گشایش هشت در بهشت

شیخ بهایى (رحمه الله ) در کتاب نفیسش موسوم به اربعین ، حدیثى از امام باقر (ع ) نقل کرده که : شخصى به نام شیبه هذلى نزد پیغمبر (ص ) آمد و گفت : اى رسول خدا! من پیر شده ام و سن من بالا رفته است و مرا توانایى به عمل نماز و روزه و حج و جهاد که خود را به آنها عادت داده ام نمانده است ، پس اى رسول خدا! دستورى سبک یادم ده تا خداى مرا از آن بهره رساند.

پیغمبر (ص ) فرمود: گفتارت را دوباره بازگو کن ! شیبه سه بار سخنش را بازگو کرد. رسول خدا (ص ) گفت : در گرداگرد تو درخت و کلوخى نیست مگر این که از رحمت تو به گریه افتاد.

چون نماز صبح را گزاردى ، ده بار بگو: سبحان الله العظیم و بحمده و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم که البته خداى عزوجل تو را به گفتن آن از کورى و دیوانگى و بیمارى خوره و تنگدستى و نادارى و رنج پیرى نگاه مى دارد.

شیبه مى گفت : اى رسول خدا! این از براى دنیاى من است ، از براى آخرت چه باید کرد؟ رسول خدا (ص ) فرمود: بعد از هر نماز مى گویى : اللهم اهدنى من عندک ، و اءفض على من فضلک ، وانشر على من رحمتک و اءنزل على من برکاتک .

شیبه این کلمات را بگرفت و برفت . پس رسول خدا (ص ) فرمود: اگر بدین دستور عمل کند و به عمد آن را ترک نگوید، درهاى هشتگانه بهشت به رویش گشوده شود، از هر کدام که خواهد داخل بهشت شود.

پندهای حکیمانه علامه حسن زاده آملی//عباس عزیزی

دعوت حضرت رسول اکرم(ص) به پادشاه رم

پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله از نخستین روز بعثت ، آیین خود را آیینى جهانى معرّفى مى کرد. چنانکه در بسیارى از آیات قرآن به جهانى بودن اسلام تصریح شده است . از آن جمله مى فرماید:
(قُلْ یا اءَیُّهَا النّاسُ إِنّى رَسولُ اللهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعا) : اى مردم ! من فرستاده خدا به سوى همگى شما هستم . (۳۰)
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله از سالهاى نخست بعثت ، پیوسته در پى فرصتى بود که به نشر آیین خود در میان ملل جهان بپردازد، امّا توطئه هاى مختلف دشمنان اسلام به وى فرصت انجام این کار را نمى داد.

پس از آنکه در سال ششم هجرى پیمان صلح حُدیبیّه میان پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و قریش بسته شد و فکر رسول خدا از خطر حمله قریش آسوده گردید، پیامبر تصمیم گرفت زمامداران وقت و رؤ ساى کشورهاى مختلف آن روز را طى نامه هایى به اسلام دعوت کند و آیین خود را که از دایره یک عقیده ساده گام فراتر نهاده به صورت یک آیین جهانى درآمده بود به ملل جهان آن روز عرضه نماید.

پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله شش نفر از ورزیده ترین افراد را طى نامه هایى که رسالت جهانى آن حضرت در آنها منعکس بود به نقاط مختلف روانه کرد. سفیران هدایت دریک روز رهسپار سرزمینهاى ایران ، روم ، حبشه ، مصر، یمامه ، بحرین و حیره شدند. قیصر، پادشاه روم شرقى ، با خدا پیمان بسته بود که هرگاه در نبرد با ایران پیروز گردد به شکرانه این پیروزى ، از مقر حکومت خود قُسطنطنیه پیاده به زیارت (بیت المقدس ) رود. او پس ‍ از پیروزى به نذر خود جامه عمل پوشانید و پیاده رهسپار بیت المقدس ‍ گردید.
(دحیه کلبى ) ماءمور شد نامه رسول خدا صلى الله علیه و آله را به قیصر برساند. او قبلا سفرهاى متعددى به شام داشت و به نقاط مختلف شام کاملا آشنا بود. قیافه گیرا، صورت زیبا و سیرت نیکوى وى شایستگى همه جانبه او را براى انجام این وظیفه خطیر ایجاب مى کرد. وى پیش از آنکه شام را به قصد قُسطنطنیه ترک کند در یکى از شهرهاى شام یعنى (بُصْرى ) (۳۱) اطلاع یافت که قیصر عازم بیت المقدس است .

لذا فورا با استاندار بُصْرى ، به نام حارث بن ابى شمر، تماس گرفت و ماءموریّت خطیر و پر اهمیّت خود را به او ابلاغ کرد. واقدى (۳۲) مى نویسد: (پیامبر صلى الله علیه و آله دستور داده بود که نامه را به حاکم بُصْرى بدهد و او نامه را به قیصر برساند). شاید این دستور از این نظر صادر شده بود که پیامبر شخصا از مسافرت (قیصر) آگاهى داشت ، و یا اینکه شرایط و امکانات دحیه محدود بوده و مسافرت تا قسطنطنیه خالى از اشکال و مشقّت نبوده است . در هر صورت ، سفیر پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله با حاکم بُصرى تماس گرفت . استاندار، (عدى بن حاتم ) را خواست و او را ماءمور کرد تا همراه سفیر پیامبر صلى الله علیه و آله به سوى بیت المقدس بروند و پیام و نامه پیامبر را به دست قیصر برسانند.

ملاقات سفیر با قیصر در شهر حمص صورت گرفت . وقتى مى خواست به ملاقات قیصر برود، کارگزاران سلطان به او گفتند که باید در برابر قیصر سر به سجده بگذارى و در غیر این صورت به تو اعتنا نخواهد کرد و نامه تو را نخواهدگرفت . دحیه ، سفیر خردمند پیامبر اسلام ، گفت : (من ، براى کوبیدن این سنّتهاى غلط، رنج این همه راه را بر خود هموار کرده ام . من از طرف صاحب رسالت محمّد صلى الله علیه و آله ماءمورم به قیصر ابلاغ کنم که بشر پرستى باید از میان برود، و جز خداى یگانه کسى مورد پرستش واقع نگردد. با این ماءموریّت و با این عقیده و اعتقاد، چگونه مى توانم تسلیم نظریّه شما شوم و در برابر غیر خدا سجده کنم ؟).

منطق نیرومند و نیز صلابت و استقامت سفیر، مورد اعجاب کارکنان دربار قرار گرفت . یک نفر از درباریان خیر اندیش به دحیه گفت مى توانى نامه را روى میز مخصوص قیصر بگذارى و برگردى . کسى جز او دست به نامه هاى روى میز نمى زند و هر موقع نیز نامه را بخواند، شما را به حضور خواهد طلبید. دحیه از راهنمایى آن مرد تشکّر کرد و نامه را روى میز قیصر گذارد و بازگشت . قیصر نامه را گشود.

بسم الله الرحمن الرحیم

من محمّد بن عبدالله الى هر قل عظیم الروم ، سلام على من اتّبع الهدى اءمّا بعد فإ نّى اءدعوک بدعایه الا سلام اءسلم تسلم یؤ تک الله اءجرک مرّتین فإ ن تولّیت فإ نّما علیک اثم (الاریسین ) و یا اءهل الکتاب تعالوا إ لیکلمه سواء بیننا و بینکم الّا نعبد إ لّا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتّخذ بعضنا بعضا اءربابا من دون الله فإ ن تولّوا فقولوا باءنّا مسلمون (محمّد رسول الله ).
ابتداى نامه ، که با (بسم الله ) شروع شده بود، توجّه قیصر را به خود جلب کرد و گفت : من از غیر سلیمان تاکنون چنین نامه اى ندیده ام .

سپس مترجم ویژه عربى خود را خواست تا نامه را بخواند و ترجمه کند. او نامه پیامبر را چنین ترجمه کرد:
(نامه اى است ) از محمّد فرزند عبدالله به هرقل بزرگ روم . درود بر پیروان هدایت ! من تو را به آیین اسلام دعوت مى کنم ، اسلام آور تا در امان باشى ، خداوند به تو پاداش مى دهد (پاداش ایمان خود و پاداش ایمان کسانى که زیردست تو هستند) . اگر از آیین اسلام روى گردانى گناه (اریسان ) نیز بر توست . اى اهل کتاب ، ما شما را به یک اصل مشترک دعوت مى کنیم : به اینکه غیر خدا را نپرستیم ، و کسى را انباز او قرار ندهیم ، و بعضى از ما بعضى دیگر را به خدایى نپذیرد. هرگاه (اى محمّد) صلى الله علیه و آله آنان از آیین حق سر برتافتند بگو گواه باشید که ما مسلمانیم .



۳۰- سوره اعراف ، آیه ۱۵۸
۳۱- بصرى مرکز استاندارى حوران بود که از مستعمرات قیصر به شمار میرفت و حارث بن ابى شمر و به طور کلى ملوک غسان به صورت دست نشاندگى از قیصر در آنجا حکومت میکردند.
۳۲- طبقات الکبرى ، ج ۱، ص ۲۵۹

ستاره درخشان شام //على ربانى خلخالى

پیامبر فرمود: نبینم در مسجد بخوابى !(علت تبعید ابوذر غفاری)

ابولاسود دوئلى گوید:

من دوست داشتم ابوذر را ببینم تا علت بیرون آمدنش از مدینه را بپرسم ، پى ، در ربذه فرود آدم و به او گفتم : مرا خبر نمى دهى که آیا به میل خود از مدینه بیرون آمدى یا به زور تبعیدت کردند؟

گفت : من در یکى از مرزهاى مسلمانان بودم و ایشان را کفایت مى کردم . پس ‍ مرا به مدینه راندند. گفتم آنجا شهرى است که خود و یارانم در آن اقامت کرده ایم . ولى از مدینه نیز مرا به اینجا که مى بینى ، تبعید کردند.

