زندگینامه لاله تیک چند بهار(قرن دوازدهم)

بهار ، لاله تیک چند ، فرهنـگ نویس و شاعـر قرن دوازدهم . شهرت او بیشتر به سبب تألیف بهار عجم * از فرهنگهای مهم و مستند فارسی است . تاریخ ولادت وی در منابع ذکر نشده است ؛اما از آنجا که در ۱۱۵۲ که دیباچه بهارعجم را می نوشته ۵۳ ساله بوده است ، باید در ۱۱۰۰ به دنیا آمده باشد (رجوع کنید به بهار، ۱۹۱۶، دیباچه ، ص ۲).

بهار اهل دهلی بود و در نزدیکی نهر نوّاب سعادت خان زندگی می کرد (ترقیمه بهار عجم ، ۱۲۷۰، ج ۲، ص ۸۰۲). درباره منشأ قومی او اختلاف نظر هست . به نوشته بیشتر تذکره نویسان ، از جمله گارسن دوتاسی ، وی از قوم کهتری است ، اما بعضی وی را برهمن (رجوع کنید به میرتقی میر)، زرگر (رجوع کنید به قائم ، ص ۲۵ به بعد)، یا زرگر کهتریان (قدرت الله قاسم ، ج ۱، ص ۱۱۴ به بعد؛برای ارتباط «زرگر» «کهتری » رجوع کنید به رز، ج ۳، ص ۴۳۹ به بعد)، کایته یا کایسته (صدیق حسن خان ، ص ۶۹؛سری رام ، ج ۱، ص ۶۱۲) دانسته اند که گفته اخیر به نظر درست نمی آید.

بهار عربی را خوب می دانست و در فارسی مهارت کامل داشت (علی ابراهیم خلیل ، ص ۶۴). او زبان و ادب فارسی را نزد مولانا ابوالخیر خیرالله وفایی ، که ظاهراً همان خیرالله بن لطف الله مهندس لاهوری است ، و سراج الدین علی خان آرزو آموخت . اشپرنگر (به نقل از علی ابراهیم خلیل ) و گارسن دوتاسی (ج ۱، ص ۲۸۱) از سفر بهار به ایران سخن گفته اند که به نظر درست نمی آید.

بهار به فارسی و اردو شعر می سرود. آرزو (ص ۳۱۱) وی را فقط فرهنگ نویس دانسته و به شعر و شاعری او اشاره نکرده است . بعضی تذکره نویسان با اینکه از شعر فارسی او سخن گفته اند، اشعار کمی از وی نقل کرده اند. تذکره نویسان اردو نیز گاهی از اشعار اردوی او یاد کرده اند. بیشترین رقم اشعار او که ۳۱ بیت است ، در تذکره چمنستان شعرای دکن آمده است (برای دیگر اشعار او رجوع کنید به حسینی ؛سری رام ).

رحلت

سال وفات بهار به درستی معلوم نیست ، اما مسلّم است که مدتی قبل از تألیف تذکره شعرای اردو (تألیف میرحسن در ۱۱۸۸) از دنیا رفته است . اِندرمَن ، گردآورنده بهار عجم ، درباره مرگ بهار توضیح کافی نمی دهد. ظاهراً وی تا ۱۱۸۰ در قید حیات بوده که توانسته است از مصطلحات وارسته استفاده کند. مولوی عبدالمقتدرخان نیز وفات او را در ۱۱۸۰ نوشته است (کتابخانه عمومی شرقشناسی خدابخش ، ج ۹، ص ۳۴).

بهار مؤلفی پرکار بود (رجوع کنید به میرتقی میر)، اما در حال حاضر، جز بهار عجم ، پنج کتاب به او منسوب است :

۱) نوادرالمصادر ، مشتمل بر مقدمه ، ۲۴ باب ، و خاتمه که ، به گفته مؤلف آن ، نخستین کتاب درباره مصادر فارسی است . مؤلف در این کتاب ، مصادر را به ترتیب حروف الفبایی ، و مشتقات را ذیل مصادر آورده است . نسخه مؤلف در ۱۲۷۲، در دهلی به چاپ رسیده است . احتمالاً نوادرالمصادر و ابطال ضرورت (رجوع کنید به ادامه مقاله ) همزمان تألیف شده اند (رجوع کنید به ابطال ضرورت ، ص ۶۱؛
و نوادرالمصادر ، ص ۳). نکته مهم درباره این دو کتاب ، این است که در زوائدالفوائد منسوب به آرزو (نسخه کتابخانه رامپور که به مصدر «نشستن » ختم می شود)، بعضی عبارات تقریباً با عبارات نوادرالمصادر یکی است (رجوع کنید به انور) و روشن نیست که اصل عبارات از بهار است یا آرزو. نسخه دیگری از این کتاب در کتابخانه بانکی پور پتنه موجود است (کتابخانه عمومی شرقشناسی خدابخش ، ج ۹، ص ۳۲).

۲) جواهرالحروف . به گفته مؤلف ، این کتاب گردآوری مطالبی است که از سایر فرهنگها، مانند سراج اللغه ، و شروح آنها گرفته شده است (رجوع کنید به مقدمه جواهرالحروف ) و مشتمل بر مقدمه و دو باب و خاتمه است و همزمان با ابطال ضرورت نوشته شده است (رجوع کنید به دیباچه جواهرالحروف ، ص ۲). جواهرالحروف در ۱۲۶۷ در کانپور چاپ شده ، و بلوخمان (ص ۳۰) از این کتاب ستایش بسیار کرده است .

۳) ابطال ضرورت . موضوع این رساله ۷۸ صفحه ای ضرورت شعری است . بعضی از مباحث ضمنی این کتاب بسیار قابل توجه است . این کتاب در دهلی (۱۲۶۸) چاپ و منتشر شده است .

۴) شرح نصاب بدیع . در شرح نصاب بدیع محمدشریف است که در آن واژه های عربی و فارسی مشترک الشکل و مختلف المعانی درج شده است . نسخه خطی آن در کتابخانه بانکی پور پتنه موجود است (کتابخانه عمومی شرقشناسی خدابخش ، ج ۹، ص ۵۰).

۵) جواهرالترکیب (رجوع کنید به کریم الدین ، ص ۵۶؛سیدمحمد عبدالله ، ص ۱۶۵).



منابع :

(۱) سراج الدین علی بن حسام الدین آرزو، مجمع النفائس ، نسخه خطی کتابخانه دانشگاه پنجاب ، ش ۲۴ PfI ؛
(۲) لاله تیک چند بهار، ابطال ضرورت ، دهلی ۱۲۶۸؛
(۳) همو، بهار عجم ، لکهنو ۱۹۱۶؛
(۴) همو، جواهرالحروف ، کانپور ۱۲۶۷؛
(۵) همو، نوادرالمصادر ، دهلی ۱۲۷۲؛
(۶) فتحعلی حسینی ، تذکره ریخته گویان ، حیدرآباد دکن ۱۹۳۳، ص ۲۱ـ۲۴؛
(۷) علی ابراهیم خلیل ، گلزار ابراهیم ، یا، گلشن هند ، علیگره ۱۳۵۲/ ۱۹۳۴؛
(۸) لاله سری رام ، خمخانه جاوید ، ج ۱، دهلی ۱۹۰۸، ص ۶۱۲ ـ ۶۱۴؛
(۹) صدیق حسن خان ، صبح گلشن ، بهوپال ۱۲۹۵؛
(۱۰) سیدمحمد عبدالله ، ادبیات فارسی مین هندوون کاحصّه ، دهلی ۱۹۴۲؛
(۱۱) قدرت الله قاسم ، مجموعه نغز ، لاهور ۱۹۳۳؛
(۱۲) قیام الدین علی قائم ، مخزن نکات ، ۱۱۶۸، ص ۲۵، ۲۶؛
(۱۳) کریم الدین ، تذکره شعرای هند ، چاپ فیلن ، ص ۵۶ به بعد؛
(۱۴) میرتقی میر، نکات الشعراء ، دکن ۱۹۳۵، ص ۱۳۳ به بعد؛

(۱۵) Manohar Sahai Anwar, Siraj ud Din Ali Khan Arzu: his life and works , Doctoral dissertation, University of Punjab, 60, 146, 149;
Blochmann, “Contributions to

(۱۶) Persian lexicography”, Journal of the Royal Asiatic Society , I (1898);
(۱۷) Khuda Bakhsh Oriental Public Library, Catalogue of the Arabic and Persian manuscripts in the Oriental Public Library , prepared by Maulavi Abdul Muqtadir, vol. 9, Bankipore, Patna;
(۱۸) H. A. Rose, A glossary of tribes, etc. ;
(۱۹) Sprenger, Oudh catalogue , Calcutta 1854, 211;
(۲۰) Garcin de Tassy, Histoire de la littإrature Hindouie et Hindoustanie , I, 281 ff., III, 359.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه میرزاایوب بهجت(سده دوازدهم)

بَهجَت ، میرزاایوب ، شاعر فارسی سرای و خوشنویس تاجیک اواخر سده دوازدهم . سال تولد و مرگش بدرستی معلوم نیست . پدرش مُشرِف اِسفره ای ، شاعر و خوشنویس ، بود. بهجت در مدرسه «خانِ» شهر خوقند تحصیل کرد ( د.تاجیکی ، ج ۱، ص ۴۴۱؛ قس > دایره المعارف ادبیات و هنر تاجیک < ، ج ۱، ص ۲۵۸ که مدرسه مذکور را به اشتباه در شهر خجند دانسته است ).

وی شاعر نامدار روزگار محمدعمرخان ، والی خوقند (۱۱۶۶ـ۱۲۰۱/ ۱۷۸۷ـ۱۸۲۲)، بود و از اعضای فعّال انجمن ادبی او به شمار می رفت (رجوع کنید به واضح بخارایی ، ص ۳۶؛ عینی ، ص ۲۲۶؛ حبیب زاده ، ص ۱۰۰). والی خوقند خود به فارسی و ترکی شعر می سرود و «امیری » تخلّص می کرد، در عهد وی محفل ادبی خوقند پررونق بود و با محیط ادبی بخارا رقابت داشت .

سلطانُف ، پژوهشگر زندگی و آثار بهجت ، ۱۱۶ غزل و قصیده و یک مخمس او را از جُنگها و تذکره ها گرد آورده که این نشان دهنده مهارت بهجت در سخنوری است (رجوع کنید به د.ازبکستان ، ج ۱، ص ۳۱۷ـ۳۱۸؛ > دایره المعارف ادبیات و هنر تاجیک < ؛ د.تاجیکی ، همانجاها).

زبان شعر بهجت ساده و روان است و عشق ، پندواندرز، توصیف طبیعت و شکایت از اوضاع و احوال ، موضوعهای اصلی شعر او به شمار می آید.



منابع :

(۱) صدرالدین عینـی ، نمونه ادبیـات تاجیک ، مسکـو ۱۹۲۶؛
(۲) رحمت الله واضح بخارایی ، تحفه الاحباب فی تذکره الاصحاب ، چاپ اصغر جانفدا، دوشنبه ۱۹۷۷؛

(۳) Ensiklopediya ¦yi adabiya ¦t va san ـ ati Ta ¦jik , vol. I, Dushanbe 1988;
(۴) Enssiklopediya ¦yi Sa ¦vetii Ta ¦jik , vol. I, Dushanbe 1978;
(۵) Amirbek Habibza ¦da, Ganji Zarafىa ¦n , Dushanbe 1991;
(۶) Uzbek Savet Ensiklopediyasi , Tashkent 1971-1980.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه بهکوان داس هندی(قرن دوازدهم و سیزدهم)

بَهگْوان داس هندی ، شاعر و نویسنده هندی نیمه دوم قرن دوازدهم و نیمه نخست قرن سیزدهم هجری . نیاکانش اصلاً از کالپی (واقع در اوتارپرادش ) بودند و نژادشان از سری واستو کایست بود. بیشتر خاندان او به دربار تیموریان هند و نوابان اوده وابسته بودند (بهگوان داس هندی ، حدیقه هندی ، گ ۲۳۳ـ۲۳۵؛ همو، سفینه هندی ، ص ۲۴۱ـ۲۴۲؛ نقوی ، ص ۵۰۰). پدرش ، دل پت داس ، در دوره نظامت برهان الملک بهادر (متوفی ۱۱۵۱) به لکهنو رفت و تا عهد نوّاب آصف الدّوله بهادر (متوفی ۱۲۱۲) از ملازمان دربار بود و خود به زبان هندی شعر می سرود (بهگوان داس هندی ، سفینه هندی ، همانجا؛ عبدالمقتدر، ج ۸، ص ۱۵۶؛ نقوی ، ص ۵۰۱).

بهگوان داس در ۱۱۶۴ در صَیدپور (صَدرپور) از توابع سیلک ، زاده شد (بهگوان داس هندی ، حدیقه هندی ، گ ۲۳۳پ ؛ همو، سفینه هندی ، ص ۲۴۲). در خردسالی به مدت چهار سال نزد مولوی سید یوسف سهارَنپوری دستور زبان و برخی از کتب فارسی را فراگرفت و از همان هنگام ، به تاریخ و شعر و شاعری متمایل گردید.

سپس نزد محمد فاخر مکین (متوفی ۱۲۴۱) بخصوص در زمینه شعر و تاریخ به تحصیل پرداخت (همو، حدیقه هندی ، گ ۲۳۳ر ـ ۲۳۴پ ؛ همو، سفینه هندی ؛ عبدالمقتدر؛ نقوی ، همانجاها). بهگوان داس در شعر نخست به «بسمل » (بهگوان هندی ، سفینه هندی ، همانجا) و بعد به پیشنهاد فاخرمکین ، «هندی » تخلّص می کرد (همو، حدیقه هندی ، گ ۲۳۴پ ).

او در آغاز جوانی از جانب نواب مختارالدّوله بهادر به «میربحری » استان الله آباد و سپس در دربار آصف الدّوله بهادر به منصب دیوانیِ راجا ندهی سنگ منصوب شد و مورد عنایت و حمایت بسیاری از امیران و وزیران بود (همان ، گ ۲۳۵پ ؛ همو، سفینه هندی ، ص ۲۴۳؛ نقوی ، ص ۵۰۱ ـ۵۰۲).

رحلت

سال وفات بهگوان داس به درستی معلوم نیست .

آثار

او سرگذشت خود را بتفصیل در دو تذکره خود، حدیقه هندی و سفینه هندی ، آورده و از آثار خویش نیز یاد کرده است . این آثار عبارت است از:

مثنوی سلسله المحبّه ، مثنوی مظهرالانوار ؛

مثنوی بهاگوت یا مهرضیاء ؛

دو دیوان شعر فارسی موسوم به شوقیّه و ذوقیّه مشتمل بر قصاید و ترجیع بندها و دیگر قالبهای شعری ؛

رساله سوانح النبوّه در سیره پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم و دوازده امام شیعیان علیهم السلام ؛

حدیقه هندی که تذکره شعرای فارسی گوی پرورده هند از آغاز ورود اسلام به آن سرزمین تا سال ۱۲۰۰ است (بهگوان داس هندی ، سفینه هندی ، ص ۲۴۲؛ عبدالمقتدر، همانجا؛ نقوی ، ص ۵۰۳). نسخه خطی منحصر به فرد آن با شماره ۷۹۰ در گنجینه نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی ، در قم ، محفوظ است .

مهمترین آثار

یکی از مهمترین آثار وی سفینه هندی است که در آن به ذکر شاعران فارسی گوی هند می پردازد. این کتاب پس از حدیقه هندی تألیف شده و مشتمل است بر شرح احوال ۳۳۵ تن از فارسی سرایان هند از آغاز سلطنت محمدشاه گورکانی در ۱۱۳۱ تا هنگام تألیف تذکره در ۱۲۱۹ (بهگوان داس هندی ، سفینه هندی ، ص ۲۴۳، مقدمه عطاء کاکوی ، ص الف ؛ عبدالمقتدر، همانجا؛ نقوی ، ص ۵۰۳ ـ ۵۰۴؛ گلچین معانی ، ج ۱، ص ۷۳۶).

مؤلف پس از نخستین تحریر، خود به اصلاح و تکمیل آن پرداخته است (نقوی ، ص ۵۰۳). سبک انشای بهگوان داس در تذکره مذکور ساده و روان است اما گهگاه از اشتباهات و واژگان برساخته فارسی زبانان هند که منطبق با دستور زبان فارسی نیست ، مصون نمانده است (رجوع کنید به باستانی پاریزی ، ص ۷۴۱ـ۷۴۲). سفینه هندی شرح حال شاعران معاصر مؤلف را، که خود با بسیاری از آنان دوست و آشنا بوده ، دربردارد و از این لحاظ حائز اهمیت است .

نکته در خور توجه اینکه بسیاری از شاعران این تذکره ایرانیان مهاجر و ساکن هند بوده اند. مؤلف در ضمن شرح حال هر یک از شاعران ، ابیاتی هم از آنان ذکر کرده که بیشتر آنها به سبک هندی است (همان ، ص ۷۴۲ـ۷۴۳). او برخی از اشعار خود را نیز در پایان شرح سرگذشت خود نقل کرده که از آن جمله است قصیده ای غرّاء درباره چهارده معصوم علیهم السلام و قصیده ای بلند در منقبت علی علیه السلام (بهگوان داس هندی ، سفینه هندی ، ص ۲۴۴ـ۲۴۷).

او در قالبهای غزل و رباعی نیز اشعاری سروده که در بیشتر آنها صبغه عرفانی نمودار است (همان ، ص ۲۵۰ـ۲۵۹). در یک رباعی نیز نوّاب آصف الدّوله را مدح نموده است (همان ، ص ۲۵۹). سفینه هندی در ۱۹۵۸ میلادی به تصحیح شاه محمد عطاءالرحمان عطاء کاکوی در پتنه چاپ شده است .

اشعار بهگوان داس فصیح و روان است و با سبک عراقی پیش از سبک هندی تطبیق می کند (گلچین معانی ، ج ۱، ص ۷۳۹).



منابع :

(۱) محمدابراهیم باستانی پاریزی ، «سفینه هندی »، راهنمای کتاب ، سال ۲، ش ۵ (اسفند ۱۳۳۸)؛
(۲) بهگوان داس هندی ، حدیقه هندی ، نسخه خطی کتابخانه عمومی حضرت آیه الله العظمی مرعشی نجفی ، ش ۷۹۰؛
(۳) همو، سفینه هندی ، چاپ محمدعطاءالرحمان عطاء کاکوی ، پتنه ۱۳۷۷/۱۹۵۸؛
(۴) احمد گلچین معانی ، تاریخ تذکره های فارسی ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۵) علیرضا نقوی ، تذکره نویسی فارسی در هند و پاکستان ، تهران ۱۳۴۳ ش ؛

(۶) Abdul Muqtadir, Catalogue of the Arabic and Persian manuscripts in the Oriental Public Library at Bankipore , vol. VIII, Patna 1925.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه عبدالرحمان دمشقی بَعلی(۱۱۹۲-۱۱۱۰ه.ق)

بَعلی ، عبدالرحمان بن عبدالله بن احمد دمشقی ، محدث و فقیه حنبلی قرن دوازدهم . در ۱۱۱۰، در دمشق به دنیا آمد و در همانجا پرورش یافت ؛ اما از آنجا که یکی از اجدادش در بعلبک می زیسته ، وی نیز به بعلی معروف شده است (ابن شطّی بغدادی ، ص ۱۴۵ـ۱۴۶؛ مرادی ، ج ۲، ص ۳۰۴ـ۳۰۵؛ طبّاخ ، ج ۷، ص ۹۷).

او در کودکی نزد پدر به قرائت قرآن پرداخت و در ده سالگی مقدمات نحو و فقه را از عوادبن عبیدالله کورانی نابلسی فرا گرفت . در ۱۱۲۲، به اتفاق برادرش ، شیخ احمد بعلی ، در درس شیخ ابوالمواهب حاضر و مدت پنج سال تحصیل فقه و حدیث کرد و سپس ، به مدت پانزده سال ، در درس شیخ عبدالقادر تغلبی (۱۰۵۲ـ ۱۱۳۵) حاضر شد و حدیث ، فقه ، فرایض ، مواریث و حساب آموخت و از وی اجازه عامه گرفت .

در همین دوره نزد شیخ عبدالغنی نابلسی ، به مدت هشت سال ، فصوص الحکم و تفسیر بیضاوی و فتوحات مکیه خواند و از او نیز به اخذ اجازه نایل شد (همانجاها).

بعلی در ۱۱۴۳، به روم و از آنجا به حلب رفت و در آنجا ساکن شد. وی در حلب سلوک را از شیخ محمدبن صالح مواهبی ، احادیث صحیح بخاری را از شیخ محمد عقیله ، منطق و اصول را از شیخ صالح بصری و معانی و بیان را از شیخ محمدبن الزّماد فراگرفت و از مشایخ دیگر نیز استفاده کرد که نامشان را در کتابی به نام منار الاسعاد فی طریق (طرق ) الاسناد آورده است .

رحلت

بعلی در ۱۱۹۲ در حلب درگذشت (همانجاها؛ کتانی ، ج ۲، ص ۷۳۸؛ طبّاخ ، ج ۷، ص ۹۸ـ ۹۹؛ بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، ستون ۵۵۳).

آثار

برخی از تألیفات او، علاوه بر اثر مذکور، عبارت است از:

نورالاخبار و روض الابرار فی حدیث النبی المختار ، که مختصر الجامع الصغیر سیوطی است و سپس خود آن را شرح کرده و فتح الستار و کشف الاستار نامیده است (کحاله ، ج ۵، ص ۱۴۷ـ ۱۴۸؛ کتانی ، ج ۲، ص ۷۳۷)؛

بِدایَهُ العابد و کِفایَهُ الزاهد ، در فقه ؛

النورالوامِضُ فی عِلمِ الفَرائضِ ؛

الجامع لِخُطَبِ الجَوامِع ؛

رحله ؛

کشف المُخَدَّراتِ فی شرح أَخصَرالمُختَصَرات در فقه ، که چاپ شده است (زرکلی ، ج ۳، ص ۳۱۴)؛

و دیوان شعر (بغدادی ، هدیه العارفین ، همانجا؛ همو، ایضاح المکنون ، ج ۱، ستون ۴۹۳؛ کحاله ، همانجا).

 



منابع :

(۱) ابن شطّی بغدادی ، مختصر طبقات الحنابله ، چاپ فوّاز زمالی ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۲) اسماعیل بغدادی ، ایضاح المکنون ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۳، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۳) همو، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۴) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۵) محمد راغب طبّاخ ، اعلام النبلاء بتاریخ حلب الشهباء ، چاپ محمد کمال ، حلب ۱۴۰۸ـ ۱۴۰۹/ ۱۹۸۸ـ۱۹۸۹؛
محمد عبدالحی بن عبدالکبیر کتانی ، فهرس الفهارس و الاثبات ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛محمد خلیل بن علی مرادی ، سلک الدّرر فی اعیان القرن الثّانی عشر ، بولاق ۱۲۹۱ـ۱۳۰۱، چاپ افست بغداد ( بی تا. ) .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه عبدالجلیل حسینی واسطی بِلگِرامی «عبدالجلیل » و «میرجلیل »(متوفی۱۱۳۸ه ق)

بِلگِرامی ، عبدالجلیل بن احمد حسینی واسطی ، شاعر پارسی گوی هند در قرن دوازدهم . وی از سادات واسطی است که در حدود ۶۱۴ به بلگرام مهاجرت کردند (ریو، ج ۳، ص ۹۶۳). سلسله نسب او به زید بن زین العابدین علیه السلام می رسد (بلگرامی ، ص ۱۶۱).

بلگرامی در ۱۳ شوال ۱۰۷۱ در بلگرام به دنیا آمد. علوم عقلی و نقلی را از شیخ غلام نقشبندی لکهنوی (متوفی ۱۱۲۷؛ رحمان علی ، ص ۱۰۸؛ قاسمی ، ص ۲۶) و سند حدیث را از سید مبارک محدث بلگرامی شاگرد نورالحق (رحمان علی ، همانجا؛ گوپاموی ، ص ۴۹۲) فرزند شیخ عبدالحق محدث دهلوی آموخت (گوپاموی ، همانجا). در ۱۱۰۴ رهسپار دکن شد.

در اورنگ آباد با ناصرعلی سرهندی (متوفی ۱۱۰۸) شاعر پارسی گوی هند، ملاقات کرد (خوشگو، دفتر ۳، ص ۱۵۷)، اما بزودی به وطن بازگشت و در ۱۱۱۱ به دربار اورنگ زیب (حک : ۱۰۶۸ـ ۱۱۱۸) راه یافت (قانع ، ص ۴۰۶). در فاصله سالهای ۱۱۱۲ تا ۱۱۳۰ منصبهای تیولداری (جاگیری ) و دبیری (بخشیگری ) و وقایع نگاری را به عهده داشت (همانجا؛ ایرانیکا ، ذیل «عبدالجلیل بلگرامی »؛ خوشگو، دفتر ۳، ص ۱۵۶)، اما در ۱۱۳۰ همه این مناصب را به پسرش ، سیدمحمد، سپرد و خود به دهلی رفت (قانع ، همانجا) و

رحلت

سرانجام در ۲۳ ربیع الا´خر ۱۱۳۸ در شاهجهان آباد درگذشت و طبق وصیتش در زادگاهش بلگرام دفن شد (خوشگو، دفتر ۳، ص ۱۵۷؛ رحمان علی ، ص ۱۰۹؛ گوپاموی ، ص ۴۹۳).

غلامعلی آزاد بلگرامی * (متوفی ۱۲۰۰)، شاعر و تذکره نویس هند که نوه و شاگرد بلگرامی نیز بود، در رثای وی قصیده ای سروده است مشتمل بر ۱۰۱ بیت با چهار مطلع که همه مصراعهای آن ماده تاریخ وفات بلگرامی است (قانع ، ص ۴۱۲).

بلگرامی در تفسیر و حدیث و تاریخ و لغت و ادب و شعر و موسیقی مهارت داشت و به زبانهای عربی و فارسی و ترکی و هندی شعر می سرود (رحمان علی ، ص ۱۰۸؛ گوپاموی ، ص ۴۹۲). در شعر ابتدا «طرازی » و «واسطی » و سپس «عبدالجلیل » و «میرجلیل » تخلص می کرد (قاسمی ، ص ۲۶). در میان دانشوران و عالمان عصر خود و نیز امیران و رؤسا جایگاهی ویژه داشت . بیشتر تدریس می کرد و در فنّ شعر نقّادی معتبر بود (قاسمی ، ص ۲۷).

وی بویژه در سرودن ماده تاریخ مهارت داشت و به مناسبتهای گوناگون ، مانند جلوس پادشاهان ، وزارت و امارت ، فتح و کشورگشایی و درگذشت بزرگان ، ماده تاریخ می سرود. از جمله هنگامی که اورنگ زیب در ۱۱۱۱ قلعه ستاره ، از قلعه های معروف دکن ، را فتح کرد، برای آن یازده قطعه ماده تاریخ به زبانهای فارسی و عربی و ترکی و هندی سرود، با عنوان «گلزار فتح شاه هند» و «طُویْنامه (= جشن نامه ) فیروزی شاه عالمگیر» (رحمان علی ، ص ۱۰۸؛ بلگرامی ، ص ۱۶۴).

دوران شعر هندی و فارسی در عصر اورنگ زیب معمولاً به سبب دو گرایش معروف است : مثنوی سرایی ، و احیای دلبستگی شاعران مسلمان هند به زبان هندی . در شعر بلگرامی نمونه های آشکار هر یک از این دو گرایش را می توان یافت که پس از وی آزاد بلگرامی آن را به نسلهای بعد منتقل کرد ( ایرانیکا ، همانجا).

آثار

بلگرامی آثار بسیاری به نظم و نثر داشته ، اما تنها برخی از آنها باقی مانده است .

از جمله آثار منظومِ اوست :

۱) دیوان شعر (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۴، ص ۱۲۴۸)؛

۲) مثنوی امواج خیال ، در تعریف و توصیف شهر بلگرام ؛

۳) مثنوی درباره مرگ خدمتکارش که هنگام سفر به دکن او را همراهی می کرد؛

۴) طوبی (منزوی ، ۱۳۴۸ـ۱۳۵۱ ش ، ج ۴، ص ۲۹۹۵) یا مثنوی در بیان کدخدایی (= عروسی ) فرخ سیر پادشاه تیموری (متوفی ۱۱۳۱) با دختر راجه اجیت سینگ در ۱۱۲۷٫ علی اصغر بلگرامی ، در فارسی بلگرام ، نام این مثنوی را «جواهرالفردوس » نوشته است ولی نسخه چاپی آن (چاپ سنگی ، لکهنو ۱۸۸۲، ۱۲۹۹، کلکته ۱۸۸۲) دارای این عنوان نیست (قاسمی ، ص ۲۸).

این مثنوی از نظر تاریخ و جامعه شناسی بسیار اهمیت دارد، زیرا شاعر علاوه بر نظم واقعه ای تاریخی ، از همه سنّتها و رسمها و جشنهای عروسیِ دوران خود، به زبانی ساده اما بتفصیل ، یاد کرده است ؛

۵) مثنوی در بیان عروسی ارشادخان ، فرزند نواب امین الدوله انصاری ، که در ۱۱۳۷ سروده شده است ؛

۶) پَدْماوَت ، مثنوی ملمّع ، به فارسی و هندی ، در بیان یکی از داستانهای باستانی هند، یعنی ماجرای عشق رَتَنْسینه و پَدماوَتی .

این اثر شبیه قصّه پدماوتِ ملک محمد جایِسی * است که این داستان را نخستین بار او به زبان هندی تألیف کرد (رجوع کنید به اته ، ص ۹۳ـ۹۴؛ ریو، ج ۳، ص ۱۰۳۶). بلگرامی با تألیف این اثر، سنّتی را که در میان ادیبان مسلمان هند با امیرخسرو دهلوی * آغاز شد و در زمان سلطنت اکبرشاه (حک :۹۶۳ـ۱۰۱۴) در پدماوت جایسی و دیوان هندیِ عبدالرحیم خان خانان به اوج اعتلا رسید به پایان رسانید، و آن توجه به شعر هندی بود ( ایرانیکا ، همانجا)؛

۷) جواهرالکلام ، فرهنگ منظوم فارسی ، ترکی ، عربی ، هندی .

آثار منثور بلگرامی عبارت است از :

۱) انشای عبدالجلیل ، به نثر متکلف فارسی آمیخته به نظم ، مشتمل بر شرح سفر مؤلف به دکن و فتح دژ ستاره ، و حاوی اطلاعات مهم تاریخی و ادبی (رجوع کنید به منزوی ، ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش ، ج ۵، ص ۲۶۵). میرحیدر متخلص به امیر بلگرامی ، که شاید همان امیرحیدربن نورحسین بن غلامعلی آزاد بلگرامی (متوفی ۱۲۱۷) باشد، عبارتهای دشوار عربی این اثر را در ۱۱۸۶ و با عنوان کلمات النبیل فی شرح انشاء میرعبدالجلیل شرح کرده است (منزوی ، ۱۳۶۲ـ ۱۳۷۰ ش ، ج ۵، ص ۲۶۶؛ نیز رجوع کنید به کتابخانه گنج بخش ، ج ۱، ص ۵۱۱)؛

۲) مکاتیب جلیل (یا منشآت جلیل که در هند به فارسی و فرانسوی چاپ شده است : مشار، ج ۴، ستون ۵۰۱۶؛ یا رقعات جلیل یا انشای جلیل : منزوی ، همانجا)، نامه های بلگرامی به پسرش سیدمحمد است . این اثر به نثری ساده و پر از مطایبات است و در بیان وجوه گوناگون زندگی مؤلف ، شوق وافرش به گردآوری کتابها، شور و هیجان و گاه سرخوردگی از اشتغالات ادبیش ، حمایت وی از شاعران هندی ، و مناسباتش با اشراف مغول ، یکی از نمونه های خوب نثر فارسی هندی در قرن دوازدهم است ( ایرانیکا ، همانجا).

نسخه ای از مکاتیب به خط نستعلیق مورخ ۱۱۲۸، مشتمل بر ۳۹ نامه عرفانی ، و نسخه دیگر آن مورخ ۱۱۳۰ است (آقابزرگ طهرانی ، ج ۲۲، ص ۱۴۵؛ نیز رجوع کنید به دانشگاه تهران ، ج ۱۴، ص ۳۶۲۳). به نوشته علی اصغر بلگرامی در فارسی بلگرام ، عبدالجلیل نامه های ضیاءالله بلگرامی را نیز گرد آورده بود (قاسمی ، ص ۲۸).

فرزندان

در میان فرزندان و نوادگان عبدالجلیل ، علاوه بر سیدمحمد مذکور، متوفی ۱۱۸۵ و صاحب مختصرالمُستَطْرف و تاریخ تبصره الناظرین به زبان فارسی ، نوه دختری عبدالجلیل ، سیدیوسف بن محمد اشرف نیز مشهور است . این عالم حنفی ، که در ۱۱۱۶ متولد شد، شاگرد سیدعبدالجلیل و محمد طفیل أترولوی و همدرس پسرخاله خویش غلامعلی آزاد بلگرامی * بود، در ۱۱۷۲ درگذشت و تنها اثر یادشده از وی الفرع النّابت من الاصل الثابت در توحید شهودی است (رحمان علی ، ص ۸۳، ۲۱۹ـ۲۲۰؛ صدیق حسن خان ، ج ۳، ص ۲۳۸ـ۲۳۹، ۲۴۸ـ۲۴۹؛ حسنی ، ج ۶، ص ۲۶۱، ۴۲۴).

عبدالله بن سید آل احمد، متولد ۱۲۴۸ و متوفی ۱۳۰۵ نیز از مشاهیر خاندان واسطی حسینی است که معلوم نیست از احفاد عبدالجلیل باشد. از او آثاری نیز باقی مانده است که تذکره ای به نام دفتر عصمت درباره زنان شاعر از آن جمله است (رحمان علی ، ص ۱۰۴ـ۱۰۵؛ حسنی ، ج ۸، ص ۲۸۵).



منابع :
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) کارل هرمان اته ، تاریخ ادبیات فارسی ، ترجمه با حواشی رضازاده شفق ، تهران ۱۳۵۱ ش ؛
(۳) تقی رضا بلگرامی ، «علامه میرعبدالجلیل واسطی بلگرامی کی فارسی تاریخ گوئی »، دانش ، ش ۲۲ (تابستان ۱۳۶۹)؛
(۴) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع و النواظر ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ـ۱۴۱۰/ ۱۹۶۲ـ۱۹۸۹؛
(۵) بندربن داس خوشگو، سفینه خوشگو ، دفتر ۳: تذکره شعرای فارسی ، چاپ سیدشاه محمدعطاءالرحمان عطاکاکوی ، پتنه ۱۳۷۸/۱۹۵۹؛
(۶) دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، نگارش محمدتقی دانش پژوه ، تهران ، ج ۱۴، ۱۳۴۰ ش ؛
(۷) رحمان علی ، تذکره علمای هند ، لکهنو ۱۳۳۲/۱۹۱۳؛
(۸) صدیق حسن خان ، ابجدالعلوم ، ج ۳، بیروت ۱۲۹۶؛
(۹) شریف حسین قاسمی ، «مثنوی میرعبدالجلیل بلگرامی در بیان عروسی فرخ سیر پادشاه تیموری »، مجله روابط فرهنگی هند و ایران ، ج ۳۱، ش ۱ و ۲ (۱۹۷۸)؛
(۱۰) غلام علی شیرین عزت الله قانع ، تذکره مقالات الشعراء ، چاپ حسام الدین راشدی ، کراچی ۱۹۵۷؛
(۱۱) کتابخانه گنج بخش ، فهرست کتابهای فارسی چاپ سنگی و کمیاب کتابخانه گنج بخش ، تألیف عارف نوشاهی ، اسلام آباد ۱۳۶۵ـ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۲) محمد قدرت الله گوپاموی ، تذکره نتائج الافکار ، بمبئی ۱۳۳۶؛
(۱۳) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران ۱۳۵۰ـ۱۳۵۵ ش ؛
(۱۴) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ش ؛
(۱۵) همو، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ ۱۳۵۱ ش ؛

(۱۶) Encyclopaedia Iranica , s.v. ” ـ Abd-al-J § alil Belgra ¦ m ¦ â ” (by M. Siddiqi);
(۱۷) Charles Rieu, Catalogue of the Persian manuscripts in the British Museum , Oxford 1966.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه بُلّهی شاه (متوفی۱۱۷۱ه ق)

بُلّهی شاه (یا میر بُهلی شاه یا میان بُلَّه شاه ) ، صوفی و شاعر پنجابی زبان سده یازدهم . نام اصلی او سید محمد عبدالله شاه بود. در زمان حکومت اورنگ زیب (۱۰۶۹ـ ۱۱۱۸) به دنیا آمد، و به نوشته غلام سرور لاهوری (ج ۱، ص ۲۰۸)، در ۱۱۷۱ درگذشت .

وطن اجدادی بلّهی شاه روستای معروف اُچ گیلانیان ، از توابع بهاولپور * (در پاکستان )، بود و محل تولد او نیز احتمالاً همین روستا بوده است . نَسب وی با چهارده واسطه به شیخ عبدالقادر گیلانی * می رسد (بلهی شاه ، مقدمه ). پدرش ، سخی شاه محمد درویش ، مدتی امام و مدرس مسجد مُلِک وال (از توابع شهرستان ساهی وال ) بود.

درباره تحصیلات بلهی شاه اطلاعی در دست نیست ؛ اما، علاوه بر پدرش ، نام خواجه غلام مرتضی ، از علمای شهر قَصُوْر * ، در زمره استادان او آمده است (کلیم قادری ، ص ۱۹۰ـ۱۹۱). شیخ او در طریقت عنایت شاه قادری شطاری (متوفی ۱۱۴۱) بود. ظاهراً بلهی پس از وفات مرشد خود، به قصور رفت و تا پایان عمر در آنجا زندگی کرد (سرور لاهوری ، همانجا).

از اشعار وی چنین بر می آید که با زبان و ادب عربی و فارسی آشنا بوده است . اشعار پنجابی وی که در بردارنده معارف دینی است رواجی در خور دارد، و معمولاً موضوع اصلی آنها توحید و عشق حقیقی است (کلیم قادری ، ص ۱۹۱؛ سرور لاهوری ، همانجا).

اشعار بلهی شاه چندین بار تدوین و با عنوانهای مختلف چاپ شده است ، از جمله : قانون عشق ؛ کافی های حضرت بلهی شاه قصوری ؛ کافیان میان بلهی شاه ؛ کلیات بلهی شاه .



منابع :

(۱) بلهی شاه ، کلیات بلهی شاه ، چاپ فقیر محمدفقیر، لاهور ۱۹۶۰؛
(۲) لاجونتی رام کشن ، پنجابی کی صوفی شاعر ؛
(۳) ( غلام سرور لاهوری ، خزینه الاصفیاء ، لکهنو ۱۲۹۰ ) ؛
(۴) محمدشفیع ، میربهلی شاه قادری شطّاری قصوری ، در ضمیمه اورینتل کالج میگزین (مه ۱۹۳۹)؛
(۵) عبدالغفور، پنجابی زبان اور ادب کی تاریخ ؛
(۶) ( محمد دین کلیم قادری ، تذکره مشائخ قادریه ، لاهور ۱۴۰۶/ ۱۹۸۵ ) ؛
(۷) نجم حسین سید، پنجابی شاعری کی اسلوب ؛

(۸) C. F. Usborne, Bullah Shah , Lahore 1905.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه محمدامین بلیغ (متوفی۱۱۷۴ه ق)

بلیغ ، محمدامین ، شاعر ترک ( قرن دوازدهم ) . در منابع از او کمتر یاد شده ، و این نشان می دهد که در روزگار خود، آوازه نیافته است . ازینرو، شرح زندگی او، فقط به طور ناقص و پراکنده ، میسّر است .

بلیغ اهل ینی شهر موره (پلوپونِز) بود، ولی تاریخ تولّدش معلوم نیست . از اشعار دیوانش بر می آید که در جوانی از شهر خود به استانبول رفته و، چون در آنجا قدرش ناشناخته مانده ، پس از مدتی به ینی شهر بازگشته است . تاریخ این رویداد، با توجه به قصیده ای که برای «سرعسکر» (فرمانده نظامی ) موره ، سروده ، ۱۱۲۷ تخمین زده می شود. مدتی قاضی (حاکم شرع ) قصبه قلورَته بوده ، و خود از سابقه ۲۴ ساله قضاوت و تنگناهای مالی خویش در آنجا سخن گفته است ( دیوان ، ص ۱۴ و بعد، ۲۵).

بلیغ ، پس از معزول شدن از مقام قضا، در فاصله ۱۱۵۳ ـ ۱۱۶۸،نزد دانشمندان بنامی چون راتب احمدپاشا، در موره ، و آق اووه لی زاده ( احمد ) خاتم افندی ، در ینی شهر درس آموخته است (راتب احمد پاشا، دیوان ، کتابخانه دانشگاه ، ش ۱۲۸۸، مقدمه ).

او در قصاید و نظیره هایی که به یاری خاتم افندی ـ به احتمال زیاد، استاد آن روزگارش ـ به راتب احمدپاشا عرضه داشته ، از اینکه به سبب فقر حتی گرفتار طعن اهل و عیالش نیز گردیده سخن می گوید. از دیوان او در می یابیم که مدتی نیز در ینی زاغْره مقام قضا داشته و سپس به قاضیگری اَسکی زاغْره منصوب شده و چون از آنجا ناراضی بوده عزم بازگشت به شهر خود کرده است .

