افزایش‌ توانمندی‌اش‌ در ادبیات‌ و تاریخ‌، از راه‌ قندهار و کابل‌ به‌ حیدرآباد و سند رفت‌. در سند، میرزاابراهیم‌شاه‌، وزیر غلام‌ علی‌خان‌ (امیرِ سند)، دختر خود را به‌ همسری‌ او درآورد. پس‌ از مدتی‌، غلام‌علی‌خان‌ او را به‌ سفارت‌ نزد فرمانروای‌ هندوستان‌ فرستاد. مظهر بعد از موفقیت‌ در این‌ مأموریت‌، به‌ علت‌ حسادت‌ و سعایت‌ اطرافیانِ غلام‌علی‌خان‌، مورد بی‌توجهی‌ قرار گرفت‌ و از این‌رو سند را ترک‌ کرد و به‌ احمدآباد گجرات‌ رفت‌ و به‌ تجارت‌ مشغول‌ شد. بعدها بدخواهی‌ اطرافیانِ غلام‌علی‌خان‌ و صداقتِ مظهر برای‌ امیرسند معلوم‌ گشت‌ و امیرسند در نامه‌های‌ مکرر، ضمن‌ عذرخواهی‌ از مظهر، او را به‌ سند دعوت‌ کرد، ولی‌ مظهر تقاضای‌ امیر را نپذیرفت‌ و به‌ بمبئی‌ رفت‌ و مدتی‌ در آنجا زندگی‌ کرد. چندی‌ بعد، مظهر به‌ دلیل‌ درخواستهای‌ برادرش‌ و نیز اختلال‌ اوضاع‌ سند، هند را به‌ قصد اصفهان‌ ترک‌ کرد و چون‌ اکثر خویشاوندانش‌ در زواره‌ بودند، غالباً در زادگاه‌ خود، زواره‌، اقامت‌ می‌کرد. وی‌ بین‌ سالهای‌ ۱۲۵۲ (مهدوی‌، همانجا) تا ۱۲۵۴ (حبیب‌آبادی‌، ج‌۵، ص‌۱۴۸۱ـ۱۴۸۲)، بر اثر بیماری‌ وبا، درگذشت‌.

جلوه‌، پس‌ از مرگ‌ پدرش‌، به‌ اصفهان‌ رفت‌ و در مدرسه‌ معروف‌ کاسه‌گران‌ اقامت‌ گزید و پس‌ از فراگیری‌ مقدمات‌، به‌ تحصیل‌ علوم‌ عقلی‌ و الاهی‌ و طبیعی‌ و ریاضی‌ پرداخت‌. او تمام‌ وقت‌ خود را صرف‌ تحصیل‌ می‌کرد و با اینکه‌ در جوانی‌ اهل‌ معاشرت‌ با دوستان‌ و ادبا و شعرا بود، از چنین‌ معاشرتهایی‌ منصرف‌ شد، به‌ طوری‌ که‌ شرکت‌ در محفل‌ شاعران‌ را سد راه‌ خود می‌دانست‌ و چون‌ متوجه‌ شد که‌ از استادان‌ بهره‌ای‌ نمی‌برد، خود مشغول‌ مطالعه‌، مباحثه‌ و تدریس‌ گردید. وی‌ در ۱۲۷۳، به‌ سبب‌ مساعد نبودن‌ اوضاع‌ تحصیل‌ و تدریس‌ در اصفهان‌ و مشکلات‌ اجتماعی‌، به‌ تهران‌ آمد و در مدرسه‌ دارالشفا سکنا گزید و ۴۱ سال‌ در این‌ مدرسه‌ به‌ تدریس‌ حکمت‌ و فلسفه‌ و ریاضی‌ و عرفان‌ پرداخت‌. او در طول‌ زندگی‌ خود فقط‌ دو سفر کوتاه‌ به‌ گیلان‌ و تبریز داشت‌ (معصوم‌ علیشاه‌، ج‌۳، ص‌۵۰۷؛ نیکو همت‌، ص‌۲۱).

اساتید

جلوه‌ در زندگینامه‌ خود نام‌ استادانش‌ را ذکر نکرده‌ است‌. به‌ گزارش‌ برخی‌،

او نزد میرزاحسن‌ پسر آخوند ملاعلی‌ نوری‌ * ،

ملامحمدجعفر لاهیجی‌ * (متوفی‌ پیش‌ از ۱۲۹۴)،

سیدرضی‌ لاریجانی‌ * (متوفی‌۱۲۷۰)،

میرزاحسن‌ چینی‌ (متوفی‌ ۱۲۶۴)

و ملاعبدالجواد تونی‌ خراسانی‌ (متوفی‌ ۱۲۸۱) تلمذ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به افضل‌الملک‌، ص‌۱۰۷؛ تنکابنی‌، ص‌۶۵۵؛ نیکوهمت‌، ص‌۲۰؛ صدوقی‌سها، ص‌۴۶۹ـ ۴۷۰؛ طارمی‌، ص‌۷۰).

شاگردان‌

جلوه‌ طی‌ سالها تدریس‌ در اصفهان‌ و تهران‌، شاگردان‌ بسیاری‌ تربیت‌ کرد که‌ به‌ گفته‌ خود او (رجوع کنید به نامه‌ دانشوران‌ ناصری‌ ، ج‌۳، ص‌۳۴ـ۳۵)، برخی‌ از آنان‌ محض‌ آموختن‌ اصطلاحات‌، بعضی‌ برای‌ اظهار فضل‌ و عده‌ کمی‌ از روی‌ صداقت‌ و سادگی‌ و اعتقاد به‌ عالم‌ تجرد گرد او جمع‌ می‌شدند. در حوزه‌ علوم‌ عقلی‌، علما و حکمت‌شناسان‌ و عرفای‌ برجسته‌ای‌ نزد جلوه‌ پرورش‌ یافتند.

که‌ از آن‌ جمله‌اند:

میرزاحسن‌ کرمانشاهی‌ * (متوفی‌۱۳۳۶)،

میرزاشهاب‌الدین نیریزی‌ شیرازی‌ (متوفی‌۱۳۲۰)،

میرزامحمدطاهر تنکابنی‌ * (متوفی‌۱۳۶۰)،

آخوند ملامحمد هیدجی‌ * (متوفی‌۱۳۳۹)،

آقاسیدحسین‌ بادکوبی‌ * (متوفی‌۱۳۵۸)،

سیدعباس‌ موسوی‌ شاهرودی‌ (متوفی‌۱۳۴۱)،

سیدموسی‌ زرآبادی‌ (متوفی‌۱۳۵۳)،

حاج‌ملامحمد آملی‌ (متوفی‌۱۳۹۰)،

میرزایحیی‌ دولت‌آبادی *(متوفی‌۱۳۱۸)،

میرزامحمدعلی‌ شاه‌آبادی‌ * (متوفی‌۱۳۶۹)

و آخوند ملامحمدکاظم‌ خراسانی‌ * (متوفی‌ ۱۳۲۹؛ تنکابنی‌، ص‌۶۵۶؛ آقا بزرگ ‌طهرانی‌، قسم‌۱، ص‌۳۷۳، قسم‌۲، ص‌۸۴۵؛ دولت‌آبادی‌، ج‌۱، ص‌۱۱۲ـ۱۱۳؛ صدوقی‌ سها، ص‌۳۷۳، ۴۷۵ـ۴۸۳).

گفته‌اند جلوه‌ دارای‌ مناعت‌ طبع‌ و همت‌ عالی‌ بود، زاهدانه‌ می‌زیست‌ و با مردم‌ به‌ندرت‌ مراوده‌ می‌کرد، به‌ حلاوت‌ و لطافت‌ بیان‌ و استواری‌ اندیشه‌ مشهور و نزد همگان‌ محترم‌ بود، با بزرگان‌ فقها و رجال‌ دولت‌ روابط‌ حسنه‌ای‌ داشت‌، و به‌ دربار و خاندان‌ سلطنتی‌ قاجار بی‌اعتنا بود و گرچه‌ اشعاری‌ در مدح‌ ناصرالدین‌شاه‌ سروده‌ است‌، تعلق‌ خاطری‌ به‌ دربار نداشت‌. او از هرگونه‌ بی‌احترامی‌ مصون‌ بود، زیرا هنگام‌ تدریس‌ از بیان‌ سخنان‌ تفرقه‌برانگیز و مطالبی‌ که‌ خوشایند علما و فقها نبود، پرهیز می‌کرد و در حفظ‌ زبان‌ و اظهار رأی‌ خود متانت‌ داشت‌.

او فلسفه‌ را با نهایت‌ فهم‌ و دانایی‌ و با مثالهایی‌ درخور فهم‌ شاگردان‌ تدریس‌ می‌کرد و با سعه‌ صدر مسائل‌ فلسفی‌ را برای‌ آنان‌ تشریح‌ می‌نمود و به‌ سؤالاتشان‌ پاسخ‌ می‌گفت‌ و در ضمن‌ مثالهای‌ خود، کنایات‌ لطیفی‌ درباره‌ برخی‌ معاصران‌، که‌ روش‌ آنان‌ را نمی‌پسندید، می‌آورد (افضل‌الملک‌، همانجا؛ مستوفی‌، ج‌۱، ص‌۵۲۱ـ۵۲۲؛ بامداد، ج‌۱، ص‌۴۱؛ تقی‌زاده‌، ص‌۱۸۱؛ دیوان‌بیگی‌، ج‌۱، ص‌۳۷۵؛ نامه‌ دانشوران‌ ناصری‌ ، ج‌۳، ص‌۳۱؛ محقق‌ داماد، ص‌۱۰۳؛ نیز رجوع کنید به جلوه‌، دیوان‌، ص‌۳۲ـ۳۵، ۴۴ـ۴۸؛ بانپور، ص‌۷۸؛ حکیمی‌، ص‌۴۷ـ۴۸). از روشهای‌ جالب‌ و ابتکاری‌ او این‌ بود که‌ به‌ هنگام‌ تدریس‌، مصادر و مآخذِ اقوال‌ و عباراتِ مندرج‌ در آثار فلاسفه‌ را مشخص‌ می‌کرد (امین‌، ج‌۲، ص‌۳۳۷). همچنین‌ به‌ گفته‌ تنکابنی‌ (رجوع کنید به مدرسی‌ چهاردهی‌، ۱۳۲۴ش‌، ص‌۷۴ـ۷۵؛ همو، ۱۳۲۵ش‌، ص‌۷۷)، جلوه‌ برای‌ تدریس‌ هر کتاب‌، ابتدا تمام‌ آن‌ را تصحیح‌ و سپس‌ بحث‌ درباره‌ آن‌ را شروع‌ می‌کرد.

معاصران

جلوه‌ معاصر آقامحمدرضا قمشه‌ای‌ * و آقاعلی‌ مدرس‌ طهرانی‌ * بود و هر سه‌ از بزرگ‌ترین‌ حکیمان‌ حوزه‌ فلسفی‌ تهران‌ (رجوع کنید به تهران‌ *، بخش‌۵: حوزه‌ فلسفی‌ و عرفانی‌ تهران‌) بودند. با درگذشت‌ قمشه‌ای‌ و آقاعلی‌ مدرس‌، تدریس‌ علوم‌ عقلی‌ به‌ مجلس‌ درس‌ جلوه‌ منحصر شد (افضل‌الملک‌، ص‌۱۰۶).

جلوه‌ علاوه‌ بر کتابهای‌ فلسفی‌، متون‌ عرفان‌ نظری‌، از جمله‌ تمهیدالقواعد * (نیز رجوع کنید به ترکه‌ اصفهانی‌ *، خاندان‌) را هم‌ تدریس‌ می‌کرد. او شعر نیز می‌سرود و از سبک‌ ناصرخسرو قبادیانی‌ پیروی‌ می‌کرد (افضل‌الملک‌، ص‌۱۰۶ـ ۱۰۷؛ مدرسی‌ چهاردهی‌، ۱۳۲۵ش‌، همانجا؛ جلوه‌، دیوان‌ ، مقدمه‌ سهیلی‌ خوانساری‌، ص‌۱۰).

جلوه‌ کتابخانه‌ای‌ مشتمل‌ بر بهترین‌ آثار حکما، ادبا، عرفا و دانشمندان‌ داشت‌ که‌ از کتابخانه‌های‌ غنی‌ روزگارش‌ به‌شمار می‌رفت‌. وی‌ وصیت‌ نمود که‌ کتابهایش‌ را بفروشند و پول‌ آن‌ را به‌ افراد فقیر و محتاج‌ بدهند. بعدها کتابهای‌ این‌ کتابخانه‌، که‌ بالغ‌ بر ۲۰۵ جلد بود، به‌ کتابخانه‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ فروخته‌ شد و هم‌ اکنون‌ در این‌ کتابخانه‌ نگهداری‌ می‌شوند و بیشتر آنها در فهرست‌ کتابخانه‌ مجلس‌ (ج‌۲)، تألیف‌ یوسف‌ اعتصامی‌ (اعتصام‌الملک‌)، معرفی‌ شده‌اند. اهمیت‌ کتابهای‌ او در این‌ است‌ که‌ وی‌، علاوه‌ بر تصحیح‌ و مقابله‌ آنها با دیگر نسخه‌های‌ ارزشمند کتابخانه‌های‌ معتبر تهران‌ در آن‌ ایام‌، تعلیقات‌ و حواشی‌ و یادداشتهایی‌ بر آنها نوشته‌ است‌ (محقق‌ داماد، ص‌۱۰۴؛ گلی‌زواره‌، ص‌۱۹۷).

آرا و آثار.

جلوه‌ در آرا و افکار خود بیشتر به‌ حکمت‌ مشاء متمایل‌ بود و به‌ آرای‌ ملاصدرا و حکمت‌ متعالیه‌ دیدگاهی‌ نقادانه‌ داشت‌ (جلوه‌، ۱۳۷۵ش‌، مقدمه‌ کدیور، ص‌۱۰۹). به‌ نوشته‌ یحیی‌ دولت‌آبادی‌ (ج‌۱، ص‌۱۱۳)، جلوه‌ کتابهای‌ ملاصدرا را تدریس‌ می‌کرد، اما به‌ آنها اهمیتی‌ نمی‌داد. وی‌ از منکران‌ حرکتِ جوهری‌ * بود و استدلالهای‌ قائلان‌ به‌ آن‌ را مردود می‌دانست‌. او رساله‌ای‌ در این‌ باب‌ نوشته‌ و برای‌ نقد حرکت‌ جوهری‌ ابتدا دلیل‌ اثبات‌ آن‌ را بدین‌گونه‌ تقریر کرده‌ است‌ که‌ همه‌ حرکتها، چه‌ طبیعی‌، چه‌ ارادی‌ و چه‌ قَسْری‌، به‌ طبیعت‌ بازمی‌گردند، زیرا طبیعت‌ مبدأ حرکت‌ است‌ و چون‌ حرکت‌، پدیده‌ای‌ تجددی‌ و تغیری‌ است‌ و علت‌ پدیده‌ متغیر، خود نیز باید متغیر باشد، از این‌رو طبیعت‌ نیز مانند حرکت‌، متغیر است‌ و چون‌ طبیعتی‌ که‌ مبدأ حرکت‌ اجسام‌ می‌شود جوهر است‌، از قانونِ «علت‌ پدیده‌ متغیر باید متغیر باشد» می‌توان‌ نتیجه‌ گرفت‌ که‌ طبیعتِ جوهری اجسام‌ طبیعی‌، برحسب‌ ذات‌ خویش‌، سیال‌ و متحرک‌ است‌ (۱۳۷۵ش‌، ص‌۱۱۲).

سپس‌ جلوه‌ (۱۳۷۵ش‌، ص‌۱۱۲ـ۱۱۳)، در نقد دلیل‌ مذکور، می‌گوید اینکه‌ حرکتها باید به‌ حرکت‌ ذاتی‌ بازگردند تا استناد متغیر به‌ ثابت‌ پیش‌ نیاید درست‌ است‌، ولی‌ این‌ نتیجه‌گیری‌ که‌ حرکت‌ ذاتی‌ همان‌ حرکت‌ جوهری‌ است‌ درست‌ نیست‌، چون‌ می‌توان‌ گفت‌ همه‌ حرکتها در جهانِ کَوْن‌ و فساد به‌ حرکت‌ فلک‌ بازمی‌گردند و چون‌ حرکت‌ ذاتی‌، همان‌ تجدد فلک‌ است‌، پس‌ حرکات‌ عرضی‌ هم‌ منتسب‌ به‌ تجدد افلاک‌ و معلول‌ آن‌ خواهند بود. همچنین‌ چون‌ تغیر و تجدد، ذاتی حرکت‌ است‌، حرکت‌ در تغیر و تجددش‌ نیازمند علت‌ نیست‌ و تنها در وجود به‌ علت‌ محتاج‌ است‌، بدین‌ترتیب‌ که‌ طبیعت‌ با جزء پیشین‌ حرکت‌، علت‌ برای‌ جزء پسین‌ می‌گردد، سپس‌ با جزء پسین‌، علت‌ برای‌ جزء بعد و همین‌طور ادامه‌ می‌یابد. در اینجا تسلسل‌ علل‌ در زنجیره‌ حرکت‌ فلکی‌ لازم‌ می‌آید، اما این‌ تسلسل‌ تعاقبی‌ خواهد بود نه‌ ترتبی‌ که‌ باطل‌ است‌. ثانیاً بر فرض‌ اینکه‌ طبیعتِ فلک‌ هم‌ متجدد باشد، لازم‌ نیست‌ طبایعِ دیگر نیز در تجدد باشند، زیرا طبیعتِ فلک‌ با طبیعتِ عناصر در نوع‌ اختلاف‌ دارد.

جلوه‌ (۱۳۷۵ش‌، ص‌۱۱۳ـ۱۱۷) استدلالهای‌ دیگر را نیز در اثبات‌ حرکت‌ جوهری‌ تقریر و، با تکیه‌ بر مبانی‌ فلسفه‌ مشاء، آنها را نقد و رد کرده‌ است‌. قسمت‌ عمده‌ای‌ از نقدهای‌ او مبتنی‌ است‌ بر اینکه‌ با فرض‌ وقوع‌ حرکت‌ در جوهر، موضوع‌ ثابتی‌ برای‌ حرکت‌ نخواهد بود. برخی‌ از پیروان‌ حکمت‌ متعالیه‌، به‌ انتقادهای‌ جلوه‌ از حرکت‌ جوهری‌ پاسخ‌ داده‌اند (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به مطهری‌، ج‌۱، ص‌۳۰۲، ۳۳۲؛ فیض‌ کاشانی‌، مقدمه‌ آشتیانی‌، ص‌۲۷۵ـ۳۰۴). جلوه‌ در مسئله‌ ربط‌ حادث‌ به‌ قدیم‌، به‌ همان‌ شیوه‌ ابن‌سینا و حکمای‌ مشاء اندیشیده‌ و حرکت‌ دَوْری فلک‌ را رابط‌ حادث‌ به‌ قدیم‌ دانسته‌ است‌ (جلوه‌، ۱۳۷۵ش‌، ص‌۱۱۸ـ۱۲۲؛ درباره‌ ربط‌ حادث‌ به‌ قدیم‌رجوع کنید به ثابت‌ و متغیر * ).

وی‌ از جمله‌ فیلسوفانی‌ است‌ که‌ با نظریه‌ اتحاد عاقل‌ ومعقول‌ * مخالفت‌ کرده‌ است‌. به‌ نظر او، به‌ فرض‌ اتحاد نفس‌ (عاقل‌) با معقول‌ در هنگام‌ تعقل‌، اگر نفس‌ و معقول‌ هریک‌ وجودی‌ مستقل‌ داشته‌ باشند، محال‌ است‌ که‌ نفس‌، عین‌ آن‌ وجودِ متعینِ متشخصِ معقول‌ شود، زیرا اتحاد دو وجود متباین‌، محال‌ است‌ و اگر گفته‌ شود که‌ معقول‌، بعد از آمادگی نفس‌، از جانب‌ واجب‌ بر نفس‌ افاضه‌ می‌شود، در این‌ صورت‌، معقولْ عرض‌ خواهد بود، زیرا بر نفس‌، که‌ جوهری‌ مستقل‌ است‌، افاضه‌ شده‌ و وجود عرض‌، غیر از وجود موضوعش‌ است‌، اگرچه‌ وجود فی‌ نفسه‌ آن‌ عین‌ وجودش‌ برای‌ موضوع‌ است‌ و نه‌ عین‌ وجود موضوع‌. به‌ نظر جلوه‌، اتحاد عاقل‌ و معقول‌ تنها در علم‌ مجرد به‌ ذاتش‌ صحیح‌ است‌، با این‌ بیان‌ که‌ در علم‌ مجرد به‌ ذاتش‌، معقول‌ متعلق‌ به‌ عاقل‌ است‌ و عاقل‌ هم‌ غیر آن‌ معقول‌ نیست‌. به‌ عبارت‌ دیگر، عقل‌ می‌تواند معقول‌ بالذات‌ را، که‌ معقولیتْ عینِ ذاتِ آن‌ است‌ و معقول‌ برای‌ عاقل‌ است‌، با قطع‌ نظر از جمیع‌ اغیار، به‌ عنوان‌ جوهر مجرد مستقل‌ (و نه‌ عرض‌ حال‌ در نفس‌) معقول‌ برای‌ عاقل‌ فرض‌ کند و به‌سبب‌ تضایف‌ میان‌ عاقل‌ و معقول‌، این‌ معقول‌ بالذات‌، عاقل‌ بالذات‌ هم‌ خواهد بود و عاقل‌ خارجی‌، خارج‌ از لحاظ‌ مذکور است‌؛ بدین‌ ترتیب‌، اتحاد عاقل‌ و معقول‌ اثبات‌ می‌شود و به‌ برهان‌ تضایف‌ هم‌ خدشه‌ای‌ وارد نمی‌آید (جلوه‌، ۱۳۸۵ش‌، ج‌۱، ص‌۴۶۸ـ۴۷۰).

به‌ نظر جلوه‌ (۱۳۸۵ش‌، ج‌۱، ص‌۶۰۵ـ۶۰۸)، انتزاع‌ مفهوم‌ واحد از حقایق‌ متباین‌، بدون‌ اشتراک‌ آنها در امری‌ ذاتی‌، ممکن‌ است‌. به‌ عبارت‌ دیگر، انتزاع‌ مفهوم‌ واحد از حقایق‌ متباین‌ مستلزم‌ وجود جهت‌ اشتراک‌ است‌، ولی‌ لازم‌ نیست‌ که‌ این‌ اشتراک‌ ذاتی‌ و حقیقی‌ باشد؛ بنابراین‌، امکان‌ دارد که‌ مفهوم‌ وجود از لوازم‌ آن‌ حقایق‌ متباین‌ باشد، زیرا برهانی‌ بر ذاتی‌ بودن‌ مفهوم‌ وجود اقامه‌ نشده‌ است‌ و شاید انتزاع‌ مفهوم‌ وجود از حقایق‌ متباین‌، به‌ جهت‌ اشتراک‌ آنها در یک‌ معنای‌ سلبی‌ باشد و اشتراک‌ در معنای‌ سلبی‌ مستلزم‌ اشتراک‌ در امر وجودی‌ ذاتی‌ نیست‌، مثل‌ اشتراک‌ انسان‌ و درخت‌ در معنای‌ «نه‌ اسب‌» بودن‌.

رحلت

جلوه‌ تا پایان‌ عمر همسری‌ اختیار نکرد (آقابزرگ‌طهرانی‌، قسم‌۱، ص‌۴۲). وی‌ در سالهای‌ آخر عمرش‌ نابینا شد و در بستر بیماری‌ افتاد و سرانجام‌ در ۱۳۱۴ درگذشت‌ و در جوار مرقد ابن‌بابویه‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شد. پس‌ از دو سال‌، به‌ همت‌ میرزااحمدخان‌ بَـدِر نصیرالدوله‌ و شاهزاده‌ سلطان‌ حسین‌ میرزای‌ نیرالدوله‌ و به‌ دست‌ عبدالباقی‌ معمار کاشانی‌، بقعه‌ای‌ بر مزارش‌ بنا شد که‌ به‌ مرور زمان‌ ویران‌ گردید و امروزه‌ بقعه‌ای‌ شبیه‌ آرامگاه‌ حافظ‌ بر روی‌ مزار او احداث‌ شده‌ است‌ (افضل‌الملک‌، ص‌۱۰۶؛ دولت‌آبادی‌، ج‌۱، ص‌۱۷۵؛ عبرت‌ نائینی‌، ج‌۱، ص‌۶۵۲؛ گلی‌زواره‌، ص‌۱۸۶ـ۱۹۳).

جلوه‌، تألیفِ اثرِ جدید و بدیع‌ را دشوار و بلکه‌ غیرممکن‌ می‌دانست‌، از این‌رو از او تألیف‌ مستقل‌ و مدوّنی‌ به‌ جا نمانده‌ و به‌ تشریح‌ کلمات‌ بزرگان‌ بسنده‌ کرده‌ و نوشته‌هایش‌ بیشتر تعلیقه‌ها و حاشیه‌هایی‌ است‌ که‌ بر کتابهای‌ فلسفی‌ و غیرفلسفی‌ نگاشته‌ است‌ (رجوع کنید به نامه‌ دانشوران‌ ناصری‌ ، ج‌۳، ص‌۳۴).

برخی‌ از آثار او عبارت‌اند از:

۱) رساله‌ الحرکه‌الجوهریه، به‌ عربی‌، در دفاع‌ از نظر ابن‌سینا در ابطال‌ حرکت‌ در مقوله‌ جوهر و در نقد رأی‌ ملاصدرا در اثبات‌ حرکت‌ جوهری‌. این‌ رساله‌ در ۱۳۱۳ در حاشیه‌ چاپ‌ سنگی‌ شرح‌ الهدایه‌ الاثیریه چاپ‌ شده‌ و محسن‌ کدیور نیز آن‌ را تصحیح‌ کرده‌ و در نامه‌ مفید (۱۳۷۵ش‌، ش‌۶) به‌چاپ‌ رسانده‌ است‌.

۲) رساله‌ ربط‌ الحادث‌ بالقدیم‌ ، به‌ عربی‌، که‌ جلوه‌ در آن‌، با تعمق‌ در آرای‌ ابن‌سینا و غزالی‌ و میرداماد، به‌ نقد نظریه‌ ملاصدرا در مسئله‌ ربط‌ حادث‌ به‌ قدیم‌ پرداخته‌ است‌. آقاعلی‌ مدرس‌ و آقامحمدرضا قمشه‌ای‌ در آثار خود تلویحاً به‌ اشکالات‌ او پاسخ‌ گفته‌اند (رجوع کنید به جلوه‌، ۱۳۷۵ش‌، همان‌ مقدمه‌، ص‌۱۱۱). این‌ رساله‌ نیز در حاشیه‌ چاپ‌ سنگی‌ شرح‌ هدایه‌ اثیریه‌ چاپ‌ شده‌ و محسن‌ کدیور آن‌ را تصحیح‌ و در نامه‌ مفید (ش‌۶، ۱۳۷۵ش‌، ش‌۶) به‌چاپ‌ رسانده‌ است‌.

۳) رساله‌ فی‌اتحادالعاقل‌ و المعقول‌ ، به‌ عربی‌، در نقد نظریه‌ ملاصدرا در اثبات‌ اتحاد عاقل‌ و معقول‌. این‌ رساله‌ در حاشیه‌ چاپ‌ سنگی‌ شرح‌ الهدایه‌ الاثیریه‌ چاپ‌ شده‌ است‌.

۴) رساله‌ کلی‌ و اقسام‌ آن‌ ، به‌ عربی‌، که‌ رساله‌ای‌ موجز درباره‌ وجود کلی‌ طبیعی‌ است‌ که‌ براساس‌ دیدگاههای‌ ملاصدرا تألیف‌ شده‌ و از تقریرات‌ درس‌ جلوه‌ بوده‌ که‌ سیدعباس‌ موسوی‌ شاهرودی‌، از شاگردان‌ جلوه‌، در ۱۳۰۷ آن‌ را نوشته‌ است‌. این‌ رساله‌ به‌ تصحیح‌ حسین‌ سیدموسوی‌ در خردنامه‌ صدرا (۱۳۷۵ش‌، ش‌۳) چاپ‌ شده‌ است‌.

۵) حاشیه‌ بر مبدأ و معاد ملاصدرا، که‌ همراه‌ متن‌ مبدأ و معاد در ۱۳۱۴ در تهران‌ چاپ‌ سنگی‌ شده‌ است‌.

