زندگینامه على بن احمد واحدى( 468 ه.ق)

 على بن احمد  واحدى متوفاى سال 468 هجرى از علماى بزرگ قرن پنجم به شمار مى‏آيد. حركت فرهنگى و علمى در قرن پنجم در نيشاپور، دوران طلايى خود را مى‏گذراند، در حديث، فقه، تفسير و رشته ‏هاى علوم ديگر، علماى بزرگى پرورش يافتند، در حركت تفسيرى، اهل حديث و اشاعره، معتزله و شيعه، مفسران بزرگى چون ثعلبى، طوسى و طبرسى و ديگران، تربيت شده تفاسير مهمى را نگاشتند، حتى، علماى صوفى مسلك و باطنى نيز تفاسير مهمى مانند حقايق التفسير ابو عبد الرحمن سلمى و لطائف الاشارات قشيرى را در اين قرن ارائه دادند. پرورش واحدى در اين شرايط از او انسانى محدث، فقيه، اديب، شاعر، متكلم و مفسر ساخته بود، كه توانست ميان علماى برجسته، سرآمد زمان خود گردد.

هر يك از علوم خود را از اساتيد فن اخذ نموده بود، فقه، حديث، ادب، و…، تفسير را نزد ثعلبى مفسر مشهور، فرا گرفته بود.

 

 

تأليفات‏

 

در تفسير حداقل سه دوره البسيط در 16 مجلد، الوسيط در 4 مجلد و الوجيز فى تفسير القرآن در يك مجلد نگاشته است كه بعنوان تفسير واحدى مشهور شده، يك نسخه خطى از تفسير وجيز در كتابخانه مدرسه شهيد مطهرى تهران به شماره 2062 موجود است. فخر رازى نيز استفاده قابل توجهى از تفسير واحدى نموده است.

از ديگر تأليفات قرآنى واحدى مى‏توان از:

  • جامع البيان فى تفسير القرآن،
  • الحاوى لجميع المعانى( احتمال دارد در بردارنده مجموعه سه تفسير وى باشد)،
  • مقاتل القرآن( تا پايان قرن هشتم موجود بوده است)،
  • مختصر فى علم فضائل القرآن،
  • رسالة فى شرف علم التفسير( نسخه خطى اين رساله در دار الكتب المصرية موجود است.)،
  • نفى التحريف عن القرآن الشريف،
  • معانى التفسير،
  • مسند التفسير،

نام برد.

از ميان تأليفات قرآنى ايشان، فقط اسباب النزول به شكل چاپى موجود مى‏باشد.

الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز( واحدى)// صفوان عدنان‏ داوودى

 

زندگينامه شاه نعمت الله ولى‏(731-834ه.ق)

زندگى و شرح احوال شاه نعمت الله ولى‏

سيد نور الدين نعمت الله بن عبد الله بن محمد معروف به شاه نعمت الله ولى مؤسس فرقه نعمت‏ اللهيه از سادات حسينى بود و نسبش با نوزده واسطه به پيامبر «ص» مى ‏رسيد. و از جانب مادر به كردهاى شبانكاره منسوب بود. پدرش، مير عبد اللّه، از علما و دانشمندان شهر حلب بشمار مى‏ رفت. سيد نعمت الله ولى در دوشنبه چهاردهم ربيع الاول سال 731 ه. ق در شهر حلب متولد شد.

بسيارى از تذكره ‏نويسان به غلط تولد او را در شهر كوهبنان كرمان- در 22 رجب سال 730 يا 731 ه. ق مى ‏دانند.

پدر وى در اوان كودكى شاه ولى از شهر حلب به ناحيه «كپح و مكران» مهاجرت مى‏ كند و سيد نعمت الله كودكى و جوانى خود را در ايران مى‏ گذراند. وى در دوران جوانى به فراگيرى علوم متداول زمان پرداخت.

در مكتب استادانى همچون «شيخ ركن الدين شيرازى»، «شيخ شمس الدين مكى» و «قاضى عضد الدين ايجى» علم كلام و بلاغت و فقه را آموخت. سپس سالها به رياضت و تصفيه و تزكيه باطن مشغول گرديد و به سير آفاق و انفس پرداخت و در سن 24 سالگى در مكّه معظمه از دست شيخ عبد الله يافعى خرقه پوشيد و از جمله مريدان او گرديد.

شاه نعمت اللّه پس از آن دست به مسافرتهاى گوناگونى مى ‏زند از طريق مصر و شام و آذربايجان به ماوراءالنّهر مى ‏رود و پس از مدتى اقامت در سمرقند، عاقبت در كرمان رحل‏ اقامت مى ‏افكند و در ماهان خانقاه و باغ و حمّام مى‏ سازد و پنج سال باقيمانده عمر خود را در ماهان مى‏ گذراند و سرانجام در روز پنجشنبه بيست و دوم رجب سال 834 ه. ق پس از عمرى مجاهده و ارشاد و تعليم در سن 104 سالگى دار فانى را وداع مى ‏گويد. او را در همان باغ خود در ماهان به خاك مى‏ سپارند.

بعدها به دستور سلطان احمد شاه دكنى، پادشاه دكن، بناى باشكوه و بقعه‏ اى بر آرامگاه او بنا مى ‏كنند كه تا امروز يكى از بزرگترين مراكز تعليم و تربيت و زيارتگاه عارفان و صوفيان دريادل است.

افكار و آثار شاه نعمت الله ولى‏

قرون هشتم و نهم، سيطره افكار و آراء محى الدين ابن عربى در تصوف و عرفان است. تقريبا تمامى فرقه‏ هاى مختلف تصوف، نظير نقشبنديه، نوربخشيه و مولويه، مروج آراء ابن عربى هستند. شاه نعمت الله نيز از اين قاعده مستثنى نيست و از جمله شارحان مهم نظريه ‏هاى ابن عربى بشمار مى‏ رود. شاه ولى به محى الدين ابن عربى به ديده تكريم و احترام مى‏ نگريست و كتاب فصوص الحكم او را از حفظ بود و حتى يكى از مفصل‏ترين رساله‏ هاى خود را به شرح ابيات فصوص الحكم اختصاص داده است.

به ‏طور كلى مى‏ توان گفت آثار شاه ولى اعم از منظوم و منثور آيينه تمام‏ نماى آراء ابن عربى، نظير: وحدت وجود، انسان كامل، مسئله قطب و ولايت و علم اسرار حروف و نقطه، است.

آثار شاه نعمت اللّه به دو دسته منظوم و منثور تقسيم مى‏ شوند:

آثار منظوم:

مهم‏ترين اثر منظوم شاه ولى، ديوان اشعار اوست كه شامل قصايد، غزليات، قطعات، مثنوى‏ها و رباعيات است كه بالغ بر دوازده هزار بيت مى‏باشد. بعضى از اشعار و ابيات اين ديوان منسوب‏به اوست. همه آنها از نوع اشعار عرفانى و حاوى اشارات و توضيحات درباره عقايد و افكار متصوفه مى‏باشد.

آثار منثور:

تمامى عمر اين عارف گرانقدر در تعليم و ارشاد مريدان خود گذشت. به همين جهت وى يكى از فعال‏ترين عارفان از نظر نوشتن رسالات تعليمى است. تعداد رسالات منثور او را تا پانصد ذكر كرده‏اند و البته تاكنون انتساب 114 رساله به او مسلم شده است. نثر اين رساله‏ها اغلب مشكل و پيچيده است و اكثرا از ويژگيهاى نثر قرن هشتم و نهم برخوردار است.[1]

غزل

به چشم مست ما بنگر كه نور روى او بينى‏
همه عالم به نور او اگر بينى نكو بينى‏

خيالى نقش مى‏بندى كه اين جان است و آن جانان‏
بود اين رشته‏اى يك‏تو و ليكن تو دوتو بينى‏

درآ با ما درين دريا و با ما يك دمى بنشين‏
كه آبروى ما يابى و دريا سو به سو بينى‏

ز سوداى سر زلفش پريشان است جان و دل‏
اگر زلفش بدست آرى پريشان موبه‏مو بينى‏

بيا آئينه‏اى بستان و روى خود در او بنماى‏
كه محبوب و محب خود نشسته روبرو بينى‏

مرا گويى كه غير او توان ديدن معاذ الله‏
چو غيرش نيست در عالم بگو تو غير چو بينى‏

به جان سيد رندان كه من او را به او ديدم‏
اگر چشمت بود روشن تو هم او را به او بينى‏

قصيده

مى‏ بينم!

