زندگینامه علی بن ابی المغیره زبیدی

زبیدی علی بن ابی المغیره.پدر حسن بن علی محدث است .مامقانی گوید: علی بن ابی المغیره حسان زبیدی ازرق را شیخ در رجال خود گاه جزء اصحاب حضرت صادق (ع ) و گاه جزء اصحاب باقر (ع ) آرد.
در موضع نخست او را چنین یاد کند: علی بن ابی المغیره حسان الزبیدی و در موضع اخیر چنین گوید: علی بن ابی المغیره ٔ زبیدی ازرق .
علامه در قسم اول خلاصه گوید ثقه است .
از ابن داود نیز توثیق وی نقل گردیده است اما چنین سخنی از او دیده نشد جز آنچه در ضمن ترجمه فرزندش حسن از نجاشی نقل کند.
عبارت او در اینجا این است : «حسن بن علی بن ابی المغیره الزبیدی الکوفی ثقه هو و ابوه روی عن ابی جعفر و ابی عبداﷲ و هو یروی کتاب ابیه عنه ».
وحید گوید: ظاهراً علامه و ابن داود از عبارت مذکور نجاشی (ثقه هو و ابوه ) توثیق پدرو پسر هر دو را فهمیده اند ولی صواب همانگونه که در ذیل حسن بن علی گفته شد آن است که نجاشی حسن را توثیق کرده و عبارت او درباره ٔ پدرش (علی ) ساکت است .
و ظاهر آن است که علی بن ابی المغیره است و صواب ضبط اول است .
(از تنقیح المقال ).

لغتنامه دهخدا

زندگینامه برید بن معاویه المعجلی(متوفی۱۵۰ه.ق)

سوم برید بن معاویه المعجلی مکنّی به ابوالقاسم از وجوه فقهای اصحاب و ثقه و جلیل القدر و از حواریین حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السلام می باشد و از برای او مکانت و محل عظیم است نزد ائمه علیهم السلام و از اصحاب اجماع است .

حضرت صادق علیه السلام فرمود: اوتاد زمین و اعلام دین چهار نفرند: محمّد بن مسلم و برید بن معاویه و لیث بن البختری المرادی و زراره بن اعین ؛ و هم در حدیثی در حقی ایشان فرموده :
( هؤُلا ءِ الْقَوّامُونَ بِالْقِسْطِ، هؤُلا ءِ الْقَوّامُونَ بِالصِّدْقِ، وَ هؤُلا ءِ السّابِقُونَ السّابِقُونَ اُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ. ) (۱۴۷)
و هم فرموده بشارت دهید مخبتین را به بهشت و این چهار را اسم برده سپس ‍فرموده این چهار کس نجباءاند، امناء الهی اند در حلال و حرام خدا، اگر ایشان نبودند منقطع می شد آثار نبودت و مندرس می گشت .(۱۴۸)

رحلت

وفاتش در سنه صد و پنجاه واقع شد رحمه اللّه ، و پسرش قاسم بن برید نیز ثقه و از روات اصحاب حضرت صادق علیه السلام است .(۱۴۹)



 

۱۴۷- ( مجالس المؤ منین ) ۱/۳۴۰٫
۱۴۸- ( رجال علامه حلی ) ص ۱۳۶٫
۱۴۹- ( مجالس المؤ منین ) ۱/۳۴۰٫

زندگینامه ابو بصیر لیث بن بختری مرادی(قرن دوم)

ابو بصیر لیث بن بختری مرادی، از رجال امامی کوفه در نیمهٔ اول قرن ۲ (قمری).

کنیهٔ او را «ابومحمد» و «ابویحیی» آورده‌اند و او را از اهل کوفه شمرده‌اند. وی در منابع رجالی هم از اصحاب امام باقر و هم از اصحاب امام صادق علیه السلام محسوب شده‌است. ابو بصیر مرادی از برخی راویان حدیث اهل بیت علیهم السلام چون عبدالکریم بن عتبه هاشمی روایت کرده‌است.

ابوبصیر مرادی، درگذشت امام صادق علیه السلام را درک کرده‌است، بیشتر معتقدند ابو بصیر مرادی به امامت امام کاظم باور نداشته‌است و گفته‌اند مذهب وی مستقیم نبوده‌است.

شاگردان

از مهم‌ترین شاگردان ابوبصیر مرادی که روایات زیادی از او نقل کرده‌است، ابوجمیله مفضل بن صالح اسدی است و در درجهٔ بعد می‌توان از عبدالله بن مسکان، عبدالله بن بکیر و عبدالکریم بن عمرو خثعمی یاد کرد.

اَبوبَصیر، عنوان مشترک دو تن از راویان امامیه و اصحاب امام باقر و امام صادق(علیه السلام) به نامهای یحیی بن ابی‌القاسم اسدی و لیث بن بَخْتَری مرادی. در بسیاری از روایات امامیه نام ابوبصیر بدون افزودن هیچ قیدی، در سلسلۀ اسناد قرار گرفته و تنها با کمک گرفتن از قراین خارجی ممکن است هویت راوی را حدس زد؛ اما شمار اسانیدی که هویت ابو بصیر در آنها با قیدی تعیین شده، بسیار اندک است و گاه برخی از این قیود ذکر شد نیز به خودی خود چندان استوار نیست و احتمال می‌رود ناشی از خلط بوده باشد.

اشتراک عنوان «ابو بصیر» میان یحیی اسدی و لیث مرادی سبب شده است تا بحث و پژوهش در هویت ابو بصیر در اسانید گوناگون در بین محدثان و رجال شناسان امامی کمابیش از همان سده‌های نخستین مطرح گردد و تا امروز ادامه یابد. از این ‌رو تفکیک این دو شخصیت هم‌ عصر که هر دو در کوفه متوطن بوده‌اند، در پاره‌ای موارد نمی‌تواند از قطعیت برخوردار باشد.

۱٫ ابو بصیر یحیی بن ابی‌القاسم اسدی (د ۱۵۰ق/۷۶۷م)، از رجال امامی کوفه. کنیۀ او ابو محمد بود و شاید از آن رو ابو بصیر خوانده می‌شد که از بینایی محروم بود (کشی، ۱۷۳، ۴۷۶؛ طوسی، رجال، ۱۴۰، ۳۳۳). ابوالقاسم کنیۀ پدر وی بوده و نام او اسحاق ثبت شده است (همان، ۱۴۰؛ مفید، الاختصاص، ۸۳)، ولی در برخی از منابع ابوالقاسم به صورت قاسم و به عنوان نام پدر یحیی آمده است (مثلاً نک‍: نجاشی، ۴۴۱). نسبت اسدی به جهت رابطۀ ولای خاندان او با قبیلۀ عرب بنی‌اسد بود (کشی، ۱۷۳؛ طوسی، همان، ۳۳۳؛ مفید، همانجا). طوسی در رجال (همانجا) او را از اهل کوفه شمرده است. همو و نجاشی (همانجاها) به سال وفات وی تصریح کرده‌اند.

ابوبصیر اسدی چندی در صحبت امام محمد باقر(علیه السلام) (امامت: ۹۵-۱۱۴ق) بود و پس از آن در جرگۀ اصحاب امام جعفر صادق(علیه السلام) (امامت: ۱۱۴- شوال ۱۴۸) درآمد. انبوهی از روایات بر جای ماندۀ اعتقادی و فقهی در کتب حدیث امامیه که از طریق ابوبصیر از آن امام روایت شده است، نشان از میزان این بهره‌گیری دارد (نیز نک‍: برقی، الرجال، ۱۱، ۱۷؛ طوسی، همان، ۱۴۰، ۳۳۳؛ نجاشی، همانجا).

طوسی (همان، ۳۶۴) وی را در شمار اصحاب امام موسی کاظم(علیه السلام) (امامت: ۱۴۸-۱۸۳ق) نیز آورده است (قس: نجاشی، همانجا)، ولی باید در نظر داشت که وی تنها حدود ۲ سال از امامت آن حضرت را درک کرده و شمار روایات موجود به نقل ابو بصیر (بدون قید) از امام کاظم(علیه السلام) بسیار اندک است. ابو بصیر اسدی بجز محضر امامان، از برخی راویان امامی چون ابوحمزۀ ثمالی و صالح (عمران) بن میثم نیز روایت کرده است (نک‍: برقی، المحاسن، ۳۰۹؛ کلینی، ۷/۱۸۵-۱۸۶؛ ابن بابویه، محمد، امالی، ۲۶۸).

ابوبصیر اسدی به ‌سان یکی از حاملان پراندوختۀ حدیث اهل بیت علیهم السلام در کوفه شناخته می‌شد و در میان آنان که از او حدیث فرا گرفتند، نام رجالی چون ابان بن عثمان احمر، عاصم بن حمید حناط، حسین بن ابی‌العلاء و عبداللـه بن حماد انصاری به چشم می‌خورد (نک‍: ابن بابویه، محمد، فقیه، ۴/۱۲۱؛ طوسی، الفهرست، ۱۷۸، امالی، ۲/۹۵، ۱۵۷). همچنین باید از علی بن ابی حمزۀ بطائدی، عبداللـه بن وضاح و شعیب عقرقوفی، خواهرزادۀ ابو بصیر اسدی، نام برد که شاگردان خاص وی بوده‌اند (نک‍: نجاشی، ۲۱۵، ۲۴۹؛ کشی، ۱۷۱).

ابوبصیر اسدی در پی سالها درک صحبت امام محمد باقر و امام صادق(علیهما السلام) طبعاً یکی از قطبهای رهبری فکری جامعۀ امامی کوفه محسوب می‌شد، روایات متعددی در دست است که نشان می‌دهد ابو بصیر (ظاهراً اسدی) در صحنه‌های مبارزۀ فکری با گروههای مخالف چون مختاریه و زیدیه حضور داشته است (نک‍: کلینی، ۱/۲۹۱؛ کشی، ۲۴۰-۲۴۱، جم).

در ۱۴۸ق به دنبال وفات امام جعفر صادق(علیه السلام)، فرزند ارشد او موسوم به عبداللـه دعوی امامت کرد و پیروان او که «فطحیه» نامیده می‌شدند، در مقابل گروهی از شیعیان قرار داشتند که بلاواسطه پس از امام صادق(علیه السلام) به امامت امام کاظم(علیه السلام) قائل بودند. وقوع این بحران با سالهای پایانی عمر ابوبصیر اسدی مصادف بود و موضع‌گیری او در مقابل فطحیه از وی چهره‌ای وجیه نزد پیروان امام کاظم(علیه السلام) ترسیم نمود؛ چنانکه در روایات آنان ابوبصیر در زمرۀ گروهی از اصحاب امام صادق(علیه السلام) شمرده شده است که از آغاز به عبداللـه پشت کرده، به امام کاظم(علیه السلام) روی آوردند (نک‍: کلینی، ۱/۳۵۱-۳۵۲؛ کشی، ۲۸۲-۲۸۴).

در منابع گوناگون مطالبی از طریق علی بن ابی‌حمزه روایت شده است که بیان می‌دارد ابوبصیر (اسدی) اندکی پس از وفات امام صادق(علیه السلام) در حالی که عبداللـه افطح هنوز زنده بود، برای گزاردن حج به حجاز رفته و ضمن دیدار با امام کاظم(علیه السلام) مراتب وفاداری خود را به امام اعلام کرده است (نک‍: حمری، ۱۴۶؛ کلینی، ۱/۲۸۵، ۲/۱۲۴؛ مسعودی، ۱۶۷-۱۶۸؛ دلائل الامامه، ۱۶۳، ۱۹۳).

در روایاتی که پیروان امام کاظم(علیه السلام) از زبان ابوبصیر نقل کرده‌اند، وی پایه‌های عقیدتی فحیه دربارۀ امامت را مورد حمله قرار داده است (نک‍: ابن بابویه، علی، ۴۹، ۷۴؛ مسعودی، ۱۶۱). اگرچه در روایات مذکور تصریح نشده که کدام ابوبصیر مورد نظر بوده است، ولی حرمت ویژۀ ابوبصیر مرادی نزد فطحیان، این احتمال را که وی ابوبصیر اسدی باشد، مرجح می‌سازد. شاید به سبب همین شخصیت ضد فطحی ابوبصیر اسدی بوده باشد که ابن فضال، رجال‌شناس نامی فطحیه، در نقد رجالی ابوبصیر اسدی، او را «مخلّط» قلمداد کرده است (نک‍: کشی، ۱۷۳، ۴۷۶).

در زمان افتراق بعدی امامیه و تقسیم پیروان امام کاظم(علیه السلام) به واقفه (منکران وفات وی و قائلان به مهدویت آن حضرت) و قطعیه (قائلان به جانشینی امام رضا(علیه السلام))، سالها از وفات ابوبصیر اسدی می‌گذشت و همین امر موجب آن بود که هر دو دسته در شخصیت ابوبصیر اسدی با دیدۀ احترام بنگرند. علی بن ابی حمزۀ بطائنی که در گذشته از شاگردان خاص ابوبصیر اسدی بود و اکنون از سران واقفه به‌شمار می‌رفت، با نقشی که در انتقال آثار ابوبصیر و روایات او به آیندگان ایفا کرد، موجب شد که حتی در آثار قطعیه (در دوره‌های بعد اثناعشریه) به عنوان راوی درجۀ اول ابوبصیر اسدی شناخته شود (نک‍: ابن بابویه، محمد، «مشیخه»، ۱۸؛ طوسی، الفهرست، همانجا؛ نجاشی، ۴۴۱).

علی بن ابی حمزه و فرزندش حسن که او هم مذهب واقفی داشت، در اثار خود بسیار بیش از دیگر اصحاب ائمه، از روایات ابوبصیر بهره گرفته‌اند (نک‍: همو، ۲۵۰، به نقل از تفسیر علی بن ابی‌حمزه؛ ابن بابویه، محمد، ثواب الاعمال، ۱۳۰ به بعد، به نقل از فضائل قرآن حسن بن علی؛ قس: نجاشی، ۳۷).

به علاوه در منابع واقفی، برخی روایات در اثبات باورهای مذهب واقفه از زبان ابوبصیر (اسدی، نقل شده است (نک‍: علوی، شم‍۲۱، ۲۳، ۳۳؛ کشی، ۴۷۴-۴۷۶). از سوی دیگر قطعیه، ابوبصیر اسدی را به عنوان یک راوی «وجیه و ثقه» می‌شناختند، همان تعبیری که نجاشی دربارۀ او به کار برده است (ص ۴۴۱). نام او در شمار ۶ تن «اصحاب اجماع» از یاران امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) آورده شده است که «طایفه» بر صدق حدیث و فقاهت آنان اجماع نموده‌اند (نک‍: کشی، ۲۳۸؛ طوسی، عده الاصول، ۱/۳۸۴).

همچنین در منابع اثناعشری به روایت حدیثی از ابوبصیر برخورد می‌کنیم که به «حدیث لوح» شهرت دارد و در آن اعتقاد به امامان دوازده‌گانه با تفصیل نسبی مطرح شده است (نک‍: کلینی، ۱/۵۲۷-۵۲۸؛ نعمانی، ۴۲-۴۴؛ ابن بابویه، محمد، کمال‌الدین، ۱/۳۰۸-۳۱۱) و به قرینۀ همراهی عبدالرحمن بن سالم (راوی این حدیث) با علی بن ابی حمزه در روایت از ابوبصیر در برخی از اسانید می‌توان به احتمال قوی‌تر ابو بصیر اسدی را موردنظر در این حدیث دانست (نک‍: طوسی، تهذیب، ۱/۴۴۳، الاستبصار، ۱/۲۰۳).

برخی از رجال شناسان متأخر امامیه همچون علامۀ حلّی (ص ۲۶۴) در اثر آشفتگی موجود در عبارات کشی (ص ۴۷۴-۴۷۶)، شخصیت ابو بصیر یحیی بن ابی‌القاسم اسدی را با یحیی بن قاسم حذّاء واقفی یکی دانسته و بر این پایه به واقفی بودن ابوبصیر اسدی حکم رانده‌اند که باتوجه به وفات وی در ۱۵۰ق و آغاز افتراق واقفه در ۱۸۳ق، واقفی بودن وی منتفی است.

افزون بر روایات بسیار پراکنده در کتب حدیث امامیه، آنچه به عنوان آثار ابوبصیر اسدی با نام از آنها یاد شده، دو عنوان زیر است: کتاب مناسک الحج، به روایت علی بن ابی حمزه و حسین بن علاء (طوسی، الفهرست، همانجا) و کتاب یوم و لیله، به روایت علی بن ابی حمزه (نجاشی، همانجا). ابن بابویه نیز مجموعه‌ای از روایات فقهی او به روایت علی بن ابی حمزه را در فقیه من لایحضره الفقیه مورد استفاده قرار داده است (نک‍: ابن بابویه، محمد، «مشیخه»، همانجا). همچنین مجموعه‌ای مشتمل بر حدود ۲۰ حدیث در موضوع «علل» به روایت حسین بن یزید نوفلی از علی بن ابی حمزه به‌طور پراکنده در علل الشرائع ابن بابویه مورد استفاده واقع شده است (۱/۱۵، ۱۶، جم).

ابن بابویه ضمناً تلفیقی از روایت ابوبصیر و محمدبن مسلم را از «کتاب حدیث اربعمأه» به تمامی در الخصال (۲/۶۱۰-۶۳۷) نقل کرده است. علاوه بر آنچه ذکر شد، نوشتاری از ابوبصیر در زمینۀ احوال ائمۀ نخستین به روایت محمد بن سنان (در بعضی اسانید با واسطۀ ابن مسکان) وجود داشته که در آثار کهن امامیه و غیرایشان مورد استفاده قرار گرفته است (نک‍: ابن ابی الثلج، ۱۵؛ کلینی، ۱/۴۶۱، ۴۶۳، ۴۶۸؛ خصیبی، ۳۹؛ ابوالفرج، ۵۰؛ ابن خشاب، ۱۶۱، جم‍(. خصیبی (همانجا) تصریح نموده که ابوبصیر مورد نظر در این سند ابوبصیر اسدی است.

۲٫ ابوبصیر لیث بن بختری مرادی، از رجال امامی کوفه در نیمۀ نخست سدۀ ۲ق/۸م. کنیۀ اصلی او را ابن غضائری (نک‍: علامۀ حلّی، ۱۳۷) و نجاشی (ص ۳۲۱) «ابومحمد» و ابن ندیم (ص ۲۷۵) و طوسی (رجال، ۲۷۸) «ابویحیی» آورده‌اند و طوسی (همان، ۱۳۴) او را از اهل کوفه شمرده است. وی در منابع رجالی هم از اصحاب امام باقر(علیه السلام) و هم از اصحاب امام صادق(علیه السلام) محسوب شده است (برقی، الرجال، ۱۳، ۱۸؛ کشی، ۱۷۰؛ مفید، الاختصاص، ۸۳؛ طوسی، همان، ۱۳۴، ۲۷۸؛ نجاشی، همانجا).

ولی در اسانید روایات، نمونه‌ای قطعی برای روایت او از امام باقر(علیه السلام) دیده نمی‌شود (برای موارد قابل تردید، نک‍: مفید، المقنعه، ۳۸، سطر ۲۷؛ فخاربن محمد، ۸۴؛ قس: کلینی، ۳/۵۰۹؛ مجلسی، ۳۵/۱۱۲). ابوبصیر مرادی همچنین از برخی راویان حدیث اهل بیت چون عبدالکریم بن عتبۀ هاشمی (از اصحاب امامان صادق و کاظم(علیهما السلام)) روایت کرده است (ابن بابویه، محمد، «مشیخه»، ۵۵).

در سلسلۀ سند حدیثی از المحاسن برقی (ص ۳۷) روایت لیث مرادی از ابوبصیر (شاید اسدی) دیده می‌شود و باتوجه به آنچه ذکر شد و اینکه نجاشی (همانجا) لیث مرادی را «ابوبصیر اصغر» خوانده است، دور نیست که وی قدری نسبت به ابوبصیر اسدب تأخر طبقه داشته باشد.

از مهم‌ترین شاگردان ابوبصیر مرادی که روایات زیادی از او نقل کرده است، ابو جمیله مفضل بن صالح اسدی است و در درجۀ بعد می‌توان از عبداللـه بن مسکان، عبداللـه بن بکیر و عبدالکریم بن عمرو خثعمی یاد کرد که روایت آنان از ابوبصیر مرادی مورد تصریح قرار گرفته است (نک‍: کلینی، ۲/۶۰، ۷/۳۱۰، جم‍؛ ابن بابویه، محمد، همانجا؛ نجاشی، همانجا).

ابوبصیر مرادی، همان‌طور که شعیب عقرقوفی اظهار داشته است (کشی، ۱۷۲)، وفات امام صادق(علیه السلام) را درک کرده است، ولی گزارش صریحی در مورد موضع‌گیری او در قبال فطحیه دیده نمی‌شود. روایت عقرقوفی حاکی است که ابوبصیر مرادی به امامت امام کاظم(علیه السلام) باور نداشته است (کشی، همانجا، شم‍۲۹۳، نیز شم‍۲۹۲؛ طوسی، تهذیب، ۱۰/۲۵) و گفتار ابن غضائری، رجال‌شناس اثناعشری اشارت دارد که مذهب وی مستقیم نبوده است (نک‍: علامۀ حلی، همانجا).

در مورد رابطۀ او با امام کاظم(علیه السلام)، اگرچه طوسی در الفهرست (ص ۱۳۰) و رجال (ص ۳۵۸) او را در زمرۀ اصحاب آن حضرت آورده است، ولی این نکته در کلام برقی، کشی و نجاشی تأیید نشده و در اسانید روایات نیز روایت او از امام کاظم(علیه السلام) به اثبات نرسیده است. اگر شواهد پراکندۀ یاد شده را در کنار روایات ستایش‌آمیز فطحیان دربارۀ ابوبصیر مرادی قرار دهیم، به نتیجه‌گیری دربارۀ گرایش مذهبی ابوبصیر مرادی کمک خواهد کرد.

از آن جمله باید به روایتی به نقل از علی بن اسباط فطحی اشاره کرد که در آن نام ابو بصیر مرادی در شمار چند تن از اصحاب امامان باقر و صادق(علیه السلام) یاد شده و در انتخاب شخصیتها تأثیر دیدگاه فطحی احساس می‌شود (نک‍: کشی، ۹-۱۰؛ مفید، الاختصاص، ۶۱-۶۲). در روایتی دیگر از طریق علی بن اسباط، ابوبصیر مرادی یکی از چهار تن دانسته شده که در حیات و ممات، زینت و آبروی اهل بیت بوده، از مصادیق قوّامون به قسط، سابقون و مقرّبون شمرده می‌شدند (کشی، ۱۷۰، شم‍ ۲۸۷، نیز ۲۳۸-۲۳۹، شم‍۴۳۲). در روایت دیگر نیز از طریق علی بن اسباط و علی بن حدید فطحی، ابوبصیر مرادی در عداد چهار تن اوتاد زمین و اعلام دین محسوب شده است (همو، ۲۳۸، شم‍۴۳۲).

اما از دیدگاه منابع غیرفطحی در بادی امر باید به روایات پراکنده‌ای توجه کرد که کشی نقل کرده و این در حالی است که خود در تمییز ابوبصیرها (دست کم براساس نسخۀ موجود از کتاب وی) به شدت دچار خلط بوده است. کشی علاوه بر روایات علی بن اسباط و علی بن حدید فطحی، ابوبصیر مرادی در عداد چهارتن اوتاد زمین و اعلام دین محسوب شده است (همو، ۲۳۸، شم‍۴۳۲).

اما از دیدگاه منابع غیرفطحی در بادی امر باید به روایات پراکنده‌ای توجه کرد که کشی نقل کرده و این در حالی است که خود در تمییز ابوبصیرها (دست کم براساس نسخۀ موجود از کتاب وی) به شدت دچار خلط بوده است. کشی علاوه بر روایات علی بن اسباط و علی بن حدید که یاد شد، دو روایت دیگر نقل کرده که در آنها ابوبصیر مرادی یکی از چهار تن «مخبتین» مژده‌ور به بهشت و نیز از احیا کنندگان حدیث اهل حدیث(علیه السلام) و امانتداران حلال و حرام خداوند دانسته شده است (ص ۱۳۶، شم‍۲۱۹، نیز ۱۷۰، شم‍۲۸۶).

باتوجه به قراین مختلف، ازجمله وجود روایتی دیگر با همین مضمون (همو، ۱۳۶، شم‍۲۱۸) که در آن نام ابوبصیر (بدون قید) آمده است، می‌توان گفتۀ کشی را درست دانست، با این احتمال که قید «لیث مرادی» و «لیث بن بختری مرادی» در روایت پیشین از افزوده‌های بعدی بوده باشد.

کشی همچنین یادآور شده که بعضی در شمار ۶ تن «اصحاب اجماع» از یاران امام باقر و امام صادق(علیه السلام) به جای ابوبصیر اسدی، ابوبصیر مرادی را قرار داده‌اند (ص ۲۳۸). از دیگر رجال‌شناسان امامیه ابن غضائری ضمن اینکه مذهب او را مورد طعن دانسته، یادآور شده است که اعتبار روایی او مورد طعن نیست (علامۀ حلی، همانجا) و نجاشی در شرح احوال وی هم در گرایش مذهبی و هم در اعتبار رجالی او سکوت کرده است (همانجا).

تنها اثر یاد شده از ابوبصیر مرادی کتابی در مسائل فقهی است که بیشتر به روایت ابن فضال فطحی از ابوجمیله مفضل بن صالح از وی شهرت داشته است (همانجا؛ نیز نک‍: ابن ندیم، همانجا؛ طوسی، الفهرست، همانجا). این کتاب در سطح محدودی مورد استفادۀ محدثان چون برقی در المحاسن (ص ۳۳۷)، کلینی در الکافی (۳/۴۶۰، ۴/۳۴۲، جم‍(، ابن بابویه در فقیه (۲/۲۷۴)، طوسی در تهذیب (۱/۱۶۵، ۱۸۰، جم‍( و همو در الاستبصار (۱/۱۵۴، جم‍( قرار گرفته و آنگونه که از موارد نقل بر می‌آید، مشتمل بر پاسخهای امام صادق(علیه السلام) به سؤالات ابوبصیر مرادی است.

در منابع رجالی و حدیثی شیعه از شخصیتهای دیگری نیز نام برده شده که «ابوبصیر» خوانده می‌شده‌اند:

ابوبصیر عبداللـه بن محمد اسدی کوفی از اصحاب امام باقر(علیه السلام) (کشی، ۱۷۴؛ طوسی، رجال، ۱۲۹)؛

ابوبصیر یوسف بن حارث از اصحاب بتری مذهب امام باقر(علیه السلام) (همان، ۱۴۱)

و ابوبصیر ثقفی (خصیبی، ۳۹).

در سده‌های اخیر چندین اثر مستقل دربارۀ شخصیت رجالی ابوبصیر تألیف شده است.

که عبارتند از:

۱٫ ترجمه ابی‌بصیر، از محمد مهدی خوانساری (د ۱۲۴۶ق)، که همراه الجوامع الفقهیه در ۱۲۷۶ق چاپ سنگی شده است؛

۲٫ ترجمه ابی‌بصیر و تحقیق احواله، از محمد باقر شفتی (د ۱۲۶۰ق)، که همراه مجموعه‌ای از رسایل رجالی وی در ۱۳۱۴ق به چاپ رسیده است؛

۳٫ ترجمه ابی‌بصیر، از محمد هاشم خوانساری (د ۱۳۱۸ق)، همراه مجمع الفوائد در ۱۳۱۷ق چاپ شده است؛

۴٫ ترجمه ابی‌بصیر و اسحاق بن عمار، از ابوتراب خوانساری (د ۱۳۴۶ق)؛

۵٫ الرساله المبصره فی احوال ابی‌بصیر، از محمدتقی شوشتری، چاپ شده به عنوان ملحق درج ۱۱ قاموس الرجالِ مؤلف (نیز نک‍: آقابزرگ، ۴/۱۴۷-۱۴۸، ۱۱/۲۲۳)؛

۶٫ اسانید ابی‌بصیر، از موسی شبیری زنجانی که عکس نسخۀ دست‌نویس آن در کتابخانۀ مرکز موجود است.



مآخذ:

  1. آقابزرگ، الذریعه؛
  2. ابن ابی الثلج، محمدبن احمد، «تاریخ الائمه»، مجموعۀ نفیسه، قم، ۱۴۰۶ق؛
  3. ابن بابویه، علی بن حسین، الامامه و التبصره من الحیره، قم، ۱۴۰۴ق؛
  4. ابن بابویه، محمد بن علی، امالی، بیروت، ۱۴۰۰ق/۱۹۸۰م؛
  5. همو، ثواب الاعمال، نجف، ۱۳۹۲ق/۱۹۷۲م؛
  6. همو، الخصال، به کوشش علی‌اکبر غفاری، قم، ۱۳۶۲ش؛
  7. همو، علل الشرائع، نجف، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۶م؛
  8. همو، فقیه من لایحضره الفقیه، به کوشش حس موسوی خرسان، نجف، ۱۳۷۶ق؛
  9. همو، کمال‌الدین، به کوشش علی‌اکبر غفاری، تهران، ۱۳۹۰ق؛
  10. همو، «مشیخه الفقیه»، همراه ج ۴ فقیه؛
  11. ابن خشاب، عبداللـه بن نصر، «تاریخ موالید الائمه و وفیاتهم»، مجموعه نفیسه، قم، ۱۴۰۶ق؛
  12. ابن ندیم، الفهرست؛
  13. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، نجف، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۵م؛
  14. برقی، احمدبن محمد، الرجال، تهران، ۱۳۴۲ش؛
  15. همو، المحاسن، به کوشش جلال‌الدین محدث، قم، ۱۳۷۱ق؛
  16. حمیری، عبداللـه بن جعفر، قرب الاسناد، تهران، ۱۳۶۹ق؛
  17. خصیبی، حسین بن حمدان، الهدایه الکبری، بیروت، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م؛
  18. دلائل الامامه، منسوب به ابن رستم طبری، نجف، ۱۳۸۳ق/۱۹۶۲م؛
  19. طوسی، محمد بن حسن، الاستبصار، به کوشش حسن موسوی خرسان، تهران، ۱۳۹۰ق؛
  20. همو، امالی، بغداد، ۱۳۸۴ق/۱۹۶۴م؛
  21. همو، تهذیب الاحکام، به کوشش حسن موسوی خرسان، تهران، ۱۳۹۰ق؛
  22. همو، رجال، به کوشش محمدصادق بحرالعلوم، نجف، ۱۳۸۱ق/۱۹۶۱م؛
  23. همو، عده الاصول، به کوشش محمد مهدی نجف، قم، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م؛
  24. همو، الفهرست، به کوشش محمد صادق بحرالعلوم، نجف، کتابخانۀ مرتضویه؛
  25. علامۀ حلی، حسن بن یوسف، رجال، نجف، ۱۳۸۱ق/۱۹۶۱م؛
  26. علوی، علی بن احمد، نصره الواقفه، به کوشش احمد پاکتچی، منتشر نشده؛
  27. فخاربن معد موسوی، ایمان ابی‌طالب، به کوشش محمد بحرالعلوم، نجف، ۱۳۸۴ق/۱۹۶۵م؛
  28. کشی، محمد، معرفه الرجال، اختیار طوسی، به کوشش حسن مصطفوی، مشهد، ۱۳۴۸ش؛
  29. کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، به کوشش علی‌اکبر غفاری، تهران، ۱۳۸۸ق؛
  30. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م؛
  31. مسعودی، علین بن حسین، اثبات الوصیه، نجف، ۱۳۷۴ق؛
  32. مفید، محمدبن محمد، الاختصاص، به کوشش علی‌اکبر غفاری، قم، جماعه المدرسین؛
  33. همو، المقنعه، تهران، ۱۲۷۶ق؛
  34. نجاشی، احمدبن علی، رجال، به کوشش موسی شبیری زنجانی، قم، ۱۴۰۷ق؛
  35. نعمانی، محمدبن ابراهیم، الغیبه، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.

احمد پاکتچی

زندگینامه ابو سعید ابان بن تعلب بن رباح جریری

ابو سعید ابان بن تعلب بن رباح جریری، فقیه، ادیب، قاری، مفسر اصولی لغوی و از محدثان مشهور شیعه امامیه در قرن دوم هجری قمری. بعضی از مأخذ، کنیه او را “ابوامیمه” و “ابوسعد و ابن سعید” نیز گفته اند. نسبت “جریری” به سبب اینست که او از موالی “بنی جریربن عباده” و نسبت “بکری” به او داده اند به علت اینکه نسبت او به “تکربن وائل” جد بزرگ این خاندان می رسد. از تاریخ دقیق تولد و زادگاهش اطلاعی نداریم ولی از آنجا که به “کوفی” ملقب است احتمالا او در کوفه بدنیا آمده و بیشتر سالهای عمرش را آنجا گذرانده است.

ابان بن تعلب، محضر سه امام معصوم شیعه (حضرت علی بن الحسین امام چهارم، حضرت محمد باقر امام پنجم و حضرت صادق علیهم السلام امام ششم) را درک کرده و از حوزه درس آنان استفاده فراوانی برد. علوم متداول آن زمان و احادیث بسیاری از این سه بزرگوار آموخت و در مکتب امام صادق علیه السلام، به مقام و منزلت والایی رسید.

آن چنان که به کثرت روایت از امام صادق، معروف بود زیرا تنها از آن حضرت سی هزار حدیث روایت کرده است. علم قرائت قرآن را از عاصم بن ابی النجود و سلیمان اعمش و صللحه بن مصرف یاد گرفت و یکی از سه نفری بود که توانست تمام قرآن را از “اعمش” یاد بگیرد. وی در این فن از افراد برجسته و ممتاز و از قاریان بزرگی بود که خودش، به روش خاصی قرآن را قرائت می کرد.

علاوه بر قرآن و حدیث، در فقه، ادب، لغت و نحو، صاحب نظر بود و چون در آن زمان بر اثر آشنایی مسلمانان با فرهنگ و معارف اقوام دیگر، جدال های فکری و اعتقادی زیادی در موضوعات دینی به وجود آمده بود و فرق گوناگونی با مبانی فکری خود به آراء فقهی و کلامی برخاسته اند، لذا او با اتکا از آموزش های اهل بیت (علیهم السلام) از تشیع دفاع و در تبلیغ آن بسیار کوشش می کرد.

ابان در نظر امامان شیعه:

امام محمد باقر علیه السلام در زمانی که در مدینه بودند به ابان تعلب فرمود: در مسجد مدینه بنشین و برای مردم در مسائل دینی فتوا بده. من دوست دارم افرادی مثل تو در میان شیعیانم دیده شوند.

امام صادق علیه السلام به ابان فرمود: با اهل مدینه مناظره کن، چرا که من دوست دارم مثل تو از راویان حدیث و اصحاب من باشند.

امام باقر علیه السلام فرمود: در میان اصحاب ما، ابان بن تعلب، ثقه و جلیل القدر و صاحب منزلتی عظیم است.

امام صادق علیه السلام، یکبار او را برای مناظره با یک مدعی، انتخاب کرد و هر وقت که وی بر امام صادق وارد می شد حضرت بر می خاست و با او مصافحه و معانقه می کرد و دستور می داد تا بالشی برای او اضافه کنند و با تمام وجود، به او اقبال می نمود.

نظر علما

شیخ طوسی در مورد او فرموده است:« او قابل اعتماد است و در میان اصحاب ائمه علیهم السلام منزلت عظیمی دارد.»
« نجاشی » او را دارای جایگاهی عظیم می‌داند.
« کشی » نیز بعد از مدح و تمجید او از « مسلم بن ابی حبه » نقل می کند که گفت:
من نزد حضرت امام صادق بودم. وقتی خواستم از ایشان جدا شوم، عرض کردم:« دوست دارم چیزی به من هدیه کنید.»
فرمود:« نزد ابان بن تغلب برو؛ چرا که او از من احادیث بیشماری شنیده است. آنچه او از من روایت کرد، تو نیز از من روایت کن.»

میزان امانت‌داری ابان بن تغلب آن چنان است که عده‌ی زیادی از علمای اهل سنت با اقرار به شیعه ‌بودن او، روایاتش را مورد اعتماد دانسته‌اند و از او حدیث نقل کرده‌اند؛ علمایی نظیر نسائی، حاکم، ابن سعد، ذهبی و . . . .

اساتید:

غیر از امامان ثلاثه که ذکر شد، بعضی دیگر از مشایخ حدیث او عبارتند از:

انس بن مالک،

سلیمان اعمش،

محمد بن منکدر،

سماک بن حرب،

ابراهیم نخعی،

عطیه بن سعد عوفی و

حکم و

فضیل بن عمرو

، و …..

بعضی راویانی که از او روایت کرده اند:

تعداد آنها را حدود پنجاه نفر گویند که برخی از آنها عبارتند از:

مسلم، حماد بن زید،

سعید بن بشیر،

عبدالله بن مبارک،

محمد بن ابان بن تعلب،

سعید بن ابی جهم،

ابن مسکان و

اصحاب سنن اربعه.

آثار و تالیفات:

او دارای مصنفات مفیدی است از آن جمله:
۱- کتاب تفسیر «غریب القرآن الکریم» که اولین اثر در نوع و موضوع خود می باشد که در لغت و تفسیر، مهم است. در این کتاب، شواهد شعری از اشعار عرب برای قرآن کریم آورده است. وی در بیان و شرح الفاظ غریب قرآن، به شواهدی استناد کرده که خود از عرب، شنیده بوده است.
۲- کتاب «الفضائل».
۳- کتاب «صفین». نام این کتب در فهارس نیامده است.

نکته:

عبدالرحمن بن محمد ازدی کوفی کتاب ابان بن تغلب و محمد بن سائب کلبی و ابن روق عطیه بن حارث را با هم جمع و در یک کتاب واحد قرار داد که در آن موارد اتفاق و اختلاف اقوال روشن است. از این رو گاهی از کتاب ابان، منفردا و گاهی مشترکا نقل شده است.

وفات:

مرگ ابان در سال ۱۴۱ ه ـ ق است.

زندگینامه زراره(قرن دوم)

نخست – بررسى نظرات و دیدگاهها راجع به شخصیت زراره.

