شیطان وشیخ مرتضی انصاری

روزى شخصى خدمت‏ شیخ رسید و گفت:«اى شیخ!شب گذشته در خواب‏دیدم که شیطان به سراى شما آمد و طناب بر گردن شما انداخت و کشان کشان شما را تاسر کوچه برد و شما در تمام مدت تلاش مى‏ کردید که هر جور شده خود را از بند وى ‏برهانید،و بالاخره سر کوچه طناب را از گردن خود به دور افکنده و به خانه برگشتید.

محبت ‏بفرمائید و مرا راهنمایى کنید که تعبیر آن خواب آشفته چه بوده؟»

شیخ(رحمه ‏الله علیه)با تبسمى آهسته فرمود:«خدا لعنت کند شیطان را،خواب شما راست‏ بوده ‏است.دیروز ما در خانه خرجى نداشتیم و وجوهات فراوانى نیز رسیده بود،با خودگفتم من یک دینار برمى‏ دارم و ما یحتاج زندگى را تهیه مى ‏کنم و بعدا آن را به جاى خودبرمى ‏گردانم.

با این خیال دینارى برداشته و به قصد خرید از خانه خارج شدم،ولى دربین راه با خود فکر مى ‏کردم که آیا این کار درست است که من کردم؟تا بالاخره سرکوچه که رسیدم سخت متنبه شدم و با خود گفتم:شیخ این چه کارى است که مى‏ کنى،وپشیمان شدم و برگشتم و دینار را در سر جاى خود قرار دادم!»ا

فقهای نامدار شیعه//عقیقی بخشایشی

قناعت شیخ انصارى قدّس سرّه(آیت الله بهجت فومنی)

و نیز ایت الله بهجت مى گویند: ((روزى آقا در رابطه با قناعت شیخ انصارى – اعلى الله مقامه – فرمود: مادر ماجده و والده مکرّمه شیخ و نوه دخترى اش ‍ با ایشان زندگى مى کردند، روزى شیخ بچه دخترش را تعقیب مى کند.

که با عصا تاءدیب کند، بچّه خود را به دامن مادربزرگ مى اندازد، مادر شیخ مى پرسد: بچه چه کار کرده ؟ شیخ مى فرماید: نان تازه به او داده ایم و گریه و لجاجت مى کند که خورش لازم دارد، مگر نان تازه هم خورش مى خواهد؟))

برگی از دفتر افتاب//رضا باقی زاده

تشرف شیخ مرتضی انصاری

عالم ربانی آقا میرزا حسن آشتیانی , که از جمله شاگردان فاضل شیخ انصاری (ره )است فرمود: روزی بـا عده ای از طلاب در خدمت شیخ انصاری (ره ) به حرم حضرت امیرالمومنین (ع ) مشرف شدیم .بـعـد از دخول به حرم مطهر, شخصی به ما برخورد و بر شیخ انصاری سلام کرد و برای مصافحه و بـوسـیـدن دست ایشان جلو آمد.

 

بعضی از همراهان برای معرفی آن شخص به شیخ عرض کردند: ایشان نامش فلان و در جفر یا رمل ماهر است و ضمیر اشخاص را هم می گوید.

 

شـیـخ چـون ایـن مـطلب را شنید, متبسم شد و برای امتحان , به آن شخص فرمود: من چیزی در ضمیرم گذراندم اگر می توانی بگو چیست ؟ آن شـخص بعد از کمی تامل , عرض کرد: تو در ذهن خود گذرانده ای که آیاحضرت صاحب الامر (ع ) را زیارت کرده ای یا نه ؟ شـیـخ انـصاری (ره ) وقتی این را شنید حالت تعجب در ایشان ظاهر گشت , اگر چه صریحا او را تصدیق نفرمود.

 

آن شخص عرض کرد: آیا ضمیر شما همین است که گفتم ؟ شیخ ساکت شد و جوابی نفرمود.

آن شـخص اصرار کرد که درست گفتم یا نه ؟ شیخ اقرار کرد و فرمود: خوب , بگو ببینم که دیده ام یا نه ؟ آن شخص عرض کرد: آری , دو مرتبه به خدمت آن حضرت شرفیاب شده ای : یک مرتبه در سرداب مطهر و بار دوم در جای دیگر.شـیـخ چـون ایـن سـخـن را از او شـنـیـد, مثل کسی که نخواهد مطلب بیشتر از این ظاهرشود, براه افتاد.

 

عبقری الحسان//علی اکبر نهاوندی

 

 

کرامت اول شیخ مرتضی انصاری

در زمان شیخ روزى شخصى از تنگى معاش براى دوستش سخن داند و گفت : اگر همراهى با من کنى در این باب فکر و تدبیرى اندیشیده ام . گفت : بگو اگر اصلاح باشد تو را یارى کنم . گفت : در این روزها پول زیادى نزد شیخ مرتضى آورده اند. ما شبانه به خانه او رفته و آنها را آورده بین خود تقسیم کنیم .
من چون این بشنیدم او را منع کردم ولى سودى نبخشید. بالاخره با اصرار بسیار مرا با خود موافق نمود به این شرط که در بیرون منزل بایستم تا او برود و بیاید که من مباشر عملى نباشم . چون پاسى از شب رفت به سراغ من آمد و به طرف منزل شیخ روانه شدیم و با تدبیرى وارد دهلیز بیرونى شدیم ولى من جلوتر نرفتم ، دوستم از پله هاى بیرونى بالا رفت تا از پشت بام بیرونى به بام اندرونى درآید و از آنجا وارد خانه شده و دست به سرقت بزند.
مدتى نگذشته بود که با حالتى پریشان شگفت آور نزد من آمد، سبب را پرسیدم گفت : چیزى را مشاهده کردم که تا خودت نبینى تصدیق من نخواهى کرد. گفتم مگر چه دیدى ؟
گفت : از پله ها که بالا رفتم سایه اى در مهتابى بیرونى به نظرم آمد، وقتى از دیوار بیرونى بالا رفتم که خود را به پشت بام اندرونى برسانم ناگهان دیدم شیرى مهیب بر کنار بام اندرونى ایستاده و آماده حمله به من بود و هر چه بالاتر رفتم خشم شیر زیادتر مى گردید، قدرى تامل نمودم تا شاید علاجى پیدا کنم ، ولى ممکن نشد، برگشتم . به او گفتم : شاید ترسیده اى !!
گفت : تا نبینى باور نکنى از پله ها بالا برو و نگاه کن ، از پله ها بالا رفتم نزدیک بام اندرونى شیرى عجیب دیدم که از ترسش بدنم به لرزه درآمد شیر نعره اى کشید و به سوى پشت بام بیرونى شد، چون این امر خارق عادت را دیدیم از کرامات آن مرد بزرگ شیخ انصارى حمل کردیم و نادم و پشیمان برگشتیم .
 .گلشن ابرا ج۱//جمعی ازپژوهشگران حوزه علمیه قم

کرامت دوم شیخ انصاری بسم الله در گوش(آیت الله شیخ مرتضی انصاری)

یکى از شاگردان شیخ انصارى نقل مى کند: چون از مقدمات علوم و سطوح فارغ گشته براى تکمیل تحصیلات به نجف اشرف رفتم و به مجلس درس ‍ شیخ درآمدم ولى از مطالب و تقریراتش هیچ نمى فهمیدم خیلى به این حالت متاثر شدم تا جایى که دست به ختوماتى زدم ، فایده نبخشید. بالاخره به حضرت امیر علیه السلام متوسل شدم .

شبى در خواب خدمت آن حضرت رسیدم و (بسم الله الرحمن الرحیم ) در گوش من قرائت نمود.
صبح چون در مجلس درس شیخ حاضر شدم درس را مى فهمیدم ، کم کم جلو رفتم ، پس از چند روز به جایى رسیدم در آن مجلس صحبت مى کردم .

آن روز پس از ختم درس خدمت شیخ رسیدم وى آهسته در گوش من فرمود: آن کس که (بسم الله …) را در گوش تند خوانده است تا (والضالین ) در گوش من خوانده ، این بگفت و برفت . من از این قضیه بسیار تعجب کردم و فهمیدم که شیخ داراى کرامت است زیرا تا آن وقت کسى از این موضوع اطلاع نداشت .

گلشن ابرا ج۱//جمعی ازپژوهشگران حوزه علمیه قم

شیطان در کمین است(آیت الله شیخ مرتضی انصاری)

یکی از شاگردان مرحوم شیخ مرتضی انصاری چنین می گوید: در زمانی که در نجف در محضر شیخ به تحصیل علوم اسلامی اشتغال داشتم یک شب شیطان را در خواب دیدم که بندها و طنابهای متعدّدی در دست داشت . از شیطان پرسیدم : این بندها برای چیست ؟

پاسخ داد: اینها را به گردن مردم می افکنم و آنها را به سوی خویش می کشانم و به دام می اندازم . روز گذشته یکی از این طنابهای محکم را به گردن شیخ مرتضی انصاری انداختم و او را از اتاقش تا اواسط کوچه ای که منزل شیخ در آنجا قرار دارد کشیدم ولی افسوس که علیرغم تلاشهای زیادم شیخ از قید رها شد و رفت .