سپس گفت : شبى به روزگار رسول خدا صلى الله علیه وآله در مسجد خوابیده بودم که حضرت بر من عبور کرد و نوک مى بینى ، تبعید کردند.

گفتم : پدر و مادرم فدایت باد! خواب بر چشمم چیره شد و خوابم برد.
فرمود: آن گاه که تو را از اینجا بیرون کنند چه کار خواهى کرد؟
گفتم : به شام مى روم که سرزمین مقدس است و سرزمین نیکان مسلمان و سرزمین نیکان مسلمان و سرزمین جهاد در راه خدا.
گفت : از آنجا هم بیرونت کنند، چه مى کنى ؟
گفتم : بر مى گردم به مسجدالحرام .
گفت : از آنجا هم بیرونت کنند چه مى کنى ؟

گفتم : شمشیرم را مى گیرم و با آنان زد و خورد مى کنم . گفت : آیا راهى بهتر از این به تو ننمایم ؟به هر جا برانند، با ایشان برو و بشنو و فرمانبر باش .

من هم شنیدم و فرمان بدم و مى شنوم و فرمان مى برم ، و به خدا سوگند، عثمان در حال حق را دیدار کند که در مورد من جفا کار است.

ترجمه الغدیر ۱۶/۱۳۱ به نقل از شرح ابن ابى الحدید ۱/۲۴۱٫

داستانها و حکایتهای مسجد//غلامرضا نیشابوری

عذابهاى زنان

امیرالمؤ منین (ع) فرمود: روزى من به همراهى حضرت فاطمه +علیها السلام به حضور رسول اکرم (ص) رفتیم حضرت را متاءثر و گریان دیدیم .
گفتیم یا رسول اللّه چه باعث شده است که شما به این حال درآمده اید؟ فرمود یا على شبى که من به آسمانها عروج کردم بعضى از زنهاى امتم را دیدم که با موى سر، ایشان را در آتش آویخته بودند و مغز سر ایشان مى جوشید.
زنى را دیدم که با زبان آویخته بودند از حمیم به گلوى او مى ریختند. زنى را دیدم آویخته به پستان خود بود و گوشت بدن خود را مى خورد. و در میان آتش مى سوخت .
زنى را دیدم پاهاى او را به پستان بسته بودند و عقرب ها و مارها را به بدن او مسلط ساخته بودند.
زنى را دیدم که کرو لال در تابوتى از آتش وى را عذاب مى کردند زنى را دیدم آتش از دهان و دماغ و چشمهاى وى بیرون مى آمد و امعاع و احشاء خود را مى خورد.
زنى را دیدم سرش مثل سر خوک و بدن او مثل بدن خر و ملائکه با تازیانه به سرش مى زدند.
حضرت فاطمه علیها السلام عرض کرد: پدر گناه این زنان چه بوده ؟ فرمود: آن زنى که به موى سرش آویخته بودند زنى است که موى سر خود را در دنیا از نامحرم نمى پوشاند. و اما آن زنى که به زبان آویزان بود زنى است که شوهر خود را با زبان آزار مى داد. و اما آن زنى که به پستانش آویخته بود، زنى است که شوهرش را در فراش و رختخواب اطاعت نمى کند.
و اما آن زنى که به پاهایش آویخته بود زنى است که بدون اجازه شوهر از خانه بیرون مى رود.
و اما آن زنى که گوشت بدن خود را مى خورد زنى است که خود را زینت مى کند و از دید نامحرم خود را حفظ نمى کند.
و اما آن زنى که دست و پاى وى را بسته بودند و مار و عقرب ها را به او مسلط کرده بودند، زنى که وضو نمى گرفت و لباس و خانه اش را از نجاست پاک نمى کرد و غسل جنابت و حیض و نفاس انجام نمى داد و نماز را سبک مى شمرد.
و اما زنى که کرو لال بود زنى است که از زنا اولاد مى زائید و اما آن زنى که امعاء خود را مى خورد زنیست که قوادى مى کرد.
و اما آن زنى که سرش مثل خوک بود و بدنش مثل بدن خر بود زنى است که نمّامى مى کرد. واى بر آن زنى که شوهرش از او غضب ناک شود و خوشابحال زنى که شوهرش از او راضى شود.
و اما آن زن که آتش از دهانش خارج مى شد زنى مغنّیه و آوازه خوان است .

زبده القصص//علی میرخلف زاده

بهلول نباش

(معاذ بن جبل ) با حالت گریان بر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وارد شد و سلام عرض کرد و جواب سلام شنید پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: چرا گریه مى کنى ؟ عرض کرد: بر در مسجد جوانى خوش ‍ صورت و شاداب است ، چنان بر خودش گریه مى کند مانند زن جوان مرده ، مى خواهد به حضور شما آید.

پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: عیبى ندارد. جوان آمد و سلام عرض کرد، پس از جواب سلام پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: چرا گریه مى کنى ؟ گفت : چطور گریه نکنم گناهانى انجام دادم که خدا مرا نمى بخشد و مرا داخل جهنم خواهد کرد.

پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: آیا براى خدا شریک قرار دادى ؟ گفت : نه ، فرمود: نفس محترمى را کشتى ؟ گفت : نه ، فرمود: گناهت اگر به اندازه کوه ها باشد خدا مى آمرزد.
جوان گفت : گناهان من از کوه ها بزرگتر است .
فرمود: آیا گناهت مثل هفت زمین و دریاها و ریگ ها و اشجار و آنچه در آن است از مخلوقات ، و به قدر آسمانها و ستارگان و به قدر عرش و کرسى مى باشد؟
گفت : گناهانم از همه اینها بزرگتر است .
فرمود: واى بر تو گناهان تو بزرگتر است یا پروردگار تو؟ جوان روى خود به زمین زد و گفت : منزه است خدا، از هر چیزى او بزرگتر است ….

فرمود: اى جوان یکى از گناهت را برایم نمى گوئى ؟ عرض کرد: چرا، بعد گفت : هفت سال کار من این بود که قبرها را مى شکافتم و کفن مرده ها را در مى آوردم و مى فروختم . شبى دخترى از دختران انصار مرد وقتى نبش قبر کردم و کفن را از تن او جدا کردم ، شیطان وسوسه کرد و با او مقاربت کردم ، وقتى برمى گشتم شنیدم که مرا صدا کرد اى جوان از فرمانرواى روز جزا نمى ترسى واى بر تو از آتش قیامت !!

جوان گفت : حال چه کنم ؟ پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: اى فاسق از من دور شو مى ترسم به آتش تو بسوزم .
او رفت و به یکى از کوه ها پناه برد و دو دست خود را به گردن بست مشغول توبه و عبادت و مناجات شد.
تا چهل روز شب و روز گریه مى کرد به نوعى که بر درنده ها و حیوانات وحشى اثر مى گذاشت . بعد از چهل روز از خدا طلب آتش یا آمرزش کرد تا در قیامت رسوا نشود.

خدا بر پیامبرش این آیه:

آل عمران : ۱۲۹ (والذین اذا فعلوا فاحشه او ظلموا انفسهم ذکروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من یغفر الذنوب الا الله ).

 را نازل کرد که آمرزش بهلول در آن بود. پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم این آیه را با لبخند تلاوت مى کرد و بعد فرمود: کیست مرا به نزد آن جوان ببرد؟ معاذ گفت : مى دانم کجاست . پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم همراه معاذ نزدش رفتند دیدند میان دو سنگ سر پا ایستاده ، دستهایش به گردنش بسته ، رویش از شدت آفتاب سیاه و تمام مژه هاى چشمش از گریه ریخته و مشغول مناجات است و خاک بر سرش ‍ مى ریزد درندگان صحرا اطراف او را گرفته و پرندگان در اطراف بالاى سر او صف کشیده به حال او گریه مى کنند.

پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نزدیک رفته دستهاى او را با دست مبارک خود گشودند و خاک از سر او پاک کردند و فرمودند: بشارت باد تو را اى بهلول ، تو آزاده کرده خدائى از آتش .
پس به اصحاب فرمود: (این طور گناهان خود را تدارک و جبران کنید.

رساله لقاء الله ص ۶۲ – مجالس الصدوق

یکصد موضوع ۵۰۰ داستان//سید علی اکبر صداقت

 

بلال حبشى

(بلال حبشى ) از مسلمانان بود که از نظر معنوى ترقى کرده بود، تا جائى که اذان گوى پیامبر صلى الله علیه و آله شد و حضرتش مى فرمود: اى بلال به روح ما (به وسیله اذان ) نشاط ببخش .
پیامبر صلى الله علیه و آله او را امین بر بیت المال نمود، و همچون برادر تنى با او رفتار مى کرد و به او مى فرمود: وقتى وارد بهشت مى شوم ، صداى کفش ‍ ترا جلوتر از خود مى شنوم ، آن وقت که در سرزمین سرسبز بهشت راه مى روى … .
بر این اساس مسلمانان نزد بلال مى آمدند، و امتیازات و افتخاراتى را که کسب کرده بود به او تبریک مى گفتند.
بلال هرگز با تعریفات آنان مغرور نمى شد و ستایش مردم او را عوض ‍ نمى کرد، با کمال تواضع در پاسخ آنها مى گفت : (من از اهالى حبشه هستم ، دیروز عبد و غلام بودم .)