رحلت

به نوشته همه منابع ، در اسکی زاغره در گذشته و آرامگاهش در همانجاست . تاریخ وفات او، بنابر ماده تاریخ (بلیغ الامین ) ۱۱۷۴ بوده است .

دیوان چاپی بلیغ ، به استثنای چند بیت فارسی در پایان هر حرف ، حاوی ۶۵۳ ، ۲ بیت ترکی است . تعداد قصایدش اندک است ، و به مناسبتهایی به کسانی نه از طبقات بالا عرضه شده و جنبه شکوائیه و درد دل دارد. در غزلیات و سایر اشعارش که یادآور «شهرانگیز» (شهرآشوب * یا اشعار اصنافی ) است شخصیت وی جلوه گر است . کفشگرنامه ، حمّام نامه ، بربرنامه ، خیاط نامه دلدوز نامهایی است که او به منظومه های نُه الی یازده بندی خود داده است .

این منظومه ها، که در قالب ترجیع بند مسدس سروده شده ، با تصاویر زنده و طیبت آمیز خود از قدرت و دقت و حدّت ذهن شاعر حکایت می کند و اصیلترین نمونه های محلی ادبیات اصنافی ترکی را پدید آورده است . همچنین تصاویری از زیبارویان محله های اقامتگاهش که بکرّات در غزلیاتش به چشم می خورد، و هجویّاتی درباره معاصران بی تمیزش که نمی توانستند حساب شاعر را از شعرش جدا کنند کثرت دقت و هوش او را می نمایاند.

به اعتقاد بلیغ ، شعر باید روان باشد. او صنایع بدیعی ، بویژه جناس ، به کار نمی برد. به اقتفا و استقبال از شاعران دیگر نگرویده و تنها از شعر شاعران معدودی ـ آن هم از هر کدام فقط یک غزل ـ استقبال کرده است . در همه اشعارش ، بصراحت تخلص بلیغ را به کار برده و تنها در یک قطعه از اشعارش ، نام و تخلصش را با هم ، به صورت امین بلیغ ، آورده است (ص ۸۵، ۱۰۹).

از شعرای دوره تنظیمات * ، ابراهیم شناسی (ص ۱۲)، عمر ناجی (ص ۸۷) و نامق کمال (ص ۱۱۴ و بعد) از شعر بلیغ سخن گفته و آن را ستوده اند.



منابع :
(۱) محمدامین بلیغ ، دیوان ، استانبول ۱۲۵۸؛
(۲) رامز، تذکره ، ذیل ماده ؛
(۳) ابراهیم شناسی ، دیوان شناسی ، چاپ ابوالضیاء، قسطنطنیه ۱۳۰۳؛
(۴) داود فطین ، تذکره ، چاپ سنگی ، استانبول ۱۲۷۱، ص ۲۸؛
(۵) نامق کمال ، تخریب خرابات ، چاپ ابوالضیاء، قسطنطنیه ۱۳۰۴؛
(۶) عمر ناجی ، اسامی ، استانبول ۱۳۰۸؛

(۷) EI 1 , s.v.”Bel ¦ â g” (by F. Giese);
(۸) E. J. W. Gibb, A history of Ottoman poetry , London 1900-1909, IV, 117-133.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه ملامحمدبن صادق خطاى شوشترى«خطا»(سده دوازدهم)

 خطاى شوشترى، ملامحمدبن صادق، متخلص به خطا، نویسنده و شاعر و موسیقى شناس و سیاح ایرانى در اواخر سده دوازدهم و اوایل سده سیزدهم که حدود بیست سال در هندوستان بوده است. او سرگذشت خود را در جام جهان نما به تفصیل آورده است. به گفته خودش در شوال ۱۱۷۵ در شوشتر به دنیا آمد. وقتى در ۱۱۸۷ اوضاع شوشتر ناآرام شد، به کربلا رفت و آموزشهاى ابتدایى را دید. در همین دوره از بغداد نیز دیدن کرد. پس از درگذشت پدر و مادرش، در پانزده یا شانزده سالگى به بهبهان نزد مادربزرگ خود رفت.

محمدجعفرخان، بیگلربیگى کهگیلویه و بهبهان، او را به پسرخواندگى پذیرفت و عدهاى از دانشمندان را براى تعلیم و تربیت وى گماشت (رجوع کنید به نوشاهى، ص ۷۶). او خطا در رمضان ۱۱۹۴ به سبب درگیریهاى محلى در بهبهان همراه محمدجعفرخان از بهبهان گریخت و به شیخ ناصرالدین، حاکم بوشهر پناه برد (رجوع کنید به مجیدى کرائى، ص ۴۰ـ۴۱). سپس از بوشهر به شیراز رفت و مهمان محمدزال خان بن رستم، صاحب دهستان خشت، شد. وى در آنجا ازدواج کرد و صاحب فرزند شد و سه سال در آنجا ماند.

وقایع عزل و نصب شاهان زندیه (حک : ۱۱۶۴ـ ۱۲۰۸) سبب ناآرامیهاى گسترده در ایران شد. این هرج ومرج به دهستان خشت نیز رخنه کرد و خطا با خانواده خود به بوشهر بازگشت و به بازرگانى پرداخت (نوشاهى، همانجا). در همان ایام سلطنت زندیه منقرض شد و قاجاریان (حک: ۱۲۱۰ـ۱۳۴۴) به سلطنت رسیدند.

تغییر و تحول حکومت موجب ناآرامى کشور شد و خطا با همسر خود به کربلا رفت و در آنجا به خدمت علما مشغول شد. سپس خانواده خود را به دو تن از بزرگان کربلا سپرد و براى تأمین معاش به هند رفت. در ۱۲۰۹ به هند رسید و عازم لکهنو، پایتخت حکومت شیعى اَوَدْه، شد (دیوان بیگى، ج ۱، ص ۵۷۲؛ نوشاهى، ص ۷۷).

در آنجا لعل بهادر، نخست وزیر حکومت اوده، او را نزد نواب آصف الدوله* محمدیحیى علیخان بهادر برد که از او خلعت دریافت کرد و از مقربان وى شد (نوشاهى، ص ۷۷ـ۷۸). پس از وفات آصف الدوله در ۱۲۱۲، نواب تفضل حسین خان*، ریاضى دان و حکیم دربار آصف الدوله، از خطا حمایت مى کرد. او نیز در ۱۲۱۵ درگذشت و خطا به نواب سعادت على خان* (متوفى ۱۲۲۹) روى آورد و هجده سال در خدمت وى بود (شوشترى، ص ۴۳۱).

پس از وفات او منصب وزارت به نواب غازى الدین حیدر* رسید که در ۱۲۳۵ شاه مستقل گردید. خطا به او پیوست و اثرش جام جهان نما را به نام او موشح ساخت (نوشاهى، ص ۷۸). به گفته محمدمظفر حسین صبا (ص ۲۴۱) خطا تا دوره نواب سعادت على خان زندگانى نمود، اما از جام جهان نما برمى آید که او پس از آن زمان هم زنده بوده است (رجوع کنید به نوشاهى، همانجا).

او در لکهنو درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد. گویا خطا خانواده خود را از کربلا به لکهنو خوانده بود، زیرا پسرش میرزاعلى (متوفى ۱۲۳۴)، که به صواب شوشترى معروف بوده و به زبان فارسى شعر مى سروده، نیز در اوایل جوانى در لکهنو درگذشته است (صبا، ص ۴۸۰؛ نوشاهى، همانجا؛ نیز رجوع کنید به جزایرى، ص ۲۶۱ـ۲۶۲).

سروده ها و نوشته هاى خطا بسیار است. زمانى که در ایران به سر مى برد بیست هزار بیت در مصائب اهل بیت علیهم السلام سروده بود و به گفته خودش در اندک مدتى نوشته هاى منظوم و منثور وى مورد توجه قرار گرفت (رجوع کنید به نوشاهى، ص ۷۶). او در نظم بیشتر به قصیده و قطعه پرداخته و عبداللطیف شوشترى (ص ۴۳۱ـ۴۳۲) وى را سرایندهاى نغز گفتار و در قصیدهسرایى پیرو سلمان ساوجى* دانسته است. نمونه اندک غزلیات وى ــکه در جام جهاننما (خُم دوم) دیده مى شود از شیرینى و لطافت عارى است، اما قصاید و قطعات او استوار است (رجوع کنید به نوشاهى، ص ۷۹ـ۸۰).

آثار او عبارت اند از:

۱) مهر و ماه، مثنوىاى که در ایام تحصیل در بهبهان سروده بود. هیچ نسخهاى از این کتاب موجود نیست (همان، ص ۷۸). ۲) جام جهان نما، که مهمترین اثر خطاست. او این کتاب را هنگام اقامت در لکهنو تألیف کرد و به نواب غازىالدین حیدر پیشکش کرد. این کتاب دایرهالمعارفى است، مشتمل بر مقدمهاى طولانى، هشت میخانه (فصلهاى اصلى کتاب) و یک خاتمه، که هر میخانه نیز تقسیمات فرعى دارد (همان، ص ۸۰).

در مجموع در این کتاب نوشته هایى مربوط به علوم طبیعى، شعر و بدیع، جفر، رمل، کیمیا، عقاید فرق شیعه و سنّى و زردشتى، تصوف، فلسفه، ستاره شناسى، هیئت، جغرافیا، موسیقى، تاریخ و ادب درج شده است (منزوى، ج ۱، ص ۸۱۲). البته ارزش اصلى این کتاب منحصر موسیقى، به مطالبى است که درباره تاریخ معاصر آورده است.

از فوائد این کتاب مطالبى است که مؤلف درباره علوم جدید نوشته، که از نظر تاریخ علوم و مطالعه نخستین برخوردهاى مسلمانها با اروپا وعلوم و معارف اروپایى ارزشمند است (نوشاهى، ص ۸۲). نسخه هاى این کتاب در مجموعه شیرانى دانشگاه پنجاب لاهور (ش ۲۱۲۷/ ۵۱۳۹؛ منزوى، همانجا) و کتابخانه شخصى خورشید احمدخان (ش ۵)، مدیر روزنامه مرکز اسلامآباد، در ۷۳۰ صفحه موجود است.

۳) بحرالبکا، که آن را پیش از ۱۱۹۴ تألیف کرده بود. مجموعهاى از نثر و نظم، مشتمل بر یک چشمه، چهار نهر و شصت دجله که در بیان مصائب ائمه علیهم السلام به ویژه مصیبت حضرت امام حسین علیه السلام است. متن این رساله با حذف مطالب منثور و بعضى منظومات در جام جهاننما (خُم اول، میخانه هفتم) نقل شده است.

۴) شوشترى گفتار، مجموعهاى از مثنویات، ترجیعبند، قطعات تاریخ، غزلیات، رباعیات، لطایف و ظرایف و تعبیر خواب است. متن این مجموعه نیز در جام جهان نما (خُم دوم، میخانه هفتم) درج شده است.

۵) بحر وصال، در قالب مثنوى و در بیان داستان عاشقانه پسر ایرانى مقیم بنارس و دختر راجاى هند است. متن این مثنوى نیز در شوشترى گفتار گنجانیده شده است. نسخه مستقل از این مثنوى در کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران موجود است (دانش پژوه، ج ۱۶، ص ۱۹).

۶) کنزالملوک، مجموعه اقوال و نصایح حکماست که خطا آن را در کربلا به نظم درآورده و در شوشترى گفتار نیز نقل کرده است.

۷) دیوان خطا که مشتمل بر حدود دوازده هزار بیت بوده است (شوشترى، ص ۴۳۲؛ آقابزرگ طهرانى، ج ۹، قسم ۱، ص ۲۹۸).

میرعبداللطیف خان شوشترى (۱۱۷۲ـ۱۲۲۰) که همشهرى و دوست خطا بوده و در ۱۲۰۳ به هند وارد شده و سلطان الواعظین ابوالفتح حسنى حسینى اصفهانى که در ۱۲۲۱ به هند سفر کرده است، هر دو ملا خطا را در لکهنو و فیض آباد دیده اند و از مهارتِ او در تعزیه خوانى و موسیقى و شاعرى سخن گفته اند (آقابزرگ طهرانى، همانجا؛ نیز رجوع کنید به شوشترى، همانجا).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) عبداللّه بن نورالدین جزایرى، کتاب تذکره شوشتر، اهواز: کتابفروشى صافى، [.بى‌تا]، چاپ افست تهران ۱۳۴۸ش؛
(۳) محمدتقى دانش پژوه، فهرست نسخه هاى خطى کتابخانه مرکزى و مرکز اسناد دانشگاه تهران، ج ۱۶، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۴) احمد دیوانبیگى، حدیقهالشعراء، چاپ عبدالحسین نوائى، تهران ۱۳۶۴ـ۱۳۶۶ش؛
(۵) عبداللطیف بن ابیطالب شوشترى، تحفهالعالم، و ذیلال تحفه، چاپ صمد موحد، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۶) محمدمظفر حسینبن محمد یوسف على صبا، تذکره روز روشن، چاپ محمدحسین رکن زاده آدمیت، تهران ۱۳۴۳ش؛
(۷) نورمحمد مجیدى کرائى، تاریخ شهرستان بهبهان، ]تهران [۱۳۷۸ش؛
(۸) احمد منزوى، فهرست مشترک نسخه هاى خطى پاکستان، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ش؛
(۹) عارف نوشاهى، «ملا خطاى شوشترى»، تحقیقات اسلامى، سال ۴، ش ۱ و ۲ (۱۳۶۸ش).

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶

زندگینامه حاجی سلیمان صباحی بیدگلی کاشانی«صباحی»(۱۲۰۷ه ق)

صباحی بیدگلی کاشانی ، حاجی سلیمان، متخلص به صباحی، از شاعران ایرانی قرن دوازدهم و اوایل قرن سیزدهم.از تاریخ دقیق تولد صباحی اطلاعی نیست، اما از قرائنی، از جمله قدیم‌ترین مادّه تاریخی که از او به جامانده و آن را در سال ۱۱۴۹ سروده است، می‌توان حدود آن را حدس زد (دیوان صباحی، مقدمۀ پرتو بیضائی، ص۱۴). وی در بیدگل، از توابع کاشان، به دنیا آمد(آذربیگدلی، ص۵۳۱؛‌ عبداللطیف‌خان شوشتری، ص۲۲۱).

در کودکی، پدرش را از دست داد(دیوان صباحی، مقدمۀ پرتو بیضائی، ص۴؛ صباحی بیدگلی، ۱۳۳۸ش، ص۱۵۳). در جوانی به حج رفت (آذربیگدلی، ص۵۳۱؛ فاضل گروسی، ص۵۳۴). به مهارت او در ریاضی و هندسه اشاره شده است (غفاری کاشانی، ص۴۱۶؛ فاضل گروسی،همانجا). در زلزلۀ شدید کاشان در ۱۱۹۶، وی خانوادۀ خود را از دست داد و در این باره مرثیه ای سرود (دیوان صباحی، مقدمۀ پرتو بیضائی، ص۱۶؛ صباحی بیدگلی، ۱۳۳۸ش، ص۱۴۸).

صباحی یکی از مهم ترین شخصیتهای بازگشت ادبی است و همراه با محمد شعله (متوفی ۱۱۶۰)، مشتاق اصفهانی (متوفی ۱۱۷۱)، لطفعلی‌بیگ آذربیگدلی (متوفی ۱۱۹۵)، سیداحمد هاتف اصفهانی (متوفی ۱۱۹۸)، آقامحمد عاشق اصفهانی (متوفی ۱۱۸۱) و ملاحسین رفیق اصفهانی (متوفی ۱۲۲۶) از تتبع سبک هندی چشم پوشید و از شیوۀ متقدمان پیروی نمود (دیوان صباحی،‌ مقدمۀ‌ پرتو بیضائی، ص۵).

او با هاتف، شهاب ترشیزی (متوفی ۱۲۱۵) ‌و آذر دوستی و معاشرت داشت (هدایت، ج۲، بخش دوم ، ص۸۱۳)‌ و ظاهراً تخلص خود را از آذر گرفته است (آذربیگدلی، ص۵۳۱؛ فاضل گروسی، همانجا). صبای کاشانی متخلص به صبا (متوفی ۱۲۳۸) و میرزامحمدصادق بزمی بیدگلی متخلص به بزمی، از شاگردان صباحی بودند و هر دو، تخلص از او دارند. صباحی در سرودن مرثیه مهارت داشت و چهارده بندی که به تقلید از محتشم کاشانی (متوفی ۹۹۶) در رثای حضرت سیدالشهداء سروده، بر تمام ترکیب‌بندهایی که به تقلید از محتشم ساخته شده است مزیت دارد (دیوان صباحی، مقدمۀ پرتوبیضائی، ص۵). او در سرودن مادّه تاریخ هم تبحر داشته است (همانجا).

صباحی علاوه بر مدایحی که در نعت رسول اکرم و ائمۀ اطهارعلیهم السلام سروده است، به مدحِ محمدجعفرخان زند، آقامحمدخان قاجار، فتحعلیشاه قاجار، امیرمحمدحسین خان شیبانی و عبدالرزاق‌خان کاشی نیز پرداخته است (همان، ص۶).

رحلت

سال وفات صباحی را ۱۲۰۷ نوشته اند ، به استناد مادّه تاریخی از میرسیدمحمد سحاب (متوفی ۱۲۲۲)، فرزند هاتف‌ اصفهانی، که بدین صورت ضبط شده است:« غرض کلک سحاب از بهر ضبط سال تاریخش/ بگفتا آه کزملک فصاحت شد سلیمانی»(فاضل گروسی، ص۵۳۴؛ عبدالرزاق دنبلی، ص۲۱۵)، اما بنا بر مادّه تاریخی که از صباحی به سال ۱۲۱۲ به جا مانده و قصیده‌ای که به مناسبت جلوس فتحعلیشاه قاجار در همین سال سروده، گویا در بیت سحاب تحریفی روی داده و ظاهراً مصراع دوم این بیت در اصل چنین بوده است:« ‌بگفتا وای کزملک فصاحت شد سلیمانی.»

با این فرض، وی در ۱۲۱۸ درگذشته است. او را در قبرستان غربی بیدگل به خاک سپردند(دیوان صباحی، مقدمۀ پرتوبیضائی، ص۱۳ ـ۱۴). دیوان صباحی در ۱۳۳۸ش، با تصحیح و مقدمۀ‌ حسین پرتوبیضائی، به چاپ رسید. احمد کرمی نیز در ۱۳۶۵ش این دیوان را مجدداً تصحیح و چاپ کرد.



منابع :

(۱) حسن امداد، انجمن‌های ادبی شیراز (از اواخر قرن دهم تا به امروز)، تهران ۱۳۷۲ش؛
(۲) صباحی بیدگلی، دیوان صباحی بیدگلی، چاپ حسین پرتوبیضائی، تهران ۱۳۳۸ش؛
(۳) صباحی بیدگلی، دیوان صباحی بیدگلی، چاپ احمد کرمی، تهران ۱۳۶۵ش؛
(۴) لطفعلی‌بیگ آذربیگدلی، آتشکدۀ آذر (نیمۀ دوم)، چاپ میرزا هاشم محدّث، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۵) احمد خاتمی، پژوهشی در سبک هندی و دورۀ بازگشت ادبی، تهران ۱۳۷۱ش؛
(۶) همو، تاریخ ادبیات ایران در دورۀ بازگشت ادبی از سقوط صفویه تا استقرار مشروطه، تهران ۱۳۷۳ش؛
(۷) عبدالرزاق دنبلی، تذکرۀ نگارستان دارا، چاپ ع. خیامپور، تبریز ۱۳۴۲ش؛
(۸) سیداحمد دیوان‌بیگی شیرازی، حدیقه‌الشعرا، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران ۱۳۶۵ش؛
(۹) عبداللطیف‌خان شوشتری، تحفه‌العالم و ذیل‌التحفه، چاپ صمد موحّد، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۱۰) ابوالحسن غفّاری کاشانی، گلشن مراد، چاپ غلامرضا طباطبائی‌مجد، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۱۱) فاضل¬خان‌گروسی، تذکرۀ انجمن خاقان، چاپ توفیق سبحانی، تهران ۱۳۷۶ش؛
(۱۲) رضاقلی‌خان هدایت، مجمع‌الفصحا، چاپ مظاهر مصفّا، تهران ۱۳۸۲ش.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶ 

زندگینامه میرعلیشیر قانع تتوی(متوفی۱۲۰۳ه ق)

قانع تتوی ، میرعلیشیر، مورخ و شاعر فارسی گوی شبه قاره هند در قرن دوازدهم. نام او علیشیر حسینی شیرازی است. در شعر، قانع تخلص می کرد. خاندانش از سادات محله دشتک شیراز بودند. از مشاهیر این خاندان در سند و شیراز، سیدمیراصیل‌الدین عبدالله‌بن عبدالرحمان الدشتکی*، سیدمیرجمال‌الدین عطاءالله محدمث الدشتکی*، سیدالحکما، میرصدرالدین محمد شیرازی* ، میرغیاث‌الدین منصور و آصف‌الدوله عبدالوهاب شیرازی* بودند. میراصیل‌الدین در عهد سلطان‌ابوسعید* تیموری با خاندان خود به هرات رفت (قانع تتوی، ۱۹۵۷، ص۵۳۳).

نیای قانع تتوی، میرقاضی سیدشکرالله‌بن وجیه‌الدین، همراه میرزاشاه‌بیک ارغون در فتح سند شرکت کرد و در سند اقامت گزید و در ۹۲۶ قاضی* تته شد و تا پایان عمر (۹۶۲)‌در آن شهر زیست (نیسانی تتوی، ص۱۴-۱۵؛ قانع تتوی،‌ همان، ص۵۳۱-۵۳۲، ۵۶۹-۵۷۱). قانع تتوی، فرزند میرعزت‌الله (متوفی ۱۱۶۱)،‌ در ۱۱۴۰ در تته به دنیا آمد (همو، ۲۰۰۱، ص۶۴۷؛ همو، ۱۹۵۷، ص۵۷۱). او نزد ادیبان سندی تحصیل کرد و از دوازده سالگی شعر سرود، اما اهتمامی برای حفظ و نگهداری آنها نداشت. در ۱۱۵۵ تخلص مظهری و سپس تخلص قانع را برگزید (رجوع کنید به همان، ص۱۱۴، ۳۳۹، ۳۵۹، ۵۷۱-۵۷۲؛ همو، ۱۹۷۱، ص۳۸۶؛ همو، ۲۰۰۱، ص۶۵۳).

در ۱۱۷۵ به خدمت میان غلام‌شاه کلهور، حاکم سند، در آمد و مأمور نوشتن تاریخ حاکمان کلهوره، به نام تاریخ عباسیه، شد. اما پس از چندی، دربار غلام‌شاه را ترک و تألیف کتاب را رها کرد (رجوع کنید به همو، ۱۹۵۷، مقدمه راشدی، ص پنج، نیز ۵۷۲) و باقی عمر را به تألیف و تحقیق پرداخت.

رحلت

وی در ۱۲۰۳ در تته درگذشت (همان، مقدمه راشدی، ص پنج – شش، بیست و چهار؛ د. اسلام، ذیل “KANI”).

اجداد قانع تتوی همگی شیعه بودند (رجوع کنید به خواندمیر، ج۴، ص۶۰۳-۶۰۴). وی (۲۰۰۱، ص۶۴۳) خود را شاگرد ابوالقاسم نقشبندی دانسته است. در قرن سیزدهم، مؤلف ریاض‌السیاحه (ص۴۸۳) از گروه اندکی از نقشبندیه سخن گفته است که بر مذهب شیعه‌اند و بعید نیست که قانع تتوی نیز، ضمن قائل بودن به تشیع، پیرو طریقه نقشبندیه بوده باشد. قانع تتوی (۲۰۰۱، ص۲۰-۶۴) در شرح حال و فضایل خلفا و برخی دیگر از صحابۀ پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم، به عنوان مشایخ صوفیه در قرن اول هجری، مطالبی آورده است.

آثار

برخی از آثار وی عبارت اند از:

تحفه‌الکرام در تاریخ سند، در سه مجلد: جلد نخست، در تاریخ انبیا و ‌ خلفا و سلاطین اسلام؛ جلد دوم، شامل احوال ملوک و امرا و اولیای اقالیم سبعه؛ جلد سوم، تاریخ و احوال مشاهیر سند، در سه قسمت: تاریخ پیش از اسلام تا زمان کلهوره (۱۱۸۱)، ذکر قصبات سند و شرح حال رجال و مشاهیر آن، و ذکر دارالحکومۀ تته و مشاهیر و ادبا ‌و علما ی ‌آن. تتوی این کتاب را در ۱۱۸۱ تألیف کرد، اما تا ۱۱۸۸ مطالبی به آن می افزود (همو، ۱۹۷۱، مقدمه راشدی، ‌ص۱۷).

کتاب دارای نظم تاریخی است و به عنوان تاریخ محلی سند، از امتیاز ویژه‌ای برخوردار است. قانع تتوی ( ص۱۰) در مقدمه، برخی از منابع خود، چون ازغون‌نامه، ترخان‌نامه و بیگلرنامه، را نام برده است. نثر کتاب ساده و روان و به دور از مغلق‌گویی و مداهنه است.

تذکره مقالات‌الشعراء ، در احوال بیش از هفتصد تن از شاعران و نویسندگان فارسی‌گوی اهل سند و نیز شاعران مهاجر به این خطه، به ترتیب الفبایی . تألیف این کتاب در ۱۱۶۹ آغاز شد و در ۱۱۷۴ به پایان رسید (قانع تتوی، ۱۹۵۷، ص۳-۴).

معیار سالکان طریقت، در شرح حال مشایخ صوفیه از صدر اسلام تا پایان قرن دوازدهم.. وی شرح حالها را در ذیل هر سده، براساس تاریخ درگذشت مشایخ تنظیم کرده است.

مَکْلی‌نامه/ بوستان بهار، در شرح ‌حال عرفا و مشایخ مدفون در قبرستانی در تپه‌های مَکْلی( رجوع کنید به تتوی، ۱۹۶۷، ص۱۱، ۱۶، ۱۷، ۲۱). این کتاب مختصر که به نظم و نثر نوشته شده، با مقدمه و تعلیقاتی مفصّل ِ حسام‌الدین راشدی، در ۱۳۴۶ش/۱۹۶۷ به چاپ رسیده است.

از دیگر آثار موجود قانع تتوی است:

مثنوی قضا و قدر،

مثنوی اعلان غم،

زبده المناقب،

مختارنامه،

نصاب‌البلغاء،

مثنوی ختم‌السلوک،

طومار سلاسل گزیده،

روضه الانبیاء،

مثنوی قصاب‌نامه،

حدیقه‌ غَلباء، بیاض‌ محک‌الشعراء،

انشای قانع و سرفرازنامه. آثاری نیز به وی نسبت داده شده که نسخه‌ای از آن تاکنون (۱۳۹۰ش) به دست نیامده است (رجوع کنید به همو، ۱۹۵۷، مقدمۀ راشدی، ص‌هفت – بیست‌وشش، حاشیه).



منابع :

(۱) خواندمیر، حبیب‌السیر؛
(۲) زین‌العابدین شیروانی، ریاض‌السیاحه، چاپ اصغر حامد ربانی، [۱۳۶۱ش]؛
(۳) میرزامیرعلی شیر قانع تتوی، تحفه‌الکرام؛
(۴) چاپ سید حسام‌الدین راشدی، حیدرآباد سند ۱۹۷۱؛
(۵) همو، تذکره مقالات‌الشعرا، چاپ سیدحسام‌الدین راشدی، کراچی، ۱۹۵۷؛
(۶) همو، معیار سالکان طریقت، چاپ سیدخضر نوشاهی، لاهور، ۲۰۰۱؛
(۷) همو، مکلی‌نامه، چاپ حسام‌الدین راشدی، حیدرآباد سند ۱۹۶۷؛
(۸) سیدمحمدطاهر نیسانی تتوی، تاریخ بلده تهته معروف به تاریخ طاهری، چاپ نبی بخش‌خان بلوچ، حیدرآباد سند ۱۹۶۴؛
(۹) EI2, s.v. KANI, MIR ALI SHER, by A. S. Bazmee Ansari.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶ 

زندگینامه شیخ عبدالغنی نابلسی(متوفی۱۱۴۳ه ق)

نابلسی، عبدالغنی ، صوفی، شاعر و سیاح مشهور قرن دوازدهم.عبدالغنی بن اسماعیل بن عبدالغنی بن اسماعیل کنانی مقدسی دمشقی، مشهور به ابن نابلسی، در ۱۰۵۰ در دمشق به دنیا آمد. وی حنفی مذهب بود(نابلسی،۲۰۰۲، ج ۱، ص ۵؛ مرادی،ج۳،ص۳۱). اجدادش از خاندان بنی جماعه در بیت المقدس بودند و سپس به نابلس نقل مکان کردند. نسب ایشان به عمر خطاب می رسید(نابلسی، حله الذهب…، مقدمۀ منجد، ص۷). جد وی،عبدالغنی¬بن اسماعیل نابلسی، از علما و فضلای مشهور زمان خود بود که در ۱۰۳۲ درگذشت(همو،۱۹۸۶،ص۱۱). وی بر جامع الصغیر سیوطی، تفسیر نوشته است (همو،

اسماعیل، پدر عبدالغنی، در ۱۰۷۰ در دمشق متولد شد و با آنکه اجداد وی از فقهای شافعی بودند، به مذهب حنفی گرایید. وی عالم، فقیه، و شاعری برجسته بود و در جامع اموی و مدارس دمشق تدریس می کرد و مسند قضاوت شهر صیدا نیز به وی اعطا شده بود. او اشعار و تصانیف متعددی دارد(همو، ۱۹۸۶، ص۷ـ ۸ ؛ همو، حله الذهب… ،همانجا).

وی در دمشق وفات یافت و در مقبرۀ خانوادگی اش در باب الصغیر، نزدیک مسجد جامع جراح، دفن شد(محبی، ج۱،ص۴۱۰؛ نابلسی،۱۴۱۱،مقدمۀعلبی، ص۶؛ برای شرح حال و آثار و اشعار وی رجوع کنید به محبی،ج۱، ص۴۰۸ـ۴۱۰؛ ابن شاشو، ص۶۳ـ۶۷).

استادان و مشایخ

نابلسی در نه سالگی قرآن کریم را از حفظ کرد (احمد عطا، ص ۹۷) و سپس به فراگیری علوم دینی و لغوی پرداخت.وی افزون بر بهره گیری از تعالیم پدرش، نزد استادان و مشایخ متعددی تحصیل علم کرد که برخی از آنان عبارت اند از:

نجم الدین محمد بن بدرالدین محمد غُزی، مؤلف الکواکب السائره فی اعیان المئه العاشره؛ احمد بن محمد قلعی حمصی دمشقی حنفی، استاد وی درفقه و اصول؛

عبدالباقی بن عبدالباقی حنبلی دمشقی و محمدبن کمال الدین حنفی( مشهور به ابن¬حمزه، نقیب الاشراف دمشق )،

استادان او در حدیث؛ و محمود کردی دمشقی، استاد او در صرف و نحو و معانی و بیان (مرادی، ج ۳، ص ۳۱؛ احمد عطا، ص ۱۰۷ – ۱۱۱).

هنگامی که عبدالغنی به بیست سالگی رسید، به تألیف و تدریس در جامع اموی پرداخت. در ۱۰۷۵ به قسطنطنیه(استانبول) سفر کرد و در آنجا با عبدالرزاق گیلانی، نوۀ عبدالقادر گیلانی ، دیدار کرد و از طریق او به طریقت قادریه پیوست و «تاج قادری» و شمشیر اجدادی عبدالرزاق را از وی دریافت کرد.

پس از بازگشت به دمشق، در مکانی مقابل قبر یحیی بن زکریا، به تدریس علوم گوناگون و آثار کسانی چون سیوطی و ابن عربی پرداخت. در ۱۰۸۷، به واسطۀ حضور ابوسعید بلخی نقشبندی در دمشق، به طریقت نقشبندیه پیوست و خرقه و عکّاز(عصا) این طریقت را از وی دریافت کرد و به سفارش وی، بر رسالۀ منسوب به تاج الدین نقشبندی، شرحی به نام مفتاح المعیه نوشت(مرادی،ج۳،ص۳۱؛ احمد عطا،ص۱۲۶).

عبدالغنی پس از رسیدن به چهل سالگی، هفت سال را در عزلت، ریاضت و مطالعۀ آثار ابن عربی، ابن سبعین و عفیف الدین تلمسانی سپری کرد و در اثنای این خلوت، بواطن القرآن و مواطن الفرقان را در پنج هزار بیت سرود( نابلسی، حله الذهب…، مقدمۀمنجد،ص۱۲؛ د.اسلام، ذیل «عبدالغنی بن اسماعیل نابلسی»).

نابلسی پس از ترک خلوت، سیاحت در پیش گرفت و به لبنان، بیت المقدس، مصر، شام و حجاز سفر کرد.حاصل آنها چهار سفرنامه است که همگی به چاپ رسیده اند(نابلسی، همان، مقدمۀ منجد،ص۱۶ـ۱۷، ۲۷؛ رجوع کنید به ادامۀ مقاله). سپس به دمشق بازگشت و تا پایان عمر در آنجا ماند و به تدریس مشغول شد و در ۱۰۱۳ نیز به مقام افتا در مذهب حنفی دست یافت(نابلسی،همان، مقدمۀ منجد، ص۱۷؛ قس احمد عطا، ص۹۹، که مقام افتای وی را در ۱۱۱۳ ذکر کرده است).

رحلت

نابلسی در ۱۱۴۳ در دمشق درگذشت و در صالحیه، در قبه ای که در ۱۱۲۶ ساخته شده بود، به خاک سپرده شد. مصطفی نابلسی، یکی از نوادگانش، در کنار مقبرۀ وی مسجد جامعی بنا نمود که در ۱۴۱۰ تجدید بنا، و در آن مدرسه ای نیز برای تعلیم وحفظ قرآن ساخته شد و یکی دیگر از نوادگان نابلسی، به نام راتب نابلسی ،در آنجا به تدریس پرداخت(مرادی، ج ۳، ص ۳۷ ـ ۳۸؛ نابلسی،۱۴۱۱ ، مقدمۀ علبی، ص۷). عبدالقادر و ابراهیم، دو نوادۀ دیگر نابلسی ، از مشایخ اجازۀ محمد امین ابن¬عابدین* بودند(محمد امین ابن¬عابدین، ج ۱، ص ۵).

شاگردان

نابلسی شاگردان بسیاری داشت که مهمترین آنان عبارت اند از:

محمدامین بن فضل الله محبی دمشقی حنفی، مؤلف بیش از بیست اثر، از جمله خلاصه الأثر فی أعیان القرن الحادی عشر (محبی، ج ۳، ص ۳۸۸؛ سرکیس، ج ۲، س ۱۶۲۰ ۱۶۲۱)؛

محمدبن ابراهیم دِکدِکجی (نابلسی، حله الذهب…، مقدمۀ منجد، ص ۱۹؛ احمد عطا، ص ۳۸۶)؛

مصطفى عُمَری ،مشهور به ابنعبدالهادی، ادیب و شاعر که از عبدالغنی نابلسی در نحو و معانی و بیان اجازه داشت (کحاله، ج ۱۲، ص ۲۶۰)؛ محمدبن ابی بکر مرعشی، صوفی حنفی، مشهور به ساجَقلی/سچاقلى زاده، مؤلف حدود سی اثر ، از جمله ترتیب العلوم، تسهیل الفرائض و جامع الکنوز (بغدادی، هدیه…، ج ۲، س ۳۲۲ – ۳۲۳؛ زرکلی، ج ۶، ص ۶۰)؛

مرتضی دمشقی، مشهور به امیر کردی، ادیب و صوفی و مؤلف تهذیب الأطوار فی عجائب الأمصار (کحاله، ج ۱۲، ص ۲۱۶ – ۲۱۷)؛

صفى الدین موسى بن جلال الدین على مولوی رومی، مشهور به صفی دده، متولی خانقاه مولویه در قسطنطنیه، که تفسیر و حدیث را از نابلسی فرا گرفت (بغدادی، همان، ج ۲، س ۴۸۲)؛

اسماعیل بن محمد عجلونی ، مؤلف کشف الخفاء(ج ۱، ص ۱۲۸، ۱۳۸)؛

عبدالرحمن  بن محمد بهلول نحلاوی شافعی دمشقی، ادیب و شاعر، که قصیده ای در رثای استادش عبدالغنی نابلسی سروده است (کحاله، ج ۵، ص ۱۸۵)؛

شمس الدین محمدبن عبدالرحمن غزی ، داماد نابلسی، مفتی شافعیان دمشق و مؤلف دیوان الاسلام فی التاریخ (بغدادی،همان، ج ۲، س ۳۲۹؛ نابلسی، همانجا)؛

شمس الدین محمدبن احمد سفارینی نابلسی حنبلی ،مؤلف حدود سی اثر (جبرتی، ج ۱، ص ۴۶۸ – ۴۷۰؛ سرکیس، ج ۱، س ۱۰۲۸)؛ عبدالوهاب¬بن مصطفى دمشقی حنفی، مشهور به دَکدَکى، مؤلف رفع المشکلات عن حکم إباحه سماع الآلات (بغدادی،همان، ج ۱، س ۶۴۳).

فرزند نابلسی، به نام اسماعیل (متوفی ۱۱۶۳)، نیز در شمار شاگردان زبدۀ پدرش یاد شده است (نابلسی، نعم السوابغ… ، مقدمۀ بکداش، ص۱۷ ؛ برای فهرست بیش از ۱۴۰ شاگرد وی، رجوع کنید به احمد عطا، ص ۳۸۶ ـ ۳۹۰ ؛ نابلسی، حله الذهب…، مقدمه منجد، ص ۱۹ – ۲۴).

آثار

از نابلسی آثار بسیاری بر جای مانده، چنانکه نبهانی (۱۴۱۱، ج ۲، ص ۱۹۴ ـ ۱۹۵) بیشتر کرامات وی را کثرت تألیفاتش در جمیع فنون ذکر کرده است. مهمترین آثار وی در تصوف، شعر و سفرنامه نگاری است(د.اسلام، ذیل مادّه).

در تصوف، بیشتر تلاش او شرح و دفاع از آرای ابن عربی بوده است. البته درباره اینکه وی به عمق آرای ابن عربی پی برده است یا خیر، اختلاف نظر وجود دارد(رجوع کنید به سیریه، ص ۱۹ـ۲۰).

مهمترین آثار وی درموضوع تصوف عبارت اند از:

جواهر النصوص فی حل کلمات الفصوص، که شرحی مختصر بر فصوص الحکم ابن-عربی است (نابلسی، جواهر…، ج ۱، ص ۳۵؛ همو، ۱۹۸۶، ص ۱۶).

 ایضاح المقصود من معنی وحده الوجود، که آن را در توضیح وحدت وجود و عبارت مشهور صوفیه، « لا شیء مع الله تعالی موجود»، تألیف نموده (نابلسی، ۱۴۲۳، ص ۵۵ – ۵۶) و محمد¬بن عمر بن عبدالجلیل بغدادی دمشقی حنفی قادری (متوفی ۱۱۹۴) بر آن حاشیه نوشته است (رجوع کنید به آلوسی، ج ۱۶، ص ۲۲۷؛ بغدادی، ایضاح…، ج ۱، س ۱۵۸).

 الرد المتین على مُنتَقص العارف محیی الدین، که در دفاع از عقاید و افکار ابن¬عربی است (نابلسی، ۱۹۸۶، ص ۱۶).

 کشف السر الغامض، در شرح دیوان ابن فارض، که شامل شرح دیباچه نیز هست (همو، ۱۹۷۲، ج ۱، ص ۱۲، ۱۵). از شروحی که نابلسی بر اشعار ابن فارض دارد، جورج آگوست والین (متوفی ۱۲۶۸ / ۱۸۵۲)، مستشرق فنلاندی، شرح وی را بر حائیه ابن فارض، همراه با ترجمۀ لاتینی آن، در هلسینکی به چاپ رسانده است (زرکلی، ج ۲، ص ۱۴۶ – ۱۴۷).

 جمع الأسرار فی منع الأشرار عن الطعن فی الصوفیه الأخیار. او در این کتاب، توسل به انبیا علیهم السلام ، اولیا، علما و صالحان را جایز دانسته است، حتی اگر از دنیا رفته باشند (بغدادی، همان، ج ۱، س ۳۶۶؛ نبهانی، ۱۴۰۳، ص ۱۴۱ – ۱۴۲).

الصراط السوى، در شرح سه دیباچۀ دفتراول، سوم و چهارم مثنوی معنوی (نابلسی، ۲۰۰۹، مقدمۀ بکری ، ص ۱۷ – ۱۹؛ بغدادی، همان، ج ۲، س ۶۶).

العقود الؤلؤیه فی طریق الساده المولویه، در دفاع از آداب و رسوم طریقۀ مولویه ،مانند سماع و غنا (نابلسی، همان، مقدمه بکری، ص ۲۰ – ۲۱).

مسائل فی التوحید والتصوف. وی در این رساله ۴۷ سؤال دربارۀ توحید و تصوف مطرح نموده و به آنها پاسخ گفته است. این اثر در ذیل ایضاح المقصود من معنی الوحده الوجود به چاپ رسیده است (رجوع کنید به نابلسی، ۱۴۲۳، ۷۵ – ۱۴۱).

