علّامه طباطبائىّ تا ابد زنده است به قلم علامه سید محمدحسین طهرانی

در هر مجلسى که خدمتشان مى‏رسیدم آن‏قدر افاضه رحمت و علم و دانش بود؛ و آن‏قدر سرشار از حال و وجد و سرور و توحید بود که از شدّت حقارت در خود احساس شرمندگى مى‏نمودم؛ و معمولا هر دو هفته یک‏بار بقم شرفیاب مى‏شدم؛ و ساعات زیارت و ملاقات با ایشان براى من بسیار ارزنده بود.

درست بخاطر دارم شبى در طهران که به کتاب سیر و سلوک منتسب بمرحوم آیه الله بحر العلوم نجفى اعلى الله تعالى درجته، شرح مى‏نوشتم؛ دچار اشکالى شدم؛ هر چه فکر کردم، مسئله حلّ نشد؛ و تلفن خودکار در شهرهاى ایران هنوز دائر نشده بود؛ لذا شبانه براى این مهمّ عازم قم شدم قریب نیمه ‏شب بود که وارد بقم شدم؛ و در مهمانخانه بلوار شب را بصبح آوردم. صبحگاه پس از تشرّف بحرم مطهّر و زیارت قبر حضرت معصومه سلام الله علیها، به خدمت استاد رسیدم و تا قریب ظهر از محضر پربرکتشان بهرمند شدم؛ و نه تنها آن مسئله بلکه بسیارى از مسائل دیگر را حلّ کردند؛ و جواب دادند. من هر وقت به خدمتشان مى‏رسیدم، بدون استثناء براى بوسیدن دست ایشان خم مى‏شدم؛ و ایشان دست خود را لاى عبا پنهان مى‏کردند؛ و چنان حال حیا و خجلت در ایشان پیدا مى‏شد که مرا منفعل مى‏نمود.

یک روز عرض کردم: ما براى فیض و برکت و نیاز، دست شما را مى‏بوسیم چرا مضایقه مى‏فرمائید!؟ سپس عرض کردم: آقا شما این روایت را که از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام وارد است که من علّمنى حرفا فقد صیّرنى عبدا[۱] آیا قبول دارید!؟

فرمودند: بلى روایت مشهورى است؛ و متنش نیز با موازین مطابقت دارد.

عرض کردم: شما این همه کلمات به ما آموخته‏اید؛ و بکرّات و مرّات ما را بنده خود ساخته‏اید! از ادب بنده این نیست که دست مولاى خود را ببوسد!؟ و بدان تبرّک جوید؟

با تبسم ملیحى فرمودند: ما همه بندگان خدائیم! بارى چیزى‏را که تصوّر نمى‏کردیم، ارتحال این مرد بود؛ مرگ این رجل الهى مرگ عالم است؛ چون علّامه عالم بود؛ گرچه او زنده است، همه مردم زنده مرده؛ و او زنده است.

النّاس موتى و أهل العلم أحیاء[۲]

أحبّاى أنتم أحسن الدّهر أم أسا فکونوا کما شئتم أنا ذلک الخلّ‏[۳]
إذا کان حظّى الهجر منکم و لم یکن‏ بعاد فذاک الهجر عندى هو الوصل‏[۴]
و ما الصّدّ إلّا الودّ ما لم یکن قلى‏ و أصعب شى‏ء غیر إعراضکم سهل‏[۵]
و صبرى صبر عنکم و علیکم‏ أرى أبدا عندى مرارته تحلو[۶]
أخذتم فؤادى و هو بعضى فما الّذی‏ یضرّکم لو کان عندکم الکلّ‏[۷]
نأیتم فغیر الدّمع لم أر وافیا سوى زفره من حرّ نار الجوى تعلو[۸]
حدیثى قدیم فى هواها و ما له‏ کما علمت بعد و لیس لها قبل‏[۹]

 

حدیثى قدیم فى هواها و ما له‏ کما علمت بعد و لیس لها قبل‏
و حرمه عهد بیننا عنه لم أحل‏ و عقد بأید بیننا ما له حلّ‏[۱۰]
لأنت على غیظ القوى و رضى الهوى‏ لدىّ و قلبى ساعه منک ما یخلو[۱۱]
ترى مقلتى یوما ترى من أحبّهم‏ و یعتبنى دهرى و یجتمع الشّمل‏[۱۲]
و ما برحوا معنى أراهم معى فإن‏ نأوا صوره فى الدّهر قام لهم شکل‏[۱۳]
فهم نصب عینى ظاهرا حیثما سروا و هم فى فؤادى باطنا أینما حلّوا[۱۴]
لهم أبدا منّى حنوّ و إن جفوا ولى أبدا میل إلیهم و إن ملّوا[۱۵][۱۶]

بارى هیچ روزى را به خود نمى‏دیدم که تو از دنیا بروى، و من زنده باشم؛ و در سوک تو بنشینم! و به یاد تو نامه بنویسم.

آرى از آن عالم قدس نگران حال مهجوران هستى! و با آن مهر و لطف و صفا و وفا که در دنیاى طبع و کثرت، دستگیرى از آنان مى‏نمودى! کجا در آن عالم تجرّد و وحدت غافل از آنها خواهى بود!؟

پیش ازینت بیش ازین غمخوارى عشّاق بود مهرورزى تو با ما شهره آفاق بود
یاد باد آن صحبت شبها که در زلف توام‏ بحث سرّ عشق و ذکر حلقه عشّاق بود
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد دوستى و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود

 

حسن مهرویان مجلس گرچه دل مى‏برد و دین‏ عشق ما در لطف طبع و خوبى اخلاق بود
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بودیم او بما مشتاق بود
پیش ازین کاین سقف سبز و طاق مینا بر کشد منظر چشم مرا ابروى جانان طاق بود[۱۷]

 

بحث کلّى پیرامون عقل و قلب و شرع‏

هر فرد از افراد بشر در خود دو کانون از ادراک و فهم را مى‏یابد؛ یکى را عقل و دیگرى را قلب و وجدان گویند.

با قوّه عاقله انسان پى بمصالح و مفاسد خویش برده و تمیز بین محبوب و مکروه، و حقّ و باطل مى‏دهد و با قلب و وجدان که آن را نیز مى‏توان سرشت و فطرت و یا احساس نهانى و ادراک سرّى گفت. راهى براى ارتباط خویش با جهان هستى و علّت پیدایش او و عالم، و تجاذبى بین او و مبدأ المبادى و غایه الغایات، یافت.

و البتّه این دو عامل مهمّ ادراک هر دو در انسان موجود بوده و هریک مأموریّت خود را در افق ادراک و فهمى خاصّ دنبال مى‏کند و هریک مستغنى از دیگرى نبوده و با فقدان هریک، عالمى از مدرکات بروى انسان بسته مى‏گردد.

درباره لزوم قوّه عاقله، و عدم استغناء انسان از آن، آیات و روایاتى وارد است:

و ما در اینجا فقطّ بذکر چند نمونه از آیات و روایات اکتفا مى‏کنیم.

 

امّا از آیات:

أُفٍّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ‏ (آیه ۱۰ از سوره ۲۱ أنبیاء)[۱۸] چون در اینجا مفروض است که مشرکین بواسطه عبادت از غیر خدا، از پیروى قلب و وجدان استفاده مى‏کرده و خود را مرتبط به خداوند مى‏دیده‏اند؛ غایه الامر بعلّت عدم تعقّل، دچار انحراف و دگرگونى در طرز تشخیص و تطبیق شده و به محکومیّت قوّه فکریّه، آن خداوند را متجلّى و مقیّد در خصوص ارباب انواع و مظاهر آنها از اصنام و بت‏ها مى‏شناختند.

صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ‏ (آیه ۱۷۱ از سوره ۲ بقره) آنانند کرانند و لالانند و کورانند پس ایشان تعقّل نمى‏کنند.

چون در اینجا از قوّه عاقله بهره‏گیرى نمى‏کنند، مثل آنست که حسّ باصره و سامعه ندارند و نیز گنگ و لال مى‏باشند.

أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ کانُوا لا یَعْقِلُونَ‏ (آیه ۲۲ از سوره انفال)[۱۹] فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ‏ (آیه ۲۰ از سوره ۳۹ زمر)[۲۰] زیرا معلوم است استماع سخن، و پس از آن تمیز بین حقّ و باطل و بین نیکو و نیکوتر از وظائف قواى فکریّه است؛ و لذا در آخر آیه آنان را صاحبان مغز و جوهره که همان عقل است خوانده است.

وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ‏ (آیه ۱۷۱ از سوره ۲ بقره)[۲۱] چون کفّار طبق غریزه خود، دینى را پسندیده‏اند و پیروى از آن نموده‏اند؛ گرچه پرسیدن اصنام باشد و لیکن بعلّت آنکه از قوّه عاقله خود مددى نمى‏گیرند، پیوسته آن غرائز و احساسات درونى را بتخیّلات واهیه و اوهام بى‏پایه منحرف نموده؛ و طرفى از آن نیروى وجدان خود نمى‏بندند. و عینا مانند کسى که از گفتار چیزى جز همان صوت و صدا ادراک نمى‏کند، آنان نیز از سخن حقّ و گفتار توحید چیزى جز بعضى از مفاهیم به گوششان نمى‏خورد. و حقیقتى را ادراک نمى‏نمایند؛ و بر جان آنان نمى‏نشیند؛ پس در حقیقت آنان کرانى هستند و لالانى و کورانى که ابدا تعقّل ندارند. و امّا از روایات:

در کافى از عدّه‏اى از اصحاب از احمد بن محمّد از بعضى از کسانى که مرفوعا از حضرت صادق علیه السّلام نقل کرده‏اند روایت مى‏کند که قال: قال رسول الله صلّى الله علیه و آله و سلّم:

إذا رأیتم الرّجل کثیر الصّلاه کثیر الصّیام فلا تباهوا به حتّى تنظروا کیف عقله.[۲۲] و نیز در کافى از عدّه‏اى از اصحاب از احمد بن محمّد مرسلا روایت مى‏کند که قال قال ابو عبد الله علیه السّلام: دعامه الإنسان العقل الحدیث‏[۲۳] و نیز در کافى از علىّ بن محمّد از سهل بن زیاد از اسماعیل بن مهران از بعضى از رجال او از حضرت صادق علیه السّلام روایت مى‏کند که فرمود: العقل دلیل المؤمن‏[۲۴] و درباره لزوم قلب و وجدان، و عدم استغناء از آن نیز آیات و روایاتى وارد است:

 

 

امّا از آیات:

أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ (آیه ۴۶ از سوره ۲۲ حجّ)[۲۵] چون روى این خطاب با کسانیست که داراى عقل و شعور هستند؛ و لیکن بواسطه متابعت از هواى نفس امّاره، دل‏هاى خود را خفه نموده؛ و وجدان خود را در زیر حجاب‏هاى معصیت و گناه مختفى و قلب‏هاى خود را کور کرده‏اند.

إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ‏ (آیه ۸۰ از سوره ۲۷ نمل)[۲۶] در اینجا خداوند کسانى را که نیروى وجدان و نور باطن خود را خراب کرده‏اند به مردگان تشبیه مى‏کند بلکه حقیقتا آنها را مرده قلمداد مى‏نماید؛ و ناشنوایانى مى‏داند که پیوسته در گریزند و ابدا گفتار حقّ و سخن استوار در گوش آنان اثرى نمى‏گذارد.

إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ (آیه ۲۲ از سوره ۳۵ فاطر)[۲۷] قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَهِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ (آیه ۱۳ از سوره ۶۰ ممتحنه)[۲۸] أَ فَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمى‏ (آیه ۱۹ از سوره ۱۳ رعد)[۲۹] در این آیات نیز خداوند افرادى را که نور باطن خود را تاریک و راه آخرت را به خود بسته‏اند؛ چون کسانى مى‏داند که مرده و در میان قبور زندگى دارند یا آنکه نابینا هستند؛ این آیات راجع باختفاء نور قلب است نه عدم متابعت از قوّه تعقّلیّه و فکریّه.

 

و امّا روایات در این باب از حدّ احصاء خارج است و ما براى نمونه چند روایت مى‏آوریم:

در کافى از علىّ بن ابراهیم از پدرش از ابن فضّال از پدرش از ابو جمیله از محمّد حلبى از حضرت صادق علیه السّلام درباره گفتار خداوند عز و جل: فطره الله الّتى فطر النّاس علیها روایت شده است که آن حضرت فرمود: مراد از فطرت، توحید است؛ فطرهم على التّوحید.[۳۰] و نیز در کافى از علىّ بن ابراهیم از محمّد بن عیسى بن عبید از یونس از جمیل روایت شده است که گفت:

سألت أبا عبد الله علیه السّلام عن قوله عزّ و جلّ: هو الّذى أنزل السّکینه فى قلوب المؤمنین؛ قال: هو الایمان. قال: و أیّدهم بروح منه؛ قال: هو الإیمان و عن قوله: و ألزمهم کلمه التّقوى؟ قال: هو الإیمان.[۳۱] و نیز در کافى از علىّ بن ابراهیم از محمّد بن عیسى از یونس از عبد الله بن مسکان از حضرت صادق علیه السّلام درباره گفتار خداوند تعالى: حنیفا مسلما وارد شده‏ است که حضرت فرمودند: خالصا مخلصا لیس فیه شى‏ء من عباده الأوثان.[۳۲] در این روایات ملاحظه مى‏شود که پاکى دل از زنگار کدورت‏هاى طبیعت و هوا و هوس و ایمان به خدا و فطرت توحیدى، همان روشنى و نور باطن است که منبع ادراک قلب و گرایش وجدان بعوالم ملکوت و جبروت و لاهوت مى‏باشد.

پس از مجموعه آنچه ذکر شد، استفاده شد که هر دو کانون از ادراک در انسان موجود؛ و هر دو لازم است هم کانون تفکّر عقلىّ و هم کانون احساس و عواطف و شهود قلبىّ و وجدانىّ.

شهود قلبىّ موجب ایمان و ربط انسان از حقیقت و واقعیّت خودش بذات بارى تعالى شأنه مى‏باشد و بدون آن هزار گونه تفکّرات عقلیّه و فلسفیّه و ذهنیّه او را خاضع و خاشع نمى‏نماید؛ و پس از یک سلسله استدلال‏هاى صحیح بر اساس برهان صحیح و قیاسات صحیحه باز تزلزل روحى و وجدانى موجود؛ و هرگز از سراى انسان رخت بر نمى‏بندد و او را بعالم آرامش و اطمینان و سکینه نمى‏رساند.

تفکّر عقلىّ موجب تعادل و توازن عواطف و احساسات باطنى مى‏شود؛ و جلوى گرایش‏هاى متخیّلانه و واهمه‏هاى واهیه را مى‏گیرد؛ و آن شهود و وجدان را در مسیر صحیح جارى مى‏ سازد.

اگر تفکّر عقلىّ نباشد آن شهود از مجراى صحیح منحرف مى‏گردد؛ و ایمان به موهومات و متخیّلات مى‏آورد و در اثر مواجهه با مختصر چیزى که قلب را جذب کند، مجذوب مى‏شود؛ و پیوسته بدان مبتلا و دچار مى‏گردد.

و از آنچه ذکر شد مى‏توان نزاع بین عقل و عشق و تقدّم هریک را بر دیگرى به خوبى دریافت که اصل این نزاع بى‏مورد است؛ وظیفه عشق و وظیفه عقل دو وظیفه جداگانه و متمایز و هریک در صف خاصّ و مجراى بخصوصى قرار دارند؛ و در دو موطن و دو محلّ از ادراک متمکّن هستند؛ و هر دو لازم است و اعمال هریک را در صورت ضایع گذاشتن و مهمل نهادن دیگرى غلط است.

شرع نیز هر دو موضوع را تقویت مى‏کند؛ و به مدد هر کدام که ضعیف گردد مى‏رود؛ چون عقل و قلب و شرع هر سه از یک حقیقت و واقعیّت حکایت مى‏کنند؛ و سه ترجمان براى معناى واحدى هستند.

بنابراین محالست که حکم شرع مخالف با حکم عقل و فطرت باشد؛ و یا حکم عقل مخالف با حکم فطرت و یا شرع باشد و یا حکم فطرت مخالف با حکم عقل و یا شرع بوده باشد.این سه امر مهمّ مانند زنجیر پیوسته یکدیگر را محافظت نموده و براى برقرارى و ثبات دیگرى مى‏کوشند.

شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى‏ وَ عِیسى‏ أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ‏ الآیه (آیه ۱۴ از سوره ۴۲ شورى)[۳۳] وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَهً وَ مِنْهاجاً الآیه (آیه ۴۸ از سوره ۵ مائده)[۳۴] ثُمَّ جَعَلْناکَ عَلى‏ شَرِیعَهٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ‏ (آیه ۱۸ از سوره ۴۵ جاثیه)[۳۵] در کافى از ابو عبد الله اشعرىّ از بعضى از اصحاب ما مرفوعا از هشام بن حکم روایت است که قال: قال لى أبو الحسن موسى بن جعفر علیهما السّلام؛ إلى أن قال:

یا هشام إنّ للّه على النّاس حجّتین؛ حجّه ظاهره و حجّه باطنه؛ فأمّا الظاهره فالرّسل و الأنبیاء و الأئمّه علیهم السّلام؛ و أمّا الباطنه فالعقول.[۳۶]

و نیز در کافى از محمّد بن یحیى مرفوعا قال: قال لى أمیر المؤمنین علیه السّلام:

من استحکمت لى فیه خصله من خصال الخیر احتملته علیها و اغتفرت فقدما سواها؛ و لا أغتفر فقد عقل و لا دین لأنّ مفارقه الدّین مفارقه الأمن؛ فلا یتهنّأ بحیاه مع مخافه؛ و فقد العقل فقد الحیاه، و لا یقاس إلّا بالأموات.[۳۷] بارى در آیات قرآن کریم و اخبار معصومین سلام الله علیهم اجمعین به هر سه موضوع از تقویت عقل و تقویت قلب و لزوم متابعت شرع تأکید شده است؛ و در دعاها و مناجات‏ها تقویت هر سه را از ذات اقدس حضرت احدیّت خواستار شده‏اند.

امیر المؤمنین علیه السّلام در ضمن ادعیه خود در نهج البلاغه بدرگاه خداوندى عرضه مى‏دارد:

الحمد لله الّذی لم یصبح بى میّتا و لا سقیما؛ و لا مضروبا على عروقى بسوء؛ و لا مأخوذا بأسوإ عملى؛ و لا مقطوعا دابری؛ و لا مرتدّا عن دینى؛ و لا منکرا لربّى؛ و لا مستوحشا من إیمانى؛ و لا ملتبسا عقلى؛ و لا معذّبا بعذاب الأمم من قبلى.[۳۸] استاد ما علّامه طباطبائى قدّس الله سرّه در هر سه موضوع در درجه کمال، بلکه در میان اقران حائز درجه اوّل بودند:

امّا از جهت کمال قوّه عقلیّه و حکمت نظریّه، متّفق علیه بین دوست و دشمن؛و همان‏طورکه گفته شد در جهان اسلام بى‏نظیر بودند؛ و امّا از جهت کمال قوّه عملیّه و حکمت عملیه و سیر باطنى در مدارج و معارج عوالم غیب و ملکوت و وصول به درجات مقرّبین و صدّیقین؛ دو لب بسته و خاموش ایشان حتّى در زمان حیات که کتمان سرّ را از اعظم فرائض مى‏دانستند به ما اجازه نمى‏دهد که بیش ازین در این مرحله کشف پرده کنیم.

الّا آنکه، همان‏طورکه ذکر شد اجمالا مى‏گوئیم: علّامه در دنیا غائب بود غائب آمد و غائب رفت.

وَ سَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا (آیه ۱۵ از سوره ۱۹ مریم)[۳۹] و امّا از جهت شرع، خود یک فقیه متشرّع بودند که در رعایت سنن و آداب بتمام معنى‏الکلمه بذل توجّه داشتند؛ و حتّى از بجا آوردن کوچک‏ترین مستحبّات دریغ نمى‏نمودند؛ و به آورندگان شرع مبین بدیده تعظیم و تجلیل و تبجیل مى‏نگریستند.

و نسبت به بعضى از صوفیّه که بشرع مقدّس آن‏طور که باید و شاید اهمیّت نمى‏ دهند معترض و از آنان انتقاد مى‏نمودند؛ و روش آنان را مقرون به خطا و غیر مصیب بسر منزل مقصود مى ‏دانستند.

 

 

و این جمله رساله منسوب به بحر العلوم آنجا که مى ‏فرماید:

«و اما استاد عام شناخته نمى‏شود مگر به مصاحبت او در خلاء و ملاء و معاشرت باطنیّه و تمامیّت ایمان جوارح و نفس او؛ و زینهار بظهور خوارق عادات؛ و بیان دقایق نکات؛ و اظهار خفایاى آفاقیّه؛ و خبایاى أنفسیّه؛ و تبدّل بعضى از حالات خود بمتابعت او فریفته نباید شد؛ چه إشراف بر خواطر و اطّلاع بر دقایق و عبور بر نار و ماء و طىّ زمین و هوا و استحضار از آینده و امثال اینها در مرتبه مکاشفه روحیّه حاصل مى‏شود؛ و از این مرحله تا سر منزل مقصود راه بى‏نهایت است؛ و بسى منازل و مراحل است؛ و بسى راهروان این مرحله را طىّ کرده؛ و از آن پس از راه افتاده به وادى دزدان و ابالسه داخل گشته؛ و از این راه بسى کفّار را اقتدار بر بسیارى از امور حاصل.» بسیار مورد پسند و تحسین ایشان بود؛ و کرارا بر روى آن تکیه مى‏نمودند؛ و براى‏ شاگردان خود توضیح و شرح مى‏داده و علّت عدم وصول بواقع را بدون رعایت شرع مطهّر بیان مى‏فرمودند.

استاد علّامه بالاخصّ بقرآن کریم بسیار تواضع و فروتنى داشتند و آیات قرآنیّه را کم‏وبیش حفظ بودند. و یک نوع عشقبازى با آیات در اثر ممارست و مزاولت پیدا کرده؛ و فى اناء اللّیل و أطراف النّهار خواندن قرآن را بهترین و عالى‏ترین کار خود مى‏دانستند؛ و با مرور به آیه‏اى به آیه دیگر منتقل شده و از آن بدیگرى و همین‏طور در یک عالمى از بهجت و مسرّت، تمشاى این جنّات قرآنى فرومى ‏رفتند.

علّامه نیز نسبت به برخى از متنسّکین که بعنوان مقدس‏مآبى، شرع را دستاویز خود قرار داده؛ و بعنوان حمایت از دین و ترویج شرع مبین تمام اصناف از اولیاء خدا را که با مراقبه و محاسبه سر و کار داشته و احیانا سجده طولانى انجام مى‏دادند بباد انتقاد گرفته؛ و اوّل کارشان مذمّت و نقد بر بعضى از بزرگان عرفان چون خواجه حافظ شیرازى و مولانا محمّد بلخى رومى صاحب کتاب مثنوى بوده است؛ بشدّت تعییب و تعییر مى‏نمودند؛ و این طرز تفکّر را ناشى از جهالت و خشکى و خشگ‏گرائى مى‏دانستند که از آن روح شریعت بیزار است.

و بدگوئى از فلسفه و عرفان را که دو ستون عظیم از ارکان شرع مبین است ناشى از جمود فکرى و خمود ذهنى مى‏گفتند؛ و مى‏فرمودند: از شرّ این جهّال باید به خداوند پناه برد؛ اینان بودند که کمر رسول الله را شکستند.

آنجا که فرموده است: قصم ظهرى صنفان: عالم متهتّک و جاهل متنسّک‏[۴۰] و همچنین نسبت به کسانى که داراى قوّه عقلیّه بوده و حکمت و فلسفه را خوانده بودند ولى در امور شرعیّه ضعیف بودند؛ اعتنائى نداشتند و مى‏فرمودند: حکمتى که بر جان ننشیند و لزوم پیروى از شریعت را بدنبال خود نیاورد حکمت نیست.

 

_______________________________________________________________________________________

[۱] * در اینجا روایت شریفى را مرحوم صدوق در کتاب توحید خود در ص ۱۷۴ با اسناد خود از ابو الحسن موصلى از حضرت صادق علیه السّلام روایت مى‏کند که جاء حبر من الاحبار الى أمیر المؤمنین علیه السلام فقال له یا أمیر المؤمنین متى کان ربّک؟ فقال له: ثکلتک امّک! و متى لم یکن حتّى یقال: متى کان؟ کان ربّى قبل القبل بلا قبل؛ و یکون بعد البعد بلا بعد و لا غایه و لا منتهى لغایته انقطعت الغایات عنه فهو منتهى کلّ غایه؛ فقال:

یا امیر المؤمنین فنبیّ أنت؟ فقال: ویلک انّما أنا عبد من عبید محمّد صلّى الله علیه و آله و سلّم.

[۲] * از دیوان منسوب به امیر المؤمنین علیه السّلام است: تمام مردم مردگانند و فقط اهل علم زندگانند.

[۳] ( ۱) شما محبوبان من هستید، خواه روزگار نیکوئى کند و خواه بدى! شما هر قسم که مى‏خواهید بوده باشد! من همان دوستدار پیشین هستم.

[۴] ( ۲) اگر بهره من از شما همان هجران باشد و این هجر، طرد کردن و دور زدن نباشد؛ این هجران در نزد من وصال است.

[۵] ( ۳) و نیست منع کردن مگر از روى دوستى؛ اگر از روى تباغض نباشد؛ و سخت‏ترین چیز براى من، غیر از اعراض شما از من، آسان است.

[۶] ( ۴) صبر من از شما( که همان امساک من از شما باشد) صبر من است؛ و امّا صبر من بر شما( که همان تحمّل آزارهاى شما باشد) چنین مى‏یابم که تلخیهایش، شیرین است!

[۷] ( ۵) شما دل مرا ربودید؛ درحالى‏که دل من جزئى از من است! اگر من همه مرا مى‏ربودید، براى شما چه ضررى داشت!؟.

[۸] ( ۶) شما از برابر دیدگان من رفتید؛ و من جز اشک روان چیزى‏را کافى نمى‏یابم، مگر شعله‏هاى سوزانى که از حرارت آتش اشتیاق بالا مى‏زند!

[۹] ( ۷) گفتگوى من در عشق‏ورزى با او قدیم است؛ و همان‏طورى‏که خود او هم مى‏داند بعدى ندارد؛ و قبل از او هم نبوده است.

[۱۰] ( ۸) و سوگند به حرمت عهدى که با او داریم و من از او برنمى‏گردم؛ و سوگند به پیمانى که با دست دادن بسته‏ایم، و قابل انفکاک نیست.

[۱۱] ( ۹) که هرآینه تو در دو صورت غیظ دورى، و محبّت نزدیکى، در نزد من هستى! و دل من ساعتى از تو خالى نیست!

[۱۲] ( ۱۰) آیا چنین گمانى براى دیدار مردمک چشم من نیست که روزى ببیند کسانى را که من آنها را دوست دارم؟

و روزگار دیگر سختى‏هاى خود را از من بر دارد؛ و اجتماع ما با یاران به آسانى صورت پذیرد؟

[۱۳] ( ۱۱) و پیوسته در عالم معنى مى‏بینم که آنها با من هستند؛ و اگر بصورت دور مى‏باشند، در ذهن من پیوسته شمایلى از آنها برپاست.

[۱۴] ( ۱۲) و ایشان پیوسته در مقابل چشمان من هستند در ظاهر هرجا بروند؛ و ایشان در دل من هستند در باطن هر کجا که داخل شوند.

[۱۵] * منتخبى از اشعار لامیّه ابن فارص است از ص ۱۳۵ تا ص ۱۳۹ از دیوان او.

[۱۶] ( ۱۳) از طرف من دائما نسبت به ایشان عطوفت و مهر است گرچه جفا کنند؛ و از طرف من دائما بسوى آنها میل است گرچه ملول باشند.

[۱۷] * از حافظ شیرازى طبع پژمان حرف دال ص ۱۱۱.

[۱۸] ( ۱) اف باد بر شما و بر آنچه غیر از خدا مى‏پرستید! آیا شما تعقّل نمى‏کنید!؟

[۱۹] ( ۱) اى پیغمبر! آیا تو مى‏توانى افراد کر را بشنوایانى و اگرچه آنان صاحب تعقل نباشند!؟

[۲۰] ( ۲) اى پیغمبر! بشارت بده بندگان مرا؛ آنان که گفتار را مى‏شنوند و گوش فرا مى‏دهند و سپس از نیکوتر آن پیروى مى‏نمایند؛ آنان کسانى هستند که خداوند ایشان را هدایت فرموده؛ و ایشانند خردمندان.

[۲۱] ( ۳) و مثل آن کسانى که کافر شدند مثل کسیست که چون با او سخن گویند، از آن گفتار هیچ نفهمد، مگر صدائى و ندائى که به گوشش بخورد( مانند بهایم و چهارپایان) آنان کرانند و گنگان و کوران پس ایشان تعقّل نمى‏کنند.

[۲۲] ( ۱) اصول کافى طبع حروفى ج ۱ ص ۲۶: رسول خدا فرمود: چون دیدید مردى را که نماز بسیار مى‏خواند و روزه بسیار مى‏گیرد، او را بزرگ مشمارید تا اینکه بدست آورید عقلش بر چه پایه‏ایست!.

[۲۳] ( ۲) همین سند ص ۲۵: حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: ستون و نگاهدارنده انسان عقل اوست.

[۲۴] ( ۳) اصول کافى از طبع حروفى ج ۲ ص ۲۵: عقل راهنما و رهبر مؤمن است.

[۲۵] ( ۴) آیا آنان در روى زمین سیر نمى‏کنند( تا اینکه بواسطه مشاهده آیات الهیّه اعتبار گیرند) و براى آنان دلهائى باشد که با آن تعقّل کنند؛ یا گوش‏هائى باشد که با آن بشنوند؛ چون این چشم‏هاى واقع در سر کور نمى‏شود؛ و لیکن کورى اختصاص به چشم‏هائى دارد که در سینه‏ها مستقر است.

[۲۶] ( ۵) اى پیامبر؛ تو چنین قدرت ندارى که مردگان را بشنوایانى! و نه آنکه به کسانى که کرند و قوّه سامعه ندارند سخنت را بشنوایانى؛ درحالى‏که آنان پشت نموده؛ و پا بفرار گذاشته‏اند.

[۲۷] ( ۱) ترجمه: بدرستى که خداوند مى‏شنوایاند کسى را که بخواهد و تو شنواینده نیستى کسانى را که در قبرها هستند.

[۲۸] ( ۲) ترجمه: بدرستى که آنان از آخرت ناامیدند همچنان‏که کافران که مصاحبان قبرها هستند ناامیدند.

[۲۹] ( ۳) ترجمه: آیا کسى که مى‏داند آنچه را که بسوى تو از جانب پروردگارت نازل شده است حقّ است مانند کسى است که نابیناست؟.

[۳۰] ( ۴) اصول کافى طبع حروفى ج ۲ ص ۱۳.

[۳۱] ( ۵) همین مدرک ص ۱۵ ترجمه: جمیل بن درّاج مى‏گوید: من از حضرت صادق علیه السّلام از معناى سکینه در آیه سؤال کردم فرمودند: مراد ایمان است؛ و از روح سؤال کردم که در این آیه است فرمودند: مراد ایمان است.

و از کلمه تقوى وارد در آیه سؤال کردم؛ فرمودند: مراد ایمان است.

[۳۲] ( ۱) اصول کافى طبع حروفى ج ۲ ص ۱۵ ترجمه: آن دلى که خالص و مخلص باشد؛ و در آن هیچ‏چیزى از عبادت بت‏ها نبوده باشد.

[۳۳] ( ۱) خداوند شریعتى را که براى شما قرار داده است همان چیزى است که به نوح سفارش کرد؛ و آن چیزى است که ما وحى آن را به تو فروفرستادیم! و آن چیزى است که ما سفارش کردیم به ابراهیم و موسى و عیسى: اینکه دین را بپاى‏دارید! و در آن متفرّق و متشتّت نگردید!

[۳۴] ( ۲) و ما کتاب را بحقّ بر تو فروفرستادیم که تصدیق‏کننده و مسیطر بر کتب آسمانى دیگرى است که قبلا فرستاده شده است؛ پس طبق آنچه خدا بر تو نازل کرده میان مردم حکم کن و از آراء آنان بعد از حقّى که بسوى تو آمده است پیروى مکن! ما براى هر امّت از شما شریعت و منهاجى قرار دادیم.

[۳۵] ( ۳) و پس از آن ما تو را بر آبشخور از امر قرار دادیم؛ از آن پیروى کن؛ و از آراء و افکار کسانى را که نمى‏دانند پیروى مکن!

[۳۶] ( ۴) حضرت موسى بن جعفر علیهما السّلام بمن گفت: اى هشام! از براى خداوند بر عهده مردم دو حجّت است:یکى حجّت ظاهر و دیگرى حجّت باطن.

امّا حجّت ظاهر پس همان رسل و أنبیاء و ائمّه علیهم السّلام هستند؛ و امّا حجّت باطن پس عقلهاى مردم است.

[۳۷] ( ۱) امیر المؤمنین علیه السّلام فرمودند: کسیرا که حقا دریابم که در او یک خصلت از خصلت‏هاى نیکو استوار است، من تمام نیکوئیها را بر آن خصلت حمل مى‏کنم؛ و فقدان سایر خصلت‏ها را نادیده مى‏گیرم.

و لیکن من فقدان دین و فقدان عقل را نمى‏توانم نادیده بگیرم.

چون هرجا دین نباشد، امنیّت نیست؛ و معلوم است که زندگانى با وجود نگرانى و ترس گوارا نمى‏باشد.

و فقدان عقل همان فقدان حیات است؛ و نباید کسانى را که عقل ندارند به چیزى سنجیده شوند مگر با مردگان

[۳۸] ( ۲) نهج البلاغه ج ۱ خطبه ۲۱۳: سپاس از آن خدائیست که مرا مرده داخل در صبح نکرد؛ و نه مریض؛ و نه آنکه بر رگ‏هاى من به بدى زده شده است؛ و نه پشت من از فرزند مقطوع گردیده است؛ و نه مرتدّ از دین خود شده‏ام؛ و نه آنکه منکر پروردگار گردیده‏ام؛ و نه آنکه از ایمان خود به وحشت افتاده‏ام؛ و نه آنکه عقل من شوریده و خراب شده باشد؛ و نه آنکه مانند امّت‏هاى سالفه به عذاب‏هاى آنان مبتلا شده باشم. و همان‏طورکه ملاحظه مى‏شود حضرت در اینجا شکر و سپاس کمال عقل و ثبات در دین و برقرارى ایمان قلبى را نموده‏اند.

[۳۹] ( ۱) راجع بحضرت یحیى است که: و سلام بر او باد در روزى که از مادر متولّد شد و در روزى که مى‏میرد و در روزى که زنده مبعوث مى‏گردد.

[۴۰] ( ۱) دو طائفه کمر مرا شکستند: اوّل عالم بى ‏باک دوم جاهل مقدّس مآب و نظیر این کلام را امیر المؤمنین علیه در خصال باب الاثنین بیان کرده‏اند که: قطع ظهرى رجلان من الدّنیا: رجل علیم اللّسان فاسق؛ و رجل جاهل القلب ناسک. هذا یصدّ بلسانه عن فسقه و هذا بنسکه عن جهله؛ فاتّقوا الفاسق من العلماء و الجاهل من المتعبّدین اولئک فتنه کلّ مفتون فإنى سمعت رسول الله( ص) یقول: یا على هلاک امّتى على یدى‏[ کلّ‏] منافق علیم اللسان. ترجمه: و همیشه براى خداوند- عزّت آلاؤه- در طول زمانهاى دراز از دهور و ایّام یکى پس از دیگرى و در ایام فترت‏ها بندگانى بوده است که خداوند با الهام و القاء مطالب با افکار و اندیشه‏هاى آنان بطور راز سخن مى‏گفته است و با اصول عقلیّه و بنیاد تفکریّه آنان تکلّم مى‏نموده است؛ و بنابراین آنان با نور بیدارى و بصیرت در گوشها و چشم‏ها و دل‏هاى خود چراغ هدایت و معرفت افروختند؛ به یاد مى‏آورند روزهاى خدا را و مى‏ترسانند از مواقف حضور در پیشگاه حقّ؛ و به منزله راهنمایانى هستند که در بیابانهاى دور گمشدگان را هدایت مى‏کنند کسى که راه راست را در پیش گرفت او را مى‏ستایند و بشارت به نجات مى‏دهند؛ و کسى که راه کج را در پیش گرفت او را تنقید مى‏کنند و از هلاکت بر حذر مى‏دارند؛ و آنان همچنین چراغهاى درخشان وادیهاى این ظلمات و راهنمایان این شبهات هستند.

آرى براى ذکر خدا و یاد خدا مردمى هستند که بعوض اشتغال بدنیا و زینت‏هاى آن بذکر خدا مشغول شده‏اند و هیچ تجارت و معامله‏اى آنان را از یاد خدا بازنمى‏دارد. با یاد خدا ایّام زندگانى دنیوى خود را مى‏گذرانند و با نداى بلند، طنین آهنگ منع و زجر خود را در گوش‏هاى غافلان مى‏دمند و آنها را از اتیان محرّمات الهیّه بر حذر مى‏دارند؛ مردم را به عدالت امر مى‏کنند، و خود نیز به عدالت رفتار مى‏کنند؛ و از کار زشت بازمى‏دارند و خود نیز بیکار زشت دست نمى‏آلایند. و چنان با قدمى استوار پا در میدان نهاده‏اند که گوئى تمام عالم را در هم پیچیده و در دل آخرت قرار گرفته‏اند؛ و آنچه در پشت پرده است مى‏بینند؛ و مثل آنان بر پنهان و خفایاى اهل برزخ در دوران مکث در آن عالم اطّلاع دارند؛ و قیامت با تمام وعده‏ها و وعیدها بر آنها تجلّى کرده است؛ و آنان پرده غیب را براى مردم این جهان پس زده‏اند حتّى مثل آنکه آنان مى‏بینند چیزهائى را که مردم نمى‏بینند و مى‏شنوند چیزهائى را که مردم نمى‏ شنوند؛ و اگر تو مقام‏هاى پسندیده و مجلس‏هاى شایسته آنان را در عقل خود تمثیل کنى که گوئى دیوان اعمال خود را در مقابل خود گشوده، و از محاسبه نفس خود از هر صغیره و کبیره‏اى که بجاى آورده‏اند فارغ شده و از آنچه بانها امر شده، کوتاهى کرده و بارهاى گناه خود را بر دوش کشیده و از تحمّل و نگاهدارى آن فرومانده‏اند؛ و آواز گریه آنان بزارى بلند گشته؛ و گریه گلوگیر آنها شده؛ و یکدگر را بگریه و زارى پاسخ داده‏اند؛ و فریاد خود را از روى ندامت و پشیمانى به پروردگارشان بلند نموده‏اند؛ در آن تمثیل عقلىّ و تصویر ذهنى ایشان را چنان خواهى یافت که نشانه‏هاى هدایتند و چراغهاى رخشان در ظلمات جهالت به‏ طورى‏که فرشتگان الهى گرداگرد آنها را فرا گرفته؛ و مقام آرامش و سکینه بر آنها فرودآمده است؛ و درهاى آسمان بروى آنها گشوده شده و مراتب وصول بدرجات عالیه و منازل فوز و کرامت در مقام منیعى که خداوند بر آنها در آن مقام مطّلع است مهیّا گردیده است؛ پس خداوند از سعى آنها راضى شده است و مقام و منزلت آنان را پسندیده و ستوده است؛ آنان به دعائى که نموده‏اند نسیم عفو و مغفرت را استشمام نموده‏اند؛ همه آنها گروگان فقرند بفضل خدا؛ و اسیران ذلّتند در برابر عظمت خدا؛ طولانى شدن زمان غم و هجران دل‏هاى آنها را مجروح نموده است؛ و بدرازا کشیدن گریه چشمانشان را متورّم و قریحه‏دار کرده است؛ در هر موردى از رغبات الهیّه براى آنان دست کوبنده و دعاى مستجابى است؛ آنها مى‏ خواهند از کسى که مکانهاى وسیع عالم براى او تنگى نمى‏کند و رغبت ‏کنندگان به او ناامید نمى‏ گردند؛ پس تو براى خودت از خودت حساب بکش! چونکه براى نفوس غیر از تو، حسابگرانى غیر از تو هستند

 

مهرتابان //علامه سیدمحمدحسین طهرانی

بازدیدها: ۴

وضع تحمّل و بردبارى علّامه طباطبائىّ در شدائد و گرفتارى ‏ها ومخالفت باتدریس دروس فلسفه از جانب آیت الله بروجردی به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

و أمّا وضع معیشت ایشان، چنانچه از شجره آنان پیداست از خاندان محترم و معروف و سرشناس آذربایجان بوده‏اند؛ و ممرّ معاش ایشان و برادرشان از کودکى منحصر به زمین زراعتى که در قریه شادآباد تبریز بوده و از نیاکان بعنوان ارث منتقل شده بود؛ و چنانچه از نوشتجات ایشان در دوران توطّن و اقدام به فلاحت و زراعت براى ممرّ معاش در تبریز پیداست. آن رساله ‏هاى خطّى (کتاب توحید و کتاب انسان و رساله وسائط و رساله ولایت) را در قریه شادآباد نوشته ‏اند.

ایشان مى ‏فرمودند: این ملک، دویست و هفتاد سال است که ملک طلق آباء و اجداد ما بوده است و یگانه وسیله ارتزاق از راه کشاورزى مى‏باشد؛ و چنانچه مورد غصب و تعدّى واقع مى‏شد، بطور کلّى رشته معاش ایشان مختل مى‏گشت؛ و در مضیقه واقع مى‏شدند.

چون علّامه طباطبائىّ با وجود داشتن مقام فقاهت و علمیّت و واجدیّت مقام مرجعیّت بعلّت اهتمام به امور علمیّه و تربیت طلّاب، از نقطه نظر معنویت و اخلاق و تصحیح عقیده، و بعلّت دفاع از سنگر اسلام و حریم تشیّع؛ دیگر مجالى و حالى براى تدوین رساله و فتوى و استفتاء را نداشتند. و از بدو امر عمدا مسیر خود را در غیر این طریق قرار داده بودند.

و چون از این‏طرف این امور بکلّى مسدود بود؛ و از طرف دیگر ایشان به هیچ‏وجه سهم امام را قبول نمى‏کردند؛ معلومست که وضع معیشت و زندگى ایشان در صورت فقدان منافع فلاحت و زراعت که عایدشان مى‏شد؛ از یک طلبه ساده پائین‏تر خواهد بود؛ چون آن طلبه، و اگر چه از شهر و یا ده براى او مقرّرى نرسد لا اقلّ از سهم امام استفاده مى‏کند.

و آن منافع زراعت هم در صورت وصول، فقط براى امرار مقدار ضرورت از معاش بحدّ اقل بود.

و طبعا رجال علم و دانش از قدیم الایّام بدین محذور مبتلا بودند:

مرحوم آیت الله شیخ جواد بلاغىّ نجفىّ که فخر اسلام بود؛ و علوم و مؤلّفات او جهان دانش را روشن کرد در نجف اشرف در خانه محقّرى روى حصیر زندگى مى‏کرد؛ و براى طبع کتابهاى خود بر علیه مادیّین و طبیعیّین و یهودیان و مسیحیان؛ که حقّا سندمباهات و افتخار عالم اسلام بود؛ مجبور مى‏گردد خانه مسکونى خود را بفروشد.

استاد استاد ما: مرحوم قاضى رضوان الله علیه در نجف اشرف با وجود عائله سنگین، چنان در ضیق معیشت زندگى مى‏نمود که داستان‏هاى او براى ما ضرب المثل است.

در خانه او غیر از حصیر خرمائى چیزى نبود؛ و براى روشن کردن چراغ نفتى در شب بجهت نبودن لامپا و یا نفت در خاموشى چه بسا بسر مى‏بردند.

مرحوم آیت الله علّامه حاج شیخ آقا بزرگ طهرانىّ؛ هیچ ممرّ معاشى نداشت؛ و از حال ایشان کسى با خبر نبود؛ صدسال بعلم و اسلام و تشیّع خدمت کرد؛ و مجاهدات ارزنده و آثار نفیس و بى‏نظیرى از خود به یادگار گذاشت که امروز مورد استفاده تمام اهل تحقیق و تتبّع و محور مراجعات نویسندگان است.

این مرد شب و روز مشغول نوشتن و زحمت کشیدن و جمع‏آورى اسناد و مدارک نوشتجات بود.

وضع خانه او عینا مانند یک طلبه معمولى ساده و بلکه پائین‏تر؛ و شدائدى که تحمّل نموده است فوق تصوّر است.

علّامه امینى صاحب الغدیر تا قبل از مشهوریّت و معروفیّت؛ در تنگى معاش بسر مى‏برد؛ و حتّى براى طبع اوّل دوره الغدیر با مشکلاتى مواجه شدند.

و این یک نقص بزرگ در دستگاه روحانیّت فعلى از نقطه نظر کیفیّت اداره امور مالى است.

چرا باید افرادى که در رشته‏هاى خاصّى چون فلسفه و عرفان و کلام و تفسیر و حدیث و تاریخ و رجال و غیرها عمرى را مى‏گذرانند؛ و با وجود سرمایه‏هاى سرشار فقهىّ؛ بعلل کمک باسلام، و نیاز جامعه بدین علوم و پر کردن مواضع ضعف، و بعلّت پاسدارى و سنگربانى از حریم مکتب، باید حتّى از یک زندگى ساده و معمولى محروم؛ و براى امرار معاش و حفظ آبرو و حیثیّت دچار هزار اشکال گردند.

بودجه صندوق مسلمین که بعنوان سهم امام به حوزه‏ها ارسال مى‏شود، از عطف توجّه به چنین افرادى دریغ؛ و قبول سهم امام براى چنین کسانى بتوسّط متصدّیان و مباشران، موجب قبول ذلّ استخفاف و تحقیر و تسلیم در برابر دستگاه مدیره باشد.

از اجازه و تصدیق مقام اجتهاد و فقاهت افراد والامقامى که داراى مزایاى‏ اخلاقى و روحىّ، علاوه بر جنبه‏هاى علمى هستند، چون ملازم با تصدیق شخصیّت و استقلال امور آنهاست؛ خوددارى شود.

و بافراد بى‏سواد و بى‏احتیاط و متجرّى، بعنوان جبایه و جمع‏آورى سهم امام اجازه‏هاى طویله و مطوّله و ملقّب بالقاب و آداب داده شود؛ که مرکز حکمرانى از مقرّ خود تکان نخورد و در وصول آن بدست افراد غیر واجد شرائط، که در مزایاى روحىّ و اخلاقىّ از سطح معمولى مردم پائین‏ترند، بملاک ادّعاى علم و اعلمیّت و فقه و افقهیّت و ورع و اورعیّت خللى پدیدار نگردد.

فیا للاسف بهذه السّیره الرّدیّه المردیه المبیده للعلم و العلماء و الفقه و الفقهاء و چون به‏آن‏ها گفته شود: بچه دلیل؟ بچه آیه، بچه روایت، شما مى‏گوئید: سهم امام مقلّد باید بدست مرجع یا نائب او بخصوصه برسد؟ در کدام کتاب فقه و خبر و تفسیر چنین مطلبى را دیده‏اید؟ این چه سنّت‏ها و بدعت‏هائى است که مى‏نهید؟

مى‏گویند: فلان و بهمان گفته‏اند. شما که ادّعاى اجتهاد مى‏کنید! چرا در اینجا فقط مقلّد صرف فلان و بهمان شده‏اید؟

علّامه استاد، زندگانى بسیار ساده و بى‏تجمّل در حدّ اقل ضرورت زندگى داشتند؛ و با وجود کسالت قلبى و کسالت اعصاب و کبر سنّ، فقطّ و فقطّ بعلّت حمایت از دین، و نشر فرهنگ اسلام؛ براى ملاقات و مصاحبه با آن مستشرق فرانسوى، هر دو هفته یک‏بار بطهران مى‏آمدند؛ و این رفت و آمد نیز مستلزم رنجهائى بود.

اینست وضع زندگى یک فیلسوف شرق؛ بلکه یگانه فیلسوف عالم با آنکه آن‏طور که باید ما از وضع داخلى آن بزرگ مرد پرده بر نداشتیم؛ زیرا معتقدیم بحث در این گونه امور سزاوار مقام عفّت و شرف نیست.

 

اینست زندگانى اولیاى خدا:

صبروا أیّاما قصیره، أعقبتهم راحه طویله[۱] یکایک از صفات و نعوت متّقیان که مولى الموالى امیر مؤمنان علیه السّلام درباره آنان در خطبه همّام بیان مى‏فرمایند، در این مرد الهى مشاهده و محسوس و ممسوس و ملموس بود:

أرادتهم الدّنیا فلم یریدوها؛ و أسرتهم ففدوا انفسهم منها[۲]

اینست زندگى وارستگان و آزادگان از اسارت نفس امّاره، و به پرواز درآمدگان در حریم قضا و مشیّت الهیّه؛ و سر سپردگان به عالم تفویض و تسلیم و رضا؛ چقدر استاد ما از این شعر خوشایند بودند که:

منم که شهره شهرم بعشق ورزیدن‏ منم که دیده نیالوده‏ام به بد دیدن‏
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم‏ که در طریقت ما کافرى است رنجیدن‏
بمى‏پرستى از آن نقش خود بر آب زدم‏ که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن‏
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات‏ بخواست جام مى و گفت راز پوشیدن‏[۳]

و آنگاه با این مشکلات، و ردّ و ایرادها، یک دنیا از عظمت و وقار و سکینه و آرامش در او متحقّق بود.

اینجاست که خوب زندگانى ائمّه معصومین ما، رخ خود را نشان مى‏دهد زیرا امثال طباطبائیها مى‏توانند به خوبى روشنگر و آیه و نماینده آن ارواح پاک باشند؛ و چون آینه درخشان و صیقلى، آن ذوات طهارت را حکایت کنند؛ و اینانند که آیات الهیّه و حجج ربانیّه مى‏باشند.

 

درس اسفار

و بهمین علّت مهاجرت علّامه طباطبائى بقم، و تحمّل این همه مشکلات، و دورى از وطن مألوف، براى احیاى امر معنویّت و اداء رسالت الهى در نشر و تبلیغ دین؛ و رشد افکار طلّاب؛ و تصحیح عقائد حقّه و نشان دادن راه مستقیم تهذیب نفس و تزکیه اخلاق؛ و طهارت سرّ و تشرّف به لقاء الله؛ و ربط با عالم معنى مى‏باشد؛ چنانکه آن فقید سعید فرمودند: من وقتى از تبریز به قم آمدم؛ و درس اسفار را شروع کردم؛ و طلّاب بر درس گرد آمدند؛ و قریب به یک‏صد نفر در مجلس درس حضور پیدا مى‏کردند؛ حضرت آیه الله بروجردى رحمه الله علیه أوّلا دستور دادند که شهریّه طلّابى را که به درس اسفار مى‏آیند قطع کنند.

و بر همین اساس چون خبر آن بمن رسید، من متحیّر شدم که خدایا چه کنم؟

اگر شهریّه طلّاب قطع شود، این افراد بدون بضاعت که از شهرهاى دور آمده‏اند و فقط ممرّ معاش آنها شهریّه است چه کنند؟

و اگر من بخاطر شهریّه طلّاب، تدریس اسفار را ترک کنم لطمه بسطح علمى و عقیدتى طلّاب وارد مى‏آید؟

من همین‏طور در تحیّر بسر مى‏بردم؛ تا بالأخره یک روز که بحال تحیّر بودم و در اطاق منزل از دور کرسى مى‏خواستم بر گردم چشمم بدیوان حافظ افتاد که روى کرسى اطاق بود؛ آن را برداشتم و تفأل زدم که چه کنم؟ آیا تدریس اسفار را ترک کنم؛ یا نه؟ این غزل آمد:

من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم‏ محتسب داند که من این کارها کمتر کنم‏
من که عیب توبه‏کاران کرده باشم بارها توبه از مى وقت گل دیوانه باشم گر کنم‏
چون صبا مجموعه گل را به آب لطف شست‏ کج‏دلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر کنم‏
عشق در دانه است و من غوّاص و دریا میکده‏ سر فروبردم در آنجا تا کجا سر بر کنم‏
لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق‏ داورى دارم بسى یا ربّ کرا داور کنم‏
بازکش یکدم عنان اى ترک شهرآشوب من‏ تاز اشک و چهره، راهت پرزروگوهر کنم‏
من که از یاقوت و لعل اشک دارم گنجها کى نظر در فیض خورشید بلنداختر کنم‏
عهد و پیمان و فلک‏رانیست چندان اعتبار عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم‏
من که دارم در گدائى گنج سلطانى بدست‏ کى طمع در گردش گردون دون‏پرور کنم‏
گرچه گردآلود فقرم شرم باد از همّتم‏ گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم‏
عاشقان را گر در آتش مى‏پسندد لطف دوست‏ تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم‏
دوش لعلش عشوه‏اى مى‏داد حافظ را ولى‏ من نه آنم کز وى این افسانه‏ها باور کنم‏[۴]

بارى دیدم عجیب غزلى است؛ این غزل مى‏فهماند که تدریس اسفار لازم، و ترک آن در حکم کفر سلوکى است.

 

[پیام آیه الله بروجردى به علّامه و جواب ایشان‏]

و ثانیا یا همان روز یا روز بعد، آقاى حاج احمد خادم خود را به منزل ما فرستادند؛ و بدین گونه پیغام کرده بودند: ما در زمان جوانى در حوزه علمیّه اصفهان نزد مرحوم جهانگیرخان اسفار مى ‏خواندیم؛ ولى مخفیانه چند نفر بودیم؛ و خفیه بدرس ایشان‏ مى‏ رفتیم؛ و امّا درس اسفار علنى در حوزه رسمى به هیچ ‏وجه صلاح نیست؛ و باید ترک شود!

من در جواب گفتم: به آقاى بروجردى از طرف من پیغام ببرید که این درس‏هاى متعارف و رسمى را مانند فقه و اصول، ما هم خوانده‏ایم؛ و از عهده تدریس و تشکیل حوزه‏هاى درسى آن بر خواهیم آمد و از دیگران کمبودى نداریم.

من که از تبریز بقم آمده ‏ام فقطّ و فقطّ براى تصحیح عقائد طلّاب بر اساس حقّ؛ و مبارزه با عقائد باطله مادیّین و غیرهم مى‏ باشد؛ در آن زمان که حضرت آیه الله با چند نفر خفیه به درس مرحوم جهانگیرخان مى‏ رفتند؛ طلّاب و قاطبه مردم بحمد الله مؤمن و داراى عقیده پاک بودند؛ و نیازى به تشکیل حوزه ‏هاى علنى اسفار نبود؛ ولى امروزه هر طلبه ‏اى که وارد دروازه قم مى‏ شود با چند چمدان (جامه ‏دان) پر از شبهات و اشکالات وارد مى‏شود.

و امروزه باید بدرد طلّاب رسید؛ و آنها را براى مبارزه با ماتریالیست‏ها و مادیّین بر اساس صحیح آماده کرد؛ و فلسفه حقّه اسلامیّه را بدانها آموخت؛ و ما تدریس اسفار را ترک نمى‏کنیم.

ولى در عین حال من آیت الله را حاکم شرع مى‏دانم؛ اگر حکم کنند بر ترک اسفار، مسئله صورت دیگرى به خود خواهد گرفت.

علّامه فرمودند: پس از این پیام؛ آیت الله بروجردى، دیگر به هیچ‏وجه متعرّض ما نشدند؛ و ما سالهاى سال بتدریس فلسفه از شفا و اسفار و غیرهما مشغول بودیم.

و هر وقت آیت الله برخوردى با ما داشتند بسیار احترام مى‏گذاردند و یک روز یک جلد قرآن کریم که از بهترین و صحیح‏ترین طبع‏ها بود بعنوان هدیه براى ما فرستادند.

بارى من چه گویم از فضائل مردى که حقّا در اینجا غریب بود؛ در غیبت آمد و در غیبت رفت. و سربسته و مهر کرده کسى او را نشناخت.

علّامه طباطبائىّ که رضوان خدا بر او باد؛ براى مخلصین از شاگردان و ارادتمندان خود ملجأ و پناهى بود که در حوادث روزگار بدو روى مى‏آوردند؛ و او چون چراغ تابان روشنگر راه و مبیّن خطرات و مفرّق حقّ از باطل بود؛ و در کشف مسائل علمیّه و رفع مجهولات، دستگیر و راهنما بود.

این حقیر نه تنها در همان ایّامى که در قم مشغول تحصیل بودم از کانون فیض و علمش بهرمند مى‏شدم؛ و تا سرحدّى که خود را بنده و خانه‏زاد مى‏دانستم؛ بلکه پس از تشرّف بنجف اشرف نیز پیوسته باب مراسلات مفتوح بود؛ و نامه‏هاى جذّاب روشنگر راه بود.

و پس از مراجعت از نجف تا بحال وقتى نشد که خود را بى‏نیاز از تعلیم و محضر پرفیضش ببینم.

_______________________________________________________________________

[۱] ۱ و ۲ از فقرات خطبه همّام است که خطبه ۱۹۱ از نهج البلاغه است: ایّام کوتاهى در دنیا به مشقّت و سختى با پاى راستین و استقامت، ثبات به خرج داده، و در نتیجه بدنبال آن در آخرت زمان‏هاى درازى را در راحتى بسر مى‏برند- دنیا بسوى آنان رو آورد، ولى آنها از دنیا اعراض کردند؛ و دنیا خواست آنان را اسیر خود کند، آنها خود را رهانیده و آزاد کردند.

[۲] ۱ و ۲ از فقرات خطبه همّام است که خطبه ۱۹۱ از نهج البلاغه است: ایّام کوتاهى در دنیا به مشقّت و سختى با پاى راستین و استقامت، ثبات به خرج داده، و در نتیجه بدنبال آن در آخرت زمان‏هاى درازى را در راحتى بسر مى‏برند- دنیا بسوى آنان رو آورد، ولى آنها از دنیا اعراض کردند؛ و دنیا خواست آنان را اسیر خود کند، آنها خود را رهانیده و آزاد کردند.

