زندگینامه آيت الله علامه سيد مرتضى عسكرى‏

ترجمه و نگارش: دكتر مهدى دشتى استاد دانشگاه علامه طباطبايى

استاد علامه سيد مرتضى عسكرى در هشتم جمادى الثانى سال 1332 ق در شهر سامراء متولد شد و سپس در حوزه علميّه همان شهر به تحصيل پرداخت. سپس در محرم سال 1350 ق به شهر مقدس قم هجرت كرد. در اين شهر دروس سطح اصول و فقه را نزد آية الله مرعشى نجفى رحمه الله و آية الله حاج شيخ محمد حسين شريعتمدارى ساوجى تلمذ كرد. از ديگر اساتيدى كه ايشان در آن دوره به استفاده از محضرشان توفيق يافت، عبارتند از: مرحوم حضرت آية الله العظمى امام خمينى ره در كلام و عقايد، حاج ميرزا خليل كمره‏اى در علم تفسير، آية الله حاج شيخ مهدى شهيد( پايين شهرى) در علم اخلاق و تهذيب نفس.

 

 

گام گذارى در راه اصلاح اجتماعى:

علامه عسكرى در دوران زندگى حوزوى خود در قم، بر اين واقعيت واقف شد كه دروس موجود حوزوى براى جوابگويى كامل به مشكلات و سؤالات و خواسته‏هاى روز افزون اجتماعى نياز به تحولات جدى دارد. بنا بر اين به همراه تنى چند از طلاب همفكر خويش، از جمله مرحوم آية الله سيد محمود طالقانى به بررسى و تجديد نظر در برنامه‏هاى درسى حوزه پرداخت و كوشيد با دوستان خود، در كنار درس‏هاى رسمى حوزه به تحصيل معلوماتى بپردازد كه بتوان با اتكاى به آن براى ايفاى مسئوليت‏هاى خطير در آينده قيام كنند.

در بين درس‏هاى پيشنهادى در اين برنامه تازه، دروس تفسير و حديث شناسى و بررسى تطبيقى عقايد اسلامى وجود داشت كه در كنار دروس معمول فقه و اصول، از اساتيد ذى صلاح بهره مى‏گرفت.

علاوه بر برنامه مذكور، تمرين خطابه و سخنرانى، نويسندگى و تأليف و حضور علمى در كارهاى اجتماعى، و توجه كامل به بررسى و شناخت اوضاع و مسائل روز مسلمانان و نيازهاى ايشان در ايجاد شخصيت‏هاى اسلامى مستحكم براى دستيابى به جامعه اسلامى مطلوب وجود داشت.

البته اين طرح با همه جوانب مثبتى كه در آن وجود داشت و مى ‏توانست جويندگان جوان و مستعد علوم حوزوى را در عمل به وظايف دينى و اسلامى خويش در برابر نيازهاى زمان و خواسته‏هاى نوين عصر مجهز كند، در ابتداى راه ناكام ماند و به دلايلى توفيق نيافت.

پس از اين جريان كه در عصر مرجعيت حضرت آية الله العظمى حاج شيخ عبد الكريم حائرى رحمه الله مؤسس حوزه علميه قم واقع شد، استاد عسكرى به موطن اصلى خويش يعنى شهر سامراء بازگشت و در آنجا به تحصيل ادامه داد و تا پايان كفايه را از محضر آية الله شيخ حبيب الله اشتهاردى استفاده برد و سپس درس خارج فقه و اصول را به مدت شش سال تا شروع جنگ جهانى دوم پى گرفت.

مرد علم و عمل استاد عسكرى از اواسط دهه دوم حيات علمى خويش، به بررسى سيره و تاريخ و سفرنامه‏ها گرايش يافت و با توجه به گستردگى مطالعات و تنوع اطلاعات، از آنچه براى اقران ايشان معمول و مأنوس بود فاصله گرفت.

اين مطالعات كه با دستيابى به نوشته‏ هاى شاگردان آية الله ميرزاى بزرگ شيرازى در مسئله تنباكو و قضيه رژى در كتابخانه پدر بزرگ ايشان( مرحوم آية الله سيد محمد عسكرى) آغاز شد، وى را با سابقه تهاجمات و حملات استعمارگران غربى به عالم اسلام آشنا ساخت. او با هوشمندى ذاتى خويش توانست اهداف استعمار فرهنگى را شناسايى كند. اين نحوه استعمار گاه به شكلى آشكار( مانند تأسيس مدارس تبشيرى در بلاد اسلامى) و گاه به صورتى پنهان( مانند تربيت و گسيل استاد براى مدارس و دانشگاه‏هاى بلاد اسلامى)، حتى پس از پايان دوره استعمار مستقيم و نظامى، وجود خويش را تحميل مى‏كرد.

به نظر مى‏رسد علامه عسكرى اولين متفكر اسلامى عراق بود كه به حقيقت روش تعليم و تربيتى كه مستشاران اروپايى براى مراكز آموزش و پرورش كشورهاى شرقى طراحى كرده بودند، پى برد. تحقيقات و مطالعات دراز مدت و عميقى كه در اين باره انجام داد او را به فاصله و تفاوت چشمگيرى كه ميان اين روش‏ها در كشورهاى اسلامى و كشورهاى غربى( مانند: آلمان، فرانسه و ژاپن و…) وجود داشت، راهبرى كرد. و از اين راه به يكى از علل اساسى عقب ماندگى شرق كه همانا روش‏هاى بكار رفته در تعليم و تربيت جوانان بوده، دست يازيد. لذا ايشان اين گونه مدارس را« مراكز تربيت كارمند» ناميد، چون معتقد بود محصول اين مدارس، افرادى هستند كه پشت ميزنشينان ادارى و خاضعان در مقابل هجوم استعمارند.

به همين ترتيب، ايشان در جريان مطالعات خود به چالش مهم ديگرى در جوامع اسلامى پى برد و آن جدايى دانشگاه‏ها از حوزه‏هاى علميه بود. در حقيقت اين دو ركن اساسى حيات امت اسلامى، هر كدام در سمت و سويى متفاوت با يكديگر سير مى‏كردند. حوزه ‏ها با تكيه بر مواريث خويش تنها به تربيت مدرس و خطيب مى‏پرداختند و دانشگاه‏ها نيز قبله آمالى جز غرب نداشتند و با مردم مسلمان و ملت خويش بيگانه بودند.

از آنجائى كه چاره‏اى جز شكستن اين جوّ و از ميان بردن اين حالت ايستائى باقى نمانده بود، استاد عسكرى در سامراء و در شرايطى كه جنگ دوم جهانى سايه‏ هاى سنگين خويش را بر مردم و سرزمين عراق فرو افكنده بود، فعاليت خود را آغاز كرد.

نخستين كار فرهنگى ايشان، تشكيل حلقه‏ هاى درس و تدريس و در كنار آن تاسيس مدرسه‏اى با روش تربيتى نوين بود. ايشان با عنايتى ويژه براى آن برنامه‏ريزى كرد و آنرا سرآغازى براى طرح‏هاى گسترده‏تر بعدى قرار داد. در اين مدرسه، صاحبان فضل و فضيلت نظير شيخ ميرزا نجم الدين شريف عسكرى و شيخ حسن كميلى و سيد جعفر شهرستانى و شيخ مهدى حكيم، تدريس مى‏كردند.

البته همچون ديگر مصلحان تاريخ، استاد عسكرى نيز از مخالفت صاحبان افكار قديمى، در امان نماند.

پس از آن، ايشان مصلحت چنان ديد كه همه آثار هجوم تمدن غرب را كه در جوامع اسلامى مشاهده كرده بود، و همچنين نحوه مبارزه و معالجه اين آثار شوم را تدوين كند و اين آغازى براى تأليف كتب ارزنده ايشان بود.

تاسيس مدارس نوين كه تربيت اسلامى را به صورتى تازه عرضه مى‏داشت، مرحله ديگرى از فعاليت ايشان بود. اين مدارس در كنار مراكزى قرار داشت كه متخصصان علوم اسلامى و افراد لايق به جهت انتقال اين علوم به جامعه را تربيت مى‏كرد. بر اين موارد بايد استفاده از نشرياتى كه به طور منظم و مستمر، منتشر مى‏شد، اضافه نمود.

زندگینامه محمد بن مسعود عياشى‏(متوفی320ه)

محمد بن مسعود بن محمد بن عياشى سمرقندى كوفى، كنيه‏اش ابو النضر و معروف به« عياشى»، فقيه بزرگوار و عالم وارسته‏اى است كه در رشته ‏هاى: فقه، ادب، حديث و تفسير تبحر فراوان داشته است.

او از اعيان علما و از اكابر فقهاى شيعه در عهد مرحوم ثقة الاسلام كلينى و استادِ كلينى بوده است.

 

 

در شاهراه سعادت‏

عياشى در آغاز با توجه به محيط نشو و نماى خود كه حدود سمرقند و بخارا بوده و اكثر ساكنان آن ديار از فقه اهل سنت پيروى مى‏كردند، پيرو مكتب فقهى اهل سنت بود، ولى در اثر مطالعه و ممارست در كتابهاى شيعه، توفيق نصيب او گرديد و مكتب پر فيض فقه جعفرى را پذيرفت و تمامى تَركه پدر را كه بالغ بر سيصد هزار دينار بود در راه علم و نشر حديث انفاق و خرج نمود.

گويند خانه‏اش همانند مسجد پر از جمعيت قارى، محدث، عالم، دانشجو و مفسر مى‏گرديد.

در آن خانه يكى به تأليف، ديگرى به مقابله و جمعى به دست نويسى و جمعى به تعليقه و حاشيه پردازى اشتغال مى‏ورزيدند. او را دو گونه مجلس بود، يكى براى عوام و توده مردم و ديگرى براى خواص و دانشجويان علوم و معارف اسلامى.

 

 

گفتار صاحب ريحانة الأدب‏

مرحوم مدرس، صاحب ريحانه الأدب درباره وى مى‏نويسد:

« كشى، صاحب رجال معروف از شاگردان عياشى بوده و از او روايت مى‏كند. او در علم و فضل و فهم و ادب و تبحر و تنوع علمى يكتاى زمان خود بوده است.

عياشى در علم طب، نجوم، قيافه و فقه بيش از 200 جلد كتاب دارد كه در الفهرست ابن نديم بيش از 150 جلد از آنها ذكر شده است.

مهم‏ترين تاليف او تفسير اوست كه در آن بر اساس اخبار و احاديث ائمه اطهار عليهم السلام مشى نموده است و بيشتر شبيه تفسير فرات و تفسير على بن ابراهيم مى‏باشد.»

 

 

گفتار صاحب الذريعه‏

علامه بزرگوار مرحوم آية الله حاج آقا بزرگ تهرانى درباره او مى‏فرمايد:

« صاحب تفسير عياشى بالغ بر 200 جلد كتاب در زمينه‏هاى مختلف علوم اسلامى نگاشته است. او از مشايخ و اساتيد روايت كشى، صاحب رجال معروف و از هم دوره‏هاى ثقة الاسلام كلينى مى‏باشد و فرزندش جعفر از كتابهاى او روايت مى‏كند كه يكى از آنها همين تفسير موجود است.»

 

 

تأليفات‏

از جمله تأليفات وى مى‏توان به اين كتاب‏ها اشاره كرد:

  • 1- كتاب التفسير
  • 2- المعاريض
  • 3- كتاب الشعر
  • 4- الأنبياء و الأولياء
  • 5- سيرة أبي بكر
  • 6- سيرة عمر
  • 7- سيرة عثمان
  • 8- مكة و الحرام
  • 9- الصلوة
  • 10- الطهارة
  • 11- مختصر الصلوة
  • 12- مختصر الحيض
  • 13- الجنائز
  • 14- مختصر الجنائز
  • 15- المناسك
  • 16- العالم و المتعلم
  • 17- الدعوات
  • 18- الزكاة
  • 19- الأشربة
  • 20- حد الشار الأضاحى‏

 

وفات

زركلى، صاحب الأعلام تاريخ وفات او را 320 هجرى دانسته است.

 

منبع : مقدمه  تفسیرعیاشی

عبيدالله حسكانى قرشى عامرى نيشابورى(متوفای 490ه.ق) «حاكم حسكانى‏»«ابن حذاء»«ابن حداد»

ولادت‏

قاضى ابو القاسم، عبيد الله بن عبد الله بن احمد بن محمد بن احمد بن محمد بن حسكان قرشى عامرى نيشابورى، معروف به (ابن حذاء)( ابن حداد)، از علماى بزرگ قرن پنجم هجرى است. عبيد الله در نيشابور در خانواده‏اى اهل علم به دنيا آمد.

او از همان كودكى در محضر پدر و پدر بزرگ خود به فراگيرى علم و دانش مشغول شد و خود را آماده كرد تا يكى از چهره‏هاى بزرگ علم و دانش در جهان اسلام گردد.

خاندان‏

خاندان وى خاندانى اهل علم و مشهور بودند. جدّ بزرگ آنها امير عبد الله بن عامر بن كريز در زمان خلافت عثمان منطقه خراسان را فتح كرده بود و مردم آن سامان به دست وى مسلمان شده بودند. از اين جهت خاندان وى از عزت و احترام خاصى در نزد مردم برخوردار بودند.

پدر بزرگش احمد بن محمد بن احمد( 320- 423 هجرى) از روات حديث بود و از ابو اسحاق بزازى و ابو عمرو بن مطر و ابو الحسن ابن بندار صيرفى روايت نقل كرده است.

پدرش عبد الله بن احمد بن محمد( 363- 450 هجرى) نيز واعظى مشهور بود. وى روزهاى يكشنبه در مسجد مربعه در شهر نيشابور مجلس وعظ و خطابه داشت.

او گاهى به شغل تجارت و گاهى نيز عهده دار مناصب حكومتى بود ولى بعدا به انزوا و عبادت روى آورد.

عمويش عبد الرحيم بن احمد بن محمد، مردى صالح، عابد و زاهد بود. او از علماى نيشابور، عراق، حجاز و شام روايت شنيده بود.

فرزندان‏

سه تن از فرزندان وى از راويان حديث به شمار مى‏آيند كه عبارتند از:

  • 1- محمد بن عبيد الله بن عبد الله حسكانى، حاكم ابو على حذاء، وى شخصيتى با تقوا و متواضع و از علماى علم حديث به شمار مى‏آيد.
  • 2- صاعد بن عبيد الله حسكانى، ابو سعيد حذاء، او شخصيتى با تقوا و از اهل علم و حديث است.
  • 3- وهب بن عبيد الله حسكانى، ابو الفضل حذاء، وى نيز اهل علم و حديث و موعظه بود.او كوچكترين فرزند ذكور پدر بود و روايات فراوانى را از او شنيده بود.وهب در صومعه ‏اى روى به عبادت آورد و براى شاگردان خود در آنجا روايت نقل مى‏كرد( 450- 524 هجرى).

شخصيت‏

حاكم حسكانى از علماى مشهور دوران خود بود. بسيارى از روات حديث پاى درس او مى‏آمدند تا از او روايت بشنوند و يا اجازه روايت بگيرند.

او شيخى فاضل و داراى مجلس وعظ و خطابه بود و خود نيز از علماى فراوانى روايت شنيده و يا اجازه روايت داشت.

مذهب‏

برخى او را از علماى اهل تسنن و پيرو مذهب‏ حنفى‏ مى‏دانند. و برخى ديگر او را از علماى‏ شيعه‏ مى‏دانند كه تقيه مى‏كرده است.

ابن طاووس درباره ايشان مى‏گويد:« الحاكم الحسكاني كان مِن أعيان رجال الجمهور»، حاكم حسكانى از شخصيت‏هاى برجسته علماى اهل تسنن بود.

ذهبى در كتاب تذكرة الحفاظ مى‏گويد:« و وجدت له مجلسا يدل على تشيعه و خبرته بالحديث و هو تصحيح خبر ردِّ الشمسِ و ترغيم النواصب الشُّمُس»، كتابى از ايشان يافته ‏ام كه دلالت بر شيعه بودن ايشان دارد و آن« تصحيح رد الشمس…» است.

سفر به مرو

او به شهر مرو سفر كرد تا از علماى آن ديار بهره برد و از آنها روايت بشنود.

علاوه بر آن، او خود نيز در آنجا جلسات درس برقرار نمود و جمع فراوانى از مشتاقان علم و دانش را پروانه وار به دور خود جمع كرد و شاگردان فراوانى را تربيت كرد.

اجازه روايت‏

حاكم حسكانى از بسيارى مشايخ روايى آن دوران اجازه روايت دارد مانند:

  • 1- ابو عبد الله حاكم نيشابورى
  • 2- ابو الحسن علوى
  • 3- عبد الله بن يوسف اصفهانى
  • 4- ابو الحسن بن عبدان
  • 5- ابن فتحويه دينورى‏

اساتيد

حاكم حسكانى نزد علماى فراوانى به فراگيرى علم و دانش پرداخت و از محضر درس آنان بهره برد مانند:

  • 1- پدرش عبد الله بن احمد بن محمد
  • 2- جدش احمد بن محمد
  • 3- ابو طاهر بن محمش
  • 4- قاضى ابو العلاء صاعد
  • 5- حاكم، ابو عبد الله حافظ

شاگردان‏

علماى فراوانى نيز از محضر درس وى بهره برده‏اند از جمله:

  • 1- عبد الغافر بن اسماعيل فارسى( 451- 529 هجرى).
  • 2- مهدى بن ابى حرب
  • 3- سيد ابو محمد حسينى قاينى‏

تأليفات‏

عبد الغافر بن اسماعيل، شاگرد مشهور حاكم حسكانى در كتاب تاريخ نيشابور مى‏گويد:« من فهرست تصانيف و تأليفات استادم را به خط خودش ديده‏ام كه به صد عنوان مى‏رسيد و در ميان آنها مطالب ارزشمندى بود».

از تأليفات وى مى‏توان به اين عناوين اشاره كرد:

  • 1-شواهد التنزيل لقواعد التفضيل في الآيات النازلة في أهل البيت صلوات الله و سلامه عليهم‏
  • 2-فضائل شهر رجب‏
  • 3-خصائص علي بن أبي طالب عليه السلام في القرآن‏
  • 4-تصحيح خبر ردّ الشَّمس و ترغيم النواصب الشُّمُس‏(شُمُس جمع شموس و به معناى متعصب و لجوج است.)

وفات‏

سرانجام قاضى محدث، ابو القاسم عبيد الله بن عبد الله حسكانى پس از عمرى خدمت به علوم و معارف محمد و آل محمد صلى الله عليهم اجمعين در حدود سال‏490 هجرى ديده از اين دنيا فرو بست و به ديار باقى شتافت.

 

زندگینامه عبدالله بن ابی‏ یعفور (قرن دوم)

یکی از اساسی‏ ترین رموز موفقیت، پیروی از انسان‏های وارسته است; پیروی از افرادی که از عمر کوتاه خویش، بیش‏ترین بهره ‏ها رابردند و با دور اندیشی خاصی، یک زندگی سراسر موفق و همراه باسعادت برای خود برگزیدند، پیروی از آنان که تحت عنایات‏ پروردگار، به مراتب عالی انسانی راه یافتند و برای تمام عصرها و نسل‏ها جاویدان ماندند. خداوند در قرآن از چنین افراد باایمان یاد می‏کند:

(لقد کان لکم فیهم اسوه حسنه); برشما شایسته است از انسان‏های ‏نیکو خصلت و خداجو الگو بگیرید. (۱)

یکی از این نیک مردان، عبدالله ابن ابی ‏یعفور است.

عبدالله عبدی کوفی، فرزند «ابی‏ یعفور واقد» در شهر کوفه به‏ دنیا آمد و در عصر امام صادق(علیه السلام)، در سال ۱۳۱ ه . زندگی می‏کرد.او در عصر خویش یکی از دانشوران مهم علم فقه و از اساتید مشهورعلم حدیث و قرائت ‏بود و در مسجد کوفه به تدریس می‏پرداخت.

صفات ممتاز

۱- مراعات حقوق ائمه علیهم السلام

عبدالله نزد امام صادق(علیه السلام) مقام والایی داشت و مورد احترام و عنایت‏ خاص آن حضرت بود. پیشوای ششم در فرصت‏های مناسب ازخصلت‏های ستوده وی تجلیل و او را به عنوان یک شیعه کامل معرفی‏می‏کرد. امام صادق(علیه السلام) درباره‏اش فرمود: «حقوق ما (ائمه علیهم‏السلام ) را آن چنان که خداوند بر افراد واجب کرده است; کسی مثل‏عبدالله بن ابی ‏یعفور مراعات نمی‏کند.» (۲)

۲- از اصحاب یمین

امام صادق(علیه السلام) به زید شحام فرمود: «در پذیرش سخنانم، اطاعت‏ دستوراتم و پیروی کامل از اصحاب پدرم دو نفر را یافتم; عبدالله‏ بن ‏ابی‏ یعفور و حمران ابن اعین. خدا هردو را رحمت کند. بدانید!آن دو از شیعیان خالص ما هستند. نام‏های آن‏ها در پیش ما هست ودر ردیف اصحاب یمین قرار دارند; چنان اصحابی که خداوند آنان رابه پیامبراسلام(صلی الله علیه و آله) عطا فرموده است.» (۳)

۳- مورد توجه پیشوای ششم(علیه السلام)

امام صادق(علیه السلام) به ابی‏کهمس فرمود: «هرموقع پیش عبدالله بن‏ابی‏یعفور رفتی، سلام مرا به او برسان و بگو: جعفر ابن محمدمی‏گوید: ای عبدالله! دقت کن در آن چیزی که حضرت علی(علیه السلام) را پیش‏رسول الله(صلی الله علیه و آله) سرافراز کرد و به آن مقامات عالی رساند. پس تو هم‏ آن‏ها را برای خودت لازم بدان و خودت را به آن صفت‏های زیبا بیارا.

بدان! مطئنا علی(علیه السلام) در نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) به آن درجه و عظمت نرسید، مگر با دو چیز:

۱- راستی.

۲- امانت‏داری. (۴)

امام خمینی(رحمه الله علیه) درباره این حدیث می‏فرماید:« هان! ای عزیز!

تفکرکن در این حدیث‏شریف! ببین مقام صدق لهجه و رد امانت تاکجاست که علی‏بن ابی‏طالب(علیه السلام) را بدان مقام بلند رسانید. از این‏حدیث معلوم می‏شود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این دو صفت را از هرچیز بیشتردوست می‏داشتند که در بین تمام صفات کمالیه مولی(علیه السلام) این دو اورا مقرب کرده است و بدان مقام ارجمند رسانده است. جناب صادق(علیه السلام)نیز در بین تمام افعال و اوصاف، این دو امر را که در نظر مبارکشان خیلی اهمیت داشته، به ابن ابی‏یعفور که مخلص و جان‏نثار آن بزرگوار بوده، پیغام داده و سفارش فرموده به ملازمت‏آنها.» (۵)

۴- ولایت پذیری

عبدالله با آن عظمت علمی و فرهنگی و شخصیت نافذی که در شهر ودیار خود داشت، در برابر فرمان امام معصوم(علیهم السلام) تسلیم محض بود.

در این زمینه کلام مشهوری از وی نقل شده است که نهایت اخلاص وولایت پذیری‏اش را نشان می‏دهد. وی روزی در محضر امام صادق(علیه السلام)نشسته بود و از وجود مقدس آن حضرت بهره‏مند می‏شد. عبدالله درضمن سخنانش کلامی را بیان کرد که مورد توجه امام(علیه السلام) قرار گرفت;سخنی که از منتهای اخلاص وی ریشه گرفته بود و از اعماق جانش برمی‏خواست. او به پیشوای ششم عرضه داشت: «ای مولای من! قسم به‏خدا! اگر اناری را دو نصف کنی و بفرمایی که نصف آن حلال و نصف‏دیگرش حرام است، مطمئنا شهادت خواهم داد که آن‏چه را گفتی حلال،حلال است; و آنچه را که فرمودی حرام، حرام است; و هیچ گونه چون ‏و چرا نخواهم کرد.» امام صادق(علیه السلام) فرمود: «خدا تو را رحمت‏کند، خدا تو را رحمت کند.» (۶)

در دایره امکان، ما نقطه تسلیمیم// رای آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی

۵- امین امام

حماد ابن عثمان می‏گوید: در یکی از سال‏ها می‏خواستم به خانه خدامشرف شوم. از تمامی دوستان و آشنایان خدا حافظی کردم تا این که‏نوبت‏به وداع با عبدالله ابن ابی‏ یعفور رسید. به منزل وی رفتم وبه عنوان خدا حافظی گفتم: «ای عبدالله! من به سوی حجاز می‏روم،آیا کاری داری که من انجام دهم؟» گفت: «بلی. وقتی در مدینه ‏به محضر مولایم حضرت صادق(علیه السلام) رسیدی، سلام مرا به آقا برسان.»

حماد به سفر رفت و در مدینه به منزل امام صادق(علیه السلام) مشرف شده وباآن حضرت دیدار کرد. وی می‏گوید: «بعد از صحبت‏های مقدماتی که باحضرت صادق(علیه السلام) داشتم، پیشوای ششم از من سؤال کرد: «ابن ‏ابی یعفور چه کار می‏کند و در چه حالی است؟» گفتم: «فدایت‏شوم! حالش خوب است. آخرین باری که او را دیدم، موقع خدا حافظی بود. وی از من درخواست کرد که سلامش را به محضر شما برسانم.»

امام(علیه السلام) فرمود: «سلام بر او! سلام مرا به وی برسان و بگو:

برهمان عهدی که باهم بسته‏ایم، ثابت‏ باش و در تعهد خویش استقامت ‏بورز و ایستادگی کن.» (۷)

۶- عاشق اهل‏بیت علیهم السلام در محکمه

خوش تر آن باشد که سر دلبران گفته آید در حدیث دیگران

عبدالله علاوه بر نشر معارف اهل‏بیت علیهم السلام ‏و بیان احکام شریعت، در رفع مشکلات مردم تلاش می‏کرد و در حل گرفتاری‏های آنان از هیچ کوششی فرو گذاری نمی‏کرد. روزی‏برای ادای شهادت در مورد احقاق حق مومنی در محکمه قاضی‏ ابو یوسف حاضر شد. بعد از انجام شهادت، قاضی ابو یوسف با لحنی ‏سرزنش‏ آمیز گفت: «ای فرزند ابی‏ یعفور! دلم نمی‏خواست در مورد توسخنی را به زبان بیاورم، زیرا تو همسایه من هستی. من تو راشخصی بسیار راستگو و اهل‏ عبادت و شب زنده‏ داری می‏دانستم، اما تو و این خصلت؟!» عبدالله گفت: «ای قاضی! چه خصلتی؟» ابو یوسف‏ گفت: «شنیده ‏ام در اعتقادات خود تمایل به شیعیان داری؟!»در این هنگام عبدالله شدیدا گریست و در حالی که قطرات اشک به‏گونه‏ هایش می‏لغزید، با صدایی گرفته و بغض آلود گفت: «ای ‏ابا یوسف! مرا به گروهی نسبت می‏دهی که می‏ترسم از آنها نباشم.» بدین سان قاضی شهادت او را پذیرفت. (۸)

مقام شیعه بودن آن قدر مهم است که شخص با عظمتی مثل عبدالله با آن همه تاییدات ائمه علیهم السلام می‏ترسد که از شیعیان واقعی نباشد.

در اوج سعادت

عبدالله در جهان آخرت، درکنار امام صادق و امام باقرعلیهماالسلام خواهد بود. این سخن را امام کاظم(علیه السلام) به اسباط بن‏ سالم فرمود: در روز قیامت منادی ندا می‏کند: کجایند یاران‏ محمدبن عبدلله(صلی اله علیه و آله)، فرستاده خدای جهانیان; کسانی که تا آخرین ‏لحظه زندگی عهد خود را نشکستند و برآن باقی بودند.؟!

در این هنگام سلمان، ابوذر و مقداد به پا می‏خیزند. بعد ندامی‏رسد: کجایند یاران علی بن ابی‏طالب(علیه السلام)، جانشین محمدبن ‏عبدالله(صلی اله علیه و آله)؟ عمروبن حمق خزاعی، محمدبن ابی‏ بکر، میثم ابن یحیی‏ تمار، (غلام بنی‏اسد) و اویس قرنی حاضر می‏شوند. سپس منادی صدا می‏زند: کجایند حواریون حسن ابن علی(علیه السلام)، فرزند فاطمه، دختر محمد بن عبدالله(صلی اله علیه و آله) رسول خدا است؟

در این هنگام سفیان ابن ‏ابی لیلی همدانی و حذیفه بن اسد غفاری‏ به پا می‏خیزند. بار دیگر منادی حق ندا می‏دهد: کجایند یاران ‏حسین بن علی؟ آن موقع تمامی یاران آن حضرت که تا آخرین لحظه ‏زندگی با او بودند و از دستوراتش اطاعت کردند و به شهادت‏رسیدند، وارد صحرای محشر می‏شوند.

سپس منادی ندا می‏دهد: کجایند یاران مخصوص علی‏ ابن الحسین(علیه السلام)؟

جبیرابن مطعم، یحیی بن ام الطویل، ابو خالد کابلی و سعید بن مسیب ‏از جای خود بر می‏خیزند.

منادی بار ششم اعلام می‏کند: کجایند یاران و حواریون محمد بن علی‏ و جعفر بن محمد علیهما السلام ؟

در این هنگام عبدالله بن شریک عامری، زراره‏ بن اعین، برید بن‏ معاویه عجلی، محمد بن مسلم، ابوبصیر لیث‏ بن بختری مرادی، عبدالله بن ابی‏ یعفور، عامر بن عبدالله بن جذاعه، حجر بن زایده وحمران بن اعین به پا خاسته، خود را معرفی می‏کنند. بعدا منادی‏ شیعیان خالص سایر ائمه را با بقیه ائمه جدا می‏کند. اینان اول‏ سابقین و اول مقربین و اول حواریون از تابعین هستند. (۹)

در منظر اهل نظر

۱- شیخ مفید (۳۳۶-۴۱۳ ه .ق) بزرگترین زعیم شیعه در علم کلام،حدیث، فقه و تاریخ در رساله عددیه می‏نویسد: «عبدالله ابن ‏ابی‏ یعفور از جمله فقهای بزرگ و روسای دینی است. او اهل نظر وشایسته مقام فتوا در حلال و حرام شریعت می‏باشد و کسی را توان آن ‏نیست که برچنین دانشمندی انتقاد و بر او طعن وارد کند. کسی در بزرگواری و لیاقت او تردید ندارد. » (۱۰)

۲- ابوالعباس نجاشی، مهمترین نظریه پرداز علم رجال درقرن‏پنجم، در مورد عبدالله چنین اظهار نظر کرده است: «ابا محمد عبدالله بن ابی ‏یعفور عبدی، فرزند ابی‏ یعفور واقد می‏باشد. او مورد اعتماد است. (این کلام را دوبار تکرار می‏کند.) وی از اصحاب‏بزرگوار ما و مورد عنایت مخصوص حضرت صادق(علیه السلام) می‏باشد.» (۱۱)

۳- ابو جعفر محمد ابن شهرآشوب مازندرانی از علمای قرن ششم، درمناقب می‏گوید: «عبدالله بن ابی‏ یعفور از نزدیک‏ترین یاران حضرت‏صادق(علیه السلام) می‏باشد.»

۴- سید حسن صدر در تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام، او را یکی ازموسسین و پایه گذاران علم اخلاق می‏داند.
شیفته علوم آل محمد

عبدالله در فراگیری احکام اسلامی و معارف عالی بشری از هیچ‏کوششی دریغ نمی‏کرد. وی تشنه معرفت ‏بود و در هر فرصت مناسبی، به‏ دیدار امام صادق (علیه السلام) می‏ شتافت و از خرمن دانش آن حضرت خوشه‏ می‏ چید.

داستان زیر، گوشه‏ای از تلاش‏های علمی وی را نشان می‏دهد:

عبدالله روزی به حضرت صادق(علیه السلام) عرض کرد: «من همیشه نمی‏توانم‏ شما را ملاقات کنم و مستقیما پرسش‏های خویش را مطرح کنم. امکان‏ تشرف به محضر شما همیشه برایم مقدور نیست. برای من سوالاتی مطرح ‏می‏شود و یا این که شیعیان به من مراجعه می‏کنند و سوالاتی از من‏ می‏ پرسند و من جواب همه آن ها را نمی‏دانم.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود: «چرا به نزد محمدبن مسلم ثقفی نمی‏روی واز او جواب سؤال‏هایت را نمی‏گیری؟ او از پدرم بهره‏ ها برده، سخن‏ها شنیده و یکی از چهره‏ های ارزشمند و مورد اعتماد نزد پدربزرگوارم بوده است.» (۱۲)

مبارزه با نفس شیطانی

ابن ابی ‏یعفور به دردی مبتلا بود که درمان آن برایش سخت‏ تر از خوددرد بود، زیرا پزشکان معالج‏ برای تسکین مرض وی شراب تجویز کرده ‏بودند. وی برای حل این مشکل از کوفه به مدینه شتافت و از محضرمولای خویش کسب تکلیف کرد. حضرت صادق(علیه السلام) فرمود: «از آن مایع ‏ننوش!»

عبدالله وقتی به کوفه برگشت، درد به سراغش آمد. بستگانش بااصرار و اجبار اندکی شراب به او نوشاندند. درد آرام شد. او ازاین حادثه تلخ و ناگوار خیلی ناراحت ‏شد. دوباره به مدینه منوره مسافرت کرد و موضوع واقعه را با امام(علیه السلام) در میان نهاد.

امام صادق(علیه السلام) فرمود: «ای فرزند ابی ‏یعفور! از آن ننوش! حرام‏است! این ناراحتی از شیطان است که بر تو مسلط شده است. اگر اواز تو نا امید شود، تو را رها خواهد کرد و دیگر به سراغت ‏نخواهد آمد.»

عبدالله به کوفه برگشت. درد شدید شد. بیش از همیشه او را آزارمی‏داد. بستگانش وقتی ناراحتی او را دیدند، به او گفتند: «توبرای تسکین، ناچاری مقدار کمی از شراب بنوشی!»عبدالله گفت: «به خدا قسم! هرگز یک قطره هم نخواهم نوشید. (هرچند بمیرم.»)

ناراحتی وی مدتی ادامه داشت، تا این که خداوند او را شفا داد وتا زنده بود آن ناراحتی را احساس نکرد. این چنین بود که‏ پیش‏ بینی امام صادق(علیه السلام) تحقق یافت. (۱۳)

دفاع از یار

روزی جمعی از اصحاب در مجلس پیشوای ششم نشسته بودند. سخن ازعبدالله ابن ابی‏ یعفور به میان آمد. مردی از وی بدگویی کرد و اورا دشنام داد. امام(علیه السلام) از این سخن شدیدا برآشفت و به آن مرد فرمود: «ساکت‏ باش!» بعد چهره مبارک از آن مرد برگرداند و به‏ حاضران فرمود: «این مرد خیال می‏کند شخص باتقوا و پرهیزگاری ‏است و این چنین از برادر دینی خویش یاد می‏کند!» سپس امام ازشدت ناراحتی دست مبارک خویش را به محاسن شریفش کشید. از آن ‏چند تار مو کنده شد. تارهای مو در دست‏ حضرت، بود. امام(علیه السلام) فرمود: «چه زشت عمری را به پیری رسانده ‏ام! اگر به حرف شما یکی ‏را دوست و دیگری را دشمن بدارم!» (۱۴)

آشنایی با احکام

معلی بن خنیس (۱۵) دوست صمیمی عبدالله بود. آن دو در زمان ‏امام صادق(علیه السلام) به کشور مصر مسافرت کردند. روزی در کنار رودنیل‏ باهم صحبت می‏کردند تا این که بحث ذبیحه یهود (حیوانات حلال ‏گوشتی که یهودی‏ها ذبح می‏کنند.) مطرح شد. در این مسئله اختلاف‏ نظر داشتند. معلی می‏گفت:گوشت آنان پاک است. ولی عبدالله آن را نجس می‏دانست. در نتیجه، معلی ازگوشت ذبیحه یهود خورد ولی ‏عبدالله به آن‏ها دست نزد. آنان از مسافرت برگشتند و به مدینه‏ آمدند و در محضر امام صادق(علیه السلام) این مسئله راعنوان کردند. پیشوای‏ ششم نظر عبدالله را پسندید و کار او را در نخوردن گوشت ذبیحه ‏یهود تحسین کرد و اشتباه معلی را به او گوشزد فرمود. (۱۶)

اساتید و شاگردان

عبدالله در طول زندگی خویش به دنبال کسب علم و دانش بود. وی‏ علاوه بر این که از شاگردان ممتاز و بدون واسطه دانشگاه جعفری‏ محسوب می‏شود; از برادر دانشمند خویش، عبدالکریم ابن ابی ‏یعفور وهمچنین از ابوالصامت نیز استفاده کرده است. وی آموخته ‏های خود را در یک کتاب عرضه کرده است. تعداد احادیث و روایاتی که وی درسلسله سند آن‏ها قرار گرفته است، بالغ بر هشتاد و هفت روایت‏ می‏ شود که در موضوعات مختلف از جمله: حقوق، ادیان، اخلاق، آداب ‏معاشرت و سایر مسائل و احکام مذهبی و اجتماعی می‏باشد.

شاگردان

ابن ‏ابی‏ یعفور علاوه بر فعالیت‏های فرهنگی و اجتماعی یادشده، در پرورش‏ شاگردانی دانشمند نقش به سزایی داشت. در این جا به تعدادی ازمشاهیر آنان اشاره می‏کنیم:

  1. هشام بن سالم،
  2. حماد بن عثمان،
  3. حمادبن عیسی،
  4. عبدالله بن سنان،
  5. عبدالله بن مسکان،
  6. ابوجمیله،
  7. ابان‏ بن عثمان،
  8.  علاء بن رزین،
  9. اسحاق بن عمار،
  10. جابر مکفوف،
  11. عبدالعزیزعبدی

و ده‏ها شخصیت دیگر که از خرمن پرفیض این راوی دانشمند و محدث خداجو بهره ‏ها برده‏ اند. (۱۷)

وفات

این دانشمند برجسته جهان تشیع بعد از سالها، تلاش و کوشش در راه‏ترویج مذهب جعفری و احیای علوم اهل‏بیت علیهم السلام در حالی‏که آثار زرینی از روایات و شاگردان در صفحه تاریخ از خود به‏یادگار گذاشته بود. در سال ۱۳۱ ه . به علت‏شیوع مرض طاعون، در زمان پیشوای ششم درگذشت. (۱۸) جنازه وی باشکوه فراوان و با شرکت گسترده شیعیان تشیع شد. (۱۹)
پیام تسلیت امام صادق(علیه السلام)

بعد از وفات عبدالله، امام صادق(علیه السلام) به مفضل بن عمر جعفی درکوفه نامه‏ای نوشت و ضمن تجلیل از شخصیت والای عبدالله، مفضل رابه جانشینی وی برگزید وفرمود: «ای مفضل! همان عهد و قراری راکه با عبدالله داشتم، الان به تو واگذار می‏کنم. او در حالی ازدنیا رفت که به تعهد خود در قبال خداوند و رسول گرامی‏اش و به ‏امام زمان خویش وفاکرده بود. درود خدا بر او باد! عبدالله درحالی قبض روح شد که آثاری پسندیده از خود به یادگار گذاشت. تلاشهایش مورد توجه خداوند قرار گرفت و گناهانش بخشوده شد. اوبه جهان باقی شتافت. توشه وی رضایت‏خداوند و رسول(صلی الله علیه و آله) و امام ‏زمانش بود. سوگند به رابطه‏ام با رسول الله(صلی الله علیه و آله)! درعصرما کسی‏خاضع‏تر و فرمانبرتر از او نسبت ‏به دستورات خداوند و پیامبر و امامش نبود. او در طول زندگی این گونه بود، تا این که خداوند او را قبض روح کرد و در بهشت جاویدان با رسول گرامی(صلی الله علیه و آله) و علی(علیه السلام) همنشین کرد. آری، خداوند او را بین دو مسکن (جایگاه‏پیامبر و علی علیهما السلام )جای داد، گرچه مسکن‏ها و درجات آن‏هایکی است. خداوند بر رضایت‏خود از او بیفزاید و از فضل و کرمش‏او را ببخشد که من از او راضی هستم.» (۲۰)

در خاتمه چند حدیث اخلاقی که توسط عبدالله بن ابی‏یعفور به مارسیده است، زینت‏ بخش صفحات این مقاله می‏کنیم و امیدواریم که ‏مورد توجه خوانندگان گرامی قرار بگیرد.

دوستدار دنیا

۱- عن ابن ابی ‏یعفور، قال: «سمعت اباعبدالله، یقول: من تعلق ‏قلبه بالدنیا، تعلق قلبه بثلاث خصال: هم لایفنی، و امل لا یدرک، و رجاء لا ینال‏» (۲۱)

امام صادق(علیه السلام) فرمود: هرکس دل به دنیا ببندد به سه خصلت گرفتار خواهد شد:

۱- اندوهی که پایان ندارد.

۲- آرزویی که به آن دسترسی ندارد.

۳- امیدی که بدان نرسد.

پشیمان‏ترین افراد

۲- امام صادق(علیه السلام) فرمود: «ان من اعظم الناس حسره یوم القیامه، من وصف عدلا ثم خالفه الی غیره‏» (۲۲) پشیمان‏ترین شخص در روزقیامت، کسی است که برای مردم از عدالت‏سخن بگوید، اما خودش به‏دیگران عدالت روا ندارد.
انسان دو چهره

۳- امام صادق(علیه السلام) فرمود: «من لقی المسلمین بوجهین و لسانین،جاء یوم القیامه و له لسانان من نار» (۲۳)

هرکس با مسلمانان با دو چهره و دو زبان برخورد کند، روز قیامت‏با دو زبان از آتش وارد عرصات محشر خواهد شد.



پی‏ نوشتها:

۱- ممتحنه، آیه‏۶٫

۲- معجم رجال الحدیث، ج ۱۰، ص‏۹۹٫

۳- رجال کشی، ص ۱۸۰٫

۴- کافی، ج ۲، ص ۸۵، ح ۵٫

۵- چهل حدیث، امام خمینی (رحمه الله علیه)، ص‏۴۷۷٫

۶- معجم رجال الحدیث، ج ۱۰، ص ۹۸; کشی، ص‏۲۴۹٫

۷- همان، ص ۱۰۱٫

۸- کافی، ج‏۷، باب شهادات; رجال مامقانی، ج ۲، ص‏۱۶۶٫

۹- معجم رجال الحدیث، ج ۱۰، ص‏۹۶٫

۱۰- رجال نجاشی، ص‏۲۱۳٫

۱۱- اختیارمعرفه‏الرجال، ص‏۹ و ۱۰٫

۱۲- همان، ص ۱۶۲٫

۱۳ و ۱۴ همان، ص‏۲۴۷٫

۱۵- وی مورد اعتماد و مامور خرید لوازم منزل امام صادق(علیه السلام) بود و به دست داودابن علی به شهادت رسید.

۱۶- معجم رجال الحدیث، ج ۱۰، ص ۱۰۱٫

۱۷ همان، ص ۱۰۲٫

۱۸- رجال شیخ، ص‏۲۲۳ و۳۸۳; قاموس، ج ۵، ص‏۳۷۹٫

زندگینامه عبدالملک ‏بن اَعین(سده دوم)

یکی از فرهیختگان سده دوم هجری عبدالملک‏ بن اعین، برادر زراره‏بن اعین، راوی معروف است. متأسفانه با آن‏که تعریف‏ها و توصیفات ارزنده‏ای از وی در لسان شریف امام صادق(علیه السلام) و اندیشمندان شیعه و سنی شده، ولی چهره وی بر برخی از رجالیون پوشیده مانده است. هرچند مقاله حاضر بحثی رجالی نیست اما تا اندازه‏ای زوایای گوناگون زندگی عبدالملک را بررسی نموده و به علل تضعیف وی از سوی پاره‏ای رجالیون اهل سنت اشاره کرده و به گونه‏ای نسبتا مفصل درباره (خاندان) اعین سخن می‏گوید.

واژه‏های کلیدی: اعین، عبدالملک، امام باقر(علیه السلام)، امام صادق(علیه السلام)، اصحاب.

عبدالملک، برادر زراره، راوی معروف، از جمله اصحاب بزرگ حضرت صادق(علیه السلام) و از دودمان اعین بود. برای شناخت عبدالملک لازم است اندکی درباره این خاندان معروف سخن بگوییم:

ویژگی‏ها:

آل ‏اعین بزرگ‏ترین خاندان علمی شیعی در شهر کوفه بود. بسیاری از افراد این (خاندان) از اصحاب ائمه و راویان بزرگ و فقها بوده‏اند و کم‏تر شخصیتی از آنان است که ناقل حدیث نباشد. راویان اعین بالغ بر شصت تن بوده‏اند.(۱) علامه بحرالعلوم با ذکر این نکته که مدایح آل‏اعین فراوان است، در وجه تمایز آنان با دیگر خاندان‏های کوفه خصایص ذیل را عنوان کرده است:

۱٫ بزرگ‏ترین خاندان شیعی؛

۲٫ عظیم ‏الشأن‏ترین آن‏ها؛

۳٫ عالم‏ترین خاندان به طوری که در میانشان محدّث و فقیه و ادیب و قاری فراوان بوده است؛

۴٫ دیرپای‏ترین آن‏ها، چه نخستین افراد این طایفه در عصر حضرت سجاد(علیه السلام) و آخرین‏شان در اوایل غیبت صغرا می‏زیسته ‏اند.(۲)

آل ‏اعین علاوه بر ربودن گوی سبقت در میادین دانش، در جنبه‏های سیاسی نیز فعالیت داشتند، به طوری که قرائن نشان می‏دهد خواب خوش را از چشمان حکام اموی و عباسی ربودند. حجاج‏بن یوسف ثقفی، وقتی برای زمامداری به عراق آمد، نگرانی خود را از این دودمان ابراز نمود:

«با وجود یک مرد از آل‏اعین، حکومت برای ما هموار نمی‏شود.»(۳)

نژاد آل ‏اعین

در این که این خاندان از چه نژادی است، اختلاف وجود دارد. برخی می‏گویند: جد آنان یعنی سُنْسُنْ از قبیله غسّان از نژاد عرب بود، که در صدر اسلام به روم رفت و در آن‏جا در مسلک راهبان درآمد. سُنْسُنْ فرزندی به نام اعین داشت. ظاهرا در جنگی که میان روم و مسلمانان صورت گرفت، اعین توسط مسلمانان اسیر شد، آن‏گاه یک نفر از قبیله بنی‏شیبان او را خریداری کرد، سپس تربیت و فرزند خوانده‏اش نمود.

پس از مدتی اعین در سایه تربیت پدرخوانده‏اش قرآن را حفظ کرد و در ادبیات عرب چیره دست شد. روزی پدرخوانده به او گفت: آیا می‏خواهی از نظر نژادی تو را به قبیله خودم ملحق سازم؟ اعین نپذیرفت. زمانی که اعین بزرگ شد، سنسن از روم آمد و ملاقاتش کرد.(۴)

جمعی گویند: سنسن در اصل رومی بود. وقتی اعین اسیر شد و سنسن از جایگاهش اطلاع پیدا کرد، با گرفتن اجازه و امان‏نامه از مسلمانان چند بار به دیدار فرزندش شتافت.(۵)

عده‏ای با توجه به گزارشی گویند که اعین از مردم خطه فارس بود. پس از دیدار امیرالمؤمنین(علیه السلام) به دست حضرت اسلام آورد. میان راه با گروهی از بنی‏شیبان برخورد کرد. آنان پس از گرفتن پیمان «ولا»(۶) او را آزاد کردند.
اسامی خاندان

بر کسانی که از نسل اعین پا به عرصه وجود نهاده بودند، اسامی ذیل اطلاق گردیده است:

۱٫ آل‏اعین.

۲٫ شَیبانی.(۷)

به سبب ارتباطی که میان اعین و قبیله بنی‏شیبان ایجاد شد، او و خاندانش به این قبیله منسوب شدند.

۳٫ زراری.

زراری یعنی منسوب به زاره‏بن اعین. نخستین بار این نسبت در کلام امام هادی(علیه السلام) خطاب به یکی از نوادگان بکیر بن اعین به نام محمدبن سلیمان یا پدرش سلیمان‏بن حسن‏بن جهم بن بکیر، جد پدری ابوغالب دیده شد. امام به منظور حفظ جان او و رعایت تقیه، نام اصلیش را نبرد و او را به زراره، عالم‏ترین شخصیت آل‏اعین منسوب ساخت تا تجلیلی از مقام شامخ زراره شده باشد. امام در این باره فرمود: زراری را خدا حفظ کند. از آن لحظه بر افراد این خاندان، زراری اطلاق گردید.(۸)

۴٫ بکریون

پیش از آن که عنوان زراری بر آل‏اعین اطلاق گردد، به بکریون مشهور بودند.(۹)

فرزندان اعین

در تعداد فرزندان اعین اتفاق نظر وجود ندارد. برخی آنان را هشت تن بدین اسامی می‏دانند: عبدالملک، حمران، زراره، بکیر، عبدالرحمان، قعنب، مالک و ملیک.(۱۰) بعضی به جای دو نفر آخر، عبدالاعلی، عیسی، ضریس و سمیع را ذکر کرده‏اند.(۱۱) عده‏ای به جای عیسی و عبدالاعلی، موسی و ملیک را ذکر نموده‏اند.(۱۲) اقوال دیگر، بین ۱۲،(۱۳) ۱۶،(۱۴) و ۱۷(۱۵) است. برخی در زمره فرزندان، دختری به نام «ام الاسود» را یاد کرده‏اند.(۱۶)

فضیلت‏های عبدالملک

نخستین شیعه آل‏اعین

قبلاً گفتیم مسلّم است سنسن، جد عبدالملک راهب مسیحی بود. طبیعی بود اعین نیز مسیحی باشد. بر اثر جنگی که میان مسلمانان و روم رخ داد، اعین توسط مسلمانان اسیر شد. سپس یک نفر از قبیله بنی شیبان او را خرید و توسط او مسلمان شد. علامه شیخ محمد تستری گفته است اعین سنی بود و به تبع او، فرزندانش سنی بوده‏اند، سپس جمعی از آنان شیعه شدند.(۱۷)

بنابراین می‏توان به نادرستی خبر علی‏بن سلیمان، عموی پدری ابوغالب زراری مبنی بر این‏که اعین از مردم خطه فارس بود که به قصد زیارت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و مسلمان شدن توسط او وطنش را ترک کرد،(۱۸) پی ‏برد.

احتمال دیگر این است که اعین در آغاز شیعه و جزو دوستداران امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود، ولی بعدا به واسطه فضای خفقان آلودی که خلفا به وجود آوردند، جزو کسانی شد که به حضرت پشت کرد و مذهب خود را عوض نمود. وقتی ازدواج کرد و دارای اولاد شد، آنان نیز به مسلک اهل تسنن گرایش پیدا کردند، ولی وقتی به رشد کافی رسیدند، بسیاری از آنان حقیقت را دریافتند و در مسلک دوستداران و شیعیان امیرالمؤمنین(علیه السلام) درآمدند.

طبق برخی اخبار، نخستین شیعه آل‏اعین، عبدالملک بود. او توسط صالح‏بن میثم رهنمون گشت، سپس برادرش حمران به دست ابوخالد کابلی در این سلک درآمد. طبق گزارشی دیگر، نخستین فرزند اعین که پیرو آل‏ علی علیهم‏السلام شد، ام‏الاسود، خواهر عبدالملک بود. گویند ابوخالد کابلی در این اقدام مؤثر بود.(۱۹)

اکنون شایسته است به ویژگی‏های عبدالملک بپردازیم:

جایگاه عبدالملک نزد امام صادق(علیه السلام)

برادر عبدالملک به نام زراره که از فقهای طراز اوّل شیعه در قرن دوم و سوم هجری بود گوید:

امام صادق(علیه السلام) بعد از مرگ عبدالملک فرمود: «خداوندا! ما اهل بیت در نظر ابوضریس بهترین خلق تو بودیم. پس او را در روز قیامت در زمره محمد ـ که صلوات تو به او باد ـ قرار ده!»

سپس امام فرمود: آیا او را در خواب دیده‏ ای؟

عرض کردم: خیر.

امام فرمود: سبحان ‏الله! مثل ابوضریس کجاست؛ مانند او هنوز به دنیا نیامده است!(۲۰)

علامه مامقانی، رجالی قرن چهارده پس از نقل روایت فوق و بررسی روایات مختلف و کنکاش در گفت‏وگوی علما درباره عبدالملک گوید:

«از دعای فراوان امام صادق(علیه السلام) در حق وی و فرستادن رحمت بر او و درخواست از خداوند مبنی بر قرار دادن عبدالملک در زمره آل‏ محمد(صلی الله علیه و آله) در روز قیامت و این که فرمود: «مثل ابوضریس هنوز به دنیا نیامده است»، استفاده می‏کنیم عبدالملک فردی موثق بود، بلکه در اعلا درجه وثاقت بود، زیرا صدور چنین مدایح و واکنش‏هایی توسط امام در حق کسی که عادل و موثق و امین نیست، نامعقول می‏باشد، زیرا ائمه اطهار علیهم‏السلام اهل مبالغه و مغالطه نبودند. مقصود امام از این‏که به طور مطلق فرمود: مثل عبدالملک هنوز زاده نشده است، مماثلت و مشابهت در ورع و تقوا و دیانت و صلاح است که مورد نظر خدا و رسول و ائمه و دیگر بندگان برگزیده الهی است.

اگر امام(علیه السلام) مشابهت خاصی را در نظر داشت، حتما تصریح می‏کرد و وجه شباهت را بیان می‏فرمود. این مطلب بر کسانی که دارای ذوق و سلیقه درست و مستقیم هستند و لسان اهل بیت رحمت علیهم السلام را می‏فهمند، پوشیده نیست. اگر به این سخنان، شهادت علمای بزرگ مبنی بر مستقیم و پایدار بودن عبدالملک در دین و مذهب، و گواهی امام باقر(علیه السلام) را که «عبدالملک از نجات یافتگان و سرپرست مردم و خزانه‏ داران در وقت ظهور امام زمان(علیه السلام) است،» اضافه کنیم، تردیدی باقی نمی‏ماند که او را در شمار شخصیت‏های عادل و موثق عنوان کنیم.»(۲۱)

صحابی خاص امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام)

تا شخصیت کسی مورد قبول ائمه(علیهم السلام) نبود، با او ارتباط نزدیک برقرار نمی‏کردند و با وی درباره موضوعات و مسائل مهم عقیدتی یا سیاسی سخن نمی‏گفتند و اسرار ولایت را مطرح نمی‏کردند. اگر از روایات، دلایل و قراینی بر ارتباط تنگاتنگ میان راوی و امام وجود داشته باشد، و نیز با دقت در مطالب و اسراری که امام با او در میان گذارده، می‏توان به شخصیت و عظمت راوی پی‏برد؛ هر چند به طور صریح از او تعریف و تمجیدی در کتب رجال و نگاشته‏های تذکره نویسان یافت نشود. قراینی وجود دارد که عبدالملک از یاران خاص امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) بود و ایشان اعتماد زیادی بدو داشتند و در مورد مسائل مهم با او به گفت‏وگو می‏نشستند.

در روایتی آمده است عبدالملک پرسش‏های زیادی از امام صادق(علیه السلام) نمود که می‏توان فهمید پاره‏ای از سئوالات وی مربوط به امامت بوده، و این نمایانگر اعتماد امام به اوست و جایگاه وی را نزد حضرت می‏نمایاند.

در این روایت از گمراهی اصحاب پس از وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله) صحبت شده است. تصریح به چنین موضوعی در عصر اختناق، از سخنان غیر قابل بخشش بود و کیفر سختی داشت.

حارث ‏بن مغیره گزارشگر مورد نظر گوید:

عبدالملک ‏بن اعین که در حال گفت‏وگو با امام صادق(علیه السلام) بود، پرسش‏های زیادی کرد تا آن که گفت: بنابراین همه مردم هلاک شدند؟

امام فرمود: «آری؛ به خدا سوگند، ای پسر اعین همه مردم هلاک شدند.»

عبدالملک پرسید: ساکنان مشرق و مغرب زمین؟

امام فرمود: «شرق و غرب به گمراهی فتح شد.(۲۲) آری، به خدا قسم! همگی مردم هلاک گشتند جز سه تن: سلمان فارسی و ابوذر و مقداد. بعد عمار و ابوساسان انصاری و حذیفه و ابوعمره بدان‏ها ملحق و در مجموع هفت تن شدند.(۲۳)

شاهد بعدی خبر ذیل است که امام باقر(علیه السلام) تعدادی از آثار امیرالمؤمنین(علیه السلام) را که از علوم مخفی و اسرار اهل بیت(علیهم السلام) به شمار می‏آید، به عبدالملک نشان می‏دهد و نظر او را درباره علت نوشتن آن‏ها سئوال می‏کند.

عبدالملک با درایت و بینش، پاسخ را تقدیم می‏کند:

عبدالملک گوید: زمانی امام باقر(علیه السلام) تعدادی از کتاب‏های علی(علیه السلام) را به من نشان داد. سپس فرمود: «به چه دلیلی او این‏ها را نگاشته است؟»

عرض کردم: آیا عقیده‏ام را در این باره بیان کنم؟

امام فرمود: «آری.»

عرض کردم: حضرت می‏دانست قائم شما روزی قیام می‏کند. از این رو دوست داشت او به آن‏چه در آن کتاب‏هاست، عمل کند.(۲۴)

امام فرمود: «صحیح است.»(۲۵)

قرینه دیگر روایاتی است که به واسطه‏ گری عبدالملک در رساندن مسائل مردم به امام و ارسال پاسخ‏ها اشاره دارد که گویای اعتماد امام به این شخصیت بزرگ است.

شاید بتوان از شواهد استفاده بیشتری کرد و گفت که او یکی از وکلای ایشان در شهر کوفه بوده که به مسائل فقهی ـ کلامی مردم پاسخ می‏گفته، جمع‏آوری وجوه شرعی نیز به دست با کفایت او انجام می‏پذیرفته است. یکی از نشانه‏های این ادعا، نامه مهم عبدالرحیم قصیر به امام صادق(علیه السلام) به خط عبدالملک و پاسخ آن توسط حضرت به دست عبدالملک است. این نامه یکی از ذخایر ارزشمند شیعی است، چون در آن به مهم‏ترین عقاید کلامی آن عصر اشاره شده است.

از برخی روایات استنباط می‏شود عبدالملک علاوه بر علاقه وافر به امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) و دیگر ائمه هدی علیهم السلام ، عاشق امام مهدی(علیه السلام) فرجه بود و در انتظار ظهور حضرت به سر می‏برد. در گزارش ابوبکر حضرمی می‏خوانیم:

عبدالملک ‏بن اعین گفت: هنگامی که نزد ابوجعفر باقر(علیه السلام) بودم، یاد امام زمان افتادم. ایستادم و گریستم و عرض کردم: امیدوارم در حالی که توان دارم، ظهور حضرت را دریابم.(۲۶)

علی‏بن سعید گوید: نزد امام صادق(علیه السلام) نشسته بودم. کنار حضرت، محمدبن عبدالله‏بن علی بود. در آن مجلس عبدالملک‏بن اعین و… بودند… . امام رو به ما کرد و فرمود: بشارت باد شما را! آیا به این راضی نیستید که در روز قیامت به علی متمسک شده‏اید و علی به رسول خدا (صلی اله علیه و آله) متمسک شده است؟(۲۷)

از روایت فوق مقام والای اهل مجلس از جمله عبدالملک به دست می‏آید.

عبدالملک ‏بن اعین و چهار برادر دیگرش یعنی زراره و حمران و بکیر و عبدالرحمان از یاران سرشناس و برگزیده حضرت باقر و امام صادق علیهماالسلام بودند. آنان برای فراگیری علوم اهل بیت علیهم السلام رنج سفرهای طاقت‏فرسای آن عصر را بر خود هموار کردند و دائما مسافت زیاد میان کوفه تا مدینه را طی می‏نمودند. حاصل این تلاش‏ها آن شد که هر یک از این پنج فرزانه، به مقام شامخی در دانش دست یافتند. در گزارشی از «ربیعه الرأی» آمده است که به امام صادق عرض کردم: آن چند برادر که از عراق به محضرتان می‏آیند و من بهتر از آنان و مهیاتر برای فراگیری علوم در یاران شما ندیده‏ام، کیستند؟

امام فرمود: «آنان [ فرزندان سرشناس اعین] اصحاب پدرم هستند».(۲۸)

حسین ‏بن موسی گوید: در سالی امام صادق(ع) با اصحاب خویش به مکه شرفیاب شد و از حال عبدالملک‏ بن اعین پرسش نمود و فرمود: «آیا او از دنیا رفت؟»

عرض کردم: آری…

امام فرمود: «پس بیا با ما تا بر سر قبرش برویم و برای او دعا کنیم.(۲۹)

از این خبر فهمیده می‏شود قبر عبدالملک در مکه است،(۳۰) ولی طبق تصریح شیخ صدوق، قبر وی در مدینه است و امام صادق(علیه السلام) و اصحابش به زیارت او رفتند.(۳۱)

عبدالملک در منظر اهل سنت

علما و بزرگان سنی درباره عبدالملک ابراز نظرهای گوناگون کرده‏اند. برخی چون ابوحاتم و ابن ‏حبان و عجلی او را از شیعیان نیکو و صالح الحدیث و مورد اعتماد و صدوق دانسته‏اند. و جمعی چون ابن‏معین و سفیان‏ بن عیینه (سفیان ثوری) او را فردی خبیث‏القول و بی‏ارزش عنوان نموده ‏اند.(۳۲)

با دقت در عبارات مذمت کنندگان و ریشه یابی آن، می‏توان فهمید عبدالملک تنها به سبب شیعه بودن و دوستی با خاندان اهل بیت علیهم السلام نکوهش شده است. برای همین بخاری در صحیح تنها یک حدیث از او نقل کرده است.(۳۳)

تنها نکته‏ای که از سوی شیعه در نکوهش عبدالملک عنوان شده، روایتی است از گفت‏وگوی او با امام صادق(علیه السلام) که گویند از جسارت و بی‏ادبی او حکایت می‏کند. در این روایت می‏خوانیم: ابوعبداللّه‏ (امام صادق) به عبدالملک‏بن اعین فرمود: «چرا نام فرزندت را ضریس نهادی؟»

عبدالملک گفت: چرا پدرتان شما را جعفر نام نهاد؟

امام فرمود: «جعفر نام نهری در بهشت است، اما ضریس نام شیطان است.»(۳۴)

شهید ثانی و شیخ حسن، فرزند او و مامقانی، روایت فوق را معتبر نمی‏دانند، زیرا در سند آن «علی‏بن عطیه» وجود دارد.(۳۵)

بر فرض صحت سند، نمی‏توان به جسارت عبدالملک حکم کرد، زیرا شاید در حال شوخی با امام بوده است.(۳۶)

گستره دانش

به تعبیر مامقانی عبدالملک‏بن اعین از «خُلّص شیعه» بود. او از یاران نزدیک امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) محسوب می‏شود و به تنهایی یا با برادرانش بارها برای دیدار ائمه به مدینه رفته و از محضر پرفیضشان بهره برده بود.

به طور طبیعی بایستی دستاوردهای علمی فراوانی از عبدالملک در منابع و جوامع روایی و تاریخی داشته باشیم، اما از وی روایات اندکی باقی مانده، علت آن مشخص نیست. اما به احتمال می‏توان گفت شاگردان مخالف او نظیر عبدالرحمان ‏بن ‏مهدی و ابن‏ عیینه و سفیان ثوری روایات استاد را به دیگران منتقل نکرده، با آتش کینه و حسد سوزاندند.(۳۷) احتمال دیگر آن است که چون عبدالملک کاتب و ملازم امامان بود، کم‏تر فرصت پیدا می‏کرد به تدریس و انتقال یافته‏هایش و نقل آن‏ها بپردازد.(۳۸)

با توجه به آن‏که عبدالملک از شیعیان خاص ائمه(علیهم السلام) بود، شاید بتوان استنباط کرد قسمت زیادی از یافته‏های وی مربوط به اسرار ولایت است و چون او کم‏تر کسی را شایسته درک و پذیرش آن‏ها می‏دید، از انتقال مطالب خویش خود داری می‏نمود. عامل احتمالی دیگر کوتاهی راویان بوده که گفت‏وگوهای او با امامان را ضبط نکرده‏اند و یا چون در نظرشان کم اهمیت بوده، توجهی به آن ننموده‏اند. علت دیگر که در مورد بیش‏تر راویان وجود داشته و موجب گشته از آنان احادیث کم‏تری داشته باشیم، جو سیاسی نامناسب آن عصر بوده است.

او در بخش نجوم هم تحقیقاتی داشت و احتمالاً کتاب یا کتاب‏هایی تألیف کرده بود. برای همین شیخ عباس قمی از او به عنوان آگاهان علم نجوم یاد کرده است،(۳۹) ولی چون به مقتضای علم خود عمل می‏نمود و این امر باعث شده بود در زندگیش اختلالاتی ایجاد گردد، دست به دامان امام صادق(علیه السلام) برد. خود در این‏باره گوید: به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: من گرفتار علم نجوم شده‏ام. وقتی می‏خواهم کاری انجام دهم، به طالع می‏نگرم اگر بد باشد، حاجتم را رها می‏سازم و اگر طالع را خوب ببینم، در پی انجام کارم برمی‏آیم.

امام فرمود: «حکم می‏کنی؟»

عبدالملک عرض کرد: آری.

امام فرمود «کتاب‏هایت را بسوزان».(۴۰)

اساتید

طبق سخن مامقانی، رجالی معروف سده چهاردهم هجری بیش‏تر روایات عبدالملک از امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) است.(۴۱) بنابراین، شخصیت علمی وی به دست آن دو بزرگوار رقم زده شده بود. دیگر کسانی که عبدالملک از محضرشان بهره‏مند گشته و روایت نقل کرده، عبارتنداز:

۱٫ ابوبشیر.(۴۲)

۲٫ سلیمان‏ بن خالد.(۴۳) ابوربیع هلالی، معروف به سلیمان‏ بن خالد از قاریان و فقها و بزرگان عصر امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) بود و از جمله اصحاب جناب زیدبن علی(علیه السلام) در قیام وی در کوفه به شمار می‏آمد. در این جنگ دست سلیمان توسط دشمن قطع گردید.(۴۴)

۳٫ ابوحرب ‏بن ابوالاسود دئلی.(۴۵)

۴٫ ابوعبدالرحمن سلمی.(۴۶) ظاهرا وی عبدالله‏بن حبیب سلمی است که از یاران امام علی(علیه السلام) به شمار می‏آمد و یکی از فرزانگان تاریخ شیعه و شخصیت‏های قابل اعتماد بود. او ۱۰۵ هجری در ۹۰ سالگی از دنیا رفت.(۴۷)

۵ . شقیق ‏بن سلمه اسدی (ابو وائل)(۴۸)

۶٫ عبدالله ‏بن شداد بن هاد. وی از اصحاب بزرگ امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود. امام صادق(علیه السلام) درباره کرامت امام حسین(علیه السلام) نسبت به شداد فرمود: «هنگامی که شداد به تب شدیدی دچار شد، حسین ‏بن علی به عیادتش رفت، به محض این که داخل منزلش شد، تب از شداد رخت بربست.»(۴۹) شداد به سال ۸۱ یا ۸۲ هجری از دنیا رفت.

۷٫ عبدالرحمن ‏بن ادْینه.(۵۰)

۸ . صالح‏ بن میثم. ابوغالب زراری در یکی از گزارش‏های خود گوید: عبدالملک نخستین شخص از آل‏اعین بود که شیعه و دوستدار اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام شد. او به واسطه صالح ‏بن میثم در این مسیر قدم برداشت.(۵۱)

شاگردان و راویان

شخصیت‏ها و کسانی که از محضر عبدالملک بهره‏مند شده و روایاتی ازاو نقل کردند، کم نیستند، ولی تاریخ همه آن‏ها را ثبت نکرده است.

برخی عبارتنداز:

۱٫ برادر وی،(۵۲) زراره. وی از فقهای طراز اوّل امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) بود. زراره از جمله مصادر و مراجع شناخت فقه شیعه است.(۵۳)

۲٫ یونس ‏بن عبدالرحمان.(۵۴) ابو محمد یونس ‏بن عبدالرحمن از بزرگان و فقهای به نام شیعه در عصر امام کاظم و امام رضا علیهما السلام بود. حضرت رضا(علیه السلام) اصحابش را در اخذ علم و فتوا بدو راهنمایی کرد. به علاوه وی افتخار داشت وکیل حضرت باشد. این شخصیت برجسته شیعی، آثار زیادی به رشته تحریر درآورد.(۵۵)

برخی گویند: یونس از شاگردان عبدالملک نیست، زیرا عبدالملک در زمان امام صادق(علیه السلام) از دنیا رفت و یونس گرچه زمان حضرت را درک کرد، اما در سنی نبود که بتواند از آن امام یا دیگران روایت نقل کند.(۵۶)

۳٫ ابن‏بکیر.(۵۷) ظاهرا مقصود، عبدالله‏بن بکیر از «اصحاب اجماع»(۵۸) است. عبدالله برادرزاده عبدالملک و از راویان بزرگ به شمار می‏آید ولی «فَطَحی»(۵۹) مذهب(۶۰) بود.

۴٫ عبدالله ‏بن محمد حضرمی.(۶۱) وی از اصحاب امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) بود.(۶۲)

۵٫ حریز.(۶۳) ظاهرا وی حریز بن عبدالله سجستانی است. وی از کوفه بود، لیکن به سبب مسافرت‏های تجاری که به سجستان (سیستان) نمود، به این نام مشهور شد. یونس ‏بن عبدالرحمان گوید: حریز از امام صادق(علیه السلام) بیش از دو حدیث نشنیده است.(۶۴) شیخ طوسی درباره او گوید: حریز فردی مورد اطمینان بود. از جمله آثار او «کتاب الصلاه» است.(۶۵) شیخ مفید گوید: حریز به سیستان کوچ کرد و در همان‏جا به دست خوارج به قتل رسید. در آن زمان غالب ساکنان آن ناحیه از خوارج بودند. وقتی حریز توسط یاران خویش اطلاع یافت خوارج سیستان، امیرالمؤمنین(علیه السلام) را ناسزا می‏گویند، آنان را مهدور الدم اعلام کرد. در پی آن، هر روز چند تن از خوارج توسط یاران حریز ترور شدند.(۶۶)

۶٫ سیف ‏بن عمیره. وی از یاران امام صادق(علیه السلام) و امام کاظم(علیه السلام) و از روات موثق بود، اما واقفی مذهب بود.