 القول المتین فی بیان توحید العارفین، مشهور به نخبه المسأله، که شرح رسالۀ التحفه المرسله فی علم حقیقه الشریعه المحمدیه، از محمدبن فضل¬الله هندی صوفی (متوفی ۱۰۲۹)است، در بیان توحید عارفان و وحدت وجود (نابلسی، قول المتین…، ص ۳).

از نابلسی اشعار متعددی در حدود چهار دیوان، از جمله دیوان الحقائق و مجموع الرقائق، باقی مانده است(نابلسی،۱۴۲۱،ص۳ـ۴؛ ابن شاشو،ص۶۸). وی قصاید متعددی در مدح ابن-عربی سروده است(رجوع کنید به نابلسی، ۱۹۸۶، ص ۱۶ – ۱۷) و قصیده ای نیز موسوم به قصیده نبویه در مدح پیامبر دارد(رجوع کنید به ابن شاشو،ص۶۸ـ۷۰).

نابلسی چهار سفرنامه دارد که در آنها عمدتاً تجارب عرفانی و ملاقاتهایش را با مشایخ صوفیه و زیارت قبرهای انبیا و اولیاء گزارش کرده است و از این رو باید آنها را نوعی سفرنامۀ عرفانی به¬شمارآورد(رجوع¬ کنید به د.اسلام، ذیل مادّه؛ سیریه، ص۱۰۸؛ برای جزئیات بیشتر رجوع کنید به همان،ص۱۰۸ـ۱۲۸).

این سفرنامه ها عبارت اند از:

التحفه النابلسیه فی الرحله الطرابلسیه، در شرح سفر وی به طرابلس شام (نابلسی، تحفه النابلسیه…،ص۱)؛

الحضره الاُنسیه فی الرحله القدسیه، شرح سفر او به بلاد شام و مصر (همو، ۱۴۱۱، مقدمۀ علبی،ص۱۴ـ۱۵)؛

الحقیقه والمجاز فی الرحله الی بلاد الشام ومصر والحجاز، معروف به رحله الکبری(نابلسی، ۱۹۸۶، مقدمۀ هریدی،ص۹)؛

حله الذهب الابریز فی رحله بعلبک والبقاع العزیز، معروف به رحله الصغری (نابلسی، حله الذهب…، مقدمۀ بوسه،ص۱۶).

نابلسی در فقه، حدیث، کلام، تفسیر، منطق، تعبیر رؤیا، کشاورزی و موضوعات دیگر نیز آثاری دارد(نابلسی، حله الذهب… ، مقدمۀ منجد، ص۲۷) ،

که از آن جمله است :

 ایضاح الدلالات فی سماع الآلات. وی در این رساله غنا و موسیقی را به حرام ، مباح و مستحب تقسیم نموده و حرمت را به همراهی موسیقی و غنا با اموری چون شرابخواری، مواجهه با نامحرمان و دیگر منکرات اختصاص داده است. هدف او از نگارش این رساله دفاع ، از سماع و غنای رایج در میان صوفیه بوده است (رجوع کنید به نابلسی، ۱۴۰۱، ص ۱۳۰ – ۱۳۲).

تحقیق القضیه فی الفرق بین الرشوه والهدیه. در این رساله حکم فقهی هدیه و رشوه و تمایز آن دو از منظر مذاهب چهارگانۀ اهل تسنن بررسی شده است (همو، ۱۴۱۲، ص۱۳)

 ربع الإفادات فی ربع العبادات (بغدادی، همان، ج ۱، س ۵۴۸)، که جبرتی (ج ۱، ص ۲۳۲) آن را در فقه حنفی کم¬نظیر دانسته است.

 فتح الانغلاق فی مسأله علیّ الطلاق. در این رساله تسلط او بر فقه مذاهب چهارگانۀ اهل تسنن نشان داده شده است (مرادی، ج ۳، ص ۳۴؛ رجوع کنید به محمد امین ابن-عابدین، ج ۳، ص ۲۷۸؛ قس بغدادی،همان، ج ۲، س ۱۵۹ ، که نام آن را فتح الاغلاق… ذکر کرده است).

الصلح بین الاخوان فی حکم إباحه الدخان. وی در این رساله حرمت یا کراهت استعمال دخانیات را رد نموده و آن را مباح دانسته است (مرادی، ج ۳، ص ۳۶ ؛ علاءالدین ابن¬عابدین، ج ۱، ص ۱۵ – ۱۶).

 ذخائر المواریث فی الدلاله على مواضع الأحادیث. در این کتاب، احادیث کتابهای مشهور اهل تسنن بر اساس اعتبار سند و ترتیب زمانی، در هفت باب تدوین شده است (نابلسی، ۱۴۱۹، ج ۱، ص ۷ – ۱۰).

فتح العین عن الفرق بین التسمیتین، در رد تثلیث مسیحیت (مرادی، ج ۳، ص ۳۶ ؛ آلوسی، ج ۶، ص ۳۴).

کشف النور عن اصحاب القبور، در بیان کرامات اولیا پس از مرگشان و حکم بنای مقبره برای آنان (نابلسی، ۱۴۰۶، ص ۳).

تحریر الحاوی، در شرح تفسیر بیضاوی (مرادی، ج ۳، ص ۳۲).

کفایه المستفید فی علم التجوید (بغدادی، همان، ج ۲، س ۳۷۴).

تعطیر الانام فی تعبیر المنام، در دو جلد، که در ابتدای آن رؤیاهای باطل و حق را تعریف و تقسیم کرده است(رجوع کنید به نابلسی،۲۰۰۲،ج۱،ص۱۰ـ۲۳).

عَلَم الملاحه فی علم الفلاحه، که مختصر جامع فرائد الملاحه فی جوامع فوائد الفلاحه رضی¬الدین ابوالفضل محمد عامری غزی شافعی است (نابلسی، علم الملاحه…،ص۱۱؛ زرکلی، ج ۷، ص۵۶؛ برای دیگر آثار وی، رجوع کنید به بغدادی، هدیه…، ج۱، س ۵۹۰ـ۵۹۴؛ احمد عطا، ص۱۱۶ـ۱۴۶؛ بروکلمان،ج۲، ص۴۵۴ـ۴۵۸؛ همو،ذیل، ج۲، ص۴۷۳ـ۴۷۶ ).

دربارۀ زندگی وآثار وی نیز برخی از نوادگان و شاگردانش آثاری تألیف کرده اند.

که عبارت اند از:

نوادۀ دختری وی، کمال الدین ابوالفتوح غزی عامری، مشهور به بکری (متوفی ۱۱۹۶) ، که کتابی در شرح حال جد خود به نام الورد القدسی والوارد الانسى نوشته است.

دیگر نوادۀ وی کمال الدین ابوالفضل غزی عامری، مفتى شافعیان دمشق (متوفی ۱۲۱۴)، است که رساله ای در شرح احوال جد خود به نام المورد الانسی تألیف کرده است (مرادی، ج ۳، ص ۳۸؛ بغدادی، هدیه ..، ج ۲، س ۳۴۳، ۳۵۲؛ زرکلی، ج ۷، ص ۷۰ – ۷۱).

مصطفى بن کمال الدین خلوتی بکری* (متوفی ۱۱۶۲) ،از شاگردان نابلسی، که الفتح الطری الجنی فی بعض مآثر الشیخ عبدالغنی را دربارۀ استادش، نابلسی ، نوشته است (سرکیس، ج ۱، س ۵۸۲) و

شاگرد دیگر وی، حسین بن طعمه بیتمانی دمشقی (متوفی ۱۱۷۵) ، نیز دو کتاب به نامهای العِقد السَّنی فی مزایا الشیخ عبدالغنی و المشرب الهَنی القدسی فی ترجمه الشیخ عبدالغنی النابلسی، در شرح احوال استادش دارد (نابلسی، نعم السوابغ…، مقدمه ی بکداش، ص ۱۴).



منابع:

(۱) شهاب الدین ابوالفضل محمود آلوسی بغدادی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم وسبع المثانی، چاپ سید محمود شکری آلوسی بغدادی، بیروت[بی¬تا.(؛
(۲) عبدالرحمن¬بن محمد ذهبی مشهور به ابن شاشو دمشقی، تراجم بعض اعیان دمشق، بیروت، ۱۸۸۶؛
(۳) علاء¬الدین ابن¬عابدین، تکمله حاشیه رد المحتار، در: محمدامین ابن¬عابدین، حاشیه رد المحتار على الدر المختار، بیروت، ۱۴۱۵؛
(۴) محمد امین ابن¬عابدین، حاشیه رد المحتار على الدر المختار، بیروت، ۱۴۱۵؛
(۵) عبدالقادر احمد عطا، التصوف الاسلامی بین الاصاله والاقتباس فی عصر النابلسی، بیروت، ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۶) اسماعیل باشا بغدادی، ایضاح المکنون، ج۱و۲ در: حاجی خلیفه ، کشف الظنون،ج۳و۴؛
(۷) همو، هدیه العارفین، ج۱و۲، در حاجی خلیفه، کشف الظنون،ج۵و۶؛
(۸) عبدالرحمن¬بن حسن جبرتی، عجائب الآثار فی تراجم الاخبار، بیروت)بی¬تا.(؛
(۹) خیرالدین زرکلی، الاعلام، بیروت، ۱۹۸۰؛
(۱۰) یوسفالیان سرکیس، معجم المطبوعات العربیه، قم، ۱۴۱۰؛
(۱۱) اسماعیل¬بن محمد عجلونی، کشف الخفاء، بیروت، ۱۴۰۸؛
(۱۲) عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، بیروت )بی-تا.(؛
(۱۳) محمدامین¬بن فضل¬الله محبی دمشقی حنفی، خلاصه الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر، بیروت)بی¬تا.(؛
(۱۴) ابوالفضل محمدخلیل¬بن علی مرادی، سلک الدرر فی اعیان القرن الثانی عشر، قاهره)بی¬تا.(؛
(۱۵) عبدالغنی نابلسی، ایضاح الدلالات فی سماع الآلات، چاپ احمد راتب حمّوش، دمشق، ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۶) همو، ایضاح المقصود من معنی وحده الوجود ومعه مسائل فی التوحید والتصوف، چاپ سعید عبدالفتاح، قاهره، ۱۴۲۳/۲۰۰۳؛
(۱۷) ؛
(۱۸) همو، التحفه النابلسیه فی الرحله الطرابلسیه، چاپ هریبرت بوسه، )بی جا( )بی¬تا.(؛
(۱۹) همو، تحقیق القضیه فی الفرق بین الرشوه والهدیه، چاپ علی محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، قاهره، ۱۴۱۲/۱۹۹۱؛
(۲۰) همو، تعطیر الأنام فی تعبیر المنام، چاپ محمود توفیق حکیم، قاهره، ۲۰۰۲؛
(۲۱) همو، جواهر النصوص فی حل کلمات الفصوص، چاپ عاصم ابراهیم کیّالی حسینی شاذلی درقاوی، بیروت، ۱۴۲۹/۲۰۰۸؛
(۲۲) همو، الحضره الانسیه فی الرحله القدسیه، چاپ اکرم حسن علبی، بیروت، ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۲۳) همو، الحقیقه والمجاز فی الرحله الی بلاد الشام ومصر والحجاز، چاپ احمد عبدالمجید هریدی، )قاهره( ۱۹۸۶؛
(۲۴) همو، حله الذهب الابریز فی رحله بعلبک والبقاع العزیز، چاپ صلاح¬الدین منجد، در: رحلتان الی لبنان، بیروت، ۱۹۷۹؛
(۲۵) همو، دیوان الحقائق ومجموع الرقائق، چاپ محمد عبدالخالق زناتی، بیروت، ۱۴۲۱/۲۰۰۱؛
(۲۶) همو، ذخائر المواریث فی الدلاله علی مواضع الحدیث، چاپ عبدالله محمود محمد عمر، بیروت، ۱۴۱۹/۱۹۹۸؛
(۲۷) ؛
(۲۸) همو، العقود الؤلؤیه فی طریق الساده المولویه، چاپ بکری علاء¬الدین، دمشق، ۲۰۰۹؛
(۲۹) همو، علم الملاحه فی علم الفلاحه، بیروت، ۱۹۷۹ب؛
(۳۰) همو، القول المتین فی بیان توحید العارفین المسمی نخبه المسئله شرح رساله التحفه المرسله فی علم حقیقه شریعه المحمدیه،) مصر(،)بی¬تا.]؛
(۳۱) همو، کشف السر الغامض فی شرح دیوان ابن¬الفارض، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم،قاهره ۱۹۷۲؛
(۳۲) همو، کشف النور عن اصحاب القبور، استانبول، ۱۴۰۶؛
(۳۳) همو، النعم السوابغ فی احرام المدنی من رابغ، چاپ سائد بکداش، بیروت، ۱۴۲۹/۲۰۰۸م؛
(۳۴) یوسف¬بن اسماعیل نبهانی، جامع کرامات اولیاء، چاپ ابراهیم عطوه عوض، بیروت۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
۳۵- همو، شواهد الحق فی الاستغاثه بسید الخلق (ص)، بیروت۱۴۰۳/۱۹۸۳؛

(۳۶) Carl Brockelmann, Geschichte der Arabischen Literatur, Leiden,1949;
(۳۷) Ibid, Geschichte der Arabischen Literatur,suppl., Leiden,1938;
(۳۸) EI2, s.v. “ABD ALـGHANĪ B. ISMĀ’ĪL ALـ NĀBULUSĪ”, by: W.A.KHALIDI;
Elizabeth Sirriyeh, Sufi Visionary of Ottoman Damascus: Abd alـGhani alـNabulusi, London / New York, 2005.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۵ 

زندگینامه یاسین بن خیراللّه خطیب عُمَرى(متوفی۱۲۳۲ه ق)

 خطیب عُمَرى، شهرت یاسین بن خیراللّه بن محمودبن موسى الخطیب بن على بن حاج قاسم عمرى، مورخ، ادیب، شاعر و از فضلاى موصل در سده دوازدهم و سیزدهم (عزاوى، ج ۲، ص ۴۶؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۱). او نسب خود را به عمربن خطّاب، خلیفه دوم، مى رساند (خطیب عمرى، مقدمه سامرائى، ص ۲۱).

خطیب عمرى در حدود ۱۱۵۷ در خانواده اى صاحب نام و اهل علم به دنیا آمد. پدرش، خیراللّه، عالم به طب و ادب و تصوف و فقه، و برادرش محمدامین نیز از فضلا و مورخان مشهور عصر خود بود (رجوع کنید به عزاوى، ج ۲، ص۴۰؛ عمرطالب، ص ۳؛ سالم عبدالرزاق احمد، ج ۵، ص ۱۰۷، ج ۶، ص ۲۶۷؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۱).

اطلاعات ما از زندگى اجتماعى و خانوادگى خطیب عمرى ناچیز است. دوره زندگى وى عصر ظهور و درخشش تصوف و بزرگان صوفیه در عرصه هاى مختلف اجتماعى و سیاسى در سراسر قلمرو اسلامى بود. خطیب عمرى نیز همچون برخى از نویسندگان آن عصر به تصوف توجه داشت و توانایى اش در عرضه اطلاعات درباره این موضوع کسب عنوان زاهد را براى وى به دنبال داشت.

همچنین او اجازه نقل معارف صوفیه را، به ویژه در دو طریقت قادریه و نقشبندیه، از شیخ عثمان بن یوسفبن عزالدین قادرى خطیب (عثمانالخطیب)، مشهور به اسود موصلى (رجوع کنید به خطیب عمرى، مقدمه سامرائى، ص ۲۳)، دریافت کرد (سالم عبدالرزاق احمد، ج ۶، ص ۲۶۷، پانویس ۱؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۱ـ۱۲).

خطیب عمرى در سرودن شعر نیز توانمند بود. چلبى در مجموعه خود ( ۱۹۲۷ب، ص ۱۵۲) قصایدى از وى نقل کرده و او را از شعرا و مصنفان دانسته است. همچنین، منظومه اى با عنوان مقاصدالتعبیر در موضوع تعبیر خواب از خطیب عمرى به دست آمده که شاهد دیگرى بر توانایى شعر سرودن اوست (رجوع کنید به ادامه مقاله). برادرش محمدامین هم به شناخت او از شعر و نظم اشاره کرده است (رجوع کنید به سالم عبدالرزاق احمد، ج ۷، ص ۲۴۵؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۲ـ۱۳).

اعتبار و شهرت خطیب عمرى عمدتآ به سبب تحقیقات و تألیفات وى است. اینکه او شاگرد چه کسانى بوده است چندان معلوم نیست و فقط برخى اشارات خود وى در قسمتهاى مختلف تألیفاتش، اطلاعات اندکى به ما مى دهد. براین اساس، گذشته از پدر و برادرش، استادان او در معارف صوفیه اسود موصلى و در علوم فقهى ملاعبدالقادربن محیى الدین أربلى موصلى بودند. محمدبن قاسم عبدلى نیز استاد وى بود (سالم عبدالرزاق احمد، ج ۶، ص ۲۶۷؛ خطیب عمرى، مقدمه عمادعلى حمزه، ص ۱۵).

رحلت

خطیب عمرى پس از ۱۲۳۲ در موصل وفات یافت (سالم عبدالرزاق احمد، ج ۵، ص ۶۴، ج ۶، ص ۱۸۶، ۱۸۸، ۲۶۷، ج ۷، ص ۲۴۵؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص ۳۸۹؛ قس بغدادى، هدیه، ج ۲، ستون ۵۱۲ :۱۲۲۴؛ عزاوى، ج ۲، ص ۴۶: ۱۲۲۴).

آثار

خطیب عمرى بیش از بیست اثر از خود به جا گذاشته است (خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۲، ۱۷؛ قس عماد عبدالسلام رئوف، همانجا) که تمامآ جمع آورى از کتابهاى معروف پیشینیان است و به جز آنهایى که درباره تاریخ عصر مؤلف یا کمى پیش از وى است بقیه آثار او از اهمیت چندانى برخوردار نیستند (چلبى، ۱۹۲۷الف، ص ۲۳۵).

از آثار وى اینهاست:

۱) الآثارالجلیه. موضوع آن تاریخ است و به شیوه سالشمار نوشته شده است. خطیب عمرى در این اثر وقایع تاریخى از سال اول تا پایان ۱۲۱۰ هجرى را ذکر کرده است. براساس آنچه که او در مقدمه این کتاب نوشته، اطلاعات اولیه را از آثار مورخان معروفى چون ابن اثیر، ابن خلّکان و ابن الوردى جمع آورى کرده و مطالبى را هم با تکیه بر شنیده هایش از استادان آن عصر ذکر نموده است. همچنین، در این اثر برخى حوادث عصر خود را که شاهد آن بوده، آورده است. او این اثر را به محمدامین بیگ بن یاسین افندى، مفتى موصل، تقدیم کرده است. نسخهاى خطى از این اثر در مدرسه خیاط موصل موجود است (چلبى، ۱۹۲۷ب، ص ۱۴۰ـ۱۴۱؛ همو، ۱۹۲۷الف، همانجا؛ زرکلى، ج ۸، ص ۱۲۹؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۷).

۲) الخریده العمریه یا الخرده العربیه من الطب. نسخه خطى در موضوع طب. نسخهاى با این عنوان در یکى از کتابخانههاى شخصى موصل موجود است، اما چون محتواى آن طبى نیست نمىتواند کتاب مذکور باشد (چلبى، ۱۹۲۷ب، ص ۲۶۴؛ موسوعهالموصل الحضاریه، ج ۴، ص ۳۸۱).

۳) خلاصه التواریخ. در قالب یک مقدمه و هشت باب و هر باب شامل معرفى و شرح احوال کسانى است که نامشان با یکى از اسما یا صفات خداوند همراه است، همچون عبداللّه و عبدالرحمان. نسخهاى خطى از این کتاب به شماره ۹۹۰۰ در کتابخانه برلین نگهدارى مىشود (عماد عبدالسلام رئوف، ص۳۹۰؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۸).

۴) الدر المکنون فى مآثرالماضى (المآثر الماضیه) من القرون. در تاریخ اسلام از آغاز تا ۱۲۲۶، با تأکید بر حوادث موصل. نسخ متعددى از این کتاب در کتابخانههاى مختلف جهان وجود دارد (رجوع کنید به بغدادى، ایضاح، ج ۱، ستون ۴۴۸، ج ۲، ستون ۱۲۷؛ بروکلمان،>ذیل<، ج ۲، ص ۷۸۱؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص ۳۸۹).

۵) الدر المنتثر فى تراجم فضلاء القرن الثانى عشر. شرح احوال علما و شعراى همعصر مؤلف که نسخهاى خطى از آن در کتابخانه عباس عزاوى موجود بوده است (چلبى، ۱۹۲۷ب، ص ۱۴۱؛ بغدادى، هدیه، همانجا؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص ۳۹۱؛ عزاوى، ج ۲، ص ۱۳۱، پانویس ۲).

۶) الجوهره فى اللغات المشتهره. جزوه کوچک در لغت عرب که برحسب الفبا تنظیم شده است. این اثر که در ۱۲۰۵ نوشته شده، شامل مجموعهاى منتخب از اشعار و نثر اوست. نسخهاى از آن در کتابخانه سیدناظم عمرى در موصل وجود دارد (عزاوى، ج ۲، ص ۴۶).

۷) الروضالزاهر فى تاریخ الملوک الاوائل و الاواخر. در موضوع فرمانروایان، سلاطین، وزرا، صاحبمنصبان، امیران، قضات و شیوخ که به ترتیب حروف الفبا تنظیم شده بوده است. از این اثر، نسخهاى موجود نیست (چلبى، ۱۹۲۷الف، ص ۲۳۵؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص۳۹۰).

۸) روضه المشتاق. در ادبیات (چلبى، همانجا).

۹) زبده الآثار الجلیه. تلخیصى از الآثارالجلیه و تعلیقى درباره تاریخ دیگر سرزمینهاى اسلامى از ابتداى سال ۹۲۰٫ این اثر با وجود اختصار، مفید و درخور ستایش است زیرا اطلاعات مفیدى درباره موصل دارد که یا مورخان دیگر در بیان آن اهمال ورزیده اند یا هیچ اثر تاریخى در این زمینه به ما نرسیده است. از این اثر نسخهاى خطى در مکتبه الاوقاف العامه در موصل موجود است (چلبى، ۱۹۲۷ب، ص ۲۶۸ـ۲۶۹؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۲، ص ۷۸۲؛ سالم عبدالرزاق احمد، ج ۶، ص ۱۸۶؛ نیز رجوع کنید به سویدى، ص ۴۳۵، پانویس ۱، ص۴۴۰، پانویس ۱، ص ۴۴۱، پانویس ۱).

۱۰) السیف المهنّد فى مَن اسمُه أحمد. کتاب با ذکرى از مشتقات اسم احمد شروع شده است. سپس مؤلف درباره فضائل نام احمد سخن گفته و در ادامه نیز آن را به نام پیامبر متبرک کرده است. مطالب آن تا نیمه اول قرن سیزدهم ادامه مى یابد. نسخه خطى این اثر در یکى از کتابخانه هاى شخصى موصل موجود است (بروکلمان، همانجا؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص ۳۹۱؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۲۱).

۱۱) السیوف الساطعه. این کتاب مشتمل بر ادعیه است (خطیب عمرى، همانجا).

۱۲) العذْب الصافى فى تسهیل القوافى. این اثر در موضوعات مختلف از جمله شهداى بدر است. نسخه خطى این کتاب در مکتبهالاوقاف العامه در موصل موجود است (چلبى، ۱۹۲۷ب، ص ۲۵۷؛ سالم عبدالرزاق احمد، ج ۶، ص ۲۶۷ـ ۲۶۸؛ بروکلمان، همانجا).

۱۳) عمدهالبیان فى تصاریف الزمان. نسخهاى از آن در کتابخانه سیدناظم عمرى در موصل موجود است (عماد عبدالسلام رئوف، ص ۳۸۹؛ زرکلى، ج ۸، ص ۱۲۹).

۱۴) عنوان الاعیان فى ذکر ملوک الزمان. شامل شرح احوال ملوک اسلام، حکومتشان و نیز احوال انبیا، صحابه، تابعین، علما و شعراى مشهور است. نسخهاى از این کتاب در کتابخانه سیدناظم عمرى در موصل نگهدارى مىشود (چلبى، ۱۹۲۷الف، همانجا؛ بغدادى، هدیه، ج ۲، ستون ۵۱۲؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص ۳۹۱).

۱۵) غایهالبیان فى مناقب سلیمان. درباره سلیمان نبى و مناقب او و در شرح احوال کسانى است که سلیم نام دارند. نسخه اى از این کتاب در کتابخانه برلین به شماره ۹۹۰۱ وجود دارد (عماد عبدالسلام رئوف، ص۳۹۰ـ۳۹۱).

۱۶) غایه المرام فى محاسن بغداد دارالسلام. شرح و وصف بغداد، قصرها، دروازهها، بازارها، رودها، حکام آن و تحولات این منطقه تا سال ۱۲۲۰ است. این اثر در ۱۳۴۷ش/ ۱۹۶۸ منتشر شده است (بروکلمان، >ذیل<، ج ۲، ص ۷۸۱؛ لانگریگ، ص ۳۲۹؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص ۳۹۲).

۱۷) غرائب الاثر فى حوادث ربع القرن الثالث عشر: تکملهاى است بر الآثارالجلیه که در آن حوادث سالهاى ۲۴۰ تا ۱۲۲۵ به اختصار بیان شده است (بروکلمان، >ذیل<، ج ۲، ص ۷۸۲؛ لانگریگ، همانجا؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص۳۹۰). این اثر به کوشش محمدصدیق جلیلى در موصل در ۱۳۱۹ش/ ۱۹۴۰ با همین عنوان چاپ و منتشر شد (لانگریگ، ترجمه عربى، ص ۳۹۵).

۱۸) قرّه العین فى تراجم الحسن و الحسین. شامل اطلاعات مفصّل درباره این دو امام و نیز کسانى که همنام ایشان بودند، با تکیه بر فضل و دانش و ادب و شهرت آنان. در پایان نیز، بخشى هرچند کوتاه، به معرفى کسانى اختصاص یافته که نامشان على است. نسخه خطى آن به شماره ۲۹۱/۴ در کتابخانه مرکزى موصل نگهدارى مىشود (بروکلمان، همانجا؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۲۳ـ۲۴).

۱۹) مقاصدالتعبیر. منظومهاى در شرح و تعبیر خواب است (بروکلمان، همانجا؛ سالم عبدالرزاق احمد، ج ۵، ص ۶۵).

۲۰) منهج الثقات فى تراجم القضاه. در موضوع تاریخ، با تکیه بر آثار ابن الوردى، ابن خلّکان و ابن اثیر. خطیب عمرى در این کتاب به ثبت نام قضات مسلمانى پرداخته که در شعر و نظم دستى داشتند و اشعارشان مشهور بوده است. وى ابتدا در مقدمهاى به بیان فضیلت علم و مرتبه قضاوت پرداخته و سپس نوادر آن را معرفى کرده است. نسخه خطى این کتاب در مکتبهالاوقاف العامه در موصل موجود است (چلبى، ۱۹۲۷الف، ص ۲۳۴؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۲، ص ۷۸۱).

۲۱) مُنیهالادباء فى تاریخ الموصل الحدباء. نویسنده مطالب خود را از تأسیس موصل آغاز کرده و تا سال ۱۲۲۱ ادامه داده است. موضوع کتاب شامل تاریخ حکام و پادشاهان قبل از اسلام و احوال فرمانروایان اسلامى آن تا ۱۲۲۱ است. همچنین، خطیب عمرى در این کتاب مطالب مهمى درباره قریه ها و آبادیهاى موصل با استناد به معجم البلدان یاقوت حموى ارائه کرده است (بروکلمان، همانجا). این کتاب به کوشش سعید دیوهچى (مدیر موزه موصل) در ۱۳۲۹ش/ ۱۹۵۰ در موصل چاپ و منتشر شد (عزاوى، ج ۲، ص۳۲۰، پانویس ۱).

۲۲) قصاید. نسخه خطى این اثر در مجموعه شماره ۳۱ مدرسه عبدالرحمان چلبى صائغ در موصل نگهدارى مىشود (چلبى، ۱۹۲۷ب، ص ۱۵۲؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۲، ص ۷۸۲).

۲۳) الروضهالفَیْحاء فى تواریخ النساء. اثرى حجیم در شرح احوال زنان نیک و بد مشهور. سیدرجاء سامرایى این اثر را در ۱۳۴۵ش/ ۱۹۶۶ در بیروت به چاپ رسانده است. سامرایى در تحقیقى که درباره این نوشته انجام داده، برخى داستانها و اشعار آن را حذف کرده و سپس با عنوان مهذّب الروضه الفیحاء فى تواریخ النساء آن را به چاپ رسانده است (چلبى، ۱۹۲۷الف، ص ۲۳۵؛ بغدادى، هدیه، ج ۲، ستون ۵۱۲).

مورخان تألیفات دیگرى نیز از خطیب عمرى ذکر کرده اند (رجوع کنید به بغدادى، همانجا؛ عزاوى، ج ۱، ص۳۳۰؛ سالم عبدالرزاق احمد، ج ۵، ص ۶۴ـ۶۵؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۷ـ۲۵).

یاسین بن خیراللّه به سبب تنوع موضوعاتى که در تألیفاتش به کار برده مشهور است. او در نگارش آثار تاریخى خود کوشیده از شیوه برادر خود، محمدامین، که شیوه سالشمارانه بود، پیروى کند و این شیوه در الآثار الجلیه، الدرالمکنون و عمدهالبیان او نمایان است.

فرزند خطیب عمرى، على بن یاسین، نیز درباره تاریخ موصل و ادیبان این شهر تألیفاتى دارد (شیخو، ج ۱، ص ۳۱ـ۳۲؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۲، ص ۷۸۲).



منابع :

(۱) اسماعیل بغدادى، ایضاحالمکنون، ج ۱ـ۲، در حاجىخلیفه، ج ۳ـ۴؛
(۲) همو، هدیهالعارفین، ج ۲، در حاجى خلیفه، ج ۶؛
(۳) داود چلبى، «حول مخطوطه دمشق فى تراجم علماء الموصل فى القرن الثانى عشرالهجرى»، لغهالعرب، سال ۵، ش ۴ ( ۱۹۲۷الف)؛
(۴) همو، کتاب مخطوطات الموصل، بغداد ۱۹۲۷ب؛
(۵) یاسینبن خیراللّه خطیب عمرى، الروضه الفیحاء فى تواریخ النساء، چاپ رجاء محمود سامرائى، بیروت ۱۹۸۷؛
(۶) همان، چاپ عماد على حمزه، ]بیروت[ ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۷) خیرالدین زرکلى، الاعلام، بیروت ۱۹۸۴؛
(۸) سالم عبدالرزاق احمد، فهرس مخطوطات مکتبه الاوقاف العامه فى الموصل، ج ۵ـ۷، ]موصل[ ۱۴۰۳ـ۱۹۸۳؛
(۹) محمدامین سویدى، حدیقهالزوراء فى سیرهالوزراء، چاپ عماد عبدالسلام روؤف، بغداد ۱۴۲۳/ ۲۰۰۳؛
(۱۰) لویس شیخو، الآداب العربیه فى القرن التاسععشر، بیروت ۱۹۲۴ـ۱۹۲۶؛
(۱۱) عباس عزاوى، تاریخالادب العربى فى العراق، بغداد ۱۳۸۰ـ۱۳۸۲/ ۱۹۶۰ـ۱۹۶۲؛
(۱۲) عماد عبدالسلام رئوف، الموصل فى العهد العثمانى، نجف ۱۳۹۵/۱۹۷۵؛
(۱۳) عمرطالب، «محمدامین العمرى: حیاته و ادبه»، آدابالرافدین، ش ۴ (۱۹۷۲)؛
(۱۴) استیون همزلى لانگریگ، اربعه قرون من تاریخ العراق الحدیث، نقله الى العربیه جعفر خیاط، بغداد [۱۹۶۸/۱۳۸۸]، چاپ افست قم ۱۳۷۰ش؛
(۱۵) موسوعه الموصل الحضاریه، موصل : دارالکتب للطباعه و النشر، ۱۴۱۲؛
(۱۶) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942.
(۱۷) Stephen Hemsley Longrigg, Four centuries of modern Iraq, Beirut 1968.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶ 

زندگینامه میرزا محمدجعفر صافی اصفهانی(متوفی۱۲۱۹ه ق)

 صافی اصفهانی، شاعر سده های دوازدهم و سیزدهم (اواخر دورۀ زندیه و اوایل دورۀ قاجار). میرزا محمدجعفرصافی اصفهانی، فرزند محمد، از سادات اصفهان بود. او را، به اختلاف، از سادات موسوی (فاضل خان گروسی، ص ۵۵۱؛ عبدالرزاق دنبلی، ج ۱، ص ۲۲۰؛ احمد گرجی نژاد، ج ۱، ص ۱۲۲)، حسینیِ مرعشی (مهدوی، ص ۹۷) و طباطبایی (همایی، ۱۳۴۳ش، ص ۱۲۸؛ همو، ۱۳۴۰ش، ج ۱، ص ۱۹) دانسته اند. با توجه به سخنِ خودِ او در شهنشاه نامه، وی احتمالاً درسال ۱۱۳۰ به دنیا آمده است.

از جزئیات زندگی او اطلاع چندانی نداریم. تقریباً همۀ تذکره نویسان – به خصوص آنان که وی را از نزدیک دیده اند (فاضل خان گروسی؛ عبدالرزاق دنبلی؛ احمد گرجی نژاد، همانجاها؛ آذر بیگدلی، ص ۵۲۷) – بر خوش¬خلقی و زنده دلی و مهربانی او تأکید کرده اند.

آثار او عبارت است از:

۱) دیوان اشعار، بالغ بر دوازده هزار بیت، که بیشتر آن غزل و بقیه مشتمل است بر قصیده، ترکیب بند، ترجیع بند، مثنوی و رباعی(فاضل خان گروسی، ص ۵۵۲؛ عبدالرزاق دنبلی، ج ۱، ص ۲۲۱؛ احمد گرجی نژاد، ج ۱، ص ۱۲۳؛ هدایت، ج ۲، بخش۲، ص ۶۷۴؛ محمود میرزا قاجار، ج ۲، ص ۴۳۵). نسخه ای از دیوان او به خط نستعلیقِ گویا خودِ وی، مشتمل بر قصیده و غزل و رباعی، به شمارۀ ۲۵۰۷، در کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران موجود است (برای آگاهی از دیگر نسخه¬ها رجوع کنید به منزوی، ج ۳، ص ۲۴۰۱).

۲) شهنشاه نامه، مهمترین اثر او، منظومه ای دینی است در معجزات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و جنگهای امام علی علیه السلام، که آن را به تقلید از شاهنامۀ فردوسی در بحر متقارب سروده است. بنا بر گفتۀ خود او در پایان همین منظومه (رجوع کنید به هدایت، ج ۲، بخش۲، ص ۶۸۴)، وی آن را در دهۀ هفتم عمرش سروده و پس از اتمام، آن را به نظرِ فتحعلی شاه قاجار (حک : ۱۲۱۲ـ۱۲۵۰) رسانده و فتحعلی شاه نیز او را نواخته و این منظومه را شهنشاه نامه نامیده است (احمد گرجی نژاد، همانجا؛ هدایت، ج ۲، بخش۲، ص ۶۷۳؛ مدرّس تبریزی، ج ۳، ص ۴۱۰).

این منظومه در مقایسه با شاهنامۀ فردوسی خوب گفته نشده است(فاضل خان گروسی؛ عبدالرزاق دنبلی، همانجاها). بعضی (همایی، ۱۳۴۰ش، ج ۱، ص ۱۹) آن را شایستۀ مقایسه با شاهنشاه نامۀ صبای کاشانی و اردیبهشت نامۀ سروش اصفهانی دانسته اند. به نوشتۀ هدایت ( ج ۲، بخش۲، ص ۶۷۴)، این منظومه منتشر نشده و تذکره نویسان به آن اشاره نکرده اند. از این رو، خودِ او که نسخه ای از آن در اختیار داشته، حدود سیصد بیت از این منظومه را نقل کرده است.

۳) منظومۀ گلشن خیال، در بحر هزج. هدایت قریب شصت بیت از آن را در تذکرۀ خود ثبت کرده است (رجوع کنید به ج ۲، بخش۲، ص ۶۸۴- ۶۸۶). موضوع آن به درستی مشخص نیست. آنچه به نظر می¬رسد توصیه به صبر و شکیبایی، صفت عقول و مباحثی دربارۀ آفرینش انسان و شناخت است.

۴) زبده الأنساب، در انساب سادات مرعشی، مشتمل بر مقدمه و چهار شعبه و خاتمه. گویا یک نسخۀ خطی از این کتاب در کتابخانۀ محمدعلی روضاتی موجود است (قانونی، ۱۳۸۰، ص ۵۰)

تذکره نویسان اشعار صافی را دلنشین و در نهایت حلاوت و ملاحت و به سیاق سعدی نزدیک دانسته اند (عبدالرزاق دنبلی؛ احمد گرجی نژاد، همانجاها). خودِ وی نیز به این نکته اشاره کرده است (رجوع کنید به قانونی، ۱۳۸۰، ص ۵۱)

با توجه به زندگی صافی در اوایل دورۀ قاجار و غلبۀ سبک بازگشت، تقلید از سعدی و حافظ و تضمین و استقبال از اشعار آنان و در نتیجه روانی و سادگی غزلیات وی طبیعی است، اما همچنان نشانه¬هایی از نازک خیالیها و مضمون سازیهای سبک هندی در اشعار وی دیده می شود.

رحلت

تاریخ وفات صافی را بیشتر منابع، موافق مادّه تاریخی که وامق اصفهانی ساخته ( «میرزا جعفر صافی بجنان جایش باد» )، سال ۱۲۱۹ و مدفن وی را تخت فولاد اصفهان، در بقعۀ میرزا ابوالقاسم فندرسکی، ضبط کرده اند (فاضل خان گروسی؛ عبدالرزاق دنبلی؛ احمد گرجی نژاد؛ مدرّس تبریزی؛ آذر بیگدلی، همانجاها؛ هدایت، ج ۲، بخش۲، ص ۶۷۴). امروزه اثری از سنگ مزار او وجود ندارد و محل دقیق آرامگاه وی در این مکان، معلوم نیست (قانونی، ص ۵۰).



منابع :

(۱) احمد منزوی، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ ۱۳۵۳ ش؛
(۲) احمدبن فرامرز اختر، تذکرۀ اختر، ج ۱، چاپ عبدالرسول خیامپور، تبریز ۱۳۴۳ ش؛
(۳) احمدعلی دیوان بیگی، حدیقه الشعراء، ج ۲، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران ۱۳۶۵ ش؛
(۴) جلال الدین همایی، «ترجمۀ حال سروش اصفهانی»، در دیوان سروش اصفهانی، ج ۱، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران ۱۳۴۰ ش؛
(۵) جلال الدین همایی، برگزیدۀ دیوان سه شاعر اصفهان از خاندان همای شیرازی، تهران ۱۳۴۳ ش؛
(۶) حمیدرضا قانونی، «ستاره ای از ستارگان ادب پارسی، صافی اصفهانی»، فصلنامۀ فرهنگ اصفهان، ش ۱۹ ( بهار ۱۳۸۰)؛
(۷) رضاقلی بن محمدهادی هدایت، مجمع الفصحا، چاپ مظاهر مصفا، ج ۲، بخش ۲، تهران ۱۳۴۰ش؛
(۸) عبدالرزاق بن نجفقلی مفتون دنبلی ، تذکرۀ نگارستان دارا ، ج ۱، چاپ عبدالرسول خیامپور، تبریز ۱۳۴۲ش؛
(۹) لطفعلی¬بن آقاخان آذربیگدلی، آتشکدۀ آذر، چاپ میرهاشم محدّث، تهران ۱۳۷۸ ش؛
(۱۰) محمد فاضل خان گروسی، تذکرۀ انجمن خاقان، چاپ توفیق سبحانی، تهران ۱۳۷۶ش؛
(۱۱) محمد قدرت الله گوپاموی، تذکرۀ نتائج الافکار، بمبئی ۱۳۳۶ش؛
(۱۲) محمدعلی مدرّس تبریزی، ریحانه الأدب، ج ۳، تهران [بی تا]؛
(۱۳)محمود میرزا قاجار، سفینه المحمود، ج ۲، چاپ عبدالرسول خیامپور، تبریز ۱۳۴۶ ش؛
(۱۴) مصلح الدین مهدوی ، تذکره القبور، یا، دانشمندان و بزرگان اصفهان ، اصفهان ۱۳۴۸ ش؛
(۱۵) هلاکو قاجار، مصطبه خراب ، چاپ عبدالرسول خیامپور، تبریز ۱۳۴۴ ش.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶ 

زندگینامه محمدطاهر وحید قزوینی(متوفی۱۱۱۲ه ق)

 وحید قزوینی، محمدطاهر، کنیه‌اش ابوالفضل ، مورخ، ادیب و صدراعظم شاه سلیمان و شاه سلطان حسین صفوی. او در ۱۰۱۵ در قزوین به دنیا آمد (افتخار، ص ۱۲۸). محزون قزوینی، از نوادگان دختری وحید قزوینی، در نسب‌نامه‌ای که برای پدرش تهیه کرده، محمدطاهر را فرزند میرزا فتح‌علی، پسر ملاخالد( قاضی‌القضات شهر قزوین)، ذکر نموده است (دانش‌پژوه، ۱۳۵۶، ص ۲۰۵)، اما حزین (ص ۴۶) و شاملو (ج ۲، ‌ص ۷۱)، معاصران وحید ، وی را فرزند محمدحسین قزوینی معرفی کرده و مشیزی (ص۵۸۸) او را فرزند حسین‌خان قزوینی خوانده است.