وقتی از خواب بیدار شدم در تعبیر آن به فکر فرو رفتم . پیش خود گفتم : خوب است تعبیر این رؤیا را از خود شیخ بپرسم . از این رو به حضور معظم له مشرّف شده و ماجرای خواب خود را تعریف کردم .

شیخ فرمود: آن ملعون (شیطان ) دیروز می خواست مرا فریب دهد ولی به لطف پروردگار از دامش گریختم .

ین قرار بود که دیروز من پولی نداشتم و اتّفاقاً چیزی در منزل لازم شد که باید آنرا تهیّه می کردم . با خود گفتم : یک ریال از مال امام زمان (عج ) در نزدم موجود است و هنوز وقت مصرفش فرا نرسیده است . آنرا به عنوان قرض برمی دارم و انشاءاللّه بعداً ادا می کنم . یک ریال را برداشتم و از منزل خارج شدم . همین که خواستم جنس مورد احتیاج را خریداری کنم با خود گفتم : از کجا معلوم که من بتوانم این قرض را بعداً ادا کنم ؟

 

در همین اندیشه و تردید بودم که ناگهان تصمیم قطعی گرفته و از خرید آن جنس صرف نظر نمودم و به منزل بازگشتم و آن یک ریال را سرجای خود گذاشتم                                                                                                                      

  داستانهای از علما//علی رضا خاتمی

 

 

 

 

گریه هاى شیخ انصارى بعد از مرجعیّت    

  مرحوم آیه اللّه حاج شیخ محمّدحسن نجفى مشهور به صاحب جواهر در روزهاى آخر زندگیش دستور داد مجلسى تشکیل شود و همه علماى طراز اوّل نجف اشرف در آن شرکت کنند. مجلس مزبور در محضر صاحب جواهر تشکیل گردید. ولى شیخ انصارى در آن حضور نداشت .

صاحب جواهر فرمود: شیخ مرتضى انصارى را نیز حاضر کنید.پس از جستجوى زیاد دیدند شیخ در گوشه اى از حرم امیرالمؤ منین علیه السلام رو به قبله ایستاده و براى شفاى صاحب جواهر دعا مى کند و از پروردگار مى خواهد تا او از این مرض عافیت یابد.

بعد از اتمام دعا شیخ را به مجلس بردند. صاحب جواهر شیخ را بر بالین خود نشاند، دستش را گرفته و بر روى قلب خود نهاد و گفت : آلآنَ طابَ لى المَوت (اکنون مرگ براى من گواراست ). سپس به حاضرین فرمود:هذا مرجِعُکُم مِن بَعدى (این مرد مرجع شما پس از من است ). بعد رو به شیخ انصارى نموده و گفتند: قَلَّل مِن اِحتیاطک فَاِنَّ الشَّریعَهَ سَمحَهُ سَهلَه (ازاحتیاطات خود بکاه . پس همانا دین اسلام دینى سهل وآسان است )

آن مجلس پایان یافت و طولى نکشید که صاحب جواهر به دیار قدس پر کشید و نوبت شیخ مرتضى انصارى رسید که زعامت امّت را بر عهده گیرد. امّا او با اینکه چهارصد مجتهد مسلّم اعلمیّتش را تصدیق کردند از صدور فتوى و قبول مرجعیّت خوددارى ورزید و به سیّدالعلماء مازندرانى که در ایران به سر مى برد و شیخ با او در کربلا همدرس بود نامه اى به این مضمون نوشت : هنگامى که شما در کربلا بودید و با هم از محضر درس شریف العلماء استفاده مى بردیم استفاده و فهم شما از من بیشتر بود. اینک سزاوار است به نجف آمده و این امر را عهده دار شوید.

سیّدالعلماء در جواب نوشت : آرى ! لیکن شما در این مدّت در حوزه مشغول به تدریس و مباحثه بوده اید ولى من در اینجا گرفتار امور مردم هستم . شما در این مقام از من سزاوارترید.

شیخ انصارى پس از دریافت پاسخ نامه اش به حرم مطهّر مولا على علیه السلام مشرّف شده و از روح مطهّر آن امام در این امر خطیر استمداد طلبید.

یکى از خدّام حرم مى گوید: طبق معمول ساعتى قبل از طلوع فجر براى روشن کردن چراغها به حرم رفتم . ناگهان از طرف پایین پاى حضرت امیر علیه السلام صداى گریه و ناله سوزناکى به گوشم رسید، شگفتزده شدم خدایا! این صدا از کیست ؟ آخر این وقت شب زائرى به حرم نمى آید. همین فکرها بودم و آهسته آهسته جلو آمدم ببینم جریان از چه قرار است ناگهان دیدم شیخ انصارى صورتش را به ضریح مطهّر گذاشته و همانند مادر جوان از دست داده مى گرید و با زبان دزفولى خطاب به مولا مى گوید: آقاى من ! اى اباالحسن ! یا امیرالمؤ منین ! این مسئولیّتى که اینک بر دوشم آمده بسیار خطیر و مهّم است . از تو مى خواهم مرا از لغزش و عدم عمل به تکلیف مصون ومحفوظ دارى و در طوفانهاى حوادث ناگوار همواره راهنمایم باشى و الاّ از زیر بار این مسئولیّت فرار کرده ونخواهم پذیرفت .

داستانهای از علما//علی رضا خاتمی

مردى که بر قبر شیخ مى گریست

یکى از فرزندان مرحوم (شیخ مرتضى انصارى ) به واسطه نقل مى کند که :
مردى روى قبر شیخ افتاده بود وبا شدت گریه مى کرد. وقتى علت گریه اش را پرسیدند، گفت جماعتى مرا وادار کردند به اینکه شیخ را به قتل برسانم من شمشیرم را برداشته نیمه شب به منزل شیخ رفتم .

وقتى وارد اتاق شیخ شدم دیدم روى سجاده در حال نماز است ، چون نشست من دستم را با شمشیر بلند کردم که بزنم در همان حال دستم بى حرکت ماند وخودم هم قادر به حرکت نبودم به همان حال ماندم تا او از نماز فارغ شد بدون آنکه بطرف من برگردد گفت : خداوند چه کرده ام که فلان کس را فرستاده اند که مرا بکشد (اسم مرا برد). خدایا من آنها را بخشیدم تو هم آنها را ببخش .

آن وقت من التماس کردم ، عرض کردم : آقا مرا ببخشید، فرمود: آهسته حرف بزن کسى نفهمد برو خانه ات صبح نزد من بیا. من رفتم تا صبح شد همه اش در فکر بودم که بروم یا نروم واگر نروم چه خواهد شد بالاخره بخودم جراءت داده رفتم . دیدم مردم در مسجد دور او را گرفته اند، رفتم جلو وسلام کردم ، مخفیانه کیسه پولى به من داد و فرمود:

برو با این پول کاسبى کن .
من آن پول را آورده سرمایه خود قرار دادم وکاسبى کردم که از برکت آن پول امروز یکى از تجار بازار شدم وهر چه دارم از برکت صاحب این قبر دارم                                                                                                                                   
 مقامات مردان خدا//علی میر خلف زاده

هدیه استاد براى شاگرد

 

مرحوم (آخوند خراسانى ) صاحب کفایه که تشنه درس استادش (شیخ مرتضى انصارى ) بود، روزى یگانه پیراهنش را شسته بود و منتظر بود تا خشک شود، چون موقع درس فرا رسید و پیراهن هنوز خشک نشده بود براى آنکه از درس استاد محروم نگردد قباى خود را در بر کرد و مچهاى آستین را بست و در حالیکه عبا را به دور خود پیچیده بود وارد مجلس درس شیخ شد و در گوشه اى نشست و به سخنان استاد گوش فرا داد و پس از خاتمه درس به سرعت بسوى محلّ سکونت خود شتافت زیرا نمى خواست کسى متوجه آن وضع گردد.

 

ظهر آن روز کسى درب حجره را کوفت . وقتى آخوند محمد کاظم در را باز کرد، شیخ مرتضى را دم دریافت ، استاد به شاگرد خود سلام کرد وبقچه اى از زیر عباى خود بیرون آورد و آن را به دست او داد و با قیافه ولحنى که سرشار از محبّت بود گفت :

 

(از اینکه در این وقت مزاحم شده ام معذرت مى خواهم من مى توانستم پیراهن نوى تهیّه کنم ، امّا دلم مى خواهد پیراهن خود را به شما بدهم و امیدوارم با قبول آن مرا خوشحال کنید.)

