زندگینامه عبدالله انصاری«پير هرات»« خواجه عبد اللّه انصارى» (قرن 4-5)

او در روز جمعه، دوم شعبان 396 ه. ق در شهر هرات ديده به جهان گشود، و در جمعه 24 ذى‏الحجه 481 ه. ق به لقاى محبوب شتافت و در زادگاهش مدفون گرديد. وى را به چند واسطه از اعقاب ابو ايّوب انصارى- صحابى بزرگ رسول گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلم به شمار آورده‏اند.[1]

آن‏گونه كه خود نيز تصريح كرده از حافظه ‏اى بسيار قوى و ذوقى سرشار و طبعى سليم برخوردار بوده و همين باعث شده بود تا مورد حسد بسيارى از معاصران خويش قرار گيرد.

اساتیدومشایخ

خواجه در طول حيات پربار خويش از محضر اساتيد بسيارى، دانشهايى چون: ادبيات، حديث، تفسير، عرفان و … را فراگرفت و تحت نظر مشايخى چند به سير و سلوك و تصفيه باطن پرداخت؛ و از انديشه ‏هاى برخى از انديشمندان بزرگ معاصر خويش بشدّت تأثير پذيرفت. از جمله اساتيد، انديشمندان و مشايخ و عرفايى كه در تكوين شخصيت علمى و عملى وى مؤثّر بودند، مى ‏توان به بزرگان ذيل اشاره كرد:

  • قاضى ابو منصور محمّد بن محمّد ازدىّ،
  • عبد الجبّار بن محمّد جرّاحى،
  • ابو الفضل محمّد بن احمد جارودى،
  • ابو سعيد عبد الرحمن بن احمد بن محمّد سرخسى،
  • يحيى بن عمّار شيبانى سيستانى،
  • ابو سلمه بارودى،محمّد ابو حفص كورنى،
  • احمد بن محمّد بن مالك بزّار،
  • ابو سعيد محمّد بن موسى صيرفى و …

شاگردان

او شاگردان بسيارى را نيز تربيت كرد، علم حديث و تفسير را به شمارى تعليم داد و گروهى نيز به ارشاد او به سير و سلوك پرداختند. مشهورترين دست‏پروردگان مكتب وى عبارتند از:

  • ابو الفضل رشيد الدين ميبدى- صاحب تفسير گرانسنگ عدّة الأبرار-
  • ابو الفتح عبد الملك كروخى،
  • ابو الوقت عبد الأوّل سگزى،
  • عبد الصبور بن عبد السلام هروى،
  • عبد اللّه بن احمد بن سمرقندى،
  • ابو جعفر حنبل بن على بخارى،
  • ابو جعفر محمّد صيدلانى،
  • ابو الفخر جعفر قاينى و …[2]

آثار

طهارت و صفاى باطنى، حافظه بسيار قوىّ، ذوق و قريحه سرشار و بيان جذّاب، عناصرى است كه در شخصيت عظيمى چون خواجه گرد آمده و باعث شد تا آثار متنوّع و گرانسنگى از او بر جاى ماند كه هريك به نوبه خود اثرى است كم‏ نظير.

با يك نگاه بدوى و گذرا مى‏ توان آثار او را به دو دسته تقسيم كرد:

  1. آثارى مانند: الهى‏ نامه، شرح التعرّف لمذهب التصوّف و الأربعين فى دلائل التوحيد كه به قلم خود نوشته است.
  2. آثارى كه يا به املاى اوست و يا تقريرات درسهاى او كه توسّط شاگردانش تحرير شده است؛ همچون: طبقات الصوفية و منازل السائرين.

در اين ميان دو كتاب از ويژگيهاى خاصّى برخوردار بوده و باعث اشتهار خواجه در جهان اسلام شده ‏اند كه اتّفاقا هر دو در يك موضوع- يعنى در سير و سلوك و عرفان عملى- مى‏باشند: امّا يكى- صد ميدان- به پارسى و ديگرى- منازل السائرين- به تازى.

خواجه در صد ميدان به ايجاز و در قالب نثر شيرين و دلنشين پارسى مراحل و منازل سير و سلوك و مقامات سالكان را بيان كرده است. در مطلع كتاب با استناد به سخن مروى از حضرت خضر عليه السّلام مبنى بر اينكه «ميان عبد و مولايش هزار مقام است» چنين مى‏نويسد:

و آن هزار مقام منزلهاست كه روندگان بسوى حقّ مى‏روند تا بنده را درجه‏ درجه مى ‏گذرانند و به قبول و قرب حقّ‏ تعالى مشرّف مى‏ شود، يا خود منزل‏منزل قطع مى‏كند تا منزل آخرين كه آن منزل ايشان را مقام قرب است: و آن قرب آنجا كه برگذرند وى را منزل است و آنجا كه وى را بازدارند آن مقام است همچون فرشتگان را در آسمانها. قوله تعالى: وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ، يَبْتَغُونَ إِلى‏ رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ. و هريكى از آن هزار مقام رونده را منزل است، و يابنده را مقام.

و گويندگان اين علم سه مردانند: يكى اهل تحقيق، و ديگر اهل سماع، و سه ديگر اهل دعوى. محقّق از يافت نور بر سخن وى پيدا، و اهل سماع از سماع بيگانگى بر سخن وى پيدا، و اهل دعوى بر دعوى وحشت و بى‏حرمت بر سخن وى پيدا. اسناد اين علم يافت است، و نشان درستى آن سرانجام آن.

و آن هزار مقام را يك طرفة العين از شش چيز چاره نيست: تعظيم امر و بيم مكر، و لزوم عذر، و خدمت به سنّت، و زيستن به رفاقت، و بر خلق به شفقّت. و هرچند كه شريعت همه حقيقت است و حقيقت همه شريعت، و بناى حقيقت بر شريعت است؛ و شريعت بى‏حقيقت بيكارست، و حقيقت بى‏شريعت بيكار، و كاركنندگان جز از اين دو بيكارست.

و شرط هر منزلى از اين هزار منزل آن است كه به توبه صورت در شوى و به توبه بيرون آيى …

از آشنايى تا دوست دارى هزار مقام است، و از آگاهى تا به گستاخى هزار منزل است، و اين جمله بر صد ميدان نهاده آمده، و اللّه المستعان.[3]

خواجه در صد ميدان معتقد است كه سرآغاز حركت سالك- ميدان اوّل- توبه است و منتهاى سيرش- ميدان صدم- فنا.

و امّا منازل السائرين الى الحقّ المبين: كتابى است با نثر جذّاب عربى كه آن را 27 سال پس از تأليف صد ميدان يعنى به سال 475 ه. ق نگاشته است. جداى از عمق و پختگى مطالب، زبان و … اين دو كتاب در 51 موضوع مشترك و در 49 عنوان متفاوتند.

منازل داراى ده قسم و هر قسم شامل ده باب است. كتاب با قسم بدايات و باب يقظه آغاز و با قسم نهايات و باب توحيد به پايان مى‏رسد.

پير هرات خواجه عبد اللّه انصارى و اثر بى‏بديل او منازل السائرين براى تمامى عرفان‏پژوهان، سالكان إلى اللّه، پيران طريقت و واصلان به حقيقت نامى است ديرآشنا و تداعى‏كننده حالات و كششهاى جذّاب درونى، شوارق و بوارق ملكوتى، تجربيات عميق و انيق باطنى، و مشاهدات دلكش حقايق و زيبائيهاى فراطبيعى.

در صفحات پايانى دستنوشت كتاب جامع الكلّيات اين منازل در قالب نظم چنين آمده است:

اى نكوبختى كه هستى سالك راه وصول‏   ده بود اقسام منزلها كه مى‏يابى نزول‏
زانكه اقسامش بدايات است و ابواب قبول‏   پس معاملات و اخلاق است و بعد از آن وصول‏
اوديه احوال وانگاهى ولايات مقام‏   پس حقايق با نهايات است اى اس فخر انام‏
باز هريك قسم ده منزل بود اندر نظام‏   سير مى‏كن يك‏به‏يك تا محفل دارالسلام‏
قسم اوّل در بدايات است اى ذو الاحترام‏   يقظه و توبه محاسب گشتن‏ات باشد مقام‏
با انابه با تفكّر با تذكّر اعتصام‏   پس فرار است و رياضت پس سماع آمد تمام‏
قسم ثانى را كه هست ارباب ابواب رجوع‏   منزل حزن است و خوف اشفاق آنگاهى خشوع‏
بعد از آن اخبات با زهد و ورع آيد طلوع‏   پس تبتّل با رجا و رغبت اى ذو فتوح‏
قسم ثالث شد رعايت پس مراقب گشتن است‏   حرمت و اخلاص تهذيب استقامت رفتن است‏
پس توكّل كردن و تفويض واثق بودن است‏   خويشتن تسليم اندر كوى جانان كردن است‏
قسم رابع را كه اخلاق است اى اهل صفا   هست منزلهاى آن صبر و رضا شكر و حيا
صدق و ايثار است و خلق است و تواضع اى كيا   پس فتوّت انبساط اى طالب نور و ضيا
قسم خامس را كه گويندش اصول اهل طلب‏   منزل قصد است و عزم است و اراده پس ادب‏
 

انيس العارفين(تحرير منازل السائرين)، ص: 17

پس يقين و انس و ذكر و فقر اى صاحب حسب‏   پس غنا آنگه مقامت شد مراد اى منتجب‏
قسم سادس اوديه هركس در آنجا نازل است‏   گنج و احسان حكمت و علم و بصيرت حاصل است‏
پس فراست بعد از آن تعظيم و الهام دل است‏   پس سكينه و طمأنينه و همّت حاصل است‏
قسم سابع آنكه را احوال خواهد گشت طوق‏   روى جانان بيند از ذرّات عالم تحت و فوق‏
منزلش حبّ است و غيرت پس قلق من بعد شوق‏   پس عطش، وجد و دهش، هيمان و برق آنگاه ذوق‏
قسم ثامن در ولايات است اى جوياى نور   منزلش لحظ است و وقت است و صفاى او سرور
سرّ نفس پس غربت و پس غرق گشتن در بحور   غيبت آنگاهى تمكّن باشد اى اهل حضور
قسم تاسع در حقايق باشد اى صاحب كمال‏   منزلش كشف و شهودست و عيان ذو الجلال‏
پس حيات و قبض و بسط و شكر و صحو و اتّصال‏   بعد از اين نُه منزل عالى‏مقام است انفصال‏
قسم عاشر در نهايات است اى صاحب صفا   منزلت شد معرفت آنگه فنا آنگه بقا
بعد از آن تحقيق و تلبيس و وجود است اى فتى‏   بعد از آن تجريد و تفريد، جمع و توحيد انتها
 

خواجه در مقدّمه منازل در توجيه اينكه چرا با وجود كتابهاى مشابه در عرفان عملى دست به تأليف اين اثر زده چنين مى‏نگارد:

گروهى از اهل هرات و غربا كه اشتياق داشتند تا از منازل سالكان آگاهى يابند، مدّتها از من درخواست مى‏كردند تا در بيان منازل سير و سلوك كتابى تأليف كنم … و من پس از استخاره و استعانت از خداى تعالى، درخواست آنها را اجابت كردم.

گروهى از پيشينيان و متأخّران در اين‏باره كتابهايى نگاشته‏اند كه على‏رغم محسّناتى كه دارند، كافى نيستند. چه برخى از آنها به اصول اكتفا كرده و از تفصيل احتراز كرده‏اند؛ گروهى ديگر به گردآورى حكايات پرداخته امّا آنها را تلخيص نكرده و هدف از آن حكايات را بيان نكرده‏اند.[1]

در واقع منازل در سنامه دقيق و فنّى در شيوه سير و سلوك و عرفان عملى است كه توسّط عارفى به تمام معنا كه خود بدان عمل نموده و تمامى مراحل را سير كرده به زيبايى هرچه تمام و با بيانى سحرانگيز تأليف شده است.

خواجه بر احاديث و منابع روايى تسلّطى چشمگير داشت‏[2]، در غوّاصى در اقيانوس بى‏كرانه آيات الهى متمهّر و در به‏كارگيرى از كشف و برهان متدرّب بود؛ ازاين‏رو در منازل هر باب با ذكر آيه‏اى از قرآن كريم آغاز مى‏شود؛ سپس با بيانى منطقى و منظّم، آميخته به استنادات روايى و اقوال و اشعار عرفا، ويژگيهاى هر منزل و سيركنندگان و واصلان هر مرتبه با نثرى جذّاب، بى‏ايجاز مخلّ و اطناب مملّ تبيين، و همچون تابلوى چشم‏نوازى به تصوير كشيده شده است.

مجموع اين ويژگيهاست كه منازل السائرين را در رديف كتابهاى ماندگار و منابع اصيل عرفانى قرار داده است.