[۳] * از حافظ شیرازى است دیوان حافظ طبع پژمان حرف نون ص ۱۷۷

[۴] ( ۱) دیوان حافظ پژمان حرف میم ص ۱۵۷

مهرتابان//علامه محمد حسین طهرانی

بازدیدها: ۴

مسلک عرفانى علّامه طباطبائىّ به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

مسلک عرفانى استاد، مسلک استاد بى‏عدیلشان مرحوم آیه الحقّ سیّد العارفین حاجّ میرزا على آقاى قاضى؛ و ایشان در روش تربیت مسلک استادشان آقاى سیّد احمد کربلائى طهرانى؛ و ایشان نیز مسلک استاد خود را مرحوم آیه الحقّ آخوند ملا حسینقلى در جزینى همدانى رضوان الله علیهم اجمعین را داشته‏اند که همان معرفت نفس بوده است؛ که ملازم با معرفت ربّ بوده؛ و بر این اصل روایات بسیارى دلالت دارد.

و آن بعد از عبور از عالم مثال و صورت؛ و بعد از عبور از عالم نفس خواهد بود که عند الفناء عن النّفس بمراتبها یحصل البقاء بالرّبّ؛ و تجلّى سلطان معرفت وقتى خواهد بود که از آثار نفسانیّه در سالک هیچ باقى نمانده باشد.

و از شرائط مهمّ حصول این معنى مراقبه است که در هر مرحله از مراحل، و در هر منزله از منازل باید بتمام معنى‏الکلمه حفظ آداب و شرائط آن مرحله و منزل را نمود؛ و الّا بجاى آوردن عبادات و اعمال لازم، بدون مراقبه حکم دوا خوردن مریض با عدم پرهیز و استعمال غذاهاى مضرّ است که مفید فایده نخواهد شد.

و کلیّات مراقبه که بر حسب منازل مختلف، جزئیّات آن متفاوت است، در پنج چیز خلاصه مى‏شود:

صمت و جوع و سهر و عزلت و ذکرى بدوام‏ ناتمامان جهان را کند این پنج تمام‏

مرحوم استاد بدو نفر از علماء اسلام بسیار ارج مى‏نهادند و مقام و منزلت آنان را به عظمت یاد مى‏کردند: اوّل سیّد اجلّ علىّ بن طاوس اعلى اللّه تعالى مقامه الشّریف؛ و به کتاب اقبال او اهمیّت مى‏دادند و او را سیّد اهل المراقبه مى‏خواندند.

دوّم سیّد مهدىّ بحر العلوم اعلى اللّه تعالى مقامه و از کیفیّت زندگى و سلوک علمىّ و عملىّ و مراقبات او بسیار تحسین مى‏نمودند؛ و تشرّف او و سیّد بن طاوس را به خدمت حضرت امام زمان ارواحنا فداه کرارا و مرارا نقل مى‏نمودند؛ و نسبت به نداشتن هواى نفس، و مجاهدات آنان در راه وصول بمقصود، و کیفیّت زندگى و سعى و اهتمام‏ در تحصیل مرضات خداى تعالى، معجب بوده و با دیده ابّهت و تجلیل و تکریم مى‏نگریستند.

رساله سیر و سلوک منسوب به سیّد بحر العلوم را اهمیّت مى‏دادند؛ و بخواندن آن توصیه مى‏نمودند؛ و خودشان چندین دوره از آن را براى رفقاى خصوصى از طلّاب شوریده و وارسته از طالبان حقّ و لقاء الله با شرح و بسطى نسبتا مفصّل بیان مى‏فرمودند.

بهترین کتاب اخلاق را در مختصرات کتاب طهاره الإعراق تالیف ابن مسکویه مى‏دانستند؛ و بهترین آنها را در متوسّطات جامع السّعادات تألیف حاجّ ملّا مهدى نراقى؛ و بهترین آنها را در مطوّلات کتاب إحیاء الاحیاء تألیف ملّا محسن فیض کاشانى مى‏دانستند.

مى‏فرمودند: آنچه را که در روضات الجنّات در ترجمه احوال خواجه نصیر الدّین طوسىّ آورده است که اخلاق ناصرى از کتاب طهاره الاعراق گرفته شده؛ و ابن مسکویه آن را از علماى هند اخذ کرده است، صحیح نیست؛ چون ابن مسکویه از معاصرین ابو على سینا بوده؛ و کتاب فلسفه هم دارد که صددرصد عین فلسفه یونانى است؛ و ابدا با فلسفه هندى ربطى ندارد؛ و کتاب اخلاق او که طهاره الاعراق است طبق مذاق هندیان نیست.

و امّا نراقى‏[۱] از فقهاء و عرفاء و فلاسفه درجه اوّل و از نقطه نظر سعه فکرى و اطّلاع بر علوم ریاضى و هیئت کم‏نظیر است؛ و در اخلاق مقام والائى را دارد؛ و بسیار جاى تعجّب است که این مرد هنوز شناخته نشده و با این کمالات و مقامات عدیده در غیبت مانده است؛ و اخیرا بعضى از مصنّفات او را بطبع رسانیده و بناست که بقیّه آثار جلیله او را نیز بطبع برسانند.

و امّا فیض که اشهر من الشمس است؛ و کتاب مهجّهالبیضاى او که در احیاء احیاء العلوم نوشته است از زمره نفیس‏ترین کتب شیعه است؛ رضوان الله علیهم اجمعین.

بارى فرق روشن علّامه طباطبائى با سایرین این بود که اخلاقیّات ایشان ناشى از تراوش باطن، و بصیرت ضمیر، و نشستن حقیقت سیر و سلوک در کمون دل و ذهن، و متمایز شدن عالم حقیقت و واقعیّت از عالم مجاز و اعتبار، و وصول به حقایق عوالم ملکوتى بود؛ و درواقع تنازل مقام معنوى ایشان در عالم صورت و عالم طبع و بدن بوده است؛ و معاشرت و رفت و آمد و تنظیم سایر امور خود را بر آن اصل نموده‏اند.

ولى مسلک اخلاقى غیر ایشان ناشى از تصحیح ظاهر و مراعات امور شرعیّه و مراقبات بدنیّه بود، که بدین‏وسیله مى‏خواهند دریچه‏اى از باطن روشن شود؛ و راهى بسوى قرب حضرت احدیّت پیدا گردد؛ رحم الله الماضین منهم اجمعین.

علّامه استاد داراى روحى لطیف، و ذوقى عالى، و لطافتى خاصّ بودند؛ در اشعار عرب به شعرهاى ابن فارض بخصوص به نظم السّلوک آن که معروف به تائیّه کبرى است علاقه‏مند بودند.

و در اشعار فارسى دیوان خواجه حافظ شیرازى را مى‏ستودند؛ و از اشعار عرفانىّ فارسىّ و عربىّ، گهگاهى براى دوستان غزلى آرام آرام مى‏خواندند. و درباره اینکه سالک باید یکسره همّ و غمّ خود را به خدا مصروف دارد؛ و در صدد زیاده‏طلبى و فضیلتى ابدا نبوده باشد؛ بلکه باید همّش خدایش باشد، و توشه راهش همان ذلّ عبودیّت، و راهنماى او محبّت او بوده باشد؛ کرارا این اشعار را مى‏خواندند؛ و مى‏فرمودند: شاعر در نشان دادن راه فنا و نیستى غوغا کرده است:

روت لى أحادیث الغرام صبابه بإسنادها عن جیره العلم الفرد
و حدّثنى مرّ النّسیم عن الصّبا عن الدّوح عن وادى الغضا عن ربى نجد
عن الدّمع عن عینى القریح عن الجوى‏ عن الحزن عن قلبى الجریح عن الوجد
بأنّ غرامى و الهوى قد تحالفا على تلفى حتّى أوسّد فى لحدى‏[۲]

علّامه داراى قریحه شعر بوده و غزل‏هاى عرفانىّ آبدار که توأم با وجد و حال و سراسر عشق و اشتیاق است مى‏سروده‏اند؛ و ما براى نمونه یک غزل از آن را در اینجا مى‏آوریم:

 

مهر خوبان دل و دین از همه بى‏پروا برد رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت‏ از سمک تا به سهایش کشش لیلى برد
من به سر چشمه خورشید نه خود بردم راه‏ ذرّه‏اى بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خس بى‏سروپایم که به سیل افتادم‏ او که مى‏رفت مرا هم به دل دریا برد
جام صهباز کجا بود مگر دست که بود که درین بزم بگردید و دل شیدا برد
خم ابروى تو بود و کف مینوى تو بود که بیک جلوه ز من نام و نشان یکجا برد
خودت آموختیم مهر و خودت سوختیم‏ با برافروخته‏روئى که قرار از ما برد
همه یاران به سر راه تو بودیم ولى‏ خم ابروى تو مرا دید و ز من یغما برد
همه دل‏باخته بودیم و هراسان که غمت‏ همه را پشت سر انداخت مرا تنها برد

_____________________________________________________________________

 

[۱] * حاج ملّا مهدى نراقى یکى از پنج نفر مسمّاى به مهدىّ هستند که در یک‏زمان واقع و از اعلام و اساطین شیعه در اقطار عالم بشمار مى‏آمدند و به مهادى خمسه مشهور بودند و آنان عبارتند از: سیّد مهدىّ بحر العلوم و سیّد مهدىّ قزوینى و حاج ملّا مهدىّ نراقى و حاج میرزا مهدىّ شهرستانى و آقا سید مهدىّ خراسانى شهید و مرحوم حاج ملّا مهدىّ نراقى جدّ اعلاى مادرى ماست از طرف مادر یعنى پدر مادر مادر مادر مادر حقیر است و بنابراین فرزندش حاج ملّا أحمد نراقى دائى جدّه اعلاى ما و فرزند او حاج ملّا محمّد دائى‏زاده جدّه اعلاى ماست.

[۲] ( ۱) این اشعار را نیز در المیزان ج ۱ ص ۳۷۹ آورده‏اند؛ و معناى اشعار اینست:

داستان‏هاى عشق سوزان را، محبّت آتشین براى من از همسایگان و مجاوران کوه فرد روایت کرد؛ با سند متّصل خود؛ و با سند دیگر حدیث کرد براى من مرور نسیم، از باد صبا، از سایبان‏هاى وسیع و گسترده وادى غضا که از درختان محکم و استوار است؛ از بلندى‏هاى سرزمین نجد، از اشک ریزان من، از چشم قرحه‏دار من، از شدّت عشق و وله من از غصّه و اندوه من، از دل زخم‏دار من، از بى‏تابى محبّت و اشتیاق من؛ به اینکه عشق سوزان من با میل و هواى من دست بهم داده، و سوگند یاد کرده‏اند که مرا تلف کنند؛ و تا زمانى که من سر در بالش گور.ننهم دست بر ندارند.

مهرتابان//علامه محمد حسین طهرانی

بازدیدها: ۲

درباره تدوین تفسیر المیزان و کیفیّت آن به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

خداوند این توفیق را نصیب ایشان نمود؛ و تفسیرى بنام المیزان فى تفسیر القرآن در بیست مجلّد نوشتند؛ شروع این تفسیر در حدود سنه ۱۳۷۴ و ختم آن در شب قدر ۲۳ رمضان از سنه ۱۳۹۲ هجریّه قمریّه بوده است؛ و در عین نوشتن؛ به طلّاب حوزه علمیّه قم تدریس مى‏نمودند و بسیارى از افاضل محصّلین و طلاب از محضر درس ایشان بهرمند مى‏شدند.

اوّلین مزیّت که مهم‏ترین مزیّت آنست، همان تفسیر آیات به آیات است؛ بدین معنى که قرآن را با خود قرآن تفسیر کند؛ چون طبق روایاتى که داریم: إنّ القرآن یفسّر بعضه بعضا آیات قرآن همه از یک مبدأ نازل شده، و کلام واحدى است که سبقت و لحوق بعضى از آیات بر بعضى دیگر، دخالت در معناى کلّى مستفاد از آیه ندارد و بنابراین تمام قرآن حکم یک کلام، و یک خطابه‏ایست که از متکلّم واحدى ایراد شده؛ و هر جمله از آن مى‏تواند قرینه و مفسّر هریک از جملات دیگر آن بوده باشد؛ و بنابراین اگر در معانى بعضى از آیات خفائى بنظر برسد؛ با ملاحظه و تطبیق و تقارن با آیات دیگر که در این موضوع یا مشابه آن وارد است؛ این خفاء از بین مى‏رود.

بناى این تفسیر بر اینست که آیات را با خود آیات تفسیر کند؛ و معناى قرآن را از خود قرآن بدست آورد؛ و بر آن اساس معانى مستفاده از خارج سنجیده؛ و موافقت یا مخالفتش با قرآن مشاهده گردد؛ نه آنکه اوّل معنائى را که در ذهن است آن را اصل و محور قرار داده؛ و سپس سعى شود که آن معنى را با آیات قرآنیّه؛ تطبق دهیم؛ و به‏عبارت‏دیگر به قرآن قالب بزنیم.

و تطبیق دهیم؛ کما اینکه بسیارى از تفاسیر بر این رویّه بوده؛ و در حقیقت تفسیر نیستند؛ بلکه تطبیق معانى ذهنیّه و مدرکات خارجیّه، یا علوم فلسفیّه و علمیّه و اجتماعیّه و تاریخیّه و روایات وارده با قرآن کریم است.

و معلومست که با روش تطبیق بکلّى، آیات مفهوم و محتوا و اعتبار خود را از دست مى‏دهد؛ زیرا هریک از صاحبان علوم از نحوى گرفته تا فیلسوف، و عالم علوم‏ تجربیّه و طبیعیّه حتّى اطبّاء و أهل هیئت و نجوم؛ مى‏خواهند علوم خود را بر قرآن فرودآورده؛ و از قرآن سندى و شاهدى براى خود دریافت دارند.

و چه بسا بعضى از آنان تفسیرهاى تمام بطور دوره؛ و بعضى تفسیرهاى موضوعى در این گونه امور نوشته ‏اند.

این گونه عمل، در حقیقت؛ قرآن را مسخ مى‏کند؛ و به‏عبارت‏دیگر قرآن را مى ‏کشد؛ و فاقد ارزش و اعتبار مى ‏کند.

معناى قرآن را باید از خودش گرفت؛ و در المیزان این روش بنحو اکمل رعایت شده است.

و دیگر از مختصات این تفسیر مراعات معانى کلیّه براى الفاظ موضوعه است؛ نه خصوص معانى جزئیه طبیعیّه و مادّیه مأنوسه با ذهن انسان؛ و دیگر آنکه موارد جرى و تطبیق را مشخّص و از متن مدلول مطابقى آیات جدا مى ‏کند.

و دیگر از مختصّات این تفسیر، ورود در بحث‏هاى مختلف، علاوه بر بیانهاى قرآنیّه است: بحث‏هاى روائىّ، اجتماعىّ، تاریخىّ، فلسفى، علمىّ که هریک جداگانه، بدون آنکه مطالب در هم آمیخته و موضوعات با یکدیگر خلط و مزج شوند، رعایت شده است.

و بر همین پایه، بطور مستوفى از مسائل امروز جهان و آراء و افکار، و مکتب‏ها و ایده‏ها بحث کافى شده؛ و با قانون مقدّس اسلام تطبیق؛ و مواقع جرح و تصویب و ردّ و ایراد؛ و یا نفى و اثبات مشخّص گردیده است؛ و از اشکالات و ایرادهاى وارده بر قانون مقدّس اسلام که از ناحیه مکتب‏هاى شرقىّ و غربىّ و الحاد و کفر ناشى شده؛ و به سرزمین‏هاى اسلامى سرایت کرده است؛ بنحو اکمل پاسخ داده؛ و مواضع ضعف و نقاط ابهام و مغلطه را روشن ساخته است.

 

و بطور کلّى قرآن را طبق آیات قرآن:

إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ‏ (آیه ۱۳ از سوره ۸۶ طارق) و یا آیه: وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ- لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ (آیه ۴۱ و ۴۲ از سوره ۴۱ فصّلت) و نظایر این آیات، میزان و محور حقّ و اصالت و واقعیّت قرار داده؛ و بقیّه آراء ومذاهب را با آن مى‏سنجد؛ و روشنگر موارد خطا و اشتباه و مغالطه‏هاى مکتبى و ایده‏هاى آنان مى‏باشد.

 

 

[مزایاى تفسیر المیزان بر سایر تفاسیر]

و دیگر از خصوصیّات این تفسیر پاسدارى از مکتب تشیّع است؛ که با بحث‏هاى دقیق و عمیق و نشان دادن مواضع آیات، این مهمّ را ایفاء کرده است؛ و بالسانى رسا و بلیغ، بدون آنکه حمیّت‏هاى جاهلىّ را برانگیزد؛ و آتش عصبیّت را دامن زند؛ از روى نفس آیات قرآن، و تفسیرى که قابل ردّ و انکار نباشد؛ و نیز به‏وسیله روایاتى که از خود عامّه نقل شده؛ چون تفسیر الدّرّ المنثور و غیره در هر موضوعى از موضوعات ولائى، مطلب را روشن، و ولایت عامّه و کلّیه حضرت امیر المؤمنین علىّ بن ابى طالب و ائمّه طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین را برهانىّ و مبیّن مى‏نماید.

و نیز نسبت به مفسّرین عصرى مصرى عامّه، بدون آنکه نامى از آنها برده شود مطلب آنها را نقل کرده و به موارد ضعف و تزییف مى‏پردازد؛ و مواقع خطا و اشتباه را مبرهن مى‏کند.

در مسائل اخلاقى بطور مبسوط و در مسائل عرفانى بطور دقیق و لطیف با اختصار مى‏گذرد و با یک جمله کوتاه یک عالم، علم را نشان مى‏دهد و به لقاء الله و وطن (اصلّى)، انسان را دعوت مى‏کند.

در این تفسیر بین معانى ظاهریّه و باطنیّه قرآن، و بین عقل و نقل جمع شده و هریک حظّ خود را ایفاء مى‏کنند.

این تفسیر بقدرى جالب است؛ و به اندازه‏اى زیبا و دلنشین است که مى‏توان بعنوان سند عقائد اسلام و شیعه بدنیا معرّفى کرد؛ و بتمام مکتب‏ها و مذهب‏ها فرستاد؛ و بر این اساس آنان را بدین اسلام و مذهب تشیّع فرا خواند؛ کما آنکه خود به خود این مهمّ انجام گرفته و المیزان در دنیا انتشار یافته؛ و در قلب پاریس و آمریکا رسیده؛ و به کشورهاى اسلامىّ نسخ زیادى از آن ارسال شده؛ و مورد بحث و تدقیق قرار گرفته است؛ و موجب فخر و مباهات شیعه و سرافرازى آنان در مجامع علمى گردیده است.

این تفسیر در نشان دادن نکات دقیق و حسّاس؛ و جلوگیرى از مغالطه کلمات معاندین؛ و نیز در جامعیّت منحصر بفرد است؛ و حقّا مى‏توان گفت: از صدر اسلام تاکنون؛ چنین تفسیرى برشته تحریر در نیامده است. و استاد ما جامع علوم و وارث زبر علماء حقّه و مقام جامعیّت را در مضمار این فنون و علوم حائز گردیده‏اند.

 

فلله درّه و علیه أجره، فأمّا إن کان من المقرّبین فروح و ریحان و جنّه نعیم‏

امشب که نقل مجلس ما گفتگوى اوست‏ ساقى بیار باده که امشب شبى نکوست‏
مطرب بساز ساز که از پنجه قضا بر ما خوش است هر چه که تقدیر کرده دوست‏
شادى و غصّه هر دو بر اهل دل یکیست‏ چون در امور هر چه بما مى‏رسد ز اوست‏
زاهد حدیث حورى و غلمان چه مى‏کنى‏ آنجا که عقل محو تماشاى روى اوست‏
فرق میان ما و تو اى شیخ این بس است‏ مادر خیال مغز و توئى در هواى پوست‏
گفتم بدل که سرّ غنچه لعل لبش بگو گفتا خموش باش که این نکته تو بتوست‏
سرو چمن مگر قد بالاش دیده است‏ کو مانده پاى در گل و بى‏بر کنار جوست‏
ذوقى بجرم آنکه بتا آشناى توست‏ هر دم به سنگ طعنه اغیار روبروست‏

این ناچیز با آنکه بیش از سى دوره از تفاسیر مهمّ شیعه و سنّى را در دسترس و مورد مطالعه دارم، هیچ‏گاه مانند المیزان تفسیرى دلنشین‏تر و لذّت‏بخش‏تر و جامع‏تر ندیده‏ام؛ و کأنّه با تفسیر المیزان بقیّه تفاسیر کم‏وبیش منعزل مى‏گردند؛ و جاى خود را به المیزان مى‏دهند.

و در این حقیقت این حقیر متفرّد نیستم؛ بلکه بسیارى از علماء اعلام و متفکّرین عظام و اهل بحث و تحقیق این مطلب را ارائه کرده‏اند؛ و یا زمزمه آن را دارند.

دوست و صدیق راستین و هم دوره طلبگى ما: إمام موسى صدر خلّصه الله من أیدى الفجره و اطال الله بقائه؛ از عالم وحید و نویسنده معروف و متضلّع خبیر لبنان:

شیخ جواد مغنیه نقل مى‏کرد: که او مى‏گفت: از وقتى که المیزان بدست من رسیده است؛ کتابخانه من تعطیل شده؛ و پیوسته در روى میز مطالعه من المیزان است.

این حقیر روزى بحضرت استاد عرض کردم: هنوز این تفسیر شریف در حوزه‏هاى علمیّه جاى خود را چنانکه باید باز نکرده است؛ و به ارزش واقعىّ آن پى نبرده‏اند؛ اگر این تفسیر در حوزه‏ها تدریس شود؛ و روى محتویات و مطالب آن، بحث و نقد و تجزیه و تحلیل، بعمل آید؛ و پیوسته این امر ادامه یابد؛ پس از دویست سال ارزش این تفسیر معلوم خواهد شد.

در دفعه دیگرى عرض کردم: من که به مطالعه این تفسیر مشغول مى‏شوم؛ در بعضى از اوقات که آیات را بهم ربط مى‏دهید؛ و زنجیروار آنها را با یکدیگر موازنه؛ و ازراه تطبیق معنى را بیرون مى‏کشید. جز آنکه بگویم در آن هنگام قلم وحى و الهام الهى آن را بر دست شما جارى ساخته است، تعبیر دیگرى ندارم! ایشان سرى تکان داده، و مى‏فرمودند: این فقط حسن نظر است؛ ما کارى نکرده‏ایم! دیگر از مؤلّفات ایشان؛ کتاب توحید است که شامل سه رساله است:

۱- رساله در توحید

۲- رساله در أسماء الله سبحانه

۳- رساله در أفعال الله سبحانه، این کتاب را با رساله وسائط و با کتاب انسان، که آن نیز شامل سه رساله است

۱- الإنسان قبل الدّنیا

۲- الإنسان فى الدّنیا

۳- الإنسان بعد الدّنیا مجموعا در یک مجلّد جمع‏آورى و تحریر شده؛ و بنام هفت رساله معروفست.

و دیگر از مؤلّفات ایشان؛ رساله الولایه است که آخرین سیر انسانى را بدرگاه حضرت احدیّت و فناى او را در ذات؛ و حیازت او را بمقام عبودیّت مبرهن مى‏نماید.

 

و دیگر رساله النّبوّه و الإمامه مى‏باشد.

تمام این رساله‏ها که مجموعا ۹ رساله است؛ همگى عربىّ و خطّى است؛ و تا بحال بطبع نرسیده است؛ و کرارا از ایشان تقاضاى طبع آنها شده است؛ و ایشان طبع آن را موکول بیک دوره مطالعه و تجدید نظر مى‏نمودند.

و دیگر کتاب شیعه در إسلام؛ و دیگر کتاب قرآن در إسلام؛ و دیگر کتاب وحى یا شعور مرموز است.

 

[طلوع تفسیر المیزان در حوزه‏هاى علمیّه و در مجامع علمى در سراسر جهان‏]

علّامه طباطبائى معتقد بودند که اسلام راستین در اروپا و آمریکا نرفته است؛ زیرا تمام مستشرقینى که از آنجا براى تحقیق در اسلام به سرزمین‏هاى اسلامى آمده‏اند، همگى با اهل تسنّن و در ممالک عامّه‏نشین چه در آفریقا و مصر و چه در سوریا و لبنان و حجاز و پاکستان و افغانستان رفت و آمد داشته؛ و بالاخصّ در کتاب خانه ‏هاى معتبر از تواریخ اهل تسنّن چون تاریخ طبرى و تاریخ ابن کثیر و سیره ابن هشام و تفاسیر آنان؛ و کتاب‏هاى حدیث چون صحیح بخارىّ و ترمذىّ و نسائىّ و ابن ماجه و ابن داود و موطّأ مالک و غیرها استفاده نموده؛ و آنان را مصادر اسلام‏شناسى خود قرار داده‏اند؛ و بدنیا اسلام را از دریچه و دیدگاه عامّه بطور کلّى معرّفى کرده‏اند؛ و بر این اساس شیعه را یک فرقه منشعب از اسلام میدانند؛ و بنابراین به مصادر تحقیقىّ از تفاسیر و تواریخ و کتب شیعه در حدیث و فلسفه و کلام عطف نظرى ننموده‏اند؛ و روى این زمینه‏ها شیعه در دنیا معرّفى نشده است؛ درحالى‏که شیعه فقط تنها فرقه‏ایست که‏ تجلى‏ گاه اسلام راستین است؛ و تشیّع، حقیقت پیروى از سنّت رسول خدا که در ولایت متجلّى است مى‏باشد؛ شیعه یگانه فرقه ‏ایست که بدنبال رسول خدا حرکت کرده؛ و قولا و عملا اسلام را در خود تحقّق بخشیده ‏اند.

چون مواضع نقد و تزییف و غشّ و تحریف، در تواریخ و کتب عامّه زیاد است؛ و در آن کتب مطالبى به رسول خدا نسبت داده شده است که سزاوار مقام پیامبرى نیست؛ و عصمت را نیز از آن حضرت نفى کرده‏اند؛ لذا اسلام با چهره واقعى خود در غرب تجلّى ننموده؛ و موجب گرایش آنها بدین اسلام نشده است؛ و لیکن در شیعه مطلب بخلاف است؛ سراسر کتب شیعه، رسول الله را معصوم و از خطا و گناه و لغزش‏ها مصون؛ و مطالب خلاف مقام پیامبرى را به آن حضرت نسبت نمى ‏دهد.

علاوه شیعه ائمّه طاهرین را معصوم و آنان را سزاوار خلافت مى‏داند؛ بخلاف کتب عامّه از تفاسیر و تواریخ و کتب حدیث که همه آنها مشحون از جواز ولایت غیر معصوم؛ بلکه امام جائر؛ بلکه لزوم اطاعت از اوست؛ و بر همین اساس خلافت پاک رسول الله، تبدیل به یک امپراطورى عظیم نظیر امپراطورى ایران و روم گشت؛ و خلفاى بنى امیّه و بنى عباس، با چهره خلافت رسول‏اللّهى تمام فجایع و قبایح را مرتکب مى‏شدند؛ روى این اساس اروپائیان به اسلام هنوز گرایش پیدا نکرده ‏اند.

اما اگر آنها بدانند و بفهمند که این سیره بر خلاف سنّت رسول خداست؛ و اسلام واقعىّ براى هدم اساس این گونه حکومت‏ها آمده است؛ باسلام حتما مى‏گروند.

مهرتابان//محمد حسین طهرانی

بازدیدها: ۰

اهتمام علّامه طباطبائى در جمع بین فلسفه شرق و غرب به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

علّامه طباطبائى پس از تدریس یک دوره فلسفه در قم از اسفار اربعه مرحوم صدر المتألهین قدّس سرّه در صدد بر آمدند بین فلسفه شرق و فلسفه غرب را تطبیق و توفیق دهند؛ و معتقد بودند که بحث‏ها اگر بر پایه برهان و شکل‏هاى قیاسات صحیحه پایه‏ گذارى شود، محال است دو نتیجه مختلف دهد، خواه در هر مکتبى که بخواهد بوده باشد؛ و بنابراین باید بدنبال سرّ اختلاف فلسفه شرق و غرب رفت؛ و مواضع ضعف را روشن ساخت.

و اصولا معتقد بودند که علوم تجربى گرچه تحقّق آن در خارج بر اساس تجربه واضحست؛ لیکن باید ریشه و اصل نتیجه این تجربه را دریافت؛ و در منشأ و علّت آن کاوش کرد.

مثلا باید دید چه علّتى در حرارت موجود است که مى ‏تواند ایجاد قوّه و انرژى سینیتیک بکند؛ و دستگاه مکانیکى را به حرکت در آورد؛ و بالعکس چه علّتى در انرژى سینیتیک موجود است که مى ‏توان از آن بهره حرارتى و انرژى حرارتى گرفت؛ و نیز چه‏ سبب و علّتى در انرژى الکتریکى موجود است که مى‏ توان آن را تبدیل بکار نموده؛ و از آن بهره ‏بردارى کرد؛ و چرخ‏هاى ماشین آلات را بکار انداخت؛ و بالعکس چه سببى در انرژى مکانیکى موجود است، تا با بکار انداختن چرخهاى ماشین، مى ‏توان بوسیله دینام از آن بهره ‏بردارى انرژى الکتریکى نمود؟

و بالأخره باید روشن شود که در تمام این موارد تبدیل و تبدّل انرژى ‏ها، که بر اساس فورمول‏هاى دقیق مقدار بعضى از آنها تبدیل بمقدار معیّن از انرژى دیگر مى‏ گردد، بر چه پایه و علّتى است؟ و چه رابطه و جامع بین آنها موجود است؟ و باز باید روشن شود که ثبوت مسائل تجربى بر اساس تجربه است؛ و آن منافات با مسائل فلسفىّ و ادلّه عقلىّ که بر اساس تفکّر عقلىّ و برهان است ندارد؛ و هریک از آنها راه خود را طىّ مى‏کنند و معارض و مزاحم یکدیگر نخواهند بود.

براى این منظور جلساتى در شب‏هاى تعطیل پنجشنبه و جمعه دائر نمودند که چند نفر از طلّاب که بعضى از آنها نیز آشنائى با علوم جدیده داشتند؛ در آن شرکت داشتند؛ و بحقیر نیز امر فرمودند که در آن جلسات حضور داشته باشم.

این جلسات مدّتى طول کشید و نتیجه بحث در مجموعه‏اى بنام متافیزیک بنا بود منتشر گردد که این حقیر بنجف اشرف مشرّف شدم؛ و آن جلسه کار خود را ادامه مى‏داد؛ و بعدا نیز بعضى از دوستان با کمال علم و ادب چون مرحوم حاجّ شیخ مرتضى مطهّرى رحمه الله علیه بدان پیوستند؛ و بالنتیجه کتابى بسیار نافع که حلّ بسیارى از مسائل خلافى را مى ‏نمود؛ و جلوى مغالطات بسیارى از فرنگى ‏مآبان را مى ‏گرفت تنظیم و بنام اصول فلسفه و روش رئالیسم آماده و جلد اوّل و دوّم را با پاورقى‏ هاى مفید و آموزنده آن شهید مغفور طبع؛ و خود حضرت استاد مؤلّف براى حقیر بنجف اشرف ارسال فرمودند.

و سپس بتدریج جلد سوّم و پنجم نیز بطبع رسید؛ و مرحوم شهید آیت الله مطهّرى مى ‏فرمود: پاورقى ‏هاى جلد چهارم نیز جمع ‏آورى شده؛ و فقط مجالى مى‏ طلبم تا آنها را مرتّب و منظّم ساخته و در دسترس علاقمندان قرار گیرد. رحمه الله على استادنا الاکرم و على صدیقنا المکرّم و على من غبر منهم من اخواننا الماضین بمحمدّ و آله الطاهرین.

امّا روش تفسیرى علّامه طباطبائى قدّس سرّه: ایشان در هنگامى که تبریز بودند؛ تفسیرى بر قرآن کریم از اوّل قرآن تا سوره اعراف را نوشتند؛ البته تفسیرى مختصربود؛ و از روى همان تفسیر و نوشته ‏هاى جمع ‏آورى بطلّاب تدریس مى‏ نمودند؛ ولى بعدا بنا شد تفسیرى بطور تفصیل که شامل تمام نیازمندیهاى روز بوده؛ و جهات تاریخىّ و فلسفىّ و اخلاقىّ؛ و بحث‏هاى اجتماعى و روائىّ در آن رعایت گردد؛ به سبک نوینى بنویسند.

مهر تابان//علامه سید محمد حسین تهرانى

بازدیدها: ۲

تعلیقه علّامه طباطبائى بر بحار الانوار علّامه مجلسىّ قدّس الله سرّهما به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

علّامه طباطبائى قدّس الله تربته به کتاب بحار الانوار جدّ ما* مرحوم علّامه مجلسى بسیار ارج مى ‏نهادند و آن را بهترین دائره المعارف شیعه از نقطه نظر جمع اخبار مى‏دانستند؛ و بالاخصّ از کیفیّت تفصیل فصول و تبویب ابواب آن که بر نهج مطلوب، در هر کتابى ابواب را مرتّبا احصا فرموده است؛ و سپس در هر بابى به ترتیب، آیات مناسب را از سوره حمد تا آخر قرآن آورده؛ و سپس به تفسیر اجمالى این آیات به ترتیب پرداخته است؛ و پس از آن جمیع روایاتى که در این باب از معصومین علیهم السّلام وارد شده است؛ مرتّبا بیان کرده است؛ و در ذیل هر روایت؛ و نیز در آخر باب اگر نیازى بشرح و بیان داشته، بیانى از خود ایراد نموده است.

و معتقد بودند که علّامه مجلسىّ یک نفر حامى مذهب و احیاءکننده آثار و روایات ائمّه علیهم السّلام بوده؛ و مقام علمى وسعه اطّلاع، و طول باع او، قابل تقدیر؛ و از کیفیّت ورود در بحث و جرح و تعدیل مطالب وارده در مرآت العقول، علمیّت این مجتهد خبیر معلوم مى‏شود؛ که زحمات او تا چه حدّ قابل تقدیر است.

و لیکن مع‏ذلک با وجود اجتهاد و بصیرت در فنّ روایات و احادیث، در مسائل عمیقه فلسفیّه وارد نبوده است؛ و مانند شیخ مفید، و سیّد مرتضى، و خواجه نصیر الدّین طوسى، و علّامه حلّى که از متکلّمین شیعه و پاسداران و حافظان مکتب بوده‏اند؛ نبوده است.

و بنابراین در بعضى از بیاناتى که دارد دچار اشتباه گردیده است؛ و این امر موجب تنزّل این دائره المعارف مى‏گردد؛ و بر این اصل بنا شد در بحارالانوارى که طبع جدید مى‏شود؛ ایشان یک دوره مرور و مطالعه نموده؛ و هرجا که نیاز به بیان دارد تعلیقه بنویسند؛ تا این کتاب پرارزش، با این تعلیقات مستواى علمى خود را حفظ کند.

این امر عملى شد؛ و ایشان تا جلد ششم از طبع جدید را تعلیقه نوشتند؛ لیکن بلحاظ یکى دو تعلیقه‏اى که صریحا در آنجا نظر علّامه مجلسىّ را ردّ کردند؛ این امر براى طبقه‏اى که تا این اندازه حاضر نبودند نظریّات مجلسىّ مورد ایراد واقع شود خوشایند نشد؛ و متصدّى و مباشر طبع، بنا به الزامات خارجیّه، از ایشان تقاضا کرد که در بعضى از مواضع قدرى کوتاه‏تر بنویسند؛ و از بعضى از ایرادات صرف نظر کنند.

علّامه حاضر نشدند؛ و فرمودند: در مکتب شیعه ارزش جعفر بن محمّد الصّادق از علّامه مجلسىّ بیشتر است؛ و زمانى که دایر شود بجهت بیانات و شروح علّامه مجلسىّ، ایراد عقلىّ و علمىّ بر حضرات معصومین علیهم السّلام وارد گردد؛ ما حاضر نیستیم آن حضرات را به مجلسى بفروشیم.

و من از آنچه بنظر خود در مواضع مقرّر، لازم مى ‏دانم بنویسم؛ یک کلمه کم نخواهم کرد.

لذا بقیّه مجلّدات بحار، بدون تعلیقه علّامه طباطبائىّ طبع شد؛ و این اثر نفیس فاقد تعلیقات علّامه گردید.

و ما دو تعلیقه از تعلیقات علّامه را که آنها باعث تعطیل تعلیقات شد در اینجا مى‏آوریم؛ و قضاوت را بعهده خوانندگان و اهل تحقیق مى‏گذاریم.

 

أوّل تعلیقه صفحه ۱۰۰ از جلد اوّل که چون علّامه مجلسى معانى مختلفى را ازنزد خود براى عقل نموده است؛ ایشان این معانى را ردّ نموده، و مى‏گویند: آنچه را که او- که رحمت خدا بر او باد- معانى مختلفى براى عقل ذکر مى‏کند، بادّعاء اینکه این معانى در اصطلاح، معانى عقل هستند؛ چنانچه بر شخص خبیر و مطّلع در این ابحاث پوشیده نیست؛ نه منطبق است به اصطلاح اهل بحث؛ و نه منطبق است بر آنچه عامّه مردم از غیر اهل بحث، آن را معانى عقل مى‏شمرند.

 

و آنچه او را در این واقعه افکنده است دو چیز است:

اوّل: سوء ظنّ به بحث‏کنندگان در معارف عقلیّه از راه استدلالات عقلیّه و براهین فلسفیّه.

دوّم: آن راهى را که خود او در طریق فهم معانى اخبار پیش گرفته، و پیموده است؛ و آن اینست که جمیع روایات را از طریق بیان، در مرتبه واحدى دانسته است؛ و آن همان مرتبه‏ایست که افهام عامّه مردم بدان دسترسى دارند؛ باین دعوى که این مرتبه همان منزله‏ایست که معظم اخبارى که جواب سؤالهاى مردم را که از ائمّه علیهم السّلام کرده‏اند؛ مشخّص مى‏سازد.

درحالى‏که مى‏دانیم در اخبار، مطالب عالیه و نفیسه‏ایست که به حقائقى اشاره دارد که بدانها غیر از افهام عالیه و عقول خالصه کسى دسترسى ندارد.

و در یک سطح قرار دادن اخبار، موجب شده است که معارف عالیه‏اى که از ائمّه علیهم السّلام افاضه شده است، اختلاط پذیرد؛ و بیانات عالیه بعلّت تنزّل آنها به‏منزله‏اى که منزله آنها نیست فاسد گردد؛ و بیانات ساده نیز بعلّت عدم تعیّن و تمیّز، ارزش خود را از دست بدهد.

هریک از سؤال‏ کنندگان از راویان احادیث، در سطح واحدى از فهم و ادراک نبوده‏اند؛ و هر حقیقتى نیز در سطح واحدى از دقّت و لطافت نمى‏باشد؛ و کتاب خدا و سنّت رسول خدا مشحون است از این کلام که معارف دینى داراى مراتب مختلفى هستند؛ و براى هر مرتبه افراد خاصّى مى‏باشند.

الغاء کردن و نادیده گرفتن مراتب؛ موجب از بین رفتن معارف حقیقیّه خواهد شد.

دوّم تعلیقه صفحه ۱۰۴ از جلد اوّل، که بعد از آنکه علّامه مجلسىّ قول بعقول مجرّده را ردّ مى‏کند و مى‏فرماید: تجرّد عقول عقلا محال است؛ و تجرّد اختصاص بذات‏ واجب دارد؛ و کلام فلاسفه را فضول قلمداد مى‏کند؛ و بعد از آنکه گفته است: و بنا بر آنچه گفته‏اند ممکنست که مراد از عقل همان نور پیغمبر باشد که از آن انوار ائمّه علیهم السّلام منشعب شده است؛ علّامه طباطبائىّ در اینجا تعلیقه دارند که:رجوع فلاسفه بر ادلّه عقلیّه فضول نیست؛ بلکه آنها اوّلا اثبات کرده‏اند که حجیّت ظواهر دینیّه متوقّف است بر برهانى که عقل اقامه مى‏کند؛ و عقل نیز از اعتماد و اتّکائش به مقدّمات برهانیّه، فرقى بین مقدّمه‏اى و مقدّمه دیگرى نمى‏گذارد.بنابراین اگر برهان بر امرى اقامه شد، عقل اضطرارا باید او را قبول کند.

و ثانیا ظواهر دینیّه متوقّف است بر ظهورى که در لفظ بوده باشد؛ و این ظهور دلیل ظنّى است و ظنّ نمى‏تواند با علم و یقینى که از اقامه برهان بر چیزى حاصل شده، مقاومت کند.

و امّا مسئله تمسّک به برهان عقلى در مسائل اصول دین و سپس عزل کردن عقل را در اخبار آحادى که در معارف عقلیّه وارد شده است و عمل نکردن بآن، نیست مگر از قبیل باطل کردن مقدّمه بسبب نتیجه‏اى که از همان مقدّمه استنتاج مى‏شود؛ و این تناقض صریحست- و اللّه الهادى- پس اگر این ظواهر بخواهند حکم عقل را ابطال کنند؛ أوّلا مفاد حکم خود را که حجّیتشان مستند بحکم عقل است ابطال کرده‏اند.

و راه استوار و احتیاط دینى براى کسانى که گامى متین در ابحاث عمیقه عقلیه نگذارده‏اند، اینست که بظاهر کتاب و ظاهر اخبار مستفیضه عمل کنند؛ و علم بواقع امر را به خدا ارجاع دهند؛ و از ورود در ابحاث عمیقه عقلیّه اثباتا و نفیا خوددارى کنند.

أمّا اثباتا چون اثباتش، مظنّه ضلال و گمراهى است؛ و در آن هلاکت دائمیّه است.

و أمّا نفیا چون در آن منقصت گفتار بدون علم مى‏باشد؛ و یارى کردن دین بآن چیزى است که خدا نمى‏پسندد؛ و مبتلا شدن به تناقض در آراء؛ همان‏طورکه مؤلّف رحمه الله علیه بدین مناقضه‏گوئى دچار شده است؛ چون در مباحث مبدأ و معاد در هیچیک از آراء اهل نظر اشکالى وارد نکرده است، مگر آنکه خود بدان دچار شده است، که عین آن اشکال یا شدیدتر از آن را قبول کند؛ و ما در مواضع خود بدان اشاره خواهیم کرد.

و اوّل آنها در همین مسئله است که بر حکماء الهیّه در گفتارشان به وجود مجرّدات عقلیّه طعن زده است؛ و آنگاه خود جمیع آثار تجرّد را براى انوار پیغمبر و ائمّه علیهم السّلام اثبات نموده است؛ و متنبّه نگردیده است که اگر تحقّق موجود مجرّد غیر از خداوند در خارج محال باشد، حکم محالیّت آن به تغییر اسم تفاوت نمى‏کند و تسمیه آن عقل مجرّد را به نور و طینت و نحوهما تبدیلى در استحاله نمى‏دهد. تمام شد کلام استاد.

و افراد مطّلع بر قیاس و برهان میدانند که یکایک از جملات این حکیم الهى در این بیان، برهانىّ و استدلالیست؛ و آنگاه سرّ کلام او که مى‏گوید: مراجعه بظواهر روایات، قبل از رجوع به ادلّه عقلیّه در حکم کفانا کتاب الله است، چه مى‏باشد.

اجتهاد در مذهب شیعه، موجب نگهدارى دین از اندراس و کهنگى و عدم تعبّد به آرائى مى‏شود که در یک‏زمان در نزد بعضى از اصول مسلّمه شمرده مى‏شده؛ و در زمان دیگر بطلانش از بدیهیّات مى‏گردد.

و عدم تعبّد بغیر قول خدا و رسول خدا و معصومین علیهم السّلام در احکام فرعیّه، موجب سدّ باب اجتهاد و وقوع در مهالک و مزالى است که عامّه بدان دچار شده‏اند؛ و امّا در احکام اصولیّه تعبّد و تقلید بطور کلّى معنى ندارد؛ و عقل و نقل حاکم بلزوم رجوع به ادلّه عقلیّه هستند و علّامه رحمه الله علیه در این مسئله نقل اجماع فرموده است.

______________________________
جده پدرى ما یعنى مادر پدر این حقیر، خواهر علامه خبیر مرحوم آیت الله آقاى میرزا محمد طهرانى صاحب کتاب مستدرک البحار بوده است. و مادر او که مادر علامه آقا میرزا محمد طهرانى و جده بزرگ ماست از نواده‏هاى عالم متضلع میر محمد صالح حسینى خاتون ‏آبادى داماد علامه ملا محمد باقر مجلسى بوده است که دختر او را که بنام فاطمه بیگم بوده است بازدواج خود در آورده و بنابراین علامه مجلسى جد اعلاى مادرى ما خواهد شد؛ و چون مرحوم علامه سید مهدى بحر العلوم و مرحوم آیت الله بروجردى از نواده ‏هاى دخترى مجلسى اول ملا محمد تقى هستند از دخترش آمنه بیگم که با مرحوم ملا محمد صالح مازندرانى ازدواج کرده است بنابراین آمنه بیگم عمه بزرگ مادرى ما از طرف پدر مى‏شود و مرحوم بحر العلوم و آیت الله بروجردى رضوان الله علیها از بنى عمات ما یعنى از عمه‏زادگان ما هستند.

 

مهر تابان//علامه سید محمد حسین تهرانى

بازدیدها: ۱

روش تفکیرى استاد علّامه طباطبائى در حکمت و فلسفه به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

علّامه طباطبائى فلسفه صدر المتألهین‏[۱] را بواقع نزدیکتر مى‏ یافتند؛ و خدمت او را بعالم علم و فلسفه بعلّت تکثیر مسائل فلسفه، که در این فلسفه از دویست مسئله به هفتصد مسئله ارتقاء یافت؛ فوق‏العاده تقدیر مى ‏کردند.

و از اینکه صدر المتألهین تنها بدنبال مکتب مشّائین نرفته؛ و فلسفه فکرى و ذهنىّ را با اشراق باطنىّ و شهود قلبىّ جمع کرده؛ و هر دوى آنها را با شرع انور تطبیق نموده است؛ بسیار تحسین مى‏کردند.

صدر المتألهین در کتب خود از جمله، اسفار اربعه و مبدأ و معاد و عرشیّه و بسیارى از رساله‏هاى دیگرش اثبات کرده است که بین شرع که حکایت از واقع مى‏کند، و بین روش فکرىّ، و شهود وجدانىّ، تفاوتى نیست؛ و این سه منبع از یک سرچشمه مبدأ مى‏گیرند؛ و هریک دیگرى را تأیید و تقویت مى ‏کنند.

و این بزرگترین خدمتى است که این فیلسوف بعالم وجدان و بعالم فلسفه و بعالم شرع نموده است. و براى مستعدّین کمال، و قبول فیوضات ربّانیّه، همه راه‏ها را باز و درى را بروى آنان نبسته است.

گرچه اساس و ریشه این نظریّه در کلمات معلّم ثانى أبو نصر فارابى، و بوعلى سینا، و شیخ اشراق و خواجه نصیر الدّین طوسى، و شمس الدّین بن ترکه نیز ملاحظه شده است؛ ولى آن‏کسى‏که موفق به انجام این مهم شد، که بدین طرز عالى و اسلوب بدیع این مقصد را به پایان برساند، خصوص این فیلسوف زنده‏دل متشرّع عالیقدر است.

مرحوم استاد معتقدند که صدر المتألّهین فلسفه را از اندراس و کهنگى بیرون آورد؛ و روح نوینى در آن بخشید؛ و جان تازه‏اى در او دمید؛ پس مى‏توان او را زنده‏کننده فلسفه اسلامیّه دانست.

و از اینها گذشته استاد ما نسبت بمقام زهد، و بى‏اعتنائى بدنیا، و بروش ارتباط با خدا، و تصفیه باطن، و ریاضیات شرعیّه، و انزوائى که صدر المتألّهین داشت و در (کهک قم) به تصفیه سرّ مشغول شد و طهارت نفس را أهم از هر چیز شمرد، بسیار ارزش قائل بوده و تحسین مى ‏نمودند.

و معتقد بودند که غالب اشکالاتى که بر صدر المتألّهین و فلسفه او مى‏شود؛ ناشى از عدم فهم و عدم وصول ادراک بحاقّ مسائل اوست؛ گرچه خود ایشان نیز به بعضى از استدلالات او نظرهائى داشتند؛ ولى من حیث المجموع او را زنده‏کننده فلسفه اسلامیّه؛ و از طراز فلاسفه درجه اوّل اسلام چون بو علىّ و فارابى مى‏شمردند؛ و خواجه نصیر الدّین و بهمنیار و ابن رشد و ابن ترکه را در ردیف فلاسفه درجه دوّم مى‏دانستند.

استاد ما در مباحث وجود به مسئله تشکیک وجود قائل بوده و وحدت عرفاء را نیز قبول داشته و آن را منافى با تشکیک نمى‏دانستند؛ بلکه درجه‏اى عالى‏تر و مقامى رفیع‏تر از تشکیک از نقطه نظر دیدگاه عارف مى‏دانستند که با وجود تشکیک این وحدت پیدا مى‏شد. و در حوزه علمیّه قم دوره‏هائى از فلسفه چه اسفار و چه شفا را تدریس نموده؛ و یگانه فیلسوف در عالم اسلام شمرده مى‏شدند؛ و حتّى در سالیان اخیر یک دوره خارج فلسفه را براى بعضى از طلّاب خصوصى تدریس؛ و محصّل و نتیجه آن را بصورت دو جلد کتاب بدایه الحکمه و نهایه الحکمه تهیّه، و در استفاده عموم قرار دادند.

در اینکه ایشان تنها متخصّص فلسفه شرق در تمام عالم بوده‏اند بین دوست و دشمن خلافى نیست.

گویند: آمریکا قبل از سى سال، ایشان را بهتر از آنچه ایرانیان شناختند شناخت؛ و براى آنکه علّامه را به عنوان لزوم تدریس فلسفه شرق در آمریکا بدانجا برد؛ به شاه طاغوتى ایران (محمّد رضا) متوسّل شد و شاه ایران از حضرت آیه الله العظمى بروجردى رضوان الله علیه این مهمّ را خواستار شد؛ و آیه الله بروجردىّ هم پیغام شاه را بحضرت علّامه رسانیدند؛ ولى علّامه قبول نکردند.

 

 

[بدون ورود در مباحث فلسفیّه، روایات اصولیّه قابل فهم نیست‏]

بارى بر خلاف بسیارى که معتقدند، در ابتداء خوبست محصّلین کاملا باخبار و روایات ائمّه طاهرین علیهم السّلام اطّلاع پیدا کنند، و سپس فلسفه بخوانند؛ ایشان مى‏فرمودند: معناى این کلام همان کفانا کتاب الله است؛ روایات ما مشحون از مسائل عقلیّه عمیقه و دقیقه و مستند به برهان فلسفىّ و عقلىّ است؛ بدون خواندن فلسفه و منطق و ادراک طریق برهان و قیاس که همان رشد عقلىّ است، چگونه انسان مى‏تواند باین‏ دریاى عظیم روایات وارد شود؟ و از آنها در امور اعتقادیّه بدون عنوان تقلید و شکّ، اطمینان و یقین حاصل کند؟ روایات وارده از ائمّه معصومین غیر از روایات وارده از اهل تسنّن است و غیر از روایات و اخبار وارده در سایر مذاهب و ادیان که آنها همگى بسیط و قابل فهم عامّه است.

ولى ائمّه معصومین علیهم السّلام شاگردان مختلفى داشته‏اند؛ و بیانات متفاوتى، بعضى از آنها ساده و قابل فهم عموم است؛ و غالبا آنچه در اصول عقاید و مسائل توحید آمده مشکل و غامض است که براى افراد خاصّى از اصحاب خود که اهل فنّ مناظره و استدلال بوده‏اند؛ بیان مى‏کرده‏اند؛ و همان شاگردان بر اساس ترتیب قیاسات برهانیّه با خصم وارد بحث مى‏شدند؛ آن وقت چگونه مى‏توان بدون اتکاء به عقل و مسائل عقلیّه و ترتیب قیاسهاى اقترانىّ و استثنائىّ تحصیل یقین نمود؟

از باب نمونه و مثال ما در اینجا یکى از این مباحث را مى‏آوریم؛ و آن مبحث توحید ذات پروردگار است:

یکى از مسائل مهمّ اسلام که آن را از سایر مذهب‏ها و مکتب‏ها متمایز مى‏کند، مسئله توحید است و این مسئله در عین واقعیّت، به اندازه‏اى غامض است که ادراک آن براى سایر ملل و مکاتب آسان نبوده؛ و هر چه گفته‏اند و نوشته‏اند و متفکّران آنها تحقیق و تدقیق نموده‏اند؛ با وجود اعتراف اجمالى بتوحید؛ مع‏ذلک ملّیّین و إلهیّین آنها از توحید عددى ذات اقدس حضرت احدیّت قدمى فراتر نگذارده‏اند.

این مسئله از اهمّ مسائل قرآن کریم است؛ و بلکه اسّ و اساس معارف قرآن و تجلّى‏گر اصالت قرآن؛ و روشنگر تمام معارف و اخلاق و احکام وارده در قرآن است؛ و بر همین اصل قرآن با سایر ادیان و مذاهب تحدّى نموده؛ و آنان را ببحث فرا خوانده است؛ و نه تنها بر علیه وثنیّین و ثنویّین و مشرکین و مادیّین و طبیعیّین بمبارزه و مخاصمه برخاسته است؛ بلکه بر علیه ادیان آسمانى که دستخوش تحریف شده؛ و آن اصالت توحید را بشکل محرّف و مسخ‏شده‏اى بیان مى‏کنند، بجدال برخاسته و آنان را به محاجّه درباره وحدت ذات حقّ مى‏خواند.

وحدت ذات حقّ جلّ و عزّ، وحدت عددى نیست؛ بلکه وحدت بالصّرافه است.

یعنى صرف الوجود است، و محض الوجود است؛ که با تصوّر چنین وحدتى، وجود دیگرى مماثل آن، قابل تصوّر نیست.

و البته وجودى که صرف و محض باشد، بى‏نهایت است ازلا و ابدا، ذاتا و صفه، و شدّه و کثره و سعه؛ به‏طورى‏که در هر مرحله اگر وجود دیگرى فرض شود؛ آن وجود داخل در آن وجود صرف بوده، و بنا بر این دیگر فرض غیریّت و بینونت و استقلال؛ معنى ندارد و کلّما فرضته ثانیا عاد اوّلا.

لذا در روایت داریم: واحد لا بعدد؛ قائم لا بعمد.

این حقیقت در قرآن کریم بطور روشنى در همه جاى قرآن بچشم مى‏خورد؛ و تعلیم قرآنى تمام اقسام وحدت‏هاى عددى و جنسىّ و نوعىّ را از ذات اقدس او نفى مى‏کند؛ و به جنگ تثلیث مى‏رود؛ و آنان که أقانیم را که عبارتند از (اب و ابن و روح) که مراد (ذات و علم و حیاه) است؛ در عین اینکه سه‏تا است، یکى مى‏شمرند؛ مثل انسانى که زنده و عالم است؛ در عین آنکه یک انسان است سه‏تا است: ذات، و علم و حیات انسان؛ مردود و باطل مى‏شمرد؛ و این وحدت را لایق ذات حق نمى‏داند.

قرآن کریم براى خداوند وحدتى قائل است که با آن وحدت، فرض هر گونه کثرتى چه در ذات و چه در صفات باطل است؛ و هر چه از کثرت در این باب فرض شود، عین همان ذات واحد بوده است؛ چون خداوند حدّ ندارد؛ و ذات او عین صفات اوست؛ و هر صفتى که فرض شود، عین صفت دیگرى است؛ که براى او بطور لا یتناهى و غیر محدود و غیر محصور و غیر متعیّن فرض شده است.

تعالى الله عمّا یشرکون؛ و سبحانه عمّا یصفون.

و بهمین سبب است که هرجا که در قرآن کریم نام قهّاریّت خدا برده مى‏شود؛ اوّلا خدا را به وحدت توصیف مى‏کند و سپس به قهّاریّت؛ براى آنکه این معنى را برساند که وحدت او به طوریست که براى هیچ‏کس مجال آن را نمى‏گذارد که براى او وجود مماثلى بتواند فرض کند؛ تا چه رسد به آنکه از دائره فرض، خارج و در عالم وجود تحقّق گیرد. و به مرحله واقعیّت و ثبوت برسد:

 

در آیات زیر توجه کنید:

أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ، ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ‏ (آیه ۴۰ و ۴۱ از سوره ۱۲ یوسف) آیا صاحب اختیاران و مدبّران جدا جدا بهترند؛ یا الله که او واحد و قهّار است؟

شما غیر از ذات اقدس او چیزى را نمى‏پرستید مگر نام‏هائى را که شما و پدرانتان بر آنها گذارده‏اید! توصیف خداوند را به وحدت قاهره که هر شریک مفروضى را مقهور مى‏کند؛ براى هر معبودى غیر از ذات اقدس او غیر از اسم چیزى را باقى نمى‏گذارد.

أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (آیه ۱۶ از سوره ۱۳ رعد) آیا براى خداوند شریکانى قرار دادند؛ که آنها نیز مانند خلقت خدا خلق کنند؛ و در این صورت خلق بر آنها مشتبه گردد؟ بگو خداوند خالق هر چیزیست؛ و اوست واحد قهّار.

لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (آیه ۱۶ از سوره ۴۰ غافر) پادشاهى و صاحب اختیارى امروز براى کیست؟ براى خداوند واحد قهّار است.

چون ملکیّت مطلقه الهیّه براى غیر او، مالکى نمى‏گذارد الّا آنکه نفس آن مالک و ما یملک او را ملک طلق خدا قرار مى‏دهد.

از این وحدت ذات اقدس احدیّت، حضرت مولى الموحدین أمیر المؤمنین علیه افضل الصّلاه و السّلام پرده برداشتند؛ و در بسیارى از خطب و کلمات آن حضرت بطور مشروحى وحدت بالصّرافه خدا را بیان مى‏کند.

از جمله خطبه اوّل از نهج البلاغه: أوّل الدّین معرفته و کمال معرفته التّصدیق به؛ و کمال التّصدیق به توحیده؛ و کمال توحیده الإخلاص له؛ و کمال الإخلاص له نفى الصّفات عنه تا آخر خطبه.

و از جمله خطبه شصت و سوّم: الحمد لله الّذى لم یسبق له حال حالا فیکون أوّلا قبل أن یکون آخرا؛ و یکون ظاهرا قبل أن یکون باطنا؛ کلّ مسمّى بالوحده غیره قلیل؛ و کلّ عزیز غیره ذلیل تا آخر خطبه.

و از جمله خطبه صد و پنجاهم: الحمد لله الدّالّ على وجوده بخلقه؛ و بمحدث؛ خلقه على ازلیّته؛ و باشتباههم على ان لا شبه له؛ لا یستلمه المشاعر؛ و لا یحجبه السّواتر؛ لافتراق الصّانع و المصنوع؛ و الحادّ و المحدود و الرّبّ و المربوب الأحد لا بتأویل عدد و الخالق لا بمعنى حرکه و نصب تا آخر خطبه.