 

شیخ آنگاه به سرعت از حجره شاگرد خود دور شد بطورى که آخوند نتوانست از لطف استاد خود سپاسگزارى کند، وقتى باز کر دید که شیخ دو دست از پیراهن هاى خود را براى او آورده است                                                                                       
داستانهایی از فقرایی که عالم شدند//علی میر خلف زاده 

استادى که شاگرد شد

مرحوم آیت الله سید حسین کوه کمره اى از شاگردان صاحب جواهر، مجتهدى معروف بود و در نجف اشرف ، حوزه درس معتبرى داشت . هر روز طبق معمول در ساعت معین براى تدریس در مسجد حاضر مى شد.
یک روز از جایى بر مى گشت که نیم ساعت زودتر به محل تدریس آمد، بطورى که هنوز از شاگردانش کسى نیامده بود، در این هنگام دید شیخ ژولیده اى که آثار فقر در او نمایان است در گوشه مسجد مشغول تدریس ‍ مى باشد و چند نفر به دور او حلقه زده اند. مرحوم سید حسین خود را به او نزدیک کرده و سخنانش را گوش کرد، با کمال تعجب حس کرد که این شیخ ژولیده ، بسیار محققانه درس مى گوید.
روز بعد زودتر آمد و به سخنان شیخ گوش داد و بر اعتقاد روز پیشش افزوده شد. این عمل چند روز تکرار گردید و براى سید حسین یقین حاصل شد که این شیخ از خودش فاضلتر است و اگر شاگردان خود نیز در درس شیخ شرکت کنند بیشتر بهره مى برند، اینجا بود که خود را در میان دو راهى کبر و تواضع دید و سر انجام بر کبر پیروز شد.
فردا که شاگردانش اجتماع کردند، خطاب به آنها گفت : دوستان ! امروز مى خواهم مطلب تازه اى به شما بگویم . این شیخ که در آن گوشه مسجد با چند شاگرد نشسته ، براى تدریس از من شایسته تر است و خود من هم از او استفاده مى کنم ، از این پس همه با هم پاى درس او حاضر مى شویم . از آن روز، همه در جلسه درس آن شیخ ژولیده ، که کسى جز مرحوم شیخ مرتضى انصارى – قدس سره – نبود، شرکت نمودند و از آن پس ، افتخار شاگردى آن استاد بزرگ فقه آل محمد نصیبشان شد
  عافبت بخیران عالم ج  //علی محمد عبداللهی

خدا تو را رحمت کند

شخصى خدمت آیه اللّه شیخ مرتضى انصارى (ره ) رسید و به ایشان گفت : فلان طلبه چاى مى خورد. (گویا در آنزمان چاى به صورت کنونى مرسوم نبوده و جزء تشریفات به حساب مى آمده است ) و با این سخن خواست سعى و تلاش کرده باشد که مرحوم شیخ شهریّه آن طلبه را کم کند.

ولى شیخ رو به آن شخص کرده و فرمود:
خدا تو را رحمت کند که این موضوع را به من گفتى .
بعد شیخ دستور دادند تا اضافه بر شهریّه ماهانه آن طلبه ، مخارج چاى را هم به وى بپردازند تا با راحتى و طیب خاطر بیشتر به تحصیل خود ادامه دهد.

داستانهایی از علما//علیرضا خاتمی

 

کار مهمّى نکرده ام

شیخ انصارى مردى که (مرجع کل فى الکلّ شیعه ) مى شود آن روزى که مى میرد با آن ساعتى که به صورت یک طلبه فقیر دزفولى وارد نجف شده است فرقى نکرده است .وقتى که خانه او را نگاه مى کنند مى بینند مثل فقیرترین مردم زندگى مى کند.

یک نفر به ایشان مى گوید:آقا! خیلى هنر مى کنید که این همه وجوهات در دست شما مى آید هیچ تصرّفى در آن نمى کنید.

– چه هنرى کرده ام ؟

– چه هنرى از این بالاتر که این همه پول از خمس و زکات نزد شماست و شما اینگونه زندگى مى کنید!!

شیخ انصارى مى فرمایند: کارى مهم نکرده ام ! حداکثر کار من مثل کار خرچکى هاى کاشان است که مى روند تا اصفهان وبرمى گردند و در مقابل مقدار پولى که بعضى از مردم کاشان به آنها مى دهند از اصفهان جنس بر ایشان خریدارى مى کنند ومى آورند. آیا شما دیده اید که اینها به مال مردم خیانت کنند؟

ما هم همین طور امین مردم هستیم و نمى توانیم از وجوهات و اموالى که به دست ما سپرده مى شود نفع شخصى ببریم

داستانهایی از علما// علی رضا خاتمی

یک عمر با فقر

بازرگانان و تجّار بغداد مبلغ فراوانى از اموال حلال خود را به شیخ انصارى (ره ) اختصاص دادند و کسى را به خدمت ایشان به نجف فرستادند.

طریق او پیغام دادند: این مبلغ از وجوه ، خمس و زکات و مظالم عباد و … نیست تا شما اشکال کنید و در صرف آن براى خود امساک و پرهیز نمایید، بلکه از حلال اموال خود ما مى باشد. مى خواهیم به شما این مبلغ را هدیه کنیم تا در این سنّ پیرى در وسعت باشید و به عسرت و سختى روزگار نگذرانید.

ولى على رغم اصرار آنان ، مرحوم شیخ انصارى ، آن اموال را قبول نکرد و فرمود: آیا حیف نیست براى من که عمرى را با فقر گذرانده ام در این آخر عمر خود را غنى و ثروتمند کنم و نامم از طومار فقرا محو گردد و روز قیامت ازاجر و پاداش آنان محروم شوم ؟

داستانهای از علما//علیرضا خاتمی

اعتراض مادر و پاسخ شیخ مرتضی انصاری

آیت الله مرتضى انصارى از مراجع بزرگ قرن سیزدهم بود و بسال ۱۲۸۱ ه‍ ق در نجف از دنیا رفت و همانجا دفن گردید، از تالیفات معروف او که جز کتب درسى حوزه هاى علمیه در سطح عالى است کتاب مکاسب و فرائد (رسائل ) است .

از سرگذشتهاى او در حفظ بیت المال اینکه : برادرى داشت بنام شیخ منصور که از دانشمندان بزرگ است ، ولى تهیدست و فقیر بود، روزى مادر به حال او دلش سوخت نزد برادر او (شیخ انصارى ) رفت و گله کرد و زبان به اعتراض گشود و چنین گفت : تو مى دانى که برادرت منصور با این عائله سنگین ، در شدت فقر بسر مى برد، و ماهیانه اى که به او مى دهى نیازهاى او را برطرف نمى سازد، در صورتى که اینهمه اموال تحت تصرف تو است (بخاطر اینکه مرجع تقلید هستى ) و مى توانى بیش از دیگران به او کمک کنى ؟

 شیخ بدقت ، سخن مادر را گوش داد، و هنگامى که سخنش تمام شد کلید اطاقى را که اموال شرعى در آن بود به ما در داد و مودبانه به او گفت : هر چه پول براى منصور مى خواهى بردار، به شرط اینکه من مسوول نباشم و وبال آن بر دوش خودت باشد.

 این اموالى که نزد من است ، حقوق فقیران و مستمندان است و بین آنان بطور مساوى تقسیم مى گردد، همه آنها در این مورد یکسانند و همچون دندانه هاى شانه ، هیچکدام بر دیگرى برترى ندارد

 مادرم اگر جوابى براى سوال فرداى قیامت دارى ، مبلغ اضافى از این اموال براى شیخ منصور برادر، ولى بدان حسابى بس دقیق و هولناک درپیش ‍ است .

 مادر که خود عنصرتقوا و فضیلت بود، از خوف خدا لرزه بر اندام شد واز گفته خود توبه کرد، و در حالى که کلید را به فرزندش مى داد، عذرخواهى نمود، و جریان فقر منصور را فراموش کرد

داستانهای صاحبدلان//محمدمحمدی اشتهاردی

دختر ناصرالدین شاه در خدمت شیخ انصاری

روزى دختر ناصر الدین شاه ، به نجف رفت و در نجف وارد خانه شیخ انصارى مرجع تقلید وقت (متوفى ۲۸۱ ه .ق ) گردید، وضع اتاق بسیار ساده بود آثار زهد از در و دیوار خانه مى بارید.

شاهزاده گفت : اگر ملا و مجتهد این است ، پس ملا على کنى (از علماى برجسته زمان خود که بسال ۱۳۰۶ از دنیا رفت و قبرش در جوار حضرت عبدالعظیم است ) چه مى گوید؟!

 هنوز سخن شاهزاده تمام نشده بود که شیخ انصارى ناراحت گردید و به شاهزاده تند شد و گفت : برخیز از اینجا برو… دیگر از این حرفها در اینجا نزنى ، تو کجا اظهار نظر درباره ملا على کنى کجا؟ او حق دارد و باید چنین زندگى کند زیرا در برابر پدر تو (ناصر الدین شاه ) قرار گرفته ، ولى من در میان طلاب و مستمندان ، باید چنین زندگى کنم .

 شاهزاده خانم تحت تاثیر سخنان عمیق شیخ انصارى قرار گرفت ، برخاست و سینه مادر شیخ را بوسید و گفت : فرزندى که چنین پستانى شیر نوشیده ، احترام این مادر بر من لازم است

 داستانهای صاحبدلان//محمدمحمدی اشتهاردی 

شیخ انصارى و خرید خانه پایدار یا مسجد! 


روزى یکى از مقلدین او که از تجار محترم و متدین بود، در مسیر راه خود به مکه براى انجام حج ، به نجف اشرف به حضور شیخ انصارى آمد و مبلغى تقدیم کرد، و گفت : این مبلغ ، از مال خالص (و خمس داده ) من است ، آن را بردارید و براى خود خانه اى بخرید و از مستاءجرى راحت شوید.

شیخ ، آن پول را پذیرفت ، و آن تاجر به مکه رفت ، شیخ با آن پول مسجد خوبى در محله خویش صغیر در نجف اشرف بنا کرد، تا اکنون به مسجد ترک معروف است ، و از زمان تاءسیس تاکنون ، همواره محل درس ‍ و بحث علماء مراجع تقلید بوده و مکانى بسیار پر برکت شده است .

