خاطره بسیار خواندنی آقاى سيد محمد حسن قاضى از آیت الحق سید علی آقای قاضی

آقاى سيد محمد حسن قاضى ، فرزند مرحوم آيت الله قاضى مى فرمايند:
مـن خـيـلى جـوان بودم . در نجف برق به تازگى در دسترس مردم قرار گرفته بود. با ورود برق ، راديو هم آمد، ولى چنين نبود كه هر كس برق داشته باشد و بتواند از راديو اسـتـفـاده بـكـنـد. از زمـانـى كه اسم برق و روشنايى را شنيدم ، براى من بسيار جالب و ديـدنـى بـود؛ هـمـچـنـيـن راديو و كيفيت صحبت كردن آن كه اصلا باورمان نمى شد كه چنين چيزى ممكن است .

يكى از افراد فاميل به ما وعده داد كه اگر برويم به منزلشان ، به ما هـم جـريـان بـرق را نـشـان بـدهـد و هم راديو و سر آن را براى ما كشف نمايد. ما هم شايد مـخـفـيـانـه رفـتـيـم مـنـزل آن فـامـيـل و ديـديـم آنـچـه نديده بوديم و آن دستگاه شگفت آور انتقال صوت را، يعنى راديو را هم ديديم و برخى آهنگهايى را كه پخش مى كرد شنيديم . در اين ميان ، نمى دانم به چه مناسبت بحث و صحبت از خدا و پيامبران خدا به ميان آمد و اين شـخـص صـاحـبخانه چنان وانمود كرد كه منكر هم شده است ، حتى حقانيت خدا و معاد را. خيلى شگفت زده شدم و قدرى بحث و مناقشه كردم ؛ ولى فايده اى نداشت . قرار بر اين شد كه روز بعد با مهيا شدن بيشتر، به بحث و مناقشه بپردازيم .

روز بـعد، در صحن مطهر حضرت على عليه السلام كه ميعادگاه همگان بود، در زاويه اى نـشـسـتـه بودم و منتظر فاميل كه بيايد و با هم برويم منزلشان . در اين اثنا و به طور غـيـره مـنتظره پدرم رسيد و پرسيد: منتظر كسى هستى ؟ من كه مى دانستم پدرم از اين فرد فـامـيـل و پـدرش خـوشـش نـمـى آيـد، نخواستم بگويم كه منتظر چه كسى هستم . و ايشان فـرمـودنـد: بيا با من ! و من همراه ايشان به راه افتادم . در صحن مطهر درى هست به سوى بـازار عبادوزها. وارد بازار شديم و رفتيم نشستيم در مغازه يكى از دوستان قديمى ايشان و با هم مشغول صحبت شديم . من گاهى دلم شور مى زد كه نكند فلانى سر وعده بيايد و مـن خـلاف وعـده كـردم بـاشـم . ايـشـان در فـرصـتـى كـه صـاحـب مـغـازه مـشغول صحبت با مشترى بود، به من رو كرد و گفت : او را فراموش ‍ كن ، او نخواهد آمد و حـتـى اگـر بـيـايـد، بحثهاى شما نتيجه اى ندارد جز ضياع وقت .

او با متانت از آن عـبـادوز خـواسـت كـه عـبـاى زيـبـا و مـد آن روز را بـراى مـن بـدوزد و مـن هـم خـيـلى خوشحال شدم و روز بعد رفتم و عبا را گرفتم و ايشان هم ديد و از من پرسيد: از اين عـبا خوشت آمد؟ گفتم : آرى گفت : به اندازه خوشحالى اى كه از غلبه بر فلان حـاصـل مـى شـد، يا كمتر يا بيشتر؟ يك مرتبه من متوجه شدم كه گويا پدر از تمام مـسـائل روز قـبـل آگـاه اسـت و غـرض از رفـتـن بـه خـانـه فـامـيـل و ديـدن بـرق و شـنـيـدن راديـو را بـراى مـا نـقـل مـى كـنـد، بدون كم و كاست ! پرسيدم : چه كسى اين مطلب را براى شما بازگو كرده است ؟ سكوت حاكم شد و چيزى نگفت .

 

دریـای عـرفـان//هادی هاشمیان

در احوال مرحوم حاج ميرزا علىّ آقاى قاضى استاد علّامه طباطبائىّ به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

[در احوال مرحوم حاج ميرزا علىّ آقاى قاضى استاد علّامه طباطبائىّ‏]

بارى استاد ما نسبت به استاد خود مرحوم قاضى علاقه و شيفتگى فراوانى داشت؛ و حقّا در مقابل او خود را كوچك مى‏ديد؛ و در چهره مرحوم قاضى يك دنيا عظمت و ابّهت و اسرار و توحيد و ملكات و مقامات مى‏جست.

من يك روز به ايشان عطر تعارف كردم، ايشان عطر را بدست گرفته؛ و تأمّلى كردند و گفتند: دو سال است كه استاد ما مرحوم قاضى رحلت كرده‏اند؛ و من تا بحال عطر نزده ‏ام؛ و تا همين زمان اخير نيز هر وقت بنده به ايشان عطرى داده ‏ام؛ در آن را مى‏ بستند و در جيبشان مى‏گذاردند.

و من نديدم كه ايشان استعمال عطر كنند، با اينكه از زمان رحلت استادشان‏ سى و شش سال است كه مى‏گذرد و عجيب است تساوى و توازن مدّت عمر علّامه با استادشان مرحوم قاضى؛ چون مدّت عمر مرحوم قاضى هشتاد و يك سال بود؛ و مدت عمر علّامه نيز هشتاد و يك سال است.

ايشان در سنه يك‏هزار و سيصد و بيست و يك هجريه قمريّه متولّد شده ‏اند؛ و در صبح يكشنبه هيجدهم محرّم الحرام سنه يك‏هزار و چهارصد و دو هجريّه قمريّه سه ساعت بظهر مانده رحلت كرده‏اند؛ و بنابراين مدّت عمرشان نيز هشتاد و يك سال است؛ مانند مدّت عمر رسول خدا صلّى اللّه عليه و سلّم و وصيّشان امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه هر دو شصت و سه سال مى‏ باشد.

استاد علّامه مى‏فرمودند: چون بنجف اشرف براى تحصيل مشرف شدم؛ از نقطه نظر قرابت و خويشاوندى و رحميّت گاهگاهى بمحضر مرحوم قاضى شرفياب مى‏ شدم؛ تا يك روز در مدرسه‏ اى ايستاده بودم كه مرحوم قاضى از آنجا عبور مى‏ كردند؛ چون بمن رسيدند دست خود را روى شانه من گذاردند و گفتند: اى فرزند! دنيا مى‏ خواهى نماز شب بخوان؛ و آخرت مى‏ خواهى نماز شب بخوان! اين سخن آن‏قدر در من اثر كرد كه از آن ببعد تا زمانى كه به ايران مراجعت كردم پنج سال تمام در محضر مرحوم قاضى روز و شب بسر مى ‏بردم؛ و آنى از ادراك فيض ايشان دريغ نمى‏ كردم؛ و از آن‏ وقتى كه بوطن مألوف بازگشتم تا وقت رحلت استاد پيوسته روابط ما بر قرار بود و مرحوم قاضى طبق روابط استاد و شاگردى دستوراتى مى‏ دادند و مكاتبات از طرفين بر قرار بود.

 

 

ايشان مى‏فرمودند: ما هر چه داريم از مرحوم قاضى داريم.

مرحوم قاضى از مجتهدين عظام بود؛ ولى مقيّد بودند كه در منزل خود درس بگويند؛ و دوره‏هائى از فقه درس داده ‏اند؛ و نماز جماعت را نيز براى شاگردان خود در منزل اقامه مى ‏نموده‏اند؛ و نماز ايشان بسيار باطمأنينه بود؛ و طول مى‏ كشيد؛ و پس از نماز مغرب كه در اوّل استتار شمس تحت الافق اقامه مى‏كردند تا وقت عشاء به تعقيبات مغرب مى ‏پرداختند؛ و قدرى طول مى ‏كشيد.

در ماه مبارك رمضان شاگردان براى ادراك نماز مغرب به جماعت ايشان مى ‏رفتند؛ و چون بعضى تا ذهاب حمره مشرقيّه از سمت الرّأس مبادرت به نماز نمى ‏كردند، لذا از ايشان تقاضا مى ‏كردند كه قدرى صبر كنند؛ و ايشان هم صبر مى‏كردند؛ ولى سماورروشن بود و مرحوم قاضى بمجرد استتار قرص، افطار مى‏ كرده ‏اند.

در دهه اوّل و دوّم ماه رمضان، مجالس تعليم و انس در شب‏ها بود؛ در حدود چهار ساعت از شب گذشته شاگردان بمحضر ايشان مى‏ رفتند و دو ساعت مجلس طول مى ‏كشيد؛ ولى در دهه سوّم مجلس تعطيل بود و مرحوم قاضى ديگر تا آخر ماه رمضان ديده نمى ‏شدند؛ و هر چه شاگردان بدنبال ايشان مى ‏گشتند در نجف، در مسجد كوفه، در مسجد سهله، و يا در كربلا، ابدا اثرى از ايشان نبود؛ و اين رويّه مرحوم قاضى در همه‏ سال بود تا زمان رحلت.

مرحوم قاضى در لغت عرب بى ‏نظير بود؛ گويند چهل هزار لغت از حفظ داشت؛ و شعر عربى را چنان مى‏ سرود كه اعراب تشخيص نمى‏ دادند سراينده اين شعر عجمى است.

روزى در بين مذاكرات، مرحوم آيت اللّه حاج شيخ عبد اللّه مامقانى رحمة اللّه عليه به ايشان مى‏گويد: من آن‏قدر در لغت و شعر عرب تسلّط دارم كه اگر شخص غير عرب، شعرى عربىّ بسرايد من مى ‏فهمم كه سراينده عجم است؛ گرچه آن شعر در اعلى درجه از فصاحت و بلاغت باشد.

مرحوم قاضى يكى از قصائد عربى را كه سراينده‏ اش عرب بود شروع بخواندن مى ‏كند؛ و در بين آن قصيده از خود چند شعر بالبداهه اضافه مى‏ كند؛ و سپس به ايشان مى ‏گويد: كدام يك از اينها را غير عرب سروده است؟ و ايشان نتوانستند تشخيص دهند.

مرحوم قاضى در تفسير قرآن كريم و معانى آن يد طولائى داشت؛ و مرحوم استاد ما علّامه طباطبائى مى ‏فرمودند: اين سبك تفسير آيه به آيه را مرحوم قاضى بما تعليم دادند؛ و ما در تفسير از مسير و ممشاى ايشان پيروى مى ‏كنيم؛ و در فهم معانى روايات وارده از ائمّه معصومين ذهن بسيار باز و روشى داشتند؛ و ما طريقه فهم احاديث را كه فقه الحديث گويند از ايشان آموخته ‏ايم.

 

 

[در تربيت عرفانى علّامه طباطبائى نزد استاد قاضى رضوان الله عليهما]

مرحوم قاضى در تهذيب نفس و اخلاق و سير و سلوك در معارف الهيّه، و واردات قلبيّه، و مكاشفات غيبيّه، سبحانيّه، و مشاهدات عينيّه، فريد عصر و حسنه دهر و سلمان زمان و ترجمان قرآن بود.

چون كوهى عظيم سرشار از اسرار الهى بود؛ و به تربيت شاگردان در اين‏ قسمت همّت مى‏گماشت و روزها در مجالس خصوصى كه در منزل داشت، شاگردان ساعتى مجتمع مى‏شدند، و آن مرحوم به نصيحت و موعظه و پند و ارشاد مى ‏پرداخت.

جمع كثيرى از اعلام بيمن تربيت او در احقاب مختلف، در مسير حقيقت قدم برداشتند؛ و صاحب كمالات و مقامات گشتند؛ و از وارستگان و پاكان و آزادگان شدند؛ و بنور معرفت توحيد منوّر؛ و در حرم امن وارد و عالم كثرت و اعتبار را در هم نور ديدند.

از جمله استاد گرانمايه ما علّامه طباطبائىّ و برادر ارجمندشان آية الحقّ مرحوم حاج سيّد محمّد حسن الهى رحمة اللّه عليهما بودند كه در تمام مراحل و منازل با هم رفيق و شريك بوده و چون فرقدان پيوسته با هم ملازم، و يار و غمگسار يكديگر بودند.

و از جمله آيات ديگرى چون حاجّ شيخ محمّد تقى آملىّ؛ و حاجّ شيخ على‏ محمّد بروجردىّ؛ و حاجّ شيخ علىّ اكبر مرندىّ؛ و حاجّ سيّد حسن مسقطىّ؛ و حاجّ سيّد احمد كشميرىّ؛ و حاج ميرزا إبراهيم سيستانىّ؛ و حاجّ شيخ على قسّام؛ و وصّى محترم آن استاد حضرت آيت اللّه حاجّ شيخ عبّاس هاتف قوچانى كه هريك از آنان به نوبه خود ستارگان درخشان آسمان فضيلت و توحيد و معرفتند؛ شكر اللّه مساعيهم الجميلة.

مرحوم قاضى رضوان اللّه عليه خود در امور معرفت، شاگرد پدرشان مرحوم آية الحقّ آقاى سيد حسين قاضى كه از معاريف شاگردان مرحوم مجدّد آيت اللّه حاج ميرزا محمّد حسن شيرازى رحمة اللّه عليه بوده‏اند؛ مى‏باشند و ايشان شاگرد مرحوم آية الحقّ امام قلى نخجوانى و ايشان شاگرد مرحوم آية الحقّ آقا سيّد قريش قزوينى هستند.

گويند چون مرحوم آقا سيّد حسين قاضى از سامراء از محضر مرحوم مجدّد عازم مراجعت به آذربايجان مسقط الرّاس خود بوده ‏اند؛ در ضمن خدا حافظى مرحوم مجدّد به ايشان يك جمله نصيحت مى‏كند؛ و آن اينكه: در شبانه روز يك ساعت را براى خود بگذار! مرحوم آقا سيّد حسين در تبريز چنان متوغّل امور الهيّه مى ‏گردد؛ كه در سال بعد چون چند نفر از تجار تبريز بسامرّاء مشرّف شده و شرفياب حضور مرحوم ميرزا شدند؛ مرحوم ميرزا از احوال آقا سيّد حسين قاضى استفسار مى ‏كنند؛ آنان در جواب مى‏گويند:

يك‏ساعتى كه شما نصيحت فرموده ‏ايد تمام اوقات ايشان را گرفته؛ و در شب و روز ايشان‏ با خداى خود مراوده دارند.

ولى چون مرحوم قاضى بنجف آمدند در تحت تربيت مرحوم آية الحقّ آقاى سيّد احمد كربلائى طهرانى قرار گرفتند و با مراقبت ايشان طىّ طريق مى ‏نموده‏اند.

مرحوم قاضى نيز ساليان متمادى ملازم و هم‏ صحبت مرحوم عابد زاهد ناسك وحيد عصره حاج سيّد مرتضى كشميرى رضوان اللّه عليه بوده ‏اند البته نه بعنوان شاگردى؛ بلكه بعنوان ملازمت و استفاده از حالات؛ و تماشاى احوال و واردات و البتّه در مسلك عرفانيّه بين اين دو بزرگوار تباينى بعيد وجود داشته است.

امّا طريقه تربيت آية الحقّ آقاى سيّد احمد كربلائى طبق رويّه استادشان مرحوم آخوند ملا حسينقلى همدانى، معرفت نفس بوده و براى وصول باين مرام، مراقبه را از اهمّ امور مى‏شمرده‏اند؛ و آخوند شاگرد آية الحقّ و فقيه عاليقدر مرحوم آقا سيّد على شوشترى است كه ايشان استاد شيخ مرتضى انصارىّ در اخلاق و شاگرد ايشان در فقه بوده ‏اند.

 

 

[كمالات استاد قاضى رحمة الله عليه‏]

مرحوم قاضى شاگردان خود را هريك طبق موازين شرعيّه با رعايت آداب باطنيّه اعمال و حضور قلب در نمازها و اخلاص در افعال بطريق خاصّى دستورات اخلاقى مى‏دادند؛ و دل‏هاى آنان را آماده براى پذيرش الهامات عالم غيب مى‏نمودند.

خود ايشان در مسجد كوفه و مسجد سهله حجره داشتند؛ و بعضى از شب‏ها را به تنهائى در آن حجرات بيتوته مى‏كردند؛ و شاگردان خود را نيز توصيه مى‏كردند؛ بعض از شب‏ها را به عبادت در مسجد كوفه و يا سهله بيتوته كنند؛ و دستور داده بودند كه چنانچه در بين نماز و يا قرائت قرآن و يا در حال ذكر و فكر براى شما پيش آمدى كرد؛ و صورت زيبائى را ديديد؛ و يا بعضى از جهات ديگر عالم غيب را مشاهده كرديد؛ توجّه ننمائيد؛ و دنبال عمل خود باشيد!

استاد علّامه مى‏فرمودند: روزى من در مسجد كوفه نشسته و مشغول ذكر بودم؛ در آن بين يك حوريّه بهشتى از طرف راست من آمد و يك جام شراب بهشتى در دست داشت؛ و براى من آورده بود؛ و خود را بمن ارائه مى ‏نمود؛ همين‏كه خواستم به او توجّهى كنم ناگهان ياد حرف استاد افتادم؛ و لذا چشم پوشيده و توجّهى نكردم؛ آن حوريّه برخاست؛ و از طرف چپ من آمد؛ و آن جام را بمن تعارف كرد؛ من نيز توجّهى ننمودم و روى خود را برگرداندم؛ آن حوريّه رنجيده شد و رفت؛ و من تا بحال هر وقت آن منظره به يادم مى‏افتد از رنجش آن حوريّه متأثّر مى‏شوم.

 

 

[كيفيّت تربيت مرحوم قاضى قدّس الله نفسه‏]

مرحوم قاضى از نقطه نظر عمل آيتى عجيب بود؛ اهل نجف و بالاخصّ اهل علم از او داستانهائى دارند؛ در نهايت تهيدستى زندگى مى‏نمود با عائله سنگين و چنان غرق توكّل و تسليم و تفويض و توحيد بود كه اين عائله بقدر ذرّه‏اى او را از مسير خارج نمى‏ كرد.

يكى از رفقاى نجفى ما كه فعلا از اعلام نجف است براى من مى‏گفت: من يك روز بدكّان سبزى‏فروشى رفته بودم؛ ديدم مرحوم قاضى خم شده و مشغول كاهو سوا كردن است؛ ولى بعكس معهود؛ كاهوهاى پلاسيده و آنهائى كه داراى برگهاى خشن و بزرگ هستند برمى‏دارد.

من كاملا متوجّه بودم؛ تا مرحوم قاضى كاهوها را بصاحب دكّان داد و ترازو كرد؛ و مرحوم قاضى آنها را در زير عبا گرفت و روانه شد؛ من كه در آن‏وقت طلبه جوانى بودم و مرحوم قاضى مرد مسنّ و پير مردى بود به دنبالش رفتم و عرض كردم: آقا من سؤالى دارم! شما بعكس همه چرا اين كاهوهاى غير مطلوب را سوا كرديد!؟

مرحوم قاضى فرمود: آقا جان من! اين مرد فروشنده؛ شخص بى‏ بضاعت و فقيرى است؛ و من گاهگاهى به او مساعدت مى‏كنم؛ و نمى‏ خواهم چيزى به او بلا عوض داده باشم تا اوّلا آن عزّت و شرف آبرو از بين برود؛ و ثانيا خداى ناخواسته عادت كند به مجّانى گرفتن؛ و در كسب هم ضعيف شود.

و براى ما فرقى ندارد كاهوى لطيف و نازك بخوريم يا از اين كاهوها؛ و من مى ‏دانستم كه اينها بالاخره خريدارى ندارد؛ و ظهر كه دكّان خود را مى‏ بندد؛ به بيرون خواهد ريخت‏[1]؛ لذا براى عدم تضرّر او مبادرت بخريدن كردم.

بارى شرح فضائل اخلاقى مرحوم قاضى بسيار است و اگر بخواهيم در اينجا ذكر كنيم از متن مطلب خارج مى‏شويم.

استاد ما علّامه از طرف پدر از اولاد حضرت امام حسن مجتبى عليه السّلام و از اولاد ابراهيم بن اسماعيل ديباج هستند؛ و از طرف مادر از اولاد حضرت امام حسين عليه السّلام مى ‏باشند؛ و لذا در اواخر كتابهائى را كه در شادآباد تبريز نوشته‏ اند در آخر كتاب بنام سيّد محمّد حسين حسنى حسينى طباطبائى نويسنده را نام برده و خاتمه داده‏اند.

____________________________________________________

[1] ( 1) در نجف اشرف در آخر بهار و تابستان بعلّت شدّت گرماى هوا دكّان‏ها را از ظهر مى‏بندند.

 

مهر تابان//علامه سیدمحمد حسین طهرانی

گريه هاى سيد احمد كربلايى از (بیان آقاسید علی قاضى)

 
على آقا قاضى نقل مى كند:
 
شبى به مسجد سهله رفته بودم به قصد اين كه شب را در آن جا بگذرانم .
 
 نيمه هاى شب شخصى داخل مسجد شد و در مقام ابراهيم قرار گرفت و پس از انجام وظيفه صبح به سجده رفت و تا طلوع خورشيد سر از سجده برنداشت و آن سجده را با سوز و گداز در گريه و زارى و مناجات گذراند. نزديك رفتم ببينم او كيست . 
 
ديدم استادم آقا سيد احمد كربلايى (رض) است . كه از شدت گريه خاك سجده گاهش گل شده است . چون صبح شد به حجره اش رفت و مشغول درس و بحث شد، چنان مى خنديد كه صداى او به بيرون مسجد مى رسيد.(3)
_______________________________
3- فريادگر توحيد، ص 116.
 
حيات عارفانه فرزانگان//حسن صدرى مازندرانى

پرسش از آیت الله کشمیری در مورد آقاسید علی قاضی

 
 
قضیه آن بازارى که زندگیش با نظر آقاى قاضى برگشت را بفرمایید؟
 
ج: یک بازارى که چندى قبل در تهران بود خودش مى‏گفت: وقتى در نجف پول به من دادند که به علماء مستحق بدهم، اسم آقاى قاضى را هم بردند. 
 
من به دیگران دادم و به ایشان (به خاطر اتهام به تصوف) پرهیز کردم. یک وقت دیگر آقاى قاضى را دیدم که یک نگاه به آسمان کرد و یک نگاه به من، از آن به بعد زندگیم برگشت و وضع مادّیم خراب شد. 
 
روح وریحان//سیدعلی اکبر صداقت

چند حکایت از آیت الحق آقا سید علی قاضی

غسل جمعه

یکی از اشخاصی که به مرحوم آقای قاضی علاقه داشت و رابطه دوستی باهم داشتند آیة الله العظمی میرزا باقر زنجانی (م: ۱۳۹۴ ق) بود که از مدرّسین ممتاز و مجتهدین نامی نجف به شمار می رفت. فرزند معظم له جناب حجة الاسلام شیخ محمود زنجانی گوید: پدرم نقل کرد که روز جمعه ای به منزل آقای قاضی رفتم. بعد از اتمام روضه چند نفری نشستند و مشغول صحبت شدیم. نزدیک زوال که شد آقای قاضی فرمود: ببخشید اگر اجازه بدهید من یک غسل جمعه ای بکنم ؛ چون من ملتزم به انجام آن هستم.

و پس از آن بلند شد و در ایوان منزل عریان شده و لنگی به کمر بست و یک پارچ کوچک را که در حدود دو لیوان آب می گرفت پر از آب کرده در کنار خود گذاشت. سپس پارچه ای را داخل پارچ کرده و خیس نمود و با آن سر خود را مرطوب کرد. پس از آن صورت، بعد بدن و بالاخره تمام بدن را خیس کرد و سپس با حوله پاک نمود و لباسهایش را پوشید و نزد ما آمد و نشست.

ما که متعجبانه به ایشان نگاه می کردیم گفتیم: آقای قاضی غسل شما این بود؟!
فرمود: بلى! این غسل سنّت است که در آن نباید اسراف بشود. و ما از این رفتار بی آلایش و بدون تكلف ایشان بسیار تحت تأثیر قرار گرفتیم.

اسوه عارفان//محمود طیارمراغی وصادق حسن زاده

ادب حضور

سیدعباس کاشانی می گوید: روزی نزد سیدعلی قاضی نشسته بودیم مردی با شتاب وارد شد و آثار حزن و اضطراب در او آشکار بود و به سید گفت: زن من در حال حزن و اضطراب است، اگر بمیرد کسی را ندارم. برای من دعا کن تا عافیت یابد و از مرگ نجات پیدا کند.
 
سیدعلی قاضی به او گفت: برای چه به اینجا با حالت جنابت آمده ای برو و غسل کن سپس پیش من بیا. مرد با شتاب در حالت تعجب و حیرت به منزل رفت و غسل کرد و بار دیگر آمد و در مقابل سید با ادب و خضوع نشست.
سید، انگشت سبابه خود را بر شقیقه آن مرد نهاد و به قرائت قرآن و دعا مشغول شد  و اشکهایش به صورت او جاری شد.
 
بعد از اتمام دعا سید به او گفت: برخیز و برو. مرد هم به منزلش رفت. بعد از چند روز آن مرد را در صحن مرقد امیرالمؤمنین علیه السلام دیدم و از او درباره نتیجه دعا سؤال کردم.
 
او به من گفت: هنگامی که مراجعه کردم همسر خویش را سالم یافتم. حال او بسیار خوب شده بود. کارهای منزل را پیوسته انجام می داد مثل شخصی که عادت به کار کردن دارد.
 
پیام آور عرفان//سید تقی موسوی
 

تأثیر انسان ساز

 
از علامه قاضی به سند معتبر نقل شده است که فرمودند:
چون بنده به نجف اشرف مشرف شدم یکی از پسر عموهایم در نجف بود. یکی از روزها همانطور که در کوچه می رفتم ایشان را دیدم و با ایشان مشغول صحبت شدیم.
 
در همان حال یکی از اهل علم را دیدم که آمدند رد شوند در حالی که خیلی حالشان پریشان بود و در فکر فرو رفته بود و معلوم بود حالشان عادی نیست.
 
به پسر عمویم عرض کردم: شما ایشان را می شناسید؟ چرا ایشان اینطورند و حالشان این قدر مضطرب است؟
گفتند: بله او را میشناسم.
 
این حال ایشان به خاطر این است که شخصی در اینجا پیدا شده است بنام آخوند ملاحسینقلی همدانی که هر کس پیش ایشان می رود، مجلس او و موعظه او چنین او را منقلب می کند و در وی تأثیر می کند.
 
چلچراغ سالکان//محمد قنبری

تقليد از مرحوم قاضى رضوان الله عليه به امر امام زمان (عليه السلام)

٨-آقاى سيد هاشم هندى (رضوى) نقل كرد كه يكى از سادات محترم هند به نام

سيد على‌نقى هندى، از هند براى تحصيل علوم دينيّه به نجف اشرف مى‌آيد و در آن‌وقت مقارن مى‌شود با فوت مرحوم آقا سيد محمد كاظم يزدى، و سپس آقاى ميرزا محمد تقى شيرازى، و مى‌بيند كه رساله‌هاى بسيارى طبع شده است و از طرف افراد بسيارى و طلاّب، آن رساله‌ها را در هنگام خروج مردم از صحن كربلا به مردم مجّانى مى‌داده‌اند و در اعطاى آن تنافس مى‌نمودند.

با ديدن اين منظره آقا سيد على‌نقى دچار اشكال و شبهه مى‌گردد و امر تقليد براى او سخت مى‌گردد و نمى‌داند كه از چه شخصى تقليد كند؟ بالاخره با خود قرار مى‌گذارد كه به حضرت امام عصر عجّل الله تعالى فرجه متوسل گردد و براى حلّ مشكل از ايشان راهنمايى بخواهد كه شخصى را براى تقليد او معرفى كنند.

و براى اين مهمّ با خود قرار مى‌گذارد كه يك اربعين در مسجد سهله اقامت كند و به عبادت مشغول باشد تا كشف مطلب شود؛ هنوز چهل روز به پايان نرسيده بود كه ناگاه ديد يك نورى بسيار قوّى در مقام حضرت حجّت ارواحنا فداه ظاهر شد كه آن نور، نور امام زمان بود و آن نور اشاره كرد كه به سيّدى كه تنها در مقام نشسته بود و گفت: از اين سيّد تقليد كن! سيد على‌نقى نگاه كرد و ديد اين سيد آقاى حاج ميرزا على آقاى قاضى هستند، و آن نور ناپديد شد. ولى مى‌گويد با خود گفتم: اين معرّفى اين سيّد به من بود، و اين تنها كافى نيست. بايد خود اين سيّد هم نزد من بيايد و بگويد: حضرت امام زمان امر تقليد تو را به من ارجاع نمودند. و لذا از مسجد سهله بيرون آمدم و به مسجد كوفه درآمدم و در آنجا معتكف شدم تا زمانى كه اين امر تحقق يابد و حضرت ولى عصر به آن سيّد بگويند: برو نزد سيد على‌نقى و او را از اين امر مطّلع گردان!

يك روز كه در مسجد كوفه نشسته بودم مرحوم قاضى به نزد من آمد و فرمود: در احكام دين هرچه مى‌خواهى از من بپرس و بدان عمل كن! ولى اين قضيه را نزد احدى فاش مساز!

سيد على‌نقى مى‌گفت: از آن به بعد من از آن سيد تقليد مى‌كردم و هر مسئله‌اى پيش مى‌آمد از او مى‌پرسيدم تا زمانى كه مرحوم قاضى فوت كرد. از آن به بعد نسبت به هر مسئله‌اى كه پيش مى‌آيد و من حكمش را نمى‌دانم در خواب مرحوم قاضى به سراغ من مى‌آيد و حكم آن را به من مى‌فرمايد:  «صحبوا الدّنيا بأبدان ارواحها معلّقة بالمحلّ الأعلى»

 

آیت الحق//سید حسن قاضی

ملاقات آیت الله سید علی آقا قاضی با حاج رجبعلی خیاط

مرحوم آیه الله حاج شیخ عباس قوچانى قدّس الله روحه فرمودند:

«یکى از ارباب مکاشفۀ معروف ساکن طهران به نام حاج رجبعلى خیّاط به در منزل مرحوم قاضى آمد و گفت: من حالى داشتم که تمام گیاهان خواص و آثار خود را به من مى‌گفتند. مدتى است حجابى حاصل شده و دیگر به من نمى‌گویند. من از شما تقاضا دارم که عنایتى بفرمائید تا آن حال به من بازگردد.

مرحوم قاضى به او فرمود: دست من خالى است.

او رفت و پس از زیارت دوره به کربلا و کاظمین و سرّمن‌رآه [سامرا]به نجف آمد، و یک روز که جمیع شاگردان نزد مرحوم قاضى گرد آمده بودند، در منزل ایشان آمد، و از بیرون در سرش را داخل نموده گفت: آنچه را که از شما مى‌خواستم و به من ندادید، از حضرت ( صاحب‌الامر) گرفتم و حضرت فرمود: به قاضى بگو: بیا نزد من، من با او کارى دارم!

مرحوم قاضى سر خود را بلند کرده به سوى او، و گفت: بگو: قاضى نمى‌آید! !»

«. . . بعد گفتند این داستان مانند داستان شیخ احمد احسائى است که روزى به شاگردان خود گفت من هروقت به حرّم مشرّف مى‌شوم و به حضرت سلام مى‌کنم حضرت بلند جواب سلام مرا مى‌دهند که اگر شما هم باشید مى‌شنوید. یک مرتبه با من بیایید تا بفهمید. روزى شاگردان با شیخ به حرم مشرّف شدند شیخ سلام کرد بعد رو کرد به شاگردان و گفت جواب شنیدید؟ گفتند نه، دو مرتبه سلام کرد و گفت شنیدید؟ گفتند: نه! پس شاگردان و خود او دانستند که شیخ در این موضوع اشتباه کرده است.»

 

  آیت الحق//سید محمد حسن قاضی

سلسلۀ اساتيد عرفانى مرحوم قاضى (قدّس سرّه)

حضرت علامه طباطبائى قدّس سرّه به نقل حضرت آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى رضوان الله عليه در رسالۀ شريف «لبّ اللّباب» چنين فرموده‌اند. «. . . طريق توجه به نفس طريقۀ مرحوم آخوند ملاحسين قلى بوده است و شاگردان ايشان همه طريق معرفت نفس را مى‌پيموده‌اند كه ملازم معرفت ربّ خواهد بود» .

حقيقت عرفان از امير المؤمنين على بن ابى طالب (عليه السلام) مأثور است، و طرقى كه يدا بيد اين حقيقت را نشر داده‌اند از يك‌صد متجاوز است ولى اصول دسته‌هاى تصوّف از بيست و پنج دسته تجاوز نمى‌كند و تمام اين سلسله‌ها منتهى به حضرت على بن ابى طالب (عليه السلام) مى‌گردد، و فقط در ميان اين بيست و پنج فرقه، دو سه فرقۀ از خاصّه مى‌باشند و بقيه همگى از عامّه‌اند، و بعضى از آنها سلسله‌شان به «معروف كرخى» و از او به امام رضا (عليه السلام) منتهى مى‌گردد. ولى طريقۀ ما كه همان طريقۀ مرحوم آخوند است به هيچيك از اين سلسله‌ها منتهى نيست.

اجمال مطلب آنكه: در حدود متجاوز از يك‌صد سال پيش در شوشتر، عالمى جليل القدر مصدر قضا و مراجعات عامّه بوده است به نام آقا سيد على شوشترى. ايشان مانند ساير علماى اعلام به تصدّى امور عامه از تدريس و قضا و مرجعيّت اشتغال داشته‌اند.

يك روز ناگهان كسى در منزل را مى‌زند، وقتى كه از او سؤال مى‌شود، مى‌گويد: در را باز كن كسى با شما كار دارد. مرحوم آقا سيد على در را باز مى‌كند مى‌بيند شخص جولائى (بافنده‌اى) است. مى‌گويد: چه‌كار داريد؟ مرد جولا در پاسخ مى‌گويد: فلان حكمى را كه نموده‌ايد طبق دعوى شهود به ملكيّت فلان ملك براى فلان‌كس صحيح نيست. آن ملك متعلق به طفل صغير يتيمى است و قبالۀ آن در فلان محلّ، دفن است.

اين راهى را كه شما در پيش گرفته‌ايد صحيح نيست و راه شما اين نيست، آية الله شوشترى در پاسخ مى‌گويد: مگر من خطا رفته‌ام؟ جولا مى‌گويد: سخن همان است كه گفتم. اين را مى‌گويد و مى‌رود. آية الله در فكر فرومى‌رود اين مرد كه بود؟ و چه سخنى گفت؟ درصدد تحقيق برمى‌آيد. معلوم مى‌شود كه در همان محلّ قباله طفل يتيم مدفون است و شهود بر ملكيّت فلان، شاهد زور بوده‌اند.

بسيار بر خود مى‌ترسد و با خود مى‌گويد: مبادا بسيارى از حكمهايى را كه ما داده‌ايم از اين قبيل بوده باشد، و وحشت و هراس او را مى‌گيرد. در شب بعد همان موقع جولا در مى‌زند و مى‌گويد: آقا سيد على شوشترى راه اين نيست كه شما مى‌رويد. و در شب سوم نيز عين واقعه به همين كيفيت تكرار مى‌شود و جولا مى‌گويد: معطّل نشويد، فورا تمام اثاث البيت را جمع نموده، خانه را بفروشيد و به نجف اشرف مشرّف شويد و وظايفى را كه گفته‌ام انجام دهيد، و پس از شش ماه در وادى السلام نجف اشرف به انتظار من باشيد.

مرحوم شوشترى بى‌درنگ مشغول انجام دستورات مى‌گردد، خانه را مى‌فروشد و اثاث البيت را جمع‌آورى نموده و تجهيز حركت خود را به نجف اشرف مى‌كند. در اوّلين وهله‌اى كه وارد نجف مى‌شود در وادى السّلام هنگام طلوع آفتاب، مرد جولا را مى‌بيند كه گوئى از زمين جوشيده و در برابرش حاضر گرديد و دستوراتى داده و پنهان مى‌شود.

مرحوم شوشترى وارد نجف اشرف مى‌شوند و طبق دستورات جولا عمل مى‌كنند تا مى‌رسند به درجه و مقامى كه قابل بيان و ذكر نيست-رضوان الله عليه و سلام الله عليه- مرحوم آقا سيّد على شوشترى براى رعايت احترام مرحوم شيخ مرتضى انصارى به درس فقه و اصول او حاضر مى‌شوند و مرحوم شيخ هم در هفته يك‌بار به درس مرحوم آقا سيّد على كه در اخلاق بوده است حاضر مى‌شدند، و پس از فوت مرحوم شيخ (ره) مرحوم شوشترى (ره) بر مسند تدريس شيخ مى‌نشينند و درس را از همان‌جا كه مانده بود شروع مى‌كنند ولى عمر ايشان كفاف ننموده و پس از شش ماه به رحمت ابدى حضرت ايزدى پيوستند.

در خلال اين شش ماه مرحوم شوشترى به يكى از شاگردان مبرّز حوزۀ مرحوم شيخ انصارى به نام آخوند ملاّ حسين‌قلى درجزينى همدانى-كه از مدّتها قبل در زمان مرحوم شيخ با ايشان رابطه داشته و استفادۀ اخلاقى و عرفانى مى‌نموده است و اينك پس از مرحوم شيخ عازم بر تدريس بوده و حتّى تتمّۀ مباحث شيخ را كه خود نيز تقريرات آن مباحث را نوشته بود مى‌خواست دنبال كند-كاغذى نوشته و در آن متذكّر مى‌گردد كه اين روش شما تامّ و تمام نيست و شما مقامات عاليۀ ديگرى را بايد حائز گرديد، تا اينكه او را منقلب نموده و به وادى حقّ و حقيقت ارشاد مى‌نمايد.

آرى مرحوم آخوند كه از ساليانى چند قبل از فوت مرحوم شيخ از محضر مرحوم آقا سيّد على در معارف الهيّه استفاده مى‌نمود، در اخلاق و مجاهدۀ نفس و نيل به معارف الهيّه سرآمد اقران و از عجائب روزگار شد. مرحوم آخوند نيز شاگردانى بس ارجمند تربيت نمود كه هريك اسطوانه‌اى از معرفت و توحيد و آيتى عظيم به شمار مى‌آمدند. از مبرّزترين شاگردان مكتب آخوند مرحوم حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى و مرحوم آقا سيّد احمد كربلائى طهرانى و مرحوم آقا سيّد محمّد سعيد حبّوبى و مرحوم حاج شيخ محمّد بهارى را بايد نام برد.

استاد بزرگوار عارف بى‌بديل مرحوم حاج ميرزا على آقا قاضى تبريزى-رضوان الله عليه- از شاگردان مكتب مرحوم آقا سيّد احمد كربلائى هستند. اين است سلسلۀ اساتيد ما كه به مرحوم شوشترى و بالاخره به آن شخص جولا منتهى مى‌شود، ولى آن مرد جولا چه كسى بوده و به كجا ارتباط داشته و اين معارف را از كجا و به چه وسيله به دست آورده هيچ معلوم نيست.

بارى رويّۀ مرحوم استاد، آقاى قاضى نيز طبق رويّۀ استاد بزرگ آخوند ملاّ حسين‌قلى همان طريق معرفت نفس بوده است.

 

 

سلسلۀ ديگر اساتيد عرفانى مرحوم قاضى (قدّس سرّه)

«حضرت آية الله حاج شيخ عباس قوچانى (ره) ايضا مى‌فرمودند: داستان اساتيد عرفانى مرحوم قاضى (قده) از قرار نقل خودشان بدين‌طريق بوده است كه: استاد اوّل ايشان، پدرشان، آقا سيد حسين قاضى، و او شاگرد امام‌قلى نخجوانى، و او شاگرد آقا سيد قريش قزوينى بوده است. ازاين‌قرار كه: امام قلى نخجوانى، در نخجوان در زمان شباب خود عاشق يك پسر ارمنى مى‌شود، و به‌طورى عشق او بر وى غالب مى‌شود كه خواب و خوراك را از او مى‌گيرد؛ و روزى كه در معبر و خيابان در انديشۀ خود با او مشغول و سراسيمه و حيارى مى‌رفته است، كسى از پشت سر دست بر شانۀ او مى‌گذارد و مى‌گويد:

«اين راه عشق نيست، و اين عشق درست نيست، عشق، عشق خداست و بايد بر او عاشق شد.» به مجرّد اين كلام، عشقش تبديل به عشق خدا مى‌شود، آن عشق به‌گونه‌اى از بين مى‌رود كه اثرى از آن به‌جاى نمى‌ماند و عشق خداوند تمام وجودش را فرا مى‌گيرد.

پس از چند روز آن مرد به او مى‌رسد، و اين از او راه وصول و چاره مى‌طلبد. او مى‌گويد: بايد بروى به مكّه مكرّمه و در آنجا اقامت كنى تا كارت درست شود. امام‌قلى از او دستور مى‌گيرد و به مكّه رهسپار مى‌شود و چهار سال درنگ مى‌كند و به مقصودش نمى‌رسد.

پس از گذشت اين زمان به او گفته مى‌شود: بايد به مشهد مقدّس خدمت حضرت علىّ بن موسى الرضا (عليهما السلام) بروى و در آنجا به چاره‌ات مى‌رسى. خلاصه، امام‌قلى از مكه عازم ارض مقدس رضوى مى‌شود و در آن آستان مقدس مقيم شده و به انجام عبادات و وظايف اشتغال مى‌ورزد مع‌ذلك فرجى حاصل نمى‌شود و به او گفته مى‌شود كه بايد به قزوين نزد آقا سيد قريش بروى.

امام‌قلى بلافاصله به قزوين مى‌رود و با پرس‌وجو منزل آقا سيد قريش را مى‌يابد و اول صبح به منزل ايشان مى‌رود و مى‌بيند كه ايشان همچون ساير علماى ظاهر، به رسيدگى امور عامه مردم از رفع خصومات و مشكلات مشغول است، و به كارها و حوائج مردم رسيدگى مى‌نمود، شك مى‌كند كه آيا درست آمده است يا نه و از طرفى آقا سيد قريش در قزوين يك نفر بيشتر نيست.

و حال آنكه او به نظر نمى‌رسد كه بتواند درد مرا دوا كند، طبعا او بايد يك مرد منعزل و گوشه‌گير از مردم و داراى حالات خاص خود باشد و نه يك فرد مشغول به امور ظاهرى. خلاصه همين‌طور در باطن خود به اين افكار مشغول و ساكت در گوشه‌اى نشسته بودم و هيچ نمى‌گفتم تا نزديك ظهر كه مردم كم‌كم رفتند و اطاق نسبتا خلوت شد آقا سيد قريش از بالاى اطاق به من اشاره كرد كه بيا. من جلو رفتم و خدمت ايشان نشستم.

در آنجا بدون آنكه من چيزى بگويم او از حال من خبر داد و دستوراتى به من داد و فرمود: بايد به اين‌ها عمل كنى. و ان‌شاءالله بعد از چند روز به سمت تبريز حركت كنى و در آنجا گروهى مردم و نيز عده‌اى از صوفيان هستند كه در گمراهى به سر مى‌برند و وظيفه شماست كه آنها را ارشاد و هدايت كنى.