حکایتهاى شنیدنى ۴/۱۷۳ – طبقات ابن سعد ۳/ ۲۳۸٫

یکصد موضوع ۵۰۰ داستان//سید علی اکبر صداقت

 

 

فرشته مرگ

رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: در شب معراج ، خداوند مرا به آسمانها سیر مى داد، در آسمان فرشته اى را دیدم که لوحى از نور در دستش ‍ بود، و آنچنان به آن توجه داشت که به جانب راست و چپ نگاه نمى کرد و مانند شخص غمگین ، در خود فرو رفته بود، به جبرئیل گفتم : این فرشته کیست ؟

گفت : این فرشته مرگ (عزرائیل ) است که به قبض روحها اشتغال دارد گفتم : مرا نزد او ببر، تا با او سخن بگویم ، جبرئیل مرا نزدش برد، به او گفتم : اى فرشته مرگ آیا هر کسى که مرده یا در آینده مى میرد روح او را تو قبض ‍ کرده اى و یا قبض مى کنى ؟

گفت : آرى ، گفتم : خودت نزد آنها حاضر مى شوى ؟ گفت : آرى خداوند همه دنیا را همچنان در تحت اختیار و تسلط من قرار داد، همچون پولى که در دست شخصى باشد، و آن شخص ، آن پول را در دستش هرگونه که بخواهد جابجا نماید. هیچ خانه اى در دنیا نیست مگر اینکه در هر روز پنج بار به آن خانه سر مى زنم ، وقتى که گریه خویشان مرده را مى شنوم به آنها مى گویم :
گریه نکنید من باز مکرر به سوى شما مى آیم تا همه شما را از این دنیا ببرم .

عالم برزخ ص ۳۸ – بحارالانوار ۶ ص -۱۴۱

یکصد موضوع ۵۰۰ داستان//سید علی اکبر صداقت

شیطان در مجلس ناسزاگو

روزى رسول خدا صلى الله علیه و آله با ابوبکر کنار هم نشسته بودند. در این موقع شخصى آمد و به ابوبکر دشنام داد.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله ساکت و آرام نظاره گر بود. وقتى شخص دشنام دهنده ساکت شد ابوبکر به دفاع از خود به جوابگوئى و دشنام دادن به او پرداخت .

همین که ابوبکر زبان به ناسزاگوئى باز کرد، پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله از جاى برخاست تا از نزد ایشان دور شود. وقتى که پیامبر صلى الله علیه و آله از جاى خود بلند شد، به ابوبکر گفت : اى ابوبکر، وقتى که آن شخص به تو دشنام مى داد، فرشته اى از جانب خداوند به دفاع از تو جوابگوى او بود، اما هنگامى که تو شروع به ناسزاگوئى کردى آن فرشته شما را ترک کرده و از نزد شما دور شد و به جاى او شیطان آمد. من هم کسى نیستم که در مجلسى بنشینم که در آن مجلس شیطان حضور داشته باشد.

یکصد موضوع ۵۰۰ داستان//سید علی اکبر صداقت
ابلیس نامه ۱/ ۷۳ – احیاء العلوم ۳/ ۳۷۰٫

پیامبر و مرد جوان

روزى جوانى نزد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آمد و با کمال گستاخى گفت : اى پیامبر خدا آیا به من اجازه مى دهى زنا کنم ؟

با گفتن این سخن فریاد مردم بلند شد و از گوشه کنار به او اعتراض کردند، ولى پیامبر با کمال ملایمت و اخلاق نیک به جوان فرمود:نزدیک بیا، جوان نزدیک آمد و در کنار پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نشست .

پیامبر از او پرسید: آیا دوست دارى کسى با مادر تو چنین کند؟ گفت : نه فدایت شوم .

فرمود: همینطور مردم راضى نیستند با مادرشان چنین شود. بگو ببینم آیا دوست دارى با دختر تو چنین کنند؟ گفت : نه فدایت شوم . فرمود: همینطور مردم درباره دخترانشان راضى نیستند.

بگو ببینم آیا براى خواهرت مى پسندى ؟ جوان مجددا انکار کرد (و از سوال خود پشیمان شد).

پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم دست بر سینه او گذاشت و در حق او دعا کرد و فرمود: (خدایا قلب او را پاک گردان و گناه او را ببخش و دامن او را از آلودگى بى عفتى حفظ کن )
از آن به بعد، زشت ترین کار در نزد این جوان ، زنا بود.
داستانها و پندها ۳/۱۳۷ – تفسیر المنار ذیل آیه ۱۰۴ آل عمران
یکصد موضوع ۵۰۰ داستان//سید علی اکبر صداقت

پاسخ شاه مصر به سفیر پیامبر (صلى الله علیه وآله )

 

حاطب پسر ابى بلتعه از یاران شجاع و با کفایت و لایق پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله ) بود، و در جنگهاى اسلام همچون یک سرباز جانباز و مخلص ، از اسلام دفاع مى کرد، و حتى در جریان رساند نامه پیامبر (صلى الله علیه وآله ) به پادشاه مصر (مقوقس ۹ سفیر و نامه رسان پیامبر (صلى الله علیه وآله ) شد، و شخصا رساند پیام پیامبر (صلى الله علیه وآله ) را به مقوقس به عهده گرفت .

او با کمال شهامت ، نامه پیامبر (صلى الله علیه وآله ) را از حجاز به مصر برد، و به شاه مصر که مسیحى بود داد.
شاه پس از خواندن نامه به حاطب گفت : اگر به راستى محمد (صلى الله علیه وآله ) پیامبر خدا است ، چرا در مورد کسانى که او را آزار مى رسانند نفرین نمى کند تا همه هلاک شوند؟
حاطب در پاسخ گفت : مگر عیسى (علیه السلام ) پیامبر نبود، پس چرا در مورد یهودیانى که در صدد کشتن او بودند نفرین نکرد؟
مقوقس از حاضر جوابى ، و پاسخ شایسته حاطب خوشوقت شد و گفت : تو شخصى دانشمند هستى و از نزد دانشمندى به اینجا آمده اى !
داستانهای صاحبدلان//محمدمحمدی اشتهاردی

گدائى نمودن شیطان 

شیطان بارها و بارها کاسه گدایى پیش پیامبران برده و از آنان میوه و طعام بهشتى طلب نموده است ، ولى آنان چون او را مى شناختند چیزى به وى نداند. از جمله :

۱ – در زمان آدم :

وقتى حضرت آدم علیه السلام انگور کاشت ، شیطان پیشش آمد و از انگور خواست . آدم ، چیزى به او نداد و مواظب بود که شیطان از این میوه ندزدد و نخورد. روزى پیش حضرت حوا آمد گریه کرد و خواهش نمود که یک خوشه انگور به او دهد. او هم خوشه انگورى به او داد. وقتى در دهان گذاشت و خواست بخورد حضرت آدم متوجه شد. فورا آمد و از دهان او بیرون آورد و فرمود: میوه بهشتى بر تو حرام است و نباید بخورى !

۲ – در زمان ابراهیم :

وقتى حضرت ابراهیم علیه السلام ماءمور شد که فرزند خود را قربانى کند – اسماعیل را به قربان گاه برد – یک قربانى به جاى او از بهشت آمد و حضرت آن را قربانى کرد و بر روى الاغ انداخت و به مکه آورد. چون خواست گوشت حیوان را تقسیم کند، شیطان به صورت گدایى پیش ‍ ابراهیم آمد و گفت : اى خلیل الله ! از گوشت قربانى فرزندت مقدارى هم به من فقیر بده . ابراهیم هم خواست چیزى به او بدهد که جبرئیل آمد و گفت : وى شیطان است ، خصیتین و سپرز آن را به او بده .

۳ – در زمان حضرت رسول :

آن ملعون پى در پى به خانه رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم به گدایى مى آمد؛ چون مى دانست که این بزرگواران سایل را رد نمى کنند.

بعد از آن که جعفر بن ابى طالب از حبشه بازگشت . روزى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله وسلم و جعفر به خانه حضرت على علیه السلام آمدند. چون در خانه چیزى براى پذیرایى نبود حضرت فاطمه علیهاالسلام دو رکعت نماز خواند و سر به سجده نهاد و از خداوند طلب غذا نمود. وقتى سر از سجده برداشت ، دید طبقى آماده است و در آن مقدارى خرما و هفت گرده نان و هفت مرغ بریان ، یک ظرف شیر و یک ظرف عسل در آن هست . آنها را برداشت آورد در خدمت آن حضرت گذاشت و همه آماده خوردن شدند.

در این هنگام شنیدند سایلى از پشت در صدا مى زند: اى اهل بیت کرم وجود! از این طعام که مى خورید، اندکى هم به من بدهید.

فاطمه زهرا، نانى برداشت و یک مرغ بریان روى آن گذاشت و خواست که به سائل دهد در این وقت حضرت رسول صلى الله علیه و آله وسلم او را از دادن به سائل منع فرمود. آن سائل هم رفت . بعد از مدتى با قیافه دیگر وارد شد؛ در حالى که پارچه و تخته اى به پاى خود بسته بود تا اهل خانه گمان کنند که پاى او شکسته و معلول است .