آن تاجر در مراجعت از مکه ، به نجف اشرف آمد و به حضور شیخ انصارى قدس سره شریف شرفیاب شد، و پس از احوالپرسى ، عرض کرد: آیا خانه خریدید؟.

شیخ گفت : آرى خریدم ، سپس آن تاجر را با خود کنار آن مسجد برد و آن را به او نشان داد و فرمود: این مسجد را با آن پولى که دادى بودى بنا کردم .

تاجر گفت : من این مسجد را براى خانه داده بودم ، نه براى مسجد!

شیخ گفت : چه خانه اى بهتر از این مکان مقدس ؟که عبادت خدا در آن مى شود، ما به زودى از این دنیا کوچ مى کنیم ، اگر با آن پول ، خانه مى خریدم بعد از من ورثه منتقل مى شد، ولى این خانه (مسجد) باقى و ثابت است و به کسى منتقل یا بخشیده نمى شود، و خرید و فروش ‍ نمى گردد .

تاجر، از این عمل نیک انسانى و اجتماعى شیخ ، شاد گردید، و علاقه اش به شیخ انصارى قدس سره شریف بیشتر شد.

داستانها وحکایتها//غلامرضانیشابوری

تقوی شیخ مرتضى انصارى 

مرحوم (شیخ مرتضى انصارى ) با برادر خود از کاشان به مشهد مقدس ‍ مسافرت نمود، پس از آن به تهران آمد، در مدرسه مادرشاه در حجره یکى از طلاب منزل گرفت .

روزى شیخ به همان محصل مختصر پولى داد تا نان خریدارى کند، وقتى برگشت شیخ دید حلوا هم گرفته و بر روى نان گذاشته است .

به او گفت : پول حلوا را از کجا مى آورى ؟ گفت : به عنوان قرض گرفتم . شیخ فقط آنچه از نان ، حلوائى نبود برداشت و فرمود: من یقین ندارم براى اداء قرض زنده باشم .

روزى همان طلبه پس از سالها به نجف آمده بود و خدمت شیخ عرض کرد: چه عملى انجام دادید که به این مقام رسیدید و خداوند شما را موفق نمود اینک در راءس حوزه علمیه قرار گرفته اید و مرجع همه شیعیان جهان شدید؟

شیخ فرمود: چون جراءت نکردم حتى نان زیر حلوا را بخورم ، ولى تو با کمال جراءت نان و حلوا را تناول نمودى .

داستانها و پندها ۱/ ۱۵۱- زندگى و شخصیت شیخ انصارى ص ۷۰٫

 

فضیلت نماز شب بیش‌تر است یا مطالعه

نقل است که کسی از شیخ مرتضی انصاری پرسید: فضیلت نماز شب بیش‌تر است یا مطالعه و تحصیل علم؟

شیخ با پرسشی او را به جواب رساند، از او پرسید: آیا تو قلیان می‌کشی؟

گفت: بلی.

شیخ: به جای دو بار قلیان کشیدن، نماز شب بخوان.

یعنی اگر تو تا این اندازه نگرانی که به پاداش بیش‌تر نرسی و فضیلت نماز شب از مطالعه را هم ندانی، چگونه لحظه‌هایی از زندگی‌ات را به کشیدن قلیان می‌گذرانی و آن‌گاه به بهانه کمی وقت می‌خواهی یکی از آن‌ها را برگزینی.

نیایش‌های سحرگاه//مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

 

زندگینامه آیت الله شیخ مرتضى انصارى( متوفاى ۱۲۹۸ ق)


وى روز عید غدیر سال ۱۲۱۴ ق . در شهر دزفول در خانواده علم و ادب ، متولد شد، پدرش شیخ محمد امین ، نام اولین فرزندش را مرتضى انتخاب کرد.

رویاى صادق 

مادر شیخ قبل از تولد وى ، شبى حضرت امام صادق علیه السلام را در عالم رویا مى بیند که قرآنى طلاکارى شده به او داد. معبرین خوابش را و عطاى امام را به فرزندى صالح و بلندمرتبه تعبیر کردند و چنین شد که جهان تشیع مفتخر به وجود این شخصیت گردید که از نسل جابر بن عبدالله انصارى ، فرزندى پا به عرصه گیتى بگذارد که استمرار بخش خط ولایت و امامت باشد.

نیاکان و پدران شیخ انصارى

در یکى از محله هاى شهر دزفول که نامش محله مشایخ انصار و در شمال غربى بقعه معروف (سبز قبا) واقع است . گروهى که اکثر آنها فقیه و اهل علم و عمل اند زندگى مى کنند و از آنجایى که جد بزرگ این خاندان جابر بین عبدالله انصارى (۱۶ – ۷۸ ق و بعضى سال وفات وى را در ۹۸ ق ذکر کرده اند) آنها را جابرى انصارى مى گویند. جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام انصارى از مردم مدینه و از طایفه خزرج و از اصحاب بزرگ رسول الله صلى الله علیه و آله بوده است .

عبدالله پدر جابر از بزرگان قبیله خزرج و از نخستین مسلمانان مدینه است و در بیعت عقبه شرکت نموده و از کسانى بوده که سوگند خوردند پس از مهاجرت پیامبر به مدینه جان و مال خود را فداى آن حضرت کنند عبدالله در غزوه بدر و احد شرکت کرد و در احد از سربازانى بود که محافظت دره نزدیک به میدان جنگ به ایشان سپرده شده بود، در اواخر جنگ که به سود مسلمانان بود بسیارى از یارانش دره را براى جمع آورى غنایم ترک نمودند، عبدالله و فرمانده دسته و چند نفر دیگر بر جاى ماندند و سپس که جنگ مغلوب شد، گرفتار حمله قریش گردید و در راه انجام وظیفه شهید شدند.

جابر بن عبدالله از رسول خدا صلى الله علیه و آله ۱۵۴۰ حدیث نقل کرده است و اولین کسى است که قبر حضرت امام حسین علیه السلام را چهل روز پس از شهادتش زیارت کرده و در این موقع نابینا نبوده است . در بعضى از منابع آمده است که در زمان زیارت قبر امام حسین علیه السلام جابر نابینا بوده است .

پدر و مادر شیخ

پدر شیخ به نام محمد امین از علماى پرهیزکار و از زمره احیاگران دین مقدس اسلام بوده است و در سال ۱۲۴۸ ق خاکیان را بدرود گفته است . مادر شیخ دختر شیخ یعقوب فرزند شیخ احمد بن شیخ شمس الدین انصارى است . وى از زنان پرهیزکار عصر خود و از زنان متعبده بود و نوافل شب را تا هنگام مرگ ترک نکرده و چون اواخر عمر نابینا شده بود شیخ مقدمات تهجد وى را فراهم مى کرد حتى آب وضویش را در موقع احتیاج گرم مى کرد این بانوى مکرمه به سال ۱۲۷۹ ق در نجف اشرف از دنیا رفت و شیخ در غم فقدان مادر بسیار متاثر و غمناک شد و گریه کرد.

خانواده شیخ انصارى (ره )

شیخ سه همسر داشته است . اولین آنها دختر شیخ حسین انصارى – که نخستین استادش بوده و از این همسر یک دختر به نام بى بى فاطمه داشته است .
دومین همسر شیخ ، دختر میرزا مرتضى مطیعى دزفولى بوده که از وى یک دختر به نام بى بى زهرا بازمانده است سومین همسر وى اهل اصفهان یا رشت بوده که از او یک فرزند پسر به دنیا آمده لکن قبل از تولد از دنیا رفته است .

برادران شیخ

دو برادر، کوچکتر از شیخ در خانواده محمد امین مى زیسته است اولى به نام شیخ منصور و دومى شیخ محمد صادق . شیخ منصور در سال ۱۲۲۴ ق در دزفول تولد یافت تحصیلاتش را نزد برادرش شیخ مرتضى انصارى تلمذ نموده و یکى از رجال معروف این خاندان و از بزرگان فقها و اصولین ، ادیب ، حافظ قرآن مجید، جامع معقول و منقول و فروع و اصول و شاعرى توانا بوده است . او پس از وفات برادرش شیخ انصارى در مسجد وى در نجف اشرف اقامه جماعت مى کرد و مجلس درس نیز داشته و به سال ۱۲۹۴ ق در سن هفتاد سالگى در آن مکان مقدس داعى حق را لبیک گفت و در باب قبله متصل به مقبره شیخ مدفون گردیده است . اثر علمى شیخ منصور که اکثرا به صورت منظومه است از وى باقیمانده است .

شیخ محمد صادق سومین برادر شیخ مرتضى است که در سال ۱۲۳۴ ق در دزفول به دنیا آمد و پس از تحصیل مقدمات و سطح در همان شهر، رهسپار نجف اشرف گردید و فقه و اصول را نزد برادرش شیخ انصارى فرا گرفت و به درجه اجتهاد نائل گردید و در سال ۱۲۹۸ ق در همانجا بدرود حیات گفت .