قدرت كردگار مى ‏بينم‏
حالت روزگار مى‏ بينم‏

حكم امسال صورتى دگر است‏
نه چو پيرار و پار مى ‏بينم‏

از نجوم اين سخن نمى‏ گويم‏
بلكه از كردگار مى‏ بينم‏

غین در دال چون گذشت از سال‏
بوالعجب كاروبار مى‏ بينم‏

در خراسان و مصر و شام و عراق‏
فتنه و كارزار مى ‏بينم‏

گرد آئينه ضمير جهان‏
گرد و زنگ و غبار مى ‏بينم‏

همه را حال مى‏ شود ديگر
گر يكى ور هزار مى ‏بينم‏

ظلمت ظلم ظالمان ديار
بى‏حد و بى‏شمار مى‏ بينم‏

قصه‏اى بس غريب مى‏ شنوم‏
غصه‏اى در ديار مى‏ بينم‏

جنگ و آشوب و فتنه و بيداد
از يمين و يسار مى‏ بينم‏

غارت و قتل و لشكر بسيار
در ميان و كنار مى ‏بينم‏

بنده را خواجه‏ وش همى ‏يابم‏
خواجه را بنده ‏وار مى‏ بينم‏

بس فرومايگان بى‏ حاصل‏
عامل و خواندگار مى‏ بينم‏

هركه او پار يار بود امسال‏
خاطرش زير بار مى‏ بينم‏

مذهب و دين ضعيف مى ‏يابم‏
مبتدع افتخار مى‏ بينم‏

سكه نو زنند بر رخ زر
درهمش كم‏عيار مى ‏بينم‏

دوستان عزيز هر قومى‏
گشته غمخوار و خوار مى‏ بينم‏

هريك از حاكمان هفت اقليم‏
ديگرى را دچار مى‏ بينم‏

نصب و عزل بتكچى و عمال‏
هريكى را دو بار مى‏ بينم‏

ماه را روسياه مى‏ يابم‏
مهر را دل‏فگار مى‏ بينم‏

ترك و تاجيك را به همديگر
خصمى و گيرودار مى‏ بينم‏

تاجر از دست دزد بى‏همراه‏
مانده در رهگذار مى‏ بينم‏

مكر و تزوير و حيله در هرجا
از صغار و كبار مى‏ بينم‏

حال هندو خراب مى ‏يابم‏
جور ترك و تتار مى ‏بينم‏

بقعه خير سخت گشته خراب‏
جاى جمع شرار مى‏ بينم‏

بعض اشجار بوستان جهان‏
بى‏بهار و ثمار مى‏ بينم‏

اندكى امن اگر بود آن روز
در حد كوهسار مى‏ بينم‏

همدمى و قناعت و كنجى‏
حاليا اختيار مى‏ بينم‏

گرچه مى‏بينم اين همه غمها
شاديى غمگسار مى ‏بينم‏

غم مخور زانكه من در اين تشويش‏
خرمى وصل يار مى‏ بينم‏

بعد امسال و چند سال دگر
عالمى چون نگار مى ‏بينم‏

چون زمستان پنجمين بگذشت‏
ششمين خوش بهار مى‏ بينم‏

نايب مهدى آشكار شود
بلكه من آشكار مى‏ بينم‏

پادشاهى تمام دانائى‏
سرورى باوقار مى ‏بينم‏

بندگان جناب حضرت او
سربه‏سر تاجدار مى ‏بينم‏

تا چهل سال اى برادر من‏
دور آن شهريار مى ‏بينم‏

دور او چون شود تمام به كام‏
پسرش يادگار مى ‏بينم‏

پادشاه و امام هفت اقليم‏
شاه عالى‏تبار مى ‏بينم‏

بعد از آن خود امام خواهد بود
كه جهان را مدار مى ‏بينم‏

ميم و حاميم و دال مى ‏خوانم‏
نام آن نامدار مى ‏بينم‏

صورت و سيرتش چو پيغمبر
علم و حلمش شعار مى ‏بينم‏

دين و دنيا از او شود معمور
خلق از او بختيار مى ‏بينم‏

يد بيضا كه باد پاينده‏
باز با ذو الفقار مى‏ بينم‏

مهدى وقت و عيسى دوران‏
هر دو را شهسوار مى‏ بينم‏

گلشن شرع را همى‏بويم‏
گل دين را به بار مى‏ بينم‏

اين جهان را چو مصر مى ‏نگرم‏
عدل او را حصار مى ‏بينم‏

هفت باشد وزير سلطانم‏
همه را كامكار مى ‏بينم‏

عاصيان از امام معصومم‏
خجل و شرمسار مى ‏بينم‏

بر كف دست ساقى وحدت‏
باده خوشگوار مى‏ بينم‏

غازى دوستدار دشمن‏كش‏
همدم و يار غار مى ‏بينم‏

تيغ آهن‏دلان زنگ زده‏
كند و بى‏اعتبار مى ‏بينم‏

زينت شرع و رونق اسلام‏
محكم و استوار مى‏ بينم‏

گرگ با ميش و شير با آهو
در چرا برقرار مى ‏بينم‏

گنج كسرا و نقد اسكندر
همه بر روى كار مى‏ بينم‏

ترك عيار مست مى ‏نگرم‏
خصم او در خمار مى ‏بينم‏

نعمت الله نشسته در كنجى‏
از همه بر كنار مى ‏بينم‏

رباعيات

[هركه او از خداى ما ترسد]

هركه او از خداى ما ترسد
از من و تو بگو كجا ترسد

ترسم از ذات اوست تا دانى‏
دلم از ديگرى كجا ترسد

[هرچه خواهى به قدر استعداد]

هرچه خواهى به قدر استعداد
حضرت آن كريم خواهد داد

اين عطايش به ما بود دايم‏
خواه در مصر و خواه در بغداد

 

[1] شاه نعمت الله ولى، ديوان كامل حضرت شاه نعمت الله ولى، 1جلد، انتشارات خانقاه نعمت اللهى – كرمان، چاپ: اول، 1380.

 

زندگینامه عبدالجلیل حسینی واسطی بِلگِرامی «عبدالجلیل » و «میرجلیل »(متوفی۱۱۳۸ه ق)

بِلگِرامی ، عبدالجلیل بن احمد حسینی واسطی ، شاعر پارسی گوی هند در قرن دوازدهم . وی از سادات واسطی است که در حدود ۶۱۴ به بلگرام مهاجرت کردند (ریو، ج ۳، ص ۹۶۳). سلسله نسب او به زید بن زین العابدین علیه السلام می رسد (بلگرامی ، ص ۱۶۱).

بلگرامی در ۱۳ شوال ۱۰۷۱ در بلگرام به دنیا آمد. علوم عقلی و نقلی را از شیخ غلام نقشبندی لکهنوی (متوفی ۱۱۲۷؛ رحمان علی ، ص ۱۰۸؛ قاسمی ، ص ۲۶) و سند حدیث را از سید مبارک محدث بلگرامی شاگرد نورالحق (رحمان علی ، همانجا؛ گوپاموی ، ص ۴۹۲) فرزند شیخ عبدالحق محدث دهلوی آموخت (گوپاموی ، همانجا). در ۱۱۰۴ رهسپار دکن شد.

در اورنگ آباد با ناصرعلی سرهندی (متوفی ۱۱۰۸) شاعر پارسی گوی هند، ملاقات کرد (خوشگو، دفتر ۳، ص ۱۵۷)، اما بزودی به وطن بازگشت و در ۱۱۱۱ به دربار اورنگ زیب (حک : ۱۰۶۸ـ ۱۱۱۸) راه یافت (قانع ، ص ۴۰۶). در فاصله سالهای ۱۱۱۲ تا ۱۱۳۰ منصبهای تیولداری (جاگیری ) و دبیری (بخشیگری ) و وقایع نگاری را به عهده داشت (همانجا؛ ایرانیکا ، ذیل «عبدالجلیل بلگرامی »؛ خوشگو، دفتر ۳، ص ۱۵۶)، اما در ۱۱۳۰ همه این مناصب را به پسرش ، سیدمحمد، سپرد و خود به دهلی رفت (قانع ، همانجا) و

رحلت

سرانجام در ۲۳ ربیع الا´خر ۱۱۳۸ در شاهجهان آباد درگذشت و طبق وصیتش در زادگاهش بلگرام دفن شد (خوشگو، دفتر ۳، ص ۱۵۷؛ رحمان علی ، ص ۱۰۹؛ گوپاموی ، ص ۴۹۳).

غلامعلی آزاد بلگرامی * (متوفی ۱۲۰۰)، شاعر و تذکره نویس هند که نوه و شاگرد بلگرامی نیز بود، در رثای وی قصیده ای سروده است مشتمل بر ۱۰۱ بیت با چهار مطلع که همه مصراعهای آن ماده تاریخ وفات بلگرامی است (قانع ، ص ۴۱۲).

بلگرامی در تفسیر و حدیث و تاریخ و لغت و ادب و شعر و موسیقی مهارت داشت و به زبانهای عربی و فارسی و ترکی و هندی شعر می سرود (رحمان علی ، ص ۱۰۸؛ گوپاموی ، ص ۴۹۲). در شعر ابتدا «طرازی » و «واسطی » و سپس «عبدالجلیل » و «میرجلیل » تخلص می کرد (قاسمی ، ص ۲۶). در میان دانشوران و عالمان عصر خود و نیز امیران و رؤسا جایگاهی ویژه داشت . بیشتر تدریس می کرد و در فنّ شعر نقّادی معتبر بود (قاسمی ، ص ۲۷).

وی بویژه در سرودن ماده تاریخ مهارت داشت و به مناسبتهای گوناگون ، مانند جلوس پادشاهان ، وزارت و امارت ، فتح و کشورگشایی و درگذشت بزرگان ، ماده تاریخ می سرود. از جمله هنگامی که اورنگ زیب در ۱۱۱۱ قلعه ستاره ، از قلعه های معروف دکن ، را فتح کرد، برای آن یازده قطعه ماده تاریخ به زبانهای فارسی و عربی و ترکی و هندی سرود، با عنوان «گلزار فتح شاه هند» و «طُویْنامه (= جشن نامه ) فیروزی شاه عالمگیر» (رحمان علی ، ص ۱۰۸؛ بلگرامی ، ص ۱۶۴).

دوران شعر هندی و فارسی در عصر اورنگ زیب معمولاً به سبب دو گرایش معروف است : مثنوی سرایی ، و احیای دلبستگی شاعران مسلمان هند به زبان هندی . در شعر بلگرامی نمونه های آشکار هر یک از این دو گرایش را می توان یافت که پس از وی آزاد بلگرامی آن را به نسلهای بعد منتقل کرد ( ایرانیکا ، همانجا).

آثار

بلگرامی آثار بسیاری به نظم و نثر داشته ، اما تنها برخی از آنها باقی مانده است .

از جمله آثار منظومِ اوست :

۱) دیوان شعر (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۴، ص ۱۲۴۸)؛

۲) مثنوی امواج خیال ، در تعریف و توصیف شهر بلگرام ؛

۳) مثنوی درباره مرگ خدمتکارش که هنگام سفر به دکن او را همراهی می کرد؛

۴) طوبی (منزوی ، ۱۳۴۸ـ۱۳۵۱ ش ، ج ۴، ص ۲۹۹۵) یا مثنوی در بیان کدخدایی (= عروسی ) فرخ سیر پادشاه تیموری (متوفی ۱۱۳۱) با دختر راجه اجیت سینگ در ۱۱۲۷٫ علی اصغر بلگرامی ، در فارسی بلگرام ، نام این مثنوی را «جواهرالفردوس » نوشته است ولی نسخه چاپی آن (چاپ سنگی ، لکهنو ۱۸۸۲، ۱۲۹۹، کلکته ۱۸۸۲) دارای این عنوان نیست (قاسمی ، ص ۲۸).