تخته ها بر پاى بسته از چپ و راست
تا گمان آید که او بشکسته پا است

کنار در خانه آن حضرت ایستاد و با صداى بلند فریاد زد و گفت : اى اهل خانه جود و کرم و احسان ! به من معلول و پاى شکسته کمک کنید. مقدارى از غذایى که مى خورید به من بى نوا بدهید. باز فاطمه زهرا (س ) خواست چیزى به او دهد پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله وسلم منعش کرد و فرمود: اى ملعون گم شو تو ر شناختم !؟

دیدش و بشناختش چیزى نداد
رفت و باز آمد بپوشید از لباء

بار سوم ، خود را به صورتى دیگر در آورد تا شاید به او کمک کنند. به صورت کودک کور و بى چشمى آمد در خانه و گفت : اى اهل بیت ! من عاجزم ، کورم ، یتیم هستم ، مقدارى غذا به من عنایت کنید! باز آن حضرت فرمود: تو را شناختم از این جا برو.

براى بار چهارم : باز شکل و قیافه خود را عوض نمود، خود را به صورت زنى مسکین و بیچاره ، چادرى کهنه به سر خود انداخت و کفش پاره به پا نمود و آمد بر در خانه فاطمه نشست و شروع کرد التماس نمودن و طلب غذا کردن . باز رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم او را شناخت محرومش کرد.

چون که عاجز شد به آن گونه مکید
چون زنان او چادرى بر سر کشید

آمد و بر آستان در نشست
سر فرو افکند و پنهان کرد دست

هم شناسیدش ندادش صدقه اى
بر دلش آمد زحرمان حرقه اى

فاطمه زهرا علیهاالسلام از رد نمودن فقرا و مساکین که امروز پدرش همه را رد کرد تعجب نمود و گفت :
اى پدر! تا به حال سابقه نداشت که شما فقیرى را از در خانه ناامید برگردانید، ولى امروز چندین نفر از فقرا و بى نوایان آمدند و به هیچ کدام چیزى ندادید و همه را دست خالى رد نمودید: فرمود: اى دخترم ! چون غذایى بهشتى است ، بر اینها حرام است .

اى پدر! تا به حال سابقه نداشت که شما فقیرى را از در خانه ناامید برگردانید، ولى امروز چندین نفر از فقرا و بى نوایان آمدند و به هیچ کدام چیزى ندادید و همه را دست خالى رد نمودید: فرمود: اى دخترم ! چون غذایى بهشتى است ، بر اینها حرام است .

فاطمه عرض نمود: مگر این ها چه کسانى بودند.
فرمود: همه اینها شیطان بودند و مى خواستند از غذاهاى بهشتى بخورند. اگر امروز از این غذاها مى خوردند از اهل بهشت مى شدند.

نعمت جنات خوش بر دوزخى
شد محرم گر چه حق باشد سخى

شیطان در کمین گاه//نعمت الله صالحی

اینها قرآن مى خوانند ولى از گلویشان تجاوز نمى کند

ابو سعید خدرى ، یکى از اصحاب معروف پیامبر صلى الله علیه و آله مى گوید: روزى ابوبکر به حضور رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد و عرض کرد: در فلان بیابان مى گذشتم ، چشمم به مردى خوش سیما افتاد که با کمال خشوع نماز مى خواند.
پیامبر صلى الله علیه و آله به ابوبکر فرمود: برو و این شخص را به قتل برسان . ابوبکر به سوى آن شخص رفت ، ولى وقتى که او را با آن حال عبادت دید، از کشتنش صرف نظر کرد و برگشت .
پیامبر به عمر بن خطاب فرمود: تو برو او را بکش . عمر نیز رفت و او را در آن حال دید، او را بحال خود گذاشت و بازگشت و عرض کرد: اى رسول خدا من مردى را دیدم که با کمال خشوع ، نماز مى خواند دلم نیامد او را بکشم .
پیامبر صلى الله علیه و آله به على علیه السلام فرمود: برو او را بقتل برسان . على علیه السلام با شمشیر آخته اش به سوى او رفت تا هرکس هست ، فرمان رسول خدا صلى الله علیه و آله را در موردش اجرا کند. ولى او از آن جا رفته بود، و متاءسفانه شمشیر على علیه السلام به خون آن دغلباز کوردل ، سیراب نگردید.
على علیه السلام به حضور پیامبر صلى الله علیه و آله بازگشت و به عرض ‍ رساند: به محل ماءموریت رفتم ، ولى آن شخص را در آن جا ندیدم !
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: این شخص و طرفدارانش ، قرآن مى خوانند، ولى قرآن از گلویشان تجاوز نمى کند، و همچون رمیدن تیر از کمان ، از دین ، خارج مى گردند، آنها را بکشید که بدترین و ناپاکترین موجودات هستند

 صحیح مسلم . ج ۲، ص ۱۴٫ تاریخ طبرى . ج ۲، ص ۴۳۶ – الخلفاء الرسول الاثنى عشر. ص ۲۲٫


 

در تاریخ آمده : این شخص حرقوس دوالخوبصر نام داشت و مؤ سس گروه خوارج بود و در جنگ نهروان ، بدست سپاه على علیه السلام به هلاکت رسید، او را ذوالشدیه مى گفتند، زیرا در شانه او گوشتى اضافى ، همچون پستان زن – وجود داشت وقتى خبر هلاکت او به على علیه السلام رسید، تکبیر گفت و از مرکب پیاده شد و سجده شکر به جا آورد. (تتمه المنتهى ، ص ۲۱ و ناسخ التواریخ ) حضرت على علیه السلام . ج ۴، ص ۱۴٫

 

متن نامه حضرت رسول اکرم(ص) به خسرو پرویز

 

در تاریخ طبرى و ابن خلدون و غیر آنها مینویسند: در سال ششم هجرت ، پیغمبر اسلام (ص ) نامه اى به کسرى (خسرو پرویز از بزرگترین سلاطین سلسله ساسانى و پسر هرمز پسر انوشیروان ) فرستاده ، و او را به توحید و قبول دین اسلام دعوت فرمود، باین مضمون :

بسم الله الرحمن الرحیم ، این نامه از جانب پیغمبر خدا محمد است بسوى کسرى بزرگ مملکت ایران ، سلام و درود بر کسى باد که جوینده هدایت و پیروى کننده از حقیقت است آنکسى که به آفریننده جهان و رسول او ایمان آورده ، و تنها خداى واحد را پرستش مى کند، تو را دعوت میکنم بآنچه خداوند جهانیان دعوا میفرماید: من پیغام آورنده و بنده خدا هستم ، من از جانب خدا مبعوث شده ام بسوى همه جهانیان : تا مردم را بتوحید و یکتاپرستى دعوت کرده ، و از راههاى باطل و کج و از کارهاى بد و نادرست برگردانم ، و تا مردمرا دستگیر کرده ، و از گرفتاریها و عذاب و غضب پروردگار جهان نجات بدهم ، و سعادت و موفقیت تو در اینست که پیغام و فرمان پروردگار جهانرا بپذیرى ، و اگر چنانکه از اطاعت و فرمانبردارى حق سرپیچیده ، و از راه حقیقت منحرف باشى : هرگونه گمراهیها و گناههاى مجوس (ایرانیها) بگردن تو خواهد بود
کسرى نامه پیغمبر اکرم (ص ) را خواند و پاره کرد.
سپس نامه اى به فرماندار یمن (که آنروز تحت حکومت ایران بود) فرستاده ، متذکر شد که : دو نفر از اشخاص نیرومند و تواناى یمن را انتخاب کرده ، و بحجاز بفرستد: تا پیغمبر را دستگیر کرده و پیش او بفرستد.
فرماندار یمن که باذان نام داشت : دو نفر آدم فهمیده و توانائیکه مورد وثوق بودند بسوى مدینه روانه داشت .
این دو نفر حرکت کرده ، و در مدینه بمحضر پیغمبر اسلام مشرف شده ، و جریان امر و دستور پادشاه ایران را بعرض ‍ آنحضرت رسانیدند.
و ضمنا نامه فرماندار یمن را که به پیغمبر نوشته بود تقدیم کردند، و در آن نامه تصریح شده بود که : در صورت تخلف کردن از دستور کسرى بطور مسلم خود پیغمبر خود و اطرافیان و قبیله او و زمین ایشان مورد تجاوز و در معرض چپاول قواى دولت ایران واقع شده و بکلى محو و نابود خواهند شد.
آرى این دو نفر بملاقات آنحضرت (ص ) نائل شدند، و چون ریشهاى خود را تراشیده و شارب داشتند: رسول اکرم (ص ) از دیدن صورت ایشان اظهار کراهیت و تنفر فرموده و گفت : واى بر شما باد از طرف کى باین عمل ماءمور شده اید؟
گفتند: بزرگ ما کسرى چنین دستورى بما داده است .
پیغمبر: ولى خداى من دستور داده است که شاربها را گرفته و ریش را نتراشیم . سپس فرمود: براى پاسخ دادن به نامه ، فردا پیش من آئید.
و چون فردا حاضر شدند، پیغمبر(ص ) فرمود: از طرف خدایم وحى رسیده است که پسر کسرى (شیرویه ) پدر تو را بقتل رسانیده ، و روز و ساعت این واقعه را هم بیان فرمود، اینک سلطان و بزرگ شما خود از این دنیا رخت بر بسته است .
مجموعه قصه های شیرین //شیخ حسن مصطفوی

 