تحصیلات شیخ در ایران

وى از دوران صباوت ، عشق تحصیل و فراگیرى معارف جاودانه و حیاتبخش اسلام را داشت و با جدیت بسیار تا نیمه شب به مطالعه و تالیف دروس خود همت مى گمارد.
مرتضى ادبیات عرب و مقدمات را نزد پدرش و دانشوران دزفول سپرى کرد و فقه و اصول و دوره سطح را خدمت شیخ حسین انصارى (عموزاده اش ) – که از فقهاى سپید نام دزفول بود تلمذ نمود.

تحصیلات در عتبات

شیخ در سال ۱۲۳۲ ق به همراه پدرش به عتبات – کربلا و نجف – جهت تکمیل دروس و ترقى اندیشه هایش رهسپار شد.
شیخ محمد امین در کربلا به محضر سید محمد مجاهد – که از فقهاى بزرگ شیعه در آن زمان بود و ریاست حوزه کربلا را داشت رسید. پس از معرفى خود، سید مجاهد احوال استاد نخستین خود – شیخ حسین انصارى را که در زمانى با هم در درس پدرش سید على طباطبایى – صاحب ریاض – حاضر مى شدند و با یکدیگر دوست و همدرس بودند پرسید. شیخ محمد امین گفت : ایشان برادرزاده من است و اکنون مشغول تدریس فقه و اصول و تربیت طلاب است .

سید مجاهد بر احترام آنها بیفزود و فرمود: به جز زیارت معصومین علیه السلام مقصود دیگرى نیز دارید؟ شیخ محمد امین پاسخ داد: فرزندم را براى استفاده از محضر مبارک آورده و به شیخ مرتضى که در آخر مجلس نشسته بود، اشاره کرد، سید نگاهى خاص به شیخ کرد! زیرا کمتر کسى در سنین ۱۸ سالگى مى توانست از محضر درس استاد و فقیهى فرزانه چون او استفاده کند، لذا براى آزمایش معلومات فقهى طلبه جوان مساله اى پیش آورد و گفت : شنیده ام برادرم شیخ حسین در دزفول نماز جمعه مى خواند در حالى که بسیارى از فقهاى شیعه اقامه نماز جمعه را در زمان غیبت ولى عصر (عج ) جائز نمى دانند. در این موقع شیخ مرتضى دلایلى در وجوب نماز جمعه در زمان غیبت بیاورد که سید مجاهد از تقریر دلیل ها و بیان مطلب او شگفت زده شد و به شیخ محمد امین رو کرد و گفت : این جوان نبوغ ذاتى دارد، او را به صاحب این قبه – اشاره کرد به بارگاه امام حسین علیه السلام – بسپارید.

شیخ محمد امین به دزفول بازگشت و فرزندش براى ادامه تحصیل در کربلا بماند.
شیخ مرتضى چهار سال از محضر دو فقیه بزرگ یعنى سید مجاهد و شریف العلماء استفاده کرد.
در سال چهارم ، عده اى از مردم دزفول که به زیارت کربلا آمده بودند، به وى گفتند:
پدرت شوق دیدار تو را دارد.

بازگشت به وطن

شیخ به اتفاق همشهریانش به زادگاهش دزفول بازگشت اما بیش از یکسال نتوانست در دزفول بماند شوق تحصیل او را در سال ۱۲۳۷ ق بار دیگر به عتبات کشاند. وى در مجلس درس شیخ موسى فرزند شیخ جعفر کاشف الغطاء شرکت کرد و پس از دو سال مجددا به دزفول بازگشت .

ازدواج شیخ

شیخ در سن ۲۵ سالگى با دختر اولین استاد خود – شیخ حسین – ازدواج کرد. اولین ثمره این ازدواج پسرى بود که پس از رفتن شیخ انصارى به مسافرت متولد و چون هنگام تولد دو دندان داشت و بنا به عقاید خرافى پیر زنان قدیم چنین طفلى بدیمن خواهد بود، ماماى نادان دندانهاى طفل چند روزه را کشید و کودک بیچاره از این صدمه بمرد.

استادان شیخ انصارى

شیخ از محضر اساتید بزرگوارى همچون شیخ حسین انصارى دزفولى ، شریف العلماء مازندرانى ، شیخ موسى کاشف الغطاء، سید محمد مجاهد، شیخ على کاشف الغطاء، حاج ملا احمد نراقى تلمذ نمود و غیر از فرزانگان فوق الذکر شیخ نزد هیچ کس دیگر تلمذ نکرده است . (۱۰۴۳)

۱-شیخ حسین انصارى (متوفاى ۱۲۵۳ ق )وى از رجال نامى در خاندان انصارى در عصر خود بوده و در دزفول مجلس ‍ درسى داشته و مرجعیت در فتوا و فیصله امور شرعیه در آن زمان به وى منتهى گشت و شیخ قسمتى از دروس مقدماتى را نزد او فرا گرفت ، شیخ حسین بعد از سال ۱۲۵۳ در دزفول بدرود حیات گفته است . (۱۰۴۴)

۲-شریف العلماء (متوفاى ۱۲۴۵ ق )ملا محمد یا محمد شریف فرزند حسنعلى آملى مازندرانى دو مجلس درس ‍ داشته ، یکى براى مبتدئین و دیگرى براى آنانى که در فضل و کمال به مرتبه اجتهاد رسیده بودند. وى در سال ۱۲۴۵ ق در کربلا دار فانى را وداع گفت .(۱۰۴۵)

۳-شیخ موسى کاشف الغطاء (متوفاى ۱۲۴۱ ق )
۴-شیخ على کاشف الغطاء (متوفاى ۱۲۵۴ ق )
هر دو از فرزندان شیخ جعفر کبیر – معروف به کاشف الغطاء هستند که نسبت آنها به مالک اشتر مى رسد. (۱۰۴۶)

۵-سید محمد مجاهد (متوفاى ۱۲۴۲ ق )وى از فرزندان على (صاحب ریاض ) است . سید مجاهد شاگردان بسیارى تربیت کرد که از جمله آنها شیخ انصارى بوده که چهار سال نزد وى تلمذ نموده و در مجلس درسش در کربلا حاضر مى شد. (۱۰۴۷)
۶-نراقى (متولد ۱۱۸۵ و متوفاى ۱۲۴۵ ق )حاج ملا احمد نراقى فرزند ملا مهدى نراقى است . نراقى به دانش و فضل شیخ انصارى اعتماد و اطمینان کامل داشته تا جایى که گفته است :
(در سفرهاى مختلفه که رفته ام زیاده بر پنجاه تن مجتهد مسلم را دیده ام . ولى هیچ کدام آنان این جوان نبودند.)
بدین سبب مقدم شیخ را گرامى داشت و بعد از حرکت از کاشان ، ملا احمد نراقى فرمود:
(استفاده اى که من از وى بردم بیش از بهره اى بود که او از من برد.)
ملا احمد نراقى به مرض وبا درگذشت و جنازه اش به نجف اشرف منتقل و در صحن مطهر پشت سر حضرت على علیه السلام دفن گردید. (۱۰۴۸)

شاگردان شیخ

مکتب علمى شیخ انصارى – در اواسط قرن سیزدهم تا اوایل قرن چهاردهم – پرورش دهنده دانشوران و اندیشمندان معروف شیعه است ، علماء و دانشمندانى که شمار آنها را از ۵۰۰ نفر تا ۳۰۰۰ نفر در کتب رجالى و تاریخى ثبت کرده اند. در کتاب زندگانى و شخصیت شیخ انصارى که توسط کنگره جهانى بزرگداشت دویستمین سالگرد تولد شیخ انصارى (ره ) انتشار یافته است نام ۳۱۶ نفر را ذکر کرده که بعضى از مشاهیر از شاگردان شیخ به شرح ذیل آمده است :
۱٫ شیخ ابراهیم آل صادق (۱۲۲۱ – ۱۲۸۴ یا ۱۲۸۸ ق )
۲٫ سید محمد ابراهیم بهبهانى (- ۱۳۰۰ ق )
۳٫ شیخ ابراهیم خوئینى (- ۱۳۰۰ ق )
۴٫ میرزا محمد حسن شیرازى (۱۲۳۰ – ۱۳۵۵ ق )
۵٫ حاج میرزا ابراهیم خوئى (۱۲۴۷ – ۱۳۲۵ ق )
۶٫ آخوند خراسانى (۱۳۲۹ ق )
۷٫ میرزا ابراهیم علوى سبزوارى (۱۳۱۶ ق )
۸٫ سید جمال الدین اسد آبادى (۱۲۵۴ – ۱۳۱۴ ق )
۹٫ شیخ ابراهیم قفطان (- ۱۲۷۹ ق )
۱۰٫ میرزا حبیب الله رشتى (۱۲۳۴ – ۱۳۱۲ ق )
۱۱٫ شیخ مولا ابراهیم قمى (- ۱۳۰۸ ق )
۱۲٫ ملا حسینعلى همدانى (۱۲۳۹ – ۱۳۱۱ ق )
۱۳٫ سید ابو تراب قزوینى (معروف به سکاکى ) (-۱۳۰۳ ق )
۱۴٫ میرزا محمد آشتیانى (۱۲۴۸ – ۱۳۱۹ ق )
۱۵٫ سید میرزا ابوالحسن رضوى (۱۳۱۱ ق )
۱۶٫ سید میرزا ابوالحسن سبزوارى (-۱۳۱۳ ق )
۱۷٫ شیخ ابوالقاسم انصارى دزفولى (-۱۲۸۰ ق )
۱۸٫ سید ابوالقاسم خوانسارى (۱۲۸۰ ق )

تالیفات شیخ انصارى

آثار قلمى این فقیه فرزانه – که به دست مبارک خود و با خطى زیبا پیرامون موضوعات مختلف تالیف شده است و بعضى از آنها در زمان حیات شیخ در چند نوبت به قطع رحلى چاپ سنگى شده اند به شرح ذیل است :

۱٫ کتاب رسائل : این کتاب در علم اصول فقه است و به دلیل محتوایى تازه و بدیع به فرائد الاصول معروف شده است و در ۴۰۰ صفحه به قطع رحلى چاپ سنگى و منتشر شده است .

