آقا سید هاشم حداد در بیانات و خاطرات آیت الله کشمیری

آقا سید هاشم حداد

 آقاى حداد جدّش سید حسن از هند به کربلا آمد و خودش در کربلا متولد شد و در کربلا وفات کرد. استاد مى‏فرمودند: آقا سید هاشم مردى معقول و هندى الاصل بود و فارسى هم وارد بود. او مردى حلیم بود، تا جایى که یکى از اقوامش او را اذیت مى‏ کرد مى ‏فرمود: بگذارید زهرش را بریزد.

او اشعار ابن فارض را خوب مى ‏خواند و علاقه داشت، شعرهاى ابن فارض در عشق و توحید همانند شعر حافظ در زبان فارسى است. او کم صحبت بود و معمولاً ما بیشتر صحبت مى ‏کردیم. نوعاً جمعه‏ها در کربلا منتظرم بود و هر گاه دیر مى‏رفتم او براى دیدارم به نجف مى ‏آمد.
به دو نفر اجازه ذکر داده بود، یکى آقا سید محمد حسین تهرانى و یکى به من. هر گاه کسى براى ذکر به ایشان مراجعه مى‏ کرد به من مى ‏فرمود: به او چیزى بدهید. او قریب ۲۰ سال مرحوم سید على آقا قاضى را درک کرده بود. او مدتى در مدرسه طلاب نجف براى آب آوردن آنان خدمت مى‏ کرد و از چاه آب مى‏ کشید تا آقاى قاضى را درک کرده و از او استفاده نماید. آقاى قاضى به کربلا که مى‏ رفتند به منزل آقاى حداد تشریف مى ‏بردند.

ابتداى آشنایى ما با آقاى حداد این طور اتفاق افتاد که مشغول تدریس بودم، یکى از دوستان نزدم آمد و گفت: کسى در کربلا به نام سید هاشم حداد از شاگردان سید على آقا قاضى است، بیا نزدش برویم. با هم به کربلا رفتیم و به منزلش وارد شدیم همان مجلس اول او را پسندیدیم. او به من فرمود: اجدادت اهل معنى بودند، باید اهل معنى شوى. آن وقت هم من به تدریس اشتغال داشتم و مى‏فرمود: درس یکى و مباحثه یکى بس است. چون جمع مشکل و کثرت اشتغالات مانع از تمرکز افکار و توجه به مذکور خواهد بود. کم‏کم بین ما مودّت و دوستى زیاد شد، هر وقت کربلا مى‏رفتم به منزل ایشان وارد مى‏ شدم.

به خاطر جو حوزه نجف و این که ایشان لباس اهل علم نداشت، بعضى‏ ها به من گفتند: غیر اهل علم حرف‏هاى غیر وارد و غیر فقاهتى مى ‏زنند، و منظورشان آقاى حداد بود!!

من در جواب آنها مى ‏گفتم: قریب پانزده سال با ایشان مربوط و رفاقت دارم حتى یک بار مطلبى غیر پسندیده از ایشان نشنیدم.
روزى آقاى حداد در نجف به منزلمان آمده بود و اهل علمى به خانه ما آمد و صحبت و اعتراض به اهل دانش مى‏ کرد که بچه‏ ها کتاب مسائل براى خلق مى ‏نویسند با این که دانش ما از آنها بیشتر و مسن‏تر از آنهائیم و از این قبیل مطالب مى‏ گفت. آقاى حداد فقط چند جمله به آن شخص گفتند. چند روز بعد آن اهل دانش مرا دید و گفت: راستى آن سید که بود که کلامش خیلى در من اثر کرده است؟!

مى ‏فرمودند: کسى نزد آقاى حداد آمد و خیلى آتشى بود و حرف‏هاى زیادى از جاهاى مختلف مى ‏زد. آقاى حداد فقط این آیه که دلیل بر آتشى بودن طرف داشت را خواند: «وَ اذَا الجَحیمُ سُعّرَت».

مى‏ فرمودند: کسى نزد آقاى حداد آمد و بسیار حرف‏هاى نامربوط مى ‏زد، آقاى حداد از حرفهایش خسته شد دلشان مى‏ خواست این شخص بیرون رود، این آیه را خواند: «وَ اَمَّا الزَّبَدُ فَیَذهَبُ جُفاءاً». چیزى نگذشت که شخصى به خانه آقاى حداد و دنبال آن شخص آمد و گفت: زود بلند شو برویم، بلیط براى مسافرت خریدم ظاهراً براى بغداد بود.

روزى مرحوم شهید مرتضى مطهرى به دنبال خانه آقاى حداد مى ‏گشت، من او را به خانه ایشان بردم. مرحوم آقاى حداد آن قدر صحبت جانانه‏ اى کرده بودند که گریه ایشان بلند شد و عمامه ‏اش از سرش افتاد، از جمله به او فرموده بودند: تو را مى‏ کشند!

آقاى حداد در سن ۸۶ سالگى مقارن با ماه مبارک رمضان ۱۴۰۴ در کربلا وفات کردند، چون خبر رحلت به سمع استاد رسید بسیار محزون شدند و گاهى به مناسبت‏ها نزد تلامذه از آن مرد توحید و عرفان یاد مى‏ کرد و احوالش را متذکر مى ‏شد. بارها جناب استاد مى‏ فرمودند: همه رفتند و آخرى آنان آقاى حداد بود. (روح وریحان: ص ۳۷ الى ۴۰)

حضرت استاد در جلسه‏ اى قبل از وفاتش در جواب سؤال از مقام سید هاشم حداد فرمود: سید هاشم فانى فى اللّه بود.
فرمودند: سید هاشم وقتى که در تاریکى راه مى ‏رفت، حرفى از اسم اعظم را ذکر مى ‏کرد و نورى از پیشانیش در تاریکى روشن مى ‏شد.

به آیه الله کشمیرى گفته شد: چرا سید هاشم را براى ما معرفى نمى‏ کنید و حالات او را براى ما تبیین نمى‏ کنید؟
فرمودند: سید هاشم بالاتر از آن است که در این عالم شناخته شود، او از خلق در زمان حیاتش بى‏نیاز بود پس چگونه بعد از وفاتش نیازمند شناخته شدن باشد؟

حضرت استاد فرمودند: در یکى از سال‏ها وقتى که ایام زیارتى مخصوص امام حسین‏علیه السلام بود، در منزل سید هاشم حداد جماعتى از اهل معنى حدود هفتاد نفر جمع بودند.
حاضران از مسائل مختلف حرف مى‏ زدند و سید حداد سرش پائین بود. قبل از طلوع فجر سید هاشم شروع به گفتگو و صحبت کرد، و با یک عبارتى از توحید گفتن، تمام آنچه که آن مردان در آن شب گفتگو کرده بودند را از درجه اعتبار ساقط کرد.

حضرت استاد فرمودند: روزى در خدمت آقا سید هاشم حداد بودم، سرش را پائین انداخت و این آیه شریفه را خواند: »قل انّ صلاتى و نسکى و محیاى و مماتى للّه ربّ العالمین: بگو همانا نماز من و پرستش و زندگیم و مرگم از آن خداوند جهانیان است« سپس حقایق آیه شریفه را با تفسیرى بالاتر و برتر از مطالب که در کتاب اسفار ملاصدرا آورده است روشن کرد.

حضرت استاد فرمودند: آقا سید هاشم حداد به همراه اصحابش به زیارت حضرت سلمان فارسى در مدائن رفتند یکى از آن همراهان گفت: همراه آقا به مرقد داخل شدیم و جناب سید در پائین پاى قبر نشست.
بعد از این که نشست زود بلند شد و نزد بالا سر قبر نشست وقتى از مرقد سلمان خارج شدیم، او را قسم دادم که به من بگویید چرا ابتدا پائین پا نشستید و زود به طرف بالا سر رفتید؟

فرمود: وقتى در پائین پاى قبر نشستم، حضرت سلمان را دیدم که از قبر بلند شد و فرمود: تو سیدى و پسر رسول خدا هستى و با این حال در پائین پاى من نشسته‏اى بلند شو و نزد سر من بنشین. پس خواسته‏ هایش را اجابت کردم و نزد سر شریف نشستم.!!

 فرمودند: یکى از اهل دانش در نجف اشرف به دیدارم آمد؛ آن وقت آقاى حداد هم آن جا بودند. وقتى آن اهل دانش نشست، آقاى حداد هر سؤالى را که در قلب او بود، قبل از این که از آن سخنى به زبان آورد، شرح داد. و به او گفت طبع رساله انسان را از تکاملش باز مى‏ دارد، چرا که مشغله ‏هاى دنیوى او را مشغول مى ‏کند.
آن عالم از این قضیه شگفت زده شد، از این که خطور فکرى او را خوانده بود. آن عالم تا پانزده سال بعد هر وقت مرا مى‏دید، به خدا قسم مى ‏داد و مى ‏پرسید آیا او امام زمان نبود؟ من به او جواب منفى مى‏دادم ولى سؤالش را تکرار مى‏ کرد.

فرمودند: همراه آقاى حداد زیر گنبد امام حسین‏ علیه السلام شب تولد امام زمان نشسته بودیم. در رواق مقدس ازدحام شدیدى از زوّار بود. ایشان به من فرمود: «سید عبدالکریم خوش او جوه و لکن کلهم یردون دنیه سید عبدالکریم» این وجوه همه ‏شان خوب هستند، ولى همه براى طلب امور دنیوى در این جا ازدحام کرده ‏اند.

فرمودند: با آقاى حداد در منزلش نشسته بودم، مردى از اهل علم آمد روبروى او نشست. آقاى حداد به آن مرد فرمود: اى مرد تو حضرت اباالفضل‏ علیه السلام را زیارت کردى و زیارت جامعه کبیره خواندى، یک ساعت و نیم با تأمل و تأنى نشستى و بعد از همه اینها، از او امور دنیویه را خواستى؟ خجالت نکشیدى؟
آن مرد شگفت زده و پشیمان شد و گفت: بله واللّه راست گفتى؟

فرمودند: روزى در خدمت آقاى حداد نشسته بودم مى ‏خواستم به زیارت حرم امام حسین ‏علیه السلام بروم به من فرمود الآن نرو من به حرفش گوش ندادم و رفتم. در راه پایم لغزید و بر زمین افتادم؛ اگر برکات امام حسین‏علیه السلام نبود، نزدیک بود پایم بشکند.

حضرت استاد فرمودند: یک روز یکى از اهل علم، نزدم آمد و از من درباره آقاى حداد پرسید و خواست تا به محضر او مشرف شود. به او گفتم با من نیا این کار را ترک کن! علت این بود که او اهل دلیل بود و مى ‏ترسیدم وقتى با ایشان حرف مى ‏زند براى من مشکلى بوجود بیاورد و بگوید به ایشان بگو: دلیل تو براى این حرف چیست؟ بالاخره آن قدر اصرار کرد که او را با خود نزد آقاى حداد بردم.

ایشان از این اهل دانش به بهترین شکلى استقبال کرد و او را روبروى خود نشاند. با این وجود من مضطرب و خائف بودم.
آن عالم آمد دو زانو نزدش نشست و عرض کرد: به نزد تو آمده‏ام تا مرا تائب و درست کنى! ایشان فرمود:
استغفراللّه تو سید و عالمى، چرا این حرف را مى ‏زنى. بلند شو سر جایت بنشین. او بلند شد و روبرو نشست و ایشان هیچ حرفى نمى‏زد.
در این وقت درویشى داخل شد و به صداى بلند پیوسته مى‏ گفت: على، على، على… ایشان به درویش خوش آمد گفت و به آن عالم فرمود: بلند شو براى او قلیانى چاق کن.
استاد فرمودند: من ناگهان متوجه آن عالم شدم! آن عالم گفت: من براى او قلیان درست کنم؟! آقاى حداد با صداى بلند به او فرمود: تو به نزدم آمدى و با خودت بتى آورده‏اى. برو بت نفس را بشکن و باز گرد.!!