این مثنوی از نظر تاریخ و جامعه شناسی بسیار اهمیت دارد، زیرا شاعر علاوه بر نظم واقعه ای تاریخی ، از همه سنّتها و رسمها و جشنهای عروسیِ دوران خود، به زبانی ساده اما بتفصیل ، یاد کرده است ؛

۵) مثنوی در بیان عروسی ارشادخان ، فرزند نواب امین الدوله انصاری ، که در ۱۱۳۷ سروده شده است ؛

۶) پَدْماوَت ، مثنوی ملمّع ، به فارسی و هندی ، در بیان یکی از داستانهای باستانی هند، یعنی ماجرای عشق رَتَنْسینه و پَدماوَتی .

این اثر شبیه قصّه پدماوتِ ملک محمد جایِسی * است که این داستان را نخستین بار او به زبان هندی تألیف کرد (رجوع کنید به اته ، ص ۹۳ـ۹۴؛ ریو، ج ۳، ص ۱۰۳۶). بلگرامی با تألیف این اثر، سنّتی را که در میان ادیبان مسلمان هند با امیرخسرو دهلوی * آغاز شد و در زمان سلطنت اکبرشاه (حک :۹۶۳ـ۱۰۱۴) در پدماوت جایسی و دیوان هندیِ عبدالرحیم خان خانان به اوج اعتلا رسید به پایان رسانید، و آن توجه به شعر هندی بود ( ایرانیکا ، همانجا)؛

۷) جواهرالکلام ، فرهنگ منظوم فارسی ، ترکی ، عربی ، هندی .

آثار منثور بلگرامی عبارت است از :

۱) انشای عبدالجلیل ، به نثر متکلف فارسی آمیخته به نظم ، مشتمل بر شرح سفر مؤلف به دکن و فتح دژ ستاره ، و حاوی اطلاعات مهم تاریخی و ادبی (رجوع کنید به منزوی ، ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش ، ج ۵، ص ۲۶۵). میرحیدر متخلص به امیر بلگرامی ، که شاید همان امیرحیدربن نورحسین بن غلامعلی آزاد بلگرامی (متوفی ۱۲۱۷) باشد، عبارتهای دشوار عربی این اثر را در ۱۱۸۶ و با عنوان کلمات النبیل فی شرح انشاء میرعبدالجلیل شرح کرده است (منزوی ، ۱۳۶۲ـ ۱۳۷۰ ش ، ج ۵، ص ۲۶۶؛ نیز رجوع کنید به کتابخانه گنج بخش ، ج ۱، ص ۵۱۱)؛

۲) مکاتیب جلیل (یا منشآت جلیل که در هند به فارسی و فرانسوی چاپ شده است : مشار، ج ۴، ستون ۵۰۱۶؛ یا رقعات جلیل یا انشای جلیل : منزوی ، همانجا)، نامه های بلگرامی به پسرش سیدمحمد است . این اثر به نثری ساده و پر از مطایبات است و در بیان وجوه گوناگون زندگی مؤلف ، شوق وافرش به گردآوری کتابها، شور و هیجان و گاه سرخوردگی از اشتغالات ادبیش ، حمایت وی از شاعران هندی ، و مناسباتش با اشراف مغول ، یکی از نمونه های خوب نثر فارسی هندی در قرن دوازدهم است ( ایرانیکا ، همانجا).

نسخه ای از مکاتیب به خط نستعلیق مورخ ۱۱۲۸، مشتمل بر ۳۹ نامه عرفانی ، و نسخه دیگر آن مورخ ۱۱۳۰ است (آقابزرگ طهرانی ، ج ۲۲، ص ۱۴۵؛ نیز رجوع کنید به دانشگاه تهران ، ج ۱۴، ص ۳۶۲۳). به نوشته علی اصغر بلگرامی در فارسی بلگرام ، عبدالجلیل نامه های ضیاءالله بلگرامی را نیز گرد آورده بود (قاسمی ، ص ۲۸).

فرزندان

در میان فرزندان و نوادگان عبدالجلیل ، علاوه بر سیدمحمد مذکور، متوفی ۱۱۸۵ و صاحب مختصرالمُستَطْرف و تاریخ تبصره الناظرین به زبان فارسی ، نوه دختری عبدالجلیل ، سیدیوسف بن محمد اشرف نیز مشهور است . این عالم حنفی ، که در ۱۱۱۶ متولد شد، شاگرد سیدعبدالجلیل و محمد طفیل أترولوی و همدرس پسرخاله خویش غلامعلی آزاد بلگرامی * بود، در ۱۱۷۲ درگذشت و تنها اثر یادشده از وی الفرع النّابت من الاصل الثابت در توحید شهودی است (رحمان علی ، ص ۸۳، ۲۱۹ـ۲۲۰؛ صدیق حسن خان ، ج ۳، ص ۲۳۸ـ۲۳۹، ۲۴۸ـ۲۴۹؛ حسنی ، ج ۶، ص ۲۶۱، ۴۲۴).

عبدالله بن سید آل احمد، متولد ۱۲۴۸ و متوفی ۱۳۰۵ نیز از مشاهیر خاندان واسطی حسینی است که معلوم نیست از احفاد عبدالجلیل باشد. از او آثاری نیز باقی مانده است که تذکره ای به نام دفتر عصمت درباره زنان شاعر از آن جمله است (رحمان علی ، ص ۱۰۴ـ۱۰۵؛ حسنی ، ج ۸، ص ۲۸۵).



منابع :
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) کارل هرمان اته ، تاریخ ادبیات فارسی ، ترجمه با حواشی رضازاده شفق ، تهران ۱۳۵۱ ش ؛
(۳) تقی رضا بلگرامی ، «علامه میرعبدالجلیل واسطی بلگرامی کی فارسی تاریخ گوئی »، دانش ، ش ۲۲ (تابستان ۱۳۶۹)؛
(۴) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع و النواظر ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ـ۱۴۱۰/ ۱۹۶۲ـ۱۹۸۹؛
(۵) بندربن داس خوشگو، سفینه خوشگو ، دفتر ۳: تذکره شعرای فارسی ، چاپ سیدشاه محمدعطاءالرحمان عطاکاکوی ، پتنه ۱۳۷۸/۱۹۵۹؛
(۶) دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، نگارش محمدتقی دانش پژوه ، تهران ، ج ۱۴، ۱۳۴۰ ش ؛
(۷) رحمان علی ، تذکره علمای هند ، لکهنو ۱۳۳۲/۱۹۱۳؛
(۸) صدیق حسن خان ، ابجدالعلوم ، ج ۳، بیروت ۱۲۹۶؛
(۹) شریف حسین قاسمی ، «مثنوی میرعبدالجلیل بلگرامی در بیان عروسی فرخ سیر پادشاه تیموری »، مجله روابط فرهنگی هند و ایران ، ج ۳۱، ش ۱ و ۲ (۱۹۷۸)؛
(۱۰) غلام علی شیرین عزت الله قانع ، تذکره مقالات الشعراء ، چاپ حسام الدین راشدی ، کراچی ۱۹۵۷؛
(۱۱) کتابخانه گنج بخش ، فهرست کتابهای فارسی چاپ سنگی و کمیاب کتابخانه گنج بخش ، تألیف عارف نوشاهی ، اسلام آباد ۱۳۶۵ـ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۲) محمد قدرت الله گوپاموی ، تذکره نتائج الافکار ، بمبئی ۱۳۳۶؛
(۱۳) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران ۱۳۵۰ـ۱۳۵۵ ش ؛
(۱۴) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ش ؛
(۱۵) همو، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ ۱۳۵۱ ش ؛

(۱۶) Encyclopaedia Iranica , s.v. ” ـ Abd-al-J § alil Belgra ¦ m ¦ â ” (by M. Siddiqi);
(۱۷) Charles Rieu, Catalogue of the Persian manuscripts in the British Museum , Oxford 1966.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه محمدیوسف واله اصفهانی(متوفی۱۱۰۵ه ق)

 محمدیوسف، مورخ، ادیب، شاعر و از دیوانیان روزگار شاه‌صفی تا شاه‌سلیمان صفوی. محمد‌یوسف، فرزند میرزا حسین، در قزوین به دنیا آمد. از تاریخ تولد او آگاهی نداریم. استوری (ج۱، ص ۱۳۱) بر این اساس که وی در جنگ قندهار (۱۰۵۸) هفتاد ساله بوده، تاریخ تولد او را ۸۸۶ دانسته است، اما با توجه به درگذشت محمدیوسف در ۱۱۰۵، این تاریخ درست نیست.

محمد‌یوسف بعد از دورۀ کودکی و جوانی، به کسب دانش پرداخت و در تحصیل علوم دینی تلاش بسیار کرد (نصرآبادی، ج ۱، ص ۱۱۴) و پس از اتمام درس، به کارهای دیوانی وارد شد. او در ۱۰۴۸، به دیوان اعلی رفت و به نوشتن دفتری از دفاتر توجیه دیوان اعلی پرداخت و با نفوذ برادرش، وحید قزوینی، در ۱۰۵۶ در بخش تحریر ارقام لازم‌الاحترام دیوان اعلی به کار مشغول شد (واله اصفهانی، ۱۳۸۰، ص ۲۸۷ـ ۲۸۸، ۵۶۴؛ نصرآبادی، ج ۱،‌ص ۱۱۴). وی به سبب این شغل، همواره در دربار و سفرهای شاه حضور داشت، از جمله در لشکرکشی و سفر جنگی شاه‌عباس به قندهار، او نیز در دفترخانه شاهی حضور داشت (واله اصفهانی، ۱۳۸۰، ص ۵۶۴ـ ۵۶۵).