۶) حاشیه‌ بر شرح‌ الهدایه‌ الاثیریه، که‌ همراه‌ با شرح‌ هدایه‌ در ۱۳۱۳ چاپ‌ سنگی‌ شده‌ است‌.

۷) حاشیه‌ بر کتاب‌ المشاعر ملاصدرا. جلوه‌ در این‌ حواشی‌ برای‌ توضیح‌ و شرح‌ عبارات‌ متن‌، از کتابهای‌ دیگر، از جمله‌ شرح‌ مشاعر لاهیجی‌ و اسفار، نیز استفاده‌ کرده‌ است‌. این‌ حاشیه‌ همراه‌ متن‌ مشاعر در ۱۳۱۹ در تهران‌ چاپ‌ سنگی‌ شده‌ است‌.

۸) تعلیقات‌ بر شرح‌ فصوص‌الحکم‌ قیصری‌. جلوه‌ بر مقدمه‌ قیصری‌ بر شرح‌ فصوص‌ تعلیقاتی‌ نگاشته‌ که‌ بیشتر آنها با مراجعه‌ به‌ آثار عرفایی‌ چون‌ علاءالدوله‌ سمنانی‌، مؤیدالدین‌ جندی‌، عبدالرزاق‌ کاشانی‌، عبدالرحمان‌ جامی‌، صائن‌الدین‌ ترکه‌ اصفهانی‌، ابن‌عربی‌ و نیز آثار فیلسوفانی‌ چون‌ ابن‌سینا، اخوان‌الصفا، صدرالدین‌ شیرازی‌، و فیض‌ کاشانی‌ فراهم‌ آمده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به قیصری‌، ص‌۱۷۰ـ۲۰۶). سیدجلال‌الدین‌ آشتیانی‌ این‌ تعلیقات‌ را همراه‌ با شرح‌ فصوص‌ (تهران‌ ۱۳۷۵ش‌، ص‌۱۷۰ـ۲۶۱) تصحیح‌ و چاپ‌ کرده‌ است‌.

۹) حواشی‌ بر اسفار اربعه‌ * ملاصدرا، که‌ تنها اثری‌ است‌ که‌ جلوه‌ در زندگینامه‌ خود از آن‌ یاد کرده‌ است‌. وی‌ در این‌ حواشی‌ غالباً مآخذ اسفار را تعیین‌ کرده‌ است‌. بخشی‌ از این‌ حواشی‌ برای‌ توضیح‌ و تشریح‌ متن‌ اسفار و مرادِ مصنفِ آن‌ است‌ و دسته‌ای‌ نیز برای‌ اصلاح‌ متن‌ اسفار . از این‌ حواشی‌ نسخه‌ای‌ به‌ شماره‌ ۱۰۶ و نسخه‌ای‌ به‌ شماره‌ ۳۹۴۲ در کتابخانه‌ مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌ موجود است‌ (اعتصامی‌، ج‌۲، ص‌۵۳؛ حائری‌، ج‌۱۰، بخش‌۴، ص‌۲۰۷۶).

۱۰) حواشی‌ بر شفا ی‌ ابن‌سینا. جلوه‌ در این‌ حواشی‌ نیز، همچون‌ دیگر حواشی‌ خود، برای‌ توضیح‌ مطالب‌ کتاب‌ از کلام‌ ابن‌سینا در آثار دیگرش‌ و همچنین‌ از آثاری‌ چون‌ اسفار، المباحث‌المشرقیه‌، شرح‌ مواقف‌، و قبسات‌ استفاده‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به مدرسی‌ چهاردهی‌، ۱۳۲۴ش‌، ص‌۷۰). نسخه‌ای‌ از این‌ حواشی‌ به‌ خط‌ خود جلوه‌ در کتابخانه‌ مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران‌، موجود است‌ (رجوع کنید به دانش‌پژوه‌، ج‌۳، بخش‌۱، ص‌۲۸۹).

۱۱) حواشی‌ بر شرح‌ اشارات‌ . بیشتر این‌ حواشی‌ نقل‌ مطالبی‌ از دیگر کتابهای‌ فلسفه‌ و کلام‌، از جمله‌ محاکمات، اساس‌ الاقتباس‌، المباحث‌ المشرقیه، شوارق‌ الالهام‌ ، گوهر مراد ، و اسفار است‌ که‌ در توضیح‌ شرح‌ اشارات‌ ذکر شده‌اند. این‌ حواشی‌ به‌ خط‌ مؤلف‌ در کتابخانه‌ مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌ موجود است‌ (اعتصامی‌، ج‌۲، ص‌۶۵).

۱۲) رساله‌ای‌ درباره‌ جسم‌ تعلیمی‌. جلوه‌ در این‌ رساله‌ به‌ عَرَض‌ بودن‌ جسم‌ تعلیمی‌ رأی‌ داده‌ است‌. نسخه‌ای‌ از این‌ رساله‌ در مجموعه‌ شماره‌ ۳۱۱ از نسخ‌ خطی‌ دانشکده‌ الهیات‌ دانشگاه‌ تهران‌ موجود است‌ (حجتی‌، ص‌۲۱۳).

۱۳) رساله‌ درباره‌ اثبات‌ وجود صور نوعیه‌ و جوهر بودن‌ آن‌.

۱۴) رساله‌ درباره‌ چگونگی‌ انتزاع‌ مفهوم‌ واحد از حقایق‌ متباین‌. دو رساله‌ اخیر در کتابخانه‌ آیت‌اللّه‌ مرعشی‌ نجفی‌ موجودند (حسینی‌ اشکوری‌، ج‌۲۱، ص‌۸۱ـ۸۲). رسائل‌ و حواشی‌ مذکور را حسن‌ رضازاده‌ در مجموعه‌ آثار حکیم‌ جلوه‌ (تهران‌ ۱۳۸۵ش‌) تصحیح‌ و منتشر کرده‌ است‌.

۱۵) حاشیه‌ بر شرح‌ قاضی‌زاده‌ رومی‌ بر ملَخّص‌ چَغْمینی‌ در علوم‌ نجوم‌، که‌ در ۱۳۱۱ در تهران‌ چاپ‌ شده‌ است‌.

۱۶) رساله‌ القضیه‌ المهمله‌ هی‌القضیه‌ الطبیعیه . در این‌ رساله‌ جلوه‌، پس‌ از نقل‌ و نقد کلام‌ قطب‌الدین‌ رازی‌، شارح‌ مطالع‌الانوار، و نقل‌ کلام‌ فخررازی‌ و خواجه‌نصیر طوسی‌، نتیجه‌ گرفته‌ که‌ قضیه‌ طبیعیه‌ و قضیه‌ مهمله‌ یکی‌ است‌. این‌ رساله‌ را عزالدین‌ رضانژاد تصحیح‌ و در مجموعه‌ گلشن‌ جلوه‌ (قم‌ ۱۳۷۴ش‌) به‌چاپ‌ رسانده‌ است‌.

۱۷) رساله‌ فی‌ بیان‌ استجابه‌ الدعا. این‌ رساله‌ را سید هادی‌ طباطبائی‌ تصحیح‌ و در مجموعه‌ گلشن‌ جلوه‌ (قم‌ ۱۳۷۴ش‌) به‌چاپ‌ رسانده‌ است‌.

۱۸) دیوان‌ جلوه‌، مشتمل‌ بر قصیده‌، غزل‌، قطعه‌ و اشعاری‌ در قالبهای‌ دیگر، که‌ به‌کوشش‌ احمد سهیلی‌ خوانساری‌ در ۱۳۴۸ش‌ در تهران‌ چاپ‌ شده‌ است‌.

۱۹) مقدمه‌ دیوان‌ مجمر و شرح‌حال‌ آن‌ شاعر که‌ در ۱۳۱۲ در تهران‌ چاپ‌ شده‌ است‌ (برای‌ اطلاع‌ از دیگر تألیفات‌ جلوه‌ رجوع کنید به گلی‌زواره‌، ص‌۱۲۲، ۱۲۵ـ۱۲۶؛ محقق‌ داماد، ص‌۱۰۶، ۱۱۰ـ۱۱۱).



منابع:

(۱) محمدمحسن‌ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌ اعلام‌الشیعه‌: نقباء البشر فی‌ القرن‌ الرابع‌ عشر، مشهد ۱۴۰۴؛
(۲) یوسف‌ اعتصامی‌، فهرست‌ کتابخانه‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ ، ج‌۲، تهران‌ ۱۳۱۱ش‌؛
(۳) محمد حسن‌بن‌ علی‌ اعتمادالسلطنه‌، کتاب‌ الما´ثر و الا´ثار، چاپ‌ سنگی‌ [ تهران‌ ۱۳۰۷ (؛
(۴) غلامحسین‌ افضل‌الملک‌، افضل‌التواریخ‌، چاپ‌ منصوره‌ اتحادیه‌ و سیروس‌ سعدوندیان‌، تهران‌ ۱۳۶۱ش‌؛
(۵) امین‌؛
(۶) مهدی‌ بامداد، شرح‌ حال‌ رجال‌ ایران‌ در قرن‌ ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری‌ ، تهران‌ ۱۳۵۷ش‌؛
(۷) احمد بانپور، «حکیم‌ جلوه‌»، کیهان‌ اندیشه‌ ، ش‌۱۰ (بهمن‌ و اسفند ۱۳۶۵)؛
(۸) حسن‌ تقی‌زاده‌، «احترام‌ علما»، یغما، سال‌۲، ش‌۵ (مرداد ۱۳۲۸)؛
(۹) محمدطاهربن‌ فرج‌اللّه‌ تنکابنی‌، «مختصر شرح‌ احوال‌ میرزای‌ جلوه‌»، آینده‌ ، ج‌۲، ش‌۹ (دی‌ ۱۳۰۶)؛
(۱۰) ابوالحسن‌بن‌ محمد جلوه‌، دو رساله‌ از میرزای‌ جلوه‌ ( ره‌ )، چاپ‌ محسن‌ کدیور، در نامه‌ مفید ، سال‌۲، ش‌۶ (تابستان‌ ۱۳۷۵)؛
(۱۱) همو، دیوان‌ ، چاپ‌ احمد سهیلی‌ خوانساری‌، تهران‌ ) بی‌تا. (؛
(۱۲) همو، مجموعه‌ آثار حکیم‌ جلوه‌ ، چاپ‌ حسن‌رضازاده‌، تهران‌ ۱۳۸۵ش‌ـ ؛
(۱۳) عبدالحسین‌ حائری‌، فهرست‌ کتابخانه‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ ، ج‌۱۰، بخش‌۴، تهران‌ ۱۳۵۲ش‌؛
(۱۴) محمدعلی‌ حبیب‌آبادی‌، مکارم‌ الا´ثار در احوال‌ رجال‌ دو قرن‌ ۱۳ و ۱۴ هجری‌ ، اصفهان‌، ج‌۴، ۱۳۵۲ش‌، ج‌۵، ۱۳۵۵ش‌؛
(۱۵) محمدباقر حجتی‌، فهرست‌ نسخه‌های‌ خطی‌ کتابخانه‌ دانشکده‌ الهیات‌ و معارف‌ اسلامی‌ دانشگاه‌ تهران‌، تهران‌ ۱۳۴۵ش‌؛
(۱۶) احمد حسینی‌ اشکوری‌، فهرست‌ نسخه‌های‌ خطی‌ کتابخانه‌ عمومی‌ حضرت‌ آیه‌اللّه‌ العظمی‌ مرعشی‌ نجفی‌، قم‌ ۱۳۵۴ـ۱۳۷۶ش‌؛
(۱۷) محمدرضا حکیمی‌، بیدارگران‌ اقالیم‌ قبله‌ ، تهران‌ ۱۳۷۸ش‌؛
(۱۸) محمدتقی‌ دانش‌پژوه‌، فهرست‌ کتابخانه‌ اهدائی‌ آقای‌ سیدمحمد مشکوه‌ به‌ کتابخانه‌ دانشگاه‌ تهران‌، ج‌۳، بخش‌۱، تهران‌ ۱۳۳۲ش‌؛
(۱۹) یحیی‌ دولت‌آبادی‌، حیات‌ یحیی‌، تهران‌ ۱۳۶۲ش‌؛
(۲۰) احمدعلی‌ دیوان‌بیگی‌، حدیقه‌الشعراء، چاپ‌ عبدالحسین‌ نوائی‌، تهران‌ ۱۳۶۴ـ۱۳۶۶ش‌؛
(۲۱) منوچهر صدوقی‌سها، تحریرثانی‌ تاریخ‌ حکماء و عرفای‌ متأخر، تهران‌ ۱۳۸۱ش‌؛
(۲۲) عباس‌ طارمی‌، «آشنایی‌ با حوزه‌ فلسفی‌/ عرفانی‌ تهران‌»، خردنامه‌ صدرا، ش‌۱۳ (پاییز ۱۳۷۷)؛
(۲۳) محمدعلی‌ عبرت‌ نائینی‌، تذکره‌ مدینه‌الادب، چاپ‌ عکسی‌ تهران‌ ۱۳۷۶ش‌؛
(۲۴) محمدبن‌ شاه‌ مرتضی‌ فیض‌کاشانی‌، اصول‌المعارف‌ ، چاپ‌ جلال‌الدین‌ آشتیانی‌، قم‌ ۱۳۶۲ش‌؛
(۲۵) عباس‌ قمی‌، هدیه‌ الاحباب‌ فی‌ ذکرالمعروف‌ بالکنی‌ و الالقاب‌ و الانساب‌ ، تهران‌ ۱۳۶۳ش‌؛
(۲۶) داوودبن‌ محمود قیصری‌، شرح‌ فصوص‌الحکم‌ ، چاپ‌ جلال‌الدین‌ آشتیانی‌، تهران‌ ۱۳۷۵ش‌؛
(۲۷) غلامرضا گلی‌زواره‌، میرزاابوالحسن‌ جلوه‌: حکیم‌ فروتن‌ ، تهران‌ ۱۳۷۲ش‌؛
(۲۸) مصطفی‌ محقق‌ داماد، «نخبگان‌ علم‌ و عمل‌ ایران‌: میرزا ابوالحسن‌ جلوه‌ اصفهانی‌»، نامه فرهنگستان‌ علوم‌، سال‌۳، ش‌۵ (پاییز ۱۳۷۵)؛
(۲۹) مرتضی‌ مدرسی‌ چهاردهی‌، «آقامحمدرضا صهبای‌ قمشه‌ای‌»، یادگار ، سال‌۳، ش‌۱ (شهریور ۱۳۲۵)؛
(۳۰) همو، «حکیم‌ میرزا ابوالحسن‌ جلوه‌»، جلوه‌ ، سال‌۱، ش‌۲ (مرداد ۱۳۲۴)؛
(۳۱) عبداللّه‌ مستوفی‌، شرح‌ زندگانی‌ من‌، یا، تاریخ‌ اجتماعی‌ و اداری‌ دوره‌ قاجاریه‌ ، تهران‌ ۱۳۷۷ش‌؛
(۳۲) مرتضی‌ مطهری‌، حرکت‌ و زمان‌ در فلسفه‌ اسلامی‌، ج‌۱، تهران‌ ۱۳۶۶ش‌؛
(۳۳) محمدمعصوم‌بن‌ زین‌العابدین‌ معصوم‌ علیشاه‌، طرائق‌الحقائق‌، چاپ‌ محمدجعفر محجوب‌، تهران‌ ۱۳۳۹ـ۱۳۴۵ش‌؛
(۳۴) مصلح‌الدین‌ مهدوی‌، تذکره‌القبور، یا، دانشمندان‌ و بزرگان‌ اصفهان‌ ، اصفهان‌ ۱۳۴۸ش‌؛
(۳۵) نامه‌ دانشوران‌ ناصری‌ ، قم‌: دارالفکر، )? ۱۳۳۸ش‌ ]؛
(۳۶) احمد نیکوهمت‌، «جلوه‌»، وحید، ش‌۲۴۴ (نیمه‌ دوم‌ آبان‌ ۱۳۵۷).

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰

زندگینامه ابواحمد عبدالعزیز جَلودی‌ (متوفی۳۰۲ه ق)

 ابواحمد عبدالعزیزبن‌ یحیی‌بن‌ احمد بصری‌ ، از بزرگان‌ شیعه‌ در قرن‌ سوم‌ و اوایل‌ قرن‌ چهارم‌. وی‌ از نوادگان‌ عیسی‌ جلودی‌، از اصحاب‌ امام‌ باقر علیه‌السلام‌، بود. درباره‌ نسبت‌ جلودی‌، اختلاف‌نظر وجود دارد، از جمله‌ گفته‌اند جلود، بر وزن‌ جعفر یا قبول‌، منطقه‌ای‌ است‌ در شام‌ یا اندلس‌ یا افریقا یا در منطقه‌ای‌ به‌نام‌ بحر و یا نام‌ شاخه‌ای‌ است‌ از قبیله‌ اَزْد (رجوع کنید به نجاشی‌، ص‌۲۴۰؛ یاقوت‌ حموی‌، ذیل‌ «جلود»؛ علامه‌ حلّی‌، ص‌۱۱۶).

تاریخ‌ ولادت‌ وی‌ معلوم‌ نیست‌. ظاهراً تمام‌ عمر در بصره‌ بوده‌ (رجوع کنید به طوسی‌، ص‌۷۸) و در آنجا نزد ابوعبداللّه‌ محمدبن‌ زکریا جوهری‌ غَلاّبی‌ (متوفی‌ ۲۸۰) تلمذ کرده‌ است‌. باتوجه‌ به‌ کثرت‌ اخبار منقول‌ از وی‌، شاید بتوان‌ غلاّبی‌ را مهم‌ترین‌ استاد جلودی‌ دانست‌ (رجوع کنید به ابن‌بابویه‌، ۱۴۰۴، ص‌۲۲۹، ۲۵۶؛ همو، ۱۳۸۶، ج‌۱، ص‌۹، ۱۷۰، ۱۸۱، ۲۲۹؛ خَزّاز رازی‌، ص‌۱۳۴، ۱۶۰). از دیگر کسانی‌ که‌ جلودی‌ از آنها حدیث‌ نقل‌ کرده‌ است‌، ابوالخیر احمدبن‌ محمدبن‌ جعفر طائی‌ ( دلائل‌ الامامه، ص‌۵۳۹)، ابوالقاسم‌ عبدالواحدبن‌ عبداللّه‌بن‌ یونس‌ موصلی‌ (نوری‌، ج‌۳، ص‌۲۸۴) و ابوعبداللّه‌ احمدبن‌ عماربن‌ خالد (ابن‌طاووس‌، ۱۴۰۰، ج‌۲، ص‌۴۱۷) بوده‌اند.

شاگردان‌

درباره‌ شاگردان‌ وی‌ اطلاع‌ چندانی‌ در دست‌ نیست‌، فقط‌ می‌دانیم‌ که‌ احمدبن‌ ابراهیم‌بن‌ معلّی‌’ بصری‌، علاوه‌ بر روایت‌ آثار جلودی‌، مستملی‌ وی‌ در بصره‌ بوده‌ است‌ (طوسی‌، ص‌۷۶) و ابوعلی‌ احمدبن‌ محمد صولی‌، شاگرد جلودی‌، نیز در ۳۵۲ یا ۳۵۳ به‌ بغداد رفته‌ و در مسجد بَراثا * ، مسجد معروف‌ شیعیان‌، روایاتی‌ از جلودی‌ نقل‌ کرده‌ است‌ (همان‌، ص‌۷۸؛ نیز رجوع کنید به مفید، ص‌۱۶۵).

منزلت‌ جلودی‌ در جامعه‌ امامیه‌ بصره‌ بدان‌ حد بود که‌ وی‌ را شیخ‌ امامیه‌ در بصره‌ خوانده‌اند (رجوع کنید به نجاشی‌، همانجا؛ ابن‌داوود حلّی‌، ص‌۱۲۹). در هیچ‌یک‌ از کتب‌ رجال‌، در درستی‌ عقاید و روایات‌ جلودی‌ تشکیک‌ نشده‌ و او را در علوم‌ گوناگون‌ (همچون‌ تاریخ‌، حدیث‌، نجوم‌، فقه‌ و کلام‌) صاحب‌نظر دانسته‌اند.

آثار

آثار بسیاری‌ درباره‌ اخبار و سِیر و روایات‌ و مباحث‌ فقهی‌ برای‌ وی‌ برشمرده‌اند. نجاشی‌ (ص‌۲۴۰ـ۲۴۴) حدود دویست‌ اثر از وی‌ نام‌ برده‌ و گفته‌ که‌ بعضی‌ از آنها را دیده‌،

از جمله‌ آنهاست‌:

کتاب‌ التفسیر عن‌ علی؛ مجموع‌ قرائه‌ امیرالمؤمنین‌ علی‌بن‌ ابی‌طالب‌ علیه‌السلام‌؛

کتاب‌ الجَمَل‌؛

کتاب‌ صِفّین‌؛

کتاب‌ الحَکَمَین؛

کتاب‌ مسند امیرالمؤمنین‌ علیه‌السلام‌؛

و کتاب‌ التجارات‌ عن‌ علی (نیز رجوع کنید به ابن‌ندیم‌، ص‌۱۲۸). امروزه‌ از بیشتر این‌ آثار فقط‌ نامی‌ باقی‌ مانده‌ است‌.

در ۳۱۷ در بصره‌، ابوالعباس‌ محمدبن‌ ابراهیم‌بن‌ اسحاق‌ طالقانی‌ برخی‌ آثار جلودی‌ را از وی‌ سماع‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به ابن‌بابویه‌، ۱۴۰۴، ص‌۶۳۰). این‌ فرد مهم‌ترین‌ راوی‌ آثار جلودی‌ برای‌ شیخ‌صدوق‌ (متوفی‌ ۳۸۱) بوده‌ و صدوق‌ در اغلب‌ آثار خود، آنچه‌ را که‌ به‌ روایت‌ از جلودی‌ آورده‌، از طریق‌ طالقانی‌ نقل‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به همان‌، ص‌۲۲۹، ۲۵۶، ۲۷۱، ۴۷۲؛ همو، ۱۳۸۶، ج‌۱، ص‌۹، ۱۳۶، ۱۵۳، ۱۶۹ـ۱۷۰، ۱۸۱، ۲۲۹). هارون‌بن‌ موسی‌ تلعکبری‌ * (متوفی‌ ۳۸۵؛ رجوع کنید به ابن‌طاووس‌، ۱۳۷۷ش‌، ص‌۱۴۴)، ابوسعید حسن‌بن‌ عبداللّه‌ عسکری‌ * (متوفی‌ ۳۸۲؛ ابن‌بابویه‌، ۱۴۰۴، ص‌۲۲۹) و ابوعبداللّه‌ محمدبن‌ احمد صفوانی‌ * (زنده‌ در ۳۵۲؛ دلائل‌الامامه، ص‌۱۱۰، ۱۲۸، ۱۴۶، ۱۵۳) نیز از مهم‌ترین‌ راویان‌ جلودی‌ بوده‌اند.

نجاشی‌ (ص‌۲۴۲)، یکی‌ از تألیفات‌ جلودی‌ در باب‌ ابن‌عباس‌، را تفسیره‌ عن‌الصحابه (یعنی‌ تفسیر ابن‌عباس‌ به‌ روایت‌ از صحابه‌) ذکر کرده‌ است‌. ظاهراً این‌ اثر، مأخذ منقولات‌ حاکم‌ حسکانی‌ در شواهد التنزیل‌ از جلودی‌ بوده‌ است‌. حسکانی‌ این‌ مطالب‌ را به‌ نقل‌ از ابوعبداللّه‌ محمدبن‌ عبداللّه‌ شیرازی‌ (متوفی‌ ۴۲۸) و ابوبکرمحمدبن‌ احمدبن‌ محمد جرجرائی‌ (جرجانی‌) نقل‌ کرده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌رجوع کنید به حسکانی‌، ج‌۱، ص‌۶۶، ۱۶۹، ۱۷۸، ۱۹۸، ۴۰۱، ۵۷۲، ج‌۲، ص‌۱۶۷). ابن‌طاووس‌ از برخی‌ آثار جلودی‌ که‌ در اختیارش‌ بوده‌، مطالبی‌ نقل‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به کولبرگ‌ ، ص‌۲۳۶). ابراهیم‌بن‌ علی‌ کفعمی‌ (متوفی‌ ۹۰۵؛ ص‌۳۰۱ـ۳۰۲) از کتاب‌ صِفّین‌ جلودی‌ عبارتی‌ نقل‌ کرده‌ است‌.

رحلت

تاریخ‌ وفات‌ جلودی‌ را ابن‌طاووس‌ (۱۴۱۹، ص‌۵۲) سال‌ ۳۰۲، و ابن‌ندیم‌ (همانجا) پس‌ از ۳۳۰ ذکر کرده‌ است‌ (نیز رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ج‌۱، ص‌۳۱۵؛ قس‌ همو، ج‌۱، ص‌۳۱۲). باتوجه‌ به‌ روایت‌ محمدبن‌ ابراهیم‌ طالقانی‌ (رجوع کنید به ابن‌بابویه‌، ۱۴۰۴، ص‌۶۳۰) و ابوبکر جرجرائی‌ (رجوع کنید به حسکانی‌، ج‌۱، ص‌۶۶) از جلودی‌ در ۳۱۷، تاریخ‌ ۳۰۲ نادرست‌ است‌. به‌ نوشته‌ خزّاز رازی‌ (ص‌۳۲۶)، جلودی‌ در ۱۷ ذیحجه‌ ۳۳۲ وفات‌ یافت‌ و در روز غدیر دفن‌ شد؛ به‌ نظر می‌رسد که‌ این‌ تاریخ‌، صحیح‌ باشد.



منابع‌:
(۱) آقابزرگ‌ طهرانی‌؛
(۲) ابن‌بابویه‌، الامالی‌، قم‌ ۱۴۰۴؛
(۳) همو، علل‌ الشرایع، نجف‌ ۱۳۸۶/۱۹۶۶، چاپ‌ افست‌ قم‌ [ بی‌تا. (؛
(۴) ابن‌داوود حلّی‌، کتاب‌ الرجال‌، چاپ‌ محمدصادق‌ آل‌ بحرالعلوم‌، نجف‌ ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ‌ افست‌ قم‌ ) بی‌تا. (؛
(۵) ابن‌طاووس‌، الطرائف‌ فی‌ معرفه‌ مذاهب‌ الطوائف، چاپ‌ جلال‌الدین‌ حسینی‌، قم‌ ۱۴۰۰؛
(۶) همو، فلاح‌ السائل‌ و نجاح‌ المسائل‌ فی‌ عمل‌ الیوم‌ و اللیله، چاپ‌ غلامحسین‌ مجیدی‌، قم‌ ۱۳۷۷ش‌؛
(۷) همو، محاسبه‌ النفس‌ ، چاپ‌ جواد قیومی‌ اصفهانی‌، ) بی‌جا. (: نشر القیوم‌، ۱۴۱۹؛
(۸) ابن‌ندیم‌؛
(۹) عبیداللّه‌بن‌ عبداللّه‌ حسکانی‌، شواهدالتنزیل‌ لقواعد التفضیل‌، چاپ‌ محمدباقر محمودی‌، تهران‌ ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۱۰) علی‌بن‌ محمد خزاز رازی‌، کفایه‌ الاثر فی‌ النص‌ علی‌الائمه‌ الاثنی‌عشر، چاپ‌ عبداللطیف‌ حسینی‌ کوه‌کمری‌ خوئی‌، قم‌ ۱۴۰۱؛
(۱۱) دلائل‌ الامامه، منسوب‌ به‌ محمدبن‌ جریر طبری‌ آملی‌، قم‌: مؤسسه‌البعثه‌، ۱۴۱۳؛
(۱۲) محمدبن‌ حسن‌ طوسی‌، الفهرست‌ ، چاپ‌ جواد قیومی‌ اصفهانی‌، قم‌ ۱۴۱۷؛
(۱۳) حسن‌بن‌ یوسف‌ علامه‌ حلّی‌، رجال‌ العلامه‌ الحلی‌ ، چاپ‌ محمدصادق‌ بحرالعلوم‌، نجف‌ ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ‌ افست‌ قم‌ ۱۴۰۲؛
(۱۴) ابراهیم‌بن‌ علی‌ کفعمی‌، المصباح‌ ، چاپ‌ سنگی‌ ) تهران‌ ] ۱۳۲۱، چاپ‌ افست‌ قم‌ ۱۴۰۵؛
(۱۵) محمدبن‌ محمد مفید، کتاب‌ الامالی‌، چاپ‌ حسین‌ استاد ولی‌ و علی‌اکبر غفاری‌، قم‌ ۱۴۰۳؛
(۱۶) احمدبن‌ علی‌ نجاشی‌، فهرست‌ اسماء مصنّفی‌ الشیعه‌ المشتهر ب رجال‌ النجاشی‌، چاپ‌ موسی‌ شبیری‌ زنجانی‌، قم‌ ۱۴۰۷؛
(۱۷) حسین‌بن‌ محمدتقی‌ نوری‌، مستدرک‌ الوسائل‌ و مستنبط‌ المسائل‌ ، قم‌ ۱۴۰۷ـ۱۴۰۸؛
(۱۸) یاقوت‌ حموی‌؛

(۱۹) Etan Kohlberg , A medieval Muslim scholar at work: Ibn Tawus and his library , Leiden 1992.