شرح منازل السائرين‏

ويژگيهاى منحصربه ‏فرد منازل السائرين در ميان منابع عرفان عملى- همچون: مواطن العباد، مقامات القلوب، منازل العباد، المواقف و المخاطبات، اللمع فى التصوّف، قوت القلوب، التعرّف لمذهب أهل التصوّف، الرسالة القشيرية و نهج الخاصّ- يعنى: شيوه بيان، نثر جذّاب، ترتيب مباحث، جامعيت، احتراز از تطويل و تبيين مباحث جانبى، برجستگى علمى و عملى مؤلّف و … باعث شد تا از همان زمان مورد توجّه تمامى عرفان‏پژوهان و سالكان و پيران طريقت قرار گيرد، و گروهى در صدد شرح و تعليق آن برآيند، كه از آن جمله اند:

  1. سديد الدين عبد المعطى: ظاهرا نخستين كسى است كه در اوايل سده 7 هجرى منازل را شرح كرده است.[3]
  2. سليمان بن علىّ بن عبد اللّه تلمسانى، متوفّى به سال 690 ه. ق.[4]
  3. احمد بن ابراهيم واسطى، متوفّى به سال 711 ه. ق: با شرح تنزّل السافرين.[5]
  4. عبد الغنى بن عبد الخليل تلمسانى.[6]
  5. شمس الدين تسترى: در اوايل سده 8 هجرى.[7]
  6. محمود بن محمّد درگزينى، متوفّى به سال 743 ه. ق.[8]
  7. شمس الدين محمّد بن ابى بكر معروف به ابن قيّم جوزيه، متوفّى به سال 751 ه. ق: با شرح مدارج السالكين.[9]
  8. كمال الدين عبد الرزّاق كاشانى.

پس از شرح كاشانى، شروح ديگرى نيز نوشته شد، امّا هيچ‏يك همچون شرح او مورد پذيرش اهل فنّ قرار نگرفت. از جمله اين شرحها مى‏توان به شروح ذيل اشاره كرد:

  1. شرح محمود فركاوى، اواخر قرن 8 هجرى: تلخيصى از شرح عبد المعطى است.
  2. شرح جمال الدين يوسف، سده 9 هجرى.
  3. شرح زين الدين ابو بكر خافى هروى، متوفّى به سال 838 ه. ق.
  4. تسنيم المغربين فى شرح منازل السائرين: شرح مزجى و فارسى اثر شمس الدين محمّد بتاركانى طوسى، متوفّى به سال 891 ه. ق‏[10].

كمال الدين عبد الرزّاق بن جمال الدين ابو الغنائم كاشانى، متوفّى به سال 735- يا 736- ه. ق از عرفاى نامى عصر خويش بود. او در ضمن مكتوبى كه به علاء الدوله سمنانى نگاشته، علّت گرايش خود به مباحث عرفانى و ذوقى و اسامى برخى از مشايخ و اساتيدش را چنين بيان كرده است:

و چون در اوايل جوانى از بحث فضليّات و شرعيّات فارغ شده بود، و از آنها بحثها و بحث اصول فقه و اصول كلام، هيچ تحقيقى نگشود، تصوّر افتاد كه بحث معقولات و علم الهى و آنچه بر آن موقوف بود مردم را به معرفت رساند و از اين تردّدها باز رهاند. مدّتى در تحصيل آن صرف شد و استحضار آن به جايى رسيد كه بهتر از آن صورت نبندد، و چندان وحشت و اضطراب و احتجاب از آن پيدا شد كه قرار نماند، و معلوم گشت كه معرفت مطلوب از طور عقل برتر است. چه در آن علوم هرچند حكما از تشبيه به صور و اجرام خلاص يافته‏اند، در تشبيه به ارواح افتاده‏اند. تا وقتى كه صحبت متصوّفه و ارباب رياضت و مجاهده اختيار افتاد و توفيق حقّ دستگير شد.

و اوّل اين سخنان به صحبت مولانا نور الدين عبد الصمد نطنزى- قدّس اللّه تعالى روحه- رسيد، و از صحبت او همين معنى توحيد يافت، و فصوص و كشف شيخ يوسف همدانى را عظيم مى‏پسنديد، و بعد از آن به صحبت مولانا شمس الدين كيشى رسيديم …

… و همچنين به صحبت مولانا نور الدين ابرقوهى، و شيخ صدر الدين روزبهان بقلى، و شيخ ظهير الدين بزغش، و مولانا اصيل الدين، و شيخ ناصر الدين و قطب الدين- ابنا ضياء الدين ابو الحسن- و جمعى بزرگان ديگر رسيدم.[11]

كاشانى در زمينه‏هاى عرفان عملى، اصطلاحات صوفيه، تأويل آيات الهى، تفسير روايات، شرح منابع عرفان نظرى، آثار ارزشمند و قويمى از خود به يادگار گذاشته است كه مهم‏ترين آنها عبارتند از: اصطلاحات الصوفية، شرح منازل السائرين، شرح فصوص الحكم و تأويلات القرآن الكريم.

او در آغاز شرح خود بر منازل السائرين تصريح كرده است كه: برخى از عرفا، دوستان و يارانش از او درخواست كردند تا كتاب منازل را شرح كند؛ و او به دليل دشوارى چنين كارى از پاسخ به درخواست آنها پوزش خواست؛ تا اينكه غياث الدين محمّد بن رشيد الدين فضل اللّه از وزراى بزرگ دربار ايلخانى- كشته به سال 736 ه. ق- فرمان داد تا خواسته آنها را اجابت كند؛ و بدين ترتيب او خود را ملزم ديد تا على‏رغم دشوارى تأليف چنين شرحى، و مشكلات اجتماعى آن دوره، پس از استخاره و استمداد از حضرت حقّ، در صدد شرح اين اثر بى‏نظير برآيد.[12]

عبد الرزّاق در اين شرح بشدّت از شرح تلمسانى متأثّر شده است. در واقع شرح كاشانى، تلخيصى از شرح تلمسانى به همراه افزوده‏هايى از جانب خود اوست، كه البته از حيث عمق و غنا بر شرح تلمسانى ترجيح دارد، امّا نثر آن به روانى نثر شرح تلمسانى نيست.

از جمله امتيازات شرح كاشانى آن است كه متنى از منازل در اختيار او بوده كه اصحّ متون است. چرا كه بر خواجه عرضه شده و اجازه‏اى به دستخطّ خود او- در سال 475 ه. ق- زينت‏بخش آن شده است.

كاشانى در پايان كتاب چنين مى‏نگارد: ازاين‏رو متن منازل را با نسخه يادشده تصحيح كرده، با آرامش خاطر و اطمينان قلب به شرح آن پرداختم، و اين را كرامت و اجازه‏اى از ناحيه او بر شرح كتابش دانستم.[13]

انيس العارفين‏

انيس العارفين تحريرى است فارسى از شرح كاشانى بر منازل السائرين كه به خامه عارفى گمنام كه خود را صفىّ الدين محمّد طارمى معرّفى كرده، نگاشته شده است.

متأسّفانه مترجم هيچ اشاره‏اى به اين مطلب ندارد كه متنى را كه ارائه كرده در واقع ترجمه‏اى از شرح كاشانى است، و اين براى برخى اين توهّم را ايجاد كرده است كه انيس العارفين شرح مستقلّى بر منازل السائرين است.[14]

مترجم آن‏گونه كه در مقدّمه خويش بيان كرده، كتاب را به درخواست عارفى موسوم به‏ محمّد فصيح- كه پيوسته اوقات با بركاتش به تربيت اصحاب فضل و عرفان و تقويت ارباب عقل و ايقان مصروف و معطوف بوده- آماده كرده است.

متن انيس العارفين برخلاف مقدّمه آن- كه از نثرى جذّاب و روان برخوردار است- داراى نثرى مصنوع و متكلّفانه است؛ و اين شايد از آنجا ناشى شده باشد كه:

  1. طارمى نسبت به اهميّت كتاب منازل وقوف كامل داشته و ازاين‏رو از ميان شيوه‏ها و گونه‏هاى ترجمه، ترجمه واژه به واژه را برگزيده است.
  2. افزون بر آن اينكه منازل مملوّ از اصطلاحات فنّى و تخصّصى است كه در غالب موارد يافتن معادل فارسى آنها- حتّى براى مترجمان حرفه‏اى معاصر- بسيار دشوار مى‏نمايد.

نكته پايانى اينكه تا زمان نگارش اين سطور از شرح حال، آرا و ديگر آثار احتمالى مترجم هيچ اطّلاعى بدست نياورديم. جز اينكه در مجلّد شانزدهم فهرست نسخه‏هاى خطّى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، ص 333 در ذيل عنوان عون اخوان الصفا على فهم كتاب الشفاء- كه تلخيصى است از شفاى بو على به قلم فقيه نامدار فاضل هندى- از شخصى به نام محمّد شريف طارمى و فرزندش ظهير الدين بن صفىّ الدين محمّد ياد كرده است، كه اگر مقصود از او مترجم مورد نظر ما- يعنى صاحب انيس العارفين- باشد، مى‏توان چنين نتيجه گرفت كه او فرزندى به نام ظهير الدين نيز داشته؛ و الله اعلم و علمه اتمّ و اكمل.

در ارتباط با سبك نگارش مترجم ذكر اين نكته ضرورى است كه وى پيوسته از ضمير «او» استفاده كرده، امّا بيشتر آن را براى غير اشخاص- يعنى معانى- به كار برده است؛ و اين خود باعث مى‏شود تا در بدو امر خواننده در فهم مباحث دچار مشكل شود؛ امّا پس از مطالعه چند صفحه و آشنايى با شيوه و سبك نگارش مترجم، مشكل حلّ مى‏شود.

مقدمه کتاب انيس العارفين(تحرير منازل السائرين)//على اوجبى‏ فروردين 77

 


[1] ( 1). شرح منازل السائرين، صص 17- 13.

[2] ( 2). از خود او نقل كرده‏اند كه نزديك به 12000 حديث را در حافظه داشته. ر. ك: شرح عفيف الدين سليمان التلمسانى على منازل السائرين، ص 27.

[3] ( 1). اين اثر توسّط سرژ بوركوى در سال 1954 م در قاهره منتشر شد.

[4] ( 2). اين اثر به كوشش عبد الحفيظ منصور تصحيح و براى نخستين بار در سال 1989 م توسّط دار التركى در تونس منتشر شد؛ و بار ديگر در سال 1413 ه. ق در ايران توسّط انتشارات بيدار به چاپ رسيد.

[5] ( 3). ر. ك: شذرات الذهب، ج 1، ص 24؛ شرح عفيف الدين التلمسانى على منازل السائرين، ص 37؛ كشف الظنون، ج 2، ص 1828؛ مرآة الجنان، ج 4، ص 250 و معجم المؤلّفين، ج 1، ص 139.

[6] ( 4). ر. ك: هدية العارفين، ج 1، ص 590.

[7] ( 5). ر. ك: شرح منازل السائرين( عبد الرزاق القاسانى)، ص 31.

[8] ( 6). ر. ك: شذرات الذهب، ج 6، ص 139؛ كشف الظنون، ج 2، ص 1828 و معجم المؤلّفين، ج 12، ص 199.

[9] ( 7). اين كتاب بارها در مصر، لبنان و سوريه به چاپ رسيده است: ابو طاهر محمّد بن احمد فيشى( متوفّى به سال 747 ه. ق) بر آن تعليقاتى زده است و مصلح الدين معروف به ابن نور الدين( متوفّى به سال 981 ه.

ق) آن را به تركى ترجمه كرده و عايشه بنت يوسف دمشقيه آن را تلخيص نموده و اثر خويش را الإشارات الخفيّة فى منازل العليّة ناميده است.

[10] ( 1). ر. ك: شرح عفيف الدين التلمسانى على منازل السائرين، ص 37.

[11] ( 2). نفحات الانس، ص 487.

[12] ( 1). ر. ك: شرح منازل السائرين( عبد الرزّاق القاسانى)، صص 3- 2.

[13] ( 2). شرح منازل السائرين( عبد الرزّاق القاسانى)، ص 623.

[14] ( 3). به عنوان مثال استاد مشكات در وصف اين اثر مى‏گويد: اين كتاب نفيس- شرح كتاب منازل السائرين خواجه عبد اللّه انصارى است. همچنين ر. ك: آينه پژوهش ش 42 بهمن و اسفند، 1375 صص 13- 11، شرحى مهمّ از انيس العارفين.

زندگینامه عبد الله بن محمد انصارى«پير هرات»«خواجه عبدالله»

« ابواسماعيل، عبد الله بن ابى‏ منصور انصارى»، معروف به پير هرات، از علماى نام‏آور شريعت و پيران و رهروى باحقيقت و طريقت است كه با شش واسطه به ابوايوب انصارى مى‏رسد.

ابوايوب انصارى، از صحابه حضرت رسول اكرم( ص) است كه صاحب رَحل رسول الله( ص) بوده و زمانى كه حضرت رسول( ص) از مكه به مدينه هجرت فرمود، همه استدعا داشتند كه حضرت به خانه آن‏ها وارد شود، اما حضرت فرمودند:« هر جا شتر فرود آيد، من آنجا درآيم». شترِ حضرت، در خانه ابوايوب بنشست و حضرت به خانه ابوايوب درآمد.

خواجه، نامش عبد الله، و كنيه ‏اش اسماعيل و ملقب به شيخ الاسلام، به سال 398 ق در غروب آفتاب روز جمعه دوم شعبان در قريه قهن‏دژ يا كهن‏دژ، از توابع طوس، در زمان خلافت القادر بالله عباسى، ديده به جهان گشود.