من به سمت تبريز حركت كردم و در آنجا به گروهى برخوردم كه آنها پس از نماز هر كدامشان يك دوره تسبيح صاحب جواهر را لعن مى‌كردند. من جلوى اين امر را گرفتم و ايشان را به راه شرع قويم و صراط مستقيم هدايت نمودم. همۀ آنها از صوفيان صافى ضمير و رندان صاحب شريعت، و أهل تقليد و عبادت شدند. و الحمد لله در آنجا به مقصد و مقصود خود رسيدم و آنچه در وعده بود صورت خارج و تحقق يافت. و نيز فهميدم علّت اعزام من به تبريز اين امر بوده است.

امام‌قلى در تبريز طبق فرمودۀ آقا سيد قريش به كسب مشغول مى‌شود و در بازار دكانى مى‌گيرد و به كسب مشغول مى‌شود. و آقا سيد حسين قاضى به او متّصل مى‌شود و به مقامات و درجات مى‌رسد. و او از فرزندش سيد على دستگيرى مى‌كند، و فتح باب مرحوم قاضى به دست پدرش آقا سيد حسين بوده است.

آقا سيد حسين قاضى، تحصيلاتش را در سامرّا نزد ميرزاى بزرگ (مرحوم حجة الاسلام حاج ميرزا حسن شيرازى) فرا مى‌گيرد، و چون فارغ التحصيل مى‌شود و داراى مقامات علمى و فقهى مى‌گردد، با اجازۀ مرحوم ميرزا به تبريز مراجعت مى‌كند و در تبريز در امور عرفانيه و راه خدا و سير و سلوك و معرفت از مرحوم امام‌قلى دستور مى‌گيرد.

بنابراين مرحوم آقا سيد حسين قاضى جامع كمالات علمى و فقهى و عرفانى است.روزها به دكان مرحوم امام‌قلى مى‌رفته و ساعتى مى‌نشسته و كسب فيض مى‌نموده است.امام‌قلى مردى بلندقامت بوده است و پيوسته حتى در موقع كار و خريدوفروش ساكت بوده است. در عين وقار و سكوت مشتريان را راه مى‌انداخته و به حوائجشان رسيدگى مى‌نموده است.مرحوم آقا ميرزا على قاضى در تبريز تا سنۀ ١٣١٣ كه به نجف اشرف مشرّف مى‌شود يعنى تا بيست و هشت سالگى در تحت تربيت علمى و فقهى و عرفانى اين پدر بزرگوار بوده است. و فتح باب عرفانى و كشف امور غيبيّه به امر و تحت نظر پدرش بوده است. چون به نجف مشرف شد، پس از يك سال پدرش رحلت مى‌كند، و او را در وادى السلام دفن مى‌كنند.»

ايضا حضرت آيت‌الله مغفور له [يعنى آيت‌الله حاج شيخ عباس قوچانى وصىّ مرحوم قاضى]مى‌فرمودند: «پس از ارتحال والد معظّمشان، مرحوم قاضى، صحبت دو نفر از أعلام نجف اشرف را ادراك نمودند: اوّل آية الله حاج سيد احمد كربلائى طهرانى، و دوم آية الله حاج سيد مرتضى كشميرى. أعلى الله تعالى مقامهما الشريف.

اما اين دو بزرگوار، به‌عنوان استاد، برايشان نبوده‌اند، بلكه به‌عنوان هم‌صحبت و رفيق طريق و پيشرو و ملازم؛ دو آيت عظيم الهى كه در سفر و حضر غالبا با آنها ملازم، و از اطوار و سكنات و حركات و مشاهدۀ احوال و تعبّد و تهجّد و توكّل و صبر و ارادۀ متين و علوم آنها بهره مى‌يافته است. و چون تفاوت سنّ ميان مرحوم قاضى و آن دو بزرگوار بسيار بوده است و ملازمت و پيوستگى آنهم در ساليان متمادى برقرار و بر دوام بوده است، در ميان اذهان بعضى گمان مى‌رفت كه اين ارادت به عنوان تلمذ و شاگردى است. امّا چنين نبوده است.

امّا آيۀ حقّ آية الله حاج سيد احمد كربلائى طهرانى قدّس الله تربته پس از مرحوم آقا سيد حسين قاضى، هجده سال عمر كرد و بنابه كلام آقا حاج شيخ بزرگ طهرانى در نقباء البشر (ج ١ ص ٧٨ و ٧٧) وفاتشان ٢٧ شهر شوال المكرم سنه ١٣٣٢ روز جمعه در تشهد آخر نماز عصر بوده است.

«مرحوم قاضى رضوان الله عليه طريقه عرفان و توحيد مرحوم حاج سيد احمد را قبول داشته‌اند و دستورات آن مرحوم را كه طبق رويه استاد بزرگ آخوند ملا حسين‌قلى همدانى بوده است به شاگردان خود مى‌داده است. و راه و روش مستقيم را معرفت نفس در راه و طريق تعبّد تامّ و تمام به شرع انور مى‌دانسته است، و بدين جهت بعضا هم از ايشان تعبير به استاد مى‌كرده است. امّا آية الله حاج سيد مرتضى كشميرى قدّس سرّه، مرحوم قاضى با ايشان ده سال مراوده داشته است.(1)

آية الله كشميرى در فنون عديده از تفسير و حديث و فقه و اصول و غيرها متضلّع بودند و اما غالب بر امر ايشان زهد و كرامت و صبر و استقامت و بى‌اعتنايى به دنيا و فتح ابواب مكاشفات برزخيه و رياضات شاقّه بوده است. مرحوم قاضى از ادب او و مراعات نمودن مستحبّات و آداب شرعيه و توسّلات به ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين داستانهائى را نقل مى‌نمود.» (2)

ايضا حضرت آيت‌الله طهرانى قدّس سره نقل مى‌فرمايند: «حضرت عارف عاليقدر حاج سيد هاشم حدّاد كه از مبرّزترين و قديمى‌ترين و محبوب‌ترين شاگردان مرحوم قاضى است، مى‌فرمود: شايد بيست سال و يا متجاوز از آن از رحلت مرحوم حاج سيد مرتضى كشميرى رضوان الله عليه مى‌گذشت كه يك روز مرحوم قاضى دستمالى ابريشمى را از جيب خود بيرون آوردند و بوئيدند، و به من نشان دادند و دو مرتبه آن را تا كرده و در جيبشان نهادند و فرمودند: اين دستمال را مرحوم حاج سيد مرتضى كشميرى به من هديه داده است.

عرض كردم: عجبا گويا ابدا شما اين دستمال را استعمال ننموده‌ايد و پس از اين ساليان متمادى نو و تازه است. فرمودند: اين هديه، هديۀ آقا حاج سيد مرتضى است. من از آن تبرّك مى‌جويم. اين دستمال خيلى محترم است» و ايضا فرمودند «مرحوم قاضى مى‌فرمود: حاج سيد مرتضى كشميرى، به مقام توحيد حق‌تعالى، عرفان محض ذات احديّت نرسيده بود. تمام كمالاتشان در اطوار عوالم و كرامات و مجاهدۀ نفس و امثالها دور مى‌زد و ما با ايشان با دست به عصا راه مى‌رفتيم كه از طرفى آزرده‌خاطر نشود؛ و از طرفى مصاحبت و صحبت و آداب ايشان براى ما بسيار نافع بود. و مى‌فرمود: آقاى حاج سيد مرتضى با سخنان اهل توحيد، مثل شخاطه (كبريت) بود كه فورا آتش مى‌گرفت و تاب تحمّل نمى‌آورد.» (3)

نگارنده گويد: فلمثل هذا فليعمل العاملون.

بارى سخن در دو سلسلۀ اساتيد عرفانى حضرت آقاى قاضى بود. مرحوم علامه طباطبائى رضوان الله تعالى عليه مى‌فرمايند: «[آقاى آقا سيد احمد كربلائى]، اخيرا در بوتۀ تربيت و تهذيب مرحوم آية الحق و استاد وقت، شيخ بزرگوار آخوند ملاّ حسين‌قلى همدانى قدّس الله سرّه العزيز قرار گرفته و ساليان دراز در ملازمت مرحوم آخوند بوده و از همگان گوى سبقت ربوده و بالاخره در صفّ اول و طبقۀ نخستين تلامذه و تربيت‌يافتگان ايشان مستقرّ گرديده و در علوم ظاهرى و باطنى مكانى مكين و مقامى امين اشغال نمود» .

و بعد از درگذشت مرحوم آخوند، در عتبۀ مقدسۀ نجف اشرف اقامت گزيده و به درس فقه اشتغال ورزيده و در معارف الهيّه و تربيت و تكميل مردم، يد بيضا نشان مى‌داد. جمعى كثير از بزرگان و وارستگان، به يمن تربيت و تكميل آن بزرگوار قدم در دايرۀ كمال گذاشته و پشت پاى به بساط طبيعت زده و از سكّان دار خلد و محرمان حريم قرب شدند. كه از آن جمله است سيّد أجل، آيۀ حق و نادرۀ دهر، عالم عابد فقيه محدّث و شاعر مفلق، سيّد العلماء الربانيين مرحوم حاج ميرزا على آقا قاضى طباطبائى تبريزى، متولد سال هزار و دويست و هشتاد و پنج هجرى قمرى و متوفّاى سال هزار و سيصد و شصت و شش هجرى قمرى، كه در معارف الهيه و فقه و حديث و اخلاق، استاد اين ناچيز مى‌باشند. «رفع الله درجته السامية و أفاض علينا من بركاته» . تمام شد كلام استاد ما علامه طباطبائى قدس الله سرّه .

بارى از آنچه گذشت معلوم شد كه مرحوم قاضى (قدس سرّه) در حقايق باطنى و سير معنوى و عرفانى داراى دو سلسلۀ از اساتيد مى‌باشند يكى سلسله مأخوذ از پدر بزرگوارشان آية الله سيد حسين قاضى و ديگرى طريقه مرحوم آخوند ملا حسين‌قلى مأخوذه به توسط حضرت آية الحق و اليقين حاج سيد احمد كربلائى طهرانى (قدس سرهما) . و معلوم است كه اين دو طريق منافاتى با يكديگر نداشته و بلكه مكمّل يكديگر بوده‌اند و از آنجا كه مرحوم قاضى در تربيت شاگردان بر سبيل و طريق عرفاى بالله مقيم در كربلاى معلّى و نجف اشرف عمل مى‌نموده است روشن است كه اين طريق جنبۀ اكمليت داشته و سرّ توحيد از اين راه بر قلب مبارك مرحوم قاضى تابيدن گرفته است؛ و تمام مى‌كنيم كلام را در جمع ميان اين دو طريق به بيان درفشان حضرت آية الله طهرانى قدس سرّه كه خود از كمّلين شاگردان اين سلسلۀ نورانى و فاقد عنوان و تظاهرات خارجيه بوده‌اند:

 

 

سلسلۀ اساتيد مرحوم قاضى به بيان آية الله طهرانى (قدّس سرّهما)

«. . . مرحوم قاضى رضوان الله عليه خود در امور معرفت شاگرد پدرشان مرحوم آية الحق آقاى سيد حسين قاضى كه از معاريف شاگردان مرحوم مجدّد آية الله حاج ميرزا محمد حسن شيرازى رحمة الله عليه بوده‌اند، مى‌باشند. و ايشان شاگرد مرحوم آية الحق امام قلى نخجوانى و ايشان شاگرد مرحوم آية الحق آقا سيّد قريش قزوينى  هستند. گويند: چون مرحوم آقا سيد حسين قاضى از سامرّا از محضر مرحوم مجدّد عازم مراجعت به آذربايجان مسقط الرأس خود بوده‌اند، در ضمن خداحافظى مرحوم مجدّد به ايشان يك جمله نصيحت مى‌كند و آن اينكه: در شبانه‌روز يك ساعت را براى خود بگذار!

مرحوم آقا سيد حسين در تبريز چنان متوغّل در امور الهيّه مى‌گردد كه در سال بعد چون چند نفر از تجّار تبريز به سامرّا مشرّف شده و شرفياب حضور مرحوم ميرزا شدند، مرحوم ميرزا از احوال آقا سيد حسين قاضى استفسار مى‌كنند، آنان در جواب مى‌گويند:

يك‌ساعتى كه شما نصيحت فرموده‌ايد تمام اوقات ايشان را گرفته، و در شب و روز با خداى خود مراوده دارند. ولى چون مرحوم آقا سيد على قاضى به نجف آمدند، در تحت تربيت مرحوم آية الحق آقاى سيد احمد كربلائى طهرانى قرار گرفتند و با مراقبت ايشان طىّ طريق مى‌نموده‌اند.

مرحوم قاضى، همچنين ساليان متمادى ملازم و هم‌صحبت مرحوم عابد زاهد ناسك، وحيد عصره حاج سيد مرتضى كشميرى رضوان الله عليه بوده‌اند؛ البته نه بعنوان شاگردى، بلكه بعنوان ملازمت و استفادۀ از حالات و تماشاى احوال و واردات. و البته در مسلك عرفانيّه بين اين دو بزرگوار تباينى بعيد وجود داشته است.

امّا طريقۀ تربيت آية الحق آقاى سيد احمد كربلائى طبق رويۀ استادشان مرحوم آخوند ملا حسين‌قلى همدانى، معرفت نفس بوده و براى وصول به اين مرام، مراقبه را از اهمّ امورى شمرده‌اند. و آخوند شاگرد آية الحق و فقيه عاليقدر مرحوم «آقا سيد على شوشترى» است كه ايشان استاد شيخ مرتضى انصارى در اخلاق و شاگرد ايشان در فقه بوده‌اند. (4)

بارى همان‌طور كه ملاحظه شد و مورد تأكيد شاگردان خاصّ سلوك معنوى حضرت آقاى قاضى مانند حضرت علامه طباطبائى، حضرت آقاى حاج سيد هاشم حدّاد، جناب آية الله حاج شيخ عباس قوچانى، و آيت‌الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى، قرار گرفت رويّه تربيتى مرحوم قاضى همان رويه اساتيد عظامشان مرحوم آقا سيد احمد تامرحوم آخوند و مرحوم جولا، طريق معرفت نفس بوده است. 

________________________________________________________________________________

١) -به نقل مرحوم صاحب اعيان الشيعة، ج ۴٨، صص ۵۴-۵٣، چاپ دوم، شمارۀ ١٠٩۴٧ مى‌گويد: او در ١٣ شوال سنه ١٣٢٣ در كاظمين رحلت كرد و جنازه‌اش را به كربلا آوردند و در حجره سوم سمت راست كسى كه از در معروف به زينبيه خارج مى‌شود دفن كردند.

٢) -مخطوطات

3) -مهر تابان، صص ٢۴-٢٣.

4) -مهر تابان، صص ٣٠-٢٨.

 

آیت الحق//سید حسن قاضی

استاد عرفاء سید على آقا قاضى در بیانات آیت الله کشمیری

استاد عرفاء سید على آقا قاضى‏ قدس سره

جناب استاد به امر مرحوم شیخ مرتضى طالقانى، خدمت عارف کامل ولىّ بى‏ بدیل سید على آقا قاضى مى ‏رسد، در حالى که ۱۸ سال از عمرش گذشته بود، ایشان در سنین پیرى و تقریباً ۷۹ سالگى بودند و پنج سال از وجود ذى جودش بهره وافى و شافى بردند.
از فرزند مرحوم آقاى قاضى یعنى مرحوم آقا سید مهدى متوفى در قم سؤال کردند: »پدرت به چه علت به آقاى کشمیرى توجه داشت؟ فرمود: به دو علت، یکى به خاطر میل شدید آقاى کشمیرى به طریق عرفان و دیگر به خاطر جدّش آقا سید حسن کشمیرى که مرحوم قاضى خیلى از ایشان تعریف مى ‏کرد«.
استاد مى‏ فرمودند: آقاى قاضى امامت جماعت نداشتند و در خانه یا جاى دیگر تنها نماز مى ‏خواندند و من در نماز به ایشان اقتدا مى ‏کردم، شاگردانش نیز در منزل نماز را با او به جماعت مى ‏خواندند.

نمازش فوق العاده و عالى بود. وقتى در حرم امیرالمؤمنین ‏علیه السلام نماز مى ‏خواند، بسیار متواضعانه بود. به من علاقه زیادى داشت، همانند علاقه پدر به فرزند.
یک بار من در مدرسه جدّمان بودم، آقاى قاضى کسى را به دنبالم فرستاد. یک وقتى به من فرمود: توى سرت نور است.
اما علاقه من به ایشان آن قدر وافر بود که هر همّ و غمى که داشتم وقتى به محضرش حضور پیدا مى‏ کردم آن غم برطرف مى‏ شد.

یک وقت صحبت از خرما شد و من گفتم: من خرماى درى دوست دارم. رفتم منزل، بعد از مدتى کوتاه در خانه را زدند، در را باز کردم، دیدم آقاى قاضى خرماى درى خریده، در جیبش گذاشته و برایم آورده است. آقاى قاضى هشتاد ساله در اثر علاقه به یک جوان ۱۹ ساله‏اى که مى‏ داند بعداً به چه مقاماتى خواهد رسید این طور محبت مى کند.
فرزند آقاى قاضى یعنى آقا سید مهدى به آقاى کشمیرى مى ‏فرمود: هر وقت تو را مى ‏بینم به یاد پدرم مى ‏افتم.
استاد فرمود: بعد از وفاتش مدتى جلوى رویم او را به مکاشفه مى‏ دیدم.

آقاى قاضى روزهاى جمعه منزل روضه داشتند و واعظى مقتل را از روى کتاب مى‏ خواند که مبادا در نسبت به امامان کم و زیاد شود و آقاى قاضى گریه مى‏ کردند.
من روزهاى جمعه به منزل ایشان مى‏رفتم. یک وقت آقاى قاضى فرمودند: دیدم بعد از وفات آیت اللّه سید محمد کاظم یزدى، جدّمان، اسم مراجع تقلید بعد از او را نوشته‏ اند و از جمله آنها آیت اللّه سید ابوالحسن اصفهانى‏ قدس سره بود، لذا به ایشان آینده ‏اش را فرمودند.

گاهى که آیت اللّه اصفهانى (قبل از مرجعیت تامّه) براى روضه به منزل ایشان مى‏ آمد، مى‏ پرسید: کى وقتش مى‏ رسد؟ مى ‏فرمود: به زودى مى ‏رسد، همین طور هم شد!!
مى‏فرمودند: آقاى قاضى معمولاً شب‏ها قبل از خواب مُسَبّحات ستّ یعنى سوره هایى که با سبّح و یسبّح شروع مى ‏شود را مى ‏خواندند.
مرحوم آقاى قاضى با این که داراى عیالات متعدد و فرزندان بسیار بودند، اما از نظر مادى فقیر بودند. حضرت استاد مى‏فرمودند: ایشان فقیر بود و آیت اللّه اصفهانى که سخاوتش زبانزد بود مى‏گفت: هر گاه قصد مى ‏کنم براى آقاى قاضى چیزى بدهم یادم مى‏ رود!

مرحوم آقا سید هاشم رضوى هندى، شاگرد دیگر آقاى قاضى، نقل کرد که آقاى قاضى مى ‏فرمود: برزخ من در دنیا فقر است که دیگر در برزخ مشکلى نخواهم داشت.
راستى چقدر سعه وجودى داشت که با عیالات متعدد و بیش از پانزده فرزند، حتى به اندازه سر سوزنى حاضر نمى ‏شد با آن مقامات، به منزل مراجع برود یا فقر خود را به دیگران یادآورى نماید، آرى این مقام اهل یقین است. (روح وریحان: ص ۲۷ الى ۳۰)

حضرت استاد مى ‏فرمودند: حوزه نجف آن روز داراى جوّى بود که به اهل عرفان با بى‏ اعتنایى نگاه مى ‏کرد.
یکى از مراجع نجف که بسیار مرا قبول داشت، روزى از من پرسید: نزد سید على آقاى قاضى مى‏ روى؟ گفتم: آرى، گفت: او تو را از اجتهاد ساکت مى ‏کند!! چون شیخ على محمد بروجردى استادم،با ملاقات آقاى قاضى به عرفان روى آورد، از اجتهاد (به قول آنان) ساکت شد، لذا آن مرجع به من این چنین گفت!
فرمودند: بعضى از اهل دانش مانند… سنگ جمع کرده و به در خانه آقاى قاضى مى ‏زدند؟! بعضى مى ‏خواستند به منزل ایشان بروند، اول این طرف و آن طرف را نگاه مى‏ کردند که کسى آنها را نبیند، بعد به درون منزل ایشان مى ‏رفتند!

در مدرسه جدّمان یک نفر از اهل دانش به نام… با صداى بلند گفت: بعضى‏ ها پیش صوفى )یعنى آقاى قاضى( مى‏ روند- منظورش من بودم – شکم قاضى را مى ‏درم!
اعل علمى که خدا رحمتش کند، وقتى مرا دید به خانه آقاى قاضى مى ‏روم، سرى تکان داد یعنى تو هم آره؟ به خانه او مى ‏روى؟!
فرمودند: به پدر آیت اللّه بهجت گفتند: پسرت نزد عالم صوفى مى‏ رود. پدرشان نامه‏اى براى ایشان مى‏ نویسد و مى ‏گوید: من راضى نیستم به نزد آن شخص (یعنى آقاى قاضى) بروى و آیت اللّه بهجت به خاطر اطاعت پدر و سؤال از مراجع تقلید آن زمان خود و امر آقاى قاضى دیگر نزد ایشان نرفت. (روح وریحان: ص ۳۰و۳۱)

 کتمان اسرار و بازگو نکردن مقامات و کرامات از واجبات اهل عرفان است، مگر به عده ‏اى خاص الخاص از باب لزوم و قابلیت.
استاد مى‏ فرمودند: چند نفر نزد مرحوم آقاى قاضى مى ‏آمدند، علامه طباطبائى سؤالى کردند، استاد مطالبى فرمودند که بعد از آن دیگر نیامدند!
مى ‏فرمود: مطالبى است که هنوز به شما نگفته ‏ام تا چه رسد به آنان.
مرحوم آیت الله شیخ محمد تقى آملى به آقاى قاضى عرض کرد: شما علم ضمیر دارید؟ از چه راهى پیدا کرده ‏اید؟ به ما بیاموزید.
فرمود: این از اثرات بین الطلوعین وادى السلام است.
مى‏ فرمودند: آقاى قاضى معمولاً بین الطلوعین به وادى السلام مى ‏رفتند چرا که روایت دارد که مردگان در این ساعت »یَسمع و یَرى و یُخبر« مى‏ شنوند و مى‏ بینند و خبر مى ‏دهند.
آقاى قاضى پسر خردسالى به نام سید باقر داشتند که به خاطر برق گرفتگى وفات یافت، و مادرش گریه مى‏ کرد، ایشان مى ‏فرمود: روح بچه‏ ام الآن پیش من است ولى مادرش گریه مى ‏کند (نمى ‏توانست این قضیه را درک کند).
آقاى قاضى رفیقش خدا بود و همیشه سفارش به مراقبه مى‏کردند. اگر با افرادى همانند آیت الله سید جمال گلپایگانى ملاقاتى داشتند، از باب آشنایى بود نه از باب رفاقت سلوکى. او خدایى و ملکوتى بود و اهل زمین نبود. او تمام مکاشفه بود، سجده‏ هاى طولانى داشت و در حق فانى بود، دستورالعمل‏ هایش در معرفت نفس و معرفت ربّ بسیار بود. توسل به ساحت مقدس امام زمان را سفارش مى ‏کرد.
حضرت استاد مى‏فرمودند: اواخر عمر، آقاى قاضى وقتى آب را مى‏دیدند به یاد ابى عبداللّه‏ علیه السلام گریه مى‏ کردند و آماده براى رفتن بودند و اشاره به روح خود مى‏ کرد و مى ‏فرمود: دارد مى‏ رود!!

روز آخر عمر آقاى قاضى یک نفر که سال‏ها با ایشان آشنا بود ولى مقام ایشان را نمى ‏شناخت، براى عیادت آمده بود، آقا فرمود: نزدیک است راحه الحلقوم شوم. آن شخص خیال کرده بود آقا شیرینى راحه الحلقوم مى ‏خواهد، از خانه بیرون رفت و آن را خرید به منزل آقاى قاضى آورد، دید ایشان وفات کرده. تازه متوجه شد که منظور ایشان خارج شدن روح از حلقوم و بدن بوده نه شیرینى!!

وفات ایشان در روز چهارشنبه ۴ جمادى الثانى سال ۱۳۶۶ در سن ۸۴ سالگى اتفاق افتاد.
فرمودند: موقع غسل جنازه شریفش، لبانش باز و صورتش متبسّم بود.
جنازه را آقا سید محمد طالقانى داماد شیخ محمد تقى آملى غسل دادند که بعداً خودش در مدینه وفات کرد.
مى‏ فرمودند: رسم چنین بود که هر گاه اهل عالمى وفات مى‏ یافت، بازار سر راه تشییع کنندگان را مى ‏بستند. از آن جایى که اکثر نجف به خاطر اجدادم مرا مى‏ شناختند، گفتم دکان‏ها را ببندید. بعد عده‏ اى از اهل دانش به من گفتند: براى صوفى دستور تعطیل بازار را مى‏ دهى؟!!
مجالس فاتحه به خاطر جوّ نجف نسبت به عرفا زیاد گرفته نشد، از طرف بعضى مراجع و شاگردان و خانواده مجلس گرفته شد.
دکان‏دارى مى ‏گفت: آقاى قاضى دکانم مى ‏آمد و گاهى مى ‏نشست، اما نمى‏ دانستم ایشان ملّا و بزرگ است!!
فرمود: بعد از وفاتش خواستم بفهمم مقام قاضى چقدر است، در رؤیا دیدم از قبر آقاى قاضى تا به آسمان نور کشیده شده است، فهمیدم خیلى مقام والا دارد.
جنازه شریفش را در وادى السلام دفن کردند و وفاتش بسیار برایم ناگوار و سنگین بود. (روح وریحان: ص ۳۱ الى ۳۴)

همان طور که قبلاً متذکر شدیم، استاد از نوجوانى با جذبه‏اى که در جانشان متجلّى بود، دنبال بزرگان و اولیاى الهى بود. در سن جوانى به سال ۱۳۶۱ (ه. ق) با استاد عرفاى متأخّر سید العرفاء الواصلین سید على آقا قاضى‏قدس سره آشنا و جذب این ایشان مى ‏شوند و حضرتش این جوان با همت را مى‏ پذیرند.
آقاى قاضى روزهاى جمعه منزلش مجلس روضه داشتند و من به منزل ایشان مى‏رفتم و در نماز به ایشان اقتدا مى‏کردم. با این که آقاى قاضى امامت و هیچ نوع ریاستى را قبول نکردند، و فقط شاگردان خاصّ در منزل به او اقتدا مى‏ کردند؛ نمازش فوق العاده بود. وقتى در حرم امیرالمؤمنین‏ علیه السلام نماز مى‏ خواند بسیار متواضعانه مى‏ خواند. او خدایى و ملکوتى بود و اهل زمین نبود. آقاى قاضى به من فرمود: «توى سرت نور است».
او تمام مکاشفه بود با داشتن عیالات زیاد خم به ابرو نمى‏ آورد. علمیّتش کافى و به اخبار احاطه کامل داشت و جنبه یادداشت اخبارش غالب بود.
سجده‏هاى طولانى داشت، روزى به منزل آقاى قاضى رفتم، در سجده بود، چون خیلى طول کشید از منزل خارج شدم (تا مزاحمتى نباشد) او کسى بود که در حق فانى بود.
دستورالعمل‏هاى آقاى قاضى در معرفت نفس و معرفت رب بسیار بود. سفارش اکید به مراقبه مى‏ کردند و به ذکر یونسیه در سجده و به تسبیحات اربعه بعد از هر نماز امر مى‏ کردند و خواندن سوره »اناانزلناه« را در شب جمعه ۱۰۰ بار و عصر جمعه ۱۰۰ بار وصیت مى‏ کردند.

آقاى قاضى به من فرمودند: مسجد سهله (رسم آن است که شب‏هاى چهارشنبه و جمعه مى‏روند)، روز جمعه رفتنش بهتر است.
روزى عرض کردم براى نورانیت و روشنایى قلب چیزى بفرمایید. فرمودند: بعد از نماز عصر ۷۰ مرتبه استغفار خوب است.
خواندن زیارت ششم امیرالمؤمنین ‏علیه السلام را بسیار مفید و عظیم الشأن توصیف مى‏ کردند و خودش شب‏ها قبل از خواب مسبّحات قرآنى را مى‏ خواندند.
زیارت «سلام على آل یاسین»پ به اضافه «المستغاث بک یابن الحسن» ۷۸۶ مرتبه، در توسل به ساحت مقدس امام زمان )عج( را سفارش مى‏ کردند.
ایشان شاگردانى ممتاز تربیت کردند، لکن خودشان مى ‏فرمودند: سید احمد کشمیرى سوخته است.
وقتى آقاى قاضى را در مکاشفه (یا خواب) دیدند بعد از وفات آیت اللّه سید محمد کاظم یزدى جدّمان اسم مراجع تقلید را نوشتند از جمله اسم آیت اللّه سید ابوالحسن اصفهانى هم نوشته شد. به آقاى اصفهانى این نکته را متذکر مى‏ شوند.
محرّر این سطور گوید: حضرت استادقدس سره مطالبى دیگر هم درباره این فرزانه قرن گفتند که به خاطر اختصار و عدم مصلحت در انتشار آن به همین مقدار اکتفا مى‏ کنیم. چیزى که نوعاً از بیانات و احساسات استاد نسبت به آقاى قاضى شنیده مى‏شد، غیر از جنبه علمیّت و عرفان و فقر مادى، مظلومیت ایشان را که در میان اهل علم بود، آن را بازگو مى‏ کردند.
البته حضرت استاد خیلى از بندگان صالح و اولیاى الهى و اهل معرفت را درک کردند و از آن‏ها صحبت کردند و بهره ‏هایى هم بردند که در این مختصر نمى ‏شود همه را به رشته تحریر درآورد… (آفتاب خوبان: ص ۳۰ الى ۳۶)

 تماس با روح آقاى قاضى

 مرحوم آیه اللّه کشمیرى با شنیدن نام آیت اللّه قاضى گل چهره‏ شان مى ‏شکفت و نقطه دگرگونى و انقلاب خود را رسیدن به محضر ایشان مى‏ دانست. (میناگردل: ص ۱۲۱)

نماز آقاى قاضى

استاد مى‏ فرمود: «من نماز آقاى قاضى را دیدم خیلى عالى بود. عارف بالله آقا سید هاشم رضوى هندى شاگرد عالم ربانى سید على آقا قاضى برایم گفت: مرحوم آقاى قاضى به نماز علاقه وافرى داشت و در نماز گاهى از شدت توجه عرق مى‏کرد و مى‏فرمود: اگر خدا در قیامت بفرماید چه عملى را (از عبادت دنیوى) دوست دارى در این جا انجام دهى مى ‏گویم نماز».
حضرت استاد به سالکین نماز با حضور را دستور مى ‏فرمود و براى شاهد از نماز آقاى قاضى تعریف مى ‏کرد. (مژده دلدار: ص ۷۴)

 اخلاق عجیب

جناب استاد مى‏فرمود: قاضى تمام فعلیت بود. تواضعش بى‏ حد بود، کفش هایم را (وقتى به منزلش مى‏رفتم، به خاطر احترام به سادات) جفت مى ‏کرد. مى‏گفتم: آقا این کار را نکن. اللّه اکبر اخلاق عجیبى داشت. (میناگردل: ص ۱۱۹)

 شاگرد رسمى نبودم

از ایشان پرسیدم شما شاگرد (رسمى و هر روزه) آقاى قاضى بودید؟ گفت: نه، اگر درس آقاى قاضى مى‏رفتم پدرم با من دعوا مى‏کرد. یک شُبهه براى پدرم شده بود و با آقاى قاضى میانه خوبى نداشت. (میناگردل: ص ۱۰۴)

 قاضى

 مرحوم قاضى دائم بالا بود و همیشه متوجه بود. نفوس متعدد، گرفتاریهاى متعدد و اشتغال‏هاى گوناگون نمى ‏توانستند او را از اوج پایین بیاورند. (میناگردل: ص ۶۱)

ما کجا و ایشان کجا

آقاى کشمیرى فرمودند: ما کجا و ایشان (آقاى قاضى) کجا. (میناگردل: ص ۱۰۷)

به آقاى قاضى علاقه عجیبى داشتند و هر روز سر قبر ایشان مى ‏رفتند. (میناگردل: ص ۲۸)

آقا شیخ مرتضى طالقانى در نزد شما به مقام معنوى آقاى قاضى رسیده بود؟
ج: او قوى بود و ضمیر را مى‏ خواند ولى به مقام آقاى قاضى نرسیده بود.

آقاى قاضى داراى چه خصوصیاتى بود؟

ج: توکّلش بر خدا قوى بود، منزوى از خلق و سجده یونسیه را انجام مى ‏داد و به فناء فى اللّه رسیده بود.

وصیت خاص مرحوم آقاى قاضى به فرزندش مرحوم سید مهدى که با شما بسیار صمیمى بود، چه بود؟
ج: دو چیز بود: اول این که هر روز خودت را بر امیرالمؤمنین‏علیه السلام عرضه بدار، دوم این که هیچ گاه درب خانه اهل دانش که مردم مراجعه مى‏کنند (به قصد دنیا و پول) رفت و آمد مکن. (آفتاب خوبان: ص ۹۴)

 از شاگردان سید على آقا قاضى کدام قوى‏ تر بودند؟
ج: سید احمد کشمیرى قوى و سوخته دل بود.

سبب آشنایى شما با آقاى قاضى چه کسى شد؟
ج: شیخ مرتضى طالقانى به من فرمود: نزد ایشان بروم.

چند سال آقاى قاضى را درک کردید؟
ج: قریب پنج سال. (آفتاب خوبان: ص ۹۳)

گویند مرحوم سید على آقا قاضى را در مشهد ایران دیدند. وقتى در نجف به او گفتند، انکار مى‏کرد نظر شما چیست؟
ج: بعید نیست ایشان طىّ الارض داشته و گاهى هم ملکى به صورت همان شخص در آید و زیارت کند. (آفتاب خوبان :ص ۹۳ و ۹۴)

در فقدان و وفات چه کسى خیلى متأثر شدید؟
ج: در وفات سید على آقا قاضى و پدرم. (آفتاب خوبان: ص ۸۱)

 در مهرماه ۱۳۷۰ از جناب استاد درباره مرحوم آیه الله سید جمال گلپایگانى سؤال شد که آیا ایشان در طول و یا عرض مقامات مرحوم سید على آقا قاضى بودند؟ در جواب فرمودند: تفاوت بسیار است، آقاى قاضى کجا و ایشان کجا… (صحبت جانان: ص ۱۴۸)

 عرض کردم: حضرت عالى در نجف اشرف با مرحوم آقاى حاج سید جواد قاضى طباطبائى (برادر سید على آقا قاضى) هم ارتباطى داشتید؟ فرمود: نه.
عرض کردم با سید على آقا قاضى چطور؟ با گفتن این جمله، چهره ایشان باز شد و فرمود: هر روز پیش هم بودیم. همیشه، اگر یک روز نمى‏رفتم، مى ‏فرستاد دنبالم که چرا نیامدى؟ (صحبت جانان: ص ۱۸۵)

چند سال محضر مرحوم آقاى قاضى را درک کردید؟
ج: پنج سال (۱۳۶۱-۱۳۶۶). (صحبت جانان: ص ۱۹۱)

 مهمترین خصوصیات مرحوم آقاى قاضى چه بود؟
ج: صبر و توکّل. (صحبت جانان: ص ۱۹۱)

از سفارشات مرحوم آقاى قاضى اگر یادتان هست بیان بفرمائید؟
ج: سجده یونسیه حداقل ۴۰۰ بار در سجده در سحر بهتر است و قرآن خواندن. (صحبت جانان: ص ۱۹۱)

 سید على آقا قاضى آیا به دروس عنایت داشتند؟
ج: نه، عنایتى نداشتند (چون سیره ایشان بر تهذیب نفس بود، نه حفظ الفاظ و عبارات و کلمات…) (صحبت جانان: ص ۲۰۶)

درباره مردن پسر سید على آقا قاضى، ایشان چه فرمودند؟
ج: آقا قاضى پسرى داشتند (به نام سید باقر که در کودکى برق او را گرفت) وفات کرد مادر و زنهاى توى خانه خیلى گریه مى‏کردند.
ایشان فرمودند: پسرم الآن پیش من بود، اینها بى خود گریه مى ‏کنند.

آقاى قاضى چى را مى ‏دیده؟
ج: قالب مثالى پسر (یعنى روح او) را مى ‏دیده است. (صحبت جانان: ص ۲۰۶)

 چند سال خدمت مرحوم سید على آقا قاضى بودید؟
 ج: چهار، پنج سال.

آقاى قاضى را چطور دیدید؟
ج: ایشان انسان ملکوتى و الهى و فانى فى اللّه بود، شخص بزرگى بود.

آیا دستور ذکرى از ایشان گرفتید؟
ج: ذکر یونسیه به عدد ۴۰۰ مرتبه را در سجده و ذکر یا حىّ یا قیّوم را به من دادند. (صحبت جانان: ص ۲۰۴)

 سید على آقا قاضى با چه عملى به این مقام رسید؟
 ج: روزه زیاد مى ‏گرفت، ذکر یونسیه را ترک نمى‏ کرد. منزوى از خلق بود و از مردم دورى مى‏ کرد. توکّل او بر خدا قوى بود.

از شاگردان سید على آقا قاضى بگویید؟
ج: آیه اللّه بهجت؛ شیخ على محمد بروجردى که خیلى مبرّز بودند؛ آقا سید احمد کشمیرى شخص بزرگى بود و او قاضى ثانى (قاضى دوم) بود و شبها نمى‏ خوابید. (صحبت جانان: ص ۲۰۵)

قضیه آن بازارى که زندگیش با نظر آقاى قاضى برگشت را بفرمایید؟
ج: یک بازارى که چندى قبل در تهران بود خودش مى‏گفت: وقتى در نجف پول به من دادند که به علماء مستحق بدهم، اسم آقاى قاضى را هم بردند. من به دیگران دادم و به ایشان (به خاطر اتهام به تصوف) پرهیز کردم. یک وقت دیگر آقاى قاضى را دیدم که یک نگاه به آسمان کرد و یک نگاه به من، از آن به بعد زندگیم برگشت و وضع مادّیم خراب شد. (روح وریحان: ص ۱۳۹)

مرحوم آقاى قاضى هم ملّا بود و قدرت معنوى داشتند، آیا اهل علم به فضل این دو جهت اعتراف داشتند؟
ج: بعضى اهل دانش بچه‏هایشان مریض مى‏شدند نزد آقاى قاضى مى‏ آمدند تا براى شفاء چیزى بدهد. وقتى مریضشان خوب مى‏شد پشت سرش حرف‏هاى نامربوط مى ‏گفتند. (روح وریحان: ص ۱۳۲)

یک استقبال عمومى شده بین طلبه‏ ها از آقاى قاضى؟
ج: بله جا دارد.

اگر چیزى از ایشان یادتان مانده بفرمائید. قابل استفاده است از کرامات ایشان، از حالات ایشان؟
ج: ایشان یک شخص ملکوتى بود. همه‏ اش فانى فى اللّه بود. میان مردم نبود یک عرب عبادوز که آقاى قاضى پیشش (دکانش) مى ‏نشست، روزى که آقاى قاضى فوت کرد، دید عمارى (هودج، تابوت) آوردند و دستگاهى و شلوغ شد و.. گفت: این که در دکانم مى ‏نشست، این سید، من نمى‏ دانستم او آدم ملّایى است! (این جا استاد خنده ملیحى کردند).

یعنى ایشان خودش را نشان نمى ‏داد؟
ج: نمى ‏داد، نه. (پسرم اینجاست، زن‏ها بى‏ خود گریه مى ‏کنند.

یعنى روحش (فرزند) آن جا بود؟
ج: قالب مثالى ‏اش (را مى‏ دید). ( مژده دلدار: ص ۹۹)

یک جریانى هم یک بار فرمودید که رفتم از ایشان کیمیا خواستم، ذکرى به شما داده بود؟
ج: گفتم: یک ذکرى براى رزق و روزى بدهید به ما، فرمودند: بگو «اللّهم اغننى بحلالک عن حرامک و بفضلک عمّن سواک» زیاد بگو، راستى هم اثر دارد. (مژ: ص ۹۵)

سبک مرحوم قاضى را رفقا مى‏ خواهند بدانند که ایشان با چه عملى به این مرحله از معرفت رسید؟
ج: سجده‏هاى عدیده‏اى (بسیار) داشت، روزه زیاد مى‏ گرفت، سجده یونسیه را ترک نمى ‏کرد. منزوى بود از خلق. دورى کرد از مردم، توکلش بر خدا قوى بود خیلى، خیلى قوى بود.

کسى به عنوان شاگرد ایشان آن جا مشهور بود آن زمان؟
ج: آقا شیخ محمد على بروجردى از شاگردان مبرزّش بود. آقا شیخ بهجت. ( مژده دلدار: ص ۹۶)

قاضى شاگرد کى بوده؟
ج: نمى‏دانم، شاگرد پدرش (سید حسین) بود.
(توضیح: کسالت استاد و مصاحبه طولانى، خستگى را سبب شد که بفرماید: نمى‏ دانم!!)

پدرش هم فوق العاده بوده؟
ج: بله و خودش را هم پیش پدرش دفن کردند. ( مژده دلدار: ص ۱۰۲)

× غیر از شیخ مرتضى طالقانى در سیر و سلوک استادى داشتید؟
ج: مرحوم آقا سید على قاضى.

با ایشان چند سال بودید؟
ج: چهار، پنج سال.

ایشان را چه طور دیدید؟
ج: انسانى ملکوتى و الهى است، بله، فانى فى اللّه بود، شخص بزرگى بود. ( مژده دلدار: ص ۹۳)

دستورى هم به شما مى ‏دادند؟
ج: بله، ذکر یونسیه را او داد به من، در سجده ۴۰۰ مرتبه و ذکر یا حىّ یا قیّوم چهل مرتبه ایشان فرمودند.
توضیح آن که «ذکر یونسیه» و «یاحىّ یا قیّوم» را آقاى قاضى به ایشان فرمود، اما در ارتباط با چهل مرتبه ظاهراً ربطش به یونسیه است نه حىّ و قیّوم، چرا که بعضى اساتید براى برآورده شدن قضاء حوائج، چهل مرتبه ذکر یونسیه را بعد از هر نماز دستور مى ‏فرمودند و یا بگویم منظور استاد از چهل، چهل هزار یا حىّ یا قیّوم است که در فرمایشات ایشان بسیار به کار برده مى ‏شد. ( مژده دلدار: ص ۹۳و۹۴)

مرحوم قاضى را کجا خدمتشان مى ‏رسیدید؟
ج: مى‏ رفتم خانه ‏اش. ایشان بیرون نمى ‏آمد. روز جمعه مى ‏رفت حرم، بقیه همه‏ اش در خانه بود.
توضیح: ظاهراً منظور استاد آن بود که آقاى قاضى اواخر عمر که مریض شدند و به وفات ایشان انجامید، نمى‏ توانستند بیرون بیایند.

چه صفتى در صفات قاضى ممتاز بود، ممتاز به نظر مى ‏رسید؟
ج: توحیدش! موحّد بود! خیلى هم فقیر بود.

از جهت مادى؟
ج: بله، خیلى در فشار بود.