دانشنامه جهان اسلام  جلد۱۰ 

زندگینامه ابوعبداللّه‌حسین‌ جُورَقانی‌(متوفی۵۴۳ه ق)

 ابوعبداللّه‌حسین‌بن‌ ابراهیم‌ همدانی‌، عالم‌ و محدّث‌ قرن‌ ششم‌. در بعضی‌ منابع‌ نام‌ او جوزَقانی‌ (رجوع کنید به سخاوی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۷۸؛ابن‌عماد، ج‌ ۴، ص‌ ۱۳۶)، جوزَقی‌ (کتانی‌، ص‌ ۱۲۲) و جوزجانی‌ ضبط‌ شده‌ (برای‌ بحث‌ کامل‌تر رجوع کنید به جورقانی‌، ج‌ ۱، مقدمه فریوائی‌، ص‌ ۶۶ـ۷۰) که‌ جملگی‌ تصحیف‌ جُوْرَقان‌ *است‌ (رجوع کنید به سمعانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۴). بیشتر آگاهی‌ ما در باره وی‌، بر اساس‌ مطالبی‌ است‌ که‌ خود او در کتاب‌ الْاَباطیل‌ و الْمَناکیر آورده‌ است‌.

پدر او، ابراهیم‌بن‌ حسین‌، از علما و محدّثان‌ بوده‌ و جورقانی‌ در الاباطیل‌ چهارده‌ بار از او حدیث‌ نقل‌ شده‌ است‌ (جورقانی‌، ج‌ ۱، همان‌ مقدمه‌، ص‌۳۰). از اشاراتی‌ در الاباطیل‌ می‌توان‌ نتیجه‌ گرفت‌ که‌ جورقانی‌ بیشتر عمر خود را در همدان‌ به‌سر برده‌ است‌ (همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۳۲). صفدی‌ (ج‌ ۱۲، ص‌ ۳۱۶) از ورود او به‌ بغداد و حدیث‌ نقل‌ کردنش‌ در این‌ شهر سخن‌ گفته‌ است‌. دونی‌، بر اساس‌ نقل‌قولهای‌ متعدد جورقانی‌ از وی‌، مهم‌ترین‌ شیخ‌روایت‌ جورقانی‌ بوده‌ است‌ (رجوع کنید به جورقانی‌، ج‌ ۱، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۴۵). به‌جز دونی‌، سایر شیوخ‌ جورقانی‌ ابوالفضل‌ محمدبن‌ طاهر مَقْدِسی‌ (متوفی‌ ۵۰۷)، عبدالملک‌بن‌ علی‌ بصری‌ و حمدبن‌ نصر اَعْمَش‌ بوده‌اند (ابن‌نقطه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۸۵؛ذهبی‌، ج‌۲۰، ص‌ ۱۷۸؛نیز رجوع کنید به جورقانی‌، ج‌ ۱، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۳۵، ۳۹، ۴۱). فریوائی‌ (جورقانی‌، ج‌ ۱، مقدمه‌، ص‌ ۳۲ـ۴۵) فهرست‌ کامل‌ شیوخ‌ جورقانی‌ را از کتاب‌ الاباطیل‌ استخراج‌ کرده‌ است‌.

شاگردان‌

از شاگردان‌ جورقانی‌، نام‌ خواهرزاده‌اش‌ نجیب‌بن‌ غانِم‌ (راوی‌ کتاب‌ الاباطیل‌ )،

عبدالرزاق‌ جیلی‌ (ذهبی‌، همانجا)،

ابوالقاسم‌ ابراهیم‌بن‌ محمد طَیبی‌/ ضَبّی‌

و ابن‌شافع‌ جیلی‌ در منابع‌ آمده‌ است‌ (رجوع کنید به جورقانی‌، ج‌ ۱، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۴۶).

مذهب‌

در باره مذهب‌ او اختلاف‌نظر وجود دارد؛بغدادی‌ (ج‌ ۱، ستون‌ ۳۱۳) او را حنفی‌ دانسته‌، اما باتوجه‌ به‌ ذکر روایاتی‌ در ذمّ قیاس‌ و رأی‌ در کتاب‌ الاباطیل (رجوع کنید به جورقانی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۰۵ـ ۱۱۴) و جرح‌ ابوحنیفه‌ (همان‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۱۱، ۱۷۱) و نقل‌ روایاتی‌ در ستایش‌ از شافعی‌ (همان‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۸۳ـ۲۹۰)، می‌توان‌ او را محدّثی‌ شافعی‌ با گرایش‌ به‌ اهل‌ حدیث‌ دانست‌.

رحلت

او در ۱۶ رجب‌ ۵۴۳ درگذشته‌ است‌ (ابن‌نقطه‌، همانجا؛ذهبی‌، ج‌ ۲۰، ص‌ ۱۷۸).

اثر

کتاب‌ مهم‌ و موجود جورقانی‌، الاباطیل‌ و المناکیر و الصحاح‌ و المشاهیر است‌. این‌ کتاب‌ را الموضوعات‌ (صفدی‌، ج‌ ۱۲، ص‌ ۳۱۵؛ابن‌عماد، همانجا) و الموضوعات‌ من‌ الاحادیث‌ المرفوعات‌ (کتانی‌، همانجا) نیز خوانده‌اند. الاباطیل‌ مشتمل‌ است‌ بر مقدمه‌، هفده‌ کتاب‌ (قسمت‌)، ۱۴۰ باب‌ و بیش‌ از هفتصد حدیث‌ مسند (جورقانی‌، ج‌ ۱، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۷۷ـ ۷۸). روش‌ جورقانی‌، بنابر مقدمه وی‌ در کتاب‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۱)، نخست‌ ذکر احادیث‌ ضعیف‌ و موضوع‌، شامل‌ احادیث‌ باطل‌ و منکر و بیان‌ عیوب‌ خفی‌ آنها و سپس‌ نقل‌ احادیث‌ صحیح‌ و مشهور در تأیید نادرستی‌ احادیث‌ دسته نخست‌ است‌.

از حیث‌ محتوا کتاب‌ الاباطیل‌ را می‌توان‌ به‌ دو بخش‌ تقسیم‌ کرد: بخش‌ نخست‌ بیانگر آرا و دیدگاههای‌ کلامی‌ جورقانی‌ است‌ و به‌ نقل‌ احادیثی‌ در باره ماهیت‌ ایمان‌، قیاس‌، قِدَم‌ کلام‌ خدا، امامت‌ و موضوعات‌ دیگر اختصاص‌ دارد. فریوائی‌ (همان‌، ج‌ ۱، مقدمه‌، ص‌ ۴۷ـ۵۷) به‌ برخی‌ آرای‌ کلامی‌ جورقانی‌ بر اساس‌ همین‌ بخش‌ اشاره‌ کرده‌ است‌. در این‌ بخش‌، ابوابی‌ نیز به‌ ذکر فضائل‌ برخی‌ از عالمان‌ مشهور اهل‌ سنّت‌، چون‌ محمدبن‌ ادریس‌ شافعی‌ (متوفی‌ ۲۰۴) و محمدبن‌ کرّام‌ سجزی‌ (متوفی‌ ۲۵۵)، اختصاص‌ داده‌ شده‌ است‌. بخش‌ دوم‌ شامل‌ ابواب‌ فقهی‌ است‌ و از باب‌ طهارت‌ تا فضائل‌القرآن‌ را در بر می‌گیرد. اطلاعاتی‌ که‌ جورقانی‌ در باره کرامیه‌ و فرقه‌های‌ آن‌ داده‌ بسیار مهم‌ و احتمالاً برگرفته‌ از متون‌ کرامیه‌ است‌ (رجوع کنید به ج‌ ۱، ص‌ ۲۹۲ـ۲۹۵).

مبنای‌ جورقانی‌ در رد یا تضعیف‌ احادیث‌، صرفِ وجود مخالفی‌ از سنّت‌ صحیحه‌، حتی‌ با وجود امکان‌ جمع‌ بین‌ احادیث‌، است‌ که‌ از این‌ نظرِ وی‌ انتقاد شده‌ است‌ ( رجوع کنید به ابن‌حجر عسقلانی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۴۵؛سخاوی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۷۸؛نیز رجوع کنید به جورقانی‌، ج‌ ۱، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۷۸ـ۸۰). همچنین‌ به‌ نوشته فریوائی‌ (جورقانی‌، ج‌ ۱، مقدمه‌، ص‌ ۷۸)، از جورقانی‌ در تضعیف‌ یا تصحیح‌ ۳۸ حدیث‌ انتقاد کرده‌اند. جورقانی‌ به‌ صحیحین‌، به‌ خصوص‌ صحیح‌ بخاری‌، اعتماد ویژه‌ای‌ داشته‌، به‌ نحوی‌ که‌ در ۲۴۵ مورد تصریح‌ کرده‌ که‌ حدیث‌ را از صحیحین‌ استخراج‌ کرده‌ است‌ و حتی‌ به‌ نظر می‌رسد که‌ در صحت‌ حدیث‌، به‌ وجود آن‌ در این‌ دو کتاب‌ نظر داشته‌ است‌ (همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۸۱). جورقانی‌ در نقد و بررسی‌ احادیث‌، متأثر از ابن‌حِبّان‌ *بُسْتی‌ (متوفی‌ ۳۵۴)، مؤلف‌ کتاب‌ الثِقات‌ ، بوده‌ و در مواردی‌ از او نام‌ برده‌ است‌ (همان‌، ص‌ ۸۲).

کتاب‌ الاباطیل‌ مورد توجه‌ عالمان‌ بوده‌ است‌ و در نگارش‌ آثاری‌ در باب‌ موضوعات‌ (احادیث‌ جعلی‌) از آن‌ بهره‌ گرفته‌اند. ابن‌جوزی‌ (متوفی‌ ۵۹۷) گرچه‌ از جورقانی‌ و کتاب‌ او در اغلب‌ موارد با نام‌ یاد نکرده‌، بخش‌ اعظمی‌ از کتاب‌ الموضوعات‌ و العلل‌ خود را از کتاب‌ جورقانی‌ گرفته‌ است‌ ( رجوع کنید به ابن‌نقطه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۸۶؛ابن‌حجر عسقلانی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۱۴۳ـ ۱۴۴). فریوائی‌ (جورقانی‌، ج‌ ۱، مقدمه‌، ص‌ ۹۶ـ۹۷) فهرست‌ کامل‌ مواردی‌ را که‌ ابن‌جوزی‌ در الموضوعات‌ از کتاب‌ الاباطیل‌ نقل‌قول‌ کرده‌، آورده‌ است‌. همچنین‌ ابن‌جوزی‌ به‌ همان‌ روش‌ جورقانی‌ به‌ نقد احادیث‌ پرداخته‌ و حتی‌ با بررسی‌ برخی‌ احادیث‌ جورقانی‌ بر او نیز انتقاد کرده‌ است‌ ( رجوع کنید به همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۷۹، ۸۴ـ۸۶؛ابن‌جوزی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۴۲۴ـ۴۲۷؛نیز رجوع کنید به ۴۳۳ـ۴۳۴، ۴۳۸ـ۴۳۹). ابن‌عراق‌ (متوفی‌ ۹۶۳؛
ج‌ ۱، ص‌ ۵۱ـ۵۲) نیز، ظاهراً به‌ تبع‌ ابن‌جوزی‌، نام‌ جورقانی‌ را در زمره کذابین‌ و وضاعین‌ آورده‌ است‌، اما ابن‌حجر عسقلانی‌ (ج‌ ۳، ص‌ ۱۴۴ـ ۱۴۵)، ضمن‌ بهره‌ بردن‌ از الاباطیل‌ ، اتهام‌ وضع‌ به‌ جورقانی‌ را ناروا دانسته‌ است‌. سیوطی‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۵۱) نیز احتمالاً رأی‌ ابن‌حجر را ترجیح‌ داده‌ است‌ (نیز رجوع کنید به جورقانی‌،ج‌ ۱، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۵۷ ـ۶۱). از دیگر کسانی‌ که‌ از کتاب‌ الاباطیل‌ بهره‌ برده‌، ابن‌مُلَقَّن‌ بوده‌ است‌ (رجوع کنید به همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۹۷ـ۱۰۱).

عبدالرحمان‌ فریوائی‌، مصحح‌ الاباطیل، فهرست‌ تقریباً کاملی‌ از منابع‌ جورقانی‌ در تألیف‌ کتاب‌ الاباطیل آورده‌ است‌. ذهبی‌ کتاب الاباطیل‌ را با عنوان‌ تلخیص‌ الاباطیل‌ خلاصه‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به جورقانی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۸۷ ـ۹۲؛قس‌ اَلْبانی‌، ص‌ ۲۴۹ که‌ نسخه‌ای‌ از این‌ کتاب‌ را به خطا، به‌ ابواسحاق‌ ابراهیم‌بن‌ یعقوب‌ سعدی‌ نسبت‌ داده‌ است‌ رجوع کنید به بشارعواد معروف‌، ص‌ ۲۱۶). بغدادی‌(همانجا) کتابی‌ به‌ نام‌ التکلیف‌ فی‌ الفروع‌ را تألیف‌ جورقانی ‌دانسته‌ است‌.



منابع‌:

(۱) ابن‌جوزی‌، کتاب‌ الموضوعات‌ من‌ الاحادیث‌ المرفوعات‌، چاپ‌ نورالدین‌ بویاجیلار، ریاض‌ ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۲) ابن‌حجر عسقلانی‌، لسان‌المیزان‌، چاپ‌ عبدالفتاح‌ ابوغده‌، بیروت‌ ۱۴۲۳ / ۲۰۰۲؛
(۳) ابن‌عراق‌، تنزیه‌ الشریعه المرفوعه عن‌ الاخبار الشنیعه الموضوعه، چاپ‌ عبدالوهاب‌ عبداللطیف‌ و عبداللّه‌ محمدصدیق‌، بیروت‌ ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۴) ابن‌عماد؛
(۵) ابن‌نقطه‌، تکمله الاکمال، چاپ‌ عبدالقیوم‌ عبدرب‌النبی‌، مکه‌ ۱۴۰۸ـ ۱۴۱۸؛
(۶) محمدناصرالدین‌ البانی‌، فهرس‌ مخطوطات‌ دارالکتب‌ الظاهریه: المنتخب‌ من‌ مخطوطات‌ الحدیث، دمشق‌ ۱۳۹۰/۱۹۷۰؛
(۷) بشار عواد معروف‌، الذهبی‌ و منهجه‌ فی‌ کتابه‌ تاریخ‌ الاسلام‌، قاهره‌ ۱۹۷۶؛
(۸) اسماعیل‌ بغدادی‌، هدیه العارفین‌، ج‌ ۱، در حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۵؛
(۹) حسین‌بن‌ ابراهیم‌ جورقانی‌، الاباطیل‌ و المناکیر و الصحاح‌ و المشاهیر، چاپ‌ عبدالرحمان‌ فریوائی‌، ریاض‌ ۱۴۱۵/۱۹۹۴؛
(۱۰) ذهبی‌؛
(۱۱) محمدبن‌ عبدالرحمان‌ سخاوی‌، فتح‌ المغیث‌ شرح‌ الفیه الحدیث‌، چاپ‌ صلاح‌ محمد محمد عویضه‌، بیروت‌ ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶؛
(۱۲) سمعانی‌؛
(۱۳) عبدالرحمان‌بن‌ ابی‌بکر سیوطی‌، اللّآلی‌ء المصنوعه فی‌ الاحادیث‌ الموضوعه، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۴) صفدی‌؛
(۱۵) محمدبن‌ جعفر کتانی‌، الرساله المستطرفه لبیان‌ مشهور کتب‌ السنه المشرفه‌، کراچی‌ ۱۳۷۹/۱۹۶۰٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۱ 

زندگینامه ابواسحاق‌ سعدی‌ جوزجانی‌(قرن‌ دوم‌ و سوم‌)

 ابواسحاق‌ ابراهیم‌بن‌ یعقوب‌بن‌ اسحاق‌ سعدی‌، محدّث‌ قرن‌ دوم‌ و سوم‌. او را به‌سبب‌ انتسابش‌ به‌ سعدبن‌ ابی‌وقاص‌ (صحابی‌ معروف‌ پیامبر) سعدی‌ نامیده‌اند ( رجوع کنید به سمعانی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۲۵۶؛ مزّی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۴۴). عِجْلی‌ (ص‌ ۵۷) از یکی‌ از معاصرانش‌ به‌ نام‌ ابراهیم‌ سعدی‌ نام‌ برده‌ و او را از فرزندان‌ عمربن‌ سعد معرفی‌ کرده‌ است‌ که‌ به‌ نظر می‌رسد همین‌ جوزجانی‌ باشد.

تاریخ‌ ولادت‌ جوزجانی‌ مشخص‌ نیست‌، اما با توجه‌ به‌ تاریخ‌ فوت‌ برخی‌ شیوخِ وی‌، از جمله‌ حسین‌بن‌ علی‌ جُعْفی‌ (متوفی‌ ۲۰۳) و محمدبن‌ عبید طَنافسی‌ کوفی‌ (متوفی‌ ۲۰۵؛ رجوع کنید به مزّی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۴۵ـ۲۴۶)، احتمالاً در اواخر قرن‌ دوم‌ به‌دنیا آمده‌ است‌. جوزجانی‌، مانند دیگر محدّثان‌، برای‌ کسب‌ علم‌ از بزرگان‌ عصر خود، به‌ شهرها و مراکز علمی‌ سفر می‌کرد.

دارقَطُنی‌ از اقامت‌ وی‌ در مکه‌، بصره‌ و رَمْله‌ خبر داده‌ است‌ (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌ ۷، ص‌ ۲۸۱). وی‌ در همدان‌ محدّث‌ مشهوری‌ به‌ نام‌ اصرم‌بن‌ حُوشَب‌ را دیده‌ و از او حدیث‌ نگاشته‌ است‌ (جوزجانی‌، ص‌ ۲۰۵). همچنین‌، از حضور خود در بغداد خبر داده‌ است‌ (همان‌، ص‌ ۱۳۵، ۱۶۵). سمعانی‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۵۲) جوزجانی‌ را عراقی‌ معرفی‌ کرده‌ که‌ ظاهراً به‌سبب‌ اقامت‌ او در عراق‌ بوده‌ است‌. ابوسعیدبن‌ یونس‌ از ورود جوزجانی‌ به‌ مصر در ۲۴۵ خبر داده‌ است‌ ( رجوع کنید به ابن‌عساکر، همانجا). شرح‌حال‌نویسان‌ در باره سکونت‌ وی‌ در دمشق‌ نیز اتفاق‌نظر دارند (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به سمعانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۵۲؛ ابن‌عساکر، ج‌ ۷، ص‌ ۲۷۸).

وی‌ نزد بسیاری‌ از محدّثان‌ عصر خود تلمذ کرد، که‌ از مشهورترین‌ آنان‌ ابونُعَیم‌ فضل‌بن‌ دُکَین‌، ابوغَسَّان‌ مالک‌بن‌ اسماعیل‌ نَهْدی‌ و حمادبن‌ عیسی‌ جُهَنی‌ بودند. مزّی‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۲۴۵ـ۲۴۷) فهرست‌ کاملی‌ از مشایخ‌ جوزجانی‌ را آورده‌ است‌ (نیز رجوع کنید به بَستَوی‌، ص‌ ۱۶ـ۲۶). ترمذی‌، نسائی‌، ابوداوود سجستانی‌، ابوزَرْعه‌ عبدالرحمان‌بن‌ عمر دمشقی‌ و ابوبشر محمدبن‌ احمد دُولابی‌ از جمله‌ کسانی‌ بودند که‌ از جوزجانی‌ حدیث‌ نقل‌ کرده‌اند ( رجوع کنید به مزّی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۴۷ـ ۲۴۸؛ بستوی‌، ص‌ ۲۷ـ۳۰).

در منابع‌ کهن‌ رجالی‌، به‌ انحراف‌ جوزجانی‌ از امام‌ علی‌ علیه‌السلام‌ اشارات‌ متعددی‌ شده‌ است‌ (ابن‌حبّان‌، ج‌ ۸، ص‌ ۸۱؛ابن‌عدی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۰۵؛ابن‌عساکر، ج‌ ۷، ص‌ ۲۸۱). همان‌گونه‌ که‌ ابن‌حجر عسقلانی‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۱۹۹) نیز نوشته‌، گفته‌های‌ جوزجانی‌ در تضعیف‌ رجال‌ امامی‌ و متشیع‌ در کتاب‌ احوال‌الرجال‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ص‌ ۳۵، ۴۷، ۶۷، ۶۹ـ ۷۰) دالّ بر همین‌ امر است‌. جوزجانی‌ (ص‌ ۷۵) ابوحنیفه‌ را نیز در زمره ضعفا آورده‌ و همان‌ موضع‌ عمومی‌ اهل‌ حدیث‌ را در جرح‌ و تضعیف‌ ابوحنیفه‌ آغاز کرده‌ است‌.

با این‌ حال‌، نسائی‌ (رجوع کنید به مزّی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۴۸) و دارقطنی‌ ( رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌ ۷، ص‌ ۲۸۱؛مزّی‌، همانجا)، جوزجانی‌ را ثقه‌ دانسته‌ و ابن‌حبّان‌ (ج‌ ۸، ص‌ ۸۲) او را در سنّت‌ استوار و از لحاظ‌ مقام‌ علمی‌، در حدیث‌، حافظ‌ معرفی‌ کرده‌ و افزوده‌ که‌ جوزجانی‌ گاهی‌، به‌ دلیل‌ صلابتش‌، از حد تجاوز کرده‌ است‌. ابن‌حبّان‌ (ج‌ ۸، ص‌ ۸۲) تاریخ‌ وفات‌ جوزجانی‌ را بعد از ۲۴۴ و ابوسعید بن‌ یونس‌ وفات‌ او را در ۲۵۶ دانسته‌ (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌ ۷، ص‌ ۲۸۱)، اما احمدبن‌ محمد تمیمی‌، تاریخ‌ درگذشت‌ جوزجانی‌ را اول‌ ذیقعده ۲۵۹ ذکر کرده‌ است‌ (رجوع کنید به همان‌، ج‌ ۷، ص‌ ۲۸۲).

آثار

احوال‌ الرجال، که‌ موضوع‌ آن‌ راویان‌ ضعیف‌ و ضُعفاست‌، ظاهراً تنها اثرِ کاملِ موجود جوزجانی‌ است‌ که‌ یک‌ نسخه خطی‌ از آن‌ در کتابخانه ظاهریه دمشق‌ (مجموعه ۳۴۹) نگهداری‌ می‌شود (جوزجانی‌، مقدمه سامرائی‌، ص‌ ۱۸). صبحی‌ بدری‌ سامرائی‌ این‌ کتاب‌ را منتشر کرده‌ است‌ (بیروت‌ ۱۴۰۵).

عبدالعلیم‌ بَسْتَوی‌ نیز به‌ ضمیمه تحقیق‌ خویش‌ در باره شیوه جرح‌ و تعدیل‌ جوزجانی‌ در کتاب‌ الامام‌ الجوزجانی‌ و منهجه‌ فی‌الجرح‌ و التعدیل‌(ریاض‌ و فیصل‌آباد ۱۴۱۱)، احوال‌الرجال‌ را با نام‌ الشجره فی‌ احوال‌ الرجال‌ چاپ‌ کرده‌ است‌، اما نام‌ درست‌ این‌ کتاب‌، همانگونه‌ که‌ سامرائی‌ نیز نوشته‌ (رجوع کنید به جوزجانی‌، مقدمه‌، ص‌ ۱۷ـ ۱۸)، احوال‌الرجال‌ است‌ و کلمه «الشجره» بعدها به‌ آن‌ افزوده‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به جوزجانی‌، ص‌ ۲۳، تصویر عنوان‌ اصلی‌ نسخه‌ که‌ در آن‌ کلمه «الشجره» با خط‌ دیگری‌ به‌ آن‌ افزوده‌ شده‌ است‌).

ظاهراً الضعفاء و الجرح‌ و التعدیل دیگر نامهای‌ احوال‌ الرجال‌ اند و سامرائی‌ (جوزجانی‌، مقدمه‌، ص‌ ۱۸) نیز چنین‌ نظری‌ داده‌ است‌. جوزجانی‌ (ص‌ ۳۰ـ ۳۱) تألیف‌ این‌ کتاب‌ را وظیفه‌ای‌ دینی‌ برای‌ دقت‌ در احادیث‌ نبوی‌ ذکر کرده‌ و در ادامه‌، فهرست‌ برخی‌ از رجال‌ ضعیف‌ را آورده‌ و نخست‌ به‌ ذکر برخی‌ از رجال‌ خوارج‌ پرداخته‌ است‌. کتاب‌ احوال‌الرجال‌ مورد توجه‌ رجالیان‌ اهل‌ سنّت‌ بوده‌ است‌ (جوزجانی‌، مقدمه سامرائی‌، ص‌ ۲۱؛بستوی‌، ص‌ ۱۴۹ـ۱۵۶).

همچنین‌ جوزجانی‌ مجموعه‌ای‌ از سماعیات‌ خود از احمدبن‌ حنبل‌ را تدوین‌ کرده‌ است‌ که‌، همچون‌ دیگر مجموعه‌هایی‌ که‌ شاگردان‌ احمدبن‌ حنبل‌ از سخنان‌ استاد خود تدوین‌ کرده‌اند، به‌ المسائل‌ مشهور بوده‌ است‌. ابوبکر احمدبن‌ محمدبن‌ هارون‌ خَلّال‌، ضمن‌ ستایش‌ فراوان‌ از جوزجانی‌، از نامه‌نگاری‌ احمدبن‌ حنبل‌ به‌ جوزجانی‌ سخن‌ گفته‌ و کتاب‌ المسائل‌ جوزجانی‌ را اثری‌ دو جلدی‌ ذکر کرده‌ است‌ (مزّی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۴۸).

اثر دیگر وی‌، أمارات‌ النبوه است‌ که‌ فقط‌ گزیده‌ای‌ از آن‌ در ظاهریه دمشق‌ (مجموعه ۱۰۴، گ‌ ۱۶۲ الف‌ ـ ۱۶۹ الف‌؛
سوّاس‌، ص‌ ۵۵۲) باقی‌مانده‌ و بستوی‌ متن‌ آن‌ را همراه‌ احوال‌الرجال‌ به ‌چاپ‌ رسانده‌ است‌. سزگین‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۱۳۵) نسخه‌ای‌ منتخب‌ از کتاب‌ الاباطیل‌، اثر حسین‌بن‌ ابراهیم‌ جورقانی*(متوفی‌ ۵۴۳)، را به‌ جوزجانی‌ نسبت‌ داده‌، که‌ فریوائی‌ (جورقانی‌، مقدمه‌، ج‌ ۱، ص‌ ۶۶، ۷۸) به‌ نادرستی این‌ مطلب‌ اشاره‌ کرده‌ است‌.