و از جمله خطبه صد و شصت و یکم: الحمد لله خالق العباد؛ و ساطح المهاد؛ و مسیل الرهاد و مخصب النّجاد؛ لیس لأوّلیّته ابتداء؛ و لا لأزلیّته انقضاء هو الأوّل لم یزل و الباقى بلا أجل خرّت له الجباه؛ و وحّدته الشّفاه تا آخر خطبه.

و از جمله خطبه صد و هشتاد و چهارم: ما وحّده من کیّفه؛ و لا حقیقته أصاب من مثّله و لا إیّاه عنى من شبّهه؛ و لا صمده من أشار إلیه و توهّمه تا آخر خطبه.

و از جمله خطبه آن حضرت در جواب ذعلب که گفت: یا امیر المؤمنین هل رأیت ربّک؟

فقال علیه السّلام: ویلک یا ذعلب لم أکن لأعبد ربّا لم أره این خطبه طویل است و شامل مطالب بسیار عالى درباره توحید بالصّرافه است؛ و آن را صدوق در خصال با اسناد خود از آن حضرت نقل مى‏کند.

و از جمله خطبه آن حضرت است که در احتجاج طبرسىّ آمده است: دلیله آیاته؛ و وجوده إثباته و معرفته توحیده؛ تمییزه عن خلقه؛ و حکم التّمییز بینونه صفه لا بینونه عزله؛ تا آنکه مى‏فرماید: لیس بإله من عرف بنفسه؛ هو الدّالّ بالدّلیل علیه؛ و المؤدى بالمعرفه إلیه.

بارى این مطالب را استاد علّامه طباطبائىّ بطور مشروح در تفسیر المیزان ج ۶ از صفحه ۹۶ تا ۱۰۸ آورده ‏اند؛ و سپس در بحث تاریخىّ مى‏فرمایند: گفتار به اینکه عالم صانعى دارد؛ و پس از آن گفتار به اینکه او واحد است؛ از قدیم‏ترین مسائلى است که در بین مفکّرین نوع بشرى بوده؛ و فطرت مرکوزه در بشر آنها را به چنین عقیده‏اى فرا مى‏خوانده است. حتّى مذهب بت‏پرستان که بناى آن بر شرک است؛ اگر در حقیقتش دقّت شود معلوم مى‏شود که اصل آن بر اساس توحید صانع بوده؛ و کمک‏کارانى نیز براى خود قرار مى‏داده‏اند (ما نعبدهم الّا لیقرّبونا الى الله زلفى) و اگر چه این اصل از مجراى خود منحرف شد؛ و بازگشتش باستقلال و اصالت خدایان در آمد؛ و اصالت خدا بر کنار رفت.

و سرشت انسان که او را دعوت به توحید مى‏کند؛ اگر چه او را دعوت به خداى یگانه و واحدى مى‏کند که در عظمت و کبریاء چه در ناحیه ذات و چه در ناحیه صفت غیر محدود است؛ الّا اینکه الفت انسان و انس او در ظرف زندگى، به وحدت‏هاى عددى از یک طرف؛ و ابتلاء ملّیّون و الهیّون به بت‏پرستها و دوگانه شناس‏ها که مجبور بودند شرک‏ و تثلیث و دوگانه‏پرستى را بردارند، از طرف دیگر؛ که بالملازمه نفى شرک عددى، اثبات وحدت عددى براى خداوند مى‏نمود؛ وحدت عددیّه خداى را در اذهان مسجّل کرد و حکم فطرت غریزه‏اى مغفول عنه بماند.

و بهمین جهت است که آنچه از کلمات بزرگان از فلاسفه الهییّن از مصر قدیم و یونان و اسکندریّه و غیرهم نقل شده است؛ و همچنین افرادى که بعد از آنها آمده‏اند؛ وحدت عددى ذات حقّ است؛ حتّى آنکه شیخ الرّئیس أبو على سینا در کتاب شفا تصریح به وحدت عددى ذات حقّ مى‏کند؛ و بعد از او فلاسفه اسلام که آمدند تا حدود سنه یک‏هزار از هجرت نبویّه، همگى قائل به وحدت عددى حقّ شدند و با حثین از متکلّمین نیز آنچه در احتجاجات خود آورده‏اند زیاده بر وحدت عددى نیست؛ در عین آنکه همه آنها ادلّه و براهین خود را از قرآن کریم آورده‏اند؛ امّا از این قرآن غیر از وحدت عددى نفهمیده‏اند.

 

 

[بدون ورود در مباحث فلسفیّه، روایات اصولیّه قابل فهم نیست‏]

این محصّل آنچه اهل بحث در اینجا گفته ‏اند.

و امّا آنچه قرآن کریم درباره معناى توحید مى ‏گوید، اوّلین گامى است که در تعلیم معرفت این حقیقت برداشته شده است؛ لیکن اهل تفسیر و بطور کلّى تمام کسانى که با قرآن کریم سر و کار داشته ‏اند؛ چه از صحابه رسول الله؛ و چه از تابعین؛ و چه از کسانى که بعد از آنها آمده ‏اند؛ همگى این بحث شریف را دنبال ننموده و مهمل گذارده ‏اند.

این کتاب‏هاى جوامع احادیث، و این کتاب‏هاى تفسیر است، که همگى در مرأى و منظر ماست؛ و در تمام آنها اثرى از این حقیقت بچشم نمى‏خورد؛ نه با بیانى که شرح آیات قرآن را دهد؛ و نه با طىّ طریق برهان و استدلال.

و ندیدیم ما کسى که بتواند از پرده این حقیقت برقع بر افکند؛ مگر آنچه در کلام امام علىّ بن ابى طالب علیه افضل السّلام بخصوص دیده شده است؛ آرى کلام علىّ این در بسته را گشود و پرده را برداشت؛ و با بهترین و روشن‏ترین راهى و واضح‏ترین طریقى از براهین، حجاب را از رخ آن برداشت.

و عجیب آنست که بعد از علىّ این کلام درباره اهل فلسفه و تفسیر و حدیث دیده‏ نشده تا بعد از هزار سال از هجرت در کلام فلاسفه اسلام* آمد؛ و آنها خود گفتند که ما این حقیقت را از علىّ گرفته ‏ایم.

و این سرّ آن بود که ما نمونه‏هائى از آن کلمات على را ذکر کردیم؛ چون این گونه سلوک احتجاجىّ برهانىّ در کلام غیر از او دیده نشده است؛ که همه آنها مبنى بر صرافت وجود و احدیّت ذات اقدس خداست جلّت عظمته.

و سپس علّامه در پاورقى فرمودند: در اینجاست که مرد ناقد خبیر و متدبّر متفکّر عمیق از آنچه از بعض از علماء اهل بحث و گفتگو صادر شده است: که این خطبه‏ هاى حضرت امیر المؤمنین که در نهج البلاغه آمده است انشاء حضرت نیست؛ و از ساختگى‏هاى سیّد رضىّ است؛ سر انگشت تعجّب بدندان باید بگزد.

و اى کاش من مى ‏فهمیدم که چگونه ساختگى بودن مى ‏تواند در این موقف علمى دقیقى که افهام علماء حتّى پس از آنکه علیّ بن ابى طالب درش را باز کرد؛ و پرده‏اش را بر گرفت؛ قدرت و قوّت وقوف بر آن را نیافت؛ راه پیدا کند؟ و قرون متمادیه بعد از افکار مترقّى در طول هزار سال در راه سیر تکاملى فکرى نتواند بآن برسد؛ و غیر از علیّ بن ابى طالب نه صحابه و نه تابعین نتوانستند این بار را حمل کنند؛ و بر این حقیقت واقف گردند؛ و طاقت ادراک آن را داشته باشند.

آرى کلام این گونه افرادى که نهج البلاغه را به ساختگى بودن مى‏خواهند از صحنه خارج کنند، با بلندترین آهنگ، فریاد مى‏زند: که آنان چنین پنداشته‏اند که حقایق قرآنیّه و اصول عالیه علمیّه، جز مفاهیم عامّه که در دست همه است چیز دگرى نیست؛ و فقط تفاضل بالفاظ فصیح و بیان بلیغ است.

ما این نمونه را در اینجا آوردیم تا معلوم شود که آنچه در خطب و روایات آمده مطالب مبتذل عامّى نیست؛ بلکه بسیارى از آنها نیاز به فهم قوىّ و برهان قویم دارد؛ و بر همین اساس استاد علّامه طباطبائى تقویت فکر و تصحیح قیاس و بطور کلّى منطق و فلسفه را لازم؛ و قبل از رجوع باین خزائن علمیّه أهل بیت علیهم السّلام؛ فلسفه را مشکل‏گشا و راهنماى وحید این باب مى‏دانستند.

و از این گذشته، حجّیت روایات براى ما بواسطه برهان عقلىّ است؛ و رجوع باخبار و تعبّد بآن و اسقاط ادلّه عقلیّه، موجب تناقض و خلف مى‏شود؛ و این محال است.

و به عبارت ساده، اخبار وارده قبل از رجوع بعقل و ترتیب قیاس حجیّتى ندارند؛ و بعد از رجوع بعقل، دیگر میزى و فرقى بین این قیاس عقلىّ و سایر ادلّه عقلیّه نیست؛ و در این صورت ملتزم شدن بمفاد اخبار و نفى ادلّه عقلیّه، موجب تناقض و ابطال مقدّمه با نتیجه بدست آمده از آنست.

______________________________

[۱] * و از جمله متفرّدات فلسفه ملّا صدرا یکى مسئله واحد بالصرّافه بودن ذات اقدس حق است و دیگر مسئله علم حضورى داشتن علّت به معلول خود؛ بوعلى سینا در کتاب شفا صریحا قائل به وحدت عددى بودن حقّ شده است و نیز علم ذات اقدس حقّ را بموجودات علم حصولى مى‏داند نه حضورى ملّا صدرا در این دو مسئله نیز دلیل بوعلى را ابطال کرده است. و این دو مسئله از اهمّ مسائل اعتقادى است. مراد از فلسفه اسلام بعد از هزار سال از هجرت صدر المتألهین است که او در کتاب‏هاى خود قائل به وحدت بالصرافه بودن ذات حق شد و این معنى را با بلغ وجهى بثبوت رسانید و کلام ابن سینا را در توحید عددى بودن ذات حق نفى کرد صدر المتألّهین در حدود سنه ۹۷۹ هجریه قمریه در شیراز متولد شده است. جده پدرى ما یعنى مادر پدر این حقیر، خواهر علامه خبیر مرحوم آیت الله آقاى میرزا محمد طهرانى صاحب کتاب مستدرک البحار بوده است. و مادر او که مادر علامه آقا میرزا محمد طهرانى و جده بزرگ ماست از نواده‏هاى عالم متضلع میر محمد صالح حسینى خاتون ‏آبادى داماد علامه ملا محمد باقر مجلسى بوده است که دختر او را که بنام فاطمه بیگم بوده است بازدواج خود در آورده و بنابراین علامه مجلسى جد اعلاى مادرى ما خواهد شد؛ و چون مرحوم علامه سید مهدى بحر العلوم و مرحوم آیت الله بروجردى از نواده‏هاى دخترى مجلسى اول ملا محمد تقى هستند از دخترش آمنه بیگم که با مرحوم ملا محمد صالح مازندرانى ازدواج کرده است بنابراین آمنه بیگم عمه بزرگ مادرى ما از طرف پدر مى‏شود و مرحوم بحر العلوم و آیت الله بروجردى رضوان الله علیها از بنى عمات ما یعنى از عمه‏زادگان ما هستند. کتاب شیعه عبارتست از مصاحبه‏هاى علامه با کربن در سال ۱۳۳۸ هجرى شمسى و کتاب رسالت تشیع در دنیاى امروز عبارت از مصاحبه‏هاى ایشان با اوست در سالهاى ۱۳۳۹ و ۱۳۴۰ هجرى شمسى.

و دیگر رساله‏اى عربى است در باب حکومت در اسلام که بنام الحکومه فى الاسلام مى‏باشد و دیگرى رساله‏اى در اعجاز و رساله‏اى عربىّ بنام علىّ و الفلسفه إلا الهیّه مى‏باشد که این رساله نیز به فارسى ترجمه شده است و دیگر حواشى نفیسى بر کتاب أسفار اربعه ملّا صدرا که در طبع اخیر آن بصورت تعلیقات در ضمن نه جلد انتشار یافته است و دیگر حاشیه‏اى بر کفایه الاصول مى‏باشد.

*مراد از فلسفه اسلام بعد از هزار سال از هجرت صدر المتألهین است که او در کتاب‏هاى خود قائل به وحدت بالصرافه بودن ذات حق شد و این معنى را با بلغ وجهى بثبوت رسانید و کلام ابن سینا را در توحید عددى بودن ذات حق نفى کرد صدر المتألّهین در حدود سنه ۹۷۹ هجریه قمریه در شیراز متولد شده است.

 

مهر تابان//علامه سید محمد حسین تهرانى

بازدیدها: ۱

در محامد و مکارم دو برادر: علّامه طباطبائىّ و برادر به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

ده سال تمام این دو برادر در نجف اشرف مشرّف و با هم بتحصیل کمال مشغول؛ و در دروس فقهىّ و اصولىّ و فلسفىّ و عرفانىّ و ریاضىّ پیوسته با یکدیگر تشریک مساعى داشته‏اند.

و بعلّت ضیق معاش و نرسیدن مقرّرى معهود از ملک زراعتى تبریز، ناچار از مراجعت به ایران مى‏گردند. و ده سال در قریه شادآباد تبریز جز مقدار مختصرى به فلاحت و زراعت اشتغال مى‏ورزند؛ تا آنکه امور فلاحت تا اندازه‏اى سر و سامان مى‏گیرد؛ و استاد علّامه براى حفظ حوزه علمیه قم از گزند حوادث عقیدتى طلّاب بقم مهاجرت مى‏کنند. و اخوى ایشان در خود تبریز ساکن شده و در آن سامان بتدریس طلّاب مشغول مى‏شوند.

آیت اللّه حاجّ سیّد محمّد حسن الهى در حوزه تبریز بتدریس فلسفه از شفا و اسفار و سایر کتب ملّا صدرا اشتغال مى ‏ورزند و احیانا بعضى از عاشقان راه خدا را دستگیرى مى‏نمایند؛ و بسر منزل مقصود رهبرى مى‏کنند.ایشان نیز بسیار مردى ساده و بى ‏آلایش و متواضع و خلیق و عارف باسرار الهیّه و مطّلع از ضمایر و مربّى پرارزش بوده ‏اند.

استاد ما از ایشان بسیار تمجید و تحسین مى‏نمودند؛ و فوق‏العاده اظهار علاقه و محبّت مى‏کردند؛ و مى‏فرمودند: در نجف اشرف نسخه خطّى منطق شفاى بوعلى که طبع نشده بود بدست ما رسید؛ و ما دو برادر تمام آن را با خط خود استنساخ نمودیم.

مى‏ فرمودند: برادر ما راجع به تأثیر صدا و کیفیّت آهنگ‏ها و تأثیر آن در روح و تأثیر لالائى براى کودکان که آنها را بخواب مى‏برد؛ و بطور کلّى از اسرار علم موسیقى، و روابط معنوى روح با صداها و طنین‏هاى وارده در گوش، کتابى نوشتند؛ که انصافا رساله نفیسى بود؛ و تا بحال در دنیاى امروز بى‏نظیر و از هر جهت بدیع و بى‏سابقه بود.

لیکن بعد از اتمام رساله، خوف آن را پیدا کرد که بدست نااهل از ابناء زمان و حکّام جائر بیفتد؛ و از آن حکومت‏هاى غیر مشروع دنیاى امروز استفاده و بهره‏بردارى کنند؛ لذا آن را به کلّى مفقود کردند.

حقیر موفّق بادراک محضر ایشان نشدم؛ گرچه ایشان مدّتى قریب یک سال نیز بقم مشرّف شده و در آنجا سکونت گزیدند؛ لیکن این مصادف با اوقاتى بود که براى تحصیل بنجف اشرف مشرّف بودم؛ و چون مراجعت کردم؛ ایشان به تبریز بازگشت نموده بودند؛ و پس از چند سالى رحلت کردند.

جنازه ایشان را به قم آوردند و در جوار مرقد مطهّر بى ‏بى حضرت معصومه سلام اللّه علیها، در آن طرف پل آهنچى در مقبره معروف به أبو حسین مدفون ساختند؛ و رحلت ایشان تأثیرى عمیق در استاد ما گذارد؛ و موجب پیدایش یا اشتداد کسالت قلبى و اعصاب شد.

و علّت دیگر سکته و در گذشت عیالشان بود که آن نیز تأثیر عمیقى در ایشان گذاشت؛ چون مهر و محبّت این بانوى بزرگوار، چون شیر و شکر با ایشان در آمیخته و زندگانى خوشى که بر اساس مهر و وفا و صفا پایه‏ گذارى شده بود برهم‏زد.

و چنانچه از پاسخ تسلیتى که براى حقیر نوشته‏اند پیداست؛ با آنکه چندین بار در این نامه، حمد خدا را بجا آورده و جملات الحمد للّه، و للّه الحمد تکرار شده است؛نوشته ‏اند: با رفتن او براى همیشه خطّ بطلان به زندگانى خوش و آرامى که داشته کشیده شد. این بانوى مؤمن که او نیز از خاندان طهارت و از بنات اعمام ایشانست دختر مرحوم آیت الله حاج میرزا مهدىّ آقاى تبریزى بود که او با پنج برادر خود آقایان: حاج میرزا محمّد آقا؛ و آقا حاج میرزا على اصغر آقا؛ و آقاى حاج میرزا کاظم آقا (داماد مظفّر الدّین شاه) و آقاى حاج میرزا رضا؛ و برادر دیگرى همه از علماء و از فرزندان مرحوم آیت الله آقاى حاج میرزا یوسف تبریزى بوده ‏اند.

 

 

[در احوال آقاى الهى برادر علّامه طباطبائىّ و زوجه ایشان‏]

ایشان مى‏فرمودند: عیال ما زن بسیار مؤمن و بزرگوار بود؛ ما در معیّت ایشان براى تحصیل بنجف اشرف مشرّف شدیم، و ایام عاشورا براى زیارت بکربلا مى‏آمدیم؛ پس از پایان این مدّت چون به تبریز مراجعت کردیم؛ روز عاشورائى ایشان در منزل نشسته و مشغول خواندن زیارت عاشورا بود؛ مى‏گوید:

دلم ناگهان شکست؛ و با خود گفتم ده سال در کنار مرقد مطهّر حضرت ابا عبد الله الحسین در روز عاشوراء بودیم؛ و امروز از این فیض محروم شده‏ایم.

یک‏مرتبه دیدم که در حرم مطهّر در زاویه حرم بین بالا سر و روبرو ایستاده ‏ام؛ و رو بقبر مطهّر مشغول خواندن زیارت هستم؛ و حرم مطهّر و خصوصیّات آن بطور سابق بود؛ ولى چون روز عاشورا بود، و مردم غالبا براى تماشاى دسته و سینه زنان مى‏روند، فقط در پائین پاى مبارک، مقابل قبر سایر شهداء چند نفرى ایستاده؛ و بعضى از خدّام براى آنها مشغول زیارت خواندن هستند.و چون به خود آمدم دیدم در خانه خود نشسته؛ و در همان محلّ مشغول خواندن بقیّه زیارت هستم.

بارى این بانوى بزرگوار نیز در جوار حضرت معصومه سلام الله علیها در قبرستان مرحوم آیت الله حائرى یزدى در قسمت الحاقى، دست چپ در یکى از بقعه‏هاى خانوادگى مدفون شده‏اند.

و استاد ما پیوسته در عصرهاى پنجشنبه اوّل به زیارت این مخدّره و سپس به زیارت اخوى خود در ضمن زیارت اهل قبور مى‏رفتند.

 

 

روش علمى:

استاد متفکّر و در تفکّر عمیق بودند؛ هیچ‏گاه از مطلبى به آسانى عبور نمى‏کردند؛ و تا بعمق مطلب نمى‏رسیدند و اطراف و جوانب آن را کاوش نمى‏نمودند، دست‏ برنمى ‏داشتند. در بسیارى از مواقع که یک سؤال بسیط و ساده‏اى از ایشان مى‏ شد؛ در یک مسئله فلسفىّ و یا تفسیرى و یا روائى و ممکن بود با چند کلمه جواب فورى پاسخ داده شده، و مطلب تمام شود؛ ایشان قدرى ساکت مى‏ماندند و پس از آن چنان اطراف و جوانب و احتمالات و مواضع ردّ و قبول را بررسى و بحث مى‏نمودند- که حکم یک درسى را پیدا مى‏کرد.

 

در مباحث فلسفىّ از دائره برهان خارج نمى‏شدند؛ و مواضع مغالطه و جدال و خطابه و شعر را خوب از قیاسات برهانیّه جدا مى‏کردند؛ و تا مسئله به أولیّات و نظائرها منتهى نمى‏شد دست برنمى‏داشتند؛ و هیچ‏گاه مسائل فلسفىّ را با مسائل شهودىّ و عرفانىّ و ذوقىّ، خلط نمى‏نمودند؛ در مسائل فلسفىّ در موقع تدریس یک سخن از مسائل شهودىّ داخل نمى‏شد؛ و در این جهت با صدر المتألهین و حکیم سبزوارى فى‏الجمله متفاوت بودند.

 

بسیار دوست داشتند که در هر رشته از علوم، بحث از مسائل همان علم شود؛ و از موضوعات و احکام همان علم بحث و گفتگو شود؛ و علوم با یکدیگر در هم و بر هم نگردند؛ و بسیار رنج مى‏بردند از کسانى که فلسفه و تفسیر و اخبار را با هم خلط مى‏کنند؛ و چون برهان دستى از آنها نمى‏گیرد؛ و در مسئله درمى‏مانند بروایات و تفسیر متوسّل مى‏شوند و با استشهاد به آنها مى‏ خواهند برهان خود را تمام کنند.

 

از مرحوم ملا محسن فیض کاشانى بسیار تمجید مى‏کردند؛ و مى‏فرمودند: این مرد جامع علوم است و به جامعیّت او در عالم اسلام کمتر کسى را سراغ داریم؛ و ملاحظه مى‏شود که در علوم مستقلّا وارد شده؛ و علوم را با هم خلط و مزج نکرده است.

در تفسیر صافى و أصفى و مصفّى که روش تفسیر روائى را دارد؛ ابدا وارد مسائل فلسفى و عرفانى و شهودىّ نمى‏ گردد؛ در اخبار کسى که کتاب وافى او را مطالعه کند مى ‏بیند یک اخبارى صرف است و گوئى اصلا فلسفه نخوانده است؛ در کتاب‏هاى عرفانى و ذوقى نیز از همان روش تجاوز نمى ‏کند؛ و از موضوع خارج نمى ‏شود.با اینکه در فلسفه استاد و از مبرّزان شاگردان صدر المتألّهین بوده است.

استاد ما از بوعلى سینا تجلیل مى‏کردند؛ و او را در فنّ برهان و استدلال فلسفى از مرحوم صدر المتألّهین قوى ‏تر مى ‏شمردند؛ ولى نسبت بصدر المتألهین و روش فلسفى او، در دگرگونى فلسفه یونان و بسبک و روش تازه و نوین چون أصاله الوجود و وحدت و تشکیک در وجود و پیدا شدن مسائل جدیدى چون قضیّه إمکان أشرف، و اتّحاد عاقل و معقول، و حرکت جوهریّه، و حدوث زمانى عالم بر این اصل، و قاعده بسیط الحقیقه کلّ الأشیاء و نظایرها بسیار معجب و خوشایند بودند.

مهر تابان//علامه سید محمد حسین تهرانى

بازدیدها: ۴

سلسله نسب علّامه طباطبائىّ رضوان الله علیه به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

و سلسله نسب ایشان بدین شرح است:

السیّد محمّد حسین، بن السیّد محمّد، بن السیّد محمّد حسین، بن السیّد على اصغر بن السیّد محمد تقىّ القاضى، بن المیرزا محمّد القاضى، بن المیرزا محمّد على القاضى، بن المیرزا صدر الدّین محمّد بن المیرزا یوسف نقیب الأشراف بن المیرزا صدر الدّین محمّد، بن مجد الدّین بن السیّد اسماعیل بن الأمیر على اکبر بن الأمیر عبد الوهّاب بن الأمیر عبد الغفّار، بن السیّد عماد الدّین أمیر الحاجّ، بن فخر الدّین حسن بن کمال الدّین محمّد بن السیّد حسن بن شهاب الدّین علىّ بن عماد الدّین علىّ بن السیّد أحمد بن السیّد عماد بن أبى الحسن علىّ بن أبى الحسن محمّد بن أبى عبد اللّه أحمد بن محمّد الأصغر که معروف بابن خزاعیّه بوده است بن أبى عبد اللّه أحمد بن إبراهیم الطّباطبا بن اسماعیل الدّیباج بن ابراهیم الغمر بن الحسن المثنّى بن الإمام أبى محمّد الحسن المجتبى بن الإمام الهمام علىّ بن ابى طالب علیه و علیهم السّلام و چون مادر ابراهیم غمر فاطمه دختر حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام بوده است؛ لذا سادات طباطبائى که از ابراهیم طباطبا بوده؛ و او نوه ابراهیم غمر است همگى از طرف مادر حسینى هستند.

و مرحوم قاضى رضوان اللّه علیه فرزند سیّد میرزا حسین قاضى، فرزند میرزا احمد قاضى، فرزند میرزا رحیم قاضى، فرزند میرزا تقى قاضى هستند؛ و این میرزا تقى که جدّ سوّم مرحوم قاضى است همان سیّد محمّد تقى قاضى است که جدّ سوّم علّامه طباطبائى است؛ و بنابراین سلسله نسب مرحوم قاضى نیز مشخص شد.

مرحوم قاضى در سن بیست و یک سالگى کتاب إرشاد مفید را تصحیح نموده (سنه ۱۳۰۶ هجریه قمریه) و در ۱۷ شهر ربیع المولود سنه ۱۳۰۸ بدست محمد بن حسین تبریزى نوشته شده و آماده طبع گردیده است و در آخر آن، آن مرحوم سلسله شریفه نسب خود را بهمین طریقى که ما در اینجا آوردیم تا حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام ذکر کرده‏اند.

حقیر از حضرت استاد گرامى علّامه طباطبائى راجع بتصحیح ارشاد مفید بقلم مرحوم قاضى و طبع مصحّحه ایشان و سلسله نسب آن مرحوم سؤال کردم؛ همه را تصدیق کردند؛ و اضافه کردند که مرحوم میرزا سیّد تقى طباطبائى قاضى، جدّ سوم ما و ایشان بوده و از اینجا ببعد ما اشتراک در نسب داریم.

آباء و اجداد علّامه همگى تا چهارده پشت از علماء اعلام بوده‏اند؛ و نسب‏ ششم ایشان که آقا میرزا محمّد على قاضى است قاضى‏القضات خطّه آذربایجان بوده؛ و تمام آن ناحیه در تحت نفوذ علمى و فقهى و قضائى ایشان بوده است؛ و روى همین جهت به قاضى ملقّب؛ و این لقب از آن زمان در اولاد و احفاد ایشان مانده است.

علّامه طباطبائى در سنّ پنج سالگى مادرشان؛ و در سن نه سالگى پدرشان بدرود حیات مى‏گویند؛ و از آنها اولادى جز ایشان و برادر کوچکتر از ایشان بنام سیّد محمّد حسن کسى دیگر باقى نمى ‏ماند.

وصّى مرحوم پدر براى آنکه زندگى ایشان متلاشى نگردد وضع آنها را بهمان نحوه سابق سامان مى‏دهد؛ و براى آنها یک خادم و یک خادمه معیّن؛ و پیوسته در امر ایشان مراقبت و نظارت مى‏نماید، تا این دو کودک کم‏کم رشد و تعلیمات ابتدائیّه را به پایان مى‏رسانند و دروس مقدّماتى را نیز در تبریز به پایان مى‏برند؛ و در تعلیم خطّ هر دو برادر مقام شیوائى را حائز مى ‏گردند.

مرحوم استاد مى‏فرمودند: روزهاى بسیار با برادر از تبریز بیرون مى‏آمدیم و در دامنه کوهها و تپّه‏هاى سرسبز اطراف، از صبح تا بغروب به نوشتن خطّ مشغول مى‏شدیم؛ و سپس با هم بنجف اشرف مشرّف شدیم.

در تمام مراحل و طىّ منازل علمى و عملى، این دو برادر با هم بوده و چنان رفیق و شفیق و در سرّاء و ضرّاء با یکدیگر پیوسته بودند که گوئى حقّا یک جان در دو قالبند.

آیت اللّه حاج سیّد محمّد حسن طباطبائى الهى من جمیع الجهات مشابه و مماثل استاد ما حضرت علّامه بودند؛ و در سبک و روش، وسعه صدر و همّت عالى و زندگانى عارفانه و زاهدانه بالمعنى الحقیقى، و دورى از ابناء زمان و اهل دنیا و توأم با تفکّر و تأمّل و ادراک و بصیرت، و ربط با حضرت احدیّت، و انس و الفت در زوایاى خلوت؛ و از طرفى قدرت وسیع فکرى و شیفتگى بشرع مطهّر، و خاندان عصمت و ایثار و از خودگذشتگى در خطّ مشى آنان و اعلاء کلمه حقّ؛ و خدمت به ابناء نوع از فقراء و مستضعفان، نمونه بارز و در خطه تبریز و آذربایجان معروف و مشهور؛ و در بین اهالى آن خطّه به قداست و طهارت زبانزد خاصّ و عامّ بوده‏اند.

و حقّا درباره این دو برادر چقدر مناسب و زیباست اشعارى را که ابو العلاء معرّى درباره سیّد مرتضى و سیّد رضىّ در قصیده طویله‏اى که در مرثیه پدرشان سروده است؛ انشاء نموده؛ آنجا که گوید:

 

أبقیت فینا کوکبین سناهما   فى الصّبح و الظّلماء لیس بخاف‏[۱]
 
متأنّقین و فى المکارم أرتعا   متألّقین بسودد و عفاف‏[۲]
 
قدرین فى الإرداء بل مطرین‏   فى الإجداء بل قمرین فى الإسداف‏[۳]
 
رزقا العلاء فأهل نجد کلّما   نطقا الفصاحه مثل أهل دیاف‏[۴]
 
ساوى الرّضىّ المرتضى و تقاسما   خطط العلا بتناصف و تصاف‏[۵][۶]
 

 

__________________________________________________________

[۱] ( ۱) تو در میان ما دو ستاره درخشان از خود به یادگار گذاشتى که شعاع پرتو آنها در دو وقت صبح روشن و شب تاریک پنهان نیست.

[۲] ( ۲) این دو برادر پیوسته در باغهاى مکارم اخلاق گردش مى‏کنند؛ و از مناظره دل‏فریب آن خوشایند؛ و چون برق درخشان به بزرگوارى و عفت اشتهار دارند.

[۳] ( ۳) این دو برادر در به هلاکت رسانیدن دشمنان دین ببحث و مجادله و مخاصمه چون قضاء حتمیّه الهیّه هستند، که یکباره بر سر آنان فرودآیند؛ و در بخشش و عطا چون باران ریزان؛ و در زیبائى چهره و سیماى منظر چون دو ماه تابانند که در هنگام سیاهى شب ظاهر مى‏شوند.

[۴] ( ۴) در مجد و بزرگى به پایه‏اى رسیده‏اند که اهل نجد با آن فصاحت و بلاغت، گفتارشان به مثابه اهل دیاف که سخنان رکیک است جلوه مى‏کند.

[۵] ( ۵) رضىّ و مرتضى در فضل و شرف یکسان هستند؛ و مکارم را بین خود تقسیم کرده‏اند؛ و عقیده خود را نیز در استحقاق آنچه برادر خود از کمالات را حائز شده است پاک نموده؛ و بحقّ او اعتراف نموده‏اند.

[۶] * شرح التنویر بر سقط الزند ابو العلاء معرى ج ۲ ص ۶۲.

مهر تابان//علامه سید محمد حسین تهرانى

بازدیدها: ۴

در احوال مرحوم حاج میرزا علىّ آقاى قاضى استاد علّامه طباطبائىّ به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

[در احوال مرحوم حاج میرزا علىّ آقاى قاضى استاد علّامه طباطبائىّ‏]

بارى استاد ما نسبت به استاد خود مرحوم قاضى علاقه و شیفتگى فراوانى داشت؛ و حقّا در مقابل او خود را کوچک مى‏دید؛ و در چهره مرحوم قاضى یک دنیا عظمت و ابّهت و اسرار و توحید و ملکات و مقامات مى‏جست.

من یک روز به ایشان عطر تعارف کردم، ایشان عطر را بدست گرفته؛ و تأمّلى کردند و گفتند: دو سال است که استاد ما مرحوم قاضى رحلت کرده‏اند؛ و من تا بحال عطر نزده ‏ام؛ و تا همین زمان اخیر نیز هر وقت بنده به ایشان عطرى داده ‏ام؛ در آن را مى‏ بستند و در جیبشان مى‏گذاردند.

و من ندیدم که ایشان استعمال عطر کنند، با اینکه از زمان رحلت استادشان‏ سى و شش سال است که مى‏گذرد و عجیب است تساوى و توازن مدّت عمر علّامه با استادشان مرحوم قاضى؛ چون مدّت عمر مرحوم قاضى هشتاد و یک سال بود؛ و مدت عمر علّامه نیز هشتاد و یک سال است.

ایشان در سنه یک‏هزار و سیصد و بیست و یک هجریه قمریّه متولّد شده ‏اند؛ و در صبح یکشنبه هیجدهم محرّم الحرام سنه یک‏هزار و چهارصد و دو هجریّه قمریّه سه ساعت بظهر مانده رحلت کرده‏اند؛ و بنابراین مدّت عمرشان نیز هشتاد و یک سال است؛ مانند مدّت عمر رسول خدا صلّى اللّه علیه و سلّم و وصیّشان امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه که هر دو شصت و سه سال مى‏ باشد.

استاد علّامه مى‏فرمودند: چون بنجف اشرف براى تحصیل مشرف شدم؛ از نقطه نظر قرابت و خویشاوندى و رحمیّت گاهگاهى بمحضر مرحوم قاضى شرفیاب مى‏ شدم؛ تا یک روز در مدرسه‏ اى ایستاده بودم که مرحوم قاضى از آنجا عبور مى‏ کردند؛ چون بمن رسیدند دست خود را روى شانه من گذاردند و گفتند: اى فرزند! دنیا مى‏ خواهى نماز شب بخوان؛ و آخرت مى‏ خواهى نماز شب بخوان! این سخن آن‏قدر در من اثر کرد که از آن ببعد تا زمانى که به ایران مراجعت کردم پنج سال تمام در محضر مرحوم قاضى روز و شب بسر مى ‏بردم؛ و آنى از ادراک فیض ایشان دریغ نمى‏ کردم؛ و از آن‏ وقتى که بوطن مألوف بازگشتم تا وقت رحلت استاد پیوسته روابط ما بر قرار بود و مرحوم قاضى طبق روابط استاد و شاگردى دستوراتى مى‏ دادند و مکاتبات از طرفین بر قرار بود.

 

 

ایشان مى‏فرمودند: ما هر چه داریم از مرحوم قاضى داریم.

مرحوم قاضى از مجتهدین عظام بود؛ ولى مقیّد بودند که در منزل خود درس بگویند؛ و دوره‏هائى از فقه درس داده ‏اند؛ و نماز جماعت را نیز براى شاگردان خود در منزل اقامه مى ‏نموده‏اند؛ و نماز ایشان بسیار باطمأنینه بود؛ و طول مى‏ کشید؛ و پس از نماز مغرب که در اوّل استتار شمس تحت الافق اقامه مى‏کردند تا وقت عشاء به تعقیبات مغرب مى ‏پرداختند؛ و قدرى طول مى ‏کشید.

در ماه مبارک رمضان شاگردان براى ادراک نماز مغرب به جماعت ایشان مى ‏رفتند؛ و چون بعضى تا ذهاب حمره مشرقیّه از سمت الرّأس مبادرت به نماز نمى ‏کردند، لذا از ایشان تقاضا مى ‏کردند که قدرى صبر کنند؛ و ایشان هم صبر مى‏کردند؛ ولى سماورروشن بود و مرحوم قاضى بمجرد استتار قرص، افطار مى‏ کرده ‏اند.

در دهه اوّل و دوّم ماه رمضان، مجالس تعلیم و انس در شب‏ها بود؛ در حدود چهار ساعت از شب گذشته شاگردان بمحضر ایشان مى‏ رفتند و دو ساعت مجلس طول مى ‏کشید؛ ولى در دهه سوّم مجلس تعطیل بود و مرحوم قاضى دیگر تا آخر ماه رمضان دیده نمى ‏شدند؛ و هر چه شاگردان بدنبال ایشان مى ‏گشتند در نجف، در مسجد کوفه، در مسجد سهله، و یا در کربلا، ابدا اثرى از ایشان نبود؛ و این رویّه مرحوم قاضى در همه‏ سال بود تا زمان رحلت.

مرحوم قاضى در لغت عرب بى ‏نظیر بود؛ گویند چهل هزار لغت از حفظ داشت؛ و شعر عربى را چنان مى‏ سرود که اعراب تشخیص نمى‏ دادند سراینده این شعر عجمى است.

روزى در بین مذاکرات، مرحوم آیت اللّه حاج شیخ عبد اللّه مامقانى رحمه اللّه علیه به ایشان مى‏گوید: من آن‏قدر در لغت و شعر عرب تسلّط دارم که اگر شخص غیر عرب، شعرى عربىّ بسراید من مى ‏فهمم که سراینده عجم است؛ گرچه آن شعر در اعلى درجه از فصاحت و بلاغت باشد.

مرحوم قاضى یکى از قصائد عربى را که سراینده‏ اش عرب بود شروع بخواندن مى ‏کند؛ و در بین آن قصیده از خود چند شعر بالبداهه اضافه مى‏ کند؛ و سپس به ایشان مى ‏گوید: کدام یک از اینها را غیر عرب سروده است؟ و ایشان نتوانستند تشخیص دهند.

مرحوم قاضى در تفسیر قرآن کریم و معانى آن ید طولائى داشت؛ و مرحوم استاد ما علّامه طباطبائى مى ‏فرمودند: این سبک تفسیر آیه به آیه را مرحوم قاضى بما تعلیم دادند؛ و ما در تفسیر از مسیر و ممشاى ایشان پیروى مى ‏کنیم؛ و در فهم معانى روایات وارده از ائمّه معصومین ذهن بسیار باز و روشى داشتند؛ و ما طریقه فهم احادیث را که فقه الحدیث گویند از ایشان آموخته ‏ایم.

 

 

[در تربیت عرفانى علّامه طباطبائى نزد استاد قاضى رضوان الله علیهما]

مرحوم قاضى در تهذیب نفس و اخلاق و سیر و سلوک در معارف الهیّه، و واردات قلبیّه، و مکاشفات غیبیّه، سبحانیّه، و مشاهدات عینیّه، فرید عصر و حسنه دهر و سلمان زمان و ترجمان قرآن بود.

چون کوهى عظیم سرشار از اسرار الهى بود؛ و به تربیت شاگردان در این‏ قسمت همّت مى‏گماشت و روزها در مجالس خصوصى که در منزل داشت، شاگردان ساعتى مجتمع مى‏شدند، و آن مرحوم به نصیحت و موعظه و پند و ارشاد مى ‏پرداخت.

جمع کثیرى از اعلام بیمن تربیت او در احقاب مختلف، در مسیر حقیقت قدم برداشتند؛ و صاحب کمالات و مقامات گشتند؛ و از وارستگان و پاکان و آزادگان شدند؛ و بنور معرفت توحید منوّر؛ و در حرم امن وارد و عالم کثرت و اعتبار را در هم نور دیدند.

از جمله استاد گرانمایه ما علّامه طباطبائىّ و برادر ارجمندشان آیه الحقّ مرحوم حاج سیّد محمّد حسن الهى رحمه اللّه علیهما بودند که در تمام مراحل و منازل با هم رفیق و شریک بوده و چون فرقدان پیوسته با هم ملازم، و یار و غمگسار یکدیگر بودند.

و از جمله آیات دیگرى چون حاجّ شیخ محمّد تقى آملىّ؛ و حاجّ شیخ على‏ محمّد بروجردىّ؛ و حاجّ شیخ علىّ اکبر مرندىّ؛ و حاجّ سیّد حسن مسقطىّ؛ و حاجّ سیّد احمد کشمیرىّ؛ و حاج میرزا إبراهیم سیستانىّ؛ و حاجّ شیخ على قسّام؛ و وصّى محترم آن استاد حضرت آیت اللّه حاجّ شیخ عبّاس هاتف قوچانى که هریک از آنان به نوبه خود ستارگان درخشان آسمان فضیلت و توحید و معرفتند؛ شکر اللّه مساعیهم الجمیله.

مرحوم قاضى رضوان اللّه علیه خود در امور معرفت، شاگرد پدرشان مرحوم آیه الحقّ آقاى سید حسین قاضى که از معاریف شاگردان مرحوم مجدّد آیت اللّه حاج میرزا محمّد حسن شیرازى رحمه اللّه علیه بوده‏اند؛ مى‏باشند و ایشان شاگرد مرحوم آیه الحقّ امام قلى نخجوانى و ایشان شاگرد مرحوم آیه الحقّ آقا سیّد قریش قزوینى هستند.

گویند چون مرحوم آقا سیّد حسین قاضى از سامراء از محضر مرحوم مجدّد عازم مراجعت به آذربایجان مسقط الرّاس خود بوده ‏اند؛ در ضمن خدا حافظى مرحوم مجدّد به ایشان یک جمله نصیحت مى‏کند؛ و آن اینکه: در شبانه روز یک ساعت را براى خود بگذار! مرحوم آقا سیّد حسین در تبریز چنان متوغّل امور الهیّه مى ‏گردد؛ که در سال بعد چون چند نفر از تجار تبریز بسامرّاء مشرّف شده و شرفیاب حضور مرحوم میرزا شدند؛ مرحوم میرزا از احوال آقا سیّد حسین قاضى استفسار مى ‏کنند؛ آنان در جواب مى‏گویند:

یک‏ساعتى که شما نصیحت فرموده ‏اید تمام اوقات ایشان را گرفته؛ و در شب و روز ایشان‏ با خداى خود مراوده دارند.

ولى چون مرحوم قاضى بنجف آمدند در تحت تربیت مرحوم آیه الحقّ آقاى سیّد احمد کربلائى طهرانى قرار گرفتند و با مراقبت ایشان طىّ طریق مى ‏نموده‏اند.

مرحوم قاضى نیز سالیان متمادى ملازم و هم‏ صحبت مرحوم عابد زاهد ناسک وحید عصره حاج سیّد مرتضى کشمیرى رضوان اللّه علیه بوده ‏اند البته نه بعنوان شاگردى؛ بلکه بعنوان ملازمت و استفاده از حالات؛ و تماشاى احوال و واردات و البتّه در مسلک عرفانیّه بین این دو بزرگوار تباینى بعید وجود داشته است.

امّا طریقه تربیت آیه الحقّ آقاى سیّد احمد کربلائى طبق رویّه استادشان مرحوم آخوند ملا حسینقلى همدانى، معرفت نفس بوده و براى وصول باین مرام، مراقبه را از اهمّ امور مى‏شمرده‏اند؛ و آخوند شاگرد آیه الحقّ و فقیه عالیقدر مرحوم آقا سیّد على شوشترى است که ایشان استاد شیخ مرتضى انصارىّ در اخلاق و شاگرد ایشان در فقه بوده ‏اند.

 

 

[کمالات استاد قاضى رحمه الله علیه‏]

مرحوم قاضى شاگردان خود را هریک طبق موازین شرعیّه با رعایت آداب باطنیّه اعمال و حضور قلب در نمازها و اخلاص در افعال بطریق خاصّى دستورات اخلاقى مى‏دادند؛ و دل‏هاى آنان را آماده براى پذیرش الهامات عالم غیب مى‏نمودند.

خود ایشان در مسجد کوفه و مسجد سهله حجره داشتند؛ و بعضى از شب‏ها را به تنهائى در آن حجرات بیتوته مى‏کردند؛ و شاگردان خود را نیز توصیه مى‏کردند؛ بعض از شب‏ها را به عبادت در مسجد کوفه و یا سهله بیتوته کنند؛ و دستور داده بودند که چنانچه در بین نماز و یا قرائت قرآن و یا در حال ذکر و فکر براى شما پیش آمدى کرد؛ و صورت زیبائى را دیدید؛ و یا بعضى از جهات دیگر عالم غیب را مشاهده کردید؛ توجّه ننمائید؛ و دنبال عمل خود باشید!

استاد علّامه مى‏فرمودند: روزى من در مسجد کوفه نشسته و مشغول ذکر بودم؛ در آن بین یک حوریّه بهشتى از طرف راست من آمد و یک جام شراب بهشتى در دست داشت؛ و براى من آورده بود؛ و خود را بمن ارائه مى ‏نمود؛ همین‏که خواستم به او توجّهى کنم ناگهان یاد حرف استاد افتادم؛ و لذا چشم پوشیده و توجّهى نکردم؛ آن حوریّه برخاست؛ و از طرف چپ من آمد؛ و آن جام را بمن تعارف کرد؛ من نیز توجّهى ننمودم و روى خود را برگرداندم؛ آن حوریّه رنجیده شد و رفت؛ و من تا بحال هر وقت آن منظره به یادم مى‏افتد از رنجش آن حوریّه متأثّر مى‏شوم.

 

 

[کیفیّت تربیت مرحوم قاضى قدّس الله نفسه‏]

مرحوم قاضى از نقطه نظر عمل آیتى عجیب بود؛ اهل نجف و بالاخصّ اهل علم از او داستانهائى دارند؛ در نهایت تهیدستى زندگى مى‏نمود با عائله سنگین و چنان غرق توکّل و تسلیم و تفویض و توحید بود که این عائله بقدر ذرّه‏اى او را از مسیر خارج نمى‏ کرد.

یکى از رفقاى نجفى ما که فعلا از اعلام نجف است براى من مى‏گفت: من یک روز بدکّان سبزى‏فروشى رفته بودم؛ دیدم مرحوم قاضى خم شده و مشغول کاهو سوا کردن است؛ ولى بعکس معهود؛ کاهوهاى پلاسیده و آنهائى که داراى برگهاى خشن و بزرگ هستند برمى‏دارد.

من کاملا متوجّه بودم؛ تا مرحوم قاضى کاهوها را بصاحب دکّان داد و ترازو کرد؛ و مرحوم قاضى آنها را در زیر عبا گرفت و روانه شد؛ من که در آن‏وقت طلبه جوانى بودم و مرحوم قاضى مرد مسنّ و پیر مردى بود به دنبالش رفتم و عرض کردم: آقا من سؤالى دارم! شما بعکس همه چرا این کاهوهاى غیر مطلوب را سوا کردید!؟

مرحوم قاضى فرمود: آقا جان من! این مرد فروشنده؛ شخص بى‏ بضاعت و فقیرى است؛ و من گاهگاهى به او مساعدت مى‏کنم؛ و نمى‏ خواهم چیزى به او بلا عوض داده باشم تا اوّلا آن عزّت و شرف آبرو از بین برود؛ و ثانیا خداى ناخواسته عادت کند به مجّانى گرفتن؛ و در کسب هم ضعیف شود.

و براى ما فرقى ندارد کاهوى لطیف و نازک بخوریم یا از این کاهوها؛ و من مى ‏دانستم که اینها بالاخره خریدارى ندارد؛ و ظهر که دکّان خود را مى‏ بندد؛ به بیرون خواهد ریخت‏[۱]؛ لذا براى عدم تضرّر او مبادرت بخریدن کردم.

بارى شرح فضائل اخلاقى مرحوم قاضى بسیار است و اگر بخواهیم در اینجا ذکر کنیم از متن مطلب خارج مى‏شویم.

استاد ما علّامه از طرف پدر از اولاد حضرت امام حسن مجتبى علیه السّلام و از اولاد ابراهیم بن اسماعیل دیباج هستند؛ و از طرف مادر از اولاد حضرت امام حسین علیه السّلام مى ‏باشند؛ و لذا در اواخر کتابهائى را که در شادآباد تبریز نوشته‏ اند در آخر کتاب بنام سیّد محمّد حسین حسنى حسینى طباطبائى نویسنده را نام برده و خاتمه داده‏اند.

____________________________________________________

[۱] ( ۱) در نجف اشرف در آخر بهار و تابستان بعلّت شدّت گرماى هوا دکّان‏ها را از ظهر مى‏بندند.

 

مهر تابان//علامه سیدمحمد حسین طهرانی

بازدیدها: ۷

جامعیّت علّامه طباطبائى در علم و عمل به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

در علوم غریبه در رمل و جفر وارد بودند؛ ولى دیده نشد که عمل کنند.

در علم اعداد و حساب جمل ابجد و طرق مختلف آن مهارتى عجیب داشتند.

در جبر و مقابله و هندسه فصائى و مسطّحه و حساب استدلالى سهمى به سزا داشتند؛ و در هیئت قدیم استاد بودند؛ به پایه‏اى که به آسانى مى‏توانستند استخراج تقویم کنند؛ و همان‏طورکه عرض شد یک دوره از آن را بما درس گفتند.

ولى چون ریاضیّات را چه از حساب و هندسه و چه از مثلّثات، این حقیر در مدارس جدیده بطور مستوفى خوانده بودم دیگر لزومى نداشت که نزد ایشان نیز بخوانم.

بارى استاد ما علوم ریاضى را در نجف اشرف نزد آقا سیّد ابو القاسم خونسارى که از ریاضى‏دان‏هاى مشهور عصر بود فرا گرفته بودند؛ و خود ایشان مى‏فرمودند: که براى بعضى از استادان ریاضى جامعه بغداد (دانشگاه) مسئله‏اى مشکل پیش مى‏آمد که از حلّ آن عاجز مى‏شدند، بنجف مى‏آمدند و به خدمت آقاى سیّد ابو القاسم مى ‏رسیدند؛ و اشکال خود را رفع مى ‏کردند.

علّامه طباطبائى در ادبیّات عرب و معانى و بیان و بدیع استاد بودند.

در فقه و اصول استاد بودند و ذوق فقهىّ بسیار روان و نزدیک بواقع داشتند؛ و دوره‏هائى از فقه و اصول را نزد استادانى چون مرحوم آیت اللّه نائینىّ و مرحوم آیت اللّه کمپانىّ خوانده بودند؛ و نیز از فقه آیت اللّه اصفهانىّ بهرمند شده‏اند؛ و مدّت این دوره‏هاى از درس مجموعا به ده سال کشیده شد.

و استاد وحید ایشان در فلسفه حکیم متألّه معروف مرحوم آقا سید حسین بادکوبه ‏اى بوده است که سالیانى دراز در نجف اشرف در معیّت برادرشان مرحوم آیت اللّه آقا حاج سیّد محمد حسن طباطبائىّ الهى نزد او بدرس و بحث مشغول بوده‏اند؛ و چون اسفار و شفا و مشاعر و غیرها را نزد او خوانده‏اند.

مرحوم حکیم بادکوبه ‏اى به ایشان عنایتى خاصّ داشته است و براى تقویت برهان و استدلال ایشان را امر کرده است که علوم ریاضىّ را دنبال کنند.

و امّا معارف الهیّه و اخلاق و فقه الحدیث را نزد عارف عالیقدر و کم‏نظیر یا بى‏نظیر، مرحوم آیه الحقّ حاج میرزا علىّ آقا قاضى قدّس اللّه تربته الزکیّه آموخته ‏اند؛ و در سیر و سلوک و مجاهدات نفسانیّه و ریاضیات شرعیّه تحت نظر و تعلیم و تربیت آن استاد کامل بوده ‏اند.

مرحوم قاضى از بنى اعمام ایشان بوده ‏اند؛ و در نجف اشرف به تربیت شاگردان الهى و وارستگان و شوریدگان جمال الهى و مشتاقان لقاء و زیارت حضرت احدیّت، مشغول و در آن خطّه، عالم وحید و یگانه در این فنّ بوده‏اند؛ به‏ طورى‏که ایشان نام استاد را فقط بر او مى‏بردند؛ و هر وقت استاد بطور اطلاق مى ‏گفتند مراد مرحوم قاضى است؛ و گویا در مقابل مرحوم قاضى؛ تمام اساتید دیگر با وجود آن مقام و عظمت علمى کوچک جلوه مى‏ کردند.

لیکن در مجالس عمومى اگر مثلا سخن از اساتید ایشان به میان مى‏آمد، از فرط احترام نام قاضى را نمى‏ بردند و او را هم ‏ردیف سایر اساتید نمى‏ شمردند؛ همچنان‏که در مقاله مختصر و کوتاهى که بقلم خود ایشان درباره زندگانى ایشان آمده و در مقدمه مجموعه مقالات و رسائل ایشان بنام بررسى‏هاى اسلامىّ منتشر شده است نام از مرحوم قاضى در ردیف اساتید بچشم نمى‏ خورد.

کما آنکه از شب ‏زنده ‏داریهاى ایشان و عبادت‏ها و بیتوته ‏ها در مسجد سهله و کوفه بچشم نمى‏ خورد؛ و در آنجا مرقوم داشته ‏اند که بسیار مى‏ شد (و به ویژه در بهار و تابستان) که شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه مى‏ گذراندم.

معلوم است که اوّلا بیان عبادت‏ها و مقدار شب‏ زنده ‏دارى بتهجّد و ذکر و فکر براى عامه مردم بعنوان مقاله عمومى چقدر سبک و فاقد ارزش است؛ آنهم از مثل چنین استادى که یک‏قدم بطرف شخصیّت طلبى نزدیک نشد؛ و ریشه خودنمائى و انانیّت در وجودشان بکلّى محترق گشته بود.

و ثانیا جائى که استاد یکى از شرائط حتمیّه پیمودن راه خدا را کتمان سرّ مى‏شمردند کجا احتمال آن مى‏رود که عبادات مستحبّه خود را که سرّى بین خود و بین ذات حىّ قیّوم است افشا نموده و در دسترس انظار عمومى بگذارند؛ پس همان‏طورکه معلوم است در این عبارت ایشان فریضه صبح مستثنى است سایر عبادات مستحبّه و لازمه نیز در استثناء مقدّر مندرج است.

و لیکن در جائى که محلّ مناسب ذکر آن بزرگوار بود از ذکر آن دریغ نداشتند و با تجلیل و تکریمى خاصّ بیان مى‏نمودند؛ از جمله در تصدیرى که بر تذییلات مرقومه برمکاتبات علمین کربلائىّ و کمپانىّ بعنوان محاکمات نوشته‏اند چنین مرقوم داشته‏اند که …. (آقاى آقا سیّد احمد کربلائى) اخیرا در بوته تربیت و تهذیب مرحوم آیه الحقّ و استاد وقت شیخ بزرگوار آخوند ملّا حسینقلى همدانى قدّس اللّه سرّه العزیز قرار گرفته و سالیان دراز در ملازمت مرحوم آخوند بوده؛ و از همگنان گوى سبقت ربوده؛ و بالاخره در صفّ اوّل و طبقه نخستین تلامذه و تربیت‏یافتگان ایشان مستقر گردیده؛ و در علوم ظاهرى و باطنى مکانى مکین و مقامى امین اشغال نمود.

و بعد از درگذشت مرحوم آخوند؛ در عتبه مقدّسه نجف اشرف اقامت گزیده و بدرس فقه اشتغال ورزیده؛ و در معارف الهیّه و تربیت و تکمیل مردم؛ ید بیضا نشان مى‏داد.

جمعى کثیر از بزرگان و وارستگان بیمن تربیت و تکمیل آن بزرگوار قدم در دائره کمال گذاشته و پشت پاى ببساط طبیعت زده؛ و از سکّان‏دار خلد و محرمان حریم قرب شدند.

که از آن جمله است سیّد أجل، آیه حقّ، و نادره دهر، عالم عابد فقیه محدّث شاعر مفلق، سیّد العلماء الرّبّانیّین مرحوم حاج میرزا علىّ قاضى طباطبائى تبریزى متولد سال هزار و دویست و هشتاد و پنج هجرى قمرى و متوفاى سال هزار و سیصد و شصت و شش هجرى قمرى، که در معارف الهیّه و فقه حدیث و اخلاق استاد این ناچیز مى‏باشند، رفع اللّه درجاته السّامیه و افاض علینا من برکاته (تمام شد کلام استاد ما علّامه طباطبائى قدّس اللّه سرّه)

مهر تابان//علامه سیدمحمد حسین طهرانی

بازدیدها: ۱

رویّه و روش علامه طباطبائى در دروس به قلم علامه سیدمحمدحسین طهرانی

بارى تا سنه یک‏هزار و سیصد و هفتاد و یک که بنجف اشرف براى ادامه تحصیل و استفاده از مدینه علم: حضرت مولى الموالى امیر المؤمنین علیه السّلام مشرّف شدیم؛ پیوسته ذکر و فکرمان علاوه بر دروس رسمیّه حوزه از فقه و اصول، استفاده از محضر پربرکت ایشان بود؛ چه از نقطه نظر فلسفه، و چه اخلاق و عرفان، و چه تفسیر قرآن کریم که بسبک بدیعى بیان مى ‏نمودند.

و در این مدّت از ایشان تقاضا نمودیم که شرح فصوص قیصرّى؛ و شرح منازل السّائرین ملّا عبد الرزّاق کاشانى را بما درس دهند؛ و ایشان نیز پیوسته وعده مى‏دادند؛ ولى بجاى آنها همیشه از آیات قرآن و شرح و بسط در پیرامون آن سخن به میان مى‏آمد تا بالأخره ما دانستیم که علاقه زیادى بتدریس آنها را ندارند؛ ولى یک دوره تمام از سیر و سلوک بیان کردند که بر نهج و سبک رساله منسوب به آیت اللّه علّامه بحر العلوم بود؛ و براى ما بسار جالب و دلنشین بود.

و نیز در ایّام تعطیل براى طلّاب خصوصى که تعداد آنان بین ده نفر تا پانزده نفر بود، مکاتبات آیتین و علمین سیّد العرفاء الإلهیّین سیّد احمد کربلائىّ و شیخ الفقهاء الربّانیّین حاج شیخ محمّد حسین اصفهانى کمپانى رضوان اللّه علیهما را بیان مى‏فرمودند؛ و پس از تنقیح بحث، نظریّه خود را مفصّلا بیان مى‏کردند.

