زندگینامه کمیت اسدى(۱۲۶-۶۰ه.ق)[شاعر اهل بیت (ع)]

شاعران مکتبى و مدافعان ولایت اهل‏بیت (علیهم السلام) پیوسته از عقیده و ایمان خویش، مشعلى افروخته و از هنر و ادب خود، سلاحى ساخته‏اند، تا از «حق‏» دفاع‏کنند و با «باطل‏» بستیزند.

آشنایى با این چهره‏هاى پرفروغ، اهل ذوق و هنر را امید و الهام و جهت مى‏ بخشد، تا از تواناییهاى قلمى و بیانى و هنرى خویش، استفاده بجا و بهینه کنند و به حق‏گسترى و شورافکنى و شعورپراکنى در میان امت محمد ( صلی الله علیه و آله) و جامعه بشرى بپردازند. از این‏رو، آشنایى با زندگینامه این چهره‏ها، سازنده و الهام‏دهنده است.

در فرهنگ و ادب غنى و پرمایه شیعه، آفاق روشنى از این مضامین و جلوه‏هاى متعالى وجوددارد که مى ‏سزد نسل امروز و مشتاقان فرهنگ اهل‏بیت پیامبر، به آن توجهى در خور کنند و این چهره‏هاى فرهنگساز را بشناسند و بشناسانند.

آشنایى با شاعران متعهد شیعه، در همین راستا قراردارد. و از همین شماره، این فصل را آغاز مى ‏کنیم، آن هم از شاعر بلندآوازه و انقلاب ولایى شیعه، «کمیت‏ بن زید اسدى‏».

گرچه پیش از کمیت هم، شاعرانى بوده‏اند که در راستاى فرهنگ اهل‏بیت (علیهم السلام) و دفاع از ولایت، شعر را در خدمت عقیده گرفته‏اند، ولى برخى از آنان سابقه خوبى ندارند، برخى ‏شان هم در ادامه راه و اواخر عمر، لغزشهاى سیاسى و عدول از جبهه حق و کوتاه‏آمدن در دفاع از ولایت داشته‏ اند. کمیت اسدى، شاعرى است که چه در سابقه و چه لاحقه، پرونده‏اى روشن و شخصیتى بارز دارد. از این رو سرآغاز این سلسله نوشتار قرار گرفته‏است.

سال ۶۰ هجرى بود که در قبیله «بنى ‏اسد» فرزندى چشم به جهان گشود که مى ‏بایست بار رسالت عاشوراى خونین را به دوش کشد و به تبیین مظلومیت «آل‏الله‏» بپردازد.

«کمیت‏»، از همان کودکى روحى بلند و حساس و رفتارى شگفت و تحسین‏ برانگیز داشت که نوعى نبوغ و خارق‏العاده ‏بودن را نشان مى‏داد. از دوران خردسالى، با شاعر بلندپایه، «فرزدق‏» و شعرهاى او آشناشد و قدم در وادى شعر و ادب گذاشت، بگونه ‏اى که از همان آغاز، نامش بر سر زبانها افتاد و بستگان نزدیکش هم به جنبه‏ هاى برجسته فکر و ذوق و دیدگاه او، پى ‏بردند.

«کمیت اسدى‏»، دوران سه امام معصوم را درک‏ کرد: امام سجاد(علیه السلام)، امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام). و دل و جان و ذوق و زبان خود را وقف ترویج مکتب ائمه و نشر فضائل خاندان پیامبر کرد. امامان نیز به وى عنایت ‏خاصى داشتند و او را حمایت و ستایش مى ‏کردند. روزى که کمیت، قصیده معروف خویش (من لقلب متیم مستهام) را در محضر امام زین ‏العابدین(علیه السلام) خواند، حضرت فرمود: ما از پاداش خدمت تو ناتوانیم، اما خداوند، از اجر سروده تو ناتوان نیست. خدایا کمیت را از کرم خویش محروم مگردان. و آنگاه دستورداد تا مبلغى بعنوان صله به او دادند، همراه با یک‏دست لباسى که با بدن مطهر امام، متبرک شده ‏بود.

یکى از سروده ‏هاى معروف او قصیده «هاشمیات‏» است. این شعر بلند، خیلى سریع در زمان خود شاعر پخش و همه‏ جا مطرح شد، چرا که ستمها و زشتیهاى امویان را برملا ساخته بود و به خاطر همین شاعر از سوى طاغوتهاى اموى تحت تعقیب بود و براى سرش جایزه تعیین کرده ‏بودند.

در جایى از این شعر، مى ‏گوید:

«در عشق‏ ورزى به آل ‏محمد(صلی الله علیه و آله)، انگشت ‏نما شده ‏ام. گروهى مرا به سبب دوستى با خاندان رسول، تکفیر مى ‏کنند، اما تکفیر و عیب جویى آنان در نظرم هیچ است.»

وقتى در مدینه خدمت امام محمد باقر(علیه السلام) رسید و قصیده‏اش را بر آن حضرت خواند، حضرت او را مورد تفقد و دلجویى و محبت قرارداد و دعایش کرد. دعاى امام این بود که: «تا وقتى که از اهل‏بیت علیهم السلام و حق دفاع مى‏کنى، روح ‏القدس پشتیبان و تایید کننده‏ات باد!»

اینگونه برخوردها، نشان‏ دهنده جایگاه والا و قدر و منزلت او نزد ائمه(علیهم السلام) بود.

کمیت، در بدیهه ‏سرایى شاعرى چیره ‏دست و پرتوان بود و با توانایى شعرى بالایى که داشت، در هرجا و زمینه مناسب، به نشر فضائل خاندان رسالت و افشاى ستمگران مى ‏پرداخت.

که آن را نزد امام صادق(علیه السلام) خواند و امام، تعلیقه‏ اى هم بر سروده او زد، سپس شعرش را ستود و در حق او دعاکرد. (۱) یکى از قصاید معروف کمیت نیز به «قصیده میمیه‏» است (من لقلب متیم مستهام)

یک ‏بار هم که در «منا» خدمت‏ حضرت صادق(علیه السلام) رسید، یکى از اشعارش را که در مدح اهل‏بیت علیهم السلام ‏بود خواند و چون به مقطعى رسید که حوادث جانسوز کربلا و مظلومیت ‏شهداى عاشورا را باز مى‏ گفت، امام با چشمانى گریان دست ‏به دعا برداشت و از خداوند خواست که گناهان گذشته و آینده و پنهان و آشکار کمیت را ببخشاید و او را مورد لطف و عنایت و رضایت‏ خویش قراردهد. (۲)

مجموعه سروده‏هاى او در دو جلد، به نام «شعر الکمیت ‏بن زید الاسدى‏» گردآورى و چاپ شده ‏است.

برجستگیها:

برخى از جهاتى که به کمیت اسدى شخصیت والا و دوست‏ داشتنى بخشیده‏است، از این قرار است:

۱- حافظ قرآن بودن

۲- فقیه و دین‏شناس بودن

۳- سخنورى و شیوایى بیان

۴- نسابه ‏بودن و آگاهى از تبارشناسى

۵- خوشنویسى و کتابت زیبا

۶- مهارت در علم کلام و جدل با مخالفان

۷- تیراندازى

۸- تکسوارى

۹- شجاعت و بى ‏باکى

۱۰- کرم و سخاوت (۳)

این خصال برجسته، شخصیت او را ممتازتر ساخته‏ بود و نشانه غناى محتوا و جامعیت این موالى اهل‏بیت علیهم السلام و مدافع حریم ولایت‏ بود.

دلیرى او در ورود به عرصه پرخطر انتقاد از حکام جور، و نشر فضایل اهل‏بیت عصمت علیهم السلام مشهود بود و بدین‏سبب، پیوسته در تعقیبش بودند و او پیوسته در هجوم و گریز. موسى‏وار به هدایت مى‏پرداخت و در این راه، خانه‏به دوش بود. سروده‏هایش سرشار از روح حماسه و معنویت و فضیلت‏بود و چونان درفشى افراشته، به حق فرا مى‏ خواند و بى‏ لیاقتى بنى ‏امیه و ناشایستگى آنان را براى حکومت ‏بر مسلمین مطرح مى ‏ساخت.

«جاحظ‏» گفته‏است: کمیت نخستین کسى است که در شیعه باب مناظره و احتجاج و جدل مکتبى و دینى را گشود. و دیگرى گفته است: کمیت، اولین کسى است که در شعرش، آشکارا از محبت اهل‏بیت علیهم السلام دم زده ‏است.

هم‏چنانکه گفته ‏شد، اشعار او گاهى پیش از خودش سرزمینها و دلها را فتح‏ مى ‏کرد و آفاق را در مى ‏نوردید و زبان به زبان در میان شیعیان مطرح مى‏ شد و این یکى از بزرگترین موفقیتهاى او در سرودن شعر مکتبى و موضعدار بود. گفته‏اند که در کوفه، هرکس شعر کمیت را نمى‏دانست، او را شیعه نمى‏ دانستند.

فرجام پرافتخار

شهادت، پایان پرافتخار این عمر پرکرامت‏ بود. مرحوم علامه امینى درباره زندگى و شهادت کمیت اسدى چنین مى ‏نگارد:

«کمیت، در سال شصتم هجرى، در همان سال شهادت سبط شهید، امام حسین(علیه السلام) تولدیافت و در سال‏۱۲۶هجرى در زمان خلافت مروان به شهادت رسید. در دنیا خوشبخت زیست و عمرى خداپسند و حیاتى سعادتمندانه داشت و همه حیاتش را در راهى که خدا برایش برگزیده‏بود، گذراند و تا توانست، به هدایتگرى مردم پرداخت و به برکت دعاى امام زین‏العابدین(علیه السلام) شربت‏ شهادت نوشید.»

پسر کمیت نقل مى ‏کند که در واپسین لحظات حیات پدرم بالاى سرش بودم، آخرین نفسها را مى‏ کشید. بیهوش مى‏ شد و لحظه‏ اى که به هوش مى ‏آمد، سه‏بار مى‏ گفت: «اللهم آل‏ محمدا».

پایان‏بخش سخن را، گفتارى از شهید مطهرى قرار مى‏ دهیم که نوشته ‏است:

«کمیت اسدى دارد با اشعارش مکتب حسین(علیه السلام) را نشان مى ‏دهد. کمیت اسدى با همان اشعارش از یک سپاه بیشتر براى بنى ‏امیه ضررداشت. این مرد، کى بود؟ یک روضه ‏خوانى بود اما چه روضه‏ خوانى؟ شعرى مى ‏گفت که تکان مى ‏داد دنیا را، تکان مى ‏داد دستگاه خلافت وقت را این مرد، به خاطر همین اشعار و همین نوع مرثیه‏ خوانى، چه سختیها کشید و چه روزگارها دید و به چه وضع او را کشتند …». (۴)

این سخن، نشان‏دهنده موضع حق و جهتگیرى صحیحى است که شاعر شیعى در تبیین ارزشها و ترسیم واقعیتها باید داشته‏باشد و به «جهل‏» و «خرافه‏» راه‏ندهد که در عرصه باورهاى مردم رخنه‏کند و جولان دهد. وقتى «شعر» تاثیرى گسترده و بردى وسیع دارد، سزاوار نیست که این سلاح فرهنگى بطور ضعیف یا ناشایست‏به کار گرفته ‏شود. هم شاعران مسؤولند، هم مرثیه‏خوانان و مداحان گرانقدر. (۵)



۱- ادب‏الطف، جواد شبر، ج‏۱، ص‏۱۸۴٫

۲- الغدیر، ج‏۲، ص‏۱۹۳٫

۳- تلخیص‏ شده از: «کمیت اسدى، حدیث‏ حریت‏»، ص‏۱۹۰٫

۴- ده‏ گفتار، ص‏۲۱۵ (انتشارات حکمت ).

۵- درباره شخصیت کمیت، از جمله مى ‏توانید به منابع زیر مراجعه ‏کنید: «الکمیت‏بن زید الاسدى، بین العقیده والسیاسه‏»، على نجیب عطوى، «اعیان الشیعه‏»، سیدمحسن امین، ج‏۹، ص‏۳۳، «کمیت اسدى، حدیث‏حریت‏»، محمد صحتى.

زندگینامه قیس بنی عامر«مجنون»

 مجنون بن ملوح بن مزاحم عامری شاعری است عاشق پیشه از مردم نجد وی اگرچه دیوانه نبود، ولی به مجنون ملقب گردید چه در عشق لیلی دختر سعد که از کودکی با هم پرورش یافته بودند. دچار حیرت و سرگشتگی شد.

و در این حالت شعر میگفت و با ددان و جانوران انس میگرفت و گاه در شام و گاه در نجد و گاه در حجاز دیده میشد. تا آنکه او را در میان سنگهای بیابان مرده یافتند. (بسال ۸۰ ه ق)

و جسدش را بنزد خانواده اش بردند اشعار وی در دیوانی جمع آوری شده و به چاپ رسیده است. (فوات ج ۲ ص ۱۳۶ ) (زرکلی ج ۲ ص ۸۰۲ ) و در منتخب شذرات الذهب خطی تاریخ وفات وی در حدود سال ۱۶۰ ه ق قید شده است (الاعلام زرکلی) :

مجنون رخ لیلی چون قیس بنی عامر

فرهاد لب شیرین چون خسرو پرویزم

سعدی.

لیلی صفتان ز حال ما بی خبرند

مجنون داند که حال مجنون چون است

منسوب به رودکی

(از امثال و حکم ج ۳ ص ۱۵۰۲ )

لیلی چو قمر به روشنی چست

مجنون چو قصب بر ابرش سست

نظامی

لیلی سمن خزان ندیده

مجنون چمن خزان رسیده

نظامی

لیلی به کرشمه زلف بر دوش

مجنون به وفاش حلقه در گوش

نظامی

لیلی سر زلف شانه می کرد

مجنون در اشک دانه می کرد

نظامی

لیلی چو گل شکفته می رست

مجنون به گلاب دیده می شست

نظامی

گفت با لیلی خلیفه کاین تویی

کز تو شد مجنون پریشان و غوی

از دگر خوبان تو افزون نیستی

گفت خامش چون تو مجنون نیستی

مولوی

هر آن عاقل که با مجنون نشیند

نباید کردنش جز ذکر لیلی

سعدی (گلستان)

دور مجنون گذشت و نوبت ماست

هر کسی پنج روز نوبت اوست

حافظ (دیوان چ قزوینی ص ۴۰ )

شبی مجنون به لیلی گفت کای محبوب بی همتا

ترا عاشق شود پیدا ولی مجنون نخواهد شد ؟

و رجوع ۱۳۸ و ریاض – ۲۲۴ و فوات الوفیات ج ۲ صص ۱۳۶  و الشعرو الشعراء ابن قتیبه صص ۲۲۰ العارفین ص ۱۲۸ و فهرست عیون الاخبار و اعلام زرکلی ج ۲ ص ۸۰۲ و ج ۳ ص ۸۳۸ شود – مثل مجنون؛ آشفته پریشان نزار (امثال ۱) – به معنی دیوانه و شوریده نیز ایهام دارد ) ( و حکم ج ۳ ص ۱۴۸۶٫

لغت نامه دهخدا

زندگینامه صعصعه بن صوحان(صحابی امیرالمومنین علی(ع))

صعصعه فرزند صوحان فرزند حجر و کنیه‏اش ابوطلحه‏ یا ابو عمرو بود و نسبتش با پانزده واسطه، به عبدالقیس‏ از بزرگان قبیله ربیعه‏ مى‏رسید و از همین جهت ‏به او صعصعه ‏بن‏ صوحان عبدى‏ گفته ‏اند.

اولین کسى که از این طایفه اسلام آورد، عمرو بود که به دستور یکى از روساى این قبیله به نام منذر بن عائذ خدمت ‏پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم)رسید، تا از میزان علم آن حضرت آگاهى یابد.

او پس از شرفیابى به خدمت رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم)، مسلمان شد و در برگشت، ماجرا رابراى منذر بیان کرد. او نیز مسلمان شد و پس از چندى منذر خود به محضر پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم)آمد. رسول خدا به او فرمود: اى اشج!(نام دیگر منذر)دو صفت در تو هست که خداوند آن دو را دوست دارد: حیا و حلم.

این طایفه عموما در کوفه زندگى مى ‏کردند صعصعه نیز اهل کوفه بود و در یکى از محله‏هاى اطراف آن روزگار مى‏گذراند.

خاندان

مطالعه حالات چهار فرزند صوحان(زید، عبدالله، سیحان و صعصعه)فضایى آکنده از عشق على(علیه السلام)در این خاندان را به تصویرمى‏کشد. تنها در جنگ جمل، سه برادر (صعصعه، زید، سیحان) حضور داشتند و سیحان پرچم‏دار بود. وقتى او به شهادت رسید، زید پرچم ‏را به دست گرفت و چون شهید شد، صعصعه پرچم را برافراشته نگاه‏داشت.
فصاحت و بلاغت‏ خصوصیت دوم این خاندان بود. دانشمندان تاریخ،عنوان خطبا را از ویژگى‏هاى این خانواده دانسته‏اند.

ویژگیها

۱- صحابى خاص على(علیه السلام)

امام صادق(علیه السلام)فرمود: هیچ یک از همراهان على(علیه السلام)حق آن حضرت را نشناخت، مگر صعصعه‏ و یاران صعصعه.

۲- خطیب

دانشمندان تاریخ و رجال، وى را به فصاحت و بلاغت و استادى درفن سخن ستوده‏اند و به او عنوان خطیب‏ داده‏اند على(علیه السلام) نیز در نهج البلاغه در مورد او مى‏فرماید:
هذا الخطیب الشحشح…
این خطیب ماهر و توانا…
ابن ابى‏الحدید مى‏گوید: این عبارت را على(علیه السلام)در مورد صعصعه‏ بن ‏صوحان فرموده است و همین افتخار براى او بس که على(علیه السلام) او را به‏ مهارت در سخن و فصاحت در لسان بستاید.
شعبى(از فقیهان و شاعران بزرگ قرن اول)مى‏گوید: من فن خطابه و سخنرانى را از صعصعه بن‏ صوحان آموختم. و جاحظ، دانشمند لغت و نحو(متوفاى ۲۵۵)مى‏گوید: صعصعه از فصیح‏ترین مردم بود.
جالب آن که عبدالملک بن مروان‏ که با على(علیه السلام)و اصحابش‏خصومت داشته در باره صعصعه مى‏گفت: انه احضر الناس جوابا ;او حاضر جواب‏ترین مردم بود.
قبل از آغاز نبرد نهروان، سفیر على(علیه السلام)بود و براى سخن گفتن باکوردلان خوارج، حضرت او را به سوى ایشان فرستاد.

۳- شاعر

سرودن اشعار، یکى دیگر از ویژگى‏هاى صعصعه به شمار مى‏رود. نمونه آن، منظومه‏اى است که در رثاى مولایش على (علیه السلام) سرود. ترجمه‏بخشى از آن بدین شرح است:
برادرم! پس از تو با چه کسى انس گیرم و درد دلم را نزد که‏بازگو نمایم؟
غم‏هاى روزگار یکى پس از دیگرى برگرده تو جمع شد و اینک بارفتن تو آن غمها منتشر شد.
اگر مرگ اجازه سخن گفتن را بدهد، از مشکلاتى که نزد خود دارم،به تو شکوه مى‏کنم.
با چشمى پربار بر تو اشک مى‏ریزم، هرچند که اشک ریختن من سودى‏ندارد.
این اندوه براى من کافى است که خاک قبر تو را با دست تکان‏مى‏دهم.
زمانى که زنده بودى، براى من موعظه‏ها داشتى و اینک براى‏زندگان موعظه‏هاى بیشتر دارى.
چه قدر مشتاق هستم که لحظه‏اى به سوى من بازگردى.
آیا قبر خبر به زائران على(علیه السلام) مى‏دهد که نور چشم آنان را درآغوش کشیده‏است؟
اى مرگ! از من چه مى‏خواهى؟ آنچه از آن مى‏ترسیدم، انجام شد.
اى مرگ! اگر فدا قبول مى‏کردى، جانم را قربان امیرالمومنین ‏مى‏کردم.
آرى روزگار بافقدان یارم من را از خود طرد کرد; از این رواست که آن را مذمت مى‏کنم و از آن شکایت دارم…

۴- شجاعت

مقاومت وى در برابر انحرافهاى بعضى از مدعیان خلافت از جمله‏معاویه، حضور در سه جنگ بزرگ(جمل، صفین و نهروان)که گاه سمت‏ فرماندهى را بر عهده داشت، گویاى شجاعت او است.

۵- مورد اعتماد

على(علیه السلام) چاهها، قنوات و اموال زیادى براى محرومین وقف کرد. هنگامى که وقفنامه مى‏نوشت، عده‏اى را شاهد مى‏گرفت و صعصعه ‏بن ‏صوحان از جمله آن شاهدان بود.

۶– آشنایى با معارف اهل‏بیت علیهم السلام

روزى على(علیه السلام)در مورد خروج دجال و اوصاف او سخنانى فرمود و درضمن آن بیان داشت: قاتل دجال همان است که عیسى(علیه السلام) پشت ‏سرش نماز مى‏گذارد. یکى از حاضران به نام نزال بن سبره‏ به صعصعه گفت: مقصود از این فرد کیست؟ صعصعه پاسخ داد: کسى که عیسى(علیه السلام)به اواقتدا مى‏کند، دوازدهمین فرزند از عترت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)است و نهمین‏فرزند از فرزندان حسین(علیه السلام) و او خورشیدى است که از مغرب این‏جهان، از بین رکن و مقام، طلوع خواهد کرد و زمین را از وجود ظالمان پاک و عدالت را آنچنان حاکم خواهد کرد که هیچ کس بردیگرى ظلم نکند.

۷- تبعید

او در مقابل انحراف از سنت پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) و بى‏عدالتى‏ها آرام‏ نمى‏گرفت; از این‏ رو، حاکمانى که سخنانش را تاب نمى‏آوردند، راهى ‏جز تبعید او نداشتند. صعصعه دوبار تبعید شد، زمانى توسط عثمان‏از کوفه به شام و زمانى دیگر به دستور معاویه از کوفه به ‏بحرین.

علامه امینى ماجراى تبعید و محل آن را بدین‏گونه نوشته است:
پس از آنکه عثمان، ولید بن عقبه را از فرماندارى کوفه عزل‏کرد و سعید بن عاص را برآن سرزمین حاکم قرار داد، به وى دستورداد تا با مردم کوفه مدارا کند. از این جهت، سعید با بزرگان وقاریان این شهر جلساتى ترتیب داد و حاضران در این مجالس افرادى‏ همچون; مالک اشتر، زید بن صوحان، صعصعه ‏بن صوحان و… بودند; اما در یکى از این گفتگوها بر سر مساله‏اى اختلاف درگرفت و همه‏ به سعید اعتراض کردند. سعید بن عاص این ماجرا را به عثمان‏گزارش کرد و نوشت: با وجود مالک اشتر و دوستانش که اساتید معروف قرآن و مشتى ابله هستند، من در کوفه از عهده کوچکترین‏کارى برنمى‏آیم. عثمان در جواب دستورداد: آنان را به شام تبعیدکن!

پس از استقرار آنها در شام، خبر به معاویه رسید که عده‏اى ازاهل دمشق با مالک اشتر و دوستانش مى‏نشینند و به گفتگو مى‏پردازند. معاویه نامه‏اى به عثمان نوشت: که گروهى را نزد من‏ فرستاده‏اى که شهر خود را دچار آشوب کرده‏اند و اینک از آن‏مى‏ترسم که مردم تحت اطاعت مرا به نافرمانى وادارند. عثمان‏دستور داد، که آنان را به حمص(یکى از شهرهاى نزدیک دمشق)تبعیدکند. پس از مدتى عثمان دستور داد آنان را به کوفه بازگرداند; اما مدتى نگذشت که عثمان براى مرتبه دوم آنان را به حمص تبعیدکرد.

۸- رهبرى قوم

در باره صعصعه نوشته‏اند: وکان سیدا من سادات قومه‏ ; اویکى از بزرگان قوم خود بود.

با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)

در این که صحابى پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) به چه کسى گفته مى‏شود، نظریه ‏هاى‏گوناگونى وجود دارد. چنانچه صحابى آن حضرت را کسى بدانیم که ازایشان حدیث نقل کرده، یا در غزوات شرکت داشته است، صعصعه جزو اصحاب نخواهد بود; زیرا وى در آن زمان خردسال بود. ابن عبدالبرو ابن اثیر(دو تاریخ نگار معروف)مى‏گویند: او در زمان‏ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)مسلمان بود، ولى آن حضرت را ندید; زیرا در آن زمان‏خردسال بود.

در کنار على(علیه السلام)

صعصعه به عنوان یارى صادق، همواره درکنار امیرمومنان(علیه السلام)حضور داشت.
دیدگاه متقابل
اصبغ بن نباته مى‏گوید: صعصعه بن‏صوحان مریض شد. به همراهى‏على(علیه السلام)براى عیادت وى به منزلش رفتیم. او که در بستر بیمارى‏افتاده بود، با دیدن حضرت بسیار خوشحال شد. على(علیه السلام) به او محبت‏فراوان کرد; اما موقع خدا حافظى، فرمود: اى صعصعه! این دیدارتکلیف من بود; مبادا آن را موجب فخر و مباهات بر دیگران قراردهى!
صعصعه پاسخ داد: نه، یا امیرالمومنین! بلکه آن را اجر و ذخیره آخرت مى‏دانم.

على(علیه السلام)فرمود: به خدا قسم من تو را کم هزینه(براى نظام‏اسلام)اما پرتلاش مى‏بینم.
صعصعه پاسخ داد: به خدا قسم شما در نظر من، بسیار آگاه به ‏خداوند هستى و او در نظر شما بزرگ است. شما نیز نزد پروردگارت ‏جایگاهى بلند دارى و اهل حکمت و نسبت ‏به مومنان، مهربان و رحیم ‏هستى.
امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) نیز در ملاقاتى که با احمد بن محمد بن ‏ابى ‏نصر بزنطى، داشتند، از صعصعه تجلیل زیادى کرد و به همین ‏داستان اشاره فرمود.

جنگهاى پیاپى

در جنگ جمل، بعد از آنکه زید و سیحان(دوبرادر صعصعه) به شهادت‏رسیدند، صعصعه خود پرچم لشگر را به دست گرفت و در جنگ صفین،بعد از آنکه معاویه جلوى جریان آب را بست، على(علیه السلام)صعصعه را براى‏گفتگو نزد معاویه فرستاد و فرمود: به او بگو: ما مسیر خود راطى مى‏کنیم و دوست نداریم قبل از آنکه حجت را تمام کنیم، آغازگر جنگ باشیم; پس از اطراف آب کنار روید تا ببینیم سرنوشت ما و شما به کجا مى‏انجامد، در غیر این صورت، جناح پیروز، آشامنده آب‏خواهد بود.

صعصعه این پیام را رسانید. معاویه رو به همراهان خود کرد واز آنها نظر خواهى کرد. چند تن از یاران او همچون: ولید بن‏عقبه و عبدالله بن سعد(برادر رضاعى عثمان)گفتند: اینان عثمان‏را تشنه کشتند، اکنون باید تشنه به قتل برسند. آنگاه بحث‏سختى‏بین معاویه و طرفدارانش از یک سو و صعصعه از سوى دیگر درگرفت.

در جنگ نهروان نیز امیرمومنان(علیه السلام) صعصعه را براى گفتگو باخوارج فرستادآنها به صعصعه گفتند: اگر على موضع ما را مى‏داشت، آیا تو با او همراه بودى؟ پاسخ داد: آرى.
گفتند: برگرد; زیرا تو بى‏دین و مقلد هستى‏صعصعه در پاسخ گفت: واى بر شما! آیا پیروى نکنم از کسى که‏خدا دستور اطاعت از او را داده است؟! آیا رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم)وقتى جنگ‏شدت مى‏گرفت، على (علیه السلام) را براى فرونشاندن آتش نبرد نمى‏فرستاد؟! کجامى‏روید و از چه کسى روى برمى‏گردانید؟! عن القمرالباهر؟ والسراج الزاهر؟ و صراط الله المستقیم؟ از ماه درخشان و چراغ‏روشن و راه مستقیم خداوند رو مى‏گردانید؟! خدا شما را نابود کند. عقلهاى شما فاسد شده است. آیا امیرمومنان و وصى رسول‏خدا(صلى الله علیه و آله و سلم) را هدف گرفته‏اید؟! هواى نفس، شما را در ضرر آشکارى فروبرده و شیطان، شما را از حق دور کرده است.

در این موقع عبدالله بن وهب راسبى‏ (یکى از خوارج)جواب‏داد: اى پسرصوحان! سخن بسیار گفتى و به مولاى خود بگو: ما به‏حکم خدا با وى نبرد خواهیم کرد.
صعصعه پاسخ داد: گویا مى‏بینم به زودى در خون خود غوطه‏ورخواهى شد و مرغان هوا انتظار فرود آمدن برجسد تو را مى‏کشند و در این هنگام کسى به فریاد شما نخواهد رسید. راسبى گفت: به‏ مولایت ‏بگو: ما دست ‏بردار از او نیستیم; مگر آنکه اقرار به کفر خود نماید، یا از گناهش توبه کند که خداوند توبه پذیراست.

وقتى صعصعه پاسخ و ماجرا را به على(علیه السلام)گزارش کرد، حضرت فرمود: اى پسرصوحان! اخبار این گروه قبلا به من اطلاع داده شده است. نه‏دروغ مى‏گویم و نه دروغ براى من نقل شده است. آنان روز سختى درپیش دارند. آنگاه سرمبارک و دستهایش را به آسمان بلند کرد و سه‏مرتبه فرمود: پروردگارا! شاهد باش…

عیادت على(علیه السلام)

پس از ضربت‏ شمشیر ابن ملجم که على(علیه السلام)در بستر بیمارى افتاد، صعصعه بن صوحان به عیادت حضرت آمد; اما به علت وخامت ‏حال ‏ایشان، کسى اجازه ملاقات نداشت. از این جهت، صعصعه گفت: از طرف‏من به امیرمومنان على(علیه السلام)بگویید: رحمت‏ خداوند بر تو باد اى‏امیرمومنان! در حال حیات و بعد از آن، چرا که خدا در نزد تو بزرگ و آگاهى تو نسبت ‏به او زیاد است. لحظه‏اى بعد پاسخ حضرت را برایش بازگفتند که: خدا تو را رحمت کند که کم هزینه و پرفایده ‏هستى.

تشییع على(علیه السلام)

صعصعه بن صوحان از جمله کسانى بود که در نیمه‏هاى شب، درتشییع پنهانى جنازه مطهر امیرمومنان على(علیه السلام)شرکت کرد. وقتى حضرت‏را دفن کردند، نزدیک قبر آمد. یک دست‏بر قلب خود گذاشت و بادست دیگر مشتى از خاک قبر برداشت و بر سرش ریخت و گفت:
پدر و مادرم فداى تو یا امیرمومنان! گوارا باد برتو که‏پاکیزه به دنیا آمدى. شکیبایى ‏ات زیاد و جهادت بزرگ بود.
تجارت سودمند انجام دادى و به پیشگاه خالق خود قدم گذاشتى و خداوند با بشارتهایش تو را گرامى داشت و در جوار پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم) جاى‏گرفتى و از جامهاى بهشتى، از دست آن حضرت، سیراب شدى.

از خدا مى‏خواهم به ما توفیق دهد که راه تو را ادامه دهیم وبه ما دوست داشتن دوستانت و دشمن شمردن دشمنانت را عنایت کند وما را در زمره اولیاى تو قرار دهد.
به مقامى رسیدى که هیچ کس به آن نمى‏رسد; زیرا در راه خداجهاد و قیام کردى تا این که سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)زنده شد و فتنه‏ هاخاموش گردید.