منابع‌:
(۱) ابن‌حبّان‌، کتاب‌الثقات، حیدرآباد، دکن‌ ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ [بی‌تا.]؛
(۲) ابن‌حجر عسقلانی‌، کتاب‌ تهذیب‌ التهذیب، چاپ‌ صدقی‌ جمیل‌ عطار، بیروت‌ ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵؛
(۳) ابن‌عدی‌، الکامل‌ فی‌ ضعفاء الرجال‌، بیروت‌ ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵؛
(۴) ابن‌عساکر، تاریخ‌ مدینه دمشق، چاپ‌ علی‌ شیری‌، بیروت‌ ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۱؛
(۵) عبدالعلیم‌ بستوی‌، الاءمام‌ الجوزجانی‌ و منهجه‌ فی‌ الجرح‌ و التعدیل‌ مع‌ تحقیق‌ کتابیه‌ الشجره فی‌ أحوال‌ الرجال‌، و، أمارات‌ النبوه، ریاض‌ ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۶) حسین‌بن‌ ابراهیم‌ جورقانی‌، الاباطیل‌ و المناکیر و الصّحاح‌ و المشاهیر، چاپ‌ عبدالرحمان‌ فریوائی‌، بنارس‌ ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۷) ابراهیم‌بن‌ یعقوب‌ جوزجانی‌، احوال‌ الرجال‌، چاپ‌ صبحی‌ بدری‌ سامرائی‌، بیروت‌ ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۸) سمعانی‌؛
(۹) یاسین‌ محمد سوّاس‌، فهرس‌ مجامیع‌ المدرسه العُمریه فی‌ دارالکتب‌ الظاهریه بدمشق‌ ، کویت‌ ۱۴۰۸/۱۹۸۷؛
(۱۰) احمدبن‌ عبداللّه‌ عجلی‌، تاریخ‌ الثّقات، بترتیب‌ علی‌بن‌ أبی‌بکر هیثمی‌ و تضمینات‌ ابن‌حجر عسقلانی‌، چاپ‌ عبدالمعطی‌ قلعجی‌، بیروت‌ ۱۴۰۵/۱۹۸۴؛
(۱۱) یوسف‌بن‌ عبدالرحمان‌ مزّی‌، تهذیب‌ الکمال‌ فی‌ اسماء الرجال‌، ج‌ ۲، چاپ‌ بشار عواد معروف‌، بیروت‌ ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛

(۱۲) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967- .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۱ 

زندگینامه ابوعبید عبدالواحد جوزجانی‌(شاگرد و مصاحب‌ ابن‌سینا)

 شاگرد و مصاحب‌ ابن‌سینا. تاریخ‌ ولادت‌ او معلوم‌ نیست‌. وی‌، به‌ گفته خودش‌ (ابن‌سینا، ۱۴۰۵، ج‌ ۱، فن‌ ۱، پیشگفتار جوزجانی‌، ص‌ ۱)، هنگامی‌ که‌ ابن‌سینا ۳۲ ساله‌ بوده‌، در جرجان‌ / جوزجان‌ * با ابن‌سینا ملاقات‌ کرده‌ است‌. با توجه‌ به‌ تاریخ‌ ولادت‌ ابن‌سینا (۳۷۰)، احتمالاً این‌ دیدار در ۴۰۳ صورت‌ گرفته‌ است‌ (رجوع کنید به نظامی‌ عروضی‌، حواشی‌ قزوینی‌، ص‌ ۲۵۳ـ۲۵۴).

جوزجانی‌ ۲۵ سال‌ همراه‌ و ندیم‌ ابن‌سینا بود (ابن‌سینا، ۱۹۷۴، تتمیم‌ جوزجانی‌، ص‌۶۸؛ نیز رجوع کنید به قفطی‌، ص‌۴۱۸ ـ ۴۲۲؛ ابن‌ابی‌اصیبعه‌، ج‌ ۱، ص‌ ۵ ـ ۸). به‌ نوشته خود جوزجانی‌ (ابن‌سینا، ۱۴۰۵، همانجا)، او در آغاز به‌ علوم‌ حِکْمی‌ و معارف‌ حقیقی‌ علاقه‌مند بود، ازاین‌رو در یکی‌ از سفرهای‌ ابن‌سینا به‌ جوزجان‌، نزد وی‌ رفت‌ و شاگرد و ملازم‌ او شد. وی‌ نزد ابن‌سینا کتابهایی‌ مانند مجسطی‌ و المختصر الاوسط‌ فی‌المنطق‌ را خواند (همو، ۱۹۷۴، تتمیم‌ جوزجانی‌، ص‌ ۴۴، ۵۴).

ابن‌سینا از او با عنوان‌ شیخ‌ الفاضل‌، شیخ‌الاجل‌، سلطان‌العارفین‌ و خاتم‌المشایخ‌ یاد کرده‌ است‌ ( رجوع کنید به مهدوی‌، ص‌ ۵). شهرزوری‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۴۰) وی‌ را فاضل‌ترین‌ شاگرد ابن‌سینا و از خواص‌ و ندیمان‌ او دانسته‌ است‌، اما بیهقی‌ (ص‌ ۹۴ـ ۹۵) وی‌ را ضعیف‌ترین‌ شاگرد ابن‌سینا شمرده‌ و به‌ نقل‌ از یکی‌ از اکابر گفته‌ است‌ که‌ جوزجانی‌ در مجلس‌ درس‌ ابن‌سینا بیشتر شبیه‌ مرید بود تا شاگرد مستفید.

جوزجانی‌ شرح‌حال‌ ناتمام‌ ابن‌سینا را تکمیل‌ کرد. این‌ اثر نخستین‌ و مهم‌ترین‌ شرح‌حال‌ ابن‌سینا و حاوی‌ نخستین‌ فهرست‌ آثار وی‌ است‌ ( رجوع کنید به ابن‌سینا، ۱۹۷۴، تتمیم‌ جوزجانی‌، ص‌ ۴۴ـ ۸۸، ۹۰ـ۱۱۲) که‌ به‌ سیره الشیخ‌ الرئیس‌ مشهور شده‌ است‌ ( رجوع کنید به همان‌، ص‌۱۶؛ کحّاله‌، ج‌ ۴، ص‌ ۲۱).

جوزجانی‌ شرح‌ آثار ارسطو و تألیف‌ یا اتمام‌ برخی‌ نوشته‌های‌ ابن‌سینا، مانند شفاء ، را از وی‌ درخواست‌ کرد (ابن‌سینا، ۱۹۷۴، تتمیم‌ جوزجانی‌، ص‌ ۵۴ ـ ۵۸؛ همو، ۱۴۰۵، ج‌ ۱، فن‌ ۱، همان‌ پیشگفتار، ص‌ ۲ـ۳) و ابن‌سینا رساله المعاوده فی‌امرالنفس‌ والفیض‌ را در پاسخ‌ او نوشت‌ (مهدوی‌، همانجا).

جوزجانی‌ در زمان‌ حیات‌ ابن‌سینا و پس‌ از وفات‌ وی‌ به‌ گردآوری‌ نوشته‌های‌ او همت‌ گماشت‌ و در این‌ کار رغبت‌ بسیار داشت‌ ( رجوع کنید به ابن‌سینا، ۱۴۰۵، ج‌ ۱، فن‌ ۱، پیشگفتار جوزجانی‌، ص‌ ۲؛ نیز رجوع کنید به حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۲، ستون‌ ۱۹۲۹؛ مهدوی‌، ص‌ ۱۱۰). اهتمام‌ وی‌ موجب‌ حفظ‌ آثار ابن‌سینا شد، به‌ گونه‌ای‌ که‌ برای‌ صحت‌ انتساب‌ برخی‌ آثار به‌ ابن‌سینا، به‌ فهرست‌ جوزجانی‌ استناد می‌کنند (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۸۵، ج‌ ۱۷، ص‌ ۹۴، ج‌ ۱۸، ص‌ ۳۰۷ـ ۳۰۸).

یکی‌ از آثار ابن‌سینا، که‌ وی‌ در جمع‌ آن‌ کوشیده‌، کتاب‌ شفاء است‌ (بیهقی‌، ص‌ ۹۴؛ شهرزوری‌، ج‌ ۲، ص‌ ۴۰). به‌ گفته مهدوی‌ (ص‌ ۲۳، ۲۲۶)، جوزجانی‌ در نسخه طبیعیات‌ کتاب‌ شفاء ، در آخر مقاله چهارم‌ از فن‌ ششم‌، دو فصل‌ افزوده‌ و چنان‌ که‌ خود گفته‌ آن‌ را از مقاله فی‌الادویه القلبیه ابن‌سینا گرفته‌ است‌. نگارش‌ تتمه نجاه (بخش‌ ریاضی‌ آن‌) نیز به‌ اهتمام‌ او بوده‌ است‌ (نیز رجوع کنید به ابن‌سینا، ۱۳۶۴ ش‌، ص‌ ۳۹۹ـ۴۲۹؛ بیهقی‌؛ شهرزوری‌؛ حاجی‌خلیفه‌، همانجاها). وی‌ در ۴۳۸ در همدان‌ وفات‌ یافت‌ و او را در جوار قبر ابن‌سینا دفن‌ کردند (مدرس‌ تبریزی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۳۶؛ گوهرین‌، ص‌ ۶۰۰).

آثار جوزجانی‌ نسبتاً متنوع‌ است‌ و برخی‌ از آنها تاکنون‌ به‌ دست‌ نیامده‌ است‌.

از جمله‌ آثار اوست‌:

۱) تفسیر مشکلات‌ کتاب‌ قانون‌(شهرزوری‌، همانجا؛ کحّاله‌، ج‌ ۶، ص‌ ۲۰۷).

۲) شرح‌ فارسی‌ رساله حیبن‌ یقظان‌ (بیهقی‌؛ کحّاله‌، همانجاها)، هانری‌ کوربن‌ این‌ متن‌ را چاپ‌ کرده‌ (تهران‌ ۱۳۶۶ ش‌) اما در صحت‌ انتساب‌ آن‌ به‌ جوزجانی‌ تردید داشته‌ است‌ (ابن‌سینا، ۱۳۶۶ ش‌، مقدمه کوربن‌، ص‌ یازده‌ـ دوازده‌).

۳) رساله‌ در هندسه، گزارش‌ کوتاهی‌ از اصول‌ اقلیدس‌ که‌ آن‌ را هنگامی‌ که‌ نزد ابن‌سینا بوده‌، نوشته‌ و در تألیف‌ آن‌ از یادداشتهای‌ وی‌ استفاده‌ کرده‌ است‌ (منزوی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۰۱؛ برای‌ اطلاع‌ از نسخه‌های‌ موجود این‌ رساله‌ نیز رجوع کنید به همانجا).

۴) شرح‌ قصیده عینیه (حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۲، ستون‌ ۱۳۴۲؛ مهدوی‌، ص‌ ۱۹۶)، در صحت‌ انتساب‌ این‌ اثر به‌ وی‌ تردید وجود دارد (مهدوی‌، همانجا).

۵) پیشگفتار بخش‌ منطق‌ کتاب‌ شفاء (قم‌ ۱۴۰۵)؛ از برخی‌ عبارات‌ وی‌ در این‌ مقدمه‌ پیداست‌ که‌ در زمان‌ تألیف‌ آن‌ ابن‌سینا زنده‌ بوده‌ است‌ ( رجوع کنید به ص‌ ۱).

۶) ترجمه برخی‌ از آثار ابن‌سینا و انضمام‌ آنها به‌ دانشنامه علایی‌ (نظامی‌ عروضی‌، حواشی‌ قزوینی‌، ص‌ ۲۵۴).

پس‌ از وفات‌ ابن‌سینا جز منطق‌ و الاهیات‌ و طبیعیات‌ چیزی‌ از دانشنامه علایی‌ باقی‌ نمانده‌ بود. جوزجانی‌ بخش‌ ارثماطیقی‌ (= علم‌ حساب‌) را از ارثماطیقی‌ شفاء ترجمه‌ و مختصر کرد و ریاضی‌ و هیئت‌ و موسیقی‌ را از رساله‌های‌ دیگر ابن‌سینا به‌ فارسی‌ ترجمه‌ کرد و به‌ آن‌ افزود (بیهقی‌، همانجا؛ ابن‌سینا،۱۳۶۰ ش‌، مقدمه خراسانی‌، ص‌ ه، پانویس‌؛ نظامی‌ عروضی‌، حواشی‌ قزوینی‌، همانجا؛ مهدوی‌، ص‌ ۱۱۰).

به‌ گفته ریو (ج‌ ۲، ص‌ ۴۳۳) جوزجانی‌ پس‌ از وفات‌ ابن‌سینا کلمه دانشنامه‌ را به‌ عنوان‌ آن‌ افزوده‌ است‌. این‌ گفته او به‌ نظر صحیح‌ می‌رسد، زیرا جوزجانی‌ در شرح‌ حال‌ ابن‌سینا از این‌ کتاب‌ با عنوان‌ علایی‌ نام‌ برده‌ ( رجوع کنید به ابن‌سینا، ۱۹۷۴، تتمیم‌ جوزجانی‌، ص‌ ۴۶) اما در فهرست‌ آثار ابن‌سینا در همان‌ سرگذشتنامه‌ از این‌ اثر با عنوان‌ دانشنامه علایی‌ یاد کرده‌ است‌ ( رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۹۴). ۷) نامه‌ به‌ ابن‌سینا، که‌ هدف‌ آن‌ دفع‌ سعایتی‌ است‌ که‌ از وی‌ نزد ابن‌سینا شده‌ بوده‌ است‌. متن‌ آن‌ نشان‌ می‌دهد که‌ مدتی‌ میان‌ جوزجانی‌ و ابن‌سینا دوری‌ بوده‌ است‌. جوزجانی‌ در این‌ نامه‌ از نثری‌ ادیبانه‌ و شاعرانه‌ بهره‌ برده‌ است‌ (حائری‌ مازندرانی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۱ـ ۳۵). ۸) کتاب‌الحیوان‌ به‌ فارسی‌ (شهرزوری‌، ج‌ ۲، ص‌ ۴۰). ۹) [تتمیم‌] سیره الشیخ‌الرئیس‌ که‌ ویلیام‌ ای‌. گلمان‌ در ۱۹۷۴ میلادی‌، آن‌ را به‌ انگلیسی‌ ترجمه‌ و چاپ‌ انتقادی‌ کرده‌ است‌. ۱۰) خلاص‌ ترکیب‌الافلاک‌ ، در شرح‌ فصول‌ احمدبن‌ محمدبن‌ کثیر فرغانی‌ (منجم‌ دربار مأمون‌ و متوکل‌ عباسی‌). نسخه‌ای‌ از این‌ رساله‌ در کتابخانه آستان‌ قدس‌ رضوی‌ موجود است‌ ( رجوع کنید به گلچین‌ معانی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۳۴۷).



منابع‌:

(۱) آقابزرگ‌ طهرانی‌؛
(۲) ابن‌ ابی‌اصیبعه‌، کتاب‌ عیون‌الانباء فی‌ طبقات‌ الاطباء، چاپ‌ امرؤالقیس‌بن‌ طحان[آوگوست‌ مولر]، کونیگسبرگ‌ و قاهره‌ ۱۲۹۹/۱۸۸۲، چاپ‌ افست‌ انگلستان‌ ۱۹۷۲؛
(۳) ابن‌سینا، حیبن‌ یقظان‌، ترجمه‌ و شرح‌ فارسی‌ منسوب‌ به‌ جوزجانی‌، چاپ‌ هانری‌کوربن‌، تهران‌ ۱۳۶۶ ش‌؛
(۴) همو، دانش‌نامه علائی، چاپ‌ احمد خراسانی‌، تهران‌ ۱۳۶۰ ش‌؛
همو، سیره الشیخ‌ الرئیس، تتمیم‌ عبدالواحدبن‌ محمد جوزجانی‌، در

(۵) The Life of Ibn Sina, a critical edition and annotated translation by William E. Gohlman, Albany, N. Y.: State University of New York Press, 1974;

(۶) همو، الشفاء، المنطق‌، ج‌ ۱، الفن‌الاول‌: المدخل‌، چاپ‌ ابراهیم‌ مدکور و دیگران‌، قاهره‌ ۱۳۷۱ /۱۹۵۲، چاپ‌ افست‌ قم‌ ۱۴۰۵؛
(۷) همو، النجاه من‌الغرق‌ فی‌ بحر الضلالات‌، چاپ‌ محمدتقی‌ دانش‌پژوه‌، تهران‌ ۱۳۶۴ ش‌؛
(۸) علی‌بن‌ زید بیهقی‌، کتاب‌ تتمه صوان‌الحکمه، لاهور ۱۳۵۱؛
(۹) حاجی‌ خلیفه‌؛
(۱۰) محمدصالح‌ حائری‌ مازندرانی‌، حکمت‌ بوعلی‌سینا، ج‌ ۱ـ۲، چاپ‌ حسن‌ فضائلی‌، ج‌ ۳ـ۵، چاپ‌ حسین‌ عمادزاده‌، [تهران‌(۱۳۶۲ ش‌؛
(۱۱) محمدبن‌ محمود شهرزوری‌، نزهه الارواح‌ و روضه الافراح‌ فی‌ تاریخ‌ الحکماء و الفلاسفه، چاپ‌ خورشید احمد، حیدرآباد، دکن‌ ۱۳۹۶/۱۹۷۶؛
(۱۲) علی ‌بن‌ یوسف‌ قفطی‌، تاریخ‌ الحکماء، و هو مختصرالزوزنی‌ المسمی‌ بالمنتخبات‌ الملتقطات‌ من‌ کتاب‌ اخبارالعلماء باخبار الحکماء، چاپ‌ یولیوس‌ لیپرت‌، لایپزیگ‌ ۱۹۰۳؛
(۱۳) عمررضا کحّاله‌، معجم ‌المؤلفین، دمشق‌ ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ )بی‌تا.(؛
(۱۴) احمد گلچین‌ معانی‌، فهرست‌ کتب‌ خطی‌ کتابخانه آستان‌ قدس‌ رضوی‌، ج‌ ۸ ، مشهد ۱۳۵۰ ش‌؛
(۱۵) صادق‌ گوهرین‌، حجه الحق‌ ابوعلی‌ سینا، )تهران‌( ۱۳۴۷ ش‌؛
(۱۶) محمدعلی‌ مدرس‌ تبریزی‌، ریحانه الادب‌، تهران‌ ۱۳۶۹ ش‌؛
(۱۷) منزوی‌؛
(۱۸) یحیی‌ مهدوی‌، فهرست‌ نسخه‌های‌ مصنّفات‌ ابن‌سینا، تهران‌ ۱۳۳۳ ش‌؛
(۱۹) احمدبن‌ عمر نظامی‌ عروضی‌، کتاب‌ چهار مقاله، چاپ‌ محمدبن‌ عبدالوهاب‌ قزوینی‌، لیدن‌ ۱۳۲۷/۱۹۰۹، چاپ‌ افست‌ تهران‌ )بی‌تا.]؛

(۲۰) Charles Rieu, Catalogue of the Persian manuscripts in the British Museum , London 1966.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۱ 

زندگینامه ابونصر جوهری‌(۳۹۳-۳۳۲ه ق)(مؤلف‌ صحاح‌اللغه)

 ابونصر اسماعیل‌بن‌ حمّاد، ادیب‌ و لغوی‌ ایرانی‌ قرن‌ چهارم‌ و مؤلف‌ صحاح‌اللغه*. وی‌ از اهالی‌ فاراب‌، در ماوراءالنهر، بود. در ۳۳۲ متولد شد (ثعالبی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۴۶۸؛ ابوالفداء، ج‌ ۲، ص‌ ۱۳۸؛ جوهری‌، مقدمه عطّار، ص‌ ۱۱۰).

جوهری‌ از هوش‌ سرشاری‌ برخوردار بود. در خوش‌ خطی‌ او را همپایه ابن‌مُقْله‌ (متوفی‌ ۳۲۸) و ابن‌بَواب‌ (متوفی‌ ۴۲۳) دانسته‌اند. با آنکه‌ عرب‌تبار نبود، مانند افراد عربِ عاربه‌ (بادیه ‌نشین‌) فصیح‌ سخن‌ می‌گفت‌ (ثعالبی‌، همانجا؛ یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۶، ص‌۱۵۱ـ۱۵۳؛ ذهبی‌، ج‌ ۱۷، ص‌ ۸۱). وی‌ از جمله‌ علمایی‌ بود که‌ پس‌ از خلیل‌بن‌ احمد *فَراهیدی‌ (متوفی‌ بین‌ ۱۷۰ تا ۱۷۵) به‌ علم‌ عروض‌ پرداخت‌، به‌ اوزان‌ شعری‌ صورت‌ نهایی‌ داد و آن‌ را تکمیل‌ نمود (رجوع کنید به ابن‌رشیق‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۳۵ـ۱۳۷).

جوهری‌ ابتدا در فاراب‌ نزد دایی‌ خود، ابوابراهیم‌ اسحاق‌بن‌ ابراهیم‌ (متوفی‌۳۵۰)، به‌تحصیل‌ پرداخت‌ و سپس‌ برای‌ ادامه تحصیل‌ به‌ عراق‌ رفت‌ و از محضر ابوعلی‌ فارسی‌*(متوفی‌ ۳۵۶) و ابوسعید سیرافی‌*(متوفی‌ ۳۶۸) بهره‌ برد. وی‌ پس‌ از بهره‌مندی‌ از علمای‌ شام‌ و عراق‌، به‌ حجاز سفر کرد و برای‌ کسب‌ مهارت‌ در علم‌ لغت‌ و ادبیات‌ به‌ میان‌ قبایل‌ ربیعه‌ و مُضَر رفت‌، سپس‌ به‌ خراسان‌ بازگشت‌ و در نیشابور اقامت‌ کرد و به‌ تدریس‌ و تألیف‌ و تعلیم‌ خط‌ و استنساخ‌ کتابها و دفاتر پرداخت‌ (ثعالبی‌، همانجا؛ ابن‌انباری‌، ص‌ ۳۴۴؛ یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۶، ص‌ ۱۵۳؛ بروکلمان‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۵۹).

وی‌، که‌ به‌تدریج‌ دچار بیماری‌ روانی‌ شد، روزی‌ برای‌ پرواز، دو لنگه‌ در را با طناب‌ به‌ پهلوهای‌ خود بست‌ و به‌ پشت‌بام‌ مسجدجامع‌ نیشابور رفت‌ و به‌ گمان‌ پرواز، خود را از بام‌ به‌ زمین‌ انداخت‌ (ابن‌انباری‌، همانجا؛ یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۶، ص‌ ۱۵۷). تاریخ‌ دقیق‌ مرگ‌ او معلوم‌ نیست‌؛ آن‌ را سال‌ ۳۹۳ (ابن‌حجر عسقلانی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۰۱)، ۳۹۸ (ابوالفداء، همانجا)، یا حدود ۴۰۰ (قفطی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۹۶) ضبط‌ کرده‌اند.

آثار

جوهری‌ به‌ سبب‌ تألیف‌ صحاح‌اللغه شهرت‌ یافته‌ است‌.

از دیگر تألیفات‌ او،

عروض‌الوُرقه (در باره علم‌ عروض‌) و المقدمه فی‌النحواست‌ (ثعالبی‌؛ ابن‌انباری‌، همانجاها؛ یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۶، ص‌ ۱۵۵؛ ابوالفداء، همانجا).

اشعاری‌ عالمانه‌ نیز از وی‌ به‌ جامانده‌ است‌ (ذهبی‌، ج‌ ۱۷،ص‌ ۸۲؛ نیز رجوع کنید به ثعالبی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۴۶۹).



منابع‌:

(۱) ابن‌انباری‌، نزهه الالباء فی‌ طبقات‌ الادباء، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ [? ۱۳۸۶/۱۹۶۷(؛
(۲) ابن‌حجر عسقلانی‌، لسان‌المیزان، حیدرآباد، دکن‌ ۱۳۲۹ـ۱۳۳۱، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ۱۳۹۰/ ۱۹۷۱؛
(۳) ابن‌رشیق‌، العمده فی‌ محاسن‌الشعر و آدابه‌ و نقده‌، چاپ‌ محمد محیی‌الدین‌ عبدالحمید، بیروت‌ ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۴) اسماعیل‌بن‌ علی‌ ابوالفداء، المختصر فی‌ اخبار البشر: تاریخ‌ ابی‌ الفداء، بیروت‌: دارالمعرفه للطباعه و النشر، )بی‌تا.(؛
(۵) کارل‌ بروکلمان‌، تاریخ‌ الادب‌ العربی‌، ج‌ ۲، نقله‌الی‌ العربیه عبدالحلیم‌ نجار، قاهره‌ )۱۹۷۴(؛
(۶) عبدالملک‌بن‌ محمد ثعالبی‌، یتیمه الدّهر، چاپ مفید محمد قمیحه‌، بیروت‌ ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۷) اسماعیل‌بن‌ حماد جوهری‌، الصحاح‌: تاج‌اللغه و صحاح‌ العربیه، چاپ‌ احمد عبدالغفور عطار، بیروت‌ )بی‌تا.(، چاپ‌ افست‌ تهران‌ ۱۳۶۸ ش‌؛
(۸) ذهبی‌؛
(۹) علی‌بن‌ یوسف قفطی‌، اِنباه‌ الرواه علی‌اَنباء النحاه، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، ج‌ ۱، قاهره ۱۳۶۹/۱۹۵۰؛
(۱۰) یاقوت‌ حموی‌، معجم‌الادباء، مصر ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷/ ۱۹۳۶ـ ۱۹۳۸، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ )بی‌تا.].

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۱ 

زندگینامه حسن‌ جوهری‌(۴۵۴-۳۶۳ه ق)

 حسن‌ بن‌ علی‌، کنیه‌اش‌ ابومحمد و لقبش‌ مُقَنَّعی‌، محدّثِ ایرانی‌الاصل‌ قرن‌ پنجم‌. در باره شرح‌احوال‌ او اطلاع‌ چندانی‌ در دست‌ نیست‌. وی‌ در شعبان‌ ۳۶۳ در بغداد زاده‌ شد (خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۳۹۸؛ قس‌ سمعانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۶، که‌ به‌ اشتباه‌ ۴۶۳ آورده‌ است‌).

در اصل‌ شیرازی‌ بود و در بغداد می‌زیست‌ (خطیب‌ بغدادی‌؛ سمعانی‌، همانجاها). شهرتِ وی‌ به‌ جوهری‌، به‌ سبب‌ اشتغالش‌ به‌ کار جواهر فروشی‌ بود (رجوع کنید به سمعانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۵)، چنان‌که‌ دلیل‌ ملقب‌ شدنش‌ به‌ «مقنّعی‌» (نقابدار یا کلاهخود پوشیده‌) هم‌ این‌ بود که‌ به‌ رسم‌ مصریان‌ و علمای‌ آن‌ دوره‌ طیلسان‌ می‌پوشید و تحت‌الحنک‌ داشت‌ (ذهبی‌، ج‌ ۱۸، ص‌ ۶۹؛ ابن‌عماد، ج‌ ۳، ص‌ ۲۹۲).

جوهری‌ از کودکی‌ به‌ تعلم‌ پرداخت‌ و به‌ ابوبکر احمدبن‌ جعفربن‌ مالک‌ قَطیعی‌ پیوست‌ و کتابهایی‌ چون‌ مسندالعشره، مسند اهل‌البیت‌ و نیز قطیعیات‌ را از او روایت‌ کرد (خطیب‌ بغدادی‌؛ ذهبی‌، همانجاها). وی‌ آخرین‌ کسی‌ است‌ که‌، به‌ طریق‌ سماع‌ و اجازه‌، از قطیعی‌ روایت کرده ‌است‌ (سمعانی‌؛ ذهبی‌، همانجاها).

 مشایخ‌ جوهری‌

جوهری‌ از مشایخ‌ دیگری‌ چون‌ ابن‌صالح‌ ابهری‌،

ابن‌العباس‌ وراق‌،

ابن‌ اسحاق‌ صفار

و دیگران‌ حدیث‌ نقل‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به ابن‌جوزی‌، ج‌ ۱۶، ص‌ ۷۶ـ۷۷).

همچنین‌ راویانی‌ چون‌

ابونصربن‌ ماکولا،

ابوعلی‌ بردانی‌،

احمدبن‌ بدران‌ حلوانی‌،

حسن‌بن‌ احمد سقلاطونی‌

و دیگران‌ از وی‌ حدیث‌ نقل‌ کرده‌اند (رجوع کنید به ذهبی‌، ج‌ ۱۸، ص‌ ۶۹ـ۷۰).

جوهری‌ مجالس‌ زیادی‌ هم‌ املا کرده‌ (همان‌، ج‌ ۱۸، ص‌۶۹) که‌ تاریخ‌ نخستین‌ املای‌ وی‌ بنا به‌ نوشته ابن‌جوزی‌ (ج‌ ۱۶، ص‌۷۷) رمضان‌ سال‌ ۴۴۱، یعنی‌ سیزده‌سال‌ پیش‌از مرگش‌، است‌. خطیب‌ بغدادی‌، معاصر وی‌ بوده‌ و روایاتی‌ از او اخذ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به همانجا). همچنین‌ سمعانی‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۶) نقل‌ کرده‌ است‌ که‌ کسی‌ جز محمدبن‌ عبدالباقی‌ انصاری‌، با سند متصل‌ و به‌ طریق‌ سماع‌، از جوهری‌ برای‌ او (= سمعانی‌) روایت‌ نکرده‌ است‌.