۷٫ مثنی ‏بن ولید. مثنی از اصحاب حضرت صادق(علیه السلام) بود و کتابی روایی داشت.(۶۷)

۸٫ عبیدبن زراره. وی از راویان امام صادق(علیه السلام) و شخصیتی ارجمند بود.(۶۸)

۹٫ حارث‏بن مغیره. وی از یاران امام صادق(علیه السلام) و امام کاظم(علیه السلام) و شخصیتی عالی‏قدر بود و از آن دو بزرگوار و جناب زید بن‏ علی روایت دارد.(۶۹)

۱۰٫ جعفر بن مثنی.(۷۰)

۱۱٫ لیث ‏بن بختری مرادی. او از فقها بود. امام صادق(علیه السلام) او را از «اوتاد زمین» و برپا کنندگان قسط و راستی و «السابقون السابقون» و حافظان دین دانسته است.(۷۱)

۱۲٫ حماد بن عثمان. ظاهرا مقصود، حمادبن عثمان ناب از اصحاب اجماع است. این عالم عظیم‏الشأن از راویان حضرت صادق و حضرت کاظم و حضرت رضا علیهماالسلام بود. حماد و جعفر و حسین برادران وی همگی از علما و فضلا و برگزیدگان از اصحاب بودند.(۷۲)

۱۳٫ محمد بن اسحاق‏ بن یسار.(۷۳)

۱۴٫ سفیان ثوری. وی از اصحاب و شاگردان امام صادق(علیه السلام) بود ولی به ولایت ائمه اعتقاد نداشت و در صف مخالفان آن بزرگواران بود. وی دارای مذهب خاصی بود، ولی از آن‏جا که حکومت وقت او را مورد پشتیبانی قرار نداد، مذهبش دوام چندانی نیافت و منقرض گردید.(۷۴)

۱۵٫ سفیان ‏بن عیینه. گر چه ابن‏عیینه از شاگردان امام صادق(علیه السلام) بود، اما به ولایت ایشان و سایر امامان اعتقاد نداشت. از این‏رو امام او را در زمره کسانی بر شمرد که به مرگ جاهلی می‏میرند.(۷۵)

ابن‏عیینه دارای مذهب خاصی بود، ولی با خلیفه ملایم نبود. از همین رو پیروان کمی داشت و مذهبش تا قرن چهارم هجری بیش‏تر دوام نیاورد.(۷۶)

۱۶٫ عبدالملک‏ بن ابی سلیمان. وی از فقها و بزرگان اهل سنت است.(۷۷)

۱۷٫ اسماعیل ‏بن سمیع.(۷۸)

۱۸٫ عبدالرحمن ‏بن مهدی. وی از حافظان بزرگ قرآن و فقهای مشهور و راویان معروف اهل تسنن است. شافعی در توصیفش گفته است: مانندی برای او سراغ ندارم. گویند وی ۰۰۰/۲۰ روایت از حفظ داشت.(۷۹)

۱۹٫ ابووائل.(۸۰)


پی‏ نوشت‏ها:

۱٫ ابی‏غالب الزراری، رساله ابی‏غالب الزراری و تکملتها لابی عبدالله الغضائری، تحقیق محمدرضا حسینی، (قم، مرکز البحوث و التحقیقات الاسلامیه، بی‏تا) ص ۱۱۴؛ مقدمه همان رساله، ص ۴۱٫

۲٫ همان، ص ۴۱ و ۴۲٫

۳٫ همان.

۴٫ همان، ص ۱۲۸ و ۱۲۹٫

۵٫ همان.

۶٫ شیخ طوسی می‏فرماید: هنگامی که دو نفر عقد موالات امضا می‏کنند و یکی از آنان به دیگری می‏گوید: با تو پیمان می‏بندم که یاریم کنی و تو را یاری می‏کنم و از من دفاع کنی و از تو دفاع کنم، و جریمه جنایتم را خاندانت عهده‏دار شوند و خاندان من نیز جریمه جنایت تو را بپذیرند و از من ارث ببری و از تو ارث ببرم، این عقد صحیح است. (ر.ک: حاشیه ص ۱۹۱ از تکمله رساله ابی‏غالب الزراری).

۷٫ شیبانی نام قبیله‏ای معروف در بکر بن وائل است. عبدالکریم سمعانی، الانساب، تقدیم و تعلیق بارودی، چاپ اول، (بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۸ه) ج ۳، ص ۴۸۲٫

۸٫ محمد رضا حسینی‏ جلالی، معجم الاعلام من آل ‏اعین الکرام، (ملحق به رساله ابی‏غالب الزراری).

۹٫ همان، ص ۱۱۷٫

۱۰٫ الرساله ابی‏غالب الزراری، ص ۱۲۹ و ۱۳۰٫

۱۱٫ همان، ص ۱۹۰ و ۱۹۱٫

۱۲٫ همان، ص ۱۳۸٫

۱۳٫ همان، ص ۱۸۹٫

۱۴٫ همان.

۱۵٫ همان، ص ۱۳۹ و ۱۸۹٫

۱۶٫ همان، ص ۱۳۰٫

۱۷٫ شیخ محمدتقی تستری، قاموس الرجال، تحقیق مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ دوم، (قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۰ه) ج ۲، ص ۱۷۲٫

۱۸٫ تکمله رساله ابی غالب الزراری، ص ۱۹۱ ـ ۱۹۲٫

۱۹٫ رساله ابی‏غالب الزراری، ص ۱۳۰ و ۱۳۵٫

۲۰٫ شیخ عبدالله مامقانی، تنقیح المقال، (نجف اشرف، المطبعه المرتضویه، ۱۳۵۲ه) ج ۲، ص ۲۲۸٫

۲۱٫ همان.

۲۲٫ شاید اشاره به یکی از اثرات منفی فتوحات در عصر خلفا باشد.

۲۳٫ محمد بن محمد بن نعمان عکبری بغدادی الملقب بالشیخ المفید، الاختصاص، تصحیح و تعلیق غفاری، (قم، مکتبه‏الزهراء(علیها السلام)، ۱۴۰۲ه) ص ۵ ـ ۶؛ ثقه الاسلام محمد کلینی، الکافی، تصحیح غفاری، چاپ سوم، (بیروت، دارصعب و دار التعارف، ۱۴۰۱ه) ج ۸، ص ۲۵۳٫

۲۴٫ ظاهرا یعنی امام علی(علیه السلام) نیازمندی‏های حضرت حجت(علیه السلام) را به هنگام ظهورش در آن کتاب‏ها ابراز نموده است.

۲۵٫ علامه محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، تصحیح ربانی شیرازی، (تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۸۸ه) ج ۲۶، ص ۵۱٫

۲۶٫ همان، ج ۵۲، ص ۳۳۵٫

۲۷٫ همان، ص ۴۰ ـ ۴۱٫

۲۸٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸٫

۲۹٫ ملاعلی علیاری، بهجه الآمال، تصحیح مسترحمی (تهران، بنیاد فرهنگ اسلامی کوشانپور، ۱۳۶۳) ج ۵، ص ۳۰۵٫ سند و متن این روایت به صورت‏های دیگری نیز گزارش شده است. شیخ طوسی در استبصار، تحقیق سید حسن موسوی ‏خرسان، چاپ سوم (تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۹۰ه) ج ۱، ص ۴۸۳ و تهذیب الاحکام، تحقیق سید حسن موسوی ‏خرسان، چاپ دوم (بیروت، دارصعب و دارالتعارف، ۱۴۰۱ه) ج ۳، ص ۲۰۲، خبر فوق را به عبدالله ‏بن اعین مربوط دانسته است، ولی برخی گویند: چون وجود شخصی به نام مزبور ثابت نشده است، باید جریان فوق به عبدالملک ‏بن اعین ارتباط داشته، و در آن دو کتاب، اشتباهی رخ داده شده باشد. قاموس الرجال، ج ۶، ص ۲۵۴ و ج ۷، ص ۱۱٫

۳۰٫ همان.

۳۱٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸٫

۳۲٫ ابن‏حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، چاپ اول (بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۴ه) ج ۶، ص ۳۴۳؛ عبد الرحمن رازی، الجرح و التعدیل (بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی‏تا) ج ۵، ص ۳۴۳؛ محمد ذهبی، میزان الاعتدال، تحقیق بجاوی (بیروت، دارالفکر، بی‏تا) ج ۲ ،ص ۶۵۱ و ۶۵۲٫

۳۳٫ ابن‏حجر عسقلانی، هدی الساری، مقدمه فتح الباری، طبع مصححه علی عده نسخ و عن النسخه التی حقق اصولها و اجازها عبدالعزیز بن عبدالله‏ بن باز، (بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۱ه) ص ۵۹۲٫

۳۴٫ علامه محمد اردبیلی، جامع الرواه (قم، مکتبه المصطفوی، بی‏تا) ج ۱، ص ۵۱۹؛ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸٫

۳۵٫ همان.

۳۶٫ شیخ عباس‏قمی، تحفه الاحباب، تحقیق حسینی، چاپ اول، (تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۰) ص ۲۹۲٫

۳۷٫ وی شاگردان موافق و شیعی هم داشته است.

۳۸٫ اگر بپذیریم عبدالملک از ملازمان همیشگی حضرت صادق(علیه السلام) بوده، نمی‏توانیم قبول کنیم او وکیل حضرت محسوب می‏شده، زیرا وکلا در منطقه‏ای به دور از محل سکونت امام به رتق و فتق امور شرعی و مسائل مذهبی مردم می‏پرداختند.

۳۹٫ شیخ عباس قمی، سفینه البحار، چاپ اول (قم، نشر اسوه، ۱۴۱۴ه) ج ۶، ص ۸۹٫

۴۰٫ ابوجعفر صدوق، من لایحضره الفقیه، تحقیق موسوی‏ خرسان (بیروت، دار صعب و دار التعارف، ۱۴۰۱ه) ج ۲، ص ۱۷۵٫ (با تصرف).

۴۱٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸٫

۴۲٫ همان؛ جامع الرواه، ج ۲، ص ۳۶۹٫

۴۳٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸٫

۴۴٫ جامع الرواه، ج ۱، ص ۳۷۸٫

۴۵٫ فضل‏بن شاذان، الایضاح، تحقیق ارموی، چاپ اول (تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۵۱ش) ص ۳۶۷٫

۴۶٫ تهذیب التهذیب، ج ۶، ص ۳۴۳٫

۴۷٫ جامع الرواه، ج ۲، ص ۳۹۷٫

۴۸٫ هدی الساری، مقدمه فتح الباری، ص ۵۹۲؛ جمال ‏الدین یوسف مزی، تهذیب الکمال، تحقیق احمد علی عبید و حسن احمد آغا (بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۴ه) ج ۸، ص ۳۸۸٫

۴۹٫ تهذیب التهذیب، ج ۵، ص ۲۲۲ و ج ۶، ص ۳۴۳؛ جامع الرواه، ج ۱، ص ۴۹۲٫

۵۰٫ تهذیب التهذیب، ج ۶، ص ۳۴۳٫

۵۱٫ رساله ابی‏غالب الزراری، ص ۱۳۵٫ طبق گزارش دیگر ابوغالب، نخستین شیعه آل ‏اعین، خواهر عبدالملک به نام ام‏ اسود بود.

۵۲٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸؛ بحار الانوار، ج ۲۶، ص ۵۱ و ج ۷۶، ص ۲۷٫

۵۳٫ آیت‏الله جعفر سبحانی، کلیات فی علم الرجال، چاپ دوم (قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، ۱۴۰۸ه) ص ۱۷۴ و ۱۹۶٫

۵۴٫ آیت‏الله سید ابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، چاپ چهارم (قم، مرکز نشر آثار شیعه، ۱۴۱۰ه) ج ۲۰، ص ۳۳۰٫

۵۵٫ سید حسن صدر، تأسیس الشیعه، (بی‏جا، مرکز النشر و الطباعه العراقیه المحدوده، بی‏تا) ص ۳۱۸ و ۳۲۸؛ ابوالعباس‏النجاشی، رجال نجاشی، تحقیق سیدموسی شبیری زنجانی، چاپ چهارم (قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۳ه) ص ۴۴۶ ـ ۴۴۸٫

۵۶٫ قاموس الرجال، ج ۷، ص ۱۱٫

۵۷٫ بحارالانوار، ج ۱۴، ص ۴۸۸٫

۵۸٫ عنوان «اصحاب اجماع» بر هجده تن از فقهای عصر امام باقر تا امام رضا (علیهما السلام) اطلاق می‏گردد. آنان گروهی بودند که علما به جلالت قدر و عظمت‏شان گواهی داده و کلیه روایات‏شان را قبول کرده‏اند. ر.ک: کلیات فی علم الرجال، ص ۱۷۴ به بعد.

۵۹٫ فطحیه کسانی بودند که امامت حضرت کاظم(علیه السلام) را قبول نداشتند و بزرگ‏ترین فرزند امام صادق(علیه السلام) یعنی عبدالله را پیشوای مسلمانان می‏دانستند. ر.ک: جامع الرواه، ج ۲، ص ۵۴۶٫

۶۰٫ همان، ج ۱، ص ۴۷۳٫

۶۱٫ قطب‏الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، تحقیق مؤسسه الامام المهدی(علیه السلام)، چاپ اول (قم، مؤسسه الامام المهدی(علیه السلام)، ۱۴۰۹ه) ج ۲، ص ۸۳۹٫

۶۲٫ جامع الرواه، ج ۱، ص ۵۰۱؛ ج ۲، ص ۳۶۹٫

۶۳٫ معجم رجال الحدیث، ج ۱۱، ص ۴۰۹٫

۶۴٫ ر.ک: رجال النجاشی، ص ۱۴۴ ـ ۱۴۵٫

۶۵٫ شیخ ابو جعفر محمد طوسی، الفهرست، تصحیح و تعلیق محمد صادق آل ‏بحرالعلوم (بی‏جا، المکتبه المرتضویه و مطبعتها، بی‏تا) ص ۶۲ ـ ۶۳٫

۶۶٫ جامع الرواه، ج ۱، ص ۳۹۵٫

۶۷٫ معجم رجال الحدیث؛ ج ۱۱، ص ۴۰۹؛ جامع الرواه ج ۲، ص ۴۰٫

۶۸٫ معجم رجال الحدیث؛ ج ۱۱، ص ۴۱۰؛ بحارالانوار، ج ۷۶، ص ۲۶؛ جامع الرواه؛ ج ۱، ص ۵۲۴٫

۶۹٫ الاختصاص، ص ۵ و ۶؛ الکافی، ج ۸، ص ۲۵۳؛ جامع الرواه، ج ۱، ص ۱۷۵٫

۷۰٫ الاستبصار، ج ۴، ص ۱۵۲٫

۷۱٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸؛ جامع الرواه، ج ۱، ص ۵۱۹ و ج ۲، ص ۳۴ و ۳۵٫

۷۲٫ بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۳۶؛ جامع الرواه، ج ۱، ص ۲۷۱٫

۷۳٫ تهذیب الکمال، ج ۸، ص ۳۸۸٫

۷۴٫ تهذیب التهذیب، ج ۶، ص ۳۴۳؛ الجرح و التعدیل، ج ۵، ص ۳۴۳؛ اسد حیدر، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، چاپ دوم (بیروت، دارالکتاب العربی، ۱۳۹۰ه) ج ۱، ص ۱۵۴ ـ ۱۵۵٫

۷۵٫ تهذیب التهذیب، ج ۶، ص ۳۴۳؛ جامع الرواه، ج ۱، ص ۳۶۷٫

۷۶٫ الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج ۱، ص ۱۵۵٫

۷۷٫ تهذیب التهذیب، ج ۶، ص ۳۴۳؛ محمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، تحقیق حسین اسد، چاپ هفتم (بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۱۰ه) ج ۶، ص ۱۰۷ ـ ۱۰۹٫

۷۸٫ اسماعیل بخاری، التاریخ الکبیر (بیروت، دارالکتب العلمیه، بی‏تا) ج ۵، ص ۴۰۵٫

۷۹٫ هدی الساری، مقدمه فتح الباری، ص ۵۹۲٫ درباره او و مقام علمی و عبادیش ر.ک: سیر اعلام النبلاء، تحقیق علی ابوزید، ج ۷، ص ۱۹۲ به بعد.

۸۰٫ الجرح و التعدیل، ج ۵، ص ۳۴۳٫



منابع:

ـ ابن شاذان، فضل، الایضاح، تحقیق ارموی، چاپ اول (تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۵۱ش).

ـ اردبیلی، محمد، جامع الرواه (قم، مکتبه المصطفوی، بی‏تا).

ـ بخاری، اسماعیل، التاریخ الکبیر (بیروت، دارالکتب العلمیه، بی‏تا).

ـ تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، تحقیق مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ دوم (قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۰ه).

ـ حیدر، اسد، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، چاپ دوم (بیروت، دارالکتاب العربی، ۱۳۹۰ه).

ـ خویی، سیدابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، چاپ چهارم (قم، مرکز نشر آثار شیعه، ۱۴۱۰ه).

ـ ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، تحقیق حسین اسد، ج ۶ و تحقیق ابوزید، ج ۷، چاپ هفتم (بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۱۰ه).

ـ ، میزان الاعتدال، تحقیق بجاوی (بیروت، دارالفکر، بی‏تا).

ـ رازی، عبدالرحمن، الجرح و التعدیل (بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی‏تا).

ـ راوندی، قطب‏الدین، الخرائج و الجرائح، تحقیق مؤسسه الامام المهدی (علیه السلام)، چاپ اول (قم، مؤسسه الامام المهدی(علیه السلام)، ۱۴۰۹ه).

ـ زراری، ابی‏غالب، رساله ابی غالب الزراری و تکملتها لابی عبدالله الغضائری، تحقیق محمد رضا حسینی، (قم، مرکز البحوث و التحقیقات الاسلامیه، بی‏تا).

ـ سبحانی، جعفر، کلیات فی علم الرجال، چاپ دوم (قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، ۱۴۰۸ه).

ـ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، تقدیم و تعلیق بارودی، چاپ اول (بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۸ه).

ـ صدر، سید حسن، تأسیس الشیعه (بی‏جا، مرکزالنشر و الطباعه العراقیه المحدوده، بی‏تا).

ـ صدوق، ابوجعفر، من لایحضره الفقیه، تحقیق موسوی خرسان (بیروت، دارصعب و دارالتعارف، ۱۴۰۱ه).

ـ طوسی، محمد، الاستبصار، تحقیق موسوی‏خرسان، چاپ سوم (تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۹۰ه).

ـ ، الفهرست، تصحیح و تعلیق محمدصادق آل‏بحر العلوم (بی‏جا، المکتبه المرتضویه و مطبعتها، بی‏تا).

ـ  ، تهذیب الاحکام، تحقیق موسوی ‏خرسان، چاپ دوم (بیروت، دارصعب و دارالتعارف، ۱۴۰۱ه).

ـ عسقلانی، ابن‏حجر، تهذیب التهذیب، چاپ اول (بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۴ه).

ـ ، هدی الساری، طبع مصححه علی عده نسخ و عن النسخه التی حقق اصولها و اجازها عبدالعزیز بن عبدالله ‏بن باز (بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۱ه).

ـ علیاری، ملاعلی، بهجه الآمال، تصحیح مسترحمی (تهران، بنیاد فرهنگ اسلامی کوشانپور، ۱۳۶۳).

ـ قمی، عباس، تحفه الاحباب، تحقیق حسینی، چاپ اول (تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۰).

ـ ، سفینه البحار، چاپ اول (قم، نشر اسوه، ۱۴۱۴ه).

ـ کلینی، محمد، الکافی، تصحیح غفاری، چاپ سوم (بیروت، دارصعب و دارالتعارف، ۱۴۰۱ه).

ـ مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال (نجف اشرف، المطبعه المرتضویه، ۱۳۵۲ه).

ـ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تصحیح ربانی شیرازی (تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۸۸ه).

ـ مزی، یوسف، تهذیب الکمال، تحقیق احمدعلی عبید و حسن احمد آغا (بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۴ه).

ـ مفید، محمد بن محمد بن نعمان عکبری بغدادی، الاختصاص، تصحیح و تعلیق غفاری (قم، افست مکتبه الزهراء(علیه السلام)، ۱۴۰۲ه).

ـ نجاشی، ابوالعباس، رجال النجاشی، تحقیق سید موسی شبیری زنجانی، چاپ چهارم (قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۳ه).

مجلات، تاریخ اسلام، شماره ۹، محمد اصغری نژاد؛// پژوهشگر و دانش ‏آموخته حوزه علمیه قم.

زندگینامه سید محسن بن عبدالکریم «سید محسن امین حسینی عاملی» (متوفی ۱۳۷۲ ه.ق)

سید محسن بن عبدالکریم معروف به سید محسن امین حسینی عاملی (م ۱۳۷۲ ق).وی در سال ۱۲۸۴ ق در شقراء که روستایی از جبل عامل است متولد و در سال ۱۳۷۲ ق پس اخذ و رسیدن به مدارج عالیه علم و اجتهاد در دمشق در گذشت. او از افاضل و دانشمندان علمای شیعه بوده که آثار قلمی او به خصوص در تاریخ، فقه، تراجم و رجال، از جایگاه شایسته ای بین علماء و بزرگان برخوردار است.

اساتید:

سید محمدحسین،

سید جواد مرتضی،

سید نجیب الدین فضل الله عاملی،

سید احمد کربلائی،

شیخ محمد باقر نجم آبادی،

شریعت اصفهانی،

آخوند خراسانی،

حاج آقا رضا همدانی،

شیخ محمد طه نجف.

شاگردان:

سید مهدی آل ابراهیم،

شیخ منیر،

شیخ عبدالطیف شبلی،

تقی دمشقی و …

تالیفات

این کتاب حاوی شرح حال تمام بزرگان و شخصیتهای شیعه مذهب از صدر اسلام تا عصر مؤلّف از قبیل صحابه پیامبر، تابعین، علماء، راویان حدیث، محدثان، قرّاء، مفسران، فقها، حکماء، متکلمان، منطقین، ریاضی دانان، نحویین، صرفین, لغویین و دانشمندان علوم معانی بیان و غیره در تمام رشته های علوم انسانی، تجربی و حتّی پادشاهان، امرا، اعم از زنان و مردان با ذکر تاریخ تولد وفات و اخبار و لطیفه ها و ذکر پاره ای از نثر و نظم آنها می باشد. ترجمه پادشاهان و امرا و وزراء و سرکردگان هر چند ظالم هم که در کتابهای دیگر یافت نمی شود در این کتاب آمده است. کتاب حاضر حاوی ۱۲۰۰۰ شرح حال است.

مستدرکات اعیان الشیعه به همّت فرزند ایشان در ۱۰ جلد به رشته تحریر در آمده است. فرزند ایشان حسن امین می نویسد، پدرم شخصیتهایی را که در قید حیات بودند در کتاب خودش نمی آورد. من شخصیت هایی را که بعد از پدرم از دنیا رفته بودند و آنهایی را که از قلم پدرم افتاده بودند در مستدرکات جمع آوری کردم.
کتاب اعیان الشیعه و مستدرکات آن از ارزشمندترین مجموعه رجالی و شخصیت شناسی شیعه است که مورد اعتماد عموم بزرگان و دانشمندان می باشد.

وضعیت نشر:

کتاب اعیان الشیعه در یازده جلد به زبان عربی به همّت انتشارات دارالتعارف بیروت در سال ۱۴۰۶ هـ . ق منتشر شده است.

حافظ فرزانه – مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه

زندگینامه عبدالملک ابن حسین عصامى مکى(۱۰۴۹-۱۱۱۱ه.ق)

عبدالملک بن حسین بن عبدالملک عصامى مکى شافعى از مورخان مکى (مدفون در بقیع ) مولف کتاب سمط النجوم العوالى فى اءنباء الاوائل والتوالى اثرى چهار جلدى در تاریخ عمومى اسلام تا روزگار خود با محور قرار دادن شهر مکه است . وى حوادث تاسال ۱۰۹۹ را در کتاب خود آورده است .

وى در مقدمه کتاب اشاره به اهمیت تاریخ کرده ویاد آور شده است که گرچه تاریخ در ظاهر یک مشت حوادث است اما در باطن آکنده از عبرت و اعتبار است . وى از شافعى نقل کرده که گفته است علم التاریخ یزید فى العقل . او به نقادى آنچه در تاریخ آمده اشاره کرده و خبر جعل نامه اى از سوى یهودیان خیبر راآورده که ادعا کردندرسول خدا (ص ) در خبیر آن را در اسقاط جزیه از آنان نوشته و در آن شهادت جممعى از صحابه نیز بوده است .

وقتى این نامه ب دست خطیب بغدادى رسید، آن را تکذیب کرد و گفت : چطور ممکن است شهادت معاویه پاى این نامه باشد، با این که او در فتح مکه مسلمان شده است ؟ نیز چگونه ممکن است شهادت سعد بن معاذ باشد در صورتى که وى پس از غزوه خندق درگذشته است !

عصامى در همان مقدمه فهرستى مشتمل بر ۱۰۵ کتاب تاریخى ازآثار که وى از آن ها در تاءلیف کتاب خود بهره گرفته به دست داده است (۵۸۰)این فهرست نشانگر دامنه کار وى در بهره گیرى از آثار تاریخى است که برخى ازآنها تا کنون نیز ناشناخته باقى مانده است . این کتاب درچهار بخش منظم شده است .

بخش نخست درباره انبیاى سلف و آباء پیامبر، بخش دوم سیره نبوى ، بخش سو در تاریخ خلفاى نخست تا امام حسن (ع ) و بخش پایانى از دولت اموى تازمان مولف . در این بخش وى به ترتیب از دولتهاى اموى ، عباسى ، فاطمى ، ایوبى ، ترکمانى ، و عثمانى ، سخن گفته است . خاتمه کتاب ک از صفحه ۱۱۰ مجلد چهارم کتاب (۵۸۴) درباره انساب طالبیان و حاکمان علوى مکه خاندان اشراف است . این بخش از هر حیث مشتمل بر نکات تازه اى درباره شهر مکه و رخدادهاى محلى آن است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه خلیفه بن خیاط «شباب عصفرى»«ابن خیاط»(متوفی۲۴۰ه.ق)

ابن خیاط بصری از محدثان بود نام او ابوعمر بصری و ملقب به شباب است که بسال ۲۴۰ ه ق درگذشت او صاحب طبقات می باشد (یادداشت بخط مؤلف). (۱)

خلیفه بن خیاط معروف به شباب عصفرى از مورخان مهم قرن سوم هجرى است که ابن کثیر از وى با عنوان من ائمه التاریخ یاد کرده است .وى نیز درست بمانند ابن سعد در زمانى بوده که درگیر ماجراى المحنه ویا سختگیرى معتزله ودر راءس همه ماءمون بر دیگران در باب خلق قرآن شده است .

ابن ندیم از وى یاد کرده و پنج کتاب براى وى برشمرده است . نخست کتاب الطبقات . دوم کتاب التاریخ . سوم کتاب طبقات القراء. چهارم کتاب تاریخ الزمنى والعرجان والمرضى والعمیان و درنهایت کتاب اجزاء القرآن .تا آنجا که آگاهیم تنها دو کتاب تاریخ و طبقات او به دست ما رسیده و چاپ شده است .

درباره وى نیز میان اصحاب رجال اختلاف است ، گرچه نوعا وى را توثیق مى کنند. وى بصرى است و بصرى ها به دلیل داشتن گرایش هاى عثمانى یا نزدیک به آن مانند مدائنى بخت یارشان است که از سوى اصحاب حدیث تاءیید شوند.بخارى در کتاب خود در هیجده مورد، روایاتى از وى نقل کرده و این نیز فرصتى دیگر بوده تا رجال شناسان بعدى در قدح وى کمتر سخن بگویند. باید اعتراف کرد که وى اعتناى کافى به سند دارد و این مقبول اصحاب حدیث است . کمترین علائق از نوع تشیع عراقى خلیفه یافت نمى شود.

کتاب تاریخ او که به روایت بقى بن مخلد قرطبى (۳۱۲)(۲۰۱ ۲۷۶) باقى مانده ، در سال ۱۳۸۶ قمرى به کوشش اکرم ضیاء العمرى در عراق ( به مساعدت مجمع علمى عراق ) به چاپ رسیده و در سال ۱۴۱۴ به کوشش ‍ سهیل زکار چاپ دیگرى از ان عرضه شده است ! (بیروت ، دارالفکر). العمرى شرح حال مفصل وى و انچه را که درباره وى و خاندانش در دست بوده در مقدمه آورده است .

المعرى فهرستى از مآخذ خلیفه را در تاریخ او به به دست داده است . خلیف در سیره به طور عمده بر ابن اسحاق تکیه کرده است . وى همچنین از کتاب تاریخ الخلفاء ابن اسحاق نیز بهره برده وروایات متعددى درباره دوره نخستین خلافت از ابن اسحاق نقل کرده است .گفته شده ک بیش از صد بار نام ابن اسحاق در کتاب تاریخ خلیفه آمده است .

راوى یا نویسنده دیگرى که وى از او بهره برده وهب بن جریر است که از روایات ویا آثارش مورد استفاده ابن سعد در طبقات قرار گرفته است . نوشته ابو مشعر نیز که از میان رفته ، از مآخذ خلیفه بوده است . مدائنى از استادان رسمى وى بوده واو به طور مستقیم از وى نقل کرده است . گفته شده که در بخش فتوحات واخبار دوره خلفاى نخست ، پنجاه درصد نقلها از مدائنى به احتمال از کتاب جمل ، کتاب صفین و کتاب خوارج اوست .از دیگر مشایخ او که برخى صاحب کتاب هایى بوده اند و محتمل است که ویاز مکتوبات آنها با اجازه و یا شفاها از آنها روایاتى را نقل کرده باشد، عبارتند از ابوعبیده معمربن مثنى (م ۲۰۹) هشام کلبى ، سحیم بن حفص ، (م ۱۹۰) ولید بن هشام قحذمى ،عبدالله بن مغیره و بسیارى دیگر

درباره تاریخ خلیفه گفته شده است که این کتاب قدیمى ترین اثر تاریخى است که به صورت سالشمار حوادث را ثبت کرده و به دست ما رسیده است . امتیاز دیگر کتاب آن است که آمار و ارقامى را ثبت کرده که در منابع دیگر نیامده است . وى به حوادث داخلى دنیاى اسلام مانند شورش یزید بن مهلب کمتر پرداخته و در عوض درباره فتوحات اخبار بیشترى آورده است .

با همه آنچه درباره تاریخ خلیف گذشت ، گفته شده که معاصران وى از کتاب او استقبالى نکرده و در آثارى که اندکى پس از آن تاءلیف شده ، ازآن نقل نکرده اند. طبرى تنها یک بار آن هم در حوادث سال ۱۴۱ از وى یاد کرده است . ازدى (م ۳۳۴) در تاریخ موصل خود از آن بهره برده اما بعدها، ذهبى و یا ابن کثیر از آن استفاده نکرده اند. محتمل چنان است که کتاب در دسترس آنها نبوده است .

تاریخ در نگاه مورخان کهن ، به معناى سال است و به طور عمده به معناى تقویم اعم از سال تولد، درگذشت ، سال رخ دادن حوادث و مانند اینها به کار مى رود. خلیفه در مقدمه کتاب خود در وصف تاریخ مى نویسد: این کتاب تاریخ است و مردمان کار حج و روزه خویش و نیز عده زنان و مدت دیون خود را با تاریخ تعیین مى کنند. پس از آن از تاریخ یزدجرى سخن مى گوید و آنگاه از مبداءهاى تاریخى متعدد که اعراب از پس از هر حادثه ، براى چندى آن را حفظ مى کردند و آخرین آنها حمله ابرهه به مکه بوده است .پس از آن پیدایش تاریخ خجرى سخن گفته و بدنبال آن بحث تاریخى خود را از تولد پیامبر(ص ) آغاز و تا سال ۲۳۲ ادامه مى دهد.

از ویژیگیهاى عمده کتاب ، ارائه آگاهیهایى درباره صاحب منصبان حکومتى در هر سال و در هر شهراست . وى درجال جاى کتاب ، فهرست شهرها را با یاد از امیران و سایر صاحب منصبان آن یاد مى کند.ویژگى دیگر یاد از سالها و نیز روزهاى هفته است که در قیاس با مآخذ دیگر قابل توجه است . یاد از فهرست کستگان یمامه و نیز کشتگان جمل و حره کاملا تازگى دارد.
نیز باید یادآور شد که متن تاریخ خلیفه ، برخلاف کتابهایى مانند یعقوبى و مسعودى که گرایشهاى مذهبى و سیاسى در آنها آشکار است ، خالى از موضع گیرى است .

اثر دیگر خلیف ، کتاب طبقات اوست که در کنار طبقات ابن سعد از کهن ترین آثارى است که در این زمینه بر جاى مانده است . کتاب طبقات خلیف ، على رغم اختصار، از دامنه جغرافیایى وسیع ترى نسبت به طبقات ابن سعد برخوردار بوده وافزون بر چند شهر بزرگ دنیاى اسلام ، از بسیارى از شهرهاى خردتر نیز یادکرده است . کتاب طبقات على رغم اختصار حاوى آگاهیهاى تاریخى ویژه اى درباره اشخاص است . از جمله آن که ، در مواردى درباره محل سکونت آنها نیز سخن مى گوید که از دید تاریخ محلى ارزش خاص خود را دارد.



۱-لغت نامه دهخدا

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه محمد عمرانى(قرن ششم )

محمد بن على بن محمد عمرانى از مورخان قرن ششم هجرى است که کمترین اطلاعى از وى در دست نیست . تنها کتابى از وى در یک نسخه بجا مانده که عنوانش الانباء فى اخبار الخلفاء است . تاریخ تاءلیف این اثر، میانه قرن ششم بوده و در دوران خلافت المستنجد(۵۵۵- ۵۶۶ ه.ق) نگاشته شده است .

مؤ لف در مقده از مستنجد به عنوان سیدنا و مولانا المستنجد بالله امیر المومنین یاد کرده است . وى پس از وفات ابن هبیره در سال ۵۶۰ نوشته است که از بغداد دور بوده و نتوانسته است که اخبار بیشترى به دست آورد.

کتاب النباء از زندگى پیامبر (ص ) به یاد از نسب واولاد واقوام پرداخته و وارد زندگى خلفا شده است . در این کتاب ، فهرستى از خلفا و برخى از عمال و وزراء و کاتبان وى ونیز حوادث مهم دوران آنها به اشارت سخن گفت شده است .

این کتاب بر اساس تنها نسخه باقى مانده توسط آقاى تقى بینش همراه با تعلیقات ، در سال ۱۳۶۳ در مشهد به چاپ رسیده است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه صارم الدین علائى « ابن دقماق»(۷۵۰- ۸۰۹ه.ق)

صارم الدین بن محمد بن اءیدمر علائى مشهور به ابن دقماق . از مورخان  حنفی مذهب نیمه دوم قرن هشتم هجرى است وفات(۸۰۹ ه’.ق)کتبی چند در تاریخ از او مانده است . و دقماق بترکی پتک و کلوخ کوب را گویند (تخماق) و پدر یا یکی از نیاکان او باین لقب مشهور بوده اند.

آثار

او راست :

نظم الجمان درطبقات حنفیه .

نزهه الایام در حوادث مصر تا سال ۷۷۹٫

عقدالجواهر فی سیره الملک الظاهر برقوق.

الکنوز المخفیه فی تراجم الصوفیه.

ترجمان الزمان در قواعد لشکرکشی .

فرائدالفوائد در تعبیر خواب .

البدایه والنهایه(۱۲جلد).

کشف الظنون و غیره .



لغت نامه دهخدا

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه ابوجعفر محمد بن عثمان عمرى(متوفی ۳۰۵ه.ق) دومین نائب خاص حضرت ولی عصر(ص)

دومین سفیر

دومین سفیر کبیر حضرت صاحب الامر، جناب ((ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعید عمرى )) است که از هر جهت قائم مقام پدر گردید، بلکه در زمان پدر نیز از این منصب مقدس برخوردار بود.
وى دانشمند بزرگى است که از دو دریاى علم و دانش حضرت عسکرى علیه السّلام و حضرت صاحب الامر، بلاواسطه کسب فیض کرده و بهره ور گردید و از حضرت هادى علیه السّلام نیز به وسیله پدر بزرگوارش ، کسب دانش و بینش نموده است .

جناب ابوجعفر، در علم و تقوا و فضیلت به مقام رسید که در زمان حیات پدرش به مقام مقدس مرجعیت از سوى حضرت عسکرى منصوب شد و پنجاه سال راهنماى اهل حق بود. وفاتش در ماه جمادى دوم سال ۳۰۵ هجرى قمرى در بغداد رخ داد.

توقیع تسلیت

هنگامى که جناب عمرى وفات یافت ، توقیعى مشتمل بر تسلیت از طرف حضرت صاحب الامر براى پسرش جناب ابوجعفر صادر گردید که بخشى از آن چنین بود:((انا لله و انا الیه راجعون . ما در برابر خواست حضرتش تسلیم بوده و هستیم و رضا به قضایش داشته و داریم .
پدرت ، سعادتمند زیست و ستوده از دنیا رفت . خدایش رحمت کناد و با دوستانش محشورش گرداناد.
پدرت ، پیوسته در کار دوستان خدا کوشا بود و در آنچه که موجب قرب و نزدیکى به خدا بود، ساعى . خدا رویش را سپید گرداند و از لغزشهاى او بگذرد)).

در بخش دیگر از توقیع ، چنین آمده بود:((خدا پاداش تو را در این غم بسیار گرداند و نیکو فراموشى دهد. غمزده گشتى و ما نیز غمزده شدیم . فراقش ، ما و تو را به وحشت انداخت . خدا او را در جایى که هست ، خشنود کند و مسرور سازد. از کمال سعادت آن مرد، داشتن فرزندى مانند توست که جاى او را پس از او بگیرد و قائم مقام او شود و برایش رحمت فرستد.
و من مى گویم : حمد خداى را که مردم خوشدلند که تو در جاى او قرار دارى و به آنچه که خداى عز و جل به تو داده و در تو نهاده است .
خدا تو را یارى کند و نیرومند سازد و زیر بازویت را بگیرد و براى تو سرپرست و نگهبان باشد و شبان و کارگشایت گردد)).

فرمان سفارت

پس از وفات جناب عمرى ، توقیعى براى ((محمد پسر ابراهیم مهزیار)) رسید، و آن مشتمل بود بر فرمان سفارت کبراى جناب ابوجعفر محمد بن عثمان . اینک نص آن :((پس از ابوعمر، پسرش جاى اوست . خداى نگهدارش باشد او در زمان پدر، همیشه مورد اعتماد ما بود. خدا از او راضى باشد و خشنودش سازد و رو سپیدش گرداند. او نزد ما جانشین پدر است و قائم مقام او خواهد بود. به امر ما امر مى کند و به گفته ما عمل مى کند. خدا دوستش بدارد. تو به فرمان او باش و بدان که روش ما با او چنین است )).

((عبدالله بن جعفر حمیرى )) مى گوید:عمرى که وفات یافت ، به همان خطى که در زمان او براى ما مى رسید، توقیعى رسید که فرزندش ابوجعفر، قائم مقام او گردیده است .
و نیز در توقیعى که براى ((اسحاق بن یعقوب )) صادر شد، چنین آمد:((محمد بن عثمان ، که خدایش از او و پدرش راضى باشد، ثقه و مورد اعتماد من است و نامه او نامه من است )).

عالم بزرگ و افتخار جهان اسلام شیخ طوسى (قده ) چنین مى گوید:مشایخ و بزرگان شیعه ، همگان بر این عقیده هستند که ((عثمان بن سعید)) و پسرش ((محمد بن عثمان )) هر دو عادل بوده اند. و پدر که وفات کرد، پسرش ابوجعفر محمد بن عثمان ، پدر را غسل داد و آنچه در کفن و دفنش بایسته و شایسته بود، انجام داد. عموم شیعه او را عادل و ثقه و امین مى دانستند، چون از نصّى که از حضرت عسکرى علیه السّلام درباره ثقه بودنش و امانتش صادر شده بود، آگاه بودند.

حضرت عسکرى ، همگان را فرمودند که در احکام شرعیه به او و به پدرش رجوع کنید.پس از مرگ عثمان ، در عدالت محمد اختلافى نبود و به امانت و درستى او شک و ریبى راه نیافت ، توقیعاتى که از حضرت صاحب الامر علیه السّلام در زمان او صادر مى شد، به همان خطى بود که در زمان پدرش صادر مى شد. شیعه در زمان او بجز او کسى را مرجع و ملجاء نمى دانستند، چون معجزات آن حضرت به دست او ظاهر مى شد و بر بصیرت شیعه مى افزود.

جناب ابوجعفر، داراى کتاب و تاءلیفاتى بوده و بهره هایى که از حضرت عسکرى علیه السّلام و از حضرت صاحب الامر علیه السّلام برده ، آنها را نوشته به ضمیمه آنچه از پدرش عثمان تعلیم گرفته بود بر آنها افزوده و این کتابها پس از وفاتش در اختیار جناب ((حسین بن روح )) قرار گرفته بود.

قبرش را به دست خودساخت

((على دلال قمى )) مى گوید: روزى به خدمت جناب ابوجعفر شرفیاب شدم . دیدم در جلو رویش چادر سبز رنگى پهن گردیده است . روى چادر، نقش هایى است چنانچه آیاتى از قرآن و نامهاى ائمه اثنا عشر علیه السّلام در حواشى آن نوشته شده است .
پرسیدم : این چادر سبز رنگ چیست ؟
آن جناب چنین گفت : این براى قبر من است که مرا در آن مى گذارند. من هر روز در قبرم مى روم و بخشى از قرآن را در آن مى خوانم و بیرون مى آیم . سپس آن جناب دست مرا گرفت و قبرش را که در خانه اش بود، به من نشان داد.

آن گاه گفت :من در روز فلان و در ماه فلان و در سال فلان به سوى خدا مى روم و مرا در این قبر دفن مى کنند و این چادر را همراه خود مى برم .
على مى گوید: من روز و ماه و سال را یادداشت کردم و دیدم که جناب ابوجعفر در آن روز و در آنم ماه و در آن سال وفات کرد و در همان قبر دفن گردید. جناب ابوجعفر، در نخستین روز جمادى الاولى سال ۳۰۵ قمرى از دنیا رفت .

((ابوالحسین اسدى )) مى گوید:توقیعى به وسیله جناب ابوجعفر محمد بن عثمان عمرى براى من صادر شد که سؤ الى نکرده بودم و آن چنین بود:((بسم الله الرحمن الرحیم . لعنه الله و الملائکه و الناس اجمعین على من استحل مالنا درهما.))

به خاطر رسید که این حکم درباره کسى است که بیت المال را حلال بداند، نه کسى که آن را حلال نداند، ولى بخورد و این حکم اختصاص به حضرت صاحب الامر ندارد. دگرباره که به توقیع نظر کردم ، دیدم چنین نوشته است : ((بسم اللّه الرحمن الرحیم . لعنه الله و الملائکه و الناس اجمعین على من اکل من مالنا درهما حراما)).)) ((ابوالحسن نوبختى )) بیت المالى را از قم و اطراف آن به بغداد آورد تا به جناب ابوجعفر تقدیم دارد و بدین کار موفق شد. وقتى که همه را تسلیم کرد، جناب ابوجعفر به وى گفت : هنوز چیزى باقى مانده است .

ابو الحسن انکار کرده گفت : هر چه بود تسلیم کردم .
ابوجعفر، دگر باره گفت : هنوز چیزى مانده است آنچه به تو داده اند به یاد آور و بگرد و جستجو کن ، پیدا مى کنى .
ابوالحسن مى اندیشد و جستجو مى کند و چیزى نمى یابد و مى گوید:فکر کردم و گشتم و چیزى نیافتم .
ابوجعفر مى گوید: دو جامعه سردانى که پسر فلان به تو داده بود، چه شد؟
ابوالحسن به یادش مى آید و مى گوید:به خدا سوگند، فراموششان کرده بودم ، ولى نمى دانم کجا گذارده ام .
ابوجعفر مى گوید: برو نزد پنبه فروش ، مردى که دو عدل پنبه به وى داده بودى . عدلى را که این سخن بر آن نوشته است ، باز کن ، دو جامعه در آن قرار دارد.

ابوالحسن ، تعجب مى کند و مى رود نزد پنبه فروش و آن عدل پنبه را باز مى کند و آن دو جامعه را که لابلاى پنبه ها جا شده بود، پیدا مى کند و مى آورد و به جناب ابوجعفر تسلیم مى کند و مى گوید: فراموششان کرده بودم ، بارها را که بستم ، اینها بیرون مانده بود. من در میان عدل پنبه جاشان دادم ، تا محفوظ بمانند.

((خضر بن محمد)) بدهکارى خود را به بیت المال ارسال مى دارد و براى شفاى بیمارى خود تقاضاى دعا مى کند و از حکم پوشیدن جامه اى از کرک ، پرسش مى کند.
هنگامى که قاصد او خدمت جناب ابوجعفر مى رسد، آن جناب ، نامه اى را بیرون مى آورد و به قاصد مى دهد. نامه چنین بود:
((بسم الله الرحمن الرحیم . دعا براى شفاى بیمارى ات خواستى ، خدا شفایت دهد و آفتها را از تو دور کند و تبهاى پى در پى را از تو بزداید و تندرست گرداند)).جواب پرسش او از حکم لباس کرک نیز داده شده بود. (۳۱۶)

راه مهدى//آیه الله سید رضا صدر

زندگینامه ابوعمرو عثمان بن سعید عمرى«سمان روغن فروش» نخستین نائب خاص حضرت ولی عصر (عج)

نخستین سفیر

نخستین فرد ایشان جناب ابوعمرو عثمان بن سعید عمرى است که از تاریخ ولادت و روز وفاتش اطلاعى در دست نیست .
این مرد بزرگ ، ستاره درخشان علم و فضیلت و عقل و کیاست و بزرگوارى بود؛ماهى بود که از سه خورشید هدایت کسب نور کرده و به عالیترین مرتبه دانش و بینش رسیده بود.

در یازده سالگى به شرف خدمتگزارى حضرت هادى علیه السّلام نایل شده بود و همچون خانه زادى در خدمت آن حضرت قرار داشت .
پس از رحلت آن حضرت ، در خدمت حضرت عسکرى علیه السّلام شرفیاب بود و از این سعادت برخوردار. و پس از آن حضرت ، نزدیکترین کس به وجود مقدس حضرت صاحب الامر بود و به افتخار نیابت خاص و سفارت ویژه آن حضرت منصوب گردید.

این مرد بزرگ به لقب ((سمان روغن فروش )) نیز ملقب بود؛ چون روغن فروشى راپیشه ساخته بود تا حکومت وقت به قریب و منزلت و منصب او از سوى مقام مقدس امامت پى نبرد.
بدهکاران بیت المال ، بدهى خود را به خدمتش تقدیم مى داشتند و او آن را در انبان روغن مى نهاد و به حضور مقام مقدس امامت ارسال مى داشت .

ستایشهایى که از سوى مقام مقدس امامت درباره اش رسیده ، مى رساند که یک فرد عادى مى تواند به عالیترین مرتبه انسانیت و به بالاترین درجه از دانش و بینش برسد و نظیر این ستایشها، درباره غیر او و پسرش دیده نشده است .
حضرت هادى علیه السّلام درباره اش فرموده :((عمرى ، ثقه و محل اعتماد من است . راستگو و دیندار است . امین من و درستکار و راست گفتار است ؛ آنچه بگوید از من گفته و آنچه به شما ابلاغ مى کند، از من ابلاغ مى کند)).
این کلام را حضرت هادى در وقتى درباره این مرد بزرگ صادر فرموده که عمرش از بیست و اندى سال تجاوز نکرده و افتخار جوانان است .

دانشمندى عالى مقام به نام ((احمد بن اسحاق )) به حضور حضرت هادى علیه السّلام شرفیاب مى شود و عرض مى کند:مولاى من ! از حضور حضرتت دورم و کمتر مى توانم به خدمت برسم ؛ پس از که طلب دانش کنم و سخن چه کسى را بپذیرم و قول که را قبول کنم و امر که را اطاعت کنم ؟ حضرتش فرمود:((عمرى ، ثقه است و امین ؛ آنچه مى گوید از من مى گوید و آنچه به شما مى رساند از من مى رساند)).

نظیر این کلمات و توثیقات از حضرت عسکرى علیه السّلام نیز درباره جناب عمرى صادر شده است .حضرتش در توقیعى که براى ((اسحاق بن اسماعیل )) صادر کرده ، چنین فرموده است :((از این شهر خارج مشو تا عمرى را ببینى که خدا از او راضى است و من از او راضى هستم . او را ببین و سلام کن و او را بشناس ، و او هم تو را بشناسد.او پاکیزه است و امین ، درستکار و عفیف و پاکدامن است . به ما نزدیک است .راه او، راه خداست . آنچه از بیت المال از گوشه و کنار مى رسد و براى او فرستاده مى شود، به دست او مى رسد و او به ما مى رساند و و الحمدلله کثیرا)).

در وقت دیگر، حضرت عسکرى درباره اش فرموده است :((عمرى ثقه است و محل اطمینان من در حیات من و در ممات من )).
از این کلام معجز نظام ، استفاده مى شود که جناب عمرى در سخن خطا نداشته ، حقگو و حقیقت گو بوده و این سخن مانند کارت سفیدى است که از آن حضرت براى او صادر شده است .

از کلمه ((در ممات من )) نیز استفاده مى شود که حضرتش مى دانسته که جناب عمرى پس از وفات آن حضرت نیز حیات دارد و به زندگى ادامه مى دهد و در اثر وفات آن حضرت ، منصبش تغییر نمى کند.((احمد بن اسحاق )) دانشور عالى قدر قم ، پس از وفات حضرت هادى علیه السّلام به خدمت حضرت عسکرى علیه السّلام شرفیاب مى شود و خواسته خود را عرضه مى دارد و آنچه که به پدر بزرگوار عرض کرده بود، به پسر بزرگوار و قائم مقام پدر نیز عرض مى کند و تقاضاى خود را تکرار مى کند.

حضرت عسکرى بدو مى فرماید:((عمرى ، ثقه پدرم و امین پدرم بوده و ثقه من و امین من است . در حیات من ، آنچه براى شما مى گوید، از من مى گوید و در ممات من آنچه بگوید از من مى گوید و آنچه به شما ابلاغ مى کند از من ابلاغ مى کند)).

مقام مقدس جناب عمرى به جایى رسید که حضرت هادى و حضرت عسکرى علیه السّلام ، این دو امام عظیم الشاءن ، او را واجب الاطاعه و فرمانفرماى جمیع شیعه قرار دادند و پیروان حق را ماءمور به اطاعتش گرداند، چنانچه درباره اش فرمودند:((سخن او را گوش کنید، اطاعتش کنید؛ چون ثقه است و امین )).

حضرتش در جاى دیگر اعلام فرمود:((همگان بدانید، عثمان بن سعید عمرى ، وکیل و نماینده و سفیر من است و پسرش محمد بن عثمان ، وکیل و نماینده و سفیر فرزند من مهدى علیه السّلام است )).

وقتى دیگر گروهى از ارادتمندان حضرت عسکرى علیه السّلام در حضور حضرتش شرفیاب بودند و شماره ایشان به چهل تن مى رسید. اینان مى خواستند از حجت خدا بر خلق ، پس از آن حضرت بپرسند؛ چون فرزندى براى حضرتش سراغ نداشتند.

جناب عمرى که حضور داشت ، خواست مقصود آنها را بیان دارد؛ از جا برخاست و عرض کرد: اى پسر رسول خدا صلى الله علیه و آله ! مى خواستم از شما چیزى بپرسم که شما در این پرسش از من آگاهتر هستید.
حضرت فرمود: ((بنشین )) و پرسش او گفته نشد.
آن گاه ، حضرتش فرمود: ((کسى بیرون نرود و همگان حضور داشته باشند)). سپس فرمود: ((آمده اید از من بپرسید که حجت خدا بر خلق ، پس از من کیست ؟)).

همگان گفتند: آرى .
در این هنگام ، بزرگوار پسرى از در درآمد که چهره درخشنده اش گویا پاره اى از ماه بود و از هر کس به حضرت عسکرى علیه السّلام شبیه تر و مانندتر بود.

پس آن گاه حضرت عسکرى علیه السّلام فرمود:((این است امام شما و حجت خدا بر خلق ، پس از من ؛ اوست خلیفه من براى شما، پس از من . او را اطاعت کنید و یک کلام باشید و پراکنده نگردید؛ مبادا هلاکت در دین یابید. ولى از این پس شما او را نخواهید دید تا وقتى که عمرى دراز یابد.

شما از عمرى آنچه مى شنوید بپذیرید، سخنش را قبول کنید؛ او نماینده امام شماست و اختیار در کف اوست )).
تنى چند از ارادتمندان حضرت عسکرى علیه السّلام شرفیاب حضور حضرتش بودند.
در این هنگام ، خادم شرفیاب شد و عرض کرد:گروهى ژولیده مو و گردآلوده از سفر رسیده ، بر در خانه هستند.
حضرت فرمود:((اینان از شیعیان یمنى ما هستند. برو عثمان سعید عمرى را خبر کن و بیاور)).

خادم ، اطاعت کرد و جناب عمرى شرفیاب شد.
حضرتش بدو فرمود:((تو نماینده من هستى ، ثقه نزد من هستى ، امین در مال خدا هستى ؛ برو نزد این یمنى ها و آنچه از بیت المال آورده اند بگیر)).جناب عمرى اطاعت کرد و مرخص شد.
حاضران ، خدمت آن حضرت عرض کردند: ما عمرى را از بهترین شیعیان شما مى دانستیم . از این فرمایشى که درباره اش فرمودید: که وکیل شما و ثقه نزد شماست ، مقام و منزلت او نزد ما افزوده گشت .

حضرت فرمود: ((گواه باشید که عمرى وکیل من است و پسرش محمد، وکیل پسر من ، مهدى شماست )).
جناب عمرى مى رود و بیت المال را از یمنیان مى ستاند؛ به هر جایى که بایستى برساند، مى رساند و به هر کسى باید بدهد مى دهد و یمنیان شرفیاب مى شوند و از فیض سعادت حضرت عسکرى علیه السّلام برخوردار مى گردند.

جناب عمرى پس از حضرت عسکرى زنده مانده و نیابت خاصه حضرت ((بقیه الله )) را دارا بوده است .
سخن حضرت عسکرى علیه السّلام که فرمود: ((از این پس او را نخواهید دید))، شاید اشاره به غیبت آن حضرت و این سخن ((تا وقتى که عمرى دراز یابد))، اشاره به ظهور آن حضرت باشد.و هر دو از اخبار غیبى آمده است که از آن مقام مقدس صادر شده است .

((محمد، پسر ابراهیم مهزیار اهوازى )) چنین مى گوید:هنگامى که مرگ پدرم فرا رسید، بیت المالى را که نزد او بود به من داد و نشانه اى داد که جز خدا کسى از آگاه نبود و به من گفت : این مال را بگیر و به کسى که این نشانه را گفت بده .

من از اهواز به بغداد رفتم و در کاروانسرایى منزل گزیدم . مردى در غرفه مرا کوفت برایش گشودم . داخل شد و نشست و گفت : من ((عثمان بن سعید عمرى )) هستم .
بیت المالى که نزد توست و آورده اى ، بده ، و آن نشانه را که هیچ کس نمى دانست ، داد و مقدار مال را هم گفت . من به او دادم و امانت را به امین آن رسانیدم .

((ناصر الدوله حمدانى )) به نام حسین به حکمرانى شهر قم تعیین مى شود و سپاهى از سوى خلیفه در اختیارش قرار مى گیرد تا شورش قمیان را سرکوب کند و آنها را به اطاعت در آورد. چون قمیان از ایرانیان اصیل بودند، با ماءموران خلیفه سر سازگارى نداشتند و پیوسته با خلیفه وقت در حال جنگ و ستیز بودند.

حسین ، سپاه را بر مى دارد و به سوى شهر قم راهى مى شود. در راه ، قصد شکار مى کند و در تعقیب شکار از سپاهیانش دور مى شود تا به رودى مى رسد که هر چه به سیر ادامه مى دهد، رود پهنتر مى شود.
در این هنگام با شهسوارى روبرو مى شود که بر اسب سیاهرنگى سوار بود که خالهاى سپید داشت و عمامه اى از خز سبز بر سر نهاده بود و سر و گردنش را پوشانیده بود و تنها دیدگان درخشنده اش پیدا بود و موزه هاى قرمز رنگى به پا کرده بود.

شهسوار بزرگ اسلام ، ناصرالدوله را به نام حسین خطاب مى کند و مى فرماید:((چرا از ناحیه انتقاد مى کنى و چرا خمس مالت را به اصحاب من نمى دهى ؟)).
ناصر الدوله که مردى رشید و قوى بود، از شنیدن این خطاب بر خود مى لرزد عرض مى کند: یا سیدى ! آنچه فرمایى اطاعت مى کنم .
سپس حضرتش مى فرماید: ((به جایى که مى روى ، دچار مشکلى نخواهى شد. براحتى و آسایش داخل قم خواهى شد و بهره اى بسیار خواهى برد و بایستى خمس مالت را به مستحقش بپردازى )).
حسین ، عرض مى کند: به چشم ، اطاعت مى کنم و مى شنود که حضرتش مى فرماید:((برو که کامیابى و موفقیت در انتظار توست )). دیگر حضرتش را نمى بیند و آنچه مى جوید نمى یابد تا نزد سپاهیانش بر مى گردد و این دیدار را فراموش مى کند.

ناصر الدوله ، با سپاه به سوى شهر قم حرکت مى کند و آماده جنگ است . هنگامى که نزدیک شهر مى رسد و قمیان از آمدنش آگاه مى شوند، به استقبالش مى آیند و دوستى اظهار مى دارند. ناصرالدوله ، تعجب کرده به کاوش مى پردازد. قمیان مى گویند: با دگران ستیزه مى کردیم ؛ چون بر خلاف ما بودند، ولى میان ما و تو خلافى نیست .
به شهر داخل شو و به کار پرداز.
ناصرالدوله ، داخل قم مى شود و حکومت را در دست مى گیرد و به امارت مى پردازد. و بیش از آنچه در انتظارش بوده ، سود بسیارى مى برد.

هنگامى که معزول مى شود و به بغداد باز مى گردد و کسان به دیدنش مى آیند، جناب عمرى نیز از او دیدن مى کند. پس از دخول در مجلس ، بالا دست همه مى نشیند و خود ناصرالدوله را زیر دستش قرار مى دهد که از این کارش ، میزبان ناراحت شده و خشمگین مى گردد.
جناب عمرى ، نشست خود را در این دیدن ، طول مى دهد، به طورى که همگان مى روند و او تنها مى ماند و ناصر الدوله از این کار نیز ناراحت مى شود.

در این هنگام که ناصرالدوله تنها بود، جناب عمرى به وى مى گوید:میان من و تو رازى است نهانى که آشکارش مى سازم .
حسین مى گوید: از آن پرده بردار.
جناب عمرى مى گوید: صاحب اسب سیاه خالدار مى فرماید:((ما به آنچه وعده داده بودیم ، عمل کردیم ، تو هم به وعده خود عمل کن )).

ناصرالدوله ، خاطره چندین ساله گذشته به یادش مى آید و بر خود مى لرزد و عرض مى کند: اطاعت مى کنم .
از جاى بر مى خیزد و جناب عمرى را به غرفه اموال مى برد و صندوق هاى زر و سیم را در اختیار جناب عمرى مى گذارد و مى گوید: آنچه حق بیت المال است ، بردار.

جناب عمرى ، یکایک صندوقهاى زر و سیم را تخمیس مى کند و خمس آنها را بر مى دارد و اندوخته اى را که حسین فراموشش کرده بود، به یادش مى آورد و حسین آن را نیز در اختیار جناب عمرى مى گذارد. آن جناب ، خمس آن را نیز بر مى دارد و مى رود.

((احمد دینورى )) عازم سفر حج مى شود و مقدارى از بیت المال را که نیکوکاران به وى به امانت داده بودند، همراه بر مى دارد تا به صاحبش برساند.
هنگامى که احمد به شهر سامره مى رسد، بدون سابقه قبلى ، کسى نامه اى به او مى دهد که مشتمل بر رسید بیت المال و تفصیل آن بوده است ، بدین قرار:مجموع آن که در کیسه هاى متعدد قرار دارد، شانزده هزار دینار است و از فرستنده هر کیسه و مقدار موجود در آن ، خبر داده شده بود.

و نیز جامه هایى را که آورده بود، نامیده شده بود. سپس امر شده بود:((به هر کس که جناب شیخ عمرى فرمود، آنها را بپرداز)).
اضافه بر این ، در نامه ، از چیزهایى خبر داده شده بود که جز خدا کسى از آنها خبر نداشت . احمد، اطاعت را پیشه مى سازد و امر حضرتش را امتثال مى کند.

حضرت عسکرى به جماعتى از شیعیان فرمود: ((شهادت بدهید که عثمان بن سعید عمرى ، وکیل من است و پسرش محمد، وکیل فرزندم مهدى است )).
((از عثمان بن سعید بپذیرید، هر چه به شما گفت و امرش را اطاعت کنید. او خلیفه امام شماست )).

راه مهدى//آیه الله سید رضا صدر

زندگینامه خالد بن عبدالرحمان عطار

 خالد بن عبدالرحمان عطار، راوى امامى. کنیه اش ابوالهیثم بود. طوسى (ص ۱۹۸) او را در شمار اصحاب امام صادق علیهالسلام آورده، اما توثیق نکرده است. ابن داوود حلّى (ص ۸۷) و علامه حلّى (ص ۱۳۸) به نقل از ابن عقده از ابن نمیر او را با لفظ ثقهٌ ثقهٌ توثیق کرده اند (نیز رجوع کنید به تفرشى، ج ۲، ص ۱۸۷؛ اردبیلى، ج ۱، ص ۲۹۲)

 از اینرو متأخران درباره توثیق وى اختلاف نظر دارند. برخى با اعتماد به نقل ابنداوود حلّى و علامه حلّى او را ثقه (مامقانى، ج ۲۵، ص ۱۵۴ـ۱۵۵)، ممدوح (مجلسى، ص ۷۳) یا موثق (شوشترى، ج ۴، ص ۱۳۳) دانسته اند. برخى دیگر درباره این توثیق تردید کرده اند و اعتماد علامه حلّى و ابن داوود حلّى به ابن عقده و ذکر نام او در شمار موثقان را کافى ندانسته و با توجه به غیرشیعه بودن و عدم وثاقت ابن نمیر، توثیق وى را بى ثمر شمرده اند (رجوع کنید به خویى، ج ۷، ص۳۰؛ مامقانى، ج ۲۵، ص ۱۵۳، پانویس ۲، ص ۱۵۵، پانویس) و در نتیجه او را مجهول (جزائرى، ج ۳، ص ۴۴۷؛ جواهرى، ص ۲۰۶) یا ضعیف (مامقانى، ج ۲۵، ص ۱۵۵، پانویس) خوانده اند.

فرد دیگرى با همین نام و کنیه در کتب رجالى اهل سنّت ملقب به عبدى و کوفى یافت مىشود. برخى این دو را یکى تلقى کرده و ذیل یک عنوان آوردهاند (رجوع کنید به شوشترى، همانجا؛ شبسترى، ج ۱، ص۵۱۰).

از این فرد در زمره راویان ضعیف اهل سنّت یاد شده (رجوع کنید به عقیلى، سفر۲، ۸؛ ابنحِبّان، ج ۱، ص ۲۸۱؛ ذهبى، ج ۱، ص ۶۳۴) که از سماکبن حرب نقل حدیث کرده و اسحاق بن فرات مصرى شاگردش بوده است (رجوع کنید به عقیلى؛ شوشترى، همانجاها).

از آنجا که در کتب رجالى شیعه هیچیک از این جزئیات درباره خالدبن عبدالرحمان شیعى نیامده است، احتمال اتحاد این دو ضعیف به نظر مى رسد. همچنین برخى از رجالیان اهل سنّت خالدبن عبدالرحمان عطار کوفى را با خالدبن عبدالرحمان خراسانى (درباره او رجوع کنید به ابنعدى، ج ۳، ص ۳۶ـ۳۹) یکى انگاشته اند (رجوع کنید به همان، ج ۳، ص۴۰؛ ابونعیم اصفهانى، ص ۷۷؛ نیز رجوع کنید به ابن حجر عسقلانى، ج ۳، ص۹۰) که نادرست است (براى تفصیل بیشتر در این باره رجوع کنید به مِزّى، ج ۸، ص ۱۲۳، پانویس ۴).

در مورد شاگردان یا مشایخ خالد سند دقیقى در دسترس نیست، جز آنکه نام وى در زمره کسانى آمده است که از یحیى بن سَلَمه نقل حدیث کردهاند (رجوع کنید به همان، ج ۳۱، ص ۳۶۲؛ طبسى، ص ۴۳۸).



منابع:

(۱) ابنحِبّان، کتاب المجروحین من المحدثین و الضعفاء و المتروکین، چاپ محمود ابراهیم زاید، حلب ۱۳۹۵ـ۱۳۹۶/ ۱۹۷۵ـ ۱۹۷۶؛
(۲) ابنحجر عسقلانى، کتاب تهذیبالتهذیب، (بیروت )۱۴۰۴/ ۱۹۸۴؛
(۳) ابنداوود حلّى، کتاب الرجال، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم (بىتا.)؛
(۴) ابنعدى، الکامل فى ضعفاء الرجال، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۵) ابونعیم اصفهانى، کتاب الضعفاء، چاپ فاروق حماده، مغرب: دارالبیضاء، (بىتا.)؛
(۶) محمدبن على اردبیلى، جامع الرواه و ازاحه الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، قم : مکتبه المحمدى، (بىتا.)؛
(۷) مصطفىبن حسین تفرشى، نقدالرجال، قم ۱۴۱۸؛
(۸) عبدالنبىبن سعدالدین جزائرى، حاوى الاقوال فى معرفه الرجال، (قم )۱۴۱۸؛
(۹) محمد جواهرى، المفید من معجم الرجال الحدیث، قم ۱۴۲۴؛
(۱۰) خویى؛
(۱۱) محمدبن احمد ذهبى، میزان الاعتدال فى نقدالرجال، چاپ على محمد بجاوى، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت (بىتا.)؛
(۱۲) عبدالحسین شبسترى، الفائق فى رواه و اصحاب الامام الصادق علیهالسلام، قم ۱۴۱۸؛
(۱۳) شوشترى؛
(۱۴) محمدجعفر طبسى، رجال الشیعه فى اسانید السنه، قم ۱۳۷۸ش؛
(۱۵) محمدبن حسن طوسى، رجال الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۶) محمدبن عمرو عقیلى، کتاب الضعفاء الکبیر، چاپ عبدالمعطى امین قلعجى، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۸؛
(۱۷) حسنبن یوسف علامه حلّى، خلاصه الاقوال فى معرفه الرجال، چاپ جواد قیومى اصفهانى، (قم) ۱۴۱۷؛
(۱۸) عبداللّه مامقانى، تنقیح المقال فى علم الرجال، چاپ محیىالدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ ؛
(۱۹) محمدباقربن محمدتقى مجلسى، الوجیزه فى الرجال، چاپ محمدکاظم رحمان ستایش، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۲۰) یوسفبن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب الکمال فى اسماءالرجال، چاپ بشارعواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه یاسین بن خیراللّه خطیب عُمَرى(متوفی۱۲۳۲ه ق)

 خطیب عُمَرى، شهرت یاسین بن خیراللّه بن محمودبن موسى الخطیب بن على بن حاج قاسم عمرى، مورخ، ادیب، شاعر و از فضلاى موصل در سده دوازدهم و سیزدهم (عزاوى، ج ۲، ص ۴۶؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۱). او نسب خود را به عمربن خطّاب، خلیفه دوم، مى رساند (خطیب عمرى، مقدمه سامرائى، ص ۲۱).

خطیب عمرى در حدود ۱۱۵۷ در خانواده اى صاحب نام و اهل علم به دنیا آمد. پدرش، خیراللّه، عالم به طب و ادب و تصوف و فقه، و برادرش محمدامین نیز از فضلا و مورخان مشهور عصر خود بود (رجوع کنید به عزاوى، ج ۲، ص۴۰؛ عمرطالب، ص ۳؛ سالم عبدالرزاق احمد، ج ۵، ص ۱۰۷، ج ۶، ص ۲۶۷؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۱).

اطلاعات ما از زندگى اجتماعى و خانوادگى خطیب عمرى ناچیز است. دوره زندگى وى عصر ظهور و درخشش تصوف و بزرگان صوفیه در عرصه هاى مختلف اجتماعى و سیاسى در سراسر قلمرو اسلامى بود. خطیب عمرى نیز همچون برخى از نویسندگان آن عصر به تصوف توجه داشت و توانایى اش در عرضه اطلاعات درباره این موضوع کسب عنوان زاهد را براى وى به دنبال داشت.

همچنین او اجازه نقل معارف صوفیه را، به ویژه در دو طریقت قادریه و نقشبندیه، از شیخ عثمان بن یوسفبن عزالدین قادرى خطیب (عثمانالخطیب)، مشهور به اسود موصلى (رجوع کنید به خطیب عمرى، مقدمه سامرائى، ص ۲۳)، دریافت کرد (سالم عبدالرزاق احمد، ج ۶، ص ۲۶۷، پانویس ۱؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۱ـ۱۲).

خطیب عمرى در سرودن شعر نیز توانمند بود. چلبى در مجموعه خود ( ۱۹۲۷ب، ص ۱۵۲) قصایدى از وى نقل کرده و او را از شعرا و مصنفان دانسته است. همچنین، منظومه اى با عنوان مقاصدالتعبیر در موضوع تعبیر خواب از خطیب عمرى به دست آمده که شاهد دیگرى بر توانایى شعر سرودن اوست (رجوع کنید به ادامه مقاله). برادرش محمدامین هم به شناخت او از شعر و نظم اشاره کرده است (رجوع کنید به سالم عبدالرزاق احمد، ج ۷، ص ۲۴۵؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۲ـ۱۳).

اعتبار و شهرت خطیب عمرى عمدتآ به سبب تحقیقات و تألیفات وى است. اینکه او شاگرد چه کسانى بوده است چندان معلوم نیست و فقط برخى اشارات خود وى در قسمتهاى مختلف تألیفاتش، اطلاعات اندکى به ما مى دهد. براین اساس، گذشته از پدر و برادرش، استادان او در معارف صوفیه اسود موصلى و در علوم فقهى ملاعبدالقادربن محیى الدین أربلى موصلى بودند. محمدبن قاسم عبدلى نیز استاد وى بود (سالم عبدالرزاق احمد، ج ۶، ص ۲۶۷؛ خطیب عمرى، مقدمه عمادعلى حمزه، ص ۱۵).