ابو غالب زرارى (م ۳۶۸ ه ) که در زمان غیبت صغرى مى ‏زیسته و خود از خاندان زراره بوده است درباره ویژگیهاى زراره مى ‏گوید: «زراره فردى خوش سیما، تنومند و سفیدپوست‏ بود، براى نماز جمعه خارج مى ‏شد. در حالى که کلاهى سیاه بر سر و عصایى در دست داشت. اثر سجده در پیشانیش ظاهر بود. مردم در دو طرف راه مى ‏ایستادند و به خاطر جلال و هیبتش، وى را مى‏ نگریستند. او اهل بحث و مناظره بود و هیچ کس به پاى او نمى ‏رسید، تنها عبادت بود که او را از سخن باز مى‏ داشت. و متکلمان شیعه از شاگردان وى مى ‏باشند.» (۱)

محمدبن اسحاق الندیم (م ۴۳۸ ه ق ) در مورد شخصیت زراره چنین یادآور شده است: «زراره در بعد فقه، حدیث و کلام یکى از بزرگترین رجال شیعه مى ‏باشد.» (۲)

ابوالعباس احمد بن على ‏بن العباس النجاشى (م ۴۵۰ ه ) در مورد شخصیت زراره چنین مى‏نویسد: «او در روزگار خود بزرگ و پیشگام اصحاب ما در قرائت قرآن، فقه، کلام، شعر و ادبیات بود. وى ضمن دارا بودن فضل و ایمان، در گفتار و نقل حدیث صادق بود.» (۳)

تقى ‏الدین، حسن‏ بن على بن داود حلى (م قرن هفتم) درباره وى چنین مى ‏گوید: « زراره راستگوترین و فاضلترین شخصیت زمان خود بود تا آنجا که امام صادق‏ علیه السلام درباره وى فرمود: اگر زراره نبود مى‏ گفتم: احادیث پدرم بزودى از بین خواهد رفت.» (۴)

خیرالدین زرکلى، نویسنده معاصر در مورد شخصیت زراره مى‏ نویسد: «او مردى متکلم، شاعر، عالم، ادیب و از اهالى کوفه بود.» (۵)

سیماى زراره در آئینه روایات

شیخ طوسى در اختیار معرفه ‏الرجال چندین روایت در منزلت و والایى شان زراره نقل کرده است که ما به برخى از آنها اشاره مى ‏کنیم.

محمدبن ابى ‏عمیر مى ‏گوید: «به جمیل ‏بن دراج گفتیم، براستى مجلس و محفل علمى شما بس آراسته و مغتنم است! جمیل گفت: به خدا سوگند، ما در مقابله با زراره ‏بن اعین مانند کودکان هستیم در مدرسه و در مقابل معلم.» (۶)

این تعبیر جمیل بن دراج مى‏ رساند که وى با تمامى معلوماتى که داشته و در زمان خودش به عنوان فقیه‏ترین افراد به شمار مى ‏رفته (۷) خود را در مقابل زراره چقدر کوچک احساس مى‏کرده و این خود بزرگترین گواه بر مرتبه بلند زراره در میدان علم و دانش است.

نویسنده رجال کشى، ابوعمرو، محمدبن عمربن عبدالعزیز (م ۳۴۰ ه ) مى ‏نویسد: «همه فقهاى امامیه بر تصدیق گروهى از اصحاب امام باقر و امام صادق علیهما السلام اجماع دارند و سر تعظیم در برابر فقاهت آنان فرود آورده‏ اند، فقیه ‏ترین آنها شش نفرند; زراره، معروف ‏بن خربوذ، برید، ابو بصیر اسدى، فضیل بن یسار و محمد بن مسلم طایفى. و گفته ‏اند که فقیه ‏ترین آنها زراره ‏بن اعین است. (۸) »

جمیل بن دراج مى ‏گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که مى فرمود: کوههاى زمین و نشانه‏هاى دین چهار نفرند، محمد بن مسلم، برید بن معاویه، لیث ‏بن البخترى المرادى و زراره ‏بن اعین. (۹)

در این تشبیه امام صادق علیه السلام بالاترین مراتب فضل و کمال را در کوتاهترین عبارت، براى زراره نمایانده است. سخن و توصیف امام‏ علیه السلام را نباید تعارف پنداشت، زیرا امام‏ علیه السلام در موقعیت و مسؤولیتى است که هرگز بى‏جهت از کسى تعریف نمى‏کند. بلکه ملاک و میزان در گفته‏هاى آنان حق و رضایت‏حق‏تعالى است.

فضل بن عبدالملک مى‏گوید: از امام صادق‏ علیه السلام شنیدم که مى‏فرمود: محبوبترین خلق خداوند نزد من چهار نفرند چه زنده باشد و چه مرده. برید بن معاویه، زراره، محمد بن مسلم و احوال. (۱۰)

ابراهیم بن عبدالحمید مى‏گوید: امام صادق ‏علیه السلام فرمود: خداوند زراره ‏بن اعین را رحمت کند. اگر زراره و امثال او نبودند، چه بسا احادیث پدرم از بین مى ‏رفت. (۱۱)

ابى عبیده حذاء، مى ‏گوید: از امام صادق‏ علیه السلام شنیدم که مى ‏فرمود: زراره، ابوبصیر و محمد بن مسلم و برید، مصداق این سخن خدایند که مى‏ فرماید: و السابقون السابقون اولئک المقربون. (۱۲)

مفضل بن عمر مى‏گوید: روزى که فیض بن مختار نزد امام صادق علیه السلام آمده بود، آیه‏اى از قرآن را خواند. آن حضرت آیه را براى او تاویل کرد، فیض به حضرت گفت: خدا مرا فدایت گرداند، این اختلاف بین شیعیان شما چیست؟ امام علیه السلام فرمود: اى فیض کدام اختلاف؟ فیض به حضرت عرض کرد. در جلسات بحث آنان در کوفه شرکت مى‏کنم و از اختلاف آنها در روایاتشان به شک مى‏افتم، تا این که به مفضل بن عمر مراجعه مى ‏کنم، او مرا از این شک بازمى‏ دارد و نفسم از این گرفتارى نجات مى ‏یابد، و قلبم مطمئن مى‏گردد. پس حضرت به او فرمود: اى فیض درست مى‏گویى، همان‏طور است که گفتى، بدرستى که مردم در دروغ بستن بر ما ولع دارند. گویا خداوند بر آنها دروغ بستن بر ما را واجب گردانیده و جز این چیزى از ایشان نخواسته است مطلبى را با یکى از آنان در میان مى ‏گذارم. هنوز از نزد من خارج نشده آن را بر غیر تاویلش، تاویل مى‏ نماید و این کار به خاطر آن است که هدفشان از حدیث و محبت ما الهى نیست و امیال دنیایى دارند. و هر کدامشان دوست دارد که براى خود سرى باشد، هیچ بنده‏اى نیست که نفس خود را بلند گرداند مگر این که خداوند او را پست نماید، و هیچ بنده‏اى فروتنى و تواضع ننماید، مگر این که خداوند او را بلند مرتبه گرداند و شرافت دهد. پس هر گاه در جستجوى حدیث ما برآمدى، بر تو باد که به این شخص که این جا نشسته به او مراجعه کن! و با دست اشاره به یکى از اصحاب ما نمود.

از حاضران سؤال کردم که آن مرد کیست؟ گفتند: او زراره بن اعین است. (۱۳)

دادوبن سرحان مى ‏گوید: شنیدم که اباعبدالله ‏علیه السلام فرمود: برخى از افراد را در جریان بعضى مطالب قرار مى‏دهم، و او را از جدل و ریاء در دین خدا، و از قیاس نهى مى‏کنم، ولى به مجرد این که از نزد من خارج مى‏شود به تاویل و توجیه ناروا مى‏پردازد، به بعضى دستور مى‏دهم که سخن گویند، و برخى را از گفتگو و مباحثه نهى مى‏کنم، اما هر کسى [امر و نهى مرا] براى خود تاویل مى‏نماید و با این کار خدا و رسولش را عصیان مى‏کند، اگر مى‏شنیدند و اطاعت مى‏کردند، آنچه را پدرم به اصحابش سپرد، من نیز به آنان مى‏سپردم، به درستى که اصحاب پدرم در حال حیات و مرگ مایه افتخارند، یعنى زراره، محمد بن مسلم … (۱۴)

محمد بن ابى عمیر از جمیل بن دراج نقل مى ‏کند: شنیدم امام صادق ‏علیه السلام مى‏ فرمود: به اهل ایمان و تواضع، بشارت بهشت دهید، بریدبن معاویه عجلى، ابوبصیر لیث‏ بن البخترى مرادى، محمدبن مسلم، و زراره، اینان چهار نفرى هستند، که نجیبان و امینان خداوند بر حلال و حرام وى مى‏ باشند، اگر این افراد نبودند، آثار نبوت قطع مى‏ شد و از بین مى ‏رفت. (۱۵)

دوم – توان علمى زراره در مناظره‏ ها و مباحثه ‏ها

پس از بررسى دیدگاهها و نظراتى که درباره شخصیت علمى و فرهنگى زراره ابراز شد، به بررسى توان علمى وى در مناظرات و مباحثات مى‏پردازیم. همان‏گونه که پیشتر گفتیم، وى شخصى عالم، فقیه، ادیب، شاعر و متکلم بود، و در فقاهت نیز مانند سایر علوم به درجه والایى رسیده بود، به حدى که توانست فقه صحیح را از غیرصحیح تشخیص دهد و به انحراف استادش حکم ‏بن عتیبه پى برد، و از هوادارى او دست‏بردارد، و ملازم درگاه ائمه علیهم السلام گردد. (۱۶)

گذشته از اینها، زراره در فقاهت‏ به حدى رسیده بود که امام صادق‏علیه السلام او و برخى دیگر از یارانش را براى مباحثه با علماى دیگر مذاهب انتخاب مى ‏کرد، و با صراحت تمام به مخالفان مى‏فرمود: اگر بتوانید اصحاب مرا در مباحثه علمى شکست دهید، چنان است که مرا شکست داده ‏اید. (۱۷)

این سخن امام صادق‏علیه السلام بیانگر میزان اعتماد آن حضرت به مرتبه والاى علمى زراره و همانندهاى او است.

در میان مناظره ‏ها و احتجاج هاى امام صادق علیه السلام با مخالفان به نمونه‏اى برمى‏ خوریم که حضرت بعضى از اصحاب خود را براى مباحثه با خصم انتخاب مى ‏نماید. امام‏ علیه السلام از این کار چند هدف را دنبال مى‏ کند.

۱- از این طریق مزیت‏یاران و اطرافیان خود را به همگان بشناساند.

۲- ناتوانى خصم را آشکار کند.

۳- به آنها گوشزد نماید که آنان توانایى مباحثه و مقابله با یاران وى را ندارند، چه رسد به خود آن حضرت. امام ‏علیه السلام در این مناظره اصحاب خود را به مباحثه با عالم شامى فرا مى ‏خواند، زراره نیز از جمله افراد این گروه منتخب است، که در بخش فقهى با وى به مناظره و مباحثه مى‏ پردازد.

هشام بن سالم در این‏باره چنین مى ‏گوید: با جماعتى از اصحاب نزد امام صادق‏ علیه السلام بودیم که مردى از اهل شام آمد و اجازه ورود خواست. حضرت اجازه فرمود، مرد داخل شد و سلام کرد، امام‏ علیه السلام فرمود. بنشین! اگر نیاز و مطلبى دارى در میان بگذار! مرد شامى گفت: به من خبر رسیده که هر چه از شما سؤال شود، شما پاسخ آن را مى‏ دانید، از این‏رو آمده‏ام تا با شما مناظره کنم.

حضرت فرمود: در چه زمینه ‏اى؟

مرد شامى گفت: در اعراب قرآن (وقف، سکون، جر، نصب و رفع آن.)پس امام‏علیه السلام فرمودند: اى حمران، با این مرد به مباحثه بنشین!

آن مرد به حضرت عرض کرد: من مى‏ خواستم با شما مباحثه کنم نه با حمران.

حضرت فرمودند: اگر بر حمران غلبه یافتى چنان است که بر من غلبه یافته‏اى.

پس از آن مرد شامى روى به حمران آورد و مرتب از او سؤال مى‏کرد و حمران جواب مى‏داد، تا این که مرد شامى خسته شد.

حضرت فرمود: اى مرد شامى حمران را چگونه یافتى؟

مرد شامى گفت: او را ماهر دیدم، چیزى از او نپرسیدم، مگر این که جواب گفت.

سپس امام علیه السلام به حمران فرمود: اکنون تو از او سؤال کن، پس حمران همواره از او سؤال مى ‏کرد تا این که مرد شامى از جواب دادن باز ماند.

مرد شامى به حضرت عرض کرد: مى‏ خواهم با شما در عربى مناظره کنم.

امام علیه السلام از ابان بن تغلب خواست که با او مناظره نماید.

پس از آن مرد شامى خواست که در فقه مناظره کند.

امام علیه السلام به زراره فرمود: اى زراره با او به مناظره برخیز!، زراره با مرد شامى به مناظره برخاست و او را رها نکرد تا آن هنگام که مرد شامى از جواب باز ایستاد. (۱۸) این مناظره را نباید دست کم گرفت، اگر چه در این مناظره که هشام‏بن سالم آن را روایت کرده، اشاره‏اى به سؤالات مرد شامى و جوابهاى زراره نشده است، ولى تعبیر امام‏ علیه السلام که مى ‏فرماید: با آنان مناظره کن اگر بر آنها غلبه یافتى، چنان است که بر من غلبه یافته ‏اى، سخنى است ‏بس بزرگ و پراهمیت! زیرا; اگر امام علیه السلام ذره ‏اى در توان علمى اینان نسبت ‏به مرد شامى شک داشت چنان قاطعانه سخن نمى ‏گفت.

با توجه به این که مرد شامى شخصى عامى و بى‏سواد نبوده است و اصولا هم نمى ‏تواند چنین باشد، چون عقلایى نیست که فردى بى ‏سواد از شام حرکت کند، آن همه رنج ‏سفر را بر خود هموار سازد و به مناظره کسى آید که به گفته خودش شنیده است او عالم به تمام پرسشهایى است که از وى سؤال مى ‏شود، بنابراین، نمى‏ توان این مناظره را کم‏اهمیت دانست و به سادگى از کنار آن گذشت.

زراره با همه دانش خود، خویشتن را برتر از دیگران نمى ‏شمرد و به خود مغرور نمى‏ شد و در این راه به مباحثه و جدل نمى ‏پرداخت. او بشدت از تفرقه بین اصحاب پرهیز مى ‏کرد، و کمتر حاضر مى‏ شد، در امور اختلافى بین اصحاب با دیگران به بحث ‏بپردازد، اما آن هنگام نیز که وارد میدان بحث مى‏ شد، بسیار مستدل و قاطع سخن مى‏ گفت، گاهى اوقات که افرادى از او مى‏ خواستند، تا با دیگران وارد بحث‏ شود، از این کار امتناع مى‏ کرد و مى‏  گفت: این کار باعث کینه و عداوت مى ‏شود. و به این طریق از بحث و جدل کناره ‏گیرى مى ‏کرد. تنها زمانى وارد میدان بحث مى‏ شد که طرف مقابل به این کار تمایل نشان مى‏ داد، در این صورت اقدام به مناظره مى ‏کرد.

زراره مى ‏گوید: در مدینه به مجلس مباحثه جماعتى رفتم که در میان آنها عبدالله ‏بن محمد و ربیعه الرى نیز حضور داشتند، عبدالله گفت: اى زراره در مسایل مورد اختلاف سؤالهایى را مطرح کن و از ربیعه بپرس!

گفتم: مجادله و بحث ‏باعث کینه مى ‏شود. اما ربیعه گفت: اى زراره سؤال کن.

گفتم: رسول الله صلى الله علیه وآله شارب خمر را با چه چیزى حد مى ‏زد.

ربیعه گفت: با ترکه درخت و نعلین.

پس گفتم: اگر مردى را امروز دستگیر کنند که شراب خورده باشد، و نزد حاکم آورند، چه حکمى درباره او جارى مى ‏شود؟

ربیعه گفت: شلاق زده مى ‏شود، چون عمر شلاق زد.

عبدالله محمد گفت: پناه بر خدا، رسول الله‏ صلى الله علیه وآله با ترکه درخت مى ‏زد و عمر با شلاق! آنچه را رسول خدا انجام داد ترک مى‏نمایند و به آنچه عمر انجام داد عمل مى ‏کنند. (۱۹)

همان طور که از روایت پیداست، زراره تسلط کامل بر موضوعات فقهى داشته و به ریزه ‏کاریهاى احکام آن نیز، آگاه بوده است. لذا او با عبارتى ساده و روان و منطقى سلیس ربیعه را مقهور منطق خود مى‏ سازد، آنچنان که ربیعه راهى براى گریز و توجیه حکم خود نداشته باشد، و ناظران و شنوندگان بحث نیز آن را به آسانى درک نمایند.

توانایى زیاد زراره در مباحث فقهى از دقت و باریک ‏بینى وى نشات مى‏ گرفت. او در پاره‏اى موارد به سؤال کوتاه اکتفا نمى ‏کرد، بلکه تا موضوعى دقیقا برایش روشن نمى ‏شد، دست از سؤال کردن برنمى ‏داشت.

در این زمینه به روایتى برمى‏ خوریم که مصداق کامل ادعاى ما است، روایت از این قرار است.

زراره مى‏ گوید: به امام باقر علیه السلام عرض کردم: فدایت‏ شوم. دو خبر یا حدیث معارض از شما به ما مى ‏رسد. کدام یک را بگیریم و به آن عمل کنیم؟

حضرت فرمود: اى زراره; آن حدیث را که بین اصحاب مشهورتر است ‏بگیر، و آن را که اندک و نایاب است رها کن.

عرض کردم: آقاى من; گاهى آن دو حدیث‏ یا خبر هر دو مشهورند و هر دو ماثور از جانب شما؟

حضرت فرمود: آن حدیث را که رواتش نزد شما عادل‏تر و موثق‏ترند بگیر و به آن عمل کن.

عرض کردم: روایتگران هر دو حدیث عادل و موثق و مورد رضایتند.

امام علیه السلام فرمود: بنگر و ببین کدام یک از آنها موافق مذهب عامه است پس آن را رها کن و به دیگرى که مخالف عامه است عمل نما.

عرض کردم: چه بسا هر دو موافق عامه باشند یا مخالف آنها در این صورت چه کنم؟

حضرت فرمود: آنچه که احتیاط دین تو در آن است‏ بگیر، و آن را که مخالفت احتیاط است رها کن.

عرض کردم: بدرستى که گاهى آن دو موافق با احتیاط است و یا مخالف با احتیاط در این حال چه کنم؟

حضرت فرمودند: در این صورت مخیر هستى که یکى را بگیرى و دیگرى را ترک نمایى. (۲۰)

این روایت ‏بخوبى تلاش و کوشش و دقت نظر زراره را مى‏رساند، که چگونه احادیث را از زوایاى مختلف بررسى مى‏کرده است، و همین دقت و کاوشگرى وى بود که توانست از او فقیهى زبردست‏ بسازد.

سوم – آثار باقیمانده از زراره

در این بخش به آثار باقیمانده از زراره و تاثیر آن در رشد فکرى، فرهنگى جامعه خواهیم پرداخت.

وى که از خاندانى دانش ‏دوست و عالم ‏پرور بود، همگام با سایر افراد خانواده، کمر همت‏ به فراگیرى علوم مختلف بست، او زندگى خود را وقف این کار کرد و در اکثر علوم رایج عصر خویش نیز سرآمد گردید، او در رشته ‏هایى چون فقه، (۲۱) حدیث، (۲۲) کلام، (۲۳) ادبیات (۲۴) و شعر (۲۵) تحصیل نمود، و در رشته قرائت نیز مهارت کامل داشت. (۲۶) با وجود این، در آثار رجالى، کتابهاى زیادى از او یاد نکرده ‏اند!

در اکثر کتب رجالى آمده است. «لزراره مصنفات منها کتاب الاستطاعه والجبر.» (۲۷) و بیش از همین کتاب استطاعت و جبر متذکر کتاب دیگرى براى ایشان نشده ‏اند، ولى این نمى ‏رساند که او جز کتاب یاد شده کتاب دیگرى نداشته است.

درباره اشعار زراره، صاحب اعیان الشیعه مى ‏گوید: جاحظ در کتاب النساء و کتاب عرجان الاشراف متذکر ابیاتى از اشعار زراره گردیده است. (۲۸) با این که اکثر رجال‏ نویسان معتقدند که وى شاعر بوده، اما معلوم نداشته‏ اند که آیا دیوان، شعرى از خود برجاى گذاشته یا نه! همچنین معلوم نداشته ‏اند، که آیا او داراى اشعار فراوان بوده یا گه گاه شعر مى ‏سروده است، همچنین مشرب شعرى او را بیان نداشته ‏اند، که در چه زمینه‏ هایى شعر مى ‏سروده است.

در رشته فقه نیز بر کتاب و رساله‏اى از وى دست نیافتیم.

آنچه در زندگى زراره مانند ستاره‏اى مى‏درخشد، جنبه حدیثى ایشان است که در این میدان به تمام معنا درخشیده و آثار فراوان حدیثى از خود باقى گذاشته اشت. و همین بخش از آثار زراره نیز مدنظر ما مى‏باشد، آن گونه که قبلا یادآور شدیم او در فقه و حدیث‏سرآمد روزگار خود بود. اگر چه محمد بن مسلم مى ‏گوید: من از امام باقرعلیه السلام سه هزار حدیث و از امام صادق‏ علیه السلام شانزده هزار حدیث‏ شنیدم. (۲۹) لیکن در عمل حدیث زیادى از وى برجاى نمانده است، اما از زراره على‏ رغم حساسیتهایى که دستگاه خلافت و مخالفان علیه وى نشان مى‏ دادند، احادیث فراوانى برجاى مانده، که مجموع آنها در «مسندالزراره‏» مشتمل بر حدود دو هزار حدیث است. (۳۰) و البته این مقدار حدیث، در برگیرنده تمامى احادیث زراره نیست، چه بسا روایات مطرح شده در مسند زراره بخشى از احادیث زراره باشد که از دست‏ حوادث روزگار به سلامت رسته و امروزه در دسترس ما قرار گرفته است.

به هر حال، بسیارى از مباحث فقه شیعه شکوفایى خود را مرهون زحمات طاقت‏فرساى زراره و امثال او است و در هیچ بابى از ابواب فقهى نمى‏ توان نقش احادیث زراره را ندیده گرفت، چنان که در آینده به تنوع حدیثى زراره در ابواب مختلف خواهیم پرداخت و میزان احادیث وى را در هر بخش معلوم خواهیم کرد.

زراره و دیگرانى چون او بودند که با پرسشهاى مختلف و ضبط دقیق گفتار ائمه علیهم‏ السلام بزرگترین و بالاترین افتخارات را به مکتب امامیه ارمغان دادند، تا امروز فقیهان بتوانند در میدانهاى مختلف فقه با دست‏باز به اجتهاد بپردازند.

از آنجا که فرصت زمانى پیامبرصلى الله علیه وآله و ائمه معصومین علیهم السلام براى بیان مطالب و رساندن آن به همه نسلها محدود بوده است، وجود کسانى چون زراره در ثبت و ضبط و انتقال معارف آنان به نسلهاى دیگر، اهمیتى انکارناپذیر داشته است. این فراگیرى و گسترش تشیع و بارورى فقه شیعه نتیجه احادیثى است که از ائمه علیهم ‏السلام نقل شده و مردانى چون زراره به حفظ و نشر آن پرداختند.

اثبات این نکته چندان دشوار و پیچیده نیست، زیرا آن گونه که مشخص است در عصر امامت و قبل از غیبت دسترسى به ائمه‏ علیهم ‏السلام ممکن بود، هر چند براى همگان این ارتباط به دلیل بعد مسافت‏یا ممانعتهاى سیاسى حکام میسر نبود.

از سوى دیگر مى‏بینیم که استنباط احکام از قرآن و تطبیق کلیات بر امور جزئى نو پیدا کارى چندان سهل نیست و نیازمند نوعى تخصص و نیز استفاده از سنت و بیان روش معصومین ‏علیهم ‏السلام است.

از جمله شاگردان پرورش یافته در مکتب معصومین زراره و دیگر اعضاى خاندان وى بودند، در میان شاگردان امام باقر و صادق‏ علیهما السلام زراره یکى از سخت کوش ترین، آنها بود. وى با این که در کوفه سکونت داشت، توانست قریب به دو هزار حدیث جز اندکى را بدون واسطه از زبان امام باقر و صادق ‏علیهما السلام دریافت کرده و نقل کند. با توجه به بعد سافت‏بین کوفه تا مدینه محل سکونت امام باقر و صادق‏علیهماالسلام این کار شگفت‏انگیز میسر نبود مگر در پرتو عزمى جزم و همتى بلند و سینه‏اى فراخ که تمامى این خصوصیات در زراره وجود داشت. وى با همه مشکلات از پاى ننشست و سعى وافر خود را به کار بست تا توانست از دریاى مواج علوم باقرى و جعفرى حظى وافر برد.

شیوه‏ هاى فراگیرى زراره

شیوه ‏هاى فراگیرى زراره را مى‏ توان در سه بخش خلاصه کرد.

۱- شیوه‏هاى فراگیرى معمول و متداول، به این صورت که در مجالس آن بزرگواران حاضر مى‏شد و مانند دهها و بلکه صدها تن دیگر که در حوزه درسى آنان حضور مى‏یافتند و به استماع مى‏پرداختند وى نیز به استماع دروس مى‏پرداخت و از این راه توشه و ثمره‏اى در حد توان خود فرا مى‏گرفت، که البته بیشترین بهره وى از روایات آن بزرگواران از این نوع است، از این‏رو، در آغاز بسیارى از احادیث وى با تعبیرهایى این چنین مواجه مى‏شویم: سمعت عن الباقرعلیه السلام او الصادق‏علیه السلام، قال‏الباقرعلیه السلام او الصادق‏علیه السلام، سمعت عن احدهما علیهما السلام یا سمعت هما و…

آن گونه که از تعابیر زراره در ابتداى احادیثش پیداست وى تنها به شنیدن اکتفا نمى‏کرد، بلکه در بسیارى از موارد به پرسش از حضرت مى‏ پرداخت. لذا در اوایل تعدادى از احادیث کلمه سالت عن الباقر علیه السلام او الصادق علیه السلام او عنهما علیهما السلام به چشم مى‏خورد.

۲- شیوه دیگر فراگیرى این بود که، وى گاهى در غیر از مجالس درس و بحث، در ملاقاتهایى با امام، با سود جستن از فرصت ‏به فراگیرى حدیث مى‏پرداخت در این گونه مجالس وى راحت‏تر از مجالس عمومى بوده، و دقیقا مى‏توانسته مطالب مورد نظر خود را سؤال کند، و پاسخهاى فراخور آن نیز از حضرت بشنود.

همین آسودگى در سؤال و جواب بود که زراره مى‏توانست مسائل بسیار مهم و اختصاصى را از حضرت فراگیرد، در این خصوص على‏ بن عطیه از قول زراره چنین نقل مى‏کند.

زراره گفت ‏به خدا سوگند اگر بازگو نمایم آنچه را که از امام صادق‏ علیه السلام شنیده‏ام، هر آینه مردانى بزرگ بردار خواهند شد. (۳۱)

سخن زراره خود بهترین گواه بر مدعاى ما است.

۳- شیوه دیگر زراره در فراگیرى این بود که هنگام دسترسى نداشتن به آن بزرگواران، به وسیله نامه و یا فرستادن افرادى خاص و مورد اطمینان به کسب علم و حدیث مى‏پرداخت، که در این‏ باره مى‏توان به فرستادن فرزندانش حسین و حسن نزد امام صادق‏ علیه السلام اشاره کرد. در این ملاقات حضرت پس از سخنانى که بین آنها رد و بدل مى‏شود به بیان احکام فقهى مى‏پردازد و به آنان مى ‏فرماید:

به پدرتان بگوید آن عمل را چنین انجام دهد و آن عمل دیگر را طورى دیگر انجام دهد. (۳۲)

همچنین از طریق نامه درباره برخى احادیث که از رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل شده است از حضرت سؤال مى‏کند. (۳۳)
شیوه زراره در ضبط احادیث

زراره همچنان که در راه فراگیرى حدیث نهایت‏ سعى خود را به کار مى‏گرفت، در حفظ و ضبط آن نیز دقت فراوان مى‏کرد، زمانى که نزد امام باقر علیه السلام یا امام صادق ‏علیه السلام مى‏رفت، لوحه‏اى نیز همراه خود مى‏برد، تا پاسخهاى آن بزرگواران را عینا یادداشت کند، مبادا دست نسیان و فراموشى در آنها مؤثر افتد و خللى بر آنها وارد آید.

عبدالله ‏بن بکیر در این‏ باره چنین مى ‏گوید:

«زراره خدمت امام صادق علیه السلام شرفیاب شد و عرض کرد: شما به ما فرموده‏اید نماز ظهر و عصر را آن هنگام بخوانید که سایه‏هاتان به اندازه یک یا دو زراع شده باشد و سپس فرموده‏اید که در تابستان سایه را بیشتر کنید، چگونه سایه را بیشتر کنیم، سپس لوحه را گشود تا آنچه را حضرت مى‏فرماید، ثبت کند. امام ‏علیه السلام جوابى به زراره ندادند.

زراره لوحه را بست و عرض کرد بر ما لازم است که از شما سؤال کنیم، ولى شما به آنچه انجام مى‏دهید، عالمتر هستید و سپس از نزد حضرت خارج گردید.

پس از آن ابو بصیر خدمت امام ‏علیه السلام آمد. حضرت به ابوبصیر فرمود: زراره چیزى از من پرسید که جوابش نگفتم، و از این سبب ناراحتم، سوى وى برو تو فرستاده من به سوى او هستى به او بگو: نماز ظهر را آن هنگام بخوان که سایه‏ات مثل خودت شده باشد و نماز عصر را آن هنگام به جاى آور که سایه‏ات دوبرابر خودت شده باشد. (۳۴)

آن‏گونه که پیش از این متذکر شدیم، بیشترین میراث علمى زراره احادیث و نیز شاگردانى است که وى از خود برجاى گذاشته است. بنابراین سخن ما از این پس در خصوص همین دو مورد خواهد بود. نخست احادیث ایشان را بررسى خواهیم کرد و سپس به معرفى شاگردان و حوزه حدیثى وى خواهیم پرداخت.

احادیث

در مورد تعداد احادیث روایت‏ شده از زراره، آراى مختلف اظهار شده است‏ بعضى تعداد آن را بالغ بر دو هزار و شصت‏ حدیث مى ‏دانند و گفته ‏اند:

اسم زراره در اسناد تعداد زیادى از روایات واقع گردیده که به دو هزار و شصت و چهار مورد بالغ مى‏ گردد. او از ابوجعفرعلیه السلام تعدادى روایت نقل کرده است که به هزار و دویست و سى و شش عدد مى ‏رسد. و از ابى عبدالله ‏علیه السلام نیز تعدادى روایت نقل کرده که به چهارصدوچهل‏ وهفت عدد مى‏ رسد. همچنین وى تعدادى روایت از ابى‏ جعفر و ابى عبدالله‏ علیهما السلام نقل نموده است که به هشتاد و دو مورد بالغ مى ‏گردد و روایاتى که به عنوان (احدهما) از یکى از آن بزرگواران نقل نموده است‏بالغ بر صد و پنجاه‏ و شش مورد مى‏ شود. همچنین زراره تعدادى روایت‏ بدون این که مشخص کند از کدام امام نقل مى ‏کند روایت کرده است که با الفاظ قال علیه السلام، سمعت علیه السلام، قلت له ‏علیه السلام بیان شده که بالغ بر هفتاد و هشت‏ حدیث مى ‏شود. (۳۵)

اما آن چنان که در مسند زراره آمده است، روایات باقى مانده از وى بالغ بر هزار و نهصد و بیست‏ حدیث است، که ضمن پنجاه‏ و نه عنوان فقهى، تاریخى و… ثبت‏شده است. (۳۶)

وى هزار و صد و هفتاد و پنج ‏حدیث از امام باقر علیه السلام، چهارصد و چهل ‏و یک حدیث از امام صادق‏ علیه السلام، صد و یازده حدیث ‏به طور مشترک از امام باقر و صادق‏ علیهما السلام، و صد و شش حدیث ‏بدون تعیین نام امام و فقط با لفظ «احدهما» روایت کرده است.

از مجموعه احادیث وى شصت و سه حدیث‏ بدون مروى عنه و با تعبیر قلت له علیه السلام یا سمعت عنه علیه السلام و یا قال لى‏ علیه السلام نقل شده است. و بیست و چهار روایت ‏باقى ‏مانده را سخنان زراره و احادیث ‏سایر ائمه ‏علیهم ‏السلام تشکیل مى ‏دهد که گاهى با یک و یا چند واسطه نقل شده است.

جالب توجه این که از مجموع احادیثى که زراره روایت کرده است، فقط بیست و چهار حدیث‏با واسطه از ائمه‏علیهم‏السلام نقل شده است و جداى از نوزده حدیث دیگر، همگى بدون واسطه بوده است‏به این معنا که شخصا آن سخنان را از امام علیه السلام شنیده و سپس نقل کرده است.

در کار این پژوهش و تحقیق، سعى ما در جهت استقصاى احادیث زراره بوده است، که پس از تحقیق به نکاتى تازه و شایان تامل دست‏یافتیم، که آنها را فهرست ‏وار، در جدولى نمایانده‏ایم تا اهل تحقیق به تناسب زمینه‏ هاى پژوهشى خود از آن سود جویند. جدول یاد شده، داراى ده بخش است که به ترتیب، مربوط مى ‏شود به:

۱- موضوع حدیث

۲- امامى که زراره روایت را از وى نقل کرده است.

۳- احادیثى که در آن موضوع از هر امام نقل کرده است.

۴- احادیثى از هر امام سؤال کرده و حضرت به آن پاسخ داده است.

۵- احادیثى که از هر دو امام نقل کرده است.

۶- احادیثى که از یکى از دو امام بدون تعیین نام نقل کرده است.

۷- احادیثى که با واسطه از امام روایت کرده است.

۸- روایاتى که با تعبیر «سمعت عنه‏» و یا «قلت له‏»، «قال لى‏» بدون تعیین نام امام نقل کرده است.

۹- احادیث که از غیر امام باقر و صادق‏ علیهما السلام متذکر شده است.

۱۰- جمع احادیثى که در هر موضوع روایت کرده است.

هنگام توجه به کمیت و کیفیت احادیث زراره، دو نکته خودنمایى مى‏ کند:

۱- حجم بسیار بالاى احادیث.

۲- تنوع موضوعات احادیث.

وى در احادیث ‏خود از خداشناسى که اولین و مهمترین گام معرفتى است‏ شروع کرده و سپس به شناخت رسول و فرستاده خدا و جانشینان وى پرداخته است. نسبت‏به حقوق اجتماعى و تغذیه روحى و جسمى کوشیده و در نهایت ‏به قوانینى پرداخته که رعایت آن باعث ثبات و نظم اجتماعى مى‏شود، در این‏باره مى‏توان به موضوعات، قضا، شهادت، حدود و تعزیرات، دیات و قصاص اشاره کرد، که هر یک به جاى خود رکنى از ارکان ثبات اجتماعى مى ‏باشد.

وى در موضوعات، نماز، طهارت، حج، ازدواج، طلاق، زکات، ایمان و کفر، تجارت و ارث، از خود روایات ارزنده‏اى برجاى نهاده و به ترتیب بیشترین احادیث را در این موضوعات حفظ کرده و نشر داده است.

توجه به تعداد حدیثى که زراره به صورت سؤال در هر بخش از امام علیه السلام پرسیده است و مقایسه آن با سایر بخشها مى‏رساند که زراره در آن مسایل با تعقل و ادراک عمل کرده و اهل فهم و نظر به شمار مى‏آمده و صرفا روایت گر شنیده‏ ها نبوده است.

بعضى نکات قابل طرح دیگر راجع به احادیث زراره عبارتند از:

۱- چرا زراره برخى از احادیث را از هر دو امام یاد کرده است، آیا این کار دلیل خاصى داشته است؟

۲- چرا بعضى از روایات بدون تعیین نام امام‏ علیه السلام آمده است، آیا این امر ناشى از فراموشى زراره بوده، یا روات بعدى آن را فراموش کرده‏اند و با تعبیر «احدهما» یکى از دو امام مطرح ساخته‏اند؟

۳- در برخى دیگر از روایات که ما تحت عنوان «بدون مروى ‏عنه‏» ذکر کرده‏ایم نیز از تعیین صریح نام امام‏ علیه السلام خوددارى شده است، این کار به چه علت‏بوده است. آیا به منظور تقیه بود یا چون بحث قبلى اختصاص به یکى از دو امام علیه السلام داشته است؟ زراره با توجه به آن گفته است، از حضرت پرسیدم: «سالت عنه علیه السلام‏» و یا شنیدم «سمعت عنه‏ علیه السلام‏» و یا به من گفت «قال لى‏ علیه السلام‏»، و پاسخ به این پرسشها با مطالعه دقیق و شناخت کامل زمان حیات زراره و ائمه معاصر وى میسر مى‏ گردد.

شاگردان زراره

اگر چه در کوفه خاندانهایى که به عنوان خاندانهاى علمى به شمار مى‏ رفتند، بى‏ شمار بودند، و در واقع کوفه حوزه فراگیرى علوم اهل‏ البیت علیهم‏ السلام به‏ شمار مى ‏رفته، به شکلى که مؤلف کتاب «تاریخ الکوفه‏» متذکر نام بیش از یست‏خاندان از آنها مى ‏شود، ولى خاندان اعین بزرگترین و با شکوهترین آنان به‏ شمار مى ‏آیند.

«خاندانهاى علمى ساکن کوفه عبارتند از:»

۱- آل ابى الجعد; رافع الغطفانى الاشجعى.

۲- آل ابى الجهم; القابوسى اللخمى من ولد قابوس بن النعمان بن المنذر.

۳- آل ابى‏رافع.