فرمودند: آقاى حداد در تشخیص نفس و خبر دادن از باطن اشخاص بزرگ بود. یک روز با جمعى از رفقا نزد آقاى حداد بودیم. یکى از افراد، به ذهنش این مطلب خطور مى‏کرد که الان ایشان در مدینه است یا مکه.
در این وقت آقاى حداد فریاد برآورد و گفت: کار من به تو مربوط نیست؟ از تو درباره من سؤال نمى‏ کنند.!!

فرمودند: از نجف اشرف به کربلا مشرف شدم؛ در این اندیشه بودم که اکنون کجا بروم، حرم یا منزل آقاى حداد؟ وقتى نزدیک منزل او که به مرقد امام حسین فاصله کمى داشت رسیدم؛ تصمیم گرفتم اول به منزل آقاى حداد بروم و بعد حرم امام حسین‏ علیه السلام.
وقتى داخل کوچه شدم، گروهى را دیدم که به سمت من مى ‏آمدند و طفل صغیرى همراه آنان بود. طفل به پدرش گفت: پدرم! به این سید نگاه کن، مولا را رها کرد و قصد زیارت عبد را نموده است! در آن لحظه از آن چیزى که خدا بر زبان آن طفل جارى کرده بود، به وحشت افتادم و مصمم شدم به زیارت امام ‏علیه السلام مشرف شوم، و مى‏ دانستم که آقاى حداد راضى نیست که زیارت او را به زیارت امام مقدم بدارم. (صحبت جانان: ص ۱۹۸ الى ۲۰۲)

شعله ور

استاد فرمود: شخصى خدمت آقاى حداد آمد که خیلى تاریک بود. همه وجودش نفسانیت و ظلمت بود ولى خیلى اظهار وجود مى‏کرد و ادعا داشت. آقاى حداد نگاهى به من کرد و فرمود: «وَ اذاالجَحیمُ سُعّرَت» یعنى در آن هنگام که دوزخ شعله‏ور گردد. ایشان به مناسبت و به جا آیه هایى از قرآن را مى‏ خواند.

زبان اهل دریا را نداند مرد صحرایى
الا اى مغربى کم گو زبان اهل دریا را

خواندن آیات به مناسبت حال کسى، از رموزات زبان اهل دریاست و فقط زبان شناسان اهل دریا منظور و مقصود آن را مى ‏فهمند. (مژده دلدار: ص ۵۹)

منزل ما نیا

  آیه الله کشمیرى فرمود: خفقان و استیلاى حزب بعث شدید بود. آن اواخر یا همه را زندانى مى‏ کردند یا مى ‏کشتند و یا از عراق اخراج کرده بودند. بنده شب‏هاى جمعه کربلا مشرف مى ‏شدم و بعد از زیارت خدمت آقاى حداد مى ‏رفتم.
یک شب جمعه ‏اى ایشان به من فرمود: سید عبدالکریم اوضاع بد است. تو هم عالم شناخته شده ‏اى هستى. منزل ما نیا! من شب‏هاى جمعه مى‏ آیم حرم. اگر شما هم آمدى آن جا همدیگر را ملاقات مى‏ کنیم. گفتم: چشم.
رفتم نجف و دو سه روزى گذشت. اشتیاق زیارت ایشان مرا کلافه کرد. به خودم فشار آوردم تا تحملم تمام شد. آمدم کربلا در منزل آقا را زدم.

اهل بیتش گفت: کیست؟ گفتم: سید عبدالکریم. گفت:، تفضّل. رفتم از پله‏ ها بالا خدمت ایشان نشستم. تا نشستم یکى یکى، هفت هشت نفر از اطلاعات حزب بعث آمدند بالا نشستند.
من شرمنده شدم که آقا گفته نیا و حالا وضع این طور شد. در همان حال بلافاصله بلند شدم و عرض کردم: سید من پیر شده‏ ام. دیگر نمى ‏توانم بیایم این جا. شما بیایید حرم تا استخاره کنم. اما حالا قرآن را بدهید تا استخاره کنم.
ایشان قرآن را داد و بنده مشغول استخاره شدم. این‏ها کم ‏کم و یکى یکى برخاستند و رفتند.
من از آقا عذرخواهى کردم و عرض کردم طاقتم براى دیدار شما تمام شده بود.
سپس استاد با یادآورى این خاطره سرش را با تأسف تکان داد و آهى کشید و چند دفعه تکرار کرد:
سید هاشم صمد بود، صمد بود، خیلى پُر بود. (مژده دلدار: ص ۵۷ و ۵۸)

کوهى روى دوش

استاد فرمود: آقاى حداد شخصى پخته و بزرگ بود و بنده مکرر از نجف به کربلا مى‏رفتم و از محضر ایشان استفاده مى‏کردم. گاهى هم ایشان به نجف مى‏آمد و در مسجد به نمازم اقتدا مى ‏کرد.
روزى وسط نماز دیدم کوهى روى دوش من گذاشته شده است. تعجب کردم بعد از نماز دیدم که همان موقع آقاى حداد به من اقتدا کرده است. ایشان به بنده فرمود: هیچ گاه از این برخوردها هراسى نداشته باش. (مژده دلدار: ص ۲۴)

همانند کف روى آب

  استاد فرمود: روزى مرحوم حداد از کربلا به نجف آمد و مهمان ما شد. کسى در منزل ما بود که اصلاً با روحیه من و ایشان سازگارى نداشت. پیش خود گفتم آقاى حداد وقتى او را ببیند، زود بلند مى‏شود و مى‏رود و مى‏گوید یا جاى من است یا جاى این آقا! همان طور که در فکر بودم، آقاى حداد تبسمى کرد و این آیه را خواند «و اما الزبد فیذهب جفاءاً». یعنى کف روى آب کنار مى‏رود، اما آن چه مردم را سودمند افتد در زمین باز مى ‏ماند.
پس قلبم آرام گرفت. اتفاقاً چند دقیقه نگذشته بود که یک نفر در خانه را زد و گفت: به فلانى بگویید بلیط هواپیما گرفتم و چند ساعت دیگر از بغداد پرواز مى‏ کنیم. آن شخص فورى ساکش را جمع کرد و رفت!! (مژده دلدار: ص ۶۰)

 کینه دلش

استاد فرمود: آقا سید هاشم حداد بسیار بردبار بود. روزى یکى از نزدیکانش براى اذیت کردن، متعرّض ایشان شد. فرمود: بگذارید کینه دلش را خالى کند. (مژده دلدار: ص ۶۷)

استاد در منزل مرحوم حداد

در کتاب روح مجرد مى ‏نویسد: از ارادتمندان مرحوم عارف کبیر سید هاشم حداد… جناب آیه الله سید عبدالکریم کشمیرى بودند که از نجف اشرف به حضورشان مى ‏رسیدند.
به سال ۱۳۷۸ هجرى قمرى از جمله کسانى که ایضاً چندین بار از نجف اشرف به کربلا مشرف و به منزل حضرت آقاى حداد مى‏ آمدند و مذاکرات و سؤالاتى داشتند، آیه اللّه صدیق گرامى آقاى حاج سید عبدالکریم کشمیرى دامت معالیه بودند که آن مجالس هم براى حقیر مغتنم بود. (صحبت جانان: ص ۱۹۷)

 او آقا سید هاشم حداد را از معتمدین آقاى قاضى مى ‏دانستند نه فقط از شاگردانش. (میناگردل: ص ۳۲)

جعفر آقاى مجتهدى و آقاى حداد

  در چاپ قبلى صحبت جانان ملاقاتى درباره آقاى حداد و جعفر آقا مجتهدى نوشتیم که در کتاب میناگر دل آن را نقد و تصحیح کردیم؛ که از جمله ملاقاتى بین استاد با آقاى مجتهدى در عراق رخ نداده بود، این دو در ایران همدیگر را ملاقات کردند و نقل ما از نوشته نوه آقاى حداد حجه الاسلام سید على حداد بوده است. (صحبت جانان: ص ۲۰۹)

 روزى از آقاى حداد پرسیدم: ذکر یونسیه چرا تا «الظّالمین» است تا «ننجى المؤمنین» نیست؟
فرمود: تا «کنت من الظّالمین» است به دلیل آن که تا این جا براى عبد است و بقیه استجابت و نجات مؤمنین از خدا است. گفتم: کلام الملوک، ملوک الکلام.

حضرت استاد فرمودند: روزى کسى از اهل علم در نجف منزل ما آمد و گفت: کسانى که غیر از اهل، ترقیاتى داشته باشند بعضى مطالب غیر وارد و غیر فقاهتى دارند که اشاره به آقاى حداد داشت. گفتم: من پانزده سال با ایشان مربوط بودم و رفاقت داشتم. حتى یک بار مطلبى غیر پسندیده از ایشان نشنیدم.
حضرت استاد که در چند سال اخیر به کسالت‏هاى جسمانى متعدد دچار شده بود و سکته هم کرده بودند، فرمودند: در خواب آقاى حداد را دیدم، به من فرمود: چرا غمناکى فرج نزدیک است. و آخر الامر همین طور شد و حضرت استاد به لقاء الهى که بالاترین فرج و فتح است، رسیدند.
او قریب بیست سال مرحوم سید على آقا قاضى را درک کرده بود و هر گاه آقاى قاضى به کربلا مى‏رفتند به منزل آقاى حداد مى‏رفتند. (آفتاب خوبان: ص ۲۹ و ۳۰)

 بیشترین فوق العادگى آقاى حداد در چه چیزى بوده است؟
ج: در علم به نفس و خودشناسى. (آفتاب خوبان: ص ۹۳)

 آشنایى شما با مرحوم سید هاشم حداد چه طور شروع شد؟
ج: در نجف وقتى بسیار تدریس مى‏کردم همانند کفایه و منظومه و امثال اینها، دوستى آمد و گفت: بیا برویم کربلا نزد یکى از شاگردان مرحوم سید على آقا قاضى ‏قدس سره به نام سید هاشم حداد. با هم رفتیم همان مجلس اول او ما را و ما او را پسندیدیم. (آفتاب خوبان: ص ۹۱)

منبع

http://erfanekeshmiri.ir

رحلت آقاسیدهاشم حداد

  ایشان را در آستانه فوت در بیمارستان کربلا بسترى نموده بودند، و طبیب خاصّ ایشان دکتر سیّد محمّد شُروفى که از آشنایان بوده است، متصدّى و مباشر علاج بوده است.روز دوازدهم شهر رمضان قریب سه ساعت به غروب مانده، ایشان‏میفرمایند: مرا مرخّص کنید به منزل بروم؛ سادات در آنجا تشریف آورده و منتظر من مى ‏باشند! دکتر میگوید: ابداً امکان ندارد که شما به خانه بروید! ایشان به دکتر میگویند: ترا به جدّه ‏ام فاطمه زهرا قسم میدهم که بگذار من بروم! سادات مجتمعند و منتظر مَنند. من یک ساعت دیگر از دنیا میروم! دکتر که سوگند اکید ایشان و اسم فاطمه زهرا را مى ‏شنود اجازه میدهد، و به اطرافیان ایشان میگوید: فعلًا حالشان رضایت بخش است و ارتحالشان به این زودیها نمى‏ شود.

ایشان در همان لحظه به منزل مى ‏آیند. و اتّفاقاً پسران حاج صَمد دلّال (باجناقشان) که خاله زادگان فرزندانشان هستند در منزل بوده ‏اند و از ایشان درباره این آیه مبارکه: إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا (ما تحقیقاً اى پیغمبر بر تو کلام سنگینى را القاء خواهیم نمود.) مى ‏پرسند که: مقصود از قول ثقیل در این آیه چیست؟! آیا مراد و منظور هبوط جبرائیل است؟! ایشان در جواب میفرمایند: جبرائیل در برابر عظمت رسول الله ثقلى ندارد تا از آن تعبیر به قول ثقیل گردد. مراد از قول ثقیل، اوست؛ لا هُوَ إلّا هُوَ است!