بهترین درودهاى من برتوباد که مومنان به وسیله تو پیروز شدندو نشانه‏هاى راه هدایت‏به وسیله تو روشن بود.
اول کسى که با ایثار جان و مال نداى پیامبر(صلى الله علیه و آله و سلم)را اجابت کرد،تو بودى. با ذوالفقارت در مواقع ترس از او حمایت کردى.

خداوند دژهاى ستمکاران و کافران و مشرکان را به وسیله تو درهم شکست. تو اهل گمراهى را نابود ساختى. گوارا باد بر تو که ‏علم و یقین و جهادت از همگان بیشتر بود.
به خدا قسم، زندگى تو کلید هرخوبى و بسته شدن همه بدى‏ها بود; ولى امروز در شرها باز و راه خیرها بسته شد.
اگر مردم سخنان تو را مى‏پذیرفتند، نعمت‏هاى خداوند از همه جابر آنان سرازیر مى‏گردید، ولى آنان دنیا را بر آخرت ترجیح‏دادند.
بعد از این سخنان، صعصعه و همراهانش به شدت گریستند و به‏امام حسن و امام حسین(علیهما السلام)و سایر فرزندان على(علیه السلام)تسلیت‏ گفتند.

اندرز به حاکمان

ابن عبدالبر(متوفاى ۴۶۳)مى‏گوید: زمانى ابوموسى اشعرى یک‏میلیون درهم از بیت المال براى عمر فرستاد تا بین مسلمانان ‏قسمت کند. او این مال را تقسیم کرد; ولى مقدارى از آن زیادآمد. مسلمانان در مورد مصرف آن اختلاف کردند. عمر به میان مردم‏آمد و اعلام کرد: اى مردم! این مقدار از بیت المال را در چه ‏موردى مصرف کنیم؟
صعصعه که در آن زمان جوانى نورس بود، ایستاد و گفت: مشورت با مردم در جایى است که حکمى از طرف قرآن وارد نشده باشد و اما آنچه قرآن بدان دستور داده، باید در همان مورد مصرف کرد.

عمر گفت: راست گفتى. تو از من هستى و من از تو هستم و سپس‏مقدار اضافه را نیز بین مسلمانان تقسیم کرد.
در روزگار عثمان نیز زمانى که وى بر منبر بود، صعصعه خطاب به ‏او ابراز داشت: اى عثمان! خود منحرف شدى و امت تو نیز منحرف ‏شدند. عدالت پیشه کن تا امت تو نیز به عدالت رفتار کنند.
ماجراى دیگرى از برخورد صعصعه با عثمان را شیخ طوسى این گونه‏ نقل کرده است: صعصعه گفت: با چند تن از مردم مصر، نزد عثمان ‏رفتیم. او گفت: مردى را پیش فرستید تا با من سخن گوید. مصریان ‏مرا مقدم کردند. عثمان که از کمى سن من تعجب کرده بود، گفت: این؟! در جواب عثمان گفتم: اگر ملاک دانش، سن آدمى بود، نه تو سهمى در آن داشتى و نه من; بلکه علم به فراگیرى است.(آنچه از قرآن مى‏دانى)بازگوى.

بسم الله الرحمن الرحیم. آنانى که وقتى قدرت در اختیارشان‏بگذاریم، نماز، زکات، امر به معروف و نهى از منکر را زنده ‏مى‏کنند و پایان امور به دست‏خداوند است.
این آیه در مورد ما نازل شده است
گفتم: پس امر به معروف و نهى از منکر کن.
این سخنان را رهاکن و آنچه مى‏دانى، بیان کن.

بسم الله الرحمن الرحیم. کسانى که از خانه‏ هاى خود بدون هیچ‏ گناهى اخراج شدند و تنها خداوند را پروردگار خود مى‏دانستند.
این آیه نیز در مورد ما نازل شده است.
پس آنچه از خداوند گرفته‏اى، بین همه مسلمانان تقسیم کن.
اى مردم! مطیع حاکمان خود و همراه جامعه باشید و به سخنان‏این مرد که از خدا بى‏اطلاع است، گوش ندهید.
تو مى‏خواهى روز قیامت ‏بگوییم: خدایا! ما از بزرگان خوداطاعت کردیم و آنان ما را گمراه کردند؟! خدا پروردگار ما و پدران و در کمین ظالمان است.
عثمان در حالى که از پاسخهاى من بسیار به خشم آمده بود،دستور برگشتن ما را صادر کرد و درها را به روى ما بست.

زندگینامه ابوالاسود دُئلی بصری(متوفی۶۹ه.ق)

 ظالم بن ظالم ابوالا سود دُئِلی بصری است که از شُعرا اسلام و از شیعیان امیرالمؤ منین و حاضر شدگان در صِفّین بوده است و او همان است که وضع (علم نحو) نموده بعد از آنکه اصلش را از امیرالمؤ منین علیه السّلام اخذ نموده و اوست که قرآن مجید را اعراب کرده به نقطه در زمان زیاد بن ابیه .

وقتی معاویه برای او هدیّه فرستاد که از جمله آن حلوائی بود برای آنکه او را از محبّت امیرالمؤ منین علیه السّلام منحرف کند دخترش که به سن پنج سالگی یا شش سالگی بود مقداری از آن حلوا برداشت و در دهان گذاشت ، ابوالا سود گفت : ای دختر! این حلوا را معاویه برای ما فرستاده که ما را از ولای امیرالمؤ منین علیه السّلام برگرداند.

دخترک گفت :

قَبَّحَهُ اللّهُ یَخْدَعُن ا عَنِ السَّیِّدِ الْمُطَهَّرِ بِالشَّهْدِ الْمُزَعْفَرِ تَبّا لِمُرْسِلِهِ وَآکِلِه .

چپس خود را معالجه کرد تا آنچه خورده بود قی کرد و این شعر بگفت :

شعر :

اءَبِاالشَّهْدِ المُزَعْفَرِ یابْنَ هِنْدٍ
نَبیعُ عَلَیْکَ اَحْسابا وَدینا
مَعاذَ اللّهِ کَیْفَ یَکُونُ ه ذا
وَمَوْلی نا امیرُالمُؤْمنینا(۱۹۷)

رحلت

بالجمله ؛ ابو الاسود در طاعون سنه شصت و نه به سن هشتاد و پنج در بصره وفات کرد و ابن شهر آشوب و جمعی دیگر ذکر کرده اند اشعار ابوالا سود را در مرثیه امیرالمؤ منین علیه السّلام و اوّل آن مرثیه این است :

شعر :

الاّ یا عَیْنُ جُودی فَاسْعَدینا
الا فَابْکی اَمیرَ المُؤ منینا(۱۹۸)

و ابوالا سود شاعری طلیق اللسان و سریع الجواب بوده ؛ زمخشری نقل کرده که زیاد بن ابیه ابو الاسود را گفت که با دوستی علی چگونه ای ؟ گفت : چنانچه تو در دوستی معاویه باشی لکن من در دوستی ثواب اُخروی خواهم و تو از دوستی معاویه حُطام دُنیوی جوئی و مَثَل من و تو شعر عمروبن معدی کرب است :

شعر :

خَلیلا نِ مُخْتَلِفٌ شَاءْنن ا
اُریدُ الْعَلاءَ وَیَهْوِی السَّمَنَ
اُحِبُّ دِم آءَ بَنی م الِکِ
وَر اقَ المُعَلّی بَیاضَ اللَّبَنِ(۱۹۹)
و هم زمخشری این شعر را از او روایت کرده :

شعر :

اَمُفَنّدی فی حُبِّ آلِ محمّد
حَجَرٌ بِفیکَ فَدَعْ مَلا مَکَ اَوْزِد
مَنْ لَمْ یَکُنْ بِحِب الِهِمْ مُسْتَمْسِکا
فَلْیَعْتَرِفْ بِوِلا دَهٍ لَمْ تُرْشَدِ(۲۰۰)



۱۹۷ (ربیع الا برار) علاّ مه زمخشری ۵/۳۲۲، تحقیق : عبدالامیر مهنا؛ (روضات الجنات ) علاّ مه خوانساری ۴/۱۶۸ .
۱۹۸ (مناقب ) ابن شهر آشوب ۳/۳۶۱ .
۱۹۹ (مجالس المؤمنین ) ۱/۳۲۵ از (ربیع الا برار) زمخشری ، نقل کرده است .
۲۰۰ مأخذ پیشین . علامه شوشتری می گوید: (مفند، ملامت کننده است ، یعنی ای ملامت کننده من در دوستی آل محمّد علیهم السّلام ، سنگ در دهن تُست ؛ خواه ترک ملامت خود کنی و خواه آن را زیاده کنی و مضمون بیت ثانی آن است که شاعر فارسی گفته :
هر که را هست با علی کینه
در سخن حاجت درازی نیست
نیست در دستش آستین پدر
دامن مادرش نمازی نیست
(مجالس المؤ منین ) ۱/۳۲۶ .ویراستار

زندگینامه خنساء

خـنـساء, دختر عمروبن شرید سلمى , از زنان انصار و جزء شاعران مشهور عهد خلیفه دوم است که بـشـار درباره اش مى گوید: زنى تا کنون بدون نقص ادبى شعر نگفته است , مگر خنساء که بالاتر از شعراى مرد است .
پیامبر گرامى اسلام (ص ) نیز شعر خنساء را مى ستود و از وى به عنوان شاعرترین مردم , یاد مى کرد.
پـس از ظـهـور اسـلام ,خـنساء به خاطر نبوغ فکریش , به پروردگار بزرگ ایمان آورد و در جنگ قادسیه به همراه چهار تن از فرزندان خود شرکت جست .

وى , در شب اول حمله , فرزندان خویش را فرا خواند و به آنها گفت : فرزندانم !.
شما با رغبت مسلمان شده اید و به اختیار خود هجرت کرده اید.
به خداى یکتا سوگند!.

شـمـا فـرزنـدان زنـى هـسـتـید که هرگز به پدر شما خیانت نکرده است و دایى تان را سرافکنده نساخته است .
هیچگاه صدمه اى به شخصیت شما وارد نساخته و حسب و نسب شما را تغییر نداده است .
شما مى دانید که خداوند در جنگ با این کافران , براى مجاهدان راه خدا, چه اجر و پاداش عظیمى قرار داده است .
بدانید که سراى باقى بهتر از دنیاى فانى است .

خداوند مى فرماید:یا ایها الذین آمنوا اصبروا وصابروا و رابطوا و اتقوااللّه لعلکم تفلحون .
اى کـسـانـى کـه ایـمان آورده اید (در برابر مشکلات و هوس ها) صبر کنید و در برابر دشمنان نیز استقامت به خرج دهید و از مرزهاى خود, حراست ونگهبانى کنید و از خدا بپرهیزید, شاید رستگار شوید.

فرزندانم !.
فردا, هنگامى که صبح شد, با آگاهى و بصیرت کامل و با استعانت از خداوند و استمداد از او, براى غلبه بر دشمن و پیروزى به سوى دشمنانتان حمله برید.
اگـر تـنـور جـنـگ داغ و آتـش آن شـعـله ور شد, آهنگ میدان رزم کنید و در حالى که لشکر در گرماگرم نبرد است , سران و رهبران آنان را از پاى درآورید.
به دنبال سخنان دلنشین مادر, فرزندان براى نبرد حرکت کردند.
جـنـگ سختى درگرفت و سرانجام چهار فرزند دلاور خنساء, در راه هدف خویش جان باختند و شربت شیرین شهادت نوشیدند.

خـنـسـاء بـا شـنیدن خبر عروج عارفانه فرزندانش , گفت :خداى را سپاسگزارم که مرا به شهادت فرزندانم شرف بخشید.
امیدوارم که خداوند مرا در بهشت رحمت خود با آنها همنشین سازد.

زنان نمونه//علی شیرازی

زندگینامه عمار یاسر(متوفی۳۷ه.ق)

نسب عمار

او عمار بن یاسر بن عامر (۱) بن مالک (۲) بن کنانه بن قیس (۳) بن حصین بن وذیم (۴) بن ثعلبه بن عوف بن حارثه بن عامر الاکبر بن یام (۵) بن عنس (۶) بن مالک (۷) بن ادد بن زید (۸) بن یشجب (۹) بن عریب بن زید بن کهلان بن سبا (۱۰) بن یشجب بن یعرب بن قحطان (۱۱) است .

واضح است که او عرب اصیل قحطانى و یک عنسى از تیره مذحجیان است . نسب شناسان در این موضوع شک ندارند اما آنچه سبب شده تا او را از هم پیمانان بنى مخزوم بدانند این نیست که وى عرب نبوده همانگونه که مردم تصور مى کنند بلکه علت این پیمان ، قضیه اى است که نسب شناسان و مورخان آن را آورده اند و آن چنین است :

یاسر به همراه دو برادرش مالک و حارث در جستجوى برادر چهارم خود به مکه آمدند. حارث و مالک به یمن بازگشتند و یاسر در مکه ماند و با ابو حذیفه بن مغیره بن عبدالله بن عمر بن مخزوم پیمان بست . ابو حذیفه کنیزى به نام سمیه را به عقد او در آورد و عمار از او به دنیا آمد و ابوحذیفه او را آزاد کرد. از اینجاست که عمار براى آل مخزوم وابسته به حساب مى آید.

اما در اینکه پدرش عرب اصیل است هیچ اختلافى وجود ندارد (۱۲) در اینجا باید اشاره کنیم که ابو حذیفه ، عمار را آزاد نکرد و این موضوع حقیقت ندارد زیرا عمار و پدرش برده نبودند بلکه مورخان تصریح کرده اند که او عرب اصیل است و اگر ابو حذیفه ، کنیزش سمیه را به عقد یاسر در آورد، معنى اش این نیست که بچه هاى یاسر، برده هاى ابو حذیفه شوند زیرا بردگى در عرب یا به اسارت گرفتن بوده چه در جنگ و چه غیر آن و یا از راه خرید و عمار هیچ یک از این انواع نبوده است .

پدر عمار، عشیره اى در مکه نداشت تا از وى دفاع کنند و لذا در زمره مستضعفین به شمار مى رفت لذا با ابو حذیفه مخزومى پیمان وابستگى بست و این وابستگى از نوع (ولاء ضمان یعنى پیمان ضمانت ) (۱۳) است نه (ولاء عتق یعنى پیمان بردگى )، فرزندش عمار هم همینطور.

به خاطر همین در سخن مورخان بین مسئله موالات و عتق از سویى و عرب اصیل بودن عمار از سوى دیگر هماهنگى و عدم تضاد کاملا مشهود است . افزون بر اینکه بسیارى از خود مورخین اعتراف دارند که در تعبیر تساهل و سهل انگارى کرده اند.

ولادت او

ظاهرا در اینکه عمار یاسر در مکه مکرمه به دنیا آمده ، اختلافى بین تاریخ نویسان وجود ندارد. ما قبلا به داستان آمدن پدرش یاسر به مکه و ازدواج او با سمیه و تولد عمار اشاره کردیم . اما درباره تاریخ تولد او باید گفت هر چند تاریخ نویسان به این موضوع تصریح نکرده اند لکن چون در هنگام شهادت در جنگ صفین (سال ۳۷ هجرى ) او بین ۹۰ تا ۹۴ سال سن داشته بنابراین قطعا ولادت او بین ۵۳ تا ۵۷ سال قبل از هجرت نبوى بوده است .

سیماى عمار

عمار، مردى سبزه گون با قدى بلند و استوار و سینه اى وسیع بود. رنگ چشمانش میشى بود. محاسنش را رنگ نمى کرد. (۱۴) ابن اثیر گفته که : مى گویند موهاى سرش ریخته بود و جز اندکى پیش (۱۵) و پشت سرش مو (۱۶) نداشت .

ایمان و ولایت او

عمار یاسر از زمره معدود کسانى است که خدا و رسول و ائمه هدى درباره درجه عالى و مرتبه رفیع ایمان او شهادت داده اند.

بلکه باید گفت او از نوادر روزگار از نظر ایمان و ولایت و اخلاص است . شاید نام مبارک او اشاره اى به باطن او باشد زیرا عمار نام مبارکى است که در لغت نامه چنین معنى شده است :

عمار یعنى کسى که بسیار نماز مى خواند و بسیار روزه مى گیرد و داراى ایمان قوى و استوار و کسى که به نیکى از او یاد کنند و خوشبو و معطر است . مردى که خوش فکر و منظم و همراه با جماعت و پیشمرگ پیشواست و در کلام خود با وقار و بردبار است و نیز به مردى گویند که اهل بیت و یارانش را بر ادب رسول خدا صلى الله علیه و آله تربیت کرده و فراهم مى آورد و رئیسى مطاع است که کلامش مسموع و امر و نهى اش تا هنگام مرگ نافذ است (۱۷) بسیارى از منابع متقدم تصریح دارند که بعضى از آیات قرآن در مدح عمار یاسر نازل شده است مانند آیه مبارکه ۱۰۶ از سوره نمل که مى فرماید: الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان و جمیع مفسرین اجماع دارند که این آیه در مورد عمار یاسر نازل گردیده است . (۱۸)

همچنین ابن عباس گفته مراد از آیه ۱۲۲ انعام او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشى به فى الناس عمار یاسر است و مراد از ادامه آیه که مى فرماید کمن مثله فى الظلمات لیس بخارج منها ابوجهل بن هشام است . (۱۹) و نیز ابوبکر بن عیاش گفته مراد از آیه مبارکه ۹ سوره زمر امن هو قانت آنا الیل ساجدا و قائما عمار یاسر است . (۲۰)

اما کلمات رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره او بسیار زیاد و حاکى از جلالت مقام و بلندى مرتبه او در دنیا و آخرت است از جمله آنجا که آن حضرت صلى الله علیه و آله فرمود: سراسر وجود عمار سرشار از ایمان است و جاى دگر فرمود: از سر تا قدم عمار مملو از ایمان است و ایمان با گوشت و خون او آمیخته است . (۲۱)

و در حدیثى از امیرمومنان على بن ابیطالب علیه السلام آمده که روزى عمار یاسر آمد و اجازه خواست تا به خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله برسد پیامبر صلى الله علیه و آله صداى او را شناخت و فرمود: مرحبا بر پاک پاکیزه یعنى عمار بگذارید بیاید. (۲۲)

و از امیرمومنان على علیه السلام روایت شده که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: خون و گوشت و استخوان عمار یاسر بر آتش جهنم حرام است . (۲۳) شایسته توجه است که مدایح عمار و نشانهایى که از سوى پیامبر صلى الله علیه و آله به او اختصاص یافته از آغاز اسلام عمار تا زمان وفات رسول خدا صلى الله علیه و آله همواره ادامه داشته است از قبیل آن که رسول خدا صلى الله علیه و آله هنگامى که قریش عمار یاسر را در آتش ‍ افکندند فرمود: اى آتش بر عمار سرد و سلامت باش همانگونه که بر ابراهیم سرد و سلامت شدى .

در نتیجه آتش دیگر او را نسوزاند و آسیبى ندید. یا وقتى که قریش پدر و مادر عمار را شهید مى کردند پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: صبر کنید اى خاندان یاسر زیرا وعده گاه شما بهشت است . از عمار چه مى خواهند؟ عمار با حق است و حق با عمار است هر جا که باشد. عمار پوست بین دو چشم من و پاکیزه است . او را گروه گمراه و سرکش مى کشند. (۲۴) همچنین رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره عمار تصریح فرمود که : هرگز عمار یاسر بین دو امر مخیر نمى شود مگر آنکه سخت تر و بهتر آن دو را اختیار خواهد کرد. (۲۵)

ستایش پیامبر صلى الله علیه و آله از عمار به جایى رسید که حتى دشمنان عمار نتوانستند آن را پوشانده و کتمان کنند. به عنوان مثال ، خالد بن ولید پس از مشاجره اى که بین او و عمار اتفاق افتاد اعتراف کرد که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرموده : هر کسى با عمار دشمنى که خدا با او دشمنى خواهد نمود. (۲۶)

یا آنکه رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: هر که با عمار دشمنى کند خدا با او دشمنى خواهد کرد و هر که با عمار کینه ورزد خدا با او کینه ورزد و هر که به عمار بدگویى کند خداوند به او بد خواهد گفت . (۲۷)

همه مسلمانان به این درجه و مقام عمار اعتراف داشتند چنانکه ابومسعود بدرى و عده اى دیگر در هنگام مرگ حذیفه از او سوال کردند که اگر فتنه رخ داد و مردم اختلاف کردند چه کار کنیم ؟ گفت : از فرزند سمیه (یعنى عمار) پیروى کنید زیرا او تا لحظه مرگ هرگز از حق جدا نخواهد شد. یا آن که گفت : هر کجا برود او همواره با حق حرکت مى کند. (۲۸) هر مسلمانى براى علاقمند شدن به عمار، کافیست که خبر رسول خدا صلى الله علیه و آله را بشنود که فرمود: عمار از کسانى است که بهشت مشتاق آنهاست . شیخ صدوق رحمه الله به سند خود از حضرت على بن موسى الرضا علیه آلاف التحیه و الثنا و آنحضرت از پدران بزرگوار و معصومش از امیرمومنان على بن ابیطالب علیه السلام روایت کرد که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: بهشت تو (على ) و عمار و سلمان و ابوذر و مقداد است . (۲۹)

بریده اسلمى نیز روایت کرده که از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که مى فرمود: بهشت مشتاق سه نفر است . از ابوبکر و عمر خواسته شد تا از رسول خدا صلى الله علیه و آله بپرسند آن سه نفر کیستند اما هر یک از آنها ترسید که سوال کند و جز آن سه نفر نباشد در نتیجه قبیله هایشان (بنى تیم ، قبیله ابوبکر و بنى عدى ، قبیله عمر) آن دو را سرزنش کنند آنگاه امیرمومنان على علیه السلام آن را از رسول خدا صلى الله علیه و آله سوال کرد و گفت : یا رسول الله شما فرمودید بهشت مشتاق سه نفر است آن سه نفر کیستند؟

رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: تو اولین آنان هستى ، بعد سلمان فارسى است که بى تکبر است و خیر خواه تو است او را به خود نزدیک و براى خود نگهدار و سومى عمار بن یاسر است که در جنگهاى بسیار طرفدار تو بوده و خواهد بود خیر او بسیار و نور او درخشان و اجر او بزرگ است . (۳۰)

پیامبر صلى الله علیه و آله به عمار فرمود: بشارت باد تو را اى ابوالیقظان که برادر دینى على علیه السلام و از برترین صاحبان ولایت او هستى . تو از کشته شدگان در راه محبت او مى باشى که گروه گمراه سرکش تو را مى کشند و آخرین توشه تو از دنیا قدحى از شیر خواهد بود. (۳۱) ایمان عمار یاسر نسبت به امام و پیشوایش از خلال مواضع او در دفاع از حق على علیه السلام بروز و ظهور مى یابد. به عنوان مثال زمانى که ابوبکر زمام قدرت را در دست گرفته بود عمار به پاخاست و با اعتراض به حزب او در تایید على علیه السلام و با استدلال بر شایستگى امام براى خلافت چنین گفت : اى جماعت قریش و اى جماعت مسلمان اگر مى دانید که هیچ وگرنه شما را مى آگاهانم که اهل بیت پیامبرتان سزاوارتر از همه به او وارث او مى باشند و شایسته و استوارتر از همه نسبت به سرپرستى امور دین و امانت دارتر از همه نسبت به مومنین و حافظتر از همه نسبت به دین و خیرخواه تر از همه نسبت به امت اویند پس به رفیقتان بگویید حق را به صاحبش بازگرداند پیش از آن که اضطراب شما را فراگیرد و امر شما به ضعف گراید و پراکندگى تان آشکار شود…

دانسته اید که بنى هاشم از شما به خلافت شایسته ترند و على علیه السلام که از بنى هاشم است و با میثاق الهى و رسول او، ولى و سرپرست شماست … از جه رو از او منحرف مى شوید و حق او را به غارت مى برید و زندگى پست دنیا را بر آخرت ترجیح مى دهید؟ به راستى براى ستمکارانى چون شما چه زشت دستاوردى است آنچه فراهم آورده اید. آنچه خدا براى على علیه السلام قرار داده به او بازگردانید و از او روى نگردانید و به جاهلیت بازگشت نکنید که خسران زده خواهید شد. (۳۲) همچنین عمار یاسر در زمره دوازده نفرى است که با جلوس ابوبکر به عنوان خلیفه بر منبر رسول خدا صلى الله علیه و آله مخالف بودند.

او به احتجاج علیه ابوبکر برخاست و هنگامى که دید موعظه و نصیحت در غاصبان خلافت تاثیرى ندارد به اتفاق ابوذر و مقداد نزد على علیه السلام رفتند و عرضه داشتند که چه فرمان مى دهى ؟ به خدا قسم اگر فرمان دهى ، با شمشیر آنقدر مى جنگیم تا کشته شویم . على علیه السلام فرمود: دست بردارید، خداوند شما را رحمت کند و به یاد آورید پیمان رسول خدا صلى الله علیه و آله و وصیت او را، پس دست باز داشتند.

هنگامى که غاصبان خلافت ، على علیه السلام را به زور به مسجد بردند مردم پشت سر آن حضرت رفتند و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و بریده اسلمى هم رفتند در حالى که مى گفتند: چه زود به رسول خدا صلى الله علیه و آله خیانت کردید و کینه هاى پنهان در سینه هایتان را آشکار کردید. (۳۳) این مومن دلاور و نستوه علیرغم همه دگرگونى هاى اجتماعى و موقعیت هاى گوناگون زمان و مکان ، بر ولایت على علیه السلام ثابت قدم ماند. به عنوان مثال در روزى که با عثمان بیعت کردند فریاد برداشت که اى مسلمانان ما پیش از این گروهى اندک و خوار بودیم که نمى توانستیم سخن بگوییم و خداوند به دین خود ما را عزیز گردانید و به خود رسولش ما را گرامى داشت پس سپاس خداى را که پروردگار جهانیان است .

اى گروه قریش تا کى امر خلافت را از اهل بیت رسول خدا صلى الله علیه و آله دور مى سازید؟ و آن را گاهى اینجا و گاهى آنجا قرار مى دهید؟ من ایمن نیستم که خداوند آن را از شما نگیرد و آن را در غیر شما قرار ندهد همانگونه که شما خلافت را از اهل آن گرفته و در غیر اهل آن قرار دادید… طرفداران عثمان بر سر عمار فریاد زدند و او را با اهانت ساکت کردند. عمار گفت : سپاس خداى را که پروردگار جهانیان است ، آرى همواره یاران حق ، خوار بوده اند. سپس برخاست و رفت . (۳۴) عمار از کسانى است که براى حقانیت على علیه السلام استدلال و احتجاج به حدیث غدیر خم مى کند و کسى را که در خلافت و امامت على علیه السلام شک کند خارج از دین اسلامى مى داند. در درگیرى که بین او و عمرو عاص جریان داشت مى گوید: رسول خدا صلى الله علیه و آله به من دستور داد تا با ناکثین (بیعت شکنان ) بجنگم و جنگیدم و دستور داد تا با قاسطین (ستمگران ) بجنگم و قاسطین شما هستید و با شما مى جنگم .

اما مارقین (بیرون روندگان از دین ) نمى دانم آیا هستم تا با آنان بجنگم یا خیر. اى بى نسل و نژاد، آیا مگر نشنیده اى که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: من کنت مولاه فهذا على مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه … هر که من مولاى اویم این على مولاى اوست بار خدایا دوست بدار هر که او را دوست دارد و دشمن بدار هر که با او دشمنى مى کند… (۳۵)

در سخنان دیگرى که با ابوموسى اشعرى دارد او را به سبب خوددارى از بیعت با امیرمومنان على علیه السلام و ملحق نشدن به امام توبیخ مى کند و مى گوید: اى ابوموسى چه چیز تو را از پیوستن به امیرمومنان بازداشت ؟ به خدا قسم اگر در على علیه السلام شک کنى از اسلام خارج شده اى .

ابوموسى گفت : مرا سرزنش نکن ، من برادر دینى تو هستم . عمار گفت : اما من برادر تو نیستم زیرا شنیدم که رسول خدا صلى الله علیه و آله در شب (عقبه ) ترا لعن مى کرد، آن شب که تو و یارانت در تلاش براى قتل پیامبر بودید. (۳۶)

محبت عمار به امیرمومنان على علیه السلام و تمسک به امامت و ولایت او به حدى است که شهره آفاق گردیده است و دشمنان امام هم آن را مى دانستند و لذا مى کوشیدند تا او را از ولایت امیرالمومنین منصرف سازند اما تلاش آنان عبث و آب در هاون کوفتن بود.

در سخنانى که بین عمار و عایشه اتفاق افتاده است عایشه مى گوید: از خدا بپرهیز اى عمار، زیر پیر شده اى و استخوانت ضعیف گشته و عمر تو سر آمده و دین خود را با اطاعت از على بن ابیطالب از بین برده اى .

عمار پایخ داد: به خدا قسم خواستم تا از بین اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله کسى را براى خود برگزینم پس دیدم که على علیه السلام تلاوت کننده ترین ایشان در قرآن و دانشمندترین ایشان در تاویل کتاب خدا و استوارترین ایشان در بزرگداشت حرمت آن و آشناترین ایشان به سنت رسول خدا صلى الله علیه و آله است و این در حالى است که او از همه به پیامبر نزدیکتر و بهره و آزمایش اش در اسلام هم از همه بیشتر است . عایشه ساکت شد. (۳۷)

در جنگ جمل مردى نزد زبیر آمد و به او گفت : اى امیر، عده اى از اصحاب على از او جدا شده و آمده اند همراه ما باشند و در بین آنها عمار یاسر هم هست . زبیر گفت : هرگز این شدنى نیست . به خداى کعبه قسم ، عمار از على هرگز جدا نخواهد شد. (۳۸). مرد گفت : به خدا قسم چنین است و بارها تکرار کرد.

هنگامى که زبیر دید مرد از گفتار خود دست بر نمى دارد مردى را با او فرستاد و گفت بروید و ببینید چه خبر است . آن دو بازگشتند و گفتند: عمار به عنوان سفیر على آمده است . زبیر یقین کرد که عمار هرگز از على علیه السلام جدا نخواهد شد.

به جهت همین ارزشهاى والاى اوست که امیرمومنان على علیه السلام او را وکیل مطلق خود در بیان عقاید حقه براى مسلمین قرار مى دهد. در جنگ صفین مردى از امام علیه السلام سوال مى کند اى امیرمومنان من دیدم موذن ما در اذان مى گوید (اشهد ان لااله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله ) و دعوت به نماز مى کند و موذن اهل شام هم چنین مى کند. ما و اهل شمام یکجور نماز مى خوانیم و یک کتاب را تلاوت مى کنیم و به یک چیز همدیگر را دعوت مى کنیم لذا شک در دلم افتاد و خدا مى داند شب را چگونه صبح کردم . اکنون نزد شما آمده ام تا راهنماییم کنید. حضرت فرمود: آیا با عمار یاسر ملاقات کرده اى ؟ عرض کرد: نه ، حضرت فرمود: با او ملاقات کن و ببین چه مى گوید و از او پیروى کن … (۳۹)

این منزلت و درجه اى است که جز یگانه هاى روزگار، کسى به آن نمى رسد و عمار به سبب تقوا، ایمان ، دیندارى ، زهد و پاکدامنى و فرمانبردارى از امیرمومنان على علیه السلام به آن نائل گردیده است از اینروست که در کلام امام علیه السلام هنگامى که بهترین اصحاب و یاران از دست رفته اش را یادآور مى گردد و از فراق ایشان اظهار تاسف و نسبت به دیدارشان ابراز شوق مى فرماید همانجا که آنان را با واژه هاى مدح مى ستاید و از پهلوانى و گردى شان در عرصه هاى مختلف یاد مى کند و ایمانشان را نسبت به پیشواى معصومشان متذکر مى شود نام عمار اولین نام است که مى درخشد. امیرمومنان مى فرماید: کجایند برادران من که راه هدایت را پیمودند و بر طریق حق در گذشتند؟ کجاست عمار؟ کجاست ابن تیهان ؟ کجاست ذوالشهادتین ؟ کجا هستند آنان که نظیر ایشان بودند و با من پیمان وفادارى تا مرگ بستند و سرهاى بریده شان نزد فاجران تبهکار برده شد.