۲٫ کتاب المکاسب این اثر در خصوص مسائل کسب و تجارت است . مطالب این کتاب علمى و استدلالى با تحقیقات و پژوهش میدانى و جامع در رد و ابرام نظرات دانشوران و فقها گذشته است و هر دو اثر فوق از کتب درسى رایج در حوزه هاى علمیه تشیع است .

۳٫ کتاب الصلاه این اثر گرانسنگ – که در مورد مسائل نماز است به صورت علمى و بسیار دقیق و مستدل بحث کرده است . این کتاب ۴۳۷ صفحه اى به قطع رحلى در سال ۱۳۰۵ ق چاپ سنگى و منتشر شده است .

۴٫ کتاب الطهاره این کتاب در ۵۴۸ صفحه به قطع رحلى در سال ۱۳۱۷ ق چاپ سنگى و منتشر شده است .


اوضاع ایران در عصر شیخ انصارى


تولد، رشد جسمى و تحصیلى شیخ در زمان سلطنت فتحعلى شاه – ۱۲۱۲ تا ۱۲۵۰ ق – بوده است . ایران در دوره پادشاهان قاجار، گرفتار دو دشمن نیرومند گردیده در شمال روسیه تزارى و در جنوب انگلستان استعمارگر، خبر سقوط شهر گنجه در قفقاز و قتل عام مردم مسلمان آنجا در دربار فتحعلیشاه غوغا کرد و علماى تهران جنگ با کفار روسیه را تصویب کردند و حکم جهاد و تجهیز سپاه صادر شد.

جنگ دوره اول قریب دهسال طول کشید و پس از جنگ و گریزهاى متعدد با وساطت سفیر انگلیس ، پیمان صلح میان ایران و روسیه فراهم آمد و در سال ۱۲۲۸ ق در محلى بنام گلستان ، عهدنامه صلح به امضاء رسید. (۱۰۴۹)

فقهاى شیعه در میدان جنگ

سید محمد مجاهد متوفاى ۱۲۴۲ ق که از فقهاى بزرگ شیعه در عراق بود و از نخستین استادان شیخ انصارى است به ایران آمد و به قفقاز رفت و به تشجیع جنگجویان پرداخت و به این سبب ملقب به مجاهد گردید یعنى کسى که با کفار جهاد کرده است .

از دیگر فقهاى شیعه ملا احمد نراقى متوفاى ۱۲۴۵ ق است که از علماى مشهور کاشان و از اساتید معروف شیخ انصارى است ، وى کفن پوش با سپاه ایران در میدان جنگ حاضر شد ولى متاسفانه عباس میرزا نایب السلطنه براى جلب حمایت روس از سلطنت آینده اش کوشش خود را در جنگ به کار نگرفت و سرانجام جهادگران در جنگ علیه روس موفق نبودند.

و پس از خاتمه جنگ ایران و روس فتحعلى شاه از ملا محمد تقى برنمانى که همراه سید محمد مجاهد به میدان جنگ آمده بود پرسید چرا جهاد توفیق نیافت ؟! وى پاسخ داد به سبب عدم خلوص نیت عباس میرزا.

سلطه انگلستان در ایران

آنجایى که دولت استعمار انگلیستان مستعمره بزرگ و پرفایده خود یعنى هندوستان را در معرض خطر جدى دولت روس مى دید به این فکر افتاد که کشورهاى هم جوار هند مانند ایران و افغانستان را تحت نفوذ و سلطه خود در آورده و راه رسیدن به خلیج فارس و دریاى آزاد را براى روسیه سد کند. بدین منظور در سال ۱۲۲۳ ق سفیر خود را با هدایاى فراوانى به ایران فرستاد. سفیر انگلیس با فتحعلى شاه ملاقات کرد و نامه هاى پادشاه انگلیس را با یک قطعه الماس درشت تقدیم کرد و مقاصد دولت متبوع خود را راجع به قرارداد (به اصطلاح ) دوستى با ایران بوسیله مترجم ابلاغ داشت و تعهداتى فیمابین آنها منعقد و امضاء گردید.

اوضاع اجتماعى ایران در زمان شیخ انصارى

قرن سیزدهم ، قرن شکوفایى و رشد تشیع در ایران بود، بیشتر مردم شیعه دوازده امامى بودند و از علماى دین در تمام شئون اجتماعى خود پیروى مى کردند، مردم در تربیت فرزندان خود کوشا بودند و به اجراى تکالیف مذهبى و دستورهاى دینى اهتمام مى ورزیدند. پدران و مادران فرزندان خود را از سنین پنج سالگى براى آشنا شدن فرائض دینى – به مسجد مى بردند.

اکثر مردم در این زمان از دانش و سواد بهره اى نداشتند. شاهزادگان و ثروتمندان معلم سرخانه براى فرزندان خود داشتند، تعداد کمى از فرزندان طبقه متوسط از سنین هفت سالگى در مکتبخانه – که در بیشتر نقاط ایران بر پا بود و به دست روحانیون و ملایان اداره مى شد – به خواندن و نوشتن مى پرداختند.

اوضاع علمى ایران در زمان شیخ انصارى

قرن سیزدهم مصادف با قرن نوزدهم میلادى و ظهور علوم و پیشرفت صنایع جدید در اروپا بود اما مسلمین عموما و ایرانیها خصوصا از این علوم و صنایع جدید بى بهره بودند.
از جمله علومى که در این قرن پیشرفت چشمگیر و شایسته اى داشت فقه و اصول بود که توسط دانشوران صاحب نامى مانند شیخ جعفر کاشف الغطاء متوفاى ۱۲۲۸ ق و سید على طباطبایى (صاحب ریاض ) متوفاى ۱۲۳۱ ق و فرزندش سید محمد مجاهد متوفاى ۱۲۴۲ ق کتابهاى معتبرى به روش ‍ استدلالى و با استفاده از قواعد اصول در احکام شرع – فقه – تالیف شد.

مراکز علمى فعال در زمان شیخ انصارى :

الف : حوزه علمیه کربلا

این حوزه در قرن سیزدهم اعتبار علمى بسیار یافت و این تکامل حوزه علمیه کربلا مرهون زحمات علامه وحید بهبهانى بود که توسط شاگردش ‍ سید على طباطبایى استمرار پیدا کرد و سید محمد مجاهد فرزند سید على طباطبایى این حوزه را رونق بیشترى بخشید

ب : حوزه علمى نجف

این مرکز علمى ، قرنها محل تدریس علوم اسلامى و فقه شیعه بوده است . در قرن سیزدهم شیخ جعفر نجفى مشهور به کاشف الغطاء که از شاگردان مشهور وحید بهبهانى بود در نجف به تدریس فقه استدلالى پرداخت و این مرکز علوم اسلامى را فعال تر نمود. پس از شیخ جعفر فرزندانش شیخ موسى متوفاى ۱۲۴۹ ق و شیخ على متوفاى ۱۲۵۴ ق که از فقهاى نامدار شیعه بوده اند، حوزه علمى نجف را اداره مى کردند این دو فقیه بزرگوار استادان شیخ مرتضى انصارى بوده اند.

ج : حوزه علمى کاشان

این حوزه به کوشش ملا مهدى نراقى در اواخر قرن دوازدهم بوجود آمد و حدود یک قرن فعال بوده است . ملا مهدى نراقى از شاگردان وحید بهبهانى بوده است و پس از فوت او فرزندش ملا احمد نراقى متوفاى ۱۲۴۵ ق حوزه علمى کاشان را رونق بخشید. ملا احمد از استادان مشهور شیخ انصارى است .

د : حوزه علمى اصفهان

این حوزه در اوایل قرن یازدهم بوجود آمد با توجه به احترام خاص شاهان صفوى نسبت به فقها و علماى شیعه و هجرت علماى شیعه از سرزمینهاى اسلامى مانند لبنان و عراق به ایران و اقامت در اصفهان و تدریس علوم مختلف در این شهر عالم پرور، این حوزه به دویست سال دوام داشت و تا نیمه قرن سیزدهم زمان حجه الاسلام شفتى متوفاى ۱۲۶۰ ق رونقى کامل داشت ، شیخ انصارى قریب یک ماه مهمان سید شفتى بوده است .

مرجعیت شیخ انصارى

عصر زندگى شیخ مصادف بود با مرجعیت عامه آیه الله شیخ موسى کاشف الغطاء تا سال ۱۲۵۶ ق و بعد از مرحوم شیخ موسى زعامت دینى به برادرش آیه الله شیخ حسن کاشف الغطاء تا سال ۱۲۶۲ ق و بعد از رحلت ایشان مرجعیت عامه به آیه الله شیخ محمد حسن صاحب جواهر منتقل شد.