جوهری‌ به‌ گردآوری‌ کتاب‌ علاقه‌مند بود و از بسیاری‌ از کتابها دو نسخه‌ داشت‌ و بر روی‌ آنها قید کرده‌ بود که‌ آنها را از چه‌ کسی‌ سماع‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به سمعانی‌، همانجا). وی‌ همچنین‌ به‌ شعر و ادب‌ و همنشینی‌ با پادشاهان‌ علاقه‌ داشت‌ (همانجا). وثاقت‌ و امانت‌داری جوهری‌ را در نقل‌ حدیث‌، شرح‌حال‌نویسان‌ وی‌ با الفاظ‌ گوناگون‌ وصف‌ کرده‌ و ستوده‌اند(رجوع کنید به خطیب‌ بغدادی‌؛ ابن‌جوزی‌، همانجاها؛ ذهبی‌، ج‌ ۱۸، ص‌ ۶۸). جوهری‌ در ۷ ذیقعده ۴۵۴ در بغداد وفات‌ یافت‌ و گورستانِ باب‌ ابرز دفن‌ شد (خطیب‌ بغدادی‌؛ سمعانی‌؛ ابن‌جوزی‌، همانجاها).



منابع‌:

(۱) ابن‌جوزی‌، المنتظم‌ فی‌ تاریخ‌الملوک‌ و الامم‌، چاپ‌ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی‌ عبدالقادر عطا، بیروت‌ ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۲) ابن‌عماد؛
(۳) خطیب‌ بغدادی‌؛
(۴) ذهبی‌؛
(۵) سمعانی‌.

دانشنامه جهان اسلام جلد۱۱

زندگینامه علی‌ جوهری‌(متوفی۲۳۰ق)

 علی‌ بن‌ جَعد، کنیه‌اش‌ ابوالحسن‌، عالم‌ و محدّث‌ بغدادی‌ قرن‌ دوم‌ و سوم‌. وی‌ غلام‌ ام‌سلمه‌، همسر ابوالعباس‌ سفاح‌، نخستین‌ خلیفه عباسی‌، بود (ابن‌سعد، ج‌ ۷، ص‌ ۳۳۸؛ ابن ‌قتیبه‌، ص‌ ۵۲۵) و به‌ سبب‌ اشتغال‌ به‌ جواهر فروشی‌ به‌ جوهری‌ مشهور شد (خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۳، ص‌ ۲۸۲؛ سمعانی‌، ۱۴۰۸، ج‌ ۲، ص‌ ۱۲۵). در باره تاریخ‌ ولادت‌ وی‌ اتفاق‌ نظر وجود ندارد؛ خطیب‌ بغدادی‌ (ج‌ ۱۳، ص‌ ۲۸۹) سال‌ ولادت‌ وی‌ را ۱۳۳، برخی‌ ۱۳۴ (رجوع کنید به ابن‌عدی‌، ج‌ ۶، ص‌ ۳۶۴؛ ذهبی‌، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج‌۱۰، ص‌۴۶۰) و بعضی‌ ۱۳۶(ابن‌سعد؛ ابن‌قتیبه‌، همانجاها؛ ابن‌حبّان‌، ج‌ ۸، ص‌ ۴۶۶) ذکر کرده‌اند.

علی‌بن‌ جعد ثروتمند (ذهبی‌، ۱۳۷۴، ج‌ ۱، ص‌ ۴۰۰) و در کار خویش‌ صاحب‌ نام‌ بود و مأمون‌ عباسی‌ از او و چند تن‌ دیگر جواهر، می‌خرید (خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۳، ص‌ ۲۸۲). جوهری‌، به‌رغم‌ ثروت‌ بسیار، اهل‌ زهد و ورع‌ و عبادت‌ بود (رجوع کنید به همان‌، ج‌ ۱۳، ص‌ ۲۸۲، ۲۸۸). ابن‌قتیبه‌ (ص‌ ۶۲۴؛ نیز رجوع کنید به ابن‌حجر عسقلانی‌، ۱۴۱۵، ج‌ ۱، ص‌ ۶۸۹) او را از رجال‌ شیعه‌ دانسته‌ است‌.

شرف‌الدین‌ (ص‌ ۱۵۶) وی‌ را در زمره آن‌ دسته‌ از محدّثان‌ شیعه‌ به‌شمار آورده‌ است‌ که‌ مشایخ‌ اهلِ سنّت‌ از آنان‌ حدیث‌ نقل‌ کرده‌اند. احادیثی‌ در باره فضائل‌ اهل‌بیت‌، خاصه‌ امام علی‌ علیه‌السلام‌، نیز از وی‌ نقل‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به حسکانی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۸۳، ۴۵۲، ج‌ ۲، ص‌ ۲۶۸؛ ابن‌شهر آشوب‌، ج‌۱، ص‌۲۲۰، ۲۵۱، ۲۹۸، ج‌۲، ص‌۱۴، ۷۳، ۸۳، ۱۲۶، ۲۲۰، ۲۸۶، ج‌ ۳، ص‌۱۳۰)؛ اما نقل‌ چنین‌ احادیثی‌ دلیل‌ بر تشیع‌ او نیست‌، زیرا مشایخ‌ بزرگ‌ اهل سنّت‌ نیز در باره فضائل‌ اهل‌بیت‌ علیهم‌السلام‌ احادیث‌ فراوانی‌ نقل‌ کرده‌اند (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به شرف‌الدین‌، ص‌ ۲۵۴ـ۲۵۶). ممکن‌ است‌ نقد و طعن‌ وی‌ بر برخی‌ صحابه‌ سبب‌ شیعه‌ قلمداد کردن‌ او شده‌ باشد (رجوع کنید به مدرس‌ تبریزی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۲۲؛ نیز رجوع کنید به ادامه مقاله‌).

علی‌بن‌ جعد در دوره اتباع‌ تابعین‌ می‌زیست‌ و، همچون‌ شافعی‌، در طبقه نُهمِ محدّثان‌ قرار دارد (ابن‌حجر عسقلانی‌، همانجا). وی‌ برای‌ استماع‌ حدیث‌، به‌ بصره‌ و کوفه‌ و مکه‌ و مدینه‌ سفر کرد و از مشایخ‌ بزرگ‌ احادیث‌ بسیار شنید و کتابت‌ کرد و خود حلقه اتصال‌ میان‌ مشایخ‌ بزرگ‌ حدیث‌ و محدّثان‌ دوره‌های‌ بعد شد (رجوع کنید به ذهبی‌،۱۴۰۱ ـ۱۴۰۹، ج‌ ۷، ص‌ ۲۳۵).

برخی‌ از مشایخ‌ وی‌ در حدیث‌ عبارت‌ بوده‌اند از:

مقاتل‌بن‌ سلیمان‌ (متوفی‌ ۱۵۰)، مفسر معروف‌ قرآن‌؛

شعبه بن‌ حجاج‌ (متوفی‌ ۱۶۰)،

سفیان‌بن‌ سعید ثوری‌ (متوفی‌ ۱۶۱)؛

مالک‌بن اَنَس‌(متوفی‌ ۱۷۹)؛

سفیان‌بن‌ عُیینه‌ (متوفی‌ ۱۹۸)

و قاضی‌ ابویوسف‌ (متوفی‌ ۱۸۲؛ ابن‌سعد، ج‌ ۷، ص‌ ۳۳۹؛خطیب‌ بغدادی‌، ج‌۱۳، ص‌ ۲۸۱، ۲۸۳ـ۲۸۴؛ ابن‌خلّکان‌، ج‌ ۵، ص‌۲۵۵، ج‌ ۶، ص‌ ۳۷۹؛ اعظمی‌، ج‌ ۱، ص‌۲۷۰)، شاید به‌سبب‌ روایت‌ جوهری‌ از ابویوسف‌، وی‌ پیرو ابوحنیفه‌ دانسته‌ شده‌ است‌ (ابن‌ابی‌الوفا، ج‌ ۲، ص‌ ۵۴۹).

مهم‌ترین‌ شاگردان‌ جوهری‌ نیز این‌ اشخاص‌ بودند:

یحیی‌بن‌ مَعین‌ (متوفی‌ ۲۳۳)،

احمدبن‌ حنبل‌ (متوفی‌ ۲۴۱)، که‌ احادیث‌ اندکی‌ از جوهری‌ نقل‌ کرده‌ است‌، بخاری‌ (متوفی‌ ۲۵۶)،

ابو داوود سجستانی‌ (متوفی‌ ۲۷۵)،

ابوالقاسم‌ بَغَوی‌ (متوفی‌ ۳۱۷)، که‌ مسند جوهری‌ را گرد آورده‌ است‌،

ابوحاتِم‌ رازی‌ (متوفی‌ ۲۷۷)

و ابوزُرعه رازی‌ (متوفی‌ ۲۶۴؛ ابن‌ابی‌حاتم‌، ج‌ ۶، ص‌ ۱۷۱؛ خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۳، ص‌ ۲۸۱ـ۲۸۳؛ ذهبی‌،۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، ج‌۱۰، ص‌۴۶۰ـ۴۶۱).

جوهری‌ در زمره محدّثانی‌ است‌ که‌ در باره خلقِ قرآن‌،امتحان‌ شدند(رجوع کنید به محنت‌*). او نخست‌ منکرِ مخلوق‌ بودنِ قرآن‌ شده‌ بود (بخاری‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۴۳ـ۲۴۴)، اما پس‌ از تهدید به‌ حبس‌ و قتل‌، این‌ رأی‌ را پذیرفت‌ (رجوع کنید به ابن‌کثیر، ج‌ ۱۰، ص‌۲۹۹ـ۳۰۰). شاید به‌ همین‌ دلیل‌ او به‌ جَهمی‌ بودن‌ متهم‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به ذهبی‌، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج‌۱۰، ص‌ ۴۶۶؛ نیز رجوع کنید به جهمیه‌ *). همچنین‌ گفته‌ شده‌ که‌ سبب‌ این‌ اتهام‌، جهمی‌ بودن‌ پسرش‌، حسن‌، بوده‌ که‌ منصب‌ قضای‌ بغداد را برعهده‌ داشته‌ است‌ (رجوع کنید به خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۳، ص‌ ۲۸۴).

رحلت

در باره تاریخ‌ درگذشت‌ علی‌بن‌ جعد اختلاف‌نظر وجود دارد؛ وفات‌ وی‌ را عمدتاً در اواخر رجب‌ ۲۳۰ (رجوع کنید به بخاری‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۲۹؛ ابن‌حبّان‌؛ ابن‌عدی‌، همانجاها؛ قس‌ ابن‌ جوزی‌، ج‌ ۱۱، ص‌ ۱۶۱: ۲۳۲ و ۲۳۴) و در ۹۶ سالگی‌ (رجوع کنید به خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۳، ص‌ ۲۸۹) دانسته‌اند. ابن‌سعد (همانجا) هم‌ همین‌ تاریخ‌ را یاد کرده‌، اما اشکال‌ در این‌ است‌ که‌ خود ابن‌سعد، به‌ گفته غالب‌ مورخان‌، یک‌ ماه‌ پیش‌ از این‌ تاریخ‌ از دنیا رفته‌ است‌ (رجوع کنید به همان‌، ج‌ ۱، مقدمه احسان‌ عباس‌، ص‌ ۸).

مورخان‌ و رجال‌نویسان‌ در باره وثاقت‌ علی‌بن‌ جعد وحدتِ نظر ندارند (رجوع کنید به سزگین‌،ج‌ ۱، جزء ۱، ص‌ ۱۹۸)؛ برخی‌ وی‌ را حافظ‌ حدیث‌ و ثقه‌ دانسته‌اند (رجوع کنید به ابن ‌حبّان‌، همانجا؛ حاکم‌ نیشابوری‌ و دارقطنی‌، ص‌ ۲۴۷؛ خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۳، ص‌ ۲۸۳، ۲۸۷ـ ۲۸۸؛ ابن‌حجر عسقلانی‌، همانجا) و در مقابل‌، عده‌ای‌، از جمله‌ احمدبن‌ حنبل‌ وی‌ را، به‌ سبب‌ داشتن‌ برخی‌ عقاید، جرح‌ و قدح‌ کرده‌اند و نقلِ حدیث‌ از او را به‌ کلی‌ منع‌ نموده‌اند (ابن‌عدی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۱۴؛ خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۳، ص‌ ۲۸۵ـ۲۸۷)، به‌طوری‌ که‌ شماری‌ از مشایخ‌، نظیر مسلم‌، از او هیچ‌ روایت‌ نکرده‌اند (ذهبی‌، ۱۴۱۳، ج‌ ۲، ص‌ ۳۶)، برخی‌ نیز او را منحرف‌ از حق‌ دانسته‌اند (رجوع کنید به ابن‌حجر عسقلانی‌، ۱۴۰۴، ج‌ ۷، ص‌ ۲۵۶).

با ملاحظه آرای‌ رجال‌نویسان‌، اسباب‌ جرح‌ و قدح‌ علی‌بن‌ جعد را در چهار مورد می‌توان‌ خلاصه‌ کرد:

۱) طعن‌ وی‌ در حق‌ برخی‌ از اصحاب‌ (رجوع کنید به خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۳، ص ۲۸۵ـ۲۸۶؛ عقیلی‌، سفر ۳، ص‌ ۲۲۴ـ۲۲۶)، که‌ موجب‌ شده‌ است‌ شماری‌ از مشایخ‌ حدیث‌ کتابت‌ یا نقل‌ حدیث‌ از جوهری‌ را نهی‌ کنند.

۲) داشتن‌ تمایلات‌ شیعی‌، که‌ احمدبن‌ حنبل‌ را به‌ طعن‌ و نقد وی‌ واداشته‌ است‌ (ابن‌حجر عسقلانی‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۴۲۹).

۳) مخالفت‌ با عقاید اهل‌ سنّت‌، از جمله‌ انکار نکردنِ مخلوق‌ بودن‌ قرآن‌، چنان‌که‌ از او نقل‌ کرده‌اند که‌ گفته‌ است‌«معتقدان به‌ خلق‌ قرآن‌ را نکوهش‌ نخواهم‌ کرد» (رجوع کنید به عقیلی‌، سفر ۳، ص‌۲۲۶؛ ذهبی‌، ۱۴۱۳، همانجا؛ نیز رجوع کنید به بخش‌ قبلی‌ مقاله‌).

۴) اضطراب‌ جوهری‌ در نقل‌ پاره‌ای‌ احادیث‌ از شُعبه‌، بدین‌ معنا که‌ وی‌ برخی‌ احادیث‌ را به‌ گونه‌های‌ مختلف‌ نقل‌ کرده‌ است‌ (مغلطای‌بن‌ قلیج‌،ج ۹، ص‌ ۲۸۵). در مقابل‌، ابن‌ ابی‌حاتم‌ (ج‌ ۶، ص‌ ۱۷۸) از پدرش‌، ابوحاتم‌، نقل‌ کرده‌ که‌ جوهری‌ در صحت‌ نقل‌ و تغییر ندادن‌ الفاظ‌ حدیث‌ (ضبط‌) کم‌ مانند بوده‌ است‌. ابن‌صلاح‌ (ص‌ ۳۶۱) نیز وی‌ را در ردیف‌ مالک‌بن‌ انس‌ و از محدّثانی‌ به‌شمار آورده‌ است‌ که‌ استثنائاً می‌توان‌ از آنان‌ حدیث‌ نقل‌ کرد.

جوهری‌ مجموعه‌ احادیثی‌ را از شعبه‌ و دیگران‌ نقل‌ کرده‌ که‌ حاوی‌ احادیث‌ فقهی‌ و اعتقادی‌ و تاریخی‌ است‌. شاگردش‌، ابوالقاسم‌ بغوی‌ *، آنها را گردآوری‌ کرده‌ است‌، که‌ با نامهای‌ گوناگونی‌ چون‌ جعدیات‌(ذهبی‌، ۱۳۷۴، ج‌۲، ص‌ ۷۳۸)، فوائد علی‌بن‌ الجعد(ابن‌حجر عسقلانی‌، ۱۴۱۳ـ۱۴۱۵،ج‌ ۱، ص‌ ۲۲۴)، مسند ابن‌الجعد (سزگین‌، همانجا) و حدیث‌ علی‌بن الجعد الجوهری (ابن‌حجر عسقلانی‌، ۱۴۱۳ـ۱۴۱۵، ج‌ ۲، ص‌ ۲۸۲) و کتاب‌ علی‌بن‌ جعد(یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۳۸۵) شناخته‌ می‌شود. شواهد تاریخی‌ نشان‌ می‌دهد که‌ این‌ کتاب‌ از همان‌ آغاز میان‌ محدّثان‌، کتابی‌ شناخته‌ شده‌ بوده‌ و نسخه‌های‌ متعددی‌ از آن‌ کتابت‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به سمعانی‌، ۱۳۹۵، ج‌ ۲، ص‌ ۹۱؛ یاقوت‌ حموی‌، همانجا). کتاب‌ مذکور، نخستین‌بار، به‌ عنوان‌ رساله دکتری‌ عبدالمهدی‌بن‌ عبدالهادی‌، در ۱۴۰۵ در کویت‌ به‌ چاپ‌ رسید و بار دوم‌ عامر احمد حیدر، مسند ابن‌جعد را در ۱۴۱۰/۱۹۹۰ در بیروت‌ به‌ چاپ‌ رساند. کتاب‌ دیگری‌ هم‌ با نام‌ الحدیث‌ یا حکایات‌ شعبه‌، به‌ علی‌بن‌ جعد نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌ (سزگین‌، همانجا).



منابع‌:
(۱) ابن‌ابی‌الوفا، الجواهر المضیه فی‌ طبقات‌ الحنفیه، چاپ‌ عبدالفتاح‌ محمد حلو، ریاض‌ ۱۴۱۳/۱۹۹۳؛
(۲) ابن‌ابی‌حاتم‌، کتاب‌ الجرح‌ و التعدیل‌، حیدرآباد، دکن‌ ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ ـ ۱۹۵۳، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ [بی‌تا.(؛
(۳) ابن‌جوزی‌، المنتظم‌ فی‌ تاریخ‌ الملوک‌ و الامم‌، چاپ‌ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی‌ عبدالقادر عطا، بیروت‌ ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۴) ابن‌حبّان‌، کتاب‌ الثقات‌، حیدر آباد، دکن‌ ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ )بی‌تا.(؛
(۵) ابن‌حجر عسقلانی‌، تقریب‌ التهذیب، چاپ‌ مصطفی‌ عبدالقادر عطا، بیروت‌ ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۶) همو، کتاب‌ تهذیب‌ التهذیب‌، )بیروت‌ ( ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۷) همو، المجمع‌ المؤسس‌ للمعجم‌ المفهرس، چاپ‌ یوسف‌ عبدالرحمان‌ مرعشلی‌، بیروت‌ ۱۴۱۳ـ۱۴۱۵/ ۱۹۹۲ـ۱۹۹۴؛
(۸) همو، هدی‌ الساری‌: مقدمه فتح‌ الباری‌، چاپ‌ عبدالعزیزبن‌ عبداللّه‌بن‌ باز و محمدفؤاد عبدالباقی‌، بیروت‌ ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۹) ابن‌خلّکان‌؛
(۱۰) ابن‌سعد (بیروت‌)؛
(۱۱) ابن‌شهرآشوب‌، مناقب‌ آل‌ ابی‌طالب‌، نجف‌ ۱۹۵۶؛
(۱۲) ابن‌صلاح‌، مقدمه ابن‌الصلاح‌ ومحاسن‌ الاصطلاح‌، چاپ‌ عائشه‌ عبدالرحمان‌ (بنت‌الشاطی‌)، قاهره‌ ۱۹۷۴؛
(۱۳) ابن‌عدی‌، الکامل‌ فی‌ ضعفاء الرجال‌، چاپ‌ سهیل‌ زکار، بیروت‌ ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۱۴) ابن‌قتیبه‌، المعارف‌، چاپ‌ ثروت‌ عکاشه‌، قاهره‌ ۱۹۶۰؛
(۱۵) ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، چاپ‌ علی‌ شیری‌، بیروت‌ ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۶) محمدمصطفی‌ اعظمی‌، دراسات‌ فی‌ الحدیث‌ النبوی‌ و تاریخ‌ تدوینه، ریاض‌ ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۷) محمد بن‌ اسماعیل‌ بخاری‌، التاریخ‌ الصغیر، چاپ‌ محمود ابراهیم‌ زاید، بیروت‌ ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۸) عبید اللّه ‌بن‌ عبداللّه‌ حسکانی‌، شواهد التنزیل‌ لقواعد التفضیل‌، چاپ‌ محمدباقر محمودی‌، تهران‌ ۱۴۱۱ /۱۹۹۰؛
(۱۹) محمدبن‌ عبداللّه‌ حاکم‌ نیشابوری‌ و علی‌بن‌ عمر دارقطنی‌، سؤالات‌ الحاکم‌ نیسابوری‌ للدّارقطنی‌ فی‌ الجرح‌ و التعدیل، چاپ‌ موفق‌بن‌ عبداللّه ‌بن‌ عبدالقادر، ریاض‌ ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۲۰) خطیب‌ بغدادی‌؛
(۲۱) محمدبن‌ احمد ذهبی‌، سیراعلام‌ النبلاء، چاپ‌ شعیب‌ ارنؤوط‌ و دیگران‌، بیروت‌ ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/۱۹۸۱ـ ۱۹۸۸؛
(۲۲) همو، الکاشف‌ فی‌ معرفه من‌له‌ روایه فی‌ الکتب‌ السته، چاپ‌ محمد عوامه‌ و احمد محمد نمر خطیب‌، جده‌ ۱۴۱۳/۱۹۹۲؛
(۲۳) همو، کتاب‌ تذکره الحفاظ‌، چاپ‌ عبدالرحمان‌بن‌ یحیی‌ معلمی‌، )مکه‌ ۱۳۷۴]؛
(۲۴) فؤاد سزگین‌، تاریخ‌ التراث‌ العربی، ج‌ ۱، جزء ۱، نقله‌ الی‌ العربیه محمود فهمی‌ حجازی‌، ریاض‌ ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۵) عبدالکریم‌بن‌ محمد سمعانی‌، الانساب، چاپ‌ عبداللّه‌ عمر بارودی‌، بیروت‌ ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۲۶) همو، التحبیر فی‌ المعجم‌ الکبیر، چاپ‌ منیره‌ ناجی‌سالم‌، بغداد ۱۳۹۵/۱۹۷۵؛
(۲۷) عبدالحسین‌ شرف‌ الدین‌، المراجعات، چاپ‌ حسین‌ راضی‌، بیروت‌ ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۲۸) محمدبن‌ عمرو عقیلی‌، کتاب‌ الضعفاء الکبیر، چاپ‌ عبدالمعطی‌ امین قلعجی‌، بیروت‌ ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۲۹) محمدعلی‌ مدرس‌ تبریزی‌، ریحانه الادب، تهران‌ ۱۳۶۹ ش‌؛
(۳۰) مغلطای‌بن‌ قلیج‌، اکمال‌ تهذیب‌ الکمال‌ فی‌ اسماء الرجال، چاپ‌ عادل‌بن‌ محمد و اسامه‌بن‌ ابراهیم‌، قاهره‌ ۱۴۲۲/۲۰۰۱؛
(۳۱) یاقوت‌ حموی‌.

دانشنامه جهان اسلام جلد۱۱ 

زندگینامه علامه محمدتقی‌ جعفری‌(۱۳۷۷-۱۳۰۴ش)

 متفکر و عالم‌ دینی‌ معاصر. او در مرداد ۱۳۰۴ در تبریز زاده‌ شد. تحصیلات‌ را در دبستان‌ اعتماد آغاز کرد و در ایام‌ تحصیل‌ دانش‌آموز برجسته‌ای‌ بود، اما به‌ سبب‌ مشکلات‌ مالی‌ خانواده‌ ناگزیر شد مدرسه‌ را رها کند و به‌ کار بپردازد. مدتی‌ تمام‌ روز را کار می‌کرد، اما بعد نیمی‌ از روز را به‌ کار و نیم‌ دیگر را به‌ تحصیل‌ علوم‌ حوزوی‌ در مدرسه طالبیه‌ پرداخت‌ و مقدمات‌ و ادبیات‌ عرب‌ را نزد استادان‌ آن‌ مدرسه‌ آموخت‌ (جعفری‌، ۱۳۸۰ ش‌، ص‌ ۱۱ـ۱۶؛ چراغ‌ فروزان‌ ، ص‌ یازده‌ ـ دوازده‌؛ نصری‌، ص‌ ۳).

اساتید

وی‌ در حدود ۱۳۱۹ ش‌، برای‌ ادامه تحصیلات‌ عازم‌ تهران‌ شد و به‌ مدرسه مروی‌ رفت‌. در تهران‌ دو سال‌ نزد شیخ‌ محمدرضا تنکابنی‌ فقه‌ و اصول‌ آموخت‌ و بخش‌ حکمت‌ منظومه ملاهادی‌ سبزواری‌ و بخشی‌ از امور عامه‌ اسفار را نزد میرزا مهدی‌ آشتیانی‌ فرا گرفت‌ (جعفری‌، ۱۳۸۰ ش‌، ص‌ ۱۷؛ نصری‌، همانجا).

در حدود ۱۳۲۳ ش‌ به‌ قم‌ رفت‌ و در آنجا در حلقه درس‌ استادان‌ حوزه‌، از جمله‌ امام‌خمینی‌ و سیدمحمد حجت‌ کوه‌کمری‌، شرکت‌ نمود و در سلک‌ اهل‌ علم‌ در آمد. اقامت‌ وی‌ در قم‌ بیش‌ از یک‌ سال‌ طول‌ نکشید و او به‌ سبب‌ بیماری‌ مادرش‌، که‌ به‌ فوت‌ او انجامید، به‌ تبریز بازگشت‌ (جعفری‌، ۱۳۸۰ ش‌، ص‌ ۱۹؛ نصری‌، ص‌ ۴).

جعفری‌ در ۱۳۲۵ ش‌، به‌ توصیه آیت‌اللّه‌ میرزا فتاح‌ شهیدی‌ و کمکهای‌ مالی‌ او، برای‌ ادامه تحصیل‌ به‌ نجف‌ رفت‌ و حدود یازده‌ سال‌ در آنجا ماند. مدت‌ کوتاهی‌ در مدرسه بادکوبه‌ای ها و سپس‌ در مدرسه صدر اقامت‌ داشت‌. در حوزه نجف‌، در دروس‌ خارج‌ فقه‌ و اصول‌ شرکت‌ کرد و مباحثی‌ از فقه‌ را نزد شیخ‌ محمدکاظم‌ شیرازی‌، حدود دو دوره‌ اصول‌ فقه‌ و نیز ابوابی‌ از فقه‌ (مانند مکاسب‌ محرمه‌) را نزد سیدابوالقاسم‌ خویی‌ و کتاب‌ صید و ذباحه‌ را نزد سید محمود شاهرودی‌  خواند.

همچنین‌ حدود یک‌ سال‌ و نیم‌ در مجالس‌ درس‌ آیت‌اللّه‌ حکیم‌ و هفت‌ سال‌ در دوره درسهای‌ سیدعبدالهادی‌ شیرازی‌ شرکت‌ کرد. قاعده فَراغ‌ و تجاوز را نیز نزد آیت‌اللّه‌ سیدجمال‌الدین‌ گلپایگانی‌ آموخت‌. همچنین‌ در درسهای‌ فقه‌ و اصول‌ آیت‌اللّه‌ میلانی‌ شرکت‌ کرد و نزد شیخ‌ صدرا قفقازی‌ و شیخ‌مرتضی‌ طالقانی‌ فلسفه‌ و عرفان‌ و اخلاق‌ خواند (جعفری‌، ۱۳۸۰ ش‌، ص‌ ۲۰ـ ۲۱؛ نصری‌، ص‌ ۴ـ ۵).

پس‌ از تحصیل‌ نزد این‌ استادان‌، جعفری‌ به‌ تدریس‌ فقه‌ و اصول‌، خصوصاً کتابهای‌ مکاسب‌ و کفایه‌ ، پرداخت‌. در همین‌ ایام‌ نیز دست‌ به‌ قلم‌ برد و قسمتی‌ از تقریرات‌ درس‌ اصول‌ آیت‌اللّه‌ خویی‌ را با عنوان‌ امربین‌الامرین‌ فی‌ الجبروالتفویض‌ (نجف‌ ۱۳۷۱) و نیز رساله فقهی‌ الرضاع‌ (نجف‌ ۱۳۷۱) را بر مبنای‌ درسهای‌ آیت‌اللّه‌ سید عبدالهادی‌ شیرازی‌ تحریر کرد.