در ۱۰۶۶، شاه‌عباس دوم در ساختار سپاه صفوی تغییراتی ایجاد کرد و تشکیلات اداری توپخانه را، همچون دیگر بخشهای سپاه، مستقل کرد و دستور داد دفاتر خرج توپخانه از دیگر بخشهای سپاه جدا شود و محمد‌یوسف را نیز به وزارت توپخانه منصوب کرد (همان، ۱۳۸۰، ص ۵۶۳ـ ۵۶۵؛ نصرآبادی، ج ۱، ص ۱۱۴). در همان سال، محمد یوسف نخستین مأموریت نظامیش را انجام داد، که همراهی با الله‌ویردی خان( بیگلربیگی کوهگیلویه) برضد سبحان قلی‌خان و ازبکان، و حفظ امنیت مرزهای خراسان بود (واله اصفهانی، ۱۳۸۰، ص۵۸۲ـ۵۸۳).

واله اصفهانی پس از مرگ شاه‌عباس دوم، در روزگار شاه‌سلیمان صفوی، و حتی پس از برکناری برادرش وحید قزوینی از مشاغلش در ۱۰۸۴، همچنان وزیرتوپخانه ماند. وی طی هفده سال خانه‌نشینی برادرش، همواره انیس او بود. وحید قزوینی در ۱۱۰۱ صدر‌اعظم شاه‌سلیمان صفوی شد. محمدیوسف گمان کرد که برادرش‌، همچون گذشته، او را برخواهد کشید، اما وحید فقط به او وعده داد .محمد یوسف در این باره نوشته است که هرچه روز و شب را می‌شمردم، خبری از توجه برادرم نبود. وی سرانجام ، از سردی مهر برادرش، بیمار شد ویک سال در بستر بیماری بود. در این دوران همۀ خویشانش، جز برادرش محمدطاهر وحید، از اودلجویی کردند و او سرانجام، پس از دلجویی شاه‌سلیمان، از بستر بیماری برخاست و حتی به دربار راه یافت (واله اصفهانی، ۱۳۸۰، ‌ص ۵۶۶ـ ۵۶۹).

رحلت

واله اصفهانی در ۱۱۰۵ یا ۱۱۰۶ در اصفهان درگذشت. او از خوشنویسان دیوانی بود (نصرآبادی، ج۱،‌ ص۱۱۴؛ ابوتراب اصفهانی، ص ۲۱). علی قلی واله داغستانی او را مجموعه‌ای از کمالات و محسّنات دانسته است (ج ۴،‌ص ۲۴۶۴).

وی شعر هم می‌سرود و واله تخلص می کرد. نصرآبادی (‌ همانجا) نوشته است که او در نظم و نثر سحرپرداز و بی‌شریک بود ، و افزوده است که تفسیری هم دارد، اما نام آن را ذکر نکرده است. واله اصفهانی جز کتاب خلدبرین*ــ که تاریخ عمومی است از تاریخ پیامبران تا سال ۱۰۷۱ــ رسالۀ کوتاهی در شرح‌حال خاندانش داردکه گویا بخشی از کتاب خلدبرین است (ج ۲، ص ۶۱۰).

فرزندان

واله‌اصفهانی پنج پسر داشت: میرزا رحیم که جانشین او در وزارت توپخانه شد، محمدنعیم، میرزا نصیر( مستوفی رامکوه)، میرزا اشرف، و میرزا هاشم،که همگی کارهای دیوانی می-کردند و از خوشنویسان اواخر عصر صفوی نیز بودند (نصیری، ص ۵۸).



منابع :
(۱) علی صدرایی خویی و ابوالفضل حافظیان بابلی، فهرست نسخه‌های خطی کتابخانۀ عمومی آیت‌الله العظمی گلپایگانی، کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، چاپ مصطفی درایتی، تهران ۱۳۸۸؛
(۲) محمدطاهر نصرآبادی، تذکره الشعراء، چاپ محسن ناجی‌نصرآبادی، تهران ۱۳۷۸؛
(۳) محمدابراهیم نصیری، دستور شهریاران، چاپ محمدنادر نصیری‌مقدم، تهران ۱۳۷۳؛
(۴) محمدیوسف واله اصفهانی،‌ ایران در زمان شاه صفی و شاه عباس دوم (حدیقه ششم و هفتم از روضه هشتم خلدبرین)، چاپ محمد نصیری، تهران ۱۳۸۰؛
(۵) علی‌قلی واله داغستانی، ریاض‌الشعراء، چاپ محسن ناجی نصرآبادی، تهران ۱۳۸۴؛
(۶) C. A. Storey, Persian Literature, A Bio-Bibliographical Survey, London 1972.
/ سید‌سعید میر‌محمد صادق/ دانشنامه جهان اسلام نویسنده : موسسه دائره المعارف الفقه الاسلامی    جلد : ۱۶ 

زندگینامه محمدطاهر وحید قزوینی(متوفی۱۱۱۲ه ق)

 وحید قزوینی، محمدطاهر، کنیه‌اش ابوالفضل ، مورخ، ادیب و صدراعظم شاه سلیمان و شاه سلطان حسین صفوی. او در ۱۰۱۵ در قزوین به دنیا آمد (افتخار، ص ۱۲۸). محزون قزوینی، از نوادگان دختری وحید قزوینی، در نسب‌نامه‌ای که برای پدرش تهیه کرده، محمدطاهر را فرزند میرزا فتح‌علی، پسر ملاخالد( قاضی‌القضات شهر قزوین)، ذکر نموده است (دانش‌پژوه، ۱۳۵۶، ص ۲۰۵)، اما حزین (ص ۴۶) و شاملو (ج ۲، ‌ص ۷۱)، معاصران وحید ، وی را فرزند محمدحسین قزوینی معرفی کرده و مشیزی (ص۵۸۸) او را فرزند حسین‌خان قزوینی خوانده است.

خاندان وحید قزوینی از بزرگان و دیوانیان قزوین، همچنین از خطاطان و نویسندگان و شاعران بنام این دوره بودند (اصفهانی، ص ۲۱ـ ۲۲، ۲۵ـ ۲۷؛ نیز رجوع کنید به نسب‌نامه). سه تن از برادران وحید قزوینی عبارت بودند از: میرزا محمد فصیح، وزیر طالب‌خان اعتمادالدوله، شاعر و نویسنده؛ میرزا محمدامین آصف، محرر ارقام و وزیر قندهار، شاعر و مؤلف؛ و میرزا محمدیوسف واله، مؤلف خلدبرین(دانش‌پژوه، ۱۳۵۶، ص ۲۰۲).

او تحصیل مقدماتی را در قزوین آغاز کرد و در کنار کسب دانش، از شاگردان میرعماد خوشنویسی یاد گرفت (اصفهانی، ‌ص ۲۲؛ حزین ص ۴۶). به نوشتۀ نصرآبادی (ج ۱، ص ۲۷) او در فراگیری علوم از کسی بهره نبرد و هیچ‌گاه فرصت آن را نیز نداشت، اما بنا به هوشی که داشت از جمیع علوم بهرۀ وافی ‌برد.

سپس به مشاغل دیوانی علاقه‌مند شد. در زمان شاه‌صفی دستیار میرزا صالح، توجیه‌نویس، شد و به نوشتن دفتری از دفاتر توجیه پرداخت و پس از درگذشت میرزاصالح، با لیاقتی که از خود نشان داده بود، جانشین او شد (واله داغستانی، ج ۴، ص ۲۴۶۰؛ نصرآبادی، ج ۱، ص ۲۶). پس از قتل طالب‌خان اردوبادی* و صدراعظمی ساروتقی*، او به شغلش ادامه داد و در ۱۰۴۵، به همراه سپاهیان صفوی، شاهد رویارویی آنان با سپاهیان سلطان مراد عثمانی بود (رجوع کنید به وحید قزوینی، ص ۲۷۳).

ساروتقی به ‌سبب درست اندیشی و فضل وحید قزوینی، او را پیشکار و معاون خود کرد. محمدطاهر نیز همۀ کارهای دیوانی را با نظارت و صوابدید ساروتقی انجام می‌داد. پس از قتل ساروتقی در۱۰۵۵، خلیفه سلطان( صدراعظم جدید) از او دعوت به همکاری کرد و او در همان منصب به کار خود ادامه داد (وحید قزوینی، ص ۱۰ـ ۱۱؛ آذر بیگدلی، بخش سوم، ص ۱۲۱۱؛ افتخار، ص ۱۲۸؛ عظیم‌آبادی، ص ۱۷۱۷).

چون شاه عباس دوم به مطالعۀ کتابهای تاریخی علاقه‌مند بود، از وحید خواست تا کتابی دربارۀ وقایع تاریخی دوران او بنویسد (وحید قزوینی، ص ۱۲). به‌تدریج اعتبار وحید در دربار صفوی زیاد شد تا اینکه در ۱۰۵۶، به پیشنهاد خلیفه سلطان، به شغل مجلس‌نویسی و واقعه‌نگاری دست یافت و از این طریق به خلوت دربار راه پیدا کرد و در سفر و حضر همراه شاه عباس دوم بود (وحید قزوینی، ص ۴۱۱، ۴۱۶، ۵۳۱، ۶۹۸ـ ۶۹۹؛ دومان، ج ۲، ص۲۷۰).

وی در جنگ قندهار در ۱۰۵۸، به نمایندگی شاه، در جلسات شرکت می‌کرد(وحید قزوینی، ص ۷۲۷؛ شاملو، ج ۱، ص ۴۲۷). او مجلس‌نویسی را تا ۱۰۷۶، زمان مرگ شاه‌عباس دوم، برعهده داشت. پس از روی کار آمدن شاه‌سلیمان صفوی، وحید قزوینی مفتش کل بود و خانۀ مجللی در محلۀ خواجو داشت، اما در ۱۰۸۴ به سبب بدگویی شیخ علی‌خان زنگنه (وزیر اعظم) از او، شاه وحید را برکنار کرد (رجوع کنید به واله اصفهانی، ص ۵۶۶؛ شاردن، ج ۸، ص ۶۱ـ ۶۲؛ مشیزی، ص۵۸۸).