سپس محاسن شریف مبارکش را در دست گرفت و مدتى گریست و فرمود: دریغا برادرانم که قرآن مى خواندند و آن را استوار مى داشتند، در واجبات مى اندیشیدند و آن را برپا مى داشتند، سنت رسول خدا صلى الله علیه و آله را زنده مى کردند و بدعت را مى کشتند، به جهاد دعوت مى شدند و اجابت مى کردند و به رهبرشان ایمان واثق داشتند و از او پیروى مى کردند. (۴۰)

ایمان عمار به ائمه اثنى عشر علیهم السلام

عمار از مومنانى است که به ائمه اثنى عشر اعتقاد دارند و این ایمان را از خبرهاى رسول خدا صلى الله علیه و آله به او که فرموده بود اولین امام على بن ابیطالب علیه السلام و دوازدهمین ایشان مهدى عجل الله تعالى فرجه است بدست آورده بود.

خزاز به سند خود از پسر عمار بن یاسر از پدرش عمار روایت کرده که گفت : در یکى از جنگها همراه رسول خدا صلى الله علیه و آله بودم … على علیه السلام پرچمداران سپاه کفر را کشته و جمعیتشان را پراکنده و عمرو بن عبدالله جمحى و شیبه بن نافع را از دم تیغ گذرانده بود. نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله رفتم و گفتم یا رسول الله (درود خداوند بر تو باد) به راستى على در راه خدا جهادى بزرگ کرده است .

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: این براى آنست که او از من است و من از اویم و او وارث دانش من و ادا کننده قرض ها و وعده هایم و خلیفه پس از من است . اگر او نبود مومن خالص شناخته نمى شد. جنگ با او، جنگ با من است و جنگ با من ، جنگ با خداست و صلح با او، صلح با من و صلح با من ، صلح با خداست . آگاه باش که او پدر دو فرزند من است و امامان از نسل اویند. خداوند تعالى امامان هدایتگر را از نسل او پدید مى آورد که مهدى از نسل اویند.

خداوند تعالى امامان هدایتگر را از نسل او پدید مى آورد که مهدى این امت از ایشان است . عرض کردم : پدر و مادرم به فدایت اى رسول خدا این مهدى کیست ؟ فرمود: اى عمار خداوند تباکر و تعالى با من عهد فرموده که از نسل حسین علیه السلام ۹ امام پدید آورد که نهمین ایشان غایب مى گردد. و اینست معنى آیه مبارکه قل ارایتم ان اصبح ماوکم غورا فمن یاتیکم بما معین (۴۱) براى او غیبت طولانى خواهد بود که جمعى از دین بر مى گردند و عده اى بر آن ثابت مى مانند آنگاه او در آخرالزمان خروج کرده و دنیا را پر از عدل و داد خواهد کرد و براى تاویل کتاب خدا مى جنگد همانطور که من براى تنزیل آن جنگیدم و او همنام من و شبیه ترین مردم به من است .

اى عمار پس از من فتنه خواهد شد پس اگر در آن زمان بودى از على و حزب او پیروى کن زیرا او با حق و حق با اوست . اى عمار به زودى پس از من دو گروه با على خواهند جنگید: ناکثین و قاسطین و ترا گروه ستمکار سرکش خواهند کشت .

عرض کردم : اى رسول خدا آیا در آن حال مورد رضاى خدا و رضایت شما خواهم بود؟

فرمود: آرى مورد رضایت خدا و من خواهى بود و آخرین توشه تو از دنیا قدحى از شیر است .

حدود چهل سال بعد در جنگ صفین ، عمار یاسر نزد امیرمومنان على علیه السلام آمد و عرض کرد: اى برادر رسول خدا آیا اجازه مى دهى تا بجنگم ؟ فرمود: قدرى مهلت بده ، خدا ترا رحمت کند پس از مدتى باز آمد و کلام خود را تکرار کرد و حضرت همان جواب را فرمود و بار سوم نیز.. آنگاه امیرمومنان گریست . عمار به آن حضرت نگاه کرد و عرض کرد: اى امیرمومنان این همان روزیست که رسول خدا صلى الله علیه و آله آن را برایم وصف کرده است .

پس امیرمومنان على علیه السلام از مرکب خود پیاده شد و او را در آغوش گرفت و با وداع کرد سپس فرمود: اى ابوالیقظان خداوند به تو از سوى خود و پیامبرش جزاى خیر دهد. چه برادر و دوست خوبى براى من بودى . آنگاه هر دو گریستند. سپس عمار عرض کرد: به خدا قسم اى امیرمومنان جز با بصیرت و دانایى از تو پیروى نکردم زیرا شنیدم از رسول خدا صلى الله علیه و آله که در روز خیبر مى فرمود: اى عمار به زودى پس از من فتنه خواهد شد در آن هنگام از على و حزب او پیروى کن زیرا او بر حق است و حق با اوست و به زودى با ناکثین و قاسطین خواهید جنگید.

سپس عمار گفت : خداوند از سوى اسلام به تو اى امیرمومنان جزاى خیر دهد زیرا حق امامت را ادا کردى و ابلاغ فرمودى و نصیحت و خیرخواهى نمودى . سپس سوار شد و عمار به جنگ روى آورد و پس از مقدارى جنگیدن آب خواست ، گفتند: همراه ما آب نیست . مردى از انصار آمد و شربتى از شیر آورد، عمار نوشید و فرمود: این است آنچه رسول خدا صلى الله علیه و آله به من فرمود که آخرین توشه تو از دنیا شربتى از شیر خواهد بود. سپس به لشگر شام حمله کرد و هجده نفر را به هلاکت رساند آنگاه دو نفر از اهل شام با هم به او حمله کردند و او را به شهادت رساندند. (۴۲) سلام خدا و اولیاى او بر عمار باد هماره تا هرگاه .

مقام و منزلت و عظمت عمار

یکى از چیزهایى که غفلت از آن ممکن نیست مسئله مراتب و درجاتى است که عمار یاسر حائز آنست و نصوص فراوان پیرامون آن رسیده است و آن درجات ، مقدار عظمت و بزرگى عمار و نزدیکى او را به اهل بیت به خوبى مشهود مى گرداند، اصطلاحاتى در لسان اهل بیت و پیروان راستین آنان به کار رفته که اهمیت فراوان و ابعاد وسیع و معانى بزرگى را در نزد شیعه به خود اختصاص داده اند مانند (شرطه الخمیس ) و (حواریون ) و (تابعین ) و (فقها) و (سبقت گیرندگان در رجوع به امیرمومنان ) و (ارکان اربعه ) و (ثقات امیرمومنان ) و (برگزیدگان امیرمومنان ) و (باقى ماندگان بر روش پیامبر صلى الله علیه و آله ) و (دوازده نفرى که با غصب خلافت توسط ابوبکر به شدت مخالفت کردند) و امثال این عبارات که مى بینیم آنها را به عنوان تحفه و هدیه به پیشگاه جلالت عمار یاسر پیشکش مى کنند.

ارکان اربعه

عمار یکى از ارکان اربعه است . ارکان اربعه کسانى هستند که از همه اصحاب پیامبر صلى الله علیه و آله در فضیلت و پیروى از اهل بیت و ایثار نسبت به ایشان ظاهرا و باطنا برتر و بالاترند.

در تعریف دیگرى رکن را چنین بیان کرده اند: کسانى که تقیه نکردند بلکه با مردم در مسئله خلافت و تمسک به ولایت امیرمومنان علیه السلام ظاهرا و باطنا، پوشیده و آشکار مخالفت کردند. (۴۳)

از محمد بن جعفر مودب روایت شده که گفته است : ارکان اربعه عبارتند از سلمان ، مقداد، ابوذر، عمار (۴۴)

شیخ طوسى نیز گفته است : عمار بن یاسر که کنیه او ابوالیقظان و هم پیمان بنى مخزوم است چهارمین نفر از ارکان اربعه است . (۴۵)

پیداست کسى که رکنى براى دین و اهل بیت باشد در درجه اى است که ملائکه مقربین به آن غبطه مى خورند. ارکان هر شى جوانب آن مى باشند که آن شى به آنها تکیه دارد و برپاست (۴۶) دین اسلام خالص نیز که على علیه السلام امام آن است ، بر این چهار رکن قائم است و على علیه السلام امام ایشان و هادى آنهاست .

آنان که بر روش پیامبرشان زیستند و در گذشتند

آنان گروهى از اصحاب نیکوکار و با تقوا هستند که بر سیره و روش ‍ پیامبرشان بدون هیچ تغییر و تبدیلى زیستند و در گذشتند. و آنان کسانى هستند که امام رضا علیه السلام به وجوب دوست داشتن آنان تصریح داشته است زیرا آنان از شیعیان خالص امیرمومنان هستند.

از فضل بن شاذان روایت شده است که گفت : مامون از حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام در خواست کرد که به طور مختصر و مفید، اسلام حقیقى و محض را براى او بنگارد. و آن حضرت چنین نگاشت : همانا اسلام حقیقى (شهادت بر این است که خدایى جز خداى یکتا نیست و محمد صلى الله علیه و آله رسول خداست و راهنماى بعد از پیامبر، امام على علیه السلام است سپس امامان را یک یک تا آخر نام برد. و…. و بیزارى جستن از کسانى که بر آل محمد ستم کردند واجب است .

آنگاه حضرت لعن بر معاویه و عمروعاص و ابوموسى اشعرى و نیز برائت از آنان که بیعت امامشان را شکستند و زن پیامبر را بیرون آورده و به جنگ با امیرمومنان و کشتار شیعه پرداختند را یاد آورد شدند… تا آنجا که فرمودند…) و دوست داشتن و ولایت امیرمومنان على علیه السلام و آنان که بر سیره و روش ‍ پیامبرشان زیستند و در گذشتند بدون آن که در آن تغییر و تبدیلى ایجاد کنند مانند سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد بن اسود و عمار بن یاسر و حذیفه الیمانى و ابوالهیثم بن تیهان و سهل بن حنیف و عباده بن صامت و ابوایوب انصارى و خزیمه بن ثابت ذوالشهادتین و ابو سعید خدرى و امثال ایشان که رضوان خداوند و رحمت او بر آنان باد نیز واجب است . (۴۷) 

هفت نفرى که به خاطر آنان به جهانیان رزق داده شده و…

کشى به سند خود از زراه بن اعین از حضرت ابو جعفر باقر العلوم علیه السلام از پدر از جد بزرگوارش امیرمومنان على علیه السلام روایت کرده که فرمود: زمین کوچک است (۴۸) براى هفت نفرى که به خاطر آنان مردم رزق داده مى شوند و به خاطر آنان یارى مى شوند و به خاطر آنان باران مى بارد، از جمله آنان است سلمان و مقداد و ابوذر و عمار و حذیفه (و عبدالله بن مسعود) (۴۹) رحمت خداوند بر ایشان باد و على علیه السلام مى فرمود:

و من امام آنها هستم و آنان کسانى هستند که بر فاطمه نماز خواندند. (۵۰) میرداماد گفته است : مراد از جمله (ضاقت الارض بسبعه ) یعنى آن که زمین عاجز است از این که کفایت کند امور ایشان را و توسعه دهد به ایشان آنچنان که شایسته آنند در حالى که به خاطر آنهاست که باران رحمت مى بارد و یارى از آسمان براى مردم به خاطر آنها و دعاى ایشان و درخواستشان فرود مى آید. (۵۱)

و شیخ صدوق در شرح روایت (خلقت الارض لسبعه ) زمین خلق شده براى هفت نفر مى گوید: نه اینکه خلقت زمین از ابتدا تا انتها براى خاطر این هفت نفر باشد بلکه مراد آنست که تقدیر زمین در زمان این هفت نفر به احترام این هفت نفر بوده که بر پیکر مطهر فاطمه نماز خواندند و این خلقت تقدیر است نه تکوین . (۵۲) به هر حال و بنابر هر یک ، از دو تفسیر، عظمت این افراد کاملا واضح و روشن است و مراتب قرب و نزدیکى ایشان به خداوند و شدت ارتباطشان با اهل بیت و اینکه از خواصى هستند که شبانه بر پیکر مطهر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نماز خوانده و او را به خاک سپردند بر هیچ کس پوشیده نیست .

دوازده نفرى که با ابوبکر مخالفت کردند

آنان کسانى هستند که با غضبت خلافت توسط ابوبکر به شدت مخالفت کردند. از ابان بن تغلب روایت شده که گفت : به حضرت ابوعبدالله جعفر بن محمد صادق علیه السلام عرض کردم : فدایت شوم آیا کسى از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله بود که با کار ابوبکر و نشستن او بر جاى رسول خدا صلى الله علیه و آله مخالفت کند؟

فرمود: آرى ، دوازده نفر با ابوبکر مخالفت کردند. از مهاجرین : خالد بن سعید بن عاص و سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد بن اسود و عمار بن یاسر و بریده اسلمى و از انصار: ابوالهیثم بن تیهان و سهل و عثمان فرزندان حنیف و خزیمه بن ثابت ذوالشهادتین و ابى بن کعب و ابو ایوب انصارى … اینان نزد على علیه السلام آمدند و عرضه داشتند که یا امیرالمومنین کناره گرفتى و حقى را که به آن سزاوارترى رها کردى ، ما مى خواهیم که برویم و این مرد را از منبر رسول خدا صلى الله علیه و آله پایین بکشیم زیرا حق با توست و تو براى خلافت سزاوارتر از او هستى اما دوست نداشتیم بى مشورت تو او را پایین بکشیم .

امیرمومنان ایشان را از این کار نهى کرد تا بیهوده و به جهت قلت تعدادشان کشته نشوند سپس به آنان فرمود: اما بروید و به این مرد آنچه از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیده اید باز گویید که این براى اتمام حجت بر او بهتر و براى بستن راه عذر بر او رساتر و براى دورى آنان از رسول خدا صلى الله علیه و آله در قیامت که بر او وارد مى شوند مناسب تر است .

این دوازده نفر رفتند و گرداگرد منبر رسول خدا صلى الله علیه و آله حلقه زدند و آن روز، روز جمعه بود. هنگامى که ابوبکر از منبر بالا رفت و… سپس ‍ عمار برخاست و گفت : اى گروه قریش و اى گروه مسلمانان … (۵۳) آنگاه با بسیارى از فضایل على علیه السلام و دلایل امامت او بر آنها احتجاج کرد. بسیار بدیهى است که کار او در موقعیت خطرناکى که در آن متهورانه سخن گفت تنها از مومنى خالص و استوار در دین و راسخ در عقیده که جان خود را به خدا مى فروشد بر مى آید و بس ..

شرطه الخمیس (۵۴)

این گروه خالص و برگزیده ، چشم و چراغ و منتخب سپاه علوى بود و براى سختى ها و امور مهم فراهم آمده بود. تعداد آنها پنج هزار یا شش هزار نفر بود. (۵۵) به اصبغ بن نباته که از شرطه الخمیس بود گفتند: چرا به این اسم شما را نامیدند؟ گفت : زیرا ما براى امیرمومنان ضمانت کردیم که جان خود را فدا کنیم و او براى ما ضمانت رستگارى فرمود. (۵۶) از امیرمومنان على علیه السلام روایت شده که به عبدالله بن یحیى حضرمى در جنگ جمل فرمود: بشارت باد ترا اى فرزند یحیى زیرا تو و پدرت به راستى از شرطه الخمیس هستید. رسول خدا صلى الله علیه و آله به من خبر داد که نام تو و نام پدرت در شرطه الخمیس ثبت است و خداوند از زبان پیامبرش شما را شرطه الخمیس نام نهاده است . (۵۷) براى آن که بتوانیم مقام و منزلت این قهرمانان با اخلاص و و این جنگجویان دلاور را بهتر نشان دهیم پاره اى از آنچه در حق آنان وارد شده را مرور مى کنیم :

شیخ مفید به سند خود از على بن حکم روایت کرده که گفت :

امیرمومنان به اصحاب خود فرمود: با من شرط و عهد کنید و من هم با شما شرط و عهد مى کنم که شما را به بهشت برسانم و با شما شرط نمى کنم که به طلا و نقره دست بیابید. همانا پیامبرمان صلى الله علیه و آله نیز در زمان خود با اصحابش فرمود: عهد و شرط کنید و من با شما جز بر بهشت عهد و شرط نمى کنم و اصحاب او عبارت بودند از سلمان فارسى و مقداد و ابوذر غفارى و عمار بن یاسر و ابوسامان و ابوعمرو انصاریان و سهل و عثمان فرزندان حنیف انصارى و جابر بن عبدالله انصارى . (۵۸)

کشى به سند خود از ابى جارود روایت کرده که گفت : به اصبغ بن نباته گفتم : مقام و منزلت این شخص (امیر مومنان ) نزد شما چقدر است ؟ گفت : نمى دانم چه مى گویى همینقدر به تو بگویم که شمشیرهایمان بود و به هر که اشاره مى کرد او را مى زدیم و او به ما مى فرمود: با من هر شرطى که مى خواهید بکنید و به خدا قسم مى دانم که شما شرط نمى کنید به طلا و نقره بلکه شرط و پیمان مى کنید به مرگ .

پیش از شما هم قومى بودند که با یکدیگر شرط و پیمان کردند و هیچ یک از آنان از دنیا نمى رفت مگر آن که پیامبر قوم خود یا پیامبر روستاى خود یا پیامبر بر نفس خودش مى گردید و شما هم همچون آنان خواهید بود به جز آن که شما پیامبر نیستید. (۵۹) در اینگونه اخبار و امثال آن ، ستایشى عظیم و مقامى بلند براى اختصاص ‍ یافتگان به این هدایاى الهى و آسمانى به چشم مى خورد. یکى از آن ویژگان و خواص اصحاب ، عمار بن یاسر است که پنج مدح بزرگ و مقام کریم در او جمع شده است :

۱ – از ارکان اربعه است .

۲ – از کسانى است که بر سیره و روش پیامبر صلى الله علیه و آله بدون تغییر و تبدیل زیستند و در گذشتند.

۳ – از هفت نفرى است که به خاطر ایشان رزق و باران و پیروزى نازل مى شود.

۴ – از دوازده نفرى است که با ابوبکر مخالفت کردند.

۵ – از شرطه الخمیس است . یعنى از آنان که همه چیز با ارزش و بى ارزش ‍ را در راه اطاعت از پیامبر صلى الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام فدا کردند. یعنى شهید شدند و بقیه آنان تا آخرین لحظات عمر خود بر پیمان و شرط خود وفادار ماندند.

حوادث دوران زندگى عمار

۱ – عمار از کسانى بود که در آغاز اسلام ، مسلمانى خود را آشکار کردند (۶۰) سران قریش او را که یاورى نداشت به شدت شکنجه مى کردند و به بند مى کشیدند تا عبرت دیگران شود (۶۱) تا حدى که یکبار مجبور شد علیرغم میل باطنى خود از رسول خدا صلى الله علیه و آله تبرى جوید. همه مفسران گفته اند که این آیه درباره او نازل شده که خداى تعالى فرمود: (مگر آن کسى که مجبور شد در حالى که قلبش مطمئن به ایمان بود) (۶۲)

۲ – او از نخستین افرادى بود که به مدینه مهاجرت کرد و از کسانى بود که به سوى دو قبله نماز خواند. (۶۳)

۳ – او اولین کسى بود که در خانه خود مسجدى براى نماز ساخت (۶۴) و نیز از اولین کسانى که در اسلام مسجد ساختند. (۶۵)

۴ – در جنگهاى بدر، احد، خندق و همه جنگهاى دیگر شرکت داشت و در جنگ بدر، رشادت فوق العاده اى از خود نشان داد (۶۶) و از مشرکان ، حارث بن زمعه (۶۷) و على بن امیه (۶۸) و ابا قیس بن فا که بن مغیره و عامر بن حضرمى هم پیمان بنى مغیره (۶۹) و یزید بن تمیم یا پسر عبدالله تمیمى هم پیمان بنى مخزوم (۷۰) را کشت و ابوالعاص بن نوفل بن عبد شمس (۷۱) را اسیر گرفت .

۵ – پس از رحلت رسول الله صلى الله علیه و آله و شکل گرفتن فتنه سقیفه بنى ساعده طرفدار امیرالمومنین علیه السلام بود و حاضران را به بیعت با آن حضرت فراخواند (۷۲) و یکى از چهار نفرى بود که سر خود را تراشیده فرمان حضرت على علیه السلام را لبیک گفت (۷۳) و یکى از دوازده نفرى بود که با جلوس ابوبکر به عنوان خلیفه بر منبر رسول خدا مخالفت کرد. (۷۴)

۶ – هنگامى که اراذل و اوباش به خانه امیرالمومنین على علیه السلام حمله کردند عمار و مقداد و سلمان و ابوذر و بریده اسلمى به کمک امام علیه السلام شتافتند. (۷۵)

۷ – او یکى از خواص حضرت امیرالمومنین بود که شبانه و بطور مخفیانه همراه آن حضرت بر پیکر مطهر صدیقه طاهره نماز خوانده و او را به خاک سپردند. (۷۶)

۸ – در جنگ با مرتدان حقیقى – نه آنان که از حکومت ابوبکر ناراضى بودند و متهم به ارتداد شدند – شرکت جست و پس از آنکه جمعى از بنى حنیفه را کشت ، گوش خود را از دست داد. (۷۷)

۹ – در زمان حکومت عمر بن خطاب ، والى کوفه شد و در فتح شهر تستر شرکت داشت و سرپرست سوارکاران بود. (۷۸) در اعزام ارتش براى فتح رى و دستبى و نهاوند و غیر آن کوشا بود. (۷۹) گروهى از منافقان مانند جریر بجلى به او تهمت زده و از او سعایت کردند و در نتیجه عمر او را به بهانه آنکه آگاه به سیاست نیست ، عزل کرد (۸۰) هنگامى که عمار به مدینه بازگشت ، عمر گفت : آیا از اینکه ترا معزول کردم ناراحت شدى ؟

عمار گفت : هم آن زمان که مرا به سرپرستى کوفه واداشتى و هم آن زمان که مرا از کار بر کنار کردى ، ناراحت شدم . (۸۱)

این کنایه اى لطیف بود حاکى از اینکه تولیت و عزل ، حق عمر نیست بلکه باید به دست امام بر حق (امیرالمومنین على علیه السلام ) باشد.

۱۰ – در جریان شوراى شش نفره ، عمار چون قهرمانى به دفاع از حق امیرالمومنین على علیه السلام برخاست (۸۲) و در سخنرانى شورانگیز خود که از زیباترین خطبه هاست (۸۳) آمادگى خویش را براى دفاع و جنگیدن در رکاب امام علیه السلام اعلان کرد این هنگامى بود که بازیگران شورا، عثمان را به عنوان خلیفه سوم تعیین کردند. (۸۴)

۱۱ – او از نخستین کسانى به شمار مى رود که حق را آشکار نمود و با حاکمان نرمش نکرد و از قدرت آنها نهراسید (۸۵) علیه سیاست عثمان و بدعت هاى او اعتراض کرد در نتیجه عثمان او را مورد ضرب و شتم قرار داد و با لگد به شکم و عورت او زدند به طورى که دچار فتق شده و بیهوش ‍ گردید (۸۶)

۱۲ – وقتى ابوذر به دستور عثمان به ربذه تبعید شد با وجود نهى عثمان از تودیع و مشایعت او، عمار در مراسم خداحافظى با دوست دیرینه اش ابوذر شرکت کرد (۸۷) و عثمان تصمیم گرفت تا او را نیز مانند ابوذر تبعید کند، اما با مخالفت شدید امیر مومنان على علیه السلام و بنى مخزوم و مسلمانان دیگر روبرو شد و به اجبار از این کار منصرف شد. (۸۸)

۱۳ – هنگامى که آتش انقلاب علیه عثمان شعله ور گردید، عمار در میان انقلابیون حضور داشت و در قتل عثمان شرکت کرد. (۸۹)

۱۴ – عمار پى از قتل عثمان ، براى بیعت با امیرمومنان على علیه السلام شتافت (۹۰) و از آن حضرت خواست تا امتناع کنندگان از بیعت را تحت فشار قرار دهد، همچنین وى براى امتناع کنندگان دلیل مى آورد و آنها را بشدت سرزنش مى کرد. (۹۱)

۱۵ – هنگامى که فتنه ناکثین (بیعت شکنان ) به اوج رسید امیرمومنان على علیه السلام بعضى از اصحاب مورد اعتماد خود را (که از زمره آنها عمار یاسر بود) جمع کرد و با آنان مشورت کرد. عمار و اصحاب اشاره کردند که بهتر است به سوى کوفه حرکت کنند و حضرت امر فرمود که جارچیان براى حرکت جار بزنند. (۹۲)

۱۶ – عمار همراه امام حسن مجتبى علیه السلام به امر امیرمومنان به سوى کوفه حرکت کرد مالک اشتر و قیس بن سعد پس از ایشان رفتند تا ابوموسى اشعرى که در آنجا مردم را از پیوستن به امیر مومنان على علیه السلام باز داشته بود عزل کرده و مردم را به جنگ با ناکثین برانگیزد. عمار سخنرانى کرد و با دلایل استوار و محکم مردم را برانگیخت و ابوموسى را از منبر پایین کشید. (۹۳)

۱۷ – عمار شعله سرکش جنگ و سوارکارى قدرتمند بود. امیر مومنان على علیه السلام مسئولیت هاى جنگى فراوانى را در جنگ جمل به عهده او نهاد و او به هنگامى که حضرت از ذى قار به بصره حرکت کرد و در خریبه فرود آمد. (۹۴) همراه هزار سوار جنگاور، فرماندهى میمنه سپاه امیر مومنان را به عهده داشت . نیز وقتى دیگر حضرت او را بر همه سپاه فرماندهى داد (۹۵) و باز در صبح پنجشنبه یا جمعه دهم جمادى الاولى یا جمادى الاخر، از سال ۳۶ هجرى که با دشمن روبرو شد عمار را بر میسر سپاه فرماندهى داد (۹۶) و زمانى که تنور جنگ گرم شد عمار رشادت فوق العاده اى از خود بروز داد.

۱۸ – عمار در جنگ جمل تعداد زیادى از دلیران لشکر عایشه را کشت مانند: شیطان سپاه جمل و پهلوان خونریز آنها عمرو بن یثربى (۹۷) و عثمان الضبى (۹۸) و بشر بن عمرو الضبى (۹۹) و…، همچنین امام علیه السلام و اصحاب دلیر آن حضرت در کشتن شتر عایشه شرکت داشت . (۱۰۰)

۱۹ – پس از آنکه خداوند جمع ناکثین را در هم شکست و قاسطین سر بر آوردند امیر مومنان على علیه السلام با اصحاب خود براى رفتن به سوى شام مشورت کرد و عمار از اولین کسانى بود که به رفتن و جنگیدن با معاویه راى داد. (۱۰۱)

۲۰ – عمار یکى از محورهاى اصلى جنگ صفین بود. امام علیه السلام او را در اول صفر سال ۳۷ هجرى هنگامى که فرماندهان را تعیین مى فرمود، فرمانده سواران لشکر (۱۰۲) و پیادگان کوفه (۱۰۳) قرار داد.

عمار در جنگ روز جمعه سوم صفر سال ۳۷ ه‍ فرمانده سپاه بود و با سپاه شام که در آن روز عمرو عاص آن را اداره مى کرد، جنگید. جنگ شدت یافت تا آنکه تاریکى شب دو سپاه را از هم جدا نمود و پیروزى در این جنگ با عمار و سپاه اسلام بود (۱۰۴) در جنگ روز هفتم صفر سال ۳۷ هجرى ، قاریان قرآن همراه عمار و قیس بن سعد و عبدالله بن بدیل با سپاه معاویه مى جنگیدند. (۱۰۵)

شهادت او

عمار در جنگ صفین در ماه صفر سال ۳۷ هجرى به شهادت رسید و در تعیین دقیق سن او اختلاف است بعضى گفته اند: ۹۰ سال داشت (۱۰۶) و برخى گفته اند نود و یک ساله (۱۰۷) بود و دیگران نود و دو (۱۰۸) نود و سه (۱۰۹) و نود و چهار (۱۱۰) هم گفته اند.

به دلیل اختلاف و عدم دقت در تعیین سن او هنگام شهادت است که بسیارى از مورخین گفته اند: او هنگام شهادت نود و چند سال داشت (۱۱۱) واضح است که به خاطر شباهت کلمه سبعین و تسعین بوده و آنرا غلط خوانده اند.

اما نحوه شهادتش آنگونه که نصر بن مزاحم روایت کرده چنین است : هنگامى که عمار بن یاسر، پرچم عمرو عاص را دید گفت : بخدا قسم علیه این پرچم سه بار پیش از این جنگ ، جنگیده ام و این بار هم این پرچم بهتر از دفعات قبل نیست …سپس آب خواست زیرا بسیار تشنه بود. زنى که دستهاى بلندى داشت آمد و بخدا قسم نمى دانم ظرف بزرگى در دستهایش ‍ بود یا کوچک اما پر از شیر مخلوط با آب بود. هنگام آشامیدن گفت : بهشت زیر سر نیزه هاست .. امروز با دوستانم دیدار خواهم کرد.. با محمد صلى الله علیه و آله و گروه او. بخدا قسم اگر آنقدر ما را بزنند که تا نخلستانهاى هجر واپس رویم شک ندارم که حق با ماست و آنها بر باطلند..

آنگاه حمله کرد و بشدت مى جنگید.. این جون سکونى (۱۱۲) و ابوالعادیه فزارى (۱۱۳) با هم به طرف او هجوم بردند. ابوالعادیه ضربه اى با نیزه به او زد و ابن جون با ضربه اى به سرش او را به شهادت رساند. (۱۱۴)

عمار قبل از شهادتش از امام خود امیر مومنان على علیه السلام درباره روزى سوال کرده بود که پیامبر فرمود: گروهى سرکش و منحرف شده از دین خدا تو را مى کشند وقتى که دید جنگ شدید و تعداد کشته ها رو به فزونى نهاد از صف خارج گردید و نزد امیرمومنان آمد و عرض کرد یا امیرالمومنین آیا این همان روز است ؟

امیرالمومنین فرمود: به صف خود بازگرد و این موضوع سه بار تکرار شد و بار سوم حضرت فرمود: آرى . عمار به صف خود بازگشت و گفت : امروز با دوستانم دیدار خواهم کرد… با محمد و گروه او. (۱۱۵) آرى او به شهادت رسید در حالى که مطیع امامش بود و در برابر او با دشمنان خدا به جهاد مى پرداخت و از معتقدات پاک خود دفاع مى کرد، پس از آنکه تمام زندگى خود را در رنجهاى بى شمار به خاطر دین و عقیده اش گذراند.

در آغاز اسلام با آتش شکنجه اش مى دادند. سپس در روزهاى سوزان حجاز، پدر و مادرش را جلوى چشمانش کشتند. سالهاى سال در جنگها و هجرتها و گرسنگى ها و ناملایمات همه و همه شرکت داشت و… در پیرى به شکم و عورتش لگد زدند تا مبتلا به فتق شد و… عاقبت هم به دست دشمنان خدا و رسول خدا و وصى رسول خدا و دشمنان انسانیت و صلح به شهادت رسید.