گرچه در چند سال پايان عمر، خواجه، فروغ چشمان خود را از دست بداد، اما تاريكى‏هاى جهان بيرون بر وى اثرى ننهاد و وى با روشنايى درون همچنان به تفسير و تذكير پرداخت. وى در آدينه سال 481 ق، روى در نقاب خاك كشيد. آرامگاهش در بقعه كازرگاه هرات كه اكنون معروف به« بزرگاه» است، قرار دارد و زيارتگاه مشتاقان و ارادتمندان او مى‏باشد.

اين پير روشن‏ضمير، داراى قوه حافظه‏اى بس خارق‏العاده بوده، چنان‏كه خود گفته:« هرچه از قلم من بگذرد، آن را حفظ مى‏كنم».

در« فوائد الرضوية»، از ايشان نقل شده است كه:« خواجه، عليه ‏الرحمه گفت: سيصد هزار حديث و هزار هزار سند حفظ كرده ‏ام». در« نفحات الأنس»، از خواجه آورده است:« من صد هزار بيت از شعراى عرب، ياد دارم».

استادان، شاگردان و سفرهاى خواجه‏

عبد الله انصارى، از استادان زيادى كسب فيض كرد و با شخصيت‏هاى علمى و عرفانى عصر خود ملاقات نمود. اساتيد خواجه، بيشتر، مذهب شافعى داشتند. يحيى بن عمار شيبانى سيستانى، از شيراز به هرات آمد و تلاش ورزيد تا شيوه اهل طريقت را با شريعت، دمساز كند. وى در تفسير، حديث، شعر و ادب يد طولايى داشت و خواجه از محضر او استفاده بسيار كرد.

وى اصول و فروع مذهب شافعى را از محضر قاضى ابومنصور ازدى، فقيه و محدث و امام شافعيان هرات فراگرفت. ابومنصور حدود سى سال، بر مسند قضاوت تكيه داشت و با سلطان محمود غزنوى، بسيار نزديك بود. دربار غزنه به او اعتماد داشت.

خواجه در سال 417 ق، در 21 سالگى براى كسب علم و معرفت به نيشابور سفر كرد. در سال 423 ق، به زيارت خانه خدا شرفياب شد. در بغداد، مدتى اقامت گزيد تا از نزد ابوخلال بغدادى، متوفاى 439 ق، بهره برد. وى هنگام بازگشت از سفر، به ديدار ابوالحسن خرقانى، متوفاى 425 ق، شتافت و در مجلس وى آيينه دل را جلا داد؛ چنان‏كه در اين باب، خود خواجه مى‏گويد:« اگر خرقانى را نمى‏ديدم، حقيقت را نمى‏شناختم».

عبد الله انصارى، به ابوالحسن خرقانى ارادت زيادى داشت و او را با نثر آهنگين مسجع اين‏طور توصيف كرده است:« عبد الله، مردى بود بيابانى، مى‏رفت به طلب آب زندگانى، ناگاه رسيد به ابوالحسن خرقانى، چندان كشيد آب زندگانى كه نه عبد الله ماند و نه خرقانى».

خواجه بارها به نيشابور كه در آن وقت، مهد ادب و عرفان بود، سفر كرد و از نزد اساتيد بزرگوار، چيزها آموخت. با ابوسعيد ابى الخير، ملاقات كرد. خواجه نظام الدين طوسى، وزير مقتدر و دانشمند ملك‏شاه سلجوقى به وى ارادت داشت.

عبد الله، با ذكاوت و حوصله‏ مندى از نزد

  1. شيخ عمو،
  2. شيخ طاقى،
  3. شبرى سكزى،
  4. جراحى،
  5. محمد باشانى،
  6. احمد الحاجى،
  7. ابوعلى زرگر،
  8. بارودى،
  9. ابوعلى بوته‏گر،
  10. اسماعيل باس
  11. و ابوحضض كورتى بسى آموخت.

گويند كه در اعتقاد، استاد خواجه، ابو عبد الله طاقى بوده است. پير هرات در علم حديث، تفسير و فقه يد طولايى داشت.

عبد الله انصارى، به مريدان و شاگردانش بيشتر درس تفسير قرآن شريف و وعظ مى‏داد و تا آخر عمر به آن تداوم بخشيد؛ به قول استاد زرين‏كوب:« مجالس تفسير خواجه درس معرفت و درس ذوق و حال بود».

از شاگردان خواجه مى‏توان از

  1. عبد الاول سگزى،
  2. ابوالفتح عبد الملك كروخى،
  3. ابو جعفر محمد صيدلانى،
  4. ابوجعفر حنبل بن على البخارى،
  5. ابوالفخر قاينى،
  6. عبد الصبور بن عبد السلام،
  7. حسين الكتبى،
  8. احمد قلانسى
  9. و ابوالفضل رشيد الدين الميبدى نام گرفت.

در اوايل سلجوقيان، خواجه در اثر پافشارى مخالفان، مجبور به ترك هرات شد و چند ماهى از زادگاهش دور گرديد. همچنان در سنه 458، وى به اصرار اشاعره و به اشارت خواجه نظام الملك براى مدتى از هرات به بلخ تبعيد شد.

آثار

  • 1. منازل السائرين؛
  • 2. رساله صد ميدان؛
  • 3. ذم الكلام و اهله؛
  • 4. مختصرفى آداب الصوفية و السالكين الطريق الحق؛
  • 5. مناقب الامام احمد حنبل؛
  • 6. المعارف يا محبت‏نامه؛
  • 7. فى المناجات؛
  • 8. رسايل منسوب به خواجه عبد الله انصارى؛
  • 9. كشف الأسرار و عدة الأبرار، معروف به تفسير خواجه عبد الله انصارى، يكى از گنجينه ‏هاى نفيس دينى و ادبى آن دوره است كه به خواجه منسوب كنند، ليكن مؤلف اصلى آن، دانشمند فرزانه‏ اى بوده به نام امام السعيد، رشيد الدين، ابى الفضل بن ابى سعيد، احمد بن محمد بن محمود الميبدى كه آن را در سال 520 ق، تأليف كرده است.

يكى از كارهاى ديگر خواجه، املاء« طبقات الصوفيه» سلمى به زبان درى هروى است كه در مجالس درس و بحث انجام شده و سپس يكى از شاگردانش آن اوراق را تدوين كرد و در تاريخ، به« طبقات الصوفيه» هروى مشهور گرديد. از روى اين كتاب مى‏توان با واژگان هروى رايج آن زمان و نثر آن روزگار آشنا شد.

 

زندگینامه شرف الدین پانی پتی«بوعلی قلندر»(۷۲۳-۶۰۲ه.ق)

بوعلی قلندر ، شرف الدین پانی پتی ، از عارفان و شاعران شبه قاره در قرن هفتم و هشتم . قلندر لقب او بوده است (مدرس تبریزی ، ج ۳، ص ۲۰۰). او را قطب ابدال نیز دانسته اند. سلسله نسبش با چند واسطه به ابوحنیفه نعمان بن ثابت کوفی (متوفی ۱۵۰) می رسد (چشتی عثمانی ، ص ۱۹۰).

برخی ، به اشتباه ، پدر وی را شیخ فخرالدّین عراقی صاحب لمعات دانسته اند، در حالی که پدر او سالار فخرالدین عراقی است . سالار فخرالدین از موطن خود در نواحی کرمان به هند مهاجرت کرد و در شهر پانی پت اقامت گزید. مادر او نیز، بی بی حافظ جمال ، خواهر شاه محمد کرمانی از اسلاف شاه نعمت الله ولی ، بوده است (خیرآبادی ، ص ۱۷۱ـ۱۷۲، ۱۷۵ـ۱۷۶؛ غلام سرور لاهوری ، ج ۱، ص ۱۱۴).

بوعلی قلندر در ۶۰۲ یا ۶۰۵ ولادت یافت (خیرآبادی ، ص ۱۷۶؛ بوعلی قلندر، ۱۳۶۰ ش ، مقدمه میرطاهر، ص ۵). درباره این که زادگاه او پانی پت بوده یا نه اختلاف هست (خیرآبادی ، همانجا؛ میرحسین دوست سنبهلی ، ص ۱۶۲). وی گاه در پانی پت ، گاه در کَرنال سکونت داشته است (هدایت ، ص ۹۷). بعد از گذراندن تحصیلات مقدماتی در پانی پت ، برای ادامه تحصیل به دهلی رفت و در همانجا نیز به تدریس و ارشاد دینی مشغول شد (امین احمد رازی ، ج ۱، ص ۳۵۲؛ چشتی عثمانی ، همانجا؛ خیرآبادی ، ص ۱۷۷).

بعدها، بر اثر جذبه های معنوی ، از اشتغال به درس و بحث چشم پوشید، کتابها را در آب انداخت و قلندری پیشه کرد، به ممالک مختلف سفر کرد و از عرفا و بزرگان مختلف کسب فیض نمود. گفته اند مدتی در قونیه از محضر شمس تبریزی و مولوی استفاده کرد و از آنان خرقه گرفت (هدایت ، همانجا؛ بوعلی قلندر، ۱۳۹۹، مقدمه تفهیمی ، ص ۲۱؛ محدث دهلوی ، ص ۱۲۴؛ حسنی ، ج ۲، ص ۴)، سپس به پانی پت رفت و به ارشاد خلق و تبلیغ اسلام پرداخت . در نتیجه مساعی او بسیاری از کافران و مشرکان به دین اسلام مشرف شدند (چشتی عثمانی ، همانجا؛ خیرآبادی ، ص ۱۷۹؛ بوعلی قلندر، ۱۳۹۹، مقدمه تفهیمی ، همانجاها).

رحلت

بوعلی قلندر اواخر عمر را بیشتر در حالت سُکر و استغراق گذراند و در رمضان ۷۲۳یا۷۲۴ وفات یافت و در کرنال دفن شد، اما بعدها جسد او را به پانی پت انتقال دادند، ازینرو هر دو جا زیارتگاه مردم است (امین احمد رازی ، همانجا؛ چشتی عثمانی ، ص ۱۹۱؛ محدث دهلوی ، ص ۱۲۵؛ حسنی ، ج ۲، ص ۳).

درباره سلسله طریقت بوعلی قلندر گزارشهای متفاوتی هست ؛ بعضی وی را با چند واسطه ، پیرو قطب الدین بختیار اوشی کاکی (متوفی ۶۳۴)، و برخی پیرو شیخ نظام الدین اولیا بداؤنی (متوفی ۷۲۵) دانسته اند. بنابراین گزارشها او از مشایخ سلسله چشتیه است ، و شاخه ای از سلسله چشتیه به نام قلندر شاهی را به او نسبت می دهند (غلام سرور لاهوری ، ج ۱، ص ۳۲۶؛ آریا، ص ۱۸۵؛ چشتی عثمانی ؛ هدایت ، همانجاها).

به روایتی دیگر، از طریق شمس تبریزی ، مرید شیخ قطب الدین ابهری (متوفی ۵۷۷)، جانشین ابونجیب ضیاءالدین سهروردی ، بوده است (حسنی ، همانجا). اما صحت هیچکدام از این اقوال به اثبات نرسیده و وی گویا به سلسله خاصی تعلق نداشته است (محدث دهلوی ، ص ۱۲۴؛ د.اردو ، ذیل «ابوعلی (بوعلی ) قلندر»). همچنین او به طریق اویسی از رسول اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم و حضرت علی علیه السلام کسب فیض کرده است (بوعلی قلندر، ۱۳۹۹، مقدمه تفهیمی ، ص ۲۰؛ خیرآبادی ، ص ۱۸۰).

به گزارش برخی تذکره نویسان و مورخان ، بوعلی قلندر با برخی صوفیه آن دوره ، مانند لعل شهباز قلندر، ضیاءالدین سنامی ، شمس الدین ترک پانی پتی و شیخ جلال الدین کبیرالاولیا پانی پتی مصاحبت و ملاقات کرده است . وی با امیر خسرو دهلوی نیز اشعاری رد و بدل می کرد (بوعلی قلندر، ۱۳۹۹، مقدمه تفهیمی ، ص ۲۵؛ محدث دهلوی ، ص ۱۲۵؛ چشتی عثمانی ، ص ۱۸۹، ۱۹۱؛ هاشمی سندیلوی ، ج ۲، ص ۷۶۱ـ ۷۶۲).

برخی از پادشاهان سلسله های مملوکیه ، خلجیه و تَغلَقیه (تُغُلقیه ) هند نزد وی حضور یافته به او اظهار ارادت می کردند (شمس سراج عفیف ، ص ۲۸؛ غلام سرور لاهوری ، ج ۱، ص ۳۲۷؛ هاشمی سندیلوی ، ج ۲، ص ۷۶۰ـ۷۶۳). علامه محمد اقبال لاهوری در آثار خود مخصوصاً مثنویات اسرار خودی و رموز بی خودی بارها از بوعلی قلندر و مقام روحانی او یاد کرده و از اشعار وی بهره جسته است (اقبال لاهوری ، ص ۲۸ـ ۲۹، ۱۴۳؛ بوعلی قلندر، ۱۳۹۹، مقدمه تفهیمی ، ص ۵۶ ـ۵).