این کتاب مجموعا چهارده مکاتبه است که درباره توحید ذاتى نگارش یافته و هفت‏ تاى آن از آیت اللّه کربلائى در مسلک توحید بنا بر مذاق عرفاء؛ و هفت‏ تاى دیگر از آیت اللّه اصفهانىّ در مسلک توحید بنا بر مذاق فلاسفه است؛ و این مکاتبات هریک بر ردّ دیگرى نوشته شده؛ و هریک از این دو آیتین بتمام معنى ‏الکلمه با تجهیزات استدلالى‏ عرفانىّ و فلسفىّ خود را مجهز و در این مکاتبات براى ابطال مدّعاى خصم خود قیام نموده‏اند.

علّامه طباطبائى نیز بنا بود بعنوان محاکمات بر هریک از این نامه ‏ها تذییلى بنویسند؛ و تا تذییل ششم را مرقوم داشتند؛ ولى تتمه آنها ناتمام ماند.

حقیر چون براى ادامه تحصیل بنجف اشرف مشرّف شدم؛ ایشان دیگر آن تذییلات را تمام نکردند؛ و تا آخر هم ننوشتند؛ و با آنکه چندین بار در اوقات شرفیابى تقاضاى اتمام آن را نمودیم؛ و وعده مى ‏نمودند؛ لیک شواغل و مشاغل و کسالت مزاج مجال و حوصله نمى ‏داد؛ تا برحمت ایزدى پیوستند.

بارى حضرت علّامه آیتى بود عظیم؛ نه تنها از نقطه نظر فلسفه و احاطه به تفسیر قرآن کریم؛ و نه تنها از نقطه نظر فهم احادیث و پى بردن بحاق معنى و مراد؛ چه از روایات اصولیّه و چه از روایات فروعیّه و نه تنها از نقطه نظر جامعیّت ایشان در سائر علوم و احاطه بعقل و نقل؛ بلکه از نقطه نظر توحید و معارف الهیّه و واردات قلبیّه، و مکاشفات توحیدیّه، و مشاهدات الهیّه قدسیّه، و مقام تمکین و استقرار جلوات ذاتیّه در تمام عوالم و زوایاى نفس.

هرکس با ایشان مى ‏نشست؛ و زبان خاموش و سکوت مطلق ایشان را مى ‏نگریست مى‏ پنداشت که این مرد در مفکّره خود، هیچ ندارد؛ ولى چنان مستغرق انوار الهیّه و مشاهدات غیبیّه ملکوتیّه بودند که مجال تنازل نمى ‏کردند.

و عجیب جامعیّت ایشان بود بین تحمّل آن کوههاى اسرار و بین حفظ ظاهر در مقام کثرت و اعطاء حقّ و عوالم و ذوى الحقوق از تدریس و تربیت طلّاب و محصّلین و دفاع از حریم دین و سنّت الهیّه و قوانین مقدّس اسلام و سنگر ولایت کلّیه الهیّه.

آیت اللّه علّامه طباطبائى گذشته از جامعیّت در علوم، جامع بین علم و عمل بود؛ آنهم عملى که از تراوشات نفسانیّه صورت گیرد و بر اساس طهارت سرّ تحقق پذیرد؛ جامع بین علوم و کمالات فکریّه و بین وجدانیّات و اذواق قلبیّه و بین کمالات عملیّه و بدنیّه بود؛ یعنى مرد حقّى بود که شراشر وجودش بحقّ متحقّق بود.

خطّ نستعلیق و شکسته ایشان از بهترین و شیواترین خطّ اساتید خطّ بود؛ گرچه در این اواخر بعلّت کسالت اعصاب و رعشه حاصل در دست؛ دست تکان داشت و خطّ مرتعش بود ولى جوهره خطّ حکایت از استادى در این فنّ را داشت؛ خودشان‏ مى‏فرمودند: قطعاتى از خطّ زمان جوانى مانده است که وقتى به آنها نگاه مى‏کنم در تعجّب مى‏افتم که آیا این خطّ من است؟

مهر تابان//علامه سیدمحمد حسین طهرانی

بازدیدها: ۲

زندگینامه سید محمد باقر استرآبادى « میرداماد»

 

نام و نسب:

سید محمد باقر فرزند محمد داماد مشهور به« میرداماد» از علماى بزرگ و حکماى برجسته عهد صفوى است. نسب میرداماد به امام حسین( ع) مى‏رسد. وى لقب« داماد» را از پدرش به وام گرفته بود، پدر او، سید محمد داماد استرآبادى به سبب داشتن افتخار دامادى محقق کرکى فقیه بزرگ عهد شاه طهماسب صفوى ملقب به« داماد» گردید. بعدها این لقب به فرزندش محمد باقر نیز اطلاق شد.( ۱)

 

 

ولادت:

سید محمد باقر استرآبادى در حدود سال ۹۶۰ ق دیده به دنیا گشود.( ۲) عنوان استرآبادى ظاهراً به دلیل انتساب پدران وى به« استرآباد» بوده و خود وى در استرآباد به دنیا نیامده است چرا که پدرش سید محمد داماد، مسلماً در مرکز سیاسى کشور بوده و دلیل و نقلى بر سکونت خانوده میرداماد در استرآباد وجود ندارد.( ۳)

 

 

درباره ازدواج سید محمد داماد با دختر محقق کرکى( ره) حکایت جالبى نقل شده است:

در کتاب نجوم السماء از فاضل داغستانى، علیقلى ‏خان شش انگشتى متخلص به واله نقل شده است که شیخ اجل على بن عبدالعالى، محقق کرکى( ره) در خواب دید که امیرالمومنین( ع) به او فرمود دخترش را به همسرى میر شمس ‏الدین محمد پدر میرداماد درآورد و فرمود که از وى فرزندى به دنیا خواهد آمد که وارث علوم انبیاء و اوصیاء مى ‏گردد. شیخ دختر خود را به تزویج او درآورد. لیکن دختر پیش از آن که فرزندى به دنیا آورد وفات کرد. شیخ از خواب خود متحیّر مانده بود. بار دیگر امیرالمومنین( ع) را در خواب دید که فرمود ما این دخترت را قصد نکرده بودیم بلکه فلان دخترت را به همسرى او درآور. آن‏گاه شیخ همان دخترش را به ازدواج سیّد شمس‏ الدین محمد درآورد و میرداماد از او متولّد شد.( ۴)

آن خواب بعدها به واقعیت پیوست و میرداماد در جوانى در تمامى علوم شرعى و عقلى تبحر یافت و به استادى رسید و بر همتایان خود برترى یافت.

 

 

 

تحصیلات و اساتید میرداماد( ره):

از آنجا که محمدباقر در خاندانى شریف و اهل فضل و کمال رشد مى ‏یافت، از همان اوایل کودکى به تحصیل علم تشویق و ترغیب شد. تحصیلات علوم دینى را در خردسالى در مشهد آغاز نمود و پس از چندى نزد اساتید و فضلاى آن دیار به تلمذ پرداخت.

از اساتید او در مشهد مرحوم سید على فرزند ابى ‏الحسن موسوى عاملى است. (۵) مرحوم شیخ حرّ عاملى در کتاب امل الامل راجع به وى مى‏نویسد:« او از بزرگان علما و فضلاى عصر خویش و از شاگردان شیخ ما، شهید ثانى بود. وى فردى زاهد، عابد، فقیه و با ورع بود.»(۶) سید على بن ابى الحسن عاملى همان‏طور که از نام وى برمى‏آید از علماى جبل‏ عامل لبنان بود و سپس به ایران مهاجرت کرد.

استاد دیگر میرداماد که در رشد علمى وى تأثیر گذاشت فقیه بلند مرتبه شیخ عزّالدین حسین فرزند عبدالصّمد عاملى( م ۹۸۴ ق)، پدر شیخ بهایى از علماى بزرگ منطقه جبل ‏عامل لبنان بود. وى شاگرد برجسته زین ‏الدین على ‏بن احمد عاملى معروف به شهید ثانى( شهادت در ۹۶۶ ق) بود و پس از کشته شدن شهید ثانى به دست طرفداران عثمان، جبل عامل را که ناامن شده بود ترک کرد و چون در ایران مذهب تشیع رسمیت یافته و محل امن و مناسبى براى شیعه محسوب مى ‏شد به ایران مهاجرت کرد. در این سفر پسرش محمد، شیخ بهایى که هنوز این لقب را نداشت و بیش از سیزده سال از عمر وى نمى‏ گذشت همراه او بود.

شیخ عزّالدین حسین بن عبدالصمد پس از چندى شیخ الاسلام قزوین پایتخت شاه طهماسب صفوى شد. سپس در حدود سال ۹۶۹ ق با همین منصب به مشهد رفت.

توقف او در مشهد مقدس بیش از دو سال طول نکشید و او در سال ۹۷۱ ق با همان سمت به هرات مهاجرت کرد و در آن‏جا تعلیم محمد خدابنده ولیعهد شاه طهماسب را به عهده گرفت. در شهر هرات پیروان اهل تسنن زیاد بودند. پس از مهاجرت وى به هرات گروه بسیارى از علما و طلاب در پیرامون او گرد آمدند. در مدت هشت سال اقامت آن فقیه بلند مرتبه در هرات( در حدود سالهاى ۹۷۱ تا ۹۷۹) حوزه علمى غنى و پررونقى تشکیل شد و گروه بسیارى به ارشاد وى شیعه شدند.

استفاده میرداماد از حضور این فقیه بزرگ در همین دوران صورت گرفته است. گفتیم که فقیه گرانقدر عزّالدین حسین بن عبدالصّمد عاملى( ره) تا حدود سال ۹۷۱ ق را در مشهد اقامت داشت و میرداماد نیز تحصیلاتش را در مشهد آغاز نمود. لیکن با توجه به این‏که در آن سالها میرداماد در حدود یازده سال بیشتر نداشته نمى‏توانسته از محضر درس عالم بزرگى چون شیخ عزّالدین حسین که در سطوح عالى تدریس مى‏ نموده استفاده کرده باشد.

به همین جهت اگر نبوغ و استعداد سرشار میرداماد را در نظر داشته باشیم استفاده میر از حضور آن بزرگوار در اواخر اقامت ایشان در هرات و در حداثت سن میرداماد بوده است. از تألیفات وى است: عقدالطهماسبى، وصول الاخیار الى الاخبار و…( ۷)

دیگر استاد میرداماد دایى گرامى ‏اش، فقیه جلیل، مرحوم عبادالعالى عاملى( م ۹۹۳ ق) فرزند مرحوم محقق کرکى است. مرحوم شیخ حرّ عاملى در امل‏الامل درباره وى مى‏گوید:« او فردى فاضل، فقیه، محدث، محقق، متکلّم، عابد و از مشایخ بسیار بزرگ بود. وى از پدرش و معاصرین دیگر روایت مى‏کند و محمد باقر حسینى داماد- میرداماد- از او اجازه روایى دارد. او را رساله ‏اى است دقیق درباره قبله و قبله خراسان بالخصوص.»( ۸)

این سه بزرگوار که در برخى از کتب شرح حال و تاریخ به عنوان اساتید و مشایخ میرداماد از آنان نام برده شده همگى در علوم منقول استاد و متبحر بوده ‏اند.

اساتید میرداماد در علوم عقلى که وجه مشخّصه علمى اوست و ما وى را به این جهت به شهرت مى‏ شناسیم به ‏درستى معلوم نیست، مگر اشاره‏اى که در تاریخ عالم آراى عباسى آمده است. در این کتاب از میان کسانى که میرداماد در مدت اقامتش در هرات و تردد به دربار ولیعهد محمد خدابنده با آنان مباحثات علمى داشته تنها از« امیر فخرالدین سمّاک استرآبادى» نام برده شده است.( ۹)

در همین کتاب در شرح حال فخرالدین سمّاک استرآبادى آمده است که وى در علوم معقول تبحّر داشته و از شاگردان امیر غیاث ‏الدین منصور شیرازى بوده است. حاشیه بر الهیات تجرید الاعتقاد خواجه نصیرالدین طوسى از تألیفات اوست. (۱۰)

بنابر آنچه قطب ‏الدین لاهیجى، شاگرد میرداماد درباره استاد خود گفته است میر برخى از کتب را خود مطالعه مى‏کرده و با نیروى فهم خویش فرا مى‏گرفته است.( ۱۱)

با توجه به گفته قطب ‏الدین لاهیجى باید اذعان داشت که تنها استاد فلسفه و حکمت میرداماد( ره) امیر فخرالدین سمّاک بوده است. امیر فخرالدین سمّاک فیلسوفى بنام و صاحب آراء مستقل شناخته شده است و حاشیه ‏اى بر الهیات( که بخشى از کتاب تجرید الاعتقاد را تشکیل مى‏دهد و کتاب کلامى- فلسفى است) تنها تألیف شناخته شده وى است.

به همین جهت باید گفت آنچه میرداماد را حکیمى صاحب نظر و بلند مرتبه گردانیده همانا سعى فکرى او و نبوغ وى بوده است. نبوغى که او را در فهم و تحلیل مباحث دقیق و پیچیده فلسفى که به ذهنى دقیق و نقّاد نیاز دارد مدد رسانیده است.

از آنجا که ولیعهد، محمد خدابنده در سال ۹۸۰ ق هرات را ترک کرد و در شیراز اقامت گزید میرداماد در پایان اقامت خدابنده در هرات بیش از بیست سال نداشته است. با تعبیرى از کتاب عالم ‏آراى عباسى چنین برمى‏آید که وى داراى نبوغ و استعداد فراوان بوده است. در عالم آراى عباسى آمده است:«- میرداماد- در زمان نواب اسکندر شأن- محمد خدابنده- به اردوى معلّى- هرات- آمده به صحبت علما و افاضل درگاه معلّى مشرف گشته مدتى با امیر فخرالدین سمّاک استرآبادى و سایر دانشمندان مباحثات نمود و در علوم معقول و منقول سرآمد روزگار خود گشت.» (۱۲)

دوران تحصیل میرداماد در هرات دوران تحصیلات عالى و دوران غناى علمى وى بود. در پایان این دوره بود که به عنوان عالمى برجسته شناخته شد و از علماى سرآمد در علوم معقول و منقول گشت.

گفتیم که فقیه گرانقدر شیخ عزّالدین حسین بن عبدالصمد عاملى، استاد میرداماد در سال ۹۸۰ ق هرات را ترک کرد و به قزوین بازگشت. در همین سال بود که محمد خدابنده ولیعهد نابیناى شاه طهماسب به امر شاه هرات را ترک گفت و به حکومت شیراز منصوب شد و حکمروایى هرات به پسر هشت ساله او حمزه میرزا سپرده شد. انتقال محمد خدابنده از هرات به شیراز به معناى روگردانى شاه از ولیعهد خویش و در واقع عزل وى از منصب ولایت‏عهدى بود.

در اثناى همین تحولات بود که شیخ عزالدین حسین عاملى هرات را ترک گفته و به پایتخت یعنى قزوین بازگشت. پس از مهاجرت وى، هرات دیگر اهمیّت علمى خود را از دست داد. از همین ‏رو میرداماد نیز باید هرات را در همین سالها ترک گفته باشد.

 

 

مهاجرت به اصفهان:

در سال ۹۸۴ ق شاه طهماست( سلطنت از ۹۲۰ تا ۹۸۴) که به اجتناب از منهیّات و عمل به احکام شرعى سخت پایبند بود درگذشت و پسرش شاه اسماعیل دوّم( سلطنت از ۹۸۴ تا ۹۸۵) به سلطنت رسید.

رفتار و اعتقادات شاه اسماعیل دوم برخلاف پدرش بود. وى کسانى را که در زمان شاه طهماسب به زهد و پاکدامنى معروف بودند از خود راند و گروهى از علما را که در دوران سلطنت پدرش به علت طرفدارى از اهل سنت رانده درگاه بودند مورد حمایت قرار داد. مطربان و خنیاگران که در عهد شاه طهماسب به دلیل اجتناب از منهیات رانده شده بودند دوباره در اردوى شاه جمع شدند. (۱۳)

آغاز سلطنت شاه اسماعیل دوم مى‏تواند دلیلى براى مهاجرت علماى بزرگى چون میرداماد و شیخ بهایى به اصفهان و دور شدن از دستگاه حکومت باشد. بخصوص آن که شیخ عزّالدین پدر شیخ بهایى و استاد آن دو عالم معاصر در همین سال پس از انجام حج تصمیم به اقامت در بحرین گرفت و از مرکز حکومت دورى جست و در همان سال در آنجا رحلت کرد.

در آن دوران اصفهان داراى مدارس علمى خوب و مدرسین عالى بود و طلاب سخت کوش و جدى به تحصیل علوم و معارف مشغول بودند. میرداماد در مدرسه خوجه اصفهان حکمت تدریس مى‏کرد. شیخ بهایى نیز در همان مدرسه تفسیر، فقه، حدیث و رجال درس مى‏داد و میرفندرسکى دیگر معاصر میرداماد ملل و نحل تدریس مى‏کرد. (۱۴)

در دوره سلطنت شاه عباس صفوى به سال ۹۹۹ ق پایتخت از قزوین به اصفهان منتقل شد. به دلیل حمایتها و تشویقهاى شاه عباس از علما و دانشمندان و به وجود آمدن محیطى امن و برخوردار از تکریم و تشویق حکومت، رفته رفته بر رونق و اهمیت حوزه اصفهان افزوده شد.

 

 

صفویه و علماى شیعه:

ظهور سلسله صفویه یکى از وقایع مهم و تعیین کننده تاریخ ایران بود که موجب قدرت یافتن و اشاعه تشیّع شد. قبل از به قدرت رسیدن صفویان، جز در معدودى از شهرهاى شیعى ‏نشین، ساکنان اکثر شهرها و مناطق پیرو یکى از مذاهب اهل سنّت بودند. پس از تشکیل سلسله صفوى توسط شاه اسماعیل( سلطنت از ۸۹۲ تا ۹۳۰) مذهب رسمى ایران، تشیع اعلام شد. شاه اسماعیل با شدت و اهتمام بسیار تلاش کرد تا مذهب شیعه را در تمام سرزمین تحت حکومت خود رواج دهد. پس از وى جانشینان او این راه را ادامه دادند و همچنان به تشیّع وفادار ماندند.

از همین رهگذر بود که شاهان صفوى علماى بنام و طراز اول شیعه را از سایر نقاط سرزمینهاى اسلامى به مرکز حکومت خود دعوت مى‏ کردند و آنان را به سکونت در ایران تشویق و ترغیب مى ‏نمودند. باید تصدیق کرد که علماى شیعه و بخصوص فقها نزد شاهان صفوى و دربار آنان مورد اطاعت و احترام بسیار بوده و جایگاه اجتماعى بلندى داشته‏اند.

 

 

صفویه و صوفیه:

صفویان طایفه ‏اى بودند که نامشان با تصوف عجین شده بود. پس از در دست گرفتن زمان قدرت و تشکیل حکومت، شاهان صفوى که خود« مرشد کامل» صوفیه خوانده مى‏ شدند و بالاترین منصب متصوّفه را داشتند رفته رفته از بزرگان صوفیه روى گرداندند و از نفوذ و قدرت آنان کاستند و از آن سو به علما و فقهاى شیعه توجه بسیار نشان دادند. دلایل این امر از موضوع این گفتار خارج است.

 

 

حوزه اصفهان:

در زمان سلطنت شاه عباس صفوى در اصفهان، پایتخت شاه عباس، حوزه‏اى غنى و بزرگ شکل گرفت و در عالم اسلام شهرت بسیار یافت. به ‏طورى که طالبان علوم و معارف اسلامى از اطراف جهان به آن‏جا روى آوردند. حوزه اصفهان به صورتى عالى جامع علوم معقول و منقول بود و اکثر علما و مدرسان آن بین معقول و منقول جمع کرده بودند. در اینجا بى‏ مناسبت نیست تا به دو اصطلاح معقول و منقول اشاره‏اى بکنیم.

 

 

علوم معقول و علوم منقول:

علوم منقول به علومى گفته مى‏شد که مواد خام آن را منقولات و گفته‏ ها تشکیل مى ‏داد و در نهایت اگر از بررسى و تحیل عقلانى استفاده مى ‏شد، بر روى صحت و سقم، صدق و کذب، کیفیّت دلالت و در یک کلمه تبیین همان منقولات بود. ادبیات، تاریخ، فقه، اصول فقه، حدیث و تفسیر از علوم منقول شمرده مى‏شد.

امّا علوم معقول علومى بودند که مواد تشکیل دهنده آن نقل فلان منبع یا شخصیّت دینى یا ادبى نبود بلکه صرفاً محصولات و یافته ‏هاى عقلانى بود که مورد تحلیل و تبیین قرار مى‏ گرفت. کلام، فلسفه، عرفان نظرى و ریاضیات از علوم معقول شمرده مى‏شدند.

یکى از مشخصات بارز حوزه اصفهان در آن عصر رواج فلسفه و حکمت بود. گفتیم که شاهان صفوى با آن‏که تا زمان شاه عباس خود واجد عنوان مرشد کامل بودند، از تصوّف و بزرگان متصوّفه روى گرداندند. از سوى دیگر علما و فقهاى شیعه به مخالفت با تصوّف برخاستند زیرا صوفى‏ گرى را مخالف با اصول اولیه تشیّع مى ‏دیدند. این دو عامل باعث شد تا رفته ‏رفته تصوّف در عهد صفوى تضعیف شود و پایگاه اجتماعى خود را از دست بدهد.

مقارن همین دوران بود که حرکت جدیدى در نضج و کمال یافتن حکمت و فلسفه مسلمین آغاز شد و اقبالى تمام به حکمت به وجود آمد. دوران شکوفایى این نهضت فکرى در عصر حکیم فرزانه میرداماد( ره) و در حوزه اصفهان بود.

دورانى که در آن ملاصدراى شیرازى بالید و رشد کرد و حکمت را وارد مرحله ‏اى جدید کرد مرحله ‏اى که خود آن را به‏ حق« حکمت متعالیه» نامید.

 

 

 

حکمت و فلسفه:

حکمت از جهتى از فلسفه جدا است. در کتاب تاریخ فلسفه در اسلام در توضیح حکمت آمده است:« آن صورت از معرفت که با نام حکمت تا به امروز در عالم تشیّع برجاى مانده است نه عیناً همان است که معمولاً در غرب فلسفه مى‏خوانند، نه تئوزوفى است که متأسفانه در دنیاى انگلیسى زبان به جنبشهاى شبه روحانى اطلاق مى‏شود و نه علم کلام است. حکمت که در روزگار صفویان روى به تکامل نهاد، و تا عصر ما ادامه یافته، آمیزه‏اى است از چند رشته که در چارچوب تشیع به هم بافته شده است. مهمترین عناصر حکمت عبارتند از تعالیم باطنى ائمه( ع) بخصوص مطاوى نهج ‏البلاغه على( ع)، حکمت اشراقى سهروردى که حاوى جنبه‏ هایى از نظریات ایران باستان و آراء هرمسى است، تعالیم صوفیان نخستین، بخصوص آراء عرفانى ابن عربى و بالاخره میراث فیلسوفان یونانى است.»( ۱۵)

 

 

حکمت در حوزه اصفهان:

در عصر میرداماد حوزه اصفهان خاستگاه حکمت بوده است به ‏طورى که از اطراف جهان براى آموختن حکمت به اصفهان مى‏آمدند. (۱۶) بى ‏تردید حوزه اصفهان این امتیاز را مرهون شخصیت‏هاى برجسته آن دوران همچون شیخ بهایى، میرفندرسکى و میرداماد است. در این گفتار از میان معاصران میرداماد به ذکر این دو عالم فرزانه که از چهره‏هاى اصلى حوزه اصفهان در آن عصر بوده‏اند اکتفا شده و چه بسا در شرح حال آنان اطاله کلام نیز شده باشد تا وضعیت آن دوران از حیث چگونگى حوزه‏هاى درسى علوم معقول و منقول ونیز جایگاه برجسته میرداماد( ره) معلوم شود.

 

 

معاصران میرداماد:

معاصران میرداماد و خود وى همگى از منسوبان به دربار و مورد توجّه و احترام بسیار شاه ‏عبّاس بوده ‏اند و شاه با آنان مجالست و دوستى نزدیک داشته است. سابقه ارتباط و دوستى آنان با دربار به ارتباط و دوستى پدرانشان با دربار صفوى برمى ‏گردد.

از علماى بنام معاصر میرداماد، فقیه، محدث، مفسّر، متکلّم، ریاضیدان، شاعر، ادیب و عارف بلند مرتبه شیخ بهاءالدین محمّد عاملى مشهور به« شیخ بهایى»( ۹۵۳ تا ۱۰۳۰ ق) است. وى در تمامى علوم متداول آن روز استاد بود اگر بخواهیم تبحر وى را در دو زمینه علوم عقلى و علوم نقلى مقایسه کنیم باید بگوییم که بیشتر در علوم نقلى تبحر داشته و از این نظر برجسته بوده است. گرچه شیخ بهایى در علوم عقلى همچون کلام و در سیر و سلوک و عرفان نیز دست داشته و اشعار بسیارى با این صبغه دارد، به گونه ‏اى که صوفیه وى را از خود مى‏ شمرده ‏اند، لیکن با نگاهى گذرا به آثار وى روشن مى‏شود که شخصیت علمى وى در زمینه علوم شرعى برجسته و ممتاز بوده است و در زمینه علوم عقلى بخصوص حکمت صاحب تألیف نیست.( ۱۷)

شیخ بهایى( ره) شیخ الاسلام اصفهان بود و منصب رسمى فقاهت و امور دینى به وى محوّل گردیده بود. شیخ بهایى( ره) در سلوک و عرفان نیز دست داشته و یکسره به دنیا بى ‏توجه بوده است. مثنوى هاى او که از حیث صورت و معنا به سبک مثنوى‏ هاى مولوى است شاهدى گویا بر این مدّعاست.

شیخ بهایى و میرداماد دوستى نزدیک و صمیمانه‏ اى داشته ‏اند. با آن‏که آن دو بزرگوار در مواردى نظرگاه‏هاى مخالف با یکدیگر داشته‏ اند لیکن این امور در دوستى آنان خللى وارد نکرده بود. شیخ بهایى یازده سال پیش از میرداماد، در سال ۱۰۳۰ ه‏ق دیده از دنیا فرو بست.

برخى از تألیفات او در علوم مختلف عبارتند از: جامع عباسى در کلام، فوائد الصمدیه در ادبیات عرب، خلاصه فى الحساب در علم جبر، تشریح الافلاک در نجوم و هیئت، تفسیر قرآن، چند مثنوى و…

از دیگر شخصیت‏هاى برجسته حوزه اصفهان میرابوالقاسم فندرسکى معروف به« میرفندرسکى» است. وى اصلاً از استرآباد مازندران است. میرفندرسکى پس از گذراندن تحصیلات مقدماتى از اساتید مسلم فلسفه مشاء در حوزه اصفهان شد و به سبب نزدیکى پدرش به دربار شاه‏ عباس وى نیز با شاه مراوده و دوستى نزدیک داشت. او سفرهاى متعدد به هندوستان کرد، و با نظریات حکماى هند آشنا بود و در آن جا نیز نزد امرا از احترام امرا برخوردار بود.

میرفندرسکى علاوه بر آن که زبانهاى عربى و فارسى را بخوبى مى‏دانست، بر زبان پهلوى و سانسکریت احاطه داشت. (۱۸) بنابر تحقیقى که دانشمند محترم آقاى جلال ‏الدین آشتیانى کرده است نظرات فلسفى میرفندرسکى بر حول فلسفه مشّاء دور مى ‏زد، و وى را باید فیلسوفى« مشّائى» دانست. زندگى او درویش‏گونه بوده و یکسره با بى ‏اعتنایى به دنیا مى ‏گذشته است.

از تألیفات اوست: شرح مهاراه، رساله صناعیه، مقوله الحرکه، تاریخ صفویه و… وى نه سال پس از وفات میرداماد، در سال ۱۰۵۰ ق از دنیا رفت.

 

 

جایگاه علمى میرداماد:

میرداماد در زمینه علوم شرعى صاحب آثار بسیار باارزشى است. وى در مباحث مختلف فقه و اصول فقه صاحب‏نظر بود و آراء مستقلى داشت. آثار فراوان او در زمینه فقه، تعلیقات او بر کتب چهارگانه روایى، تعلیقاتش بر کتب رجال، و تفاسیر مختلف او بر قرآن بخوبى نشان دهنده این بعد از شخصیّت علمى اوست.

لیکن آنچه در شخصیت علمى او غلبه تام دارد تبحر وى در حکمت و فلسفه است به طورى که برخى او را« ثالث المعلمین» خوانده‏اند؛ از جمله حکیم ملا هادى سبزوارى در« شرح منظومه» وى را پس از ارسطو و فارابى« معلم ثالث» خوانده است.

« میرداماد در جمیع مسائل مهم فلسفه و حکمت داراى استقلال فکرى است و از حیث اقتدار بر اداى مباحث مهم فلسفى و تقریر مشکلات و معضلات حکمى و روانى گفتار منزلت خاصّى داشته است. حوزه فلسفى او بسیار با اهمیت تلقى مى‏شد و هر کس اجازه مى ‏یافت در درس او حاضر شود به دیگران مباهات مى ‏نمود».( ۱۹)

کلام مرحوم فاضل تونى براى درک جایگاه بلند و شأن والاى علمى میرداماد کلامى گویاست. مرحوم فاضل تونى گفته بود:« امروز بر علما فخر کن و بگو کلام میر را فهمیدم.»( ۲۰)

و نیز از مدح و ستایشى که صدرالمتألهین ملاصدراى شیرازى از استادش میرداماد کرده است مقام علمى وى نزد حکیم بزرگى چون ملاصدرا معلوم مى‏شود. وى در نامه ‏اى که به میرداماد نوشته است او را در حدّ اعلى ستایش نموده و در حد پرستش تعریف و مدح کرده است. (۲۱)

میرداماد خود نیز خویش را معلم مى‏خوانده و در برخى از نوشته‏ هایش آن‏گاه که مى‏ خواهد از فارابى مطلبى را نقل کند مى‏گوید:« ابونصر فارابى، شریک ما در تعلیم گفته است…» و آن‏گاه که مى‏ خواهد از بهمنیار شاگرد ابوعلى سینا گفته ‏اى را نقل کند مى‏گوید:« شاگرد ما بهمنیار گفته است…»( ۲۲)

گویند روزى ملاصدرا برحسب معمول براى شرکت در درس میرداماد در محل تدریس حاضر شد ولى میر در آنجا حاضر نبود. در این حین تاجرى براى کارى در محل درس حاضر شد و چون میرداماد را نیافت با ملاصدرا به گفتگو نشست. مرد تاجر از وى سؤال کرد که آیا میر افضل است یا فلان عالم. ملاصدرا در جواب گفت که میر افضل است. در این اثنا میرداماد از راه رسید و در پشت دیوار توقف کرد و به گفتگوى شاگردش با مرد تاجر گوش داد مرد تاجر یک‏ یک علمارا نام مى‏ برد و ملاصدرا مى‏گفت که میر افضل است. پس آن شخص پرسید:« میر افضل است یا شیخ الرئیس ابوعلى‏ سینا؟» ملا صدرا گفت:« میر افضل است» مرد تاجر پرسید:« میر افضل است یا معلم ثانى( فارابى)؟» ملاصدرا مردد ماند و سکوت کرد. ناگاه میر از پشت دیوار گفت:« صدر نترس و بگو میرافضل است!»

 

 

آراء میرداماد در حکمت:

در زمینه آراء و نظریات میرداماد در کتاب تاریخ فلسفه در اسلام آمده است:« میرداماد بیش از هر کس دیگر در احیاى فلسفه بوعلى و حکمت اشراقى در زمینه تشیّع و آماده ساختن موجبات براى اثر جاودان ملاصدرا نقش داشته است.»

میرداماد در قوام بخشیدن به آنچه که خود با« فلسفه یمانى» یا حکمت انبیاء از آن یاد کرده است در برابر فلسفه یونانى که اتکاى آن عمدتاً بر عقل است جهد بلیغ روا داشته است.

مراد از فلسفه یمانى، حکمتى است که خداوند توسط پیامبران و از راه وحى یا اشراق بر بشر نازل کرده است. یمن تمثیلى از بخش راست یا مشرق درّه‏اى است که موسى پیام خدا را از آن‏جا شنیده است. بدین لحاظ، مشرق منشأ انوار الهى و نقطه مقابل غرب، مرکز فلسفه مشّائى است.

دو خصیصه، افکار میرداماد را از سایر حکماى عصر او ممتاز مى‏ سازد: نخست چگونگى نظم و نسق رسالات اوست و دیگرى اندیشه او در موضوع حدوث دهرى که نقطه عطف و محور همه آثار وى است.

نظم و نسق آثار او، مثلاً در« قبسات و تقدیسات» با کتابهاى سنتى اسلامى در باب فلسفه و حکمت که معمولاً آغاز آنها با منطق است و سپس به طبیعیات و ریاضیات و الهیات مى ‏پردازند از جهات بسیار تفاوت دارد. به عنوان مثال ده فصل از کتاب قبسات به معانى مختلف حدوث، تقسیمات حدوث، تقسیمات وجود، انواع سبق و استشهاد به قرآن و حدیث، طبایع، زمان، حرکت، نقد منطق، قدرت و اراده حق، جواهر عقلیه، مراتب وجود و بالاخره قضا و قدر اختصاص یافته است.

دوّمین خصیصه ممتاز ارائه حکمت میرداماد، مربوط به تصوّر او از زمان است. این پرسش مشهور که آیا جهان حادث است یا قدیم، یکى از موارد مهم منازعه میان فیلسوفان و متکلّمان هم در عالم اسلام و مسیحیت و هم در یونان بوده است. میرداماد با تفکیک واقعیت به سه مقوله« زمان»،« دهر» و« سرمد»، که دهر و سرمد انواعى از قدمند، براى این مسأله راه حلّى یافته است.

ذات یا جوهر الهى وراى همه تمایزها و کیفیت‏ها و منشأ اسماء و صفات اوست. این دو از ذات بارى جدا و هم با آن یگانه‏اند. این رابطه پایدار میان ذات و صفات را که از هیچ‏سو تغییر نمى‏پذیرد و صفاتى که بالضروره لازمه تعیّن ذات هستند، میرداماد« سرمد» مى‏نامد. سرمد، قدمى در معناى مطلق کلمه و وراى همه خلقها و حدوث‏هاست. اسماء و صفات که همانا صور نوعیه، مثل افلاطونى یا به اصطلاح اشراقیون رب‏النوع مى‏باشند منشأ عالم تغییر هستند. رابطه میان صور نوعیه و عالم تغییر مانند انعکاس ماه در جوى آب است که تصویر ماه ثابت مى‏ماند امّا ماده‏اى که نور ماه در آن انعکاس یافته که همان آب باشد پیوسته در جریان است. میرداماد این رابطه میان ثابت و متغیر را« دهر» مى ‏نامد. و رابطه میان یک تغییر و تغییر دیگر را« زمان» مى‏ خواند. بنابراین چون این عالم به واسطه عالم رب‏النوع‏ها یا مُثُل حادث شده است، حدوث آن دهرى است، نه زمانى.»

 

 

 

میرداماد و علوم طبیعى:

میرداماد به تحقیق در علوم طبیعى نیز علاقه و توجّه داشته به‏ طورى که درباره زندگى زنبور عسل تحقیقاتى انجام داده است. مى‏گویند شاه عباس از میرداماد خواست که روش موم و عسل ساختن زنبور را معلوم کند. میر براى این امر دستور داد که خانه ‏اى شیشه ‏اى براى زنبورها ساختند و زنبورها را در آن قرار دادند و خانه را در میان مجلس گذاشتند تا ببینند چه اتّفاقى خواهد افتاد. لیکن ناگهان زنبورها شیشه را تار کردند و بعد مشغول به کار شدند و این مطلب همچنان مجهول باقى ماند.

 

 

میرداماد و شعر:

این حکیم فرزانه نیز مانند بسیارى از حکما و عرفا که ذوق شعر و شاعرى داشته‏اند به سرودن شعر به زبان عربى و فارسى مى‏ پرداخته و به« اشراق» تخلص مى ‏نموده است. مجموعه اشعار او بعدها به نام دیوان میرداماد گرد آمد.

اصولاً بسیارى از علما و حکماى آن دوران شعر مى‏ سروده ‏اند و داراى اشعارى زیبا با محتوا و مضامین بلند بوده ‏اند. پس همچنان که محققان معلوم داشته ‏اند این سخن که عصر صفوى به خاطر قدرت یافتن فقها و تضعیف تصوف، عصر انحطاط ادبى، فکرى بوده است، سخنى از سر تحقیق و صواب نیست.

میرداماد با آن که در معقول و منقول از یگانه‏ هاى دوران بود به سرودن شعر نیز اهتمام داشته و اشعار زیبایى از وى برجاى مانده است. گرچه او را شاعر پرکارى نمى ‏توان دانست لیکن ذوق شاعرى و زیبایى و پرمغزى اشعار وى غیرقابل انکار است.

از سروده ‏هاى میرداماد مثنوى مشرق ‏الانوار در جواب مخزن الاسرار است. این مثنوى را در بیست سالگى سروده است.

 

 

حالات میرداماد( ره):

از میرداماد حالاتى نقل شده است که در بدو نظر عجیب مى ‏نماید. وى در یکى از نوشته‏ هایش مى‏ گوید که روزى، هنگامى که در خلوت یاد خدا مى ‏کرده و ذکر خدا بر لب داشته و تمام توجهش را به خدا معطوف کرده بوده، روحش از بدنش جدا شده و خلع بدن کرده و از عالم زمانى به عالم دهر( فوق زمان) صعود کرده و عوالم امکان را شهود نموده است.

این مطلب در بدو نظر غریب و بعید به نظر مى‏رسد چرا که اوّلاً از تجربیات ما و در ثانى از تحلیل علمى، فاصله‏ ها دارد. اما باید اذعان داشت که در نفى آن نیز دلیل قاطعى نمى ‏توان اقامه کرد و از مواردى است که مصداق کلام حکیم ابوعلى سینا است که: هر آنچه که درباره این عالم شنیدى مادام که دلیل قاطعى آن را رد نکرد آن را در حیّز امکان قرار بده و ممکنش بدان. گذشته از این در متون دینى و روایات معصومین( ع) نیز مطالب بسیارى درباره امکان تحقق و بلکه وقوع امور خارق‏العاده براى غیر معصوم وجود دارد.

 

 

شاگردان:

برخى از شاگردان برجسته او عبارتنداز:

۱- صدرالدین محمّد شیرازى( متوفى در ۱۰۵۰ ق) معروف به ملاصدرا: وى از شاگردان برجسته میرداماد بود و پس از استادش حکمت با وى وارد مرحله جدیدى شد. وى مؤسس مشربى شد که خود آن را حکمت متعالیه نامید و پس از او تا به حال اکثر قریب به اتّفاق حکماى شیعه نظریات وى را پذیرفته‏اند و افکار فلسفى او بر حکمت شیعى سیطره داشته است. ملاصدرا حکمت را نزد میرداماد تحصیل کرد و علوم منقول را از شیخ بهایى استفاده نمود. از تألیفات اوست: الحکمه المتعالیه فى الاسفار العقلیه الاربعه، شرح اصول کافى، الشواهد الربوبیّه، تفسیر القران، المبدأ و المعاد و…

۲- حکیم ملا عبدالرزاق لاهیجى( م ۱۰۷۲ ق): وى از شاگردان صدرالدین شیرازى و هم داماد او بوده است. برخى از آثار حکیم عبدالرزاق لاهیجى در حکمت عبارتند از: مشارق الافهام فى شرح تجرید الکلام، شرح هیاکل النور، الکلمات الطیبه و…

۳- فقیه و محدّث، و حکیم بزرگ ملا محسن فیض کاشانى( م ۱۰۹۱ ق) شاگرد برجسته و داماد ملاصدرا: وى مدتى را نیز به تحصیل نزد میرداماد گذرانده و محضر درس او را درک کرده است. از تألیفات اوست: الوافى در حدیث، محجهالبیضاء در اخلاق، الصافى در تفسیر، انوار الحکمه در حکمت و…

۴- حکیم قطب ‏الدین لاهیجى( م در حدود ۱۰۷۵ ق) که صاحب تألیفاتى چون ثمره الفؤاد، رساله‏اى در عالم مثال و محبوب القلوب مى‏باشد.

از دیگر شاگردان بنام میرداماد مرحوم سید احمد علوى مفسّر شفا و مرحوم ملاخلیل قزوینى صاحب حاشیه بر اصول کافى مى‏باشند.

 

 

تألیفات:

مرحوم میرداماد داراى تألیفات بسیارى است. آثار وى در زمینه‏ هاى مختلف از جمله ادبیات عرب، اصول فقه، فقه، حدیث، رجال، تفسیر، ریاضیات، منطق، کلام و حکمت است. لیکن آنچه که در میان آثار وى غلبه دارد تألیفات آن بزرگ در زمینه حکمت و فلسفه الهى است. کتب، رساله ‏ها، تعلیقات و مکتوبات وى به این شرحند:

  • ۱- اثبات علم بارى‏
  • ۲- اثبات ولایت خاصّه على( ع)؛ بدون استناد به دلایل عقلى‏
  • ۳- اثبات سیاده المنتسب بالامّ الى الهاشم؛ در فقه‏
  • ۴- اثنى ‏عشریه؛ که به نام« عیون المسائل» نیز خوانده مى‏شود.
  • ۵- اجازات میرداماد؛ شامل اجازه‏هایى که میر به چند تن داده است.
  • ۶- ادعیه‏
  • ۷- الاربعه ایام؛ رساله‏اى در استدلال بر وجود ذهنى و در زمینه حکمت.
  • ۸- الاعضالات و العویصات فى فنون العلوم و الصناعات؛ متضمن جوابهاى بیست مسأله دشوار از مسائل فقهى، کلامى، اصولى، ریاضى و منطقى‏
  • ۹- الافق المبین؛ در حکمت الهى.
  • ۱۰- امانت الهى؛( در تفسیر آیه الامانه)
  • ۱۱- الانموذج یا انموذج العلوم؛ در مسائل ریاضى و حل آنها.
  • ۱۲- الایقاظات فى خلق الاعمال و افعال العباد؛ در کلام و فلسفه‏
  • ۱۳- الایماضات و التشریفات فى مسئله الحدوث و القدم؛ شامل مباحث کلامى و فلسفى‏
  • ۱۴- تأویل المقطعات فى اوائل السور القرآنیه؛ در تفسیر
  • ۱۵- رساله تحقیق مفهوم الوجود؛ در حکمت‏
  • ۱۶- تشریق الحق؛ در منطق‏
  • ۱۷- تعلیقات بر اصول کافى؛ که« رواشح السماویه» نیز خوانده مى‏شود.
  • ۱۸- تعلیقات بر من لایحضره الفیه شیخ صدوق( ره)
  • ۱۹- تقدمه تقویم الایمان‏
  • ۲۰- التقدیسات؛ در حکمت الهى که به نام« عرض التقدیس» نیز خوانده مى‏شود.
  • ۲۱- تقریظ بر شرح تقویم الایمان میر سید احمد عاملى‏
  • ۲۲- تقویم الایمان‏
  • ۲۳- رساله توحید
  • ۲۴- التولّى و التبرى‏
  • ۲۵- الجذوات؛ در حکمت. این کتاب به فارسى و در توضیح علت عدم احتراق موسى( ع) در هنگام احتراق کوه طور تألیف شده است.
  • ۲۶- الجمع و التوفیق بین رأى الحکمیین فى حدوث العالم؛ در حکمت‏
  • ۲۷- الجنه الواقعه و الجنه الباقیه‏
  • ۲۸- جواب امیرابوالحسن فراهانى‏
  • ۲۹- جواب السئوال فى تنازع الزوجین فى قدر المهر و تصدیق وکیل الزوجه للزوج، که بحثى فقهى است.
  • ۳۰- جیب الزاویه؛ در علم مثلثات. امروز آن را سینوس مى‏نامند.
  • ۳۱- حاشیه بر استبصار شیخ طوسى‏
  • ۳۲- حاشیه بر الهیات شفا تألیف ابن سینا
  • ۳۳- حاشیه بر تقویم الایمان‏
  • ۳۴- حاشیه جمع و توفیق بین رأى الحکیمین‏
  • ۳۵- حاشیه بر حاشیه شرح تجرید که ظاهراً حاشیه بر حاشیه خفرى بر تجرید الاعتقاد است‏
  • ۳۶- حاشیه بر رجال کشّى در علم رجال‏
  • ۳۷- حاشیه بر شرح مختصر الاصول عضدى در علم اصول فقه‏
  • ۳۸- تعلیقاتى بر صحیفه سجادیه‏
  • ۳۹- تعلیقاتى بر کافى کلینى( ره)
  • ۴۰- حاشیه بر مختلف الشیعه علامه حلّى در فقه‏
  • ۴۱- الحبل المتین؛ در حکمت‏
  • ۴۲- الحرز الحارز
  • ۴۳- خطبه نکاحیه‏
  • ۴۴- خطبه جمعه و جماعت‏
  • ۴۵- خلسه الملکوت؛ در حکمت‏
  • ۴۶- خلق الاعمال‏
  • ۴۷- خُلیعه‏
  • ۴۸- درّه البیضاء
  • ۴۹- دوازده امام‏
  • ۵۰- دیوان اشراق؛ مجموعه اشعار میر به فارسى و عربى و به آن دیوان میرداماد نیز گفته مى‏شود.
  • ۵۱- ردّ اثبات الواجب‏
  • ۵۲- رساله‏اى در ابطال زمان موهوم‏
  • ۵۳- رساله فى الجبر و التفویض؛ در علم کلام‏
  • ۵۴- رساله فى صیغ العقود؛ در فقه‏
  • ۵۵- رساله فى فنون العلم و الصناعات‏
  • ۵۶- رساله فى المنطق‏
  • ۵۷- الرضاعیه؛ که به نام ضوابط الرضاع نیز خوانده مى‏شود.
  • ۵۸- السبع الشداد
  • ۵۹- سدره المنتهى‏
  • ۶۰- شارع النجاه در فقه‏
  • ۶۱- شرح حدیث انما الاعمال بالنیّات‏
  • ۶۲- شرح حدیث تمثیل علىّ سوره التوحید
  • ۶۳- شرح نجات ابن سینا
  • ۶۴- شرعه التسعیه؛ در حرمت به نام یاد کردن از حضرت قائم( عج) در زمان غیبت‏
  • ۶۵- الصراط المستقیم فى ربط الحادث بالقدیم؛ که کتابى مبسوط در حکمت است‏
  • ۶۶- صلوه الجمعه؛ در فقه‏
  • ۶۷- علم الواجب؛ در حکمت‏
  • ۶۸- قانون العصمه
  • ۶۹- القبسات، در حکمت‏
  • ۷۰- قضا و قدر
  • ۷۱- قضبات‏
  • ۷۲- اللوامع الربانیّه فى رد شبه النصرانیه
  • ۷۳- مخزن الاسرار؛ به نظم و در مباحث دینى و فلسفى است‏
  • ۷۴- المناهج السّویّه‏
  • ۷۵- میزان التقادیر
  • ۷۶- نبراس الضیاد فى تحقیق معنى البداء
  • ۷۷- الوضوء و الصلوه
  • ۷۸- خله الملوک‏
  • ۷۹- حاشیه بر رجال شیخ طوسى در علم رجال‏
  • ۸۰- حاشیه بر رجال نجاشى در علم رجال‏
  • ۸۱- رساله سدره المنتهى؛ در تفسیر
  • ۸۲- رساله‏اى در اغلاط بهایى‏
  • ۸۳- جواب استفتائات بیشمار

 

و نامه ‏هایى به اسعدالدین محمد پادشاه روم؛ اعتمادالدوله عباسى، شریف مکّه و مولى عبداللّه شوشترى.

میرداماد بر نوشته ‏هاى خود حواشى بسیارى زده به طورى که در بعضى از آنها حواشى به اندازه اصل متن یا بیشتر از آن مى‏باشد.

از ویژگى‏هاى آثار میرداماد در حکمت اسلوب بسیار دشوار آن است و دشوارى سبک نگارش و اسلوب تألیف بر مشکل فهم مطلب افزوده است. نقل شده است که ملاصدرا شاگرد میر، وى را در خواب دید و از او سؤال کرد:« با این‏که مذهب من- در حکمت- از مذهب شما جدا نیست چرا مردم مرا تکفیر کردند اما شما را تکفیر نکردند؟» میرداماد در جواب گفت:« زیرا من مطالب حکمت را چنان نوشته ‏ام که علما از فهم آن عاجزند و غیر از اهل حکمت کسى آن را نمى‏ تواند بفهمد ولى تو مطالب حکمت را مبتذل کردى و به نحوى بیان کردى که اگر ملا مکتبى هم کتابهاى تو را ببیند مطالب آن را مى ‏فهمد. براى همین است که تو را تکفیر کردند و مرا تکفیر نکردند.»

دلیل این‏که میرداماد مباحث حکمت را با اسلوبى دشوار و غامض مى ‏نوشته دو امر مى‏تواند بوده باشد: اول همان که در نقل بالا آمده است. یعنى ترس از تکفیر کج‏فهمان و تحجّرگرایان؛ احتمال دوّم و قویتر آن است که وى با توسّل به این روش قصد آن داشت که مطالب حکمت و دقایق معرفت از دسترس افکار منحرف بدور باشد. وى بر این امر بسیار مصرّ بوده به‏طورى که براى قبول حضور شاگردى در حلقه درسش با او گفتگو مى‏کرده است.

مرحوم میرداماد در پیگیرى این سبک و روش تا آنجا پیش رفت که امروز فهم تألیفات او در حکمت براى علما نیز مشکل است و به همین جهت نیز کتب و نظرات وى مهجور مانده است. در هر صورت خداوند متعال نیّت مؤمن را از عملش بیشتر دوست دارد. 

 

 

 

صفات اخلاقى:

حکیم فرزانه، مرحوم میرداماد علاوه بر آن‏که در حکمت نظرى یگانه دوران خویش بود و در تاریخ فلسفه و حکمت، حکیم برجسته‏ اى به شمار مى ‏آید در حکمت عملى و اخلاق نیز فردى ممتاز و داراى مقاماتى والاست. اکنون بجاست به بیان برخى از صفات اخلاقى و ملکات شایسته انسانى وى بپردازیم.

الف) زهد و تقوى:

آن حکیم بلندمرتبه بر همراهى حکمت نظرى با تهذیب اخلاقى بسیار تأکید داشت و حکمت بدون تهذیب را نه تنها مفید نمى‏دانست بلکه باعث گمراهى و ضلالت مى‏دید و خود نیز در این زمینه نمونه بود. وى به دستورات و فرایض دینى به عنوان آداب سیر و سلوک بسیار اهمیّت مى‏داد و به آن سخت پایبند بود. او به معناى تمام کلمه عالمى باتقوا و پرهیزگار بود. به قرآن علاقه‏اى عمیق داشت. گویند بسیار قرآن مى‏ خواند، به طورى‏که در هر شب نیمى از قرآن را تلاوت مى ‏کرد.

میرداماد زاهدى به تمام معنا بود. در کتاب غررالحکم از امام على( ع) روایت شده است که فرمود:« همانا زهد، کوتاه کردن آرزوها و خواسته‏ هاى نفس، و خالص گرداندن تمامى اعمال- براى خدا- است». مى ‏گویند بیست سال از میرداماد کار مباح سرنزد. به این معنا که هیچ یک از امور جایز را به‏ جا نمى ‏آورد مگر آن‏که به حد ضرورت و وجوب مى‏ رسید. آن اندازه مى‏ خوابید که براى پرداختن به کارهایش تجدید قوا کرده باشد و در پى استراحت برنمى ‏آمد مگر آن که دیگر قادر به فعالیت‏هاى دیگرش نباشد. غذا به گونه و اندازه‏اى مى‏خورد که توان تحقیق و کارهاى دیگرش را داشته باشد و جز به این خاطر به خوراک رونمى ‏آورد. این امر در تمام افعال و اعمال و حرکات وى جارى و حاکم بود.

 

 

ب) نفى حسادت، امتحانى بزرگ:

یکى از مطالبى که از سجایاى اخلاقى میرداماد حکایت مى‏کند رابطه دوستانه او با فقیه و عالم برجسته معاصر خود شیخ بهایى( ره) است. میرداماد و شیخ بهایى دوستان نزدیک و صمیمى بوده ‏اند و دوستى بین این دو عالم بلند مرتبه معاصر به‏ گونه ‏اى بوده که در میان علماى هم‏ عصر کمتر دیده شده است.

با وجود مقام بالاى علمى آن دو بزرگوار و موقعیت و منزلت آنان نزد شاه عباس، در این دوستى صمیمانه خللى پدید نیامد. در زندگى عالمى برجسته که داراى موقعیّت اجتماعى والا است این امتحان بزرگى است که در مقابل عالم همتاى عصر خویش چگونه عمل خواهد کرد. امتحانى که حکیم وارسته ما نزد خداوند سربلند و موفق از آن بیرون آمد.

دراین‏باره ماجرایى نقل شده است که علاوه بر حکایت کردن از دوستى و صمیمیت بین آن دو عالم برجسته نشان دهنده دورى از دنیاطلبى و مقام‏ خواهى و نمایانگر نفى حسادت در وجود آن بزرگواران آن هم در جایگاهى حساس و لغزنده است.

ماجرا بدین قرار بود: روزى شاه عباس صفوى براى رفتن به منطقه ‏اى خوش آب و هوا سوار بر اسب مى‏ رفت مرحوم شیخ بهایى و مرحوم میرداماد نیز همراه اردوى شاه بودند- بسیار اتّفاق مى ‏افتاد که آنان در سفرها همراه شاه بودند.

میرداماد درشت اندام و تنومند بود به خلاف او شیخ بهایى جثه ‏اى لاغر و نحیف داشت. شاه ‏عباس تصمیم گرفت که دوستى و صمیمیت آن دو را آزمایش کند. به همین خاطر نزد میر آمد. اسب میرداماد در عقب همراهان شاه حرکت مى ‏کرد و از وجنات آن رنج و زحمتى که به خاطر سنگینى سوار مى‏ کشید آشکار بود، حال آن‏که مرکب شیخ بهایى به راحتى و چالاکى حرکت مى ‏کرد گویى که مى ‏رقصید.

شاه به میر گفت:« به این شیخ نگاه نمى ‏کنید که چگونه در حرکت با اسبش بازى مى ‏کند و در بین مردم مانند جناب شما مؤدب و متین و با وقار حرکت نمى‏ کند؟»

میرداماد در جواب شاه گفت:« اى شاه! اسب شیخ ما به خاطر خوشحالى و شعف از این‏که چنین کسى بر او سوار است نمى ‏تواند در رفتن تأنّى داشته باشد. آیا نمى ‏دانى که چه کسى بر آن سوار است؟»

شاه این گفتگو را پنهان داشت و پس از مدّتى به شیخ بهایى نزدیک شد و به او گفت:« اى شیخ ما! آیا به آن‏که پشت سرماست نگاه نمى ‏کنى که چگونه بدن او مرکب را به زحمت انداخته و آن را به خاطر چاقى بى ‏نهایت، خسته و رنجور کرده است؟ عالم باید مانند تو مرتاض و نحیف باشد.»

شیخ بهایى گفت:« اى شاه! این‏طور نیست بلکه خستگى ‏اى که بر صورت اسب ظاهر شده به خاطر ناتوانى آن از حمل کردن کسى است که کوه‏هاى پابرجا، با وجود صلابتشان از حمل او عاجز و ناتوانند.»

 

 

ج) استاد کامل:

حکیم فرزانه و عارف یگانه مرحوم میرداماد استادى کامل به تمام معناى کلمه بود. هدف او از تعلیم و تعلّم حکمت، تنها انتقال مفاهیم و اصطلاحات نبود. وى از آموختن حکمت کمال روحى و سیر به مقامات بالاى معنوى را منظور داشت و همین امر در نحوه‏ى تعلیم و رفتار با شاگردانش تأثیر گذاشته بود.

به همین سبب قبل از آن که طلبه ‏اى را در محضر درس خود بپذیرد با او گفتگو مى ‏کرد. چیزهایى از او مى‏ پرسید و او را مى ‏آزمود، این مطلب مغایر با روش تدریس اساتید آن عصر بود چون استادان محصلى را که براى درس خواندن آماده شده بود نمى ‏آزمودند. بلکه ضمن درس به میزان معلوماتش پى مى‏ بردند و اگر مى‏ فهمیدند که معلومات او آن‏قدر نیست که از درس آنها استفاده کند او را نزد استاد دیگرى که مقدمات را تدریس مى‏ کرد مى‏ فرستادند.

میرداماد در خارج از درس نیز به گفتگو و راهنمایى شاگردانش مى‏ پرداخت. این ارتباط معنوى در توجه استاد به سیر روحى و فکرى محصل امروز در حوزه ‏هاى علمیه ما منسوخ شده و کمتر به آن توجّه مى شود. در حالى که آنچه در تعلیم و تعلّم، بخصوص در حوزه ‏هاى دینى، اهمیّت دارد همانا رشد روحى و سیر معنوى به همراه تعلیم است نه صرفاً انتقال برخى اصطلاحات و مفاهیم.

در این‏باره ماجراى اوّلین جلسه شرکت ملاصدرا، شاگرد برجسته میر، در درس وى ماجرایى الهام ‏بخش و آموزنده است. در کتاب« ملاصدرا فیلسوف و متفکّر بزرگ اسلامى» این واقعه چنین آمده است:

« آن روز ملاصدرا، که جوانى بیش نبود، هنگام عصر که موقع تدریس میرداماد بود در مدرسه حاضر شد سپس نزدیک استاد شد. سلام گفت و خود را معرفى کرد و از استاد خواست که وى را در محضر درس خویش بپذیرد و از علوم برخوردار کند. میرداماد در آن موقع مردى جوان بود و هر کس او را مى ‏دید، حیرت مى ‏کرد چگونه مردى به آن جوانى در مدرسه خواجه، مدرّس حکمت شده است.

میرداماد بعد از این‏که از جوان شیرازى شنید که قصد دارد نزد او حکمت تحصیل کند. پرسید:« اى محمّد آیا تو براى تحصیل حکمت آماده هستى؟»

ملاصدرا گفت:« بلى».

میرداماد گفت:« آیا مى‏دانى که براى چه مى ‏خواهى حکمت را تحصیل کنى؟»

جوان شیرازى گفت:« براى این که اهل معرفت شوم.»

میرداماد پرسید»« چرا مى‏ خواهى اهل معرفت شوى؟»

محمّد از سؤال مزبور حیرت نمود و گفت:« براى این‏که انسان اگر معرفت نداشته باشد ارزش ندارد.»

میرداماد گفت:« امروز من راجع به فایده حکمت صحبت خواهم کرد. در جلسه درس حاضر شو و آنچه مى‏گویم بشنو و آن‏گاه فکر کن که آیا مى‏توانى حکمت بیاموزى یا نه؟»

ملاصدرا گفت:« اطاعت مى‏کنم و در جلسه درس حاضر خواهم شد.»