مشاهدات‌ رسول‌ الله‌ در معراج‌، افراد امّت‌ را به‌ صورتهای‌ ملکوتی‌


روایت‌ کرده‌ است‌ با سلسله‌ سند صحیح‌، فخر شیعه‌ در علم‌ تفسیر و حدیث‌ «علیّ بن‌ إبراهیم‌ قمّی‌» در تفسیر شریف‌ خود در اوّل‌ سوره‌ إسرآء ـ که‌ در مقام‌ بیان‌ کیفیّت‌ معراج‌ است‌ ـ از پدرش‌ إبراهیم‌  ابن‌ هاشم‌ از محمّد بن‌ أبی‌ عُمَیر از هِشام‌ بن‌ سالم‌ از حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ علیه‌ السّلام‌ روایت‌ مفصّلی‌ را که‌ قریب‌ ده‌ صفحه‌ است‌ و حاوی‌ مطالب‌ عالی‌ و آموزنده‌، و ما به‌ مناسبت‌ بحث‌ خود چند فقره‌ از آن‌ را در اینجا ترجمه‌ می‌کنیم‌:
رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمودند که‌ من‌ در شب‌ معراج‌ در حال‌ معراج‌ به‌ جماعتی‌ برخورد کردم‌ که‌ در جلوی‌ آنها سفره‌هائی‌ از گوشت‌های‌ پاکیزه‌ و طیّب‌ و سفره‌هائی‌ از گوشت‌های‌ خبیث‌ بود و آنها گوشت‌های‌ طیّب‌ را رها کرده‌ و از گوشت‌های‌ خبیث‌ میخوردند.
از جبرئیل‌ سؤال‌ کردم‌: اینها چه‌ کسانی‌ هستند؟
جبرائیل‌ گفت‌: جماعتی‌ از امّت‌ تو هستند که‌ غذای‌ حلال‌ را رها نموده‌ و از غذای‌ حرام‌ میخورند.
رسول‌ خدا فرمود: از آنجا عبور کردم‌ به‌ جماعتی‌ برخورد کردم‌ که‌ لب‌های‌ کلفتی‌ مانند لب‌های‌ شتر داشتند و گوشت‌های‌ بدن‌های‌ آنها را قیچی‌ کرده‌ و در دهانهایشان‌ قرار میدادند.
من‌ گفتم‌: اینان‌ چه‌ دسته‌ای‌ هستند، ای‌ جبرئیل‌؟
جبرائیل‌ گفت‌: افرادی‌ که‌ پیوسته‌ در صدد عیب‌جوئی‌ از مردم‌ برآمده‌ و با زبان‌ و اشاره‌ به‌ عیب‌ ظاهر و باطن‌ مردم‌ می‌پردازند.
رسول‌ خدا فرمود: و از آنجا مرور کردم‌ به‌ گروهی‌ که‌ صورتهای‌ آنان‌ و سرهای‌ آنان‌ با سنگ‌ کوبیده‌ می‌شد.
گفتم‌: ای‌ جبرئیل‌! این‌ گروه‌ چه‌ کسانند؟
گفت‌: افرادی‌ که‌ نماز عشاء را ترک‌ می‌کنند.
سپس‌ گذشتیم‌ از آنجا تا رسیدیم‌ به‌ جماعتی‌ که‌ آتش‌ در دهانهای‌ آنها فرو میرفت‌ و از دُبُرهای‌ آنان‌ خارج‌ می‌شد؛ پس‌
گفتم‌: ای‌ جبرئیل‌: اینان‌ کیانند؟
گفت‌: اینان‌ افرادی‌ هستند که‌ اموال‌ یتیمان‌ را از روی‌ ظلم‌ و ستم‌ میخورند، اینان‌ در حقیقت‌ در شکمهای‌ خود آتش‌ میخورند و بزودی‌ به‌ آتش‌ سَعیر، آتش‌ گرفته‌ و در آن‌ سوخته‌ خواهند شد.
از آنجا عبور کرده‌ رسیدیم‌ به‌ اقوامی‌ که‌ از بزرگی‌ شکم‌ هرچه‌ میخواستند از زمین‌ برخیزند نمی‌توانستند.
گفتم‌: ای‌ جبرئیل‌! اینان‌ چه‌ دسته‌ای‌ هستند؟
جبرئیل‌ گفت‌: اینها کسانی‌ هستند که‌ ربا میخورند و نمی‌توانند از جای‌ خود برخیزند مگر مانند برخاستن‌ کسی‌ که‌ شیطان‌ زده‌ شده‌ و عقل‌ خود را بکلّی‌ از دست‌ داده‌ است‌؛ و اینها در راه‌ و روش‌ آل‌فرعونند و هر صبحگاه‌ و شبانگاه‌ بر آتش‌ عرضه‌ می‌شوند، و پیوسته‌ درخواست‌ می‌کنند که‌ ای‌ پروردگار ما! ساعت‌ قیامت‌ چه‌ موقع‌ میرسد و دیگر نمیدانند که‌ آن‌ ساعت‌ تلخ‌تر و دهشتناک‌تر است‌.
و از آن‌ محلّ عبور کردیم‌ به‌ زنانی‌ که‌ به‌ پستان‌های‌ خود آویخته‌ شده‌ بودند.
پرسیدم‌: ای‌ جبرئیل‌! اینان‌ چه‌ گروهی‌ از زنانند؟
جبرئیل‌ گفت‌: اینان‌ زنانی‌ هستند که‌ اموالی‌ را که‌ از شوهرهایشان‌ باقی‌ مانده‌ و متعلّق‌ به‌ فرزندان‌ آن‌ شوهران‌ است‌ به‌ فرزندان‌ غیر آن‌ شوهرها میدهند، و در حقیقت‌ ارثیّه‌ یتیم‌های‌ آنها را صرف‌ غیر آنها می‌نمایند.
آیاتی‌ که‌ در قرآن‌ کریم‌ به‌ روشنی‌ دلالت‌ بر تجسّم‌ أعمال‌ به‌ صورت‌های‌ ملکوتیّه‌ خود دارد، یکی‌ این‌ آیه‌ مبارکه‌ است‌:
 
إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَ ‘ لَ الْیَتَـ’مَی‌’ ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی‌ بُطُونِهِمْ نَارًا وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیرًا  
«آن‌ کسانی‌ که‌ اموال‌ یتیمان‌ را از روی‌ ظلم‌ و ستم‌ میخورند حقیقهً در شکم‌های‌ خود آتش‌ میخورند، و بزودی‌ در سعیر و آتش‌ جهنّم‌ خواهند سوخت‌.»
در این‌ آیه‌ مبارکه‌ خوردن‌ مال‌ یتیم‌ را از روی‌ ستم‌، خوردن‌ آتش‌ تعبیر نموده‌ است‌ و بطور حصر میفرماید: فقط‌ و فقط‌ آتش‌ میخورند و شکمهای‌ خود را از آتش‌ انباشته‌ می‌کنند.
و دیگر آیه‌:
 
وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّهَ وَ لاَ یُنْفِقُونَهَا فِی‌ سَبِیلِ اللَهِ فَبَشِّرْهُم‌ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ * یَوْمَ یُحْمَی‌’ عَلَیْهَا فِی‌ نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی‌’ بِهَا جِبَاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هَـ’ذَا مَا کَنَزْتُمْ لاِنفُسِکُمْ فَذُوقُوا مَا کُنتُمْ تَکْنِزُونَ. 
«آن‌ کسانی‌ که‌ طلا و نقره‌ را اندوخته‌ و ذخیره‌ می‌نمایند و در راه‌ خدا انفاق‌ نمی‌کنند، ای‌ پیغمبر آنان‌ را از عذاب‌ سخت‌ و دردناک‌ خدا بترسان‌. روزی‌ خواهد رسید که‌ آن‌ طلاها و نقره‌ها را در آتش‌ دوزخ‌ گرم‌ کنند و با آنها پیشانی‌ها و پهلوها و پشت‌های‌ آنان‌ را داغ‌ کنند، و ملائکه‌ به‌ آنها گویند که‌ این‌ طلاها و نقره‌های‌ آتشین‌ را بچشید اینها همان‌ چیزهائی‌ است‌ که‌ شما برای‌ خود ذخیره‌ نموده‌اید.»
و چنانکه‌ ملاحظه‌ میشود در این‌ آیه‌ مبارکه‌ طلا و نقره‌ داغ‌ شده‌ و داغ‌ کننده‌ را عین‌ ذخائر و گنج‌هائی‌ شمرده‌ است‌ که‌ در دنیا ذخیره‌ میکرده‌اند.
معاد شناسی ج۲//علامه طهرانی

 

بلال و اذان ناتمام 

پس از در گذشت رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم ) بلال از اذان گفتن خوددارى کرد و گفت : بعد از ایشان براى احدى اذان نخواهم گفت .
روزى حضرت زهرا (علیها السلام ) به او فرمود: خیلى آرزو دارم صداى مؤ ذن پیامبر را بشنوم (شاید در همان ایام بازگشت از شام ، فاطمه زهرا (علیها السلام ) از بلال درخواست گفتن اذان کرده باشد).
بلال وقتى شنید فاطمه زهرا (علیها السلام ) آرزوى شنیدن صداى اذانش را دارد، شروع کرد به گفتن اذان . همین که گفت : الله اکبر الله اکبر زهراى مرضیه (علیها السلام ) خاطرات ایام حیات پدر برایش تجدید شد و به یاد پدر بزرگوارش چون ابر بهارى شروع به گریه کرد تا وقتى که بلال رسید به اشهد ان محمدا رسول الله حضرت ناله اى زد و بر زمین افتاد و بیهوش ‍ شد.
مردم به بلال گفتند: ساکت باش فقد فارقت ابنه رسول الله الدنیا دختر پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) از دنیا رفت . خیال مى کردند فاطمه زهرا (علیها السلام ) از دنیا رفته است . بلال اذان خود را قطع کرد و ادامه نداد. فاطمه زهرا (علیها السلام ) به هوش آمد. از بلال درخواست کرد بقیه اذانش ‍ را بگوید. اما بلال عذر خواست و گفت : مى ترسم اگر ادامه دهم شما طاقت نیاورى . حضرت زهرا (علیها السلام ) عذرش را پذیرفت .
اذان واقامه در اسلام// موسی خسروی

صورت ده گروه گنهکار در قیامت !