رحلت

خطیب عمرى پس از ۱۲۳۲ در موصل وفات یافت (سالم عبدالرزاق احمد، ج ۵، ص ۶۴، ج ۶، ص ۱۸۶، ۱۸۸، ۲۶۷، ج ۷، ص ۲۴۵؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص ۳۸۹؛ قس بغدادى، هدیه، ج ۲، ستون ۵۱۲ :۱۲۲۴؛ عزاوى، ج ۲، ص ۴۶: ۱۲۲۴).

آثار

خطیب عمرى بیش از بیست اثر از خود به جا گذاشته است (خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۲، ۱۷؛ قس عماد عبدالسلام رئوف، همانجا) که تمامآ جمع آورى از کتابهاى معروف پیشینیان است و به جز آنهایى که درباره تاریخ عصر مؤلف یا کمى پیش از وى است بقیه آثار او از اهمیت چندانى برخوردار نیستند (چلبى، ۱۹۲۷الف، ص ۲۳۵).

از آثار وى اینهاست:

۱) الآثارالجلیه. موضوع آن تاریخ است و به شیوه سالشمار نوشته شده است. خطیب عمرى در این اثر وقایع تاریخى از سال اول تا پایان ۱۲۱۰ هجرى را ذکر کرده است. براساس آنچه که او در مقدمه این کتاب نوشته، اطلاعات اولیه را از آثار مورخان معروفى چون ابن اثیر، ابن خلّکان و ابن الوردى جمع آورى کرده و مطالبى را هم با تکیه بر شنیده هایش از استادان آن عصر ذکر نموده است. همچنین، در این اثر برخى حوادث عصر خود را که شاهد آن بوده، آورده است. او این اثر را به محمدامین بیگ بن یاسین افندى، مفتى موصل، تقدیم کرده است. نسخهاى خطى از این اثر در مدرسه خیاط موصل موجود است (چلبى، ۱۹۲۷ب، ص ۱۴۰ـ۱۴۱؛ همو، ۱۹۲۷الف، همانجا؛ زرکلى، ج ۸، ص ۱۲۹؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۷).

۲) الخریده العمریه یا الخرده العربیه من الطب. نسخه خطى در موضوع طب. نسخهاى با این عنوان در یکى از کتابخانههاى شخصى موصل موجود است، اما چون محتواى آن طبى نیست نمىتواند کتاب مذکور باشد (چلبى، ۱۹۲۷ب، ص ۲۶۴؛ موسوعهالموصل الحضاریه، ج ۴، ص ۳۸۱).

۳) خلاصه التواریخ. در قالب یک مقدمه و هشت باب و هر باب شامل معرفى و شرح احوال کسانى است که نامشان با یکى از اسما یا صفات خداوند همراه است، همچون عبداللّه و عبدالرحمان. نسخهاى خطى از این کتاب به شماره ۹۹۰۰ در کتابخانه برلین نگهدارى مىشود (عماد عبدالسلام رئوف، ص۳۹۰؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۸).

۴) الدر المکنون فى مآثرالماضى (المآثر الماضیه) من القرون. در تاریخ اسلام از آغاز تا ۱۲۲۶، با تأکید بر حوادث موصل. نسخ متعددى از این کتاب در کتابخانههاى مختلف جهان وجود دارد (رجوع کنید به بغدادى، ایضاح، ج ۱، ستون ۴۴۸، ج ۲، ستون ۱۲۷؛ بروکلمان،>ذیل<، ج ۲، ص ۷۸۱؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص ۳۸۹).

۵) الدر المنتثر فى تراجم فضلاء القرن الثانى عشر. شرح احوال علما و شعراى همعصر مؤلف که نسخهاى خطى از آن در کتابخانه عباس عزاوى موجود بوده است (چلبى، ۱۹۲۷ب، ص ۱۴۱؛ بغدادى، هدیه، همانجا؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص ۳۹۱؛ عزاوى، ج ۲، ص ۱۳۱، پانویس ۲).

۶) الجوهره فى اللغات المشتهره. جزوه کوچک در لغت عرب که برحسب الفبا تنظیم شده است. این اثر که در ۱۲۰۵ نوشته شده، شامل مجموعهاى منتخب از اشعار و نثر اوست. نسخهاى از آن در کتابخانه سیدناظم عمرى در موصل وجود دارد (عزاوى، ج ۲، ص ۴۶).

۷) الروضالزاهر فى تاریخ الملوک الاوائل و الاواخر. در موضوع فرمانروایان، سلاطین، وزرا، صاحبمنصبان، امیران، قضات و شیوخ که به ترتیب حروف الفبا تنظیم شده بوده است. از این اثر، نسخهاى موجود نیست (چلبى، ۱۹۲۷الف، ص ۲۳۵؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص۳۹۰).

۸) روضه المشتاق. در ادبیات (چلبى، همانجا).

۹) زبده الآثار الجلیه. تلخیصى از الآثارالجلیه و تعلیقى درباره تاریخ دیگر سرزمینهاى اسلامى از ابتداى سال ۹۲۰٫ این اثر با وجود اختصار، مفید و درخور ستایش است زیرا اطلاعات مفیدى درباره موصل دارد که یا مورخان دیگر در بیان آن اهمال ورزیده اند یا هیچ اثر تاریخى در این زمینه به ما نرسیده است. از این اثر نسخهاى خطى در مکتبه الاوقاف العامه در موصل موجود است (چلبى، ۱۹۲۷ب، ص ۲۶۸ـ۲۶۹؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۲، ص ۷۸۲؛ سالم عبدالرزاق احمد، ج ۶، ص ۱۸۶؛ نیز رجوع کنید به سویدى، ص ۴۳۵، پانویس ۱، ص۴۴۰، پانویس ۱، ص ۴۴۱، پانویس ۱).

۱۰) السیف المهنّد فى مَن اسمُه أحمد. کتاب با ذکرى از مشتقات اسم احمد شروع شده است. سپس مؤلف درباره فضائل نام احمد سخن گفته و در ادامه نیز آن را به نام پیامبر متبرک کرده است. مطالب آن تا نیمه اول قرن سیزدهم ادامه مى یابد. نسخه خطى این اثر در یکى از کتابخانه هاى شخصى موصل موجود است (بروکلمان، همانجا؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص ۳۹۱؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۲۱).

۱۱) السیوف الساطعه. این کتاب مشتمل بر ادعیه است (خطیب عمرى، همانجا).

۱۲) العذْب الصافى فى تسهیل القوافى. این اثر در موضوعات مختلف از جمله شهداى بدر است. نسخه خطى این کتاب در مکتبهالاوقاف العامه در موصل موجود است (چلبى، ۱۹۲۷ب، ص ۲۵۷؛ سالم عبدالرزاق احمد، ج ۶، ص ۲۶۷ـ ۲۶۸؛ بروکلمان، همانجا).

۱۳) عمدهالبیان فى تصاریف الزمان. نسخهاى از آن در کتابخانه سیدناظم عمرى در موصل موجود است (عماد عبدالسلام رئوف، ص ۳۸۹؛ زرکلى، ج ۸، ص ۱۲۹).

۱۴) عنوان الاعیان فى ذکر ملوک الزمان. شامل شرح احوال ملوک اسلام، حکومتشان و نیز احوال انبیا، صحابه، تابعین، علما و شعراى مشهور است. نسخهاى از این کتاب در کتابخانه سیدناظم عمرى در موصل نگهدارى مىشود (چلبى، ۱۹۲۷الف، همانجا؛ بغدادى، هدیه، ج ۲، ستون ۵۱۲؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص ۳۹۱).

۱۵) غایهالبیان فى مناقب سلیمان. درباره سلیمان نبى و مناقب او و در شرح احوال کسانى است که سلیم نام دارند. نسخه اى از این کتاب در کتابخانه برلین به شماره ۹۹۰۱ وجود دارد (عماد عبدالسلام رئوف، ص۳۹۰ـ۳۹۱).

۱۶) غایه المرام فى محاسن بغداد دارالسلام. شرح و وصف بغداد، قصرها، دروازهها، بازارها، رودها، حکام آن و تحولات این منطقه تا سال ۱۲۲۰ است. این اثر در ۱۳۴۷ش/ ۱۹۶۸ منتشر شده است (بروکلمان، >ذیل<، ج ۲، ص ۷۸۱؛ لانگریگ، ص ۳۲۹؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص ۳۹۲).

۱۷) غرائب الاثر فى حوادث ربع القرن الثالث عشر: تکملهاى است بر الآثارالجلیه که در آن حوادث سالهاى ۲۴۰ تا ۱۲۲۵ به اختصار بیان شده است (بروکلمان، >ذیل<، ج ۲، ص ۷۸۲؛ لانگریگ، همانجا؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص۳۹۰). این اثر به کوشش محمدصدیق جلیلى در موصل در ۱۳۱۹ش/ ۱۹۴۰ با همین عنوان چاپ و منتشر شد (لانگریگ، ترجمه عربى، ص ۳۹۵).

۱۸) قرّه العین فى تراجم الحسن و الحسین. شامل اطلاعات مفصّل درباره این دو امام و نیز کسانى که همنام ایشان بودند، با تکیه بر فضل و دانش و ادب و شهرت آنان. در پایان نیز، بخشى هرچند کوتاه، به معرفى کسانى اختصاص یافته که نامشان على است. نسخه خطى آن به شماره ۲۹۱/۴ در کتابخانه مرکزى موصل نگهدارى مىشود (بروکلمان، همانجا؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۲۳ـ۲۴).

۱۹) مقاصدالتعبیر. منظومهاى در شرح و تعبیر خواب است (بروکلمان، همانجا؛ سالم عبدالرزاق احمد، ج ۵، ص ۶۵).

۲۰) منهج الثقات فى تراجم القضاه. در موضوع تاریخ، با تکیه بر آثار ابن الوردى، ابن خلّکان و ابن اثیر. خطیب عمرى در این کتاب به ثبت نام قضات مسلمانى پرداخته که در شعر و نظم دستى داشتند و اشعارشان مشهور بوده است. وى ابتدا در مقدمهاى به بیان فضیلت علم و مرتبه قضاوت پرداخته و سپس نوادر آن را معرفى کرده است. نسخه خطى این کتاب در مکتبهالاوقاف العامه در موصل موجود است (چلبى، ۱۹۲۷الف، ص ۲۳۴؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۲، ص ۷۸۱).

۲۱) مُنیهالادباء فى تاریخ الموصل الحدباء. نویسنده مطالب خود را از تأسیس موصل آغاز کرده و تا سال ۱۲۲۱ ادامه داده است. موضوع کتاب شامل تاریخ حکام و پادشاهان قبل از اسلام و احوال فرمانروایان اسلامى آن تا ۱۲۲۱ است. همچنین، خطیب عمرى در این کتاب مطالب مهمى درباره قریه ها و آبادیهاى موصل با استناد به معجم البلدان یاقوت حموى ارائه کرده است (بروکلمان، همانجا). این کتاب به کوشش سعید دیوهچى (مدیر موزه موصل) در ۱۳۲۹ش/ ۱۹۵۰ در موصل چاپ و منتشر شد (عزاوى، ج ۲، ص۳۲۰، پانویس ۱).

۲۲) قصاید. نسخه خطى این اثر در مجموعه شماره ۳۱ مدرسه عبدالرحمان چلبى صائغ در موصل نگهدارى مىشود (چلبى، ۱۹۲۷ب، ص ۱۵۲؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۲، ص ۷۸۲).

۲۳) الروضهالفَیْحاء فى تواریخ النساء. اثرى حجیم در شرح احوال زنان نیک و بد مشهور. سیدرجاء سامرایى این اثر را در ۱۳۴۵ش/ ۱۹۶۶ در بیروت به چاپ رسانده است. سامرایى در تحقیقى که درباره این نوشته انجام داده، برخى داستانها و اشعار آن را حذف کرده و سپس با عنوان مهذّب الروضه الفیحاء فى تواریخ النساء آن را به چاپ رسانده است (چلبى، ۱۹۲۷الف، ص ۲۳۵؛ بغدادى، هدیه، ج ۲، ستون ۵۱۲).

مورخان تألیفات دیگرى نیز از خطیب عمرى ذکر کرده اند (رجوع کنید به بغدادى، همانجا؛ عزاوى، ج ۱، ص۳۳۰؛ سالم عبدالرزاق احمد، ج ۵، ص ۶۴ـ۶۵؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۷ـ۲۵).

یاسین بن خیراللّه به سبب تنوع موضوعاتى که در تألیفاتش به کار برده مشهور است. او در نگارش آثار تاریخى خود کوشیده از شیوه برادر خود، محمدامین، که شیوه سالشمارانه بود، پیروى کند و این شیوه در الآثار الجلیه، الدرالمکنون و عمدهالبیان او نمایان است.

فرزند خطیب عمرى، على بن یاسین، نیز درباره تاریخ موصل و ادیبان این شهر تألیفاتى دارد (شیخو، ج ۱، ص ۳۱ـ۳۲؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۲، ص ۷۸۲).



منابع :

(۱) اسماعیل بغدادى، ایضاحالمکنون، ج ۱ـ۲، در حاجىخلیفه، ج ۳ـ۴؛
(۲) همو، هدیهالعارفین، ج ۲، در حاجى خلیفه، ج ۶؛
(۳) داود چلبى، «حول مخطوطه دمشق فى تراجم علماء الموصل فى القرن الثانى عشرالهجرى»، لغهالعرب، سال ۵، ش ۴ ( ۱۹۲۷الف)؛
(۴) همو، کتاب مخطوطات الموصل، بغداد ۱۹۲۷ب؛
(۵) یاسینبن خیراللّه خطیب عمرى، الروضه الفیحاء فى تواریخ النساء، چاپ رجاء محمود سامرائى، بیروت ۱۹۸۷؛
(۶) همان، چاپ عماد على حمزه، ]بیروت[ ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۷) خیرالدین زرکلى، الاعلام، بیروت ۱۹۸۴؛
(۸) سالم عبدالرزاق احمد، فهرس مخطوطات مکتبه الاوقاف العامه فى الموصل، ج ۵ـ۷، ]موصل[ ۱۴۰۳ـ۱۹۸۳؛
(۹) محمدامین سویدى، حدیقهالزوراء فى سیرهالوزراء، چاپ عماد عبدالسلام روؤف، بغداد ۱۴۲۳/ ۲۰۰۳؛
(۱۰) لویس شیخو، الآداب العربیه فى القرن التاسععشر، بیروت ۱۹۲۴ـ۱۹۲۶؛
(۱۱) عباس عزاوى، تاریخالادب العربى فى العراق، بغداد ۱۳۸۰ـ۱۳۸۲/ ۱۹۶۰ـ۱۹۶۲؛
(۱۲) عماد عبدالسلام رئوف، الموصل فى العهد العثمانى، نجف ۱۳۹۵/۱۹۷۵؛
(۱۳) عمرطالب، «محمدامین العمرى: حیاته و ادبه»، آدابالرافدین، ش ۴ (۱۹۷۲)؛
(۱۴) استیون همزلى لانگریگ، اربعه قرون من تاریخ العراق الحدیث، نقله الى العربیه جعفر خیاط، بغداد [۱۹۶۸/۱۳۸۸]، چاپ افست قم ۱۳۷۰ش؛
(۱۵) موسوعه الموصل الحضاریه، موصل : دارالکتب للطباعه و النشر، ۱۴۱۲؛
(۱۶) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942.
(۱۷) Stephen Hemsley Longrigg, Four centuries of modern Iraq, Beirut 1968.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶ 

زندگینامه محمد خطیب عُمَرى تبریزى(متوفی۷۴۹ه ق)(مولف کتاب مشکاه المصابیح)

 خطیب عُمَرى تبریزى، محمدبن عبداللّه، محدّث، رجالى و مفسر قرن هشتم. کنیه اش ابوعبداللّه و لقبش ولى الدین بود و به خطیب الفخریه نیز شهرت داشت. از زندگى او اطلاعى در دست نیست. شهرتش به سبب تألیف کتاب مشکاه المصابیح است که تدوین دوباره کتاب مصابیح السنه بَغَوى فَراء* (متوفى ۵۱۶) براساس ابواب فقهى است.

خطیب عمرى کتاب خود را در ۲۹ عنوان، ۳۲۷ باب و ۱۳۰۸ فصل براساس ابواب فقهى مرتب کرد. او در کتاب خویش نام راویان احادیث مفرد (احادیثى که راوى آن به نحوى تک باشد) و صحابى روایت کننده حدیث را که بغوى ذکر نکرده، آورده است. وى تألیف این کتاب را در رمضان ۷۳۷ به پایان رساند (خطیب عمرى، ج ۱، ص ۳ـ۴؛ حاجى خلیفه، ج ۲، ستون ۱۶۹۹؛ کتّانى، ص ۱۴۵). خطیب عمرى مشکاهالمصابیح را به توصیه شیخ اجازه اش، حسین بن عبداللّه طیّبى (متوفى ۷۴۳)، نوشت (رجوع کنید به ابن حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۶۹).

به گفته خطیب عمرى (ج ۱، ص ۶ـ۷)، هر باب این کتاب به سه فصل تقسیم شده است. در فصل نخست روایاتى آمده است که محمدبن اسماعیل بخارى و مسلمبن حجّاج نیشابورى به طور مشترک نقل کرده اند. در فصل دوم هر باب روایات دیگر محدّثان بزرگ اهل سنّت آمده است. خطیب عمرى (ج ۱، ص ۴ـ۶)، خود، محدّثان بزرگ اهل سنّت را نام برده است. وى در فصل سوم نیز روایاتى منقول از دیگر محدّثان بزرگ اهل سنّت را جاى داده است.

خطیب عمرى در مقدمه مختصرى بر کتاب خود، به توضیح روش خویش پرداخته است. او در نقل روایات، با رعایت جانب اختصار، روایات تکرارى را حذف و در موارد اندکى نیز به دست نیافتن به روایت، به شکلى که بغوى نقل کرده، یا وجود نقلى مخالف آن در منابع اشاره کرده ست (رجوع کنید به ج ۱، ص ۷). وى همچنین به بیان نوع روایات همچون غریب و ضعیف پرداخته و ۱۵۱۱ روایت نیز افزوده است (رجوع کنید به ج ۱، ص ۸، مقدمه، ص ح).

طیّبى اولین کسى است که در تکمیل و شرح مشکاه المصابیح، کتاب الکاشف عن حقائق السنن را در ۷۴۳ نوشت (ابن حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۶۸ـ۶۹؛ حاجىخلیفه، ج ۲، ستون۱۷۰۰). این شرح با تحقیق ابوعبداللّه محمدعلى سَمَک به چاپ رسیده است (بیروت ۱۴۲۲). از دیگر شروح مشکاهالمصابیح، کتاب مرقاهالمفاتیح (بیروت ۲۰۰۷) ملاعلى قارى (متوفى ۱۰۱۴) است. ابوالحسن عبیداللّه بن محمد رحمانى مبارک فورى (متوفى ۱۴۱۴) نیز شرح مرعاهالمفاتیح: شرح مشکاهالمصابیح (بنارس هند ۱۴۰۴) را بر این کتاب نوشته است (براى آگاهى از دیگر شروح این کتاب رجوع کنید به حاجى خلیفه، همانجا). به گفته بغدادى (ج ۱، ستون ۷۲۹)، على بن محمد جرجانى (متوفى ۸۱۶) نیز حاشیهاى بر مشکاهالمصابیح نگاشته است.

مشکاه المصابیح به فارسى ترجمه و شرح (رجوع کنید به بروکلمان، ج ۶، ص۲۴۰ـ۲۴۲) و به انگلیسى ترجمه و چاپ شده است (رجوع کنید به سرکیس، ج ۱، ستون ۶۲۸؛ د. اسلام، چاپ دوم، ذیل «بغوى»).

مشکاه المصابیح نخستین بار در ۱۳۱۵ در سنپترزبورگ سپس در ۱۳۴۵ در دهلى به چاپ رسید و محمد ناصرالدین الَبانى (بیروت ۱۴۰۵) و سعید محمد لحّام (بیروت ۱۴۱۱) نیز این کتاب را تصحیح و چاپ کرده اند (براى چاپهاى دیگر کتاب رجوع کنید به سرکیس، ج ۱، ستون ۶۲۷).

حافظ ابن حجر عسقلانى در کتاب هدایهالرواه إلى تخریج أحادیث المصابیح و المشکاه (الدمام ۱۴۲۲) احادیث کتابهاى مصابیح و المشکاه را استخراج کرده است. محمد لقمان سِلَفى نیز در کتاب هدى الثقلین فى أحادیث الصحیحین التى أوردها المحدّث الخطیب التبریزى فى مشکاهالمصابیح (ریاض ۱۴۲۱) احادیث این کتاب (۲۷۰۴ حدیث) را براساس ابواب فقهى مرتب کرده است.

سامِح بن جادبن على أبوعبداللّه با همکارى أبوعِلِیّین رجائى بن محمد مصرى مکى در کتاب مُذَکَّره الإتمام الصریح لتحقیق مشکاهالمصابیح (قاهره [.بى‌تا]) به تحقیق احادیث کتاب مشکاهالمصابیح و بیان تعلیقات جدید محمد ناصرالدین البانى، که در تصحیح نخستین وى نیامده بوده، پرداخته است.

خطیب عمرى پس از تألیف مشکاه المصابیح، اسامى رجال آن را استخراج کرد و همراه با شرح مختصرى در احوال آنها در کتاب الإکمال فى أسماء رجال المشکاه آورد. وى این اثر را در ۷۴۰ به پایان برد (بروکلمان، ج ۶، ص ۲۳۹؛ بغوى، ج ۱، مقدمه مرعشلى، ص ۷۳). علاوه بر این، عبدالحقبن سیفالدین دهلوى (متوفى ۱۰۵۲) نیز در کتاب إکمال أسماء رجال مشکاهالمصابیح (دمشق ۱۴۲۷) اسامى خلفا، فرزندان، اهل بیت و زنان پیامبر در این کتاب را جمع آورى کرده است.

غره التأویل فى التفسیر و مجالس فى التفسیر و الموعظه نیز از آثار خطیب عمرى است.

رحلت

او در ۷۴۹ درگذشت (حاجىخلیفه، ج ۲، ستون ۱۱۹۷؛ بغدادى، ج ۲، ستون ۱۵۶؛ کحّاله، ج۱۰، ص ۲۱۲).



منابع :

(۱) ابن حجر عسقلانى، الدر الکامنه فى اعیان المائه الثامنه، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۲) کارل بروکلمان، تاریخ الادب العربى، ج ۶، نقله الى العربیه یعقوب بکر، قاهره ۱۹۷۷؛
(۳) اسماعیل بغدادى، هدیهالعارفین، ج ۱ـ۲، در حاجىخلیفه، ج ۵ـ۶؛
(۴) حسین بن مسعود بغوى، مصابیح السنّه، چاپ یوسف عبدالرحمان مرعشلى، محمدسلیم ابراهیم سماره، و جمال حموى ذهبى، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۵) حاجىخلیفه؛
(۶) محمدبن عبداللّه خطیب عمرى، مشکاه المصابیح، چاپ محمد ناصرالدین البانى، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۷) یوسف الیان سرکیس، معجم المطبوعات العربیه و المعربه، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۸) محمدبن جعفر کتّانى، الرساله المستطرفه لبیان مشهور کتب السنه المشرفه، کراچى ۱۳۷۹/۱۹۶۰؛
(۹) عمررضا کحّاله، معجم المؤلفین، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت [.بى‌تا]؛
(۱۰) EI2, s.v. “Al- Baghawi, Abu Muhammad al-Husayn b. Mas`ud” (by J. Robson).

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۶ 

زندگینامه عمادالدین طبری«عماد الدین یا جمال الدین»(قرن پنجم و ششم)

 عمادالدین ، محمد بن علی، عالم و محدّث امامی مذهب قرن پنجم و ششم. منتجب ‌الدین رازی (ص۱۰۷) نام و نسب او را عماد الدین محمد بن ابی ‌القاسم بن محمد بن علی آورده و خود وی (ص۱۹۲، ۲۰۰) نیز از پدرش با نام و نسبِ ابوالقاسم علی بن محمد بن علی یاد کرده است. در متن چاپ شدۀ کتاب معالم ابن‌شهر آشوب (ص۱۱۹) نام پدر وی، به اشتباه، قاسم آمده است.

هرچند بیشتر منابع (برای نمونه، رجوع کنید به منتجب ‌الدین رازی، ص ۱۰۷؛ابن اسفندیار، ج۱، ص۱۳۰؛ذهبی، ج۱۱، ص۷۴۰) لقب وی را عماد الدین ضبط کرده‌اند، اما در نسخه‌ای از الفهرست منتجب الدین که نزد شیخ حر عاملی بوده – لقب او جمال الدین گزارش شده است(رجوع کنید به منتجب الدین رازی، ص۱۰۷، پانوشت۲). با توجه به عنوان «فقیه» که طبری برای پدر خود به کار برده (همان، ص ۷۶، ۱۶۳، ۱۸۴، ۱۹۲، ۲۰۰)  وی در خانواده‌ای علمی متولد شده و پرورش یافته است.

او (ص۳۹۱) همچنین پدر خود را به زهد وصف کرده است. از تاریخ تولد عمادالدین اطلاعی در دست نیست. با توجه به نسبت «کَجّی طبری» (ابن‌ شهر آشوب، ص ۱۱۹) و «طبری آملی کَجّی» (منتجب ‌الدین رازی، ص ۱۰۷) که برای وی یاد کرده‌اند (نیز رجوع کنید به ابن ‌اسفندیار، ج ۱، ص ۱۳۰، که مطابق گویش طبری از وی با نسبت «کجیج» یاد کرده است)، وی در کَجَّه به دنیا آمده که شهری است میان آمل و چالوس و از نواحی رویان (رجوع کنید به یاقوت حموی، ج۴، ص۲۴۰؛نیزرجوع کنید به همان، ج۲، ص۸۷۳، ج۳، ص۲۳۷ ۳۱۱)، که امروزه به کَجور شهرت دارد.

محمد بن مشهدی و ابن‌بطریق حلی، از شاگردان و راویان طبری‌، از وی با عناوین «الشیخ الفقیه العالم» (ابن‌ مشهدی، ص ۴۷۳) و «الشیخ الفقیه» (ابن ‌بطریق، ص ۷) یاد کرده‌اند و منتجب‌الدین رازی (ص ۱۰۷) نیز که به یک واسطه از طبری روایت کرده از او با عنوان «الشیخ الإمام» نام برده و وی را به فقاهت و وثاقت ستوده است. در قرن هفتم نیز ابن ‌اسفندیار (ج ۱، ص ۱۳۰) نام وی را با عناوین «خواجۀ امام» و «فقیه آل محمد» ذکر کرده است.

با توجه به اسناد و تاریخهایی که طبری در بشاره المصطفی آورده است، استادان و مشایخ وی شناخته می شوند و می توان سیر سفرهای او را ترسیم کرد. بر اساس این اسناد، طبری پس از کسب علم در آمل تا سال ۵۰۹، در ۵۱۰ به ری و یک‌سال بعد به نجف رفته و سپس به آمل بازگشته، زیرا در سال ۵۲۰ در آمل از ابو اسحاق اسماعیل بن ابی القاسم دیلمی حدیث شنیده است (رجوع کنید به همان، ص ۱۲۷، ۲۲۱).

استادان و مشایخ

استادان و مشایخ طبری و زمان و مکان قرائت، سماع و روایت وی از آنان، به ترتیب عبارت اند از:

سید ابو طالب یحیی بن محمد جوانی حسینی حسنی آملی در آمل در سال‌ ۵۰۹ (برای نمونه، رجوع کنید به همان، ص ۶۹، ۸۴، ۸۶، ۱۰۶؛نیز رجوع کنید به همان، ص ۷۵ و ۲۰۳، که تاریخ قرائت و تحدیث نزد وی را، با تردید، در سال ۵۰۸ یا ۵۰۹ ذکر کرده است)،

ابو محمد حسن بن حسین بن بابویه رازی در ری در سال ۵۱۰ (رجوع کنید به همان، ص ۲۶، ۲۸، ۳۲، ۶۵، و نیز ص ۱۶۰، که در آن «‌عشره» به «ست ‌عشره» تصحیف شده است)،

ابو النجم محمد بن عبدالوهاب بن عیسی رازی در ری در سال ۵۱۰ (رجوع کنید به همان، ص ۷۰، ۸۸، ۱۱۶، ۱۲۶، ۱۳۲،و نیز ص ۱۱۱، که در آن «‌عشره» به «ست ‌عشره» تصحیف شده است)،

ابو علی حسن بن محمد طوسی در نجف در سالهای ۵۱۰ (رجوع کنید به طبری، ص ۲۳) و ۵۱۱ (برای نمونه، رجوع کنید به همان، ص ۱۸، ۳۲، ۴۸، ۷۴)،

ابو عبدالله محمد بن احمد بن شهریار خازن در همان‌جا در سالهای ۵۱۲ (برای نمونه، رجوع کنید به همان، ص ۱۹، ۲۴، ۳۰، ۷۲) و ۵۱۴ (رجوع کنید به همان، ۲۰۲) و ۵۱۶(رجوع کنید به همو، ص۳۷، ۴۴)،

ابو البقاء ابراهیم بن حسین بصری در همانجا در سال ۵۱۶ (رجوع کنید به همان، ص ۲۱، ۲۸، ۳۵، ۵۰، نیز ص ۲۲۲ که در متن سند، تاریخ ۵۱۰ آمده اما در پانوشت ۶ همانجا،سال ۵۱۶ گزارش شده است)،

شریف ابو البرکات عمر بن ابراهیم بن محمد بن حمزه حسینی کوفی از علمای زیدیه در کوفه در سالهای ۵۱۲ (رجوع کنید به همان، ص ۷۳، ۱۰۵) و ۵۱۶ (رجوع کنید به همان، ص ۸۰، ۸۵، ۱۰۹، ۱۱۵، ۱۱۷، ۱۲۳، ۱۴۴؛نیز ص ۹۰، که در آن «ست‌ عشره» به «عشره» تصحیف شده است)،

ابو غالب سعید بن محمد بن احمد ثقفی کوفی در کوفه در سال ۵۱۶ (رجوع کنید به همان، ص ۸۵، ۱۰۹، ۱۱۵، ۱۱۷)،

ابو علی محمد بن علی بن قرواش تَمیمی در نجف در سال ۵۱۶ (رجوع کنید به همان، ص ۹۲)،

ابو محمد جبار (؟) بن علی بن جعفر رازی در نجف در سال ۵۱۸ (رجوع کنید به همان، ص ۹۲)،

ابو اسحاق اسماعیل بن ابی ‌القاسم بن احمد دیلمی در آمل در سال ۵۲۰ (رجوع کنید به همان، ص ۱۲۷، ۲۲۱) و

ابو جعفر محمد بن ابی ‌الحسن علی بن عبدالصمد تمیمی در نیشابور در سال‌ ۵۲۴ (رجوع کنید به همان، ص ۹۴، ۲۶۰، ۲۶۲، ۲۶۳).

طبری همچنین احادیثی را به روایت از پدرش، ابو القاسم علی بن محمد بن علی، بدون ذکر تاریخ (رجوع کنید به همان، ص ۱۶۳، ۱۹۲، ۲۰۰-۲۰۱) یا به نقل وجاده از کتاب دست نوشتۀ او (همان، ص ۷۶، ۱۸۴)، در بشاره المصطفی آورده است. ابو محمد حسن بن حسین بن ‌بابویه در سال ۵۱۰ در خانقاه خود در ری (رجوع کنید به همان، ص ۲۱۶؛نیز رجوع کنید به ص۲۰۶، ۲۲۲) و ابو علی طوسی در سال ۵۱۱ در مشهدِ امیرمؤمنان در نجف (رجوع کنید به همان، ص ۲۱۷)، به خط خود، اجازۀ روایتی برای طبری نوشته‌اند. طبری همچنین برخی از روایات ابو محمد حسن بن حسین بن ‌بابویه را از روی نسخۀ اصل وی کتابت کرده و سپس بر فرزند او قرائت نموده است (رجوع کنید به همان، ص۲۲۲، ۲۲۶).

در میان مشایخ و استادان طبری، ظاهراً عمدۀ تحصیلات طبری نزد ابو علی طوسی بوده است (رجوع کنید به منتجب‌الدین رازی، ص ۱۰۷، که به قرائت طبری نزد وی اشاره کرده است؛نیز رجوع کنید به ذهبی، ج۱۱، ص۷۴۰، که به نقل از تاریخ ابن ‌ابی‌ طی، توصیفی از احوال ابو علی طوسی را از زبان طبری آورده است)، همچنان‌که احادیث بسیاری را به روایت از او در کتابش آورده و او را بزرگ ‌داشته است (رجوع کنید به ذهبی، ج۱۱، ص۷۴۱).

با توجه به آنکه طبری به واسطۀ ابوعلی طوسی و دیگران، از شاگردان شیخ طوسی به شمار می‌رود، نظر وی دربارۀ عدم حجیت خبر واحد (رجوع کنید به همان، ص ۳۸۱، توضیح طبری در ذیل روایت ۲۳) – که مخالف نظر مشهور طوسی در این باره است – شایان توجه است.

به نوشتۀ ابن ‌اسفندیار، امیر ابن ‌ورّام بن ابی‌ فراس حلی (متوفی ۶۰۵) دو سال طبری را در حلّه نگاه داشت، برای او مقرری سالیانه تعیین کرد و در این مدت، اهل بغداد و کوفه و شیعیان عراق عرب به حلقۀ درس طبری پیوستند ( ابن‌ اسفندیار، ج ۱، ص ۱۳۰، با این ملاحظه که در آن «امیر ورّام» به «امیر ابن ‌ورّام» تصحیف شده است). همو می‌نویسد که ورّام دختر طبری را به همسری خود درآورد (همانجا، که در آن «ورام» به «ابن ‌ورّام» تصحیف شده است).

شاگردان

از شاگردان و راویان طبری،

شاذان بن جبرئیل قمی (رجوع کنید به ابن ‌مشهدی، ص ۲۶۳؛مجلسی، ج۱۰۷، ص۶۵-۶۶، ۷۰)، ابن‌بطریق حلی (رجوع کنید به ابن‌ بطریق، ص ۷)،

قطب‌الدین ابوالحسین راوندی (رجوع کنید به منتجب ‌الدین رازی، ص ۱۰۷)،

محمد بن مشهدی (رجوع کنید به همان، ص ۴۷۳)، و

عربی بن مسافر عبادی (رجوع کنید به همانجا) بوده اند.

افزون بر اینها، به نوشتۀ محمد تقی مجلسی(ج۱۰۷،ص۴۶،۶۵-۶۶)، ابن‌ شهرآشوب و ابن ‌ادریس حلی صحیفۀ سجادیه را از طریق طبری روایت کرده‌اند .تاریخ وفات طبری دانسته نیست. بنا بر گزارش ابن مشهدی، طبری در سال ۵۵۳ در مشهد علوی (نجف) به سر می‌برده (رجوع کنید به ابن‌ مشهدی، ص ۴۷۳) و بنابراین، تا این سال در قید حیات بوده است.

آثار

مشهورترین اثر طبری،

بشاره المصطفی لشیعه المرتضی است. ابن ‌شهر آشوب (ص۱۱۹)، که از معاصران طبری است، از این کتاب با عنوان البشارات نام برده است. منتجب الدین رازی (ص ۱۰۷) از آثار طبری به دو کتاب الفرج فی الأوقات و المخرج بالبینات و شرح مسائل الذریعه اشاره کرده و یادآور شده است که قطب‌الدین راوندی کتاب اخیر را بر طبری خوانده و راوندی نیز آن را برای وی روایت کرده است.

افزون بر اینها، طبری در بشاره المصطفی به کتابی از خود با عنوان کتاب الزهد و التقوی اشاره کرده است (طبری، ص ۸۳؛نیز رجوع کنید به افندی، ج ۵، ص ۱۸، که به جلد دوم کتابی اشاره کرده که شامل منتخبی از ادعیۀ مصباح المتهجد همراه با اضافاتی دیگر بوده و احتمال داده است که همان کتاب الزهد و التقوی طبری باشد).

از میان آثار طبری، تنها بخش‌ عمده‌ای از بشاره المصطفی بر جای مانده (دربارۀ ناقص بودن نسخه‌های موجود از این اثر، رجوع کنید به طبری، مقدمۀ محقق، ص ۱۱-۱۲؛نیز رجوع کنید به طبری، ص ۴۳۵-۴۳۷) و چاپ شده است (نجف ۱۳۸۳ و قم ۱۴۲۰) که خالی از اغلاط در اسناد نیستند (رجوع کنید به تراثنا، شمارۀ ۷۵، ص۱۸۵-۱۸۶).

با توجه به گزارشی از نسخۀ موجود در این کتاب در کتابخانۀ امیرالمؤمنین نجف (تراثنا، شمارۀ ۵۷، ص۱۸۵-۱۸۶)، چنین به نظر می‌رسد که این کتاب دارای نسخه‌هایی بوده است که اختلافات اندکی با یکدیگر داشته‌اند. ترجمه‌ای از این اثر نیز با عنوان بشارات نبوی به شیعیان علوی (تهران ۱۳۷۹ش) چاپ شده است.

از بقیۀ آثار طبری،

از جمله شرح مسائل الذریعه  که قاعدتاً شرحی بر مشکلات الذریعه سید مرتضی (متوفی ۴۳۶) در اصول فقه بوده است  نشانی در دست نیست. بشاره المصطفی از آثار مهم حدیثی- کلامی امامیه در قرن ششم است که مورد توجه علمای پس از طبری بوده، چنانکه ابن‌طاووس (متوفی ۶۶۴) در آثارش، مطالبی را از آن نقل کرده است (رجوع کنید به ابن‌طاووس، اقبال الاعمال، ج ۱، ص ۲۵-۲۷).

موضوع این کتاب، اثبات ائمه علیهم السلام، منزلت و درجات شیعه و کرامات اولیای الهی و پیروان ائمه است و چنانکه از نام آن پیداست، در اثبات حقانیت مذهب شیعه از کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله است. مؤلف (ص۱۷-۱۸) با هدف آشنا سازی جامعۀ شیعی عصر خود با آموزه‌های عمیق این مکتب، این کتاب را تألیف کرده و در آن جز روایات مسند از مشایخ معتمد خود، نقل نکرده است. این کتاب افزون بر این فایدۀ مهم، به دلیل اشتمال بر اسانید تازه و ذکر شماری از عالمان شیعی ایران در سده‌های پنجم و ششم، دارای اهمیت است (برای نمونه‌هایی از این عالمان، رجوع کنید به طبری، ص۲۶، ۷۰، ۸۸، ۹۲، ۱۹۱، ۲۳۸، ۲۴۹، ۲۵۱، ۳۶۲).

این کتاب برای شناخت تشیع در کوفه در سده‌های پنجم و ششم نیز حائز اهمیت است، به¬ویژه در خصوص اسانید زیدیان کوفه، مانند روایات ابوالحسن زیدبن ناصرعلوی (طبری، ص۴۰)، ابوعبدالله محمدبن علی علوی (برای نمونه، رجوع کنید به طبری، ص۸۵، ۹۰، ۱۱۵) و ابو البرکات عمر بن ابراهیم علوی زیدی (برای نمونه،رجوع کنید بهطبری، ص۸۰، ۹۰، ۱۰۹) .

عماد الدین طبری بخش درخور توجهی از احادیث خود را در این کتاب، از نسخه یا نسخه‌هایی از الأمالی شیخ طوسی روایت کرده است. او از سه طریق روایاتی را از الأمالی شیخ طوسی نقل کرده است؛به ترتیب زمانی، از ابو محمد حسن بن حسین بن بابویه رازی (برای نمونه، رجوع کنید به ص۸۰، ۱۰۹، ۱۱۵، ۱۳۲، ۱۹۹، ۲۱۲)، ابوعلی طوسی فرزند شیخ طوسی (برای نمونه،رجوع کنید به ص۱۸، ۲۳، ۲۵، ۴۸، ۷۴) و ابوعبدالله محمدبن احمدبن شهریار، خازن مرقد امیرالمؤمنین و راوی کتاب صحیفۀ سجادیه* (برای نمونه، رجوع کنید به ص۱۱۳، ۱۸۳)، و گاه به صورت ترکیبی از هر سه استاد (برای نمونه، رجوع کنید به ص۱۳۷-۱۳۸، ۱۸۳) یا دو تن از آنان (برای نمونه، رجوع کنید به ص۲۰۰، ۲۰۲- ۲۰۳، ۲۰۵، ۲۱۴).

اسناد روایات بشاره المصطفی نشان می¬دهد که عمادالدین طبری بیشترین نقل از الأمالی شیخ طوسی را از طریق فرزند او، ابوعلی طوسی، کرده است. افزون بر این، عبارات خود طبری (برای نمونه، رجوع کنید به ص۱۹۱، ۲۰۶، ۲۱۶) نیز به استفادۀ وی از منابع مکتوب استادان خود برای تألیف بشاره المصطفی اشاره دارد.

از ابتدای اسناد روایات کتاب بشاره المصطفی چنین به دست می‌آید که طبری در ۵۱۰ (برای نمونه، رجوع کنید به ص۳۲، ۶۵، ۷۰، ۷۵) و ۵۱۶ (رجوع کنید به ص۱۱۱) و ۵۱۸ (برای نمونه، رجوع کنید به ص۹۲، ۱۰۵)، نزد عالمان و محدّثان ری به سماع حدیث اشتغال داشته است.البته این احتمال نیز می‌رود که دو تاریخ اخیر از اغلاط به وجود آمده در اسناد روایات باشد، چرا که به گفتۀ خود طبری (برای نمونه، رجوع کنید به ص۱۱۶، ۱۲۶، ۱۳۲، ۱۳۸، ۱۴۸، ۱۵۵، ۱۶۵)، وی از ابوالنجم محمدبن عبدالوهاب بن عیسی رازی در مسجدالغربی یا الغری، در محله‌ای به نام زامهران در ری، در صفر ۵۱۰ قرائت حدیث کرده است. دیگر تاریخهای‌ مذکور در ابتدای برخی اسناد (برای نمونه، رجوع کنید به ص۱۲۷، ۱۳۰، ۱۴۵) نیز مؤید سماع و قرائت او در همین سال در ری نزد عالمان اهل این شهر است.



منابع:

(۱) بهاء‌الدین محمد بن حسن ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان، چاپ عباس اقبال، تهران ۱۳۲۰ ش؛
۲- یحیی بن حسن ابن بطریق اسدی حلی، عمده عیون صحاح الأخبار فی مناقب امام الأبرار، قم ۱۴۰۷؛
۳- ابن¬شهرآشوب، معالم العلماء، چاپ سید محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف ۱۳۸۰ / ۱۹۶۱؛
(۴) رضی‌الدین علی بن موسی بن طاووس، إقبال الأعمال، چاپ جواد قیومی اصفهانی، قم ۱۴۱۴؛
(۵) محمد بن جعفر ابن مشهدی، المزار، چاپ جواد قیومی اصفهانی، قم ۱۴۱۹؛
۶- میرزا عبدالله افندی، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، چاپ سید احمد حسینی، قم ۱۴۰۱ ق؛
(۷) تراثنا، العدد الأول [ المسلسل ۵۷]، السنه الرابعه عشره، ربیع الأول۱۴۲۰ق؛
۸- شمس¬الدین محمدبن احمد ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
۹- عمادالدین محمد طبری، بشاره المصطفی لشیعه المرتضی، چاپ جواد قیومی اصفهانی، قم ۱۴۲۰؛
(۱۰) محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، بیروت ۱۴۰۳؛
۱۱- منتجب الدین علی بن بابویه رازی، الفهرست، چاپ سید جلال الدین محدث ارموی، قم ۱۳۶۶ ش؛یاقوت حموی، معجم البلدان، اختصارات.

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۵ 

زندگینامه عبیداللّه حلبى(قرن دوم)

 عبیداللّه ، بن على کوفى، کنیه‌اش ابوعلى، از اصحاب امام صادق علیه‌السلام و از محدّثان امامى قرن دوم. جد وى، ابوشُعْبه، از راویان حدیث از امام حسن و حسین علیهماالسلام بود. خانواده حلبى یکى از خاندانهاى شیعى مشهور به وثاقت و مورد استناد در کوفه بودند و به نام جدشان، به خاندان ابى‌شعبه شهرت داشتند (نجاشى، ص ۲۳۰ـ۲۳۱). نجاشى (ص ۲۳۰) از پیوند ولاء بین این خاندان و قبیله بنى تَیْم‌اللات بن ثعلبه سخن گفته و شیخ طوسى (۱۴۱۵، ص ۲۳۴) آنان را از موالى بنوعِجْل دانسته است.

به تصریح نجاشى (همانجا)، سبب شهرت عبیداللّه‌بن على به حلبى، رفت و آمد وى و برادر و پدرش به شهر حلب، براى کارهاى تجارى، بوده است (نیز رجوع کنید به برقى، ص ۲۳). درباره تاریخ تولد حلبى اطلاعى در دست نیست.

آثار

عمده شهرت وى به سبب تألیف کتابى با عنوان الجامع یا الکتاب بوده که گفته شده نخستین اثر فقهى در میان شیعیان بوده است (همانجا؛ مدرسى طباطبائى، ج ۱، ص۳۸۰).به نوشته نجاشى (ص ۲۳۱) و شیخ طوسى (۱۴۲۰، ص ۳۰۵)، او کتاب خود را به امام صادق علیه‌السلام عرضه کرد و امام آن را ستود. این کتاب از متون رایج در میان امامیه بوده است.

نجاشى (همانجا) به تداول روایت این کتاب با تعبیر «الکتاب‌ المنسوب‌الیه»   (قس بهبودى، ص ۲۶۱ـ۲۶۲) و تعبیر «رَوى هذاالکتاب خلقٌ من‌اصحابنا» اشاره و تصریح کرده است که روایتهاى متعدد این کتاب گاه فقط در آغاز اختلاف داشته اما متنهاى روایت شده، تنها تفاوتهاى جزئى با یکدیگر داشته‌اند. متداول‌ترین طریق روایت این کتاب، روایت و تحریر ابن ابى‌عُمَیْر (متوفى ۲۱۷) از حماد بن عثمان از حلبى بوده است (زرارى، ص ۱۶۲؛ نجاشى؛ طوسى، ۱۴۲۰، همانجاها؛ همو، ۱۴۱۵، ص ۴۵۲).

شیخ طوسى (۱۴۲۰، ص ۳۰۵ـ۳۰۶) چند طریق در روایت این کتاب را ذکر و تصریح کرده است که این کتاب محلّ اعتماد علما و محدّثان است (مُعَوَّلٌ علیه؛ قس بهبودى، همانجا). ابن‌بابویه (۱۳۶۱ش، ص ۱۵۰) به نقل از استاد خود، محمدبن حسن‌بن احمدبن ولید، از محمدبن حسن صفار قمى (متوفى ۲۹۰) نقل کرده که عبارت «و در حدیث دیگر» (وَ فى حَدیثٍ آخَرَ) در کتاب حلبى، عبارتهایى است که ابن‌ابى‌عمیر افزوده است (نیز رجوع کنید به شوشترى، ج ۷، ص ۷۹ـ۸۰).

به گفته مدرسى طباطبائى (ج ۱، ص ۳۸۱)، این تحریر کتاب، متداول بوده است. حدود هزار حدیث به طریق ابن‌ابى‌عمیر از حلبى در آثار حدیثى امامیه باقى‌مانده که خویى (ج ۶، ص ۳۹۰ـ۴۰۰، ۴۱۹ـ۴۲۱) فهرست کامل آنها را گردآورى کرده است. متن کتاب، به صورت مستقل، از مراجع امامیه تا پایان قرن هفتم بوده است.

شیخ طوسى (۱۴۱۵، ص ۴۳۱)، به نقل از مشیخه هارون‌ بن موسى تَلَّعُکْبَرى* (متوفى ۳۸۵)، نوشته است که این کتاب را ابوعیسى عبیداللّه‌ بن محمدبن فضل مصرى روایت نموده و گفته که وى تحریر مفصّل کتاب حلبى را روایت کرده است. محمدبن على ابن‌بابویه (۱۴۱۴، ج ۱، ص ۳)، از کتاب حلبى در زمره آثار متداول و مورد مراجعه یاد کرده و علم‌الهدى (متوفى ۴۳۶)، در جوابات‌المسائل المَیافارقیات (رجوع کنید به رسائل، ج ۱، ص ۲۷۹) و جوابات‌المسائل الرَسّیه‌الاولى (رجوع کنید به همان، ج ۲، ص ۳۳۱)، از رجوع به این اثر حلبى سخن گفته است (نیز رجوع کنید به ابن شهرآشوب، ص ۱۱۲).

آخرین عالم امامى که از متن این کتاب مطلب نقل کرده، ظاهرآ ابن‌طاووس بوده است که در رساله عدم مضایقه‌الفوائت (ص ۳۴۰ـ۳۴۱) با تعبیر «کتاب اصل» و در اقبال الاعمال (ج ۱، ص ۴۸ـ۴۹) با تعبیر «کتاب»، بخشهایى از این کتاب را نقل کرده است (نیز رجوع کنید به کولبرگ، ص ۱۲۶).

روایت کتاب حلبى در میان اسماعیلیه نیز متداول بوده است. گفته‌اند که دو داعى برجسته اسماعیلى، به نامهاى حلوانى و سفیانى، که قبل از تشکیل حکومت فاطمیان در شمال افریقا در آن نواحى فعالیت داشتند، کتاب حلبى را روایت کرده‌اند (رجوع کنید به ابن‌هیثم، ص ۱۲۲؛ ادریس عمادالدین‌قرشى، ص ۲۱۱). داعى اسماعیلى، ابوعبداللّه جعفربن احمدبن هیثم، این کتاب را، به نقل از افلح‌بن هارون عبانى (داعى، شیخ و فقیه قبیله مَلُوسَه، از قبایل طرفدار اسماعیلیه)، روایت کرده است (رجوع کنید به ابن‌هیثم، ص ۱۲۱ـ۱۲۲؛ نیز رجوع کنید به ادریس عمادالدین‌قرشى، همانجا). قاضى نعمان از این کتاب در تألیف کتاب مهم خود، الایضاح، استفاده و مطالب متعددى از آن نقل کرده است (براى نمونه رجوع کنید به ص۴۰، ۴۶، ۴۹؛ نیز رجوع کنید به مادلونگ، ص ۳۴ـ۳۵؛ مدرسى‌طباطبائى، همانجا). کتاب حلبى براساس ابواب فقهى بوده است (رجوع کنید به نجاشى، ص ۳۶۶).

ابن‌شهرآشوب (ص ۱۷۹) از کتابى به نام المسائل، تألیف حلبى، نام برده که ظاهراً خود این کتاب را ندیده و اطلاعاتش براساس نقل‌قولهایى از آن در الایضاح قاضى نعمان بوده است. حلبى در کتاب المسائل، همانند دیگر آثار تألیف شده به این نام در عصر حضور ائمه (براى نمونه رجوع کنید به مدرسى‌طباطبائى، ج ۱، ص ۳۴۷، ۳۸۱)، نخست پرسشهاى خود را از امام و در ادامه، پاسخهاى امام را آورده است. کتاب المسائل حلبى حاوى پرسشهاى او از امام صادق علیه‌السلام و پاسخهاى حضرت به آنها بوده است. ابن‌بابویه از این اثر در کتاب مَن لایَحضُرُه الفقیه (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۸۳، ۹۹، ج ۲، ص ۴۰، ۳۴۴، ج ۳، ص ۴۰، ۴۷) مطالبى نقل کرده است.

کتاب المسائل همچنین در اختیار قاضى نعمان بوده و او نقل‌قولهایى از آن را در الایضاح (براى نمونه رجوع کنید به ص۳۰، ۳۶) آورده است (نیز رجوع کنید به مدرسى‌طباطبائى، ج ۱، ص ۳۸۱). از مشهورترین کسانى که از عبیداللّه ‌بن على حلبى حدیث نقل کرده‌اند، این اشخاص بوده‌اند: حماد بن عثمان (رجوع کنید به کلینى، ج ۵، ص ۳۵۶؛ ابن‌بابویه، ۱۳۶۱ش، ص ۲۹۴)، ابراهیم‌بن عبدالحمید (کلینى، ج ۲، ص ۱۱۴)، على‌ بن رئاب کوفى (ابن‌بابویه، ۱۳۶۲ش، ج ۱، ص ۱۲۹، ۱۵۱) و احمدبن عائذ (کلینى، ج ۲، ص ۶۳۹).

برادر حلبى، محمد بن على، نیز از محدّثان و راویان بنام امامیه بوده و نجاشى (ص ۳۲۵) از او با عنوان «وجه اصحابنا و فقیههم» (از بزرگان اصحاب و فقیهان امامیه) یاد کرده و از دو برادر دیگر او، عمران و عبدالاعلى، فقط نام برده است (نیز رجوع کنید به ص ۹۸). محمدبن على حلبى کتابى در تفسیر داشته که عیاشى مطالب متعددى را از آن در تفسیر خود (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۴۵، ۸۴، ۱۷۷) نقل کرده است (نیز رجوع کنید به مدرسى‌طباطبائى، ج ۱، ص ۳۳۷ـ ۳۳۸). همچنین مطالب تفسیرى متعددى از محمدبن على حلبى در ضمن آثار امامیه نقل شده که ظاهراً برگرفته از این کتاب اوست (براى نمونه رجوع کنید به کلینى، ج ۲، ص ۱۳، ج ۵، ص ۵۲۹؛ ابن‌بابویه، ۱۳۵۷ش، ص ۱۵۴ـ۱۵۵؛ مدرسى‌طباطبائى، همانجا).

نجاشى (ص ۳۲۵) از دیگر آثار محمدبن على حلبى به کتابى تدوین یافته براساس ابواب فقهى، با عنوان کتابٌ مُبَوَّبٌ فى‌الحلال و الحرام، اشاره کرد که مجموعه‌اى از روایات فقهى از ائمه، به‌ویژه از امام صادق علیه‌السلام، بوده است. ابوغالب احمدبن محمد زُرارى (متوفى ۳۶۸؛ ص ۱۶۱) و شیخ طوسى (۱۴۲۰، ص ۳۸۵) از این اثر فقط با عنوان کتاب یاد کرده و طریق خود به آن را ذکر نموده‌اند. این کتاب، به روایت عبداللّه‌بن مُسْکان (براى نمونه رجوع کنید به کلینى، ج ۳، ص ۳۷، ۴۵، ۵۱۷) و ابوجمیله مفضل‌بن صالح (براى نمونه رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۴۰۴، ۴۴۳، ج ۲، ص ۱۳، ۸۲)، در میان امامیه تداول داشته است. نجاشى (ص ۲۱۴) یادآور شده که کتاب فى‌الحلال و الحرام عبداللّه‌بن مسکان، درواقع، با اضافاتى، همان کتاب محمدبن على حلبى است (نیز رجوع کنید به مدرسى‌طباطبائى، ج ۱، ص ۱۵۳ـ۱۵۵، ۳۳۸).

روایات متعددى از کتاب محمدبن على حلبى در ضمن آثار گوناگون امامیه باقى‌مانده که خویى (ج ۱۷، ص ۳۵۳ـ۳۵۴، ج ۱۸، ص ۷۳، ۴۰۴ـ۴۰۶، ج ۲۳، ص ۳۳۳ـ۳۴۱) فهرست کامل آنها را آورده است. از محمدبن على‌حلبى، اَبان‌بن عثمان بَجَلى (رجوع کنید به کلینى، ج ۲، ص ۷، ج ۴، ص ۴۰۰ـ۴۰۵)، اسحاق‌بن عمار ساباطى (همان، ج ۳، ص ۳۸)، منصوربن یونس (همان، ج ۵، ص ۲۹۰) و کسان دیگرى حدیث نقل کرده‌اند.

نجاشى (ص ۹۸، ۴۴۴) از دیگر افراد مشهور این خاندان از احمدبن عمربن ابى‌شعبه حَرّانى و یحیى‌بن عمران‌بن على‌بن ابى‌شعبه حرّانى یاد کرده است. احمدبن عمر حلبى از راویان حدیث از امام رضا علیه‌السلام بوده و از امام صادق علیه‌السلام، گاه به واسطه پدرش (رجوع کنید به همان، ص ۹۸) و گاه به صورت مستقیم (ابن‌بابویه، ۱۳۶۲ش، ج ۱، ص ۹۲ـ۹۳)، حدیث نقل کرده است. نجاشى (همانجا) به کتابى از آثار او اشاره نموده که حسن‌بن على‌بن فَضّال آن را روایت کرده است. از این احمدبن عمر، عبدالعزیزبن عمر (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۶۲ش، ج ۱، ص ۹۲) و عبیداللّه دهقان (همان، ج ۱، ص ۱۰۰) حدیث نقل کرده‌اند.

نجاشى (ص ۴۴۴) از یحیى‌بن عمران، همانند دیگر افراد خاندان حلبى، با لفظ ثقه یاد کرده و به روایت او از امام صادق (نیز رجوع کنید به کلینى، ج ۲، ص ۲۴۰، ج ۳، ص ۳۰۶، ج ۴، ص ۳۵۹، ج ۵، ص ۹۶) و امام موسى کاظم علیهماالسلام اشاره کرده است. یحیى‌بن عمران از اشخاص بسیارى حدیث نقل کرده است که از جمله آنها، ابوسعید مُکارى (رجوع کنید به کلینى، ج ۱، ص ۴۷)، ایوب‌بن حُرّ (همان، ج ۱، ص ۶۹، ۲۶۹، ۲۸۸، ج ۲، ص ۳۸)، عبداللّه‌بن مسکان (همان، ج ۱، ص ۸۲)، مُعَلّى‌بن عثمان (همان، ج ۱، ص ۱۵۴، ۳۹۹، ج ۲، ص ۷۹)، محمدبن نعمان احول (همان، ج ۱، ص ۲۰۶)، بریدبن معاویه (همان، ج ۱، ص ۲۲۱، ۳۷۹)، عبیداللّه‌بن على حلبى (همان، ج ۴، ص ۲۹۳) و عمران‌بن اعین (همان، ج ۱، ص ۳۹۸) بوده‌اند (براى برخى دیگر از مشایخ او رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۲۲۲، ۲۷۳، ج ۲، ص ۱۲۷، ۱۷۷، ۱۸۰، ۲۱۷).

نجاشى (همانجا) از آثار او به کتابى اشاره کرده که خود نزد ابن نوح آن را قرائت نموده است. نجاشى (همانجا)، ضمن بیان طریق خود در نقل از این کتاب، تصریح کرده که طرق روایت این کتاب متعدد بوده است. روایاتى از این کتاب، به روایت ابن‌ابى‌عمیر و نَصْربن سُوَیْد صَیْرفى، در آثار حدیثى امامیه باقى‌مانده است (رجوع کنید به نجاشى، همانجا؛ طوسى، ۱۴۲۰، ص ۵۰۱؛ مدرسى‌طباطبائى، ج ۱، ص ۳۹۴ـ ۳۹۵). کلینى روایات فراوانى از او از طریق نصربن سوید نقل کرده است (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۴۷، ۶۹، ۸۲، ۱۵۴، ۲۰۶). خویى (ج ۲۰، ص ۷۰ـ۷۳، ۹۸ـ۹۹، ۲۵۱، ۲۵۴ـ ۲۵۸) موارد نقل از این کتاب در آثار حدیثى امامیه را گرد آورده است. احمدبن عمر حلّال نیز از وى حدیث نقل کرده است (رجوع کنید به ابن‌بابویه ۱۳۶۲ش، ج ۲، ص ۳۴۸ـ۴۳۴).



منابع:

(۱) ابن‌بابویه، التوحید، چاپ هاشم حسینى طهرانى، قم ?(۱۳۵۷ش)؛
(۲) همو، کتاب‌الخصال، چاپ على‌اکبر غفارى، قم ۱۳۶۲ش؛
(۳) همو، کتاب مَن لایَحضُرُه الفقیه، چاپ على‌اکبر غفارى، قم ۱۴۱۴؛
(۴) همو، معانى‌الاخبار، چاپ على‌اکبر غفارى، قم ۱۳۶۱ش؛
(۵) ابن‌شهرآشوب، معالم العلماء، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۶) ابن‌طاووس، اقبال‌الاعمال، چاپ جواد قیومى‌اصفهانى، قم ۱۴۱۴ـ۱۴۱۶؛
(۷) همو، رساله عدم مضایقه الفوائت، (چاپ) محمدعلى طباطبائى‌مراغى، در تراثنا، سال ۲، ش ۲و۳ (ربیع‌الآخر ـ رمضان ۱۴۰۷)؛
(۸) ابن‌هیثم، کتاب المناظرات، با ترجمه انگلیسى از ویلفرد مادلونگ و پل ارنست واکر، لندن ۲۰۰۰؛
(۹) ادریس عمادالدین قرشى، تاریخ الخلفاء الفاطمیین بالمغرب: القسم الخاص من کتاب عیون الأخبار، چاپ محمد یعلاوى، بیروت ۱۹۸۵؛
(۱۰) احمدبن محمد برقى، کتاب الرجال، در ابن‌داوود حلّى، کتاب‌الرجال، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۱۱) محمدباقر بهبودى، معرفه‌الحدیث و تاریخ نشره و تدوینه و ثقافته عندالشیعه‌الامامیه، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۱۲) خویى؛
(۱۳) احمدبن محمد زرارى، رساله ابى‌غالب الزرارى الى ابن‌ابنه فى ذکر آل‌اعین، چاپ محمدرضا حسینى، قم ۱۴۱۱؛
(۱۴) شوشترى؛
(۱۵) محمدبن حسن طوسى، رجال الطوسى، چاپ جواد قیومى‌اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۶) همو، فهرست کتب الشیعه و اصولهم و اسماء المصنفین و اصحاب الاصول، چاپ عبدالعزیز طباطبائى، قم ۱۴۲۰؛
(۱۷) على‌بن حسین علم‌الهدى، رسائل الشریف المرتضى، چاپ مهدى رجائى، قم ۱۴۰۵ـ۱۴۱۰؛
(۱۸) محمدبن مسعود عیاشى، کتاب التفسیر، چاپ هاشم رسولى محلاتى، قم ۱۳۸۰ـ۱۳۸۱، چاپ افست تهران (بى‌تا.)؛
(۱۹) نعمان‌بن محمد قاضى‌نعمان، الایضاح، چاپ محمدکاظم رحمتى، بیروت ۱۴۲۸/۲۰۰۷؛
(۲۰) کلینى؛
(۲۱) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛

(۲۲) Etan Kohlberg, A medieval Muslim scholar at work: Ibn Tawus and his library, Leiden 1992;
(۲۳) Wilferd Madelung, “The sources of Ismaili law”, Journal of Near Eastern studies, XXXV (1976);
(۲۴) Hossein Modarressi Tabatabai, Tradition and survival: a bibliographical survey of early Shiite literature, vol.1, Oxford 2003.

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۴ 

زندگینامه شیخ‌الاسلام حسین حارثى(۹۸۴-۹۱۸ه ق)«عزالدین»(پدر شیخ بهائى)

 حسین بن عبدالصمد، ملقب به عزالدین، محدّث، فقیه امامى جبل عاملى و شیخ‌الاسلام دوره صفوى. وى در ۹۱۸ در روستاى جُبَع، نزدیک شهر صیدون، در خاندانى مشهور به دنیا آمد (افندى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۱۰، ۱۱۹؛ بحرانى،ص۲۸). نسبش‌به حارث‌بن‌عبداللّه هَمْدانى*، از اصحاب خاص حضرت على علیه‌السلام، می‌رسد (بحرانى، ص ۱۶).

جدّ حارثى، محمدبن على جباعى/ جبعى، از عالمان بزرگ جبل‌عامل* و مؤلف مجموعهالجباعى بود (رجوع کنید به مجلسى، ج ۱۰۴، ص ۲۱۱ـ۲۱۴؛ افندى اصفهانى، ج ۵، ص ۴۸؛ مهاجر، ص ۱۴۵). پدر حارثى، عبدالصمدبن محمد، نیز از عالمان بنام بوده و شهیدثانى وى را به علم و تقوا ستوده است (رجوع کنید به حرّعاملى، قسم ۱، ص ۷۵، ۱۰۹؛ مجلسى، ج ۱۰۴، ص ۲۰۸؛ افندى اصفهانى، ج ۳، ص ۱۲۸).

اصلی‌ترین منبع شرح‌حال حارثى، کتابى است که مظفرالدین على، شاگرد بهاءالدین عاملى* (شیخ بهائى)، در شرح‌حال شیخ بهائى و استادانش نوشته و به مناسبت، شرح‌حال پدر شیخ بهائى، یعنى حسین‌بن عبدالصمد را نیز آورده و افندى اصفهانى (ج ۲، ص ۱۱۹ـ۱۲۱) بخشى از آن را نقل کرده است.

حارثى در زادگاهش کمى نزد حسن‌بن جعفر کرکى و بیشتر نزد شهیدثانى درس آموخت. وى در سفرهاى شهیدثانى به مصر و استانبول و عراق او را همراهى کرد و در ۹۴۱ از شهیدثانى اجازه دریافت کرد (عاملى، ج ۲، ص ۱۹۱؛ افندى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۱۷ـ۱۱۸؛ بحرانى، ص ۲۸؛ استوارت، ۱۹۹۶، ص ۳۸۸). شهیدثانى در این اجازه وى را ستوده است (رجوع کنید به ج ۲، ص ۱۱۱۳ـ۱۱۱۴؛ نیز رجوع کنید به مجلسى، ج ۱۰۵، ص ۱۴۶ـ۱۷۱).

تشکیل دولت صفوى و تشدید فشار دولت عثمانى بر مناطق شیعه‌نشین قلمرو خود، به‌ویژه جَبَل عامل، به مهاجرت عالمان این منطقه به ایران انجامید (رجوع کنید به مهاجر، ص ۳۵، ۹۵ـ۹۶، ۱۴۵ـ۱۴۶). حارثى نیز بعد از پدید آمدن دشواریهایى براى استادش، شهیدثانى، ظاهرآ در ۹۵۶ به عراق و سپس در حدود ۹۵۸ـ۹۶۱ همراه با خانواده‌اش به ایران مهاجرت کرد (رجوع کنید به حارثى، ۱۳۸۰ش، ص ۱۸۵؛ استوارت، ۱۹۹۱، ص ۵۶۴، ۵۶۷؛ همو، ۱۹۹۸، ص ۹۴).

به نظر بعضى مؤلفان (از جمله اسکندرمنشى، ج ۱، ص ۱۵۵؛ افندى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۱۸؛ مهاجر، ص ۱۴۶)، وى بعد از شهادت شهیدثانى در ۹۶۵ به ایران آمده، اما شواهد متعددى حاکى است که این مهاجرت پیش از این تاریخ صورت گرفته است. مثلا حارثى در برخى آثار خود (براى نمونه رجوع کنید به ۱۳۷۸ش الف، ص ۱۴۴)، که بعد از مهاجرت به ایران تألیف کرده، به گونه‌اى از شهیدثانى نام برده که حاکى از زنده بودن وى در آن زمان است (استوارت، ۱۹۹۱، ص ۵۶۶ـ۵۶۷). همچنین شرح حوادث مسافرت حارثى با عنوان الرحله (سفرنامه)، در واقع پاسخ وى به نامه شهیدثانى است که گزارش سفر حارثى را از او خواسته بود (رجوع کنید به حارثى، ۱۳۸۰ش، ص ۱۶۸).

حارثى، به نوشته خود (۱۳۸۰ش، ص ۱۸۴)، در آغاز ورود به ایران در اصفهان اقامت گزید. در آنجا علی‌بن هلال منشار کرکى عاملى* (متوفى ۹۸۴)، شیخ‌الاسلام اصفهان، از او استقبال کرد (افندى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۱۹، ج ۴، ص ۲۶۸؛ مهاجر، ص ۱۴۶). پس از سه سال اقامت و تدریس در این شهر، شهرت علمى حارثى و توصیه شیخ على مذکور موجب شد شاه طهماسب اول وى را به قزوین، پایتخت صفویه، دعوت کند و به مقام شیخ‌الاسلامى آنجا منصوب نماید. او هفت سال در قزوین ماند و در آنجا به اقامه نماز جمعه، که آن را واجب عینى می‌دانست، مبادرت کرد (افندى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۱۹ـ۱۲۰، ج ۴، ص ۲۶۸؛ مهاجر، ص ۱۴۶ـ۱۴۷).

شاه طهماسب در ۹۷۰، ظاهرآ به دلایل سیاسى و اختلافات حارثى با سیدحسین کرکى (متوفى ۱۰۰۱)، در برخى مسائل فقهى، حارثى را از شیخ‌الاسلامى قزوین عزل و به شیخ‌الاسلامى مشهد منصوب کرد. حارثى سپس به هرات رفت و هشت سال در آنجا به تدریس و وعظ پرداخت و شیخ‌الاسلام هرات نیز بود (رجوع کنید به افندى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۲۰؛ استوارت، ۱۹۹۶، ص ۳۸۷، ۳۹۳ـ۳۹۴، ۴۰۲ـ۴۰۵). به نوشته افندى اصفهانى (ج ۲، ص ۱۲۰ـ۱۲۱)، به سبب اقدامات علمى و فعالیتهاى اجتماعى حارثى، بسیارى از اهالى هرات و نواحى اطراف آن به مذهب تشیع گرویدند و طلاب بسیارى براى فراگیرى علم از حارثى به آنجا روى آوردند.

حارثى تا ۹۸۳ منصب شیخ‌الاسلامى هرات را برعهده داشت. در این سال به قصد حج، رهسپار مکه شد و پس از زیارت مکه و مدینه، به بحرین رفت و در آنجا اقامت نمود (همانجا؛ استوارت، ۱۹۹۶، ص ۳۹۴).

رحلت

حارثى در ۸ ربیع‌الاول ۹۸۴ درگذشت و در قریه مصلى، از توابع هَجَر بحرین، به خاک سپرده شد (افندى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۱۹؛ بحرانى، ص ۲۷). شیخ بهائى قصایدى در سوک پدرش سروده است (رجوع کنید به افندى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۱۲ـ۱۱۴؛ بحرانى، ص ۲۷ـ۲۸).