خاندان وحید قزوینی از بزرگان و دیوانیان قزوین، همچنین از خطاطان و نویسندگان و شاعران بنام این دوره بودند (اصفهانی، ص ۲۱ـ ۲۲، ۲۵ـ ۲۷؛ نیز رجوع کنید به نسب‌نامه). سه تن از برادران وحید قزوینی عبارت بودند از: میرزا محمد فصیح، وزیر طالب‌خان اعتمادالدوله، شاعر و نویسنده؛ میرزا محمدامین آصف، محرر ارقام و وزیر قندهار، شاعر و مؤلف؛ و میرزا محمدیوسف واله، مؤلف خلدبرین(دانش‌پژوه، ۱۳۵۶، ص ۲۰۲).

او تحصیل مقدماتی را در قزوین آغاز کرد و در کنار کسب دانش، از شاگردان میرعماد خوشنویسی یاد گرفت (اصفهانی، ‌ص ۲۲؛ حزین ص ۴۶). به نوشتۀ نصرآبادی (ج ۱، ص ۲۷) او در فراگیری علوم از کسی بهره نبرد و هیچ‌گاه فرصت آن را نیز نداشت، اما بنا به هوشی که داشت از جمیع علوم بهرۀ وافی ‌برد.

سپس به مشاغل دیوانی علاقه‌مند شد. در زمان شاه‌صفی دستیار میرزا صالح، توجیه‌نویس، شد و به نوشتن دفتری از دفاتر توجیه پرداخت و پس از درگذشت میرزاصالح، با لیاقتی که از خود نشان داده بود، جانشین او شد (واله داغستانی، ج ۴، ص ۲۴۶۰؛ نصرآبادی، ج ۱، ص ۲۶). پس از قتل طالب‌خان اردوبادی* و صدراعظمی ساروتقی*، او به شغلش ادامه داد و در ۱۰۴۵، به همراه سپاهیان صفوی، شاهد رویارویی آنان با سپاهیان سلطان مراد عثمانی بود (رجوع کنید به وحید قزوینی، ص ۲۷۳).

ساروتقی به ‌سبب درست اندیشی و فضل وحید قزوینی، او را پیشکار و معاون خود کرد. محمدطاهر نیز همۀ کارهای دیوانی را با نظارت و صوابدید ساروتقی انجام می‌داد. پس از قتل ساروتقی در۱۰۵۵، خلیفه سلطان( صدراعظم جدید) از او دعوت به همکاری کرد و او در همان منصب به کار خود ادامه داد (وحید قزوینی، ص ۱۰ـ ۱۱؛ آذر بیگدلی، بخش سوم، ص ۱۲۱۱؛ افتخار، ص ۱۲۸؛ عظیم‌آبادی، ص ۱۷۱۷).

چون شاه عباس دوم به مطالعۀ کتابهای تاریخی علاقه‌مند بود، از وحید خواست تا کتابی دربارۀ وقایع تاریخی دوران او بنویسد (وحید قزوینی، ص ۱۲). به‌تدریج اعتبار وحید در دربار صفوی زیاد شد تا اینکه در ۱۰۵۶، به پیشنهاد خلیفه سلطان، به شغل مجلس‌نویسی و واقعه‌نگاری دست یافت و از این طریق به خلوت دربار راه پیدا کرد و در سفر و حضر همراه شاه عباس دوم بود (وحید قزوینی، ص ۴۱۱، ۴۱۶، ۵۳۱، ۶۹۸ـ ۶۹۹؛ دومان، ج ۲، ص۲۷۰).

وی در جنگ قندهار در ۱۰۵۸، به نمایندگی شاه، در جلسات شرکت می‌کرد(وحید قزوینی، ص ۷۲۷؛ شاملو، ج ۱، ص ۴۲۷). او مجلس‌نویسی را تا ۱۰۷۶، زمان مرگ شاه‌عباس دوم، برعهده داشت. پس از روی کار آمدن شاه‌سلیمان صفوی، وحید قزوینی مفتش کل بود و خانۀ مجللی در محلۀ خواجو داشت، اما در ۱۰۸۴ به سبب بدگویی شیخ علی‌خان زنگنه (وزیر اعظم) از او، شاه وحید را برکنار کرد (رجوع کنید به واله اصفهانی، ص ۵۶۶؛ شاردن، ج ۸، ص ۶۱ـ ۶۲؛ مشیزی، ص۵۸۸).

وحید قزوینی نزدیک هفده سال خانه‌نشینی اختیار کرد (حسینی خاتون‌آبادی، ص ۵۴۷؛ واله اصفهانی، ص ۵۶۶). بسیاری از آثار قلمی او حاصل این سالهاست.

پس از مرگ شیخ علی‌خان زنگنه در ۱۱۰۱، شاه‌سلیمان در ۱۹ جمادی‌الآخرۀ۱۱۰۲، ضمن اعطای لقب عمادالدوله به میرزا محمدطاهر وحید، وی را صدر اعظم کرد. وحید چهار سال در دورۀ شاه‌سلیمان و مدت کوتاهی در دورۀ شاه‌سلطان‌حسین صفوی (ﺣﻜ: ۱۱۰۵ـ ۱۱۳۰) وزارت کرد (نصیری، ص ۹۰؛ مشیزی، ص۵۸۷-۵۸۸؛ افتخار، ص ۱۲۸؛ رجوع کنید به گوپاموی، ص ۷۴۱؛ خلیل، ج ۳، ص ۶۶۶).

وحید قزوینی در اوایل صدارتش، بیژن خان، پسر رستم‌خان، را که دشمن خود می‌دانست، با توطئه و تحریک شاه سلیمان، از دربار بیرون کرد (کارری، ص ۲۴ـ ۲۵). به گفتۀ ‌کارری (ص ۹۱ـ ۹۲)، به سبب ضعف شاه سلیمان در ادارۀ کشور، حکومت واقعی و مطلق در اختیار میرزامحمدطاهر وحید بود. او فرتوت بود، اما نفوذ بسیاری در دربار داشت. وی با حیله و تزویر و چاپلوسی و سرودن چند بیت شعر برای شاه، اعتماد کامل او را به خود جلب کرده بود.

وی در سیاست خارجی از طرفداران جدّی دوستی با دولت عثمانی بود و بر آن بود که عثمانیها برای ایران سدّی هستند در مقابل هجوم مسیحیان و اگر روزی عثمانیها شکست بخورند، نوبت حمله به ایران می‌شود و ایران توان پایداری در مقابل مسیحیان را ندارد؛ ولی او جنگ پرضرری را با سبحان قلی‌خان اوزبک ادامه داد. پس از درگذشت شاه‌سلیمان، او و برخی از بزرگان دربار حسین‌میرزا( شاه‌سلطان‌حسین) را به جانشینی پدرش انتخاب کردند (حسینی عاملی، ص ۱۰۵).

در اوایل حکومت شاه‌سلطان‌حسین، وحید قزوینی چندی بر مسند وزارت بود. از جمله اقدامات او در این دوره لغو قراردادی بود که در ۱۱۰۷ با دولت پرتغال، دربارۀ درآمد گمرک بندر کنگ، بسته شده بود. سبب این کار، آن بود که بزرگان دربار وی را به سوء استفاده‌های مالی متهم کرده بودند و او برای حفظ اعتبارش، قرارداد را لغو کرد. کارری (ص ۹۱ـ ۹۵) و فیدالگو (ص ۸۱ ـ ۸۲) نیز از سوءاستفاده‌های مالی وحید قزوینی در این زمان یاد کرده اند. وی به رشوه گرفتن از مقامات هلندی و بستن قرارداد یک طرفه به نفع دولت هلند متهم بود. وحید قزوینی، به عنوان صدراعظم، ملاقاتهای شاه را تعیین می‌کرد و فقط درباریان اجازۀ صحبت با شاه را داشتند.

در اسناد کمپانی هلند نوشته شده که او مردی ضعیف است و چندان حرمتی ندارد وعموم از او که به گرفتن هدایا بسیار علاقه‌مند است نفرت دارند (فلور، ص ۶۰؛ پانویس ۱۰). حزین (ص ۴۷) نیز دربارۀ او معتقد بود که اگر دنیاداری، لیاقت و کمال او را آلوده نمی‌ساخت، جزو بزرگان به شمار می‌آمد.

محمدطاهر وحید در سال ۱۱۱۰، به روایتی استعفا کرد و به عبادت مشغول شد (خلیل، بخش سوم، ص ۶۶۶؛ ‌واله داغستانی، ج ۴، ص ۲۴۶۰) و به روایتی به سبب ضعف و پیری از کار برکنار شد (حسینی خاتون‌آبادی، ص ۵۴۷؛ گوپاموی، ص ۷۴۱) و پس از چندی درگذشت.

رحلت

دربارۀ تاریخ درگذشت او اختلاف نظر هست. حزین (ص ۴۷) و افتخار (۱۲۸)، بدون ذکر تاریخ درگذشت او، سن وی را به هنگام مرگ حدود صد سال دانسته اند. نصرآبادی (ج ۱، ص ۲۷) تاریخ فوت او را سال ۱۱۱۲ و خاتون‌آبادی (ص ۵۴۷) اواخر سال ۱۱۱۱ یا اوایل ۱۱۱۲ نوشته‌ است. ریو به استناد نامه‌ای از وحید به تاریخ ۱۱۱۱ موجود در موزۀ بریتانیا، تاریخ فوت او را سال ۱۱۱۲ حدس زده است (ص ۴۰ـ ۴۱)، که درست‌ تر به نظر می‌رسد.

وحید قزوینی ادیب و ریاضی‌دان و فیلسوف با مشرب فکری مشایی بود (رجوع کنید به دانش‌پژوه، ۱۳۵۶، ص ۲۰۲ـ ۲۰۴). شاردن او را ریاضی‌دانی قابل دانسته و گفته است که در فلسفه و علوم دینی سرآمد بود (ج ۸، ص ۶۲). دومان نیز او را ادیب و با فرهنگ معرفی کرده (ج ۲، ص ۲۷۰) و نوشته که شاه‌سلیمان از من خواسته است در موضوعات دینی با وحید مباحثه کنم (ج ۱،‌ص ۱۶۴ـ ۱۶۵).

وحید قزوینی شاعر نیز بود و اشعار بسیاری در قالب قصیده، مثنوی و غزل سروده است. در شعر، وحید تخلص می کرد (ایمان، ص ۶۹۶؛ نصرآبادی، ص ۲۷). شاملو (ج ۲، ص ۷۰ـ ۷۱) او را در زمرۀ مداحان شاه‌عباس دوم قرار داده و از نثر قدرتمند او سخن گفته است. عظیم‌آبادی (ص ۱۷۱۷) او را در نظم‌سرایی و نثرنویسی یکتای عصر خوانده و او را استادی معنی‌یاب معرفی کرده است.

نصرآبادی (ج ۱، ص ۲۷) به بدیهه‌سرایی او اشاره کرده و افزوده است تا کسی بیتی می خواند، او ادامۀ آن را می‌سراید. حزین (ص ۴۶) نیز معتقد بود که وحید در شعر طرز تازه‌ای را رواج داد. اما آذر بیگدلی (ج ۳، ص۱۲۱۵ـ ۱۲۱۶) و واله داغستانی (ج ۴، ص ۲۴۶۰ـ ۲۴۶۱) گفته اند که اشعار وحید خوب نیست، اما چون صدر‌اعظم بود، تحسینش می کردند. اعتمادالسلطنه (ج ۲، ص ۹۹۳) از کلیات او یاد کرده که به نظم و نثر فارسی و ترکی و عربی است.

هدایت (ج ۲، بخش ۱، ص ۱۵۸ـ ۱۵۹) نیز نوشته که اشعار او را خالی از لطف است. دربارۀ تعداد ابیات شعرهای او اختلاف است (نصرآبادی، ج ۱، ص ۲۷؛ حزین، ص ۴۶؛ اعتمادالسلطنه، همانجا).

وحید علاوه بر دیوان، مثنویهایی نیز دارد که عبارت اند از: ‌ خلوت راز، ناز و نیاز، عاشق و معشوق، فتح‌نامه قندهار، آلات جنگ، در تعریف نرد، در وصف طنبور، در تعریف عمارت شاهی، در وصف همایون تپۀ اشرف، گلزار عباسی و ساقی‌نامه (وحید قزوینی، مقدمۀ اخوان فرد، ص ۲۶۲ـ ۲۶۳؛ آذربیگدلی، پانویس سادات ناصری،‌ ج ۳، ‌ص ۱۲۱۳). صائب تبریزی، که دوست وحید بوده، منتخبی از اشعار او فراهم آورده است (همانجا).

آثار

از وحید قزوینی آثار منثوری نیز بر جای مانده است،

از جمله:

تاریخ جهان آرای عباسی* که معروف‌ترین آنهاست؛

رساله‌ای در حساب (نفیسی، ج ۶، ص ۱۱۰)،

مرآت‌الأعجاز در علم معانی و بیان و بلاغت (آقابزرگ طهرانی ج ۲۰، ص ۲۶۳)؛

حاشیه بر تلخیص مقالات ارسطو از ابن‌رشد (دانش‌پژوه، ۱۳۵۶، ص ۲۰۲ـ ۲۰۴)؛

کتاب اصول‌الدین یا اصول خمسه (منزوی، ۱۳۴۷، ج ۱۴، ص ۱۹۱؛ دانش‌پژوه، ۱۳۵۵، ص ۱۵)؛

منشأت یا انشای طاهر وحید، که حاوی نامه‌ها و فرمانهای دولتی و نیز دیباچه هایی که است که بر بعضی کتابها نوشته است(‌اته، ص ۲۵۰؛ نفیسی، ج ۶، ص ۲۱۷)؛

منشآت، که در شبه‌قاره ادیبان از آن استقبال کرده اند و شخصی ناشناس، برای حل مشکلات و غوامض آن، کتابی با عنوان شرح لغات مشکلۀ انشای طاهر وحید نوشته است (منزوی، ۱۳۶۵، ج ۵، ص ۲۶۹).

به خط وحید قزوینی، افزون بر دعای توسل( تحریر در سال ۱۱۱)، چند بیت از اشعارش نیز در جنگ احمد غلام ثبت شده است (صدرایی خویی، ج ۳۷، ص ۱۵۰، ۳۱۸، ۴۲۲؛ جنگ احمد غلام، کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، ش ۳۴۵۵). فهرستی از آثار او در کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی موجود است(درایتی،‌ ج ۱۱). وی علاوه بر زبان فارسی و عربی، به زبان ترکی نیز مسلط بود (فیدالگو، ص ۵۵).



منابع :
(۱) محمدتقی دانش‌پژوه، «وحید قزوینی»، در جشن‌نامه استاد مدرس رضوی، چاپ ضیاءالدین سجادی، تهران ۱۳۵۶ش؛
(۲) مصطفی درایتی، فهرستوارۀ دستنوشت‌های ایران (دنا)، تهران ۱۳۸۹ش؛
(۳) ولی قلی‌بن داود قلی شاملو، قصص‌الخاقانی، چاپ حسن‌ سادات‌ناصری، تهران ۱۳۷۱ش؛
(۴) علی صدرایی خویی و دیگران، فهرست نسخه‌های خطی کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۵) حسین قلی‌خان عظیم‌آبادی، نیشتر عشق؛
(۶) ویلم فلور، دیوان و قشون در عصر صفوی، ترجمۀ کاظم فیروزمند، تهران ۱۳۸۸ش؛
(۷) گرگوریو پریرا فیدالگو، گزارش سفیر کشور پرتغال در دربار شاه سلطان حسین صفوی، ترجمۀ پروین حکمت، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۸) جملی کارری، سفرنامۀ کارری، ترجمۀ عباس نخجوانی و عبدالعلی کارنگ، تبریز ۱۳۴۸ش؛
(۹) محمد قدرت‌الله گوپاموی، تذکره نتایج الافکار، چاپ اردشیر بنشاهی، بمبئی ۱۳۳۶ش؛
(۱۰) احمد منزوی، فهرست مشکرت نسخه‌های خطی کتابخانه‌های پاکستان، اسلام‌آباد ۱۳۶۵ش؛
(۱۱) لطف‌علی بیگ‌بن آقاخان بیگدلی شاملو، آتشکده آذر، چاپ حسن سادات‌ناصری، تهران ۱۳۴۰ش؛
(۱۲) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی، الذریعه الی تصانیف‌الشیعه، چاپ علی‌نقی منزوی و احمد منزوی، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۱۳) هرمان ‌اته، تاریخ ادبیات فارسی، ترجمۀ صادق رضازادۀ‌شفق، ۱۳۵۱ش؛
(۱۴) محمدصالح‌بن ابوتراب اصفهانی، تذکرهالخطاطین، نامۀ بهارستان، سال ۶، ش ۱ـ ۲، دفتر ۱۱ـ ۱۲ (تابستان و زمستان ۱۳۸۴ـ ۱۳۸۵)؛
(۱۵) محمدمحسن‌خان اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصری، چاپ محمداسماعیل رضوانی، تهران ۱۳۶۴ش؛
(۱۶) عبدالوهاب افتخار دولت‌آبادی، تذکرۀ بینظیر، چاپ منظورعلی، الله‌آباد ۱۳۱۹/ ۱۹۴۰؛
(۱۷) رحم علی‌خان ایمان، منتخب‌الطایف، چاپ حسین علی‌زاده و مهدی علی‌زاده، تهران ۱۳۸۶ش؛
(۱۸) محمدعلی حزین، تذکرۀ حزین، اصفهان ۱۳۳۴ش؛
(۱۹) عبدالحسین حسینی خاتون‌آبادی، وقایع‌السنین والاعوام، چاپ محمدباقر بهبودی، تهران ۱۳۵۲ش؛
(۲۰) محمدشفیع حسینی عاملی، محافل‌المؤمنین، چاپ ابراهیم عرب‌پور و منصور جغتایی، مشهد ۱۳۸۳ش؛
(۲۱) میرمحمدسعید مشیزی (بردسیری)، تذکره صفویه کرمان، چاپ محمدابراهیم باستانی‌پاریزی، تهران، ۱۳۶۹ش؛
(۲۲) محمدطاهر نصرآبادی، تذکرۀ نصرآبادی، چاپ محسن ناجی نصرآبادی، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۲۳) محمدابراهیم‌بن زین‌العابدین‌ نصیری، دستور شهریاران، چاپ محمدنادر نصیری‌مقدم، تهران ۱۳۷۳؛
(۲۴) سعید نفیسی، فهرست نسخ خطی کتابخانۀ مجلس شورای ملی، تهران ۱۳۴۴ش؛
(۲۵) محمدیوسف اله اصفهانی، خلدبرین، چاپ محمدرضا نصیری، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۲۶) علیقلی واله داغستانی، ریاض‌الشعرا، چاپ محسن ناجی نصرآبادی، تهران ۱۳۸۴ش؛
(۲۷) محمدطاهر وحید قزوینی، تاریخ جهان‌آرای عباسی، چاپ سیدسعید میرمحمدصادق، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۲۸) همو، فتحنامۀ قندهار، در گنجینۀ بهارستان، چاپ فاطمه اخوان‌فرد، تهران ۱۳۸۰ش؛
(۲۹) رضاقلی‌خان هدایت، مجمع‌الفصحا، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۸۲ش؛
(۳۰) John Chardin, voyages du chevalier Chardin en perse, et autres Lieux de l’orient, Paris 1811.
(۳۱) Raphaél du Mons missionnaire en perse au XVIIeS, ed. Francis Richard, Paris 1984- 1990.
(۳۲) Charls Rieu, supplement to the catalogue of the Persian manuscripts in the British museum, London 1859.
/ سیدسعید میرمحمدصادق/ دانشنامه جهان اسلام نویسنده : موسسه دائره المعارف الفقه الاسلامی    جلد : ۱۶ 

زندگینامه عبدالحکیم حاکم لاهورى«حاکم»(۱۱۷۸-۱۱۲۰)

 متخلص به حاکم، تذکره‌نویس و شاعر فارسى زبان شبه قاره در قرن دوازدهم. نسب وى از طرف پدرش، شادمان خان، به یکى از اشراف قوم اوزبک و از طرف جدّه‌اش به سادات حسینى هرات، می‌رسد (حاکم لاهورى، ص۱۹۶؛ آرزو، ص۷۶؛ آزاد بلگرامى، ص۲۰۰). پدر وى در زمان اورنگ زیب (حک : ۱۰۶۸ـ۱۱۱۸) از بلخ به دکن مهاجرت کرد و از سوى شاه به مقام والایى رسید و بعد از درگذشت اورنگ زیب، در شهر مرادآباد، در ایالت اوتارپرادش هند، ساکن شد (حاکم لاهورى، ص ۱۹۲ـ۱۹۳).

حاکم لاهورى در ۱۱۲۰ در آنجا به دنیا آمد (همان، ص ۱۹۶). نخست اسم او حکیم بیگ‌خان بود، اما وقتى به لباس فقر و درویشى درآمد، نام خود را به عبدالحکیم تغییر داد (آزاد بلگرامى، ص ۲۰۱). پدر وى به خواستِ نواب دلیرجنگ، یکى از امراى اورنگ زیب، در لاهور اقامت گزید (حاکم لاهورى، ص ۱۹۳).

حاکم پانزده ساله بود که پدرش در لاهور درگذشت (حاکم لاهورى، همانجا). او در لاهور تحصیل کرد و در زمره شاگردان شاه فقیراللّه آفرینِ لاهورى* درآمد و علاوه بر فنِ شعر، عرفان و تصوف نیز از وى آموخت (همان، ص ۱۹۲). وى پیش از حمله نادرشاه افشار به هند در ۱۱۵۱، در حلقه مریدانِ حاجى محمد شریف (یکى از خلفاى شیخ سعدى لاهورى در سلسله قادریه) درآمد (همان، ص ۱۹۲ـ۱۹۳).

در ۱۱۵۲، حاکم به دهلى رفت و در آنجا با خواجه‌ محمد صادق ملاقات کرد. خواجه محمدصادق، که از خانواده نواب دلیرجنگ بود و در شعرْ فهمى، شعرگویى و خوشنویسى شهرت داشت، حاکم را بسیار گرامى داشت و دیوانِ حاکم‌را به‌خط خود نوشت ولى این نسخه بعدآ دزدیده شد (همان، ص ۱۹۳). حاکم سرانجام در ۱۱۷۱ به حلقه درویشان درآمد (همان، ص۱؛ انصارى، ص۸۰ـ۸۱)، سپس به لاهور رفت و بعد عازم کشمیر شد. در آنجابا آخوند عبدالسلام‌نقشبندى مجالستهاى عرفانى داشت (حاکم لاهورى، ص ۲؛ انصارى، ص ۸۱).

در ۱۱۷۳، حاکم از کشمیر به هوشیارپور و سپس در ۱۱۷۴ به سفر حج رفت (حاکم لاهورى، ص ۲ـ۳؛ انصارى، ص ۸۴) و در صفر ۱۱۷۵ به بندر سورت بنگال بازگشت (حاکم لاهورى، ص ۱۵). او در مقدمه تذکره مردمِ دیده، در یک مثنوى، احساسات خود را درباره حرمین شریفین بیان کرده است (ص ۳ـ۱۰). در مسیر بازگشت به پنجاب، راهزنان اثاثه حاکم و همراهانش را دزدیدند و او با کمک مالى آزادبلگرامى به هوشیارپورِ پنجاب رسید (آزاد بلگرامى، ص ۲۰۱). بعد از چندى، حاکم و نورالعین واقف بتالوى لاهورى (شاعر فارسی‌گو) به خدمت نواب سربلندخان، استاندار کشمیر، درآمدند (انصارى، ص ۱۰۳).

رحلت

حاکم در ۱۱۷۸، در شهر تهنّه کشمیر درگذشت و همانجا دفن شد (همان،ص ۱۰۳ـ۱۰۵). به نوشته گوپاموى (ص ۱۹۷)، وى در ۱۱۸۲ درگذشت، اما به نظر استورى (ج ۱، بخش ۲، ص ۸۲۹ـ۸۳۰) حاکم تا وقتى مصحفى همدانى تذکره عقد ثریا را تألیف کرد (۱۱۹۹)، زنده بوده است.

آثار

دیوان شعر فارسى، گزیده‌اى از ابیات شعراى فارسى زبان، و تذکره مردمِ دیده از آثار حاکم لاهوری‌اند. به گفته سراج‌الدین على آرزو (همانجا)، حاکم فن شعر را نزد ملاآفرین آموخت و دیوان او شامل چهار هزار بیت و از نظر محتوا و اسلوب بسیار قوى است. دیوان وى موجود نیست و به گفته خود حاکم (ص ۱۹۳)، دزدیده شده است.

گزیده‌اى از ابیات شاعران فارسى زبان، معروف به منتخب حاکم، در کتابخانه مُلافیروزِ بمبئى نگهدارى می‌شود (انصارى، ص ۱۶۶). حاکم این کتاب را در ۱۱۶۱ گردآورده که مشتمل است برنمونه‌اى از اشعار شاعران متخلص به آفرین، آزاد، امید و آرزو (استورى، همانجا؛ براى بخشى از این گزیده رجوع کنید به رهاتسک، ص ۱۳۳؛ ریو، ج ۳، ص ۱۰۳۷).

حاکم به سبب تألیف تذکره مردم دیده شهرت بسیارى دارد. وى این تذکره را در ۱۱۷۵ به پایان رساند. نخست، اسم آن را تحفهالمجالس گذاشت و سپس، به پیشنهاد میرغلامعلى آزاد بلگرامى، نام آن را به مردم دیده تغییر داد (آزاد بلگرامى، ص ۲۰۰؛ حاکم لاهورى، ص ۱۵). این تذکره داراى مقدمه، دو باب و خاتمه، و مشتمل بر شرح حال شصت شاعر است. مقدمه کتاب شامل سبب تألیف، احوال مؤلف و مثنوی‌اى درباره زیارت حرمین شریفین است. باب اول در ذکر هجده شاعر است که از مجمع‌النفایس خان‌آرزو* اکبرآبادى گرفته شده، اما حاکم اطلاعاتى را نیز بر احوال شاعران افزوده است. این باب، به ترتیب‌الفبایى، از آفرین شروع و با واقف تمام می‌شود. باب دوم در احوال ۴۲ شاعر است که خان آرزو آنها را در تذکره خود نیاورده است. این باب هم به ترتیب الفبایى است و با اطهر شروع و با یتیم تمام می‌شود. حاکم در خاتمه، شمه‌اى از احوالِ خود را آورده و نام هجده عارف را ذکر کرده است که به علمِ ظاهر و باطن آراسته بودند و او از محضر آنها بهره برده است.

حاکم فقط شاعرانى را انتخاب کرده که با آنها دیدار داشته است (رجوع کنید به حاکم لاهورى، همانجا). نثر مؤلف بیشتر ساده است، ولى در موارد ستایش شعر و شعرا، گاهى مصنوع شده است. این تذکره، براساس عکس نسخه‌ای‌در کتابخانه حبیب‌الرحمان‌خان شیروانى، نخست به اهتمام سیدعبداللّه در مجله دانشکده خاورشناسى لاهور، از شماره ۱۲۰ تا ۱۴۳ (۱۹۵۵ـ۱۹۶۰)، منتشر گردید. در ۱۳۳۹ش/ ۱۹۶۰ نیز در فرهنگستان ادبیات پنجابى، به صورت کتاب، ولى بدون مقدمه و حواشى و تعلیقات، به چاپ رسید.



منابع :

(۱) سراج‌الدین علی‌بن حسام‌الدین آرزو، مجمع النفایس (بخش معاصران)، چاپ میرهاشم محدّث، تهران ۱۳۸۴ش؛
(۲) میرغلامعلی‌بن نوح آزاد بلگرامى، خزانه عامره، چاپ سنگى کانپور ۱۸۷۱؛
(۳) محمد ارشاداللّه انصارى، احوال و افکار و آثار شاه عبدالحکیم حاکم لاهورى، (لکهنو) ۱۹۸۷؛
(۴) عبدالحکیم حاکم لاهورى، تذکره مردم دیده، چاپ سید عبداللّه، لاهور ۱۳۳۹ش؛
(۵) محمد قدرت‌اللّه گوپاموى، کتاب تذکره نتائج الافکار، بمبئى ۱۳۳۶ش؛

(۶) Edward Rehatsek, Catalogue raisonne of the Arabic, Hindostani, Persian, and Turkish mss. in the Mulla Firuz Library, Bombay 1873;
(۷) Charles Rieu, Catalogue of the Persian manuscripts in the British Museum, London 1966;
(۸) Charles Ambrose Storey, Persian literature: a bio- bibliographical survey, vol.1, pt.2, London 1972.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۲

زندگینامه میرزا داراب‌بیگ‌ جویای‌ کشمیری‌ «جویا»(متوفی۱۱۱۸ه ق)

میرزا داراب‌بیگ‌، متخلص‌ به‌ جویا، از شاعران‌ شیعی‌ سده یازدهم و آغاز سده دوازدهم‌ در هند. پدرش‌، ملاسامری‌ (دیدمری‌، ص‌ ۴۵۴)، شاعر بود و سامری‌ تخلص‌ می‌کرد (آرزو، ج‌ ۱، ص‌ ۳۴۴). اجداد جویا در اصل‌ ایرانی‌ بودند و از آنجا به‌ کشمیر مهاجرت‌ کردند. او در کشمیر به‌دنیا آمد (واله‌ داغستانی‌،ج۱، ص‌ ۵۴۱؛ آرزو، همانجا). برخی‌ منابع‌، به‌ پیروی‌ از صبح‌ گلشن‌ (صدیق‌ حسن‌خان‌، ص‌ ۱۱۰)، اصل‌ وی‌ را تبریزی‌ دانسته‌اند (رجوع کنید به تربیت‌، ص‌ ۱۰۱؛راشدی‌، بخش‌ ۱، ص‌ ۱۸۴) و کلیاتش‌ نیز با همین‌ عنوان‌ به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌. برادر او، کامران‌بیگ‌، نیز شاعر بود و گویا تخلص‌ می‌کرد ولی‌ به‌ اندازه جویا شهرت‌ نیافت‌ (دیدمری‌، ص‌ ۴۵۶). برخی‌ متأخران‌، میرزا فتحعلی‌ تبریزی‌ متخلص‌ به‌ تسکین‌ را نیز برادر دیگر وی‌ معرفی‌ کرده‌اند (رجوع کنید به خوشگو، ج‌ ۱، گ‌ ۳۷ پ‌؛تربیت‌، همانجا).

از زندگی‌ جویا اطلاع‌ چندانی‌ در دست‌ نیست‌. بنابر آنچه‌ در باره او نوشته‌اند، وی‌ معاصر اورنگ‌زیب‌ عالمگیر (حک: ۱۰۶۸ـ ۱۱۱۸) بود و استادان‌ او در شعر ملاعلی‌ رضا تجلی‌،محمد سعید اشرف‌ مازندرانی‌ و میر معزفطرت‌ بودند (دیدمری‌، ص‌ ۴۵۴؛آرزو، همانجا). وی‌ در سخن‌پردازی‌ از صائب‌ تبریزی‌ *پیروی‌ می‌کرد (دیدمری‌، همانجا) و به‌نوشته واله‌ داغستانی‌ (همانجا) در کشمیر با کلیم‌ و صائب‌ ملاقات‌ کرده‌ بود.

آرزو وی‌ را برجسته‌ترین‌ شاعر کشمیر دانسته‌ و گفته‌ است‌ که‌ تمام‌ شاعران‌ کشمیر پس‌ از او یا از شاگردانش‌ بوده‌اند (نظیر ملاساطع‌ و عبدالغنی ‌بیگ‌ قبول‌) یا از تربیت‌شدگان‌ وی‌ (ج‌ ۱، ص‌۳۴۵). حاکمان‌ کشمیر، مانند نواب‌ ابراهیم ‌خان‌، حفظ‌اللّه‌خان‌ و برهان‌الدین‌ فاضل‌خان‌، حامی‌ جویا بودند و او در اشعار خویش‌ آنان‌ را مدح‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به همو، ۱۳۳۷ ش‌، ص‌ ۲۲۴، ۲۳۴)، به‌ویژه‌ نواب‌ ابراهیم ‌خان‌، که‌ مانند جویا شیعه‌مذهب‌ و از حامیان‌ بزرگ‌ او بود و در تربیت‌ شعری‌اش‌ تأثیر مهمی‌ داشت‌ (رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۲۴۴؛صدیق‌ حسن‌خان‌، همانجا).

اهمیت‌ جویا در غزلسرایی‌ اوست‌.

از ویژگیهای‌ شعری‌ او مضامین‌ بدیع‌ و کاربرد ترکیبات‌ استعاری‌ و مجازی‌ و متناقض‌نما (پارادوکس‌)، کاربرد فراوان‌ امثال‌ و اصطلاحات‌، به‌ کاربردن‌ صنعت‌ مراعات‌ نظیر و تمثیل‌ و ارسال‌المثل‌، و مهارت‌ در ساختن‌ مادّه‌ تاریخ‌ است‌. نثر او مرصع‌ و متکلفانه‌ است‌ (همو، ۱۳۳۷ ش‌، مقدمه محمدباقر، ص‌ یوـ یط‌). وی‌ به‌ دیباچه‌نویسی‌ علاقه بسیاری‌ داشته‌، چنان‌ که‌ کلیاتش‌ دارای‌ چهار دیباچه‌ است‌، بدین‌ترتیب‌: دیباچه‌ای‌ بر اشعار خود، دیباچه‌ای‌ بر دیوان‌ صائب‌ تبریزی‌، دیباچه سفینه‌ و دیباچه مرقع‌ (رجوع کنید به ص‌ یک‌ ـ پنج‌، ۸۹۵ ـ ۸۹۸، ۹۰۴ـ۹۱۲). جویا اشعاری‌ در استقبال‌ از غزلیات‌ حافظ‌ سروده‌ و اشعاری‌ را نیز از کلیم‌ و صائب‌ و طالب‌ تضمین‌ کرده‌ است‌ (همو، ۱۳۷۸ ش‌، مقدمه عباسی‌ داکانی‌، ص‌ ۳۸ـ۴۰).

از عیوب‌ اساسی‌ شعر وی‌

، که‌ در واقع‌ از مختصات‌ شعر دوره اوست‌، تکرار مضامین‌ و تکرار قوافی‌ است‌ (همانجا)؛با این‌همه‌، در ساختار صوری‌ و معنوی‌ قصیده‌ نوآوریهایی‌ کرده‌ که‌ از جمله‌ تجدید مطلعهای‌ متعدد و تغزلی‌ با عنوان‌ غزل‌ و حتی‌ گاه‌ گنجاندن‌ یک‌ رباعی‌ در میان‌ قصیده‌ است‌ (رجوع کنید به همو، ۱۳۳۷ ش‌، ص‌ ۱۱۷). او قصایدی‌ در نعت‌ امامان‌ معصوم‌ دارد (رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۴۱ـ ۱۷۸). جویا (۱۳۳۷ ش‌، ص‌ ۲۴۳) مدعی‌ شده‌ که‌ در شعر کسی‌ را هجو نکرده‌ است‌، اما در دیوانش‌ دو هجویه‌ هست‌، یکی‌ در باره لاهور و دیگری‌ در باره اهالی‌ آن‌ (همان‌، مقدمه محمدباقر، ص‌ ط‌ ـ ی‌).

رحلت

وی‌ در ۱۱۱۸ فوت‌ کرد و صفت‌ «سخن‌پرور» مادّه‌ تاریخ‌ فوت‌ اوست‌ (دیدمری‌، ص‌ ۴۵۶؛خلیل‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۷۴).کلیات جویا به‌ کوشش‌ محمدباقر گردآوری‌ و در ۱۳۳۷ ش‌/ ۱۹۵۹ در دانشگاه‌ پنجاب‌ چاپ‌ شد. در ۱۳۷۸ ش‌ اشعار جویا با عنوان‌ دیوان‌ جویای‌ تبریزی، به‌ کوشش‌ پرویز عباسی‌ داکانی‌، در تهران‌ به‌ چاپ‌ رسید.

 



منابع‌:

(۱) سراج‌الدین‌ علی‌بن‌ حسام‌الدین‌ آرزو، مجمع‌النفایس، ج‌ ۱، چاپ‌ زیب‌النسا علی‌خان‌، اسلام‌ آباد ۱۳۸۳ ش‌؛
(۲) محمدعلی‌ تربیت‌، دانشمندان‌ آذربایجان، تهران‌ ۱۳۱۴ ش‌؛
(۳) داراب‌بیگ‌ جویای کشمیری‌، دیوان‌ جویای‌تبریزی، چاپ‌ پرویز عباسی‌ داکانی‌، تهران‌ ۱۳۷۸ ش‌؛
(۴) همو، کلیات جویاتبریزی‌، چاپ‌ محمدباقر، لاهور ۱۳۳۷ ش‌؛
(۵) علی‌ابراهیم‌ خلیل‌، تذکره صحف‌ ابراهیم‌، نسخه خطی‌ کتابخانه دانشگاه‌ توبینگن‌، ش‌ Or.711 ، نسخه عکسی‌ موجود در کتابخانه مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران‌، ش‌ ۲۹۷۴ـ۲۹۷۷؛
(۶) بندربن‌ داس‌ خوشگو، سفینه خوشگو، نسخه خطی‌ کتابخانه موزه‌ بریتانیا، ش‌ ۴۶۷۲٫ Or ، نسخه عکسی‌ موجود در کتابخانه بنیاد دایره المعارف‌ اسلامی‌؛
(۷) محمد اعظم‌بن‌ خیرالدین‌ دیدمری‌، واقعات‌ کشمیر، ترجمه ظهور شهداد اظهر، سرینگر، کشمیر ۲۰۰۳؛
(۸) حسام‌الدین‌ راشدی‌، تذکره شعرای‌ کشمیر، بخش‌ ۱، لاهور ۱۹۸۳؛
(۹) صدیق‌ حسن‌خان‌، صبح گلشن‌، چاپ‌ محمد عبدالمجیدخان‌، چاپ‌ سنگی‌ بهوپال‌ ۱۲۹۵؛
(۱۰) علیقلی‌بن‌ محمدعلی‌ واله‌ داغستانی‌، تذکره ریاض‌ الشعراء، چاپ‌ محسن‌ ناجی‌ نصرآبادی‌، تهران‌ ۱۳۸۴ ش‌.

 

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۱

زندگینامه شیخ نجیب الدین رضا تبریزی(۱۱۰۸-۱۰۴۷ ه ق)

 شاعر و از مشایخ صوفیه ذهبیه * در قرن یازدهم و دوازدهم . وی در ۱۰۴۷ در اصفهان به دنیا آمد (تربیت ، ص ۵۳۵؛ خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۱ـ ۲۸۲؛ مدرس تبریزی ، ج ۲، ص ۳۷۵)، اما در اصل تبریزی بود. بنا بر بعضی اشعار وی در کودکی پدر خود را از دست داده یا یتیم به دنیا آمده است (خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۰، ۲۸۲).

تبریزی تا پایان نوجوانی در اصفهان زیست و احتمالاً مقدمات را در همانجا فراگرفت (همان ، ج ۱، ص ۲۸۳ـ۲۸۴). او در شرح حالش خود را امّی معرفی کرده (تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۴۰ـ ۳۴۱) که گویا به درس ناخواندگی نزد استاد اشاره داشته و بر همین اساس ، شرح حال نویسان نیز وی را امّی دانسته اند (برای نمونه رجوع کنید به مدرس تبریزی ، همانجا؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۲، ص ۴۰۲).

تبریزی از مشایخ صوفیه ذهبیه و ملقب به «نجیب الدین » (لقب طریقتی وی ) بود (عبرت نائینی ، ج ۲، ص ۷۶۸؛ خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۱). ظاهراً تمایل وی به ذهبیه با جذبه آغاز شد (مدرس تبریزی ، همانجا). تبریزی در اصفهان با شیخ محمدعلی مؤذن خراسانی ، از مشایخ ذهبیه ، ملاقات کرد و همراه او به مشهد رفت .

در آنجا پس از ریاضتهای بسیار، در بیست وچهار سالگی به مقام شیخیت و ارشاد رسید، چهار سال در این مقام باقی ماند و در بیست وهشت سالگی به مقام «قطب صامت » ارتقا یافت (خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۶). وی در ۱۰۷۸ به همراه استادش به اصفهان بازگشت و بعدها خلیفه و داماد او شد (معصوم علیشاه ، ج ۳، ص ۱۶۵، ۲۱۷؛ خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۴ـ ۲۸۵، ۲۸۹؛ تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۴۱ـ۳۴۲). شیخ علی نقی فارسی اصطهباناتی و سپس محمدهاشم درویش ، خلیفه های تبریزی در طریقت ذهبیه شدند (معصوم علیشاه ، ج ۲، ص ۳۴۵، ج ۳، ص ۲۱۶؛ عبرت نائینی ، همانجا؛ خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۰).

تاریخ وفات تبریزی را هدایت (ص ۱۲۳) و آقابزرگ طهرانی (همانجا)، ۱۰۸۰ ذکر کرده اند. بعضی نویسندگان نیز با اینکه در بیان شرح حال او به هدایت استناد کرده اند، تاریخ فوت وی را متفاوت آورده اند؛ معصوم علیشاه (ج ۳، ص ۲۱۶) وفات وی را در ۱۱۸۵ و خاوری (ج ۱، ص ۲۸۷ـ۲۸۹) و تمیم داری (بخش ۱، ص ۳۴۰) آن را در ۱۱۰۸ ذکر کرده اند که به نظر می رسد تاریخ اخیر به واقعیت نزدیکتر باشد. آنچه مسلّم است این است که تبریزی در ۱۱۰۰ زنده بوده ، زیرا مثنوی خلاصه الحقایق را در این سال سروده و خود به آن تصریح کرده است (رجوع کنید به تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۵۴). مدفن وی اصفهان است (مهدوی ، ص ۳۲۶).