در سال ۱۲۶۶ ق آیه الله شیخ محمد حسن صاحب جواهر در لحظات آخر حیاتش در جمع علماء بزرگان شیعه – که براى تعیین تکلیف مرجعیت و زعامت دینى به حضورش رسیده بودند – پرسید: بقیه علما محترم کجا هستند؟ عرض رسید که علما حوزه همگى در خدمت شما هستند، نگاهى دیگر همراه با تبسمى نمود و فرمود: آرى هستند اما عالمى در این شهر (نجف ) است که در جمع نیست .

مجددا به عرض رسید که خیر آقا همگى خدمت شما هستند. آنگاه فرمود: پس ملا مرتضى کجاست ؟ عده اى به جستجوى وى پرداختند. پس از مدتى او را در حرم امیر المومنین علیه السلام یافتند که مشغول دعا جهت بهبودى و سلامتى صاحب جواهر بود. جریان را به عرض شیخ انصارى رسانده و به حضور صاحب جواهر رسیدند، صاحب جواهر نفس عمیقى کشید و رو به حضار نمود و فرمود: (هذا مرجعکم من بعدى ) این مرجع شما بعد از من است و آنگاه رو به شیخ انصارى نمود و فرمود: (قلل من احتیاطک فان الشریعه سمحه سهله ) اى شیخ تو هم از احتیاط خود کم کن چه دین اسلام سهل و آسان است . (۱۰۵۰)

چگونگى تدریس شیخ انصارى

از کارها گفته هاى شیخ معلوم است که در طول عمر با برکتش همه سعى و کوشش در راه تحصیل ، تدریس و تالیف آثار علمى بوده است . از برادرش ‍ شیخ منصور نقل شده که : شیخ حتى در سفر براى وى درس مى گفت و او تقریرات شیخ را مى نوشت . حاج ملا نصرالله تراب در لمعات البیان مى نویسد:
در سفر مکه همراه شیخ استاد بودیم ، ما و همه حجاج دو ماه در محلى به نام عنیزه به جهت ترس از غارت اعراب بادیه نشین توقف نمودیم ، شیخ عصرها براى ما از کتاب (هدایه ، المسترشدین ) درس مى گفت و از جمله حاضرین در درس شیخ محمد باقر فرزند مولف کتاب مذکور بود.

شیخ انصارى بعد از نمازهاى یومیه به جاى تعقیبات نماز مطالب درس و اشعار الفیه – کتابى است در علم نحو شامل هزار بیت شعر است . مى خواند. وقتى از وى سوال شد که شما با این همه مقام علمى ، درسهاى دوره نوجوانى را تکرار مى کنى ؟!
در جواب فرمود: بله مى خوانم و تکرار مى کنم با فراموشم نشود.

بیان شیخ انصارى در تدریس

شیخ در موقع تدریس خارج فقه و اصول در توضیح مطالب علمى ، چنان خوش بیان بوده و با استدلال ، آراء ابتکارى خود را پیرامون مبانى اصولى و فقهى تقریر مى نموده که همه اندیشوران را مجذوب و شیفته خود مى کرده است .

نمونه اى از بیانات علمى و استدلال شیخ

استاد شهید مرتضى مطهرى در کتاب عدل الهى ، ص ۳۴۸ از چگونگى بیانات علمى و استدلالى شیخ به هنگام تدریس جریانى به شرح ذیل نقل مى کند:
(سید حسن کوهکمرى که از فضلاى عصر شیخ بوده و خود مجلس درسى داشته است ، یک روز در محل درس خود، پیش از آمدن شاگردان حاضر شد، دید در یک گوشه مسجد، شیخ ژولیده اى با چند شاگرد نشسته و تدریس مى کند، سید حسین سخنان او را گوش داد و احساس کرد که این شیخ بسیار محققانه بحث مى کند، روز دیگر راغب شد، زودتر بیاید و به سخنان شیخ گوش کند، آمد و گوش کرد و به اعتماد روز پیش افزون شد که این شیخ از خودش فاضل تر است … و اگر شاگردانش به جاى درس او به درس این شیخ حاضر شوند بهره بیشترى خواهند برد.

روز دیگر که شاگردان او آمدند گفت ، رفقا این شیخ که در آن کناره با چند شاگرد نشسته از من براى تدریس شایسته تر است و خود من نیز از او استفاده مى کنم ، همه با هم به درس او برویم … از آن روز سید حسین و شاگردانش در مجلس شیخ حاضر شدند. این شیخ همان است که بعدها نام شیخ مرتضى انصارى معروف شد و استاد متاخرین لقب یافت .

شیخ در بروجرد و اصفهان

شیخ انصارى به سال ۱۲۴۰ ق به قصد زیارت مرقد مطهر على بن موسى الرضا علیه السلام از دزفول حرکت کرد وى به هنگام ترک زادگاهش فرموده است : (آنچه را از علماى عراق که باید ببینم دیده ام و مایلم در این سفر اگر از علماى ساکن ایران شخصیتهایى یافت شود که ممکن باشد مورد استفاده قرار گیرند، آنها را نیز ملاقات کرده و از ایشان بهره مند گردم .)

شیخ به اتفاق برادرش (شیخ منصور) رضایت مادرشان را جلب کردند و راهى سفر شدند آنها مدت یک ماه در بروجرد ماندند و سپس راهى اصفهان شدند.
شیخ در اصفهان وارد کاروانسرایى شد و منزلى گرفت . در آن زمان زیاست مطلقه و زعامت دینى اصفهان در دست باکفایت حجه الاسلام شفتى – بنیانگذار مسجد سید اصفهان – بود. شیخ در یکى از روزها اشکالى را براى شاگردان طرح نموده و منتظر جوابى از آنان بود، شیخ که در پایین مجلس ‍ نشسته بود جواب آن را به یکى از نزدیکانش بیان کرده و از مجلس خارج گردید. آن طلبه نیز جواب را خدمت استاد بازگو کرده استاد فرمود:
این جواب از تو نیست یا حجه بن الحسن علیه السلام به تو تلقین نموده و یا شیخ مرتضى نجفى ، آن دانش پژوه بالاخره حقیقت را گفت .

سید بالافاصله با چند نفر به تفحص و جستجو پرداختند تا سرانجام شیخ و برادرش را در کاروانسرا یافتند و به منزل سید بردند، سید اصرار کرد که شیخ انصارى در اصفهان بماند، ولى شیخ به داشتن پدر و مادر دزفول اعتذار جست و گفت :
(اگر خیال ماندن و توقفى در ایران داشتم ، اصفهان را ترجیح خواهم داد و پس از چند روز توقف این شهر را ترک کرد.

شیخ در کاشان و رى

شیخ از اصفهان به کاشان رفت و مدت چهار سال از محضر علمى ملا احمد نراقى بهره گرفت و به مباحثه و تحقیق و تالیف نیز اشتغال داشت . نراقى هنگام حرکت شیخ از آن شهر اجازه مبسوطى به او داد و با بهترین عبادات و جملات وى را ستوده فرمود: (استفاده اى که من از این جوان نمودم بیش از استفاده اى بود که او از من برد.)
شیخ و برادرش از کاشان به مشهد مقدس مشرف شدند و چند ماهى در آن شهر توقف نمودند و از آنجا به تهران و رى رفتند و پس از مدتى بازگشت به وطن کردند. مردم دزفول پس از شش سال ، هنگامى که از بازگشت شیخ و برادرش با خبر شدند تا چهار فرسخى از آنها استقبال شایانى نمودند.

بازگشت مجدد شیخ به نجف اشرف

شیخ پس از مسافرت به شهرهاى مختلف دوباره سال ۱۲۴۹ ق وارد نجف اشرف شد و از محضر شیخ على فرزند کاشف الغطا بهره برد شیخ على روزى به شیخ جعفر شوشترى فرمود: (تو گمان مدار که شیخ مرتضى براى استفاده بردن در مجلس ما حاضر مى گردد، بلکه شنیده در خانواده هاى علمى ، تحقیقاتى هست که او بهم مى رساند و الا او دیگر احتیاجى به خواندن درس ندارد.)

اداره حوزه علمیه نجف

شیخ انصارى پس از شیخ على کاشف الغطا و برادرش شیخ حسن کاشف الغطا و همچنین شیخ محمد حسن صاحب جواهر ریاست و اداره حوزه علمیه نجف را از سال ۱۲۶۶ تا ۱۲۸۱ ق به مدت ۱۵ سال به عهده داشت و شیعیان جهان از وى تقلید مى کردند.

وضع ظاهر شیخ

شیخ از حیث قد مایل به طول و رخسارش سرخ و نمکین ، بدنش نحیف و چشمانش ضعیف و محاسنش را با حنا رنگ مى بست ، بر سر عمامه بزرگى از کرباس و به تن قبایى سفید رنگ از جنس کرباس و عبایى سرخ رنگ از جنس پشم به دوش .

مشایخ اجازه روایتى شیخ

مشایخ اجازه روایتى شیخ عبارتند از: حاج ملا احمد نراقى ، سید صدرالدین عاملى ، شیخ محمد سعید دینورى .