بعد از این که درس شروع شد استاد جوان گفت:« من در گذشته گفتم که منظور طالب علم از تحصیل حکمت چه باید باشد و امروز به مناسبت این‏که دوستى جدید پیدا کرده ‏ایم که از شیراز آمده و مى‏ خواهد تحصیل کند آن موضوع را به ‏طور دیگرى مى ‏گویم. منظور از تحصیل حکمت باید عمل کردن به آن باشد و عمل کردن به حکمت مستلزم این است که در درجه اوّل خود را پاک کنیم تا بتوانیم به مقامات بالا برسیم- حکمت عملى-».

پس از اداى مقدمه‏اى مستوفا در این‏باره میرداماد بحث آن روز را که راجع به نظر افلاطون در باب علم بود مطرح کرد. بعد از آن که درس خاتمه یافت و طلاب مدرسه خواجه مباحثه را آغاز کردند، میرداماد جوان شیرازى را فراخواند و از طلاب کناره گرفت. او را با خود به سوى حوض مدرسه برد و در کنار حوض نشست و به ملاصدرا گفت بنشیند. پس از این که محمّد بن ابراهیم نشست میرداماد گفت:« اى محمّد! من امروز گفتم کسى که مى‏خواهد حکمت را تحصیل کند باید حکمت عملى را تعقیب نماید و اینک به تو مى‏گویم که حکمت عملى در درجه اوّل دو چیز است: یکى به انجام رسانیدن تمام واجبات اسلام و دوّم پرهیز از هر چیزى که نفس بوالهوس براى خوشى خود مى‏ طلبد.

به انجام رسانیدن تمام واجبات دین اسلام از این جهت ضرورت دارد که طلبه وقتى واجبات را به انجام مى‏رساند از هر یک نتیجه‏اى مى‏گیرد که به سود اوست. هر دستورى که جزء واجبات دین اسلام مى‏ باشد داراى فایده ‏اى است جسمى یا روحى، و عمل کردن به آنها سبب مى ‏شود که طلبه از نظر جسم و روح براى ادراک حقایق حکمت آماده گردد.

دوم این‏که کسى که مطیع نفس اماره شد و مشغول تحصیل حکمت هم گردید به احتمال قوى از صراط مستقیم ایمان منحرف خواهد گردید و گرفتار بدبینى خواهد شد.

تو هم اى جوان شیرازى اگر خواهان تحصیل حکمت هستى نباید از هواى نفس پیروى کنى و خواهش‏هاى نفس امّاره را برآورى. نفس اماره در آغاز هوسهاى کوچک مى‏کند و بعد از این که هوسهایش برآورده شد، درخواستهاى بزرگ‏تر مى‏کند و کسى که خواهان رسیدن به مرحله کمال است باید از تأمین کوچکترین هوس نفس اماره سرکشى کند و نفس سرکش وقتى دریافت که به هوسهاى او اعتنا نمى‏ کنند از بوالهوسى صرف‏نظر مى ‏کند و دیگر چیزى نمى ‏خواهد و از آن به بعد بر اثر سکوت نفس اماره، وسوسه گناه از بین مى‏رود و چون طالب عمل، مرتکب گناه نمى ‏شود، روحش براى ادراک حقایق حکمت آمادگى پیدا مى‏کند.

این اوّلین دیدار میرداماد با ملاصدرا است و سعى و اهتمام او براى راهنمایى و هدایت شاگردى جوان که تازه در درس او حاضر شده امرى قابل توجه و در خور تأمّل است.

 

 

 

وفات:

میرداماد در اواخر عمر به همراه شاه صفى به زیارت عتبات به عراق عرب مسافرت کرد. در آن زمان عراق عرب در محدوده حکومت صفویان بود. آن بزرگوار در بین راه دچار بیمارى شد به‏ طورى که جمعى او را در جایگاهى بر روى دوش مى ‏بردند. شاه صفى خود سریعتر حرکت کرد و در نجف منتظر ورود میر شد. لیکن حکیم برجسته عصر صفوى در منزل ذى ‏الکفل در نزدیکى نجف اشرف در سن هشتاد سالگى دیده از دنیا فرو بست و به جهان ابدى سفر کرد. سال وفات وى را ۱۰۴۱ ق گفته‏اند.

پیکر آن حکیم الهى را به نجف اشرف آوردند و شاه صفى به همراه سپاه به استقبال جنازه وى از نجف بیرون آمد و پیکر مطهّر او را با کمال احترام به نجف اشرف رسانیدند و در آستانه روضه حضرت على( ع) دفن کردند.

و بدین‏سان دفتر زندگانى حکیمى برجسته و بزرگ در عالم اسلام، بسته شد و بر تاریخ پرافتخار و پندآموز عالمان دین برگى زرّین و تابناک افزوده گشت. روحش با اولیاى خدا قرین باد.

__________________________________________________________

پى‏نوشتها:

۱-( ۱) فوائد الرضویه، ص ۴۱۹؛ تاریخ عالم آراى عباسى، ج ۱، ص ۱۴۶).

۲-( ۲) سال وفات وى را ۱۰۴۱ ق گفته‏اند و سن او در هنگام وفات حدود هشتاد سال بوده بنابراین ولادتش در حدود سال ۹۶۰ ق بوده است).

۳-( ۳) محقق کرکى فقیه نامدار و مرجع برجسته عهد شاه طهماسب صفوى در پایتخت به سر مى‏برد و از موقعیّت اجتماعى و سیاسى بسزایى برخوردار بود. به‏طورى که شاه طهماسب در اواخر عمر، حکومت و احکام حکومتى را به وى تفویض کرد).

بر زادگاه میرداماد در هیچ یک از کتب شرح حال تصریح نشده جز در رساله« شرح حال علما و ادباى استرآباد» تألیف محمد صالح استرآبادى که در عهد ناصرالدین شاه قاجار تألیف شده است. در این رساله منشأ و محل ولادت میرداماد استرآباد گفته شد، لیکن این گفته ظاهراً ناشى از اضافه استرآبادى به نام میرداماد است و صحیح به نظر نمى‏رسد. رجوع شود به رساله شرح حال علما و ادباى استرآباد که در کتاب استرآبادنامه ص ۱۴۰ درج شده است).

۴-( ۴) نقل از فوائدالرضویه، ص ۴۱۹).

۵-( ۵) ریاض العلماء، ج ۵، ص ۴۳).

۶-( ۶) امل الامل، ج ۱، ص ۱۱۷).

۷-( ۷) آنچه درباره آن فقیه جلیل آمده به تمامى برگرفته از کتاب احوال و اشعار شیخ بهایى ص ۱۰- ۲۳ است).

۸-( ۸) امل الامل، ج ۱، ص ۱۱۰).

۹-( ۹) تاریخ عالم آراى عباسى، ج ۱، ص ۱۴۶).

۱۰-( ۱۰) همان کتاب و نیز در ریحانه الادب به این مطلب اشاره شده است که ظاهراً مأخوذ از عالم آراى عباسى است.( ریحانهالادب، ج ۳، ص ۶۸).

۱۱-( ۱۱) محبوب القلوب، نقل از مستدرک الوسائل، ج ۳، ص ۴۲۵).

۱۲-( ۱۲) تاریخ عالم آراى عباسى، ج ۱، ص ۱۴۶).

۱۳-( ۱۳) تاریخ سیاسى و اجتماعى ایران، ص ۲۴۲. در این کتاب نیش قلم گزنده‏اى به سوى علما و قشر عالمان دینى آن عصر وجود دارد. مؤلف کتاب مانند برخى بر این نظریه مردود است که عصر صفوى بخاطر تضعیف تصوف و قدرت‏گیرى فقها عصر انحطاط ادبى و فکرى است. ص ۱۷۲ و ۱۷۳).

۱۴-( ۱۴) ملاصدرا، ص ۱۸، ۴۲ و ۵۷ ملل و نحل علمى بود که در آن راجع به شناسایى اقوام و مذاهب آنها بحث مى شد).

۱۵-( ۱۵) تاریخ فلسفه در اسلام، ج ۲، ص ۴۴۵).

۱۶-( ۱۶) مقدمه منتخباتى از آثار حکماى الهى ایران، ج ۱).

۱۷-( ۱۷) از همین رو بود که ملاصدرا پس از مهاجرت از شیراز به اصفهان، تفسیر و فقه و حدیث را نزد شیخ بهایى و حکمت را نزد میرداماد تحصیل کرد).

۱۸-( ۱۸) ملاصدرا ص ۵۸؛ ریاض العلماء و فوائد الرضویه).

۱۹-( ۱۹) منتخباتى از آثار حکماى الهى ایران، ص ۷).

۲۰-( ۲۰) قصص العلماء، ص ۳۳۳).

۲۱-( ۲۱) این نامه در کتاب شرح حال و آراء فلسفى ملاصدرا ص ۲۲۴ آمده است).

۲۲-( ۲۲) قصص العلماء، ص ۳۳۳).

کتابنامه‏

۱- ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، عبداللّه افندى اصفهانى، تحقیق سید احمد حسینى، انتشارات کتابخانه آیت ‏اللّه نجفى مرعشى( ره).

۲- امل الامل، شیخ حرّ عاملى، تحقیق احمد حسینى، مکتبه الاندلس، بغداد.

۳- قصص العلماء، میرزا محمّد تنکابنى، چاپ دوّم، انتشارات علمیه اسلامیه.

۴- روضات الجنات، محمد باقر موسوى خوانسارى، تحقیق اسداللّه اسماعیلیان، کتابفروشى اسماعیلیان.

۵- اعیان الشیعه، سید محسن امین، قطع رحلى، انتشارات دارالتعارف للمطبوعات.

۶- ریحانه الادب فى تراجم المعروفین بالکنیه و اللقب، محمّدعلى مدرس، انتشارات کتابفروشى خیام.

۷- مستدرک الوسائل، میرزا حسین نورى، قطع رحلى، کتابفروشى اسلامیه و مؤسسه اسماعیلیان.

۸- فهرست مشاهیر ایران، دکتر ابوالفتح حکیمیان، انتشارات دانشگاه ملى ایران.

۹- سلافه العصر فى محاسن الشعراء بکل مصر، سید على خان مدنى، مکتبه الرضویه.

۱۰- تاریخ فلاسفه ایرانى، على اصغر حلبى، چاپ دوّم، کتابفروشى زوّار.

۱۱- احوال و اشعار شیخ بهایى، سعید نفیسى، چاپخانه اقبال، تهران ۱۳۱۶.

۱۲- الشواهد الربوبیه فى مناهج السلوکیه، صدرالدین شیرازى، تعلیق و تصحیح جلال ‏الدین آشتیانى، چاپ دوّم، مرکز نشر دانشگاهى.

۱۳- استرآباد نامه، به کوشش مسیح ذبیحى، چاپ دوّم، انتشارات امیرکبیر.

۱۴- منتخباتى از آثار حکماى الهى ایران، تصحیح و تعلیق جلال ‏الدین آشتیانى، چاپ دوّم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى.

۱۵- ملاصدرا فیلسوف و متفکر بزرگ اسلامى، هانرى کربن، ترجمه ذبیح ‏اللّه منصورى، سازمان انتشارات جاویدان.

۱۶- تاریخ فلسفه در اسلام، میان محمّد شریف، ترجمه فارسى، مرکز نشر دانشگاهى.

۱۷- دیوان میرداماد، به اهتمام میرزا محمود شفیعى، مطبعه سعادت.

۱۸- شرح حال و آراء فلسفى ملاصدرا، جلال ‏الدین آشتیانى، چاپخانه خراسان.

۱۹- میزان الحکمه، محمّد محمدى رى شهرى، چاپ دوم، مکتب الاعلام الاسلامى.

۲۰- فوائد الرضویه، شیخ عباس قمى، کتابخانه مرکزى.

۲۱- تاریخ عالم آراى عباسى، اسکندربیگ ترکمان، کتابفروشى تأیید.

۲۲- تاریخ سیاسى و اجتماعى ایران، ابوالقاسم طاهرى، شرکت سهامى کتابهاى جیبى، چاپ دوّم.

بازدیدها: ۷

زندگینامه على بن عیسى اربلى‏(ق.هقتم)

ابو الحسن على بن عیسى بن ابى الفتح اِربلى، از علماى قرن هفتم هجرى مى‏باشد.

 

 

خاندان‏

او در خاندانى اهل علم به دنیا آمد. پدرش حاکم إربل بوده و نسبت اربلى مربوط به شهر إربل از شهرهاى شمال عراق است.

 

 

فرزندان‏

فرزندان او نیز اهل علم بوده‏اند و شخصیت‏هایى اندیشمند، فاضل و اهل شعر و ادبیات مى‏باشند، مانند:

۱-تاج الدین محمد که دیوان شعرى از او به یادگار مانده است.

۲- نوه اوعیسى بن تاج الدین محمد، که مانند پدر و جد خود، اهل علم و ادب بوده است.

۳- نوه دیگر او،شرف الدین، احمد بن محمد، شخصیتى فاضل و ادیب بوده و از جد خود اجازه نقل کتاب کشف الغمه را گرفته که در پایان یک نسخه خطى آن موجود است.

 

مقام علمى‏

در مقام علمى على بن عیسى اربلى همین بس که اثرى ارزشمند مانند کتاب کشف الغمه از خود به یادگار گذاشته که تسلط او را بر احادیث و سیره و تاریخ و کلام و علوم مختلف دیگر نشان مى‏دهد.

علماى شیعه جز ثناگویى هیچ درباره آن بزرگ مرد ندارند و حتى عالمى متعصب از اهل تسنن چون‏«فضل بن روزبهان» که در رد علامه حلى کتاب نوشته، وقتى به نام اربلى مى‏رسد مى‏گوید:

« امامیه متفق‏اند که‏على بن عیسى اربلى‏ از بزرگ‏ترین علماى آنها است و آثارش هیچگاه کهنه و پوسیده نمى‏شود. او قابل اعتماد و مورد وثوق در نقل است».

شیخ جمال الدین احمد بن طاووس‏ درباره کشف الغمه اربلى این اشعار را سروده است:

ألا قل لجامع هذا الکتاب‏ یمینا لقد نلت أقصى المراد
و أظهرت من فضل آل الرسول‏ بتألیفه ما یسوء الأعادی‏

یعنى:« به نگارنده این کتاب بگوئید، سوگند که چه زیبا حق مطلب را ادا نمودى.

تو با نگارش این کتاب فضایل خاندان رسول خدا را آشکار نمودى و آنچه دشمنان آن حضرت را ناراحت مى‏کند گفتى».

 

 

اساتید

  • ۱-سید ابن طاووس‏ صاحب کتاب« إقبال الأعمال»
  • ۲-على بن فخار
  • ۳-ابن ساعى بغدادى‏
  • ۴-ابو عبد الله گنجى شافعى‏
  • ۵-شیخ رشید الدین محمد بن قاسم‏ صاحب کتاب« المستغیثین بالله».

 

 

شاگردان‏

على بن عیسى شاگردان فراوانى تربیت نموده که نام بسیارى از آنان در اجازه‏هایى که به آنان داده ثبت است.

از بزرگ‏ترین شاگردان وى مى‏توان به:

 

  • ۱-علامه حلى
  • ۲-شیخ رضى الدین‏، برادر علامه حلی
  • ۳- فرزند‏شیخ تاج الدین محمد اشاره کرد.

 

 

تألیفات‏

عالم فاضل و اندیشمند متعهدعلى بن عیسى اربلى‏ در زمینه‏ هاى مختلف تألیفات ارزنده‏اى دارد، مانند:

  • ۱-کشف الغمه فی معرفه الأئمه علیهم السلام. کتابى است در نوع خود کم نظیر که بحث‏هاى اصول دین پیرامون عصمت و ولایت و اثبات مذهب تشیع را همراه با بحث‏هاى ادبى و تاریخى آورده است. مؤلف، این کتاب را در سال ۶۸۷ هجرى به اتمام رسانده است. به لحاظ ارزش و اهمیت کتاب، علماى بعد از اربلى در چند نوبت کتاب را با نام‏هاى مختلف ترجمه کرده‏اند تا فارسى زبانان هم بتوانند هر چه بیشتر با فضائل و تاریخ زندگانى پیشوایان خود آشنا شوند.
  • ۲-المقامات‏
  • ۳-دیوان اشعار، مؤلف در کتاب‏هاى دیگرِ خود مانند کشف الغمه از اشعار این دیوان بسیار نقل کرده است.
  • ۴-کتاب الطیف‏ و رساله‏هاى فراوان دیگر در موضوعات گوناگون.

 

 

وفات‏

سرانجام پس از عمرى تلاش و مجاهدت در راه اعتلاى پرچم تشیع و با کارنامه‏اى درخشان،على بن عیسى اربلى‏ در سال ۶۹۲ هجرى دار فانى را وداع گفت و مُهر«ارجعی إلى ربک» زینت بخش کارنامه عمر او شد.

بدن شریفش را در شهر بغداد و در خانه مسکونى او به خاک سپردند و زیارتگاه عشاق آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین شد.

قبر مطهر او تا چندین قرن باقى بود و متأسفانه در قرن ۱۴ هجرى در تحولات شهر بغداد خراب شده و آثار آن از بین رفت.

بازدیدها: ۵

زندگینامه فضل بن حسن طبرسى«أمین الإسلام طبرسى‏»

 

ولادت‏

ابو على، فضل بن حسن بن فضل طبرسى، معروف به امین الاسلام طبرسى در حدود سال‏هاى ۴۶۰ تا ۴۷۰ هجرى در مشهد مقدس به دنیا آمد.

 

 

نسبت‏

طبرسى را بسیارى از بزرگان، منسوب به طبرستان دانسته‏اند که در این صورت طَبَرسى خوانده مى‏شود. اما بنابر تحقیق چنین نیست، بلکه طبرسى منسوب به تفرش است و تلفظ آن طَبرِسى است بر وزن تَفرِشى، زیرا:

اولا: اگر از طبرستان بود نسبت او طبرى مى‏شد نه طبرسى.

ثانیا: بیهقى در کتاب تاریخ بیهق او را منسوب به تفرش مى‏داند و با توجه به هم عصر بودن آنان و اینکه هر دو چند سال در بیهق بوده‏اند و با یکدیگر آشنایى نزدیک داشته‏اند قول بیهقى مقدم بر دیگران است.

 

 

اشتراک‏

عنوان طبرسى بیشتر اوقات بر امین الاسلام طبرسى صاحب مجمع البیان اطلاق مى‏گردد. اما علاوه بر او بر بعضى دیگر از بزرگان نیز اطلاق مى‏شود از جمله:

 

 

۱- احمد بن على طبرسى مؤلف کتاب احتجاج که معاصر امین الاسلام است.

۲- حسن بن فضل طبرسى فرزند مؤلف و نویسنده کتاب مکارم الأخلاق.

۳- ابو محمد بن فضل طبرسى که معاصر امین الاسلام است و ابن شهر آشوب از او نیز روایت نقل کرده است و…

 

 

خاندان‏

خاندان طبرسى از خاندان‏هاى معروف بین شیعیان است.

پدر اوحسن بن فضل‏، خود از علماى عصر خویش بوده است.

فرزند اورضى الدین، حسن بن فضل طبرسى‏ نیز چون خورشیدى در آسمان علم و زهد و تقوا مى‏درخشد. او از شاگردان پدر بوده و مؤلف کتب فراوانى از جمله ‏مکارم الأخلاق‏ مى‏باشد.

نوه امین الاسلام طبرسى نیز دنباله راه پدر و جد خویش را گرفته و کتابى ارزشمند چون ‏مشکاه الأنوار از او به یادگار مانده است.

 

 

مشایخ و اساتید

از مهم‏ترین اساتید و مشایخ روایت فضل بن حسن طبرسى مى‏توان به:

 

 

  • ۱- ابو على طوسى، فرزند شیخ الطائفه، شیخ طوسى
  • ۲- حسن بن حسین، جد شیخ منتجب الدین صاحب کتاب فهرست
  • ۳- موفق الدین بکر آبادى
  • ۴- ابو الحسن، عبید الله بیهقى
  • ۵- شیخ جعفر دوریستى که از شاگردان شیخ مفید است، اشاره نمود.

 

 

شاگردان‏

شاگردانى که توسط عالمى بزرگ و مفسّرى گرانقدر چون طبرسى تربیت شوند یکى از دو رکن اساسى را که استاد باشد یافته‏اند و اگر رکن دیگر که استعداد و تلاش شاگرد باشد را هم داشته باشند در مدتى کوتاه به مقامات بلندى دست خواهند یافت و از ستارگان درخشان آسمان علم و دانش خواهند شد.

شاگردان مرحوم امین الاسلام طبرسى بسیارند، اما از جمله چهره‏هاى سرشناس آنها مى‏توان به:

 

  • ۱- فرزند بزرگوار او رضى الدین حسن بن فضل طبرسى، صاحب کتاب شریف مکارم الأخلاق
  • ۲- ابن شهر آشوب مازندرانى، مؤلف کتاب معالم العلماء
  • ۳- شیخ منتجب الدین صاحب فهرست
  • ۴- قطب الدین راوندى
  • ۵- عبد الله بن جعفر دوریستى
  • ۶- شاذان بن جبرئیل قمى و… اشاره نمود.

 

 

تألیفات‏

بزرگانى چون بیهقى وقتى سخن از تألیفات طبرسى به میان آورده‏اند تألیفات او را« کثیر» دانسته‏اند، که طبرسى داراى تألیفات زیادى است.

اما آنچه به دست ما رسیده به ۲۰ عنوان نمى‏رسد و قطعا تألیفات او بیشتر از این مقدار بوده.

 

 

از جمله کتب طبرسى عبارتند از:

 

  • ۱- مجمع البیان در تفسیر قرآن که در ۱۰ جلد تألیف شده. این کتاب از بهترین تفاسیر شیعه است و شهرتى جهانى دارد.
  • ۲- الکاف الشّاف من کتاب الکشاف، خلاصه‏اى است از کتاب تفسیر کشاف زمخشرى.
  • ۳- جوامع الجامع. مصنف اولین تفسیرى که نوشت مجمع البیان بود و در آن زمان کشاف زمخشرى را ندیده بود اما پس از اطلاع از کتاب کشاف، تفسیر جوامع الجامع را نوشت که به طور مختصر، جامع فواید مجمع و کشاف باشد.
  • ۴- المستمد من البیان( از البیان شیخ طوسى انتخاب شده).
  • ۵- الوافی در تفسیر قرآن.
  • ۶- إعلام الورى بأعلام الهدى، در فضائل ائمه علیهم السلام.
  • ۷- تاج الموالید در اَنساب.
  • ۸- الآداب الدینیه للخزانه المعینیه.
  • ۹- النور المبین.
  • ۱۰- کنوز النجاح.
  • ۱۱- عده السفر و عمده الحضر و…

 

وفات‏

مفسر بزرگ قرآن و عالم ربّانى، امین الاسلام طبرسى پس از حدود۹۰ سال زندگى سراسر تلاش و مجاهده در سال‏۵۴۸ هجرى دربیهق‏ از دنیا رفت.

بنابر نقل بزرگانى چون علامه سید محسن امین، طبرسى به مرگ طبیعى از دنیا نرفت؛ بلکه به دست دشمنان به شهادت رسید، اما از جزئیات شهادت او اطلاعى در دست نیست.

بدن مطهر او را از بیهق به مشهد مقدس انتقال داده و در جوار مرقد امام هشتم شیعیان علیه السلام به خاک سپردند.

مرقد شریف او هم اکنون نیز زیارتگاه شیعیان و ارادتمندان خاندان پیامبر علیهم السلام است.

بازدیدها: ۲

زندگینامه محمد بن مسعود عیاشى‏(متوفی۳۲۰ه)

محمد بن مسعود بن محمد بن عیاشى سمرقندى کوفى، کنیه‏اش ابو النضر و معروف به« عیاشى»، فقیه بزرگوار و عالم وارسته‏اى است که در رشته ‏هاى: فقه، ادب، حدیث و تفسیر تبحر فراوان داشته است.

او از اعیان علما و از اکابر فقهاى شیعه در عهد مرحوم ثقه الاسلام کلینى و استادِ کلینى بوده است.

 

 

در شاهراه سعادت‏

عیاشى در آغاز با توجه به محیط نشو و نماى خود که حدود سمرقند و بخارا بوده و اکثر ساکنان آن دیار از فقه اهل سنت پیروى مى‏کردند، پیرو مکتب فقهى اهل سنت بود، ولى در اثر مطالعه و ممارست در کتابهاى شیعه، توفیق نصیب او گردید و مکتب پر فیض فقه جعفرى را پذیرفت و تمامى تَرکه پدر را که بالغ بر سیصد هزار دینار بود در راه علم و نشر حدیث انفاق و خرج نمود.

گویند خانه‏اش همانند مسجد پر از جمعیت قارى، محدث، عالم، دانشجو و مفسر مى‏گردید.

در آن خانه یکى به تألیف، دیگرى به مقابله و جمعى به دست نویسى و جمعى به تعلیقه و حاشیه پردازى اشتغال مى‏ورزیدند. او را دو گونه مجلس بود، یکى براى عوام و توده مردم و دیگرى براى خواص و دانشجویان علوم و معارف اسلامى.

 

 

گفتار صاحب ریحانه الأدب‏

مرحوم مدرس، صاحب ریحانه الأدب درباره وى مى‏نویسد:

« کشى، صاحب رجال معروف از شاگردان عیاشى بوده و از او روایت مى‏کند. او در علم و فضل و فهم و ادب و تبحر و تنوع علمى یکتاى زمان خود بوده است.

عیاشى در علم طب، نجوم، قیافه و فقه بیش از ۲۰۰ جلد کتاب دارد که در الفهرست ابن ندیم بیش از ۱۵۰ جلد از آنها ذکر شده است.

مهم‏ترین تالیف او تفسیر اوست که در آن بر اساس اخبار و احادیث ائمه اطهار علیهم السلام مشى نموده است و بیشتر شبیه تفسیر فرات و تفسیر على بن ابراهیم مى‏باشد.»

 

 

گفتار صاحب الذریعه‏

علامه بزرگوار مرحوم آیه الله حاج آقا بزرگ تهرانى درباره او مى‏فرماید:

« صاحب تفسیر عیاشى بالغ بر ۲۰۰ جلد کتاب در زمینه‏هاى مختلف علوم اسلامى نگاشته است. او از مشایخ و اساتید روایت کشى، صاحب رجال معروف و از هم دوره‏هاى ثقه الاسلام کلینى مى‏باشد و فرزندش جعفر از کتابهاى او روایت مى‏کند که یکى از آنها همین تفسیر موجود است.»

 

 

تألیفات‏

از جمله تألیفات وى مى‏توان به این کتاب‏ها اشاره کرد:

  • ۱- کتاب التفسیر
  • ۲- المعاریض
  • ۳- کتاب الشعر
  • ۴- الأنبیاء و الأولیاء
  • ۵- سیره أبی بکر
  • ۶- سیره عمر
  • ۷- سیره عثمان
  • ۸- مکه و الحرام
  • ۹- الصلوه
  • ۱۰- الطهاره
  • ۱۱- مختصر الصلوه
  • ۱۲- مختصر الحیض
  • ۱۳- الجنائز
  • ۱۴- مختصر الجنائز
  • ۱۵- المناسک
  • ۱۶- العالم و المتعلم
  • ۱۷- الدعوات
  • ۱۸- الزکاه
  • ۱۹- الأشربه
  • ۲۰- حد الشار الأضاحى‏

 

وفات

زرکلى، صاحب الأعلام تاریخ وفات او را ۳۲۰ هجرى دانسته است.

 

منبع : مقدمه  تفسیرعیاشی

بازدیدها: ۱

زندگینامه فرات بن ابراهیم کوفى‏(قرن سوم ه)

ابو القاسم، فرات بن ابراهیم بن فرات کوفى از شخصیت‏هاى دوران غیبت صغرى مى‏باشد.

وى از راویان حدیث به شمار مى‏آید و روایات فراوانى از مشایخ بزرگ شیعه روایت کرده و از معاصران ثقه الاسلام کلینى است.

فرات بن ابراهیم در کوفه به دنیا آمد و شاید به همین دلیل هم نام او را فرات گذاشته‏اند.

کوفه در آن زمان مرکز علم و دانش بوده و شخصیت‏هاى علمى فراوانى را تحویل جهان اسلام داده که فرات بن ابراهیم نیز یکى از آنها است.

 

 

شخصیت‏

فرات بن ابراهیم شخصیتى فاضل و اندیشمند بود و از علوم اجتماعى و فرهنگى فراوانى نیز بهره‏مند بوده است و همانگونه که شاگردش ابو القاسم علوى مى‏گوید وى استاد محدثین دوران خود بوده است.

 

 

گرایش و مذهب‏

با توجه به تنها کتابى که از ایشان به دست ما رسیده، یعنى تفسیر فرات، به نظر مى‏رسد که وى شخصیتى زیدى مذهب و یا حداقل علاقه‏مند به آنها بوده است.

وى در کتاب خود از بسیارى از شخصیت‏هاى زیدى روایت نقل مى‏کند و روایاتش بیشتر شبیه به روایات زیدیه است و در کتابش روایتى مبنى بر امامت دوازده امام نقل نکرده، اگر چه روایاتى دال بر امامت امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السلام نیز در آن فراوان است؛ ولى در مقابل، روایتى نیز از زید دارد که عصمت را به جز پنج تن از اهل بیت از دیگران نفى مى‏کند.

شاید دلیل اینکه در کتاب‏هاى رجالى نامى از ایشان برده نشده نیز همین بوده که امامیه وى را از خود نمى‏دانستند و اهل تسنن هم همین گونه با او برخورد کرده‏اند، لذا مانند دیگر شخصیت‏هاى زیدیه به فراموشى سپرده شده است.

البته شاید بتوان گفت با توجه به روایات فراوانى که فرات از حسین بن سعید اهوازى، از یاران امام جواد و امام هادى و امام عسگرى علیهم السلام، نقل مى‏کند و با توجه به روایات فراوانى که ابن بابویه، پدر شیخ صدوق و خود شیخ صدوق از فرات نقل مى‏کنند و مضمون روایاتى که در کتاب‏هاى شیخ صدوق از فرات آمده، وى شخصیتى شیعه دوازده امامى باشد.

گر چه با تحقیق در کتاب تفسیر وى احتمال زیدى بودن او تقویت مى‏گردد.

احتمال هم دارد بگوییم وى در آغاز زیدى بوده و سپس شیعه دوازده امامى شده و یا اینکه از آن گروه از زیدیه است که به شیعه بسیار نزدیکند و با علما و روات شیعه رفت و آمد فراوان داشته‏اند.

ایشان در سال ۳۰۷ ق وفات نمودند.

 

 

سخنان علما

علامه مجلسى در باره او فرموده:

« اگر چه در کتابهاى رجالى نامى از فرات بن ابراهیم نیست، اما با توجه به کتاب تفسیر وى و موافقت آن با روایات معتبره‏اى که به دست ما رسیده است و دقت فراوانى که وى در نقل احادیث داشته براى انسان حسن ظن و اطمینان نسبت به وى ایجاد مى‏شود.» صاحب ریاض العلما نیز مى‏فرماید:« شیخ فرات بن ابراهیم از قدماى اصحاب و از راویان شیعه به شمار مى‏آید.»

 

 

اساتید

فرات از بیش از یکصد تن از مشایخ روایى روایت نقل مى‏کند کسانى مانند:

 

  • ۱- حسین بن سعید اهوازى
  • ۲- ابراهیم بن احمد بن عمر همدانى
  • ۳- ابراهیم بن بنان خثعمى
  • ۴- جعفر بن محمد ازدى
  • ۵- جعفر بن محمد بن هشام
  • ۶- حسین بن حکم حبرى و…

 

 

شاگردان‏

شخصیت‏هاى فراوانى نیز از فرات روایت نقل کرده‏اند مانند:

 

  • ۱- ابو القاسم علوى
  • ۲- عبد الرحمان بن محمد حسینى
  • ۳- ابو الحسن محمد بن احمد بن ولید
  • ۴- حسین بن محمد بن فرزدق فزارى
  • ۵- محمد بن حسن بن سعید هاشمى و…

بازدیدها: ۱

زندگینامه على بن ابراهیم قمى‏(قرن سوم هجرى)

ابو الحسن، على بن ابراهیم بن هاشم قمى، از روات بزرگ شیعه در قرن سوم هجرى است.
او از یاران امام حسن عسکرى علیه السلام و از مشایخ معتبر ثقه الاسلام کلینى به شمار مى‏آید.

 

 

دوران کودکى‏
على در آغوش گرم خانواده‏اى مؤمن و علاقه‏مند به خاندان عصمت و طهارت به دنیا آمد. پدر او از راویان بزرگ شیعه است.
وى از همان دوران کودکى در محضر پدر شروع به فراگیرى معارف محمد و آل محمد صلوات الله علیهم کرد و از بسیارى از روات و مشایخ شیعه روایت شنید و خود نیز یکى از روات معتبر و سرشناس شهر قم شد.

 

 

پدر
شیخ عباس قمى در کتاب الکنى و الالقاب درباره مقام و منزلت ابراهیم بن هاشم پدر على بن ابراهیم مى‏فرماید:« وى از برجسته‏ترین و بزرگ‏ترین شخصیت‏هاى روایى شهر قم مى‏باشد. او اولین کسى بود که روایات اهل کوفه را در شهر قم رواج داد و در حقیقت او شیخ قم و چهره سرشناس آنان مى‏باشد».

 

 

شخصیت‏
على ابن ابراهیم قمى یکى از برجسته‏ترین و معتبرترین روات شیعه به شمار مى‏آید. حدود ۷۱۴۰ روایت در مجموعه ‏هاى روایى بزرگ شیعه از او نقل شده که ۶۲۱۴ روایت آن را از پدر خود ابراهیم بن هاشم روایت کرده است.
وى از احترام خاصى نزد علما و فقهاى شیعه برخوردار است و مرحوم کلینى در کتاب کافى بسیارى از روایات خود را به او مستند مى‏سازد.
او جزء اولین راویان بزرگ حدیث در شهر قم مى‏باشد و فقهاى شیعه او را استاد مشایخ قم و از بزرگ‏ترین چهره‏هاى آن شهر مى‏دانند.

 

 

سخن نجاشى‏
نجاشى در باره او مى‏فرماید:« على بن ابراهیم شخصیتى مورد اطمینان در نقل روایات و داراى ایمانى ثابت و استوار است و مورد اعتماد و داراى عقیده و مذهبى صحیح مى‏باشد. او روایات فراوانى را از مشایخ شیعه شنیده و نقل کرده است.»
بیان صاحب إعلام الورى‏
مرحوم طبرسى مى‏فرماید:« على بن ابراهیم از بزرگ‏ترین راویان شیعه است که در عصر امام حسن عسکرى علیه السلام زندگى مى‏کرده و محمد بن یعقوب کلینى در کتاب کافى بسیار از او روایت نقل مى‏کند.»

 

 

اساتید
على بن ابراهیم از محضر بسیارى از روات معتبر شیعه بهره برده از جمله:

  • ۱- پدر بزرگوارش ابراهیم بن هاشم
  • ۲- برادرش اسحاق بن ابراهیم بن هاشم
  • ۳- محمد بن عیسى
  • ۴- احمد بن محمد بن خالد برقى
  • ۵- ایوب بن نوح ۶- احمد بن اسحاق بن سعد
  • ۷- احمد بن محمد ۸- اسماعیل بن محمد ملکى
  • ۹- حسن بن محمد
  • ۱۰- حسن بن موسى الخشاب‏

 

 

شاگردان‏
شخصیت‏هاى فراوانى نیز از محضر درس او بهره برده‏اند مانند:

  • ۱- ثقه الإسلام محمد بن یعقوب کلینى
  • ۲- قاسم بن محمد
  • ۳- احمد بن زیاد بن جعفر همدانى
  • ۴- حسن بن حمزه علوى
  • ۵- محمد بن موسى بن متوکل‏

 

تألیفات‏
على بن ابراهیم داراى تألیفات فراوانى است از جمله:

 

  • ۱- نوادر القرآن
  • ۲- ناسخ و منسوخ
  • ۳- قرب الإسناد
  • ۴- الشرایع
  • ۵- الحیض
  • ۶- التوحید و الشرک
  • ۷- فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام
  • ۸- المغازی
  • ۹- الأنبیاء
  • ۱۰- المشذر
  • ۱۱- المناقب
  • ۱۲- اختیار القرآن‏

بازدیدها: ۳

زندگینامه استاد عبد المحمد آیتى‏(خودنوشت)

اینجانب عبد المحمد آیتى در سال ۱۳۰۵ ش در بروجرد متولد شده‏ام. درس خواندنم را از مکتبخانه شروع کردم و سپس به مدرسه رفتم. پس از پایان دبستان در مهر ماه سال ۱۳۲۰ وارد دبیرستان شدم.

تا کلاس سوم دبیرستان خواندم ولى هواى دروس طلبگى در سرم افتاد. در مهر ماه سال ۱۳۲۳ به مدرسه آقا یا مدرسه نوربخش بروجرد رفتم. در مهر ماه سال ۱۳۲۴ در قم بودم. در مهر ماه سال ۱۳۲۵ از قم عازم تهران شدم و با گرفتن تصدیق مدرسى که آن وقت معادل دیپلم بود در کنکور دانشکده معقول و منقول شرکت کردم و قبول شدم.

در خرداد سال ۱۳۲۸ به اخذ درجه لیسانس نائل آمدم و چون دوره علوم تربیتى و روانشناسى را هم دیده بودم براى تدریس در دبیرستانها به استخدام وزارت فرهنگ( آموزش و پرورش) در آمدم و در مهرماه سال ۱۳۲۸ به دبیرى دبیرستانهاى بابل منصوب شدم. دو سال در بابل تدریس کردم و به خرم آباد لرستان منتقل شدم.

در مهر ماه سال ۱۳۳۰ از خرم آباد به تهران منتقل شدم ولى چون پنج سال تعهد دبیرى داشتم پس از چند سال که در تهران بودم مرا به ساوه فرستادند. دیگر نتوانستم شاید هم نمى‏خواستم به تهران بازگردم. ده سال در ساوه و دو سال در گرمسار تدریس کردم. در مهر ماه سال ۱۳۴۸ به پیشنهاد مرکز انتشارات آموزشى به تهرانم آوردند و در آن مرکز به کار مشغول شدم. ده سال سر دبیر ماهنامه آموزش و پرورش بودم تا در سال ۱۳۵۹ به افتخار بازنشستگى نایل شدم. مدت تدریسم از سى سال هم گذشته بود.

 

 

 

آثار علمى‏

پیش از آنکه بازنشسته شوم  کتابهاى باتلاق، کشتى شکسته، کالسکه زرین،تحریر تاریخ وصاف و ترجمه تقویم البلدان را منتشر کرده بودم. در دوره بازنشستگى تاریخ ابن خلدون( العبر) را در شش جلد ترجمه کردم و کتابهاى دیگر را چون تاریخ دولت اسلامى در اندلس در ۵ جلد و تاریخ ادبیات زبان عربى و تاریخ فلسفه در جهان اسلام و درباره فلسفه اسلامى را ترجمه کردم سپس به نظامى پرداختم و هر پنج کتاب: خسرو و شیرین، لیلى و مجنون، مخزن الاسرار، هفت پیکر و اسکندرنامه را گزیده و شرح کردم. ترجمه غزلهاى ابونواس، ترجمه الغارات، ترجمه علویات سبع، نوشتن شکوه قصیده و شکوه سعدى در غزل و گنجور پنج گنج و پیر نیشابور هم از دیگر آثار حقیر است. ترجمه قرآن مجید و صحیفه سجادیه و نهج البلاغه بر تارک آثار بنده مى ‏درخشند. همچنین است ترجمه کتاب حجاز در صدر اسلام.

ترجمه قرآن مجید را در سال ۱۳۵۶ آغاز کردم و پس از سه سال به پایان بردم. به خیال خودم مى‏خواستم ترجمه‏اى روان و امروزى، ترجمه‏اى که در عین صحت و فصاحت و بلاغت و در عین زیبایى عبارات خواندنش براى همگان آسان باشد به وجود آورم. حالا تا چه حد موفق شده‏ام، جنابعالى بهتر از هر کس مى‏دانید که هم قرآن پژوهید و هم نویسنده. ترجمه‏هایى را که تا آن روز منتشر شده بودند، چون ترجمه مرحوم الهى قمشه ‏اى و ترجمه مرحوم پاینده و مرحوم رهنما را خواندم و فراز و فرود و حسن و عیب هر کدام را در نظر گرفتم. مى‏خواستم چیزى به وجود آورم که از حسن‏هاى همه آنها بهره‏مند و از عیبهاى آنها( اگر داشته باشند) مبرّا باشد. چه مى‏شود کرد انّ الانسان خلق هلوعا.

در هنگام ترجمه از تفاسیر غافل نبوده‏ام. همواره به تفسیر ابو الفتوح، کشف الاسرار، مجمع البیان، ترجمه تفسیر طبرى، کشّاف و تفسیر کبیر امام فخر مراجعه مى‏کردم. در تجدید نظر چاپ بعد در تفسیر المیزان و تفسیر نمونه هم نگریسته‏ام. بر ترجمه بنده چند تن از افاضل از جمله خود جنابعالى نقدهایى نوشته‏اند. از همه سپاسگزارم. از آن ایرادها هر کدام را که وارد بوده پس از مراجعه به تفاسیر در چاپهاى بعد اعمال کرده‏ام و خواهم کرد.

بازدیدها: ۷

زندگینامه استاد علامه سید جلال الدین موسوى آشتیانى‏

ولادت و تحصیلات ابتدایى‏

استاد علامه سید جلال الدین موسوى آشتیانى سال ۱۳۰۴ شمسى در آشتیان به دنیا آمد. او در دوازده سالگى دوره ابتدایى را در دبستان خاقانى آشتیان به پایان رساند و چند سالى هم نزد دو تن از روحانیان آن دیار، گلستان سعدى، بوستان، منشآت قائم مقام، دیوان حافظ، منشآت امیرنظام گرّوسى، نصاب الصبیان و جامع المقدمات و قسمتى از شرح سیوطى و دره نادرى و خط و مقدارى ریاضیات را فراگرفت. پس از این دوران، جهت ادامه تحصیل در دبیرستان عازم تهران مى شود، ولى میرزا احمد آشتیانى او را از این کار بازمى دارد و میفرماید:( عمر خود را ضایع نکن، شایسته است که به قم بروید و به تحصیل علوم قدیمه بپردازید).

 

 

 

تحصیلات حوزوى و اساتید

استاد بنا به سفارش میرزا احمد سال ۱۳۲۳( در سن نوزده سالگى) عازم حوزه علمیه قم شد و پس از پایان دوره سطح، در درس خارج فقه و اصول حضرت آیت الله العظمى بروجردى حاضر شد. او همزمان مدت هشت سال تمام از حکیم الهى حضرت علامه طباطبایى الهیات شفا و اسفار الأربعه و قریب یک دوره اصول فقه و قسمتى از تفسیر قرآن را فراگرفت. پس از این دوره به سفر انفس و آفاق پرداخت. در قزوین از محضر پر فیض آیت الله سید ابوالحسن رفیعى قزوینى سفر اسفار را آموخت و سپس در سال ۱۳۳۶ جهت تکمیل علوم نقلى راهى نجف شد. مدت دو سال از محضر آیات عظام حکیم، عبدالهادى شیرازى و به ویژه محقق عظیم الشأن آیت الله العظمى میرزا سید حسن بجنوردى بهره مند شد. در همین زمان سخت بیمار شد و به ناچار به ایران بازگشت. پس از مداوا در تهران مدتى به حوزه درس اسفار حکیم محقق میرزا احمد آشتیانى و مدتى نیز به طور متفرقه به درس میرزا مهدى آشتیانى راه یافت.

 

 

 

تدریس و تالیف‏

استاد سال ۱۳۳۸ ش آهنگ ارض ملکوتى رضوى کرد و در آن دیار در حدود پنجاه سال به تصنیف و تدریس فلسفه و عرفان در حوزه و دانشگاه فردوسى مشهد( دانشکده الهیات) پرداخت و این دوره بحق دوره پر بار عمر آن حکیم الهى است که حاصل آن صدها کتاب و مقاله فلسفى- عرفانى است، که نظیر آن را در هیچ یک از تألیفات مدعیان فلسفه و عرفان عصر حاضر نمى توان یافت و دیگر خیل شاگردانى است که در کشور پهناور ایران پراکنده اند و حتى از کشورهاى دیگر نیز به درس آموزى به خدمت استاد مى رسیدند. همین تألیف ها و تدریس متون عالى از وى شخصیت عظیم جهانى ساخته بود، متونى که تدریس و فهم آنها فیلسوف و عارفى چون حکیم آشتیانى را شایسته و بایسته بود. دریغا که با رفتن این حکیم الهى دوران غریبى این اوراق دوباره فرارسید تا حکیمى و آشتیانى دیگرى و استاد در این باره مى فرماید« اگر کسى مى توانست عبارات شِفا و حکمت الاشراق سهروردى درس بدهد شق ّالقمر کرده بود» و در جاى دیگر به گونه اى صریح تر مى فرماید

 

« با کمال تأسف چراغ فروزان حکمت متعالیه و عرفان که به دست لرزان افراد نادر از اکابر علماى امامیه تا این اواخر اطراف خود را روشن مى نمود رو به خاموشى رفت. در عصر ما استاد وارد در عرفان که از عهده تدریس آثار عرفانى برآید وجود ندارد و در حکمت و فلسفه نیز جز عده بسیار معدود کسى باقى نمانده است، چرا که محیط موجود، مستعد و آماده براى پرورش شاگرد نمى باشد و اگر به نام درس فلسفه و تصوف حوزه اى دیده شود باید چیزى شبیه کاریکاتور تلقى شود.» این مسائل قلبش را به درد آورده بود. در راه ترمیم این دردها حدود پنجاه سال شب ها را تا به صبح نخوابید و تارهاى وجودش نغمه هاى حکمت و عرفان را نواخت. سلامُ اللهِ ما کَرَّ اللَّیالی و جاوبَتِ الْمَثانی وَالْمَثالی. او عمرى را با حکمت و عرفان زندگى کرد، وجوه حکمت( لفظى، کتبى، ذهنى و عینى) در دل و جان او ریشه کرد و از او حکیمى جامع ساخت، مرتبه اى که هر قلندرى توان دستیابى به آن را نداشت.

هر که شد محرم دل در حرم یار بماند و آن که این کار ندانست در انکار بماند

 

 

 

وفات‏

سرانجام آن استاد بزرگ و بى نظیر حکمت و عرفان پس از هشتاد سال عمر پر برکت و تلاش بى وفقه و خدمتهاى بى نظیر خود، روز چهارشنبه سوم فروردین ماه ۱۳۸۴ دار فانى دنیا را وداع گفت و به دیار ابدیت شتافت.

 

 

حیات علمى‏

زندگى علمى علامه سید جلال الدین آشتیانى را مى توان به دوره تحصیل، تدریس و تصنیف تقسیم کرد. دوره تحصیل از آشتیان شروع مى شود و به تهران، نجف و قم ختم مى شود. این دوره، دوره درس آموزى استاد است که نگارش این دوره از گنجایش این مقاله بیرون است، ولى دوره مهمى که بیشتر آثار او هم مربوط به همین دوره است دوره اقامت استاد در ارض اقدس رضوى است. در واقع این دوره که در حدود پنجاه سال از عمر با برکت استاد را شامل مى شود دوره تدریس و تصنیف است و به نظر مى رسد به این دوره باید بیشتر توجه شود، گرچه سراسر زندگى آن بزرگمرد درس و الگوى کامل براى جویندگان علم و معرفت است.

 

مشهد آن ارض ملکوتى میزبان هشتمین قطب عالم امکان است. جارالرضا بودن بزرگ ترین سعادت و افتخار هر کسى است. علامه آشتیانى به آن دیار پا مى گذارد تا چراغ حکمت علوى و فلسفه الهى را که در آن ارض اقدس به خاموشى گراییده بود با تدریس منظومه، اسفار، شواهد الربوبیه و شرح فصوص قیصرى جانى دوباره بخشد. آشتیانى و مکتب مشهد علامه آشتیانى در تبیین سیر تاریخى ماجراى ضد فلسفه در مشهد چنین مى نویسد:« الآن در حوزه قم زمینه مناسب براى تدریس و کار در فلسفه هست، در مشهد این طور نیست. مرحوم آقاى میلانى را به جهت این که شاگرد مرحوم آقا شیخ محمد حسین اصفهانى فیلسوف بوده، با این که شیخ محمد حسین اصفهانى از زهاد درجه اول زمان خودش بوده است مورد توهین و اذّیت قرار دادند. این مخالفت با فلسفه در مشهد تاریخچه اى دارد و آن بر مى گردد به زمان آقا میرزا مهدى اصفهانى که شاگرد میرزا حسین نائینى بوده است. او ابتدا همان طریقه آخوند ملا حسینقلى همدانى و بهارى و کشمیرى را انتخاب مى کند. او پیش میرزا احمد آشتیانى شواهد الربوبیه مى خواند، امّا فهم مطالب فلسفى براى او از اصعب امور بود، پس از همه این مراحل به دلیل فاقد توانایى فهم این متون از عرفان و فلسفه سرخورده مى شود و به جان فلسفه مى افتد.» در جایى دیگر مى فرماید« الآن مشهد شش هزار نفر طلبه دارد، ولى عده اى هم منع مى کنند و مى گویند فلسفه نروید کفر است و یک مکتب خاصى براى خودشان دارند و هر چیز جز آن را طرد و تخطئه مى کنند. حقیر در ضمنِ نقد و ردّ تهافت الفلاسفه، آثار رب النوع آنها را مورد نقد قرار مى دهم تا معلوم شود این جماعت با چیزى که آشنا نیستند معارف ائمه است.» به هر حال، علامه آشتیانى نزدیک به پنجاه سال در چنین حوزه اى به تدریس فلسفه و عرفان اشتغال داشت و آن هم، تدریس آن حکیم الهى که به حق عنوانِ مدرس عرفان و فلسفه تنها بر او شایسته و بایسته است.

او تنها و یک تنه در مقابل این افراد ایستاد و اگر نبود عظمت و جامعیت و اخلاص علمى آن درخت تناورِ فلسفه و عرفان، که به راستى جلال حکمت و عرفان است، مقاومت و ادامه راه ممکن نمى شد. او که به ظاهر یک فرد بود، ولى در واقع هزاران تن، فلسفه را در آن حوزه مبارک از غربت نجات داد، همان گونه که سقراط در یونان چنین کرد. با توجه به آن وضعیت حتى پس از انقلاب قسم مى خورند که: ما نمى گذاریم کسى که( آشتیانى) تحت عنوان فلسفه به مرحوم مجلسى اهانت مى کند آب خوش از گلویش پایین برود و راحت زندگى کند؛ یا ریاست دانشکده الهیات که به پاس خوش خدمتى به پست هاى مادى دنیوى رسیده بود، زمینه بازنشستگى اجبارى استاد را فراهم مى کند؛ در گزارش کار خود این کار را از افتخارات دوران تصدى ریاستش قلمداد مى کند و به خیال خود محیط دانشکده را از وجود ایشان منزه کرده است.

حال استاد با آن وضع اسفناک و دردآور، حدود دویست عنوان کتاب، رساله یا مقاله تصنیف و تألیف یا احیا مى کندو در دو مرکز علم و دانش، دانشکده الهیات دانشگاه فردوسى و مدرسه علمیه امام جعفر صادق به تدریس مى پردازد. این نیست جز توفیق و همراهى حضرت حق و درستى راه و اخلاص در عمل و صلابت ایمان و از همه مهمتر سفارش استادش حضرت علامه طباطبایى مبنى بر این که« چراغ فلسفه سنتى را روشن نگه دارد.» ولو لا اللطف‏  والإحسان منه لما طابَ الحدیث ولا الکلامُ وکل لطیفهٍ وظریف معنی أستاذی فیه والله الأمامُ.

 

 

 

آثار

بیشترین آثار حضرت استاد در دوران تدریس، تألیف شده است و دوران تحصیل استاد که خود داستان دیگرى دارد که به یقین درس بزرگى براى طالبان علم و دانش است که بسى خواندنى و شنیدنى است و نورانى ترین چراغ راه رهروان این راه است و بیشتر این آثار حاصل و نتیجه همین دوران تحصیل است. خود استاد در این باره مى فرماید« حقیر ایامى که در حوزه پر فیض قم موفق به تحصیل علوم اسلامى بود، مشکلِ علمى کتاب هایى را که قرائت مى نمودم مى نوشتم. به همین مناسبت طى ده سال از ایام تحصیل را که به دروس عالیه اشتغال داشتم، مطالب زیاد و مفصلى در فلسفه و عرفان و فقه و اصول و کلام تهیه نمودم. کتاب هایى را که در ایام اشتغال به تدریس فلسفه و عرفان اسلامى در دانشگاه مشهد و مدرسه علمیه امام صادق( ع) چاپ و منتشر کردم و یا آماده براى انتشار دارم، محصول و نتیجه زحمات طاقت فرساى آن ایام پر فیض طلبگى است، ایامى که با عشق بى حدّ و نهایت و خلوص ایمان و عقیدت براى کسب فیض به محضر اساتید عالى مقام، که بعضى از آنها در قید حیات و برخى چهره در نقاب خاک کشیده اند، حاضر مى شدم. کسانى که از فلسفه و تصوف اطلاع کافى دارند و به حاق ّ مسائل علمى مدون در کتاب هاى فلاسفه و عرفا رسیده اند مى دانند که تحریر و تألیف این قبیل از کتاب ها چه اندازه صرف وقت و دقت و مطالعه لازم دارد.» سیدنا الاُستاذ تمامى عمر با برکت خود را صرفِ تحقیق و پژوهش در آثار، افکار و احوال حکیمان و فیلسوفان بزرگ اسلامى نمود و حال آن که خود از برجستگان این جماعت بود. او تمام عمر خویش را وقف احیاى آثار و تصنیفات فلسفى و عرفانى نمود و حتى تحت هیچ شرایطى حاضر نشد که بخشى از وقت خود را صرف تشکیل خانواده و ازدواج کند. با این که آن حالت تجرد به ویژه در دوران اخیر که سن آن جناب به بالاى هفتاد رسیده بود روزگار سختى را بر ایشان تحمیل کرده بود و لطافت روحى خاص استاد نیز دشوارى این دوران را صد چندان کرده بود. علامه آشتیانى شارح بزرگ و بى بدیل حکمت و عرفان در بین نحله هاى موجود مکتب صدرایى را کامل تر از بقیه مکتب هاى فلسفى مى دانست. اگر روزگارى همه آن نظریات عمیق و دقیق و اصولى که در فلسفه و عرفان تبیین و تأسیس کرده در یک کتاب تدوین شود خود نمایانگر عُمق اندیشه و مکتب فلسفى و عرفانى استاد خواهد بود و آنگه مکتب و استقلالِ فکر و اندیشه خود را نشان خواهد داد و روش ذوقى و عرفانى و فلسفى او نمایان خواهد شد. او با شرح و نقد عالمانه سه مکتب فلسفى مشاء، اشراق، حکمت متعالیه و شرح و نقد عرفان نظرى که همه نشان دهنده تسلط کامل او بر مبانى همه مکاتب فلسفى و عرفانى است، ثابت کرد که در پى کشف و وصول به حقیقتى است که نظام معنوى عالم هستى بر آن استوار است. آشتیانى آثارى بس ارزشمند از خود به یادگار گذاشت که بزرگ ترین دلیل بر این مدعاست و مى توان آثار مکتوبِ آن حضرت را در نُه عنوان تقسیم کرد:

– تصنیفات مستقل فلسفى و عرفانى‏

– مقدمات، تعلیقات و تصحیحات آثار فلسفى و عرفانى( رساله ها و کتاب ها).

– مقدمات، تعلیقات و تصحیحات آثار فلسفى و عرفانى( مجموعه ها)

– پیشگفتار بر کتاب هاى مختلف‏

– مقالات( درباره مسائل عرفانى و فلسفى)

– مصاحبه ها( با چندین نشریه علمى)

– مجموعه مقالات‏

– نامه ها

– پایان نامه ها نزدیک به دویست اثر نوشتارى، اعم از تصنیف، تألیف، تصحیح و تحقیق و تعلیق در قالب کتاب، رساله، مقدمه، مقاله، پیشگفتار، مصاحبه و نامه از علامه آشتیانى به یادگار مانده است. البته بیشتر این آثار را تصحیحات، تألیفات و مقدماتى تشکیل مى دهند که آن استاد عظیم الشأن بر حسب وظیفه و در پى احیاى آثار ارزشمند فلسفى و عرفانى نوشته اند. از این تعداد حدود ۱۸۰ عنوان چاپ و منتشر شده است. نزدیک به بیست عنوان از این آثار یا دست نوشته است یا در دست مؤسسات و اشخاص است که سرنوشت آنها خیلى معلوم نیست. در این جا یاد کرد این مطلب هم ضرورى به نظر مى رسد که در محافل و نشست ها و مجالسى که حرف از آمار آثار استاد به میان مى آید پنجاه اثر تألیفى را براى ایشان مى شمارند که قطعاً این آمار اشتباه است، براى مثال اثر عظیم منتخبات آثار حکماى الهى، که شامل ۲۵ رساله کوچک و بزرگ از نویسندگان مختلف است یک اثر شمرده شده که با توجه به تعدد نویسندگان و گونه گون بودن موضوع رساله ها یک اثر محسوب نمى شود و به یقین این گونه آماردهى خطاست و ما در این فهرست هر یک از رساله ها را یک عنوان شمردیم و درست هم همین است و با محاسبه مقاله ها و نامه هاى چاپ شده در این رساله، حدود دویست عنوان را تشکیل مى دهد.

 

 

الف) تصنیفات مستقل عرفانى و فلسفى‏

۱. تفسیر سوره توحید؛ عنوان رساله اى است در تفسیر عرفانى و فلسفى و بیان اسرار سوره توحید، به زبان فارسى.

۲. شرح رساله نوریه در عالم مثال؛ عنوان کتابى است درباره عالم مُثُل و مِثال براساس آموزه هاى حکمت متعالیه و عرفان از بهائى لاهیجى به زبان فارسى.

۳. شرح بر زاد المسافر؛ شرحى است تحقیقى و توضیحى بر رساله زاد المسافر ملاصدرا درباره معاد جسمانى براساس آموزه هاى حکمت متعالیه به زبان فارسى.

۴. شرح حال و آراى فلسفى ملاصدرا؛ عنوان کتابى است درباره آثار، احوال، آرا و نظریات فلسفى ملاصدراى شیرازى به زبان فارسى.