در این حال حناى خمیر کرده مى ‏طلبند و بر رسم دامادى جوانان عرب که هنگام دامادى دست و پایشان را حنا مى ‏بندند و مراسم حنابندان دارند، ایشان نیز ناخنها و انگشتان پاهاى خود را حنا مى ‏بندند و میفرمایند: اطاق را خلوت کنید! در این حال رو به قبله میخوابند. لحظاتى که میگذرد و در اطاق وارد میشوند، مى‏بینند ایشان جان تسلیم نموده‏ اند.

دکتر سیّد محمّد شُروفى میگوید: من براساس کلام سیّد که گفت: من یک ساعت دیگر از اینجا میروم، در همان دقائق به منزلشان رفتم تا ببینم مطلب از چه منوال است؟! دیدم سیّد رو به قبله خوابیده است. چون گوشى را بر قلب او نهادم دیدم از کار افتاده است. آقازادگان ایشان میگویند: در این حال دکتربرخاست و گوشى خود را محکم به زمین کوفت و هاى هاى گریه کرد، و خودش در تکفین و تشییع شرکت کرد.

بدن ایشان را شبانه غسل دادند و کفن نمودند و جمعیّت انبوهى غیر مترقّب چه از اهل کربلا و چه از نواحى دیگر که شناخته نشدند گرد آمدند و با چراغهاى زنبورى فراوان به حرمین مطهّرین حضرت أبا عبد الله الحسین و حضرت أبا الفضل العبّاس علیهما السّلام برده، و پس از طواف بر گرد آن مراقد شریفه، در وادى‏الصّفاى کربلا در مقبره شخصى‏اى که آقا سیّد حسن براى ایشان تهیّه کرده بود به خاک سپردند. رَحمَهُ اللهِ عَلَیهِ رَحمَهً واسِعهً، وَ رَزَقَنا اللهُ طَىَّ سَبیلِهِ وَ مِنْهاجَ سیرَتِهِ، وَ الحَشرَ مَعَهُ وَ مَعَ أجْدادِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ صَلَواتُ اللهِ وَ سَلامُهُ عَلَیهِم أجمَعین.

روح مجرد//علامه محمدحسین طهرانی

 تو همه ‏اش مکّه میروى، کربلا میروى! پس کِىْ بسوى خدا میروى؟!

حاج سیّد هاشم می فرمود: روزى براى دیدن فلان، در کاظمین که بودم به مسافرخانه ‏اش رفتم، دیدم خود با زوجه ‏اش ایستاده‏اند و چمدانها و اسباب رابسته و عازم مسافرت به حجّ هستند پس از کرّات و مرّاتى که حجّ رفته بود، و شاید تعدادش را غیر از خدا کسى نداند. به وى نهیب زدم: تو که هر روز کربلا میروى، مشهد میروى، مکّه میروى! پس کى به سوى خدا میروى؟!

وى حقّ سخن مرا خوب فهمید و ادراک کرد، امّا به روى اندیشه خود نیاورد و خود را به نادانى و غفلت زد، و خنده‏اى به من نمود و خداحافظى کرد و گفت: دعاى سفر براى من بخوانید؛ و چمدانها را دست گرفته بیرون مى ‏برد تا به حرکت درآید.

حضرت حاج سیّد هاشم میفرمود: دیده شده است بعضى از مردم حتّى افراد مسمّى به سالک و مدّعى راه و سبیل إلى الله، مقصود واقعیشان از این مسافرتها خدا نیست؛ براى انس ذهنى به مُدرَکات پیشین خود، و سرگرمى با گمان و خیال و پندار است؛ و بعضاً هم براى بدست آوردن مدّتى مکان خلوت با همراه و یا دوستان دیرین در آن أماکن مقدّسه مى ‏باشد.

و چون دنبال خدا نرفته ‏اند و نمیروند و نمى‏ خواهند بروند و اگر خدا را دو دستى بگیرى- و العیاذ بالله- مثل آفتاب نشان دهى باز هم قبول نمى ‏کنند و نمى ‏پذیرند، ایشان ابداً به کمال نخواهند رسید. فلهذا در تمام این أسفار از آن مشرب توحید چیزى ننوشیده و از ماءِ عذبِ ولایت جرعه‏اى بر کامشان ریخته نشده، تشنه و تشنه کام باز میگردند، و به همان قِصَص و حکایات و بیان احوال اولیاء و سرگرم شدن با اشعار عرفانى و یا ادعیه و مناجاتهاى صورى بدون محتوا عمر خودشان را به پایان میرسانند

روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

کلام حضرت حدّاد: دو چیز فضاى اصفهان را صاف نگه داشته است‏

می فرمودند: فضاى اصفهان را دو چیز، صاف نگه داشته است: وجودموحّدین و عارفین و حکماى اسلام از اعاظم علماء که در مدّت قرون متمادیه در این قبرستان خوابیده ‏اند،

 و وجود دختران جوان معصوم و متدیّن که شبها بالاخصّ در نزدیکى صبح سجّاده ‏هاى خود را پهن مى ‏کنند و بر روى آن براى عبادت خداوند قیام و رکوع و سجود دارند.

 میفرمودند: هیچ جا من بقدر اصفهان کثرت دختران متعبّد و متهجّد را ندیده ‏ام؛ و نفوس طاهره ایشان، در شبها فضاى اصفهان را به صورتى دیگر در مى ‏آورد

روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

حضرت آقا حاج سیّد هاشم حدّاد بسیارى از کارهاى نیکو را از حظوظ نفسانیّه مى‏ شمردند، چون نفس از آن لذّت مى ‏برد

می فرمودند: غالباً مجالسى را که بعضى از سالکین تشکیل میدهند و در آنها شعر میخوانند، از حظوظ نفس است؛ گرچه لذّت معنوى برند، امّا حظّ نفس است. بسیارى از اذکار و اوراد را مردم براى أغراض نفسانى و حظوظ آن بجاى مى ‏آورند.

قرآنى را که تلاوت مى‏ کنند، اگر به زیبائى جلد و ورق و خطّ توجّه داشته باشند، و یا بر روى رَحل مشبّک بخوانند و آن رحل مؤثّر در حالت قرائتشان باشد، حظوظ نفس است. سجّاده ساده و سفید مطلوب است؛ سجّاده‏هاى زیبا و منقّش و ملوّن، حظوظ نفس است. تربت سیّد الشّهداء علیه السّلام اگر به صورت مُهرهاى معمولى گرچه ناصاف باشد، تربت است؛ ولى اگر صاف بودن آن مدّ نظر گرفته شود حظوظ نفس است؛

و باید درست ملاحظه کرد که شیطان تا به کجا دائره مأموریّت خود را توسعه داده، و در سجده گاه مؤمن شیعه آنهم بر روى تربت پاک آن زمین مقدّس، دوست دارد اثر خود را بجاى گذارد. تسبیحهاى زیبا که در ذکر انسان مؤثّر است، همگى حظوظ نفس است؛ و هکذا عِمامه و عبا و رِدا و غیرها از آن چیزهائى که در عبادت و نماز و دعا و زیارت و تلاوت و ذکر و ورد مؤمن مؤثّر باشد.

می فرمودند: خواستن خوابها و رؤیاهاى معنوى و روحانى، از حظوظ نفس است. طلبیدن مکاشفات و اتّصال با عالم غیب و اطّلاع بر ضمائر و عبوراز آب و هوا و آتش و تصرّف در موادّ کائنات و شفا دادن مریضان، همگى حظوظ نفس‏اند 

 روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

اقسام خاطرات از کلام حدّاد

میفرمودند: خاطرات بر چهار قسم است‏:

اوّل: الهى، و آن خاطره ایست که انسان را از خود منصرف و به خدا متوجّه کند، و به قرب او دعوت نماید.

دوّم: شیطانى، و آن خاطره ایست که انسان را از خدا غافل کند، و غضب و کینه و حرص و حسد را در دلاو برویاند.

سوّم: ملکوتى، و آن خاطره ایست که انسان را به عبادت و تقوى رهبرى نماید.

چهارم: نفسانى،و آن خاطره ایست که انسان را به زینتهاى دنیا و شهوات دعوت کند.و انسان یک قوّه عالى دارد که مى ‏تواند تمام خاطرات شیطانى و نفسانى را تبدیل به حسنات نموده راه خدا استخدام نماید؛ و جمع مال و شهوت و جلب زینت براى خدا باشد نه از براى نفستمام آنها را درو ایضاً از آن قوّه، قوّه عالى ‏ترى دارد که مى ‏تواند تمام آن خاطرات را با خاطرات ملکوتى به خاطره الهى تبدیل نموده وهمه آنها را از خدا بداند، و از خداببیند، و با غیر خدا اصلًا معامله و کارى نداشته باشد.

روح مجرد//علامه سید محمدحسین طهرانی

مسافرت از قم به اصفهان، ملاقات آقاسید هاشم حداد با مرحومه بانو علویّه اصفهانى‏

رفقا و دوستان بسیار از شخصیّت و کمالات مرحومه مخدّره بانو علویّه هاشمى اصفهانى در نزد ایشان تمجید و تحسین به عمل آورده بودند، بالاخصّ از مکاشفات عرفانى و درجات توحیدى وى داستانهائى بیان نموده بودند، فعلى ‏هذا ایشان میل به دیدار و گفتگوى با او را داشتند. جناب آقاى شرکت وقت گرفتند، و حقیر در معیّت حضرت آقا و آقاى شرکت و آقاى حاج محمّد على خلف زاده که از رفقا و دوستان بود و از کربلا و نجف براى زیارت آمده بود، دو ساعت به ظهر مانده در منزل آن مخدّره جلیله حاضر شدیم و ما را در اطاق پذیرائى وارد کردند. مخدّره محترمه ‏اى عفیفه با چادر سفید که در آن هنگام هشتاد ساله مى ‏نمود، به درون اطاق آمدند و خوش آمد و مرحبا گفتند؛ و پس از پذیرائى، سوال از هویّت و محلّ سکونت آقاى حدّاد نمودند.

حضرت آقاى حدّاد به من فرموده بودند درباره توحید با این علویّه مجلّله گفتگو شود، نه درباره علوم و مسائل فقهیّه و یا اصولیّه و یا تفسیریّه و یا أحیاناً مکاشفات مثالیّه و حالات نفسانیّه و گزارشات ما سبق و ما یأتى. و بالاخره منظورشان این بود که وقت مجلس به بیهوده و سخنهاى معمولى و تعارفات عادى نگذرد؛ و از این مجلس، مقدار درجات و سیر توحیدى و عرفان عملى وى مشخّص گردد.

فلهذا حقیر باب بحث را در باب توحید گشودم، و سوالاتى نمودم که آن مخدّره پاسخ میدادند؛ و پاسخهایشان مناسب و مورد پسند بود. حضرت آقا به من اشاره فرمودند: دقیق‏تر به میدان بیا!

حقیر در کیفیّت اضمحلال و نیستى سالک پس از فناى اسم در فناى ذات و أصل الوجود، و بالاخره از حقیقت و واقعیّت نُقْطَهُ الْوَحْدَه بَیْنَ قَوْسَىِ الاحَدیَّهِ وَ الْواحِدیَّه مطلب را گسترش دادم، و از کیفیّت حقیقت وحدت مقام ولایت کلّیّه ائمّه معصومین صلواتُ الله علیهم أجمعین با ذات أقدس خداوندى و کیفیّت هو هویّت آن پرسیدم.

آن مخدّره در اینجا گویا تمجمجى نموده، و در پاسخ و جواب، اضطراب مشهود بود. در اینجا باز حضرت آقا به بنده اشاره فرمودند: کوتاه بیا! بنده نیز بحث را دنبال ننمودم و تا همین جا قطع شد.

چون مخدّره میدانست حضرت آقا زائرند و به عتبات عالیات برمیگردند، به ایشان التماس دعا گفت و ایشان هم براى او توفیق و تأیید و حسن عاقبت و ترقّى در معارج و مدارج کمال را مسألت نموده، پس از آنکه درنگمان در آنجا حدود یک ساعت شد خداحافظى نموده بیرون آمدیم.

روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

ملاقات حضرت آیه الله علّامه طباطبائى و حضرت حاج سیّد هاشم حدّاد

 

چون فصل تابستان بود و حوزه تعطیل بود، لهذا بسیارى از أعاظم و فضلاء در حوزه نبودند؛ ولى بعضاً اطّلاع پیدا نموده به دیدنشان مى ‏آمدند. حضرت استاذنا العلّامه حاج سیّد محمّد حسین طباطبائى نَوّر اللهُ مرقدَه مسافرت ننموده و در قم بودند. بنده خدمت آقا عرض کردم: میل دارید ایشان را اطّلاع دهم تا به دیدار شما بیایند؟!

فرمودند: میل به حدّ کمال است، ولى ما خدمتشان میرسیم نه اینکه ایشان تشریف بیاورند. فلهذا حقیر از حضرت استاد وقت گرفتم. در حدود دو ساعت به ظهر مانده خدمتشان شرفیاب شدیم. پس از سلام و معانقه و احوالپرسى و پذیرائى، در حدود یک ساعت مجلس به طول انجامید، که سخنى و گفتارى ردّ و بدل نشد و هر دو بزرگوار ساکت و صامت بودند. البتّه این به حسب ظاهر امر بود؛ امّا آنچه از گفتار در باطنشان ردّ و بدل مى ‏شد، و آنچه از تماشاى سیما و چهره همدیگر برداشت مى ‏نمودند، حقائقى است که از سطح افکار و علوم ما خارج، و جز خداوند متعال و رسول او و اولیاى به حقّ او کسى از آن مطّلع نمى ‏باشد.

 روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

ملاقات و خلوت مرحوم آیه الله حاج شیخ مرتضى مطهّرى با حضرت آقا حاج سیّد هاشم حدّاد رحمهُ الله علیهما

مرحوم مطهّرى با حقیر سوابق دوستى و آشنائى دیرین داشت، و ذکر مبارک حضرت آقا با وى کم و بیش- نه کاملًا- به میان آمده بود. و اینک که آقا از کربلا به طهران آمده‏اند ایجاب مى‏نمود که این دوست دیرینه نیز از محضرشان متمتّع گردد. روى این اصل، بنده جناب مطهّرى را خبر کردم و ایشان در بنده منزل احمدیّه دولاب تشریف آوردند و در مجلس عمومى ملاقات انجام شد. و سؤالاتى نیز از ناحیه مرحوم مطهّرى شد که ایشان پاسخ دادند. مرحوم مطهّرى شیفته ایشان شد، و کأنّه گمشده خود را اینجا یافت. و سپس مرتبه دیگر آمد و باز ساعتى در این اطاق عمومى بیرونى با هم سخن و گفتگو داشتند.
آنگاه صدیق ارجمند مرحوم مطهّرى به بنده گفت: آیا ممکن است حضرت آقا به من یک ساعتى وقت بدهند تا در خلوت و تنها با ایشان ملاقات داشته باشم؟! عرض کردم: اشکال ندارد. ایشان وقت میدهند، و مکان خلوت هم داریم!
به حضرت آقا عرض کردم، فرمودند: مانعى ندارد؛ بیاید و هر سؤالى که دلش میخواهد بکند.
در بالاى بام منزل اطاق کوچکى براى اثاثیّه و لوازم بام معمولًا بنا مى‏کنند، حقیر مکان خلوت را آن اطاق قرار داده و ساعتى را آقا معیّن فرمودند براى فردا که بیاید و ملاقات خصوصى داشته باشیم.
در موعد مقرّر مرحوم شهید مطهّرى آمدند، و ما با حضرت آقا آنها را به بام بردیم و براى آنکه احیاناً کسى به بام نرود حتّى از اطفال و افراد بى خبر از رفقا و دوستان، در وقت پائین آمدن درِ بام را از پشت قفل نمودم.
در اینجا مرحوم مطهّرى آنچه میخواهد از ایشان مى‏پرسد. سؤالهاى انباشته و کهنه و جواب داده نشده‏اى را که چون ساعت به سر رسید و آقا پائین آمدند و مرحوم مطهّرى پشت سرشان بود، من دیدم مطهّرى بقدرى شاد و شاداب است که آثار مسرّت از وجناتش پیداست.
آنچه میان ایشان و حضرت آقا به میان رفته بود، من نه از حضرت آقا پرسیدم و نه از آقاى مطهّرى، و تا این ساعت هم نمیدانم. ولى مرحوم مطهّرى هنگام خروج آهسته به حقیر گفتند: این سیّد حیات بخش است.
ناگفته نماند که روزى مرحوم مطهّرى به حقیر مى ‏گفتند: من و آقا سیّد محمّد حسینى بهشتى در قم در ورطه هلاکت بودیم، برخورد و دستگیرى علّامه طباطبائى ما را از این ورطه نجات داد.
حالا این کلام مرحوم مطهّرى درباره حضرت حاج سیّد هاشم که: این سیّد حیات بخش است، هنگامى است که حضرت علّامه هم حیات دارند، و از آن وقت تا ارتحالشان که در روز هجدهم محرّم الحرام ۱۴۰۲ هجریّه قمریّه واقع شد، شانزده سال فاصله است. تازه علّامه پس از مرحوم مطهّرى، لباس بدن را خَلْع و به جامه بقا مخلّع گشتند.
دستور العمل خواستن آیه الله حاج شیخ مرتضى مطهّرى از حضرت حدّاد
مرحوم مطهّرى باز پس از مراجعت حضرت آقا از مشهد مقدّس که شرحش خواهد آمد، ساعتى دیگر ملاقات خصوصى و خلوت خواستند که آنهم به همین نحوه و کیفیّت برگزار شد. باز هم حقیر از ردّ و بدلهاى آنان اطّلاعى ندارم، ولى همین قدر میدانم که در این جلسه مرحوم مطهّرى از حضرت ایشان دستور العمل خواسته بود و ایشان هم دستوراتى به او داده بودند.
مرحوم مطهّرى از بنده عکس و تصویر آقاى حدّاد را خواست تا در اطاقش بگذارد و نصب کند. من به او گفتم: تصویر ایشان را به شما میدهم ولى نزد خود نگهدارید و در اطاق نصب نکنید، و بجاى آن تصویر مرحوم قاضى را نصب نمائید؛ چرا که آقا حاج سیّد هاشم مرد ناشناخته‏اى است و شما مرد سرشناس، و رفت و آمد با همه طبقات دارید؛ چنانچه تصویر ایشان را ببینند براى آنها مورد سؤال واقع میشود که این مرد کیست؟ و به چه علّت در اینجا آمده است؟ در آن وقت هم براى شما ضرر دارد و هم ایشان نمى‏پسندند که نامشان مشهور گردد. امّا تصویر مرحوم قاضى چنین نیست. حقیر یک روز که منزل آن مرحوم رفته بودم، دیدم سه عکس در اطاق خود نصب کرده‏اند: تصویر مرحوم پدرشان آقا شیخ محمّد حسین مطهّرى، و تصویر مرحوم حاج شیخ میرزا على آقا شیرازى، و تصویر مرحوم آیه الله حاج میرزا سیّد على آقا قاضى طباطبائى قَدَّسَ اللهُ أسرارَهُم و أعلَى اللهُ دَرجَتَهُم و مَقامَهُم جَمیعًا.
مسافرت مرحوم شهید مطهّرى به کربلا و ملاقات با آقاى حدّاد دو باردر سفرى هم که مرحوم مطهّرى به أعتاب عالیات مشرّف شدند، نشانى منزل آقا حاج سیّد هاشم را بنده به ایشان دادم، و در کربلا دو بار به محضرشان مشرّف شده‏اند، یکبار ساعتى خدمتشان میرسند، و بار دوّم روز دیگر صبحانه را در آنجا صرف مى ‏نمایند.
عبارت مرحوم حدّاد به مطهّرى: پس کِىْ نماز مى‏ خوانى؟!
مرحوم مطهّرى در مراجعت از این ملاقاتها بسیار مشعوف بودند، و میفرمودند: در یکبار که خدمتشان بودم از من پرسیدند: نماز را چگونه‏میخوانى؟ عرض کردم: کاملًا توجّه به معانىِ کلمات و جملات آن دارم!
فرمودند: پس کِىْ نماز میخوانى؟! در نماز توجّه‏ات به خدا باشد و بس! توجّه به معانى مکن

روح مجرد//علامه محمدحسین طهرانی

کیفیّت فناء فى الله و تحیّر فى ذات اللهِ آقاى حدّاد

میفرمودند: بعضى از اوقات چنان سبک و بى اثر مى ‏شوم عیناً مانند یک پر کاهى که روى هوا مى ‏چرخد؛ و بعضى اوقات چنان از خودم بیرون مى ‏آیم عیناً به مثابِهِ مارى که پوست عوض میکند، من چیز دیگرى هستم و آن بدن من و اعمالش همچون پوست مار که کاملًا به شکل مار است و اگر کسى نداند و از دور ببیند مى ‏پندارد یک مار است، ولى جز پوست مار چیزى نیست.
می فرمودند: بسیار شده است که به حمّام میرفتم و وقت بیرون آمدن‏دِشْداشه (پیراهن عربى بلند) را وارونه مى ‏پوشیدم.
می فرمودند: هر وقت به حمّام میرفتم، حمّامى در پشت صندوق، اشیاء و پولهاى واردین را میگرفت و در موقع بیرون آمدن به آنها پس میداد. یک روز من به حمّام رفتم و موقع ورود، خود حمّامى پشت صندوق بود و من پولهاى خود را به او دادم. چون بیرون آمدم و میخواستم امانت را پس بگیرم، شاگرد حمّامى پشت صندوق نشسته بود. گفت: سیّد امانتى تو چقدر است؟!
گفتم: دو دینار. گفت: نه! اینجا فقط سه دینار است! گفتم: چرا مرا معطّل میکنى؟! یک دینارش را براى خودت بردار و دو دینار مرا بده که بروم؟! چون جریان را صاحب حمّام شنید، از شاگردش پرسید: چه خبر است؟!
گفت: این سیّد میگوید: من دو دینار دادم و اینجا سه دینار است. گفت: من خودم سه دینار را از او گرفتم؛ سه دینار را بده، سه دینار مال اوست. به حرفهاى این سیّد هیچوقت گوش نکن که غالباً گیج است و حالش خراب است!
آقاى حدّاد میفرمودند: در آن لحظه من حالى داشتم که نمى ‏توانستم یک لحظه در آنجا درنگ کرده و با آنها گفتگو کنم، و اگر یکقدرى معطّل می کردند، می گذاشتم و مى‏ آمدم.
می فرمودند: در هر لحظه علومى از من می گذرد بسیار عمیق و بسیط و کلّى، و چون در لحظه ثانى بخواهم به یکى از آنها توجّه کنم مى ‏بینم عجبا! فرسنگها دور شده است.

روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

اوّلین بار تشرّف مصنّف به محضر حضرت حدّاد

حقیر، خیابان عبّاسى را که منتهى مى‏ شود به شرطه خانه (نظمیّه و هربانى) پیمودم تا به آخر، و از آنجا اصطبلرا جویا شدم، نشان دادند. واردمحوّطه‏ اى شدم بسیار بزرگ تقریباً به مساحت هزار متر مربع و دور تا دور آنطویله‏ هاى اسبان بود که به خوردن علوفه خود مشغول بودند. پرسیدم: محلّ سیّد هاشم کجاست؟ گفتند: در آنزاویه.بدان گوشه و زاویه رهسپار شدم. دیدم: دَکّه‏اى است کوچک تقریباً ۳* ۳ متر، و سیّدى شریف تا نیمه بدن خود را کهدر پشت سندان است در زمین فروبرده، و بطورى که کوره از طرف راست و سندان در برابراو به هر دو با هم ترسى دارد، مشغول آهن کوبى و نعل سازى است. یک نفر شاگرد هم در دسترس اوست

چهره‏اش چون گل سرخ برافروخته، چشمانش چون دو عقیق مى‏درخشد. گرد و غبار کوره و زغال بر سر وصورتش نشسته و حقّاً و حقیقهً یک عالَمى است که دست به آهن مى‏ برد و آن را با گاز انبر از کوره خارج، وبروى سندان مى‏ نهد،و با دست دیگر آن را چکّش کارى میکند. عجبا! این چه حسابى است؟! این چه کتابى است؟!