حارثى، همانند دیگر علماى جبل عامِل، در انتقال میراث حدیثى و علمى شیعه به ایران سهم مهمى داشته است و عالمان ایران و ماوراءالنهر براى طلب علم نزد وى می‌رفتند (رجوع کنید به حارثى، ۱۳۷۸ش الف، ص ۱۴۱؛ افندى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۱۸، ۱۲۰؛ جعفریان، ج ۲، ص ۸۱۲ ـ ۸۱۴؛ مهاجر، ص ۱۴۱ـ۲۳۶). حارثى شاگردان متعددى پروراند و به علماى بسیارى اجازه نقل حدیث داد، از جمله به فرزندش شیخ بهائى، حسن‌بن زین‌الدین صاحب معالم‌الاصول، میرداماد، منصوربن عبداللّه شیرازى معروف به راستگو، بدرالدین حسن‌بن على شدقم مدنى، فقیه و ادیب قرن دهم (مجلسى، ج ۱۰۵، ص ۱۸۹ـ۱۹۰، ج ۱۰۶، ص ۸۷؛ افندى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۰۹؛ محسن امین، ج ۵، ص ۱۷۷ـ۱۷۸، ج ۶، ص ۳۶، ۶۳؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۱۸۴ـ۱۸۵، ج ۱۳، ص ۱۷۰؛ حسن امین، ج ۵، ص ۹۱).

فعالیتهاى علمى

از جمله فعالیتهاى علمى حارثى تصحیح و مقابله منابع حدیثى پیشین بوده است. افندى اصفهانى (ج ۲، ص ۱۱۲) و حرّ عاملى (قسم ۱، ص ۷۶) به نسخه‌اى از تهذیب‌الاحکام به خط حارثى، که آن را نزد شهیدثانى مقابله کرده است، اشاره کرده‌اند (نیز رجوع کنید به شهیدثانى، ج ۲، ص ۱۱۷۵؛حائرى، ج ۱، ص ۴۷ـ۴۸). همچنین افندى اصفهانى (رجوع کنید به ج ۲، ص ۱۱۲، ۱۱۴، ج ۳، ص ۱۲۸) از برخى آثار شیخ طوسى در میان کتب متعلق به شهیدثانى گزارش داده که خط حارثى بر آنها بوده است. برخى منابع (رجوع کنید به همان، ج ۲، ص ۱۱۴ـ۱۱۵؛محسن امین، ج ۶، ص ۶۰) با استناد به آثار حارثى، از تمایل او به تصوف و مدح مشایخ صوفیان سخن گفته‌اند.

آثار

مهم‌ترین آثار حدیثى حارثى عبارت‌اند از:

وصول الاخیار الی‌اصول الاخبار که پس از کتاب الرعایه فى علم الدرایه شهیدثانى، یکى از متون مهم درایه الحدیث در عصر صفوى بوده و قبل از ۹۶۰ در مشهد تألیف شده است (حارثى، ۱۴۰۱، ص ۶۰؛افندى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۱۵؛آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۲۵، ص ۱۰۱؛صدرایى خویى، ج ۱، ص ۱۰۱ـ۱۰۳)؛

حاشیه بر خلاصه الاقوال فى علم‌الرجال اثر علامه حلّى؛

حاشیه‌اى با عنوان التعلیقات بر صحیفه سجادیه؛

و آثار حدیثى دیگر (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۵، ص ۱۷۵، ج ۶، ص ۸۲، ۱۴۵، ج ۱۳، ص ۱۹۵، ۳۵۱)؛

الاربعون حدیثآ، که در آن چهل حدیث اخلاقى را جمع‌آورى کرده است. با توجه به تعبیر ثناگویانه آغاز رساله در حق شاه طهماسب (رجوع کنید به حارثى، ۱۳۷۸ش الف، ص ۱۴۳، پانویس ۱)، که در برخى نسخه‌ها نیست، تاریخ نگارش این کتاب پیش از سفر به ایران و دست کم (با توجه به حیات شهیدثانى در زمان تألیف آن رجوع کنید به همان، ص ۱۴۴) قبل از ۹۶۵ بوده است. این کتاب بارها چاپ شده و نسخه‌هاى خطى متعددى نیز از آن در دست است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۴۱۴ـ۴۱۵؛حسینى اشکورى، ج ۱، ص ۱۴۸ـ۱۴۹).

فقهى و اصولى

وى کتابها و رساله‌هاى فقهى و اصولى متعددى دارد، از جمله:

شرح قواعدالاحکام، و شرح تهذیب طریق الوصول الى علم‌الاصول، هر دو از علامه حلّى (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۵۱۳، ج ۵، ص ۴۳ـ۴۴، ج ۱۴، ص ۱۹)؛

رساله صلاه الجمعه یا رساله فى وجوب صلاه الجمعه (رجوع کنید به همان، ج ۱۵، ص ۷۰؛جعفریان، ج ۱، ص ۳۰۵)؛

رساله العقدالحسینى یا العقدالطهماسبى، که با فرمان‌شاه‌طهماسب که به وسواس مبتلا بود تألیف شد و شامل نکوهش وسواس در طهارت و بیانگر اختلاف‌نظر فقهى حارثى با سیدحسین کرکى، در پاره‌اى مسائل است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۱۵، ص ۲۸۸ـ ۲۹۰؛استوارت، ۱۹۹۶، ص ۳۹۶ـ۳۹۹؛براى متن رساله رجوع کنید به حارثى، ۱۳۷۸ش ب، ص ۱۹۶ـ۲۲۲)؛

رساله تحفه اهل الایمان فى قبله عراق العجم و الخراسان در نقد نظر محقق کرکى (متوفى ۹۴۰) درباره روش تعیین قبله ایران در آن عصر (رجوع کنید به حرّ عاملى، قسم ۱، ص ۷۵؛افندى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۱۱؛آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۳، ص ۴۲۳، ج ۱۷، ص ۴۰، ۴۶؛براى نسخه‌ها رجوع کنید به مدرسى طباطبائى، ص ۲۰۱)؛

حاشیه ارشادالاذهان علامه حلّى (افندى اصفهانى، همانجا؛آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۱۵؛براى نسخه آن رجوع کنید به مدرسى طباطبائى، ص ۱۱۲)؛

مسألتان یا دو رساله، یکى درباره رفع نجاست حصیر و دیگرى درباره چگونگى صرف سهم امام در زمان غیبت براى فقراى سید (رجوع کنید به افندى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۱۶؛مدرسى طباطبائى، ص ۲۰۰؛براى متن چاپ شده رساله دوم رجوع کنید به حارثى، ۱۳۸۱ش، ص ۱۹۹ـ۲۰۸)؛

شرح الفیه شهید اول (افندى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۱۵ـ۱۱۷؛براى نسخه‌ها رجوع کنید به مدرسى طباطبائى، ص ۱۴۵)، افندى اصفهانى (ج ۲، ص ۱۱۶ـ۱۱۷) از شرح دیگرى بر الفیه همراه با اشاراتى به آراى محقق کرکى با نام المقاصد العلیه فى شرح‌الرساله الثمینه نیز یاد کرده است (براى نسخه‌ها رجوع کنید به فکرت، ص ۳۲۵)؛

الرساله الرضاعیه؛

مقاله فى وجوب الافتاء و بیان‌الحق على کُلِّ مَنْ علم به؛

الرساله التِّساعیه یا المسائل الصلاتیه، درباره نُه مسئله مربوط به نماز و دیگر آثار فقهى (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۱۱، ص ۱۴۶، ۱۵۳، ۱۹۱، ج ۲۰، ص ۳۵۴ـ۳۵۵، ج ۲۱، ص ۱۷، ۴۰۷).

کلام- اخلاق

حارثى آثارى نیز در کلام، اخلاق و علوم دیگر دارد، از جمله:

نورالحقیقه و نورالحدیقه فى علم‌الاخلاق، که بخشى از آن گزیده‌اى از ادب‌الدنیا والدین اثر ابوالحسن علی‌بن محمد ماوردى (متوفى ۴۵۰) است (براى نمونه این گزیده‌ها رجوع کنید به حارثى، ۱۴۰۳، ص ۳۶ـ۴۱، ۴۵ـ۴۶؛قس ماوردى، ص ۲۲ـ۲۳، ۲۸ـ۲۹،۳۱ـ۳۲). به نوشته حسینی‌جلالى (حارثى، ۱۴۰۳، مقدمه، ص ۱۰ـ۱۱) البیان‌والتبیین جاحظ و منثورالحِکَم (مجهول‌المؤلف) از منابع این کتاب بوده‌اند و ظاهرآ تألیف آن در ۹۴۵ به پایان رسیده است (رجوع کنید به همان، ص ۲۸۵). کامل‌ترین نسخه کتاب به خط حارثى در لیدن (ش ۹۷۹٫ro) موجود است. استوارت (۱۹۹۷، ص ۱۹۳ـ۱۹۶)، براساس نسخه اصلى لیدن، مقدمه حارثى را چاپ کرده و مدعى شده حارثى خود را از باب تقیه، شافعی‌مذهب معرفى کرده است (رجوع کنید به همان، ص ۱۷۹ـ۱۸۹).

الاعتقادات الحقه؛

الواجبات الملکیه، درباره برخى امور اعتقادى و عملى؛

مجموعه‌اى شامل حواشى او بر کتب حدیثى و فقهى و ریاضى؛

مناظرات کلامى حارثى با برخى علماى اهل سنّت حلب؛

و دیوان شعر از دیگر آثار اوست (رجوع کنید به افندى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۱۱ـ۱۱۲، ۱۱۵ـ۱۱۷).

برادر حارثى، نورالدین علی‌بن عبدالصمد، فقیه و شاعر و از جمله شاگردان شهیدثانى بود که از وى و محقق کرکى اجازه نقل حدیث گرفت (محسن امین، ج ۷، ص ۱۵۴، ج ۹، ص ۴۳۱؛آقابزرگ طهرانى، ۱۴۱۱، ص ۱۴۹). وى الفیه شهید اول را به نظم درآورد و آن را الدره الصفیه نامید (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۴۸۱، ج ۸، ص ۱۰۰ـ۱۰۱).

فرزند حارثى،ابوتراب عبدالصمد، در ۹۶۶ در قزوین به دنیا آمد. نزد پدرش درس خواند و از او اجازه نقل‌حدیث دریافت کرد (افندى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۱۰، ج ۳، ص ۱۲۳). شیخ بهائى، الفوائد الصمدیه (از متون درسى فشرده در علم نحو، معروف به صمدیه) را براى برادرش، ابوتراب، نگاشت (همان، ج ۳، ص ۱۲۳). ابوتراب در ۱۰۲۰ در اطراف مدینه از دنیا رفت و در نجف دفن شد (محسن امین، ج ۸، ص ۱۶؛آقابزرگ طهرانى، ۱۴۱۱، ص ۳۲۵؛همو، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۱۳؛قس عبرت نائینى، ج ۳، ص ۱۱۶). از آثار اوست: حاشیه الاربعین شیخ بهائى و حاشیه الفرائض النصیریه اثر خواجه نصیر طوسى (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۱۳، ۱۶۳).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ علی‌نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه: الروضه النضره فى علماء الماه الحادیه عشره، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۳) اسکندر منشى؛
(۴) عبداللّه‌بن عیسى افندى اصفهانى، ریاض‌العلماء و حیاض‌الفضلاء، چاپ احمد حسینى، قم ۱۴۰۱ـ ؛
(۵) حسن امین، مستدرکات اعیان الشیعه، بیروت ۱۴۰۸ـ۱۴۱۶/۱۹۸۷ـ۱۹۹۶؛
(۶) محسن امین؛
(۷) یوسف‌بن احمد بحرانى، لؤلؤهالبحرین، چاپ محمدصادق بحرالعلوم، قم (بی‌تا.)؛
(۸) رسول جعفریان، صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، قم ۱۳۷۹ش؛
(۹) حسین‌بن عبدالصمد حارثى، الاربعون حدیثآ، چاپ علی‌اوسط ناطقى، در میراث حدیث شیعه، به کوشش مهدى مهریزى و على صدرایى خویى، دفتر۲، قم: مرکز تحقیقات دارالحدیث، ۱۳۷۸ش الف؛
(۱۰) همو، الرحله، در محمدبن حسین شیخ بهائى، العروهالوثقى فى تفسیر سورهالحمد، چاپ محمدرضا نعمتى و اسعد طیب، قم ۱۳۸۰ش؛
(۱۱) همو، رساله خطى مصرف خمس در زمان غیبت، (ترجمه و تحقیق) محمدجواد حسینى جلالى، در فقه اهل‌بیت علیهم‌السلام، ش ۳۰ (تابستان ۱۳۸۱)؛
(۱۲) همو، العقدالطهماسبى، چاپ محمدحسین روحانى رودسرى، در میراث اسلامى ایران، به کوشش رسول جعفریان، دفتر۱۰، قم: کتابخانه آیهاللّه مرعشى نجفى، ۱۳۷۸ش ب؛
(۱۳) همو، نورالحقیقه و نورالحدیقه فى علم‌الاخلاق، چاپ محمدجواد حسینى جلالى، قم ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۴) همو، وصول‌الاخیار الى اصول الاخبار، چاپ عبداللطیف کوهکمرى، قم ۱۴۰۱؛
(۱۵) محمدعلى حائرى، فهرست نسخه‌هاى عکسى کتابخانه عمومى حضرت آیهاللّه العظمى مرعشى نجفى، قم ۱۳۶۹ـ ۱۳۷۰ش؛
(۱۶) محمدبن حسن حرّ عاملى، امل‌الآمل، چاپ احمد حسینى، بغداد ( ۱۹۶۵)، چاپ افست قم ۱۳۶۲ش؛
(۱۷) احمدحسینى اشکورى، التراث‌العربى فى خزانه مخطوطات مکتبه آیهاللّه العظمى المرعشى النجفى، قم ۱۴۱۴؛
(۱۸) زین‌الدین‌بن على شهیدثانى، رسائل الشهیدالثانى، قم ۱۳۷۹ـ۱۳۸۰ش؛
(۱۹) على صدرایى خویى، فهرستگان نسخه‌هاى خطّى حدیث و علوم حدیث شیعه، قم ۱۳۸۲ش ـ؛
(۲۰) علی‌بن محمد عاملى، الدر المنثور من المأثور و غیرالمأثور، قم ۱۳۹۸؛
(۲۱) محمدآصف فکرت، فهرست الفبائى کتب خطى کتابخانه مرکزى آستان قدس رضوى، مشهد ۱۳۶۹ش؛
(۲۲) علی‌بن محمد ماوردى، ادب‌الدنیا و الدین، چاپ مصطفى سقا، قاهره ۱۳۷۵/ ۱۹۵۵، چاپ افست بیروت ۱۳۹۸/ ۱۹۷۸؛
(۲۳) مجلسى؛
(۲۴) حسین مدرسى طباطبائى، مقدمه‌اى برفقه شیعه: کلیات و کتابشناسى، ترجمه محمد آصف فکرت، مشهد ۱۳۶۸ش؛
(۲۵) جعفر مهاجر، الهجره العاملیه الى ایران فى العصرالصفوى: اسبابها التاریخیه و نتائجها الثقافیه و السیاسیه، بیروت ۱۴۱۰/ ۱۹۸۹؛

(۲۶) Devin J. Stewart, “A biographical notice on Baha’ al-Din al- Amili (d. 1030/1621)”, Journal of the American Oriental Society, vol. 111, no.3 (July-Sept. 1991);
(۲۷) idem, “The first Shaykh al-Islam of the Safavid capital Qazvin”, ibid, vol. 116, no.3 (July-Sept. 1996);
(۲۸) idem, “Husayn b. Abd al-Samad al-Amili’ streatise for Sultan Suleiman and the Shii Shafii legal tradition”, Islamic law and society, vol.4 (1997);
(۲۹) idem, Islamic legal orthodoxy: twelver Shiite responses to the Sunni legal system, Salt Lake City, Utah, 1998.

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۲ 

زندگینامه حَبَّه بن جُوَین عُرَنى«عُرَنى و بَجَلى»(متوفی۷۶ه ق)(اصحاب حضرت على علیه‌السلام)

حَبَّه بن جُوَین عُرَنى ، کنیه‌اش ابوقُدامه، از اصحاب حضرت على علیه‌السلام. وى به عُرَینه (تیره‌اى از قبیله بَجیله) منسوب، و ازاین‌رو به عُرَنى و بَجَلى مشهور است (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۶، ص ۱۷۷؛ ابن‌ابی‌حاتم، ج ۳، ص ۲۵۳؛ سمعانى، ج ۴، ص ۱۸۲؛ براى نسب کامل او رجوع کنید به مِزّى، ج ۵، ص ۳۵۱). نام پدرش را، به اختلاف، جویه (رامهرمزى، ص ۲۷۷)، حویه (طوسى، ۱۴۱۵، ص۶۰) و جویر (همان، ص ۹۴، پانویس ۱) ذکر کرده‌اند که احتمالا همگى تصحیف جوین است. وى اهل کوفه بوده و کوفى نیز لقب گرفته است (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۹۷). گفته شده حبّه پیامبر را دیده (طبرانى، ۱۴۰۴، ج ۴، ص ۸) و به همین سبب در زمره صحابه یاد شده (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج ۱، ص ۳۶۷)؛ اما بنابر مشهور او تابعى بوده است (رجوع کنید به عجلى، ج ۱، ص ۲۸۱؛ خطیب بغدادى، همانجا؛ ذهبى، ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، ج ۱، ص ۴۵۰).

حبّه عرنى از شیعیان و یاران خاص على علیه‌السلام بوده است (رجوع کنید به برقى، ص ۶؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص۶۰؛ ذهبى، ۱۴۲۴، ج ۲، ص ۸۰۷). یعقوبى (ج ۲، ص ۲۱۴) نام او را در زمره اصحاب دانشمند آن حضرت آورده است. طوسى (۱۴۱۵، ص ۹۴) نام وى را در شمار اصحاب امام حسن علیه‌السلام نیز درج کرده است. حبّه عرنى در ماجراى قتل عثمان از کسانى بود که در مدینه حضور داشت و از نخستین بیعت‌کنندگان با امام على بود (مفید، ص ۱۰۹). وى که در جنگ جمل در کنار امام بوده، ماجراى این جنگ را روایت کرده است (رجوع کنید به همان، ص ۳۸۲؛ نیز رجوع کنید به نصربن مزاحم، ص ۱۴۳). حبّه در دوران حیات حذیفهبن یمان* (متوفى ۳۶) به مدائن رفت و از او روایتِ راجع به شهادت عمار یاسر را شنید (طبرى، ج ۵، ص ۳۸ـ۳۹). حبه در جنگ صفّین نیز همراه حضرت على (رجوع کنید به کوفى، ج ۱، ص۱۴۴) و خود شاهد شهادت عمار در صفّین بود و صدق گفتار حذیفه را تأیید کرد (طبرى، ج ۵، ص ۳۹). پس از آن همراه با على علیه‌السلام در جنگ نهروان شرکت کرد (خطیب بغدادى؛ ذهبى، ۱۴۲۴، همانجاها).

برخى روایات منقول از حبّه عرنى، محل بحث و مناقشه شیعیان و اهل سنّت بوده، از جمله از حبّه نقل شده است که در جنگ صفّین هشتاد نفر از اهل بدر در کنار على علیه‌السلام می‌جنگیدند (ذهبى، ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، همانجا؛ براى نقل این روایت از کسان دیگر رجوع کنید به ابن‌اعثم کوفى، ج ۲، ص ۵۴۴؛ حاکم نیشابورى، ج ۳، ص ۱۰۴)، که ذهبى (۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، همانجا) آن را محال دانسته و ابن‌حجر عسقلانى (ج ۲، ص ۱۴۱) همین روایت را عامل ضعف وى شمرده است. حبّه همچنین از راویان حدیث غدیر است (رجوع کنید به دارقطنى، ج ۳، ص ۲۲۵ـ۲۲۶؛ ابن‌اثیر، همانجا؛ امینى، ج ۱، ص ۶۴)؛ اما برخى در صحت این روایت تردید کرده‌اند، زیرا در بخش پایانى روایت به نقل از حبّه آمده که او در روز غدیر مشرک بوده است، در حالى که پیامبر یک سال قبل از حجه الوداع، حج گزاردن مشرکان به همراه مسلمانان را ممنوع کرده بود (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج ۱، ص ۳۶۷ـ۳۶۸؛ ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص۱۴۰). شوشترى (ج ۳، ص ۷۶) این احتمال را مطرح کرده که او نه در موسم حج، بلکه در میانه راه به کاروان ملحق شده و در غدیر حضور یافته است. از معروف‌ترین روایات حبّه از حضرت على علیه‌السلام، روایتى است که حضرت خود را اولین مسلمان و نمازگزار به همراه رسول خدا برشمرده است (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۳، ص ۲۱؛ ابن‌ابی‌شیبه، ج ۸، ص ۴۳؛ بلاذرى، ج ۲، ص ۸۶؛ کوفى، ج ۱، ص ۲۶۹، ۲۸۱؛ نسائى، ج ۵، ص ۱۰۵؛ ابن‌شهر آشوب، ج ۱، ص ۲۹۱، ۲۹۷ـ ۲۹۹؛ براى فهرستى از روایات وى از على علیه‌السلام در منابع اهل سنّت رجوع کنید به یوسف ازبک، ج ۲، ص ۴۹۳ـ۵۱۰؛و در منابع شیعى رجوع کنید به کلینى، ج ۲، ص ۴۴۳، ج ۳، ص ۲۴۳؛ابن‌بابویه، ج ۱، ص ۸۳؛طوسى، ۱۳۶۴ش، ج ۳، ص ۲۵۳ـ۲۵۴، ج ۶، ص ۱۷۵، ج ۱۰، ص ۹۵).

حبّه عرنى از امام على علیه‌السلام، عبداللّه‌بن مسعود، حذیفه بن یمان و عمار یاسر روایت کرده است. از او نیز سلمه بن کهیل، ابوالمقدام ثابت‌بن هرمز، مسلم مُلائى و دیگران روایت کرده‌اند (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۶، ص ۱۷۷؛بخارى، ج ۲، قسم ۱، ص ۹۳؛ابن‌ابی‌حاتم، همانجا؛ابن‌حِبّان، ج ۴، ص ۱۸۲؛خطیب بغدادى، همانجا).

اغلب رجالیان اهل‌سنّت او را تضعیف کرده‌اند (رجوع کنید به ابن‌سعد؛بخارى؛ابن‌ابی‌حاتم، همانجاها؛عقیلى، سفر۱، ص ۲۹۵ـ ۲۹۶؛ابن‌عدى، ج ۲، ص ۴۲۹). ذهبى (۱۹۶۳ـ ۱۹۶۴، همانجا) او را به جهت برتر دانستن على علیه‌السلام بر دو خلیفه نخست، شیعه غالى دانسته است (درباره مراد او از این اصطلاح رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۶). ابن‌حِبّان هم، با اینکه نام حبّه را در کتاب الثقات خود (همانجا) آورده، او را ضعیف دانسته است. برخى نیز او را وسط دانسته یا توثیق کرده‌اند (رجوع کنید به عجلى، همانجا؛طبرانى، ۱۴۰۳، ص۷۸؛نیز رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج۹، ص۱۹۹ـ ۲۰۰؛ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۱۴۱). ابن‌عدى (ج ۲، ص۴۳۰) گفته که در روایت حبّه به‌ندرت حدیث منکرى دیده و با اینکه در ضعف او اجماع شده ولى روایاتش کتابت می‌شده است. از رجالیان شیعه، ابن‌داوود حلّى (ص ۶۹) به نقل از رجال شیخ طوسى و کشى، او را ممدوح دانسته است، هر چند در رجال کشی‌از وى ذکری‌نیست (رجوع کنید به خوئى، ج۴، ص۲۱۴).

رحلت

حبّه عرنى در سال ۷۶، در دوره خلافت عبدالملک‌بن مروان و هم‌زمان با ورود حجّاج به عراق، درگذشت (رجوع کنید به ابن‌سعد، همانجا؛خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۱۹۹، ۲۰۱، قس، ج ۹، ص :۲۰۱ ۷۵). مسجدى به‌نام وى معروف بوده است (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج۴۲، ص۳۵۹؛ذهبى، ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، ج۱، ص۴۸۴).



منابع :

(۱) ابن‌ابی‌حاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۲) ابن ابی‌شیبه، المصنَّف فى الاحادیث و الآثار، چاپ سعید محمد لحّام، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۳) ابن‌اثیر، اسدالغابه فى معرفه الصحابه، قاهره ۱۲۸۰ـ۱۲۸۶، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۴) ابن‌اعثم کوفى، کتاب الفتوح، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۵) ابن‌بابویه، علل‌الشرایع، نجف ۱۳۸۶/ ۱۹۶۶؛
(۶) چاپ افست قم (بی‌تا.)؛
(۷) ابن‌حِبّان، کتاب الثقات، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۸) ابن‌حجر عسقلانى، الاصابه فى تمییز الصحابه، چاپ عادل احمد عبدالموجود و علی‌محمد معوض، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۹) ابن‌داوود حلّى، کتاب الرجال، چاپ محمدصادق آل‌بحرالعلوم، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم (بی‌تا.)؛
(۱۰) ابن‌سعد (بیروت)؛
(۱۱) ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، نجف ۱۹۵۶؛
(۱۲) ابن‌عدى، الکامل فى ضعفاءالرجال، چاپ سهیل زکار، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۱۳) ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۰؛
(۱۴) عبدالحسین امینى، الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، قم ۱۴۱۶ـ۱۴۲۲/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۲؛
(۱۵) محمدبن اسماعیل بخارى، کتاب التاریخ‌الکبیر، دیار بکر: المکتبه الاسلامیه، (بی‌تا.)؛
(۱۶) احمدبن محمد برقى، کتاب الرجال، تهران ۱۳۸۳؛
(۱۷) احمدبن یحیى بلاذرى، انساب الاشراف، چاپ محمود فردوس‌العظم، دمشق ۱۹۹۶ـ۲۰۰۰؛
(۱۸) محمدبن عبداللّه حاکم نیشابورى، المستدرک على الصحیحین، چاپ یوسف عبدالرحمان مرعشلى، بیروت ۱۴۰۶؛
(۱۹) خطیب بغدادى؛
(۲۰) ابوالقاسم خوئى، معجم رجال الحدیث، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳، چاپ افست قم (بی‌تا.)؛
(۲۱) علی‌بن عمر دارقطنى، العلل الوارده فى الاحادیث النبویه، ریاض ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۲۲) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/ ۲۰۰۳؛
(۲۳) همو، میزان الاعتدال فى نقدالرجال، چاپ علی‌محمد بجاوى، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۲۴) حسن‌بن عبدالرحمان رامهرمزى، المحدث الفاصل بین الراوى و الواعى، چاپ محمد عجاج خطیب، بیروت ۱۴۲۰/۲۰۰۰؛
(۲۵) سمعانى؛
(۲۶) شوشترى؛
(۲۷) سلیمان‌بن احمد طبرانى، کتاب الاوائل، چاپ محمد شکور حاجى امریر، عمان ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۸) همو، المعجم الکبیر، چاپ حمدى عبدالمجید سلفى، چاپ افست بیروت ۱۴۰۴ـ?ـ۱۴۰؛
(۲۹) طبرى، تاریخ (بیروت)؛
(۳۰) محمدبن حسن طوسى، تهذیب‌الاحکام، چاپ حسن موسوى خرسان، تهران ۱۳۶۴ش؛
(۳۱) همو، رجال‌الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۳۲) احمدبن عبداللّه عجلى، معرفهالثقات، چاپ عبدالعلیم عبدالعظیم بستوى، مدینه ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۳۳) محمدبن عمرو عقیلى، کتاب الضعفاء الکبیر، چاپ عبدالمعطى امین قلعجى، بیروت ۱۴۱۸/ ۱۹۹۸؛
(۳۴) کلینى؛
(۳۵) محمدبن سلیمان کوفى، مناقب الامام امیرالمؤمنین علی‌بن ابی‌طالب علیه‌السلام، چاپ محمدباقر محمودى، قم ۱۴۱۲؛
(۳۶) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۳۷) محمدبن محمدمفید، الجمل و النُصره لسید العتره فى حرب البصره، چاپ على میرشریفى، قم ۱۳۷۴ش؛
(۳۸) احمدبن على نسائى، کتاب السنن الکبرى، چاپ عبدالغفار سلیمان بندارى و سیدکسروى حسن، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۳۹) نصربن مزاحم، وقعه صفّین، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قاهره ۱۳۸۲، چاپ افست قم ۱۴۰۴؛
(۴۰) یعقوبى، تاریخ؛
(۴۱) یوسف ازبک، مسند علی‌بن ابی‌طالب رضی‌اللّه‌عنه، خَرَّجَ احادیثهُ علی‌رضابن عبداللّه‌بن علی‌رضا، دمشق ۱۴۱۶/۱۹۹۵٫

 دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۲ 

زندگینامه حسین ‌علوى (۴۰۰-۳۰۴ه ق)(پدر سیدرضى و سیدمرتضى علم‌الهدى)

حسین ‌بن موسى علوى ، ابواحمد موسوى، نقیب نقباى طالبیین* در نیمه دوم قرن چهارم، پدر شریف‌رضى* و سیدمرتضى علم‌الهدى*. او در ۳۰۴ در بصره به‌دنیا آمد و همانجا پرورش یافت (عمرى، ص ۱۲۴؛ صفدى، ج ۱۳، ص ۷۶). نسبش، از طریق پدر با چهار واسطه و از طریق مادر با سه واسطه، به امام موسى کاظم علیه‌السلام می‌رسد. پدرش، موسى ابرش، از کارگزاران عباسیان بود و پدربزرگش، محمد اعرج، از علماى بغداد (رجوع کنید به فخررازى، ص ۸۲ـ۸۳).

وى از همسرش فاطمه که از طرف پدر، نواده ناصر کبیر حسن اطروش* و از طرف مادر، نواده حسن‌بن قاسم‌بن حسن* معروف به داعى صغیر بود (علم‌الهدى، ۱۴۱۷، ص ۶۲؛ فخر رازى، ص ۸۳)چهار فرزند داشت: زینب، على معروف به سید/ شریفِ مرتضى، محمد معروف به شریف‌رضى، و خدیجه (عمرى، ص ۱۲۵). نورى (ج ۳، ص ۲۱۶) از کلام شیخ مفید در مقدمه کتاب احکام النسّاء (ص ۱۳ـ۱۴) چنین برداشت کرده که شیخ مفید، این کتاب را براى فاطمه ــکه با تعبیر زنى جلیل‌القدر و فاضل از او یاد کرده ــ نگاشته است.

از تحصیلات حسین‌بن موسى اطلاع چندانى نداریم، اما اینکه او طیلسان می‌پوشیده (عمرى، ص ۱۲۴) و این لباس ویژه مشایخ و علما بوده (متز، ج ۱، ص ۱۰۳؛ دزى، ص ۲۷۹؛ نیز رجوع کنید به مقدسى، ص۴۴۰؛ یاقوت حموى، ج ۱، ص ۳۷۳)، قرینه‌اى است بر اینکه وى از علماى زمان خود بوده است. حرّعاملى (قسم ۲، ص ۱۰۴) نیز نوشته که محدّثان و مورخان، حسین‌بن موسى را ستوده‌اند. فرزند حسین، سیدِ مرتضى، از او روایت کرده (رجوع کنید به عمادالدین طبرى آملى، ص۶۰) و کیاى گیلانى (ص ۷۷) او را فاضل و عالم خوانده است.

نخستین‌بار، نام وى در ذکر وقایع سال ۳۳۴، هنگام به خلافت رسیدن المطیع‌للّه، در تاریخ آمده است؛ زمانى که خلیفه او را مأمور نصب‌قندیل طلا در کعبه کرد (رجوع کنید به ابن‌ جوزى، ج۱۴،ص۴۶). بین سالهاى ۳۴۸ تا ۳۵۳، ابوعبداللّه محمد، فرزند داعى صغیر، پیش از خروج حسین‌بن موسى از بغداد (رجوع کنید به ابن‌عِنَبه، ص ۷۸ـ ۷۹)، وى را به نقابت بصره منصوب کرد (ناطق بالحق، ص۱۸۲).

در ۳۵۴، المطیع‌للّه وى را به نقابت طالبیین و امارت حج و ریاست دیوان مظالم برگزید (ابن‌جوزى، ج۱۴، ص ۱۶۱؛ ابن‌اثیر، ج۸، ص۵۶۵ـ۵۶۶؛ صفدى، همانجا). در ۳۵۸، حسین‌بن موسى نماینده عزالدوله بختیار*، براى حل اختلاف میان ابوتغلب و حمدان، بود (مسکویه، ج ۲، ص ۲۵۶؛ ابن‌اثیر، ج ۸، ص ۵۹۴).

پس از هفت سال نقابت، در ۳۶۱، در پى آتش‌سوزى محله کرخِ بغداد که مرکز شیعیان بود، میان حسین و ابوالفضل شیرازى، وزیر عزالدوله، نزاعى درگرفت و درنتیجه، وزیر او را از مقام نقابت عزل کرد (مسکویه، ج ۲، ص ۳۰۸ـ۳۰۹؛ ابن‌اثیر، ج ۸، ص ۶۱۹؛ ابن‌کثیر، ج ۱۱، ص ۳۰۷؛ قس ابن‌جوزى، ج ۱۵، ص :۷۲ ۳۶۰؛ صفدى، همانجا: ۳۶۲).

در سالهاى ۳۵۴، ۳۵۵، ۳۵۹، ۳۶۱ و ۳۶۳، حسین به‌عنوان امیرالحاج به حج رفت (ابن‌جوزى، ج ۱۴، ص ۱۶۲، ۱۷۵، ۲۰۲، ۲۱۰؛ ابن‌اثیر، ج ۸، ص ۶۴۷؛ ذهبى، ج ۸، ص ۱۷۹). در ۳۶۳، واسطه حل اختلاف میان عزالدوله و ابوتغلب شد (ابن‌اثیر، ج ۸، ص ۶۳۴؛ ابن‌خلدون، ج ۳، ص۵۳۰). در ۳۶۴، براى آشتى دادن محمدبن بقیه با عزالدوله تلاش کرد (مسکویه، ج ۲، ص ۳۵۶) و در پایان همان سال، بار دیگر عزالدوله او را به نقابت منصوب کرد (ابن‌جوزى، ج ۱۴، ص ۲۳۷؛ صفدى، همانجا) و حسین به همراه وى، به زیارت مرقد امام على علیه‌السلام رفت (مسکویه، ج ۲، ص ۳۵۵). در همین دوران، خلیفه الطائع‌للّه (حک : ۳۶۳ـ۳۸۱) او را مسئول نظارت بر اوقاف بغداد و اطراف آن کرد (قلقشندى، ج۱۰، ص ۲۴۳ـ۲۴۷، ۲۵۹ـ۲۶۲؛ قس ابن‌حزم، ص ۶۳، که از نظارت او بر اوقاف بصره در سال ۳۶۹ یاد کرده است).

در سال ۳۶۶، حسین واسطه حل اختلاف میان عزالدوله و عضدالدوله بود (مسکویه، ج۲، ص۳۷۲ـ۳۷۳؛ ابن‌جوزى، ج۱۴، ص ۲۴۷ـ۲۴۸). عضدالدوله در ۳۶۸، عزالدوله را از بغداد راند و حسین‌بن موسى را مسئول پس گرفتن دیار مُضَر از والى آن کرد (مسکویه، ج۲، ص ۳۹۲؛ ابن‌اثیر، ج ۸، ص ۶۹۶)، ولى سال بعد، به اتهام افشاى اسرار و ارتباط مخفیانه با عزالدوله، وى را از مقام نقابت عزل و اموالش را مصادره کرد و او را به قلعه‌اى در فارس تبعید نمود (مسکویه، ج ۲، ص ۳۹۹؛ ابن‌جوزى، ج۱۴، ص۲۶۸؛ ابن‌اثیر، ج۸، ص۷۱۰). ابن‌ابی‌الحدید (ج ۱، ص ۳۲) علت عزل او را نگرانى عضدالدوله از موقعیت وى دانسته است.

پس از مرگ عضدالدوله در ۳۷۲، پسرش شرف‌الدوله، حسین‌بن موسى را آزاد کرد و در ۳۷۶، تمام اموال مصادره شده‌اش را بازگرداند و او را به نقابت گمارد که تا هنگام ابتلا به بیمارى در این منصب باقى ماند (ابوشجاع روذراورى، ص ۸۰ـ۸۱، ۱۳۶؛ ابن‌جوزى، ج ۱۵، ص ۷۲؛ قس ابن‌جوزى، ج ۱۴، ص ۳۲۱؛ ابن‌اثیر، ج ۹، ص ۵۰).

در سال ۳۸۰، بار دیگر الطائع‌للّه وى را به نقابت طالبیین، امارت حج و ریاست دیوان مظالم منصوب کرد (ابن‌جوزى، ج ۱۴، ص ۳۴۴، ج ۱۵، ص ۷۲؛ ابن‌اثیر، ج ۹، ص ۷۷ـ۷۸؛ صفدى، همانجا) و پسرانش، به جانشینى وى تعیین شدند (ابن‌جوزى، ج ۱۵، ص ۷۲؛ ابن‌کثیر، ج ۱۱، ص ۳۵۲) ولى در ۳۸۴، به دلایل نامعلومى، او و پسرانش را عزل کردند (ابن‌جوزى، ج ۱۴، ص ۳۶۹؛ ابن‌اثیر، ج ۹، ص ۱۰۵؛ ابن‌کثیر، ج ۱۱، ص ۳۵۷).

از وضع او در فاصله سالهاى ۳۸۴ تا ۳۹۴، فقط می‌دانیم که براى رفع اختلافات داخلى آل‌بویه تلاش می‌کرده است (رجوع کنید به شریف‌رضى، دیوان، ج ۱، ص ۲۴۳ـ۲۴۶؛ ابوشجاع روذراورى، ص ۲۷۶، ۳۲۶ـ۳۲۷).

در سال ۳۹۴، بهاءالدوله دوباره او را به نقابت، امارت حج و ریاست دیوان مظالم برگزید و منصب قاضی‌القضاتى را نیز بر آنها افزود و همچنین به او لقب «الطاهر الأوحد ذوالمناقب» اعطا نمود: خلیفه القادر باللّه با قاضی‌القضاتى او مخالفت کرد، اما بقیه مناصب را پذیرفت (ابن‌جوزى، ج ۱۵، ص ۴۳؛ ابن‌اثیر، ج ۹، ص ۱۸۲؛ ذهبى، ج ۹، ص ۶۸۷).

حسین‌بن موسى در اواخر عمر مریض و نابینا شد (ابن‌ابی‌الحدید، ج ۱، ص ۳۱) و در سال ۴۰۰، پس از وقف بخشى از داراییهایش، در بغداد درگذشت (ابن‌اثیر، ج ۹، ص ۲۱۹). سیدمرتضى بر او نماز خواند. پیکرش را نخست در خانه‌اش دفن کردند و پس از چندى، او را به کربلا بردند و درجوار قبر امام حسین علیه‌السلام به خاک سپردند (ابن‌جوزى، ج ۱۵، ص ۷۲؛ ابن‌اثیر، همانجا؛ ابن‌کثیر، ج ۱۱، ص ۳۹۴؛ قس ابن‌ازرق، ص ۱۱۱، که سال وفات او را ۴۰۳ و محل دفنش را باب‌التبن بغداد دانسته است). پسرانش، سیدمرتضى علم‌الهدى (۱۳۷۸، قسم ۱، ص ۲۰۰ـ۲۰۳) و شریف‌رضى (دیوان، ج ۲، ص۲۹۰ـ۲۹۶)، و نیز ابوالعلاء معرّى (ص ۵۱۶ـ۵۵۴) و مهیار دیلمى (ج ۳، ص ۹۳ـ۹۵) در رثاى او شعر سرودند.

حسین‌بن موسى علوى از برجسته‌ترین شخصیتهاى دینى و سیاسى زمان خود بود و مناسبات خوبى با خلفاى عباسى داشت، چنان که معتمد و واسطه حل اختلاف سیاسى میان امیران آل‌بویه بود و در فرونشاندن فتنه‌هاى میان شیعیان و اهل سنّت می‌کوشید (رجوع کنید به شریف‌رضى، دیوان، ج ۱، ص ۸۸ـ۹۸). همچنین زمانى که خلیفه القادرباللّه می‌خواست از حکومت فاطمیان مصر مشروعیت‌زدایى کند، از حسین‌بن موسى خواست نوشته‌اى در رد انتساب آنان به آل‌البیت علیهم‌السلام بنویسد (ابن‌ابی‌الحدید، ج ۱، ص ۳۷ـ۳۸؛ نیز رجوع کنید به شریف ‌رضى، دیوان، ج ۲، ص ۵۷۶).

درباره مذهب حسین‌بن موسى، گفتنى است که مجموعه تعبیرات تراجم‌نویسان و عالمان رجال امامى، حکایت از مقبولیت و حرمت او نزد همه امامیان دارد و هر چند غالباً تصریح به امامى بودن او، نکرده‌اند، کسى نیز او را منتسب به فرق دیگر شیعه ندانسته است (براى نمونه رجوع کنید به حرّعاملى، همانجا؛ افندی‌اصفهانى، ج ۲، ص ۱۸۲؛ مامقانى، ج ۲۳، ص ۱۰۸؛ آقابزرگ طهرانى، ص ۱۲۱ـ۱۲۲). قراین دیگر، از جمله کاربرد تعبیر «رافضى» براى او در آثار برخى عالمان اهل‌سنّت (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌تغری‌بردى، ج ۴، ص ۲۲۳،۲۴۰) و جایگاه او نزد شیعیان امامى در بغداد، نیز مؤید امامى بودن اوست.

اما در دوره معاصر، رجال‌شناس نامور شیعه شیخ محمدتقى شوشترى (ج ۳، ص ۵۴۶) براساس سخنى که شریف‌رضى از قول یکى از منتقدان خود در مقدمه خصائص‌الائمه (ص ۳۷) نقل کرده، چنین نتیجه گرفته که شریف‌رضى و مرتضى، اولین افراد از سادات موسوى بوده‌اند که به مذهب امامیه (قطعیه) گرویده‌اند و بنابراین پدرشان واقفى بوده است. این استنتاج، با توجه به مجموعه قراین، محلّ تأمل است. شیبى (ص ۷۴) نیز به استناد مناسبات حسین‌بن موسى با داعیان زیدى و طیلسان پوشیدن او ــکه آن را سنّت زیدیان، از جمله ناصر اطروش، می‌داند وى را زیدی‌مذهب دانسته است. این در حالى است که شریفِ مرتضى، به صراحت بر امامى بودن ناصر اطروش، یعنى پدر همسر حسین‌بن موسى و جد مادرى رضى و مرتضى تأکید کرده است (رجوع کنید به حسن اطروش*). به‌علاوه، زیدى بودن همه داعیان علوى در طبرستان قابل اثبات نیست، شریف‌رضى شرح زندگانى پدرش، حسین‌بن موسى علوى، را نوشته بوده (ابن‌عنبه، ص ۱۸۹) که اثرى از آن باقی‌نمانده است.



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانى، طبقات اعلام الشیعه: نوابغ الرُّواه فى رابعه المئات، چاپ علی ‌نقى منزوى، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۲) ابن‌ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، قاهره ۱۳۸۵ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۷، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۳) ابن‌اثیر؛
(۴) ابن‌ازرق، تاریخ ‌الفارقى، چاپ بدوى عبداللطیف عوض، بیروت ۱۹۷۴؛
(۵) ابن‌تغری‌بردى، النجوم الزاهره فى ملوک مصر والقاهره، قاهره [? ۱۳۸۳[ـ ۱۳۹۲/ (? ۱۹۶۳)ـ۱۹۷۲؛
(۶) ابن‌جوزى، المنتظم فى تاریخ الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۷) ابن ‌حزم، جمهره انساب‌العرب، چاپ عبدالسلام محمد هارون، قاهره ( ۱۹۸۲)؛
(۸) ابن‌خلدون؛
(۹) ابن‌عنبه، عمده الطالب فى انساب آل ابی‌طالب، چاپ مهدى رجائى، قم ۱۳۸۳ش؛
(۱۰) ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، چاپ علی‌شیرى، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۱) ابوالعلاء معرّى، سِقط‌الزند و ضوءُهُ، چاپ سعید سید عباده، قاهره ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۱۲) ابوشجاع روذراورى، ذیل کتاب تجارب الامم، چاپ آمدروز، مصر ۱۳۳۴/۱۹۱۶، چاپ افست بغداد (بی‌تا.)؛
(۱۳) عبداللّه‌بن عیسى افندی‌اصفهانى، ریاض‌العلماء و حیاض‌ الفضلاء، چاپ احمد حسینى، قم ۱۴۰۱ـ؛
(۱۴) محمدبن حسن حرّ عاملى، امل الآمل، چاپ احمد حسینى، بغداد ( ۱۹۶۵)، چاپ افست قم ۱۳۶۲ش؛
(۱۵) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ‌الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/ ۲۰۰۳؛
(۱۶) محمدبن حسین شریف‌رضى، خصائص‌الأئمه علیهم‌السلام، چاپ محمدهادى امینى، مشهد ۱۴۰۶؛
(۱۷) همو، دیوان، ج ۱، بیروت، داربیروت للطباعه و النشر، (بی‌تا.)، ج ۲، بیروت: دارصادر، (بی‌تا.)؛
(۱۸) شوشترى؛
(۱۹) کامل مصطفى شیبى، الفکرالشیعى و النزعات‌الصوفیه حتى مطلع القرن الثانى عشر الهجرى، بغداد ۱۳۸۶/ ۱۹۶۶؛
(۲۰) صفدى؛
(۲۱) علی‌بن حسین علم‌الهدى، دیوان، چاپ رشید صفار، (قاهره) ۱۳۷۸/۱۹۵۸؛
(۲۲) همو، مسائل الناصریات، تهران ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۲۳) على عمادالدین طبرى آملى، بشاره المصطفى لشیعه المرتضى، نجف ۱۳۸۳/۱۹۶۳؛
(۲۴) علی‌بن محمد عمرى، المجدى فى انساب الطالبیین، چاپ احمد مهدوى دامغانى، قم ۱۴۰۹؛
(۲۵) محمدبن عمر فخررازى، الشجرهالمبارکه فى انساب الطالبیه، چاپ مهدى رجائى، قم ۱۴۰۹؛
(۲۶) قلقشندى؛
(۲۷) احمدبن محمد کیاء گیلانى، سراج الانساب، چاپ مهدى رجائى ، قم ۱۴۰۹؛
(۲۸) عبداللّه مامقانى، تنقیح المقال فى علم‌الرجال، چاپ محیی‌الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ؛
(۲۹) آدام متز، تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، یا، رنسانس اسلامى، ترجمه علیرضا ذکاوتى قراگوزلو، تهران ۱۳۶۴ش؛
(۳۰) مسکویه؛
(۳۱) محمدبن محمد مفید، احکام‌النساء، چاپ مهدى نجف، قم ۱۴۱۳؛
(۳۲) مقدسى؛
(۳۳) مهیار دیلمى، دیوان مهیارالدیلمى، چاپ احمد نسیم، بیروت ۱۴۲۰/۱۹۹۹؛
(۳۴) یحیی ‌بن حسین ناطق‌بالحق، الافاده فى تاریخ الائمه الزیدیه، چاپ محمد یحیى سالم عزان، صنعا ۱۴۱۷/۱۹۹۶؛
(۳۵) حسین‌بن محمدتقى نورى، خاتمه مستدرک الوسائل، قم ۱۴۱۵ـ۱۴۲۰؛
(۳۶) یاقوت حموى، معجم‌الادباء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۹۳؛

(۳۷) Reinhart Pieter Anne Dozy, Dictionnaire detaille des noms des vetements chez les Arabs, Amsterdam 1845, repr. Beirut [n.d.].

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۳

زندگینامه ثُبَیْت بن محمد عسکری (قرن سوم)

ثُبَیْت بن محمد عسکری ، متکلم و فقیه و محدّث امامی قرن سوم . اطلاعات در باره وی اندک ، و محدود به گزارش نجاشی (متوفی ۴۵۰) است . رجال شناسان امامی بعد از نجاشی ، مطلبی به گفته های وی نیفزوده اند ( رجوع کنید به ابن داوود حلّی ، ص ۶۰؛ علامه حلّی ، ص ۳۰؛ تفرشی ، ج ۱، ص ۳۱۷؛ میرداماد، ص ۵۶).

تاریخ دقیق ولادت و وفات ثبیت معلوم نیست اما باتوجه به مصاحبتش با محمدبن هارون معروف به ابوعیسی وَرّاق (متکلم معروف امامی ، متوفی بعد از ۲۵۰) و روایت از ابواَحْوَص داودبن اسد مصری (متکلم امامی قرن سوم ؛ابن بابویه ، ص ۶۱۸) می توان او را از رجال امامی قرن سوم دانست .

نجاشی (ش ۳۰۰) ثبیت را متکلمی حاذق و مطّلع در حدیث و روایت و فقه معرفی کرده و او را از «أصحابنا العسکریّین » شمرده است . مامقانی (ج ۱، بخش ۲، ص ۱۹۴ـ ۱۹۵)، این تعبیر نجاشی را به معنای مصاحبت ثبیت با امام هادی و امام حسن عسکری علیهماالسلام دانسته و بر پایه آن احتمال داده است که وی در سامرا (عسکر = منطقه نظامی ) می زیسته است ، اما به نظر تستری (ج ۲، ص ۴۷۹) این تعبیر نجاشی صرفاً دلیلی بر امامی بودن ثبیت است ، زیرا از وی با تعبیر «من اصحاب العسکریَّیْن » یاد نکرده است و عبارت او تنها بر اقامت ثبیت در یک منطقه نظامی ، به احتمال قوی سامرا، دلالت دارد.

به گفته نجاشی (همانجا) ثبیت بن محمد، کتابهایی داشته است ، از جمله تولیدات بنی امیه فی الحدیث و ذکر الاحادیث الموضوعه ، شامل احادیث ساختگی امویان ؛ کتاب الاسفار ؛ دلائل الائمه علیهم السلام و نقض العثمانیه در ردّ عثمانیه جاحظ (متوفی ۲۵۵). کتاب اخیر، ظاهراً به علت مصاحبت ثبیت با ابوعیسی وراق ، به ابوعیسی نیز نسبت داده شده است (نیز رجوع کنید بهمسعودی ، ج ۴، ص ۷۷؛ میرداماد، ص ۵۵).

در باب وثاقت یا عدم وثاقت ثبیت ، در منابع رجالی مطلبی ذکر نشده است ، تنها با توجه به اینکه ابن داوود در بخش اول کتاب الرجال ، نام موثقان را آورده و نام ثبیت نیز جزو آنهاست ( رجوع کنید به همانجا)، به وثاقت او اشاره شده است ( رجوع کنید بهخوئی ، ج ۳، ص ۴۰۳).

نجاشی (ش ۳۰۱) از ثبیت دیگری در شمار راویان امام صادق علیه السلام نام برده ، اما کنیه یا نام پدر یا نسبت وی را ذکر نکرده است و تنها حدیثی را آورده که ابوایوب خَزّاز ( رجوع کنید بهخوئی ، ج ۲۱، ص ۲۹۵) از ابوبصیر از ثبیت از امام صادق علیه السلام روایت کرده است ؛ظاهراً مراد او ثبیت بن نشیط کوفی است (برای پاره ای مناقشات سَنَدی رجوع کنید به تستری ، همانجا).

در باره ثبیت بن نشیط کوفی نیز جز روایتی از امام صادق علیه السلام و ذکر نام وی در شمار شاگردان آن حضرت ( رجوع کنید به طوسی ، ص ۱۷۴) اطلاع چندانی در دست نیست . کلینی (متوفی ۳۲۹؛ج ۱، ص ۳۰۸) نیز حدیثی از امام صادق در باب دلالت بر امامت امام موسی کاظم علیهماالسلام نقل کرده که در سلسله اِسناد آن ، نام ثبیت آمده است . با توجه به اینکه ابوایوب خزّاز از ثبیت بن نشیط روایت کرده ، در حدیث کلینی نیز منظور ثبیت بن نشیط کوفی است .

وقوع تصحیف در نسخه های کتاب نجاشی ، این احتمال را پدید آورده که این دو نام (ثُبیت بن محمد، ثبیت ) به یک نفر تعلق دارد (مثلاً رجوع کنید به تفرشی ، ج ۱، ص ۳۱۷ ؛آقابزرگ طهرانی ، ج ۲، ص ۵۹)، اما برخی رجال نویسان (برای نمونه رجوع کنید به تستری ، همانجا؛خوئی ، ج ۳، ص ۴۰۲) بر نادرستی این احتمال تأکید کرده اند؛زیرا ثبیت بن محمد، به احتمال قوی ، اهل سامرا بوده است (شهری که در ۲۲۱، در زمان معتصم بنا شد)، بنا براین بین وی و امام صادق علیه السلام فاصله زمانی وجود دارد.

دلیل دیگر، مصاحبت ثبیت بن محمد با ابوعیسی ورّاق است که محمدبن احمدبن یحیی اشعری از او روایت کرده (نجاشی ، ش ۹۳۹؛در باره ابوعیسی ورّاق رجوع کنید به همان ، ش ۱۰۱۶) و بنا براین در طبقه اصحاب امام صادق علیه السلام نبوده است (نیز رجوع کنید به میرداماد، ص ۵۶).



منابع :
(۱) آقابزرگ طهرانی ؛
(۲) ابن بابویه ، الامالی ، قم ۱۳۶۲ ش ؛
(۳) ابن داوود حلّی ، کتاب الرجال ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۹۲/ ۱۹۷۲، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۴) محمدتقی تستری ، قاموس الرجال ، قم ۱۴۱۰ـ ؛
(۵) مصطفی بن حسین تفرشی ، نقدالرجال ، بیروت ۱۴۱۹/۱۹۹۹؛
(۶) خوئی ؛

(۷) محمدبن حسن طوسی ، رجال الطوسی ، چاپ جواد قیومی اصفهانی ، قم ۱۴۱۵؛
(۸) حسن بن یوسف علامه حلّی ، رجال العلامه الحلّی ، چاپ محمدصادق بحرالعلوم ، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۹) کلینی ؛
(۱۰) عبداللّه مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، چاپ سنگی نجف ۱۳۴۹ـ۱۳۵۲؛
(۱۱) مسعودی ، مروج (بیروت )؛
(۱۲) محمدباقر بن محمد میرداماد، الرواشح السماویه فی شرح الاحادیث الامامیه ، چاپ سنگی تهران ۱۳۱۱، چاپ افست قم ۱۴۰۵؛
(۱۳) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنفی الشیعه المشتهر ب رجال النجاشی ، چاپ موسوی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۹ 

زندگینامه اشرف تاج العُلی عَلَوی (۶۱۰-۴۸۲ه ق)

اشرف بن اَعَزّ/ اَغَرّ ، نَسَب شناس ، عالم ، شاعر و مفسر شیعی در قرن ششم و هفتم . لقب وی در منابع تاج العُلاء هم ضبط شده است (ابن حجر عسقلانی ، ج ۱، ص ۴۴۹؛امین ، ج ۳، ص ۴۶۰؛نیز رجوع کنید به ابن عدیم ، ج ۴، ص ۴۲۳؛ظاهراً تصحیف تاج العلماء رجوع کنید به منزوی ، ذیل «تاج العلی »).

نسب او با چندین واسطه به امام حسن مجتبی علیه السلام می رسد؛بدین سبب او را حسنی و علوی خوانده اند (طباطبائی ، ج ۱، ص ۱۰۵). ولادت او را در ۴۸۲ در رمْله (صَفَدی ، ۱۳۲۹، ص ۱۲۰؛ابن حجر عسقلانی ، همانجا) و در برخی منابع ۴۹۷ در حُمران ، مکانی بین مکه و مدینه ، ذکر کرده اند (عمادالدین کاتب ، ص ۳۹۱؛ابن عدیم ، ج ۴، ص ۴۲۲).

اصل او از کوفه است ، اما به سبب مهاجرت نیاکانش به رمله ، به رملی و به علت سکونتش در حلب ، به حلبی شهرت یافته است . برخی ، کنیه او را ابن ناقله ذکر کرده اند (همانجاها). یحیی بن ابی طی ، مورخ شیعی و شاگرد تاج العلی ، شرح حال او را در کتاب تاریخ خود  که اکنون موجود نیست آورده بوده است و ذهبی و صفدی نیز شرح حال تاج العلی را از تاریخ ابن ابی طی نقل کرده اند (ذهبی ، حوادث و وفیات ۶۰۱ـ۶۱۰ه .، ص ۳۶۳ـ۳۶۴؛صفدی ، ۱۳۲۹، همانجا).

تاج العلی مسند ترمذی را در مکه نزد ابوالفتح کُرّوخی استماع کرد و از ابن فضلان طرسوسی و اسامه بن مرشدبن مُنْقِذ نیز حدیث شنید (صفدی ، ۱۳۲۹؛ابن عدیم ، همانجاها).

در شرح حال تاج العلی ، بنا به ادعای خود وی ، آمده است که مجمل اللغه ابن فارس را نزد علی بن عبدالعزیز صوری کنانی و خطبه مقامات حریری را نزد مؤلف و کتاب ابن فحام در قراءات هفت گانه را نزد خود او خواند؛ولی برخی این ادعا را نپذیرفته و به او نسبت دروغ داده اند (ابن حجر عسقلانی ؛ذهبی ، همانجاها). در مقابل ، برخی شیعه بودنِ تاج العلی را موجب اصلیِ نسبت دادن دروغ به او و نفی اظهاراتش دانسته اند (امین ، همانجا).

تاج العلی در زندگانی طولانی خود به مناطق مختلفی ، از جمله اندلس و مصر و آذربایجان ، سفر کرد. وی به علت هجو ابن شیخ السّلامیه ، وزیرِ حاکمِ شهر آمِد، در ۶۰۶ به زندان افتاد، اما با شفاعت ملک ظاهر ایّوبی حاکم حلب و وزیر او، نظام الدین بن حسین ، از زندان آزاد شد (ابن عدیم ، ج ۴، ص ۴۲۸؛ذهبی ، حوادث و وفیات ۶۰۱ـ۶۱۰ه .، ص ۳۶۴؛صفدی ، ۱۳۲۹، همانجا)، سپس به حلب رفت و در آنجا ساکن شد و حاکم حلب برای او مقرری تعیین کرد (ذهبی ، همانجا). چون تاج العلی به بیماری چشم مبتلا بود، صفدی شرح حال او را در کتاب نَکْتُ الهِمْیان فی نُکَت العُمْیان (ص ۱۱۹ـ۱۲۰) در شمار نابینایان آورده است .

ابن ابی طی از تاج العلی ، نهج البلاغه و بسیاری از اشعار وی را فرا گرفت ، اما تاج العلی به جهت تقیه به او اجازه نسخه برداری از اشعار و دیگر آثارش را نداد (ذهبی ، همانجا). تاج العلی در ۶۱۰ در حلب درگذشت (همانجا).

بیشتر شرح حال نویسان ، تاج العلی را در حفظ اخبار و احادیث و فضل و ادب ستوده اند، اما برخی به گفته ها و نقلهای او اعتماد نکرده اند (صفدی ، ۱۴۰۲، ج ۹، ص ۲۶۸؛طباطبائی ، ج ۱، ص ۱۰۶). ابن عدیم و عماد اصفهانی از تاج العلی اشعاری نقل کرده اند (عمادالدین کاتب ، همانجا؛ابن عدیم ، ج ۴، ص ۴۲۹ـ۴۳۴). ظاهراً هیچیک از تألیفات او موجود نیست .

نام برخی از آثار وی که شاگردش ابن ابی طی نقل کرده ، چنین است :

کتاب نکت الانباء (یا نکت الابناء)؛
کتاب جَنَّه الناظروجُنَّه المناظر ، پنج جلد در تفسیر صد آیه و صد حدیث ؛
کتاب فی تحقیق غیبه المنتظر و ماجاءفیهاعن النّبی ( ص ) و عن الائمه و وجوب الایمان بها ؛
و شرح القصیده البائیه سید حمیری (صفدی ، ۱۳۲۹، ص ۱۲۰؛امین ، ج ۳، ص ۴۶۱؛ابن حجر عسقلانی ، همانجا؛آقابزرگ طهرانی ، ج ۵، ص ۱۶۰).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانی ؛
(۲) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، حیدرآباد دکن ۱۳۲۹ـ۱۳۳۱، چاپ افست بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۳) ابن عدیم ، بغیه الطلب فی تاریخ حلب ، چاپ فؤاد سزگین ، فرانکفورت ۱۴۰۶ـ ۱۴۰۹/ ۱۹۸۶ـ۱۹۸۹؛
(۴) امین ؛
(۵) محمدبن احمد ذهبی ، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام ، چاپ عمر عبدالسلام تدمری ، حوادث و وفیات ۶۰۱ـ۶۱۰ ه .، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۶) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۹، چاپ یوسف فان إس ، ویسبادن ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۷) همو، نَکتُالهِمیان فی نُکَت العُمیان ، قاهره ۱۳۲۹/۱۹۱۱؛
(۸) عبدالعزیز طباطبائی ، معجم اعلام الشیعه ، ج ۱، قم ۱۴۱۷؛
(۹) محمدبن محمد عمادالدین کاتب ، «ذیل الخریده و سیل الجریده »، در شذرات من کتب مفقوده فی التاریخ ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۰) علینقی منزوی ، فهرس اعلام الذریعه الی تصانیف الشیعه ، تهران ۱۳۷۷ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۶ 

زندگینامه علی بن مهزیار اهوازی

علی بن مهزیار اهوازی از فقها و محدثان و دانشمندان نامور شیعه است که گذشته از مقام علمی و شخصیت معنوی و آثارارزنده اش، در طرق بسیاری از احادیث شیعه واقع شده، و عموم علما و فقهای ما او را مورد تجلیل و وثوق و اعتماد کامل قرار داده، و روایاتش را از ائمه طاهرین ( ع) با احترام پذیرفته اند.

شرح حال او در تمام منابع و مآخذ رجالی از قبیل رجال برقی و کشّی و رجال و فهرست شیخ و رجال نجاشی و مدارک بعدی تقریباً به تفصیل که گویای همه چیز درباره اوست، آمده است. رجال برقی او را از اصحاب حضرت رضا ( ع) به شمار آورده[ ١ ] و از اصحاب امام محمدتقی و امام علی النقی علیهما السلام هم[ ٢]شیخ اجل طوسی در رجال او را از اصحاب حضرت رضا علیه السلام می داند و می گوید: دانشمندی موثق و دارای اعتقادی[ درست بود[ ٣ ] و از اصحاب امام جواد و امام هادی نیز محسوب می دارد. [ ۴]

علی بن مهزیار اهوازی رحمت الله علیه دانشمندی جلیل القدر، دارای روایات فراوان و ثقه است. » : می نویسد « فهرست » و دراوراست سی و سه کتاب، مانند کتب حسین بن سعید با زیادت کتاب حروف القرآن، کتاب الانبیاء، کتاب البشارات.

ابوالحسن علی بن مهزیار اهوازی او از مردم دورق[ ۵ ] بود، » : نجاشی در رجال خود از این دانشمند گران مایه چنین یاد می کندو از موالی است. پدرش نصرانی بود و اسلام آورد. و گفته اند که علی نیز در صغر سن نصرانی بود ولی بعد مسلمان شد، وخدا با شناخت اسلام و مذهب تشیع بر وی منت نهاد.

علی علم فقه و شناخت احکام دینی را آموخت، و از حضرت امام رضا و امام جواد علیهما السلام روایت کرده است و ازاصحاب خاص امام محمدتقی علیه السلام به شمار می رفت، و از جانب حضرت وکالت داشت. بدین گونه در نزد آن حضرتمقامی بس بزرگ یافت، و نیز از اصحاب امام هادی هم بود، و در بعضی از نواحی وکیل آن ذوات مقدس بود.

راجع به او توقیعاتی مشتمل بر خوبی های وی از جانب ( امام جواد و امام هادی) خطاب به شیعیان صادر شده است. او در نقل روایاتش موثّق بود. هیچ دانشمندی از وی نکوهش نکرده است. اعتقادی درست داشت، و کتاب های مشهوری تصنیف نموده است.



 ١ . رجال برقی ص ۵۴ 
٢ . رجال برقی ص ۵۵ و ۵٨ 
 ٣  . رجال شیخ ص ٣٨١
 ۴  . رجال شیخ ص ۴٠٣ و ۴١٧ 
۵ . دورق قلمروی از شهرهای امروز بندر ماه شهر و هندیجان و زیبدون و خلف آباد خوزستان بوده است.

 مفاخر اسلام، ج ١ ، ص ١٠٧//علی دوانی

زندگینامه سید محمد موسوی عاملی(صاحب مدارک)( ۱۰۰۹-۹۴۶ه ق)

جبل عامل

ناحیه ی جبل عامل، لبنان به داشتن ستارگانی فروزان و بی شمار در آسمان علم و فقاهت مکتب انسان ساز شیعه، معروف خاص و عام است.[۱]

در نقلی آمده است که در زمان شهید ثانی و در تشیع جنازه ی شخصی، در یکی از قریه های جبل عامل، هفتاد مجتهد امامی شرکت کرده بودند.[۲ ]شیخ حرّ عاملینیز در این خصوص این گونه گفته است که تعداد علمای جبل عامل لبنان، یک پنجم علمای شیعه اند، با این که جمعیت آنان از یک دهم شیعیان جهان نیز کم تر است. [۳ ] یکی از این ستارگان که مانند خورشیدی تابناک بر آسمان فقه و فقاهت می درخشد، دانشمندی پرکار و پرتوان به نام سید محمد بن علی بن حسین بن ابی الحسن موسوی عاملی جُبعی[۴] ملقب به شمس الدّین[۵] است. او به «صاحب مدارک» معروف است.

خانواده ای آسمانی

شمس الدین[۶] سید محمد در سال ۹۴۶ قمری در خانواده ای با تقوا و عارف به احکام اسلامی متولّد شد. [۷] این خانواده عالم زاده و عالم پرور بود.پدرش عالم فاضل سید علی موسوی عاملی در زمان خود دانشمندی ممتاز بود و از علمای نابغه ی عصر خویش به شمار می آمد و مورد احترام و اعتماد مردم بود.مادرش نیز دختر (شهید ثانی) شیخ زین الدین عاملیبود که از دانشمندان بزرگ و سرامد شیعه محسوب می شود.[۸]

سید محمد از ناحیه ی پدر، از تبار سادات و دانشمندان و از ناحیه ی مادر نیز سبط آن دانشمند شهید است [۹]. لازم به ذکر است که سید محمد برادر دیگری به نام سید علی داشته که به نورالدین ثانیمعروف بود؛ و ایشان نیز از دانشمندان و فقهای عصر خود در شامو مکهبوده است.[۱۰]

تحصیلات

سیدمحمد تحصیلاتش را در زادگاه خود آغاز کرد. درطول تحصیل با دایی خود شیخ حسن (صاحب معالم) فرزند شهید ثانی هم درس بود. اساتید آنان هم مشترک بوده است.[۱۱]آن دو برای تحصیل در نجف اشرف نیز باهم مهاجرت کردند.[۱۲] حوزه ی علمیه ی نجف، بزرگ ترین و کامل ترین مکانی بود که تمام دانشمندان برای فراگیری علوم کامل اسلامی در آن زمان به آن جا مهاجرت می کردند.این دو (صاحب مدارک و معالم) چونان دو سلحشور بر دشت و دمن دانش می تاختند و برای دانش اندوزی حدّ و مرزی قائل نبودند.[۱۳]

صاحب مدارکو صاحب معالمهر دو مصداق حقیقی نفس سلیم بودند. در نماز به هم اقتدا می کردند و به درس هم حاضر می شدند. وقتی هر کدام کتابی تألیف می کرد به دیگری عرضه می داشت و بعد از مذاکره در اطراف مطلب و تنقیح آن، با توافق هر دو، ثبت اوراق می کردند. [۱۴]بعد از دو سال و اندی آن دو در حالی که به درجه ی اجتهاد رسیده بودند، به وطن شان، جبل عامل، بازگشتند.[۱۵]

اساتید

سید محمد شمس الدین برای رسیدن به درجات بالای علمی، از محضر اساتید برجسته ای استفاده کرد که هر کدام از آن استادان دانشمندانی بزرگ بودند. از جمله آن اساتید عبارت اند از:

۱ ـ پدرش سید نورالدین علی (ره)[۱۶]

۲ ـ سید علی صائغ حسینی جزینی(ره)[۱۷]

سید محمد در نزد این دو استاد که از شاگردان شهید ثانی بودند، درس های ادبیات عرب و منطق و ریاضی و علوم معقول و منقول و فروع را فرا گرفت.[۱۸]

۳ ـ ملا عبدالله یزدی، رحمهالله (صاحب حاشیه درمنطق)

پس از رحلت سید علی صائغ؛ ملا عبدالله یزدیبه منطقه جبلعاملآمد و «صاحب مدارک» و «صاحب معالم» درس های منطق، مطول، حاشیه خطائی، حاشیه ملا عبدالله را به همراه کتاب تهذیب منطق از او فرا گرفتند. البته علاوه بر این دروس وی بر آنها فقه و حدیث را نیز تدریس نمود.[۱۹]

۴ ـ احمدبن حسن نباطی عاملی(ره)[۲۰]

۵ ـ شیخ حسین بن عبدالصمد پدر شیخ بهایی(ره)

سید محمد در محضر عبدالصمد که از شاگردان شهید ثانی بود، بهره ها گرفت و روایاتی را به واسطه ی ایشان از شهید ثانی نقل کرد.[۲۱]

۶ ـ مقدس اردبیلی، رحمه الله

هنگامی که در درس مقدس اردبیلی حاضر شدند، از او درخواست کرد: «چون ما نمی توانیم مدت زیادی را در عراق بمانیم، اگر صلاح می دانی آن طور که ما می خواهیم، برای ما تدریس کن.».

استاد به آنان گفت: چگونه؟

گفتند:ما پیشاپیش درس ها را مطالعه می کنیم. اگر مطلبی را فهمیدیم، نیازی به تقریر شما نیست و اگر چیزی را نفهمیدیم، آن گاه شما تدریس کنید.