بوعلی قلندر در نظم و نثر پارسی استاد بود. او در شبه قاره هند، اولین شاعری است که در نعت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم شعر گفته است (نفیسی ، ج ۱، ص ۱۹۷؛ شیمل ، ص ۵۵۳ ـ ۵۵۴). در اشعارش «شرف »، «بوعلی » و «قلندر» تخلص می کرد (آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۲، ص ۵۱۶؛ بوعلی قلندر، ۱۳۶۰ ش ، ص ۱۱، ۲۳، …). مهمترین تألیفات منظوم او به این قرار است : دیوان ، مجموعه قصاید، غزلیات و رباعیات به فارسی که به زبان اردو و پنجابی نیز ترجمه و چاپ شده ، و حبیب الله مظهر نظامی و شیخ عطا محمد نظامی شرحی به عنوان مفتاح الغیب بر آن نوشته اند (منزوی ، ج ۷، ص ۳۸۷؛ ج ۹، ص ۲۱۳۶ـ۲۱۳۷)؛ سه مثنوی به فارسی که آنها را شبیه مثنوی مولوی و به همان وزن سروده (نفیسی ، همانجا) و گاه ابیاتی از آن و همچنین از مثنوی منطق الطیر عطار را تضمین کرده است (بوعلی قلندر، ۱۳۹۹، ص ۸۲ ـ ۸۸، ۱۰۴).

مجموعه اشعار فارسی او با نام کلام قلندری در حیدرآباد دکن چاپ شده ، و مثنوی سوم این مجموعه با نام گل و بلبل به تصحیح ، تحشیه و مقدمه ساجدالله تفهیمی و همچنین در گنجینه عرفان (منزوی ، ج ۷، ص ۳۸۴ـ۳۸۵) به چاپ رسیده است (نیز رجوع کنید به دایره المعارف بزرگ اسلامی ، ذیل «ابوعلی قلندر پانی پتی »). چند دوبیتی به زبان هندی نیز از او در دست است (خیرآبادی ، ص ۱۸۱).

آثار

بوعلی قلندر تألیفاتی منثور نیز درباره تصوف دارد، از جمله

مکتوبات ، به فارسی ، مجموعه ۱۱۲ نامه به یکی از مریدانش به نام اختیارالدین ، درباره حقایق توحید و ترک دنیا، طلب آخرت ، محبت مولی و اختیار توکل و تفرید (تفهیمی ، ص ۹۵؛ گوپاموی ، ص ۳۵۸ـ۳۵۹؛ محدث دهلوی ؛ نفیسی ، همانجاها)؛

چند رساله منسوب به او از جمله حکم نامه و رساله حقایق کلمه طیبه که تعلق آنها به وی مسلم نیست ؛

و چند نوشته دیگر که تنها نام آنها در منابع آمده است (محدث دهلوی ، همانجا؛بوعلی قلندر، ۱۳۹۹، مقدمه تفهیمی ، ص ۲۶؛
منزوی ، ج ۷، ص ۳۸۴).



منابع :

(۱) غلامعلی آریا، طریقه چشتیّه در هند و پاکستان ، تهران ۱۳۶۵ش ؛
(۲) محمد محسن آقا بزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۳) اردو دائره معارف اسلامیه ، لاهور ۱۳۸۴ـ۱۴۱۰/۱۹۶۴ـ۱۹۸۹، ذیل «ابوعلی (بوعلی ) قلندر» (از نورالحسن )؛محمد اقبال لاهوری ، نوای شاعر فردا، یا، اسرار خودی و رموز بی خودی ، چاپ محمد حسین مشایخ

(۴) فریدنی ، تهران ۱۳۷۰ش ؛
(۵) امین احمد رازی ، هفت اقلیم ، چاپ جواد فاضل ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۶) شرف الدین بوعلی قلندر، دیوان سیدشرف الدین بوعلی قلندر ، چاپ میرطاهر، تهران ۱۳۶۰ش ؛
(۷) همو، مثنوی معروف به گل و بلبل ، چاپ ساجدالله تفهیمی ، لاهور ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۸) ساجدالله تفهیمی ، «نثر متصوفانه فارسی در شبه قاره »، وحید ، ش ۲۶۰ـ۲۶۱ (مرداد۱۳۵۸)؛
(۹) الله دیابن عبدالرحمان چشتی عثمانی ، سیر الاقطاب ، لکهنو ۱۳۳۱/۱۹۱۳؛
(۱۰) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع و النواظر ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ـ۱۴۱۰/۱۹۶۲ـ۱۹۸۹؛
(۱۱) احمد علی خیرآبادی ، قصر عارفان ، چاپ محمد باقر، لاهور ۱۹۶۵؛
(۱۲) دائره المعارف بزرگ اسلامی ، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی ، تهران ۱۳۶۷ ش ، ذیل «ابوعلی قلندر پانی پتی » (از عارف نوشاهی )؛
(۱۳) شمس سراج عفیف ، تاریخ فیروز شاهی ، چاپ ولایت حسین ، کلکته ۱۸۹۰؛
(۱۴) آن ماری شیمل ، ابعاد عرفانی اسلام ، ترجمه عبدالرحیم گواهی ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛
(۱۵) غلام سرور لاهوری ، خزینه الاصفیا ، ج ۱، کانپور ( بی تا. ) ؛
(۱۶) محمد قدرت الله گوپاموی ، کتاب تذکره نتایج الافکار ، بمبئی ۱۳۳۶ ش ؛
(۱۷) عبدالحق بن سیف الدین محدث دهلوی ، اخبار الاخیار فی اسرار الابرار ، دهلی ۱۲۸۴؛
(۱۸) محمد علی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۹) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش ؛
(۲۰) میر حسین دوست سنبهلی ، تذکره حسینی ، لکهنو ۱۸۷۵؛
(۲۱) سعید نفیسی ، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۲۲) احمد علی هاشمی سندیلوی ، تذکره مخزن الغرائب ، چاپ محمد باقر، لاهور ۱۹۶۸ـ۱۹۷۰؛
(۲۳) رضا قلی بن محمد هادی هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، چاپ سنگی تهران ۱۳۰۵٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگینامه شیخ بدرالدین بدرِ عالَم«پیر بدر»(متوفی۸۴۴ه.ق)

 شیخ بدرالدین بدرِ عالَم ، از اولیای سلسله جُنیدیّه که مردم بیهار و بنگال احترام عمیقی برای او قایل اند. در بنگال مشهور است که او و پنج پیر سُنارگائونی بر آبها فرمان می رانند. ملوانان بنگال هنگامی که روانه دریا می شوند، این دعا را می خوانند: «اللّه ، نبی ، پانچ پیر، بدر».

اصل پیر بدر از میرت (در اوتارپرادش ) بود. در آنجا جَدّ اعلای او، شیخ فخرالدین زاهد (متوفی ۷۰۴)، خانقاهی بزرگ دایر کرده بود. پدر بزرگش ، شیخ شهاب الدین حقگو، به فرمان محمدبن تُغْلُق (حک : ۷۲۵ـ۷۵۲)، به جرم انتقاد از آرای مذهبی او، کشته شد.

پیر بدر نزد پدر خود، فخرالدین ثانی ، و سید جلال الدین بخارایی ، یکی از مشایخ سهروردیه ، تربیت روحانی یافت . شیخ شرف الدین یحیی او را به بیهار دعوت کرد، ولی پیر بدر زمانی به آنجا رسید که شیخ در ۷۸۲ درگذشته بود. پیر بدر نخست با دختری از خانواده ای هندو در بیهار ازدواج کرد، ولی بعدها با خاندان فرمانروای جونپور * وصلت کرد.

در سفرهایش به بنگالِ شرقی ، عده زیادی از ملوانان هندو را به اسلام مشرَّف گردانید و به استقرار قدرت مسلمانان در سنارگائون کمک کرد. مدتی در چیتاگُنگ مقیم شد. ( محلّ ) چله نشینی او در محله غربیِ بخشی بازار ، حافظ این شهر به شمار می آید و ملوانان هندو و مسلمان آنجا را زیارت می کنند. حکمرانی بر دریاها و رودها را از مختصّات معنوی خانواده او می دانند.

نقل است که فخرالدین زاهد جماعتی را از غرق شدن در رود یَمنا (جَمنا) نجات داد. روایت شده است که پیر بدر «سوار بر صخره ای شناور» به چیتاگنگ رسید.

رحلت

او در ۲۷ رجب ۸۴۴ در بیهار درگذشت . مقبره او در آنجا به چهوتی درگاه مشهور است (مقبره شرف الدین یحیی مَنیری به بری درگاه معروف است ).



منابع :

(۱) ( عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع و النواظر ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ـ۱۴۱۰/۱۹۶۲ـ۱۹۸۹، ج ۳، ص ۲۷ ) ؛
(۲) عبدالحق بن سیف الدین عبدالحق دهلوی ، اخبار الاخیار ، دهلی ۱۸۹۱، ص ۱۲۹؛
(۳) عبیدالحق ، تذکره اولیاء بنگاله ، نواکهالی ۱۹۳۱، ص ۶۴ـ۷۲؛
(۴) در مورد اسلافش : محمد غوثی ، گلزار ابرار (انجمن آسیایی بنگال ، ایوانف ۹۷، گ ۱۴)؛
(۵) غلام معین الدین ، معارج الولایه (مجموعه شخصی ) ج ۲، ص ۵۶۳؛

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲

زندگینامه شیخ بدرالدین پهلواروی (۱۲۶۸-۱۳۴۳ ه.ق)

بدرالدین پهلواروی ، از مشایخ طریقه قادریه هند. در ۱۲۶۸ در پهلواریِ ایالت بهار متولد شد (حسنی ، ج ۸، ص ۸۸). پدرش محمد شرف الدین (متوفی ۱۲۸۹) صوفی و شاعر (صاحبِ دیوان اشعار فارسی ) بود و جدّش محمد هادی (متوفی ۱۲۷۱) نیز عالمِ علومِ عقلی و نقلی بود و از آثار او حاشیه فصوص الحکم در دست است (قادری پهلواروی ، ص ۵۳ ـ ۵۴).

پهلواری از دیرباز مرکز علم و عرفان بوده است و نیاکان بدرالدین ، مخدوم شمس الدین جنید ثانی (متوفی ۱۰۷۲)، خانقاه جنیدیه و مخدوم مجیب اللّه (متوفی ۱۱۹۱)، خانقاه مجیبیه را در آنجا بنیان نهادند (همان ، ص ۲۵). همه مشایخ و اقطاب این خانقاه صاحبِ تألیفات عربی و فارسی بوده اند و آثار آنان در کتابخانه خانقاه مجیبیه موجود است .

بدرالدین نزد پدر و شیخ نعمت مجیب و مراد خود علی حبیب نصر به تحصیل پرداخت (حسنی ، همانجا). در ۱۳۰۴ به حج رفت و در محضر علمای آنجا از جمله عبدالله صالح سناری ، ابوحضیر مدنی ، عبدالحق مهاجر مکّی ، محمدبن علی حریری و محمدسعید مغربی کتب حدیث را خواند و پس از مراجعت به هند از طریق مکاتبه از چند دانشمند دیگر عرب ، چون عبدالجلیل براده ، عبدالحی کتانی ، و سلیمان حبیب الله ، سند و اجازه خواندن برخی متون را گرفت (قادری پهلواروی ، ص ۵۵ ـ ۵۶).

در ۱۲۸۹ عمویش ، فضل الله ، او را به جانشینی خود در خانقاه جنیدیه منصوب کرد و در ۱۳۰۹ او رسماً عهده دار امور خانقاه شد و به تربیت مریدان پرداخت و طریقه خود را تا افغانستان رواج داد. در خانقاه او مکتوبات صدی مخدوم الملک شرف الدین احمدبن یحیی * مَنْیَری ، به زبان فارسی ، رسماً تا سالها تدریس می شد و اغلب مریدان او در آن شرکت می کردند.

در ۱۳۳۳ دولت انگلیس به سبب علم و فضلش به او لقب «شمس العلما» داد، اما بدرالدین هنگام جنگ جهانی اول در پی سازش انگلیس با عثمانیها این لقب را پس داد و به نهضتهای احیای خلافتِ ترکیه و عدم همکاری با دولت انگلیس که در هند فعالیت داشتند، پیوست (حسنی ، ج ۸، ص ۸۹؛ قادری پهلواروی ، ص ۵۶-۶۰).

در ۱۳۳۹ «امیر شریعت » ایالتهای بهار و اوریسه شد و در امور شرعی و اجتماعی و سیاسی به راهنمایی مسلمانان هند پرداخت (حسنی ، همانجا؛ قادری پهلواروی ، ص ۶۰).

رحلت

بدرالدین در ۱۷ صفر ۱۳۴۳ در پهلواری درگذشت . به گفته عبدالحی حسنی (همانجا) او شیخِ کامل و صاحبِ اخلاق نیکو و دایم مشغول مطالعه بود.

آثار

آثار او تماماً به اُردو و بدین شرح است :

لمعات بدریه ، مجموعه نامه های او که حکیم محمد شعیب نیّر در چندین جزو گردآورده و تاکنون پنج جزو از آن چاپ شده است . بیشتر این نامه ها درباره مسایل فقهی و اجتماعی مسلمانان هند است ؛

بیان المعانی ، در تفسیر قرآن (ناتمام )؛ تذکره انساب خاندان امیر عطاءالله (نسخه خطّی )؛

ردّ اعتراض عمده الطالب فی انساب آل ابی طالب ؛

رساله طاعون ؛

الوسیله والتوسل ؛

رؤیت هلال ؛

مجموعه اشعار (قادری پهلواروی ، ص ۶۲). سه اثر اخیر چاپ شده است .



منابع :

(۱) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع والنواظر ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲-۱۴۱۰/۱۹۶۲-۱۹۸۹؛
(۲) هلال احمد قادری پهلواروی ، سوانح حضرت مولانا سیّد شاه محمد امان الله قادری پهلواروی ، پتنه ۱۴۱۰٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲ 

زندگینامه بُلّهی شاه (متوفی۱۱۷۱ه ق)

بُلّهی شاه (یا میر بُهلی شاه یا میان بُلَّه شاه ) ، صوفی و شاعر پنجابی زبان سده یازدهم . نام اصلی او سید محمد عبدالله شاه بود. در زمان حکومت اورنگ زیب (۱۰۶۹ـ ۱۱۱۸) به دنیا آمد، و به نوشته غلام سرور لاهوری (ج ۱، ص ۲۰۸)، در ۱۱۷۱ درگذشت .

وطن اجدادی بلّهی شاه روستای معروف اُچ گیلانیان ، از توابع بهاولپور * (در پاکستان )، بود و محل تولد او نیز احتمالاً همین روستا بوده است . نَسب وی با چهارده واسطه به شیخ عبدالقادر گیلانی * می رسد (بلهی شاه ، مقدمه ). پدرش ، سخی شاه محمد درویش ، مدتی امام و مدرس مسجد مُلِک وال (از توابع شهرستان ساهی وال ) بود.

درباره تحصیلات بلهی شاه اطلاعی در دست نیست ؛ اما، علاوه بر پدرش ، نام خواجه غلام مرتضی ، از علمای شهر قَصُوْر * ، در زمره استادان او آمده است (کلیم قادری ، ص ۱۹۰ـ۱۹۱). شیخ او در طریقت عنایت شاه قادری شطاری (متوفی ۱۱۴۱) بود. ظاهراً بلهی پس از وفات مرشد خود، به قصور رفت و تا پایان عمر در آنجا زندگی کرد (سرور لاهوری ، همانجا).

از اشعار وی چنین بر می آید که با زبان و ادب عربی و فارسی آشنا بوده است . اشعار پنجابی وی که در بردارنده معارف دینی است رواجی در خور دارد، و معمولاً موضوع اصلی آنها توحید و عشق حقیقی است (کلیم قادری ، ص ۱۹۱؛ سرور لاهوری ، همانجا).

اشعار بلهی شاه چندین بار تدوین و با عنوانهای مختلف چاپ شده است ، از جمله : قانون عشق ؛ کافی های حضرت بلهی شاه قصوری ؛ کافیان میان بلهی شاه ؛ کلیات بلهی شاه .



منابع :

(۱) بلهی شاه ، کلیات بلهی شاه ، چاپ فقیر محمدفقیر، لاهور ۱۹۶۰؛
(۲) لاجونتی رام کشن ، پنجابی کی صوفی شاعر ؛
(۳) ( غلام سرور لاهوری ، خزینه الاصفیاء ، لکهنو ۱۲۹۰ ) ؛
(۴) محمدشفیع ، میربهلی شاه قادری شطّاری قصوری ، در ضمیمه اورینتل کالج میگزین (مه ۱۹۳۹)؛
(۵) عبدالغفور، پنجابی زبان اور ادب کی تاریخ ؛
(۶) ( محمد دین کلیم قادری ، تذکره مشائخ قادریه ، لاهور ۱۴۰۶/ ۱۹۸۵ ) ؛
(۷) نجم حسین سید، پنجابی شاعری کی اسلوب ؛

(۸) C. F. Usborne, Bullah Shah , Lahore 1905.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه شیخ ثناءاللّه پانی پتی(متوفی۱۲۱۶ه ق)

ثناءاللّه ، از علما و عرفای طریقه مجدّدی نقشبندی قرن سیزدهم در شبه قاره هند. وی در پانی پت * به دنیا آمد. تاریخ ولادتش معلوم نیست . نسب پانی پتی به شیخ جلال الدین پانی پتی چشتی صابری (کبیرالاولیاء) و از طریق وی ، با چند واسطه ، به عثمان بن عفّان می رسد، ازینرو عنوان وی را «عثمانی » هم نقل کرده اند. پانی پتی حافظ قرآن و در علوم نقلی و عقلی و کمالات ظاهری و باطنی ، از چهره های برجسته زمان خود بود. فقه و حدیث را نزد شاه ولی الله دهلوی * فراگرفت و در فقه و اصول به درجه اجتهاد رسید.

در جوانی ، ابتدا مرید شیخ الشیوخ محمد عابد سنامی نقشبندی مجدّدی بود. بعد از وفات شیخ محمد عابد، بنابر توصیه وی ، نزد میرزا مظهرجانجانان ( رجوع کنید به مظهر جانجانان * ) رفت و تحت تربیت او به نهایت مقامات طریقه مجدّدی احمدی رسید و جانشین میرزامظهر شد. پانی پتی در ذکر و عبادت و دیانت گامی راسخ داشت و نزد پیر خود چنان منزلتی یافت که میرزا مظهر به او لقب «عَلَم الهدی » داد.

همچنین شاه عبدالعزیز او را به سبب تبحّر در فقه و حدیث ، «بیهقی وقت » می خواند. پانی پتی به صدور فتاوی و حل معضلات و مرافعات مردم مبادرت می کرد، ازینرو او را قاضی نیز خوانده اند (حسنی ، ۱۳۷۸، ج ۷، ص ۱۱۲ـ۱۱۴؛ رحمان علی ، ص ۳۸؛ غلام سرور لاهوری ، ج ۱، ص ۶۸۹ـ۶۹۰). وی در ۱۲۲۵ در پانی پت از دنیا رفت (حسنی ، ۱۳۷۸، ج ۷، ص ۱۱۴؛ رحمان علی ، همانجا)، ولی غلام سرور (ج ۱، ص ۶۹۰) وفات او را در ۱۲۱۶ ذکر کرده است .

پانی پتی در فقه و حدیث و تفسیر و عرفان تألیفاتی دارد، از جمله :

۱) مالابدّمنه در فقه حنفی ، به فارسی ؛

۲) السّیف المسلول در ردّ مذهب شیعه که در ۱۲۶۲/۱۸۵۲ در دهلی چاپ شده است ؛

۳) تفسیر مظهری ، در هفت مجلد، به عربی ، که در آن به فقه و تصوف و قرائت و اعراب توجه شده است ؛

۴) ارشاد الطالبین ، در تصوف ؛

۵) حقوق ( حقیقت ) الاسلام ، به فارسی که در ۱۲۶۰ در لکهنو چاپ شده است ؛

۶) شهاب ثاقب ؛

۷) تذکره الموتی و القبور ، به فارسی که در ۱۳۰۶ در لاهور چاپ شده است ؛

۸) تذکره المعاد ، به فارسی که در ۱۲۸۰ در لکهنو چاپ شده است . مشار (ج ۱، ستون ۸۳۶) مؤلف آن را جلال الدین سیوطی ذکر کرده و ترجمه اش را به پانی پتی نسبت داده است ؛

۹) رساله در اباحت و حرمت سرود ؛

۱۰) رساله در مسأله سماع و وحدت وجود ؛

۱۱) جواهرالقرآن ؛

۱۲) رساله در حرمت متعه ؛

۱۳) وصیت نامه و رسایل و کتب دیگر که بیش از سی عنوان است (منزوی ، ج ۳، ص ۱۲۴۰ـ۱۲۴۱؛ حسنی ، ۱۴۰۳، ص ۱۱۲، ۱۶۶، ۱۹۹، ۲۰۶، ۲۲۲؛ همو، ۱۳۷۸، ج ۷، ص ۱۱۳ـ ۱۱۴؛ د.اردو ، ذیل «ثناءاللّه پانی پتی »).



منابع :

(۱) اردو دائره معارف اسلامیّه ، لاهور ۱۳۸۴ـ۱۴۱۰/ ۱۹۶۴ـ ۱۹۸۹، ذیل «ثناءاللّه پانی پتی » (از م . ن . احسان الهی رانا)؛
(۲) عبدالحی حسنی ، الثقافه الاسلامیه فی الهند ، چاپ ابوالحسن علی حسنی ندوی ، دمشق ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۳) همو، نزهه الخواطر و بهجه المسامع والنواظر ، ج ۷، حیدرآباد دکن ۱۳۷۸/۱۹۵۹؛
(۴) رحمان علی ، تذکره علمای هند ، لکهنو ۱۹۱۴؛
(۵) غلام سرور لاهوری ، خزینه الاصفیا ، ج ۱، کانپور ( بی تا. ) ؛
(۶) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ ۱۳۷۰ ش .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۵

زندگینامه حکیم پرتوی شیرازی(۸۵۷ یا ۸۷۰ ه ق)

 نام او و نام پدرش در تذکره ها ذکر نشده و تاریخ ولادتش نیز معلوم نیست ، اما با توجه به سال درگذشت او ( رجوع کنید به انتهای مقاله ) می توان حدس زد که ۸۵۷ یا ۸۷۰ بوده است . به نوشته سامی (ج ۲، ص ۱۴۹۵) و آذر بیگدلی (ص ۲۷۱) او در شیراز به دنیا آمد اما فخرالزمانی (ص ۱۲۴) او را متولد لاهیجان می داند. همه منابع او را با عنوان حکیم یاد کرده اند و اشعاری که در تذکره ها به نام وی ثبت شده ، گاه ذیل دو نام پرتوی تبریزی و پرتوی لاهیجی آمده است (برای نمونه رجوع کنید به هدایت ، ج ۱، ص ۲۴۷؛اعتماد مقدم ، ص ۴۲؛صفا، ج ۵، بخش ۲، ص ۶۴۸).

فخرالزمانی از دو پرتوی همعصر، یکی اسفراینی و دیگری لاهیجانی ، سخن می گوید (همانجا) و رکن زاده آدمیت (ج ۱، ص ۵۴۷ ـ ۵۴۸) نیز از دو پرتوی همعصر نام می برد که اصل یکی از شیراز و دیگری از تبریز بوده است ، اما بیشتر مؤلفان بر شیرازی بودن او متفق اند. ظاهراً نام «پرتو» سبب شده است که برخی تذکره نویسان او را شاعره دانسته و نامهای جعلی «پرتوی تبریزی » و «بی بی پرتوی » را برای او ذکر کنند (گلچین معانی ، ۳۵۵ش ، ص ۵۱ ـ ۵۲).

از زندگی پرتوی اطلاع کمی در دست است . او بارها به حجاز سفر کرد و حج گزارد (فخرالزمانی ، ص ۱۲۶) و معاصر بابافغانی * بود (خلیل ، ج ۱، ص ۹۷؛اثر آفرینان …، همانجا). وی فلسفه ، حکمت و عرفان را نزد جلال الدین دوّانی (متوفی ۹۰۸) فراگرفت و در دانش اندوزی و طی مراحل عرفانی به درجه ای رسید که استادش او را می ستود (صفا، ج ۵، بخش ۲، ص ۶۴۹؛نیز رجوع کنید به داور شیرازی ، ص ۱۰۶). همچنین در نجوم و طب مهارت داشت (کوثر، ص ۴۶). تذکره نویسان او را یکی از شاعران چیره دست و خوش سبک روزگار خویش دانسته و سلامت و روانی اشعارش را ستوده اند (اوحدی بلیانی ، گ ۱۰۵ر؛خلیل ، همانجا). به گفته صفا (ج ۵، بخش ۲، ص ۶۵۰)

پرتوی دیوان قصیده و غزل داشته است ؛فخرالزمانی ، که می گوید این دیوان را دیده ، تعداد ابیات آن را حدود چهار هزار بیت گزارش کرده است (همانجا).

پرتوی در اواخر عمر یک مثنوی به سبک حدیقه الحقیقه سنایی سروده که بین مردم مقبولیتی نیافته است (صفا، همانجا). سه غزل از او در جنگ غیاثی مُذهّب مکتوب در ۹۴۲ (کتابخانه ملی ملک ، ش ۳۶۶۷) آمده است (نیز رجوع کنید به صفا، همانجا). از او اشعار پراکنده ای در تذکره ها مضبوط است .

مهمترین اثر وی ساقی نامه ای عرفانی در قالب مثنوی و بحر متقارب است که از برخی ابیات آن در مدح حضرت علی و اهل بیت علیهم السلام ، چنین برمی آید که پرتوی شیعی مذهب بوده است . به گفته برخی ، ساقی نامه او «نشئه بیخمار» نام داشته است (اوحدی بلیانی ، گ ۱۰۵پ ، ۱۰۶ر؛فخرالزمانی ، ص ۱۳۸، ۱۴۰؛صفا، همانجا). در وصف این اثر گفته اند: پرتوی آن را چنان خوب سروده که گمان می رفته از سروده های فردوسی باشد (فخرالزمانی ، ص ۱۲۴).