صفات پسندیده شیخ

شیخ داراى همت بلند، اخلاقى نیکو، زهد و تقواى بى نظیر، استادى بى دلیل ، پدرى مهربان ، مربى دلسوز بود.
میرزا حبیب الله رشتى گفته است : (شیخ سه چیز ممتاز داشت ، علم ، ریاست ، تقوا، ریاست را به میرزا محمد حسین شیرازى ، علم را به من و تقوا را با خود به قبر برد.

کرامات شیخ

نابغه دهر، شیخ انصارى داراى کرامات و خوارق عادات بوده است که به دو نمونه از آنها اشاره مى شود:

کرامت اول : در زمان شیخ روزى شخصى از تنگى معاش براى دوستش سخن داند و گفت : اگر همراهى با من کنى در این باب فکر و تدبیرى اندیشیده ام . گفت : بگو اگر اصلاح باشد تو را یارى کنم . گفت : در این روزها پول زیادى نزد شیخ مرتضى آورده اند. ما شبانه به خانه او رفته و آنها را آورده بین خود تقسیم کنیم .

من چون این بشنیدم او را منع کردم ولى سودى نبخشید. بالاخره با اصرار بسیار مرا با خود موافق نمود به این شرط که در بیرون منزل بایستم تا او برود و بیاید که من مباشر عملى نباشم . چون پاسى از شب رفت به سراغ من آمد و به طرف منزل شیخ روانه شدیم و با تدبیرى وارد دهلیز بیرونى شدیم ولى من جلوتر نرفتم ، دوستم از پله هاى بیرونى بالا رفت تا از پشت بام بیرونى به بام اندرونى درآید و از آنجا وارد خانه شده و دست به سرقت بزند.

مدتى نگذشته بود که با حالتى پریشان شگفت آور نزد من آمد، سبب را پرسیدم گفت : چیزى را مشاهده کردم که تا خودت نبینى تصدیق من نخواهى کرد. گفتم مگر چه دیدى ؟
گفت : از پله ها که بالا رفتم سایه اى در مهتابى بیرونى به نظرم آمد، وقتى از دیوار بیرونى بالا رفتم که خود را به پشت بام اندرونى برسانم ناگهان دیدم شیرى مهیب بر کنار بام اندرونى ایستاده و آماده حمله به من بود و هر چه بالاتر رفتم خشم شیر زیادتر مى گردید، قدرى تامل نمودم تا شاید علاجى پیدا کنم ، ولى ممکن نشد، برگشتم . به او گفتم : شاید ترسیده اى !!

گفت : تا نبینى باور نکنى از پله ها بالا برو و نگاه کن ، از پله ها بالا رفتم نزدیک بام اندرونى شیرى عجیب دیدم که از ترسش بدنم به لرزه درآمد شیر نعره اى کشید و به سوى پشت بام بیرونى شد، چون این امر خارق عادت را دیدیم از کرامات آن مرد بزرگ شیخ انصارى حمل کردیم و نادم و پشیمان برگشتیم .

کرامت دوم : یکى از شاگردان شیخ انصارى نقل مى کند: چون از مقدمات علوم و سطوح فارغ گشته براى تکمیل تحصیلات به نجف اشرف رفتم و به مجلس درس ‍ شیخ درآمدم ولى از مطالب و تقریراتش هیچ نمى فهمیدم خیلى به این حالت متاثر شدم تا جایى که دست به ختوماتى زدم ، فایده نبخشید. بالاخره به حضرت امیر علیه السلام متوسل شدم .
شبى در خواب خدمت آن حضرت رسیدم و (بسم الله الرحمن الرحیم ) در گوش من قرائت نمود.

صبح چون در مجلس درس شیخ حاضر شدم درس را مى فهمیدم ، کم کم جلو رفتم ، پس از چند روز به جایى رسیدم در آن مجلس صحبت مى کردم . آن روز پس از ختم درس خدمت شیخ رسیدم وى آهسته در گوش من فرمود: آن کس که (بسم الله …) را در گوش تند خوانده است تا (والضالین ) در گوش من خوانده ، این بگفت و برفت . من از این قضیه بسیار تعجب کردم و فهمیدم که شیخ داراى کرامت است زیرا تا آن وقت کسى از این موضوع اطلاع نداشت .
منابع اصلى : ۲- زندگینامه استاد الفقهاء شیخ انصارى ، مولف ضیاء الدین سبط شیخ زندگانى و شخصیت شیخ انصارى ، مولف شیخ مرتضى انصارى ۳- تنقیح المقال ۴- اعیان الشیعه ، ج ۴، ص ۴۵ و ۴۶٫

وفات شیخ

شیخ انصارى هیجدهم جمادى الثانى سال ۱۲۸۱ ق پس از ۶۷ سال عمر با برکت اما پر زحمت در نجف اشرف به بیمارى اسهال دار فانى را وداع گفت . چون شیخ از دنیا رفت شیخ راضى على بیک . یکى از شاگردان صاحب جواهر، ملا محمد طالقانى ، مولى على محمد طالقانى و مولى على محمد خوئى او را غسل دادند و حاج سید على شوشترى بر جنازه اش نماز خواند و در حجره اى متصل به باب قبله صحن مجلل امیر المومنین على علیه السلام مدفون گردید.
در فوت شیخ ماده تاریخهایى گفته شده از جمله برادرش شیخ منصور در تاریخ ولادت و فوتش سروده :

زغیب آمده تاریخ حیات و ممات

(غدیر) عام تولد (فراغ ) عام وفات (۱۰۵۱)

______________________________________________

۱۰۴۳-زندگى و شخصیت شیخ انصارى ، حاج مرتضى انصارى ، کنگره جهانى بزرگداشت دویستمین سالگرد تولد شیخ انصارى ، ص ۱۷۹٫
۱۰۴۴-همان ، ص ۱۸۰٫
۱۰۴۵-همان ، ص ۱۸۲٫
۱۰۴۶-همان ، ص ۱۸۸٫
۱۰۴۷-همان ، ص ۱۹۰٫
۱۰۴۸-همان ، ص ۱۹۷٫
۱۰۴۹-ایران در دوره سلطنت قاجار، ص ۶۰٫
۱۰۵۰-فقهاى نامدار شیعه ، عقیقى بخشایشى ، ص ۳۴۱ – ۳۴۲، انتشارات کتابخانه آیه الله مرعشى .
۱۰۵۱-زندگانى و شخصیت شیخ انصارى ، تالیف مرتضى انصارى ، ص ۱۷۲ چاپ کنگره جهانى بزرگداشت دویستمین سال تولد شیخ انصارى (ره ).

گلشن ابرار جلد ۱//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

تشرف شیخ مرتضی انصاری

عالم ربانی آقا میرزا حسن آشتیانی , که از جمله شاگردان فاضل شیخ انصاری (ره )است فرمود: روزی بـا عده ای از طلاب در خدمت شیخ انصاری (ره ) به حرم حضرت امیرالمومنین (ع ) مشرف شدیم .بـعـد از دخول به حرم مطهر, شخصی به ما برخورد و بر شیخ انصاری سلام کرد و برای مصافحه و بـوسـیـدن دست ایشان جلو آمد.

بعضی از همراهان برای معرفی آن شخص به شیخ عرض کردند: ایشان نامش فلان و در جفر یا رمل ماهر است و ضمیر اشخاص را هم می گوید.

 شـیـخ چـون ایـن مـطلب را شنید, متبسم شد و برای امتحان , به آن شخص فرمود: من چیزی در ضمیرم گذراندم اگر می توانی بگو چیست ؟ آن شـخص بعد از کمی تامل , عرض کرد: تو در ذهن خود گذرانده ای که آیاحضرت صاحب الامر (ع ) را زیارت کرده ای یا نه ؟ شـیـخ انـصاری (ره ) وقتی این را شنید حالت تعجب در ایشان ظاهر گشت , اگر چه صریحا او را تصدیق نفرمود.

 آن شخص عرض کرد: آیا ضمیر شما همین است که گفتم ؟ شیخ ساکت شد و جوابی نفرمود.

 آن شـخص اصرار کرد که درست گفتم یا نه ؟ شیخ اقرار کرد و فرمود: خوب , بگو ببینم که دیده ام یا نه ؟ آن شخص عرض کرد: آری , دو مرتبه به خدمت آن حضرت شرفیاب شده ای : یک مرتبه در سرداب مطهر و بار دوم در جای دیگر.شـیـخ چـون ایـن سـخـن را از او شـنـیـد, مثل کسی که نخواهد مطلب بیشتر از این ظاهرشود, براه افتاد

 عبقری الحسان//علی اکبر نهاوندی

قناعت شیخ انصارى قدّس سرّه(آیت الله بهجت فومنی)

و نیز مى گوید: ((روزى آقا در رابطه با قناعت شیخ انصارى – اعلى الله مقامه – فرمود: مادر ماجده و والده مکرّمه شیخ و نوه دخترى اش ‍ با ایشان زندگى مى کردند،

روزى شیخ بچه دخترش را تعقیب مى کند. که با عصا تاءدیب کند، بچّه خود را به دامن مادربزرگ مى اندازد، مادر شیخ مى پرسد: بچه چه کار کرده ؟ شیخ مى فرماید: نان تازه به او داده ایم و گریه و لجاجت مى کند که خورش لازم دارد، مگر نان تازه هم خورش مى خواهد؟))

برگی از دفتر افتاب//رضا باقی زاده