همچنین‌ جلد اول‌ از مجموعه سه‌ جلدی‌ ارتباط‌ انسان‌ و جهان‌ را در همین‌ ایام‌، و دو جلد بعدی‌ را در مشهد تألیف‌ کرد. او در ایام‌ اقامتش‌ در نجف‌  که‌ کم‌ و بیش‌ با مضایق‌ مالی‌ توأم‌ بود به‌ تدریس‌ فلسفه‌ نیز پرداخت‌. شهید آیت‌اللّه‌ محمدباقر صدر یکی‌ از شاگردان‌ جعفری‌ در این‌ دوره‌ بود (نصری‌، همانجا؛ نیز رجوع کنید به جعفری‌، ۱۳۸۰ ش‌، ص‌ ۲۰ـ۲۹).

جعفری‌، به‌ توصیه استادانش‌، به‌ ایران‌ بازگشت‌ و نخست‌ به‌ قم‌ و سپس‌ به‌ مشهد رفت‌. در مشهد از آیت‌اللّه‌ میلانی‌ گواهی‌ اجتهاد گرفت‌ ( چراغ‌ فروزان‌ ، ص‌ شانزده‌)، سپس‌ مشهد را ترک‌ کرد و تهران‌ را برای‌ اقامت‌ دائم‌ برگزید. وی‌ عمر خود را صرف‌ تحقیق‌ و سخنرانی‌ و تدریس‌ و تألیف‌ کرد.

او علاوه‌ بر علوم‌ حوزوی‌، همواره‌ می‌کوشید از علوم‌ و معارف‌ غربی‌ و جدید نیز مطّلع‌ باشد و بر همین‌ اساس‌، مناسباتش‌ با اهل‌ علم‌ محدود به‌ علمای‌ دین‌ نبود، بلکه‌ با دانشمندانی‌ مانند محمود حسابی‌ و فضل‌اللّه‌ رضا نیز جلسات‌ منظم‌ داشت‌ ( رجوع کنید به جعفری‌، ۱۳۸۰ ش‌، ص‌ ۳۲ـ ۳۸؛ نصری‌، ص‌ ۷ـ ۸).

جعفری‌ از حدود ۱۳۴۳ ش‌ مخاطبان‌ دانشگاهی‌ پیدا کرد و با سخنرانی‌ در دانشگاهها یا برگزاری‌ جلسات‌ درس‌ در منزل‌ برای‌ دانشجویان‌، با آنها ارتباط‌ برقرار کرد. علاوه‌ بر دانشجویان‌، عامه مردم‌ نیز به‌ وی‌ علاقه‌مند بودند و او گاه‌ در مساجد و جلسات‌ دینی‌ نیز سخنرانی‌ می‌کرد.

مدتی‌ نیز عضو هیئت‌ مدیره حسینیه ارشاد بود و در آنجا هم‌ سخنرانی‌ می‌کرد، اما از این‌ مسئولیت‌ کناره‌ گرفت‌ ( رجوع کنید به گواهی‌،ص‌۴۴۰؛ چراغ‌ فروزان‌ ، ص‌ ۵۳ ۵۷). از دهه ۱۳۵۰ ش‌، مخاطبان‌ جعفری‌ به‌تدریج‌ افزایش‌ یافت‌ و منزل‌ او محل‌ رفت‌ و آمد گروههای‌ گوناگون‌، به‌ویژه‌ دانشجویان‌ و دانشگاهیان‌، شد ( رجوع کنید به چراغ‌ فروزان‌ ، ص‌ ۷۰ـ ۷۱، ۱۴۷ـ۱۵۶).

همین‌ اقبال‌، حساسیت‌ بیشتر ساواک‌ را  که‌ او را از حدود ۱۳۴۲ ش‌ زیر نظر داشت‌ و در ۱۳۴۴ و ۱۳۴۶ ش‌ احضارش‌ کرده‌ بود ( رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۳۴) برانگیخت‌ ( رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۲۳، ۷۳، ۱۵۳، ۱۹۴). جعفری‌ با امام‌خمینی‌ و شرکت‌ فقها در امور سیاسی‌ و اجتماعی‌ همدل‌ و موافق‌ بود ( رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۲۱۳ـ ۲۱۴)، اما پس‌ از پیروزی‌ انقلاب‌ مسئولیت‌ اجرایی‌ نپذیرفت‌، زیرا وظیفه‌ و مسئولیت‌ خود را منحصر به‌ فعالیت‌ علمی‌ و فرهنگی‌ می‌دانست‌ و در این‌ دوران‌، بر حجم‌ فعالیتهای‌ علمی‌ خود افزود. او در ۲۵ آبان‌ ۱۳۷۷، بر اثر بیماری‌، درگذشت‌ و در مشهد به‌ خاک‌ سپرده‌ شد.

از محمدتقی‌ جعفری‌ آثار فراوانی‌ به‌ جامانده‌ است‌ که‌ از یک‌سو حاکی‌ از پشتکار و اشتغال‌ دائم‌ علمی‌ او و از سوی‌ دیگر حاکی‌ از وسعت‌ مشرب‌، خردگرایی‌ و پرهیز از تقلید، تعلقات‌ دینی‌ عمیق‌ و علاقه او به‌ علوم‌ و معارف‌ بشری‌ به‌ معنای‌ عام‌ کلمه‌ است‌، چنانکه‌ او از سویی‌ به‌ فلسفه‌ (بیشتر فلسفه مشائی‌) علاقه‌ داشت‌ و از سوی‌ دیگر اهل‌ ذوق‌ و شعر بود ( رجوع کنید به حکیمی‌، ص‌ ۹۸)، از سویی‌ به‌ عرفان‌ دلبستگی‌ داشت‌ و از سوی‌ دیگر متوجه‌ علوم‌ نو و حقوق‌ و اجتماعیات‌ و فلسفه جدید بود. رویکرد او مجموعاً رویکردی‌ استدلالی‌ و منطق‌ باور بود و لذا چه‌ در فلسفه اسلامی‌ چه‌ در فلسفه جدید و چه‌ در پرداختن‌ به‌ دیگر علوم‌ و معارف‌، می‌کوشید از مسیربحث‌ استدلالی‌ خارج‌ نشود. همین‌ علاقه‌ به‌ منطق‌ و استدلال‌ مبنای‌ داوری‌ او در باره آثار و آرای‌ اشخاص‌ بود ( رجوع کنید به نصری‌، ص‌ ۱۳ـ۱۶، ۶۹؛ غیاثی‌ کرمانی‌، ص‌ ۸۹ ۹۰).

آثار جعفری‌ حوزه‌های‌ گوناگونی‌ را در بر می‌گیرد که‌ برخی‌ از آنها عبارت‌اند از:

اخلاق‌ (وجدان‌ ، تهران‌ ۱۳۴۲ ش‌؛ اخلاق‌ و مذهب‌ ، تهران‌ ۱۳۵۴ ش‌)،

فلسفه‌ و کلام‌ ( جبر و اختیار ، تهران‌۱۳۳۴ ش‌؛ سخنی‌ کوتاه‌ در علم‌ امام‌ ، تهران‌ ۱۳۵۱ ش‌)،

فقه‌ ( رسائل‌ فقهی‌ ، تهران‌ ۱۳۷۷ ش‌، که‌ تکمیل‌ شده منابع‌ فقه‌ ، تهران‌ ۱۳۴۹ ش‌ است‌)،

انسان‌شناسی‌ ( آفرینش‌ و انسان‌ ، تهران‌ ۱۳۵۱ ش‌؛انسان‌ در افق‌ قرآن‌ از نظر فردی‌ و اجتماعی‌ ، اصفهان‌ ۱۳۴۹ ش‌؛ارتباط‌ انسان‌ و جهان‌ و انعکاس‌ تحول‌ مادّه فلسفی‌ و جرم‌ فیزیکی‌ در ادراک‌ بشر از قدیمترین‌ ازمنه فلسفه‌ تا قرن‌ حاضر ، تهران‌ ۱۳۳۷ ش‌)،

فلسفه علم‌ ( تحقیقی‌ در فلسفه‌ علم‌ ، تهران‌ ۱۳۷۲ ش‌)،

فلسفه دین‌ ( فلسفه دین‌ ، تهران‌ ۱۳۷۵ ش‌، ۲ ج‌)،

فلسفه هنر ( فلسفه زیبایی‌ و هنر از دیدگاه‌ اسلام‌ ، تهران‌ ۱۳۶۹ ش‌)،

فلسفه حقوق‌ ( اعلامیه جهانی‌ حقوق‌ بشر از دیدگاه‌ اسلام‌ و غرب‌ ، تهران‌ ۱۳۷۰ ش‌)،

علم‌ و دین‌ ( رابطه علم‌ و حقیقت‌ ، تبریز ۱۳۴۵ ش‌؛علم‌ از دیدگاه‌ اسلام‌ ، تهران‌ ۱۳۶۰ ش‌؛تعاون‌الدین‌ و العلم‌ ، تهران‌ ۱۳۷۸ ش‌؛علم‌ در خدمت‌ انسان‌ ، تهران‌ ۱۳۴۴ ش‌؛علم‌ و دین‌ در حیات‌ معقول‌، تهران‌ ۱۳۶۹ ش‌)،

قرآن‌ پژوهی‌ ( حرکت‌ و تحول‌ از دیدگاه‌ قرآن‌ ، تهران‌ ۱۳۶۰ ش‌؛شناخت‌ از دیدگاه‌ علمی‌ و از دیدگاه‌ قرآن‌ ، تهران‌ ۱۳۶۰ ش‌؛انسان‌ در افق‌ قرآن‌ ، اصفهان‌ ۱۳۴۹ ش‌)،

عرفان‌ ( عرفان‌ اسلامی‌ ، تهران‌ ۱۳۷۳ ش‌)،

ادبیات‌ ( حکمت‌، عرفان‌ و اخلاق‌ در شعر نظامی‌ گنجوی‌ ، تهران‌ ۱۳۷۰ ش‌؛تحلیل‌ شخصیت‌ خیام‌، تهران‌ ۱۳۶۸ ش‌)،

و نقد و بررسی‌ و تحشیه آثار متفکران‌ غربی‌ ( توضیح‌ و بررسی‌ مصاحبه‌ی‌ برتراند راسل‌ ـ وایت‌ ، تهران‌ ۱۳۴۲ ش‌؛بررسی‌ و نقد افکار راسل‌ ، تهران‌ ۱۳۶۴ ش‌؛بررسی‌ و نقد نظریات‌ هیوم‌ در چهار مسأله‌ فلسفی‌ ، تهران‌ ۱۳۷۴ ش‌؛حاشیه‌ بر برگزیده افکار راسل‌ ، تهران‌ ۱۳۵۰ ش‌؛حاشیه‌ بر سرگذشت‌ اندیشه‌ها ، اثر آلفرد نورث‌ وایتهد ، تهران‌ ۱۳۷۰ـ۱۳۷۱ ش‌؛حاشیه‌ بر ادیان‌ زنده جهان‌ ، اثر رابرت‌ ا. هیوم‌، تهران‌ ۱۳۶۹ ش‌).

آثاردر باره ائمه‌ علیهم‌السلام‌

وی‌ همچنین‌ در باره ائمه‌ علیهم‌السلام‌ نیز به‌ تحقیق‌ و تألیف‌ پرداخته‌ است‌ ( رجوع کنید به نیایش‌ حسین‌ در عرفات‌ ، تهران‌ ۱۳۴۷ ش‌؛و امام‌ حسین‌: شهید فرهنگ‌ پیشرو انسانیت‌، تهران‌ ۱۳۸۰ ش‌).اما عمده‌ترین‌ آثار جعفری‌ در وهله اول‌ در باره

امام‌ علی‌ علیه‌السلام‌ و نهج‌البلاغه‌ ( رجوع کنید به ترجمه‌ و تفسیر نهج‌البلاغه‌، تهران‌ ۱۳۵۷ـ ۱۳۷۸ ش‌، ۲۷ جلد؛خدا و جهان‌ و انسان‌ از دیدگاه‌ علی‌بن‌ ابیطالب‌ ( ع‌ ) و نهج‌البلاغه، تهران‌ ۱۳۵۹ ش‌؛

آثاردر باره مولوی‌

و علی‌ و مسأله مرگ‌، تهران‌ ۱۳۵۲ ش‌) و در مرتبه بعد در باره مولوی‌ است‌ ( رجوع کنید به تفسیر و نقد و تحلیل‌ مثنوی، تهران‌ ۱۳۴۹ـ۱۳۵۷ ش‌، ۱۵ ج‌؛

از دریا به‌ دریا ( کشف‌الابیات‌ مثنوی)، تهران‌ ۱۳۶۴ ش‌، ۴۱ ج‌ ؛

عقل‌وعاقل‌ و معقول‌ ،تهران‌۱۳۵۹ش‌؛

و عوامل‌جذابیت‌ در سخنان جلال‌الدین‌ محمد مولوی‌ ، تبریز ۱۳۷۶ ش‌.

گفتنی‌ است‌ که‌ شرح‌ و تفسیر و نقد و تحلیل‌ مثنوی‌ و هم‌ ترجمه‌ و تفسیر نهج‌البلاغه‌ در میان‌ آثار جعفری‌، بیش‌ از دیگر تألیفات‌ او اهمیت‌ دارد. رویکرد اثر اول‌، که‌ جعفری‌ آن‌ را در طول‌ شش‌ سال‌ تلاش‌ بی‌وقفه‌ (۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش‌) به‌ سامان‌ رساند، تبیین‌ اصول‌ جهان‌بینی‌ جلال‌الدین‌ مولوی‌ در مثنوی‌ است‌. جعفری‌ با اعتقاد و تصریح‌ به‌ اینکه‌ مثنوی‌ یکی‌ از درخشان‌ترین‌ تجلی‌گاههای‌ فرهنگ‌ اسلامی‌ است‌، این‌ ویژگی‌ را در شرح‌ خود باز نموده‌ و درعین‌حال‌، از نقد اظهارات‌ و آرای‌ مولوی‌ غفلت‌ نورزیده‌ است‌ (نصری‌، ص‌۷۷ـ۷۹).

اما اثر دوم‌، که‌ جعفری‌ پس‌ از شرح‌ مثنوی‌ بدان‌ پرداخت‌، قرار بود در مجموعه‌ای‌ ۳۵ جلدی‌ تدوین‌ یابد ( شریعه‌ی‌ خرد ، دیباچه رشاد، ص‌ ح‌) ولی‌ فقط‌ تا مجلد ۲۷ (تا خطبه ۱۸۵) منتشر شد (۱۳۷۸ ش‌). وی‌ در مقدمه یک‌ جلدی‌ کتاب‌، پس‌ از بحثی‌ تفصیلی‌ در باره رسالت‌ انسانی‌ و ویژگیهای‌ آن‌، به‌ این‌ موضوع‌ پرداخته‌ که‌ امام‌ علی‌ علیه‌السلام‌ نماینده کامل‌ رسالتهای‌ کلی‌ انسانی‌ است‌ و سخنان‌ او «به‌ جهت‌ وابستگی‌ تمام‌ به‌ قرآن‌… عالی‌ترین‌ مفسر قرآن‌ و روشنگر واقعیات‌ انسان‌ و جهان‌ است‌» (۱۳۵۷، ج‌۱، ص‌۳۰۴). در واقع‌، جعفری‌ از این‌ منظر که‌ نهج‌البلاغه‌ معرّف‌ جنبه‌های‌ گوناگون‌ رسالت‌ انسانی‌ است‌، به‌ تفسیر این‌ کتاب‌ پرداخته‌ است‌.

مجموعه‌ای‌ از مصاحبه‌ها ( تکاپوی‌ اندیشه‌ها ، تهران‌ ۱۳۷۳ش‌، ۲ ج‌) و مقاله‌ها و سخنرانیها ( پیام‌ خرد ، تهران‌ ۱۳۷۷ ش‌) نیز از جعفری‌ به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌. علاوه‌ بر بُعد علمی‌، حسن‌ سلوک‌ و مکارم‌ اخلاقی‌ وی‌ نیز سبب‌ شده‌ است‌ که‌ آثاری‌ در باره شخصیت‌ او منتشر شود (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به غیاثی‌ کرمانی‌، ۱۳۸۰ ش‌).



منابع:
(۱) محمدتقی‌ جعفری‌، آفاق‌ مرزبانی‌: گفت‌ و گوهایی‌ با علامه‌ محمدتقی‌ جعفری، [ گفتگو از ] عبداللّه‌ نصری‌، تهران‌ ۱۳۸۰ ش‌؛
(۲) همو، ترجمه‌ و تفسیر نهج‌البلاغه‌، تهران‌ ۱۳۵۷ـ ۱۳۷۸ ش‌؛
(۳) چراغ‌ فروزان‌: استاد علامه‌ آیت‌اللّه‌ محمدتقی‌ جعفری‌ تبریزی‌، تهران‌: وزارت‌ اطلاعات‌، مرکز بررسی‌ اسناد تاریخی‌، ۱۳۷۷ ش‌؛
(۴) محمدرضا حکیمی‌، «سیمای‌ جامعیت‌»، در شریعه‌ی‌ خرد: یادنگار کنگره‌ی‌ نکوداشت‌ منزلت‌ علمی‌ استاد علامه‌محمدتقی‌ جعفری‌، زیرنظر علی‌اکبر رشاد، تهران‌: پژوهشگاه‌ فرهنگ‌ و اندیشه اسلامی‌، ۱۳۷۶ ش‌؛
(۵) محمدرضا غیاثی‌ کرمانی‌، ابن‌سینای‌ زمان‌: علامه جعفری‌، زندگی‌نامه‌ و خاطرات‌ ، قم‌ ۱۳۸۰ ش‌؛
(۶) عبدالرحیم‌ گواهی‌، «جهانی‌ که‌ بنشسته‌ در گوشه‌یی‌»، در شریعه‌ی‌ خرد، همان‌؛
(۷) عبداللّه‌ نصری‌، تکاپوگر اندیشه‌ها: زندگی‌، آثار و اندیشه‌های‌ استاد محمدتقی‌ جعفری، تهران‌ ۱۳۷۶ ش‌.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰

زندگینامه جریربن‌ عبدالحمید( محدّث‌ مشهور قرن‌ دوم‌)

 محدّث‌ مشهور قرن‌ دوم‌. بر اساس‌ آنچه‌ خطیب‌ بغدادی‌ (ج‌ ۸، ص‌ ۱۸۵) به‌ نقل‌ از دارَقُطنی‌ در معرفی‌ سلسله‌ نسب‌ او آورده‌، نسب‌ جریربن‌ عبدالحمید به‌ قبیله بنوضَبّه‌ از شعب‌ مُضَر می‌رسد. جریر، به‌ گفته خودش‌ در سال‌ ۱۱۰ در آبه‌، یکی‌ از قرای‌ اصفهان‌، به‌ دنیا آمد (رجوع کنید به ابونعیم‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۵۰؛ سمعانی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۵۹؛ قس‌ دانشنامه ایران‌ و اسلام‌ ، ذیل‌ «آبی‌، ابوعبداللّه‌» که‌ او را منسوب‌ به‌ آبه‌ یا آوه‌، از قرای‌ نزدیک‌ ساوه‌، دانسته‌ است‌) و به‌ همین‌ سبب‌ به‌ آبی‌ نیز مشهور است‌ (رجوع کنید به سمعانی‌، همانجا).

با این‌ حال‌، ابن‌سعد (ج‌ ۷، ص‌ ۳۸۱) ولادت‌ وی‌ را در ۱۰۷ در کوفه‌ و یحیی‌بن‌ مَعین‌ (رجوع کنید به ابن‌ابی‌حاتم‌، ج‌ ۲، ص‌ ۵۰۶) زادگاه‌ او را ری‌ دانسته‌ که‌ ظاهراً به‌ سبب‌ خَلطِ آبه ری‌ با آبه اصفهان‌ است‌. جریر در کوفه‌ به‌ فراگیری‌ دانش‌ حدیث‌ پرداخت‌ (ابن‌سعد، همانجا؛ نیز رجوع کنید به مزّی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۵۴۱)، در ری‌ اقامت‌ گزید (ابن‌سعد، همانجا؛ عجلی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۶۷) و در آنجا به‌ منصب‌ قضا رسید (ابن‌حجر عسقلانی‌، ۱۴۱۵، ج‌ ۱، ص‌ ۱۵۸). وی‌ همچنین‌ به‌ قزوین‌ (خلیلی‌، ج‌ ۲، جزء ۵، ص‌ ۵۶۸؛ رافعی‌ قزوینی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۳۷۳) و بغداد (خطیب‌ بغدادی‌، همانجا) سفر کرد و به‌ روایت‌ حدیث‌ پرداخت‌. به‌ مکه‌ نیز رفت‌ و در آنجا از ایوب‌ سَخِتیانی‌ و کسان‌ دیگری‌ حدیث‌ شنید (همان‌، ج‌ ۸، ص‌ ۱۸۴).

علاوه‌ بر جریر، که‌ بعدها به‌ محدّث‌ و عالم‌ ری‌ مشهور شد (رجوع کنید به ذهبی‌، ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، ج‌ ۱، ص‌ ۳۹۴)، چند تن‌ دیگر از اعضای‌ خانواده او نیز محدّث‌ بودند، از جمله‌ پدربزرگ‌ و پدرش‌ (ابن‌ ابی‌حاتم‌، ج‌ ۶، ص‌ ۱۷)، پسرش‌ عون‌ (همان‌، ج‌ ۶، ص‌ ۳۸۸)، و برادرش‌ اَنـَس‌ (همان‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۸۹) که‌ بعضاً این‌ افراد از یکدیگر حدیث‌ نقل‌ می‌کردند.

جریر از شیوخ‌ و استادان‌ متعددی‌ حدیث‌ شنید،

از جمله‌

 پدرش‌ عبدالحمیدبن‌ قُرط‌ ضبّی‌،

منصوربن‌ مُعتَمِر،

عبدالملک‌بن‌ عُمیر،

مُغیره ‌بن‌ مِقسم‌ ضَبّی‌،

مالک‌بن‌ انس‌

و محمدبن‌ اسحاق‌بن‌ یسار.

همچنین‌ محدّثان‌ بسیاری‌ از وی‌ حدیث‌ نقل‌ کرده‌اند

از جمله‌

یحیی‌بن‌ مَعین‌،

احمدبن‌ حنبل‌،

علی‌بن‌ اسحاق‌ مَدینی‌،

اسحاق‌بن‌ راهُویه‌

و محمدبن‌ حُمَید رازی‌ (برای‌ آگاهی‌ بیشتر در باره استادان‌ و شاگردان‌ جریر رجوع کنید به مزّی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۵۴۱ ۵۴۳؛ ذهبی‌، ۱۴۰۲، ج‌ ۹، ص‌ ۱۰)، هر چند به‌ گفته یحیی‌بن‌ معین‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۲۲۵) جریر تنها پنج‌ سال‌ طلب‌ حدیث‌ کرد.

جریر قرائات‌ مختلف‌ را نزد حمزه ‌بن‌ حبیب‌ * (یکی‌ از قرّای‌ سبعه‌) و سلیمان‌بن‌ مهران‌ اَعمَش‌ (از مشاهیر علم‌ قرائت‌) فراگرفت‌ و یوسف‌بن‌ موسی‌ قَطّان‌ و احمدبن‌ جُبیر اَنطاکی‌ از او نقل‌ کردند (ابن‌جزری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۹۰). به‌ گفته ابن‌ابی‌الوفا (ج‌ ۲، ص‌ ۱۱)، وی‌ فقه‌ را نزد ابوحنیفه‌ آموخت‌.

جریر در ۱۸۷ (ابن‌حبّان‌، ج‌ ۶، ص‌ ۱۴۵؛ سمعانی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۱۰) و به‌ قولی‌ در ۱۸۸ (بخاری‌، ج‌ ۲، جزء ۱، قسم‌ ۲، ص‌ ۲۱۴؛ خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۱۹۴) در ری‌ وفات‌ یافت‌.

در منابع‌ رجالی‌ اهل‌ سنّت‌ جریر را در روایت‌ حدیث‌ و کثرت‌ علم‌ ستوده‌اند (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ابن‌سعد، همانجا؛
مزّی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۵۵۰). ابوالقاسم‌ هبه ‌اللّه‌بن‌ حسن‌ لالِکائی‌ وثاقت‌ وی‌ را مورد اجماع‌ دانسته‌ است‌ (مزّی‌، همانجا؛
نیز رجوع کنید به خلیلی‌، همانجا). جریر از داناترین‌ محدّثان‌ عصر خود بود، به‌ ویژه‌ در مورد احادیثی‌ که‌ اهل‌ کوفه‌ روایت‌ می‌کردند (رجوع کنید به عجلی‌، همانجا).

دیگران‌ برای‌ شنیدن‌ حدیث‌ از نقاط‌ دیگر نزد وی‌ می‌آمدند (ابن‌سعد، همانجا؛نیز رجوع کنید به ذهبی‌، ۱۴۰۲، ج‌ ۹، ص‌ ۱۱ به‌ نقل‌ از ابن‌سعد)، چنانکه‌ احمدبن‌ حنبل‌ آرزو داشت‌ بتواند به‌ ری‌ سفر کند تا احادیث‌ جریر را بشنود (رجوع کنید به ابن‌حنبل‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۸ـ ۴۹). جریر مصنفات‌ حدیثی‌ داشته‌ (ذهبی‌، ۱۳۹۲، ج‌ ۱، ص‌ ۱۸۲) و محمدبن‌ عبداللّه‌بن‌ عمار موصلی‌ همه آنها را صحیح‌ دانسته‌ است‌ (خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۱۹۱). همچنین‌ بنا بر آنچه‌ در منابع‌ آمده‌، وی‌ فردی‌ عابد بوده‌ (رجوع کنید به ابن‌حبّان‌، همانجا؛ابن‌عدی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۰۵) و زاهدانه‌ می‌زیسته‌ است‌ (رجوع کنید به یحیی‌بن‌ معین‌، همانجا؛خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۱۹۰ـ ۱۹۱). با این‌ همه‌، از جریر به‌ سبب‌ برخی‌ خطاهایش‌ در نقل‌ حدیث‌، انتقاداتی‌ نیز شده‌ است‌.

از خود جریر نقل‌ شده‌ (رجوع کنید به یحیی‌بن‌ معین‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۹۳؛ابن‌ ابی‌حاتم‌، ج‌ ۲، ص‌ ۴۳۱) که‌ حدیث‌ عاصم‌بن‌ سلیمان‌ اَحوَل‌ (متوفی‌ ۱۴۲) را با حدیث‌ اشعث‌بن‌ سوار کوفی‌ (متوفی‌ ۱۴۶) خلط‌ می‌کرد، تا اینکه‌ بَهزبن‌ اسد بصری‌ (متوفی‌ ۱۹۷) وی‌ را از این‌ موضوع‌ آگاه‌ ساخت‌ (رجوع کنید به ذهبی‌، ۱۴۲۴، ج‌ ۴، ص‌ ۸۲۲ ۸۲۳). احمدبن‌ حنبل‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۵۴۳)، ضمن‌ نقل‌ این‌ مطلب‌، جریر را در حدیث‌ ذکی‌ ندانسته‌ است‌.

همچنین‌ بیهقی‌ (ج‌ ۶، ص‌ ۸۷) گفته‌ که‌ جریر در سالهای‌ آخر عمرش‌ دچار سوء حفظ‌ شده‌ بود، اگر چه‌ به‌ نظر ذهبی‌ (۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، ج‌ ۱، ص‌ ۳۹۲، ۳۹۴) این‌ مطلب‌ در باره جریربن‌ عبدالحمید صحیح‌ نیست‌ و به‌ نظر او، بیهقی‌ جریربن‌ عبدالحمید را با جریربن‌ حازم‌ (متوفی‌ ۱۷۰) خلط‌ کرده‌ است‌ (برای‌ انتقادهای‌ دیگر رجوع کنید به خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۱۸۹، ۱۹۲ـ۱۹۳؛برای‌ پاسخ‌ به‌ این‌گونه‌ انتقادها رجوع کنید به ابن‌حجرعسقلانی‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۵۴۳ ۵۴۵، ۵۵۷).