۴- آل ابى ‏ساره.

۵- آل ابى شعبه الحلبیون.

۶- آل‏ ابى صفیه، و اسم ابى صفیه; دینار و هو ابوثابت المعروف بابى حمزه الثمالى الکوفى.

۷- آل اعین.

۸- آل حیان التغلبى مولى بنى ‏تغلب.

۹- آل نعیم الازدى الغامدى.

۱۰- آل ابى اراکه مولى کنده البجلى، و اسم ابى اراکه میمون.

۱۱- بنوالحر الجعفى والحر هذا مولى جعفى.

۱۲- بنوالیاس البجلى.

۱۳- بنو عبدربه بن ابى میمونه بن یسار الاسدى.

۱۴- بنو ابى سبره. ۱۵- بنو سوقه.

۱۶- بنو نعیم الصحاف.

۱۷- بنوعطیه.

۱۸- بنو رباط، اهل بیت کبیر من بجیل، او من موالیهم.

۱۹- بنو فرقد.

۲۰- بنو دراج.

۲۱- بنو عمار البجلى الدهنى مولاهم. (۳۷)

این خاندانها که نویسنده «تاریخ الکوفه‏» نامشان را ثبت کرده است تنها خاندانهایى هستند که بهره‏اى از علوم صادق آل محمد صلى الله علیه وآله داشته‏اند. (۳۸) که یا همزمان زراره بوده‏اند، و یا اندکى پس از وى درخشیده‏اند. این خاندانها، توفیق خویش را در این زمینه بیشتر مدیون مدت اقامت امام صادق‏ علیه السلام در کوفه هستند، زیرا; آن حضرت در زمان ابوالعباس سفاح در کوفه اقامت گزید. (۳۹) اگر چه این مدت بیش از دو سال به طول نینجامید ولى منشا خیر و برکات فراوانى براى مردم عراق گردید. تا آن جا که بعدها حسن‏ بن على بن زیاد وشاء بجلى به ابن عیسى قمى گفت:

دیدم در این مسجد  مسجد کوفه  نهصد عالم را که هر کدامشان مى ‏گفت: حدیث کرد مرا جعفر بن محمد علیه السلام. (۴۰)

با این همه; چیزى که زراره را از دیگران ممتاز مى‏نمود و حلقه درسى وى را در کوفه شکوه مى‏بخشید، آگاهى وى به بیش از هزاران حدیثى بود که از امام باقرعلیه السلام فرا گرفته بود، و این خود بالاترین امتیاز براى وى محسوب مى‏ شد، اگر بر این باور باشیم که آنچه نویسنده «تاریخ الکوفه‏» متذکر شد، صددرصد دقیق و متقن باشد که تمامى این خاندانهاى علمى روات احادیث امام صادق‏ علیه السلام بوده ‏اند (۴۱) بنابراین باید زراره یکى از پیشاهنگان تاسیس حوزه علوم باقرى در کوفه بوده باشد و برهمین اساس است که معلوم مى‏ گردد، وى قبل از سفر حضرت صادق‏ علیه السلام به کوفه [بین سالهاى ۱۳۲ تا ۱۳۶] حوزه درسى داشته است چون عمدتا خاندانهاى علمى و افرادى که در کوفه حوزه درسى داشته ‏اند جزو روات احادیث امام صادق‏ علیه السلام بوده ‏اند، در حالى که زراره قبل از ایشان، روایت گر احادیث امام باقر علیه السلام نیز بوده است، و همین امر باعث پیشگامى وى در تاسیس حوزه درسى در کوفه شده است.

در مورد گستردگى مجلس درس وى باید متذکر شویم که حداقل نود و شش نفر از زراره روایت کرده‏اند که ما در پایان نام آنها را یاد خواهیم کرد.

و اما در مورد آراستگى حوزه درسى ایشان باید گفت: جمیل بن دراج در زمان خودش از فقها به‏شمار مى‏رفت در پاسخ محمد بن ابى عمیر که از وى سؤال مى‏ کند. مجلستان چه نیکو و محفلتان چه آراسته است، مى‏گوید: «به خدا سوگند ما، در کنار زراره همانند کودکان هستیم در مقابل معلم.» (۴۲)

کلماتى که جمیل بن دراج راجع به آراستگى محفل درس زراره بیان داشته دست کم مشتمل بر دو نکته اساسى است:

۱- این که زراره قبل از آن تاریخ در کوفه حوزه درسى داشته است و کسانى در جلسات درسى وى حاضر مى ‏شده ‏اند.

۲- این که سطح آگاهى و دانش زراره آن قدر بالا بوده است، که افرادى چون جمیل ‏بن‏ دراج خود را چونان کودکى بى ‏سواد در برابر کوهى از علم و دانش مى ‏دیده ‏اند.

در پایان این بحث صورت نام شاگردان زراره خواهد آمد، و منظور از «شاگردان‏» کسانى هستند که از وى نقل حدیث کرده‏اند، هر چند شاگرد امام باقر و صادق‏ علیهما السلام نیز بوده ‏اند، وگرنه مشکل خواهد بود که بگویم افرادى همچون هشام ‏بن حکم از شاگردان زراره بوده ‏اند.

اساس نامهاى شاگردان زراره را به ترتیب تعداد حدیثى که از وى نقل کرده ‏اند خواهیم آورد:

۱- حریزبن عبدالله حزیر

۲- عبدالله بن بکیر

۳- عمربن اذینه

۴- موسى بن بکر

۵- جمیل بن دراج

۶- على بن رئاب

۷- ابان

۸- جمیل

۹- ابان بن عثمان

۱۰- ثعلبه بن میمون

۱۱- عبدالله‏بن مسکان

۱۲- مثنى الحناط

۱۳- مثنى

۱۴- محمد بن حمران

۱۵- حمادبن عثمان

۱۶- هشام بن سالم

۱۷- حماد

۱۸- ربعى ‏بن عبدالله

۱۹- ابى جمیله

۲۰- محمدبن على الحلبى

۲۱- اسحاق بن عبدالعزیز

۲۲- قاسم بن عروه

۲۳- درست الواسطى

۲۴- داودبن سرحان

۲۵- خالدبن نجیح

۲۶- اسماعیل بن جابر

۲۷- حمادبن عیسى

۲۸- صفوان

۲۹- مسمع بن عبد الملک کردین

۳۰- على ‏بن سعید

۳۱- على‏بن عطیه

۳۲- هشام بن حکم

۳۳- یونس

۳۴- ابن نویه

۳۵- ابوجعفر احول

۳۶- ابراهیم بن عبدالحمید

۳۷- حسن بن موسى

۳۸- حسین‏بن عثمان

۳۹- داود عجلى

۴۰- صالح

۴۱- عبدالعزیز بن حسان

۴۲- على بن عقبه

۴۳- فراش

۴۴- فضیل

۴۵- مثنى بن عبدالسلام

۴۶- محمدبن سماعه

۴۷- محمد بن عطیه

۴۸- معاویه بن وهب

۴۹- هیثم بن حفص

۵۰- ابن ابى قره

۵۱- ابن ابى‏لیلا

۵۲- ابن رباط

۵۳- ابوعیینه

۵۴- ابى‏بصیر

۵۵- ابى ‏زیاد الهندى

۵۶- ابى الهیثم

۵۷- ابى ایوب خزار

۵۸- ابان الاحمر

۵۹- ابان بن تغلب

۶۰- ابراهیم بن عمر

۶۱- اسماعیل البصرى

۶۲- اسماعیل بن فراش

۶۳- بکیر بن اعین

۶۴- جمیل بن صالح

۶۵- حسن‏ بن عبدالملک

۶۶- حسن بن عطیه

۶۷- حسن بن على

۶۸- حسین‏بن احمد المنقرى

۶۹- حسین بن موسى

۷۰- حمادبن ابى طلحه

۷۱- حمران بن اعین

۷۲- حنان

۷۳- رومى بن زراره

۷۴- سیف التمار

۷۵- عبدالله

۷۶- عبدالله‏ بن ابى یعفور

۷۷- عبدالله بن محمد

۷۸- عبدالله بن یحیى کاهلى

۷۹- عبدالحمید الطائى

۸۰- عبدالرحمان بن حجاج

۸۱- عبدالرحمان بن یحیى

۸۲- عبدالعزیز عبدى

۸۳- عبدالکریم

۸۴- عثمان

۸۵- عبید

۸۶- عبیدبن زراره

۸۷- عقبه بن خالد

۸۸- على ‏بن حدید

۸۹- على ‏بن جعفر حضرمى

۹۰- على بن حمزه

۹۱- عیسى بن ابى حمزه

۹۲- فضاله بن ایوب

۹۳- قاسم بن محمد

۹۴- مثنى بن ولید

۹۵- محبوب بن شهاب

۹۶- محمد بن حسن

۹۷- محمدبن حمران

۹۸- محمدبن مسلم

۹۹- معاذ

۱۰۰- یحیى‏بن مثنى

۱۰۱- یعقوب

در میان نامهاى روایتگران از زراره تعدادى از آنها به نظر شخص واحد جلوه مى ‏کنند، و ممکن است گمان شود، نام یک فرد دو یا چند بار تکرار شده است ولى چنین نیست، مخصوصا زمانى که تنها در سلسله سند حدیث آمده باشد چون این نامها مردد بین دو تا سه راوى است. از این‏رو این نامها را در جاهایى که بدون پسوند یاد شده است ما نیز بدون پسوند یاد کردیم و چنین است در جاهایى که با پسوند ذکر شده است. هر چند در بعضى موارد احتمال یکى بودن بعضى از نامها نیز مى ‏رود.



پى‏ نوشتها:

۱- رجال بحرالعلوم، ۱/۲۳۲-۲۳۳; رجال طوسى، ۱۲۳-۱۲۴ پاورقى.

۲- الفهرست لابن الندیم، ۳۰۹٫

۳- رجال نجاشى، ۱۲۵٫

۴- رجال ابن داود حلى، ۱۵۶ (کتاب الرجال)

۵- الاعلام لزرکلى، ۳/۷۵

۶- اختیار معرفه الرجال، ۱۳۴٫

۷- همان ماخذ، ۳۷۵٫

۸- همان ماخذ، ۲۳۸٫

۹- همان ماخذ، ۲۳۸٫

۱۰- همان ماخذ، ۱۳۵٫

۱۱- همان ماخذ، ۱۳۶٫

۱۲- همان ماخذ، ۱۳۶٫

۱۳- همان ماخذ، ۱۳۵-۱۳۶٫

۱۴- همان ماخذ، ۱۷۰٫

۱۵- همان ماخذ، ۱۷۰٫

۱۶- همان ماخذ، ۲۱۰٫

۱۷- همان ماخذ، ۲۷۶٫

۱۸- همان ماخذ، ۲۷۵-۲۷۶٫

۱۹- همان ماخذ، ۱۵۳٫

۲۰- بحار، ۲/۲۴۵-۲۴۶٫

۲۱- الفهرست لابن الندیم، ۳۰۹٫

۲۲- همان ماخذ.

۲۳- همان ماخذ.

۲۴- رجال نجاشى، ۱۲۵٫

۲۵- همان ماخذ.

۲۶- همان ماخذ.

۲۷- رجال نجاشى، ۱۲۵; فهرست طوسى،۷۵; جامع‏الرواه، ۲/۳۲۵; معجم الرجال خوئى، ۷/۲۱۹٫

۲۸- اعیان الشیعه، ۷/۴۷٫

۲۹- اختیار معرفه ‏الرجال، ۱۶۷٫

۳۰- مسند زراره‏ بن اعین.

۳۱- اختیار معرفه ‏الرجال، ۱۳۴٫

۳۲- همان ماخذ، ۱۳۸-۱۴۱٫

۳۳- مسند زراره، ۱۶۷٫

۳۴- اختیار معرفه‏ الرجال، ۱۴۳-۱۴۴٫

۳۵- معجم الرجال خوئى، ۷/۲۴۹-۲۵۰٫

۳۶- براى اطلاع بیشتر به شماره و عناوین فهرست مسند زراره مراجعه شود.

۳۷- تاریخ الکوفه، ۳۹۱-۴۰۲٫

۳۸- همان ماخذ و صفحاتش.

۳۹- تاریخ الکوفه، ۴۰۵٫

۴۰- همان ماخذ، ۴۰۵٫

۴۱- همان ماخذ، ۴۰۵٫

۴۲- اختیار معرفه الرجال، ۱۳۴٫

زندگینامه محمد ابن مسلم ثقفی کوفی(قرن دوم)

محمد بن مسلم، یکی از برجسته‌ترین و پرآوازه‌ترین پرورش‌یافتگان و دانش‌آموختگان دو تن از حجت‌های الهی و امامان معصوم شیعه، حضرت امام محمد باقر(علیه السلام) و حضرت امام صادق(علیه السلام) بود که بی‌تردید در گسترش فرهنگ اسلام ناب و حقایق تابناک آموزه‌های اهل بیت عصمت(علیهم السلام) نقش ممتاز و تأثیرگذاری داشت؛ به گونه‌ای که به جرئت می‌توان گفت: در اوایل سده دوم هجری در میان یاران امامان(علیهم السلام)، کمتر چهره‌ای همانند او این چنین قله‌های رفیع دانش طلبی و نشر احادیث امامان علیهم السلام را فتح کرده است.

او در شهر تاریخی و محدث‌پرور کوفه پا به عرصه هستی نهاد و بدین جهت، بدو «کوفی» می‌گویند. کنیه‌اش ابوجعفر، و ملقب به القاب زیادی است که هر یک، به سبب وجود ویژگی‌های جسمی، اقتصادی و قبیله‌ای است.

چون گردن او از اندازه معمول، کوتاه‌تر بود به «اوقص» و چون بینایی یک چشم او مشکل داشت به «اَعور»،[۱] به جهت اینکه پلک چشمش بیش از معمول حرکت می‌کرد به «حدّاج»،[۲] به دلیل اینکه قدش کوتاه بود به «قصیر» و چون به انگیزه صیانت از باورهای شیعی خود تقیه کرد و برهه‌ای از عمر خود را به آسیابانی گذراند به طحّان (آسیابان)، و گاهی که به تجارت و داد و ستد روغن می‌پرداخت به سمّان (روغن‌فروش)، چون اصالتاً تیره و تبار و نیاکان او از شهر طائف در سرزمین حجاز بودند به «طائفی» و به مناسبت اینکه از قبیله و تبار ثقیف بود ـ که این تیره بیشتر ساکن قلمرو طائف بودند ـ به «ثقفی» معروف و شهره است.[۳]

ویژگی‌ها

۱٫ کثرت حدیث

از برجسته‌ترین ویژگی‌های این فقیه و محدث شیعی، تعداد شگفت ‌انگیز روایاتی است که از محضر آن دو امام بزرگوار فراگرفت و این نشان دهنده ذوق و علاقه سرشار او به آموزه‌های دینی است. خود او این حقیقت برجسته را در گزارشی جالب، بازتاب داده:

هر زمان که در مسئله‌‌ای شرعی، دچار مشکل می‌شدم که دانستن حکم آن ضروری بود، به حضرت امام باقر(علیه السلام) و حضرت امام صادق(علیه السلام) مراجعه می‌کردم و طی سالیان متمادی که در مدینه اقامت داشتم و یا گاهی که از کوفه به مدینه می‌رفتم، حدود سی هزار حدیث از امام باقر(علیه السلام) شنیدم و شانزده هزار حدیث نیز از امام صادق(علیه السلام) فرا گرفتم.[۴]

۲٫ مرجعیت در فتوا

گاهی امامان(علیهم السلام) شیعیان خویش را در اخذ و فراگیری آموزه‌های اسلامی و دریافت احکام شرعی به برخی از چهره‌های شاخص و برجسته و موجّه، ارجاع می‌دادند و این، نشان دهنده جایگاه بلند و والای آنان در نیل به قله‌های دانش و کمال است.

محمد بن مسلم، یکی از این انسان‌های بزرگ و دانشمندان توانمند است. عبدالله بن ابی یعفور ـ که خود یکی از برگزیده‌ترین فقیهان و محدثان و از یاران امام صادق(علیه السلام) است ـ می‌‌گوید: به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: آقا جان! من قدرت و توان این را ندارم که در هر زمانی به محضر شما شرفیاب شوم و از کوفه به حجاز مسافرت کنم. گاهی اتفاق می‌افتد که برخی شیعیان شما در آنجا، به من مراجعه می‌کنند و از مسائل شرعی و وظایف خود از من می‌پرسند. بارها شده که من حکم آن را نمی‌دانم. شما چه دستوری می‌دهید؟

امام(علیه السلام) در پاسخ او فرمود: تو را چه شده که از محمد بن مسلم ثقفی غافلی؟ به او مراجعه و از او پرسش کن؛ چون او از دانش‌آموختگان مکتب پدرم امام باقر(علیه السلام) است و از آن بزرگوار اخبار فراوانی را فرا گرفته است.[۵]

محمد بن مسلم نه تنها در این ساحت نزد پیروان اهل بیت(علیهم السلام)، که نزد مخالفان مکتب آل البیت (علیهم السلام) نیز معروف و مقبول بود. به عنوان نمونه، به داستان جالب ذیل عنایت شود.

خود این فقیه و محدث گران‌ قدر بازگو می‌کند که: شبی از شب‌های تابستان پشت بام خانه‌ام در کوفه‌، خوابیده بودم که ناگهان با صدای دق الباب از خواب بیدار شدم. صدا کردم: پشت در کیست؟ او گفت: من شریک هستم! خداوند تو را رحمت کند. من از بالا به پایین نگریستم. با کمال شگفتی مشاهده کردم که زننده در خانه، خانمی است. تا مرا دید، گفت: من عروسی دارم که دچار درد زایمان بود. این درد آن چنان شدید بود که از دنیا رفت، ولی بچه‌اش در رحم او زنده است و نشانه حیات بچه‌که حرکت کردن باشد، کاملاً مشهود است. وظیفه ما چیست؟

به زن گفتم: روزی در محضر فرزند پیامبر امام باقر(علیه السلام) بودم که همانند این سؤال از آن حضرت پرسیده شد. امام در پاسخ فرمود: اگر چنین رخدادی پیش آید، لازم است شکم زن را شکافته، بچه را از رحم او خارج کنند. ای خانم، بروید این کار را انجام دهید!

سپس خطاب به او گفتم: من مردی هستم که در سایه تقیه و با حالت پنهانی زندگی می‌کنم و چندان معروف و مشهور نیستم؛ چه کسی مرا به تو معرفی کرد؟ او در پاسخ گفت: خدا تو ر رحمت کند. نزد ابو حنیفه صاحب الرای ( اهل عمل به رای و قیاس) رفتم و حکم این مسئله را از او پرسیدم. او در پاسخ گفت: «من نمی‌دانم، بر تو باد که به محمد بن مسلم ثقفی مراجعه کنی؛ او می‌داند. وقتی نزد او رفتی، هر چه به تو فتوا داد، آن را برای من نیز بازگو کن».

محمد بن مسلم می‌گوید: به او گفتم: برو به سلامتی. سپس آن زن نزد ابوحنیفه رفت و پاسخ مرا برایش بازگو کرد.

محمد بن مسلم می‌افزاید: روز بعد که به مسجد رفتم، مشاهده کردم که ابوحنیفه از شاگردانش همین پرسش را ‌پرسید و خود جواب آن را داد. من تا سخن او را شنیدم، سرفه‌ای کردم ( کنایه از اینکه به دروغ و فریب، ادعای فضل و دانش مکن).

ابوحنیفه متوجه شد، رو به من کرد و گفت: خواهش می‌کنم مرا رها کن، بگذار زندگی کنم (و آبروی مرا نزد شاگردانم مریز).[۶]

۳٫ چهار سال در محضر امام

هشام بن سالم می‌گوید که: محمد بن مسلم ثقفی کوفی به مدت چهار سال متوالی در مدینه اقامت کرد و در این مدت به طور مستمر به محضر امام باقر(علیه السلام) بار می‌یافت و کسب دانش و حدیث می‌کرد. از همین منظر است که در تبیین جایگاه بلند او گفته‌اند: «ما کان أحَدٌ مِنَ الشیعَهِ اَفْقهُ مِنْ محمد بن مسلم؛ هیچ یک از محدثان شیعی، فقیه‌تر از محمد بن مسلم نیست».[۷]

داستان‌ها

۱٫ جعفری‌فاطمی

کشّی با واسطه از زراره بن اعین که از برجسته‌ترین یاران امام باقر و امام صادق(علیه السلام) است نقل می‌کند که او گفت: ابوکریبه  از راویان شیعی و محمد بن مسلم ثقفی در طی یک رخداد، برای ادای شهادت، نزد قاضی کوفه شریک بن عبدالله نخعی حضور یافتند و شهادت دادند. قاضی که از قضات و کارگزاران مخالفان  اهل سنّت بود، در چهره نورانی آن دو خیره شد و چند لحظه‌ای به آنان نگریست. آن گاه افزود: جعفریان فاطمیان! شما دو نفر از پیروان حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) و حضرت امام صادق(علیه السلام) هستید ( اشاره به اینکه شما از شیعیان هستید)، چگونه من شهادت شما را قبول کنم؟

همین که آن دو، این سخن را از زبان قاضی شنیدند، شروع به گریستن کردند. قاضی که شگفت ‌زده شده بود، گفت: چرا گریه می‌کنید؟ آنها گفتند: تو ما را به انسان بزرگ و مطهری نسبت دادی که شاید ما لایق چنین انتسابی نباشیم؛ چون رفتار و اخلاق ما کاملاً بر سیره و دستورهای آنان انطباق ندارد( و شیعه کامل نیستیم) و چنانچه امام صادق(علیه السلام) ما را از شیعیان و رهروان راه خویش بداند، مایه فخر و مباهات و سرافرازی است.

شریک بن عبدالله تبسمی کرد و گفت: اگر در میان جامعه مردانی باشند، باید همانند شما ( انسا‌ن‌های صالح و برجسته و نورانی) باشند. سپس رو به منشی خود ولید کرد و گفت: ای ولید! این بار شهادت آنان را بپذیر.

زراره می‌گوید: بعد از این جریان، به مدینه، نزد امام صادق(علیه السلام) رفتم و این داستان را به حضرتش بازگو کردم. هنگامی که امام(علیه السلام) آن را شنید، آن قاضی کوردل و نادان را نفرین کرد و فرمود: ما و شریک ! خدا او را در آتش جهنم با زبانه‌های آتش خشم خود همراه سازد.[۸]

۲٫ تقیه و دفع خطر دشمن

خالد طیالسی بازگو می‌کند که: محمد بن مسلم، در فاصله‌های زمانی از کوفه به مدینه می‌رفت و به حضور مولا و امام خویش شرفیاب می‌شد. در یکی از این ملاقات‌ها، امام رو کرد به محمد بن مسلم و فرمود: بشر المُخبِتین، بشارت باد به انسان‌های متواضع و فروتن! (اشاره به اینکه محمد بن مسلم از گروه فروتنان و انسان‌های بی‌آلایش است).

خالد می‌افزاید: محمد بن مسلم ضمن اینکه یکی از بلند‌پایه‌ترین فقیهان و محدثان شیعه است، از تمکن مالی مناسبی هم برخوردار بود.

آن گاه او این داستان جالب را نقل می‌کند که روزی از روزها، حضرت امام باقر(علیه السلام) به محمد بن مسلم فرمود: «محمد! هنگامی که به کوفه برگشتی، تواضع و فروتنی پیشه کن. کاری کن که مأموران دستگاه ستم‌پیشه بنی‌امیه تو را مورد آزار و اذیت و شکنجه و زندان قرار ندهند». این یک دستورالعمل سیاسی و منطبق با شرایط زمان و مکان بود تا یاران حضرت، همانند محمد بن مسلم از شرّ و ستم دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) محفوظ بمانند.

محمد بن مسلم که از زیرکی و فرزانگی ویژه‌ای برخوردار بود، راز و رمز و حکمت این دستور را با همه وجود درک کرد. او به کوفه که برگشت، به دستور امام عمل کرد و یک زنبیل پر از خرما برگرفت و کنار در مسجد رفت و شروع به خرمافروشی کرد. این عمل محمد بن مسلم که از بزرگان و شخصیت‌های معروف کوفه بود، تعجب همگان را برانگیخت. خویشاوندانش که متوجه این کار شدند، نزد او شتافتند و گفتند: آبروی ما و تیره و تبار ما را بردی، این کار در شأن تو نیست، برخیز که برویم.

محمد بن مسلم به آنان پاسخ داد: من خرمافروشی را رها نمی‌کنم؛ چرا که سرورم امام باقر(علیه السلام) چنین دستوری داده است. آنان گفتند: پس در خانه خود آسیابانی کن. او این پیشنهاد را پذیرفت و اسباب آسیاب کردن گندم را برایش فراهم کردند و او در درب می‌نشست و گندم یا جو آرد می‌کرد.[۹]

۳٫ شفا یافتن از بیماری

کشّی در رجال خود با واسطه از این فقیه و محدث وارسته نقل می‌کند که گفت: در یکی از مسافرت‌هایم از کوفه به مدینه، در مدینه دچار بیماری بسیار سختی شدم؛ به گونه‌ای که در بستر بیماری افتادم و توان حرکت از من سلب شد؛ تا اینکه خبر بیماری من به مولایم امام باقر(علیه السلام) رسید. همان گونه که در بستر آه و ناله می‌کردم، دیدم خادم حضرت شربتی را که داخل ظرفی قرار داشت و روی آن را با پارچه پوشانده بود، نزد من آورد. سپس به من رو کرد و گفت: این شربت را بنوش! امام(علیه السلام) به من امر کرده که تا تو این را ننوشی، از نزد تو مرخص نشوم و به محضر امام باز نگردم.

من هم به فرمان امام عمل کردم و آن را نوشیدم. آن شربت همانند مشک خوشبو و بسیار خوش‌طعم و خنک بود. سپس خادم گفت: امام فرموده پس از اینکه شربت را نوشیدی، نزد من بیا. به هر حال چون آن را خوردم و در بدنم استقرار یافت، احساس کردم که سبک شده‌ام و دردم کاهش یافت. از جای خود حرکت کردم، چنان که گویی از قید و بند رها شده‌ام. در اینجا بود که از سخن حضرت که فرموده بود نزد من بیا، دچار شگفتی شدم؛ چون من به هیچ روی توان حرکت کردن از بستر بیماری را نداشتم.

بنابراین برخاستم و نزد آن امام مهربان روانه شدم. نزدیک خانه امام که رسیدم، اجازه ورود خواستم. امام(علیه السلام) از داخل خانه ندا کرد: بدنت خوب شد، داخل شو، داخل شو.

حضرت وارد شدم؛ در حالی که گریه امانم را بریده و اشک بر گونه‌ام جاری بود. بر حجت خدا سلام کردم و دست و پای آن حضرت را بوسیدم. امام فرمود: ای محمّد! چرا گریه می‌کنی؟ عرض کردم: جانم به فدایت! گریه می‌کنم بر دوری راه کوفه تا مدینه و فراهم نبودن زمینه در محضر شما و محروم بودن از نگریستن به سیمای ملکوتی شما و بهره‌مندی از دانش بی‌کران شما.

امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود:

اینکه گفتی تمکن مالی ماندن در اینجا را نداری، ناراحت و نگران مباش. خداوند متعال، شیعیان و پیروان آل البیت را بدین امور امتحان و آزمایش می‌کند و بلا و سختی‌ها را متوجه آنان می‌سازد.

اما اینکه گفتی غریبی و راهت دور است، پس تو به امام حسین(علیه السلام) اقتدا کن که از ما اهل بیت علیهم السلام دور است و قبر او در کنار فرات قرار دارد. (عراق کجا، مدینه کجا؟)

اینکه می‌گویی راه دور است، بدان که مؤمن حقیقی، در این جهان، غریب و تنهاست تا اینکه از این دنیای فریبنده و آکنده از همّ و غم به جوار رحمت حق تعالی پرواز کند.

نیز اینکه گفتی ما اهل بیت علیهم السلام را دوست داری، خداوند تبارک و تعالی نیت و اراده تو را می‌داند و به همین نیت تو پاداش نیکو خواهد داد.[۱۰]



پی ‌نوشت‌ها

[۱] . الاعور: مَنْ ذَهَبَ حِسّ أحدِ عَینَیه.

[۲] . کثیر التحدیق بعینه.

[۳] . رجال الکشی، ج۲، ص۳۸۶، چاپ موسسه آل البیت علیهم السلام ؛ تنقیح المقال، ج۳، ص۱۸۴، چاپ سه جلدی.

[۴] . رجال الکشی، ج۲، ص۳۸۷٫

[۵] . همان، ص۳۸۸٫

[۶] . همان، ص۳۸۹٫

[۷] . همان، ص۳۹۰ و ۳۹۱٫

[۸] . همان، ص۳۹۲٫

[۹] . همان، ص۳۹۵٫

[۱۰] . همان، ص۳۹۶٫

ابو الحسن ربانی صالح آبادی

زندگینامه عبدالملک ‏بن اَعین(سده دوم)

یکی از فرهیختگان سده دوم هجری عبدالملک‏ بن اعین، برادر زراره‏بن اعین، راوی معروف است. متأسفانه با آن‏که تعریف‏ها و توصیفات ارزنده‏ای از وی در لسان شریف امام صادق(علیه السلام) و اندیشمندان شیعه و سنی شده، ولی چهره وی بر برخی از رجالیون پوشیده مانده است. هرچند مقاله حاضر بحثی رجالی نیست اما تا اندازه‏ای زوایای گوناگون زندگی عبدالملک را بررسی نموده و به علل تضعیف وی از سوی پاره‏ای رجالیون اهل سنت اشاره کرده و به گونه‏ای نسبتا مفصل درباره (خاندان) اعین سخن می‏گوید.

واژه‏های کلیدی: اعین، عبدالملک، امام باقر(علیه السلام)، امام صادق(علیه السلام)، اصحاب.

عبدالملک، برادر زراره، راوی معروف، از جمله اصحاب بزرگ حضرت صادق(علیه السلام) و از دودمان اعین بود. برای شناخت عبدالملک لازم است اندکی درباره این خاندان معروف سخن بگوییم:

ویژگی‏ها:

آل ‏اعین بزرگ‏ترین خاندان علمی شیعی در شهر کوفه بود. بسیاری از افراد این (خاندان) از اصحاب ائمه و راویان بزرگ و فقها بوده‏اند و کم‏تر شخصیتی از آنان است که ناقل حدیث نباشد. راویان اعین بالغ بر شصت تن بوده‏اند.(۱) علامه بحرالعلوم با ذکر این نکته که مدایح آل‏اعین فراوان است، در وجه تمایز آنان با دیگر خاندان‏های کوفه خصایص ذیل را عنوان کرده است:

۱٫ بزرگ‏ترین خاندان شیعی؛

۲٫ عظیم ‏الشأن‏ترین آن‏ها؛

۳٫ عالم‏ترین خاندان به طوری که در میانشان محدّث و فقیه و ادیب و قاری فراوان بوده است؛

۴٫ دیرپای‏ترین آن‏ها، چه نخستین افراد این طایفه در عصر حضرت سجاد(علیه السلام) و آخرین‏شان در اوایل غیبت صغرا می‏زیسته ‏اند.(۲)

آل ‏اعین علاوه بر ربودن گوی سبقت در میادین دانش، در جنبه‏های سیاسی نیز فعالیت داشتند، به طوری که قرائن نشان می‏دهد خواب خوش را از چشمان حکام اموی و عباسی ربودند. حجاج‏بن یوسف ثقفی، وقتی برای زمامداری به عراق آمد، نگرانی خود را از این دودمان ابراز نمود:

«با وجود یک مرد از آل‏اعین، حکومت برای ما هموار نمی‏شود.»(۳)

نژاد آل ‏اعین

در این که این خاندان از چه نژادی است، اختلاف وجود دارد. برخی می‏گویند: جد آنان یعنی سُنْسُنْ از قبیله غسّان از نژاد عرب بود، که در صدر اسلام به روم رفت و در آن‏جا در مسلک راهبان درآمد. سُنْسُنْ فرزندی به نام اعین داشت. ظاهرا در جنگی که میان روم و مسلمانان صورت گرفت، اعین توسط مسلمانان اسیر شد، آن‏گاه یک نفر از قبیله بنی‏شیبان او را خریداری کرد، سپس تربیت و فرزند خوانده‏اش نمود.

پس از مدتی اعین در سایه تربیت پدرخوانده‏اش قرآن را حفظ کرد و در ادبیات عرب چیره دست شد. روزی پدرخوانده به او گفت: آیا می‏خواهی از نظر نژادی تو را به قبیله خودم ملحق سازم؟ اعین نپذیرفت. زمانی که اعین بزرگ شد، سنسن از روم آمد و ملاقاتش کرد.(۴)

جمعی گویند: سنسن در اصل رومی بود. وقتی اعین اسیر شد و سنسن از جایگاهش اطلاع پیدا کرد، با گرفتن اجازه و امان‏نامه از مسلمانان چند بار به دیدار فرزندش شتافت.(۵)

عده‏ای با توجه به گزارشی گویند که اعین از مردم خطه فارس بود. پس از دیدار امیرالمؤمنین(علیه السلام) به دست حضرت اسلام آورد. میان راه با گروهی از بنی‏شیبان برخورد کرد. آنان پس از گرفتن پیمان «ولا»(۶) او را آزاد کردند.
اسامی خاندان

بر کسانی که از نسل اعین پا به عرصه وجود نهاده بودند، اسامی ذیل اطلاق گردیده است:

۱٫ آل‏اعین.

۲٫ شَیبانی.(۷)

به سبب ارتباطی که میان اعین و قبیله بنی‏شیبان ایجاد شد، او و خاندانش به این قبیله منسوب شدند.

۳٫ زراری.

زراری یعنی منسوب به زاره‏بن اعین. نخستین بار این نسبت در کلام امام هادی(علیه السلام) خطاب به یکی از نوادگان بکیر بن اعین به نام محمدبن سلیمان یا پدرش سلیمان‏بن حسن‏بن جهم بن بکیر، جد پدری ابوغالب دیده شد. امام به منظور حفظ جان او و رعایت تقیه، نام اصلیش را نبرد و او را به زراره، عالم‏ترین شخصیت آل‏اعین منسوب ساخت تا تجلیلی از مقام شامخ زراره شده باشد. امام در این باره فرمود: زراری را خدا حفظ کند. از آن لحظه بر افراد این خاندان، زراری اطلاق گردید.(۸)

۴٫ بکریون

پیش از آن که عنوان زراری بر آل‏اعین اطلاق گردد، به بکریون مشهور بودند.(۹)

فرزندان اعین

در تعداد فرزندان اعین اتفاق نظر وجود ندارد. برخی آنان را هشت تن بدین اسامی می‏دانند: عبدالملک، حمران، زراره، بکیر، عبدالرحمان، قعنب، مالک و ملیک.(۱۰) بعضی به جای دو نفر آخر، عبدالاعلی، عیسی، ضریس و سمیع را ذکر کرده‏اند.(۱۱) عده‏ای به جای عیسی و عبدالاعلی، موسی و ملیک را ذکر نموده‏اند.(۱۲) اقوال دیگر، بین ۱۲،(۱۳) ۱۶،(۱۴) و ۱۷(۱۵) است. برخی در زمره فرزندان، دختری به نام «ام الاسود» را یاد کرده‏اند.(۱۶)

فضیلت‏های عبدالملک

نخستین شیعه آل‏اعین

قبلاً گفتیم مسلّم است سنسن، جد عبدالملک راهب مسیحی بود. طبیعی بود اعین نیز مسیحی باشد. بر اثر جنگی که میان مسلمانان و روم رخ داد، اعین توسط مسلمانان اسیر شد. سپس یک نفر از قبیله بنی شیبان او را خرید و توسط او مسلمان شد. علامه شیخ محمد تستری گفته است اعین سنی بود و به تبع او، فرزندانش سنی بوده‏اند، سپس جمعی از آنان شیعه شدند.(۱۷)

بنابراین می‏توان به نادرستی خبر علی‏بن سلیمان، عموی پدری ابوغالب زراری مبنی بر این‏که اعین از مردم خطه فارس بود که به قصد زیارت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و مسلمان شدن توسط او وطنش را ترک کرد،(۱۸) پی ‏برد.

احتمال دیگر این است که اعین در آغاز شیعه و جزو دوستداران امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود، ولی بعدا به واسطه فضای خفقان آلودی که خلفا به وجود آوردند، جزو کسانی شد که به حضرت پشت کرد و مذهب خود را عوض نمود. وقتی ازدواج کرد و دارای اولاد شد، آنان نیز به مسلک اهل تسنن گرایش پیدا کردند، ولی وقتی به رشد کافی رسیدند، بسیاری از آنان حقیقت را دریافتند و در مسلک دوستداران و شیعیان امیرالمؤمنین(علیه السلام) درآمدند.

طبق برخی اخبار، نخستین شیعه آل‏اعین، عبدالملک بود. او توسط صالح‏بن میثم رهنمون گشت، سپس برادرش حمران به دست ابوخالد کابلی در این سلک درآمد. طبق گزارشی دیگر، نخستین فرزند اعین که پیرو آل‏ علی علیهم‏السلام شد، ام‏الاسود، خواهر عبدالملک بود. گویند ابوخالد کابلی در این اقدام مؤثر بود.(۱۹)

اکنون شایسته است به ویژگی‏های عبدالملک بپردازیم:

جایگاه عبدالملک نزد امام صادق(علیه السلام)

برادر عبدالملک به نام زراره که از فقهای طراز اوّل شیعه در قرن دوم و سوم هجری بود گوید:

امام صادق(علیه السلام) بعد از مرگ عبدالملک فرمود: «خداوندا! ما اهل بیت در نظر ابوضریس بهترین خلق تو بودیم. پس او را در روز قیامت در زمره محمد ـ که صلوات تو به او باد ـ قرار ده!»

سپس امام فرمود: آیا او را در خواب دیده‏ ای؟

عرض کردم: خیر.