من وارد شدم، سلام کردم. عرض کردم: آمده ‏ام تا نعلى به پاى من بکوبید!
فوراً انگشت مُسَبِّحه (سَبّابه) را بر روى بینى خود آورده اشاره فرمود: ساکت باش! آنگاه یک چائى عالى معطّرو خوشطعم از قورى کنار کوره ریخت و در برابرم گذارد و فرمود: بسم الله، میل کنید!
چند لحظه ‏اى طول نکشید که شاگرد خود را به بهانه‏اى دنبال کارى و خریدى فرستاد. او که از دکّان خارج شد، حضرت آقا به من فرمود: آقا جان! این حرفها خیلى محترم است؛ چرا شما نزد شاگرد من که از این مسائل بى بهره است چنین کلامى را گفتید!

روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

موت اختیاری آقا سید هاشم حداد

روزى در صحن مطهّر، یکى از تلامذه مرحوم قاضى به نام: علّامه لاهیجى انصارى که براى زیارت مشرّف شده بود و با حضرت آیه الله حاج شیخ عبّاس در وسط صحن ملاقات کرده و دیده بوسى کردند- و من هم در آن‏وقت در معیّت ایشان بودم- در ضمن احوال‏پرسى‏ ها و مکالمات، از حضرت آقاى سیّد هاشم نام برد و احوالپرسى نمود؛ و در میان سخنان خود گفت:«مرحوم قاضى خیلى به ایشان عنایت داشت، و او را به رفقاى سلوکى معرّفى نمى‏کرد؛ و بر حال او ضَنَّت داشت که مبادا رفقا مزاحم او شوند. او تنها شاگردى است که در زمان حیات مرحوم قاضى موت اختیارى داشته است؛

بعضى اوقات ساعات موت او تا پنج و شش ساعت طول مى ‏کشید.

و مرحوم قاضى میفرمود: سیّد هاشم در توحید مانند سنّیها که در سنّى گرى تعصّب دارند، او در توحید ذات حقّ متعصّب است؛ و چنان توحید را ذوق کرده و مسّ نموده است که محال است چیزى بتواند در آن خلل وارد سازد

روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

فرمایش آقا سید علی قاضی در مورد آقا سید هاشم حداد

روزى در صحن مطهّر، یکى از تلامذه مرحوم قاضى به نام: علّامه لاهیجى انصارى که براى زیارت مشرّف شده بود و با حضرت آیه الله حاج شیخ عبّاس در وسط صحن ملاقات کرده و دیده بوسى کردند- و من هم در آن‏وقت در معیّت ایشان بودم- در ضمن احوال‏پرسى ‏ها و مکالمات، از حضرت آقاى سیّد هاشم نام برد و احوالپرسى نمود؛ و در میان سخنان خود گفت:

«مرحوم قاضى خیلى به ایشان عنایت داشت، و او را به رفقاى سلوکى معرّفى نمى‏ کرد؛ و بر حال او ضَنَّت داشت که مبادا رفقا مزاحم او شوند. او تنها شاگردى است که در زمان حیات مرحوم قاضى موت اختیارى داشته است؛بعضى اوقات ساعات موت او تا پنج و شش ساعت طول مى‏ کشید.

و مرحوم قاضى میفرمود: سیّد هاشم در توحید مانند سنّیها که در سنّى گرى تعصّب دارند، او در توحید ذات حقّ متعصّباست؛ و چنان توحید را ذوق کرده و مسّ نموده است که محال است چیزى بتواند در آن خلل وارد سازد.

روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

زندگینامه آقا سید هاشم حداد

اقا سید هاشم حداد

  

سبب شهرت حضرت آقاى حاج سیّد هاشم به «حدّاد»

حقیر در بین راه به ایشان عرض کردم: میل دارید برویم و از آقا سیّد هاشم نعل بند دیدنى کنیم؟! (چون ایشان در آن زمان به حجّ بیت الله الحرام مشرّف نشده بود، و بواسطه آنکه شغلشان نعل سازى و نعل کوبى به پاى اسبان بود، به سیّد هاشم نعل بند در میان رفقا شهرت داشت. بعداً یکى از مریدان ایشان که در کربلا ساکن بود و حقّاً نسبت به ایشان ارادت داشت به نام حاج محمّد على خَلَف زاده که شغلش کفّاشى بود، شنیدیم که از نزد خود این شهرت را احتراماً به حدّاد یعنى آهنگر تغییر داده است؛ على هذا رفقا هم از آن به بعد ایشان را حدّاد خواندند)

قضایا و احوالات سیّد حسن: جدّ حضرت حاج سیّد هاشم حدّاد

خود آقا حاج سیّد هاشم تولّدشان در کربلا و تولّد پدرشان ایضاً در کربلا بوده است. و امّا جدّشان: سیّد حسن از شیعیان هند بوده است، و در هنگامى که میان دو طائفه از اهل هند در حدود یکصد وپنجاه سال پیش از این نزاع و جنگى در میگیرد، آقا سیّد حسن به دست گروه غالب أسیر مى ‏شود.

گروه غالب که جدّ مرحوم حدّاد: سیّد حسن را اسیر کرده بودند، او را به یک خانواده شیعى ملقّب به افضل خان فروختند .و این عائله به کربلا هجرت‏ کرده و با خودشان سیّد حسن را آوردند. امّا از آنجا که از وى کراماتى مشاهده کردند، او را از اسارت آزاد نمودند و از رجوع کار به او خوددارى نمودند، و لیکن سیّد حسن از قبول زیستن بدون عمل و کار در برابر آنها جدّاً إبا کرد. ایشان وى را مخیّر ساختند بین چند عمل و او از میان آنها سقّائى را برگزید و گفت: شغل عمویم عبّاس سلام الله علیه است.

سیّد حسن در کربلاى معلّى رحل اقامت مى‏افکند، و با جدّه حضرت آقا ازدواج میکند که یکى از فرزندانشان سیّد قاسم مى‏باشد که او فقط سه پسر مى‏آورد: سیّد هاشم (که در آن وقت بواسطه هجومِ … به کربلا و آب بستن بدان، سیّد قاسم با عائله‏اش از کربلا خارج و به قلعه هندى میروند و سیّد هاشم در آنجا متولّد مى‏شود.) و سیّد محمود و سیّد حسین. و حقیر، هم سیّد محمود و هم سیّد حسین را ملاقات نموده‏ام. جاى سیّد محمود کربلا بود و زودتر از سیّد حسین فوت کرد، امّا محلّ سیّد حسین بغداد بود و به شغل کفّاشى اشتغال داشت. و هر دوى آنها با اینکه کوچکتر از آقا سیّد هاشم بوده‏اند زودتر از ایشان به رحمت ایزدى میروند.

شغل آقا سیّد حسن در کربلا سقّائى بوده است، و حضرت آقا از شدّت حیا و نجابت او داستانها بیان میکردند. از جمله آنکه أعراب غیور زن خود را تنها، بعضى اوقات از قُراءِ اطراف کربلا براى خرید اشیاءِ لازمه با او به کربلا میفرستادند. زن سوار الاغ بوده، و در تمام مدّت طىّ فرسخها تا به شهر برسند، حتّى براى یکبار هم نظر او به آنها نمى‏افتاده است. یعنى چنان تحفّظ داشته است که سهواً هم آنها را نمیدیده است.

در عرب مرسوم است براى خریدن جهیزیّه و لوازم دختران خود، چند روز با دختر به شهر مى‏آیند، و با مساعدت خویشان و اقرباى شهرى، لوازم و ما یحتاج را تهیّه مى‏کنند. امّا آنان بقدرى به سیّد حسن به دیده حیامى ‏نگریستند که دختر را سوار الاغ نموده و با او به شهر روانه میکردند، تا چند روز بمانند و اشیاء مورد لزوم را بخرند و برگردند. حضرت آقا میفرمودند: در خود کربلا خانه‏هائى را که سقّائى کرده و آب میداد، بقدرى خویشتن دار بود که از وقت دخول تا خروج سرش را بطرف دیوار خم مى‏نمود تا زنى را نبیند؛ خواه در آن منزل کسى باشد یا نباشد.

على هذا صاحبان بیت که این روح عصمت را از وى شناخته بودند، به أهل خانه دستور داده بودند که سیّد حسن نیازى به در زدن و اجازه ورود ندارد؛ خودش مى ‏آید و آب را در محلّ مشخّص خالى میکند و میرود.

اجداد و نسب حضرت آقاى حاج سیّد هاشم حدّاد

پدر حضرت آقاى حاج سیّد هاشم نامش سیّد قاسم بوده است، و با مادریشان به نام زینب ازدواج میکند و خود مرحومحدّاد با دخترى به نام هَدیَّه و مُکَنّاه به امّ مهدى که از قبیله جَنابى ‏ها هستند ازدواج میکند. جنابى‏ها از اعراب اصیل و معروف و ریشه دار هستند و به سابقه و حسن عِرق و ریشه مشهورند، و اینک در حِلّه و کربلا و نجف اشرف و بعضى از جاهاى دیگر ساکن مى‏باشند. دختر به غیر خود نمیدهند و از غیر خودشان نمى‏گیرند، و غالباً صاحب مناصب اداره حکومتى، از رؤساء و افسران مى‏باشند. و هنگامى که امّ مهدى با آقاى حدّاد در محکمه براى تصحیح شناسنامه و جنسیّه فرزندانش رفته بودند، حاکم به او میگوید: حیف نبود تو با این سیّد غریب گمنام هندى که نه اصلى دارد و نه ریشه‏اى ازدواج کردى؟!

در این حال این زن شیر دل چنان به حاکم مى‏غرّد که: بى اصل و نَسَب شما هستید، نه این سیّد که فرزند رسول خدا و أمیر المؤمنین و فاطمه زهرا است. اینست نسب این سیّد، ولى حالا بمن بگو نسبت تو در صد سال پیش به که میرسد تا به هزار، و هزار و چهار صد سال؟!حاکم در برابر منطق او خاضع مى‏ شود، و از کلام خود عذر خواهى میکند.

پدر زوجه ایشان همان طور که ذکر شد حسین أبو عَمْشَه، و مادر زوجه ایشان نَجیبَه نام داشت.

سفر حدّاد به نجف و تشرّف بحضور مرحوم قاضى در مدرسه هندى‏

بارى، آقاى حاج سیّد هاشم میفرمودند: من در کربلا به دروس علمى و طلبگى مشغول شدم، و تا سیوطى را میخواندم که چون براى تحصیل به نجف مشرّف شدم، تا هم از محضر آقا (مرحوم قاضى) بهرمند گردم و هم خدمت مدرسه را بنمایم (مدرسه هندى: محلّ اقامت مرحوم قاضى) همین که وارد شدم دیدم روبرو سیّدى نشسته است؛ بدون اختیار به سوى او کشیده شدم. رفتم و سلام کردم، و دستش را بوسیدم.

مرحوم قاضى فرمود: رسیدى! در آنجا حجره‏اى براى خود گرفتم؛ و از آن وقت و از آنجا باب مراوده با آقا مفتوح شد.

حجره ایشان اتّفاقاً حجره مرحوم سیّد بحر العلوم درآمد. و مرحوم قاضى بسیار به حجره ایشان مى‏آمدند و بعضى اوقات میفرمودند: امشب حجره را فارغ کن! من میخواهم تنها در اینجا بیتوته کنم!