از جریر در منابع‌ شیعی‌ نیز روایاتی‌ نقل‌ شده‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ابن‌بابویه‌، ۱۳۶۱ش‌، ص‌۱۷۶؛همو، ۱۳۶۲ش‌، ج‌۱، ص‌۷۵ـ ۷۶) و در مواردی‌ نیز کاتبان‌ نام‌ او را به‌ اشتباه‌ حُرَیز نوشته‌ و او را حُریزبن‌ عبداللّه‌ سجستانی‌ اَزْدی‌ (متوفی‌ ۲۲۹) دانسته‌اند (رجوع کنید به نجار، ج‌۱، ص‌۱۱۶ـ۱۲۵، ۵۶۹ ۵۷۳). ابن‌قتیبه‌ (ص‌۶۲۴) جریر را شیعه‌ دانسته‌ است‌. شاید منشأ این‌ نظر ابن‌قتیبه‌، تلقی‌ رایج‌ از مفهوم‌ تشیع‌ در آن‌ دوره‌ بوده‌ باشد (در این‌ باره‌ رجوع کنید به جعفریان‌، ج‌۱، ص‌ ۲۱ـ۲۲) و دادن‌ این‌ نسبت‌ به‌ جریر، همانند اغلب‌ محدثّان‌ عراقی‌، ممکن‌ است‌ به‌ دلیل‌ روایت‌ وی‌ از برخی‌ احادیث‌ در فضیلت‌ اهل‌ بیت‌ علیهم‌السلام‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به کوفی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۴۰، ج‌ ۲، ص‌ ۸۷، ۲۸۲، ۲۹۳، ۴۷۱؛اخطب‌ خوارزم‌، ص‌ ۲۸۴ـ۲۹۳) یا اعتقاد جریر به‌ برتری‌ و افضلیت‌ علی‌ علیه‌السلام‌ بر عثمان‌ باشد (رجوع کنید به خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۱۸۹ـ ۱۹۰).

اما با توجه‌ به‌ آنکه‌ جریر از جابربن‌ یزید جُعفی‌ (متوفی‌ ۱۲۸) به‌ سبب‌ اعتقاد به‌ رجعت‌ و از ابن‌جُریج‌ (متوفی‌ ۱۵۰) به‌ این‌ سبب‌ که‌ متعه‌ را جایز می‌دانست‌، حدیث‌ نقل‌ نکرده‌ (رجوع کنید به همان‌، ج‌ ۸، ص‌ ۱۸۶ـ۱۸۷) شیعه‌ بودن‌ او منتفی‌ است‌. گفتنی‌ است‌ که‌ شیخ‌طوسی‌ (ص‌ ۱۷۷) نام‌ او را در شمار اصحاب‌ امام‌ صادق‌ علیه‌السلام‌ درج‌ کرده‌ و در اغلب‌ منابع‌ متأخر رجالی‌ امامیه‌، فقط‌ به‌ نقل‌ گفته شیخ‌طوسی‌ در باره جریر اکتفا شده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به تفرشی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۳۴؛خوئی‌، ج‌ ۴، ص‌۴۱).

از عالمان‌ رجالی‌ معاصر امامی‌، مامقانی‌ (ج‌ ۱، بخش‌ ۲، ص‌ ۲۱۰) گفته شیخ‌ طوسی‌ را بر امامی‌ بودن‌ جریر حمل‌ کرده‌ و امین‌ (ج‌ ۴، ص‌ ۷۱ـ ۷۵) نیز پس‌ از نقل‌ شواهد گوناگون‌، در نهایت‌ به‌ امامی‌ بودن‌ جریر نظر داده‌ است‌. اما تستری‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۵۸۳ ۵۸۴) با توضیح‌ اینکه‌ شیخ‌طوسی‌ نام‌ غیرامامیان‌ از شاگردان‌ ائمه‌ را نیز آورده‌، این‌ نظر را رد کرده‌ است‌.



منابع:

(۱) ابن‌ ابی‌الوفا، الجواهر المضیه‌ فی‌ طبقات‌ الحنفیه، چاپ‌ عبدالفتاح‌ محمد حلو، ریاض‌ ۱۴۱۳/۱۹۹۳؛
(۲) ابن‌ ابی‌حاتم‌، کتاب‌ الجرح‌ و التعدیل‌ ، حیدرآباد دکن‌ ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ [ بی‌تا. (؛
(۳) ابن‌بابویه‌، کتاب‌الخصال‌، چاپ‌ علی‌اکبر غفاری‌، قم‌ ۱۳۶۲ ش‌؛
(۴) همو، معانی‌الاخبار ، چاپ‌ علی‌اکبر غفاری‌، قم‌ ۱۳۶۱ ش‌؛
(۵) ابن‌جزری‌، غایه النهایه‌ فی‌ طبقات‌ القرّاء، چاپ‌ برگشترسر، قاهره‌ ) بی‌تا. (؛
(۶) ابن‌حبّان‌ ، کتاب‌ الثقات، حیدرآباد دکن‌ ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ) بی‌تا. (؛
(۷) ابن‌حجر عسقلانی‌، تقریب‌ التهذیب ، چاپ‌ مصطفی‌ عبدالقادر عطا، بیروت‌ ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۸) همو، هدی‌الساری‌: مقدمه فتح‌الباری، چاپ‌ عبدالعزیزبن‌ عبداللّه‌بن‌ باز و محمد فؤاد عبدالباقی‌، بیروت‌ ۱۴۱۸/ ۱۹۹۷؛
(۹) ابن‌حنبل‌، کتاب‌ العلل‌ و معرفه‌ الرجال، چاپ‌ وصی‌اللّه‌بن‌ محمد عباس‌، بیروت‌ ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۰) ابن‌سعد (بیروت‌)؛
(۱۱) ابن‌عدی‌، الکامل‌ فی‌ ضعفاءالرجال‌ ، چاپ‌ سهیل‌ زکار، بیروت‌ ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۱۲) ابن‌قتیبه‌، المعارف‌، چاپ‌ ثروت‌ عکاشه‌، قاهره‌ ۱۹۶۰؛
(۱۳) احمدبن‌ عبداللّه‌ ابونعیم‌، کتاب‌ ذکر اخبار اصبهان‌ ، چاپ‌ سون‌ ددرینگ‌، لیدن‌ ۱۹۳۱ـ۱۹۳۴، چاپ‌ افست‌ تهران‌ )بی‌تا. (؛
(۱۴) موفق‌بن‌ احمد اخطب‌ خوارزم‌، المناقب‌ ، چاپ‌ مالک‌ محمودی‌، قم‌ ۱۴۱۴؛
(۱۵) امین‌؛
(۱۶) محمدبن‌ اسماعیل‌ بخاری‌، کتاب‌ التاریخ‌الکبیر، ) بیروت‌ ? ۱۴۰۷/ ۱۹۸۶(؛
(۱۷) احمدبن‌ حسین‌ بیهقی‌، السنن‌الکبری‌ ، بیروت‌: دارالفکر، ) بی‌تا. (؛
(۱۸) تستری‌؛
(۱۹) مصطفی‌بن‌ حسین‌ تفرشی‌، نقدالرجال‌ ، قم‌ ۱۴۱۸؛
(۲۰) رسول‌ جعفریان‌، تاریخ‌ تشیع‌ در ایران‌ از آغاز تا قرن‌ دهم‌ هجری‌ ، ج‌ ۱، قم‌ ۱۳۷۵ ش‌؛
(۲۱) خطیب‌ بغدادی‌؛
(۲۲) خلیل‌بن‌ عبداللّه‌ خلیلی‌، کتاب‌ الارشاد فی‌ معرفه‌ علماء الحدیث‌، چاپ‌ محمد سعیدبن‌ عمر ادریس‌، ریاض‌ ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹؛
(۲۳) خوئی‌؛
(۲۴) دانشنامه ایران‌ و اسلام‌ ، زیرنظر احسان‌ یارشاطر، تهران‌ ۱۳۵۴ـ۱۳۷۰ ش‌، ذیل‌ «آبی‌، ابوعبداللّه‌» (از ابوالقاسم‌ گرجی‌)؛
(۲۵) محمدبن‌ احمد ذهبی‌، تاریخ‌الاسلام‌ و وفیات‌ المشاهیر و الاعلام‌ ، چاپ‌ بشار عواد معروف‌، بیروت‌ ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۲۶) همو، سیراعلام‌ النُّبلاء ، ج‌ ۹، چاپ‌ شعیب‌ أرنؤوط‌ و کامل‌ خرّاط‌، بیروت‌ ۱۴۰۲/ ۱۹۸۲؛
(۲۷) همو، الکاشف‌ فی‌ معرفه من‌ له‌ روایه فی‌ الکتب‌ السِّتّه‌ ، چاپ‌ عزت‌ علی‌ عید عطیه‌ و موسی‌ محمدعلی‌ موشی‌، قاهره‌ ۱۳۹۲/ ۱۹۷۲؛
(۲۸) همو، میزان‌ الاعتدال‌ فی‌ نقدالرجال‌ ، چاپ‌ علی‌محمد بجاوی‌، قاهره‌ ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ) بی‌تا. (؛
(۲۹) عبدالکریم‌بن‌ محمد رافعی‌ قزوینی‌، التدوین‌ فی‌ اخبار قزوین‌ ، چاپ‌ عزیزاللّه‌ عطاردی‌، بیروت‌ ۱۴۰۸/۱۹۸۷؛
(۳۰) سمعانی‌؛
(۳۱) محمدبن‌ حسن‌ طوسی‌، رجال‌الطوسی‌، چاپ‌ جواد قیومی‌ اصفهانی‌، قم‌ ۱۴۱۵؛
(۳۲) احمدبن‌ عبداللّه‌ عجلی‌، معرفه الثقات‌، چاپ‌ عبدالعلیم‌ عبدالعظیم‌ بستوی‌، مدینه‌ ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۳۳) محمدبن‌ سلیمان‌ کوفی‌، مناقب‌ الامام‌ امیرالمؤمنین‌ علی‌بن‌ ابی‌طالب‌ علیه‌السلام‌ ، چاپ‌ محمدباقر محمودی‌، قم‌ ۱۴۱۲؛
(۳۴) عبداللّه‌ مامقانی‌، تنقیح‌المقال‌ فی‌ علم‌ الرجال‌ ، چاپ‌ سنگی‌ نجف‌ ۱۳۴۹ـ ۱۳۵۲؛
(۳۵) یوسف‌بن‌ عبدالرحمان‌ مزّی‌، تهذیب‌ الکمال‌ فی‌ اسماء الرجال‌ ، چاپ‌ بشار عواد معروف‌، بیروت‌ ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۳۶) محمدعلی‌ نجار، تصحیح‌ تراثنا الرجالی‌ مع‌التعریف‌ بالمجهولین‌ من‌ رواته‌، ج‌ ۱، ) قم‌ ( ۱۴۱۰؛
(۳۷) یحیی‌بن‌ معین‌، تاریخ‌ یحیی‌بن‌ معین‌ ، روایه عباس‌بن‌ محمدحاتم‌ دوری‌، چاپ‌ عبداللّه‌ احمدحسن‌، بیروت‌ ) بی‌تا.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰

زندگینامه مَعبدبن‌ عبداللّه جُهَنی‌(قرن‌ اول‌ هجری‌)

 محدّث‌ قرن‌ اول‌ هجری‌ و اولین‌ کسی‌ که‌ در باره‌ قَدَر سخن‌ گفت‌. وی‌ در سال‌ ۲۰ هجری‌ یا اندکی‌ پیش‌ از آن‌، احتمالاً در کوفه‌، به‌دنیا آمد( د. اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، ذیل‌ «معبدبن‌ عبداللّه‌»). جهنی‌ به‌ جُهَینه‌ * ، تیره‌ای‌ از قبیله‌ قضاعه‌، منسوب‌ است‌. این‌ تیره‌ ساکن‌ کوفه‌ بودند و محله‌ای‌ منتسب‌ به‌ آنان‌ در آنجا وجود داشت‌. برخی‌ از جهنیها نیز در بصره‌ زندگی‌ می‌کردند (سمعانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۳۴؛ برای‌ اطلاعات‌ بیشتر در باره‌ جهنیها رجوع کنید به همان‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۳۴ـ۱۳۵).

در منابع‌ نام‌ پدر معبد جهنی‌، علاوه‌ بر عبداللّه‌، خالد نیز آمده‌ و نام‌ جد او، به‌ اختلاف‌، عُوَیمر، عُوَیم‌، عُکَیم‌ و عُلیم‌ ضبط‌ شده‌ است‌ و آورده‌اند که‌ نَسَب‌ معبد جهنی‌ نامعلوم‌ است‌ (رجوع کنید به بخاری‌، ۱۴۰۷، ج‌ ۷، جزء ۴، قسم‌ ۱، ص‌ ۳۹۹ـ۴۰۰؛ابن‌ابی‌حاتم‌، ج‌ ۸، ص‌۲۸۰؛مزّی‌، ج‌ ۲۸، ص‌ ۲۴۴).

از تحصیلات‌ و نام‌ استادان‌ معبد جهنی‌ اطلاع‌ چندانی‌ در دست‌ نیست‌. تنها نقل‌ شده‌ که‌ وی‌ از طبقه‌ دوم‌ یا سوم‌ تابعین‌ اهل‌ بصره‌ بوده‌ است‌ (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌ ۵۹، ص‌ ۳۲۶؛مزّی‌، ج‌ ۲۸، ص‌ ۲۴۵).

احادیث ذکر شده

جهنی‌ از حسن‌بن‌ علی‌ ابی‌طالب‌ علیه‌السلام‌

و عمربن‌ خطاب‌ (به ‌نحو مرسل‌)،

عثمان‌بن‌ عفان‌،

عبداللّه‌بن‌ عمر،

عبداللّه‌بن‌ عباس‌،

حارث‌بن‌ عبداللّه‌ جهنی‌،

حُذَیفه‌بن‌ یمان‌ (به ‌نحو مرسل‌)،

معاویه‌بن‌ ابی‌سفیان‌

و یزیدبن‌ عَمِیره‌ زبیدی‌ حدیث‌ نقل‌ کرده‌ است‌ (ابن‌عساکر، ج‌ ۵۹، ص‌ ۳۱۹؛مزّی‌، ج‌ ۲۸، ص‌ ۲۴۴؛ابن‌کثیر، ج‌ ۹، ص‌ ۳۴). در بیشتر منابع‌، بر ثقه‌ و صدوق‌ بودن‌ او تأکید شده‌ است‌ (رجوع کنید به ابن‌ابی‌حاتم‌، همانجا؛مزّی‌، ج‌ ۲۸، ص‌ ۲۴۵؛ذهبی‌، ۱۹۶۳ ـ ۱۹۶۴، ج‌ ۴، ص‌ ۱۴۱).

چند تن‌ از کسانی‌ که‌ از وی‌ روایت‌ کرده‌اند عبارت‌اند از:

قَتاده‌، مالک ‌بن دِینار،

حسن‌ بصری‌،

سعدبن‌ ابراهیم‌

و عبداللّه‌بن‌ فیروز داناج‌ (مزّی‌، ج‌ ۲۸، ص‌ ۲۴۵؛ذهبی‌، ۱۴۰۲، ج‌ ۴، ص‌ ۱۸۵).

معبد در ابتدا مورد توجه‌ خلفای‌ بنی‌امیه‌ بود تاجایی‌که‌ عبدالملک‌، پنجمین‌ خلیفه‌ اموی‌ (حک : ۶۵ـ۸۶)، او را به‌ سفارت‌ به‌ روم‌ شرقی‌ فرستاد و تربیت‌ فرزندش‌، سعیدالخیر، را به‌ وی‌ سپرد ( د. اسلام‌ ، همانجا).

معبد در جریان‌ تحکیم‌ در جنگ‌ صفّین‌ (سال‌ ۳۸ هجری‌) نیز حاضر بود و حکمین‌ را به‌ رعایت‌ انصاف‌ در حکم‌ توصیه‌ نمود ولی‌ عمروعاص‌ وی‌ را طرد کرد و از دخالت‌ در امر حکمیت بازداشت‌ (ابن‌عساکر، ج‌ ۵۹، ص‌ ۳۱۵ـ ۳۱۶؛ابن‌کثیر، همانجا).

به‌ گواهی‌ یحیی‌بن‌ یعمر (متوفی‌ ۱۲۹)، جهنی‌ اولین‌ کسی‌ است‌ که‌ در بصره‌ در باره‌ قدر (اختیار انسان‌) سخن‌ گفت‌ (رجوع کنید به بخاری‌، ۱۴۰۶، ص‌ ۱۱۵؛بغدادی‌، ص‌ ۱۸، پانویس‌ ۴؛نیز رجوع کنید به قدریه‌*). نقل‌ شده‌ است‌ که‌ وی‌ عقیده‌ خود را در باره‌ قدر از فردی‌ نصرانی‌، که‌ اسلام‌ آورد اما بعدها مجدداً نصرانی‌ شد، بر گرفت‌ (ذهبی‌، ۱۴۰۲، ج‌ ۴، ص‌ ۱۸۷؛ابن‌نباته‌، ص‌ ۲۹۰).

در خصوص‌ نام‌ این‌ فرد اختلاف‌نظر هست‌. ابن‌عساکر (ج‌ ۵۹، ص‌ ۳۱۸ـ ۳۱۹) نام‌ وی‌ را سستویه‌، سسویه‌، ستویه‌ و به‌ نقل‌ از اوزاعی‌، سوسن‌ ذکر کرده‌ است‌. بعدها غیلان‌ دمشقی‌ این‌ عقیده‌ را از معبد اخذ کرد (رجوع کنید به مزّی‌، ج‌ ۲۸، ص‌ ۲۴۶؛ذهبی‌، ۱۴۰۲، همانجا).

معبد جهنی‌، به‌ دلیل‌ قائل‌ شدن‌ به‌ قدر، مورد طعن‌ و تکفیر بسیاری‌ از معاصرانش‌، از جمله‌ حسنِ بصری‌ *، قرار گرفت‌ تا جایی‌که‌ نقل‌ شده‌ است‌ حسن‌ بصری‌ مردم‌ را از مجالست‌ با معبد بر حذر می‌داشت‌ و وی‌ را گمراه‌ و گمراه‌کننده‌ می‌دانست‌ (ذهبی‌، ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، همانجا). هرچند بنا بر گزارشی‌ که‌ ابن‌قتیبه‌ در المعارف‌ (ص‌ ۴۴۱)، از گفتگویی‌ میان‌ حسن‌ بصری‌ و معبد، آورده‌ است‌ می‌توان‌ نتیجه‌ گرفت‌ حسن‌ بصری‌ با وجود تکفیر معبد به‌ سبب‌ اعتقاد به‌ قدر، خود از مخالفان‌ سرسخت‌ جبرگرایان‌ بوده‌ است‌.

معبد جهنی‌ در سال‌ ۸۰ یا اندکی‌ پس‌ از آن‌ کشته‌ شد. در باره‌ نحوه‌ کشته‌ شدن‌ وی‌ اختلاف ‌نظر هست‌. بنا به‌ گزارشی‌، او به‌ همراه‌ ابن‌اشعث‌ * برضد حجّاج‌بن‌ یوسف‌ ثقفی‌ * قیام‌ کرد و زخمی‌ شد و به‌ مکه‌ رفت‌، در آنجا حجّاج‌ او را شکنجه‌ کرد و سرانجام‌ به‌ قتل‌ رساند (مزّی‌، ج‌ ۲۸، ص‌ ۲۴۷؛ابن‌عماد، ج‌ ۱، ص‌ ۸۸).

برخی‌ نیز گزارش‌ کرده‌اند که‌ عبدالملک‌، به‌ سبب‌ اعتقاد معبد به‌ قدر، وی‌ را در دمشق‌ به‌ دار آویخت‌(رجوع کنید به ابن‌عساکر،ج‌ ۵۹، ص‌ ۳۲۵؛ابن‌تغری‌ بردی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۰۱؛ابن‌عماد، همانجا؛برای‌ آگاهی‌ از گزارشهای‌ دیگر رجوع کنید به د. اسلام‌، همانجا؛برای‌ آگاهی‌ از نام‌ افرادی‌ از قبیله‌ جهنی‌ رجوع کنید به سمعانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۳۵).



منابع‌:

(۱) ابن‌ ابی‌حاتم‌، کتاب‌الجرح‌ و التعدیل، حیدرآباد، دکن‌ ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ [بی‌تا.(؛
(۲) ابن‌تغری‌ بردی‌، النجوم‌الزاهره‌ فی‌ ملوک‌ مصر و القاهره‌، قاهره‌ ) ؟ ۱۳۸۳(ـ۱۳۹۲/ )? ۱۹۶۳( ـ۱۹۷۲؛
(۳) ابن‌عساکر، تاریخ‌ مدینه‌ دمشق‌ ، چاپ‌ علی‌شیری‌، بیروت‌ ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۱؛
(۴) ابن‌ عماد؛
(۵) ابن‌قتیبه‌، المعارف‌، چاپ‌ ثروت‌ عکاشه‌، قاهره‌ ۱۹۶۰؛
(۶) ابن‌کثیر، البدایه‌ و النهایه، بیروت‌ ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۷) ابن ‌نباته‌، سرح‌العیون‌ فی‌ شرح‌ رساله‌ ابن‌ زیدون‌، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ ۱۳۸۳/۱۹۶۴؛
(۸) محمدبن‌ اسماعیل‌ بخاری‌، کتاب ‌التواریخ‌ الکبیر، )بیروت‌ ? ۱۴۰۷/۱۹۸۶(؛
(۹) همو، کتاب‌الضعفاء الصغیر، چاپ‌ محمد ابراهیم‌ زاید، بیروت‌ ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۰) عبدالقاهربن‌ طاهر بغدادی‌، الفرق‌ بین‌الفرق‌، چاپ‌ محمد محیی‌الدین‌ عبدالحمید، قاهره‌: مکتبه‌ محمدعلی‌ صبیح‌ و اولاده‌، )بی‌تا.(؛
(۱۱) محمدبن‌ احمد ذهبی‌، سیراعلام‌النبلاء ، ج‌ ۴، چاپ‌ شعیب‌ ارنؤوط‌ و مأمون‌ صاغرجی‌، بیروت‌ ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۱۲) همو، میزان‌ الاعتدال‌ فی‌ نقدالرجال‌ ، چاپ‌ علی‌ محمد بجاوی‌، قاهره‌ ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ )بی‌تا.]؛
(۱۳) سمعانی‌؛
(۱۴) یوسف‌بن‌ عبدالرحمان‌ مزّی‌، تهذیب‌ الکمال‌ فی‌ اسماء الرجال‌ ، چاپ‌ بشار عواد معروف‌، بیروت‌ ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛

(۱۵) EI 2 , s.v. “Mabad B . Abd Allah B. Ukaym Al-Djuhani” (by J. van Ess).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۱ 

زندگینامه جَمیل‌بن‌ دَرّاج‌

جَمیل‌بن‌ دَرّاج‌ ، راوی‌، محدّث‌ و فقیه‌ نامدار شیعی‌. از تاریخ‌ دقیق‌ تولد وی‌ اطلاعی‌ در دست‌ نیست‌، اما چون‌ از اصحاب‌ امام‌ صادق‌، امام‌ کاظم‌ و امام‌رضا علیهم‌السلام‌ بوده‌، حداقل‌ بیست‌ سال‌ قبل‌ از شهادت‌ امام‌ صادق‌ (۱۴۸) و پیش‌ از سال‌ ۱۲۸ به‌دنیا آمده‌ است‌. خاندانِ وی‌ مقیم‌ کوفه‌ بودند و با قبیله‌ نَخَع‌ کوفه‌ پیوند ولاء (= وابستگی‌ حمایتی‌) داشتند (رجوع کنید به نجاشی‌، ص‌۱۲۶؛ سمعانی‌، ج‌۵، ص‌۴۷۳)، به‌ همین‌ سبب‌ او را نَخَعی‌ (نجاشی‌، همانجا) یا مَوْلی‌النَّخَع‌ (طوسی‌، ۱۴۱۵، ص‌۱۷۷) خوانده‌اند. کنیه‌ او ابوعلی‌، یا به‌ گفته‌ ابن‌فَضّال‌، ابومحمد بود (رجوع کنید به نجاشی‌، همانجا).

به‌ دلیل‌ نزدیکی‌ زمانی‌ ابن‌فضّال‌ با جمیل‌، گفته‌ ابن‌فضّال‌ درست‌تر دانسته‌ شده‌ است‌ (تستری‌، ج‌۲، ص‌۷۱۴). پدرش‌، ابوالصَبیح‌ درّاج‌ (نجاشی‌، همانجا)، بقالی‌ می‌کرد (کشّی‌، ص‌۲۵۲) و برادر کوچک‌ترش‌، نوح‌بن‌ درّاج‌، از راویان‌ ثقه‌ و شیعیان‌ موَجَّهِ کوفه‌ و قاضی‌ آن‌ دیار و در برهه‌ای‌ قاضی‌ بخش‌ شرقی‌ بغداد بود (رجوع کنید به همان‌، ص‌۲۵۱؛ خطیب‌ بغدادی‌، ج‌۱۵، ص‌۴۳۲، ۴۳۵).

جمیل‌بن‌ درّاج‌ در حدیث‌ از مشهورترین‌ و موثق‌ترین‌ راویان‌ شیعه‌ است‌ که‌ تمامی‌ رجالیان‌ وی‌ را توثیق‌ و تمجید کرده‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به کشّی‌، ص‌۲۵۱؛ تستری‌، ج‌۲، ص‌۷۱۲ـ ۷۱۵؛ خوئی‌، ج‌۴، ص‌۱۴۹ـ۱۵۰) و او را با عناوینی‌ چون‌ ثقه‌، شیخ‌ و وجه‌الطائفه ستوده‌اند (رجوع کنید به نجاشی‌، همانجا؛ طوسی‌، ۱۴۲۰، ص‌۱۱۴) که‌ هر کدام‌ از این‌ عناوین‌، به‌ تنهایی‌، بر اعتبار روایات‌ او نزد نقادان‌ حدیث‌ دلالت‌ می‌کند (رجوع کنید به حرّ عاملی‌، ج‌۳۰، ص‌۲۸۸ـ۲۸۹؛ صدر، ص‌۳۸۶ـ ۳۹۴، ۳۹۸ـ۳۹۹).

علاوه‌ بر این‌، کَشّی‌ (ص‌۳۷۵) وی‌ را در زمره‌ هجده‌ تن‌ فقیهی‌ ذکر کرده‌ است‌ که‌ اصحاب‌ امامیه‌ (العِصابه‌) بر صحت‌ روایات‌، تصدیق‌ اقوال‌ و فقاهت‌ آنها اتفاق‌ نظر و اجماع‌ دارند. کشّی‌ (ص‌۲۳۸، ۳۷۵، ۵۵۶) نامهای‌ این‌ هجده‌ تن‌ را در سه‌ گروه‌ شش‌ نفری‌ آورده‌ و جمیل‌ را در گروه‌ دوم‌ قرار داده‌ است‌. این‌ سه‌ گروه‌ ــکه‌ در اصطلاح‌ حدیثی‌ شیعه‌، به‌ اصحاب‌ اجماع‌ معروف‌اند (رجوع کنید به نوری‌، ج‌۷، ص‌۷ـ۶۸؛ سبحانی‌، ص‌۱۶۳ـ۲۰۲) و بالاترین‌ درجات‌ اعتماد و وثاقت‌ را در فقه‌ و حدیث‌ شیعه‌ دارندــ به‌ ترتیب‌ در سه‌ طبقه‌ از اصحاب‌ مشترک‌ امام‌ باقر و امام‌ صادق‌ علیهماالسلام‌، اصحاب‌ امام‌ صادق‌ علیه‌السلام‌ و اصحاب‌ مشترک‌ امام‌ صادق‌ و امام‌ کاظم‌ علیهماالسلام‌ جای‌ می‌گیرند (رجوع کنید به حرّعاملی‌، ج‌۳۰، ص‌۲۲۱ـ۲۲۳). جمیل‌بن‌ درّاج‌ موثق‌ترین‌ و فقیه‌ترین‌ فرد از گروه‌ دوم‌ (به‌ تعبیر کشّی‌، ص‌۳۷۵: اصحاب‌ جوان‌ امام‌ صادق‌ علیه‌السلام‌) به‌ شمار آمده‌ است‌ (ابن‌داوود حلّی‌، ص‌۶۶).

نام‌ او در ۵۷۰ روایت‌، در کتب‌ اربعه‌، به‌ صورت‌ جمیل‌بن‌ درّاج‌ (خوئی‌، ج‌۴، ص‌۱۵۲) و دهها بار با نام‌ جمیل‌ (همان‌، ج‌۴، ص‌۱۴۶) در اسناد یاد شده‌ است‌. چون‌ نام‌ جمیل‌، میان‌ جمیل‌بن‌ درّاج‌ و جمیل‌بن‌ صالح‌، از اصحاب‌ موثق‌ امام‌ صادق‌ علیه‌السلام‌، مشترک‌ و محتمل‌ است‌، وی‌ براساس‌ طبقه‌ و نام‌ قبل‌ و بعد در سلسله‌ سند، شناسایی‌ می‌شود (برای‌ تفصیل‌ بیشتر رجوع کنید به کاظمی‌، ص‌۳۱ـ ۳۳؛ اردبیلی‌، ج‌۱، ص‌۱۶۶ـ۱۶۷؛ امین‌، ج‌۴، ص‌۲۲۱، به‌ نقل‌ از طریحی‌).