 

معاذبن جبل گوید: در حضور رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) در منزل ابوایوب انصارى بودم ، به رسول خدا (صلى الله علیه

وآله ) عرض کردم منظورم از این آیه که مى فرماید: یوم ینفخ فى الصور فتاتون افواجا.

روز قیامت ، در صور دمیده مى شود پس گروه گروه مى آیند چیست ؟!.

فرمود: اى معاذ از چیز بسیار بزرگى سوال کردى ، آنگاه قطرات اشک از چشمانش سرازیر گشت و فرمود:

در روز قیامت ، ده گروه از امت من ، به گونه هاى مختلف و گروه گروه وارد صحنه مى شوند که از سایر مسلمانان جدا و

مشخص هستند:

۱ – گروهى از آن ها بصورت میمونها وارد مى شوند.

۲ – گروهى به صورت خوکها.

۳ – گروهى به صورت دمرو هستند، پاهایشان در هوا و صورتشان بر زمین کشیده مى شوند.

۴ – گروهى کور وارد مى گردند.

۵ – گروهى گنگ و کر وارد مى شوند.

۶ – گروهى ، زبانشان را مى جوند و چرک دهانشان بیرون مى آید که بوى آن جمعیت را ناراحت مى کند.

۷ – گروهى بدبوتر از مردار گندیده وارد مى گردند.

۸ – گروهى لباسهاى آتشین و مس گداخته و چسپان پوشیده و وارد مى شوند.

۹ – بعضى با دست و پاى بریده وارد مى گردند.

۱۰ – بعضى در حالى که آنها را به دارهاى آتشین آویخته اند وارد مى گردند.

اما گروه اول : نمامها (سخن چین ها) مى باشند.

اما گروه دوم : حرام خوارها مى باشند.

اما گروه سوم : ربا خوارها مى باشند.

اما گروه چهارم : آنانى هستند که در قضا، ظلم مى کنند.

اما گروه پنجم : آنانى هستند که از خود راضى بوده و به اعمال خود خشنودند،

اما گروه ششم : علما و قاضیانى هستند که اعمالشان مخالف گفتارشان است .

اما گروه هفتم : کسانى هستند که همسایگان را اذیت مى کنند.

اما گروه هشتم کسانى هستند که مخالفت کسى را با رژیم ، به سلطان خبر مى دهند،

اما گروه نهم : آنانى هستند که به عیاشى و شهوترانى مى پردازند و مانع اداى حق خدا را از اموال خود مى گردند.

اما گروه دهم : آنانى هستند که متکبر و خودخواه مى باشند

 

مجمع البیان جلد ۱۰ صفحه ۴۲۳٫

پاسخ شاه مصر به سفیر پیامبر (صلى الله علیه وآله )

 

حاطب پسر ابى بلتعه از یاران شجاع و با کفایت و لایق پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله ) بود، و در جنگهاى اسلام همچون یک سرباز جانباز و مخلص ، از اسلام دفاع مى کرد، و حتى در جریان رساند نامه پیامبر (صلى الله علیه وآله ) به پادشاه مصر (مقوقس ۹ سفیر و نامه رسان پیامبر (صلى الله علیه وآله ) شد، و شخصا رساند پیام پیامبر (صلى الله علیه وآله ) را به مقوقس به عهده گرفت .

او با کمال شهامت ، نامه پیامبر (صلى الله علیه وآله ) را از حجاز به مصر برد، و به شاه مصر که مسیحى بود داد.
شاه پس از خواندن نامه به حاطب گفت : اگر به راستى محمد (صلى الله علیه وآله ) پیامبر خدا است ، چرا در مورد کسانى که او را آزار مى رسانند نفرین نمى کند تا همه هلاک شوند؟
حاطب در پاسخ گفت : مگر عیسى (علیه السلام ) پیامبر نبود، پس چرا در مورد یهودیانى که در صدد کشتن او بودند نفرین نکرد؟
مقوقس از حاضر جوابى ، و پاسخ شایسته حاطب خوشوقت شد و گفت : تو شخصى دانشمند هستى و از نزد دانشمندى به اینجا آمده اى !
داستانهای صاحبدلان//محمدمحمدی اشتهاردی

من دختر حاتم طائى هستم 

چون اسراى قبیله طى را نزد رسول خدا آوردند دخترى جلو آن حضرت ایستاد که مردم از زیبائى او به تعجب  آمدند، چون زبان به سخن گشود مردم از فصاحت او زیبائیش را از یاد بردند،

گفت : یا محمد مرا آزاد کن من دختر بزرگ قومم ، پدرم گرفتارها را نجات میداد، و گرسنگان را سیر میکرد و برهنه ها را مى پوشانید و حق همسایه را مرعات میکرد، و پیمان خود را محترم میشمرد و حفظ میکرد، و هیچ طالب حاجتى را دست خالى برنمیگرداند: من دختر حاتم طائى میباشم .

 رسول خدا فرمود: اى دختر اینها که گفتى صفت مؤمن واقعى است ، اگر پدرت مسلمان بود او را رحمت مى فرستادیم ، بعد فرمود: او را آزاد کنید که پدرش اوصاف کریمه را دوست میداشت ، دختر اجازه خواست که حضرت را دعا کند، حضرت فرمود: بدعاى او گوش دهید. دختر گفت : ((اصاب الله ببرک موقعه ، و لا یجعل لک الى لئیم حاجه ، و لا سلب نعمه عن کریم الا جعلک سببا فى ردها علیه )): خدا احسان تو را در موقع و محلش قرار دهد، و ترا محتاج شخص پست نکند، و نعمت هیچ شخص محترم را نگیرد مگر اینکه ترا وسیله استرداد آن قرار دهد.

المجالس السنیه ج ۱ مجلس ۱۳۷

مرد سخىّ

جمعى از اهل یمن بر حضرت فخر ذو المنن وارد شدند و در میان ایشان مردى بود که بسیار سخن آور و حرّاف، و در گفتگو از همه عظیم ‏تر، و مبالغه او در مباحثه باجناب پیغمبر- صلّى اللّه علیه و آله و سلم- و حجت گرفتن بر آن سرور از همه بیشتر بود.

و به حدى مبالغه نمود که آن حضرت خشمناک گردید. و رنگ مبارکش متغیّر گشت.

و رگ پیشانى منوّرش پیچیده شد. و چشم بر زمین انداخت،

که جبرئیل آمد و گفت:

خدایت سلام مى ‏رساند و مى ‏گوید که: این مرد از اهل سخاوت، و نان ده است. پس خشم آن حضرت فرو نشست و سر بالا کرد و فرمود که: اگر نه این بود که مرا جبرئیل خبر داد که تو سخىّ نان دهى، ترا از خود مى ‏راندم و عبرت دیگران مى ‏کردم.

آن مرد گفت که: خداى تو سخاوت را دوست دارد؟ فرمود: بلى. آن مرد گفت: «اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد انّک لرسول اللّه». به خدائى که تو را به حقّ برانگیخته است که هرگز احدى را از مال خود محروم برنگردانیدم

معراج السعاده//ملا احمد نراقی

مسرور کردن مؤ من

 

سید جزائرى در ریاض الابرار از حضرت سیدالشهداء علیه السلام نقل مى کند: آن جناب فرمود: این فرمایش پیغمبر صلى الله علیه و آله که بعد از نماز بهترین عملها مسرور کردن مؤ من است با وسائلى معصیت نباشد براى من به تجربه رسید.

روزى غلامى را دیدم با خوراک خود سگى را شریک قرار داده پرسیدم چرا چنین مى کنى ؟ گفت : یابن رسول الله من محزونم و جویاى سرورى هستم مى خواهم با مسرور کردن این حیوان غم از دلم زدوده شود زیرا بنده بنده مردى یهودى هستم مایلم از او جدا شوم . ابا عبدالله علیه السلام پیش آن مرد یهودى رفت و دویست دینار قیمت غلام را با خود برد درخواست کرد غلام را بفروشد. آن مرد عرض کرد غلام فداى قدم مبارک شما این بستان را نیز به او  بخشیدم دویست دینار را هم تقدیم بشما مى کنم .
حضرت فرمود: من مال را به تو بخشیدم مرد یهودى عرض کرد پذیرفتم آن را هم به غلام مى بخشم . سیدالشهداء علیه السلام فرمود: منهم غلام را آزاد کردم دینارها و بستان را نیز به او بخشیدم زن آن یهودى گفت : منهم اسلام مى آورم و مهریه خود را به شوهرم مى بخشم (فقال الیهودى انا ایضا اسلمت و اعطیتها هذه الدار) من نیز مسلمان مى شوم و این خانه را بزنم بخشیدم
ج ۱۰ بحار ص ۱۴۵ به نقل دارالسلام ج ۳ ص ۳۵۰

توبه اى عجیب در زمان رسول خدا (صلى الله علیه وآله)

در شهر مدینه مردى بود با چهره اى آراسته و ظاهرى پاک و پاکیزه ، آنچنان که گویى در میان اهل ایمان انسانى نخبه و برجسته است .او در ضى از شبها به دور از چشم مردمان به دزدى مى رفت و به خانه هاى اهل مدینه دستبرد مى زد .شبى براى دزدى از دیوار خانه اى بالا رفت ، دید اثاث زیادى در میان خانه قرار دارد و جز یک زن جوان کسى در آن خانه نیست !پیش خود گفت : مرا امشب دو خوشحالى است ، یکى بردن این همه اثاث قیمتى ، یکى هم درآویختن با این زن !