میفرمودند: من پس از مراجعت به کربلا، غیر از اوقاتى که آقا به کربلا مشرّف مى ‏شدند، گه گاهى در اوقات زیارتى و غیر زیارتى به نجف مشرّف مى‏شدم. یک روز از کربلا به نجف رفتم و براى آقا پنجاه فلس (یک بیستم دینار عراقى) بردم. آقا در منزل جُدَیْدَه بودند (شارع دوّم) هوا گرم بود، و دیدم آقا خواب است. با خود گفتم: اگر در بزنم آقا بیدار مى‏شود. کنار در حیاط آقا در خیابان به روى زمین نشستم و بقدرى خسته بودم که خوابم برد. سپس که ساعتى گذشت، دیدم آقا خودش آمده بیرون و بسیار ملاطفت و محبّت فرمود، و مرا به درون برد. من پنجاه فلس را بحضورش تقدیم کردم و برگشتم.

 

آزار و اذیّتهاى قولى و فعلى مادر زن مرحوم حدّاد که بیشتر بجهت فقر ایشان بودهاست‏.

پدر عیال ایشان: حسین أبو عَمْشَه بسیار به ایشان علاقمند بود، ولى مادر عیال ایشان بر عکس، ایشان را نه تنها دوست نداشت بلکه از انواع و اقسام آزارهاى قولى و اذیّتهاى فعلى آنچه از دستش مى‏آمد دریغ نمى‏نمود؛ و زنى قوىّ البُنیَه، و بَذىّ اللسان، و از قبیله جَنابى‏هاى عرب، و زنى شجاع و دلدار بود بطورى که از ترس وى شبها مردى حقّ نداشت از نزدیک منزل وى عبور کند؛ و براى حفظ عائله و دخترانش تا این حدّ ایستادگى داشت. و احیاناً اگر کسى عبور میکرد، خودش به تنهائى مى‏آمد و حساب آن عابر را میر سید.

میفرمودند: در میان اطاق آنها و اطاق ما در این طرف، گونى‏هاى برنج عنبر بو و حلب‏هاى روغن به روى هم چیده بود؛ و نه تنها از آنها به ما نمیدادند، بلکه این مادر زن که نامش نَجیبه بود، تعمّد داشت بر اینکه مرا در شدّت و عُسرت ببیند و گوئى کیف میکرد. ما با عیالمان لحاف و تشک نداشتیم، و بعضى اوقات در مواقع سرما نیمى از زیلو را به روى خود بر میگرداندیم.

و با اینکه مرتّباً دنبال کار هم میرفتم ولى کثرت مراجعین از فقرا و مشتریهاى بسیار که مرا شناخته بودند و جنس را نسیه مى‏بردند و بعضاً وجه آن را هم نمیدادند و مخارج شاگرد که هر چه میخواست بر میداشت، دیگر پولى براى من باقى نمى ‏گذارد مگر غالباً ۱۰۰ فلس یا ۵۰ فلس که فقط براى نان و نفت و لوله چراغ و أمثالها بود؛ و ماه‏ها مى ‏گذشت و ما قادر نبودیم براى عائله خود در این طرف قدرى گوشت تهیّه کنیم.

و عمده علّت ناراحتى این زن با من قضیّه فقر بود که به نظر وى بسیار زشت مى‏نمود؛ و با این وضعى که ملاحظه مى‏نمود و مى‏باید مساعدتى کند، و در نهایت تمکّن و ثروت هم بودند، بر عکس سعى میکرد تا چیزى از ما را فاسدو خراب کند تا گرفتارى و شدّت ما افزون گردد.

و از طرفى هم شدّت حالات روحانى و بهره بردارى از محضر حضرت آقاى قاضى به من اجازه جمع و ذخیره مال و یا ردّ فقیر و محتاج و یا ردّ تقاضاى نسیه مشترى و أمثالها را نمیداد، و حالم بدین طور بود که خلاف آن برایم میسور نبود.

دستور آیه الله قاضى به صبر و تحمّل در آزارهاى مادر زن‏

عیال من هم تحمّل و صبر میکرد، ولى بالاخره صبر و تحمّلش محدود بود. چندین بار خدمت آقاى قاضى عرض کردم: اذیّتهاى قولى و فعلى امّ الزّوجه به من به حدّ نهایت رسیده است و من حقّاً دیگر تاب صبر و شکیبائى آن را ندارم، و از شما میخواهم که به من اجازه دهید تا زنم را طلاق بدهم.

مرحوم قاضى فرمودند: از این جریانات گذشته، تو زنت را دوست دارى؟! عرض کردم: آرى!فرمودند: آیا زنت هم ترا دوست دارد؟! عرض کردم: آرى!

فرمودند: ابداً راه طلاق ندارى! برو صبر پیشه کن؛ تربیت تو به دست زنت مى‏باشد. و با این طریق که میگوئى خداوند چنین مقرّر فرموده است که: ادب تو به دست زنت باشد. باید تحمّل کنى و بسازى و شکیبائى پیشه گیرى!

من هم از دستورات مرحوم آقاى قاضى ابداً تخطّى و تجاوز نمى‏کردم، و آنچه این مادر زن بر مصائب ما مى‏افزود تحمّل مى‏نمودم. تا یک شب تابستان که چون پاسى از شب گذشته بود، از بیرون خسته و فرسوده و گرسنه و تشنه به منزل آمدم که در اطاق بروم، دیدم مادر زنم کنار حوضچه عربى داخل منزل‏ حیاط بالاى حوضچه، آب روى پاهایش میریزد. تا فهمید من از در وارد شدم، شروع کرد به بد گفتن و ناسزا و فحش دادن و همینطور بدین کلمات مرا مخاطب قرار دادن.

من هم داخل اطاق نرفتم؛ یکسره از پلّه‏هاى بام، به بام رفتم تا در آنجا بیفتم، دیدم این زن صداى خود را بلند کرد و با صداى بلند بطورى که نه تنها من بلکه همسایگان مى‏ شنیدند به من سبّ و شتم و ناسزا گفت، گفت و گفت و همینطور مى ‏گفت تا حوصله‏ ام تمام شد.

بدون آنکه به او پرخاش کنم و یا یک کلمه جواب دهم، از پلّه‏ هاى بام به زیر آمدم و از در خانه بیرون رفتم و سر به بیابان نهادم. بدون هدفى و مقصودى همینطور دارم در خیابانها میروم، و هیچ متوجّه خودم نیستم که به کجا میروم؟ همینطور دارم میروم.

در این حال ناگهان دیدم من دو تا شدم: یکى سیّد هاشمى است که مادر زن به او تعدّى میکرده و سبّ و شتم مى‏ نموده است، و یکى من هستم که بسیار عالى و مجرّد و محیط مى‏ باشم و ابداً فحش‏هاى او به من نرسیده است، و اصولًا به این سیّد هاشم فحش نمیداده است و مرا سبّ و شتم نمى‏ نموده است. آن سیّد هاشم سزاوار همه گونه فحش و ناسزاست؛ و این سیّد هاشم که اینک خودم مى ‏باشم، نه تنها سزاوار فحش نیست، بلکه هر چه هم فحش بدهد و سبّ کند و ناسزا گوید، به من نمیرسد

 

علّت حصول اوّل مرتبه تجرّد براى حاج سیّد هاشم حدّاد

در این حال براى من منکشف شد که: این حالِ بسیار خوب و سرورآفرین و شادى‏زا فقط در اثر تحمّل آن ناسزاها و فحشهائى است که وى به من داده است؛ و اطاعت از فرمان استاد مرحوم قاضى، براى من فتح این باب را نموده است؛ و اگر من اطاعت او را نمى‏کردم و تحمّل اذیّتهاى مادر زن را نمى‏نمودم،تا ابد همان سیّد هاشم محزون و غمگین و پریشان و ضعیف و محدود بودم‏. الحمد للّه که من الآن این سیّد هاشم هستم که در مکانى رفیع و مقامى بس ارجمند و گرامى مى‏باشم، که گَرد خاکِ تمام غصّه‏ها و غم‏هاى دنیا بر من نمى‏نشیند، و نمى‏تواند بنشیند. فوراً از آنجا به خانه بازگشتم، و به روى دست و پاى مادر زنم افتادم و مى‏ بوسیدم و مى‏ گفتم: مبادا تو خیال کنى من الآن از آن گفتارت ناراحتم؛ از این پس هر چه میخواهى به من بگو که آنها براى من فائده دارد!

مرحوم استاد بزرگ، عارف بى بدیل قرن، بلکه به قول استاد ما: حضرت آقاى حاج سیّد هاشم که میفرمود «از صدر اسلام تا به حال، عارفى به جامعیّت مرحوم قاضى نیامده است.

 

مجموع تلامذه آقاى حدّاد در ایران و عراق از بیست نفر متجاوز نبودند

فقط و فقط رفقاى همدانى که از تلامذه و سابقه داران ملازمین مرحوم آیه الله انصارى بودند، همچون حاج سیّد أحمد حسینى همدانى رَحمهُ الله عَلیه والد صدیق ارجمند آقاى دکتر حاج سیّد ابو القاسم حسینى همدانى که ایشان روان پزشک بوده و اینک حدود بیست و پنج سال است که در مشهد مقدّس اقامت دارند، و مرحوم غلامحسین همایونى (خطّاط معروف) و مرحوم حاج غلامحسین سبزوارى و آقاى حاج محمّد حسن بیاتى و آقاى حجّه الإسلام و المسلمین حاج سیّد احمد حسینیان و آقاى حاج آقا اسمعیل تخته سنگى (مهدوى نیا)؛ و نیز مرحوم حاج حاجى آقا اللهیارى از أبهر و حاج محسن شرکت از اصفهان با حقیر همراه و همگام شدند.

امّا از ارادتمندان ایشان در عراق عبارت بودند از حجّه الإسلام حاج شیخ صالح کمیلى و آیه الله حاج سیّد هادى تبریزى که ایشان از أقدم تلامذه مرحوم حاج شیخ مرتضى طالقانى بوده و از آن مرحوم استفاده‏هاى شایانى نموده و احیاناً خدمت مرحوم قاضى مى ‏رسیده ‏اند، و حجّه الإسلام حاج شیخ محمّد جواد مظفّر از بصره و حجّه الإسلام أخ‏الزّوجه حقیر حاج سیّد حسن معین شیرازى از طهران و حجّه الإسلام حاج سیّد شهاب الدّین صفوى از اصفهان و ایضاً حاج شیخ أسد الله طیّاره از اصفهان، و حاج محمّد على خَلف زاده و آقاى حاج أبو موسى مُحیى و حاج أبو أحمد عبد الجلیل مُحیى و حاج أبو علىّ موسى مُحیى و حاج عبد الزّهراء و حاج قَدَر سماوى (أبو احمد) و حاج حبیب سماوى و حاج أبو عزیز محمّد حسن بن الشّیخ عبد المجید سماوى و حاج حسن أبو الهوى؛ و احیاناً جناب آیه الله حاج سیّد عبد الکریم کشمیرى و مرحوم حاج‏سیّد مصطفى خمینى رحمهُ الله عَلیه، از نجف اشرف بحضورشان مى ‏رسیده اند. و ایضاً مرحوم حاج سیّد کمال شیرازى گاه و بیگاه به محضرشان مى‏رسید. و مرحوم حدّاد از همه این افراد پذیرائى مى‏نمود و راه میداد و هر یک را بقدر و ظرفیّت خود اشراب میفرمود. حضرت آیه الله حاج شیخ حسن صافى اصفهانى و حجه الإسلام حاج شیخ محمّد ناصرى دولت ‏آبادى و حجّه الإسلام حاج شیخ محمّد تقى جعفرى اراکى دام عزّهم هم خدمتشان مشرّف مى‏شده و کسب فیض مى ‏نمودند، ولى استاد ایشان در نجف اشرف مرحوم آیه الله حاج شیخ عبّاس قوچانى بودند. و همچنین آقاى حاج سیّد حسین دانشمایه نجفى و آقا میرزا محمّد حسن نمازى نیز به همین منوال بودند .