استاد کار آنان را پسندید و آنان در محضر او برخی دروس از جمله اصول و منطق و کلام و کتاب هایی مانند شرح مختصر عضدی و شرح شمسیهو شرح المطالعرا فرا گرفتند.[۲۲]

جالب است فراگیری آنان از این استاد فرزانه، در زمانی بود که مقدس اردبیلی بر کتاب ارشاد شرحیرا می نوشت و بخش هایی از نوشته اش را به آنان می داد تا در عبارت آن نگاه کنند و نوشته های غیرفصیح را اصلاح کنند.[۲۳]

شاگردان

صاحب مدارک شاگردان فراوانی داشت که اکثر آنان جزء علما و دانشمندان شدند. از جمله شاگردان او می توان اینان را نام برد:

۱ ـ سید اسماعیل بن علی کفرحوثی

۲ ـ حسن بن علی حانینی

۳ ـ عبدالسلام بن محمد مشغ پدر بزرگ (مادری) مؤلف کتاب امل الآمل

۴ ـ عبداللطیف بن علی بن احمد بن ابی جامع عاملی

۵ ـ علی بن احمدبن موسی نباطی نجفی

۶ ـ برادرش سید علی بن علی بن ابی الحسن

۷ ـ محمد امین استرآبادی

۸ ـ علی بن محمد الحر مشغری پدر بزرگ مؤلف کتاب امل الآمل

۹ ـ نجیب الدین علی بن محمد بن مکی جبیلی جبعی[۲۴]

نوه ی شهید ثانی، به نام شیخ محمد بن حسن بن زین الدین عاملی هم از شاگردان صاحب مدارکبوده است.[۲۵]

شخصیت معنوی و علمی

صاحب مدارک، شخصیتی بزرگوار و دانشمندی فاضل و متبحّر و ماهر و محققی تیزبین بود و زاهد و عابد و صاحب ورع بود.[۲۶]

او، اسوه و جلودار محققان است.[۲۷] او، سیدی از سادات ما و بزرگی از بزرگان ما و فقیهی از فقهای ما (شیعیان) بود.[۲۸]

سید محمد از کثرت ورع و تقوا و علاقه مندی شدید به اشتغالات علمی، زیارت امام رضا، علیه السلام، را ترک کرد؛ زیرا، از آن بیم داشت که در صورت مسافرت به ایران، شاه عباس کبیر از او بخواهد که وارد دربار شود.[۲۹] او، فقیهی محدث و جامع فنون و علوم بود.[۳۰] روایاتی را به واسطه ی اساتیدش از شهید ثانی نقل کرده است[۳۱] و [۳۲]

اگر مسئله ای از یکی از آن دو (صاحب مدارک و معالم) پرسیده می شد، او، سؤال کننده را به دیگری (که این مسئله را با اجتهاد، استنباط و حکم آن را استخراج کرده بود) ارجاع می داد و می گفت: «او مرا از زحمت استنباط این سؤال آسوده ساخته است.[۳۳]».آن دو در اخبار، طریق خاصی ابداع کردند و به صحیح اعلایی قائل شدند. براساس آن، بایستی روات، اثنا عشری و عادل باشند و بر عدالت شان نیز دو نفر شهادت داده شده باشد. به این ترتیب آنان بسیاری از اقوال علمای قبل از خود را رد کردند.[۳۴]

سید محمد، روش فقهی استادش مقدس اردبیلی را دنبال کرد. او، در احادیث، تحقیق و تحفص میکرد و آرا و اقوال و دریافت های علما را حجت نمی دانست.[۳۵]در عین حال، او، الگوی محققان و مقتدای نکته پردازان و زبان علمای متاخر بود[۳۶]. سید محمد موسوی عاملی از جمله علمای شیعه است که به وجوب عینی نماز جمعه در زمان غیبت، قائل شد و بر آن در تالیفاتش تصریح کرد.[۳۷]

تالیفات

«صاحب مدارک» با آن که تالیفات زیادی ندارد، ولی آن را به کثرت تحقیق آراسته است و تالیفاتش جامع و کامل و حاوی فواید و مطالب بسیار است.

از تالیفات او است:

۱ ـ مدارک الاحکام فی شرح شرائع الاسلام

۲ ـ حاشیه بر الفیّه الشهید

۳ ـ شرح المختصر النافع محقق

۴ ـ حاشیه بر استبصار

۵ ـ حاشبه بر تهذیب الاحکام شیخ طوسی

۶ ـ حاشیه الروضهالبهیه(شرح لمعه)[۳۸]

۷ ـ شرح قصائد ابن ابی الحدید

۸ ـ حاشیه بر شرح الفیّه ابن ناظم[۳۹]

برخی انتساب کتاب های شرح قصائدابن ابی الحدیدو حاشیه بر شرح الفیّه ابن ناظم[۴۰ ]را به ایشان مردود شمرده اند.[۴۱]

شهرت سید محمد شمس الدّین

یکی از تالیفات گران سنگ او، کتاب شریف مدارک الاحکام فی شرح شرائع الاسلام است.[۴۲] ایشان در این نوشته، کتاب شرائعرا از اول تا آخر باب حجّ، به صورت تعلیقه و حاشیه شرح کرده است.[۴۳]

از امتیازات این کتاب متانت در استدلال و اعتماد بر روایات مسلم است که مبتنی بر دلایل عقلیه است. کتاب مدارکهر چند ناقص مانده و فقط مبحث عبادات آن در سه جزء تالیف شده، لکن اثری است مورد اعتماد فقها است، و از نوشته های استوار و فاخر در فقه استدلالی به شمار می رود[۴۴] و مرجعی علما و فقها است.[۴۵]

انگیزه ی نوشتن کتاب مدارک از آن جا شروع شد که جد بزرگوار سید محمد «شهید ثانی» جلد اول مسالکرا به طور اختصار بر حاشیه بر شرایع نوشت، ولی، تصمیم به تفصیل گرفت و بسیاری از اوقات می فرمود: «می خواهم کتابی دیگر در تکمیل این کتاب اضافه کنم تا جبران کمبودها شود.».

اگرچه روزگار به او فرصت نداد، الحمد لله رب العالمین نوه ی بزرگوار آن شهید، سید محمد، تکمله آن را نوشت. گفته می شود که او در مدت ۹ ماه این کتاب را نوشته است. او این کتاب ارزشمند را در سال ۹۹۸ هجری قمری به پایان رساند.[۴۶]همین کتاب نفیس، باعث شد که این عالم فقیه، به شهرت برسد. لذا که به او، «صاحب مدارک» گویند.

حواشی و تعلیقات بر مدارک الاحکام

حواشی و تعلیقات گسترده ای که بر کتاب مدارک الاحکامنوشته شده، نشانه ی آن است که این تالیف، نقطه عطفی در نوشتار فقهی جهان تشیّع بوده است. برای کوتاه شدن سخن، به برخی از آن ها اشاره می شود.برجسته ترین حاشیه بر مدارک الاحکام، کاری سترگ از استاد بزرگ آیت الله وحید بهبهانی است[۴۷] که بسیار ارزشمند و نفیس است.

نام دیگر بزرگانی که بر این کتاب، تعلیقه زده اند، چنین است:

۱ . صاحب مفتاح الکرامهسید محمد جواد حسینی شقرایی نجفی

۲ .  محمد امین بن محمد استرآبادی[۴۸]

۳ .  ملا عبدالله تونی(صاحب وافیه)

۴ .  سید علی طباطبائی(مولف کتاب ریاض المسائل فی بیان الاحکام بالدلائل)

۵ .  فرزند (صاحب معالم) که به شیخ محمد سبط معروف است.

۶ .  محدث بزرگوار شیخ یوسف بحرانی(صاحب حدائق) [۴۹]

این حواشی و تعلیقات نشان دهنده ی اهمیت این کتاب است. معلوم می شود که چه قدر سید محمد برای کتاب خویش زحمت کشیده است تا دارای محتویات بالا و قوی شود.

فرزندان

نام فرزندان او چنین است:

۱ ـ سید حسین [۵۰]

شیخ حرّ عاملی در خصوص او گفته: او، فقیهی فاضل، ماهر، جلیل القدر، و عظیم الشان است که از پدرش و بهاء الدین محمد عاملی درس فرا گرفته است. [۵۱]

هنگامی که سید حسین در خراسان ساکن شد، منصب شیخ الاسلامی به او داده شد و قاضی القضات خراسان شد. [۵۲]او، علاوه، بر این، در کنار مضجع شریف امام رضا، علیه السلام، کرسی درسی دایر کرد و عدّه ی زیادی از محضر او بهره بردند.[۵۳]سید حسین در سال ۱۰۶۹ وفات یافت. ابراهیم بازوی، شاعر معروف آن عصر، شعری در مدح او سروده است.[۵۴]

۲ ـ فرزند دیگرش سید نجم الدین بود.

او، دانشمند فرزانه ای بود. به همراه دو فرزندش (نوه های صاحب مدارک) ابی عبدالله محمدو ابی الصلاح علی، از صاحب معالم اجازه داشتند.[۵۵]خانواده سید محمد، اصیل و عالم پرور و عالم زاده بود. هیچ گاه از علم و فقاهت دور نبودند. این، نشان دهنده ی خانواده ای استوار و خوب و با تقوا است.هر که با خدا معامله داشته باشد هم غیر از این نیست.

اوضاع زمانه

دوره ی زندگی ۶۲ ساله[۵۶] این دانشمند خستگی ناپذیر، در دوره ای ممتاز در تاریخ جهان تشیع واقع شده است؛ چون، مصادف با دوره ای است که برای اولین بار مذهب نجات بخش شیعه در بخش وسیعی از جهان اسلام مذهب رسمی حکومتی مقتدر شد.[۵۷] ایشان در زمان شاه عباس کبیر زندگی می کردند.[۵۸]باید اشاره کرد که اگر کمک علمای شیعه [۵۹] مخصوصاً علمای ناحیه ی جبل عامل لبنان نبود، صفویان هرگز به انجام دادن این کار شگرف نائل نمی شدند.

این دوره، دوره ی رونق علم و فرهنگ شیعی است. تلاش های علمای جبل عامل در این خصوص ستودنی است. برخی از آنان همراه صفویان شدند و به تبلیغ و تحکیم مبانی تشیّع مشغول گشتند. [۶۰] برخی نیز که به همکاری با صفویان روی نیاوردند به پیشبرد فرهنگ و علوم تشیع کمک فراوانی کردند. سید محمد موسوی عاملی جُبعی از جمله کسانی است که وارد دربار صفوی نشد، ولی به کوشش هرچه بیش تر در پپیش برد فرهنگ غنی و علوم انسان ساز شیعی روی آورد.[۶۱]

غروب غم انگیز خورشید دین

سرانجام این دانشمند کوشا و توانا در سن ۶۲ سالگی [۶۲] و در شب دهم ربیع الاول سال ۱۰۰۹ در قریه ی جُبع از جبل عامل لبنان رحلت کرد و در همان جا به خاک سپرده شد. [۶۳] برخی رحلت ایشان را شب شنبه ۱۸ ربیع الاول ۱۰۰۹ قمری می دانند.[۶۴]

شعری در «ماده تاریخ» وفات او سروده شد که چنین است:

و ابن علی سبط ذی المسالک

بعد (نجاح) (و جد ذوالمدارک)

کلمه «نجاح» در این شعر به حساب حروف ابجد نشانه ی عدد ۶۲ است که اشاره به سن او و جمله «وجد ذوالمدارک» اشاره به عدد ۱۰۰۹ است که سال وفات او است.[۶۵]

«رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و مابدلوا تبدیلا»[۶۶]

 گلشن ابرارج ۹



۱٫ تاریخشیعه،محمدحسینمظفر؛سیدمحمدباقرحجتی،تهران: دفترنشرفرهنگاسلامی،۱۳۷۵،ص۲۳۵٫

۲٫ الکنی و الالقاب، حاج عباس قمی، تهران: صدر، بی تا، ج۲، ص ۱۰۴٫

۳٫ مدارک الاحکام، سید محمد عاملی، قم: مؤسسه آل البیت، ۱۴۱۰، ج۱، ص ۱۱ مقدمه کتاب و امل الآمل، محمدبن حسن حر عاملی، سید احمد حسینی، بغداد، مکتبه الاندلس، ج۱، ص ۱۵٫

۴٫ اعیان الشیعه، سید محسن امین، حسن امین، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات ۱۴۰۳، ج۱۰، ص ۶٫

۵٫ ریحانه الادب، میرزا احمد مدرس تبریزی، تهران، خیام، ج۳، ص ۳۸۱٫

۶٫ ریحانه الادب، میرزا احمد مدرس تبریزی، تهران، خیام، ج ۳، ص ۳۸۱٫

۷٫ اعیان الشیعه، سید محسن امین؛ حسن امین، بیروت: دارالتعارف للمطبوعات ۱۴۰۳، ج ۱۰، ص ۶؛ روضات الجنات فی احوال العلماء، السادات میرزا محمدباقر موسوی خوانساری اصفهانی، قم، اسماعیلیان، ۱۳۹۲، همان، ج ۷، ص ۵۴٫

۸٫ امل الآمل، محمدبن حسن حر عاملی، سید احمد حسینی، بغداد: مکتبه الاندلس، ج۱، ص ۱۶۸٫ ۱۶۹٫

۹٫ ریحانه الادب، میرزا احمد مدرس تبریزی، تهران: خیام، ج۳، ص ۳۹۲٫

۱۰٫ الکنی و الالقاب، حاج عباس قمی، تهران، صدر، بی تا، ج ۳، ص۹۰ و صص۲۶۹٫ ۲۷۰

۱۱٫ أمل الآمل، محمد بن حسن حرعاملی، سید احمد حسینی، بغداد، مکتبه الأندلس، ج۱، ص۱۶۸٫ ۱۶۹٫

۱۲٫ همان.

۱۳٫ روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، میرزا محمد باقر موسوی خوانساری اصفهانی، قم، اسماعیلیان، ۱۳۹۲، ج۷، ص ۴۸( با کمی دخل و تصرف)

۱۴٫ ریحانه الادب، میرزا احمد مدرس تبریزی، تهران، خیام، ج ۳، ص ۳۹۳٫

۱۵٫ موسوعه طبقات الفقهاء، شیخ جعفر سبحانی، قم، مؤسسه امام صادق (ع)، ج ۱۱، ص ۲۸۸٫

۱۶٫ امل الآمل، محمد بن حسن عاملی، سید احمد حسینی؛ بغداد، مکتبه الاندلس، ج۱، ص ۱۶۸، صدر، بی تا، ج۱، ص ۳۳۵٫

۱۷٫ لولؤ البحرین، یوسف بحرانی، بمبئی بی نا، بی تا (چاپ سنگی)، ص ۴۳٫

۱۸٫ روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، میرزا محمد باقر موسوی خوانساری اصففهانی، قم، اسماعیلیان، ۱۳۹۲، ج۷، ص ۴۸؛ الکنی والالقاب، حاج عباس قمی؛ تهران، صدر، بی تا، ج۱، ص ۳۳۵٫

۱۹ . اعیان الشیعه، سید محسن امین، حسن امین، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات ۱۴۰۳، ج۱۰، ص ۶٫

۲۰ . الفوائد الرضویه فی احوال علماء المذهب الجعفریه، حاج عباس قمی، ص ۵۶۰٫

۲۱ . امل الآمل، محمدبن حسن حر عاملی، سید احمد حسینی، بغداد، مکتبه الاندلس، ج۱، صص ۱۶۸ – ۱۶۹٫

۲۲ . اعیان الشیعه، سید محسن امین، حسن امین، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات ۱۴۰۳، ج ۱۰، ص ۷؛ ریحانه الادب، میرزا احمد مدرس تبریزی، تهران، خیام، ج ۳، ص ۳۹۲؛ الفوائد الرضویه، حاج عباس قمی، ص ۵۶٫

۲۳ . اعیان الشیعه، سید محسن امین، حسن امین، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، ۱۴۰۳، ج ۱۰، ص ۷٫

۲۴ . آمل الآمل، محمد بن حسن حر عاملی، سید احمد حسینی، بغداد، مکتبه الاندلس، ج۱، ص ۱۶۸٫

۲۵ . موسوعه طبقات الفقهاء، شیخ جعفر سبحانی، قم، مؤسسه امام صادق (ع) ج ۱۱، ص ۲۸۸٫

۲۶ . امل الامل، محمدبن حسن حر عاملی، سید احمد حسینی، بغداد، مکتبه الاندلس، ج۱، ص ۱۶۸٫

۲۷ . روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، میرزا محمدباقر موسوی خوانساری اصفهانی، قم، اسماعیلیان، ۱۳۹۲، ج ۷، ص ۴۸؛ الکنی والالقاب ، حاج عباس قمی، تهران، صدر، بی تا، ج ۷، ص ۴۹٫

۲۸ . نقدالرجال، سید مصطفی تفرشی، قم، مؤسسه ال البیت، ۱۴۱۸، ج ۴، ص ۲۷۰٫

۲۹ . ریحانه الادب، میرزا احمد مدرس تبریزی، تهران، خیام، ج۳، ص ۳۹۲٫

۳۰ . امل الآمل، محمدبن حسن حر عاملی، سید احمد حسینی، بغداد، مکتبه الاندلس، ج۱، ص ۱۶۸٫

۳۱ . امل الامل، محمد بن حسن حر عاملی، سید احمد حسینی، بغداد، مکتبه الاندلس، ج۱، ص ۱۶۸ – ۱۶۹٫

۳۲ . فهرس التراث، سید محمدحسین جلالی، قم، انتشارات دلیل ما، ج۱، ص ۸۲۶٫

۳۳ . ریحانه الادب، میرزا احمد مدرس تبریزی، تهران، خیام، ج۳، ص ۳۹۲٫

۳۴ . قصص العلماء، میرزا محمد تنکابنی؛ محمدرضا حاج شریفی خوانساری، قم، حضور، ۱۳۸۰، ص ۲۶۹٫

۳۵ . تاریخ فقه و فقها، حبیب الله عظیمی، تهران، اساطیر، ۱۳۸۵، ص ۲۳۷٫

۳۶ . اعیان الشیعه، سید محسن امین، حسن امین، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، ۱۴۰۳، ج۱۰، ص ۷٫

۳۷ . تعلیقه امل الامل، میرزا عبدالله افندی اصفهانی، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی، ص ۷۳٫

۳۸ . ریحانه الادب، میرزا احمد مدرس تبریزی، تهرانه خیام، ج۳، ص ۳۸۸٫

۳۹٫ الفوائد الرضویه فی احوال علماء المذهب الجعفریه، حاج عباس قمی، ص ۵۵۹٫

۴۰٫ روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، میرزا محمدباقر موسوی خوانساری اصفهانی، قم، اسماعیلیان، ۱۳۹۲، ج ۷، ص ۴۵؛ الفوائد الرضویه فی احوال علماء المذهب الجعفریه، حاج عباس قمی، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی، ص ۵۵۹٫

۴۱٫ اعیان الشیعه، سید محسن امین، حسن امین؛ بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، ۱۴۰۳،، ص ۱۵۸، ج۱۰، ص ۷٫

۴۲٫ الذریعه الی تصانیف الشیعه، شیخ آقا بزرگ تهرانی، تهران، بی نا، ۱۳۲۵، ج ۲۰، ص ۲۳۹؛ امل الامل، محمد بن حسن حر عاملی، سید احمد حسینی، بغداد، مکتبه الاندلس، ج۱، صص ۱۶۸ – ۱۶۹٫

۴۳٫ ریحانه الادب، میرزا احمد مدرس تبریزی، تهران، خیام، ج۳، ص ۳۸۱٫

۴۴٫ تاریخ فقه و فقها، حبیب الله عظیمی، تهران، اساطیر، ۱۳۸۵، ص ۲۳۷٫

۴۵٫ الفوائد الرضویه فی احوال علماء المذهب الجعفریه، حاج عباس قمی،قم، کتابخانۀ آیت الله مرعشی، ص ۵۵۹٫

۴۶٫ الفوائد الرضویه فی احوال علماء المذهب الجعفریه، حاج عباس قمی، قم: کتابخانه آیت الله مرعشی، ص ۵۵۹٫

۴۷٫ الذریعه الی تصانیف الشیعه، شیخ آقا بزرگ تهرانی، تهران، بی نا، ج ۶، ص ۱۹۶٫

۴۸٫ الذریعه الی تصانیف الشیعه، شیخ اقا بزرگ تهرانی؛ اتهران، بی نا، ج۶، ص ۱۹۶٫

۴۹٫ الذریعه الی تصانیف الشیعه، شیخ آقا بزرگ تهرانی، تهران، بی نا؛ ج۶، ص ۱۹۷٫

۵۰٫  تعلیقه امل الامل، میرزا عبدالله افندی اصفهانی، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی، ص ۷۳٫

۵۱ . امل الآمل، محمدبن حسن حر عاملی، سید احمد حسینی، بغداد، مکتبه الاندلس، ج ۱، ص ۷۹٫

۵۲٫ لولوالبحرین، یوسف بحرانی، بمبئی، بی نا، بی تا (چاپ سنگی)، ص ۴۲٫

۵۳٫امل الامل، محمدبن حسن حر عاملی، سید احمد حسینی، بغداد، مکتبه اندلس، ج۱، ص ۷۹٫

۵۴٫ موسوعه طبقات الفقهاء، شیخ جعفر سبحانی، قم، مؤسسه امام صادق (ع)، ج۱۱، ص ۹۴٫

۵۵٫ اعیان الشیعه، سید محسن امین، حسن امین، بیروت، ,,,,,, دارالتعارف للمطبوعات ۱۴۰۳، ج۱۰، ص ۷٫

۵۶٫ مدارک الاحکام، سید محمد عاملی، قم، مؤسسه آل البیت، ۱۴۱۰، ج۱، ص ۳۵ مقدمه کتاب.

۵۷٫پیدایش دولت صفوی در ایران، میشل مزاوی، یعقوب آژند، تهران، ,,,,,, گستره، ۱۳۶۸، ص ۲۸٫

۵۸٫ ریحانه الادب، میرزا احمد مدرس تبریزی، تهران، خیام، ج۳، ص ۳۹۲٫

۵۹٫ محمدحسین مظفر؛ تاریخ شیعه، سید محمد باقر حجتی، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۵، ص ۳۰۸٫

۶۰٫ مدارک الاحکام، سید محمد عاملی، قم، موسسه آل البیت، ۱۴۱۰، ج۱۰، ص ۲۲ مقدمه کتاب.

۶۱٫ اعیان الشیعه، سید محسن امین، حسن امین، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات ۱۴۰۳، ج ۱۰، ص ۷٫

۶۲ روضات الجنات فی احوال العلما و السادات، میرزا محمدباقر موسوی خوانساری اصفهانی، قم، اسماعیلیان، ۱۳۹۲، ج ۷، ص ۵۵؛ الفوائد الرضویه فی احوال علماء المذهب الجعفریه، حاج عباس قمی، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی، ص ۵۵۹٫

۵۳ امل الآمل، محمدبن حسن حر عاملی، سید احمد حسینی، بغداد، مکتبه الاندلس، ج۱، ص ۱۶۹؛ میرزا محمدباقر بن موسوی خوانساری اصفهانی، همان، ج ۷، ص ۵۰٫

۶۴٫ اعیان الشیعه، سید محسن امین، حسن امین، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، ۱۴۰۳، ص ۴۲٫

۶۵٫٫ مدارک الاحکام، سید محمدعاملی، قم، مؤسسه آل البیت، ۱۴۱۰، ج۱۰، ص ۳۵ مقدممه کتاب.

۶۶٫ احزاب، ایه ۲۳٫ 

زندگینامه شیخ علی منشار عاملی(متوفی٩٨۴ ه . ق)

« علی بن هلال کرکی » شیخ زین الدین علی بن احمد بن محمد بن هلال کرکی عاملی که به نام جدش شهرت یافته و با عنواناز او نام برده می شود از عالمان فرزانه و سترگ عصر صفوی است. زمان و مکان ولادت او معلوم نیست، اما احتمالاً موطنو زادگاهش جبل عامل است. گفته شده که وی سالها در سرزمن هند می زیسته و همچنین در اجازه نامه محقق ثانی به وی،اشاره شده که شیخ علی منشار به قصد تحصیل علوم دینی و مجاورت با مرقد حضرت امیر مؤمنان علیه السلام ، مدت زیادیساکن عراق بوده و نزد او دروس مختلفی را آموخته است.

هنگامی که شیخ علی منشار روانه ایران شد، چهار هزار جلد کتاب نیز به همراه خود برد و در واقع، او حامل میراث گرانبهای فرهنگی و علمی بوده است.[ ١ ] همه این کتاب ها پس از مرگ، به تنها فرزندش که همسر شیخ بهایی بوده به ارث میرسد.

مشهور بوده است؛ از این رو شیخ علی به منشار، شهرت یافت. اطلاع چندانی از پدرش، در « منشار » نام پدرش، احمد و بهدست نیست. از عناوینی که محقق ثانی در اجازه نامه اش به شیخ علی، درباره پدر وی به کار برده، بر می آید که احمد منشارگرچه از دانش آموختگان دینی نبوده است؛ اما شخصیتی صالح، پرهیزگار و ایشان را افتخار صالحان دانسته است. این مطلب
نشان می دهد که محقق ثانی، پدر شیخ علی را می شناخته که از چهره های نام آشنای آن زمان بوده است.

با کاروان فرزانگان

چشمگیر ترین فراز زندگی شیخ علی منشار، مهاجرت او به ایران است. شیخ علی، در زمره نخستین گروه از عالمان جبل عامل است که به دعوت استادش، محقق کرکی، آهنگ ایران کرد و به نقل آفرینی در تحولات فکری، دینی و سیاسی ایران پرداخت.

راه یابی آنان به دربار پادشاهان صفوی، قدرت و نفوذ فوق العاده ای برایشان به ارمغان آورد و البته حضور در مناصب قدرت،که به دعوت و خواست حاکمان صفوی بود، پیامد های مثبت فراوانی هم به همراه داشت. در حقیقت، حضور جبل عاملی ها درایران، نقطه عطفی در تاریخ تشیع ایران به شمار می رود.

مهاجران نور

هجرت عالمان جبل عامل به ایران، در عصر صفوی، بی تردید یکی از عوامل مهم و انکار ناپذیر رسمیت یافتن مذهب شیعه است. اولین و شاخص ترین آنان، استاد شیخ علی منشار، یعنی محقق کرکی است. در واقع، مذهب تشیع در ایارن عصر صفوی،بیش از هرکس، مرهون تلاش های خستگی ناپذیر این عالم برجسته شیعی است. البته این مهاجرت، به تدریج روی داد. ابتدا
محقق کرکی راهی ایران شد و آن گاه به دعوت او، عده ای دیگر، از جمله شیخ علی بن هلال کرکی، به ایران عزیمت نمودند.اینان را می توان پیشگامان مهاجران جبل عامل دانست.

پیامد ها

این هجرت، سه پیامد اساسی به دنبال داشت:

الف. پیامد مذهبی

توسعه مذهب اثنا عشری در ایران، نخستین پیامد این هجرت بود. در سال های آغازین استقرار دولت صفوی، تشیع فقط در چندشهر کوچک، مانند: ساوه، قم، ری و … رواج داشت؛ در مدت دو سده پس از حکومت صفویان، این مذهب در قلمرو حکومت آنان با استقبال عمومی رو به رو گردید.[ ٢]

عالمان جبل عامل برای دست یابی به این هدف بزرگ، راه های گوناگونی را پیمودند، از جمله این که، از همان آغاز حضورخود در ایران، کتاب ها و رساله های مختلی را در اثبات حقانیت مذهب اثناعشری و رد مذهب سنیان به رشته تحریر درآوردند؛البته ناگفته نماند که تأکید بر نقش جبل عاملی ها در رواج مکتب و مذهب اهل بیت، به معنی انکار یا تأثیر اندک عالمان ایرانعصر صفوی نیست؛ به عنوان نمونه، علامه مجلسی از عالمان ایرانی است، اما حضوری بسیار قدرتمند و پرنفوذ در دربارشاهان داشت و وجود او، مانع بسیاری از امور خلاف شرع شاه معاصرش بود. از سوی دیگر، تألیفات وی تأثیرات شگرفمعنوی و مذهبی در پی داشت؛ به طوری که گفته اند تنها با تألیف و انتشار کتاب حق الیقین ( از علامه مجلسی)، هفتاد هزار تن از سنیان سوریه به مذهب تشیع پیوستند.[ ٣]

ب. پیامد علمی و ادبی

عالمان جبل عامل، در رواج و آموزش علوم شیعی تلاش های گسترده ای مبذول داشتند و حوزه های بحث و تدریس را رونق بخشیدند. شاهان صفوی نیز با پشتیبانی از آنان، مانند: اختصاص دادن مبالغی برای طالبان علم تعیین مقرری برای استادان وهمچنین تأسیس موقوفاتی برای این امور، بر شدت این روند افزودند.

جبل عاملی ها، با تبیین احکام فقهی مختلف و گسترش علم کلام و تفسیر، توانستند عالمانی را بپرورند، که این ها نیز خود زمینه[ ساز تربیت گروه بزرگی از روحانیان دیگر شدند.[ ۴]

ج. پیامد سیاسی:

نمود آشکار این پیامد، به دست گرتفن قدرت سیاسی و تصدی مناصب مذهبی، اجتماعی، سیاسی و … است. البته نفوذ آنان، درطول سال های حکومت صفویان، با افت و خیز ها و شدت و ضعف هایی همراه بود. این نفوذ با محقق کرکی آغاز شد. او چنان[ مورد توجه شاه طهماسب بود که شاه خود را کارگزار او می دانست.[ ۵]

مناصبی که شاهان صفوی بر عهده عالمان جبل عاملی و ایرانی نهادند، متنوع و مناسب با آنها است، برای پی بردن به میزاننفوذ سیاسی و اجتماعی عالمان، به برخی از این مناصب اشاره شود.

١ . مقام شیخ الاسلامی؛[ ۶]
٢ . مقام صدرات؛
٣ . ملا باشی گری؛
۴ . امامت جمعه جماعت؛
۵ . تدریس و تربیت دانش اندوزان و تألیف کتاب و رساله؛
۶ . قضاوت؛
٧ . وعظ و ارشاد؛
٨ . تولیت مساجد و مدارس؛

معمولاً برای مناصب مهمی چون:

شیخ الاسلامی، ملا باشی گری و صدرات، عالمانی برگزیده می شدند که از جهت علم وعمل، سرآمد و مقبول دیگر روحانیان باشند. وظایف متصدیان این مناصب بسیار گسترده بود.[ ٧ ] و حتی بسیاری از اوقات، موردمشورت شاهان قرار می گرفتند و به شاهان امر و نهی می کردند. از جمله وظایف آنان از این قرار است:

تعیین حکام شرع و قاضیان، تعیین مباشران، مدرسان، متولیان مدارس، موقوفات، انتخاب پیش نماز ها و شیخ الاسلام ها و امامجمعه ها، رفع تعدی از مظلومان و شفاعت نزد شاهان، تعلیم و تحقیق مسائل شرعی و نظارت بر امور روحانیان.

استادان

 علی بن عبدالعال کرکی ( محقق ثانی) [ ٨]
شیخ جمال الدین ابوالعباس احمد بن شیخ شمس الدین محمد بن خاتون

شاگردان

به یقین، عالم فرزانه ای چون شیخ علی منشار که به علت توجه فراوان محقق کرکی به او، به ایران دعوت می شود دارایمحافل و مجالس تدریس بوده است؛ اما در کتاب های شرح حال، از شاگردان ایشان، تنها نام کسانی دیده می شود که از اودریافت داشته اند؛ هر چند می توان حدس زد که احتمالاً صاحبان اجازه، در مجلس درس او حضور داشته اند. « اجازه نامه »
گذشته از این، دختر شیخ علی منشار که زنی فقیه و محدث بوده، به یقین از زلال دانش و اندیشه پدر فرزانه اش، بهره تام برده؛ولی در کتاب های شرح حال اشاره ای بدان نشده است.

نام برخی از شاگردان وی که به آن ها دست یافتیم از این قرار است:

١ . شمس الدین ملک محمد بن سلطان حسین اصفهانی
٢ . محمد بن حید مشهور به میرک ( میرکی) اصفهانی
٣ . سید حسین بن محمد موسوی کرکی

جایگاه علمی و اجتماعی

پی بردن به جایگاه علمی و منزلت اجتماعی شخصیت هایی چون شیخ علی منشار که بسیاری از زوایای زندگی اش بر ماپوشیده است دشوار به نظر می رسد، اما برخی نکات، که در لابه لای شرح حال وی دیده می شود، به خوبی ما را به پهنه وسیع دانش و افق بلند فکری این دانشمند جبل عاملی آگاه می سازد. این نکات را که در گوشه و کنار برخی کتاب های شرححال آمده و گاهی بارها تکرار شده، و شاید کمتر کسی به اهمیت آن ها توجه داشته در این جا می آوریم.
آورده است: « ریاض العلما »

١ . صاحبقول شیخ علی در مسائل شرعی و جواب فتاوا، معتبر و موثق بوده و در انتظام امور شرعی و عرفی، رأی صائب داشت و براقرانش فائق بود. به علاوه، وی پس از درگذشت استادش محقق ثانی، عهده دار شیخ الاسلامی شد و نیز وکالت در حلالیات اصفهان، به وسیله شاه، به او تفویض گشت و در تنظیم معاملات دینی و دنیوی کوشا بود.[ ٩]

از این که وی پس از وفات محقق ثانی، عهده دار مقام شیخ الاسلامی شد و از اعتبار و وثاقت قول او در مسائل فقهی، معلوم می شود که وی دارای توانایی های علمی بالا، نفوذ در میان رجال علمی و سیاسی و دارای قدرت تدبیر در امور اجرایی بوده است.

٢ . نقل شده است که از این عالم ربانی، چهار هزار جلد کتاب به دخترش، که تنها فرزند او به شمار می رفت به ارث رسید. این تعداد کتاب در آن سالها، گذشته از آن که علو همت او را در جمع آوری آثار علمی نشان می دهد، حاکی از آن است که او شیفتهآموختن و پژوهش و تتبع بوده است؛ از این رو، بی راه نیست اگر گمان شود که او قله های مختلف دانش را فتح کرده و با علوم
گوناگونی آشنا بوده است.

از این که استادش محقق کرکی، او را به ایران دعوت می کند، این نکته به دست می آید که وی شخصیتی متخلق و فرهیخته وبا توانایی علمی برتر بوده و مورد عنایت استادش قرار داشته است. اهمیت این نکته آن است که یکی از اهداف محقق کرکی ازدعوت عالمان به ایران، رواج معارف و علوم ناب شیعی، در جامعه نوپای شیعی ایران بوده است. و این که از این افراد درجهت تربیت عالمان دیگر بهره گیرد و مسؤولیت ها و مناصب علمی و اجتماعی و مذهبی و سیاسی را بر عهده آنان گذارد.

ازاین رو محقق کرکی می بایست عالمانی را به ایران فرا می خواند که واجد چنین شرایطی باشند. مؤید این نظر، جملات آغازیناجازه نامه محقق کرکی، به شیخ علی منشار است که گفته است:[ ١٠] « . همانا ( شیخ علی منشار) از صالحان و پرهیزگاران و فاضلان شریف است که توجه تام به اکتساب فضایل دارد »

۴ . در شرح حال دختر شیخ علی گفته اند که وی زنی محدث و فقیه بود و تدریس می کرد.
این مطلب کاشف از آن است که شیخ علی، خود، بر آن علوم احاطه و تسلط داشته است؛ چرا که بدون تردید، اولین استاد و شاید تنها استاد دخترش بوده است.

۵ . شیخ علی منشار پس از کوچ به ایران، مشاهده کرد که زمینه های بسیاری فراهم است تا تشیع، پس از سال ها غربت وانزوا، رونق گیرد. او تصمیم گرفت تا برخی از عالمان بزرگ دیگر را به ایران دعوت کند، که در میان آنان نام بزرگانی چونپدر شیخ بهایی نیز دیده می شود. از این جا معلوم می شود که نظر و امر شیخ علی منشار مطاع و مورد توجه و پذیرش عالمان
بوده است.

تألیفات

از شیخ علی منشار، آثار اندکی به جای مانده است که عبارتند از:

 ١ . رساله فی النکاح؛ نسخه ای از این رساله را آقا بزرگ تهرانی، در نجف دیده است.[ ١١]
٢ . کتاب الطهاره؛این کتاب مشتمل بر مباحث مهم برای طهارت است. وی این اثر را به درخواست شاه طهماسب به رشته تحریر درآورد و فرزندمحقق کرکی بر این کتاب حاشیه زده است.[ ١٢ ] شیخ آقا بزرگ تهرانی نسخه ای از این اثر را نزد سید ابوالقاسم ریاضیخوانساری به خط محمد باقر، مکتوب سال ١١٣١ ه . ق دیده است.[ ١٣]

٣ . صیغ العقود والایقاعات؛[ ١۴]
۴ . رساله فی صلاه الجمعه؛
]شیخ منشار، در این اثر، قائل به عدم وجوب عینی نماز جمعه شده است.[ ١۵]

یگانه وارث

شیخ علی منشار، فقط یک دختر داشته است که پس از ورود به ایرن، به همسری شیخ بهایی درآمد. نام این دختر ذکر نشدهآمده، وی زنی عالم و فقیه بوده و تدریس می نموده و زنان در درس او شرکت می کرده « ریاض العلما » است؛ اما چنان که در[ اند. سال وفات وی نامعلوم است؛ اما گفته شده که پس از مرگ همسرش ( شیخ بهایی) در قید حیات بوده است.[ ١۶]

وفات

شیخ علی منشار عاملی، پس از سال ها تلاش در راه گسترش و احیای مکتب اصیل تشیع، سرانجام، روز دوشنبه سیزدهم ربیع الاول ( ٩٨۴ ه . ق) در اصفهان درگذشت. پیکرش به مشهد مقدس انتقال یافت.[ ١٧ ] و در دارالسیاده آستان امام رضا علیهالسلام[۱۸] در خاک لحد آرام گرفت.

گلشن ابرار، ج ۵ ، ص ١٠۴



١. ریاض العلما، ج ۴ ، ص ٢۶۶ 

 ٢ . مهاجرت علمای شیعه از جبل عامل به ایران در عصر صفوی، مهدی فرهانی منفرد، انتشارات امیر کبیر، ص ١۵۶ 

٣  همان، ص ١۵٧ 

 ۴ . همان، ص ١۶۶

 ۵. همان، ص ١۴٩ به قلم نگارنده همین مقاله، طالبی در شرح حال میر محمد صالح خاتون، آبادی آمده است. ، « شیخ الاسلام »

۶ . درباره وظایف . ر. ک: گلشن ابرار، ج ٣

٧. خاندان شیخ الاسلام اصفهان، سید مصلح الدین مهدوی. 

٨ . ر. ک: مجموعه دیدار با ابرار، محقق کرکی.

٩. ریاض العلما، ج ۴ ، ص ٢۶٧ ، به نقل از کتاب تاریخ عالم آرا.  « عمده الصلحاء و الاتقیاء و الفضلاء النبلاء، المتوجه بکلییه الی اکتساب الفضائل »

 ١٠ . حیاه المحقق الکرکی، ج ٢ ، ص ٢۵۶

 ١١. الذریعه، ج ٢۴ ، ص ٢٩٩

 « علی بن منشار » ١٢ ]. طبقات اعلام الشیعه، قرن دهم، ذیل عنوان 

 ١٣. اعیان الشیعه، ج ٨ ، ص ٣۶٩ ؛ تکمله أمل الآمل، ص ٢۶۶ ؛ الذریعه، ج ١۵ ، ص ١٨۶ 

 ١۴. مقدمه ای بر فقه شیعه، ترجمه محمد آصف فکرت، ص ١٨٢

١۵. الذریعه، ج ١۵ ، ص ٧۶ 

١۶ . ریاحین الشریعه، ذبیح الله محلاتی، ج ۴ ، ص ٢٢۵ ؛ اعیان الشیعه، ج ٨ ، ص ٣۶٩ ؛ ریاض العلماء، ج ۴ ، ص ٢۶۶ 

 ١٧. اعیان الشیعه، ج ٨ ، صص ٣۶٩ ؛ خاندان شیخ الاسلام اصفهان، سید مصلح الدین مهدوی، ص ٣٢ 

 ١٨. خاندان شیخ الاسلام اصفهان، ص ٣٢ 

زندگینامه محمد عوفی«سدیدالدین»«نورالدین»(قرن ششم وهفتم)

محمد بن محمد عوفی بخاری، ملقب به سدیدالدین یا نورالدین از دانشمندان و نویسندگان مشهور ایران در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم هجری است.

وی از اعقاب عبدالرحمان بن عوف از صحابهء رسول بود و بهمین سبب خاندان او به عوفی شهرت داشت ولادتش در بخارا در اواسط نیمهء دوم قرن ششم هجری اتفاق افتاد و تحصیلات او در همان شهر صورت گرفت.

و آنگاه به بسیاری از بلاد ماوراءالنهر و خراسان و سیستان سفر کرد و به دیدار فضلای مشهور آن بلاد توفیق یافت عوفی تا اواخر دورهء قدرت سلطان محمد خوارزمشاه در خراسان و ماوراءالنهر به سر میبرد.

و در ضمن ملاقات با رجال به جمع آوری اطلاعات ذیقیمت خود که در کتابهای خویش ثبت کرده است مشغول بود و در اوان حملهء مغول از ماوراءالنهر و خراسان گریخته به بلاد سند رفت عوفی در مدت توقف یا سیاحت در خراسان و ماوراءالنهر بخدمت امرا و علما تقرب حاصل کرد.

و مدتی از ملازمان دربار قلج طمغاج خان ابراهیم و پسرش قلج ارسلان خاقان نصره الدین عثمان بن ابراهیم گشت بعد از فرار به سند خدمت ناصرالدین قباجه (متوفی بسال ۶۲۵ ه ق) از ممالیک غوریه را اختیار کرد و در همین مدت کتاب لباب الالباب را بنام وزیر او عین الملک فخرالدین حسین بن شرف الملک تصنیف کرد،

و نیز بفرمان همین پادشاه شروع بتألیف جوامع الحکایات نمود و پس از غرق شدن ناصرالدین قباجه بسال (۶۲۵ ه ق) بخدمت شمس الدین التتمش درآمد. و علی الخصوص بخدمت وزیر او نظام الملک را که در « جوامع الحکایات و لوامع الروایات » قوام الدین محمد بن ابی سعد الجنیدی اختصاص و در دهلی اقامت یافت و کتاب عهد ناصرالدین قباجه شروع نموده بود در حدود سال ۶۳۰ بنام این وزیر تمام کرد، و بعد ازین تاریخ از زندگی او اطلاعی در ، دست نیست.

برای اطلاع بیشتر به شرح احوال عوفی رجوع به مآخذ ذیل شود: تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا ج ۲ ص ۱۰۲۶ مقدمهء محمد قزوینی بر ج ۱ از کتاب لباب الالباب چ لیدن، مقدمهء معین بر جوامع الحکایات چ تهران.

لغت نامه دهخدا

زندگینامه شیخ فریدالدین عطارنیشابوری(۶۱۸ -۵۴۰ه ق)(به قلم علی اکبر دهخدا)

لقب فریدالدین ابوحامد محمد بن ابی بکر ابراهیم بن اسحاق عطار نیشابوری، شاعر و عارف مشهور ایرانی در قرن ششم و آغاز قرن هفتم هجری است وی به سال ۵۴۰ ه ق متولد شد.

و گویند پدر او عطار (بوی فروش) و داروفروش بود و فریدالدین کار او را دنبال کرد و در داروخانهء خود سرگرم طبابت بود وی را در همان اوان انقلابی باطنی دست داد و چون سرمایه ای بزرگ از ادب و شعر اندوخته بود. اندیشه های عرفانی خود را به نظم درآورد عطار را مرید مجدالدین بغدادی و رکن الدین اسحاق و قطب حیدر دانسته اند.

به هرحال عطار قسمتی از عمر خود را بر رسم سالکان طریقت در سفر گذراند و از مکه تا ماوراءالنهر بسیاری از مشایخ را زیارت کرد و در همین سفرها و ملاقاتها بود که به خدمت مجدالدین بغدادی نیز رسید.و سرانجام به سال (۶۱۸ ه ق) درگذشت.

آثار

وی آثار زیاد بوجود آورده که از آن جمله است:

تذکره اولالیا،

به نثر دیوان

اشعار منطق الطیر

اسرارنامه

الهی نامه

مصیبت نامه

خسرونامه

گفته اند وی به دست مغولی کافر کشته شد مقبرهء عطار در نزدیکی شهر نیشابور باقی است سخن عطار با سوز و شوق و عشق همراه است و برای بیان معانی عالی عرفانی سخنان بی پیرایه و روان را برگزیده که در عین حال به فصاحت و بلاغت و انسجام متصف است (فرهنگ فارسی معین) و رجوع به مآخذ ذیل شود: تاریخ ادبیات در ایران دکتر صفا ج ۲ ص ۸۵۸ نفحات الانس جامی تذکره الشعراء دولتشاه سمرقندی لباب الالباب ریاض العارفین مجمع الفصحاء کشف الظنون تاریخ گزیدهء حمدالله مستوفی مجالس المؤمنین قاضی نورالله جستجو در احوال و آثار فریدالدین عطار به قلم سعید نفیسی

غالب شاعران بزرگ پس از عطار، او را به بزرگی یاد کرده و مقام عرفانی او را ستوده اند ابیات ذیل نمونه ای از آنهاست:

من آن مولای رومی ام //که از نطقم شکر ریزد

ولیکن در سخن گفتن// غلام شیخ عطارم

مولوی

آنچه گفتم از حقیقت ای عزیز// آن شنیدستم هم از عطار نیز

مولوی

هفت شهر عشق را عطار گشت// ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

مولوی

عطار شیخ ما و سنائیست پیشرو// ما از پس سنائی و عطار آمدیم

مولوی

مرا از شاعری خود عار ناید// که در صد قرن یک عطار ناید

شیخ شبستری

روز خاور گو سیه شو کآفتاب خاوری //رفت تا صبح قیامت خاوران عطار شد؟

سلمان ساوجی

یار چون بشنید گفتارت کمال// گفت حق گوئی تو چون عطار ما

کمال خجندی

بوی مشک گفتهء عطار عالم را گرفت// خواجه مزکوم است از آن منکر شود عطار را

عبدالرحمان جامی

گمان کج مبر بشنو ز عطار //هر آن کو در خدا گم شد خدا نیست

نعمه الله ولی

از صورت و نقش بگذر اسرار بجو// میراث رسول و نقد اخیار بجو

در قصه و معرکه چه معجون گیری// رو داروی درد را ز عطار بجو

خواجه ابوالوفای خوارزمی

گر چو عطار از گلستان نشابورم ولیک //خار صحرای نشابورم من و عطارگل

کاتبی نشابوری:

خاموشی به ز درس و تکرار //مرا تجرید به از خلوت و ادوار

مرا کشاف و هدایه هر که خواهد// او را یک بیت ز گفته های عطارمرا

کمال الدین حسین خوارزمی:

از دم عطار گشتم زنده دل// پاک کردم همچو گل قالب ز گل

امیرحسینی:

آن را که به درگاه خدا یار بود// ایمن ز عذاب دوزخ و نار بود

تاج سر سروران عالم گردد// گر خاک ره حضرت عطار بود

سیدمحمدنوربخش:

از این شربت که قاسم کرد ترکیب //مگر در کلبهء عطار( ۱) باشد

قاسم انوار:

آن کتابی که پر ز اسرار است// منطق الطیر شیخ عطار است

.

لغت نامه دهخدا



( ۱) -نسیمی به معنی لغوی کلمه نیز ایهام دارد

زندگینامه ابن حمزه «عماد الدین طوسى» (متوفى ۵۸۵ ه.ق)

گفتار استاد:

«ابن حمزه طوسى،معروف به عماد الدین طوسى،هم طبقه شاگردان شیخ‏طوسى(ره). بعضى او را هم طبقه شاگردان شیخ دانسته و بعضى دوره او را از این‏هم متاخرتر دانسته‏ اند. نیاز به تحقیق بیشترى است.سال وفاتش دقیقا معلوم‏ نیست،شاید در حدود نیمه دوم قرن ششم درگذشته است.اهل خراسان است.

کتاب معروفش در فقه به نام‏«وسیله‏»است.» (۱)

ولادت:

محمد بن على بن حمزه طوسى،از اکابر فقهاى امامیه در قرن ششم هجرى‏مى‏باشد.فقیه، متکلم جلیل القدر و واعظ ناصر شریعت مقدسه،کنیه‏اش ابو جعفر،شهرتش طوسى و به جهت انتساب به تالیفش،«الوسیله‏»،نام او را«صاحب الوسیله‏»نیز گفته‏اند و چون زندگى او معاصر با شیخ طوسى یا پس از درگذشت او بوده است،باتوجه به جنبه فقاهت،به او ابو جعفر ثانى یا ابو جعفر متاخر گفته‏اند.(چون کنیه شیخ‏طوسى نیز ابو جعفر بوده است.)او معاصر با شیخ منتجب الدین رازى است.

تالیفات او:

او تالیفات متعددى دارد که صاحب ریحانه الادب برخى از آنها را به این ترتیب ‏ذکر مى ‏کند:

۱-الثاقب فی المناقب فی المعجزات الباهرات للنبى(ص)و الائمه المعصومین‏ الهداه.

۲-الرائع فی الشرائع(فقه)

۳-الواسطه

۴-الوسیله الى نیل الفضیله،که در حدود هشت هزار سطر مى‏باشد. (۲)

۵-نهج العرفان الى هدایه الایمان،بنابر نظر صاحب ریاض.

گفتار صاحب ریاض:

صاحب ریاض در جلد پنجم کتاب خود در مورد او گوید:

«شیخ بزرگوار امام عماد الدین ابو جعفر محمد بن على بن حمزه الطوسى ‏المشهدى.فقیه بزرگوار و واعظ گرانمایه ‏اى است.او کتابهایى دارد که طبق نوشته‏ منتجب الدین رازى از آنها: الوسیله-الواسطه-الرائع فی الشرائع-المعجزات فی‏مسائل الفقه مى ‏باشد.» (۳)

او سپس مى ‏افزاید:«او مشهور به ابو جعفر متاخر مى ‏باشد،گر چه برخى از بزرگان ‏در کتاب خویش او را از شاگردان شیخ طوسى نام برده ‏اند و کتاب‏«التنبه‏»را به او نسبت ‏داده ‏اند،ولى به نظر اینجانب در صحت این انتساب،نظر و ایراد وجود دارد.برخى ازافاضل در مصنف کتاب الوسیله مرتکب اشتباه شده ‏اند.شیخ نجیب الدین یحیى بن‏ سعید حلى در کتاب‏«نزهه الخاطر»آن را به شیخ ابو جعفر محمد بن على الطوسى ‏نسبت داده است و گفته است او همان فردى است که اصحاب ما اقوال او را در فقه نقل‏ مى ‏نمایند.نویسنده کتاب‏«اسرار الائمه‏»گفته است:«عماد الدین طوسى کتابى درباره ‏معجزات ائمه و پیشوایان دارد.»شاید مقصود او همین شخصیت مورد ترجمه ما باشد،و شهید ثانى در کتاب‏«الجمعه‏»کتابى به نام‏«نهج العرفان الى هدایه الایمان‏»را به عمادالدین طوسى نسبت داده است و از آن مطلبى نقل مى ‏کند و ظاهر این است که طبرسى ‏اشتباهى از قلم ناسخ باشد،بلکه صحیح آن عماد الدین طوسى،همین شخصیت موردترجمه باشد،چون ما عماد الدین طبرسى سراغ نداریم.» (۴)

صاحب ریاض در پایان مى ‏افزاید:«برخى کتاب الوسیله را از تالیفات ابى على ‏محمد بن الحسن داماد شیخ طوسى دانسته ‏اند و آن هم اشتباه است،چون عماد طوسى ‏متاخرتر از ابى على است.» (۵)

گفتار صاحب روضات:

دانشمند متتبع،مرحوم میرزا محمد باقر موسوى خوانسارى در کتاب شریف‏ روضات،شرح زندگى او را آورده و درباره او مى ‏نویسد:

«کتاب وسیله و واسطه که هر دو از متون فقهى مى ‏باشند،از تالیفات او هستند وخوشبختانه هر دو کتاب تا کنون باقى مانده ‏اند و مورد استناد فقهاء ما مى ‏باشند.»ومرحوم طبرسى نویسنده آن را به عنوان شیخ بزرگوار و امام علامه فقیه ناصر الشریعه،حجه الاسلام عماد الدین تعبیر آورده است.باز او از کتاب‏«الثاقب فی المناقب‏»او نام‏برده است و از نوشتار او معلوم مى‏گردد که او در طبقه شاگردان شیخ الطائفه یا ازشاگردان شاگردان او دانسته است. (۶)

صاحب ریاض در شرح حال او مى ‏افزاید:«در تکمیل تقسیمات برخى از فقهاکه عبادات را نج‏باب:نماز،زکات،روزه،حج و جهاد دانسته‏اند،شیخ ابو جعفر محمدبن على طوسى در کتاب‏«الوسیله‏»آن را ده باب شمرده است،به این ترتیب:غسل‏ جنابت،خمس،اعتکاف،عمره و رباط را بر آن پنج نوع اول افزوده است و شیخ ‏ابو على سلار آن را شش باب شمرده است،جهاد را از آن تقسیم حذف کرده و طهارت‏ و اعتکاف را بر آن تقسیم نخست افزوده است و برخى از فقها مانند ابو الصلاح(شرح‏ زندگى او گذشت)عبادات را ده نوع شمرده است،جهاد را از تقسیم اول حذف کرده ‏است و به جاى آن وفاء به نذر و عهد و وعده و برهان،قسم و اداء امانت و خروج ازوصایا و حقوق مردم را افزوده است.» (۷)

از این سخن منزلت و اعتبار علمى و اجتماعى او روشن مى ‏گردد و هم ردیف‏ شمرده شدن او با فقهاء و پیشتازانى مانند سلار و ابو الصلاح حلبى که هر دو ازبزرگترین فقهاى نامدار دوره شیخ طوسى(اعلى الله مقامه الشریف)مى ‏باشند،روشن‏ مى ‏گردد و تا حدودى هم عصر و نزدیک به عهد بودن آنان نیز معلوم مى ‏شود.

صاحب ریاض در پایان گفتار خود،درباره او مى ‏افزاید:«الثاقب فی المناقب‏»او،کتاب بسیار جالب و منظم در نوع خود مى‏ باشد.فضائل،کرامات،معجزات پیامبراسلام(ص)،فاطمه زهرا(س)و پیشوایان معصوم(ع)را در آن کتاب نقل کرده است وچون این کتاب با توجه به نگارش آن در اختیار محمدون متاخر،(محمد فیض صاحب ‏الوافى،محمد تقى مجلسى صاحب بحار الانوار و محمد حر عاملى صاحب الوسائل)نبوده است تا از آن مطالبى نقل نمایند و ما به عنوان یادگار و کسب ذخیره آخرت‏ بخشى از آن کتاب را در روضات مى ‏آوریم.»سپس به بازگویى قسمتى از آن کتاب درمورد معجزات پیامبر عالیقدر اسلام(ص)و کرامات اهل بیت عصمت(ع)که ‏فراگیرنده معجزات تمام انبیاء سلف است مى ‏پردازد و سه کرامت ارزنده و بسیارآموزنده از آن کتاب نقل مى‏ کند که طالبان تفصیل مى ‏توانند به آن کتاب مراجعه کنند. (۸)

و اجمال آن سه کرامت‏ به ترتیب زیر است:

۱-داستان ابو الصمصام و معجزه رسول اکرم(ص)در اخبار از منویات او ودرخواست هشتاد شتر از امیر المؤمنین(ع)پس از رحلت رسول خدا(ص)و سخن‏ سلمان به ابو بکر جایى که مى ‏گوید:کردى و نکردى و حق میره ببردى،چه بهتر حق رابه صاحب حق برگردانى.

۲-داستان مورد غضب واقع شدن یک فرد ناصبى که اهانتى در حق على(ع)وفاطمه(س) مرتکب شده بود تا نور چشم او گرفته شد.

۳-داستان سلطان سنجر و شفا یافتن یک مجوسى جذام‏دار در مرقد امام‏رضا(ع)و شفا یافتن او،و ساختن ضریح نقره ‏اى بر مرقد مطهر آن حضرت.

تفصیل هر سه مطلب را در جلد ششم روضات مى‏توان مورد مطالعه قرار داد.

ترتیب و تنظیم کتاب دلالت‏بر وسعت اطلاعات نویسنده مى‏کند،ولى تاریخ‏دقیق کتابت درست مشخص نیست،ولى ترجمه آن به فارسى در سال‏۴۷۳ ه.ق ومجددا نقل آن به عربى در سال ۵۶۰ ه.ق صورت گرفته است.

وفات او:

احتمالا او در حدود ۵۸۵ هجرى در کربلا فوت نموده باشد و مدفنش در دروازه‏نجف،در محلى به نام‏«بستان‏»معروف و مزار است،البته سال دقیق رحلت او درست‏م شخص نیست.

فقهای نامدار شیعه//عقیقی بخشایشی



۱- آشنایى با علوم اسلامى،ص ۲۹۸٫

۲- ریحانه الادب،ج ۴،ص ۲۰۲،در جلد هفتم آن تعداد یازده نفر از کسانى را که با عنوان ابن حمزه شهرت‏ دارند معرفى شده ‏اند،ص ۵۵۲- ۴۸۰٫

۳- ریاض العلماء و حیاض الفضلاء،ج ۵،ص‏۱۲۳٫

۴- مدرک سابق،همان صفحه.

۵- مدرک سابق،همان صفحه.

۶- روضات الجنات،ج‏۶،ص‏۲۶۳٫

۷- روضات الجنات،ج‏۶،ص ۲۶۸٫

۸- روضات الجنات،ص‏۲۷۳ چاپ اسماعیلیان قم.

زندگینامه محمد بن مسعود عیاشى سمرقندى (متوفى حدود ۳۲۰ ه.ق)

گفتار استاد:

«یکى دیگر از فقهاى بنام و معروف آن زمان که معاصر با على بن بابویه قمى،بلکه اندکى بر او تقدم زمانى دارد،عیاشى سمرقندى،صاحب تفسیر معروف‏است.او مردى جامع بوده است، گرچه شهرتش به تفسیر است.ابن ندیم در«الفهرست‏»مى ‏گوید:«کتب او در خراسان رواج فراوان دارد.در عین حال تاکنون ما ندیده ‏ایم که در فقه آراء او نقل شده باشد.کتب فقهى او از بین رفته ‏است.»

عیاشى ابتدا سنى بوده و بعد شیعه شد.ثروت فراوانى از پدر به او ارث رسید و اوتمام آنها را صرف جمع‏ آورى و نسخه‏ بردارى کتب و تعلیم و تعلم و تربیت ‏شاگردان کرد.برخى جعفر بن قولویه را که استاد شیخ مفید بوده است(در فقه)هم دوره على بن بابویه و قهرا از فقهاء دوره غیبت صغرى شمرده ‏اند و گفته‏اند:که‏ جعفر بن قولویه شاگرد سعد بن عبد الله اشعرى معروف بوده است. (۱) ولى با توجه ‏به اینکه او استاد شیخ مفید بوده است و در سال‏۳۶۷ و یا ۳۶۸ ه.ق درگذشته ‏است،نمى ‏توان او را معاصر على بن بابویه و از علماى عصر غیبت ‏شمرد. آنکه ازعلماى غیبت صغرى است پدرش محمد بن قولویه است.» (۲)

عیاشى کیست؟

محمد بن مسعود بن محمد بن عیاشى سمرقندى کوفى،کنیه‏اش‏«ابو النضر»،معروف به‏«عیاشى‏»،فقیه بزرگوار و عالم وارسته ‏اى است که در رشته‏ هاى فقه،ادب،حدیث و تفسیر تبحر فراوان داشته است.او از اعیان علماء و از اکابر فقهاى شیعه درعهد مرحوم ثقه الاسلام کلینى،و استاد کلینى بوده است.

گفتار مرحوم مدرس:

صاحب ریحانه الادب مى ‏نویسد:

«کشى،صاحب رجال معروف نیز از تلامذه و شاگردان او بوده و از او روایت مى ‏کند.او در علم و فضل و فهم و ادب،تبحر و تنوع علمى،یکتاى زمان خود بوده ‏است.او در علم طب،نجوم،قیافه و فقه بیش از ۲۰۰ جلد کتاب دارد که در الفهرست ‏ابن ندیم بیش از ۱۵۰ جلد از آنها را یاد کرده است.و مهم‏ترین آنها تفسیر اوست که براساس اخبار و احادیث اهل بیت اطهار(ع)مشى نموده است و بیشتر شبیه تفسیر فرات‏و تفسیر على بن ابراهیم مى ‏باشد.» (۳)

قرین سعادت:

عیاشى در آغاز با توجه به محیط نشو و نماى خود که حدود سمرقند و بخارابوده است و اکثر ساکنان آن دیار از فقه اهل سنت پیروى مى‏کردند،پیرو مکتب فقهى‏ اهل سنت‏بود،ولى در اثر مطالعه و ممارست در کتابهاى شیعه،توفیق قرین او گردید ومکتب پر فیض فقه جعفرى را پذیرفت و تمامى ترکه پدر را که بالغ بر سیصد هزار دینارآن روز بود،در راه علم و نشر حدیث، انفاق و خرج نمود.گویند خانه ‏اش همانندمسجد پر از جمعیت قارى،محدث،عالم،دانشجو و مفسر مى ‏گردید.در آن خانه یکى ‏به تالیف،دیگرى به مقابله،و جمعى به دست نویسى و جمعى به تعلیقه وحاشیه پردازى اشتغال مى ‏ورزیدند و او را دو گونه مجلس بود،یکى براى عوام و توده ‏مردم،و دیگرى براى خواص و دانشجویان علوم و معارف اسلامى. (۴)

گفتار مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانى:

علامه بزرگوار مرحوم آیه الله حاج آقا بزرگ تهرانى درباره او مى ‏فرماید:

«صاحب تفسیر عیاشى بالغ بر ۲۰۰ جلد کتاب در زمینه‏ هاى مختلف علوم ‏اسلامى نگاشته است.او از مشایخ و اساتید روایتى کشى صاحب رجال معروف و ازهم دوره ‏هاى ثقه الاسلام کلینى مى ‏باشد و فرزندش جعفر از کتابهاى او روایت مى ‏کندکه یکى از آنها همین تفسیر موجود است که نیمه اول آن تا سوره کهف در خزانه ‏کتابخانه آستان قدس رضوى مشهد،و در کتابخانه خیابانى در تبریز و در کتابخانه‏ شیخ الاسلام در زنجان و در کتابخانه سید حسن صدر الدین در کاظمین موجود است ‏که از نسخه اخیره،مرحوم شیخ محمد همدانى و دیگران استنساخ کرده ‏اند و جاى‏ تاسف است که اسانید آن حذف شده است.»

و در پایان مى ‏افزاید:

علامه مجلسى(ره)در آغاز بحار الانوار گفته است:«دو نسخه قدیمى از تفسیرعیاشى را مشاهده کرده است که اساتید آن به علت اختصار حذف گردیده است.» (۵)

گفتار آیه الله سید حسن صدر:

صاحب کتاب‏«تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام‏»در اثر ارزنده خویش دو بار از اوذکرى به میان آورده است.یک بار او را در عداد اهل سیره و تاریخ،و بار دیگر در جمع‏ مفسرین و آشنایان با علوم قرآن آورده است.

بار نخست در مورد ایشان مى ‏گوید:

«عیاشى محمد بن مسعود،بزرگى از بزرگان اصحاب ما است که در کثرت‏ تصنیف و تالیف شهرت بسزایى دارد و از کتابهایى که در زمینه سیره و تاریخ دارد،کتاب‏«مکه و الحرام‏»، کتاب‏«المعاریض‏»(در شعر)،کتاب الشعر،الانبیاء و الاولیاء،سیره ابى ‏بکر،سیره عمر،سیره عثمان،سیره معاویه و…مى ‏باشد.او در طبقه و ردیف‏ثقه الاسلام کلینى از علماء قرن سوم نام برده شده است.» (۶)

بار دیگر او را در ردیف مفسرین عالی قدر قرآن ذکر کرده است و در آن بخش نیزمى ‏نویسد:«او از اعیان و بزرگان این طایفه است.تالیف و تصنیف فراوانى دارد.اوتفسیرى در دو مجلد بزرگ نگاشته است که متاسفانه اکنون تنها جزء اول آن در اختیارما است.این عالم بزرگ قریب ۲۰۰ جلد کتاب دارد که همگى خوب و زیبا بوده ‏اند.اودر طبقه شیخ کلینى،از علماى قرن سوم مى‏ باشد.» (۷)

استاد علامه طباطبایى در پیشگفتارى که در سال ۱۳۸۰ ه.ق بر تفسیر عیاشى‏ نگاشته‏ اند،او را با جلالت قدر و علو منزلت مى ‏ستایند و گفتار بزرگان را در حق اوبازگو مى ‏نمایند و احتمال وجود جزء دوم تفسیر را در برخى از کتابخانه ‏هاى مناطق ‏جنوبى ایران ذکر مى‏ نمایند.» (۸)

ارادت به اهل بیت(ع):

در مورد عشق و علاقه او نسبت‏ به خاندان رسالت،کافى است ‏به مطلبى که‏ مرحوم آیه الله العظمى بروجردى(اعلى الله مقامه الشریف)در کتاب پر ارج‏«جامع ‏احادیث الشیعه‏»در مورد رجوع به اهل بیت(ع)از تفسیر عیاشى نقل کرده است،بسنده ‏نماییم.

او از تفسیر عیاشى از عبد الله بن جندب،از امام رضا(ع)نقل مى ‏کند که این‏ مردم،شیطان آنان را مغرور ساخت و امور دین را بر آنان ملتبس نمود و هدایت را ازپیش خود خواستند و مطالب ناروایى از پیش خود گفتند و از این زاویه بود که گرفتارهلاکت گردیدند.در صورتى که وظیفه آنان توقف در جایگاه تحیر بود و چیزى را که‏ نمى ‏دانستند وظیفه آنان رجوع به اهل و عالم آن مساله بود.چون قرآن مجید دستورمى ‏دهد:اگر آنان به خدا و رسول و اولو الامر،و به کسانى که از قرآن استنباط مى ‏کنند وعالم و آشنا به حلال و حرام هستند رجوع مى ‏کردند، هرگز به ضلالت نمى‏ افتادند،چون آنان هستند که حجت‏ خدا بر مردم مى ‏باشند.» (۹)

گفتار صاحب سفینه:

مرحوم شیخ عباس قمى(ره)در مورد او گوید:«او یکى از بزرگان اصحاب مااست که در نوجوانى بصیرت یافت و به فقه امامیه رو آورد و از اصحاب و شاگردان‏ على بن الحسن فتال و جمعى دیگر از مشایخ کوفه،بغداد،قم مى ‏باشد.او در راه علم وحدیث آنچه از پدر ارث برده بود را انفاق نمود…» (۱۰)

گفتار مؤلف جامع الرواه:

محمد بن على اردبیلى غروى،مؤلف کتاب‏«جامع الرواه‏»در مورد او همان ‏مطالب گذشته را بازگو مى‏ کند و جلالت قدر و وسعت معلومات او را در نقل حدیث و روایت مى ‏ستاید و تالیفات او را بالغ بر ۲۰۰ جلد مى ‏شمارد.» (۱۱)

تالیفات او:

ابن ندیم در فن ۵ از مقاله پنجم،به تفصیل به تالیفات او متعرض شده است و برحسب ترتیب خود مؤلف کتابهاى او را مى ‏آورد و با شمارشى که به عمل آمد،تعداد مضبوط آنها ۲۰۸ جلد است که از آن تعداد۲۷ جلد مفقود شده است و در دسترس ‏نیست.» (۱۲)

از مهم‏ترین تالیفات او،تفسیر شریف عیاشى مى ‏باشد که نیمه نخستین آن دردسترس مى ‏باشد و نیمه دوم آن در اختیار نیست،هر چند برخى احتمال داده ‏اند که درجنوب کشور بوده باشد.

اسامى برخى دیگر از تالیفات او را ابن ندیم به این صورت آورده است:الصلوه،الطهاره،مختصر الصلوه،مختصر الحیض،الجنائز،مختصر الجنائز،المناسک،العالم ‏و المتعلم،الدعوات،الزکاه، الاشربه،حد الشار الاضاحى….

فرزندان او:

از او پسر فاضل و با کمالى به یادگار مانده است‏ به نام‏«جعفر»که صاحب فضل ودانش و اطلاع بوده است و هم اوست که از کتابهاى پدرش روایت مى ‏نماید.صاحب ‏کتاب‏«جامع الرواه‏»در حق او گوید:

«او فرد فاضلى است که تمام کتابهاى پدر را روایت کرده است و ابو مفضل ‏شیبانى از او روایت مى ‏کند و حدیثى در باب مقدار زکات را او و هم ابن قولویه از اونقل کرده ‏اند.» (۱۳)

وفات او:

تاریخ دقیق درگذشت این عالم بزرگ و فقیه وارسته،با همه بررسى که صورت‏ گرفت،باز تا کنون براى نگارنده درست مشخص نگردید،فقط‏«زرکلى‏»صاحب‏الاعلام آن را ۳۲۰ ه.ق یادداشت کرده است،ولى معلوم نیست از چه ماخذى گرفته ‏است.احتمال مى ‏رود با توجه به هم دوره بودن با ثقه الاسلام کلینى،وفات او نیز درهمان حدود سالهاى وفات مرحوم کلینى رخ داده باشد.در صورتى که اطلاعاتى در این ‏باره کسب گردید،درج خواهد شد.

فقهای نامدار شیعه//عقیقی بخشایشی



۱- الکنى و الالقاب شیخ عباس قمى

۲- آشنایى با علوم اسلامى،ص ۲۹۴٫

۳- ریحانه الادب،ج ۴،ص ۲۲۰٫

۴- ریحانه الادب،ج ۴،ص ۲۲۱٫

۵- الذریعه الى تصانیف شیعه،ج ۴،ص ۲۹۵٫

۶- تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام،ص ۲۶۰

۷- مدرک سابق،ص ۳۳۲٫

۸- مقدمه علامه طباطبائى(ره)بر تفسیر عیاشى،ص‏۳٫

۹- جامع احادیث‏شیعه،ج ۱،ص‏۱۷۳

۱۰- سفینه البحار،ج ۲،ص ۲۰۰۱،چاپ محمودى

۱۱- جامع الرواه،ج ۲،ص ۱۹۲،چاپ مصطفوى.

۱۲- فهرست ابن ندیم،ص‏۲۴۶

۱۳- جامع الرواه،ج ۱،ص ۱۶۱- طبقات مفسران شیعه،ج ۱،ص ۵۸۲،چاپ دفتر نشر نوید اسلام.علاوه بر منابع فوق مى‏توان به:پیشگفتار تفسیر مطبوع عیاشى- معجم رجال الحدیث، ج‏۱۷،ص‏۲۴۰- ۲۲۴،کد معرفى ۱۱۷۶۸- الاعلام زرکلى،ج‏۷،ص ۹۵- منهج المقال،ص‏۳۱۹- طبقات مفسران‏شیعه،ج ۱،۵۸۵- ۵۸۲ مراجعه نمود.

زندگینامه سید مرتضى علم الهدى (متولد ۳۵۵-متوفى‏۴۳۶ ه.ق)

گفتار استاد:

«سید مرتضى علم الهدى،متولد ۳۵۵ و متوفى‏۴۳۶٫علامه حلى او را معلم شیعه‏امامیه خوانده است.مردى جامع بوده است.هم ادیب بوده و هم متکلم و هم فقیه.