بسیاری از مؤلفان ، ساقی نامه او را از حیث پختگی و دارا بودن مفاهیم حکیمانه و عارفانه از ساقی نامه هایی که پس از او سروده شده ، با ارزشتر دانسته (گلچین معانی ، ۱۳۶۸ش ، ص ۱۲) و او را از نخستین ساقی نامه سرایان ذکر کرده اند (خزانه دارلو، ص ۹۵). نسخه ای خطی از اشعار حکیم پرتوی شیرازی به خط عبری در کتابخانه بودلیان (ش ۴/۲۶۶۶) محفوظ و میکروفیلم آن (ش ۲۹۴۶) در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران موجود است . همچنین دو نسخه از ساقی نامه او که در تعداد ابیات متفاوت اند (ش ۲۳/۴۰۷۶ و ۳/۵۰۴۴) در کتابخانه ملی ملک موجود است (برای آگاهی از دیگر نسخه ها رجوع کنید به منزوی ، ج ۴، ص ۲۸۶۴).

برخی منابع (از جمله امیرعلیشیر نوایی ، ص ۳۹۷) از تقویمی یاد کرده اند که پرتوی به نام شاه اسماعیل اول صفوی (حک : ۹۰۷ـ۹۳۰) و درباره حوادث زندگی او تدوین کرده بوده که در آن از پادشاهی ، تغییر خطبه و ضرب سکه به نام او، جنگ چالدران ، شکست قوای قزلباش و پیروزی سلطان سلیم عثمانی بر شاه اسماعیل سخن گفته است .

درگذشت پرتوی را، به اختلاف ، ۹۴۱ در بغداد (فخرالزمانی ، ص ۱۲۶؛گلچین معانی ، ۱۳۶۸ ش ، ص ۱۲) و ۹۲۸ در شیراز (نفیسی ، ج ۱، ص ۴۶۵؛اثر آفرینان … ، ذیل مادّه )، و در ۷۱ سالگی دانسته اند. درباره مدفن او نیز اختلاف است . برخی آن را در شیراز، در جوار آرامگاه سعدی ذکر کرده اند، که اکنون از آن اثری نیست (آفتاب رای لکهنوی ، ص ۱۲۶؛خلیل ، ج ۱، ص ۹۸) و برخی در بغداد دانسته اند (فخرالزمانی ، ص ۱۲۶).



منابع :
(۱) لطفعلی بن آقاخان آذربیگدلی ، آتشکده آذر ، چاپ جعفر شهیدی ، چاپ افست تهران ۱۳۳۷ش ؛
(۲) آفتاب رای لکهنوی ، تذکره ریاض العارفین ، چاپ حسام الدین راشدی ، اسلام آباد ۱۳۵۵ـ۱۳۶۱ش ؛
(۳) اثر آفرینان : زندگینامه نام آوران فرهنگی ایران ( از آغاز تا سال ۱۳۰۰ ش )، زیر نظر کمال حاج سیدجوادی ، تهران ۱۳۷۷ ش ـ ؛
(۴) طلعت اعتماد مقدم ، تذکره طلعت : مجموعه نغمه های پراکنده ، تهران ۱۳۳۹ش ؛
(۵) امیرعلیشیر نوائی ، تذکره مجالس النفائس ، چاپ علی اصغر حکمت ، تهران ۱۳۶۳ش ؛
(۶) تقی الدین محمدبن محمد اوحدی بلیانی ، عرفات العاشقین ، نسخه عکسی از نسخه خطی موجود در کتابخانه ملک ، ش ۵۳۲۴؛
(۷) محمدعلی خزانه دارلو، منظومه های فارسی قرن ۹ تا۱۲ ، تهران ۱۳۷۵ش ؛
(۸) علی ابراهیم خلیل ، تذکره صحف ابراهیم ، نسخه عکسی موجود در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۲۹۷۴؛
(۹) مفیدبن محمد نبی داور شیرازی ، تذکره مرآت الفصاحه : شرح حال و نمونه اشعار شاعران فارس ، چاپ محمود طاووسی ، شیراز ۱۳۷۱ش ؛
(۱۰) محمد حسین رکن زاده آدمیت ، دانشمندان و سخن سرایان فارس ، تهران ۱۳۳۷ـ۱۳۴۰ش ؛
(۱۱) شمس الدین سامی ، قاموس الاعلام ، چاپ مهران ، استانبول ۱۳۰۶ـ۱۳۱۶/۱۸۸۹ـ ۱۸۹۸؛
(۱۲) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، ج ۵، بخش ۲، تهران ۱۳۶۴ش ؛
(۱۳) عبدالنبی بن خلف فخرالزمانی ، تذکره میخانه ، چاپ احمد گلچین معانی ، تهران ۱۳۶۲ش ؛
(۱۴) انعام الحق کوثر، «حکیم پرتوی شیرازی »، هلال (کراچی )، سال ۱۹، ش ۸ (آذر ۱۳۵۰)؛
(۱۵) احمد گلچین معانی ، تذکره پیمانه : در ذکر ساقی نامه ها و احوال و آثار ساقی نامه سرایان ، تهران ۱۳۶۸ش ؛
(۱۶) همو، «شاعرانی که شاعره شناخته شده اند»، هنر و مردم ، ش ۱۷۱ (دی ۱۳۵۵)؛
(۱۷) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطّی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ش ؛
(۱۸) سعید نفیسی ، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی ، تهران ۱۳۶۳ش ؛
(۱۹) محمود هدایت ، گلزار جاویدان ، تهران ۱۳۵۳ـ ۱۳۵۵ش .

 دانشنامه جهان اسلام    جلد ۵

زندگینامه پیرجمال اردستانی«عاشق اصفهانی»

پیرجمال اردستانی ، عارف و شاعر و نویسنده مشهور ایرانی در قرن نهم . وی متخلص به جمالی ، ملقَّب به جمال الدّین و معروف به عاشق اصفهانی بود و لقب طریقتی وی محمدشاه است (رفیعی مهرآبادی ، بخش ۲، ص ۳۵۱؛ چیمه ، ص ۲۶۹). در نام وی اختلاف هست ؛ بعضی او را محمد و برخی احمد خوانده اند (هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، ص ۷۲؛ مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۳۱۲). سعید نفیسی (ج ۱، ص ۲۴۴) از او با عنوان «فضل الله احمد» یاد کرده است . از تاریخ ولادت ، نام پدر و شرح حال او اطلاع دقیقی در دست نیست . در بعضی آثارش ، با اشاره ای به نیاکان خود، می گوید که از شیراز و اهل ادب و هنر بوده اند. گفته اند که در ده کچویه سنگ ، در نزدیکی شهر اردستان ، متولد شده است . ظاهراً بخش عمده ای از زندگی خود را در محله فهره اردستان گذرانده است . از آثار او برمی آید که در آغاز به تحصیل علوم رسمی پرداخته بود، اما مدتی بعد آن را رها کرد و به سیر و سیاحت روی آورد (هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، همانجا؛ رفیعی مهرآبادی ، بخش ۲، ص ۳۵۰، ۳۵۲؛ پیرجمال اردستانی ، مرآه الاءفراد ، مقدمه انیسی پور، ص ۱۸) و، از جمله ، به خراسان ، تبریز، شیراز، لیلاز، هند، مصر، حلب ، دمشق ، مکه ، روم ، چین و ترکستان سفر کرد (پیرجمال اردستانی ، شرح الکنوز ، گ ۸۶ر؛ همو، نورٌعلی نور ، ص ۴۳۵).

پیرجمال ، طی زیارتهایش ، در مکه با راهنمایی پیرمردی ناشناس به جستجوی پیر و مرشدی برخاست و عاقبت دست ارادت به سوی پیر مرتضی اردستانی (ولادت ۷۸۴)، فرزند امیرشمس الدین محمد اردستانی ندیم شاه منصور (مقتول ۷۹۵)، دراز کرد و از او خرقه گرفت (پیرجمال اردستانی ، دیوان ، مقدمه میرعابدینی ، ص ده ؛ آذربیگدلی ، ص ۱۶۰). پیرجمال در بسیاری از آثار خود، بارها پیرمرتضی را ستوده و او را از بزرگان عرفا دانسته و حکایاتی از او نقل کرده است ( مرآه الاءفراد ، ص ۲۰۷).

سلسله ارادت و اتصال طریقت پیرجمال ، از طریق پیر مرتضی ، به چند واسطه ، به شیخ ابوالنجیب عبدالقاهر سهروردی * می رسد (قس شیروانی ، ص ۳۴۸؛ معصوم علیشاه ، ج ۲، ص ۳۵۵). سلسله ای به پیرجمال نسبت داده اند که به «پیرجمالیه » یا «جمالیه » شهرت یافته است و آن را یکی از سلسله های منشعب از سهروردیه * دانسته اند (زرین کوب ، ۱۳۶۹ ش ، ص ۸۲؛ مدرس تبریزی ، همانجا؛ عزالدین کاشانی ، مقدمه همایی ، ص ۳۱). به قولی (چیمه ، ص ۲۶۷، ۲۷۱) این سلسله در ایران از شعب دیگری که به سهروردی منتهی می شده معروفتر بوده ، و تعلیمات شیخ فخرالدین عراقی را نیز همین سلسله در ایران منتشر کرده است . رؤسای سلسله پیرجمالیه عبارت اند از: پیراسحاق ، پیرعلی ، پیرحسین ، پیربابا صابر، سلطان سیدلطیف ، شیخ محمدعلی ، سیدعلاءالدین و شیخ عارف (باباعارف )، که یکی بعد از دیگری ، ریاست این سلسله را برعهده داشته اند (هاشمی ، ص ۱۸۹).

پیرجمال در عهد شاهرخ پسر امیرتیمور و اخلاف او می زیسته است . وی در آثارش به اوضاع سیاسی زمان خود و به بعضی از سلاطین عصرش اشاره کرده و گاه آنان را ستوده و گاه نکوهیده است (معصوم علیشاه ، همانجا؛ پیرجمال اردستانی ، شرح الکنوز ، گ ۸۳ پ ، ۸۶ ر؛ همو، دیوان ، ص ۳۶ـ۳۷، مقدمه میرعابدینی ، ص شانزده ). در رساله محبوب الصدیقین (ص ۲۶۶) پیرجمال از ملاقات خود با الغ بیگ بن شاهرخ (حک : ۸۵۰ـ۸۵۳) در سمرقند سخن می گوید. به گزارش بیشتر منابع ، پیرجمال در ۸۷۹ وفات یافته (هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، ص ۵۵؛معصوم علیشاه ، همانجا)، اما حسن روملو (ج ۱۱، ص ۶۰۳) سال وفات وی را در ۸۸۶ و بلوشه آن را ۹۰۱ نوشته است (به نقل صفا، ج ۴، ص ۴۵۵). برخی گفته اند که او شهید شده است (هدایت ، اصول الفصول ، ص ۴۸۷). او در کنار قبر پیر خود، در بقعه پیرمرتضی ، واقع در محله فهره اردستان و مجاور مسجد سفید سردشت ، به خاک سپرده شد (قس سخاوی ، ج ۶، ص ۱۷۱ که محل وفات پیرجمال را بیت المقدس دانسته است ). ملامحمدصادق اردستانی * ، از حکمای معروف قرن یازدهم و دوازدهم ، و ملارمضانعلی نیستانی متخلص به کوچکعلی از نوادگان او بوده اند (رفیعی مهرآبادی ، بخش ۱، ص ۴۶، بخش ۲، ص ۳۵۰، ۳۸۴؛آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۳، ص ۹۲۴).از جمله مریدان او فضل الله بن روزبهان خنجی * ، از شعرا و خوشنویسان و عرفا و مؤلفان قرن نهم و اوایل قرن دهم ، بوده است . به گفته سخاوی (همانجا) او درباره مناقب پیر و مرشدش جمال اردستانی ، کتابی تألیف کرده بود.

پیرجمال از ائمه علیهم السلام و خلفای راشدین با احترام یاد کرده ، اما گرایش شیعی وی بیشتر بوده و این نکته از نوشته ها و تألیفات او بخوبی روشن می شود؛وی در تمجید ائمه شیعه ، بویژه حضرت علی و امام حسین علیهماالسلام ، القاب بسیاری به کار برده است (پیرجمال اردستانی ، مرآه الاءفراد ، ص ۱۰۴، ۱۴۳، ۲۰۱، ۲۰۴ و جاهای دیگر) و در دیوان او (ص ۷ـ ۸، ۳۶، ۳۸، ۴۸ـ۴۹، ۵۱ ـ۵۴ و جاهای دیگر) نیز اشعاری در منقبت چهارده معصوم علیهم السلام وجود دارد و شاید همین تمایلات شیعی پیرجمال بوده که جامی (پیرو طریقه نقشبندیه ) را به تشنیع و تحقیر وی واداشته است . عبدالواسع نظامی باخرزی (ص ۱۸۰)، همراه با ذم بسیار پیرجمال و آثارش ، و نیز فخرالدین صفی (ص ۲۳۲)، از دیدار جامی و پیرجمال ، حکایتهایی نقل کرده و نوشته اند که جامی او را قدح می کرده است .