وحید قزوینی نزدیک هفده سال خانه‌نشینی اختیار کرد (حسینی خاتون‌آبادی، ص ۵۴۷؛ واله اصفهانی، ص ۵۶۶). بسیاری از آثار قلمی او حاصل این سالهاست.

پس از مرگ شیخ علی‌خان زنگنه در ۱۱۰۱، شاه‌سلیمان در ۱۹ جمادی‌الآخرۀ۱۱۰۲، ضمن اعطای لقب عمادالدوله به میرزا محمدطاهر وحید، وی را صدر اعظم کرد. وحید چهار سال در دورۀ شاه‌سلیمان و مدت کوتاهی در دورۀ شاه‌سلطان‌حسین صفوی (ﺣﻜ: ۱۱۰۵ـ ۱۱۳۰) وزارت کرد (نصیری، ص ۹۰؛ مشیزی، ص۵۸۷-۵۸۸؛ افتخار، ص ۱۲۸؛ رجوع کنید به گوپاموی، ص ۷۴۱؛ خلیل، ج ۳، ص ۶۶۶).

وحید قزوینی در اوایل صدارتش، بیژن خان، پسر رستم‌خان، را که دشمن خود می‌دانست، با توطئه و تحریک شاه سلیمان، از دربار بیرون کرد (کارری، ص ۲۴ـ ۲۵). به گفتۀ ‌کارری (ص ۹۱ـ ۹۲)، به سبب ضعف شاه سلیمان در ادارۀ کشور، حکومت واقعی و مطلق در اختیار میرزامحمدطاهر وحید بود. او فرتوت بود، اما نفوذ بسیاری در دربار داشت. وی با حیله و تزویر و چاپلوسی و سرودن چند بیت شعر برای شاه، اعتماد کامل او را به خود جلب کرده بود.

وی در سیاست خارجی از طرفداران جدّی دوستی با دولت عثمانی بود و بر آن بود که عثمانیها برای ایران سدّی هستند در مقابل هجوم مسیحیان و اگر روزی عثمانیها شکست بخورند، نوبت حمله به ایران می‌شود و ایران توان پایداری در مقابل مسیحیان را ندارد؛ ولی او جنگ پرضرری را با سبحان قلی‌خان اوزبک ادامه داد. پس از درگذشت شاه‌سلیمان، او و برخی از بزرگان دربار حسین‌میرزا( شاه‌سلطان‌حسین) را به جانشینی پدرش انتخاب کردند (حسینی عاملی، ص ۱۰۵).

در اوایل حکومت شاه‌سلطان‌حسین، وحید قزوینی چندی بر مسند وزارت بود. از جمله اقدامات او در این دوره لغو قراردادی بود که در ۱۱۰۷ با دولت پرتغال، دربارۀ درآمد گمرک بندر کنگ، بسته شده بود. سبب این کار، آن بود که بزرگان دربار وی را به سوء استفاده‌های مالی متهم کرده بودند و او برای حفظ اعتبارش، قرارداد را لغو کرد. کارری (ص ۹۱ـ ۹۵) و فیدالگو (ص ۸۱ ـ ۸۲) نیز از سوءاستفاده‌های مالی وحید قزوینی در این زمان یاد کرده اند. وی به رشوه گرفتن از مقامات هلندی و بستن قرارداد یک طرفه به نفع دولت هلند متهم بود. وحید قزوینی، به عنوان صدراعظم، ملاقاتهای شاه را تعیین می‌کرد و فقط درباریان اجازۀ صحبت با شاه را داشتند.

در اسناد کمپانی هلند نوشته شده که او مردی ضعیف است و چندان حرمتی ندارد وعموم از او که به گرفتن هدایا بسیار علاقه‌مند است نفرت دارند (فلور، ص ۶۰؛ پانویس ۱۰). حزین (ص ۴۷) نیز دربارۀ او معتقد بود که اگر دنیاداری، لیاقت و کمال او را آلوده نمی‌ساخت، جزو بزرگان به شمار می‌آمد.

محمدطاهر وحید در سال ۱۱۱۰، به روایتی استعفا کرد و به عبادت مشغول شد (خلیل، بخش سوم، ص ۶۶۶؛ ‌واله داغستانی، ج ۴، ص ۲۴۶۰) و به روایتی به سبب ضعف و پیری از کار برکنار شد (حسینی خاتون‌آبادی، ص ۵۴۷؛ گوپاموی، ص ۷۴۱) و پس از چندی درگذشت.

رحلت

دربارۀ تاریخ درگذشت او اختلاف نظر هست. حزین (ص ۴۷) و افتخار (۱۲۸)، بدون ذکر تاریخ درگذشت او، سن وی را به هنگام مرگ حدود صد سال دانسته اند. نصرآبادی (ج ۱، ص ۲۷) تاریخ فوت او را سال ۱۱۱۲ و خاتون‌آبادی (ص ۵۴۷) اواخر سال ۱۱۱۱ یا اوایل ۱۱۱۲ نوشته‌ است. ریو به استناد نامه‌ای از وحید به تاریخ ۱۱۱۱ موجود در موزۀ بریتانیا، تاریخ فوت او را سال ۱۱۱۲ حدس زده است (ص ۴۰ـ ۴۱)، که درست‌ تر به نظر می‌رسد.

وحید قزوینی ادیب و ریاضی‌دان و فیلسوف با مشرب فکری مشایی بود (رجوع کنید به دانش‌پژوه، ۱۳۵۶، ص ۲۰۲ـ ۲۰۴). شاردن او را ریاضی‌دانی قابل دانسته و گفته است که در فلسفه و علوم دینی سرآمد بود (ج ۸، ص ۶۲). دومان نیز او را ادیب و با فرهنگ معرفی کرده (ج ۲، ص ۲۷۰) و نوشته که شاه‌سلیمان از من خواسته است در موضوعات دینی با وحید مباحثه کنم (ج ۱،‌ص ۱۶۴ـ ۱۶۵).

وحید قزوینی شاعر نیز بود و اشعار بسیاری در قالب قصیده، مثنوی و غزل سروده است. در شعر، وحید تخلص می کرد (ایمان، ص ۶۹۶؛ نصرآبادی، ص ۲۷). شاملو (ج ۲، ص ۷۰ـ ۷۱) او را در زمرۀ مداحان شاه‌عباس دوم قرار داده و از نثر قدرتمند او سخن گفته است. عظیم‌آبادی (ص ۱۷۱۷) او را در نظم‌سرایی و نثرنویسی یکتای عصر خوانده و او را استادی معنی‌یاب معرفی کرده است.

نصرآبادی (ج ۱، ص ۲۷) به بدیهه‌سرایی او اشاره کرده و افزوده است تا کسی بیتی می خواند، او ادامۀ آن را می‌سراید. حزین (ص ۴۶) نیز معتقد بود که وحید در شعر طرز تازه‌ای را رواج داد. اما آذر بیگدلی (ج ۳، ص۱۲۱۵ـ ۱۲۱۶) و واله داغستانی (ج ۴، ص ۲۴۶۰ـ ۲۴۶۱) گفته اند که اشعار وحید خوب نیست، اما چون صدر‌اعظم بود، تحسینش می کردند. اعتمادالسلطنه (ج ۲، ص ۹۹۳) از کلیات او یاد کرده که به نظم و نثر فارسی و ترکی و عربی است.

هدایت (ج ۲، بخش ۱، ص ۱۵۸ـ ۱۵۹) نیز نوشته که اشعار او را خالی از لطف است. دربارۀ تعداد ابیات شعرهای او اختلاف است (نصرآبادی، ج ۱، ص ۲۷؛ حزین، ص ۴۶؛ اعتمادالسلطنه، همانجا).

وحید علاوه بر دیوان، مثنویهایی نیز دارد که عبارت اند از: ‌ خلوت راز، ناز و نیاز، عاشق و معشوق، فتح‌نامه قندهار، آلات جنگ، در تعریف نرد، در وصف طنبور، در تعریف عمارت شاهی، در وصف همایون تپۀ اشرف، گلزار عباسی و ساقی‌نامه (وحید قزوینی، مقدمۀ اخوان فرد، ص ۲۶۲ـ ۲۶۳؛ آذربیگدلی، پانویس سادات ناصری،‌ ج ۳، ‌ص ۱۲۱۳). صائب تبریزی، که دوست وحید بوده، منتخبی از اشعار او فراهم آورده است (همانجا).

آثار

از وحید قزوینی آثار منثوری نیز بر جای مانده است،

از جمله:

تاریخ جهان آرای عباسی* که معروف‌ترین آنهاست؛

رساله‌ای در حساب (نفیسی، ج ۶، ص ۱۱۰)،

مرآت‌الأعجاز در علم معانی و بیان و بلاغت (آقابزرگ طهرانی ج ۲۰، ص ۲۶۳)؛

حاشیه بر تلخیص مقالات ارسطو از ابن‌رشد (دانش‌پژوه، ۱۳۵۶، ص ۲۰۲ـ ۲۰۴)؛

کتاب اصول‌الدین یا اصول خمسه (منزوی، ۱۳۴۷، ج ۱۴، ص ۱۹۱؛ دانش‌پژوه، ۱۳۵۵، ص ۱۵)؛

منشأت یا انشای طاهر وحید، که حاوی نامه‌ها و فرمانهای دولتی و نیز دیباچه هایی که است که بر بعضی کتابها نوشته است(‌اته، ص ۲۵۰؛ نفیسی، ج ۶، ص ۲۱۷)؛

منشآت، که در شبه‌قاره ادیبان از آن استقبال کرده اند و شخصی ناشناس، برای حل مشکلات و غوامض آن، کتابی با عنوان شرح لغات مشکلۀ انشای طاهر وحید نوشته است (منزوی، ۱۳۶۵، ج ۵، ص ۲۶۹).

به خط وحید قزوینی، افزون بر دعای توسل( تحریر در سال ۱۱۱)، چند بیت از اشعارش نیز در جنگ احمد غلام ثبت شده است (صدرایی خویی، ج ۳۷، ص ۱۵۰، ۳۱۸، ۴۲۲؛ جنگ احمد غلام، کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، ش ۳۴۵۵). فهرستی از آثار او در کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی موجود است(درایتی،‌ ج ۱۱). وی علاوه بر زبان فارسی و عربی، به زبان ترکی نیز مسلط بود (فیدالگو، ص ۵۵).