امام فرمود: سبحان ‏الله! مثل ابوضریس کجاست؛ مانند او هنوز به دنیا نیامده است!(۲۰)

علامه مامقانی، رجالی قرن چهارده پس از نقل روایت فوق و بررسی روایات مختلف و کنکاش در گفت‏وگوی علما درباره عبدالملک گوید:

«از دعای فراوان امام صادق(علیه السلام) در حق وی و فرستادن رحمت بر او و درخواست از خداوند مبنی بر قرار دادن عبدالملک در زمره آل‏ محمد(صلی الله علیه و آله) در روز قیامت و این که فرمود: «مثل ابوضریس هنوز به دنیا نیامده است»، استفاده می‏کنیم عبدالملک فردی موثق بود، بلکه در اعلا درجه وثاقت بود، زیرا صدور چنین مدایح و واکنش‏هایی توسط امام در حق کسی که عادل و موثق و امین نیست، نامعقول می‏باشد، زیرا ائمه اطهار علیهم‏السلام اهل مبالغه و مغالطه نبودند. مقصود امام از این‏که به طور مطلق فرمود: مثل عبدالملک هنوز زاده نشده است، مماثلت و مشابهت در ورع و تقوا و دیانت و صلاح است که مورد نظر خدا و رسول و ائمه و دیگر بندگان برگزیده الهی است.

اگر امام(علیه السلام) مشابهت خاصی را در نظر داشت، حتما تصریح می‏کرد و وجه شباهت را بیان می‏فرمود. این مطلب بر کسانی که دارای ذوق و سلیقه درست و مستقیم هستند و لسان اهل بیت رحمت علیهم السلام را می‏فهمند، پوشیده نیست. اگر به این سخنان، شهادت علمای بزرگ مبنی بر مستقیم و پایدار بودن عبدالملک در دین و مذهب، و گواهی امام باقر(علیه السلام) را که «عبدالملک از نجات یافتگان و سرپرست مردم و خزانه‏ داران در وقت ظهور امام زمان(علیه السلام) است،» اضافه کنیم، تردیدی باقی نمی‏ماند که او را در شمار شخصیت‏های عادل و موثق عنوان کنیم.»(۲۱)

صحابی خاص امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام)

تا شخصیت کسی مورد قبول ائمه(علیهم السلام) نبود، با او ارتباط نزدیک برقرار نمی‏کردند و با وی درباره موضوعات و مسائل مهم عقیدتی یا سیاسی سخن نمی‏گفتند و اسرار ولایت را مطرح نمی‏کردند. اگر از روایات، دلایل و قراینی بر ارتباط تنگاتنگ میان راوی و امام وجود داشته باشد، و نیز با دقت در مطالب و اسراری که امام با او در میان گذارده، می‏توان به شخصیت و عظمت راوی پی‏برد؛ هر چند به طور صریح از او تعریف و تمجیدی در کتب رجال و نگاشته‏های تذکره نویسان یافت نشود. قراینی وجود دارد که عبدالملک از یاران خاص امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) بود و ایشان اعتماد زیادی بدو داشتند و در مورد مسائل مهم با او به گفت‏وگو می‏نشستند.

در روایتی آمده است عبدالملک پرسش‏های زیادی از امام صادق(علیه السلام) نمود که می‏توان فهمید پاره‏ای از سئوالات وی مربوط به امامت بوده، و این نمایانگر اعتماد امام به اوست و جایگاه وی را نزد حضرت می‏نمایاند.

در این روایت از گمراهی اصحاب پس از وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله) صحبت شده است. تصریح به چنین موضوعی در عصر اختناق، از سخنان غیر قابل بخشش بود و کیفر سختی داشت.

حارث ‏بن مغیره گزارشگر مورد نظر گوید:

عبدالملک ‏بن اعین که در حال گفت‏وگو با امام صادق(علیه السلام) بود، پرسش‏های زیادی کرد تا آن که گفت: بنابراین همه مردم هلاک شدند؟

امام فرمود: «آری؛ به خدا سوگند، ای پسر اعین همه مردم هلاک شدند.»

عبدالملک پرسید: ساکنان مشرق و مغرب زمین؟

امام فرمود: «شرق و غرب به گمراهی فتح شد.(۲۲) آری، به خدا قسم! همگی مردم هلاک گشتند جز سه تن: سلمان فارسی و ابوذر و مقداد. بعد عمار و ابوساسان انصاری و حذیفه و ابوعمره بدان‏ها ملحق و در مجموع هفت تن شدند.(۲۳)

شاهد بعدی خبر ذیل است که امام باقر(علیه السلام) تعدادی از آثار امیرالمؤمنین(علیه السلام) را که از علوم مخفی و اسرار اهل بیت(علیهم السلام) به شمار می‏آید، به عبدالملک نشان می‏دهد و نظر او را درباره علت نوشتن آن‏ها سئوال می‏کند.

عبدالملک با درایت و بینش، پاسخ را تقدیم می‏کند:

عبدالملک گوید: زمانی امام باقر(علیه السلام) تعدادی از کتاب‏های علی(علیه السلام) را به من نشان داد. سپس فرمود: «به چه دلیلی او این‏ها را نگاشته است؟»

عرض کردم: آیا عقیده‏ام را در این باره بیان کنم؟

امام فرمود: «آری.»

عرض کردم: حضرت می‏دانست قائم شما روزی قیام می‏کند. از این رو دوست داشت او به آن‏چه در آن کتاب‏هاست، عمل کند.(۲۴)

امام فرمود: «صحیح است.»(۲۵)

قرینه دیگر روایاتی است که به واسطه‏ گری عبدالملک در رساندن مسائل مردم به امام و ارسال پاسخ‏ها اشاره دارد که گویای اعتماد امام به این شخصیت بزرگ است.

شاید بتوان از شواهد استفاده بیشتری کرد و گفت که او یکی از وکلای ایشان در شهر کوفه بوده که به مسائل فقهی ـ کلامی مردم پاسخ می‏گفته، جمع‏آوری وجوه شرعی نیز به دست با کفایت او انجام می‏پذیرفته است. یکی از نشانه‏های این ادعا، نامه مهم عبدالرحیم قصیر به امام صادق(علیه السلام) به خط عبدالملک و پاسخ آن توسط حضرت به دست عبدالملک است. این نامه یکی از ذخایر ارزشمند شیعی است، چون در آن به مهم‏ترین عقاید کلامی آن عصر اشاره شده است.

از برخی روایات استنباط می‏شود عبدالملک علاوه بر علاقه وافر به امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) و دیگر ائمه هدی علیهم السلام ، عاشق امام مهدی(علیه السلام) فرجه بود و در انتظار ظهور حضرت به سر می‏برد. در گزارش ابوبکر حضرمی می‏خوانیم:

عبدالملک ‏بن اعین گفت: هنگامی که نزد ابوجعفر باقر(علیه السلام) بودم، یاد امام زمان افتادم. ایستادم و گریستم و عرض کردم: امیدوارم در حالی که توان دارم، ظهور حضرت را دریابم.(۲۶)

علی‏بن سعید گوید: نزد امام صادق(علیه السلام) نشسته بودم. کنار حضرت، محمدبن عبدالله‏بن علی بود. در آن مجلس عبدالملک‏بن اعین و… بودند… . امام رو به ما کرد و فرمود: بشارت باد شما را! آیا به این راضی نیستید که در روز قیامت به علی متمسک شده‏اید و علی به رسول خدا (صلی اله علیه و آله) متمسک شده است؟(۲۷)

از روایت فوق مقام والای اهل مجلس از جمله عبدالملک به دست می‏آید.

عبدالملک ‏بن اعین و چهار برادر دیگرش یعنی زراره و حمران و بکیر و عبدالرحمان از یاران سرشناس و برگزیده حضرت باقر و امام صادق علیهماالسلام بودند. آنان برای فراگیری علوم اهل بیت علیهم السلام رنج سفرهای طاقت‏فرسای آن عصر را بر خود هموار کردند و دائما مسافت زیاد میان کوفه تا مدینه را طی می‏نمودند. حاصل این تلاش‏ها آن شد که هر یک از این پنج فرزانه، به مقام شامخی در دانش دست یافتند. در گزارشی از «ربیعه الرأی» آمده است که به امام صادق عرض کردم: آن چند برادر که از عراق به محضرتان می‏آیند و من بهتر از آنان و مهیاتر برای فراگیری علوم در یاران شما ندیده‏ام، کیستند؟

امام فرمود: «آنان [ فرزندان سرشناس اعین] اصحاب پدرم هستند».(۲۸)

حسین ‏بن موسی گوید: در سالی امام صادق(ع) با اصحاب خویش به مکه شرفیاب شد و از حال عبدالملک‏ بن اعین پرسش نمود و فرمود: «آیا او از دنیا رفت؟»

عرض کردم: آری…

امام فرمود: «پس بیا با ما تا بر سر قبرش برویم و برای او دعا کنیم.(۲۹)

از این خبر فهمیده می‏شود قبر عبدالملک در مکه است،(۳۰) ولی طبق تصریح شیخ صدوق، قبر وی در مدینه است و امام صادق(علیه السلام) و اصحابش به زیارت او رفتند.(۳۱)

عبدالملک در منظر اهل سنت

علما و بزرگان سنی درباره عبدالملک ابراز نظرهای گوناگون کرده‏اند. برخی چون ابوحاتم و ابن ‏حبان و عجلی او را از شیعیان نیکو و صالح الحدیث و مورد اعتماد و صدوق دانسته‏اند. و جمعی چون ابن‏معین و سفیان‏ بن عیینه (سفیان ثوری) او را فردی خبیث‏القول و بی‏ارزش عنوان نموده ‏اند.(۳۲)

با دقت در عبارات مذمت کنندگان و ریشه یابی آن، می‏توان فهمید عبدالملک تنها به سبب شیعه بودن و دوستی با خاندان اهل بیت علیهم السلام نکوهش شده است. برای همین بخاری در صحیح تنها یک حدیث از او نقل کرده است.(۳۳)

تنها نکته‏ای که از سوی شیعه در نکوهش عبدالملک عنوان شده، روایتی است از گفت‏وگوی او با امام صادق(علیه السلام) که گویند از جسارت و بی‏ادبی او حکایت می‏کند. در این روایت می‏خوانیم: ابوعبداللّه‏ (امام صادق) به عبدالملک‏بن اعین فرمود: «چرا نام فرزندت را ضریس نهادی؟»

عبدالملک گفت: چرا پدرتان شما را جعفر نام نهاد؟

امام فرمود: «جعفر نام نهری در بهشت است، اما ضریس نام شیطان است.»(۳۴)

شهید ثانی و شیخ حسن، فرزند او و مامقانی، روایت فوق را معتبر نمی‏دانند، زیرا در سند آن «علی‏بن عطیه» وجود دارد.(۳۵)

بر فرض صحت سند، نمی‏توان به جسارت عبدالملک حکم کرد، زیرا شاید در حال شوخی با امام بوده است.(۳۶)

گستره دانش

به تعبیر مامقانی عبدالملک‏بن اعین از «خُلّص شیعه» بود. او از یاران نزدیک امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) محسوب می‏شود و به تنهایی یا با برادرانش بارها برای دیدار ائمه به مدینه رفته و از محضر پرفیضشان بهره برده بود.

به طور طبیعی بایستی دستاوردهای علمی فراوانی از عبدالملک در منابع و جوامع روایی و تاریخی داشته باشیم، اما از وی روایات اندکی باقی مانده، علت آن مشخص نیست. اما به احتمال می‏توان گفت شاگردان مخالف او نظیر عبدالرحمان ‏بن ‏مهدی و ابن‏ عیینه و سفیان ثوری روایات استاد را به دیگران منتقل نکرده، با آتش کینه و حسد سوزاندند.(۳۷) احتمال دیگر آن است که چون عبدالملک کاتب و ملازم امامان بود، کم‏تر فرصت پیدا می‏کرد به تدریس و انتقال یافته‏هایش و نقل آن‏ها بپردازد.(۳۸)

با توجه به آن‏که عبدالملک از شیعیان خاص ائمه(علیهم السلام) بود، شاید بتوان استنباط کرد قسمت زیادی از یافته‏های وی مربوط به اسرار ولایت است و چون او کم‏تر کسی را شایسته درک و پذیرش آن‏ها می‏دید، از انتقال مطالب خویش خود داری می‏نمود. عامل احتمالی دیگر کوتاهی راویان بوده که گفت‏وگوهای او با امامان را ضبط نکرده‏اند و یا چون در نظرشان کم اهمیت بوده، توجهی به آن ننموده‏اند. علت دیگر که در مورد بیش‏تر راویان وجود داشته و موجب گشته از آنان احادیث کم‏تری داشته باشیم، جو سیاسی نامناسب آن عصر بوده است.

او در بخش نجوم هم تحقیقاتی داشت و احتمالاً کتاب یا کتاب‏هایی تألیف کرده بود. برای همین شیخ عباس قمی از او به عنوان آگاهان علم نجوم یاد کرده است،(۳۹) ولی چون به مقتضای علم خود عمل می‏نمود و این امر باعث شده بود در زندگیش اختلالاتی ایجاد گردد، دست به دامان امام صادق(علیه السلام) برد. خود در این‏باره گوید: به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: من گرفتار علم نجوم شده‏ام. وقتی می‏خواهم کاری انجام دهم، به طالع می‏نگرم اگر بد باشد، حاجتم را رها می‏سازم و اگر طالع را خوب ببینم، در پی انجام کارم برمی‏آیم.

امام فرمود: «حکم می‏کنی؟»

عبدالملک عرض کرد: آری.

امام فرمود «کتاب‏هایت را بسوزان».(۴۰)

اساتید

طبق سخن مامقانی، رجالی معروف سده چهاردهم هجری بیش‏تر روایات عبدالملک از امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) است.(۴۱) بنابراین، شخصیت علمی وی به دست آن دو بزرگوار رقم زده شده بود. دیگر کسانی که عبدالملک از محضرشان بهره‏مند گشته و روایت نقل کرده، عبارتنداز:

۱٫ ابوبشیر.(۴۲)

۲٫ سلیمان‏ بن خالد.(۴۳) ابوربیع هلالی، معروف به سلیمان‏ بن خالد از قاریان و فقها و بزرگان عصر امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) بود و از جمله اصحاب جناب زیدبن علی(علیه السلام) در قیام وی در کوفه به شمار می‏آمد. در این جنگ دست سلیمان توسط دشمن قطع گردید.(۴۴)

۳٫ ابوحرب ‏بن ابوالاسود دئلی.(۴۵)

۴٫ ابوعبدالرحمن سلمی.(۴۶) ظاهرا وی عبدالله‏بن حبیب سلمی است که از یاران امام علی(علیه السلام) به شمار می‏آمد و یکی از فرزانگان تاریخ شیعه و شخصیت‏های قابل اعتماد بود. او ۱۰۵ هجری در ۹۰ سالگی از دنیا رفت.(۴۷)

۵ . شقیق ‏بن سلمه اسدی (ابو وائل)(۴۸)

۶٫ عبدالله ‏بن شداد بن هاد. وی از اصحاب بزرگ امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود. امام صادق(علیه السلام) درباره کرامت امام حسین(علیه السلام) نسبت به شداد فرمود: «هنگامی که شداد به تب شدیدی دچار شد، حسین ‏بن علی به عیادتش رفت، به محض این که داخل منزلش شد، تب از شداد رخت بربست.»(۴۹) شداد به سال ۸۱ یا ۸۲ هجری از دنیا رفت.

۷٫ عبدالرحمن ‏بن ادْینه.(۵۰)

۸ . صالح‏ بن میثم. ابوغالب زراری در یکی از گزارش‏های خود گوید: عبدالملک نخستین شخص از آل‏اعین بود که شیعه و دوستدار اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام شد. او به واسطه صالح ‏بن میثم در این مسیر قدم برداشت.(۵۱)

شاگردان و راویان

شخصیت‏ها و کسانی که از محضر عبدالملک بهره‏مند شده و روایاتی ازاو نقل کردند، کم نیستند، ولی تاریخ همه آن‏ها را ثبت نکرده است.

برخی عبارتنداز:

۱٫ برادر وی،(۵۲) زراره. وی از فقهای طراز اوّل امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) بود. زراره از جمله مصادر و مراجع شناخت فقه شیعه است.(۵۳)

۲٫ یونس ‏بن عبدالرحمان.(۵۴) ابو محمد یونس ‏بن عبدالرحمن از بزرگان و فقهای به نام شیعه در عصر امام کاظم و امام رضا علیهما السلام بود. حضرت رضا(علیه السلام) اصحابش را در اخذ علم و فتوا بدو راهنمایی کرد. به علاوه وی افتخار داشت وکیل حضرت باشد. این شخصیت برجسته شیعی، آثار زیادی به رشته تحریر درآورد.(۵۵)

برخی گویند: یونس از شاگردان عبدالملک نیست، زیرا عبدالملک در زمان امام صادق(علیه السلام) از دنیا رفت و یونس گرچه زمان حضرت را درک کرد، اما در سنی نبود که بتواند از آن امام یا دیگران روایت نقل کند.(۵۶)

۳٫ ابن‏بکیر.(۵۷) ظاهرا مقصود، عبدالله‏بن بکیر از «اصحاب اجماع»(۵۸) است. عبدالله برادرزاده عبدالملک و از راویان بزرگ به شمار می‏آید ولی «فَطَحی»(۵۹) مذهب(۶۰) بود.

۴٫ عبدالله ‏بن محمد حضرمی.(۶۱) وی از اصحاب امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) بود.(۶۲)

۵٫ حریز.(۶۳) ظاهرا وی حریز بن عبدالله سجستانی است. وی از کوفه بود، لیکن به سبب مسافرت‏های تجاری که به سجستان (سیستان) نمود، به این نام مشهور شد. یونس ‏بن عبدالرحمان گوید: حریز از امام صادق(علیه السلام) بیش از دو حدیث نشنیده است.(۶۴) شیخ طوسی درباره او گوید: حریز فردی مورد اطمینان بود. از جمله آثار او «کتاب الصلاه» است.(۶۵) شیخ مفید گوید: حریز به سیستان کوچ کرد و در همان‏جا به دست خوارج به قتل رسید. در آن زمان غالب ساکنان آن ناحیه از خوارج بودند. وقتی حریز توسط یاران خویش اطلاع یافت خوارج سیستان، امیرالمؤمنین(علیه السلام) را ناسزا می‏گویند، آنان را مهدور الدم اعلام کرد. در پی آن، هر روز چند تن از خوارج توسط یاران حریز ترور شدند.(۶۶)

۶٫ سیف ‏بن عمیره. وی از یاران امام صادق(علیه السلام) و امام کاظم(علیه السلام) و از روات موثق بود، اما واقفی مذهب بود.

۷٫ مثنی ‏بن ولید. مثنی از اصحاب حضرت صادق(علیه السلام) بود و کتابی روایی داشت.(۶۷)

۸٫ عبیدبن زراره. وی از راویان امام صادق(علیه السلام) و شخصیتی ارجمند بود.(۶۸)

۹٫ حارث‏بن مغیره. وی از یاران امام صادق(علیه السلام) و امام کاظم(علیه السلام) و شخصیتی عالی‏قدر بود و از آن دو بزرگوار و جناب زید بن‏ علی روایت دارد.(۶۹)

۱۰٫ جعفر بن مثنی.(۷۰)

۱۱٫ لیث ‏بن بختری مرادی. او از فقها بود. امام صادق(علیه السلام) او را از «اوتاد زمین» و برپا کنندگان قسط و راستی و «السابقون السابقون» و حافظان دین دانسته است.(۷۱)

۱۲٫ حماد بن عثمان. ظاهرا مقصود، حمادبن عثمان ناب از اصحاب اجماع است. این عالم عظیم‏الشأن از راویان حضرت صادق و حضرت کاظم و حضرت رضا علیهماالسلام بود. حماد و جعفر و حسین برادران وی همگی از علما و فضلا و برگزیدگان از اصحاب بودند.(۷۲)

۱۳٫ محمد بن اسحاق‏ بن یسار.(۷۳)

۱۴٫ سفیان ثوری. وی از اصحاب و شاگردان امام صادق(علیه السلام) بود ولی به ولایت ائمه اعتقاد نداشت و در صف مخالفان آن بزرگواران بود. وی دارای مذهب خاصی بود، ولی از آن‏جا که حکومت وقت او را مورد پشتیبانی قرار نداد، مذهبش دوام چندانی نیافت و منقرض گردید.(۷۴)

۱۵٫ سفیان ‏بن عیینه. گر چه ابن‏عیینه از شاگردان امام صادق(علیه السلام) بود، اما به ولایت ایشان و سایر امامان اعتقاد نداشت. از این‏رو امام او را در زمره کسانی بر شمرد که به مرگ جاهلی می‏میرند.(۷۵)

ابن‏عیینه دارای مذهب خاصی بود، ولی با خلیفه ملایم نبود. از همین رو پیروان کمی داشت و مذهبش تا قرن چهارم هجری بیش‏تر دوام نیاورد.(۷۶)

۱۶٫ عبدالملک‏ بن ابی سلیمان. وی از فقها و بزرگان اهل سنت است.(۷۷)

۱۷٫ اسماعیل ‏بن سمیع.(۷۸)

۱۸٫ عبدالرحمن ‏بن مهدی. وی از حافظان بزرگ قرآن و فقهای مشهور و راویان معروف اهل تسنن است. شافعی در توصیفش گفته است: مانندی برای او سراغ ندارم. گویند وی ۰۰۰/۲۰ روایت از حفظ داشت.(۷۹)

۱۹٫ ابووائل.(۸۰)


پی‏ نوشت‏ها:

۱٫ ابی‏غالب الزراری، رساله ابی‏غالب الزراری و تکملتها لابی عبدالله الغضائری، تحقیق محمدرضا حسینی، (قم، مرکز البحوث و التحقیقات الاسلامیه، بی‏تا) ص ۱۱۴؛ مقدمه همان رساله، ص ۴۱٫

۲٫ همان، ص ۴۱ و ۴۲٫

۳٫ همان.

۴٫ همان، ص ۱۲۸ و ۱۲۹٫

۵٫ همان.

۶٫ شیخ طوسی می‏فرماید: هنگامی که دو نفر عقد موالات امضا می‏کنند و یکی از آنان به دیگری می‏گوید: با تو پیمان می‏بندم که یاریم کنی و تو را یاری می‏کنم و از من دفاع کنی و از تو دفاع کنم، و جریمه جنایتم را خاندانت عهده‏دار شوند و خاندان من نیز جریمه جنایت تو را بپذیرند و از من ارث ببری و از تو ارث ببرم، این عقد صحیح است. (ر.ک: حاشیه ص ۱۹۱ از تکمله رساله ابی‏غالب الزراری).

۷٫ شیبانی نام قبیله‏ای معروف در بکر بن وائل است. عبدالکریم سمعانی، الانساب، تقدیم و تعلیق بارودی، چاپ اول، (بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۸ه) ج ۳، ص ۴۸۲٫

۸٫ محمد رضا حسینی‏ جلالی، معجم الاعلام من آل ‏اعین الکرام، (ملحق به رساله ابی‏غالب الزراری).

۹٫ همان، ص ۱۱۷٫

۱۰٫ الرساله ابی‏غالب الزراری، ص ۱۲۹ و ۱۳۰٫

۱۱٫ همان، ص ۱۹۰ و ۱۹۱٫

۱۲٫ همان، ص ۱۳۸٫

۱۳٫ همان، ص ۱۸۹٫

۱۴٫ همان.

۱۵٫ همان، ص ۱۳۹ و ۱۸۹٫

۱۶٫ همان، ص ۱۳۰٫

۱۷٫ شیخ محمدتقی تستری، قاموس الرجال، تحقیق مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ دوم، (قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۰ه) ج ۲، ص ۱۷۲٫

۱۸٫ تکمله رساله ابی غالب الزراری، ص ۱۹۱ ـ ۱۹۲٫

۱۹٫ رساله ابی‏غالب الزراری، ص ۱۳۰ و ۱۳۵٫

۲۰٫ شیخ عبدالله مامقانی، تنقیح المقال، (نجف اشرف، المطبعه المرتضویه، ۱۳۵۲ه) ج ۲، ص ۲۲۸٫

۲۱٫ همان.

۲۲٫ شاید اشاره به یکی از اثرات منفی فتوحات در عصر خلفا باشد.

۲۳٫ محمد بن محمد بن نعمان عکبری بغدادی الملقب بالشیخ المفید، الاختصاص، تصحیح و تعلیق غفاری، (قم، مکتبه‏الزهراء(علیها السلام)، ۱۴۰۲ه) ص ۵ ـ ۶؛ ثقه الاسلام محمد کلینی، الکافی، تصحیح غفاری، چاپ سوم، (بیروت، دارصعب و دار التعارف، ۱۴۰۱ه) ج ۸، ص ۲۵۳٫

۲۴٫ ظاهرا یعنی امام علی(علیه السلام) نیازمندی‏های حضرت حجت(علیه السلام) را به هنگام ظهورش در آن کتاب‏ها ابراز نموده است.

۲۵٫ علامه محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، تصحیح ربانی شیرازی، (تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۸۸ه) ج ۲۶، ص ۵۱٫

۲۶٫ همان، ج ۵۲، ص ۳۳۵٫

۲۷٫ همان، ص ۴۰ ـ ۴۱٫

۲۸٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸٫

۲۹٫ ملاعلی علیاری، بهجه الآمال، تصحیح مسترحمی (تهران، بنیاد فرهنگ اسلامی کوشانپور، ۱۳۶۳) ج ۵، ص ۳۰۵٫ سند و متن این روایت به صورت‏های دیگری نیز گزارش شده است. شیخ طوسی در استبصار، تحقیق سید حسن موسوی ‏خرسان، چاپ سوم (تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۹۰ه) ج ۱، ص ۴۸۳ و تهذیب الاحکام، تحقیق سید حسن موسوی ‏خرسان، چاپ دوم (بیروت، دارصعب و دارالتعارف، ۱۴۰۱ه) ج ۳، ص ۲۰۲، خبر فوق را به عبدالله ‏بن اعین مربوط دانسته است، ولی برخی گویند: چون وجود شخصی به نام مزبور ثابت نشده است، باید جریان فوق به عبدالملک ‏بن اعین ارتباط داشته، و در آن دو کتاب، اشتباهی رخ داده شده باشد. قاموس الرجال، ج ۶، ص ۲۵۴ و ج ۷، ص ۱۱٫

۳۰٫ همان.

۳۱٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸٫

۳۲٫ ابن‏حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، چاپ اول (بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۴ه) ج ۶، ص ۳۴۳؛ عبد الرحمن رازی، الجرح و التعدیل (بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی‏تا) ج ۵، ص ۳۴۳؛ محمد ذهبی، میزان الاعتدال، تحقیق بجاوی (بیروت، دارالفکر، بی‏تا) ج ۲ ،ص ۶۵۱ و ۶۵۲٫

۳۳٫ ابن‏حجر عسقلانی، هدی الساری، مقدمه فتح الباری، طبع مصححه علی عده نسخ و عن النسخه التی حقق اصولها و اجازها عبدالعزیز بن عبدالله‏ بن باز، (بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۱ه) ص ۵۹۲٫

۳۴٫ علامه محمد اردبیلی، جامع الرواه (قم، مکتبه المصطفوی، بی‏تا) ج ۱، ص ۵۱۹؛ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸٫

۳۵٫ همان.

۳۶٫ شیخ عباس‏قمی، تحفه الاحباب، تحقیق حسینی، چاپ اول، (تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۰) ص ۲۹۲٫

۳۷٫ وی شاگردان موافق و شیعی هم داشته است.

۳۸٫ اگر بپذیریم عبدالملک از ملازمان همیشگی حضرت صادق(علیه السلام) بوده، نمی‏توانیم قبول کنیم او وکیل حضرت محسوب می‏شده، زیرا وکلا در منطقه‏ای به دور از محل سکونت امام به رتق و فتق امور شرعی و مسائل مذهبی مردم می‏پرداختند.

۳۹٫ شیخ عباس قمی، سفینه البحار، چاپ اول (قم، نشر اسوه، ۱۴۱۴ه) ج ۶، ص ۸۹٫

۴۰٫ ابوجعفر صدوق، من لایحضره الفقیه، تحقیق موسوی‏ خرسان (بیروت، دار صعب و دار التعارف، ۱۴۰۱ه) ج ۲، ص ۱۷۵٫ (با تصرف).

۴۱٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸٫

۴۲٫ همان؛ جامع الرواه، ج ۲، ص ۳۶۹٫

۴۳٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸٫

۴۴٫ جامع الرواه، ج ۱، ص ۳۷۸٫

۴۵٫ فضل‏بن شاذان، الایضاح، تحقیق ارموی، چاپ اول (تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۵۱ش) ص ۳۶۷٫

۴۶٫ تهذیب التهذیب، ج ۶، ص ۳۴۳٫

۴۷٫ جامع الرواه، ج ۲، ص ۳۹۷٫

۴۸٫ هدی الساری، مقدمه فتح الباری، ص ۵۹۲؛ جمال ‏الدین یوسف مزی، تهذیب الکمال، تحقیق احمد علی عبید و حسن احمد آغا (بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۴ه) ج ۸، ص ۳۸۸٫

۴۹٫ تهذیب التهذیب، ج ۵، ص ۲۲۲ و ج ۶، ص ۳۴۳؛ جامع الرواه، ج ۱، ص ۴۹۲٫

۵۰٫ تهذیب التهذیب، ج ۶، ص ۳۴۳٫

۵۱٫ رساله ابی‏غالب الزراری، ص ۱۳۵٫ طبق گزارش دیگر ابوغالب، نخستین شیعه آل ‏اعین، خواهر عبدالملک به نام ام‏ اسود بود.

۵۲٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸؛ بحار الانوار، ج ۲۶، ص ۵۱ و ج ۷۶، ص ۲۷٫

۵۳٫ آیت‏الله جعفر سبحانی، کلیات فی علم الرجال، چاپ دوم (قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، ۱۴۰۸ه) ص ۱۷۴ و ۱۹۶٫

۵۴٫ آیت‏الله سید ابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، چاپ چهارم (قم، مرکز نشر آثار شیعه، ۱۴۱۰ه) ج ۲۰، ص ۳۳۰٫

۵۵٫ سید حسن صدر، تأسیس الشیعه، (بی‏جا، مرکز النشر و الطباعه العراقیه المحدوده، بی‏تا) ص ۳۱۸ و ۳۲۸؛ ابوالعباس‏النجاشی، رجال نجاشی، تحقیق سیدموسی شبیری زنجانی، چاپ چهارم (قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۳ه) ص ۴۴۶ ـ ۴۴۸٫

۵۶٫ قاموس الرجال، ج ۷، ص ۱۱٫

۵۷٫ بحارالانوار، ج ۱۴، ص ۴۸۸٫

۵۸٫ عنوان «اصحاب اجماع» بر هجده تن از فقهای عصر امام باقر تا امام رضا (علیهما السلام) اطلاق می‏گردد. آنان گروهی بودند که علما به جلالت قدر و عظمت‏شان گواهی داده و کلیه روایات‏شان را قبول کرده‏اند. ر.ک: کلیات فی علم الرجال، ص ۱۷۴ به بعد.

۵۹٫ فطحیه کسانی بودند که امامت حضرت کاظم(علیه السلام) را قبول نداشتند و بزرگ‏ترین فرزند امام صادق(علیه السلام) یعنی عبدالله را پیشوای مسلمانان می‏دانستند. ر.ک: جامع الرواه، ج ۲، ص ۵۴۶٫

۶۰٫ همان، ج ۱، ص ۴۷۳٫

۶۱٫ قطب‏الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، تحقیق مؤسسه الامام المهدی(علیه السلام)، چاپ اول (قم، مؤسسه الامام المهدی(علیه السلام)، ۱۴۰۹ه) ج ۲، ص ۸۳۹٫

۶۲٫ جامع الرواه، ج ۱، ص ۵۰۱؛ ج ۲، ص ۳۶۹٫

۶۳٫ معجم رجال الحدیث، ج ۱۱، ص ۴۰۹٫

۶۴٫ ر.ک: رجال النجاشی، ص ۱۴۴ ـ ۱۴۵٫

۶۵٫ شیخ ابو جعفر محمد طوسی، الفهرست، تصحیح و تعلیق محمد صادق آل ‏بحرالعلوم (بی‏جا، المکتبه المرتضویه و مطبعتها، بی‏تا) ص ۶۲ ـ ۶۳٫

۶۶٫ جامع الرواه، ج ۱، ص ۳۹۵٫

۶۷٫ معجم رجال الحدیث؛ ج ۱۱، ص ۴۰۹؛ جامع الرواه ج ۲، ص ۴۰٫

۶۸٫ معجم رجال الحدیث؛ ج ۱۱، ص ۴۱۰؛ بحارالانوار، ج ۷۶، ص ۲۶؛ جامع الرواه؛ ج ۱، ص ۵۲۴٫

۶۹٫ الاختصاص، ص ۵ و ۶؛ الکافی، ج ۸، ص ۲۵۳؛ جامع الرواه، ج ۱، ص ۱۷۵٫

۷۰٫ الاستبصار، ج ۴، ص ۱۵۲٫

۷۱٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸؛ جامع الرواه، ج ۱، ص ۵۱۹ و ج ۲، ص ۳۴ و ۳۵٫

۷۲٫ بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۳۶؛ جامع الرواه، ج ۱، ص ۲۷۱٫

۷۳٫ تهذیب الکمال، ج ۸، ص ۳۸۸٫

۷۴٫ تهذیب التهذیب، ج ۶، ص ۳۴۳؛ الجرح و التعدیل، ج ۵، ص ۳۴۳؛ اسد حیدر، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، چاپ دوم (بیروت، دارالکتاب العربی، ۱۳۹۰ه) ج ۱، ص ۱۵۴ ـ ۱۵۵٫

۷۵٫ تهذیب التهذیب، ج ۶، ص ۳۴۳؛ جامع الرواه، ج ۱، ص ۳۶۷٫

۷۶٫ الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج ۱، ص ۱۵۵٫

۷۷٫ تهذیب التهذیب، ج ۶، ص ۳۴۳؛ محمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، تحقیق حسین اسد، چاپ هفتم (بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۱۰ه) ج ۶، ص ۱۰۷ ـ ۱۰۹٫

۷۸٫ اسماعیل بخاری، التاریخ الکبیر (بیروت، دارالکتب العلمیه، بی‏تا) ج ۵، ص ۴۰۵٫

۷۹٫ هدی الساری، مقدمه فتح الباری، ص ۵۹۲٫ درباره او و مقام علمی و عبادیش ر.ک: سیر اعلام النبلاء، تحقیق علی ابوزید، ج ۷، ص ۱۹۲ به بعد.

۸۰٫ الجرح و التعدیل، ج ۵، ص ۳۴۳٫



منابع:

ـ ابن شاذان، فضل، الایضاح، تحقیق ارموی، چاپ اول (تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۵۱ش).

ـ اردبیلی، محمد، جامع الرواه (قم، مکتبه المصطفوی، بی‏تا).

ـ بخاری، اسماعیل، التاریخ الکبیر (بیروت، دارالکتب العلمیه، بی‏تا).

ـ تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، تحقیق مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ دوم (قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۰ه).

ـ حیدر، اسد، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، چاپ دوم (بیروت، دارالکتاب العربی، ۱۳۹۰ه).

ـ خویی، سیدابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، چاپ چهارم (قم، مرکز نشر آثار شیعه، ۱۴۱۰ه).

ـ ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، تحقیق حسین اسد، ج ۶ و تحقیق ابوزید، ج ۷، چاپ هفتم (بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۱۰ه).

ـ ، میزان الاعتدال، تحقیق بجاوی (بیروت، دارالفکر، بی‏تا).

ـ رازی، عبدالرحمن، الجرح و التعدیل (بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی‏تا).

ـ راوندی، قطب‏الدین، الخرائج و الجرائح، تحقیق مؤسسه الامام المهدی (علیه السلام)، چاپ اول (قم، مؤسسه الامام المهدی(علیه السلام)، ۱۴۰۹ه).

ـ زراری، ابی‏غالب، رساله ابی غالب الزراری و تکملتها لابی عبدالله الغضائری، تحقیق محمد رضا حسینی، (قم، مرکز البحوث و التحقیقات الاسلامیه، بی‏تا).

ـ سبحانی، جعفر، کلیات فی علم الرجال، چاپ دوم (قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، ۱۴۰۸ه).

ـ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، تقدیم و تعلیق بارودی، چاپ اول (بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۸ه).

ـ صدر، سید حسن، تأسیس الشیعه (بی‏جا، مرکزالنشر و الطباعه العراقیه المحدوده، بی‏تا).

ـ صدوق، ابوجعفر، من لایحضره الفقیه، تحقیق موسوی خرسان (بیروت، دارصعب و دارالتعارف، ۱۴۰۱ه).

ـ طوسی، محمد، الاستبصار، تحقیق موسوی‏خرسان، چاپ سوم (تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۹۰ه).

ـ ، الفهرست، تصحیح و تعلیق محمدصادق آل‏بحر العلوم (بی‏جا، المکتبه المرتضویه و مطبعتها، بی‏تا).

ـ  ، تهذیب الاحکام، تحقیق موسوی ‏خرسان، چاپ دوم (بیروت، دارصعب و دارالتعارف، ۱۴۰۱ه).

ـ عسقلانی، ابن‏حجر، تهذیب التهذیب، چاپ اول (بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۴ه).

ـ ، هدی الساری، طبع مصححه علی عده نسخ و عن النسخه التی حقق اصولها و اجازها عبدالعزیز بن عبدالله ‏بن باز (بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۱ه).

ـ علیاری، ملاعلی، بهجه الآمال، تصحیح مسترحمی (تهران، بنیاد فرهنگ اسلامی کوشانپور، ۱۳۶۳).

ـ قمی، عباس، تحفه الاحباب، تحقیق حسینی، چاپ اول (تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۰).

ـ ، سفینه البحار، چاپ اول (قم، نشر اسوه، ۱۴۱۴ه).

ـ کلینی، محمد، الکافی، تصحیح غفاری، چاپ سوم (بیروت، دارصعب و دارالتعارف، ۱۴۰۱ه).

ـ مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال (نجف اشرف، المطبعه المرتضویه، ۱۳۵۲ه).

ـ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تصحیح ربانی شیرازی (تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۸۸ه).