خبرى که رسول خدا صلى الله علیه و آله به او فرموده بود تحقق یافت و آنچه وصى رسول خدا صلى الله علیه و آله یعنى امیر مومنان على علیه السلام روز شهادتش به او فرموده بود نیز.. خود عمار هم براى شهید شدن دعا کرده بود آنجا که مى گوید:

خدایا شهادت مرا به زودى با کشته شدن در مرگى زیبا که آنرا دوست دارم برسان در حالى که پیش مى تازم نه آنکه روى گردان باشم زیرا شهادت بر هر مرگى ترجیح دارد. و دعایش مستجاب شد و به آرزوى خودش درباره آخرت دست یافت و به مدال شهادتى که مى خواست با مرگى زیبا دست یافت . اما معاویه فرزند هند جگر خوار نتوانست کینه خود را پنهان نگاه دارد و بعد از مدتى کوتاه آنرا آشکار کرد وى پس از شهادت مالک اشتر گفت :

على بن ابیطالب دو دست نیرومند داشت یکى از آنها در جنگ صفین قطع شد یعنى عمار یاسر و دیگرى امروز یعنى مالک اشتر (۱۱۶)

اما امیرمومنان على علیه السلام در حالى که با بزرگداشت و اجلال در برابر پیکر او ایستاده بود او را به بهترین صورت رثا گفت . امام علیه السلام به سوى جایى که او در آنجا شهید شده بود آمد و نشست و سر او را در دامان خود نهاد و این اشعار را خواند:

الا ایها الموت الذى هو قاصدى

ارحنى فقد افنیت کل خلیل

اراک بصیرا بالذین احبهم

کانک تنحو نحوهم بدلیل

اى مرگى که به قصد من آمده اى مرا راحت کن زیرا همه دوستانم را فانى کرده اى . مى بینم که تو فقط به سوى کسانى مى روى که دوستشان دارم ، گویا تو به دلیل خاصى به سوى آنها مى روى .

سپس امام علیه السلام او را بلند کرد و خاک و خون از صورتش زدود و فرمود:

و ما ظبیه تسبى القلوب بطرفها

اذا التفتت خلنا باجفانها سحرا

باحسن منه کلل السیف وجهه

دما فى سبیل الله حتى قضى صبرا

چه با آهویى هست که دلها را با گوشه چشمش گرفتار مى کند.

وقتى که سرش را تکان مى دهد گویى سحر را در چشمهایش به نمایش ‍ مى گذارد. اما زیباتر از آن ، صورتى است که شمشیر، اثرى از خون ، در راه خدا بر آن نهاده و صاحب آن با شکیبائى مرگ را پذیرا گشته است . (۱۱۷)

سپس فرمود: انالله و انا الیه راجعون ، به راستى اگر کسى از شنیدن قتل عمار احساس مصیبت نکند از اسلام نصیبى ندارد.

سپس فرمود: خداوند رحمت کند بر عمار روزى که برانگیخته مى شود و خداوند رحمت کند بر عمار روزى که در آن سوال مى شود. بهشت بر عمار واجب شد نه در یک یا دو یا سه جا. پس بهشت گوارا باد بر او. او کشته شد در حالى که با حق همراه بود و حق نیز با او همراه بود هر جا که او مى گشت ، پس قاتل و غارتگر لباس جنگى و دشمنام گویان عمار همه در آتشند (۱۱۸)

سپس امام علیه السلام بر او نماز گزارد (۱۱۹) و او را با لباسش دفن کرد و غسلش ‍ نداد (۱۲۰)

ادبیات و شعر عمار

عمار یاسر، همانند دیگر پروردگار امیرمومنان على علیه السلام به فکر روشن و ایمان راسخ و فداکارى و ایثار و پایدارى بر عقاید راستین و استقامت شگرف در برابر جولان باطل و زخارف دنیوى و آرزوها از سایر مردم متمایز است .

شکنجه هاى فراوان و ناملایماتى که از طلوع فجر اسلام تا لحظه مرگ ، پى درپى بر روح و جسم این بزرگ مرد هجوم مى آورد سبب گردید تا قدرت و قابلیت ادبى و اجتماعى و سیاسى و جنگى خاصى در وى بروز و ظهور یابد تا آنجا که گاهى در کسوت شاعرى جنگجو در صحنه هاى نبرد حضور مى یابد و زمانى به صورت سخنورى توانا، محکم و مستدل در برابر مخالفان به انشا خطابه مى پردازد و گاهى به مثابه دانشمندى جامعه شناس ‍ و آگاه به امور زمان و خصوصیات جنگ و صلح و مردى سیاستمدار و زیرک که بزرگترین اثر را در تاریخ عصر خویش مى گذارد، چهره مى نماید.

به همه اینها باید نیروى رزمى او را افزود که در برابر پیامبر صلى الله علیه و آله در جنگ بدر و جنگهاى دیگر آشکار شد و در زمان خلافت امیرمومنان على علیه السلام چون آتشفشانى به اوج رسید. عمار در دوره خلافت امیر مومنان ، از ارکان مهم و محورهاى اصلى ارتش علوى و در پاره اى موارد، فرمانده آن بوده و نقش خطیر و فعال او در آن جنگها و بحران ها براى همه آشکار است . البته آن چیزى که در اینجا براى ما مهم است ، گشودن دریچه اى به سوى زندگى ادبى و توانائى هایش در عرصه ادب و عمق شاعریت او بر مبناى آنچه از شعر او یافته ایم است .

انکار نمى کنیم که آنچه از شعر او در دست ماست ، اندگ است و این به جهت آن است که اشعار او همراه با بسیارى از اشعار اصحاب دیگر و نیز فضائل و مناقب علوى در دوره سیاه اموى ، مشمول منع و نهى شدید بنى امیه گردید و در بوته گمنامى و فراموشى افسرد. براى نمونه نگاه کنید به شعرى از این مجاهد مومن که هنگام امتناع سعد بن ابى و قاص از بیعت با امیرمومنان على علیه السلام سروده و غیر از مطلع آن چیزى به ما نرسیده است و باقى ابیات آن در نسخه هاى کتاب (الفتوح ) از بین رفته است . البته همانگونه که اشاره کردیم این مشکل فقط مربوط به شعر عمار یاسر نیست بلکه شامل بیشتر شاعران فتوحات اسلامى به ویژه شاعران شیعى از اصحاب امیرمومنان على علیه السلام مى شود.

به هر حال ، آنچه از متون شعرى بدست ما رسیده براى رسیدن به گوشه اى از هدف ما یعنى روشن کردن قدرت ادبى و شاعریت او کافى است . عمار به مناسبت هاى مختلف شعر سروده است . او شعر متعهدى که در قالب مقاصد بلند اسلامى ریخته شده باشد را دوست مى دارد.

اولین شعرى که از عمار به ما رسیده ، شعرى است که گفته شده عمار در آن بلال حبشى و دوستانش را هنگام شکنجه شدن یاد مى کند – صرفنظر از مسئله آزاد سازى آنها توسط ابوبکر…چیزى که آنرا در جاى خودش در پاورقى قصاید پى خواهیم گرفت .

پس از آن ، شعرى است که در هنگام ساختن مسجد شریف نبوى در مدینه منوره و در حضور پیامبر صلى الله علیه و آله آنرا سروده است (ما مسلمانیم و مساجد را آباد مى کنیم ). و نیز سروده او که به اشاره امیرمومنان على علیه السلام به عثمان کنایه مى زند و سروده دیگرش در جنگ احد آنگاه که فرشتگان را قسم مى دهد تا پیروزى را از جانب خدا بیاورند: (اى جبرئیل و اى میکائیل سوگند شما را که نگذارید گروه گمراهان بر ما غلبه یابند).

و همین طور شعر او ادامه مى یابد: در مبارزه با ارتداد پیشگان … هنگام بیعت قریش با عثمان در توطئه شورا… در جنگ جمل … در جنگ صفین و در حوادث مهم دوران زندگیش … حتى مى بینیم که عمار مشتاقانه براى شهادت و دیدار دوستانش (درست لحظاتى قبل از شهادت ) رجز مى گوید… در نتیجه ما تداوم و تسلسل زیباى شعر را در او از زمان اسلام آوردن تا وقت شهادت به نظاره مى نشینیم .

طبیعت غالب بر شعر عمار، رجز است که عمار به آن میل شدیدى داشته تا حدى که تاثیر روشن و آشکارى بر باقى اشعار او که داراى وزن هاى خفیف هستند، نهاده است .

در نتیجه ، بیشتر اشعار او متصف به سرعت و لطافت شده است . براى مثال ، بحرهاى سریع ، مشطور السریع ، متقارب ، مجزو، و مجتث را که همگى داراى وزن هایى با تفعیلات پى درپى و کوتاه و سریع هستند بیشتر بکار مى گیرد و شاید این نمود، بهترین انعکاس و تصویر از سرعت و چابکى عمار در جنگ باشد زیرا او بر خلاف هاشم مرقال که تخصصش در پیشروى گروهى سنگین و گرانبار با پرچم بود، تخصص در سبک تاختن و حملات برق آسا داشت . همین سبک پویى و شتاب عمار را در اعمال دیگر او و استوارى شدیدش در دین و پذیرش سریع اسلام و عکس العمل انفجار گونه او در برابر اعمال غیر مسئولانه عثمان نیز مشاهده مى کنیم . این همان شتابى است که معاویه از آن مى هراسید و هنگامى که عمار و یارانش براى جنگ ، سوار بر اسبان خود مى شدند از آن بشدت وحشت داشت و مى گفت :

عرب به هلاکت مى رسد اگر شتاب برده سیاه آنان را در نوردد (۱۲۱) این همان سبک پویى و شتابى است که روح و کردار و اشعار عمار، با آن رنگ آمیزى گردیده است .

اگر ادبا و شرح حال نویسان ، شاعریت عمار و تخصص او در رجز را به تصریح بیان نکرده باشند ضرورى به وى نمى رساند زیرا سالار فصیحان عالم یعنى حضرت ختمى مرتبت صلى الله علیه و آله با رجز او انس داشت و هنگامیکه عمار در حین ساختن مسجد، رجز (ما مسلمانیم و مساجد را آباد مى کنیم ) را مى خواند رسول خدا صلى الله علیه و آله حضور داشت و کلمه (المساجدا) را تکرار مى فرمود.

همچنین گواهى پیشواى بلاغت یعنى حضرت امیر مومنان على علیه السلام درباره تخصص او در رجز گویى و اینکه او رجز گوى قدرتمندى است در این باره کفایت مى کند. این گواهى مربوط به زمانى است که عثمان با تفاخر مى گذشت و على علیه السلام و عمار و مسلمین مشغول ساختن مسجد النبى بودند. امام علیه السلام به عمار فرمود: عمار، رجزى درباره اش ‍ بگو و عمار همانطور که عثمان عبور مى کرد آن رجز را برایش گفت . و دلیل دیگر بر شاعریت عمار و علاقه او به شعرا و شعر متعهد، جلسات شعرى است که عمار سبب تشکیل آنها بود، حتى در ایام جنگ و حتى در جنگ خونین صفین …

عبدالله بن سلمه مى گوید: در جنگ صفین با عمار بودیم و شاعرى که معاویه و عمرو عاص را هجو مى کرد هم حضور داشت … عمار گفت : آن دو پیر پلید را هجو کن مرد گفت : آیا در برابر شما که اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله و اهل بدر هستید مى توان شعر گفت ؟

عمار گفت : وقتى که مشرکان ما را هجو مى کردند به رسول خدا صلى الله علیه و آله شکایت بردیم . آن حضرت فرمود: همانگونه که آنها شما را هجو کرده اند شما هم آنها را هجو کنید و ما حتى به کنیزان مدینه هم یاد دادیم . (۱۲۲)

از این روایت به حقایقى چند دست مى یابیم . یکى آنکه : عمار جلسات شعر تشکیل مى داده و شعرا را دوست داشته و شاعران پیرامون او فراهم مى آمدند و شاید از کسانى بوده که شعر شاعران را نقد مى کرده است (شاعران از او داورى مى خواسته اند). دیگر آنکه : او به شعر متعهد گرایش ‍ داشته و آنرا دوست داشته و ارج مى نهاده است این مسئله از خلال گفته او (آن دو پیر پلید را هجو کن ) استنباط مى شود.

سوم آنکه : او از کسانى بود که در زمان رسول خدا صلى الله علیه و آله شعر مى سروده و آنرا بکار مى برده و از زمره کسانى بوده که به کنیزان هجو گویى راجع به دشمن را یاد مى داده است .

اما انصاف آن است که بگوییم : عمار شاعرى حرفه اى به معنى امروزى نبود بلکه یک شاعر اسلامى شیعى محمدى علوى بود. شعر مى سرود تا از اعتقادات بر حق خویش دفاع کرده و دشمنان حق و دین را طرد و دفع کند.

با نگاهى گذرا به شعر عمار مى بینیم که داراى خصایص و امتیازات ویژه شعرى از لحاظ معانى و الفاظ و ترکیب جمله ها و وزن است .

روشن ترین خصوصیت و ویژگى در شعر عمار، امتیاز آن در روانى الفاظ و خالى بودن آن از الفاظ غریب و حشو و زواید است . چنانکه در تمام اشعار او حتى یک کلمه ناماءنوس و غریب و یک ترکیب مشکل هم نیست و مى توان حکم قطعى داد که شعر او در میان اشعار دوره خودش از این نظر کاملا مشخص است . در توضیح این مطلب باید گفت بالبداهه رجز گفتن شخص در میادین نبرد، با تاکید بر اینکه معانى خاصى را اراده مى کند، شاعر را وا مى دارد تا الفاظ غریبه و ترکیب هاى نامانوس را بکار گیرد و زبان هیچ شاعر و رجز گویى از این مسئله مصون نیست ولى عمار به خاطر لطافت طبعش با همان روحى که انعکاس دهنده طبیعت نفسانى و شخصیت اوست شعر مى سرود. لذا مى بینیم که همان هنگام که سریع و خشم آلود مى جوشد، سرشار از رقتى درونى و پایبندى به ایمانى است که او را از عکس العمل بالبداهه دور مى سازد.

براى مثال گفتگویى را که بین او و عمرو عاص صورت گرفته ملاحظه کنید، گفتگویى که به شکست عمرو عاص و سوار شدن عمار و یارانش براى جنگ انجامید آنجا مى گوید:

خداوند راست گفت و راستگویى برازنده اوست ، پروردگارم والا و بلند مرتبه است .

در ادامه این شعر به وصف حال شهیدان در جهان آخرت مى پردازد.

آنان در بهشت ها نزد پروردگارشان هستند و از شراب ناب معطر و آب شیرین خوشگوار مى نوشند.

و از شراب نیکان که با مشک آمیخته و نیز از جامى که محتواى آن طعم زنجبیل دارد.

در مثالى دیگر کلام خشمگین او را به سعد بن ابى وقاص که با امیر مومنان على علیه السلام بیعت نکرده بود مى آوریم :

سعد با امام (امیرمومنان على علیه السلام ) سخن گفت و به راستى سعد در کلام خود پیوسته ستم پیشه است

یا در مثال آخر سخن دشمن ستیز او را با شامیان بنگرید.

دیروز با شما به خاطر تنزیل قرآن جنگیدیم ، و امروز به خاطر تاویل آن با شما مى ستیزیم ، با ضربه هایى که سر را از جاى خویش دور مى کند.

به این شعرها که آتشفشان نفس عمار به هنگام خشم آنرا بیرون ریخته نگاه کنید آنها را با وزن و آرام مى یابید، حال آنکه خشمى انقلابى را در عین سنگینى و متانت دلیل همراه دارد و با الفاظى شیرین و ترکیباتى سهل سروده شده است . این هماهنگى و ترکیب دوگانه در شعر عمار که بین خشم شعله ور و سرودن با آرامش را جمع کرده ، کمیاب و فقط در آثار بعضى از شاعران بچشم مى خورد. و از نکاتى که به شعر او زیبائى فراوانى مى دهد، استعمال کلمات داراى مقاطع منسجم و هماهنگ و نیز حروف نرم و کشیده الف دار است که طبیعت روان او به این نص ادبى اضافه مى کند مثلا کلمات (لا یستوى )، (المساجد)، (راکعا ساجدا)، (تراه )، (عاندا معاندا)، (الغبار)، (حائدا) را بکار برده است . حرف (یا) کشیده و (ها) اشباع شده با الف هایى که بطور متوالى و منسجم تکرار مى شوند همراه با الف تاسیس قافیه چون فراهم مى آیند، موسیقى زیبا و روان و لذتبخش را به وجود مى آورد.

نمونه آنچه بیان کردیم را در قصیده (رى عجل شهاده لى ) مى توان دید. زیرا عمار، حرف (روى ) این رجز را (لا) قرار داده و استعمال کلمات (جلیلا)، (تفصیلا)، (سلسبیلا)، (زنجبیلا)، همراه با به کارگیرى الفاظ (الله )، (تعالى )، (ربى )، (لى )، (الذى )، (فى )، (شراب )، (الابرار)، (خالطه ) با طول کشیدگى و انسجام الفها و یاها باعث گردیده تا این قطعه شعرى داراى نغمه اى یکدست شود آنگونه که گوش ها از شنیدن آن هیچ ناسازگارى و نفرتى احساس نمى کنند.

یکى از ویژگى هاى معنوى شعر عمار این است که داراى معانى اسلامى حقیقى است بدون طمع و چشمداشت به جاه و ریاست و مال و منال دنیوى . او هر جا که از آخرت صحبت مى کند جز به ثواب اخروى نمى اندیشد مانند آنجا که از شراب بهشتى یاد مى کند:

من شراب الابرار خالطه المس‍…ک و کاسا مزاجها زنجبیلا.

یا هنگام جنگ با قاسطین که ضربه هاى شمشیر در آن جنگ آنقدر شدید است که عاشق را از یاد و فکر معشوق باز مى دارد، او از هدف والایش در جنگ باز نمى ماند و ادامه مى دهد:

او یرجع الحق الى سبیله

یا رب انى مومن بقلیه

مى جنگیم تا آنکه حق به مسیر خود باز گردد، پروردگارا من جایگاه حق را مى شناسم و به آن ایمان دارم .

او براى احقاق حق ، مى جنگد یا دفاع مى کند، زیرا به قول حق ایمان دارد و این همان چیزى است که از رسول خدا صلى الله علیه و آله و وصى او امیرمومنان على علیه السلام آموخته است .

کاملا روشن است که اهدافى که در شعر او مطرح است همان اهدافى است که اخلاص پیشگان براى آن جان فدا مى کنند.

از زیباترین مظاهر شعر عمار، سروده هاى او براى افتخارات ، بزرگوارى ها، فضایل و حقانیت امیرمومنان على علیه السلام است و اینکه راه آن حضرت راه مستقیم است آنجا که مى گوید:

نحن ضربناکم على تنزیله

فالیوم نضربکم على تاویله

اشاره اى است به حدیث نبوى صلى الله علیه و آله که مى فرماید:

على بن ابیطالب برادر و وصى من است و پس از من براى تاویل قرآن خواهد جنگید همانگونه که من براى تنزیل آن جنگیده ام .

در شعر عمار، ایمان محض با ولایت امیر مومنان على علیه السلام تبلور مى یابد و رخ مى نماید. زیرا در نگاه او دین على دقیقا دین محمد و همان دین اسلام است لذا مى سراید:

لا تبرح العرصه یابن الیثربى

اثبت اقاتلک على دین على

اى پسر یثربى مگریز و صحنه آوردگاه را ترک مکن ، بمان تا با تو بخاطر دین على علیه السلام بجنگم . و سینه اش علیه طلحه و زبیر – پیمان شکنان بیعت امام علیه السلام به خروش مى آید و در حالى که از محبت و ولایت امیر مومنان موج مى زند مى گوید:

طلحه فیها و الزبیر غادر

و الحق فى کف على ظاهر

در سپاه جمل ، زبیر و طلحه حیله گر هستند. در حالى که حق در دست على علیه السلام آشکار است .

و هنوز از مبارزه با ناکثین نیاسوده – هر چند هیچگاه آسایش از دست دشمنان خدا وجود ندارد – که زین بر گرده اسبان جنگى مى نهد و به جنگ با قاسطین معاویه و عمرو عاص روى مى آورد و پیشاپیش کاروان علوى یاران حضرت را به جهاد بر مى انگیزد جهادى چون جهاد در برابر لشکر احزاب و اینگونه مى سراید:

سیروا الى الاحزاب اعدا النبى

سیروا فخیر الناس اتباع على

به سوى احزاب که دشمنان پیامبرند بسیج شوید. بسیج شوید و بدانید بهترین مردم ، پیرامون على بن ابیطالب هستند. در مصرع اول اشاره دارد به کلام امیرمومنان که فرمود: بسیج شوید و حرکت کنید براى پیکار با بازمانده لشکر احزاب و مصرع دوم اشاره دارد به کلام رسول خدا صلى الله علیه و آله که فرمود: على و شیعه او روز رستخیز رستگاراننده . زبان عمار به این کلمات مترنم است و سینه اش تنها با این عقیده راستین و محبت آشکار نسبت به امیر مومنان على علیه السلام همان خلیفه بر حق رسول خدا صلى الله علیه و آله همان قهرمان انسانیت ، همان مشعل جاودان عدالت ، احساس آسودگى و گشایش مى کند. در یکى از حملات مرگبارش در صفین مى سراید:

لا افتا الدهر احامى من على

صهر الرسول ذى الامانات الوفى

پیوسته در طول روزگار از على علیه السلام حمایت خواهم کرد. او که داماد رسول خدا صلى الله علیه و آله و ادا کننده امانات آن حضرت است . از مفردات زیباى دیگرى که شعر عمار به آن زینت یافته ، عبارتى است که در آن به خود و پدرش در چهار چوب موازین اسلامى اظهار فخر مى کند، بى آنکه این فخر مشوب به شائبه فخر فروشى از نوع فخر جاهلى به عشیره ، بزرگى قدرت ، تعداد یا وسایل زندگى باشد.

شاید غربت او و دورى اش از قبیله و نیز زندگى اش که سراسر زیر ستم سپرى شده در تقویت این موضع گیرى خالص اسلامى تاثیر داشته است .

عمار عمرو عاص را هجو مى کرد و عمرو عاص با مکر و زیرکى خاص ‍ خود، او را با این عبارت که (اى ابویقظان چرا مرا هجو مى کنى در حالى که من تو را هجو نمى کنم ) بر مى انگیخت . عمار گفت : تو با چه چیزى مى توانى مرا هجو کنى ؟ آیا مى توانى بگویى که حتى یک روز خدا و رسولش را نافرمانى کرده ام ؟

و عمرو عاص حیله گر پاسخ داد: غیر از اینها خیلى چیزهاى دیگر براى هجو گویى هست اشاره به اینکه طبق رسم جاهلى ، افراد فقط به حسب و نسب و عشیره ، بزرگند نه به ارزشهاى انسانى …

عمار گفت : بزرگوار کسى است که خدا او را بزرگ گردانیده ، من خوار بودم و خدا به من رفعت و بلندى مرتبه داد، گرفتار بودم و خدا مرا رهانید، ضعیف بودم و خدا مرا قوى گردانید، فقیر بودم و خدا مرا غنى ساخت در راستاى همین نگرش و بینش است که با فخر مى سراید:

انى لعمار و شیخى یاسر

صاح کلانا مومن مهاجر

من عمار هستم و پدر بزرگوارم یاسر است . بدان اى دوست ، من و پدرم هر دو مومن و مهاجریم . و نیز:

نحن و بیت الله اولى بالنبى ، به خانه خدا قسم که ما از شما به پیامبر صلى الله علیه و آله سزاوارتریم . و نیز:

انا ابوالیقظان شیخى یاسر

من معشر آباوهم اخایر

من ابوالیقظان هستم و پدر بزرگوارم یاسر است . ما از گروهى هستیم که پدرانشان همه برگزیدگانند. لب به ستایش خود و پدرش مى گشاید و به خاطر ایمان و هجرت و برگزیدگى و نزدیکى به پیامبر صلى الله علیه و آله ، خود و پدرش را مدح مى کند. و درست به همین روش به هجو دشمنان خدا و رسول صلى الله علیه و آله و وصى او علیه السلام مى پردازد. مثلا سعد بن ابى وقاص را که با على علیه السلام بیعت نکرده به صفت (ظلوم ) وصف مى کند:

قال سعد لذا الامام و سعد

فى الذى قال حقیق ظلوم

سعد بن ابى وقاص با امیرمومنان سخن گفت . و به راستى سعد در کلام خود پیوسته ستم پیشه است . و طلحه و زبیر را به سبب حیله گرى و پیمان شکنى شان هجو مى کند اما چیزى بر آن نمى افزاید لکن یاران معاویه را به خاطر آنکه احزاب و دشمنان رسول خدا صلى الله علیه و آله هستند هجو مى کند و آنها را با صفت ستمگر وصف مى کند:

ینصرنا رب السماوات العلى یمنحنا النصر على من یبتغى ظلما علینا جاهدا ما یاتلى پروردگار بلند مرتبه آسمانها ما را یارى مى کند. و پیروزى بر خصم طغیانگر که ستم بر ما روا مى دارد را به ما ارزانى مى دارد. همان خصمى که پیوسته با ما در جنگ است .

بیشتر اشعار او چنین است و اما گاهى هم فرصت کوتاهى یافته و شعر خود را تصحیح نموده و از روى حکمت سخن گفته و قطعه اى زیبا از شعرهاى زیباى حکمى به وجود آورده مانند:

توخ من الطرق اوساطها

و عد عن الجانب المشتبه

و سمعک من عن سماع القبیح

کصون اللسان عن النطق به

فانک عند سماع القبیح

شریک لقائله فانتبه

همواره راه میانه را انتخاب کن و از راههاى شبهه ناک بپرهیز. گوش خود را از شنیدن کلام بد باز دار همانگونه که زبان را از سخن بد باز مى دارى . زیرا هنگام شنیدن کلام قبیح ، تو با گوینده آن شریک جرم هستى پس هشیار باش .

در همین راستا، یک نقطه مشترک بین معانى اشعار این سه شاعر که اشعار آنها را جمع و تحقیق کرده ایم مى یابیم یعنى در اشعار مالک اشتر و قیس بن سعد و عمار یاسر… و آن درخواست شهادت و آرزوى مرگ در راه خداست .

ولى این ویژگى را نه در اشعار شعراى معاویه و نه در شعرایى که از هر دو سپاه کناره گرفتند نمى یابیم . آمادگى براى مرگ در راه خدا را در بهترین شکل در عمار و دوستانش مى بینیم و آن انگیزه و مفهومى است در مقابل انگیزه و مفاهیم جاهلى از قبیل تکبر، ترس از ننگ ، مبارزه طلبى ، انتقام و غیره … در این باره بهتر است به شعر مالک اشتر نگاهى بیندازیم که مى گوید

یا رب جنبنى سبیل الفجره و لا تخیبنى ثواب البرره و اجعل وفاتى باکف الکفره بار خدایا مرا از راه تبهکاران دور دار و از پاداش ‍ نیکوکاران محروم مفرما و مرگ مرا شهادت به دست کافران قرار ده و از زبان قیس بن سعد مى شنویم :

یا رب انت لقنى الشهاده شهاده تتبعها سعاده پروردگارا مرا به شهادت نایل فرما شهادتى که پس از آن به سعادت فایز گردم .

و آنگاه به نواى عمار گوش مى سپارم که مى گوید:

رب عجل شهاده لى بقتل

فى الذى قد احب قتلا جمیلا

مقبلا غیر مدبر ان للقتل

على کل میته تفضیلا

پروردگارا شهادت مرا به وسیله کشته شدن هر چه زودتر برایم برسان در زمره شهیدانى که مرگ زیبا در راه تو را دوست دارند.

شهید شوم در حال پیشروى و بدون فرار از جنگ به راستى کشته شدن (در راه خدا) بر هر نوع مرگى رجحان دارد بعد از این بررسى سریع پیرامون شعر عمار باید بیفزاییم که : در شعرا و ویژگیهاى فراوان فنى ، لغوى ، ادبى ، عروضى وجود دارد و گنجینه سرشارى است که در درون خود علاوه بر موارد فوق ، دانش عمیق و ابعاد عقیدتى و تعهد دینى دارد و تفصیل و ظرایف همه اینها را مى توان در اثناى قرائت شعر او یافت .

این پرتو رنگینى است که بر کلیه آثار ادبى و اشعار اصحاب امیرمومنان على علیه السلام سایه انداخته است .. شاعرانى که نفس هاى خویش را به عطر ولایت على مشکبار نموده اند و روشن ترین صفحات ادب و تاریخ را نگاشته اند… اما عمار در میان آنان به نو آورى در خلال رجزهاى زیبایى که شیرینى و لطافت و متانت از آنها مى جوشد، ممتاز است ..بنابراین شگفت آور و گزاف نیست اگر بگوییم که عمار یاسر، سالار شعر رجز علوى است .

عمار یاسر و سخنرانى

عمار سیمرغ بلند پرواز آسمان خطابه است و سرآمدن اقران خویش … میراث گرانقدر اسلامى را خطبه ها و کلمات و استدلالهاى او، پیشکشى ارزشمند است و چنانچه همه آنها را گرد آوریم خود کتابى مستقل مى گردد که چشمه هاى بلاغت در آن جارى است و فصیح ترین عبارتها و گنجینه هاى اندیشه و اعتقاد در آن متجلى مى باشد.

فراهم آمدن شعر و خطابه در عمار، بهترین دلیل بر علو منزلت ادبى و درخشش او در عرصه قلم علاوه بر درخشش او در عرصه هاى سیاست و مدیریت و پیکار است .

در اینجا نمونه هایى از خطبه هاى او را مى آوریم :

در سخنانى به ابوبکر هنگامى که بدون استحقاق ، رداى خلافت بر دوش ‍ افکنده و به ظلم بر منبر رسول خدا نشسته بود، مى گوید: اى ابوبکر، حقى که خداوند عزوجل آن را براى دیگرى قرار داده ، به خود اختصاص نده و اولین کسى که با رسول خدا صلى الله علیه و آله و اهل بیت او نافرمانى کرده ، مباش ، حق را به اهل آن بازگردان تا پشتت سبک شده و بار گناهت کاسته گردد و هنگام ملاقات با رسول خدا صلى الله علیه و آله آن حضرت از تو راضى باشد. عاقبت به سوى خداى رحمان مى روى و او کارهایت را محاسبه کرده و درباره اعمالت از تو خواهد پرسید. (۱۲۳)

و در توطئه ظالمانه شورا، به دفاع از امیرمومنان على علیه السلام و حق غصب شده او بر مى خیزد و در خطبه اى درخشان به مردم مى گوید:

مسلمانان ، پیش از این بودیم اما به خاطر کمى تعدادمان و خوارى و ذلت مان نمى توانستیم حرف بزنیم . آنگاه خداوند ما را به دین خود عزیز گردانید و به وجود رسولش ما را گرامى داشت پس سپاس خداى را که پروردگار عالمیان است .

اى گروه قریش ، تا کى خلافت را از اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله دور مى کنید؟ و آن را از اینجا به آنجا تحویل مى دهید؟ من ایمن نیستم که خداوند آن را از شما سلب نکند و در میان قومى دیگر قرار ندهد همانگونه که شما آن را از اهلش دور کرده و در اختیار دیگرى قرار دادید. (۱۲۴) آیا مى توانیم تصور کنیم که کسى اندیشه وسیع سیاسى بیشترى از این داشته باشد؟ عمار کسى است که آینده امت اسلامى و همان نتیجه اى که از تضییع خلافت و غصب آن حاصل مى شد را پیش بینى مى کرد… چیزى که دقیقا در عمل پیش آمد و خلافت ، توپى شد در دست بچه هاى بنى امیه . آن هنگام که امیرمومنان على علیه السلام او را با امام حسن مجتبى علیه السلام به سوى کوفیان فرستاد تا آنان را براى جهاد برانگیزد، عمار بر فراز منبر رفت و پس از حمد خداوند و درود فراوان بر رسول خدا صلى الله علیه و آله گفت : همانا امیرمومنان على بن ابیطالب که خداوند او را حفظ فرماید و به پیروزى بزرگ عزت دهد و امر او را استحکام بخشیده و اصلاح فرماید. من و پسرش را به سوى شما فرستاده تا شما را به سوى خود دعوت کند پس ‍ بسیج شوید براى پیوستن به او و از خداوند تبارک و تعالى پروا کنید، بخدا سوگند اگر در روى زمین بشرى را مى شناختم که داناتر از امیر مومنان به کتاب خدا و سنت پیامبر صلى الله علیه و آله باشد هرگز شما را به سوى او نمى خواندم و به وفادارى تا مرگ با او بیعت نمى کردم .