آثاری که از تبریزی باقی مانده اینهاست :

۱) نورالهدایه ، در باره انواع معرفت و اصول دین و اصطلاحات و معارف صوفیه ، نام اصلی آن در نسخ خطی نورالهدایه و مصدرالولایه است ، اما در متن چاپ شده ، قسمت دوم عنوان حذف شده است . این اثر مشتمل بر مقدمه و هفت اصل و خاتمه است و در ۱۰۷۸ تألیف شده است (خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۷؛ تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۴۲، ۳۵۵ـ۳۶۴).

۲) سبع المثانی ، منظومه ای عرفانی به فارسی بر وزن مثنوی مولوی ، که آن را در ۱۰۹۴ سروده و مشتمل بر بیست هزار بیت است (معصوم علیشاه ؛ مدرس تبریزی ، همانجاها؛ خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۱). در ۱۳۴۲ احمدبن حاجی محمدکریم تبریزی این منظومه را کتابت کرد و در دارالعلم شیراز چاپ سنگی شد (تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۵۰).

۳) دیوان (مدرس تبریزی ، همانجا) در چهارهزار بیت مشتمل بر غزلیات ، قصاید، ترجیعات و مراثی . این دیوان تاکنون چاپ نشده و فاقد تاریخ کتابت است (تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۴۲).

۴) مثنوی خلاصه الحقایق ، مشتمل بر مسائل فلسفی و عرفانی و مبانی تصوف و آداب سیر و سلوک ، که در ۱۱۰۰ سروده شده است . میرزااحمد اردبیلی این اثر را در ۱۳۳۸ از روی نسخه ای خطی که در ۱۱۶۰ کتابت شده بود، در ضمن کفایه المؤمنین و اوصاف المقربین چاپ کرده است . این مثنوی آخرین اثر نجیب الدین تبریزی بوده است (مدرس تبریزی ، همانجا؛ مشار، ج ۲، ستون ۱۹۰۴؛ خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۹؛ تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۵۴ـ ۳۵۵، بخش ۲، ص ۸۲۳). بعضی ، دستور سلیمان و مقالات وافیه و اصطلاحات صوفیان را نیز از تألیفات او دانسته اند (رجوع کنید به منزوی ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۰۳۸، ۱۴۰۹؛ تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۴۲).

به آثار منظوم تبریزی بیشتر توجه شده است . او به تأثیر از زمانه خود به سبک هندی شعر گفته و به شیوه مولوی و حافظ نیز نظر داشته و از انوری و خاقانی هم تأثیر گرفته ، گرچه بیش از همه متأثر از استاد خود، مؤذن خراسانی ، بوده است (تمیم داری ، بخش ۱، ص ۳۴۸ـ۳۴۹). در آثار منظوم او، آیات و روایات بر اساس معارف شیعی تفسیر و برخی از آنها به فارسی ترجمه شده است (همان ، بخش ۱، ص ۳۶۳).

وی بیشتر «جوهری » و گاه «زرگر» یا «نجیب الدین » یا «رضا» تخلص می کرده (مدرس تبریزی ؛ آقابزرگ طهرانی ، همانجا ها) و همین امر موجب شده است که رضاقلی خان هدایت (همانجا)، و به تبع او مدرس تبریزی (همانجا)، وی را «زرگر اصفهانی » معرفی کنند (خاوری ، ج ۱، ص ۲۸۱ـ۲۸۲).

مظفر علیشاه کرمانی (متوفی ۱۲۱۵) در بحرالاسرار (ص ۱۳۷ـ ۱۳۸) و میرزامحسن عمادالفقراء (متوفی ۱۳۳۳) او را ستوده و در وصف وی شعر سروده اند (معصوم علیشاه ، همانجا؛ خاوری ، ج ۱، ص ۲۷۹ـ۲۸۰).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانی ؛
(۲) محمدعلی تربیت ، دانشمندان آذربایجان ، چاپ غلامرضا طباطبائی مجد، تهران ۱۳۷۸ ش ؛
(۳) احمد تمیم داری ، عرفان و ادب در عصر صفوی ، تهران ۱۳۷۲ـ۱۳۷۳ ش ؛
(۴) اسداللّه خاوری ، ذهبیه : تصوف علمی ـ آثار ادبی ، ج ۱، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۵) محمدعلی عبرت نائینی ، تذکره مدینه الادب ، چاپ عکسی تهران ۱۳۷۶ ش ؛
(۶) مدرس تبریزی ؛
(۷) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران ۱۳۵۰ـ ۱۳۵۵ ش ؛
(۸) محمدتقی بن محمدکاظم مظفرعلیشاه کرمانی ، کبریت احمر؛
(۹) و بحرالاسرار ، چاپ جواد نوربخش ، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۱۰) محمد معصوم بن زین العابدین معصوم علیشاه ، طرائق الحقائق ، چاپ محمدجعفر محجوب ، تهران ۱۳۳۹ـ ۱۳۴۵ ش ؛
(۱۱) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ؛
(۱۲) مصلح الدین مهدوی ، تذکره القبور، یا، دانشمندان و بزرگان اصفهان ، اصفهان ۱۳۴۸ ش ؛
(۱۳) رضاقلی بن محمدهادی هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، چاپ مهرعلی گرکانی ، تهران ( ۱۳۴۴ ش ) .

دانشنامه جهان اسلامجلد ۶ 

زندگینامه شیخ عظمت الله بی خبر بِلگرامی (متوفی۱۱۴۲ه ق)

 عظمت الله ، عارف و شاعر و خوشنویس شبه قاره هند در سده دوازدهم . نسب او به سادات حسینی می رسد که از واسط به بِلگرام هند آمده بودند. پدرِ او لطف الله بلگرامی معروف به شاه لَدّها (۱۰۵۳ـ۱۱۴۳) از عارفان نامدار بلگرام بود و تذکره نویس و شاعر معروف شبه قاره میرغلام علی آزاد بلگرامی از مریدانِ او بود (آزاد بلگرامی ، ۱۹۷۱، ص ۱۰۰ـ۱۰۳؛ همو، شجره طیّبه ، گ ۷۱ ب ـ ۷۴ الف ).

بی خبر در بلگرام زاده شد. اگرچه در ملازمت امرا به سر می برد، شور و حال عارفان را داشت . به نظریه وحدت وجود معتقد بود و تا واپسین نفس بر همان اعتقاد ماند. خطِ شکسته را نیکو می نوشت ، با موسیقی و هنرهای دیگر نیز آشنا بود و با میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی * ملاقات داشت (همو، ۱۹۱۳، ص ۳۱۵؛ خوشگو، دفتر ۳، ص ۱۷۳).

بی خبر در ۲۴ ذیقعده ۱۱۴۲ در دهلی وفات یافت و در جوار مقبره نظام الدین اولیا (متوفی ۷۲۵) دفن شد (آزاد بلگرامی ، ۱۹۱۳، ص ۳۲۵؛ همو، ۱۹۷۱، ص ۱۰۶). فرزندانِ او نوازش علی بلگرامی (۱۱۲۴ـ۱۱۶۷) و کرم الله غریب بلگرامی (۱۱۳۵ـ ۱۱۶۹) نیز از علم و عرفان بهره برده بودند و به فارسی شعر می سرودند (آزاد بلگرامی ، ۱۹۱۳، ص ۳۲۵ـ ۳۲۸؛ همو، ۱۹۷۱، ص ۱۰).

آثار او عبارت است از:

۱) کلیّات اشعار فارسی ، مشتمل بر قصاید و غزلیات و رباعیات و مثنویات ، قریب به هفت هزار بیت (همو، ۱۹۱۳، ص ۳۱۷) که در سفینه خوشگو (همانجا) پانزده هزار بیت ذکر شده است . علی ابراهیم خان خلیل دیوان او را دیده بود (خلیل ، ج ۱، ص ۱۱۴). نسخه خطی دیوان او در کتابخانه خدابخش در پَتْنا/ پاتْنا (ش ۲۱۷۹ H. L ) موجود است (کتابخانه عمومی شرق شناسی خدابخش ، ج ۳۲، ص ۱۲۴)؛

۲) سفینه بی خبر ، به فارسی ، شرح حال و گزیده اشعار حدود هزار شاعر فارسی گوی شبه قاره ، که از سال ۱۰۰۰ تا تاریخ نگارش آن (۱۱۴۱) می زیسته اند. شرح حال و نمونه کلام بیشتر شعرا در آن بسیار مختصر است و غالباً مؤلف چند کلمه برای معرفی اسم و تخلص شاعر همراه با یکی دو بیت از او نقل کرده است (نقوی ، ص ۲۳۴ـ۲۳۵). نسخه های خطی آن در دانشگاه پنجاب ، لاهور (گنجینه شیرانی ، ش ۱۴۹۸/ ۴۵۴۸) و دانشگاه اسلامی علیگره (گنجینه احسن مارهروی ، ش ۸/۹۲۰) موجود است (رضوی ، ج ۱، ص ۱۷۱؛ منزوی ، ج ۱۱، ص ۷۴۹)؛

۳) ماقلّ و دلّ ، به فارسی ، در فضیلت عقل و ادراک که به کوشش ظفر اقبال در مجلّه دانش (اسلام آباد، ش ۹، ۱۳۶۶ ش ) به چاپ رسیده است ؛

۴) غبار خاطر ، به فارسی ، مؤلف در آن از عقب ماندگی و تفرقه مسلمانان عصر خود اظهار تأسف و تأثر کرده است . غبار خاطر در ۱۲۹۷ در بهوپال چاپ سنگی شده و به تصحیح غلام مصطفی خان نیز در مجله معارف به چاپ رسیده است ( معارف ، اعظم گره ، ج ۱۰۱، ش ۲؛ نیز رجوع کنید به نقدی بر این دو چاپ از محمد اقبال مجددی ، همانجا، ژوئن ۱۹۶۷)؛

۵) قصص الانبیا (حسنی ، ج ۶، ص ۱۸۲)؛

۶) گرامی نامه (همانجا)، رساله ای عرفانی که آزاد بلگرامی متن آن را در انیس المحققین (نسخه خطی دانشگاه اسلامی علیگره ، گنجینه حبیب گنج ، ش ۲۱/۴۵) نقل کرده است ؛

۷) رساله مناقب شاهانه ؛

۸) گلشن نامه .



منابع :

(۱) میرغلامعلی بن نوح آزاد بلگرامی ، سرو آزاد ، حیدرآباد دکن ۱۹۱۳؛
(۲) همو، شجره طیّبه ، نسخه خطی کتابخانه عمومی حضرت آیت الله العظمی نجفی مرعشی ، ش ۴۲۸؛
(۳) همو، مآثرالکرام ، لاهور ۱۹۷۱؛
(۴) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع والنواظر ، ج ۶، حیدرآباد دکن ۱۳۹۸/۱۹۷۸؛
(۵) علی ابراهیم خلیل ، تذکره صحف ابراهیم ، نسخه عکسی موجود در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۲۹۷۴؛
(۶) بندربن داس خوشگو، سفینه خوشگو ، دفتر ۳: تذکره شعرای فارسی ، چاپ سیدشاه محمد عطاءالرحمان عطا کاکوی ، پتنا ۱۳۷۸/۱۹۵۹؛
(۷) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش ؛
(۸) علیرضا نقوی ، تذکره نویسی فارسی در هند و پاکستان ، تهران ۱۳۴۳ش ؛

(۹) Khuda Bakhsh Oriental Public Library, Catalogue of the Arabic and Persian manuscripts in the Khuda Bakhsh Oriental Public Library, vol. XXXII, Bankipur, Patna 1980;
(۱۰) Athar Abbas Rizvi, Catalogue of the Persian manuscripts in the Maulana Azad Library, Aligarh Muslim University, Aligarh 1969.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۵ 

زندگینامه میرزامحمد رضی بنده تبریزی (متوفی۱۲۲۳ه ق)

میرزامحمد رضی ، متخلص به بنده ، ادیب ، شاعر، مورخ و خوشنویس اوایل عصر قاجاریه . از اشراف زادگان آذربایجان (اختر، ج ۱، ص ۳۳؛ هلاکو قاجار، ص ۲۹؛ بسمل شیرازی ، ص ۶۰۶) و پدرش ، میرزا محمد شفیع ، مدتی وزیر آذربایجان و مستوفی نادرشاه افشار (حک : ۱۱۴۸ـ۱۱۶۰) بود (مفتون دنبلی ، ج ۱، ص ۶۳؛ محمود میرزا قاجار، ج ۲، ص ۶۵۸؛ دیوان بیگی ، ج ۱، ص ۲۵۷؛ نادرمیرزا قاجار، ص ۳۳۵).

از سرگذشت وی در کودکی و جوانی اطلاعی در دست نیست . میرزا رضی پس از درگذشت پدر، به دربار کریم خان زند (متوفی ۱۱۹۳) روی آورد و به منصب استیفا رسید (نادر میرزا قاجار، همانجا)؛ سپس در آغاز تأسیس دولت قاجار، به این خاندان پیوست و مستوفی و صاحب دیوان رسائل گشت (محمود میرزا قاجار؛ مفتون دنبلی ؛ بسمل شیرازی ، همانجاها؛ هدایت ، ۱۳۳۹ ش ، ج ۱۰، ص ۱۱۸؛ نادر میرزا قاجار، همانجا).

وی در دربار فتحعلی شاه قاجار (حک : ۱۲۱۱ـ۱۲۵۰) چندان قدر و اعتبار یافت که از مستوفیان و منشیان خاص وی گردید (اختر؛ مفتون دنبلی ؛ محمود میرزا قاجار؛ بسمل شیرازی ؛ هدایت ، ۱۳۳۹ ش ، همانجاها). میرزا رضی همچنین تنظیم و نگارش رسایل ، نامه ها، احکام و فرمانها را به زبانهای عربی ، ترکی و جغتایی به عهده گرفت (نادرمیرزا قاجار، همانجا).

معروف است که از جانب فتحعلی شاه خنجری مرصّع بدو اعطا شده بود که آن را هنگام سلام شاه به کمر می زد و به حضور می رسید (هدایت ، ۱۳۳۶ـ ۱۳۴۰ ش ، ج ۴، ص ۱۷۸؛ دیوان بیگی ، ج ۱، ص ۲۵۸؛ نادرمیرزا قاجار، ص ۳۳۵ـ۳۳۶). وی به گفته دیوان بیگی (همانجا) در ۱۲۲۲، و به گواهی غالب منابع در ۱۲۲۳ درگذشت (اختر؛محمودمیرزا قاجار، همانجاها؛مفتون دنبلی ، ج ۱، ص ۶۵). رضاقلی خان هدایت مرگ او را در ۱۲۴۳ دانسته است که درست نیست (۱۳۳۹ ش ، ج ۱۰، ص ۱۱۹).

پیکر او را به دستور فتحعلی شاه در نجف اشرف به خاک سپردند (اختر؛محمود میرزا قاجار، همانجاها؛مفتون دنبلی ، ج ۱، ص ۶۵ـ۶۶؛بسمل شیرازی ، ص ۶۰۷). بنده تبریزی را مردی زودرنج و کم حوصله دانسته اند. در بعضی منابع همچنین به باریک بینی و وسواس بیش از حد او اشاره شده است (اختر، همانجا؛مفتون دنبلی ، ج ۱، ص ۶۴ـ۶۵؛هدایت ، ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ ش ، ج ۴، ص ۱۷۸).

در میان آثار میرزا رضی ، منشآت و رسایلی به چشم می خورد (برای نمونه رجوع کنید به فرهادمیرزا قاجار، ص ۲۶ـ۳۶) که به اقتضای مشاغل دیوانی ، از تکلفات سبک منشیانه درباری برکنار نمانده است . اشعار رضی اندک است و گاه به فرمان شاه برای او مدیحه می سرود (اختر، همانجا؛مفتون دنبلی ، ج ۱، ص ۶۶).

وی علاوه بر فارسی ، گاهی به ترکی و عربی نیز شعر می سرود (مفتون دنبلی ، ج ۱، ص ۶۴؛هدایت ، ۱۳۳۹ش ، ج ۱۰، ص ۱۱۸). قصایدش ، همچون قصاید دیگر شاعران دوران بازگشت ادبی * ، به تقلید از قصاید سبک خراسانی است (برای نمونه رجوع کنید به اختر، ج ۱، ص ۳۳ـ۳۷؛بسمل شیرازی ، ص ۶۰۷ـ ۶۰۸).

وی همچنین خوشنویسی چیره دست بود و نستعلیق و شکسته را بسیار خوش و ممتاز می نوشت و مردم زمانش طالب خط خوش او بودند (اختر، ج ۱، ص ۳۳؛محمود میرزا قاجار؛مفتون دنبلی ، همانجاها؛بسمل شیرازی ، ص ۶۰۶ـ۶۰۷).

آثار خطی او عبارت است از :

۱) زینه التواریخ ، تاریخ عمومی مشرق زمین خاصه ایران از آغاز آفرینش آدم تا ( بخشی از ) دولت فتحعلی شاه قاجار که به دستور و به نام وی در حدود سالهای ۱۲۱۸ تا ۱۲۲۱ نوشته شده است . این کتاب مشتمل است بر اخبار و آثار انبیا و ائمه علیهم السلام ، حکما، عرفا، علما، شعرا و سلاطین ، و یک آغاز و یک انجام و دو پیرایه شامل چند وجه و گونه (بسمل شیرازی ، ص ۶۰۶؛ریو، ج ۱، ص ۱۳۵ـ ۱۳۶). محمدرضی به رسم تاریخ نگاران زمان خویش ، تصنّع را که معیار فصاحت و بلاغت آن روزگار بود در ایناثر به کار گرفته است (رجوع کنید به بسمل شیرازی ؛هدایت ، ۱۳۳۹ ش ، همانجاها؛اعتضادالسلطنه ، ص ۲۴۷). به گفته هدایت (همانجا)، در بین مردم چنین مشهور بوده که این کتاب از عبدالکریم منشی اشتهاردی است (برای آگاهی از نسخ آن رجوع کنید به منزوی ، ج ۶، ص ۴۱۷۵ـ۴۱۷۶، قس استوری ، ج ۲، ص ۶۶۶ـ۶۶۷)؛

۲) حوادث نامه یا تاریخ فتوحات یا روزنامه ناپلئون یا تاریخ ناپلئون ، درباره وقایع جنگ ناپلئون با اتریش و روسیه (۱۲۲۰/ ۱۸۰۵). ناپلئون نسخه ای از ترجمه ترکی این کتاب را به عباس میرزا تقدیم کرد و میرزا رضی آن را به فارسی برگرداند (برای نسخه های آن رجوع کنید به دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، ج ۹، ص ۱۴۵۰ـ۱۴۵۱، ج ۱۶، ص ۴۱؛استوری ، ج ۲، ص ۶۶۵ـ ۶۶۶؛کتابخانه ملی ایران ، ج ۱، ص ۶۸ـ۶۹)؛

۳) رساله عشق و روح یا حسن و دل ، از منشآت ادبی و عرفانی میرزا رضی است که در قالب حکایت و افسانه ، به نثر مصنوع و به زبانی شیوا نوشته شده است . میرزا رضی این رساله را به خواهش یکی از دوستانش ، میرزا یحیی ، به پایان رساند. نسخه آن به شماره ۳۶۱۳ در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، محفوظ است (ج ۱۲، ص ۲۶۱۶ـ۲۶۱۷؛
قس منزوی ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۲۸۳)؛

۴) نامه های میرزا رضی ، یکی از نامه های معروف او نامه مفصلی است که از قول فتحعلی شاه به ناپلئون نوشته است و تمامی آن در کتاب زنبیل فرهادمیرزا معتمدالدوله آمده است (ص ۲۶ـ۳۲)؛

۵) ترجمه خطبه بی نقطه و خطبه بی الف حضرت علی علیه السلام (بسمل شیرازی ، همانجا).



منابع :

(۱) احمدبن فرامرز اختر، تذکره اختر ، ج ۱، چاپ عبدالرسول خیّامپور، تبریز ۱۳۴۳ ش ؛
(۲) چارلز آمبروز استوری ، ادبیات فارسی بر مبنای تألیف استوری ، ترجمه یو. ا. برگل ( به روسی ) ، مترجمان یحیی آرین پور، سیروس ایزدی ، و کریم کشاورز، چاپ احمد منزوی ، تهران ۱۳۶۲ ش ـ ؛
(۳) علیقلی اعتضادالسلطنه ، اکسیرالتواریخ ، چاپ جمشید کیانفر، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۴) علی اکبربن آقاعلی بسمل شیرازی ، تذکره دلگشا ، چاپ منصور رستگار فسائی ، شیراز ۱۳۷۱ ش ؛
(۵) دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، نگارش محمدتقی دانش پژوه ، تهران ، ج ۹، ۱۲، ۱۳۴۰ ش ، ج ۱۶، ۱۳۵۷ ش ؛
(۶) احمدعلی دیوان بیگی ، حدیقه الشعراء ، چاپ عبدالحسین نوائی ، تهران ۱۳۶۴ـ۱۳۶۶ ش ؛
(۷) فرهاد میرزا قاجار، زنبیل ، چاپ محمد رمضانی ، تهران ۱۳۶۷ ش ؛
(۸) کتابخانه ملّی ایران ، فهرست نسخ خطی کتابخانه ملی ایران ، ج ۱، گردآوری عبدالله انوار، تهران ۱۳۶۵ ش ؛
(۹) محمود میرزا قاجار، سفینه المحمود ، ج ۲، چاپ عبدالرسول خیّامپور، تبریز ۱۳۴۶ ش ؛
(۱۰) عبدالرزاق نجفقلی مفتون دنبلی ، تذکره نگارستان دارا ، ج ۱، چاپ عبدالرسول خیّامپور، تبریز ۱۳۴۲ ش ؛
(۱۱) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ ۱۳۵۳ ش ؛
(۱۲) نادر میرزا قاجار، تاریخ و جغرافی دارالسلطنه تبریز ، چاپ غلامرضا طباطبائی مجد، تبریز ۱۳۷۳ ش ؛
(۱۳) رضاقلی بن محمد هادی هدایت ، مجمع الفصحا ، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ ش ؛
(۱۴) همو، ملحقات تاریخ روضه الصفای ناصری ، در میرخواند، تاریخ روضه الصفا ، ج ۸ ـ۱۰، تهران ۱۳۳۹ ش ؛
(۱۵) هلاکو قاجار، مصطبه خراب ، چاپ عبدالرسول خیامپور، تبریز ۱۳۴۴ ش ؛

(۱۶) Charles Rieu, Catalogue of the Persian manuscripts in the British Museum , Oxford 1966.

دانشنامه جهان اسلامجلد ۴ 

زندگینامه علامه سیدبحرالعلوم (۱۱۵۵ه ق)

 سیدمحمّدمهدی بن مرتضی بن محمد بروجردی طباطبایی ، از مشاهیر علمای امامیّه در قرن دوازدهم ، متبحّر در فقه و اصول و حدیث و کلام و تفسیر و رجال . در ۱۱۵۵ (و به قولی در ۱۱۵۴) درکربلا متولد شد. پدر و اجداد او از دانشمندان سرشناس بودند و با بعضی از خاندانهای علمی شیعه ، از جمله خاندان مجلسی ، خویشاوندیِ سببی یا نسبی داشتند و به دلیل همین پیوند خانوادگی ، بحرالعلوم از مجلسیِ اول به عنوان جد و از مجلسیِ دوم به عنوان خال (دایی ) خود یاد می کند (قمی ، ج ۲، ص ۶۲).

اساتید

بحرالعلوم تحصیلات خود را در زادگاهش نزد پدر و شیخ یوسف بحرانی * (صاحب حدایق ) آغاز کرد، و بعد به نجف رفت و نزد شیخ مهدی بن محمد فتونی عاملی و شیخ محمدتقی دورقی و شیخ محمد باقر هزارجریبی به کسب علم پرداخت . سپس به کربلا بازگشت و به حوزه درس وحید بهبهانی ( رجوع کنید به بهبهانی * ، آقا محمدباقر) پیوست (بحرالعلوم ، ۱۳۶۳ ش ، ج ۱، مقدمه ، ص ۶۶؛ مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۲۳۴؛ حبیب آبادی ، ج ۲، ص ۴۱۶). پس از آنکه وحید به علت کهولت درس خود را تعطیل کرد، به توصیه استاد به نجف بازگشت و در آنجا حوزه درسی تشکیل داد.

شاگردان

شاگردان بسیاری تربیت کرد و به عده ای از علما اجازه روایت داد، که از آن جمله اند:

سیّد صدرالدین عاملی * ؛

شیخ جعفر نجفی * ،صاحب کشف الغطاء ؛

سیدجواد عاملی * ،صاحب مفتاح الکرامه ؛

شیخ ابوعلی حائری * ، صاحب منتهی المقال ؛

ملااحمد نراقی * ؛

سیدمحمد مجاهد * ؛

سیدابوالقاسم خوانساری * (که بحرالعلوم از او حکمت و کلام می آموخت و او نزد بحرالعلوم فقه و اصول می خواند)؛

شیخ اسداللّه شوشتری ؛

میرزا محمد نیشابوری معروف به اخباری * ؛

حجت الاسلام شفتی * ،

شیخ محمدعلی اعسم ؛

سید دلدارعلی هندی (خوانساری ، ج ۷، ص ۲۰۴؛ امین ، ج ۱۰، ص ۱۵۹ـ۱۶۰).

بحرالعلوم در ۱۱۸۶ به مشهد سفرکرد و هفت سال در آنجا اقامت گزید. در این مدت گذشته از شرکت در مجالس علمی و مباحثه با علما، نزد میرزامهدی شهید خراسانی به فراگیری فلسفه پرداخت و این حکیم او را به سبب مقام شامخ علمیش بحرالعلوم خواند. این لقب که پیش از آن به کسی اطلاق نشده بود بعدها عنوان خاندان وی شد که تا امروز به آن شهرت دارند (بحرالعلوم ، ۱۳۶۳ ش ، ج ۱، مقدمه ، ص ۴۳؛ امین ، ج ۱۰، ص ۱۵۹).

در ۱۱۹۳ به حج رفت و در مدتی که در حجاز بود، گذشته از اقدامات سودمند دینی ، به تدریس فقه مذاهب اربعه پرداخت و افراد بسیاری در حلقه درسی او شرکت کردند. دیگر از سوانح مهمّ زندگی او مناظره کلامی با دانشمندان یهود در منطقه ذی الکِفْل بود که بر اثر آن ، گروه بسیاری به اسلام گرویدند (بحرالعلوم ، ۱۳۶۳ ش ، ج ۱، مقدمه ، ص ۵۰ـ۶۶؛ مدرس تبریزی ، همانجا؛ حبیب آبادی ، ج ۲، ص ۴۱۷). گزارش کامل این مناظره را چندتن از حاضران در مجلسِ بحث ، از جمله صاحب مفتاح الکرامه ، ثبت کرده اند. بحرالعلوم در ۱۲۱۲، در ۵۷ سالگی ، درگذشت و نزدیک آرامگاه شیخ طوسی در نجف به خاک سپرده شد (امین ، ج ۱۰، ص ۱۵۸؛ قمی ، همانجا؛ حبیب آبادی ، ج ۲، ص ۴۲۶).

بحرالعلوم که دریکی از درخشانترین دوره های علمی شیعه می زیست ، در بعضی از علوم دینی سرآمد اقران بود، و دربعضی دیگر آگاهی لازم را داشت ، ازینرو ریاست عامّه به او منتقل شد. سیّد صدرالدین عاملی در گزارش خود گفته است که در نجف عدّه ای بحرالعلوم را در فقه برتر از شیخ جعفر نجفی می دانند و خود می افزاید که این سخن چندان هم دور از واقع نمی نماید (امین ، همانجا).

شهامت اخلاقی و روحیه اصلاح طلبی بحرالعلوم سبب شد که در دوران ریاست عامّه ، در اجرای تکالیف اجتماعی ـ دینی با بزرگان معاصر خود همکاری کند، از جمله در مسایل فتوایی مردم را به تقلید از شیخ جعفر نجفی رهنمون شد و برای قضا و رسیدگی به خصومات ، شیخ محیی الدین و برای اقامه جماعت ، شیخ حسین نجف عالم و زاهد و امام جماعت مسجد هندی را معرّفی کرد. همچنین شاگرد برجسته خود سیدجواد عاملی * ، مؤلف مفتاح الکرامه ، را به تدوین کتب ، از جمله تقریرات درس خود او، که محور آن کتاب وافی فیض کاشانی بود، تشویق کرد. خود او نیز علاوه برتدریس فقه و حدیث ، به امور مردم رسیدگی می کرد (همان ، ج ۱۰، ص ۱۵۹). در گشودن مشکلات دینی و اجتماعی و برآوردن حوایج نیازمندان کوشا بود و از جمله اقدامات مؤثر او، تعیین دقیق میقاتهای احرام و مشخص کردن محدوده مواقف حج است که در دوران توقف وی در مکه صورت گرفت .

تقوای بحرالعلوم ،

ضمن اجتناب از هرگونه سخت گیری در امورجاری زندگی ، و نیز سخاوت و همت بلند او زبانزد همگان بود، چندان که برخی به گرایشهای عرفانی در وی معتقد شده اند. به هرحال تأثیر این گرایش را در دست پروردگان و برخی از علمای پس از او نمی توان انکار کرد. همه معاصران بحرالعلوم به مقام علم و تقوای او اذعان کرده اند. حتی استاد او، وحید بهبهانی ، در سالهای پایانی عمر، چون زوال ملکه اجتهاد را در خود احتمال می داد، در مسایل فقهی از او نظرخواهی می کرد (حبیب آبادی ، ج ۲، ص ۴۱۶).

خبر تشرف وی به حضور امام دوازدهم عجل اللّه تعالی فرجه به حد تواتر رسیده است و اصل این تشرف را هیچیک از دانشمندان معاصر یا متأخر از او، انکار نکرده اند. میرزای قمی ، مؤلف قوانین الاصول ، که خود در ایران مرجعیّت داشت و مانند بحرالعلوم از شاگردان برجسته وحید بهبهانی بود، در سفری به عراق ، به دیدار سیّد بحرالعلوم رفت و پس از خلوت شدن مجلس ، ضمن اشاره به مقام معنوی او و تشرّف به دیدار امام عصر عجل اللّه تعالی فرجه از وی خواست نکاتی را از آنچه دیده است بازگوید. بحرالعلوم خواست او را فقط به طور سربسته اجابت کرد و رشته سخن را تغییر داد.

نوری (۱۳۲۱، ج ۳، ص ۳۸۳) او را از این جهت فقط همردیف سیّدبن طاووس دانسته است . با اینهمه وقتی که از وی درباره امکان ملاقات باحضرت حجّت عجل اللّه تعالی فرجه در دوران غیبت سؤال شد، پاسخ داد که در احادیث شیعه روایاتی مبنی بر تکذیب مدّعیان رؤیت وارد شده است (نوری ، ۱۴۰۳، ص ۲۳۶؛ نیز رجوع کنید به غیبت * ). مقام تقوا او را در موقعیتی قرار داده که به گفته مامقانی (ج ۱، بخش ۱، ص ۱۵۶، ج ۳، بخش ۱،ص ۲۶۱)، شخصیّت حدیثی وی برتر از وثاقت و فروتر از عصمت است .

بحرالعلوم به عربی شعر می سرود و از جمله آثار او منظومه ای است در رثای امام حسین علیه السّلام ، که به اقتفای دوازده بند محتشم سروده است (بحرالعلوم ، ۱۴۰۸، ص ۲۰۷ ـ ۲۱۶). علاوه بر این ، عالمان دینی را نیز به آگاهی از فنون ادب تشویق می کرد و شاعران مذهبی را محترم می شمرد. تقدیر و تکریم او از شیخ کاظم اُزری ، مرثیه سرای برجسته عراقی ، معروف است (امین ، ج ۹، ص ۱۱).

بحرالعلوم به رغم دانش فراوان ، چندان توفیق تألیف نیافت . سبب عمده این امر را احتیاط و دقت بیش از حدّ او در نوشتن ذکر کرده اند.

آثارچندی از او برجای مانده که برخی از آنها عبارت اند از:

۱) المصابیح ، در عبادات و معاملات ، که از زمان تألیف تاکنون موردتوجه فقها بوده است ؛

۲) الدرّه النجفیّه ، که در آن دو باب طهارت و صلاه در بیش از ۰۰۰ ، ۲ بیت به نظم درآمده و برآن شرحهای فراوان نوشته شده است ؛

۳) مشکاه الهدایه ، که در واقع روایت منثور الدرّه النجفیّه در باب طهارت است ؛

۴) الفوائدالرجالیّه ، درعلم رجال که به معرفی خاندانهای معروف علمی و حدیثی و راویان و عالمان امامی و مطالب متفرقه درباره کتب حدیث و رجال اختصاص دارد و نکاتی نو از مباحث رجالی در آن تبیین شده است ؛

۵) تحفه الکرام فی تاریخ مکّه و البیت الحرام ، درباره وجه تسمیه و حدود و نقشه و نیز تاریخ بنای کعبه در روایات تاریخی درباره تأسیس و تجدید بناهای مختلف مکه ، و نیز تاریخ بنای مسجدالحرام و ضمایم آن از قبیل صفا و مروه ؛

۶) دیوان شعر، که افزون بر هزار بیت و بیشتر در مدح و رثای اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم است (بحرالعلوم ، ۱۳۶۳ ش ، ج ۱، مقدمه ، ص ۹۴ ـ ۹۵؛ امین ، ج ۱۰، ص ۱۶۰؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۲۱، ص ۸۱؛ حبیب آبادی ، ج ۲، ص ۴۱۹ـ۴۲۱؛ زرکلی ، ج ۷، ص ۱۱۳).

علاوه بر این کتابها،بحرالعلوم بیش از هفده رساله درباره موضوعات مختلف فقهی و اصولی تألیف کرده است .

رساله ای نیز درباره سیروسلوک به او نسبت داده شده است که عده ای ، به لحاظ عدم انطباق برخی مطالب آن با موازین و آرای شیعی ، چنین نسبتی را منکرند.



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) محسن امین ، اعیان الشیعه ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۳) محمد مهدی بن مرتضی بحرالعلوم ، رجال السید بحرالعلوم : المعروف بالفوائد الرجالیه ، چاپ محمدصادق بحرالعلوم و حسین بحرالعلوم ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۴) همو، «العقود الاثنی عشر فی رثاء سادات البشر للسید بحرالعلوم »، تراثنا ، سال ۳، ش ۱۰ (محرم ۱۴۰۸)؛
(۵) اسماعیل بغدادی ، ایضاح المکنون ، استانبول ۱۹۷۲، ج ۱، ص ۴۶۱، ج ۲، ص ۲۴۲؛
(۶) تحفه الکرام فی تاریخ مکه و المسجد الحرام ، نسخه خطی کتابخانه مدرسه فیضیه قم ، ش ۹۷۳؛محمدعلی حبیب آبادی ، مکارم الا´ثار در احوال رجال دوره قاجار ، اصفهان
(۷) ۱۳۶۲ـ۱۳۶۴ ش ؛
(۸) محمدباقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنات فی احوال العلماء والسادات ، ج ۷، چاپ اسداللّه اسماعیلیان ، قم ۱۳۹۲؛
(۹) علی اکبر دهخدا، لغت نامه ، زیر نظر محمد معین ، تهران ۱۳۲۵ـ۱۳۶۱ ش ، ذیل «بحرالعلوم ، محمد مهدی بن مرتضی »؛
(۱۰) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۱۱) عباس قمی ، کتاب الکنی والالقاب ، صیدا ۱۳۵۸؛
(۱۲) عبداللّه مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، نجف ۱۳۴۹ـ۱۳۵۲؛
(۱۳) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۴) حسین بن محمد تقی نوری ، جنه المأوی ، در مجلسی ، بحارالانوار ، ج ۵۳، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۵) همو، مستدرک الوسائل ، ج ۳، تهران ۱۳۲۱٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۲

زندگینامه فتح علی خان صبا (متوفی۱۲۳۸ ه ق )

fathali-khan-saba2

فتح علی خان وی از مردم کاشان است. و در شیراز به سر می برد هدایت در ریاض العارفین از وی به ملک الشعرا و سلطان البلغا و افصح المتأخرین و المعاصرین تعبیر کند و گوید:

آن جناب از اعیان و اشراف شهر کاشان بود و مدتی در شیراز به سر برد و در بدو جلوس فتحعلی شاه با قصائد غرائی که انشاد کرد در زمرهء ندمای محفل سلطانی درآمد و روزگاری نیز به حکومت قم و کاشان گذرانید. سپس کناره جست و به ملتزمین رکاب پیوست و به مراحم بی پایان سلطانی مفتخر آمد:

و گوید:

قرب هفتصد سال است که چنین سخن گستری در گیتی نیامده و جمعی از ارباب انصاف مثنوی وی را بر مثنوی حکیم فردوسی ترجیح میدهند غرض وی ملک الشعراء بالاستحقاق این عصر است و فقیر را به قوت طبع و پختگی اشعار آن جناب کمال اعتقاد میباشد.

(ریاض العارفین چ ۱۳۰۵ ص ۲۶۲ )

و در مجمع الفصحاء احتساب الممالکی را نیز جزو مشاغل او شمرده و گوید در فنون نظم مثنوی و قصیده سرائی طرزی خاص داشت، و غالباً همت بر رعایت معانی و الفاظ و مراعات صنایع و بدایع می گماشت، الحق دست سخن سرایان کهن را بر پشت بست و در محفل قدرت بر ایشان مصدر نشست از غایت شهرت آفتاب است. و افکار و اشعار متین او زیور هر کتاب، کلام وی فصیح و مطبوع و زیبا و متین است، و اشعار او بلیغ و جزیل و مصنوع و رنگین دیوان قصاید آنجناب تخمیناً ده پانزده هزار بیت است همگی محکم و رزین و زبده و گزین در احیای طرز بلغا خاصه صنعت سجع متوازی بی نظیر است.

و در سنهء (۱۲۳۸ ه ق )درگذشت (از مجمع الفصحاء ج ۲ ص ۲۶۷ ) مرحوم بهار در مقدمه ای که به گلشن صبا نوشته است گوید:

فتح علی خان متخلص به صبا و ملقب به ملک الشعراء، اصلا از مردم آذربایجان و از خاندان امرای دنبلی است و سلسلهء نسب او چنین است:

فتحعلی بن آقامحمدبن امیر فاضل بیک بن امیر شریف بیک بن امیر غیاث بیک که به سی ویک پشت به یحیی بن خالد برمکی میرسند( ۱) وی از خاندان امرای دنبلی است که مدتها در آذربایجان (حدود خوی و مراغه) به امارت و حکومت و سرحدداری، گاهی مستقل و گاهی به دست نشاندگی پادشاهان زند و قاجار مشغول بوده اند، و تاریخ آنان از (۷۴۲ ه ق) تا زمان قاجار به رشتهء تحریر درآمده است و نسخهء آن امروز در تهران نزد یکی از شاهزادگان قاجار موجود است.

خانوادهء فتحعلی خان از فترات دورهء نادر و کریمخان به کاشان افتاده و برادر بزرگ تر فتحعلی خان میرزا محمدعلی خان پدر میرزا محمدحسن ملک الشعراء اصفهان متخلص به ناطق وزیر لطفعلی خان زند بود و پس از انقراض زندیه دستگیر و مورد عتاب آقا محمدخان قاجار قرار گرفت و او را به جرم اینکه از قول لطفعلی خان نامه ای ناهموار به آقامحمدخان نوشته بوده است و انکار نکرد کشتند.( ۲) فتحعلی خان قبل از آنکه چراغ زندیه خاموش و آفتاب دولت قاجار بالا گیرد لطفعلی خان و سایر امرای زندیه را مدح میگفت و خود نگارنده دیوانی از آن مرحوم در دست داشت. که مدایح لطفعلی خان و دیگر امرای زندیه و مخصوصاً قصیدهء لامیه که در پایان همین مقاله آمده است در آن کتاب بود.

صبا پس از واقعهء برادر متواری شد و معلوم نیست چه بر او گذشت تا هنگامی که فتح علی شاه به لقب جهانبانی ملقب و از جانب آقا محمدخان فرمان فرمای فارس شد، فتحعلیخان صبا در فارس بدو پیوست، و فتح علی شاه به تربیت و نگاه داری او پرداخت و به سال ۱۲۱۲ هنگام جلوس پادشاه صبا قصیدهء غرائی که با این مطلع آغاز میشود:

دو آفتاب کز آن تازه شد زمین و زمان // یکی به کاخ حمل شد یکی به گاه کیان

ساخت و به لقب ملک الشعرائی و به التزام رکاب سلطانی نایل آمد و سپس چندی هم به حکومت قم و کاشان مأمور شد و زمانی هم منصب احتساب الممالکی را عهده دار گردید در اواخر از حکومت دست کشید و به التزام رکاب شاهی اختصاص یافت و گویند وقتی به کلیدداری آستانهء قم نیز منصوب گشت. سال ولادت وی به تحقیق معلوم نیست اما خود او در مقدمهء بعض نسخ گلشن صبا و تمام نسخ شهنشاهنامه خود را چهل وپنج ساله میخواند.