چند تا زن داشتند؟
ج: چهار تا.
توضیح: همسر اول آقاى قاضى از وابستگان ایشان بود. پس از وفات وى، آقاى قاضى سه همسر گرفت که به قول یکى از فرزندان آقاى قاضى، مادرمان توى چشمش گل داشت که دلیل بر عدم جمال بود….

کثرت عیال مانع (سلوک) نمى‏شد؟
ج: از بس که قوى بود، مانع نمى ‏شد. همه ‏اش فعلیت بود. زیاد متواضع بود. زیاد، بى ‏حد. کفش‏هایم را جفت مى‏ کرد. مى‏ گفتم: آقا جان نکن این کار را. الله اکبر! بله، خیلى اخلاق عجیبى داشت. ( مژده دلدار: ص ۱۰۰ و ۱۰۱)

هر عارفى یک نقطه دگرگونى داشته است، شما چطور شد منقلب شدید؟!
ج: رسیدن به محضر سید على آقا قاضى‏ علیه ا السلام. (صحبت جانان: ص ۱۹۰)

زندگینامه آیت الله سید علی قاضی طباطبائی(متوفی۱۳۲۵ش)( دانشنامه جهان اسلام )

آیت الله آقا سید علی قاضی

 

سید علی، از عرفا و علما و استادان اخلاق حوزۀ نجف در قرن چهاردهم. وی در ۱۳ ذیحجۀ۱۲۸۲ یا در ۱۲۸۵ در تبریز به دنیا آمد(آقا بزرگ طهرانی،ج۱ قسم ۴،ص۱۵۶۵؛ روحانی نژاد،ص۲۶).

خاندان وی از سادات طباطبائی و مشهور به فضل و تقوا و اغلب در کسوت روحانیت بودند بودند و نسبشان به ابراهیم طباطبا، نوادۀ امام حسن مجتبی(علیه‌السلام)، می‌رسید (حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ ب، ص ۳۲-۳۴، یادنامۀ عارف کبیر ، ص ۶). پدرش، سید حسین قاضی (متوفی ۱۳۱۴)، از شاگردان میرزای شیرازی در سامرا بود که سپس به تبریز بازگشت و به تهذیب نفس پرداخت. وی علاوه بر تفسیر مختصری بر قرآن، تفسیری بر سورۀ فاتحه و تفسیری ناتمام بر سورۀ انعام نوشته بود. پدر مادر سیدعلی، میرزا محسن قاضی تبریزی (متوفی ۱۳۰۶)، نیز از عالمان و عابدان بود و با ملا هادی سبزواری مصاحبت داشت (آقابزرگ طهرانی، ج ۱، قسم۲، ص ۵۲۹؛ معلم حبیب¬آبادی، ج ۳، ص ۱۰۳۰؛ همو، ج ۵، ۱۴۷۴).

 

 

اساتید

قاضی طباطبائی مبادی علوم دینی و ادبی را در زادگاهش آموخت (غروی، ج ۲، ص ۲۷۲). نزد پدرش تفسیر کشاف را خواند. علاوه بر پدرش، استادان دیگر وی موسی تبریزی( مؤلف حاشیۀ رسائل شیخ انصاری) و محمدعلی قراچه داغی( مؤلف حاشیه ای بر شرح لمعه) بودند. او ادبیات فارسی و عربی را نیز از شاعر نامی، محمدتقی نیر* تبریزی، مشهور به حجت الاسلام، فرا گرفت (آقابزرگ طهرانی، ،ج۱، قسم ۴، ص۱۵۶۵ ؛ روحانی نژاد، ص ۲۹ ، ۴۵) و مدتی نیز، به توصیۀ پدرش، برای تهذیب نفس نزد امام قلی نخجوانی شاگردی کرد(حسن زاده، ص۱۵۹، ۱۷۱-۱۷۲).

 

 

استادان در نجف

سپس در ۱۳۰۸، برای کسب علم به نجف هجرت نمود (محمد حسن قاضی ، صفحات من تاریخ الاعلام ، ج ۱، ص ۱۸؛ روحانی نژاد، ص ۲۷؛ قس آقابزرگ طهرانی، همانجا: سال۱۳۱۳) و در آنجا نزد

محمد فاضل شربیانی،

محمدحسن مامقانی،

شیخ الشریعۀ اصفهانی،

آخوند خراسانی و

حسین خلیلی، فقه و اصول و حدیث و تفسیر و دیگر علوم را فرا گرفت و از این جمع، حسین خلیلی، استاد اخلاق وی نیز بود (آقابزرگ طهرانی، ج۱، قسم ۴، ص۱۵۶۵-۱۵۶۶).

 

 

استادان اخلاق

همچنین برای تهذیب نفس چندین سال نزد

سید احمد کربلایی و

محمد بهاری* ، دو تن از مبرزترین شاگردان حسین قلی همدانی، شاگردی کرد (معلم حبیب¬آبادی، ج ۷، ص ۲۶۹۵-۲۶۹۶؛قاضی ،۱۳۸۵ش، مقدمه، ص ۱۰).

به همین سبب، محمدحسین طباطبائی گفته است سید علی قاضی به هیچ یک از سلسله های صوفیه مرتبط نیست، بلکه طریقۀ عرفانی وی همان طریقۀ حسین قلی همدانی* و استادش سید علی شوشتری* است که از آنان نیز به عارفی ناشناس به نام جولا منتهی می شود (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۶، ص ۱۴۶- ۱۴۹).

اما فرزندش، سید محمدحسن قاضی، پدر را بر شیوۀ سلوکی شاگردان حسین قلی همدانی نمی‌داند و از نظر او، قاضی به مسلک پدرش، سید حسین، بود. سید حسین در مکتب تربیتی امام قلی نخجوانی و امام قلی در مکتب سید محمد قریشی قزوینی و او از محراب گیلانی اصفهانی و او از محمد بیدآبادی و او از سید قطب الدین محمد نیریزی*، از مشایخ ذهبیه، تعلیم یافته‌بود (صدوقی سها، ص ۲۲۵).

اما از خود وی نقل شده که ارتباطش را با این سلسله رد کرده و طریقت خود را طریقت علما و فقها ذکر کرده است (عطش، ص ۳۳۲). به نظر حسینی طهرانی (۱۴۲۸، ص ۲۰)، از شاگردان علامه طباطبائی، نیز قاضی ابتدا در طریقت پدرش بود، اما پس از وفات پدرش، شاگردی سید احمد کربلایی را اختیار کرد و در طریقت حسین قلی همدانی قرار گرفت ( نیز رجوع کنید به غفاری، ص ۸۸-۸۹).

قاضی همچنین ده سال ملازم و مصاحب سید مرتضی کشمیری بود، اما در زمینۀ اخلاق و عرفان شاگرد وی به شمار نمی آید(رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۲۹، ۳۲۴؛ غفاری، ص ۸۸-۹۰)، زیرا کشمیری به شدت با ابن عربی و آثارش مخالف بود و دیدگاه قاضی با او تفاوت بسیار داشت (رجوع کنید به یادنامۀ عارف کبیر، ص۸-۹)

هرچند شهرت قاضی بیشتر به عرفان و اخلاق است، اما در حدیث و فقه و تفسیر نیز تبحر داشت (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۲۴، ۲۷). قاضی، به رغم اجتهاد، در درس خارج فقه سید محمدکاظم یزدی و سید محمد اصفهانی و دیگر علمای نجف نیز شرکت می¬کرد و از وی نقل شده است که در هفت دوره درس خارج کتاب طهاره شیخ مرتضی انصاری شرکت کرده بود (حسینی همدانی، ص ۴۶). وی آرای فقهی خاصی هم داشت، از جمله مانند فقیهان اهل سنت وقت شرعی مغرب را استتار قرص خورشید می¬دانست (حسینی طهرانی، همانجا؛ همو، ۱۴۲۸، ص ۲۳۰).

آقابزرگ طهرانی که سالها با قاضی دوستی و مراوده داشته، وی را با صفاتی چون استقامت، کرامت و شرافت ستوده است (ج۱، قسم ۴، ص ۱۵۶۶). قاضی استقامت در طلب خداوند را عامل درک اسم اعظم و لایق اسرار ربوبی شدن می دانست (رجوع کنید به قاضی،۱۳۸۵ش، مقدمه، ص ۱۱-۱۲). وی، در عین فقر و ساده‌زیستی، با ریاضتهای سخت و غیر شرعی مخالف بود و اعتقاد داشت که سالک باید به جسم هم رسیدگی کند، زیرا جسم مرکب روح است، ازاین¬رو به وضع ظاهری خود اهمیت می‌داد و معمولاً عطر می¬زد و لباس سفید و تمیز می¬پوشید و به حسن‌خلق و نیکوکاری سفارش می‌کرد (حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۹۹؛ یادنامۀ عارف کبیر، ص۱۰ ؛ نیز رجوع کنید به غفاری، ص ۱۶۳- ۱۶۵).

میرزا مهدی اصفهانی (متوفی ۱۳۲۵ش)، از علمای مشهد، به  رغم شدت تشرع قاضی و عدم انتسابش به سلسله های صوفیه، به‌شدت با وی مخالفت می‌کرد. سید عبدالغفار مازندرانی، یکی از زهاد معروف نجف، نیز از مخالفان قاضی بود. این مخالفتها سبب بی حرمتی برخی از مردم به وی شده بود، چنان‌که سجاده از زیر پایش کشیدند و همچنین او را تهدید به قتل کردند. ظاهراً علاقۀ وی به ابن عربی و مولوی و دل‌بستگی و مراودۀ یکی از صوفیان نجف(بهار‌علیشاه) با قاضی، موجب بروز این مخالفتها و وارد کردن اتهام تصوف به قاضی شده بود (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۷، ص ۴۲-۴۳، ۱۲۶؛ عطش، ص۲۱؛ یادنامۀ عارف کبیر، ص ۱۱؛ نیز رجوع کنید به صلح کل، مصاحبه با محمود قوچانی ،ص۱۹۴-۱۹۵).

سید علی تا آخر عمر در نجف سکونت گزید و جز برای زیارت عتبات متبرکۀ کربلا و کاظمین و سامرا، از نجف خارج نشد. یک بار هم در حدود ۱۳۳۰ ق /۱۲۹۱ش برای زیارت به مشهد رفت و در بازگشت، مدت کوتاهی در جوار حضرت عبدالعظیم علیه السلام اقامت کرد (رجوع کنید به محمد حسن قاضی طباطبائی، صفحات من تاریخ الاعلام، ج۱، ص۷۹).

او در نجف، در عرفان و اخلاق و تهذیب نفس، شاگردان متعدد و نام¬آوری پرورش داد (آقابزرگ طهرانی، ج۱، قسم ۴، همانجا؛ امینی، ج ۳، ص ۹۶۶). معمولاً جلسات درس وی خصوصی و محرمانه برگزار می شد(حسینی همدانی، ص ۴۸؛ صدوقی سها، همانجا). او در مدرسۀ هندی حجره ای داشت و شاگردانش در این حجره نزد او می آمدند (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۳۱۸-۳۱۹؛ روحانی نژاد، ص ۱۵۰).

 

 

شاگردان

بسیاری از علما و فقها و مراجع تقلید از شاگردان مکتب اخلاقی قاضی بوده اند.برخی از مهمترین ‌ شاگردان او عبارت بوده اند از:

سید محمدحسین طباطبائی* که خود از بستگان استاد بود و ابتدا به قاضی شهرت داشت و، به احترام استادش، ترجیح داد که به طباطبائی مشهور شود (حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۱۳، پانویس ۱، ص ۳۵) و

برادرش سید محمدحسن الهی؛

عباس هاتف قوچانی (قاضی طباطبائی،۱۳۸۵ش، مقدمۀ سید محمد حسن قاضی، ص ۷؛ روحانی نژاد، ص۵۶)، که سیزده سال نزد قاضی شاگردی کرد (حسینی طهرانی، ۱۴۲۷، ص ۱۰۱)؛

سید هاشم حداد* موسوی، که ۲۸ سال شاگرد قاضی بود و استادش دربارۀ وی گفته او توحید را چنان چشیده و مس و لمس نموده که محال است چیزی بتواند در آن خللی وارد سازد (حسینی طهرانی، ۱۴۲۷، ص ۱۲-۱۳، ۱۰۱؛ نیز رجوع کنید به حداد،سید هاشم موسوی*)؛

سید حسن اصفهانی مسقطی، که در نجف شفا و اسفار درس می داد و به حکم سید ابوالحسن اصفهانی، مرجع وقت شیعیان، و توصیۀ استادش قاضی، به ناچار از نجف به مسقط هجرت کرد (حسینی طهرانی، ۱۴۲۳الف، ج ۳، ص ۲۸۵؛ همو، ۱۴۲۷، ص ۱۰۲- ۱۰۳)؛

سید ابوالقاسم خویی*، که از وی دستورالعملی گرفت و پس از چهل روز، مکاشفه ای برایش حاصل شد و آیندۀ خود را شامل تدریس و به مرجعیت رسیدن مشاهده کرد (فاطمی نیا، ج ۲، ص ۱۹۶ – ۱۹۷)؛

علی اکبر مرندی، که شانزده سال نزد قاضی شاگردی کرد (روحانی نژاد، ص ۸۰)؛ محمد تقی بهجت فومنی (رجوع کنید به رخشاد، ج ۱، ص ۱۸۸)؛

سید محمد حسینی همدانی (ص ۴۴)، که بخشهایی از جامع السعادات محمد مهدی نراقی* را نزد قاضی خواند؛

علی محمد بروجردی، که دروس قاضی را تقریر می کرد(حسینی همدانی، ص ۴۵-۴۶؛ حسن زاده، ص۱۵۶)،

مرتضی انصاری لاهیجی (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۵، ج ۱۴، ص ۲۸۰، پانویس ۱)؛

سید حسن کشمیری (حسینی طهرانی،۱۴۲۳الف، ج ۲، ص ۲۸۲)؛

سید احمد کشمیری (حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۲۸)؛

مرتضی مدرس گیلانی؛

مرتضی مدرس چهاردهی؛

سیدحسین بادکوبه ای(صدوقی سها، ص ۲۹۳، ۳۵۴، ۳۹۲)؛

سید عبدالکریم کشمیری؛

سید عباس کاشانی؛

محمد تقی آملی؛ و

میرزا ابراهیم سیستانی (روحانی نژاد، ص۵۶).

سید احمد فهری زنجانی نیز یکی از آخرین کسانی است که محضر قاضی را درک کرد (حسینی طهرانی ، ۱۴۲۷، ص ۱۴۲، پانویس ۱؛ برای دیگر شاگردان وی رجوع کنید به روحانی نژاد، همانجا).

سید مرتضی فیروزآبادی، مؤلف فضائل الخمسه من الصحاح السته، نیز در همسایگی قاضی منزل داشت و در درسهای اخلاق و عرفان وی شرکت می‌کرد و محرم اسرار استاد بود (فیروزآبادی، مقدمۀ سید محمد فیروزآبادی، ص ۷- ۸).

 

 

رحلت

قاضی در سالهای آخر عمر به بیماری استسقا مبتلا شد و در ۶ ربیع الاول ۱۳۶۶/۹ بهمن ۱۳۲۵ش درگذشت و سید جمال گلپایگانی بر وی نماز خواند و در وادی السلام، نزدیک مقام صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه در کنار پدرش به خاک سپرده شد. محمد سماوی مادّه تاریخ وفات وی را «قضی علی العلم بالاعمال» استخراج کرده‌است (آقابزرگ طهرانی، ج۱، قسم ۴، همانجا؛ یادنامۀ عارف کبیر، ص ۱۴- ۱۵؛ قس معلم حبیب¬آبادی، ج ۷، ص ۲۶۹۶، که روز وفات را ۴ ربیع الاول نوشته است).

از قاضی کرامات بسیاری نقل کرده‌اند، مانند طی‌الارض، میراندن مار با استفاده از نام المُمیت خداوند (رجوع کنید به حسینی طهرانی ۱۴۰۲، ج ۱، ص ۲۳۱-۲۳۵؛ همو ، ۱۴۲۳ب، ص ۳۷۰-۳۷۱ )، زنده شدن مرده به دعای وی، خبر دادن از احوال و افکارو حالات و افعال اشخاص، خبر دادن از آینده از جمله خبر دادن از مرجعیت سید ابوالحسن اصفهانی و پیش¬گویی زمان مرگ خود، و ساطع شدن نور از وی در حال نماز (فاطمی¬نیا، ج ۳، ص ۹۸- ۹۹، ۱۱۲- ۱۱۴؛ روحانی نژاد، ص ۱۴۸، ۱۵۰-۱۵۳). از ابوالقاسم خوئی نیز نقل شده که حوادث مافوق طبیعی در مرگ سید علی قاضی رخ داده است(موسوی، ص ۶۰) و همچنین گفته شده که کراماتی نیز از قبر وی به ظهور رسیده است (رجوع کنید به در محضر افلاکیان ، ص ۶۶-۶۷).

 

 

فرزندان

قاضی در طول حیاتش، چهار زن اختیار کرد و خانوادۀ پرجمعیتی شامل یازده پسر و پانزده دختر داشت (غفاری، ص ۱۶۳ ؛ یادنامۀ عارف کبیر، ص ۶). برخی از فرزندان او به علم و فضل شناخته می شوند، از جمله سید محمد حسن قاضی طباطبائی که خود از شاگردان پدرش بود و بحر المعارف عبدالصمد همدانی را نزد وی خواند.

مجموعه ای ده جلدی به نام صفحات من تاریخ الاعلام از تألیفات اوست که جلد اول و دوم آن را برادرش، سید محمد علی قاضی نیا، استاد دانشکدۀ الهیات، به فارسی ترجمه و باعنوان آیت الحق در ۱۳۸۹ش در تهران منتشر کرده است. سید محمد حسن در جلد اول این کتاب، اشعار پدرش را جمع آوری و شرح کرده است (یادنامۀ عارف کبیر، ص ۶، ۹). از دیگر فرزندان قاضی، سید مهدی، استاد حسن حسن¬زاده آملی است(حسن¬زاده آملی، ص ۸؛ صدوقی سها، ص ۳۸۱؛ برای تفصیل بیشتر دربارۀ خانواده وی رجوع کنید به امینی، ج ۳، ۹۶۶؛ یادنامۀ عارف کبیر، همانجا).

دربارۀ وصی ایشان در امر اخلاق و عرفان اقوال مختلفی هست: پسرش ،محمد حسن قاضی، وصی او را دامادشان، میرزا ابراهیم شریفی، دانسته است(یادنامۀ عارف کبیر، ص۱۵). از حسن علی نجابت شیرازی، شاگرد قاضی، نیز نقل شده است که قاضی در آخرین روزهای حیاتش محمدجواد انصاری همدانی را جانشین معنوی خود معرفی کرد (کرمی نژاد، ص ۳۸).

برخی نیز سید محمدحسین طباطبائی را وصی قاضی معرفی کرده اند (رجوع کنید به یادنامۀ عارف کبیر، همانجا). اما مشهور این است که وصی رسمی قاضی، عباس هاتف قوچانی بوده است (حسینی طهرانی، ۱۴۲۷، ص ۲۳؛ صلح کل، مصاحبه با محمود قوچانی، ص۱۹۶-۱۹۷). گفته می شود که داشتن چند وصی از سوی قاضی، با توجه به شرایط آن زمان و دشواری ارتباطات و وضع راهها، امکان داشته است و شاید وی، به همین دلایل، چند تن را برای چند منطقه و چند موضوع وصی خود کرده بوده است (یادنامۀ عارف کبیر، همانجا؛ حسن زاده ، ص۱۶۱-۱۶۲).

 

 

آثار

از قاضی این آثار نیز به جا مانده است:

شرحی ناتمام بر دعای سمات به عربی که نخستین بار در ۱۳۸۴ش در تهران به چاپ رسید. وی این اثر را در دو سال پایانی عمر خود نوشت و به سبب بیماری موفق به اتمام آن نشد و فقط حدود یک سوم این دعا را شرح کرد. او به خواندن این دعا در عصرهای جمعه ملتزم بود و جلسۀ خواندن این دعا و شرح آن در منزلش در نجف برگزار می¬شد (قاضی، ۱۳۸۵ش، مقدمۀ ناشر، ص ۲- ۳).

تفسیر قرآن کریم از ابتدا تا آیۀ ۹۱ سوره انعام (آقابزرگ طهرانی، ج۱،قسم ۴، همانجا)، که ظاهراً نسخه¬ای از آن در لندن موجود است (قاضی،۱۳۸۵ ش، مقدمۀ ناشر، ص۳؛ نیز رجوع کنید به غفاری، ص ۱۶۷،پانویس۱). او را می¬توان پایه‌گذار شیوۀ تفسیری قرآن با قرآن دانست. ظاهراً روش او در تفسیر، در شیوۀ تفسیری شاگردش، سید محمد حسین طباطبائی، در تفسیر المیزان مؤثر بوده است(حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۲۷، ۶۳؛ روحانی نژاد، ص ۳۳-۳۴ ).

تصحیح و تحقیق ارشاد، اثر شیخ مفید، که آن را در ۱۳۰۶ در ۲۱ سالگی به انجام رساند . این کتاب در تهران چاپ سنگی شد (رجوع کنید به مشار، ج ۵، س ۷۶۹؛ حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۳۴؛ روحانی نژاد، ص ۲۵-۲۶). قاضی، علاوه بر ارشاد، بر برخی کتابهای دیگر نیز تعلیقات نوشته است، از جمله بر مثنوی مولوی و فتوحات ابن عربی، که هیچ یک تا کنون منتشر نشده است (یادنامۀ عارف کبیر، ص ۹؛ غفاری، همانجا).

وی در ادبیات عرب نیز مهارت داشت و شعر نیز می¬سرود (معلم حبیب¬آبادی، ج ۷، ص ۲۶۹۴؛حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۲۷). قصیدۀ غدیریۀ او به زبان عربی، که آن را در ۱۳۱۶ش سروده است، شهرت دارد. او غدیریه¬ای هم به زبان فارسی سروده است (رجوع کنید به محمد حسن قاضی طباطبائی، صفحات من تاریخ الاعلام، ج۱، ص۲۹، ۷۲-۷۵؛ برای نمونه¬هایی از اشعار قاضی رجوع کنید به همان، ج ۱،ص ۲۹-۷۰).

 

 

طریقت عرفانی و آرا:

قاضی وصول به مقام توحید و سیر صحیح الی الله را بدون پذیرفتن ولایت امامان شیعه علیهم السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها محال می¬دانست (حسینی طهرانی، ۱۴۲۸، ص ۴۰؛ روحانی نژاد، ص ۸۸). در واقع، روش سلوکی وی همان روش سلوکی حسین¬قلی همدانی* بود. در این روش، سالک باید برای دفع خواطر، در شبانه¬روز دست¬کم نیم ساعت را برای توجه به نفس خود تعیین کند تا رفته رفته معرفت نفس برای او حاصل شود. به¬علاوه، باید برای رفع حجابها و موانع، به امام حسین علیه السلام متوسل شود (حسینی طهرانی، ۱۴۲۶، ص ۱۴۹-۱۵۰).

او همچنین برای از بین بردن اغراض و نیتهای نفسانی، روش احراق را توصیه می¬کرد و این طریقه را از قرآن کریم الهام گرفته بود. در این طریقه، سالک باید بداند که همه چیز ملک مطلق خداست و او فقر ذاتی دارد و این تفکر سبب سوختن تمام نیات و صفات او می¬شود، لذا به آن احراق می گویند (رسالۀ سیر و سلوک، شرح حسینی طهرانی ، ص ۱۴۷- ۱۴۸؛ حسینی طهرانی، ۱۴۲۶، ص ۱۲۴- ۱۲۵).

از دیگر شیوه های سلوکی قاضی، التزام به نماز اول وقت، نماز شب، تهجد و نیز اذکار متعددی بود که هم خود بر آنها مداومت داشت و هم شاگردانش و حتی عامۀ مردم را به آنها سفارش می‌کرد، مانند چهارصد بار یا بیشتر، گفتن ذکر یونسیه همراه با خواندن قرآن در سجده، صد مرتبه خواندن سورۀ قدر در شبهای جمعه، مداومت بر خواندن فراوان سورۀ توحید و دعای کمیل و زیارت جامعه (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۲۶؛ روحانی نژاد، ص ۸۳؛ در محضر افلاکیان، ص ۷۹-۸۱، ۸۳ ؛ برای توضیح بیشتر دربارۀ اذکار و اعمالی که به شاگردانش توصیه می‌کرد رجوع کنید به صلح کل، مصاحبه با محمود قوچانی، ۱۹۱،۱۹۸-۱۹۹).

از محمد تقی آملی، از مبرزترین شاگردان قاضی، نقل شده‌است که قاضی به زیارت اهل قبور بسیار توجه داشت و خود بسیار به وادی‌السلام می¬رفت و ساعتها در آنجا¬ به زیارت مشغول می¬شد (حسن¬زاده آملی، ص ۱۰-۱۱؛ فاطمی¬نیا، ج ۳، ص ۶۸-۶۹). او به تهجد در مسجد کوفه و مسجد سهله علاقه¬مند بود و حجره¬ای مخصوص برای عبادت در این دو مسجد داشت (حسینی طهرانی، ۱۴۰۲، ج ۱، ص ۲۳۲) و رفتن به مسجد سهله خصوصاً با پای پیاده را توصیه می¬کرد (فیروزآبادی، مقدمه سید محمد فیروزآبادی، ص ۸).

او در سیر الی الله به داشتن استاد بسیار اهمیت می داد و بر آن بود که استاد باید خبیر و بصیر، خالی از هوای نفس، رسیده به معرفت الهی و انسان کامل باشد. از نظر وی، سالک اگر نصف عمر خود را در جستجوی استاد بگذراند، ارزش دارد و سالکی که استاد را دریابد، نصف راه را طی کرده است(رسالۀ سیر و سلوک، شرح حسینی طهرانی، ص ۱۷۶). وی همچنین عقیده داشت که سالک و عارف حتماً باید مجتهد باشد، زیرا ممکن است وقتی برخی عوالم باطنی بر وی منکشف می‌گردد وظایفی بر عهده‌اش گذارده شود که تنها مجتهد می‌تواند نحوۀ درست انجام دادن آن وظایف را در آن اوضاع دریابد(رجوع کنید به صلح کل، مصاحبه با محمود قوچانی، ص۱۸۹).

از میان کتابهای عرفانی نیز قاضی رسالۀ سیر و سلوک، منسوب به بحرالعلوم، را بهترین کتاب عرفانی می‌دانست، اما از شاگردش عباس قوچانی و فرزندش محمدحسن قاضی نقل شده‌است که به کسی اجازۀ به جا آوردن برخی دستورالعملهای سخت این رساله را نمی¬داد (رسالۀ سیر و سلوک، مقدمۀ حسینی طهرانی، ص ۱۲؛ یادنامۀ عارف کبیر، ص ۱۰).

او به کتابهای فتوحات مکّیه و مثنوی مولوی نیز علاقه¬مند بود و برخی عرفا مانند مولوی و ابن عربی را شیعه میدانست (حسینی طهرانی، ۱۴۲۸، ص ۴۰- ۴۱؛ یادنامۀ عارف کبیر، ص ۹). وی در عین حال نگهداری برخی کتابها را در خانه، همچون الاغانی، به سبب ذکر اخبار خوانندگان و نوازندگان و بیان فسادها و لهو ولعبهای آنان، موجب نحوست می‌دانست (رجوع کنید به فاطمی نیا، ج ۱، ص ۵۲-۵۳).

قاضی به نظام آموزشی و برخی کتابهای درسی حوزه¬های علمیه انتقاد داشت، خصوصاً در مورد کتابهای درسی عقیده داشت که باید کتابهای جدید جانشین متون قدیمی شوند، حتی از شاگردش، عباس قوچانی، خواست که جواهر الکلام اثر محمدحسن نجفی را از نو تحریر کند و او هم ۲۱ جلد از دورۀ ۴۳ جلدی این کتاب را با تحقیق و تعلیق خود نوشت. این اثر در ۱۳۶۵ش در تهران منتشر شد. به-علاوه، به دامادش میرزا ابراهیم شریفی و به سید محمدحسین طباطبائی پیشنهاد کرد که سیرۀ نبوی شیعی بنویسند، چون غالب سیره¬ها تألیف غیر شیعه اند.

او به شاگردانش توصیه می کرد که یک دوره تاریخ اسلام را، از ولادت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم تا ولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه بخوانند (رجوع کنید به یادنامۀ عارف کبیر، ص ۱۲، ۱۴). وی همچنین شاگردانش را به مطالعۀ فلسفه و عرفان نظری تشویق می¬کرد و شاگردش، عباس قوچانی، تنها کسی بود که در نجف در آن دوره فلسفه درس می‌داد ( صلح کل، مصاحبه با محمود قوچانی، ص۱۸۲،۱۸۵).



منابع :

(۱)آقابزرگ طهرانی،طبقات الاعلام الشیعه: نقباء البشر فی القرن الرابع شر،ج۱،نجف،۱۳۷۳/۱۹۵۴م؛
(۲) همو، طبقات الاعلام الشیعه: نقباء البشر فی القرن الرابع عشر،۲/۱، القسم الرابع من الجزء الاول ،نجف ۱۳۸۱ /۱۹۶۲ م؛
(۳) محمدهادی امینی، معجم رجال الفکر والادب فی النجف خلال الف عام، نجف ۱۴۱۳/۱۹۹۲م؛
(۴) صادق حسن زاده و محمود طیار مراغی، اسوۀ عارفان گفته ها و ناگفته ها دربارۀ عارف کامل علامه میرزا علی آقا قاضی تبریزی، قم۱۳۸۳ش؛
(۵) حسن حسن-زاده آملی، «علامه طباطبائی در منظرۀ عرفان نظری و عملی»، کیهان اندیشه، ش ۲۶، مهر و آبان ۱۳۶۸ش؛
(۶) سید محمدحسین حسینی طهرانی، الله¬ شناسی، مشهد ۱۴۲۳الف؛
(۷)همو، امام شناسی، ج ۱۴، مشهد ۱۴۲۵؛
(۸) همو، توحید علمی و عینی، مشهد ۱۴۲۸؛
(۹) همو، رساله لب اللباب در سیر و سلوک اولی الالباب، مشهد ۱۴۲۶؛
(۱۰) همو، روح مجرد: یادنامه موحد عظیم و عارف کبیر حاج سید هاشم موسوی حداد، مشهد ۱۴۲۷؛
(۱۱) همو، معاد شناسی، ج۱، تهران ۱۴۰۲؛
(۱۲)همو، مهر تابان، مشهد ۱۴۲۳ب؛
(۱۳) سید محمد حسینی همدانی، مصاحبه با استاد آیت الله حسینی همدانی(نجفی)، حوزه، سال ۵،ش ۶، شماره مسلسل ۳۰، بهمن و اسفند ۱۳۶۷ش؛
(۱۴) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی از آغاز تاکنون، [تهران] ۱۳۴۳ش؛
(۱۵) در محضر افلاکیان، گروه تحقیقاتی الغدیر، تهران ۱۳۸۹ش؛
(۱۶) محمدحسین رخشاد، در محضر حضرت آیت¬الله العظمی بهجت، قم ۱۳۸۹ش؛
(۱۷) رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، چاپ سید محمد حسین حسینی طهرانی، تهران ۱۳۶۰ش؛
(۱۸)حسین روحانی نژاد، بحر خروشان: شرح حال عالم ربانی سید علی قاضی (ره)، تهران ۱۳۸۷ش؛
(۱۹) منوچهر صدوقی سها، تحریر ثانی تاریخ حکماء و عرفای متأخر، تهران ۱۳۸۱ش؛
(۲۰) صلح کل( مجموعه ای از ناگفته ها در مورد زندگی آیت الله سید علی قاضی در مصاحبه با فرزندان ایشان)، از سوی جمعی از نویسندگان، تهران۱۳۸۲ش؛
(۲۱)عطش( ناگفته هایی از سیر توحیدی کامل عظیم حضرت آیت الله سید علی قاضی طباطبائی)، هیئت تحریریه موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۲۲) سید محمد غروی، مع علماء النجف الاشرف، بیروت ۱۴۲۰/۱۹۹۹م؛
(۲۳) حسین غفاری، فلسفه عرفان شیعی، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۲۴) سید عبدالله فاطمی¬نیا، نکته¬ها از گفته¬ها گزیده‌ای از سخنرانی های استاد فاطمی نیا، مشهد ۱۳۸۶ش؛
(۲۵) سید مرتضى فیروزآبادى، فضائل پنج تن علیهم السلام در صحاح ششگانه اهل سنت، ترجمه محمدباقر ساعدى‌، قم [۱۳۷۳ش]؛
(۲۶) سید علی قاضی طباطبائی، شرح دعای سمات، تهران ۱۳۸۵ ش؛
(۲۷) سید محمدحسن قاضی طباطبائی، صفحات من تاریخ الاعلام، [قم] [بی¬تا]؛
(۲۸) مصطفی کرمی نژاد، در کوی بی¬نشان¬ها، قم ۱۳۷۷ش؛
(۲۹) محمدعلی معلم حبیب¬آبادی، مکارم الآثار، ج ۳، اصفهان ۱۳۵۱ش؛
(۳۰) همو، مکارم الآثار، ج ۵، اصفهان [بی‌تا]؛
(۳۱) همو، مکارم الآثار، ج ۷، اصفهان ۱۳۷۴ش؛
(۳۲) تقی¬بن حسین موسوی، قدوه العارفین: سیره العارف الکبیر سید حسن المسقطی الموسوی وکراماته، بیروت ۱۴۲۸/۲۰۰۷م؛
(۳۳) یادنامه عارف کبیر سید علی قاضی (ره)، زیر نظر مهدی پروین¬زاد، کیهان فرهنگی، ش ۲۰۶، آذر ۱۳۸۲ش.

 دانشنامه جهان اسلام    جلد : ۱۶ 

 

پیام آقاسید علی قاضی به علامه حسن زاده آملی در مورد خانواده

آیت‌الله علامه فاضل، آقاى حسن‌زاده آملى، که در بزرگداشت صدمین سالگرد ارتحال آیت‌الله ملا حسین قلى همدانى سخنرانى مى‌کرد، حکایت زیر را بیان کرد (آملى دانشمند معتمدى است که به ضبط و ثبت حوادث و استشهاد به آن توسط ایشان هیچ شک و تردیدى وارد نیست) . او، که در مورد یکى از بزرگان علم و عرفان صحبت مى‌کرد، گفت که سالى به آمل مى‌رود تا استراحت تابستانى را در آنجا سپرى کند. در آنجا به انجام تکالیف جدیدى از قبیل اقامه نماز جماعت در مسجد. . . مى‌پرداخته و با عده‌اى از اخوان اهل صفا به بحث و درس مشغول مى‌شده است.

روزى برحسب اتفاق خسته مى‌شود و شدیدا محتاج به استراحت مى‌شود. به منزل مى‌رود و در خانه با بازى بچه‌ها و سروصداى آنها مواجه مى‌گردد. عصبانى مى‌شود و با اهل‌وعیال به قیل و قال و دعوا مى‌پردازد. مى‌فرماید: به اتاق خود رفتم که استراحت کنم. وقتى آرام گرفتم فهمیدم که با خانواده بد کردم و شایسته نبود که این‌طور رفتار کنم. لذا برخاستم و به بازار رفتم و مقدارى شیرینى خریدم تا با آن دل بچه‌ها و خانواده را به دست آورم. . . ولى به جهت تاریکى‌هایى که بر جانم مسلط شده بود باز دلم آرام نگرفت و دیدم که نمى‌توانم بمانم.

تصمیم گرفتم به تبریز بروم و آقاى الهى را که تازه از بیمارستان خارج شده بود و من موفق به عیادت او نشده بودم زیارت کنم.

همین‌که به محضرش وارد شدم و سلام و احوالپرسى کردم فرمود: تصمیم گرفته بودم نامه‌اى به قم یا آمل بنویسم. زیرا شما از من خواسته بودید که از آقاى قاضى بخواهم لطف و عنایتى در حق شما داشته باشد، ولى ایشان از شما ناراحت و ناراضى هستند! و مى‌فرمایند: کسى که بخواهد در این راه-سلوک و طریقت-قدم بردارد چگونه به خود اجازه مى‌دهد که اهل‌وعیال و اطفال را از خود برنجاند؟ زیرا که رضایت آنها را به آسانى نمى‌توان به دست آورد.

آقاى آملى مى‌فرماید: با شنیدن این سخنان تمام بدنم از خجالت سرخ شد و اشکم جارى گردید و نزدیک بود که. . . و بعد از اندکى استراحت، آقاى الهى از علت بدرفتارى‌ام با خانواده پرسید که قضیّه را برایش شرح کردم. مرا دلدارى داد و خانواده را برایم سفارش کرد.

مى‌فرماید وقتى که به قم آمدم این حکایت را براى علامه طباطبایى نقل کردم. ایشان مدتى سرش را به زیر انداخت و سپس سر خود را بلند کرد و فرمود: آقاى قاضى مردى از مردان بزرگ بود.

آقاى آملى مى‌گوید پیش خود گفتم وقتى امثال آقاى قاضى که خادم اهل بیت هستند در این درجه باشند، مقام و مرتبه معصومین چگونه خواهد بود؟

 آیت الحق //سیدحسن قاضی

اطاعت بی چون وچرا از فرمایش استاد

یکى از مریدان ایشان چنین نقل مى‌کند که: «من در مجلس آقاى قاضى شرکت مى‌کردم، و از نظر مالى مانند بیشتر طلاب حوزه علمیه نجف اشرف بسیار در مضیقه بودم، بیشتر شب‌ها شام من نان و چاى بود. در یکى از شب‌ها فقط سکه پولى داشتم که براى خرید نان کفایت مى‌کرد، و تصمیم من این بود که در بازگشت از جلسه با آن پول نانى بخرم. در اثناى صحبت‌هاى ایشان که در یکى از اتاق‌هاى «مدرسه هندى» صورت مى‌گرفت فقیرى بر ما وارد شد و طلب کمک کرد؛ ناگهان آقاى قاضى دست خود را به سوى من دراز کرده گفت: آیا چیزى (پول) در اختیار دارى که به این بیچاره بدهم؟ دست خود را در جیب کرده و آن سکه را به ایشان دادم؛ آن را از من گرفت و به فقیر داد؛ سپس به سخنان خود ادامه داد.

پس از ختم جلسه با دوستان خداحافظى کردم، بدون اینکه چیزى به کسى بگویم راه منزل (اتاق) را در پیش گرفتم. آن شب به علت نداشتن نان، چاى هم درست نکردم، و به آماده کردن دروس خود شروع کردم. این وضع ادامه داشت تا اینکه زمان استراحت فرا رسید و درحالى‌که گرسنگى مرا آزار مى‌داد به رختخواب رفتم. وسوسه‌هاى شیطانى بر من یورش مى‌بردند، ولى من با استغفار آنها را از خود دور مى‌کردم. در این حال بودم که در نواخته شد؛ در را باز کردم دیدم آقاى قاضى است.

سلام کردند و گفتند: امشب مى‌خواهم با تو شام بخورم آیا اجازه مى‌دهى؟ ! از پیشنهاد ایشان استقبال کردم؛ ایشان نشستند و از زیر لباس خود ظرفى بیرون آوردند که محتوى عدس پلو و اندکى گوشت و نان بود؛ از من خواست که غذا بخورم؛ من هم خوردم تا اینکه سیر شدم؛ سپس برخلاف عادت خود با صداى بلند گفت: پس چاى چه شد؟ از جاى خود بسرعت برخاستم و چاى را آماده کردم؛ پس از صرف یک فنجان چاى از جاى برخاسته و با من خداحافظى کرد و رفت.

آیت الحق//سید محمد حسن قاضی

همسر اول آقاسید علی قاضی

در تبریز، خواهر آیه الله سید میرزا باقر آقا قاضى را به عقد ازدواج خود در مى‌آورند و ایشان پدر شهید حجه الاسلام و المسلمین سید محمد على قاضى طباطبائى مى‌باشند. این بانو یکى از دخترعموهاى ثروتمند و مالک چندین ده و مزرعه در تبریز بوده است.

به‌همین‌جهت، توانائى سفر به نجف اشرف، براى همسر و چند نفر دیگر از ثروتمندان و شخصیت‌هاى دیگر به همراه ایشان فراهم مى‌گردد، و در کاروانى بسیار مجلل و باشکوه به نجف و از آنجا به زیارت خانه خدا و انجام مناسک حج در حدود سال ١٣٢٠ نائل مى‌گردند.

از مطالبى که درباره این سفر حج براى ما تعریف مى‌کردند یکى هم این بود که بیشتر هم‌سفران ایشان در این زیارت اهل «دود» بودند و توانائى دست کشیدن از دود کردن را نداشتند، از طرفى وارد کردن هر نوع تنباکو (توتون) به سرزمین‌هاى مقدس در روزهاى

حکومت «شرفا» ممنوع بود. بنابراین یاران هم‌سفر از ایشان تقاضا مى‌کنند که هرچه (توتون) دارند به ایشان بسپارند. چون ایشان به زبان عرب آشنا بودند و نیز هرطور که صلاح بدانند عمل نمایند. ایشان هم در رودربایستى قرار گرفته و این مهم را مى‌پذیرند.

اما مرحوم قاضى مشاهده مى‌کنند که امر بازرسى بسیار جدى است. اندکى دچار ناراحتى مى‌شوند که باید چه کار کرد؟ ! خود ایشان چنین ادامه مى‌دهند: «نزد خود چنین اندیشیدم که «النجاه فى الصدق (راه رهائى همان راست گفتن است)» و در آنجا اتاقى بود که حجاج با بار و بنه خود مى‌بایستى از آن بگذرند؛ پس با اثاثیه خود وارد آن اتاق شدم و این در حالى بود که چمدان محتوى تنباکو را به دست خود گرفته بودم. بازرسان شروع کردند به بازرسى دقیق و در پایان از من سؤال کردند محتویات چمدانى که در دست دارى چیست؟ ! من هم جواب دادم: مقدارى تنباکو (توتون) .

مأمور بازرسى که این را از من شنید بر سرم فریاد زد و گفت: تو ما را مسخره مى‌کنى؟ فورا خارج شو و بدانکه اگر سید محترمى نمى‌بودى الآن دستور زندانى کردنت را صادر مى‌کردم؛ شایسته نیست که آدم محترمى مانند شما به مأمور دولت توهین کند یا دروغ بگوید. من هم فورى اثاث خود را از اتاق خارج کردم و دور شدم و تصمیم گرفتم در هیچ وضعیتى در زندگى دروغ نگویم! !

 آیت الحق//سید محمد حسن قاضی

 

مشکل بزرگ آقا سید علی قاضی

مشکلى داشتم که بسیار گره خورده بود و هرگز قادر نبودم آن را حل نمایم، و پرده از نقاب برنمى‌داشت، و چه بسا طلب مساعدت از دوستان قدیمى مى‌کردم، اما پاسخى جز متمسک شدن به بردبارى و این گفته «ان الله تعالى هو الذى یقدر لعباده و یفتح لهم الابواب و ینیر له السبیل (خود خداوند متعالى کارها را براى بندگان خود مقدر مى‌سازد

و درها را براى ایشان مى‌گشاید و راه را براى ایشان روشن مى‌کند)» نمى‌شنیدم، و از شدت پریشانى و اهمیت زیادى که به آن موضوع مى‌دادم بیشتر روزها، عصرها یا نزدیک غروب، پیاده به مسجد «سهله» مى‌رفتم تا نماز را آنجا بخوانم و از آنجا به مسجد «کوفه» مى‌رفتم و شب را در آنجا بیتوته مى‌کردم یا اینکه به نجف بازمى‌گشتم.