در این حال و هوا بود که ناگهان برقى غیبى به دل او زد ، آن برق راه فکرش را روشن ساخت ، بدین گونه در اندیشه فرو رفت ، مگر من بعد از این همه گناه و معصیت و خلاف و خطا به کام مرگ دچار نمى شوم ، مگر بعد از مرگ خداوند مرا مؤاخذه نمى کند ، آیا در آن روز مرا از حکومت و عذاب و عقاب حق راه گریزى هست ؟

آن روز پس از اتمام حجّت باید دچار خشم خدا شوم و در آتش جهنم براى ابد بسوزم . پس از اندیشه و تأمل به سختى پشیمان شد و با دست خالى به خانه خود برگشت .

چون آفتاب صبح دمید ، با همان قیافه ظاهر الصلاحى و چهره غلط انداز و لباس نیکان و صالحان به محضر پیامبر (صلى الله علیه وآله)آمد و در حضور آن حضرت نشست ، ناگهان مشاهده کرد صاحب خانه شب گذشته ، یعنى آن زن جوان به محضر پیامبر شرفیاب شد و عرضه داشت : زنى بدون شوهر هستم ، ثروت زیادى در اختیار من است ، قصد داشتم شوهر نکنم ، شب گذشته به نظرم آمد دزدى به خانه ام آمده ، اگرچه چیزى نبرده ولى مرا در وحشت و ترس انداخته ، جرأت اینکه به تنهایى در آن خانه زندگى کنم برایم نمانده ، اگر صلاح مى دانید شوهرى براى من انتخاب کنید .

حضرت به آن دزد اشاره کردند ، آنگاه به زن فرمودند که اگر میل دارى تو را هم اکنون به عقد او درآورم ، عرضه داشت : از جانب من مانعى نیست . حضرت آن زن را براى آن شخص عقد بست ، با هم به خانه رفتند ، داستان خود را براى زن گفت که آن دزد من بودم که اگر دست به دزدى زده بودم و با تو چند لحظه بسر مى بردم ، هم مرتکب گناه مالى شده بودم و هم آلوده به معصیت شهوانى و بدون شک بیش از یک شب به وصال تو نمى رسیدم آن هم از طریق حرام ، ولى چون به یاد خدا و قیامت افتادم و نسبت به گناه صبر کردم و دست به جانب محرمات الهیه نبردم ، خداوند چنین مقدر فرمود که امشب از درب منزل وارد گردم و تا آخر عمر با تو زندگى خوشى داشته باشم.

اسرار معراج : ۲۸
عبرت //حسین انصاریان

عظمت گناه بخیل

روزى آن بزرگوار مردى را دید که پرده کعبه را گرفته مى‏ گوید: «خدایا به حرمت این خانه، گناه مرا بیامرز. حضرت فرمود: بگو ببینم چه گناه کرده ‏اى؟
عرض کرد که:گناه من بزرگتر از آن است که بگویم.
فرمود که: گناه تو بزرگتر است یا زمین؟
گفت: گناه من. فرمود: گناه تو بزرگتر است یا کوهها؟
گفت: گناه من. فرمود: گناه تو بزرگتر است یا دریاها؟
گفت: گناه من.
گفت: گناه تو اعظم ‏تر است یا آسمان‏ها؟
گفت: گناه من. فرمود:
گناه تو اعظم است یا عرش؟
گفت: گناه من. فرمود: گناه تو اعظم است یا خدا؟
گفت:خدا اعظم و اعلى و اجلّ است.
پس حضرت فرمود: بگو گناه خود را. عرض کرد:
یا رسول اللّه! من مرد صاحب ثروتم و هر وقت فقیرى رو به من مى ‏آید که از من چیزى بخواهد گویا شعله آتشى رو به من مى ‏آورد.
حضرت فرمود: دور شو از من و مرا به آتش خود مسوزان. قسم به آن خدائى که مرا به هدایت و کرامت برانگیخته است که اگر میان رکن و مقام بایستى و دو هزار سال نماز کنى و این قدر گریه کنى که نهرها از آب چشم تو جارى شود و درختان سیراب گردند و بمیرى و لئیم باشى خدا تورا سرنگون به جهنم مى ‏افکند»
معراج السعاده//ملااحمد نراقی

عظمت مقام ارجمند یک غلام از دوستان على علیه السلام درعالم برزخ

  

او غلام سیاه به نام (رباح ) مسلمان تیز هوش و روشن بین بود، همواره در کنار پیامبر صلى اللّه علیه و آله مى زیست ، و درسهاى بزرگ اسلام را از محضر آن حضرت مى آموخت ، رباح در میان اصحاب پیامبر صلى اللّه علیه و آله به حضرت على علیه السلام علاقه فراوان داشت ، چرا که اسلام ناب را به معنى صحیح و وسیع کلمه در سیماى على مشاهد مى کرد، عاشق و شیفته على علیه السلام بود، و همواره محبت خود را به آن بزرگوار آشکار مى ساخت .
رباح غلام یکى از اربابان سنگدل و خدانشناس بود، ارباب و اطرافیان او، رباح را به خاطر پذیرش اسلام ، رنج مى دادند، و به جهت دوستى با على علیه السلام مى آزردند. سختگیرى آنها نسبت به این غلام باصفا به جایى رسید که او را تحت فشار سخت قرار داده و سرانجام با لب تشنه جان سپرد.
یک روز پیامبر صلى اللّه علیه و آله در مدینه کنار اصحاب حضور داشتند، ناگهان چشمشان به جنازه اى افتاد، که چند نفر آن را بر دوش گرفته و سوى قبرستان براى دفن مى بردند.
پیامبر صلى اللّه علیه و آله از صاحب جنازه اطلاع یافت ، صدا زد: (جنازه را به طرف من بیاورید.)
تشییع کنندگان جنازه را به محضر پیامبر صلى اللّه علیه و آله آوردند، حضرت على علیه السلام به پیامبر صلى اللّه علیه و آله عرض کرد:هذا رباح عبد بنى النجار، ما رانى قط الا قال : یا على انى احبک ؛ این جنازه رباح غلام طایفه بنى نجار است ، همیشه هرگاه مرا مى دید مى گفت : اى على ! من تو را دوست دارم .
پیامبر صلى اللّه علیه و آله دستور داد، پیکر آن غلام را غسل دادند، و با پیراهنى از پیراهن هاى خودش (پیراهن مخصوص پیامبر) او را کفن کردند، سپس جنازه را تشییع نمودند، ناگاه مسلمان تشییع کننده ، صیحه مرموز و اسرارآمیزى از آسمان شنیدند، علت آن را از پیامبر صلى اللّه علیه و آله پرسیدند، آن حضرت در پاسخ فرمود:
این صیحه صداى فرشتگان تشییع کننده است ، که آنها هفتاد هزار دسته اند، و هر دسته آنها را هفتاد هزار دیگر تشکیل مى دهد، همه آنها آمده اند و جنازه را تشییع مى کنند.
جنازه را آوردند تا اینکه در کنار قبر نهادند، پیامر صلى اللّه علیه وآله به درون قبر رفت ، در میان لحد قبر خوابیده ، سپس از میان قبر بیرون آمد و جنازه را در میان قبر نهاد، و سپس قبر را با خشتها پوشانید.
در آن هنگام که پیامبر صلى اللّه علیه وآله ، رباح را در میان قبر نهاد، به ناحیه سر رباح رفت و اندکى توقف کرد، و سپس به ناحیه پا آمد و پشت به قبر نمود.
حاضران از علت آن همه احترام و بزرگداشت پیامبر صلى اللّه علیه وآله نسبت به رباح پرسیدند، و آن حضرت به همه سؤ الها جواب داد از جمله پرسیدند: (چرا شما که در کنار سرش بودى ،به کنار پایش آمدى و پشت به قبر کرد؟)
پیامبر صلى اللّه علیه وآله فرمود: در کنار سرش حوریان بهشتى ، همسران آن غلام را دیدم که با ظرف هاى پر از آب ، نزد رباح آمدند، چون او تشنه از دنیا رفت ، آنها آب آوردند تا به او بنوشانند، و من دیدم او مرد غیور بود، و ناموس هاى او نزدش آمده اند، پشت به آنها کردم ، که به ناموس هاى او نگاه نکرده باشم .
از همه جالبتر اینکه پیامبر صلى اللّه علیه وآله به حضرت على رود کرد و فرمود:
واللّه ما نال ذلک الّا بحبّک یا علىّ؛ سوگند به خدا، این غلام به این همه مقامات نرسید، مگر به خاطر درستى و محبتى که به تو داشت اى على !.
سرگذشتهای عبرت انگیز//محمد محمدی اشتهاردی

من از جبابره نیستم 

روزى یک عرب بیابانى خدمت پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله آمد و حاجتى داشت وقتى که جلو آمد روى حساب آن چیزهایى که شنیده بود ابهت پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله او را گرفت و زبانش به لکنت افتاد!