و از طرفی معتمدالدوله گوید:

در سفری که فتح علی شاه به قصد جنگ روس از پایتخت به آذربایجان کرد صبا ملتزم رکاب بوده و داستان یکی از حروب را که از آن آگاهی داشت به بحر متقارب به نظم آورد و به عرض رسانیده و پذیرفته گشت سپس مأمور شد که تاریخ قاجاریه را از آغاز تا پایان به نظم آورد و او بنظم شاهنشاهنامه پرداخت (گنجینهء معتمد ص ۶۴ ) و چون میدانیم که سفر فتح علی شاه به آذربایجان و استقرار اردوی او در چمن اوجان به سال ۱۲۲۴ و مراجعت وی از آن سفر در آخر همان سال بوده، پس صبا در این سال چهل وپنج سال داشته و ناگزیر ولادتش در ۱۱۷۹ بوده است فوت او نیز در ۱۲۳۸ رخ داد پس در پنجاه ونه یا شصت سالگی بدرود حیات گفته است.

مرحوم لله باشی در حق او گوید:

و کلمهء معقول در آن عصر برای تعیین مقداری است که از حد وسط بیشتر ولی به حد اعلی هم نرسیده باشد « عمر معقولی کرده » صبا در شعر شاگرد حاج سلیمان صباحی است و با آذر و هاتف آمیزش داشته است، شک نیست که صبا در جوانی به تحصیل علوم متداول مشغول بوده است زیرا علم خط و ادب و طب در عصر کریمخان رواجی بسزا داشت و همهء دانشوران آن عصر خاصه شعرا در خط فارسی و عربی و تتبع شعر گذشتگان و فن تاریخ ماهر بوده اند و صبا نیز در زمرهء این طبقه بوده است رضاقلی خان « شیوه و قانون استادان قدیم را تجدید کرده و موزونان عهد و زمان خود را پدرانه پرورده است »

هدایت مدعی است که:

صبا ولی همان طور که در شماره های سال ۱۳۱۱ مجلهء ارمغان تحقیق شده است، تجدید سبک و شیوهء قدما رهین زحمات عده ای از مردان علم و ادب قرن دوازدهم است که صبا نیز در دبستان آنان پرورش یافته و از آن گروه صباحی استاد صبا است اما باید اعتراف کرد که صبا در تقویت شیوهء شاعران باستان رنج موفور کشید و در این شیوه پس از استادان خویش رتبهء مقدم را دارد، و هر چند صبا از نظر لطافت شعر به پایهء آنان نمی رسد، اما از جهت معانی و صنایع و جزالت و سنجیدگی و بلندی بر آن سبقت دارد صبا خود دارای دبستانی است که قاآنی و سپهر و ادیب الممالک و بسیاری از شعرای قرن سیزدهم شاگردان آن دبستانند تفصیل در مقالاتی که اشاره شد مسطور است.

صبا گذشته از استادی در شعر و ادب، اخلاق و صفاتی پسندیده داشته است به تربیت و تشویق دانشوران همت گماشت و آنان را به دربار هدایت و شغلی نامزد آنان میکرد و از جملهء اینان فاضل خان گروسی است و این صفت که در شاعران و دبیران و ارباب صنعت نادر است صبا را در نظر ما مردی بزرگ جلوه می دهد و معاصرین او را در مقابل وی خاضع میکرد از خاندان صبا خانواده های چندی به جای ماند که همه فضلا و شعرا و بزرگانند مانند فروغ، عندلیب، محمودخان، میرزا احمد صبور، خجسته و گروهی دیگر از فضلا که هم اکنون در قید حیاتند و این خاندان را میتوان اولین خاندان بزرگ ادبی ایران شمرد که سلسلهء نسب آنان از عهد قدیم تا امروز به هم پیوسته و دارای ریاست و جلالت و بزرگی و هنراند از اشعار صبا دیوان قصاید و غزلیات، شهنشاهنامه، خداوندنامه، گلشن صبا و جز آن موجود است و مقداری از اشعار وی نیز از میان رفته است و در خراسان شنیدم که او را دیوانی در مدح امرای زند بوده است و چون به خدمت جهانبانی ولیعهد قاجار درآمد آن دیوان را بشست شاید تنها اثری که از آن دیوان باقی است قصیدهء لامیه ای است که در مدح لطفعلی خان زند گفته و سپس با اندکی تصرف آن را به نام فتحعلی شاه گردانیده و آن قصیده اینست: جانب بندر بوشهر شو ای پیک شمال به بر شاه فریدون فر خورشیدخصال خسرو ملک ستان لطفعلی خان که بود یاورش لطف علی یار خدای متعال که آن را بدین صورت گردانده اند :

جانب بندر بوشهر شو ای پیک شمال //به بر شاه فریدون فر خورشیدخصال

خسرو ملک ستان لطفعلی خان که بود // یاورش لطف علی یار خدای متعال

که آن را بدین صورت گردانده اند :

جانب کشور جمشید شو ای پیک شمال //به بر شاه فریدون فر خورشیدخصال

خسرو ملک ستان فتحعلی شه که بود//یاورش لطف علی یار خدای متعال

نوشتهء صاحب فارسنامه نیز تأیید میکند که فتحعلی خان مداح زندیان بوده است وی چنین نویسد:

لطف علی خان پس از ورود بشیراز صیدمرادخان قاتل پدر خویش را بکشت و به تخت نشست

و فتح علی صبا در تاریخ جلوس او گفت:

رسم عدالت چو کرد زنده به تاریخ او// گفت صبا او بود ثانی نوشیروان

(فارسنامه چ تهران ص ۲۳۱ )

بهترین اشعار صبا نامهء گلشن صباست چه در سایر اشعار وی کلمات غریب و احیانا لغات وحشی دیده می شود ولی چون در گلشن صبا پیروی از استاد سخن سعدی کرده است شعر او ساده و روان و فصیح میباشد تصویری از صبا در ضمن تصویر مجلس بار فتحعلی شاه که در سرسرای وزارت خارجه نقاشی شده است، دیده می شود. که در سمت راست مجلس در مکان محترم با لباس رسمی جبه و شال و کلاه ایستاده و جزوهء مدیح به کف دارد. (از مقدمهء گلشن صبا چ ۱۳۱۳ شمسی بقلم بهار) براون در تاریخ ادبیات در ترجمهء احوال او به نقل گفته های هدایت پرداخته و گوید:

صبا چون بیشتر مدحی است کمتر ما را پسند می افتد اما بسیار خوش آهنگ و عذب ۲۰۰ ) و رجوع به فهرست کتابخانهء مدرسهء عالی سپهسالار ج ۲ ص – البیان است (تاریخ ادبیات ایران ترجمهء یاسمی صص ۱۹۹ ۶۲۶ شود ( ۱) – نقل از نسبنامهء سپهر ثانی منقول از کتابخانهء دولتی و از شرحی که میرزا عبدالرحیم خان کلانتر کاشانی در مرآه القاشان آورده است (نسخهء خطی بهار) ( ۲) – ناسخ التواریخ، جلد قاجاریه ص ۲۷٫

لغت نامه دهخدا

زندگینامه مشتاق اصفهانی(۱۱۷۱-۱۱۰۱ ه ق)

میر سیدعلی مشتاق در حدود سال (۱۱۰۱ ه ق / ۱۶۸۹ م )در اصفهان زاده شده و به سال (۱۱۷۱ ه ق) در همانجا درگذشت.

وی از بنیانگذاران دورهء بازگشت بود و در سخن از سبک عراقی پیروی می نمود. سپس به سبک شاعران متقدم روی آورد اشعارش دارای مضامین تازه و دلنشینی همراه با صنایع لفظی و معنوی است وی با آذر، هاتف و صهبا معاصر بوده است. و آنان به استادیش اعتراف داشته اند.

رجوع به مقدمهء دیوان غزلیات و قصاید و رباعیات مشتاق چ حسین مکی چ سال ۱۳۲۰ و گنج سخن تألیف صفا شود این ابیات از اوست:

مخوان ز دیرم به کعبه زاهد، که برده از کف دل من آنجا

به‏ناله مطرب، به‏عشوه ساقى، به‏خنده ساغر، به‏گریه مینا

به عقل نازى حکیم تا کى، به فکرت این ره نمى ‏شود طى

به کنه دانش خرد برد پى، اگر رسد خس به قعر دریا

چو نیست بینش به دیده دل، رخ ار نماید حقت چه حاصل

که هست یکسان، به چشم کوران، چه نقش پنهان چه آشکارا

چو نیست قدرت به عیش و مستى، بساز اى دل به تنگدستى

چو قسمت این شد ز خوان هستى، دگرچه خیزد ز سعى بیجا

لغت نامه دهخدا

زندگینامه میرزا عبدالوهاب اصفهانی «نشاط»(متوفی۱۲۴۴ ه ق)

عبدالوهاب (میرزا ) اصفهانی، ملقب به معتمدالدوله و متخلص به نشاط از فاضلان و شاعران و خوشنویسان قرن سیزدهم و از مقربان دربار فتحعلی شاه قاجار است.

به سال (۱۲۴۴ ه ق) درگذشت او راست:

طفلان شهر بی خبرند از جنون ما// یا این جنون هنوز سزاوار سنگ نیست

مائیم و دلی خراب و آن نیز// یک روز به اختیار ما نیست 

تمام سوخته دودی نداشت بر سر آتش // تو کز جفا بخروشی خموش باش که خامی 

راز رندان خرابات مپرسید از ما// به کسی راز نگویند که گوید به کسی

**************

طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد// در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد

اختران فلکی را اثری در ما نیست // حذر از گردش چشم سیهی باید کرد

نه همین صف زده مژگان سیه باید داشت // در صف دلشدگان هم نگهی باید کرد

شب که خورشید جهانتاب نهان از نظر است // قطع این مرحله با نور مهی باید کرد

گر مجاور نتوان بود به میخانه نشاط// سجده از دور به هر صبحگهی باید کرد

و رجوع به مجلهء یادگار سال پنجم شمارهء اول و دوم ص ۱۴۲ و فارسنامهء ناصری ج ۱ ص ۲۷۵ و پیدایش خط و خطاطان ص ۲۵۲ و سبک شناسی ج ۳ ص ۳۳۲ و مجمع الفصحا ج ۲ ص ۵۰۹ و ریاض العارفین ص ۳۱۲ و طرائق الحقایق ج ۳ ص ۱۲۱ و تاریخ ادبیات براون ج ۴ ص ۲۰۰ و ریحانه الادب ج ۴ ص ۱۹۳ و تاریخ اصفهان ص ۱۴۷ و تاریخ ادبیات اته ص ۲۰۱ و صبح گلشن ص ۵۱۸ شود.

زندگینامه هاتف اصفهانی (متوفی ۱۱۹۸)

 
 سیداحمد اصفهانی که هاتف تخلص یافت نسباً از سادات حسینی است اصل خاندان او چنانکه از تذکره ها برمی آید از قصبهء اردوباد آذربایجان بوده که در زمان پادشاهان صفوی از آن سامان به اصفهان آمده و در این شهر مسکن گزیده اند.هاتف در نیمهء اول قرن دوازدهم در اصفهان متولد شده در جوانی به تحصیل ریاضی و حکمت و طب پرداخته است و در این فنون گویا از محضر میرزا محمدنصیر اصفهانی استفاده کرده است و در شعر مشتاق را به راهنمائی و استادی خود پذیرفته است.

در حلقهء درس میرزا محمدنصیر و مشتاق با صباحی و آذر و صهبا دوستی تمام یافته، و رشتهء این دوستی بین شاگردان مزبور و استادان ایشان از طرفی و بین صباحی و آذر و هاتف و صهبا از طرف دیگر تا آخر عمر پایدار مانده است از ماده تاریخهائی که در دیوان هاتف دیده میشود چنین برمی آید که هاتف در آخر عمر به یک جا قرار نداشته و غالباً بین سه شهر اصفهان و قم و کاشان در سفر و رفت و آمده بود،

چنانکه در سال ۱۱۸۴ در قم به سر میبرده و در ۱۱۸۷ در اصفهان، در ۱۱۹۵ و ۱۱۹۶ در کاشان بوده، آخر عمر را به قم آمده و در اواخر سال ۱۱۹۸ در آن شهر فوت کرد و به خاک سپرده شده است:

ندیدم زآن گل بی خار جز مهر و وفا اما

ز باغ از جور گلچین و جفای باغبان رفتم

سخن کوته ز جور آسمان هاتف به ناکامی

ز یاران وطن دل کندم و از اصفهان رفتم

حاجی سلیمان صباحی تاریخ وفات او را در ضمن قطعه ای چنین بیان کرده است:

سخندان جهان افروز سیداحمد هاتف که دُرخ نظم ۱۱۹۸ بنابه گفتهء « یارب منزل هاتف به گلزار جهان بادا » او آویزهء گوش جهان بادا به آیین دعا گفتا صباحی بهر تاریخش که بعضی سیداحمد هاتف در ابتدای عمر در اصفهان به علافی سر میکرده و مشرب عرفانی داشته است از احوال او بیش از این اگرچه سیداحمد هاتف اصفهانی معاصر و دوست لطفعلی بیک آذر بوده در » :

اطلاعی در دست نیست ادوارد براون می نویسد در فن نظم و » :

آتشکده هیچ مطلب خاص نسبت به او مندرج نیست فقط ستایش مبالغه آمیزی از او دیده میشود زیرا که می نویسد(۱) از اشعار هاتف دیوان کوچکی نزدیک دوهزار بیت در دست « نثر تازی و فارسی ثالث اعشی و جریر و تالی انوری و ظهیر است است که شامل غزل و قصیده و رباعی و قطعه و ترجیع بند است با اینکه تذکره نویسان از جمله صاحب آتشکده از راه مبالغه او را یقین است که هاتف اندکی » در نظم تازی چیره دست دانسته اند، از اشعار عربی او چیزی در دست نیست عباس اقبال می نویسد (۲) ولی وحید دستگردی در « شعر به عربی سروده بوده که آن هم شاید به علت بی اعتنایی مردم زیاد معمول و متداول نشده است پیوسته در جستجوی اشعار و قصاید عربی هاتف بوده تا در این اواخر خبر یافتم که در تذکره » : مقدمهء دیوان هاتف می نویسد تألیف میرزا عبدالرزاق خان دنبلی مفتون تخلص ضبط و نسخهء تذکره ای هم در کتابخانهء استاد فاضل محترم « نگارستان دارا » آقای سعید نفیسی موجود است پس با شوق تمام کتاب را به رسم امانت دریافت، و آن قصائد و قطعات عربی بی نظیر را که میتوان (۳) سبک هاتف:

ملک الشعرای « گفت از زمان هاتف تاکنون کمتر کسی به این پایه و مایه شعر عربی سروده است استنساخ کردم پس از انقراض صفویه سبک نظم و نثر و نقاشی یک مرتبه تغییر یافت انجمنی از شعرا که مشتاق و هاتف و آذر و » :

بهار می نویسد رفیق و طبیب و عاشق اعضاء آن بودند سبک عراقی را از نو در شعر به وجود آوردند( ۴) روی هم رفته هاتف چنانکه مشهور است سخنور چیره دستی نیست و در شاعری شیوهء تازه نیاورده، از نظر لفظ و معنی پیرو سعدی است غزلهای وی از غزلهای شیخ متأثر و خواهد نه از آن « هاتف » است گاهی تعبیرات شیخ را با بیانی دیگر در ابیات خود می نشاند، چنانکه: بستهء کاکل و زلف تو بود آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد که بدانست که دربند تو « سعدی » ( قید خلاصی نه از آن دام رهائی هاتف (دیوان ص ۸۶ ) خوشتر که رهائی و یا:

که گذارد که به خلوتگه آن شاه برآیم من که در کوچهء او ره ندهندم به گدائی

هاتف(دیوان ص ۸۶ )

نبود به بزمت ای شه ره این گدا همین بس که به کوچهء تو گاهی بودم ره گدائی

هاتف(دیوان ص ۹۰ )

حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان این توانم که بیایم به محلت به گدائی

سعدی (غزلیات چ فروغی ص ۲۸۳ )

چو از هم آشیان افتاد مرغی دور و تنها شد بود کنج قفس خوشتر ز پرواز گلستانش

هاتف (دیوان ص ۷۳ )

دوستان گویند سعدی خیمه در گلزار زن من گلی را دوست می دارم که در گلزار نیست

سعدی (غزلیات چ فروغی ص ۶۵ )

کرده ست یا قاصد نهان مکتوب جانان در بغل یا درجی از مشک ختن کرده ست پنهان در بغل

هاتف (دیوان ص ۷۴ )

مهر از سر نامه برگرفتم گوئی که سر گلابدان است قاصد مگر آهوی ختن بود کش نافه مشک درمیان است

سعدی (غزلیات چ فروغی ص ۴۵۵ )

شدم خاک اگر از جفایش مباد نشیند به دامان او گرد من

هاتف (دیوان ص ۸۹ )

خاک پایش خواستم شد بازگفتم زینهار من نمی خواهم بر آن دامن غبار خویش را

سعدی (غزلیات چ فروغی ص ۸)

خاک نعلین تو ای دوست نمی یارم شد تا بر آن دامن عصمت ننشیند گردم

سعدی (غزلیات چ فروغی ص ۲۰۴ )

از نفوذ شیوهء سخن سرایی عهد خویش نیز برکنار نمانده و غزلهای وی در زیر نفوذ شیوهء شعرایی، مانند کلیم و صائب ردیف های اسمی پیدا کرده است:

کجا، امشب، رقیب، می، کج، در بغل، قفس و غیره گاهی ردیف ها نازیباست، چنانکه از ترکیب یک قید ساخته : گردد کسی کی کامیاب از وصل یاری همچو تو مشکل که در دام کسی افتد « همچو تو » و یک ضمیر ترکیب ناسازی مانند بر دست کس افتد چو تو یاری؟ نه و هرگز در دام کسی چون تو :

« نه و هرگز » شکاری همچو تو هاتف (دیوان ص ۸۴ ) و یا شکاری؟ نه و هرگز هاتف

(دیوان ص ۶۹ )

از دل رودم یاد تو بیرون؟ نه و هرگز لیلی رود از خاطر مجنون؟نه و هرگز هاتف

و گاهی « ر» (دیوان ص ۷۰ ) در دیوان او غزل بی ردیف نادر است، ولی قصیده های وی هیچکدام ردیف ندارد و روی آنها اغلب است! گاهی از خلال گفتارش جرقه ای از فکر خیام و دیگران می جهد :

شب و روزی به پایان گر تو را « ان » کلمهء قافیه مختوم به در وصل یار آید غنیمت دان که بی ما و تو بس لیل و نهار آید هاتف (دیوان ص ۶۸ ) که ره دیر و گهی راه حرم می پویم مقصدم دیر و حرم نیست ترا می جویم هاتف (دیوان ص ۷۸ ) قطعات هاتف بجز یک قطعه که در ذیل آورده میشود بکلی بی ارزش است، ترجیع بند بسیار لطیفی دارد که از شاهکارهای ادبیات پارسی است و آن « هاتف » :

اما دربارهء ترجیع بند او محمد معین می نویسد مشتمل است بر پنج بند، که بند اول در توصیف کوی مغان و بند دوم در گفت و شنود با ترسا و سه بند دیگر حاوی حقایق عرفانی مزدیسنا (ص ۵۲۹ ) بند سوم ترجیع بند هاتف شاید از این دو غزل « است بند اول ترجیع بند به اصطلاحات مزدیسنا مشحون است  خواجه متأثر باشد :

دَرِ سرای مغان رُفته بود و آب زده نشسته پیر و صلائی به شیخ و شاب زده حافظ (دیوان چ قزوینی ص ۲۹۱ ۵) با این همه به قول )( دوش رفتم به در میکده خواب آلوده خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده حافظ (دیوان چ قزوینی ص ۲۹۳ بند اول ای :« ترجیع بند دلپسند هاتف سرآمد تمام اشعار صوفیانه است که در قرن هیجدهم میلادی سروده شده است » ادوارد براون:

 

ای فدای تو هم دل و هم جان // وی نثار رهت هم این و هم آن

دل فدای تو، چون تویی دلبر // جان نثار تو، چون تویی جانان

دل رهاندن زدست تو مشکل // جان فشاندن به پای تو آسان

راه وصل تو، راه پرآسیب // درد عشق تو، درد بی‌درمان

بندگانیم جان و دل بر کف // چشم بر حکم و گوش بر فرمان

گر سر صلح داری، اینک دل // ور سر جنگ داری، اینک جان

دوش از شور عشق و جذبهٔ شوق // هر طرف می‌شتافتم حیران

آخر کار، شوق دیدارم // سوی دیر مغان کشید عنان

چشم بد دور، خلوتی دیدم // روشن از نور حق، نه از نیران

هر طرف دیدم آتشی کان شب // دید در طور موسی عمران

پیری آنجا به آتش افروزی // به ادب گرد پیر مغبچگان

همه سیمین عذار و گل رخسار // همه شیرین زبان و تنگ دهان

عود و چنگ و نی و دف و بربط // شمع و نقل و گل و مل و ریحان

ساقی ماه‌روی مشکین‌موی // مطرب بذله گوی و خوش‌الحان

مغ و مغ‌زاده، موبد و دستور // خدمتش را تمام بسته میان

من شرمنده از مسلمانی // شدم آن جا به گوشه‌ای پنهان

پیر پرسید کیست این؟ گفتند: // عاشقی بی‌قرار و سرگردان

گفت: جامی دهیدش از می ناب // گرچه ناخوانده باشد این مهمان

ساقی آتش‌پرست آتش دست // ریخت در ساغر آتش سوزان

چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش // سوخت هم کفر ازان و هم ایمان

مست افتادم و در آن مستی // به زبانی که شرح آن نتوان

این سخن می‌شنیدم از اعضا // همه حتی الورید و الشریان

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

از تو ای دوست نگسلم پیوند // ور به تیغم برند بند از بند

الحق ارزان بود ز ما صد جان //  وز دهان تو نیم شکرخند

ای پدر پند کم ده از عشقم // که نخواهد شد اهل این فرزند

پند آنان دهند خلق ای کاش // که ز عشق تو می‌دهندم پند

من ره کوی عافیت دانم //  چه کنم کاوفتاده‌ام به کمند

در کلیسا به دلبری ترسا // گفتم: ای جان به دام تو در بند

ای که دارد به تار زنارت // هر سر موی من جدا پیوند

ره به وحدت نیافتن تا کی // ننگ تثلیت بر یکی تا چند؟

نام حق یگانه چون شاید// که اب و ابن و روح قدس نهند؟

لب شیرین گشود و با من گفت // وز شکرخند ریخت از لب قند

که گر از سر وحدت آگاهی // تهمت کافری به ما مپسند

در سه آیینه شاهد ازلی // پرتو از روی تابناک افگند

سه نگردد بریشم ار او را // پرنیان خوانی و حریر و پرند

ما در این گفتگو که از یک سو // شد ز ناقوس این ترانه بلند

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

دوش رفتم به کوی باده فروش // ز آتش عشق دل به جوش و خروش

مجلسی نغز دیدم و روشن // میر آن بزم پیر باده فروش

چاکران ایستاده صف در صف // باده خوران نشسته دوش بدوش

پیر در صدر و می‌کشان گردش // پاره‌ای مست و پاره‌ای مدهوش

سینه بی‌کینه و درون صافی // دل پر از گفتگو و لب خاموش

همه را از عنایت ازلی // چشم حق‌بین و گوش راز نیوش

سخن این به آن هنیئالک // پاسخ آن به این که بادت نوش

گوش بر چنگ و چشم بر ساغر // آرزوی دو کون در آغوش

به ادب پیش رفتم و گفتم: // ای تو را دل قرارگاه سروش

عاشقم دردمند و حاجتمند // درد من بنگر و به درمان کوش

پیر خندان به طنز با من گفت: // ای تو را پیر عقل حلقه به گوش

تو کجا ما کجا که از شرمت // دختر رز نشسته برقع‌پوش

گفتمش سوخت جانم، آبی ده // و آتش من فرونشان از جوش

دوش می‌سوختم از این آتش //  آه اگر امشبم بود چون دوش

گفت خندان که هین پیاله بگیر  // ستدم گفت هان زیاده منوش

جرعه‌ای درکشیدم و گشتم // فارغ از رنج عقل و محنت هوش

چون به هوش آمدم یکی دیدم // مابقی را همه خطوط و نقوش

ناگهان در صوامع ملکوت // این حدیثم سروش گفت به گوش

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

چشم دل باز کن که جان بینی // آنچه نادیدنی است آن بینی

گر به اقلیم عشق روی آری // همه آفاق گلستان بینی

بر همه اهل آن زمین به مراد // گردش دور آسمان بینی

آنچه بینی دلت همان خواهد // وانچه خواهد دلت همان بینی

بی‌سر و پا گدای آن جا را // سر به ملک جهان گران بینی

هم در آن پا برهنه قومی را // پای بر فرق فرقدان بینی

هم در آن سر برهنه جمعی را // بر سر از عرش سایبان بینی

گاه وجد و سماع هر یک را // بر دو کون آستین‌فشان بینی

دل هر ذره را که بشکافی // آفتابیش در میان بینی

هرچه داری اگر به عشق دهی // کافرم گر جوی زیان بینی

جان گدازی اگر به آتش عشق // عشق را کیمیای جان بینی

از مضیق جهات درگذری // وسعت ملک لامکان بینی

آنچه نشنیده گوش آن شنوی // وانچه نادیده چشم آن بینی

تا به جایی رساندت که یکی  // از جهان و جهانیان بینی

با یکی عشق ورز از دل و جان // تا به عین‌الیقین عیان بینی

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

یار بی‌پرده از در و دیوار // در تجلی است یا اولی‌الابصار

شمع جویی و آفتاب بلند // روز بس روشن و تو در شب تار

گر ز ظلمات خود رهی بینی // همه عالم مشارق انوار

کوروش قائد و عصا طلبی // بهر این راه روشن و هموار

چشم بگشا به گلستان و ببین // جلوهٔ آب صاف در گل و خار

ز آب بی‌رنگ صد هزاران رنگ  // لاله و گل نگر در این گلزار

پا به راه طلب نه و از عشق // بهر این راه توشه‌ای بردار

شود آسان ز عشق کاری چند // که بود پیش عقل بس دشوار

یار گو بالغدو و الآصال // یار جو بالعشی والابکار

صد رهت لن ترانی ار گویند // بازمی‌دار دیده بر دیدار

تا به جایی رسی که می‌نرسد // پای اوهام و دیدهٔ افکار

بار یابی به محفلی کآنجا // جبرئیل امین ندارد بار

این ره، آن زاد راه و آن منزل // مرد راهی اگر، بیا و بیار

ور نه ای مرد راه چون دگران // یار می‌گوی و پشت سر می‌خار

هاتف، ارباب معرفت که گهی // مست خوانندشان و گه هشیار

از می و جام و مطرب و ساقی // از مغ و دیر و شاهد و زنار

قصد ایشان نهفته اسراری است // که به ایما کنند گاه اظهار

پی بری گر به رازشان دانی // که همین است سر آن اسرار

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لااله الاهو

 

گوهرفشان کن آن لب کز شوق جان فشانم  // جان پیش آن دو لعل گوهرفشان فشانم

گر بی توأم به دامن نقد دو کون ریزند

دامان بی نیازی بر این و آن فشانم

 

 

خالی نگرددم دل کز بیم او ز دیده //  اشکی اگر فشانم باید نهان فشانم

آیا بود که روزی فارغ ز محنت دام  // گرد غریبی از بال در آشیان فشانم

سرو روان من کو هاتف که بر سر من // چون پا نهد به پایش نقد روان فشانم

 

مجوش ای فرومایه گر من تو را //  به شوخی گل هجو بر سر زدم تو را

تا ز گمنامی آرم برون به نام تو //  این سکه بر زر زدم

نه از کین به روی تو تیغ آختم // نه از دشمنی بر تو خنجر زدم

به طبع آزمائی هجا

لغت نامه دهخدا


 


 ( ۱) – تاریخ ادبیات ادوارد براون ترجمهء رشیدیاسمی ج ۴ ص ۱۸۷ 

(۲) – شرح احوال هاتف در  گفتمت پی امتحان تیغ بر خر زدم  

(۳) – برای آگاهی بیشتر رجوع شود به مجمع الفصحاء ج ۲ ص ۵۶۷ ، فهرست ) ۹- مقدمهء دیوان هاتف چ وحید دستگردی صص ۸ ۷۰۴ و ۷۵۳ ، تاریخ ادبیات ایران (از آغاز عهد صفویه تا زمان حاضر) تألیف ادوارد برون ، کتابخانهء مسجد سپهسالار ج ۲ ص ۶۷۹ ۵۲۹ و ۵۳۰ و فهرست حبیب السیر چ خیام ج ۴ ، ۱۹۸ و ۱۹۹ ، آتشکدهء آذر ص ۴۲۰ ، مزدیسنا ص ۲۸۱ ،۱۸۷ ،۱۸۶ ،۱۸۲ ، ص ۱۴۵

(۴) – رجوع به مقالهء ملک الشعرای بهار در مجلهء ارمغان سال ۱۳۱۰ و ۱۳۱۱ شود

( ۵) – رجوع به مزدیسنا تألیف معین ) ۲۸۱ و ص ۵۲۹ شود ( ۶) – آب در اینجا به معنی آبروست، یعنی شکرخندهء او آبروی قند را ریخت در بعضی نسخ به – صص ۲۸۰ نوشته شده و غلط است (وحید دستگردی) « از لب قند » ،« آب از قند » جای.

 

 

زندگینامه عبدالباقی موسوی«طبیب اصفهانی»(۱۱۶۸ه ق)

( اصفهانی) رضاقلی هدایت آرد: نامش میرزا عبدالباقی از اجلهء سادات موسوی، و در طبابتش دم عیسوی، فرزند میرزا محمد رحیم طبیب حکیم باشی شاه سلیمان صفوی بوده، و خود خدمت نادرشاه افشار را مینموده کمال جلال را داشته، بعد از نادر در اصفهان کلانتری کرده و برغبت طبع عالی خویش آن شغل بزرگ را به برادر کوچک خود، میرزا عبدالوهاب واگذاشته بفراغت پرداخته و برادر مذکورش چندی نیز ایالت اصفهان کرده علی الجمله وی در سنهء ۱۱۶۸ ه ق رحلت نمود دیوانش دو سه هزار بیت و حاضر است از اوست:

منزل بسی دور و بپا ما را شکسته خارها
واماندگان را مهلتی ای کاروان سالارها
گر باغبان روزی بما بندد در گلزارها
ما را نگاهی بس بود از رخنهء دیوارها

تا بر دلت از ناله غباری ننشیند
از بیم تو در سینه نهفتیم نفس را
درین گلشن از آن شادم که نوپرواز مرغان را
رسد عهد گرفتاری چو بال و پر شود پیدا
نمیدانم زیان و سود بازار محبت را
همین دانم که کالای وفا کمتر شود پیدا

حسرت مرغ اسیری کشدم کز دامی
کرده پرواز و به کنج قفسی افتاده ست
بخدنگم چو زدی سینهء گرمم بشکاف
که ز پیکان تو در دل اثری پیدا نیست
زورق اشکسته و امید سلامت دارم
در محیطی که ز ساحل اثری پیدا نیست
تا کی نصیحتم که بخوبان مبند دل
ناصح ترا چکار دل من دل تو نیست
دلخراش است دگر نالهء مرغان چمن در خَمِ دام
مگر تازه گرفتاری هست بر هم زدم از ذوق اسیری
پر و بالی ورنه سر پرواز ز کنج قفسم نیست
ریخت گل از گلبن و آوخ که ما را باغبان
رخصت نظاره داداکنون کز او آثار نیست
منم که روز ازل از من آسمان و زمین
محبت پدری مهر مادری برداشت

صیاد را نگر که چه بیداد میکند
نه میکشد مرا و نه آزاد میکند

خوش نغمهء بلبلان چمن را چه شد
که زاغ بر شاخ گل نشسته و فریاد میکند
من ساده لوح و دلبر عاشق فریب من
هر دم به وعده ای دل من شاد میکند

غمش در نهانخانهء دل نشیند
بنازی که لیلی به محمل نشیند
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند
بنازم ببزم محبت که آنجا
گدائی بشاهی مقابل نشیند
خَلَد گر به پا خاری آسان برآرم
چه سازم بخاری که در دل نشیند

ای وای بر آن مرغ گرفتار که از دام
پایش بگشایند و پریدن نگذارند
عاشقان را مگر از خاره تنی ساخته اند
که به بیداد چنین دل شکنی ساخته اند

خلق را بیم هلاک است و مرا غم که مباد
نشود کشتی ما غرق و بساحل برود
در آن گلشن که گلچین در به روی باغبان بندد
نمیدانم به امید چه بلبل آشیان بندد

از کین گر آن بیدادگر بر سینه ام خنجر زند بادا
بحل خون منش گر خنجر دیگر زند
شکرانهء خواب خوشت مپسند بیرون درش
ناکرده خوابی صبحدم گر حلقه ای بر در زند

قسمتم کاش بدان کوی کشد دیگر بار
که از آن مرحله من دل نگران بستم بار
بی تو بر سینه زنم هرچه درین ناحیه سنگ
بی تو بر دل شکنم هرچه درین بادیه خار

هجران بسر رسید و دلم گرم ناله باز
پایان منزل است و جرس در فغان هنوز
هرچند بر آن عارض گلگون نگرد کس
دل میکشدش باز که افزون نگرد کس

چه دامست اینکه هر مرغی که میگردد گرفتارش
نمی آید بخاطر پرفشانیهای گلزارش

از وصالم چه تمتع که تو ای آفت هوش
تا نشینی به کنارم ز میان برخیزم

از ما نهفته با دگران یار بوده ای
ما غافل و تو همدم اغیار بوده ای

جائی که شب شدند حریفان تمام مست
باور که میکند که تو هشیار بوده ای

شب چو بمیرم بسر کوی تو زنده شوم
صبحدم از بوی تو میروم دمبدم
از خود بمن ای باد صبا میتوان یافت
که از دوست پیامی داری کردی چو شهیدم

مکن آلوده بخونم دامان که حریفان نشناسند
کدامی تا عشق مرا فاش نمیدانستی
با من ره پرخاش نمیدانستی
در عاشقی خویش مرا شهرهء شهر دانستی
و ای کاش نمیدانستی

(مجمع الفصحاء ج ۲ ص ۳۴۰ )
و نیز رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون ترجمهء رشیدیاسمی ج ۴ و قاموس الاعلام ترکی شود.

لغت نامه دهخدا

 

زندگینامه شیخ محمدعلی گیلانی «حزین لاهیجی»(۱۱۸۱-۱۱۰۳ه ق)

شیخ محمدعلی حزین(۱) لاهیجی، فرزند ابوطالب زاهد گیلانی، فرزانه ای دانشمند مورخی ژرفکاو و نکته پرداز، منجم، متکلم و فیلسوفی سترگ، عالمی کامل، شاعری زبردست، نویسنده ای چیره دست و پرکار و پر اثر و پر درد، متفکری سیاستمدار، عالمی جهانگرد بود.

پدر دانشمندش شیخ ابوطالب بن عبدالله نیز از عالمان دین بود. حزین در تاریخ خود تحت عنوان مجمل احوال والدمرحوم شرح حالش را نگاشته است. از جمله گفته است: «در بیست سالگی، بعد از تحصیل بسیاری از مطالب علمیه نزد مولانا فاضل ملاحسن شیخ الاسلام گیلانی، به شوق دیدار فضلای عراق(عراق عجم) به اصفهان آمده. در مدرس استادالعلماء آقا حسین خوانساری(م ۱۰۹۹ قمری)، علیه الرحمه، به استفاده، مشغول و فنون ریاضیه را در خدمت بطلمیوس زمان، ملا محمد رفیع که به رفیعای یزدی مشهور است، تکمیل نموده، جماعتی کثیره از اصحاب تحصیل به برکت ایشان به مراتب عالیه رسیدند. و در کتابخانه ایشان که زیاده از پنج هزار مجلد بود، هیچ کتاب علمی به نظر در نیامد که از اول تا به آخر به تصحیح ایشان درنیامده باشد. و اکثر محشّی به خط ایشان بود، و قریب به هفتاد مجلد را که از آن جمله تفسیر بیضاوی و قاموس اللغه و شرح لمعه و تمام تهذیب حدیث و امثال ذلک بود، به قلم خود کتابت نموده بود و در هیچ فن از فنون علوم نبود که مهارتش به کمال نباشد…».(۲)او می افزاید، در سال ۱۱۲۷ (هجری قمری) در اصفهان وفات یافت و در مزار بابا رکن الدین جنب تربت مولانا حسن گیلانی دفن شد.(۳)

حزین در رثاء پدر اشعاری سروده که در تاریخ حزین ص ۹ ثبت است. همچنین او در دیوان خود قصیده ای ۵۶ بیتی در مدح پدر دارد که در اینجا قسمتی از آن ذکر می شود:

عطارد مرا گشته آموزگار// به توصیف علامه روزگار

رسد بند گردون نیلوفری// خدیو سریر بلند اختری

مرا والد عقل کل را پسر// یتیمان علم و هنر را پدر

به جان رهگرا اوج تقدیس را// به دل وارث حکمت ادریس را

مسیحا دم خسته حالان دهر// پناه ضعیف و یتیمان شهر

چو خورشید تابنده در مکرمت// چو نیسان بارنده در مرحمت

در اقلیم رفعت فرازنده کوه// براورنگ عزت سلیمان شکوه

درستی ازو یافت علم و عمل// برون کرد از ملک و ملت خلل

عدیل ملک در سجود و رکوع// زجهدش مهذب اصول و فروع

زخطش سواد جهان روشن است// پی حفظ دین نبی جوشن است

مقام کلامش به اعلا رسید// سر خامه اش تا ثریا رسید

حقایق شناس معارف پناه// حکیم خرد پرور جهل کاه

نوشتم به وصفش اگر یک دو حرف// نگنجد درین ظرف دریای ژرف

عبادت شمارم ثنا خوانیش// تو از ابلهی بذله می دانیش

نرانده به مدح بزرگان قلم// زفرماندهان عرب یا عجم

مگر مدح پیغمبر و آل او// که هر کس بگوید خوشا حال او

که هر کس بگوید خوشا حال او// کنم گر مدیح نیاکان خود

ادا می کنم حق ایمان خود// پدر را کنم گر ستایش گری

امیدم که حق باشدش مشتری

خانواده ی او، همه اهل فضیلت و علم بوده اند. او به شانزده واسطه به عارف قرن ششم شیخ زاهد گیلانی نسب می رساند.(۴)

تولد

حزین به سال ۱۱۰۳ (۵) هجری ۱۶۹۲ م در دارالعلم شرق، اصفهان به دنیا دیده گشود و در سال ۱۱۸۱هجری/ ۱۷۷۹ م رخت از جهان فرو بست. سراسر عمر با برکت حزینصرف فعالیت های علمی و ادبی و خدمت به توده ی مردم شد.

حزین از نخستین علمایی است که به نوشتن زندگانی خود دست زد و زوایای مختلف حیات پرماجرای خویش را برای دیگران مصوّر ساخت.سرگذشت حزین آکنده از حوادث تلخ و شیرین و عبرت انگیز است؛ زیرا، در زمانی که او در آن می زیست، صفویان در ضعف و سستی و در ورطه ی سقوط بودند. با سقوط صفویان که به دست محمود افغان صورت گرفت، مردم ایران بیش از پیش دچار ناامنی و تهاجمات بیگانگان و انواع فشارها قرار گرفتند. حزین در تاریخ خویش تصویر کامل و دقیقی از رخدادهای آن عصر به دست می دهد و خواننده را با خود به اطراف و اکناف یاران می برد و از ستم های افاغنه و حکام محلی ایران دم می زند و رنج های خود و مردم ایران را بازگو می کند. آن گاه از رهسپار شدنش به هندو حوادث تلخ آن سامان سخن می گوید.

راستی اگر این یادداشت ها نبود، اطلاعات ما، در خصوص وقایع پایانی ادوار حیات صفویه، به نیمی از آن چه که امروز هست، کاهش می یافت. حزین با نگارش خاطرات و ثبت وقایع اجتماعی و سیاسی عصر خود، منتی بزرگ بر تاریخ ایران و فرهیختگان ما دارد.

سفرها و حوادث زندگی

حزین پس از درگذشت پدر، زادگاه خود اصفهان را به قصد شیرازترک می گوید و پس از چندی دیگر بار به اصفهان باز می گردد. و در سال ۱۱۳۴ نیز چند نوبت از اصفهان خارج شده و بار دیگر بازگشته است. در سال ۱۱۳۵ محاصره ی افغان ها را شکسته و با لباس مبدّل در چهره ی روستاییان و در حال بیماری اصفهان را ترک می گوید. ابتداء به خوانسار، سپس به خرم آبادکوچ می کند و در محل امنی پناه می گیرد. مدت ها در شهرهای مختلف ایران آواره است. چون با شاه طهماسب دوم صفوی ارتباط داشته، از سطوت نادردر امان نبوده. به سال ۱۱۴۵ با کشتی از طریق بندرعباسبه جدّه هجرت می کند و به زیارت خانه خدا موفق می شود. پس از اتمام فریضه ی حج به بحرین سفر می کند و از آن جا دیگر بار به بندرعباس بازمی گردد و برهه ای از ایام را در آن جا و لارو جهرم سپری می کند تا سر از کرمان درمی آورد. پس از مدتی به شوق زیارت مولای متقیان علی ، علیه السلام، به نجف اشرف سفر می کند و مدت سه سال در آن جا می ماند. پس از آن از کربلاو بغداددیدن می کند و به ایران باز می گردد.