سالها وضع به همین منوال مى‌گذشت، تا حدى که نزدیک بود یأس بر من مستولى شود. در یک شب زمستانى بسیار سخت به سمت مسجد سهله بیرون آمدم، و بعد از اداى نماز واجب به علت سردى هوا شتابزده به‌طرف مسجد کوفه حرکت کردم، زیرا وسائل بیشترى در آنجا داشتم. زمانى که از مسجد «سهله» خارج شدم شنیدم یکى از همسایگان در این مسجد مرا صدا مى‌کرد، اما به علت مشغولیت ذهنى که داشتم توجهى به صداى او نکردم و به راه خود ادامه دادم (لازم به یادآورى است که راه بین کوفه و سهله جاده‌اى است به عرض دو متر و در دو طرف آن گودالها و چال و چوله‌هایى است پر از حیوانات موذى و گاهى خطرناک) .

همین‌که از مسجد «سهله» دور شدم طوفان شنى بسیار شدیدى وزیدن گرفت و مرا چندین بار به دور خود چرخاند، به‌طورى‌که جهت حرکت خود را گم کردم، و دنیا در چشمانم سیاه شد؛ پس مجبور شدم بدون هدف معینى حرکت کنم، به‌طورى‌که بادها به هر طرف که مى‌وزیدند مرا هم با خود مى‌بردند؛ آنگاه تصمیم گرفتم شاید بتوانم لحظه‌اى ایستاده و چشم‌هاى خود را پاک کنم، تا شاید جهت صحیح راه را تشخیص دهم، و از افتادن در حفره‌هاى خطرناک موجود در دو طرف راه در امان باشم؛ آنگاه نگاهى به جلو انداختم و ناگهان دیدم شبح عظیم‌الجثه‌اى از روبرو به‌طرف من بسرعت در حرکت است؛ در چند لحظه از شدت ترس تصمیم گرفتم من هم به او حمله‌ور شوم، زیرا چنین به نظرم آمد که حمله بهتر از توقف و خاموش ایستادن در برابر آن شبح خطرناک است؛ پس عصاى خود را بالا بردم و آن را به حرکت درآورده و به خود حالت تهاجم گرفتم و چند قدمى به سوى آن شبح برداشتم، اما دیگر نمى‌دانم چه اتفاقى افتاد.

بعد از مدتى خود را در یکى از آن چاله‌هاى عمیق در دو طرف جاده یافتم، و چند لحظه بعد آن شبح عظیم‌الجثه بر دهانه آن حفره قرار گرفت و تقریبا دهانه حفره را پوشاند. پس عصاى خود را به‌طرف آن دراز کردم، اما فهمیدم که آن شبح چیزى جزخس و خاشاک صحرا چیز دیگرى نیست، که باد آنها را جمع کرده است و به این صورت به‌طرف من به حرکت درآورده است.

لحظاتى گذشت و من احساس لرزشى در سراسر بدن خود مى‌کردم و کاملا احساس مى‌کردم که در وضعیت بدى هستم. در گودالى افتاده بودم و بالاى سر من انبوهى از خس و خاشاک بود؛ به هیچ وجه امیدى به رهایى از این وضع ناگوار نبود؛ از طرفى ماندن در این مکان هم به خاطر وجود جانوران خطرناک و مسموم‌کننده ممکن نبود.

از طرف دیگر گویى از درون خود صدایى را مى‌شنیدم که به من پند بردبارى و استقامت مى‌داد، به من مى‌گفت که مشکل خود را به خداوند متعال واگذار کن. . . پس در این راه کوشش کردم و سعى نمودم که بر اعصاب خود مسلط شوم و آرامش را به خود تلقین کنم؛ اما آنچه در پیرامون من قرار داشت تأثیر بیشترى بر من مى‌گذاشت و فوق تصمیم من بود؛ ناگهان احساس کردم که با تمام وجود به جهتى واحد و مشخص چشم دوخته‌ام، مثل اینکه دارم با کسى که از روبرویم پیش مى‌آید سخن و نجوائى مى‌کنم. . .»

در اینجا سخنان ایشان قطع مى‌شود. . . اما بار دیگر چنین ادامه مى‌دهند:

«چند دقیقه‌اى نگذشته بود که احساس کردم بار دیگر آرامش سراسر وجودم را فرا مى‌گیرد؛ پس خود را بر روى خاک انداختم و عبایم را به دور خود پیچیدم، و حدود یک ساعت استراحتى کردم. احساس مى‌کردم در اتاق راحت خود هستم، و هرگونه احساس گرسنگى و ترس و خستگى را فراموش کردم؛ هم نفسم راحت شد و هم نفسم آرام گردید؛ سپس مشکلاتم در برابر چشمانم به نمایش درآمدند، و درهاى بسته گرفتاریهاى خود را در برابر چشم خود، بسیار روشن و به دور از هرگونه ابهام، باز مى‌دیدم؛ و در خاتمه آن راز که سالها درگیر فهمیدن آن بودم برایم آشکار شد!»

سپس چنین ادامه دادند: «و پس از استراحت کوتاهى نشستم و شروع کردم به کارهاى عبادت شبانه، به تلاوت قرآن یا نماز. سپس گونه خود را بر روى خاک زمین نهادم و عباى خود را روى خود کشیده و به خوابى راحت پناه بردم. بیدار نشدم مگر با صداى قطره‌هاى باران که روى عباى من مى‌ریخت. پس از جاى خود برخاستم، در حالى که خطهاى نقره‌اى نور مهتاب از لابلاى ابرها به چشمم مى‌خورد. نگاهى بر توده خس و خاشاک‌هاى جمع شده در کنار گودالم انداختم، و به دقت در اطراف خودنگریستم و دریافتم که این جائى که من در آن-ظاهرا-گرفتار آمده‌ام بهترین جائى بوده است جهت جلوگیرى از این همه خطرات موجود در پیرامون خود در آن شب طوفانى که هرگز امیدى به یافتن راه مقصد نمى‌رفت.

پس شروع کردم به عقب زدن خس و خاشاک‌ها با عصاى خود، و سعى نمودم که از گودال خارج شوم. ناگهان صدائى مرا به خود آورد، دقت کردم، دریافتم که صداى «شیخ سهلاوى» است که در بیابان به دنبال من مى‌گردد. با صداى بلند به او پاسخ دادم و او به‌طرف من آمد و به من کمک کرد تا از گودال خارج شوم. سپس اظهار داشت: من مى‌دانستم که تو دچار این سرنوشت مى‌شوى؛ به هنگام شب و شروع طوفان کارى از دستم ساخته نبود، تا اینکه نزدیکى‌هاى طلوع فجر طوفان آرام شد و الآن حدود یک ساعت است که به دنبال شما مى‌گردم؛ چندین بار از این مکان رد شدم اما تصور نمى‌کردم که شما در اینجا باشید، تا اینکه بالاخره صداى شما را شنیدم. . . تصور مى‌کردم که دچار ناراحتى شده‌اى، اما مى‌بینم که سرحال و شادابید، گویى شب خوشى را در اینجا گذرانده‌اید. . . این را در حالت مسخره و شوخى به من گفت. من سکوت کردم و چیزى را به او نگفتم؛ سپس مرا به مسجد برد و لباس‌هاى گل‌آلود مرا شست» .

سپس چنین ادامه دادند: «این آقاى شیخ جواد سهلاوى بودند که این خبر را پراکنده کردند، و اگر او نبود من آن را به کسى نمى‌گفتم، زیرا دست قدر ما را دچار گرفتارى‌اى کرده بود که اگر لطف خداوند نمى‌بود الآن از فراموش‌شده‌ها مى‌بودم؛ کافى بود دچار گزندگى یکى از موجودات گزنده پراکنده در صحرا و در آن مکان بخصوص مى‌شدم» .

آیت الحق//سید محمد حسن قاضی

فرمایش آقا سید علی قاضی در مورد غالب این ادّعاهاى رؤیت امام زمان(عج)

نگارنده خود به یاد دارد که حدود ١٢-١٠ سال پیش در محضر حضرت آیت‌الله طهرانى قدّس سرّه به مناسبتى سخن از همین دعاوى مربوط به رؤیت حضرت صاحب‌الامر شد. ایشان فرمودند از قول حضرت آقاى حدّاد مستقلا و یا از ایشان به نقل از حضرت آقاى قاضى قدس سرّهما-تردید از اینجانب است

که فرمودند: «غالب این ادّعاهاى رؤیت امام زمان در طول تاریخ به جز چند مورد محدود و معدود، امور خیالى و نفسانى بوده و حد اکثر از قبیل مکاشفات روحیه است که صاحب آنها آن را امر عینى و حقیقى مى‌پندارد. و نیز فرمودند از جمله داستانهاى صحیح راجع به ملاقات یا رؤیت حضرت صاحب‌الامر یکى تشرّفات مرحوم سید بحر العلوم است، و یکى داستان حاجى بغدادى که در مفاتیح الجنان نیز ذکر شده است. و بقیه این حکایات در غالب موارد امور توهّمى و یا بنحو مکاشفه است» .

ایت الحق//محمد حسن قاضی

مقدمه آقا سید علی قاضی برروی اشعارشان

«على ابن حسین حسنى-خداوند از گناه ایشان درگذرد-گوید: پس از حمد خداوند و سلام و درود بر پیامبر برگزیده او و خاندان پاکش، به هنگام جوانى به شعر علاقمند بودم و، ابیاتى زیبا از آن را حفظ مى‌کردم؛ شیفته نکات دقیق و زیباى شعرا بودم و با وجود دورى ایشان از دنیاى کتاب و گمراهى ایشان از راه صحیح، به آنچه در گفته‌هاى ایشان از پندهاى باارزش و معانى زیبا و مفاهیم دقیق و ذوقى یافت مى‌شد توجه مى‌نمودم؛ این نبود مگر به خاطر حالت خاصى که شاعر در بیرون آوردن معانى زیبا از امور، بدان دچار مى‌گردد.

البته سخن منظوم بالاتر از نثر است، مشروط بر اینکه در آن پندى و حکمتى باشد. و حکمت و پند براى ادیب بالاتر از همه چیز است اگرچه نثر باشد. نفس آدمى، به خاطر تعلق آن به جهانى دیگر و عوالمى غیر از عوالم مادى، همچنین به خاطر تعلق به عوالم فلکى و حرکتهاى کروى، همواره بیش از هر چیزى تحت تاثیر کلام منظوم و آهنگین قرار مى‌گیرد؛ و این به علت آن است که حقیقت و واقعیت ترانه‌ها از هیئت کروى شکل عالم پیروى مى‌کنند. و چون محتمل است افراد ناآگاه از این آهنگها در زمینه‌هائى سواى حالت شرعى و مطلوب آنها استفاده نمایند، شرع مقدس دسته‌اى از اشعار را که محتمل است براى نادانان وسیله قرار گیرند و از هدف مقدس سرودن شعر منحرف گردند منع نموده است.

کلام شاعرانه و شعر سخنى است سواى سخن منظوم، که گاهى ممکن است نثر باشد؛ و مراد از منظوم سخنى است که نهى نشده باشد، چرا که ممکن است حکمت و پندى در بر داشته باشد. بنابراین، آن دو، نه از نظر لفظ و نه از نظر حقیقت، لازم و ملزوم یکدیگر نیستند.

چنین نتیجه مى‌گیریم: شعرى که در آن پند و حکمتى باشد نکوهیده نباشد، و نثر را فضیلتى نباشد اگر که خالى از حکمت و پندى باشد؛ پس چه نیکوست سخن منظومى که در آن حکمت و دانش و راهنمایى و موعظه و دیگر مسائل مجاز، که شرع آن را منع

نکرده است، باشد. هنگامى که بدین معانى دست یافتم و در من میلى جدى براى رسیدن به آن هدف پدید آمد، اجازه درک این معنى به من داده شد؛ من نیز به سلیقه و ذوق خود البته در روزهاى فراغت و فترت و زمانى که قلب به مجاز مى‌پردازد، اجازه دادم که به شعر و نثر بپردازد.

البته وقت من، مانند آب شدن یخ به هنگام تابش آفتاب پیش از ظهر یا چون گم شدن و متلاشى شدن دود در آسمان، ضایع مى‌گشت. . . پس بى‌تقصیرم که هرآینه برهه‌اى از وقتم را منحصرا صرف آن کنم، تا شاید آنان که پس از من بر آن آگاهى مى‌یابند، به هنگام فقر و نبود یاران وفا و صمیمیت، مرا مورد شفقت قرار داده عنایتى بنمایند. و الله نعم الوکیل.

على بن الحسین الطباطبایى
٢۵/١١/١٣٢۵ ه‍

ایت الحق//محمدحسن قاضی

 مرحوم قاضى، محیى الدّین و ملّاى رومى را کامل و شیعه میدانسته ‏اند  

آيـت الله قـاضـى طباطبايى ، از ميان عرفا و اصلان كوى حقيقت ، محى الدين بن عربى را بـسـيـار مى ستودند و او را در معرفت نفس و شهود باطنى فردى بى نظير مى دانستند. از آنـجـا كـه ايـشان احاطه اى كامل به مبانى اين مرد بزرگ داشتند، معتقد بودند كه شواهد و دلايل فراوانى در كتاب فتوحات مكيه ابن عربى وجود دارد كه تشيع وى را ثابت مى كند؛ زيـرا سـخـنـان وى در ايـن كتاب ، با مبانى اهل سنت منافات دارد.

آيت الله حسن زاده آملى مى نويسند:
تـنى چند از اساتيد بزرگوار ما – رضوان الله تعالى عليهم – كه در نجف از شاگردان نامدار اعجوبه دهر، آيت الله العظمى ، عارف عظيم الشان ، فقيه مجتهد عالى مقام ، شاعر مـفـلق و صـاحب مكاشفات و كرامات ، جناب حاج سيد ميرزا على آقاى قاضى طباطبايى بوده انـد از وى حـكـايـت مـى كردند كه آن جناب مى فرمود: بعد از مقام عصمت و امامت ، در ميان رعيت احدى در معارف عرفانى و حقايق نفسانى در حد محى الدين عربى نيست و كسى به او نـمـى رسـد. و نـيـز مـى فرمود كه ملاصدرا هر چه دارد، از محى الدين دارد و در كنار سفره او نشسته است .(1)

حضرت آقا حاج سیّد هاشم حدّاد قَدّس الله روحَه میفرمودند: مرحوم آقا (آقاى قاضى) به محیى الدّین عربى و کتاب «فتوحات مکّیّه» وى بسیار توجّه داشتند، و میفرموده ‏اند: محیى الدّین از کاملین است، و در «فتوحات» او شواهد و ادلّه‏اى فراوان است که او شیعه بوده است؛ و مطالبى که مناقض با اصول مسلّمه اهل سنّت است بسیار است.

محیى الدّین کتاب «فتوحات» را در مکّه مکرّمه نوشت، و سپس تمام اوراق آن را بر روى سقف کعبه پهن کرد و گذاشت یک سال بماند تا بواسطه باریدن باران، مطالب باطله‏اى اگر در آن است شسته شود و محو گردد، و حقّ از باطل مشخّص شود. پس از یک سال باریدن بارانهاى پیاپى و متناوب، وقتى‏که اوراق گسترده را جمع نمود شاهده رد که حتّى یک کلمه هم از آن شسته نشده‏ و محو نگردیده است.

و ملّاى رومى را هم عارفى رفیع مرتبه میدانستند، و به اشعار وى استشهاد مى ‏نمودند، و او را از شیعیان خالص أمیر المؤمنین علیه السّلام مى‏شمردند. مرحوم قاضى قائل بودند که: محال است کسى به مرحله کمال برسد و حقیقت ولایت براى او مشهود نگردد. و میفرموده‏اند:وصول به توحید فقط از ولایت است. ولایت و توحید یک حقیقت مى‏ باشند.

بنابراین بزرگان از معروفین و مشهورین از عرفاء که اهل سنّت بوده‏ اند، یا تقیّه میکرده ‏اند و در باطن شیعه بوده ‏اند، و یا به کمال نرسیده ‏اند.

   حضرت آقا حاج سیّد هاشم میفرمودند: مرحوم قاضى ایضاً یک دوره از «فتوحات مکّیّه» را به زبان ترکى داشتند که بعضاً آن را هم ملاحظه و مطالعه مى‏ نمودند.

حضرت آیه الله حاج شیخ عبّاس قوچانى قَدّس الله روحَه میفرمودند: من هر روز قبل از ظهرها به مدّت دو ساعت به محضر مرحوم قاضى میرفتم، و این ساعتى بود که جمیع شیفتگان و شاگردان ایشان به حضورشان شرفیاب می ‏شدند

 

 روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

 

________________________________________________________________
1- دومين يادنامه علامه طباطبايى ، ص 41

 

حضرت ابا الفضل (ع) : کعبه الاولیاء

و امّا حضرت أبا الفضل العباس (علیه السلام) را شاگردان ایشان «کعبۀ اولیاء» مى‌گفتند.

توضیح آنکه: مرحوم قاضى پس از سیر مدارج و معارج، و التزام به سلوک، و مجاهدۀ نفس و واردات قلبیه و کشف بعضى از حجابهاى نورانى، چندین سال گذشته بود و هنوز وحدت حضرت حقّ تعالى تجلّى ننموده بود، و یگانگى و توحید وى در همۀ عوالم، در پس پردۀ خفا باقى بود، و مرحوم قاضى به هر عملى که متوسّل مى‌شد این حجاب گشوده نمى‌شد.

تا هنگامى که ایشان از نجف به کربلا براى زیارت تشرّف پیدا کرده، و پس از عبور از خیابان عباسیّه (خیابان شمالى صحن مطهر) و عبور از در صحن، در آن دالانى که میان در صحن و خود صحن است و نسبتا قدرى طویل است، شخص دیوانه‌اى به ایشان مى‌گوید: «ابو الفضل کعبۀ اولیاء است» .

مرحوم قاضى همین‌که وارد رواق مطهر مى‌شود، در وقت دخول در حرم، حال توحید به ایشان دست مى‌دهد، و تا ده دقیقه باقى مى‌ماند، و سپس که به حرم حضرت سید الشهداء (علیه السلام) مشرّف مى‌گردد. درحالى‌که دستهاى خود را به ضریح مقدّس گذاشته بود، آن حال قدرى قوى‌تر دست مى‌دهد و تا یک ساعت باقى مى‌ماند. دیگر از آن به بعد مرتبا و متناوبا و سپس متوالیا حالت توحید براى ایشان بوده است رزقنا بمحمّد و أهل بیته و بحقّ الحسین و أخیه کما رزقه بهم. و جعلنا من المتّبعین بمنهاجه فى فقره الى الله و تبتّله الیه» .  ١ 

شاه شمشادقدان خسرو شیرین‌دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف‌شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت اى چشم و چراغ همه شیرین‌سخنان
تا کى از سیم و زرت کیسه تهى خواهد بود
بندۀ من شو و برخور ز همه سیم‌تنان


 ١ ) -مخطوطات.

«الاّى» مرحوم آقای انصارى و مرحوم آقای قاضى (رضوان الله علیه)

 ۵ -حضرت آیه الله حاج شیخ عباس قوچانى أعلى الله مقامه نقل کردند: در آن شبى که مرحوم آقاى حاج شیخ جواد انصارى قدّس الله نفسه در شب به منزل ایشان به میهمانى دعوت داشتند؛ و تمام حضّار هفت هشت نفر بیش نبودند، و حقیر هم در آن مجلس مدعوّ بودم، قبل از گستردن طعام که خواستند با آفتابه و لگن دست حضار را بشویند، مرحوم آقاى انصارى فرمودند: شستن لازم نیست زیرا همه حضّار وضو دارند الاّ. . .

حضرت آقاى حاج شیخ عباس مى‌فرمودند: من فقط وضو نداشتم و این کلمه الاّ در گفتار مرحوم انصارى راجع به من بود و این در حقیقت خبر غیبى بود که مرحوم انصارى در آن شب داد. نظیر الاّئى که مرحوم قاضى داد. توضیح آنکه: وقتى براى ما [یعنى آیه الله حاج شیخ عباس قوچانى]صبیّۀ آقاى حاج شیخ احمد آخوندى یزدى کتابفروش معروف نجف را عقد کردند؛ و زفاف نزدیک شد. ما منزلى تهیه کردیم و جهیزیه عروس را آوردند و در آن چیدند و پرده‌ها را آویزان نمودند و از هر جهت منزل مرتب و منظم و آماده بود.

در آن روزى که فرداى آن لیلۀ زفاف بود مرحوم قاضى به منزل ما تشریف آوردند و دیدند همۀ امور منظم و مرتّب است و پرده‌ها آویخته است. فرمودند: از هر جهت وسائل و لوازم مهیّا و انتظارى براى زفاف نیست الاّ اینکه.

چون آن مرحوم خارج شدند، ما نفهمیدیم إلاّ اینکه چه بود؟ تا آنکه همان شب یک مخدّره‌اى از محترمات و معظّمات بیت مرحوم آخوندى فوت مى‌کند و بدین جهت زفاف چند ماه به تأخیر افتاد. آنگاه براى ما روشن شد که معنى آن کلمه چه بود.

آیت الحق// محمدحسن قاضی 

مداومت بر قرائت قرآن و ادعیه

ایشان را عادت بر این بود که پیش از خواندن «مسبّحات»  ١ (سوره‌هاى «الحدید» و «الصف» و «الجمعه» و «التغابن» و «الاعلى») نخوابند، حال سوره «الواقعه» را به آنها اضافه نمائید، که وقت زیادى را مى‌برد، البته با توجه به نافله‌هائى که بدان اضافه مى‌شود، نیز «اوراد» مستحبّه که همگى آنها وقت زیادى را مى‌طلبد؛ گوئى آدمى که خود را پایبند همه این تکالیف بدارد هیچ کار بخصوص دیگرى در زندگى ندارد، جز انجام این اوراد و خواندن این سوره‌ها، کارى که مرد دین و ارشاد و متعهد را، با توجه به تکالیف اجتماعى، از تکالیف شرعى خود خارج مى‌سازد، حتى معرّفى کردن عارف منقطع الى اللّه را به این صورت، اگرچه، اسوه و مرشد و راهنماى دیگران باشد. آرى با معرّفى کردن عارف به این صورت که دائم گرفتار اعمال و اوراد و تسبیحات است، او را در مرتبه‌اى پائین‌تر از سطح عمومى مردم جامعه و همگنان او قرار داده‌ایم، زیرا این‌گونه افراد فرصت انجام وظائف و تکالیف اجتماعى و ضرورى خود را از دست مى‌دهند.

شبانه روز به یاد خدا بودن یگانه هدف و آرمان شخص با ایمان است، بلکه والاترین و گرانمایه‌ترین هدف و آرزوى او است که ما یملک خود را صرف رسیدن به آن مى‌کند، زیرا مشغول یاد خدا بودن، دل او را روشن مى‌گرداند، و هرگاه شخص مؤمن به این نورانیّت پى ببرد و وجود خود را غرق در آن ببیند، مجذوب آن گشته، هرآنچه در اختیار دارد، از دارائى و هرآنچه ارزشمند است، فداى آن مى‌نماید، چه رسد به وقت، که براى رسیدن به این هدف، بى‌بهاترین اشیاء است.

آرى، این درست است و کسى دربارۀ آن شک و تردیدى ندارد، اما عارف واقعى کسى است که این عبادات و اوراد و بندگى‌ها را با سایر اعمال شبانه‌روزى خود درهم مى‌آمیزد، پس هر کار را یا در راه خدا آن را انجام مى‌دهد، و یا در جهت اجراى اوامر و نواهى او، یا کار را مطابق دستورات اولیاء خدا و میل ایشان انجام مى‌دهد، در تمام این احوال، او آن احساس نورانیت و روشنائى کسانى را که غرق یاد خدا هستند در خود احساس مى‌کند، در معناى خاص خود، در نفس و جان خود احساس مى‌کند.

از حکایات نادرى که از زبان مردم عامى نجف نقل شده یکى این است که: عالم عابد زاهد معروف به «مقدس اردبیلى» را عادت بر این بود که پیش از طلوع فجر روانه حرم مطهّر حضرت على علیه السّلام مى‌شد، و همیشه در راه خود به یکى از نگهبانان بازار برخورد مى‌کرد که پس از انجام وظیفه نگهبانى و حفاظت از بازار، براى استراحت، روانه منزل بود. شک و تردید از کار این نگهبان «جناب مقدس اردبیلى» را دچار شد.

و در یکى از این شب‌ها ندائى غیبى بر او (مقدس اردبیلى) نازل شد که به کمک

علویّه‌اى بشتابد که به کمک او نیازمند است، پس به فکر و قصد کمک به او افتاد، اما تصمیم گرفت نخست به نمازهاى مستحبّى به تاخیر افتاده خود بپردازد، به نیّت اینکه این نمازها، وقت زیادى را از او نمى‌گیرند، و سپس به سراغ علویّه برود.

روى بالش داشتند. با دیگران به حالت طبیعى معاشرت مى‌نمودند و هرگز نیازمند آن نبودند که به گوشه‌اى بروند و ادعیه یا اوراد و قرآن خود را کامل کنند یا بخوانند؛ همان دعاها یا سوره‌هائى که مى‌بایست در شبانه‌روز بخوانند، بلکه آنها را در کنار سایر کارهاى خود و در فرصت‌هاى مناسب انجام مى‌دادند.

چه بسیارند این ساعت‌ها که در شبانه‌روز آنها را از دست مى‌دهیم، بیهوده ذوب مى‌شوند و از دست و اراده ما خارج مى‌شوند، بدون آنکه آنها را براى هدفى صرف کنیم؛ و این از موارد بسیار مهمى است که لازم است از خداوند متعال طلب کنیم که به ما توفیق دهد از این نوع ساعات استفاده صحیح ببریم. شاید در پاره‌اى از ادعیه و راز و نیازهاى معصومین علیهم السلام پاره‌اى از این درخواست‌ها آمده باشد (یا مرا جزء بیکاران ببینى اما با خشم به حال خود رها کنى) ، که منظور از حالت بیکاره‌ها همین ساعات است که مى‌گذرند اما آدمى نه از آنها استفاده مى‌کند، و نه فایده‌اى مى‌رساند.

گفتم: ١ -سور «مسبّحات» را هر شب مى‌خواندند.

 ٢ -سوره یس را به هنگام صبح مى‌خواندند، یا اینکه گوش مى‌دادند به آن که آن را با صداى بلند مى‌خواند.

 ٣ -دعاى کمیل ابن زیاد را شب‌هاى جمعه مى‌خواندند، یا گوش فرامى‌دادند به آنکه آن را با صداى بلند مى‌خواند.

 ۴ -دعاى «سمات» را در آخرین ساعت روز جمعه؛ خود با صداى رسا مى‌خواندند و در پایان مجلسى که در روزهاى جمعه داشتند و در آن مجلس جمعى از شخصیّت‌ها حضور مى‌یافتند که سخن دربارۀ آنها بعدا خواهد آمد.

 ۵ -زیارت «جامعه» را در روز جمعه که قبلا اشاره‌اى به آن داشتم.

 ۶ -در آخرین سجده نماز واجب این ذکر را مى‌خواندند: «عبیدک بفنائک، مسکینک بفنائک، فقیرک بفنائک، یا لا إله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین»

 ٧ -و در آخرین سجده از نمازهاى نافله این دعا را مى‌خواندند «یا عدّتى فى کربتى و یا ولیّى فى نعمتى و یا غایتى فى رغبتى انت السّاتر عورتى و الآنس روعتى و المقیل عثرتى فاغفر لى خطیئتى یا ارحم الراحمین»

 ٨ -و هنگام صلوات بر حضرت پیامبر مى‌گفتند: «صلى اللّه على محمّد و آل محمّد»

هنگامى که از بازار مى‌گذشت مانند همیشه، با آن نگهبان مواجه شد. نگهبان از او پرسید علت زود آمدن امشب چیست؟ حضرت «مقدس اردبیلى» پاسخ مى‌دهد که مى‌روم به کوچه فلانى بمنظور فلان کار. اما نگهبان جواب مى‌دهد که حضرت آقا! شما تاخیر داشتید و مرا به جاى تو فرستادند تا این ماموریّت را انجام دهم. علاوه بر ماموریّت نگهبانى از بازار.

اینجا بود که جناب «مقدس اردبیلى» دریافتند که مردم دیگر هم، از هر گروه و صنفى، مى‌توانند داراى فضیلت فوق‌العاده شوند. البته هرگاه تکالیف خود را در چهارچوب معیّن در پیروى از دستورات خداوند متعال انجام دهند و برحسب دستورات اولیاء صالح خدا عمل کنند.

این حکایت را تعریف کردم در حالى که مطالبى در آن نهفته است که فعلا مجال گفتن آنها نیست. اما هدف از این حکایت روشن است. بدین معنى که هدف غائى انجام هر کارى باید لوجه الله باشد، حال نوع کار هرچه باشد، اگر این کار تسبیحات و اوراد ذکر خدا بود چه بهتر، و اگر چیز دیگر بود و هدف از آن خدا بود باز هم نیکو و اثربخش خواهد بود، و آن بازتاب نورانیّت در دل آدمى را باقى خواهد گذاشت، بخاطر سعیى که در نیکو انجام دادن، و کامل و خالصانه انجام دادن آن بکار مى‌بریم.

گویا از جریان و خط سیر سخن خارج شدیم: آرى گویم که حضرتش (قدس الله سره) این سوره‌هاى شریف را پیش از خواب مى‌خواند، شاید این بیان بهتر باشد. این سوره‌ها را به هنگام شب مى‌خواند؛ در سالهاى متمادى که با ایشان بودم مشاهده مى‌کردم که خواندن سوره‌ها را بعد از نمازهاى واجب شروع مى‌کردند، و هیچ‌گاه خواندن آنها موجب نمى‌شد که کارهاى جارى خود را انجام ندهند، در ساعات و لحظه‌هاى فراغت آنها را مى‌خواندند، و هنگامى که مشغول سخنى یا پاسخ دادن به سؤالى مى‌شدند از خواندن دست مى‌کشیدند و مجدّدا بعد از پایان سخن از همان جائى که قطع کرده بودند آنها را ادامه مى‌دادند، و شاید در رختخواب آنها را تکمیل مى‌کردند در حالى که سر بر همچنان‌که در پاره‌اى از قصائد ایشان آمده است.

 ٩ -و براى تقویت حافظه به خواندن «آیه الکرسى» و «معوّذتین»  ١ سفارش مى‌کردند، و بطور کلى به خواندن پنج بار آیه الکرسى، به هنگام اولین بار بیرون آمدن از خانه، سفارش مى‌نمودند. همچنین تسبیح حضرت فاطمه علیهما السلام و «معوذتین» چنان‌که قبلا متذکر شدیم.

 ١٠ -براى طلب روزى و زیاد شدن آن، این آیات را قرائت مى‌نمودند: اِسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کٰانَ غَفّٰاراً* یُرْسِلِ اَلسَّمٰاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرٰاراً* وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوٰالٍ وَ بَنِینَ که از طرف امام حسن علیه السلام روایت شده است، و متن مخصوصى که براى استغفار، به بزرگ و کوچک سفارش مى‌کردند این بود: «استغفر اللّه الذى لا إله الا هو من جمیع ظلمى و جرمى و اسرافى على نفسى و اتوب الیه» . تنى چند از خواص متن را به نحو دیگر نقل نموده‌اند.

 ١١ -مرحوم آیت‌الله شیخ على قسّام چنین نقل کرده است: «از کمى حافظه نزد او شکایت نمودم بخصوص در مورد اشیائى که جائى مى‌گذارم اما فراموش مى‌کنم آنها را کجا گذاشته‌ام، پس به من گفتند: «هرگاه خواستى چیزى را در جائى بگذارى از همه چیز منصرف شو و بگو بسم اللّه هرگاه چنین کنى دیگر فراموش نخواهى کرد ان‌شاءالله تعالى.

 ١٢ -همچنین ایشان سفارش مى‌نمودند در خانه‌هائى که ترس از آن بود که مورد دستبرد قرار گیرد، این دعا را نوشته و در جائى بیاویزند: «یا حافظا لا ینسى، یا من نعمه لا تحصى انت قلت و قولک الحق انا نحن نزّلنا الذکر و إنا له لحافظون» که از شیخ بهائى آن را نقل مى‌کرد، گاهى هم سفارش مى‌نمودند که نوشته شود و آن را در جیب بغل سینه بگذارند.

 ١٣ -و هرگاه خواستى داخل منزل ستمگرى شوى که از سلطه و ستم او بیم دارى دو دست خود را باز کن و حروف زیر را برشمار و بگو سپس انگشتهاى خود را با آنها ببند:

«بسم اللّه الرّحمن الرحیم دست راست (کهیعص) . بسم اللّه الرّحمن الرحیم دست چپ (حمعسق) بدان‌گونه که این حروف خوانده مى‌شوند در قرآن کریم سپس سر خود را بلند مى‌کنى و در حالى که دو کف دست خود را بسته نگه مى‌دارى این متن را بخوان «و عنت الوجوه للحىّ القیوم و قد خاب من حمل ظلما»

اعوذ باللّه من همزات الشّیاطین و اعوذ بک ربّى ان یحضرون إن اللّه هو السمیع العلیم.»

مورد نظر. یا از طریق حروف بزرگ ابجدى، یا چند برابر کردن یا مختصر کردن آنها  ١ که دانستن آن مورد توجه ما نیست، بلکه مسئله قابل توجه براى ما این است که بدانیم آیا دستورات بزرگان در خصوص انجام این اعداد، باید به آنها مقیّد باشیم، یا اینکه قید به آنها یک امر اجبارى است.

 ١۴ -و هرگاه از خوردن غذائى یا آشامیدنى، ترس داشتند این دعا را مى‌خواندند.

«بسم اللّه خیر الاسماء إله الارض و السّماء الرّحمن الرحیم الذى لا یضرّ مع اسمه سمّ و لاداء»

 ١۵ -زمانى که از مسجد سهله بیرون مى‌آمدند، و بخصوص هنگامى که اول وقت بود مدتى طولانى در مسجد «صعصعه» توقّف مى‌نمودند، گروهى از خیّران و بزرگان هم همین کار را مى‌کردند. مسجد مذکور مسجدى کوچک و متروک است، از یکى از یاران (شاید منظور یاران قاضى است-مترجم) دربارۀ اهمیت آن مسجد سؤال کردم و ایشان فرمودند: «عده‌اى از یاران، در این مکان راه بر آنها گشوده شده است یعنى در مسجد صعصعه» .

تعدادى از ستونهاى مسجد نامبرده در شرف انهدام بود که موضوع را به اطّلاع پاره‌اى از متموّلان ایرانى رساندند پس ایشان اقدام به ترمیم آن نمودند، و هر مقدار وجه لازم داشت، صرف کردند پس زمانى که (مرحوم قاضى رحمه اللّه علیه) چشمش بر آن افتاد بسیار شادمان شد و چهره‌اش گشوده شد با لبخند و شادى، گوئى مسئله دیوارهاى این مسجد همواره او را مضطرب مى‌ساخت، و هنگامى که مطمئن شد، حالى به او دست داد، بى‌شباهت نبود به حال کسى که مکلّف به کارى باشد که توان انجام آن را ندارد، و اکنون مشاهده مى‌کند که آن کار انجام گرفته، و از سینۀ او بارى بس سنگین برداشته شده باشد. و قابل توجه و عجیب است که این مسجد را دعائى است با مضامین والا که در کتب ادعیه موجود است.

 ١۶ -از جمله دعاهایى که آنها را براى برطرف کردن حالات اضطراب و پریشانى به عده زیادى سفارش مى‌نمودند، و بودند کسانى که آنها را بصورت «ختم» انجام مى‌دادند یعنى آنها را به تعداد دفعات معیّن و در ساعاتى معیّن از شبانه روز بخوانند این بود: «لا إله الا اللّه وحده لا شریک له، له الحمد و له الملک و هو على کلّ شىء قدیر،

مى‌گفتند:و صلّى اللّه من خیر قائلعلیه و للاطهار من آل غالب

١٧ -و هرگاه از گزیدن یا نیش زدن حشرات زمین، در هراس بودى: «اعوذ بکلمات الله التّامات التى لا یجاوزهن برّ و لا فاجر من شر ما ذرأ و من شر ما برأ و من شر کل دابّه هو آخذ بناصیتها إن ربّى على صراط مستقیم» را بخوان.

 ١٨ -هنگامى که کوچک بودیم مالاریا (تب نوبه) گرفتیم (و آن زمانى بود که در نجف در حیات ایشان، شیوع پیدا کرد) به ما یاد مى‌دادند آیاتى را که در آن‌ها از داستان حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام نام‌برده مى‌شود بخوانیم: یٰا نٰارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاٰماً عَلىٰ إِبْرٰاهِیمَ وَ أَرٰادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْنٰاهُمُ اَلْأَخْسَرِینَ همچنین آیات پیش از آنها که کلّ حکایت را تعریف مى‌کند. هرگز فراموش نمى‌کنم، گفته بچه‌ها را که مى‌گفتند سبک شدیم و تب، دارد از بدنمان دور مى‌شود، اما همراه با آسایش و راحتى. لازم به یادآورى نیست که تمام این ادعیه را باید با بسم اللّه خواند.

مى‌گویم: در مورد سوره‌هاى «معوّذات» و استعاذات که از ائمه معصومین نقل شده است نیازى به تجدید اجازه گرفتن از مرشد نیست، زیرا ایشان، (درود خداوند بر آنها باد) ، درهاى رحمت و مصدر فیوضات و منبع برکات مى‌باشند. آرى، مى‌شود دربارۀ ترکیب دعاها و راز و نیازهاى نقل شده از بزرگان تفحّص نمود، اگرچه ایشان بطور معمول هیچ دستورى نمى‌دادند، مگر در مواردى که از أئمه علیهم السلام نقل شده باشد، آن هم پس از تفحّص در آثار ایشان و تجربه‌هاى مخصوص. پاره‌اى از این «تعویذات» را که منسوب به حاج سید قریشى، (درجات او در علیّین بالا باد) ، بود خوانده‌ام و در آنها پاره‌اى ترکیبات مبهم و الفاظ نامفهوم یافتم که حضرتش، قدّس الله سره، دستورى در مورد آنها نمى‌دادند، مگر به گروه معدودى از خواص خود، یا در حالاتى بخصوص.

دربارۀ تکرار و اثرات آن باید گفت که از اثرات تلقین گرفته شده است و احتمال دارد شماره و تعداد آنها از خود کلمات گرفته شده باشد، یعنى از طریق تجزیه آنها به حروف ابجد و بدست آوردن شماره مربوط به آن حروف و بدست آوردن شمارهمورد نظر. یا از طریق حروف بزرگ ابجدى، یا چند برابر کردن یا مختصر کردن آنها  ١ که دانستن آن مورد توجه ما نیست، بلکه مسئله قابل توجه براى ما این است که بدانیم آیا دستورات بزرگان در خصوص انجام این اعداد، باید به آنها مقیّد باشیم، یا اینکه قید به آنها یک امر اجبارى است.

ایت الحق//سید محمد حسن قاضی


 ١ ) -دو سوره قل اعوذ-مترجم

اهمیت دادن به مجالس حسینى (ع)

براى مجالس حسینى اهمیت و احترام فوق‌العاده‌اى قائل بودند، حتى احترام گذاشتن به هر امرى که به نحوى با امام حسین علیه السلام ارتباط داشت، نسبت به مجالس روضه‌خوانى، دسته‌هاى عزادارى، مراسم شام و نهار دادن به نام حسین علیه السلام، پیاده رفتن به کربلا، و هر چیزى که به ایشان، یا به زنده کردن نام او علیه السلام منتهى مى‌شد، چه در حضر و چه در سفر، چه در حال فعالیت و مشغولیت یا استراحت؛ زیرا از نظر ایشان امام حسین علیه السلام و یاد او مقدّم و مکرّم و معظّم است در همه حال. چه‌بسا خود مراسم روضه‌خوانى را بر پا مى‌کردند و طبقات مختلف مردم، اعم از کاسب و تحصیل کرده و بزرگان اهل علم، بازارى و عوام و خواص همه و همه در مجلس او حاضر مى‌شدند و ایشان-قدس سره-به خدمت حضّار مشغول مى‌شدند، و هرگاه قصد خروج داشتند کفشهاى ایشان را مرتّب مى‌کردند، و گاهى با دستان خود، آنها را جلو پاى صاحبانشان مى‌گذاشتند، خم مى‌شدند و آنها را پس و پیش مى‌کردند،

تا جائى که خود من شنیدم یکى از مخالفان این کار مى‌گفت، رفتن به روضه ایشان برایم مشکل است، زیرا به کارهائى دست مى‌زنند که متناسب با شخصیّت علمى و اجتماعى او نیست، زیرا از دیدگاه یک نفر عوام الناس که از بسیارى مسائل بى‌اطّلاع است چه‌بسا این تواضعات ایشان موجب شود که دیگر منزلتى، براى اهل علم قائل نشوند و این شایسته انسانى چون ایشان که به مراتب فضیلتى رسیده است نیست؛

این عمل ایشان از منزلت اهل علم کاسته است، و من با اشاره و کنایه این معنى را به ایشان فهماندم اما ایشان درحالى‌که مطالب مرا تکرار مى‌کردند چنین اضافه نمودند: این همان بیمارى است که در اعماق جان ما ریشه دوانده است، و صفتى ثابت و دائمى است در ما که هیچ‌گاه از ما جدا نمى‌شود، مگر به زحمت، از کجا که تواضع با شکل‌هاى گوناگون از مقام و شخصیّت ما کم مى‌کند؟ لا بد کسانى که چنین تفکراتى دارند خود را برتر از دیگران مى‌دانند، و خود را داراى مقام و منزلتى بالاتر از مردم عامى مى‌دانند، من که چنین چیزى را احساس نمى‌کنم، و از داشتن چنین تفکّرات به خدا پناه مى‌برم!

ایت الحق //سید محمد حسن قاضی

ماجراى تقاضاى ایشان (آقا سید علی قاضی) از امام رضا (ع)

ایشان-قدس سره-را عادت بر این بود که هرگاه کسى نیّت سفر به مشهد امام رضا علیه السلام مى‌کرد به او مى‌گفتند: حضرت رضا علیه السلام یکى از سه خواهش زائران خود را در زیارت اول خود حتما اجابت مى‌فرمایند و حتى هر سه خواست او را، آن‌گونه که مردم مى‌گویند و در کتب ذکر شده است.