آراء فقهى او مورد توجه فقهاء است.کتاب معروف او در فقه،یکى‏«انتصار»است و دیگر کتاب‏«جمل العلم و العمل‏».او و برادرش سید رضى،(جامع نهج‏ البلاغه)نزد شیخ مفید سابق الذکر تحصیل کرده اند…» (۱)

ابو القاسم على بن الحسین بن موسى،مشهور به سید مرتضى علم الهدى،نقیب‏طالبیان،از نظر منزلت علمى و اعتبار فقهى در مرتبت‏بسیار والایى قرار دارد که کمترکسى در آن عصر به پایه آن نایل آمده است.او پیشواى فقهى،متکلم و مرجع امامیه درعصر خویش،پس از درگذشت استاد عالیقدرش شیخ مفید(م‏۴۱۳)بوده است.

وى در سال ۳۵۵ در یکى از خانواده‏ هاى محترم سادات بغداد به دنیا آمد که ازجانب پدر و مادر نسب بس شریفى داشت.نامش على بن حسین طاهر فرزند موسى‏ فرزند محمد فرزند موسى و فرزند ابراهیم فرزند موسى فرزند امام جعفر الصادق‏ علیهم السلام،علوى هم موسوى،نسب شریفش با پنج واسطه به حضرت امام موسى بن جعفر(ع)مى‏ رسد.کنیه ‏اش علم الهدى و لقبش ذو الثمانین،ابو الثمانین وذو المجدین و شریف سید مرتضى مى‏ باشد.

او یکى از بزرگان فقهاى امامیه،جامع علوم معقول و منقول در عصر خویش ‏بوده و در ادبیات و فنون کلام و تفسیر سرآمد اقران بوده است و آن چنان در علوم‏ اسلامى تبحر داشته است که او را مروج الذهب در راس قرن چهارم،و یا مجدد مذهب‏ در قرن مذکور نامیده ‏اند.

او مدت سى سال امیر حاج و حرمین و نقیب الاشراف و قاضى القضات ومرجع تظلمات و شکایات مردم بوده است.علامه حلى در کتاب‏«خلاصه‏»درباره اوگوید:«علم الهدى رکن امامیه و معلم ایشان بوده و مصنفات او تا زمان حاضر که‏۶۹۳هجرت مى ‏باشد،محل استفاده آن فرقه حقه مى‏ باشند.» (۲)

شیخ عز الدین احمد بن مقبل گوید:«اگر کسى سوگند یاد کند که علم الهدى در علوم عربیه داناتر از خود عرب بوده،دروغ نگفته و گناهى نکرده است…» (۳)

علم الهدى از دیدگاه دانشمندان اهل سنت:

شخصیت علم الهدى از دیدگاه دانشمندان اهل سنت هم پوشیده نمانده است،بلکه در اثر کثرت تالیفات و آثار مورد جلب نظر آنان نیز گردیده است.ابن خلکان،یکى از مورخین اهل سنت گوید:

«فضائل وى بسیار و تالیفات او در دین و احکام مسلمین شاهد صادق هستند براینکه شاخه آن شجره بوده و از اهل آن خانواده جلیل مى ‏باشد…»

ابن اثیر در کامل التواریخ،یافعى در مرآه الجنان،سیوطى در طبقات،خطیب بغدادى در تاریخ بغداد و ابن کثیر شامى و دیگران،همگى از سید مرتضى با بهترین‏ عبارات یاد کرده ‏اند و علم و فضیلت و دانش او را ستوده ‏اند.»

یکى از اساتید ادبیات مصر گوید:

من از کتاب‏«غرر و درر»سید مرتضى مسائلى را استفاده کردم که در هیچ یک ازکتابهاى دیگر نحویان به دست نیاوردم‏» (۴)

حوزه درسى او:

او حوزه درسى بسیار غنى داشته است و در علوم متنوعه تدریس داشته است وهر یک از شاگردان او شهریه معینى داشته ‏اند،چنانچه شیخ طوسى را ماهى دوازده دیناراشرفى(طلاى هیجده نخود)و قاضى ابن البراج را ماهى هشت دینار و هر یک ازتلامذه دیگر را به فراخور حال خود شهریه مى ‏داده است.وقتى قحطى شدید پیش آند،مرد یهودى براى تحصیل روزى، چاره اندیشید که در نزد سید به تحصیل علم نحو بپردازد.بعد از استیذان از سید حاضر درس او شد و حسب الامر سید به او روزانه تعیین ‏گردید که روز به روز مى ‏گرفت و صرف ضروریات زندگى خود مى ‏کرد تا پس از اندکى ‏از مشاهده این شیوه و رفتار نیک،آخر به دین اسلام گروید.

داستان آغاز تحصیل او:

برخى از رؤیاها در صداقت و راستى بى ‏شباهت ‏به الهام و نوعى آگاهی هاى غیبى‏ نیستند و یکى از آن نوع رؤیاها،خوابى بود که شیخ مفید اعلى الله مقامه الشریف دیدندکه حضرت فاطمه زهرا(س)حسنین(ع)را پیش او آورده است و مى‏ فرماید:«یا شیخ ‏علم هما الفقه‏»(به این دو فرزند فقه بیاموز)شیخ پس از بیدارى به حیرت و تفکر فرو مى ‏رود،تا آنکه صبح همان شب، فاطمه والده ماجده سید مرتضى و سید رضى،باخدمت گزاران خود که دور او بوده ‏اند،دو پسر خود را که در آن موقع از نظر سن صغیر وخردسال بوده ‏اند پیش شیخ آورده،شیخ محض رعایت جلالت آن مخدره،سلامش‏ کرد و به پا ایستاد تا پس از احترامات معمولى،فاطمه مادر کودکان،همان عبارت مذکوردر رؤیا را(یا شیخ علمهما الفقه)به زبان آورد و گفت:«اى شیخ این دو پسران منند،اینها را پیش تو آورده ‏ام که به آنان فقه تعلیم دهى.»

پس شیخ تحت تاثیر قرار گرفت و خواب را به آن بانوى جلیل القدر بازگو نمودو به تعلیم و تربیت آن دو برادر والاگهر اهتمام تمام به کار برد تا به آن مقام عالى علم واجتهاد نائل آمدند که هر دو از ذخیره‏ هاى ارزشمند اسلام و از نوادر و نوابغ روزگارگردیدند. (۵)

اساتید و شاگردان او:

او در محیط علمى مساعد رشد و نما کرد و از محضر بزرگان و افرادى مانند:

شیخ مفید،خطیب ادیب،ابن نباته و شیخ حسن بابویه بهره جست و شاگردانى مانند:شیخ طوسى،قاضى ابن البراج،ابو الصلاح حلبى،ابو الفتح کراجکى،سالار بن عبد العزیزدیلمى و دهها نظایر این بزرگان را در حوزه درسى خویش تربیت نمود.

تالیفات او:

او داراى تالیفات متعددى است که هر کدام نشانگر وسعت علم و تبحر وگسترش کرانه‏اى دانش و فضیلت او بوده است.مرحوم مدرس،صاحب ریحانه الادب‏بیش از ۷۲ جلد از آنها را با اسم و رسم نام مى‏برد،ولى برخى از آنچه که راجع به فقه واصول فقه مى‏باشد،به این ترتیب مى ‏باشد:

۱-الانتصار

۲-جمل العلم و العمل

۳-الذریعه فی اصول الشریعه(در اصول فقه)

۴-المحکم و المتشابه

۵-المختصر

۶-ما تفردت به الامامیه من المسائل الفقهیه

۷-المصباح

۸-الناصریات

و جز آنها،کتابهاى‏«الامالى‏»،«جواب الملاحده فی قدم العالم‏»،«درر الفوائد»وچند جلد دیگر که طالبین تفصیل لازم است‏به آن کتابها مراجعه نمایند.

لقب علم الهدى:

در مورد لقب علم الهدى،بیشتر مورخین نگاشته ‏اند که ابو سعید محمد بن ‏حسین وزیر القادر بالله(خلافت ۳۸۱-۴۲۲)در سال ۴۲۰ بیمار شد.شبى در خواب‏دید که امیر مؤمنان(ع) به او مى ‏فرماید:«به علم الهدى بگو تا براى تو دعا کند تا ازبیمارى بهبود یابى.»وزیر گفت:«یا امیر المؤمنین،علم الهدى کیست؟»فرمود:«على بن الحسین موسوى است.»چون از خواب برخاست،نام ه‏اى به‏ سید مرتضى نوشت که براى او دعا کند و در آن نامه او را علم الهدى خواند.

سید مرتضى برآشفت و از وزیر خواست که او را با این لقب بزرگ نخواند.وزیرگفت‏ به خدا قسم امیر المؤمنین(ع)امر فرموده که شما را به این لقب بخوانم.بعد ازآنکه وزیر از دعاى سید مرتضى شفات یافت،جریان خواب خود و امتناع سید مرتضى رااز قبول این لقب براى خلیفه بیان کرد.خلیفه پیام فرستاد که شایسته است لقبى را که ازسوى جد شما داده شده است ‏بپذیرى و اباء نکنى.سپس حکم شد که منشیان درنامه‏ هاى رسمى و عموم مردم او را با این لقب بخوانند و بدین گونه ملقب به‏«علم ‏الهدى‏»گردید.» (۶)

مناعت طبع و ملکات فاضله او:

دانشمند متتبع،آقاى‏«على دوانى‏»در بیوگرافى این فقیه وارسته از رجال ابو على،از کتاب‏«اتحاف الورى‏»،ضمن حوادث سال نقل کرده است که در این سال سیدمرتضى و برادرش سید رضى به زیارت بیت الله الحرام شتافتند.در بین راه‏«ابن جراح ‏طائى‏»از آنها طلب چیزى کرد و آنها نه هزار دینار از مال خالص خویش را به او دادند.

و باز نوشته ‏اند که وقتى چند کتاب به قیمت ده هزار دینار یا بیشتر براى سید مرتضى ‏خریدارى کردند،موقع مطالعه دید که بر پشت ‏یکى از آنها این دو شعر را نوشته ‏اند:

و قد تحوج الحاجات یا ام مالک الى بیع اوراق بهن ضنین و ما کان ظنى اننى سابیعها و لو خلدتنی فی السجون،دیونى

(گاهى احتیاج وا مى ‏دارد که اوراقى را که بیشتر مورد علاقه است،فروخته گردد.

من گمان نمى ‏بردم که روزى برسد که آن اوراق را بفروشم.هر چند طلبکارها مرا به‏ زندان وامى‏ داشتند.)

این اشعار حاکى از فقر فروشنده آن بود که از روى ناچارى آن کتب نفیس رافروخته است. سید(ره)تمام کتابها را به صاحبش مسترد نمود و آن ده هزار دینار را نیزبه او بخشش نمود.

وقف ملک براى هزینه فقهاء:

سید مرتضى دهکده ‏اى از املاک خود را وقف مصرف کاغذ فقها کرده بود که‏ عوائد آن صرف تالیفات مجتهدین گردد.صفات حمیده و فضائل اخلاقى او در حدى ‏بود که افراد فاضل و دانشمند از هر گروه مى ‏توانستند به مجلس او راه یابند و ازمحضرش بهره ‏مند گردند.نابغه عرب،«ابو العلاء معرى‏»از کسانى بود که همیشه‏ ملازمت او را داشت.گویند هنگامى که ابو العلاء از عراق خارج مى ‏شد،از او پرسیدندکه سید مرتضى را چگونه دیدى؟او در پاسخ اشعار زیر را قرائت کرد:

یا سائلى عنه لما جئت تسئله الا هو الرجل العارى من العار// لو جئته لرایت الناس فی رجل و الدهر فی ساعه و الارض فی دار

(اى فردى که از من جویاى حال او هستى،بدان که او مردى است که از هر گونه نقص و عیب، مبرى است.اگر او را ببینى خواهى دید که وجود همه مردم در یک فردجمع است و روزگار در یک ساعت متمرکز گردیده و جهان در یک خانه قرار گرفته ‏است.)

کتابخانه او:

در کتابخانه سید مرتضى،هشتاد هزار جلد کتاب بوده است که اغلب آنها ازکتابهاى مورد مطالعه یا تالیف او بوده است.

یکى از معاصرین او گوید:«کتابهاى سید را شماره کردم،به هشتاد هزار جلد رسید که اغلب آنها ازمحفوظات یا مصنفات او بوده است.»

ثعالبى مورخ نامى نیز در تایید این گفتار اضافه مى‏نماید:«در بغداد پس از وفات‏سید مرتضى با اینکه قسمت عمده کتابهاى او را به امراء و وزراء اهدا کرده بودند،بازباقیمانده آنها را به سى هزار دینار قیمت کردند…» (۷)

وفات او:

او در سال‏۴۳۶ در بغداد وفات نمود.نجاشى در رجال خود مى ‏نویسد:«او درسال مزبور وفات یافت.فرزندش بر او نماز گزارد و در خانه‏ اش دفن شد.من وابوی على جعفرى(داماد شیخ مفید) و سالار بن عبد العزیز او را غسل دادیم.»

اخیرا جنازه او به کربلاى معلى منتقل شده و در جوار مطهر حضرت سیدالشهداء(ع)مهمان آن بزرگوار گردید.» (۸)

فقهای نامدار شیعه//عقیقی بخشایشی



۱- آشنایى با علوم اسلامى،ص‏۲۹۹٫

۲- ریحانه الادب،ج ۴،ص‏۱۸۳ تا ۱۹۰،چاپ دوم،کتابفروشى خیام،تبریز،چاپ شفق

۳- مجله مکتب اسلام،سال اول،شماره ۴٫

۴- ریحانه الادب،ج ۴،ص ۱۸۴٫

۵- ریحانه الادب،ج ۴،ص ۱۸۵٫

۶- روضات،ص ۵۷۵٫

۷- مجله مکتب اسلام،سال اول،شماره ۴،مقاله نامبرده.

۸- ریحانه الادب،ج ۴،ص ۱۹۰- رجال نجاشى،ص ۲۶۱،کد معرفى ۶۴۸٫علاوه بر منابع فوق مى‏ توان به‏«ادب المرتضى‏»تالیف دکتر عبد الرزاق،و معجم المؤلفین،تالیف عمر رضاکحاله،ج‏۷ مراجعه نمود.

زندگینامه ابن ابى عقیل عمانى(متوفى‏۳۲۹)

گفتار استاد:

«ابن ابى عقیل عمانى،گفته‏اند یمنى است،عمان از سواحل دریاى یمن است،تاریخ وفاتش معلوم نیست.در آغاز غیبت کبرى مى‏ زیسته است.«بحر العلوم‏»گفته است که او استاد جعفر بن قولویه بوده است و جعفر بن قولویه استاد شیخ ‏مفید بوده است.این قول از قول بالا که جعفر بن قولویه را همدوره على بن بابویه ‏معرفى کرده است،اقرب به تحقیق است.

آراء ابن ابى عقیل در فقه زیاد نقل مى‏ شود.او از چهره ‏هایى است که مکرر به نام ‏او در فقه برمى‏ خوریم…» (۱)

حسین بن ابى عقیل ملقب به‏«حذاء»معروف به‏«عمانى‏»و«ابن عقیل‏» (۲) ،کنیه‏اش‏«ابو على‏»،از فقهاى بزرگ و از بزرگان امامیه و از متکلمین وارسته ‏اى است که‏ معاصر با ثقه الاسلام کلینى(متوفى‏۳۲۹)بوده،و از اساتید شیخ مفید به شمار مى ‏آید.

مرحوم مدرس صاحب ریحانه الادب درباره او مى ‏نویسد:

«شیخ مفید به غایت او را ستوده است و او نخستین کسى است که در اول غیبت‏ کبرى،فقه را مهذب کرد و با قواعد اصولیه تطبیقش نمود،طریق اجتهاد و تطبیق احکام‏با ادله و اصول آنها را باز کرد.بعد از او«ابن جنید اسکافى‏»،(که شرح او خواهد آمد)هم همان طریق را پیمود. بدین جهت است که در اصطلاح فقهاء،این دو فقیه جلیل القدر به‏«قدیمین‏»(دو تن از قدماء) تعبیر آورده مى‏شود.آراء ابن عقیل محل توجه واعتناء بیشتر محقق حلى و علامه و متاخرین قرار گرفته است و از فتاواى نادره او عدم‏تنجس آب قلیل به مجرد ملاقات با نجس،وجوب اذان و اقامه در نماز صبح و شام وبطلان نماز در صورت ترک آنها(اذان و اقامه)است…» (۳)

گفتار صاحب ریاض:

مرحوم میرزا عبد الله افندى صاحب ریاض العلماء درباره او گوید:

«فقیه بزرگ،متکلم اصیل،شیخ بزرگوار،معروف به ابن ابى عقیل،اقوال و آراء اودر کتابهاى ما مورد نقل قول قرار گرفته است،با آنکه مردم سرزمین عمان همگى ازخوارج و ناصبیها هستند،ولى به نظر مى‏رسد که آنان پس از سده سوم از دیار مغرب به‏آن منطقه آمده باشند. »

او مى ‏افزاید:«علامه در کتاب‏«خلاصه الاقوال‏»توصیف و تجلیل فراوانى از او به‏ عمل آورده است. » (۴)

گفتار نجاشى:

نجاشى،صاحب کتاب رجال معروف،پس از توصیف او به ثقه و فقیه و متکلم‏بودن،و پس از ذکر کتابهاى او،از کتاب‏«المتمسک بحبل آل الرسول(ص)»نام مى‏بردو گوید:«کتاب بسیار مشهورى در میان شیعه مى باشد.کمتر کسى پیدا مى ‏شود که واردخراسان گردد و از آن،کتاب نسخه یا نسخه ‏هایى تهیه نکرده باشد.از استادم ابا عبد الله‏ شنیدم که در حق این مرد فراوان مدح و ثنا مى ‏گفت.» (۵) از دیگر آثار او،کتاب‏«الکفرو الفر»در امامت و ولایت مى‏ باشد.

گفتار شیخ طوسى:

فقیه بزرگوار شیعه،شیخ طوسى در کتاب‏«الفهرست‏»درباره او مى‏ گوید:

«ابن ابى عقیل عمانى،داراى کتابهاى متعددى است.او از زمره متکلمین شیعه‏بوده و کتابهاى در فقه دارد.و کتاب‏«الکر و الفر»(در امامت)،و«المتمسک بحبل آل الرسول‏»(در فقه)را ذکر کرده است.» (۶)

گفتار بزرگان در حق او:

«ابن شهر آشوب‏»در معالم العلماء،ص‏۳۷،و مرحوم شیخ حر عاملى در امل‏الآمل(۲/۶۱)عین مطالب گذشته را در حق او نقل نموده ‏اند و او را با علم و فضیلت وفقاهت و کلامى بودن توصیف نموده ‏اند.

گفتار اردبیلى:

صاحب جامع الرواه درباره او سخن نجاشى را نقل مى‏کند و مى‏گوید:«حسن بن‏على بن ابى عقیل،حذاء،فقیه وارسته و متکلم است و کتابهایى در زمینه فقه و کلام‏دارد.از استادم ابو عبد الله شنیدم که فراوان در حق او ثنا و تعریف مى ‏نمود…» (۷)

گفتار مرحوم سید صدر:

آیه الله سید حسن صدر،مؤلف کتاب‏«تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام‏»او را درگروه فقهاى بزرگ امامیه نام برده است و درباره او چنین مى ‏نویسد:

«او بزرگ شیعه و آبرو و اعتبار آنان،متکلم،فقیه،رکن و مؤسس در فقه و محقق‏در علوم شرعى و مدقق در علوم عقلى،کتابهاى متعددى در فنون اسلامى دارد،ولى ‏شهرت او در فقه و استنباط احکام شرعى است.او معاصر کلینى و از علماى قرن سوم ‏هجرى مى ‏باشد…» (۸)

گفتار مرحوم آیه الله خویى:

صاحب معجم رجال الحدیث،پس از نقل اقوال و آراء نجاشى،شیخ طوسى وعلامه حلى مى‏فرماید:«شهرت و اعتبار او،عظمت علمى و عملى این شخصیت،دربین فقهاى اعلام،ما را بى‏نیاز از اطاله سخن و تعرض به اقاویل و کلمات آن بزرگان‏مى‏نماید.احتمال داده مى‏شود که ابى عقیل کنیه‏«عیسى‏»بوده باشد.» (۹)

وفات او:

با همه تلاشى که در رابطه با شناخت تاریخ دقیق وفات او صورت گرفت و به‏صاحبان فن نیز مراجعه شد،ولى چیزى به دست نیامد،ولى با توجه به هم عصر بودن اوبا ثقه الاسلام کلینى و ابن بابویه(صدوق اول)،حدس زده مى ‏شود که وفات او نیزهمان نیمه اول قرن چهارم،در حدود ۳۳۰ تا ۳۵۰ هجرى رخ داده باشد.

فقهای نامدار شیعه//عقیقی بخشایشی



۱- آشنایى با علوم اسلامى،ص ۲۹۴،چاپ دفتر انتشارات اسلامى

۲- عمان با ضم عین و تشدید میم،و آن منطق ه‏اى است میان بلاد یمن و فارس.حذاء با فتح حاء و تشدیدذال،کفاش و سازنده کفش مى ‏باشد.

۳- ریحانه الادب،ج‏۷،ص ۳۶۰٫

۴- ریاض العلماء،ج ۱،ص ۲۰۴٫

۵- رجال نجاشى،ص ۴۸،کد معرفى ۱۰۰،چاپ جامعه مدرسین قم.

۶- الفهرست،ص ۵۴٫

۷- جامع الرواه،ج ۱،ص ۹۱۱٫

۸- تاسیس الشیعه،ص‏۳۰۳٫

۹- معجم رجال الحدیث،ج ۵،ص ۲۲،کد معرفى‏۲۹۳۳٫

زندگینامه آیت الله عباسعلى عمید زنجانى

 ۱۱۲۷۴۱۴۳۱۴۵۹۳۲۱۵۲۰۸۱۲۰۲۵۵۲۴۷۱۳۶۵۶۲۴۶۲۱۹۶۹۴۸

تولد و خاندان

عباسعلى عمید در دهم فروردین ماه ۱۳۱۶ش در خانواده اى متدین در زنجان دیده به جهان گشود.(۱) پدر بزرگوارش انسانى با فضیلت و از تجّار نیکوکارى بود که ثروت خود را صرف امور خیریّه بخصوص کمک و مساعدت به طلاّب علوم دینى کردند. او در این راه همواره از ارشادات فقیه شهر آیت الله شیخ فیاض زنجانى رهنمود مى گرفت.مادر ارجمندش از زنان پارسا و آشنا به مسایل اسلامى، نوه حکیم بلند آوازه زنجان میرزا مجید حکمى بود و همین پیوند با روحانیت، باعث گردید استاد تداوم دهنده راه جد مادرى اش باشد.بیشتر مطالب مقاله برگرفته از خاطرات چاپ شده توسط مرکز اسناد انقلاب مى باشد.

استاد که آخرین فرزند خانواده بود، در شش سالگى وارد مدرسه توفیق شهرستان زنجان گردید. او که در طول تحصیل تا پایان دبیرستان همواره از شاگردان ممتاز به شمار مى آمد، در اواخر دوره دبیرستان تصمیم گرفت هم زمان به فراگیرى علوم دینى بپردازد و این تصمیم با استقبال و خوشحالى خانواده و آشنایان رو به رو شد.

خاطره اى از مدرسه توفیق

او درباره ورود به مدرسه علوم اسلامى مى گوید:«در دوره دبیرستان، هم به دبیرستان مى رفتم و هم در مدرسه (دینى) سیّد زنجان که از مدارس طلاب زنجان بود درس مقدمات مى خواندم. آن زمان تقریباً حدود سال هاى ۱۳۲۷ و ۱۳۲۸ش تحصیلات علوم دینى در جامعه، زیاد جایگاه مناسبى نداشت لذا من هم در آن عالم نوجوانى مسأله را مخفى نگه مى داشتم. حتى هم کلاسى هایم نمى دانستند که وارد تحصیلات علوم حوزوى شده ام و مقدمات مى خوانم. یادم هست یک روز به کلاس آمدم و دیدم بچه ها چیزى را دست به دست مى گردانند، من آرام بودم و گوشه اى نشستم و متوجه شدم همه به من خیره شده اند. معلوم شد که آن ها ]کتاب[ جامع المقدمات مرا از توى کشوى میز پیدا کرده اند و از نحوه چاپ و حواشى منقوش آن به شگفت آمده و دست به دست آن را نگاه مى کنند. رفتار آن ها شاید به این خاطر بود که این کتاب ها براى آن ها مأنوس نبود، کار بالا گرفت، ناظم مدرسه مرا به دفتر فراخواند ]من[ وحشت کردم که توبیخ شوم. بعد دیدم که ناظم مدرسه به نام آقاى همایونى در دفتر از من استقبال کرد و سایر معلمان و دبیران جلو پاى من ایستادند، گویى من دیگر دانش آموز دیروزى نیستم، و خیلى مرا تشویق و تجلیل کردند و سؤال کردند از کى شروع کرده اید؟ کار خوبى کرده اید، چرا به ما اطلاع نداده اید؟ اصلا نتیجه تمام زحمات این مدرسه اگر شما باشید براى ما کافى است و این تشویق براى من خیلى در آن سن و سال اثر گذار بود.»

استاد عمید زنجانى که از شاگردان ممتاز مدرسه توفیق در رشته ریاضیات بود، به این نتیجه رسید که قبل از گرفتن دیپلم راهى حوزه علمیه شود و به تحصیل علوم اسلامى بپردازد. ترک تحصیل و علاقه به علوم دینى باعث گردید اساتید مدرسه توفیق از ایشان دلیل قضیه را جویا شوند، خود مى گوید:«در سال هاى آخر دبیرستان بود که یک دفعه به حوزه پیوستم و از ترس این که این توفیق از من سلب شود، از ادامه تحصیل دبیرستان منصرف شدم. به همین دلیل مسئولان دبیرستان قضیه را دنبال کردند و یک بار دیگر به دفتر مدرسه احضار شدم. معلم ها که از چهره هاى روحانى، وارسته و تحصیل کرده بودند از من جویاى علت شدند.، آن ها مى دانستند که از نظر مالى مشکلى نداشتم، لذا فکر مى کردند مسایل خانوادگى باعث این انصراف شده است. وقتى گفتم ترسم از این است که بعد از گرفتن دیپلم نتوانم به تحصیلات حوزوى ادامه بدهم و مى خواهم مدرکى در اختیارم نباشد تا با فراغت بال تحصیلات حوزوى را ادامه دهم. معلم هایم سخنم را پسندیدند. لازم به ذکر است اکثر معلم هاى آن مدرسه تحصیلات حوزوى داشتند، حتى هنگام زنگ تفریح در دفتر، مباحثه جواهر داشتند. آن ها اهل تهجّد نیز بودند و آثار تهجّد در چهره هایشان پیدا بود.»(۲)

تحصیلات علوم اسلامى

الف: زنجاناستاد عمید زنجانى تنها طلبه شهرى بود که براى تحصیل علوم دینى وارد مدرسه سیّد زنجان شده بود. مدرسه سیّد در آن زمان از رونق خاص علمى برخوردار بود و طلاب از نقاط حومه و دوردست براى فراگیرى علم و دانش راهى این مدرسه مى شدند. حضور استاد در مدرسه موجب خوشحالى سایر طلاب شد، زیرا والد بزرگوارش به طلاب مورد نظر کمک مى کرد. او براى پیشرفت تحصیلى فرزندش استاد خصوصى گرفت و ماهیانه مبلغى به آن استاد فرزانه مى پرداخت. مشهورترین استاد مدرسه سیّد زنجان آقا شیخ «محمد قنبرى» مردى فاضل، متعهد و خوش بیان بود و تدریس مقدمات، سیوطى و مقدارى از شرح جامى این طلبه جوان را برعهده داشت.

ب: قم

آقاى عمید زنجانى در سال ۱۳۳۱ش براى ادامه تحصیل وارد حوزه علمیه قم گردید. پدرش در نظر داشت منزلى براى فرزندش بخرد، ولى چون او به حجره و زندگانى طلبگى علاقه داشت، از پدرش خواست موافقت آیت الله سید محمّد حجت کوه کمرى را براى گرفتن یک حجره طلب نماید. وقتى این تقاضا پذیرفته شد، در یکى از حجرات مدرسه حجتیّه ـ از مدارس پر رونق آن زمان ـ سکونت گزید.براى سکونت در مدرسه حجّتیه شرایطى لازم بود، از جمله اتمام کتاب وسایل و داشتن حداقل بیست سال تمام و او هیچ کدام از این دو شرط را نداشت، ولى با عنایت آیت الله حجّت موفق گردید ابتدا در پارک قدیم حجتیه و سپس در حجره مجاور عارف دلسوخته حاج شیخ على کاشانى(۳) ساکن شود و به تحصیل ادامه دهد.

از جمله حوادث جالب زندگى طلبگى ایشان این بود که پدرش براى تأمین امور شخصى فرزندش، مبلغى را (براى مدت شش ماه) در اختیار آیت الله سیّد احمد زنجانى(۴) قرار داده بود تا هر ماه مراجعه و از ایشان دریافت کند. گاه اتفاق مى افتاد که به علت کثرت مشاغل آن مرحوم ماهیانه مدتى به تأخیر مى افتاد، لکن همین امر موجب شده بود دست کم ماهى یک بار از محضر آن عالم ربّانى کسب فیض کند.

اساتید دوران سطح

۱ـ شیخ اسماعیل صائنى زنجانى: مطول، منطق و مقدارى از شرح لمعه.

۲ـ ابوالفضل سرابى: مطول و مقدارى از لمعه.

۳ـ ناصر مکارم شیرازى: مکاسب.

۴ـ ابوالقاسم خزعلى: مکاسب طى مدت کوتاه.

۵ـ میرزا على مشکینى: وسایل.

۶ـ سید عبدالکریم موسوى اردبیلى: بخشى از رسایل.

۷ـ سید محمد باقر سلطانى طباطبایى: کفایه، جلد دوم.

۸ـ حاج میرزا محمد مجاهدى تبریزى: کفایه، جلد اول.

۹ـ شیخ میرزا عبدالجواد سدهى اصفهانى: بخشى از کفایه.

اساتید دوره خارج

۱ـ آیت الله العظمى سید حسین طباطبایى بروجردى(۵) (م: ۱۳۸۰ق): آقاى عمید یک سال در درس ایشان حاضر شد. او درباره تدریس این استاد فرزانه مى گوید:«من مبتدى بودم که به درس آقاى بروجردى مى رفتم. یکى از خصوصیات درس ایشان این بود که گاه افراد در سه رده متفاوت در درس ایشان شرکت داشتند، مثلا فرض کنید امثال من شرکت داشتند، اساتید ما هم در درس مرحوم آیت الله بروجردى شرکت مى کردند و شخصیت هایى مانند مرحوم آیت الله محقق داماد هم بودند که نسبت به اساتید ما سمت استادى داشتند.

درس آقاى بروجردى، یک درس واقعى بود. هم جنبه تشریفات مرجعیت را داشت که یک عدّه اى به خاطر احترامى که براى ایشان قایل بودند، مى آمدند و یک عدّه اى براى استفاده در سطوح مختلف حاضر مى شدند.»(۶) استاد عمید زنجانى از بدو ورود به حوزه علمیه قم با چهره ملکوتى حضرت امام آشنا گردید. سخن گفتن، راه رفتن و دیگر صفات و کمالات حضرت امام چنان جذاب بود که استاد ایشان را اسوه زندگى خویش قرار داد و با تمام وجود به امام عشق مى ورزید هر چند بنابر موقعیت سنّى و علمى تنها در سال هاى آخر دهه سى توفیق حضور در درس امام بزرگوار را پیدا کرد. با این حال در دورانى که مشغول سطوح عالیه بود، نیز از دیدار چهره ملکوتى امام بهره مى گرفت.

وى در سال ۱۳۳۷ش هم زمان با اتمام «کفایه الاصول» به درس پر فایده ى اصول امام در مسجد سلماسى راه یافت. وى مى گوید:«حضورم در درس ایشان در حقیقت دو جنبه داشت یکى جاذبه علاقه به امام بود و دیگرى پر محتوا بودن درس ایشان. همیشه زودتر از امام مى آمدم و دیرتر از امام مى رفتم. درس امام شاید اوّلین بارقه تحقیق و تدقیق را در من ایجاد کرد. من اهل قلم و نوشتن بودم، امّا براى اوّلین بار آن ذائقه تحقیق را از درس چشیدم. جاذبه دیگر درس امام معنویت خاصى بود که بر طلبه جوانى مثل من عمیقاً اثرگذار بود. بى اعتنایى به دنیا و شکوه علم، منش روحانى و ملکوتى، بى تفاوتى به جاه و مقام و دورى از تظاهر و در یک کلمه مقام عرفانى در محضر درس استاد مشهور بود. و چون به درس امام عادت کرده بودم، در نجف اشرف هم از اولین کسانى بودم که در جمع علاقمندان امام درخواست شروع درس کردند.»(۷)

۳ـ آیت الله العظمى حاج سید محمد محقق داماد(۸) (م: ۱۳۸۸ق)، استاد عمید درباره ویژگى درسى آیت الله محقق مى گوید:یکى از خصوصیات آقاى داماد این بود که از طرح احتمالات مختلف در هر مسأله چشم پوشى نمى کرد و در هر موضوع فقهى و یا در خصوص فقه الحدیث هر روایتى احتمالات ممکن را مطرح و هر کدام را جداگانه مورد بحث قرار مى داد، اگر قابل نقد بود، نقد مى کرد. گاه مى شد که این احتمالات از ده مورد هم بیشتر مى شد. او براى رسیدن به حقیقت هیچ احتمالى را نادیده نمى گرفت که نشان از عمق درس ایشان داشت. خیلى از احتمالات در حقیقت مربوط به شبهات، ابهامات و سؤالات بود. درس ایشان تحقیقى بود و به همین دلیل محضر درس محدود و خاص محققان بود.»(۹)

۴ـ علامه سید محمد حسین طباطبایى(۱۰) (م: ۱۴۰۲ قمرى): استاد عمید زنجانى قسمتى از «اسفار» ملا صدرا و کتاب «شفاى» بوعلى سینا را در محضر ایشان فرا گرفت. وى در کنار استفاده علمى از بزرگان مذکور، به خاطر کسب مشربهاى فقهى مختلف، از محضر برخى دیگر از اساتید حوزه علمیه قم از جمله آیت الله سید محمد کاظم شریعتمدارى (۲ سال خارج فقه) بهره برد.

ج: تحصیل در حوزه نجف

عمید زنجانى با رحلت آیت الله بروجردى در سال ۱۳۴۰ش عازم حوزه علمیه نجف اشرف گردید و مدت ۸ سال از دروس استوانه هاى علمى آن حوزه بهره برد. که اسامى آنان چنین است:

۱ـ آیت الله العظمى حاج سید ابوالقاسم خویى(۱۱) (م: ۱۴۱۳ق): استاد هشت سال از محضر این فقیه گرانمایه بهره مند گردید و تقریرات قسمتى از درس وى را به رشته تحریر درآورد. از امتیازات درس آیت الله خویى که از شاگردان ممتاز علامه نائینى بود، نظم، انسجام علمى، اتقان ادله، اختصار و شیوه بیان جالب بود. و چون تقریرات اصول استاد چاپ شده بود، وى تنها به حضور در درس فقه آن فقیه بزرگ بسنده کرد.

۲ـ حضرت آیت الله میرزا محمد باقر زنجانى(۱۲)(م: ۱۳۹۴ق): مرحوم میرزاى زنجانى با این که از اساتید برجسته نجف اشرف و از شاگردان نامدار مرحوم نائینى بود و مقامات علمى و معنوى اش بر معاصرانش پوشیده نبود، به خاطر زهد و بى تکلّفى از شهرت و عناوین مانند مرجعیت به شدت اجتناب مىورزید. او بیش از ۴۰ سال در حوزه نجف محضر درسى بسیار گرمى داشت و صدها فاضل و مجتهد از حوزه درسى وى بهره مند گردیدند. از ویژگى هاى میرزاى زنجانى این بود که نظریات اصولى استادش را به گونه اى بیان مى کرد که همه ابهامات اشکالات متداول در میان معاصرانش را پاسخ مى داد. گاه نقطه نظرات استادش را با مطالبى که خود داشت، توجیه مى نمود و از سخنان استاد به عنوان «کلمات مقدس استاد» یاد مى کرد. تواضع میرزا در برابر استاد او را در انظار شاگردانش به ستایش وا مى داشت. آقایان راستى، کریمى مازندرانى و طاهرى گرگانى از ملازمان درس این استاد عظیم الشأن بودند.

۳ـ حضرت امام خمینى(رحمه الله): امام خمینى در ۱۳ مهرماه ۱۳۴۴ش از ترکیه به عراق تبعید شد(۱۳) و بعد از زیارت کاظمین، سامرا و کربلا، در نجف ساکن گردید و پس از دید و بازدیدهاى معمول مراجع، مدرسین و طلاب حوزه علمیه نجف اشرف به اصرار جمعى از دوستان و ارادتمندان درس خارج خود را در مسجد شیخ انصارى تشکیل داد. به تدریج به یکى از پرجمعیت ترین جلسات درسى نجف اشرف تبدیل گردید. آقاى عمید ۵ سال از درس ایشان بهره برد. وى از پیشگامان استقبال از حضرت امام نیز به شمار مى آمد.

۴ـ آیت الله العظمى سید محمود شاهرودى(م: ۱۳۹۴ق): سه سال و همزمان با درس آیت الله خوئى به درس وى حاضر شد.

۵ـ آیت الله العظمى سید محسن حکیم(م:۱۳۹۰ق)(۱۴): به مدت چهار سال تا زمان حضور امام در نجف اشرف از محضر وى استفاده کرد.

اجازات

استاد عمید با تلاش فوق العاده موفق به تکمیل معلومات عالیه و اخذ اجازه اجتهاد و روایت از برخى اساتید برجسته حوزه نجف اشرف و حوزه علمیه قم شد.

۱ـ مرحوم آیت الله حاج سید نصرالله مستنبط: وى از عالمان شایسته و فقهاى برجسته حوزه نجف بود و در سال ۱۳۸۷ق اجازه اجتهادى براى معظم له صادر کرد که در قسمتى از آن آمده است:

«جناب العالم الفاضل، عماد الاعلام حجه الاسلام الشیخ عباسعلى عمید… قد صرف برهه من عمره الشریف فى النجف الاشرف و حضر مباحث الاساطین حضور تفهم و تدقیق وجد و اجتهد حتى صار بحمد الله من الاعلام و بلغ الى مرتبه الاجتهاد فله العمل بما یستنبطه من الاحکام على النهج المألوف فیها بین الاعلام…»

۲ـ آیت الله العظمى سیّد شهاب الدین مرعشى نجفى(رحمه الله): در سال ۱۳۶۵ش اجازه اجتهادى براى معظم له صادر کرد.

۳ـ امام خمینى(رحمه الله): اجازه اى درباره امور حسبیه شرعى به معظم له داد.(۱۵)

بازگشت به ایران

استاد عمید بعد از سالها اقامت در آستانه ى علوى و شهر مقدس نجف اشرف، در سال ۱۳۴۷ش براى درمان دیسک کمر به ایران بازگشت. چون قصد مراجعت به نجف اشرف را داشت، در طول مدتى که به قم رفت و آمد داشت، در ملاقات ها و دیدارهاى دوستانه، با فضلا، مدرسان و آیات قم به پخش گزارشهاى حوزه نجف و اخبار مربوط به امام در نجف مانند تدریس و رفت و آمدهاى استاد پرداخت. وى موضع گیرى هاى منفى و مثبت بزرگان نجف را به تفصیل به اطلاع بزرگان و دوستان امام رسانید. در همین سال بود که به وصلت با بیت حضرت آیت الله العظمى مرعشى نجفى مفتخر گردید که برخى از دوستان فاضل به ویژه آیت الله حاج شیخ محمد فاضل زمینه این وصلت را فراهم ساختند و خطبه عقد در حرم مطهر حضرت معصومه(علیها السلام) توسط حضرات آیات سید احمد زنجانى و فاضل لنکرانى پدر خوانده شد. حاصل این پیوند تولد سه فرزند است. استاد بعد از ازدواج تنها به نجف اشرف بازگشت و بعد از حدود یک سال و نیم به ایران مراجعت کرد و در حوزه علمیه قم مشغول تدریس، سطوح عالیه گردید. در مدت اقامت کوتاه در قم شرح استدلالى تحریر الوسیله را آغاز و در کنار تدریس، به تألیف هم پرداخت و سرانجام در سال ۱۳۵۰ش به دعوت جمعى از مؤمنان جنوب شرق تهران به این شهر مهاجرت کرد.

فعالیت فرهنگى در تهران

مسجد لر زاده از مساجد معروف جنوب تهران از آثار ماندگارى است که با معمارى مرحوم لر زاده ساخته و با امامت آیت الله حاج شیخ على اکبر برهان تأسیس شد. آن عالم ربانى بعد از ده سال خدمت رحلت کرد و آیت الله میرزا على آقا فلسفى به مدت ده سال به اقامه جماعت و ارشاد مردم پرداخت. و چون قصد مهاجرت به مشهد مقدس را داشت، معتمدان محل به محضر آیت الله مرعشى نجفى در قم رسیدند و از ایشان تقاضا نمودند آقاى عمید را که قبلا برخى از چهره هاى بازارى تهران وى را مى شناختند، به امامت جماعت و تصدى امور مسجد لرزاده تشویق نمایند.

آیت الله مرعشى هم بعد از مشورت با استاد، ایشان را به مهاجرت به تهران تشویق نمود. و چون بیشتر مؤمنان و معتمدان و بازاریان محترم از دوستان و مریدان امام بودند، استاد عمید این پیشنهاد را پذیرفت. مسجد لرزاده از آن تاریخ تا سال ۱۳۸۳ق علاوه بر این که محل اقامه جماعت بود، با برگزارى جلسات تفسیر قرآن و نهج البلاغه و احکام و دیگر فعالیت هاى دینى، فرهنگى توسط ایشان، به یکى از مهم ترین پایگاه هاى مذهبى و انقلابى جنوب تهران تبدیل شد. تشکیل صندوق قرض الحسنه و پرداخت وام به نیازمندان خصوصاً اقشار محروم، ایجاد کانون ارشاد اسلامى، تجهیز کتابخانه، دعوت از روحانیان انقلابى و سخنرانى آنان در مسجد، تأسیس جمعیت و مرکز خیریه امام سجاد(علیه السلام)براى کمک رسانى به محرومان و… در کنار فعالیت هاى علمى و تبلیغى، دینى و انقلابى از مهم ترین فعالیت هاى معظم له در طول تصدى امامت مسجد به شمار مى رود. وى در سال ۳۳ سال امامت در تهران با ایجاد جو معنوى و انقلابى و شرایط فرهنگى موجبات جذب افراد فعال انقلابى به آن مسجد را فراهم آورده بود. و محوریت و شکل گیرى تجمعات و راهپیمایى ها در طول نهضت اسلامى که با هدایت و ارشاد وى با مرکزیت مسجد لر زاده انجام مى گرفت، بخش کوچکى از فعالیت هاى قبل از انقلاب ایشان در مسجد لرزاده به شمار مى آید.(۱۶)

فعالیت هاى علمى و تحقیقى

حاج شیخ عباسعلى عمید زنجانى فعالیت تحقیقى خود را از جوانى آغاز کرد و تاکنون آثار علمى فراوانى داشته است. وى از سال ۱۳۳۶ش کار خود را با نوشتن مقالات سودمند در روزنامه «وظیفه» شروع کرد. این روزنامه اجتماعى، سیاسى و مذهبى بود و در هر هفته سه شماره از آن به چاپ مى رسید. این روزنامه با مدیریت سیّد محمد باقر موسوى حجازى از سال ۱۳۲۳ش فعالیت خود را آغاز کرد و تا سال ۱۳۴۱ش ادامه داد. آیت الله عمید هم زمان در هفته نامه دینى و اجتماعى «نداى حق» که با مدیریت سید محمد حسن عدنانى (از ۱۳۲۹ تا ۱۳۵۳ش) در تهران چاپ مى شد، مقالات ارزشمند به چاپ رساند.(۱۷)از فعالیت هاى مطبوعاتى وى همکارى با اولین مجله علمى حوزه (مکتب اسلام) بود.(۱۸)

آیت الله عمید زنجانى از سال ۱۳۳۸ش به جمع نویسندگان این مجله پیوست و مقالات ارزشمندى را به چاپ رسانید. بعد از انقلاب هم مقالات فراوانى از وى در مجلّدات و جرائد چاپ و در کنفرانس ها ارائه شد.سخنرانى هاى ایشان در همایش ها و کنفرانس هاى علمى و کنگره هاى مختلف داخلى و خارجى را هم باید به این فهرست افزود.

تألیفات

آیت الله عمید زنجانى تألیفات سودمندى در موضوعات علمى، فقهى، حقوقى و… دارد که فهرست برخى از آن ها به شرح ذیل است:

۱ـ پژوهشى در تاریخ تصوف و عرفان

وقتى متن این کتاب به صورت مقاله در روزنامه وظیفه به چاپ رسید، مورد توجه پژوهشگرانى همچون شهید بهشتى قرار گرفت. مؤلف مى گوید:«یادم هست در روزنامه «وظیفه» بحثى را تحت عنوان «پژوهشى در تاریخ تصوف و عرفان» شروع کرده بودم، روزى شهید بهشتى در مدرسه فیضیه مرا دید و از احوال پدرم پرسید که مایه تعجب بنده شد، چون پدرم روحانى نبود. فرمود من این مقالات را خواندم، خیلى مقالات سنگین علمى و خوبى است. اگر حاج آقاى تان را دیدید از قول من تشکر کنید. بعد که دریافت مقالات از خود من است، خیلى تعجّب کرد و گفت شما این مقالات را نوشته اید؟! چون آن موقع من زیر بیست یا حدود بیست سال داشتم. بعد فرمود: وقتى این مقالات را مطالعه کردم، تصور کردم یک آدم ۵۰ و یا ۶۰ ساله جا افتاده اى که توى کتابخانه اى مثلا پنج و شش هزار جلدى نشسته و همه این کتاب ها را زیر و رو کرده، آن مقالات را نوشته است.»(۱۹)

این مقالات با تحقیقات بیشتر در سال ۱۳۴۴ش به صورت کتاب توسط دار الکتب الاسلامیه چاپ گردید و سپس با اصلاح و تکمیل در سال ۱۳۶۶ توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شد.

۲ـ اسلام و همزیستى مسالمت آمیز: چ دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۴۲٫

۳ـ اسلام و حقوق بین الملل: چ دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۴۲٫

۴ـ اقامت گاه و آثار حقوقى آن از دیدگاه فقه اسلامى: نشر الهام، تهران، ۱۳۵۶٫

۵ـ بنیادهاى ملیت در جامعه ایده آل اسلامى: چ کتابخانه بزرگ غدیر، ۱۳۵۲٫

۶ـ حقوق اقلیت ها بر اساس قانون قرارداد ذمه: انتشارات صدر، ۱۳۵۲، تجدید چاپ توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ۱۳۶۲٫

۷ـ امامت از دیدگاه نهج البلاغه: انتشارات بنیاد نهج البلاغه.

۸ـ تأملات سیاسى در تاریخ تفکر اسلامى: مجموع مقالات.

۹ـ جهاد از دیدگاه امام على(علیه السلام) در نهج البلاغه: انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.

۱۰ـ مبانى فقهى و کلیات قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران: دفتر مرکزى جهاد دانشگاهى، ۱۳۶۲٫

۱۱ـ وطن، سرزمین و آثار حقوقى آن از دیدگاه فقه اسلامى: انتشارات مرکز فرهنگ اسلامى.

۱۲ـ المنهاج فى شرح وسیله النجاه: عربى.

۱۳ـ رساله فى الترتب: عربى.

۱۴ـ رساله در نکاح کتابیه(۲۰): عربى.

۱۵ـ مبانى و روش هاى تفسیرى قرآن: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ۱۳۷۳٫(۲۱) این کتاب تاکنون بیش از پنج بار تجدید چاپ و تکمیل شده است.

۱۶ـ زن و انتخابات: با همکارى جمعى از فضلا.

۱۷ـ بلاهاى اجتماعى قرن ما: با همکارى جمعى از فضلا.

استاد در حدود سال هاى ۱۳۳۷ و ۱۳۳۸ به همراه چند تن از فضلاى هم فکر(۲۲) جلسات پژوهشى در مدرسه حجّتیه برگزار مى کردند که مدیریت آن را آیت الله مکارم شیرازى به عهده داشت. موضوعات جلسه، پژوهش و تحقیق پیرامون مسایل اجتماعى روز و نقد و مطابقت آن با معارف اسلام بود. حاصل پژوهش دو ساله آنان با عنوان «از اسلام چه مى دانیم» دو اثر ارزشمند «زن و انتخابات» و «بلاهاى اجتماعى قرن ما» شد که هر دو به چاپ رسید. و کتاب «بلاهاى اجتماعى قرن ما» مورد استقبال زیاد پژوهشگران و صاحب نظران قرار گرفت. کتاب زن و انتخابات هم زمانى تدوین یافت که رژیم طاغوت پیروى از فرهنگ ابتذال غرب براى انحراف افکار عمومى و به بهانه احیاى نیمى از بدنه جامعه شرکت زنان در انتخابات کذایى را مطرح نموده بود. جمع نامبرده براى رویارویى با تهاجمات فرهنگى سیاسى رژیم و براى آگاهى افکار عمومى به ویژه تحصیل کردگان این کتاب را منتشر کردند.

۱۸ـ «فقه سیاسى»: انتشارات امیرکبیر از سال ۱۳۶۶ تا ۱۳۸۴ش، ۱۰ جلد.

مجموعه نفیس و علمى «فقه سیاسى» حضرت استاد، در نوع خود از بدیع ترین مجموعه هاى فقهى و علمى و حقوقى است. این کتاب در سال ۱۳۸۴ش از سوى جامعه علمى حوزه به عنوان کتاب نمونه و اثر نفیس اسلامى معرفى شد.

به برخى از موضوعات و مباحث مجموعه فقه سیاسى چنین است.

جلد اوّل: در ۵۵۸ صفحه شامل دو بخش است: بخش اوّل ۱۰ فصل مهم دارد و به تعریف و جایگاه حقوق و منابع آن، حقوق نهادهاى سیاسى کشور (قواى سه گانه) و نیز شرح وظایف قانونى و حقوقى و فقهى آنان به صورت جداگانه اختصاص دارد. بخش دوم نیز داراى ۱۰ فصل است و به تشریح تاریخ قانون اساسى ایران در ادوار گذشته مى پردازد. امتیازات قانون اساسى جمهورى اسلامى که برگرفته از فقه آل محمد(صلى الله علیه وآله وسلم) است نسبت به قوانین گذشته، به تفصیل و به صورت علمى آمده است. برخى از موضوعات جدید مانند حدود اختیارات ولى فقیه و تشریح جایگاه آن، شوراى نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت نظام، و سایر نهادها و سازمان ها و… مطرح به ارزیابى جایگاه فقهى و حقوقى آنان پرداخته شده است. نویسنده در این کتاب به خوبى از عهده پاسخ گویى شبهه افکنى ها علیه نظام اسلامى برآمده است.

جلد دوم: در ۳۶۳ صفحه و سه بخش تدوین شده است.

در این کتاب تاریخ رهبرى سیاسى اسلام در عصر رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و معصومان(علیهم السلام) به ویژه عصر غیبت ولى عصر (عج) بر اساس موازین فقهى و کلامى تشریح شده است. نظرات فقیهان بزرگى مانند صاحب جواهر، علامه نائینى و امام خمینى در تبیین جایگاه رهبرى اسلام بر اساس فقه شیعه بیان شده و تشریح حکومت اسلامى و ولایت فقیه از دیدگاه صاحب نظران مورد عنایت ویژه مؤلف محترم قرار گرفته است. خصوصاً سیر تحوّل فقه سیاسى در طول یک قرن اخیر از دیدگاه حقوقى و سیاسى به خوبى تبیین شده است.

جلد سوم: در ۵۴۸ صفحه و شامل چهاربخش است. حقوق بین الملل، صلح و همزیستى، امنیت، مشارکت و تعاون در مسایل بین المللى و دیدگاه اسلام در مبارزه با سلطه و… در این جلد مورد توجه است.

جلد چهارم: با عنوان اقتصاد سیاسى ضمن تشریح نظام مالى دولت اسلامى، به سیاست فقرزدایى در اسلام پرداخته است.

جلد پنجم: در ۳۹۰ صفحه، و جلد هشتم در ۳۸۲ صفحه سامان یافته است.مهم ترین عناوین این مجلدات عبارتند از: ریشه هاى جنگ و راه هاى کمک به حذف آن، جهاد و آثار سازنده آن و بررسى آراى فقهى و اندیشه سیاسى بزرگان شیعه، مانند شیخ مفید، شیخ طوسى، سیّد مرتضى علم الهدى، حلبى، سلاّر دیلمى، ابن زُهره، علامه حلّى، شهیدین، مقدس اردبیلى، میرزاى قمى، کاشف الغطاء، صاحب جواهر، شیخ انصارى و حضرت امام.

«درآمدى بر فقه سیاسى» مرورى است بر کلیات و مبانى حقوقى اساسى در ۱۰ فصل جداگانه، شامل موضوعات و عناوین مبانى و تاریخ تحولات حقوق حکومت هاى سیاسى و حوزه هاى اجتماعى و نظام قوانین قدیم و جدید و ارتباط آن با فقه اسلامى…

جلد ششم: تکمیل مباحث جلد پنجم است.

جلد هفتم: مبانى حقوق عمومى فقه اسلام را مورد بررسى قرار داده است.

جلد هشتم: دیدگاه فقهاى شیعه از کلینى تا امام خمینى را مطرح و بررسى کرده است.

جلد نهم: قاعده مصلحت در فقه سیاسى را مشروحاً مورد تحلیل قرار داده است.

جلد دهم: به اندیشه سیاسى جهان اسلام معاصر اختصاص یافته است.

ضمناً حضرت استاد به عنوان استادِ راهنما در به ثمر رسیدن آثار علمى محققان و پژوهشگران جوان حوزوى و دانشگاهى نقش مؤثرى داشته و تاکنون بیش از یکصد و هشتاد پایان نامه را راهنمایى و یا مشاوره کرده است. کتاب هاى فقهى و حقوقى: «موجبات ضمان» و «فقه تطبیقى» و «حقوق اساسى تطبیقى» و «حقوق اساسى ایران» نیز از جمله تألیفات چهل جلدى ایشان است.

وقتى شهید مظلوم دکتر بهشتى قصد بازگشت از مرکز اسلامى هامبورگ آلمان را داشت، به صورت محرمانه از حضرت استاد دعوت کرد، ولى معظم له به دلایلى نپذیرفتند. او مى گوید:«من در جواب نامه محرمانه ایشان نوشتم که من اعتقاد دارم کسى که مى خواهد به خارج برود، باید حداقل متأهل باشد. نظر آقاى بروجردى این بود که کسانى که به خارج مى روند مى بایست چهل سال به بالا و متأهل باشند و من نه چهل سال دارم و نه متأهل هستم.»(۲۳)

فعالیت هاى انقلابى

الف: حضورى پرشور در راهپیمایى ها: استاد عمید زنجانى در میان عالمان تهران، از چهره هاى وزین و انقلابى و از اعضاى شوراى مرکزى جامعه روحانیت مبارز است و در شکل گیرى و پیروزى نهضت مقدس اسلامى نقش مؤثرى داشتند. علاوه بر این که مسجد ایشان کانون تجمعات و راهپیمایى هاى سال هاى ۵۶ و ۵۷ بود، مهم ترین پایگاه روحانیون انقلابى و طرفدار امام براى سخنرانى و افشاگرى علیه رژیم طاغوت هم به شمار مى رفت. ایشان در کنار تبلیغ و سازماندهى راهپیمایى ها علیه رژیم طاغوت، خود نیز در این راهپیمایى ها حضور جدّى داشت. خود در این باره مى گوید:«سازماندهى راهپیمایى هاى جنوب تهران با همکارى چند مسجد با مرکزیت مسجد لر زاده بود. معمولا راهپیمایى ها به صورت متمرکز از مسجد لر زاده آغاز مى گردید و در ادامه راهپیمایان از چند مسجد مجاور ملحق مى شدند.

وقتى جمعیت راهپیمایان وارد خیابان رى مى شد، راهپیمایى عظیم و یک پارچه تجلى اراده مردم و هم چنین مظهر اعتقاد، باور و اسلام خواهى مردم بود. وقتى جمعیت به میدان بهارستان مى رسید، اوج این راهپیمایى بود و باشکوه ترین راهپیمایى ها در این قسمت از تهران متجلى مى شد.

مسیرى که ما از جنوب داشتیم، بسیار پرجمعیت و حماسى بود و واقعاً آن هایى که در این راهپیمایى شرکت مى نمودند، خودشان را آماده هر نوع حوادث مى کردند و جان بر کف و خالص بودند. آن زمان این راهپیمایى ها در باز کردن راه انقلاب نقش بسیار مؤثرى داشت.

همیشه عده اى انتظامات با بازوبندهاى مشخص، جمعیت راهپیمایى را کنترل مى کردند. باید یادآورى کنم که در راهپیمایى هاى جنوب تهران، زنان نقش مؤثرى داشتند و طنین صداى شعارهاى زنان بسیار رساتر و کوبنده تر بود. به نظر من این راهپیمایى ها بزرگ ترین سند براى انقلاب اسلامى و خواست مردم نسبت به دولت دل خواهشان بعد از پیروزى انقلاب محسوب مى شود.»

حضور مؤثر و عملکرد انقلابى و هوشمندانه وى در مخالفت با رژیم باعث گردید که وى نُه بار بازجویى و دو بار توسط ساواک دستگیر و در کمیته مشترک زندانى شوند.

ب: تلاش براى خنثى سازى ترفندهاى ساواک یکى از ترفندهاى مرموزانه رژیم طاغوت که به وسیله ساواک اجرا مى شد، ایجاد اختلاف و درگیرى بین نیروهاى طرفدار انقلاب و متدینان سنتى بود کارى که ساواک در چند مسجد تهران با موفقیت انجام داد. آیت الله عمید زنجانى با کشف این توطئه خطرناک در پى خنثى سازى آن برآمد. وى با برگزارى جلسات، آگاه سازى عناصر کارساز، ایجاد وحدت بیشتر بین نیروهاى مردمى، نزدیک کردن آراى متدینان به ویژه جوانان مذهبى و حضور مؤثر بین نیروهاى طرفدار انقلاب، مانع عملى شدن اهداف شوم ساواک گردید. محل برگزارى این جلسات با عنوان کانون ارشاد اسلامى در کتابخانه مسجد لرزاده و با هدایت معظم له بود.(۲۴)به این ترتیب جوانان پر شور و انقلابى که از مسجد رانده مى شدند، در کتابخانه مسجد لر زاده سازماندهى مى شدند و فعالیت هاى شان هماهنگ مى گردید.

ج: حراست انقلابى از اموال و نوامیس مردم

رژیم طاغوت براى خسته کردن مردم انقلابى و تحت کنترل درآوردن اوضاع مملکت در سال ۱۳۵۷ش حکومت نظامى اعلام کرد. حضور نیروهاى مسلح و منع رفت و آمد شبانه باعث بر هم خوردن آرامش مردم شد و موجى از ترس و هراس را به وجود آورد. آیت الله عمید با ایجاد تیم هاى پنجاه نفرى که هر کدام به دسته هاى کوچک تر تقسیم مى شدند، براى مقابله با دشمن برخاست.

نیروهاى مؤمن، انقلابى و فعال که از میان ده ها داوطلب بیست تا سى ساله انتخاب شده بودند. هسته اصلى این تشکیل را شکل مى دادند، در ظاهر براى حفظ اموال و نوامیس مردم و حفظ آرامش روحى و روانى آنان و در باطن به خاطر دور کردن ترس و هراس از مردم در محلاّت جنوب تهران نگهبانى مى دادند. همان تشکّل ها بعدها با عنوان «کمیته انقلاب اسلامى» نام گرفت و به همین دلیل نخستین کمیته انقلاب اسلامى از افراد مسلح از بهمن ماه ۱۳۵۷ش در مسجد لر زاده شکل گرفت و به صورت منسجم تر کار حفاظت از انقلاب و دستاوردهاى آن را برعهده گرفت.استاد تا سال ۱۳۵۹ش سرپرستى کمیته انقلاب اسلامى منطقه ۱۰ جنوب تهران را در کنار مسئولیت روحانیت مبارز منطقه برعهده داشت.

د: برپایى مجلس ختم براى فرزند آقاى خزعلى

به دنبال اهانت روزنامه اطلاعات در ۱۷ دى ماه سال ۵۶ به حضرت امام، حوزه هاى علمیه به ویژه حوزه قم و بازار تعطیل گردید و مردم متدین قم در روز ۱۹ دى ماه علیه این اقدام موهن راهپیمایى کرد و خشم و اعتراض خود را نسبت به رژیم اعلام کردند. قیام ۱۹ دى قم با شهادت جمعى از مردم، موجى از بیدارى و خشم از رژیم در سراسر ایران را پدید آورد. یکى از شهداى قیام ۱۹ دى قم، فرزند آیت الله خزعلى بود که استاد عمید زنجانى مجلس فاتحه اى به عنوان بزرگداشت این شهید والا مقام در مسجد لر زاده منعقد ساخت، جمعیت شرکت کننده بعد از پایان جلسه که با برخورد عوامل رژیم عصبانى شده بودند، به خشم آمدند و راهپیمایى خود جوشى به راه انداختند. جمعیت به قدرى زیاد بود که حتى کلانترى ۱۴ نتوانست عکس العمل نشان بدهد.

استاد بعد از اتمام راهپیمایى، بازداشت گردید. در جریان قیام خونین ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ش فعالیت وى موجب گردید شب بعد از حادثه جمعه سیاه در ساعت ۳ بعد از نصف شب توسط نیروهاى مشترک حکومت نظامى در خانه مسکونى دستگیر و روانه زندان کمیته مشترک گردد، در یک بازجویى از هفت صبح تا دو بعد از ظهر توسط دژخیم معروف ساواک منوچهرى مورد اهانت قرار گرفت.

آقاى عمید زنجانى از سال ۱۳۵۰ش که مقیم تهران شد، در حمایت از امام و نهضت اسلامى در عرصه هاى فکرى، علمى، فرهنگى و سیاسى حضور فعال داشته است. وى دو بار دستگیر و زندانى شده و امضایش همراه سایر روحانیون تهران در اسناد انقلاب اسلامى آمده است. فهرست این اعلامیه ها چنین است:

۱ـ نامه جمعى از روحانیون و وعّاظ تهران درباره کشتار بى رحمانه مردم تبریز در ۲۹ بهمن ماه ۱۳۵۷ توسط رژیم سفاک پهلوى.

۲ـ اعلامیه جمعى از روحانیان تهران درباره تحریم جشن هاى نیمه شعبان سال ۵۷٫

۳ـ اعلامیه جمعى از روحانیان تهران درباره فاجعه سینما رکس آبادان، شهریور ۵۷٫

۴ـ اعلامیه جمعى از روحانیان تهران درباره حادثه خونین ۱۳ آبان دانشگاه تهران.

۵ـ اعلامیه جمعى از روحانیان درباره حمله مزدوران رژیم به حرم مطهّر حضرت امام رضا(علیه السلام).

۶ـ اعلامیه جمعى از روحانیان تهران درباره پشتیبانى از اعتصاب کارکنان صنعت نفت.

۷ـ اعلامیه جمعى از روحانیان تهران درباره فراخوان مردم براى شرکت در راهپیمایى روزهاى تاسوعا و عاشوراى سال ۵۷٫

۸ـ اعلامیه جمعى از روحانیان درباره اعتصابات و وضع بازار تهران.(۲۵)

مسؤولیت هاى بعد از انقلاب اسلامى

استاد عمید زنجانى به موازات کارهاى علمى، فرهنگى و دینى، براى پیشبرد اهداف و برنامه هاى انقلاب اسلامى، مسئولیت مهمى به عهده گرفته است که فهرست آن ها چنین است:

۱ـ عضو شوراى مرکزى جامعه روحانیت مبارز تهران.

۲ـ مسئول و سرپرست جامعه روحانیت مبارز جنوب تهران، منطقه ۱۰٫

۳ـ عضو کمیته الهیات ستاد انقلاب فرهنگى ۱۳۶۹٫

۴ـ نماینده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى، در دوره هاى سوم و چهارم.

۵ـ عضویت در شوراى عالى یونسکوى ملى ایران، از سال ۱۳۶۰٫

۶ـ عضو شوراى بازنگرى قانون اساسى، در سال ۱۳۶۸٫

۷ـ عضو شوراى فرهنگى و اجتماعى زنان وابسته به شوراى عالى انقلاب فرهنگى ۱۳۷۰٫

۸ـ سرپرست دانشگاه حقوق و علوم سیاسى دانشگاه تهران ۱۳۷۳٫

۹ـ عضو هیأت علمى دانشگاه تهران با رتبه استاد تمامى.

۱۰ـ نماینده حضرت امام خمینى در رسیدگى به وضع بنیاد مستضعفان.

۱۱ـ ریاست کمیته هاى انقلاب اسلامى جنوب تهران.

۱۲ـ عضو هیأت امناى دانشگاه امام خمینى.

۱۳ـ عضو هیأت امناى دانشگاه علوم پزشکى زنجان.

۱۴ـ ریاست دانشگاه تهران.

نشانه هاى علمى:

چهره ماندگار ۱۳۸۵(۲۶) و استاد نمونه کشورى ۱۳۸۶٫(۲۷)

گلشن ابرارج۸


۱٫ شرح حال آیت الله عمید زنجانى در این منابع آمده است: گنجینه دانشمندان، ج ۴، ص ۱۸ و ۵۱۷ دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى، بهاء الدین خرمشاهى، ج ۲، ص ۱۴۹۸ حوزه، ۳۷ و ۳۸، ص ۱۲۰ ـ ۹۳ فصلنامه علوم سیاسى، س اول، ش ۴، ص ۴۲ ـ ۱۵٫ ضمناً در تکمیل و اصلاح مقاله از رهنمودهاى معظم له بهره بردهایم.

۲٫ خاطرات استاد، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، ص ۲۵ ـ ۲۳ با تلخیص و دخل و تصرف اندک.

۳٫ ر.ک ستارگان حرم، ج ۱، ص ۲۰۸ ـ ۱۹۵٫

۴٫ همان، ج ۳، ص ۸۱٫

۵٫ گلشن ابرار، ج ۲٫

۶٫ خاطرات عمید زنجانى، ص ۵۹٫

۷٫ خاطرات، ص ۴۹ با تلخیص فراوان.

۸٫ ستارگان حرم، ج ۲، ص ۱۱۵٫

۹٫ خاطرات، ص ۵۹ با تلخیص.

۱۰٫ گلشن ابرار، ج ۳٫

۱۱٫ گلشن ابرار، ج ۳٫

۱۲٫ گنجینه دانشمندان، ج ۵، ص ۲۳۳٫

۱۳٫ «هفت هزار روز تاریخ ایران و انقلاب اسلامى»غلامرضا کرباسچیان، ج ۱، ص ۲۳۴٫

۱۴٫ ر.ک به: مجلدات متعدد گلشن ابرار.

۱۵٫ صحیفه نور، ج ۳، ص ۳۶۵٫

۱۶٫ براى اطلاع بیشتر ر.ک به: خاطرات معظم له، ص ۱۸۲ ـ ۱۵۱٫

۱۷٫ ر.ک به: شناسنامه مطبوعات ایران، مسعود برزین، انتشارات بهجت، تهران، ص ۴۰۰ و ۴۲۶٫

۱۸٫ درباره فعالیتهاى مکتب اسلام ر.ک به: مجلدات گلشن ابرار، مانند ج ۵، ص ۶۰۷، ذیل زندگانى آیت الله شیخ جعفر سبحانى و نیز خاطرات على دوانى.

۱۹٫ خاطرات، ص ۴۳ با تلخیص و دخل و تصرف اندک.

۲۰٫ گنجنیه دانشمندان، ج ۴، ص ۵۱۸٫

۲۱٫ دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى، بهاء الدین خرمشاهى، ج ۲، ص ۱۴۹۸٫

۲۲٫ حضرات حجج الاسلام والمسلمین آقایان حاج شیخ زین العابدین قربانى لاهیجى، حاج شیخ حسین حقّانى زنجانى، حاج شیخ على حجتى کرمانى، حاج شیخ محمد مجتهد شبسترى.

۲۳٫ خاطرات، ص ۴۶ با تلخیص.

۲۴٫ همان، ص ۱۶۳ ـ ۱۵۸، با تلخیص.

۲۵٫ ر.ک به: نهضت روحانیون ایران، على دوانى، ج ۷ و ۸، ص ۷۶، ۱۸۲، ۲۲۱، ۴۷۹٫

و ر.ک: اسناد انقلاب اسلامى، مرکز اسناد، ج ۳، ص ۲۴۵، ۳۲۴، ۳۷۰، ۴۲۲، ۴۳۰، ۴۳۶، ۴۴۵، ۴۶۹، ۴۸۵، ۵۱۱٫

۲۶٫ در ششمین دورههاى همایش چهره هاى ماندگار.

۲۷٫ استاد نمونه کشورى از سوى ریاست جمهورى و وزارت علوم و تحقیقات و فناورى.

 

 

 

 

 

 

تعداد کل بازدیدکنندگان:۱۸۸۷۷۴

 

زندگینامه حکیم غیاث الدین ابوالفتح عمر نیشابوری«عمرخیام نیشابوری»(قرن پنجم)

Untitled

غیاث الدین ابوالفتح عمر بن ابراهیم نیشابوری موسوم به خیام از بزرگترین و مشهورترین شعرای تاریخ ایران بعد از اسلام است که معروفیت وی مرزها را در نوردیده و در سرتاسر گیتی به عنوان شاعری خردگرا شناخته شده است. حکیم عمر خیام اگرچه بیشتر به عنوان شاعری رباعی سرا شهره گشته است ولی وی در واقع فیلسوف و ریاضیدانی بزرگ بود که در طول عمر دراز خویش کشفیات مهمی در ریاضیات و نجوم انجام داد. زندگی حکیم همچون عقاید و اندیشههای ژرف و پوینده او در هاله ای از ابهام فرو رفته است و افسانه هایی که به این دانشمند بزرگ نسبت داده اند حقایق و زندگی او را تا حدودی با داستانهایی غیر واقعی درآمیخته است.