منابع :
(۱) محمدتقی دانش‌پژوه، «وحید قزوینی»، در جشن‌نامه استاد مدرس رضوی، چاپ ضیاءالدین سجادی، تهران ۱۳۵۶ش؛
(۲) مصطفی درایتی، فهرستوارۀ دستنوشت‌های ایران (دنا)، تهران ۱۳۸۹ش؛
(۳) ولی قلی‌بن داود قلی شاملو، قصص‌الخاقانی، چاپ حسن‌ سادات‌ناصری، تهران ۱۳۷۱ش؛
(۴) علی صدرایی خویی و دیگران، فهرست نسخه‌های خطی کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۵) حسین قلی‌خان عظیم‌آبادی، نیشتر عشق؛
(۶) ویلم فلور، دیوان و قشون در عصر صفوی، ترجمۀ کاظم فیروزمند، تهران ۱۳۸۸ش؛
(۷) گرگوریو پریرا فیدالگو، گزارش سفیر کشور پرتغال در دربار شاه سلطان حسین صفوی، ترجمۀ پروین حکمت، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۸) جملی کارری، سفرنامۀ کارری، ترجمۀ عباس نخجوانی و عبدالعلی کارنگ، تبریز ۱۳۴۸ش؛
(۹) محمد قدرت‌الله گوپاموی، تذکره نتایج الافکار، چاپ اردشیر بنشاهی، بمبئی ۱۳۳۶ش؛
(۱۰) احمد منزوی، فهرست مشکرت نسخه‌های خطی کتابخانه‌های پاکستان، اسلام‌آباد ۱۳۶۵ش؛
(۱۱) لطف‌علی بیگ‌بن آقاخان بیگدلی شاملو، آتشکده آذر، چاپ حسن سادات‌ناصری، تهران ۱۳۴۰ش؛
(۱۲) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی، الذریعه الی تصانیف‌الشیعه، چاپ علی‌نقی منزوی و احمد منزوی، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۱۳) هرمان ‌اته، تاریخ ادبیات فارسی، ترجمۀ صادق رضازادۀ‌شفق، ۱۳۵۱ش؛
(۱۴) محمدصالح‌بن ابوتراب اصفهانی، تذکرهالخطاطین، نامۀ بهارستان، سال ۶، ش ۱ـ ۲، دفتر ۱۱ـ ۱۲ (تابستان و زمستان ۱۳۸۴ـ ۱۳۸۵)؛
(۱۵) محمدمحسن‌خان اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصری، چاپ محمداسماعیل رضوانی، تهران ۱۳۶۴ش؛
(۱۶) عبدالوهاب افتخار دولت‌آبادی، تذکرۀ بینظیر، چاپ منظورعلی، الله‌آباد ۱۳۱۹/ ۱۹۴۰؛
(۱۷) رحم علی‌خان ایمان، منتخب‌الطایف، چاپ حسین علی‌زاده و مهدی علی‌زاده، تهران ۱۳۸۶ش؛
(۱۸) محمدعلی حزین، تذکرۀ حزین، اصفهان ۱۳۳۴ش؛
(۱۹) عبدالحسین حسینی خاتون‌آبادی، وقایع‌السنین والاعوام، چاپ محمدباقر بهبودی، تهران ۱۳۵۲ش؛
(۲۰) محمدشفیع حسینی عاملی، محافل‌المؤمنین، چاپ ابراهیم عرب‌پور و منصور جغتایی، مشهد ۱۳۸۳ش؛
(۲۱) میرمحمدسعید مشیزی (بردسیری)، تذکره صفویه کرمان، چاپ محمدابراهیم باستانی‌پاریزی، تهران، ۱۳۶۹ش؛
(۲۲) محمدطاهر نصرآبادی، تذکرۀ نصرآبادی، چاپ محسن ناجی نصرآبادی، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۲۳) محمدابراهیم‌بن زین‌العابدین‌ نصیری، دستور شهریاران، چاپ محمدنادر نصیری‌مقدم، تهران ۱۳۷۳؛
(۲۴) سعید نفیسی، فهرست نسخ خطی کتابخانۀ مجلس شورای ملی، تهران ۱۳۴۴ش؛
(۲۵) محمدیوسف اله اصفهانی، خلدبرین، چاپ محمدرضا نصیری، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۲۶) علیقلی واله داغستانی، ریاض‌الشعرا، چاپ محسن ناجی نصرآبادی، تهران ۱۳۸۴ش؛
(۲۷) محمدطاهر وحید قزوینی، تاریخ جهان‌آرای عباسی، چاپ سیدسعید میرمحمدصادق، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۲۸) همو، فتحنامۀ قندهار، در گنجینۀ بهارستان، چاپ فاطمه اخوان‌فرد، تهران ۱۳۸۰ش؛
(۲۹) رضاقلی‌خان هدایت، مجمع‌الفصحا، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۸۲ش؛
(۳۰) John Chardin, voyages du chevalier Chardin en perse, et autres Lieux de l’orient, Paris 1811.
(۳۱) Raphaél du Mons missionnaire en perse au XVIIeS, ed. Francis Richard, Paris 1984- 1990.
(۳۲) Charls Rieu, supplement to the catalogue of the Persian manuscripts in the British museum, London 1859.
/ سیدسعید میرمحمدصادق/ دانشنامه جهان اسلام نویسنده : موسسه دائره المعارف الفقه الاسلامی    جلد : ۱۶ 

زندگینامه محمدیوسف واله اصفهانی (متوفی ۱۱۰۵ یا ۱۱۰۶ ه ق)

 مورخ، ادیب، شاعر و از دیوانیان روزگار شاه‌صفی تا شاه‌سلیمان صفوی. محمد‌یوسف، فرزند میرزا حسین، در قزوین به دنیا آمد. از تاریخ تولد او آگاهی نداریم. استوری (ج۱، ص ۱۳۱) بر این اساس که وی در جنگ قندهار (۱۰۵۸) هفتاد ساله بوده، تاریخ تولد او را ۸۸۶ دانسته است، اما با توجه به درگذشت محمدیوسف در ۱۱۰۵، این تاریخ درست نیست. محمد‌یوسف بعد از دورۀ کودکی و جوانی، به کسب دانش پرداخت و در تحصیل علوم دینی تلاش بسیار کرد (نصرآبادی، ج ۱، ص ۱۱۴) و پس از اتمام درس، به کارهای دیوانی وارد شد.

او در ۱۰۴۸، به دیوان اعلی رفت و به نوشتن دفتری از دفاتر توجیه دیوان اعلی پرداخت و با نفوذ برادرش، وحید قزوینی، در ۱۰۵۶ در بخش تحریر ارقام لازم‌الاحترام دیوان اعلی به کار مشغول شد (واله اصفهانی، ۱۳۸۰، ص ۲۸۷ـ ۲۸۸، ۵۶۴؛ نصرآبادی، ج ۱،‌ص ۱۱۴). وی به سبب این شغل، همواره در دربار و سفرهای شاه حضور داشت، از جمله در لشکرکشی و سفر جنگی شاه‌عباس به قندهار، او نیز در دفترخانه شاهی حضور داشت (واله اصفهانی، ۱۳۸۰، ص ۵۶۴ـ ۵۶۵).

در ۱۰۶۶، شاه‌عباس دوم در ساختار سپاه صفوی تغییراتی ایجاد کرد و تشکیلات اداری توپخانه را، همچون دیگر بخشهای سپاه، مستقل کرد و دستور داد دفاتر خرج توپخانه از دیگر بخشهای سپاه جدا شود و محمد‌یوسف را نیز به وزارت توپخانه منصوب کرد (همان، ۱۳۸۰، ص ۵۶۳ـ ۵۶۵؛ نصرآبادی، ج ۱، ص ۱۱۴). در همان سال، محمد یوسف نخستین مأموریت نظامیش را انجام داد، که همراهی با الله‌ویردی خان( بیگلربیگی کوهگیلویه) برضد سبحان قلی‌خان و ازبکان، و حفظ امنیت مرزهای خراسان بود (واله اصفهانی، ۱۳۸۰، ص۵۸۲ـ۵۸۳).

واله اصفهانی پس از مرگ شاه‌عباس دوم، در روزگار شاه‌سلیمان صفوی، و حتی پس از برکناری برادرش وحید قزوینی از مشاغلش در ۱۰۸۴، همچنان وزیرتوپخانه ماند. وی طی هفده سال خانه‌نشینی برادرش، همواره انیس او بود. وحید قزوینی در ۱۱۰۱ صدر‌اعظم شاه‌سلیمان صفوی شد. محمدیوسف گمان کرد که برادرش‌، همچون گذشته، او را برخواهد کشید، اما وحید فقط به او وعده داد .محمد یوسف در این باره نوشته است که هرچه روز و شب را می‌شمردم، خبری از توجه برادرم نبود. وی سرانجام ، از سردی مهر برادرش، بیمار شد ویک سال در بستر بیماری بود. در این دوران همۀ خویشانش، جز برادرش محمدطاهر وحید، از اودلجویی کردند و او سرانجام، پس از دلجویی شاه‌سلیمان، از بستر بیماری برخاست و حتی به دربار راه یافت (واله اصفهانی، ۱۳۸۰، ‌ص ۵۶۶ـ ۵۶۹).

واله اصفهانی در ۱۱۰۵ یا ۱۱۰۶ در اصفهان درگذشت. او از خوشنویسان دیوانی بود (نصرآبادی، ج۱،‌ ص۱۱۴؛ ابوتراب اصفهانی، ص ۲۱). علی قلی واله داغستانی او را مجموعه‌ای از کمالات و محسّنات دانسته است (ج ۴،‌ص ۲۴۶۴).