یک‌بار بدون مقدمه از ایشان سؤال کردم: شما که به زیارت ایشان مشرف شدید آیا تمام تقاضاهایتان برآورده شد؟ این را در حالى گفتم که مى‌دانستم کسى از نزدیکان و یا اولاد ایشان جرأت نمى‌کرد که این‌گونه سؤالات خود را آشکارا با ایشان در میان بگذارد. آرى دستى بر بینى کشیدند و چنین وانمود کردند که دارم در طرح سؤالات فضولى مى‌کنم، یا مانند کسى سؤال مى‌کنم که نه موقع‌شناس است و نه با فکر و تأنّى سؤال مى‌کند. در هر حال کمى در فکر فرورفتند، اما من سؤال دیگرى مطرح کردم:

منظور از این فرمایش ایشان علیه السلام چیست که مى‌فرمایند: اما بر تو ریزش مى‌کند آنچه از سوى من فیض مى‌بارد. ایشان-قدس سره-پاسخ دادند: هر سؤالى که داراى جواب آماده نمى‌باشد، ممکن است جواب آن حاضر باشد اما گیرنده ظرفیت آن را نداشته باشد، این امور و امور دیگرى هست که باید سؤال‌کننده آنها را مد نظر داشته باشد. و پس از اندکى تامل گفتند: هنگامى که قصد مسافرت به مشهد مقدس را کردم، مدتها بود که به بیمارى «نقرس» مبتلا بودم و قادر نبودم که بدون عصا راه بروم، حدود ده سال گرفتار بودم و تقریبا بین مردم به «آقاى لنگ» معروف شده بودم، از طرفى نیاز به همسرى داشتم که از من مواظبت کند و مایل نبودم که باصطلاح مستخدمه داشته باشم و یک تقاضاى دیگر که شرح آن وقت‌گیر است. زمانى که به مشهد رسیدم باید براى برطرف کردن خاک و غبار سفر به حمام مى‌رفتم و زخم پا را پانسمان مى‌کردم، اما همین که پارچه زخم را باز کردم، مشاهده کردم چیزى سیاه و شبیه به تکه ذغالى روى زخم را گرفته است، و با اندکى حرکت دادن آن، از محل زخم جدا شد، بعدا برایم معلوم شد که در این مدت لازم بود که این تکه استخوان فاسد شده از پایم جدا شود. پاى خود را حرکت دادم اما هیچ‌گونه اثرى از ناراحتى احساس نکردم، ایستادم و شروع کردم به راه رفتن، بدون استفاده از عصا. فقط خدا عالم است تا چه حد خوشحال و شادمان شدم.

از حمام بیرون آمدم، مشاهده کردم یکى از دوستان، منتظر من است تا به من بشارت پیدا کردن مستخدمه را بدهد، تا بدین‌وسیله از شستن و مراقبت از دو بچه‌اى که با من بودند رهائى یابم. اما در مورد تقاضاى سوم توضیح کافى ندادند و تقریبا از بیان صریح مطلب «طفره» رفتند.

چنین اظهار داشتند: من در خدمت آیت‌الله العظمى شیخ محمد حسن مامقانى بودم، کسى که براى مدت کوتاهى زعامت و رهبرى به ایشان رسیده بود، طلاّب و کسانى که منزلت علمى او را مى‌دانستند مدّت‌ها در مقابل منزل ایشان توقف مى‌کردند که بیرون بیایند، اما نامبرده لحظه خروج خود را به تاخیر مى‌انداختند تا شاید طلاّب متفرّق شوند، و زمانى که از منزل بیرون مى‌آمد تنهائى راه مى‌رفتند، و اگر کسى جلو ایشان مى‌آمد تا دستشان را ببوسد دست خود را زیر عبا پنهان مى‌کردند زیرا با این کار مخالف بودند؛ ایشان هرگاه وارد مجلسى مى‌شدند، گوشه‌اى را انتخاب مى‌کردند، یا هرجائى که خالى بود، و من از کار ایشان تعجّب مى‌کردم و پیش خود مى‌گفتم چگونه ممکن است انسانى علاقه‌اى به احترام گذاشتن دیگران نداشته باشد، و آیا امکان دارد انسان به این درجه از تواضع برسد؟ ! با این اخلاق نیکو و صفات عالیه و مرتبت علمى که دارد،

همچنین فداکارى در انجام وظیفه و تکالیف، و عدم توجه به این نوع مسائل گذرا و معمول جامعه. اگر بنا باشد که انسان تا این حد در مسائل علمى زحمت بکشد و رنج ببرد اما زحمات او هیچ‌گونه ابراز شخصیت یا منزلت در جامعه ایجاد نکند، و بزرگانى که نسبت به او در درجه کمترى از نظر علمى مى‌باشند هیچ‌گونه مزیّت و احترامى براى او قائل نشوند، پس منظور از تحصیل علم و رسیدن به درجات علمى چیست؟ آرى این‌گونه اندیشه‌هاى شیطانى از ذهن من مى‌گذشت، و ممکن است از ذهن بیشتر جوانان پیش از رسیدن به مدارج عالى بگذرد، اندیشه‌هائى که ممکن است سال‌ها و سال‌ها در ذهن انسان باقى بماند و حتى ظاهرا از بین برود اما در درون و باطن ذهن او تا آخر عمر و دوران پیرى باقى بمانند، و این در حالى است که شخص سعى مى‌کند خود را از آنها برهاند، اما ممکن نیست زیرا در اعماق روح او جاى گرفته‌اند، و جزء طبائع ذاتى و دائمى او درآمده‌اند که هرگز از انسان جدا نمى‌شوند.

احساس کردم که تقاضاى سوم ایشان تا حدى روشن شده است و در تامّلات و تفکرات خود فرورفته بودند.

ایت الحق//سید محمد حسن قاضی

حکایت شیخ مسلم از مرحوم آقای قاضى در باب کمک به کودک

شیخ مسلم جابرى خطیب و منبرى مشهور و شاعر معروفى بود در نجف و یکى از علاقمندان و حافظان حکایات ادبى، و لغت و علم اشتقاق. نامبرده از طرف دانشکده فقه نجف بعنوان استادیار و کمک استاد در رشته تخصصى خود تعیین شده بود و دانشجویان براى رفع اشکالات خود به ایشان مراجعه مى‌نمودند، داراى هیکلى درشت و تنومند، بسیار قوى و از عهده همه جوانان و حتى میان‌سالان گروه‌ها برمى‌آمد.

یک روز به واحد ادارى دانشکده ما آمد و از شخصى تعریف مى‌کرد که نام او را نمى‌دانست، در ضمن استاد ما شیخ محمد رضا مظفر بخاطر اختلاط و آمد و شد فراوانى که با علما داشتند، معمولا در این موارد صاحب‌نظر بودند، از او پرسیدند: ممکن است اوصاف ظاهرى او را براى ما تعریف کنى، شاید او را بشناسم؛ او پاسخ داد: سیدى با قامتى متوسط، سرى طاس و شانه‌اى پهن و با چشمانى عسلى که آثار حنا در محاسن و دستان ایشان دیده مى‌شد، ریش کم‌پشت با شکمى اندکى برآمده و عمامه‌اى نسبتا مختصر و لباسهاى سفید، داراى عصا اما با وجودى که سن و سالى از او گذشته است همانند مردى میان‌سال حرکت مى‌کرد، سر او به پایین، و نه به راست نگاه مى‌کرد و نه به چپ، دو لبان او در حرکت و چیزى را نامفهوم زمزمه مى‌کردند، عربى را به راحتى صحبت مى‌کردند ولى با لهجه ترکى، برخلاف طلاّب، داراى کفش‌هاى تمیز و مرتّب بود.

در همین اثنا استاد مظفّر به او اشاره نمودند و گفتند دیگر کافى است او «سید على آقا قاضى تبریزى» است. در این هنگام «شیخ مسلم» مرا صدا کرد و پس از ذکر چند صفت دیگر از پدر، از من پرسید آیا او واقعا پدر شماست؟ ! مى‌خواهم آنچه یک روز ظهر با ایشان-قدس سره-برایم اتفاق افتاده است برایت تعریف کنم. پیش از نقل ماوقع باید بدانیم که کوچه پس کوچه‌هاى نجف در فصل تابستان و در هنگام ظهر معمولا خیلى خلوت است. ایشان گفتند: در حالى که من مشغول رفتن به منزل بودم سیدى را با اوصاف یاد شده در کوچه‌اى مشاهده کردم که در کنار پسر بچه‌اى ایستاده است که گویا شغل پسرک آوردن آب بود، اما دو خیک آب او از روى حیوان به زمین افتاده بود، و گریان و نالان که قادر نیست آنها را به روى کمر حیوان منتقل کند. همین که نزدیک آنها شدم، سید از من تقاضا کرد به ایشان کمک کنم تا خیک‌هاى آب را روى کمر حیوان بگذاریم و آنها را ببندیم. رو کردم به سیّد و گفتم به فرض آن که من یکى ازآن خیک‌ها را بگذارم یک طرف حیوان، شما که قادر نیستید خیک دوم را در طرف دیگر بگذارید تا آنها را متعادل کنیم، و به فرض توانستن شخص ثالثى لازم است که آنها را بهم بندد، از طرفى مشاهده مى‌کنید که خیک‌ها روى زمین افتاده و گلى و خیس شده‌اند، ما که نمى‌توانیم آنها را روى سینه خود قرار دهیم، چه در آن صورت وضع لباسهایمان به چه صورت در خواهد آمد و مخصوصا لباس‌هاى سفید شما؟

اما متوجه شدم که هیچ یک از سخنانم بر روى سیّد اثرى نداشته است و همچنان اصرار و خواهش مى‌کند که کمک کنم تا خیک‌ها را بر روى حیوان قرار دهیم و لذا عمامه و لباس روى خود را درآورده و در کنارى گذاشتم، و او هم همین کار را کرد، نگاهى به این طرف و آن طرف انداختم تا شاید کسى به کمک ما بیاید، اما اثرى از آدمیزاد در آن ظهر گرما در کوچه پیدا نمى‌شد، پس رو به ایشان-قدس سره-کرده و با اعتراض عرض کردم، خیک خود را بردارید و براى حفظ تعادل آن طرف حیوان نگهدارید؛ ایشان همین کار را کردند و خیک را از روى زمین برداشتند و در سینه خود نگهداشتند و به پسر بچه گفتند: سر حیوان را نگهدارد تا پس و پیش نرود و تعادل بهم نخورد؛ و خلاصه با هزار زحمت و بدبختى دو خیک را با تعادل بر پشت حیوان بستیم و آنها را محکم کردیم. بر دیوار تکیه زدم و نفسى تازه کردم زیرا هر خیک حدودا هشتاد لیتر آب را در خود جاى مى‌داد.

لباس‌هاى مرا به دستم داد و مانند کسى که تکلیفى را انجام داده است و اکنون احساس خوشنودى و شعف مى‌نماید مى‌خواستند نکته‌اى و مطلبى را براى تفرّج خاطر بر زبان آورند. از من پرسید: شما منبرى هستید؟ پاسخ دادم: بله آقا، این را گفتم در حالى که او دیگر در نظرم شخصیت بزرگى مى‌نمود و منزلتى در قلبم یافته بود و لذا سعى مى‌کردم در چشمان او خیره نگاه نکنم. سپس به من گفتند آیا قصیده «حلى» رحمه الله علیه را به یاد دارى آنجا که مى‌فرماید:

إن لم اقف حیث جیش الموت یزدحمفلا مشت بى فى طرق العلى قدم
اگر من جزء کسانى باشم که در صف مقدم فدائیان قرار نگرفته باشم، دیگر گام‌هاى من در راه نیل به بزرگى‌ها مرا پیش نبرند. گفتم: بله آقا و شروع کردم به خواندن بیت‌هائى از آن قصیده. ایشان-قدس سره-اضافه نمودند که نقل مى‌کنند که سیّد حلّى این قصیده را در محضر بزرگان قرائت نموده و مورد تحسین بسیار قرار گرفته است،

اما روز بعد درگیرى شدیدى بین دو قبیله نجفى شمرت و ذکرت در مى‌گیرد و صداى گلوله فضاى صحن نجف را که سیّد حلّى هم در آنجا حضور داشته است پر مى‌کند. سیّد حلّى با شنیدن سر و صدا، عباى خود را بر سرکشیده و دوان‌دوان فرار مى‌کند، یکى از حاضران فریاد برمى‌آورد که سیّد مگر تو دیروز نمى‌گفتى که اگر در صف مقدم فدائیان نبرد قرار نداشته باشم سید پاسخ مى‌دهد: برو آنها سخن شب بود و زیر کرسى!

شیخ مسلم خنده‌اى سر داد و گفت: من از این حکایت درس‌هاى بزرگى آموختم و دریافتم که اقدام او در مورد کمک به آن پسر بچه جنبه احساساتى نداشته بلکه درس و عبرتى براى خود بوده است، سپس «آغا» از من اجازه گرفتند و جدا شدند، در حالى که آثار گل و لاى هنوز بر روى سینه و لباس سفید و دست‌هاى حنائى ایشان پیدا بود.

خدا «شیخ مسلم» را بیامرزد، آدمى بزرگوار و باکرم بود، اهل مزاح و حافظ اشعار گوناگون، بسیار رفیق دوست و خوش برخورد، هرگاه براى صرف غذا به خانه مى‌رفت به دوستان اصرار مى‌ورزید که براى صرف غذا با او به منزل بروند، واى بر کسى که تقاضاى او را رد مى‌کرد، در این صورت کافى بود که دست او را گرفته و فشار دهد. نویسنده کتاب «شعراء الغری» (شعراى نجف) شرح حال و نکاتى از زندگى او را به رشته تحریر درآورده است. یکى از کسانى که بسیار با او در ارتباط بوده است براى من نقل کرده که او بعد از مسئله کمک به آن پسر بچه در حمل خیک‌هاى آب دیگر تبدیل به موجودى آرام شده بود و هرگز به توانائى جسمى خود نمى‌بالید، یا در زمینه شعر و لغت اظهار معلومات نمى‌کرده، بسیار مى‌اندیشید، و بسیار ساکت و کم‌حرف شده بود و کمتر به نکته‌پردازى و خنده مى‌پرداخت.

از نظر اطّلاع بد نیست که به این نکته هم اشاره‌اى بشود که سقایان از کوفه براى مردم نجف به‌وسیله خیک‌هاى آب که بر کمر چهارپایان حمل مى‌شد آب مى‌آوردند و معمولا این چارپایان را بچه‌ها از کوفه به نجف آورده و آن را تحویل خانه‌ها مى‌نمودند. ضمنا مرحوم قاضى-قدس سره-عربى نجفى و اصطلاحات آن را خوب تکلم مى‌کردند البته با اندکى لهجه ترکى، و در اینجا تذکر این نکته هم لازم است که ایشان همواره، مسئلۀ کمک و همیارى را در مورد همه کس توصیه مى‌نمودند و جزء سفارش‌هاى دائمى ایشان بوده است.

ایت الحق//سید محمد حسن قاضی

اخبار از محل دفن والد توسط مرحوم آقای قاضى

١ -شیخ محترم جناب-هاتف قوچانى-مى‌فرماید، زمانى که آقاى قاضى-قدس سره-به من اظهار داشتند که والد ایشان سید حسین قاضى در نجف مدفون مى‌باشند من بسیار اظهار تأسف نمودم که چرا من تا آن زمان از این موضوع بى‌خبر بودم و از ایشان سؤال کردم: چرا در این همه مدت طولانى که با هم بودیم مرا از این موضوع مطّلع ننمودید که بر سر تربت ایشان حاضر شوم و اداى احترام نمایم.

ایشان-قدس سره- پاسخ دادند چند روز دیگر، شاید کمتر از ده روز، شما را به آنجا خواهم برد، (وادى السلام) . نسیمى از شادمانى بر دلم وزیدن گرفت، و چنین تصور نمودم که حالشان رو به بهبودى مى‌رود تا جائى که مى‌توانند و امیدوارند که به زیارت اهل قبور روند.

میهمانانى مرا از زیارت ایشان محروم ساختند، از شهر ما آمده بودند و به کمک من بسیار نیازمند بودند، در یکى از روزها که مشغول صرف صبحانه بودم ناگهان مقدارى غذا در گلویم پرید، بیرون آمدم تا هواى پاک استشمام کنم، ناگهان شنیدم از بالاى گلدسته مرگ ایشان را اعلام مى‌کنند، با صداى بلند گریه و ناله سردادم، میهمانان را به حال خود رها کردم و رفتم براى شرکت در مراسم، بعد از غسل و نماز و طواف مرقد مولا على علیه السلام به سوى قبرستان رفتیم و پس از مراسم تدفین همه با هم برگشتیم، فرصتى یافتم تا به اطراف قبر ایشان نگاهى بیندازم ناگهان نوشته یکى از سنگها نظرم را جلب نمود: «قبر سید حسین قاضى طباطبائى» در این وقت بود که متوجه گفته ایشان شدم که گفته بودند: تو را چند روز دیگر به سر قبر ایشان مى‌برم. اعلام فوت بزرگان از بالاى گلدسته یک عادت و رسم نجفى است و حاج آقا یحیى سفارش کرده بودند که چند بار این عمل تکرار شود و جنازه را به مدت دو ساعت در منزل نگهداشتند تا تشریفات رسمى بعمل آید.

 قصد ندارم که در این مورد قلم‌فرسائى نمایم و شواهد و نظایر بیشترى را ارائه دهم و اینکه چگونه دل آدم هوشیار از مرگ و نزدیکى آن خبر مى‌دهد و زمانى که این هشداردهنده تاروپود وجود آدمى را به رعشه مى‌اندازد، در حالى که او مذبوحانه کوشش مى‌کند به سرگرمى‌هاى روزمره خود مشغول باشد، اما این تکان طنین‌افکن گوئى وجود و حضور خود را تا لب‌ها و زبان آدمى مى‌رساند. اما هستند کسانى بسیار اندک که این امواج توفنده را احساس مى‌کنند، با لبخندى سرد با آن مواجه مى‌شوند و گوئى با آن امواج، قرار دیدارى دارند.

ایشان-قدس سره-نقل مى‌کردند که یکى از این بزرگان، زمانى که احساس فرارسیدن مرگ خود را کرد تقاضاى یک دسته گل زعفران نمود زیرا این گیاه در آدمى احساس شادمانى و خنده ایجاد مى‌کند. حال از خود مى‌پرسیم به چه علت بزرگان اهل معرفت همواره به ما سفارش مى‌کنند که به یاد مرگ و مقابر باشید.

ایت الحق //سید محمد حسن قاضی

سوال ازآیت الله قاضی ادراک توحید امری تخیلی یا پنداری؟

یت الله سید محمد حسین حسینى تهرانى در کتاب روح مجرد مى نویسند:
یـکـى از دوستان ما که از طلاب نجف بود و سالیانى ادراک محضر مرحوم قاضى را نموده بود، براى حقیر مى گفت : قبل از اینکه با ایشان آشنا شوم ، هر وقت ایشان را مى دیدم خـیـلى دوسـت مـى داشـتـم و چـون در سلوک و رسیدن به لقاء الله و کشف وحدت حضرت حق شـرک داشـتـم ، بـه ایـن جـهـت از رفـتـن بـه محضر ایشان کوتاه مى آمدم تا وقتى یکى از دوسـتـان شـیـرازى مـا از شـیـراز دو دیـنـار فـرسـتاد تا من خدمت ایشان تقدیم کنم .

مرحوم قـاضـى نمازهاى جماعت خود را در منزل خودشان با بعضى از رفقا و دوستان سلوکى به جـمـاعـت مـى خـواندند. من در موقع غروب به منزل ایشان رفتم تا هم نماز را به جماعت با ایـشـان ادا کـنم و هم آن وجه را به محضرشان تقدیم کنم .

مرحوم قاضى نماز مغرب را در اول غـروب آفـتاب ، یعنى به مجرد استتار قرص خورشید طبق نظر و فتواى خودشان به جـمـاعـت مـى خـوانـدنـد. و الحـق نـمـاز عـجـیـب و بـا حـال و تـوجـهـى بـود. بـعـدا نـوافل و تعقیبات را به جاى آوردند و آن قدر صبر کردند تا زمان عشا رسید؛ آنگاه نماز عـشـا را نـیـز با توجهى تام و طماءنینه و آداب خاص خود به جاى آوردند که حقا در من مؤ ثـر واقـع شـد.

پس از نماز عشا، من جلو رفتم و در حضورشان نشستم و سلام کردم و دست ایـشـان را بـوسـیدم و آن دو دینار را تقدیم کردم و در ضمن عرض کردم : آقا! من مى خواهم سـؤ الى از شـمـا بکنم ، اجازه مى فرمایید؟ مرحوم قاضى فرمود: بگو فرزندم !

عرض کـردم : مـى خـواهـم بـبینم آیا ادراک توحید و لقاءالله و سیرى که شما در وحدت حق دارید حـقـیقت است یا امر تخیلى و پندارى ؟

مرحوم قاضى رنگش سرخ شد و دستى به محاسنش ‍ کـشـیـد و گـفـت : اى فـرزندم ! من چهل سال است با حضرت حق هستم و دم از او مى زنم ؛ این پـنـدار اسـت ؟ من خیلى خجالت کشیدم و شرمنده شدم و فورا خداحافظى کردم و بیرون آمدم .

 

دریای عرفان // هادی هاشمیان

فرمایش آقای نجابت از آقا سید علی قاضی

از آیت الله نجابت نقل شده است که:

« گاهی وقت ها هر که نزد ایشان می آمد و هر چه می گفت، می فرمودند: بله! و هیچ نمی گفتند. یعنی می فرمودند: آدم از دست این ها بیچاره می شود، یعنی چاره ای ندارد، می آید و می گوید: لا اله الا الله، لا حول و لا قوه الا بالله، ظاهر سخنش درست است، اما هیچ نمی فهمد.
اگر صد درصد تأییدش کنی، خیال می کند فهمش درست است. اگر صد درصد ردش کنی گمان می کند، ظاهر آن سخن هم مردود واقع شده یا اصل مطلب هم مردود است.در حالی که فهم کج او مردود است. لذا این موارد و این گونه موضوعات را باید تصدیق کرد، اما به نحو ایجاب جزئی، نه به نحو ایجاب کلی. و اگر آن ها اصرار می کردند و تأیید از آقای قاضی می خواستند، ایشان می فرمودند: « بله کارهایت درست است، همه چیزت درست است ولی باید مواظب باشی و بدانی که محبوب و معبود تو اجل از این حرف های تو است. » باید که ارزان نفروشیم خود را، نه به مقامات دنیا و نه به مقامات اخری. بهای ما خود خداوند است، باید غلام ملک عشق بی زوال بود.


عطش //موسسه مطالعاتی شمس الشموس

حق الناس از بیان آقا سید علی قاضی

حق الناس ایت الله نجابت نقل می کند:
وقتی که بنده مشرف شدم خدمت ایشان (اقاسید علی قاضی)فرمودند: « هر حقی که هر کس بر گردن تو دارد باید ادا کنی. خدمت ایشان عرض کردم:مدتی قبل در بین شاگردهایم که نزد بنده درس طلبگی می خواندند، یکی خوب درس نمی خواند. بنده ایشان را تنبیه کردم. اذن از ولیّ او هم داشتم در تربیت. در ضمن این جا هم نیست که از او طلب رضایت کنم.

می فرمودند: « هیچ راهی نداری، باید پیدایش کنی. گفتم آدرس ندارم، گفتند باید پیدا کنی. آقای قاضی فرمودند : هر حقی که برگردنت باشد تا ادا نکنی باب روحانیت، باب قرب، باب معرفت باز شدنی نیست. یعنی این ها همه مال حضرت احدیت است. و حضرت احدیت رضایت خود را در راضی شدن مردم قرار داده است.»
عطش //موسسه مطالعاتی شمس الشموس

فرمایش علامه حسن زاده آملی در مورد آیت الله آقا سید علی قاضی

آیت الله حسن زاده آملی می فرمود : با کمی کشیک نفس ببینید انسان به چه جاهایی می رسد . آنوقت مقامات ائمه هدی(ع) را ملاحظه کنید که در چه قربی هستند . هنوز اولیای الهی از روح آیت الحق قاضی(ره) استمداد می کنند و بهره می برند .
شاگردان شاگردان ایشان بواسطه ی روح ملکوتی ایشان از مقام ولی اللهی امام عصر(عج) مستفیض می شوند . نگویید امام زمان(عج) که هست ، پس کمک از قاضی شرک است . نه . مگر مجرای استفاده مرحوم قاضی(ره)غیر از خلیفه ی خدا (عج) است ؟ نگویید : خوب چرا واسطه ؟ از خود حضرت مستقیماً استفاده می کنیم ! اولاً که خوب بفرمایید استفاده کنید ! ثانیاً بنده می گویم چرا از اهل بیت ، مگر خود خدا نیست ! خوب بروید از خود خدا استفاده کنید چرا واسطه ؟! چرا امام حسین(ع) ، چرا امام رضا(ع) چرا امام زمان(عج) ؟!! با این حساب قرآن کریم هم حجابی است برای رابطه باخدا ! می بینید ! شبهه مثل خوره وارد می شود و داشته و نداشته را می سوزاند . توکل باید کرد و توسل . چونکه راهی جز این نداریم .


می شود با قرائت قرآن ، نماز ، زیارت نیابتی و صدقه و هدیه به روح ایشان استمداد کرد . و اما حرف آخر این مجلس : از شاگردان سید هاشم حداد (ره) به حقیر فرمودند : آب بریز بر روی مزار مرحوم قاضی(ره) و برای استشفاء ببر . فتامل فیه .

ایت الحق //محدحسن قاضی

حکایات و فرمایشات از حضرت آقا سید علی قاضی کلاس درس-وضع زندگى

وضع زندگى ظاهرى حضرت آقاى قاضى و مقايسۀ آن با روش صوفيه

استاد الكل مرحوم آقاى قاضى (به نقل از مرحوم آية الله قوچانى قدّس سرّه) چهار عيال داشتند، و هركدام در منزلى سكونت داشتند و از همه اولاد فراوان داشتند و هنگام فوت نه پسر و مجموعا حدود بيست اولاد داشتند، و در اطاق شخصى ايشان غير از حصير خرمائى ابدا چيزى يافت نمى‌شد.

مرحوم قاضى ابدا ديده نشد كه در منزل براى خود ميوه بخرند، در تابستانهاى گرم ميوۀ ايشان دوغ بود. حضرت آية الله طهرانى قدّس سره مرقوم داشته‌اند:

از فقر و تهى‌دستى از جانبى و از جانب ديگر از استقامت و تمكين و شادابى مرحوم قاضى داستانها و حكايتها بر سر زبان‌هاست و اين نيست مگر خروج از جزئيت، و پيوستن او به كليّت به‌طورى كه از تقيّدات ماده و زمان و مكان بيرون آمده، و به ولايت مطلقۀ الهيه پيوسته، و مصداق حقيقى أَلاٰ إِنَّ أَوْلِيٰاءَ اَللّٰهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ ١درباره او تحقّق يافته است.

حضرت استادنا الاكرم علاّمه حاج سيد محمد حسين طباطبائى قدّس اللّه سرّه مى‌فرمودند:در ايّامى كه ما در نجف اشرف تحصيل مى‌نموديم و تحت تربيت آن استاد گرامى بوديم؛ روزى در مدرسه به حضورشان نشسته بوديم در اين حال يكى از آقازادگان ايشان از منزل آمد و گفت: مادرم وضع حمل نموده است وجهى براى قابله بدهيد، فرمودند چيزى نيست!

رفت و برگشت و گفت: براى قابله، صابون و. . . مى‌خواهند. فرمودند: چيزى نيست. رفت و طفل ديگرى آمد و گفت: حال كه چيزى نيست براى قابله جيگاره (سيگار) بدهيد! فرمودند:آن هم نيست.

و حالت ايشان چنان حالت تمكين و وجد، و حاوى عظمت و وسعت روحى بود كه قابل توصيف نيست.

آقاى حاج شيخ عباس قوچانى وصىّ آن مرحوم كه مدت سيزده سال كسب فيوضات از محضر آن مرحوم نموده است؛ مى‌فرمود:

مرحوم قاضى يك حجره در مسجد كوفه داشت و يك حجره در مسجد سهله و با آنكه چهار عيال داشت غالبا در مسجد كوفه و يا در مسجد سهله بود، و بسيارى از شبها را در آنجا بيتوته مى‌كرد، و به تهجّد و تلاوت قرآن و شب‌زنده‌دارى مى‌گذرانيد و غالبا هم مسافت ميان نجف و كوفه و يا سهله را پياده مى‌پيمود، و در بين راه غرق ذكر خدا بود. . .»

منزل مسكونى مرحوم قاضى جز يك اطاق نبود، و لذا آقازاده محترم ايشان جناب حاج سيد محمد حسن (حفظه اللّه) در شب رحلت ايشان چون خواستند نزد ايشان بمانند جا براى سكونت نبود، فرمودند «به مدرسه برو و صبح اول وقت بيا» .

حضرت علامه طباطبائى رضوان الله عليه مى‌فرمودند: «. . . ما هرچه داريم از مرحوم قاضى داريم. مرحوم قاضى از مجتهدين عظام بود، ولى مقيّد بودند كه در منزل خود درس بگويند، و دوره‌هائى از فقه درس داده‌اند. و نماز جماعت را نيز براى شاگردان خود در منزل اقامه مى‌نموده‌اند و نماز ايشان بسيار با طمأنينه بود و طول مى‌كشيد. و پس از نماز مغرب كه در اوّل استتار شمس تحت الافق، اقامه مى‌كردند، تا وقت عشاء به تعقيبات مى‌پرداختند و قدرى طول مى‌كشيد. . . مرحوم قاضى در تفسير قرآن كريم و معانى آن يد طولائى داشتند و اين سبك تفسير آيه به آيه را مرحوم قاضى به ما تعليم دادند،و ما در تفسير از مسير و ممشاى ايشان پيروى مى‌كنيم در فهم معانى روايات وارده از ائمۀ معصومين ذهن بسيار باز و روشنى داشتند، و ما طريقۀ فهم احاديث را كه «فقه الحديث» گويند از ايشان آموخته‌ايم.»

آرى چنين اسوه‌اى از فضيلت و علم و حكمت و معرفت مى‌بايد به جرم گرايشات عرفانى رمى به تصوف و صوفيگرى شده و از حقوق متعارف و متناسب هر عالم معمولى در حوزه نجف محروم مانده باشد و در فقرى وحشتناك و غير قابل تصوّر به سر برد.

مقصود ما در اينجا مقايسه ميان دو روش به كار گرفته شده توسط متصوفه و نيز توسط عرفاى ربانى در جهت تزكيه و تحصيل معرفت النفس بود. روش صوفيه از قبيل جناب ابراهيم ادهم در ترك زن و فرزند و بيابانگردى و امورى از اين قبيل ملاحظه شد و اينك نيز روش مرحوم قاضى را كه چون كوهى استوار با عائله‌اى سنگين و با نداشتن كوچك‌ترين امكانات ظاهرى و مادى، ولى با اتّكال بر ربّ العالمين و ملاحظه عالم از منظر توحيدى، نفس را در معرض بالاترين امتحانات قرار داده و از بوتۀ آزمايش موفق به درآمدند.

جناب محترم صديق ارجمند آية الله آقاى حاج سيد عزّ الدين زنجانى دام عمره در روز ٢٢/۴/١۴٠٢ در ضمن مذاكرات از استاد گرامى حضرت علامه طباطبائى طاب ثراه كه سه ماه و چهار روز از ارتحالشان مى‌گذشت فرمودند: مرحوم والد من آقاى حاج سيد محمود امام جمعه نقل كردند كه اوقاتى كه من در نجف اشرف تحصيل مى‌كردم يك شب در خواب ديدم كه سراسر يقۀ لباس من و جلوى يقه تا محلّ دگمه‌هاى قباى من مملوّ از شپش شده است. (مرحوم والد به قدرى در نظافت اهتمام داشتند كه از نقطۀ نظر نظافت و پاكى بدن و دندان‌ها و لباس ضرب المثل بودند) و متحيّر بودم كه تعبير اين رؤيا چيست؟

تا همان روز براى تعبير اين خواب به محضر مرحوم قاضى رضوان الله عليه رسيدم و تا آن روز خدمتشان نرسيده بودم، چون خواب را براى ايشان حكايت كردم، فرمودند: شما به علم اصول زياد اشتغال داريد» . و نيز آقاى حاج سيد عزّ الدين نقل كردند از پدرشان از آقاى كفايى آقا ميرزا از پدرشان آخوند ملا محمد كاظم خراسانى كه ايشان مى‌گفته‌اند: ما كه در درس مرحوم شيخ انصارى رضوان الله عليه مى‌رفتيم سيّدى هم به‌طور مداوم درس ايشان مى‌آمد، ولى پيوسته ساكت بود و با احدى سخن نمى‌گفت و ما چنين مى‌پنداشتيم كه او در فقه و اصول و علوم ضعيف است و بر همين اساس تكلّم نمى‌كند. تا مرحوم شيخ فوت كرد و آن سيّد را وادار كردند كه بجاى شيخ بنشيند و درس را تعقيب كند، هيچ نمى‌پذيرفت تا بالاخره او را ملزم كردند.

چون درس را شروع كرد ديديم عجيب بحر موّاجى است كه اصلا ساحل ندارد و آن سيّد آقا سيد على شوشترى، استاد شيخ انصارى در اخلاق است، و نيز مى‌گفتند: (يعنى آقاى سيد عز الدين) كه مرحوم شيخ وصيّت كرده بود كه بر جنازۀ او ايشان نماز بگذارند و چون شيخ رحلت كرد مرحوم آقا سيّد على بر جنازه او نماز گزاردند» . نيز آقاى حاج سيد عز الدين مى‌گفتند: كه بسيارى از طهرانى‌ها به مرحوم آقا سيد احمد كربلائى مراجعه نموده و از او اجازه خواستند تا رساله‌اى بنويسد (و در آن زمان مطلب چنان بود كه اگر طهرانى‌ها از كسى رساله مى‌خواستند او به‌طور حتم مرجع تقليد مى‌شد) آقا سيّد احمد در جواب گفت: اگر جهنّم رفتن واجب كفائى باشد من به الكفاية موجود است» .

روزى در مجلسى عظيم كه بسيارى از مراجع و علماى فقه و حديث از جمله مرحوم آية الله آقا سيد ابو لحسن اصفهانى و آقا ضياء الدين عراقى و غيرهما بودند و كلام در ميانشان ردّ و بدل بود، مرحوم قاضى، با صداى بلند به‌طورى كه همه بشنوند فرمود:نعم الرّجل أن يكون فقيها صوفيا و اين مانند ضرب المثل از كلمات مرحوم قاضى بجاى ماند.

 

 

کلاس درس آقاسیدعلی قاضی در مسجد

مرحوم قاضى-رحمة اللّه عليه-خانه‌اى در محله «جديده» نجف، خارج از شهر قديمى، فراهم كرده بود، اما گرد آمدن ياران و برادران در آن خانۀ بسيار كوچك به هنگام غروب، جهت اداى فريضه نماز و استماع سخنان ايشان، براى خانواده مايه زحمت شده بود، چرا كه آنان مجبور بودند به خاطر حضور آقا و يارانشان خانه را براى مدتى ترك نمايند. يكى از يارانشان پيشنهاد كرد كه اين جلسه را به مسجدى در آن نزديكى‌ها منتقل كنند، به مسجدى به نام «مسجد آل الطريحى» در مجاورت خانه‌هاى آل مظفر. اگرچه اين كار باب ميل ايشان نبود، ولى با آن موافقت كردند. اين مسجد، مسجد بزرگى بود، اما متروكه و فاقد آب و برق بود، و به محض آنكه «خاندان مظفر» از اين موضوع مطلع شدند و فهميدند كه نماز جماعت به امامت ايشان بر پا مى‌شود از همسايگان تقاضاى يك سيم برق نمودند كه اوايل شب يا بخشى از شب را روشن كند.

ايشان-رحمة الله عليه-مدتى در آنجا نماز مغرب و عشا را اقامه نموده و پس از نماز حد اكثر به مدت دو ساعت براى ملتزمان صحبت مى‌كردند. گفته مى‌شود كه عده‌اى از مرتبطان با مرجع تقليد مانع اين كار مى‌شدند، و حتى دستور دادند سيم برق را قطع كنند؛ و مدتى ايشان در تاريكى نماز مى‌خواندند؛ اين در حالى بود كه تعدادشان بيش از تعداد انگشتان دست نمى‌بود، و هرگاه همگى در مسجد حضور مى‌يافتند تعدادشان از بيست نفر تجاوز نمى‌نمود؛ آنها به قطع سيم برق اكتفا ننموده، گروهى از نادانها را وادار مى‌كردند كه بر در مسجد گرد آمده به ايجاد سروصدا بپردازند. و حتى گفته شده است كه يكى از ايشان وارد مسجد شده و سجاده را از زير پاى ايشان به هنگام نماز كشيده است. به همين خاطر ايشان مسجد را ترك كرد و ديگر در آنجا حاضر نشد. البته شنيده نشد كه ايشان در اين مورد سخنى گفته باشند يا اظهار ناراحتى نموده باشند، ولى وجود تعداد زيادى از آدمهاى نادان را در شهر مقدس نجف نكوهش كرده بودند.

در اينجا لازم است به اين نكته اشاره نمايم كه قصد من از ذكر اين داستان اين نيست كه بخواهم مسئله‌اى را به حضرت آيت‌الله آقا سيد ابو الحسن اصفهانى نسبت داده باشم كه خود ايشان اين كار را نكرده‌اند، ولى اين نكته را هم نبايد از ذهن دور كرد كه شيخ حسين خراسانى در اين مسئله سروصدايى راه انداخته و اظهاراتى نموده بود، و موضوع را به وابستگان مرجعيت نسبت مى‌داد. يعنى موضوعى كه مورد قبول «آقاى قاضى» نبود و آن را مطلقا رد مى‌كردند. بالاخره شيخ حسين محدث خراسانى از شهر نجف مهاجرت نموده ساكن تهران شد.

آرى درباره اين حادثه هيچ‌چيز از ايشان نقل نشده است، مگر آنچه از قول جناب سيد هاشم رضوى هندى، عالم و عارف و پرهيزگارى كه اينك در تهران اقامت دارند، نقل شده است كه «قاضى» به او گفته است: «به فرض اينكه اين پيشامد از طرف ايشان (آقا سيد ابو الحسن اصفهانى) ترتيب يافته باشد، اگر مقصود او اين است كه من از او جانبدارى نمايم او در اشتباه است» .

به نظر ما ممكن است اطرافيان يك رهبر براى دور كردن مخالفان بيش از اين‌ها عمل كنند، و ممكن است خود مرجع دينى با چنين اعمالى موافق نباشد. ولى، در هر حال، نمى‌توان چنين اقداماتى را براى يك مرجع يا هر مرجعى خرده گرفت. زيرا او بايد جلوى درهاى نفوذى و راه‌هاى معارضان را بگيرد، زيرا در غير اين صورت بناى ساخته شده به راحتى و سهولت درهم خواهد ريخت.

آيت‌الله آقا سيد ابو الحسن اصفهانى از اين قاعده مستثنى نيست، بخصوص اگر اعتماد به نفس ايشان را در مورد راهى كه انتخاب كرده است مدّ نظر قرار دهيم.آرى سخن گفتن از آقا سيد ابو الحسن براى من خاطره‌انگيز و لذت‌بخش است؛ چرا كه مرا به ياد روزهاى جوانى مى‌اندازد، يعنى زمانى كه كتابهايم را زيربغل گذاشته و به طرف مجالس درس مى‌رفتم يا از آنجا برمى‌گشتم. من هرگز موفق نشده بودم كه از نزديك خدمت اين مرجع دينى برسم، مگر يك‌بار و آن هنگامى بود كه در يكى از تابستان‌ها براى مدتى طولانى در كاظمين ماندگار شدند و من هم اتفاقا در آنجا بودم.

يكى از نوه‌هاى او از من خواست كه مرا نزد ايشان برده و از نزديك در محضرش باشيم.يكى از حاضران مرا به ايشان معرفى كرد و ايشان درحالى‌كه چشمانشان به سوى من بود لبخندى زدند و گفتند: «او را مى‌شناسم، او را به هنگام كودكى در حضور پدرشان ديده بودم» . هيبت ايشان سر تا پاى وجودم را فراگرفت و زبانم بسته شد. سپس درباره پدر از من سؤال كردند و من گفتم كه ايشان مريض هستند و از خانه بيرون نمى‌روند مگر گاهى، و سپس گفتند: «من هم همين‌طور هستم. . . سلام مرا خدمت ايشان برسان» . من در حالى كه دچار لكنت زبان شده و عرق سر تا پاى وجودم را فراگرفته بود خود را از محضر و مجلس ايشان به بيرون كشيدم.

آقاى مظفر مى‌گويد: وقتى كه ديدم «آقا» در مسجد منسوب به «آل طريحى» نزديك منزل ما نماز مى‌خواند بسيار خوشحال شدم و از همسايه‌ها خواستم كه سيمى براى مسجد بكشند و براى روشنايى در وقت نماز در آنجا حداقل يك چراغ قرار دهند كه همسايه‌ها هم از اين پيشنهاد خرسند شدند. و زمانى كه اتفاقى افتاد (من به صورت كامل به كنه آن نرسيدم) 

و آقاى قاضى ديگر به مسجد نرفت. او را در راه ديدم و خواستم كه از اتفاق پيش‌آمده پوزش بخواهم يا مثلا تأسف خودم را از اين ماجرا اظهار كنم. او انگشت خود را به نشانۀ سكوت بر لبها گذاشت و به سكوت اشاره كرد. سالها گذشت و من در پيش خود به چگونگى اين قضيه فكر مى‌كردم و بعضى مواقع خود را ملامت مى‌نمودم كه نكند من كوتاهى كردم. تا اينكه براى من روشن شد كه، خير و صلاح در آن بوده است كه اتفاق افتاد، و سكوت و گذشت بهترين روش مقابله با امثال اين قضاياست و تفرقه و دشمنى بدترين چيزى است كه اين امت به آن مبتلا و آزمايش شده‌اند.

 

 

حالت شيفتگى مرحوم قاضى نسبت به حضرت ابا عبد الله (ع)

مرحوم آيت‌الله حاج شيخ عباس قوچانى مى‌فرمودند: مرحوم قاضى در اين اواخر عمر، يك گونه حالت تحيّر و شيفتگى و بى‌قرارى مخصوص نسبت به حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) داشت، هر روز هنگام طلوع آفتاب، و بخصوص وقت غروب آفتاب گريه مى‌كرد، و در ايام عزادارى سراسيمه و سر برهنه و واله بود. روزى كه قمه‌زنها در حال قمه زدن از كوچه عبور مى‌كردند، با شتاب از منزل بيرون آمد و در برابر در مى‌ايستد و سر خود را بلند كرده آماده مى‌سازد تا كه شايد يكى از آن قمه‌هاى آنان به سرش اصابت كند.»

حضرت آقاى حاج سيد هاشم حدّاد روحى فداه مى‌فرمودند:«مرحوم قاضى براى زيارت حضرت ابا عبد الله الحسين (عليه السلام) از نجف اشرف، زياد به كربلاى معلّى مى‌آمدند، و با ساير زوّار از عرب در كوچه و بازار مى‌آميختند و هيچ‌گاه نيز ديده نشد كه در مسافرخانه و فندقى بروند، بلكه به مساجد و مدارس مى‌رفتند، و چه بسا كنار خيابان روى خاك مى‌خوابيدند. بسيارى از اوقات كه در صحن مطهّر جا براى توقف بود، در خود صحن بيتوته مى‌نمودند و تا به صبح به زيارت و نماز و دعا مشغول بودند، و احيانا هم روى سنگ‌فرش عباى خود را بروى خود كشيده مى‌خوابيدند.

مرحوم قاضى: من در تمام نقاط صحن مطهّر خوابيده‌ام

مرحوم قاضى مى‌فرمود: «من در تمام نقاط صحن مطهّر خوابيده‌ام، در تمام مدت عمر كه بدينجا مشرّف بوده‌ام هر شب را در نقطه‌اى بيتوته كرده و خوابيده‌ام به‌طورى كه جائى بقدر وسعت بدن من يافت نمى‌شود كه در آن نخوابيده باشم» .

حضرت ابا الفضل (ع) : كعبة الاولياء

و امّا حضرت أبا الفضل العباس (عليه السلام) را شاگردان ايشان «كعبۀ اولياء» مى‌گفتند.