رحلت                                                                                         

  ایشان را در آستانه فوت در بیمارستان کربلا بسترى نموده بودند، و طبیب خاصّ ایشان دکتر سیّد محمّد شُروفى که از آشنایان بوده است، متصدّى و مباشر علاج بوده است.روز دوازدهم شهر رمضان قریب سه ساعت به غروب مانده، ایشان‏میفرمایند: مرا مرخّص کنید به منزل بروم؛ سادات در آنجا تشریف آورده و منتظر من مى ‏باشند! دکتر میگوید: ابداً امکان ندارد که شما به خانه بروید! ایشان به دکتر میگویند: ترا به جدّه ‏ام فاطمه زهرا قسم میدهم که بگذار من بروم! سادات مجتمعند و منتظر مَنند. من یک ساعت دیگر از دنیا میروم! دکتر که سوگند اکید ایشان و اسم فاطمه زهرا را مى ‏شنود اجازه میدهد، و به اطرافیان ایشان میگوید: فعلًا حالشان رضایت بخش است و ارتحالشان به این زودیها نمى‏ شود.

ایشان در همان لحظه به منزل مى ‏آیند. و اتّفاقاً پسران حاج صَمد دلّال (باجناقشان) که خاله زادگان فرزندانشان هستند در منزل بوده ‏اند و از ایشان درباره این آیه مبارکه: إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا (ما تحقیقاً اى پیغمبر بر تو کلام سنگینى را القاء خواهیم نمود.) مى ‏پرسند که: مقصود از قول ثقیل در این آیه چیست؟! آیا مراد و منظور هبوط جبرائیل است؟! ایشان در جواب میفرمایند: جبرائیل در برابر عظمت رسول الله ثقلى ندارد تا از آن تعبیر به قول ثقیل گردد. مراد از قول ثقیل، اوست؛ لا هُوَ إلّا هُوَ است!

در این حال حناى خمیر کرده مى ‏طلبند و بر رسم دامادى جوانان عرب که هنگام دامادى دست و پایشان را حنا مى ‏بندند و مراسم حنابندان دارند، ایشان نیز ناخنها و انگشتان پاهاى خود را حنا مى ‏بندند و میفرمایند: اطاق را خلوت کنید! در این حال رو به قبله میخوابند. لحظاتى که میگذرد و در اطاق وارد میشوند، مى‏بینند ایشان جان تسلیم نموده‏ اند.

دکتر سیّد محمّد شُروفى میگوید: من براساس کلام سیّد که گفت: من یک ساعت دیگر از اینجا میروم، در همان دقائق به منزلشان رفتم تا ببینم مطلب از چه منوال است؟! دیدم سیّد رو به قبله خوابیده است. چون گوشى را بر قلب او نهادم دیدم از کار افتاده است. آقازادگان ایشان میگویند: در این حال دکتربرخاست و گوشى خود را محکم به زمین کوفت و هاى هاى گریه کرد، و خودش در تکفین و تشییع شرکت کرد.

بدن ایشان را شبانه غسل دادند و کفن نمودند و جمعیّت انبوهى غیر مترقّب چه از اهل کربلا و چه از نواحى دیگر که شناخته نشدند گرد آمدند و با چراغهاى زنبورى فراوان به حرمین مطهّرین حضرت أبا عبد الله الحسین و حضرت أبا الفضل العبّاس علیهما السّلام برده، و پس از طواف بر گرد آن مراقد شریفه، در وادى‏الصّفاى کربلا در مقبره شخصى‏اى که آقا سیّد حسن براى ایشان تهیّه کرده بود به خاک سپردند. رَحمَهُ اللهِ عَلَیهِ رَحمَهً واسِعهً، وَ رَزَقَنا اللهُ طَىَّ سَبیلِهِ وَ مِنْهاجَ سیرَتِهِ، وَ الحَشرَ مَعَهُ وَ مَعَ أجْدادِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ صَلَواتُ اللهِ وَ سَلامُهُ عَلَیهِم أجمَعین.

روح مجرد//علامه محمدحسین طهرانی

کرامات آقاسید هاشم حداد

میفرمود: خدا دوست دارد بنده ‏اش تسلیم باشد و او براى بنده خود اختیار کند، نه آنکه بنده چیزى را اختیار کند. اختیار بنده مطلوب نیست؛ و خواست او گرچه برآورده شود و مى ‏شود، خلاف روش محبّت و عبودیّت است. خدا دوست دارد بنده‏اش بنده شود، یعنى از اراده و اختیار بیرون شود.

به شاگردان خود توصیه مى‏نمودند: دنبال کشف و کرامات نروید! این طلب‏ها سالک را از خدا دور میکند گرچه مطلوبش حاصل شود. کرامت و کشفى که خدا پیش آورد ممدوح است نه آن را که بنده دنبال کند.

ما در تمام مدّت عمر از ایشان یک کلام که حاکى از مقام و یا بیان کشف وکرامت باشد نشنیدیم؛ آنچه میفرمودند، از مقامات توحیدى و سیر در عوالم معنى بود. فقط به مناسبتى یک روز فرمودند:

من وقتى که در عَلْوَه دکّان داشتم و پشت کوره مشغول بودم، شخصى که از من پنج دینار طلب داشت- و چندین بار هم طلب کرده بود ولى من نداشتم که به او بدهم و وعده میدادم که در اوّلین زمان امکان میدهم- ناگهان از طرف راست من آمد و پول خود را طلب کرد. من ناگهان بدون اختیار تکانى خوردم. فوراً دیدم یک نفر از سمت چپ من آمد و به من پنج دینار داد. از این دست گرفتم و از آن دست به طلبکار دادم.

و فرمودند: حرارت بدن من بقدرى بود که حتماً در زمستان سرد هم باید آب سرد و یخ بیاشامم. در آن وقتى‏که در منزل پدر زن ساکن بودیم، یک شب زمستان که من نزد عیالم خوابیده بودم و در بالاى سرم کاسه چینى مملوّ از آب خنک بود، همین که برخاستم براى تهجّد، ناگهان بدون اختیار پا بر روى کاسه گذاردم، کاسه شکست و آبهایش ریخت.

من باز در اینجا یک تکان خوردم که اى واى! فردا این مادر زن چه بلائى بر سر ما خواهد آورد؟!

به مجرّد این خطور قلبى، ناگهان دیدم کاسه درست شده و با تمام آبهایش بر سر جاى خود است.

افرادى که استعدادشان در تحمّل مشاقّ و واردات بسیار بود، از آنها تعریف مى ‏نمودند و میفرمودند: «فلان کس چکّش خور خوبى دارد». و این اصطلاح آهنگرهاست، چون بعضى از اقسام آهن سست و بدون موادّ فولادى‏است و در اثر گداختن زود از بین میرود و قابل چکّش کارى و پتک کارى نیست، ولى بعضى از اقسام آهن داراى ترکیبات فولادى است و استحکامشان بسیار است، چندین بار متناوباً آنها را در کوره مى‏گدازند و روى سندان مى ‏نهند و مى ‏کوبند، مع‏ذلک استقامت دارد تا آن را به هر شکل و صورت که میخواهند درآورند

 

روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

رد نکردن هیچ کس در کلام آقاسید هاشم حداد

از ما گدائى و از خداوند لطف و احسان و عطا و کرم‏

یک روز به یکى از رفقا که سرشار وجد و حال بود و واردات معنویّه‏اش جالب بود، چون از ایشان تقاضائى نمود، با تبسّم ملیحى به او فرمودند:

یک کاسه حَلیمى در دست یک یتیمى‏
میخورد و ناله میکرد: اى واى روغنش کو؟!

و میفرمودند: هیچکس را از رحمت خدا نباید محروم کرد، چرا که کار به دست ما نیست؛ به دست اوست سبحانه و تعالى. اگر کسى به شما التماس دعا گفت، بگو: دعا میکنم. اگر گفت: آیا خدا گناه مرا مى‏آمرزد، بگو: مى ‏آمرزد. و قس علیه فَعْلَلَ وَ تَفَعْلَلَ. وقتى کار به دست اوست چرا انسان از دعا کردن بخل بورزد؟ چرا زبان به خیر و سعه نگشاید؟ چرا مردم را از رحمت خدا نومید کند؟

همیشه باید انسان مثل آن پدر باشد که به اطفال گرسنه و پریشان خود نوید می داد، نه مثل آن مادر که بر وعده و نوید هم بخل مى ‏ورزید.

پدرى در کربلا بچّه ‏هاى بسیار داشت، و در نهایت فقر و پریشانى زیست مى ‏نمودند. در اطاقشان یک حصیر خرمائى بود و بس. نه لحافى، نه تشکى، و نه متّکائى. پیوسته ایشان در عسرت و تنگدستى و گرسنگى روزگار می گذراندند، و هر چند ماه یکبار هم نمى ‏توانستند آبگوشتى بخورند.

بارى، یک شب که پدر به منزل آمد و اطفال را گرسنه یافت شروع کرد به نوید دادن که اى بچّه ‏هاى من غصّه نخورید، صبر کنید تابستان که بشود من سرکار میروم و پول فراوانى بدست مى ‏آورم، آن‏وقت شما را سوار عَرَبانَه (درشکه) می کنم و براى مادرتان با بقیّه اهل منزل یک عَرَبانه على‏حده میگیرم و همه را سوار می کنم. اوّل مى ‏برم به زیارت سیّد الشّهداء علیه السّلام، بعد با همان عربانه مى ‏برم به زیارت أبا الفضل العبّاس علیه السّلام. بعد سوار عربانه مى ‏شویم و مى ‏آئیم در فندق … براى هر یک از شما جداگانه یک بشقاب چلوکباب می خرم و می گویم براى شما هر یک، یک کاسه ترشى هم بیاورد. بعد از اینکه اینها را صرف کردید، باز با عربانه مى ‏برم شما را به محلّ پرتقال فروشى و هر چه بخواهید پرتقال می خرم، و سپس پرتقالها را در عربانه گذارده با شما به منزل برمیگردیم.

به اینجا که رسید، زن به او هِىْ زد که چه خبرت است؟! تمام پولها را که تمام کردى! چقدر خرج میکنى؟!

مرد گفت: چه‏ کار دارى تو؟! بگذار بچّه ‏هایم بخورند!

قضیّه ما و انفاق ما، عیناً مانند انفاق همان مرد است که در اصلش و مغزش چیزى نیست، پوک است و خالى؛ امّا آن زن به این انفاقِ وعده‏اى هم بخل مى ‏ورزد، ولى مرد با همین وعده ‏ها بچّه‏ ها را شاد و دلگرم نگه میدارد.

وقتى براى انسان مسلّم شد که: لا نافِعَ وَ لا ضآرَّ وَ لا رازِقَ إلّا اللهُ، چرا ما از کیسه خرج کنیم؟ و یا در انفاق خدا و گسترش رحمتش بخل بورزیم؟ ما هم وعده میدهیم، و خداوند هم رحیم است و کریم؛ إعطا کننده و احسان کننده اوست.

روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

درجات مردم‏

حضرت آقا کراراً و مراراً دیده شد که روایت عبد العزیز قَراطیسى را براى رفقا قرائت مى ‏نمودند؛ که حتماً باید این راه با رفق و مدارا طىّ شود، أعمال سخت و سنگین سالک را مى ‏کُشد و نفس وى را مى ‏شکند، بطورى که دیگر قادر بر حرکت نمى ‏باشد، عیناً مانند مسافر پا شکسته؛ وى چگونه میتواند بیابان را طىّ کند؟!
این روایت را کلینىّ در «اصول کافى» نقل کرده است و عین مضمونش اینست که: عبد العزیز قَراطیسى روایت کرده که‏قَالَ لِى أَبُو عَبْدِ اللهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ:
یَا عَبْدَ الْعَزِیزِ! إنَّ الإیمَانَ عَشْرُ دَرَجَاتٍ بِمَنْزِلَهِ السُّلَّمِ یُصْعَدُ مِنْهُ مَرْقَاهً بَعْدَ مَرْقَاهٍ وَ لَا یَقُولَنَّ صَاحِبُ الإثْنَیْنِ لِصَاحِبِ الْوَاحِدِ: لَسْتَ عَلَى شَىْ‏ءٍ! حَتَّى یَنْتَهِىَ إلَى الْعَاشِرِ.
فَلَا تُسْقِطْ مَنْ هُوَ دُونَکَ فَیُسْقِطَکَ مَنْ هُوَ فَوْقَکَ. وَ إذَا رَأَیْتَ مَنْ هُوَ أَسْفَلُ مِنْکَ بِدَرَجَهٍ فَارْفَعْهُ إلَیْکَ بِرِفْقٍ، وَ لَا تَحْمِلَنَّ عَلَیْهِ مَا لَا یُطِیقُ فَتَکْسِرَهُ! فَإنَّ مَنْ کَسَرَ مُؤْمِناً فَعَلَیْهِ جَبْرُهُ
«حضرت صادق علیه السّلام به من گفتند: اى عبد العزیز! ایمان ده درجه‏دارد مثل نردبان که باید از آن پلّه پلّه یکى پس از دیگرى بالا رفت. نباید کسى که داراى دو درجه از ایمانست به آنکه داراى یک درجه از ایمانست بگوید: تو داراى منزلت و مقامى از ایمان نمى ‏باشى! و همینطور درجه به درجه تا برسد به درجه دهم.
و نباید تو ساقط کنى و از ارزش بیندازى آن کس را که پائین‏تر از تست؛ که در این صورت ساقط میکند و از ارزش مى ‏اندازد تو را آن کس که بالاتر از تست!
و چون نگریستى کسى را که پائین ‏تر از تست، باید وى را با رفق و ملایمت به سوى خود بالا برى؛ و بر او تحمیل ننمائى گفتارى و مطلبى را که طاقت آن را نداشته باشد که در این صورت او را خواهى شکست! و کسى که مؤمنى را بشکند، بر عهده اوست زخم‏بندى و التیام شکستگى استخوانهایش.»
جَبر به معنى شکسته‏ بندى است، و جابر و جبّار به شکسته بند میگویند. یعنى کسى که موجب شکستگى و ضعف و تردید و شکّ در ایمان مؤمنى گردد، بواسطه إلقاء مطالب سنگین توحیدى و أسرار إلهیّه که وى طاقت تحمّل و ادراکش را نداشته باشد، بر عهده اوست که جبران کند و آن‏قدر رنج و زحمت بر خود تحمّل نماید تا رفع شبهه گردد؛ و گرنه در روز بازپسین وى را قاتل یا جارِح به حساب آورده و مطالبه دیه از او مى‏ کنند.

روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

نگاه نکردن به نامحرم

میفرمودند: من در تمام مدّت سلوک در خدمت مرحوم آقا (قاضى) نامحرم نمیدیدم، چشمم به زن نامحرم نمى‏افتاد. یک روز مادرم به من گفت: عیال تو از خواهرش خیلى زیباتر است. من گفتم: من خواهرش را تا بحال ندیده ‏ام. گفت: چطور ندیده‏ اى درحالى‏ که بیشتر از دو سال است که در اطاق ما مى ‏آید و میرود و غالباً بر سر یک سفره غذا میخوریم؟!- به رسم أعراب که زنانشان حجاب درستى ندارند، و در منزل غالباً همه با هم محشورند؛ در عین عصمت تامّ و عفّت کامل- من گفتم: و الله که یک بار هم چشم من به او نیفتاده است.

و این عدم نظر نه از روى تحفّظ و خوددارى چشم بوده است؛ طبعاً حالشان این‏طور بوده است.

نظیر این مطلب را مرحوم آیه الله حاج شیخ عبّاس قوچانى از خودشان نقل کردند؛ البتّه در یک أربعین یا بیشتر، مرحوم قاضى دستوراتى براى ذکر و وِرد و فکر به ایشان داده بودند که از جمله آثارش این بود که: هر وقت- در کوچه و بازار که میرفتم- چشمم به زن نامحرمى مى‏افتاد، بدون اختیار پلکهایم به روى هم مى‏آمد؛ و این مشهود بود که بدون اراده و اختیار من است.

روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

سالک به جائى مى ‏رسد که میان او و خاطرات همچون سدّ سکندر کشیده مى ‏شود

میفرمودند: اگر نفى خواطر براى سالک خوب صورت گیرد، بالاخره وى را به عالم نیستى میرساند که هستى محض است، بطورى که دیگر نه تنها خاطره‏اى بر او وارد نمى ‏شود بلکه ممکن نیست وارد شود. و چنان در عالم توحید مستغرق میگردد که مجال نزول به کثرات را پیدا نمى ‏کند و خطره‏اى بر او نمى ‏گذرد؛ تو گوئى میان او و میان خواطر سدّ سکندر کشیده ‏اند که به ‏هیچ‏وجه قابل شکاف و رخنه و ثلمه نمى ‏باشد.

در این حال است که خاطرات با اجازه وى و با اذن نفسانى وى وارد مى‏شوند. یعنى اگر اجازه دهد خاطره‏اى بر ذهنش عبور مى‏ کند، و إلّا فَلا.

و بنابراین، حال سالک در این حال با حال پیشین او کاملًا در دو جهت متعاکس قرار میگیرند. در وهله اوّل خواطر بدون اذن و رخصت او هجوم مى ‏نمودند و زوایاى قلب را تصرّف میکردند و بقول ما کودتائى در دل او حاصل مى‏شد که باید سالک با رنج و تعب مدّتها زحمت بکشد تا بتواند حضور قلب‏پیدا کند و خواطر را بالمرّه دفع نماید؛ و لیکن در این وهله سالک پیوسته با خدا و در حرم خداست و خاطره‏اى حقّ ورود ندارد. ممکن است روزها و ماه‏ها بگذرد و خاطره‏اى بر ذهنش مرور ننماید مگر خاطرات نیک و بدون ضرر که لازمه زندگى و معیشت است، مثل لزوم آب آشامیدن در موقع عطش و پاسخ سلام دادن در موقع سلام کردن و أمثال ذلک.

اینجاست که فرق میان سالک راستین و مدّعیان سلوک واضح مى ‏شود؛ و مرد وارد در حرم از شخص مدّعى ورود جدا میگردد؛ و آنکه به حقیقت عبادت و عبودیّت پیوسته است با آنکه از روى تصنّع و خودساختگى بدون ادراک لذّت عبادت، خود را عابد و زاهد مى ‏شمرد و به قیام و قعود و رکوع و سجود اشتغال مى ‏ورزد، متمایز مى ‏شود .

روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

کلام آقاسید هاشم حدّاد: نجاست را به غیر بزن، نه به خودت‏

مى ‏فرمودند: نجاست را به غیر بزن! چرا به خودت میزنى؟!
در هر موقعى که مى ‏بینى در اصلاح امرى از امور اعمّ از امور خانوادگى وداخلى و یا امور اجتماعى و خارجى، امر دائر است میان آنکه آلودگى و فساد بر نفست وارد شود یا بر غیر، آن آلودگى را براى نفس خودت مپسند که دیگر قابل جبران نیست! اگر در جائى دیدى امر به معروف و نهى از منکرى را که مى‏ نمائى مستلزم عصبانیّت و پریشان شدن افکار و درهم ریختن صفاى ذهن توست، و این ضررش براى تو بیشتر است از ضررى که به وى در اثر إتیان آن جرم و جنایت وارد مى ‏شود؛ دست از این کار بردار و پیرامون آن مگرد!
این ضرر وارد در حکم نجاستى است که بر نفس تو وارد مى ‏شود؛ چرا آن را بر خود مى ‏پسندى؟! بگذار ضرر بر دیگرى بخورد و وى نجس شود! و خلاصه امر، طهارت نفس انسان بر هر چیز مقدّم است، و انسان حقّ ندارد به جهت رعایت مصالح خارجیّه خودش را آلوده نماید. زیرا تطهیر و تزکیه نفس در فعل و حال، مورد طلب و سوال و مؤاخذه مى ‏باشد؛ امّا رسیدگى به امور اجتماعى و سعى در حوائج مردم و تدریس و کسب و امثالها امورى است که در صورت امکان مورد بازخواست و بازپرسى واقع مى‏شود، نه در هر صورت گرچه در شرائط غیر ممکنه باشد
روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

کلام آقاسید هاشم حدّاد: حاجات مردم غالباً امور مادّى است؛ همه مى‏ گویند: وصله‏ اى به وصله‏ هاى لباس ما اضافه کن!

حضرت حدّاد قدَّس الله سرَّه میفرمود: من مى ‏بینم در همه حرمهاى مشرّفه مردم خود را به ضریح مى‏ چسبانند و با التجا و گریه و دعا میگویند: وَصْله ‏اى بر وصله‏ هاى لباس پاره ما اضافه کن تا سنگین ‏تر شود. کسى نمى‏ گوید: این وصله را بگیر از من تا من سبک‏تر شوم، و لباسم ساده ‏تر و لطیف‏تر شود!

حاجات مردم غالباً راجع به امور مادّى است گرچه مشروع باشد، مثل ادا شدن قرض و بدست آمدن سرمایه کسب و خریدن منزل و ازدواج دختر جوان و شفاى مریض و میهمانى دادن در ماه رمضان و امثالها. و اینها خوب است در صورتى که موجب قرب و تجرّد انسان گردد، نه آنکه بر شخصیّت و أنانیّت وى افزوده کند و هستى او را تقویت نماید؛ زیرا این تقویتِ هستى موجب سنگینى نفس و بُعد از راه خدا مى ‏شود؛ به خلاف آنکه اینها باید موجب قرب و سبکى و انبساط نفس گردد.

 روح مجرد//علام محمد حسین طهرانی

بیان حضرت آقاى حاج سیّد هاشم حدّاد در سبب مسافرت برخى از اولیاء الهى‏

مرحوم آیه الحقّ و العرفان آیه الله حاج شیخ محمّد جواد انصارى همدانى در سالهاى آخر عمر، و با توارد ضعف شدید و کسالت قلب مسافرتى به پاکستان نمودند که با نبودن وسائل نقلیّه آن زمان به مانند امروز، بسیار مشکل و طاقت فرسا بود.

علّت مسافرتشان را ایشان به کسى نگفتند. آنگاه در میان محافل و مجالس دوستان سخن از سبب مسافرت به میان مى ‏آمد و هر کس از نزد خود حدسى میزد. تا پس از سالیان دراز و بعد از فوت ایشان، روزى حقیر از حضرت آقاى حاج سیّد هاشم حدّاد علّت سفر آن مرحوم را پرسیدم.

فرمودند: سفر این‏گونه از بزرگان براى یکى از دو امر صورت میگیرد:
اوّل آنکه: در آن نواحى، عاشق دلسوخته و شوریده و وارسته ‏اى است که درمان درد هجران او در عالم توحید به دست این مرد است؛ خداوند او رامأمور میکند تا برود و از آن عاشق دستگیرى کند و درد وى را درمان نماید.

دوّم آنکه: روى مقدّرات عامّ و کلّى خداوند، بناست در آن نواحى عذابى فرود آید؛ خداوند این بنده را امر میکند تا از تمام آن نواحى عبور کند، و در اثر برکت و رحمت نفس رحمانى این بنده، خداوند عذاب را از آن قوم برمیدارد.

روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

تمییزی ورعایت بهداشت آقاسید علی قاضی

مرحوم آیت الله سید محمد حسین حسینى تهرانى ایشان مى فرمایند: یـک بـار دوغ را کـه در داخـل لیـوان بـود و یـخ ریـخـته بودم براى آنکه خنک شود و به ایشان (مرحوم حداد) بدهم ، با انگشت مسبحه (سبابه ) به هم زدم . ایشان آن را نخوردند و فرمودند: با قاشق به هم بزن ! دست چه بسا آلوده است.

سپس فرمودند: عین این جریان میان من و مرحوم آقا (آیت الله قاضى ) واقع شد و ایشان یک روز که به کربلا مـشـرف شـده بودند، در دکان من تشریف آوردند. من هم براى ایشان دوغ درست کرده و در آن یـخ ریـخـتـم . چـون بـا انـگـشت به هم زده تا تقدیم حضورشان کنم ، از خوردن استنکاف نموده و فرمودند: با انگشت به هم نزنید

دریای عرفان//هادی هاشمیان