وی شعر هم می‌سرود و واله تخلص می کرد. نصرآبادی (‌ همانجا) نوشته است که او در نظم و نثر سحرپرداز و بی‌شریک بود ، و افزوده است که تفسیری هم دارد، اما نام آن را ذکر نکرده است. واله اصفهانی جز کتاب خلدبرین*ــ که تاریخ عمومی است از تاریخ پیامبران تا سال ۱۰۷۱ــ رسالۀ کوتاهی در شرح‌حال خاندانش داردکه گویا بخشی از کتاب خلدبرین است (ج ۲، ص ۶۱۰).

فرزندان

واله‌اصفهانی پنج پسر داشت: میرزا رحیم که جانشین او در وزارت توپخانه شد، محمدنعیم، میرزا نصیر( مستوفی رامکوه)، میرزا اشرف، و میرزا هاشم،که همگی کارهای دیوانی می کردند و از خوشنویسان اواخر عصر صفوی نیز بودند (نصیری، ص ۵۸).



منابع :

(۱) علی صدرایی خویی و ابوالفضل حافظیان بابلی، فهرست نسخه‌های خطی کتابخانۀ عمومی آیت‌الله العظمی گلپایگانی، کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، چاپ مصطفی درایتی، تهران ۱۳۸۸؛
(۲) محمدطاهر نصرآبادی، تذکره الشعراء، چاپ محسن ناجی‌نصرآبادی، تهران ۱۳۷۸؛
(۳) محمدابراهیم نصیری، دستور شهریاران، چاپ محمدنادر نصیری‌مقدم، تهران ۱۳۷۳؛
(۴) محمدیوسف واله اصفهانی،‌ ایران در زمان شاه صفی و شاه عباس دوم (حدیقه ششم و هفتم از روضه هشتم خلدبرین)، چاپ محمد نصیری، تهران ۱۳۸۰؛
(۵) علی‌قلی واله داغستانی، ریاض‌الشعراء، چاپ محسن ناجی نصرآبادی، تهران ۱۳۸۴؛
(۶) C. A. Storey, Persian Literature, A Bio-Bibliographical Survey, London 1972.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶

زندگینامه رشیدالدین وطواط(۵۷۳ -۴۸۰ ه ق)

 محمد بن عبدالجلیل عمری بلخی، ملقب به رشیدالدین کاتب و معروف به وطواط در حدود سال (۴۸۰ ه ق)در بلخ تولد یافت و بسال (۵۷۳ ه ق) درگذشت او راست:

۱- حدائق السحر فی دقائق الشعر
۲- دیوان
۳- فرائد القلائد
۴- لغت فارسی منظوم موسوم به حمد و ثنا
۵- درر غرر
۶- مجموعهء رسائل
۷- مطلوب کل طالب لامیرالمؤمنین علی بن ابی طالب
۸- تحفه الصدیق الی الصدیق من کلام ابی بکر صدیق
۹- فصل الخطاب
۱۰ – انس اللهفان (از یادداشت مؤلف)
رشید از شاهان خوارزمی، آتسز و ارسلان و تکش را درک کرد و قسمتی از تحصیلات وی در نظامیهء بغداد بود در فارسی و عربی مهارت یافت و چون اندامی ضعیف و تنی خرد داشت او را به هزل وطواط (خفخاش) نام نهادند گویند روزی در مجلسی که رشید با دانشمندان بحث علمی می کرد و در پیش او دواتی بود خوارزمشاه از سر مزاح گفت دوات را بردارید تا معلوم شود از پی دوات کیست رشید ۱۹۵ ) شعر – دریافت و برخاست و گفت: المرء باصغریه قلبه و لسانه (از تاریخ ادبیات ایران تألیف رضازادهء شفق صص ۱۹۳ پارسی وطواط مجموعه ای از صنایع شعری است که با کمال استادی در عین تکلف اعمال شده و سلاست بیان سلامت الفاظ را از دست نداده است، ولی باز گاهی در برخی از ابیات او تکلف و حشوها و استعارات ناپسندیده دیده می شود و نیز اغلب بیتهای او از معانی دقیق و احساسات لطیف که پایه و مایهء شعر حقیقی است و قیمت شعر را بدان معیار باید سنجید عاری و عاطل مانده است و معانی دقیق و احساسات لطیف که پایه و مایهء شعر حقیقی است و قیمت شعر را بدان معیار باید سنجید عاری و عاطل مانده است و به هیچ قسم در دل خواننده تأثیر واقعی نمی کند به نوشتهء یاقوت حموی و سیوطی وفات او در سنهء ۵۷۳ ه ق بوده است (از سخن و سخنوران ج ۲ ص ۳۴۵ و ۳۴۲ ) از اشعار اوست:
از نظم من برند به هر خطه یادگار
از نثر من زنند به هر بقعه داستان
هم کاتب بلیغم هم شاعر فصیح
هم صاحب بیانم هم حاکم بنان
قومی که بسته اند میان بر خلاف من
جویند نام خویش همی اندر آن میان
صدرا به عز تو که نهشتم به عمر خود
عرض کریم را به هوی در کف هوان
زآنها نیَم که بر در هر کس کنم قرار
همچون سگان زبهر یکی پاره استخوان
گر مال نیست هست مرا فضل بیشمار
ور سیم نیست هست مرا علم بی کران
بل فضل به مرا که بسی درّ شاهوار
بل علم به مرا که بسی گنج شایگان
خواهم شدن چو تیر از آنجا سوی عراق
با قامتی ز بار عطای تو چون کمان
مسکین ضعیفه والده ٔ گنده پیر من
بر خود همی بپیچد ازین غم چو خیزران
دارد سر گران ز دل و خاطری سبک
دارد دلی سبک ز غم و اندهی گران
جانش رسیده درکف تیمار من به لب
کارش رسیده از غم تیمار من به جان
چون تار ریسمان تن او شد نزار و من
بسته کجا شوم بیکی تار ریسمان
پوشیده رفت خواهم ازو کز گریستن
بربندد اشک دیده ٔ او راه کاروان
یا رب چگونه صبر کند در فراق من
آن طبع ناشکیبش و آن شخص ناتوان
شبهای تیره را ز بسی گفت خواهد او
یا رب تو آن غریب مرا بازِ من رسان
حالی شگفت دیده ام امروز من ازو
واللَّه که نیست هیچ خلاف اندرین میان
گر حق آن ضعیفه ٔ بیچاره نیستی
در دل مرا کجا بُوَدی یاد خان و مان
و رجوع به تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد براون ج ۳ ص ۷۴ و ۳۸۳ و تاریخ جهانگشا ج ۲ ص ۵ ۴۹۲ و ۸۲۷ و فهرست کتابخانهء ،۴۹۰ ،۴۸۹ ، غزالی نامه ص ۱۲۷ و ۲۷۴ و تاریخ عصر حافظ ج ۱ ص یج و تاریخ گزیده ص ۴۴۷ ۱۵۳ و ۱۷۵ و احوال و اشعار ،۱۳۵ ،۱۳۴ ،۱۲۷ ،۱۰۱ ، سپهسالار ج ۲ و فرهنگ سخنوران و الذریعه ج ۹ بخش ۲ و چهارمقاله ص ۹۹ ۲۲۲ و ۳۵۶ و ،۲۱۲ ،۲۲۴ ، ۷۸۵ و ۸۴۶ و ج ۳ ص ۱۲۷۹ و تتمهء صوان ص ۱۶۶ ، ۶۲۴ و ۶۳۵ و ج ۲ ص ۷۸۲ ،۵۸۲ ، رودکی ج ۱ ص ۱۱ ۸۶ و ۱۹۹ و فهرست المعجم فی ،۸۰ ،۳۷ ، ۳۴۵ و لباب الالباب ج ۱ ص ۳۶ – حاشیهء ص ۱۶۶ و سخن و سخنوران ج ۲ صص ۳۴۳ ۴۲۱ و ۴۲۳ و ، معاییر اشعار العجم و مجمع الفصحاء ج ۱ ص ۲۲۲ و معجم الادبا ج ۷ ص ۹۱ و حبیب السیر چ سنگی ج ۱ ص ۳۰۸ ۴۰۰ و ۴۰۱ و قاموس الاعلام ترکی ج ۳ و مزدیسنا و تأثیر آن ،۳۸۷ ،۳۳۷ ،۳۳۲ ، روضات الجنات ص ۷۶ و سبک شناسی ج ۲ ص ۲۴۸ ۹۵۷ شود – در ادب پارسی ص ۹۰ و ۱۴۱ و تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا فهرست ج ۲ و صص ۹۵۴٫
لغت نامه دهخدا

زندگینامه واعظ قزوینی(متوفی۱۰۸۹ ه ق)

 ملقب به رفیع الدین و گاهی به ملارفیع الدین و یا ملارفیع هم موصوف است از علمای امامیه و از ادبا و شعرا و فضلای قرن یازدهم هجری است و در اشعار خود واعظ تخلص میکرد.در وعظ و خطابه سرآمد بوده است وی از شاگردان ملاخلیل قزوینی بود و دیوان شعر وی مشتمل بر هفت هزار بیت است.
 
وفات او در سال (۱۰۸۹ ه ق ) رخ داده وی از علم معقول نیز حظی وافر داشته و در این علم کتابی به نام ابواب الجنان تألیف کرد.اما بیش از دو باب آن را ننوشت و پس از مرگ او پسرش ملا شفیع آن را پایان داد.
 
(از ریحانه الادب ج ۴ ص ۲۷۲ و تذکرهء نصرآبادی ص ۱۷۱ )
 
این ابیات از اوست:
 
دل خانه ای ست یاد خدا کدخدای او
سرد از محبت همه گشتن هوای او
 
 گر چه ما را نیست پیشاپیش دود مشعلی
نیست دود آه مظلومی هم از دنبال ما
 
 به زمین برد فرو خجلت محتاجانم بی زری کرد
بمن آنچه به قارون زر کرد
لغت نامه دهخدا

زندگینامه وحشی بافقی(939-۹۹1 ه ق)

کمال الدین محمد وحشی بافقی در سال ۹۳9 هجری در شهر یزد متولد شد و آبا واجدادش از مردم صاحب نعمت و توانگر بودند .او برادری شاعر داشته که « مرادی» تخلص می‌کرد و این دو برادر در نزد« شرف الدین علی بافقی» شاگردی می کرده اند.