توضيح آنكه: مرحوم قاضى پس از سير مدارج و معارج، و التزام به سلوك، و مجاهدۀ نفس و واردات قلبيه و كشف بعضى از حجابهاى نورانى، چندين سال گذشته بود و هنوز وحدت حضرت حقّ تعالى تجلّى ننموده بود، و يگانگى و توحيد وى در همۀ عوالم، در پس پردۀ خفا باقى بود، و مرحوم قاضى به هر عملى كه متوسّل مى‌شد اين حجاب گشوده نمى‌شد.

تا هنگامى كه ايشان از نجف به كربلا براى زيارت تشرّف پيدا كرده، و پس از عبور از خيابان عباسيّه (خيابان شمالى صحن مطهر) و عبور از در صحن، در آن دالانى كه ميان در صحن و خود صحن است و نسبتا قدرى طويل است، شخص ديوانه‌اى به ايشان مى‌گويد: «ابو الفضل كعبۀ اولياء است» .

مرحوم قاضى همين‌كه وارد رواق مطهر مى‌شود، در وقت دخول در حرم، حال توحيد به ايشان دست مى‌دهد، و تا ده دقيقه باقى مى‌ماند، و سپس كه به حرم حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) مشرّف مى‌گردد. درحالى‌كه دستهاى خود را به ضريح مقدّس گذاشته بود، آن حال قدرى قوى‌تر دست مى‌دهد و تا يك ساعت باقى مى‌ماند. ديگر از آن به بعد مرتبا و متناوبا و سپس متواليا حالت توحيد براى ايشان بوده است رزقنا بمحمّد و أهل بيته و بحقّ الحسين و أخيه كما رزقه بهم. و جعلنا من المتّبعين بمنهاجه فى فقره الى الله و تبتّله اليه» .

شاه شمشادقدان خسرو شيرين‌دهنان
كه به مژگان شكند قلب همه صف‌شكنان

مست بگذشت و نظر بر من درويش انداخت
گفت اى چشم و چراغ همه شيرين‌سخنان

تا كى از سيم و زرت كيسه تهى خواهد بود
بندۀ من شو و برخور ز همه سيم‌تنان

كمتر از ذره نئى، پَست مشو، مِهر بورز
تا به خلوتگه خورشيد رسى چرخ‌زنان

بر جهان تكيه مكن ور قدحى مى‌دارى
شادى زهره جبينان خور و نازك‌بدنان

پير پيمانه‌كش من كه روانش خوش باد
گفت پرهيز كن از صحبت پيمان‌شكنان

دامن دوست بدست آر و ز دشمن بِگُسل
مرد يزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان

با صبا در چمن لاله سحر مى‌گفتم
كه شهيدان كه‌اند اين همه خونين‌كفنان

گفت حافظ من و تو مَحرم اين راز نه‌ايم
از مى لعل حكايت كن و شيرين‌دهنان

در اينجا بى‌مناسبت نيست كه بگويم: ايشان براى ما تعريف مى‌كردند كه در نخستين سال‌هاى ورود به عراق، يعنى نجف، با يكى از «پاشاها» ى ترك آشنا شد كه نماينده دولت متبوع خود بود و بيشتر روزها در صحن مقدس حضرت على (عليه السلام) با او ديدار مى‌كرد.

ايشان درباره اين شخصيت چنين مى‌گفتند: «من بسيار در شگفت بودم از اطلاعات وسيع او درباره كتب تاريخ و حديث. يك روز مرا در لباسى بسيار زيبا و شيك ديد و به شوخى به من گفت: گويا آماده ازدواج مى‌شوى؟ ! گفتم خير، بلكه به مناسبت عيد غدير است. گوئى هرگز اين اسم به گوشش نخورده بود. براى او توضيح دادم، و همچنين كتاب‌هائى را كه به اين موضوع اشاره كرده بودند به او معرفى كردم، و او بيشتر تعجب مى‌كرد. چند روز بعد مرا در لباس سياه عزا ديد.

اين‌بار نيز اظهار تعجب كرد، اما چند لحظه بعد متوجه شد كه ما در روزهاى اول محرم هستيم، و من فرصت را از دست ندادم و به او چنين گفتم: اين را ديگر نمى‌توانيد منكر شويد، ما هم هرگز از لحظه‌اى كه امام حسين (عليه السلام) كشته شدند آن را رها نكرديم، و از آن نخستين لحظات كه اهل بيت او را مانند اسيران ترك و ديلم از كربلا بردند اهل بيت افشاگرى را با خطبه‌ها و نقل مطالب و حوادث اتفاق افتاده شروع كردند و على بن الحسين (عليه السلام) بيش از سى سال و پس از او شيعيان ايشان قرن به قرن و دوره به دوره بر پدر او گريستند. آن شخص ترك گفت: تو مرا كاملا تحت تأثير قراردادى، من به شهر خود خواهم رفت و از كار خود استعفا خواهم داد تا فرصت بيابم و اين دو مسئله مهم را مورد بررسى و تحقيق مجدد قرار دهم» . پايان سخن پدر.

 

 

نمونه‌اى از تواضع ايشان:

ايشان را عقيده بر اين بود كارهائى كه به قصد تقرب به خدا صورت مى‌گيرد هرگز نبايد همراه با ذكر نام باشد، زيرا خود خداوند پاداش آدمى را خواهد داد. يكى از مريدان ايشان به نام جناب شيخ جاسم الأعسم (رحمة الله عليه) چنين نقل مى‌كند كه در سال‌هاى نخست آمدن «سيد آغا» (منظور حاج ميرزا على آقا قاضى است؛ در زبان عربى محاوره‌اى نجف معمولا روحانيان ايرانى سيد را اين‌گونه مخاطب قرار مى‌دادند) به نجف اشرف، ايشان به دو مسجد كوفه و سهله زياد تردد مى‌كردند. در وسط مسجد كوفه گودالى بود كه معمولا در آن اشغال و خاكروبه مى‌ريختند و من به ايشان يادآور شدم كه خوب است فكرى براى اين مكان بشود؛ با مراجعه ايشان به چند نفر توانگر خيرخواه قرار بر اين شد كه در مكان مورد نظر بنائى بر پا شود؛ پس از چند ماه اين كار انجام پذيرفت. و من از «سيد آغا» تقاضا كردم كه تشريف بياورند و نتيجه اقدامات را ببينند. اما ايشان پس از ملاحظه اقدامات انجام شده هنگامى كه چشمشان به نوشته‌اى كه نزديك درب خروجى روى ديوار نوشته شده بود افتاد كه در آن به كوشش ايشان براى ايجاد اين بنا اشاره شده بود، سخت آشفته شدند و آثار مخالفت در چهره‌شان كاملا آشكار گرديد. من درصدد توجيه كار خود شدم ولى هرگز نتوانستم ايشان را راضى كنم.و بالاخره مجبور شديم آن نوشته را از بين برده و ديوار را با ساير قسمتها هماهنگ كنيم؛ با اين عمل خوشنودى نامبرده فراهم شد و به نكته‌پردازى معمول خود پرداختند.

 

 

رويّه ايشان نيز در زندگى شخصی

علامه سيد محمد حسين طهرانى در كتاب «مهر تابان» كه در آن به شرح حال استاد خود علامه فقيد طباطبائى پرداخته است از قول ايشان چنين نقل مى‌كند: «مرحوم قاضى گاه‌وبيگاه به يك‌باره غيبشان مى‌زد و به هركجا كه احتمال مى‌داديم آنجا باشند، به مسجد كوفه و سهله، يا به خانه همسران متعدد ايشان، مراجعه مى‌كرديم ولى ايشان را نمى‌يافتيم. اما پس از چند روز بدون مقدمه پيدا مى‌شدند و بار ديگر مجالس بحث‌هاى اخلاقى ما شروع مى‌شد. اين موضوع سالى چندين بار تكرار مى‌شد» . گويم: چه بسا در اين اوقات نامه‌هائى به شاگردان و ياران خود مى‌نگاشته‌اند كه ضمن آنها سفارش‌هاى اخلاقى خود را به آنان گوشزد مى‌نمودند. من يكى از اين نامه‌ها را كه گويا به علت عدم تناسب با سطح فكرى ما، آن را از ما پنهان داشته‌اند به دست آورده‌ام.

ايشان در آن زمان هميشه به ما، فرزندانش، سفارش مى‌نمودند كه فقط در فكر تحصيل خود باشيم و درباره هيچ‌چيز ديگر فكر نكنيم. آرى به يكى از اين نامه‌ها دسترسى پيدا كرديم كه آن را در اينجا ذكر مى‌كنيم. اين نامه طبق عادت ايشان با ابياتى به زبان عربى كه معمولا در آنها خلاصه و محتواى نامه ذكر شده است شروع مى‌شود. اين نامه نزد چندين تن از ياران بزرگ ايشان يافت شده است. اينك متن نامه:

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين، و الصلاة و السلام على الرسول المبين و وزيره الوصى الأمين، و ابنائهما الخلفاء الراشدين، و الذرية الطاهرين و الخلف الصالح و الماء المعين، صلى الله و سلم عليهم أجمعين.

تنبّه فقد وافتكم الأشهر الحرم//تيقّظ لكي تزداد في الزاد و اغتنم 
ترجمه: بيدار باش كه ماه‌هاى حرام فرارسيده‌اند؛ شب‌زنده‌دارى كن تا بيشتر بهره‌مند شوى و فرصتها را غنيمت بدان.

در اينجا بد نيست اين واقعه را هم بگويم در مراسم تشييع و تدفين اخوى مرحوم سيد مهدى قاضى هم علامه و هم آية الله بهجت و هم آية الله حسن‌زاده آملى همگى حضور داشتند، ولى با اصرار علامه (رضوان الله عليه) همه به امامت آية الله بهجت نماز خواندند. زمانى كه مى‌خواستند جنازه را به طواف ببرند چند قدمى آية الله بهجت پشت سر جنازه حركت كردند و در اين وقت بود كه علامه (رحمة الله عليه) پشت سر ايشان حركت كردند و زمانى كه مى‌خواستم عباى ايشان را مرتب كنم فرمودند دستت را كنار بكش مى‌خواهم چند قدم پشت سر شيخ حركت كنم، درحالى‌كه هر دو از شاگردان و ملازمان نزديك مرحوم قاضى بوده‌اند.

(لازم به توضيح است كه معرف آية الله العظمى بهجت به آية الله قاضى حضرت علامه طباطبائى بوده‌اند و اكنون به اين درجه كه عرض شد رسيده بودند

 

 

دوری از شهرت

حضرت آية الله طهرانى قدس الله سره مى‌نويسند:

«در روز ٢٨ ذو القعدة الحرام سال ١۴٠١ هجريه قمريّه در پشت سر حضرت امام رضا در حرم مطهر نشسته بوديم كه: علاّمۀ انصارى لاهيجى ادام الله بقائه از مرحوم قاضى رضوان الله عليه نقل كردند كه:

وقتى از اهل تبريز جمعى به نجف اشرف خدمت ايشان مشرّف شدند، و مرحوم قاضى از احوال يكى از شاگردان خود كه به تبريز رفته بود سؤال كرد، گفتند: در ميان مردم شهرتى بسزا يافته است.

مرحوم قاضى از اين كلام، ملول و مكدّر شده و فرمودند: شهرت، بسيار ضرر دارد و شخص مشهور به بلاهايى مبتلا مى‌گردد، خصوصا شخص سالك كه هرچه منعزل‌تر باشد، وصولش به مقصد بهتر است، و در صورت اشتهار دچار بليّه مى‌گردد.»

نگارنده: البته سالك خود نبايد حتى المقدور اسباب شهرت خود را فراهم كند ولى شهرتى كه به ناگزير از عمل به تكاليف شرعى و وظايف ضرورى مانند تدريس و يا هر عمل ديگر كه لا بدّ منه است، براى وى حاصل مى‌شود-و آنهم مى‌بايد تا آنجا كه ممكن باشد به‌نحوى كه منجر به شهرت نشود صورت گيرد-چاره‌اى از آن نيست، اگرچه در ترتّب آثار وضعيّه‌اى كه حضرت استاد بيان فرموده‌اند بر آن نيز گريزى و گريزى نيست! !

رويّه ايشان نيز در زندگى اجتماعى در نجف اشرف بر همين اساس، پوشيدگى هرچه بيشتر و عدم تعارض با اهواء و آراء نفسانى ديگران از مشتغلين به علم و فقاهت و. . .مى‌بوده است.

حضرت علامه طباطبائى رضوان الله عليه مى‌فرمودند: «. . . ما هرچه داريم از مرحوم قاضى داريم. مرحوم قاضى از مجتهدين عظام بود، ولى مقيّد بودند كه در منزل خود درس بگويند، و دوره‌هائى از فقه درس داده‌اند. و نماز جماعت را نيز براى شاگردان خود در منزل اقامه مى‌نموده‌اند و نماز ايشان بسيار با طمأنينه بود و طول مى‌كشيد. و پس از نماز مغرب كه در اوّل استتار شمس تحت الافق، اقامه مى‌كردند، تا وقت عشاء به تعقيبات مى‌پرداختند و قدرى طول مى‌كشيد. . . مرحوم قاضى در تفسير قرآن كريم و معانى آن يد طولائى داشتند و اين سبك تفسير آيه به آيه را مرحوم قاضى به ما تعليم دادند،و ما در تفسير از مسير و ممشاى ايشان پيروى مى‌كنيم (1)و در فهم معانى روايات وارده از ائمۀ معصومين ذهن بسيار باز و روشنى داشتند، و ما طريقۀ فهم احاديث را كه «فقه الحديث» گويند از ايشان آموخته‌ايم.» (2)

آرى اين بزرگوار كه چون كوهى عظيم سرشار از اسرار الهى بود علاوه بر حضرت استاد علامه طباطبائى جمعى كثير از شاگردان بزرگوارى را تحت تربيت اخلاقى و علمى و معارفى خود داشت كه هريك چون ستارگانى فروزنده در آسمان توحيد و معنويت بودند كه از آن جمله‌اند حضرت آيت‌الله حاج سيد محمد حسن الهى برادر فقيد مرحوم علامه طباطبائى، حضرات آيات: حاج شيخ محمد تقى آملى، حاج شيخ على محمد بروجردى، حاج شيخ على اكبر مرندى، حاج سيد حسن مسقطى، حاج سيد احمد كشميرى، حاج ميرزا ابراهيم سيستانى، حاج شيخ على قسّام، حاج شيخ عباس هاتف قوچانى، و نيز يكى از برجسته‌ترين شاگردان توحيدى خود كه اگرچه در سلك علماى ظاهر نبوده است ولى از حيث مقامات معنوى به تصديق ديگر هم‌رديفان خود از موقعيت ويژه‌اى نزد مرحوم قاضى برخوردار بوده است يعنى مرحوم حاج سيد هاشم حداد موسوى و نيز حضرت آيت‌الله بهجت و نيز ده‌ها عالم برجسته ديگر كه يا به‌طور مستقيم ولى نه عنوان شاگردى و يا به‌طور غير مستقيم در مكتب تربيتى ايشان پرورده شده و به مدارج و معارج عالى علم و عمل رسيده‌اند، مقصود اين است كه فقر مرحوم قاضى از بيكارگى و كلّ بر جامعه بودن، نبوده است ايشان به أتم و أحسن وجه وظايف مربوط به يك عالم روحانى درجه اوّل را انجام مى‌دادند. اين حوزۀ علميه آن روزگار بود كه بر اثر شدت تعصبّات و تبليغات، عليه حكمت و عرفان، مشتغلين به اين معارف را از حقوق اوّليه زندگى حوزوى محروم مى‌كرد.

آرى چنين اسوه‌اى از فضيلت و علم و حكمت و معرفت مى‌بايد به جرم گرايشات عرفانى رمى به تصوف و صوفيگرى شده و از حقوق متعارف و متناسب هر عالم معمولى در حوزه نجف محروم مانده باشد و در فقرى وحشتناك و غير قابل تصوّر به سر برد.

مقصود ما در اينجا مقايسه ميان دو روش به كار گرفته شده توسط متصوفه و نيز توسط عرفاى ربانى در جهت تزكيه و تحصيل معرفت النفس بود. روش صوفيه از قبيل جناب ابراهيم ادهم در ترك زن و فرزند و بيابانگردى و امورى از اين قبيل ملاحظه شد و اينك نيز روش مرحوم قاضى را كه چون كوهى استوار با عائله‌اى سنگين و با نداشتن كوچك‌ترين امكانات ظاهرى و مادى، ولى با اتّكال بر ربّ العالمين و ملاحظه عالم از منظر توحيدى، نفس را در معرض بالاترين امتحانات قرار داده و از بوتۀ آزمايش موفق به درآمدند.

 

 

همسر اول آقا سید علی قاضی

در تبريز، خواهر آية الله سيد ميرزا باقر آقا قاضى را به عقد ازدواج خود در مى‌آورند و ايشان پدر شهيد حجة الاسلام و المسلمين سيد محمد على قاضى طباطبائى مى‌باشند. اين بانو يكى از دخترعموهاى ثروتمند و مالك چندين ده و مزرعه در تبريز بوده است. به‌همين‌جهت، توانائى سفر به نجف اشرف، براى همسر و چند نفر ديگر از ثروتمندان و شخصيت‌هاى ديگر به همراه ايشان فراهم مى‌گردد، و در كاروانى بسيار مجلل و باشكوه به نجف و از آنجا به زيارت خانه خدا و انجام مناسك حج در حدود سال ١٣٢٠ نائل مى‌گردند.

از مطالبى كه درباره اين سفر حج براى ما تعريف مى‌كردند يكى هم اين بود كه بيشتر هم‌سفران ايشان در اين زيارت اهل «دود» بودند و توانائى دست كشيدن از دود كردن را نداشتند، از طرفى وارد كردن هر نوع تنباكو (توتون) به سرزمين‌هاى مقدس در روزهاى حكومت «شرفا» ممنوع بود. بنابراين ياران هم‌سفر از ايشان تقاضا مى‌كنند كه هرچه (توتون) دارند به ايشان بسپارند. چون ايشان به زبان عرب آشنا بودند و نيز هرطور كه صلاح بدانند عمل نمايند. ايشان هم در رودربايستى قرار گرفته و اين مهم را مى‌پذيرند.

اما مرحوم قاضى مشاهده مى‌كنند كه امر بازرسى بسيار جدى است. اندكى دچار ناراحتى مى‌شوند كه بايد چه كار كرد؟ ! خود ايشان چنين ادامه مى‌دهند: «نزد خود چنين انديشيدم كه «النجاة فى الصدق (راه رهائى همان راست گفتن است)» و در آنجا اتاقى بود كه حجاج با بار و بنه خود مى‌بايستى از آن بگذرند؛ پس با اثاثيه خود وارد آن اتاق شدم و اين در حالى بود كه چمدان محتوى تنباكو را به دست خود گرفته بودم. بازرسان شروع كردند به بازرسى دقيق و درپايان از من سؤال كردند محتويات چمدانى كه در دست دارى چيست؟ ! من هم جواب دادم: مقدارى تنباكو (توتون) .

مأمور بازرسى كه اين را از من شنيد بر سرم فرياد زد و گفت: تو ما را مسخره مى‌كنى؟ فورا خارج شو و بدانكه اگر سيد محترمى نمى‌بودى الآن دستور زندانى كردنت را صادر مى‌كردم؛ شايسته نيست كه آدم محترمى مانند شما به مأمور دولت توهين كند يا دروغ بگويد. من هم فورى اثاث خود را از اتاق خارج كردم و دور شدم و تصميم گرفتم در هيچ وضعيتى در زندگى دروغ نگويم! !

______________________________________________________________

1) -مرحوم قاضى بنا به گفته شاگردان و فرزندان محترم ايشان، تفسيرى بر قرآن كريم داشتند كه ناتمام مانده بود و تا اواسط سورۀ انعام بود، چند سال پيش در تهران، در نمايشگاهى كه با مشاركت وزارت ارشاد اسلامى و خانواده مرحوم علامه طباطبائى، از آثار علامه طباطبائى برگزار شده بود، در يك محفظۀ شيشه‌اى تفسيرى نيمه‌تمام را كه بصورت نسخۀ خطى بود از علامه طباطبائى به نمايش گذاشته بودند كه به خط علامه بود و البته بجز تفسير مشهور الميزان، و چون از مسئولين غرفه سؤال كردم گفتند تحت طبع است و بزودى منتشر مى‌شود و چون حقيرخواستم كه اين نسخه را از نزديك و صفحات اول آن را ببينم البته مسئول مربوطه اجازه نداد، ولى براى بنده به ظنّ قوى چنين حاصل شد كه اين تفسير، متعلق به مرحوم قاضى رضوان الله تعالى عليه بوده است و طبيعى و مرسوم است كه شاگردى مانند علامه طباطبائى نسخه‌اى براى خود استنساخ كرده باشد، و بازماندگان به اشتباه به مرحوم علامه نسبت داده‌اند. به‌هرحال آن تفسير تاكنون كه چند سال مى‌گذرد منتشر نگرديده است و اينجانب همچنان بر ظن خود باقى هستم و اميدوارم كه در هر صورت «تفسير قرآن» مرحوم قاضى قدس سره و نيز تعليقاتى كه ايشان بر بعضى كتب و از جمله فتوحات شيخ محى الدين ابن عربى (قده) نگاشته‌اند به حليۀ طبع آراسته شود.

٢) -مهر تابان، صص ٢٧-٢۶.

آیت الحق//سید محمد حسن قاضی

 

کرامتی از آقاسید علی قاضی بنقل از آیت الله طهرانی

مرحوم آیت الله سید محمد حسین حسینی تهرانی در کتاب معادشناسی می نویسند:

چـنـدیـن نـفـر از رفـقـا و دوسـتان نجفی ما از یکی از بزرگان علمی و مدرسین نجف اشرف نـقـل کـردنـد کـه او مـی گـفـت : مـن دربـاره مـرحـوم اسـتـاد العـلمـاء العـامـلیـن و قـدوه اهـل الحـق و الیـقـیـن و السید الاعظم و السند الافخم و طوء اسرار رب العالمین ، آقای حاج مـیـرزا عـلی آقـا قـاضـی طـبـاطـبایی – رضوان الله علیه – و مطالبی که از ایشان احیانا نـقـل می شد و احوالاتی که به گوش ‍ می رسید در شک بودم .

 با خود می گفتم : آیا این مـطـالبـی کـه ایـنها دارند درست است یا نه ؟ این شاگردانی که تربیت می کنند و دارای چـنـیـن و چـنـان از حـالات و مـلکـات و کـمـالاتـی مـی گـردنـد، راسـت اسـت یـا تخیل ؟ مدتها با خود در این موضوع حدیث نفس می کردم و کسی هم از نیت من خبر نداشت تا یک روز رفتم برای مسجد کوفه برای نماز و عبادت و به جا آوردن بعضی از اعمالی که برای آن مسجد وارد شده است .

 

مـرحـوم قـاضـی قـدس سـره به مسجد کوفه زیاد می رفتند و برای عبادت در آنجا حجره خاصی داشتند و زیاد به این مسجد و مسجد سهله علاقمند بودند و بسیاری از شبها را به عـبـادت و بـیداری در آنها به روز می آوردند. در بیرون مسجد به مرحوم قاضی برخورد کـرده و سـلام کـردیـم و احـوال پـرسی از یکدیگر نمودیم و به قدری با یکدیگر سخن گـفـتیم تا رسیدیم پشت مسجد. در این حال در پای آن دیوارهای بلندی که دیوارهای مسجد را تشکیل می دهد، در طرف قبله در خارج مسجد، در بیابان هر دو با هم روی زمین نشستیم تا قـدری رفـع خـسـتـگـی کـرده و سپس به مسجد برویم . با هم گرم صحبت شدیم و مرحوم قـاضـی قـدس سـره از اسـرار و آیـات الهـیـه بـرای ما داستانها بیان می فرمود و از مقام جـلال و عـظـمـت توحید و قدم گذاردن در این راه و در اینکه یگانه هدف خلقت ، انسان است ، مـطـالبـی را بـیـان مـی نـمـود و شـواهـدی اقـامـه مـی نـمـود مـن در دل بـا خـود حـدیـث نفس کرده و گفتم که واقعا ما در شک و شبهه هستیم و نمی دانیم چه خبر اسـت . اگـر عـمـر ما بدین منوال بگذرد وای بر ما! اگر حقیقتی باشد و به ما نرسد وای بـر مـا! و از طـرفـی هـم نـمـی دانـم کـه واقـعـا راسـت اسـت تـا دنبال کنم .

 

در ایـن حال مار بزرگی از سوراخ بزرگی بیرون آمد و در جلوی ما خزیده ، به موازات دیـوار مـسـجـد حرکت کرد. چون در آن نواحی مار بسیار است و غالبا مردم آنها را می بینند، ولی تـا بـه حـال شـنـیـده نـشـده اسـت کـه کـسـی را گـزیـده بـاشـد. هـمـیـن کـه مـار بـه مقابل ما رسید و من فی الجمله وحشتی کردم . مرحوم قاضی اشاره ای به مار کرد و فرمود: مـت بـاذن الله ؛ بـمـیـر بـه اذن خدا مار فورا در جای خود خشک شد. مرحوم قاضی بـدون ایـنـکـه اعـتـنـایـی کـنـد، شـروع کـرد بـه دنـباله صحبتی که با هم داشتیم و سپس برخاستیم و به داخل مسجد رفتیم .

 

مرحوم قاضی اول دو رکعت نماز در میان مسجد گذارده و پس از آن به حجره خود رفتند و من هـم مـقـداری از اعـمـال مـسـجـد را بـه جای آوردم و در نظر داشتم که بعد از به جا آوردن آن اعـمـال ، بـه نـجـف اشـرف مـراجـعت کنم . در بین اعمال ناگاه به خاطرم گذشت که آیا این کـاری کـه این مرد کرد، واقعیت داشت یا چشم بندی بود مانند سحری که ساحران می کنند؟ خـوب اسـت بـروم بـبینم مار مرده است یا زنده شده و فرار کرده است .

 

 این خاطره به سخت بـه من فشار می آورد تا اعمالی که در نظر داشتم به اتمام رسانیدم و فورا آمدم بیرون مـسـجـد در هـمـان مـحـلی که با مرحوم قاضی نشسته بودیم . دیدم مار خشک شده و بر زمین افـتـاده اسـت . پـا زدم بـه آن ؛ دیـدم ابـدا حـرکـتـی نـدارد. بـسـیـار منقلب و شرمنده شدم . برگشتم به مسجد که چند رکعتی نماز گذارم ، نتوانستم و این فکر مرا گرفته بود که واقـعا اگر این مسائل حق است ، پس چرا ما ابدا به آنها توجهی نداریم . مرحوم قاضی در حـجره خود بود و به عبادت مشغول بود که بیرون آمد و از مسجد خارج شد برای نجف و من نـیـز خـارج شدم . در مسجد کوفه باز هم به هم برخورد کردیم آن مرحوم لبخندی به من زد و فرمود:خوب است آقاجان ؛ امتحان هم کردی ، امتحان هم کردی !

 

دریای عرفان //هادی هاشمیان

 

آقا سید علی قاضی و وادی السلام

 

محمد تقى آملى (ره ) که یکى از نخستین شاگردان آن آیت الهى بودند، چنین نقل شده است مـن مـدتـهـا مـى دیـدم که مرحوم قاضى دو سه ساعت در وادى السلام مى نشینند. با خود مى گـفـتـم : انـسان باید زیارت کند و برگردد و به قرائت فاتحه اى روح مردگان را شـاد کـنـد؛ کـارهـاى لازمـتـر هـم هـسـت کـه بـایـد بـه آنـهـا پـرداخـت . ایـن اشـکـال در دل مـن بـود؛ امـا بـه احـدى ابـراز نکردم ؛ حتى به صمیمى ترین رفیق خود از شـاگـردان اسـتـاد. مـدتـها گذشت و من هر روز براى استفاده از محضر استاد به خدمتش مى رفتم ، تا آنکه از نجف اشرف عازم بر مراجعت به  ایران شدم ؛ ولیکن در مصلحت بودن این سـفـر تـردیـد داشـتـم .

ایـن نـیـت هـم در ذهـن مـن بود و کسى از آن مطلع نبود. شبى بود مى خـواستم بخوابم . در آن اتاقى که بودم ، در تاقچه پایین پاى من کتاب بود، کتابهاى عـلمـى و دیـنى . در وقت خواب ، طبعا پاى من به سوى کتابها کشیده مى شد. با خود گفتم بـرخـیـزم و جـاى خـواب را تـغـیـیـر دهـم یـا نـه ؟ لازم نـیـسـت ؛ چـون کـتـابـهـا درسـت مقابل پاى من نیست و بالاتر قرار گرفته و این ، هتک احترام کتاب نیست . در این تردید و گـفـتـگـوى بـا خـود، بـالاخـره بـنابر آن گذاشتم که هتک نیست و خوابیدم . صبح که به مـحـضـر اسـتاد مرحوم قاضى رفتم و سلام کردم ، فرمود: علیکم السلام ! صلاح نیست شـمـا بـه ایـران بـرویـد و پـا دراز کردن به سوى کتابها هم هتک احترام است . بى اخـتـیـار هـول زده گـفـتـم : آقا! شما از کجا فهمیده اید؟ فرمود: از وادى السلام فهمیده ام  

دریای عرفان//هادی های هاشمیان

اصرار براى تشرف-براى شهيد شيخ فضل الله نورى گريست -طلب استخاره آيت الله آملى -کوشانپور مرد عجیبى است !(آیت الله محمد تقی آملی)

طلب استخاره آيت الله آملى (اصرار براى تشرف)

حاج آقا محمد تقى حسن قاضى – آقا زاده على آقا قاضى – از خود آيت الله محمد تقى آملى ، نقل فرموده كه : در دورانى كه در نجف اشرف مشغول تحصيل بودم ، روزى به حجره مرحوم آقاى قاضى كه در مدرسه هندى بودند رفتم . وقتى آقاى قاضى تشريف آوردند عرض كردم : من خيلى در اينجا انتظار شما را كشيدم تا بياييد و براى من استخاره نماييد. آقاى قاضى فرمودند: طلبه علم ، چندين سال در نجف اشرف باشد ولى نتواند براى خودش يك استخاره نمايد!؟

آقاى آملى مى گفت : من خيلى خجالت كشيدم و با حال جدال عرض كردم : من به يك اجازه استخاره از ولى اكبر نياز دارم – تلويحا به درخواست قبلى ام و اصرار براى تشرف ، كه بارها از محضر ايشان داشتم . ميرزا على آقا قاضى پاسخ داد: همان اذعان عامى كه براى موالى شان صادر فرموده اند براى ما كافى است و نيازى به كسب اجازه خاص نيست . به هر حال ، بعد از اصرار و الحاح شديد اين جانب ، ايشان ورد مخصوص براى اين منظور به من تعليم فرمود و خلاصه اين كه قرائت آيه نور به عدد اصحاب بدر، هر شب قبل از خواب با شرائط خاص ، طهارت ، دورى از زنان و امور ديگر در شب هاى معدود و محدود.

پس من براى اجراى اين دستور به مسجد سهله رفتم و ملازم آنجا شدم و شب ها براى انجام آن ورد قيام مى كردم و در يكى از اين شب ها همين كه شروع كردم به خواندن ورد، احساس كردم كه مثل اين كه كسى دستش را روى دوشم نهاده ، من به سوى او متوجه شدم من در اين هنگام در مقام منسوب به امام مهدى عليه السلام بودم پس آن شخص گفت : براى تشرف آماده باش ! .
آقا شيخ محمد تقى آملى مى گفت : همين كه اين كلمه به گوشم خورد، رعب و ترس تمام وجودم را در برگرفت و از فرط اضطراب نزديك بود قلبم از حركت بايستد، پس شروع كردم به التماس و توسل از او كه مرا عفو فرمايد و ايشان نيز قبول فرمود.
بعد از اين ماجرا، فورا به نجفت اشرف رفتم و آقاى قاضى را ملاقات نمودم و زمانى كه با ايشان مواجه شدم بدون هيچ كلامى اولين فرمايشى ايشان اين بود: اگر آمادگى تشرف را ندارى ، چرا اين همه براى آن اصرار مى كنى !؟ .

 

 

 

تحمل نكردن اسم اعظم 

شبيه همين مساله را شيخ عباس قمى درباره عمر بن حنظله نقل كرده است كه او گفت : به حضرت امام باقر عليه السلام عرض كردم كه مرا چنان گمان مى رود كه در خدمت تو داراى رتبه و منزلتى هستم ؟ فرمود: آرى .

عرض كردم : مرا در اين حضرت حاجتى است ، فرمود: چيست ؟ عرض كردم : اسم اعظم را به من تعليم فرما. فرمود: طاقت آن را دارى ؟ عرض كردم : آرى !
فرمود: به اين خانه در آى . چون به خانه درآمدم حضرت ابى جعفر عليه السلام دست مبارك به زمين گذاشت و آن خانه تاريك شد، عمر بن حنظله را لرزيدن فرو گرفت آن گاه فرمود: چه مى گويى بياموزم تو را؟ عرض كردم : نه ! پس دست مبارك از زمين برگرفت و خانه به همان حال كه بود باز آمد.

 

 

آيت الله آملى براى شهيد شيخ فضل الله نورى گريست 

جناب آقاى اكبر ثبوت مى فرمايد: سال هاى آخر استاد آيت الله شيخ محمد تقى آملى – رحمه الله عليه – بود. يك بار به گمانم زاد روز اميرمومنان عليه السلام بود و من براى عرض تبريك و استفاضه عازم منزل ايشان شدم ، در بين راه به عزيزى كه از ديدار ايشان باز مى گشت برخوردم و او گفت كه حال آقا منقلب است و هيچ توضيحى هم در اين مورد نمى دهند و ظاهرا از يك واقعه خيلى ناراحت هستند.

كلمه واقعه مثل پتكى بر سر من فرود آمد و به يادم آمد كه روز سيزدهم رجب است و سالگرد شهادت شيخ نورى و حدس زدم كه امروز خاطرات آن روز و آن واقعه برايشان تداعى شده و دچار قبض خاطر و تاثر روحى گرديده اند.

 

به حضور ايشان كه رسيدم ، براى تسلى ايشان ، بى مقدمه بنا كردم به خواندن بيست و چند بيت كه از اديب پيشاورى وفات : 1349 هق در رثاى شيخ فضل الله نورى به ياد داشتم ، با صداى محزون و بلند، مصرع اول را به پايان نبرده بودم كه ايشان زدند به گريه و چه گريه اى !

 

پا به پاى من تا مصرع آخر گريستند و ديگران نيز كه شايد چيزى از سروده هاى اديب ، دستگيرشان نشده بود از گريه استاد گريستند. قصيده اديب پيشاورى در رثاى شهيد نورى

 

لا زال من فضل الاله و جوذه

جود يفيض على ثراك همولا

روى عظامك و ابل من سيبه

يعتاد لحدك بكره و اصيلا

تلكم عظام كدن ان ياخذن من

جو الى عرش الاله سبيلا

همت عظامك ان تشايع روحها

يوم الزماع الى الجنان رحيلا

فتصعدت معه قليلا ثم ما

وجدت لسنه ربها تبديلا

فالروح راق و العظام تنزلت

كالايه اليوحى بها تنزيلا

امنت ازحادوا برب محمد

و صبرت فى ذات الاله جميلا

فعل الذين برب موسى آمنوا

و راو تمتع ذى الحياه قليلا

وفضوا الحياه و آثروا عنها الردى

و علوا جذوعا بسقا و نخيلا

و الفعل يبقى فى الزمان حديثه

ان اذهب الدهر الغشوم فعولا

و رايت فضل الله دين محمد

و سواه زندقه الغواه فضولا

خنقوك لا خنقا عليك و انما

حنقوك كيما يحنقوا التهليلا

مسكت بالدين القويم و لم تمل

بك زيعه كالمارقين مميلا

و اظل يوم الا بتلاء فلم تكن

فى الدين متهما و لا مذحولا

كالمشرقيه جردت عن غمدها

تهتنز فى ايدى الكماه صقيلا

فلو انهم فلقوا بها رضوى فما

وجدوا عليها نبوه و فلولا

ما كان فى حكم القضاء مدلها

منك الفواد و اللسان كليلا

ثبت الخطاب و للحتوف هزاهز

حوليك ماثله اليك مثولا

هل ينفع البر التقى بيانه

فى معشر نطقوا السافه قليلا

ذو مره لم تضطرب احشائه

والموت ينسج مبرما سحيلا

ايقنت ان نكالهم بك نازل

فشربت صاب مصابهم معسولا

و كذالك من كان الاله مهاذه

و الحق معتصما له و وكيلا

صلى الاله عيك من متصلب

متخشع صعب القياد ذلولا

 

بعد كه خواندن و گريستن تمام شد، استاد به سخن آمدند و در باب شهادت شيخ فضل الله نورى و اينكه قرار بود پدر ايشان ملا محمد آملى را هم پس از او بكشند، مطالبى گفتند تا رسيدند به كلامى قريب به اين مضمون كه سه نفر از مراجع عظام نجفت آخوند خراسانى ، حاج ميرزا حسين خليلى و شيخ عبدالله مازندرانى و دو نفر از علماى تهران طباطبايى و بهبهانى حكم كرده بودند كه دفع نورى و آملى پدر استاد به هر قسم كه باشد لازم است و سران مشروطه پس از اعدام نورى مى گفتند كه اين كار به دستور آن سه مرجع انجام شده و هر كس بخواهد، مى تواند مجانا به نجف تلگراف بزند و در اين مورد از خود آن آقايان سوال كند و…

 

من از اين سخنان به شگفت آمدم و به خدمت استاد معروض داشتم كه تمام اين نسبت ها نادرست است و دروغ گويانى كه اين خبرها را جعل كرده اند چنان كم حافظه و بى خبر از تاريخ بوده اند كه دست كم نكرده اند مجعولات خود را با مسلمات تاريخ هماهنگ گردانند و اكاذيبى متناقض با بديهى ترين گزارش هاى نهضت مشروطه نسازند كه مچشان به زودى باز شود.

چنانكه اعدام شيخ نورى را مستند كرده اند به حكم حاج ميرزا حسين خليلى و آن دو تن ديگر. و نيز اينكه گفته شد هر كس ترديدى در اين مورد دارد تلگرافى از خود آنان سوال كند. با اينكه حاجى مزبور در تاريخ دهم شوال 1326 هق در گذشت و حادثه دستگيرى و اعدام شيخ نورى نه ماه پس از اين تاريخ يعنى در رجب 1327 هق روى داد.

همچنين طباطبايى و بهبهانى كه برطبق آن اخبار كذايى در اعدام شيخ دخالت داشته اند، در آن هنگام هيچ كدام در جايى نبوده اند كه قادر به اعمال نظر در اين مورد باشند و روحشان هم از اين ماجرا خبر نداشته است ؛ زيرا كه محمد على شاه ، بهبهانى را به عتبات و طباطبايى را به خراسان تبعيد كرده بود و تا سقوط شاه و سپس اعدام شيخ فضل الله نورى ، آن هر دو در تبعيد بودند و پس از پيروزى مدعيان مشروطيت ، طباطبايى از خراسان به عزم تهران حركت كرده و در سبزوار از اعدام شيخ فضل الله نورى اطلاع يافته و بسيار گريسته و گفته بود: با عالم چنين عملى روا نمى دارند.

بهبهانى هم پس از بازگشت به ايران و در اولين برخورد با پسرش ، سيد محمد، به وى پرخاش كرده بود كه چرا نكردى پيش از اعدام شيخ طناب دار را به گردن خود بياويزى ؟ اين مطلب را از شيخ بهاء الدين نورى ، داماد سيد محمد بهبهانى ، شنيدم و به گمانم در مقاله اى به قلم سيد محمد على امام شوشترى از فضلاء و محققان متاخر و از شاگردان شيخ فضل الله نورى هم خوانده ام .

و باز گفتم كه خود از زبان شاگرد صادق القول آخوند خراسانى و مورخ بزرگ و محدث امين شيعه ، صاحب ذريعه كه شخصا نيز در جريان حركت مشروطه بود و تا آخر عمر هم پيشوايان نهضت مشروطه را تقديس مى كرد، شنيدم كه مرحوم ميرزاى نائينى از مرحوم آخوند خواست تا براى جلوگيرى از اعدام شيخ اقدام كند و او نيز تلگرافى بدين منظور به تهران فرستاد ولى كار از كار گذشته بود و شد آنچه شد. اين نكته از زبان برادر مرحوم نائينى هم نقل شده است .

بنگريد به : تشيع و مشروطيت در ايران عبدالهادى حائرى ، ص 200 . و مرحوم آخوند براى آنكه طرفداران استبداد سوء استفاده نكنند، مجلس ختم شيخ را مخفيانه برگزار كرد و الخ . اين مطلب اخير را علاوه بر صاحب ذريعه از حاج ميرزا احمد كفائى فرزند و شاگرد مرحوم در شرح احوال وى تاليف كردم ، ايشان با حيرتى زايدالوصف استماع فرمودند و بعد هم كه با ارائه مستندات كافى راه چون و چرا مسدود گرديد، از تصورى كه نسبت به علماى نامبرده داشتند استغفار و اين ناچيز را به خاطر دفع تهمت از آنان و رفع آن اشتباهات از شخص ايشان دعا كردند…

علماى بزرگوار ما با تمام تبحر در رشته هاى خاص و با آن همه مقامات روحانى و معنوى عظيم ، به دليل سادگى و نيز ناآگاهى از تاريخ و حوادث تاريخى ، گه گاه به دام دروغ پردازانى افتاده اند كه يگانه هدفشان بدبين كردن مردم و به ويژه پيشوايان دين به يكديگر و به پيشروان خود و خصوصا به مردان مبارز و مجاهد بوده است . بدون اينكه بخواهيم نقطه ضعف هاى موجود در هر انسانى از جمله پيشوايان نهضت مشروطيت يا مخالفان آن را انكار؛ يا تمامى مواضع و عملكردهاى يكى از دو دسته را تاييد نماييم .

 

 

 

مشورت براى انتخاب 

 

آيت الله جوادى آملى فرمودند: وقتى كه دوره قوانين و شرح لمعه ، تقريبا به پايان رسيد، به تهران آمديم . در تهران باز مرحوم پدرم مرا خدمت مرحوم آقا شيخ محمد تقى آملى برد؛ چون ايشان گذشته از مقام فقاهت و علم و آگاهى به علوم عقلى و نقلى ، بسيار وارسته و مهذب بود.
پدرم مرا حضور ايشان برد تا مشورت كند كه كجا درس بخوانم و چه درسى بخوانم ؟ در كدام مدرسه و پيش كدام استاد؟

مرحوم آقا شيخ محمد تقى آملى ؛ ما را به مدرسه مروى راهنمايى كردند و گفتند جاى خوبى است . جون بهترين مدرسه در آن موقع مدرسه مروى بود. در آنجا درس در سطوح عاليه گفته مى شد. معقول و خارج گفته مى شد.

از علماى به نام آنجا يكى مرحوم حاج آقا عماد بود و ديگرى مرحوم حاج شيخ عباس فشاركى . اينها آيات الهى در ابعاد گوناگونى بودند. بسيار مدرسه خوبى بود. گذشته از اين ، براساس وقف نامه اى كه در مدرسه مروى دارد، هر طلبه موظف است كه در شبانه روز مقدارى قرآن تلاوت كند. تقريبا از سال 30-1329 به تهران آمديم و تا شهريور 5-1334 در مدرسه مروى مانديم .

سرانجام اين عارف فرزانه و عالم وارسته از اين دنيا گسسته و به لقاء الله پيوسته و براى هميشه چشم از اين دنياى فانى فرو بسته و حيات جاويدان انتخاب كرد. و بر اساس وصيت آن عالم ربانى در باغ رضوان ، نزديك قبر مرحوم سيد ميرزا حسين سبزوارى و در جوار رحمت امام الضامن الثامن على بن موسى الرضا عليه السلام در مشهد مقدس به خاك سپرده شد.