پیغمبر صلى اللّه علیه و آله ناراحت شدند و سؤ ال کردند:آیا از دیدن من زبانت به لکنت افتاد؟

سپش پیامبر صلى اللّه علیه و آله او را در بغل گرفتند و بطورى فشردند که بدنش ، بدن پیغمبر صلى اللّه علیه و آله را لمس نماید، آنگاه فرمودند: آسان بگیر از چه مى ترسى ؟ من از جبابره نیستم . من پسر آن زنى هستم که با دست خودش از پستان گوسفند شیر مى دوشید، من مثل برادر شما هستم . ((هر چه مى خواهد دل تنگت بگو))

اینجاست که مى بینیم آن قدرت و نفوذ و توسعه و امکانات یک ذره نتوانسته است در روح پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله تاءثیر بگذارد. پیغمبر و على ، مقامشان خیلى بالاتر از این حرفهاست . بایستى سراغ سلمانها، ابى ذرها، عمارها، اویس قرنى ها و صدها نفر دیگر از اینها برویم و یا قدرى به جلوتر بیائیم سراغ شیخ انصارى برویم .

حکایتها و هدایتها در آثار استاد مطهری//محمّد جواد صاحبی

شفای مریض

«روزى آن سرور در مسجد با جماعتى از اصحاب نشسته بودند و مشغول تکلّم بودند، کنیزکى از شخصى از انصار داخل شد و خود را به آن حضرت رسانید، پنهانى گوشه جامه آن کوه حلم و وقار را گرفت. چون آن حضرت مطّلع شد برخاست و گمان کرد که او را به آن حضرت شغلى است.

چون آن حضرت بر خاست کنیزک هیچ سخنى نگفت و حضرت نیز با او سخنى نفرمودند و در جاى مبارک خود نشستند. باز کنیزک آمده گوشه جامه حضرت را برداشت و آن بزرگوار برخاست. تا سه دفعه آن کنیزک چنین عملى کرد و آن حضرت برخاست.

و در دفعه چهارم که حضرت پیغمبر- صلّى اللّه علیه و آله بر خاستند آن کنیزک از عقب آن حضرت قدرى از جامه آن حضرت را جدا کرده، برداشت و روانه شد. مردمان گفتند:
اى جاریه! این چه عملى بود که کردى؟ حضرت را سه دفعه بر خیزاندى و سخن نگفتى مطلب تو چه بود؟ کنیزک گفت: در خانه ما شخص مریضى بود، اهل خانه مرا فرستادند که پاره‏اى از جامه حضرت را ببرم که آن را به مریض بندند تا شفا یابد،

پس هر مرتبه که خواستم قدرى از جامه حضرت را بگیرم چنین تصور فرمودند که مرا با ایشان شغلى است، من حیا کردم و بر من گران بود که از آن حضرت خواهش کنم قدرى جامه خود را به من دهند».

معراج السعاده //ملااحمد نراقی

طلب مغفرت شیطان

از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده که : ایشان فرمودند: من در کنار کعبه معظمه نشسته بودم . ناگهان دیدم پیرمردى کمر خمیده ، در حالى که از اثر پیرى ابروهایش بر چشمانش افتاده ، عصایى به دست گرفته ، کلاهى قرمز بر سر نهاده ، عبایى از مو بر دوش انداخته و به دیوار کعبه تکیه داده بود، نزدیک پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله وسلم آمد و گفت :

یا رسول الله صلى الله علیه و آله وسلم ! از خدا بخواه که مرا بیامرزد و قرین رحمت خود فرماید. حضرت فرمود: اى پیرمرد! سعى تو ضایع و عمل تو باطل شد و از بین رفت .

سپس از پیش آن حضرت رفت . ایشان به من فرمودند: یا على ! آیا شناختى او را؟ عرض کردم : خیر یا رسول الله صلى الله علیه و آله وسلم ! فرمود: آن شخص شیطان رجیم بود!

على علیه السلام مى گوید: من دنبالش دویدم تا به او رسیدم . با او در آویختم تا او را به زمین زدم و روى سینه اش نشستم . دست بر گلوى او گذاشتم که او را خفه کنم .

به من گفت : یا على ! مرا خفه مکن ! زیرا مهلت داده اند تا روز معین و معلوم .

یا على ! به خدا قسم من تو را دوست دارم و این حرف را جدا مى گویم . کسى با تو دشمن نیست و نمى تواند دشمن تو باشد مگر این که من در نطفه او شرکت کرده باشم ، یا ولدالزنا باشد.

على مى فرماید: من خندیدم و آزادش کردم

شیطان در کمین گاه //نعمت الله صالحی

صدقه دادن از زبان شیطان 

اگر چه شیطان با دادن صدقه مخالفت مى کند و از کسانى که مى خواهند از مال خود به نیازمندان ببخشند جلوگیرى مى نماید،اما وقتى که از ویژگى هاى صدقه دادن از او مى پرسند، حقیقت و منافع صدقه را بیان مى کند
در یک دیدار، حضرت رسول صلى الله علیه و آله وسلم چند سؤ ال از او کردند، او همه را جواب داد.

یکى از سؤ ال ها این بود که حضرت فرمود: اى ملعون ! صدقه دادن امت من نزد تو چگونه است و منافع صدقه چیست ؟

شیطان در جواب حضرت عرض کرد: یا رسول الله صلى الله علیه و آله وسلم ! در صدقه دادن امت تو شش خصلت و منفعت است .

اول این که ، با صدقه و بخشش کردن ، نه تنها مال انسان کم نمى شود، بلکه هر روز بر دارایى صدقه دهنده افزوده مى شود.

دوم این که ، به واسطه صدقه دادن ، عمر طرف زیاد و مرگ هاى ناگهانى و حوادث ناگوار از او برطرف مى گردد.-حدیثى در این باره وارد شده که صدقه دادن هفتاد نوع بلا را برطرف مى کند.

سوم ، با صدقه دادن توانگرى پیدا مى شود و فقر و نادارى از بین مى رود.

چهارم ، صدقه به صاحبان و صدقه دهندگان خود تندرستى مى دهد، از دردها و رنج هاى گوناگون نجات مى یابند.
پنجم ، کفه اعمال صدقه دهندگان در روز قیامت سنگین مى شود و به خوبى و بدون ترس از پل صراط مى گذرند.
ششم ، صدقه در روز قیامت دیوارى مى شود بین آتش جهنم و بخشش ‍ کنندگان ، به طورى که آتش جهنم نمى تواند به آنان اذیت رساند.

نیز آن حضرت در این باره فرمودند: صدقه دادن پشت و کمر شیطان را مى شکند. درباره گفته هاى شیطان روایات زیادى در کتاب هاى حدیث موجود است مى توان از آنها استفاده کرد.

هم چنین آن حضرت فرمود: درباره وصى و جانشین من امیرالمؤمنین علیه السلام چه مى گویى ؟ آیا تا حال بر او دست یافته اى ؟ عرض کرد: من هرگز بر آن حضرت دست نیافته ام و نخواهم یافت . فقط راضیم که او مرا به حال خود واگذارد و اذیتم نکند؛ تاب دیدار آن حضرت را ندارم ، چون او را ببینم مانند پنبه اى که در آتش افتد و بسوزد، مى سوزم
.شیطان در کمین گاه//نعمت الله صالحی

چهار زن از دست شیطان رهیدند

روزى آن ملعون پیش رسول اکرم صلى الله علیه و آله وسلم آمد، حضرت از او چند چیز پرسید و او هم همه را پاسخ داد. یکى از آنها این بود: رفیقان تو کیان اند؟ پاسخ داد: دروغ گویان ، غمازان و زنان . پرسید: دام تو چیست ؟ گفت : زنان . به واسطه اینان مردان را از راه مستقیم بیرون مى برم ، و خود ایشان را با مکر و حیله و دل سوزى به کارهاى ناشایسته وادار مى کنم و به این وسیله ، جهنمى مى نمایم .

فرمود: چه تعداد از زنان از تو فرمان بردارى مى کنند و تابع تو هستند. عرض ‍ کرد: یا رسول الله صلى الله علیه و آله وسلم ! آن قدر زیاداند که نمى توان شماره کرد و به حساب آورد. ممکن است از هزاران زن فقط یکى از من اطاعت نکند و بقیه گوش به فرمان من هستند و مایه دل گرمى و امید من به آنان است .

آن حضرت علیه السلام پرسید: تا به حال بر چند زن غالب نشدى و نتوانستى بر آنان چیره شوى ؟ عرض کرد: یا رسول الله ! تا به حال بر چهار زن دست نیافتم – و آنان زنان نمونه بوده اند.

نخست آسیه ؛ زن فرعون ، دختر مزاحم ، عمرى در خانه فرعون ، که ادعاى خدایى مى کرد، زندگانى نمود و یک لحظه به خداى خود کافر نشد و فرعون را به خدایى نپذیرفت . مطیع پیغمبر زمان خود حضرت موسى (ع ) بود و در پایان هم به دست فرعون به شهادت رسید.

دوم مریم ؛ مادر حضرت عیسى علیه السلام که از روز تولد در بیت المقدس ‍ بوده و از اول تا آخر عمرش به عبادت خداوند متعال به سر برد و دست نامحرمى به وى نرسید. خداوند از لطف و عنایت خود بدون شوهر، حضرت عیسى (ع ) را به او عنایت کرد.

سوم خدیجه ؛ همسر و حرم تو. آن زنى که همه دارایى خود را به تو سپرد و همه را وقف اسلام و هدف شما نمود. در لحظات دشوار از اسلام و مکتب تو پشتیبانى کرد.
چهارم ؛ که از همه آنان بهتر و گرامى تر است ، دخترت فاطمه (س ) مى باشد. در همه دنیا زنى به خوبى و شایستگى و ایمان و علم و اخلاق او نیامده است .

شیطان در کمین گاه//نعمت الله صالحی