۵. شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم؛ عنوان کتابى است تحقیقى، انتقادى، تکمیلى در شرح و تبیین مبانى عرفان نظرى به زبان فارسى.

۶. نقدى بر تهافت الفلاسفه غزالى؛ عنوان کتابى است در نقد افکار و اندیشه فلسفى و کلامى غزالى و رد مطالب کتاب تهافت غزالى.

۷. هستى از نظر فلسفه و عرفان؛ عنوان کتابى است درباره مباحث وجود براساس کتاب المشاعر، به زبان فارسى.

 

 

 

ب) مقدمات، تعلیقات و تصحیحات بر آثار فلسفى و عرفانى‏

۸. اثولوجیا؛ عنوان کتابى است درباره الهیات براساس آموزه هاى فلسفه یونان باستان از افلوطین به زبان عربى، ترجمه این ناعمه حمصى، با تعلیقات قاضى سعید قمى، مقدمه انگلیسى از سید حسین نصر.

۹. اساس التوحید؛ عنوان کتابى است در بررسى قاعده« الواحد» از میرزا مهدى آشتیانى به زبان فارسى.

۱۰. اصل الأصول؛ عنوان کتابى است درباره معناى مفهوم وجود و مسائل پیرامونى آن از ملا نعیماى طالقانى به زبان عربى.

۱۱. اصول المعارف؛ عنوان کتابى است که در بردارنده یک دوره مختصر فلسفه اسلامى از ملا محسن فیض کاشانى به زبان عربى.

۱۲. اعجاز البیان فى تفسیر أم القرآن؛ عنوان کتابى است درباره تفسیر عرفانى و تأویل سوره حمد به زبان عربى از صدرالدین قونیوى.

۱۳. انوار جلیه در کشف اسرار حقیقت علویه؛ عنوان کتابى است در شرح حدیث حقیقت از ملا عبدالله مدرس زنوزى، به زبان فارسى.

۱۴. تمهید القواعد؛ عنوان کتابى است در عرفان نظرى و وجودشناسى از صائن الدین على بن محمد ترکه اصفهانى به زبان عربى با حواشى آقا محمدرضا قمشه اى و میرزا محمود قمى.

۱۵. رساله النصوص؛ عنوان رساله مختصرى است در ۱۳۴ عرفان نظرى از محمد بن اسحاق قونیوى به زبان عربى با تعلیقات میرزا هاشم اشکورى.

۱۶. شرح دعاى عرفه؛ منسوب به امام حسین( ع)، ملا محمدعلى فاضل.

۱۷. شرح رساله مشاعر ملاصدرا؛ عنوان کتابى است درباره وجود از ملاصدراى شیرازى با شرح محمد جعفر لاهیجى.

۱۸. شرح فصوص الحکم؛ عنوان کتابى است در تبیین و شرح اصول و قواعد عرفانى براساس مشرب عرفانى محیى الدین عربى از محمد داوود قیصرى رومى ساوجى به زبان عربى.

۱۹. شرح فصوص الحکم؛ عنوان کتابى است در عرفان نظرى در شرح فصوص از مؤیدالدین جَندى، به زبان عربى.

۲۰. الشواهد الربوبیه فى المناهج السلوکیه؛ عنوان کتابى است درباره هستى شناختى فلسفى از صدرالمتألهین شیرازى به زبان عربى.

۲۱. قره العیون؛ عنوان کتابى است در تبیین احکام وجود و ماهیت از ملا محمد مهدى نراقى به زبان عربى.

۲۲. لمعات الهیه؛ عنوان کتابى است درباره الهیات فلسفى به زبان فارسى از ملا عبدالله زنوزى.

۲۳. المبدأ والمعاد؛ عنوان کتابى است از صدرالدین محمد شیرازى به زبان عربى.

۲۴. مشارق الدّرارى؛ عنوان کتابى است در شرح تائیه ابن فارض از سعیدالدین سعید فرغانى به زبان فارسى.

۲۵. مشرع الخصوص إلى معانى النصوص؛ عنوان کتابى است در شرح و تبیین مشکلات کتاب النصوص صدرالدین قونیوى از على بن احمد مهائمى به زبان عربى.

۲۶. مصباح الهدایه الى الخلافه والولایه؛ عنوانِ کتابى عرفانى است درباره حقیقت خلافت محمدیه و ولایت علویه به زبان عربى از امام خمینى.

۲۷. المظاهر الالهیه فى اسرار العلوم الکمالیه؛ عنوان کتابى است از صدرالمتألهین صدرالدین شیرازى، درباره مبدأ و معاد به زبان عربى.

۲۸. مکاتبات عرفانى؛ عنوان نامه هایى است درباره دو بیت از عطار از سید احمد حائرى و محمدحسین غروى.

 

 

 

ج) مقدمات، تعلیقات و تصحیحات آثار فلسفى و عرفانى( مجموعه ها)

۲۹- ۳۱. تفسیر سوره فاتحهالکتاب؛ عنوان کتابى است در تفسیر عرفانى، تأویلى و بیان اسرار سوره حمد به زبان فارسى از مؤلفى ناشناخته.

۳۲. فى تفسیر سوره فاتحه الکتاب و تأویلها على طریق أرباب الحق والیقین؛ عنوان رساله اى است در ۳۳ صفحه وزیرى به زبان عربى از مؤلفى ناشناخته.

۳۳. مرآه العارفین؛ عنوان رساله اى است در سیزده صفحه وزیرى از مؤلفى ناشناخته به زبان عربى.

۳۴- ۵۱. رسائل حکیم سبزوارى؛ عنوان مجموعه رساله هایى است کلامى، فلسفى، عرفانى و اعتقادى از ملا هادى سبزوارى به زبان عربى و فارسى.

۵۲- ۵۴. رسائل فلسفى؛ عنوان مجموعه اى است که شامل رساله هاى بسیط الحقیقه کل الأشیاء و وحدت وجود، از خاتم الحکما ملا على نورى و تحفه از ملا نظرعلى گیلانى به زبان عربى.

۵۵- ۵۸. رسائل قیصرى؛ عنوان مجموعه اى است در عرفان اسلامى شامل التوحید و النبوه والولایه، اساس الوحدانیه؛ نهایه البیان فى درایه الزمان از داوود بن محمود قیصرى با حواشى آقا محمدرضا قمشه اى و رساله اى در مباحث ولایه کلیه از آقا محمدرضا قمشه اى.

۵۹- ۶۱. سه رساله فلسفى؛ عنوان کتاب و مجموعه اى است بر سه رساله( متشابهات القرآن، المسائل القدسیه، و اجوبه المسائل) از صدرالدین محمد شیرازى به زبان عربى.

۶۲- ۶۳. اللمعه الالهیه فى الحکمه المتعالیه و الکلمات الوجیزه؛ عنوان دو رساله اى است از ملا محمدمهدى نراقى به زبان عربى.

۶۴- ۶۹. مجموعه آثار عصّار؛ عنوان مجموعه اى است بر شش رساله از سید محمدکاظم عصّار درباره علم تفسیر و حدیث و مسائل اعتقادى به زبان فارسى و عربى.

۷۰- ۷۷. منتخباتى از آثار حکماى الهى( جلد اول)؛ شامل هشت رساله از هفت فیلسوف عصر صفوى است که علامه آشتیانى ضمن تصحیح رساله ها و تعلیقه نگارى در مقدمه اى به معرفى آنها پرداخته است.

۷۸- ۸۴. منتخباتى از آثار حکماى الهى( جلد دوم)؛ شامل هشت رساله منتخب و کامل فلسفى از هفت تن از فیلسوفان شیعه دوره صفوى است، این مجموعه بى نظیر در واقع یک تاریخ مفصل فلسفه اسلامى در یک محدوده زمانى است.

۸۵- ۸۷. منتخباتى از آثار حکماى الهى( جلد سوم)؛ این ۱۳۵ مجموعه شامل پنج رساله فلسفى از پنج فیلسوف بزرگ ایران زمین دوره صفویه است.

۸۸- ۹۱. منتخباتى از آثار حکماى الهى جلد چهارم؛ این جلد از این مجموعه شامل شش رساله از شش فیلسوف ایرانى است.

 

 

 

د) پیشگفتارها

۹۲. تحفه المراد؛ عنوان شرحى است بر قصیده میرفندرسکى از حکیم عباس شریف دارابى به زبان فارسى.

۹۳. شرح مثنوى معنوى مولوى؛ رینولد الین نیکلسون، ترجمه و تعلیق حسن لاهوتى ویراسته بهاءالدین خرمشاهى.

۹۴. شُکوه شمس؛ عنوان کتابى است در بررسى آثار و افکار مولانا جلال الدین بلخى از آن مارى شمیل، ترجمه حسن لاهوتى، ویراسته بهاءالدین خرمشاهى.

۹۵. نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص؛ عنوان شرحى است نقدگونه از عبدالرحمان جامى با مقدمه و تصحیح و تعلیقات ویلیام چیتیک به زبان عربى.

 

 

 

ه-) مقالات؛ پیرامون مسائل عرفانى و فلسفى‏

۱. اجوبه مسائل میرزا ابوالحسن رضوى؛ مشهد،( نشریه دانشکده علوم معقول و منقول)، شماره اول، ۱۳۴۷ ش، فارسى، ص ۲۳- ۵۰.

۲. اصاله الوجود، عند صدرالدین شیرازى؛( الفکر الإسلامیه) مجله فصلیه، العدد الثانى، السنه الاولى، ربیع الثانى- جُمادى الثانیه، ۱۴۱۴، ص ۱۲۴- ۱۲۵.

۳. انتقاد بر انتقاد از رساله سه اصل؛ تهران،( مجله راهنماى کتاب)، شماره سوم، سال پنجم، خرداد ۱۳۴۱ ش، فارسى، ص ۲۳۹- ۲۴۲.

۴. انتقاد بر انتقاد؛ تهران،( مجله راهنمایى کتاب)، شماره چهارم و پنجم سال ششم، تیر و مرداد، ۱۳۴۲ ش، فارسى.

۵. انتقاد بر انتقاد بر انتقاد؛ تهران،( مجله راهنماى کتاب)، شماره اوّل، دوم سال ششم، فارسى، فروردین و اردیبهشت ۱۳۴۲ ش.

۶. تفسیر سوره فاتحه الکتاب؛ ناشناخته، مشهد،( نشریه دانشکده الهیات و معارف اسلامى)، شماره هاى بیست ودوم، بیست وسوم، بیست وچهارم و بیست وپنجم، بهار و تابستان و پاییز و زمستان ۱۳۵۶ ش، فارسى، سلسله مقالات.

۷. تصوف در اسلام؛ تهران،( معارف اسلامى)، شماره سوم- ششم.

۸. توضیح درباره سید احمد تهرانى؛ تهران،( وحید)، سال ششم، شماره دوم- سوم( ۱۳۴۸ ش)، ص ۱۷۳- ۱۷۸.

۹. تحقیق درحقیقت معاد؛ مشهد،( نشریه دانشکده الهیات و معارف اسلامى)، شماره هاى پنجم( زمستان ۱۳۵۱ ش)، ششم و هفتم( بهار و تابستان)، هشتم و نهم( پاییز و زمستان ۱۳۵۲ ش)؛ دهم، یازدهم و دوازدهم( بهار، تابستان و پاییز ۱۳۵۳ ش)؛ شماره چهاردهم( بهار ۱۳۵۴ ش) سلسله مقالات.

۱۰. پاسخ به چند سؤال؛ قم،( کیهان اندیشه)، شماره بیست ودوم، بهمن و اسفند ۱۳۶۷ ش، فارسى، ص ۵۵- ۶۶.

۱۱. پیرامون تفکر عقلى و فلسفى در اسلام؛ قم( اندیشه حوزه)، سال پنجم، شماره سوم، آذر و دى ۱۳۷۸، ص ۱۰۶- ۱۳۰( ویژه مکتب تفکیک).

۱۲. حکیم محقق حاج ملا هادى سبزوارى؛ مشهد،( نشریه دانشکده علوم معقول و منقول)، شماره اول( ۱۳۴۷ ش)، فارسى، ص ۹- ۲۲.

۱۳. ختم ولایت در اندیشه ابن عربى؛ قم،( کیهان اندیشه)، شماره بیست وششم، مهر و آبان ۱۳۶۸ ش، فارسى، ص ۱۰- ۱۱.

۱۴. چهره هاى درخشان( میرزا حسن بجنوردى)؛ تهران،( معارف اسلامى)، شماره ششم ۱۳۴۷ ش، فارسى، ص ۳۱- ۳۳.

۱۵. چهره هاى درخشان سید کاظم عصّار؛ تهران،( وحید)، شماره ۵۸، سال پنجم ۱۳۴۷، فارسى، ص ۹۵۰- ۹۵۸.

۱۶. چهره هاى درخشان( مختصرى در شرح احوال و آثار استاد بزرگوار آقاى حاج میرزا سید محمدحسین طباطبایى)؛ تهران،( معارف اسلامى)، شماره پنجم، ۱۳۴۷، فارسى، ص ۴۸- ۵۰.

۱۷. در رثاى امام عارفان؛ قم،( کیهان اندیشه)، شماره بیست وچهارم، خرداد و تیر ۱۳۶۸، فارسى، ص ۳- ۷.

۱۸. دیدارى با هانرى کربن؛ تهران،( در احوال و اندیشه هاى هانرى کربن، مجموعه مقالات)، چاپ هرمس، ۱۳۷۹، فارسى، ص ۸- ۱۰.

۱۹. رساله نوریه در عالم مثال؛ بهایى لاهیجى، مشهد،( نشریه دانشکده الهیات و معارف اسلامى) شماره هاى دوم، ۱۳۶ سوم و چهارم، ۱۳۵۱ ش( سلسله مقالات).

۲۰. شخصیات لامعه؛( العلامه الجلیل السید محمدحسین الطباطبائى التبریزى) تهران،( الفکر الاسلامى)، العدد الثانى، السنه الاولى، شوال ۱۳۹۲، عربى، ص ۶۲- ۶۴.

۲۱. شوارق الالهام و اصالت وجود، برهان صدیقین؛ تهران،( وقف میراث جاویدان)، شماره چهارم، سال اول زمستان ۱۳۷۲ ش، فارسى، ص ۷۴- ۷۹.

۲۲. شوارق اثر تحقیقى ملا عبدالرزاق لاهیجى؛ تهران،( وقف میراث جاویدان)، شماره اول، سال اول، بهار ۱۳۷۲ ش، فارسى، ص ۳۸- ۴۳.

۲۳. شوارق الإلهام و اصالت وجود با نگاهى به اساتید مکتب فلسفى اصفهان؛ تهران،( وقف میراث جاویدان)، شماره دوم، سال اول تابستان ۱۳۷۲ ش، فارسى، ص ۹۸- ۱۰۳.

۲۴. فصوص الحکمه؛ ابونصر محمد بن محمد فارابى، مشهد،( دانشکده الهیات و معارف اسلامى)، شماره هاى سیزدهم و چهاردهم، زمستان ۱۳۵۳ ش و بهار ۱۳۵۴ ش، فارسى.

۲۵. قره العیوم؛ ملا محمدمهدى نراقى،( نشریه دانشکده الهیات).

۲۶. معرفت و علم در کتاب و سنت؛ تهران،( کتاب فرهنگ)، شماره دوم- سوم، بهار و پاییز ۱۳۶۷.

۲۷. میرداماد و میرفندرسکى؛ تهران،( خردنامه صدرا)، شماره یازدهم، بهار ۱۳۷۳ ش، فارسى، ص ۸۶- ۸۸

۲۸. نصج الهیات مستند به بحث و درس و توجه به سلطان وجود است؛ تهران،( نامه فرهنگ)، سال پنجم، شماره دوم، پیاپى هیجدهم، تابستان ۱۳۷۴، فارسى، ص ۴۱- ۴۵.

۲۹. نقد اندیشه غزالى در اثبات مبدأ وجود؛ قم،( کیهان اندیشه)، شماره بیست وسوم، فروردین و اردیبهشت ۱۳۶۸، فارسى، ص ۴۵- ۵۸.

۳۰. نکاتى درباره فلسفه و عرفان؛ قم،( کیهان اندیشه)، شماره هفدهم، فروردین- اردیبهشت ۱۳۶۷ ش، فارسى، ص ۲۷- ۳۶.

۳۱. یادى از آیت الله خاتمى؛ قم،( کیهان اندیشه)، شماره بیست ویکم، آذر و دى ۱۳۶۷، فارسى، ص ۵۰- ۵۳.

۳۲- ۴۱. نقد تهافت غزالى؛ قم،( کیهان اندیشه)، شماره دوم، مهر و آبان ۱۳۶۴؛ شماره سوم، آذرو دى ۱۳۶۴؛ شماره پنجم، فروردین و اردیبهشت ۱۳۶۵؛ شماره ششم، خرداد و تیر ۱۳۶۵؛ شماره هفتم، مرداد و شهریور ۱۳۶۵؛ شماره هشتم، مهر و آبان ۱۳۶۵؛ شماره نهم، آذر و دى ۱۳۶۵؛ شماره دهم، بهمن و اسفند ۱۳۶۵؛ شماره سیزدهم، مرداد و شهریور ۱۳۶۶؛ و شماره چهاردهم، مهر و آبان ۱۳۶۶.

 

 

 

و) مصاحبه ها( با چندین نشریه علمى)

۱. استاد سید جلال الدین آشتیانى شارح و مورخ حکمت و عرفان؛ تهران،( کیهان فرهنگى)، سال دوم، شماره ششم،( پیاپى ۱۸)، شهریور ۱۳۶۴.

۲. پیرامون تفکر عقلى و فلسفى در اسلام؛ قم،( کیهان اندیشه)، شماره اول، مرداد و شهریور ۱۳۶۴ ش، فارسى، ص ۱۳- ۲۵.

۳. دیدار با استاد سید جلال الدین آشتیانى؛ تهران،( پژوهشنامه متین)، سال اول، شماره دوم، بهار ۱۳۷۸ ش، فارسى، ص ۲۵۷- ۲۶۷.

۴. شخصیت حکیم و عارف( اسرار)؛ تهران،( کیهان فرهنگى)، سال دهم، شماره اول، فروردین ۱۳۷۲ ش، ص ۵- ۱۱.

۵. عارفانه ترین اعجاز آفرینش؛ مشهد،( روزنامه خراسان) ۱۴/ ۴/ ۱۳۷۸.

۶. عرفان و فلسفه در آفاق تشیع؛ تهران،( روزنامه همشهرى)، شماره هاى ۲۰۶، ۲۰۷، ۲۰۸، تاریخ ۲۱ و ۲۲ و ۲۳ شهریور ۱۳۷۲.

۷. مصاحبه با استاد محقق و فیلسوف عالیقدر سید جلال الدین آشتیانى؛ قم،( حوزه)، شماره ۸۱- ۸۲، سال چهارم، مرداد و شهریور و مهر و آبان ۱۳۷۶ ش، فارسى، ص ۱۶- ۳۲.

۸. ملاصدرا، حکیمى متأله، فرید در برهانیات و ناظر هوشمند در عرفانیات؛ تهران،( خردنامه صدرا)، شماره دوم، شهریور ۱۳۷۴ ش، فارسى، ص ۱۳- ۱۹.

 

 

 

ح) نامه ها و رساله ها

نامه به مدیریت؛ آینه پژوهش، سال دوم، شماره چهارم، آذر و دى ۱۳۷۰، پیاپى ۱۰، ص ۲. ۱۲۱.

بحث در حشر نفوس؛ تهران،( نامه فرهنگ)، سال نهم، دوره سوم، پیاپى ۱۳، پاییز ۱۳۷۸، ص ۷۲- ۷۵.

بازدیدها: ۲۵

زندگینامه آیت ‏الله سید عبدالاعلى موسوى سبزوارى‏

سید عبدالاعلى موسوى سبزوارى‏

« آیت ‏الله سید عبدالاعلى موسوى سبزوارى»، فقیه، مفسر و قرآن ‏پژوه بزرگ جهان تشیع و از مفاخر علمى و برجسته اسلام در دوره معاصر است که عمر شریف خویش را در نشر و گسترش معارف اسلام و قرآن مصروف داشت.

وى در هیجدهم ذى حجه ۱۳۲۸ ق- مصادف با عید غدیر خم- در سبزوار دیده به جهان گشود. دوران کودکى و نوجوانى را تحت سرپرستى پدر بزرگوارش طى نمود و مقدمات ادبیات عرب و فقه و اصول و… را از پدر و عمویش، آیت‏الله سید عبدالله برهان( م ۱۳۸۴ ق) فراگرفت و تا سن چهارده سالگى در زادگاه خود به تحصیل مقدمات علوم اسلامى و عربى پرداخت.

اساتید:

در سال ۱۳۴۲ ق به مشهد مقدس رفت و در آن‏جا از محضر بزرگانى چون: علاّمه حاج میرزا عبدالجواد ادیب نیشابورى( م ۱۳۴۴ ق)، میرزا عسکر شهیدى، معروف به آقا بزرگ حکیم( م ۱۳۵۴ ق)، آیت‏الله سید محمّد عصّار لواسانى( م ۱۳۵۶ ق) و حاج شیخ على اکبر نهاوندى( م ۱۳۶۹ ق) بهره برد.

وى پس از حدود هشت سال اقامت در مشهد، براى تکمیل درس سطح فقه، اصول و نیز فلسفه، تفسیر و دیگر علوم اسلامى، عزم سفر نجف اشرف نمود و در آن شهر در درس آیات عظام: مرحوم نائینى( م ۱۳۵۵ ق)، آقا ضیاءالدین عراقى( م ۱۳۶۱ ق)، شیخ محمّد حسین اصفهانى، معروف به« کمپانى»( م ۱۳۶۱ ق)، آقاى سید ابوالحسن اصفهانى و آقا سید حسین بادکوبه ‏اى( م ۱۳۵۸ ق) و… شرکت نمود و آموخته‏ هاى فقهى و فلسفى خویش را تکمیل کرد.

وى تفسیر قرآن، مناظره و کلام را با حضور در جلسات تفسیرى علامه محمد جواد بلاغى فراگرفت. همچنین از علاّمه مامقانى( م ۱۳۵۱ ق)، حاج شیخ عباس قمى( م ۱۳۵۹ ق) و دیگر مشایخ و استادان خود اجازات روایتى و اجتهادى کسب نمود و در حالى که ۳۶ سال داشت، در سال ۱۳۶۵ ق خود عهده‏دار تدریس خارج فقه و اصول شد و به تربیت شاگردان و دانشوران پرداخت.

وى در کنار فقیه برجسته اهل بیت، آیت ‏الله سید ابوالقاسم خوئى( م ۱۴۱۳ ق)، خدمات شایانى به حوزهِ نجف اشرف نمود و چراغ فقاهت را در آن حوزه، نورانى نگه داشت و خود چیزى کمتر از یک سال- بعد از آیت‏الله خوئى- عهده‏دار ریاست آن حوزه علمى شد.

تدریس‏

وى از سال ۱۳۲۵ ش/ ۱۳۶۵ ق، از ۳۷ سالگى، به تدریس دروس سطح خارج حوزه پرداخت. ایشان در ایام تحصیل، به تدریس دروس خارج فقه و اصول و در روزهاى تعطیل، به تدریس تفسیر قرآن و گاهى نیز به تدریس حکمت، کلام و عقاید مى‏پرداخت. در روزهاى ماه مبارک رمضان نیز، به تدریس فقه الحدیث مى‏پرداخت و در آن به مباحثى چون شناخت احادیث صحیح از ناصحیح مبادرت مى‏ ورزید.

ایشان مردى متواضع، بردبار، کم‏سخن و دائم الذکر و از حافظان قرآن کریم بود. وى در فعالیت‏هاى سیاسى و اجتماعى ایران و عراق نقش داشت و از انقلاب اسلامى ایران و رهبر آن- حضرت امام خمینى( ره)- کمال حمایت و پشتیبانى را نمود. در زمان اقامت امام( ره) در نجف، در کنار ایشان بود و از امام( ره) و نهضت وى حمایت مى‏ کرد. چندین بار درس خویش را براى توجّه دادن حوزه علمیهِ نجف، به وقایع انقلاب اسلامى ایران تعطیل نمود و به هنگام همه‏پرسى نظام جمهورى اسلامى، در فروردین ۱۳۵۸ ش پیامى مبنى بر حمایت از آن صادر فرمود.

وى همواره حامى مردم مظلوم و مسلمان عراق بود و در جنبش و قیام معارضان عراقى در سال ۱۳۷۰ ش، نقش هدایت و رهبرى داشت. او هرگز با رژیم بعث حاکم بر عراق سازش ننمود و چند بار منزلش به محاصرهِ نظامیان بعث درآمد و رژیم بعث برایش محدودیت‏هایى قائل شد.

از اقدامات ایشان براى ترویج دین در سراسر جهان، مى‏توان به فرستادن نمایندگانى زبده به اروپا، آمریکا و کشورهاى عربى و آسیایى و نیز طرح وسیع ایشان براى تجدید بناى مسجد سهله و مسجد کوفه اشاره کرد. در جنبه سیاسى نیز، مى‏ توان از موضع سیاسى ایشان در برابر نظام حاکم بغداد در سال ۱۴۱۲ ق و فتواى ایشان درباره انتفاضه عراق و رویارویى و براندازى نظام حاکم سخن گفت.

 

رحلت

سرانجام این فقیه فرزانه و مفسر عالیقدر تشیع و عالم وارسته، بعد از عمرى تدریس، تحقیق، تألیف و مجاهدت، در روز دوشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۷۲ ش/ ۲۷ صفر ۱۴۱۴ ق،- مصادف با شب رحلت رسول خدا( ص) و شهادت امام حسن مجتبى( ع)- در نجف اشرف درگذشت و به دیدار حق شتافت. برخى معتقدند که وى توسط رژیم بعث عراق مسموم و شهید شده است.

در پى رحلت ایشان، رهبر معظم انقلاب اسلامى، حضرت آیت ‏اللّه خامنه ‏اى، در بخشى از پیام تسلیت خویش درباره ایشان چنین بیان داشتند:« ایشان از فقهاى عالى مقام و از مدرسین و علماى بزرگى بودند که عمر با برکت خود را در نجف به تدریس، تحقیق و تقویت شاگردان و تألیف کتب سودمند و با ارزش گذرانیده بودند… در آخرین سال‏هاى عمر شریف این روحانى بزرگوار، حوادث خونین عراق و قیام فداکارانه مردم در برابر حکومت ستمگر بعثى پیش آمد که ایشان در رهبرى و هدایت مردم، داراى نقش و تأثیر بودند و بدین جهت، پس از سرکوب قیام تا چندى در محنت فشارهاى رژیم بعثى گذرانید».

آثار:

از آثار و تألیفات ارزشمند وى مى‏توان به کتاب‏هاى زیر اشاره کرد:

۱- مواهب الرحمن فى تفسیر القرآن.

۲- مهذب الاحکام فى بیان الحلال و الحرام.

۳- تهذیب الاصول.

۴- لباب المعارف.

۵- افاضه البارى فى نقد ما الّفه الحکیم السبزوارى.

۶- رفض الفضول عن علم الاصول.

۷- منهاج الصالحین.

۸- مناسک الحج.

۹- رساله توضیح المسائل.

۱۰- حاشیه بر بسیارى از کتاب‏هاى شیعه چون: عروه الوثقى، وسیله النجاه، حدائق الناظره، جواهر الکلام، مستند الشیعه، اسفار، تفسیر صافى، شرح منظومهِ حکیم سبزوارى، و…

۱۱- مجموعه‏اى در رسائل فقهى و… از دیگر آثار علمى آن دانشمند است که نشر و گسترش احکام اسلامى و معارف قرآنى را سرلوحه خود کرده بود.

بازدیدها: ۲

زندگینامه على ‏اصغر حکمت‏

« على ‏اصغر حکمت»، سیاست‏مدار، شاعر، نویسنده و مترجم معاصر ایرانى در ۲۳ رمضان ۱۳۱۰ در شیراز متولد شد.

على ‏اصغر حکمت پس از گذراندن تحصیلات ابتدایى و متوسطه در شیراز براى ادامه تحصیل به تهران آمد و در کنار آموختن علوم جدید در مدرسه آمریکایى، به آموختن علوم اسلامى نظیر فقه و اصول در مدارس اسلامى پرداخت. معروف است که آیت ‏الله میرزا طاهر تنکابنى نیز از اساتید وى بوده است. حکمت همچنین از مشاهیر فرهنگ و ادب فارسى بود که آثار بسیار گران‏بهایى به ‏خصوص در زمینه ‏هاى ادبى، تاریخى و فرهنگى از خود برجاى گذاشته است. در عرصه سیاست نیز از حکمت به ‏عنوان یکى از مؤسسین حزب رادیکال یاد شده است.

حکمت در سال ۱۲۹۷ ش، وارد خدمات فرهنگى شد و با نشر مقالات تحقیقى و تدریس زبان انگلیسى در مدارس متوسطه، کسب شهرت نمود و وارد فعالیت‏هاى سیاسى شد و با کمک عده‏اى از دوستان و همفکران خود به رهبرى على ‏اکبر داور، حزب رادیکال را بنیان‏گذارى کردند. حکمت تا سال ۱۳۰۹ در وزارت معارف خدمت مى ‏کرد. در این سال به تشکیلات جدید داور در دادگسترى وارد شد و پس از چندى براى مطالعه در امور قضایى و ثبتى به اروپا اعزام شد. وى در اروپا وارد دانشکده حقوق و ادبیات شد و در هر دو رشته مدرک لیسانس گرفت. مأموریت دیگر حکمت در اروپا مطالعه در امر آموزش و پرورش و دانشگاه بود.

او در شهریور ۱۳۱۲ به تهران احضار شد و در کابینه ذکاء الملک فروغى، ابتدا کفیل و بعد وزیر معارف و رئیس دانشگاه شد. در کابینه جم نیز وزیر فرهنگ بود. دوران پنج ساله وزارت فرهنگى على ‏اصغر حکمت را باید دوران تحول فرهنگى در این وزارتخانه نام نهاد.

خدمات

  • تأسیس دانشگاه تهران،
  • تأسیس دانشسراهاى مقدماتى در سراسر کشور،
  • برگزارى جشن هزاره فردوسى،
  • تأسیس فرهنگستان ایران،
  • ایجاد پیش‏آهنگى و تغییر برنامه ‏هاى مدارس به اصول آموزشى کشورهاى خارج،
  • ایجاد تحول در زبان و ادبیات پارسى،
  • توجه به آثار باستانى و تشکیل موزه ایران باستان،
  • تربیت کادر آموزشى و انتشار نشریات و توجه به امر ورزش در مدارس،

توسعه و تکمیل مدارس ابتدایى و متوسطه از جمله کارهاى او بود.

حکمت پس از معافیت از وزارت فرهنگ در اسفند ۱۳۱۷ در ترمیم کابینه محمود جم به وزارت کشور منصوب شد. در کابینه دکتر متین دفترى نیز همان سمت را عهده ‏دار بود. در خرداد ۱۳۱۹ بار دیگر از خدمت معاف شد و به کار تحقیق و مطالعه پرداخت.

وى در ترمیم کابینه فروغى در ۳۰ شهریور ۱۳۲۰ وزیر بازرگانى و پیشه و هنر شد. در ترمیم دیگر کابینه فروغى، وزارت بهدارى را بر عهده گرفت. در کابینه سهیلى نیز همچنان وزیر بهدارى بود.

او در شهریور ۱۳۵۹ در تهران درگذشت.

تألیفات‏

  • ۱. شرح احوال جامى؛
  • ۲. مترجم تذکره مجالس النفایس؛
  • ۳. مترجم تاریخ جامع ادیان: نوشته جان بى ناس؛
  • ۴. امثال قرآن مجید؛
  • ۵. رساله در باب امیر على‏ شیر نوائى؛
  • ۶. پارسى نغز( مجموعه ‏اى از برگزیده‏هاى پارسى‏گویان)؛
  • ۷. تصحیح کشف الاسرار میبدى؛
  • ۸. ره ‏آورد حکمت: نوشته‏ ها و خاطرات شخصى على ‏اصغر حکمت؛
  • ۹. ترجمه پنج حکایت از شکسپیر؛
  • ۱۰. از سعدى تا جامى؛
  • ۱۱. ترجمه جلد سوم تاریخ ادبیات ادوارد براون؛
  • ۱۲. امین و مأمون( ترجمه از سلسله روایات اسلامى جرجى زیدان)؛
  • ۱۳. ترجمه رستاخیز: تألیف تولستوى دانشمند روسى؛
  • ۱۴. ترجمه راه زندگانى: تألیف نیکولا حداد مصرى.

 

بازدیدها: ۷

زندگینامه عبدالعظیم بن عبدالواحد ابن ابى اصبع‏ مصرى

ابن ابى اصبع، زکىّ الدین ابو محمد عبد العظیم بن عبد الواحد ابن ظافر( ۵۸۵ ق/ ۱۱۸۹ م یا ۵۸۹ ق- ۲۳ شوال ۶۵۴ ق/ ۱۳ نوامبر ۱۲۵۶ م)، ادیب و شاعر مصرى( کتبى، ۲/ ۳۶۴؛ مقریزى، ۱/ ۴۰۱؛ ابن تغرى بردى، ۷/ ۳۷). ابن صابونى مى‏نویسد که ابن ابى اصبع به خط خود براى وى نوشته است که تولدش در اول محرم ۵۹۵ ق‏[ ۳ نوامبر ۱۱۹۸ م‏] بوده است( ص ۱۴).

وى بر خلاف معمول آن زمان به تحصیل در یک مدرسه بخصوص و شاگردى نزد استاد یا استادانى معیّن نپرداخت، بلکه از همان اوان جوانى زندگانى پر تلاش علمى و مطالعات و تحقیقات شبانه روزیش را با بررسى و گزینش آثار گذشتگان و طبقه بندى تألیفات آنان و نقد آگاهانه دیدگاههاى معاصران و نشست و برخاست با برگزیدگان ایشان سامان داد( ابن ابى اصبع، بدیع، ۳- ۴) و به این وسیله توانست از دانش علما و صاحبنظران گذشته و دانشمندان و ادباى معاصر خود در مناطق مختلف برخوردار گردد.

مصر، زادگاه و اقامتگاه وى در طول زندگیش، در آن روزگار، با آنکه از نظر اقتصادى وضع مطلوبى داشت، به سبب رقابتها و کشمکشهاى امیران و جنگهاى داخلى آنان با یکدیگر و نیز تأثیر جنگهاى صلیبى از آرامش و امنیت چندانى برخوردار نبود( مقریزى، ۱/ ۱۰۱، ۲۰۶؛ قس: شرف، مقدمه بدیع، ۵۷ به بعد).

از سوى دیگر، علما و ادبا مورد توجه و حمایت زمامداران قرار داشتند و از مزایاى استثنایى بهره‏مند بودند( ابن کثیر، ۱۳/ ۱۶)، از این رو، شعراى آن سامان غالبا در اطراف امیران گرد مى‏آمدند و با پاداشها و مستمریهاى آنان زندگى را مى‏گذراندند، اما ابن ابى اصبع، با آنکه شعر نیک مى‏سرود( ابن صابونى، ۱۳؛ ابن تغرى بردى، همانجا) و در بیش‏تر زمینه‏هاى شعرى، حتى مدح و هجاء، هنر خود را نشان داده( براى نمونه نک: عباسى، ۴/ ۱۸؛ شرف، مقدمه تحریر، ۳۰- ۳۱؛ همو، مقدمه بدیع، ۸۱)، غالبا خویشتن را از اشتغالات دربارى بر کنار مى‏داشت و بیش‏تر به تحقیق و تألیف مى‏پرداخت. شاید به همین سبب است که در آثار بر جاى مانده از او، مدیحه سرایى زیادى دیده نمى‏شود.

ابن ابى اصبع اساسا شعر را براى به کارگیرى صنایع شعرى مى‏سرود( نک: تحریر، ۱۸۹) و شاید شهرت یافتن وى به شاعرى( ابن صابونى، ۱۳؛ ذهبى، ۱/ ۳۰؛ کتبى، همانجا؛ سیوطى، حسن المحاضره، ۱/ ۳۲۷؛ عباسى، ۵۸۸) بدان سبب باشد که ابن شعّار( ه م) تذکره نویس معاصر وى، در کتاب عقود الجمان فى شعراء هذا الزمان نام او را در ردیف شعراى آن زمان آورده است( عباس، ۲/ ۳۶۳) و گرنه عنوان ادیب براى او مناسب‏تر است( نک: ابن صابونى، کتبى، مقریزى، همانجاها).

ابن ابى اصبع ابتدا به علوم بلاغت( معانى و بیان و بدیع) پرداخت و تا حد امکان کتب و رسائل مربوط به این فنون را گرد آورى و دسته بندى کرد( بدیع، ۴)، آنگاه به نقادى دقیق آنها همت گماشت، تا آنجا که به تعبیر خود او، کمتر کتابى از تیر رس نقد موشکافانه او در امان ماند( همان، ۱۳).

وى انواع صناعات بدیعى را در آثار گذشتگان( ابن معتز، د ۲۹۶ ق/ ۹۰۹ م؛ قدامه بن جعفر، د ۳۳۷ ق/ ۹۴۸ م؛ ابو هلال عسکرى، د بعد از ۳۹۵ ق/ ۱۰۰۵ م) و تألیفات معاصران( ابن رشیق قیروانى، د ۶۰۰ ق/ ۱۲۰۴ م؛ ضیاء الدین ابن اثیر، د ۶۳۷ ق/ ۱۲۳۹ م) استقصا کرد و همه را پیراسته گردانید و در ۹۰ یا ۹۳ یا ۹۵ باب( تحریر، ۹۳، ۵۲۴؛ بدیع، ۱۴) تنظیم کرد و با افزودن ۳۱ باب که استنباط خود وى بود، تعداد ابواب را به ۱۲۰ یا ۱۲۱ یا ۱۲۳ یا ۱۲۶ رسانید( همانجا؛ تحریر، ۹۴، ۹۵، ۶۲۱). اختلاف ارقام ظاهرا ناشى از افزایش یا کاهش ابواب از سوى مؤلف در طول زمان است که در نسخه ‏هاى خطى گوناگون منعکس شده است. به هر حال نسخه چاپى این کتاب که نام کامل آن تحریر التحبیر است، شامل ۱۲۵ باب است.

تحریر التحبیر که قلقشندى آن را به اختصار التحبیر ذکر کرده است( ۱/ ۴۶۹)، نخستین کتاب مفصل و مبسوطى بود که در علم بدیع نوشته مى‏شد. این کتاب در دورانهاى بعد سخت مورد توجه ادبا قرار

گرفت و از جمله مآخذ اصلى دائره المعارفهاى بزرگ ادبى مانند صبح الاعشى قلقشندى( د ۸۲۱ ق/ ۱۴۱۸ م)، خزانه الادب ابن حجه حموى( د ۸۳۷ ق/ ۱۴۳۴ م)، معاهد التنصیص على بن ابراهیم عباسى( د ۹۶۳ ق/ ۱۵۵۶ م) و خزانه الادب بغدادى( د ۱۰۹۳ ق/ ۱۶۸۲ م) به شمار مى‏آید.

ابن ابى اصبع پس از فراغت از تألیف تحریر به نوشتن کتاب دیگرى زیر عنوان البرهان فى اعجاز القرآن که گاه به نام بیان البرهان فى اعجاز القرآن نیز خوانده مى‏شود، پرداخت( بدیع، ۱۵؛ زرکلى، ۴/ ۳۰) و به عنوان بخش پایانى آن، ابواب بدیع ویژه قرآن کریم را از کتاب تحریر التحبیر جدا ساخت و با افزودن مطالبى، عنوان مستقل بدیع القرآن را بر آن نهاد. در این کتاب ۲۲ باب از ابواب تحریر نیامده، ولى ۷ باب که در تحریر از آنها سخنى نرفته بود، افزوده شده است( شرف، مقدمه تحریر، ۵۹- ۶۱). از کتاب البرهان فی اعجاز القرآن ظاهرا تنها یک نسخه خطى باقى است( آربرى، ۴۲۵۵)، اما نسخ خطى بدیع القرآن بسیار است. این کتاب چند بار چاپ شده( قاهره، دار نهضته مصر) و به فارسى نیز ترجمه گردیده است( مشهد، ۱۳۶۸ ش).

برخى از نسخه‏هاى خطى بدیع القرآن عنوان البرهان فى اعجاز القرآن را بر خود دارد( شرف، مقدمه بدیع،« ه»؛ سید، ۱/ ۲۱، ۲۲).

با تألیف بدیع القرآن و چند اثر دیگر در پى آن، ابن ابى اصبع در ردیف صاحبنظران علوم قرآنى جاى گرفت و آراء وى به کتب تخصصى علوم قرآنى راه یافت( نک: زرکشى، ۲/ ۴۸۲؛ سیوطى، اتقان، جم). ابن ابى اصبع براى نخستین بار به تألیف جداگانه در باب فواتح سور قرآن مجید نیز دست زد و کتابش را الخواطر السوانح فى کشف سرائر الفواتح نام نهاد( بدیع، ۶۴، ۲۵۴). سیوطى در کتاب اتقان، نوع شصتم از علوم قرآنى، یعنى فواتح سور را عمدتا به نقل خلاصه‏اى از این کتاب اختصاص داده است( ۳/ ۳۶۱- ۳۶۳).

دیوان ابن ابى اصبع به نام صحاح المدائح به اشعار وى در مدح پیامبر اکرم( ص) و خلفاى راشدین و قطعاتى از آن به مدح اهل بیت( ع) اختصاص دارد. از تعبیرات خود وى( بدیع، ۲۹۰، ۲۹۱) درباره این کتاب مى‏توان دریافت که مؤلّف در نحوه تدوین و نامگذارى این کتاب نکات دقیقى را در نظر داشته است. از این کتاب یک نسخه عکسى در دار الکتب المصریّه به شماره ۴۹۳۱ ادب موجود است.

دیگر آثار ابن ابى اصبع عبارتند از: درر الامثال که وى در آنجا که چگونگى گردآورى و تدوین این کتاب را توضیح مى‏دهد، از آن به عنوان کتاب کبیر یاد مى‏کند( نک: تحریر، ۲۱۹؛ بدیع، ۸۷ و ۸۸)؛ الکافله بتأویل تلک عشره کامله( بدیع، ۲۵۴) که زرکشى( د ۷۹۴ ق/ ۱۳۹۲ م) نسخه‏اى از این رساله را در اختیار داشته و در کتاب خود، البرهان، قسمتى از آن را نقل کرده است( ۲/ ۴۸۱، ۴۸۲)؛ الشافیه فى علم القافیه؛ المیزان فى الترجیح بین کلام قدامه و خصومه، ابن ابى اصبع این دو کتاب را در اثبات شعر نبودن قرآن مجید تألیف کرده و کتاب اخیر ظاهرا ناتمام مانده است( نک: بدیع، ۱۶۶).

توصیه‏ هاى ابن ابى اصبع به کاتبان و شاعران نیز که به صورت خاتمه« باب التهذیب و التأدیب» در کتاب تحریر التحبیر آمده است( صص ۴۱۲- ۴۲۴) و قسمتى از آن در صبح الاعشى( قلقشندى، ۲/ ۳۲۶، ۳۲۷) و مختصرى از آن در خزانه الادب( ابن حجه، ۲۳۶، ۲۳۷) و برگزیده‏اى از آن در انوار الربیع( ابن معصوم، ۶۳۲) آمده، شایسته است که به عنوان یک رساله جداگانه مورد تحقیق و تجزیه و تحلیل قرار گیرد.

ابن ابى اصبع در این توصیه‏ها بر اصالت معانى نسبت به الفاظ تکیه مى‏کند و شاعران و نثر نویسان را از صنایع لفظى تهى از محسنات معنوى برحذر مى‏دارد و پیروى از شیوه سخنورى امام على( ع) و یکّه تازان میدانهاى فصاحت و بلاغت مانند ابن مقفّع، سهل بن هارون و جاحظ را که پیروان آن حضرت هستند، توصیه مى‏کند( بدیع، ۴۱۵؛ قس: قلقشندى، ۲/ ۳۲۷).

کتابها و رساله ‏هاى یاد شده تنها یادگارهاى بر جاى مانده از ابن ابى اصبح است، و روایت درستى حاکى از اینکه وى شاگرد یا شاگردانى را مشخّصا تربیت کرده باشد در دست نیست، جز آن که ابن صابونى نوشته که دستخط اجازه کاملى از او داشته است( همانجا). همچنین، بر اثر یکى بودن لقب ابن أبى اصبع( زکى الدین) با فقیه و محدّث معروف مصرى زکىّ الدین عبد العظیم منذرى( د ۶۵۶ ق/ ۱۲۵۸ م)، ذهبى در کتاب المشتبه( ۱/ ۳۰) آورده است که دمیاطى( شرف الدین عبد المؤمن بن خلف، د ۷۰۵ ق/ ۱۳۰۵ م، صاحب کتاب معجم الشیوخ) از ابن ابى اصبع روایت کرده است. البته این اشتباه در فوات الوفیات و نیز در شذرات الذهب عملا تصحیح شده است( نک: کتبى، ۲/ ۳۶۳- ۳۶۷؛ ابن عماد، ۵/ ۲۶۵- ۲۶۸).

نیز بر اثر تشابه اسمى وى با شیخ عبد العظیم مصرى( زنده در ۱۳۰۹ ق/ ۱۸۹۲ م) کتاب الکواکب الدّریه فى نظم القواعد الدینیّه وى را که در زمان حیات خود او در قاهره به چاپ رسیده است، اشتباها به ابن ابى اصبع نسبت داده‏اند( کحاله، ۵/ ۲۶۵؛ قس: بغدادى، ایضاح، ۲/ ۳۹۱). حتّى بعضى، به موجب همان تشابه اسمى با عبد العظیم منذرى، ابن ابى اصبع را« فقیه شافعى» دانسته‏اند( مقریزى، همانجا؛ شرف، مقدّمه بدیع، ۶۹، ۸۳)؛ در صورتى که با توجّه به طرز تعبیر وى از خلفاى راشدین( تحریر، ۲۳۸، ۴۰۲، ۴۱۵) و پیشوایان مذاهب چهار گانه اهل سنت( همان، ۵۱۱، ۵۷۹) ملاحظه مى‏شود که ابن ابى اصبع خود را پیرو هیچ یک از این مذاهب معرفى نکرده است. چه بسا بتوان با ملاحظه تعبیر ویژه ‏اش از على( ع) به عنوان« امام على علیه السلام»( تحریر، ۴۱۵، جم) و نیز آوردن حدیث منزلت در تحریر( صص ۵۹۴، ۵۹۵) و عبارات بخصوصى که از خطبه شقشقیّه نقل کرده( همان، ۳۸۳) و مطلبى که در باب تحویل عمامه و شمشیر پیغمبر اکرم( ص) به حضرت على( ع) توسط ابو بکر صدّیق آورده، و انتقاد و تفسیر جانانه ‏اى که راجع به دو بیت شعر سیّد حمیرى( د ح ۲۲۵ ق/ ۸۴۰ م) در مدح آن حضرت دارد( همان، ۴۷۳) و نیز با ملاحظه پرهیز وى از زمامداران ایّوبى و ایادى حکومتى آنان که براى از میان بردن آثار تشیّع فاطمى در مصر سخت‏ تعصّب داشتند، و همچنین گمنام ماندن خاندان و تبار وى در تاریخ روشن مصر آن زمان، وى را شیعى به حساب آورد.

بر اساس شرح حال مختصرى که بر یکى از نسخه‏ هاى کتاب بدیع القرآن آمده است، بعضى احتمال داده‏اند که نسب ابن ابى اصبع به شاعر معروف جاهلى، ذو الاصبع عدوانى برسد( شرف، مقدمه بدیع، ۶۷)، اما با توجه به اینکه خود وى شاعر نامبرده را فقط با عنوان معروف ذو الاصبع عدوانى یاد مى‏کند( بدیع، ۱۳۶) و اشاره‏اى به نسبت داشتن با او ندارد، نمى‏توان این احتمال را پذیرفت.[ ۱]

____________________________________________

( ۱) منبع: دائره المعارف بزرگ اسلامى، ج ۲، ص ۷- ۶۲۵، محمد على لسانى فشارکى.

بازدیدها: ۰

زندگینامه محمود بن ابى الحسن نیشابورى‏

محمود بن ابى الحسن بن حسین نیشابورى ملقب به ابو القاسم و بیان الحق. دانشمندى مفسر، فقیه و لغوى، از دانشمندان قرن ششم هجرى نیشابور، شهرى که اندیشمندان زیادى را در خود پرورانده، که حاکم ابو عبد الله محمد بن عبد اللّه تاریخ علماى آن دیار را در هشت مجلد ضخیم نگاشته است.

از محل و تاریخ تولد وى اطلاعى در دست نیست همچنانکه از استادان، شاگردان و چگونگى نشو و نماى علمى و سفرهاى او اخبار زیادى به دست نیامده است. داراى دو فرزند به نامهاى قاسم و محمد بود، محمد بعد از وى مسند تدریس در مدرسه معینیه دمشق را که پدرش، اواخر عمر در آن تدریس مى‏نمود، بعهده گرفت. در نیشابور مدتى مسند قضاوت را به عهده داشت. از نیشابور به خنجه و از آنجا به دمشق مهاجرت کرده است.

با توجه به اینکه در سال ۵۵۳ هجرى در شهر خنجد کتاب« ایجاز البیان» را به اتمام رسانده است، وفات وى بعد از این تاریخ در دمشق، بوده است.

 

 

آثار

بیان الحق نیشابورى از دانشمندان پر تألیف به حساب مى‏آمده است. تألیفاتى که وى به آنها تصریح داشته یا به وى نسبت داده‏اند عبارتند از:

  • ۱- ایجاز البیان عن معانى القرآن( اثر مورد بحث)
  • ۲- وضع البرهان فى مشکلات القرآن( به سال ۱۴۱۰ ه ۱۹۹۰ م در بیروت به چاپ رسیده است).
  • ۳- جمل الغرائب( در غریب حدیث و مشکل آن در ۱۴ باب)
  • ۴- خلق الانسان( درباره خلقیات انسان)
  • ۵- التذکره و التبصره( در مشتقات فقهى و شامل ۱۰۰۰ نکته)
  • ۶- الاسئله الرائعه و الأجوبه الصادعه( در تفسیر)
  • ۷- غرر الأقاویل فى معانى التنزیل
  • ۸- شوارد الشواهد و قلائد القصائد( شامل مباحث تفسیرى، امهات آداب، اشعار و علوم دیگر)
  • ۹- باهر البرهان فى معانى مشکلات القرآن
  • ۱۰- قطع الریاض فى بدع الاعتراض
  • ۱۱- شرح الابیات الوارده فى کتاب وضع البرهان
  • ۱۲- ملتقى الطرق الى مجامع نکاتها و منابع کلماتها( در مختلف فقه)
  • ۱۳- کتاب در اصول فقه
  • ۱۴- الغلاله فى مسأله الیمین…
  • ۱۵- الموجز فى الناسخ و المنسوخ.

 

بازدیدها: ۰

آزندگینامه آیت اللّه شیخ محمد اللّه نهاوندى‏(۱۲۹۱-۱۳۷۱ه ق)

یکى از قرآن پژوهان سده اخیر، مرحوم حاج شیخ محمد نهاوندى رحمه اللّه علیه است. وى در پانزدهم رجب سال ۱۲۹۱ ه- ق در نجف اشرف در خانواده روحانى متولد شد. در سن چهار سالگى همراه پدرش براى زیارت به مشهد مقدس مشرف شد و پس از بازگشت، در تهران اقامت گزید. وى در سال ۱۳۰۳ پدر ارجمند خود را از دست داد و تحت سرپرستى برادر بزرگوار و دانشمند خویش مرحوم حاج شیخ محمد حسن نهاوندى قرار گرفت. فقه، اصول و حکمت را نزد برادر خود و علماى تهران به پایان رسانید و آن گاه در سال ۱۳۱۷ به همراه برادر محترمش تهران را به مقصد مشهد مقدس ترک کرد و در این مکان مقدس از بزرگانى همچون شیخ اسماعیل ترشیزى و میر سید على حائرى و حاج شیخ حسنعلى تهرانى بهره کافى برد و در همان ایّام، اجتهاد ایشان مورد گواهى اساتید بزرگوارشان قرار گرفت.

سپس در سال ۱۳۲۴ به قصد ادامه و تکمیل تحصیلات خود به عراق مهاجرت نمود. ابتدا در کربلا از محضر آیت الله سید اسماعیل صدر و پس از رفتن به نجف اشرف دروس فقه و اصول را در محضر پر فیض آیات عظام:

سید محمد کاظم یزدى،

آخوند ملا محمد کاظم خراسانى

و حاج میرزا حسین حاج میرزا خلیل به کمال رساند. در اخلاق، از شاگردان مرحوم آخوند ملا حسینقلى همدانى به شمار مى‏رود، مدتى را هم در سامرا از درس آیت الله محمد تقى شیرازى بهره برد.

در سال ۱۳۳۰ پس از شنیدن خبر کسالت و سکته برادر گرانقدرش به مشهد مقدس بازگشت و در آنجا رحل اقامت افکند و مشغول تدریس و تالیف شد.

 

 

ویژگیهاى اخلاقى‏

بى شک یکى از صفات برجسته هر مسلمان تواضع اوست و چه زیبا است اگر این صفت در عالم دینى تبلور یابد. مرحوم نهاوندى از آن دسته عالمانى بود که از تواضع و فروتنى بسیار برخوردار و در همین حال فردى زنده دل، با نشاط و داراى طبعى لطیف بود و نسبت به اهل علم به ویژه نسبت به سادات، احترام فوق العاده‏اى مى‏گذاشت.

در میدان بحث، شخصى جسور و در برخورد با افراد بسیار ملایم و آرام بود. زندگى بسیار ساده و بى آلایش داشت، بدون هیچ گونه تمایلى به مادیات و جنبه‏هاى فریبنده زندگى، در کمال قناعت مى‏زیست. آنچه پس از فوت ایشان باقى مانده بود، خود دلیل و گواهى بر این مدعا است.

حفظ تمامى قرآن یکى دیگر از ویژگیهاى آن مرحوم به شمار مى‏رود که با عنایت به اینکه نامبرده مفسرى گرانقدر است، ارزش این امر روشن‏تر مى‏گردد. شخصیت و ویژگى‏هاى اخلاقى ایشان مورد توجه و تمجید و تحسین همگان بود.

 

رحلت

وى در سال ۱۳۷۱ هجرى قمرى و در سن ۷۹ سالگى در حال اشتغال به عبادت، دار فانى را وداع گفت و به جوار حق پیوست و در دارالضیافه حرم مطهر حضرت امام رضا علیه السّلام به خاک سپرده شد. روحش شاد.

 

 

تالیفات‏

مرحوم نهاوندى در زندگى عاشق مطالعه و تحقیق بود به گونه ‏اى که اکثر وقت خود را به مطالعه و تحقیق و تالیف مى ‏گذراند که نتیجه ‏اش آثار گران سنگ بر جاى مانده از آن بزرگوار است.

از آن جمله

  • ضیاء الابصار فى مباحث الخیار؛
  • سراج النهج فى مسایل العمره و الحج؛
  • دیوان اشعار؛
  • حاشیه بر کتاب صلاه مرحوم حایرى؛
  • نفحات الرحمن فى تفسیر القرآن و تبیین الفرقان

که مهم‏ترین آنها به حساب مى‏آید. این تالیف گرانقدر در یک آتش سوزى از بین مى‏رود و سپس مرحوم نهاوندى با تلاشى دوباره و عزمى راسخ به تالیف مجدد آن مى‏پردازد.

آیت اللّه مروارید یکى از معاصران مرحوم نهاوندى از کتاب دیگرى به نام« سبع فى سبع» یاد مى‏کنند که گویا درباره خیارات است و نیز متذکر مى‏گردند که مرحوم نهاوندى شخصیت برجسته و فقیهى بزرگوار و کاملا مورد اعتماد مرحوم حاج آقا حسین قمى( ره) بود. تا آنجا که توسط ایشان مرجعى براى حل مشکلات مردم قرار گرفته بود و پس از برخوردى که از ناحیه حکومت وقت نسبت به ایشان صورت گرفت به تهران عزیمت کرد و تفسیر گرانسنگ خود را به رشته تحریر درآورد.

بازدیدها: ۰

زندگینامه عبدالله بن عباس‏(به قلم استاد بهاء الدین خرمشاهى‏ )

ابن عبّاس، ابو العباس عبد الله بن عباس بن عبد المطلب، پسر عم رسول الله( ص)، محدث، مفسّر، فقیه و مورخ صدر اسلام و از اصحاب خاص پیغمبر( ص) و دوست و مشاور خلفاى راشدین و سردار سپاه و استاندار و نماینده و سفیر امیر المؤمنین على بن ابى طالب( ع). حضرت رسول( ص) به او عنایت و علاقه خاص داشت و در حق او دعاهایى فرموده است که مشهور است:« اللّهم فقّهه فى الدین و علم التأویل»/« اللّهم فقّهه فى الدین و علّمه التأویل».

او ۱۶۶۰ حدیث از رسول اللّه( ص) نقل کرده است. او قرآن شناسى خود را حاصل صحبت و مصاحبت استادش حضرت امیر المؤمنین على( ع) مى‏داند. او را حبر الامّه/ بحر الامه، ترجمان القرآن، و رئیس المفسرین لقب داده‏اند.(- دایره المعارف تشیع، مقاله« ابن عبّاس»، ج ۱/ ۳۴۴). ابن مسعود با همه جلالت قدر و مقام شامخى که در قرآن شناسى دارد، او را ترجمان القرآن خوانده است.

مجاهد که خود مفسرى بزرگ است و تفسیرش محفوظ مانده و به طبع رسیده است، در حق او مى‏گوید:« چون تفسیر مى‏کرد، همه چیز را واضح و روشن مى‏کرد».

حضرت على( ع) که بر او به ویژه در تفسیر قرآن مقام استادى داشت، در حق او و تفسیرش فرموده است:« کأنّما ینظر الى الغیب من ستر رقیق».( گویى از وراى پرده‏اى نازک غیب را مى‏بیند). قرآن شناسى و تفسیر ابن عباس دو ویژگى داشت. نخست نقل نقادانه از اهل کتاب در قصص قرآنى، و دیگر استناد و استشهاد به شعر عربى/ شعر جاهلى.

معروف است که عمر در مسائل قرآنى و تفسیرى بیش از همه و پیش از همه به ابن عباس مراجعه مى‏کرده است. هم او و هم ابن عباس مراجعه به شعر قدیم( قبل از نزول قرآن) عربى یا شعر عهد جاهلیت را براى فهم مفردات قرآنى توصیه مى‏کرده‏اند.