ـ مزی، یوسف، تهذیب الکمال، تحقیق احمدعلی عبید و حسن احمد آغا (بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۴ه).

ـ مفید، محمد بن محمد بن نعمان عکبری بغدادی، الاختصاص، تصحیح و تعلیق غفاری (قم، افست مکتبه الزهراء(علیه السلام)، ۱۴۰۲ه).

ـ نجاشی، ابوالعباس، رجال النجاشی، تحقیق سید موسی شبیری زنجانی، چاپ چهارم (قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۳ه).

مجلات، تاریخ اسلام، شماره ۹، محمد اصغری نژاد؛// پژوهشگر و دانش ‏آموخته حوزه علمیه قم.

زندگینامه خالد بن ابى کریمه« مدائنى»

خالد بن ابى کریمه، راوى امامى. کنیه اش ابوعبدالرحمان (بخارى، ج ۲، قسم ۱، ص ۱۶۸؛ ابن ابى حاتم، ج ۳، ص ۳۴۹؛ ابن حِبّان، ج ۶، ص ۲۶۲) و اسم پدرش میسره بوده است (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۲۲۶). وى را در زمره اصحاب امام باقر و امام صادق علیهم االسلام نام برده اند (رجوع کنید به برقى، ص ۱۵؛ نجاشى، ص ۱۵۱؛ طوسى، ص ۱۳۴، ۱۹۸).

طوسى (ص ۱۹۸) لقب وى را مدائنى ذکر کرده است (نیز رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۲۲۵) در حالى که رجالیان اهل سنّت او را از محله سُنبُلان اصفهان و ساکن کوفه دانسته اند (رجوع کنید به ابوالشیخ، ج ۱، ص ۴۵۲ـ ۴۵۳؛ ابونعیم اصفهانى، ج ۱، ص ۳۰۵؛ نیز رجوع کنید به مِزّى، ج ۸، ص ۱۵۶ـ۱۵۷؛ قس ابنحِبّان؛ خطیب بغدادى، همانجاها که او را اصالتاً کوفى دانسته اند). مزّى (ج ۸، ص ۱۵۶) لقب او را اسکاف ذکر کرده است.

در کتب رجالى متقدم شیعه، الفاظى دالّ بر وثاقت، مدح یا قدح وى نیامده، اما در کتب رجالى اهل سنّت اوصاف متعدد و گاه متناقضى براى وى ذکر شده است و برخى او را توثیق کرده (رجوع کنید به یحیىبن معین، ج ۱، ص ۲۶۶؛ ابن حنبل، ج ۱، ص ۴۰۱؛ ابوداوود، ج ۲، ص ۲۹۱؛ ابنحبّان، همانجا) و برخى او را ضعیف دانستهاند (رجوع کنید به بخارى؛ ابنابىحاتم، همانجاها).

همین امر موجب شده که برخى در امامى بودن او تردید کنند (رجوع کنید به مامقانى، ج ۲۵، ص ۴۵) و چون رجالیان اهل سنّت درباره مذهب وى سکوت کرده و غالباً او را توثیق کرده اند، شوشترى (ج ۴، ص ۹۹) او را از اصحاب غیرشیعه امام باقر و امام صادق دانسته است. شاهد این مدعا روایتى منقول از وى درباره سعى بین صفا و مروه است که با روایت مذهب اهل سنّت همخوانى دارد (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۲۲۶).

وى نسخه اى از احادیث امام باقر علیهالسلام در اختیار داشت و نجاشى (همانجا) از طریق ابن نوح از آن باخبر بود. این نسخه به دست ما نرسیده و در کتب روایى شیعه نیز هیچ روایتى از آن نقل نشده است. در کتب روایى اهل سنّت، از او احادیثى از پیامبر و دیگران نقل شده است (رجوع کنید به صنعانى، ج ۳، ص ۱۲؛ ابن ابى شیبه، ج ۲، ص ۱۹۱، ج ۴، ص ۵۳۵، ج ۵، ص۳۶۰، ج ۷، ص ۵۳۳، ج ۸، ص ۷۰۹؛ نیز رجوع کنید به ابوالشیخ، ج ۱، ص ۴۵۳؛ ابونعیم اصفهانى، ج ۱، ص۳۰۵ـ ۳۰۶؛ خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۲۲۵ـ۲۲۶). نسائى (ج ۴، ص ۲۹۶) و ابن ماجه (ج ۲، ص ۸۶۹) تنها یک حدیث از وى نقل کرده اند.

خالد از امام باقر علیهالسلام، معاویه بن قره مُزَنى، عکرمه مولى ابنعباس و ابوجعفر عبداللّه بن مِسوَر مدائنى روایت کرده است و از جمله راویان او سفیان ثورى، سفیانبن عُیَینَه، شریکبن عبداللّه، وَکیعبن جرّاح، شُعبه بن حَجّاح و مروانبن معاویه فزارى بوده اند (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۲۲۵؛ مزّى، ج ۸، ص ۱۵۶).



منابع:

(۱) ابنابىحاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بىتا.)؛
(۲) ابنابىشیبه، المصنَّف فى الاحادیث و الآثار، چاپ سعید محمد لحّام، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۳) ابنحِبّان، کتابالثقات، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت (بىتا.)؛
(۴) ابنحنبل، کتاب العلل و معرفهالرجال، چاپ وصىاللّه عباس، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۵) ابنماجه، سنن ابنماجه، چاپ محمدفؤاد عبدالباقى، (قاهره ۱۳۷۳/ ۱۹۵۴)، چاپ افست (بیروت، بىتا.)؛
(۶) عبداللّهبن محمد ابوالشیخ، طبقات المحدثین باصبهان و الواردین علیها، چاپ عبدالغفور عبدالحق حسین بلوشى، بیروت ۱۴۰۷ـ۱۴۰۸/ ۱۹۸۷ـ۱۹۸۸؛
(۷) سلیمانبن اشعث ابوداوود، سؤالات ابىعبید الآجرى اباداود سلیمانبن الاشعث السجستانى، چاپ عبدالعلیم عبدالعظیم بستونى، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۸) احمدبن عبداللّه ابونعیم اصفهانى، کتاب ذکر اخبار اصبهان، چاپ سون ددرینگ، لیدن ۱۹۳۱ـ۱۹۳۴، چاپ افست تهران (بىتا.)؛
(۹) محمدبن اسماعیل بخارى، کتاب التاریخ الکبیر، دیاربکر: المکتبه الاسلامیه، (بىتا.)؛
(۱۰) احمدبن محمد برقى، کتاب الرجال، در ابنداوود حلّى، کتاب الرجال، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۱۱) خطیب بغدادى؛
(۱۲) شوشترى؛
(۱۳) عبدالرزاقبن همام صنعانى، المصنَّف، چاپ حبیبالرحمان اعظمى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۴) محمدبن حسن طوسى، رجال الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۵) عبداللّه مامقانى، تنقیح المقال فى علم الرجال، چاپ محیىالدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ ؛
(۱۶) یوسفبن عبدالرحمان مِزّى، تهذیبالکمال فى اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۱۷) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛
(۱۸) احمدبن على نسائى، کتاب السنن الکبرى، چاپ عبدالغفار سلیمان بندارى و سیدکسروى حسن، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۱۹) یحیى بن معین، تاریخ یحیىبن معین، روایه عباسبن محمدبن حاتم دورى، چاپ عبداللّه احمد حسن، بیروت (بىتا.).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه حَفْص‌بن سلیمان بن مغیره اسدى«حفیص و غاضرى»(متوفی۱۸۰ه ق)

حَفْص‌بن سلیمان بن مغیره اسدى ، معروف به حفیص و غاضرى، مُقرى و مشهورترین راوى قرائت عاصم‌بن ابی‌النجود* (از معروف‌ترین قرّاء سبعه). در سال ۹۰ زاده شد (ذهبى، ۱۴۰۴، ج ۱، ص۱۴۰؛ ابن‌جزرى، النشر فى القراءات العشر، ج ۱، ص ۱۵۶). از اهالى کوفه و پیشه‌اش بزازى بود (دانى، ص ۶؛ مزّى، ج ۷، ص۱۰ـ۱۱؛ ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۶۴).

شرح‌حال‌نگاران کنیه‌اش را ابوعمر ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به همانجاها). او رَبیبِ (فرزند همسر) عاصم و در میان یاران و شاگردان عاصم از همه به قرائت او داناتر بود (ابن‌جزرى، النشر فی‌القراءات العشر، همانجا). ابن‌معین تنها روایت صحیح از قرائت عاصم را روایت حفص دانسته است که عاصم، با واسطه ابوعبدالرحمان سُلَمى (متوفى ۷۴ یا ۷۵)، از على علیه‌السلام فرا گرفته بود (رجوع کنید به ابن‌ندیم، ص ۳۱؛ ابن‌جزرى، غایهالنهایه فی‌طبقات القراء، ج ۱، ص ۲۵۴؛ همو، النشر فی‌القراءات‌العشر، همانجا).

حفص را در علم قرائت بر ابوبکربن عیاش* (دیگر راوى قرائت عاصم ؛ متوفى ۱۹۴) ترجیح داده‌اند (رجوع کنید به دانى، همانجا؛ ابن‌جزرى، غایهالنهایه فى طبقات القراء، ج ۱، ص ۲۵۴) و حتى او را داناترین فرد روزگارش به علم قرائت دانسته‌اند (رجوع کنید به ابن‌جزرى، غایهالنهایه فى طبقات القراء؛ همو، النشر فی‌القراءات العشر، همانجاها؛ ذهبى، ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، ج ۱، ص ۵۵۸).

او در بغداد و مکه نیز به تعلیم قرائت (اِقْراء) مشغول گردید (ابن‌جزرى، غایهالنهایه فى طبقات القراء، همانجا). ابن‌جزرى (النشر فى القراءات العشر، ج ۱، ص ۱۵۲ـ۱۵۵) سلسله راویان قرائت حفص را که از دو طریقِ عبیدبن صباح (متوفى ۲۳۵) و عمروبن صباح (متوفى ۲۲۱) می‌باشد به‌تفصیل ذکر کرده است. جز این دو، ابن‌جزرى (غایهالنهایه فى طبقات القراء، ج ۱، ص ۲۵۴ـ۲۵۵) از کسانى نام برده که قرائت را از او روایت کرده‌اند. طوسى (ص ۱۵۰، ۱۸۹) او را در شمار اصحاب امام باقر و امام صادق علیهماالسلام آورده است، اما این دلیل بر تشیع اوست (شوشترى، ج ۳، ص ۵۸۲).

قرائت حفص تنها در یک مورد با قرائت عاصم اختلاف دارد و آن، قرائت واژه «ضعف» در آیه ۵۴ سوره روم است که عاصم به فتح «ض» خوانده و حفص به ضم آن؛ اما میان قرائت حفص و شعبه بن عیاش بیش از پانصد اختلاف در حرکاتِ حروف گزارش شده است (ابن‌جزرى، غایهالنهایه فى طبقات القراء، ج ۱، ص ۲۵۴). گفتنى است که چون قرائت حفص براساس ضوابط و اصول زبان عربى استوار است، بر قرائت ابوبکربن عیاش ترجیح داده می‌شود (رجوع کنید به یاقوت‌حموى، ج۳، ص۱۱۸۰).

اکنون در بیشتر سرزمینهاى اسلامى قرآن را به قرائت حفص از عاصم تلاوت می‌کنند (حبش، ص ۶۶) و غالب قرآنهاى رایج براساس این قرائت نگاشته شده است.

عبدالغنى نابلسى* در قصیده‌اى قرائت حفص‌بن سلیمان را به شعر سروده و خود او آن قصیده را شرح کرده و نام صرف العنان الى قرأه (قراءه) حفص‌بن سلیمان را بر آن نهاده است. این رساله را اغناطیوس عبده خلیفهالیسوعى تصحیح کرده و در چند شماره از مجله المشرق (۱۹۶۱ـ۱۹۶۳) به‌چاپ رسانده است.

ارزش و اعتبار حفص در دانش حدیث، برخلاف جایگاه والاى او در علم قرائت است. شرح‌حال‌نگاران عموماً با پذیرش مقام والایش در دانش قرائت، او را متروک‌الحدیث (رجوع کنید به عُقیلى، سفر۱، ص ۲۷؛ خطیب‌بغدادى، ج ۹، ص ۶۶ـ۶۷؛ مزّى، ج ۷، ص ۱۳ـ۱۴) و ضعیف (ابن‌عدى، ج ۳، ص ۲۶۸) شمرده‌اند. ابن‌حِبّان او را کسى معرفى کرده که در سند احادیث دست می‌برده و ابن‌خراش او را کذاب و جاعل حدیث شناسانده است (رجوع کنید به حلبى، ص ۱۵۴).

نام او در بیشتر کتابهاى شرح‌حال راویان ضعیف آمده است (براى نمونه رجوع کنید به دارقطنى، ص ۷۸؛ ذهبى، ۱۴۰۸، ج ۱، ص ۲۱۴). ابن‌حجر عسقلانى (همانجا) برخى از کسانى را که او از آنان روایت کرده و نیز شمارى از راویان او را ذکر کرده است (نیز رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۴، همانجا).

رحلت

حفص‌بن‌سلیمان، بنابر قول مشهور، در سال ۱۸۰ وفات یافت (همانجا؛ ابن‌جزرى، غایهالنهایه فى طبقات‌القراء، ج۱، ص ۲۵۵). دانى (ص ۶) سال وفات او را حدود ۱۹۰ ذکر کرده است.



منابع :

(۱) ابن‌جزرى، غایهالنهایه فى طبقات‌القرّاء، چاپ برگشترسر، قاهره (بی‌تا.)؛
(۲) همو، النشر فی‌القراءات العشر، چاپ علی‌محمد ضباع، مصر [? ۱۹۴۰[، چاپ افست تهران (بی‌تا.)؛
(۳) ابن‌حجر عسقلانى، کتاب تهذیب‌التهذیب، چاپ صدقى جمیل عطار، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵؛
(۴) ابن‌ عدى، الکامل فى ضعفاءالرجال، چاپ عادل احمد عبدالموجود و علی‌محمد معوض، بیروت ۱۴۱۸ /۱۹۹۷؛
(۵) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۶) محمد حبش، القراءات المتواتره و اثرها فی‌الرسم القرآنى و الاحکام الشرعیه، بیروت ۱۴۱۹/۱۹۹۹؛
(۷) برهان‌الدین حلبى، الکشف‌الحثیث عَمّن رُمى بوضع‌الحدیث، چاپ صبحى سامرائى، بغداد ( ۱۹۸۴)؛
(۸) خطیب بغدادى؛
(۹) علی‌بن عمر دارقطنى، کتاب‌الضُعفاء و المتروکین، چاپ صبحى بدرى سامرائى، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۰) عثمان‌بن سعید دانى، کتاب ‌التیسیر فی‌القراءات السبع، چاپ اوتوپرتسل، استانبول ۱۹۳۰؛
(۱۱) محمدبن احمد ذهبى، دیوان‌الضعفاء و المتروکین، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۲) همو، معرفهالقرّاء الکبار علی‌الطبقات و الاعصار، چاپ بشار عواد معروف، شعیب ارنؤوط، و صالح مهدى عباس، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۱۳) همو، میزان الاعتدال فى نقدالرجال، چاپ على محمد بجاوى، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت (بی‌تا.) ؛
(۱۴) شوشترى؛
(۱۵) محمدبن حسن طوسى، رجال‌الطوسى، چاپ جواد قیومی‌اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۶) محمدبن عمروعُقیلى، کتاب‌الضعفاءالکبیر، چاپ عبدالمعطى امین قلعجى، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۱۷) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب‌الکمال فى اسماءالرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/ ۲۰۰۲؛
(۱۸) یاقوت حموى، معجم‌الادباء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۹۳٫

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۳ 

زندگینامه حُمران‌بن اَعْیَن (متوفی۱۴۸ه ق)

 حُمران‌بن اَعْیَن بن سُنسُن شیبانى، محدّث امامى قرن دوم. کنیه‌اش را ابوالحسن (طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۳۲) و ابوحمزه (زرارى، ص ۱۳۴) ذکر کرده‌اند. وى در زمره تابعین بود (طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۳۲، ۱۹۴). حمران، برادر زراره‌بن اَعین* و ظاهراً بزرگ‌ترین فرزند خانواده اَعیَن است (موحدى‌ابطحى، ص ۱۰۳).

حمران از اصحاب و راویان امام محمدباقر و امام جعفرصادق علیهماالسلام بود (طوسى، همانجاها) و امام چهارم، على‌بن حسین علیه‌السلام، را نیز درک کرد (زرارى، ص ۱۱۳). موحدى‌ابطحى (همانجا) از اینکه حمران از امام زین‌العابدین روایتى نقل کرده باشد اظهار بى‌اطلاعى کرده است هر چند در برخى منابع حدیثى موجود (براى نمونه رجوع کنید به صفّارقمى، ص ۳۷۲، ۴۳۱؛الاختصاص، ص ۲۹۷؛طوسى، ۱۴۱۴، ص ۶۲۵)، روایاتى به نقل از وى از آن حضرت یافت مى‌شود و از این‌رو، نمازى شاهرودى (ج ۳، ص ۲۶۸) حمران را از جمله راویان امام چهارم نیز معرفى کرده است.

دیگر مشایخ حدیث حمران عبارت‌اند از:

ابى‌طفیل عامربن واثِله لیثى،

ابوحرب‌بن ابى‌الاسود،

و عبیدبن نُضَیله (رجوع کنید به مِزّى، ج ۷، ص ۳۰۷)، که جملگى از مشایخ حدیث اهل‌سنّت‌اند.

سفیان ثورى،

اسرائیل،

ابوخالد قَمّاط،

زراره،

عبیدبن زراره،

محمدبن حمران،

عمروبن أُذینه،

هشام‌بن سالم،

على‌بن رِئاب و

یونس‌بن سالم نیز از وى روایت کرده‌اند (رجوع کنید به همانجا؛خویى، ج ۶، ص ۲۶۱؛موحدى‌ابطحى، ص ۱۰۴). کلینى (ج ۱، ص ۲۶۸) حدیثى را ذکر مى‌کند که صفوان‌بن یحیى* آن را از حمران نقل کرده است. بر این اساس خویى (همانجا) و موحدى‌ابطحى (همانجا) صفوان را نیز در شمار راویان حدیث از حمران ذکر کرده‌اند، اما روایت مذکور ظاهراً از حیث سند افتادگى دارد، چرا که صفوان‌بن یحیى سالها بعد مى‌زیسته و نمى‌توانسته است از راویان معاصر امام صادق حدیث نقل کند (شوشترى، ج ۴، ص ۲۱).

حمران‌بن اَعین از راویان مشترک است و اهل‌سنّت و امامیه از وى حدیث نقل کرده‌اند. همین امر سبب شده است تا در باب وثاقت وى اتفاق‌نظر وجود نداشته باشد؛چنان‌که پاره‌اى از عالمان رجال اهل سنّت، به دلیل شیعه بودن حمران، روایاتش را غیرموثق و نامعتبر دانسته‌اند (رجوع کنید به یحیى‌بن معین، ج ۱، ص ۲۴۸؛نسائى، ص ۱۶۷؛عقیلى، سفر۱، ص ۲۸۶؛ابن‌ ابى‌حاتم، ج ۳، ص ۲۶۵؛نیز رجوع کنید به مزّى، همانجا).

دلیل دیگر آنان در عدم توثیق او، روایاتى است که حمران آنها را نقل کرده و مضمون عجیبى دارند (رجوع کنید به یحیى‌بن معین، همانجا؛ابن‌عدى، ج ۲، ص ۸۴۲؛ذهبى، ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، ج ۱، ص ۶۰۴). در مقابل، برخى دیگر از عالمان رجال اهل‌سنّت، مانند ابن‌حِبّان (ج ۴، ص ۱۷۹)، وى را در زمره موثقان ذکر کرده‌اند یا مانند ابن‌عدى (همانجا) روایاتش را مقبول دانسته‌اند.

در میان جوامع حدیثى اهل سنّت، ابن‌ماجه (ج ۱، ص ۴۹۱، ج ۲، ص ۱۰۴۲) و ابن‌حنبل (ج ۴، ص ۶۴، ج ۵، ص ۳۷۶) روایتهایى از وى نقل کرده‌اند. در متون رجالى امامیه، عمده‌ترین منبع در باب حمران، رجال کشى است که جملات متعددى را از زبان امامان در مدح و ستایش حمران نقل کرده است (رجوع کنید به ص ۱۷۶ـ۱۸۱).

مضمون این روایتها غالبآ اثبات شیعه بودن حمران است که در مقایسه با سخنان ناقدان اهل تسنن، درخور توجه است. شیخ‌طوسى (۱۴۱۱، ص ۳۴۶) نیز، در فصل متعلق به اصحاب نزدیک امامان، از حمران‌بن اَعین نام‌برده است. ابوغالب زرارى (ص ۱۱۳) حمران را در زمره مشایخ و بزرگان شیعه امامى جاى داده است. سایر منابع رجالى شیعه امامیه غالبآ به نقل سخنان کشى و طوسى بسنده کرده‌اند (رجوع کنید به ابوداوود حلّى، ص ۸۵؛علامه حلّى، ص ۱۳۴ـ۱۳۵؛اردبیلى، ج ۱، ص ۲۷۸؛ مامقانى،  ج ۲۴، ص ۱۵۷ـ۱۶۹؛خویى، ج ۶، ص ۲۵۵ـ۲۶۰؛شوشترى، ج ۴، ص ۱۴ـ۱۹). مامقانى (ج ۲۴، ص ۱۷۴) براساس مجموع این روایتها و نقل‌قولها حمران را توثیق کرده است، اما شهیدثانى (ج ۲، ص ۹۶۲ـ۹۶۳) پس از نقل دو روایت از کشى، آنها را ضعیف و غیرقابل اطمینان دانسته است چه رسد به اینکه وثاقت حمران را اثبات کند. خویى (ج ۶، ص۲۶۰) بیشتر این روایات را از حیث سند، ضعیف، اما وجود چند روایت معتبر در میان آنها را براى اثبات مقام و جایگاه بلند حمران، کافى دانسته است.

در منابع فقهى امامیه نیز همین اختلاف‌نظر به چشم مى‌خورد. برخى فقها، با اذعان به نبود دلیلى معتبر بر وثاقت حمران، صرفآ با تکیه بر روایات مدح‌آمیز درباره او، حدیثى را که وى نقل کرده است مقبول دانسته‌اند (رجوع کنید به مقدس‌اردبیلى، ج ۶، ص ۴۰۳؛سبزوارى، ص ۸۶؛بحرانى، ج ۱۵، ص ۳۸۴؛نیز رجوع کنید به مامقانى، ج ۲۴، ص۱۷۰ـ۱۷۴). در مقابل، موسوى‌عاملى (ج ۸، ص ۴۱۹ـ۴۲۰) پس از نقل حدیثى از حمران، به‌سبب فقدان نص صریح بر وثاقت یا حتى مدح وى، حدیث را ضعیف دانسته است.

حمران‌بن اَعین، علاوه بر روایت حدیث، در علم قرائت، نحو، لغت، فقه و کلام نیز مهارت داشت (رجوع کنید به زرارى، ص ۱۱۳ـ ۱۱۴؛ابن‌ندیم، ص ۲۷۶؛قفطى، ج ۱، ص۳۴۰؛ابن‌جزرى، ج ۱، ص ۲۶۱). مشهور است که حمزه‌بن حبیب*، از قرّاءسبعه، علم قرائت را نزد حمران آموخت (بخارى، ج ۳، جزء۲، قسم ۱، ص۸۰؛ابن‌حبّان؛زرارى، همانجاها). حمران خود قرائت را نزد بزرگانى چون ابواسود ظالم‌بن عمرو یا فرزند او (ابوحرب‌بن ابى‌الاسود) و عبیدبن نُضیله و امام جعفرصادق علیه‌السلام آموخت (قفطى، همانجا؛ذهبى، ۱۴۱۸، ج ۱، ص ۴۷). به نوشته ذهبى (۱۴۱۸، ج ۱، ص ۴۹)،

رحلت

حمران اندکى پس از سال ۱۲۰ درگذشت اما ابن‌جزرى (همانجا)، به نقل از ذهبى، مرگ وى را حدود سال ۱۳۰ ذکر کرده است. این در حالى است که قفطى (همانجا) اشعارى در رثاى امام صادق علیه‌السلام از حمران نقل کرده که در این صورت تاریخ وفات حمران پس از سال ۱۴۸ بوده است.



منابع:

(۱) ابن‌ابى‌حاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۲) ابن‌جزرى، غایه‌النهایه فى طبقات القرّاء، چاپ برگشترسر، قاهره (بى‌تا.)؛
(۳) ابن‌حِبّان، کتاب الثقات، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۴) ابن‌حنبل، مسندالامام احمدبن حنبل، بیروت: دارصادر، (بى‌تا.)؛
(۵) ابن‌داوود حلّى، کتاب الرجال، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم (بى‌تا.)؛
(۶) ابن‌عدى، الکامل فى ضعفاءالرجال، چاپ عادل احمد عبدالموجود و على محمد معوض، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۷) ابن‌ماجه، سنن ابن‌ماجه، چاپ محمدفؤاد عبدالباقى، (قاهره ۱۳۷۳/ ۱۹۵۴)، چاپ افست (بیروت، بى‌تا.)؛
(۸) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۹) الاختصاص، (منسوب به) محمدبن محمد مفید، چاپ على‌اکبر غفارى، قم: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، (بى‌تا.)؛
(۱۰) محمدبن على اردبیلى، جامع‌الرواه و ازاحه‌الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۱) یوسف‌بن احمد بحرانى، الحدائق النّاضره فى احکام العتره الطاهره، قم ۱۳۶۳ـ۱۳۶۷ش؛
(۱۲) محمدبن اسماعیل بخارى، کتاب التاریخ الکبیر، بیروت ?(۱۴۰۷/ ۱۹۸۶)؛
(۱۳) خویى؛
(۱۴) محمدبن احمد ذهبى، طبقات القرّاء، چاپ احمدخان، ریاض ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۱۵) همو، میزان‌الاعتدال فى نقد الرجال، چاپ على محمد بجاوى، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۱۶) احمدبن محمد زرارى، رساله ابى‌غالب الزرارى الى ابن‌ابنه فى ذکرآل‌اعین، چاپ محمدرضا حسینى، قم ۱۴۱۱؛
(۱۷) محمدباقربن محمد مؤمن سبزوارى، ذخیره‌المعاد فى شرح الارشاد، چاپ سنگى تهران ۱۲۷۳ـ۱۲۷۴، چاپ افست قم (بى‌تا.)؛
(۱۸) شوشترى؛
(۱۹) زین‌الدین‌بن على شهیدثانى، رسائل الشهیدالثانى، قم ۱۳۷۹ـ۱۳۸۰ش؛
(۲۰) محمدبن حسن صفّارقمى، بصائر الدرجات الکبرى فى فضائل آل‌محمد (ع)، چاپ محسن کوچه‌باغى تبریزى، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۲۱) محمدبن حسن طوسى، الامالى، قم ۱۴۱۴؛
(۲۲) همو، رجال الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۲۳) همو، کتاب الغیبه، چاپ عباداللّه طهرانى و على‌احمد ناصح، قم ۱۴۱۱؛
(۲۴) محمدبن عمرو عقیلى، کتاب الضعفاء الکبیر، چاپ عبدالمعطى امین قلعجى، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۸؛
(۲۵) حسن‌بن یوسف علامه حلّى، رجال العلامه الحلى، چاپ محمدصادق بحرالعلوم، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۲۶) على‌بن یوسف قفطى، اِنباه الرواه على اَنباه‌النحاه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۱، قاهره ۱۳۶۹/۱۹۵۰؛
(۲۷) محمدبن عمر کشى، اختیار معرفه‌الرجال، (تلخیص) محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۲۸) کلینى؛
(۲۹) عبداللّه مامقانى، تنقیح‌المقال فى علم الرجال، چاپ محیى‌الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ؛
(۳۰) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب‌الکمال فى أسماءالرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۳۱) احمدبن محمد مقدس‌اردبیلى، مجمع الفائده و البرهان فى شرح ارشاد الاذهان، چاپ مجتبى عراقى، على‌پناه اشتهاردى، و حسین یزدى اصفهانى، ج ۶، قم (بى‌تا.)؛
(۳۲) محمدعلى موحدى ابطحى، تاریخ آل‌زراره، (اصفهان، بى‌تا.)؛
(۳۳) محمدبن على موسوى عاملى، مدارک الاحکام فى شرح شرائع الاسلام، قم ۱۴۱۰؛
(۳۴) احمدبن على نسائى، کتاب‌الضعفاء و المتروکین، چاپ محمود ابراهیم زاید، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۳۵) على نمازى شاهرودى، مستدرکات علم رجال الحدیث، تهران ۱۴۱۲ـ۱۴۱۵؛
(۳۶) یحیى‌بن معین، تاریخ یحیى‌بن‌معین، روایه عباس‌بن محمدبن حاتم دورى، چاپ عبداللّه احمد حسن، بیروت (بى‌تا.).

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴

زندگینامه حَجّاج‌بن اَرْطاه نَخَعى کوفى

حَجّاج‌بن اَرْطاه نَخَعى کوفى ، کنیه‌اش ابوارطاه، محدّث و قاضى و فقیه قرن دوم. محل و سال تولد او دانسته نیست، ولى به نوشته ذهبى (۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۷، ص ۶۸)، وى در زمان حیات انس‌بن مالک (متوفى ۹۳) و بنابراین، در اواخر قرن اول هجرى متولد شده است.

حجاج از برخى تابعین، از جمله عطاءبن ابی‌رباح، عمروبن شعیب، قَتادهبن دُعامه، زیدبن جبیر طائى و منصوربن مُعتمر، حدیث نقل کرده و از برخى، مانند مجاهد و زُهْرى و مکحول، با اینکه حدیث نشنیده، روایت نموده است (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۳۳؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، ج ۷، ص ۶۹).

کسانى چون حمادبن زید، سُفیان ثورى، هُشَیم‌بن بشیر، یزیدبن هارون، قیس‌بن سعد، استاد حجاج یعنى منصوربن معتمر و بسیارى دیگر از او روایت نقل کرده‌اند (رجوع کنید به خطیب بغدادى؛ ذهبى، همانجاها).

حجاج‌بن ارطاه نخستین کسى بود که از سوى خلفاى عباسى، قاضى بصره شد و به منصب قضاى کوفه نیز رسید (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۳۷ـ۱۳۹). وى در طراحى نقشه شهر بغداد در عصر منصور عباسى شرکت داشت و قبله مسجدجامع آن را تعیین کرد (رجوع کنید به همان، ج ۹، ص ۱۳۳؛ یاقوت حموى، ج ۱، ص ۶۸۱).

بر پایه منابع، حجاج در شانزده سالگى فتوا می‌داده و از حافظان حدیث و فقیهان بزرگ کوفه به‌شمار می‌رفته است (براى نمونه رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۳۹؛ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۵۵؛ذهبى، ۱۳۷۴، ج ۱، ص ۱۸۶).

با این‌همه، تعابیر رجال‌نویسانِ اهل‌سنّت در مورد وثاقت او آمیخته با نوعى ابهام و حتى تناقض است. در پاره‌اى منابع متقدم، وى را به صداقت و دقت در ضبط احادیث ستوده‌اند، اما بسیارى از عالمان اهل سنّت، تدلیس* در حدیث و نقل احادیث مُرْسَل را به او نسبت داده و حتى او را اشتباه‌کار و محدّثى ضعیف توصیف کرده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به عجلى، ج ۱، ص ۲۸۴؛عقیلى، سفر۱، ص ۲۷۷،۲۸۰؛ابن‌ابی‌حاتم، ج ۳، ص ۱۵۵ـ ۱۵۶؛ابن‌عماد، ج ۱، ص ۲۲۹).

همچنین پاره‌اى از اوصاف ناپسند اخلاقى، مانند غرور و تکبر، را به او نسبت داده‌اند (رجوع کنید به عجلى، همانجا؛خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۳۹). برخى مؤلفان (براى نمونه رجوع کنید به امین، ج ۴، ص ۵۶۴؛موسوعه طبقات‌الفقهاء، ج ۲، ص ۱۱۲ـ۱۱۳) احتمال داده‌اند که قدح او از جانب برخى محدّثان، ناشى از دیدگاههاى اعتقادى او بوده است.

شرح‌حال‌نویسان و رجال‌شناسان شیعه کمتر به ذکر حجاج پرداخته‌اند، ولى شیخ‌طوسى (ص ۱۳۳) به‌نام حجاج‌بن ارطاه در شمار اصحاب امام باقر علیه‌السلام و مرگ او در زمان ابی‌جعفر اشاره کرده و در شمار اصحاب امام صادق علیه‌السلام (ص ۱۹۲) نیز نام او را آورده است.

به‌نظر مامقانى (ج ۱۸، ص ۱۳)، نحوه تعبیر شیخ‌طوسى به امامى بودن حجاج اشعار دارد. اگر مراد شیخ‌طوسى از ابی‌جعفر، امام باقر علیه‌السلام باشد، حجاج نمی‌تواند از اصحاب امام صادق علیه‌السلام به‌شمار رود (خوئى، ج ۴، ص ۲۳۱).

شوشترى (ج ۳، ص۱۱۰) مراد از ابی‌جعفر را منصور، خلیفه عباسى، دانسته و بر آن است که در نسخه اصلىِ کتاب رجال طوسى پس از تعبیر ابی‌جعفر، کلمه علیه‌السلام نبوده است. با این همه، حجاج احتمالا از اصحاب هر دو امام بوده است. قهپائى (ج ۲، ص ۸۳) حجاج را تنها از اصحاب امام باقر علیه‌السلام دانسته است. با این همه، رجال‌نگاران و شرح‌حال‌نویسان شیعى به وثاقت حجاج یا عدم وثاقت او تصریح نکرده‌اند و وضع او مجهول است (رجوع کنید به مامقانى؛امین، همانجاها؛خوئى، ج ۴، ص ۲۳۱ـ۲۳۲).

رحلت

حجاج‌بن ارطاه در ۱۴۵ (رجوع کنید به ذهبى، ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، ج ۱، ص۴۶۰) یا ۱۴۹ (همو، ۱۳۷۴، ج ۱، ص ۱۸۷) یا ۱۵۰ (ابن‌عماد، همانجا) در رى یا خراسان (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۶، ص ۳۵۹؛خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۴۱ـ۱۴۲) درگذشت.



منابع :

(۱) ابن‌ابی‌حاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن،۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۲) ابن‌خلّکان؛
(۳) ابن‌سعد (بیروت)؛
(۴) ابن‌عماد؛
(۵) امین؛
(۶) خطیب بغدادى؛
(۷) خوئى؛
(۸) محمدبن احمد ذهبى، سیر اعلام‌النبلاء، چاپ شعیب أرنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۹) همو، کتاب تذکره الحفاظ، چاپ عبدالرحمان‌بن یحیى معلمى، (مکه ۱۳۷۴)؛
(۱۰) همو، میزان الاعتدال فى نقد الرجال، چاپ علی‌محمد بجاوى، قاهره ۱۹۶۳ـ ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۱۱) شوشترى؛
(۱۲) محمدبن حسن طوسى، رجال الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۳) احمدبن عبداللّه عجلى، معرفه الثقات، چاپ عبدالعلیم عبدالعظیم بستوى، مدینه ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۱۴) محمدبن عمرو عقیلى، کتاب الضعفاء الکبیر، چاپ عبدالمعطى امین قلعجى، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۸ ؛
(۱۵) عنایهاللّه قهپائى، مجمع‌الرجال، چاپ ضیاءالدین علامه اصفهانى، اصفهان ۱۳۸۴ـ ۱۳۸۷، چاپ افست قم (بی‌تا.)؛
(۱۶) عبداللّه مامقانى، تنقیح‌المقال فى علم الرجال، چاپ محیی‌الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳؛
(۱۷) موسوعه طبقات الفقهاء، اشراف جعفر سبحانى، قم: مؤسسه الامام الصادق، ۱۴۱۸ـ ۱۴۲۴؛
(۱۸) یاقوت حموى.

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۲ 

زندگینامه ثابت بن هرمز(قرن دوم)

 محدّث و راوی قرن دوم و از سران بُتریه * . کنیه اش ابوالمِقْدام بود (نجاشی ، ص ۱۱۶؛ طوسی ، ص ۱۱۰؛ ابن ماکولا، ج ۲، ص ۴۰۳؛ مِزّی ، ج ۳۴، ص ۳۱۵)، نام پدرش به صورت مصغر، یعنی هُرَیْمِز، نیز ضبط شده است ( رجوع کنید بهابن حجر عسقلانی ، ۱۴۱۵، ج ۱، ص ۵۵۹). او را به سبب سکونت در کوفه ، کوفی (بخاری ، ج ۲، جزء ۱، قسم ۲،ص ۱۷۱؛ طوسی ، ص ۱۲۹) و به جهت اینکه از موالی بنی عجل بوده است ، عِجْلی (طوسی ، ص ۱۱۰) و چون ایرانی بوده ، فارسی ( رجوع کنید به طوسی ، همانجا؛ ابن داوود حلّی ، ص ۶۰) خوانده اند. در بسیاری از منابع ، با لقب حدّاد (آهنگر) ازاو یاد شده ( رجوع کنید به بخاری ، همانجا؛ابن ابی حاتِم ، ج ۲، ص ۴۵۹؛نجاشی ، همانجا؛طوسی ، ص ۱۱۰، ۱۲۹؛قس ابن داوود حلّی ، ص ۱۴۴)؛ظاهراً آهنگری شغل وی بوده است .

سال تولد و وفات وی معلوم نیست ولی باتوجه به اینکه طوسی (ص ۱۱۰، ۱۲۹، ۱۷۳) او را از اصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق علیهم السلام دانسته ، به نظر می رسد که در دهه های پایانی قرن اول تا نیمه قرن دوم می زیسته است .کشّی (متوفی نیمه اول قرن چهارم ؛ص ۲۳۲ـ۲۳۳، ۲۳۶، ۳۹۰)، ثابت بن هرمز را از سران بتریه دانسته و از امام باقر علیه السلام نقل کرده است که او و چند تن از پیشوایان بتریه در شمار منافقان بودند و بسیاری از مردم را به گمراهی کشیدند ( رجوع کنید بههمان ،ص ۲۴۰ـ۲۴۱).