 چنان می‌نماید که وحشی در آغاز چندی در شهر یزد زیسته و سپس به کاشان رفته به مکتبداری پرداخته است و در آنجا به شاعری آغاز کرده و شاعران آن شهر مانند محتشم, ضمیری, فهمی ,شجاع وغضنفرگلجاری در افتاده و کاری ایشان به هجوگویی کشیده است, وشاید به همین سبب وحشی بار دیگر به یزد رفت و تا پایان عمر در آنجا زیست ودر آنجا درگذشت مدفون شد.

 مدایح وحشی بیشتر بنام شاه طهماسب(984-930) و عبدالله خان اعتماد الدوله صدراعظم و نواب محمد ولی سلطان , حکمران کرمان است او را همچنان مداحی و اولادشان ولی و میرمیران یزدی و شاه نعمت الله ولی می‌دانسته اند.وحشی که ندیم شاه نورالدین نعمت الله باقی بوده, در پایان زندگی در یزد می زیسته وازتوجه اووخاندنش بهرمند شده است.

وحشی درسال991در یزد بدرود حیات گفت واورا در محله سر برج یزد در برابر مزارشاهزاده فاضل برادر امام هشتم (ع)به خاک سپرده اند.

وحشی قطعا یکی از یکی از زبردست ترین شاعران قرن دهم بوده و سخن را بسیار عاشقانه و سوزناک وشورانگیز می سروده است و طبعی بسیار روان داشته شعر او در منتهای سادگی بسیار موثر افتاده است.

اقسام مختلف شعر از قصیده, غزل, قطعه, رباعی, ترکیب بند, ترجیع بند و مثنوی از او مانده و ترکیبات و ترجیحات و مسمطات مثنویات از شاهکارهای سرایندگان قرن دهم به شمار می‌رود. نوشته اند غزل را به روش فغانی شیرازی می‌سرود و اوحدی مولف «عرفات العاشقین» نوشته است که از وی پیروی می کرده است و برخی غزلیات او نیز در نهایت شیوایی و دارای همان بیان عاشقانه و پرشور است مولف عرفات العاشقین(تقی الدین معین الدین اوحدی دقاقی بلیانی)نوشته است که کلیات وی را در نه هزار بیت گرد آورده و مولف «تذکره می خانه »(ملا عبدالنبی فخر الزمانی قزوینی)دیوان او را شامل چهارهزار بیت دانسته است .

گذشته از دیوان که تقریبا 5300بیت استسه مثنوی از او مانده است نخست مثنوی خلد برین بروزن مخزن الاسرارنظامی در592بیت دوم ناظر ومنظور بروزن خسرو وشیرین نظامی در 1569 بیتکه در سال961به پایان رسیده است سوم فرهاد شیرین ویا شیرین وفرهاد در 1070بیت که ظاهرا درسال962ناتمام مانده و«وصال شیرازی»شاعر معروف قرن سیزدهم در 1265قمری آنرا به پایان رسانده است آنچه از اشعار وی تا کنون انتشار یافته 8531بیت می شود.

از اشعار اوست:

روم به جای دگر دل دهم به یار دگر
هوای یار دگر دارم ودیار دگر

به دیگری دهم این که خوار کرده توست
چرا که عاشق نو دارد اعتبار دگر

میان ما وتو ناز ونیاز برطرف است
به خود تو نیزه بده بعد ازاین قراردگر

خبردهید به صیاد ماکه مارفتیم
به فکر صید دگر باش شکار دگر

خموش وحشی از انکار عشق اوکین حرف
حکایتی است که گفتی هزاربار دگر

****************

پیوستن دوستان بهم آسان است
دشوار بریدن است وآخر آن است

شیرینی وصل را نمی دارم دوست
ازغایت تلخیی که درهجران است

****************

ای چرخ مرا دلیست بیداد پسند
بیمم دهی از سنگ حوادث تا چند

من شیشه نیم که بشکند سنگ توام
مرغ قفسم که گشتم آزاد ز بند

*****************

ترکیب بنداوست:

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی

روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم

عقل و دین باخته، دیوانهٔ رویی بودیم
بستهٔ سلسلهٔ سلسله مویی بودیم

کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت
سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت

اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم

عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او

بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او

این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد

چاره اینست و ندارم به از این رای دگر
که دهم جای دگر دل به دل‌آرای دگر

چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر
بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر

بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهدبود

پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی‌ست
حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی‌ست

قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دویکی‌ست
نغمهٔ بلبل و غوغای زغن هر دو یکی‌ست

این ندانسته که قدر همه یکسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود

چون چنین است پی کار دگر باشم به
چند روزی پی دلدار دگر باشم به

عندلیب گل رخسار دگر باشم به
مرغ خوش نغمهٔ گلزار دگر باشم به

نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش

آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست
می‌توان یافت که بر دل ز منش یاری هست

از من و بندگی من اگرش عاری هست
بفروشد که به هر گوشه خریداری هست

به وفاداری من نیست در این شهر کسی
بنده‌ای همچو مرا هست خریدار بسی

 

زندگینامه شاعران نامی//ناهید فرشاد مهر

زندگى و شرح احوال شاه نعمت الله ولى‏

سید نور الدین نعمت الله بن عبد الله بن محمد معروف به شاه نعمت الله ولى مؤسس فرقه نعمت‏ اللهیه از سادات حسینى بود و نسبش با نوزده واسطه به پیامبر «ص» مى‏ رسید. و از جانب مادر به کردهاى شبانکاره منسوب بود. پدرش، میر عبد اللّه، از علما و دانشمندان شهر حلب بشمار مى‏ رفت. سید نعمت الله ولى در دوشنبه چهاردهم ربیع الاول سال ۷۳۱ ه. ق در شهر حلب متولد شد.

بسیارى از تذکره‏نویسان به غلط تولد او را در شهر کوهبنان کرمان- در ۲۲ رجب سال ۷۳۰ یا ۷۳۱ ه. ق مى ‏دانند.

پدر وى در اوان کودکى شاه ولى از شهر حلب به ناحیه «کپح و مکران» مهاجرت مى‏کند و سید نعمت الله کودکى و جوانى خود را در ایران مى‏گذراند. وى در دوران جوانى به فراگیرى علوم متداول زمان پرداخت.

در مکتب استادانى همچون «شیخ رکن الدین شیرازى»، «شیخ شمس الدین مکى» و «قاضى عضد الدین ایجى» علم کلام و بلاغت و فقه را آموخت. سپس سالها به ریاضت و تصفیه و تزکیه باطن مشغول گردید و به سیر آفاق و انفس پرداخت و در سن ۲۴ سالگى در مکّه معظمه از دست شیخ عبد الله یافعى خرقه پوشید و از جمله مریدان او گردید. شاه نعمت اللّه پس از آن دست به مسافرتهاى گوناگونى مى‏زند از طریق مصر و شام و آذربایجان به ماوراءالنّهر مى‏رود و پس از مدتى اقامت در سمرقند، عاقبت در کرمان رحل‏اقامت مى‏افکند و در ماهان خانقاه و باغ و حمّام مى‏سازد و پنج سال باقیمانده عمر خود را در ماهان مى‏گذراند و سرانجام در روز پنجشنبه بیست و دوم رجب سال ۸۳۴ ه. ق پس از عمرى مجاهده و ارشاد و تعلیم در سن ۱۰۴ سالگى دار فانى را وداع مى‏ گوید. او را در همان باغ خود در ماهان به خاک مى سپارند.

بعدها به دستور سلطان احمد شاه دکنى، پادشاه دکن، بناى باشکوه و بقع ه‏اى بر آرامگاه او بنا مى‏ کنند که تا امروز یکى از بزرگترین مراکز تعلیم و تربیت و زیارتگاه عارفان و صوفیان دریادل است.

افکار و آثار شاه نعمت الله ولى‏

قرون هشتم و نهم، سیطره افکار و آراء محى الدین ابن عربى در تصوف و عرفان است. تقریبا تمامى فرقه‏هاى مختلف تصوف، نظیر نقشبندیه، نوربخشیه و مولویه، مروج آراء ابن عربى هستند. شاه نعمت الله نیز از این قاعده مستثنى نیست و از جمله شارحان مهم نظریه‏هاى ابن عربى بشمار مى‏رود. شاه ولى به محى الدین ابن عربى به دیده تکریم و احترام مى‏نگریست و کتاب فصوص الحکم او را از حفظ بود و حتى یکى از مفصل‏ترین رساله‏هاى خود را به شرح ابیات فصوص الحکم اختصاص داده است.

به‏طور کلى مى ‏توان گفت آثار شاه ولى اعم از منظوم و منثور آیینه تمام ‏نماى آراء ابن عربى، نظیر: وحدت وجود، انسان کامل، مسئله قطب و ولایت و علم اسرار حروف و نقطه، است.

آثار شاه نعمت اللّه به دو دسته منظوم و منثور تقسیم مى ‏شوند:

آثار منظوم:

مهم‏ترین اثر منظوم شاه ولى، دیوان اشعار اوست که شامل قصاید، غزلیات، قطعات، مثنوى‏ها و رباعیات است که بالغ بر دوازده هزار بیت مى‏باشد. بعضى از اشعار و ابیات این دیوان منسوب‏به اوست. همه آنها از نوع اشعار عرفانى و حاوى اشارات و توضیحات درباره عقاید و افکار متصوفه مى‏ باشد.

آثار منثور:

تمامى عمر این عارف گرانقدر در تعلیم و ارشاد مریدان خود گذشت. به همین جهت وى یکى از فعال‏ترین عارفان از نظر نوشتن رسالات تعلیمى است. تعداد رسالات منثور او را تا پانصد ذکر کرده‏اند و البته تاکنون انتساب ۱۱۴ رساله به او مسلم شده است. نثر این رساله ‏ها اغلب مشکل و پیچیده است و اکثرا از ویژگیهاى نثر قرن هشتم و نهم برخوردار است.