پیرجمال ، همانطور که از آثارش پیداست ، عارفی متشرع بوده ، و بارها بر متابعت از شریعت تأکید کرده است (پیرجمال اردستانی ، مرآه الاءفراد ، ص ۸۶، ۹۰، ۱۶۰، ۲۳۲). به رأی او، سالک باید بعد از شریعت گام در طریقت نهد تا به حقیقت واصل شود (همان ، ص ۱۶۷ـ ۱۶۸، ۲۰۰). او این سه جنبه حیات معنوی را، آنجا که درباره کتاب شرح الکنوز خود سخن گفته (گ ۲۳۹ ر ـ پ )، چنین بیان می کند:

«قسم اول از کتاب شرح الکنوز در بیان صورت روش انبیاء است که شریعتش گویند؛قسم دوم در بیان اهل طریقت ، و قسم سیوم در شرح اهل حقیقت که ارباب عشق و محبت اند. و این قسم نیز اولاً مشتمل است بر احوال شیخ الاسلام شهاب الدین عمر سهروردی ، قدس سره ، که شیخ شریعت است ،

و ثانیاً مشتمل است بر احوال شیخ زین المله و الدین عبدالسلام کاموئی ، قدس سره ، که پیر طریقت است ، و آخرین مشتمل است بر بیان ظهور حضرت پیر مرتضی علی اردستانی ، قدس الله روحه العزیز، که از ارباب تصوف و محبت و عشق و حقائق معرفت است .» از این نوشته ، همچنین طریقه وی و ارتباطش با مشایخ سهروردیه آشکار می شود (زرین کوب ، ۱۳۵۷ ش ، همانجا). او معتقد است که اهل شرع در طبیعت و دنیا، و اهل طریقت در هشت باغ بندگی ، یعنی عُقبی ‘، و اهل حقیقت در عالم بی حد، که عالم محبت است ، سیر می کنند. اهل دنیا و آخرت از عالم بی حد بی خبرند، و اهل این سه عالم سنخیت و جنسیتی با هم ندارند (پیرجمال اردستانی ، نورٌعلی نور ، ص ۴۳۱ـ۴۳۲). پیرجمال ، برای طی مدارج سلوک (شریعت ، طریقت ، حقیقت )، بر پیروی سالک از پیری دانا تأکید بسیار کرده است ( مرآه الاءفراد ، ص ۸۶، ۱۰۷، ۱۳۷، ۱۶۳، ۲۲۱). به عقیده او، نورمرید در باطن پیر سیر می کند و از نور باطن پیر پرورده می شود و بار دیگر از باطن پیر به باطن مرید مراجعت می کند ( نورٌعلی نور ، ص ۴۳۳). او ذکر و خلوت و تلاوت را بدون تبعیت از پیر بیهوده می داند ( مرآه الاءفراد ، ص ۱۶۱).

تعالیم صوفیانه پیرجمال ، تعالیمی محتاطانه از تصوف اهل صحو است که به مشرب قلندریه * و اهل سکر نیز گرایش دارد. او در آثار خود به اصطلاحات و آداب قلندران و به احوال عارفان قلندر توجه کرده است . برخی تمایل وی به قلندری را، که در بعضی اشعارش آشکار است ، ناشی از تأثیر فخرالدین عراقی بر او دانسته اند (زرین کوب ، ۱۳۵۷ ش ، ص ۳۳۳؛پیرجمال اردستانی ، میزان الحقایق ، ص ۴۲۲ـ۴۲۳). نیز گفته اند که پیرجمال از نقطویان ، بویژه محمود پسیخانی و آثار او، متأثر بوده است . پاره ای از سخنان و اصطلاحاتی نیز که در آثار او دیده می شود، آشکارا گرایش وی را به نقطویه نشان می دهد (ذکاوتی قراگزلو، ص ۱۸۵ـ۱۸۶).

آثار .

پیرجمال آثار بسیاری تألیف کرده ، چنانکه به قولی (هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، همانجا) می توان او را از این حیث با عطار نیشابوری قیاس کرد که آثار فراوانی ، به درست یا نادرست ، به او منسوب است . البته در آثار او نکات بدیع و نو، نسبت به متقدمان ، کمتر است . نیکلسون (ص ۳۶۶ـ۳۶۷) او را نویسنده ای مبتکر ندانسته ، اما آثارش را از آن جهت که حاوی مطالب بسیاری درباره تصوف در قرن نهم هجری است ، در خور توجه خوانده است . آنچه در آثار وی در آن ایام تا حدی تازگی داشته آمیختن نظم و نثر بوده ، که در برخی نظم و در پاره ای نثر فزونی داشته است . پیرجمال در زبان فارسی و عربی کاملاً تبحر داشته و با فقه و فلسفه و عرفان و تفسیرهای عرفانی آیات قرآن آشنا بوده است . او در کتابهای خود، بیشتر به شرح و تفسیر سُوَر و آیات کریمه قرآن و احادیث پیامبر و ائمه و شرح بیانات عرفانی و اشعار شاعران و عارفان بزرگ پرداخته است . در شعر، به شیوه اوحدی ، کاتبی ، نظامی ، سعدی و عطار توجه داشته و بارها به اشعار حافظ تمثل جسته است ، اما به مولوی و مثنوی او دلبستگی خاصی دارد (زرین کوب ، ۱۳۵۷ ش ، همانجا؛حدایق شیرازی ، ج ۳، ص ۵۴۵؛پیرجمال اردستانی ، دیوان ، مقدمه میرعابدینی ، ص بیست و چهار). به عقیده او، بعد از قرآن و احادیث پیامبر کتابی بهتر از مثنوی یافت نمی شود. پیرجمال از مراد خود، پیر مرتضی ، نقل می کند که حدیقه سنائی و فصوص ابن عربی در یک ورق مثنوی مولوی می گنجد ( مرآه الاءفراد ، ص ۱۵۱).

برای پیرجمال ، بیان مفاهیم و مبانی عرفانی و توجه به محتوا و مضمون ، بر زیباییهای ادبی رجحان دارد ( میزان الحقایق ، مقدمه مدبری ، ص ۳۹۳). شیوه نوشته های پیرجمال آمیخته ای است از ویژگیهای ادبی دوره پیش از مغول و دوره مغول و عصر تیموریان ( مرآه الاءفراد ، مقدمه انیسی پور، ص ۳۶).

تألیفات پیرجمال ، با توجه به فهرستهای نسخ خطی ، حدود سی اثرست که به زبان فارسی نگاشته شده و برخی از آنها منتشر شده است ؛
از آن جمله است :

دیوان ،مشتمل بر قصاید، مستزادات ، ترکیب بند، ترجیع بند، غزلیات ، قطعات ، رباعیات و فهلویات ؛

میزان الحقایق ، شامل ۲۵۳ رباعی عرفانی به زبان ساده و گاه عامیانه که خود مؤلف آنها را تدوین و مرتب کرده است . وی در این رباعیات ، به بیان اندرزهای اخلاقی و بعضی حقایق عرفانی ، از قبیل فقر و فنا و پرهیز از دنیاطلبی و توصیه به عشق و محبت و علم و عمل و پیروی از شریعت و صیانت نفس ، پرداخته و گاه بدون هیچ واهمه ای ، از وضع روزگار و صوفیه و حتی پادشاه زمان انتقاد کرده است (ص ۳۹۸، ۴۰۰، ۴۰۲، ۴۱۳ـ۴۱۷)؛

مرآه الاءفراد ،در تصوف مشتمل بر ۱۶۵ رساله به نظم و نثر است که در آنها به تأویل و توضیح بسیاری از آیات و احادیث و اقوال و اشعار بزرگان صوفیه ، نقل برخی حکایات و وقایع زمان و بیان مفاهیم و تعلیمات عرفانی و تذکرات اخلاقی پرداخته است . او در وجه تسمیه کتاب می نویسد: فرد کسی است که چیزی نداشته باشد اما در عین حال غنی باشد، یعنی متّقی باشد، و اسرار تقوی را عاشقان می دانند که بجز دوست در عالم هیچ نمی بینند (ص ۷۴)؛

شرح الکنوز و کشف الرموز ، شامل سه بخش : بخش اول به نظم که در آن به مسائل متفرقه عرفانی ، از قبیل شرایط و آداب مرید اشاره کرده و سالک را بر التزام به ملامت عشق و صحبت ارباب دل و اصحاب فقر و خدمت پیر علیم و بریدن از ماسوای محبوب و مشغول شدن به حقیقت معشوق و تطهیر نیت و التزام به اخلاص توصیه کرده است (گ ۷۳ ر، ۷۴ پ ، ۷۵ پ ، ۸۱ پ ، ۸۶ پ ، ۸۷ ر ـ پ ). بخش دوم ، به نظم و نثر، در بیان طریقه اهل عشق و محبت و بی اعتنایی سالک به هر مقام و مرتبه ای است ، خواه سلطنت و خواه قطبیت . بخش سوم ، با نام «روح القدس » به نظم و نثر، در بیان احوال اهل حقیقت ؛نورٌ علی نور ، به نظم و نثر، در فضیلت عقل و عاقل و تأویل حدیث «اطلبوا العلم ولو بالصّین » و در باب محبت و عشق و نیز درباره تربیت مریدان و… (ص ۴۱۷، ۴۲۰ـ۴۲۱، ۴۲۸، ۴۴۳ و جاهای دیگر)؛

مفتاح الفقر ، به نظم و نثر، در حقیقت و فضیلت فقر و صفات اهل فقر؛

تنبیه العارفین . به نظم و نثر، در ضرورت تنبیه عارف و غیر عارف ؛

کشف الارواح ، مثنوی عرفانی در تفسیر سوره یوسف و تفصیل داستان یوسف و زلیخا، به نثر شیوا و مشتمل بر پند و اندرز؛

بیان حقایق احوال مصطفی ، درباره سیره حضرت محمد صلّی اللّه علیه وآله شامل هفت منظومه آمیخته با نثر، که از بهترین منظومه های حماسی ، دینی و تعلیمی قرن نهم به شمار می آید (برای اطلاع از سایر آثار او رجوع کنید به منزوی ، ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۲۸۷، ۱۳۰۸، ۱۳۷۱؛حدایق شیرازی ، ج ۳، ص ۵۴۴ ـ ۵۴۸؛دولت آبادی ، ص ۱۹۸ـ۲۱۲؛آقابزرگ طهرانی ، ج ۲۴، ص ۱۷، ۳۹۳، ج ۱۶، ص ۱۰۴؛نیکلسون ، ص ۳۶۴ـ۳۷۰؛منزوی ، ۱۳۴۵ ش ، ج ۱۱، ص ۲۹۱).



منابع :
(۱) لطفعلی بن آقاخان آذربیگدلی ، آتشکده ، چاپ سنگی بمبئی ۱۲۷۷؛
(۲) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۳) پیرجمال اردستانی ، دیوان ، چاپ ابوطالب میرعابدینی ، تهران ۱۳۷۶ ش ؛
(۴) همو، کلیات پیرجمال اردستانی ، نسخه خطی کتابخانه (ش ۱) مجلس شورای اسلامی ، ش ۴۲۷۶: شرح الکنوز و کشف الرموز ؛
(۵) همو، کلیات جمالی اردستانی ، نسخه خطی کتابخانه (ش ۱) مجلس شورای اسلامی ، ش ۱۱۳۲: محبوب الصدیقین ، نورٌعلی نور ؛
(۶) همو، مرآه الاءفراد ، چاپ حسین انیسی پور، تهران ۱۳۷۱ ش ؛
(۷) همو، میزان الحقایق ، چاپ محمود مدبری ، در فرهنگ ایران زمین ، ج ۲۹ (۱۳۷۵ ش )؛
(۸) محمد اخترچیمه ، مقام شیخ فخرالدین ابراهیم عراقی در تصوف اسلامی ، اسلام آباد ۱۳۷۲ش ؛
(۹) ضیاءالدین حدایق شیرازی ، فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی ، ج ۳، تهران ۱۳۱۸ـ۱۳۲۱ ش ؛
(۱۰) عزیز دولت آبادی ، « ( درباره ) کلیات جمالی اردستانی »، نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی تبریز ، سال ۲۱، ش ۲ و ۳ (تابستان و پاییز ۱۳۴۸)؛
(۱۱) علیرضا ذکاوتی قراگزلو، «تأویل و تناسخ و بقایای آیین نقطوی »، معارف ، دوره ۱۵، ش ۱ و ۲ (فروردین ـ آبان ۱۳۷۷)؛
(۱۲) ابوالقاسم رفیعی مهرآبادی ، آتشکده اردستان ، بخش ۱، تهران ۱۳۳۶ش ، بخش ۲، تهران ۱۳۴۲ ش ؛
(۱۳) حسن روملو، احسن التواریخ ، چاپ عبدالحسین نوائی ، ج ۱۱، تهران ۱۳۴۹ ش ؛
(۱۴) عبدالحسین زرین کوب ، ارزش میراث صوفیه ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۵) همو، جستجو در تصوف ایران ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۱۶) محمدبن عبدالرحمان سخاوی ، الضوء اللامع لاهل القرن التاسع ، قاهره ( بی تا. ) ؛
(۱۷) زین العابدین بن اسکندر شیروانی ، بستان السیاحه ، یا، سیاحت نامه ، چاپ سنگی تهران ۱۳۱۵ش ؛
(۱۸) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، ج ۴، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۹) محمودبن علی عزالدین کاشانی ، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه ، چاپ جلال الدین همایی ، تهران ۱۳۶۷ ش ؛
(۲۰) علی بن حسین فخرالدین صفی ، لطائف الطوائف ، چاپ احمد گلچین معانی ، تهران ۱۳۳۶ ش ؛
(۲۱) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۲۲) محمدمعصوم بن زین العابدین معصوم علیشاه ، طرائق الحقائق ، چاپ محمدجعفر محجوب ، تهران ۱۳۳۹ـ ۱۳۴۵ ش ؛
(۲۳) احمد منزوی ، فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی ، ج ۱۱، تهران ۱۳۴۵ ش ؛
(۲۴) همو، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ؛
(۲۵) عبدالواسع بن جمال الدین نظامی باخرزی ، مقامات جامی : گوشه هایی از تاریخ فرهنگی و اجتماعی خراسان در عصر تیموریان ، چاپ نجیب مایل هروی ، تهران ۱۳۷۱ ش ؛
(۲۶) سعید نفیسی ، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۲۷) احسان الله هاشمی ، «شهر تاریخی اردستان »، سالنامه نوردانش ، سال ۱۰ (۱۳۳۴ ش )؛
(۲۸) رضاقلی بن محمد هادی هدایت ، اصول الفصول فی حصول الوصول ، نسخه خطی کتابخانه (ش ۱) مجلس شورای اسلامی ، ش ۲۱۰۳؛
(۲۹) همو، تذکره ریاض العارفین ، چاپ مهرعلی گرکانی ، تهران ( ۱۳۴۴ ش ) ؛