 

 

تجليل از دوست 

استاد حسن زاده آملى مى فرمايد: وقتى در محضر آيت الله شيخ محمد تقى آملى بودم ايشان چنين فرمايشى به من فرمودند: ما همان وقت كه در نجف در خدمت جناب حاج سيد على قاضى بوديم ، علامه طباطبائى و آقا سيد احمد كربلائى كشميرى ايشان غير از سيد احمد كربلائى است كه استاد آيت الله سيد على قاضى مى باشد در ميان شاگردان مرحوم قاضى بر ديگران تفوق داشتند. و اين فرمايش آقاى حاج شيخ محمد تقى آملى بود كه ايشان در همان وقت در نجف مكاشفاتى داشتند، در عرفان عملى ، در مراقبت نفس ، بسيار قوى بود و آن جناب با داشتن دو بال عرفان نظرى و عرفان عملى دارا و متنعم بود، خداوند درجاتش را متعالى بفرمايد.

 

 

ارتباط بعد از ارتحال 

آيت الله حسن زاده آملى فرمودند: … وقتى كه خدمت آقاى الهى طباطبايى مى رسيدم ، از ايشان مى خواستم شما كه به محضر آقا به ميرزا على آقاى قاضى ، آقا مى گفتند مشرف مى شويد، سفارش ما را هم بكنيد.

 

با اين كه آقاى قاضى وفات يافته بودند، اما شاگردانشان هم چون علامه طباطبايى و اخوى ايشان آقاى الهى و آقاى شيخ محمد تقى آملى خدمتشان مى رسيدند. چنانچه خداوند در قرآن به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: و اسئل الرسل ، گر چه عده اى مضافى را در تقدير گرفتند و آيه را به و اسئل امم الرسل تفسير كردند، اما نيازى به اين تقدير نيست .

 

نفس قدسيه الهيه مى تواند در همه عوالم محشر داشته باشد و اين مطلب از آيات و روايات استفاده مى شود. اين كه امام العارفين ، اميرالمومنين عليه السلام مى گويد:
الهى حب لى كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمه و تصير ارواحنا معلقه بعز قدسك .
يعنى چه ؟ مگر چشم سر مى تواند حجاب ها را خرق نمايد؟!…
علامه حاج شيخ عباس حائرى در كتاب حوادث الايام مى نويسد:
وفاه الفقيه الاكبر و المدرس الشهير الشيخ محمد تقى الاملى فى طهران الاثنين 1 ذى الحجه 1391 هق ؛29 آذر 1350 هش ؛ 20 كانون الاول 1971 ميلادى .

 

 

کوشانپور مرد عجیبى است !

مرحوم آیت الله سید محمدباقر موسوى همدانى وفات ۱۳۷۹ شمسى مى نویسد: روزى مرحوم استادم آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى بعد از درس ، به من فرمودند: این آقاى حاج عبدالحسین کوشانپور را مى بینى که نزد من آمد و شد دارد، مرد عجیبى است ! زیرا روزى چهارصد تومان یا چهارهزار تومان – تردید از من است – عوائد مستقلات او است . و در عین حال روزى دو تومان خرج خانه مى کند و بیش از آن به خانواده نمى دهد – البته این مطلب مربوط به سال ۱۳۲۳ شمسى مى باشد –  پرسیدم : بقیه را چه مى کند؟ فرمود: خرج حوزه هاى علمیه مى کند.

 چند سال از این ماجرا گذشت مطلع شدم که ورثه آن مرحوم با اموال او بنیادى تاسیس کرده اند که در آن کتاب هاى دینى که نسخه کمیابى دارند از قبیل تفسیر برهان ، روضه المتقین مجلسى اول ، القرآن و العقل و … چاپ مى کنند و از بین رفتن آنها جلوگیرى مى کنند و هم آنها را در اختیار علما و دانشمندان – به طور مجانى – قرار مى دهند، این وضع کسى است که رو به خدا مى رود و وقتى از دنیا مى رود همه اموالش را نیز با خود مى برد. 

 

جستجوی استاد//صادق حسن زاده

 

 

رمز موفقيت -ليله القدر؟ -نشانى داده اندت از خرابات -چگونه كلاس اخلاق تشكيل شد؟ -مکاشفه در حرم حضرت على علیه السلام(آیت الله محمد تقی آملی)

 

رمز موفقيت 
استاد حسن زاده از قول استادشان مرحوم آقاى شيخ محمد تقى آملى رحمه الله عليه نقل كردند كه ايشان مى فرمود: آقا! درس ‍ خواندن و به جايى رسيدن بايستى با جان كندن همراه باشد، با تنبلى نمى توان به جايى رسيد. بدانيد هر فصلى نمى شود درس خواند، قدر جوانى تان را بدانيد، همين الان وقت درس خود شماست . هر چقدر الان بيشتر زحمت بكشيد در آينده كارتان سبك تر است ؛

هر كه سخن با سخنى ضم كند
قطره اى از خون جگر كم كند

 

 

ليله القدر؟ 
آيت الله حسن زاده آملى مى فرمايد: در حدود بيست و پنج سال قبل ، در فرخنده روزى به محضر مبارك علم و طور تحقيق ، حبر فاخر و بحر زاخر آيت حق استاد بزرگوار جناب حاج شيخ محمد تقى آملى – كساه الله جلابيت رضوانه – تشرف حاصل كرده بودم . در آن اوان در ليله القدر سخن به ميان آوردم و نظر شريفش را در بيان آن استفسار نمودم . از جمله اشاراتى كه برايم بشارت بوده است اين كه فرمودند: به بيان امام صادق عليه السلام كه جده اش صديقه طاهره عليه السلام را ليله القدر خوانده است و ليله القدر را به آن جناب تفسير فرموده است دقت و تدبر نماييد.
پس از آن براى تحصيل حديث ، فحص بسيار كردم تا به ادراك آن در تفسير شريف فرات كوفى – رضوان الله تعالى – كه حامل اسرار ولايت است توفيق يافتم …

… گاه استاد به گونه اى كه كليد به دست شاگرد مى دهد و اگر شاگرد هم ، فرد قابلى باشد، همين كه استاد كافى است كه او را از بسيارى كتاب ها و استادان ديگر، بى نياز سازد. مثلا اين رساله انسان و قرآن ما، عصاره دو كلمه آقاى قزوينى و آقاى آملى است . ليله القدر، فاطمه زهرا عليه السلام است .

 

نمونه علم و عمل 
علامه طهرانى رحمه الله عليه مى فرمايد: مرحوم آقا شيخ محمد تقى آملى از علماى برجسته طهران و از طراز اول بودند؛ چه از نقطه نظر فقاهت و چه از نقطه نظر اخلاق و معارف . تدريس فقه و فلسفه مى نمودند، منظومه سبزوارى و اسفار را تدريس مى كردند؛ و صاحب حاشيه مصباح الهدى فى شرح العروه الوثقى و حاشيه و شرح منظومه سبزوارى هستند و با پدر حقير، سوابق علمى و آشنايى از زمان طلبگى را داشته اند. حقير محضر ايشان را مكررا ادراك كرده ام ؛ بسيار خليق و مودب و سليم النفس و دور از هوى بود؛ و تا آخر عمر متصدى فتوى نشد و رساله به طبع نرسانيد. آن مرحوم در ايام جوانى و تحصيل در نجف اشرف از محضر درس استاد قاضى رحمه الله عليه در امور عرفانى استفاده مى نموده و داراى كمالاتى بوده است .

 

نشانى داده اندت از خرابات 
آيت الله حسن زاده مى فرمايد: … چهارشنبه 27 ذى حجه ، 1374 هق از قم به تهران رفتم و به محضر مبارك جناب استاد آيت الله حاج شيخ محمد تقى آملى – رضوان الله تعالى عليه – مشرف شدم و خوابى كه ايشان را ديده ام كه در عالم رويا به من ، فرمود: التوحيد ان تنسى غيرالله به ايشان عرض كردم ، اين جمله توحيديه را كه از من شنيد اين بيت گلشن راز عارف شبسترى را در بيان آن برايم قرائت فرمود:

نشانى داده اندت از خرابات
كه التوحيد اسقاط الاضافات

اما مرحوم آملى ، مصرع اول را چنين قرائت فرمود:
خبر در داده اندت از خرابات .

 

چگونه كلاس اخلاق تشكيل شد؟ 

مرحوم قاضى هميشه در ايام زيارتى ، از نجف اشرف به كربلا مشرف مى شد، هيچگاه كسى نديد كه او سوار ماشين شود و از اين سو احدى مطلع نشد جز يك نفر كسبه بازار ساعت بازار بزرگ كه به مشهد مقدس مشرف شده بود و مرحوم قاضى را در مشهد ديدم .

مرحوم قاضى خيلى عصبانى شدند و گفتند: همه مى دانند كه من در نجف بوده ام و مسافرتى نكرده ام . علامه طهرانى در پاورقى كتاب مهر تابان مى فرمايد: اين داستان را سابقا براى بنده ، دوست معظم حقير، جناب حجه الاسلام آقاى حاج سيد محمد رضا خلخالى دامت بركاته كه فعلا از علماى نجف اشرف هستند، نقل كرده اند…

نقل آقاى خلخالى اين تتمه را داشت كه : چون آن مرد كاسب از مشهد مقدس به نجف اشرف مراجعت كرد به رفقاى خود گفت : گذرنامه من دچار اشكال بود و در شهربانى دست مى شد و من براى مراجعت ، به آقاى متوسل شدم و گذرنامه را به ايشان دادم و ايشان گفتند: فردا برو شهربانى و گذرنامه ات را بگير!
من فرداى آن روز به شهربانى مراجعه كردم ، شهربانى گذرنامه مرا اصلاح كرده و حاضر نموده بود، گرفتم و به نجف برگشتم .

دوستان آن مرد گفتند: آقاى قاضى آمد و داستان خود را مفصلا براى آقاى قاضى گفت و مرحوم قاضى انكار كرده و گفت : همه مردم نجف مى دانند كه من مسافرت نكرده ام .
آن نزد فضلاى آن عصر نجف اشرف چون آقاى حاج شيخ محمد تقى آملى آمد و داستان را گفت . آنها به نزد مرحوم قاضى آمده و قضيه را بازگو كردند و مرحوم قاضى انكار كرد و آنها با اصرار و ابرام بسيار، مرحوم قاضى را وادار كردند كه براى آنها يك جلسه اخلاقى ترتيب داده و درس اخلاق براى آنها بازگو بگويد. در آن زمان ، مرحوم قاضى بسيار گمنام بود و از حالات او احدى خبر نداشت ؛ و بالاخره قول داد براى آنها يك جلسه درس اخلاق معين كند و جلسه ترتيب داده شد و در رديف اول ، همين افراد به اضافه آقاى حاج سيد حسن مسقطى و غير هم ، در آن شركت داشتند.

آيت الله حسن زاده آملى هم فرمودند: يكى از شاگردان آن مرحوم نقل كرد: من محمد تقى آملى شب در خانه به متكا تكيه داده بودم و قرآن مى خواندم ، فردا كه به درس حضرت استادم آيت الله قاضى ، حاضر شدم بدون سوال از من ، فرمودند: اين چه نوع قرآن خواندن است ؟! مدتى از اين ماجرا گذشت ، شبى ديگر كه مى خواستم در خانه پايم را دراز كنم ، كتاب ها را بالاى طاقچه گذاشتم تا رعايت ادب بشود، صبح كه به درس آمدم حضرت استاد فرمودند: حالا كتاب ها را بالا گذاشتى ، بى ادبى نيست !

 

اقتداى امام خمينى به آيت الله العظمى آملى

آيت الله آقا شيخ يحيى عابدى فرمودند: طلبه قم بودند و مى خواستم به مشهد مقدس مشرف شوم آمدم تهران بليت تهيه كنم . آن موقع مركز بليت فروشى در ميدان توپخانه و اطراف آنجا بود. چون وقت مغرب بود رفتم در مسجد مجد نماز بخوانم ديدم امام خمينى قدس سره كه آن زمان معروف به حاج آقا روح الله بودند در صف چهارم نماز جماعت ايستاده و به آيت الله آملى اقتداء كرده است . امام خمينى به ايشان اظهار ارادت مى نمود.

 

تدريس آيت الله آملى 
آيت الله آقا سيد رضى شيرازى فرمودند: آقاى آملى فقه و اصول تدريس مى كرد و درس اخلاق هم در مسجد مجد تدريس ‍ مى نمودند كه عده اى از مامورين شركت مى كردند. البته آيت الله آملى درس اخلاق را به روش علمى تدريس مى كردند. ولى تعهدها از گفتن درس فلسفه و معقول منصرف شدند. حالا چه پيشامدى رخ داده بود نمى دانم .

خود من در سال 1342 يعنى 38 سال پيش از خدمت ايشان درخواست درس معقول كردم ايشان خيلى مودبانه عذر آوردند. عرض كردم : پس درس اصول بدهيد. فرمودند: دلم مى خواهد فقه بگويم و قول مى دهم مسائل اصول را كاملا در آنجا متعرض بشوم .

شرح عروه و درس خارج را از كتاب مياه شروع كردند. آيت الله آملى همين مصباح الهدى فى شرح عروه الوثقى را به شكل جزوه مى نوشت و در درس خارج آنرا مى خواند و بحث مى كرد. كتاب صلاه را نگفت و فرمود كه چون من صلاه ميرزا نائينى را در سه جلد نوشته ام ديگر لازم نيست تدريس كنم . اينجانب حدود هشت سال در درس ايشان حاضر شدم .

 

عالم اعلم 
دكتر سجادى فرمودند: ما مى خواستيم كفايه الاصول بخوانيم دنبال استاد خوب مى گشتيم . لذا رفتيم خدمت آيت الله آقا شيخ محمد تقى آملى و از بيانات شيواى ايشان بهره برديم و همان جلسه اول شيفته ايشان شديم . درس ايشان از همه دروس مفيدتر بود و از شهرت بسزايى هم برخوردار بود. حتى بعضى ها درس ايشان را به درس هاى حوزه ديگر مثل حوزه قم نيز ترجيح مى دادند. بارها از علماى محترم تهران شنيده بودم كه آيت الله آملى از همه علما، لااقل علماى تهران برتر بودند و خطيب نامى مرحوم راشد مى فرمود: آقا شيخ محمد تقى آملى اعلم من فى الارض هستند !

 

جديت در تحصيل 

جناب دكتر كاظم آملى فرزند ايشان فرمودند: پدرم به تعليم و تعلم علاقه مفرطى داشتند و تمام عمرشان به همين ترتيب سپرى شد. در همان دوران جوانى پدرشان رحلت كردند و ايشان با اينكه چند فرزند داشتند برادران و خواهرانش تحت تكفل ايشان قرار گرفتند و با اين شرايط و مشكلات با جديت به تحصيل پرداختند و براى رسيدن خدمت اساتيد پياده راه هاى طولانى و نامناسبى را طى مى كردند تا استفاده علمى نمايند؛ حتى نوشته اند كه در تاريكى شب در زمستان سرد و برفى خودشان را به استاد مى رساندند و به تعلم و تلمذ مى پرداختند.
حتى ايشان به علوم جديد هم توجه داشتند و در اين خصوص مطالعاتى داشتند. مطالبى كه در هيئت و نجوم منتشر مى شد مطالعه مى نمودند.
شاگردان از خدمت ايشان استفاده مى كردند. يادم مى آيد يكى از افراد كه به طور اختصاصى از محضر پدرم درس مى گرفت مرحوم آيت الله سيد محمد طالقانى بود.

 

برخورد يكسان با ثروتمند و تهيدست

جناب آقاى دكتر آملى فرمودند: پدرم در خدمت به مردم و اسلام و عبادت خدا كوشا بودند و من هيچ شكى در كارشان نداشتم . تلقى ايشان از مردم بر اساس قرآن بود. ان اكرمكم عندالله اتقاكم سوره حجرات ، آيه 13 و در جاى ديگر خداوند متعال مى فرمايد و الذى خلق الموت و الحياه ليبلوكم ايكم احسن عملا سوره ملك آيه 2 او همان كسى است كه مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد….

پدرم اين ديد را نسبت به مردم داشتند و به غنى و فقير فرقى نمى گذاشتند و با هر دو گروه سروكار داشتند ولى با اين همه كاملا اين ديد را پاس مى داشتند و من شاهد بودم كه هيچ فرقى بين آنها قائل نبودند.
من يك دوست خيلى صميمى داشتم و ايشان مورد علاقه پدرم بودند با اينكه ايشان كارگر بودند و يك گارى داشتند و با آن كار مى كردند ولى چون اهل تقوى بودند و شخصى پارسا و خوش عملى بودند لذا ايشان هر وقت خدمت پدرم مى رسيدند پدرم احترام خاصى به آن دوستم مى گذاشتند.

 

اخلاق شايسته 

آيت الله حاج آقا سيد محمد على آل احمد طالقانى نوه آيت الله آقا شيخ محمد تقى آملى فرمودند: اينجانب خيلى به آيت الله آملى نزديك بودم . با اينكه در قم مشغول تحصيل بودم ولى مرتب به خدمتشان شرفياب مى شدم و علاقه وافرى به ايشان داشتم . ايشان نيز همه نوه هايشان را دوست مى داشتند و مورد تفقد و مهربانى قرار مى دادند و هيچ سراغ ندارم كه ايشان كوچكترين برخوردى با كسى داشته باشد. بسيار بزرگوار بودند كه ايشان كوچكترين برخوردى با كسى داشته باشد.

بسيار بزرگوار بودند و من با خود فكر مى كردم كه ايشان رحلت كنند من چه خواهم كرد و چگونه اين مصيبت بزرگ را تحمل خواهم نمود. آيت الله آملى اخلاق بسيار بى نظيرى داشت و همه خويشاوندان دور و نزديك دوستش داشتند. در كارهايشان بيسار منظم بودند حتى در جزئى ترين مساله نظم را رعايت مى كردند. خواب و خوراك ، درس و بحث و دعا و عبادت همه روى نظم و حساب بود.

بعضى شبها كه در اتاقش مى خوابيدم مى ديدم بسيار آرام از رختخواب بلند مى شود و به مناجات و عبادت مى پردازند. ديدار با ايشان غم و قصه را از دلها مى زدود و هر وقت برايم ناراحتى پيش مى آمد خدمتش مى رسيدم و سر كيف مى آمدم . مثل اينكه غم و قصه جرات وارد شدن به اتاق ايشان را نداشت همان دم در مى ايستاد و من بدون غم و غصه وارد ايشان مى شدم .

 

 

مکاشفه در حرم حضرت على علیه السلام

همچنین مرقوم فرموده است : مکاشفه اى است که در حرم مطهر حضرت مولى الموالى امیرالمومنین علیه السلام ، ارواحنا فداء تراب روضه الشریفه اتفاق افتاد و آن چنان است که در اوائل تشرفم به نجف اشراف ، روزى در شاه بالاسر مطهر، مشغول نماز زیارت بودم و در نمازهاى مستحبى به السلام علیکم و رحمه الله و برکاته اکتفاء مى کردم .

چون سلام نماز را گفتم ، در سمت دست راست خود سیدى جلیل را دیدم که عرب بود، به زبان فارسى شکسته به این ضعیف فرمود: چرا در سلام نماز به همین صیغه اخیره اکتفا کردى و آن دو سلام را نگفتى ؟! عرض کردم : نماز مستحبى بود و در نماز مستحبى مرا عادت چنین است که به همین سلام آخرین اکتفاء مى کنم .

فرمود: آن قدر از فیوضات از دستت رفت که احصاى آن نتوان کرد! چون چنین گفت ، این ضعیف متوجه ضریح مقدس شدم و از طرف قبله ، دیگر حرم و گنبد و بناى صحن ندیدم و تا چشم کار مى کرد جوى لایتناهى و عالمى مملو از نور دیدم که همه آنها ثواب سلام هایى بود که از این ضعیف فوت شد!

با نهایت تاثر رو به جانب آن سید جلیل کردم و عرض کردم : اطاعت مى کنم . از آن به بعد در هیچ نمازى ترک آن سلام نمى کنم و تاکنون هم شاید نکرده باشم . دیگر متوجه هویت آن سید جلیل نشدم و از آن به بعد دیگر ایشان را در حرم مطهر ندیدم . والله العالم بانه من هو!

در جستجوی استاد//صادق حسن زاده

چگونه کلاس اخلاق(آقاسید علی قاضی ) تشکیل شد؟

مرحوم قاضى همیشه در ایام زیارتى ، از نجف اشرف به کربلا مشرف مى شد، هیچگاه کسى ندید که او سوار ماشین شود و از این سو احدى مطلع نشد جز یک نفر کسبه بازار ساعت بازار بزرگ که به مشهد مقدس مشرف شده بود و مرحوم قاضى را در مشهد دیدم . مرحوم قاضى خیلى عصبانى شدند و گفتند: همه مى دانند که من در نجف بوده ام و مسافرتى نکرده ام .

علامه طهرانى در پاورقى کتاب مهر تابان مى فرماید: این داستان را سابقا براى بنده ، دوست معظم حقیر، جناب حجه الاسلام آقاى حاج سید محمد رضا خلخالى دامت برکاته که فعلا از علماى نجف اشرف هستند، نقل کرده اند…

نقل آقاى خلخالى این تتمه را داشت که : چون آن مرد کاسب از مشهد مقدس به نجف اشرف مراجعت کرد به رفقاى خود گفت : گذرنامه من دچار اشکال بود و در شهربانى دست مى شد و من براى مراجعت ، به آقاى متوسل شدم و گذرنامه را به ایشان دادم و ایشان گفتند: فردا برو شهربانى و گذرنامه ات را بگیر!

 من فرداى آن روز به شهربانى مراجعه کردم ، شهربانى گذرنامه مرا اصلاح کرده و حاضر نموده بود، گرفتم و به نجف برگشتم .

 دوستان آن مرد گفتند: آقاى قاضى آمد و داستان خود را مفصلا براى آقاى قاضى گفت و مرحوم قاضى انکار کرده و گفت : همه مردم نجف مى دانند که من مسافرت نکرده ام .

 آن نزد فضلاى آن عصر نجف اشرف چون آقاى حاج شیخ محمد تقى آملى آمد و داستان را گفت . آنها به نزد مرحوم قاضى آمده و قضیه را بازگو کردند و مرحوم قاضى انکار کرد و آنها با اصرار و ابرام بسیار، مرحوم قاضى را وادار کردند که براى آنها یک جلسه اخلاقى ترتیب داده و درس اخلاق براى آنها بازگو بگوید. در آن زمان ، مرحوم قاضى بسیار گمنام بود و از حالات او احدى خبر نداشت ؛ و بالاخره قول داد براى آنها یک جلسه درس اخلاق معین کند و جلسه ترتیب داده شد و در ردیف اول ، همین افراد به اضافه آقاى حاج سید حسن مسقطى و غیر هم ، در آن شرکت داشتند.

آیت الله حسن زاده آملى هم فرمودند: یکى از شاگردان آن مرحوم نقل کرد: من محمد تقى آملى شب در خانه به متکا تکیه داده بودم و قرآن مى خواندم ، فردا که به درس حضرت استادم آیت الله قاضى ، حاضر شدم بدون سوال از من ، فرمودند: این چه نوع قرآن خواندن است ؟! مدتى از این ماجرا گذشت ، شبى دیگر که مى خواستم در خانه پایم را دراز کنم ، کتاب ها را بالاى طاقچه گذاشتم تا رعایت ادب بشود، صبح که به درس آمدم حضرت استاد فرمودند: حالا کتاب ها را بالا گذاشتى ، بى ادبى نیست !

درجستجوی استاد//صادق حسن زاده

نورى در تاریکى- مكالمه با امام زمان عليه السلام-مكاشفه در حرم حضرت على عليه السلام -شفاى چشم دخترم (آیت الله محمد تقی آملی)

نورى در تاريكى 

آيت الله العظمى آقا شيخ تقى آملى در دفتر خاطراتش مرقوم فرموده است : شبى از شبها با چند نفر از رفقا در مسجد سهله بيتوته داشتيم ، موقع خلوتى مسجد بود و شايد از زوار غير از ما چند نفر كسى در مسجد نبود؛ پس از صرف شام براى استراحت فى الجمله در مقام شامخ حضرت ولى الله الاعظم رفتيم و رفقا خوابيدند و اين ضعيف دراز كشيده خوابم نمى برد و چراغ مقام پايين كشيده ، ناگهان ديدم نورى از طرف شرقى مسجد متوجه مقام شد. چون نظر كردم عمودى از نور ديدم از نزديكى مقام وسط كشيده شده تا به درب مقام ! چون بلا به شبيه نورى از نور افكن در هوا كشيده مى شود. و در وسط آن نور هيكلى را ديدم كه مى خرامد و به جانب مقام توجه دارد لكن تمام اعضاء و جوارح من گوييا از حس رفت و اعصابم كشيده مى شد و گوييا كه مرا در زير چرخ الماس ‍ گذاشته بودند نمى دانم در چه قدر از وقت بر اين حالت بودم تا آنكه از من زائل شد. ديگر به لقاى آن بزرگوار در مقام نرسيدم .

 

 

مكالمه با امام زمان عليه السلام 
همچنين نگاشته است : شبى از شبها در مسجد كوفه بيتوته داشتيم و در سحر بعد از اداى نماز شب به سجده رفته ، مشغول به ذكر يونسيه بودم و در آن اوقات آن ذكر مقدس را در سحر در حالت سجده چهار صد مرتبه يا بيشتر به دستور استاد مى گفتم . در آن هنگام كه در مسجد مشغول بودم حالتى برايم روى داد كه نه خواب بودم و نه بيدار به طورى كه چون سر از سجده برداشتم براى نماز صبح تجديد وضو نكردم ، ديدم حضرت ولى عصر – ارواحنا فداه و رزقنا لقاه – را و مكالماتى بين اين ذره بى مقدار و آن ولى كردگار شد كه الان به تفاصيل آن آگاه نيستم . از آن جمله پرسيدم كه اين اصول عمليه كه فقها در هنگام نقد و نيل اجتهادى به آن عمل مى كنند مرضى هست ؟ فرمودند: بلى ، اصول عذريه و عمل به آن مطلوب است . عرض كردم :: در باب عمل به اخبار دستور چيست ؟ فرمودند: همان است كه فقها به آن اخذ و عمل به همين اخبار در كتب معموله ، مجزى است . عرض كردم : در مورد مناجات خمسه عشر چه دستور مى فرماييد با وجودى كه به سندى منثور از معصوم نيست ، آيا خواندن رواست ؟ فرمود: به همين نهجى كه علما معمول مى دارند عمل كردن رواست و عامل ، ماجور است . و اين ضعيف را چنان معلوم شد كه مى خواستند بفرمايند در عصر غيبت همين رويه كه فقها در استنباط احكام دارند و به آن عمل مى كنند مرضى است و اتعاب نفس براى ادراك واقع ، ضرور نيست . و باز مساله ديگر عرضه داشته بودم كه الان هيچ يك از آنها در خاطرم نيست . و الله الهادى الى سواء السبيل .

 


توسل به حضرت باب الحوائج موسى بن جعفر عليه السلام 
در سال 1332 هجرى قمرى حصبه شيوع شد و تمام افراد خانواده ما مبتلا به حصبه شدند و پرستارى نداشتيم و همشيره ام كه عيال آقا شيخ على طالقانى بود و در آن زمان تازه شوهرش فوت نموده بود، با يك دختر شير خواره اش به منزل ما آمد و مشغول پرستارى ما شد. يك پسر شيرخواره از بنده تلف شد، بقيه مريض ها عافيت يافتند. در آخر كار، همشيره با طفل صغيرش – هر دو – مبتلا شدند و آن طفلك فوت كرد و حال همشيره بسيار سخت شد به طورى كه مرض ايشان از همه ماها شديدتر شد و من از فوت ايشان بسيار وحشتناك بودم به اين جهت كه او اولاد خود را فداى من نموده و براى پرستارى از من و مرضاى من مبتلا به اين مرض شده بود. چند طبيب بر بالين ايشان آورديم و همه از معالجه ، مايوس بودند و مى گفتند: كار ايشان با خداست ، اگر خواهد شفا بخشد. و من كه تازه از حصبه درآمده و ضعيف بودم چون اين را شنيدم بى حال بر زمين افتادم و در آن حالى متوسل به حضرت باب الحوائج موسى بن جعفر عليه السلام شدم و آن حضرت را شفيع درگاه حضرت حق قرار دادم و با حال اضطرار شفاى همشيره ام را طلبيدم ، در اين حال پسر زنى كه براى پرستارى نزد ما بود و به او خاله جان مى گفتيم بر بالين آن نشسته بود و لوازم تجهيز و تكفين را حاضر نموده بودند، يك مرتبه مريض به هوش آمد و گفت : خاله جان ! من خوب شدم ، حضرت موسى بن جعفر عليه السلام آمدند و پيراهن مرا از بر من برون كردند و در سر آبى كه از وسط خانه مى گذشت افكندند و من ديگر هيچ دردى ندارم ! و ظهر همان روز همشيره اظهار گرسنگى كرد و ما چند دانه نان شيرينى وليعهدى به او خورانيديم و الحمدلله رب العالمين

 


شفاى چشم دخترم به عنايت حضرت ابوالفضل عليه السلام 
آيت الله آملى در خاطراتش چنين نگاشته است : قضيه شفا يافتن چشم دخترم به كرامت ابوالفضل عليه السلام و شرح آن قضيه اين بود كه پدر و مادرم براى شدت علاقه اى كه با من ضعيف داشتند، به واسطه اينكه در آن وقت پسرى غير از من نداشتند، مرا در ابتداى تكليف تزويج نمودند و خداوند به من دخترى عنايت فرمود و نام او را سكينه نهادم ، بعدها ملقب شد به عصمت الشريفه و من را آن وقت هيجده ساله بودم و آن دختر در دو سالگى مبتلا به درد چشم شد و در چشمش يك قطعه لك پيدا شد و معالجه اش ‍ صعوبت پيدا كرد، به مطب مرحوم ميرزا على خان ناصر الحكماء برديمش و طول كشيده بود چشم او، تا آنكه مصادف شد با ايام عاشورا و در منزل ما شبها مجلس روضه بود. يكى از آن شبها خوابى ديده شد كه اينك خواب بيننده را يادم نيست كه خودم بودم يا والده صبيه يا شخص ثالثى ؛ در هر صورت ، در خواب ديده شده بود كه حضرت ابوالفضل عليه السلام به آن مجلس تشريف آورده از اثر مقدم شريفشان ، خداى متعال چشم آن دختر را شفا بخشيد و طولى نكشيد كه چشمان آن بچه خوب شد و تا آخر عمر درد چشم نديد و آن دختر در سن چهل سالگى در سنه 1361 هجرى قمرى – بعد از فوت شوهرش – در نجف اشرف فوت نمود و چهار دختر و پسر از خود باقى گذاشت و مرا به داغ خود غمگين كرد رحمه الله عليها

 


مكاشفه در حرم حضرت على عليه السلام 
همچنين مرقوم فرموده است : مكاشفه اى است كه در حرم مطهر حضرت مولى الموالى اميرالمومنين عليه السلام ، ارواحنا فداء تراب روضه الشريفه اتفاق افتاد و آن چنان است كه در اوائل تشرفم به نجف اشراف ، روزى در شاه بالاسر مطهر، مشغول نماز زيارت بودم و در نمازهاى مستحبى به السلام عليكم و رحمه الله و بركاته اكتفاء مى كردم . چون سلام نماز را گفتم ، در سمت دست راست خود سيدى جليل را ديدم كه عرب بود، به زبان فارسى شكسته به اين ضعيف فرمود: چرا در سلام نماز به همين صيغه اخيره اكتفا كردى و آن دو سلام را نگفتى ؟! عرض كردم : نماز مستحبى بود و در نماز مستحبى مرا عادت چنين است كه به همين سلام آخرين اكتفاء مى كنم . فرمود: آن قدر از فيوضات از دستت رفت كه احصاى آن نتوان كرد! چون چنين گفت ، اين ضعيف متوجه ضريح مقدس شدم و از طرف قبله ، ديگر حرم و گنبد و بناى صحن نديدم و تا چشم كار مى كرد جوى لايتناهى و عالمى مملو از نور ديدم كه همه آنها ثواب سلام هايى بود كه از اين ضعيف فوت شد!
با نهايت تاثر رو به جانب آن سيد جليل كردم و عرض كردم : اطاعت مى كنم . از آن به بعد در هيچ نمازى ترك آن سلام نمى كنم و تاكنون هم شايد نكرده باشم . ديگر متوجه هويت آن سيد جليل نشدم و از آن به بعد ديگر ايشان را در حرم مطهر نديدم . والله العالم بانه من هو!

 


ديدار با امام زمان عليه السلام 
علامه طباطبايى رحمه الله عليه فرمودند: مرحوم قاضى مى فرمود: بعضى از افراد زمان ما مسلما ادراك محضر مبارك آن حضرت را كرده اند و به خدمتش شرفياب شده اند. يكى از آنها در مسجد سهله در مقام آن حضرت كه به مقام صاحب الزمان معروف است ، مشغول دعا و ذكر بود كه ناگهان مى بيند آن حضرت در ميانه نورى بسيار قوى ، كه به او نزديك مى شدند؛ و چنان ابهت و عظمت آن نور او را مى گيرد كه نزديك بود قبض روح شود؛ و نفس هاى او قطع و به شمارش افتاده بود و تقريبا يكى دو نفس به آخر مانده بود كه جان دهد، آن حضرت را به اسماء جلاليه خدا قسم مى دهد كه ديگر به او نزديك نگردند. بعد از دو هفته كه اين شخص در مسجد كوفه مشغول ذكر بود حضرت بر او ظاهر شدند و مراد خود را مى يابد و به شرف ملاقات مى رسد. مرحوم قاضى مى فرمود: اين شخص آقا شيخ محمد تقى آملى بوده است !

 


يا مهدى ادركنى 
آيت الله جوادى آملى درباره استادش مى فرمايد: آيت الله آقا شيخ محمد تقى آملى از قبيله جوان بود و جوان اسم جدشان بوده كه در زمان صفويه مى زيست .آيت الله در سن 36 سالگى از آيت الله العظمى شيخ عبدالنبى نورى ، درجه اجتهاد گرفت . استاد شرح مفصلى بر عروه الوثقى نگاشته است كه به نام مصباح الهدى فى شرح العروه الوثقى چاپ شده . زمانى كه ايشان كاغذهاى شرح عروه را به ما مى داد تا پاك نويس و تنظيم كنيم ، ديديم بالاى همه صفحات بلااستثناء نوشته است : يا مهدى ادركنى !

 

 

مكاشفه در قبرستان شيخان 
آيت الله سيد رضى شيرازى درباره آيت الله العظمى محمد تقى آملى مى فرمايند: مرحوم آيت الله شيخ محمد تقى آملى ، خيلى مرد متواضعى بود. با اين كه در رديف مراجع وقت بود، ولى حاضر نشد مساله بنويسد. من مطمئن ام ايشان و آقاى ميرزا احمد آشتيانى ، در حدى بودند كه اگر رساله مى دادند، عده زيادى ، از آن دو تقليد مى كردند، ولى از روى تواضع اين كار را نكردند.
در اواخر عمر، جريانى را براى ما نقل كردند كه حكايتگر بعد معنوى ايشان است . فرمودند: در حدود چهل سال سن داشتم كه رفتم قم . روز عاشورا بود و در صحن مطهر حضرت معصومه عليه السلام روضه مى خواندند، خيلى متاثر شدم و زياد گريه كردم . بعد از آن ، آمدم قبرستان شيخان و زيارت اهل قبور و السلام على اهل لا اله الا الله … را خواندم . در اين هنگام ديدم تمام ارواح ، روى قبرهاشان نشسته اند و همگى گفتند: عليكم السلام ! شنيدم زمزمه اى داشتند مثل اين كه درباره امام حسين عليه السلام و عاشورا بود.

 


شان انبياء و ائمه اطهار عليه السلام را بشناسيم 
استاد حسن زاده آملى مى فرمايد: از جناب استاد آيت الله شيخ محمد تقى آملى – رضوان الله عليه – پرسيده ام كه حضرت سليمان نبى عليه السلام چرا خودش عرش بلقيس را از سباى يمن به شام نياورد و از ديگران خواست ، تا عفريتى از جن و آصف بن برخيا – وزير حضرت سليمان عليه السلام – قال يا ايها الملا ايكم ياتينى بعرشها قبل ان ياتونى مسلمين * قال عفريت من الجن انا اتيك به قبل ان تقوم من مقامك و انى عليه لقوى امين * قال الذى عنده علم من الكتاب انا اتيك به قبل ان يدتد اليك طرفك …
حضرت سليمان عليه السلام گفت : اى سران كشور! كدام يك از شما تخت او را – پيش از آن كه مطيعانه نزد من آيند – براى من مى آورد؟ عفريتى از جن گفت : من آن را پيش از آن كه از خود برخيزى براى تو مى آورم و بر اين كار سخت توانا و مورد اعتمادم . كسى كه نزد او دانشى از كتاب الهى بود، گفت : من آن را پيش از آن كه چشم خود را بر هم زنى برايت مى آورم …
آيت الله محمد تقى آملى در جوابم فرمود: اين گونه امور دون شان حضرت سليمان عليه السلام بود، آن جناب كارهاى بزرگ تر از مثل آن را كه از عهده ديگران خارج است بايد انجام دهد؛ چنان كه ما حاجت هاى بسيارى از امام هشتم ، على بن موسى الرضا عليه السلام خواسته ايم برآورده نشده است و از حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام خواسته ايم عليه السلام خواسته ايم ، برآورده شده است !

 

 

از كجا فهميده ايد؟!
از مرحوم آيه الحق آيت الله العظمى حاج ميرزا على آقا قاضى – رضوان الله عليه – افراد بسيارى از تلامذه ايشان نقل كردند كه ايشان بسيار در وادى السلام نجف براى زيارت اهل قبور مى رفت و زيارتش دو و سه و چهار ساعت به طول مى انجاميد و بر مى گشتند و با خود مى گفتند: استاد چه عوالمى دارد كه اين طور به حال سكوت مى ماند و خسته نمى شود!
عالمى بود در طهران ، بسيار بزرگوار و متقى و حقا مرد خوبى بود؛ مرحوم آيت الله حاج شيخ محمد تقى آملى – رحمه الله عليه – ايشان از شاگردان سلسله اول مرحوم قاضى در قسمت اخلاق و عرفان بوده اند.
از قول ايشان نقل شد كه : من مدت ها مى ديدم كه مرحوم قاضى ، دو سه ساعت در وادى السلام مى نشينند. با خود گفتم : انسان بايد زيارت كند و برگردد و به قرائت فاتحه اى روح مردگان را شاد كند؛ كارهاى لازم تر هم هست كه بايد به آنها پرداخت .اين اشكال در دل من بود اما به احدى ابراز نكردم ، حتى به صميمى ترين رفيق خود از شاگردان استاد.
مدت ها گذشت و من هر روز براى استفاده از محضر استاد به خدمتش مى رفتم ، تا آن كه از نجف اشرف عازم مراجعت به ايران شدم و ليكن در مصلحت بودن اين سفر ترديد داشتم ، اين نيت هم در ذهن من بود و كسى از آن مطلع نبود. شبى بود مى خواستم بخوابم ، در آن اطاقى كه بودم در طاقچه پايين پاى من كتاب بود، كتاب هاى علمى و دينى ؛ در وقت خواب طبعا پاى من به سوى كتاب ها كشيده مى شد. با خود گفتم برخيزم و جاى خواب خود را تغيير دهم ، يا نه لازم نيست ؟ چون كتاب ها درست مقابل پاى من نيست و بالاتر قرار گرفته ، اين هتك احترام به كتاب نيست . در اين ترديد و گفتگوى با خود بالاخره بنابر آن گذاشتم كه هتك نيست و خوابيدم .
صبح كه به محضر استاد مرحوم قاضى رفتم و سلام كردم ، فرمود: عليكم السلام ، صلاح نيست شما به ايران برويد، و پا دراز كردن به سوى كتاب ها هم هتك احترام است !
بى اختيار هول زده گفتم : آقا! شما از كجا فهميده ايد؟ از كجا فهميده ايد؟! علامه ميرزا على آقا قاضى فرمود: از وادى السلام فهميده ام !

 
 
 
 
مكالمه با امام زمان عليه السلام

آیت الله العظمى آقا شیخ تقى آملى در دفتر خاطراتش مرقوم فرموده است : شبى از شبها با چند نفر از رفقا در مسجد سهله بیتوته داشتیم ، موقع خلوتى مسجد بود و شاید از زوار غیر از ما چند نفر کسى در مسجد نبود؛ پس از صرف شام براى استراحت فى الجمله در مقام شامخ حضرت ولى الله الاعظم رفتیم و رفقا خوابیدند و این ضعیف دراز کشیده خوابم نمى برد و چراغ مقام پایین کشیده ، ناگهان دیدم نورى از طرف شرقى مسجد متوجه مقام شد. چون نظر کردم عمودى از نور دیدم از نزدیکى مقام وسط کشیده شده تا به درب مقام ! 

چون بلا به شبیه نورى از نور افکن در هوا کشیده مى شود. و در وسط آن نور هیکلى را دیدم که مى خرامد و به جانب مقام توجه دارد لکن تمام اعضاء و جوارح من گوییا از حس رفت و اعصابم کشیده مى شد و گوییا که مرا در زیر چرخ الماس ‍ گذاشته بودند نمى دانم در چه قدر از وقت بر این حالت بودم تا آنکه از من زائل شد. دیگر به لقاى آن بزرگوار در مقام نرسیدم .

در جستجوی استاد// صادق حسن زاده

توحید آقاسید علی قاضی فرمایش علامه طباطبایی

تلمیذ: آیا مرحوم قاضى رضوان الله علیه در مجالس خود با شاگردان و رفقاى خصوصى هیچ از این مقوله ‏هاى توحیدى تکلّم مى‏ کردند، و مذاکره ‏اى داشته اند؟! مرحوم قاضى بسیار مرد عجیبى بوده‏اند؛ چون یک کوه استوار؛ جان دار؛ و پرظرفیت و پراستعداد؛ بعضى از شاگردهایش مثلا پس از ده دوازده سال که نزد ایشان رفت و آمد مى ‏نموده ‏اند، از توحید سر در نیاورده ‏اند. و چیزى از توحید حقّ تعالى دستگیرشان نشده است؛ و نمى‏ دانم آیا ایشان با آنها مماشاه مى ‏کرده‏ اند؛ و پابه ‏پاى آنها قدم مى ‏نهادند؟ تا بالاخره آنها بهمین عوالم کثرات مشغول بوده، تا آن آیت حقّ رحلت کرده‏ اند.

ولی بعضى از شاگردها بعکس، خیلى زود از معارف الهیّه و از اسماء و صفات و توحید ذات حقّ علمو معرفت پیدا مى ‏کرده‏ اند

علّامه: آرى مرحوم قاضى با بعضى از شاگردهاى خود که نسبتا قابل اعتماد بودند از این رقم سخن‏هاى ‏گفته ‏اند؛ مرحوم

 قاضى راستى عجیب مردى بود؛ و با هریک از شاگردها به مقتضاى استعداد و حالات او رفتار مى ‏کرداشخاص هم مختلف بودند؛.