درعین حال ، کلینی (ج ۸ ، ص ۲۷۰) حدیثی از امام باقر علیه السلام را به نقل از او آورده است ، که به نظر مامقانی (ج ۱، بخش ۲، ص ۱۹۴) با قول به بتری مذهب بودن او منافات دارد، مگر آنکه بگوییم ثابت بن هرمز در آغاز بتری مذهب بوده و پس از دیدار با امام باقر علیه السلام ، از این مذهب برگشته است . تستری (ج ۲، ص ۴۷۱ـ۴۷۳) این سخن مامقانی را، با توجه به صراحت کلام کشّی ، نپذیرفته است . او همچنین سکوت ذهبی (ج ۱، ص ۳۶۸) و ابن حجر عسقلانی (۱۴۱۳، ج ۱، ص ۱۴۸) از اظهارنظر در باره مذهب ثابت بن هرمز را قرینه ای بر شیعه نبودن او و مؤید سخن کشّی دانسته است . به نظر می رسد از همین روست که ثابت در منابع شیعی ، در نقل حدیث ضعیف معرفی شده است ( رجوع کنید بهابن داوود حلّی ، ص ۶۰؛کاظمی ، ص ۲۷).

رجال شناسان اهل سنّت ، ثابت بن هرمز را ثقه دانسته ( رجوع کنید بهابن حنبل ، ج ۳، ص ۹۶؛ابن ابی حاتم ، ج ۲، ص ۴۵۹؛ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۱۵، همانجا) و برخی ، به نقل از ابن قَطّان ، آورده اند کسی را نمی شناسند که ضعیفش شمرده باشد، مگر دارَقُطنی ( رجوع کنید به ابن حجرعسقلانی ، ۱۴۱۵، همانجا؛شمس شامی ، ج ۱۲، ص ۳۵۸). ابن ابی حاتِم (ج ۱، ص ۹ـ۱۱)، در تقسیم بندی خود او را در طبقه ششم ، یعنی طبقه اتباعِ تابعین جای داده است .

ثابت از افرادی روایت کرده که عمدتاً در طبقه تابعین جای دارند. برخی از آنان عبارت اند از: سعیدبن مُسَیّب ، زیدبن وَهْب ، سعیدبن جُبَیْر ( رجوع کنید به بخاری ؛ابن ماکولا، همانجاها؛سمعانی ، ج ۲، ص ۱۸۲)، حبّه عَرَنی (ابن ماکولا، ج ۲، ص ۳۲۰؛مزّی ، ج ۵، ص ۳۵۱ـ۳۵۲)، عدیّبن دینار (مزّی ، ج ۱۹، ص ۵۳۲، ج ۳۴، ص ۳۱۵)، سعیدبن علاقه هاشمی (همان ، ج ۱۱، ص ۲۸)، زیادبن مُنْذر هَمْدانی (همان ، ج ۹، ص ۵۱۷ ـ ۵۱۸) و عبیدبن کرب (ابن ابی حاتم ، ج ۵، ص ۴۱۳).

از ثابت بن هرمز، به جز پسرش عمرو ( رجوع کنید به ابن ماکولا، ج ۲، ص ۴۰۳؛نجاشی ؛سمعانی ، همانجاها)، این افراد روایت کرده اند:

سفیان ثوری (بخاری ؛ابن ماکولا، همانجاها؛مزّی ، ج ۱۱، ص ۱۵۶)،

شعبه بن حجاج (مزّی ، ج ۱۲، ص ۴۸۱؛ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۱۵، ج ۱، ص ۵۵۸)،

حَکَم بن عتیبه (ابن حنبل ؛ابن ماکولا؛سمعانی ، همانجاها)،

شریک بن عبداللّه نخعی (مزّی ، ج ۱۲، ص ۴۶۳؛ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۱۵، همانجا)،

خلیل بن زیاد محاربی (مزّی ، ج ۸ ، ص ۳۳۷)،

ابواسحاق سَبیعی ،

اعمش و منصوربن معتمر (ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۱۵، همانجا).

بنا بر نقل نجاشی (ص ۱۱۶ـ ۱۱۷)، ثابت بن هرمز کتابی را از امام سجاد علیه السلام روایت کرده که پسر ثابت ، عمرو، نیز آن را به نقل از پدرش روایت کرده است .

رجالیان شیعه عمروبن ثابت را نیز همچون پدرش در شماراصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق علیهم السلام آورده اند ( رجوع کنید به برقی ، ص ۹، ۱۱، ۱۶؛نجاشی ، ص ۲۹۰؛ابن داوود حلّی ، ص ۱۴۴؛قس قهپائی ، ج ۴، ص ۲۵۷، که به نقل از ابن غَضائِری نام او را عمر آورده است ). در میان رجالیان امامی ، ابن داوود حلّی (همانجا) و علامه حلّی (ص ۲۴۱) عمرو را ثقه و ممدوح دانسته اند و ابن غضائری ( رجوع کنید به قُهپائی ، همانجا) او را تضعیف کرده است .

بنا بر روایتی که کشی (ص ۳۹۲) نقل کرده ، روزی در موسم حج ، امام صادق علیه السلام در آستانه کعبه نشسته بود و با مردی از قریش از اندک بودن حج گزاران واقعی سخن می گفت . در این حال عمروبن ابی المِقْدام از آنجا عبور کرد، امام فرمود این حج گزار واقعی است . ابن سعد، از مورخان اهل سنّت ، عمرو را شیعه افراطی و درنتیجه معتمد ندانسته و وفاتش را در دوران خلافت هارون عباسی (۱۷۰ـ۱۹۳) ذکر کرده است (ج ۶، ص ۲۶۷).



منابع :

(۱) ابن ابی حاتم ، کتاب الجرح و التعدیل ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۱ـ ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن حجر عسقلانی ، تقریب التهذیب ، چاپ مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۳/۱۹۹۳؛
(۳) همو، کتاب تهذیب التهذیب ، چاپ صدقی جمیل عطار، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵؛
(۴) ابن حنبل ، العلل و معرفه الرجال ، چاپ وصی اللّه بن محمود عباس ، بیروت ۱۴۰۸؛
(۵) ابن داوود حلّی ، کتاب الرجال ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۶) ابن سعد (لیدن )؛
(۷) ابن ماکولا، الاکمال فی رفع الارتیاب عن الموتلف و المختلف فی الاسماء والکنی و الانساب ، چاپ عبدالرحمان بن یحیی معلمی یمانی ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۸) محمدبن اسماعیل بخاری ، کتاب التاریخ الکبیر ، ( بیروت ? ۱۴۰۷/۱۹۸۶ ) ؛
(۹) احمدبن محمد برقی ، کتاب الرجال ، تهران ۱۳۸۳؛
(۱۰) تستری ؛
(۱۱) محمدبن احمد ذهبی ، میزان الاعتدال فی نقدالرجال ، چاپ علی محمد بجاوی ، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۲) سمعانی ؛
(۱۳) محمدبن یوسف شمس شامی ، سبل الهدی و الرشاد فی سیره خیرالعباد ، چاپ عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض ، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۱۴) محمدبن حسن طوسی ، رجال الطوسی ، چاپ جواد قیومی اصفهانی ، قم ۱۴۱۵؛
(۱۵) حسن بن یوسف علامه حلّی ، رجال العلامه الحلی ، چاپ محمدصادق بحرالعلوم ، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۱۶) عنایه اللّه قهپائی ، مجمع الرجال ، چاپ ضیاءالدین علامه اصفهانی ، اصفهان ۱۳۸۴ـ۱۳۸۷، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۷) محمدامین بن محمدعلی کاظمی ، هدایه المحدثین الی طریقه المحمدین ، چاپ مهدی رجایی ، قم ۱۴۰۵؛
(۱۸) محمدبن عمرکشی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ ش ؛
(۱۹) کلینی ؛
(۲۰) عبداللّه مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، چاپ سنگی نجف ۱۳۴۹ـ۱۳۵۲؛
(۲۱) یوسف بن عبدالرحمان مزّی ، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال ، چاپ بشارعواد معروف ، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۲۲) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنفی الشیعه المشتهر ب رجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۹ 

زندگینامه ابوحمزه ثُمالی(متوفی۱۵۰ه ق)

 ابوحمزه ثابت بن دینار ، مشهور به ابوحمزه ثمالی و ابن ابی صفیه ، راوی ، محدّث و مفسر امامی قرن دوم و از اصحاب امام سجاد، امام باقر، امام صادق و امام کاظم علیهم السلام . سال تولد وی دقیقاً معلوم نیست اما با توجه به اینکه از زاذان کِنْدی (متوفی ۸۲) روایت نقل کرده است ، باید پیش از ۸۲ به دنیا آمده باشد ( رجوع کنید به مِزّی ، ج ۴، ص ۳۵۸).

ابوحمزه اهل کوفه بود (عقیلی مکی ، سفر اول ، ص ۱۷۲؛ نجاشی ، ص ۱۱۵). آل مُهَلَّب او را از موالی خود می دانستند اما نجاشی (همانجا) این ادعا را رد کرده است . ابن بابویه (۱۴۰۱، ج ۴، مشیخه ، ص ۳۶) او را از قبیله طی و تیره بنوثُعَل دانسته و دلیل شهرت ابوحمزه را به ثمالی سکونت وی در محله اقامت قبیله ثُماله از تیره اَزْد ذکر کرده است .

ابوحمزه در کوفه با زیدبن علی مراوده داشته ( رجوع کنید به ابن طاووس ، ص ۱۴۰) و شاهد دعوت و شهادت او در کوفه بوده است (طوسی ، ۱۴۰۱، ج ۶، ص ۳۷). سه فرزند ابوحمزه ، یعنی حمزه و نوح و منصور، نیز در قیام زیدبن علی کشته شدند (نجاشی ، همانجا).

سال وفات ابوحمزه ۱۵۰ ذکر شده است ( رجوع کنید به ابن بابویه ، ۱۴۰۱؛ نجاشی ، همانجاها) اما به دلیل روایت حسن بن محبوب (۱۴۹ـ۲۲۴) از او، تاریخ وفاتش باید بعد از ۱۵۰ باشد ( رجوع کنید بهکلینی ، ج ۱، ص ۸۸، ۳۶۸، ج ۲، ص ۸۱، ۱۸۸). در باب تاریخ وفات ابوحمزه اقوال دیگری هم وجود دارد که منشأ آنها تصحیفاتی است که در کتابهای حدیثی و رجالی رخ داده است (ابوحمزه ثمالی ، مقدمه حرزالدین ، ص ۱۷).

یعقوبی (ج ۲، ص ۳۶۲ـ۳۶۳،۳۹۰ـ۳۹۱) ابوحمزه را از فقهای کوفه شمرده است و کشی (ص ۲۰۲ـ۲۰۳) و نجاشی (ص ۱۱۵) در باب منزلت والای وی روایاتی نقل کرده اند. دو روایت در ذم ابوحمزه نیز در رجال کشی (ص ۲۰۱) آمده است که از دیدگاه خوئی (ج ۳، ص ۳۸۹ـ۳۹۰) اشکالات سندی دارند.

ابوحمزه شیوخ و راویان بسیاری دارد. مزّی (ج ۴، ص ۳۵۸) و خوئی (ج ۲۱، ص ۱۳۵) فهرستی آورده اند شامل کسانی که ثمالی از آنها روایت کرده و کسانی که از ثمالی حدیث نقل کرده اند. اگر چه غالباً اهل سنّت وی را قدح و تضعیف کرده اند ( رجوع کنید به ابن عدی ، ج ۲، ص ۵۲۰)، حاکم نیشابوری در المستدرک (ج ۲، ص ۴۷۴، ج ۴، ص ۲۲۲) از ابوحمزه حدیث نقل کرده و حکم به صحت آنها داده و در خطبه کتاب (ج ۱، ص ۲ـ۳) به وثاقت جمیعِ راویانی که در طرق حدیثی او وارد شده اند، تصریح کرده است .

آثار ابوحمزه

نجاشی (ص ۱۱۵ـ۱۱۶) از آثار ابوحمزه به

تفسیرالقرآن ،

کتاب النوادر و

رساله الحقوق عن علی بن الحسین علیه السلام اشاره کرده است ،

طریق و متن متداول تفسیرِ ابوحمزه در میان امامیه ، به روایت ابوبکر محمدبن عمر جِعابی از ابوسهل عمروبن حمدان در محرّم ۳۰۷، از سلیمان بن اسحاق مُهَلَّبی است و سلیمان بن اسحاق در ۲۶۷ در بصره ، تفسیر ابوحمزه را از طریق عموی خود، ابوعمرو عبدربه مهلَّبی ، از ابوحمزه روایت کرده است (نجاشی ، همانجا).

عبداللّه بن حمزه منصورباللّه (متوفی ۶۱۴؛ ص ۱۵۳ـ۱۵۴) ضمن اشاره به این طریق روایت تفسیر ابوحمزه ، به تفاوت متن این روایت با تحریری از تفسیر که میان اهل سنّت رواج داشته ، اشاره کرده و چند نقل از تحریری را که به روایت جعابی است ، آورده است . ظاهراً احمدبن محمد ثعلبی (متوفی ۴۲۷) که در تألیف تفسیر خود، الکشف والبیان ، از تفسیر ابوحمزه استفاده کرده (ج ۱، ص ۸۲)، از همین تحریر بهره برده است ( رجوع کنید به سزگین ، ج ۱، جزء ۳، ص ۲۷۳). متن تفسیر ابوحمزه تا قرن ششم باقی بوده است .

طبرسی در مجمع البیان (برای نمونه رجوع کنید به ج ۳، ۱۵۰، ۱۵۲) و ابن شهرآشوب (متوفی ۵۸۸) در مناقب آل ابی طالب (برای نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۱۱، ۷۰، ج ۲، ص ۷۱، ج ۳، ص ۶۱) از این تفسیر، روایاتی نقل کرده اند. عبدالرزاق محمدحسین حرزالدین ، روایات منقول از ابوحمزه را ــ که صبغه تفسیری داشته یا در منابع به نقل آنها از تفسیر ابوحمزه اشاره شده ــ در کتابی با عنوان تفسیرالقرآن الکریم لابی حمزه بن ثابت بن دینارالثمالی گردآوری کرده است (قم ۱۳۷۸ ش ).

در تفسیر ابوحمزه ، بر خلاف تفاسیر مأثور دیگر، احادیث مرسل کمتری دیده می شود. ابوحمزه به اسباب نزول توجه داشته و ضمن توجه به فضائل اهل بیت علیهم السلام ، از شیوه تفسیر قرآن به قرآن استفاده کرده و به اجتهاد و قرائت و لغت و نحو و نقل آرای مختلف در معنای آیات اهتمام ویژه داشته است ( رجوع کنید به مقدمه حرزالدین ، ص ۶۰ـ۶۶).

ابوحمزه از برخی امامان دعاهای متعددی تعلیم گرفته است ( رجوع کنید به کلینی ، ج ۲، ص ۵۴۰ ـ۵۴۱، ۵۵۶، ۵۶۸). شیخ طوسی در مصباح المتهجّد (ص ۵۸۲ ـ۶۰۴)، به نقل از ابوحمزه ، دعایی از امام زین العابدین علیه السلام آورده است . این دعا که در سحرهای ماه رمضان خوانده می شود، به دعای ابوحمزه ثمالی مشهور است و شروحی نیز بر آن نوشته شده است ( رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ج ۱۳، ص ۲۴۶). این دعای نسبتاً طولانی مضامین اخلاقی و عرفانی والایی دارد و خواندن آن در بین شیعیان متداول است .

نجاشی (ص ۱۱۶) از دیگر آثار ثمالی ، به کتاب النوادر به روایت حسن بن محبوب از ابوحمزه اشاره کرده و طریق خود را در نقل این کتاب آورده است . شیخ طوسی (۱۴۲۰، ص ۱۰۵) نیز در کنار کتابی به نام کتاب الزهد از کتاب النوادر سخن گفته و طریق خود را در روایتِ این دو کتاب به روایت حُمَیْدبن زیاد (متوفی ۳۱۰) از ابوجعفر محمدبن عیاش بن عیسی از ابوحمزه آورده است .

اثرِ دیگر ابوحمزه ، چنانکه گفته شد، رساله الحقوق عن علی بن الحسین علیه السلام است . متن این رساله با تغییرات اندکی در دو تحریر، یکی به روایت ابن بابویه (۱۳۶۲ ش ، ص ۳۶۸ـ ۳۷۵؛همو، ۱۴۰۱، ج ۲، ص ۳۷۶ـ۳۸۱) و دیگری به روایت ابن شُعْبَه حَرّانی (قرن چهارم )، در کتاب تحف العقول (ص ۲۵۵ـ۲۷۲) باقی مانده است . عباس علی موسوی متن این رساله را بر اساس متن تحف العقول با عنوان رساله الحقوق (بیروت ۱۴۱۲) شرح کرده است .

عبدالرزاق محمدحسین حرزالدین ، مجموعه روایات فقهی منقول از ابوحمزه را گرد آورده و بر اساس ابواب فقهی در کتاب مسند ابی حمزه ثابت بن دینارالثمالی (قم ۱۴۲۰) به چاپ رسانده است . در منابع ، در بین آثار ابوحمزه ، به تألیف مسند اشاره ای نشده و تنها شیخ طوسی (۱۴۲۰، ص ۱۰۵) از تألیف اثری به نام کتاب یاد کرده که ظاهراً مقصود وی از این عنوان ، اصل * (یکی از اصول اربعمائه ) است .

شیخ طوسی (۱۴۲۰، همانجا) دو طریق در روایت کتاب ( اصل ) ابوحمزه یاد کرده است :

نخست به روایت جماعتی از عالمان امامیه از شیخ صدوق به روایت پدر صدوق و محمدبن حسن بن ولید (متوفی ۳۴۳) و موسی بن متوکل از سعدبن عبداللّه اشعری (متوفی ۲۹۹ یا ۳۰۱) و عبداللّه بن جعفر حِمْیَری از احمدبن محمدبن عیسی از حسن بن محبوب از ابوحمزه و دوم از طریق احمدبن عَبْدون (متوفی ۴۲۳)، از ابوطالب عبیداللّه بن احمد انباری (متوفی ۳۵۶)، از حمیدبن زیاد که وی نیز این کتاب را به روایت یونس بن علی عطار از ابوحمزه نقل کرده است .

تشابه سندی این طریق با طریق کتابُ المِراح حسن بن محبوب دلالت داردبر اینکه حسن بن محبوب روایاتی از این کتاب را در کتاب المراح خود نقل کرده است ( رجوع کنید به طوسی ، ۱۴۲۰، ص ۱۲۳). شیخ طوسی (۱۳۸۱، ص ۵۱۷؛همو، ۱۴۲۰، ص ۱۰۵) در شرح حال یونس بن علی عطار گفته است که حمیدبن زیاد، کتاب ابوحمزه را از طریق وی روایت کرده ، اما به نظر می رسد که این روایت با واسطه بوده ، زیرا عطار از جمله مشایخحمیدبن زیاد بوده است ( رجوع کنید بههمو، ۱۴۲۰، ص ۱۲۳، ۴۸۲) و به سبب اختلاف طبقه حدیثی ، وی نباید راوی مستقیم از ابوحمزه باشد.



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانی ؛
(۲) ابن بابویه ، الامالی ، قم ۱۳۶۲ ش ؛
(۳) همو، کتاب من لایحضره الفقیه ، چاپ حسن موسوی خرسان ، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۴) ابن شعبه ، تحف العقول عن آل الرسول ، چاپ علی اکبر غفاری ، قم ۱۳۶۳ ش ؛
(۵) ابن شهرآشوب ، مناقب آل ابی طالب ، چاپ هاشم رسولی محلاتی ، قم ( بی تا. ) ؛
(۶) ابن طاووس ، فرحه الغری فی تعیین قبرامیرالمؤمنین علی علیه السلام ، چاپ تحسین آل شبیب موسوی ، ( قم ) ۱۴۱۹/۱۹۹۸؛
(۷) ابن عدیّ، الکامل فی ضعفاء الرجال ، بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵؛
(۸) ثابت بن دینار ابوحمزه ثمالی ، تفسیرالقرآن الکریم لابی حمزه ثابت بن دینار الثمالی ، چاپ عبدالرزاق محمدحسین حرزالدین ، قم ۱۳۷۸ ش ؛
(۹) احمدبن محمد ثعلبی ، الکشف والبیان ، المعروف تفسیرالثعلبی ، چاپ علی عاشور، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۱۰) محمدبن عبداللّه حاکم نیشابوری ، المستدرک علی الصحیحین ، بیروت : دارالمعرفه ، ( بی تا. ) ؛
(۱۱) خوئی ؛
(۱۲) فؤاد سزگین ، تاریخ التراث العربی ، ج ۱، جزء ۳، نقله الی العربیه محمود فهمی حجازی ، ریاض ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۳) طبرسی ؛
(۱۴) محمدبن حسن طوسی ، تهذیب الاحکام ، چاپ حسن موسوی خرسان ، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۵) همو، رجال الطوسی ، نجف ۱۳۸۰/ ۱۹۶۱، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۶) همو، فهرست کتب الشیعه و اصولهم و اسماءالمصنفین و اصحاب الاصول ، چاپ عبدالعزیز طباطبائی ، قم ۱۴۲۰؛
(۱۷) همو، مصباح المتهجّد ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۱۸) محمدبن عمرو عقیلی مکی ، کتاب الضعفاء الکبیر ، چاپ عبدالمعطی امین قلعجی ، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴، محمدبن عمرکشی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ ش ؛
(۱۹) کلینی ؛
(۲۰) یوسف بن عبدالرحمان مِزّی ، تهذیب الکمال فی اسماءالرجال ، ج ۴، چاپ بشار عواد معروف ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۱) عبداللّه بن حمزه منصور باللّه ، العقد الثمین فی تبیین احکام الائمه الهادین ، نسخه عکسی کتابخانه مرکز احیای میراث اسلامی قم ، ش ۲۰؛
(۲۲) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنّفی الشیعه المشتهر ب رجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷؛
(۲۳) یعقوبی ، تاریخ .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۹ 

زندگینامه جابربن عبداللّه انصاری(متوفی۶۸تا۷۹ه ق)

جابربن عبداللّه انصاری ، صحابی و از مُکْثِرینِ حدیث . جدّ وی ، عَمروبن حرام بن کعب بن غَنْم بود و نسبتش به خَزْرَج می رسید ( رجوع کنید به ابن سعد، ج ۳، قسم ۲، ص ۱۰۴ـ۱۰۵؛ ابن عساکر، ج ۱۱، ص ۲۰۸). پدرِ جابر پیش از هجرت پیامبر اکرم به یثرب ، مسلمان شد و در بیعت عَقَبه دوم با رسول خدا پیمان بست و جزو دوازده نقیبی شد که پیامبر آنان را به نمایندگی قبایلشان بر گزید. وی در غزوه بدر حضور داشت و در غزوه اُحُد به شهادت رسید (بلاذری ، ج ۱، ص ۲۸۶؛ ابن عساکر، ج ۱۱، ص ۲۰۸، ۲۱۱؛ قس ابن حَبّان ، ص ۳۰ که از حضور عبداللّه و فرزندش جابر در بیعتِ عقبه اول و دوم سخن گفته است ).

کنیه جابر، به سبب نام فرزندانش ، در منابع به صورتهای گوناگون آمده ، اما از میان آنها کنیه ابوعبداللّه صحیح تر دانسته شده است ( رجوع کنید به ابن عبدالبَرّ، ۱۴۱۲، ج ۱، ص ۲۲۰؛ابن اثیر، ۱۴۱۷، ج ۱، ص ۳۷۷).

اولین آگاهی ما از زندگی جابر، حضور او با پدرش در بیعت عقبه دوم در سال سیزدهم بعثت است . وی کم سال ترین ناظرِ بیعت اوسیان و خزرجیان با پیامبر صلی اللّه علیه وآله وسلم بود (ابن قُتَیبَه ، ص ۳۰۷؛ذهبی ، ج ۳، ص ۱۹۲). باتوجه به سال مرگ و مدت عمرش ( رجوع کنید به ادامه مقاله )، احتمالاً در آن زمان حدود شانزده سال داشته است .

پس از هجرت پیامبر اکرم از مکه به مدینه ، جابر از جوانانی بود که در بیشتر غزوه ها و سریّه ها حضور داشت و فقط درغزوه بدر و احد غایب بود (ابن قتیبه ، همانجا). از سوی دیگردر گزارشهایی ، او را بدری گفته اند و از خود او نقل شدهکه در غزوه بدر آب رسان بوده است ( رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۱۱، ص ۲۱۶ـ ۲۱۷). واقدی حضور جابر در جنگ بدر را رد کردهو گزارشهای آن را خطای راویان عراقی دانسته است ( ؤهمان ، ج ۱۱، ص ۲۱۷). عذر حضور نیافتن جابر در این دو غزوه ، اطاعت از پدرش بود که او را سرپرست خانواده پرجمعیت خود کرده بود (ذهبی ، ج ۳، ص ۱۹۱).

غزوه حمراءالاسد، که در سال چهارم هجرت و در پی غزوه احد رخ داد، اولین تجربه جنگی جابر بود. به فرموده پیامبر اکرم ، فقط شرکت کنندگان در غزوه احد اجازه همراهی با آن حضرت را در این مأموریت نظامی داشتند، اما جابر تنها کسی بود که به رغم غایب بودن در غزوه احد، در این جنگ شرکت کرد، زیرا رسول اکرم عذر وی را پذیرفت ( رجوع کنید به ابن سعد، ج ۲، قسم ۱، ص ۳۴؛
بلاذری ، ج ۱، ص ۴۰۲ـ۴۰۳).

در سال سوم هجرت و پیش از غزوه ذاتُالرَقاع ، جابر با بیوه ای به نام سُهَیْمه ، دختر مسعودبن اوس ، ازدواج کرد تا بتواند پس از شهادت پدرش ، از نُه خواهر خود بهتر سرپرستی کند ( رجوع کنید بهابن سعد، ج ۸، ص ۲۴۸؛ابن کثیر، ج ۴، ص ۹۹ـ۱۰۰). در این هنگام جابر با مشکلات مالی دست به گریبان بود و دیونی از پدر خود برعهده داشت . چندی بعد در راه بازگشت از غزوه ذات الرقاع (سال چهارم هجرت ) پیامبر اکرم جویای حال جابر شد و آبرومندانه مشکل مالی او را برطرف و برای وی استغفار کرد (ابن سعد، ج ۲، قسم ۱، ص ۴۳ـ۴۴).

بنا بر بعضی گزارشها، پیوند میان پیامبر و جابر محبت آمیز و دوستانه بود. یک بار که جابر در بستر بیماری افتاده بود، پیامبر به عیادت او رفت و جابر که گویا امیدی به بهبود نداشت از حکم تقسیم ماترک خود میان خواهرانش از پیامبر سؤال کرد. پیامبر به او امید بخشید و بشارت عمر دراز داد و در پاسخ به سؤال جابر، آیه ای نازل شد که به آیه کَلالَه ( رجوع کنید به نساء: ۱۷۶) شهرت دارد ( رجوع کنید به طبری ، جامع ؛طوسی ، التبیان ، ذیل آیه ).

با مرور تاریخ مغازی رسول خدا، معلوم می شود که جابر سهم چشمگیر و برجسته ای در آنها نداشته است . وی جوان مؤمنی بود که همراه دیگر مجاهدان در برخی غزوه ها به همراه پیامبر می جنگید و بعدها گزارشگر برخی از غزوه ها شد. شمار غزوه هایی که جابر در آنها حضور داشت به اختلاف ذکر شده است .

به گزارش خود او، از ۲۷ غزوه پیامبر در نوزده غزوه شرکت داشته است (ابن عساکر، ج ۱۱، ص ۲۱۴، ۲۱۶ـ۲۱۷، قس ص ۲۱۹ که در آن به شرکت جابر در شانزده غزوه اشاره کرده است ). جابر در برخی از سریّه ها نیز حضور داشته و در باره آنها گزارش داده است (مثلاً برای سریه خَبَط رجوع کنید به طبری ، تاریخ ، ج ۳، ص ۳۲ـ۳۳).

از موضع جابر در باره خلیفه اول سخنی در منابع نیامده است . احتمالاً او ابتدا با انصار و مهاجران در مدینه همراه بوده اما پس از چندی ، با استناد به منابع شیعی ، به طرفداران حضرت علی و اهل بیت علیهم السلام پیوسته است ( رجوع کنید به کشی ، ص ۳۸).

در دوره خلفای راشدین ،

جابر بیشتر به فعالیتهای علمی و تعلیمی می پرداخت و از امور سیاسی و نظامی دوری می جست . وی فقط در یک مأموریت جنگی شرکت کرد و آن نیز در آغاز فتوحات مسلمانان در دوره خلیفه اول بود. جابر در گزارشی ، از حضور خود در سپاه خالدبن ولید، که برای محاصره دمشق به کمک سپاه شام رفته بود، سخن گفته است ( رجوع کنید بهابن عساکر، ج ۱۱، ص ۲۱۰؛ذهبی ، ج ۳، ص ۱۹۲) ولی معلوم نیست که آیا جابر در فتح عراق نیز همراه سپاه خالد بوده یا در منطقه دیگر به سپاه پیوسته است .

جابر در زمان خلافت عمربن خطّاب ،

عَریف بود (ذهبی ، ج ۳، ص ۱۹۴). عریف فردی از قبیله بود که خلیفه وی را به ریاست قبیله یا طایفه منصوب می کرد و او رابط خلیفه و افراد قبیله به شمار می آمد. از فعالیتهای جابر در دوران خلیفه سوم ، اطلاع چندانی در دست نیست ، تنها می دانیم در آخرین روزهای خلافت عثمان ، که معترضان مصری راهی مدینه شدند، وی به فرمان خلیفه همراه پنجاه تن از انصار مأموریت یافت تا با معترضان گفتگو کند و آنان را به دیار خود باز گرداند (ابن شَبّه نمیری ، ج ۳، ص ۱۱۳۴ـ۱۱۳۶؛
ابن سعد، ج ۳، قسم ۱، ص ۴۴ـ ۴۵؛بلاذری ، ج ۵، ص ۱۹۳).

در دوره کوتاه خلافت حضرت علی علیه السلام ،

ظاهراً جابر بدون دخالت در حوادث سیاسی ، در مدینه به سر می برده است . اشاره هایی که در برخی گزارشها در باره شرکت جابر در جنگهای جمل ، صفّین و نهروان وجود دارد، چندان موثق نیست ( رجوع کنید به ابن شبه نمیری ، ج ۴، ص ۱۱۶۹؛ابن بابویه ، ۱۴۱۴، ج ۱، ص ۲۳۲).

در اواخر خلافت حضرت علی ، سپاهیان معاویه به غارت شهرها می پرداختند و از مردم به زور بیعت می گرفتند. مدینه نیز از این غارتها در امان نماند. بُسربن اَرْطاه در سال ۴۰ بر مدینه تاخت و از مردم مدینه ، از جمله قبیله بنی سَلَمه (قبیله جابر)، نیز بیعت خواست . جابر که بیعت با بُسر را گمراهی می دانست ، به خانه ام سلمه ، همسر رسول خدا، پناه برد و سرانجام مجبور شد به توصیه ام سلمه ، برای پرهیز از خونریزی ، با بسر بیعت کند (ثقفی ، ج ۲، ص ۶۰۲ـ۶۰۷؛ابن عساکر، ج ۱۱، ص ۲۳۵).

پس از آنکه معاویه به حکومت رسید تصمیم گرفت منبر رسول خدا را از مدینه به دمشق منتقل سازد (سال ۵۰). جابر از کسانی بود که نزد معاویه رفت و او را از این کار منصرف ساخت ( رجوع کنید به طبری ، تاریخ ، ج ۵، ص ۲۳۹). جابر در دهه ۵۰ به مصر سفر کرد. گروهی از مصریان از او روایت کرده اند ( رجوع کنید بهابن عساکر، ج ۱۱، ص ۲۱۳ـ۲۱۴).

در این ایام مَسلَمه بن مُخَلَّد انصاری ، هم قبیله ایِ جابر، والی مصر بود و به گزارش ابن مَنْدَه ، جابر به همراه مسلمه به شام و مصر رفت ( رجوع کنید به همانجا). به گزارش منابع حدیثی ، جابر برای شنیدن یک حدیث در باره قصاص از عبداللّه بن اُنَیْس ، به شام سفر کرد ( رجوع کنید به ابن حنبل ، ج ۳، ص ۴۹۵) که تاریخ آن معلوم نیست .

در زمان معاویه نیز به شام رفت که با بی اعتنایی معاویه روبرو شد. جابر که از رفتار معاویه ناخرسند بود راه مدینه را در پیش گرفت و ششصد دینار اهدایی معاویه را نپذیرفت (مسعودی ، ج ۳، ص ۳۱۸ـ۳۱۹). برخورد معاویه را با جابر می توان نشانی از موضع امویان در تحقیر مردم مدینه ، به سبب قتل خلیفه سوم ، دانست .

جابر که دوره پیامبر را درک کرده و آگاه به قرآن و سنّت بود، از بدعتها و زشتکاریهای امویان آزرده بود و آرزو می کرد که ناشنوا شود تا اخبار بدعتها و تغییر ارزشهای دینی را نشنود (ابن عساکر، ج ۱۱، ص ۲۳۵؛ذهبی ، ج ۳، ص ۱۹۳). گستاخیهای حجاج بن یوسف در سال ۷۴، که ولایت مدینه را داشت ، شهره است . او تا توانست مردم مدینه را تحقیر کرد و اصحاب رسول خدا، از جمله جابر، را همچون بردگان داغ زد ( رجوع کنید به بلاذری ، ج ۱، ص ۲۸۸؛طبری ، تاریخ ، ج ۶، ص ۱۹۵). با این همه ، جابر واکنشی جز تغییر رفتار خود با حجاج نشان نداد ( رجوع کنید بهابن عساکر، ج ۱۱، ص ۲۳۴) و وصیت کرد که حجاج بر جنازه اش نماز نگزارد (ابن حَجَر عسقلانی ، ج ۱، ص ۴۳۵).

جابر در پایان عمر خود، یک سال در جوار خانه خدا در مکه زیست . در آن مدت ، بزرگانی از تابعین ، مانند عطاءبن ابی رَباح و عمروبن دینار، با وی دیدار کردند. جابر در اواخر عمر نابینا شد. وی در مدینه درگذشت (ذهبی ، سیر ، ج ۳، ص ۱۹۱ـ۱۹۲). مِزّی (ج ۴، ص ۴۵۳ـ۵۴۵) روایتهایی در باره سال وفات جابر آورده است که هریک تاریخ متفاوتی را، بین سالهای ۶۸ تا ۷۹، ذکر کرده اند و در یک خبر، به نقل از جمعی از مورخان و محدّثان ، از وفات جابر در سال ۷۸ و در ۹۴ سالگی سخن گفته و اشاره کرده است که اَبان بن عثمان ، والی مدینه ، بر وی نماز گزارد (نیز رجوع کنید بهابن قتیبه ، ص ۳۰۷).

از فرزندان جابر،

از عبدالرحمان ، محمد ( رجوع کنید به همانجا)، محمود، عبداللّه ( رجوع کنید به ابن حَزْم ، جمهره انساب ، ص ۳۵۹) و عقیل ( رجوع کنید به مِزّی ، ج ۴، ص ۴۴۶) یاد شده است . از وجود افرادی منتسب به جابر در افریقیه (تونس امروزی ؛رجوع کنید به ابن حزم ، جمهره انساب ، همانجا) و بخارا ( رجوع کنید به ابن اثیر، ۱۳۸۵ـ۱۳۸۶، ج ۱۰، ص ۵۴۵) گزارشهایی در دست است . در ایران نیز عده ای از نسل او هستند که مشهورترین ایشان شیخ مرتضی انصاری ، فقیه و اصولی بزرگ شیعه در دوران معاصر، بود ( رجوع کنید به قمی ، ص ۴۰؛برای آگاهی بیشتر در باره اعقاب جابر در ایران رجوع کنید به واثقی ، ص ۳۱ـ۳۴).

شخصیت علمی جابر.

جابر از آن گروه صحابه ای است که احادیث فراوانی از پیامبر اکرم نقل کرده است ؛از این رو، او را حافظ سنّت نبوی و مُکْثِر در حدیث خوانده اند ( رجوع کنید به ابن سعد، ج ۲، قسم ۲، ص ۱۲۷؛ابن عبدالبرّ، ۱۴۱۲، ج ۱، ص ۲۲۰). در منابع روایی و سیره و تاریخ ، به روایات جابر استناد بسیار شده و روایات وی مورد توجه مذاهب اسلامی بوده است . جابر در حوزه احکام فقهی صاحب رأی بوده و فتوا می داده ( رجوع کنید به ابن قیّم جوزیّه ، ج ۱، ص ۱۲ که از او در زمره صحابیانی که تعداد متوسطی فتوا از آنها نقل شده ، نام برده است ؛نیز ادامه مقاله ) و از این رو، ذهبی (ج ۳، ص ۱۸۹) او را مجتهد و فقیه خوانده است .

جابر افزون بر روایتهایی که از پیامبر اکرم نقل کرده ، از صحابه و گاه از تابعین نیز روایت کرده است . علی بن ابی طالب ، طلحه بن عبیداللّه ، عَمار یاسر، مُعاذبن جبل ، و ابوسعید خُدری از جمله صحابه ای اند که جابر از آنها روایت کرده است ( رجوع کنید بهابن عساکر، ج ۱۱، ص ۲۰۸ـ۲۰۹؛مزّی ، ج ۴، ص ۴۴۴). جابر چندان جویای یافتن معارف دینی بود که برای شنیدن بی واسطه حدیث پیامبر از یکی از صحابه ، به شام سفر کرد (خطیب بغدادی ، ۱۳۹۵، ص ۱۰۹ـ ۱۱۸؛ابن عبدالبرّ، ۱۴۰۲، ص ۱۵۱ـ۱۵۲).