تاریخ زندگی حکیم معلوم نیست ولی بنابر شواهد امر خیام در سال ۴۳۹ ه.ق در نیشابور، شهری که به آن عشق میورزید و بخش مهمی از ایام عمرش را در آن گذارند، به دنیا آمده است. دوران کودکی و نوجوانی حکیم نیز کاملا مشخص نیست ولی بطور قطع وی مطالعات خود در زمینه علوم معمول آن روز را در نیشابور سپری کرده و به سبب نبوغ ذاتی و ذهن خلاق و استعداد والای خویش به دستاوردهای شگرفی نایل آمده است.

نقل شده است که خیام در کودکی با خواجه نظام الملک طوسی و حسن صباح مؤسس فرقه اسماعیلیه همدرس بود و آن سه عهد کردند هر یک در بزرگی به منصب و مقامی دست یافت دو یار دبستانی دیگر را نیز بالا کشد… این روایت براساس تحقیقات دانشمندان و مقایسه تاریخی زندگی این سه شخصیت برجسته قاطعانه رد شده است حکیم عمر خیام ظاهرا پس از کسب علوم و معارف عصر خویش رهسپار سمرقند گشت و در این شهر مورد توجه امیر قرخانیان شمسالملک نصربن ابراهیم قرار گرفت و رساله معروف خود درباره جبر را نیز در همین زمان به رشته تحریر در آورد خیام سپس عازم اصفهانشد و به خدمت ملکشاه سلجوقی درآمد و به اصلاح تقویم ایرانی و بنای رصدخانهای در اصفهان همت گماشت.

سلطان ملکشاه در دوره سلطنت خویش حکیم جوان را سخت گرامی داشت و امکانات فراوانی برای فعالیتهای علمی در اختیار خیام گذاشت. پس از روی کار آمدن سلطان سنجر سلجوقی حکیم عمر خیام که در زمره ندمای خاص سلطان ملکشاه بود به خدمت وی درآمد و حتی سلطان را که دچار آبله سختی شده بود مورد معالجه و درمان قرارداد ولی سنجر هیچگاه نظر مساعدی نسبت به خیام نداشت.

از این روی وی مدتی کوتاه پس از بر تخت نشستن سلطان سنجر به زادگاه خویش نیشابور بازگشت و باقیمانده عمرش رادر این شهر به انزوا و گوشه نشینی گذارند.حوادث اواخر عمر خیام ناقص و ناکافی است و مهمترین روایتی که در مورد زندگی وی در دست است حکایتی است که نظامی عروضی از این دانشمند بزرگ آورده است: (در زمستان سال ۵۰۶ ه. ق به شهر مرو سلطان کس فرستاد به خواجه بزرگ صدرالدین (ابوجعفر) محمد بن المظفر (رحمها…) که خواجه امام عمر را بگوی تا اختیاری کند که به شکار رویم که اندر آن چند روز برف و باران نیاید و خواجه امام عمر در صحبت خواجه بود و در سرای او فرود آمدی.

خواجه کس فرستاد و او را بخواند و ماجرا با وی بگفت و برفت و دو روز در آن کرد و اختیاری نیکو کرد، و خود برفت و با اختیار سلطان را برنشاند. و چون سلطان برنشست و یک بانگ زمین برفت ابر درهم کشید و باد برخاست و برف و دمه در ایستاد. خنده ها کردند. سلطان خواست که باز گردد، خواجه امام(عمر) گفت پادشاه دل فارغ دارد که همین ساعت ابر باز شود و در این پنج روز هیچ نم نباشد. سلطان براند ابر باز شد و در آن پنج روز هیچ نم نبود و کس ابر ندید.) این پیش گویی ظاهرا در شصت وهفتمین سال از زندگی خیام صورت گرفته است. در فاصله شانزده سال آخر عمر حکیم کمتر اطلاعی از زندگی وی در دست است.

خیام ظاهرا کماکان به مطالعه وتدریس مشغول بوده و بویژه کتابهای فلسفی ابوعلی سینا را، که او را استاد خود میدانسته است، عمیقا مطالعه و بررسی میکرده است. تنها روایت موثقی که در طی این مدت در دست است از نظامی عروضی است که پیشگویی معروف حکیم خیام را در مورد منزلگاه ابدیاش نقل کرده است. حکیم عمر خیام فقیه، فیلسوف، ریاضیدان و منجمی بزرگ بود.

وی بیشتر عمر خود را در تدریس ریاضیات وفلسفه گذراند و اکثر آثار ابوعلی سینا را مطالعه نمود و یکی از خطبه های معروف ابن سینا در باب یگانگی خداوند متعال را نیز از عربی به فارسی برگرداند. وی اگرچه در حال حاضر بیشتر به سبب رباعیات شیرینش معروف گشته است ولی چندان شعر و شاعری را جدی نمیگرفت و شاید تا حدودی نیز شأن خود را بالاتر از پرداختن به سرایش شعر میدانسته است. مورخان با وجود اینکه استعداد و نبوغ حکیم را در علوم مختلف اعم از عقلی و نقلی و ریاضی ونجوم ستوده اند ولی وی را در تعلیم و انتشار دانش ژرفی که در سینه خود داشته بخیل دانسته اند و از قرار معلوم حکیم چندان توجهی به تربیت شاگردان برجسته و نگارش کتابهای علمی نداشته است. البته بسیاری از دانشمندان فعلی با بررسی شخصیت و آثار و افکار این فیلسوف بزرگ شرایط سیاسی و اجتماعی دوره سلجوقیان و مخالفت علمای سنی مذهب و قشری متعصب با افکار فلسفی را دلیل عمده عدم رغبت حکیم خیام به نگارش اندیشههای عمیق درونی او دانسته اند.

افکار و اندیشه های خیام بویژه در علم ریاضی در دو مبحث مجزا تحت عنوان ((نظریات ریاضی حکیم خیام (جبر، هندسه)، و نظریات حکیم عمر خیام و غیاث الدین کاشانی، در علم حساب و محاسبات عددی)) مورد بحث قرار گرفته است، از این جهت بررسی دانش والای وی در علم پیچیده ریاضی در این بخش ضرورت چندانی ندارد. بزرگترین فعالیت نجومی حکیم عمر خیام محاسبه و تعیین جدول موسوم به تقویم جلالی بود که در سال ۴۷۶ ه.ق به دستور سلطان جلال الدین ملکشاه سلجوقی مأمور انجام آن گشت و به همراهی گروهی از دانشمندان مطالعاتی درخصوص تأسیس رصدخانه ای بزرگ انجام داد.

وی سپس حاصل مطالعات خود و سایر دانشمندان را به خدمت شاه بدین گونه ارائه نمود که به علت اینکه در حرکات کواکب به مرور ایام تفاوتهای فاحش پدید می آید هر سی سال یک بار باید رصدی انجام گیرد و این امر به جهت سپری شدن عمر وی و دیگر اعضاء این هیئت مطالعاتی امکان پذیر نیست. از این روی به پیشنهاد خیام قرار بر آن شد که تاریخی وضع گردد که اول سال آن در هنگام اعتدال ربیعی یعنی در هنگامی که آفتاب به اول برج بره وارد نشود قرار گیرد و کبیسه های لازم به گونه ای وضع شوند تا اول سال همواره در یک موقع باشد و به مرور زمان تغییر نیابد و نام ملکشاه نیز که بر این تاریخ قرار میگیرد ابدی شودحکیم در فلسفه اسلامی و فلسفه یونانی نیز تبحر خاصی داشت و اصول پیچیده فلسفه یونانیو افکار وعقاید علماء بزرگ یونان را با زبانی ساده به شاگردان خود میآموخت. خیام در فلسفه دارای بینش ژرفی بود و معتقدات دینی خود را نیز با همین بینش مورد بررسی قرار میداد.

رباعیات خیام

 اشعار خیام که سالها پس از مرگ او منتشر شدافکار فلسفی او که تصویری روشن و شفاف از پویندهای شک اندیش، آگاهی ناخرسند از محدودیتهای روش علمی،عالمی که به عبث در جستجوی یافتن تبیین عقلی تناقضات زندگی و مرگ و آفرینش و انهدام و ترکیب و گسیختگی و وجود و عدم میباشد به خوبی جلوهگر است. بعضی از دانشمندان معتقدند برخی از عقاید فلسفی خیام همچون شک درباره وجود خدا و جهان دیگر و بقای روح و قیامت ذهن این فیلسوف را از یقین مذهبی باز میداشت و لذا دردوره حیات خویش مورد تنفر و حتی تکفیر فقها و علماء بود.علاوه بر علماء قشری و متعصب، عرفا و صوفیان زمان خیام نیز علیرغم برخی تشابهات فکری تمایل چندانی به او نداشتند. بعدها پس از مرگ خیام و انتشار برخی رباعیات منسوب به او شک و بدبینی صوفیان و عرفای مشهوری همچون نجم الدین دابه (فوت در سال ۶۵۴ه.ق)و فرید الدین عطار نیشابوری (۵۳۷ ـ۶۱۷ ه ق) نیز علیه خیام برانگیخته شد و آنان وی را دانشمندی دانستند که در تمام زندگیش عقل را بر کشف و شهود ترجیح میداد.

با وجود اینکه شهرت فعلی خیام بیشتر به سبب اشعار زیبا و عرفانی او بویژه رباعیات منسوب به وی است ولی ظاهرا حکیم وقت بسیار کمی از زندگی پر برکت خویش را صرف سرایش شعر و شاعری نمود و همانگونه که اشاره شد شاید سرودن شعر را دون مقام والای علمی خویش میدانست. اشعاری که از وی برجای مانده است بیشتر در قالب رباعی و بصورت دو بیتیهایی ساده و کوتاه است که بدور از هرگونه فضل فروشی و تلاش برای لفاظی،عمیقترین اندیشه ها و معانی فلسفی متفکری بزرگ و وارسته را در مقابل اسرار عظیم آفرینش به تصویر کشیده است. مضمون عمده اشعار منسوب به خیام همچون عقاید فلسفی وی توجه به مرگ و فنا، شک و حیرت، افسوس از گذر عمر و… است.

اشعار فعلی منسوب به خیام بیش از هزار رباعی را در بر میگیرد ولی اکثر محققان تنها ۱۰۰ رباعی را از آن شاعر دانسته و سایر اشعار را اگرچه تفاوت چندانی با رباعیات واقعی خیام ندارند سروده برخی از شاعران وعارفان زمان وی و اندکی پس از مرگ خیام دانسته اند که بدلیل گستاخی و زیاده روی در ابراز عقاید فلسفی خود این رباعیات را به حکیم خفته در خاک نسبت داده و خود را از مجازاتهای سخت احتمالی که ممکن بود دامن گیرشان شود رهانیده اند.

رباعیات خیام در قرن نوزدهم توسط ادوارد فیتز جرالد شاعر بزرگ انگلیسی و در نهایت هنرمندی به زبان انگلیسی ترجمه شد و مورد استقبال شدید محافل علمی و ادبی اروپا قرار گرفت به صورتی که رباعیات خیام در مدتی کوتاه به زبانهای ایتالیایی، روسی، فرانسوی، آلمانی، عربی، ترکی و ارمنی و اسپانیایی نیز ترجمه شد و این دانشمند ایرانی شهرتی جهانی یافت.

اجزای پیاله ای که درهم پیوست / بشکستن آن روا نمیدارد مست

 چندین سر و پای نازنین از سر دست / بر مهر که پیوست و به کین که شکست

******

زآوردن من نبود گردون را سود / وزبردن من جاه و جلالش نفزود

وزهیچ کسی نیز دوگوشم نشنود / که آوردن و بردن من از بهرچه بود

******

در دایره ای کامدن و رفتن ماست / آن را نه بدایت نه نهایت پیداست

 کس می نزد و می در این معنی راست / کین آمدن از کجا و رفتن به کجاست

******

 دارنده چو ترکیب طبایع آراست / از بهر چه او فکندش اندرکم و کاست

 گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود / ور نیک نیامد این صور عیب کراست

******

ما لعبت کانیم و فلک لعبت باز / از روی حقیقتی نه از روی مجاز

باز چو همی کند بر نطع وجود / رفتیم به صندوق عدم یک یک باز

*******

از این اعجوبه علم و هنر آثاری در فلسفه و ریاضی و نجوم به عربی و فارسی برجای مانده است که هر یک نمایانگر علم و دانش عمیق اودر علوم مختلف زمان خویش است.

۱ – خیام به معنی خیمه دوز است و ظاهرا به سبب اینکه پدر حکیم خیمه دوز بوده این لقب بر وی نهاده شده است.

۲- نویسنده کتاب تاریخ الفی به روایتی اشاره کرده است که براساس آن اصل و نسبت خیام از روستایی به نام شمشاد در نزدیکی بلخ بوده ولی حکیم خود در نزدیکی استرآباد در کرانه شمال و شرقی دریای خرز به دنیا آمده است.

۳- اکثر محققان صحت این داستان را مردود دانسته اند چرا که صرف نظر از تفاوت تاریخ تولد این سه تن، محل تحصیل آنها نیز در یک شهر خاص نبوده است. داستان سه یار دبستانی که بسیار مشهور است و حتی در کتاب جامع التواریخ رشید الدین فضل ا… همدانی نیز ذکر شده است بدین گونه است: (… و عداوت و وحشت را در میان ایشان سبب آن بود که سیدنا (حسن صباح) و عمر خیام و نظام الملک به نیشابوردر کتاب بودند و چنانکه عادت ایام صبی و رسم کودکان میباشد، قاعده مصادقت و مصافات ممهد و مسلوک میداشتند تا غایتی که خون یکدیگر بخوردند و عهد کردند که از ما هر کدام که به درجه بزرگ و مرتبه عالی برسد دیگران را تربیت و تقویت کند. از اتفاق… نظام الملک به وزارت رسید، عمر خیام به خدمت او آمد و عهود و مواثیق ایام کودکی یاد کرد. نظام الملک حقوق قدیم بشناخت و گفت: تولیت نیشابور و نواحی آن تراست. عمر مردی بزرگ و حکیمی فاضل و عاقل بود. گفت سودای ولایتداری و سر امر و نهی عوام ندارم.

مرا بر سبیل مشاهره و مساینه ادراری وظیفه فرمای. نظام الملک او را ده هزار دینار ادرار کرد از محروسه نیشابور، که سال به سال بیتبعیض ممضی و مجری دارند…) ادامه این داستان شرح آمدن حسن صباح است به نزد نظام الملک. حسن خواستار آنست که از لطف و عنایت خواجه نصیبی یابد و خواجه به وی میگوید که تولیت ری یا اصفهان را اختیار کن، لکن حسن این کار را نمیپذیرد و تنها غرضش آنست که در دربار سلطان مقامی بلند بدست آورد، و چون بدان مقام میرسد سعی در آن دارد که ولینعمت خویش را از مقام وزارت بزیر آرد و خود برجای او نشیند. اما سعیش بی ثمر میماند و ننگین و سرفکنده از خراسان میگریزد و به اصفهان میرود و از آنجا راه دربار المستنصر، خلیفه فاطمی مصر را در پیش میگیرد. وی در قاهره به نزاریان میپیوندد و پس از چندی به ایران مراجعت میکند تا دعوت جدید را بنام نزار منتشر سازد…این داستان اگرچه افسانه است ولی از لحاظ اخلاقی بسیار جالب توجه و پندآموز میباشد.

۴- ابوالحسن بیهقی درخصوص احترام امیر قراخانی به خیام آورده است: (همواره وی را بسیار بزرگ میداشت. چندانکه در دیوان خویش وی را در کنار خود مینشاند.

۵-در سنه ست و خمسمائه به شهر بلخ در کوی برده فروشان در سرای امیر… بوسعد… خواجه امام عمر خیامی و خواجه امام مظفر اسفزاری نزول کرده بودند و من بدان خدمت پیوسته بودم. در میان مجلس عشرت از حجه الحق عمر شنیدم که او گفت گور من در موضعی باشد که هر بهاری شمال بر من گل افشان میکند. مرا این سخن مستحیل نمود و دانستم که چنویی گزاف نگوید. چون در سنه ثلثین به نیشابور رسیدم چهار سال بود تا آن بزرگ روی در نقاب خاک کشیده بود و عالم سفلی از او یتیم مانده و او را بر من حق استادی بود. آدینهای به زیارت او رفتم، و یکی را با خود ببردم که خاک او به من نماید.

مرا به گورستان حیره بیرون آورد و بردست چپ گشتم، در پایین دیوار باغی خاک او دیدم نهاده، و درختان امرود و زردآلو سر از آن خاک بیرون کرده، و چندان برگ شکوفه بر خاک او ریخته بود که خاک او در زیر گل پنهان شده بود. مرا یاد آمد آن حکایت که به شهر بلخ از وشنیده بودم، گریه بر من افتاد که در بسیط عالم و ربع مسکون او را هیچ جای نظیری نمیدیدم. ایزد (تبارک و تعالی) جای او درجنان کناد، بمنه و کرمه .

۶- شهر زوری در کتاب نزهه الارواح که در قرن هفتم ه.ق برشته تحریر درآورده است حافظه حکیم را چندان قوی دانسته است که کتابی را که هفت بار در اصفهان خوانده بود چندی بعد در نیشابور تقریبا کلمه به کلمه نوشت. شهر زوری تسلط خیام برفقه اللغه تازی و قرائات هفت گانه قرآن را نیز در حد کمال دانسته است.

۷- خیام و دیگر منجمانی که در تنظیم تاریخ جلالی مشارکت داشتند تاریخ جلالی را با در نظر گرفتن اینکه بر حسب زیج جدید طول دقیق سال ۳۶۵ روز و پنج ساعت و ۴۹ دقیقه و ۱۵ ثانیه و ۴۸ رابعه است تنظیم نمودند و مقرر داشتند کبیسه ها طوری چهار سال به چهار سال انجام شوند که ماههای این تاریخ نیز شمسی حقیقی باشد… یعنی مبدأ هر ماه روزی باشد که آفتاب در نصف النهار آن روز در درجه برجی باشد از بروج دوازده گانه به شرطی که نصف النهار پیشتر در آخر برج مقدم باشد.

ولی چون مکث آفتاب در بروج مختلف بود… نخواستند که ایام اوراق در تقویم مختلف باشد. بنابراین هر ماهی در این تاریخ را بسی روز گرفتند بیتفاوت و پنج روز باقیمانده را به اتفاق پیشنهاد کردند که در آخر اسفند ماه افزوده شود… نام ماهها همان ماههای فارسی قدیم بود منتها برای تمیز دادن آنها از ماههای قدیم به این ماهها لفظ جلالی را افزودند مانند فروردین ماه جلالی و اردیبهشت ماه و غیره. تقویم امروز ایران حاصل محاسباتی است که خیام و دیگر منجمان عصر او صورت دادهاند.

۸-قزوینی در آثار البلاد در بیزاری حکیم از علما و فقهای قشری و متعصب داستانی از خیام نقل کرده است بدین مضمون که وی فقیهی را که هر روز صبح زود پنهانی به نزد او میآمد و فلسفه میآموخت ولی بر منبر خیام را کافر و ملحد میخواند. مدتها تحمل کرد به امید آنکه از دشنام گویی به حکیم دست بردارد. خیام سرانجام طاقت خود را از دست داد و یک روز صبح پیش از آنکه فقیه برای درس خواندن به نزد او بیاید شاگردان خود را فراخواند و به محض ورود فقیه به منزلش آنها را طلب کرد. بدنبال هیاهویی که در گرفت بسیاری از مردم نیشابور در خانه حکیم گرد آمدند و وی داستان فقیه و شیوه منافقانه او را برای مردم بازگو نمود.

۹- نجم الدین دابه در توصیف خیام گفته است: (آن بیچاره فلسفی و دهری و طبایعی است که… سرگشته و گمگشته و…غایت حیرت و ضلالت است.

۱۰- عطار نیشابوری در مثنوی الهی نامه داستانی از عارفی پاک ضمیر و نهان بین آورده که میتوانسته اندیشه مردگان را بخواند. نهان بین را بر سر گور خیام میبرند و چون از وی خواسته میشود که هنر خویش بنماید جواب میگوید: … که این مردی است اندر ناتمامی.

بدان درگه چو روی آورده بودست/ مگر دعوی دانش کرده بودست

 کنون چون گشت جهل خویش عیانش / عرق میریزد از تشویر جانش

میان خجلت و تشویر ماندست/ وزان تحصیل در تقصیر ماندست

جایگاه علمی خیام

خیام غیاث الدین ابوالفتح، عمر بن ابراهیم خیام (خیامی) در سال ۴۳۹ هجری (۱۰۴۸ میلادی) در شهر نیشابور و در زمانی به دنیا آمد که ترکان سلجوقی بر خراسان، ناحیه ای وسیع در شرق ایران، تسلط داشتند. وی در زادگاه خویش به آموختن علم پرداخت و نزد عالمان و استادان برجسته آن شهر از جمله امام موفق نیشابوری علوم زمانه خویش را فراگرفت و چنانکه گفته اند بسیار جوان بود که در فلسفه و ریاضیات تبحر یافت.

خیام در سال ۴۶۱ هجری به قصد سمرقند، نیشابور را ترک کرد و در آنجا تحت حمایت ابوطاهر عبدالرحمن بن احمد , قاضی القضات سمرقند اثر برجسته خود را در جبر تألیف کرد. خیام سپس به اصفهان رفت و مدت ۱۸ سال در آنجا اقامت گزید و با حمایت ملک شاه سلجوقی و وزیرش نظام الملک، به همراه جمعی از دانشمندان و ریاضیدانان معروف زمانه خود، در رصد خانه ای که به دستور ملکشاه تأسیس شده بود، به انجام تحقیقات نجومی پرداخت. حاصل این تحقیقات اصلاح تقویم رایج در آن زمان و تنظیم تقویم جلالی لقب سلطان ملکشاه سلجوقی) بود.

در تقویم جلالی، سال شمسی تقریباً برابر با ۳۶۵ روز و ۵ ساعت و ۴۸ دقیقه و ۴۵ ثانیه است. سال دوازده ماه دارد ۶ ماه نخست هر ماه ۳۱ روز و ۵ ماه بعد هر ماه ۳۰ روز و ماه آخر ۲۹ روز است. هر چهار سال، یکسال را کبیسه می خوانند که ماه آخر آن ۳۰ روز است و آن سال ۳۶۶ روز می شود در تقویم جلالی هر پنج هزار سال یک روز اختلاف زمان وجود دارد در صورتیکه در تقویم گریگوری هر ده هزار سال سه روز اشتباه دارد.

دستاوردهای علمی خیام برای جامعه بشری متعدد و بسیار درخور توجه بوده است. وی برای نخستین بار در تاریخ ریاضی به نحو تحسین برانگیزی معادله های درجه اول تا سوم را دسته بندی کرد، و سپس با استفاده از ترسیمات هندسی مبتنی بر مقاطع مخروطی توانست برای تمامی آنها راه حلی کلی ارائه کند.

وی برای معادله های درجه دوم هم از راه حلی هندسی و هم از راه حل عددی استفاده کرد، اما برای معادلات درجه سوم تنها ترسیمات هندسی را به کار برد؛ و بدین ترتیب توانست برای اغلب آنها راه حلی بیابد و در مواردی امکان وجود دو جواب را بررسی کند. اشکال کار در این بود که به دلیل تعریف نشدن اعداد منفی در آن زمان، خیام به جوابهای منفی معادله توجه نمی کرد و به سادگی از کنار امکان وجود سه جواب برای معادله درجه سوم رد می شد. با این همه تقریبا چهار قرن قبل از دکارت توانست به یکی از مهمترین دستاوردهای بشری در تاریخ جبر بلکه علوم دست یابد و راه حلی را که دکار بعدها (به صورت کاملتر) بیان کرد، پیش نهد. خیام همچنین توانست با موفقیت تعریف عدد را به عنوان کمیتی پیوسته به دست دهد و در واقع برای نخستین بار عدد مثبت حقیقی را تعریف کند و سرانجام به این حکم برسد که هیچ کمیتی، مرکب از جزء های تقسیم ناپذیر نیست و از نظر ریاضی، می توان هر مقداری را به بی نهایت بخش تقسیم کرد.

همچنین خیام ضمن جستجوی راهی برای اثبات “اصل توازی” (اصل پنجم مقاله اول اصول اقلیدس) در کتاب شرح اصول مشکل آفرین کتاب اقلیدس، مبتکر مفهوم عمیقی در هندسه شد. در تلاش برای اثبات این اصل، خیام گزاره هایی را بیان کرد که کاملا مطابق گزاره هایی بود که چند قرن بعد توسط والیس و ساکری ریاضیدانان اروپایی بیان شد و راه را برای ظهور هندسه های نااقلیدسی در قرن نوزدهم هموار کرد. بسیاری را عقیده بر این است که مثلث حسابی پاسکال را باید مثلث حسابی خیام نامید و برخی پا را از این هم فراتر گذاشتند و معتقدند، دو جمله ای نیوتن را باید دو جمله ای خیام نامید. البته گفته می شود بیشتر از این دستور نیوتن و قانون تشکیل ضریب بسط دو جمله ای را جمشید کاشانی و نصیرالدین توسی ضمن بررسی قانون های مربوط به ریشه گرفتن از عددها آورده اند.

استعداد شگرف خیام سبب شد که وی در زمینه های دیگری از دانش بشری نیز دستاوردهایی داشته باشد. از وی رساله های کوتاهی در زمینه هایی چون مکانیک، هیدرواستاتیک، هواشناسی، نظریه موسیقی و غیره نیز بر جای مانده است. اخیراً نیز تحقیقاتی در مورد فعالیت خیام در زمینه هندسه تزئینی انجام شده است که ارتباط او را با ساخت گنبد شمالی مسجد جامع اصفهان تأئید می کند.

سامانیابی جبر نخست توسط محمد بن موسی خوارزمی انجام شد و در مرحله بعد، حکیم خیام در هندسه، به اصل توازی( یعنی از هر نقطه خارج از یک خط، فقط میتوتن یک خط موازی با آن رسم کرد) و در جبر به طبقه بندی و حل معادلههای درجهی اول، دوم و سوم پرداخته است.

اهمیت کار علمی وی نزد اهل فن چنان آشکار است که او را نسبت به عصر خویش چهار قرن به دوران معاصر نزدیکتر میدانند. کارهای او در جبر بیشتر به عصر دکارت، پاسکال و نیوتون متعلق است تا به زمان خود خیام. از این رو، میتوان او را بزرگترین ریاضیدان عصر خود و شاید بزرگترین ریاضیدان دوران علوم اسلامی دانست.

خیام از کارهای ارشمیدس در فیزیک آگاه بود و آنها را دنبال میکردو او ترازویی ساخته بود که درصد طلا و نقرهی آلیاژی را که از آن دو تشکیل شده بود، اندازه گیری میکرد.

خیام در نگاه زنده یاد دکتر مصاحب

کتاب جبر و مقابله یکی از مهمترین کتابهای خیام است که آن را از عربی به فارسی ترجمه کردم. این کتاب به زبان انگلیسی و روسی نیز ترجمه شده و مورد توجه ریاضیدانان جهان است. او در این کتاب معادله های درجهی اول، دوم و سوم را معرفی و به روش هندسی با استفاده از مقطع مخروطی حل کرده است. در بخشی از صفحه های آغازین این کتاب آمده است: ” به یاری خدا و توفیق نیک وی، گویم که فن جبر و مقابله فنی است علمی که موضوع آن عدد مطلق و مقدارهای قابل سنجش است، از آن جهت که مجهولاند ولی مرتبط با چیز معلومی هستند که به وسیلهی آن میتوان آن را استخراج کرد و این چیز یا کمیتی است و یا رابطهای است که بستگی به معلوم و مجهول به آن است، و از بررسی و تحلیل مجهولات موضوع مساله استنباط میشود.

عادت جبریها این است که در فن خود مجهولی را که میخواهد استخراج کنند، شیء [x] و حاصلضرب آن را در مثل خودش، مال [x2] و حاصلضرب مال آن را در آن، کعب [x3] و حاصلضرب کعب آن را در مثل آن، مال مال [x4] و حاصلضرب کعب آن را در مال آن، مال کعب [x5] و حاصلضرب کعب آن را در خودش، کعب کعب [x6] گویند و به همین قیاس تا هر مرتبه که پیش رویم …”

 خیام در نگاه زنده یاد استاد همایی

همزمان با بازگشایی رسمی آرامگاه جدید خیام کتابی به نام خیامی نامه منتشر کردم که در آن نتیجه ی پژوهشهای خود را درباره ی خیام و آثار او آورده ام. موضوع نخستین جلد خیامی نامه، رساله ی شرح مااشکل من مصادرات اقلیدس است که ویدمان و ژاکوب آن را به آلمانی و دکتر علیرضا امیر معز آن را به انگلیسی ترجمه کرده اند. این اثر به روسی نیز ترجمه شده است. در بخشی از این کتاب آمده است:” باری چون در کتاب اصول اقلیدس در آن سه موضوع که اشاره شد خلل و نقیصهای یافتم که تا کنون اصلاح نشده بود، اهتمام خود را مصروف بر اصلاح آن کردم …”

خیام در نگاه صادق هدایت

ترانه های خیام به قدری ساده، طبیعی و به زبان دلچسب ادبی و معمولی گفته شده است که هر فردی را شیفتهی آهنگ و تشبیه های قشنگ آن میکند و از بهترین نمونه های شعر فارسی است. خیام قدرت ادای مطلب را به اندازه ای رسانیده که گیرندگی و تاثیر آن حتمی است و انسان به حیرت میافتد که یک عقیده ی فلسفی مهمی چگونه ممکن است در قالب یک رباعی بگنجد و چگونه میتوان چند رباعی گفت که در هر کدام یک فکر و فلسفهی مستقل مشاهده شود و در عین حال با هم هماهنگ باشند.

خیام در نگاه شاعرانه ی شادروان فریدون مشیری

حکیم نیشابور

چون صبح نیشابور ، دلی روشن داشت

همواره پیام آور بیداری بود

وارستهء دل به زندگانی بسته

آن لحظه شناس دم غنیمت دان را

بیدارتر از روان بیدار جهان

چشم از همه شو گشاده در کار جهان

هر چند به اسرار جهان راه نبرد

دانست چگونه خوب می باید زیست

بسیار اگر زمی ، سخن گفت و ستود

دنبال نجات لحظه ها می گردید

گرگوش کنی ، هر سخنش فریاد است

گر در نگری ان چه در اندیشه اوست بر جان ، زپرند علم ، پیراهن داشت

تاریکی خواب جهل را دشمن داشت

جز مرگ زدام هر چه باور رسته

نیروی یقین به زندگی پیوسته

با نور خرد رفت به دیدار جهان

یک ذره نبرد ره به اسرار جهان

دانست چگونه راه بایست سپرد

دانست چگونه خوب می باید مرد

می در معنا ، نمادی از شادی بود

جان را به نشاط ، رهبری می فرمود

ررخلق که فریاد به گوشش باد است

پیکار بزرگ داد با بیداد است

کتابهای خیام

الرساله فی البراهین علی مسائل علم جبر و المقابله

الرساله فی الاحتیال المعرفه مقداری الذهب و الفضه فی جسم مرکب منها

الرساله فی شرح ما اشکل من مصادرات کتاب اقلیدس

ترجمه ی فارسی خطبه ی ابن سینا در توحید

الرساله فی قسمه ربع الدایره

رساله فی الکون و التکلیف

الرساله القول علی جناس التی بالاربعه

الساله ضروره التضاد فی العالم و الجبر و البقاء

الرساله الالضیاء العقلی فی موضوع العلم الکلی

الرساله فی علم کلیات وجود

الرساله فی الوجود

الرساله جواب الثلاث مسائل

نوروزنامه

رباعیها

مشکلات حساب

شرح المشکل من کتاب الموسیقی

مختصر فی طبیعیات

لوازم الامکنه

تقویم جلالی:

تقویم جلالی یا ملکی تقویمی است که در زمان سلطنت جلال الدین ملکشاه سلجوقی تدوین شد که تقویم فعلی ایران به همان پایه است. علل وضع این تقویم این بود که چون تاریخ یزدگردی که اختصاص به زردشتیان داشت بدون کبیسه حساب میشد به همین جهت نوروز ثابت نمیماند و با اول بهار که ابتدای سال طبیعی است مطابقت نداشت، به همین علت خواجه نظام الملک و سلطان ملکشاه در صدد اصلاح تقویم برآمدند، در نتیجه جمعی از منجمین مامور تنظیم تقویم شدند که از جمله حکیم عمر خیام، میمون بن نجیب واسطی، ابوالمظفر استقراری و چندتن دیگر را برشمرده اند. محل کار رصدخانه را به اختلاف در اصفهان و ری و نیشابور ذکر کرده آند. مبدا این تاریخ را ابن اثیر ضمن وقایع سال ۴۷۱ هجری قمری نوشته است که روز جمعه نهم رمضان سال ۴۷۱ ه.ق (مطابق ۱۵ مارس ۱۰۷۸ میلادی) است. سال جلالی از اول بهار (نوروز سلطانی) آغاز میشود. اسامی ماهها عبارتند از فروردین الی آخر و سال به فصول چهارگانه تقسیم شده است. در این تقویم اول سال روزی است که خورشید بین ظهر روز قبل و ظهر آن روز وارد برج حمل (نقطه گاما) میشود، به همین علت سال جلالی برخلاف سال مسیحی که در هر ده هزار سال قریب سه روز با سال حقیقی اختلاف پیدا میکند همیشه مطابق با سال حقیقی است از اینرو آن را میتوان دقیقترین تقویم جهان دانست.

سالهای کبیسه در تقویم جلالی (مانند تقویم کنونی ایران) ثابت نیستند و کبیسه کردن مطابق با نتایج رصد هر سال است. کبیسه معمولا بعد از چهار سال یک بار اجرا میشود ولی بعد از هر ۲۹ یا ۲۸ سال یک بار کبیسه بعد از ۵ سال اجرا میشود یعنی به جای سال ۳۲ سال ۳۳ را کبیسه میگیرند. تقویم رسمی ایران بر اساس تقویم جلالی است. در کتاب علم و تمدن در اسلام تالیف «سیدحسین نصر» در مورد حکیم عمر خیام و تقویم جلالی آمده است: «عمر خیام، بزرگترین شاعر شناخته شده ایران در مغرب زمین و همچنین از برجسته ترین دانشمندان دوره قرون وسطی بوده است. در ۴۷۵/۷۶-۱۰۷۴ در ریاضیات مشهور بود و ملکشاه از او برای اصلاح تقویم دعوت کرد. این تقویم که به جلالی معروف است، هنوز در ایران رایج است و دقیقتر از تقویم گرگوریایی است.

زندگینامه آیت الله ضیاء الدین عراقی(۱۳۶۱-۱۲۷۸ه ق)

Untitled

طلوع پربار

علی، معروف به ضیاءالدین فرزند آخوند ملامحمدکبیر سلطان آبادی (عراقی) در سال ۱۲۷۸ ق در محله حصار قدم سلطان آباد (اراک) به دنیا آمد. ملامحمد پدر آقاضیاء (م ۱۲۹۰ ق) در عصر خود، عالمی بزرگوار و فقیهی وارسته بود و به تقوا و پرهیزگاری شهرت داشت. آقا ضیاءالدین که دارای هوش سرشار و استعدادی فوق العاده بود، مقدمات علوم اسلامی را نزد پدر و سایر علما، در زادگاهش فرا گرفت و در سال ۱۳۰۲ ق برای ادامه تحصیل راهی اصفهان گردید و در مدرسه صدر اقامت گزید.

اساتید ایشان در اصفهان

آقاضیاء شش سال در حوزه علمیه پررونق اصفهان، از محضر استادان بزرگواری چون آیات عظام:

۱- آقاسیدمحمدهاشم چهارسوتی (م ۱۳۱۸ ق)

۲- میرزا جهانگیرخان قشقائی (م ۱۳۲۸ ق)

۳- میرزا ابوالعالی کلباسی (م ۱۳۱۵ ق)

۴- آخوند ملامحمد کاشی (م ۱۳۳۳ ق) دروس سطح عالی فقه، اصول، حکام و فلسفه را آموخت.

هجرت به نجف

آقاضیاء در اواسط سال ۱۳۰۷ ق به عراق مهاجرت نمود و ابتدا به شهر سامرا که از مراکز اجتماع طلاب مهاجر و دارالعلم آن زمان بود، رفت. مدتی را به خیال و عنوان این که در مسند قضا نشسته، به حل و فصل امور مردم گذراند؛ اما پس از چند ماه ناگهان از این خیال و علاقه به مسند، منصرف شد و با شنیدن آوازه و شهرت میرزاحبیب الله رشتی، سامرا را ترک و به سوی نجف حرکت کرد و تا آخر عمر در آن حوزه کهن و مهم و پایگاه و مرکز علم، ماندگار شد. وی پس از سال ها تحصیل به درجه اجتهاد نائل آمد و به کسی که دریایی از علم و معارف دینی در سینه اش نهفته است، شهرت یافت. آقاضیاءالدین در تمام دوران تحصیل به تدریس نیز اشتغال داشت و از برترین مدرسین و سرآمد استادان هم عصر خود بود.

او پس از وفات استادش، آخوند خراسانی، حوزه تدریس مستقلی تشکیل داد و به عنوان مدرسی بزرگ، متفکری صاحب نظر و مسلط بر آراء و نظریات دیگران انجام می گرفت، فوق العاده بود. این امر باعث شهرت و برتری او بر دیگران شد و وی را در شمار مجددان علم اصول قرار داد. وی در ۳۰ سال تدریس خود، که تا پایان عمر او به طول انجامید، چند دوره اصول فقه و یک دوره فقه کامل، که اکثر آن بحث های فقاهتی و تألیفات حاج اقارضا همدانی (م ۱۳۲۲ ق) بود، را تدریس کرد.

وسعت اطلاع، تسلط بر خود در مناقشات علمی، حسن بیان و القاء مطالب، عنایت به آراء و اندیشه های گذشته و شاگردان، صاحب نظر بودن در مشکلات علمی و کثرت شاگردان و حریت فوق العاده آنها در طرح مسائل، از ویژگی های تدریس اوست. از ویژگی های دوره تدریس آقاضیاءالدین در نجف این بود که در این برهه در حوزه علمیه نجف شخصیت ها و رجال برجسته ای مشغول تدریس و تربیت طلاب بودند.

علمای معاصر و بنام ایشان

از چهره های سرشناس و معاصر آقاضیاءالدین می توان به آیهالله سید ابوالحسن اصفهانی (م ۱۳۶۵ ق)، شیخ محمدحسین اصفهانی معروف به کمپانی (م ۱۳۶۱ ق) و میرزای نائینی (۱۳۵۵ ق) اشاره کرد. آقاضیاء و معاصرانش در دوره ای جدید از علم اصول قرار داشتند که مؤسس آن وحید بهبهانی بود (م ۱۲۰۵ ق). آقاضیاء، محمدحسین اصفهانی و دیگران تحولی را که شیخ انصاری پس از وحید بهبهانی به وجود آورده بود، تداوم بخشیدند و علم اصول فقه را به حد کمال رساندند. شیوه آقاضیاء در تدریس نیز همان شیوه شیخ انصاری بود. او در بحث هایش از عناصر مشترک اجتهادی و قواعد اصولی استفاده می کرد.

از برکات وجودی آقاضیاء در طول سال های متمادی تدریس، تعلیم و تربیت صدها عالم، فقیه و دانشمندان نام آوری است که از مجالس درس و بحث او بهره ها بردند. مجتهدان ایران و عراق، بی واسطه یا باواسطه، از شاگردان او هستند. آقاضیاء به بلند همت بودن، تواضع، فروتنی، خوش اخلاقی و زهد که سرآمد فضایل اخلاقی اند، معروف و از نظر هوش و فکر، دقت و نظم، ذوق سلیم و حسن معاشرت و پرهیز از تکلف برای معاشران و مراجعان، زبانزد عام و خاص بود. بدین جهت شاگردانش او را بسیار دوست می داشتند و نهایت ادب و احترام را نسبت به او رعایت می کردند. آقاضیاءالدین، عشق وافری به اهل بیت علیهم السلام خصوصا امام حسین علیه السلام داشت. او مجلس روضه خوانی مفصلی را در ایام محرم در منزلش برقرار می ساخت و خود به منبر می رفت و از روی مقتل مصیبت می خواند و بسیار می گریست و اهل مجلس را می گریاند.

اساتید آقاضیاءالدین

۱- میرزا حبیب الله رشتی (م ۱۳۱۲ ق)

۲- آخوند ملامحمدکاظم خراسانی (م ۱۳۲۹ ق)

۳- سیدمحمدکاظم طباطبایی یزدی (م ۱۳۳۷ ق)

۴- میرزاحسین خلیلی (م ۱۳۲۶ ق)

۵- ملافتح الله شریعت اصفهانی (م ۱۳۳۹ ق) معروف به شیخ الشریعه

۶- سیدمحمد طباطبایی فشارکی

۷- میرزاابراهیم محلاتی شیرازی

شاگردان آقاضیاءالدین

از میان انبوه شاگردان ایشان به چهره هایی برمی خوریم که از نظر علم و تقوا، در افق بالاتری قرار دارند:

۱- آیه الله سیدمحسن حکیم (م ۱۳۹۰ ق) از مراجع بزرگ شیعه

۲- آیه الله سیدمحمدتقی خوانساری (م ۱۳۷۱ ق)

۳- آیه الله سیداحمد خوانساری (م ۱۴۰۵ ق)

۴- آیه الله سیدابوالقاسم خویی (م ۱۴۱۳ ق)

۵- آیه الله سیدمحمود شاهرودی (م ۱۳۹۴ ق)

۶- آیه الله سیدعبدالله شیرازی (م ۱۴۰۵ ق)

۷- آیه الله سیدعبدالهادی شیرازی (م ۱۳۸۳ ق)

۸- آیه الله سیدمحمدرضا گلپایگانی (م ۱۴۱۴ ق)

۹- آیه الله محمدهادی میلانی (م ۱۳۹۵ ق)

۱۰- آیه الله سیدشهاب الدین مرعشی (م ۱۴۱۱ ق)

۱۱- آیه الله آقامیرسیدعلی یثربی کاشانی (م ۱۳۷۹ ق)

۱۲- آیه الله شیخ محمدتقی بهجت

آثار و تألیفات

از جمله آثار علمی آقاضیاء که در فقه و اصول نگاشته شده و باقی مانده، عبارتند از:

۱- استصحاب العدم الازلی
۲- احکام الرضاع
۳- البیع
۴- تعاقب الایدی
۵- تعلیقات علی رسائل الشیخ الانصاری
۶- حاشیه جواهرالکلام
۷- حاشیه العروهالوثقی
۸- حاشیه کفایه الاصول
۹- حاشیه المکاسب
۱۰- شرح التبصره
۱۱- الصلاه
۱۲- قاعده الحرج
۱۳- قاعده لاضرر
۱۴- القضاء
۱۵- مقالات و ….. .

رحلت غم انگیز

سرانجام این مشعل فروزان علم در شب دوشنبه ۲۹ ذیقعده سال ۱۳۶۱ ق در نجف اشرف دعوت حق را اجابت نمود. جنازه او با شکوه تمام، تشییع و در حجره نزدیک صحن مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام به خاک سپرده شد.

زندگینامه آیت الله شرف الدین عاملى (متوفاى ۱۳۳۷ه.ش)

Untitled

ولادت و خاندان او:

مؤ لّف عالیقدر کتاب ((اجتهاد در مقابل نصّ)) در سال ۱۲۹۰ ه‍ ق در شهر مذهبى کاظمین از پدر و مادرى علوى قدم به عرصه وجود نهاد. پدرش ‍ علاّمه بزرگ مرحوم سیّد یوسف شرف الدین ومادرش بانوى بزرگوار ((زهرا)) دختر آیت اللّه مرحوم سیّد هادى صدر؛ پدر مرجع تقلید نامى ((سیّد حسن صدر)) بود.

نسب سیّد بزرگوار از جانب پدر و مادر به امام هفتم حضرت موسى الکاظم – علیه السّلام – مى رسد. از طرفى هم محمد اول این خاندان فرزند مجتهد بزرگ سیّد ابراهیم شرف الدین جدّ دو خانواده ((صدر)) و ((شرف الدین )) است . و هر دو خاندان در آن روزگار معروف به ((خاندان حسین قطیعى )) بودند، که از جمله خاندان دو دانشمند بزرگ شیعه : سیّد مرتضى و سیّد رضى به آنان مى پیوندد.

سیّد در خانه جدّ بزرگوارش متولّد شد و مورد عنایت و رعایت او بود؛ به طورى که جدّش او را از همه اهل خانه ، عزیزتر و محبوبتر مى دانست . دائیش – پدر مرحوم من – ؛ سید محمد حسین صدر، براى او همچون رفیقى بود که که با سن و سال نزدیک بهم درس مى خواندند و پرورش ‍ مى یافتند.

آموزش و پرورش وى :

سیّد بزرگوار، هشت ساله بود که پدرش پس از تکمیل دروس خود و گرفتن اجازه اجتهاد از فقهاى عراق ، به جبل عامل واقع در جنوب کشور لبنان بازگشت . سیّد عبدالحسین در وطن مأ لوف پدر، علوم مقدماتى عربیت ، منطق ، بلاغت و سطوح فقه واصول را در خدمت وى فرا گرفت . او همان اوقات میان همسالان خود، به نبوغ و استعداد مشهور و بسیار موشکاف بود. هنگام درس از اساتید خود سؤ الات زیاد مى نمود. و اشکالات بسیار مى کرد. بخصوص این سؤ الات و اشکالات به جدّش ‍ سیّد هادى صدر بیشتر بود.
هنگامى که به سن هفده سالگى رسید، پدرش او را داماد کرد و دختر عمویش را به او تزویج نمود. سپس او را روانه عراق کرد تا به تحصیلات خود ادامه داده و آن را به کمال رساند. پس از طى تحصیلات عالیه به حوزه درس فقهاى بزرگ و مراجع عالیقدر، آیت اللّه خراسانى ، شیخ الشریعه اصفهانى ، سیّد محمد کاظم یزدى ، سیّد اسماعیل صدر و دائى خود آیت اللّه سیّد حسن صدر و دیگران درآمد.

هنوز به سن ۳۲ سالگى نرسیده بود که به مقام عالى اجتهاد رسید. در آن اوقات کسى از جبل عامل در نجف نبود که در فضل و شهرت ، به پایه او برسد و مانند او مورد توجه عموم باشد.

تحصیلات او در این مدت ، منحصر به نجف اشرف نبود ، بلکه او به شهرهاى کاظمین ، سامرّا و کربلا هم آمد و رفت مى کرد. و از علماى اعلام این شهرها نیز استفاده مى نمود. به طورى که نامش در مجامع علمى این شهرها مشهور بود و شخصاً در هر محفل علمى و ادبى جاى داشت .
او علاوه بر دانش سرشارى که اندوخته بود، از شعراى طراز اوّل عصر هم به شمار مى رفت . شعرش رقّت و متانت و دقّت معانى را با روانى و زیبایى لفظ، جمع کرده بود.

بازگشت به لبنان :

سیّد عبدالحسین شرف الدین ، پس از طى دوران تحصیل واخذ اجازات اجتهاد، به جبل عامل بازگشت و به پدر و برادر دانشمندش سیّد محمدعلى شرف الدین ؛ مؤ لّف کتاب ((ابوطالب شیخ الابطح )) پیوست .
مذاکرات علمى و مباحثات در علوم وفنون گوناگون ، میان پدر و پسران دانشمند، جریان داشت ؛ و هر سه ، حوزه علمى خانوادگى به وجود آورده بودند. ولى چیزى نگذشت که سیّد عبدالحسین ، پدر، و اندکى بعد برادر را از دست داد و در اندوه مرگ آنان داغدار شد.
شرف الدین به ماندن در عراق ؛ وطن دایى ، عموزادگان و محل تولد و پرورش خود، علاقه داشت . ولى علماى اعلام عراق ، اصرار داشتند که جبل عامل احتیاج به وجود مجتهدى چون او دارد، لذا امتثال امر نموده به موطن پدر و نزد او بازگشت .
روز ورود او از روزهاى تاریخى جبل عامل بود. مستقبلین مرکب از مردم مختلف جنوب لبان تا حدود ((الجبل )) به پیشواز رفتند و سیّد را با تشریفات خاصى وارد شهر پدر ((صور)) نمودند.

شیعیان جنوب لبنان ، مقدمش را گرامى داشتند. او نیز با گذشت زمان ، توانست در قلوب همه جا کند و با مزایاى علمى و اخلاقى کم نظیرش ، به سرعت نامش در همه جا طنین افکند.
نخست از رسیدگى به امور شرعى مردم ، به احترام پدر، خوددارى مى کرد. مردم نیز براى اخذ فتوا و اجراى احکام دینى ناگزیر بودند به پدر وى اکتفا نمایند. و در ((شقرا)) به سیّد على امین مرجع تقلید لبنان مراجعه کنند. ولى بعدها سیّد على امین ، طى نامه اى به سیّد یوسف نوشت که : ((فرزندش سیّد عبدالحسین ، مجتهد مطلق و عادل است . و امروز در میان علماى جبل عامل کسى را نظیر او سراغ ندارد)).

بدین گونه مردم در مرافعات خود و اخذ احکام شرعى با علم و اطلاع به سیّد عبدالحسین مراجعه نمودند. پدر هم مسائل مشکل و مرافعات را به فرزند لایق ارجاع مى داد . دیرى نپایید که صیت شهرتش در همه جا طنین افکند و مرجع خاص و عام شد، به طورى که مردم در اخذ فتوا به وى مراجعه مى کردند.

سفر به مصر:

مؤ لّف عالیقدر، دو بار به مصر سفر کرد. بار اوّل در سال ۱۳۲۹ه‍ ق . و بار دوم در سال ۱۹۲۰م . بعد از آن بود که سیّد بر ضدّ فرانسویان – که سوریه و لبنان را اشغال کرده بودند – فتواى جهاد داد و فرانسویان نیز او را محکوم به اعدام نمودند.
در سفر اوّل ، شرف الدین با شیخ سلیم البشرى رئیس وقت ((الا زهر)) مذاکراتى نمود که بعدها به مراجعات کتبى کشیده شد و به صورت کتاب گرانقدر ((المراجعات )) در آمد که هم اکنون چاپ هشتم آن در دنیاى اسلام منتشر شده است (۱۷) .
بار دوم نیز، هنگامى بود که فرانسویان وجود او را در لبنان براى مصالح سیاسى و هدفهاى استعمارى خود، خطرناک دانستند. و سیّد متوارى شده به مصر پناه برد. علما و ادبا و طبقه روشنفکر اسلامى مصر – با سابقه اى که از وى داشتند – مقدمش را گرامى داشتند.

در آنجا همه را به وحدت صف در مقابل بیگانگان دعوت مى نمود. در آنجا بود که این جمله معروف را گفت : ((سیاست ، شیعه و سنّى را از هم جدا کرده و باید سیاست آنها را با هم جمع کند))(۱۸) و سیّد رشید رضا آن را در مجله معروف ((المنار)) چاپ کرد.

جهاد وطنى او:

جهاد سیّد عبدالحسین شرف الدین در زمان عثمانى منحصر به جهاد دینى بود؛ زیرا دولتى که در لبنان حکومت مى کرد، دولت مسلمان بود و شعائر اسلامى را رعایت مى نمود، ولى وقتى استعمارگران فرانسه سوریه را اشغال کردند، کشور را به فساد کشاندند و احکام اسلامى و ملى را تعطیل نمودند و چنان به مردم فشار وارد آوردند که کاسه صبر همه لبریز شد.
در این هنگام ، سید بزرگوار قد علم کرد و بر ضدّ قواى اشغالگر قیام نمود. و روح وطن دوستى و مبارزه بر ضدّ استعمار را در مردم بخصوص ‍ روحانیون دمید. و لزوم قیام بر ضد دشمن اشغالگر را به همگان گوشزد نمود.

براى تأ مین این منظور، کنگره اى در ((وادى الحجیر)) تشکیل داد و علماى سراسر لبنان را دعوت نمود. روحانیون و زعماى قوم هم دعوت او را پذیرفتند و در مؤ تمر مزبور حضور یافتند. مؤ لّف عالیقدر ، در آن کنگره مهم ، بر ضدّ استعمار فرانسه فتواى جهاد داد و عموم حضّار، فتواى او را تأ یید کردند.
سپس شرکت کنندگان به شهر و محل خود برگشتند. و راه مبارزه بر ضد فرانسه را دنبال کردند. آمد و رفت به خانه سید هر روز فزونى مى یافت . و طومارهایى را امضا مى کردند که در آن ، تقاضاى لغو حکومت فرانسه و استقلال کامل کشور شده بود.

وقتى فرانسویان از موضوع آگاه شدند، یک نفر مسیحى از اهالى ((صور)) به نام ((ابن الحجاج )) را فرستادند تا خانه سیّد را اشغال کند و خود او را دستگیر سازد، و کلیّه طومارها و اوراقى را که در آن تقاضاى استقلال شده بود جمع کرده با خود بیاورد.

مرحوم شرف الدین که چنین وضعى را پیش بینى کرده بود، فى الحال کلیّه اسنادى را که داشت ، تحویل مادرش داد. و ((ابن الحجاج )) بدون اینکه چیزى به دست آورد، با رسوایى برگشت .
همین که مردم از اشغال خانه شرف الدین آگاهى یافتند از سراسر جنوب ، روى به شهر ((صور)) آوردند. سید هم از آنها تشکر و قدردانى کرد. و پس از ستودن روح ملى ایشان ، همه را به اوطان خود برگردانید و گفت در انتظار دستور او باشند.

هنگامى که مردم متفرق شدند و فرانسویان از مقاصد سیّد آگاهى یافتند، قسمتى از نیروهاى خود را روانه شهر ((شحور)) کردند که سید به آنجا رفته بود. در آنجا خانه سیّد را آتش زدند. قبلاً هم خانه اش را در ((صور)) طعمه حریق ساخته و کتابخانه اش را که محتوى بهترین کتابهاى چاپى و خطّى و بویژه مؤ لّفات خطى او بود، غارت نمودند.

اما خود سید بزرگوار، هنگام ورود قواى فرانسه به ((شحور)) بسرعت از شهر خارج شد و به غارى نزدیک نهر پناه برد. تمام روز را در آنجا ماند و چون متوجه شد که قواى فرانسه از شهر خارج شده اند، شب هنگام از غار بیرون آمد و به ((شحور)) بازگشت . شب را ماند، سپس با لباس مبدّل روى به شام نهاد. و در آنجا ملک فیصل ، پادشاه سوریه مهمان بزرگ خود را با آغوش باز پذیرفت و در جاى مناسبى جاى داد.

سید بزرگوار مدتى را در شام ماند. خانواده و بستگانش را به شام طلبید. و همانجا به انجام وظیفه پرداخت . در آن موقع شهرتى عظیم یافته بود. و از همین راه در هر فرصت به تنویر افکار و آماده ساختن مردم همت مى گماشت . چون فرانسویان شام را اشغال کردند از آنجا به فلسطین رفت . و پس از آنکه خانواده و بستگانش را در جاهاى امن جبل عامل نگاهداشت ، به مصر رفت . و این همان بار دوم بود که به مصر آمد.

سپس در اواخر سال ۱۳۳۸ه‍ از مصر خارج شد و براى اینکه به وطنش ‍ نزدیک باشد، مجدداً وارد فلسطین شد که آن موقع در اشغال انگلیسها بود. و در قریه ((علماء نزدیک جبل عامل ، اقامت گزید. خانه سید در ((علما)) مانند خانه اش در ((صور)) محل آمد و رفت مردم و میهمانان بود. ارباب احتیاج به آنجا روى مى آوردند. و اجتماعاتى در آن جلسه تشکیل مى دادند و از علم و ادب و سیاست و سایر امور، سخن مى راندند.

از تصادفات یکى این بود که سیّد عبدالحسین شرف الدین در ((علما))ى فلسطین از استعمار فرانسه گریخته بود و پسر دائیش سید محمد صدر تحت تعقیب استعمار انگلیس بود و در لبنان بسر مى برد. هر دو زعیم دینى با استعمار مى جنگیدند و هر دو نیز محکوم به اعدام بودند!

سید عالیقدر، مدتى بعد با وساطت دایى زاده اش ((سید محمد صدر)) که گفتیم تحت تعقیب انگلیسها بود و در لبنان بسر مى برد و بهمین جهت ، فرانسویان از وى احترام مى کردند و عوامل دیگرى ، به وطن مأ لوف باز گشت .
سید صدر هم قبلاً به عراق مراجعت کرده بود. بازگشت شرف الدین به لبنان با استقبال پرشور اهالى جنوب مواجه شد. به طورى که هیجان وتظاهرات و استقبالى که از وى به عمل آمد، در تاریخ لبنان با همه حوادث مشابهى که داشته است ، نظیر نداشت .
اکنون دیگر سیّد عبدالحسین شرف الدین ، قائد دینى وملّى مردم لبنان ومرجع عام وخاص ومفتى رشید شیعیان آن دیار است . سابقه مبارزات وى و دورى از وطن و شخصیت نافذ علمى و عملى اش ، موقعیتى ممتاز به وى بخشیده بود.

تبحّر وى در حدیث :

سید بزرگوار نه تنها احاطه ویژه اى در احادیث ائمّه طاهرین و راویان آنها داشت ، بلکه علم و اطلاع وى از احادیث وارده از طرف برادران اهل تسنّن ، کمتر از احادیث مذهب خود نبود. این مطلبى است که هر کس به کتب او مراجع کند، خواهد دانست و زبان به اعتراف خواهد گشود.

مشایخ اجازه وى از طرق اهل تسنّن بسیارند. او خود آنها را در رساله ذیقیمت خویش ((ثبت الاثبات فى سلسله الروات )) برشمرده است . من عقیده دارم آنچه او در تأ یید مذهب شیعه با استفاده از احادیث اهل سنّت ، نوشته است ، در عصر ما بى نظیر است .
آخرین اثرى که از قلم شریف وى تراوش نموده است و هنگام نگارش ‍ آن ، عمر گرانقدرش از هشتاد سالگى گذشته بود، کتاب با عظمت وى ((نص و اجتهاد)) یا اجتهاد در مقابل نصّ است . شما خواننده محترم ! وقتى آن را مطالعه مى کنید، اعتراف خواهید کرد که وى در قله اندیشه و منتهاى قدرت در تعبیر و تصویر، و تبحّر در حدیث و مناظره بوده است . در آن موقع است که خواهید دید، تفکر و عبارت پردازى او وتسلط وى در بحث و تحقیق ، بویى از ضعف و پیرى نمى دهد.

نامه هاى تاریخى ، نثر، خطابه ، و شعر وى :

نامه هاى وى که گاهى به فرزندان در حوزه علمیه نجف اشرف مى نوشته یا به پادشاهان و رؤ سا و امراى سیاسى و مقامات مسؤ ول نوشته است ، سرشار از بلاغت ، هدف روشن ، علم و ادب ، ارشاد و وحدت ، فقه وتاریخ و پند و موعظه است . نامه اى که به ((شریف حسین )) امیر حجاز بعد از زوال حکومتش به دست وهابیها نوشته است ، یکى از بلیغ ‌ترین مکتوبهاى عربى است . این نامه مفصل است و متضمن اسنادى تاریخى و مصائبى است که به ((اهل بیت )) رسیده است . پاسخ شریف حسین نیز سرشار از عواطف و تقدیر است . شریف حسین نامه خود را با این شعر آغاز کرده است :

اذا رضیت عنى کرام عشیرتى

فلا زال غضباناً على لئامها

سایر نامه هاى مهم و تاریخى او که در گوشه و کنار است و بعضى از آنها توسط پسر عمّ و منشى مخصوصش سید على شرف الدین ، نسخه بردارى شده و بجاى مانده است ، همگى از آثار ارجدارى است که شاید روزى منتشر شود و کتابخانه هاى عربى با ادب درخشنده علوى زینت گیرد.

نثر شرف الدین ، رسا، درخشان ، محکم و به هم پوسته است ؛ به گونه اى که نویسنده توانا قادر نیست کلمه اى از آن را حذف کند و چیزى دیگرى به جاى آن بگذارد؛ زیرا وى قبل از اینکه بنویسد، فکر مى کرد و بعد از آنکه آن را برمى گزید، بیان مى کرد یا مى نوشت .
نثر او چنان است که خواننده مطلع ، از روى عبارت ، مى تواند تشخیص ‍ دهد که نوشته شرف الدین است . رسائى و فصاحت با صراحت هر چه تمامتر از نوشته ها و تأ لیفات وى آشکار است .

سید عالیمقام از لحاظ قوه بیان و سخن نیز توانا بود. او هرگاه خطبه ایراد مى کرد، بدون فکر قبلى آغاز مى نمود و آن را با معانى بلند، در نهایت فصاحت و رسایى بیان مى داشت . خطابه هاى او از تکلّف و صناعت ، مانند نوشته ها و سخن گفتن عادیش ، پیراسته بود. خوى نیکو، ملکات فاضله و نفسانیات کم نظیرش در گفتار و کردارش به خوبى جلوه گر بود.

من در سال ۱۳۵۰ ه‍ به لبنان سفر کردم و دیدم که سید بزرگوار ما عصرهاى دهه محرم در مسجد جامع سخن مى گوید، وعنوان سخنش هم هر روز این بود که ((آل محمّد و کیانند آل محمّد)). و با این عنوان از عظمت اهل بیت را در کتاب و سنّت شرح مى داد . روز عاشورا را اختصاص به امام حسین – علیه السّلام – مى داد . و طى آن ، نهضت حضرت و علل و اهداف و نتایج آن را در بزرگداشت اسلام و تثبیت دین مبین ، بیان مى داشت . سخنان او سه ساعت متوالى ادامه پیدا مى کرد ، که اگر جمع آورى شود ، کتابى بزرگ در فضائل و سیرت اهل بیت – علیهم السّلام – خواهد بود.

خطابه هاى تاریخى او در بیروت ، دمشق ، فلسطین و مصر فراموش ‍ شدنى نیست . در همان اوقات ، بسیارى از آنها را روزنامه نگاران در جرائد خود نوشتند. برخى از آنها در نزد منشى مخصوص وى ، موجود و ضمیمه مجموعه نامه هاى او شده است .
چنان که گفتیم مؤ لّف عالیقدر، در نقد شعر و فهم اسرار آن ، نظرى دقیق داشت . و بسیارى از شعرهاى خوب را از بر داشت . او در هر موضوع ادبى که به وى عرضه مى داشتند، اشعارى به مناسبت مى خواند. خود نیز شعر مى گفت و اشعارش از احساس عمیق سرچشمه مى گرفت . شعرهاى او بیشتر یادگار زمان جوانى فقید سعید بود.

ملکات فاضله او:

سید عالیقدر، نمونه اعلاى حُسن خلق و سخاوت طبع بود. با خلق و خوى علوى خود، بزرگ و کوچک را مورد احترام و تفقّد قرار مى داد. از افراد بى بضاعت ، دستگیرى مى نمود. از کسانى که به وى بدى مى کردند، چشم پوشى مى کرد و از تقصیر آنها مى گذشت . دستى دهنده و نظرى بلند داشت . در تمام دوران حیات پرافتخارش از زمان جوانى تا سنین پیرى ، این صفات برجسته را به کار مى بست .
علوّ نفس و شخصیت بارز او در همه ادوار زندگیش به چشم مى خورد. این معنا را عموم کسانى که با وى تماس داشته اند اعتراف دارند و در این باره داستانها نقل مى کنند.
اهل علم و قلم را بزرگ مى داشت ، در احترام و تقدیر و توقیر آنها مى کوشید. در هر فرصت که پیش مى آمد از تجلیل علما و دانشمندان و ارباب فکر و قلم ، تأ لیف و تصنیف خوددارى نمى نمود.

تأ لیفات وى :

مؤ لف بزرگوار آثار فکرى و قلمى ذیقیمتى به یادگار گذارده است که هر کدام نماینده شخصیت علمى و بزرگ اوست . وقرنها یاد او را در خاطر مردم باقى خواهد گذاشت . اینک فهرست تأ لیفات آن فقید علم وتشیّع :
۱ – الفصول المهمه فى تأ لیف الاُمّه – که از آن سخن گفتیم . مؤ لف بزرگوار، آن را به منظور اتحاد کلمه و وحدت مسلمانان نوشته است . دو بار در لبنان و دو بار در نجف اشرف به طبع رسیده است (۱۹) .
۲ – المراجعات – از کتب جاویدان و در مورد خود بى نظیر و معجزه اى از معجزات نثر او است . دو بار در زمان مؤ لف و چهار بار بعد از وى (و چند بار بعد از مقاله آقاى صدر، مترجم ) به طبع رسیده و به زبانهاى فارسى ، انگلیسى و اردو هم ترجمه شده است (سه بار به فارسى ترجمه شده ، مترجم ).
۳ – اجوبه موسى جار اللّه – پاسخ بیست سؤ ال موسى جار اللّه دانشمند سنّى ، دو بار در ((صیدا)) چاپ شده است .
۴ – الکلمه الغراء فى تفضیل الزهراء – مشتمل بر مقالم على حضرت زهرا – علیها السّلام – و برترى وى نسبت به سایر زنان ، به پیوست چاپ دوم الفصول المهمه ، چاپ شده است (۲۰) .
۵ – المجالس الفاخره فى مآتم العتره الطاهره – مقدمه آن در صیدا و نجف چاپ شده و متضمن اسرار قیام و نهضت حضرت امام حسین – علیه السّلام – و حقى است که این نهضت بر اسلام و مسلمین دارد.
۶ – ابوهریره – بحث پیرامون ابوهریره ؛ راوى معروف عامه ، به طرزى جالب و کم نظیر، در صیدا و نجف چاپ شده است .
انتشار این کتاب موجب شد که دانشمند معروف مصرى ((محمود ابو ریه )) کتابى دیگر به نام ((شیخ المضیره )) راجع به ابوهریره بنویسد و حقّ مطلب را ادا کند.
۷ – فلسفه المیثاق والولایه – دو بار در صیدا چاپ شده ، این کتاب با اینکه حجمى کوچک دارد، داراى معانى بلند است .
۸ – مسائل فقهیه – مشتمل بر موضوعات فقهى مقارن ، ونشانه وسعت اطلاع مؤ لّف و قدرت علمى اوست . در صیدا، مصر و بیروت ، چاپ شده است .
۹ – حول الرؤ یه – درباره عدم رؤ یت خداوند متعال مى باشد که در این باره ، بحثى عمیق و علمى نموده است . در صیدا به ضمیمه ((فلسفه میثاق و ولایت )) چاپ شده است .
۱۰ – الى المجمع العلمى – متضمن پاسخ به نسبتهاى دروغى که به شیعه داده اند مى باشد. در صیدا چاپ شده است .
۱۱ – ثبت الاثبات فى سلسله الروات – دو بار در صیدا چاپ شده است .
۱۲ – زینب الکبرى – خطابه اى از مؤ لف بزرگوار درباره شخصیت حضرت زینب – سلام اللّه علیها – که در صحن حرم مطهر حضرت زینب ایراد کرده و استخراج شده ، و در صیدا به طبع رسیده است .
۱۳ – النصّ والاجتهاد – (متن عربى کتاب حاضر) که یکى از عمیق ترین مباحث اسلامى در عصر حاضر است .تاکنون سه بار چاپ شده است ؛ نخست در زمان حیات مؤ لّف در نجف اشرف ، سپس توسط فرزند مؤ لّف با اضافاتى از طرف پدرش . وبراى سومین بار در نجف به وسیله دارالنعمان ،به طبع رسیده است .
۱۴ – بغیه الراغبین (خطّى ) – مشتمل بر شرح حال دانشمندان خاندان صدر و شرف الدین به اضافه شرح حال استادان و شاگردان هر یک و تصویرى از عصر آنها(۲۱) .
تأ لیفاتى که از دست رفته است
چنانکه گفتیم ، قواى اشغالگر فرانسه ، خانه سید و کتابخانه او را طعمه حریق ساختند. از جمله ، تعدادى تأ لیف نفیس و گرانقدر علاّمه فقید بود که بکلى از میان رفت . مؤ لف عالیقدر، هرگاه به یاد این کتابها مى افتاد، گویى از شدت تأ ثر مى خواست سکته کند! اینک ما براى بقاى نام و ثبت آن در تاریخ حیات مؤ لف ، از آنها نیز نام مى بریم . مؤ لف فقید، خود در حاشیه ((الکلمه الغراء)) بدین گونه آنها را برشمرده است :
۱ – شرح التبصره – در فقه استدلالى (سه جلد : طهارت ، قضا ، شهادات و مواریث ).
۲ – تعلیقه بر استصحاب – از رسائل فقیه بزرگوار شیخ انصارى (یک جلد)
۳ – رساله در منجزات مریض – بر سبیل استدلال .
۴ – سبیل المؤ منین – در امامت (سه جلد) این کتاب چنانکه خود مؤ لف به من مى فرمود، مهمترین کتابى بوده که تا آن تاریخ از قلم شریف وى تراوش کرده بود.
۵ – النصوص الجلیه – نیز در امامت چهل نص صحیح که علماى تسنّن بر آن اجماع کرده اند، و چهل نص از طرق شیعه .
۶ – تنزیل الا یات الباهره – در امامت (یک جلد) مشتمل بر صد آیه قرآنى به حکم روایات معتبر درباره ائمّه اطهار – علیهم السّلام -.
۷ – تحفه المحدثین فیما خرج فیه السنّه من المضعفین – کتابى بوده است که نظیر آن نوشته نشده بود.
۸ – تحفه الاصحاب – در حکم اهل کتاب .
۹ – الذریعه فى الرد على البدیعه – بدیعه نبهانى .
۱۰ – المجالس الفاخره – (چهار جلد)، اول در سیره نبوى . دوم در سیره امیرالمؤ منین و حضرت زهرا و امام حسن و سوم در سیره امام حسین و چهارم درباره نه امام دیگر – علیهم السّلام – .
۱۱ – مؤ لفوا الشیعه فى صدرالاسلام – بعضى از فصول آن را مجله العرفان به طبع رساند.
۱۲ – بغیه الفائز فى نقل الجنائز – غالب آنها را العرفان به طبع رساند.
۱۳ – سرّ بغیه السائل عن لثم الانامل – مشتمل بر هشتاد حدیث از طرق خاصه و عامه است .
۱۴ – زکات الاخلاق – بعضى از فصول آن را العرفان منتشر ساخت
۱۵ – الفوائد والفرائد.
۱۶ – تعلیقه بر صحیح بخارى .
۱۷ – تعلیقه بر صحیح مسلم – از این دو کتاب ، وسعت اطلاع مؤ لف فقید بر احادیث و قوت محاکمات وى که حاکى از علم سرشار و تعمّق وى در بحث است ، بخوبى دیده مى شود.
۱۸ – الاسالیب البدیعه فى رجحان ماتم الشیعه – مشتمل بر دلیل عقلى ونقلى راجع به رجحان عزادارى شیعه .
سیّد بزرگوار مى گفت : ((اندوه فقدان اولاد از میان مى رود، ولى اندوه فقدان افکار بکر، طولانى و مادام العمر مى ماند)). امّا مؤ لف بزرگوار سرانجام با تأ لیفات دیگر، آنچه را از دست داده بود تقریباً جبران کرد. و آثار زنده و ارزنده اى بر جاى گذاشت که همیشه باقى خواهد بود.