اشخاص هم مختلف بودند؛ بعضى ‏ها از حیث رشد زودتر رشد پیدا مى‏ کردند؛ و بعضى ‏ها این‏طور نبود و رشدشان بتأخیر مى‏ افتاد

معمولا ایشان در حال عادى یک ده بیست روزى در دسترس بودند؛ و مثلا رفقا مى‏آمدند و مى ‏رفتند؛ و مذاکراتى داشتند؛ و صحبت‏هایى مى ‏شد؛ و آن‏وقت دفعتا ایشان نیست مى ‏شدند؛ و یک ‏چند روزى اصلا نبودند؛ و پیدا نمى ‏شدند؛ نه در خانه، و نه در مدرسه؛ و نه در مسجد؛ و نه در کوفه؛ و نه در سهله؛ ابدا از ایشان خبرى نبود؛ و عیالاتشان هم نمى ‏دانستند: کجا مى‏ رفتند، چه مى ‏کردند، هیچ‏کس خبر نداشت.

رفقا در این روزها بهرجا که احتمال مى ‏دادند مرحوم قاضى را نمى ‏جستند و اصلاهیچ نبود بعد از چندروزى باز پیدا مى ‏شد؛

 و درس و جلسه‏ هاى خصوصى را در منزل و مدرسه دائر داشتند؛ و همین‏جوراز غرائب و عجائب بسیار داشتند؛ حالات غریب و عجیب داشتند

مهرتابان//علامه محمد حسین طهرانی

 

تاکید آقا سید علی قاضی بر تاکید نماز شب(علامه سید محمد حسین طباطبایی)

استاد علّامه مى‏ فرمودند: چون بنجف اشرف براى تحصیل مشرف شدم؛ از نقطه نظر قرابت و خویشاوندى و رحمیّت گاهگاهى بمحضر مرحوم قاضى شرفیاب مى‏ شدم؛ تا یک روز در مدرسه‏ اى ایستاده بودم که مرحوم قاضى از آنجا عبور مى‏ کردند؛ چون بمن رسیدند دست خود را روى شانه من گذاردند و گفتند: اى فرزند! دنیا مى ‏خواهى نماز شب بخوان؛ و آخرت مى‏ خواهى نماز شب بخوان!

این سخن آن‏قدر در من اثر کرد که از آن ببعد تا زمانى که به ایران مراجعت کردم پنج سال تمام در محضر مرحوم قاضى روز و شب بسر مى ‏بردم؛ و آنى از ادراک فیض ایشان دریغ نمى‏ کردم؛ و از آن‏وقتى که بوطن مألوف بازگشتم تا وقت رحلت استاد پیوسته روابط ما بر قرار بود و مرحوم قاضى طبق روابط استاد و شاگردى دستوراتى مى ‏دادند و مکاتبات از طرفین بر قرار بود.ایشان مى ‏فرمودند: ما هر چه داریم از مرحوم قاضى داریم  

مهرتابان//علامه محمد حسین طهرانی

ذکر مقابله با دشمن(اقا سید علی قاضی)

 

میفرمودند: مرحوم آقا (قاضى) رضوانُ الله علیه گفته ‏اند: هر کس در مقابل دشمن انگشتهاى دست خود را به ترتیب یکى پس از دیگرى ببندد، و در مقابل بستن هر انگشت یک حرف از حروفات‏ کهیعص‏، حم‏ عسق‏ را بگوید بطورى که وقتى ‏که همه را گفت، انگشتان تمام بسته شود، و سپس در مقابل دشمن باز کند، شرّ دشمن از او دفع خواهد شد.

روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

ابراهیم عرب کرامتی از آقاسید علی قاضی

یکی از کسانی که خدمت مرحوم اقا رسید واز ایشان دستور می گرفت وجزو تلامذ وی محسوب می شداقا میرزا ابراهیم عرب است که پس از سالین دراز ریاضتهای سخت وبه مطلوب اصلی نرسیده وبرای وصول کمال خدمت ایشان رسید.

وی ساکن کاظمین بود وشغلش مرده شویی بود گویا خودش این شغل را مخصوصا به این جهت انتخاب نموده بود که از جهت ریاضت نفس اثری قوی در نفس اوداشته باشد چون خدمت مرحوم اقا رسید گفت من از شما تقاضا دارم که هر دستوری دارید به من بدهید ولی اجازه دهید من در میان شاگردان شما نباشم چون انها تنبل هستند مرا هم تنبل می کنند

این تشرف وگفتگوی وی با مرحوم قاضی از کنار شط (شط فرات)از کوفه به سوی مسجد سهله می رفتند وتقریبا تا نزدیک مسجد سهله سخنانشان طول کشید .

مرحوم قاضی از او پرسیدند ؟ ایا زن داری؟

گفت :نه ولیکن خواهری ومادری دارم.

مرحوم قاضی گفتند روزی انها را از کدام سمت بدست می اوری ؟

در اینجا او که نمی توانست این سر را نزد مربی ومعلم و بزرگ مردی که می خواهد از او دستور بگیرد پنهان کند از سر ضرورت وناچاری گفت :من هرچه میل می کنم فورا برایم حاضر می شود .مثلا اگر ازشط ماهی بخواهم فورا ماهی خودش را از شط بیرون می افکند .اینطور وبا دست خود اشاره به شط نموده فورا یک ماهی خودش را از درون اب به بیرون پرتاب کرد .

مرحوم قاضی به او فرمودند اینک یک ماهی دیگر بیرون بینداز دیگر هرچه اراده کرد نتوانست مرحوم قاضی او فرمود :باید دنبال کسب بروی واز طریق کار روزتهیه نمایی او تمام دستورات لازم را گرفت وبه کاظمین مراجعت کرد وبه شغل الکتریکی وسیم کشی پرداخت .واز این راه امرار معاش می کرد حالات توحیدی او بسیار قوی وشایان تمجید شد.

بطوریکه در نزد شاگردان قاضی به قدرت فهم وعظمت فکر وصحت سلوک وواردات عرفانیه ونفحات قدسیه ربانیه معروف ومشهور گردید. تا سرانجام پس از رحلت مرحوم قاضی در اثر اتصال بدنش به تیار کهربائی شهر (جریان الکتریسته وبرق)در یک شب عیدی که در کاظمین در حال چراغانی شهر بود از دنیا رحلت وروحش به سرای باقی پرواز نمود .رحمه الله علیه ورحمه واسعه.

ایت الحق//محمد حسن قاضی

۱-دستور العمل آقا سید علی قاضی عنوان بصری

عـنـوان بـصـری یـکی از یاران و شاگردان مالک بن انس بود و برای کسب علم نزد او رفت و آمد می کرد. وی پس از ورود امام جعفر صادق علیه السلام به مدینه ، برای فـراگـیـری دانـش نـزد آن حضرت می رود؛ اما ابتدا با بی مهری امام صادق علیه السلام مـواجـه مـی شـود و سـرانـجـام ایـشان وی را می پذیرند و در ضمن روایتی بسیار ژرف و پرمحتوا، راه سیر و سلوک را به او می آموزند.
بـنـا به گفته مرحوم حاج سید هاشم حداد رضی الله عنه ، آیت الله قاضی (قدس سره ) بـه شـاگـردان خـویـش و مریدان و طالبان سیر و سلوک سفارش ‍ می کردند روایت عنوان بـصـری را نـوشته ، همراه خود داشته باشند و هفته ای یک دو بار آن را مطالعه نمایند و بـه دستورات آن عمل کنند. 
با توجه به اهمیت این روایت شریف و مطالب پرارج آن در مـورد کـیـفـیـت مـعـاشـرت و خـلوت ، کـیـفـیـت و مـقـدار خـوراک ، کـیـفـیـت تـحـصـیـل عـلم و بـیان صفاتی پسندیده از قبیل حلم و صبر و شکیبایی در برابر گفتار هـرزه گـویـان و نیز مقام عبودیت و تقوا و تسلیم و رضا و مراتب توحید الهی ، آن را به طور کامل نقل می کنیم تا به لطف پروردگار، همگان را سودمند افتد.

علامه بزرگوار، مرحوم شیخ محمد باقر مجلسی (قدس سره ) می فرماید:
وجـدت بـخـط شـیـخنا البهائی ما لفظه : من روایتی را به خط شیخمان بهاءالدین عاملی (شیخ بهائی ) یافتم که عبارت آن چنین است :
قـال الشـیـخ شـمـس الدیـن مـحـمـد بـن مـکـی : شـیـخ شـمس الدین محمد بن مکی (شهید اول ) فرمود:
نقلت من خط الشیخ احمد الفراهانی – رحمه الله – عن عنوان البصری و کان شیخا کبیرا قـد اتـی عـلیـه اربـع و تـسعون سنه قال : من از دست خط شیخ احمد فراهانی (ره ) از عـنـوان بـصـری کـه
پـیـرمـردی نـود و چـهـار سـاله بـود، نقل می کنم که وی گفت :
کـنت اختلف الی مالک بن انس سنین ؛ فلما قدم جعفر الصادق علیه السلام المدینه اختلف الیـه و حـبـبـت ان اخـذ عـنه کما اخذت عن مالک . من سالها نزد مالک بن انس رفت و آمد می کردم . هنگامی که امام جعفر صادق علیه السلام به مدینه تشریف آوردند، نزد ایشان رفت و آمد کردم و دوست داشتم همان طور که از مالک کسب علم می کردم ، از ایشان نیز فرا گیرم .
فـقـال لی یـومـا: انـی رجـل مـطـلوب و مـع ذلک لی اوراد فـی کـل سـاعـه مـن آنـاء اللیل و النهار؛ فلا تشغلنی عن وردی و خذ عن مالک و اختلف الیه کما کـنـت تـخـتـلف الیـه ! روزی حـضـرت بـه مـن فـرمودند: من مردی هستم که (از طرف دستگاه حکومتی ) تحت نظر می باشم و افزون بر آن ، در هر ساعتی از ساعات شب و روز اذکاری دارم ، بنابراین مرا از خواندن دعاهایم باز مدار و همان طور که قبلا نزد مالک رفت و آمد می کردی ، اکنون نیز از او کسب علم کن !
فـاغـتـمـمت من ذلک و خرجت من عنده و قلت فی نفسی : لو تفرس فی خیرا لما زجرنی عن الاخـتـلاف الیـه و الاخـذ عنه ! من از این سخن غمگین شدم و از نزد ایشان خارج شده ، با خـود گـفـتـم : اگـر در من خیری می یافت ، از رفت و آمد نزد خودش و کسب علم باز نمی داشت !
فدخلت مسجد الرسول و سلمت علیه ثم رجعت من الغد الی الروضه و صلیت فیها رکعتین و قـلت : اسـالک یا الله و یا الله ان تعطف علی قلب جعفر و ترزقنی من علمه ما اهتدی بـه الی صـراطـک المـسـتقیم ! پس داخل مسجد پیامبر شدم و بر آن حضرت سلام کردم ، سپس فردا به روضه رسول خدا بازگشتم و در آنجا دو رکعت نماز خواندم و عرض کردم : خـدایـا! خداوندا! از تو درخواست می کنم که قلب جعفر را نسبت به من مهربان کنی و از دانش او چیزی به من ارزانی فرمایی که با آن به راه مستقیمت هدایت شوم !
و رجـعـت الی داری مـغتما و لم اختلف الی مالک بن انس لما اشرب قلبی من حب جعفر. فما خـرجـت مـن داری الا لصـلوه مـکـتـوبه حتی عیل صبری . و با اندوه به خانه بازگشتم و دیـگـر نـزد مالک بن انس نرفتم ، زیرا قلبم از محبت جعفر لبریز شده بود و جز برای ادای نماز واجب از خانه خارج نمی شدم تا آنکه صبرم تمام شد.
فـلمـا ضـاق صـدری تـنعلت و تردیت و قصدت جعفرا و کان بعد ما صلیت العصر. چـون سـیـنـه ام تـنـگ شـد، کـفشهایم را پوشیده ، ردا به دوش انداختم و پس از اقامه نماز عصر، برای ملاقات با جعفر بن محمد حرکت کردم .
فـلمـا حـضـرت بـاب داره اسـتـاذنـت عـلیـه ؛ فـخـرج خـادم ، فـقـال : مـا حـاجـتـک ؟ فـقـلت : السـلام عـلی الشـریـف . فـقال : هو قائم فی مصلاه . فجلست بحذاء بابه . چون به در منزلش رسیدم ، اجازه ورود خواستم . خادمی بیرون آمد و پرسید: چه کاری داری ؟ گفتم : می خواهم به آقا سلام عـرض کـنـم . خـادم گـفـت : ایـشـان در مـصـلای خـویـش بـه نـمـاز ایـسـتـاده انـد. از ایـن رو مقابل در خانه نشستم .
فـمـا لبـثـت الا یسیرا اذ خرج خادم فقال : ادخل علی برکه الله ! فدخلت و سلمت علیه ؛ فـرد السـلام و قال : اجلس ، غفرالله لک ! پس از این که مدت کوتاهی نشستم ، خادمی آمـد و گـفـت : بـر بـرکـت خـداونـد داخـل شـو! پـس ‍ داخـل شـدم و سـلام کـردم . حـضـرت جـواب سـلام داده ، فـرمـودنـد: بـنـشـین ، خداوند تو را بیامرزد!
فـجـلسـت فـاطـرق مـلیـا ثم رفع راسه و قال : ابو من ؟ قلت ابو عبدالله ! نشستم آنـگـاه حضرت سر به زیر انداختند و پس از مدتی سر را بلند کردند و فرمودند: کنیه ات چیست ؟ عرض کردم : ابو عبدالله .
قال : ثبت الله کنیتک و وفقک یا ابا عبدالله ! ما مسالتک ؟ فرمود: خداوند تو را بر کنیه ات ثابت قدم بدارد (همواره بنده خدا باشی ) و تو را موفق کند ای ابا عبدالله ! چه درخواستی داری ؟
فقلت فی نفسی : لو لم یکن لی من زیارته و التسلیم غیر هذا الدعاء لکان کثیرا! من پیش خود گفتم : اگر جز این دعا چیزی از زیارت و سلام نصیب من نشود، خیلی زیاد
است
 
ثـم رفـع راسـه ثـم قـال : مـا مـسـالتـک ؟ فـقـلت : سـالت الله ان یعطف قلبک علی و یرزقنی من علمک و ارجو ان الله تعالی اجابنی فی الشریف ما سالته ! سپس امام سر بـرداشته ، فرمودند: حاجتت چیست ؟ عرض کردم : من از خداوند درخواست کردم که قلب شما را نـسـبـت بـه من مهربان کند و مرا از دانش شما بهره مند گرداند و امیدوارم خداوند تعالی درخواست مرا نسبت به آن بزرگوار اجابت کند!
 
فقال : یا ابا عبدالله ! لیس العلم بالتعلم ، انما هو نور یقع فی قلب من یرید الله تـبـارک و تعالی ان یهدیه . فان اردت العلم فاطلب اولا فی نفسک حقیقه العبودیه واطلب العـلم بـاسـتـعـمـاله و اسـتفهم الله یفهمک ! حضرت فرمودند: ای ابا عبدالله ! علم به آمـوخـتـن نـیـسـت . عـلم نـوری اسـت کـه خـداونـد تـبـارک و تـعـالی آن را در دل هـر کـه مـی خـواهـد هدایتش کند، قرار می دهد. پس ‍ تو هم اگر طالب علمی ، نخست حقیقت عـبـودیـت و بـنـدگـی را در خـودت جـسـتـجـو کـن و عـلم را بـا عمل به آن طلب نما و از خداوند طلب فهم نما تا به تو بفهماند!
قلت : یا شریف ! فقال : قل یا ابا عبدالله ! قلت : یا ابا عبدالله ! مـا حـقـیـقـه العـبـودیـه ؟ گـفتم : ای بزرگوار! فرمود: بگو ای ابا عبدالله ! عرض کردم یا ابا عبدالله ! حقیقت بندگی چیست ؟
قال : ثلاثه اشیاء: ان لا یری العبد لنفسه فی ما خوله الله تعالی ملکا، لان العبید لا یـکون لهم ملک ، یرون المال مال الله یضعونه حیث امرهم الله به و لا یدبر العبد لنفسه تـدبـیرا و جمله اشتغاله فیما امره الله تعالی به و نهاه عنه فرمود: حقیقت عبودیت سه چـیـز اسـت : اول آنـکـه بـنـده ، بـرای خودش ‍ نسبت به آنچه خداوند تعالی به او ارزانی داشـتـه اسـت مـالکـیـت و سـلطـه ای نبیند، زیرا برای بندگان ، مالکیتی وجود ندارد، آنان مـال را مـال خـدا مـی دانـنـد و آن را هـر جا که خداوند امر کرده است مصرف می کنند. دوم آنکه بنده برای خودش هیچ تدبیر و اندیشه ای نکند و سوم آنکه همه اشتغالات او در چیزهایی است که خداوند او را به انجامش امر کرده و یا از ارتکابش باز داشته است .
فاذا لم یر العبد لنفسه فیما خوله الله تعالی ملکا هان علیه الانفاق فیما امره الله ان ینفق فیه . پس هنگامی که بنده نسبت به آنچه خداوند تعالی به او ارزانی داشته است مـلکـیـتی برای خودش نبیند، انفاق کردن در مواردی که خداوند به او دستور انفاق در آن را داده است آسان می شود.
و اذا فـوض العـبـد تـدبـیـر نـفسه علی مدبره هان علیه مصائب الدنیا. و هنگامی که بنده تدبیر خودش را به مدبرش بسپارد، مصیبتهای دنیا بر او آسان می شود.
و اذا اشـتغل العبد بما امره الله تعالی به و نهاه لا یتفرغ منها الی المراء و المباهاه مع النـاس و زمـانـی کـه بـنـده بـه آنـچه خداوند به او امر کرده و از آن باز داشته است مشغول شود، هرگز به جای آنها به
جدال با مردم و مباهات کردن بر آنها نمی پردازد.
فاذا اکرم الله العبد بهذه الثلاثه هان علیه الدنیا و ابلیس و الخلق و لا یطلب الدنیا تـکـاثـرا و تـفاخرا و لا یطلب ما عند الناس عزا و علوا و لا یدع ایامه باطلا. پس چون خداوند بنده را با این سه چیز گرامی بدارد، دنیا و ابلیس ‍ و خلق خدا در نظر بنده آسان خـواهـد شـد و دنـیـا را برای مباهات و فخرفروشی نخواهد خواست و آنچه را که نزد مردم اسـت بـرای اظـهـار بـزرگـی و بـرتـری جویی نمی طلبد و روزگارش را بیهوده نمی گذارند.
فـهـذا اول درجـه التقی . قال الله تبارک و تعالی : تلک الدار الاخره نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقین .
این ، اولین درجه تقوی است . خداوند تبارک و تعالی می فرماید: ما خانه آخرت را برای کسانی قرار می دهیم که در زمین خواهان برتری جویی و فساد نیستند و عاقبت تنها برای متقین است .
قلت : یا ابا عبدالله ؛ اوصنی ! گفتم : یا ابا عبدالله مرا نصیحت کنید!
قـال : اوصـیـک بـتـسـعه اشیاء، فانها وصیتی لمریدی الطریق الی الله تعالی والله اسال ان یوفقک لاستعماله ! امام فرمودند: تو را به نه چیز وصیت می کنم که اینها سفارش من به همه کسانی است که خواهان سلوک در راه خدا هستند و از خداوند می خواهم که تو را به رعایت آنها موفق کند!
ثـلاثـه مـنـهـا فـی ریـاضـه النـفـس و ثـلاثـه منها فی الحلم و ثلاثه منها فی العلم . فاحفظها و ایاک و التهاون بها! قال عنوان : ففرغت قلبی له . سه چیز از این نه چیز دربـاره ریـاضـت نـفـس و سـه چیز درباره حلم و سه چیز درباره علم و دانش است . اینها را بـیـامـوز و مـبـادا در مـورد آنـهـا سـسـتـی کنی ! (عنوان می گوید:) من خود را آماده فرا گرفتن این نه چیز کردم .
فـقـال : امـا اللواتـی فـی الریـاضـه فـایـاک ان تـاکـل مـا لا تـشـتـهـیـه ، فـانـه یـورث الحـمـاقـه و البـله و لا تاکل الا عند الجوع و اذا اکلت فکل حلالا و سم الله .
حـضـرت فرمودند: اما سفارشهایی که در مورد ریاضت نفس است : از خوردن چیزی که به آنـهـا اشـتـهـا نـداری بـپـرهـیـز، زیـرا ایـن کـار مـوجـب حـماقت و نادانی می شود و جز هنگام گـرسـنـگـی چـیـزی نـخـور و هـنـگـام خـوردن ، از غـذای حلال بخور و نام خدا را ببر.
و اذکـر حـدیـث الرسـول (ص ): مـا مـلا ادمی وعاء شرا من بطنه ؛ فان کان و لابد فثلث لطـعـامـه و ثـلاث لشـرابـه و ثـلث لنـفـسـه . و بـه یـاد ایـن حـدیـث رسـول خدا صلی الله علیه و آله باش که فرمودند: هیچ کس ظرفی بدتر از شکمش ‍ را پـر نـکـرده است ؛ بنابراین اگر چاره ای از این نیست ، باید یک سوم شکم را برای غذا و یک سوم آن را برای نوشیدنی و یک سوم دیگر را برای تنفس ‍ نگه دارد.
و امـا اللواتـی فـی الحـلم فـمـن قـال لک : ان قـلت واحـده سـمـعـت عـشـرا، فـقل : ان قلت عشرا لم تسمع واحده . و اما آنچه درباره حلم است این است که هر کس به تـو گـفـت : اگـر یکی بگویی ، ده تا می شنوی تو بگو: اگر ده تا هم بگویی ، یکی نمی شنوی .
و مـن شـتـمـک فـقـل له : ان کـنـت صـادقـا فـی مـا تـقـول فـاسـال الله ان یـغـفـرلی و ان کـنـت کـاذبـا فـی مـا تـقـول فـالله اسال ان یغفر لک . و هر کس به تو ناسزا گفت ، به او بگو: اگر در آنـچـه مـی گـویـی راسـتـگـو هـسـتی ، از خداوند می خواهم که مرا ببخشد و اگر دروغ می گویی ، از خدا می خواهم که تو را ببخشد.
و مـن وعدک بالخنی فعده بالنصیحه و الرعاء و هر کس تو را به چیز ناخوشایندی تهدید کرد، به او بگو که خیرخواه او هستی و مراعاتش ‍ می کنی .
و اما اللواتی فی العلم فاساءل العلماء ما جهلت و ایاک ان تسالهم تعنتا و تجربه و ایـاک ان تـحمل برایک شیئا و خذ بالاحتیاط فی جمیع ما تجد الیه سبیلا و اهرب من الفتیا هربک من الاسد و لا تجعل رقبتک للناس جسرا! و اما آنچه مربوط به علم است : آنچه را نـمی دانی از دانشمندان بپرس و از اینکه برای آزار دادن یا آزمودن بپرسی بپرهیز و در تـمـام امـوری کـه راهـی به احتیاط می یابی احتیاط پیشه کن و از فتوا دادن بپرهیز، همان گونه که از شیر می گریزی 
و گردن خود را پلی برای عبور مردم قرار مده .
 
قم عنی یا ابا عبدالله ؛ فقد نصحت لک و لا تفسد علی وردی ؛ فانی امرو ضنین بنفسی والسـلام عـلی مـن اتـبـع الهدی . ای ابا عبدالله ! از نزد من برخیز که من تو را نصیحت کـردم و مـانـع ذکـر و ورود مـن مـشـو کـه مـن نـسـبـت بـه خـودم بخیل هستم . و سلام بر کسی که از هدایت پیروی می کند!ت !
 
دریای عرفان //هادی هاشمیان

۲-دستور العمل اقاسید علی قاضی

بسم الله الرحمن الرحیم

… و اگـر در ارض اقـدس قـدری مـانـدیـد کـمـا هـو المـظنون … البته متوقع است که به فیوض عظیمه برسید. تمام اهل طریقت یا اغلب آنها حسب خود را به حضرت رضا – علیه و عـلی آبـائه و اءبنائه الصلوه و السلام و التحیه و الثناء- منتهی می سازند و حرفشان بـر ایـن اسـت کـه در دولت هـاشـمـیـه کـه تـقـیـه کـم شـد و اول تنفس شیعه بود،

آن بزرگوار، طریقت را که باطن شریعت است راهنما شد و علنا به مـسـلمـیـن رسـانـیـد که راه همین است و ظاهر آن است و آن ، مخصوص وجود امیرالمو منین و اولاد کرام او بود – صلوات الله علیهم – و فلان و فلان خبر نداشتند، نامحرم بودند و گویند کـه حـضـرت رضـا عـلیـه السـلام خـرقـه را بـه مـعـروف کـرخـی داد؛ مـقـصـود آنـکـه غافل مباش

دریای عرفان //هادی هاشمیان

۳-دستور العمل آقا سید علی قاضی پاسخ نامه

بسم الله الرحمن الرحیم

بـعـد حـمـد الله جـل شـانـه و الصـلوه و السـلام عـلی الرسول و اله حضرت آقا… تمام این خرابیها که از جمله است وسواس و عدم طمانیه ، از غفلت است و غفلت ، کمتر مرتبه اش غفلت از اوامر الهیه است و مراتب دیگر دارد که به آنها ان شاءالله نمی رسـیـد و سـبـب تـمـام غـفـلات ، غـفـلت از مـرگ اسـت و تـخـیـل مـانـدن در دنـیا،

پس اگر می خواهید از جمیع ترس و هراس و وسواس ایمن باشید، دائما در فکر مرگ و استعداد لقاء الله باشید… و این است جوهر گرانبها و مفتاح سعادت دنـیـا و آخـرت . پـس فـکـر و مـلاحـظـه نـمـایـیـد چـه چـیـز شـمـا را از او غافل می کند، اگر عاقلی ! و بـه جـهـت تسهیل این معنی ،

چند چیز دیگر به سرکار بنویسید، بلکه از آنها استعانتی بجویی :

اول ، بعد از تصحیح تقلید یا اجتهاد، مواظبت تامه به فرائض خمسه و سایر فرائض در احسن اوقات و سعی کردن که روز به روز خشوع و خضوع بیشتر گردد و تسبیح صدیقه طـاهـره علیه السلام بعد از هر نماز و خواندن آیت الکرسی کذلک و سجده شکر و خواندن یـس بـعـد از نـمـاز صـبـح و واقـعـه در شـبـهـا و مـواظـبـت بـر نـوافل لیلیه و قرائت مستحبات در هر شب قبل از خواب و خواندن معوذات در شفع و وتر و استغفار هفتاد مرتبه در آن و ایضا بعد از صلوات عصر. و این ذکر را بعد از صلوات صبح و مغرب ، یا در صباح و عشا ده مرتبه بخواند: لا اله الا الله وحـده لا شـریـک له ، له الحـمـد و له المـلک و هـو عـلی کـل شـی ء قـدیر. اعوذ بالله من همزات الشیاطین و اعوذ بک ربی ان یحضرون ان الله هو السمیع العلیم . مـدتـی بـه ایـن مـداومـت نمایید؛ بلکه حالی رخ دهد که طالب استقامت شوید- ان شاء الله تعالی

دریای عرفان// هادی هاشمیان

عـلامـه طـبـاطـبـایـى خـاطـره زیبا از اسـتـاد خـود، مـرحـوم قـاضـى

، مـرحـوم قـاضـى عـلامـه طـبـاطـبـایـى خـاطـره دیـگـرى نـیـز از اسـتـاد خـود، مـرحـوم قـاضـى نقل فرموده اند: که شنیدنى است قضیه اى را از ایشان آقایان نجف نقل مى کردند؛ نه یک نفر و دو نفر، بلکه بیشتر و بعدا من خودم از ایشان پرسیدم ، تصدیق نمودند که همین طور است .

مرحوم قاضى مریض بوده است و در منزلى که داشتند، در ایوان منزل نشسته بودند و کسالت ایشان پادرد بوده است ، بـه حـدى کـه دیـگـر پـا جـمـع نـمـى شـد و حـرکـت نـمـى کـرد. در ایـن حـال ، بـیـن دو طایفه ذکرت و شمرت در نجف اشرف جنگ بود و بامها را سـنـگـر کـرده بودند و پیوسته به یکدیگر از روى بامها تیراندازى مى کردند و از این طـرف شـهـر بـه طرف دیگر شهر با همدیگر مى جنگیدند.

بالاخره بعد از جنگ طولانى ، ذکـرتـهـا غلبه نموده و طایفه شمرتها را عقب مى زدند و همین طور خانه به خانه جلو مى آمـدنـد، در پـشت بام خانه ایشان نیز طایفه شمرتها سنگر گرفته بودند و از روى بام بـه ذکـرتـهـا مـى زدنـد. چـون ذکـرتـیها غلبه کردند، بر این پشت بام آمدند و دو نفر از شـمـرتـیـهـا را در روى بـام کشتند و مرحوم قاضى هم در ایوان نشسته و تماشا مى کنند و چون ذکرتیها بام را تصرف کردند و شمرتیها عقب نشستند، آمدند در حیاط خانه و خانه را تـصـرف کـردند و دو نفر از شمرتیها را در ایوان کشتند و دو نفر دیگر را در صحن خانه کشتند که مجموعا در خانه ، ۶ نفر کشته شد و مرحوم قاضى فرموده است : وقـتـى کـه آن دو نـفـر را در پـشـت بـام کـشـتـنـد، از نـاودان مـثـل بـاران هـمـیـن طـور داشـت خـون پایین مى آمد و من همین طور نشسته ام بر جاى خود و هیچ حـرکـتـى هـم نـکـردم و بـعـد از ایـن ، بـسـیـار ذکـرتـیـهـا ریـخـتـه بـودنـد در داخل اتاقها و هر چه به درد خور آنان بود، جمع کرده و برده بودند. بـلى ،

لطفش این بود که مرحوم قاضى مى گفت : من حرکت نکردم ، همین جور که نشسته بودم ، تماشا مى کردم . مى گفت : از ناودان خون مى ریخت و در ایوان دو کشته افتاده بـودند و در صحن حیاط نیز دو کشته افتاده بود و من تماشا مى کردم ، این حالات را فناى در تـوحـیـد گـویـند که در آن حال ، شخص سالک ، غیر از خدا چیزى را نمى نگرد و تمام حرکات و افعال را جلوه حق مشاهده مى کند

دریای عرفان//هادی هاشمیان

حرمت عمامه(آقا سید علی قاضی)

مرحوم ایت الله طهرانی به نقل از مرحوم ایت الحق حاج سید هاشم حداد قدس الله سر هما آوردند که:

…مرحوم قاضی همیشه فرزندان خود را با عنوان اقا صدا می زدند …آقا سید مهدی …آقاسید تقی…آقاسید محمد حسن…ومی فرمودند:ایشان اولاد رسول خدایند غایه الامر بافاصله بیشتری تکریم وتجلیل ازآنها فرض است اگر چه اولاد من باشند.

 مرحوم قاضی عمامه خود را هر وقت می خواستند به سر بگذارند دو دستی بر می داشتند وبرسرمی گذاردند وهمچنین در وقت خواب هر گاه می خواستند بردارند دودستی برمی داشتند ومی بوسیدند ودر کنار می نهادند ومی فرمودند حرمت عمامه واجب است عمامه تاج رسول الله است.عمامه تاج فرشتگان است. به قدری عمامه مرحوم قاضی و پیراهن وقبایشان نظیف وتمییز بود که در این نیم قرنی که در نجف بودند ابدا خالی ویالکی ویا چرکی در ان مشاهده نشدودر نظافت ضرب المثل بودند.

آیت الحق//محمدحسن قاضی

پیشگوی آقا سید علی قاضی

 

ایـن خـاطـره نـیـز پـیـشـگـویـی دیگری از آن مرحوم است . آقای سید محمد حسن قاضی ، فرزند مرحوم آیت الله قاضی می فرمایند:
مـن خـیـلی جـوان بودم . در نجف برق به تازگی در دسترس مردم قرار گرفته بود. با ورود برق ، رادیو هم آمد، ولی چنین نبود که هر کس برق داشته باشد و بتواند از رادیو اسـتـفـاده بـکـنـد. از زمـانـی که اسم برق و روشنایی را شنیدم ، برای من بسیار جالب و دیـدنـی بـود؛ هـمـچـنـیـن رادیو و کیفیت صحبت کردن آن که اصلا باورمان نمی شد که چنین چیزی ممکن است . یکی از افراد فامیل به ما وعده داد که اگر برویم به منزلشان ، به ما هـم جـریـان بـرق را نـشـان بـدهـد و هم رادیو و سر آن را برای ما کشف نماید. ما هم شاید مـخـفـیـانـه رفـتـیـم مـنـزل آن فـامـیـل و دیـدیـم آنـچـه ندیده بودیم و آن دستگاه شگفت آور انتقال صوت را، یعنی رادیو را هم دیدیم و برخی آهنگهایی را که پخش می کرد شنیدیم . در این میان ، نمی دانم به چه مناسبت بحث و صحبت از خدا و پیامبران خدا به میان آمد و این شـخـص صـاحـبخانه چنان وانمود کرد که منکر هم شده است ، حتی حقانیت خدا و معاد را. خیلی شگفت زده شدم و قدری بحث و مناقشه کردم ؛ ولی فایده ای نداشت . قرار بر این شد که روز بعد با مهیا شدن بیشتر، به بحث و مناقشه بپردازیم .
روز بـعد، در صحن مطهر حضرت علی علیه السلام که میعادگاه همگان بود، در زاویه ای نـشـسـتـه بودم و منتظر فامیل که بیاید و با هم برویم منزلشان . در این اثنا و به طور غـیـره مـنتظره پدرم رسید و پرسید: منتظر کسی هستی ؟ من که می دانستم پدرم از این فرد فـامـیـل و پـدرش خـوشـش نـمـی آیـد، نخواستم بگویم که منتظر چه کسی هستم . و ایشان فـرمـودنـد: بیا با من ! و من همراه ایشان به راه افتادم . در صحن مطهر دری هست به سوی بـازار عبادوزها. وارد بازار شدیم و رفتیم نشستیم در مغازه یکی از دوستان قدیمی ایشان و با هم مشغول صحبت شدیم .
من گاهی دلم شور می زد که نکند فلانی سر وعده بیاید و مـن خـلاف وعـده کـردم بـاشـم . ایـشـان در فـرصـتـی کـه صـاحـب مـغـازه مـشغول صحبت با مشتری بود، به من رو کرد و گفت : او را فراموش ‍ کن ، او نخواهد آمد و حـتـی اگـر بـیـایـد، بحثهای شما نتیجه ای ندارد جز ضیاع وقت .
او با متانت از آن عـبـادوز خـواسـت کـه عـبـای زیـبـا و مـد آن روز را بـرای مـن بـدوزد و مـن هـم خـیـلی خوشحال شدم و روز بعد رفتم و عبا را گرفتم و ایشان هم دید و از من پرسید: از این عـبا خوشت آمد؟ گفتم : آری گفت : به اندازه خوشحالی ای که از غلبه بر فلان حـاصـل مـی شـد، یا کمتر یا بیشتر؟ یک مرتبه من متوجه شدم که گویا پدر از تمام مـسـائل روز قـبـل آگـاه اسـت و غـرض از رفـتـن بـه خـانـه فـامـیـل و دیـدن بـرق و شـنـیـدن رادیـو را بـرای مـا نـقـل مـی کـنـد، بدون کم و کاست ! پرسیدم : چه کسی اینمطلب را برای شما بازگو کرده است ؟ سکوت حاکم شد و چیزی نگفت
دریای عرفان//هادی هاشمیان

فرمایشات جناب سید محمد حسن قاضی در بیان حالات پدر(اقا سید علی قاضی)

فرزند آن فرزانه ، استاد بـزرگـوار، جـنـاب آقـای سـیـد محمد حسن قاضی طباطبایی در بیان حالات پدر خویش می فرماید:

 روزی با یکی از برادرانم در رابطه با حالات معنوی و شب زنده داری پدرمان صحبت می کـردیـم . پـرسـیـدم : خـاطـره ای در ایـن بـاره داریـد؟ گـفـت : او شـبـهـا همیشه مشغول راز و نیاز با خدای خود بود و ستاره های شب با گریه های او آشناست . در خانه ما دو اتـاق تـو در تـو بـود که فقط یک درب بیرونی داشت . مادرم و تمامی بچه ها در این اتاق می خوابیدند و اتاق دیگر مخصوص پدرمان بود که شبها در آنجا استراحت می کرد. بـسـی از شبهای طولانی که صدای گریه و زاری از آن اتاق به گوش می رسید؛ ولی هیچ کس جرات بیان را نداشت و همیشه من در این صدد بودم که به حقیقت آن دست یابم .

 در یـکـی از شـبها با صدای گریه از خواب بیدار شدم . همه خوابیده و سکوت همه جا حاکم بـود. تـنـهـا صدای شیونی بود که از آن اتاق به گوش می رسید. یواشکی به سوی اتـاق مـزبـور بـه راه افـتـادم . هـمین که به درب اتاق نزدیک شدم ، از سوراخ درب به درون اتـاق نـگـاه کـردم ؛ دیـدم پـدرم نـشـسـتـه و بـا حـالت خـاص معنوی صورتش را با دستهایش پوشانده است و مشغول ذکر می باشد و ظاهرا دعایی را به صورت تکرار بیان مـی کـنـد. بـا حـالت اضـطـراب بـه بستر خود برگشتم و متوجه شدم مادرم بیدار شده و سراغ مرا می گیرد. همین که مادرم را دیدم ، از چهره ام دانست که به حقیقت امر دست یافته ام ؛ زود انگشتش را به دهان گذاشت و مرا به سکوت و آرامش دعوت کرد

.دریای عرفان //هادی هاشمیان

فرمایش علامه طباطبایی در مورد آقاسید علی قاضی

عـلامه بزرگوار، آیت الله سید محمد حسین طباطبایی ، شاگرد آیت الله قاضی طباطبایی در بیان مقام علمی و عملی استاد خویش می فرماید

مـن در نـجـف اشـرف پـس از اتـمـام تـحـصـیـلاتـم در مـسـائل عـقـلی و بـررسـی کـامل حکمت متعالیه ، فکر کردم که اگر مرحوم ملاصدرا حضور داشتند، بیش از اینکه من استفاده کردم افاده نخواهند کرد؛ تا اینکه با شخص بزرگواری مـانـنـد مرحوم میرزا علی آقای قاضی ، استاد اخلاق آشنا شدم . پس از مدتی که با ایشان مانوس شدم ، فهمیدم که حتی یک کلمه از معقول و حقایق حکمت متعالیه نفهمیده ام.

دریای عرفان//هادی هاشمیان

 

فرمایشات آقاسید علی قاضی در مورد یاران حضرت ولی عصر(عج)

علامه طباطبایی می فرمایند:

در روایـت اسـت کـه چـون حـضـرت قـائم ظـهـور کـنـنـد، اول دعوت خود را از مکه آغاز می کنند؛ بدین طریق که بین رکن و مقام ، پشت به کعبه نموده و اعـلان مـی فـرمـایـنـد و از خـواص آن حـضرت ، ۳۶۰ نفر در حضور آن حضرت مجتمع می گـردنـد.

مـرحـوم اسـتـاد مـا قـاضـی رحـمـه الله عـلیـه – مـی فـرمـودنـد کـه :در ایـن حـال ، حـضـرت بـه آنـهـا مطلبی می گویند که همه آنها در اقطار عالم متفرق و منتشر می گـردنـد و چـون همه آنها دارای طی الارض هستند، تمام عالم را تفحص می کنند و می فهمند کـه غیر از آن حضرت ، کسی دارای مقام ولایت مطلقه الهیه و مامور به ظهور و قیام و حاوی هـمـه گـنـجـیـنـه هـای اسـرار الهـی و صـاحـب الامـر نـیـسـت . در ایـن حال همه به مکه مراجعت می کنند و به آن حضرت تسلیم می شوند و بیعت می نمایند.

مـرحـوم قـاضـی (ره ) مـی فـرمـودنـد: من می دانم آن کلمه ای را که حضرت به آنها می فرمود وهمه از دور آن حضرت متفرق شدند چه بود. و من در روایت دیده ام که حضرت صادق علیه السلام می فرمایند: من آن کلمه را می دانم .

دریای عرفان//هادی هاشمیان

فرمایش شیخ عباس قوچانی درباره آقاسید علی قاضی

ـجناب حـجـت الاسـلام والمـسـلمین قوچانی ، فرزند مرحوم آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی (وصـی مـرحـوم قـاضـی ) در مـورد آن عـارف فـرزانـه از پـدر خـویـش چـنـیـن نقل می فرمایند:

خاطره دیگری که درباره قدرت روحی مرحوم قاضی از ایشان (مرحوم آیت الله قوچانی ) بـه یـاد دارم ایـن اسـت که می فرمودند بین ایران و عراق مسائلی پیش آمده بود و ارتباط بـیـن دو کشور قطع شده بود و پولی که از طرف پدر ایشان به نجف می رسید، مدت دو سال گذشته و یک فلس هم از ایران نیامد. آن موقع شهریه ای هم به طلاب داده نمی شد و تـنـها سه عدد نان در روز توسط مرحوم آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی به طلاب داده می شد. کسبه نجف معمولا به مردم و بویژه طلاب به طور نسیه جنس ‍ می دادند و حـتـی بـه مدت چند سال هم مطالبه نمی کردند و از این بابت حق بزرگی بر حوزه نجف دارنـد. مـرحـوم والد مـا هـم هـر دو سالی یک بار مسافرتی به ایران می کردند و یکی از زمـینهای خود را فروخته و بابت بدهکاری خود می پرداختند (و می فرمودند:) در این دو سـال ، خـوراک مـا در شـبـانـه روز سـه عـدد نان و سکنجبین بود و یک بار هم به خاطرمان خطور نکرد که این چه زندگی ای است . این همه نه به خاطر قدرت روحی ما بود؛ بلکه حکایت از قدرت روحی مرحوم قاضی می کرد که چنان ما را تحت تاءثیر قرار داده بود که به این گونه مسائل فکر نمی کردیم .

دریای عرفان//هادی هاشمیان

فرمایش آقا سید علی قاضی درمورد محی الدین ابن عربی

ایـت الله قـاضـی طباطبایی ، از میان عرفا و اصلان کوی حقیقت ، محی الدین بن عربی را بـسـیـارمی ستودند و او را در معرفت نفس و شهود باطنی فردی بی نظیر می دانستند. از آنـجـا کـه ایـشان احاطه ای کامل به مبانی این مرد بزرگ داشتند، معتقد بودند که شواهد و دلایل فراوانی در کتاب فتوحات مکیه ابن عربی وجود دارد که تشیع وی را ثابت می کند؛ زیـرا سـخـنـان وی در ایـن کتاب ، با مبانی اهل سنت منافات دارد. آیت الله حسن زاده آملی می نویسند:

تـنی چند از اساتید بزرگوار ما – رضوان الله تعالی علیهم – که در نجف از شاگردان نامدار اعجوبه دهر، آیت الله العظمی ، عارف عظیم الشان ، فقیه مجتهد عالی مقام ، شاعر مـفـلق و صـاحب مکاشفات و کرامات ، جناب حاج سید میرزا علی آقای قاضی طباطبایی بوده انـد از وی حـکـایـت مـی کردند.

که آن جناب می فرمود: بعد از مقام عصمت و امامت ، در میان رعیت احدی در معارف عرفانی و حقایق نفسانی در حد محی الدین عربی نیست و کسی به او نـمـی رسـد. و نـیـز مـی فرمود که ملاصدرا هر چه دارد، از محی الدین دارد و در کنار سفره او نشسته است.

دریای عرفان//هادی هاشمیان