در ۱۱۴۶ بندرعباس را به قصد سندو مُلتان ترک می گوید و مدت دو سال را در قریه ای نزدیک آن می ماند. سپس به شهر لاهورمی رود و تصمیم می گیرد بار دیگر به وطن اسلامی ایران باز گردد. ۱۱۵۲ نادربه هندوستان سفر می کند. حزین از بیم او، در پناهگاه امنی مخفی می شود تا از نادرشاه به او گزندی نرسد.

به سال ۱۱۵۴ تاریخ و سفرنامه خود را در شهر جهان آباد(دهلی) می نویسد و در ۱۱۶۱ از اقامت طولانی در دهلی و بدی آب و هوا به ستوه آمده،(۶) آن منطقه را ترک و به اکبرآبادرفته و سپس در بنارس هندوستان اقامت می گزیند. ۱۹ سال هم در بنارس زندگی می کند و مورد احترام و بزرگداشت همه مردم و اعیان بوده است اما او بسیاری از امیران و شاعران و صاحبان زر و زور را هجو نمود تا در سن ۷۷ سالگی در سال ۱۱۸۰ (۷) زندگی را بدرود گفته و در باغی که خود احداث کرده بود آرامش جاودانه می یابد.

استادان

۱ ـ ملک حسین قاری اصفهانی(در علم تجوید)

۲ ـ شیخ محمد خلیل الله طالقانی(۸)

۳ ـ شیخ بهاء الدین گیلانی

۴ ـ مولانا محمد صادق اردستانی

۵ ـ آقا هادی بن ملا محمد صالح مازندرانی، شارح اصول کافی

۶ ـ مرحوم میرزا کمال الدین محمد فسائی، داماد محمد تقی مجلسی

۷ ـ فاضل محدث حاجی محمد طاهر اصفهانی

۸ ـ قدوه الحکماء شیخ عنایت الله گیلانی

۹ ـ سید المتبحرین میر سید حسین طالقانی

۱۰ ـ فاضل مدقق میرزا محمد طاهر خلف میرزا ابوالحسن قاینیکه در ریاضی نادره زمان بود.

۱۱ ـ استادالعلماء شاه محمد شیرازی(۹)

۱۲ ـ جامع المعقول و المنقولآخوند مسیحای فسوی شاگرد استاد الکل آقا حسین خوانساری(۱۰)

۱۳ ـ لطیف الله شیرازی، تلمیذ فاضل محدّث ملا محسن کاشانی(۱۱)

۱۴ ـ محمد باقرمشهور به صوفی

۱۵ ـ ملا عبدالکریم اردکانی

۱۶ ـ سید قوام الدین قزوینی(۱۲)

علاوه بر بی دین ها به طوری که خود او گفته «از هر فرقه هر جا کسی می یافته که ربطی به مذهب خود داشته، با او صحبت می کرده و استعلام مقاصد و سخنانش می نمود». او می افزاید: « در این وادی، مرا با ارباب آرای مختلف، آن مقدار گفت و شنود روی داده که خدا داند».(۱۳)

تنی چند از شاگردان

حزین در مقاطع مختلف زندگانی به تدریس بسیاری از دانش های رایج زمان خود پرداخته است، اما اطلاعات ما درباره ی دست پروردگان حزین محدود است و جز افراد زیر نام شان در تاریخ ثبت نشده است:

۱ ـ شیخ آیت الله متخلص به ثناکه تخلص خود را از حزین گرفته است.

۲ ـ خواجه یحیی متخلص به خرد.

۳ ـ واله داغستانی.

شماری از معاشران

حزین با گروهی معاشر بوده است که عبارت اند از:

۱ ـ میرزا عبدالله افندی اصفهانی

۲ ـ میر محمدصالح شیخ الاسلام اصفهان

۳ ـ سید عالم میر محمد باقر اصفهانیفاضل هندی

۴ ـ میرزا داوود(متولی آستان قدس رضوی)

۵ ـ سید رضا حسنی

۶ – حمزه گیلانی

۷ ـ محمدرضا مجلسی،

۸ ـ محمدتقی طبسی(۱۴)

 آثار حزین

آثار علمی وی که تا ابد بر جبین تاریخ دانش و فرهنگ خواهد درخشید، بسیارند. از این آثار گران بها همین قدر توان فهمید که او، دریای علم و نابغه ای زیردست در تمام رشته های علمی بوده است. فهرست کامل کتاب هایش را ملاحظه کنید:

۱ ـ انیس الفؤاد فی حقیقه الاجتهاد

۲ ـ الانساب

۳ ـ اخبار صاحب بن عباد طالقانی

۴ ـ اخبار ابی الطیب المتنبی

۵ ـ احمد بن الحسینبن عبدالصمد جعفی کوفی و بعضی از اشعار برجسته ی او

۶ ـ اخبار ابوتمام طائی حبیب بن اوسو قسمتی از اشعارش

۷ ـ اخبار شیخ صفی الدین حلی و نوادر اشعار وی

۸ ـ اخبار محقق طوسی، قدس الله روحه

۹ ـ اخبار جد سعید خود شیخ ابراهیم معروف به زاهد گیلانی، قدس سره

۱۰ ـ بهجه الأقران

۱۱ ـ تجوید القرآن

۱۲ ـ تحقیق الازل و الابد و السرمد

۱۳ ـ التعلیقات فی الطبیعی و الالهی

۱۴ ـ التعلیقات علی الفصوص، حواشی بر فصوص معلم ثانی ابونصر فارابی

۱۵ ـ تعلیقات بر غوامض کتاب مجسطی

۱۶ ـ تعلیقات بر مقامات العارفین از شرح اشارات ابن سینا

۱۷ ـ تعلیقات برکتاب نجات بوعلی سینا

۱۸ ـ تعلیقات بر تذکره ابن رشد

۱۹ ـ تعلیقه بر شرح مقاصد تفتازانی

۲۰ ـ التوجیه بقول قدماء المجوس فی المبدأ

۲۱ ـ تفسیر سوره ی (هل أتی علی الانسان)

۲۲ ـ تفسیر سوره ی حمد

۲۳ ـ جامع نفسی

۲۴ ـ الجوابات عن مسائل سأل عنها الشیخ احمد بن محمد عمانی

۲۵ ـ الجواب عن المسائل الطبریه

۲۶ ـ جلاء الافهام در عمل مساحت

۲۷ ـ جوامع الآداب

۲۸ ـ جوامع الکلم

۲۹ ـ حدوث العالم. صاحب ذریعهنسخه ای از آن را در ضمن مجموعه ای در کتابخانه ی مرحوم صدرمشاهده کرده است. (نک: ذریعه۶/ ۲۹۴)

۳۰ ـ حیات الاخوان

۳۱ ـ خلق الاعمال

۳۲ ـ خلاصه المنطق

۳۳ ـ خواص بعضی از سور و آیات. آن را در نجفاشرف نوشته است.

۳۴ ـ دعائم الدین

۳۵ ـ الدعوات الصالحات و اسماء الله الحسنی. آن را در نجفاشرف نوشته است.

۳۶ ـ الدیباج

۳۷ ـ الذخر والسعاده فی العباده

۳۸ ـ الرد علی التناسخیه

۳۹ ـ الرموز الکشفیه

۴۰ ـ رمح المصقول فی الطعن علی قواعد الاصول(نک: ذریعه، ۱۱/ ۲۴۸)

۴۱ ـ روایح الجنان

۴۲ ـ راح الارواح

۴۳ ـ سیف الله المسلول علی اعداء آل الرسول

۴۴ ـ شرح عیون اخبار الرضا

۴۵ ـ شرح رساله شیخ شهاب الدین یحیی سهرودیمقتول

۴۶ ـ شرح رساله حکیم عیسی بن زرعه

۴۷ ـ شجره الطور در شرح آیه نور. آن را در مشهدنوشته است.

۴۸ ـ شرح قصیده ممدوده خود. آن را در مکهی مبارک سروده و در شهر لحساشرح کرده است.

۴۹ ـ الصراط السوی فی غوایه البغوی

۵۰ ـ الطول والعرض

۵۱ ـ عبدالله بدیل بن ورقاء الخزاعی الازدی، رضی الله عنه، و سرگذشت او

۵۲ ـ کتاب العین

۵۳ ـ فتح الابواب

۵۴ ـ الفصول البلیغه

۵۵ ـ الفضائل فی احیاء سنن الاوائل

۵۶ ـ فوائد الطب. بیست فصل است.

۵۷ ـ الفصح

۵۸ ـ القصائد النعتیه(در مدح ائمه ی اطهار، علیهم السلام). با سوانح عمری ایشان چاپ شده است. (نک: ذریعه، ۱۷/۸۹)

۵۹ ـ کنه المرام کشف القناء فی تحقیق الغناء

۶۰ ـ کشف التلبیس فی هدم اساس ابلیس(رد قیاس است)

۶۱ ـ کدّ القلم فی حل شبهه جذر الاصم

۶۲ ـ اللمع فی ازهاق البدع

۶۳ ـ لوامع المشرقه در تحقیق واحد و وحدت

۶۴ ـ ما جری به القلم

۶۵ ـ مختصر البدیع و العروض و القوافی

۶۶ ـ معراج النفس

۶۷ ـ المقله فی بیان النطقه

۶۸ ـ المشاهد العلیه

۶۹ ـ کتاب معنی صمد و تفسیر سوره ی توحید(قل هو الله)

۷۰ ـ المدارج العلیه

۷۱ ـ المراصد فی الرایج والکاسد

۷۲ ـ النصره

۷۳ ـ نهج الطلب فی استخراج ضلع المکعب و استکشاف معضلات الهندسه

۷۴ ـ نوادر العرب و اخبارهم

۷۵ ـ نوادر ابوالحسین مهیار دیلمی و قسمتی از اشعار آبدار او

۷۶ ـ هدایه الامم فی الحدوث و القدم

۷۷ ـ هشام بن حکم و مناظراتش

۷۸ ـ ودیعه البدایع

کتاب های فارسی ایشان

۱ ـ ابطال تناسخ

۲ ـ اصول المنطق

۳ ـ احکام شک و سهو در نماز

۴ ـ ابطال جبر و تفویض

۵ ـ الاسنی در تحقیق قوله تعالی (ثم دنی فتدلی فکان قاب قوسین أو أدنی)

۶ ـ ادعیه و ادویه

۷ ـ آداب عزلت و خلوت

۸ ـ آداب معاشرت

۹ ـ الاغاثه. حزینبا ولای خالص و با سرپنجه برهان در این کتاب به دفاع از حریم ولایت پرداخته و بحث امامت را در نهایت اختصار در این کتاب آورده است. الحق که او در این اثر خدمتی بسزا و زحمتی بسیار کشیده که شایان تحسین و تقدیر است، خدایش پاداش دهد و بیامرزد.

۱۰ ـ بشاره النبوه. مؤلف در این کتاب از توراتو انجیلو صحیفه یوشعو کتاب اشعیاکه دلالت بر نبوت پیغمبرما، صلی الله علیه وآله، دارد، گواه ها آورده است.

۱۱ ـ کتاب بعض خطب امیرالمؤمنین، علیه السلام

۱۲ ـ تجرید النفس. نسخه ای از آن در کتابخانه ی ملا محمد علی خوانساریدر نجفاشرف وجود داشته است. (نک: ذریعه، ۲/۳۵۶)

۱۳ ـ ترجمه ی منطق تجرید

۱۴ ـ ترجمه ی کتاب تحریر اقلیدس در هندسهبا توضیح بیش تر بعضی عبارات مشکل آن از آثار خواجه نصیرالدین طوسی.

۱۵ ـ ترجمه ی رساله ی اخیر شیخ الرئیس

۱۶ ـ ترجمه ی رساله موسوم به صحیفه در علم اسطرلاباز آثار شیخ بهائیبا توضیحی بیش تر

۱۷ ـ ترجمه ی نوادر محمد بن ابی عمیر ازدی و سیره و سرگذشت او

۱۸ ـ تقسیم اسماء و معانی آن

۱۹ ـ ترجمه ی دعای مشلول

۲۰ ـ ترجمه ی دعای صباح

۲۱ ـ تذکره المعاصرین. هم در اصفهانو هم در لکنهو به چاپ رسیده است.

حزین در این اثر که به کوشش محمد باقر الفت چاپ شده است، به اغلب اشعار معاصران خود انتقادات تندی دارد و از میان انبوه شعرا، فقط صد تن را لایق ذکر دانسته است. تاریخ ولادت خود او مبدأ قرار گرفته است و در سال ۱۱۶۵ نه روزه تألیف شده است. با این که این کتاب بارها چاپ شده است، اما غلط های فاحش و غریب کتاب رفع نشده بود. اخیرا خانم معصومه سالک با استفاده از دو نسخه متعلق به کتابخانه ی مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران(شماره میکروفیلم ۳۷۳۷) و نسخه ی متعلق به موزه ی ملی پاکستان، به تصحیح و نشر مجدد آن پرداخته است. کتاب یاد شده یک مقدمه در دو فرقه دارد: فرقه ی نخست اختصاص به عالمان معاصر او دارد که با نام صدرالدین سید علیخان مدنی بن سید نظام الدین احمد حسینی آغاز می شود، و حاوی بیست ترجمه و شرح حال است. فرقه ی دوم اختصاص به شعرای معاصرش دارد که با شرح حال میرزا محمد طاهر قزوینی آغاز شده است. در این بخش ۷۱ شاعر معرفی شده است.

۲۲ ـ ترجمه ی دعای جوشن صغیر

۲۳ ـ تفسیر سوره ی حشر

۲۴ ـ التعریف فی حصر انواع القسمه

۲۵ ـ تاریخ حزین. اوضاع زمان حیات او یعنی اواخر صفویه و فتنه ی افغان و سلطنت نادرشاه واحوال جمعی از بزرگان است. چاپ سوم در سال ۱۲۲۲ از روی انتشارات کتابفروشی تأیید اصفهانمنتشر شده است. متن فارسی و ترجمه ی انگلیسی این کتاب را اف. سی. بلفوردر سال ۱۸۳۰ ـ ۱۸۳۱ منتشر کرده است.

۲۶ ـ تذکره العاشقین

۲۷ ـ ترجمه ی رساله ی پدر علامه اش در بیان آیه ی شریف: قل الروح من امر ربی

۲۸ ـ ترجمه ی رساله ی پدرش در تحقیق آن چه حق است در مسئله ی علم

۲۹ ـ ترجمه ی رساله ی پدر خود در تحقیق قوله، علیه السلام: عرفت الله بفسخ العزائم و حلّ العقود

۳۰ ـ تواریخ السلاطین. ضمیمه ی تذکره الشعراو غیره چاپ شده است، لکنهو، ۱۲۹۳ قمری/ ۱۸۷۶م، سنگی (نک: فهرست کتاب های چاپی فارسی ۱/۱۴۳۹).

۳۱ ـ جام جم. در بیان موالید و کائنات جو. نسخه ای از آن دراختیار مرحوم آیت الله شیخ علی اکبر نهاوندیبوده است. (نک: ذریعه/ ۱۲۳).

۳۲ ـ الجمع بین الحکمه و الشریعه و دفع شبهه التخالف کما وهمه الغانم.

۳۳ ـ جرّ اثقال و آنچه مناسب آن است(نک: ذریعه ۵/۹۴؛ کشف الظنون– علم جرالاثقال ـ فهرست نسخه های خطی فارسی، ج ۱/ ۱۵۸)

۳۴ ـ الحیات و الممات، در ترغیب بر عمل و ذم بی عمل

۳۵ ـ تاریخ ادبی ایران(از صفویه تا عصر حاضر)، ادوارد براون، ص ۲۵۲

۳۶ ـ حمله های ایران به هند(یا: واقعات ایرانو هند) (نسخه ی خطی این کتاب در ایندیا افیسموجود است)

۳۷ ـ خواص مجربه

۳۸ ـ دعوه الاسماء و الاذکار

۳۹ ـ دستور العقلاء در آداب ملوک وامراء. در سال هـ . ق در دهلینوشته است.

۴۰ ـ دیوان شعرا(۱۵) (۵ دیوان)(۱۶)

۴۱ ـ ریاض الحکمه

۴۲ ـ رساله ای تزکیه ی نفس بنابر قول ارسطوو افلاطون الهی

۴۳ ـ رساله در اعمالی که شب به جا آورده می شود.

۴۴ ـ رساله ی حسن و قبح عقلی

۴۵ ـ رساله ی حصر ضروریات دین

۴۶ ـ رساله ی در امامت و بحث از شرایط آن

۴۷ ـ رساله در نوافل یومیه

۴۸ ـ رساله در جواب سؤالی که از قسطنطنیه رسیده بود.

۴۹ ـ رساله در جواب مسائلی که از خراساندریافت شده بود.

۵۰ ـ رساله در دلالت فعل مضارع مثبت و ذکر اقوال، و نصرت قول ابوحیان در مشترک بودن آن بین حال و استقبال

۵۱ ـ رساله در جواب مسائلی که از گیلانرسیده بود.

۵۲ ـ رساله در جواب مسئله ی وضو. شاید رساله ی وجوب مسح رجلین باشد که در مرآت الاحوال۱/۴۲۲ معرفی شده است.

۵۳ ـ رساله در جواب سؤال از رابعه متناسبه

۵۴ ـ رساله در تدوین بعضی از آن چه برای اصحاب نوشته است.

۵۵ ـ رساله تجدد امثال

۵۶ ـ رساله در اصول اخلاق

۵۷ ـ رساله در فرق بین علم و معرفت

۵۸ ـ رساله در بیان قوه قدسیه و امکان نفوس قدسیه در نوع انسانی بنابر قول مشّائیان، و تجویز کشف و الهام بر رأی اشراقیان صوفیه

۵۹ ـ رساله در تحقیق صلاه جمعه

۶۰ ـ رساله در تحقیق بعضی از مسائلی که اختلاف درباره ی آن ها میان امت محمد، صلی الله علیه وآله مشهور است.

۶۱ ـ رساله بحث با شیخ سهروردیدر رؤیت

۶۲ ـ رساله در بیان خوارق عادت و معجزات و کرامات

۶۳ ـ الرد علی النصاری فی القول بالاقانیم

۶۴ ـ رساله ی حل بعضی از اشعار خاقانی

۶۵ ـ رساله ی اقسام مصدقین به سعادت اخرویه

۶۶ ـ رساله کُر و احکام آب ها

۶۷ ـ رساله ی سیره المتعلمین

۶۸ ـ رساله ی کسوف و خسوف

۶۹ ـ رساله ی مناسک حج. در اثنای سفر حجاز آن را نوشته است.

۷۰ ـ رساله در ذکر احوال فاضل عارف افضل الدین محمد کاشانی، رحمه الله، و بعضی از مکاتیب و فوائد مختصر آن

۷۱ ـ رساله ی تضعیف شطرنج

۷۲ ـ کتاب زکات

۷۳ ـ سفینه علی حزین. در ذکر ۱۰۷ شاعر متاخر در ۱۰۲ ص در حیدرآباددکن به سال ۱۳۴۸ ق چاپ سنگی شده است.

۷۴ ـ سبب الاختلاف فی الاخبار و بیان طریق جمعها

۷۵ ـ شرح مطلع الانوار در هیئت

۷۶ ـ شرح قصیده جیمیه فارضیه

۷۷ ـ شرح مصباح الشریعه

۷۸ ـ شرح دعای عرفه ی امام حسین، علیه السلام

۷۹ ـ شرح رساله ی پدر علامه حلی، رضی الله عنه، در تحقیق حرکت

۸۰ ـ شرح بیت فارسی انوری. نسخه ای از آن در کتابخانه ی سید حسن صدر در کاظمیه وجود دارد. ذریعه، ج ۳/۱۲۸

۸۱ ـ شرح رساله ی پدر خود در عمل مسبع و متسع در دائره ی اَبَ جَ.

۸۲ ـ شرح رساله ی دیگری از پدر خود در قول ارسطوکه چرا آب باران سبک است؟

۸۳ ـ شرح رساله ی ابویوسف یعقوب بن اسحاق کندیدر تحقیق نفس

۸۴ ـ الصید و الذبائح و خواص الحیوان. ان شاء الله در آینده با تحقیق این جانب منتشر خواهد شد. و نیز نک: ذریعه، ۱۱/۲۲۷٫

۸۵ ـ علاجات غریبه

۸۶ ـ فرسنامه. نسخه ای از آن در دانشگاه تهرانموجود است. شامل دو بخش است: بخش اول، نظم و نثر و بخش دوم، تنها نظم است.

۸۷ ـ فوائد استماع صوت حسن. نسخه آن در کتابخانه ی ملکوجود دارد و بنا است در مجموعه ی میراث فقهی جلد اول منتشر شود.

۸۸ ـ فوائد الطب(یا: فراید طبیعیه)

۸۹ ـ فلذه الأکباد. حاصل رساله ابوعبدالله معصومی، بزرگ ترین شاگرد ابن سینا، در عشق، بازیادت ها و افادات شریفه

۹۰ ـ فضائل القرآن

۹۱ ـ فضل عراق

۹۲ ـ فرق بین لمس و مس و آن چه متعلق به آن و متفرع بر آن است.

۹۳ ـ قضا و قدر

۹۴ ـ کتاب فی تحقیق الرؤیا و اصول علم التعبیر

۹۵ ـ کتاب معرفه الاجسام و تناهیها

۹۶ ـ المواهب فی لیله الرغائبدر بیان کلام فرفوریوس. این کتاب را یک شبه نوشته است.

۹۷ ـ معرفت قبله

۹۸ ـ المفصل در خبر عقل و توکل

۹۹ ـ مواعد الاسحار

۱۰۰ ـ مکیال العلوم

۱۰۱ ـ مواعظ الحکماء

۱۰۲ ـ معادن

۱۰۳ ـ معرفت تقویم و احکام نجوم

۱۰۴ ـ مناظرات و محاظرات

۱۰۵ ـ الموائد السماویه

۱۰۶ ـ مواریث

۱۰۷ ـ معرفت لئالی

۱۰۸ ـ مصابیح الظلام فی إراده الکلام.(من آراء اهل الکلام)

۱۰۹ ـ المعیار فی الاوزان الشرعیه.

۱۱۰ ـ مختصر الدعوات و الزیارات

۱۱۱ ـ معرفه الباری و مایتعلق به

۱۱۲ ـ مبحث القدم و الحدوث

۱۱۳ ـ معرفه النفس و تجردها

۱۱۴ ـ کتاب مقالات بعض المشایخ

۱۱۵ ـ مدّه العمر. در اوقات تحصیل، هر مسئله ی مشکل را که حل کرده، در آن ضبط کرده است.(۱۷)

۱۱۶ ـ النفس التألیفیه

۱۱۷ ـ نامه ای از شیخ علی حزین لاهیجی در شرح بیتی از حکیم خاقانی

خواننده با مطالعه ی این آثار، خود را با دانشمندی متقن و با مورخ بلند پایه و بصیری مواجه می بیند که اقوال او مورد استناد مورخان بعدی بوده است و نهایت بی طرفی و انصاف را در تاریخ خود رعایت کرده و با این که در سال ۱۱۴۶ قمریی به قول آن نویسنده ی معروف «با این که حزین مثل آهوی گریزان از پلنگ، از ترس نادرآواره ی شهرها و بیانان ها بود و به هندرفت و از زندگی در هند در شکنجه بود و می گفت: بدایت ورود مرا به این کشور نهایت زندگانی تصور نمایید،(۱۸)در نوشته های تاریخی خود آن جا که صحبت از نادر به میان آورده، حتی المقدور جانب انصاف را نگاه داشته، کارهای خوب او را نیز بر شمرده است. این، از شخصی مثل حزین که خود و پدرانش در دستگاه صفویه از احترام ویژه ای برخوردار بودند، بعید نیست؛ زیرا، علاوه بر دانش بسیار حزین، نسب او با شانزده واسطه(۱۹) به عارف بزرگ قرن هفتم شیخ ابراهیم زاهد گیلانی(۲۰) می رسد که مرشد ومقتدای شیخ صفی الدین اردبیلی پیر و پدر صفویه بوده است. نادرشاه کسی است که طومار حکومت صفویان را درهم پیچیده و حزین از دست نادرشاه به هندوستان پناهنده گشته و در کمال ناراحتی باقی عمر خود را دور از وطن در شهر غریبان سپری می کرده است. لذا طبیعی است که با نادرمیانه ی خوبی نداشته و از پیشرفت های او راضی نبوده است و حتی در قیام های برضد او شرکت داشته، اما انصاف را نادیده نگرفته و به اثر گران بهای خود ارزش و اعتبار بیش تری بخشیده است.

بر کرسی تدریس

حزین پس از محرم سال ۱۱۳۵ در خرم آباددو سال اقامت گزید و به تدریس شرح اشاراتو اصول کافی و تفسیر بیضاوی اشتغال داشت.در شهر ساری، الهیات شفاو شرح تجریدو اصول کافی و کتاب من لایحضره الفقیه را برای جمعی از دانش پژوهان و طالبان علم آن سامان تدریس کرد.

صفات و خصوصیات

حزین، رحمه الله، گذشته از علم و اطلاعات وسیع و کثرت دست آوردهایش، مظهر اوصاف و کمالات اسلامی بوده است. یکی از خصائص حزین، همت بلند و استغنای طبع او است. وی با این که در هندغریب است و همواره مورد ارادت و دلجویی سلاطین و امرای هندبوده، اما عزلت و انزوا گزیده و هماره خود را از ایشان بر کنار داشته و حاضر نشده با فقر و تنگدستی از آنان کمک بگیرد و قناعت را پیشه خود ساخته و آزاد زندگی کرده است.(۲۱)

خصلت دیگر او در وفاداری او است. بر اساس ارادتی که به خاندان صفوی دارد با نادرشاه افشاردشمنی می ورزد و به قول صاحب تحفه العالم«هنگام استیلای افاغنه به آن دیار (ایران) و تسلط پادشاه قهّار نادرشاه افشارو غصب سلطنت از آن خاندان معدلت شعار، به پاس نمک آن دودمان علیه و از فرط علو همت و غیرت و اطلاع بر حقوق سلاطین صفویه به سلاطین بابریه…به قصد استمداد از محمد شاه وارد هندوستان شدم».(۲۲)

شجاعت وی نیز از موضع گیری های گوناگونی که در مقابل شاه صفوی و دست نشاندگان نادردارد، معلوم می شود. خود او می گوید، بارها شاه صفوی را اندرز داده و نصیحت کرده و از سرانجام کار او را بر حذر داشته، اما گفتارش در وی تأثیر نبخشیده است.حضور فعال او در حوادث خونینی که در عصر او روی داده و فراخوانی مردم به مقاومت و ایستادگی در برابر دشمنان یا ستم پیشگان خودی، بیانگر دلیری و تهمتنی او است.

می نویسند «وقتی که مردم لار به سرکردگی میرزا ابراهیم کلانتردر برابر محمدخان نماینده ی نادرشاه قیام کرده و او را کشتند، به خانه حزین آمدند واین نشان می دهد که وی در این حوادث نقشی داشته است، و هنگام که نماینده ی دیگر نادرشاه بدانجا آمد حزین مردم را در برابر وی وادار به مقاومت کرد و در کشتاری که روی داد عده ای از میان رفتند. بعضی گناه این جنگ را به گردن حزین می دانند.».(۲۳)

حزین از حافظه ای نیرومند برخوردار بوده است. حزین برای اساتید و بزرگان احترام خاص قائل بوده است. علاقه و اخلاص خاصی به اهل بیت، علیهم السلام، داشته تا جایی که قصد عزیمت و سکونت در نجف را کرده، اما باد حادثات او را از آن ولایت دور ساخته است. ایشان با داشتن صفات متعدد به خط زیبا موصوف و معروف بود. خود او درباره ی حالات روحی خود می گوید:

رغبتی موفوره به طاعات و عبادات بود. لذتی عجیب از آن می یافتم و ایام حج و اوقات متبرکه را معروف به احیا و مواظبت به اذکار و دعوات مأثوره می نمودم و بسیاری از نوافل و سنن عملیه، ضایع نشد، و دل را طرفه دقت و صفائی و سینه را انشراحی بود. و ذکر آن احوال چنان که بود، نتوانم کرد. آن چه گفتم از مقوله ی «ذکر النعیم من بضائع المسکین» است.(۲۴)

دانشمندی کوشا و نستوه و پرکار

از فهرست آثار فراوان و متنوع این دانشمند جامع و ذو فنون می توان دریافت که او نویسنده ای سخت کوش بوده و بیش تر اوقات خود را به نگارش و تالیف و سرودن شعر و مشق خط اشتغال داشته است.

حتی آن گاه که بار سفرهای دراز بر بسته، از این مهم غافل نبوده و هر جا محققی یافته با او به گفت وگو نشسته و از محضر او استفاده کرده است و گاه خود در این شهرها حوزه ی درسی دائر کرده است.

اوائلی که با پدر به سفر می رفت، به دلیل داشتن این خصوصیت، کتاب هایی با خود می برد و در طول سفر نزد پدر به آموختن دانش های گوناگون مشغول بوده است.

وی برای فراگیری بیش تر گاه با دانشمندان غیرمسلمان نیز گفت وگوهایی داشته است. و در یزد با عالمی زردشتی به نام رستم ـ که کتب مجوسی و حکمی فراوانی در اختیار داشته آشنا می شود و با وی در زمینه ی نجوم به بحث و گفتگو می پردازد و برای آگاهی دقیق از مبانی عقیدتی ادیان با دانشمندان آن ها رابطه برقرار می کند.

سفرهای بسیار و مشاهده ی اطراف و اکناف ایرانو هندو عراقو حجازو ملاقات با شخصیت های اجتماعی و علمی و سیاسی مناطق مختلف و روابط نزدیک و دوستانه او با شاهان صفوی ودیدن نقاط قوت و ضعف ها، صراحت لهجه، زبان صدق گویا، قلم بیان شیوا و رسا و در اختیار داشتن کتابخانه غنی و بهره گیری از همه ی آن ها در آثار خود، شخصیتی ممتاز به حزینبخشیده و وی را در شمار دانشمندان روشن اندیش و ژرف نگر قرار داده است.

رهبر فرزانه ی انقلاب آیت الله خامنه ایبه مناسبتی فرمودند: «در زمینه ی شناساندن حزین لاهیجی، این مرد بزرگ هر قدر کار شود، ارزش دارد.». 

حزین در نگاه تذکره نویسان و تراجم نگاران

علی ابراهیم خلیل خان بنارسیمی نویسد:«حزین تخلّص اسم سامی آن نقاوه علمای اعلام، و اصدق اذکیای عالی مقام شیخ محمد علی جیلانی است….

خامه ی کوته زبان را چه یارا که به شرح برخی از فضائل نامتناهی او تواند پرداخت، و زبان بیان را چه مجال که از رفعت ستایی عرش کمال او سخنی کرسی نشین تواند ساخت. بسی وسایل جلیله در هر فن از مآثر ذهن وقادّ و طبع نقادش بر صفحه ی روزگار به یادگار و دیوان رفیع بنیان او که بحری است لبالب از لئالی آبدار، کحل الجواهر بصایر فصحای بلاغت شعار است، صاحب نظران دانند که کلامش به غایت درد و سوز نمک سای داغ سینه ریشان و شوربخش دماغ دردکیشان است.(۲۵)

عالم شهیر، فقیه اصولی، ریاضیدان، فیلسوف و عارف و شاعر آقا احمد بن محمدعلی بهبهانی(م ۱۲۴۲) در مرآت الاحوال جهان نما، ج ۱، ص ۴۶۲ به شرح ایشان اشاره کرده است. می نویسد:«از تذکره ی (۲۶) آن مرحوم که در مجمل از احوال خود نوشته است معلوم می شود که به مرتبه عالیه اجتهاد رسیده، و به شرف اجازه ی جمعی از علمای اعلام مشرف شده».

مراتب فضیلت و علمش، و نهایت فصاحت و بلاغت و متانت و حلاوت کلامش از مطالعه ی آن ها [آثار قلمی او] بر هنرمندان و علمای بی مرض و فضلای خالی از غرض ظاهر و هویدا می گردد.و در دار الایمان ایرانروزگاری را به عزت و حرمت و احتشام گذرانید و در خدمت شاه سلطان حسین، و شاه طهماسببه جلالت قدر ممتاز، و چون قره باصره با اعزاز بود.

در ایام تسلط افاغنه به آن کشور، و سلطنت نادرشاه افشار، و ویران شدن خاندان معدلت شعار، از فرط علو همت و پاس حقوق آن دولت، و اطلاع بر حقوق صفویه بر سلاطین بابریه و عدم اطلاع بر رسوم و عادات مردم هندوستانبه قصد استمداد از محمدشاه وارد این کشور گردید. چون شاه جهان آباد رسید واز اوضاع و اطوار پادشاه و گرفتاری وی به دست امرا مطلع شد، به غایت پشیمان و نادم شد. ولکن از سطوت نادرشاه قدرت بر معاودت نداشت…».

علیقلی خان واله داغستانی(۱۱۲۴ ـ ۱۱۶۵ هجری) شاعر معروف درباره او می نویسد:حضرت شیخ در بعضی علوم مهارت تام دارد و خطوط را شیرین می نویسد. در حسن تقریر و صفای تحریر یگانه عصر و در سخنوری افسانه دهر است.الحق امروز به زحمت می شود سخندانی مثل او پیدا نمود، وی پایه ی سخن را به جایی رسانیده که شهباز اندیشه در تصور رفعتش پر می ریزد، و جامع انواع طرز سخن و حاوی اقسام روشن این فن در عهد خود، او است.(۲۷)

ملا محمدعلی کشمیری در نجوم السماء می گوید: «از فضلای باوقار ونوادر روزگار بود».(۲۸)

علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی در مصفی المقال:…دانشمند متبحر ماهر، جامع در فنون علم و مصنف در کلیه ی فنون علمی، صاحب تصانیف فراوان…(۲۹)

میر عبداللطیف شوشتری(م ۱۲۲۰) در تحفه العالمدر یک جا که از سفر خود به بنارسیاد کرده، می نویسد:«درآن شهر بود مقبره و بارگاه شیخ اجل عارف ربّانی، شیخ محمد علی جیلانی متخلص به «حزین»، حشره الله مع الشهداء و الصدیقین. وی از احفاد قدوه العارفین، تاج الدین ابراهیم زاهد جیلانیاست، مرشد شاه صفی الدین جدّ اعلای سلاطین صفویه، انارالله برهانهم، و هو کالشمس فی رابعه النهار، از غایت اشتهار بی نیاز از اظهار است و احوال افاضل و مقدسین این سلسله ی جلیل که بعد از قدوه العارفین در معرض آرای مسند فضیلت و تقدس (شیخ زاهد) بوده اند، چون شیخ جمال الدین معاصر شیخ اجل بهائی، علیه الرحمه، شیخ عطاء اللهو دیگران، بر ارباب بصائر پوشیده نیست. و شیخ مقدس سلاله ی آن خاندان و شعله افروز آن دودمان بود،…

از خورشید جهان تاب فضایل او ذرّه ای باز نتوان، و در وادی منقبتش مرحله ای نشاید پیمود. مقتدای انام و مرجع خواص و عوام در جمیع علوم اولین و آخرین و ارتقای نفس به اعلا مدارج صدّیقین، امام همام و مقتدای عالی مقام بود.

عنایت ازلی و مرحمت لم یزلی، ذات مقدسش را در عالم ابداع دست پرورد فیض جمیل و قابل استفاضه علوم جزیل ساخته و پرداخته، طبع مهر آسایش در ذرّه پروری مستعدان، خورشید اشتهار و مس قدر جرگه مستفیدان و سخنوران از اکسیر تربیتش طلای دست افشار بود.

سنین و ایام، شهور و اعوام، منقضی شده که چون او فاضلی سخنگو به عرصه وجود نیامده و کلام وحی نظامش در فصاحت و بلاغت و متانت و حلاوت، عربیاً أو فارسیاً، نظماً و نثراً به منتهی المرام و اقصی المقام ارتقا نموده، چنان که این مراتب از رساله ی کنه المرام، در بیان قضا و قدر و خلق اعمال، و کتاب موسوم به مده العمرکه در اوقات تحصیل و ایام مطالعه سال های دراز هرگاه به یکی از مسائل مشکله غامضه ظفر می یافت در آن می نگاشت، تألیف نموده، و کم تر فاضلی را چنین تألیفی میسر آمده باشد، واضح می گردد، و از جمیع فنون علمی کما بیش در آن هست، و لایق به ذخیره ی خزینه ی سلاطین قدرشناس است. و…

جلالت قدر آن زنده ی جاوید، بر هنرمندان و علمای عالی شأن و جمیع صاحب نظران ظاهر و هویدا است. و الحق عبارات معجز آیاتش به درجه ی علیا و ذروه ی قصوا رسیده، و نی کلک طوبی مثالش نیل خجالت بر چهره اکثری از بلغا کشیده است.(۳۰)

محمد قدرت الله گوپاموی هندی در نتایج الافکار(۳۱)…..در مراتب شعری، شاعر گران مایه و ناظم بلند پایه بوده که از طبع سلیم و فکر مستقیم گوی سبقت از معاصرین ربوده، اشعار آبدارش تشنگان بوادی سخن را به زلال خوشگوار معانی سیراب گردانید و کلام با نظامش شایقان این فن را به فصاحت و بلاغت در نظم پردازی رهنمون گردید. نظم بی نظیرش از تکلف مبرا و ابیات دلپذیرش از تصنّع معرا، الحق داد سخنوری داده، و ابواب نظم گستری گشاده….

میرغلامعلی آزاد بلگرامی او را جامع علوم عقلی و نقلی می داند که در نظم و نثر رتبه بلند دارد.(۳۲)

مدرس تبریزی او را از اکابر متأخران علمای شیعه دانسته است.(۳۳) ملک الشعرای بهار، نثر حزین را از حیث سلاست و پختگی ستوده است.(۳۴)

علی دوانی درباره ی او می نویسد: از علمای بزرگ معقول و منقول و مردی ادیب و نویسنده ای چیره دست به فارسی و عربی شاعری برازنده است که باید او را فقیه و فیلسوف و طبیب و متکلم و عالمی ذوفنون دانست.(۳۲)

دبیر کنگره ی علامه ذوفنون محمدعلی حزین لاهیجی، استاد زین العابدین قربانی می گوید: نابغه ای ذوفنون: فقیهی عالی قدر، اصولی، مدقق، فیلسوفی متأله، متکلمی آگاه، عارفی واصل، متبحّر در ریاضیات و نجوم، رجالی خبیر، محدثی مجتهد، مفسری بصیر، ادیبی هنرمند، شاعری توانا….

همین سان دیگر تذکره نویسان و تراجم نگاران او را ستوده اند و از آراستگی او به صفات کریمه اخلاقی سخن گفته اند.

نمونه اشعار حزین

مقام علمی حزین که علاوه بر علوم رسمی ـ که در بیش تر آن ها کتاب و رساله دارد ـ فراتر از پایگاه شاعری او است. شاعری این گونه محققان، تنها یک کشش ذوقی و روحی بوده است که در آنان انگیزه ی پدید آوردن چنین اشعاری شده است.

هجرت ز حرم عقوبتم داد به هند// از هند جگر خوار کنم یاد به هند

عصیان به ره جحیم می برد مرا// از طالع بد غلط شد، افتاد به هند

افکند فلک چو دورم از روضه طوس آن غیرت حور// نگذاشت مرا فیض الهی مأیوس چون دیده ز نور

از طوف حرم طرف سعادت بستم اما ز قضا// امروز به سومنات هندم افسوس چون زنده به گور

زد نقش سخن سکه جاوید به نامم// از صفحه دلها نشود محو کلامم

روشن نفسم، فکر شب تار ندارم// آئینه صبحم، غم زنگار ندارم

از دولت عشق تو زیانم همه سود است// با سود و زیان دو جهان کار ندارم

می کرد کاش چاره چین جبین تو// موجی که می زند عرق انفعال من

***************

عشق و عقل آن که ندارد می و افیونش ده// هر دو پا لنگ چو باشد دو عصا می باید

**************

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد//در دام مانده باشد صیاد رفته باشد

شادم که از رقیبان دامن فشان گذشتی// گو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد

آواز تیشه امشب از بیستون نیامد// گویا بخواب شیرین فرهاد رفته باشد

زهر غم هجر تو به جان کارگر افتاد// امید وصال تو به عمر دگر افتاد

(از آتشکدهء آذر ص ۳۷۱ )

درگذشت

سرانجام، در شب ۱۱ جمادی الاول سال ۱۱۸۰(۳۶) حزین لاهیجیدر کشور هنددرگذشت. انا لله و انا الیه راجعون. پیکر پاک این دانشمند در باغی به خاک سپرده شد، بر سنگ قبر او این عبارات و اشعار منقوش است:

نخستین سطر: «یا الله»

سطر دوم: «یا محسن قد اتاک المسیء»

سطر سوم و چهارم و پنجم: «العبد الراجی الی رحمه ربّه محمد المدعو بعلی ابن ابی طالب الجیلانی»! در طول سنگ در حاشیه، این دو بیت که سروده خود او است، مقابل هم نثر شده:

زبان دان محبت بوده ام، دیگر نمی دانم// همین دانم که گوش از دوست پیغامی شنید این جا

حزین از پای ره پیما بسی سرگشتگی دیدم// سر شوریده بر بالین آسایش رسید این جا(۳۷)


صاحب تحفه العالممی نویسد:(۳۸)«هر دوشنبه و پنج شنبه بر مقبره او از زوّار ازدهام و انبوهی است»(۳۹)



 ۱. نامش چنان که خود نوشته و معاصرانش نیز بدان اشارت کرده اند محمد است و به نام علی نیز خوانده می شود اما در تذکره ها به صورت ترکیب این دو نام مشاهده می شود تخلص «حزین» را استادش خلیل طالقانی به او داد. مجمع مهرش علی ابن ابی طالب بوده است.