(۳۰) Reynold A. Nicholson, “Pir Jamؤl”, in A Volume of oriental studies presented to Edward G. Browne, on his 60th birthday , ed. T.W. Arnold and Reynold A. Nicholson, Amsterdam 1973.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۵ 

زندگینامه محمودخوارزمی«پوریای ولی»(متوفی ۷۲۲ه ق)

لقب پهلوان محمود خوارزمی متخلص به قتالی ، پهلوان و عارف و شاعر قرن هفتم و هشتم . وی در ورزش باستانی و زورخانه ای ایران از جایگاه مهمی برخوردار است (هدایت ، ص ۱۲۵؛ مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۳۱۱؛ نفیسی ، ج ۲، ص ۷۷۰). در ضبط لقبش اختلاف وجود دارد. برخی آن را پوربای ولی ضبط کرده اند و ازینرو احتمال می رود «بای » که در ترکی به معنای بزرگ است ، لقب او و «ولی » نام پدرش یا اشاره به مقام پیشوایی و قطبیت خود او باشد. احتمال دیگر این است که «ولی » نام و «بای » (بیک ) لقب پدر پهلوان محمود باشد و به همین سبب او را پورِ بای ولی خوانده باشند (نفیسی ، همانجا؛ پرتوبیضایی ، ص ۱۱۲؛ اعتمادالسلطنه ، ج ۲، ص ۶۲۰). لقب وی را «بوکیار» و «پکیار» نیز ضبط کرده اند که معنایی برای آن ذکر نشده است (جامی ، ص ۵۰۴، تعلیقات عابدی ، ص ۸۸۲ ـ ۸۸۳؛ پرتوبیضایی ، ص ۱۱۴). مؤلف مجالس العشاق ، که نزدیکترین تذکره به زمان اوست ، لقبش را «پریار» دانسته است که احتمالاً حرف «ر» در پریار بر اثر کثرت استعمال حذف شده است . بعید به نظر نمی رسد که این نام از مصطلحات زمان بوده (پرتو بیضایی ، ص ۱۱۲) و شاید مرکب از «پری » و «یار» باشد، و به کسانی اطلاق می شده است که کاری خارق العاده انجام داده باشند.

تاریخ ولادت و شرح حال او روشن نیست . برخی او را اهل اورگنج از شهرهای خوارزم («قتالی : پهلوان محمودبن پوریای ولی »، ص ۷۶؛ خلیل ، ج ۳، ص ۴۸۹) یا از مردم گنجه (مدرس تبریزی ، همانجا؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۱، ص ۱۵۹ـ۱۶۰)، یا بر اساس طوماری قدیمی متعلق به دوره صفوی ، از اهالی سلماس و خوی ذکر کرده اند (پرتوبیضایی ، ص ۳۵۱). گفته شده است که در جوانی کشتی می گرفت و به کار پوستین دوزی و کلاه دوزی اشتغال داشت . در همان ایام به شهرهای مختلف آسیای میانه ، ایران و هندوستان سفر کرد و در همه آن شهرها به پهلوانی نامبردار شد ( > دایره المعارف ادبیات و هنر تاجیک < ، ج ۲، ص ۵۳۴؛ د.تاجیکی ، ج ۵، ص ۵۶۲). درباره تغییر احوال و توجه و التفات پوریای ولی به عرفان روایتهای گوناگونی وجوددارد. به روایتی ، پهلوانی هندی برای کشتی گرفتن با وی به خوارزم آمد (پرتوبیضایی ، ص ۱۱۳) و به روایتی دیگر، یکی از پادشاهان هندوستان او را برای کشتی با پهلوانی هندی دعوت کرد (خلیل ، همانجا). پوریا مادر آن پهلوان را در حال استغاثه و زاری دید که از خدا پیروزی فرزندش را طلب می کرد. پوریا برای شاد کردن دل او تصمیم گرفت تا در آن کشتی پشت خود را به دست پهلوان هندی به زمین رساند. گویند که در پایان این کشتی حال کشفی به او دست داد و لقب «پریار» نیز در همین ماجرا به او داده شد (خلیل ، همانجا؛ پرتوبیضایی ، ص ۱۱۳ـ۱۱۴).

بر حسب برخی منابع ، وی دارای گرایشهای ملامتی بود و حتی گاه به خرابات می رفت و با خراباتیان سخنان تایبانه می گفت (زرین کوب ، ص ۳۵۵؛بدخشی ، ص ۷۳). جامی نیز وی را از معاشران و یاران محمد خلوتی (متوفی ۷۵۱) بر شمرده است (ص ۵۰۴).

وفات وی را همه منابع ۷۲۲ و در خیوَق (خیوه ) ذکر کرده اند. مزارش در ترکمنستان بر جای است(اعتمادالسلطنه ؛نفیسی ، همانجاها) و مردم آن ناحیه به علت اعتقاد به شخصیت معنوی وی پس از مراسم ازدواج جهت تبرک به آرامگاهش می روند.

افسانه های بسیاری درباره او نقل شده است . در بوستان خیال * ، تألیف ۱۱۵۵، به کشف قاره امریکا اشاره شده و آمده است که پوریای ولی در آنجا ورزشگاهی تأسیس می کند و به آموزش فنون کشتی به جوانان می پردازد و پادشاه آن دیار را در دشواریها یاری می دهد (محجوب ، ص ۴۱۰ـ۴۱۱). در همه این افسانه ها و داستانهای عامیانه ، درباره شجاعت ، تسلط او به فنون کشتی و تواناییهای روحی و جسمی وی سخن رفته است . پوریای ولی در میان ورزشکاران ایران اسوه جوانمردی و از خودگذشتگی است و در زورخانه ها هنگام انجام دادن کارهای دشوار، مانند سنگ گرفتن ، نام او را بر زبان می آورند. در ابتدای هر کشتی نیز اشعاری خوانده می شود که منسوب به اوست . همچنین بوسیدن خاک گود کشتی اشاره ای به قدم بوسی پوریای ولی است (بهمنش ، ص ۶۴؛نفیسی ، همانجا؛قزوینی ، ج ۴، ص ۸۹؛پرتوبیضایی ، ص ۳۱، ۱۱۲).

در یک طومار قدیمی دوازده اصل ، به عنوان اصلهای اساسی پهلوانی و جوانمردی ، آمده که از آنها به عنوان اصول پوریای ولی یاد شده است . از جمله این اصول احترام به پیش کسوت (کهنه سوار)، دروغ نگفتن ، دشنام ندادن ، ترک نماز نکردن و محبت به مردم است . در زمینه فنون کشتی نیز ۳۶۰ فن را به او نسبت داده اند (پرتوبیضایی ، ص ۳۶۱ـ۳۶۲؛عباسی ، ج ۱، ص ۴۲).

این آثار را به پوریای ولی نسبت داده اند:

مثنوی کنزالحقایق در بحر هَزَج که در فهرست برخی کتابخانه ها به اشتباه آن را از عطارِ نیشابوری یا شیخ محمود شبستری دانسته اند (منزوی ، ج ۴، ص ۳۰۵۹ـ۳۰۶۰). این کتاب مشتمل بر پنج مقاله و ۱۳۰۰ بیت است که در آخر کتاب آن را به عطار نسبت داده اند، اما به نام «محمود» در اشعار تصریح شده است (ص ۱۵۲). در ابتدای کتاب پس از حمد و درود بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله وسلّم ، خلفای چهارگانه مدح شده اند. کتاب دارای مطالبی عرفانی و اخلاقی درباره ایمان ، شهادت ، طهارت ، نماز، روزه ، زکات ، حج ، جهاد با نفس ، عشق ، مراد از مهدی موعود و صفات آن حضرت ، میزان و قیامت است که در ضمن حکایاتی آمده است (گوپاموی ، ص ۵۹۹). کنزالحقایق در ۱۳۵۲ در تهران به چاپ رسیده است (مشار، ج ۴، ستون ۴۱۴۸ـ ۴۱۴۹؛
منزوی ، همانجا).

مجموعه رباعیات پوریای ولی که نسخه خطی آن در مؤسسه خاورشناسی فرهنگستان علوم ازبکستان موجود است (  دایره المعارف ادبیات و هنر تاجیک  ، همانجا)، در ۱۳۴۱ ش / ۱۹۶۲ در تاشکند به چاپ رسیده است ( د. تاجیکی ، همانجا). تعداد واقعی رباعیات او روشن نیست . وی در این رباعیات مردم را به پاک نهادی ، عدل و انصاف ، وفاداری ، شادی ، طلب دانش و سربلندی فرا می خواند و گاه اوضاع زمانه و مردم ریاکار و جاهل و اسیر خرافات را مذمت می کند (  دایره المعارف ادبیات و هنر تاجیک  ؛د. تاجیکی ، همانجاها).



 منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه ، تاریخ منتظم ناصری ، چاپ محمد اسماعیل رضوانی ، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۶۷ ش ؛
(۳) نورالدین جعفر بدخشی ، خلاصه المناقب : در مناقب میرسیّدعلی همدانی ، چاپ سیّده اشرف ظفر، اسلام آباد ۱۳۷۴ ش ؛
(۴) عطاءالله بهمنش ، «پوریای ولی : مظهر جوانمردی و صفا»، کاوه ، سال ۱۲، ش ۵ و ۶ (بهمن ۱۳۵۳)؛
(۵) حسین پرتو بیضایی ، تاریخ ورزش باستانی ایران ، زورخانه ، ( تهران ) ۱۳۳۷ ش ؛
(۶) پهلوان محمود پوریای ولی ، کنزالحقایق ، چاپ سنگی تهران ۱۳۵۲؛

(۷) عبدالرحمان بن احمد جامی ، نفحات الانس ، چاپ محمود عابدی ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۸) علی ابراهیم خلیل ، تذکره صحف ابراهیم ، نسخه عکسی موجود در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۲۹۷۶؛
(۹) عبدالحسین زرین کوب ، جستجو در تصوف ایران ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۱۰) مهدی عباسی ، تاریخ کشتی ایران ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛
(۱۱) «قتالی : پهلوان محمودبن پوریای ولی قدس سره »، ارمغان ، سال ۱۰، ش ۱ (فروردین ۱۳۰۸)؛
(۱۲) محمد قزوینی ، یادداشتهای قزوینی ، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۳) محمد قدرت الله گوپاموی ، کتاب تذکره نتائج الافکار ، بمبئی ۱۳۳۶ ش ؛محمدجعفر محجوب ، خاکستر هستی : «پوریای ولی :

(۱۴) پیرپهلوانان ، شاعر، عارف »، تهران ۱۳۷۸ ش ؛
(۱۵) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۶) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران ۱۳۵۰ـ ۱۳۵۵ ش ؛
(۱۷) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ؛
(۱۸) سعید نفیسی ، تاریخ نظم ونثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۹) رضاقلی بن محمدهادی هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، چاپ مهرعلی گرکانی ، تهران ( ۱۳۴۴ ش ) ؛

(۲۰) Ensiklopediya ¦ yi adabiya ¦ t va san`ati Ta ¦ jik , vol. II, Dushanbe 1989;
(۲۱) Ensiklopediya ¦ yi Sa ¦ vetii Ta ¦ jik , vol. V, Dushanbe 1984.

دانشنامه جهان اسلام نویسنده جلد ۵