آثار

آثار قرآن پژوهى او که خوشبختانه هر دو باقى مانده است، یکى تفسیر اوست. این تفسیر کم حجم است، حدودا برابر با تفسیر جلالین، یا نیمى از تفسیر بیضاوى. این اثر به صورت کتاب مدوّنى به دست ما نرسیده است، بلکه در دل تفسیر بزرگ طبرى محفوظ بوده است. و بعضى از محققان از جمله فیروزآبادى صاحب لغتنامه معروف قاموس، آن را از میان تفسیر طبرى بر آورده‏اند و به صورت کتابى منسجم مدون کرده‏اند. جمع و تدوین فیروزآبادى از این تفسیر تنویر المقباس من تفسیر ابن عباس نام دارد و بارها به طبع رسیده است.

اثر قرآنى مهم دیگر ابن عباس لغتنامه‏اى است سرشار از شواهد شعر جاهلى با مقدارى توضیح تفسیرى. این لغتنامه پس از تفسیرهاى کوتاهى که حضرت رسول( ص) درباره بعضى سوره‏هاى قرآنى به دست داده‏اند و خوشبختانه محفوظ مانده و سیوطى آن را به ترتیب سوره‏ها( با نظم قرآنى، ولى نه براى همه سوره‏ها) مرتب کرده و در اتقان آورده است، آرى از هر اثر قرآن پژوهى محفوظ مانده دیگر قدیم‏تر است.

نافع بن ازرق و یکى از دوستانش به نام نجده بن عویمر یک روز که دیدند ابن عباس فارغ بال در صحن مسجد الحرام نزدیک کعبه نشسته است، مدعیانه و براى آنکه به خیال خود عجز ابن عباس را در مسائل قرآنى آشکار کنند، با او سؤالاتى مطرح کرده‏اند و شرح و معناى حدودا دویست کلمه یا تعبیر قرآنى را از او پرسیده‏اند. پاسخهاى ابن عباس همه متین و مستند به شعر کهن است. چنانکه گفته شد این قدیم‏ترین واژه‏نامه قرآنى محفوظ مانده است و هم در اتقان سیوطى مندرج است و هم مستقلا تحت عنوان- مسائل نافع بن ازرق به چاپ رسیده است.

گلدزیهر درباره این کتاب و شیوه بى سابقه ‏اش مى‏گوید:« این بدیع‏ترین شیوه تحقیق لغوى در تفسیر قرآن است».(- المذاهب الاسلامیه فى تفسیر القرآن، ص ۶۹، به نقل از التفسیر و المفسرون، محمد حسین ذهبى، ج ۱/ ۷۵).

ابو بکر بن انبارى از قول او درباره این شیوه چنین نقل کرده است:« شعر، دیوان عرب است، هرگاه حرفى از قرآن که خداوند به زبان عربى نازل فرموده است، بر ما پوشیده و دشوار باشد، به دیوان و سرچشمه آن‏[ شعر قبل از عصر نزول قرآن‏] مراجعه مى‏کنیم و شواهد روشنگرى براى آن مى‏یابیم».( پیشین، ج ۱/ ۷۶. همچنین درباره ارزیابى نسبت تفسیر منسوب به ابن عباس- پیشین، ص ۸۱- ۸۳). نیز- تفسیر ابن عباس؛ مسائل نافع بن ازرق.

بهاء الدین خرمشاهى‏

 

 

بازدیدها: ۰

زندگینامه محمدمهدى فولادوند(۱۲۹۹-۱۳۸۷ه ش)

محمدمهدى فولادوند، نوه آیت ‏الله محسن اراکى و فرزند مرحوم حسین بختیارى است که در اول دى ۱۲۹۹ ش در اراک متولد شد. وى در سن ۱۲ سالگى به تهران آمد و در سال ۱۳۱۸ از مدرسه دارالفنون تهران موفق به اخذ درجه ادبى آن زمان شد و به دانشکده حقوق دانشگاه تهران راه یافت. از آنجا که تمایلات ادبى و عرفانى او هماهنگ با رشته حقوق نبود، او در شهریور ۱۳۲۹ عازم فرانسه شد.

فولادوند در مدت ۱۴ سال در پاریس، دانشگاه سوربن به تحصیل در رشته ادبیات هنر، فلسفه و زبان‏شناسى عرب پرداخت و پس از اتمام و مدرسه السنه شریفه پاریس و معهدالاسلامیه( دانشگاه سوربن) در ضمن انتشار آثار خود به مسافرت و پژوهش پرداخت و رساله دکتراى خود را که درباره عمر خیام بود، به جهاتى در خارج از دانشگاه به پایان رسانید.

وى به اکثر کشورهاى اروپایى، مصر و آسیا مسافرت کرد و به ویژه از آلمان، لهستان، هلند، اتریش، ایتالیا، سوییس، ترکیه و عراق را دیدن کرد. در سال ۱۳۴۴ ش به عنوان عضو دایمى انجمن نویسندگان فرانسه زبان و عضو وابسته انجمن شعراى فرانسه برگزیده شد.

فولادوند متجاوز از ۱۲۰ بار موزه لوور را دیدن کرد و دو هزار سخنرانى را در سوربن و کلژد فرانس دنبال کرده است.

مرحوم فولادوند در آبان سال ۱۳۴۴ ش به تهران بازگشت و در اکثر دانشگاه‏ها و موسسات آموزش عالى کشور؛ از جمله هنرکده هنرهاى دراماتیک و هنرهاى زیباى تهران و مدرسه عالى ادبیات و زبان‏هاى خارجه علوم تربیتى به تدریس دروس مختلف فلسفه، زیباشناسى، ادبیات، فرانسه، تاریخ مذاهب، فرهنگ و تمدن پرداخت.

وى همچنین یکى از اعضاى برجسته انجمن فلسفى ایران و علوم انسانى( وابسته به یونسکو) بود.

مرحوم فولادوند در سال ۱۳۲۴ ش قدیمى‏ترین انجمن فسلفى را در تهران تشکیل داد. در تمام آثار فولادوند رد پاى از تصوف تصوف راستین اسلامى به چشم مى‏خورد.

فولادوند ضمن آشنایى عمیق و تسلط وافر بر زبان‏هاى فرانسه، عربى و آشنایى با انگلیسى آشنا شد. مجموعه آثارى وى بیش از ۴۰ مجلد کتاب است. آثار فرانسه او مایه ستایش ژنرال دوگول، شوایستر، فرانسو اموریاک، هانرى، دمتنرلان، ژان ککتو، مور و سوریو ونوه، والرى و آکادمى‏هاى فرانسه، سویس و کانادا واقع شده است.

همچنین ترجمه قرآن وى به زبان فارسى از ممتازترین ترجمه ‏هاى پنجاه سال اخیر معرفى شده و جایزه و پنج لوح تقدیر به‏دست آورده که امید است، در سطح بین المللى مطرح شود. دیوان اشعار فارسى مرحوم فولادوند به ۲۰ هزار بیت و به زبان فرانسه ۷۰۰ صفحه سر مى‏زند و در زبان فارسى مهدا تخلص مى‏کرد.

ترجمه محمدمهدى فولادوند از متن قرآن در سال ۱۳۴۵ ش در تهران تحت عنوان جزوه‏اى به نام گل‏هایى از قرآن به چاپ رسید و چون در آن تاریخ جز ترجمه تفسیر گونه مرحوم قمشه ‏اى و مرحوم ابوالقاسم پاینده ترجمه فارسى دیگرى از کلام ‏الله مجید در دسترس وجود نداشت، همان جزوه کوچک مورد اقبال شایان قرا گرفت و محمدعلى جمال‏زاده نامه‏اى قریب به شانزده صفحه در تجلیل و تشویق مترجم نوشت و از او خواست تا این کار را تا پایان قرآن ادامه و همت به خرج دهد.

ترجمه قرآن مرحوم فولادوند در سال ۱۳۷۳ از سوى دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامى با تحقیق، بررسى و ویرایش حجج اسلام محمدرضا انصارى محلاتى و سیدمهدى برهانى منتشرشده است.

آثار

از آثار محمدمهدى فولادوند مى ‏توان به

  1. ترجمه رباعیات عمر خیام در سال ۱۹۶۰،
  2. منتخب اشعار و نوشته ‏هاى فرانسه طبع ژنو ۱۹۶۳ به فرانسه نایاب،
  3. درجست و جوى زیبایى( هیدا)،
  4. سنفونى‏ها طبع وزارت فرهنگ به فرانسه نایاب،
  5. زن در اندیشه خدا،
  6. طبع جدید ترجمه رباعیات خیام به فرانسه به انضمام خیام ‏شناسى( مأخذ و مطالب جدید درباره خیام و رباعیات منسوب به او)،
  7. نخستین درس زیبایى شناسى( دهخدا)،
  8. چگونه قرآن را به فارسى ترجمه کنیم؟،
  9. زیباترین اشعار فرانسه نایاب،
  10. انسان مسئول و تاریخ‏ساز ترجمه از عربى بنیاد قرآن نایاب،
  11. آفرینش هنرى در قرآن،
  12. از ژرفاى قرآن بیناد قرآن،
  13. قرآن و نسل امروز بنیاد قرآن،
  14. نقدى بر مارکس انتشارات البرز نایاب،
  15. خدا را دیدم ترجمه از عربى،
  16. سفرى از شک تا ایمان ترجمه از عربى،
  17. دوم انتشارات یاسر،
  18. اقتصادنا( ترجمه جدید با معادل‏هاى فارسى) بنیاد علوم اسلامى،
  19. ترجمه برخى از ادعیه و دعاى کمیل به فرانسه و فارسى ادبى،
  20. مجموعه اشعار ومقالات وآثار فرانسه و فارسى مولف در دست جمع‏آورى است،
  21. قرآن به فارسى( ترجمه دقیق) انتشارات مطالعات تاریخى و معارف قرآنى قم خیابان ارم،
  22. خدا و علم مصاحبه ژان با دو فیزیک‏دان( ترجمه از فرانسه)،
  23. صلح و شمشیر( حمایت از صلح و همزیستى مسالمت‏آمیز( به زبان فرانسه)،
  24. ترجمه دقیق مادام بووارى به فارسى انتشارات جامى،
  25. حافظ دل‏ها نه نسخه بدل‏ها،
  26. ترجمه دعاى کمیل به فرانسه با مقدمه( انتشارات بین الملل)،
  27. در حریم نور ۲ جلد، خیام‏شناسى،
  28. ترجمه جدید نهج ‏البلاغه انتشارات صائب،
  29. حافظ در آستان وحى

اشاره کرد.

استاد بهاءالدین خرمشاهى در توصیف ترجمه فولادوند مى‏نویسد: بدون اغراق ترجمه فولادوند از بهترین ترجمه ‏هاى موجود به زیان فارسى است. ترجمه استاد فولادوند ترجمه ‏اى است، به فارسى امروزى و بدون گرایش‏هاى خاص افراطى است؛ یعنى نه فارسى گرایى مفرط دارد، نه عربى گرایى مفرط. علاوه بر این یکى از ویژگى‏هاى کم نظیر ترجمه حاضر، همت مترجم در ارائه یک ترجمه آهنگین در سوره‏هاى مکى انتهاى قرآن است.

رحلت

شایان ذکر است، محمدمهدى فولادوند، مترجم و خادم قرآن کریم بامداد سه شنبه ۱۵ مرداد در سن ۸۸ سالگى پس از تحمل سال‏ها رنج و بیمارى در منزل خود به جوار رحمت الهى شتافت. پیکر وى ۱۶ مرداد ساعت ۹ از مقابل خبرگزارى قرآنى ایران( ایکنا) به سمت دانشگاه تهران تشییع و سپس به خاک سپرده مى‏شود.

(هیئت علمى دارالقرآن الکریم( دفتر مطالعات تاریخ ومعارف اسلامى)

بازدیدها: ۲

گریه هاى سید احمد کربلایى از (بیان آقاسید علی قاضى)

 
على آقا قاضى نقل مى کند:
 
شبى به مسجد سهله رفته بودم به قصد این که شب را در آن جا بگذرانم .
 
 نیمه هاى شب شخصى داخل مسجد شد و در مقام ابراهیم قرار گرفت و پس از انجام وظیفه صبح به سجده رفت و تا طلوع خورشید سر از سجده برنداشت و آن سجده را با سوز و گداز در گریه و زارى و مناجات گذراند. نزدیک رفتم ببینم او کیست . 
 
دیدم استادم آقا سید احمد کربلایى (رض) است . که از شدت گریه خاک سجده گاهش گل شده است . چون صبح شد به حجره اش رفت و مشغول درس و بحث شد، چنان مى خندید که صداى او به بیرون مسجد مى رسید.(۳)
_______________________________
۳- فریادگر توحید، ص ۱۱۶.
 
حیات عارفانه فرزانگان//حسن صدرى مازندرانى

بازدیدها: ۸

پرسش از آیت الله کشمیری در مورد آقاسید علی قاضی

 
 
قضیه آن بازارى که زندگیش با نظر آقاى قاضى برگشت را بفرمایید؟
 
ج: یک بازارى که چندى قبل در تهران بود خودش مى‏گفت: وقتى در نجف پول به من دادند که به علماء مستحق بدهم، اسم آقاى قاضى را هم بردند. 
 
من به دیگران دادم و به ایشان (به خاطر اتهام به تصوف) پرهیز کردم. یک وقت دیگر آقاى قاضى را دیدم که یک نگاه به آسمان کرد و یک نگاه به من، از آن به بعد زندگیم برگشت و وضع مادّیم خراب شد. 
 
روح وریحان//سیدعلی اکبر صداقت

بازدیدها: ۱۵

ادب حضور

 
 
سیدعباس کاشانی می گوید: روزی نزد سیدعلی قاضی نشسته بودیم مردی با شتاب وارد شد و آثار حزن و اضطراب در او آشکار بود و به سید گفت: زن من در حال حزن و اضطراب است، اگر بمیرد کسی را ندارم. برای من دعا کن تا عافیت یابد و از مرگ نجات پیدا کند.
 
سیدعلی قاضی به او گفت: برای چه به اینجا با حالت جنابت آمده ای برو و غسل کن سپس پیش من بیا. مرد با شتاب در حالت تعجب و حیرت به منزل رفت و غسل کرد و بار دیگر آمد و در مقابل سید با ادب و خضوع نشست.
سید، انگشت سبابه خود را بر شقیقه آن مرد نهاد و به قرائت قرآن و دعا مشغول شد  و اشکهایش به صورت او جاری شد.
 
بعد از اتمام دعا سید به او گفت: برخیز و برو. مرد هم به منزلش رفت. بعد از چند روز آن مرد را در صحن مرقد امیرالمؤمنین علیه السلام دیدم و از او درباره نتیجه دعا سؤال کردم.
 
او به من گفت: هنگامی که مراجعه کردم همسر خویش را سالم یافتم. حال او بسیار خوب شده بود. کارهای منزل را پیوسته انجام می داد مثل شخصی که عادت به کار کردن دارد.
 
پیام آور عرفان//سید تقی موسوی

بازدیدها: ۳

تأثیر انسان ساز

 
 
از علامه قاضی به سند معتبر نقل شده است که فرمودند:
چون بنده به نجف اشرف مشرف شدم یکی از پسر عموهایم در نجف بود. یکی از روزها همانطور که در کوچه می رفتم ایشان را دیدم و با ایشان مشغول صحبت شدیم.
 
در همان حال یکی از اهل علم را دیدم که آمدند رد شوند در حالی که خیلی حالشان پریشان بود و در فکر فرو رفته بود و معلوم بود حالشان عادی نیست.
 
به پسر عمویم عرض کردم: شما ایشان را می شناسید؟ چرا ایشان اینطورند و حالشان این قدر مضطرب است؟
گفتند: بله او را میشناسم.
 
این حال ایشان به خاطر این است که شخصی در اینجا پیدا شده است بنام آخوند ملاحسینقلی همدانی که هر کس پیش ایشان می رود، مجلس او و موعظه او چنین او را منقلب می کند و در وی تأثیر می کند.
 
چلچراغ سالکان//محمد قنبری

بازدیدها: ۳

زندگینامه عبدالله بن احمد نسفى‏

« ابوالبرکات عبدالله بن أحمد بن محمود النسفی» ملقب به حافظ الدین النسفی، از علماى حنفى مذهب اهل« أیذَج» از نواحى« اصبهان» است که در آنجا هم وفات یافته است.« نسف» از بلاد سند مابین جیحون و سمرقند است که به آن نَخشَب هم گفته مى‏شود و علماى فراوانى در علوم و فنون مختلف در آن پرورش یافته‏اند( النسفی، عبدالله بن احمد، ص ۱۷).

اطلاعات چندانى از وى در دست نیست. در منابع، تاریخ ولادت وى ضبط نشده و در تاریخ وفاتش نیز اختلاف وجود دارد، به ‏گونه ‏اى که برخى، تاریخ وفات او را سال ۷۰۱ ق و برخى سال ۷۱۰ ق و ۷۱۱ ق ذکر کرده‏اند که قول اخیر ارجح است( همان).

وى در دورانى زندگى مى‏کرد که بلاد مسلمین، به خاطر حمله مغولان، دچار جنگ و خونریزى بوده و عالمان بزرگى در این ایام از دست رفتند که از آن جمله‏اند:

  1. تقى الدین ابن الصلاح( ت ۶۴۳ ق)،
  2. امام علم الدین سخاوى( ت ۶۴۳ ق)،
  3. حافظ ضیاء الدین مقدسى( ت ۶۴۳ ق)،
  4. علامه یوسف ابن جوزى( ت ۶۵۶)،
  5. شیخ الاسلام العز بن عبدالسلام( ت ۶۶۰ ق)،
  6. قاضى شام احمد بن خلکان( ت ۶۸۱ ق)،
  7. قطب الدین محمد بن احمد بن على قسطلانى( ت ۶۸۶ ق)،
  8. قطب الدین محمد بن مسعود سیرافى( ت بعد ۷۱۲ ق).

مصادر تاریخى، اشاره‏اى به مسافرت‏هاى علمى وى نکرده‏اند، مگر سفر او در اواخر عمرش به بغداد که صاحب« کشف الظنون» متذکر آن گردیده است. در« مفتاح السعاده» نیز به این نکته اشاره شده است که در سال ۷۱۰ ق، نزد ابوالمجد محمد بن محمد بن عبدالساتر، تفقه کرده و« الزیادات» را از ابونصر احمد بن محمد بن عمر العتابی البخاری روایت کرده است( همان، ص ۱۸).

وى در علم فقه، اصول، تفسیر و اصول دین، صاحب آثار زیادى است که از جمله آن‏هاست:

  1.  عمده العقائد: رساله مختصرى است که دربردارنده مهم‏ترین قواعد علم کلام بوده و« العقائد النسفیه» نیز نامیده شده است.
  2.  اعتماد الاعتقاد؛ که شرح کتاب سابق مى‏باشد.
  3.  فضائل الأعمال.
  4.  الوافی فی الفروع.
  5.  الکافی: که شرح« الوافی» مى‏باشد.
  6.  کنز الدقائق فی فروع الحنفیه؛ که تلخیص« الوافی» است.
  7.  المستوفی فی الفروع؛ صاحب« کشف الظنون» به آن اشاره کرده است.
  8.  منار الأنوار فی أصول الفقه.
  9.  کشف الأسرار؛ که شرح« منار الأنوار» مى‏باشد.
  10.  مدارک التنزیل و حقائق التأویل فی التفسیر.
  11.  شرح کتاب« المنتخب فی أصول المذهب» اثر حسام الدین محمد اخسیکتى حنفى( متوفى ۶۴۴ ق).
  12.  شرح کتاب« الهدایه»: اثر شیخ الاسلام برهان الدین على بن ابى‏بکر مرغینانى( ت ۵۹۳ ق).
  13.  المستصفی؛ که شرح منظومه ابوحفص عمر بن محمد بن احمد نسفى است.
  14.  تأویلات القرآن؛ که در خلال کتاب« مدارک التنزیل» به آن اشاره شده است.
  15.  المنافع؛ شرح« النافع» اثر ناصر الدین سمرقندى که در« تاج التراجم» به آن اشاره شده است( همان، ص ۱۹ و ۲۰).

منابع مقاله‏

النسفى، عبدالله بن احمد،« تفسیر النسفی( مدارک التنزیل و حقائق التأویل)»، دارالنفاس، بیروت، لبنان، چاپ اول، ۱۴۱۶ ق/ ۱۹۹۶ م، مقدمه کتاب، ج ۱، ص ۱۷- ۲۰.

بازدیدها: ۹

حاج ملا سلطان محمد بن حیدر بیدختى‏ «سلطان على‏شاه»

حاج ملاّ سلطان محمّد بیدختى گنابادى، از مشاهیر علما و عرفا و مفسّرین بزرگ قرآن. در ۲۸ جمادى الاولى سال ۱۲۵۱ قمرى در بیدخت گناباد واقع در خراسان قدم به عرصه وجود نهاد و در سه سالگى به فراق پدر مبتلا شد.

از همان کودکى به هوش و ذکاوت و وقار و متانت در میان اقوام و مردم بیدخت مشهور شد. در سن هفده سالگى وقتى اساتید محلى دیگر درد طلب و روحیه علمى وى را ارضا نکردند، پیاده عازم مشهد شد و چندى از محضر علماى آنجا استفاده علوم نقلى و ادبى نمود.

آنگاه به نزد حاج ملا هادى سبزوارى رفته حکمت آموخت و چندى با ارادت کامل نزد وى تلمّذ کرد و در حکمت مشاء و اشراق یدى طولى به هم رساند و حواشى بر اسفار ملا صدرا نوشت و علوم دیگر مثل ریاضیات و هیأت و نجوم و طب و اسطرلاب و علوم غریبه را نیز آموخت. ولى هنوز درد طلب حقیقت درمان نشد.

از آنجا به عتبات عالیات مشرّف شده و علوم فقهى را نزد علمایى مثل مرحوم حاج شیخ مرتضى انصارى کسب کرد و اجازه اجتهاد گرفت و در مراجعت بار دیگر در سبزوار به تحصیل حکمت اشتغال ورزید. در این اوان مرحوم سعادت علیشاه قطب وقت سلسله نعمت اللّهى که عازم مشهد بودند در سبزوار توقف کردند و مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى مجلس درس را تعطیل و به شاگردان فرمود که به ملاقات مشار الیه روند. در این جلسه جناب سلطان علیشاه مجذوب سعادت علیشاه شد و ترک همه چیز کرد و در پى مطلوب به اصفهان رفت و دست ارادت به او داد و مراحل سلوک را طى نمود.

پس از وفات مرشد بزرگوار بنا بر نصّ صریح به سمت قطبیت سلسله نعمت اللّهى منصوب شد. در اندک زمانى صیت فضائل صورى و معنوى ایشان همه ایران و بعضى از کشورهاى اسلامى را پر نمود و همین امر موجب حسادت دشمنان فقر گردید و بالأخره در سحرگاه ۲۶ ربیع الاوّل ۱۳۲۷ قمرى، ایشان را در سن ۷۶ سالگى مخنوق و به شهادت رسانیدند. پیکر پاکشان در بیدخت گناباد مدفون گردید.

آثار

آن جناب را تألیفات چند است. آنچه به طبع رسیده عبارتند از:

تفسیر قرآن به نام بیان السعاده؛

سعادت نامه در بیان علم و شرافت آن؛

مجمع السعادات؛

شرح عرفانى بعضى از ابواب اصول کافى.

آن جناب این سه کتاب را به نام مرشد خود سعادت علیشاه نوشته است.

دیگر ولایت نامه که در شرح و بیان احکام قلبى و امور مربوط به ولایت است و بشاره المؤمنین در بیان شیعه و مؤمن و امورى است که موجب بشارت دادن به مؤمنین از جانب بزرگان دین است و اساس آن ولایت است.

تنبیه النائمین در بیان حقیقت خواب و اثبات عوالم ما وراء الطبیعى و تجرّد و بقاء روح از طریق آن.

سپس توضیح که شرح فارسى کلمات قصار بابا طاهر عریان است و آخرین تألیف ایشان ایضاح است که شرح عربى همین کلمات مى‏باشد. ولى نه آنکه عین شرح فارسى ترجمه شده باشد، بلکه مطالب آن دو تنوع دارد.

تفسیر بیان السعاده دومین تألیف ایشان است که به زبان عربى نوشته شده است و جزو معدود تفاسیر عرفانى شیعه است که کلّ قرآن را دربر مى‏گیرد و در آن جمع بین تنزیل و تأویل با رجوع به احادیث مروى از حضرات معصومین علیهم السلام شده است. بر تفسیر بیان السعاده تقریظى به نام رجوم الشیاطین به قلم فرزند و جانشین طریقى ایشان مرحوم حاج ملا على نور علیشاه گنابادى نوشته شده که شامل شرح حال مفسّر محترم نیز هست. کتاب نابغه علم و عرفان تألیف مرحوم حاج سلطانحسین تابنده گنابادى رضا علیشاه نیز تماما درباره احوال و آثار ایشان و جامعترین اثر در این موضوع است.

 

بازدیدها: ۱۸

زندگینامه سیدحیدر علوی حسینی « سیدحیدر آملى»

ولادت:

یکى از ستارگان فروزان آسمان حکمت و عرفان سید حیدر بن علی بن حیدر علوی حسینی « سیدحیدر آملى» ملقب به بهاءالدین است. وى در سال ۷۲۰ ق در خانواده‏اى از سادات علوى شهر آمل متولد شد، برکات این مولود چنان بود که پرتو انوار الهى از وجودش بدرخشید و محفل عرفا و حکماى شیعه را نورانى کرد.

نام حیدر را براى او برگزیدند تا از همان کودکى با عشق مولایش پرورش یابد و بعدها نیز آستان مقدّس آن حضرت را محل خلوت و ریاضت و عبادت خود قرار دهد و پیوسته از محضر آن امام همان کسب فیض نماید. نسب سیدحیدر آملى به ۲۴ واسطه به امام سجاد( ع) مى‏رسد.

از این رو، وى پیوسته به خود مى‏بالد و لحظه لحظه‏ى عمر شریفش را در راه آموختن معارف اجداد طاهرینش صرف مى‏کند. این دلدادگى چنان بود که استاد عالى‏قدرش فخرالمحققین او را« زین العابدین ثانى» لقب داد.

تحصیلات:

عشق وصف ناپذیر این عارف وارسته به دانش اجداد طاهرینش، او را بر آن داشت تا از کودکى در محضر پدر، به تحصیل علوم دینى مشغول شود.

وى مدت بیست سال بدون وقفه با مسافرت به شهرهاى متعدد ایران به فراگیرى علوم پرداخت به طورى که خود در این باره مى‏نویسد:« من از اوایل جوانى، بلکه از کودکى تا امروز که ایّام کهولت را مى‏گذرانم با توجّه به عنایت الهى و توفیقات او همواره در تحصیل عقاید اجداد طاهرینم که همان ائمه معصومین( ع) هستند، کوشا بوده ‏ام و به شناخت راه و روش آن‏ها و عقاید و معارف آن‏ها چه به حسب ظاهر که مخصوص شیعه امامیه است و چه به حسب باطنى که روش طایفه صوفیه است، پرداخته‏ام و همواره در راه موافقت این دو روش و جمع و اتحاد آن، کوشش داشته ‏ام تا به مقام استقامت رسیده ‏ام».

وى بعد از گذشت اولین دوره‏ى مسافرت علمى، به زادگاهش در آمل برمى‏گردد و چند سالى در خدمت سلطان فخرالدوله به راهنمایى و ارشاد مشغول مى‏شود و نزد او به وزارت مى‏رسد. در این زمان سید از مواهب زندگى مادى و معنوى برخوردار است.

 

آغاز تحوّل و هجرت:

سیدحیدر با آن مناعت طبع، و روح بلند، هیچ گاه تن به تعلّقات پست دنیا ندارد، لذا خیلى زود به پوچى و فساد این موقعیت پى مى‏برد و این بار از سر آگاهى بیشتر و با تجارب گران قدرتر دنیا را ترک مى‏گوید و در سایه‏ى توجهات الهى متوجه مى‏شود که براى تکمیل دانش معنوى‏اش باید دل از وطن مألوف برکند و دست به هجرت الى الله بزند.

او خود در این باره مى‏گوید:« دیدم از حق و حقیقت منحرف شده ‏ام، پس پنهانى با خداوند به مناجات پرداختم و رهایى از آن را خواستار شدم و میل و شوق به ترک دنیا و کناره‏گیرى از آن در درونم حاصل شد.

فهمیدم رهایى از دنیا با همراهى و مصاحبت با پادشاهان و یاران و دوستان و ماندن در وطن مألوف میسّر نمى‏گردد». این تحوّل روحى سبب گردید تا مال و منال دنیا و زن و فرزند و اقوام را رها کند و به زیارت عتبات عالیات عراق و خانه خدا بشتابد.

در سر راه از اصفهان که در گذشته مدتى در آنجا اقامت داشته مى‏ گذرد؛ ولى این بار جز با عارفان کامل به دیدار کسى نمى ‏رود و گویا آن چه را که قبلا در این شهر و شهرهاى دیگر ایران فرا گرفته کنار مى‏گذارد و به عرفان روى مى‏آورد و در همه جا، با اهل فتوّت پیمان مودّت مى‏بندد.

در این زمان در اصفهان، شیفته‏ى عارف بزرگ« شیخ نورالّدین طهرانى» مى‏گردد و به دست او خرقه مى‏پوشد و این عارف سوخته‏ى جان، ذکر را به او تلقین مى‏کند؛ امّا آن چه سیدحیدر را وادار به هجرت از زادگاهش کرده، تنها فراگیرى علوم نیست.

لذا بیش از یک ماه نزد شیخ نورالدین نمى‏ماند با این که به گفته خود در این مدّت، معارف زیادى نزد این عارف عالى‏قدر مى‏ آموزد و عطش او را نسبت به فیض برى و توسّل و توجه به مشاهد شریفه ائمه معصوم( ع) شدّت و فزونى مى‏بخشد.

پس به زیارت این قبور مى‏ شتابد و سپس حجّ انجام داده و به شوق دیدار مرقد شریف نبى اکرم( ص) و ائمه بقیع راهى مدینه منوره مى‏شود. وى گرچه قصد مجاورت داشته است؛ امّا وضعیت مزاجى به او این اجازه را نمى‏دهد و دوباره به نجف اشرف برمى‏گردد و در آنجا رحل اقامت مى‏افکند تا این بار همراه با امدادهاى اولیاى الهى در محضر عالمان بزرگى چون فخرالمحققین به خوشه چینى مشغول شود.

همچنین در محضر عارف کامل عبدالرحمن بن احمدالقدسى به خواندن کتاب‏هاى« منازل السائرین» و« فصوص الحکم» و شروح آن مى‏پردازد.

به این ترتیب سیدحیدر، جامع علوم منقول و معقول مى‏گردد و در سایه‏ى توجهات و عنایات حق تعالى و آستانه‏ى مقدس علوى، اکثر کتب عرفانى و رموز و اسرار آن برایش کشف شده و بر آن‏ها شروح و حواشى مى‏نویسد.

وى در این زمان به نوشتن مهمّ‏ترین آثارش؛ یعنى تفسیر« المحیط الاعظم» و« نص النصوص» توفیق مى‏یابد. البته علوم و دانش سیدحیدر، منحصر به آنچه نوشته است، نمى‏باشد به طورى که خود بعد از نقل دو اجازه‏اى که از فخر المحققین و عبدالرحمن قدسى گرفته است، مى‏گوید:« خلاصه وصول و کشف من از علوم الهى منحصر به آنچه گفتم نیست، بلکه وصول من به علوم اهل بیت( ع) مقدّم بر سلوکم مى‏باشد؛ زیرا من از محبوبین درگاه الهى هستم و وصول محبوب مقدّم بر سلوکش مى‏باشد؛ مانند انبیاء و اولیاء و تابعین که از روى صداقت راه آن‏ها را دنبال مى‏کنند».

وى در مقدّمه‏ى تفسیر« المحیط الاعظم» تصریح مى‏کند که بعد از توجه به سوى حق و مجاورت خود در مکه و مدینه و عتبات عالیات به این معارف رسیدم و همان طورى که مجاورت مکه موجب فتح و گشایش معارف و فتوحات مکرّر بر قلب شیخ بزرگ( محى الدین عربى) شد، مشهد شریف غروى؛ یعنى مشهد شریف على بن ابیطالب( ع) موجب و سبب گشایش اسرار غیبیّه، بر قلب من شد.

فهم این اسرار تأویل قرآن کریم و حقایق فصوص الحکم و معانى و معارف آن نیز محض توجّه به جانب درگاه ایزدى بوده‏اند و به عمل و کسب و سبب قبلى نبوده است. کامل مصطفى شیبى اظهار مى‏داد که او متوفّاى بعد از سال ۷۹۴ ق است؛ ولى تاریخ وفات وى کاملاً مشخص نیست. از وى کتاب‏هاى زیادى به یادگار مانده است، به طورى که حدود ۳۰ جلد کتاب به او نسبت داده شده است.

 

بازدیدها: ۵

زندگینامه جمال الدین حسین بن على نیشابورى «ابو الفتوح رازى‏»

جمال الدین حسین بن على نیشابورى، معروف به ابو الفتوح رازى خزاعى، مفسر نامدار شیعه، در حدود سال ۴۷۰ ق. در شهر رى متولد شد. وى پس از گذراندن دوران کودکى و نوجوانى، به تحصیل علوم رایج عصر خویش پرداخته و در اثر ذوق و استعداد سرشار و کوشش مداوم، در فراگیرى دانش در اندک زمانى سرآمد دانشمندان عصر خود در علم کلام، فقه، ادب، تفسیر و وعظ و خطابه گردید و به عنوان دانشورى بى بدیل مطرح شد.

خاندان فضل و تقوا

سلسله نسب ابو الفتوح رازى به قبیله خزاعه مى‏رسد. در طول تاریخ، این خاندان از برجسته ‏ترین دوستان اهل بیت علیهم السّلام بوده تا آن جایى که معاویه گفته است: محبّت قبیله بنى خزاعه نسبت به على علیه السّلام به حدّى است که اگر زنانشان فرصت مى‏یافتند، با ما مى‏جنگیدند تا چه رسد به مردان ایشان! جدّ اعلاى ابو الفتوح، بدیل خزاعى است. همچنین فرزند بدیل نافع خزاعى، از اصحاب معروف رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله است.

و به عنوان معلّم قرآن از طرف پیامبر صلى اللّه علیه و آله در سال چهارم هجرت به منطقه نجد اعزام شده بود و در فاجعه بئر معونه به شهادت رسید. ابو الفتوح در تفسیر سوره فتح مى‏گوید:« بدیل بن ورقاء خزاعى، از پدران ماست.» وى در تفسیر آیه‏و لا تحسبنّ الّذین قتلوا فى سبیل اللّه امواتابا اشاره به شأن نزول آن- که در مورد شهداى بئر معونه نازل شده است- نافع بن بدیل بن ورقاء خزاعى را در ردیف این شهدا نامبرده و تصریح مى‏کند که:« این مرد، از پدران ماست.» همچنین فرزندان دیگر بدیل، به نام‏هاى محمّد و عبد الرحمن و عبد اللّه در جنگ صفین و در رکاب على علیه السّلام در سال ۳۷ ق. به شهادت رسیدند.

جدّ ابو الفتوح، محمّد بن احمد نیشابورى صاحب کتاب« روضه الزهراء» و عموى پدرش، شیخ عبد الرحمن صاحب کتاب سفینه النجاه، از دانشمندان برجسته شیعى بوده‏اند. پسرش، شیخ تاج الدین محمّد و خواهر زاده وى، فخر الدین احمد، نیز از علماى عصر خود به شمار مى‏آمدند. ملاحظه مى‏شود، چهره‏هاى برجسته خاندان ابو الفتوح رازى از تاریخ صدر اسلام تا کنون، همانند ستارگان فروزان، در آسمان علم، تقوا و فضیلت پرتو افشانى مى‏کنند.

علاّمه سیّد محسن امین در مورد خاندان ابو الفتوح، مى‏نویسد:« وى( ابو الفتوح) و پسرش تاج الدین محمّد و پدرش على بن محمّد و جدّش و جدّ اعلاى وى، شیخ ابو بکر احمد و عموى بزرگش شیخ عبد الرحمن بن ابى بکر، همه از دانشمندان نامدار امامیه مى‏باشند. و خلاصه، این سلسله معروف در میان علماى شیعه، جایگاه ویژه‏اى داشته ‏اند و تألیفات پر بار و کتاب‏هاى متعددى را از خود به یادگار گذاشته‏اند.» قاضى نور اللّه شوشترى نیز در مورد جلالت خاندان ابو الفتوح رازى، مى‏گوید:« او از خاندان جلالت و فضیلت است و از ذریّه بدیل بن ورقاء خزاعى، که از یاران خاص پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله بوده است. اساسا قبیله خزاعه در طول تاریخ، از شیعیان خالص اهل بیت علیهم السّلام بوده‏اند.»

اساتید

شیخ ابو الفتوح رازى با توجه به عشق و علاقه‏اى که به تحصیل علوم و معارف اسلامى داشته است، براى کسب فضائل علمى، در محضر اساتید متعددى زانوى ادب زده و بهره‏هاى فراوان برده است. برخى از اساتید وى عبارتند از:

  • ۱- على بن محمّد نیشابورى رازى این شخصیت پدر بزرگوار ابو الفتوح رازى است؛ وى داراى تألیفاتى همچون« مسائل المعدوم» و« دقایق الحقایق» مى‏باشد. شیخ على رازى علاوه بر فرزندش، استاد سایر علماى عصر خویش نیز به شمار مى‏آید.
  • ۲- عبد الرحمن خزاعى نیشابورى؛ وى عموى بزرگ ابو الفتوح و پدید آورنده آثارى همچون« سفینه النجاه»،« الرضویات»،« مختصرات فى الزواجر و المواعظ» است.
  • ۳- شیخ عبد الجبار بن مقرى رازى، معروف به مفید رازى؛ وى در شهر رى مدرسه‏اى داشت و در سال ۴۵۵ ق. از استادش شیخ طوسى اجازه روایت کتاب« التبیان» را گرفت.
  • ۴- شیخ ابو على حسن بن محمّد طوسى،( فرزند شیخ طوسى)؛ وى یکى از استادان مبرّز ابو الفتوح است. او را مفید ثانى نیز مى‏گفتند، ابو الفتوح قبل از سال ۵۰۰ ق. در عراق به محضر وى رسیده است.
  • ۵- قاضى عماد الدین حسن بن محمّد استر آبادى؛ وى که قاضى رى بود، از استادان ابن شهر آشوب و شیخ منتجب الدین نیز محسوب مى‏شود.
  • ۶- ابو القاسم محمود بن عمر زمخشرى، معروف به جار اللّه( ۵۳۸- ۴۶۷ ق.)؛ وى استاد غیر شیعى ابو الفتوح به شمار مى‏آید. و مؤلف تفسیر معروف کشّاف است و از مذهب حنفى معتزلى پیروى مى‏کرده است. ابو الفتوح در تفسیر آیه‏الّذى جعل لکم من الشّجر الاخضر نارااز زمخشرى به عنوان استاد خود یاد کرده است. البته ابو الفتوح در تفسیر خود از تفسیر« کشّاف» زمخشرى مطلبى نقل نکرده است. زیرا تفاسیر« ابو الفتوح»،« الکشاف» و« مجمع البیان» تقریبا در یک زمان تألیف شده‏اند.

شاگردان‏

این دانشمند گرانمایه بعد از تحصیل علوم مختلف، اندوخته‏ هاى علمى خود را با اخلاص تمام به مشتاقان معارف عرضه نموده است؛ از جمله دانش اندوزان مکتب وى افراد زیر مى‏باشند:

  • ۱- شیخ رشید الدین محمّد بن شهر آشوب مازندرانى( ۴۸۹- ۵۸۸ ق.)؛ وى در علوم فقه، حدیث، تفسیر، ادب، شعر و رجال، اطلاعات وسیعى داشته و جامع کمالات، هنرها، و فضیلت‏هاست؛ بدین جهت، حتى از سوى مخالفان و بیگانگان نیز مورد احترام و تعظیم بوده است. ابن شهر آشوب در سفرهاى علمى خویش، به شهر رى وارد شده و مدتى از ابو الفتوح رازى استفاده کرده است. وى در کتاب« معالم العلما» از استاد خود چنین یاد مى‏کند:« استاد من، شیخ ابو الفتوح بن على رازى، دانشمند گرانمایه‏اى است که کتاب شرح شهاب و روح الجنان در تفسیر قرآن را نوشته است. این تفسیر به زبان فارسى است امّا بى نظیر و شگفت انگیز مى ‏باشد.
  • ۲- شیخ منتجب الدین على بن بابویه رازى؛ وى از دانشمندان بلند پایه و از نویسندگان پر مایه قرن ششم هجرى، و از نوادگان برادر شیخ صدوق مى‏باشد. منتجب الدین با تألیف مشهورترین اثر خود به نام« فهرست علماى شیعه»، حقّ بزرگى را بر گردن پیروان این مذهب گذاشته و به این وسیله، نام نیک گروهى از برجستگان علماى شیعه و زعماى اسلام را در صفحه روزگار زنده نگه داشت، تا آن جایى که تمام شخصیت نگاران و تراجم نویسان ممتاز، بعد از قرن ششم هجرى، از کتاب« فهرست» وى کمال بهره را برده‏اند. منتجب الدین در« فهرست» خود، بارها از استادش تجلیل به عمل آورده است. وى در بخشى از کتاب خود استادش را چنین مى‏ستاید:« استاد و پیشواى شیعیان، ابو الفتوح حسین بن على بن محمّد خزاعى رازى، دانشمندى مفسّر و واعظى پارسا بود. وى داراى آثار متعددى است که از جمله آن‏ها، تفسیر روض الجنان در تفسیر قرآن و کتاب روح الاحباب در شرح شهاب است. من هر دو کتاب را بر این استادم قرائت کرده‏ام.»
  • ۳- شیخ عبد اللّه بن حمزه طوسى معروف به ابن حمزه فقیه؛ وى از شاگردان ممتاز ابو الفتوح به شمار مى‏رود. کتاب« الوافى بکلام المثبت و النافى» از تألیفات این فقیه است. لازم به ذکر است، این سه نفر از استاد خویش اجازه روایتى نیز داشته‏اند.
  • ۴- سیّد شریف عزّ الدین« شرفشاه افطسى نیشابورى؛ او داراى کتابى به نام« النظم و النثر الرائق» مى‏باشد. و آرامگاهش در نجف است.
  • ۵- تاج الدین محمّد بن حسین، فرزند ابو الفتوح‏

تالیفات‏

  • ۱- تفسیر روض الجنان این کتاب- که معروف‏ترین اثر شیخ ابو الفتوح رازى است- از جهت فصاحت لفظ و پردازش عبارت، توجه به نکات مناسب تفسیرى، ترجمه‏ى دقیق آیات، آزاد اندیشى در بهره گیرى از روایات مخالف و موافق، نقل اقوال مختلف و گزینش مناسب‏ترین آن و دفاع منطقى و به جا از مذهب شیعه، بر همه‏ى تفاسیر فارسى تشیّع برترى دارد. با این که مؤلّف اصالتا از نژاد عرب مى‏باشد، اما در اثر زندگى و سکونت دراز مدت در ایران، در زبان فارسى تبحّر کامل یافته و این یادگار جاویدان فارسى را آفریده است. این اثر گرانسنگ و کهن شیعى، یکى از بزرگ‏ترین یادگارهاى نثر فصیح ادب فارسى است. این حقیقت را مى‏توان در نگارش روان و شیرینى بیان ابو الفتوح به نظاره نشست. با این که بیش از ۸۰۰ سال از زمان تألیف آن مى‏گذرد امّا فارسى زبانان امروزى هم به راحتى مى‏توانند اکثر واژه‏ها و عبارات آن را بفهمند. تفسیر« روض الجنان»، شاخص‏ترین اثر این دانشمند پارساى شیعى است که از مهم‏ترین منابع تفاسیر شیعه و سنى، به شمار مى‏آید. این تفسیر از ارزشمندترین و قدیمى‏ترین آثار شیعى به زبان فارسى است که موضوعات اخلاقى، فقهى، تفسیرى، ادبى و تاریخى را در توضیح و تفسیر آیات الهى مورد بحث قرار داده و به همین جهت، مورد استفاده فقها، محدّثان و مشتاقان علم و ادب قرار گرفته است.
  • ۲- مناظره حسنیّه؛ مناظره دخترى است تحصیل کرده به نام حسنیه، معاصر هارون الرشید. این کتاب به زبان فارسى و در ردّ اهل سنّت نوشته شده و بارها همراه حلیه المتقین علاّمه مجلسى و یا مستقل چاپ شده است.
  • ۳- روح الاحباب و روح الالباب فى شرح ‏الشهاب شرحى است بر شهاب الاخبار از قاضى قضاعى شافعى و موضوع آن، در حکم و امثال است. این کتاب یکى از مدارک بحار الانوار است.
  • ۴- کتاب یوحنّا که از زبان یک نفر مسیحى به نام یوحنّا و در مسئله امامت و در ردّ مذهب عامّه نوشته شده است.
  • ۵- منهاج المناهج؛ در تحقیق مذاهب اربعه و اثبات امامت.
  • ۶- رساله اجازه؛ که در تاریخ ۵۵۲ ق. نگارش یافته است.
  • ۷- تفسیر قرآن به زبان عربى.
  • ۸- تبصره العوام فى معرفه مقالات الانام به زبان فارسى‏است و ابو الفتوح در بخشى از آن، اندیشه‏هاى حسین بن منصور حلاّج را نقد کرده و در باب‏هاى دیگر، از نسبت‏هاى ناروا به شیعه جواب داده و از تشیّع دفاع نموده است. علاّمه سیّد محسن امین این کتاب را در کتابخانه شهید شیخ فضل اللّه نورى در تهران دیده است.

از نگاه دیگران‏

  • ۱. علاّمه شهید قاضى نور اللّه شوشترى در کتاب« مجالس المؤمنین» در مورد ابو الفتوح مى‏نویسد: نشانه‏هاى فضل و کمال و تلاش‏هاى نیکوى وى در تفسیر کتاب خداوند و باطل نمودن شبهات و تردیدهاى مخالفین، از نکات بارزى است که در زندگى این مرد به چشم مى‏خورد و هر که تفسیر مشهور وى را ملاحظه کند، به این حقیقت پى مى‏برد. از تفسیر وزین وى چنین بر مى‏آید که او معاصر صاحب کشّاف بوده و بعضى از ابیات آن را دیده است؛ امّا اصل کتاب کشّاف را بعد از تألیف، مشاهده نکرده است.
  • ۲. میرزا محمّد باقر خوانسارى، شخصیت نگار معروف شیعى: حسین بن على خزاعى معروف به شیخ ابو الفتوح رازى، مؤلف تفسیر مشهور فارسى، از دانشمندان شناخته شده‏ى تفسیر و علم کلام است. او از ماهرترین و بزرگ‏ترین علماى ادب و از راویان سرشناس علم حدیث مى‏باشد.
  • ۳. میرزا حسین نورى، محدّث، فقیه، و رجال شناس متبحّر: استاد و پیشواى مفسّرین، ترجمان کلام الهى، جمال الدین ابو الفتوح حسین بن على خزاعى رازى، مشهور به ابو الفتوح رازى، دانشمندى فاضل، فقیهى مفسّر، و ادیبى مطّلع بوده و در کسب علم به درجات کمال نایل شده بود. نسب شریف او به عبد اللّه بن بدیل بن ورقاء خزاعى، فرزند یکى از اصحاب رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله مى‏رسد.

رحلت‏

بر اساس شواهد موجود ابو الفتوح در سال ۵۵۶ ق. وفات یافته است و طبق وصیتش در شهر رى و در صحن حضرت امامزاده حمزه بن موسى بن جعفر علیه السّلام، در جوار حضرت عبد العظیم حسنى علیه السّلام و در زاویه شمالى مدفون شده است.

فرزندان‏

از شیخ ابو الفتوح رازى دو فرزند دانشمند به یادگار ماند:

  • ۱. تاج الدین محمّد رازى؛ شیخ حرّ عاملى در مورد وى مى‏نویسد: استاد و پیشواى مردم، تاج الدین محمّد فرزند ابو الفتوح رازى خزاعى، دانشمندى پارسا بوده است.
  • ۲. صدرالدین على رازى؛ شیخ منتجب الدین بن بابویه از وى به عنوان یک عالم شیعى، در کتاب الفهرست خود، نام برده است.

 

بازدیدها: ۱۲

زندگینامه سعید بن مسعده مجاشعى «اخفش»

« ابوالحسن سعید بن مسعده مجاشعى»،( د ح ۲۱۵ ق/ ۸۳۰ م)، معروف به اخفش اوسط، نحوى و ادیب بصرى است. وى از موالى قبیله مجاشع بن دارِم بوده و نسبت مجاشعى وى به همین سبب است.

برخى نویسندگان کهن همچون مبرد، او را ایرانى و اهل بلخ مى‏دانند، اما بلخى مؤلف کتاب فضایل خراسان، وى را از مردم خوارزم شمرده است. از نام عربى پدر و نسبت مجاشعى وى چنین برمى ‏آید که خانواده اخفش سال‏ها پیش از تولد وى به عراق کوچیده و« ولاء» قبیله مجاشع را پذیرفته بوده‏ اند.

از آنجا که بنى مجاشع در بصره مى‏زیستند، مى‏توان پنداشت که اخفش نیز در همان شهر به دنیا آمده است. ولادت وى را برخى از معاصران در دهه سوم از سده دوم قمرى تخمین زده ‏اند. به گفته ابن کثیر لقب اخفش را به سبب کم‏ سویى و کوچکى چشمانش به او داده ‏اند و گفته ‏اند« اَجْلَع» نیز بوده؛ یعنى لبانش به‏ خوبى روى هم بسته نمى‏ شده است.

اخفش در آغاز و حتى تا روزگار ابن قتیبه و زبیدى اندلسى به اخفش صغیر یا اصغر معروف بود؛ زیرا لقب« اخفش کبیر» به ابوخطاب عبدالحمید اختصاص داشت، اما پس از آنکه على بن سلیمان نیز به اخفش شهرت یافت، سعید بن مسعده را اخفش اوسط نامیدند.

به گفته سیوطى نحویان هرگاه لفظ اخفش را به‏ تنهایى به کار برده‏اند، مقصودشان سعید بن مسعده بوده است.

اخفش آغاز زندگى خود را در بصره گذراند و در همان جا به تحصیل علم پرداخت. بصره در آن روزگار، بزرگ‏ترین کانون علم و ادب بشمار مى‏رفت و برجسته‏ترین دانشمندان در علوم مختلف را در خود جاى داده بود. اخفش براى فراگیرى صرف و نحو، سیبویه پیشواى نحویان بصره را که به‏تازگى اصول و قواعد نحو را پایه‏ریزى کرده و شکل نهایى به آن بخشیده بود، برگزید و« الکتاب» را نزد وى خواند.

البته فراگیرى این کتاب بسیار پیچیده و گسترده که تقریباً همه اصول و قواعد نحو عربى را در بر داشت، از عهده هرکس ساخته نبود و گفته‏اند که اخفش یگانه کسى بود که« الکتاب» را به‏طور مستقیم از سیبویه فراگرفت و در انتشار آن کوشید.

منابع نزدیک به روزگار اخفش، از دیگر استادان وى نامى به میان نیاورده‏اند و همه به ذکر این نکته که:« سن او از سیبویه بیشتر بوده و محضر استادان او را نیز درک کرده است»، بسنده کرده‏اند که در این صورت اخفش باید از استادان سیبویه همچون عیسى بن عمر، خلیل بن احمد، یونس بن حبیب و ابوزید انصارى دانش آموخته باشد.

برخى منابع، به ‏صراحت گفته ‏اند که وى شاگرد خلیل بن احمد نبوده است؛ به‏ علاوه اخفش خود نیز در کتاب« معانی القرآن» بارها از این استادان به ‏جز خلیل بن احمد نام برده است؛ بااین‏حال، برخى روایات، حکایت از حضور اخفش در مجالس درس خلیل دارند.

اخفش از هشام بن عروه، عمرو بن عبید، ابراهیم نخعى، شرحبیل بن مدرک و محمد بن عمر واقدى حدیث شنید و ظاهراً نزد خلف احمر، اصمعى و ابومالک نمیرى شعر و ادب و لغت آموخته است و گویا از اعراب، خواه بدویان بصره و خواه دیگر اعراب بیابان‏نشین نیز لغت اخذ کرده است؛ زیرا عباراتى همچون« سمعنا من العرب»،« قال بعض العرب» و« قال قوم من العرب» در کتاب« معانی القرآن» وى بارها تکرار شده است.

اخفش در آغاز، تعلیم و تربیت فرزندان کسانى چون معذّل بن غیلان و محمد بن هانى را بر عهده داشت و به روایتى، از محمد بن هانى براى تعلیم فرزندش دوازده هزار دینار اجرت گرفت، اما چون شهرتى به دست آورد، تدریس« الکتاب» را پیشه ساخت و به برکت دانشى که از سیبویه آموخته بود، امرار معاش مى‏کرد. برجسته ‏ترین نحویان سده ۳ ق، همچون ابوعمر جرمى، ابوعثمان مازنى، کسایى، ابوحاتم سجستانى و توزى،« الکتاب» را نزد وى فراگرفتند.

اخفش با اینکه به مکتب نحوى بصره تعلق داشت، مورد توجه خاص نحویان کوفه نیز بود و کوفیان وى را پیشواى نحویان مى‏خواندند. البته علت این امر تا اندازه‏اى روشن است؛ زیرا اخفش نخستین کسى بود که در« الکتاب» به دیده تعمق نگریست و خرده گرفتن بر آراء و نظریات سیبویه را باب کرد.

در باره نخستین آشنایى کسایى با اخفش گفته شده که اخفش پس از مناظره مشهور سیبویه با کسایى( معروف به زنبوریه)، روانه بغداد شد تا از نزدیک با نحویان کوفه و نظریات آنان آشنا شود و یا به گفته‏اى از کسایى انتقام گیرد و چون بر کسایى وارد شد، در حضور شاگردان او مسائل نحوى بسیارى مطرح کرد که کسایى از عهده پاسخ هیچ‏یک برنیامد و چون شاگردان او بر اخفش برآشفتند، کسایى مانع آنان شد و برخلاف انتظار، وى را سخت گرامى داشت و از او خواست تا نزد وى بماند و تربیت فرزندانش را بر عهده گیرد. اخفش در برابر تکریم و احترام وى تسلیم شد و نزد او ماند. به روایتى در همین زمان، کسایى با پرداخت ۷۰ دینار« الکتاب» را در خفا نزد وى خواند.

اخفش مدتى دراز در بغداد در کنار کسایى بسربرد و به تدریس و تألیف پرداخت. وى در این مدت کوشید تا بدون تعصب نسبت به مکتب نحوى بصره یا کوفه نظریاتى را که معقول‏تر به نظر مى‏رسید، بپذیرد و به شاگردان خود تعلیم دهد؛ چنان‏که بسیارى از آراء سیبویه را رد کرد و برخى آراء کوفیان را پذیرفت و یا اینکه خود نظریات جدیدى ارائه داد. بدین‏سان وى به ‏تدریج توانست تعدیلى میان نظریات دو مکتب نحوى بصره و کوفه برقرار سازد و سنگ نخستین مکتب نحوى سومى را بنیان نهد که بعدها به مکتب بغداد شهرت یافت.

آثار نحوى اخفش یکى از منابع عمده نحویان در سده‏هاى بعد بوده است. ابوعلى فارسى، ابن جنى، زمخشرى، ابن سراج و ابوحیان غرناطى از آراء و نظریات وى بسیار بهره برده‏اند. ابن مضاء قرطبى در رد نظریه« عامل»، اخفش و استادش سیبویه را سخت مورد انتقاد قرار داده است.

اخفش راوى شعر و ادب نیز بوده است و ازهمین ‏رو به او لقب راویه داده ‏اند و گفته ‏اند که وى نخستین کسى بوده که معانى دشوار اشعار را در زیر هر بیت املا مى‏ کرده است. ثعلب، دانش وى را بسیار ستوده و او را در روایت شعر برجسته‏ترین مردمان روزگار خود دانسته است، اما گویى اخفش خود معترف بوده که در این باره هرگز به پاى راویان بزرگ هم‏روزگارش چون اصمعى نمى‏رسیده است.

دانش اخفش علاوه بر نحو و روایت شعر، در علم عروض نیز مورد ستایش بسیار قرار گرفته است.

اخفش را از آشنایان به علم کلام نیز دانسته ‏اند و گفته ‏اند که شاگرد متکلم معروف ابوشمر مرجى بوده است.

آثار:

  • ۱. القوافی؛
  • ۲. معانی القرآن.

آثار یافت ‏نشده:

  • ۱. أبیات المعانی( معانی الشعر)؛
  • ۲. الأربعه؛
  • ۳. الاشتقاق؛
  • ۴. الأصوات؛
  • ۵. الأوسط؛
  • ۶. التصریف قفطی؛
  • ۷. شرح کتاب سیبویه؛
  • ۸. شرح کتاب مسائیه ابوزید انصارى؛
  • ۹. شرح النوادر؛
  • و…

منابع مقاله‏

برگرفته از دایرهالمعارف بزرگ اسلامى، ج ۷، ص ۱۹۲

بازدیدها: ۱۲

زندگینامه عبد الله بن محمد انصارى«پیر هرات»«خواجه عبدالله»

« ابواسماعیل، عبد الله بن ابى‏ منصور انصارى»، معروف به پیر هرات، از علماى نام‏آور شریعت و پیران و رهروى باحقیقت و طریقت است که با شش واسطه به ابوایوب انصارى مى‏رسد.

ابوایوب انصارى، از صحابه حضرت رسول اکرم( ص) است که صاحب رَحل رسول الله( ص) بوده و زمانى که حضرت رسول( ص) از مکه به مدینه هجرت فرمود، همه استدعا داشتند که حضرت به خانه آن‏ها وارد شود، اما حضرت فرمودند:« هر جا شتر فرود آید، من آنجا درآیم». شترِ حضرت، در خانه ابوایوب بنشست و حضرت به خانه ابوایوب درآمد.

خواجه، نامش عبد الله، و کنیه ‏اش اسماعیل و ملقب به شیخ الاسلام، به سال ۳۹۸ ق در غروب آفتاب روز جمعه دوم شعبان در قریه قهن‏دژ یا کهن‏دژ، از توابع طوس، در زمان خلافت القادر بالله عباسى، دیده به جهان گشود.