این شوق ، جابر را در پایان عمر بر آن داشت که چندی مجاور خانه خدا شود تا احادیثی بشنود ( رجوع کنید به ذهبی ، ج ۳، ص ۱۹۱). او در کار حدیث ، ناقدی بصیر بود و در نقل اخبار و روایات از رقابتها و تعصبات قبیله ای پرهیز می کرد. مثلاً، با آنکه خزرجی بود، اعتراف می کرد که چگونه راویان خزرجی سخن پیامبر را در ستایش از داوری سعدبن مُعاذ در باره بنی قُریْظه ، از آن روی که سعد رئیس اوسیان بود، تحریف کردند ( رجوع کنید به ابن اثیر، ۱۴۱۷، ج ۱، ص ۳۷۸).

جابر در مسجد نبوی حلقه درس داشت و حدیث املا می کرد و شماری از تابعین از وی علم می آموختند و حدیث او را می نوشتند ( رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۱۱، ص ۲۳۳؛خطیب بغدادی ، ۱۹۷۴، ص ۱۰۴؛ابن حجر عسقلانی ، ج ۱، ص ۴۳۵).

از جابر افراد فراوانی حدیث نقل کرده اند. از مشهورترین راویان حدیث از جابر، سعیدبن مُسیِّب ، حسن بن محمدبن حنفیه ، عطاءبن أبی رباح ، مجاهدبن جَبر، عمروبن دینارمکی ، عامربن شَراحیل شعبی ، و حسن بصری بودند (برای آگاهی از فهرست کامل راویان حدیث از جابر رجوع کنید به مزّی ، ج ۴، ص ۴۴۴ـ ۴۴۸؛واثقی ، ص ۱۰۸ـ ۱۱۸).

از امامان شیعه ، امام باقر، و نیز امام صادق و امام کاظم به نقل از امام باقر، چند حدیث نبوی از جابربن عبداللّه نقل کرده اند (برای نمونه رجوع کنید به ابن اشعث کوفی ، ص ۲۲، ۴۴، ۴۷؛کلینی ، ج ۱، ص ۵۳۲، ج ۲، ص ۳۷۳، ج ۳، ص ۲۳۳ـ۲۳۴، ج ۵، ص ۵۲۸ ـ ۵۲۹، ج ۸، ص ۱۴۴، ۱۶۸ـ۱۶۹؛ابن بابویه ، ۱۴۰۴، ج ۱، ص ۴۷، ج ۲، ص ۷۴).

بر اساس طبقه بندی ابن سعد در الطبقات الکبیر ، جابر جزو «اصحاب مفتی و مقتدا» یا «اهل العلم و الفتوا» قرار نگرفته اما ذهبی (ج ۳، ص ۱۹۰) از او با عنوان «مفتی مدینه » یاد کرده است . باتوجه به آرای فقهی و فتواهای جابر، دیدگاه ابن حزم که وی را از مفتیان متوسط صحابه دانسته است ، موجه به نظر می رسد ( رجوع کنید به الاحکام ، ج ۵، ص ۶۶۶).

موسی بن علی بن محمد امیر گزارش کاملی از آرای فقهی جابر را از منابع گوناگون روایی استخراج و با عنوان جابربن عبداللّه و فقهه به چاپ رسانده است (بیروت ۱۴۲۱). روایات فقهی جابر که در کتابهای چهارگانه شیعه آمده ، اندک است (برای آگاهی از موارد آن رجوع کنید به خوئی ، ج ۴، ص ۲۶ـ۲۷). شیخ طوسی در کتاب الخلاف ، در مواردی آرای فقهی جابر را نقل کرده است (برای نمونه رجوع کنید به ج ۲، ص ۲۵۹، ج ۳، ص ۳۰).

در تفسیر قرآن کریم ، از جابر روایات بسیاری نقل شده که در منابع تفسیری به آنها استناد گردیده است (برای نمونه رجوع کنید بهصنعانی ، ج ۱، ص ۸۹، ۱۲۹، ۱۳۱، ج ۲، ص ۲۱۱، ۲۳۱ـ ۲۳۲؛قرطبی ، ج ۲، ص ۱۱۲، ۳۰۲، ج ۴، ص ۱۵۵، ۱۶۶). آرای تفسیری جابر در باره برخی آیات قرآن ، همسو با دیدگاه تفسیری شیعه است (مثلاً رجوع کنید به طَبْرِسی ، ذیل احزاب : ۳۳؛نساء: ۲۴).

جابربن عبداللّه در منابع امامیه .

شخصیت جابر در منابع رجالی امامیه محترم و تأیید شده است . وی از اصحاب ائمه ،از امام علی تا امام باقر علیهم السلام ، دانسته شده است ( رجوع کنید بهبرقی ، ص ۳، ۷ـ۹؛طوسی ، رجال ، ص ۵۹، ۹۳، ۹۹، ۱۱۱، ۱۲۹) اما باید توجه داشت که جابر در زمان امامت امام سجاد از دنیا رفت و امام باقر هنگام مرگ جابر، در دوره کودکی یا نوجوانی به سر می برد؛از این رو، نمی توان جابر را از اصحاب امام باقر دانست ( رجوع کنید به خوئی ، ج ۴، ص ۱۶؛تستری ، ج ۲، ص ۵۱۹ ـ۵۲۱).

در برخی منابع رجالی آمده است که جابر، به دلیل شهرت روایات در مدحش ، نیازی به توثیق ندارد ( رجوع کنید بهمازندرانی حائری ، ج ۲، ص ۲۱۲؛خوئی ، ج ۴، ص ۱۲، ۱۵). گر چه جابر در ماجرای سقیفه از یاران حضرت علی نبود، چندی بعد به ایشان پیوست و از یاران وفادار و مخلص اهل بیت شد ( رجوع کنید به کشی ، ص ۳۸). کَشّی (ص ۵)، جابر را از اعضای گروهی دانسته است که فدایی حضرت علی و همواره گوش به فرمان آن حضرت بودند. این گروه به «شُرطه الخمیس » شهرت داشتند ( رجوع کنید به برقی ، ص ۴).

در نگاه جابر،

حضرت علی چنان مقامی داشت که در زمان حیات پیامبر اکرم ، میزان حق تلقی می شد و منافقان را با بغض داشتن به او می شناختند (کشی ، ص ۴۰ـ۴۱؛نیز رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۴۲، ص ۲۸۴). جابر از کوچه های مدینه می گذشت و در مجالس انصار شرکت می جست و به ایشان نصیحت می کرد که فرزندان خود را با دوستی علی علیه السلام تربیت کنند و می گفت آن کس که علی را بهترین خلق خدا نداند، ناسپاسی کرده است (همان ، ص ۴۴). سخن معروف جابر در باره حضرت علی («علیٌّ خیرالبشر»)، الهام بخش مؤلف شیعی به نام جعفربن احمد قمی شد تا در کتابش به نام نوادر الاثر فی علیّ خیرالبشر ، ثلث روایات خود را از جابر نقل کند (تستری ، ج ۲، ص ۵۲۵).

در واقعه کربلا و شهادت امام حسین علیه السلام ،

جابربن عبداللّه از پیرمردان مدینه ، و نگران ذریه رسول خدا بود. امام حسین در مقام احتجاج با لشکریان عبیداللّه بن زیاد، جابر را از جمله شاهدان سخن خود معرفی کرده است ( رجوع کنید به مفید، ج ۲، ص ۹۷؛ابن اثیر، ۱۳۸۵ـ۱۳۸۶، ج ۴، ص ۶۲). در اربعین شهادت امام حسین ، جابر اولین زائر قبر امام بود (طوسی ، مصباح ، ص ۷۸۷؛نیز رجوع کنید بهعمادالدین طبری ، ص ۷۴ـ ۷۵). در آغاز امامت امام سجاد یاران وی انگشت شمار بودند و جابر نیز از اندک یاران آن امام بود و به سبب سالخوردگی از تعقیب حجاج بن یوسف در امان مانده بود (کشی ، ص ۱۲۳ـ۱۲۴).

ماجرای ملاقات جابربن عبداللّه با امام باقر در منابع گزارش شده است (از جمله رجوع کنید به ابن سعد، ج ۵، ص ۱۶۴). جابر از پیامبر اکرم شنیده بود که تو چندان عمر می کنی که فرزندی از ذریه من و همنام من را ملاقات می کنی ، او شکافنده علم (یَبْقَرُالعلم بَقْراً) است ، پس سلام مرا به او برسان ( رجوع کنید به کلینی ، ج ۱، ص ۳۰۴، ۴۵۰ـ۴۶۹؛مفید، ج ۲، ص ۱۵۹). جابر پیوسته در پی یافتن این فرزند بود تا جایی که در مسجد مدینه صدا می کرد: «یا باقَرالعلم »، سرانجام روزی محمدبن علی را یافت و سخن پیامبر را یادآور شد، کودک را بوسید و سلام پیامبر را به او رساند (کشی ، ص ۴۱ـ۴۲؛نیز رجوع کنید به کلینی ، ج ۱، ص ۴۶۹ـ۴۷۰؛ابن عساکر، ج ۵۴، ص ۲۷۵ـ۲۷۶).

نام جابر در نقل احادیث مشهور شیعی آمده است ،

از جمله در نقل حدیث غدیر ( رجوع کنید به امینی ، ج ۱، ص ۵۷ـ۶۰)، حدیث ثقلین (صفّار قمی ، ص ۴۱۴)، حدیث «انامدینه العلم و علیٌ بابها» ( رجوع کنید به ابن شهر آشوب ، ج ۲، ص ۳۴)، حدیث «منزلت » ( رجوع کنید بهابن بابویه ، ۱۳۶۱ ش ، ص ۷۴)، حدیث «ردّ شمس » ( رجوع کنید به مفید، ج ۱، ص ۳۴۵ـ۳۴۶) و حدیث «سدّالابواب » ( رجوع کنید به ابن شهر آشوب ، ج ۲، ص ۱۸۹ـ۱۹۰). همچنین وی راوی احادیثی بوده که در آن رسول خدا امامان پس از خود را نام برده ( رجوع کنید به ابن بابویه ، ۱۳۶۳ ش ، ج ۱، ص ۲۵۸ـ۲۵۹؛ابن شهر آشوب ، ج ۱، ص ۲۸۲) و نیز ویژگیهای حضرت مهدی عجل اللّه تعالی فرجه الشریفرا شناسانده است ( رجوع کنید به ابن بابویه ، ۱۳۶۳ ش ، ج ۱، ص ۲۵۳، ۲۸۶، ۲۸۸).

حدیث لوح از جمله احادیث مشهور است که جابر آن را روایت کرده و نامهای دوازده امام جانشین پیامبر در آن آمده است ( رجوع کنید به کلینی ، ج ۱، ص ۵۲۷ ـ ۵۲۸؛ابن بابویه ، ۱۳۶۳ ش ، ج ۱، ص ۳۰۸ـ۳۱۳).

آثار.

احادیث مسند جابر، که از طریق منابع روایی اهل سنّت نقل شده است ، به ۵۴۰ ، ۱ حدیث می رسد که بخاری و مسلم در نقل ۵۸ حدیث آن اتفاق دارند (ذهبی ، ج ۳، ص ۱۹۴). احمدبن حنبل روایات جابر را در مسند خود (ج ۳، ص ۲۹۲ـ ۴۰۰) گرد آورده است . نسخه خطی مسند جابربن عبداللّه ، به روایت ابوعبدالرحمان عبداللّه بن احمدبن محمدبن حنبل ، در خزانه الرباط (در مغرب ) موجود است (زرکلی ، ج ۲، ص ۱۰۴) که احتمالاً همان روایات جابر در مسند احمدبن حنبل است . حسین واثقی نیز روایات جابر را از منابع روایی شیعه استخراج کرده و در کتاب خود، جابربن عبداللّه الانصاری حیاته و مسنده ، به چاپ رسانده است .

مهم ترین اثری که از جابر در منابع یاد شده ، صحیفه اوست . این صحیفه را، که نمونه ای از کهن ترین صورتهای تدوین حدیث است ، سلیمان بن قیس یَشْکری گردآوری کرده اما به سبب درگذشت زودهنگام سلیمان ، راویان دیگر بدون قرائت و سماع از متن صحیفه نقل کرده اند ( رجوع کنید به خطیب بغدادی ، ۱۴۰۶، ص ۳۹۲؛سزگین ، ج ۱، ص ۸۵؛ترجمه عربی ، ج ۱، جزء ۱، ص ۱۵۴ـ ۱۵۵). نسخه ای از این صحیفه در مجموعه شهید علی پاشا در کتابخانه سلیمانیه استانبول موجود است ( رجوع کنید بهخلف ، ص ۳۲).



منابع :

(۱) ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه ، چاپ عادل احمد رفاعی ، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۶؛
(۲) همو، الکامل فی التاریخ ، بیروت ۱۳۸۵ـ ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۶؛
(۳) ابن اشعث کوفی ، الاشعثیات ( الجعفریات )، چاپ سنگی تهران : مکتبه نینوی الحدیثه ، ( بی تا. ) ؛
(۴) ابن بابویه ، عیون اخبارالرضا ، چاپ حسین اعلمی ، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۵) همو، کتاب من لایحضره الفقیه ، چاپ علی اکبر غفاری ، قم ۱۴۱۴؛
(۶) همو، کمال الدین و تمام النعمه ، چاپ علی اکبر غفاری ، قم ۱۳۶۳ ش ؛
(۷) همو، معانی الاخبار ، چاپ علی اکبر غفاری ، قم ۱۳۶۱ ش ؛
(۸) ابن حبّان ، مشاهیر علماء الامصار و اعلام فقهاء الاقطار ، چاپ مرزوق علی ابراهیم ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۷؛
(۹) ابن حجر عسقلانی ، الاصابه فی تمییز الصحابه ، چاپ علی محمد بجاوی ، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۱۰) ابن حزم ، الاحکام فی اصول الاحکام ، چاپ احمد شاکر، قاهره ( بی تا. ) ؛
(۱۱) همو، جمهره انساب العرب ، چاپ عبدالسلام محمد هارون ، قاهره ( ۱۹۸۲ ) ؛
(۱۲) ابن حنبل ، مسند الامام احمدبن حنبل ، بیروت : دارصادر، ( بی تا. ) ؛
(۱۳) ابن سعد (لیدن )؛
(۱۴) ابن شبّه نمیری ، کتاب تاریخ المدینه المنوره : اخبار المدینه النبویه ، چاپ فهیم محمد شلتوت ، ( جدّه ) ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹، چاپ افست قم ۱۳۶۸ ش ؛
(۱۵) ابن شهر آشوب ، مناقب آل ابی طالب ، چاپ هاشم رسولی محلاتی ، قم ( بی تا. ) ؛
(۱۶) ابن عبدالبرّ، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب ، چاپ علی محمد بجاوی ، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۱۷) همو، جامع بیان العلم و فضله و ماینبغی فی روایته و حمله ، قاهره ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛ابن عساکر،

(۱۸) تاریخ مدینه دمشق ، چاپ علی شیری ، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ ۲۰۰۰؛
(۱۹) ابن قتیبه ، المعارف ، چاپ ثروت عکاشه ، قاهره ۱۹۶۰؛
(۲۰) ابن قیّم جوزیّه ، اعلام الموقعین عن رب العالمین ، چاپ طه عبدالرؤف سعد، بیروت ۱۹۷۳؛
(۲۱) ابن کثیر، البدایه و النهایه ، چاپ علی شیری ، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛
(۲۲) عبدالحسین امینی ، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب ، قم ۱۴۱۶ـ۱۴۲۲/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۲؛
(۲۳) احمدبن محمد برقی ، کتاب الرجال ، تهران ۱۳۸۳؛
(۲۴) احمدبن یحیی بلاذری ، انساب الاشراف ، چاپ محمود فردوس العظم ، دمشق ۱۹۹۶ـ۲۰۰۰؛
(۲۵) تستری ؛
(۲۶) ابراهیم بن محمد ثقفی ، الغارات ، چاپ جلال الدین محدث ارموی ، تهران ۱۳۵۵ ش ؛
(۲۷) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تقیید العلم ، چاپ یوسف عش ، ( بیروت ) ۱۹۷۴؛
(۲۸) همو، الرّحله فی طلب الحدیث ، چاپ نورالدین عتر، بیروت ۱۳۹۵/۱۹۷۵؛
(۲۹) همو، الکفایه فی علم الروایه ، چاپ احمد عمر هاشم ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۳۰) نجم عبدالرحمان خلف ، استدراکات علی تاریخ التراث العربی لفؤاد سزگین فی علم الحدیث ، بیروت ۱۴۲۱/۲۰۰۰؛

(۳۱) خوئی ؛
(۳۲) ذهبی ؛
(۳۳) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۳۴) فؤاد سزگین ، تاریخ التراث العربی ، ج ۱، جزء ۱، نقله الی العربیه محمود فهمی حجازی ، ریاض ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۳۵) محمدبن حسن صفار قمی ، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد « ص »، چاپ محسن کوچه باغی تبریزی ، قم ۱۴۰۴؛
(۳۶) عبدالرزاق بن همام صنعانی ، تفسیرالقرآن ، چاپ مصطفی مسلم محمد، ریاض ۱۴۱۰/۱۹۸۹؛
(۳۷) طبرسی ؛
(۳۸) طبری ، تاریخ (بیروت )؛
(۳۹) همو، جامع ؛
(۴۰) محمدبن حسن طوسی ، التبیان فی تفسیرالقرآن ، چاپ احمد حبیب قصیر عاملی ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۴۱) همو، رجال الطوسی ، چاپ جواد قیومی اصفهانی ، قم ۱۴۱۵؛
(۴۲) همو، کتاب الخلاف ، قم ۱۴۰۷ـ۱۴۱۷؛
(۴۳) همو، مصباح المتهجد ، بیروت ۱۴۱۱/ ۱۹۹۱؛
(۴۴) محمدبن ابوالقاسم عمادالدین طبری ، بشاره المصطفی لشیعه المرتضی ، نجف ۱۳۸۳/۱۹۶۳؛
(۴۵) محمدبن احمد قرطبی ، الجامع لاحکام القرآن ، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۴۶) عباس قمی ، تحفه الاحباب فی نوادر آثار الاصحاب ، تهران ۱۳۶۹؛
(۴۷) محمدبن عمر کشی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ ش ؛
(۴۸) کلینی ؛
(۴۹) محمدبن اسماعیل مازندرانی حائری ، منتهی المقال فی احوال الرجال ، قم ۱۴۱۶؛
(۵۰) یوسف بن عبدالرحمان مزّی ، تهذیب الکمال فی اسماءالرجال ، چاپ بشار عواد معروف ، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۵۱) مسعودی ، مروج (بیروت )؛
(۵۲) محمدبن محمد مفید، الارشاد فی معرفه حجج اللّه علی العباد ، قم ۱۴۱۳؛
(۵۳) حسین واثقی ، جابربن عبداللّه الانصاری : حیاته و مسنده ، قم ۱۳۷۸ ش ؛

(۵۴) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , Leiden 1967-1984.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۹

زندگینامه جابربن یزید جُعْفی (متوفی۱۲۸ه ق)

جابربن یزید جُعْفی ، فقیه ، مفسر، محدّث ، و از اصحاب نامدار امام باقر و امام صادق علیهماالسلام . کنیه او در منابع ، ابوعبداللّه ( رجوع کنید به نجاشی ، ص ۱۲۸)، ابومحمد (همانجا) و ابویزید (بخاری ، ج ۱، قسم ۲، ص ۲۱۰) آمده اما چون در حدیثی از او با کنیه ابومحمد یاد شده ( رجوع کنید به کشی ، ج ۲، ص ۴۴۴) این کنیه پذیرفتنی تر می نماید و کنیه ابوعبداللّه مستندی ندارد (تستری ، ج ۲، ص ۵۴۳). در منابع از او با لقبهایی چون جُعفی الکوفی ( رجوع کنید به بخاری ، همانجا)، قدیم (نجاشی ، همانجا) و عربی (همانجا) یاد شده است .

محمدعلی موحدی ابطحی (ج ۵، ص ۴۳ـ۴۴) احتمال داده است که «عربی قدیم » به معنای کسی باشد که نسب عربی دارد. نسب وی به تیره جعفی از قبیله مَذْحِج ، که از یمن به کوفه کوچ کرده بودند، می رسد ( رجوع کنید به سمعانی ، ج ۲، ص ۶۷ـ ۶۸، ج ۵، ص ۲۴۰). طوسی در رجال (ص ۱۲۹) بر اساس گفته ابن قُتَیبه او را اَزْدی دانسته ، اما تستری (همانجا) بر آن است که شیخ طوسی ، جابربن یزید و جابربن زید را که ازدی است ، و هر دو نام در معارف ابن قتیبه (ص ۴۵۳، ۴۸۰، ۶۲۴) آمده ، خلط کرده است .

از نام پدر و مادر و تاریخ تولد جابر اطلاع دقیقی در دست نیست . اگر وی ، بر اساس برخی شواهد تاریخی ، در هشتاد سالگی و در سال ۱۲۸ ( رجوع کنید به ادامه مقاله ) فوت کرده باشد، می توان حدس زد که در حدود سال ۵۰ هجری به دنیا آمده ( رجوع کنید بهموحدی ابطحی ، ج ۵، ص ۴۵ـ۴۶) اما این محاسبه با سخنِ خود جابر که گفته در نخستین دیدار با امام باقر علیه السلام ، جوان بوده است ( رجوع کنید به کشی ، ج ۲، ص ۴۳۸) سازگار نیست .

از زندگی او تا پیش از ورودش به مدینه و درک محضر امام باقر و امام صادق علیهماالسلام اطلاعات چندانی در دست نیست ، اما اگر این روایت را بپذیریم که جابر به هنگام وداع با امام باقر گفته که هجده سال از محضر امام بهره برده است ( رجوع کنید به طوسی ، ۱۴۱۴، ص ۲۹۶) و زمان وداع را اواخر زندگی امام فرض کنیم ، سال ورود او به مدینه حدود سال ۹۶ خواهد بود.

بر طبق گزارشی که از قول جابر نقل شده ، وی در نخستین دیدار با امام باقر خود را کوفی و از خاندان جعفی معرفی نموده و انگیزه اش از سفر به مدینه را آموختن علم از ایشان بیان کرده است ، اما احتمالاً به سبب حساسیت مردم مدینه به کوفیان شیعی مذهب ، امام از او خواسته که به مردم مدینه بگوید اهل مدینه است زیرا هرکس به شهری وارد شود، تا از آن شهر خارج نشود، از مردم آن شهر محسوب می شود.

امام در این دیدار دو کتاب به جابر داد و از او خواست تا مطالب یکی از این دو کتاب را در زمانِ حکومت بنی امیه فاش نسازد و پس از زوال دولت آنان ، حتماً مطالبِ آن را فاش کند ( رجوع کنید به کشی ، همانجا). اگراین روایت صحیح باشد، حکایت از مقام و منزلت جابر در نزد امام دارد.

بر اساس گزارشی که ابن سعد (ج ۶، ص ۳۴۶) نقل کرده ، هر گاه عیسی بن مُسَیِّب ، قاضیِ خالدبن عبداللّه قَسری ، در کوفه به مَسندِ قضا می نشست جابربن یزید کنار او می نشست . این گزارش نیز مبیّن اهمیت جایگاه اجتماعی وی است . همچنین بنا بر گزارش یعقوبی (ج ۲، ص ۳۴۸، ۳۶۳)، جابربن یزید از جمله فقهای اواخر دوران امویان و اوایل روزگار عباسیان بوده است .

با این همه ، در متون رجالی و حدیثی کهن شیعه و سنّی ، گزارشها و روایات ضد و نقیضی در باره جابر وجود دارد که باعث پدید آمدن دیدگاههای متفاوت ، بلکه متناقضی ، در باره وثاقت او شده است ؛از قول امام صادق علیه السلام نقل شده که جابر در نزد ایشان منزلت سلمان را در نزد پیامبر صلی اللّه علیه و آله دارد ( الاختصاص ، ص ۲۱۶) اما در موردی دیگر امام صادق ، ذَریح را از ذکر نام جابر منع کرده زیرا بر آن بوده است که اگر نادانان احادیث وی را بشنوند به او طعن خواهند زد (کشی ، ج ۲، ص ۴۳۹).

در یک مورد دیگر جابر به امام باقر علیه السلام گفته است که شما سخنان و اسراری را به من سپرده اید که بسی سنگین است و گاه باعث می شود تحمل خود را از دست بدهم و حالتی شبیه جنون به من دست دهد. امام به او توصیه کرده است در چنین حالتی به صحرا برود و گودالی بسازد و سر در آن کُند و اسراری را که از امام شنیده باز گوید ( رجوع کنید به همان ، ج ۲، ص ۴۴۱ـ ۴۴۲).

در روایت دیگری امام صادق برای جابر، آمرزش خواسته و مُغیره بن سعید * ، از غُلات آن عصر، را به دلیل دروغ بستن به ایشان لعن کرده است (همان ، ج ۲، ص ۴۳۶). حتی در پاره ای منابع جابر باب امام باقر معرفی شده است ( رجوع کنید بهمدرسی طباطبائی ، دفتر ۱، ص ۱۲۷).

در مقابل این روایات ، گزارشهای دیگری در منابع کهن رجالی و حدیثی وجود دارد که متضمن قدح و ذم شخصیت جابربن یزید است . از جمله بر اساسِ روایتی که زراره نقل کرده ، امام صادق اظهار داشته که جابربن یزید را تنها یک بار نزد پدر خود دیده و جابر هرگز به حضور امام صادق علیه السلام نرسیده است (کشی ، همانجا). در برخی گزارشها به دیوانگی جابربن یزید اشاره شده است .

مثلاً در گزارشی آمده که جابر به هنگام کشته شدن ولید (ولیدبن یزید)، وقتی که مردم در مسجد جمع شده بودند، در حالی که دستارِ سرخ رنگی از جنس خزّ بر سر داشت ، چنین می گفت : «وصیّ اوصیا و وارث علم انبیا، محمدبن علی علیه السلام مرا گفت » وقتی مردم او را چنین دیدند گفتند که جابر دیوانه شده است (همان ، ج ۲، ص ۴۳۷). در گزارشی دیگر، جابربن یزید مختلط (فاسدالعقیده و منحرف ) خوانده شده است ( رجوع کنید بهنجاشی ، ص ۱۲۸).

در منابع رجالی و حدیثی اهل سنّت نیز روایاتی متضمن مدح و قبول وثاقتِ او وجود دارد، نظیر سخن سُفیان ثوری در حق وی که گفته است در امر حدیث ، باتقواتر از جابر ندیده ام ( رجوع کنید بهابن ابی حاتم ، ج ۲، ص ۴۹۷) و سخنِ شُعبه که جابر را صدوق خوانده است ( رجوع کنید به همانجا). از سوی دیگر، اظهارنظرهایی هست که وی در آنها به سبب اعتقاد به «رجعت » ( رجوع کنید به عقیلی ، سفر ۱، ص ۱۹۲) و غلو در تشیع (عجلی ، ج ۱، ص ۲۶۴) و اینکه از اصحاب عبداللّه بن سبأ بوده (ابن حبّان ، ج ۱، ص ۲۰۸) قدح و ذم شده است .

در کتابهای فِرَق (برای نمونه رجوع کنید به اشعری ، ص ۸؛نشوان بن سعید حمیری ، ص ۱۶۸) جابربن یزید جعفی جانشین مغیره بن سعید، که امام صادق علیه السلام او را لعن کرده ، دانسته شده است . همچنین به تصریح نوبختی (ص ۳۴ـ ۳۵)، عبداللّه بن حارث ، رهبر پیروان عبداللّه بن معاویه که پس از قتل او به دست ابومسلم به این مقام رسید، عقاید خود (از جمله غلو و اعتقاد به تناسخ و اَظِلِّه و دَور) را به جابربن عبداللّهِ انصاری * و سپس به جابربن یزید جعفی نسبت داده است . عبداللّه بن حارث پیروان خود را به ترک فرایض و شرایع و سنن فراخواند و این رأی را نیز به جابربن یزید جعفی و جابربن عبداللّه انصاری منسوب کرد اما نوبختی (ص ۳۵) آن دو را مبرّا از این عقاید می داند.

در میان رجالیان شیعه ، نجاشی (همانجا) در وثاقت جابربن یزید شک کرده و او را مختلط خوانده است . طوسی در رجال (ص ۱۲۹، ۱۷۶) و فهرست (ص ۹۵، ۲۹۹)، از وثاقت یا عدم وثاقت وی سخنی به میان نیاورده است . ابن داوود حِلّی (ص ۲۳۵) وی را در زمره کسانی آورده است که جرح شده اند. علامه حلّی (ص ۹۴ـ ۹۵)، ضمن نقل اقوالِ رجالیان پیش از خود (همچون ابن غضایری )، در این باره داوری نکرده است . همچنین صرف نظر از موقعیت جابر، بیشتر روایات منسوب به او به دلیل ناموثق بودن راویان آنها، نامعتبر دانسته شده است (مدرسی طباطبائی ، دفتر ۱، ص ۱۳۰).

برخی از رجالیان و شرح حال نویسان سنّی مذهب ، او را توثیق و تعظیم و برخی در باره او سکوت و توقف کرده اند و شماری از آنها هم یا کاملاً او را تضعیف کرده اند یا ضمن توثیق روایاتِ او، مذهبش را تضعیف کرده اند (برای نمونه رجوع کنید بهابن سعد، ج ۶، ص ۳۴۵؛بخاری ، ج ۱، قسم ۲، ص ۲۱۰؛ابن قتیبه ، ص ۴۸۰؛نسائی ، ص ۱۶۳؛عقیلی ، سفر ۱، ص ۱۹۲ـ ۱۹۴؛ابن حبّان ، ج ۱، ص ۲۰۹؛سمعانی ، ج ۲، ص ۶۸) حتی ابن ابی حاتم رازی (ج ۱، ص ۲۰۹) سخنانِ شعبه و ثوری را که متضمن مدح جابر است ، به سود نکوهش کنندگان جابر تفسیر و توجیه کرده است .

با این حال ، محدّثان و رجالیان متأخر امامی عموماً در صدد توثیق جابربن یزید بر آمده اند و روایات متضمن قدح و ذم وی را توجیه کرده اند. محمدبن حسن حرّ عاملی (ج ۳۰، ص ۳۲۹)، ضمن نقل اقوال مختلف در باره جابربن یزید، وثاقت وی را مرجح دانسته است . میرزاحسین نوری (ج ۴، ص ۲۱۸) نیز گفته است مبنای شماری از عالمان شیعی قرون اولیه اسلامی که جابربن یزید را توثیق نکرده اند، این بوده است که برخی مسائل راجع به معارف در نزد آنان مُنکَر ( و نادرست ) محسوب می شده و معتقدِ به آن را گمراه و مختلط می دانسته اند، از جمله عالم ذرّ و اظله در نزد شیخ مفید و طی الارض در نزد سیدمرتضی و وجود بهشت و جهنم در زمان حاضر در نزد سیدرضی ، در حالی که این معارف در عصر ما در حکم ضروریات به شمار می روند.

دیوانگی جابر، که بدان اشاره شد، به رغمِ شهرت آن ، در منابع شیعی و سنّی به ندرت مطرح شده است ، از همین رو احتمال دارد روایات شیعی راجع به این موضوع ساختگی و مبتنی بر اختلافات درونی اصحاب امامان باشد؛اگر هم صحت این روایات به اثبات برسد از مضمون آنها برمی آید که دیوانگی جابربن یزید دائمی و حتی ادواری هم نبوده و تنها در دوره ای کوتاه ، چاره ای برای حفظ جان او محسوب شده است ( رجوع کنید بهموحدی ابطحی ، ج ۵، ص ۹۳ـ ۹۸؛نیز رجوع کنید به کشی ، ج ۲، ص ۴۴۳).

به نظر می رسد جابربن یزید در دوره امام صادق علیه السلام (۱۱۴ـ ۱۴۸) کمتر در مدینه حضور داشته و از همین رو روایاتی که وی از ایشان نقل کرده نسبت به روایاتی که از امام باقر نقل کرده ، بسیار کمتر است ( رجوع کنید بهاردبیلی ، ج ۱، ص ۱۴۵ـ۱۴۶). در عین حال روایات بیشتری از امام صادق در تأیید جابربن یزید در منابع دیده می شود ( رجوع کنید به کشی ، ج ۲، ص ۴۳۶ـ ۴۳۸) که توجیه کننده ابهامات و سؤالاتی است که در باره وی وجود دارد.

خوئی (ج ۴، ص ۲۵) سخن امام صادق علیه السلام را که بنا بر آن ، جابر را جز یک بار نزد پدر خود ندیده اند و وی هرگز به حضور امام صادق نرسیده است ، با فرض درستی آن ، حمل بر توریه کرده است زیرا اگر جابر پیش امام باقر نرفته بود، همه شهادت می دادند و به آسانی می شد او را تکذیب کرد.

بنا براین ، شاید جابر در جایی خارج از منزل امام با ایشان ملاقات می کرده است . از نظر خوئی مختلط بودن جابر نیز، که نجاشی بدو نسبت داده است ، با وثاقت و لزوم قبول روایت وی در هنگام سلامت عقیده و اعتدال روانی منافاتی ندارد. خوئی (ج ۴، ص ۲۶) این ادعای نجاشی (ص ۱۲۸) را هم که در حوزه احکام شرعی ، احادیث اندکی از جابر نقل شده است غریب می داند زیرا در کتابهای چهارگانه حدیثی شیعه ، روایات بسیاری از او نقل شده است .

وی احتمال می دهد مراد نجاشی این بوده که روایات جابر با وجود کثرت ، به سبب ضعف راویان قابل اعتنا نیست . در هر حال بیشتر سخنان منسوب به جابر را، از این لحاظ که از نظر شکل و محتوا منسجم اند، می توان منعکس کننده مواضع و معتقدات رایج میان بخشی از شیعیان کوفه در زمان جابر دانست (مدرسی طباطبائی ، دفتر ۱، ص ۱۳۰).

در مورد نظر اهل سنّت در باره جابربن یزید نیز باید گفت که اگر بخواهیم به مخالفتها و موافقتهای ایشان با وی ، نگاهی تاریخی بیندازیم ، به این نتیجه می رسیم که بیشترین تأییدها را معاصران جابر ابراز کرده اند و در دوره های بعدی (به دلایلی همچون روشن شدن مرزبندیهای عقیدتی و فرقه ای و تبلیغات بر ضد وی و معرفی شدن او به عنوان شیعه غالی )، جابربن یزید را طعن و قدح کرده اند. مادلونگ با اینکه تندروتر شدن تدریجی جابربن یزید و ارتباط او را با مغیریان تأیید کرده ، از مدح امام صادق علیه السلام از او به این نتیجه رسیده که واقعاً بعید است وی در زمره مغیریان باشد ( رجوع کنید به د. اسلام ، چاپ دوم ، تکمله ۳ـ۴، ذیل «جابرالجعفی »).

جابربن یزید را از تابعین دانسته اند ( رجوع کنید به ابن قتیبه ، ص ۴۸۰؛طوسی ، ۱۴۱۵، ص ۱۷۶) یعنی وی از اصحاب پیامبر اکرم ، و عمدتاً از جابربن عبداللّه انصاری ( رجوع کنید به موحدی ابطحی ، ج ۵، ص ۴۷) و ابوطُفیل عامربن واثله لیثی ( رجوع کنید به مِزّی ، ج ۴، ص ۴۶۶؛موحدی ابطحی ، ج ۵، ص ۵۲)، دارای روایاتی بوده است . همچنین احادیثی در اُمّالکتاب (یکی از متون غلات کوفه که با تغییراتی که طی دورانهای بعدی یافته ، باقی مانده است ) از جابر نقل شده (لالانی ، ص ۱۰۸) و نیز راوی عمده سخنان امام باقر در رساله الجعفی است که باور بر آن است که نظر جابر در باره معتقدات اسماعیلیه در آن آمده است (همانجا). جابربن یزید در طبقه بندی ابن حجر عسقلانی (ج ۱، ص ۱۲۳) در طبقه پنجم راویان قرار گرفته است . در منابع شیعی عمده روایات وی از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام است اما هنگام بررسی سلسله روایی جابربن یزید نام افراد دیگری نیز دیده می شود.

در منابع رجالی اهل سنّت نام افراد بسیاری به عنوان مشایخ رواییِ جابر یاد شده است ( رجوع کنید به ابن ابی حاتم ، ج ۲، ص ۴۹۷؛مزّی ، ج ۴، ص ۴۶۶) از جمله مشهورترین آنها سالم بن عبداللّه بن عمر، طاووس بن کَیسان ، عطاءبن ابی رَباح ، عِکرِمَه مولی ابن عباس و مجاهدبن جَبر بودند. نام راویان جابر نیز در منابع کهن رجالی شیعه ، نظیر نجاشی (همانجا)، و منابع متأخر رجالی شیعه (برای نمونه رجوع کنید به اردبیلی ، ج ۱، ص ۱۴۴ـ۱۴۶) و نیز در منابع اهل سنّت ( رجوع کنید به ابن عدیّ، ج ۲، ص ۱۱۱ـ۱۱۹؛مزّی ، ج ۴، ص ۴۶۶ـ۴۶۷) آمده است . جابر به تبع سنّت شیعی و بر خلاف جریان اهل سنّت در قرن اول و دوم ( رجوع کنید به کوک ، ص ۴۳۷ـ۵۳۰)، آنچه را از احادیث می شنید، مکتوب می کرد ( رجوع کنید به خطیب بغدادی ، ص ۱۰۹).

در منابع رجالی آثار فراوانی به جابربن یزید نسبت داده شده است ، بدین قرار:

۱) اصل که شیخ طوسی (۱۴۱۷، ص ۹۵) طریقهای روایی خود را به آن ذکر کرده است . به نوشته مدرسی طباطبائی (دفتر ۱، ص ۱۴۳) قسمت عمده صدها روایتی که از جابر در آثار سنّی و شیعه در موضوعات مختلف وارد شده است ، می تواند از این کتاب گرفته شده باشد.