روایات‌ جمیل‌بن‌ درّاج‌ در کتب‌ حدیثی‌، بیشتر درباره‌ عقاید، اخلاق‌، آداب‌، و ابواب‌ مختلف‌ فقه‌ است‌ که‌ خود حاکی‌ از گستردگی‌ دانش‌ فقهی‌ اوست‌. وی‌ نزدیک‌ سیصد حدیث‌ را مستقیماً از امام‌ باقر، امام‌ صادق‌ و امام‌ کاظم‌ روایت‌ کرده‌ که‌ در این‌ میان‌، روایات‌ او از امام‌ صادق‌ بسیار بیشتر است‌ (رجوع کنید به خوئی‌، ج‌۴، ص‌۱۵۳ـ۱۵۴، ۴۴۲). علاوه‌ بر این‌، از پنجاه‌ و اندی‌ راوی‌ حدیث‌ نقل‌ کرده‌ است‌ که‌ غالباً از اصحاب‌ امام‌ صادق‌ بوده‌اند (همان‌، ج‌۴، ص‌۱۵۲ـ ۱۵۳). بیشترین‌ روایات‌ با واسطه‌ او، به‌ ترتیب‌ فراوانی‌ نقل‌، نخست‌ از زراره‌بن‌ اعین‌ (با ۹۲ روایت‌) و سپس‌ از محمدبن‌ مسلم‌ (با ۵۵ روایت‌) است‌ (همان‌، ج‌۴، ص‌۱۵۲) که‌ هر دو از بزرگ‌ترین‌ فقها و محدّثان‌ شیعه‌ و از گروه‌ اول‌ اصحاب‌ اجماع‌ بوده‌اند. جمیل‌ به‌ زراره‌بن‌ اعین‌ بسیار ارادت‌ داشت‌. وی‌ همچنین‌ از سه‌ تن‌ دیگر از اصحاب‌ اجماع‌ روایت‌ کرده‌ است‌ که‌ عبارت‌اند از: فُضَیل‌بن‌ یسار بصری‌ و ابوبصیر، از اصحاب‌ امام‌ باقر و امام‌ صادق‌؛ و عبداللّه‌بن‌ بُکَیربن‌ اعین‌، از اصحاب‌ امام‌ صادق‌ (همانجا).

از نکات‌ شایان‌ توجه‌ در روایات‌ جمیل‌ این‌ است‌ که‌ ظاهراً در بسیاری‌ از نقلهای‌ یک‌ واسطه‌ای‌ از معصوم‌ علیه‌السلام‌، طرق‌ متعدد داشته‌، به‌ همین‌ دلیل‌ در افزون‌ بر پنجاه‌ روایت‌ او در کتب‌ حدیثی‌، واسطه‌ وی‌ تا امام‌ با این‌ عبارات‌ یاد شده‌ است‌: عن‌ بعض‌ اصحابنا، عن‌ جماعه‌ من‌ اصحابنا، و عن‌ بعض‌ اصحابه‌ (رجوع کنید به همان‌، ج‌۴، ص‌۴۵۵ـ۴۵۶).

بیش‌ از چهل‌ تن‌ از جمیل‌ روایت‌ کرده‌اند (رجوع کنید به همان‌، ج‌۴، ص‌۱۵۳) که‌، به‌ ترتیب‌ فراوانی روایات‌ منقول‌، عبارت‌اند از: محمدبن‌ اَبی‌عُمَیرِ اَزْدی‌، از اصحاب‌ اجماع‌ و بزرگان‌ صحابه‌ امام‌ کاظم‌ و امام‌ رضا؛ علی‌بن‌ حَدید، از اصحاب‌ امام‌رضا و امام‌ جواد؛ احمدبن‌ محمدبن‌ اَبی‌نَصْر بَزَنْطی‌، از اصحاب‌ اجماع‌ و بزرگان‌ اصحاب‌ امام‌ کاظم‌ و امام‌ رضا؛ جعفربن‌ محمدبن‌ حکیم‌، از اصحاب‌ امام‌ کاظم‌؛ و فضاله‌بن‌ ایوب‌، از اصحاب‌ اجماع‌ و از اصحاب‌ امام‌ کاظم‌ و امام‌ رضا (همان‌، ج‌۴، ص‌۴۴۹). همچنین‌ برخی‌ از بزرگان‌ فقه‌ و حدیث‌ در زمره‌ ناقلان‌ احادیث‌ اویند، از جمله‌ حسن‌بن‌ محبوب‌ سرّاد (زرّاد) و یونس‌بن‌ عبدالرحمان‌، هر دو از محدّثان‌ و فقیهان‌ اصحاب‌ اجماع‌ در طبقه‌ یاران‌ امام‌ کاظم‌ و امام‌ رضا؛ حَمّادبن‌ عثمان‌، از اصحاب‌ اجماع‌ و از اصحاب‌ امام‌ صادق‌؛ حسن‌بن‌ علی‌بن‌ فَضّال‌، صَفْوان‌بن‌ یحیی‌ و عبداللّه‌بن‌ مُغیره‌ بَجَلی‌، از اصحاب‌ اجماع‌ در گروه‌ اصحاب‌ مشترک‌ امام‌ کاظم‌ و امام‌رضا (همان‌، ج‌۴، ص‌۱۵۳). به‌ این‌ ترتیب‌، از حدود چهارده‌ تن‌ اصحاب‌ اجماع‌ (با توجه‌ به‌ اختلاف‌نظر در افراد طبقه‌ سوم‌) که‌ در طبقه‌ او و پس‌ از او جای‌ می‌گیرند، نُه‌ تن‌ به‌ نقل‌ احادیث‌ او پرداخته‌اند.

آثار

از جمیل‌ سه‌ تألیف‌ گزارش‌ شده‌ است‌:

یکی‌ به‌ صورت‌ مستقل‌،

دیگری‌ تألیف‌ مشترک‌ با مُرازم‌بن‌ حکیم‌ اَزْدی‌ مدائنی‌

و سومی‌ تألیف‌ مشترک‌ با محمدبن‌ حُمران‌ (رجوع کنید به نجاشی‌، ص‌۱۲۷).

از تألیف‌ مستقل‌ او گاهی‌ با تعبیر اصل‌ *  که‌ حاکی‌ از اعتبار آن‌ در مجموعه‌ احادیث‌ شیعه‌ است‌ و گاهی‌ با نام‌ کتاب‌ یاد شده‌ است‌ (رجوع کنید به همانجا؛ طوسی‌، ۱۴۲۰، ص‌۱۱۴). این‌ اختلاف‌ تعبیر نباید موجب‌ تصور دو تا بودن‌ آنها شود (رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ج‌۲، ص‌۱۴۵، ج‌۶، ص‌۳۱۹).

طرق‌ نقل‌ اصل‌ جمیل‌ بسیار متعدد است‌ که‌ از آن‌ میان‌، محمدبن‌ ابی‌عمیر در طریق‌ نجاشی‌ و شیخ‌ طوسی‌ و ابوغالب‌ زراری‌اند؛ علی‌بن‌ حدید در طریق‌ ابوغالب‌ زراری‌ است‌، جعفربن‌ محمدبن‌ حکیم‌ در طریق‌ ابوغالب‌ زراری‌ است‌ و صفوان‌بن‌ یحیی‌ در طریق‌ شیخ‌ طوسی‌ (رجوع کنید به زراری‌، ص‌۱۶۵، ۱۷۳؛ نجاشی‌؛ طوسی‌، ۱۴۲۰، همانجاها).

به‌ جز بخش‌ کوتاهی‌ از اصل‌ این‌ کتاب‌، که‌ ابن‌ادریس‌ حلّی‌ در پایان‌ کتاب‌السرائر (ج‌۳، ص‌۵۶۷ـ۵۶۸) آورده‌، دیگر بخشهای‌ آن‌ به‌ تفاریق‌ در آثار مختلف‌ امامی‌ آمده‌ است‌ (رجوع کنید به مدرسی‌ طباطبائی‌، دفتر۱، ص‌۳۶۹). دو کتاب‌ دیگر او نیز دارای‌ راویان‌ بسیارند که‌ از آن‌ جمله‌ علی‌بن‌ حدید است‌ که‌ نجاشی‌، کتاب‌ مشترک‌التألیف‌ جمیل‌بن‌ درّاج‌ و مُرازم‌بن‌ حکیم‌ را، با چند واسطه‌ از علی‌بن‌ حدید، نقل‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به نجاشی‌، ص‌۱۲۷، ۴۲۴).

روایت‌ کتب‌ جمیل‌ به‌ وسیله‌ ناقلان‌ یاد شده‌، به‌ ویژه‌ محمدبن‌ اَبی‌عُمَیر و علی‌بن‌ حدید، ممکن‌ است‌ توضیحی‌ برای‌ فراوانی‌ روایات‌ آنان‌ از جمیل‌بن‌ درّاج‌ در کتابهای‌ حدیثی‌ باشد که‌ قبلاً به‌ آنها اشاره‌ شد (برای‌ بخشهای‌ باقی‌مانده‌ از این‌ دو کتاب‌ رجوع کنید به مدرسی‌ طباطبائی‌، دفتر۱، ص‌۳۶۹ـ۳۷۰).

جمیل‌ از حاملان‌ احادیث‌ خاص‌ امامان‌ محسوب‌ می‌شد و حتی‌ امام‌ صادق‌ علیه‌السلام‌ او را از نقل‌ برخی‌ احادیث‌ که‌ نزد همه‌ شیعیان‌ شناخته‌ شده‌ نیست‌ برحذر می‌داشت‌، زیرا موجب‌ تکذیب‌ جمیل‌ می‌شد (کشّی‌، ص‌۲۵۱). جمیل‌ تا مدتی‌ کوتاه‌ پس‌ از شهادت‌ امام‌ کاظم‌، در امامت‌ امام‌رضا علیهماالسلام‌ شک‌ داشت‌ و از این‌رو جزو واقفه‌/ واقفیه‌ * به‌ شمار آمد، اما پس‌ از ملاحظه‌ شواهد دالّ بر امامت‌ امام‌ رضا، به‌ همراه‌ جمعی‌ از اصحاب‌ بزرگ‌ امام‌ کاظم‌ علیه‌السلام‌، همچون‌ احمدبن‌ محمد بَزَنْطی‌ * و یونس‌بن‌ یعقوب‌، از این‌ نظر عدول‌ کرد و از وفاداران‌ امام‌ رضا شد (رجوع کنید به طوسی‌، ۱۴۱۱، ص‌۷۱). از پاره‌ای‌ روایات‌ و گفتگوهای‌ اصحاب‌ امامیه‌ با او برمی‌آید که‌ در زمان‌ حیات‌ نیز به‌ نیک‌ محضری‌ و پرفایدگی‌ مجلس‌ اشتهار داشته‌ و از عالمان‌ اهل‌ عبادت‌ و ورع‌ و ادب‌ اسلامی‌ محسوب‌ می‌شده‌ است‌ (رجوع کنید به کشّی‌، ص‌۱۳۴). جمیل‌ در اواخر عمر نابینا شد و در روزگار امام‌رضا علیه‌السلام‌ وفات‌ یافت‌ (نجاشی‌، ص‌۱۲۷).



منابع‌:
(۱) آقا بزرگ‌ طهرانی‌؛
(۲) ابن‌ادریس‌ حلّی‌، کتاب ‌السرائر الحاوی‌ لتحریر الفتاوی، قم‌ ۱۴۱۰ـ۱۴۱۱؛
(۳) ابن ‌داوود حلّی‌، کتاب‌ الرجال‌، چاپ‌ جلال‌الدین‌ محدث‌ ارموی‌، تهران‌ ۱۳۴۲ش‌؛
(۴) محمدبن‌ علی‌ اردبیلی‌، جامع‌الرواه‌ و ازاحه‌ الاشتباهات‌ عن‌الطرق‌ و الاسناد، بیروت‌ ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۵) امین‌؛
(۶) تستری‌؛
(۷) حرّعاملی‌؛
(۸) خطیب‌ بغدادی‌؛
(۹) خوئی‌؛
(۱۰) احمدبن‌ محمد زراری‌، رساله‌ ابی‌غالب‌ الزراری‌ الی‌ ابن‌ابنه‌ فی‌ ذکر آل‌ اعین‌ ، چاپ‌ محمدرضا حسینی‌، قم‌ ۱۴۱۱؛
(۱۱) جعفر سبحانی‌، کلیات‌ فی‌ علم‌الرجال‌، قم‌ ۱۴۱۴؛
(۱۲) سمعانی‌؛
(۱۳) حسن‌ صدر، نهایه ‌الدرایه‌ فی‌ شرح ‌الرساله الموسومه بالوجیزه ‌للبهائی، چاپ‌ ماجد غرباوی‌، [ قم‌ ? ۱۴۱۳ (؛
(۱۴) محمدبن‌ حسن‌ طوسی‌، رجال‌الطوسی‌ ، چاپ‌ جواد قیومی‌ اصفهانی‌، قم‌ ۱۴۱۵؛
(۱۵) همو، فهرست‌ کتب‌الشیعه‌ و اصولهم‌ و اسماء المصنفین‌ و اصحاب‌ الاصول‌ ، چاپ‌ عبدالعزیز طباطبائی‌، قم‌ ۱۴۲۰؛
(۱۶) همو، کتاب‌الغیبه، چاپ‌ عباداللّه‌ طهرانی‌ و علی‌احمد ناصح‌، قم‌ ۱۴۱۱؛
(۱۷) محمدامین‌بن‌ محمدعلی‌ کاظمی‌، هدایه ‌المحدثین‌ الی‌ طریقه‌ المحمدین‌، چاپ‌ مهدی‌ رجایی‌، قم‌ ۱۴۰۵؛
(۱۸) محمدبن‌ عمرکشّی‌، اختیار معرفه ‌الرجال، ) تلخیص‌ ] محمدبن‌ حسن‌ طوسی‌، چاپ‌ حسن‌ مصطفوی‌، مشهد ۱۳۴۸ش‌؛
(۱۹) حسین‌ مدرسی‌ طباطبائی‌، میراث‌ مکتوب‌ شیعه‌ از سه‌ قرن‌ نخستین‌ هجری‌ ، دفتر۱، ترجمه‌ علی‌ قرائی‌ و رسول‌ جعفریان‌، قم‌ ۱۳۸۳ش‌؛
(۲۰) احمدبن‌ علی‌ نجاشی‌، فهرست‌ اسماء مصنّفی‌ الشیعه‌ المشتهر برجال‌ النجاشی‌، چاپ‌ موسی‌ شبیری‌ زنجانی‌، قم‌۱۴۰۷؛
(۲۱) حسین‌بن‌ محمدتقی‌ نوری‌، خاتمه‌ مستدرک‌ الوسائل‌ ، قم‌ ۱۴۱۵ـ۱۴۲۰٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰ 

زندگینامه صالح‌بن‌ اسحاق‌ جَرْمی‌ (متوفی۲۲۵ ه ق)

 نحوی‌، لغوی‌ و محدّث‌ قرن‌ دوم‌ و سوم‌. کنیه‌اش‌ ابوعُمر است‌ (سیرافی‌، ص‌ ۵۵؛ زَبیدی‌، ص‌ ۷۶). برخی‌ منابع‌ نیز کنیه وی‌ را ابوعَمرو ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به ابن‌فضل‌اللّه‌ عُمَری‌، سفر ۷، ص‌۶۸؛طاشکوپری‌زاده‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۴۵).

جرم‌ نام‌ یک‌ قبیله‌، یا سه‌ تیره‌ از قبایل‌ یمن‌ از جمله‌ قبیله بَجِیلَه‌ * ، بوده‌ است‌ (رجوع کنید به سمعانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۴۷) و صالح‌بن‌ اسحاق‌ را از آن‌ رو جرمی‌ خوانده‌اند که‌ یا به‌ این‌ قبیله‌ آمد و شد می‌کرده‌ یا در آنجا ساکن‌ بوده‌، یا با آنان‌ پیوند ولاء داشته‌ است‌ (رجوع کنید به سیرافی‌؛زبیدی‌، همانجاها؛خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۰، ص‌ ۴۲۶). عده‌ای‌ نیز از آن‌ رو که‌ با تیره جرم‌ در قبیله بَجَلی‌ پیوندولاء داشته‌ است‌، او را بَجَلی‌ خوانده‌اند (رجوع کنید به سیرافی‌، ص‌ ۵۶؛زبیدی‌، همانجا).

از تاریخ‌ ولادت‌ جرمی‌ اطلاعی‌ در دست‌ نیست‌. ظاهراً اهل‌ بصره‌ بوده‌ (رجوع کنید به قِفطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۸۰؛ابن‌فضل‌اللّه‌ عمری‌، همانجا) و از کودکی‌ در جلسات‌درس‌ علمای‌ بصره‌ حاضر می‌شده‌ است‌ (ضَیف‌، ص‌ ۱۱۱). برخی‌ منابع‌ متأخر، با قطعیت‌، محل‌ تولد جرمی‌ را بصره‌ ذکر کرده‌ و گفته‌اند که‌ در اوایل‌ قرن‌ دوم‌ به‌ بغداد رفته‌ و در آنجا ساکن‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به همان‌، ص‌۱۱۱ـ۱۱۲؛سزگین‌، ج‌ ۹، ص‌ ۷۲). مدتی‌ نیز برای‌ تدریس‌ در اصفهان‌ اقامت‌ داشته‌ است‌(سزگین‌، همانجا؛نیز رجوع کنید به ابونعیم‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۴۷).

جرمی‌ سیبویه‌ * را ندیده‌ بود، اما از نخستین‌ راویان‌ کتاب‌ مشهور وی‌، الکتاب‌ * ، بود و آن‌ را با تأیید استادش‌، اَخفَش‌ اوسط‌ (رجوع کنید به اخفش‌ * )، در نهایت‌ وقوف‌ روایت‌ کرد، چنانکه‌ مُبَرَّد * ــ که‌ خواندن‌ الکتاب‌ را با او آغاز کرده‌ بود جرمی‌ را موثق‌ترین‌ شخص‌ در فهم‌ و درک‌ الکتاب‌ معرفی‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به سیرافی‌، همانجا؛زبیدی‌، ص‌ ۷۷؛ابن‌ندیم‌، ص‌ ۶۴ـ ۶۵؛خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۰، ص‌ ۴۲۸).

جرمی‌، به‌ همراه‌ دوستش‌ ابوعثمان‌ مازِنی‌ * ، در ازای‌ پرداخت‌ مبلغی‌، الکتاب‌ را نزد اخفش‌ آموخت‌، از بیم‌ آنکه‌ مبادا اخفش‌ آن‌ را به‌ خود نسبت‌ دهد و همین‌ امر باعث‌ علنی‌ شدن‌ الکتاب‌ و معلوم‌ شدن‌ مؤلفش‌، سیبویه‌، شد (ابن‌انباری‌، ص‌ ۱۳۴، ۱۴۳).

جرمی‌ زبان‌ و ادبیات‌ عرب‌ را، علاوه‌ بر اخفش‌، از علمایی‌ چون‌ یونس‌بن‌ حبیب‌ (متوفی‌ ۱۸۲)، ابوعبیده‌ (متوفی‌ ۲۰۹)، ابوزید انصاری‌ (متوفی‌ ۲۱۵) و اَصمَعی‌ (متوفی‌ ۲۱۵) فرا گرفت‌ (سیرافی‌؛خطیب‌ بغدادی‌، همانجاها).

او در نحو سرآمد (قفطی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۸۱؛سیوطی‌، ۱۳۸۴، ج‌ ۲، ص‌ ۸) و با تاریخ‌ و اشعار عرب‌ آشنا بود (ابن‌تَغری‌ بِردی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۴۳) آنچنانکه‌ زبیدی‌ (همانجا)، از قول‌ جرمی‌، گفته‌ که‌ از ۱۰۵۰ بیت‌ موجود در الکتاب‌ سیبویه‌، وی‌فقط‌ گوینده پنجاه‌ بیت‌ را نمی‌شناخته‌ است‌.

مشهور است‌ که‌ جرمی‌، به‌ علت‌ کثرت‌ مناظرات‌ و صدای‌ بلندش‌ در بحثها، به‌ نَبّاح‌ / نبّاج‌ و کلب‌ معروف‌ شد. مناظراتی‌ نیز در بغداد با فَرّاء (متوفی‌ ۲۰۷) و ابوزید انصاری‌ داشت‌ (خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۰، ص‌ ۴۲۶، ۴۲۸؛ابن‌انباری‌، ص‌ ۱۴۵؛سیوطی‌، همانجا).

وی‌ در فقه‌ تبحر داشت‌ و از راویان‌ موثق‌ و برجسته حدیث‌ نیز به‌ شمار می‌رفت‌ (سیرافی‌؛زبیدی‌؛خطیب‌ بغدادی‌؛قفطی‌، همانجاها) و از محدّثان‌ بصری‌ روایت‌ می‌کرد (سیرافی‌، همانجا؛ابونعیم‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۴۷).

رحلت

جرمی‌ در ۲۲۵، در زمان‌ خلافت‌ معتصم‌ (۲۱۸ـ۲۲۷)، در بغداد درگذشت‌ (خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۰، ص‌ ۴۲۶؛ابن‌انباری‌، همانجا).

وی‌ آثار متعددی‌ داشته‌ و مبرّد تألیفات‌ او را بی‌نظیر خوانده‌ است‌ (رجوع کنید به خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۰، ص‌ ۴۲۸؛ابن‌انباری‌، ص‌ ۱۴۴). علمای‌ نحوِ معاصر جرمی‌ و پس‌ از وی‌، از کتابهای‌ او استفاده‌ کرده‌اند (ضیف‌، ص‌ ۱۱۲).

مهم‌ترین‌ اثر

مهم‌ترین‌ اثر او، المختصر ، بارها شرح‌ شده‌ است‌. به‌ گفته ابوعلی‌ فارسی‌ (متوفی‌ ۳۷۷)، هر کس‌ آن‌ را بخواند در نحو متخصص‌ می‌شود. جرمی‌ این‌ کتاب‌ را در سفر حج‌ نوشته‌ و مشهور است‌ که‌ وی‌ برای‌ تألیف‌ هر باب‌ از کتاب‌، دو رکعت‌ نماز در کنار مقام‌ ابراهیم‌ علیه‌السلام‌ می‌خواند تا کارش‌ سودمند و مبارک‌ باشد (رجوع کنید به خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۰، ص‌ ۴۲۶؛ابن‌انباری‌؛ضیف‌، همانجاها؛سزگین‌، ج‌ ۹، ص‌ ۷۳؛قس‌ زبیدی‌، همانجا، که‌ المختصر را چندان‌ مفید ندانسته‌ است‌).

به‌ گفته خودِ جرمی‌، المختصر اثر تألیفی‌ نیست‌، بلکه‌ خلاصه الکتاب‌ سیبویه‌ است‌. این‌ قول‌، حدس‌ یکی‌ بودن‌ المختصر را با الفرخ‌ (= جوجه‌)، اثر دیگر جرمی‌ در نحو، تقویت‌ می‌کند (رجوع کنید به زبیدی‌؛قفطی‌؛سزگین‌، همانجاها؛د. ا. د. ترک‌ ، ذیل‌ “Cermî ” ).

دیگر آثار جرمی‌ عبارت‌اند از:

القوافی‌، التثنیه ‌والجمع‌، الابنیه، العروض‌، تفسیر غریب‌ سیبویه، الابنیه‌ والتصریف‌، النحو، التنبیه، و تفسیری‌ بر النوادر ابوزید انصاری‌ (ابن‌ندیم‌، ص‌ ۶۲؛سیوطی‌، ۱۳۸۴، ج‌ ۲، ص‌ ۹؛حاجی‌ خلیفه‌، ج‌ ۲، ستون‌ ۱۴۶۶؛سزگین‌، ج‌ ۸، ص‌ ۷۷).

وی‌ همچنین‌ کتابی‌ در باره سیره‌ دارد که‌ به‌ گفته مبرّد شگفت‌آور است‌ (رجوع کنید به خطیب‌ بغدادی‌، ج‌ ۱۰، ص‌ ۴۲۸). در منابع‌ متأخر نام‌ آن‌ السِّیر و سِیرالنبّی‌ ضبط‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به سیوطی‌، همانجا؛حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۲، ستون‌ ۱۰۱۵). در برخی‌ کتابهای‌ نحوی‌، آرای‌ جرمی‌ بررسی‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به ابن‌جِنّی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۰۳، ج‌ ۲، ص‌ ۷۴؛سیوطی‌، ۱۴۰۵، ج‌ ۱، ص‌ ۳۹، ۴۸، و جاهای‌ دیگر، ج‌ ۲، ص‌ ۱۰، ۱۱۱، و جاهای‌ دیگر).



منابع:

(۱) ابن‌انباری‌، نزهه الالباء فی‌ طبقات‌ الادباء ، چاپ‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ [? ۱۳۸۶/۱۹۶۷ (؛
(۲) ابن‌تغری‌ بردی‌، النجوم‌الزاهره فی‌ ملوک‌ مصر و القاهره، قاهره‌ )? ۱۳۸۳ ( ۱۳۹۲/ )? ۱۹۶۳ ( ۱۹۷۲؛
(۳) ابن‌جزری‌، غایه النهایه‌ فی‌ طبقات‌ القرّاء ، چاپ‌ برگشترسر، قاهره‌ ) بی‌تا. (؛
(۴) ابن‌جنی‌، الخصائص، چاپ‌ محمدعلی‌ نجار، ) قاهره‌ ۱۳۷۲ـ۱۳۷۶/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۷ (، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ) بی‌تا. (؛
(۵) ابن‌ فضل‌اللّه‌ عمری‌، مسالک‌الابصار فی‌ ممالک‌الامصار، سفر ۷، چاپ‌ عکسی‌ از نسخه خطی‌ کتابخانه طوپقاپی‌سرای‌ استانبول‌، مجموعه احمد ثالث‌، ش‌ ۲۷۹۷/۴، چاپ‌ فؤاد سزگین‌، فرانکفورت‌ ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۶) ابن‌ندیم‌؛
(۷) احمدبن‌ عبداللّه‌ ابونعیم‌، کتاب‌ ذکر اخبار اصبهان‌ ، چاپ‌ سون‌ ددرینگ‌، لیدن‌ ۱۹۳۱ـ۱۹۳۴، چاپ‌ افست‌ تهران‌ ) بی‌تا. (؛
(۸) حاجی‌خلیفه‌؛
(۹) خطیب‌ بغدادی‌؛
(۱۰) محمدبن‌ حسن‌ زبیدی‌، طبقات‌ النحویین‌ و اللغویین‌ ، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ ۱۳۷۳/۱۹۵۴؛
(۱۱) سمعانی‌؛
(۱۲) حسن‌بن‌ عبداللّه‌ سیرافی‌، اخبار النحویین‌ البصریین‌ ، چاپ‌ طه‌ محمد زینی‌ و محمد عبدالمنعم‌ خفاجی‌، قاهره‌ ۱۳۷۴/۱۹۵۵؛
(۱۳) عبدالرحمان‌بن‌ ابی‌بکر سیوطی‌، بغیه‌ الوعاه‌ فی‌ طبقات‌ اللغویین‌ و النحاه، چاپ‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ ۱۳۸۴؛
(۱۴) همو، کتاب‌ همع‌ الهوامع‌: شرح‌ جمع‌الجوامع‌ ، چاپ‌ محمد بدرالدین‌ نعسانی‌، بیروت‌ ) بی‌تا. (، چاپ‌ افست‌ قم‌ ۱۴۰۵؛
(۱۵) شوقی‌ ضیف‌، المدارس‌ النحویه، قاهره‌ )? ۱۹۶۸ ]؛
(۱۶) احمدبن‌ مصطفی‌ طاشکوپری‌زاده‌، کتاب‌ مفتاح‌ السعاده و مصباح‌ السیاده، ج‌ ۱، حیدرآباد دکن‌ ۱۳۹۷/۱۹۷۷؛
(۱۷) علی‌بن‌ یوسف‌ قفطی‌، انباه‌الرواه‌ علی‌ انباه‌النحاه، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، ج‌ ۲، قاهره‌ ۱۳۷۱/۱۹۵۲؛
(۱۸) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , Leiden 1967- ;
(۱۹) TDVIA , s. v. “Cermî” (by Sukru Arslan).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۰