گرچه در چند سال پایان عمر، خواجه، فروغ چشمان خود را از دست بداد، اما تاریکى‏هاى جهان بیرون بر وى اثرى ننهاد و وى با روشنایى درون همچنان به تفسیر و تذکیر پرداخت. وى در آدینه سال ۴۸۱ ق، روى در نقاب خاک کشید. آرامگاهش در بقعه کازرگاه هرات که اکنون معروف به« بزرگاه» است، قرار دارد و زیارتگاه مشتاقان و ارادتمندان او مى‏باشد.

این پیر روشن‏ضمیر، داراى قوه حافظه‏اى بس خارق‏العاده بوده، چنان‏که خود گفته:« هرچه از قلم من بگذرد، آن را حفظ مى‏کنم».

در« فوائد الرضویه»، از ایشان نقل شده است که:« خواجه، علیه ‏الرحمه گفت: سیصد هزار حدیث و هزار هزار سند حفظ کرده ‏ام». در« نفحات الأنس»، از خواجه آورده است:« من صد هزار بیت از شعراى عرب، یاد دارم».

استادان، شاگردان و سفرهاى خواجه‏

عبد الله انصارى، از استادان زیادى کسب فیض کرد و با شخصیت‏هاى علمى و عرفانى عصر خود ملاقات نمود. اساتید خواجه، بیشتر، مذهب شافعى داشتند. یحیى بن عمار شیبانى سیستانى، از شیراز به هرات آمد و تلاش ورزید تا شیوه اهل طریقت را با شریعت، دمساز کند. وى در تفسیر، حدیث، شعر و ادب ید طولایى داشت و خواجه از محضر او استفاده بسیار کرد.

وى اصول و فروع مذهب شافعى را از محضر قاضى ابومنصور ازدى، فقیه و محدث و امام شافعیان هرات فراگرفت. ابومنصور حدود سى سال، بر مسند قضاوت تکیه داشت و با سلطان محمود غزنوى، بسیار نزدیک بود. دربار غزنه به او اعتماد داشت.

خواجه در سال ۴۱۷ ق، در ۲۱ سالگى براى کسب علم و معرفت به نیشابور سفر کرد. در سال ۴۲۳ ق، به زیارت خانه خدا شرفیاب شد. در بغداد، مدتى اقامت گزید تا از نزد ابوخلال بغدادى، متوفاى ۴۳۹ ق، بهره برد. وى هنگام بازگشت از سفر، به دیدار ابوالحسن خرقانى، متوفاى ۴۲۵ ق، شتافت و در مجلس وى آیینه دل را جلا داد؛ چنان‏که در این باب، خود خواجه مى‏گوید:« اگر خرقانى را نمى‏دیدم، حقیقت را نمى‏شناختم».

عبد الله انصارى، به ابوالحسن خرقانى ارادت زیادى داشت و او را با نثر آهنگین مسجع این‏طور توصیف کرده است:« عبد الله، مردى بود بیابانى، مى‏رفت به طلب آب زندگانى، ناگاه رسید به ابوالحسن خرقانى، چندان کشید آب زندگانى که نه عبد الله ماند و نه خرقانى».

خواجه بارها به نیشابور که در آن وقت، مهد ادب و عرفان بود، سفر کرد و از نزد اساتید بزرگوار، چیزها آموخت. با ابوسعید ابى الخیر، ملاقات کرد. خواجه نظام الدین طوسى، وزیر مقتدر و دانشمند ملک‏شاه سلجوقى به وى ارادت داشت.

عبد الله، با ذکاوت و حوصله‏ مندى از نزد

  1. شیخ عمو،
  2. شیخ طاقى،
  3. شبرى سکزى،
  4. جراحى،
  5. محمد باشانى،
  6. احمد الحاجى،
  7. ابوعلى زرگر،
  8. بارودى،
  9. ابوعلى بوته‏گر،
  10. اسماعیل باس
  11. و ابوحضض کورتى بسى آموخت.

گویند که در اعتقاد، استاد خواجه، ابو عبد الله طاقى بوده است. پیر هرات در علم حدیث، تفسیر و فقه ید طولایى داشت.

عبد الله انصارى، به مریدان و شاگردانش بیشتر درس تفسیر قرآن شریف و وعظ مى‏داد و تا آخر عمر به آن تداوم بخشید؛ به قول استاد زرین‏کوب:« مجالس تفسیر خواجه درس معرفت و درس ذوق و حال بود».

از شاگردان خواجه مى‏توان از

  1. عبد الاول سگزى،
  2. ابوالفتح عبد الملک کروخى،
  3. ابو جعفر محمد صیدلانى،
  4. ابوجعفر حنبل بن على البخارى،
  5. ابوالفخر قاینى،
  6. عبد الصبور بن عبد السلام،
  7. حسین الکتبى،
  8. احمد قلانسى
  9. و ابوالفضل رشید الدین المیبدى نام گرفت.

در اوایل سلجوقیان، خواجه در اثر پافشارى مخالفان، مجبور به ترک هرات شد و چند ماهى از زادگاهش دور گردید. همچنان در سنه ۴۵۸، وى به اصرار اشاعره و به اشارت خواجه نظام الملک براى مدتى از هرات به بلخ تبعید شد.

آثار

  • ۱. منازل السائرین؛
  • ۲. رساله صد میدان؛
  • ۳. ذم الکلام و اهله؛
  • ۴. مختصرفى آداب الصوفیه و السالکین الطریق الحق؛
  • ۵. مناقب الامام احمد حنبل؛
  • ۶. المعارف یا محبت‏نامه؛
  • ۷. فى المناجات؛
  • ۸. رسایل منسوب به خواجه عبد الله انصارى؛
  • ۹. کشف الأسرار و عده الأبرار، معروف به تفسیر خواجه عبد الله انصارى، یکى از گنجینه ‏هاى نفیس دینى و ادبى آن دوره است که به خواجه منسوب کنند، لیکن مؤلف اصلى آن، دانشمند فرزانه‏ اى بوده به نام امام السعید، رشید الدین، ابى الفضل بن ابى سعید، احمد بن محمد بن محمود المیبدى که آن را در سال ۵۲۰ ق، تألیف کرده است.

یکى از کارهاى دیگر خواجه، املاء« طبقات الصوفیه» سلمى به زبان درى هروى است که در مجالس درس و بحث انجام شده و سپس یکى از شاگردانش آن اوراق را تدوین کرد و در تاریخ، به« طبقات الصوفیه» هروى مشهور گردید. از روى این کتاب مى‏توان با واژگان هروى رایج آن زمان و نثر آن روزگار آشنا شد.

 

بازدیدها: ۱۴

زندگینامه ملا فتح‏ الله کاشانى(متوفاى ۹۸۸ ه. ق)

مؤلف تفسیر« منهج الصادقین» عالم بزرگوار، مفسر دانشمند، متکلم فقیه، مرحوم ملا- فتح اللّه فرزند ملا شکر اللّه کاشانى از عالمان بزرگ اواخر قرن دهم هجرى و متوفاى ۹۸۸ ه. ق در کشمیر مى‏باشد. وى از عالمان دولت شاه طهماسب صفوى بوده است.

او در تحصیلات خود اساتید متعددى را دیده است که از مشهورترین چهره‏هاى علمى، على بن حسن زواره‏اى مى‏باشد که در علوم قرآنى و تفسیر استاد ایشان بوده است. زواره‏اى از مفسران معروف قرن دهم مى‏باشد که در محضر فقیه نامور، شیخ على بن عبد العالى، معروف به محقق کرکى شاگردى نموده است، ملا فتح اللّه به توسط استادش از محقق کرکى روایت کرده است.

ملا فتح اللّه، از نویسندگان موفق دوره صفوى به شمار مى‏آید، از تألیفات وى شرحى بر نهج البلاغه بنام« تنبیه الغافلین و تذکره العارفین»، ترجمه احتجاج طبرسى بنام« کشف الاحتجاج» و سه تفسیر قرآنى است بنامهاى:

  • الف) تفسیر منهج الصادقین به زبان فارسى( تفسیر مورد بحث)
  • ب) خلاصه المنهج که گزینشى از تفسیر منهج الصادقین است این نیز به زبان فارسى بوده و از آثار ارزشمند تفسیرى است، حضرت آیت ا… حسن‏زاده آملى به تصحیح و تحقیق آن پرداخته و در سه جلد چاپ و منتشر ساختند. این تفسیر براى کسانیکه در پى آشنایى اجمالى با آیات قرآن هستند و حوصله و فرصتشان تفسیرهاى طولانى را بر نمى‏تابد، اثر بسیار سودمندى است. مخصوصا اینکه، در ترجمه آیات، بسیار دقیق و محتاط است. آیت اللّه حسن ‏زاده، بجز تصحیح دقیق متن تفسیر« خلاصه المنهج»، مؤخره‏اى دارند پیرامون اختلاف قرائت ابوبکر و حفص، راویان عاصم و خود، در این باره چنین فرموده‏اند:« در تألیف رساله‏اى که در آخر( خلاصه المنهج) در اختلاف قرائت ابوبکر و حفص، راویان عاصم، است هر چند رساله‏اى موجز است، ولى در آن کار و دقت به سزا نموده‏ایم.»
  • ج) زبده التفاسیر، تفسیرى بزرگ به زبان عربى( انشاء اللّه در مقاله‏اى دیگر به آن خواهیم پرداخت.) از آثار قرآنى دیگر مفسر، ترجمه‏اى از قرآن به فارسى است که تا سالیان متمادى به همراه قرآن چاپ و قرائت مى‏شد.

انگیزه مفسر

انگیزه نویسنده، لزوم نگارش تفسیرى بوده است براى فارسى زبانان، نه بیش از اندازه مفصل و نه بسیار مختصر، با اسلوب زبانى و لغاتى که ملال انگیز نباشد و نیز موافق باورها و عقاید امامیه و شامل آثار و اخبار اهل بیت( ع) باشد.

 

بازدیدها: ۷

زندگینامه ابوالفتح بن مخدوم‏ خادم حسینى عربشاهى «جرجانى»

امیر ابو الفتح بن مخدوم خادم حسینى عربشاهى فاضل، متکلم، فقیه، اصولى، مفسر، شرقى، حسینى، شیعى، امامى، صاحب تحقیق و تصنیف، معاصر شاه اسماعیل صفوى، و شاه طهماسب موسوى حسینى صفوى اول.

 

نسب او

پدر مترجم میر مخدوم شیعى امامى معاصر شاه اسماعیل اول صفوى بوده قبل از پسرش میر ابو الفتح بدار بقاء رحلت کرده چنانچه علامه قاضى نور الله رحمه الله علیه در مجالس المؤمنین تصریح کرده است.

میر مخدوم پدر مؤلف غیر از میرزا مخدوم عامى سنى است از جهت این که میرزا مخدوم سنى هم عصر شاه اسماعیل ثانى است و در اسلامبول در سنه ۹۹۵ فوت کرده چنانچه در کشف الظنون ضبط شده است.

و جمعى از اعلام فن رجال از روى اشتباه در تطبیق میرزا مخدوم عامى را معاصر شاه طهماسب اول نوشته‏اند و حال آن که شاه طهماسب اول در سنه ۹۸۰ فوت کرده و پس از وى پسرش شاه اسماعیل ثانى به مقام سلطنت رسیده است.

منشأ اشتباه: توافق اسم پدر میر ابو الفتح با اسم میرزا مخدوم سنى و توافق اسم شاه هم عصر میر ابو الفتح با اسم سلطان وقت میرزا مخدوم سنى بوده است که از روى اشتباه در تطبیق اسم، حمل بر اتحاد کرده‏اند چنانچه جمعى از روى اشتباه شاه معاصر میر ابو الفتح را به اسم شاه طهماسب ثانى درج کرده‏اند در حالى که شاه طهماسب ثانى در سال ۱۱۳۹ به مشهد مقدس لشکر کشى کرده و در سال ۱۱۴۲- ۱۱۴۵ از دنیا رحلت نمود.

 

گفتار بزرگان‏

جلالت شأن و علو رتبت امیر ابو الفتح خادم حسینى عربشاهى مانند آفتاب تابان در کبد آسمانست چنانچه ارباب تراجم در معاجم خودشان متحدا در تبجیل و تجلیل علمى و عملى آن قائد عظیم الشأن شرح مبسوطى ایراد کرده‏اند.

مورخ بزرگ حسن بیگ روملو در کتاب أحسن التواریخ( ص ۴۴۳) در وقایع سال ۹۷۶ و کسانى که در آن سال در گذشته‏اند مى نویسد:

و هم در این سال مولانا اعلم افهم، جامع العلوم و الحکم المیر ابو الفتح که از سادات شریفى شرقه بود در دار الارشاد اردبیل به فجأه متوجه عالم بقا گردید، جناب مولوى از جمله تلامیذ مولانا عصام الدین است، در ما وراء النهر تحصیل نموده آخر در شهر مذکور متوطن گردید، از جمله نتایج قلم خجسته رقمش حاشیه بر مطالع است.

علامه فقید میرزا محمد على مدرس در کتاب ریحانه( ج ۲ ص ۳۲۶) مى نویسد: فاضل، کامل، فقیه، متکلم، محدث، مفسر، اصولى، از اکابر علماء شیعه در عهد شاه طهماسب و در نزد او بسیار محترم بود.

علامه حجه الاسلام سید محمد باقر خوانسارى در الروضات( ج ۱ ص ۵۱) مى گوید: هو السید الفاضل الکامل المتکلم الفقیه الأمیر أبو الفتح الشرقی الشریفی الحسینی الشیعی الإمامی بن السید محمد بن المیرزا مخدوم بن الأمیر السید شریف الجرجانی صاحب نواقض الروافض.

و قد کان السید أبو الفتح المعظم إلیه من علماء دوله السلطان الشاه طهماسب الصفوی و صاحب مصنفات عدیده( منها):

  • ۱- شرح آیات الأحکام بالفارسیه سماه تفسیر الشاهی لکونه باسم السلطان المذکور.
  • ۲- شرح الباب الحادی عشر المعروف بطریق المزج و البسط.
  • ۳- رساله فى أصول الفقه.
  • ۴- رساله فی تحقیق شبهه المجهول المطلق.
  • ۵- حاشیه على المطالع( فی المنطق).
  • ۶- حاشیه على حاشیه الدوانی( على شرح التجرید).
  • ۷- حاشیه على تهذیب المنطق( للتفتازانی).
  • ۸- حاشیه على الکبرى لجده السید شریف( فی المنطق).

و کانت وفاته بأردبیل سنه ست و سبعین و تسعه مائه کما نقل عن کتاب أحسن التواریخ.

صاحب ریاض العلماء درباره‏ى امیر ابو الفتح مى نویسد: فاضل، عالم، فقیه، متکلم، محدث، أصولی، مفسر، و هو من أسباط الأمیر السید شریف العلامه الشیرازی الجرجانی المشهور و الحق اتحاده مع الأمیر أبو الفتح شرقه المذکور فی بابه و والده المیرزا مخدوم الشریفی المشهور و کان عامیا و هو الذی حول الشاه إسماعیل الثانی الصفوی عن التشیع و هرب إلى بلاد الروم و قصته مشهوره و هو صاحب نواقض الروافض و بالجمله المترجم من جمله مشاهیر العلماء فی عصر السلطان المذکور مبجل عنده معاصر للشاه طهماسب الصفوی معظم عنده.

( و در جاى دیگر): من أجله علماء عصر السلطان الشاه إسماعیل الصفوی و الشاه طهماسب الصفوی و کان معظما جلیلا عنده.

 

وفات‏

امیر ابو الفتح بن مخدوم خادم حسینى عربشاهى در سنه ۹۷۶ ق چشم از جهان فرو بست و در شهرستان اردبیل در مقبره شیخ صفى الدین جد ملوک صفویه مدفون شد.

 

بازدیدها: ۵

زندگینامه عبدالله بن عمر بیضاوى(متوفای۶۸۵ ه.ق )

نام وى عبد الله بن عمر بن محمد بن على بیضاوى شیرازى است. وى را از آن جهت بیضاوى گویند که اهل بیضا واقع در حوالى شیراز بوده و تاریخ نویسان و دانشمندان علم انساب وى را از نژاد فارس مى‏دانند نه عرب.

شاید مهارت وى در زبان فارسى این مطلب را تقویت نماید زیرا همانگونه که همگان مى‏دانند ایشان در ادبیات فارسى تسلط فوق العاده‏اى داشته و فارسى را بخوبى مى‏نوشته و سخنرانى مى‏کرده و گاهى نیز به فارسى شعر مى‏سروده است.

لقب و کنیه‏

وى به لقب« ناصر الدین» شهرت داشته و این لقب را شاگردان وى براى ایشان انتخاب نموده‏اند و بیشتر تاریخ نویسان وى را بدین لقب بیان کرده‏اند. البته باید دانست که این لقب( ناصر الدین) بیشتر بر پادشاهان، حاکمان و زمامداران اطلاق مى‏شده ولى دانشمندان این لقب را براى خود انتخاب نمى‏نموده‏اند بلکه شاگردان و پیروان آنان این لقب را براى آنان بر مى‏گزیدند.

کنیه وى« ابو الخیر» و به قول بعضى« ابو سعید» است و البته لازم نیست وى را فرزندى بدین نام باشد تا کنیه وى قرار گیرد.

ولادت و زندگى‏

تاریخ ولادت وى معلوم نیست زیرا تاریخ نویسان و شرح حال نگاران اهتمام زیادى در ثبت تاریخ وفات دارند. به همین خاطر در تذکره‏ها و تراجم سال میلاد وى مجهول است حتى بصورت تقریبى هم بیان نشده است.

زندگى وى در بیضا محل تولدش بوده است. این شهر یکى از شهرهاى استان فارس در جنوب ایران نزدیک به خلیج فارس است.

شیراز و دیگر شهرهاى ایران بعد از پذیرش اسلام همواره مهد علم و دانش بوده و دانشمندان اسلامى در این دیار رشد نموده‏اند و این مطلب از منابع و تراجم به خوبى استفاده میشود حتى در این زمینه شهرها و روستاهاى ایران بر شهرهاى مهم اسلامى عراق، شام، حجاز، مصر و غیره… پیشى گرفت.

به خاطر این جو علمى از طرفى و به خاطر استعداد فطرى ذهنى، عقلى و روحى از طرف دیگر، بیضاوى از جوانى نبوغ بزرگى از خود نشان داد و در مدت کوتاهى در شمار دانشمندان بزرگ اسلامى قرار گرفت و در بیضا و شیراز شهرت بسزایى یافت. وى در اصول عقاید اشعرى و در فروع شافعى مى‏باشد.

مسافرت‏

تبریز یکى از شهرهاى شمال غربى ایران و مرکز آذربایجان شرقى است. این شهر در سالهاى متمادى یکى از مراکز بزرگ علوم اسلامى بوده که دانشمندان بزرگ جهت افاضه و استفاضه علمى رحل اقامت به این شهر مى‏افکنده‏اند. بیضاوى نیز همچون دانشمندان دیگر براى احراز مقام علمى خویش به این دیار سفر نموده تا در مناظره و مباحثه علمى این مرکز علمى شرکت نماید.

در تراجم تاریخ ورود بیضاوى به تبریز نیامده تنها داستان ورود وى به تبریز بیان شده که سبب رسیدن وى به منصب قاضى القضاه شد. داودى در طبقات مفسران( ج ۱ ص ۲۴۲) داستان را چنین مى‏نگارد:

ورود وى به تبریز با مجلس درس یکى از اساتید بزرگ تبریز مصادف شد. این درس براى فضلاى تبریز برگزار مى‏شد و آنقدر مهم بود که وزیر حکومت وقت نیز در آن درس حضور مى‏یافت.

بیضاوى هنگام ورود انتهاى مجلس درس نشست به طورى که کسى متوجه حضور وى نشود. استاد مطلب علمى مهمى بیان کرد و گمان کرد کسى از حاضران توان فهم و پاسخ آن را ندارد. به همین جهت از شاگردان درخواست حل و جواب آن را نمود و گفت اگر نمى‏توانید لااقل آنرا حل نمایید و باز اگر نتوانستید مطلب را مانند من بازگو نمایید.

پس از اینکه شاگردان از حل، جواب و تبیین مسئله عاجز شدند و کسى لب به پاسخ نگشود، بیضاوى از آخر کلاس شروع به حل و جواب کرد. استاد در جواب وى گفت: من تا مطمئن نشوم که تو مسئله را خوب درک کردى یا خیر گوش به پاسخ شما نمى‏دهم پس نخست مسئله را بازگو کن آنگاه پاسخ ده.

بیضاوى در پاسخ استاد فرمود: آیا مسئله را با همان عبارت شما بیان کنم یا معناى آنرا بازگو کنم. در این هنگام استاد مبهوت شد و گفت: با الفاظ من بیان کن، بیضاوى آنرا بیان کرد سپس حلش نمود و در پایان گفت اینگونه که شما مسئله را تقریر کردى اشکالات فراوانى بر آن وارد است که یکایک اشکالات را بیان کرد و پاسخ آنها را نیز ارائه داد و در آخر با استاد مقابله کرد و مسئله‏ اى طرح کرد و پاسخ آن را از استاد درخواست نمود که متأسفانه استاد از پاسخ دادن عاجز بود.

در این هنگام وزیر حاضر در درس، بیضاوى را احضار کرد و وى را در کنار خود در بالاى مجلس درس نشاند. استاد در این لحظه گفت: تو باید بیضاوى باشى سپس وزیر نام وى را پرسید. او گفت من بیضاوى هستم و براى دریافت مقام قضاوت شیراز به خدمت شما رسیدم وزیر وى را احترام و اکرام کرد و هدایاى فراوانى به وى اهدا نمود و او را قاضى القضاه شیراز نمود و روانه استان فارس کرد. البته نام استاد و وزیر در تراجم و تذکره‏ها نیامده است.

بیضاوى به عنوان قاضى بلکه قاضى القضاه به شیراز بازگشت و تمام دانشمندان نیز وى را مقدم مى‏داشتند و او را فاضل و عادل در میان مردم و حقوق آنان مى‏دانستند. البته وى مدت زیادى در منصب قضاوت باقى نماند و آنرا ترک نمود و به تالیف و تدریس روى آورد.

آراء دانشمندان‏

ابن قاضى شهبه در طبقات مى‏گوید: بیضاوى صاحب آثار علمى فراوان است وى از دانشمندان و اساتید بزرگ آذربایجان و در شیراز قاضى القضاه بوده است.

سبکى در طبقات شافعیه گوید: وى استاد مبرز و صاحب نظرى بزرگ و زاهد و عابد بوده است.

ابن حبیب گوید: تمام بزرگان آثار وى را ستوده‏اند.

بازگشت به تبریز

وى پس از ترک منصب قضا در شیراز و به قول بعضى پس از عزل وى از این مقام رحل اقامت به تبریز افکند و ساکن آن دیار شد و بیشتر آثار خود را در این شهر به رشته تحریر درآورد و در نزد همگان به عنوان استاد بزرگ آذربایجان و علامه آن دیار شناخته شد.

وفات‏

وى در تبریز به سال ۶۸۵ هجرى قمرى وفات نمود. البته اسنوى و سبکى وفات وى را ۶۹۱ ه. ق دانسته‏اند. وى در تبریز مدفون است. گویند به قطب الدین شیرازى وصیت نمود که در کنار مرقد وى دفن گردد.

آثار

وى داراى آثار فراوان علمى در زمینه علوم گوناگون اسلامى است که به برخى از آنها اشاره میشود:

  • ۱- انوار التنزیل و اسرار التاویل معروف به تفسیر بیضاوى
  • ۲- طوالع الانوار در توحید
  • ۳- منهاج الوصول الى علم الاصول در اصول فقه شافعى
  • ۴- لب اللباب فى علم الاعراب در ادبیات عربى
  • ۵- الکافیه در منطق
  • ۶- نظام التواریخ به لغت فارسى
  • ۷- رساله‏اى در موضوعات علوم و تعاریف آن
  • ۸- الغایه القصوى فى دراسه الفتوى در فقه شافعى‏

بازدیدها: ۴

زندگینامه سهل بن عبدالله‏ تسترى

ابو محمد، سهل بن عبد الله بن یونس بن عیسى بن عبد الله تسترى به سال ۲۰۰ یا ۲۰۱ ق در تستر( شوشتر) خوزستان به دنیا آمد و نسبت وى به همین شهر برمى‏گردد. وى از عارفان بنام بود که سهلیان به او منسوبند.

در زهد و بى اعتبارى به زخارف دنیوى، کم نظیر بود و کراماتى به او نسبت داده‏اند. در مکه مکرّمه با ذو النون مصرى( شخصیت معروف جهان تصوف متوفاى ۲۴۶) ملاقات کرد و از او بهره فراوان گرفته، سخت شیفته وى گردید.

مدت زیادى در بصره سکنا گزید و به ریاضت و عبادت پرداخت و همانجا به سال ۲۸۳ ق( برخى ۲۷۳ ق و برخى دیگر ۲۹۳ ق گفته‏اند.) وفات یافت. ابن بطوطه در سفرنامه خود مى‏نویسد که نوه‏هاى تسترى را در شوشتر دیده است.

تسترى در شوشتر پرورش یافت و از سنین کودکى با تصوف آشنا گشت از وى نقل مى‏شود که سه ساله بودم و شبها از خواب برخاسته نماز شب داییم را تماشا مى‏کردم.

محمد بن سوّار( دایى تسترى) به من مى‏گفت که به خواب روم، بیدارى تو قلب مرا به خود مشغول مى‏کند. روزى داییم به من گفت: نمى‏خواهى خدایت را ذاکر باشى، همان کسى که تو را خلق کرد.کیفیت آن را از او پرسیدم گفت، شبها سه مرتبه در دل بگو: الله معى، الله ناظر الى، الله شاهدى. بر همین منوال عمل کرده پس از مدتى احساس شیرینى خاصى در دل نمودم و آن را به هفت بار رساندم.

بعد از یکسال به من گفت بر همین عمل تا هنگام مرگ ادامه بده زیرا هم در دنیا و هم در آخرت به نفع تو خواهد بود. همواره از این ذکر شیرینى درونى خاصى در خود احساس مى‏کردم، روزى به من گفت: اى سهل، کسیکه خدا با اوست و او ناظر اعمالش مى‏باشد و شاهد بر احوال اوست، گناه نمى‏کند، مبادا گناه از تو سر بزند.

شش یا هفت ساله بود که قرآن را حفظ نمود. به مدت ۱۲ سال همواره روزه بود تا اینکه براى یافتن پاسخ سؤالى به بصره و سپس به آبادان آمده و جواب مردى به نام ابو حبیب حمزه بن عبد اللّه عبادى او را آرام کرد.

مدتى نزد او به فراگیرى مشغول شد، سپس به شوشتر مراجعت نموده به زهد و تهجد و عبادت مشهور گشت. قوت سال خود را با یک درهم نان جو، سامان مى‏داد و سحر را با نان جو مى‏گذراند، پس از مدتى هر سه شب، پنج شب و هفت شب یک بار سحر مى‏خورد، ۲۰ سال بر این منوال سپرى کرد. سپس به مسافرت پرداخت و بسیارى از علما و اولیا را ملاقات کرد و بعد از مدتى به شوشتر بازگشت و از آن پس تمام شب را به عبادت مى‏گذارند. وى از ۲۱ سالگى مرجع پاسخگویى مشکلات علمى گشت و این بیانگر مقام علمى او مى‏باشد.

اساتید و شاگردان‏

آنچه در منابع مختلف مانند مرآه الجنان( حوادث سال ۲۸۳)، وفیات الاعیان ابن خلکان، البدایه و النهایه، سیر اعلام النبلاء و معجم البلدان آمده فقط نام چند تن به عنوان کسانى که تسترى از آنها علم، فرا گرفته، بیان شده است:

  • ۱- محمد بن سوّار( دایى تسترى)
  • ۲- ابو حبیب حمزه بن عبد اللّه عبادى
  • ۳- ذالنون مصرى
  • ۴- ادریس بن ابى خوله انطاکى

اسامى ۲۵ تن نیز به عنوان شاگرد و صحابى تسترى که برخى از او اخبارى نیز نقل کرده‏اند، آمده است‏از جمله آنها:

  • ۱- ابن درستویه
  • ۲- ابو جعفر مصیحى مغازلى
  • ۳- ابو الحسن بشرى،
  • ۴- ابو الحسن بغدادى المزین
  • ۵- ابو الحسن نخاس
  • ۶- ابو على بصرى
  • ۷- ابو محمد جریرى
  • ۸- ابو یعقوب سوسى
  • ۹- احمد بن سالم
  • ۱۰- ایوب الحمال
  • ۱۱- البر بهارى
  • ۱۲- بکر بن محمد بن علاء ابو الفضل قشیرى
  • ۱۳- حسین بن منصور حلاج ابو مغیث
  • ۱۴- عبد الجبار بن شیراز بن یزید عبدى نهر بطى
  • ۱۵- على بن عبد العزیز ضریر صوفى بغدادى
  • ۱۶- عمر بن واصل عنبرى
  • ۱۷- محمد بن حسن بن احمد جورى
  • ۱۸- محمد بن حسن
  • ۱۹- محمد بن احمد بن سالم ابو عبد الله‏

مؤلفات‏

برخى محققین بر این نظرند که تسترى کتابى با خط خود به یادگار نگذاشت و آثارى که به وى منسوب است، خلاصه ‏اى از مطالبى است که وى بر شاگردان خود بیان داشته و آنها بعد از وفات تسترى به جمع آورى و کتابت آن پرداخته‏ اند.

فؤاد سزگین در تاریخ التراث العربى مجلد اول، جزء چهارم ۸ تألیف را با بیان على نگاهدارى آنها، عنوان کرده است، کمال جعفر فهرستى با ۱۲ اثر ارائه داده که شش تألیف با لیست سزگین مشترک بوده و سه اثر را از فهرست ابن ندیم ذکر نموده و یکى هم از حاجى خلیفه، در کشف الظنون ذکر کرده است  بدین ترتیب مجموعه تألیفات منتسب به تسترى، ۱۴ اثر خواهند شد که از این قرارند:

  • ۱- تفسیر القرآن العظیم( تفسیر تسترى)
  • ۲- جوابات اهل الیقین
  • ۳- دقائق المحبین
  • ۴- رساله فى الحروف
  • ۵- رساله فى الحکم و التصوف
  • ۶- سلسبیل سهلیه
  • ۷- الغایه لاهل النهایه
  • ۸- لطائف القصص فى قصص الانبیاء
  • ۹- کتاب المعارضه و الرد على اهل الفرق و اهل الدعاوى فى الاحوال
  • ۱۰- کتاب المیثاق
  • ۱۱- کلام سهل
  • ۱۲- مقاله فى المنهیات
  • ۱۳- مناقب اهل الحق و مناقب اهل الله عز و جل
  • ۱۴- مواعظ العارفین کمال جعفر در« من التراث الصوفى» نتیجه مى‏گیرد که از آثار تسترى مى‏توان تسلط کامل او را بر علم کلام و فلسفه دریافت، ضمن این که از علم طب و کیمیا نیز آگاه بود.

بازدیدها: ۱۴

زندگینامه محمد ازدى سلمى نیشابورى( ۴۱۲- ۳۲۵ ه. ق.)«ابو عبد الرحمن سلمى‏»

ابو عبد الرحمن محمد بن موسى ازدى سلمى نیشابورى( ۴۱۲- ۳۲۵ ه. ق.) صوفى و مفسّر سده چهارم و اوایل سده پنجم هجرى. نسبت او به سلیم بن منصور از قبیله مضر مى‏رسد که قبیله مشهورى از قبایل عرب بوده است.

شریبه در مقدّمه طبقات الصوفیه، با ذکر این مطلب استنباط کرده است که« با این دلیل، رأى کسانى که مى‏گویند عقلیّت تازى رشد و نموّ تصوّف را بر نمى‏تابد، و در حقیقت تصوّف عصیان روح آریایى بر دیانت سامى فاتح بوده»، مردود است. وى از احفاد شیخ ابو عمرو بن نجید سلمى( وفات، ۳۶۶ ه. ق.) بوده است.

اساتید

سلمى براى کسب حدیث و تصوف سفرهاى بسیارى کرد، و به عراق، رى، همدان، مرو، حجاز، و شهرهاى دیگر جهان اسلامى رفت، و سرانجام در نیشابور رحل اقامت افکند.

اساتید

  • از شیوخ او ابو الحسن دار قطنى در حدیث و تفسیر،
  • و ابو نصر سرّاج طوسى صاحب اللمع،
  • و ابو القاسم نصر آبادى( وفات، ۳۷۲ ه. ق.)
  • و ابو عمرو اسمعیل بن نجید،

در تصوّف نامبردارند، جز این‏ها نیز از( ۲۸) عالم و صوفى دیگر نیز کسب علم و معرفت کرده است.

سلمى از دودمانى مشهور و متمکّن در نیشابور بوده است و گفته‏اند« او را کتب خانه‏یى بزرگ بوده که در آنجا کتابهاى زیاد و نادرى جمع کرده بوده که برخى از آنها کمیاب بوده، و دانشمندان نیشابور و شیوخ آن شهر از نفایس کتب آن عاریه مى‏گرفتند.»

شاگردان‏

شهرت و محبوبیت سلمى و آثار او، که تقریبا از زمان حیات او آغاز گردید، بیشتر به واسطه شاگردان او بوده است که سخنان استاد و اخبارى را که از وى شنیده بودند در کتابهاى خود نقل کرده‏اند.

  • معروفترین شاگرد او ابو القاسم قشیرى( متوفى ۴۶۵) است که سخنان فراوانى از قول استاد خود در رساله قشیریه نقل کرده است.
  • ابو نعیم اصفهانى( متوفى ۴۳۰) نیز، که سفرى به نیشابور کرده و به ملاقات با سلمى نایل شده بود، به اهمیت مقام سلمى به عنوان مورخ و راوى بزرگ صوفیه اشاره کرده است.
  • خطیب بغدادى( متوفى ۴۶۳) نیز اخبار فراوانى از قول سلمى در تاریخ بغداد نقل کرده است.

جایگاه علمى‏

سلمى بیش از هر چیز مورخ و گرد آورنده سخنان مشایخ پیشین و اخبار ایشان است، و از قدیم نیز نویسندگان از او به همین عنوان یاد کرده ‏اند، چنانکه مثلا خطیب بغدادى در تاریخ بغداد مى‏نویسد:« و کان ذا عنایه باخبار الصوفیه»، و ابو المظفر اسفراینى( متوفى ۴۷۱) در التبصیر فى الدین او را یکى از مشایخ صوفیه و جمع آورنده اشارات و احادیث مشایخ معرفى کرده است.

هجویرى نیز در کشف المحجوب او را« نقال طریقت و کلام مشایخ» نامیده است. نویسنده تاریخ نیشابور( منتخب کتاب السیاق) نیز با این عبارت از او یاد کرده است:« شیخ الطریقه فى وقته، الموفق فى جمع علوم الحقایق و معرفه طریق التصوف، و صاحب التصانیف المشهوره فى علوم القوم»، و سپس افزوده است که« جمع من الکتب ما لم یسبق الى ترتیبه فى غیره حتى بلغ فهرست تصانیفه المأه او اکثر».

حاکم نیشابورى گفت: اگر ابو عبد الرحمن از ابدال نباشد، پس در روى زمین هیچ ولىّ وجود ندارد.

آثار

از آثار مهم او نخست باید از حقایق التفسیر نام برد که با نوشتن آن از همان زمان حیات مخالفان و موافقان بسیارى پیدا کرد. ابن جوزى و ابن تیمیّه و واحدى و ذهبى و سیوطى بر او حمله کرده‏اند. اتّهام مخالفان او از دو جهت بود:( ۱) سلمى حقایق التفسیر را براى صوفیان تألیف کرده؛( ۲) احادیثى براى صوفیان وضع کرده است.

واحدى مى‏گفت« اگر آنچه را که سلمى در این کتاب گرد آورده تفسیر بداند، کافر شده است». ذهبى مى‏گفت« در حقایق التفسیر مطالبى هست که اصلا درست نمى‏نماید، برخى از پیشوایان آنها را از جمله زندقه باطنیّه، و برخى عرفان و حقیقت مى‏شمارند، به خدا پناه مى‏بریم از ضلالت و از سخن گفتن به هواى نفس و جهالت». و سیوطى( وفات، ۹۱۱ ه. ق.) آن را تفسیرى« ناپسندیده» قلمداد کرده است.

اما از اهل ظاهر که بگذریم، بسیارى از عالمان دین و بویژه عارفان و صوفیان، آن را پسندیده، و براى مطالب آن محمل تراشیده ‏اند. مثلا سبکى گفته است« ابو عبد الرحمن به ذکر تأویلات صوفیّه بسنده کرده.

و قرآن حامل وجوه بسیار است، و سلمى راوى بوده، و نقل کننده کفر، کافر نباشد». و نیز بر خلاف این مخالفت‏ ها، این تفسیر در زمان خود مؤلّف از اقبال بزرگان و مردم برخوردار بوده، چنانکه ابو حامد اسفراینى آن را استماع کرده است. و امیر نصر بن سبکتگین آن را پسندیده، و ابو نعیم اصفهانى و ابو عبد اللّه حاکم( وفات، ۴۰۵ ه. ق.) هر دو سلمى را بسیار ستوده ‏اند، و حتّى حاکم گفته است« اگر ابو عبد الرحمن از ابدال نباشد، پس در روى زمین هیچ ولىّ وجود ندارد.»

یکى دیگر از آثار مهم او طبقات الصوفیّه است. در این راه سلمى نخستین مؤلف نبود چه پیش از او مثلا ابو سعید ابن الاعرابى( وفات، ۳۴۱ ه. ق.) کتاب طبقات النّساک، و ابو بکر محمد بن داوود نیشابورى( وفات، ۳۴۲ ه. ق.) از شیوخ سلمى اخبار الصوفیه و الزهاد را تألیف کرده بودند.

اما از زمانى که سلمى کتاب خود را نوشته، نوشته او مرجع بسیارى از مؤرّخان و ترجمه نویسان قرار گرفته است. مثلا ابو نعیم اصفهانى(- حلیه، ۱۰/ ۴۲) و خطیب در تاریخ بغداد، و ابو القاسم در رساله و عطّار در تذکره الاولیاء( هر چند نامى از سلمى نبرده) و جامى در نفحات الانس از کتاب سلمى استفاده کرده‏اند و غالبا به تصریح یا تلویح از او نام برده‏ اند.

مؤلّف در این کتاب، از صوفیّه پنج طبقه، و از هر طبقه بیست تن از بزرگان این جماعت را یاد مى‏کند و از هر یک بیست حکایت- یا بیشتر و کمتر- روایت مى‏کند. با این شرط که آن حکایات را در آثار دیگر خود یاد نکرده باشد. و این نکته را هم در مقدّمه و هم در مؤخّره کتاب خود قید کرده است.

از آثار دیگر سلمى الإخوه و الاخوات، آداب الصوفیّه، الاربعین در حدیث، رساله‏یى در غلطات الصوفیّه، و رساله الملامتیّه را نام مى‏توان برد. از شاگردان مهم سلمى یکى ابو القاسم قشیرى است که در رساله مکرّر از او و آثار او یاد مى‏کند، و دیگرى ابو سعید ابى الخیر میهنى خابرانى خراسانى( وفات، ۴۴۰ ه. ق.) است. که از دست سلمى خرقه پوشیده است.

سلمى در سخن ابن عربى‏

ابن عربى( وفات، ۶۳۸ ه. ق.) در باب( ۱۶۱) از کتاب فتوحات مکیّه مى‏گوید که:« دچار وحشت و حیرتى شده بودم( در ماه محرّم سال ۵۹۱ ه. ق.) و به خانه شخصى که میان من و او مؤانست بود فرود آمده بودم، و طالب فرج بودم، ناگهان سایه شخصى ظاهر شد من از جاى برجستم، سایه آن شخص با من معانقه کرد! چون نیکو نگریستم شیخ ابو عبد الرحمن سلمى بود که روح وى در صورت جسدانى متمثل شده بود. مرا گفت: این حالت تو، حالت قبض است، و من نیز در این مقام از دنیا به عقبى رفته‏ام، قدر این مقام بدان و خرسند باش که با خضر( ع) در این مقام شریکى. گفتم: نام این مقام نمى‏دانم. گفت: نام این مقام قرب است در آن پایدار باش!»

عارفانه‏ ها

تاکنون، از تصوّف تقسیماتى را یاد کرده ‏ایم، در اینجا نیز نکته ‏یى را مى ‏افزاییم و آن این است که: بسیارى از صوفیان، طریقت خود را بر کتاب و سنّت عرضه مى‏کردند، آنچه با شریعت موافق بود مى‏پذیرفتند و آنچه مخالف شریعت بود ردّ مى‏کردند. مذهب جنید این بود، و از این جهت مذهب او مقبول عامّه و خاصّه مسلمین بود.

در نیشابور و شهرهاى مجاور خراسان نیز بسیارى از صوفیان این مذهب را اختیار کرده بودند و نویسندگان صوفى نیز بویژه از این شیوه پیروى مى‏کردند، یعنى از خود چیزى نمى‏گفتند و تنها به نقل و روایت اقوال صوفیان بسنده مى‏کردند تا از تعرّض و تهمت شریعتمداران ظاهرى در امان بمانند. از مهم‏ترین نویسندگان این گروه، ابو نصر سرّاج صاحب اللمع، و شاگرد او همین ابو عبد الرحمن سلمى صاحب طبقات، و شاگرد او ابو القاسم قشیرى صاحب رساله را نام مى‏توان برد.

این مؤلّفان به ندرت عقیده و احساس و مواجید رأى خودشان را ابراز کرده‏اند و تنها به تکرار اقوال مشایخ بسنده کرده‏اند. لذا از مؤلف ما نیز سخن عارفانه و صوفیانه خاصّ خود او توقّع نمى‏توان کرد.

اما در بغداد و در خراسان، در همان زمان جنید و اندکى پس از آن، کسانى بودند که پس از فهم و بیان سخنان مشایخ، به ذکر عقاید و مواجید خود نیز مى‏پرداختند و فهم خود را از تصوّف، بى پروا، به زبان مى‏آوردند، و کتاب و سنّت را بنابر فهم و استنباط خود تفسیر مى‏دادند. بایزید بسطامى، حسین منصور حلاّج، شبلى، و ابو سعید ابى الخیر را مى‏توان از این گونه مشایخ بشمار آورد.

 

بازدیدها: ۱۶

عبیدالله حسکانى قرشى عامرى نیشابورى(متوفای ۴۹۰ه.ق) «حاکم حسکانى‏»«ابن حذاء»«ابن حداد»

ولادت‏

قاضى ابو القاسم، عبید الله بن عبد الله بن احمد بن محمد بن احمد بن محمد بن حسکان قرشى عامرى نیشابورى، معروف به (ابن حذاء)( ابن حداد)، از علماى بزرگ قرن پنجم هجرى است. عبید الله در نیشابور در خانواده‏اى اهل علم به دنیا آمد.

او از همان کودکى در محضر پدر و پدر بزرگ خود به فراگیرى علم و دانش مشغول شد و خود را آماده کرد تا یکى از چهره‏هاى بزرگ علم و دانش در جهان اسلام گردد.

خاندان‏

خاندان وى خاندانى اهل علم و مشهور بودند. جدّ بزرگ آنها امیر عبد الله بن عامر بن کریز در زمان خلافت عثمان منطقه خراسان را فتح کرده بود و مردم آن سامان به دست وى مسلمان شده بودند. از این جهت خاندان وى از عزت و احترام خاصى در نزد مردم برخوردار بودند.

پدر بزرگش احمد بن محمد بن احمد( ۳۲۰- ۴۲۳ هجرى) از روات حدیث بود و از ابو اسحاق بزازى و ابو عمرو بن مطر و ابو الحسن ابن بندار صیرفى روایت نقل کرده است.

پدرش عبد الله بن احمد بن محمد( ۳۶۳- ۴۵۰ هجرى) نیز واعظى مشهور بود. وى روزهاى یکشنبه در مسجد مربعه در شهر نیشابور مجلس وعظ و خطابه داشت.

او گاهى به شغل تجارت و گاهى نیز عهده دار مناصب حکومتى بود ولى بعدا به انزوا و عبادت روى آورد.

عمویش عبد الرحیم بن احمد بن محمد، مردى صالح، عابد و زاهد بود. او از علماى نیشابور، عراق، حجاز و شام روایت شنیده بود.

فرزندان‏

سه تن از فرزندان وى از راویان حدیث به شمار مى‏آیند که عبارتند از:

  • ۱- محمد بن عبید الله بن عبد الله حسکانى، حاکم ابو على حذاء، وى شخصیتى با تقوا و متواضع و از علماى علم حدیث به شمار مى‏آید.
  • ۲- صاعد بن عبید الله حسکانى، ابو سعید حذاء، او شخصیتى با تقوا و از اهل علم و حدیث است.
  • ۳- وهب بن عبید الله حسکانى، ابو الفضل حذاء، وى نیز اهل علم و حدیث و موعظه بود.او کوچکترین فرزند ذکور پدر بود و روایات فراوانى را از او شنیده بود.وهب در صومعه ‏اى روى به عبادت آورد و براى شاگردان خود در آنجا روایت نقل مى‏کرد( ۴۵۰- ۵۲۴ هجرى).

شخصیت‏

حاکم حسکانى از علماى مشهور دوران خود بود. بسیارى از روات حدیث پاى درس او مى‏آمدند تا از او روایت بشنوند و یا اجازه روایت بگیرند.

او شیخى فاضل و داراى مجلس وعظ و خطابه بود و خود نیز از علماى فراوانى روایت شنیده و یا اجازه روایت داشت.

مذهب‏

برخى او را از علماى اهل تسنن و پیرو مذهب‏ حنفى‏ مى‏دانند. و برخى دیگر او را از علماى‏ شیعه‏ مى‏دانند که تقیه مى‏کرده است.

ابن طاووس درباره ایشان مى‏گوید:« الحاکم الحسکانی کان مِن أعیان رجال الجمهور»، حاکم حسکانى از شخصیت‏هاى برجسته علماى اهل تسنن بود.

ذهبى در کتاب تذکره الحفاظ مى‏گوید:« و وجدت له مجلسا یدل على تشیعه و خبرته بالحدیث و هو تصحیح خبر ردِّ الشمسِ و ترغیم النواصب الشُّمُس»، کتابى از ایشان یافته ‏ام که دلالت بر شیعه بودن ایشان دارد و آن« تصحیح رد الشمس…» است.

سفر به مرو

او به شهر مرو سفر کرد تا از علماى آن دیار بهره برد و از آنها روایت بشنود.

علاوه بر آن، او خود نیز در آنجا جلسات درس برقرار نمود و جمع فراوانى از مشتاقان علم و دانش را پروانه وار به دور خود جمع کرد و شاگردان فراوانى را تربیت کرد.

اجازه روایت‏

حاکم حسکانى از بسیارى مشایخ روایى آن دوران اجازه روایت دارد مانند:

  • ۱- ابو عبد الله حاکم نیشابورى
  • ۲- ابو الحسن علوى
  • ۳- عبد الله بن یوسف اصفهانى
  • ۴- ابو الحسن بن عبدان
  • ۵- ابن فتحویه دینورى‏

اساتید

حاکم حسکانى نزد علماى فراوانى به فراگیرى علم و دانش پرداخت و از محضر درس آنان بهره برد مانند:

  • ۱- پدرش عبد الله بن احمد بن محمد
  • ۲- جدش احمد بن محمد
  • ۳- ابو طاهر بن محمش
  • ۴- قاضى ابو العلاء صاعد
  • ۵- حاکم، ابو عبد الله حافظ

شاگردان‏

علماى فراوانى نیز از محضر درس وى بهره برده‏اند از جمله:

  • ۱- عبد الغافر بن اسماعیل فارسى( ۴۵۱- ۵۲۹ هجرى).
  • ۲- مهدى بن ابى حرب
  • ۳- سید ابو محمد حسینى قاینى‏

تألیفات‏

عبد الغافر بن اسماعیل، شاگرد مشهور حاکم حسکانى در کتاب تاریخ نیشابور مى‏گوید:« من فهرست تصانیف و تألیفات استادم را به خط خودش دیده‏ام که به صد عنوان مى‏رسید و در میان آنها مطالب ارزشمندى بود».

از تألیفات وى مى‏توان به این عناوین اشاره کرد:

  • ۱-شواهد التنزیل لقواعد التفضیل فی الآیات النازله فی أهل البیت صلوات الله و سلامه علیهم‏
  • ۲-فضائل شهر رجب‏
  • ۳-خصائص علی بن أبی طالب علیه السلام فی القرآن‏
  • ۴-تصحیح خبر ردّ الشَّمس و ترغیم النواصب الشُّمُس‏(شُمُس جمع شموس و به معناى متعصب و لجوج است.)

وفات‏

سرانجام قاضى محدث، ابو القاسم عبید الله بن عبد الله حسکانى پس از عمرى خدمت به علوم و معارف محمد و آل محمد صلى الله علیهم اجمعین در حدود سال‏۴۹۰ هجرى دیده از این دنیا فرو بست و به دیار باقى شتافت.

 

بازدیدها: ۵

زندگینامه على بن احمد واحدى( ۴۶۸ ه.ق)

 على بن احمد  واحدى متوفاى سال ۴۶۸ هجرى از علماى بزرگ قرن پنجم به شمار مى‏آید. حرکت فرهنگى و علمى در قرن پنجم در نیشاپور، دوران طلایى خود را مى‏گذراند، در حدیث، فقه، تفسیر و رشته ‏هاى علوم دیگر، علماى بزرگى پرورش یافتند، در حرکت تفسیرى، اهل حدیث و اشاعره، معتزله و شیعه، مفسران بزرگى چون ثعلبى، طوسى و طبرسى و دیگران، تربیت شده تفاسیر مهمى را نگاشتند، حتى، علماى صوفى مسلک و باطنى نیز تفاسیر مهمى مانند حقایق التفسیر ابو عبد الرحمن سلمى و لطائف الاشارات قشیرى را در این قرن ارائه دادند. پرورش واحدى در این شرایط از او انسانى محدث، فقیه، ادیب، شاعر، متکلم و مفسر ساخته بود، که توانست میان علماى برجسته، سرآمد زمان خود گردد.

هر یک از علوم خود را از اساتید فن اخذ نموده بود، فقه، حدیث، ادب، و…، تفسیر را نزد ثعلبى مفسر مشهور، فرا گرفته بود.

 

 

تألیفات‏

 

در تفسیر حداقل سه دوره البسیط در ۱۶ مجلد، الوسیط در ۴ مجلد و الوجیز فى تفسیر القرآن در یک مجلد نگاشته است که بعنوان تفسیر واحدى مشهور شده، یک نسخه خطى از تفسیر وجیز در کتابخانه مدرسه شهید مطهرى تهران به شماره ۲۰۶۲ موجود است. فخر رازى نیز استفاده قابل توجهى از تفسیر واحدى نموده است.

از دیگر تألیفات قرآنى واحدى مى‏توان از:

  • جامع البیان فى تفسیر القرآن،
  • الحاوى لجمیع المعانى( احتمال دارد در بردارنده مجموعه سه تفسیر وى باشد)،
  • مقاتل القرآن( تا پایان قرن هشتم موجود بوده است)،
  • مختصر فى علم فضائل القرآن،
  • رساله فى شرف علم التفسیر( نسخه خطى این رساله در دار الکتب المصریه موجود است.)،
  • نفى التحریف عن القرآن الشریف،
  • معانى التفسیر،
  • مسند التفسیر،

نام برد.

از میان تألیفات قرآنى ایشان، فقط اسباب النزول به شکل چاپى موجود مى‏باشد.

الوجیز فى تفسیر الکتاب العزیز( واحدى)// صفوان عدنان‏ داوودى

 

بازدیدها: ۱۴

زندگینامه محمد بن جریر طبرى‏(۲۲۴-۳۱۰ ه.ق)

محمد بن جریر طبرى‏

نام وى محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب است. بنابر مشهور در اواخر سال ۲۲۴ ه. در آمل مازندران( طبرستان) بدنیا آمد و در آخر روز شنبه ۲۶ شوال سال ۳۱۰ ه. در بغداد از دنیا رفت و او را در روز یکشنبه در خانه‏اش به خاک سپردند.

وى یکى از افراد پر استعداد و داراى نبوغ افراد بشرى است که نمونه کمى در بین انسانها دارند. سر تا پا عشق به علم و دانش بوده و تمام عمر خود را در راه تحصیل آن صرف کرده و حتى به خاطر باز نماندن از تحصیل علم و دانش، همسر اختیار نکرده است.

خود مى‏گوید: من قرآن را در هفت سالگى حفظ کردم و در سن هشت سالگى امام جماعت شدم و در سن نه سالگى شروع به نوشتن اخبار کردم.

وى درباره شدت عشق و علاقه خود نسبت به علم و دانش مى‏نویسد: من در نزد احمد بن حماد دولابى تاریخ مى‏خواندم و هر روز براى این منظور از شهر رى بنزد احمد که در یکى از روستاهاى اطراف رى ساکن بود مى‏رفتم، و بلافاصله از نزد او به رى مى‏آمدم و مانند دیوانگان سر از پا نشناخته، بدرس حدیث محمد بن حمید رازى حاضر مى‏ شدم.

در حالات او نقل شده که روزى به شاگردانش گفت: آیا حاضرید تفسیرى را که نوشته ‏ام بررسى کرده و تحقیق کنید؟ پرسیدند که چه میزان است؟ گفت: سى هزار ورق گفتند: مطالعه و بررسى این مقدار تفسیر عمر زیادى مى‏طلبد. وى به خاطر آنان تفسیر را در سه هزار ورق خلاصه کرد.

وى به خاطر تحصیل علم و دانش اسلامى، چندین بار سفرهاى طولانى انجام داد. در علاقه و اهتمام او به علم و دانش همین بس که یک ساعت به آخر عمرش مانده در حال بیمارى روایتى که از امام جعفر بن محمّد« علیهما السلام» رسیده بود، شنید و چون آن روایت را تا آن زمان نشنیده بود، فورى قلم و دوات خواست و آن را نوشت. وى علاوه بر علوم اسلامى مانند فقه و اصول و تفسیر، در علوم ادبى و فلسفى و حتى در علم طب و ریاضى و هیئت و تاریخ نیز استاد بود.

بدلیل گستردگى ابعاد شخصیتى و فراوانى مباحث تفسیرى طبرى، کتابشناسى آن را در حد ارائه عنوانها و فهرست بندى مطالب، ارائه خواهیم داد. باشد که مورد استفاده پژوهشگران و علاقمندان مباحث تفسیرى، قرار گیرد.

شخصیت طبرى‏

عناوین و فهرستهاى ذیل مى‏توانند نمایانگر شخصیت ایشان در ابعاد مختلف باشند.

الف)- نسب، مولد، وفات و مدفن طبرى

ب)- اوصاف جسمى و ظاهرى طبرى

پ)- شخصیت اخلاقى و اجتماعى طبرى- زهد- قناعت- اخلاص- ورع و تقوى- بزرگوارى- بزرگمنش- آزاد اندیشى- تواضع- عدم قبول هدیه- عدم اشتغال در پست‏هاى دولتى و…

ت) شخصیت علمى و فرهنگى طبرى- مهارتهاى علمى طبرى- مذهب و اجتهاد طبرى( جریریه)- موقعیت طبرى در برابر حنابله- رافضى بودن طبرى- شیعه بودن طبرى- نسبت الحاد به طبرى- نسبت جهمیه به طبرى- آغاز فراگیرى علوم مختلف

ث) اساتید طبرى بیش از ۲۰ استاد وى ذکر شده است، در کوفه، رى مصر، بصره- بغداد- در فقه- در حدیث- در تاریخ- در تفسیر- در قرائت

ج) شاگردان طبرى- بیش از ۳۳ شاگرد معروف براى او ذکر شده است.

چ) سفرهاى طبرى- عراق- سوریه- فلسطین- مصر- هندوستان

خ) منابع بحث‏هاى مربوط به شخصیت طبرى و دیدگاه علما درباره شخصیت او:

۱- البدایه و النهایه ابن کثیر

۲- تاریخ بغداد خطیب بغدادى

۳- تذکره الحفاظ ذهبى

۴- تهذیب الاسماء و اللغات نووى

۵- روضات الجنات خوانسارى

۶- طبقات الشافعیه سبکى

۷- طبقات الفقهاء شیرازى

۸- طبقات عبادى

۹- طبقات القراء ذهبى

۱۰- طبقات القراء ابن الجزرى

۱۱- معجم الادباء یاقوت حموى

۱۲- وفیات الاعیان ابن خلکان

۱۳- الوافى بالوفیات صفدرى

۱۴- سیر اعلام النبلاء الحوفى

۱۵- ظهر الاسلام احمد امین

۱۶- الفهرست ابن ندیم

۱۷- طبقات المفسرین سیوطى

۱۸- طبقات المفسرین داوودى

۱۹- تاریخ الادب العربى بروکلمان ترجمه عبد الحلیم نجار

۲۰- تاریخ التراث العربى سزگین ترجمه محمود فهمى حجازى

۲۱- کیهان اندیشه شماره ۲۵ ویژه نامه طبرى مقاله آقاى رسول جعفریان

۲۲- کیهان اندیشه شماره ۲۸ ویژه‏نامه قرآن مقاله آقاى عقیقى بخشایشى

۲۳- المفسرون حیاتهم و منهجهم محمد على ایازى

۲۴- دانشنامه و قرآن پژوهى ج ۲ ذیل کلمه طبرى

۲۵- التفسیر و المفسرون دکتر ذهبى

۲۶- مقدمه چاپ جدید کامل تفسیر طبرى ۱۳ مجلد دار الکتب العلمیه.

۲۷- ابن جریر الطبرى و منهجه فى التفسیر محمد بکر اسماعیل فصل اوّل

۲۸- الامام الطبرى دکتر محمد الزحیلى فصل اول

۲۹- یادنامه طبرى( به مناسبت بزرگداشت یکهزار و یکصدمین سالگرد و درگذشت طبرى) مقاله دکتر محمد باقر حجتى فصل اول

۳۰- مقدمه مترجم در ترجمه تفسیر طبرى ج ۱ آقاى محمد باقر خالصى

۳۱- مقاله: شناسائى برخى از تفاسیر عامه، تفسیر طبرى، آقاى محمد على مهدوى‏راد نشریه حوزه شماره ۲۴ دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم

۳۲- خلاصه عبقات الانوار ج ۶( احوال و آثار محمد ابن جریر طبرى)

۳۳-« فهرست مشاهیر ایران» ج ۲

۳۴- السیره و التاریخ دکتر عبد الرحمن حسین العزاوى.

ح) تألیفات طبرى:

نوشته‏ اند که طبرى در چهل سال از زندگى خود روزى ۴۰ ورق مطلب مى‏نوشت. و مى‏گویند از زمان بلوغ تا پایان عمر هشتاد و شش ساله‏اش بطور متوسط روزى ۱۴ صفحه تألیف کرده است.

آثار طبرى‏