اى اهل کوفه ، خدا را خدا را درباره جهاد در نظر داشته باشید. به خدا قسم اگر کارها به دست کسى غیر امیر مومنان بیفتد قطعا به بلاى بزرگ گرفتار خواهید شد و خداوند مى داند که من خیر خواه شما هستم و شما را به آنچه خود یقین دارم دعوت مى کنم (و قصد ندارم بر خلاف آنچه شما را از آن نهى کرده ام رفتار کنم به قدر توانایى خواسته اى جز اصلاح ندارم و موفقیت من جز به دست خدا نیست به او توکل مى کنم و به سوى او بازگشت و توبه مى نمایم ) از خداوند براى خود و شما مغفرت مى جویم . (۱۲۵)

و در جنگ صفین ، خطبه اى دارد که شامل تعبیرهاى زیبا و تحلیلهاى دقیق است و در آن مردم را به پایبندى راه درست مى خواند:

بندگان خدا، همراه من حرکت کنید. به سوى قومى که به گمان خود خونخواه کسى هستند که به نفس خود ظلم کرده و به غیر آنچه در کتاب خدا آمده بر بندگان خدا حکم رانده است . صالحان مخالف ستم او را کشتند ؛ همانان که به احسان امر مى کنند. آن وقت کسانى که اهمیت نمى دهند این دین از بین برود به شرط آنکه دنیایشان سالم بماند، گفتند: (چرا او را کشتید؟). گفتیم : (به خاطر بدعت هایش ). گفتند: (هیچ بدعتى نیاورده بود). این را براى خاطر آن گفتند که عثمان ، دنیا را برایشان فراهم آورده بود.

اینک آنان مى خورند و مى چرند و اهمیتى نمى دهند که حتى کوهها فرو ریزند بخدا سوگند گمان نمى کنم که خونخواه عثمان باشند زیرا آنان به خوبى مى دانند که عثمان ظالم بود اما این قوم مزه دنیا را چشیدند و آن را بر آخرت ترجیح دادند و آرزو دارند که همینطور ادامه یابد و فهمیده اند که اگر صاحب حق (امیر مومنان ) بر امور چیره شود بین آنها و آنچه مى خورند و مى چرند جدایى خواهد افکند. بدانید این گروه باطل هیچ سابقه اى در اسلام ندارند تا مستحق حکومت و ولایت باشند. آنها پیروان خود را با جمله (امام ما مظلوم کشته شد) فریفتند تا بتوانند جبار و پادشاه شوند. آن فریب همان است که به واسطه آن به این چیزى که مى بینید رسیده اند و اگر خدعه و فریب شان نبود حتى دو نفر هم با آنان بیعت نمى کرد. خدایا اگر پیروزى را نصیب ما گردانى قبلا هم ما را پیروز کرده اى و اگر حکومت رابه دست آنان خواهى داد، به جهت بدى ها و بدعت هایى که براى بندگانت پدید مى آورند عذاب دردناک براى ایشان ذخیره فرما. (۱۲۶)



۱-در کتاب جمهره انساب العرب ص ۴۰۵ نسب عمار ذکر شده ولى این نام وجود ندارد و ابن عبدالبر در استیعاب ج ۳، ص ۶۷۵ تصریح کرده که این نام بوده و حذف شده است .

۲-در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید این نام ذکر نگردیده است

۳-در شرح نهج البلاغه فقط تا همینجا نسب عمار ذکر گردیده است .

۴-در کتاب استیعاب آمده : (ابن الوذین و بعضى گفته اند ابن الوذیم ) و در کتاب الدرجات الرفیعه ص ۲۵۵ آمده : (ابن الوذیم و بعضى گفته اند ابن الوذین ).

۵-در کتاب استیعاب تصریح کرده که بعضى این نام را انداخته اند

۶-در کتاب استیعاب آمده : (عانس )

۷-در کتاب الاصابه ج ۲، ص ۵۱۲ تا همینجا از نسب عمار را ذکر کرده است .

۸-در کتاب الطبقات الکبرى ج ۴، ص ۱۳۶ این نام ذکر نشده است و تا همینجا در کتاب استیعاب ، نسب عمار ذکر شده است .

۹-در کتاب الدرجات الرفیعه ص ۲۵۵ و اسدالغابه ج ۱، ص ۴۳ تا همینجا نسب عمار آورده شده است

۱۰-در کتاب جمهره انساب العرب ص ۴۰۵ تا همینجا نسب عمار آورده شده است و بقیه نسب از سبا تا قحطان در ص ۳۲۹ از همین کتاب آورده شده است .

۱۱-نسب عمار به طور کامل در تاریخ بغداد ج ۱، ص ۱۵۰ و الطبقات الکبرى ج ۴، ص ۱۳۶ آمده است .

۱۲-شرح نهج البلاغه ج ۱۰، ص ۱۰۲ به نقل از استیعاب ج ۲، ص ۴۷۶ و ۴۷۷ انساب الاشراف ج ۱، ص ۱۷۸ و اسدالغابه ج ۱، ص ۴۶ و ۴۴٫ مسعودى در مروج الذهب ج ۲، ص ۳۹۱ مى گوید: (در نسب عمار اختلاف کرده اند و بعضى او را وابسته به بنى مخزوم مى دانند و بعضى او را از هم پیمانان بنى مخزوم و بعضى هم آرا دیگرى دارند)

۱۳-شرایع الاسلام ج ۴، ص ۳۹ – ۴۰

۱۴-الاستیعاب ج ۲، ص ۴۷۷ و به نقل از آن در شرح نهج البلاغه ج ۱۰، ص ۱۰۳، تاریخ بغداد ج ۱، ص ۱۵۲ و در انساب الاشراف ج ۱، ص ۱۹۸ به نقل از واقدى و در الدرجات الرفیعه ص ۲۵۵

۱۵-اسدالغابه ج ۴، ص ۴۷

۱۶-کتاب عمار یاسر نوشته عبدالله السبیتى ص ۲۲

۱۷-اعیان الشیعه ج ۸، ص ۳۷۲ و القاموس المحیط ج ۲، ص ۹۶

۱۸-الاستیعاب ج ۲، ص ۴۷۷

۱۹-شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج ۱۰ ص ۱۰۳

۲۰-الدرجات الرفیعه ص ۲۵۷ و ۲۵۸

۲۱-الدرجات الرفیعه ص ۲۵۸

۲۲-شرح نهج البلاغه ج ۱۰، ص ۱۰۴ و رجال کشى ج ۱، ص ۱۴۹

۲۳-الدرجات الرفیعه ص ۲۵۷

۲۴-رجال کشى ج ۱، ص ۱۲۷ – ۱۲۹

۲۵-الدرجات الرفیعه ص ۲۵۷

۲۶-الاستیعاب ج ۲، ص ۴۷۹

۲۷-رجال کشى ج ۱، ۱۵

۲۸-استیعاب ج ۲، ص ۴۸۰

۲۹-الخصال ص ۳۰۳ و عیون اخبار الرضا ج ۲، ص ۶۶ و الاختصاص ص ۱۲ و رجال کشى ج ۱، ص ۱۲۹ – ۱۳۷

۳۰-رجال کشى ج ۱، ص ۱۲۹ – ۱۳۷ و الدرجات الرفیعه ص ۲۵۸

۳۱-سفینه البحار ج ۲، ص ۷۶ به نقل از تفسیر امام عسگرى علیه السلام

۳۲-الدرجات الرفیعه ص ۲۶۰ – ۲۶۱ به نقل از احتجاج ص ۷۸

۳۳-کتاب سلیم بن قیس ج ۲، ص ۸۶۵

۳۴-سقیفه و فدک ص ۹۰ – ۹۱

۳۵-الدرجات الرفیعه ص ۲۷۵

۳۶-امالى شیخ طوسى ص ۱۸۱ – ۱۸۲

۳۷-الدرجات الرفیعه ص ۲۶۷

۳۸-الدرجات الرفیعه ص ۲۶۷

۳۹-الدرجات الرفیعه ص ۲۷۰ به نقل از کتاب صفین

۴۰-نهج البلاغه ج ۲، ص ۲۶۴ خطبه ۱۸۲

۴۱-سوره مبارکه ملک آیه ۳۰

۴۲-کفایه الاثر ص ۱۲۰ – ۱۲۳

۴۳-تنقیح المقال ج ۱، ص ۱۹۷ و مقدمه فائده ۱۲

۴۴-الاختصاص ص ۶ – ۷

۴۵-رجال شیخ طوسى ص ۴۶

۴۶-لسان العرب ج ۱۳، ص ۱۸۶

۴۷-عیون اخبار الرضا ج ۲، ص ۱۲۵

۴۸-در بعضى مصادر آمده که زمین خلق شده است نگاه کنید به خصال شیخ صدوق ص ۳۶۰ – ۳۶۱ باب هفت .

۴۹-به نقل از خصال ص ۳۶۱ و تفسیر فرات کوفى ص ۵۷۰

۵۰-رجال کشى ج ۱، ص ۳۲ – ۳۴ و اختصاص ص ۵

۵۱-تعلیقه میرداماد بر رجال کشى ج ۱، ص ۳۳

۵۲-خصال شیخ صدوق ص ۳۶۱

۵۳-الاحتجاج ص ۷۵ – ۷۸ و خصال ص ۴۶۱ – ۴۶۵ باب دوازدهم .

۵۴-الشرطه : به طلایه داران سپاه که به جنگ اعزام مى شوند و پیش مرگ هستند گفته مى شود و آنها افراد نخبه اى مى باشند که سلطان آنها را از میان لشگر انتخاب مى کند…. آنها را به این نام نامیده اند زیرا آن ان خود را با نشانه هایى مى شناسانند و الخمیس یعنى سپاهى که تشکیل شده از پنج قسمت و آن عبارت است از مقدمه و ساق و میمنه و میسره و قلب . و گفته اند به این نام نامیده شده اند زیرا آنان با امام شرط مى کنند به بذل جان خود همانطور ه امام با آنان شرط مى کند به وجوب بهشت براى ایشان 

۵۵-رجال کشى ج ۱، ص ۲۵ و در کتاب مقاتل الطالبیین ابى الفرج ص ۷۲ آمده که هفت هزار نفر بودند.

۵۶-تنقیح المقال ج ۱، ص ۱۹۶

۵۷-رجال کشى ج ۱، ص ۲۴

۵۸-الاختصاص ص ۲ و ۳

۵۹-رجال کشى ج ۱، ص ۱۹ – ۲۰

۶۰-تاریخ بغداد ج ۱، ۱۳۹ و اعیان الشیعه ج ۸، ص ۳۷۲

۶۱-الدرجات الرفیعه ص ۲۵۶ و اعیان الشیعه ج ۸، ص ۳۷۲ و الوافى بالوفیات ج ۲۲، ص ۳۷۶ و الاستیعاب ج ۲، ص ۴۷۷ و به نقل از آن در شرح نهج البلاغه ج ۱۰، ص ۱۰۲

۶۲-سوره مبارکه احزاب آیه ۱۰۶، تفسیر المیزان ج ۱۲، ص ۳۸۳ – ۳۸۵ ابن عبدالبر در کتاب الاستیعاب ج ۲، ص ۴۷۷ به این موضوع تصریح کرده است .

۶۳-الدرجات الرفیعه ص ۲۵۶ و اعیان الشیعه ج ۸ ص ۳۷۳ و تاریخ بغداد ج ۱، ص ۱۵۰

۶۴-طبقات ابن سعد ج ۳، ص ۲۵۰ و به نقل از آن در کتاب قاموس الرجال ج ۸، ص ۴۶

۶۵-اسدالغابه ج ۴، ص ۴۶ و به نقل از آن در کتاب قاموس الرجال ج ۸، ص ۴۰

۶۶-الاستیعاب ج ۲، ص ۴۷۷ و به نقل از آن در شرح نهج البلاغه ج ۱۰، ص ۱۰۳ و تاریخ بغداد ج ۱، ص ۱۵۰ و الوافى بالوفیات ج ۲۲، ص ۳۷۶ و انساب الاشراف ج ۱ ص ۱۸۵

۶۷-سیره ابن هشام ج ۲، ص ۷۰۹

۶۸-مغازى واقدى ج ۱، ص ۸۴ و ۱۵۱ و سیره ابن هشام ج ۲، ص ۷۱۳

۶۹-سیره ابن هشام ج ۲، ص ۷۰۸ و در مغازى واقدى ج ۱، ص ۱۴۷ آمده است که : کشنده عامر بن حضرمى شخصى به نام عاصم بن ثابت بن ابى اقلح است و عمار یاسر کشنده حارث بن حضرمى است .

۷۰-مغازى واقدى ج ۱، ص ۱۵۰ و سیره ابن هشام ج ۲، ص ۷۱۱

۷۱-مغازى واقدى ج ۱، ص ۱۳۹

۷۲-کتاب سلیم بن قیس ج ۲، ص ۸۶۷ و تاریخ یعقوبى ج ۲، ص ۱۲۴

۷۳-کتاب اختیار معرفه الرجال ج ۱، ص ۳۴

۷۴-الخصال ص ۴۶۱ و ۴۶۴ و الاحتجاج ص ۷۸

۷۵-کتاب سلیم بن قیس ج ۲، ص ۸۶۵

۷۶-کتاب سلیم بن قیس ج ۲، ص ۸۷۰ و رجال کشى ج ۱، ص ۳۴ و تاریخ یعقوبى ج ۲، ص ۱۵ و الخصال ص ۳۶۱ و اعلام الورى ج ۱، ص ۳۰۰ و روضه الواعظین ص ۱۵۲

۷۷-کتاب الرده ص ۱۸۹ و الاستیعاب ج ۲، ص ۲۷۷ و به نقل از آن در شرح نهج البلاغه ج ۱۰، ص ۱۰۳ و در الوافى بالوفیات ج ۲۲، ص ۳۷۶ و اعیان الشیعه ج ۸، ص ۳۷۳٫

۷۸-کتاب الفتوح ج ۱، ص ۲۷۱ – ۲۷۴ و الاخبار الطوال ص ۱۳۰ – ۱۳۲

۷۹-الفتوح ج ۱، ص ۳۲۱

۸۰-سیر اعلام النبلا ج ۱ ص ۴۲۳

۸۱-سیر اعلام النبلا ج ۱، ص ۴۲۳ و انساب الاشراف ج ۱، ص ۱۷۰ و الدرجات الرفیه ص ۲۶۱ و الکامل فى التاریخ ج ۳، ص ۳۲

۸۲-شرح نهج البلاغه ج ۹، ص ۵۲ و العقد الفرید ج ۵، ص ۳۱ و الجمل ص ۱۲۲

۸۳-السقیفه و فدک ص ۹۰ و به نقل از آن در شرح نهج البلاغه ج ۹، ص ۵۸ و الدرجات الرفیعه ص ۲۶۱

۸۴-الشافى فى الامامه ج ۴، ص ۲۱۲ و السقیفه و فدک ص ۸۷ و به نقل از آن در شرح نهج البلاغه ج ۹ ص ۵۵

۸۵-الکامل فى التاریخ ج ۳، ص ۱۵۵ و العقد الفرید ج ۵، ص ۵۷ و الدرجات الرفیعه ص ۲۶۲ و اعیان الشیعه ج ۸، ص ۳۷۴

۸۶-البد و التاریخ ج ۵، ص ۲۰۲ – ۲۰۳ و الوافى بالوفیات ج ۲۲، ص ۳۷۸ و الفتوح ج ۱، ص ۳۷۲

۸۷-الفتوح ج ۱، ص ۳۷۵ و السقیفه و فدک ص ۷۷ و تاریخ یعقوبى ج ۲، ص ۱۷۲

۸۸-الفتوح ج ۱، ص ۳۷۷ – ۳۷۸

۸۹-الفتوح ج ۱، ص ۴۴۴ و صفین ص ۶۵ و العقد الفرید ج ۵، ص ۵۱

۹۰-الجمل ص ۱۰۲ و ۱۶۲

۹۱-الفتوح ج ۱، ص ۴۳۹ – ۴۴۰ 

۹۲-الجمل ص ۲۳۹ – ۲۴۰

۹۳-الارشاد ج ۱، ص ۲۵۸ و مناقب امیرالمومنین ج ۲، ص ۳۳۷ و الجمل ص ۲۴۴ – ۲۴۶ و کتاب سلیم بن قیس ج ۲، ص ۸۰۱ و الفتوح ج ۱، ص ۴۶۲ و الاخبار الطول ص ۱۲۴ – ۱۴۵

۹۴-الجمل ص ۲۹۳ و الفتوح ج ۱، ص ۴۷۲ و مروج الذهب ج ۲، س ۳۶۸ – ۳۶۹

۹۵-الجمل ص ۳۱۹

۹۶-الجمل ص ۳۳۶ و انساب الاشراف ج ۳، ص ۹۶۱ و الاخبار الطول ص ۱۴۷

۹۷-الفتوح ج ۱، ص ۴۸۳ و الجمل ص ۳۴۶ و شرح نهج البلاغه ج ۱، ص ۲۵۹ و مناقب ابن شهر آشوب ج ۳، ص ۱۵۶

۹۸-الفتوح ج ۱، ص ۴۸۲

۹۹-الفتوح ج ۱، ص ۴۸۶

۱۰۰-انساب الاشراف ج ۳، ص ۴۵ و امالى شیخ مفید ص ۲۴ و الاخبار الطوال ص ۱۵۰ و العقد الفرید ج ۵، ص ۷۵ و مناقب ابن شهر آشوب ج ۳، ص ۱۶۱

۱۰۱-الفتوح ج ۱، ص ۴۹۷ و ۵۵۹ و الامامه و السیاسه ص ۱۰۹ و صفین ص ۹۲٫

۱۰۲-صفین ص ۲۰۵ و الاخبار الطول ص ۱۷۱

۱۰۳-الکامل فى التاریخ ج ۳، ص ۲۹۴ و صفین ص ۲۰۸ و ۲۱۴ و انساب الاشراف ج ۳، ص ۸۵

۱۰۴-صفین ص ۲۱۴ و الکامل فى التاریخ ج ۳، ص ۲۹۴

۱۰۵-صفین ص ۲۳۲

۱۰۶-الاختصاص ص ۱۳ و تاریخ بغداد ج ۱، ص ۱۵۲

۱۰۷-الاستیعاب ج ۲، ص ۴۸۱

۱۰۸-الاستیعاب ج ۲، ص ۴۸۱

۱۰۹-تعلیقه میرداماد بر رجال کشى ج ۱، ص ۱۲۶ و الاصابه ج ۲، ص ۵۱۲

۱۱۰-کشف الغمه ج ۱، ص ۲۶۰ از مناقب خوارزمى ص ۱۲۳ الاحتجاج ص ۱۸۱

۱۱۱-چنانچه شهید ثانى در تعلیقه خود بر خلاصه علامه حلى این مطلب را ذکر کرده است . همچنین نگاه کنید به کتابهاى عمار بن یاسر اثر عبدالله سبیتى ص ۲۳ و شذرات الذهب ابن عماد حنبلى ج ۱، ص ۴۵

۱۱۲-صفین ص ۳۴۱ و الفتوح ج ۲، ص ۱۵۶ در ضبط کنیه این شخص اختلاف فراوانى است ولى همه آنها به هم شبیه است و معلوم است که صورت تحریف شده یک کلمه بوده است .

۱۱۳-صفین ص ۳۴۱ و به نقل از آن در شرح نهج البلاغه ج ۸، ص ۲۴

۱۱۴-ابن قتیه در کتابش المعارف ص ۳۵۷ روایت کرده : خود ابوالعادیه کیفیت کشتن عمار یاسر را چنین تعریف کرده است که مردى عمار را با نیزه زد و کلاهخود از سر او افتاد و من به سر او ضربه زدم و آن را شکافتم این روایت با آنچه ما پیش از این درباره کیفیت شهادت عمار یاسر آوردیم مخالف است و ابن ابى الحدید و بلاذرى و دیگران موافق ابن قتیبه این مطلب را آورده اند و حافظ ابن حجر گفته است که او (ابوالعادیه ) دوستدار عثمان بود و هرگاه بر معاویه وارد مى شد با تفاخر مى گفت : بگویید قاتل عمار بن یاسر بر در ایستاده است . سید على خان مدنى در کتابش الدرجات الرفیعه ص ۲۸۳ آورده است که ابوالعادیه تا زمان حجاج بن یوسف ثقفى زنده بود. روزى بر حجاج وارد شد و حجاج گفت : آیا تو عمار را کشتى ؟ گفت : آرى . حجاج گفت : هر که دوست دارد به کسى بنگرد که در روز قیامت دست گشاده دارد به این مرد نگاه کند. ابوالعادیه از او در خواستى کرد و حجاج اجابت نکرد،

ابوالعادیه گفت : به دیگران از دنیا مى بخشى و به ما نمى بخشى و گمان مى کنى که من گشاده دست در قیامتم ؟ حجاج با تمسخر گفت : کسى که دندانش چون کوه احد و رانش چون کوه ورقان و نشیمنگاهش به اندازه شهرى باشد او در روز قیامت داراى دست گشاده است (کنایه از ضخامت و درشتى بى قواره ابوالعادیه ) سپس گفت : به خدا قسم اگر همه مردم روى زمین در کشتن عمار یاسر شرکت داشتند، همگى به جهنم واصل مى شدند.

۱۱۵-رجال کشى ج ۱، ص ۱۲۶

۱۱۶-الغارت ص ۱۶۹

۱۱۷-الدرجات الرفیعه ص ۲۸۲

۱۱۸-الفتوح الرفیعه ص ۲۸۲

۱۱۹-طبقات ابن سعد ج ۳، ص ۲۶۲ و الفتوح ج ۲، ص ۱۵۷ و انساب الاشراف ج ۱، ص ۱۹۹

۱۲۰-الاستیعاب ج ۲، ص ۴۸۱ و به نقل از آن در شرح نهج البلاغه ج ۱۰، ص ۱۰۶ الدرجات الرفیعه ص ۲۸۲ تمام مصادر متفقند که امام علیه السلام او را بدون غسل و با لباسش دفن کرد و عمار خود وصیت کرده بود که مرا با لباسم دفن کنید و خون شهادت را از من نشویید و خاک جنگ را از بدن من نتکانید زیرا مى خواهم در روز قیامت با دشمنان دین مخاصمه کنم . (اسدالغابه ج ۴، ص ۴۷ و طبقات ابن سعد ج ۳، ص ۲۶۲ و انساب الاشراف ج ۱، ص ۱۹۹) و سایر مصادر که شرح حال او را نوشته اند.

۱۲۱-صفین ص ۳۳۹

۱۲۲-انساب الاشراف ج ۱، ص ۱۹۲

۱۲۳-الخصال ص ۴۶۴

۱۲۴-السقیفه و فدک ص ۹۰

۱۲۵-کتاب الجمل ص ۲۶۲

۱۲۶- کتاب صفین ص ۳۱۹٫

مقدمه دیوان عمار یاسر//قیس عطار

زندگینامه رؤبه بن عَجّاج(متوفی۱۴۵ه.ق)

 راوى، لغوى و شاعر رجزسراى دورۀ اموى و اوایل دورۀ عباسى. به نظر خلیل‌بن احمد* (ج ۸، ص ۲۸۴)، “رؤبه” از روبه به معناى بخشى از شب است و چون رؤبهبن عجّاج در نیمه شب به دنیا آمده است، او را بدین نام خوانده‌اند. کرنکوف (د. اسلام، چاپ اول، ذیل مدخل) رؤبه را معرّب روباه ذکر کرده است (براى معانى دیگر رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج ۲۰، ص ۳۴۵ـ۳۴۶؛ ابن‌منظور؛ فیروز آبادى، ذیل «رأب»).

ابوالجَحّاف، ابوالعَجّاج و ابومحمد از کنیه‌هاى رؤبه بوده است (ابوالفرج اصفهانى، ج ۲۰، ص ۳۴۵؛ ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۳۰۳). در منابع قدیم، تاریخ ولادت او معلوم نیست، اما در منابع جدید، سال ۶۵ یا ۸۰ تاریخ تولد او ذکر شده است (رجوع کنید به فرّوخ، ج ۲، ص ۶۱؛
سزگین، ج ۲، ص ۳۶۷).

رؤبه از قبیله بنی‌تمیم و از بادیه‌نشینان ساکن بصره بود (ابوالفرج اصفهانى، همانجا) و به زندگى بدوى خود مباهات می‌کرد (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، ج ۲، ص ۵۹۵). او شاعرى مُخَضرَم* و از مداحان بنی‌امیه و بنی‌عباس بود و از برترین شاعران رجزسراى دورۀ خود محسوب می‌شد (ابوالفرج اصفهانى، همانجا). جُمَحى (سِفر دوم، ص ۷۳۷ـ۷۳۸) او را در طبقۀ نهم شاعران دورۀ اسلامى قرار داده است.

پدرش، عَجّاج*، نیز از رجزسرایان مشهور بود (ابن‌خلّکان، همانجا). با اینکه رؤبه خود را شاعرتر از پدرش می‌دانست (جمحى، سِفر اول، ص ۷۸)، برخى اشعار پدرش را در بین اشعارش به کار می‌برد (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، ج ۲، ص ۵۹۶ـ۵۹۷). یکى از پسران رؤبه، به نام عُقبَه، نیز شاعر بود، اما شعرى از وى باقى نمانده است (مرزبانى، ص ۴۰۷).

رؤبه از پدرش و ابوهُریَره دوسى یمنى* و دغفل‌الناسب* روایت شنید (یاقوت حموى، ج ۱۱، ص ۱۴۹؛صفدى، ج ۴، ص ۱۴۷) و به نظر ابن‌حبّان (رجوع کنید به الثقات، ج ۶، ص ۳۰۹)، ثقه بود.

از اشعار رؤبه بن عجاج چنین برمی‌آید که او با سفر به سرزمینهایى چون عراق، یَمامه، خراسان و کرمان و مدح بزرگان آنجا، امرار معاش می‌کرد. گویا در جوانى براى توسعۀ قلمرو اسلام، با سپاه فتوحات راهى سرزمینهاى شرق فارس شد (رجوع کنید به رؤبهبن عجّاج، مقدمه، ص ۱؛عمر فرّوخ، ج ۲، ص ۶۲؛نالینو، ص ۱۹۵).

رحلت

با رکود شعر در اواخر دورۀ اموى، رؤبه به سبب کهولت، در بصره اقامت گزید (نالینو، همانجا). وى در ۱۴۵، با قیام ابراهیم‌بن عبداللّه علوى* بر ضد منصور عباسى (رجوع کنید به منصور، ابوجعفر عبداللّه‌بن محمد)، از ترس جان سر به بیابان نهاد و در همان سال درگذشت (ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۳۰۴ـ۳۰۵؛قس یافعى، ج ۱، ص ۲۳۷؛حرضى، ص ۱۳۶، که سال وفاتش را ۱۴۷ ذکر کرده‌اند). او را در بصره دفن کردند و به قول خلیل‌بن احمد، با مرگ او شعر و لغت و فصاحت به خاک سپرده شد (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج ۲۰، ص ۳۵۵).

رؤبه با کلمات نادر و غریب آشنایى کامل داشت (ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۳۰۴) و در مباحث لغوى، پاسخگوى پرسشهاى بزرگانى چون ذؤالرَّمّه*، طرِمّاح‌بن حکیم*، کُمَیت‌بن زید اسدى*، یونس‌بن حبیب*، و ابوعبیده معمربن مثَّنى* بود (معمربن مثنى، ج ۱، ص ۴۳ـ۴۴؛
جمحى، ص ۴۷۷، ۵۸۱؛ابوالفرج اصفهانى، ج ۱۲، ص ۳۶).

رجزهاى او با کلمات بدوى و الفاظى که اولین‌بار بود در زبان عربى به کار می‌رفتند (بلاشِر، ص ۵۲۹؛براى اطلاع بیشتر رجوع کنید به نالینو، ص ۲۰۴ـ۲۰۷)، از دشوارترین اشعار عربى است که بخش بزرگى از شواهد شعرى را تشکیل می‌دهد (رؤبه بن عجّاج، مقدمه، ص ۲) و مورد استناد افرادى چون خلیل‌بن احمد (رجوع کنید به ج ۲، ص ۱۴۶، ۲۰۹)، جاحظ (رجوع کنید به ۱۳۶۷، ج ۱، ص ۳۷، ۴۰؛
همو، ۱۳۸۸، ص ۸، ۲۳) و ابن‌درید (رجوع کنید به ج ۱، ص ۷۱، ۱۰۵، ۱۳۲) بوده است.

کتابهاى صرف و نحو نیز از شواهد شعرى ابیات رؤبه خالى نیست (براى نمونه رجوع کنید به استرآبادى، ۱۳۹۵، ج ۴، ص  ۴۰۵ـ۴۰۶ ؛همو، ۱۳۹۸، ج ۴، ص ۸۶ـ۸۷). میدانى نیز (رجوع کنید به ج ۲، ص ۳۹۸، ۴۹۰، ج ۳، ص ۴۱۰) امثال برگرفته از اشعار رؤبه را ذکر کرده است.

رجزهاى او داراى مضامینى چون مدح و فخر و حماسه بودند (صفدى، ج ۱۴، ص ۱۴۸؛نالینو، ص ۱۹۷)؛اما چون رجز را چندان نمی‌توان روایت کرد، بسیارى از آنها از بین رفته‌اند (عمر فرّوخ، ج ۲، ص ۶۳). عبداللّه پسر رؤبه، ابوعمرو زبان‌بن عَلاء*، خَلّف‌الاحمَر*، یونس‌بن حبیب، نَضربن شُمَیل*، ابوعمرو شیبانى*، ابوعُبَیده مَعمَربن مُثَنى و اصمعى* از راویان اخبار و اشعار رؤبه بوده‌اند (ابن‌ندیم، ص ۱۷۹، ۱۸۳ـ۱۸۴؛ابن‌خیر، ص ۳۹۲؛صفدى، ج ۴، ص ۱۴۷ـ۱۴۸).

حَمّادبن اسحاق موصلى (متوفى ح ۲۲۰) کتاب اخبار رؤبه را تألیف نمود. جَلودى* نیز کتاب اخبار رؤبه بن العجّاج را نگاشت (ابن‌ندیم، ص ۱۶۰؛نجاشى، ج ۲، ص ۵۴، ۵۸). نسخه‌اى خطى از دیوان رؤبه، با شرح محمدبن حبیب*، موجود است (رجوع کنید به بروکلمان، ج ۱، ص ۵۷؛سزگین، ج ۲، ص ۳۶۸). در ۱۳۲۱/۱۹۰۳، آلوارت دیوان رؤبه را، با ۳۷۹،۷ بیت، به چاپ رساند و سال بعد، ترجمۀ آلمانى آن در برلین چاپ شد (بروکلمان، ج ۱، >ذیل<، ص ۹۱؛بلاشر، ص ۵۲۸).



منابع :
 

(۱) ابن‌حبان، کتاب‌الثقات، حیدرآباد دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۲) ابن‌خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان؛
(۳) ابن‌خیر اشبیلى، فهرسه، قاهره ۱۹۶۳/۱۳۸۲؛
(۴) ابن‌درید، کتاب‌الاشتقاق، چاپ عبدالسلام محمد هارون، بغداد ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۵) ابن‌قتیبه، الشعر و الشعراء، چاپ احمدمحمد شاکر، قاهره ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۶) ابن‌منظور، لسان‌العرب؛
(۷) ابن‌ندیم، کتاب ‌الفهرست؛
(۸) ابوالفرج اصفهانى، الاغانى؛
(۹) حسن رضی‌الدین استرآبادى، شرح شافیه ابن‌الحاجب، چاپ محمدنورالحسن، محمد زفزاف و محمد محیی‌الدین عبدالحمید، بیروت ۱۳۹۵/۱۹۷۵، چاپ افست تهران (تهران)؛
(۱۰) همو، شرح‌الرضى علی‌الکافیه، چاپ یوسف حسن عمر، (بی‌جا.)، جامعه قاریونس ۱۳۹۸/۱۹۷۸؛
(۱۱) عمروبن بحر جاحظ، البیان و التببین، چاپ عبدالسلام محمدهارون، بیروت ۱۳۶۷ـ۱۳۶۹/ ۱۹۴۸ـ۱۹۵۰؛
(۱۲) همو، کتاب‌الحیوان، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر؟ (۱۳۸۵ـ۱۳۸۹/۱۹۶۵ـ ۱۹۶۹) چاپ افست بیروت ۱۳۸۸/۱۹۶۹؛
(۱۳) محمدبن سلام جمحى، طبقات فحول‌الشعراء، چاپ محمود محمدشاکر، قاهره (تاریخ مقدمه ۱۴۰۰/ ۱۹۸۰)؛
(۱۴) یحیی‌بن ابی‌بکر حَرَضى یمانى، غربال‌الزمان فى وفیات‌الأعیان، چاپ محمد ناجى زعبى عمر، دمشق ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۱۵) خلیل‌بن احمد فراهیدى، کتاب‌العین، چاپ مهدى مخزومى و ابراهیم سامرایى، قم ۱۴۱۰؛
(۱۶) رؤبهبن عجّاج، مجموع اشعارالعرب: و هو مشتمل على دیوان رؤبهبن‌العجاج، چاپ آلوارت، بیروت ۱۹۷۹؛
(۱۷) محمدمرتضى زبیدى، تاج‌العروس من جواهر القاموس، ج ۲، چاپ على هلالى، کویت ۱۳۸۶/۱۹۶۶؛
(۱۸) صفدى، کتاب الوافى بالوفیات؛
(۱۹) عمر فروخ، تاریخ‌الادب العربى، ج ۲، بیروت ۱۹۸۵؛
(۲۰) مرزبانى، الموشح فى مآخذالعلماء علی‌الشّعراء، چاپ محمدحسین شمس‌الدین، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۲۱) معمربن مثنى ابوعبیده، مجازالقرآن، چاپ محمد فؤاد سزگین، قاهره (تاریخ مقدمه ۱۳۷۴/ ۱۹۵۴)؛
(۲۲) احمدبن محمد میدانى، مجمع‌الامثال، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۲۳) کارلو نالینو، تاریخ‌الآداب العربیه من الجاهلیه حتى عصر بنی‌أمیه، قاهره ۱۹۷۰؛
(۲۴) احمدبن على نجاشى، رجال‌النجاشى، چاپ محمدجواد نائینى، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۲۵) عبداللّه‌بن اسعد یافعى، مرآهالجنان و عبرهالیقظان، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۲۶) یاقوت حموى، معجم‌الادباء، بیروت ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛

(۲۷) Regis Blachere, Histoire de la literature arabe, paris 1966;
(۲۸) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949;
(۲۹) Supplementband, 1937-1942;
(۳۰) EI, s.v. “RUBAB. ADJDJADJ”, (by F. KRENKOW);
(۳۱) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967-1984.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵

زندگینامه حَمّاد راویه

 حَمّاد راویه، راوى اشعار کهن عرب و شاعر معروف ایرانى‌تبارِ عرب در قرن اول و دوم هجرى. کنیه وى ابوالقاسم است. پدرش شاپور/ هرمز یا به روایتى میسره از اهالى دیلمان بود که پسر عروه‌بن زید الخیل طائى وى را اسیر کرد و به دخترش لیلى بخشید به همین دلیل مُکنّى به ابولیلى شد (ابوالطیب لغوى، ص ۸۶؛ ابن‌ندیم، ص ۱۰۴).

درباره زندگى حماد اطلاعات ناسازگارى وجود دارد. سال تولد وى را برخى منابع ۷۵ (رجوع کنید به ابن‌ندیم، همانجا؛فروخ، ج ۲، ص ۸۱) و برخى دیگر ۹۵ (یاقوت حموى، ج ۳، ص ۱۲۰۵؛ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۲۰۹) در کوفه ذکر کرده‌اند. او را، به دلیل محل تولد و سکونتش، حماد کوفى و به سبب خاستگاهش، حماد دیلمى نامیده‌اند (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۳، ص ۱۲۰۱ـ ۱۲۰۲؛ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۲۰۶؛صفدى، ج ۱۳، ص ۱۳۷).ابوالفرج اصفهانى (ج ۶، ص ۷۰) او را از موالى بنى‌شیبان* و یاقوت حموى (همانجا) و ابن‌خلّکان (همانجا) او را از موالى بکربن وائل* یا مکنف‌بن زید الخیل طائى دانسته‌اند.

حماد در کوفه پرورش یافت و در جوانى هم‌نشین و یار دائمى حماد عجرد* و حماد زبرقان بود و این سه تن به حمادون معروف بودند. اینان به همراه مطیع‌بن الیاس (متوفى ۱۶۶) به بى‌بند و بارى شهرت داشتند، در مجالس عیش و نوش حاضر مى‌شدند و براى هم اشعار هجوآمیز مى‌سرودند (جاحظ، ج ۴، ص ۴۴۷؛ابن‌قتیبه، ج ۲، ص ۶۶۳؛علم‌الهدى، قسم ۱، ص۱۳۱؛بلاشر، ص ۱۰۳). حماد در جوانى دزدى و راهزنى مى‌کرد تا اینکه شبى اموال کسى را دزدید که در آن دفترى از شعر انصار بود، آنها را خواند، لذت برد و حفظ کرد و پس از آن به دنبال شعر و ادب رفت و راهزنى را رها کرد (ابوالفرج اصفهانى، ج ۶، ص۸۷).

روایات اغراق‌آمیزى درباره حافظه حماد وجود دارد و سبب مُلَقب شدنش به راویه (بسیار روایت کننده) از حفظ داشتن اشعار بسیار زیاد است (رجوع کنید به همان، ج ۶، ص ۷۱، ۹۲). دانش و اطلاعات وسیع وى درباره اخبار و اشعار جاهلى سبب شد که جایگاه خاصى نزد خلفاى بنى‌امیه داشته باشد و از عنایت و حمایت هشام‌بن عبدالملک (حک : ۱۰۵ـ۱۲۵) و ولیدبن یزید (حک: ۱۲۵ـ۱۲۶) برخوردار باشد (رجوع کنید به همان، ج ۶، ص ۷۱، ۷۴ـ۷۸؛ابن‌انبارى، ۳۵ـ۳۹).

براساس حکایتى که ابوالفرج اصفهانى نقل کرده (همانجاها) و در کتابهاى دیگر هم به همان شکل تکرار شده، حماد پیش از هشام‌بن عبدالملک، در خدمتِ یزیدبن عبدالملک (حک : ۱۰۱ـ۱۰۵) بوده است (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌انبارى، همانجا؛یاقوت حموى، ج ۳، ص ۱۲۰۲ـ۱۲۰۴)، حال‌آنکه، حتى اگر سال تولد حماد ۷۵ باشد، ناسازگاریهاى آشکار تاریخى که در متن داستان وجود دارد، تمامى آن را نامعتبر جلوه مى‌دهد (رجوع کنید به ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۲۰۹؛نیز رجوع کنید به د.اسلام، چاپ دوم، ذیل «حمادالراویه»). خلفاى عباسى به او هیچ توجهى نشان نمى‌دادند (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج ۶، ص ۸۱ـ۸۲).

داستان مناقشه او با مُفَضّل ضبّى* در حضور مهدى عباسى (حک : ۱۵۸ـ۱۶۹) در کاخ عسیاباذ/ عسیى‌آباد (رجوع کنید به همان، ج ۶، ص ۸۹ـ۹۱) نیز به لحاظ تاریخى تناقض دارد (رجوع کنید به ادامه مقاله). دیدار حماد با زیادبن ابیه* (متوفى ۵۳؛رجوع کنید به همان، ج ۶، ص ۹۳؛مرزبانى، ص ۳۷۳) نیز ممکن نیست، زیرا حماد دست کم ۲۲ سال بعد از مرگ زیاد به دنیا آمده است. به گفته بلاشر (ص ۱۰۴) به سبب همین تناقضات است که پژوهشگران نمى‌توانند به گزارشهاى زندگى وى اعتماد کنند.

رحلت

حماد در کوفه درگذشت. سال وفات وى را ابن‌ندیم (همانجا) ۱۵۶، و یاقوت حموى (ج ۳، ص ۱۲۰۵) و ابن‌خلّکان (همانجا) ۱۵۵ ذکر کرده‌اند. به نوشته ابن‌خلّکان، وفات حماد را در زمان خلافت مهدى، یعنى بعد از ۱۵۸، نیز گفته‌اند (همانجا) که شاید براى رفع تناقض تاریخى دیدار وى با مهدى باشد. صَفَدى (ج ۱۳، ص ۱۴۲) نیز وفات او را در ۱۶۵ دانسته است.

حماد شاعرى اهل ذوق و راوى با حافظه‌اى قوى بود که تحسین ابوعمروبن علاء بصرى*، سردمدار مکتب راویان بصره، را برانگیخت (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج ۶، ص ۷۳؛د. اسلام، همانجا). او چهره‌اى دوگانه دارد؛از یک سو نخستین کسى است که اشعار عرب را گردآورى کرده (ابن‌سلام جُمَحى، ص ۴۰) و در زمانه خود آگاه‌ترین فرد به کلام عرب است و حکایتهاى متعدد درباره تسلط کم‌نظیر او بر شعر جاهلى و شناخت عمیق او از نقد شعر وجود دارد (ابوالطیب لغوى، ص ۸۶؛ابوالفرج اصفهانى، ج ۶، ص ۷۱ـ۷۳؛یاقوت حموى، ج ۳، ص ۱۲۰۴)، از سویى دیگر، از قدیم‌ترین تا متأخرترین منابع او را نامطمئن و جاعل مى‌دانند (رجوع کنید به ابن‌سلام جمحى، ص ۴۱؛علم‌الهدى، قسم ۱، ص ۱۳۲؛بلاشر، همانجا).

پایبند نبودن به اصول اخلاقى، عادت به نوشیدن شراب، متهم‌بودن به کفر و زندقه و انبوهى از حکایات که بر جعل و افزودن بر شعر دیگران دلالت دارد (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌سلام جمحى، همانجا؛ابوالفرج اصفهانى، ج ۶، ص ۸۸ـ۹۰؛سیوطى، ج ۱، ص ۱۷۶) سبب شده است که ناقدان در روایات او تردید کنند (رجوع کنید به شوقى‌ضیف، ص۱۵۳؛طه حسین، ص۱۶۹؛
بروکلمان، ج ۱، ص ۲۴۶).

رقابت راویانِ دو مکتبِ بصره و کوفه نیز در رواج این اتهامات بى‌تأثیر نبوده است، چنان‌که به گفته ابوالطیب لغوى (همانجا) حماد در نزد بصریان نامطمئن و غیرموثق است. از طرف دیگر، مُفَضّل ضبّى، همشهرى حماد و از معتبرترین راویان کوفه، نیز درباره وى گفته است که او شعر عرب را چنان فاسد کرد که هیچگاه اصلاح نمى‌شود (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج ۶، ص ۸۹). اظهارنظر مُفَضَّل به جمله‌اى تاریخى درباره حماد تبدیل شده است، به شکلى که اغلب شرح‌حال‌نویسان و ناقدان به آن استناد کرده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۳، ص۱۲۰۴؛مارگلیوث، ص۱۰۳؛بلاشر، همانجا؛>دائره‌المعارف ادبیات عرب<، ذیل «حمادالراویه»). ناصرالدین اسد (ص ۴۴۳) کوشیده است با دلایل فنى و تاریخى این اظهارنظر را رد کند.

آسان‌گیرى حماد در پذیرش روایتهاى نامعتبر از افراد ناموثق، اصالت روایتهاى وى را خدشه‌دار مى‌کند. وى از سماک‌بن حرب (متوفى ۱۲۳)، که از راویان بدوى و بسیار ناموثق بود، چندین روایت نقل کرده است (بلاشر، ص ۱۰۳؛پانویس ۲؛نیز رجوع کنید به ابن‌قتیبه، ج ۱، ص ۱۸۱؛ابوالفرج اصفهانى، ج ۹، ص ۱۲۴). خلف احمر* نیز اعتراف کرده که شعر جعلى به حماد مى‌داده و او آنها را به اشعار عرب وارد مى‌کرده است (ابوالفرج اصفهانى، ج ۶، ص ۹۲). برخى معاصران معتقدند یکى از دلایل جاعل و ناموثق بودنِ راویان کوفى، نظیر حماد و خلف، اصالت ایرانى و دشمنى آنها با عربهاست (رجوع کنید به طه حسین، ص ۱۷۱؛
شوقى ضیف، ص ۱۵۳).

اغلب مستشرقانى که درباره شعر جاهلى پژوهش کرده‌اند درباره حماد نیز سخن گفته‌اند. برخى از آنها راویانى نظیر حماد را از علل عدم صحت شعر جاهلى مى‌دانند. مارگلیوث (ص۱۰۲ـ ۱۰۳)، نیکلسون، آلوارت (رجوع کنید به جبورى، ص ۲۹، ۳۶) و بلاشر (همانجا)، وى را جاعل و کاذب مى‌دانند و معتقدند که هیچ اعتمادى به روایات او نیست. مارگلیوث (همانجا) روایت حماد را از تدوین اشعار عرب به دستور نعمان‌بن مُنذر (رجوع کنید به ابن‌جنى، ج ۱، ص ۳۸۷)، ساخته ذهن وى مى‌داند و آن را کوبیدن میخى بر تابوتِ شعرِ قدیم عرب مى‌خواند (رجوع کنید به جبورى، ص ۵۰).

در مقابل، ناصرالدین اسد در مقام دفاع از صحت شعر جاهلى این روایت را چندان دور از ذهن نمى‌داند (رجوع کنید به ص ۱۶۱ـ۱۶۲). داستانِ مناقشه حماد با مفضّل ضبّى در حضور خلیفه عباسى نیز از بحث‌انگیزترین حکایتها درباره حماد در بین مستشرقان و معاصران است. مارگلیوث (ص ۱۰۳) و شوقى ضیف (ص ۱۵۲) تناقصهاى تاریخى آن را کم‌اهمیت و این گزارش را صحیح مى‌دانند، اما براونلیش (ص ۱۳۵ـ۱۳۶) و لایل (رجوع کنید به اسد، ص ۳۶۹ـ۳۷۰) آن را به لحاظ تاریخى نادرست مى‌شمارند.

علاوه بر اتهام جعل، دانش حماد نیز محل تردید قرار گرفته است. برخى معتقدند که وى در عربیت بضاعت اندکى داشت، قرآن را از مصحف آموخته بود (یعنى از زبان استادان و راویان استماع نکرده بود؛رجوع کنید به شوقى‌ضیف، ص۱۶۰) و شعر را هم غلط مى‌خواند. حتى اصمعى، هم‌نشین وى، گفته که از حماد فقط سیصد حرف آموختم (رجوع کنید به ابوالطیب لغوى، ص ۸۶؛
یاقوت حموى، ج ۲، ص ۷۹۹؛ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۲۱۰).

به گفته ابن‌ندیم (همانجا) از حماد کتابى دیده نشده است، اما مردم از او روایت کرده‌اند و از آن روایتها، تصنیفاتى پدید آمده است. از اخبارى که درباره وى نقل مى‌شود مى‌توان استنباط کرد که او علاوه بر کتابهایى که خود درباره اخبار و انساب و اشعار دوره جاهلى نوشته، آثارى نیز در این‌باره در اختیار داشته است. چنان‌که قبل از اینکه به دیدن ولیدبن یزید برود دو کتاب شعر قبیله قریش و ثقیف را مطالعه مى‌کند (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج ۶، ص ۹۴؛اسد، ص ۱۵۷ـ۱۶۰). همچنین حماد معلقات سبع را گردآورى کرده است (ابن‌انبارى، ص ۳۵؛یاقوت حموى، ج ۳، ص ۱۲۰۴).

با این حال، جالب توجه است که در کتب متقدم‌تر نظیر الفهرست، مراتب‌النحوییّن و خصوصآ الاغانى، که شرح‌حال مبسوط و حکایات بسیارى از حماد آورده است، کوچک‌ترین اشاره‌اى به‌این امر نشده است. به‌گفته اصمعى، عمده اشعارى که از امرؤالقیس* باقى‌مانده است به روایتِ حماد است (رجوع کنید به ابوالطیب لغوى، همانجا؛سیوطى، ج ۲، ص ۴۰۶).

خلف احمر بیشترین روایتها را از حماد اخذ کرده بود و از این‌رو پس از مرگ حماد جانشین وى شد (صفدى، ج ۱۳، ص ۳۵۵؛
سیوطى، ج ۲، ص ۴۰۳).



منابع:

(۱) ابن‌انبارى، نزهه‌الالباء فى طبقات الادباء، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ?(۱۳۸۶/ ۱۹۶۷)؛
(۲) ابن‌جنّى، الخصائص، چاپ محمدعلى نجار، (قاهره ۱۳۷۲ـ۱۳۷۶/۱۹۵۲ـ ۱۹۵۷)، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۳) ابن‌خلّکان؛
(۴) ابن‌سلام جُمَحى، طبقات فحول‌الشعراء، چاپ محمود محمد شاکر، (قاهره ۱۹۵۲)؛
(۵) ابن‌قتیبه، الشعروالشعراء، چاپ احمد محمد شاکر، (قاهره) ۱۳۸۶ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۶ـ۱۹۶۷؛
(۶) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۷) عبدالواحدبن على ابوالطیب لغوى، مراتب‌النحویین، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛
(۸) ابوالفرج اصفهانى؛
(۹) ناصرالدین اسد، مصادرالشعر الجاهلى و قیمتها التاریخیه، بیروت ۱۹۸۸؛
(۱۰) اریش براونلیش، «فى مسأله صحه‌الشعرالجاهلى»، در دراسات المستشرقین حول صحه الشعر الجاهلى، ترجمها عن الالمانیه و الانکلیزیه و الفرنسیه عبدالرحمان بدوى، بیروت: دارالعلم للملایین، ۱۹۷۹؛
(۱۱) کارل بروکلمان، تاریخ الادب‌العربى، ج ۱، نقله الى العربیه عبدالحلیم نجار، قاهره ۱۹۷۴؛
(۱۲) عمروبن بحر جاحظ، کتاب‌الحیوان، چاپ عبدالسلام محمدهارون، مصر ?(۱۳۸۵ـ۱۳۸۹/ ۱۹۶۵ـ ۱۹۶۹)، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۱۳) یحیى وهیب جبورى، المستشرقون و الشعرالجاهلى بین‌الشک و التوثیق، بیروت ۱۹۹۷؛
(۱۴) عبدالرحمان‌بن ابى‌بکر سیوطى، المزهر فى علوم اللغه و انواعها، چاپ محمد احمد جادمولى، على‌محمد بجاوى، و محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره (بى‌تا.)؛
(۱۵) شوقى ضیف، تاریخ الادب العربى، ج ۱، قاهره ( ۱۹۷۷)؛
(۱۶) صفدى؛
(۱۷) طه حسین، فى‌الادب الجاهلى، قاهره ۱۹۶۸؛
(۱۸) على‌بن حسین علم‌الهدى، امالى المرتضى: غرر الفوائد و درر القلائد، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۷۳/۱۹۵۴؛
(۱۹) عمر فروخ، تاریخ الادب‌العربى، ج ۲، بیروت ۱۹۸۵؛
(۲۰) دیوید سمیوئل مارگلیوث، «نشأه‌الشعرالعربى»، در دراسات المستشرقین حول صحه الشعرالجاهلى، همان؛
(۲۱) محمدبن عمران مرزبانى، المُوَشَّح : مآخذ العلماء على‌الشعراء فى عِدّه انواع من صناعه‌الشعر، چاپ على‌محمد بجاوى، مصر ۱۹۶۵؛
(۲۲) یاقوت حموى، معجم‌الادباء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۹۳؛

(۲۳) Regis Blachere, Histoire de la litterature arabe, Paris 1952-1966;
(۲۴) Encyclopedia of Arabic literature, ed. Julie Scott Meisami and Paul Starkey, London: Routledge, 1998, s.v. “Hammad al-Rawiya” (by P. F. Kennedy);
(۲۵) EI2, s.v. “Hammad al-Rawiya” (by J. W. Fuck).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴ 

زندگینامه حسّان‌بن ثابت (متوفی۴۰-۵۴ه ق)(یکی از بزرگ‌ترین شاعران عرب قبل از ظهور اسلام و در آغاز عهد اسلامى)

یکی از بزرگ‌ترین شاعران عرب قبل از ظهور اسلام و در آغاز عهد اسلامى. کنیه‌هایش ابوالولید، ابوالحُسام، ابوعبدالرحمان و ابوالمضرّب بود (ابن‌سلام جمحى، ص ۲۰۳؛ ابن‌قتیبه، ج ۱، ص ۳۰۵؛ ابن‌عساکر، ج ۱۲، ص ۳۷۸؛ ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۶۳). او را حُسام نیز نامیده‌اند (رجوع کنید به ابن‌سلام جمحى، ص ۸۹؛ آمدى، ص ۸۹). حسان یمنی‌الاصل بود. در یثرب به‌دنیا آمد و در همانجا رشد یافت (بستانى، ج ۱، ص ۲۷۲؛ بروکلمان، ج ۱، ص ۱۵۲).

او از قبیله خزرج* و از طایفه بنی‌نجار، و از خویشاوندان پیامبر اکرم بود (ابن‌سلام جمحى، ص ۱۷۹؛ شوقی‌ضیف، ج ۲، ص ۷۷). پدرش ثابت و جدّش مُنذِربن حَرام، از اشراف و بزرگان قوم خزرج بودند (رجوع کنید به ابن‌سلام جمحى، ص ۱۸۰). مادرش، فُرَیعه، نیز از همان قبیله بود که پس از هجرت پیامبراکرم به مدینه، اسلام آورد (ابن‌قتیبه؛ ابن‌حجر عسقلانى، همانجاها). حسّان را ابن‌فُرَیعه نیز خطاب می‌کردند (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج ۴، ص ۱۴۴؛ آمدى، ص ۱۶۵).

حسّان یهودى بود، اما در شصت سالگى، با ورود پیامبر به مدینه، اسلام آورد. بنابراین، او هفت یا هشت ساله بوده است که پیامبر به دنیا آمدند (ابوالفرج اصفهانى، ج ۴، ص ۱۳۵ـ۱۳۶؛ قس بروکلمان، همانجا، که نوشته حسّان در زمان هجرت پیامبر کمتر از شصت سال داشته است).

حسّان اهل نبرد نبود و، به‌سبب ترسى که بر وى عارض شد، در هیچ‌یک از غزوات شرکت نکرد (ابن‌قتیبه، همانجا؛ ابن‌عساکر، ج ۱۲، ص ۴۳۳؛ نیز رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج ۴، ص ۱۶۵ـ۱۶۶). با وجود این، ظاهر خود را چون شیر می‌آراست و در اشعارش به وصف شجاعت خویش می‌پرداخت، چنان که باعث تبسّم پیامبر می‌شد (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج ۴، ص ۱۳۶، ۱۶۶ـ۱۶۷).

حسّان زبان گزنده‌اى داشت و با هجو مشرکان و دفاع از پیامبر، مورد احترام و مایه آرامش آن حضرت بود (ابن‌سلام جمحى، ص ۱۸۱؛ ابن‌قتیبه، همانجا؛ ابوالفرج اصفهانى، ج ۴، ص ۱۴۳، ۱۶۰ـ۱۶۱). نوشته‌اند که پیامبراکرم او را تأیید می‌کرد و می‌فرمود حسّان از عنایت فرشته وحى برخوردار است (رجوع کنید به ابن‌سلام جمحى، همانجا؛ ابوالفرج اصفهانى، ج ۴، ص ۱۳۸، ۱۴۲؛ مفید، الارشاد، ص ۹۵). وى در هجو مشرکان قریش، به دستور پیامبر انساب و اخبار آنان را نزد ابوبکر آموخت و بی‌آنکه به پیامبر و اعقاب ایشان خدشه‌اى وارد شود چنان اشعارى سرود که تحسین رسول خدا و همگان را برانگیخت و قریش را مبهوت ساخت (رجوع کنید به ابن‌سلام جمحى، ص ۱۸۰ـ۱۸۱؛ ابوالفرج اصفهانى، ج ۴، ص ۱۳۷ـ۱۴۰؛ نیز رجوع کنید به حسّان‌بن ثابت، ج ۱، ص ۱۷ـ۱۸). هنگامى که بنی‌تمیم* در برابر پیامبر

اسلام موضع گرفتند و بر خود فخر و مباهات کردند، دفاع حسّان از رسول خدا چنان بود که همه آنان به اسلام گرویدند (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج ۴، ص ۱۴۶ـ۱۵۱).

در ماجراى اِفْک*، حسّان نیز مؤاخذه شد، اما او با سرودن مدحیه‌اى درباره عایشه* و یادآورى سابقه خود در اسلام نزد پیامبر، از پیامبر و عایشه عذرخواهى نمود (رجوع کنید به همان، ج ۴، ص ۱۵۶، ۱۶۱ـ۱۶۲؛ مفید، الجَمَل والنُصره، ص ۲۱۷ـ۲۱۹؛ قس ابوالفرج اصفهانى، ج ۴، ص ۱۵۷ـ۱۶۰، به نقل از دیگران، که نوشته است این مؤاخذه به ‌سبب اعتراض حسّان به عده‌اى از تازه‌مسلمانان مهاجر بود).

خلیفه دوم نمی‌پسندید که حسّان در مسجد پیامبر شعر بخواند اما دیگر اصحاب پیامبر، از جمله زبیربن عوام* و عبداللّه‌بن عباس*، و همچنین عایشه، مردم را به تکریم وى و شنیدن اشعارش ترغیب می‌کردند (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج ۴، ص ۱۴۳ـ۱۴۶، ۱۶۳ـ۱۶۴).

در جریان خون‌خواهى عثمان‌بن عفان*، حسّان به عثمانیان پیوست (طبرى، سلسله ۱، ص ۳۲۴۵)؛ هر چند قصایدى که در حمایت از عثمان و هجو قاتلانش به حسان نسبت داده‌اند چندان معتبر نیست (بروکلمان، ج ۱، ص ۱۵۳؛ نیز رجوع کنید به مفید، الجمل و النصره، همانجا). شوقی‌ضیف (ج ۲، ص ۸۱) این اشعار را برساخته امویان دانسته است تا ننگ هجو قریش را پاک کنند.

پیش از اسلام، حسّان به دربار غسانیان* و پادشاهان حیره*رفت و آمد می‌کرد و با مدح آنان از ایشان صله می‌گرفت و این رویه تا پایان عمرش ادامه داشت (ابن‌سلام جمحى، ص ۱۸۱؛ ابن‌قتیبه، ج ۱، ص ۱۵۹، ۱۶۴ـ۱۶۵، ۳۰۵ـ۳۰۶). وى در اواخر عمر نابینا شد (ابن‌قتیبه، ج ۱، ص ۳۰۵).

رحلت

حسّان، با بیش از صد سال زندگى، از معمّرینِ مخضرم* به شمار می‌رود که تقریباً نیمى از عمر خود را پس از ورود پیامبر اسلام به مدینه گذراند (همانجا؛ ابوالفرج اصفهانى، ج ۴، ص ۱۳۵)، تاریخ وفات وى بین سالهاى ۴۰ تا ۵۴ نقل شده است (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، همانجا؛ ابن‌عساکر، ج ۱۲، ص ۳۸۰، ۴۳۴).

حسّان را برترین شاعر در میان شهرنشینان عرب دانسته‌اند (اصمعى، ص ۱۱، ۱۹؛ ابن‌سلام جمحى، ص ۱۷۹؛ ابوالفرج اصفهانى، ج ۴، ص ۱۳۶ـ۱۳۷) که شعرش موجب نشاط و طراوت می‌شد (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، همانجا). وى در تمامى دوران زندگى خود چه قبل از اسلام و چه بعد از آن  این برترى را حفظ کرد (ابوالفرج اصفهانى، ج ۴، ص ۱۳۶)، اما به‌نظر اصمعى* (به نقلِ ابن‌قتیبه، همانجا)، شعر حسّان در دوره اسلامى رو به افول نهاد.

حسّان اشعار برجسته بسیارى دارد (ابن‌سلام جمحى، همانجا) و از بهترین اشعارش در دوره جاهلى، مدح ملوک غسان است (همان، ص ۱۸۱؛ ابن‌قتیبه، همانجا). وى از اصحاب مُذَهَّبات (شاعرانى که اشعارشان با آب طلا نوشته می‌شد) به‌شمار می‌رود (بستانى، ج ۱، ص ۲۷۵). با وجود این، به ابیاتى که در بازار عکاظ در مقابل اعشى* و خَنساء* به نابغه ذبیانى* عرضه نمود اعتنایى نشد و از نظر حُطَیئه* نیز اشعارش استحکام لازم را نداشت (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج ۴، ص ۱۶۷، ج ۹، ص ۳۴۰).

اشعار حسّان، به‌سبب اشاره به حوادث تاریخى و سیره پیامبر و غزوه‌هاى ایشان، اهمیت فراوانى دارد و از مآخذ موثق تاریخ صدر اسلام است (بستانى، ج ۱، ص ۲۷۸؛ براى نمونه رجوع کنید به حسّان‌بن ثابت، ج ۱، ص ۲۹ـ۳۰، ۶۷ـ۶۸، ۸۵ـ۸۶). سروده او در غدیرخم اولین غدیریه تاریخ اسلام است (امینى، ج ۲، ص ۶۵؛ نیز رجوع کنید به سُلیم‌بن قیس هلالى، ج ۲، ص ۸۲۸ـ۸۲۹؛ مفید، الجمل والنصره، ص ۲۲۰ـ۲۲۲).

او همچنین، با دفاع از پیامبر، طلایه‌دار شعر سیاسى است و در مدح ایشان از روشى نو در الفاظ و تعبیرات استفاده کرده که پیش از او در شعر جاهلى سابقه نداشته است. به همین دلیل وى در مدح، شاعرى صاحب سبک شناخته می‌شود (بستانى، ج ۱، ص ۲۷۸، ۲۸۱). در اشعار او، علاوه بر مدح و فخر و هجا، رثا نیز وجود دارد (سزگین، ج ۲، جزء۲، ص ۳۱۲). به‌نظر فروخ (ج ۱، ص ۳۲۶)، حسّان به‌سبب استفاده از صنایع بدیعى در مدحیات پیامبر، می‌تواند نخستین بَدیعیه* سرا به شمار آید.

حجم اشعارى که به وى نسبت داده شده براى هیچ شاعرى روایت نشده است و احتمالاً بسیارى از این اشعار را قریشیان به او نسبت داده‌اند (ابن‌سلام جمحى، ص ۱۷۹، ۱۸۳). همچنین به نظر می‌رسد که شعر او با اشعار فرزندش عبدالرحمان و برخى شاعران، به‌ویژه کعب‌بن مالک انصارى* و عبداللّه‌بن رواحه*، درآمیخته است (شوقى ضیف، ص ۸۰؛ نیز رجوع کنید به ابن‌قتیبه، ج ۱، ص ۳۰۷ـ۳۰۸؛ حسّان‌بن ثابت، ج ۱، ص ۱۶۶، ۲۵۰، ۴۸۲، توضیح ولید عرفات).

راویان بسیارى از جمله ابن‌حبیب (متوفى ۲۳۸) اشعار حسّان را روایت کرده و به جمع‌آورى دیوان وى و شرح آن پرداخته‌اند (رجوع کنید به بروکلمان، ج ۱، ص ۱۵۳ـ۱۵۵؛ سزگین، ج ۲، جزء۲، ص ۳۱۴ـ۳۱۶).



منابع :

(۱) حسن‌بن بشر آمدى، المؤتلف و المختلف فى اسماءالشعراء و کناهم و القابهم و انسابهم و بعض شعرهم، در محمدبن عمران مرزبانى، معجم‌الشعراء، چاپ ف.کرنکو، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۲) ابن‌حجر عسقلانى، الاصابه فى تمییز الصحابه، چاپ علی‌محمد بجاوى، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲؛
(۳) ابن‌سلام جمحى، طبقات فحول‌الشعراء، چاپ محمود محمد شاکر، (قاهره ۱۹۵۲)؛
(۴) ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۵ـ ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ ـ۲۰۰۱؛
(۵) ابن‌قتیبه، الشعر والشعراء، چاپ احمد محمد شاکر، (قاهره) ۱۳۸۶ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۶ ـ۱۹۶۷؛
(۶) ابوالفرج اصفهانى؛
(۷) عبدالملک‌بن قریب اصمعى، کتاب فحوله الشعراء، چاپ چارلز تورّى، بیروت ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۸) عبدالحسین امینى، الغدیر فى الکتاب والسنه و الادب، قم ۱۴۱۶ـ۱۴۲۲/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۲؛
(۹) کارل بروکلمان، تاریخ الادب‌العربى، ج ۱، نقله الی‌العربیه عبدالحلیم نجار، قاهره ۱۹۷۴؛
(۱۰) بطرس بستانى، ادباءالعرب، بیروت ۱۹۸۸ـ۱۹۹۰؛
(۱۱) حسّان‌بن ثابت، دیوان، چاپ ولید عرفات، لندن ۱۹۷۱؛
(۱۲) فؤاد سزگین، تاریخ التراث‌العربى، ج ۲، جزء۲، نقله الی‌العربیه محمود فهمى حجازى، (ریاض) ۱۴۰۳/۱۹۸۳، چاپ افست قم ۱۴۱۲؛
(۱۳) سُلیم‌بن قیس هلالى، کتاب سُلیم‌بن قیس الهلالى، چاپ محمدباقر انصارى زنجانى، قم ۱۳۸۴ش؛
(۱۴) شوقى ضیف، تاریخ الادب‌العربى، ج ۲، قاهره ۱۹۷۲؛
(۱۵) طبرى، تاریخ (لیدن)؛
(۱۶) عمر فروّخ، تاریخ الادب‌العربى، ج ۱، بیروت ۱۹۸۴؛
(۱۷) محمدبن محمد مفید، الارشاد، قم: مکتبه بصیرتى، (بی‌تا.)؛
(۱۸) همو، الجَمَل و النُصره لسیدالعتره فى حرب البصره، چاپ على میرشریفى، قم ۱۳۷۴ش.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۳ 

زندگینامه حاتِم طائی( مظهر بخشندگى)

حاتِم طائی بن عبداللّه ‌بن سعد ، شاعر دوره جاهلى عرب و مظهر بخشندگى. نسب حاتم به طَىّءبن اُدَد از دودمان یعْرُب*بن قَحْطان از یمن می‌رسد (رجوع کنید به ابن‌حبیب، ۱۳۶۱، ص ۱۴۵؛ ابن‌قتیبه، المعارف، ص ۱۰۴؛ ابوالفرج اصفهانى، ج ۱۷، ص ۳۶۳). برخى گفته‌اند که پدر حاتم، به دلیل بخششهاى فراوان پسرش، او را ترک گفت و برخى دیگر برآن‌اند حاتم در کودکى پدرش را از دست داد و پدربزرگش، سعد، او را بزرگ کرد. بخششهاى حاتم، خشم پدربزرگش را نیز برانگیخت و از این‌رو، حاتم وى را ترک کرد (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، الشعر و الشعراء، ج ۱، ص ۲۴۱ـ۲۴۲؛ قالى، کتاب ذیل الاَمالى و النوادر، ص ۱۵۲ـ۱۵۳؛ ابوالفرج اصفهانى، ج ۱۷، ص ۳۶۶ـ۳۶۸).

مادر حاتم (فرزند عفیف) از بخشندگان قبیله طىّ* بود. نام او را عِنَبَه، غُنَیه (غَنِیه)، عُتْبَه، عَتَب و عَنْتَره گفته‌اند و در بخشش او داستانى ذکر کرده و ابیاتى نیز از او آورده‌اند (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، الشعر و الشعراء، ج ۱، ص ۲۴۱ـ۲۴۲؛ قالى، کتاب ذیل الامالى و النوادر، ص ۲۳؛ ابوالفرج اصفهانى، ج ۱۷، ص ۳۶۵؛ تنوخى، ص ۷۰ـ۷۱؛ ابن‌کثیر، ج ۲، ص ۲۱۶؛ فرّوخ، ج ۱، ص ۱۸۶). به گفته میدانى (ج ۱، ص ۳۲۷) و رشیدالدین وطواط (ص ۶۶)، به باور طایفه حاتم وى بخشش را از مادرش به ارث برده است. تاریخ ولادت حاتم دانسته نیست، ولى وى در نیمه دوم سده ششم میلادى می‌زیسته است (د.اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه).

کنیه‌هاى حاتم به سبب دو فرزندش، سَفّانه و عَدِى، ابوسفّانه و ابوعدى بود (ابن‌حبیب، ۱۴۲۲، ص ۵۸؛ جاحظ، ۱۳۸۸، ج ۱، ص ۳۸۳؛ ابوالفرج اصفهانى، ج ۱۷، ص ۳۶۳). کنیه ابوجَعْد یا ابوجَعْر را نیز براى او ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به زبیربن بکّار، ص ۴۰۸؛ مسعودى، ج ۲، ص ۲۹۸؛ ابن‌کثیر، ج ۲، ص ۲۱۷). شهرت عمده حاتم به بخشش اوست تا بدانجا که در مثل گفته‌اند : «اَجْوَدُ مِنْ حاتم» (بخشنده‌تر از حاتم؛ میدانى، ج ۱، ص ۳۲۶).

هر چند نام کعب‌بن مامَه و هَرِم‌بن سِنان نیز در دوره جاهلیت به عنوان بخشنده آمده (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، الشعر و الشعراء، ج ۱، ص ۲۴۱؛ ابن‌عبدربّه، ج ۱، ص ۲۳۳) و حتى جاحظ (متوفى ۲۵۵؛ ۱۳۸۸، ج ۲، ص ۱۰۷) کعب را بخشنده‌تر از حاتم دانسته، ولى شهرت حاتم و حکایتهاى بخشش او بیش از دیگران است و به گفته ابن‌عبدربّه (متوفى ۳۲۸؛ همانجا)، فقط بخشش حاتم مَثَل گشته است (قس میدانى، ج ۱، ص ۳۲۷، که مَثَلِ «اَجْوَدُ مِنْ کعب‌بن مامه» را نیز آورده است). گاه به حاتم طائى، به‌طور مطلق «جوادالعرب» نیز گفته شده است (رجوع کنید به مبرّد، ۱۹۳۶، ج ۱، ص ۱۹۹).

ابن‌کلبى (متوفى ۲۰۴) و ابن‌اَعرابى (متوفى ۲۳۱) اوصافى از بخشش، جوانمردى، شخصیت و اخلاق نکوى حاتم نقل کرده‌اند و جالب توجه آنکه ابن‌اعرابى شعر و بخشش حاتم را مانند هم دانسته است (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، کتاب عیون‌الاخبار، ج ۱، جزء۳، ص ۳۳۶؛ ابوالفرج اصفهانى، ج ۱۷، ص ۳۶۶). بخششهاى حاتم طائى را به زمان زندگى وى محدود نکرده‌اند؛ طایفه طىّ معتقد بودند هر کس بر سر قبر حاتم حاضر شود به نحوى اِطعام می‌شود. در این‌باره حکایت و ابیاتى نیز نقل کرده‌اند (رجوع کنید به زبیربن بکّار، ص ۴۰۸ـ۴۱۱؛ ابوالفرج اصفهانى، ج ۱۷، ص ۳۷۴ـ۳۷۵؛ مسعودى، ج ۲، ص ۲۹۹؛ ابن‌عساکر، ج ۱۱، ص ۳۷۸؛ قزوینى، ص ۷۷). در داستانهاى هزار و یک شب (ج ۱، ص ۸۰۰ـ۸۰۱) نیز این مطلب به تفصیل آمده است.

بسیارى از حکایتهاى بخشش حاتم طائى ساختگى یا دست‌کم مبالغه‌آمیز است و برخى به این مطلب تصریح کرده‌اند (از جمله زیدان، ج ۱، جزء۱، ص ۱۲۶؛ نیکلسون، ص ۸۵). به گفته فاخورى (ص ۲۲۳)، در حکایتهاى حاتم، حقیقت و اسطوره به هم آمیخته است. از کامل‌ترین منابعى که اخبار و اشعار حاتم در آن گرد آمده، الاَخْبار المُوَفَّقیات زبیربن بکّار (ص ۴۰۳ـ۴۶۱) و کتاب الاغانى ابوالفرج اصفهانى (ج ۱۷، ص ۳۶۲ـ۳۹۷) است. الاغانى شامل روایتهاى مُفَضَّل ضَبّى، محمدبن سائب کلبى، ابوعَمْرو شَیبانى، ابن‌اعرابى و ابن‌سِکّیت است (سزگین، ج ۲، جزء۲، ص ۱۷۷؛براى نمونه رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج ۱۷، ص ۳۶۳، ۳۶۹).

نام حاتم طائى از دیرباز تاکنون مظهرى براى کرم و فتوت بوده است. در اصطلاح ادبیات عرب، به وى «فتى» اطلاق می‌شد، به دلیل وجود دو صفت بارز در او: مهمان‌نوازى (بخشندگى) و شجاعت (جنگاورى)، تا جایى که گذشت و بزرگوارى او در جنگ، بیشتر اوقات به زیانش تمام می‌شد (رجوع کنید به ابشیهى، ج ۱، ص ۲۵۱؛حتى، ص ۹۵؛تشنر، ص ۷۷).

یک دسته از کسانى که از بخششهاى حاتم طائى برخوردار شدند شاعرانى همچون حُطَیئَه*، عبیدبن اَبرَص*، بِشربن ابی‌خازِم* و نابغه ذُبیانى* بودند که در سروده‌هاى خود از بخشش حاتم یاد کرده و آن را ستوده‌اند (رجوع کنید به زبیربن بکّار، ص ۴۱۳ـ ۴۱۴؛ابن‌قتیبه، الشعر و الشعراء، ج ۱، ص ۲۴۱ـ ۲۴۲؛ابوالفرج اصفهانى، ج ۱۷، ص ۳۶۶ـ۳۶۷).

حاتم با نُعْمان‌بن مُنذِر حاکم حیره*، و شاعران دربار آنجا، از جمله عبیدبن ابرص و قَیس‌بن خُفاف، ارتباط داشته و در برخى از سروده‌هاى خود به آن اشاره کرده است (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، کتاب عیون‌الاخبار، ج ۲، جزء۴، ص ۲۳ـ۲۴؛ابن‌عساکر، ج ۱۱، ص ۳۶۷ـ ۳۶۸؛ابن‌کثیر، ج ۲، ص ۲۱۶؛بلاشر، ج۲، ص ۲۶۷؛قس دیوان حاتم طائى، که این ابیات را ندارد).

حاتم‌طائى یک یا چندبار نیز در جنگها به اسارت گرفته شد (براى تعداد اسارتها و چگونگى آنها رجوع کنید به ابن‌کلبى، ج ۱، ص ۵۱۰؛جاحظ، ۱۳۸۸، ج ۱، ص ۳۸۳؛ابوالفرج اصفهانى، ج ۱۷، ص ۳۹۱). قبیله حاتم‌طائى مسیحى بودند ولى حاتم، مسیحیت را نپذیرفت (د. ا. د. ترک، ذیل مادّه؛سرکیس، ج ۱، ستون ۷۳۰؛قس شیخو، قسم ۱، ص ۹۸ـ۱۳۴، که شرح‌حال حاتم طائى را جزء شاعران مسیحى پیش از اسلام آورده است). آنچه در اشعار منسوب به حاتم عجیب به نظر می‌رسد سوگند به «بیت‌اللّه» و خدایى است که غیب می‌داند و استخوانهاى پوسیده را زنده می‌گرداند (رجوع کنید به حاتم‌طائى، ص ۸۶، ۸۸).

شعر حاتم را نکو، بلیغ و با ترکیباتى سهل معرفى کرده و او را شاعرى فحل دانسته‌اند (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، الشعر و الشعراء، ج ۱، ص ۲۴۱؛ابن‌نُباته، ص ۱۱۷؛آلوسى، ج ۱، ص ۷۵؛فرّوخ، ج ۱، ص ۱۸۷). این سروده‌ها قصیده‌هاى کوتاه و قطعاتى بیشتر درباره فضائل اخلاقى، به‌ویژه بخشندگى و مهمان‌نوازى، و بیانگر شخصیت سراینده آنها هستند و اینکه ثروت، ارزشى ندارد مگر آنکه در راههاى انسانى بذل شود. در این سروده‌ها نشانه‌هاى زندگى دشوار دوره جاهلى و سهولت زندگى متمدنانه به چشم می‌خورد (فاخورى، ص ۲۲۴؛>دایرهالمعارف ادبیات عربى<، ذیل مادّه). موضوعات شعرى حاتم، فخر و حماسه، و نیز مضامین حِکْمى است (فرّوخ، همانجا). ابن‌حبیب (متوفى ۲۴۵؛۱۳۶۱، ص ۲۴۱) بیتى از حاتم، در ارزش اجتناب از شراب و گناه، نقل کرده است (قس دیوان حاتم طائى، که این بیت را ندارد).

برخى برآن‌اند که اشعار منسوب به حاتم برساخته مقلدان حاتم‌اند (رجوع کنید به بروکلمان، ج ۱، ص ۱۱۱؛بلاشر، همانجا) و چون درباره بخشش بوده به حاتم طائى منسوب گشته‌اند (نالینو، ص ۷۹). سروده‌هاى حاتم طائى فراوان بوده است. مَرزُبانى (متوفى ۳۸۴) اشعار او را در حدود دویست برگ، به روایت ابن‌کلبى، گردآورده بوده است (ابن‌ندیم، ص ۱۴۸؛یاقوت حموى، ۱۹۹۳، ج ۶، ص ۲۵۸۳؛سزگین، همانجا) و آنچه در دیوان وى موجود است، فقط بخشى از سروده‌هاى اوست (آلوسى، همانجا). دیوان وى کمتر از چهارصد بیت دارد. برخى واژگان فارسى نیز در اشعارش به چشم می‌خورد (رجوع کنید به د. ایرانیکا، ذیل مادّه؛آذرنوش، ص ۱۲۵؛براى نمونه رجوع کنید به حاتم‌طائى، ص ۳۹، واژه «جُناح»). نام برخى از ادوات کتابت در دوره جاهلیت، نظیر رَقّ (پوست نازکى که بر آن می‌نویسند)، نیز در شعر حاتم طائى به کار رفته است (اسد، ص ۷۷ـ۷۸؛براى نمونه رجوع کنید به حاتم‌طائى، ص ۷۹) که نشان می‌دهد حاتم با این‌گونه ادوات سر و کار داشته است.

برخى راویان شعر حاتم از قبیله او و برخى از دیگر قبایل بودند. یکى از راویان شعر او، بِلال‌بن ابی‌بُرْدَه (متوفى ح ۱۲۶؛رجوع کنید به اشعرى*، ابوبرده) بوده است (رجوع کنید به ابن‌سلام جُمَحى، ص ۴۸۳؛سزگین، همانجا). دیوان حاتم طائى در اندلس نیز روایت می‌شد (رجوع کنید به اشبیلى، ص ۳۹۸). دیوان وى به صورتهاى گوناگون در بیروت، قاهره، لاهور، لندن و لایپزیگ چاپ شده است، گاه به همراه اخبار و حکایتهاى حاتم و گاه در یک مجموعه همراه با دیوان اشعار دیگر شاعران (رجوع کنید به سرکیس، ج ۱، ستون ۷۳۰؛بروکلمان، ج ۱، ص ۱۱۱ـ۱۱۲، ۲۱۳؛وان‌دایک، ص ۳۴، ۳۶؛فرّوخ، ج ۱، ص ۱۸۸ـ۱۸۹). اشعار حاتم به انگلیسى نیز ترجمه شده است (رجوع کنید به د. ایرانیکا، همانجا).

شعرهاى او در بسیارى از مجموعه‌هاى شعرى و ادبى عرب دیده می‌شود. ابوتمّام (متوفى ۲۳۱) در چند باب دیوان الحماسه، سروده‌هاى حاتم را آورده است (براى نمونه رجوع کنید به ابوتمّام، ص ۳۴۱ـ۳۴۲، ۵۴۷ـ۵۴۸، ۵۶۳ـ۵۶۴). ابن‌شجرى (متوفى ۵۴۲؛
ص ۴۳ـ۵۴) قصیده ۴۱ بیتى حاتم را نقل و شرح کرده است (نیز رجوع کنید به ابن‌نُباته، ص ۱۱۷ـ۱۱۹). مُبَرَّد (متوفى ۲۸۵؛۱۹۳۶، ج ۱، ص ۱۹۸، ۲۰۰، ۳۲۸)، ضمن نقل حکایتى از حاتم طائى و بیتى از فرزدق* درباره او، دو بیت از سروده‌هاى حاتم را آورده است، ابن‌عبدربّه اندلسى بسیارى از حکایتها و سروده‌هاى حاتم را در العقدالفرید آورده است (براى نمونه رجوع کنید به ج ۷، ص ۱۵۴، ۱۷۷، ۲۷۵). در بسیارى از مجموعه‌هاى ادبى نیز حکایتها و سروده‌هاى حاتم مضبوط است (براى نمونه رجوع کنید به زجاجى، ص ۹۲، ۱۰۶ـ۱۰۹؛ابن عبدالبرّ، قسم ۱، ج ۱، ص ۱۹۷، ۲۳۴، ۲۹۷؛نویرى، ج ۳، ص ۲۰۸ـ۲۱۰؛ابشیهى، ج ۱، ص ۲۴۹ـ۲۵۱). در مجموعه‌هاى دینى و اخلاقى به سروده‌هاى حاتم استشهاد شده است. امام باقر و امام صادق علیهماالسلام سروده‌اى از حاتم را شاهد آورده‌اند (رجوع کنید به کلینى، ج۲، ص ۱۴۹، ج ۴، ص ۲۱؛براى دیگر مباحث و مجموعه‌هاى اخلاقى رجوع کنید به بیهقى، ص۱۸۸ـ۱۹۰؛ماوردى، ص۳۰۷؛ابن‌عساکر، ج ۱۱، ص ۳۷۳).

در مسائل صرفى و نحوى نیز سروده‌هاى حاتم به عنوان شاهد ذکر شده است (رجوع کنید به سیبویه، ج ۱، ص ۳۶۷ـ۳۶۸، ج ۴، ص ۷۱؛نحّاس، قسم ۱، ص ۱۰۸، پانویس ۱۰۲؛رضی‌الدین استرآبادى، ج ۲، ص ۲۹۴). سروده‌هاى حاتم از حیث مباحث لغوى نیز مهم بوده است و از آنها شواهد لغوى ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به ابوعُبَید، ج ۱، جزء۱، ص ۲۴۸، ج ۲، جزء۳، ص ۹۸۹؛جاحظ، ۱۳۸۸، ج ۶، ص ۱۸۹؛قالى، کتاب‌الاَمالى، ج۲، ص۲۸۲؛ابوریحان بیرونى، ص ۱۱۰). برخى از سروده‌هاى حاتم مَثَل شده (رجوع کنید به ثعالبى، ۱۳۸۱، ص ۵۵؛نویرى، ج ۳، ص ۶۷؛آلوسى، ج ۳، ص ۱۱۵) که به گفته ثعالبى (۱۳۸۱، ص ۴۵) این نمونه‌ها از بهترین سروده‌هاى دوره جاهلیت‌اند. برخى از گفته‌هاى حاتم نیز مَثَل شده است (رجوع کنید به مبرّد، ۱۳۷۵، ص ۴۱ـ۴۲؛میدانى، ج ۲، ص ۱۰۴، ج ۳، ص ۱۳۴؛ابن‌عساکر، ج ۱۱، ص ۳۶۹).

حاتم طائى را خطیب نیز دانسته‌اند (فاخورى، ص ۱۴۲، پانویس ۱؛قس منابع کهن مذکور در مقاله که به این مطلب اشاره‌اى نکرده‌اند) و جملات حکمت‌آمیز وى نیز در منابع ذکر شده است (براى نمونه رجوع کنید به جاحظ، ۱۳۶۷، ج ۲، ص ۱۴۵؛ابن‌قتیبه، کتاب عیون‌الاخبار، ج ۲، جزء۵، ص ۱۷۸، ج ۲، جزء۴، ص ۸؛قالى، کتاب ذیل الامالى و النوادر، ص ۲۷؛ابن‌عساکر، ج ۱۱، ص ۳۶۳، ۳۷۷). از سروده‌هاى حاتم طائى اخذ و اقتباسهایى صورت گرفته است (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌قتیبه، الشعر والشعراء، ج ۱، ص ۲۴۸؛ابن‌عبدربّه، ج ۵، ص ۳۶۷ـ۳۶۸). انورى (ج ۲، ص ۷۱۷) و سعدى (۱۳۶۳ش، ص ۹۰، بیت ۱۴۰۷) برخى از سروده‌هاى او (رجوع کنید به حاتم‌طائى، ص ۵۰، ۵۹) را به نظم فارسى ترجمه کرده‌اند.

ازدواج

حاتم طائى دو بار ازدواج کرد: یک بار با زنى به نام نَوار، که بنابر مشهور، هر سه فرزند حاتم، عدى و عبداللّه و سفّانه، از او بوده‌اند و در سروده‌هاى حاتم نیز نام نوار آمده است (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، الشعر والشعراء،ج ۱، ص ۲۴۴، ۲۴۸؛ابن‌عبدربّه، ج ۱، ص ۲۳۴؛ابن‌عساکر، ج ۱۱، ص ۳۶۳؛نیز رجوع کنید به حاتم‌طائى، ص ۷۰، ۷۳). حاتم پس از مرگ همسرش با ماویه، دختر عَفْزَر، شاهزاده یمنى، در شام ازدواج کرد. نام ماویه (یا ماریه رجوع کنید به رشیدالدین وطواط، ص ۶۵) نیز در سروده‌هاى حاتم آمده است (نیز رجوع کنید به منوچهرى، ص۹۴). برخى منابع برآن‌اند که عدی‌بن حاتم زاده ماویه بوده است (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، الشعر والشعراء، ج ۱، ص۲۴۴ـ۲۴۷؛زجاجى، ص۱۰۶ـ۱۰۹؛قالى، کتاب ذیل الامالى و النوادر، ص ۱۵۴ـ۱۵۵؛ابوالفرج اصفهانى، ج ۱۷، ص ۳۸۰ـ ۳۸۶؛تنوخى، ص ۷۱ـ۷۲؛ابن‌عساکر، ج ۱۱، ص ۳۵۷).

رحلت

حاتم‌طائى پیش از اسلام از دنیا رفت. درباره تاریخ وفات او اختلاف وجود دارد. بیشتر منابع، ۵۷۸ میلادى، یعنى سال هشتم پس از ولادت پیامبر اکرم، را، که سال درگذشت خسرو انوشیروان نیز بوده است، نوشته‌اند (براى نمونه رجوع کنید به دیار بکرى، ج ۱، ص ۲۵۵؛د. ا. د. ترک، همانجا). برخى منابع سال ۶۰۵ را ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به شیخو، قسم ۱، ص ۱۳۴؛فاخورى، ص ۲۲۳؛قس جرجى زیدان، ج ۱، جزء۱، ص :۱۲۶ ۵۰۶، احتمالا تصحیف ۶۰۵). فرّوخ (ج ۱، ص ۱۸۷) نیز سال پانزدهم پیش از هجرت، یعنى ۶۰۷، نوشته و برخى نیز به ذکر نیمه دوم سده ششم میلادى یا آغاز سده هفتم میلادى بسنده کرده‌اند (رجوع کنید به د. اسلام، همانجا؛سزگین، ج ۲، جزء۲، ص ۱۷۶).

نوشته‌اند گور حاتم در وادى حائل در سرزمین طىّ بوده است (رجوع کنید به یاقوت حموى، ۱۹۶۵، ذیل «تنغه»، «عوارض») و در دو سوى گور او صورتهاى چهار دختر پریشان‌موى بوده است که بر سنگ، نقش کرده بودند و در ماتم حاتم شیون می‌کردند (براى تفصیل رجوع کنید به زبیربن بکّار، ص ۴۰۸؛مسعودى، ج ۲، ص ۲۹۷ـ ۲۹۸؛تنوخى، ص ۷۳؛هزار و یک شب، ج ۱، ص ۸۰۰). به گفته پالگریو، این‌گور در آن ناحیه معروف بوده است (رجوع کنید به د.اسلام، همانجا). برخى روایتها و مطالب نیز درباره وضع حاتم در عالم آخرت نقل شده است (رجوع کنید به ابن‌حنبل، ج ۴، ص ۲۵۸؛میبدى، ج ۴، ص ۴۱ـ۴۲؛ابن‌عساکر، ج ۱۱، ص ۳۵۹ـ۳۶۲؛ابن‌کثیر، ج ۲، ص ۲۱۲ـ۲۱۳؛خرقانى، ص ۲۵۶؛ماوردى، ص ۱۸۴؛نظام‌الملک، ص ۱۶۴).

فرزندان حاتم و قبیله طىّ، در سال نهم هجرى اسلام آوردند و پس از وفات پیامبر اکرم صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم، عدى جزء یاران و فرماندهان سپاه حضرت على علیه‌السلام گشت (رجوع کنید به ابن‌هشام، ج ۴، ص ۲۲۴ـ۲۲۷؛ابن‌سعد، ج ۱، قسم ۲، ص ۵۹ـ ۶۰؛ابن‌حبیب، ۱۳۶۱، ص ۲۶۱؛دینورى، ص ۱۴۹، ۱۸۶). سفّانه نیز از زنان بخشنده عرب بود و گاه میان او و پدرش، حاتم، بر سر بخشش فراوان هر دو، اختلاف پیش می‌آمد (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج ۱۷، ص ۳۶۶؛قالى، کتاب ذیل الامالى و النوادر، ص ۲۳؛ابشیهى، ج ۱، ص ۲۵۰). داستان اسارت سفّانه به دست سپاه اسلام و آزادی‌اش به دست رسول خدا به تفصیل در منابع آمده است (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌هشام، ج ۴، ص ۲۲۵ـ۲۲۶؛ابوالفرج اصفهانى، ج ۱۷، ص ۳۶۴ـ۳۶۵).

حاتم طائى در ادبیات فارسى و ترکى نیز مَثَلِ جوانمردى و بخشندگى است (د. ا. د. ترک، همانجا). در اشعار کهن فارسى و نیز در بسیارى از قصیده‌ها و مدیحه‌هاى شاعران غزنوى، سخاوت حاتم مطرح و گاه با شجاعت رستم با هم آمده است (رجوع کنید به رودکى، ص ۴۲؛منوچهرى، ص ۲۳۱، بیت ۲۷۷۵؛فخرالدین اسعد گرگانى، ج ۱، ص ۱۶؛ناصر خسرو، ص ۹۲، ۴۵۸؛سنایى، ۱۳۸۰ش، ص ۳۸۲؛انورى، ج ۲، ص ۱۰۲۷). برخى شاعران نیز با توجه به معناى کلمه طىّ (پیچیدن و در نوردیدن) و نام قبیله حاتم و برقرارى آرایه جناس میان این دو، بخشش ممدوح خود را فراتر از بخشش حاتم دانسته و گفته‌اند که بخشش ممدوحان آنان، بخشش حاتم را طى کرده (درنوردیده) است(رجوع کنید به مختارى غزنوى، ص۵۱۰؛سنایى، ۱۳۲۹ش، ص ۵۳۸؛ادیب صابر، ص ۶۱؛سوزنى، ص ۳۰۴؛ابن‌یمین، ص ۱۲۵).

مولوى (ج ۳، دفتر۶، بیت ۳۰۱۸) نیز با افزودن پسوند «کده» به حاتم، از واژه حاتم‌کده جاى بخشش را اراده کرده است (نیز رجوع کنید به دهخدا، ۱۳۷۷ش، ذیل مادّه). نام حاتم تا مدتهاى طولانى پس از غزنویان به عنوان نمونه و مظهر بخشندگى در نظم و نثر فارسى باقی‌ماند (براى نمونه در متون نثر رجوع کنید به کلیله و دمنه، ص ۳۴؛لمعهالسراج لحضره التاج (بختیارنامه)، ص ۷؛سعدى، ۱۳۶۸ص، ص ۱۰۸، ۱۱۴؛تاریخ سیستان، ص ۲۸۹ـ۲۹۰؛خواندمیر، ج ۲، ص ۱۴۴ـ۱۴۵، ۶۱۱، ج ۳، ص ۳۶۸؛براى متون نظم رجوع کنید به مولوى، ج ۱، دفتر۲؛بیت ۴۲۶، ج ۳، دفتر۶، بیت ۳۳۶۸؛ابن‌یمین، ص ۲۵، ۴۲، ۳۲۸). برخى داستانهاى حاتم طائى نیز به نظم فارسى درآمده است (براى نمونه رجوع کنید به عطار، ص ۳۶۸؛سعدى، ۱۳۶۳ش، ص ۸۹ـ ۹۳؛سلیم تهرانى، ص ۶۱۳ـ۶۱۷).

با اینکه شخصیت حاتم طائى در آثار ادبى بسیار محبوب بوده، در هیچ اثر ادبى عربى، وى قهرمان اصلى نیست، ولى در بخشهاى شرقى جهان اسلام، از وى شخصیت بسیار جذابى ترسیم شده است (د. اسلام، همانجا).

در ادبیات فارسى، وى قهرمان داستانى است که به قصه حاتم طائى، سیاحت‌نامه، قصه هفت سیر (سؤال) حاتم طائى و حاتم‌نامه شهره گشته است. در این داستان، میان حاتم طائى و حاتم اَصَم*، تلفیقى صورت گرفته است. بنابراین داستان، جوان عاشقى باید هفت مسئله را براى معشوق خود کشف کند و کشف آن مستلزم سیاحت سراسر دنیاست، و حاتم جوانمردانه به کمک جوان می‌شتابد و این کشف را انجام می‌دهد تا وى به وصال معشوق برسد. در این قصه، از جن و جادو و طلسم بسیار نام‌برده شده که متأثر از داستانهاى هزار و یک شب است. دنباله این حکایت، هفت انصاف حاتم طائى نام دارد که تکمله‌اى است گسترده‌تر از خود داستان. بخشهایى از داستان را حیدربخش به اردو ترجمه و در هند چاپ کرده و فربز از روى نسخه‌اى دیگر، داستان را به انگلیسى ترجمه و در ۱۸۳۰ در لندن به چاپ رسانده است. انسون نیز آن را به انگلیسى ترجمه و در ۱۹۶۲ در امریکا منتشر کرده است (رجوع کنید به د. اسلام؛د. ایرانیکا، همانجاها؛اته، ص ۲۱۶ـ۲۱۷؛اسماعیلى، ص ۲۸؛
محمود و عابدى، ص ۳۵۵ـ۳۵۶، ۳۶۶ـ۳۶۷). این داستان جایگاه حاتم را در ادبیات عامیانه نشان می‌دهد. گفتنى است که توفیق داستانهاى مکتوب حاتم بیش از داستانهایى است که از او بر سر زبانهاست. در یکى از داستانها، حاتم نام زنى است در اصفهان که به سبب بدخلقى شوهرش از وى جدا می‌شود و سپس با مردى درویش ازدواج می‌کند (رجوع کنید به د. ایرانیکا، همانجا).

در امثال فارسى نیز چند مَثَل درباره حاتم وجود دارد (رجوع کنید به دهخدا، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۷۲۵، ۹۱۱، ج ۳، ص ۱۴۲۴).حمدبن ابی‌سعد دواتى در ۵۶۰، مجموعه کوچکى را به درخواست حکمران سلجوقى گردآورده که در آن داستان کوتاهى از حاتم طائى به چشم می‌خورد (رجوع کنید به فوشه‌کور، ص ۱۶۱). کاشفى (متوفى ۹۱۰؛ص ۱۷۴ـ۲۰۳) داستانها و حکایتهاى مربوط به حاتم را در رساله حاتمیه گردآورده که بر شهرت حاتم در ادبیات فارسى افزوده است (رجوع کنید به فوشه کور، همانجا). ترجمه ترکى آن در ۱۲۹۵/۱۸۷۸ در استانبول، و ترجمه تاتارى آن در ۱۲۹۳/۱۸۷۶ در قازان منتشر شد. چاپهاى گوناگونى از یک ترجمه قصه حاتم به اردو با عنوان آرایش محفل صورت گرفته است و اقتباسى از این قصه به زبان مالایایى وجود دارد. ترجمه هلندى آن نیز موجود است. چندین پایان‌نامه و کتاب و مقاله پژوهشى نیز درباره حاتم طائى نگاشته شده و حکایتهاى حاتم به لهجه‌هاى محلى ترکى، ترکى شمال و لهجه ارزروم نیز ترجمه شده است. مناقب حاتم طائى هنوز در آناطولى رایج است (د. اسلام؛د. ا. د. ترک، همانجاها؛بروکلمان، ج ۱، ص ۱۱۲).

برخى آثار کهن راجع به حاتم طائى، به دست ما نرسیده است، از جمله اخبار حاتم از زُبَیربن بَکّار (متوفى ۲۵۶؛یاقوت حموى، ۱۹۹۳، ج ۳، ص ۱۳۲۶). در طول تاریخ نیز برخى به «حاتم» ملقب شده‌اند، از جمله فضل‌بن یحیى برمکى (متوفى ۱۹۳) که به وى «حاتم‌الاسلام» و «حاتم‌الاَجْواد» می‌گفتند؛و زین‌الدین صاعد خَبوشانى (سده هفتم) که «حاتم‌الزمان» لقب گرفته بود (ثعالبى، ۱۹۸۵، ص ۲۰۳؛عوفى، ج ۱، ص ۱۴۴). به تعبیر سعدى (۱۳۶۸ش، ص ۱۰۸)، نیک‌نامى حاتم تا ابد بر جاى خواهد ماند.



منابع:

(۱) آذرتاش آذرنوش، راههاى نفوذ فارسى در فرهنگ و زبان عرب جاهلى، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۲) محمود شکرى آلوسى، بلوغ الأرب فى معرفه احوال العرب، چاپ محمد بهجه اثرى، بیروت خ [? ۱۳۱۴[؛
(۳) محمدبن احمد ابشیهى، المستطرف فى کلّ فنّ مستظرف، بیروت ۱۹۸۹؛
(۴) ابن‌حبیب، اسماء المغتالین من الاشراف فى الجاهلیه و الاسلام ویلیه کنى الشعراء و من غلبت کنیته على اسمه، چاپ کسروى حسن، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۱؛
(۵) همو، کتاب المحبّر، چاپ ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد، دکن ۱۳۶۱/۱۹۴۲، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۶) ابن‌حنبل، مسندالامام احمدبن حنبل، (قاهره) ۱۳۱۳، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۷) ابن‌سعد (لیدن)؛
(۸) ابن‌سلام جُمَعى، طبقات فحول الشعراء، چاپ محمود محمد شاکر، (قاهره ۱۹۵۲)؛
(۹) ابن‌شجرى، مختارات شعراء العرب، چاپ على محمد بجاوى، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۱۰) ابن‌عبدالبرّ، بهجهالمجالس، و انس‌المجالس و شحذالذاهن و الهاجس، چاپ محمد موسى خولى، بیروت [? ۱۹۸۱[؛
(۱۱) ابن‌عبدربّه، العقد الفرید، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۰۸ـ۱۴۱۱/ ۱۹۸۸ـ۱۹۹۰؛
(۱۲) ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۱؛
(۱۳) ابن‌قتیبه، الشعر والشعراء، چاپ احمد محمد شاکر، (قاهره) ۱۳۸۶ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۶ـ۱۹۶۷؛
(۱۴) همو، کتاب عیون‌الاخبار، بیروت: دارالکتاب العربى، (بی‌تا.)؛
(۱۵) همو، المعارف، چاپ ثروت عکاشه، قاهره ۱۹۶۰؛
(۱۶) ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۱۷) ابن‌کلبى، جمهرهالنسب، ج ۱، چاپ ناجى حسن، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۶؛
(۱۸) ابن‌نباته، سرح العیون فى شرح رساله ابن‌زیدون، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۳/۱۹۶۴؛
(۱۹) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۲۰) ابن‌هشام، السیره النبویه، چاپ مصطفى سقا، ابراهیم ابیارى، و عبدالحفیظ شلبى، بیروت: داراحیاء التراث العربى، (بی‌تا.)؛
(۲۱) ابن‌یمین، دیوان، چاپ حسینعلى باستانی‌راد، (تهران) ۱۳۶۳ش؛
(۲۲) ابوالفرج اصفهانى؛
(۲۳) حبیب‌بن اوس ابوتمّام، دیوان‌الحماسه، به روایت موهوب‌بن احمد جوالیقى، چاپ عبدالمنعم احمد صالح، بغداد ۱۹۸۰؛
(۲۴) ابوریحان بیرونى، کتاب الجماهر فى معرفه الجواهر، بیروت: عالم‌الکتب، (بی‌تا.)؛
(۲۵) قاسم‌بن سلام ابوعبید، الغریب المُصَنَّف، چاپ محمدمختار عبیدى، قاهره ۱۴۱۶/۱۹۹۶؛
(۲۶) کارل هرمان‌اته، تاریخ ادبیات فارسى، ترجمه با حواشى رضازاده شفق، تهران ۱۳۵۶ش؛
(۲۷) صابربن اسماعیل ادیب صابر، دیوان، چاپ محمدعلى ناصح، تهران (۱۳۴۳ش)؛
(۲۸) ناصرالدین اسد، مصادرالشعر الجاهلى و قیمتها التاریخیه، بیروت ۱۹۸۸؛
(۲۹) حسین اسماعیلى، «قصه‌هاى ایرانى ناشناخته‌اند»، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، سال ۷، ش ۱ (آبان ۱۳۸۲)؛
(۳۰) محمدبن خیر اشبیلى، فهرسه ما رواه عن شیوخه من الدواوین المصنفه فى ضروب العلم و انواع المعارف، چاپ فرانسیسکو کودرا و ریبرا تاراگو، ساراگوسا ۱۸۹۳، چاپ افست بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۳۱) محمدبن محمد (على) انورى، دیوان، چاپ محمدتقى مدرس رضوى، تهران ۱۳۶۴ش؛
(۳۲) کارل بروکلمان، تاریخ‌الادب العربى، ج ۱، نقله الى العربیه عبدالحلیم نجار، قاهره ۱۹۷۴؛
(۳۳) ابراهیم‌بن محمد بیهقى، المحاسن و المساوى، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۰؛
(۳۴) تاریخ سیستان، چاپ محمدتقى بهار، تهران: زوار،[? ۱۳۱۴ش[؛
(۳۵) فرانتس گوستاو تشنر، «گروه فتوت کشورهاى اسلامى و نوع ظهور گوناگون آنها مخصوصآ در ایران و کشورهاى همجوار آن»، مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، سال ۴، ش ۲ (دى ۱۳۳۵)؛
(۳۶) محسن‌بن على تنوخى، المستجاد من فعلات الأجواد، چاپ محمد کردعلى، (دمشق) ۱۹۷۰؛
(۳۷) عبدالملک‌بن محمد ثعالبى، التمثیل و المحاضره، چاپ عبدالفتاح محمدحلو، قاهره ۱۳۸۱/۱۹۶۱؛
(۳۸) همو، ثمارالقلوب فى المضاف و المنسوب، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره ( ۱۹۸۵)؛
(۳۹) عمروبن بحر جاحظ، البیان و التبیین، چاپ عبدالسلام محمد هارون، بیروت [? ۱۳۶۷/ ۱۹۴۸[؛
(۴۰) همو، کتاب الحیوان، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر[? ۱۳۸۵ـ۱۳۸۹/ ۱۹۶۵ـ ۱۹۶۹[، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۴۱) حاتم طائى، دیوان، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۴۲) علی‌بن احمد خرقانى، نوشته بردریا: از میراث عرفانى ابوالحسن خرقانى، چاپ محمدرضا شفیعى کدکنى، تهران ۱۳۸۴ش؛
(۴۳) خواندمیر؛
(۴۴) علی‌اکبر دهخدا، امثال و حکم، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۴۵) همو، لغت‌نامه، زیرنظر محمد معین و جعفر شهیدى، تهران ۱۳۷۷ش؛
(۴۶) حسین‌بن محمد دیاربکرى، تاریخ الخمیس فى احوال انفس نفیس، (قاهره) ۱۲۸۳/۱۸۶۶، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۴۷) احمدبن داوود دینورى، الاخبار الطِّوال، چاپ عبدالمنعم عامر، مصر (۱۳۷۹/ ۱۹۵۹)، چاپ افست بغداد (بی‌تا.)؛
(۴۸) محمدبن محمد رشیدالدین وطواط، لطایف الأمثال و طرایف الأقوال: شرح فارسى ۲۸۱ مثل عربى، چاپ حبیبه دانش‌آموز، تهران ۱۳۷۶ش؛
(۴۹) محمدبن حسن رضی‌الدین استرآبادى، شرح شافیه ابن‌الحاجب، چاپ محمد نورالحسن، محمد زفزاف، و محمد محیی‌الدین عبدالحمید، بیروت ۱۳۹۵/۱۹۷۵؛
(۵۰) جعفربن محمد رودکى، رودکى: آثار منظوم، با ترجمه روسى، مسکو ۱۹۶۴؛
(۵۱) زبیربن بکّار، الاخبار الموفقیات، چاپ سامى مکى عانى، بغداد ۱۹۷۲؛
(۵۲) عبدالرحمان‌بن اسحاق زجاجى، امالى الزّجّاجى، چاپ عبدالسلام هارون، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۵۳) جرجی‌زیدان، تاریخ آداب اللغه العربیه، بیروت ۱۹۷۸؛
(۵۴) یوسف الیان سرکیس، معجم المطبوعات العربیه و المعرّبه، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۵۵) فؤاد سزگین، تاریخ التراث‌العربى، ج۲، جزء۲، نقله الى العربیه محمود فهمى حجازى، ریاض ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۵۶) مصلح‌بن عبداللّه سعدى، بوستان سعدى : سعدی‌نامه، چاپ غلامحسین یوسفى، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۵۷) همو، گلستان سعدى، چاپ غلامحسین یوسفى، تهران ۱۳۶۸ش؛
(۵۸) محمدقلى سلیم تهرانى، دیوان، چاپ رحیم رضا، تهران ۱۳۴۹ش؛
(۵۹) مجدودبن آدم سنایى، دیوان، چاپ مدرس رضوى، تهران ۱۳۸۰ش؛
(۶۰) همو، کتاب حدیقه الحقیقه و شریعه الطریقه، چاپ محمدتقى مدرس رضوى، (تهران ? ۱۳۲۹ش)؛
(۶۱) محمدبن مسعود سوزنى، حکیم‌سوزنى سمرقندى، چاپ‌ناصرالدین شاه‌حسینى، تهران [? ۱۳۴۴ش[؛
(۶۲) عمروبن عثمان سیبویه، کتاب سیبویه، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قاهره [?۱۳۸۵/ ۱۹۶۶[،چاپ افست بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۶۳) لویس شیخو، شعراء النّصرانیه قبل‌الاسلام، بیروت ۱۹۶۷؛
(۶۴) محمدبن ابراهیم عطار، مصیبت‌نامه، چاپ نورانى وصال، تهران ۱۳۵۶ش؛
(۶۵) عوفى؛
(۶۶) حنا فاخورى، الجامع فى تاریخ‌الادب العربى : الادب القدیم، بیروت۱۹۸۶؛
(۶۷) فخرالدین اسعدگرگانى، ویس و رامین، ج۱، چاپ مجتبى مینوى، تهران۱۳۱۴ش؛
(۶۸) عمر فرّوخ، تاریخ‌الادب‌العربى، ج ۱، بیروت ۱۹۸۴؛
(۶۹) اسماعیل‌بن قاسم قالى، کتاب الامالى، بیروت: دارالکتب العلمیه، (بی‌تا.)؛
(۷۰) همو، کتاب ذیل الامالى و النوادر، بیروت: دارالافاق الجدیده، (بی‌تا.)؛
(۷۱) زکریابن محمد قزوینى، آثارالبلاد و اخبارالعباد، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
حسین‌بن على کاشفى، رساله حاتمیه، در

(۷۲) Chrestomathie persane, ed. Charles Schefer, vol.1, Paris 1883, repr. Amsterdam: Philo Press, 1976;

(۷۳) کلیله و دمنه، داستانهاى بیدپاى، ترجمه محمدبن عبداللّه بخارى، چاپ پرویز ناتل‌خانلرى و محمد روشن، تهران ۱۳۶۱ش؛
(۷۴) کلینى؛
(۷۵) لمعه السّراج لحضره التّاج (بختیارنامه)، چاپ محمد روشن، تهران: بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۴۸ش؛
(۷۶) علی‌بن محمد ماوردى، ادب الدنیا و الدین، چاپ مصطفى سقا، قاهره ۱۳۷۵/۱۹۵۵، چاپ افست بیروت ۱۳۹۸/۱۹۷۸؛
(۷۷) محمدبن یزید مبرّد، الفاضل، چاپ عبدالعزیز میمنى، قاهره ۱۳۷۵/۱۹۵۶؛
(۷۸) همو، الکامل فى اللغه و الادب و النحو والتصریف، ج ۱، چاپ زکى مبارک، مصر ۱۹۳۶؛
(۷۹) فیاض محمود و وزیرالحسن عابدى، تاریخ ادبیات فارسى در شبه‌قاره هند: ۱۷۰۷ تا ۱۹۷۲م، ترجمه مریم ناطق شریف، تهران ۱۳۸۰ش؛
(۸۰) عثمان‌بن عمر مختارى غزنوى، دیوان، چاپ جلال‌الدین همائى، تهران ۱۳۴۱ش؛
(۸۱) مسعودى، مروج (بیروت)؛
(۸۲) احمدبن قوص منوچهرى، دیوان، چاپ محمد دبیرسیاقى، تهران ۱۳۴۷ش؛
(۸۳) جلال‌الدین محمدبن محمد مولوى، کتاب مثنوى معنوى، چاپ رینولد آلن نیکلسون، تهران: انتشارات مولى، (بی‌تا.)؛
(۸۴) احمدبن محمد میبدى، کشف‌الاسرار و عدهالابرار، چاپ علی‌اصغر حکمت، تهران ۱۳۶۱ش؛
(۸۵) احمدبن محمد میدانى، مجمع‌الامثال، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۸۶) ناصرخسرو، دیوان، چاپ مجتبى مینوى و مهدى محقق، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۸۷) کارلوآلفونسونالینو، تاریخ الآداب العربیه من الجاهلیه حتى عصر بنى أُمیه، چاپ مریم نالینو، قاهره ۱۹۷۰؛
(۸۸) احمدبن‌محمد نحاس، شرح القصائد التسع المشهورات، چاپ احمد خطاب، بغداد ۱۳۹۳/۱۹۷۳؛
(۸۹) حسن‌بن على نظام‌الملک، سیرالملوک (سیاست‌نامه)، چاپ هیوبرت دارک، تهران ۱۳۴۰ش؛
(۹۰) احمدبن عبدالوهاب نویرى، نهایهالارب فى فنون الادب، قاهره ( ۱۹۲۳)ـ۱۹۹۰؛
(۹۱) ادوارد وان دایک، کتاب اکتفاء القنوع بما هو مطبوع، چاپ محمدعلى ببلاوى، مصر ۱۳۱۳/ ۱۸۹۶، چاپ افست قم ۱۴۰۹؛
(۹۲) هزارویک شب، ترجمه عبداللطیف طسوجى تبریزى، تهران : هرمس، ۱۳۸۳ش؛
(۹۳) یاقوت حموى، کتاب معجم‌البلدان، چاپ فردیناندو وستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵؛
(۹۴) همو، معجم‌الادباء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۹۳؛

(۹۵) Regis Blachere, Histoire de la litterature arabe, Paris 1952- 1966;
(۹۶) EIr, s.v. “Hatem Ta’i” (by Mahmoud Omidsalar);
(۹۷) EI2, s.v. “Hatim al-Ta’i” (by C. Van Arendonk);
(۹۸) Encyclopedia of Arabic literature, ed. Julie Scott Meisami and Paul Starkey, London 1998, s.v. “Hatim al-Ta’i (by T. Bauer);
(۹۹) Charles – Henri de Foucheour, Moralia: les notions morales dans la littÅrature persane du 3e/9e au 7e/13e siele, Paris 1986;
(۱۰۰) Philip K. Hitti, History of the Arabs, London 1977;
(۱۰۱) Reynold Alleyne Nicholson, A literary history of the Arabs, Cambridge 1985;
(۱۰۲) TDVIA, s.v. “Hatim et-Tai (by Sueyman Tulucu).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۲ 

زندگینامه بِشربن اَبی خازِم ( ۵۲۵ ـ ۵۹۵ میلادی )

شاعر بزرگ قبیله بنی اسد در پایان دوره جاهلی (ح ۵۲۵ـ۵۹۵ میلادی ). نام پدرش به نقل ابن شجری (ج ۲،ص ۱۹) «عَمرو» است . از اوایل زندگی او اطلاع چندانی در دست نیست .

در منابع از همراهی او با عُبیدبن اَبرَص (مقتول در ۶۰۶ میلادی ) و نابغه ذُبیانی ، شاعر بزرگ عرب (متوفی ۱۸ پیش از هجرت ) و دیدارشان با حاتم طایی و مدیحه سرایی هر کدام از ایشان درباره بخشندگی حاتم ، و سفرشان به حیره و ملاقاتشان با نُعمان بن منذر ماءالسَّماء، پادشاه لَخْمی ، سخن گفته شده است(زبیربن بکّار، ص ۴۱۳؛ابوالفرج اصفهانی ، ج ۱۷، ص ۳۶۶ـ ۳۶۷؛قالی ، ۱۴۰۷/۱۹۸۷، ص ۱۵۲ـ۱۵۳؛بغدادی ، ج ۳، ص ۱۲۸). در برخی از منابع ( رجوع کنید به عسکری ، ج ۱، ص ۳۳۷) نیز ابیاتی از بشر در بحر رجز، همراه با گفتاری کوتاه از وی در ستایش حاتم ، وجود دارد که آنها را در دیوانش نمی یابیم .

بشر در مدح شاهی به نام عمروبن اُمِّ اِیاس ، دو قصیده سروده که در دیوانش موجود است ، اما شناسایی هویّت ممدوح او کار دشواری است .

یکی از شخصیتهایی که در کتابهای تاریخ و ادب از او یاد شده (مبرّد، ج ۱، ص ۲۳۱ـ۲۳۲؛ابن اثیر، ج ۱، ص ۶۲۶؛جادالمولی ، ص ۱۳۷) و در دیوان بشر نیز دوازده قصیده درباره او وجود دارد، اَوس بن حارِثه ، از تیره جَدْیَله قبیله طی است که مبرّد (همانجا) او را از همتایان حاتم طایی شمرده که با هم نزد عمروبن منذر، معروف به عمروبن هند، رفته اند و بشر نیز در آنجا حضور داشته است . منذر، جامه ای فاخر بر اَوس پوشانید و برخی از تیره های قبیله اش بر او رشک بردند و از حُطیئه ، یا از شاعری دیگر خواستند که در برابر گرفتن سیصد شتر، اَوس را هجو کند، اما او نپذیرفت و بشر داوطلبانه این کار را کرد و شترها را هم تحویل گرفت . اَوس نیز شترها را غارت کرد و به تعقیب بشر برخاست (ابن شجری ، ج ۲، ص ۲۴؛
علوی ، ص ۳۴۹). اقدام بشر به هجو اَوس ، یکی از جنگهای قبایل عرب ، معروف به «یوم الدّهناء» را نیز به وجود آورد (ابن اثیر؛جادالمولی ، همانجاها).

در جنگ بنی اسد و طی ، قبیله نَبهان بشر را به اسارت گرفتند و برای اینکه اَوس بن حارثه او را نکشد، پنهانش کردند (ابن شجری ، همانجا)، اما سرانجام اَوس خبر یافت و با دادن دویست شتر به آنان ، او را گرفت تا در آتش بسوزاند ولی به شفاعت مادر خود، او را آزاد کرد و با احترام به قبیله اش فرستاد، و بشر از آن پس مدایحی در وصف اَوس سرود (همانجا).

از شرکت بشر در جنگ فِجار دوم در کنار قبیله قریش که منابع کهن بدان تصریح کرده اند (بلاذری ، ج ۱، ص ۱۰۳؛جاحظ ، ج ۶، ص ۲۷۵)، در می یابیم که او تا حدود ۵۹۰ میلادی (تاریخ وقوع این جنگ ) زنده ، و با رسول اکرم صلی اللّه علیه وآله وسلّم که در بیست سالگی ، (سال بیستم عام الفیل ) در این جنگ شرکت کردند، معاصر بوده است (همانجاها)، و البته به نظر نمی رسد که تا مدتی طولانی بعد از ۵۹۰ میلادی نیز زنده مانده باشد، به طوری که بتوان ، چنانکه بلاشر مدّعی شده است (ص ۲۹۴)، او را از معمّرین دانست .

بشر در این جنگ با دسته ای از سواران بنی اسد بر تیره های وائله ، مازِن و سَلول از بنی صَعْصَعَه بن معاویه حمله کرد تا اینکه در مکانی به نام رَدْه ، از بلاد قیس در راه یمن ، جوانی به نام عَبس بن حِذار (یا عمروبن حذار) از بنی وائل ، به قلب بشر تیر زد و او را کشت (آمدی ، ص ۲۲۲؛یاقوت حموی ، ذیل «ترج ». احتمالاً سال مرگ بشر اندکی پیش از واقعه یوم الرقم ، یا حتی اندکی پیش از ۶۰۰ میلادی بوده و، بنابراین ، قطعی است که بشر بعثت رسول اکرم صلی اللّه علیه وآله وسلّم را درنیافته است ( رجوع کنید به جاحظ ، ج ۶، ص ۲۷۵ـ۲۷۶؛ضیف ، ص ۲۷۵؛قس سزگین ، ج ۲، جزء۲، ص ۱۸۲).

چون دیوان بشر ، نشان دهنده افتخارات قبیله بنی اسد بوده است ، یکایک افراد این قبیله را می توان «راویه » شعر بشر دانست ؛از بیتی در دیوان فرزدق (ص ۷۲۱) چنین بر می آید که وی دیوان بشر را در اختیار داشته است .

راوی موثق مکتب کوفه ، مُفضَّل ضَبّی (متوفی ۱۶۸ یا۱۷۸ ق )، نیز شعر بشر را نقل کرده است (ص ۳۲۹ـ ۳۴۸). ابوعُبَیده مَعمَربن مُثنّی (۱۱۰ـ۲۰۹)،ادیب و نحوی و لغوی عرب ، بر دیوان بشر شرحی نوشته بوده که بغدادی (متوفی ۱۰۹۳) نسخه آن را در اختیار داشته است (بغدادی ، ج ۲، ص ۲۶۲). در منابع دیگر نیز از این شرح نقل شده که پیداست ، مؤلفان آن را در اختیار داشته اند (ابن انباری ، ص ۸۵). همچنین اصمعی (متوفی ۲۱۶) بر دیوان بشر ، شرحی نوشته است که ابن ندیم (ص ۱۵۸) از آن نام برده است .

در سده سوم هجری هم دو تن از ادیبان بزرگ اسلامی ، ابن السِکیّت (متوفی ۲۴۳یا۲۴۶) و ابوسعید سُکّری (متوفی ۲۷۵)، شعرهای بشر را نقل یا شرح کرده اند (ابن ندیم ، همانجا). عباراتی دالّ بر این موضوع در ابتدای برخی از قطعه ها و قصیده های دیوان بشر دیده می شود.

شعر بشر به دلیل اهمیتی که داشته ، در مکتب کوفه و بصره راویان و شارحان ویژه یافته ، و به همت ابوعلی قالی (متوفی ۳۵۶)، به اندلس (اسپانیای اسلامی ) نیز رفته است و حتی سه بیت از شعر او، که اکنون در دیوانش نیست ، در آثار بزرگان ادب اندلس دیده می شود ( رجوع کنید به قالی ، ۱۹۷۵، ج ۱، ص ۵۲۴؛سرقسطی ، ج ۳، ص ۴۱۸). در ۱۳۴۰ ش /۱۹۶۱ دکتر عزّه حسن دیوان بشر را در دمشق از سوی وزاره الثقافه چاپ ، و سپس در ۱۳۵۲ ش /۱۹۷۳ با افزوده هایی تجدید چاپ کرده است (سزگین ، ج ۲، جزء۲، ص ۱۸۴؛فریجات ، ص ۱۴۰ـ۱۴۱، ۱۷۹ـ۱۸۰). نسخه ای خطی نیز از دیوان بشر را حمدالجاسر شناسایی کرده که در چاپهای نامبرده ، از آن استفاده نشده است (فریجات ، همانجا).



منابع :

(۱) حسن بن بشر آمدی ، المؤتلف والمختلف : فی أسماءالشعراء و کناهم و ألقابهم و أنسابهم و بعض شعرهم ، چاپ ف . کرنکو، قاهره ۱۳۵۴؛
(۲) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، بیروت ۱۳۸۵ـ۱۳۸۶/۱۹۶۵ـ۱۹۶۶؛
(۳) ابن انباری ، کتاب الاضداد ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۴) ابن شجری ، مختارات شعراءالعرب ، چاپ محمودحسن زناتی ، قاهره ۱۹۲۶؛
(۵) ابن ندیم ، الفهرست ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۶) علی بن حسین ابوالفرج اصفهانی ، کتاب الاغانی ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۷) عبدالقادربن عمر بغدادی ، خزانه الارب و لب لباب لسان العرب ، چاپ عبدالسلام محمدهارون ، قاهره ۱۹۶۷ـ۱۹۸۰؛
(۸) احمدبن یحیی بلاذری ، انساب الاشراف ، چاپ محمدحمیدالله ، قاهره ۱۹۵۹؛
(۹) رژی بلاشر، تاریخ الادب العربی ، ترجمه ابراهیم کیلانی ، دمشق ۱۹۸۴؛
(۱۰) عمروبن بحر جاحظ ، الحیوان ، چاپ عبدالسلام هارون ، قاهره ۱۳۸۵ـ۱۳۸۹/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۹؛
(۱۱) محمداحمد جادالمولی ، ایام العرب فی الجاهلیه ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۲) زبیربن بکّار، الاخبارالموفقیات ، چاپ سامی مکی العانی ، بغداد ۱۹۷۲؛
(۱۳) سعیدبن محمد معافری سرقسطی ، کتاب الافعال ، چاپ حسین محمد محمدشرف و محمدمهدی علاّ م ، قاهره ۱۹۷۵ـ ۱۹۷۸؛
(۱۴) فؤاد سزگین ، تاریخ التراث العربی ، ج ۲، جزء۲، نقله الی العربیه محمد فهمی حجازی ، ریاض ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۵) شوقی ضیف ، تاریخ الادب العربی ، العصرالجاهلی ، قاهره ۱۹۶۰؛
(۱۶) حسن بن عبدالله عسکری ، کتاب جمهره الامثال ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم و عبدالمجید قطامش ، قاهره ( تاریخ مقدمه ۱۳۸۴/۱۹۶۴ ) ، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛مظفّربن فضل علوی ، نضره الاغریض فی نصره القریض ، چاپ نهی عارف

(۱۷) حسن ، دمشق ۱۹۷۶؛
(۱۸) همام بن غالب فرزدق ، دیوان ، بیروت ۱۹۶۰؛
(۱۹) عادل فریجات ، بشربن ابی خازم الاسدی حیاته و شعره ، بیروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۱؛
(۲۰) اسماعیل بن قاسم قالی ، البارع فی اللغه ، چاپ هاشم طعان ، بیروت ۱۹۷۵؛
(۲۱) همو، کتاب ذیل الامالی والنّوادر ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۲۲) محمدبن یزید مبرّد، الکامل فی اللغه والادب ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، قاهره ( بی تا. ) ؛
(۲۳) مفضّل ضبّی ، المفضّلیّات ، چاپ احمدمحمد شاکر و عبدالسلام محمدهارون ، قاهره ( تاریخ مقدمه ۱۳۶۱/۱۹۴۲ ) ؛
(۲۴) یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ فردیناندووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه فرزدق(متوفی۱۱۰ ه ق)

لقب همام بن غالب بن صعصعه، شاعر مشهور اصل این لغت و فارسی آن بَرازدَه است و گفته اند این کلمه عربی و برساخته از فرز و دق است، زیرا آن آردی است که قطعه ای از آن مفروز شده است.

به هرحال همام بن غالب بن صعصعه بن ناحیه بن عقال بن محمد بن سفیان بن مجاشع بن دارم تمیمی، مکنی به ابوفراس و مشهور به فرزدق، مادر او لیلی بنت حابس است و پدر او را مناقبی مشهور و اوصافی پسندیده و مذکور است.

از جمله داستان هم چشمی او با لحیم بن وثیل ریاحی است که در سال مجاعه بر سر کشتن ناقه اتفاق افتاد او صد شتر کشت و لحیم نتوانست. با او برابری کند و بنوریاح بر لحیم خرده گرفتند که با این کار عاری بر ایشان بسته است.

فرزدق گور پدر خود را بسیار بزرگ میداشت چندانکه هر کس بدان پناه میبرد وی به یاری او برمیخاست فرزدق را در زبان عرب تأثیری بسزاست معروف است که اگر شعر فرزدق نبود، ثلث لغت عرب از دست میرفت. و نیمی از روایات و اخبار نابود می شد.

او را به زهیربن ابی سلمی تشبیه کنند. و این دو از شعرای طبقهء اول زبان عرب اند، زهیر در جاهلیت و فرزدق در دورهء اسلام او را با جریر و اخطل داستانهاست. و شرح مباحثات و مهاجات آنها مشهورتر از آن است که گفته شود.

او را در میان قومش شرفی بود و خاطرش را عزیز میداشتند جد و پدرش از نیکان اشراف بودند. در شرح نهج البلاغه او و نیز در کتب ادب به « دیوان » آمده است. که فرزدق در نزد خلفا و امرا جز به حالت نشسته شعر نمیخواند.

بعضی اشعارش در گرد آمده است وفات او در سال (۱۱۰ ه ق / ۷۲۸ م )در بصره اتفاق افتاد و تاریخ تولدش معلوم « مناقضات فرزدق با جریر »  :

بلبل هم طبع فرزدق شده ست سوسن چون دیبه ازرق شده ست

منوچهری

 نیست گرچه خصمت فرزدق است به هجو تو به پاداش او جریر مباش

سنایی

بی او سخن نرانم کی پرورد سخن حسان پس از رسول و فرزدق پس از هشام؟

خاقانی

رجوع به البیان و التبیین جاحظ و وفیات الاعیان شود.(از اعلام زرکلی ج ۳ صص ۱۱۲۷)

لغت نامه دهخدا