۲. تاریخ حزین، ص ۶٫

۳. برای آگاهی بیش تر نک: پیشینه تاریخی و فرهنگی لاهیجان؛ ص ۵۸۶، مشاهیر گیلان، ص ۵۰؛ اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۳۶۷؛ الکنی و الالقاب، ج ۱، ص ۱۰۳؛ ریحانه الادب،ج ۷، ص ۱۶۶؛ دیوان حزین، ص ۶۰۴، ۵ مقدمه

۴. نک: ریاض السیاحه، ص ۸۱۷٫

۵. در اعیان الشیعه سال ۱۱۱۳ هجری قمری ذکر شده که ناصواب است.

۶. تاریخ حزین، ۱۱۲٫

۷. خزانه عامره، ص ۲۰۰٫

۸. تذکره حزین، ۲۴٫

۹. تذکره حزین، ۱۳٫تذکره حزین ۱۹، کاروان هند ج ۲، ص ۸۵۴٫

۱۰. تذکره حزین، ۲۷٫

۱۱. مرآت الاحوال جهان نما، ج ۱، ص ۴۶۰٫

۱۲. تذکره حزین، ص ۲۱٫

۱۳. تاریخ حزین، ص ۲۹٫

۱۴. تاریخ حزین، ص ۶۳٫ ۶۵٫

۱۵. مصحح دیوان او استاد ذبیح الله صاحبکار در مقدمه دیوان می نویسد: تردیدی نیست که همانا حزین بزرگترین سخنور روزگار خویش در دوره بازگشت ادبی است. او دبیر سبک اصفهانی (هندی) و از بزرگان این مکتب در عهد انقراض دولت صفوی است. دیوان، ص ۲۸٫

۱۶. نک: تاریخ حزین صفحات ۳۱، ۵۰، ۷۹٫

۱۷. نک مرآت الاحوال، ج ۱، ص۴۶۲٫

۱۸. تاریخ حزین، ص ۱۱۲٫ ۱۱۳٫

۱۹. خود او در تاریخ حزین از یک یک نیای خود نام برده است. نک: تاریخ حزین، ج ۳٫

۲۰. درباره او نک: طرائق الحقائق، ج ۲، ص ۲۹۳؛ ریاض السیاحه، ص ۸۱۷٫

۲۱. نک: تاریخ حزین، ص ۵۰٫

۲۲. تحفه العالم، ص ۳۴۱٫

۲۳. روضه الشعراء، واله دغستانی: نسخه خطی

۲۴. تاریخ حزین، ص ۱۲٫

۲۵. تذکره خلاصه الکرام، ص ۳۸۶٫

۲۶. نباید تذکره و تاریخ را یکی دانست.

۲۷. تذکره ریاض الشعرا، نسخه خطی کتابخانه ملی: ج چهارم، ص ۲۴ ب، ۱۵۳۱٫

۲۸. نجوم السماء، ص ۲۴۷٫

۲۹. مصفی المقال، ص ۳۱۴٫

۳۰. تحفه العالم، چاپ حروفی سال ۱۳۶۳، ص ۴۱۳٫

۳۱. چاپ بمبئی، ص ۱۱۸٫

۳۲. سرو آزاد، ۲۵۵٫ ۵۲۶٫

۳۳. ریحانه الادب، ج ۱، ص ۳۲۶٫

۳۴. سبک شناسی، ج ۳، ص ۳۱۰٫

۳۵. مفاخرالاسلام، ج ۷، ص ۲۰۷٫

۳۶. خزانه عامره، ص ۲۰۰؛ خلاصه الکلام؛ مرآت الاحوال، گفتنی است که تاریخ وفات این دانشمند را متفاوت ثبت کرده اند. برخی ۱۱۸۱ نوشته اند. (نک: اعیان الشیعه چاپ جدید، ج ۱۰، ص ۱۷ و سفینه هندی، ص ۵۱، ۱۱۸۷ ثبت کرده است.

۳۷. گویند این قطعه را حزین در حالت نزع انشاء کرده است. ببینید: تحفه العالم، ص ۳۴۲٫

۳۸.تحفه العالم، ص ۳۴۲٫

.شرح حال و سوانح عمر و فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی سیاسی حزین در منابع بسیاری آمده است. از جمله: آتشکده آذر، ص ۳۷۷؛ تاریخ ادبیات براون، ج ۴، ص ۲۰۴؛ تاریخ ادبیات هرمان اته، ص ۱۹۶؛ اعیان الشیعه، طبع جدید، ج ۱۰، ص ۱۷؛ تذکره اختر، ج ۱، ص ۶۰؛ طرایق الحقایق، ج ۳، ص ۲۴۷؛ مجمع الفصحاء، ج ۴، ۲۱۰؛ ریاض العارفین، ص ۹۹؛ قاموس الاعلام، ج ۳، ص ۱۹۳۸؛ ریحانه الادب، ج ۱، ص ۳۲۵؛ سبک شناسی ملک الشعرای بهار، ج ۳، ص ۳۰۴؛ فرهنگ شاعران زبان پارسی، ص ۱۶۶؛ چهارصد شاعر برگزیده پارسی گوی، ص ۲۹۸؛ گیلان در قلمرو شعر و ادب، ص ۱۰۶؛ گیلان در گذرگاه زمان، ص ۳۳۲؛ تاریخ علماء و شعرای گیلان، ص ۶۸؛ مشاهیر گیلان، ج ۲، ص ۸۳؛ تاریخ رجال مذهبی گیلان، (گیلان شناسی)، ص ۳۲۹؛ لغت نامه دهخدا، ج ۹، ص ۷۸۳۱؛ دین و سیاست در دوره صفویه، ص ۳۱۲؛ سفینه المحمود، ج ۱، ص ۲۰۴؛ مقدمه دیوان حزین لاهیجی، دویست سخنور، ص ۷۶؛ حریم سایه های سبز؛ مجموعه مقالات ۲۸۲٫ ۲۸۵؛ حزین لاهیجی زندگی و زیباترین غزلهای او، م سرشک (شفیعی کدکنی)؛ نقد ادبی دکتر زرین کوب؛ کاروان هند، ج ۲، ص ۹۶۹؛ تاریخ تذکره های فارسی، ۱: ۳۴۹٫ ۳۵۹؛ مفاخر اسلام، ج ۷، از ص ۲۰۵ به بعد، علامه مجلسی بزرگمرد علم و دین؛ الاعلام،ج ۷، ص۱۸۹؛ فرهنگ سخنوران، ص ۱۵۵؛ ارمغان دوره نهم، ش ۷، ص ۴۱۷٫ ۴۲۹ و شماره ۸ و ۹ ش ۵۱۳٫ ۵۲۷ به سال ۱۳۰۷ شمسی؛ الذریعه،ج ۳، ص۳۵۶، ج۹، ص۲۳۵، ج۲۱، ص۱۹۰ و مجلدات دیگر؛ رجال بامداد، ج۳، ص۴۲۹؛ فهرست مشترک نسخه های خطی، ج۴، ص۲۶۷۹، ج۸، ص۱۱۲۵؛ معجم المولفین، ج۱۱، ص۱۹؛ فرهنگ بزرگان اسلام و ایران، ص ۵۵۲؛ کتاب گیلان، ج ۲، ص ۶۳۶؛ کتابشناسی حزین لاهیجی به کوشش خانم سالک، الفتح المبین فی ترجمه محمد علی حزین، از علی اکبر نهاوندی، نامها و نامدارهای گیلان، ص ۱۳۲؛ تذکره المعاصرین، پیشینه تاریخی و فرهنگی لاهیجان و بزرگان آن، اثر آفرینان، ج ۲، ص ۲۷۰؛ شاعری در هجوم منتقدان شخصیتهای نامی، ص ۱۵۹٫ ۱۶۰، فرهنگ ادبیات فارسی، ۱۸۰٫ ۱۸۱؛ سیری در شعر فارسی، ص ۱۴۸٫ ۱۵۰، سرآمدان فرهنگ، ج ۱، ص ۳۰۱؛ دایره المعارف فارسی، ج ۱، ص ۸۴۳٫

زندگینامه آقا محمّد بیدآبادى

تولّد سبز

خانواده ى ملّا محمّد رفیع گیلانى در قرن دوازده هجرى، مقارن با سقوط سلسله صفویه و حمله افغانها به ایران (حدوداً ۱۱۳۵ق) صاحب فرزندى شدند که او را محمد نامیدند. پدر که خود از عالمان باتقوا بود، براى رشد فرزند حاضر به ترک وطن شد و محمد را به حوزه علمیّه پررونق آن زمان رساند تا نزد بزرگ ترین عالمان آنجا مراحل تحصیل علوم اسلامى راطى کند.

پدر

در مورد ملاّ محمد رفیع گیلانى اطلاعات قابل توجهى در دست نیست، ولى از قرائن و شواهد معلوم مى شود که او از عالمان وارسته و زاهد بوده است و به گفته شیخ عبدالنبى قزوینى مى نویسد: «مولانا محمد رفیع الاصبهانى البید آبادى، کان فاضلا محققاً و عالماً مدققاً و زاهداً متقیاً و صالحاً تقیاً، و بالجمله کان من أهل الفوز و الفلاح و العباده و الصلاح»(۱) وى از گیلان به اصفهان رفت و تا پایان عمر در محله ى بید آباد زندگى کرد. براى همین او و فرزندش را بیدآبادى مى گویند.

تحصیلات و اساتید

آقا محمّد بیدآبادى، به دلیل توجّهات پدر و استعداد سرشار، علوم مختلف معقول و منقول را به سرعت در خدمت فقها و حکماى بزرگ حوزه اصفهان فرا گرفت و طولى نکشید که در شمار اساتید و مدرّسان بزرگ قرار گرفت و مجلس درسش محل اجتماع بسیارى از حکما و فضلاى بزرگ گردید. علاّمه بزرگ، سید محسن امین به نقل از کتاب تجربه الاحرار در کتاب «اعیان الشیعه» در این باره مى نویسد:

«و کان درسه مجمع الرشد و الرشاد و مجمع اجتماع الحکماء و الفضلاء المتکلمین و الفقها مجلس درس او مجمع رشد و ارشاد و محل اجتماع حکما و فضلاى از متکلمین و فقها بود.»(۲)

ملاّ محمّد، علم حدیث را نزد مرحوم ملاّ محمّد نقى الماسى (متوفى ۱۱۵۹ ق) فراگرفت به گفته خوانسارى وى از نوادگان مرحوم علاّمه مجلسى بود. آقا محمد از این استاد اجازه روایى هم دریافت کرد. مرحوم بید آبادى حکمت و فلسفه را در محضر ملاّ اسماعیل خواجویى(متوفى ۱۱۷۲ ق) و ملاّ عبدالله حکیم (متوفى ۱۱۶۲ ق) آموخته است. ملاّ اسماعیل خواجویى استاد بسیارى از دانشمندان زمان خود بوده و به همّت او حوزه منحل شده اصفهان بعد از هجوم افغانها، دوباره رونق گرفت. احتمالا علوم نقلى و عقلى را هم در محضر فاضل هندى نویسنده «تلخیص شفا» و اشارات و مؤلف کتاب کم نظیر «کشف اللثام» در موضوع فقه، فرا گرفته باشد. از شاگردان وى مى توان ملاّ محمد بن اباذر نراقى، ملاّ محراب گیلانى، میرزا ابوالقاسم مدرّسى خاتون آبادى رانام برد. از ملاّ اسماعیل خواجویى کتابى به نام «شرح دعاى صباح و رساله اى در حدوث دهرى» و اثرى به نام «ثمره الفؤاد من نبذ من مسائل المعاد» باقى مانده است. این دانشمند بزرگ داراى مقام و منزلتى شایسته بود. نویسنده روضات مى گوید:

«نادر شاه که نسبت به احدى تواضع نداشت، در برابر این مرد فروتنى مى کرد.»(۳)

آقا محمد سالها با جدّیت تمام به تحصیل علوم منقول و معقول پرداخت. استاد سید جلال الدین آشتیانى مى گوید:

«او در علوم نقلیه داراى حوزه علمى معتبر بود. وى در این دو رشته به مراتب عالى رسید و با عارفى پاک باخته به نام سید قطب الدین محمّد نیریزى آشنا شد و با عنایات و ارشادات او قدم در راه عرفان و سیر و سلوک معنوى گذارد و علوم رسمى را قیل و قال شمرد.»

او خود در نامه اى که براى یکى از شاگردانش عبدالله بیدگلى کاشانى نوشته است، به این تحوّل روحى اشاره مى کند و مى نویسد:

«بعد از یأس کلى از کلّ ماموى، استعانت به یارى حضرت بارى جسته، معلوم شد که: کتاب هفت ملت گر بخواند آدمى، عام است و علم رسمى سر به سر قیل و قال است، باید زبان بست و باز گشاد که الایمان کلّه عمل و یحصل بعضه من بعض و یقین نمودم که: در مدرسه هر علم را که آموخته ام من فى القبر یضرّنى و لاینفعنى راه نجات منحصر در تابعیت قولى و فعلتى و حالى است.»

قطب الدین نیریزى از مشایخ سلسله ذهبیّه(۴)است.

سید جلال الدین آشتیانى در مورد او مى نویسد:

«عرفانیات را در صورت اشعار بلیغ و فصیح القا نموده تا زمان سقوط اصفهان در این شهر بوده است. او نیز منغمر در عرفانیات و از مشایخ سلسله ذهبیه به شمار مى رود و به آثار ملاّصدراتوجهى نداشته و در حکمت متعالیه جز اساتید زمان خود نبوده است»(۵)

خدمات علمى

اوضاع سیاسى – اجتماعى عصر مرحوم آقا محمّد بید آبادى مصادف با سقوط حکومت صفویه و هجوم افغان ها به ایران و قتل و غارت و کشتار در شهر اصفهان بود، با این حال درایت و هوشیارى ملاّ محمد و اساتیدش از جمله ملاّ اسماعیل خواجوئى، سبب شد فلسفه و حکمت بعد از فتنه افغان ادامه یابد و شاگردان مبرزى چون ملاّ على نورى، ملاّ مهدى نراقى، میرزا ابوالقاسم مدرس اصفهانى، ملاّ محراب گیلانى در حوزه درس آنان پرورش یابند. استاد سید جلال الدین آشتیانى در مورد فداکارى این گروه از دانشمندان مى نویسد:

«اواخر عصر صفویه مدرّسان و دانشمندان متمایل به عرفانیات مورد تهاجم قرار مى گرفتند و برخى از علماى اخبارى اجداد صفویه را مورد طعن قرار مى دادند و در منابر چه بسا در حضور شاهزادگان صفویه اجداد آنها را تخطئه مى نمودند. در مقابل آنان بودند فضلا و دانشمندانى که مقاومت به خرج دادند و با سرسختى و قبول شداید و تحمّل مصائب، علم توحید را ترویج مى نمودند و اگر مقاومت و سرسختى و مجاهدت آنان نبود و وضع به همان منوال ادامه داشت به کلّى حکمت و عرفان منسوخ مى شد.(۶)

در عرصه حکمت

بسیارى از محققان او را احیا کننده و مروّج فلسفه ملاّصدرا دانسته انداستاد مطهرى در این باره مى نویسد:

«اندیشه هاى صدرا(۷) تدریجاً شناخته شد و رو آمد. ظاهراً آن دهانه فرهنگ که این آب جارى زیرزمینى از آنجا کاملا ظاهر شد، مرحوم آقا محمّد بید آبادى است.»(۸)

تلاش ملاّ محمّد، بیشتر از راه تربیت شاگرد بزرگى چون ملاّ على نورى، جامه عمل پوشید که مدت هفتاد سال به تدریس آثار ملاّ صدرا پرداخته و به گفته استاد سید جلال الدین آشتیانى:

«آقا محمد بید آبادى با اینکه در عرفانیات راسخ بوده، حکمت و اشراق نیز تدریس مى کرد و با آنکه بر اسفار جسته جسته حواشى نوشته است، بطورى که از آثارش مشهود است در حکمت متعالیه ملاّصدرا، راسخ نبوده است، یعنى فلسفه آخوند را از استاد محقق در این حکمت استفاده ننموده است و ما در شرح حال آخوند نورى خواهیم گفت که فلسفه ملاّصدرا تا زمان آخوند نورى، مقام شایسته خود را به دست نیاورده بود.»(۹)

روى هم رفته مى توان ملاّ محمّد بید آبادى و شاگردانش را پرچم داران نهضت احیاى حکمت متعالیه دانست که به شرح و تفسیر کلمات آخوند پرداختند و آن را از انزوا خارج کردند، با این توضیح که در زمان خود محمد به گفته محققان، هنوز موج افکار پیشینیان از قبیل بوعلى و شیخ اشراق غلبه داشته است، ولى به تعبیر شهید مطهرى، آن دهانه فرهنگ که این آب جارى زیرزمینى از آنجا کاملا ظاهر شد و بر همه پدیدار گشت، مرحوم آقا محمد بید آبادى است.

در عرصه عرفان

مرحوم آقا محمد بید آبادى، در زمره ى عالمان عاملى است که تجسم عینى اخلاق کریمه الهى اند. وى در عرصه عرفان اثر مکتوب کم دارد، ولى آثار بسیارى از وى بر جاى ماند و همین آثار علوّ مقام او را آشکار مى سازند. دستورالعمل هاى عرفانى – اخلاقى که از او بر جاى مانده و رساله «حُسن دل» که به قلم شیواى اوست، به همّت آقاى على صدرایى خویى چاپ و تصحیح و چاپ شده است، مدّت ها الگو و سرمشق دیگر عارفان بود. وى در عرفان مرید سیّد قطب الدین نیریزى از ارکان سلسله ذهبیّه بود و پس از مرگ او قطب این سلسله شد(۱۰).

استاد سید جلال الدین آشتیانى درباره موضوع فوق مى نویسد:

«آقا محمد، راهنما و مرشد سلوک برخى از اعاظم علما و فقهاى عصر و زمان بود نه به نحو ارشاد مسند نشینان صاحبان سلاسل که یلعن بعضهم بعضاً. این مرد بزرگ از اعاظم معلمان اخلاق و مربّیان خواص از فضلا در دوران به شمار مى رود و از او سرگذشت هاى عبرت آور و حیرت انگیز نقل کرده اند و از ارباب معرفت مانند آقا سید مرتضى کشمیرى، سید احمد کربلایى تهرانى، آخوند ملاّ حسینقلى، ملاّ فتحعلى سلطان آبادى عراقى (اراکى)، سید على شوشترى، شیخ انصارى، سید بحرالعلوم و جمعى دیگر به آقا محمد منتهى مى شوند. نوشته هاى آخوند ملاّ حسینقلى و آقا سید احمد کربلائى و مرحوم شیخ محمّد بهارى در اخلاق و عرفان بسیار شبیه مکتوبات آقا محمد بید آبادى است و این تشابه به حدى است که اگر صاحب نوشته ها مشخص نبود آدمى خیال مى کرد یک نفر، منشى این نوشته هاست. این تشابه بیانگر این مطلب است که این اکابر به روش آقا محمد پاى بند بوده اند. با مراجعه به آثار عرفانى آقا محمد مشرب عرفانى(۱۱) وى درک مى شود. از ویژگیهاى او جمع بین عرفان و قرآن و برهان است، سالک در این مشرب جمع بین ظاهر و باطن مى کند و هر یک را بدون دیگرى ناقص مى داند. پاى بندى و تقیّد به احکام شرع و عمل به آنها و نیز توسّل به خاندان رسول اکرم(علیهم السلام) از دیگر اصول این مکتب عرفانى است. وى در تحریر مسائل عرفانى، قلمى رسا و روان و شیوا داشت و در فارسى نویسى مسلط بود. او شعله تابناکى بود که انسانهاى مستعد را به سلوک راه معرفت و توحید هدایت نمود و شرح مصباح الانس و تمهید القواعد و دیگر آثار در عرفان نظرى را در اصفهان تدریس مى کرد.(۱۲)

دیگر عرصه هاى علمى

آقا محمد در فقه نیز مقامى شامخ و حوزه درسى مهمّى داشت. از نظرات او در فقه وجوب عینى نماز جمعه در زمان غیبت امام است و چون در اصفهان نماز جمعه برگزار مى شد و باید بین نماز جمعه حداقل یک فرسنگ فاصله باشد، براى اقامه نماز جمعه به قریه رنان از بلوک ماربین اصفهان مى رفته(۱۳) همچنین خوانسارى صاحب روضات به نقل از منیه المرتاد میرزا محمد اخبارى(۱۴)، بید آبادى را در زمره مخالفان نظریه اجتهاد و موافقان نظریه اخبارى نام برده است. بید آبادى در تفسیر قرآن هم مهارت داشته و در مدرسه حکیم اصفهانى(۱۵) درس تفسیر داشته و اثرى از او در این باره باقى مانده است. در مورد آشنایى با علم کیمیا، مرحوم محمد هاشم آصف مى گوید:

«صاحب اکسیر اعظم و عالم کیمیاى معظم بوده است و هر ساله از برکت کیمیاى مبارک که ائمه هدى(علیهم السلام)و زمره حکما آن را ناموس اکبر و اخت النبوه خوانده اند، به قدر هزار هزار مثقال زر و سیم مسکوک فى سبیل الله انفاق مى نمود(۱۶).

تربیت شاگردان

آقا محمد بیدآبادى از عارفان عاملى است که علم و عمل را با هم گردآورده بودند و همین امر سبب شد بسیارى از شیفتگان گردش جمع گردند و از خرمن اندیشه هاى ناب عرفانى او خوشه ها برچینند. وى در زمینه تربیت شاگردان درخشش ویژه اى داشت. یک نمونه از شاگردان وى حکیم ملاّ على نورى است که شخصیت والایش گویاى عظمت استاد مى باشد. اکنون به شرح کوتاهى در مورد تربیت یافتگان مکتب بیدآبادى مى پردازیم.

۱ ـ ملاّ على نورى: معروف ترین شاگرد مکتب بیدآبادى و بزرگ ترین استاد در حکمت متعالیه و مدرّس متبحر مکتب آخود ملاّ صدرا است. وى در بین شارحان و مروّجان مبانى صدر المتألهین بى نظیر مى باشد. از حدود ۲۵ تا نزدیک ۱۰۰ سالگى به تدریس مکتب ملاّ صدرا اشتغال داشت. آثارش پیرامون آثار ملاّ صدرا و در توضیح مبانى او و دفع اعتراضات بر اوست. داراى قدرت بیان و تقریر حیرت آور بود.

بزرگ ترین حکما و عرفا و محققان متخصص در مشرب ملاّ صدرا در حوزه ى پر فیض او تربیت شدند. چندین سال حدود ۴۰۰ تا ۵۰۰ طالب علم و شاگرد عاشق حکمت به درس او حاضر شدند. از درایت او این که در زمان خود با متعصبان و مخالفان فلسفه از در مدارا وارد شد و به همین جهت متنفذترین علما و فقهاى عصر به او اظهار ارادت مى نمودند و با همین درایت توانست خود را از کید مخالفان برهاند.

۲ ـ حاج محمد ابراهیم کلباسى (۱۱۸۰ ـ ۱۲۶۱ق): نویسنده کتاب «اشارات الاصول» است.(۱۷)بیدآبادى همچون پدرى دلسوز سال ها به تربیت او پرداخت و بعد از پدرش وصى و قیّم او شد. وى فقیهى بزرگ و اصولى اى گرانمایه و عالمى متخلق بود. با آن که عالم و مرجع دینى بود، در مسجد منبر مى رفت و به ارشاد مى پرداخت. نویسنده روضات مى گوید:

«او را بالاى منبر دیدم که از استادش آقا محمد تعریف و تمجید مى کرد.»(۱۸)

۳ ـ میرزا ابوالقاسم حسینى اصفهانى، معروف به مدرس خاتون آبادى (م ۱۱۰۳): از مشاهیر مدرسان اصفهان بود که در مدرسه چهار باغتدریس مى کرد. وى نزد مرحوم آخوند ملاّ اسماعیل خواجویى و آقا محمد بید آبادى در علوم عقلیه و کلام و در نزد سید مهدى بحرالعلوم فقه و اصول و حدیث را فرا گرفت. نزدیک سى سال در مسجد شاه اصفهان امامت جماعت کرد و به خاطر علوّ مقام و مرتبه در تدریس به لقب «مدرس» مشهور شد. از آثار او مى توان به شرحى بر نهج البلاغه و تعلیقه هایى بر کتب چهارگانه حدیثى شیعه و تعلیقه بر تفسیر صافى و تفسیر قرآنى به زبان فارسى اشاره کرد.(۱۹)

۴ ـ سید صدر الدین کاشف دزفولى (۱۱۷۴ ـ ۱۲۵۸ق): وى در دزفول دیده به جهان گشود و براى تحصیل علم و معرفت به شهرهاى گوناگون از جمله بروجرد، کرمانشاه، همدان، دولت آباد، اصفهان، یزد، مشهد، شیراز، قزوین، تبریز، تهران، نهاوند، تویسرکان و عراق مسافرت و آثارى به زبان فارسى و عربى از خود به جاى گذاشته است.(۲۰)

۵ ـ آخوند ملاّ محراب گیلانىهمچون استادش گیلانى الاصل ولى ساکن اصفهان بود. از خدمت سید قطب الدین تبریزىدر عرفان و تصوف بهره مند بود. به گفته «زنوزى» از زهّاد زمان خود بود و مرتبه عالى در علوم عرفانى داشت.

۶ ـ ملاّ نظر على بن محسن گیلانى (م ۱۲۱۷ق)

۷ ـ احمد همدانى اردستانى.

۸ ـ شیخ الاسلام شیخ جعفر لاهیجى.

۹ ـ ملاّ حسین ساروى مازندرانى.

۱۰ ـ ملاّ عبدالکریم اشراق بیرجندى.

۱۱ ـ سید عبدالله داعى دزفولى.

۱۲ ـ میر سید على میرمحمد صادقى.

عالمان بزرگوارى چون میرزا ابوالقاسم گیلانى(میرزاى قمى)، سید جعفر و سید محمد تهرانىکاشانى، عبدالله بیدگلى کاشانى و… نیز از او دستورالعمل اخلاق گرفتند و از آن استاد فرزانه بهره ها بردند.(۲۱)

آثار

عالمان ربّانى که در وادى اخلاق و سیر و سلوک عرفانى قدم گذاشته اند، کمتر به تدوین کتاب پرداخته اند، به طورى که از عارفان بزرگى چون ملاّ حسینقلى همدانى، سید على شوشترى، سید مرتضى کشمیرى، سید احمد کربلایى و آقا سید على قاضى که همگى از پیروان شیوه بیدآبادى بودند، جز تعدادى دستورالعمل عرفانى چیزى بر جاى نمانده است. از مرحوم آقا محمد بید آبادى نیز بیشتر دستورالعمل ها و نامه هاى باقى مانده یا به درخواست طالبان طریق یا در پاسخ نامه هاى آنان نوشته شده است.

از ویژگى هاى مهم آثار بیدآبادى که بیشتر آن ها به فارسى است، شیوایى و روانى متن است. وى در پى آرایش سخن نبود، در عین حال سخنش آهنگین و فهم آن راحت است. فهرست آثار وى چنین است:

۱٫ مبدأ و معاد: گاه رساله «توحیدیه» نامیده مى شود و آقاى سید جلال الدین آشتیانى آن را در اثرى به نام «منتخباتى از آثار حکماى الهى ایران» به چاپ رسانده است. این کتاب سه قسمت و یک خاتمه و در هر قسم چند فصل دارد.(۲۲)

۲٫ رساله حُسن دل: در موضوع آداب سیر و سلوک است و نثرى شیوا، روان و مسجّع دارد. وى این متن را به یکى از دوستانش که از رهروان معرفت بوده، نوشته است و شیوه اش چنین است که در اثناى کلام به مناسبت به آیات قرآنى و احادیث معصومان(علیهم السلام) و کلمات بزرگان و ضرب المثل ها استناد مى کند و به وسیله آن ها کلام خود را زیور مى بخشد.

این اثر گران بها به همت آقاى على صدرایى خویى تصحیح و در قم توسط انتشارات نهاوندى چاپ شده است.

۳٫ حواشى بر اسفار و مشاعر و چند کتاب دیگر که مورد استفاده شاگردانش بود و نزد شاگرد معروفش ملاّ على نورى بود. او هنگام تدریس از مطالب آن براى شاگردانش مطالبى نقل مى کرد. و همچنین ملاّ عبدالله زنوزىشاگرد ملاّ على نورى در چندین جاى لمعات الالهیه خود به نقل از استادش ملاّ على نورى از آن حواشى استفاده کرده است.

۴٫ تفسیرى از قرآن: این تفسیر به زبان عربى بوده و هنوز به چاپ نرسیده است. مولف آن را با خط زیباى خود به نگارش درآورده و تنها نسخه آن در کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران نسخه شماره ۱۸۵۴، فهرست دانشگاه، ۸:۴۴۴ موجود است. مرحوم سید جلال الدین آشتیانى مى فرماید:

«قرائت آن بسیار مشکل است و حقیر با آن که با خطوط ربطى دارم نتوانست از این تفسیر چند صفحه استنساخ نماید. ولى احاطه مولف به مباحث و تسلط او در تحریر مباحث علمى اعجاب آور است.»(۲۳)

۵٫ رساله اى در سیر و سلوک: در پاسخ میرزاى قمى، صاحب قوانین و عربى است.

این رساله همراه با ترجمه فارسى آن در مجله «پیام حوزه» سال ۱۳۷۲ به چاپ رسیده است.

۶٫ رساله اى در سیر و سلوک: در پاسخ سید حسین قزوینى که بارها از حمله در مجله وحید تیرماه ۱۳۵۲ و مجله حوزه تیر ۱۳۶۲، کیهان اندیشه، فروردین و اردیبهشت ۱۳۶۶ چاپ شد.

۷٫ فصلى در آداب تخلیه و تحلیه: در مجله وحید تیر ۱۳۵۲ و مجله حوزه آذر و دى ۱۳۶۸ به چاپ رسید.

مجموعه این نامه هاى عرفانى در کتابى با عنوان «تذکره السالکین» به همت و تلاش آقاى على صدرایى خوئى توسط انتشارات نور السجاد چاپ شده است.

ویژگى هاى اخلاقى

۱٫ زهد و ساده زیستى

مرحوم آقا محمد بید آبادى بى هیچ تکلّفى در بین مردم رفت و آمد مى کرد. مانند آنان سوار بر الاغ مى شد، به صحرا مى رفت و بیل مى زد و مایحتاجش را به دست خود تهیه مى کرد. با این که مقدار زیادى طلا در اختیار داشت، هیچ رغبتى به آن ها نداشت و همه را در راه خدا انفاق مى کرد و خود به سختى زندگى مى گذراند.

مرحوم محمد هاشم آصف (رستم الحکماء) مى نویسد:

«به قدر هزار هزار مثقال زر و سیم مسکوک فى سبیل الله انفاق مى نمود و در حجره ى نشیمن خاصش که تلامذه ى بسیار از ارباب علم و حکمت در آن جا فراهم مى آمدند، فرش بوریا و به اطراف و حواشیش، پوست گوسفند گسترده بود و بر آن ها مى نشستند و اعزّه و اشراف و اعیان و اکابر زمان، خدمتش را مایه ى افتخار مى دانستند.

مرحوم آقا محمد بیدآبادى مذکور به نفس نفیس خود به درِ دکان خباز و بقال و قصاب و علاف و عصار و سبزى فروش مى آمد و آذوقه و مایحتاج خود و عیال خود را بر دوش خود گرفته و به دامان خود نهاده و به خانه ى خود مى برد و در این باب اعانت از کسى قبول نمى کرد و جامه هاى وى کرباس و پشمینه ى کم بها بود و به کسب تکمه چینى اشتغال داشت و خط شکسته را خوب مى نوشت و چند دستگاه شعر بافى هم داشت و قدرى هم زراعت مى نمود.»(۲۴)

مرحوم خوانسارى:

«در مقام ذکر غایت زهد این مرد بزرگ همین بس که در هنگام قحطى در شهر اصفهان، به جهت همدردى با مردم آن شهر به مدت شش ماه خوراک خود و خانواده اش زردک خام یا پخته بود و بدون هیچ اکراهى با آن ارتزاق مى نمود.»(۲۵)

وى در «رساله حسن دل» خطاب به یکى از شاگردانش مى نویسد:

«احتیاط نما که از تو، به کسى آزار نرسد و بر پشتى بارى ننهى و در پایى خارى نکنى و آشوبى در وجودى نیفکنى و خلیق و حلیم باشى و دعاى خیر و توجّه فقرا را به واسطه قضاى حاجت غنیمت شمار.»(۲۶)

۲٫ بزرگوارى و مناعت طبع

با این که بسیارى از اعیان و اشراف، خواهان ارتباط با آقا محمد بودند و خدمتش را مایه ى افتخار مى دانستند، وى حتى کمک آن ها به فقرا را هم قبول نمى کرد. در کتاب رستم التواریخ آمده است:

«وکیل الدوله ثانى ایران، على مراد خان زند با کمال تواضع و تعظیم به دیدنش آمد. آن ذات مقدس، آن سلطان را در مجلس خود با فقرایى که در آن جا حاضر بودند، هم سلک و هم نشین نموده. آن سلطان والا شأن به قدر هفت هزار تومان نقد از مال خالص حلال خود، که از زراعت حاصل نموده بود ـ که در آن زمان قیمت بیست و هشت هزار خروار دیوانى غلّه باشد ـ نزدش گذارد و عرض نمود که این نقد را به مستحقین و فقرا قسمت نما. آن عالیجناب از روى استغنا فرمود: من مستحق نمى شناسم، مستحق شناس خدا است و فرمود: این مال را به رعایا بده. عرض نمود: من با رعایا به شرکت زراعت نموده ام و موافق عدل و قسط و حساب ایشان بهره ى خود را برده اند و من بهره ى خود را، فرمود: اگر چنین است اى بنده ى مسلط خدا به تدریج من فقیر و مستحق پیدا مى کنم و با برات نزد تو مى فرستم، تو به دست خود به ایشان بده، آن چه در برات نوشته ام زیرا که موافق احادیث صحیحه اگر تو به دست خود یک دینار انفاق نمایى بهتر از آن است که من مال تو را به اذن تو هزار دینار انفاق نمایم.»(۲۷)

«و نیز در میان آن سلطان والا جاه و عالى جناب میرزا محمد على ولد میرزا مظفر خلیفه سلطانى به همین طریقه ى مذکور اتفاق افتاد.»(۲۸)

۳٫ توسل به معصومان(علیهم السلام)

آقا محمد، در مشرب عرفانى خود راه نجات و وصول الى الله را پیروى از معصومان و توسل به ائمه(علیهم السلام) مى داند. او در رساله حسن دل مى نویسد:

«پس از تزکیه و تصفیه ى قلب و تجلیه ى روح ظاهراً و باطناً متابعت آل رسول(علیهم السلام)باید نمود و تا قوت غضبى و نفس سبعى و قوت شهوى و نفس بهیمى و قوت وهمى و معنى شیطانى مسخر و منقاد قوّت ناطقه و نفس ملکى شود و از امّارگى به لوّامگى و از آن به ملهمگى و از آن به مطمئنّگى رسد… دست ارادت از دامن ولایت(۲۹) رسول و آل او(علیهم السلام) کوتاه نکنیم و دست از دامن وارثان ایشان که در علم و عمل تابع ایشان هستند بر نداریم.

چون که گل رفت و گلستان شد خراب *** بوى گل را از که جویم از گلاب(۳۰)

ذوق ادبى

از آثار او فهمیده مى شود که در شعر و نثر ادبى مهارت داشت و ذوق و قریحه ادبى در او قوّت خاصّ به آثارش بخشیده است. اگر چه به دلیل علوّ طبع، به ظاهر شعرى نسرود، ولى آن هنگام که موضوع سخن اقتضا مى کرد، در تبیین مباحث عرفانى، اشعار نغز و بدیع شاعرانى چون شیخ محمود شبسترى، شیخ بهایى و شیخ اجل سعدى و همچنین حافظ و مولوى را چاشنى بحث خود کرد.

بیدآبادى در نثر ادبى نیز مهارت کامل داشت و بارها از سجع موزون و زیبا استفاده مى کرد.

استاد سید جلال الدین آشتیانى مى گوید:

«آقا محمد از نوادر دوران اخیر در علم و سلوک، داراى مقامى رفیع و کم نظیر است. در تحریر مسائل عرفانى، داراى قلمى رسا و روان و شیوا و در فارسى نویسى چنان مسلط است که در انسان اعجاب بوجود مى آورد.»(۳۱)

به عنوان حُسن ختام گلواژه هاى عارفانه و مسجع از این عارف فرزانه ذکر مى کنیم.

ـ اى عزیز! آگاه باش نه گمراه خودشناس باش نه خودنما که خودشناسى، حق شناسى است و خودنمایى، دعوى خدایى است.

ـ خدا را باش تا خدا تو را باشد، خود را مباش که هیچ با تو نباشد.

ـ اى عزیز! هى هى در طفلى پستى، در جوانى مستى و در پیرى سستى، پس خدا را کى پرستى؟!

ـ غم دل خور، نه غم گِل.

ـ اى عزیز! بارى کارى کن که پاک به دهر آمده اى، ناپاک به خاک نروى.

ـ عیش و سرور دهر غدّار به چاه قیر ماند، واى بر آن که در او فرو رود و خوشا به حال آن که از او بگذشت. (۳۲)

رحلت

وى در سال (۱۱۹۸ ق) در جوار حق آرام گرفت و به دیار باقى شتافت. پیکر پاکش را در قسمت شرقى تکیه آقا حسین خوانسارى واقع در قبرستان تخت فولاد اصفهان، نزدیک مزار پدر بزرگوارش به خاک سپردند. بنا به وصیتش سال ها بر قبرش گنبد و بارگاهى ساخته نشد تا این که حدود ۱۲۰ سال بعد از وفاتش مرحوم میرزا سلیمان رکن الملک، عمارت چهار طاقى روى قبر او ساخت.(۳۳)


۱٫ تتمیم امل الامل، علامه عبدالنبى قزوینى، ص ۱۶۲٫

۲٫ اعیان الشیعه ج ۹، ص ۴۰۵٫

۳٫ منتخباتى از آثار حکماى الهى ایران، سید جلالالدّین آشتیانى، ج ۴، ص ۱۵۲، خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۵۹۴٫

۴٫ سلسلهاى از تصوف که امروزه همه پیروان آن شیعى هستند و آن را ذهبیه کبرویه (منسوب به شیخ نجم الدین کبرى) رضویه (منسوب به حضرت رضا(ع)) مى نامند. سلسله ارشاد این فرقه طبق روایات به حضرت رضا(ع) مى رسد.

۵٫ همان، ج ۴، ص ۲۹۸٫

۶٫ همان، ج ۴، ص ۲۹۹ – ۲۹۸٫

۷٫ خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۵۹۴٫

۸٫ همان، مرتضى مطهرى، ص ۵۹۴٫

۹٫ منتخباتى از آثار حکماى الهى ایران، ج ۴، ص ۲۹۸٫

۱۰٫ دانشنامه جهان اسلام، ج ۵، ص ۱۲۷، به نقل از: معصوم علیشاه، ج ۲، ص ۲۱۵٫

۱۱٫ منتخباتى از آثار حکماى الهى ایران، ج ۴، ص ۲۹۶-۲۹۸٫

۱۲٫ همان.

۱۳٫ روضات الجنات، ج ۷، ص ۱۲۳٫

۱۴٫ همان، ج ۷، ص ۱۲۳٫

۱۵٫ دانش نامه جهان اسلام، ج ۵، ص ۱۲۷٫

۱۶٫ رستم التواریخ، محمد هاشم آصف، ص ۴۰۶ و روضات الجنات، ج ۷، ص ۱۲۳٫

۱۷٫ منتخباتى از آثار حکماى الهى ایران، ج ۴، ص ۵۴۱ ـ ۵۳۹ (با تلخیص).

۱۸٫ روضات الجنات، ج ۵، ص ۱۱۲٫

۱۹٫ همان، على صدرایى خویى، ص ۱۴ ـ ۱۳٫

۲۰٫ همان، ص ۱۶٫

۲۱٫ تذکره السالکین، على صدرایى خویى، ص ۲۸٫

۲۲٫ منتخباتى از آثار حکماى الهى ایران، ج ۲، ص ۳۰۳٫

۲۳٫ همان، ج ۴، ص ۲۹۷٫

۲۴٫ رستم التواریخ، ص ۴۰۶ و ۴۰۷٫

۲۵٫ روضات الجنات، ج ۷، ص ۱۲۳٫

۲۶٫ رساله حسن دل، تحقیق على صدرایى خویى، ص۶۹٫

۲۷٫ رستم التواریخ، ص ۳۰۷٫

۲۸٫ همان.

۲۹٫ رساله حسن دل، ص ۶۶٫

۳۰٫ همان.

۳۱٫ مجله حوزه، ش ۱۰، تیرماه ۱۳۶۴، نقل از: شرح مقدمه قیصرى، ص ۳۱٫

۳۲٫ حسن دل، ص ۴۰ ـ ۳۵٫

۳۳٫ تذکره السالکین، على صدرایى خویى، ص ۲۸٫