۲) کتاب التفسیر ، که نجاشی (ص ۱۲۹) و طوسی (۱۴۱۷، همانجا) با دو طریق مختلف سلسله اِسناد خود را به او می رسانند. به نظر می رسد این تفسیر شهرت داشته (مدرسی طباطبائی ، دفتر ۱، ص ۱۳۳) و نقلهای فراوانی هم که در تفسیر قرآن از قول جابر در متون تفسیری شیعی وارد شده ، به احتمال قوی مأخوذ از همین کتاب است (برای تفصیل بیشتر در باره این تفسیر و نقلهای موجود از آن رجوع کنید بهمدرسی طباطبائی ، دفتر ۱، ص ۱۳۲ـ۱۳۶).

۳) کتاب النوادر ،

۴) کتاب الفضایل ،

۵) کتاب الجَمل ،

۶) کتاب صِفّین ،

۷) کتاب نهروان ،

۸) کتاب مقتل امیرالمؤمنین ،

۹) کتاب مقتل الحسین .

نجاشی (همانجا) طریقهای خود را به هریک از این کتابها آورده است (برای آگاهی بیشتر در باره این آثار و نقلهای موجود از آنها رجوع کنید به مدرسی طباطبائی ، دفتر ۱، ص ۱۳۶ـ ۱۴۳)، ۱۰) رساله ابی جعفر الی اهل البصره که نجاشی (همانجا) از آن با تعبیر «تُضافُالیه » (منسوب به او) یاد کرده که شاید ناظر به احتمال جعلی بودن آن باشد. دیگر اثر جابر، کتاب حدیث الشوری است که متن کامل آن را طبرسی (ج ۱، ص ۳۲۰ـ ۳۳۶) آورده است .

اصل کتابهای یاد شده در دسترس نیست ولی منقولاتی از آنها در کتابهای معتبر و مشهور شیعی و سنّی وجود دارد. موضوع این منقولات ، فضائل اهل بیت علیهم السلام ، کلام ، تفسیر، فقه و از این قبیل است (برای نمونه رجوع کنید به ابن حنبل ، ج ۱، ص ۲۱۲، ۲۴۱، ج ۶، ص ۲۵۴؛مسلم بن حجاج ، ج ۱، ص ۲۰ـ ۲۱؛ابن ماجه ، ج ۱، ص ۱۲۸، ۲۴۰، ۲۷۷، ج ۲، ص ۷۵۲؛ابوداوود، ج ۱، ص ۲۳۲؛اردبیلی ، ج ۱، ص ۱۴۴ـ۱۴۶).

در باره سال وفات جابربن یزید اقوال مختلفی (۱۲۷، ۱۲۸، ۱۳۲) وجود دارد، بر اساس مشهورترین آنها، وی در سال ۱۲۸ درگذشته است ( رجوع کنید به ابن عدیّ، ج ۲، ص ۱۱۷؛نجاشی ، ص ۱۲۸؛طوسی ، ۱۴۱۵، ص ۱۲۹؛نیز رجوع کنید به مدرسی طباطبائی ، دفتر ۱، ص ۱۲۵).



منابع :

(۱) ابن ابی حاتم ، کتاب الجرح و التعدیل ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن حبّان ، کتاب المجروحین من المحدثین و الضعفاء و المتروکین ، چاپ محمود ابراهیم زاید، حلب ۱۳۹۵ـ۱۳۹۶/ ۱۹۷۵ـ۱۹۷۶؛
(۳) ابن حجر عسقلانی ، تقریب التهذیب ، چاپ مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۴) ابن حنبل ، مسندالامام احمدبن حنبل ، بیروت : دارصادر، ( بی تا. ) ؛
(۵) ابن داوود حلّی ، کتاب الرجال ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۶) ابن سعد (بیروت )؛
(۷) ابن عدی ، الکامل فی ضعفاء الرجال ، چاپ سهیل زکار، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۸) ابن قتیبه ، المعارف ، چاپ ثروت عکاشه ، قاهره ۱۹۶۰؛
(۹) ابن ماجه ، سنن ابن ماجه ، چاپ محمدفؤاد عبدالباقی ، ( بی جا ) : دارالفکر، ( بی تا. ) ؛
(۱۰) ابوداوود، سنن ابوداود ، چاپ سعید محمد لحام ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛

(۱۱) الاختصاص ، ( منسوب به ) محمدبن محمد مفید، چاپ علی اکبر غفاری ، قم : جامعه مدرسین حوزه علمیه قم ، ( بی تا. ) ؛
(۱۲) محمدبن علی اردبیلی ، جامع الرواه و ازاحه الاشتباهات عن الطرق و الاسناد ، قم : مکتبه المحمدی ، ( بی تا. ) ؛
(۱۳) علی بن اسماعیل اشعری ، کتاب مقالات الاسلامییّن و اختلاف المصلّین ، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۱۴) محمدبن اسماعیل بخاری ، کتاب التاریخ الکبیر ، دیار بکر: المکتبه الاسلامیه ، ( بی تا. ) ؛
(۱۵) تستری ؛
(۱۶) حرّعاملی ؛
(۱۷) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تقییدالعلم ، چاپ یوسف عش ، ( بیروت ) ۱۹۷۴؛
(۱۸) خوئی ؛
(۱۹) سمعانی ؛
(۲۰) احمدبن علی طبرسی ، الاحتجاج ، چاپ ابراهیم بهادری و محمدهادی به ، قم ۱۴۲۵؛
(۲۱) محمدبن حسن طوسی ، الامالی ، قم ۱۴۱۴؛
(۲۲) همو، رجال الطوسی ، چاپ جواد قیومی اصفهانی ، قم ۱۴۱۵؛
(۲۳) همو، الفهرست ، چاپ جواد قیومی اصفهانی ، قم ۱۴۱۷؛
(۲۴) احمدبن عبداللّه عجلی ، معرفه الثقات ، چاپ عبدالعلیم عبدالعظیم بستوی ، مدینه ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۲۵) محمدبن عمرو عقیلی ، کتاب الضعفاء الکبیر ، چاپ عبدالمعطی امین قلعجی ، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۸؛
(۲۶) حسن بن یوسف علامه حلّی ، خلاصه الاقوال فی معرفه الرجال ، چاپ جواد قیومی اصفهانی ، ( قم ) ۱۴۱۷؛
(۲۷) محمدبن عمر کشی ، اختیار معرفه الرجال ، المعروف برجال الکشی ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، تصحیح و تعلیق محمدباقر بن محمد میرداماد، چاپ مهدی رجائی ، قم ۱۴۰۴؛
(۲۸) حسین مدرسی طباطبائی ، میراث مکتوب شیعه از سه قرن نخستین هجری ، دفتر ۱، ترجمه علی قرائی و رسول جعفریان ، قم ۱۳۸۳ ش ؛
(۲۹) یوسف بن عبدالرحمان مزّی ، تهذیب الکمال فی اسماءالرجال ، چاپ بشار عواد معروف ، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۳۰) مسلم بن حجاج ، صحیح مسلم ، استانبول ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۳۱) محمدعلی موحدی ابطحی ، تهذیب المقال فی تنقیح کتاب الرجال للشیخ الجلیل ابی العباس احمدبن علی النجاشی ، ج ۵، قم ۱۴۱۷؛
(۳۲) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنفی الشیعه المشتهر ب رجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷؛
(۳۳) احمدبن علی نسائی ، کتاب الضعفاء و المتروکین ، چاپ محمود ابراهیم زاید، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۳۴) نشوان بن سعید حمیری ، الحورالعین ، چاپ کمال مصطفی ، چاپ افست تهران ۱۹۷۲؛
(۳۵) حسن بن موسی نوبختی ، فرق الشیعه ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۵۵/۱۹۳۶؛
(۳۶) حسین بن محمدتقی نوری ، خاتمه مستدرک الوسائل ، قم ۱۴۱۵ـ۱۴۲۰؛
(۳۷) یعقوبی ؛

(۳۸) Michael Cook, ” The opponents of the writing of tradition in early Islam”, Arabica , XLIV , no.4 (Oct. 1997);
(۳۹) EI 2 , suppl., fascs. 3-4, Leiden 1981, s.v. “Dja ¦bir Al -Djufi” (by W. Madelung);
(۴۰) Arzina R. Lalani, Early Sh  ¦   ¦thought: the teachings of Imam Muh ¤mmad al-Ba ¦qir , London 2000.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۹ 

زندگینامه بُکَیْربن اَعْیَن(سده دوم هجری)

 ابوجَهم بکیربن اعین بن سُنْسُن الشیبانی الکوفی ، از مشهورترین اصحاب امام باقر و امام صادق علیهماالسلام . خاندان او، آل اعین ، از نخستین و مهمترین خانواده های شیعی در کوفه و شماری از فرزندانش نیز،تا زمان غیبت کبرای امام عصر عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف (قرن چهارم ) در فقه و حدیث سرآمد بودند که نامدارترین آنها عبدالله بن بکیر و ابوغالب احمدبن محمد زُراری اند.

این مقاله به معرفی بکیر و خاندان او جز عبدالله و ابوغالب می پردازد.

به نوشته زراری (ص ۲۶ـ۲۷)، عبدالملک بن اَعْیَن اولین فرد این خاندان بود که به هدایت صالح بن میثم ، صحابی امام باقر و امام صادق علیهماالسلام ، شیعه شد و سپس حمران بن اعین به تشویق ابوخالد کابلی ، از ثقات امام سجاد علیه السلام ، مذهب تشیع اختیار کرد. زراری (ص ۲۱) این نکته را نیز نقل کرده که اُمّالاَسود دختر اعین نخستین کس از این خاندان بوده که ، از طریق ابوخالد کابلی ، به مذهب شیعی گرویده است .

هر چند بکیر را در شمار صحابیان امام سجاد علیه السلام نیاورده اند، احادیث منقول از او نشان می دهد که زمان آن امام را نیز درک کرده است (طوسی ، ۱۳۵۶، ص ۷۴؛ خوئی ، ج ۳، ص ۳۵۹ براساس مطلب طوسی ). بنابر احصای خوئی (ج ۳، ص ۳۶۰، احادیث منقول از بکیر در کتب اربعه حدیثی شیعه به ۱۲۵ می رسد که جز چهار حدیث (کلینی ، ج ۱، ص ۹۳، ۱۰۹، ۴۳۸) بقیه فقهی اند. امام صادق علیه السلام او را بعد از وفاتش تکریم کرده و به همنشینی وی در آخرت با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله وسلّم و امیرمؤمنان علیه السلام اشاره کرده است . بحرالعلوم (ج ۱، ص ۲۵۶) پس از نقل این روایت آن را صحیح و معتبر دانسته است (کشّی ، ص ۱۸۱؛ علاّ مه حلّی ، ص ۲۸؛ قهپائی ، ج ۱، ص ۲۷۹؛ ابن طاووس ، ص ۵۸؛ امین ، ج ۳، ص ۵۹۹ ـ ۶۰۰).

بکیر از اصحاب امام باقر (ابن ندیم ، ص ۲۷۶) و امام صادق علیهماالسلام است (امین ، همانجا) که بدون واسطه و گاه به واسطه برادرش ، زراره بن اَعین * ، حدیث نقل کرده است و شمار زیادی از محدثان ، از جمله عبدالله بن بکیر، اَبان بن عثمان ، جَمیل بن دَراج ، حَریزبن عبدالله ، عبدالرحمان بن حجاج ، علی بن رِئاب و عمربن اُذَینَه (خوئی ، ج ۳، ص ۳۶۰ـ۳۶۱؛ کاظمی ، ص ۲۶؛ مازندرانی حائری ، ج ۲، ص ۱۷۵) از او حدیث نقل کرده اند. در اسناد برخی از احادیث نامهای کسانی چون ابن ابی عَمیر آمده که از بکیر نقل حدیث کرده اند، در حالی که از نظر زمانی بین آنها فاصله زیادی وجود دارد. برخی رجال شناسان این اسناد را تصحیح و مورد اشتباه را روشن کرده اند ( رجوع کنید به خوئی ، ج ۳، ص ۳۶۲؛ تستری ، ج ۲، ص ۳۸۶).

فرزندان بکیر به بکیریون و وُلدجهم و بیش از همهبه زُراری (منسوب به زراره بن اعین ، برادر بکیر) معروف اند (موحد ابطحی ، ص ۱۸۵؛ زراری ، ص ۱۱؛ بحرالعلوم ، ج ۱، ص ۲۴۲) و نسبت اخیر به نوشته ابوغالب (همانجا)، بهاین جهت بوده که مادر حسن بن جهم بن بکیر نواده زراره بناعین بود. گویا ذکر همین نسبت در توقیعات امام هادی علیه السلام برای سلیمان بن جهم در رواج آن (زراری ) تأثیر جدی داشته است (بحرالعلوم ، ج ۱، ص ۲۲۸ـ۲۲۹). در برخی منابع ، به هنگام ذکر نام افراد این خاندان ، گاه به اشتباه (احتمالاً به سهو کاتبان ) به جای «زراری » کلمه «رازی » نوشته شده است (مامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۲۷۱ و ۳۲۳؛ج ۲، بخش ۱، ص ۲۹۱؛ج ۳، بخش ۱، ص ۱۲۲).

بهترین و قدیمترین زندگینامه فرزندان بکیر در رساله ای مندرج است که ابوغالب ، به قصد اجازه روایت کتب خود و خاندانش و آنچه از کتب گذشتگان نزدش بوده ، برای نواده خود، ابوطاهر محمدبن عبیدالله بن احمد شیبانی زراری ، نوشته است .

برخی از اخلاف بکیر که از نظر حدیثی و فقهی شناخته شده اند، از این قرارند:

۱) عبدالحمیدبن بکیر، از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام ، که بی واسطه و گاه به واسطه عبدالملک و محمدبن مسلم ، حدیث نقل کرده است و گروهی از محدثان ، از جمله محمدبن ابی عمیر، صَفوان بن یحیی ، حسن بن محبوب و یونس بن عبدالرحمان ، از او نقل حدیث کرده اند؛
۲) عمربن بکیر، صحابی امام صادق علیه السلام ؛
۳) عبدالاعلی بن بکیر، راوی حدیث از امام صادق علیه السلام که در اسناد احادیث زیادی بین او و عمویش عبدالاعلی بن اعین خلط شده است (موحد ابطحی ، ص ۱۳۳)؛
۴) زیدبن بکیر و جهم بن بکیر که طوسی (۱۳۸۰، ص ۱۰۹)، نجاشی (ص ۲۲۲)، ابن داوود حلّی (ص ۵۷)، قهپائی (همانجا) و امین (همانجا) آنها را در زمره اولاد بکیر نام برده اند؛
۵) حسین و محمد و علی ، فرزندان عبدالحمیدبن بکیر و از راویان حدیث (نجاشی ، همانجا)، هر چند زراری (ص ۲۴) این سه برادر را فرزندان عبدالله بن بکیر خوانده است ؛
۶) حسن بن جهم بن بکیر، از اصحاب و راویان امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام و از محدثان ثقه (زراری ، ص ۸) که با واسطه از محدثانی چون بکیربن اعین ، حمادبن عثمان ، عبدالله بن بکیر و فضیل بن یسار حدیث نقل کرده است و محدثان دیگری ، چون احمدبن محمدبن عیسی ، حسن بن علی بن فضال ، علی بن اسباط ، محمدبن اسماعیل و محمدبن

نسب نامه خاندان بکیربن اعین

عبدالحمید از او نقل حدیث کرده اند (خوئی ، ج ۴، ص ۲۹۵). شمار احادیث نقل شده از او، که غالباً فقهی است ، به ۱۲۳ می رسد (همانجا)؛
۷) حسین بن جهم بن بکیر، از اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام که در بعضی کتب رجال ، او و حسن بن جهم را خلط کرده اند (مامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۳۲۳)؛
۸) علی بن جهم بن بکیر، از اصحاب و راویان امام کاظم علیه السلام . موحد ابطحی (ص ۱۹۳) محمد را نیز از فرزندان جهم نام برده است . البته برای محمد نیز فرزندی به نام علی ذکر شده است (همانجا)؛
۹) محمدبن حسن بن جهم بن بکیر، که بتردید در طبقه اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام قرار دارد و چند حدیث نیز از او نقل شده است (همان ، ص ۱۹۸)؛
۱۰) سلیمان بن حسن بن جهم بن بکیر، از مشایخ شیعه ، معروف به زراری (زراری ، ص ۱۱)، که ازطریق مادر با آل طاهر نسبت داشت و بدین جهت همراه آنان به نیشابور رفت و پس از بازگشت آل طاهر از خراسان بهکوفه برگشت . محل سکونت او در کوفه سالها به عنوانمحله شیعه نشین آل زراره معروف بود (همان ، ص ۱۲ـ۱۳)؛

۱۱) محمدبن سلیمان ، معروف به ابوطاهر زراری (۲۳۷ـ۳۰۱)، از ثقات اصحاب حدیث که با امام حسن عسکری علیه السلام مکاتبه داشته و کتاب الا´داب والمواعظ و کتاب الدعاء ازآثار اوست . او واسطه انتقال کتب برخی از اصحاب ائمه به نسلهای بعد بوده است (همان ، ص ۳۴ـ۳۷، شرح موحد ابطحی ). به نقل زراری (ص ۱۷) و شیخ طوسی (۱۳۹۸، ص ۱۶۳ـ ۱۶۴، ۱۸۱ـ۱۸۲)، وی مورد توجه حضرت امام عصر عجل اللّه تعالی فرجه الشریف نیز بوده و توقیعاتی برایاو صادر شده است . نواده ابوغالب ، محمدبن عبیدالله بناحمد، نیز به ابوطاهر زراری معروف بوده و بعضاً در اسناد، احادیث او و محمدبن سلیمان را خلط کرده اند (مامقانی ، ج ۳، بخش ۱، ص ۲۲)؛

۱۲) ابوالحسن علی بن سلیمان زراری ، از محدثان و فقهای مورد توجه امام عصر عجل اللّه تعالی فرجه الشریف بوده و با آن حضرت پیوند و ارتباط داشته ، وتوقیعاتی نیز از جانب ایشان دریافت داشته است . کتاب النوادر از آثار اوست (خوئی ، ج ۱۲، ص ۴۲ـ۴۳؛نجاشی ، ص ۲۶۱)؛

۱۳) جعفر فرزند دیگر سلیمان را نیز از اصحاب امام هادی علیه السلام خوانده اند (طوسی ، ۱۳۸۰، ص ۴۱۲، پانویس ۲؛
ابن حجر عسقلانی ، ج ۲، ص ۱۱۵). از سه فرزند دیگر او، به نامهای احمد و حسن و حسین ، نیز در رساله فی آل اعین زراری (ص ۱۲، ۱۴) یاد شده است .



منابع :

(۱) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۲) ابن داوود حلّی ، کتاب الرجال ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۹۲/ ۱۹۷۲؛
ابن طاووس ، التحریر الطاووسی ، المستخرج من کتاب حل

(۳) الاشکال فی معرفه الرجال ، تألیف حسن بن زین الدین شهید ثانی ، چاپ محمدحسن ترحینی ، قم ۱۳۶۸ش ؛
(۴) ابن ندیم ، الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ش ؛
(۵) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) محمدمهدی بن مرتضی بحرالعلوم ، رجال السید بحرالعلوم : المعروف بالفوائدالرجالیه ، چاپ محمدصادق بحرالعلوم و حسین بحرالعلوم ، تهران ۱۳۶۳ش ؛
(۷) محمدتقی تستری ، قاموس الرجال ، قم ۱۴۱۰؛
(۸) ابوالقاسم خوئی ، معجم رجال الحدیث ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۹) احمدبن محمد زراری ، رساله فی آل اعین ، مع شرحها لمحمدعلی موحدابطحی ، اصفهان ۱۳۹۹؛
(۱۰) محمدبن حسن طوسی ، رجال الطوسی ، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۱۱) همو، الفهرست ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۵۶/۱۹۳۷، چاپ افست قم ۱۳۵۱ ش ؛
(۱۲) همو، کتاب الغیبه ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۹۸ ) ؛
(۱۳) حسن بن یوسف علاّ مه حلّی ، رجال العلامه الحلّی ، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۱۴) عنایه الله قهپائی ، مجمع الرجال ، چاپ ضیاءالدین علامه اصفهانی ، اصفهان ۱۳۸۴ـ ۱۳۸۷، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۵) محمدامین بن محمدعلی کاظمی ، هدایه المحدثین الی طریقه المحمدین ، چاپ مهدی رجائی ، قم ۱۴۰۵؛
(۱۶) محمدبن عمر کشّی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ش ؛
(۱۷) محمدبن یعقوب کلینی ، الکافی ، چاپ علی اکبر غفاری ، بیروت ۱۴۱۰؛
(۱۸) محمدبن اسماعیل مازندرانی حائری ، منتهی المقال فی احوال الرجال ، قم ۱۴۱۶؛
(۱۹) عبدالله مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، چاپ سنگی نجف ۱۳۴۹ـ ۱۳۵۲؛
(۲۰) محمدعلی موحد ابطحی ، تاریخ آل زراره ، ( اصفهان ، بی تا. ) ؛
(۲۱) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنّفی الشیعه المشتهرب رجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

 

زندگینامه ابوجَهم بُکَیْربن اَعْیَن الشیبانی الکوفی

ابوجَهم بکیربن اعین بن سُنْسُن الشیبانی الکوفی ، از مشهورترین اصحاب امام باقر و امام صادق علیهماالسلام . خاندان او، آل اعین ، از نخستین و مهمترین خانواده های شیعی در کوفه و شماری از فرزندانش نیز،تا زمان غیبت کبرای امام عصر عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف (قرن چهارم ) در فقه و حدیث سرآمد بودند که نامدارترین آنها عبدالله بن بکیر و ابوغالب احمدبن محمد زُراری اند.

این مقاله به معرفی بکیر و خاندان او جز عبدالله و ابوغالب می پردازد.

به نوشته زراری (ص ۲۶ـ۲۷)، عبدالملک بن اَعْیَن اولین فرد این خاندان بود که به هدایت صالح بن میثم ، صحابی امام باقر و امام صادق علیهماالسلام ، شیعه شد و سپس حمران بن اعین به تشویق ابوخالد کابلی ، از ثقات امام سجاد علیه السلام ، مذهب تشیع اختیار کرد. زراری (ص ۲۱) این نکته را نیز نقل کرده که اُمّالاَسود دختر اعین نخستین کس از این خاندان بوده که ، از طریق ابوخالد کابلی ، به مذهب شیعی گرویده است .

هر چند بکیر را در شمار صحابیان امام سجاد علیه السلام نیاورده اند، احادیث منقول از او نشان می دهد که زمان آن امام را نیز درک کرده است (طوسی ، ۱۳۵۶، ص ۷۴؛ خوئی ، ج ۳، ص ۳۵۹ براساس مطلب طوسی ). بنابر احصای خوئی (ج ۳، ص ۳۶۰، احادیث منقول از بکیر در کتب اربعه حدیثی شیعه به ۱۲۵ می رسد که جز چهار حدیث (کلینی ، ج ۱، ص ۹۳، ۱۰۹، ۴۳۸) بقیه فقهی اند. امام صادق علیه السلام او را بعد از وفاتش تکریم کرده و به همنشینی وی در آخرت با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله وسلّم و امیرمؤمنان علیه السلام اشاره کرده است . بحرالعلوم (ج ۱، ص ۲۵۶) پس از نقل این روایت آن را صحیح و معتبر دانسته است (کشّی ، ص ۱۸۱؛ علاّ مه حلّی ، ص ۲۸؛ قهپائی ، ج ۱، ص ۲۷۹؛ ابن طاووس ، ص ۵۸؛ امین ، ج ۳، ص ۵۹۹ ـ ۶۰۰).

بکیر از اصحاب امام باقر (ابن ندیم ، ص ۲۷۶) و امام صادق علیهماالسلام است (امین ، همانجا) که بدون واسطه و گاه به واسطه برادرش ، زراره بن اَعین * ، حدیث نقل کرده است و شمار زیادی از محدثان ، از جمله عبدالله بن بکیر، اَبان بن عثمان ، جَمیل بن دَراج ، حَریزبن عبدالله ، عبدالرحمان بن حجاج ، علی بن رِئاب و عمربن اُذَینَه (خوئی ، ج ۳، ص ۳۶۰ـ۳۶۱؛ کاظمی ، ص ۲۶؛ مازندرانی حائری ، ج ۲، ص ۱۷۵) از او حدیث نقل کرده اند.

در اسناد برخی از احادیث نامهای کسانی چون ابن ابی عَمیر آمده که از بکیر نقل حدیث کرده اند، در حالی که از نظر زمانی بین آنها فاصله زیادی وجود دارد. برخی رجال شناسان این اسناد را تصحیح و مورد اشتباه را روشن کرده اند ( رجوع کنید به خوئی ، ج ۳، ص ۳۶۲؛ تستری ، ج ۲، ص ۳۸۶).

فرزندان بکیر به بکیریون و وُلدجهم و بیش از همه به زُراری (منسوب به زراره بن اعین ، برادر بکیر) معروف اند (موحد ابطحی ، ص ۱۸۵؛ زراری ، ص ۱۱؛ بحرالعلوم ، ج ۱، ص ۲۴۲) و نسبت اخیر به نوشته ابوغالب (همانجا)، به این جهت بوده که مادر حسن بن جهم بن بکیر نواده زراره بناعین بود. گویا ذکر همین نسبت در توقیعات امام هادی علیه السلام برای سلیمان بن جهم در رواج آن (زراری ) تأثیر جدی داشته است (بحرالعلوم ، ج ۱، ص ۲۲۸ـ۲۲۹). در برخی منابع ، به هنگام ذکر نام افراد این خاندان ، گاه به اشتباه (احتمالاً به سهو کاتبان ) به جای «زراری » کلمه «رازی » نوشته شده است (مامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۲۷۱ و ۳۲۳؛ج ۲، بخش ۱، ص ۲۹۱؛ج ۳، بخش ۱، ص ۱۲۲).

بهترین و قدیمترین زندگینامه فرزندان بکیر در رساله ای مندرج است که ابوغالب ، به قصد اجازه روایت کتب خود و خاندانش و آنچه از کتب گذشتگان نزدش بوده ، برای نواده خود، ابوطاهر محمدبن عبیدالله بن احمد شیبانی زراری ، نوشته است .

برخی از اخلاف بکیر که از نظر حدیثی و فقهی شناخته شده اند، از این قرارند:

۱) عبدالحمیدبن بکیر، از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام ، که بی واسطه و گاه به واسطه عبدالملک و محمدبن مسلم ، حدیث نقل کرده است و گروهی از محدثان ، از جمله محمدبن ابی عمیر، صَفوان بن یحیی ، حسن بن محبوب و یونس بن عبدالرحمان ، از او نقل حدیث کرده اند؛
۲) عمربن بکیر، صحابی امام صادق علیه السلام ؛
۳) عبدالاعلی بن بکیر، راوی حدیث از امام صادق علیه السلام که در اسناد احادیث زیادی بین او و عمویش عبدالاعلی بن اعین خلط شده است (موحد ابطحی ، ص ۱۳۳)؛
۴) زیدبن بکیر و جهم بن بکیر که طوسی (۱۳۸۰، ص ۱۰۹)، نجاشی (ص ۲۲۲)، ابن داوود حلّی (ص ۵۷)، قهپائی (همانجا) و امین (همانجا) آنها را در زمره اولاد بکیر نام برده اند؛
۵) حسین و محمد و علی ، فرزندان عبدالحمیدبن بکیر و از راویان حدیث (نجاشی ، همانجا)، هر چند زراری (ص ۲۴) این سه برادر را فرزندان عبدالله بن بکیر خوانده است ؛
۶) حسن بن جهم بن بکیر، از اصحاب و راویان امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام و از محدثان ثقه (زراری ، ص ۸) که با واسطه از محدثانی چون بکیربن اعین ، حمادبن عثمان ، عبدالله بن بکیر و فضیل بن یسار حدیث نقل کرده است و محدثان دیگری ، چون احمدبن محمدبن عیسی ، حسن بن علی بن فضال ، علی بن اسباط ، محمدبن اسماعیل و محمدبن

نسب نامه خاندان بکیربن اعین

عبدالحمید از او نقل حدیث کرده اند (خوئی ، ج ۴، ص ۲۹۵). شمار احادیث نقل شده از او، که غالباً فقهی است ، به ۱۲۳ می رسد (همانجا)؛
۷) حسین بن جهم بن بکیر، از اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام که در بعضی کتب رجال ، او و حسن بن جهم را خلط کرده اند (مامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۳۲۳)؛
۸) علی بن جهم بن بکیر، از اصحاب و راویان امام کاظم علیه السلام . موحد ابطحی (ص ۱۹۳) محمد را نیز از فرزندان جهم نام برده است . البته برای محمد نیز فرزندی به نام علی ذکر شده است (همانجا)؛
۹) محمدبن حسن بن جهم بن بکیر، که بتردید در طبقه اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام قرار دارد و چند حدیث نیز از او نقل شده است (همان ، ص ۱۹۸)؛
۱۰) سلیمان بن حسن بن جهم بن بکیر، از مشایخ شیعه ، معروف به زراری (زراری ، ص ۱۱)، که ازطریق مادر با آل طاهر نسبت داشت و بدین جهت همراه آنان به نیشابور رفت و پس از بازگشت آل طاهر از خراسان بهکوفه برگشت . محل سکونت او در کوفه سالها به عنوانمحله شیعه نشین آل زراره معروف بود (همان ، ص ۱۲ـ۱۳)؛

۱۱) محمدبن سلیمان ، معروف به ابوطاهر زراری (۲۳۷ـ۳۰۱)، از ثقات اصحاب حدیث که با امام حسن عسکری علیه السلام مکاتبه داشته و کتاب الا´داب والمواعظ و کتاب الدعاء ازآثار اوست . او واسطه انتقال کتب برخی از اصحاب ائمه به نسلهای بعد بوده است (همان ، ص ۳۴ـ۳۷، شرح موحد ابطحی ). به نقل زراری (ص ۱۷) و شیخ طوسی (۱۳۹۸، ص ۱۶۳ـ ۱۶۴، ۱۸۱ـ۱۸۲)، وی مورد توجه حضرت امام عصر عجل اللّه تعالی فرجه الشریف نیز بوده و توقیعاتی برای او صادر شده است . نواده ابوغالب ، محمدبن عبیدالله بن احمد، نیز به ابوطاهر زراری معروف بوده و بعضاً در اسناد، احادیث او و محمدبن سلیمان را خلط کرده اند (مامقانی ، ج ۳، بخش ۱، ص ۲۲)؛

۱۲) ابوالحسن علی بن سلیمان زراری ، از محدثان و فقهای مورد توجه امام عصر عجل اللّه تعالی فرجه الشریف بوده و با آن حضرت پیوند و ارتباط داشته ، وتوقیعاتی نیز از جانب ایشان دریافت داشته است . کتاب النوادر از آثار اوست (خوئی ، ج ۱۲، ص ۴۲ـ۴۳؛نجاشی ، ص ۲۶۱)؛

۱۳) جعفر فرزند دیگر سلیمان را نیز از اصحاب امام هادی علیه السلام خوانده اند (طوسی ، ۱۳۸۰، ص ۴۱۲، پانویس ۲؛
ابن حجر عسقلانی ، ج ۲، ص ۱۱۵). از سه فرزند دیگر او، به نامهای احمد و حسن و حسین ، نیز در رساله فی آل اعین زراری (ص ۱۲، ۱۴) یاد شده است .



منابع :

(۱) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۲) ابن داوود حلّی ، کتاب الرجال ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۹۲/ ۱۹۷۲؛ابن طاووس ، التحریر الطاووسی ، المستخرج من کتاب حل

(۳) الاشکال فی معرفه الرجال ، تألیف حسن بن زین الدین شهید ثانی ، چاپ محمدحسن ترحینی ، قم ۱۳۶۸ش ؛
(۴) ابن ندیم ، الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ش ؛
(۵) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) محمدمهدی بن مرتضی بحرالعلوم ، رجال السید بحرالعلوم : المعروف بالفوائدالرجالیه ، چاپ محمدصادق بحرالعلوم و حسین بحرالعلوم ، تهران ۱۳۶۳ش ؛
(۷) محمدتقی تستری ، قاموس الرجال ، قم ۱۴۱۰؛
(۸) ابوالقاسم خوئی ، معجم رجال الحدیث ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۹) احمدبن محمد زراری ، رساله فی آل اعین ، مع شرحها لمحمدعلی موحدابطحی ، اصفهان ۱۳۹۹؛
(۱۰) محمدبن حسن طوسی ، رجال الطوسی ، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۱۱) همو، الفهرست ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۵۶/۱۹۳۷، چاپ افست قم ۱۳۵۱ ش ؛
(۱۲) همو، کتاب الغیبه ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۹۸ ) ؛
(۱۳) حسن بن یوسف علاّ مه حلّی ، رجال العلامه الحلّی ، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۱۴) عنایه الله قهپائی ، مجمع الرجال ، چاپ ضیاءالدین علامه اصفهانی ، اصفهان ۱۳۸۴ـ ۱۳۸۷، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۵) محمدامین بن محمدعلی کاظمی ، هدایه المحدثین الی طریقه المحمدین ، چاپ مهدی رجائی ، قم ۱۴۰۵؛
(۱۶) محمدبن عمر کشّی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ش ؛
(۱۷) محمدبن یعقوب کلینی ، الکافی ، چاپ علی اکبر غفاری ، بیروت ۱۴۱۰؛
(۱۸) محمدبن اسماعیل مازندرانی حائری ، منتهی المقال فی احوال الرجال ، قم ۱۴۱۶؛
(۱۹) عبدالله مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، چاپ سنگی نجف ۱۳۴۹ـ ۱۳۵۲؛
(۲۰) محمدعلی موحد ابطحی ، تاریخ آل زراره ، ( اصفهان ، بی تا. ) ؛
(۲۱) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنّفی الشیعه المشتهرب رجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷٫

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۳

زندگینامه بُرَیْدبن مُعاویه عِجْلی (متوفی۱۴۸ه ق)

 از صحابه و فقهای بزرگ شیعه در نیمه اول قرن دوم . ابن حجرعَسقلانی نام او را حاتم و کنیه اش را ابوالقاسم نوشته است (ج ۲، ص ۱۰). سال تولدش معلوم نیست . وی از اصحاب برجسته و معتمد امام باقر و امام صادق علیهماالسلام بوده و به گفته کشّی از جمله شش فقیه بزرگِ شیعه آن قرن است که در نشر فقه و معالم شیعه بسیار مؤثر بوده اند. این شش نفر را «افقه الاوّلین » نامیده اند (کشّی ، ص ۲۳۸؛ نوری ، ج ۳، ص ۷۵۷) که طبقه اولِ اصحاب اجماع * نیز شمرده می شوند. شیخ طوسی در رجال خود (ص ۱۰۹، ۱۵۸)، او را در گروه اصحاب بزرگِ هر دو امام آورده است . همچنین روایاتی از امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام در ستایش از برید و چند تن دیگر نقل شده است .

در این روایات ، از آنان به احیاکنندگانِ آثار نبوت ، نگهبانانِ دین ، اُمَنای خداوند بر حلال و حرام (کشّی ، ص ۱۳۷)، محبوبترین کسان نزد امام صادق علیه السلام ، بشارت داده شدگانِ به بهشت و حواریّون امام باقر و امام صادق علیهماالسلام تعبیر شده است (علامه حلّی ، ص ۲۶ـ۲۷؛ امین ، ج ۳، ص ۵۵۸). ابن حجرعسقلانی در لسان المیزان (ج ۲، ص ۱۰) به مقام او نزد ائمه شیعه علیهم السلام اشاره کرده است .

ابن غَضائری کتاب او را، که علی بن عُقْبه را ویِ آن بوده ، دیده است (خوئی ، ج ۳، ص ۲۸۵). وی از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام بدون واسطه و گاهی به واسطه محمدبن مسلم روایت می کند، همچنانکه شمار زیادی از محدّثان از او حدیث نقل کرده اند. ۲۰۶ روایت از او در کتب شیعه ثبت است (خوئی ، ج ۳، ص ۲۹۰ـ۲۹۱). نجاشّی تاریخ مرگش را در زمان زندگی امام صادق علیه السلام ، یعنی پیش از ۱۴۸، نوشته و از قول ابن فضال سال ۱۵۰ را نقل کرده است (تستری ، ج ۲، ص ۲۸۱). برخی همین سال ۱۵۰ را، با توجه به چند قرینه ، صحیح می دانند (همان ، ج ۲، ص ۲۸۲؛ نجاشّی ، ص ۱۱۲؛ علامه حلّی ، ص ۲۷).

کشّی سه روایت هم در نکوهش او نقل کرده است که علمای بزرگِ رجال آن را پاسخ داده و نپذیرفته اند؛ زیرا، علاوه بر وجود راویان غیر ثقه در سلسله اِسنادِ این روایات ، نشانه های تقیّه نیز در این نکوهش دیده می شود. مؤلفان تنفیح المقال ، اعیان الشیعه و معجم رجال الحدیث در این باره بتفصیل بحث کرده اند (مامقانی ، ج ۱، ص ۱۶۶؛ خوئی ، ج ۳، ص ۲۸۸ـ۲۹۰؛ امین ، ج ۳، ص ۵۵۹).



منابع :

(۱) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۲) محمدبن علی اردبیلی ، جامع الرواه و ازاحه الاشتباهات عن الطّرق و الاسناد ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳، ذیل «بریدبن معویه »؛
(۳) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۴) محمدتقی تستری ، قاموس الرجال ، قم ۱۴۱۰؛
(۵) ابوالقاسم خوئی ، معجم رجال الحدیث ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) محمدبن حسن طوسی ، رجال الطوسی ، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۷) حسن بن یوسف علامه حلّی ، رجال العلامه الحلّی ، چاپ محمد صادق بحرالعلوم ، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۸) محمدبن عمرکشّی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ ش ؛
(۹) عبدالله مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، چاپ سنگی نجف ۱۳۴۹ـ۱۳۵۲؛
(۱۰) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنفّی الشیعه المشتهربرجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷؛
(۱۱) حسین بن محمدتقی نوری ، مستدرک الوسائل ، ج ۳، چاپ محمدرضا نوری نجفی ، تهران ۱۳۲۱٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