مؤ سّسات خیریّه :

سید بزرگوار مى فرمود: ((از همان راه که گمراهى شیوع یافته ، باید وسیله هدایت را فراهم آورد)) به همین جهت ، آن بزرگ مرد علم و دین ، دامن همّت به کمر زد و در ضمن کارهاى دیگر، اقدام به تأ سیس مؤ سسات عام المنفعه به سبک روز نمود که از جمله اینهاست (۲۲) :
۱ – المدرسه الجعفریّه – این مدرسه را به منظور تعلیم و تربیت نو نهالان شیعه و روشن ساختن جوانان این طایفه و بالا بردن سطح معلومات آنها بنا کرد. و امروز به صورت دانشکده اى در آمده و به ((الکلیه الجعفریه )) موسوم است .
۲ – نادى الامام الصادق علیه السّلام – یعنى : باشگاه امام صادق – علیه السّلام – براى جشنها و جلسات فرهنگى و مذهبى .
۳ – به این باشگاه و مدرسه ، مسجدى هم اضافه نمود، تا دانش آموزان ، فرایض خود را در آن انجام دهند و جوانان بر پایه مذهب وانجام فرایض پرورش یابند.
۴ – جمعیه البرّ والاحسان – هدف از تأ سیس این جمعیت نیکوکار، مساعدت افراد بى بضاعت و رسیدگى به کار آنها و امور کفن و دفن اموات ایشان است . به همین جهت ، خیلى کم اتفاق مى افتد که در شهر ((صور)) فقیرى پیدا شود.
در این اعمال خیر و اقدامات فرهنگى و عام المنفعه ، فرزندان سید بزرگوار سید صدرالدین ، مدیر مجله ((النهج )) وسید جعفر، نماینده شهر صور در مجلس لبنان و هم معاون پدر بودند. و در راه توسعه آن ، همت مى گماشتند.

زیارت ائمّه طاهرین – علیهم السّلام – در عراق و ایران :

سید بزرگوار در سال ۱۳۵۵ ه‍ ، مشاهد مقدّسه عراق را زیارت کرد و با ارحام و بستگانش تجدید عهد نمود. گروه بى شمارى از علما، وزرا، اعیان و نمایندگان مجلس عراق ، در جسر فلوجه از وى استقبال نمودند. وى در خانه دایى زاده خود، مرحوم سید محمد صدر، رئیس مجلس ‍ اعیان عراق – که خود از علماى بزرگ شیعه بود – وارد شد.

در این بیت شخصیتهاى بزرگ علمى و مملکتى و عموم طبقات ، از وى دیدن نمودند و سید صدر به افتخار وى سه ضیافت پر شکوه و مهم داد. سپس به کاظمین ، سامرا و کربلا شرفیاب شد و همه جا مورد استقبال پر شور دانشمندان و عامه مردم قرار گرفت .
آنگاه به زیارت جدّ بزرگوارش امیرالمؤ منین – علیه السّلام – ، به نجف اشرف رفت و در بیت خاله زاده اش مرحوم شیخ محمد رضا آل یاسین – که از مراجع تقلید نجف بشمار مى رفت – وارد شد. در این منزل ، عموم علماى اعلام ، مراجع عظام نجف ، طلاّب ،فضلا وطبقات مختلف ، از وى دیدن نمودند. ((جمعیت رابطه ادبى نجف )) نیز به مناسبت ورود آن مرد بزرگ علم و ادب ، جشن بزرگى برپا ساخت که عموم طبقات و شخصیتهاى علمى ، در آن شرکت داشتند.

سپس سید بزرگوار به منظور زیارت حضرت امام رضا – علیه السّلام – رهسپار ایران شد و در قم ، مهمان پسر خاله خود مرحوم آیت اللّه صدر از مراجع تقلید و زعماى آن روز حوزه علمیه قم ، گردید. در حوزه قم نیز سید عالیقدر با مراجع و بزرگان علماى آن دیار برخوردى تاریخى داشت . مذاکرات علمى میان ایشان رد و بدل شد و همگى دانش سرشار وى را ستودند.
در سایر شهرهاى ایران نیز، سید بزرگوار مورد استقبال علما و مردم مسلمان واقع شد و همه در تکریم و بزرگداشت وى که مدافع صمیمى اسلام و حامى تشیّع بود، سعى بلیغ مبذول داشتند.

وفات او:

سید بزرگوار، قصد داشت آخر عمر خویش را در عراق ، محل ولادت و نشو و نماى خود بگذارند، تا به یاد ایّام تحصیل خویش و میان فامیل و بستگانش ، عمر خود را بسر آورد. و در جوار جدّ بزرگوارش ‍ امیرالمؤ منین – علیه السّلام – به خاک رود. ولى تقدیر چنین بود که در همان وطن اصلى و پدرى خود لبنان ، آخرین دم واپسین خود را طى کند.

آرى ، در روز دوشنبه ۸ جمادى الثانیه سال ۱۳۷۷ هجرى ، آن شعله فروزان خاموش شد. دستهایى که همیشه مدافع حق بود و باطل را مى زدود از کار افتاد. و سر انگشتى که آثار ارجدار، نفیس و کم نظیرى پدید آورده بود، از حرکت باز ایستاد.
همین که خبر مرگ سید عبدالحسین شرف الدین منتشر شد، اهالى جنوب لبنان به طرف بیروت (پایتخت ) سرازیر شدند تا با زعیم بزرگ دینى خود وداع کنند. بیروت نیز تکان خورد. علما، ادبا، زعما، سیاستمداران و عموم طبقات در حالى که روحانیون و رجال دولت ، پیشاپیش آنان حرکت مى کردند، جنازه فقید سعید را تشییع نمودند.

هواپیماى ویژه اى جنازه را به بغداد آورد طبقات مختلف در انتظار بودند. بغداد وکاظمین او را تشییع کرد، سپس شبانه وارد کربلا شدیم .تمام نقاط میان راه تا کربلا، خود را براى تشییع مهیا نموده بودند.در کربلا تشییع مفصلى به عمل آمد.
اندکى پیش از غروب آفتاب ، جنازه به نجف اشرف رسید. نجف با همه ساکنانش ؛ علما، ادبا، شخصیتها و طبقات گوناگون با تأ ثر و اندوه فراوان ، بدن بى روح علاّمه فقید را مشایعت نمودند. با اینکه نجف از مراجع تقلید و فقها و مجتهدین بزرگى ، تشییعهاى تاریخى نموده بود، مى توان گفت تشییع جنازه مؤ لف بزرگوار سیّد عبدالحسین شرف الدین از لحاظ کمیت و کیفیت بى نظیر بود.
بدین گونه فقید شیعه را در روز چهارشنبه ۱۰ جمادى الثانیه سال ۱۳۷۷ه‍ ، در میان گریه و ناله و غم و اندوه جمعیت ، در یکى از حجره هاى صحن مطهر امیرالمؤ منین – علیه السّلام – به خاک سپردند.

مقدمه اجتهاد در مقابل نصّ//ترجمه استاد علی دوانی



۱۶- شرح حال مختصر مؤ لّف فقید را آقاى صدر در ۳۶ صفحه نوشته است ، که ما در اینجا به اختصار مطالبى از آن را اقتباس نموده و مى نگاریم (مترجم ).
۱۷- این کتاب اکنون به چاپ رسیده است .
۱۸- منظور این است که : همانطور که سیاست استعمارى و دسایس بیگانگان ، فرق اسلامى و از جمله شیعه وسنّى را از هم جدا کرده است ، باید سیاست اسلامى به منظور مقابله با دشمن مشترک نیز، آنها را به هم پیوند دهد، تا از همان راه که ضربت خورده اند، به آنها ضربت زنند (مترجم ).
۱۹- این کتاب و کتب دیگر سید بزرگوار، از آن زمان تاکنون بارها چاپ شده و تعداد چاپ آنها بویژه المراجعات ، النص والاجتهاد و الفصول المهمه از ده ها بار گذشته است .
۲۰- مستقلاً نیز به چاپ رسیده است .
۲۱- اخیراً چاپ شده است .
۲۲- این مؤ سسات را ما از نزدیک در شهر صور لبنان دیدیم . امروز مؤ سسات مزبور به وسیله دانشمند محترم آقاى حاج سید موسى صدر، تکمیل و توسعه یافته و به صورتهاى گوناگون در آمده است که جا دارد جداگانه و به تفصیل نگاشته شود. آقاى سید موسى صدر از دانشمندان حوزه علمیه قم ، فرزند مرحوم آیت اللّه صدر و خاله زاده مرحوم شرف الدین ، گ گ پس از رحلت آن مرحوم به شهر صور دعوت شد. و اینک در جاى مرحوم شرف الدین با موفقیت مشغول انجام وظیفه هستند. به یارى خدا در آینده نزدیک ، این مؤ سسات در کتابى به نام ((امام موسى صدر)) منتشر خواهد شد. (مترجم ).

زندگینامه آیت الله سید جواد عاملى (متوفاى ۱۲۲۶ه. ق)

.طلیعه

عالمان بزرگ شیعه حقى بیش از آنچه که در این سطور و صفحات بگنجد، دارند. چرا که از لحظه لحظه عمر مبارکشان براى اداى رسالت دینى بهره برده و همیشه و همواره در تلاش و تکاپوى حفظ میراث دینى و فرهنگى بوده اند. آثار جاویدى که براى نسلهاى آتى یادگار گذارده نشان از بلندى همت آنان دارد.

علامه سید محمد جواد عاملى دانشمندى بزرگ از همین قبیله است که با کتاب (مفتاح الکرامه )اش درهاى کرامت را به روى فقیهان و عالمان شیعى گشوده است . این سطور نگاهى گذرا به زندگى این شخصیت ارجمند مى باشد.

میلاد نور

در سال ۱۱۵۲ ق . در شقراء از روستاهاى جبل عامل (نواحى لبنان ) و در خانواده اى اهل دین و دانش ، نوزادى پا به عرصه هستى گذاشت که او را جواد نهادند.از همان آغاز زمزمه زلال قرآن در وجودش جارى گشت و روح پاکش را سیراب ساخت . نسبت او از طرف پدر به امام حسین علیه السلام و از طرف مادر به امام حسن علیه السلام و امام موسى کاظم علیه السلام مى رسد.
خانه سید جواد همواره پایگاه و پناهگاه دوستداران و شیعیان اهل بیت علیه السلام بود و عالمان بزرگى از این خاندان بپا خاسته اند و از آن جمله مى توان به سید محسن امین مولف کتاب ارزشمند اعیان الشیعه اشاره نمود.

به سوى مکتب

سید جواد پس از آنکه دوران کودکى را پشت سر نهاد به مکتب رفت تا مقدمات علوم را از عموزاده اش ابوالحسن موسى فرا گیرد. او در درسها با علاقه زیاد و شوق وافر شرکت مى جست و در اندک زمانى توانست دروس ‍ مقدماتى را بیاموزد و همین کوشش بى وقفه اى که از هود نشان مى داد موجب گشت تا آشنایان او آینده بسیار روشنى را برایش پیش بینى کنند.
وى در آنجا با نسیم جانفزاى دانشها و فرهنگ والا و جاوید اسلام آشنا گشت . پس از آنکه استادش دار فانى را وداع گفت و دیگرى را یاراى سیراب کردن عطش علمى وى نبود او براى رسیدن به اهداف عالى وى نبود او براى رسیدن به اهداف عالى تصمیم به هجرت گرفت .

هجرت علمى

سید جواد در سال ۱۱۹۴ ق ، با کوله بارى از امید راهى اعتاب مقدس عراق شد تا بتواند از خرمن دانش اندیشمندان شیعى حوزه نجف خوشه چینى کند. قبل از رسیدن به حوزه بزرگ نجف وارد شهر کربلا شد تا نخست خود را از فرات عشق سیراب سازد ولى هنگامى که با حضور استوانه هاى گران سنگى همانند آقا وحید بهبهانى (متوفى ۱۲۰۵ ق ) و سید على طباطبایى (متوفى ۱۲۳۱ ق ) در کربلا مواجه شد در همانجا رحل اقامت افکند تا در جوار بارگاه ملکوتى امام حسین علیه السلام از محضر نورانى آن استادان بزرگ بهره اى علمى و عملى ببرد.

اقیانوس بزرگ

آن روزها که حوزه نجف به مثابه بزرگترین مرکز علمى تشیع محسوب مى شد و اساتید و نام آورى در آن شهر به تدریس و تربیت دانش پژوهان علوم دینى اشتغال داشتند سید محمد جواد نیز خود را به آن اقیانوس بزرگ رسانید تا بتواند گامهاى بیشترى در عرصه علم و اجتهاد بردارد.

ایشان در آغاز ورود به این شهر شهرت والایى پیدا نمود و در آن حوزه عظیم درخشش بیشترى کرد. او علاوه بر ادامه پژوهشهاى خود به تدریس ‍ و تالیف نیز پرداخت .
زمانى که سید جواد به حوزه نجف آمد اساتید والا مقامى سکان کشتى حوزه کهنسال نجف را در دست داشتند و این فرصت بسیار مغتنمى براى ایشان بود. اساتیدى که سید جواد در محضرشان زانوى شاگردى زد و از حضور پرفیضشان بهره هاى علمى و اخلاقى فراوان برد عبارتند از:

۱٫ سید بحرالعلوم (۱۱۵۴ – ۱۲۱۲ ق ): او از علماى بزرگ شیعه است و به موجب عظمت و مقام علمى و معنوى اش در میان دانشمندان جایگاه خاصى دارد.
در میان شاگردان بحرالعلوم سید جواد از منزلتى دیگر برخوردار بود. نقل شده است که وقتى سید در حوزه با برکت نجف درس مى گفت روزى براى تدریس نیامد. شاگردان ناراحت شدند. بدین سبب سید جواد را که مورد اعتماد بحرالعلوم بود نزد ایشان فرستادند. سید جواد علت نیامدن استاد را جویا شد استاد فرمود من پس از نیمه هاى شب ، براى سرکشى به مدرسه مى آیم و قدم مى زنم . بتازگى وقتى آمدم سحرهاى چراغ حجره ها را خاموش دیدم و همه در خواب به سر مى بردند و از تضرع آنها خبرى نبود. به همین علت من حاضر نیستم براى کسانى که نماز شب و تضرع و ناله هاى سحرگاهى را ترک مى کنند درس بگویم !
مى گویند وقتى این کلام بحرالعلوم در میان شاگردان زبان به زبان پیچید صداى زمزمه هاى یا رب یا رب شاگردان دیگر بار در نیمه هاى شب به آسمان بالا رفت سید عالیمقام نیز مجددا با اطمینان خاطر بر کرسى تدریس ‍ نشست .

۲٫ شیخ جعفر کاشف الغطاء (۱۱۵۴ – ۱۲۲۸ ق ): او از استوانه هاى علم و علماى نام آور است و سید جواد از ایشان چنین یاد مى کند: امام ، علامه مورد اعتماد و از بزرگترین دانشمندان است .

۳٫ شیخ حسین نجف (۱۱۵۹ – ۱۲۵۱ ق ): وى از اسوه هاى فضیلت و تقوا و از عالمان کم نظیر است . از ویژگیهاى این عارف نامى این بود که هیچ گاه لب به سخن نمى گشود مگر با اینکه با آیه یا روایت و سخن حکمت آمیز. دیگر آنکه ناملایمات روزگار در وى تاثیر نمى گذاشت . علماى بزرگ شیعه چون کاشف الغطاء و سید بحرالعلوم احترام خاصى براى ایشان قائل بودند.

اسوه اخلاق

سید جواد علاوه بر مقام والاى علمى از نظر اخلاقى نیز قله نشین فضایل بود. چرا که آنچه را مى آموخت جامه عمل مى پوشاند.
وى بسیار متواضع بود به طورى که همه تحقیقات وزین و نوآوریهاى علمى خود را به استادانش نسبت مى داد. (۹۴۵) و براى استادان خود احترام زیادى قائل بود و همواره با تجلیل فراوان از آنان یاد مى کرد و بسیار خوش اخلاق و مهربان بود. این اسوه اخلاق جان خود را پاکیزه ساخته و به عالى ترین مراتب معنوى و اخلاق نایل گشته بود.

نشانه هاى سبز

نوشته اند چون سید بحرالعلوم اداره حوزه نجف را به عهده گرفت وظایف مهم حوزه را تقسیم کرد و هر کدام را به دست افراد با کفایتى سپرد. از جمله کارهاى تحقیق و تالیف را به سید جواد واگذار نمود تا به پژوهش در علوم آل محمد صلى الله علیه و آله بپردازد. این اندیشمند عالیقدر نیز با توجه به اطلاعات فراوانى که در اخبار و اقوال داشت . تالیفات پرارجى از خود به یادگار گذاشت . آن آثار جاوید عبارتند از:

۱٫ مفتاح الکرامه (این کتاب گران سنگ شرحى به سبک نو بر کتاب قواعد الاحکام علامه حلى است و در واقع کلید اجتهاد است .)
۲٫ تجوید قرآن
۳٫ حاشیه بر باب طهارت از کتاب مدارک الاحکام
۴٫ منظومه اى درباره زکات
۵٫ شرح وافیه
۶٫ منظومه اى درباره خمس
۷٫ حاشیه بر کتاب روضه البهیه شهید ثانى
۸٫ حاشیه بر کتاب معالم
۹٫ رساله اى در اصل برائت
۱۰٫ حاشیه بر تهذیب
۱۱٫ رساله اى در رد اخباریین
۱۲٫ حاشیه بر کتاب فوائد الرجالیه

تدریس

فقیه نامى علامه سید جواد عاملى پس از رحلت سید بحرالعلوم و مسافرت علامه کاشف الغطا به ایران ، بر کرسى تدریس نشست و به موجب تبحر در فقه و اصول و احاطه اى که بر اقوال متاخرین و متقدمین داشت شمار زیادى از دانش پژوهان در درس ایشان شرکت مى نمودند.

عده اى از پژوهش یافتگان مکتب علامه عاملى و درس آموزان (مفتاح الکرامه ) او به مقامات عالى رسیدند و در دانش و درستکارى سرآمد عصر خویش گشتند. از جمله شاگردان نمونه وى افراد ذیل اند:

۱٫ شیخ محمد حسن نجفى مولف کتاب جواهر الکلام (متوفى ۱۲۶۶ ق .): او از عالمان والا مقام و مولفان کم نظیر شیعه است که سى سال از عمر شریفش را صرف گردآورى (جواهر الکلام ) این دایره المعارف فقه شیعه نمود.
۲٫ صدر الدین عاملى : ایشان هنگامى که دوازده ساله بود در درس سید بحرالعلوم و آقا محمد باقر بهبهانى شرکت مى جست . در آن زمان سید بحرالعلوم مشغول به نظم درآوردن کتاب (الدره النجفیه ) بود. او هر چه را که به نظم در مى آورد به ایشان مى داد تا اشکالاتش را مرتفع سازد.
۳٫ شیخ مهدى ملا کتاب : او یکى دیگر از سیراب شدگان مکتب علمى و عملى سید جواد عاملى است که از نظر اخلاقى کم نظیر و در واقع تندیس ‍ اخلاق بوده و از نظر معنوى به مقامات عالى رسیده است .

مشایخ اجازه

دانشمندان گرانقدرى که به علامه اجازه روایت داده اند عبارت اند از:
۱٫ آیه الله محمد باقر بهبهانى (ره )
۲٫ سید محمد مهدى بحرالعلوم (ره )
۳٫ میرزاى قمى (متوفى ۱۲۳۱ ق )
۴٫ سید على طباطبایى ، مولف کتاب ریاض المسائل
۵٫ شیخ جعفر کاشف الغطاء
۶٫ آیه الله مهدى شهرستانى

روایت کنندگان

عالمانى که از علامه بزرگوار سید جواد عاملى اجازه روایت اخذ کرده اند بدین قرارند:
۱٫ شیخ محمد حسن نجفى
۲٫ فرزند ایشان ، آقا سید محمد
۳٫ شیخ رضا فرزند زین العابدین نوه علامه عاملى
۴٫ محمد على هزار جریبى
۵٫ شیخ جواد ملا کتاب
۶٫ شیخ حسن بن محمد على العبودى
۷٫ میرزا عبدالوهاب

در سنگر جهاد

این عالم سخت کوش و خستگى ناپذیر هنگامى که وهابیون به نجف حمله بردند به صف مبارزان پیوست و علاوه بر این با نوشتن رساله (وجوب الذب عن النجف الاشرف ) مردم را به جهاد و دفاع ترغیب نمود و با قلم و شمشیر، به دفاع از ارزشهاى اسلامى پرداخت و در همان زمان نیز مشغول نگارش کتاب مفتاح الکرامه بود و با چنین کارى پیوندى میان دانش و مبارزه ایجاد نمود. ایشان خود چنین گفته است : نباید دفاع و مهیا کردن نیروها براى دفاع ، مرا از تالیف و تصنیف باز دارد. (۹۴۶)

گنجینه پرارج

یکى دیگر از یادگارهاى با ارزش ایشان کتابخانه اش بود که در آن بسیارى از نسخ خطى علماى بزرگ از قرون پیشین را جمع آورى کرده ، در آن زمان از کتابخانه هاى غنى به شمار مى آمد. در این گنجینه گران سنگ کتابهاى نفیس ‍ فقهى ، رجالى ، حدیثى و… نگهدارى مى شد. ایشان در کتاب مفتاح الکرامه به این ذخایر ارزشمند اشاره کرده و بدون واسطه به آنها استناد جسته است .(۹۴۷)

فرزندان

از علامه سید جواد عاملى دو فرزند که اهل علم و فضل بوده اند به یادگار ماند:
۱٫ سید محمد حسینى نجفى عاملى :
ایشان از عالمان صاحب نام در عصر خویش و از شاگردان افتخارآفرین پدر بزرگوارش بود و جمعى از علما از ایشان روایت نقل نموده اند. در سال ۱۲۶۹ ق . در شهر نجف به جوار رحمت الهى شتافت و در همان حجره اى که پدر بزرگوارش مدفون است به خاک سپرده شد.
۲٫ دختر ایشان نیز بانویى عالم ، مهذب و مورد اطمینان و اعتماد عالمان عصر خویش بود و در نزد فقیه بزرگ جواهر الکلام از احترام خاصى برخوردار بود. با اینکه حدود نود و پنج سال زندگى کرد در پیرى هم از حواس و ادراک صحیح برخوردار بود. (۹۴۹)

هجرت آخر

علامه سید جواد عاملى در اواخر عمر مبارکش نیز مشغول نگارش کتاب مفتاح الکرامه بود، او در آن لحظه هاى آخر چنین وصیت مى کند: در حالى مشغول تالیف هستم که وهابیها به عتبات حمله مى کنند و مضافا اینکه در حال مریضى و ضعف جسم مى باشم . پس شما را سفارش مى کنم که در هر حال در تحصیل علم تلاش و جدیت کنید.

این عالم فرزانه و محقق ژرف نگر و سخت کوش پس از عمرى خدمت به شیعه ، سرانجام در سال ۱۲۲۶ ق . به سوى معبود خویش پر کشید و در جوار رحمت الهى ماوا گرفت و حوزه هاى علمیه را در سوگ نشاند.

شایان ذکر است که تعیین محل دفن ایشان نیز بر طبق وصیت خودشان بوده است زیرا در عالم رویا قبر خود را مشاهده مى کند، پس از آن سفارش ‍ مى نماید که او را در یکى از حجره هاى شرقى از طرف باب قبله روبروى مرقد مطهر امیرالمومنین على علیه السلام دفن کنند و اکنون مزارش زیارتگاه عاشقان اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام است و در برخى از کتابها کراماتى براى تربت پاکش ذکر کرده اند. رحمت بى منتهاى پروردگار نصیب او باد.

 

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه زین الدین عاملى«شهید ثانى»(متوفاى ۹۶۶ ق)

ولادت

زین الدین بن على بن احمد   معروف به (شهید ثانى ) از بزرگترین و والاترین فقیهان و دانشمندان شیعه در سده دهم هجرى است . وى در سال ۹۱۱ ق . در شهرک (جبع ) در جنوب لبنان دیده به جهان گشود. پدر وى (نورالدین على ) مردى فاضل و از عالمان با فضیلت جبل عامل بود.

خاندان فضیلت

بسیارى از نیاکان و دودمان شهید ثانى در زمره دانشمندان و عالمان شیعى بوده ، از بزرگان علم و ادب به شمار مى روند. به همین سبب است که خاندان شهید ثانى به (سلسله الذهب ) یعنى زنجیره هاى طلایى معروف گردیده اند. شیخ حسن فرزند شهید از دانشمندان بزرگ شیعه و مولف کتاب معروف (معالم الاصول ) در اصول فقه است که در این زمان نیز از کتب درسى حوزه هاى علمیه به شمار مى رود.

دانشمند و فقیه معروف (سیدمحمد على عاملى ) نوه دخترى شهید ثانى است . کتاب (مدارک ) وى از کتب معتبر فقهى و از اهمیت بالایى برخوردار است . فرزند و نوه شهید ثانى به موجب اهمیت این دو کتاب ، در حوزه هاى علمیه با عنوان (صاحب معالم ) و (صاحب مدارک ) نام برده مى شوند.

از دودمان شهید ثانى دانشمندانى بزرگ و چهره هایى نورانى برخاسته و خدمات بزرگ و ارزنده اى به اسلام و فرهنگ اسلامى نموده اند کسانى که در زمان ما از شهرتى جهانى برخوردار بوده و برخى از آنان همچون خود (شهید ثانى ) سرانجام در راه مکتب تشیع و عشق به خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله جان بر سر اهداف و آرمانهاى اسلامى خود نهاده و شربت شهادت نوشیده اند. شهید سیدمحمد باقر صدر و خواهر شهیدش (بنت الهدى ) و امام موسى صدر از آخرین گلهاى سرخ این باغ سر سبز شهادت بودند.

آغاز تحصیلات

شهید ثانى در نه سالگى پس از آنکه روخوانى قرآن مجید را فراگرفت تحصیلات خود را آغاز کرد. نخستین معلم وى پدرش على بن احمد عاملى بود که شهید، ادبیات عرب و کتابهاى (مختصر النافع ) تالیف محقق حلى و (اللمعه الدمشقیه ) از محمد بن مکى (شهید اول ) و برخى کتابهاى دیگر را از محضر وى فرا گرفت . اما افسوس که وى در حساسترین دوران زندگى خود پدر را از دست داد و در حالى که بیش از چهارده بهار از زندگانى خود را پشت سر نگذاشته بود در سال ۹۲۵ ق . به سوگ پدر نشست و براى همیشه از داشتن چنان استاد و پدرى دلسوز و مهربان محروم گشت .

بى شک اندوهى گران و غمى جانکاه بر قلب زین الدین نوجوان نشست و روح حساس وى را به سختى آزرد اما عزم راسخ و اراده پولادین او را در راه تحصیل هرگز سست نکرد.
او مصمم و استوار در این راه به پیش مى رفت و غم از دست دادن پدر را با کار و تلاش بیشتر فراموش مى کرد و جاى خالى او را با احساس تکلیف و مسئولیت بیشتر نسبت به مادر و بستگان خود پر مى نمود.

در روستاى میس

شهید پس از درگذشت پدر بزرگوارش براى ادامه تحصیل به روستاى (میس ) واقع در جبل عامل رفت زیرا در آنجا دانشمند و محققى بزرگوار به نام (شیخ على بن عبدالعالى میسى ) زندگى مى کرد که در ضمن شوهر خاله او بود و بنابراین وى با آسودگى بیشترى مى توانست در آنجا از محضر آن عالم روحانى استفاده کند.

شهید ثانى مدت هشت سال در (میس ) به سر برد و در این مدت کتابهاى (شرایع الاسلام ) محقق حلى و (ارشاد الاذهان ) علامه حلى و (قواعد) شهید اول (محمد بن مکى ) را که همه آنها در موضوع فقه است ، از محضر استاد نامبرده فرا گرفت .

سال ۹۳۳ قمرى شهید ثانى جوانى ۲۲ ساله بود. هشت سال بود که با جدیت تمام و کوشش شبانه روزى و خستگى ناپذیر، نزد شوهر خاله خود به تحصیل اشتغال داشت و در این مدت از دانشى وسیع و علومى سرشار برخوردار گردیده بود. در همین ایام با دختر خاله خود که دختر استادش ‍ على بن عبدالعالى بود ازدواج کرد و زندگى مشترک خویش را آغاز نمود.

سفرهاى علمى و زیارتى

شهید در سال ۹۳۳ (میس ) را به قصد (روستاى کرک نوح ) ترک کرد. وى در آنجا به محضر دانشمند و محقق عالیقدر (سید بدرالدین حسن اعرجى )شتافت و حدود یک سال نزد وى به شاگردى و بهره ورى علمى پرداخت اما دیرى نگذشت که استاد وى دیده از جهان فرو بست و شهید ثانى را در غم هجران و فراق خویش نشاند و از ادامه تحصیل در خدمت او محروم ساخت .

شهید پس از درگذشت استادش (سال ۹۳۴ ق .) ناگزیر به زادگاه خود (جبع ) بازگشت ولى در آنجا هم از کوشش باز ننشست و پیوسته به مطالعه و مذاکره و تحقیق و بررسى کارهاى علمى اشتغال داشت . همچنین به مسئولیتهاى اجتماعى و دنى و موعظه و ارشاد مردم زادگاهش مى پرداخت و آنچه را از قرآن و معارف اسلامى آموخته بود، با کمال تواضع نثار هموطنان خویش مى نمود و آنان نیز متقابلا سخنان وى را با گوش جان خریده ، از محضر پر فیضش بهره مى بردند.

عطش سیراب ناپذیرى شهید ثانى نسبت به دانش فلسفه و حکمت و کسب معارف والاى اسلامى وى را در سال ۹۳۷ ق به شهر بزرگ و تاریخى (دمشق ) کشانید. دمشق در روزگار شهید ثانى از نظر مرکزیت علمى موقعیت بسیار خوب و ممتازى داشت . شهید در آن شهر از محضر محقق و فیلسوف (شمس الدین محمد بن مکى ) علوم طب و هیئت و فلسفه و… را آموخت و برخى دانشهاى دیگر را از استادان دیگر دمشق فرا گرفت . او پس از تحصیل در دمشق به زادگاه خود بازگشت و چند سالى را در آنجا به سر برد و بار دیگر در سال ۹۴۲ ق براى ادامه تحصیلات به دمشق رفت و مدت یک سال دیگر در این شهر به فراگیرى دانش و تحقیق و کنکاش علمى پرداخت .

آنگاه از دمشق رهسپار کشور مصر گشت و به قاهره رفت تا با شخصیتهاى علمى قاهره نیز دیدار کند و با مجامع علمى و روش تدریس و رشته هاى دانش سرزمین اهرام آشنا شده ، بهره هایى نیز در خدمت دانشمندان برجسته مصر ببرد. گفتنى است که در این سفر دو تن از شاگردان شهید ثانى به نام شیخ حسین عبدالصمد (پدر شیخ بهایى ) و پسر عموى او على بن زهره جبعى نیز همراه او بودند.

نام تنى چند از اساتید مصرى که شهید ثانى از آنها بهره برده است به قرار ذیل است :

۱- شهاب الدین احمد رملى : شهید کتابهاى (منهاج نووى ) در فقه ، (مختصر الاصول ) ابن حاجب ، (شرح عقائد عضدى )، (شرح تلخیص ) در معانى و بیان ، (شرح تصریف عربى )، (شرح جمع الجوامع ) در اصول فقه و (توضیح ابن هشام ) در نحو را نزد این استاد مصرى آموخته است .
۲- ملاحسین جرجانى : (شرح تجرید) قوشچى ، (شرح اشکال ) در هندسه و (شرح چغمینى ) قاضى زاده رومى را شهید نزد این استاد فرا گرفته است .
۳- شهاب الدین ابن نجار حنبلى .
۴- ناصرالدین طبلاوى .
۵- ناصرالدین مقانى .
۶- محمد بن ابى نحاس .
۷- عبدالحمید سنهورى .
۸- محمد بن عبدالقادر شافعى .

در بیابان گر به شوق کعبه خواهى زد قدم

سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور

شهید در تاریخ ۱۷ شوال ۹۴۳ ق . مصر را همراه با دو شاگردش به قصد مکه و زیارت خانه خدا ترک گفت . او روزها به عشق کعبه دلها، خانه خدا، در بیابانهاى داغ و سوزان مصر و حجاز راه پیمود و از میان سنگها و خارها گذشت تا به سرزمین وحى رسید و در آن سال توفیق یافت در مراسم حج و عمره شرکت کند و خانه خدا را که سخت در اشتیاق آن بود براى نخستین بار زیارت نماید.

شهید پس از انجام مراسم حج و زیارت خانه خدا سر از پاى نشناخته ، رهسپار کوى دوست و حرم محبوبش پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در مدینه منوره گردید و پس از زیارت قبر پیامبر صلى الله علیه و آله به زیارت ائمه بقیع علیهم السلام رفت و آنگاه خرسند و شاکر از آن همه توفیق علمى و معنوى که نصیب وى گشته بود به وطن بازگشت .

بازگشت

شهید ثانى پس از سفرهاى علمى و زیارتى خود به شهرهاى دمشق ، قاهره و مکه و مدینه که دو سال به طول انجامید، سرانجام در سال ۹۴۴ ق به زادگاه خود (جبع ) بازگشت .
بازگشتى که کوله بارى از دانش و تجربه و معلومات و خرمنى از نور را به همراه داشت و شهید این همه را به مدد توفیقات الهى و تلاشهاى خستگى ناپذیر خویش کسب کرده و براى هموطنان خود به ارمغان آورده بود. در این تاریخ آوازه دانش و مقام بلند شهید ثانى در بیشتر سرزمینهاى اسلامى پیچیده بود و مردم جبل عامل مشتاق دیدار با او بودند، بویژه مردم (جبع ) که براى ورود او لحظه شمارى کرده ، بى صبرانه در انتظار مقدم فقیه و پیشواى بزرگ و هموطن خود بودند و در آن روز استقبال باشکوهى از وى به عمل آوردند.

(ابن عودى ) شاگرد دانشمند شهید مى نویسد: (بازگشت شهید ثانى به وطن مانند باران رحمتى بود که از آسمان نازل شده باشد. او با آمدن خود دلهاى مرده از جهل را با دانش وسیعى که اندوخته بود، زنده کرد. صاحبان علم و فضل دور او را گرفته ، دانشمندان آن دیار همچون تشنگانى که بر سرچشمه پاک و زلالى رسیده باشند به سوى او هجوم آوردند تا جان و روح خویش را از سرچشمه پاک و زلال دانش گواراى وى سیراب سازند.

گویى درهاى دانش پیش از آمدن شهید بسته بود و با آمدن او این درها گشوده گشت و بازار کساد دانش از نو رونق گرفت و فعالیت و جنب و جوش ‍ خویش را باز یافت .فروغ دانش و معنویت او همه جا را روشن ساخت و زنگار جهل و نادانى و بى خبرى را از دلها زدود.)

شاگردان

شهید همان طور که استادان زیادى داشته و از آنان بهره هاى فراوانى برده است شاگردان فراوانى نیز تربیت کرده و از آنچه خود در طول سالیان دراز و با سختیهاى فراوان آموخته ، به دیگران نیز انتقال داده و کسان زیادى را از سرچشمه زلال دانش خویش سیراب ساخته است ،

تنى چند از معروف ترین شاگردان دانشمند و دست پروردگان وى بدین قرارند:

۱- سید نورالدین على عاملى جبعى (پدر صاحب مدارک که داماد شهید بوده است .)
۲- سیدعلى حسینى عاملى جزینى (مشهور به صائغ )
۳- شیخ حسین بن عبدالصمد حارثى عاملى .
۴- محمد بن حسین ملقب به حر عاملى مشغرى (جد پدرى صاحب وسائل الشیعه ).
۵- بهاالدین محمد بن على عودى جزینى (معروف به ابن عودى ).

جلوه هاى معنوى و اخلاقى

از سخنانى که دانشمندان بزرگ اسلامى در ستایش از مقام معنوى و اخلاقى (شهید ثانى ) گفته و وى را ستوده اند به خوبى مقام و مرتبه والا و شخصیت عظیم علمى ، اخلاقى و معنوى او معلوم مى گردد و زندگینامه و تاریخ روشن و سراسر افتخار شهید نیز خود گواهى صادق بر این مطلب است .

(شهید ثانى ) در اخلاق اسلامى ، زهد و تقوا، طهارت و تعالى روح ، دانش ‍ و حکمت و اخلاص و پاکى نیت به درجه اى رسیده بود که به گفته بعضى از بزرگان تا مرز عصمت پیش رفته بود.
آن یگانه عصر فردى بسیار فروتن ، خوش اخلاق و خوش برخورد بود. به گونه اى که دیگران در همان دیدار و برخورد نخست شیفته اخلاق پیامبر گونه او مى شدند و مهر و محبت او در دلهاى پاک و با صفا جاى مى گرفت .
(شهید) در مجلس و جمع یاران ، همانند پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بود. بى توجه به اینکه موضعى خاص را در جمع دوستان و دیگران به خود اختصاص دهد بالا و پایین مجلس براى او یکسان بود.
وى کارهاى شخصى و بسیارى از امور مربوط به اداره منزل را خود انجام مى داد و در این قبیل کارها دوست نمى داشت دیگرى او را یارى دهد و بار او را بر دوش کشد.

حتى براى تهیه سوخت منزل ، به صحرا و جنگل مى رفت و هیزم و بوته هایى را جمع آورى کرده ، بر استرى مى نهاد و به خانه مى برد. و این در زمانى بود که آن شهید بزرگوار در اوج شهرت علمى و موقعیت اجتماعى قرار داشت و از جایگاه و محبوبیت اجتماعى ویژه اى برخوردار بود.

تالیفات

شهید ثانى نویسنده اى زبردست و بسیار پر کار بود و با اطلاعات علمى وسیعى که در علوم مختلف بویژه در فقه داشت توانست در مدت عمر کوتاه خود (۵۵ سال ) آثار علمى و بسیار ارزنده اى را در موضوعات مختلف به جامعه و فرهنگ اسلامى عرضه بدارد و بر میراث پر بار اسلامى بیفزاید. شهید بیش از هفتاد کتاب و رساله در موضوعات گوناگون نوشته است که دو کتاب (شرح لمعه ) و (مسالک ) وى در فقه ، و (منیه المرید) در اخلاق و تعلیم و تربیت از جمله مهمترین آنهاست .

کتابهاى ذیل نیز از جمله آثار معروف وى مى باشد:

۱-اسرار الصلوه ،
۲-البدایه فى الدرایه
۳- البدایه فى سبیل الهدایه
۴-تمهید القواعد الاصولیه و العربیه ،
۵-حاشیه ارشاد، حاشیه تمهید القواعد،
۶-حاشیه القواعد،
۷-حاشیه مختصر النافع ،
۸-رساله فى صلاه الجمعه ،
۹-روض الجنان فى شرح ارشاد الاذهان ،
۱۰کشف الریبه عن احکام الغیبه ،
۱۱-مسالک الافهام فى شرح شرایع الاسلام و دهها اثر دیگر.

غروب آفتاب

شهادت شهید ثانى بنابر آنچه محدث بزرگ اسلامى شیخ حر عاملى در کتاب خود (آمل الامل ) آورده بدین صورت بوده است که : روزى دو نفر براى قضاوت و حل موضوعى که با هم اختلاف داشتند نزد شهید مى روند و شهید ثانى – علیه الرحمه – هم نظر خود یعنى حکم شرعى و فقهى آن را بیان مى نماید.

روشن است که به قول معروف هیچ وقت دو نفر که به نزد قاضى رفته اند هر دو راضى بر نمى گردند. بالاخره یکى حاکم و دیگرى محکوم مى گردد. در اینجا فردى که قضاوت و حکم شهید علیه وى تمام شده بود با ناراحتى زیاد به سراغ قاضى شهر (صیدا) مى رود که فردى بسیار متعصب و سیاه دل و از قاضیان دربارى به نام (معروف ) بود. او در آنجا از شهید ثانى و نحوه قضاوت وى شکایت مى کند. قاضى معروف هم مامورى را براى دستگیرى شهید به (جبع ) مى فرستد اما او موفق به دستگیرى شهید نمى شود.

از این سبب نامه اى به سلطان روم (عثمانى ) مى نویسد و در آن نامه یادآور مى شود که در اینجا مردى شیعى مذهب پیدا شده و از مرام و مکتب تشیع تبلیغ مى کند و مردم را گمراه مى کند! سلطان سلیم هم مامورى را براى جلب و دستگیرى شهید به زادگاه او (جبع ) مى فرستد و از وى مى خواهد تا شهید ثانى را زنده نزد وى ببرد. شهید ثانى پس از اطلاع از این موضوع صلاح مى بیند مدتى از (جبع ) دور شود و مخفیانه زندگى کند.

بنابراین به طور ناشناس به سوى مکه حرکت مى کند اما ماموران در بین راه به وى دست مى یابند و او را دستگیر مى کنند و از وى مى خواهند تا همراه آنها به اسلامبول (مرکز حکومت عثمانى ) برود. شهید ثانى از ماموران درخواست مى کند اجازه بدهند وى سفر ناتمام خود را به پایان برده ، براى آخرین بار کعبه دلها و قبله آمال ، خانه خدا را زیارت کند و حجه الوداع خویش را به جاى آورد آنگاه همراه آنان به هر کجا مى گویند برود. ماموران درخواست وى را پذیرفته ، شهید، خانه خدا را زیارت مى کند و بعد به سوى اسلامبول حرکت مى کنند.

وقتى به دهکده اى به نام (بایزید) در نزدیکى قسطنطنیه (اسلامبول ) مى رسند. در بین راه پیش از آنکه وارد شهر شوند مردى به آنان برخورد مى کند و گویا با مامور دستگیرى شهید سابقه آشنایى داشته است . او با مامور درباره شهید گفتگو مى کند که کیست و چه کاره است و او را به کجا مى برد. آن مامور هم ماجرا را براى وى بیان مى کند. آن فرد شیطان صفت و دیو سیرت در گوش مامور زمزمه مى کند که اگر شهید ثانى را زنده به درگاه سلطان ببرد به موجب کوتاهى و سهل انگارى که نسبت به دستور سلطان داشته است (اجازه دادن به شهید براى زیارت خانه خدا) مواخذه مى گردد.

افزون بر این او در آنجا (اسلامبول ) دوستان و یارانى دارد که ممکن است در بین راه یا هنگام ورود به شهر وى را شناخته ، او را از چنگ وى آزاد کنند، و تازه جان خود مامور نیز در معرض خطر قرار مى گیرد. بنابراین بهتر است او را همانجا کشته ، سر وى را نزد سلطان ببرد. آن مامور سنگدل و سیاه دل نیز تسلیم سخنان شیطانى آن فرد مى شود و همانجا در کنار دریا آن فقیه بزرگ و عالم ربانى و مرد خدا را به شهادت مى رساند و دست ناپاک خود را به خون یکى از بهترین و پاک ترین فرزندان اسلام و قرآن آلوده مى سازد.

سپس سر مبارک شهید را از تن جدا کرده ، در ظرفى نهاده ، روانه درگاه سلطان سلیم مى گردد و پیکر پاک و مطهر شهید را همانجا روى خاک در ساحل دریا رها مى نماید.
گفته شده در آن شب گروهى از ترکمنها که در آن نواحى بودند، مى بینند انوارى از آسمان پایین مى آید و بالا مى رود! پس از جستجو به پیکر بى سر و غرقه به خون شهید ثانى بر مى خورند و بدون اینکه آن را بشناسند و هویت او را تشخیص دهند، آن بدن پاک را همانجا به خاک سپرده ، گنبد کوچکى نیز بر مزار او مى سازند. آن مامور و قاتل جنایتکار نیز وقتى به دربار عثمانى مى رسد به جاى پاداش به سبب تخلف از دستور سلطان سلیم که به وى سفارش کرده بود شهید را زنده نزد وى بیاورد، بى درنگ به سزاى جنایت بزرگ خود رسیده ، اعدام مى گردد

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه سید مرتضى علم الهدى (۳۵۵-۴۳۶ ه.ق)

مقدمه

(سید مرتضى ) یکى از چهره هاى امید آفرین و هدف بخش و سازنده جهان تشیع و بلکه افتخار اسلام به شمار آمده ، آثار علمى و زندگى اجتماعى و شخصیت معنوى او براى همه نسلها آموزنده و الهام بخش ‍ است .
گرچه بیش از هزار سال از روزگار او مى گذرد، شایستگى و برجستگى هاى وى سد زمان را شکسته و تا امروز امتداد یافته است و شناخت او در همه زمانها به زانوان انسانها توان بیشتر در پیمودن راه انسانیت مى بخشید.

ولادت

سید مرتضى در ماه رجب سال ۳۵۵ هجرى قمرى در شهر بغداد دیده به جهان گشود نامش على فرزند (ابو احمد حسین ) فرزند موسى بن محمد بن موسى بن ابراهیم فرزند امام موسى بن جعفر علیه السلام است که نسب او با پنج واسطه به امام هفتم علیه السلام مى رسد. کنیه اش ابوالقاسم است و پدر و مادرش نیز از افراد لایق آن روزگار بودند. پدرش حسین موسوى به (طاهر اوحد ذوالمناقب ) معروف بود که منصب نقابت و رسیدگى به کار و زندگى سادات دودمان ابوطالب و مسؤ ولیت نظارت بر دیوان مظالم و سرپرستى زائران خانه خدا را که از منصبهاى مهم آن روز بود به عهده داشت  مادرش نیز بانویى بزرگوار و دانشمند بود که شیخ مفید پیشواى شیعیان کتاب (احکام النساء) را به خاطر او تاءلیف و تدوین کرده است .

آغاز تحصیل

پیشواى شیعه ( شیخ مفید) شبى در خواب دید حضرت فاطمه زهرا دخت گرامى پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله دست دو فرزندش ‍ امام حسن و امام حسین علیه السلام را گرفته ، آنها را به نزد او آورد و پس از سلام گفت : (جناب استاد! این دو پسران من هستند، به آنها علم فقه و احکام دین بیاموز! استاد از خواب برخاست و پس از انجام کارهاى لازم و با اندیشه هاى مختلفى که گریبانگیر او بود به محفل درس خود که مسجد براثا واقع در محله شیعه نشین بغداد بود،آمد و پس از لحظاتى درس را شروع کرد. در کلاس درس مساءله خاصى پیش نیامد و موضوع خواب روشن نشد ولى چند لحظه پس از پایان درس دید زنى باوقار خاصى در حالى که دست دو فرزندش را گرفته و پیرامونش را زنانى که گویا از کنیزان او هستند همراهى مى کنند وارد مسجد شدند و پس از سلام نشستند. وقتى استاد فهمید که او فاطمه دختر ناصر کبیر است به احترام او از جا برخاست .

مادر دو فرزند ( على و محمد) خطاب به استاد گفت : جناب شیخ ! این دو پسر بچه ، پسران من هستند آنان را خدمت شما آوردم تا علم فقه بیاموزند! مرجع بزرگ شیعه فورى به یاد خواب شب گذشته افتاد و شروع به گریستن نمود. همه حاضران مبهوت شدند و سبب گریه او را سؤ ال کردند. استاد لب به سخن گشود و خواب شب گذشته خود را که تعبیر شده بود براى آنان نقل کرد، سپس با کمال اشتیاق تعلیم و تربیت آن دو برادر را به عهده گرفت و در پیشبرد آنان به درجات علمى و عملى همت گماشت و آنچنان درهاى علوم و معارف اسلامى را به روى آنان گشود که هر دو از نوابغ روزگار و عالمان نامدار به شمار آمدند

 

استادان

سید مرتضى (على ) تا آن زمان که خود بر فراز کرسى استادى تکیه زد در نزد شمارى از پاکان عصر خویش براى فراگیرى علوم آسمانى به ادب زانو زد و بهره ها برد. در ذیل یادى از آن خدا ترسان عرصه علم خواهیم کرد.

۱ – شیخ مفید (متوفى ۴۱۳ ق .): شخصیت ممتازى که به قول نجاشى فضل و برترى او در فقه ، کلام ، روایت ، علم و وثاقت مشهورتر از آن است که توصیف و تعریف شود(۱۱۴) او توانست شاگردانى بلند آوازه و نابغه و پرکار همانند شیخ طوسى و سید مرتضى را تقدیم جامعه اسلامى بدارد.

۲ – ابومحمد هارون فرزند موسى تلعکبرى (متوفى ۳۸۰ ق .): او دانشمند و فقیهى برجسته و کم نظیر بود و از جمله راویان مشهورى است که از مرحوم کلینى روایت نقل مى کند.(۱۱۵)

۳ – شیخ محمد صدوق (متوفى ۳۸۱ ق .): او از بزرگان و پیشتازان حدیث است که به قول شیخ طوسى وى دانشمندى بزرگ ، پاسدار احادیث ، آگاه به رجال و نقاد اخبار بود که در میان قمى ها کسى در پاسدارى از اعم حدیث و دانش زیاد همانند او دیده نشده است و حدود ۳۰۰ کتاب تاءلیف کرده است .

۴ – حسین بن على بابویه برادر شیخ صدوق : او فقیهى بزرگوار و محدثى شناخته شده است که از پدر و برادرش حدیث نقل کرده است .
در ردیف استادان سید مرتضى رحمه الله نام بزرگان دیگر هم به چشم مى خورد که ما به موجب اختصار فقط به ذکر نام آنان که در کتاب ارزشمند الغدیر آمده اکتفا مى کنیم : ۱ – احمد بن على بن سعیدکوفى ۲ – محمد بن عمران کاتب مرزبانى ۳ – ابویحیى ابن نباته ۴ – ابوالحسن على بن محمد کاتب ۵ – ابوالقاسم عبدالله بن عثمان بن یحیى ۶ – احمد بن سهل دیباجى . (۱۱۷)

شاگردان

۱ – شیخ طوسى : وى پنج سال پس از ورود به بغداد (که مرکز گسترش علوم اسلامى و حوزه علمیه شیعه به شمار مى رفت ) و استفاده از محضر استادان گرانقدر بویژه مفید – با کمال تواضع در مجلس درس سید مرتضى حاضر شد و بیست و سه سال تمام از محضر این استاد وارسته علم و ادب آموخت و به مقام والایى رسید و شاگردان بسیارى تربیت کرد که گفته شده شاگردان مجتهد او از عالمان شیعه بیش از سیصد نفر بود و شاگردانش از علماى اهل تسنن بیش از آن بود که بتوان آن را شمرد.

۲ – ابویعلى سلار دیلمى : او از فقهاى بزرگ شیعه و از شاگردان سید مرتضى و شیخ مفید بود و اصلش از دیلم (رشت امروز یا نواحى آن منطقه ) است . از آنجا به بغداد هجرت کرد و از محضر آن دو استاد بزرگ دانش و معرفت را فراگرفت و توانست فوق العاده مورد توجه استادش سید قرار گرفته ، جانشین او در منصب قضا در شهرهاى حلب گردد.

۳ – ابوالصلاح حلبى : او از عالمان و فقهاى مشهور است . این شهر آشوب درباره او مى گوید: ابوالصلاح حلبى از شاگردان سید مرتضى رحمه الله است و کتابى دارد به نام (بدایه ) در فقه و شرحى دارد بر کتاب ذخیره سید مرتضى .

۴ – قاضى ابن براج طرابلسى : او از فقها و دانشمندان و شاگردان مشهور سید مرتضى رحمه الله است که گفته شده سید مرتضى ماهانه هشت دینار – که در آن زمان مبلغ بالایى بوده است – به او شهریه مى داد و مدت بیست و سه سال تمام در طرابلس قضاوت مى کرد. از این رو به او قاضى طرابلسى گفته اند.

نام شمار دیگرى از شاگردان سید که در کتب معتبر آمده از این قرار است :

شریف ابویعلى محمد بن حسن بن حمزه جعفرى ،

ابو الصمصام مروزى ،

سید نجیب الدین کراجکى ،

شیخ ابوالحسن سلیمان صهرشى ،

جعفر بن محمد دوریستى ،

ثابت بن عبدالله نباتى ،

شیخ احمد خزاعى ،

شیخ مفید ثانى ،

شیخ ابوالمعالى احمد بن قدامه ،

شیخ ابوعبدالله محمد فرزند على صلواتى و

ابوزید فرزند کیابکى حسینى و…

حوزه درس سید

حوزه درس او ویژگیهایى داشت که به سختى مى توان نمونه آن را در درس ‍ دیگر عالمان یافت . از ویژگى مجلس درس او این بود که همه گونه افراد با هر عقیده اى مى توانستند در محضر او حضور یابند و از علوم مختلفى که وى تدریس مى کرد استفاده نمایند. نقل شده زمانى مردى یهودى که از قحطى و تنگدستى رنج مى برد به حضور استاد رسید و از وى تقاضاى یادگیرى علم نجوم کرد. سید مرتضى با گشاده رویى تقاضاى او را پذیرفت و دستور داد هر روز مبلغى به او بپردازند. آن مرد یهودى مدتى در درس ‍ استاد شرکت کرد و زندگى خود را از طریق همان مبلغ گذراند و پس از گذشت مدتى نه چندان زیاد، تحت تاءثیر عظمت و برخوردهاى مکتبى شریف مرتضى قرار گرفت و مسلمان شد.

مرحوم محدث نورى مى نویسد: (سید مرتضى – قدس سره – علوم زیادى را تدریس مى کرد)  خصوصیت دیگر حوزه درس او این بود که به هر شاگردى به فراخور حالش شهریه مى پرداخت . نقل شده که این استاد بزرگوار به شاگرد ممتازش شیخ طوسى ماهانه دوازده دینار مى پرداخت .

ویژگى دیگر درس او این بود که بزرگان بسیارى در آن شرکت مى کردند، حتى گاهى استاد عالى قدرش شیخ مفید رحمه الله نیز در درس او حضور مى یافت . در این باره چنین گفته شده است :

(تمام فاضلها و دانشمندان عرب و عجم از جملات او متحیر، توگویى سیبویه همه زمانهاست و سبحان  قرن چهارم ، تواءم با حکمت لقمان و زهد سلمان . وقتى در درس خواجه نصیر نام او برده شد مؤ دبانه گفت : صلوات الله علیه ! چون سید مرتضى به درس مفید حاضر گشتى ، مفید به احترام او از جا برمى خاستى و گاه کرسى درس خود به او دادى و از بیان و تقریر او نشاط کردى و در جلو او بر روى مبارکش لبخند شادى زدى ؛ که گویى سیماى معصومین بینى و گاه که به یاد خواب زهرا علیهاالسلام مى افتادى اشک شوق و محبت به گونه جارى ساختى .)

دارالعلم و کتابخانه سید

در زمان سید مرتضى رحمه الله شهر بغداد در مدتى کوتاه شاه گسترش علم و ادب بود. در آن روزگار شیفتگان دانش و معرفت از دورترین نقاط جهان به آنجا مى آمدند تا از محضر استادانى چون سید مرتضى توشه اى گرفته ، به دیار خود بازگردند و اقوام خود را ارشاد نمایند. در ظاهر هیچ مشکلى براى تحصیل علوم و معارف انسانى و اسلامى فرا روى آنان دیده نمى شد جز فقر و تنگدستى افراد – بویژه در سالهایى که قحطى شدید در شهر رخ نمود و مردم از جمله دانش پژوهان را در تنگنا و سختى قرار داد.

در آن سالها طلاب بیش از دیگران براى تاءمین زندگى و نیازمندیهاى تحصیلى خود در زحمت بودند و کتابخانه اى نیز در آن زمان در شهر وجود نداشت . از این رو سید مرتضى بر آن شد تا بخشى از خانه خود را به اهل علم اختصاص دهد تا شاگردان و دانش پژوهان با استفاده از آن و کتابخانه اش ، به تحقیق و مطالعه و مذاکرات علمى و تاءلیف بپردازند؛ که آن مرکز بعدها (دارالعلم ) نامیده شد. مرحوم علامه امینى مى نویسد: (ابن طى ) گفته : او اولین کسى است که خانه اش را دارالعلم قرار داد و براى مباحثه و مناظره آماده کرد.

ابولقاسم تنوخى ، قاضى مدائن و شاگرد سید مى گوید: (کتابخانه وى (سید مرتضى ) داراى هشتاد هزار جلد کتاب بود که او آنها را خوانده یا تاءلیف کرده بود یا مطالب آنها را به خاطر داشت .

کار ارزشمند دیگرى که سید مرتضى در این زمینه انجام داد این بود که یکى از روستاهاى متعلق به خود را براى تاءمین کاغذ دانشمندان و فقها وقف نمود و مخارج زندگى شاگردان را نیز از درآمد املاکش مى پرداخت .

البته معلوم نیست املاکى که سید در اختیار داشته از ملک شخصى خود وى بوده بلکه به احتمال زیاد این اموال متعلق به بیت المال بوده و سید مرتضى آنها را در جاهاى مناسب از جمله در راه پیشبرد اهداف اسلام و تربیت شاگردان و رسیدگى به نیازمندان جامعه هزینه مى نموده است .

تاءلیفات سید مرتضى

خداوند متعال به سید مرتضى ذوق و استعدادى سرشار داده بود و او نیز از این نعمت بزرگ الهى به خوبى بهره بردارى کرد و در نتیجه تلاش و کوشش ‍ در مدتى نه چندان طولانى هنرمندى صاحب قلم ، شاعرى متعهد مجتهدى عارف ، محققى توانا،اسلام شناسى ورزیده و آگاه و خدمتگزارى لایق و دلسوز براى اسلام و مسلمانان گردید. او علاوه بر داشتن مسؤ ولیتهاى مهم اجتماعى و تربیت شاگردان تاءلیفات مهمى در زمینه فقه و اصول ، تفسیر، علوم قرآن ، کلام ، حدیث و ادبیات به جامعه عرضه کرد که تعدادى از آنها در ایران و کشورهاى عربى چاپ و منتشر شده است و دانشمندان و ادبا از آنها استفاده مى کنند.

مرحوم علامه امینى در الغدیر نام ۸۶ اثر او را بیان کرده  و مرحوم سید محسن امین نیز نام ۸۹ کتاب وى را برشمرده و آنها را ستوده است .
یکى از کتابهاى وى دیوان معروف او با بیست هزار بیت است . او علاوه بر مقام علمى و اجتهاد داراى ذوق شعر و ادب بود و در زمان ایشان غیر از برادرش سید رضى شاعرى همانندش نبود. کتاب دیگر او (امالى ) است که در موضوع فقه و تفسیر و حدیث و شعر و فنون ادب است .

نکته مهمى که در تاءلیفات وى وجود دارد این است که در هر زمینه که وارد تحقیق شد سنگ تمام را گذاشته و آنچه در آن قابل بحث و تحقیق بوده بیان کرده است . از این رو بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران حضرت امام خمینى در مورد کتاب (شافى ) که در بحث امامت نگاشته شده ، چنین فرموده است :

(کتاب شافى سید مرتضى علم الهدى (متوفى در سال ۴۳۶) که بهترین کتابها و مشهورترین مصنفات در این باب است در دسترس همه است ؛ که هر چه متاءخرین درباره امامت نوشتند، کمتر از آن است که در شافى سید مرتضى تحقیق کرده است .

نکته دیگر اینکه تعداد زیادى از کتابهاى او درباره مسائل آن روز جامعه و بعضى از آنها در پاسخ به سؤ الات افراد در شهرهاى مختلف آن ایام بوده است ؛ همانند کتاب مسائل ناصریه ، مسائل طرابلسیه ، مسائل موصلیه ، و… که نشان دهنده این است که آن بزرگوار با همه اشتغالات علمى و تربیت شاگردان ، با مردم جامعه خود نیز ارتباط تنگاتنگ داشته و عالمى مردمى بوده است که به مسائل و مشکلات فکرى و اعتقادى آنان اهمیت مى داد و به آنها رسیدگى مى کرده است .

سید مرتضى احیاگر قرن چهارم

در میان مسلمانان معروف است که خداى بزرگ در آغاز هر صد سال (یک قرن ) کسى را بر مى انگیزد تا دین را رونقى بخشد و در نشر احکام و نگهداشت آن بکوشد. استاد محمد رضا حکیمى در این مورد مى گوید: شاید مدرک این عقیده حدیثى باشد که ابوداود… از پیامبر صلى الله علیه و آله نقل کرده است که فرمود: (خداوند بزرگ براى این امت در سر هر صد سال ، کسى را بر مى انگیزد تا دین او را تازگى بخشد و رواج دهد.)(۱۳۱) این حدیث در کتابهاى مختلف با عبارات گوناگون نقل شده و بعضى از نویسندگان نام احیاگر هر قرن را هم مشخص کرده اند.

نویسنده کتاب (علماى بزرگ شیعه از کلینى تا خمینى ) مى نویسد:
شیعه مى گوید: (مجدد مکتب در قرن اول باقرالعلوم علیه السلام و فرزندش امام صادق علیه السلام بودند. در قرن دوم حضرت ثامن الحج على بن موسى علیه السلام در قرن سوم محمد بن یعقوب کلینى و در قرن چهارم سید مرتضى اعلى الله مقامه .)

و در این زمان هم باید گفت : احیاگر اسلام در آغاز قرن پانزدهم بنیانگذار جمهورى اسلامى ایران حضرت آیت الله العظمى امام خمینى – رضوان الله تعالى علیه – است که اسلام را زنده و مسلمانان را سر بلند کرد.

داناى هنرور در سخن دانشمندان

علامه حلى مى گوید: ( علم الهدى در علوم بسیارى یگانه بود. دانشمندان ما بر وفور فضل و دانش او اتفاق نظر دارند. در دانشهایى مانند علم کلام و فقه و ادب از قبیل شعر و لغت و جز اینها بر همگان مقدم بود… شیعه از زمان وى تا عصر ما که در سال ۶۹۳ هجرى است از کتابهاى او استفاده کرده اند. او رکن طائفه (شیعه ) و معلم آنهاست . )

علامه بحر العلوم که خود سرآمد فقهاى شیعه بود، مى نویسد: (على بن حسین … ابوالقاسم مرتضى علم الهدى ، ذوالمجدین و صاحب الفخرین و الریاستین ، مروج دین جدش ، سرور ثقلین در قرن چهارم ، به روش پیشوایان برگزیده ، او سرور علماى اسلام و پس از ائمه اطهار علیه السلام از همه کس ‍ برتر است . او دانشهایى گرد آورد که نصیب هیچ کس نشد و از فضایلى برخوردار گردید، که او را از همه کس ممتاز گردانید، دانشمندان مخالف و موافق درباره فزونى فضلش اتفاق نظر دارند و به تقدمش بر تمامى دانشمندان پیشین و پسین معترف مى باشند.

ابوالعلا معرى در پاسخ افرادى که از او درباره سید پرسیدند، در ضمن دو بیت شعر عربى چنین گفت :(اى کسى که آمده اى تا درباره سید مرتضى از من بپرسى ، بدان که او از هر نقص و عیبى پیراسته است . اگر او را ببینى ، خواهى فهمید که وجود همه مردم در مردى جمع ، و روزگار در یک ساعت متمرکز گشته و جهان در یک خانه قرار گرفته است )

سید مرتضى و مسئولیتهاى اجتماعى

سید مرتضى علاوه بر فعالیتهاى علمى و فرهنگى و مسئولیتهاى اجتماعى و رهبرى جامعه اسلامى ، پس از وفات برادرش سید رضى در سال ۴۰۶ ق . مسئولیت نقابت و امارت حج و نظارت بر دیوان مظالم را به عهده گرفت .

از زمان خلفاى بنى امیه تا زمان معتضد عباسى ، فرزندان على بن ابیطالب علیه السلام همیشه تحت تعقیب و مراقبت خلفا و ماءموران بودند. چون با حکام ستمگر مبارزه مى کردند. از این رو آنان اغلب در شهرهاى مختلف متوارى بودند و معمولا در جنگ و گریزها به شهادت مى رسیدند. وجود امامزادگان متعدد در نقاط مختلف و دور افتاده حاکى از همین مبارزات است . هنگامى که حکومت و خلافت در سال ۲۷۹ ق . به معتضد عباسى واگذار شد موضوع احترام به علویان و تعیین سرپرست مطرح شد و در هر شهرى یکى از بزرگان سادات یا علماى علوى نقابت یعنى سرپرستى سادات آن شهر یا منطقه را به عهده گرفت .

او علاوه بر نظارت بر نسب و دفاع از حقوق و حفظ شرافت آنان موظف بود در میان آنان قضاوت کند، سرپرستى اموال و دارایى یتیمان را بر عهده گیرد، احکام الهى را در صورت ارتکاب گناه درباره آنان جارى کند، دختران و زنان بى سرپرست را شوهر دهد و از بى سرپرستان مراقبت کند. کسى که این مسئولیت ها را به عهده مى گرفت بایستى دانشمند و مجتهد باشد تا قضاوت او معتبر و نافذ باشد.

امارت حج هم مسئولیت بزرگى بود که ریاست و رهبرى زائران خانه خدا را به عهده داشت و معمولا شخص خلیفه آن را به عهده داشت . ولى گاهى خلیفه این مسئولیت بسیار مهم را به شخصى که شایستگى داشت واگذار مى کرد.

نظارت بر دیوان – که در آن به اعمال ظالمانه حکام و امرا و رجال بزرگ دولت زیر نظر شخص خلیفه رسیدگى مى شد. نیز یکى از مسئولیتهاى خطیر اجتماعى بود.
این سه مسئولیت مهم در سال ۴۰۶ ق . (پس از وفات سید رضى که بیش از بیست سال آنها را به عهده داشت ) به برادرش سید مرتضى واگذار شد و تا آخر عمر آنها را به عهده داشت و به خوبى از انجام امور مربوط به آنها برآمد.

شایسته ذکر است که موقعیت اجتماعى و مسائل سیاسى ، فرمانروایان ستمگر را وادار مى کرد تا آن مسئولیت هاى مهم و برادرش نیز به منظور خدمت به اسلام و مسلمانان آن مسئولیت ها را پذیرفتند تا در سایه آن بتوانند خدمات ارزنده براى جامعه انجام دهند وگرنه این مسئولیت ها چیزى نبود که بر عظمت و شخصیت آنان بیفزاید و به آنها افتخار کنند. از این رو است که مى بینیم او به پیروى از جد بزرگوارش به وضع بیچارگان و محرومان جامعه خود رسیدگى مى کرد؛ تا جائى که سید شریف تاج الدین حسینى حلبى مى نویسد:

(او پیوسته مراقب حال مستمندان و مواظب بسیارى از خانواده هاى نیازمند بود و براى افراد بى بضاعت ماهانه مقرر داشته بود که خود آنان از منبع آن خبر نداشتند و پس از رحلت سید که ماهانه قطع گردید متوجه شدند.)

وصیت تکان دهنده و عشق به نماز

سید مرتضى در وصیت خود چنین آورده است : (تمام نمازهاى واجب مرا که در طول عمرم خوانده ام به نیابت از من دوباره بخوانید)

وقتى این سخنان از ایشان نقل شد نزدیکان و اطرافیان شگفت زده شدند و پرسیدند چرا؟! شما که فردى وارسته بودید و اهمیت فوق العاده اى به نماز مى دادید، علاقه مند و عاشق نماز بودید و همیشه قبل از فرارسیدن وقت نماز وضو گرفته ، آماده مى شدید تا وقت نماز فرا رسد، حال چه شد که این گونه وصیت مى کنید؟!

سید در پاسخ فرمود: آرى من علاقه مند به نماز بلکه عاشق نماز و راز و نیاز با خالق خود بودم و از راز و نیاز هم لذت فراوان مى بردم ، از این رو همیشه قبل از فرا رسیدن وقت نماز لحظه شمارى مى کردم تا وقت نماز برسد و این تکلیف الهى را انجام دهم و به دلیل همین علاقه شدید و لذت از نماز، وصیت مى کنم که تمام نمازهاى مرا دوباره بخوانید زیرا تصور من این است که شاید نمازهاى من صد در صد خالص براى خدا انجام نگرفته باشد بلکه درصدى از آنها به خاطر لذت روحى و معنوى خودم به انجام رسیده باشد! پس همه را قضا کنید چون اگر یک درصد از نماز هم براى غیر خدا انجام گرفته باشد شایسته درگاه الهى نیست و مى ترسم به همین سبب اعمال و راز و نیازهاى من مورد پذیرش خداى منان قرار نگیرد!

آرى ! اشتغالات علمى و اجتماعى و سیاسى او نه تنها جلو جلوه هاى عبادى و معنوى او را نتوانست بگیرد، بلکه او در میدان هم گوى سبقت را از دیگران ربود و الگو قرار گرفت .
اینجاست که باید گفت : او به راستى – (مرتضى ) و بحق (شریف ) بود که با گذشت زمان و ارائه کوششهاى افزون و حوادثى که در زندگى او پیش ‍ آمد و سبب شد که به نامها و القابى همانند: شریف مرتضى ، علم الهدى ، ذوالمجدین و ابوالثمانین (۱۳۹) مشهور گردد.

وداع با سید

سید مرتضى سرانجام پس از عمرى پربار و انجام کارهایى بزرگ و ارزنده در حدود هشتاد سالگى در روز یکشنبه ۲۵ ربیع الاول ۴۳۶ ق . در شهر بغداد به جوار حق شتافت (۱۴۱) و به دست (ابوالحسین نجاشى ) و با کمک (محمد بن حسین جعفرى ) و (سلار بن عبدالعزیز) و دیگر شاگردانش ‍ غسل داده شد و سپس فرزندش سید محمد بر او نماز خواند و در خانه اش ‍ واقع در محله کرخ به خاک سپرده شد و با مرگ او یکى از چهره هاى درخشان قرن چهارم و با مرگ او یکى از چهره هاى درخشان قرن چهارم در بغداد افول کرد. پس از مدتى پیکر مطهر او به کربلا منتقل شد و جوار جد بزرگوارش حضرت سید الشهدا علیه السلام در کنار قبر برادرش سید رضى در مقبره ابراهیم حجاب (نیاى بزرگشان ) دفن گردید.

در کتاب (رجال بحرالعلوم ) آمده است : به من خبر رسید که بعضى از فرمانروایان روم – فکر مى کنم سال ۹۴۲ – قبر مرحوم سید مرتضى را کندند و دیدند که بدن او هنوز (بعد از پانصد سال و اندى ) تازه است و زمین و خاک ، آن را تغییر نداده و نقل شده که آثار حنا نیز هنوز در دستها و موهاى صورتش وجود داشته است .

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم