زندگینامه دکتر سیدحسین نصر

بیوگرافی مختصر
سید حسین نصر در 19 فروردین 1332 (19 فروردین 1312 هجری شمسی) در تهران در خانواده ای از علما و پزشکان برجسته به دنیا آمد. پدرش سید ولی‌الله، مردی با علم و تقوا، پزشک خاندان سلطنتی ایران بود و پدرش پیش از او نیز پزشک خانواده سلطنتی ایران بود. نام «نصر» به معنای «پیروزی» توسط پادشاه ایران به پدربزرگ پروفسور نصر اعطا شد. نصر نیز از خانواده ای صوفی است. یکی از اجداد او ملا سید محمدتقی پشت مشهد از قدیس های معروف کاشان بوده و مقبره وی که در کنار مقبره شاه عباس شاه صفوی قرار دارد تا به امروز مورد زیارت زائران است.

نصر در جوانی در یکی از مدارس نزدیک خانه اش درس می خواند. تحصیلات رسمی اولیه او شامل برنامه درسی معمول فارسی در مدرسه با تمرکز بیشتر در دروس اسلامی و فارسی در خانه و همچنین آموزش به زبان فرانسوی بود. با این حال، برای نصر، ساعت‌های طولانی گفتگو با پدرش، عمدتاً در مورد مسائل فلسفی و کلامی، که با خواندن و واکنش به گفتارهای کسانی که به خانه پدرش می‌آمدند، تکمیل می‌شد، که جنبه‌ای اساسی از اوایل او را تشکیل می‌داد. آموزش و پرورش و از بسیاری جهات الگو و لحن رشد فکری او را تعیین می کند. این وضعیت دوازده سال اول زندگی نصر بود.

 

ورود نصر به آمریکا

ورود نصر به آمریکا در سن 12 سالگی آغاز دوره جدیدی در زندگی او بود که کاملاً متفاوت و در نتیجه با اوایل زندگی او در ایران ناپیوسته بود. او در مدرسه پدی در هایستاون، نیوجرسی تحصیل کرد و در سال 1950 به عنوان مدرس کلاس خود و همچنین برنده جایزه Wyclifte که بالاترین افتخار مدرسه به برجسته ترین دانش آموز همه جانبه بود، فارغ التحصیل شد. نصر در طی چهار سال تحصیل در Peddie به دانش زبان انگلیسی و همچنین مطالعه علوم، تاریخ آمریکا، فرهنگ غرب و مسیحیت دست یافت.

نصر تصمیم گرفت برای کالج به MIT برود. بورسیه تحصیلی به او پیشنهاد شد و اولین دانشجوی ایرانی بود که در مقطع کارشناسی در MIT پذیرفته شد. تحصیلات خود را در MIT در گروه فیزیک با تعدادی از مستعدترین دانشجویان کشور و اساتید برجسته فیزیک آغاز کرد. تصمیم او برای مطالعه فیزیک به دلیل تمایل به کسب دانش در مورد ماهیت چیزها، حداقل در سطح واقعیت فیزیکی بود. با این حال، در پایان سال اول تحصیلی، اگرچه او دانش‌آموز برتر کلاسش بود، اما از فضای علمی سرسام‌آور با پوزیتیویسم ضمنی آن احساس ظلم کرد

علاوه بر این، او متوجه شد که بسیاری از سؤالات متافیزیکی که او با آنها درگیر بوده است، پرسیده نشده است، چه رسد به اینکه پاسخ داده شود. بنابراین، او شروع به شک و تردید جدی کرد که آیا فیزیک او را به درک ماهیت واقعیت فیزیکی هدایت می کند یا خیر. تردید او زمانی تایید شد که فیلسوف برجسته بریتانیایی، برتراند راسل، در یک بحث گروهی کوچک با دانشجویان پس از سخنرانی خود در MIT، اظهار داشت که فیزیک به خود ماهیت واقعیت فیزیکی مربوط نمی شود، بلکه به ساختارهای ریاضی مربوط می شود. به قرائت اشاره گر شوک کشف ماهیت واقعی موضوعی که او برای مطالعه انتخاب کرده بود، همراه با فضای علمی سرسام آور دپارتمانش، نصر را در سال دوم زندگی خود دچار یک بحران بزرگ فکری و معنوی کرد. اگرچه بحران اعتقاد او به خدا را از بین نبرد، اما برخی از عناصر اساسی جهان بینی او را متزلزل کرد، مانند درک او از معنای زندگی، اهمیت دانش و ابزارهای یافتن حقیقت. او آماده شد تا رشته فیزیک و MIT را ترک کند و در جستجوی حقیقت از آمریکا برود. با این حال، نظم و انضباط قوی در او که توسط پدرش تلقین شده بود، مانع از آن شد که به طور کلی تحصیل خود را رها کند. او در MIT ماند و با ممتاز فارغ التحصیل شد، اما دیگر دلش با فیزیک نبود.

نصر که در سال دوم تحصیلی متوجه شد که مطالعه علوم فیزیکی نه او را به درک ماهیت واقعیت فیزیکی می‌رساند و نه به برخی از مسائل متافیزیکی که مورد توجه او بود، می‌پردازد، تصمیم گرفت رشته‌های تحصیلی دیگری را برای خود ببیند. پاسخ می دهد. او شروع به خواندن گسترده و گذراندن دوره های بسیاری در علوم انسانی کرد، به ویژه دوره هایی که توسط پروفسور جورجیو دی سانتیلانا، فیلسوف و مورخ علم معروف ایتالیایی تدریس می شد. 

نصر تحت دستور پروفسور دی سانتیلانا، مطالعه جدی خود را نه تنها در مورد حکمت یونان باستان که در فلسفه فیثاغورث، افلاطون، ارسطو و فلوطین موجود است، بلکه همچنین فلسفه اروپایی، قرون وسطی، کمدی الهی بسیار عرفانی و نمادین دانته، هندوئیسم و ​​یک دین را آغاز کرد. تفکر مدرن غربی همچنین دی سانتیلانا بود که اولین بار او را با نوشته‌های یکی از مهم‌ترین نویسندگان سنت‌گرای این قرن، رنه گنون آشنا کرد.

 نوشته های گنون نقش تعیین کننده ای در پی ریزی شالوده فکری دیدگاه سنت گرای نصر داشت. نصر همچنین این ثروت بزرگ را داشت که به کتابخانه مرحوم آناندا ک. کوماراسوامی، متافیزیکدان برجسته و مورخ هنر سینگالی دسترسی داشت. این کتابخانه مجموعه ای باورنکردنی از آثار در زمینه فلسفه و هنر سنتی از سراسر جهان داشت. در همین کتابخانه بود که نصر برای اولین بار آثار سایر نویسندگان سنت گرا مانند فریتیوف شوون، تیتوس بورکهارت، مارکو پالیس و مارتین لینگز را کشف کرد که قرار بود تأثیر فکری و معنوی شگرف و ماندگاری بر نصر بگذارند.

به گفته نصر، کشف متافیزیک سنتی و فلسفه پرنیس از طریق آثار این شخصیت‌ها بود که بحرانی را که او تجربه کرده بود حل کرد و اطمینان فکری پیدا کرد که از آن زمان هرگز او را رها نکرده است. از آن پس یقین داشت که حقیقتی وجود دارد و به وسیله عقلی که وحی الهی آن را هدایت و روشن می کند، می توان به آن علم دست یافت. عشق دوران کودکی او برای دستیابی به دانش به او بازگشت اما در سطحی بالاتر و عمیق تر. نوشته‌های سنتی شوون با تأکید منحصر به فرد خود بر لزوم تمرین یک رشته معنوی و همچنین دانش نظری، به‌ویژه در تعیین سیر حیات فکری و معنوی نصر از آن زمان به بعد مؤثر بود.

نصر پس از فارغ التحصیلی از MIT، خود را در مقطع کارشناسی ارشد در رشته زمین شناسی و ژئوفیزیک در دانشگاه هاروارد ثبت نام کرد. پس از اخذ مدرک کارشناسی ارشد در رشته زمین شناسی و ژئوفیزیک در سال 1956، به ادامه تحصیل در مقطع دکتری ادامه داد. مدرک تاریخ علم و یادگیری در هاروارد. نصر می خواست به غیر از علوم غربی جدید، انواع دیگری از علوم طبیعت را نیز مطالعه کند و همچنین بفهمد که چرا علم مدرن آنچنان رشد کرده است. او قصد داشت پایان نامه خود را زیر نظر جورج سارتون، از مراجع بزرگ علوم اسلامی، بنویسد. با این حال، سارتون پیش از آغاز پایان نامه خود از دنیا رفت و چون در آن زمان متخصص دیگری در علوم اسلامی در هاروارد وجود نداشت، پایان نامه خود را به سرپرستی سه استاد نوشت. آنها I. Bernard Cohen، Hamilton Gibb و Harry Wolfson بودند.

همچنین در هاروارد بود که نصر مطالعه عربی کلاسیک خود را که از زمان آمدن به آمریکا ترک کرده بود، از سر گرفت. او با عربی فلسفی مبارزه کرد در حالی که از ولفسون و گیب کمک می گرفت. اما تسلط بر زبان عربی فلسفی تنها پس از فراگیری فلسفه اسلامی نزد استادان سنتی ایران پس از بازگشت به وطن در سال 1958 حاصل شد.

نصر در سال های دانشگاه هاروارد به اروپا به ویژه به فرانسه، سوئیس، انگلیس، ایتالیا و اسپانیا نیز سفر کرد و افق فکری خود را وسعت بخشید و ارتباطات مهم و پرباری برقرار کرد. در جریان این سفر به اروپا بود که نصر با برجسته ترین نویسندگان سنت گرا و شارحان فلسفه پرنیس، فریتیوف شوون و تیتوس بورکهارت، ملاقات کرد که تأثیر شگرفی و سهم تعیین کننده ای در زندگی فکری و معنوی او گذاشتند. او همچنین به مراکش در شمال آفریقا سفر کرد، که برای نصر که صوفی گری را به شکلی که قدیس بزرگ صوفی مغرب، شیخ احمد العلوی تعلیم و اجرا کرد، از اهمیت معنوی زیادی برخوردار بود. بنابراین، سال‌ها در هاروارد شاهد تبلور عناصر اصلی فکری و معنوی جهان‌بینی بالغ نصر بود.

نصر در بیست و پنج سالگی با مدرک دکتری فارغ التحصیل شد. مدرک تحصیلی خود را از هاروارد و در راه تکمیل اولین کتاب خود با عنوان علم و تمدن در اسلام. رساله دکتری او با عنوان «مفاهیم طبیعت در اندیشه اسلامی» در سال 1964 توسط انتشارات دانشگاه هاروارد به عنوان مقدمه ای بر آموزه های کیهان شناسی اسلامی منتشر شد. با وجود اینکه به او سمت استادیاری در MIT پیشنهاد شد، نصر تصمیم گرفت برای همیشه به ایران بازگردد.

 

بازگشت به ایران

در ایران، نصر به عنوان دانشیار فلسفه و تاریخ علم در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران پیشنهاد شد. چند ماه پس از بازگشت، نصر با زن جوانی از خانواده محترمی که اعضای آن از دوستان نزدیک خانواده او بودند، ازدواج کرد. پنج سال بعد در سن سی سالگی، نصر جوانترین فردی شد که به عنوان استاد تمام در دانشگاه رسید. او از موقعیت و نفوذ خود برای ایجاد تغییرات عمده برای تقویت و گسترش برنامه فلسفه در دانشگاه تهران استفاده کرد که مانند بسیاری از برنامه های دیگر آن، بسیار تحت سلطه و محدود به نفوذ فکری فرانسوی بود.

 نصر حرکت مهم آموزش فلسفه اسلامی را بر اساس تاریخ خود و از منظر خود آغاز کرد و شاگردان ایرانی خود را به مطالعه سایر فلسفه ها و سنت های فکری از دیدگاه سنت خود تشویق کرد. او معتقد است که نمی توان امیدوار بود که سنت فکری خود را از دیدگاه دیگری درک و قدردانی کند، همانطور که نمی توان خود را از چشم شخص دیگری دید. او همچنین آگاهی و علاقه بیشتری به مطالعه فلسفه های شرق در بین دانشجویان و اعضای هیئت علمی ایجاد کرد. از آنجایی که دانشگاه تهران تنها دانشگاه ایران بود که دکترای فلسفه ارائه کرد، این تغییرات توسط نصر تأثیر گسترده‌ای داشت. بسیاری از دانشگاه‌های ایران این تغییرات را در مطالعات فلسفی خود ادغام کردند و تا به امروز دیدگاه نصر مبنی بر اینکه دانشجویان ایرانی به جای مطالعه سنت‌های خود از منظر اندیشه و فلسفه غرب، باید سایر سنت‌های فلسفی را از دیدگاه سنت خود مطالعه کنند، همچنان تأثیرگذار است. شاگردانی که او تربیت کرده و دانش پژوه و استاد فلسفه شده اند، این دیدگاه را قادر ساخته اند تا در ایران نفوذی ماندگار داشته باشد.

نصر به غیر از رشته فلسفه در مقطع دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه برای کسانی که زبان مادری آنها فارسی نبود نیز شرکت داشت. او مؤلفه فلسفی این برنامه را تقویت کرد و شاگردان ممتاز بسیاری از خارج از ایران داشت که نه تنها در زبان فارسی، بلکه گنجینه غنی ادبیات فلسفی و صوفیانه که به زبان فارسی نوشته شده بود، آموزش دیدند. بسیاری از دانش‌آموزانی که در این برنامه آموزش دیده‌اند، از آن زمان به دانشمندان مهمی در این زمینه تبدیل شده‌اند، مانند محقق آمریکایی، ویلیام چیتیک و محقق زن ژاپنی، ساچیکو موراتا.

همچنین نصر از سال 1347 تا 1351 رئیس دانشکده و مدتی معاون علمی دانشگاه تهران شد. وی از طریق این مواضع، تغییرات مهم بسیاری را ارائه کرد که همگی در جهت تقویت برنامه های دانشگاهی در علوم انسانی به طور عام و در فلسفه به طور خاص بود. در سال ۱۳۵۱ از سوی شاه ایران به ریاست دانشگاه آریامهر(شریف) منصوب شد. دانشگاه آریامهر در آن زمان دانشگاه علمی و فنی پیشرو در ایران بود و شاه به عنوان حامی از پروفسور نصر می خواست که دانشگاه را بر اساس الگوی MIT اما با ریشه های محکم در فرهنگ ایرانی توسعه دهد.

در نتیجه یک برنامه قوی علوم انسانی در اندیشه و فرهنگ اسلامی با تأکید خاص بر فلسفه علم اسلامی در دانشگاه آریامهر توسط نصر تأسیس شد. تلاش پیشگام نصر، آریامهر را بر آن داشت تا حدود ده سال پیش یکی از اولین برنامه های تحصیلات تکمیلی در جهان اسلام را در زمینه فلسفه علم بر اساس فلسفه علم اسلامی ایجاد کند. در سال 1352 ملکه ایران، پروفسور نصر را به تأسیس مرکزی برای مطالعه و تبلیغ فلسفه تحت حمایت وی منصوب کرد. از این رو فرهنگستان شاهنشاهی فلسفه ایران تأسیس شد و خیلی زود به یکی از مهم ترین و حیاتی ترین مراکز فعالیت های فلسفی جهان اسلام تبدیل شد و بهترین کتابخانه فلسفه ایران را در خود جای داد و تعدادی از برجسته ترین دانشمندان این رشته را به خود جذب کرد.

هم از شرق و هم از غرب، مانند هنری کوربین و توشیهیکو ایزوتسو. آکادمی همچنین سمینارها و مجموعه سخنرانی های مهمی را که توسط فیلسوفان ارائه شده بود، ترتیب داد.

یکی دیگر از ابعاد بسیار مهم فعالیت های فکری نصر پس از بازگشت به ایران در سال 1958، برنامه او در بازآموزی فلسفه اسلامی از طریق فراگیری آن نزد اساتید به روش سنتی انتقال شفاهی بود. او بیست سال حکمت را نزد برخی از بزرگ‌ترین اساتید وقت ایران، با خواندن متون سنتی فلسفه و عرفان اسلامی، سه روز در هفته در مدرسه سپهسالار تهران و نیز در منازل شخصی در تهران، قم و قزوین فرا گرفت.

 

 از اساتید بزرگوار ایشان در فسفه اسلامی

  • سید محمد کاظم عصار، عالمی که در احکام اسلامی و فلسفه و از دوستان بسیار صمیمی پدر پروفسور نصر بود، بودند. عالم بزرگ
  • و استاد عرفان علامه سید محمد حسین طباطبایی
  • و سید ابوالحسن قزوینی یک مرجع بزرگ در حقوق اسلامی و علوم عقلی که ریاضیات، نجوم و فلسفه را بسیار خوب می دانست.

 نصر چندین متون عمده فلسفه اسلامی را نزد این اساتید از جمله اسفار الاربعة ملاصدرا و شرح منظومه سبزواری خواند و مطالعه کرد و از بینش ها و تفاسیر گرانبهایی که به صورت شفاهی از آنها ارائه شد بهره فراوان برد. به این ترتیب، نصر بهترین آموزش های آموزشی را هم از غرب مدرن و هم از شرق سنتی داشت، ترکیبی نادر که او را در موقعیت بسیار ویژه ای قرار می داد تا بتواند با اقتدار در مورد مسائل متعددی که در مواجهه شرق و غرب دخیل است صحبت کند و بنویسد.

و سنت و مدرنیته، همانطور که به وضوح در نوشته ها و سخنرانی های او نشان داده شده است. نصر چندین متون عمده فلسفه اسلامی را نزد این اساتید از جمله اسفار الاربعة ملاصدرا و شرح منظومه سبزواری خواند و مطالعه کرد و از بینش ها و تفاسیر گرانبهایی که به صورت شفاهی از آنها ارائه شد بهره فراوان برد. به این ترتیب، نصر بهترین آموزش های آموزشی را هم از غرب مدرن و هم از شرق سنتی داشت، ترکیبی نادر که او را در موقعیت بسیار ویژه ای قرار می داد تا بتواند با اقتدار در مورد مسائل متعددی که در مواجهه شرق و غرب دخیل است صحبت کند و بنویسد. و سنت و مدرنیته، همانطور که به وضوح در نوشته ها و سخنرانی های او نشان داده شده است. نصر چندین متون عمده فلسفه اسلامی را نزد این اساتید از جمله اسفار الاربة ملاصدرا و شرح منومه سبزواری خواند و مطالعه کرد و از بینش ها و تفاسیر گرانبهایی که به صورت شفاهی از آنها ارائه شد بهره فراوان برد. به این ترتیب، نصر بهترین آموزش های آموزشی را هم از غرب مدرن و هم از شرق سنتی داشت، ترکیبی نادر که او را در موقعیت بسیار ویژه ای قرار می داد تا بتواند با اقتدار در مورد مسائل متعددی که در مواجهه شرق و غرب دخیل است صحبت کند و بنویسد. و سنت و مدرنیته، همانطور که به وضوح در نوشته ها و سخنرانی های او نشان داده شده است.

پروفسور نصر در طول سال‌هایی که در ایران بود، مطالب زیادی به زبان‌های فارسی و انگلیسی و گهگاه به فرانسوی و عربی نوشت. رساله دکتری او توسط وی به فارسی بازنویسی شد و برنده جایزه کتاب سلطنتی شد. نصر همچنین چاپ انتقادی چند متون مهم فلسفی از جمله آثار کامل فارسی سهروردی و ملاصدرا و متون عربی ابن سینا و بیرونی را به چاپ رساند. علاقه زیاد نصر به فلسفه یکی از بزرگترین فیلسوفان اسلامی متأخر، ملاصدرا، منجر به انتشار ملاصدرا نوشته استادان سنتی فلسفه اسلامی شد. نصر همچنین اولین کسی بود که شخصیت ملاصدرا را به دنیای انگلیسی زبان معرفی کرد.

نصر با کمک ویلیام چیتیک کتابنامه مشروح علوم اسلامی را در سه جلد با حاشیه فارسی و انگلیسی تهیه کرد. او همچنین سه حکیم مسلمان را نوشت و علم و تمدن در اسلام را که در دوران دانشجویی در هاروارد نوشته بود تکمیل و منتشر کرد. هر دوی این کتاب ها خیلی سریع به چندین زبان ترجمه شدند و بارها در ایران تجدید چاپ شدند و در سه دهه گذشته به عنوان کتاب درسی دروس فلسفه و علوم اسلامی در دانشگاه های ایران مورد استفاده قرار گرفته اند. سه حکیم مسلمان، که کل سنت فکری اسلامی را از درون ارائه می کنند، از سه سخنرانی که نصر در سال 1962 به عنوان اولین استاد مدعو در مرکز مطالعات ادیان جهان در دانشگاه هاروارد ایراد کرد، پدید آمد. آرمان ها و واقعیت های اسلام در سال 1966 از نصر برای ایراد سخنرانی های راکفلر در دانشگاه شیکاگو و سخنرانی در مورد برخی از جنبه های رابطه بین دین، فلسفه و بحران محیطی دعوت شد. در نتیجه انسان و طبیعت: بحران معنوی انسان مدرن که به ریشه‌های فلسفی و معنوی این پرسش می‌پردازد و اولین اثری که پیش‌بینی وقوع بحران زیست‌محیطی را داشت، به همین مناسبت نوشته شد. نصر همچنین اسلام و مصائب انسان مدرن، مقالات صوفیانه و حکمت متعالیه صدرالدین شیرازی را مطرح کرد. هم اسلام و هم مصیبت انسان مدرن و هم مقالات صوفیانه بسیار محبوب بوده اند و از زمان اولین ظهور به بسیاری از زبان های اروپایی و اسلامی ترجمه و چندین بار تجدید چاپ شده اند.

نصر در سالهای 1964-1965 یک سال تحصیلی را در دانشگاه آمریکایی بیروت به عنوان اولین استاد آقاخان در مطالعات اسلامی گذراند. نصر علاوه بر آرمان‌ها و واقعیت‌های اسلام، مطالعات اسلامی را نیز مطرح کرد که مجموعه‌ای از مقالات است که چندین جنبه اساسی سنت اسلامی را مورد بحث قرار می‌دهد. این اثر بعدها گسترش یافت و با عنوان زندگی و اندیشه اسلامی منتشر شد. نصر در این دوره در لبنان با چند تن از متفکران و علمای مهم کاتولیک و شیعه نیز دیدار و گفتگو کرد. وی همچنین فرصتی یافت تا با قدیس صوفی، سیده فاطمه یشروتیه، دختر بنیانگذار فرقه یشروتیه، شاخه ای از فرقه صوفی شادلیه، دیدار کند.

نصر با اینکه در ایران زندگی می کرد، ارتباط قوی با آمریکا و بسیاری از دانشگاه های بزرگ کشور داشت. او در سال 1962 و 65 در هاروارد تدریس کرد و سمینارهای کوتاهی را در دانشگاه پرینستون و دانشگاه یوتا برگزار کرد. او همچنین با چندین دانشمند مهم آمریکایی مانند هیوستون اسمیت، استاد فلسفه و دین تطبیقی، ژاکوب نیدلمن، ویراستار اثر معروف، شمشیر گنوسیس که شامل مقالات نصر است، و تعدادی از فیلسوفان کاتولیک و پروتستان و تعدادی از فیلسوفان کاتولیک و پروتستان ارتباط نزدیک داشت.

متکلمان نصر همچنین به برنامه ریزی و گسترش مطالعات اسلامی و ایرانی در چندین دانشگاه مانند پرینستون، دانشگاه یوتا و دانشگاه کالیفرنیای جنوبی کمک کرد. در سال 1977،در سال 1979 در زمان انقلاب اسلامی در ایران، نصر به همراه خانواده خود به ایالات متحده نقل مکان کرد و در آنجا زندگی خود را دوباره بازسازی کرد و موقعیت دانشگاهی را برای تأمین مخارج خود و خانواده اش به دست آورد. در سال 1980، نصر دوباره شروع به نوشتن کرد. او به شدت شروع به کار بر روی تحقیق و متن سخنرانی‌های معتبر گیفورد در دانشگاه ادینبورگ کرد که مدت کوتاهی قبل از انقلاب ایران از آن دعوت شد. نصر این افتخار را داشت که اولین غیرغربی باشد که برای ارائه مشهورترین سلسله سخنرانی در زمینه الهیات طبیعی و فلسفه دین در غرب دعوت شد. 

از این رو، معرفت و امر قدسی، یکی از مهمترین آثار فلسفی نصر است که تأثیر زیادی بر علما و طلاب علوم دینی گذاشت. در میان تنش روزهای سخت و رفت و آمدهای سخت بین بوستون و فیلادلفیا آماده شد. با این حال، نصر فاش می‌کند که نگارش واقعی متن معرفت و امر قدسی، هدیه‌ای از بهشت ​​بوده است. او توانست متون سخنرانی ها را با سهولت و سرعت بسیار عالی بنویسد و در مدت کمتر از سه ماه به پایان برسد. نصر می گوید که انگار از روی متنی که قبلا حفظ کرده بود می نوشت.

در سال 1982، نصر به همراه ایورت کازنز، سردبیر و استاد فلسفه قرون وسطی در دانشگاه فوردهام، و بسیاری دیگر از فیلسوفان و دانشمندان برجسته دین دعوت شد تا در پروژه ای بزرگ برای ارائه دایره المعارف معنویت جهانی همکاری کند. نصر ویرایش دو جلد معنویت اسلامی را که در سال‌های 1989 و 1991 منتشر شد، پذیرفت. هر دو جلد از آن زمان به عنوان مرجع ارزشمندی در زبان انگلیسی برای علاقه‌مندان به این موضوع تبدیل شده‌اند. در سال 1983، نصر در دانشگاه تورنتو در کانادا سخنرانی ویگاند را در مورد فلسفه دین ایراد کرد. او همچنین در تأسیس بخش هرمتیک و فلسفه دائمی در آکادمی دین آمریکا کمک کرد.

نصر به زودی در محافل دانشگاهی آمریکا به عنوان یک سنت گرا و تبیین کننده و مدافع اصلی دیدگاه همیشگی شناخته شد. بسیاری از فعالیت‌های فکری و نویسندگی او از زمان تبعید در آمریکا به همین کارکرد و نیز در زمینه‌های تطبیقی ​​دینی، فلسفه و گفتگوی دینی مربوط می‌شود. او در بسیاری از مناظرات و مباحثات با متکلمان و فیلسوفان برجسته مسیحی و یهودی مانند هانس کونگ، جان هیک و خاخام ایزمار شورچ شرکت کرده است. در سال 1986، نصر نوشته‌های اساسی فریتیوف شوون را ویرایش کرد و در سال 1990 به عنوان حامی مرکز مطالعات اسلام و روابط مسیحی و مسلمان کالج سالی اوکس در بیرمنگام انتخاب شد. علاوه بر این،او اغلب به اروپا سفر می کند و سخنرانی می کند و درگیر فعالیت های فکری می شود. او در آکسفورد، دانشگاه لندن و چند دانشگاه دیگر بریتانیا سخنرانی می کند و یکی از اعضای آکادمی Temenos است. در سال 1994 از او برای ایراد سخنرانی‌های Cadbury در دانشگاه بیرمنگام دعوت شد و اثر مهمی با عنوان دین و نظم طبیعت توسط نصر به همین مناسبت تولید شد.

نصر همچنین به سفر خود به اسپانیا، به ویژه جنوب اسپانیا که هنوز حضور اسلامی دارد و او را بسیار به یاد کشور خود، ایران می اندازد، ادامه می دهد. همچنین در برخی از سفرهای خود به اسپانیا بود که نصر برای سرودن چندین شعر مرتبط با مضامین اسپانیایی الهام گرفت. نصر اخیراً مجموعه ای متشکل از چهل شعر انگلیسی با مضامین معنوی را که در پانزده سال گذشته سروده شده است، تحت عنوان Poems of the Way منتشر کرده است.

اگرچه استاد نصر همچنان برنامه بسیار پر مشغله‌ای برای تدریس و سخنرانی دارد، اما هنوز هم می‌تواند زمان و انرژی زیادی را به نوشتن اختصاص دهد. در سال 1987 دو کتاب از او منتشر شد: هنر و معنویت اسلامی و اسلام سنتی در دنیای مدرن. هنر و معنویت اسلامی که به اهمیت متافیزیکی و نمادین هنر، شعر و موسیقی اسلامی می پردازد، اولین کتاب نصر در این زمینه است. اسلام سنتی در دنیای مدرن چند بعد مهم سنت اسلامی و ارتباط آن با غرب را مورد بحث قرار می دهد. نصر همچنین کتابی با عنوان «راهنمای جوان مسلمان برای دنیای مدرن» به ویژه برای مسلمانان جوان نوشت که به برخی از مشکلات و چالش‌های عمده‌ای که دنیای مدرن پیش روی آنها قرار می‌دهد، می‌پردازد.

اخیراً نصر به همراه محقق انگلیسی فلسفه اسلامی و یهودی، الیور لیمن، اثری دو جلدی به نام تاریخ فلسفه اسلامی را که مشتمل بر مقالاتی است که توسط دانشمندان مهم در این زمینه نوشته شده است، ویراستار به جنبه‌ها و مکاتب مختلف فلسفه اسلامی و آن می‌پردازد. توسعه در نقاط مختلف جهان اسلام علاقه مداوم نصر به علم در آخرین کتاب او در این زمینه، نیاز به علم مقدس، آشکار می شود. همچنین نصر به همراه یکی از شاگردان سابقش، مهدی امین رضوی، یک اثر بزرگ چهار جلدی به نام گلچین فلسفه در ایران را که توسط انتشارات دانشگاه آکسفورد منتشر خواهد شد، منتشر می کند. رضوی همچنین پیش از این، «سنت فکری اسلامی در فارس» را ویرایش کرده است.

یکی دیگر از جنبه های مهم فعالیت های فکری نصر در واشنگتن، مشارکت فعال او در فعالیت های بنیاد مطالعات سنتی است. بنیادی که به اشاعه اندیشه سنتی اختصاص دارد در سال 1984 به ریاست هیئتی به ریاست نصر تأسیس شد. این بنیاد چندین کتاب از جمله فستیوال فریتیوف شوون با عنوان «مذهب قلب» با ویرایش نصر و ویلیام استودارت و «در جست و جوی مقدس: دنیای مدرن در پرتو سنت» منتشر کرده است که نصر به همراه مدیر اجرایی آن را ویرایش کرده است. بنیاد، کاترین اوبراین. In Quest of the Sacred مجموعه ای از مقالات است که توسط برخی از نویسندگان اصلی سنت گرا در یک کنفرانس مهم در پرو ارائه شده است. سازماندهی شده توسط بنیاد و انستیتوی سنتی پرو استودیو. این بنیاد همچنین مجله “سوفیا” را منتشر می کند که حاوی مقالاتی در مورد تفکر سنتی است که توسط مقامات برجسته در این زمینه نوشته شده است. نصر به همراه بنیاد در ساخت مجموعه تلویزیونی مستند بزرگی با موضوع «اسلام و غرب» مشارکت دارد که به برخی از جنبه های مهم و عمیق تر رویارویی تمدن های اسلامی و غربی می پردازد.

سید حسین نصر در در عین حال، او زندگی معنوی بسیار شدیدی دارد که در دعا، مراقبه و تفکر می گذرد و همچنین برای کسانی که از او نصیحت و راهنمایی می کنند، مشاوره معنوی می دهد. سید حسین نصر که از وطن تبعید شده است، خانه خود را در مرکز تجاوز ناپذیر و مقدسی که نه در شرق و نه غرب است، یافته است.

 

منبع: Dr. Seyyed Hossein Nasr Audio Recordings

 

با تشکر فروان از خانم حسنی برای ارسال پست

زندگينامه دکتر سيد حسين نصر(خود نوشت کتاب در غربت غربي)

{تولد و تحصيل}
دکتر سيد حسين نصر دانشمند و فيلسوف سنت گراي ايراني، در حال حاضر يکي از شخصت هاي فلسفي برجسته جهاني است که آثار فراوان او به بسياري از زبان هاي زنده دنيا ترجمه شده و در اختيار علاقمندان قرار دارد.
دکتر نصر شرح حال خودش را براي مجلدي از مجلدات کتاب «فيلسوفان زنده» نوشته که آن مجلد به خودش اختصاص داشته و الزاما بايد خودش آن شرح حال را مي نوشته است.
ما پيش از اين در کتاب «جريان ها و سازمان هاي مذهبي – سياسي 1320 – 1357» در باره دکتر نصر و نحله اي که از کربن تا جلال و فرديد به آن بستگي داشتند سخن گفتيم. اما اکنون که کتاب خودنوشت او انتشار يافته باز مي توانيم مروري بر آن داشته باشيم.
در بخش نخست اشاره اي به تولد و خاندان خود کرده است. وي به سال 1312 به دنيا آمده و جد پدري اش نصر الاطباء بوده که نام فاميل نصر از او گرفته شده است. پدرش ولي الله متولد کاشان بوده و او هم طبيب و در ضمن اديب و به نوشته او «از پايان دوره قاجار تا دوره پهلوي در رأس نظام آموزشي قرار داشت» که يعني سالها وزير آموزش و پرورش بود. ولي الله همچنين نمايندگي تهران را در دوره نخست مجلس شوراي ملي داشته است.
دکتر نصر شرح مي دهد که از طرف مادر هم از نوادگان شيخ فضل الله نوري است. پدرش در حالي که پنجاه سال داشته با مادر او ازدواج کرده و نصر اولين فرزند آنهاست.
نصر به دليل موقعيت پدرش در يک محيط فرهنگي – سياسي رشد کرده و در واقع در بخش مربوط به نخستين سالهاي کودکي نشان مي دهد که تربيت يافته يک محيط کاملا اشرافي – علمي و در ضمن سياسي بوده است.

 

{در امريکا}
دکتر نصر از سال هشتم دبيرستان براي ادامه تحصيل ايران را به مقصد امريکا ترک مي کند و در دسامبر سال 1945 به نيروريوک مي رسد. جايي که عمويش تقي نصر هم که بعدها وزير دارايي شد در آنجا بود و کارهاي تجاري اين خانواده را سروسامان مي داد.
وي 5/4 سال را در مدرسه پدي سپري کرد که طي همان فاصله پدرش هم در ايران مرد. در اين مدت او به زندگي امريکايي خو گرفته به زبان انگليسي مسلط شده و با مسيحيت هم آشنا گرديد. وي در سال 1950 واردي دانشگاه MIT (يا: مؤسسه تکنولوژي ما ساچوست) شد.
نصر اين زمان فيزيک مي خواند اما در سال دوم گرفتار نوعي بحران عقلي و روحي شده و تمايل او به علوم انساني تشديد شد. از همان جا به مطالعات فلسفي روي آورده و تحت تأثير استاداني که در آن جا بودند و از جمله ژيلسون به دنياي فلسفه وارد شد. مهم ترين مسأله که بعدها هم همچنان ذهن نصر را به خود مشغول کرد بحث ارتباط علم و فلسفه و دين بود.

نصر دوره فوق ليسانس را در هارواد در رشته زمين شناسي و ژئوفيزيک گذراند، اما همچنان به مبحث تاريخ علم و فلسفه علاقمند بوده، هر آنچه را که براي تعميق آن لازم مي ديد به دنبالش مي رفت. اين گرايش، او را به دنبال تاريخ علم کشاند و پايان نامه اش را تحت عنوان نظر متفکران اسلامي در باره طبيعت گذراند. کتابي که بعدها هم به فارسي ترجمه و چاپ شد و جايزه سلطنتي گرفت. يکي از مشاوران اصلي وي در اين رساله ولفسون بود که در عربي و عربي و يوناني و لاتين يد طولايي داشت و جريان فلسفه اسلامي را جريان اصيل مي دانست (ص 46).

سه شخصيت مؤثر در انديشه وي در اين دوره ولفسن، برنارد کوهن و گيب، اسلام شناس معروف بودند. دکتر نصر، زماني که هنري کيسنجر که در دانشگاه هاروارد استاد بود، و طي دو تابستان، برنامه هايي براي برخي از متفکران علوم سياسي و سياستمداران داشت، به عنوان دستيار وي مشغول فعاليت فکري سياسي شد وبه گفته خودش ارتباط نزديکي با او داشت. بعدها هم که کسينجر به ايران مي آمد يکبار با او ملاقات کرد.

در يکي از برنامه هاي تابستاني که استادان و فعالان سياسي از نقاط مختلف دعوت مي شدند جلال آل احمد هم شرکت کرد و اولين بار انديشه غرب زدگي را در آنجا طرح کرد (ص 51). نصر تأکيد مي کند که اين کتاب بعدها تأثير زيادي روي انقلابيون ايران در دهه هفتاد داشت و او هم با جلال در باره آن گفتگو کرد.
در اين بخش که دکتر نصر عنوان سالهاي تحصيل در امريکا را به آن داده از انواع و اقسام استادان و نويسندگاني سخن به ميان مي آيد که روي انديشه نصر تأثير گذاشته اند. وي دو تابستان سالهاي 1957 و 1958 را در مراکش گذرانده و اين اقامت روي حيات عقلاني و معنوي او به شدت تأثير گذاشته است.

 

{علاقه به فلسفه و تاريخ علم و تدريس در دانشگاه تهران}
اين زمان نصر يکپارچه به انديشه هاي فلسفي که بعدها در همان رشته باقي ماند مي پردازد گرچه در حاشيه آن بحث محيط زيست هم براي او اهميت پيدا مي کند و ناخواسته يکي از نخستين کساني مي شود که مبحث محيط زيست را در دنياي جديد طرح مي کنند.
رساله دکتري او هم در هاروارد همچنان بحث از نظريه هاي جهانشناسانه اسلامي بود. نصر مي کوشيد تا مباني فلسفي نظريات جهانشناسانه اي که در دنياي اسلام و ميان فيلسوفان مسلمان بوده شرح کند. وي پس از آن که در سال 1956 در رشته ژئوفيزيک و زمين شناسي فارغ التحصيل شد به تحصيل در تاريخ علم پرداخت، آن هم در مدرسه اي که جرج سارتون آن را به راه انداخته بود. به همين دليل بهره زيادي از او که با علوم اسلامي آشنا بود برد (ص 45).

او در تابستان سال 1958 دکتري خود را گرفته و مصمم مي شود تا به ايران باز گردد. وي همين زمان با سوسن دانشوري ازدواج کرده و اين سال 1337 ش است.
دکتر نصر به استخدام دانشگاه تهران در مي آيد واستاد تاريخ علم و فلسفه شده يکسره از سال 37 تا 57 ش به تدريس در همين حوزه ادامه مي دهد. به تدريج تدريس برخي از دروس ديگر هم به او واگذار مي شود. وي طي اين دوره سالها متمادي هم رياست دانشکده ادبيات را داشت.
آن زمان در دانشگاه تهران درس فلسفه اسلامي هم به صورت محدود وجود داشت و نصر مي گويد که او اين رشته را توسعه داده و واحدهاي جديدي بر آن افزوده است. به تدريج منوچهر بزرگمهر و داريوش شايگان هم به جمع اين استادان افزوده مي شود. دکتر نصر مي گويد که از جمله بهترين شاگردان او در دانشگاه عبارت بودند از: رضا داروي، غلامرضا اعواني، غلامعلي حداد عادل، نصر الله پورجوادي، محسن جهانگيري، و مظفر بختيار. (ص 66).

نصر علاوه بر دانشگاه به عضويت بسياري از انجمن هاي علمي درآمد و اين طرف و آن طرف به سخنراني هم مي پرداخت. وي مي گويد که من در ترويج آنچه امروزه گفتگوي تمدن ها ناميده مي شود، با فيلسوف فرانسوي روژه گارودي همکاري داشتم.
دکتر نصر در اين سالها بيش از پيش به فلسفه اسلامي توجه مي کند. خودش در اين نوشته بارها از آقاي مطهري و آشتياني ياد کرده و همين جا مي نويسد: من بحث هاي فلسفي طولاني اي با بسياري از فيلسوفان سنتي از جمله مرتضي مطهري و سيد جلال الدين آشتياني داشتم.
وي مي گويد که با شريعتي هم بحث هايي داشته و در باره او مي گويد: شريعتي در آن زمان مي کوشيد تا صورتي از اسلام انقلابي و متجدد را به ايرانيان معرفي کند و بسيار متأثر از انديشه هاي جامعه شناسان و فيلسوفان چپ فرانسه بود. ما اغلب در حسينيه ارشاد که يک مرکز جديد مذهبي در تهران بود همديگر را مي ديديم. اما من و مطهري وقتي ماهيت سياسي فعاليت هاي اين مرکز را دريافتيم و غلبه بعضي از سخنراني هاي شريعتي را ديديم که با عقلانيت سنتي در تعارض بودند،… از آنجا استعفا داديم (ص 67).
اکنون که اسناد حسينيه ارشاد چاپ شده مي توان دريافت که نصر در آن دوره فعاليت خاصي نداشته و بعدها که حسينيه تعطيل شد ساواک و دربار پهلوي در انديشه آن بوده اند که نصر را براي سامان دهي مجدد به برنامه هاي حسينيه بکار بگيرند. اين کار به سرانجامي نينجاميد.

کتاب نظر متفکران اسلامي در باره طبيعت به فارسي چاپ شد و جايزه سلطنتي گرفت. کتاب معارف اسلامي در جهان معاصر هم چاپ شد و نشان داد که نصر جانبدار افکار سنتي و نگاهي قديمي به دنياي جديد است و مي کوشد تا علم سنتي شرقي را که در آينه اسلام مي ديد احيا کند.
در اينجا نصر شرحي از کارهاي انتشاراتي که به نوعي متأثر از او بوده، از مکتوبات خودش يا ديگران کرده است سه حکيم مسلمان کتاب ديگر اوست که زماني در امريکا چاپ شد و سپس ترجمه آن در ايران انتشار يافت و کاري بکر و بديع بود.
افزون بر کارهاي علمي، بخشي از کار نصر مديريت در بخش هاي آموزشي بود. وي استادان برجسته اي از کشورهاي ديگر براي دانشگاه تهران آورد که از آن جمله مي توان به ويليام چيتيک و صلاح الصاوري و عده اي ديگر اشاره کرد.

 

{دانشگاه آريامهر و انجمن فلسفه شاهنشاهي}
در سال 1351 دانشگاه آريامهر که بعدها نام دانشگاه صنعتي شريف به آن داده شد تأسيس گرديد و شاه رياست آن را به دکتر نصر سپرد. شاه از او خواست تا آن را مثل مؤسسه تکنولوژي ماساچوست درآورد. دکتر نصر به رغم آن که اين دانشگاه صنعتي بود تلاش کرد تا جاي پاي علوم انساني را هم در آن باز کند و چنين هم کرد.

اقدام مهم ديگر او اين بود که در سال 1352 مؤسسه ديگري را با نام انجمن فلسفه ايراني که مشهور به انجمن فلسفه شاهنشاهي بود تأسيس کرد. اين مؤسسه با حمايت دربار و اساسا شخص فرح تأسيس گرديد و کارش ادامه يافت. در اينجا نصر هيچ تلاشي براي اين که نشان دهد دربار تا چه اندازه در اين فعاليت ها مشارکت داشت نمي کند. اما بلافاصله مي نوسد که من در دهه شصت به شهبانو پيشنهاد کردم که کنگره اي بين المللي در باره معماري سنتي و فلسفه آن با هدف تجديد فلسفه هنر سنتي برگزار کنيم (ص 75). اين کنگره در اصفهان برگزار شد.

دکتر نصر توضيح مي دهد که آشنايي وي با فلسفه اسلامي به صورت جدي از زماني است که به ايران آمده و محمد کاظم عصار در همان سال ورود يعني 1337 ش براي وي و جمعي ديگر متون فلسفي اسلامي را تدريس مي کرده است.
در همين جلسات درس است که نام علامه محمد حسين طباطبائي را مي شنود و سپس با او ملاقات مي کند که شروع يک سلسله فعاليت هاي ديگر هم بود. نيز با مهدي الهي قمشه اي و سيد ابوالحسن رفيعي قزويني هم آشنا مي شود. جواد مصلح، محمود شهابي و ابوالحسن شعراني هم از کساني هستند که او از آنان استفاده مي کند. نصر شرح منظومه ملاهادي سبزواري را نزد عصار مي خواند و به آرامي با نحوه تدريس متون قديمي که با دقت هاي خاص لفظي و کلمه اي همراه است آشنا مي شود. وي تا سال 1353 که عصاردرگذشت، همچنان از او استفاده مي کرد.

 

{همراه با علامه طباطبائي}
نصر شرحي در باره آشنائيش با علامه طباطبائي به دست مي دهد و اين که او چه جايگاه بلندي در فلسفه اسلامي در قم داشت و اثر يگانه اش اصول فلسفه و روش رئاليسم با شرح هاي مشهورترين شاگرد سنتي اش مرتضي مطهري چه اهميت بالايي دارد.

علامه هر آخر هفته يعني پنج شنبه و جمعه را به تهران مي آمد و نصر از محضر او بهره مي برد. گاهي هم نصر براي استفاده بيشتر به قم مي آمد. نصر مي نويسد: معاني باطني اي که او از غزليات حافظ بر من آشکار مي ساخت آن چنان عميق بود که گاه به نظرم مي رسيد ديوارهاي خانه محقر او هم در بيان آن با او همصدا مي شوند (ص 84).

اما آشنايي کربن با علامه طباطبائي هم از طريق نصر بود. کربن هر پاييز به ايران مي آمد و در منزل ذوالمجد طباطبائي جلساتي با علامه طباطبائي براي بحث گذاشته مي شد. مترجم اين مباحث خود نصر بود و گاهي هم شخصي با نام عيسي سپهبدي. داريوش شايگان هم به اين جلسات پيوست. استاد مطهري هم جزو افراد اين جلسه بود. گهگاه هم فروزانفر مي آمد.
نصر اين زمان به کارهاي شيعه شناسي هم علاقه داشت وعلامه را تشويق مي کرد تا کتابي که بعدها به نام شيعه در اسلام ناميده شد تأليف کند. اين کتاب را نصر به انگليسي برگرداند که تاکنون يکي از مهم ترين کتابهاي در نوع خود در ادبيات انگليسي است. ترجمه اين کتاب در قالب فعاليت هايي يک مرکز تحقيقات مربوط به اديان در دانشگاه هاروارد انجام گرفت. در اين زمينه يک گزيده از متون شيعه هم ترجمه و چاپ شد. انتخاب بر عهده علامه طباطبائي و ترجمه از دکتر نصر بود.

نصر آخرين بار علامه طباطبائي را در پاييز سال 1356 ديد. وي مي گويد: من هيچگاه نگاه نافذ ايشان را در لحظه وداع فراموش نمي کنم. اندکي پس از انقلاب… پيامي براي من فرستاد و از اين که من در خارج از ايران در امان هستم ابراز خوشحالي کرد. علامه در زمان مرگ … يکي از دوستانم را فراخواند و از او خواست که به من بگويد: چراغ فلسفه سنتي را روشن نگاه دارم (ص 86).

 

{ارتباط با مطهري و آشتياني و …}
نصر در اينجا شرحي هم در باره ابوالحسن رفيعي قزويني و قمشه اي و عده اي ديگر به دست مي دهد و مرتب روي ارتباطش را استاد مطهري تکيه مي کند و او را به عنوان دوست نزديک خود مي شناساند. وي با اشاره به اين که استاد مطهري با هيچ يک از زبان هاي اروپايي آشنايي نداشت و براي همين نتوانست مستقيم از نوشته هاي فلسفي غربي ها استفاده کند مي گويد که ما همچنين در تعدادي از پژوهش هاي علمي و فعاليت هاي آموزشي با هم مشارکت داشتيم. از اين جمله مشارکت همزمانمان در حسينيه ارشاد و کناره گيري همزمانمان از آن بود. همچنين هنگام تأسيس انجمن فلسفه من با مطهري مشورت کردم و او تا پايان يکي از مشاوران انجمن فلسفه باقي ماند (ص 89).
اين ادعاي نصر چندان مورد قبول منابع ديگر نيست و بسياري معتقدند که مطهري حتي براي يک بار هم حاضر به ايراد سخنراني در آن مرکز نشد.
نصر اشاره مي کند که مطهري در همان زمان کوتاهي که در مقام رياست شوراي انقلاب بود «تلاش کرد تا از شخصيت هاي فکري و فرهنگي تا آنجا که ممکن است محافظت کند. اما اندکي پس از انقلاب ترور شد و تأملات فکري و فلسفي ارزشمندش ناتمام ماند» (ص 90)
نصر شرحي هم از سيد جلال الدين آشتياني به دست مي دهد و کارهاي تأليفي و تصحيحي او که در انجمن فلسفه به چاپ مي رسيد. نيز اشارتي به مهدي حائري دارد که روزگاري دراز در امريکا بود و در باب فلسفه اسلامي تدريس و تحقيق داشت.

نصر در بخش بازگشت به وطن، قسمتي را هم به همکاري طولاني خود با هانري کربن و ايزوتسو اختصاص داده است. کربن يک سنت گرا بود و نصر هم. با اين حال نصر شرح مي دهد که کربن از گنون و آموزه هاي او دور بود و به نحله هاي ديگر دلبستگي داشت. اما نصر تأکيد مي کند که پيوند و همکاري طولاني مدت من و کربن نقش مهمي در زندگي فلسفي من داشت (ص 96). کربن بهت زده از انقلاب ايران در سال 57 مرد.

کربن منادي انديشه سنت گرايي در ايران بود و مي کوشيد تا ايرانيان را با نقد هايي که درغرب بر ضد پوزيتويسم و تجدد وجود دارد آشنا کند. اين گرايش بر احياي فلسفه اسلامي در ايران جديد مؤثر بود. نصر به دنبال آن شرحي از کارهاي ايزوتسو به دست مي دهد، زماني که ايزوتسو به دعوت نصر به عضويت هيئت علمي انجمن فلسفه درآمد.

در اينجا نصر بار ديگر به تأسيس انجمن فلسفه به صورت مستقل پرداخته است جايي که نام دقيق ترش انجمن شاهنشاهي فلسفه بود يا به تعبير نصر به اين نام شناخته مي شد. مرکز ياد شده تحت اشراف فرح تأسيس شد. نصر پيشنهاد دهنده بود و فرح هم پذيرفت. کسي که پيشنهاد کرد آن را شاهنشاهي بخوانند نه حتي سلطنتي ، هانري کربن بود و پس از ارائه پيشنهادها شاه و شهبانو انجمن شاهنشاهي فلسفه ايران را پذيرفتند. (ص 101 – 102).
نصر مي گويد که کساني عضو هيئت مديره شدند و از ميان فيلسوفان سنتي هم مطهري و آشتياني به عنوان مشاوران انجمن فعاليت داشتند. اين که استاد مطهري جزو مشاوران بوده بايد با اسناد موجود در انجمن مقايسه شود. البته آشتياني همکاري نزديک داشت و برخي از آثارش از جمله منتخاب آثار حکماي اسلامي همانجا چاپ شد. برخي هم پس از انقلاب توسط همان ناشر به چاپ رسيد.

تعدادي فيلسوف هم، خارج از ايران عضو انجمن بودند. نصر رئيس انجمن بود و دکتر هادي شريفي هم قائم مقام. کار تحقيق و پژوهش آغاز شد و انجمن طي چند سال کتابهاي متعددي را به چاپ رساند. همچنين نشريه اي به نام جاويدان خرد منتشر شد که سردبير آن هادي شريفي و پيتر ويلسون بودند.
نصر اشاره مي کند که انجمن فلسفه بعد از انقلاب همچنان به کارش ادامه داد.
مؤسسه بين المللي فلسفه با کمک همين انجمن بود که نشستي را در سال 1354 در ايران برگزار کرد و به اين ترتيب زمينه اي براي همکاري ميان فيلسوفان ايراني و غربي فراهم گرديد.

 

{فعاليت هاي فکري – فرهنگي در خارج از کشور}
نصر بخشي را به فعاليت هاي خارجي خود در زمان حضورش در ايران اختصاص داده و به همکاري هاي خود با دانشمنداني از پاکستان، مصر، لبنان و برخي ديگر از کشورها ازجمله اروپا و امريکا داده است. وي از دوستي و رفاقتش با امام موسي صدر ياد مي کند و اين که در زمان بودن وي در لبنان آنان با يکديگر رفت و آمد داشته و زماني هم که آقاي صدر به ايران مي آمده به او سر مي زده است (ص 110).

ارتباط هاي فرهنگي نصر با دانشمندان ترکيه، هند، ژاپن، استراليا و بسياري از کشورهاي ديگر در بخش هاي بدي آمده است. نصر از تلاش هايي که براي راه اندازي مطالعات ايراني در دانشگاه هاي مختلف داشته و از دربار ايران براي اين کار پول مي گرفته ياد کرده است. بخشي هم به سخنراني هاي فراوان او در دانشگاه هاي مختلف امريکا و اروپا و موضوعات آن که عمدتا مربوط به معرفي فلسفه ايراني و ترويج نگاه سنت گرايي بوده اختصاص داده شده است. بيان ماهيت علم شرقي و تفاوت آن با علم غربي از موضوعات مورد علاقه نصر بوده است. نخستين کتاب وي در اين موضوع کتاب علم و تمدن در اسلام بود که بر اساس گفته وي در همين شرح حال خودنوشت آن را برابر کتابي با عنوان علم و تمدن در چين اثر جوزف نيدهام بود. نصر در آن کتاب به نقد آراي نيدها که نوعي شرق شناسي پوزيتيويستي بود، پرداخته بود.

وي در اين بخش شرحي هم از کارهاي انتشاراتي خود به زبان هاي اروپايي و واکنش هايي که ايجاد کرده پرداخته است.
يکي ديگر از اقدامات او و دايي اش نورالدين کما که از نسل حاج شيخ فضل الله نوري بود و آن زمان سفير ايران در کانادار، ايجاد رابط ميان تهران و دانشگاه مک گيل براي ايجاد مرکزي براي مطالعات اسلامي بود که عامل اجرايي آن دکتر مهدي محقق بود. اين رابطه بعدها ادامه يافت و مثل انجمن فلسفه تا سالهاي پس از انقلاب هم ادامه داشت (118 – 119).#
تا اينجا که صفحه 132 کتاب است و تا آخرين صفحه آن يعني 157 تقريبا 25 صفحه مانده وي هنوز مطلب روشني در باره ارتباط هاي سياسي خود با دربار پهلوي بيان نکرده است.

 

{ همراهي با دربار، غربت غربي يا اقامت دوباره در امريکا}
در فصل پاياني کتاب که عنوانش غربت غربي است يعني همان نامي که به کتاب داده شده وي از آغاز غربت غربي خود يعني زماني که پس از انقلاب اسلامي در سال 1357 / 1979 آواره غرب شد و به مرور توانست جاي پايي در آنجا دست و پا کرده و به تدريج شهرتي به مراتب بيش از آنچه در گذشته داشت به دست آورد، اختصاص دارد. اين زمان او 45 ساله بوده است.
وي در آغاز اين فصل تأکيد مي کند اصلا قصد نوشتن جنبه هاي سياسي و اجتماعي از خاطرات زندگيش را ندارد؛ اما در توجيه مقام هايي که در ايران داشته است مي نويسد:
تمامي مقام هايي که من پذيرفتم نظير رياست دانشکده (ادبيات دانشگاه تهران) و دانشگاه، رياست انجمن شاهنشاهي فلسفه و رايزني فرهنگي، همگي ماهيتي فرهنگي و تعليمي داشتند. البته در کشورهايي نظير ايران هر يک از اين مقام ها، جنبه سياسي دارند اما من بدون پذيرش چنين مقام هايي که در واقع هيچ گاه مانع تدريس يا تحقيق و نوشته هاي فلسفي ام نشدند، نمي توانستم در ايران بمانم و در آن چه به انجام رساندم، موفق شوم (ص 134).
در اينجا نصر اشاره به شکاف ايجاد شده در جامعه ايران در سال 1978 مي کند، همان شکافي که منجر به تحقق انقلاب شد. او خود را جزو آن طبقه اي مي داند که مورد اعتماد دو طرف بوده است و مي گويد که همين امر شهبانو را بر آن داشت تا از من بخواهد که رياست دفتر او را بپذيريم.
به نظرم نصر از معدود کساني بود که مي توانست اين شکاف فرهنگي را در دوران پهلوي حس کند و کرد اما روحيه خاص او و مناسباتش با دربار و نيز تربيت اشرافيش مانع از آن شد که بتواند در اين باره به يک دورانديشي عالمانه برسد. اين در حالي بود که برخي از شاگردانش به آن رسيدند.
بايد گفت، درست زماني که دربار پهلوي تلاش مي کرد تا مثلا شريف امامي را نخست وزير کند به اعتبار آن که از خانواده روحاني بود و با دسته اي از روحانيون آشنايي داشت، فرح هم تصور کرده است که نصر به دليل همين ارتباط مختصر با چند روحاني مي تواند در اين پروسه مورد استفاده (يا سوء استفاده) قرار گيرد، آن هم زماني که ديگر چيزي از آن سفره برجاي نمانده است.

 

{رياست دفتر فرح ؛ چرا؟}
نصر خودش مي گويد که با نصب من در مقام رياست دفتر فرح «مي خواستند تا در آن زمان يک معادله جديد قدرت را ميان دربار و مراجع ديني ايجاد کنند و احساس شد که من از معدود افرادي هستم که مورد اعتماد دو طرف مي باشم» (ص 134).
نصر رياست دفتر فرح را هم از آن روي مي داند که سرپرستي اکثر فعاليت هاي فرهنگي کشور را بر عهده داشت و مي افزايد که آن درخواست را با رغبت قبول کرده است. چرا که از سالها پيش از آن هم با او همکاري داشته است (ص 135).

اندکي بعد از آن ناآراميها آغاز شد و نصر در روزهاي بحراني و به عباراتي پاياني رژيم مقرر شد تا از طرف فرح به عنوان نماينده ايران در افتتاح نمايشگاه هنر ايراني به توکيو برود. نصر بدان دليل که ابتدا در لندن براي دخترش مدرسه اي بيابد و از آنجا به توکيو برود عازم لندن شد. اما با شنيدن خبر تأخير آن نمايشگاه از يک طرف و آشفتگي اوضاع ايران از طرف ديگر همان جا ماند. اين همان رفتني بود که جان وي را از خطراتي که او را تهديد مي کرد نجات داد.

نصر مي نويسد: به خاطر موقعيتي که به عنوان رئيس دفتر فرح داشتم خانه ام غارت شد و کتابخانه و يادداشتهاي تحقيقاتي ام مصادره شدند و از بين رفتند يا دست کم به همراه تمامي اموالم منتقل شدند (ص 136).
نصر خواسته است تا حضور خود را در دربار پهلوي با همان استدلالي که گذشت توجيه کند.
شايد کساني آن توجيه را بپذيرند و کساني نه. اما او مي توانست منصفانه تر در آن باره سخن بگويد تا اگر روزي اسناد و مدارک جديدي در باره نوع مناسبات وي با دربار پهلوي انتشار يافت، تعارضي در اذهان کساني که اين نوشته را خوانده اند و با آن اسناد برابر مي کنند، ايجاد نشود.
از اين پس شرح حال نصر در خارج از ايران و در واقع در غربت غربي است. وي توضيح مي دهد که چگونه زندگي جديد خود را آغاز کرده و در کدام مراکز دانشگاهي به فعاليت پرداخته و عاقبت در دانشگاه جورج تاون واشنگتن استقرار يافته است.

 

{ادامه تفکر سنتي و توليدات جديد}
اين زمان نصر، با ادامه همان گرايش سنت گرايانه خود، يکسره به تحقيق و نگارش و سخنراني و تدريس مي پردازد. آثار زيادي که جمع بندي سخنراني ها و جلسات درس و يا تأليفات مستقل است منتشر مي شود و حتي بسياري از آنها آرام آرام به زبان فارسي هم ترجمه مي شود.
بايد گفت بالا گرفتن جدال هاي شرق و غرب پس از نابودي مارکسيسم و جايگزيني رقابت اسلام و غرب زمينه کارهاي علمي نصر را توسعه داد. اکنون او به عنوان مدافع اسلام سنتي مي کوشد تا با غرب کنار بيايد و همان گونه که زماني آن را با انديشه هاي سلطنتي هماهنگ مي ساخت با آموزه هاي جديد غربي هم تلفيق دهد. با اين حال علاقه وي به اسلام و انديشه هاي ديني از همان نوعي که خودش مي پسنديد، در وي باقي است.
شخصيت نصر را بايد در حد يک اشرافي تربيت شده در يک خاندان کهن اما متجدد وصف کرد، شخصيتي که وي با نبوغ خود آن را پرورش داده و نوآوري هاي فراوان در آن ارائه کرده است.
نصر شرحي از فعاليت هاي علمي خود در سالها ي اخير به دست مي دهد. هميچنين از سفرهايش به کشورهاي مختلف از جمله کشورهاي اسلامي ياد مي کند. سفر به مصر براي وي جنبه معنوي دارد و او در حرم رأس الحسين مي تواند خلاء عاطفي ناشي از جدايي از ايران را تا حدودي جبران کند (ص 151). وي در جاي ديگري هم نوشته است: طي سالهاي غربتم در غرب، قاهره، خانه اصلي روحي من در جهان اسلام بود (ص 26).
نصر از اين که بعد از انقلاب نتوانسته به ايران بيايد ياد کرده اما مي افزايد که به تدريج مقالاتي از او در فارسي انتشار يافته و آثارش به اين زبان ترجمه و منتشر مي شود. وي تأکيد مي کند: شايد هيچ کشور اسلامي ديگري وجود ندارد که به اندازه ايران به فلسفه اسلامي و غربي علاقمند باشد. او مي گويد گرچه به صورت فيزيکي در ايران نيست اما در مجموعه در بسياري از فعاليت هاي علمي شرکت داشته است (ص 153). اين نکته درست است. آثار او در سالهاي اخير موجي ايجاد کرده که دست کم براي کاستن از تأثير انديشه هاي غربگرايانه سروش مؤثر بوده و ريشه هاي فلسفي جامعه ايراني را استوارتر کرده است.
نصر هيچگاه در مباحث فلسفي در حد يک تئوريسين دور از واقع باقي نمانده و همواره تلاش کرده است تا نظريات خود را در عرصه عمل، به صورت تجربي ارائه دهد.
کتاب بسيار عالي او با عنوان «جوان مسلمان و دنياي متجدد» اثري بود که وي براي دانشجويان مسلمان ساکن در غرب نوشت تا با زباني ساده آنان را با انديشه فلسفي غرب و تفاوتش با اسلام آشنا سازد.
نصر در آخرين عبارات کتاب مي گويد که مهم ترين دغدغه او همچنان جستجوي معرفت است و همچنان ورد زبانش همان دعاي سنتي که رب زدني علما.
پايان بخش کتاب کتابشناسي دکتر نصر است که مشتمل بر تمام يا دست کم بسياري از نوشته هاي او از مقاله و کتاب به زبان هاي مختلف است يک کتابشناسي جامع که مي تواند براي علاقمندان به آثار نصر بسيار سودمند باشد.

 

زندگینامه استاد عبد المحمد آيتى‏(خودنوشت)

اينجانب عبد المحمد آيتى در سال 1305 ش در بروجرد متولد شده‏ام. درس خواندنم را از مكتبخانه شروع كردم و سپس به مدرسه رفتم. پس از پايان دبستان در مهر ماه سال 1320 وارد دبيرستان شدم.

تا كلاس سوم دبيرستان خواندم ولى هواى دروس طلبگى در سرم افتاد. در مهر ماه سال 1323 به مدرسه آقا يا مدرسه نوربخش بروجرد رفتم. در مهر ماه سال 1324 در قم بودم. در مهر ماه سال 1325 از قم عازم تهران شدم و با گرفتن تصديق مدرسى كه آن وقت معادل ديپلم بود در كنكور دانشكده معقول و منقول شركت كردم و قبول شدم.

در خرداد سال 1328 به اخذ درجه ليسانس نائل آمدم و چون دوره علوم تربيتى و روانشناسى را هم ديده بودم براى تدريس در دبيرستانها به استخدام وزارت فرهنگ( آموزش و پرورش) در آمدم و در مهرماه سال 1328 به دبيرى دبيرستانهاى بابل منصوب شدم. دو سال در بابل تدريس كردم و به خرم آباد لرستان منتقل شدم.

در مهر ماه سال 1330 از خرم آباد به تهران منتقل شدم ولى چون پنج سال تعهد دبيرى داشتم پس از چند سال كه در تهران بودم مرا به ساوه فرستادند. ديگر نتوانستم شايد هم نمى‏خواستم به تهران بازگردم. ده سال در ساوه و دو سال در گرمسار تدريس كردم. در مهر ماه سال 1348 به پيشنهاد مركز انتشارات آموزشى به تهرانم آوردند و در آن مركز به كار مشغول شدم. ده سال سر دبير ماهنامه آموزش و پرورش بودم تا در سال 1359 به افتخار بازنشستگى نايل شدم. مدت تدريسم از سى سال هم گذشته بود.

 

 

 

آثار علمى‏

پيش از آنكه بازنشسته شوم  كتابهاى باتلاق، كشتى شكسته، كالسكه زرين،تحرير تاريخ وصاف و ترجمه تقويم البلدان را منتشر كرده بودم. در دوره بازنشستگى تاريخ ابن خلدون( العبر) را در شش جلد ترجمه كردم و كتابهاى ديگر را چون تاريخ دولت اسلامى در اندلس در 5 جلد و تاريخ ادبيات زبان عربى و تاريخ فلسفه در جهان اسلام و درباره فلسفه اسلامى را ترجمه كردم سپس به نظامى پرداختم و هر پنج كتاب: خسرو و شيرين، ليلى و مجنون، مخزن الاسرار، هفت پيكر و اسكندرنامه را گزيده و شرح كردم. ترجمه غزلهاى ابونواس، ترجمه الغارات، ترجمه علويات سبع، نوشتن شكوه قصيده و شكوه سعدى در غزل و گنجور پنج گنج و پير نيشابور هم از ديگر آثار حقير است. ترجمه قرآن مجيد و صحيفه سجاديه و نهج البلاغه بر تارك آثار بنده مى ‏درخشند. همچنين است ترجمه كتاب حجاز در صدر اسلام.

ترجمه قرآن مجيد را در سال 1356 آغاز كردم و پس از سه سال به پايان بردم. به خيال خودم مى‏خواستم ترجمه‏اى روان و امروزى، ترجمه‏اى كه در عين صحت و فصاحت و بلاغت و در عين زيبايى عبارات خواندنش براى همگان آسان باشد به وجود آورم. حالا تا چه حد موفق شده‏ام، جنابعالى بهتر از هر كس مى‏دانيد كه هم قرآن پژوهيد و هم نويسنده. ترجمه‏هايى را كه تا آن روز منتشر شده بودند، چون ترجمه مرحوم الهى قمشه ‏اى و ترجمه مرحوم پاينده و مرحوم رهنما را خواندم و فراز و فرود و حسن و عيب هر كدام را در نظر گرفتم. مى‏خواستم چيزى به وجود آورم كه از حسن‏هاى همه آنها بهره‏مند و از عيبهاى آنها( اگر داشته باشند) مبرّا باشد. چه مى‏شود كرد انّ الانسان خلق هلوعا.

در هنگام ترجمه از تفاسير غافل نبوده‏ام. همواره به تفسير ابو الفتوح، كشف الاسرار، مجمع البيان، ترجمه تفسير طبرى، كشّاف و تفسير كبير امام فخر مراجعه مى‏كردم. در تجديد نظر چاپ بعد در تفسير الميزان و تفسير نمونه هم نگريسته‏ام. بر ترجمه بنده چند تن از افاضل از جمله خود جنابعالى نقدهايى نوشته‏اند. از همه سپاسگزارم. از آن ايرادها هر كدام را كه وارد بوده پس از مراجعه به تفاسير در چاپهاى بعد اعمال كرده‏ام و خواهم كرد.

زندگینامه على ‏اصغر حكمت‏

« على ‏اصغر حكمت»، سياست‏مدار، شاعر، نويسنده و مترجم معاصر ايرانى در 23 رمضان 1310 در شيراز متولد شد.

على ‏اصغر حكمت پس از گذراندن تحصيلات ابتدايى و متوسطه در شيراز براى ادامه تحصيل به تهران آمد و در كنار آموختن علوم جديد در مدرسه آمريكايى، به آموختن علوم اسلامى نظير فقه و اصول در مدارس اسلامى پرداخت. معروف است كه آيت ‏الله ميرزا طاهر تنكابنى نيز از اساتيد وى بوده است. حكمت همچنين از مشاهير فرهنگ و ادب فارسى بود كه آثار بسيار گران‏بهايى به ‏خصوص در زمينه ‏هاى ادبى، تاريخى و فرهنگى از خود برجاى گذاشته است. در عرصه سياست نيز از حكمت به ‏عنوان يكى از مؤسسين حزب راديكال ياد شده است.

حكمت در سال 1297 ش، وارد خدمات فرهنگى شد و با نشر مقالات تحقيقى و تدريس زبان انگليسى در مدارس متوسطه، كسب شهرت نمود و وارد فعاليت‏هاى سياسى شد و با كمك عده‏اى از دوستان و همفكران خود به رهبرى على ‏اكبر داور، حزب راديكال را بنيان‏گذارى كردند. حكمت تا سال 1309 در وزارت معارف خدمت مى ‏كرد. در اين سال به تشكيلات جديد داور در دادگسترى وارد شد و پس از چندى براى مطالعه در امور قضايى و ثبتى به اروپا اعزام شد. وى در اروپا وارد دانشكده حقوق و ادبيات شد و در هر دو رشته مدرك ليسانس گرفت. مأموريت ديگر حكمت در اروپا مطالعه در امر آموزش و پرورش و دانشگاه بود.

او در شهريور 1312 به تهران احضار شد و در كابينه ذكاء الملك فروغى، ابتدا كفيل و بعد وزير معارف و رئيس دانشگاه شد. در كابينه جم نيز وزير فرهنگ بود. دوران پنج ساله وزارت فرهنگى على ‏اصغر حكمت را بايد دوران تحول فرهنگى در اين وزارتخانه نام نهاد.

خدمات

  • تأسيس دانشگاه تهران،
  • تأسيس دانشسراهاى مقدماتى در سراسر كشور،
  • برگزارى جشن هزاره فردوسى،
  • تأسيس فرهنگستان ايران،
  • ايجاد پيش‏آهنگى و تغيير برنامه ‏هاى مدارس به اصول آموزشى كشورهاى خارج،
  • ايجاد تحول در زبان و ادبيات پارسى،
  • توجه به آثار باستانى و تشكيل موزه ايران باستان،
  • تربيت كادر آموزشى و انتشار نشريات و توجه به امر ورزش در مدارس،

توسعه و تكميل مدارس ابتدايى و متوسطه از جمله كارهاى او بود.

حكمت پس از معافيت از وزارت فرهنگ در اسفند 1317 در ترميم كابينه محمود جم به وزارت كشور منصوب شد. در كابينه دكتر متين دفترى نيز همان سمت را عهده ‏دار بود. در خرداد 1319 بار ديگر از خدمت معاف شد و به كار تحقيق و مطالعه پرداخت.

وى در ترميم كابينه فروغى در 30 شهريور 1320 وزير بازرگانى و پيشه و هنر شد. در ترميم ديگر كابينه فروغى، وزارت بهدارى را بر عهده گرفت. در كابينه سهيلى نيز همچنان وزير بهدارى بود.

او در شهريور 1359 در تهران درگذشت.

تأليفات‏

  • 1. شرح احوال جامى؛
  • 2. مترجم تذكره مجالس النفايس؛
  • 3. مترجم تاريخ جامع اديان: نوشته جان بى ناس؛
  • 4. امثال قرآن مجيد؛
  • 5. رساله در باب امير على‏ شير نوائى؛
  • 6. پارسى نغز( مجموعه ‏اى از برگزيده‏هاى پارسى‏گويان)؛
  • 7. تصحيح كشف الاسرار ميبدى؛
  • 8. ره ‏آورد حكمت: نوشته‏ ها و خاطرات شخصى على ‏اصغر حكمت؛
  • 9. ترجمه پنج حكايت از شكسپير؛
  • 10. از سعدى تا جامى؛
  • 11. ترجمه جلد سوم تاريخ ادبيات ادوارد براون؛
  • 12. امين و مأمون( ترجمه از سلسله روايات اسلامى جرجى زيدان)؛
  • 13. ترجمه رستاخيز: تأليف تولستوى دانشمند روسى؛
  • 14. ترجمه راه زندگانى: تأليف نيكولا حداد مصرى.

 

زندگینامه محمدمهدى فولادوند(1299-1387ه ش)

محمدمهدى فولادوند، نوه آيت ‏الله محسن اراكى و فرزند مرحوم حسين بختيارى است كه در اول دى 1299 ش در اراك متولد شد. وى در سن 12 سالگى به تهران آمد و در سال 1318 از مدرسه دارالفنون تهران موفق به اخذ درجه ادبى آن زمان شد و به دانشكده حقوق دانشگاه تهران راه يافت. از آنجا كه تمايلات ادبى و عرفانى او هماهنگ با رشته حقوق نبود، او در شهريور 1329 عازم فرانسه شد.

فولادوند در مدت 14 سال در پاريس، دانشگاه سوربن به تحصيل در رشته ادبيات هنر، فلسفه و زبان‏شناسى عرب پرداخت و پس از اتمام و مدرسه السنه شريفه پاريس و معهدالاسلاميه( دانشگاه سوربن) در ضمن انتشار آثار خود به مسافرت و پژوهش پرداخت و رساله دكتراى خود را كه درباره عمر خيام بود، به جهاتى در خارج از دانشگاه به پايان رسانيد.

وى به اكثر كشورهاى اروپايى، مصر و آسيا مسافرت كرد و به ويژه از آلمان، لهستان، هلند، اتريش، ايتاليا، سوييس، تركيه و عراق را ديدن كرد. در سال 1344 ش به عنوان عضو دايمى انجمن نويسندگان فرانسه زبان و عضو وابسته انجمن شعراى فرانسه برگزيده شد.

فولادوند متجاوز از 120 بار موزه لوور را ديدن كرد و دو هزار سخنرانى را در سوربن و كلژد فرانس دنبال كرده است.

مرحوم فولادوند در آبان سال 1344 ش به تهران بازگشت و در اكثر دانشگاه‏ها و موسسات آموزش عالى كشور؛ از جمله هنركده هنرهاى دراماتيك و هنرهاى زيباى تهران و مدرسه عالى ادبيات و زبان‏هاى خارجه علوم تربيتى به تدريس دروس مختلف فلسفه، زيباشناسى، ادبيات، فرانسه، تاريخ مذاهب، فرهنگ و تمدن پرداخت.

وى همچنين يكى از اعضاى برجسته انجمن فلسفى ايران و علوم انسانى( وابسته به يونسكو) بود.

مرحوم فولادوند در سال 1324 ش قديمى‏ترين انجمن فسلفى را در تهران تشكيل داد. در تمام آثار فولادوند رد پاى از تصوف تصوف راستين اسلامى به چشم مى‏خورد.

فولادوند ضمن آشنايى عميق و تسلط وافر بر زبان‏هاى فرانسه، عربى و آشنايى با انگليسى آشنا شد. مجموعه آثارى وى بيش از 40 مجلد كتاب است. آثار فرانسه او مايه ستايش ژنرال دوگول، شوايستر، فرانسو امورياك، هانرى، دمتنرلان، ژان ككتو، مور و سوريو ونوه، والرى و آكادمى‏هاى فرانسه، سويس و كانادا واقع شده است.

همچنين ترجمه قرآن وى به زبان فارسى از ممتازترين ترجمه ‏هاى پنجاه سال اخير معرفى شده و جايزه و پنج لوح تقدير به‏دست آورده كه اميد است، در سطح بين المللى مطرح شود. ديوان اشعار فارسى مرحوم فولادوند به 20 هزار بيت و به زبان فرانسه 700 صفحه سر مى‏زند و در زبان فارسى مهدا تخلص مى‏كرد.

ترجمه محمدمهدى فولادوند از متن قرآن در سال 1345 ش در تهران تحت عنوان جزوه‏اى به نام گل‏هايى از قرآن به چاپ رسيد و چون در آن تاريخ جز ترجمه تفسير گونه مرحوم قمشه ‏اى و مرحوم ابوالقاسم پاينده ترجمه فارسى ديگرى از كلام ‏الله مجيد در دسترس وجود نداشت، همان جزوه كوچك مورد اقبال شايان قرا گرفت و محمدعلى جمال‏زاده نامه‏اى قريب به شانزده صفحه در تجليل و تشويق مترجم نوشت و از او خواست تا اين كار را تا پايان قرآن ادامه و همت به خرج دهد.

ترجمه قرآن مرحوم فولادوند در سال 1373 از سوى دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامى با تحقيق، بررسى و ويرايش حجج اسلام محمدرضا انصارى محلاتى و سيدمهدى برهانى منتشرشده است.

آثار

از آثار محمدمهدى فولادوند مى ‏توان به

  1. ترجمه رباعيات عمر خيام در سال 1960،
  2. منتخب اشعار و نوشته ‏هاى فرانسه طبع ژنو 1963 به فرانسه ناياب،
  3. درجست و جوى زيبايى( هيدا)،
  4. سنفونى‏ها طبع وزارت فرهنگ به فرانسه ناياب،
  5. زن در انديشه خدا،
  6. طبع جديد ترجمه رباعيات خيام به فرانسه به انضمام خيام ‏شناسى( مأخذ و مطالب جديد درباره خيام و رباعيات منسوب به او)،
  7. نخستين درس زيبايى شناسى( دهخدا)،
  8. چگونه قرآن را به فارسى ترجمه كنيم؟،
  9. زيباترين اشعار فرانسه ناياب،
  10. انسان مسئول و تاريخ‏ساز ترجمه از عربى بنياد قرآن ناياب،
  11. آفرينش هنرى در قرآن،
  12. از ژرفاى قرآن بيناد قرآن،
  13. قرآن و نسل امروز بنياد قرآن،
  14. نقدى بر ماركس انتشارات البرز ناياب،
  15. خدا را ديدم ترجمه از عربى،
  16. سفرى از شك تا ايمان ترجمه از عربى،
  17. دوم انتشارات ياسر،
  18. اقتصادنا( ترجمه جديد با معادل‏هاى فارسى) بنياد علوم اسلامى،
  19. ترجمه برخى از ادعيه و دعاى كميل به فرانسه و فارسى ادبى،
  20. مجموعه اشعار ومقالات وآثار فرانسه و فارسى مولف در دست جمع‏آورى است،
  21. قرآن به فارسى( ترجمه دقيق) انتشارات مطالعات تاريخى و معارف قرآنى قم خيابان ارم،
  22. خدا و علم مصاحبه ژان با دو فيزيك‏دان( ترجمه از فرانسه)،
  23. صلح و شمشير( حمايت از صلح و همزيستى مسالمت‏آميز( به زبان فرانسه)،
  24. ترجمه دقيق مادام بووارى به فارسى انتشارات جامى،
  25. حافظ دل‏ها نه نسخه بدل‏ها،
  26. ترجمه دعاى كميل به فرانسه با مقدمه( انتشارات بين الملل)،
  27. در حريم نور 2 جلد، خيام‏شناسى،
  28. ترجمه جديد نهج ‏البلاغه انتشارات صائب،
  29. حافظ در آستان وحى

اشاره كرد.

استاد بهاءالدين خرمشاهى در توصيف ترجمه فولادوند مى‏نويسد: بدون اغراق ترجمه فولادوند از بهترين ترجمه ‏هاى موجود به زيان فارسى است. ترجمه استاد فولادوند ترجمه ‏اى است، به فارسى امروزى و بدون گرايش‏هاى خاص افراطى است؛ يعنى نه فارسى گرايى مفرط دارد، نه عربى گرايى مفرط. علاوه بر اين يكى از ويژگى‏هاى كم نظير ترجمه حاضر، همت مترجم در ارائه يك ترجمه آهنگين در سوره‏هاى مكى انتهاى قرآن است.

رحلت

شايان ذكر است، محمدمهدى فولادوند، مترجم و خادم قرآن كريم بامداد سه شنبه 15 مرداد در سن 88 سالگى پس از تحمل سال‏ها رنج و بيمارى در منزل خود به جوار رحمت الهى شتافت. پيكر وى 16 مرداد ساعت 9 از مقابل خبرگزارى قرآنى ايران( ايكنا) به سمت دانشگاه تهران تشييع و سپس به خاك سپرده مى‏شود.

(هيئت علمى دارالقرآن الكريم( دفتر مطالعات تاريخ ومعارف اسلامى)

زندگینامه حسین بهزاد(۱۲۷۳ـ۱۳۴۷ ش )(مشهورترین نگارگر معاصر)

حسین بهزاد

بهزاد ، حسین ، مشهورترین نگارگر (مینیاتورساز) معاصر ایران (۱۲۷۳ـ۱۳۴۷ ش ). نیای او میرزالطف الله ، واعظ مسجد وکیل شیراز، به فرمان ناصرالدین شاه به تهران آمد تا در سوگواری محرم و صفر در تکیه دولت به منبر برود. پدرش ، میرزافضل الله اصفهانی ، علاوه بر قلمدان سازی ، در نقاشی آبرنگ و طبیعت سازی نیز مهارت داشت (میربهاء، ص ۷۲ـ۷۳).

بهزاد در شش سالگی به مدرسه شرف مظفری رفت (بهزاد، ص ۴۳)، اما پس از چند ماه ، به سبب علاقه بسیار به نقاشی و بی توجهی به درس از مدرسه اخراج شد. پدرش او را به استاد ملاعلی قلمدان ساز در «مجمع الصنایع » سپرد تا فنون نقاشی سنّتی و قلمدان سازی و کار زیرلاکی را بیاموزد. اندکی بعد، استاد و پدرش ، تقریباً همزمان ، به بیماری وبا درگذشتند (میربهاء، ص ۷۷). پس از مرگ پدر، با وجود سختگیریهای ناپدری و مادرش و محرومیت از امکانات ، از کمترین فرصت برای نقاشی بهره می گرفت (همان ، ص ۷۷ـ۸۵).

بهزاد با وضع مالی بد و مشکلات خانوادگی ، حدود دوازده سال در همان کارگاه شاگرد بود و در کنار آن به آموختن قلمدان سازی و نقاشی زیر نظر میرزاحسن پیکرنگار، بزرگترین شاگرد استاد ملاعلی ، پرداخت («استاد حسین بهزاد»، ۱۳۴۲ ش ، ص ۱۲؛ میربهاء، ص ۷۷ـ ۷۸).

در هجده سالگی ، استادش را ترک گفت و در حجره ای در سرای حاج رحیم خان در کنار سبزه میدان به طور مستقل به کار پرداخت . در آن زمان ، توجه مجموعه داران خارجی و موزه ها به نگارگریهای قدیم ایران جلب شده بود و دلاّ لهای کارهای هنری و عتیقه ، نقاشان چیره دست را به نقاشی کردن از روی کارهای قدیم و سپس کهنه کردن آنها تشویق می کردند. ازینرو، بهزاد مدتها به کار نقاشی کردن از روی شاهکارهای کمال الدین بهزاد و رضا عباسی پرداخت (میربهاء، ص ۸۶؛ «استاد حسین بهزاد»، ۱۳۴۲ش ، همانجا).

چیره دستی بهزاد در تقلید از نقاشیهای قدیمی ، بویژه نگارگریهای تیموری و صفوی ، جمعی از هنردوستان و دلاّ لهای نقاشیهای کهن را به حجره اش جلب کرد. بهزاد چند سال بعد، به بالاخانه شمس العماره و سپس ، به درخواست غلامحسین خان میناسازباشی ، به حجره او در تیمچه زرگرها رفت و با او به همکاری پرداخت (میربهاء، ص ۸۷ ـ ۸۸). ظاهراً در ۲۲ سالگی ، در پی یک بیماری سخت چنان تعادل وانی خود را از دست داد که تا مرحله خودکشی پیش رفت (همان ، ص ۹۵ـ۹۶). پس از بهبود، فتوح السلطنه تبریزی که از علاقه مندان کار بهزاد بود، ترسیم صورتی از یک نسخه خطی خسمه نظامی را به او و چند نقاش دیگر سفارش داد.

چون کار بهزاد از دیگران زیباتر و جالبتر در آمد، کشیدن همه مجلسها به او واگذار و با قراردادی ، مقرر شد که کتاب را در خارج از کشور بفروشند و سود آن را پس از کسر مخارج ، به او بپردازند. بهزاد مدت یک سال به کارِ کشیدن مجلسهای خمسه مشغول بود (همان ، ص ۹۸، ۱۰۰). در همان زمان ، به پیشنهاد رئیس «دیویزیون روس » و صلاحدید فتوح السلطنه ، وارد قشون میرپنج شد، اما چون نظام تناسبی با روحیه او نداشت ، هنگام عزیمت قشون به مازندران ، از سربازخانه گریخت (همان ، ص ۱۰۵ـ ۱۰۶). مدتی در خانه ای پنهان شد و سرانجام ، دختر صاحبخانه را به همسری گرفت و از او صاحب یک پسر شد (همان ، ص ۱۰۷ـ۱۱۰).

در ۱۳۳۶، بهزاد همراه فتوح السلطنه برای فروش خمسه مذکور راهی اروپا شد، اما در تفلیس ، فتوح السلطنه از بردن بهزاد پشیمان شد و به او توصیه کرد که به ایران برگردد، و خود بی خبر به انگلستان رفت و نسخه نظامی را به یکی از موزه های انگلستان فروخت . ازینرو بهزاد ناگزیر با کشیدن طرح و فروختن آنها به یاری یک شیرینی فروش زنجانی ، مدتی در تفلیس زندگی کرد و پس از هفتاد روز به وطن بازگشت (همان ، ص ۱۱۲ـ۱۱۷).

بهزاد پس از بازگشت به میهن ، با شمار بیشتری از دلاّ لهای عتیقه و دوستداران نگارگری از جمله رابینو ی فرانسوی آشنا شد. بهزاد که از حدود ۱۳۱۱ ش به استخدام مدرسه کمال الملک در آمده بود، در ۱۳۱۴ ش ، به یاری رابینو به پاریس رفت (همان ، ص ۱۱۸، ۱۲۱). اقامت سیزده ماهه او در آنجا، چشم انداز جدیدی به رویش گشود. بازدیدهایی که بارها از موزه ها و آثار قدیمی کرد، نه تنها اوج هنر کلاسیک اروپا را به او نشان داد، بلکه فرصت بررسی نسخه های خطی ایرانی و شرقی را نیز برایش فراهم آورد. بهزاد در آستانه جنگ جهانی دوم ، به ایران بازگشت .

با انقلاب درونی و ذوقی که در او به وجود آمده بود تقلید کردن را بکلّی کنار گذاشت و روش جدیدی در پیش گرفت که به شیوه شخصی او در نگارگری منتهی شد (همان ، ص ۱۲۵ـ۱۲۶، ۱۲۸، ۱۳۲ـ۱۳۳؛ «استاد حسین بهزاد»، ۱۳۴۲ ش ، ص ۱۲، ۱۴). مدت دو سال ، برای یک تاجر کلیمی کار کرد و سپس دعوت حسینعلی اسفندیاری را برای همکاری پذیرفت (میربهاء، ص ۱۳۳، ۱۳۵).

بهزاد بسیاری از مضامین معروف شاعران بزرگ ایران ، مانند فردوسی ، خیام ، نظامی ، مولوی ، سعدی و حافظ را به تصویر کشید، از جمله پنجاه تابلو که در دهه ۱۳۳۰ ش به سفارش اسفندیاری برای مصوّرسازیِ چاپِ چندزبانه و نفیس رباعیات خیام کشید (همان ، ص ۱۳۵). این کتاب در ۱۳۴۹ ش ، دو سال پس از مرگ بهزاد، در ژاپن به طبع رسید.

بهزاد پس از همکاری با اسفندیاری ، مدت شش سال برای علی جلالی کارکرد که نتیجه آن ، خلقِ تعدادی نقاشی برجسته در سبک جدیدش بود؛ از جمله تابلوهای «فردوسی »، «ایوان مدائن »، «شب قدر حافظ »، و «نفت » (همان ، ص ۱۳۹). او در آن مرحله به پدیدآوردن آثاری پرداخت که در کتابها، سفینه ها و مرقّعهای آن روز متداول نبود. بهزاد در این رشته از آثار خود، به آفرینش تک چهره های شماری از بزرگان ادب و فرهنگ ایران پرداخت : چهره رودکی ، سه تابلو از حافظ ، و تابلوی شمس و مولوی که در تابلوی اخیر، وارستگی و از خود بیخودی شمس و نگاه پرنفوذ چشمان او، از توانایی و قدرت قلم بهزاد حکایت می کند. او همچنین در چهره پردازی افراد ساده و عادی جامعه ذوق و توانایی خود را به خوبی نشان داده است . تابلوی «رقص و دف » او چنان با مهارت تصویر شده که بیننده می تواند ارتعاش دست مرد دف زن را بر روی دایره احساس کند.

بهزاد در ۱۳۲۵ ش ، زمانی که ملک الشعرای بهار * تصدی وزارت فرهنگ را بر عهده داشت ، به استخدام اداره باستان شناسی درآمد (همان ، ص ۱۳۸؛ برای نظر ستایشگرانه بهار نسبت به هنر و نقاشی بهزاد رجوع کنید به بهار، ج ۲، ص ۱۰۰۱). بسیاری از کارهای او، به برآورد خودش حدود چهارصد تابلو («استاد حسین بهزاد»، ۱۳۴۷ ش ، ص ۱۸)، در مجموعه های خصوصی ایران ، موزه ها، و مجموعه های خارج از کشور محفوظ است . همچنین شماری از نقاشیهایی که به عنوان کار موظف کشیده است ، اکنون در موزه هنرهای ملی و نیز هنرهای تزیینی (تهران ) نگهداری می شود. مجموعه ای از آثار بهزاد را فرزند وی در اختیار کاخ موزه سعدآباد قرار داده است .

این آثار در بخشی از این موزه ، با عنوان «موزه بهزاد»، که در ۲۸ اردیبهشت ۱۳۷۳ همزمان با یکصدمین سالگرد توّلد او تأسیس یافت ، محفوظ است . معروفترین کارهای او، که خودش به نام از آنها یاد کرده ، دو تابلوی بزرگ «شاهنامه فردوسی » و «فتح بابل » است (همانجا) که از محل کنونی آنها اطلاعی در دست نیست . در دهه های ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ ش که اوج شهرت او بود، نمایشگاههای متعددی از آثار خود در ایران ، از جمله نمایشگاه بزرگی به مناسبت برگزاریِ جشن هزاره ابوعلی سینا در موزه ایران باستان در ۱۳۳۳ ش ، و در خارج (فرانسه ، بلژیک ، چکسلواکی ، لهستان ، آمریکا، هندوستان و ژاپن ) بر پا کرد («استاد حسین بهزاد»، ۱۳۴۲ ش ، ص ۱۴، ۱۶ـ۱۷).

بهزاد سیر تحوّل هنر را به سه شیوه مغولی ، صفوی و عصر حاضر، تقسیم کرده و خود را موجد مرحله سوم تحول مینیاتور دانسته است . او صورت مغولی را از مینیاتور خارج کرد و سبکی نوین پدید آورد. به عقیده بهزاد، مینیاتور شعر نقاشی است ، و وظیفه نگارگر، تجسّم و ترسیم شیرینکاریهای زندگی است و، برخلاف نقاش که طبیعت و اشکال را به مایه های گوناگون می نمایاند، باید زیباییها را کشف کند و با زیباترین شکل به نمایش بگذارد.

بهزاد، کالبدشناسی ، بُعد و مناظر و مرایا را به مینیاتور وارد ساخت و از ریزه کاریهای وقت گیر و غیر ضروریِ آن تا حد امکان ، چشم پوشید و رنگ را آزاد گذاشت تا نگارگر ناگزیر از به کاربردن رنگهای خاص و معین نباشد. همچنین معتقد بود که مینیاتور باید گویای عواطف و احساس و اندیشه نگارگر باشد و تأثرات او را از طبیعت بر روی بوم منعکس کند («استاد حسین بهزاد»، ۱۳۴۷ ش ، ص ۱۶ـ۱۹).

ویژگی مهم تابلوهای بهزاد، گوناگونی آثار او از نظر شیوه اجراست ؛ از جمله ، نگاره هایی با سبک و صحنه پردازی به شیوه کهن ، با تفاوتهایی در زمینه طرح اندام ، چهره پردازی و رنگ گذاری . در این دسته ، تابلوهایی که بر روی زمینه سیاه با رنگ سفید و طلایی کار شده اند، از جاذبه خاصی برخوردارند.

نگاره های طبیعت گرایانه . در این نگاره ها صحنه ها نزدیک به واقعیت و طبیعت است ؛ اندامها ضمن موزون بودن ، منطبق با واقعیت ، و گل و گیاه و پرنده در عین تزیینی بودن ، دارای پیوند با طبیعت اند.

مینیاتور ـ نقاشی . در این تابلوها در کنار شخصیتهایی که در مایه مینیاتور کهن ، اما به شیوه خاص بهزاد تصویر شده اند، افرادی نیز خارج از قالب نقش پردازی در مایه مینیاتور طرح شده اند؛ از جمله تابلوی «پیرمرد و غلام سیاهِ فانوس به دست » و تابلوی «اسب و سوارکار با کلاه بوقی شکل ».

نگاره های تخیلی ـ فراواقعگرایانه . در این آثار، تابلو به دو بخش تقسیم شده است . در یک بخش ، شخصیت یا شخصیتهای اصلی با اندازه بزرگ در مایه مینیاتور به شیوه خاص بهزاد طرح شده و در بخش دیگر، با توجه به پیام مورد نظر نقاش ، صحنه ای در مایه ای تخیّلی ـ فراواقعگرایانه به تصویر درآمده است . در این شیوه ، با این که شخصیتهای تابلو، بخش اصلی را تشکیل داده اند، بدون بخش تخیلی مفهومی ندارند و تصویری ساده اند. بهزاد شخصیتهای اصلی صحنه را که عمدتاً یک زن و مرد، به عنوان دو جزء برابر و سازنده جامعه ، هستند، اغلب در پیوند با موجهای انسانیِ درهم و برهم طرح کرده است که می تواند کنایه از این باشد که هیچ انسانی جدا از جامعه مفهومی ندارد. در این تابلوها که انبوه انسانها نگران و وحشت زده یا در خواب ، و گاه در حالت پرواز، تصویر شده اند، انسان گرچه چون خیام ، دم را خوش می دارد، ناخودآگاه همیشه نگران آینده مبهم خویش است .

در تابلوی «از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم »، بهزاد با نقش سرهایی که از لابه لای شاخسارها چون میوه سر برآورده اند و چهره های دژمی که بر خاک شده اند، کوشیده است تا مفهوم زندگی و مرگ و همسویی آنها را یادآور شود و به اعتباری ، به چرخه زندگی و تبدیل مواد به هم و رویش گیاهان از جسم انسانها توجه دارد. گل و گیاه نیز در کارهای بهزاد با شخصیت اصلی درهم آمیخته اند. او در این صحنه ها، قدرت خود را در طرح گل و گیاه به صورت انبوه ، با رنگ پردازیهای اعجاب آور، نشان داده است و بر برگ به شکلهای مختلف ، بیش از گل تأکید دارد.

بهزاد، در بازی با رنگ ، حتی وقتی رنگهای تیره شخصیت اصلی را که با رنگ روشن تصویر شده به محاصره گرفته اند، اعجاز کرده است . او در استفاده از رنگ بنفش با رنگ بندی مختلف تبحّر خاصی از خود نشان داده است . برای بیان حالت رؤیایی فضاها از رنگ آبیِ روشن و در بیان غم از رنگ خاکستری بهره جسته و اندیشه را با رنگ خاکستریِ مخلوط با قرمز نمایانده است . او همچنین در به هم آمیختن رنگهای اکلیلی و آبیِ سیر مهارتی بسزا از خود نشان داده است . از ویژگیهای دیگر سبک بهزاد در رنگ گذاری ، پدیده «سایه » و کاربرد «سایه روشن » است ؛ پدیده ای که در کار نگارگران پیش از او دیده نمی شود. بهزاد بر خلاف نقاشان غربی ، از قوانین تابش نور پیروی نکرده ، بلکه «سایه روشن » را به میل خود و در خدمت حجم و عمق بخشیدن به تابلو، در بخشهای خاصی از آن به کار برده است (میربهاء، ص ۶۱).



منابع :

(۱) «استاد حسین بهزاد»، هنر و مردم ، دوره جدید، ش ۱۲ (مهر ۱۳۴۲)؛
(۲) «استاد حسین بهزاد»، هنر و مردم ، دوره جدید، ش ۷۰ (مرداد ۱۳۴۷)؛
(۳) محمد تقی بهار، دیوان ، چاپ مهرداد بهار، تهران ۱۳۶۸ ش ؛
(۴) حسین بهزاد، «ساعتی با استاد»، هنر و مردم ، دوره جدید، ش ۳۴ (مرداد ۱۳۴۴)؛
(۵) ابوالفضل میربهاء، یادنامه بهزاد: شرح احوال استاد حسین بهزاد و مختصری در تاریخ نقاشی ایران ، تهران ۱۳۵۰ ش .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

 

 

زندگینامه عبدالرزاق بغایری (متوفی۱۳۳۲ه.ق)

 از پیشگامان معاصرفن نقشه برداری و علم جغرافیا در ایران . پدرانش اهل شمن آباد سبزوار واز خوانین طایفه بَغایری (بُغایری ) خراسان بودند. کرمعلی خان ، جد او، برای تحصیل ، به اصفهان رفت و همانجا اقامت کرد.پدر عبدالرزاق ، ملامحمد حسن ، نواده دختری ملا محراب گیلانی ، از عرفای قرن اخیر و مادرش دختر میرزا مهدی خان منشی (متوفی ح ۱۱۷۵ـ۱۱۸۰)، از خوانین کروَن اصفهان بود که در اصل از بحرین و بصره به ایران آمده بودند و دردربار نادرشاه (حک :۱۱۴۸ـ۱۱۶۰) و کریم خان زند (متوفی ۱۱۹۳) خدمت می کردند و نسبشان به حبیب * بن مظاهر می رسید (احتشامی ، ص ۵۰؛ «آقای عبدالرزاق خان مهندس بغایری »، قسمت ۱، ص ۱۳۵؛ ایران . وزارت امور خارجه ، ص ۱۸ـ۱۹).

عبدالرزاق در ۲۲محرم ۱۲۸۶ در اصفهان زاده شد و پس از آموزشهای ابتدایی در خانه و مکتب ، در شعبان ۱۲۹۶، همراه پدرش به تهران آمد. نخست نزد او کتابهایی چون نصاب و امثله را خواند و سپس در محضر میرزا محمد جواد، پدر میرزا محمد علی شاه آبادی ، امام جماعت مسجد جامع ، مقدمات علوم دینی را آموخت (احتشامی ، همانجا). چندی نیز نزد سید شهاب الدین اصفهانی درس می خواند که در فلسفه و حکمت و عرفان و همچنین علومی چون طب و ریاضی دست داشت (مهدوی ، ص ۶ـ۷).

بغایری در صفر۱۳۰۴ وارد مدرسه دارالفنون شد و بر خلاف تمایلی که پدرش به طبیب شدن او داشت ، نزد استادانی چون میرزا عبدالغفارخان نجم الدوله و میرزا محمودخان نجم الملک ، و همچنین معلمان خارجیِ دارالفنون ، به آموزش ریاضی و مهندسی پرداخت و، با ذوقی که در کارهای علمی و صنعتی داشت ، کره های جغرافیایی در اندازه های مختلف ساخت و یکی از آنها را در ۱۳۱۰ (ایران . وزارت امور خارجه ، ص ۱۹: ۱۳۱۲) به ناصرالدین شاه قاجار (حک : ۱۲۶۴ـ۱۳۱۳) تقدیم کرد؛ به همین مناسبت ، به فرمان شاه ، منصب سرتیپی و حکم تدریس در مدرسه نظام یافت (مسعود انصاری ، ص ۲۱۶). ظاهراً وی دوره دارالفنون را تمام نکرد؛ گویا در سال آخر تحصیل ، بر کناری عبدالغفارخان نجم الدوله از تصدی تعلیمات ریاضی دارالفنون ـ و انتصاب علی خان ناظم العلوم به جای او ـ را برنتافت و «رفتن استاد را تحمل نتوانست و بر خلاف میل استاد دارالفنون را ترک گفت » (رشدیه ، ص ۱۱۳).

از این به بعد، بغایری گذشته از ادامه تحصیل ، از جمله درس حکمت ، که همراه استادش نجم الملک ، نزد حیدرقلی خان قاجار می خواند (مسعود انصاری ، همانجا)، سفارشهایی در زمینه نقشه برداری اراضی و املاک قبول کرد و بخش مهمی از اوقات خود را به تحقیق و ترسیم نقشه ای از ایران گذراند که در پی گردآوری و مطالعه انبوهی از نقشه های انگلیسی ، روسی ، آلمانی ، فرانسوی و ترکی و همچنین تطبیق اعلام آن با متون تاریخی و جغرافیایی فارسی و اطلاعات محلی ، بالاخره در ۱۳۱۶، به مقیاس ۰۰۰ ، ۴۰۰ ، ۱۱ منتشر شد (احتشامی ، ص ۵۱ ـ ۵۲؛ مقدم ، ص ۸).

عبدالرزاق که از بدو تأسیس مدرسه شرف در ۱۳۱۲، در آن به تدریس ریاضی مشغول بود ( تاریخچه دبیرستان شرف ، ص ۴ ـ ۵)، خود در ۱۳۱۶، مدرسه خِرَد را بنیان نهاد. یک سال بعد نیز در مدرسه سیاسیِ مشیرالدوله شروع به تدریس جغرافیا کرد. علاوه بر این ، او برای آموزش عمومی (ریاضیات ) جلسات آموزشی شبانه ای در منزل خود بر پا کرد که تا حدود چهل سال بعد دایر بود (احتشامی ، همانجا؛ رشدیه ، ص ۱۱۲؛ ایران . وزارت امور خارجه ، همانجا).

با آغاز انقلاب مشروطه و تحولات و شور و شوق ناشی از آن ، طرحهای اقتصادی و صنعتی چندی از جمله طرح احداث خط آهن بندر گز ـ تهران به میان آمد. در اوایل محرم ۱۳۲۶ بغایری از سوی صنیع الدوله مأمور شد تا در رأس هیئتی ، درباره احداث این خط ، مطالعات و بررسیهای اولیه را انجام دهد، ولی با پیش آمدن استبداد صغیر، این طرح ناتمام ماند (بغایری ، ص ۹).

بغایری در ۱۳۲۷، کتاب آموزشی اصول علم جغرافی را با مقدمه ای کلی ، و در ۱۳۲۸، نقشه بلوکات اطراف تهران را ترسیم و منتشر کرد. تخصص او در جغرافی و نقشه برداری ، با تحولاتی که در حوزه مرزهای کشور روی داد، کاربرد حیاتی تری پیدا کرد. مسئله مرزهای ایران و عثمانی ، که با گسترش دامنه تجاوزهای عثمانی ، و در واقع اشغال بخشهای وسیعی از حدود غربی ایران ، از ۱۳۲۹ ابعاد گسترده ای یافته بود، به تشکیل کمیسیونی بین المللی انجامید که مرکب از نمایندگان روسیه و بریتانیا، ایران و عثمانی و هدفش حل و فصل این موضوع بود. معاونت و سرپرستی بخش فنی این هیئت را، که در ۱۳۳۱ به ریاست عالیه نصرالله خان اعتلاءالملک (خلعت بری ) تشکیل شد، بغایری بر عهده داشت .

کمیسیون مشترک مرزی از صفر ۱۳۳۲، کار تحدید حدود را از خرمشهر آغاز کرد و تا ذیحجه همان سال ، نقشه برداری و تعیین حدود بخشهایی از این مسیر را تا کوه آرارات ـ منتهی الیه مرزهای ایران و عثمانی در امتداد مرزهای روسیه ـ به پایان برد (ایران . وزارت امور خارجه ، همانجا؛ مخبر فروغ فسائی ، ص ۷۳ـ۷۴).

از آن تاریخ به بعد، بغایری تا حدود سی سال ، در اغلب فعالیتهای راجع به تحدید حدود ایران ، در مقام سرپرستی بخش فنی هیئتهای اعزامی ، حاضر بود؛ از جمله در ۱۳۰۱ ش ، در هیئتی به ریاست مستشارالدوله صادق ، برای رفع اختلافات مرزی ایران و شوروی در مرزهای شمال شرقی ایران ؛ در ۱۳۴۳ (۱۳۰۳ ش )، در نقشه برداری از حدود دشت مغان ؛ و بار دیگر، در ۱۳۰۸ ش ، در پی تشکیل کمیسیون مرزی ایران و ترکیه ، در مرزهای غربی کشور (ایران . وزارت امور خارجه ، ص ۱۹ـ۲۰؛ احتشامی ، ص ۵۲).

در تمامی مراحل این کار دشوار ـ مأموریت هیئت اعزامی اول به سرپرستی اعتلاءالملک در ۱۳۰۸ ش (مسعود انصاری ، ص ۲۲۰)، هیئت اعزامی دوم به سرپرستی مظفراعلم (سردار انتصار) در ۱۳۰۹ ش (مخبر فروغ فسائی ، ص ۸۹) و در دور دوم و نهایی فعالیتها در ۱۳۱۰ـ۱۳۱۲ ش ـ سرپرستی امور فنی تعیین حدود را بغایری بر عهده داشت . وی همچنین در زمستان و بهار ۱۳۱۲ ش ، در رأس هیئت تحقیقات مرزی ، به قسمتهای جنوبی مرز ایران و افغانستان اعزام شد؛ و در هیئت تحدید حدود ایران و عراق ، در ۱۳۱۷تا۱۳۱۹ ش ، همین مسئولیت را بر عهده داشت .

اگرچه وی در سالهای بعد، احتمالاً به دلیل کهولت ، در این گونه فعالیتهای عملی مشارکت نداشت ، ولی حضور وی در مقام رئیس بخش فنی و نقشه برداری «وزارت امور خارجه ایران »، تا سالها بعد، یا دست کم تا اسفند ۱۳۲۷ ش که ، به پیشنهاد علی اصغر حکمت ، طی مراسمی در کاخ وزارت خارجه از او و خدماتش تقدیر به عمل آمد، ادامه یافت (ایران . وزارت امور خارجه ، ص ۱۷).

از بغایری ، گذشته از آثار منتشر شده ، از جمله کتاب معرفه القبله (تهران ۱۳۷۱) ـ و صورتی از برخی آثار منتشر نشده چون فرهنگی درباره جغرافیای ایران ، جدولی از اسامی و مشخصات خلفا و پادشاهان دوره اسلامی ، نقشه تفصیلی شهر تهران ، ویک رشته یادداشتهای مرزی … (که از هیچیک نشانی دردست نیست ) ـ اثر مکتوب دیگری بر جای نمانده است ( رجوع کنید به «شرح مختصری از تاریخ تولد و کارهای مرحوم مهندس عبدالرزاق بغایری »، ص ۱۰۶؛ «بیاد سه دانشمند بزرگ : محمد قزوینی ـ مهندس عبدالرزاق بغایری ـ میرزا محمدعلی معلم حبیب آبادی »، ص ۱۰۷).

رحلت

بغایری در ۸۴ سالگی در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۳۲ درگذشت ، و چون دختر میرزا محمد حسین فروغی (ذکاءالملک ) را به همسری داشت ، جنازه او را در ابن بابویه ، در مقبره خانوادگی فروغی ، به خاک سپردند.



 منابع :

(۱) «آقای عبدالرزاق خان مهندس بغایری »، سالنامه پارس ، سال ۶ (۱۳۱۰ ش )؛
(۲) ابوالحسن احتشامی ، شکوفه های ذوق و ادب ، تهران ( ۱۳۲۷ ش ) ؛
(۳) ایران . وزارت امور خارجه ، نشریه وزارت امور خارجه ، دوره ۱، ش ۱ (خرداد ۱۳۲۸)؛
(۴) عبدالرزاق بغایری ، ما مهندس داریم : در جواب مذاکرات ۲۲ آبان ماه ۱۳۰۵ شمسی مجلس شورای ملی ، تهران ( ۱۳۴۵ ) ؛
(۵) «بیاد سه دانشمند بزرگ : محمد قزوینی ـ مهندس عبدالرزاق بغایری ـ میرزا محمدعلی معلم حبیب آبادی »، نشریه انجمن آثار ملّی ، ش ۳ـ۴ (پائیز ـ زمستان ۱۳۵۵)؛
(۶) تاریخچه دبیرستان شرف ، تهران ۱۳۴۱ ش ؛
(۷) شمس الدین رشدیه ، سوانح عمر ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۸) «شرح مختصری از تاریخ تولد و کارهای مرحوم مهندس عبدالرزاق بغایری »، نشریه انجمن آثار ملّی ، ش ۳ـ۴ (پائیز ـ زمستان ۱۳۳۵)؛
(۹) محمدعلی مخبر فروغ فسائی ، مرزهای ایران ، تهران ۱۳۲۴ ش ؛
(۱۰) محسن مسعود انصاری ، «عبدالرزاق بغایری »، تحقیقات اسلامی ، سال ۸ ، ش ۱ و ۲ (۱۳۷۲ ش )؛
(۱۱) بابامقدّم ، «تاریخچه نقشه برداری در ایران »، نشریه فنی سازمان نقشه برداری ، سال ۴، ش ۱۲ (بهمن ۱۳۵۵)؛
معزّالدین مهدوی ، داستانهائی از پنجاه سال اوضاع اجتماعی نیم قرن اخیر ، تهران ۱۳۴۸ ش .

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه استاد عبدالجلیل بشرویه ای«بدیع الزمان فروزانفر» (۱۳۴۹-۱۲۷۶ش)

استاد فروزانفر
  
عبدالجلیل در تیرماه ۱۲۷۶ شمسی, در بشرویه از توابع طبس, در خانواده ای از اهل علم و فرهنگ به دنیا آمد. بعدها لقب بدیع الزمان را از قوام السلطنه, والی خراسان گرفت و فروازانفر را به عنوان نام خانوادگی خود برگزید. پدرش شیخ علی,‌پسر آخوند ملا محمد حسن قاضی است که هر دو شاعر و فقیه و طبیب بودند و نسلشان به ملا احمد تونی, از علمای معاصر شاه عباس صفوی می رسد. مقدمات علوم دینی را در زادگاهش آموخت و در سال ۱۲۹۸ به مشهد آمد و پس از دو ماه پای درس ادیب نیشابوری نشست تا علوم ادبی و منطق را فرا گیرد.
   
این شاگردی تا سال ۱۳۰۲ ادامه داشت. چندی نیز از محضر حاج میرزا حسین سبزواری بهره برد و اصول و بعضی مباحث فقه را نزد حاج شیخ مرتضی آشیتیانی و بخشی را نزد حاج شیخ مهدی خالصی فرا گرفت. برای آنکه وقتش بیهوده تلف نشود, به جای گرفتن حجره در مدرسه, اتاقی در کاروان اجاره کرد تا با فراغت کامل درس بخواند. کمتر کسی را می پذیرفت,‌حتی روزهای پنج شنبه و جمعه که همه تعطیل بودند, او یک دوره معلقات سبع را نزد ادیب خواند. فروزانفر در آن سال ها از شاگردان شاخص و خاص درس ادیب به شمار می رفت.
 
در همان آغاز جوانی طبع شعری هم داشت و با توجه و آگاهی به دو زبان فارسی و عربی قصاید غرایی به هر دو زبان می سرود. در کنار تلاش علمی و جدیت, آنچه در آن سال ها موجب پیشرفت او شد, هوش سرشار و ذهن و قاد وی بود. دیگر محیط مشهد برای پیشرفت و پرورش ذوق خود کافی نمی دید، علی الخصوص که این پیشرفت او حسادت و رشک هم درسان را نیز برانگیخته بود. پس در سال ۱۳۰۳ شمسی در تهران به تهران آمد و حجره ای در مدرسه سپهسالار گرفت و یه دوره شرح اشارات و شفا و کلیات قانون را نزد میرزا طاهر تنکابنی و فقه و اصول و قواعد علامه را در محضر آقا حسین نجم آبادی فرا گرفت. علاوه بر آن تحریر اقلیدس و قسمت الهیات کتاب اسفار را نزد آقا مهدی آشتیانی خواند و شرح چغمینی و محبسطی را نزد ادیب پیشاوری.
 
  فروزانفر استادش ادیب پیشاوری را ابوعلی سینای ثانی و تالی ابن رشد و ابوریحان می دانست و می گفت: «برکت صحبت و فیض مجالستش در تطور و تحول افکار این ضعیف و نظر وی در فهم و تشخیص اشخاص و معرفت درجات شعرا تأثیر به سزا داشت.»(۲)
 
جز ادیب با شمس العلما گرکانی، صدرالافاضل، میرزا خان نائینی، شاهزاده افسر، فروغی، علامه قزوینی حشر و نشر دائمی داشت و در محافل ادبی شرکت می جست. در سال ۱۳۰۵ به توصیه ی شمس العلما گرکانی و به جای تدریس فقه و اصول و عربی و ادبیات را در دارالفنون بر عهده گرفت.(۳)
 
 هم چنین سال بعد در مدرسه حقوق منطق نیز درس داد. با تأسیس دارالمعلمین عالی در سال بعد، تدریس ادبیات فارسی و عربی را به وی سپردند و همکار استادان بزرگ آن عصر چون ملک الشعرا بهار، رشید یاسمی، نصرالله فلسفی، عباس اقبال آشتیانی، بهمنیار، سعید نفیسی، همایی، شفق و سیاسی گردید.در سال ۱۳۱۰ به استادی تفسیر قرآن و ادبیات عرب در مدرسه ی سپهسالار نیز برگزیده شد و پس از تأسیس دانشکده ی معقول و منقول در سال ۱۳۱۳ معاونت آن جا به او واگذار گردید.
   
هم زمان ریاست مؤسسه ی وعظ و خطابه را نیز بر عهده داشت. در دانشکده ی معقول و منقول نیز تصوف درس می داد. او در هدایت و تقویت بنیه ی علمی دانشکده از طریق جلب استادان و تنظیم برنامه های مفید نقش مهمی داشت. یکی از خدمات او در آن سالیان کوشش فراوان برای تأسیس دوره ی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران بود. گرچه بسیاری با آن مخاالفت می کردند اما با عزم جدی او در سال ۱۳۱۶ این دوره تأسیس شد و استادان نسل دوم و سوم تاکنون حاصل این تلاش ارزنده هستند.
 
در سال ۱۳۱۴ رساله ی دکتری خود را با عنوان «زندگانی مولانا جلال الدین رومی» نگاشت تا بتواند رتبه ی استادی را دریافت کند. علامه دهخدا، سید نصرالله تقوی از ممیزان و داوران رساله ی وی بودند. از آن پس توانست به عنوان استاد تاریخ ادبیات به تدریس در دانشگاه تهران بپردازد. در همین سال بود که کتاب «سخن و سخنوران» را نگاشت که در آن سال ها منبع اساسی و مهم ادبیات ایران به شمار می رفت.
  
سمت ها
  
در همان سال نیز به عضویت فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی برگزیده شد و جزو اعضای اولیه و پیوسته ی آن گردید. او همچنین به عضویت شورای علمی معارف درآمد.
در سال ۱۳۲۳ ریاست دانشکده ی معقول و منقول را برعهده گرفت و بیست و سه سال بر این شغل باقی بود تا آن که در سال ۱۳۴۶، پس از چهل سال خدمت فرهنگی بازنشسته شد. در طول این سالها مشاغل دیگری هم داشت؛ از جمله عضویت هیئت علمی رئیسه ی نخستین کنگره ی نویسندگان ایران(۱۳۲۵)، عضویت در مجلس شورای سنا و مجلس شورای ملی(۱۳۲۸- ۱۳۳۱).
 
پس از بازنشستگی به درخواست گروه زبان و ادبیات دانشگاه تهران و به دلیل نیاز علمی دانشگاه، تدریس دوره های عالی را بر عهده گرفت. دانشگاه تهران به پاس خدمات علمی اش استادی ممتاز را به او اعطا کرد.
  
وی از جمله ی مؤلفان کتاب های درس نیز بود و یک دوره منتخبات ادبیات فارسی برای سال های اول، دوم، سوم با همکاری دکتر زرین کوب و منوچهر آدمیت برای دبیرستان ها تألیف کرد. متون انتخابی به لحاظ دقت در انتخاب و توضیحات بی نظیر است. همچنین در تألیف دستور زبان فارسی برای دبیرستان ها همکاری کرد.
  
سفرهای استاد فروزانفر 
  
فروزانفر سفرهای علمی متعددی به خارج از کشور داشت؛ از جمله
سفر به لبنان و راه اندازی کرسی زبان فارسی،
شرکت در کنگره ی اسلامی پاکستان،
بازدید از مؤسسات فرهنگی و خاور شناسی امریکا و انگلیس،
زیارت آرامگاه مولانا درترکیه،
مأموریت های متعدد فرهنگی به افغانستان، و عربستان و اردن و سوریه، سفر به مراکش و سخنرانی و گرفتن نشان عالی دولت مراکش.
  
رحلت
  
سرانجام در روز چهارشنبه ۱۶ اردیبهشت سال ۱۳۴۹ به علت سکته ی قلبی در بیمارستان مهر درگذشت و پس از تشیع جنازه ی باشکوهی، مجاور امامزاده حمزه، در حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد. علامه همایی در مجلس ختم او سرود:
 
«بر فرورانفر نه، بر اهل ادب باید گریست.»
 
استادان بسیاری در سوگ او نوشتند و سرودند؛ از جمله استاد مظاهر مصفا در مرگ او سرود:

ای جلال الدین بیارا خوان که مهمان می رسد
نور صفه، شمع ایوان، زیور خوان می رسد

خیز ای مهر منیر روم، ای خورشید بلخ
کافتاب روشن ملک خراسان می رسد

ای سلیمان دیار عشق، بنشین بر سریر
کاصف بن برخیا یار سلیمان می رسد

ز آرزوی دختر ترسای گیتی گشته باز
اینک اینک کعبه جویان پیر سمعان می رسد

عاشقان دیرین فروزانفر به شوق کوی دوست
با دل بیدار و با فر فروزان می رسد

ای دریغا دفتر آرایی قلم افکنده است
کز پس او دفتر آرایی به پایان می رسد(۴)….

 پس از درگذشت استاد مجموعه ی مقالات و اشعار او انتشار یافت. کتابخانه ی او نیز پس از مرگ به دانشگاه تهران اهداء شد. مطالعه ی شخصیت علمی و اخلاقی استاد فروزانفر درس آموز است. در بُعد علمی به قول خود وی از ادب پیش از اسلام و بعد از اسلام چیزی نبود که نداند.(۵) این نکته ادعایی صرف نبود؛ تسلط بر بیان مطلب و وسعت دایره ی اطلاعات در تمامی پژوهش عا و نوشته های علمی وی مشهود و محسوس است.
  
دانش او محدود به ادب فارسی نمی شد بلکه در ادبیات قدیم عرب دارای مقامی شامخ بود و در سخن گفتن و نگارش مسلط. او ادیبی جامع و بصیر و توانا در تمامی زمینه های لغت،‌نحو، صرف، معانی و بیان و بدیع و نقدالشعرا بود. عادت داشت تا کتابی را که تازه به دست آمده بود نمی خواند بر زمین نمی گذاشت. به گفته ی دکترمحجوب «فروزانفر دانشمندی نکته سنج،‌استادی محقق و مدرسی بی نظیر بود. او نمونه ی مردان خود ساخته بود.»(۶)
 
  او به گفته ی دکتر اسلامی ندوشن «دریایی از معلومات و اطلاعات مربوط به ادب و فرهنگ ایران بود»(۷) همچون دایرهٔالمعارفی زنده و برآورنده ی نیاز همگان بود و چنان احاطه ای بر کار و کلامش داشت که سخنش حجت و بی نیاز از مراجعه به مآخذ بود. در تمامی زمینه ا اطلاعات کافی داشت حتی موسیقی؛ چنان که با کلنل وزیری در جهت سامان دهی به موسیقی همکاری می کرد. (۸)
  
«در کار تحقیقات ادبی به سابقه ذوق، بسیاری از اصول تحقیق و به شیوه ی اروپائیان را دریافته بود. طرز تحقیق او کاملاً اروپایی بود. اقوال را با محک عقل و حتی گاه نوعی آمارگیری می سنجید.»(۹) تحقیقات محمد قزوینی و روش علمی او در بدیع الزمان تأثیر عمیقی بخشیده بود. دقت و احتیاط در نقد متون و تصحیح آثار را باید آموخت.»(۱۰) یک بُعد تحقیقات او یافتن و کشف نکته های تازه است و این نبود مگر به مدد هوش و نبوغ او. بی دلیل نیست که ایرج افشار او را «یکی از بنیان گذاران نقد ادبی ایران می داند.»(۱۱)
 
 روش نقادی استاد
 
 در نقادی شیوه ای دقیق و متین به کار برد و با جمع بین ذوق و علم، نقدی لطیف و قوی پدید آورد. او اصول نقد کهن را با شیوه های انتقادی جدید درآمیخت و معتقد بود برای جان بخشیدن به ادبیات باید با ادبیات اروپایی ارتباط برقرار کرد. نمونه ای از این تحقیقات مقاله ی عالمانه ی ،«قدیم ترین اطلاع از زندگی خیام» است که نمونه ای از پژوهش های ممتاز فروزانفر از شیوه ی قدما در نقد انتقاد می کند و آرای انتقادی آنان را مبهم، ضعیف و مبتنی بر ذوق و به دور از اصول و قواعد مرتب می داند.(۱۲)
 
 با وجود تأثیری که فروزانفر از روش های تحقیق فرنگ، نه به طور مستقیم، بلکه به واسطه ی آشنایی با قزوینی و تقی زاده پذیرفته بود، شیفته نبود بلکه میزان آشفتگی او به ادب کهن فارسی و عرفان ایران بر همگان معلوم است. پژوهش های او در زمینه تاریخ ادبیات ایران، مولوی شناسی، عطار شناسی و تصحیحات جملگی مبین روش های تازه و ابتکار وی در تحقیق است. در کنار تحقیق و پژوهش، یکی از بارزترین ابعاد شخصیتی او تربیت نسلی پژوهنده و عالم بود که پس از او سالیان دراز به خدمات علمی پرداختند.
  
شاگردان و ترببیت یافتگان استاد فروزانفر
  
طبقه ی اول ادبای معاصر و از پایه گذاران آموزش های دانشگاهی است که شاگردان و ترببیت یافتگان او اکنون از نامداران عرصه ی ادبیات معاصر هستند؛
 

استادانی چون:

  1. دکتر زرین کوب،
  2. دکتر شهیدی،
  3. دکتر شفیعی،کدکنی،
  4. دکتر علی محمد حق شناس،
  5. دکتر حسین خطیبی،
  6. دکتر سادات ناصری،
  7. دکتر امیر حسین یزدگردی،
  8. دکتر ضیاءالدین سجادی،
  9. دکتر مظاهر مصفا،
  10. دکتر معین،
  11. دکتر اسماعیل حاکمی،
  12. دکتر حمیدی،
  13. دکتر بحرالعلومی،
  14. دکتر خانلری،
  15. دکتر احمد علی رجایی،
  16. دکتر احمد مهدوی دامغانی،
  17. دکتر محمد جعفر محجوب،
  18. دکتر غلامحسین یوسفی
  19. و ده ها استاد ممتاز و برجسته ی دیگر.
 
 نحویه تدریس استاد
  
در هنگام تدریس به درس و کلاس مسلط بود. در مباحثی که وقوف نداشت، وارد نمی شد. شاگردان به دلیل بیان شیوا و عمیق و مستند استاد از کلاس لذت می بردند و گذشت زمان را نمی فهمیدند. روش او دادن دید وسیع بود. معانی کلی را آرام آرام و جزء جزء در قالب الفاظ می ریخت. هیچ سخنی را بدون مآخذ نقل نمی کرد. درس او جنبه ی تفریح داشت؛ یعنی منفعت و لذت توأماً حس می شد.
  
در کلاس اهل ظرافت و مزاح بود که گاه به طنز نیش دار بدل می شد که بسیار سریع الانتقال و حاضر جواب بود. در لا به لای درس نکات ظریفی نقل می کرد. به دلیل داشتن همین ویژگی ها بود که هیچ گاه شاگردان در کلاسش غیبت نمی کردند در طول قریب پنج سالشاگردی او، هرگز درسش را ترک نگفتم ، یک مطلب مکرر یا مبتذل ا زاو نشنیدم حتی شوخی های او، احوال پرسی های او چیزی به دانشجو می آموخت. »(۱۳) حضور ذهن عجیبی داشت.
  
همان رو زاول تمام دانشجویانش را به خاطر می سپرد، بعد در باب صفات، خصوصیات، علایق و روابط، خانواده، کار و مطالعات دانشجویانش می پرسید و به خاطر می سپرد؛ حتی جای افراد را به خاطر داشت.تکیه کلامش هنگام تدریس «توجه می کنید!» بود. غالباً دانشجویان را فرزند خطاب می کرد و هنگام خواندن شعر و تلفظ کلمات به خراسانی متمایل بود. حسن خلق و سلوکش با دانشجویان، زبان زد بود. در کلاس مؤدب، متین، موقر و مهربان بود.
  
الفاظ سبک به کار نمی برد. حرف زدن معمولی او هم فصیح و بی غلط بود. چنان رسا سخن می گفت که گویی قبلاً مطالب را نوشته و حفظ کرده است. هنگام پاسخ به سؤالات با حوصله بود و با موشکافی و اقامه ی دلیل و آوردن مثال های فراوان از گنجینه ی حافظه اش پاسخ می داد. هنگام تدریس پشت میز و بر سکو نمی رفت. صندلی خود را در همان ردیف جلو قرار می داد،‌ابتدای جلسه ی قبل رابه طور مختصر بیان می کرد و در پایان نیز موضوع بحث جلسه ی بعد را می گفت تا دانشجویان مطالعه کنند. بر تمامی دروس تسلط کافی داشت؛ خصوصاً مثنوی و مضامین آن، که توأم با عشق و اعجاب آور بود.
  
طبعی شوخ و نکته گو داشت. شوخی های او به جا، ظریف و نکته آموز بود، شاید لطایف و شوخ طبعی های به یاد ماندنی در ذهن شاگردانش بالغ بر مجموعه ای قطور شود. دکتر اسلامی ندوشن می نویسد: «فروزانفر بی تردید نافذترین استاد ادبیات فارسی در تاریخ دانشگاه ایران بوده است و شاگردانش از او بیش از هر استاد دیگر خاطره به یاد دارند. این به علت جودت ذهن، فصاحت بیان، حافظه ی قوی و نکته سنجی های رندانه ی اوست.(۱۴)»
  
دکتر محجوب درباره ی حافظه ی او می نویسد: «در مورد فروزانفر چه بگویم؟ برای این که خداوند تاکنون چنین حافظه ای، چنین درک و موقع شناسی و ذوقی نیافریده است.(۱۵) »بسیاری شعر و مثل و حکمت فارسی و عربی و آیات و احادیث رادر حافظه داشت و هر وقت که می خواست به آسانی از گنجینه ی خاطر بر می گزید و چاشنی سخن خود می کرد؛ یا از این رو سخنش همیشه به مقتضای حال و مقام و حاوی نکته سنجی های لطیف بود. سحر خیز و راه پیما و طبیعت دوست بود. در دو دهه ی آخر عمر بسیار سفر می کرد. خوش سفر و خستگی ناپذیر بود.
  
مهدی بامداد در شرح حال رجال ایران او را به عنوان مردی زیرک، زرنگ و موقع شناس معرفی می کند و می نوسید: « و این که او چاپلوس،‌ابن الوقت و در جلب اشخاص و مخاطبان خود بسیار زبر دست بود. در ظرف چند ثانیه یا چند دقیقه،‌چندین عقیده ی متضاد پیدا می کرد. (۱۶) »این خرده را دیگران(۱۷) نیز بر او گرفته اند که اهل اغراق و مبالغه بود و به همان نسبت از تحسین دیگران در باره ی خود خشنود می شد. گاه تحت تأثیر واقعه ای اغراق گویی را از حد می گذراند و گاه در حق برخی سخنان ستایش آمیز می گفت و در غیاب آنان به نکوهش می پرداخت.
 
دیگر ایرادی که بر او گرفته اند، ورود او به سیاست است. «فروزانفر» یکی از شخصیت های بسیار جذاب ایران معاصر بود که شگفتگی وجود خود را در حسن ارتباط با قدرت حکومتی می جست و از خار خار تعین های سیاسی بر کنار نبود.(۱۸ )» این علاقه تا حد زیادی اوقات عزیز او را به هدر می داد و در عین حال از قدر او می کاست، در حقیت همین علاقه به کارهای غیر علمی بود که او را در سال های آخر عمر،‌قدری بیش از حد خسته کرد و خیلی مأیوس.(۱۹)» حتی دکتر شفیعی کدکنی(۲۰) مانع اصلی در راه شاعری اش را مشغله های اداری و سیاسی می داند، از لقب بدیع الزمان گرفتن از فرماندار مشهد تا سناتور انتصابی شدن، چنان که عباس اقبال در قطعه ای به مطلع زیر او را نکوهش می کند:
 
استاد یگانه، ای فروزانفر
رفتی به سنا چه کار بدی کردی.
  
اما سیاسی بودن او از نوع سیاسی بودن بهار نبود. بهار در طول نیم قرن کار سیاسی پیوسته درافت و خیز بود. و گاه در زندان، گاه در مجلس، مبارزی تند و تیز.
  
نثر استادفروزانفر
  
استاد فروزانفر نثری بلیغ و استوار به فخامت و متانت قدما دارد بدون تعقید و دوری از فهم عامه، نثر او درعین سادگی و روانی نثر معاصر در نهایت پختگی و انسجام است؛ چنان که سر مشق پیروی است. دکتر شفیعی کدکنی در توصیف نثر او می نوسد: «در قلمرو نثر معاصر از پخته ترین و استوارترین نثرهای قرن اخیر است؛ نثری زنده، پویا با مجموعه ی متنوعی از ترکیبات و مفردات ساختارهای نحوی جان دار شعر قدما و نثر قدما که از صافی انتخابی هوشیارانه گذشته، به گونه ای طبیعی در متن این سادگی و روانی حضور یافته است. با این همه کوچک ترین نشانه ای از صنعت در آن راه ندارد و نثری شیرین و جذاب است.
  
نثر او در شیوه ی خاص خودش یعنی نثر باستان گرای غیر مصنوع با آگاهی از امکانات نثر قدمایی، عالی ترین نمونه ی نثر فارسی معاصر است.(۲۱) » دکتر حسین خطیبی درباره ی شیوه ی نثر او علاوه بر ذکر جذابیت و شیوایی و سرمشق بودن اشاره می کند. «عبارت او از حیث کوتاهی و به هم پیوستگی جمل و دوری از حشو و زواید سادگی و روانی….چنان که دانه ی ریگ در قعر آن بتوان شمرد و بیضه ی ماهی از فراز آن بتوان دید.(۲۲) دکتر زرین کوب و دشتی(۲۳) و دیگران بر این نکات تأکید داشته اند. در مجموع می توان گفت، احمد بهمنیار و سعید نفیسی و فروزانفر از بنیان گذاران نثر دانشگاهی هستند.
نمونه ای از نثر استاد را با عنوان درس املا ـ که تلخیص و گزیده ی آن است ـ با هم می خوانیم:
 
  درس املا
  
یکی از مشکلاتی که در دبستان ها و دبیرستان ها بدان بر می خوریم و پیوسته در آن مناظره و بحث می رود، املا و طرز نوشتن کلمات است که از محیط مدرسه به خارج هم سرایت کرده و بعضی اوقات در میانه ی فضلا و کسانی که دوستدار انتساب به فضل و فضلا می باشند هم مورد بحث واقع می شود و آن را بعضی بدی خط می دانند و به عقیده ی یک دسته تنها سبب آن بی دانشی نویسنده و عدم اطلاع اوست. چندان که اگر در بسیاری از علوم و فنون مهارت داشته و به فکر توانای خود معضلات فنی را گشوده و حل کرده باشد ولی مثلاً تمنا را با یا ننویسد، می گویند هیچ نمی داند و از هیچ حقیقتی آگاهی ندارد.
 
معلمان و آموزگاران ـ که با طبقه ی محصلین و دانش آموزان سر و کار دارند، به خوبی از این اشکال باخبرند، زیرا دامنه ی اشتباه املایی به حدی وسیع است که به کلمات فارسی مشهود و متداول هم سرایت کرده و غلط نوشته می شود. به گمان بنده یکی از علل عمده ی این گونه اشتباهات طرز تدریس املا و عقیده ی برخی از ما باشد که پندارند هرگاه از نوادر لغت و مفردات غریب که به گوش محصلین نخورده و حتی بیشتر فضلا هم در کتابی نخوانده یا از کسی نشنیده باشند، عبارتی چند مرتب ساخته بر محصلین املا کنند، خدمتی به زبان فارسی کرده و نویسندگان را از ارتکاب غلط رهایی بخشیده و قوه ی ادبی محصلین را بیشتر کرده اند این اشتباه است زیرا اگر هم یکی از دانش آموزان روی سختی و تکلف به پاس حرمت آموزگار که در کیش خرد و آئین عقل واجب است  آن کلمات ناهموار و زننده را فرا گیرد و درست بنویسد، چون در گفت گوی روزانه بدان ها نیازمند نمی شود و در کتب فصحا و بزرگان پیشین هم امثال آن لغات را کم تر می بیند، همین که روزگار دانش آموزی او به انجام رسید یا از آن اتاق به اتاق دیگر رفت و در خدمت آموزگاران دیگر به اکتساب فضیلت پرداخت، همه ی آن نوادر از یاد وی خواهد رفت و جز وحشت و نفرت از درس املا یادگاری از ایام گذشته نخواهد داشت.
 
به خاطر دارم چند سال پیش در یکی از خیابان های شهر می گذشتم یکی از دبستانیان پیش آمد و از بنده پرسید (توقل) به چه معنی است؟ تعجحب کردم که این خردسال نوآموز این لغت غیر مأنوس اجنبی را که بادیه نشینان نجد و حجاز هم شاید استعمال نکنند، از کجا آموخته است. پرسیدم این کلمه را کجا خوانده اید؟ نوشته ای از کیف خود بیرون آورد. گرفتم و خواندم.
 
عبارتی چند بی مزه دیدم که چون برگ خزان رسیده بی آب و رونق مانده و از دورترین لغت های عربی که سال ها پیش ادبا از استعمال آن در نظم و نثر چشم پوشیده اند، ترکیب یافته بود و لفظ توقل را بدین طریق آورده بودند«مرد بلند همت که رائد عزیمت در پیش دارد، به توقل قلل معالی نائل آید.» و معلوم شد این نوشته یکی از دروس املاست.
  
ارباب نظر و اهل بینش می دانند که آشنایی به تلفظ و املای این گونه کلکات برای هیچ یک ازن و عهدان دبستان ها و دبیرستان ها ضرورت ندارد بلکه مضر است و جز خراشیدن گوش و رنجه کردن زیاد در شنیدن و گفتن نتیجه ای نمی دهد و هرگز فضلا و ادبای متخصص ـ تا چه رسد به دیگران ـ به امثال این کلمات حاجتمند نخواهند شد.
  
وقتی در دبیرستان ها معمول شده بود که برای املا قطعاتی از تاریخ معجم و وصاف و نفثهٔ المصدور و نظایر آن انتخاب می کردند و بنده هم یکی از پیروان این طریقه بودم و از خبط و خطای خود به کلی غفلت داشتم و به خیالم که کاری سودمند می کنم و از چند سال پیش به این طرف ملتفت شدم که این رویه علاوه بر نداشتن نفع، ضرر بسیار هم دارد.
این گونه لغت ها قطع نظر از زنندگی دشوار تلفظ چون در محاوره به کار نمی رود، به خاطر هیچ یک از دانش جویان نخواهد ماند و کوشش آموزندگان بیهوده خواهد بود و هرگاه یکی از محصلین سعی کند که هر چه در ایام تحصیل آموخته از یاد نبرد و هر وقت نوشتن و گفتن آن کلمات را در ضمن الفاظ نرم و خوش آهنگ زبان فارسی بگنجاند، گذشته از آن که شنودگان به چشم تعجب و حیرت در وی خواهند نگریست، مشتی لغات نا زیبا را که نقاد روزگار به گوشه ای افکنده و مانند زرناسره از رواج افکنده، رایج خواهد ساخت.
  
علاوه بر این دیده شده که بسیاری از دانش آموزان دبستان ها یا دبیرستان ها در نوشتن الفاظ ساده ی فارسی یا عربی متداول اشتباه می کنند. به نظر من سهل ترین و مفیدترین راه برای املا و درست نوشتن آن است که آموزگاران گران مایه و دل بستگان عظمت ایران و شیفتگان زبان پارسی، لغات متداول فارسی و عربی را که مورد احتیاج روزانه ی هر ایرانی است ـ با رعایت مهم و اهم املا کنند تا بتوانند از نو ساختن الفاظی که دست فرسود حوادث گردیده و زبان امروزی ما بدان نیازمند نیست، خودداری کنند. (۲۴)
 
 شعر استاد فروزانفر
  
فروزانفر شعر نیز می سرود و مجموعه ی اشعار او به چاپ رسیده است. او از همان ایام جوانی شعر می گفت و قصاید غرای او زبانزد بود.
 
احمد علی رجایی(۲۵)  شعر فروزانفر را زائیده ی دو چیز می داند؛ یکی ذوق فطری و دوم لطایف اکتسابی
 
دکتر شفیعی کدکنی(۲۶ ) شعر او در ردیف رشید یاسمی، فرخ، صو.رتگر و یغمایی و بل گامی فراتر از آن ها می دانداما دلیل عدم شهرت او به شاعری را، جنبه ای تحقیقاتی و عدم حضور در مطبوعات و چاپ نکردن اشعار می داند. فروزانفر خود پیوسته از این عقب ماندگی در شعر در شکوه بود.
 
اما دکتر زرین کوب(۲۷)  معتقد بود او شاعری را در دون شآن خود می دید و از طرفی زندگی مخاطره آمیز بهار و زندگی طفیلی گونه ی ادیب پیشاوری او را از پیشه کردن شعر باز می داشت و در حد یک تفنن به آن می نگریست.
 
دکتر حمیدی(۲۸) شعر او را در دو قسمت می داند اول اشعار دوران جوانی، بخش دوم مربوط به میانه سالی و پیری که سبک او در هر دو، خراسانی و قالب منتخب او قصیده است. قصاید او یادآور فخامت و اصالت شاعران بزرگ خراسان چون ناصرخسرو، منوچهری و فرخی سیستانی است. در میان معاصران شعر بهار و ادیب پیشاوری را می ستود.
 
نمونه ای از شعر اوست
 
کتاب

اگر باز جویی خطا از صواب
نیابی یکی هم نشین چون کتاب

یکی هم نشین است پاکیزه دل
نه بدخواه مردم نه پیمان گسل

نخواهد ز گیتی مگر کام تو
نه هرگز به زشتی بر نام تو

زکار جهانت دهد آگهی
بیاموزدت راه و رسم مهی

بود سوی آزادگی رهنمون
کند مرد را دید و دانش فزون

درون پر ز معنی زبان پر ز پند
نیارد زیان و نخواهد گزند

خردمند گوید که در دفتر است
ز هر کس هر آن چیز کاو بهتر است

که تا باز ماند یکی یادگار
گزینان گیتی به هر روزگار

سخن های نیکو گزین کرده اند
به دفتر درون پا گسترده ا ند

همی بر خورد مردم از خوب و زشت
ز تخمی که دانای پیشین بکشت

به دانش گشاید زبان تو را
برافروزد این پاک جان تو را

روان دارد ز تیرگی به دور
کشاند ورا تا به اقلیم نور

که آلودگی را بدان راه نیست
در آن پرده جزجان آگاه نیست

بدو کشت دانش برآورده بر
وز او جان گویا بود مایه ور

سخن گر چو جان است او چون تن است
و گر جان چراغ است او روغن است

کتاب است آئینه ی روزگار
که بین در او رازها بی شمار

کند آشکار آن چه باشد نهان
سخن گوید و بسته دارد زبان

گشاید به دانا همه از خویش
ز نادان نهان دار آواز خویش

دهد از سخن جان و دل را فروغ
همه راست گوید، نگوید دروغ

چنین هم نشین گر به دست آوری
نشاید که بگذاری و بگذری
(۱۳۳۷)
  
آثار
 
آثار استاد فروزانفر عمدتاً چند حوزه قرار می گیرد.
 
۱- تاریخ ادبیات
۲- مولوی پژوهی
۳- تصحیحات.
 
سخن و سخنوران
  
این کتاب نخستین کار علمی فروزانفر (چاپ ۱۳۰۸ ـ تهران) است که به پیشنهاد کمیسیون معارف نگاشته شده است. در این کتاب اشعار قدما با توجه به موازین علم بلاغت نقد شده است و به گفته ی دکتر زرین کوب «نقد وی چیزی است بین نقد مورخ و نقد اهل بلاغت یا جمع هر دو.(۲۹)»
 
استاد با تبحر در اشعار و دواوین عرب تأثیر پذیری شاعران فارسی زبان را از این شاعران نشان داده است. هم چنین با دقت و نقد اشعار قدما محیط احوال اجتماعی شاعران را توصیف کرده است. فروزانفر برای این کار هفت سال مشغول مطالعه دیوان ها بوده است تا حال و روزگار شعر شاعران را از خلال اشعار دریابد. ویژگی کتاب نقد اشعار شاعران بزرگ به دور از لفاظی های معمول تذکره نویسان است که می توان به خوبی به درجه و مقام و موقعیت هر شاعر دست یافت. پس از گذشت قریب هشتاد سال از تألیف کتاب هنوز مرجع عمده ای در مطالعات مربوط به تاریخ ادبیات به شمار می رود. دکتر ذبیح الله صفا اذعان می کند که در تألیف تاریخ ادببات ایران قسمتی از کار خود را مرهون کوشش ها و رنج های استاد فروزانفر می داند.
دکتر شفیعی کدکنی معتقد است این کتاب «هنوز هم بزرگ ترین تاریخ انتقادی شعر فارسی است.(۳۰) »این کتاب با ترتیب تاریخی و ادوار شعر فارسی سیر تحولات زبان و شیوه ی نظم را نشان می دهد که با نمونه هایی از شعر شاعران و زندگی آنان همراه شده است و شاعرانی در این اثر معرفی شده اند که درجه ی یک هستند.
 
در انتخاب اشعار درجه سهولت و روانی، جنبه های اخلاقی، محسنات لفظی و زیبا شناسی و لطافت آن ها مد نظر بوده است. دیباچه ی کتاب نیز به لحاظ نقد کار تذکره نویسان در نوشتن شرح شاعران قابل توجه است. او در مواجهه یا تناقض های تاریخی و دوگانگدو کتاب احادیث و مآخذ قصص اکنون به عنوان دو مآخذ مهم در مطالعات مربوط به مولوی شناسی به شمار می رود و علاوه بر آن خود باعث توسعه ی یک رشته مطالعات مآخذ شناسی بات کیه بر روش و ابتکار فروزانفر در سایر متون ادبی گردید.
  
شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فریدالدین عطار نیشابوری (تهران ـ ۱۳۴۰)
  
کتاب با یک مقدمه مشتمل بر احوال و اثار و طریقه ی تصوف عطار و ارتباط او با مولانا و …شروع می شود و آن گاه سه اثر عطار (الهی نامه، منطق الطیر، مصیبت نامه) تحلیل می شود.
بی شک این کتاب در جهت شناخت عطار و آثار او به یک منبع اساسی است. ذوق و تحقیق به مدد هم اثری جاودان آفریده است که خواننده با خواندن آن به نوعی بینش دست می یابد.
استاد ضمن بررسی آثار عطار به گونه ای لطیف پیوند میان حکایات و ارتباط آن ها و هدف عطار را نقل و بیان می کند؛ چنان که گویی خواننده با اثری یک پارچه و مدون رو به رو است. این بررسی بدون هیچ گونه جانب داری نقاط قوت و ضعف را به خوبی نموده است.
فروزانفر با توجه به عمق مطالعات و گستره ی دانایی خود چنان به تحلیل و بررسی آثار عطار و مقایسه با آثار دیگران می پردازد که تحسین برانگیز است.
  
زنده ی بیدار (تهران ـ ۱۳۳۴)
  
این کتاب که توسط بنگاه ترجمه و نشر کتاب منتشر و در سال ۱۳۴۳ توسط ابن سینا تجدید چاپ گردید، ترجمه ای از حی بن یقظان اثر این طفیل اندلسی است که چاپ دوم آن در سال ۱۳۴۳ به انضمام رساله ای غربهٔالغریبه ی سهروردی است.
  
مجموعه ی مقالات (تهران ـ ۱۳۵۱)
  
فروزانفر مقاله نویسی را با نقد بر حواشی قزوینی بر چهار مقاله آغاز کرد و زود انصراف داد. تعداد مقالات او در این مجموعه ۳۳ مقاله است که به نسبت عمر علمی و دانش او بسیار کم است. به اعتقاد دکتر زرین کوب او مقاله نویسی را از مقوله روزنامه نویسی تلقی می کرد و آن را مناسب شأن خود نمی دانست.(۳۱) » مقالات او گرچه معدود اما پرمایه و سرشار از نکته و معنی و خالی از حشو ودر کمال ایجاز با نثری فاخر و دقیق نگاشته شده است. از میان مقالات او «قدیم ترین اطلاع از زندگی خیام» یکی از بهترین مقالات در زمینه پژوهش های تاریخی و ادبی است.جدای از موضوع بکر مقاله، به لحاظ روش اهمیت کار در آن است که روش تحقیق خود را گام به گام تا رسیدن به مقصود توضیح داده است.
  
مناقب(تهران ـ ۱۳۴۷)
  
نوشته ی اوحدالدین حامد بن ابی الفخر کرمانی(۶۳۵) عارف قرن هفتم که اهل بغداد از مجالس او بهره مند می شدند. این کتاب مناقب و سیره و گفتار و کردار اوست که در سال ۱۳۴۷ توسط بنگاه ترجمه و نشر کتاب چاپ شد. این تصحیح مشتمل بر مقدمه ای مفصل در شرح حال اوحدالدین است کتاب بر اساس تنها نسخه موجود تصحیح شده است. فهرست های متعدد کار مراجعه به کتاب را آسان می کند.
  
تحقیق در زندگانی جلال الدین بلخی( تهران ـ ۱۳۱۵ ـ زوار پنجم (۱۳۴۶)
  
این کتاب رساله ی او برای دریافت درجه ی علمی و احراز رتبه ی استادی تدریس در دانشکده ی ادبیات بود کتاب شامل ده فصل است(آغاز عمر/ایام تحصیل/ انقلاب و آشفتگی/ ترتیب و ارشاد /پایان زندگی/ معاصران/امرا/صورت و سیرت مولانا/ آثار/ خاندان مولانا / این کتاب جزو اولین آثار تحقیقی مربوط به روزگار ماست .
  
کلیات شمس (ده جلد، دانشگاه تهران ۴۷- ۱۳۳۶ امیر کبیر ۱۳۳۶)
  
این کتاب عظیم که با همکاری دکتر امیر حسین یزدگردی و حسین کریمیان انجام پذیرفت، مشتمل است بر دیوان اشعار مولانا (غزلیات، قصاید، مقطعات فارسی و عربی، ترجیعات، ملمعات) که بر اساس دوازده نسخه و بر اساس حروف قافیه و بحور عروضی تنظیم شده است. مشوق او در این تصحیح ادیب پیشاوری، علامه قزوینی و محمد فروغی بودند.در تصحیح همین اثر در سال ۱۳۳۵ بود که استاد بر اثر مقابله و استنساخ و مطالعه نسخ به بیماری چشم مبتلا گردید.
  
معارف بهاءالدین (تهران ۱۳۳۳)
  
این کتاب از مهم ترین آثار صوفیان است که سلطان العلما بهاءالدین، حسن خطیبی بلخی آن را در اوایل قرن هفتم نگاشته است. این کتاب تنها اثر بازمانده از اوست؛ شامل مجالس و مواعظ وی که در برگیرنده ی حقایق عرفانی و تفاسیر و تأویلات قرآنی به زبانی شیرین و شیوا است. کتاب در دو مجلد است که استاد با کمک چهار نسخه ی معتبر به تصحیح آن پرداخت و در سال های ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۸ در وزارت فرهنگ برای نخستین بار چاپ شد.
  
معارف (۱۳۴۰ ـ تهران)
  
نوشته ی برهان الدین محقق ترمذی از صوفیه ی قرن هفتم، این کتاب مجموعه ی تقریرات اوست که در مجالس بیان کرده است و به شیوه ای عرفانی جمع آوری و نگاشته شده است. نثر کتاب ساده است.
  
فیه ما فیه (تهران ۱۳۳۰ ـ تهران امیر کبیر ۶۲)
  
اثر جلال الدین محمد بلخی است که شامل مجموعه ی ملفوظات و تقریرات اوست و به همت یکی از مریدان یا فرزندش بهاءالدین معروف به سلطان ولد پس از مرگ مولانا فراهم آمده است. استاد این کتاب بر اساس هشت نسخه ی چاپی و خطی مقابله و تصحیح کرده است. مقدمه ی مفصل و حواشی و تعلیقات ارزنده و راه گشا و دقیق استاد بر متن به انضمام فهرست های گوناگون فایده ی کتاب را دو چندان کرده است.
  
ترجمه ی رساله ی قشیریه(تهران ۱۳۴۵ـ مؤسسه ی مطالعات ۱۳۷۴)
  
این کتاب ترجمه ی رساله ی قشریه، نوشته ی ابوالقاسم ابن هوازن قشیری(۳۷۶ ـ ۴۶۵) است که در ذکر مبانی تصوف به عربی نگاشته شد. چندین ترجمه از این کتاب به عمل آمده لیکن بهترین آن ترجمه ی ابوالفتح نیشابوری است که در پنجاه و پنج باب انجام گرفته و در نیمه ی دوم قرن ششم کتاب شده است. هنگام تصحیح که بر مبنای نسخه های معتبر انجام گرفته است ـ جای جای با متن عربی منطبق و مطابقه شده است. این اثر نیز همچون دیگر تصحیحات استاد مزین به مقدمه ی مفصل و مبسوط و فهرست های متعدد است.
 
  • ۱- دستور زبان فارسی برای دبیرستان ها. تهران، علی اکبر علمی، ۱۳۲۸- ۱۳۲۹ – ۲ جلد به همراه چهار تن دیگر.
  •  ۲- فارسی برای دوره های متوسطه، چاپ تهران، شرکت طبع کتاب به همراه چهار تن از دانشمندان.
  • ۳- منتخبات ادبیات تهران شرکت طبع کتاب ۱۳۱۳، در ۳۲۸ صفحه .
  • ۴- منتخبات شاهنامه، تهران جیبی، ۱۳۰۶، ۷۲ صفحه.
  • ۵- دیوان اشرفی غزنوی ملقب به اشرف به تصحیح محمد تقی مدرس رضوی و با اصلاحات وی.
  • ۶- تصحیح مصباح الارواح اثر شمس الدین کرمانی (حیات ۶۱۸). این اثر که گمان می رفت از آن اوحدالدین کرمانی باشد، توسط استاد تصحیح و در مراحل بعدی به دست آمدن چند نسخه ی دیگر مقابله و تنقیح گردید و با مقدمه ی ایرج افشار در سال ۱۳۴۹ ذیل انتشارات دانشگاه تهران و یک بار دیگر در ذیل گنجینه ی متون ایرانی ش ۷ چاپ شد.
  • ۷-فرهنگ نامه ی تازی به فارسی، جلد اول (الف ـ د) که در ۳۶۶ صفحه در سال ۱۳۱۹ ذیل انتشارات فرهنگستان ایران چاپ شد.
    آثار چاپ نشده!
  • ۸-ترجمه ی قرآن کریم: نسخه ی کامل ترجمه ی قرآن در وزارت فرهنگ و هنر موجود است. دکتر شفیعی کدکنی که آن را دیده، معتقد است ترجمه وی درست ترین و دقیق ترین و روان ترین ترجمه به زبان فارسی است.
  • ۹- تصحیح مقالات بهاءالدین نقشبند. او معتقد بود باید درباره ی نقشبندیه تفحص دقیقی کرد.
  • ۱۰- تاریخ ادبیات ایران.
  • ۱۱- تقریرات.
  • ۱۲- مجموعه ی کامل اشعار.
  
خاطره خواندنی از استاد
 
  عصر یک روز پاییزی است با هوای مَلَس و آفتاب لذت بخش و آسمان فیروزه ای و صاف و شفاف. جوان با چهره ای آبله گون و با ریش تازه دمیده, پرسان پرسان نشانی مدرسه ی نواب را می گیرد. دو ماهی می شود که از بشرویه به مشهد آمده است. نشانی را پیدا می کند حجره استاد رو به شمال و مشرف به حیاط مدرسه است. از پله ها بالا می رود با خود می اندیشد استاد چگونه آدمی است؟ درخواستش را چگونه بگوید؟ آیا می پذیرید؟ چیزهای زیادی از او شنیده است. نمی داند آیا راستی این اتاق محقر سرای استاد بزرگ است؟ آهسته در را می کوبد. صدایی او را به درون دعوت می کند. شیخ عبدالجواد ادیب نیشابوری, استاد مسلم ادب عرب کنار پنجره نشسته است.
 
شیخ جوانی که عمامه ی کوچکی مولوی وار بر سر دارد, در طرف دیگر به ادب و بر دو زانو سخنان استاد را یادداشت می کند.
ادیب بیتی از شعر عرب را به فارسی ترجمه و شرح می کند. جوان بشرویه ای با اشاره ادیب می نشیند. با شرم روستایی اش هنوز سر به زیر دارد. استاد می پرسد«کیستی جوان؟» بلافاصله با صدای خفیف دو رگه می گوید: «شیخ عبدالجلیل بشرویه ای.» شیخ جوان چای استاد را می ریزد و سیگار دست پیچ را از جعبه ی مخصوص به او تعارف می کند.
عبدالجلیل ادامه می دهد: «بنده ی حقیر ذکر محامد و فضایل شماراشنیده و با یک جهان اشتیاق از بشرویه برای کسب فیض از خرمن دانش و بصیرت حضرت عالی شرفیاب حضور مبارکتان شده ام تا مغنی و مطول بخوانم.» استاد سوابق تحصیلی او را می پرسد . صحبتهای دیگر؛ قرار می شود از فردا با همان شیخ جوان هم مباحثه شود. عبدالجلیل یک خواهش دیگر هم دارد: «استاد اجازه بفرمایید از فردا خدمت حجره با من باشد.» ادیب می پذیرد .
  
صبح فردا, تاریک و روشن, با شوق و شعف حجره را آب و جارو می کند و دو سیر گوشت بار می گذارد. سماور حلبی را آتش می کند تا هنگام دم کشیدن چای, استاد را بیدار کند و یک چای مایه دار به او بدهد تا حالش جا بیاید و درس را شروع کند.(۱)
___________________________________________________________________

یادداشت ها

۱- بر گرفته از خاطرات مهدی آذر(ر.ک پژوهشگران معاصر ص ۳۱۴) و خاطرات دکتر محجوب (ر.ک زراعتی، ناصر، آخرین دیدار و گفت و گو با دکتر محجوب، خاکستر هستی، تهران مروارید ۱۳۸۷ ).
۲- محجوب، غمنامه در سوگ فروزانفر، ص ۴۶.
۳- مجیدی، عنایت الله، نامه ی شمس العلما درباره ی فروزانفر، ص ۵۴۷
۴- مصفا ، مظاهر، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، ص ۱۳۵
۵- محجوب، محمد جعفر، غمنامه در سوگ…ص۷.
۶- همان ص ۷.
۷- اسلامی ندوشن، دکتر محمد علی، هستی ص ۱۸۰.
۸- خالقی، روح الله، سرگذشت موسیقی ایران ج ۲ ص ۲۹۶.
۹- شفیعی کدکنی، محمد رضا، درگذشت فروزانفر، ص ۹۹.
۱۰- زرین کوب، دکتر عبدالحسین، ضمیمه ی، راهنمای کتاب ص ۱۳- ۱۲
۱۱- افشار، ایرج، درگذشت فروزانفر، ص ۱۶۹.
۱۲- دهقانی، محمد، بررسی نقد ادبی ایران…ص۲۷-۲۴.
۱۳- شفیعی کدکنی، محمد رضا مجموعه اشعار ص ۱۸.
۱۴- اسلامی ندوشن، دکتر محمد علی، هستی ص ۱۷۹.
۱۵- محجوب، محمد جعفر، خاکستر هستی ص ۲۳- ۱۸
۱۶- بامداد ، مهدی شرح حال رجال ایران ، ص ۲۷۳.
۱۷- ر.ک مجموعه اشعار ص ۱۶۶ و مرتضی رسولی، تاریخ معاصر ایران ص ۲۷۳.
۱۸- اسلامی ندوشن ، هستی ص ۱۸۰.
۱۹- زرین کوب، عبدالحسین، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، ص ۱۵- ۱۴، سال ۲۲ ش ۱.
۲۰- شفیعی کدکنی، محمد رضا، درگذشت فروزانفر، ص ۹۹- ۴۹.
۲۱- شفیعی کدکنی، محمد رضا، کلک ص ۹- ۱۶.
۲۲- خطیبی، حسین، یادی از استادم، کلک، ص ۲۰۶.
۲۳- کلک یادی از استاد ص ۲۱۶.
۲۴- مجموعه مقالات ص ۴۱- ۴۶.
۲۵- رجایی، احمد علی، درباره ی استاد فروزانفر، ص ۱۸.
۲۶- کلک ص ۲۷۳.
۲۷- کلک ص ۲۷۳.
۲۸- حمیدی شیرازی، مهدی، یغما ص ۱۲۳.
۲۹- زرین کوب، عبدالحسین، شعر بی دروغ شعر بی نقاب ص ۲۱۴.
۳۰- شفیعی کدکنی، محمد رضا ص ۱۸.
۳۱- زرین کوب، یاد استاد، کلک ص ۲۱۶.
۳۲-شفیعی کدکنی، ص ۲۸۵.
33-دکتر حسن ذوالفقاری
 __________________________________________________________________


منابع و ماخذ
 
آریان، قمر، کارنامه ی بزرگان ایران، راهنمای کتاب، س ۵ (۱۳۴۲)، ش ۲ آرین پور یحیی،
از نیما تا روزگارما، تهران، زوار امیر حسین،
خاطراتی از فروزانفر(گفت و گو…) کلک، ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵) ۲۹۲- ۲۸۷ ص.
اتحاد، هوشنگ. پژوهشگران معاصر ایران، جلد ۵ تهران،
فرهنگ معاصر ایران، جلد ۵ تهران، فرهنگ معاصر ۱۳۸۱.
اسلامی ندوشن، محمد علی، معرفی و نقد کتاب هستی سال ۱(۱۳۷۲) ص ۱۸۲-۱۷۹)
افشار، ایرج. یادداشت مصباح الارواح، تهران دانشگاه تهران، ۲۰۱ ص.
افشار، ایرج. درگذشت فروزانفر، راهنمای کتاب سال ۱۳(۱۳۴۹) ش۳ و ۴ ص ۱۷۰- ۱۶۷.
افشار، ایرج. یادداشت، مصباح الارواح، تهران دانشگاه تهران، ۲۰۱ص.
افشار، ایرج یادگارهایی از فروزانفر، کلک ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۶) ص ۲۶۶-۲۷۴.
اوحدی، مجید. در سوگ استاد فروزانفر، وحید، سال ۷(۱۳۴۹)ش ۶ ص ۶۵۵- ۱۳۴۷ ج۶.
بامداد، مهدی، تاریخ رجال ایران، تهران، زوار ۵۱- ۱۳۴۷ ج ۶.
برقعی، محمد باقر، سخنوران نامی معاصر، قم انتشارات خرم، ۱۳۷۳.
بهزادی اندو هجردی، حسین، استاد استادان، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی س ۲۲(۱۳۵۴) ش ۱ ص۱-۳.
جشن نامه، فرزانه ای به نام فروزانفر، نشریه ی شورای عالی فرهنگ و هنر، ش ۱(۱۳۵۷) ص ۲۱.
حمیدی شیرازی، مهدی، مرگ اوستاد اوستادان ادب، یغما، سال ۲۲(۱۳۴۹) ش ۲ ص ۱۲۳) .
حق شناس، علی محمد، کتاب ماه ادبیات و فلسفه (گفت و گو…) س۴ (۱۳۷۹) ش ۱ص ۴-۱۷.
خالقی، روح الله سرگذشت موسیقی ایران ، تهران، صفی علیشاه ۱۳۶۸.
خطیبی، حسین. یادی از استادم بدیع الزمان فروزانفر، کلک ش ۷۳- ۷۵ (۱۳۷۵) ص ۲۰۸- ۲۰۲ .
خلخالی، سید عبدالحمید، تذکره ی شعرای معاصر، تهران طهوری، ۱۳۳۷.
دامادی، محمد، یادی از استاد وحید، دوره۱۳(۱۳۵۴)،ش ۶ ص ۵۹۵ – ۶۰۲.
دشتی، علی، شرح احوال عطار، راهنمای کتاب، س ۵ (۱۳۴۱)ش ۶ ص ۲۶۴ – ۲۶۷.
دولت آبادی، حسام الدین، در رثای استاد بدیع الزمان فروزانفر، یغما، س ۲۳ (۱۳۴۹)ش ۳۲ ص۱۸۹.
دهقانی، محمد. بررسی نقد ادبی در ایران دوران جدید، تهران (۱۳۷۷) پایان نامه ی دکتری.
دهقانی، محمد آرای انتقادی فروزانفر، کتاب ماه و ادبیات و فلسفه س ۴)۱۳۷۹) ش ۱ ص ۲۴-۲۷.
راهنمای کتاب، اهدای نشان به فروزانفر، س ۶ (۱۳۴۲) ش۹ ص ۷۰۲.
راهنمای کتاب، وفات بدیع الزمان فروزانفر، س ۱۳(۱۳۴۹) ش ۱ و ۲ ص ۱۲۱.
رجایی بخارایی، احمد علی، رثای فروزانفر، راهنمای کتاب سال ۱۳ (۱۳۴۹) ش ۳ و ۴ ص ۲۶۷ – ۲۶۶.
رجایی بخارایی، احمد علی، درباره ی استاد فروزانفر، مجله ی دانشکذه ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴)، ش ۱، ص ۱۷- ۱۹.
رسولی، مرتضی، مؤسسات ادبی و دانشگاه تهران…تاریخ معاصر ایران، س ۲ (۱۳۷۷).
زرین کوب، عبدالحسین، تجدید عهد با خاطره ی استاد، مجموعه مقالات، تهران، دهخدا ص ۷.
زرین کوب، عبدالحسین، اظهار نظر برخی استادان درباره ی استاد بدیع الزمان فروزانفر، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴) ش ۱ ص ۵۶۲.
زرین کوب، عبدالحسین، شعر بی دروغ شعر بی نقاب، تهران، جاویدان، سال ۱۳۶۴.
زرین کوب، عبدالحسین. یاد استاد کلک، ش ۷۳ – ۷۵. (۱۳۷۵)ص ۲۱۶ – ۲۰۹.
زرین کوب، عبدالحسین، نقش رؤیا، کلک، ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵۹ص ۲۱۷- ۲۱۸.
زراعتی، ناصر خسرو آخرین دیدار و گفت و گو با دکتر محمد جعفر محجوب، خاکستر هستی، تهران، مروارید ۹- ۳۰.
شاه حسینی، ناصر، سیاست عمرش را کوتاه کرد، تماشا، س ۷(۱۳۵۶)ش ۳۱۲، ص ۹۸ و ۲۳.
شفیعی کدکنی، محمد رضا درگذشت فروزانفر، سخن، دوره ی ۲۰ ش ۱(۱۳۴۹) ص ۱۰۲- ۹۷.
شفیعی کدکنی، محمد رضا، فروزانغر و شعر، مجموعه اشعار تهران، طهوری، ۱۳۶۸، ص ۹- ۲۱ و ملک، ش ۷۲- ۷۵، ص ۲۷۵ – ۲۸۴.
صدیق اعلم، عیسی. مرگ استاد فروزانفر، وحید، س ۷(۱۳۴۹)، ش ۶- ص ۶۵۰- ۶۵۳.
عیوضی، رشید. شرح حال و آثار استاد بدیع الزمان فروزانفر، نشریه ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی تبریز، س ۲۲ (۱۳۴۹)، ش ۹۴ ص ۲۵۹.
فروزانفر، بدیع الزمان، مجموعه ی مقالات و اشعار، به کوشش عنایت الله مجیدی، تهران، دهخدا.
فروزانفر، بدیع الزمان، زندگی نامه به قلم خودش، تماشا، س ۷(۱۳۵۶)، ش ۳۱۲ ص ۹۹.
کاسمی، نصرت الله« در رثای استاد فروزانفر، وحید س ۷(۱۳۴۹)، ش ۸، ص ۹۱۸- ۹۱۴.
کلیتون، جروم، نکته ی چند درباره ی وضع کنونی تاریخ ادبی ایران، ایران نامه، س ۱۲(۱۳۷۲)ش ۱ ص ۳۵- ۵۰.
متینی، جلال ، بدیع الزمان فروزانفر، و سخن و سخنوران، ایران شناسی، س ۸ (۱۳۷۵) ش ۴ ص ۶۵۵- ۶۹۲.
مجله ی دانشکده ی ادبیات، کسانی که رساله ی خود را با فروزانفر نوشته اند، س ۲۲(۱۳۵۴)ش ۱ ص ۳۰- ۲۷.
مجیدی، عنایت الله، به نام خداوند بخشنده ی مهربان، مجموعه ی مقالات فروزانفر، تهران، دهخدا(۱۳۵۱).
مجیدی، عنایت الله، وزارت داخله، مجموعه ی اشعار، طهوری ۱۳۶۸ ص ۱۹۸.
مجیدی، عنایت الله، نامه ی شمس العلما درباره ی فروزانفر، آینده، س ۱۷(۱۳۷۰) ش ۵- ۸ ص ۵۴۴- ۵۴۷.
مجیدی، عنایت الله خاطره ای از فروزانفر، کلک، ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵) ص ۲۹۶- ۲۹۸.
مجیدی عنایت الله، کتابشناسی استاد بدیع الزمان فروزانفر، کلک، ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵)ص ۱۸۸- ۲۰۱.
محجوب، محمد جعفر، غم نامه در سوگ فروزانفر، فردوسی، س ۲۰ (۱۳۷۵)ش ۹۶۱ ص ۳۶- ۷.
محجوب، محمد جعفر، غم نامه در سوگ فروزانفر، فردوسی، س ۲۰ (۱۳۴۹)ش ۹۶۱- ۲۶۵- ۲۸۱.
محمدی، محمد، درباره ی استاد فروزانفر، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴) ص ۱۱- ۱۲.
محمدی، محمد. یادی از فروزانفر، مجموعه گفتارهایی از چندین …قاسم صافی، تهران کتابخانه ی مرکزی دانشگاه، ص ۳۶۳- ۳۶۸.
مرتضوی، منوچهر، مقام استاد فروزانفر، نشریه ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی تبریز ، س ۲۲(۱۳۴۹) ص ۲۶۶- ۲۶۹.
مظاهر، مصفا. ای دریغا دفتر آرایی قلم افکنده است، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴)، ش ۱ ص ۱۲۵.
مهدوی دامغانی، احمد، استاد بی نظیری که هنوز …کلک ش ۷۳- ۷۵ (۱۳۷۵) ص ۲۳۲- ۲۶۵.
نشاط، سید محمود، فروزانفر در اجتماع و حلقه ی درس، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، سال (۱۳۴-۵۴) ش ۱ ص ۴۴۹- ۴۵۴.
هروی، حسین علی، کشش های درونی فروزانفر، کلک، ش۷۳- ۷۵(۱۳۷۵) ص ۲۹۳- ۲۹۵.
هروی حسین علی، خاطرات (گفت و گو…) گلرخ، ش ۷(۱۳۷۲) ص ۳۸- ۳۹.
همایی، جلال الدین، به یاد استاد فروزانفر، یغما، سال ۳۳(۱۳۴۹)ش ۳ ص ۱۸۸- ۱۸۹.
یغما (مجله)، وفات استاد فروزانفر، ص ۲۳(۱۳۴۹) ش ۶ ص ۱۲۵.
یوسفی، غلامحسین، این سخن اشکی است یغما، س ۲۳(۱۳۴۹)ش ۲ ص ۱۴۴.

 

زندگینامه علامه سید جعفر شهیدی (۱۲۹۷- ۱۳۸۶ش)

سید جعفر شهیدی (۱۲۹۷ در بروجرد – ۲۳ دی ۱۳۸۶ در تهران) رئیس موسسه لغت‌نامه دهخدا و مرکز بین‌المللی آموزش زبان فارسی،استاد تمام دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران و از پژوهشگران برجسته زبان و ادبیات فارسی، فقه و تاریخ اسلام بود.

شهیدی از شاگردان برجستهٔ علی‌اکبر دهخدا و بدیع‌الزمان فروزانفر در دانشگاه تهران بود و در سال ۱۳۴۰ دکترای خود را در رشته ادبیات فارسی و تاریخ دریافت کرد.[۱] او همچنین در حوزه علمیه قم و حوزه علمیه نجف زیر نظر سید حسین طباطبائی بروجردی، سید ابوالقاسم خویی تحصیل کرد و درجه اجتهاد داشت.

او به جز همکاری در تدوین فرهنگ معین و لغت‌نامه دهخدا، ۴ عنوان ترجمه، ۳ عنوان تصحیح و تعداد زیادی تالیف دارد که شماری از کتاب‌های وی به زبان‌های بیگانه ترجمه شدند و جایزه دریافت کردند.

سیدجعفر شهیدی فرزند سیدمحمد سجادی که از دانشمندان و مفاخر بزرگ ادبی ایران به‌شمار می‌رفت، در سال ۱۲۹۷ هجری خورشیدی در یکی از محلات قدیمی شهر بروجرد به دنیا آمد. وی دوران تحصیل ابتدایی و اندکی از متوسطه را در این شهر و سپس ادامه آن را در تهران به انجام رساند. شهیدی ابتدا به نام سجادی معروف بود که بعدها تغییر شهرت داده و با نام شهیدی در مراکز علمی و دانشگاهی شهرت پیدا کرد.

در سال ۱۳۲۰ برای تحصیل علوم دینی و فقه و اصول راهی نجف شد و تحصیلات حوزوی‌اش را در شهر نجف که شهر علم نام داشت، تا حد رسیدن به درجه اجتهاد که درجهٔ بسیار بالایی در حوزهٔ علمیه محسوب می‌شود، بالا برد. وی پس از آن چند سالی را در عوالم طلبگی در قم سپری و از محضر آیت‌الله بروجردی و بسیاری از مراجع و بزرگان دینی استفاده کرد، اما بعد از هشت سال، بیماری او را به ایران بازگرداند. هر هفته باید خود را به پزشک نشان می‌داد و در نتیجه از رفتن به حوزه باز می‌ماند.

برای گذران زندگی و به‌منظور ترجمهٔ متون عربی، نزد دکتر سنجابی (وزیر فرهنگ وقت) می‌رفت اما به او اشتغال به تدریس پیشنهاد شد. سپس در دبیرستان ابومسلم مشغول به تدریس شد و با توجه به اهمیت مدرک تحصیلی در میزان حقوق، بدون شرکت در کلاس‌ها، لیسانس الهیات را با بهترین نمره‌ها می‌گیرد.

برخورد با محمد معین، باب آشنایی وی را به حضور علی‌اکبر دهخدا فراهم کرد و بعد از تشکیل موسسه لغت‌نامه دهخدا، معاونت سازمان رابه‌عهده گرفت. سپس علامه دهخدا از سیدجعفر شهیدی دعوت به همکاری کرد و در نامه‌ای به دکتر آذر (وزیر فرهنگ وقت) نوشت: «او اگر نه در نوع خود بی‌نظیر، ولی کم‌نظیر است.» دهخدا در این نامه می‌خواهد که به جای ۲۲ ساعت، به او شش ساعت تدریس اختصاص دهند تا بقیهٔ وقتش را در لغت‌نامهٔ دهخدا بگذراند. مدتی این‌گونه می‌گذرد، تا سال ۱۳۴۰ که با مدرک دکتری به دانشگاه منتقل می‌شود.

تدریس در دانشگاه تا حدود سال ۱۳۴۵ ادامه پیدا می‌کند، اما بعد با ناامنی دانشگاه، دانشجویان خود را به لغت‌نامه می‌برد. پس از سال‌ها نیز، تا پایان عمر وی هنوز دانشجویانش چهارشنبه‌ها به دفتر وی در موسسه لغت‌نامه دهخدا می‌رفتند و با شهیدی جلساتی را داشتند. بعد از مرگ محمد معین، شهیدی مسؤولیت ادارۀ سازمان لغت‌نامۀ دهخدا را بر عهده گرفت. او در زمینه‌های ادبیات عرب و فارسی استادی بنام بود و درک محضر و همنشینی با استادانی نظیر بدیع‌الزمان فروزانفر، دهخدا، جلال‌الدین همائی و محمد معین اعتبار علمی و معنوی او را دو چندان کرد.

شهیدی اولین کتابش را در نجف در رد احمد کسروی نوشت، هرچند بر خوب بودن کارهای تاریخی او (تاریخ آذربایجان، تاریخچهٔ چپق و قلیان، مشعشیان و…) تأکید داشت. دیگر کتابش، سه جلد «جنایات تاریخ» توسط ساواک توقیف شد، اما بعدها بعضی مطالب انتقادی رااز چاپ بعدی حذف کرد. ایشان داماد استاد سید غلامرضا سعیدی از نویسندگان معاصر بیرجندیبود. در سال ۱۳۶۹ برای ترجمه نهج‌البلاغه، مجموعه سخنان امام اول شیعیان و در سال ۱۳۸۵ هجری خورشیدی برای نگارش کتاب تاریخ تحلیلی اسلام برندهٔ جایزه کتاب سال ایرانشد. وی در ساعت ۱۱ صبح یکشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۶ از دنیا رفت.

دکتر شهیدی در سال ۱۳۷۴ منزل مسکونی‌اش را به شهرداری نارمک واگذار کرد و این خانه در همان سال به کتابخانه عمومی دکتر شهیدی تبدیل شد. پس از مرگ وی اتاقی در این کتابخانه به موزه نگهداری برخی آثار از آثار او اختصاص داده شد. پیکر وی صبح روز چهارشنبه بیست و شش دی ۱۳۸۶ از برابر بنیاد لغتنامه دهخدا به سمت دانشگاه تهران تشییع و در امامزاده عبدالله (شهرری) دفن شد.

تالیفات:

۱-مهدویت در اسلام ،۱۳۲۴
۲-جنایات تاریخ ،جلد اول و دوم ، تهران ،شهریور ۱۳۲۷
۳-جنایات تاریخ ،جلد سوم ،دفتر نامه فروغ علم؛ تهران ۱۳۲۹
۴-چراغ روشن در دنیای تاریک (یا زندگانی امام سجاد) تهران، کتاب فروشی و چاپخانه محمد حسن علمی ۱۳۳۵
۵-در راه خانه خدا ، دانش نو ، تهران ۱۳۵۶
۶-پس از پنجاه سال ، پژوهشی تازه پیرامون قیام امام حسین علیه السلام چاپ اول ، امیر کبیر ۱۳۵۸ چاپ شانزدهم ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی ۱۳۷۲
۷-شرح لغت نامه و مشکلات دیوان انوری ، چاپ اول انجمن آثار ملی ۱۳۵۸، چاپ دوم انتشارات علمی و فرهنگی ۱۳۶۴
۸-تاریخ تحلیلی اسلام، تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان ، تهران ، مرکز نشر دانشگاهی ۱۳۶۲
۹-زندگانی حضرت فاطمه (ع) ، چاپ اول تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی ۱۳۶۰ ،چاپ هجدهم ف دفتر نشر فرهنگ اسلامی ۱۳۷۳
۱۰-آشنایی با زندگانی امام صادق (ع) جامعه الامام الصادق ، تهران ۱۳۶۲
۱۱-زندگانی علی بن الحسین (ع) ، تهران،دفتر نشر فرهنگ اسلامی ۱۳۶۵ ، چاپ پنجم ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی ۱۳۷۲
۱۲-ستایش و سوگواری امام هشتم در شعر فارسی ،۱۳۶۵
۱۳-عرشیان ، ،نشر مشعر ، قم ، ۱۳۷۱ شرح مثنوی شریف ، تهران ، انتشارات علمی و فرهنگی ، ۱۳۷۳ ، جلد چهارم (دنباله کار ۳ ۱۴-جلد مرحوم فروزانفر) و جزء ۵ و ۶ (دفتر دوم) ، شرح مثنوی دفتر سوم
۱۵-از دیروز تا امروز ، مجموعه مفاله ها ، به کوشش هرمز ریاحی و شکوفه شهیدی ، تهران ، انتشارات قطره ۱۳۷۳
۱۶-علی از زبان علی ، شرح زندگانی امیر مومنان ، تهران ف دفتر نشر ۱۳۷۶
۱۷-شرح مثنوی دفتر چهارم ، پنجم ، ششم ، ۱۳۷۴ تا ۱۳۸۰

تصحیحات :

۱-تصحیح آتشکده آذراثر لطفعلی بیک آذر بیگدلی ، مقدمه ، فهرست و تعلیقات دکتر سید جعفر شهیدی ، موسسه نشر کتاب ۱۳۳۷
۲-تصحیح دره نادره اثر میرزا مهدی خان استر آبادی ، چاپ اول ، انجمن آثار ملی۱۳۴ ، چاپ دوم انتشارات علمی و فرهنگی ۱۳۶۶
۳-براهین العجم ، اثر محمد تقی سپهر ، حواشی و تعلیقات سید جعفر شهیدی ، دانشگاه تهران ۱۳۵۱

ترجمه :

۱-ابوذز غفاری نخستین انقلابی اسلام ، بی نا ، ۱۳۲۰ ، چاپ سوم نشر سایه ۱۳۷۰
۲-شیر زن کربلا اثر بنت الشاطی ، بروجرد ۱۳۳۲
۳-انقلاب بزرگ اثر دکتر طه حسین ، تهران ، موسسه مطبوعات علی اکبر علمی ۱۳۳۶
۴-ترجمه نهج البلاغه ،تهران چاپ اول ، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی ۱۳۶۸ ، چاپ ششم ۱۳۷۳

مجموعه ها :

۱-محمد خاتم پیامبران ،مقاله از ولادت تا بعثت ، ج اول از بعثت تا هجرت ، ج دوم، حسینیه ارشاد ۱۳۴۷
۲-علامه امینی ، با همکاری محمد رضا حکیمی ۱۳۵۱ محیط ادب ، مجموعه سی گفتار به پاس پنجاه سال تحقیقات و مطالعات سید محمد محیط طباطبایی ، با همکاری حبیب یغمایی، محمد ابراهیمی باستانی پاریزی و ایرج افشار ، تهران ، مجله یغما ۱۳۵۷

سمت های علمی و اجرایی :

۱-معاون موسسه لغت نامه دهخدا۱۳۴۲
۲-رییس موسسه لغت نامه دهخدا
۳-رییس مرکز بین المللی آموزش زبان فارسی ۱۳۶۸
۴-همکاری با دکتر محمد معین در تهیه فرهنگ فارسی معین ۱۳۴۶

سخنرانی ها :

۱-شرکت و سخنرانی در کنفرانس شیعه در دانشگاه تمپل ، فیلادلفیا ، ۱۳۶۸
۲-ایراد سخنرانی در دانشگاه بغداد و دانشگاه موصل ۱۳۵۷
۳-سفر به الجزایر (ایراد سخنرانی) ۱۳۵۱
۴-سفر به مصر و شرکت در کنفرانس اسلامی قاهره با ایراد سخنرانی ۱۳۴۹ سفر به اردن به دعوت دانشگاه عمان (ایراد سخنرانی)

آثاری که از ایشان به زبان های بیگانه ترجمه شده است :

۱-کتاب پس از پنجاه سال (قیام حسین) به زبان عربی ، انگلیسی ،ترکی استانبولی ، ترکی آذربایجانی ، ژاپنی ، اردو
۲-کتاب زندگانی حضرت فاطمه به زبان ترکی استانبولی ، عربی
۳-تاریخ تحلیلی اسلام به زبان عربی ، یونانی

مقالات :

۱-بیش از ۱۰۰ مقاله به زبان فارسی و عربی و که قسمتی از مقاله های فارسی در مجموعه ای به نام از دیروز تا امروز گرد آوری و چاپ شده و مقاله های عربی در مجله های ایران ، الجزایر و عراق چاپ شده است.

کسب افتخارات:

۱-دریافت استادی افتخاری از دانشگاه پکن
۲-ریاست افتخاری انمن بین المللی استادان زبان وادبیات فارسی
۳-استاد ممتاز از دانشگاه تهران
۴-دریافت نشان درجه یک علمی از ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران در تاریخ ۱۳۷۴

کتاب هایی که به دریافت جایزه نایل شده اند و به عنوان کتاب سال شناخته شده اند:

۱-دره نادره سال ۱۳۴۱
۲-زندگانی فاطمه زهرا ۱۳۶۲
۳-نهج البلاغه ، بهمن سال ۱۳۶۹
۴-شرح مثنوی (جشنواره خوارزمی) ۱۳۸۰

پایگاه اطلاع رسانی علامه سید جعفر شهیدی

http://www.alameshahidi.com

زندگینامه حسین خدیوجم(متوفی۱۳۶۵ش)

 خدیوجم، حسین، محقق و مترجم معاصر. وى در ۱۳۰۶ش در مشهد به دنیا آمد. خانواده اش اهل اَشْکِذَر یزد بودند، که به مشهد مهاجرت کمتوفرده بودند. در پنج سالگى براى فراگرفتن قرآن به مکتب خانه رفت. پس از دو سال در مکتب خانه اى دیگر خواندن و نوشتن را آموخت، سپس کلیات سعدى، کلیله و دمنه و غزلیات حافظ را نزد مکتب دار از بر کرد. پس از آن به مدرسه «بَدِر» رفت که بیشتر دانشآموزانش از طبقه مرفه بودند.

رفتار تبعیض آمیز اولیاى مدرسه و اختلاف طبقاتى همشاگردی ها سبب تنفر وى از مدرسه و اولیاى آن شد. در این میان، اوضاع مالى خانواده اش نیز نابسامان شد و او به ناچار مدرسه را رها کرد و در کارگاه نجارى مشغول به کار شد. با درگذشتِ پدرش مجبور بود بیشتر کار کند و تا بیست سالگى به مشاغلى نظیر مبل سازى، بنّایى و بزازى پرداخت. وى همزمان نزد برخى روحانیان مشهد تحصیل مىکرد (حسین خدیوجم، «زندگى نامه خودنوشت»، دست نویس مورخ ۱۳۶۴ش).

در ۱۳۲۵ش، به مدت هفت ماه به زیارت عتبات عالیات رفت. در این سفر بر مکالمه زبان عربى تسلط پیدا کرد و پس از بازگشت به مشهد با شوق آموختن آن را دنبال کرد. او به مدت دو سال در جلسات درس تفسیر مجمع البیان سیدهاشم میردامادى در شبستان مسجد گوهرشاد شرکت کرد (همانجا).

در ۱۳۲۷ش، در شمار آموزگاران مدرسه مهدیه حاجى عابدزاده درآمد تا به دانش آموزان دبیرستانى زبان عربى بیاموزد. چون مدرک رسمى نداشت، پس از پایان کلاس نزد یکى از دانش آموزان حساب و هندسه و تاریخ مىخواند تا اینکه در ۱۳۲۹ش گواهینامه دوره ابتدایى را کسب کرد. در ۱۳۳۰ش به تدریس در دبیرستانهاى مشهد پرداخت و در ۱۳۳۱ش، با داشتن همسر و دو فرزند موفق به اخذ دیپلم متوسطه شد (خدیوجم، همان زندگى نامه؛ مسرّت، ص ۶ـ۷).

در ۱۳۳۴ش، وارد اولین دوره کارشناسى زبان و ادبیات فارسى در دانشگاه مشهد شد. در دانشگاه از محضر استادانى چون على اکبر فیاض* و غلامحسین یوسفى* و در خارج از دانشگاه از محمود فرخ* خراسانى بهره برد (خدیوجم، همان زندگى نامه؛ مسرّت، ص ۷). در ۱۳۳۸ش فارغ التحصیل شد و دوره کتابدارى دانش سراى عالى مشهد را نیز با موفقیت گذراند. در ۱۳۴۰ش هم به علت درمان بیمارى آسم و هم اینکه خواستار محیط فرهنگى گسترده ترى بود راهى تهران شد و یک سال بعد به استخدام کتابخانه ملى درآمد.

در آنجا با ایرج افشار آشنا شد و مورد تشویق وى قرار گرفت (افشار، ص ۸۱۹؛ مسرّت، ص ۸). خدیوجم در تهران، در محافل ادبى و فرهنگى و دفتر مجله هاى ادبى حضور داشت و به سبب خلق و خوى نیکش با طیف گسترده اى از شاعران جوان و استادان بزرگ دوستى برقرار کرد. على دشتى* و پرویز ناتل خانلرى* بیش از دیگران باعث پیشرفت وى در تهران شدند، چنانکه بخشى از پیشرفت علمى خدیوجم مرهون بنیاد فرهنگ ایران* و حمایتهاى خانلرى از وى بود.

او به مرور با مشاهیر ادب و سیاست همنشین شد و از حمایت اولیاى وزارت فرهنگ و هنر برخوردار گردید. وى با انتشار مقالات بسیار در مجلات معتبرى مانند یغما، سخن، راهنماى کتاب و نگین و شرکت در همایشهاى متعدد در جامعه ادبى آن دوره به شهرت رسید (افشار، ص ۸۱۹ـ۸۲۰؛ مسرّت، همانجا).

او به کشورهاى اروپایى، افریقایى و آسیایى نیز سفر کرد. در اواسط دهه چهل در سفرى که به لبنان رفته بود در دانشگاه سَنژوزف بیروت در مقطع دکترى رشته زبان و ادبیات عرب نامنویسى کرد. نخست بخشى از متن عربى کتاب الخراج قدامهبن جعفر* را براى دریافت کارشناسى ارشد به راهنمایى میشل آدرین آلار تصحیح کرد و سپس در ۱۳۴۹ش، تصحیح جوامع العلوم اثر شَعیابن فَریغون را به راهنمایى میشل آدرین آلار براى رساله دکترى خود برگزید، اما در میانه کار فرزند ارشدش در جوانى درگذشت و وى رسالهاش را رها کرد (خدیوجم، همان زندگىنامه؛ افشار، همانجا؛ مسرّت، ص ۸، ۱۰).

در سفر به کشورهاى اسلامى شمال افریقا از سوى وزارت فرهنگ و هنر، مأمور تحقیق درباره میراث مشترک فرهنگى شده بود. در مصر به دیدار طه حسین*، ادیب نابیناى مصرى، رفت. خدیوجم که پیش از این جلد اول و دوم الأیّام را به فارسى ترجمه کرده بود (رجوع کنید به ادامه مقاله) درباره ترجمه جلد سوم این کتاب با طه حسین گفتگو کرد و طه حسین نکاتى را براى ترجمه جلد سوم الأیّام به وى گوشزد کرد. دستاورد این سفر انتشارِ کتابِ میراث مشترک فرهنگى در ایران و مصر (کابل ۱۳۵۴ش) و جمع آورى نسخه هاى خطى براى چاپ ترجمه احیاء علوم الدین و کیمیاى سعادت بود (طه حسین، دیباچه خدیوجم، ص ۸؛ آشتیانى، ص ۱۲۴؛ مسرّت، ص۱۰).

رحلت

از ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۵ش، به سمتِ رایزنى فرهنگى در کشور افغانستان منصوب و پس از بازگشت بازنشسته شد. پس از آن وقت خود را صرف تحقیق و ترجمه کرد تا اینکه در مهر ۱۳۶۵ براثر شدت یافتن بیمارى آسم و قند در مشهد درگذشت و بنابر وصیت خودش در کنار بقعه اى که معروف به آرامگاه غزالى است، به خاک سپرده شد (رجوع کنید به افشار، ص۸۲۰ـ۸۲۱؛ یوسفى، ۱۳۷۰ش، ص ۲۴۲؛ آشتیانى، همانجا).

برخى از معاصران پس از درگذشت وى اشعارى در سوک او سروده اند (رجوع کنید به افشار، ص ۸۲۲). در زندگى علمى خدیوجم آنچه بیش از همه به چشم مىآید خودساختگى اوست. او با کوششى ستودنى از شاگرد نجارى به همنشینى با بزرگان ادب دست یافت (رجوع کنید به بیهقى، ص ۱۵۹؛ پروین گنابادى، ص ۱۲۲). منش انسانى و فضیلتهاى اخلاقى وى زبانزد بود. در تهران زمان بسیارى را صرف سامان دادن به امور دوستانش مىکرد و یاور آنان در روزهاى سخت زندگى بود (رجوع کنید به مؤیدشیرازى، ص ۳۵۴ـ۳۵۵؛ یوسفى، ۱۳۷۰ش، ص ۲۴۳؛ آشتیانى، ص ۱۲۳).

آثار

آثار علمى خدیوجم به دو بخش تقسیم مى شود.

بخش نخست ترجمه هاى او از متون کهن و معاصر عربى است که عبارت اند از:

عقاید فلسفى ابوالعلاء تألیف عمر فرّوخ (تهران ۱۳۴۲ش)؛

کتاب معابى العلاء فى سجنهِ با عنوانِ گفتوشنود فلسفى:در زندان ابوالعلاى معرى، تألیف طه حسین (تهران ۱۳۴۴ش) که درباره معرّى است (براى نقد ترجمه این کتاب رجوع کنید به شفیعى کدکنى، ص ۱۶۱ـ۱۶۵)؛

جبرومقابله اثر خوارزمى (تهران ۱۳۴۸ش) که از متون علمى کهن است؛

ترجمه کتابِ الایّام اثر طه حسین با عنوان آن روزها (تهران ۱۳۴۸ش) که این اثر در بین ترجمه هاى وى شهرتى خاص دارد. این کتاب به نثرى ساده، روان، استوار و یکدست به فارسى برگردانده شده است (رجوع کنید به یوسفى، ۱۳۴۸ش، ص ۴۰۸؛ نیز رجوع کنید به موسوى گرمارودى، ص ۱۲۳۹). با این حال انزابى نژاد (ص ۳۳۸ـ۳۴۱) اشتباهاتى از ترجمه این کتاب را یادآور شده است.

بخش دیگر کارهاى او،

تصحیح و چاپ متون کهن فارسى خصوصآ آثار امام محمدغزالى است. خدیوجم از ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۹ش، ترجمه احیاء علوم الدین غزالى و در ۱۳۶۱ش کیمیاى سعادت را تصحیح و منتشر کرد. او در طول سى سال فعالیت فرهنگى ۲۷ عنوان کتاب را تألیف، ترجمه و تصحیح نمود (براى اطلاع از آثار خدیوجم رجوع کنید به افشار، ص ۸۲۱ـ۸۲۲؛ مسرّت، ص ۱۱ـ۱۳).



منابع :

(۱) جلال الدین آشتیانى، «یادى از خدیوجم»، کیهان اندیشه، ش ۱۴ (مهر و آبان ۱۳۶۶)؛
(۲) ایرج افشار، «حسین خدیوجم، مشهد ۱۳۰۶ـ مشهد ۲۴ مهر ۱۳۶۵»، آینده، سال ۱۲، ش ۱۱ـ۱۲ (بهمن ـ اسفند ۱۳۶۵)؛
(۳) رضا انزابى نژاد، «توضیحاتى بر ترجمه الایام»، راهنماى کتاب، سال ۱۳، ش ۳ـ۴ (خرداد ـ تیر ۱۳۴۹)؛
(۴) حسین على بیهقى، «دانشى مردى خودساخته»، کتابپاژ، ش ۹ (تابستان ۱۳۷۲)؛
(۵) بهرام پروین گنابادى، «یادى از پژوهشگر آثار غزالى»، اطلاعات حکمت و معرفت، سال ۲، ش ۷ (مهر ۱۳۸۶)؛
(۶) محمدرضا شفیعى کدکنى، «]درباره[گفت و شنود فلسفى در زندان ابوالعلاى معرى»، راهنماى کتاب، سال ۹، ش ۲ (تیر ۱۳۴۵)؛
(۷) طه حسین، آنروزها، ترجمه حسین خدیوجم، تهران ۱۳۷۷ش؛
(۸) حسین مسرّت، «دانشمندى که هماره دانشجو بود: پیرامون زندگى و آثار استاد حسین خدیوجم»، کتاب پاژ، ش ۷ (زمستان ۱۳۷۱)؛
(۹) على موسوى گرمارودى، «]درباره[آنروزها»، سخن، دوره ۲۱، ش ۱۲ (تیر ۱۳۵۱)؛
(۱۰) جعفر مؤید شیرازى، «خانلرى و اخوان»، در باغ بىبرگى: یادنامه مهدى اخوان ثالث (م. امید)، به اهتمام مرتضى کاخى، تهران: نشر ناشران، ۱۳۷۰ش؛
(۱۱) غلامحسین یوسفى، «]درباره[آنروزها»، راهنماى کتاب، سال ۱۲، ش ۷ـ۸ (مهر ـ آبان ۱۳۴۸)؛
(۱۲) همو، یادداشتها: مجموعه مقالات، تهران ۱۳۷۰ش.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶ 

زندگینامه سلیمان حییم (متوفی۱۳۴۸ش) ( مؤلف نخستین لغتنامه هاى جامع دوزبانه در ایران)

 مؤلف نخستین لغتنامه هاى جامع دوزبانه در ایران. حییم، بر وزن حکیم، بدون تشدید خوانده مى شود. وى در ۱۳۰۴/ ۱۲۶۶ش در تهران در یک خانواده یهودى شیرازى زاده شد. پدرش، حییم اسحاق، بزرگ شده تهران و لحافدوز بود.

تحصیلات سلیمان در مکتبخانه آغاز شد و در مدرسه نور (میسنوراللّه)، متعلق به مبلّغان مسیحى، و پس از آن در دبیرستان اتحاد تهران ادامه یافت که در آنجا فرانسه و عبرى خواند. در نوزده سالگى وارد کالج امریکایى تهران (بعداً دبیرستانالبرز) شد و پس از پایان تحصیلات در ۱۳۳۳/ ۱۲۹۴ش، در همانجا شروع به تدریس کرد (داریوش حییم، ص ۳؛ امامى، ج ۲، ص ۱۹۱؛ آصف، افقبینا، سال ۲، ش ۱۰، ص ۲۴؛ د. ایرانیکا، ذیل مادّه).

پس از ورود میلسپو، مستشار مالى امریکایى، و کارشناسان امریکایى به ایران، حییم به عنوان مترجم در وزارت مالیه استخدام شد و در همین دوران، به اقتضاى نیاز جامعه، تألیف فرهنگهاى دو زبانه خویش را آغاز کرد. وى در اواسط دهه ۱۳۱۰ش به استخدام شرکت نفت ایران و انگلیس درآمد و پس از ریاست دارالترجمه آنجا، به ریاست اداره خرید شرکت نفت برگزیده شد. وى در این سمت، راه را بر سوءاستفاده عده اى از همکاران خود بست و در نتیجه دشمنى آنها، در اواسط دهه ۱۳۳۰ش استعفا و تقاضاى بازنشستگى کرد (داریوش حییم، ص ۳ـ۴؛ امامى، ج ۲، ص ۱۹۲).

حییم، به شهادت آثارش، به جز انگلیسى، زبانهاى فرانسه و عبرى و احتمالا عربى را به خوبى، و ترکى و آلمانى و روسى را در حدى که از لغتنامه هاى آنها استفاده کند، مى دانسته است. اظهارنظرهاى دقیق او درباره لغاتِ ترکىِ دخیل در فارسى، این تصور را ایجاد کرده بوده که وى از یهودیان تبریز بوده است (امامى، ج ۲، ص ۱۹۳).

حییم زبان عبرى و علوم دینى یهودى را از کودکى نزد حاخام حییم موره آموخت و به تدریج نقش دستیار استادش را پیدا کرد و به دلیل نابینایى وى، سخنان او را روى کاغذ مى آورد که حاصل آن سه کتاب (به نامهاى دِرِخ حییم، پاته الیاهو، و گِدولت مردخاى) است (داریوش حییم، ص ۷، ۱۰؛ آصف، افق بینا، سال ۲، ش ۱۰، ص ۲۵).

احاطه حییم به اصطلاحات یهودى و مسیحى از امتیازات فرهنگهاى اوست و ظاهراً ترجمه مقالات راجع به دین یهود در دایره المعارف فارسى، به سرپرستى غلامحسین مصاحب، نیز از اوست (امامى ج ۱، ص ۱۸۳، ج ۲، ص ۲۰۹).

حییم به ادبیات فارسى عشق مى ورزید و دیوانهاى حافظ و سعدى کتاب بالینى او بود. او قادر بود در سبکهاى گوناگون به انگلیسى و عبرى و فارسى شعر بگوید، اما عمده اشعارش به فارسى است، اما آنها را به چاپ نرساند (داریوش حییم، ص ۵ـ۶؛ امامى، ج ۲، ص ۱۹۴؛ آصف، افقبینا، سال ۲، ش ۱۱، ص ۳۵). وى از پیشکسوتان نمایشنامه نویسى در ایران نیز محسوب مى شود و قصه هاى یوسف و زلیخا، روت و نَعومى، اِستر و مُردخاى (هر سه از قصه هاى تورات) را به شکل نمایشنامه منظوم تنظیم کرد که در زمان حیاتش اجرا شد. نمایشنامه یوسف و زلیخا در ۱۳۰۷ش به چاپ رسید (امامى، همانجا؛ صیاد، ص ۲۸۰ـ۲۸۱).

رحلت

سلیمان حییم در ۱۳۴۸ش بر اثر سکته قلبى درگذشت (رجوع کنید به داریوش حییم، ص ۴).

آثار

سلیمان حییم اولین فرهنگ دوزبانه خود را، به نام فرهنگ جامع انگلیسى ـ فارسى، ارائه کرد. جلد اول در ۱۳۰۸ش و جلد دوم در ۱۳۱۱ش در تهران به چاپ رسید. این فرهنگ مفصّل و روشمند، به دلیل همکارى با امریکاییان در کالج البرز و گروه میلسپو و دستیارانش، گرایش به انگلیسىِ امریکایى دارد. حدود ده سال بعد، همین فرهنگ با ویرایش و توسعه واژگان و با نام فرهنگ بزرگ انگلیسى ـ فارسى چاپ شد (تهران ۱۳۲۰ش و ۱۳۲۲ش، ج ۲). در آن زمان حییم در شرکت نفت ایران و انگلیس کار مى کرد و با اصطلاحات بریتانیایى بیشتر سر و کار داشت. در این فرهنگ، گرایش انگلیسىِ بریتانیایى غالب است (سلیمان حییم، ص ۷؛ امامى، ج ۲، ص ۱۹۶).

حییم که قواعد کار را به درستى شناخته بود، چندى بعد، با استفاده از برگه هاى مدخلهاى کتاب اول، فرهنگ جامع فارسى ـ انگلیسى را در دو جلد به چاپ رساند (تهران ۱۳۱۲ش و ۱۳۱۴ش) (امامى، ج ۲، ص ۱۹۷) و از آن پس، فرهنگنویسى را تا آخر عمر ادامه داد.

فرهنگ بزرگ انگلیسى به فارسى حییم مفصّلترین اثر اوست که حدوداً شامل ۰۰۰،۵۵ مدخل و ۰۰۰، ۲۵ زیرمدخل است که از میان مجموعهاى از لغتنامهها دستچین شده است. چون وى عقیده داشت آموختن علم اولین شرط پیشرفت اجتماعى است، سهمى که در این فرهنگ براى لغات علمى قائل شده بیش از حد معمول فرهنگهاى عمومى است (همان، ج ۲، ص ۱۹۹).

حییم سالها اصطلاحات رایج در حرفههاى گوناگون را به دقت ضبط کرده بود و مى کوشید به جاى ساختن لغت، واژههایى را که بین اهل فن مرسوم است به کار بَرَد. گفته اند که گاه در جستجوى ریشه بعضى لغات، کار خود را رها مى کرده و به گفتگو با صنعتگرى که مشغول کار بود، مى پرداخت (رجوع کنید به ادهمى، ص ۱۴؛ امامى، ج ۲، ص ۲۰۲). سلیمان حییم با زبان و ادبیات فارسى و آثار بزرگان ادب و لغات کهن آشنا بود و در دادن معادلها ترجیح مى داد از کلمات فارسى (هر چند غیر مصطلح و مهجور) و سپس از کلمات عربى استفاده کند و کلمات اروپایى رایج در فارسى را عمداً به کار نمى برد (امامى، ج ۲، ص ۲۰۰).

در اواخر کار حییم، از شیوه کار وى و عدم انطباق آن با آخرین معیارهاى جهانى، انتقادهایى شده بود (رجوع کنید به مهان، ص ۶۳۵ـ۶۳۷) اما سهم وى در فرهنگنویسى در ایران انکارناپذیر است و برخى بر آناند که هیچ فرهنگنویسى در ایران از آثار او بى نیاز نخواهد بود (رجوع کنید به امامى، ج ۱، ص ۱۸۴؛ حقشناس و همکاران، پیشگفتار، ص ۱۲؛ د. ایرانیکا، همانجا). مینوى (ص ۱۳۵ـ۱۳۶) معتقد بود که براى نوشتن فرهنگ فارسى جدید، کسى شایسته تر از حییم وجود نداشت و طرحى نیز به اتفاق خانلرى* و حییم براى این کار تهیه شده بود.

فرهنگهاى حییم عبارتاند از:

فرهنگ جامع انگلیسى ـ فارسى در دو جلد (۱۳۰۸ش و ۱۳۱۱ش)؛

فرهنگ جامع فارسى ـ انگلیسى در دو جلد (۱۳۱۲ش و ۱۳۱۴ش)؛

فرهنگ فرانسه ـ فارسى (۱۳۱۶ش)؛ فرهنگ بزرگ انگلیسى ـ فارسى، دو جلدى (۱۳۲۰ش و ۱۳۲۲ش)؛

فرهنگ انگلیسى ـ فارسى (۱۳۳۱ش)؛

فرهنگ فارسى ـ انگلیسى (۱۳۳۳ش)؛

امثال فارسى ـ انگلیسى (۱۳۳۴ش)؛

فرهنگ کوچک انگلیسى ـ فارسى (۱۳۳۵ش)؛

فرهنگ عبرى ـ فارسى (۱۳۴۰ش)؛

فرهنگ کوچک فرانسه ـ فارسى (۱۳۴۵ش)؛

و فرهنگ فارسى ـ عبرى،

که حییم فرصت اتمام آن را نیافت و پس از او چهار گروه کار وى را ادامه دادند و به تدریج آن را تکمیل و ویرایش کردند. آخرین گروه، به سرپرستى دکتر یونس حمامى لاله زار، کار را به پایان رسانده و آماده انتشار کرده اند. کمتر از بیست درصد این کتاب یادداشتهاى شخص حییم است و نویسندگان بعدى تلاش کرده اند که به سیاق مؤلف کار را ادامه دهند؛ یعنى به روال فرهنگهاى وى، تمام لغات را با همخانوادهها و عبارات و مثلهاى مشهور و نیز معادل اسامى بیاورند. ضمن اینکه بسیارى از معادلها، روزآمد و مدخلهاى جدید نیز اضافه شده است (حمامى لالهزار، مصاحبه مورخ آذر ۱۳۸۴).



منابع:
(۱) بیژن آصف، «استاد سلیمان حییم»، افق بینا، سال ۲، ش ۱۰ (تیر ـ شهریور ۱۳۷۹)، ش ۱۱ (مهر ـ دى ۱۳۷۹)؛
(۲) داود ادهمى، «یادى از استادى یگانه»، در یهودیان ایرانى در تاریخ معاصر، ج ۳، ویراستار: هماسرشار، بورلى هیلز، کالیفرنیا: مرکز تاریخ شفاهى یهودیان ایرانى، ۱۹۹۹؛
(۳) کریم امامى، از پست و بلند ترجمه، تهران ۱۳۷۲ـ۱۳۸۵ش؛
(۴) علىمحمد حقشناس، حسین سامعى، و نرگس انتخابى، فرهنگ معاصر هزاره انگلیسى ـ فارسى، تهران ۱۳۸۴ش؛
(۵) یونس حمامى لالهزار، انجمن کلیمیان ایران، تهران، مصاحبه، آذر ۱۳۸۴؛
(۶) داریوش حییم، «پدرم سلیمان حییم»، در یهودیان ایرانى در تاریخ معاصر، همان؛
(۷) سلیمان حییم، فرهنگ بزرگ انگلیسى ـ فارسى، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۸) پرویز صیاد، «در یادواره سلیمان حییم»، در یهودیان ایرانى در تاریخ معاصر، همان؛
(۹) م. مهان، «(درباره )فرهنگ حییم: انگلیسى ـ فارسى»، راهنماى کتاب، سال ۱۱، ش ۱۰ـ۱۲ (اسفند ۱۳۴۷)؛
(۱۰) مجتبى مینوى، «نامهاى از مینوى به یحیى مهدوى: هفتم دى ماه ۱۳۳۹»، راهنماى کتاب، سال ۲۰، ش ۱ و ۲ (فروردین و اردیبهشت ۱۳۵۶)؛

(۱۱) EIr. s.v. “Haim, Solayman” (by Amnon Netzer).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه دکترعبدالهادى حائرى (متوفی۱۳۷۲ش)

 مورخ معاصر ایرانى. وى فرزند میرزااحمد حائرى و نوه دخترى آیت‌اللّه شیخ عبدالکریم حائرى یزدى* بود. در حدود سالهاى ۱۳۱۲ـ۱۳۱۴ش در شهر قم، در خانواده‌اى روحانى و سرشناس و در عین حال تنگدست، به دنیا آمد (حائرى، ۱۳۷۲ش، ص ۱۱؛ یوسفی‌فر، ص ۳۵).

حائرى از کودکى به آموزش قرآن و خط و مشق در مکتبخانه پرداخت و پس از آن پدرش دروس مقدماتى عربى را به او آموخت. حائرى به سبب تنگدستى پدر و نیز مخالفت سرسختانه وى با نظام جدید آموزش و پرورش، به مدرسه نرفت و چندى بعد، به نوشته خودش، چون پدرش او را بی‌استعداد می‌دانست، به پارچه‌بافى گمارده شد.

وى در حدود ۱۳۲۸ش، در پى آشنایى با چند نوجوان همسن خود به ادامه تحصیل علاقه‌مند شد و توانست در عین اشتغال به پارچه‌بافى، به صورت «متفرقه» درس بخواند و دوره شش ساله ابتدایى را در یک سال تحصیلى طى کند. وى از آن پس به طور جدّى تحصیل را ادامه داد (حائرى، ۱۳۷۲ش، ص ۱۹ـ۲۰، ۲۴ـ۲۵، ۳۸، ۶۳، ۷۸).

حائرى در ۱۳۳۶ش به دانشکده معقول و منقول تهران راه یافت. آشنایى وى با عبدالحسین زرین‌کوب* در دانشگاه، در علاقه‌مند شدن او به پژوهش تاریخى مؤثر بود (همان، ص ۲۴۶، ۲۶۱). پس از گرفتن مدرک کارشناسى، حائرى مدتى بیکار و سرگردان بود تا در نهایت در اداره بهداشت شغلى یافت که موجب رهایى وى از تنگناهاى اقتصادى گردید. او در ۱۳۴۲ش بورسیه دانشگاه مگ‌گیل کانادا در رشته تاریخ و خاورشناسى شد و پس از پشت سرگذاردن دشواریهاى بسیار، در ۱۳۵۲ش از رساله دکترى خود دفاع کرد (همان، ص ۳۳۱ـ ۳۴۶، ۴۶۴).

بلافاصله دانشگاه برکلى در کالیفرنیاى امریکا وى را به همکارى دعوت کرد و او شش سال به تدریس در آن دانشگاه پرداخت. وى اندکى پیش از پیروزى انقلاب اسلامى به ایران بازگشت و با رتبه دانشیارى در دانشگاه فردوسى مشهد استخدام شد و به تدریس دروس دوره قاجاریه، انقلاب مشروطه و تاریخ معاصر پرداخت (همان، ص ۴۲۱، ۵۰۴ـ۵۰۸).

پس از پیروزى انقلاب اسلامى و سپس انقلاب فرهنگى، که به تعطیل موقت دانشگاهها انجامید، حائرى در جمع کمیته پژوهشگران وزارت علوم و شوراى عالى انقلاب فرهنگى به کار خود ادامه داد. وى بعدها رتبه استادى یافت و در سال تحصیلى ۱۳۷۰ـ ۱۳۷۱ش استاد نمونه کشور گردید (همان، ص ۵۱۲، ۵۱۴ـ ۵۱۵، ۵۵۰؛ شعبانى، ص ۱۴۵ـ۱۴۶).

رحلت

وى در اواخر عمر به سرطان خون مبتلا شد و پس از دو سال، در ۲۳ تیر ۱۳۷۲درگذشت. همسرش، زهرا افشارنژاد، گنجینه نفیسى از کتابهاى فارسى، عربى، انگلیسى و فرانسه او را به دانشگاه فردوسى مشهد اهدا کرد (لؤلؤئى، ص ۳۲).

حائرى در ۱۳۲۹ش در کتابخانه‌اى در قم کتابدار روزمزد شد و از این رهگذر با مطبوعات و دیدگاههاى سیاسى و شیوه‌هاى نویسندگى و مباحث گوناگون فکرى و ایدئولوژیک آشنا شد. این امر در شکل‌گیرى اندیشه وى تأثیر اساسى داشت تا بدانجا که از همان زمان به فعالیتهاى قلمى در روزنامه‌ها و مجلات شهر قم و سپس تهران پرداخت (حائرى، ۱۳۷۲ش، ص۸۲، ۹۴، ۹۷ـ ۹۹، ۱۰۵، ۱۰۹).

نخستین تکاپوهاى قلمى حائرى، در زمینه ادبیات (همچون رمان اشک سرد، مشهد ۱۳۴۳ش) و مسائل سیاسى و اجتماعى و دینى بود (همان، ص ۹۷ـ ۹۹، ۱۳۱)، اما بعدها مشخصآ به کار در عرصه تاریخ پرداخت و چندین کتاب و بیش از شصت مقاله تألیف کرد (براى آگاهى از فهرستى از این کتابها و مقالات او رجوع کنید به اصیلى، ص ۵۰۳ـ۵۰۸؛ براى ترجمه برخى از مقالات دایرهالمعارفى حائرى رجوع کنید به خودآگاهى و تاریخ‌پژوهى، ص ۴۱۳ـ۴۹۹؛ براى آگاهى از چگونگى همکارى او با د. اسلام رجوع کنید به حائرى، ۱۳۷۲ش، ص ۴۹۲).

آثار

برخى از مهم‌ترین آثار او بدین شرح است:

رساله دکتری‌اش با عنوان تشیع و مشروطیت و نقش ایرانیان مقیم عراق، که پس از بازگشت به ایران آن را از انگلیسى به فارسى ترجمه و چاپ کرد (تهران ۱۳۶۰ش). این کتاب ــ به‌رغم برخى انتقادهاى وارد شده بر آن، مبنى بر اصالت نداشتن و بی‌اعتبارى برخى منابع یا تحلیل نادرستِ ماهیت نهضت مشروطه ــ در سالهاى اخیر به عنوان یکى از منابع مشروطه‌پژوهان اهمیت یافته است، به‌ویژه در مطالعات مربوط به آرا و دیدگاههاى میرزامحمدحسین نائینى* و شناخت برخى فقها و عملکرد آنان در رویدادهاى انقلاب مشروطه (جوادزاده، ص ۲۳ـ۲۴؛براى آگاهى از برخى نقدهاى کتاب رجوع کنید به حائرى، ۱۳۶۴ش، ص هفت ـ ده).

کتاب دیگر او با عنوان نخستین رویاروییهاى اندیشه‌گران ایران با دو رویه تمدن بورژوازى غرب، در ۱۳۶۷ش کتاب سال شد. این کتاب مبتنى است بر الگوى نظرى حائرى در مطالعات تاریخی‌اش، که تقریبآ در همه آثار او بدان پرداخته شده، و مشتمل است بر توجه هم‌زمان به دو رویه تمدن غرب؛یعنى، استعمار و دانش و کارشناسى (رجوع کنید به حائرى، ۱۳۸۰ش، ص۹، ۲۱ـ ۸۸؛نظرى  هاشمى، ۱۳۷۸ش، ص۲۲۰؛صفت گل، ۱۳۷۸ش، ص۸).

انتشار دو کتاب مذکور موجب شهرت فراوان نویسنده در داخل‌وخارج از ایران گردید. او در کتاب تاریخ جنبش‌هاوتکاپوهاى فراماسونگرى در کشورهاى اسلامى، تاریخ فراماسونرى در کشورهاى غربى و نقش تاریخى، اجتماعى و سیاسى آن در ایران، ترکیه، کشورهاى عربى، هندوستان و اندونزى را نشان می‌دهد (حائرى، ۱۳۶۸ش، ص ۱۴).

اسامى برخى دیگر از آثار حائرى بدین‌شرح است:

ایران و جهان اسلام : پژوهشهایى تاریخى پیرامون چهره‌ها، اندیشه‌ها و جنبشها (مشهد ۱۳۶۸ش)،

همگامى ایران و لیبى بر ضد امپریالیسم: دو سند تاریخى (مشهد ۱۳۶۰ش)

و آزادیهاى سیاسى و اجتماعى از دیدگاه اندیشه‌گران : گذرى بر نوشته‌هاى پارسى در دو سده واپسین (مشهد ۱۳۷۴ش). آخرین اثر حائرى، که در دوران بیمارى او نگاشته شده،

کتاب آنچه گذشت: نقشى از نیم قرن تکاپوست که در واقع زندگینامه خودْنوشت اوست (جلالى، ص ۱۰۱ـ۱۰۲).

حائری‌از نمایندگان برجسته نسل جدید مورخان ایرانى است که متأثر از تحولات معرفتى و روش‌شناسى رایج در غرب‌اند (صفت‌گل، ۱۳۸۰ش، ص ۱۵۳ـ۱۵۴). صراحت بیان، دقت و بهره‌گیرى از منابع متنوع و گسترده مراکز اسناد کشورهایى چون امریکا و انگلستان و نیز کتابخانه‌هاى معتبر دنیا و نیز روشمندى او در بررسى تحولات تاریخى، جایگاه ممتازى به آثار پژوهشى وى بخشیده است.

تأکید بر شناخت جریانهاى فکرى در پژوهش تاریخى؛
نواندیشى در پژوهش؛
تأکید بر عنصر تحلیل در پژوهش تاریخى؛
تأکید بر به‌کارگیرى نظریه در پژوهش تاریخى؛
و پایبندى به استناد در پژوهش تاریخى از عناصر اصلى سبک تاریخ‌نگارى حائرى است.



منابع :

(۱) سوسن اصیلى، «کتابشناسى دکتر عبدالهادى حائرى»، در خودآگاهى و تاریخ‌پژوهى: مجموعه مقالات همایش بزرگداشت استاد دکتر عبدالهادى حائرى (مهرماه ۱۳۷۹)، به‌کوشش شهرام یوسفی‌فر، تهران: دانشگاه تهران، ۱۳۸۰ش؛
(۲) محمدرضا جلالى، «نگاهى روان‌شناختى به شخصیت دکتر حائرى»، در همان؛
(۳) علیرضا جوادزاده، «نقد و بررسى کتاب تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق»، نامه تاریخ‌پژوهان، سال ۲، ش ۷ (پاییز ۱۳۸۵)؛
(۴) عبدالهادى حائرى، آن‌چه گذشت: نقشى از نیم قرن تکاپو، تهران ۱۳۷۲ش؛
(۵) همو، تاریخ‌جنبشها و تکاپوهاى فراماسونگرى در کشورهاى اسلامى، مشهد ۱۳۶۸ش؛
(۶) همو، تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، تهران ۱۳۶۴ش؛
(۷) همو، نخستین رویاروییهاى اندیشه‌گران ایران : با دو رویه تمدن بورژوازى غرب، تهران ۱۳۸۰ش؛
(۸) خودآگاهى و تاریخ‌پژوهى: مجموعه مقالات همایش بزرگداشت استاددکتر عبدالهادى حائرى (مهرماه ۱۳۷۹)، به‌کوشش شهرام یوسفی‌فر، تهران : دانشگاه تهران، ۱۳۸۰ش؛
(۹) رضا شعبانى، «یادی‌از روانشاد استاددکتر عبدالهادى حائرى»، در همان؛
(۱۰) منصور صفت‌گل، «دکتر حائرى و تاریخ‌نگارى فرهنگى: بینش و روش در تاریخ‌نگارى پیش از قاجار»، در همان؛
(۱۱) همو، «مطالعات صفوى در تاریخ‌نگارى دکتر حائرى»، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، سال ۲، ش ۱۰ (مرداد ۱۳۷۸)؛
(۱۲) کیوان لؤلؤئى، «کتابخانه دکتر حائرى: یادگارى نفیس از آن استاد فقید»، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، سال ۲، ش۱۰ (مرداد ۱۳۷۸)؛
(۱۳) محمد نظرى هاشمى، «مرورى کوتاه بر آخرین اثر منتشرشده مرحوم دکتر عبدالهادى حائرى»، دانشگاه انقلاب، ش ۱۱۲ (پاییز ۱۳۷۸)؛
(۱۴) همو، «مفهوم آزادى در آثار دکتر حائرى»، در خودآگاهى و تاریخ‌پژوهى، همان؛
(۱۵) شهرام یوسفی‌فر، «گذرى بر زندگى، پژوهش‌ها و آثار زنده‌یاد استاد دکتر عبدالهادى حائرى»، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، سال ۴، ش ۳ (دى ۱۳۷۹).

دانشنامه جهان اسلام نویسنده   جلد ۱۲ 

زندگینامه سیدمحمدعلی‌ جمالزاده‌ (۱۳۷۶-۱۲۷۰ش)

 ۳۸۹b1419d386024814b9710bfcb9f5a1_L

داستان‌نویس‌ پیشگام‌ معاصر ایران‌. وی‌ در ۱۲۷۰ ش‌/ ۱۳۰۹ در اصفهان‌ به‌ دنیا آمد. پدرش‌، سیدجمال‌الدین‌ واعظِ اصفهانی‌ * ، از سادات‌ جبل‌ عامل‌ لبنان‌ و متولد همدان‌ بود و در دوره‌ جنبش‌ مشروطیت‌، به‌ سبب‌ وعظها و خطابه‌هایی‌ در باره‌ آزادی‌ و عدالت‌ که‌ با زبانی‌ ساده‌ برای‌ آگاه‌ ساختن‌ مردم‌ بیان‌ می‌کرد، شهرتی‌ به‌ دست‌ آورده‌ بود (جمالزاده‌، خاطرات‌، مقدمه‌ تقی‌زاده‌، ص‌ ۱۳ـ ۱۵؛ همو، یکی‌ بود یکی‌ نبود، ترجمه‌ انگلیسی‌ ، مقدمه‌ مؤید، ص‌ ۳ـ۴؛ متینی‌، ۱۳۷۶ ش‌ ب‌ ، ص‌ ۷۱۴).

در ۱۲۸۶ ش‌/ ۱۳۲۵، پدرِ جمالزاده‌ او را به‌ لبنان‌ فرستاد و وی‌ در مدرسه‌ کشیشهای‌ فرانسوی‌ لازاریست‌ به‌ تحصیل‌ پرداخت‌ (جمالزاده‌، یکی‌بود یکی‌نبود ، ترجمه‌ انگلیسی‌، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۴؛ متینی‌، ۱۳۷۶ ش‌ ب‌ ، همانجا).

در همین‌ سال‌، پس‌ از به‌ توپ‌ بسته‌ شدن‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ به‌ دستور محمدعلی‌شاه‌ قاجار (حک : ۱۳۲۴ـ۱۳۲۷)، سید جمال‌الدین‌ در زندان‌ بروجرد به‌ قتل‌ رسید (متینی‌، ۱۳۷۶ ش‌ ب‌ ، همانجا). جمالزاده‌ کمتر از دو سال‌ در بیروت‌ زندگی‌ کرد و بعد از اقامت‌ کوتاهی‌ در قاهره‌، در ۱۲۸۸ ش‌/ ۱۳۲۷ به‌ پاریس‌ و از آنجا به‌ شهر لوزانِ سویس‌ رفت‌ و به‌ تحصیل‌ در رشته‌ حقوق‌ پرداخت‌.

سپس‌ تحصیلات‌ خود را در شهر دیژون‌ ادامه‌ داد و در رشته‌ حقوق‌ لیسانس‌ گرفت‌ و در همین‌ سالها بود که‌ ازدواج‌ کرد ( رجوع کنید به جمالزاده‌، خاطرات‌ ، ص‌ ۳۰ـ ۳۵؛ همو، یکی‌بود یکی‌نبود ، ترجمه‌ انگلیسی‌، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۵).

با شروع‌ جنگ‌ جهانی‌ اول‌، گروهی‌ از روشنفکران‌ ایرانی‌ دربرلین‌ گرد آمدند و «کمیته‌ ملّیون‌ ایرانی‌» را تشکیل‌ دادند. جمالزاده‌ در ۱۲۹۴ ش‌/ ۱۳۳۳ به‌ آلمان‌ رفت‌ و به‌ این‌ کمیته‌ پیوست‌. کمیته‌ ملّیون‌ ایرانی‌ ــ که‌ دولت‌ آلمان‌ از آن‌ حمایت‌ می‌کرد علیه‌ سیاستهای‌ مداخله‌گرانه‌ روس‌ و انگلیس‌ در ایران‌ فعالیت‌ می‌نمود. در همان‌ سال‌، جمالزاده‌ از طرف‌ کمیته‌ مأمور شد که‌ به‌ بغداد و کرمانشاه‌ و تهران‌ سفر کند و با تبلیغات‌ و تأسیس‌ روزنامه‌ای‌ فارسی‌زبان‌، زمینه‌ شورش‌ برضد انگلیس‌ و روسیه‌ را فراهم‌ آورد (جمالزاده‌، یکی‌بود یکی‌نبود ، ترجمه‌ انگلیسی‌، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۵ ۶؛ متینی‌، ۱۳۷۶ ش‌ الف‌ ، ص‌ ۶۰۶).

نتیجه‌ این‌ مأموریت‌، انتشار روزنامه‌ رستخیز، به‌ سردبیری ابراهیم‌ پورداود * ، بود. هم‌زمان‌ با این‌ فعالیتها، جمالزاده‌ با بعضی‌ از عشایر لر و کرد رابطه‌ برقرار ساخت‌ و لشکری‌ به‌ نام‌ «قشون‌ نادری‌» در کرمانشاه‌ تشکیل‌ داد، ولی‌ با آمدن‌ نیروهای‌ روس‌ و انگلیس‌، این‌ لشکر از هم‌ فرو پاشید و کوششهای‌ جمالزاده‌ و دیگران‌ برای‌ حفظ‌ آن‌ به‌ جایی‌ نرسید و جمالزاده‌ از استانبول‌ به‌ برلین‌ برگشت‌ (جمالزاده‌، یکی‌بود یکی‌نبود، ترجمه‌ انگلیسی‌، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۶؛ متینی‌، ۱۳۷۶ ش‌ الف‌ ، ص‌ ۶۰۷).

در برلین‌، وی‌ با نشریه‌ کاوه‌ *، که‌ به‌ همت‌ سیدحسن‌ تقی‌زاده‌ * و دیگران‌ تأسیس‌ شده‌ بود، به‌ همکاری‌ پرداخت‌. در ۱۲۹۶ ش‌/۱۳۳۵، به‌ نمایندگی‌ از کمیته‌ ملّیون‌ ایرانی‌، برای‌ شرکت‌ در همایش‌ جهانی‌ سوسیالیستها به‌ استکهلم‌ رفت‌ و، با نشر مقالات‌ و ایراد سخنرانی‌، به‌ سیاستهای‌ روس‌ و انگلیس‌ و دخالتهایشان‌ در ایران‌ اعتراض‌ کرد (جمالزاده‌، خاطرات‌ ، ص‌ ۳۵ـ۳۶، ۴۳؛ متینی‌، ۱۳۷۶ ش‌ الف‌ ، همانجا).

پس‌ از پایان‌ جنگ‌ جهانی‌ اول‌ و تعطیلی نشریه‌ کاوه‌ به‌ علت‌ مسائل‌ مالی‌، جمالزاده‌ در سفارت‌ ایران‌ در برلین‌ به‌ مترجمی‌ پرداخت‌ و مدتی‌ نیز سرپرست‌ دانشجویان‌ ایرانی مقیم‌ آلمان‌ شد (متینی‌، همانجا). در همین‌ سالها با چند نشریه‌ دیگر، از جمله‌ نامه‌ فرهنگستان‌ و علم‌ و هنر ، نیز همکاری‌ می‌کرد، ولی‌ این‌ نشریات‌ به‌ علل‌ مختلف‌ تعطیل‌ شدند

. پس‌ از پانزده‌ سال‌ زندگی‌ در آلمان‌، جمالزاده‌ به‌ سویس‌ رفت‌ و در ۱۳۱۰ ش‌/ ۱۹۳۱ به‌ استخدام‌ دفتر بین‌المللی‌ کار در ژنو در آمد و در همین‌ سالها برای‌ دومین‌بار ازدواج‌ کرد (جمالزاده‌، خاطرات‌ ، ص‌ ۴۰؛ کامشاد، ص‌ ۶ ۸؛ افشار، ص‌ ۱۳). او تا ۱۳۳۵ ش‌/ ۱۹۵۶، که‌ بازنشسته‌ شد، در این‌ دفتر مشغول‌ به‌کار بود و تا پایان‌ عمر در ژنو به‌ سر برد. وی‌ در ۱۷ آبان‌ ۱۳۷۶، در خانه‌ سالمندان‌ در ژنو درگذشت‌ (متینی‌، ۱۳۷۶ ش‌ الف‌ ، همانجا).

جمالزاده‌ نویسندگی‌ را با روزنامه‌نگاری‌ آغاز کرد و گر چه‌ در ۳۶ سالگی‌ به‌ فعالیتهای‌ روزنامه‌نگاری‌ خود پایان‌ داد، تا پایان‌ عمر حدود دویست‌ مقاله‌ در نشریات‌ به‌ چاپ‌ رساند (برای‌فهرست‌ اهم‌ مقاله‌های‌ او رجوع کنید به افشار، ص‌ ۲۷ـ۳۷).

از نخستین‌ آثار جمالزاده‌

که‌ آنها را در دوران‌ اقامتش‌ در آلمان‌ و در باره‌ مسائل‌ سیاسی‌ و بین‌المللی‌ نوشت‌ کتاب‌ گنج‌ شایگان‌، یا، اوضاع‌ اقتصادی‌ ایران‌ (۱۲۹۵ ش‌/ ۱۳۳۵) است‌ که‌ به‌ کمک‌ فرانتس‌ اوپنهایمر، اقتصاددان‌ آلمانی‌، به‌ آلمانی‌ ترجمه‌ شد ولی‌ متن‌ آلمانی‌ به‌چاپ‌ نرسید، و نیز کتاب‌ ناتمام‌ تاریخ‌ روابط‌ ایران‌ و روس‌ (۱۳۰۰ ش‌/۱۳۴۰) که‌ بخشهایی‌ از آن‌ به‌ صورت‌ مقالاتی‌ در مجله‌ کاوه‌ چاپ‌ می‌شد (افشار، ص‌ ۱۶؛ پروین‌، ص‌ ۶۵۱).

دیگر کتابهای‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ او عبارت‌اند از:

آزادی‌ و حیثیت‌ (۱۳۳۸ ش‌)؛

خاک‌ و آدم‌ (۱۳۴۰ ش‌)؛

زمین‌، ارباب‌، دهقان‌ (۱۳۴۱ ش‌)؛

خلقیات‌ ما ایرانیان‌ (۱۳۴۵ ش‌) و

تصویر زن‌ در فرهنگ‌ ایران‌ (۱۳۵۷ ش‌؛ افشار، ص‌ ۲۲).

جمالزاده‌ با انتشار اولین‌ مجموعه‌ داستان‌ کوتاهش‌، یعنی‌ یکی‌ بود یکی‌ نبود (۱۳۰۰ ش‌)، به‌ شهرت‌ رسید (عابدینی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۵ـ۴۷). این‌ مجموعه‌، که‌ شامل‌ یک‌ دیباچه‌ و شش‌ داستان‌ کوتاه‌ است‌، به‌ نظر بسیاری‌ از منتقدان‌، مهم‌ترین‌ اثر جمالزاده‌ است‌ که‌ او را به‌ عنوان‌ نویسنده‌ای‌ پیشگام‌ در میان‌ داستان‌نویسان‌ معاصر شناسانده‌ است‌ (مثلاً کامشاد، ص‌ ۲۴؛ سپانلو، ص‌ ۴۲). دیباچه‌ مجموعه‌ یکی‌ بود یکی‌ نبود را بسیاری‌ از منتقدان‌، «مانیفستِ» ادبیات‌ جدید فارسی‌ دانسته‌اند (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به درگاهی‌، ص‌ ۱۰۴؛ قانون‌پرور، ۱۹۸۴، ص‌ ۲۲).

در این‌ دیباچه‌ جمالزاده‌، با نقد ذهنیت‌ سنّت‌گرای‌ نویسندگان‌ و ادبای‌ زمان‌ خود در ایران‌، که‌ به‌ عقیده‌ او «همان‌ جوهر استبداد سیاسی‌ ایرانی‌» است‌، به‌ دفاع‌ از آنچه‌ «دموکراسی‌ ادبی‌» می‌نامد می‌پردازد (رجوع کنید به یکی‌ بود یکی‌ نبود ، ص‌ ۱ـ۲). به‌زعم‌ جمالزاده‌، داستان‌، یا به‌ قول‌ او رمان‌، بهترین‌ نوع‌ ادبی‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ دموکراسی‌ ادبی‌ است‌ و این‌ دموکراسی‌ می‌تواند از دو منظر جلوه‌ یابد: یکی‌ از منظر موضوع‌ و محتوای‌ داستان‌، که‌ در این‌ صورت‌ نویسنده‌ باید با انتخاب‌ شخصیتهای‌ داستانی‌ خود از میان‌ مردم‌ عادی‌، به‌ شرح‌ آداب‌ و رسوم‌ آنان‌ بپردازد و دیگر اینکه‌ نویسنده‌، به‌ جای‌ استفاده‌ از «انشاهای‌ غامض‌ و عوام‌ نفهم‌»، زبان‌ روزمره‌ مردم‌ عادی‌ را در نوشته‌ خود به‌ کار گیرد.

به‌ عقیده‌ جمالزاده‌، چنین‌ داستانهایی‌ نه‌ تنها به‌ جمع‌آوری‌ و حفظ‌ «کلمات‌ و تعبیرات‌ و ضرب‌المثلها و اصطلاحات‌ و ساختهای‌ کلام‌ و لهجه‌های‌ گوناگون‌ یک‌ زبان‌» می‌انجامد، بلکه‌ مردمِ طبقات‌ و مناطق‌ مختلف‌ کشور و دیگر مناطق‌ دنیا را با یکدیگر آشنا می‌سازد ( یکی‌ بود یکی‌ نبود ، ص‌ ۶ـ ۸). جمالزاده‌ به‌ طور کلی‌ ساده‌نویسی‌ را به‌ نویسندگان‌ ایرانی‌ توصیه‌ می‌کند و شاید به‌ همین‌ سبب‌، مضمون‌ اولین‌ داستان‌ مجموعه‌ یکی‌بودیکی‌ نبود ، یعنی‌ «فارسی‌ شکر است‌»، در باره‌ ساده‌نویسی‌ و ساده‌گویی‌ است‌ ( رجوع کنید به تلطف‌، ص‌ ۵۰ -۵۳).

در این‌ داستان‌ جمالزاده‌ آدمهایش‌ را از طبقات‌ مختلف‌ برمی‌گزیند تا آشفته‌ بازار زبان‌ خواص‌ و پیامدهای‌ آن‌ را برای‌ مردم‌ عادی‌ و زبان‌ فارسی‌ نشان‌ دهد ( رجوع کنید به خرمی‌، ص‌ ۳۵، ۱۳۹). زبان‌ به‌ اصطلاح‌ فارسی‌ شیخی‌ که‌ معجونی‌ است‌ از واژه‌ها و عبارات‌ عربی‌، و گفتار نامفهوم‌ فرنگی‌مآب‌ تازه‌ از فرنگ‌ برگشته‌ای‌ که‌ ترکیبی‌ نامأنوس‌ از لغات‌ فارسی‌ و فرانسه‌ است‌، نمونه‌های‌ طنزآمیزی‌ از آشفتگی‌ زبان‌ فارسی‌ را به‌ خواننده‌ نشان‌ می‌دهد. داستان‌ در زندانی‌ اتفاق‌ می‌افتد که‌ جوان‌ روستایی‌ بخت‌ برگشته‌ای‌ بی‌جهت‌ در آن‌ گرفتار آمده‌ است‌ و در آن‌ یک‌ شیخ‌ و یک‌ مرد فرنگی‌مأب‌ هم‌ زندانی‌ هستند. جوان‌ روستایی‌ که‌ نمی‌داند چرا زندانی‌ شده‌، علت‌ را از آنها می‌پرسد ولی‌ از فارسی‌ نامفهومشان‌ چیزی‌ نمی‌فهمد و می‌پندارد که‌ با زبان‌ جنیان‌ صحبت‌ می‌کنند (برای‌ نقد زبان‌ جمالزاده‌ در این‌ داستان‌ رجوع کنید به میرصادقی‌، ص‌ ۵۹۵ -۵۹۷).

به‌ طور کلی‌ در داستانهای‌ این‌ مجموعه‌، جمالزاده‌ با زبانی‌ طنزآمیز آمیخته‌ به‌ اصطلاحات‌ و مَثَلهای‌ عامیانه‌، به‌ نقد مسائل‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ آن‌ زمان‌ می‌پردازد (همان‌، ص‌ ۵۹۶- ۵۹۷). دیگر داستان‌ این‌ مجموعه‌، یعنی‌ دوستی‌ خاله‌ خرسه‌، داستان‌ شاگرد قهوه‌چی‌ جوان‌ و خوش‌ قلبی‌ است‌ که‌ جان‌ سرباز روسِ از پاافتاده‌ای‌ را، که‌ کنار جاده‌ روی‌ برف‌ افتاده‌، نجات‌ می‌دهد، ولی‌ وقتی‌ به‌ آبادی‌ می‌رسند، سرباز روس‌ برای‌ دزدیدن‌ اندک‌ پولی‌ که‌ شاگرد قهوه‌چی‌ پس‌انداز کرده‌ او را می‌کشد.

داستان‌ بیله‌ دیگ‌ بیله‌ چغندر در این‌ مجموعه‌، حکایت‌ یک‌ دلاکِ حمامِ اروپایی‌ است‌ که‌ بر حسب‌ تصادف‌ به‌ ایران‌ می‌آید و مقام‌ مهمی‌ به‌ دست‌ می‌آورد. در این‌ داستان‌ جامعه‌ ایران‌ در دوره‌ قاجار به‌ طور طنزآمیزی‌ به‌ تصویر کشیده‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به قانون‌پرور، ۱۹۹۳، ص‌ ۴۳ـ ۴۵). به‌ سبب‌ نقد بی‌پرده‌ جمالزاده‌ از اوضاع‌ و شخصیتهای‌ جامعه‌ ایران‌ در این‌ داستانها، وقتی‌ نسخه‌های‌ کتابش‌ در ۱۳۰۱ ش‌ به‌ ایران‌ رسید، بسیاری‌ را به‌ خشم‌ آورد و حتی‌ برخی‌ کتاب‌ را کفرآمیز خواندند (کامشاد، ص‌ ۸ ۹؛ فرزانه‌، ص‌ ۲۵ـ۲۶). این‌ برخورد، چنان‌ تأثیری‌ بر جمالزاده‌ گذاشت‌ که‌ بیست‌ سال‌، یعنی‌ در تمام‌ دوران‌ حکومت‌ رضاشاه‌ (۱۳۰۴ـ ۱۳۲۰ ش‌)، داستان‌ دیگری‌ چاپ‌ نکرد (قانون‌پرور، ۱۹۸۴، ص‌ ۸؛ فرزانه‌، ص‌ ۲۶).

آثار

با سقوط‌ رضاشاه‌، جمالزاده‌ نوشتن‌ را از سرگرفت‌ و تا دهه‌ آخر زندگی‌ خود، آثاری‌ منتشر کرد

همچون‌ دارالمجانین‌ (۱۳۲۰ ش‌)؛

قصص‌العلمای‌ تنکابنی‌ (۱۳۲۱ ش‌)؛

سرگذشت‌ عمو حسینعلی‌ (۱۳۲۱ ش‌)، که‌ بعدها به‌ نام‌ جلد اول‌ شاهکار تجدید چاپ‌ شد؛

قُلْتَشَن‌ دیوان‌ (۱۳۲۵ ش‌)؛

صحرای‌ محشر (۱۳۲۶ ش‌)؛

راه‌ آب‌نامه‌ (۱۳۲۶ ش‌)؛ معصومه‌ شیرازی‌ (۱۳۳۳ ش‌)؛

تلخ‌ و شیرین‌ (۱۳۳۴ ش‌)؛

سروته‌ یک‌ کرباس‌ ، یا ، اصفهان‌نامه‌ (۱۳۳۵ ش‌)؛

کهنه‌ و نو (۱۳۳۸ ش‌)؛ غیر از خداهیچکس‌ نبود (۱۳۴۰ ش‌)؛

آسمان‌ و ریسمان‌ (۱۳۴۳ ش‌)؛

قصه‌های‌ کوتاه‌ برای‌ بچه‌های‌ ریش‌دار (۱۳۵۳ ش‌) و قصه‌ ما به‌ سررسید (۱۳۵۷ ش‌).

از میان‌ این‌ آثار، رمان‌ دارالمجانین‌ جایگاه‌ ویژه‌ای‌ دارد چون‌ تقریباً برخلاف‌ تمام‌ داستانهای‌ جمالزاده‌  که‌ در آنها آدمها «تیپ‌» هستند، یعنی‌ معرف‌ طبقات‌ و شخصیتهایی‌ در جامعه‌اند قهرمانهای‌ دارالمجانین‌ تا حدی‌ به‌ شخصیتهای‌ داستانی‌ با ویژگیهای‌ فردی‌ نزدیک‌ می‌شوند ( رجوع کنید به کاتوزیان‌، ص‌ ۵۳).

او در این‌ رمان‌ شخصیتی‌ به‌ نام‌ هدایتعلی‌خان‌ می‌آفریند که‌ به‌ «موسیو» معروف‌ است‌ و خود را «بوف‌کور» می‌خواند که‌ اشاره‌ مستقیمی‌ به‌ صادق‌ هدایت‌ * و اثر مهم‌ او بوف‌ کور * دارد. درونمایه‌ اصلی‌ این‌ داستان‌ جدل‌ فلسفی‌ بین‌ عقل‌ و جنون‌ است‌ ( رجوع کنید به کامشاد، ص‌ ۱۰؛ فرزانه‌، ص‌ ۴۳ـ۴۴).

جمالزاده‌ در دومین‌ رمانش‌ به‌ مسائل‌ اجتماعی‌ باز می‌گردد. ماجراهای‌ قُلْتَشَن‌ دیوان‌ در یکی‌ از کوچه‌های‌ قدیم‌ تهران‌ اتفاق‌ می‌افتد و شخصیتهای‌ عمده‌ آن‌ عبارت‌اند از: تاجر پرهیزگار و وطن‌پرستی‌ که‌ یک‌ دوره‌ نماینده‌ مجلس‌ بوده‌، و قلتشن‌ دیوان‌، که‌ آدم‌ بی‌رحم‌ و فرصت‌طلبی‌ است‌ که‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ اهداف‌ خود به‌ هر حیله‌ای‌ متوسل‌ می‌شود. درونمایه‌ اصلی‌ این‌ داستان‌، جدال‌ بین‌ نیکی‌ و بدی‌ است‌ که‌ درونمایه‌ بیشتر دیگر داستانهای‌ جمالزاده‌، از جمله‌ سرگذشت‌ عموحسینعلی‌ ، تلخ‌ و شیرین‌ ، کهنه‌ و نو ، و غیر از خدا هیچکس‌ نبود ، نیز هست‌.

سروته‌ یک‌ کرباس‌ ، که‌ در واقع‌ داستان‌ کودکی‌ جمالزاده‌ است‌، در ۱۳۳۴ ش‌ در تهران‌ در دو جلد چاپ‌ شد (برای‌ تفصیل‌ بیشتر و نقد آثار جمالزاده‌ رجوع کنید به کامشاد، ص‌ ۱۰ـ ۱۵).

جمالزاده‌ در زمینه‌های‌ گوناگون‌ نیز کتابهایی‌ به‌ چاپ‌ رسانده‌ است‌، از جمله‌ گلستان‌ نیک‌بختی‌، یا، پندنامه‌ سعدی‌ (تهران‌ ۱۳۱۷ ش‌)، قصه‌ قصه‌ها (تهران‌ ۱۳۲۷ ش‌)، هزار بیشه‌ (تهران‌ ۱۳۲۷ ش‌)، کشکول‌ جمالی‌ (تهران‌ ۱۳۳۹ ش‌)، بانگ‌ نای‌ (تهران‌ ۱۳۳۸ ش‌)، فرهنگ‌ لغات‌عامیانه‌ (۱۳۴۱ ش‌)، طریقه‌ نویسندگی‌ و داستان‌سرایی‌ (شیراز ۱۳۴۵ ش‌)، صندوقچه‌ اسرار (۱۳۴۲ ش‌) و اندک‌ آشنایی‌ با حافظ‌ (تهران‌ ۱۳۶۶ ش‌). وی‌ که‌ زبانهای‌ فرانسه‌، آلمانی‌ و عربی‌ را خوب‌ می‌دانست‌،

آثاری‌ را نیز به‌ فارسی‌ ترجمه‌ کرد،

از جمله‌:

قهوه‌خانه‌ سورات‌ ، یا، جنگ‌ هفتاد و دو ملت‌ (۱۳۰۰ ش‌) از برناردن‌ دوسن‌ پیر ؛

خسیس‌ (۱۳۳۶ ش‌) از مولیر؛

دشمن‌ مردم‌ (۱۳۴۰ ش‌) از هنریک‌ ایبسن‌، و داستان‌ بشر (۱۳۳۴ ش‌) از هندریک‌ ویلم‌ ون‌لون‌ (برای‌ فهرست‌ کامل‌ ترجمه‌های‌ او رجوع کنید به افشار، ص‌ ۲۳).

به‌گمان‌ بسیاری‌ از منتقدان‌، مهم‌ترین‌ و ماندنی‌ترین‌ اثر جمالزاده‌ یکی‌ بود یکی‌ نبود است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به براهنی‌، ص‌ ۵۲۳؛ کامشاد، ص‌ ۲۴)، زیرا این‌ مجموعه‌ در زمان‌ انتشارش‌، اثری‌ نو و مبتکرانه‌ محسوب‌ می‌شد. با اینکه‌ نویسنده‌ دور از ایران‌ زندگی‌ می‌کرد داستانهای‌ یکی‌ بود یکی‌ نبود بازتابی‌ از حوادث‌ ایران‌ در ۱۳۰۱ ش‌ است‌.

آثار داستانی‌ و نیز برخی‌ از مقالات‌ جمالزاده‌ در باره‌ ایران‌ و حتی‌ نقد وی‌ از آثار دیگر نویسندگان‌ در دهه‌های‌ بعد، نه‌ از نظر سبک‌ و سیاق‌ و نه‌ از نظر مضمون‌ و زبان‌، برای‌ خواننده‌ ایرانی‌ تازگی‌ نداشت‌، به‌خصوص‌ که‌ تعداد آثار نویسندگان‌ جوان‌تر و نوآورتر رو به‌ فزونی‌ داشت‌ ( رجوع کنید به میرصادقی‌، ص‌ ۵۹۹).

دور بودن‌ جمالزاده‌ از محیط‌ فرهنگی‌ و اجتماعی‌ کشورش‌، سبب‌ نامأنوسی‌ آثارش‌ برای‌ بیشتر خوانندگان‌ دهه‌های‌ بعد از جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ شد، چون‌ به‌ نظر می‌رسید ایرانی‌ که‌ جمالزاده‌ در ذهن‌ داشت‌ و در داستانهایش‌ می‌آورد، همان‌ ایران‌ اواخر دوره‌ قاجار بود، یعنی‌ هنگامی‌ که‌ او وطنش‌ را برای‌ همیشه‌ ترک‌ کرد.

آثاربه زبانهای خارجی

برخی‌ از داستانهای‌ جمالزاده‌ به‌ زبانهای‌ دیگر ترجمه‌ شده‌ است‌. آرتور کریستن‌سن‌، داستان‌ رجل‌ سیاسی‌ را به‌ دانمارکی‌ ترجمه‌ و در > ملاحظاتی‌ در باره‌ فرهنگ‌ ایران‌ < (1310 ش‌/ ۱۹۳۱) به‌ چاپ‌ رسانده‌ است‌. همین‌ داستان‌ به‌ آلمانی‌ در اتریش‌ هم‌ چاپ‌ شده‌ است‌. کارل‌ اشتولتس‌، از استادان‌ ایران‌شناس‌ اتریش‌، داستان‌ ویلان‌ الدوله را به‌ آلمانی‌ ترجمه‌ کرد که‌ در ۱۳۳۰ ش‌/ اکتبر ۱۹۵۱ از رادیو وین‌ هم‌ پخش‌ شد. ترجمه‌ داستان‌ نمک‌ گندیده‌ به‌ آلمانی‌، در یکی‌ از نشریات‌ آلمان‌ منتشر شد. دوستی‌ خاله‌ خرسه‌ را منیب‌الرحمان‌ در ۱۳۲۴ ش‌/ ۱۹۴۵ به‌ اردو ترجمه‌ و در نشریه‌ فکر و نظر به‌ چاپ‌ رساند. همین‌ قصه‌ را ر. گلپکه‌ به‌ آلمانی‌ ترجمه‌ و در ۱۳۴۰ ش‌/ ۱۹۶۱ در مجموعه‌ > قصه‌پردازان‌ برجسته‌ معاصر ایرانی‌ < چاپ‌ نمود.

داستان‌ مرغ‌ مسمّا را تیلاک‌ به‌ هندی‌ ترجمه‌ و در ۱۳۳۴ ش‌/ مارس‌ ۱۹۵۵ در مجله‌ کهانی‌ چاپ‌ کرد. ترجمه‌ خلاصه‌ای‌ از چهار داستان‌ کوتاه‌ یکی‌ بود یکی‌ نبود ، به‌ قلم‌ شاهین‌ سرکیسیان‌، به‌ زبان‌ فرانسه‌ در ژورنال‌ دو تهران‌ (۱۳۲۹ ش‌/ ۱۹۵۰) منتشر شد.

ب‌. ن‌. زاخودر یکی‌ بود یکی‌ نبود را به‌ روسی‌ ترجمه‌ کرد و در ۱۳۱۵ ش‌/۱۹۳۶ در مسکو به‌ چاپ‌ رساند و بولوتنیکوف‌ در باره‌ جمالزاده‌ و داستانهای‌ او مقدمه‌ای‌ بر آن‌ نوشت‌. در ۱۳۳۸ ش‌/۱۹۵۹، استلا کوربن‌ و حسن‌ لطفی‌ هشت‌ داستان‌ نسبتاً معروف‌ جمالزاده‌ را به‌ زبان‌ فرانسه‌، با عنوانِ  داستانهای‌ برگزیده‌ ، ترجمه‌ کردند که‌ یونسکو آن‌ را منتشر کرد، و هانری‌ ماسه‌ و ا. شانسون‌، عضو فرهنگستان‌ فرانسه‌، در باره‌ زندگی‌ و آثار جمالزاده‌ بر آن‌ مقدمه‌ نوشتند (کامشاد، ص‌ ۱۷ـ ۱۸).

حشمت‌ مؤید، با همکاری‌ پل‌ اسپراکمن‌ ، در ۱۳۶۴ ش‌/ ۱۹۸۵ یکی‌ بود یکی‌ نبود را به‌ انگلیسی‌ ترجمه‌ و منتشر کردند (افشار، ص‌ ۲۰). کتاب‌ سروته‌ یک‌ کرباس‌، یا، اصفهان‌نامه‌ او را هم‌ و. ل‌. هستون‌ به‌ انگلیسی‌ ترجمه‌ و در ۱۹۸۳/۱۳۶۲ ش‌ در پرینستون‌ منتشر کرد (همان‌، ص‌ ۱۲، پانویس‌ ۴).



منابع‌:

(۱) ایرج‌ افشار، «محمدعلی‌ جمال‌زاده‌»، نامه‌ فرهنگستان‌ ، سال‌ ۳، ش‌ ۳ (پاییز ۱۳۷۶)؛
(۲) رضا براهنی‌، قصه‌نویسی‌، [ تهران‌ ( ۱۳۴۸ ش‌؛
(۳) ناصرالدین‌ پروین‌، «جمال‌زاده‌ روزنامه ‌نگار»، مجله‌ ایران‌شناسی‌ ، سال‌ ۹، ش‌ ۴ (زمستان‌ ۱۳۷۶)؛
(۴) محمدعلی‌ جمالزاده‌، خاطرات‌ سید محمدعلی‌ جمالزاده‌ ، به‌ کوشش‌ ایرج‌ افشار و علی‌ دهباشی‌، تهران‌ ۱۳۷۸ ش‌؛
(۵) همو، یکی‌بود یکی‌نبود ، تهران‌ ۱۳۳۳ ش‌؛
(۶) محمدعلی‌ سپانلو، نویسندگان‌ پیشرو ایران‌: از مشروطیت‌ تا ۱۳۵۰ ، تهران‌ ۱۳۶۶ ش‌؛
(۷) حسن‌ عابدینی‌، صد سال‌ داستان‌نویسی‌ در ایران‌ ، ج‌ ۱، تهران‌ ۱۳۷۷ ش‌؛
(۸) مصطفی‌ فرزانه‌، «جمال‌زاده‌ و هدایت‌: پایه‌گذاران‌ ادبیات‌ نوین‌ فارسی‌»، ایران‌نامه‌، سال‌ ۱۶، ش‌ ۱ (زمستان‌ ۱۳۷۶)؛
(۹) محمدعلی‌ کاتوزیان‌، « ) در باره‌ ] دارالمجانین‌ »، همان‌؛
(۱۰) حسن‌ کامشاد، «پیش‌کسوت‌ نویسندگان‌ ایران‌»، همان‌؛
(۱۱) جلال‌ متینی‌، «جمال‌زاده‌ و مخالفان‌ او»، مجله‌ ایران‌شناسی‌ ، سال‌ ۹، ش‌ ۴ (زمستان‌ ۱۳۷۶ الف‌ )؛
(۱۲) همو، «سالشمار سید محمدعلی‌ جمال‌زاده‌»، همان‌، (زمستان‌ ۱۳۷۶ ب‌ )؛
(۱۳) جمال‌ میرصادقی‌، ادبیات‌ داستانی‌: قصه‌، داستان‌ کوتاه‌، رمان‌ ، تهران‌ ۱۳۶۶ ش‌؛

(۱۴) Haideh Daragahi, “The shaping of the modern Persian short story: Jamalzadih’s ، Preface’ to Yiki bud, yiki nabud (1921)”, in Critical perspectives on modern Persian literature , ed. Thomas Ricks, Washington, DC: Three Continents Press, 1984;
(۱۵) Mohammad Reza Ghanoon parvar , In a Persian mirror:images of the West and Westerners in Iranian fiction , Austin 1993 ;
(۱۶) idem , Prophets of doom: literature as a socio-political phenomenon in modern Iran, Lanham, MD. 1984;
(۱۷) Mohammad Ali Jamalzada , Once upon a time , tr. Paul Sprachman and Heshmat Moayyad, New York 1985;
(۱۸) Mohammad Mehdi Khorrami , Modern reflections of classical traditions in Persian fiction , Lewiston, NY 2003;
Kamran Talattof, The politics of writing in Iran: a history of modern Persian literature, Syracuse, NY. 2000.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۰ 

زندگینامه رسول پرویزی(۱۳۵۶-۱۲۹۸ش)« شخصیت ادبی سیاسی»

 شخصیت ادبی  سیاسی معاصر که شهرتش بیشتر به سبب قصه های اوست . وی در ۱۲۹۸ ش در بوشهر به دنیا آمد (عابدینی ، ۱۳۶۹ ش ، ذیل مادّه ؛ قس رکن زاده آدمیت ، ج ۱، ص ۵۴۸: ۱۳۰۰ ش ). در کودکی با پدرش به شیراز رفت و در مدارس آن شهر به تحصیل پرداخت (رکن زاده آدمیت ، همانجا).

مقاله نویسی را در هفته نامه محلی سروش شیراز که ارگان حزب توده ایران در آن شهر بود آغاز کرد (بهزادی ، ص ۱۴۲). در بهمن ۱۳۲۲، پرویزی و جمعی از نویسندگان و شاعران شیراز، از جمله فریدون توللی * و محمد باهری ، «جمعیت آزادگان فارس » را تشکیل دادند و در مبارزات انتخاباتی مجلس در آن دوره نامزدی معرفی کردند که انتخاب نشد. در واکنش به این رویداد، اعضای این جمعیت به افشاگری درباره نحوه انتخابات پرداختند. این افشاگریها سبب شد که گروهی از آنها از جمله پرویزی ، محکوم و به بستک لار تبعید شوند (امداد، ص ۸۱۶؛ شعبانی ، ص ۲۷۴).

در ۱۳۲۶ ش و در پی اختلافاتی که در رهبری حزب توده ایران پیش آمد، پرویزی ، به خلیل ملکی (متوفی ۱۳۴۸ ش ) و گروه انشعابی او پیوست . این گروه به نشر روزنامه شرق میانه پرداختند که پرویزی هم از اعضای هیئت تحریریه آن بود (امداد، ص ۸۱۹؛ نیز رجوع کنید به خامه ای ، ص ۶۹۰).

پس از آن وی به همکاری با هفته نامه ایران ما پرداخت . با تغییر سیاست رژیم پهلوی در آن دوره ، مبنی بر جذب مخالفان ، توجه اسدالله علم (متوفی ۱۳۵۷ ش ) به او، که نوشته های پرخواننده ای در ایران ما داشت ، جلب شد و این دو به واسطه جهانگیر تفضلی (متوفی ۱۳۶۹ ش ) با یکدیگر آشنا شدند (تفضّلی ، ص ۵۰، ۱۰۰، مقدمه ، ص ۱۸).

رابطه پرویزی با علم سبب شد که به مشاغل و مقامات مهمی دست یابد و به همان نسبت در چشم مبارزان و مخالفان رژیم منفور و بدنام شود. وی نخست عضو هیئت مدیره شرکت تلفن شد، سپس در ۱۳۳۶ ش که علم حزب مردم را تأسیس کرد، به عضویت کمیته مرکزی این حزب درآمد و از سوی همین حزب به نمایندگی مجلس رسید (بهزادی ، ص ۱۴۵ـ۱۴۶).

او در دوره های بیست و یکم تا بیست و سوم مجلس شورای ملی ، نماینده دشتستان و در دوره هفتم مجلس سنا نماینده انتخابی شیراز بود (طلوعی ، ج ۲، ص ۱۰۷۰، ۱۰۹۵). پرویزی در دوره نخست وزیری علم ، معاون او بود. با تشکیل لژیون خدمتگزاران حقوق بشر، متصدی آن شد و تا پایان عمر در این سمت باقی بود. او در هفتم آبان ۱۳۵۶ درگذشت و در حافظیه شیراز به خاک سپرده شد (بهزادی ، ص ۱۴۷، ۱۵۴؛ «درگذشت رسول پرویزی »، ص ۹۰۱).

مهمترین کارها

دو کتاب شلوارهای وصله دار (۱۳۳۶ ش ) و لولی سرمست (۱۳۴۶ ش ) که هر دو چندین بار به چاپ رسیده ، مهمترین کارهای پرویزی است . شلوارهای وصله دار مجموعه ای است از داستانهایی که در سالهای ۱۳۳۱ـ۱۳۳۲ ش در مجله سخن منتشر می شد. نویسنده در این مجموعه نقال قصه های ساده ای است که ریشه در خاطراتش دارند، و ماجراهای ایام کودکی خود را به صورتی طنزآمیز روایت می کند.

منتقدان ، داستان «شیرمحمد» این مجموعه را، به عنوان زمینه ای برای آفرینش رمان تنگسیر صادق چوبک (متوفی ۱۳۷۷ ش )، قابل توجه دانسته اند. لولی سرمست ، مجموعه دوم نویسنده ، کمتر از مجموعه پیشین سرگرم کننده است و نویسنده در آن ، از دریچه ای تنگتر و فردگرایانه تر به زندگی می نگرد. پرویزی در این کتاب از مظاهر گذشته شیراز با دریغ و حسرت یاد می کند (عابدینی ، ۱۳۶۶ ش ، ج ۱، ص ۱۰۷).

این دو مجموعه ، او را در زمره نویسندگان ارزشمند نسل دوم قصه نویسی جدید در ایران قرار داده است ( رجوع کنید به شفیعی کدکنی ، ص ۳۶۵). سبک نویسندگی او تحت تأثیر محمدعلی جمالزاده و نثر وی ساده ، شیوا و آمیزه ای از نثر کتابی و محاوره است . آثار داستانی او به سبب پیوندهایی که با آداب و رسوم ایرانی دارد، اصیل است .

از ویژگیهای قصه های پرویزی این است که غالباً قهرمان داستان راوی ماجرایی از دوره کودکی خود است و از این جهت ، در قیاس با آثار پیشینیان ، کم نظیر است . این قصه ها نشان دهنده قدرت تصویرسازی و طنزنویسی اوست (عابدینی ، ۱۳۶۶ ش ، ج ۱، ص ۱۰۶؛ کسمائی ، ص ۱۹۳ـ۲۱۴).

پرویزی چنانکه خود اشاره کرده (ص ۸) نمی خواسته قصه کوتاه یا رمان بنویسد، بلکه کوشیده است تا با استفاده از شیوه نقالی ، نوعی قصه گویی بومی پدید آورد. ازینرو صورت داستانهای او، چندان منسجم و مقید به فنون قصه نویسی نیست و از نظر محتوا هم ، به شکلی عمیق با واقعیت درگیر نمی شود (کسمائی ، ص ۱۹۸؛ عابدینی ، ۱۳۶۶ ش ، ج ۱، ص ۱۰۷، ۲۸۲).



منابع :

(۱) حسن امداد، «توللی و حوادث فارس »، آینده ، سال ۱۱، ش ۱۱ـ۱۲ (بهمن و اسفند ۱۳۶۴)؛
(۲) علی بهزادی ، شبه خاطرات ، تهران ۱۳۷۵ ش ؛
(۳) رسول پرویزی ، لولی سرمست ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۴) جهانگیر تفضّلی ، خاطرات جهانگیر تفضّلی ، چاپ یعقوب توکلی ، تهرن ۱۳۷۶ ش ؛
(۵) انور خامه ای ، خاطرات سیاسی ، تهران ۱۳۷۲ ش ؛
(۶) «درگذشت رسول پرویزی »، راهنمای کتاب ، سال ۲۰، ش ۱۱ـ۱۲ (بهمن و اسفند ۱۳۵۶)؛
(۷) محمدحسین رکن زاده آدمیت ، دانشمندان و سخن سرایان فارس ، تهران ۱۳۳۷ـ۱۳۴۰ ش ؛
(۸) احمد شعبانی ، «سالشمار فریدون توللّی »، آینده ، سال ۱۷، ش ۱ـ۴ (فروردین ـ تیر ۱۳۷۰)؛
(۹) محمدرضا شفیعی کدکنی ، «از انقلاب تا انقلاب ، ادبیات ایران از انقلاب مشروطیت تا انقلاب اسلامی »، در ادبیات نوین ایران : انقلاب مشروطیت تا انقلاب اسلامی ترجمه و تدوین یعقوب آژند، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۰) محمود طلوعی ، بازیگران عصر پهلوی : از فروغی تا فردوست ، تهران ۱۳۷۲ ش ؛
(۱۱) حسن عابدینی ، صدسال داستان نویسی در ایران ، ج ۱، تهران ۱۳۶۶ ش ؛
(۱۲) همو، فرهنگ داستان نویسان ایران ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۳) علی اکبر کسمائی ، برخی از نویسندگان پیشگام ایران در داستان نویسی امروز ایران ، تهران ۱۳۶۳ ش .

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۵

زندگینامه دکترمحمد پروینِ گُنابادی(۱۳۵۷-۱۲۸۲ش)«نویسنده ، محقق و مترجم معاصر»

Untitledبه سال ۱۲۸۲ش در قصبه کاخک گناباد به دنیا آمد. خاندان وی از روحانیان منطقه گناباد و فردوس بودند. پدرش عباس ملقب به شمس الذاکرین فرزند ملاّ امیر بود. از روزگار صفویان تا دوران این ملاّ امیر، دو تن به نام ملاّ امیر از نیاکان پدری وی بودند که نخستین آنان در دوره صفویان برادر فاضل خان ، مؤسس مدرسه فاضل خان * مشهد، بود (پروین گنابادی ، ۱۳۵۳ ش الف ، ص ۷۷۰).

پروین در هفت سالگی به مکتبخانه رفت . پس از آنکه تحصیلات مکتبخانه را در کاخک به پایان رسانید، نزد پدرش قسمتی از مقدمات علوم قدیم را فرا گرفت و حدود دو سال در مدرسه حبیبیه فردوس و مدرسه قدیم قاین تحصیل کرد.

در پانزده سالگی به مشهد رفت . در مدرسه فاضل خان و سپس مدرسه نواب ادبیات عرب آموخت (همان ، ص ۷۷۱؛ «محمد پروین گنابادی : معلم و دانشمندی نمونه »، ص ۲۶۳) و در زمره شاگردان خصوصی ادیب نیشابوری * درآمد ( جشن نامه محمد پروین گنابادی ، ص هشت ). ادیب نیشابوری در درس خصوصی خود شاگردانی را می پذیرفت که ذوق شاعری داشتند.

پروین اشعارش را برای ادیب خواند، ادیب او را پذیرفت ، اما از تخلّص وی ، فانی ، خوشش نیامد و به او پیشنهاد کرد که نام ستاره ای را انتخاب کند. او هم «پروین » را برگزید که بعداً نام خانوادگی او شد و کلمه گنابادی را به سبب علاقه به زادگاه خود بر آن افزود (پروین گنابادی ، ۱۳۵۲ ش ، ص ۲ـ۳؛ همو، ۱۳۵۳ش الف ، ص ۷۷۰). پروین در درس خصوصی ادیب مهمترین آثار

ادبیات عربی و فارسی ، و همچنین عروض را فرا گرفت . در همین زمان با ایرج میرزا ملاقات کرد (پروین گنابادی ،۱۳۵۳ش ب ، ص ۱۶۵ـ۱۶۶؛ همو، ۱۳۵۲ ش ، ص ۱۵). او در درس منظومه اغلب به محضر حاج فاضل و آقابزرگ حکیم که از استادانِ بنام در فلسفه و حکمت قدیم بودند، می رفت (پروین گنابادی ، ۱۳۵۳ ش الف ، ص ۷۷۱).

در بیست سالگی تنگی معیشت او را به تدریس در دبستان دولتی احمدی مشهد کشاند و پس از چهار سال در دبیرستان شاهرضا به سمت دبیری ادبیات برگزیده شد (همانجا). در ۲۶سالگی ازدواج کرد (پروین گنابادی ، ۱۳۵۲ ش ، ص ۱۴) و از ۱۳۱۷ش به بعد علاوه بر تدریس در دبیرستانها در اداره تحقیق اوقاف و بازرسی فنی مدارس مشهد نیز خدمت می کرد.

در ۱۳۲۲ش ریاست دانشسرای دختران مشهد را بر عهده گرفت و در اواخر همان سال به نمایندگی مجلس شورای ملی از سبزوار انتخاب شد. پس از پایان دوره مجلس از سیاست کناره گرفت و در وزارت فرهنگ مشغول به کار شد.

در اوایل ۱۳۲۸ش که به علت فعالیتهای سیاسی گذشته بیکار شده بود، به پایمردی استاد مدرس رضوی ، با علی اکبر دهخدا آشنایی یافت و پس از چندی ، از همکاران نزدیک دهخدا در تدوین لغتنامه شد (پروین گنابادی ،۱۳۵۳ ش الف ، ص ۷۷۱ـ ۷۷۳).

او در دو سال ، نزدیک به یک میلیون یادداشت از متنهای مهم استخراج کرد و لغات محلی گناباد و مشهد را از یادداشتهای خود بر آن افزود (پروین گنابادی ، ۱۳۵۲ ش ، ص ۸). علاوه بر تنظیم حرف «ذ» با همکاری دهخدا و حرف «غ » با همکاری شهاب فردوس حرف «ط » و بخشی از حرف «الف » (الف س ـ الف ص ) را به عهده داشت و برای حرف «ی » که قرار بود آن را تنظیم کند، مآخذ و برگه های بسیاری فراهم آورد و در ضمن ترجمه مقدمه ابن خلدون ، برخی از اعلام آن را برای لغتنامه یادداشت برداری کرد. وی از ۱۳۴۵ش تا واپسین دم عمر عضو هیئت مقابله لغتنامه بود (پروین گنابادی ، ۱۳۵۳ ش الف ، ص ۷۷۴ـ ۷۷۵).

پروین در اواخر ۱۳۲۸ش ضمن همکاری با لغتنامه دهخدا به بررسی کتابها از جهت اصالت محتوی و درستی نگارش در وزارت آموزش و پرورش پرداخت (همان ، ص ۷۷۵) و مدت دوازده سال ویراستاری زبانی کتابهای دانشکده های علمی (پزشکی ، فنی ، علوم ) دانشگاه تهران به عهده وی بود (همانجا). از اواخر دهه چهل تا پایان عمر با بنیاد فرهنگ ایران در زمینه تدوین فرهنگ تاریخی زبان فارسی همکاری داشت .

سالها در بخش زبانهای خارجی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران ، مدرسه عالی آمار، دانشسرای تربیت معلم و دوره فوق لیسانس پژوهشکده فرهنگ ایران به تدریس مشغول بود (همان ، ص ۷۷۵ـ۷۷۶). در هفتادمین سال تولدش ، دوستان و شاگردان وی به پاس پنجاه سال خدمات فرهنگی استاد مجموعه ای ، با عنوان جشن نامه پروین گنابادی ، به وی اهدا کردند.

در تاریخ ششم مهر ۱۳۵۵، شورای دانشگاه تهران به پاس خدمات ارزنده او در زمینه شناسایی و شناساندن متفکران ایرانی و اسلامی به وی دکترای افتخاری در رشته الهیّات و معارف اسلامی اهدا کرد.

فهرست آثار پروین گنابادی بدین قرار است :

ترجمه روح تربیت گوستاو لوبون (روزنامه صاعقه شرق مشهد، ۱۳۰۶ش )؛

راهنمای مطالعه (۱۳۱۳ش )؛

اندیشه ها (۱۳۱۳ش )؛

سخن نامه (۱۳۱۵ش )؛

فن مناظره (روزنامه آزادی مشهد، ۱۳۱۵ش )؛

دسته گل سوسن (۱۳۱۶ش )؛

پرورش اراده (۱۳۱۷ش )؛

شیوه نگارش (۱۳۱۷ش )؛

هفت خوان رستم (۱۳۱۹ش )؛

دستور زبان فارسی و خودآموز املاء و انشاء ، در سه جلد (۱۳۳۲ش )؛

ترجمه مقدمه ابن خلدون (۱۳۳۶ش )؛

تصحیح مجدد تاریخ بلعمی مصحِّح ملک الشعرا (۱۳۴۱ش )؛

قواعد کلی عربی با همکاری یدالله شکری (۱۳۵۲ ش )؛

بازیهای محلی (۱۳۵۵ش )؛

تدوین بعضی کتابهای درسی دانشکده مکاتبه ای دانشگاه سپاهیان انقلاب و نشر بیش از سیصد مقاله در نشریات تهران و خراسان که تعدادی از آنها با نام گزینه مقاله ها در ۱۳۵۶ش به چاپ رسیده است .

از آثار پروین ،

ترجمه عالمانه او از مقدمه ابن خلدون شهرتی خاص دارد. وی در نثر شیوه ای خاص خود داشت و با وجود تبحّر در ادب تازی از به کاربردن ترکیبات عربی پرهیز می کرد ( جشن نامه محمد پروین گنابادی ، ص هشت ـ نه ).

در بین دست نوشته هایی که از پروین باقی مانده است ، حجم بسیار زیادی به شعر اختصاص دارد، هر چند که خود راضی به اشتهار در شعر نبود. اما در نخستین کنگره نویسندگان ایران در ۱۳۲۵ش از سبک و شیوه شاعری او سخن به میان آمده است (کنگره نویسندگان ایران ، ص ۳۵،۳۷).

پروین در سالهای پایانی عمر خود در بستر بیماری تا آخرین روزها از کار علمی دست نکشید و سرانجام در روز چهارشنبه اول شهریور ۱۳۵۷ دیده از جهان فروبست .



منابع :
(۱) علاوه بر اطلاعات شخصی مؤلف ؛محمد پروین گنابادی ، «پروین گنابادی : خادم زبان و ادب فارسی » (مصاحبه )، کتاب امروز (بهار

(۲) ۱۳۵۲ ش )؛
(۳) همو، «محمد پروین گنابادی » (زندگی نامه خودنوشت )، راهنمای کتاب ، سال ۱۷، ش ۱۰ـ۱۲ (دی ـ اسفند ۱۳۵۳ الف )؛
(۴) همو، «مدارس قدیم مشهد و شیوه تدریس آنها»، سخن ، دوره ۲۴، ش ۲ (بهمن ۱۳۵۳ ب )؛
(۵) جشن نامه محمدپروین گنابادی : سی ودوگفتار در ایران شناسی ، به پاس پنجاه سال خدمات فرهنگی ، چاپ محسن ابوالقاسمی و محمد روشن ، تهران ۱۳۵۴ ش ؛
(۶) کنگره نویسندگان ایران (نخستین : ۱۳۲۵: تهران )، نخستین کنگره نویسندگان ایران ، تهران ۱۳۲۶ ش ؛
(۷) «محمد پروین گنابادی : معلم و دانشمندی نمونه »، آموزش و پرورش ، دوره ۴۱، ش ۵ (۱۳۵۰ ش ).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۵

زندگینامه حسین پژمان بختیاری (۱۳۵۳-۱۲۷۹ش)

 شاعر، محقق و مترجم معاصر. در ۱۲۷۹ ش در تهران به دنیا آمد. پدرش علیمرادخان میرپنج بختیاری از خانان مشهور بختیاری و مادرش عالمتاج قائم مقامی متخلص به ژاله ( رجوع کنید به ژاله قائم مقامی * )، شاعر و از خاندان میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی (مقتول ۱۲۵۱) بود (پژمان بختیاری ، ۱۳۴۹ ش ، ص د، ه ؛همو، ۱۳۶۸ ش ، پیشگفتار، ص چهل و هشت ـ چهل ونه ؛ صبور، ص ۱۱۴).

پژمان ، دوره کودکی را به سبب جدایی پدر و مادرش بسختی گذراند. روش سختگیرانه پدرش در تعلیم و تربیت که پژمان از آن با عنوان «تازیانه تعلیم » یاد کرده است  خاطره ای ناخوشایند برایش به جا گذاشت . در هرحال ، او در خردسالی بر خواندن قرآن و کتابهای ساده فارسی ، و نوشتن توانایی یافت (پژمان بختیاری ، ۱۳۴۹ ش ، ص و؛ همو ۱۳۶۸ ش ، پیشگفتار، ص پنجاه ). وی در همان سالها پدرش را از دست داد و سرپرستی او به جعفر قلیخان سردار اسعد بختیاری (متوفی ۱۳۱۳) واگذار شد (همو، ۱۳۶۸ ش ، پیشگفتار ص هفتاد و سه ، هفتاد و چهار).

در نوجوانی ، سرودن شعر را آغاز کرد. ابتدا اشعارش با تخلّص «سرمست » در روزنامه ها به چاپ می رسید، اما بعدها تخلّص «پژمان » را برگزید (همان ، پیشگفتار، ص چهل و چهار، هفتاد و پنج ). او در مدرسه سن لوئی تهران به تحصیل پرداخت و به زبان فرانسه تسلط یافت . وی در آنجا همکلاس نیمایوشیج (متوفی ۱۳۳۸ ش ) و شاگرد نظام وفا (متوفی ۱۳۴۳ ش ) بود (همو، ۱۳۴۹، ص یز؛ محمدی ، ج ۲، ص ۳۸۴؛ مشیری ، ص ۱۲۴، ۱۲۷).

پس از فارغ التحصیلی ، در وزارت پست و تلگراف و تلفن استخدام شد و در همان دوران از محضر بدیع الزمان فروزانفر (متوفی ۱۳۴۹ ش ) نیز بهره مند گردید. سپس به انجمن ادبی حکیم نظامی ، به مدیریت وحید دستگردی (متوفی ۱۳۲۱ ش )، راه یافت و تجربه هایی اندوخت (حقیقت ، ذیل مادّه ). وی با شاعران و ادیبانی چون ایرج میرزا، ملک الشعرای بهار، مهدی سهیلی ، احمد بهمنیار و حبیب یغمایی دوستی و مصاحبت داشت (پژمان بختیاری ، ۱۳۴۹ ش ، ص ، یط ؛ همو، ۱۳۶۸ ش ، مقدمه باستانی پاریزی ، ص سی ـ سی و یک ). پژمان مدتی کارشناس برنامه های شعر رادیو، و نیز عضو شورای شعر و ترانه رادیو بود (نادرپور، ص ۱۱۱).

مضمون اشعار پژمان ،

بیشتر شِکوه و گلایه از زندگی است . او در شعر پیرو سبک قدما بود و در همه قالبهای کهن شعری ، آثاری بدیع با معانی و مفاهیم اجتماعی جدید به وجود آورد که از جمله شاهکارهای شعر معاصر است (خلخالی ، ج ۱، ص ۸۴). از میان قالبهای نوین ، او تنها سرودن چهارپاره را جایز می دانست (مشیری ، ص ۱۲۸). وی بیشتر غزلسرا بود و با وجود گرایش به سبک عراقی ، در غزلهایش ابیاتی به سبک هندی نیز وجود دارد (صبور، ص ۱۱۸؛ محمدی ، ج ۲، ص ۳۸۵). از دیگر ویژگیهای شعر پژمان ، توانایی او در پروردن داستانهای منظوم اخلاقی است .

به عقیده او شعرِ ارزشمند، لذتبخش و دارای جذبه روحی و آهنگ است ، ازینرو از نوپردازانی که هر سه جنبه را رعایت نمی کنند، انتقاد کرده است . به نظر او شکستن اوزان و حذف قوافی ــ که موسیقی شعر فارسی برآن بنا شده ــ صحیح نیست (پژمان بختیاری ، ۱۳۴۹ ش ، ص یز؛ صبور، ص ۱۱۷). پژمان از میان شاعران معاصر، اشعار امیری فیروزکوهی ، حمیدی شیرازی ، رهی معیری ، گلچین معانی و لطفعلی صورتگر را می پسندید (صبور، همانجا).

رحلت

او در ۲۹ تیر ۱۳۵۳ در تهران درگذشت (برقعی ، ج ۲، ص ۷۹۸؛ حقیقت ، همانجا).

آثار پژمان عبارت است از:

منظومه های زن بیچاره (تهران ، بی تا.)، سیه روز (تهران ۱۳۰۶ ش ) و محاکمه شاعر (تهران ۱۳۱۳ ش )؛

بهترین اشعار ، گزیده ای از اشعار کهن و معاصر فارسی (تهران ۱۳۱۳ ش )؛

تاریخ پست و تلگراف و تلفن (بی جا، تاریخ مقدمه ۱۳۲۶ ش )؛

مجموعه شعر خاشاک (تهران ۱۳۳۵ ش )؛

گردآوری دیوان ژاله قائم مقامی (تهران ، تاریخ مقدمه ۱۳۴۵ ش )؛

اندرز یک مادر (تهران ۱۳۴۷ ش )؛

داستان شعرا که در مجله تهران مصور چاپ شد (برقعی ، همانجا)؛

کویراندیشه (تهران ۱۳۴۹ ش )؛

به یادگار جشن هزارمین سال فردوسی (تهران ، بی تا.)؛

داستان زندگانی حافظ (تهران ، بی تا.)؛

اسکندرنامه نظامی گنجوی (بی جا، ۱۳۷۰ ش ).

پژمان برخی از منظومه های مشهور فارسی را نیز تصحیح و چاپ کرد ( رجوع کنید به حقیقت ، همانجا؛ مشار، ج ۲، ستون ۸۲۸ ـ۸۲۹). دیوان او هم با مقدمه باستانی پاریزی (۱۳۶۸ ش ) منتشر شده است .

برخی ترجمه های وی نیز عبارت است از:

آتالا و رِنِه از شاتوبریان ، چاپ شده در روزنامه شفق سرخ (اسحاق ، ج ۲، ص ۱۳۹)؛

گربه سیاه اثر ادگار آلن پو ؛ وفای زن (نام اصلی آن : آدولف ) اثر بنیامین کنستان دو ربک ؛

مادموازل اسکودری اثر هوفمان (مشار، همانجا).

علاوه بر اینها، دیگر مقالات تألیفی و ترجمه ای پژمان در مجلات مختلف از جمله آموزش و پرورش ، ارمغان ، نوبهار و وحید به چاپ رسیده است .

در برخی منابع ، از آثار منتشر نشده او نیز نام برده شده که عبارت است از:

سخنوران پارسی گوی ؛

گویش بختیاری ، پادشاهان ایران و

تاریخ منظوم اشکانیان (پژمان بختیاری ، ۱۳۶۸ ش ، مقدمه ناشر، ص بیست وهشت ).



منابع :

(۱) محمد اسحاق ، سخنوران نامی ایران در تاریخ معاصر ، ج ۱ و ۲، چاپ محمد اسماعیل رضوانی ، تهران ۱۳۷۱ ش ؛
(۲) محمدباقر برقعی ، سخنوران نامی معاصر ایران ، قم ۱۳۷۳ ش ؛
(۳) حسین پژمان بختیاری ، دیوان پژمان بختیاری ،تهران ۱۳۶۸ ش ؛
(۴) همو، کویراندیشه ،تهران ۱۳۴۹ ش ؛
(۵) عبدالرفیع حقیقت ، فرهنگ شاعران زبان پارسی از آغاز تا امروز ، تهران ۱۳۶۸ ش ؛
(۶) عبدالحمید خلخالی ، تذکره شعرای معاصر ایران ، تهران ۱۳۳۳ـ۱۳۳۷ش ؛
(۷) داریوش صبور، صدف : تذکره سخنوران روز ، تهران ۱۳۴۴ ش ؛
(۸) حسنعلی محمدی ، شعر معاصر ایران از بهار تا شهریار ، اراک ۱۳۷۵ ش ؛
(۹) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی ، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش ؛
(۱۰) فریدون مشیری ، «در ماه گذشته چه کتاب یا کتابهایی خوانده اید؟»، کلک ، ش ۴۲ (شهریور ۱۳۷۲)؛
(۱۱) نادر نادرپور، «به یاد پژمان »، سخن ، دوره ۲۴، ش ۱ (آذر و دی ۱۳۵۳).

دانشنامه جهان اسلام نویسنده جلد ۵

زندگینامه حاج میرزا محمدعلی پیرزاده نائینی

پیرزاده نائینی ، حاج میرزا محمدعلی ، جهانگرد صوفی مشرب دوره قاجار. نیای دوم وی از تاجران تبریز بود که به یزد مهاجرت کرد و فرزند او محمدحسن (متوفی ۱۲۵۰)، پدر بزرگ پیرزاده ، در نائین به سلک مریدان عبدالوهاب بن عبدالقیوم نائینی ، از مشایخ نوربخشیه و مشهور به پیر (متوفی ۱۲۱۲)، پیوست و با نوه او ازدواج کرد. ازینرو، چون فرزندان و نوادگان محمدحسن از احفاد دختری عبدالوهاب بودند به پیرزاده شهرت یافتند (اعتمادالسلطنه ، ص ۲۷۴؛ بلاغی ، ۱۳۶۹ الف ، ص ۸ ـ۹؛ همو، ۱۳۶۹ ب ، ج ۱، ص ۱۹۱). همچنین گفته می شود که این شهرت لقبی بوده که رضاقلی سوادکوهی مشهور به میرزا صفا (متوفی ۱۲۹۱) به پیرزاده داده بوده است (معصوم علیشاه ، ج ۳، ص ۷۴۴).

پیرزاده در نائین و احتمالاً در ۱۲۵۱ زاده شد. وی پس از وفات پدرش در ۱۲۷۲ به تهران آمد و دست ارادت به استاد غفّار نجّار (متوفی ۱۳۰۶) داد و حدود سه سال در خدمت وی بود (همانجا؛ پیرزاده نائینی ، مقدمه افشار، ص پنج ؛ برای شرح احوال استاد غفّار نجّار رجوع کنید به معصوم علیشاه ، ج ۳، ص ۲۳۴).

اهمیت پیرزاده به جهت گزارشهایی است که از سفرهایش به کشورهای اسلامی و اروپایی در عهد ناصرالدین شاه قاجار  اواخر سده سیزدهم و اوایل سده چهاردهم  فراهم آورده است . وی نخستین سفر خود را در ۱۲۷۵ آغاز کرد که تا ۱۲۸۵ به طول انجامید. در این سفر از طریق استانبول به سیر و سیاحت در فرانسه ، انگلیس ، اتریش و سایر کشورهای اروپایی پرداخت . پیرزاده در استانبول با میرزا صفا آشنا شد. دانسته های ما درباره این سفر براساس گزارشهای پراکنده ای است که در شرح سفر دوم نگاشته است ( رجوع کنید به پیرزاده نائینی ، ص ۵۱، ۹۸، ۱۴۵، ۲۶۲، ۲۹۰ـ۲۹۱، مقدمه افشار، ص بیست وچهار). وی پس از بازگشت به ایران نزد میرزا حسین سپهسالار تقرب یافت و از مشوقان اصلی سپهسالار در بنای مدرسه و مسجد سپهسالار بود (معصوم علیشاه ، ج ۳، ص ۷۴۴؛ پیرزاده نائینی ، مقدمه افشار، ص چهارده ).

بعداز وفات میرزا صفا، ناصرالدین شاه (حک :۱۲۶۴ـ۱۳۱۳) به درخواست سپهسالار، مزار میرزا صفا را به نام «صفائیه » در شهر ری ، به ملکیت پیرزاده درآورد و او باغ صفائیه را در این مکان ایجاد کرد و در همانجا ساکن شد (معصوم علیشاه ، ج ۳، ص ۷۴۴؛ پیرزاده نائینی ، مقدمه افشار، همانجا).

پیرزاده سفر دوم خود را به خواهش احمدخان مؤیدالمُلک ، وزیر مختار استانبول (متوفی ۱۳۰۲ ش )، و در معیت او در ۱۳۰۳ آغاز کرد. در این سفر که در دو مرحله داخلی و خارجی صورت گرفت ، او ابتدا به برخی از شهرهای ایران و سپس بسیاری از شهرهای هند و ممالک عثمانی ، مصر و اروپا سفر کرد (پیرزاده نائینی ، ص ۱ به بعد). در این سفر با بسیاری از بزرگان آن عصر از جمله میرزا محمدباقر بواناتی * ، میرزا حبیب اصفهانی (متوفی ۱۳۱۱)، شیخ محمد عبده * (متوفی ۱۳۲۳ ش ) و ادوارد براون * ملاقات کرد.

ملاقات او با ادوارد براون ، خاورشناس انگلیسی ، آغاز دوستی و ارادت براون و برخی مکاتبات میان آنان شد. پیرزاده به براون لقب «مظهر علی » داد، و براون نیز در نامه های خود او را «راهنمای طریقت »، «پیر سالکان طریقت » و «مخزن الاسرار حقیقت » می خواند (افشار، ص ۱۷۶؛ برای اطلاع از نامه های براون رجوع کنید به براون ، مقدمه حکمت ، ص ز، کد؛ پیرزاده نائینی ، مقدمه افشار، ص بیست وچهار، چهل وهفت ). او سرانجام در ۲۴ ذیحجه ۱۳۲۱ در تهران درگذشت و در باغ صفائیه ، جنب مزار میرزا صفا به خاک سپرده شد (بلاغی ، ۱۳۶۹ ب ، ج ۱، ص ۱۹۲؛ پیرزاده نائینی ، مقدمه افشار، ص چهارده ).

پیرزاده خطی خوش داشت و شعر می سرود و به جهت حُسن سلوک مورد توجه ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه و بسیاری از دولتمردان و همچنین برخی از عالمان آن روزگار از جمله میرزا ابوالحسن جلوه (متوفی ۱۳۱۴) بود (بلاغی ، ۱۳۶۹ ب ، همانجا؛ معصوم علیشاه ، ج ۳، ص ۷۴۴ـ ۷۴۵؛ پیرزاده نائینی ، مقدمه افشار، ص ده ، بیست ).

از پیرزاده سفرنامه ای با نثر ساده و مُرسَل برجای مانده که شرح سفر دوم اوست و نسخه ای از آن به شماره ۶۹۵ در کتابخانه مجلس موجود است (اعتصامی ، ج ۲، ص ۴۴۲). ظاهراً نسخه ای نیز به خط خود پیرزاده در اختیار خانواده او بوده که مفقود شده است (پیرزاده نائینی ، مقدمه فرمانفرمائیان ، ص ۳). این سفرنامه به کوشش حافظ فرمانفرمائیان نخست در ۱۳۴۲ و ۱۳۴۳ ش در دو جلد و سپس همراه با مقدمه ایرج افشار در یک جلد در ۱۳۶۰ ش منتشر شد. اشعار پراکنده ای نیز از او در طرائق الحقایق (ج ۳، ص ۷۴۵ـ۷۴۶) درج شده است .



منابع :

(۱) یوسف اعتصامی ، فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی ، ج ۲، تهران ۱۳۱۱ ش ؛
(۲) محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه ، المآثر و الا´ثار ، در چهل سال تاریخ ایران ، چاپ ایرج افشار، ج ۱، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۳) ایرج افشار، «براون و ایران »، جهان نو ، سال ۴، ش ۷ (نیمه اول مرداد ۱۳۲۸)؛
(۴) ادوارد گرانویل براون ، تاریخ ادبی ایران ، ج ۳: از سعدی تا جامی ، ترجمه و حواشی بقلم علی اصغر حکمت ، تهران ۱۳۲۷ ش ؛
(۵) عبدالحجه بلاغی ، کتاب انساب خاندانهای مردم نائین ، تهران ۱۳۶۹ الف ؛
(۶) همو، کتاب تاریخ نائین ، تهران ۱۳۶۹ ب ؛
(۷) محمدعلی بن محمداسماعیل پیرزاده نائینی ، سفرنامه حاجی پیرزاده ،چاپ حافظ فرمانفرمائیان ، با شرح احوال حاجی پیرزاده و توضیحات از ایرج افشار، تهران ۱۳۶۰ ش ؛
(۸) محمد معصوم بن زین العابدین معصوم علیشاه ، طرائق الحقایق ، چاپ محمدجعفر محجوب ، تهران ۱۳۳۹ـ۱۳۴۵ ش .

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۵ 

زندگینامه دکتر خلیل ثقفی(متوفی۱۳۲۳ش)

 مشهور به اعلم الدوله ، پزشک ، نویسنده و مترجم معاصر و یکی از نخستین دانش آموختگان رشته پزشکی جدید در ایران . وی در شعبان ۱۲۷۹ در تهران به دنیا آمد (ثقفی ، ۱۳۴۳ ش ، مقدمه ثقفی اعزاز، ص ۳؛ سرمدی ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۷۲؛ روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، ص ۵۸). او یکی از نُه فرزند حاج میرزا عبدالباقی اعتضادالاطباء، از پزشکان سنّتی دوره قاجار بود (برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به افشار، ص ۸۹۲).

ثقفی (۱۳۱۴ ش ، ص ۲) نسب خاندان خود را با ۲۷ واسطه به مختار * ثقفی (متوفی ۶۷) رسانده است ، اما در صحت این انتساب تردید وجود دارد ( رجوع کنید به قزوینی ، ۱۳۶۳ ش ، ج ۸، ص ۲۳۰). وی پزشکیِ سنّتی را از پدرش ، علوم ریاضی و طبیعی را از محمدعلی مهندس شیرازی و حکمت را از آقا محمدرضا قمشه ای (حکیم و فیلسوف مقیم تهران ، متوفی ۱۳۰۶) آموخت (ثقفی ، ۱۳۴۳ ش ، همانجا؛ نجم آبادی ، ۱۳۵۴ ش ، ص ۲۳۱). به سال ۱۲۹۳، در رشته طب در دارالفنون مشغول به تحصیل شد (همانجاها) و به سبب کوشش مستمر در دوره تحصیل ، در ۱۲۹۷ نشان طلا گرفت ( مریخ ، ص ۳ـ۴؛ روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، همانجا) و به خلیفگی (دستیاری ) استادان دارالفنون بر گزیده شد.

در ۱۳۰۴، به عنوان پزشک در وزارت امور خارجه استخدام گردید و در ۱۳۰۵، از دارالفنون فارغ التحصیل شد (روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، همانجا). احتمالاً وی نخستین دانش آموخته ایرانی رشته پزشکی در داخل کشور بود که «دکتر» خوانده شد. پیش از او، تنها تحصیلکردگانِ خارج از کشور این عنوان را اخذ می کردند (محبوبی اردکانی ، ج ۱، ص ۲۸۹؛ روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، همانجا).

ثقفی در ۱۳۱۲ به توصیه طولوزان * (تولوزان )، پزشک مخصوص ناصرالدین شاه قاجار (حک : ۱۲۶۴ـ۱۳۱۳)، برای ادامه تحصیل در رشته پزشکی عازم پاریس شد (ناطق ، ص ۲۷۷) و طولوزان شخصاً اجازه عزیمت او را از شاه گرفت (محبوبی اردکانی ، همانجا). به نوشته ناطق (همانجا)، رقابت دو تن از پزشکان فرنگی دربار ناصری ، شنیدر/ اشنایدر و طولوزان با یکدیگر و اقدامات شنیدر مشکلاتی برای ثقفی ایجاد کرد. ثقفی ابتدا قصد داشت در رشته دندانپزشکی به تحصیل بپردازد اما به سبب نداشتن مدرک لازم برابر نظام آموزشی فرانسه ، با وساطت سفارت ایران در پاریس ، در رشته پزشکی مشغول به تحصیل شد (ناطق ، همانجا، به نقل از اسناد وزارت خارجه فرانسه ). وی از ۱۳۱۲ تا ۱۳۱۶ در پاریس و مدتی نیز در وین درس خواند (ثقفی ، ۱۳۴۳ ش ، همان مقدمه ، ص ۴؛ نجم آبادی ، ۱۳۵۴ ش ، ص ۲۳۲؛ روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، ص ۵۸ ـ۵۹). در ۱۳۱۵، از دولت فرانسه نشان علمی گرفت (ثقفی ، ۱۳۴۳ ش ، همانجا) و در ۱۳۱۶ به ایران بازگشت .

با اینکه منابع بسیاری (از جمله علوی ، ص ۲۶؛ثقفی ، ۱۳۴۳ ش ، همانجا؛بامداد، ج ۱، ص ۴۸۷) از بازگشت او به ایران در ۱۳۱۶ خبر می دهند، معلوم نیست به چه دلیل مستوفی (ج ۱، ص ۵۲۷) از حضور او در ایران در ۱۳۱۳ یادکرده است . ثقفی پس از ورود به ایران به دربار راه یافت و در ۱۳۱۶ به همراه هیئتی برای معالجه شاهزاده ملک منصورمیرزا شعاع السلطنه ، فرزند مظفرالدین شاه قاجار، به آلمان اعزام شد ( رجوع کنید بهثقفی اعزاز، ۱۳۲۷ش ، ص ۲۴ـ۲۵، که برای این سفر اغراض سیاسی نیز قائل شده است ). او پس از بازگشت از این سفر، به عنوان پزشک مخصوص مظفرالدین شاه (حک : ۱۳۱۳ـ ۱۳۲۴) بر گزیده شد و در ۱۳۲۰، شاه لقب اعلم الدوله را به وی اعطا کرد (بامداد، همانجا؛قس هاشمیان ، ج ۱، ص ۳۲۵ که این تاریخ را ۱۳۲۲ دانسته است ).

حضور ثقفی در دربار مظفرالدین شاه مقارن شدت گرفتن مخالفت مردم با خودکامگی حکومت قاجار و پیدایی انقلاب مشروطه بود. بسیاری از نویسندگان (از جمله ثقفی ، ۱۳۴۳ ش ، همان مقدمه ، ص ۴ـ ۵؛روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، ص ۶۰ـ ۶۸) در جریان صدور فرمان مشروطه ، سهم مهمی برای ثقفی قائل شده اند. اگرچه او، با توجه به آشناییش با وضع مزاجی مظفرالدین شاه ، احتمالاً در امضای فرمان مشروطیت مؤثر بوده است ، اما نوشته معاصران در باره نقش وی خالی از اغراق نیست . پس از فوت مظفرالدین شاه (ذیقعده ۱۳۲۴)، ثقفی پزشک مخصوص پسر او، شعاع السلطنه ، شد (بامداد، همانجا؛مُرسلوند، ج ۱، ص ۲۱۶).

در ۱۳۲۵، محمدعلی شاه قاجار (حک : ۱۳۲۴ـ ۱۳۲۷) برای بی اعتبارکردن امضای فرمان مشروطیت ، دستور داد تا شعاع السلطنه گواهینامه اختلال مشاعر مظفرالدین شاه را در هنگام امضای فرمان مشروطیت تهیه کند و به تأیید پزشکان دربار برساند، اما ثقفی از امضای این گواهینامه امتناع کرد؛ازینرو، به دستور شاه املاکش توقیف شد. ثقفی نیز به کمک میرزاحسن خان مشیرالدوله (متوفی ۱۳۱۴ش )، صدراعظم وقت ، به فرانسه گریخت (مرسلوند، ج ۱، ص ۲۱۶، با ذکر تاریخی نادرست از این رویداد؛سفری ، ص ۲۴۵ به نقل از حسین ثقفی اعزاز؛روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، ص ۶۹؛برای آگاهی از متن نامه های محمدعلی شاه برای امضای این گواهینامه رجوع کنید بهثقفی اعزاز، ۱۳۴۶ش ، ص ۴۹۹ـ ۵۰۰؛۲۸ هزار روز تاریخ ایران و جهان ، ص ۲۷۷ـ ۲۷۸).

پس از آنکه مشروطه خواهان تهران را فتح کردند (جمادی الا´خره ۱۳۲۷)، ثقفی به ایران بازگشت (مرسلوند، ج ۱، ص ۲۱۷) و سومین رئیس بلدیه تهران (نخستین رئیس بلدیه پس از پیروزی انقلاب مشروطه ) شد. وی سه سال در این سمت ماند تا اینکه در ۱۳۳۱، به علت بروز بلوایی در بلدیه ، استعفا کرد ( رجوع کنید به موسوی عبادی ، ص ۵۸ ـ۶۰؛روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، ص ۷۰). سپس به اروپا سفر کرد و ژنرال کنسول (سرکنسول ) ایران در سویس شد و در همین زمان ، سرپرستی عده ای از دانشجویان ایرانی مقیم سویس را نیز به عهده گرفت (روستایی ، ۱۳۸۰ش ، ص ۷۰ـ۷۱، به نقل از یحیی دولت آبادی ).

ثقفی در ۱۳۳۳ به ایران بازگشت (روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، ص ۷۱ با ذکر تاریخ نادرستی از این رویداد) و از این زمان عمدتاً به کار پزشکی پرداخت و در مراحل گوناگون به ریاست کل معارف و تعلیمات عمومیِ وزارت معارف و ریاست مجلس حفظ الصحه دولتی بر گزیده شد (ثقفی ، ۱۳۴۳ ش ، همان مقدمه ، ص ۵؛روستایی ، ۱۳۸۰ ش ، همانجا). در این سالها او را یکی از پزشکان درجه اول تهران می دانستند (به عنوان نمونه در این مورد رجوع کنید به سالنامه پارس ، ص ۱۶۳). احتمالاً ثقفی در این سالها کمابیش به کارهای سیاسی نیز می پرداخته است . تنها اطلاع ما از اینگونه فعالیتهای او پیوستنش به فرقه دموکرات ایران است ( رجوع کنید بهآینده ، سال ۱۷، ش ۵ ـ ۸، ص ۵۶۶، تصویر برگه عضویت ثقفی در این فرقه ). وی تا پایان عمر، علاوه بر طبابت ، به تألیف و ترجمه کتاب نیز می پرداخت ( رجوع کنید به ادامه مقاله ).

رحلت

ثقفی در فروردین ۱۳۲۳/ ربیع الا´خر ۱۳۶۳ درگذشت ( اطلاعات ، ص ۲؛ثقفی ، ۱۳۴۳ ش ، همان مقدمه ، ص ۶؛برای گزارش کوتاهی از زندگی و سوانح حیات ثقفی رجوع کنید به سرمد، ص ۲۴۷ـ۲۴۹، با ذکر تاریخ نادرست فوت او؛برای گزارش تفصیلی زندگی او رجوع کنید به روستایی ، ۱۳۸۲ ش ، ج ۲، ص ۶۶ـ۹۹).

وی چند اثر عموماً ادبی را از فارسی به فرانسه ترجمه کرد و در انتشار این ترجمه ها در اروپا نیز سهم شایان توجهی داشت (برای آگاهی از نمونه ای از این ترجمه ها رجوع کنید به قزوینی ، ۱۳۲۵ ش ، ص ۴۸؛هاشمیان ، ج ۱، ص ۳۲۸ و پانویس ). علاوه بر آن ، آثار متعددی را نیز از فرانسه به فارسی ترجمه کرد. اگرچه بیشتر این ترجمه ها در زمینه پزشکی اند (برای آگاهی از این ترجمه ها رجوع کنید بهنجم آبادی ، ۱۳۴۲ ش ، ج ۱، ستون ۲۲۵، ۲۷۵، ۴۰۳، ۵۸۷؛صدری افشار، ص ۲۵۶؛انوار، ج ۲، ص ۵۵۵ ـ۵۵۶، ج ۳، ص ۹ـ ۱۰)، موضوعات دیگری چون ستاره شناسی ( رجوع کنید به مشار، ج ۳، ستون ۲۷ـ ۲۸؛منزوی ، ج ۴، ص ۲۸۵۶)، فیزیک ( رجوع کنید بهافشار و دانش پژوه ، ج ۳، بخش ۱، ص ۵۶۰)، فلسفه ( رجوع کنید به انوار، ج ۳، ص ۳۶ـ۳۷) و کشاورزی ( رجوع کنید به منزوی ، ج ۵، ص ۳۸۵۷) نیز در میان آنها وجود دارد.

تألیفات ثقفی نیز در زمینه های گوناگون است ،از جمله درموضوع فرهنگ لغت ( رجوع کنید به مشار، ج ۳، ستون ۲۶ـ۲۷؛نجم آبادی ، ۱۳۴۲ ش ، ج ۱، ستون ۶۸۰)،اخلاق و علوم تربیتی ( رجوع کنید به مشار، ج ۳، ستون ۲۶؛نجم آبادی ، ۱۳۴۲ ش ، ج ۱، ستون ۲۳۰)و ریاضیات ( رجوع کنید بهمشار، همانجا).

ثقفی در طول دوره ای که برادرش ، عبدالحمید ثقفی متین السلطنه ، روزنامه عصر جدید را در تهران منتشر می کرد (۱۳۳۲ـ۱۳۳۵)، مقالات بسیاری در موضوعات گوناگون در آن به چاپ رساند. این مقالات بعداً به کوشش خود وی در یک مجموعه به چاپ رسیدند ( رجوع کنید بههمان ، ج ۳، ستون ۲۶). از مجموعه آثار ثقفی فهرستهای متعددی وجود دارد (از جمله رجوع کنید بهثقفی ، ۱۳۴۳ ش ، همان مقدمه ، ص ۶ـ۷؛مشار، ج ۳، ستون ۲۶ـ ۲۸؛هاشمیان ، ص ۳۲۷ـ ۳۲۸) که هیچ کدام کامل نیستند و بسته به مورد، آثاری از ثقفی در آنها ذکر نشده است (برای اطلاع از این آثار رجوع کنید به آتابای ، ص ۵۴۵ ـ ۵۴۶؛افشار و دانش پژوه ، همانجا؛انوار، ج ۲، ص ۴۰۴).

تألیف کتابهایی در موضوع تسخیر ارواح ، از جمله کتاب هفتادویک مقاله معرفه الروح (نجم آبادی ، ۱۳۴۲ ش ، ج ۱، ستون ۸۰۶؛مشار، ج ۳، ستون ۲۷ـ ۲۸) و کلیدشناسایی در عالم غیرمرئی (مشار، ج ۳، ستون ۲۷؛نجم آبادی ، ۱۳۴۲ ش ، ج ۱، ستون ۶۴۶) و نیز تأسیس انجمنی با عنوان «انجمن معرفه الروح تجربتی » (برای آگاهی بیشتر در این زمینه رجوع کنید به قزوینی ، ۱۳۲۵ ش ، ص ۴۶ـ۴۷؛بامداد، ج ۱، ص ۴۸۸) او را در زمره نخستین کوشندگانِ شناساندن این موضوع در ایران قرار داده است . ثقفی خود را روان شناس نیز معرفی کرده است ( رجوع کنید به آینده ، همانجا). تعدادی از ترجمه های ثقفی از کتابهای علمی ، در دارالفنون کتاب درسی بوده است (برای معرفی نمونه ای از این آثار رجوع کنید به سلطانیفر، ص ۱۵۴ـ۱۵۵).



منابع :

(۱) بدری آتابای ، فهرست تاریخ ، سفرنامه ، سیاحت نامه ، روزنامه و جغرافیای خطی کتابخانه سلطنتی ، ( تهران ) ۱۳۵۶ ش ؛
(۲) آینده ، سال ۱۷، ش ۵ ـ ۸ (مرداد ـ آبان ۱۳۷۰)؛
(۳) اطلاعات ، سال ۱۸، ش ۵۴۲۶، ۸ فروردین ۱۳۲۳؛
(۴) ایرج افشار، «چهره زن ایرانی »، آینده ، سال ۵، ش ۱۰ـ۱۲ (زمستان ۱۳۵۸)؛
(۵) ایرج افشار و محمدتقی دانش پژوه ، فهرست کتابهای خطی کتابخانه ملی ملک ، ج ۳، بخش ۱، تهران ۱۳۶۱ ش ؛
(۶) عبداللّه انوار، فهرست نسخ خطی کتابخانه ملی ، تهران ۱۳۴۳ـ ۱۳۵۸ ش ؛
(۷) مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۸) ۲۸ هزار روز تاریخ ایران و جهان ، ضمیمه روزنامه اطلاعات (به مناسبت پنجاهمین سال انتشار روزنامه اطلاعات )، تهران ?( ۱۳۵۵ ش ) ؛
(۹) خلیل ثقفی ، صدوپنجاه مقاله یادگار عصر جدید ، تهران ۱۳۱۴ ش ؛
(۱۰) همو، هزارویک حکایت ، ( تهران ) ۱۳۴۳ ش ؛
(۱۱) حسین ثقفی اعزاز، «محمد علیشاه و دکتر اعلم الدوله »، وحید ، سال ۴، ش ۶ (خرداد ۱۳۴۶)؛
(۱۲) همو، «مرحوم دکتر خلیل خان اعلم الدوله و مشروطیت ایران »، یادگار ، سال ۴، ش ۷ (فروردین ۱۳۲۷)؛
(۱۳) محسن روستایی ، «اعلم الدوله خلیل خان ثقفی : طبیب و ناجی مشروطیت »، گنجینه اسناد: فصلنامه تحقیقات تاریخی ، سال ۱۱، دفتر ۴ (زمستان ۱۳۸۰)؛
(۱۴) همو، تاریخ طب و طبابت در ایران : از عهد قاجار تا پایان عصر رضاشاه به روایت اسناد ، تهران ۱۳۸۲ ش ؛
(۱۵) سالنامه پارس ، سال ۵ (۱۳۰۹ ش )؛
(۱۶) غلامعلی سرمد، اعزام محصل به خارج از کشور در دوره قاجاریه ، تهران ۱۳۷۲ ش ؛
(۱۷) محمدتقی سرمدی ، پژوهشی در تاریخ پزشکی و درمان جهان از آغاز تا عصر حاضر ، ج ۲، تهران ۱۳۷۸ ش ؛
(۱۸) محمدعلی سفری ، مشروطه سازان ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۱۹) صدیقه سلطانیفر، فهرست کتب درسی چاپ سنگی موجود در کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران ، تهران ۱۳۷۶ ش ؛
(۲۰) غلامحسین صدری افشار، کتابنامه علوم ایران ، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
ابوالحسن علوی ، رجال

(۲۱) عصر مشروطیت ، چاپ حبیب یغمائی و ایرج افشار، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۲۲) محمد قزوینی ، «وفیات معاصرین »، یادگار ، سال ۳، ش ۵ (دی ۱۳۲۵)؛
(۲۳) همو، یادداشتهای قزوینی ، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۲۴) حسین محبوبی اردکانی ، تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران ، ج ۱، تهران ?( ۱۳۵۴ ش ) ؛
(۲۵) حسین مرسلوند، زندگینامه رجال و مشاهیر ایران ، ج ۱، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۲۶) مریخ ، سال ۲، ش ۱۸، ۱۶ جمادی الثانی ۱۲۹۷؛
(۲۷) عبداللّه مستوفی ، شرح زندگانی من ، یا، تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه ، تهران ۱۳۷۷ ش ؛
(۲۸) خانبابامشار، مؤلّفین کتب چاپی فارسی و عربی ، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش ؛احمد منزوی ،

(۲۹) فهرستواره کتابهای فارسی ، تهران ۱۳۷۴ ش ـ ؛
(۳۰) علی اصغر موسوی عبادی ، شهرداران تهران از عصر ناصری تا دولت خاتمی ، قم ۱۳۷۸ ش ؛
(۳۱) هما ناطق ، کارنامه فرهنگی فرنگی در ایران : ۱۹۲۱ـ ۱۸۳۷ ، تهران ۱۳۸۰ ش ؛
(۳۲) محمود نجم آبادی ، «طب دارالفنون و کتب درسی آن »، در امیرکبیر و دارالفنون : مجموعه خطابه های ایراد شده در کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران ، به کوشش قدرت اللّه روشنی زعفرانلو، تهران : دانشگاه تهران ، کتابخانه مرکزی ، ۱۳۵۴ ش ؛
(۳۳) همو، فهرست کتابهای چاپی فارسی طبی و فنون وابسته به طب ، ج ۱، تهران ۱۳۴۲ ش ؛
(۳۴) احمد هاشمیان ، تحولات فرهنگی ایران در دوره قاجاریه و مدرسه دارالفنون ، ج ۱، تهران ۱۳۷۹ ش .

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۹ 

زندگینامه دکتر احمد تفضّلی (۱۳۷۵-۱۳۱۶ش)

 ایران شناس ، استاد زبانهای ایرانی دانشگاه تهران و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی . در ۱۶ آذر ۱۳۱۶ در اصفهان به دنیا آمد، دوران دبستان و دبیرستان را در تهران گذراند و در ۱۳۳۵ ش از دبیرستان دارالفنون دیپلم ادبی گرفت . دوره کارشناسی زبان وادبیات فارسی رادر ۱۳۳۸ش در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران با رتبه اول به پایان رساند و بلافاصله دوره دکتری زبان و ادبیات فارسی را در همانجا آغاز کرد.

در ۱۳۴۰ ش وارد دوره کارشناسی ارشد مدرسه مطالعات زبانهای شرقی و افریقایی دانشگاه لندن شد و در ۱۳۴۴ ش این دوره را با موفقیت به پایان رساند. پیش از بازگشت به ایران ، در پاریس دوره ای برای تحقیق گذراند (تفضّلی ، «زندگی نامه خودنوشت »؛ صادقی ، ص ۵۲۷ ـ ۵۲۹). در ۱۳۴۵ش با پایان نامه «تصحیح و ترجمه سوتْکَرْنَسْک و ورشْت مانْسَرنَسْک از دینکرد ۹ و سنجش این دو نَسْک با متنهای اوستایی »، به راهنمایی دکتر صادق کیا، در رشته زبانهای باستانی ، از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران دکتری گرفت (آموزگار یگانه ، ص ۱۵).

او با زبان عربی کاملاً آشنا بود و به زبانهای انگلیسی ، فرانسه و آلمانی نیز تسلط کامل داشت و روسی را به آن اندازه که در مطالعاتش بدان نیاز داشت می دانست (آموزگار یگانه ، همانجا). با اینکه رشته تخصصیِ تحصیلات عالی او فرهنگ و زبانهای باستانی ایران بود، به ادبیات فارسی تسلط کامل داشت و همین موضوع برغنای نوشته های علمی وی افزوده است .

تفضّلی از ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۵ ش در استخدام اداره فرهنگ عامه (از ادارات وزارت فرهنگ و هنر سابق ) بود. از ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۷ ش به عنوان پژوهشگر در «بنیاد فرهنگ ایران » به تحقیق پرداخت و به این همکاری تا سالهای نخستین خدمتش در دانشگاه تهران ادامه داد. در ۱۳۴۷ ش استادیار فرهنگ و زبانهای باستانی و رسماً عضو هیئت علمی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شد. در همان سال به مدت یک سال به فرانسه رفت و در تهیه ترجمه دینکرد سوم به زبان فرانسه با ژان دومناش همکاری کرد.

در ۱۳۵۲ ش به رتبه دانشیاری و در ۱۳۵۷ ش به رتبه استادی نایل شد و تا واپسین روز زندگیش به خدمت در دانشگاه تهران ادامه داد. در ۱۳۵۴ ش نیز فرصت مطالعاتی خود را به مدت یک سال در آلمان گذراند. حدود ده سال ریاست بخش دانشجویان خارجی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران را بر عهده داشت . از ۱۳۷۰ ش عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی ، و از ۱۳۷۳ ش به بعد معاون علمی و پژوهشی آنجا بود (تفضّلی ، همانجا؛ آموزگار یگانه ، ص ۱۵ـ۱۶).

تفضّلی عضو چندین مجمع علمی داخلی و خارجی بود، از جمله : انجمن آسیایی (فرانسه ، از ۱۳۵۰ ش /۱۹۷۱)؛ انجمن بین المللی کتیبه های ایرانی (انگلستان ، از ۱۳۵۱ ش /۱۹۷۲)؛ کمیته بین المللی آکتاایرانیکا (بلژیک ، از۱۳۶۰ ش /۱۹۸۱)؛ هیئت مؤسس انجمن آثار ملی (ایران ، از ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۰ ش )؛ و شورای علمی مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی (ایران ، از ۱۳۶۶ ش ).

احمد تفضّلی طی خدمات علمی و دانشگاهی خود، جز شرکت در همایشهای متعدد ایران شناسی در داخل و خارج از کشور و عرضه مطالب ارزنده در آنها، چندبار نیز به دعوت دانشگاههای معتبر خارج برای ایراد سخنرانی یا تدریس به کشورهای دیگر سفر کرد، بدینقرار: در تابستان ۱۳۶۳ و ۱۳۶۴ ش به دعوت دانشگاه کپنهاک به دانمارک ، در پاییز ۱۳۶۷ ش به دعوت دانشگاه توکیو به ژاپن ، در اسفند و فروردین ۱۳۷۰ـ ۱۳۷۱ به دعوت مدرسه مطالعات عالیِ دانشگاه سوربون پاریس به فرانسه ، در تابستان ۱۳۷۱ ش به دعوت دانشگاه پکن به چین ، در تابستان ۱۳۷۳ ش به دعوت دانشگاه سن پترزبورگ به روسیه و در اسفند و فروردین ۱۳۷۴ـ۱۳۷۵ به دعوت دانشگاه هاروارد به امریکا.تفضّلی در ۲۴ دی ۱۳۷۵ به ناگاه درگذشت .

آثار وی  که برخی از آنها بارها به چاپ رسیده عبارت اند از:

واژه نامه مینوی خرد (تهران ۱۳۴۸ ش )؛ ترجمه مینوی خرد (چاپ اول : تهران ۱۳۵۴ ش ، چاپ سوم با بازبینی و تصحیحات ژاله آموزگار: تهران ۱۳۷۹ ش )؛

ترجمه و تحقیق جلد اول و دوم کتاب نمونه های نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه ای ایرانیان ، نوشته آرتور کریستن سن ، با همکاری ژاله آموزگار (چاپ اول : تهران ۱۳۶۴ ش )؛

ترجمه کتاب شناخت اساطیر ایران ، نوشته جان هینلز ، با همکاری ژاله آموزگار (چاپ اول : تهران ۱۳۶۸ ش )؛

اسطوره زندگی زردشت ، با همکاری ژاله آموزگار (چاپ اول : تهران ۱۳۷۰ ش )؛ زبان پهلوی ، ادبیات و دستور آن ، با همکاری ژاله آموزگار (چاپ اول : تهران ۱۳۷۳ ش )؛

 گزیده های زادسپرم  به زبان فرانسه ، با همکاری فیلیپ ژینیو (پاریس ۱۹۹۳)؛

تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام ، به کوشش ژاله آموزگار (چاپ اول : تهران ۱۳۷۶ ش )؛

گردآوری  یادنامه ژان دومناش  ، با همکاری فیلیپ ژینیو (تهران ۱۳۵۳ ش )؛

و گردآوری یکی قطره باران ، جشن نامه استاد دکتر زریاب خویی (تهران ۱۳۷۰ ش ).

از احمد تفضّلی تاکنون پنجاه وسه مقاله به زبان فارسی در دانشنامه ایران و اسلام ، دایره المعارف بزرگ اسلامی ، دانشنامه جهان اسلام و در نشریات معتبر علمی و جشن نامه ها و یادنامه های دانشمندان از ۱۳۴۱ ش به بعد منتشر شده و برخی در دست انتشار است .

همچنین از وی هشتادوسه مقاله به زبانهای انگلیسی و فرانسوی در نشریات معتبر خارجی همچون  مجله آسیایی  ،  مجموعه شرق شناسی و  مطالعات ایرانی < ، در > دانشنامه ایرانیکا  و در مجموعه ها و جشن نامه ها و یادنامه های ایران شناسان بزرگ به چاپ رسیده و مقالاتی نیز تألیف کرده است که بتدریج در > دانشنامه ایرانیکا < به چاپ خواهد رسید.

از احمد تفضّلی پانزده نقد کتاب به زبان فارسی ، از ۱۳۴۵ ش به بعد باقی مانده است . دو نقد کتاب نیز به انگلیسی در BSOAS در ۱۳۵۲ ش /۱۹۷۳ و ۱۳۵۳ ش /۱۹۷۴ و یک نقد به فرانسوی در > مطالعات ایرانی < در ۱۳۷۱ ش / ۱۹۹۲ از وی به چاپ رسیده است (برای فهرست مقاله های فارسی و انگلیسی و فرانسوی تفضّلی رجوع کنید به آموزگار یگانه ، ص ۱۹ـ ۲۵).

به آثار و فعالیتهای علمی تفضّلی تاکنون جوایز و تقدیرنامه هایی اهدا شده که عبارت اند از:

مدال درجه اول فرهنگ در ۱۳۳۵ ش ؛

تقدیرنامه و جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران برای ترجمه و تحقیق کتاب نمونه های نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه ای ایرانیان و لوح تقدیر و جایزه کتاب بر گزیده دانشگاههای کشور برای همین کتاب در ۱۳۷۰ ش ؛

تقدیر فرهنگستان کتیبه ها و ادبیات (یکی از پنج فرهنگستان تشکیل دهنده انستیتوی فرانسه ) از خدمات احمد تفضّلی بخصوص در مطالعات زبان پهلوی و اهدای جایزه گیرشمن به او در اسفند ۱۳۷۲/ مارس ۱۹۹۴ ( رجوع کنید به ژینیو، ص ۱۵۱، این نخستین بار بود که این فرهنگستان از دانشمندی ایرانی قدردانی می کرد)؛

اهدای تقدیرنامه و جایزه کتاب سال بین المللی جمهوری اسلامی ایران برای ترجمه گزیده های زادسپرم به فرانسوی در ۱۳۷۴ ش ؛

اهدای دکتری افتخاریایران شناسی دانشگاه دولتی سن پترزبورگ در شهریور ۱۳۷۵ (او نخستین استاد از کشورهای شرقی بود که موفق به دریافت این درجه علمی شد)؛

و تقدیرنامه و جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران برای تألیف کتاب تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام ، به کوشش ژاله آموزگار، ۱۳۷۷ ش .



منابع :

(۱) ژاله آموزگار یگانه ، «احمد تفضّلی ، انسانی والا، دانشمندی بنام »، در یادنامه دکتر احمد تفضّلی ، چاپ علی اشرف صادقی ، تهران ۱۳۷۹ ش ؛
(۲) احمد تفضّلی ، «زندگی نامه خودنوشت » (منتشر نشده )؛
(۳) علی اشرف صادقی ، «ضایعه ای جبران ناپذیر»، کلک ، ش ۸۰ ـ۸۳ (آبان ـ بهمن ۱۳۷۵)؛

(۴) Ph. Gignoux, “Ahmad Tapazzoli”, Studia Iranica , T. 26, (1997).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۷

زندگینامه محمدعلی تربیت(۱۳۱۸-۱۲۵۶ش)

ادیب ، کتاب شناس ، مورخ و دولتمرد تبریزی . او در محرّم ۱۲۹۲/ خرداد ۱۲۵۶ در محله نوبر تبریز متولد شد (تربیت ، ۱۳۵۵ ش ، مقدمه ، ص بیست وپنج ؛ بامداد، ج ۳، ص ۴۲۴). پدرش ، میرزا صادق ، تحویلدار ناصرالدین میرزا، ولیعهد محمدشاه ، و از نوادگان میرزامهدی خان استرآبادی ، نویسنده درّه نادری ، بود («محمدعلی تربیت تبریزی طاب الله ثراه »، ص ۴۳۳). محمدعلی تحصیلات خود را در مکتب ملا زین العابدین آغاز کرد و از پدرش ریاضی و نجوم آموخت .

سپس نزد میرزانصراللّه سیف الاطبا، طب و زبانهای انگلیسی و فرانسوی را فراگرفت و آنگاه نزد محمدخان کرمانشاهی معروف به کفری به تحصیل طب ادامه داد (تربیت ، ۱۳۵۵ ش ، مقدمه ، ص بیست وپنج ـ بیست و شش ). محمدعلی در ۱۳۰۸، در شانزده سالگی ، تدریس در مدرسه دولتی مظفری تبریز را آغاز کرد (همو، ۱۳۱۴ ش ، چاپ قمری ، مقدمه ، ص ( دوم ) ).

محمدعلی تربیت با همکاری گروهی از روشنفکران تبریز از جمله تقی زاده و اعتصام الملک و حسین عدالت ، فعالیتهای فرهنگی خود را گسترش داد. در آستانه مشروطیت به سیاست روی آورد و همراه میرزاحداد حکاک باشی ، کربلایی علی موسیو، تقی زاده و غنی زاده محفلی بنیان نهاد که به «مرکز غیبی » شهرت یافت (همو، ۱۳۵۵ ش ، مقدمه ، ص نه ـ ده ؛ قاسمی پویا، ص ۳۳۸).

او در پی ریزی انجمن معارف تبریز در ۱۳۱۸ نیز شرکت جست که فعالیت آن تا ۱۳۲۱ ادامه یافت و در پی ناآرامیهای تبریز دچار وقفه گردید (قاسمی پویا، ص ۲۷۸ـ ۲۷۹). پس از مشروطیت در ۱۳۲۶ روزنامه اتحاد را پایه گذاری کرد که ۲۵ شماره آن منتشر شد (تربیت ، ۱۳۵۵ ش ، مقدمه ، ص یازده ). با وقوع کودتای محمدعلی شاه و آغاز استبداد صغیر ناگزیر تبریز را به قصد باکو ترک کرد. تربیت در باکو به مدیریت مدرسه ایرانیان به نام اتحاد انتخاب شد و به گواهی سلام اللّه جاوید که خود از شاگردان مدرسه مذکور بوده ، در پیشرفت آن مدرسه بسیار کوشید، اما چندی نگذشت که به سبب فشار دولت تزاری به اروپا رفت (همان ، مقدمه ، ص سیزده ) و در استانبول و برلین با شخصیتهای سیاسی و فرهنگی مهاجر ایرانی ، همچون جمالزاده و قزوینی و تقی زاده ، دیدار کرد. او با برخی از آنها آمدوشد و مکاتبه نیز داشت (جمالزاده ، ص ۱۴۶، ۳۰۲؛ تربیت ، ۱۳۵۹ش ، ص ۴۳۶).به عقیده کسروی (ج ۲، ص ۴۵۷) تربیت بوده که پیشامدهای تبریز را از استانبول برای براون می نوشته است .

تربیت بیشتر اوقات خود را در اروپا به بازدید از کتابخانه ها و بررسی نسخه های خطی و چاپی کتابهای شرقی اختصاص داد و در کتاب شناسی تبحر یافت (تربیت ، ۱۳۵۵ ش ، مقدمه ، ص چهارده ). او پس از بازگشت از اروپا، به فعالیتهای سیاسی و فرهنگی خود ادامه داد. در ۱۳۳۹/ ۱۳۰۰ ش به ریاست اداره معارف آذربایجان رسید (صفوت تبریزی ، ص ۱۰۰) و در این مقام به احیا و تأسیس چند مدرسه و یک کتابخانه ( رجوع کنید به ادامه مقاله ) و یک قرائتخانه عمومی همت گمارد (قاسمی پویا، ص ۳۵۴؛ «محمدعلی تربیت تبریزی طاب اللّه ثراه »، ص ۴۳۵؛ نیز رجوع کنید به صفوت تبریزی ، ص ۱۰۲ـ۱۰۳). در ۱۳۰۱ ش «مجمع ادب » و مجله ماهانه گنجینه معارف را دایر کرد (تربیت ، ۱۳۱۴ ش ، چاپ قمری ، مقدمه ، ص ( چهارم ) ؛ قاسمی پویا، ص ۱۳۰).

در مِهر همان سال مدرسه تجارت را در تبریز بنیان نهاد که پس از چندی به مدرسه متوسطه تبدیل شد (قاسمی پویا، ص ۳۵۵). او تا ۱۳۰۴ ش در مقام خود باقی ماند و سپس به ریاست فرهنگ گیلان (۱۳۰۵ـ۱۳۰۶ ش ) و بلدیه تبریز (۱۳۰۷ـ۱۳۰۹ ش ) گمارده شد که در سمت اخیر منشأ آبادانیهای بسیار بود ( رجوع کنید به«محمدعلی تربیت تبریزی طاب اللّه ثراه »، همانجا).

تربیت در دوره های دوم و هشتم تا دوازدهم مجلس شورای ملی به نمایندگی از تبریز برگزیده شد (بامداد، همانجا؛ فرهنگ قهرمانی ، ص ۴۳۹). گرچه بامداد مساعدت دولت را در گزینش او بی تأثیر ندانسته است (همانجا)، بی شک شخصیت سیاسی معتدل وی ــ که موجب می شد در میان جناحهای مختلف نقش میانجی را داشته باشد (تربیت ، ۱۳۵۵ ش ، مقدمه ، ص دوازده ) ــ در موقعیت و ماندگاری او در عرصه سیاسی نقش بسزایی داشته است . خرده گیریهای او از منش و رفتار همراهان سیاسی اش (همو، ۱۳۵۹ ش ، ص ۴۳۶ـ۴۴۱) آنجا که با اصول اخلاقی وی در تقابل قرار می گرفت ، مؤید انصاف و بی طرفی اوست . محمدعلی تربیت در ۲۷ دی ۱۳۱۸ درگذشت (همو، ۱۳۵۵ ش ، مقدمه ، ص پانزده ؛ بامداد، همانجا).

تربیت دو بار ازدواج کرد. حاصل ازدواج نخست او (با خواهر سیدحسن تقی زاده ) دو پسر و دو دختر و ثمره ازدواج دوم او با بانویی به نام هاجر (دختر حسینقلی خان ، کارمند سفارت ایران در استانبول ) دو پسر بود (تربیت ، ۱۳۵۵ ش ، مقدمه ، ص هفده ). هاجر بعدها اداره نخستین مدرسه دخترانه تبریز به نام مدرسه دوشیزگان را برعهده گرفت و خود از چهره های سرشناس در نهضت زنان گردید چنانکه در بیست و یکمین دوره مجلس شورای ملی ، پس از انقلاب سفید و اصلاح قانون انتخابات که زنان برای اولین بار به مجلس راه یافتند، نماینده تهران شد و در دوره بیست ودوم نیز همین سمت را داشت ( رجوع کنید به خشایار وزیری ، ص ۱۹۸ـ۲۰۱). یکی از برادران محمدعلی تربیت به نام علی محمد از مبارزان پر شور مشروطه طلب بود که در جوانی جان بر سر آرمان خود نهاد (برای آگاهی بیشتر رجوع کنید بهاوراق تازه یاب مشروطیت ، حواشی افشار، ص ۱۹۸، ش ۲۸، ص ۲۲۵، پانویس ۱).

از محمدعلی تربیت آثاری در زمینه پژوهشهای ادبی و تاریخی باقی مانده است ، از جمله :

زاد و بوم ، در جغرافیای ایران (۱۳۱۶) ؛ فهرست کتابخانه و قرائت خانه تربیت (۱۳۰۳ ش )؛

تقویم تربیت ، رباعیات خیام ، تذکره دانشمندان آذربایجان (هر سه در یک جلد، ۱۳۰۶ ش )؛

و کلمات قصار امیرالمؤمنین همراه با ترجمه ترکی (مشار، ج ۴، ص ۱۵۳ـ۱۵۴).

مهمترین اثر وی دانشمندان آذربایجان است که نخستین بار با مقدمه حسن اسفندیاری (محتشم السلطنه ) در ۱۳۱۴ ش در تهران به چاپ رسید. دانشمندان آذربایجان در برگیرنده سرگذشت شاعران آذربایجان (از آتش مراغه ای تا یونس بن مظفر ارموی ) و فهرستی از جراید آذربایجان (از آذر تا نظمیه تبریز ) است . این کتاب ــ گرچه قزوینی بر شیوه ارائه مآخذ در آن خرده هایی گرفته است (مشار، ج ۴، ستون ۱۵۳) ــ از مراجع معتبر در پژوهشهای مربوط به تاریخ ادبیات ایران در حوزه آذربایجان به شمار می رود. تربیت مقالاتی نیز در نشریات مختلف از جمله ارمغان به چاپ رساند («محمدعلی تربیت تبریزی طاب اللّه ثراه »، ص ۴۳۶). مجموعه ای از مقالات او با عنوان مقالات تربیت به کوشش ح . صدیق در ۱۳۵۵ ش در تهران منتشر شده است .

یکی از مهمترین یادگارهای تربیت کتابخانه ای است که در ۱۳۰۰ ش تأسیس کرده است (طبیب زاده امید، ج ۲، ص ۵۸). این کتابخانه با بیش از دویست جلد کتاب کار خود را آغاز کرد و در اولین سالگرد تأسیس ، صاحب بیش از دو هزار کتاب و سه سال بعد دارای بیش از پنج هزار جلد کتاب گردید. محمدعلی بادامچی * نزدیک به پانصد جلد کتاب خطی و چاپی در نخستین سالگرد کتابخانه به آن اهدا کرد (همان ، ج ۲،

ص ۶۱؛ ایران . وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ، ج ۲، ص ۳۲۸). کتابخانه و قرائتخانه آن سالها «کتابخانه و قرائتخانه عمومی معارف » نامیده می شد اما بعدها به نام خود تربیت گردید (طبیب زاده امید، ج ۲، ص ۵۸). در ۱۳۲۷ ش نخستین فهرست کتابهای چاپی این کتابخانه به کوشش قوسی و در ۱۳۲۹ ش فهرست نسخ خطی مشتمل بر مشخصات تفصیلی کتابهای خطی به کوشش محمد نخجوانی ، کتاب شناس برجسته ، به چاپ رسید (ایران . وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ، ج ۲، ص ۳۲۸ـ۳۲۹).

مجموعه نشریات کتابخانه تربیت ، با بیش از ۱۳۰ نشریه که اغلب قدمتی نزدیک به یک قرن دارند، از غنا و ارزش بسیاری برخوردار است . امروزه این مجموعه به خانه مطبوعات ، و نسخ خطی کتابخانه به مخزن نسخه های خطی کتابخانه ملی تبریز منتقل شده است . اکنون مجموع کتابهای چاپی فارسی کتابخانه تربیت بیش از بیست هزار و کتب چاپی لاتین آن نزدیک به پنج هزار جلد است . در سالهای اخیر برای توسعه فضا و به کارگیری روشهای نوین و خدمات رایانه ای در این کتابخانه ، اقدام شده است (همانجا).



منابع :

(۱) اوراق تازه یاب مشروطیت مربوط به سالهای ۱۳۲۵ـ۱۳۳۰ قمری ، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۵۹ ش ؛
(۲) ایران . وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی . اداره کل هماهنگی و پیگیری امور استانها، سیمای اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان آذربایجان شرقی در آئینه عمل ، ج ۲، ( تهران ) ۱۳۷۹ ش ؛
(۳) مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۴) محمدعلی تربیت ، دانشمندان آذربایجان ، تهران ۱۳۱۴ ش ، چاپ سیروس قمری ، تبریز ( بی تا. ) ؛
(۵) همو، مقالات تربیت ، چاپ ح .صدیق ، تهران ۱۳۵۵ ش ؛
(۶) همو، «نامه میرزا محمدعلی خان تربیت »، در اوراق تازه یاب مشروطیت مربوط به سالهای ۱۳۲۵ـ۱۳۳۰ قمری ، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۵۹ ش ؛
(۷) محمدعلی جمالزاده ، لحظه ای و سخنی : دیدار با سیّدمحمدعلی جمالزاده ، ویرایش مسعود رضوی ، تهران ۱۳۷۳ ش ؛
(۸) فخری خشایار وزیری (قویمی )، کارنامه زنان مشهور ایران ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۹) محمدعلی صفوت تبریزی ، تاریخ فرهنگ آذربایجان ، قم ۱۳۲۹ ش ؛
(۱۰) حسین طبیب زاده امید، کتاب تاریخ فرهنگ آذربایجان ، تبریز ۱۳۳۲ـ۱۳۳۴ ش ؛
(۱۱) عطاءاللّه فرهنگ قهرمانی ، اسامی نمایندگان مجلس شورای ملی از آغاز مشروطیت تا دوره ۲۴ قانونگذاری و نمایندگان مجلس سنا در هفت دوره تقنینیه از ۲۵۰۸ تا ۲۵۳۶ شاهنشاهی ، تهران ۱۳۵۶ ش ؛
(۱۲) اقبال قاسمی پویا، مدارس جدید در دوره قاجاریه : بانیان و پیشروان ، تهران ۱۳۷۷ ش ؛
(۱۳) احمد کسروی ، تاریخ مشروطه ایران ، تهران ۱۳۵۶ ش ؛
(۱۴) «محمدعلی تربیت تبریزی طاب اللّه ثراه : شرح حال وی »، مجله ارمغان ، سال ۲۰، ش ۷ـ ۸ (مهر و آبان ۱۳۱۸)؛
(۱۵) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی ، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۷

زندگینامه عبدالرزاق بغایری (متوفی۱۳۳۲ش)(از پیشگامان معاصرفن نقشه برداری و علم جغرافیا در ایران )

 از پیشگامان معاصرفن نقشه برداری و علم جغرافیا در ایران . پدرانش اهل شمن آباد سبزوار واز خوانین طایفه بَغایری (بُغایری ) خراسان بودند. کرمعلی خان ، جد او، برای تحصیل ، به اصفهان رفت و همانجا اقامت کرد.پدر عبدالرزاق ، ملامحمد حسن ، نواده دختری ملا محراب گیلانی ، از عرفای قرن اخیر و مادرش دختر میرزا مهدی خان منشی (متوفی ح ۱۱۷۵ـ۱۱۸۰)، از خوانین کروَن اصفهان بود که در اصل از بحرین و بصره به ایران آمده بودند و دردربار نادرشاه (حک :۱۱۴۸ـ۱۱۶۰) و کریم خان زند (متوفی ۱۱۹۳) خدمت می کردند و نسبشان به حبیب * بن مظاهر می رسید (احتشامی ، ص ۵۰؛ «آقای عبدالرزاق خان مهندس بغایری »، قسمت ۱، ص ۱۳۵؛ ایران . وزارت امور خارجه ، ص ۱۸ـ۱۹).

عبدالرزاق در ۲۲محرم ۱۲۸۶ در اصفهان زاده شد و پس از آموزشهای ابتدایی در خانه و مکتب ، در شعبان ۱۲۹۶، همراه پدرش به تهران آمد. نخست نزد او کتابهایی چون نصاب و امثله را خواند و سپس در محضر میرزا محمد جواد، پدر میرزا محمد علی شاه آبادی ، امام جماعت مسجد جامع ، مقدمات علوم دینی را آموخت (احتشامی ، همانجا). چندی نیز نزد سید شهاب الدین اصفهانی درس می خواند که در فلسفه و حکمت و عرفان و همچنین علومی چون طب و ریاضی دست داشت (مهدوی ، ص ۶ـ۷).

بغایری در صفر۱۳۰۴ وارد مدرسه دارالفنون شد و بر خلاف تمایلی که پدرش به طبیب شدن او داشت ، نزد استادانی چون میرزا عبدالغفارخان نجم الدوله و میرزا محمودخان نجم الملک ، و همچنین معلمان خارجیِ دارالفنون ، به آموزش ریاضی و مهندسی پرداخت و، با ذوقی که در کارهای علمی و صنعتی داشت ، کره های جغرافیایی در اندازه های مختلف ساخت و یکی از آنها را در ۱۳۱۰ (ایران . وزارت امور خارجه ، ص ۱۹: ۱۳۱۲) به ناصرالدین شاه قاجار (حک : ۱۲۶۴ـ۱۳۱۳) تقدیم کرد؛ به همین مناسبت ، به فرمان شاه ، منصب سرتیپی و حکم تدریس در مدرسه نظام یافت (مسعود انصاری ، ص ۲۱۶). ظاهراً وی دوره دارالفنون را تمام نکرد؛ گویا در سال آخر تحصیل ، بر کناری عبدالغفارخان نجم الدوله از تصدی تعلیمات ریاضی دارالفنون ـ و انتصاب علی خان ناظم العلوم به جای او ـ را برنتافت و «رفتن استاد را تحمل نتوانست و بر خلاف میل استاد دارالفنون را ترک گفت » (رشدیه ، ص ۱۱۳).

از این به بعد، بغایری گذشته از ادامه تحصیل ، از جمله درس حکمت ، که همراه استادش نجم الملک ، نزد حیدرقلی خان قاجار می خواند (مسعود انصاری ، همانجا)، سفارشهایی در زمینه نقشه برداری اراضی و املاک قبول کرد و بخش مهمی از اوقات خود را به تحقیق و ترسیم نقشه ای از ایران گذراند که در پی گردآوری و مطالعه انبوهی از نقشه های انگلیسی ، روسی ، آلمانی ، فرانسوی و ترکی و همچنین تطبیق اعلام آن با متون تاریخی و جغرافیایی فارسی و اطلاعات محلی ، بالاخره در ۱۳۱۶، به مقیاس ۰۰۰ ، ۴۰۰ ، ۱۱ منتشر شد (احتشامی ، ص ۵۱ ـ ۵۲؛ مقدم ، ص ۸).

عبدالرزاق که از بدو تأسیس مدرسه شرف در ۱۳۱۲، در آن به تدریس ریاضی مشغول بود ( تاریخچه دبیرستان شرف ، ص ۴ ـ ۵)، خود در ۱۳۱۶، مدرسه خِرَد را بنیان نهاد. یک سال بعد نیز در مدرسه سیاسیِ مشیرالدوله شروع به تدریس جغرافیا کرد. علاوه بر این ، او برای آموزش عمومی (ریاضیات ) جلسات آموزشی شبانه ای در منزل خود بر پا کرد که تا حدود چهل سال بعد دایر بود (احتشامی ، همانجا؛ رشدیه ، ص ۱۱۲؛ ایران . وزارت امور خارجه ، همانجا).

با آغاز انقلاب مشروطه و تحولات و شور و شوق ناشی از آن ، طرحهای اقتصادی و صنعتی چندی از جمله طرح احداث خط آهن بندر گز ـ تهران به میان آمد. در اوایل محرم ۱۳۲۶ بغایری از سوی صنیع الدوله مأمور شد تا در رأس هیئتی ، درباره احداث این خط ، مطالعات و بررسیهای اولیه را انجام دهد، ولی با پیش آمدن استبداد صغیر، این طرح ناتمام ماند (بغایری ، ص ۹).

بغایری در ۱۳۲۷، کتاب آموزشی اصول علم جغرافی را با مقدمه ای کلی ، و در ۱۳۲۸، نقشه بلوکات اطراف تهران را ترسیم و منتشر کرد. تخصص او در جغرافی و نقشه برداری ، با تحولاتی که در حوزه مرزهای کشور روی داد، کاربرد حیاتی تری پیدا کرد. مسئله مرزهای ایران و عثمانی ، که با گسترش دامنه تجاوزهای عثمانی ، و در واقع اشغال بخشهای وسیعی از حدود غربی ایران ، از ۱۳۲۹ ابعاد گسترده ای یافته بود، به تشکیل کمیسیونی بین المللی انجامید که مرکب از نمایندگان روسیه و بریتانیا، ایران و عثمانی و هدفش حل و فصل این موضوع بود. معاونت و سرپرستی بخش فنی این هیئت را، که در ۱۳۳۱ به ریاست عالیه نصرالله خان اعتلاءالملک (خلعت بری ) تشکیل شد، بغایری بر عهده داشت . کمیسیون مشترک مرزی از صفر ۱۳۳۲، کار تحدید حدود را از خرمشهر آغاز کرد و تا ذیحجه همان سال ، نقشه برداری و تعیین حدود بخشهایی از این مسیر را تا کوه آرارات ـ منتهی الیه مرزهای ایران و عثمانی در امتداد مرزهای روسیه ـ به پایان برد (ایران . وزارت امور خارجه ، همانجا؛ مخبر فروغ فسائی ، ص ۷۳ـ۷۴).

از آن تاریخ به بعد، بغایری تا حدود سی سال ، در اغلب فعالیتهای راجع به تحدید حدود ایران ، در مقام سرپرستی بخش فنی هیئتهای اعزامی ، حاضر بود؛ از جمله در ۱۳۰۱ ش ، در هیئتی به ریاست مستشارالدوله صادق ، برای رفع اختلافات مرزی ایران و شوروی در مرزهای شمال شرقی ایران ؛ در ۱۳۴۳ (۱۳۰۳ ش )، در نقشه برداری از حدود دشت مغان ؛ و بار دیگر، در ۱۳۰۸ ش ، در پی تشکیل کمیسیون مرزی ایران و ترکیه ، در مرزهای غربی کشور (ایران . وزارت امور خارجه ، ص ۱۹ـ۲۰؛ احتشامی ، ص ۵۲). در تمامی مراحل این کار دشوار ـ مأموریت هیئت اعزامی اول به سرپرستی اعتلاءالملک در ۱۳۰۸ ش (مسعود انصاری ، ص ۲۲۰)، هیئت اعزامی دوم به سرپرستی مظفراعلم (سردار انتصار) در ۱۳۰۹ ش (مخبر فروغ فسائی ، ص ۸۹) و در دور دوم و نهایی فعالیتها در ۱۳۱۰ـ۱۳۱۲ ش ـ سرپرستی امور فنی تعیین حدود را بغایری بر عهده داشت . وی همچنین در زمستان و بهار ۱۳۱۲ ش ، در رأس هیئت تحقیقات مرزی ، به قسمتهای جنوبی مرز ایران و افغانستان اعزام شد؛ و در هیئت تحدید حدود ایران و عراق ، در ۱۳۱۷تا۱۳۱۹ ش ، همین مسئولیت را بر عهده داشت .

اگرچه وی در سالهای بعد، احتمالاً به دلیل کهولت ، در این گونه فعالیتهای عملی مشارکت نداشت ، ولی حضور وی در مقام رئیس بخش فنی و نقشه برداری «وزارت امور خارجه ایران »، تا سالها بعد، یا دست کم تا اسفند ۱۳۲۷ ش که ، به پیشنهاد علی اصغر حکمت ، طی مراسمی در کاخ وزارت خارجه از او و خدماتش تقدیر به عمل آمد، ادامه یافت (ایران . وزارت امور خارجه ، ص ۱۷). از بغایری ، گذشته از آثار منتشر شده ، از جمله کتاب معرفه القبله (تهران ۱۳۷۱) ـ و صورتی از برخی آثار منتشر نشده چون فرهنگی درباره جغرافیای ایران ، جدولی از اسامی و مشخصات خلفا و پادشاهان دوره اسلامی ، نقشه تفصیلی شهر تهران ، ویک رشته یادداشتهای مرزی … (که از هیچیک نشانی دردست نیست ) ـ اثر مکتوب دیگری بر جای نمانده است ( رجوع کنید به «شرح مختصری از تاریخ تولد و کارهای مرحوم مهندس عبدالرزاق بغایری »، ص ۱۰۶؛ «بیاد سه دانشمند بزرگ : محمد قزوینی ـ مهندس عبدالرزاق بغایری ـ میرزا محمدعلی معلم حبیب آبادی »، ص ۱۰۷).

بغایری در ۸۴ سالگی در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۳۲ درگذشت ، و چون دختر میرزا محمد حسین فروغی (ذکاءالملک ) را به همسری داشت ، جنازه او را در ابن بابویه ، در مقبره خانوادگی فروغی ، به خاک سپردند.



منابع :

(۱) «آقای عبدالرزاق خان مهندس بغایری »، سالنامه پارس ، سال ۶ (۱۳۱۰ ش )؛
(۲) ابوالحسن احتشامی ، شکوفه های ذوق و ادب ، تهران ( ۱۳۲۷ ش ) ؛
(۳) ایران . وزارت امور خارجه ، نشریه وزارت امور خارجه ، دوره ۱، ش ۱ (خرداد ۱۳۲۸)؛
(۴) عبدالرزاق بغایری ، ما مهندس داریم : در جواب مذاکرات ۲۲ آبان ماه ۱۳۰۵ شمسی مجلس شورای ملی ، تهران ( ۱۳۴۵ ) ؛
(۵) «بیاد سه دانشمند بزرگ : محمد قزوینی ـ مهندس عبدالرزاق بغایری ـ میرزا محمدعلی معلم حبیب آبادی »، نشریه انجمن آثار ملّی ، ش ۳ـ۴ (پائیز ـ زمستان ۱۳۵۵)؛
(۶) تاریخچه دبیرستان شرف ، تهران ۱۳۴۱ ش ؛
(۷) شمس الدین رشدیه ، سوانح عمر ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۸) «شرح مختصری از تاریخ تولد و کارهای مرحوم مهندس عبدالرزاق بغایری »، نشریه انجمن آثار ملّی ، ش ۳ـ۴ (پائیز ـ زمستان ۱۳۳۵)؛
(۹) محمدعلی مخبر فروغ فسائی ، مرزهای ایران ، تهران ۱۳۲۴ ش ؛
(۱۰) محسن مسعود انصاری ، «عبدالرزاق بغایری »، تحقیقات اسلامی ، سال ۸ ، ش ۱ و ۲ (۱۳۷۲ ش )؛
(۱۱) بابامقدّم ، «تاریخچه نقشه برداری در ایران »، نشریه فنی سازمان نقشه برداری ، سال ۴، ش ۱۲ (بهمن ۱۳۵۵)؛
معزّالدین مهدوی ، داستانهائی از پنجاه سال اوضاع اجتماعی نیم قرن اخیر ، تهران ۱۳۴۸ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه دکترمهرداد بهار( زبان شناس و اسطوره شناس ایرانی)(۱۳۷۳-۱۳۰۸ش)

زبان شناس و اسطوره شناس ایرانی . فرزند محمدتقی بهار * (ملک الشّعراء) بود. در دهم مهر ۱۳۰۸ ش زاده شد. مادرش از خانواده دولتشاهی کرمانشاه بود (بهار، ۱۳۷۳ ش ، ص ۱۷۰، ۱۷۴).

تحصیلات ابتدایی را در مدرسه جمشید جم و متوسطه را در دبیرستانهای فیروز بهرام و البرز تهران گذرانید؛ سپس به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران رفت . پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در زمان دانشجویی ، به سبب فعالیتهای سیاسی ، دو سال زندانی شد و در ۱۳۳۶ ش موفق به اخذ درجه لیسانس ادبیات فارسی از دانشگاه تهران گردید.

در ۱۳۳۸ ش به انگلستان رفت و در مدرسه شرقی و افریقاییِ دانشگاهِ لندن نزد استادانی چون مری بویس ، مکنزی و هِنینگ به ادامه تحصیل در رشته مطالعات کهن و میانه ایرانی پرداخت و در ۱۳۴۴ ش مدرک فوق لیسانس گرفت . در ۱۳۴۶ ش با دفاع از پایان نامه خود تحت عنوان «آفرینش در اساطیر ایران » موفق به اخذ دکتری در رشته زبان شناسی و زبانهای ایران باستان از دانشگاه تهران شد (رجوع کنید به همان ، ص ۱۸۹ـ۱۹۱؛ همو، ۱۳۷۵ ش ، (ص ۵۱۵).

پس از آن ، با بنیاد فرهنگ ایران ، فرهنگستان زبان ایران و فرهنگستان ادب و هنر همکاری کرد، و به تدریس زبانهای ایران باستان و فرهنگ و اساطیر و ادیان ایرانی در دانشکده ادبیات و الهیات دانشگاه تهران پرداخت (همو، ۱۳۷۳ش ، ص ۱۹۵).

زمینه اصلی پژوهشهای بهار اساطیر و ادیان ایرانی است که در این باره بیشتر به بُن مایه های هندواروپایی و تنوّع ادیان و آیینهای ایران باستان و تأثیر اساطیر و ادیان بین النّهرین بر پاره ای از آنها تأکید و توجه دارد (رجوع کنید به همان ، ص ۱۹۹ـ۲۳۳؛ راشد محصل ، ۱۳۷۵ش ، ص ۶؛ همو، ۱۳۷۶ش ، ص ۲۰).

مهمترین آثار او عبارت است از :

۱) واژه نامه بُنْدِهِش ، تهران ۱۳۴۵؛

۲) واژه نامه گزیده های زادِسْپَرَم ، تهران ۱۳۵۱؛

۳) اساطیر ایران ، تهران ۱۳۵۲، چاپ دوم آن با تجدیدنظر و افزوده ها به نام پژوهشی در اساطیر ایران ، پاره نخست ، تهران ۱۳۶۲، و چاپ سوم آن با افزوده ها و تغییرات ، پاره نخست و دوم ، تهران ۱۳۷۵؛

۴) ترجمه و گزارشِ بُنْدِهِش ، اثر فَرْنَبغ دادَگی ، تهران ۱۳۶۹؛

۵) جستاری چند در فرهنگ ایران (مجموعه مقالات )، تهران ۱۳۷۳؛

۶) ادیان آسیایی ، تهران ۱۳۷۵٫ علاوه براینها چند کتاب برای کودکان نیز دارد (برای فهرست آثار او رجوع کنید به «کتابشناسی دکتر مهرداد بهار»، ص ۱۶۶ـ ۱۶۹). بهار براثر بیماری خونی در ۲۲ آبان ۱۳۷۳ درگذشت .



منابع :

(۱) مهرداد بهار، پژوهشی در اساطیر ایران ، تهران ۱۳۷۵ ش ؛
(۲) همو، «گفتگو با مهرداد بهار»، کلک ، ش ۵۴ (شهریور ۱۳۷۳)؛
(۳) محمدتقی راشد محصل ، «چرا عمر طاووس و دراج کوته »، در یاد بهار : یادنامه دکتر مهرداد بهار ، تهران ۱۳۷۶ ش ؛
(۴) همو، « ( درباره ) ادیان آسیایی در عهد باستان »، جهان کتاب ، سال اول ، ش ۱۷ (نیمه دوم تیرماه ۱۳۷۵)؛
(۵) «کتابشناسی دکتر مهرداد بهار»، کلک ، ش ۵۴ (شهریور ۱۳۷۳).

دانشنامه جهان اسلام نویسنده جلد ۴

زندگینامه دکتر ابوالقاسم بهرامی (یکی از نخستین همکاران انستیتو پاستور ایران )(۱۳۲۹-۱۲۷۳ش)

 پزشک و از نخستین همکاران انستیتو پاستور ایران . در ۱۲۷۳ ش در تهران به دنیا آمد. پدرش دکتر میرزاابوالحسن خان ، طبیب مخصوص محمد رحیم خان علاءالدوله ملقب به امیر نظام ، حاکم تهران و وزیر دربار ناصرالدین شاه ، بود (نجم آبادی ، ۱۳۵۴ ش ، ص ۲۲۵).

بهرامی پس از طی تحصیلات اولیه ، نزد پدر به فراگیری پزشکی پرداخت (همان ، ص ۲۲۶) و در ۲۵سالگی به تدریس در دارالمعلمین مرکزی ، به سرپرستی ابوالحسن خان فروغی پرداخت (رجوع کنید به ایرانشهر ، ج ۲، ص ۱۱۶۹؛ نجم آبادی ، ۱۳۵۵ ش ، ص ۶۰۵ـ۶۰۶؛ یغمایی ، ص ۵۸).

یک سال بعد، در ۱۲۹۹ ش هنگامی که دکتر ژوزف منار ، از سوی امیل رو ، رئیس انستیتو پاستور فرانسه ، برای تأسیس شعبه مؤسسه پاستور به ایران آمد (قدسی ، ص ۱۵)، بهرامی به سبب آشنایی با زبان فرانسه ، همراه چند ایرانی دیگر به همکاری با وی برگزیده شد.

او در آن هنگام معلم علوم طبیعی دارالفنون بود، و در مدرسه عالی طب نیز حیوان شناسی تدریس می کرد ( دایره المعارف فارسی ، ذیل «مدرسه عالی طب »). بهرامی در ۱۳۰۰ ش ، دیپلم پزشکی خود را گرفت (سعادت نوری ، ص ۵۷؛ قدسی ، ص ۱۶) و در ۱۳۰۱ ش برای کارآموزی به پاریس نزد دکتر لوگرو رفت و پس از بازگشت ، بخش ضد هاری را در انستیتو پاستور راه اندازی کرد (قدسی ، ص ۱۷). دکتر منار در ۱۳۰۴ ش به فرانسه بازگشت و تا آمدن رئیس جدید سرپرستی انستیتو پاستور به دکتر بهرامی واگذار شد.

در ۱۳۱۲ ش ، دولت به سبب شیوع مالاریا در نوشهر و چالوس ، بهرامی را به آن منطقه اعزام کرد. او در مدت کوتاهی شیوع بیماری را مهار کرد و بیمارستان پنجاه تختخوابی چالوس را راه انداخت . بهرامی همچنین با اجازه دولت ، بیمارستانی را که کمپانی هلندی برای کارمندان خود ساخته بود، در اختیار بهداری نوشهر قرار داد (میرگلو، ص ۶۴ـ۶۵). بهرامی به پیشنهاد دکتر لوگرو، بار دیگر در ۱۳۱۵ ش به سرپرستی انستیتو پاستور انتخاب شد و با موافقت رئیس بهداری و نخست وزیر، از بهداری تنکابن به تهران انتقال یافت (سند ش ۱۱۱۰۰۰۱ سازمان اسناد ملی ایران ).

در ۱۳۱۷ ش ، علی اصغر حکمت ، وزیر کشور، او را رئیس اداره کل صحیّه (بهداری ) کرد (حکمت ، ص ۱۱). با تأسیس آموزشگاه عالی بهداری برای رفع کمبود پزشک در ۱۳۲۵ ش ، بهرامی تدریس فیزیک را در این آموزشگاه بر عهده گرفت و به درجه دانشیاری دانشگاه تهران رسید (نفیسی ، ص ۹۹).

او در اواخر عمر در بیمارستان «رضانور» تهران طبابت می کرد ( سالنامه دنیا ، سال ۴ ، ص ۱۴۷)، و در ۱۳۲۹ ش در ۵۶ سالگی ، به سبب بیماری کبد درگذشت و در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد (مشار، ج ۱، ص ۲۳۱). کتاب تجزیه ادرار او را دانشگاه تهران در ۱۳۳۵ ش منتشر کرده است (همانجا). همچنین از وی چندین مقاله در زمینه پزشکی به چاپ رسیده است ( سالنامه دنیا ، سال ۶، ص ۸۵، سال ۷، ص ۱۷۴ـ۱۷۶).



منابع :

(۱) ایرانشهر ، تهران : کمیسیون ملی یونسکو در ایران ، ۱۳۴۲ـ ۱۳۴۳ ش ؛
(۲) علی اصغر حکمت ، «یکسال در وزارت کشور»، قسمت ۱، خاطرات وحید ، ش ۳۳ـ۳۴ (۱۵تیر ـ ۱۵ شهریور ۱۳۵۳)؛
(۳) دایره المعارف فارسی ، به سرپرستی غلامحسین مصاحب ، تهران ۱۳۴۵ـ۱۳۷۴ ش ؛
(۴) سالنامه دنیا ، سال ۴ (۱۳۲۷ ش )، سال ۶ (۱۳۲۹ ش )، سال ۷ (۱۳۳۰ ش )؛
(۵) ابراهیم سعادت نوری ، تاریخ پیشرفتهای پزشکی در هفتاد سال اخیر ، ( بی جا ) ۱۳۷۰ ش ؛
(۶) مهدی قدسی ، تاریخچه خدمات پنجاه ساله انستیتو پاستور ایران ، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۷) خانبابامشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی ، تهران ۱۳۴۰ـ ۱۳۴۴ ش ؛
(۸) میرگلو، «اوامر رضا شاه کبیر در نوسازی نوشهر»، خاطرات وحید ، دوره ۱۰، ش ۸ (۱۵ خرداد ـ ۱۵ تیر ۱۳۵۱)؛
(۹) محمود نجم آبادی ، «استادم عباس اقبال »، راهنمای کتاب ، سال ۱۹، ش ۷ـ۱۰ (مهرـ دی ۱۳۵۵)؛
همو، «طب دارالفنون و کتب درسی آن »، در امیرکبیر و دارالفنون : مجموعه خطابه های ایراد شده در کتابخانه مرکزی و

(۱۰) مرکز اسناد دانشگاه تهران ، چاپ قدرت الله روشنی زغفرانلو، تهران ۱۳۵۴ ش ؛
(۱۱) ابوتراب نفیسی ، «آموزشگاه عالی بهداری »، وحید ، دوره ۱۳، ش ۱ (فروردین ۱۳۵۴)؛
(۱۲) حبیب یغمایی ، «یادی از مجلس و نامه مینوی »، راهنمای کتاب ، سال ۲۰، ش ۱ـ۲ (فروردین ـ اردیبهشت ۱۳۵۶).

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

دکتر مهدی بهرامی (۱۳۳۰-۱۲۸۴ش)

 باستان شناس و استاد دانشگاه تهران . در ۱۲۸۴ ش به دنیا آمد. نخست نزد پدرش به تحصیل پرداخت (نجم آبادی ، ص ۲۲۵). در ۱۳۰۲ ش در دارالمعلمین مرکزی از محضر استادانی چون عیسی صدیق بهره جست (صدیق ، ص ۶۹).

در مهر ۱۳۰۷، هنگامی که معلم تاریخ و جغرافیا بود، با نخستین کاروان دانشجویان اعزامی به اروپا به فرانسه رفت ( اطلاعات در یک ربع قرن ، ص ۳۸؛ خاطرات و اسناد ، ص ۲۷۲) و در رشته باستان شناسی به تحصیل پرداخت . چندی بعد، به آلمان رفت و ازدواج او با بانویی آلمانی سبب شد که دولت از پرداخت مخارج تحصیل به او خودداری کند.

بهرامی هنگام اقامت در آلمان به استخدام موزه برلن درآمد. در ۱۳۱۴ ش برای اتمام رساله خود به فرانسه رفت و در ۱۳۱۶ ش به ایران بازگشت و استاد باستان شناسی دانشگاه تهران و دانشسرای عالی شد.

او مدتی بعد از بنیانگذاری موزه ایران باستان (۱۳۱۴ ش ) برای شناسایی و طبقه بندی آثار قدیمی کوشش فراوان کرد. بهرامی زبانهای ایرانی باستان را نزد هرتسفلد فراگرفته بود و به انگلیسی ، آلمانی و فرانسه تسلط کامل داشت (بهنام ، ص ۴۲۲ـ۴۲۳).

افزون بر مقالات متعدد (رجوع کنید به آینده ، ج ۳، ش ۱۳، شهریور و مهر ۱۳۲۴؛ پیام نو ، سال ۲، ش ۱۰، مرداد ۱۳۲۵؛ مهر ، سال ۶، ش ۵، مهر ۱۳۱۷؛ یادگار ، سال ۱، ش ۳ و ۵، سال ۲، ش ۶)،

آثاری چون :

تاریخ صنایع ایران ،

راهنمای گنجینه قرآن

و یکه صورت سازی در نقاشی قرون اخیر از او به چاپ رسیده است .

بهرامی در ۱۳۳۰ ش در تهران درگذشت (مشار، ج ۶، ستون ۳۷۸) و در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.



منابع :

(۱) اطلاعات در یک ربع قرن ، تهران : روزنامه اطلاعات ، ۱۳۲۹ ش ؛
(۲) حسین بهنام ، «دکتر مهدی بهرامی »، دانش ، سال ۲، ش ۸ (آذر۱۳۳۰)؛
(۳) خاطرات و اسناد ، چاپ سیف الله وحیدنیا، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۴) عیسی صدیق ، «تدریس در دارالمعلمین مرکزی و مدرسه حقوق »، در بزرگداشت مشاهیر فرهنگ ایران : ویژه عیسی صدیق ، گردآوری و تنظیم ویلما طوما، تهران ( بی تا. ) ؛
(۵) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی ، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش ؛
(۶) محمود نجم آبادی ، «طب دارالفنون و کتب درسی آن »، در امیرکبیر و دارالفنون : مجموعه خطابه های ایراد شده در کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران ، چاپ قدرت الله روشنی زعفرانلو، تهران ۱۳۵۴ ش .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه ابوالعلا محمد بهشتی(متوفی۷۴۰ ه ق)

 ابوالعلا محمدبن احمد اسفراینی بیهقی معروف به فخر (یا قمر) خراسان ، ریاضیدان ایرانی حدود قرن هشتم هجری . او به مسائل فقهی مرتبط با ریاضی نیز توجه داشته است . نامش را محمدبن احمد و محمدبن محمد و لقبش را شمس الدین یا فخرالدین و علاءالدین (کحاله ، ج ۸، ص ۲۴۱) نیز گفته اند.

از زندگانی او اطلاع کافی در دست نیست و پژوهش چندانی درباره وی صورت نگرفته است . آقابزرگ طهرانی (ج ۳، ص ۳۵۳ـ۳۵۴) به مناسبت معرفی تجریدالکلام خواجه نصیر طوسی ، از شرح شیخ شمس الدین محمودبن عبدالرحمان بن احمد اصفهانی که در ۷۴۹ وفات یافته است نام می برد.

شیخ شمس الدین در مقدمه این شرح می گوید که شرحی دیده است از شمس الدین محمد اسفراینی ، یعنی ابوالعلای بهشتی . این شرح که نسخی از آن در کتابخانه های مجلس و آستان قدس نگهداری می شود در ۷۴۱ نگاشته شده ، و در دیباچه این کتاب ، بهشتی از «نظام المله والدین امیر ابوالرضا، شیخ محمدبن الامیر المنصور ناصرالدین اقبوقا البتکچی الاسفراینی » که ظاهراً حاکم اسفراین بوده است نام می برد (ایران . مجلس شورای ملی . کتابخانه ، ج ۱۹، ص ۵۶۶ ـ ۵۶۷).

حاجی خلیفه (ج ۱، ستون ۴۰، ج ۲، ستون ۱۳۴۱) به هنگام معرفی برخی آثار او سال وفاتش را ۷۴۹ نوشته است و کحاله (ج ۸، ص ۲۴۱، ج ۹، ص ۱۲۲) نیز به تبع او همان سال را آورده است ، اما بروکلمان زمان زندگی او را حدود سال ۹۰۰ (ج ۱، ص ۶۱۶) و ۹۰۸ (ج ۲، ص ۲۷۳، ذیل ، ج ۲، ص ۲۹۴) دانسته است . حائری (ایران . مجلس شورای ملی . کتابخانه ، ج ۱۹، ص ۵۶۶) به اشتباه بروکلمان اشاره کرده و سال ۷۴۰ را سال وفات بهشتی نوشته است .

از ابوالعلای بهشتی این کتابها در دست است :

رساله فی الحساب و الجبر و المقابله (بروکلمان ،  ذیل  ، ج ۲، ص ۲۹۵؛ دانشگاه تهران . دانشکده ادبیات . کتابخانه ، ص ۲۰۸، ش ۷۶ ـ د)؛

تفرید ( تعرید ) الاعتماد فی شرح تجرید الاعتقاد ؛شرحی است مزجی بر تجریدالاعتقاد نصیرالدین طوسی ؛

المآب فی شرح الا´داب ، در شرح آداب البحث محمدبن اشرف حسینی سمرقندی (رجوع کنید به حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۴۰؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۱۹، ص ۱)؛

شرح القصیده الطنطرانیه ، شرح قصیده ای است که ابی نصراحمدبن عبدالرزاق طنطرانی در مدح خواجه نظام الملک سروده (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۳۴۰ـ۱۳۴۱)؛

الفوائد الخراسانیه که شرحی است بر الفرائض السراجیه تألیف سراج الدین محمدبن محمودبن عبدالرشید سجاوندی (بروکلمان ، > ذیل < ، ج ۱، ص ۶۵۰) که کتابی است مشهور در احکام ارث (ایران . مجلس شورای ملی . کتابخانه ، ج ۱۹، ص ۵۶۷؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۴، ص ۲۱۴؛ بروکلمان ، ج ۱، ص ۴۷۰؛ حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۲۴۷).

اما رساله فی الحساب و الجبر و المقابله که رساله بهشتیه نیز خوانده شده است (آستان قدس رضوی . کتابخانه ، ج ۸، ص ۱۵۹) تنها اثر ریاضی برجا مانده از ابوالعلای بهشتی است . این رساله کتابی است کوچک در دو مقاله : مقاله اول در حساب ، شامل مقدمه و سه بحث ، مقدمه در ماهیت علم حساب ، بحث اول در ضرب ، بحث دوم در تقسیم ، بحث سوم در نسبت ؛

مقاله دوم در جبر و مقابله ، شامل مقدمه و دو بحث ، مقدمه در ماهیت علم جبر و مقابله و اموری که در آن مورد نیاز است ، بحث اول در مسائل جبری ، که در حساب به کار می آید، بحث دوم در اعداد متناسبه (دانشگاه تهران . دانشکده ادبیات . کتابخانه ، ص ۲۰۸؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۵، ص ۸۶). بروکلمان (  ذیل  ، ج ۲، ص ۲۹۵) به جز این رساله ، کتاب دیگری به نام مالا بُدَّ للفقیه من الحساب را به او نسبت داده است در حالی که این عنوان نام دیگری است بر رساله فی الحساب و الجبر و المقابله (ایران . مجلس شورای ملی . کتابخانه ، ج ۱۹، ص ۵۶۷).

نسخه هایی از رساله فی الحساب … در کتابخانه های تهران و مشهد هست (حائری ، همانجا؛ آستان قدس رضوی ، کتابخانه ، همانجا)، که تاریخ کتابت همه آنها بعد از قرن دهم هجری است . ظاهراً ملک محمد سلطان حسین اصفهانی ، ریاضیدان ایرانی قرن دهم هجری ، شاگرد علی بن هلال کَرَکی ، شرحی بر این رساله به عربی نگاشته است که هیچ نسخه ای از آن موجود نیست ، اما خود او در مقدمه اثر دیگری به این شرح اشاره کرده است (آستان قدس رضوی . کتابخانه ، ج ۸، ص ۳۸۶، ش ۵۲۹۰؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۵، ص ۸۸).



منابع :

(۱) آستان قدس رضوی . کتابخانه ، فهرست کتب خطی کتابخانه آستان قدس رضوی ، ج ۸ ، تألیف احمد گلچین معانی ، مشهد ۱۳۵۰ ش ؛
(۲) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۳) ایران . مجلس شورای ملی . کتابخانه ، فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی ، ج ۱۹، تألیف عبدالحسین حائری ، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۴) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۵) دانشگاه تهران . دانشکده ادبیات . کتابخانه ، «فهرست نسخه های خطی کتابخانه دانشکده ادبیات »، نگارش محمدتقی دانش پژوه ، مجله دانشکده ادبیات ، سال ۸ ، ش ۱ (مهر ۱۳۳۹)؛
(۶) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛

(۷) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Suplementband , 1937-1942.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگینامه دکتر عیسی بهنام(موزه دار ایران باستان)(۱۳۶۳-۱۲۸۵ش)

باستان شناس معاصر، از بنیانگذاران رشته باستان شناسی دانشگاه تهران و از پایه گذاران موزه مردم شناسی . در ۱۲۸۵ ش ، در عودلاجان از محلات قدیمی تهران به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه آلیانس و تحصیلات متوسطه را در دبیرستانهای تهران به پایان رسانید.

در ۱۳۰۸ ش ، در نخستین گروه دانشجویان رشته باستان شناسی به فرانسه اعزام شد و در مدت هشت سال اقامت خود در فرانسه ، دوره تحصیلی مدرسه لوور را در باستان شناسی پیش از تاریخ به پایان برد و به اخذ درجه لیسانس از دانشکده ادبیات در همین رشته و درجه دیپلم از مؤسسه هنر و باستان شناسی توفیق یافت ( کیهان فرهنگی ، ص ۴۴؛ مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران ، ص ۱۹۳).

در ۱۳۱۶ ش ، وزارت فرهنگ او را برای افتتاح موزه ایران باستان به ایران فراخواند و بدین جهت بهنام نتوانست رساله دکتری خود را به پایان رساند ( مجله دانشکده …، همانجا). در ۱۳۱۸ ش ، به همراه علی سامی ، مأمور کاوش در تخت جمشید شد (معصومی ، ص ۲۷، ۴۶)، و از همین سال تا ۱۳۲۵ ش ، موزه دار ایران باستان بود ( مجله دانشکده …، همانجا). در ۱۳۱۹ ش ، به خدمت وزارت فرهنگ در آمد و به جای اشمیت ، ریاست هیئت علمی تخت جمشید را بر عهده گرفت . در ۱۳۲۰ ش ، به تدریس در دانشگاه تهران پرداخت و رشته باستان شناسی را پایه گذاری کرد.

وی چندی نیز منشیگری و مترجمی سفارت افغانستان در تهران را بر عهده داشت ( کیهان فرهنگی ، همانجا؛ صالح ، ص ۷۶۰). در ۱۳۳۳ش ، با اخذ درجه معادل دکتری از شورای دانشگاه تهران ، به دانشیاری دانشکده ادبیات و پس از آن به استادی ارتقا یافت ( تمدن ایرانی ، یادداشت روکش جلد؛ مجله دانشکده …، همانجا). وی ۲۳ سال در دانشگاه تدریس کرد، و در نهم آذرماه ۱۳۶۳، در تهران درگذشت ( کیهان فرهنگی ، همانجا).

عیسی بهنام از چهره های سرشناس بین المللی در باستان شناسی و هنر ایران به شمار می آمد و نشانهای علمی بسیاری از دانشگاههای معتبر بین المللی دریافت کرد. وی در برگزاری نمایشگاههای آثار ایران در پاریس در ۱۳۴۹ و ۱۳۵۰ ش و همچنین نمایشگاههایی در بروکسل و نمایشگاه نقاشی ایران در مسکو در ۱۳۵۲ و ۱۳۵۳ ش ، نقش به سزایی داشت و به سبب علاقه ای که به مطالعه و معرفی فرهنگ و سنتهای بومی ایران داشت ، موزه مردم شناسی را پایه گذاری کرد ( کیهان فرهنگی ، همانجا؛ مجله دانشکده …، همانجا).

بهنام بیشتر وقت خود را به تألیف و ترجمه کتابهای معتبری در زمینه ایران شناسی گذرانید.

برخی از آثار وی عبارت اند از:

تألیف تاریخ صنایع و تمدن مردم فلات ایران پیش از تاریخ (۱۳۲۰ ش ، تهران ) و تاریخ صنایع اروپا در قرون وسطی (۱۳۲۷ ش ، دانشگاه تهران )؛

ترجمه های تمدن ایرانی (۱۳۳۷ ش ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب )؛

هنر ایران : ماد و هخامنشی (۱۳۴۶ ش ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب )؛

باستان شناسی ایران باستان (۱۳۴۵ ش ، دانشگاه تهران ؛ مشار، ج ۱، ستون ۴۴۰، ۷۱۹، ۹۵۰).

بیشتر آثار بهنام به صورت مقاله تدوین شده است . این مقالات در زمینه های باستان شناسی ، تاریخ و هنر است که در مجله های مختلفی چون هنر و مردم ، سخن ، پیام نوین و ایران امروز نشر یافته است ( مظلوم کیسمی و طالبی صومعه سرایی ، جاهای متعدد).



منابع :

(۱) تمدن ایرانی ، اثر چند تن از خاورشناسان فرانسوی ، ترجمه عیسی بهنام ، تهران ۱۳۴۶ ش ؛
(۲) علی پاشا صالح ، «یادبود نویسندگان و دوستان »، آینده ، سال ۱۰، ش ۱۰ و ۱۱ (دی و بهمن ۱۳۶۳)؛
(۳) کیهان فرهنگی ، سال ۱، ش ۹ (آذر ۱۳۶۳)؛
(۴) مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران ، سال ۱۶، ش ۱و۲ (مهر و آذر ۱۳۴۷)؛
(۵) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۶) جنت مظلوم کیسمی و حسین فرامرز طالبی صومعه سرایی ، کتابشناسی موزه ، تهران ۱۳۶۵ ش ؛
(۷) غلامرضا معصومی ، باستان شناسی ایران ، تهران ۱۳۵۵ ش .

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۵ 

زندگینامه منوچهر بزرگمهر( ۱۲۸۹ ه ش)

 مترجم و مؤلف آثار فلسفی . در آذر ۱۲۸۹ در تهران به دنیا آمد. پدرش ، میرزا یوسف خان ملقب به علیم السلطنه ، از پزشکانی بود که دوره طب را در فرانسه گذرانده بود. بزرگمهر تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مدرسه آمریکایی تهران به پایان برد و بعد از آن دوسال در مدرسه حقوق تحصیل کرد. در ۱۳۱۰ ش به انگلستان رفت و در رشته حقوق تحصیل کرد.

بزرگمهر پیش از سفر به اروپا ادبیات فارسی و عربی را فراگرفت و بعداز بازگشت نیز تحصیل این دروس و مقدمات فقه و اصول و سپس فلسفه را ادامه داد.

اساتید

از اساتید وی مرحوم جلال الدین همایی ،

محمود شهابی و

بدیع الزمان فروزانفر را می توان نام برد. آشنایی بزرگمهر با زبان عربی و ادبیات فارسی ، در نثر وی تأثیر داشت . او با نوشته و ترجمه های متعدد خود منابع فراوانی از فلسفه های جدید و معاصر را در دسترس اهل فلسفه قرار داد و این کوشش وی موجب توجه به فلسفه تطبیقی در بیست سال گذشته شد. به پیشنهاد او بود که شهید مطهری جلسات درس هفتگی فلسفه تطبیقی را دایر کرد.

بزرگمهر به گفته خود، «فطرتی شکاک و ذهنی دیرباور» داشت (۱۳۵۶ ش ، ص ۱۵۳) ولی چون نتوانسته بود در میان آرای گوناگون فلاسفه غربی و اسلامی آرامش خاطری پیدا کند، گهگاه به سراغ عرفان می رفت . وی با آنکه بیشتر به ترجمه آثار فلاسفه تجربی مذهب علاقه مند بود به نارساییهای فلسفه جدید نیز توجه داشت و در آثار خود نوشت «که با کنار گذاشتن مابعدالطبیعه مبانی علم متزلزل می شود و اگر بخواهیم علم را حفظ کنیم ، فلسفه اولی به طور آهسته به درون می خزد.» (همو، ۱۳۵۷ ش ، ص ۱۶۴ ـ ۱۶۵).

از جمله آثار بزرگمهر

دو جلد کتاب است با عنوان فلسفه نظری مشتمل بر منتخباتی از آثار برکلی ، هیوم ، کانت ، شوپنهاور، ویلیام جیمز و…؛

کتاب تحلیل ذهن ، نوشته برتراند راسل ؛زبان ، حقیقت ، منطق ، نوشته الف . ج . آیر؛مسایل و نظریات فلسفه ، نوشته ک . آژودوکیویچ و چندین اثر دیگر.

کتاب فلسفه چیست ؟ شامل مجموعه مقالات منتشره در چند مجله ادبی نیز از تألیفات اوست . همچنین است

کتاب فلاسفه تجربی انگلستان و فلسفه تحلیلی ـ منطقی که بحثهایی از آن در نقد کتاب کاوشهای عقل نظری است .



منابع :

(۱) منوچهر بزرگمهر، فلسفه تحلیل منطقی ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۲) همو، فلسفه چیست ؟ ، تهران ۱۳۵۶ ش ؛
(۳) کیهان فرهنگی ، ۳ (۱۰) دی ۱۳۶۵: ۴۳ـ۴۴٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

زندگینامه استاددکتر احمد بهمنیار(متوفی۱۳۳۴ش)

 ادیب و استاد دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران . وی در بیست و نهم ربیع الاول ۱۳۰۱ در کرمان به دنیا آمد و علوم مقدماتی را در همین شهر نزد آقامیرزاحسن کوهبنانی و ملاغلامرضا رباطی فراگرفت ؛ سپس نزد پدر و برادرش ، آقامحمدعلی و آقامحمدجواد که هر دو به «مُعَلِّم » معروف بودند، به تحصیل صرف و نحو و علوم و معارف متداول پرداخت و شانزده ساله بود که خود نیز به تدریس اشتغال یافت .

در هیجده سالگی ، علاوه بر تدریس ، اداره مدرسه ابراهیمیّه را که بعداً با نظام و برنامه جدید وزارت معارف ، «علمیّه » و «سعادت » نامیده شد، بر عهده گرفت و مدرسه دیگری هم به نام «اسلامیّه » در بم تأسیس کرد که پس از چندی به «عمادیّه » شهرت یافت (بهمنیار، مقدمه باستانی پاریزی ، ص یکم ، چهارم ، ششم ، هشتم ، دهم ).

بهمنیار در آغاز جوانی به میرزا احمد دهقان معروف بود و در اشعاری که با نوعی نو آوری و تجدُّدخواهی می سرود، «دهقان » تخلص می نمود و با دیگر آزادیخواهان کرمان در حزب دموکرات به فعالیتهای سیاسی و اجتماعی نیز مشغول بود. در ۱۳۲۹، روزنامه دهقان را تأسیس کرد و به نشر مقالات و اشعار انقلابی پرداخت ، که در ۱۳۳۴، به دستگیری او و جمعی از هم مسلکانش منجر شد و بهمنیار مدت چهارده ماه و هفت روز در فارس در ارگ کریمخانی زندانی گردید.

بهمنیار زبان ترکی عثمانی را در زندان به خوبی یاد گرفت ، و قصیده ای غرّا دربَثّالشَّکْوی * سرود که متجاوز از صد بیت است و از حیثِ مضمون و معنی ، حبسیّات مسعودسعد و خاقانی و از لحاظ وزن و قافیه و برخی تعبیرات و الفاظ ، یکی از قصاید سنایی را به یاد می آورد (فروزانفر، ص ۲۹۶؛ افشار، ص ۲۹۳؛ برای قصیده رجوع کنید به بهمنیار، مقدمه باستانی پاریزی ، ص سی و دوم ـ سی و ششم ؛ فرزام ، ۱۳۷۳ ش ، ص ۱۷).

بهمنیار در رمضان ۱۳۳۵، با سپردن تعهدنامه عدم دخالت در امور سیاسی ، به اتفاق دیگر زندانیان آزاد و عازم تهران گردید. او براثر تنگدستی ، به خدمت در اداره مالیه خراسان و عضویت در اداره تحدید، تن در داد. در ۱۳۰۱ش در مشهد، روزنامه ای به نام فکر آزاد منتشر کرد که دو سال ادامه یافت سپس ، از دارایی خراسان استعفا کرد و به تهران برگشت (۱۳۰۳ش ) و به یاری حسین پژمان * بختیاری یک سال دیگر روزنامه را انتشار داد، اما پس از دوره سوم ، روزنامه تعطیل شد.

در ۱۳۰۵ش ، به اداره معارف آذربایجان انتقال یافت و پس از یک سال تدریس در دبیرستان محمّدیه تبریز، به تهران بازگشت و در ۱۳۰۶ش ، در زمان داور * ، در تصحیح قوانین و تجدید تشکیلاتِ عدلیّه با چند تن از فضلا و صاحب نظران همکاری نمود. در مأموریتهایی که به وی محوّل شد، ابتدا به قزوین و بعد به همدان رفت و در آنجا با بهاءالملک ، برادر اعتمادالدوله میرزایحیی خان قراگزلو، وزیر معارفِ وقت آشنا شد؛ از این رهگذر بدان وزارتخانه منتقل گردید و در دارالفنون و دیگر مدارس به تدریس پرداخت و در بهمن ۱۳۱۰ به معلّمی دارالمعلمین عالی انتخاب گردید، اما پس از مدتی مجدداً به دارالفنون برگشت .

در ۱۳۱۳ش ، بعد از تأسیس دانشگاه تهران ، بهمنیار به عضویت هیئت علمی دانشکده معقول و منقول درآمد، و در ۱۳۱۵ش به استادی زبان و ادبیات عربی در دانشکده ادبیات منصوب شد و مدارج کمال را یکی پس از دیگری پیمود و در ۱۳۲۱ش به عضویت پیوسته فرهنگستان ایران انتخاب گردید (افشار، ص ۲۹۴؛ بهمنیار، مقدمه باستانی پاریزی ، ص سیم ، چهل و چهارم ـ چهل و نهم ).

بهمنیار از ۱۳۳۲ش ، در هفتادسالگی ، به چند ساعت تدریس عربی در دوره دکتری اکتفا کرد و تا پایان زندگی بدین خدمت معنوی ادامه داد. او در روز جمعه دوازدهم آبان ۱۳۳۴ درگذشت و روز پنجشنبه هجدهم آبان همان سال در کربلا، در وادی ایمن ، به خاک سپرده شد (بهمنیار، مقدمه باستانی پاریزی ، ص چهل و نهم ـ پنجاهم ).

بهمنیار فهرست آثار و تألیفاتش را به خط خود نگاشته است (همان ، ص شصت و پنجم ـ شصت و ششم ؛ نیزرجوع کنید به همان مقدمه ، جاهای متعدد).

مهمترین آثار چاپ شده وی عبارت اند از :

روزنامه دهقان (کرمان ـ دو سال ـ ۱۳۲۹ـ ۱۳۳۱؛

روزنامه فکر آزاد (مشهد ـ دو سال ـ ، تهران ـ یک سال ـ، ۱۳۰۱ـ ۱۳۰۴ ش )؛

تحفه احمدیه در شرح الفیّه ابن مالک (۱۳۳۰، ۲ جلد)؛

تصحیح اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید (تهران ۱۳۱۳ش )؛

تصحیح التوسل الی التّرسلِ بهاءالدین محمدبن مؤید بغدادی (تهران ۱۳۱۵ ش )؛

تصحیح تاریخ بیهق ِ ابوالحسن علی بن زید بیهقی (تهران ۱۳۱۷ش )؛

منتخب اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید (تهران ۱۳۲۰ ش )؛

«املای فارسی » ( نامه فرهنگستان ، ش ۴، سال اول و ش ۱، سال دوم ۱۳۲۲ـ۱۳۲۳ش ؛ دهخدا، مقدمه ، ص ۱۴۸ـ۱۷۷)؛

شرح احوال و آثار صاحب بن عبّاد (به کوشش باستانی پاریزی ، دانشگاه تهران ، ۱۳۴۴ ش )؛

داستان نامه بهمنیاری (به کوشش فریدون بهمنیار، دانشگاه تهران ، چاپ دوم ، ۱۳۶۹ش )؛

تصحیح الابنیه عن حقایق الادویه (به کوشش حسین محبوبی اردکانی ، دانشگاه تهران ، ۱۳۷۱ ش ).

دیوان اشعار استاد بهمنیار که خود از آن نام برده ، بیش از ۵۰۰ ، ۱ بیت است . بعضی از قصاید و غزلها و مسمطها و قطعه ها و مثنویهای او در جاهای گوناگون به چاپ رسیده که از آن میان جبسیه ۱۲۳ بیتی او و نیز قطعات و مثنویهای انتقادی طنزآمیز و نغزی که به شیوه لافونتن ، داستان پرداز معروف فرانسوی ، به نظم آورده در خور توجه است (فرزام ، ۱۳۷۳ ش ، ص ۱۹).

رساله املای فارسی بهمنیار که بیش از نیم قرن از چاپ آن می گذرد، مانند دیگر آثار وی ، از جهت صحّت و اتقانِ مطالب و نظم منطقی و قبول خاص و عام ، از بهترین آثاری است که تاکنون در این باره تألیف شده است .

بهمنیار، در سالهای ۱۳۱۹ـ۱۳۲۰ش نیز، در تنظیم و تدوین لغت نامه با علی اکبر دهخدا همکاری می کرد (دهخدا، ج ۱، مقدمه معین ، ص ۴۲۱، ۴۲۴).



منابع :

(۱) ایرج افشار، «احمد بهمنیار، ۱۳۰۱ ق ـ ۱۳۳۴ ش »، فرهنگ ایران زمین ، ج ۳، (۱۳۳۴ش )؛
(۲) احمد بهمنیار، داستان نامه بهمنیاری ، چاپ فریدون بهمنیار، تهران ۱۳۶۹ش ؛
(۳) علی اکبر دهخدا، لغت نامه ، زیر نظر محمد معین ، تهران ۱۳۲۵ـ۱۳۵۹ش ؛
(۴) حمید فرزام ، «استاد احمد بهمینار کرمانی »، نامه فرهنگستان علوم ، سال ۵، ش ۱۰ و ۱۱ (پاییز و زمستان ۱۳۷۷)، همو، «یادی از استاد بهمنیار کرمانی »، فصلنامه کرمان ، ش ۱۳ و ۱۴ (تابستان و پائیز ۱۳۷۳)؛
(۵) محمدحسن فروزانفر، مجموعه مقالات و اشعار استاد بدیع الزمان فروزانفر ، با مقدمه زرین کوب ، چاپ عنایت الله مجیدی : «احمد بهمنیار»، تهران ۱۳۵۱ ش .

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگینامه استاد دکترمهدی بیانی (بنیانگذار کتابخانه ملی ایران)(۱۳۴۶-۱۲۸۵ش)

 کارشناس نسخه های خطی فارسی و نویسنده معاصر. پدرش ، میرزا محمدخان از خاندان دبیران و مستوفیان فراهان و نیای مادریش میرزا سلیمان بیان السلطنه فراهانی ، رئیس بیوتات سلطنتی و صاحبِ رساله قواعد دفاتر و حساب بود (بیانی ، ج ۳، مقدمه محبوبی اردکانی ، ص سه ). بیانی در ۱۲۸۵ ش در همدان متولّد شد. در دو سالگی پدرش درگذشت و مادرش با او و دیگر فرزندانش به تهران آمد ( مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران ، ص ۶۳۶).

او در مدارس ابتدایی اقدسیّه و اشرف به تحصیلات مقدماتی و فراگیری خوشنویسی پرداخت و پس از اتمام دوره متوسطه در دارالفنون ، دوره لیسانس علوم ادبی و فلسفی را در دانشسرای عالی (دارالمعلمین عالی سابق ) به پایان برد و در ۱۳۲۴ ش به اخذ دکتری در زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران نایل گشت (همانجا؛ بیانی ، ج ۳، مقدمه محبوبی اردکانی ، همانجا؛ ایرانیکا ، ذیل «بیانی »).

بیانی پس از گذراندن دوره تعلیمات دانشکده افسری و خدمت وظیفه ، در ۱۳۱۲ ش همزمان با کار در کتابخانه دانشسرای عالی ، تدریس زبان و ادبیات فارسی را آغاز کرد و در ۱۳۱۳ ش به مدیریت کتابخانه عمومی معارف منصوب گردید ( مجله دانشکده … ، همانجا). او در این مقام به گردآوری کتابها از کتابخانه سلطنتی و کتابخانه معارف برای بنیانگذاریِ «کتابخانه ملی ایران * » (وابسته به وزارت فرهنگ ) پرداخت.و پس از تأسیس این کتابخانه در ۱۳۱۶ ش ، ریاست آنجا را به عهده گرفت .

در ۱۳۱۹ ش ، به مدت یک سال از طرف وزارت آموزش و پرورش (وزارت فرهنگ سابق ) به ریاست فرهنگ اصفهان اعزام شد و پس از بازگشت و انجام دادن مأموریت آموزشی یکساله در وزارت پیشه و هنر وقت ، بار دیگر به ریاست کتابخانه ملی منصوب شد. در ۱۳۳۵ ش ، ریاست کتابخانه سلطنتی را عهده دار شد و این سمت را همراه با استادی دانشگاه تهران و تدریس «تاریخ تکامل خطوط اسلامی » و «کتابشناسی نسخه های خطی » تا پایان عمر به عهده داشت (همانجا). او همچنین انجمنی برای حمایت و معرفی خوشنویسان و هنر خوشنویسی با نام «انجمن حمایت خط و خطاطان » تأسیس کرد.

وی به سبب تبحّر در شناخت خطوط و نسخه ها به عنوان کارشناس نسخه های خطی و چاپی ، با کتابخانه های ملی ، مجلس شورای ملی و کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران همکاری می کرد (بیانی ، ج ۳، مقدمه محبوبی اردکانی ، ص چهار). او خود خطی خوش داشت (افشار، ص ۱۱۵؛ بیانی ، ج ۴، پیشگفتار دانش پژوه ، ص سی وپنج ) و بویژه در نستعلیق قوی و ماهر بود.

بیانی از بنیانگذاران انجمن فرهنگی ایران و شوروی وعضو آن بود و نزدیک به ۲۵ سال در راه گسترش و استواری پیوندهای دوستی و فرهنگی دو کشور همسایه تلاش کرد ( رجوع کنید به پیام نوین ، ص ۲۱). مأموریتهای فرهنگی بسیاری به کشورهای آسیایی ، اروپایی و امریکا داشت . سرانجام ، در هفدهم بهمن ۱۳۴۶ درگذشت ( مجله دانشکده … ، ص ۶۳۸).

آثار او عبارت است از:

کتاب شناسی کتاب های خطی ؛

فهرست نمایشگاه خطوط نستعلیق کتابخانه ملی ؛

فهرست کتابخانه سلطنتی (دیوانها)؛

فهرست منشآت و مکاتیب و ترسلات و منظومه های فارسی ؛

فهرست نمایشگاه آثار ابن سینا در کتابخانه انجمن آثار ملی ؛

فهرست نمایشگاه آثار خواجه نصیرالدین طوسی در کتابخانه ملی ؛

فهرست نمونه خطوط خوش کتابخانه سلطنتی ؛

راهنمای گنجینه قرآن در موزه ایران باستان ؛

نمونه ای چند از خطوط خوش نویسان ؛

نمونه سخن فارسی ؛

احوال و آثار خوش نویسان ؛

احوال و آثار نسخ نویسان ؛

شکسته و نستعلیق نویسان و تعلیق نویسان ؛

احوال و آثار میرعماد ؛

طبع و نشر چهار رساله فارسی 

( رساله فی حاله الطفولیه ، روزی با جماعت صوفیان ؛عقل سرخ ؛ آواز پر جبرئیل )، از شیخ شهاب الدین سهروردی ؛

السوانح فی العشق احمد غزالی ؛

 معراجنامه منسوب به ابن سینا به خط امام فخر رازی ؛

بدایع الازمان فی وقایع کرمان افضل الدین کرمانی و چند رباعی از حکیم عمر خیام به خط میرعماد (همان ، ص ۶۳۹؛ افشار، ص ۱۱۶ـ۱۱۷).

مقالات ادبی و هنری و تاریخی متعددی از او در مجلات داخلی و خارجی نشر یافته است (افشار، ص ۱۱۷؛

برای آثار چاپ نشده رجوع کنید به مجله دانشکده … ، همانجا).



منابع :

(۱) ایرج افشار، «وفات دکتر مهدی بیانی »، راهنمای کتاب ، سال ۱۱، ش ۱و۲و۳ (مرداد ۱۳۴۷)؛
(۲) مهدی بیانی ، احوال و آثار خوشنویسان ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۳) پیام نوین ، دوره ۹، ش ۳ (دی و بهمن و اسفند ۱۳۴۶)؛
(۴) مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران ، سال ۱۵، ش ۵ و ۶ (مرداد ۱۳۴۷)؛

(۵) Encyclopaedia Iranica, s.v. “Baya ni” (by M. Dabirsiâqi).

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۵ 

دکتر ابوالحسن خان بهرامی(۱۲۶۱ه ش)

 پزشک و جراح معاصر ایرانی و از مروّجان طب نوین در ایران . وی در ۱۲۶۱ در طرخوران تفرش زاده شد. به تشویق پدرش ، عبدالوهاب خان تفرشی ، در زادگاهش به تحصیل ادبیات ، هیئت و طب قدیم پرداخت . در ۱۲۷۹ برای تحصیل پزشکی رهسپارِ تهران شد و در دارالفنون * زیر نظر استادانی چون میرزا عبدالوهاب حکیم باشی و میرزا رضا به تحصیل پرداخت .

در ۱۲۹۱ با رتبه اول رشته طب را به پایان برد (ساپی وفر، مؤخره بهرامی ، ص ۴۵۰). در حدود یک سال در سلطان آباد (اراک کنونی ) به طبابت پرداخت ، سپس به تهران بازگشت و به رایگان در دارالفنون تدریس کرد. در ۱۲۹۳ با شیوع وبا در رشت ، رهسپار آنجا شد. در بازگشت از این سفر رساله ای در این باب نوشت که آن را به مجلس «حفظ الصّحه » عرضه کرد و به عضویت این مجلس در آمد (همانجا).

در ۱۲۹۴ در کشیک خانه دربار به طبابت پرداخت و سه سال بعد لقب خانی گرفت و دوباره شروع به تدریس در دارالفنون کرد. در ۱۲۹۸ برای معالجه علاءالدوله امیرنظام عازم آذربایجان شد اما اقامتش در آنجا طولانی نبود. در ۱۳۰۲ با اجازه مخبرالدوله هدایت ، وزیر علوم وقت ، برای گذراندن دوره ای تکمیلی در علم تشریح و جراحی به پاریس رفت .

در ۱۳۰۴ به تهران بازگشت و تا ۱۳۱۲ ریاست مریضخانه دولتی (بیمارستان سینای کنونی ) را داشت (همانجا؛ سرمد، ص ۲۶۰). در ۱۳۰۵ درجه سرتیپ سومی و در ۱۳۱۰ درجه سرتیپ اولی به او داده شد (نجم آبادی ، ۱۳۵۴ ش ، ص ۲۲۵؛ سرمد، همانجا). اما پس از چندی ابوالحسن خان ، به سبب مداخله اروپاییان در امور بیمارستان ، منصبش را رها کرد و در مطب شخصی خود مجلس درسی تشکیل داد که پزشکان کارآمدی چون بزرگمهر، مزین ، نجات الله بینا و رضی الدین سراج الحکماء از محضر او بهره مند شدند (نجم آبادی ، ۱۳۳۶ ش ، ص ۴۱۰ـ۴۱۳؛ آینده ، ص ۱۷۴). وی در نهضت مشروطه به ریاست انجمن پزشکان انتخاب شد (سرمد، همانجا).

ابوالحسن خان به زبانهای فرانسوی ، عربی و ترکی مسلط و با زبان آلمانی هم آشنا بود. در کارها بسیار منضبط بود و از پانزده سالگی تا اواخر عمر وقایع روزمره زندگیش را یادداشت می کرد. در ۱۳۳۲ به بیماری سپتی سمی (عفونت خون ) درگذشت (نجم آبادی ، ۱۳۳۶ش ، ص ۴۱۲ـ۴۱۳؛ آینده ، همانجا).

فرزندان

از میان فرزندان او ابوالقاسم در طب ، و مهدی بهرامی * در تاریخ و باستانشناسی نامور شدند.

تألیفات

ابوالحسن تألیفات و ترجمه های بسیاری دارد، از جمله :

۱) پاتولوژی طبی یا مطلع الطب ناصری (چاپ سنگی تهران ۱۳۰۰)؛

۲) تراپوتیک و دواسازی طبی که تلخیص و ترجمه ای از کتابهای اروپایی است (چاپ سنگی تهران ۱۳۰۵ و ۱۳۰۸)؛

۳) تشریح ، ترجمه کتاب ساپی وفر فرانسوی (چاپ سنگی تهران ۱۳۱۲)؛

۴) فیزیولوژی ، اثری تألیفی که در زمان مظفرالدین شاه نوشته شده است (چاپ سنگی تهران ۱۳۱۵)؛

۵) مسائل عمده حفظ الصحه ، که اثری تألیفی و ترجمه ای از کتابهای اروپایی است . وی این اثر را در زمان ناصرالدین شاه و به درخواست مخبرالدوله نوشته است (چاپ سنگی تهران و تبریز ۱۳۱۲؛ دائره المعارف بزرگ اسلامی ، ذیل «ابوالحسن خان بهرامی »).



منابع :
(۱) آینده ، سال ۱۳، ش ۱ـ۳ (فروردین ـ خرداد ۱۳۶۶)؛
(۲) دائره المعارف بزرگ اسلامی ، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی ، تهران ۱۳۶۷ ش ـ ، ذیل «ابوالحسن خان بهرامی » (از شهناز رازپوش )؛
(۳) ساپی وفر، تشریح ، ترجمه ابوالحسن خان بهرامی ، چاپ سنگی تهران ۱۳۱۲؛
(۴) غلامعلی سرمد، اعزام محصل به خارج از کشور در دوره قاجاریه ، تهران ۱۳۷۲ ش ؛
(۵) محمود نجم آبادی ، «طب دارالفنون و کتب درسی آن »، در امیرکبیر و دارالفنون : مجموعه خطابه های ایراد شده در کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران ، چاپ قدرت الله روشنی زعفرانلو، تهران ۱۳۵۴ ش ؛همو، «میرزاابوالحسن خان دکتر»، جهان پزشکی ، سال ۱۱، ش ۱۱

(۶) (بهمن ۱۳۳۶).

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه باغچه بان(۱۳۴۵-۱۲۶۴ه ش)

 جبار_باغچه-بان

جَبّار (عسکرزاده )مبدِع روش آموزش ناشنوایان در ایران و پایه گذار آموزش و پرورش پیش از دبستان و از پیشگامان فرهنگ و ادبیات کودکان . او در ۱۲۶۴ ش در ایروان ، از ایالات قفقاز، به دنیا آمد. پدر و جدّ وی از اهالی تبریز بودند. پدرش قنّاد، معمار و مجسّمه ساز بود و در نقل داستانهای کهن و اشعار شاهنامه تبحّر داشت . مادر بزرگش ، بنفشه ، زنی باکفایت ، طبیبِ محل و شاعر بود. این دو نقشِ مهمّی در پرورش استعدادهای هنری و خلاقیت جبّار داشتند.

تحصیلات جبّار به شیوه سنتی و مکتبخانه ای بود. او در پانزده سالگی مجبور به ترک تحصیل شد و به حرفه های پدرش روی آورد. در ۱۲۸۴ ش ، به دلیل درگیریهای مذهبی ، به زندان افتاد. در آنجا، هفته نامه ملاّنهیب و سپس ملاّباشی را می نوشت و مصوّر می کرد و به کمک همزنجیر و همبندش برای فروش به خارج از زندان می فرستاد. زندان در افکار و معتقدات او تغییرات بنیادی پدید آورد و از آن پس ، با عشق به آرمان صلح و انساندوستی ، فعّالانه وارد زندگی فرهنگی و اجتماعی شد.

باغچه بان تعلیم و تربیت زنان و کودکان را مهم می شمرد و، به رغم مخاطرات موجود، پنهانی به تدریس سرِخانه دختران می پرداخت . از اولین آثار او برای کودکان داستانهای منظوم قیزیللی یا پْراق (برگ زراندود) و بایرامْچلیق (مژده رسانی عید) است . این آثار، با نام جبّار عسکرزاده ، متخلّص به عاجز، در ۱۲۹۰ ش در ایروان چاپ شد. وی ، در همین اوان ، با نوشتن مقالات و سرودن اشعار، همکاری خود را با روزنامه فکاهی ملانصرالدین آغاز کرد و در ۱۲۹۱ ش به نشر هفته نامه فکاهی لک لک در ایروان پرداخت .

با آغاز جنگ بین الملل اوّل و کشمکشهای خونین میان مسلمانان و ارامنه ، ناگزیر به ترکیّه مهاجرت کرد. در آنجا، ابتدا تحویلدار و سپس فرماندار شهر ایگدیر شد؛ ولی چندی بعد ناگزیر به قفقاز بازگشت . وی ، در ۱۲۹۷ ش ، در شهر نوراشین ، از توابع ایالت ایروان ، مدرسه ای تأسیس کرد که به علت آشفتگی اوضاع دیر نپایید. در ۱۲۹۸ ش ، بر اثر شدّت گرفتن خونریزیها در قفقاز، با خانواده خود به ایران آمد.

باغچه بان خدمات فرهنگی خود را، به عنوان معلّم کلاس اوّل ، در مدرسه احمدیه مرند آغاز کرد و دیری نگذشت که نحوه کار وی و پیشرفت شاگردانش جلب توجّه نمود. اولین اثر او در ایران نمایشنامه خُرخُر است که برای شاگردانش نوشت و در مدرسه اجرا کرد. در این زمان ، امتیاز تأسیس یک دبستان دخترانه را گرفت ؛ ولی ، به سبب مخالفتهای متعصّبان ، موفق به افتتاح آن نشد.

در ۱۲۹۹ ش ، به جهت حسن شهرتش ، بنا به دعوت رئیس فرهنگ آذربایجان ، به تبریز رفت و در آنجا به کار خود ادامه داد. در این زمان ، با روش تازه خویش نوشتن کتاب اوّل را برای کودکان آغازنهاد. باغچه بان برای تدریس موادگوناگونِ درسی وسایل سمعی و بصری ساخت و کتاب الفبای آسان را برای تدریس فارسی به ترک زبانانِ بزرگسال نوشت . وی ، با همکاری همسر و همکارش ، صفیه میربابایی ، به تدریس دختران در کلاسهای مخصوص نیز موفق شد. وی ، در این زمان ، «جمعیت حمایت معلمین » و «جمعیت تئاتر» را تأسیس کرد و نمایشنامه های انتقادی ، از جمله حیات معلمین و اِرْکَک خالاقیزی (خاله قزیِ نَر)، را نوشت .

باغچه بان در ۱۳۰۳ ش ، بنا به پیشنهاد رئیس فرهنگ آذربایجان ، کودکستانی به نام «باغچه اطفال » در تبریز تأسیس کرد و نام خانوادگی خود را از عسکرزاده به باغچه بان تغییر داد.

وی ، برای کودکان ، بازیها و کاردستیهای جدید و تزئینات و صورتکهای گوناگون ساخت و شعر سرود و نمایشنامه نوشت ، و به یاری همسرش ، که با موسیقی آشنا بود، در کودکستان نمایشهای آهنگین اجرا کرد.

در ۱۳۰۵، با توجه به حالات یک کودک ناشنوا در «باغچه اطفال »، به فکر تدریس به ناشنوایان افتاد و کار تدریس به کر و لالها را با سه پسر ناشنوا آغاز کرد. باغچه بان در آموزش ناشنوایان هیچگونه تجربه قبلی یا دسترسی به کتاب و مقالاتی دراین باره نداشت . او، در پرتو تجربه شخصی ، به نقش مهمّ حسّ باصره و لامسه در آموزش زبان به ناشنوایان پی برد. صداهای زبان فارسی را به دو دسته حنجره ای (آوایی ) و تنفّسی (بی آوا) و هر یک از این دو گروه را به ممتد و غیرممتد تقسیم کرد. وی «الفبای دستی گویا» را، که در نوع خود در جهان بی نظیر است ، بر پایه ویژگی صداها و شکل حرفها ابداع کرد. در این الفبا، برخلاف بعضی الفباهای دستی دیگر، از یک دست استفاده می شود. این نشانهای دستی ، ضمن اینکه کمک به لبخوانی است ، وسیله ای برای تعلیم و اصلاح تلفّظ نیز هست .

باغچه بان ، به رغم خدمات فرهنگیش ، مجبور به ترک تبریز شد و در ۱۳۰۶ به دعوت رئیس فرهنگ فارس به شیراز رفت . در همان سال ، «کودکستان شیراز» را تأسیس کرد و به نوشتن شعر، چیستان و نمایشنامه های گوناگون پرداخت که ، از آن میان ، مجموعه شعر زندگی کودکان و نمایشنامه گرگ و چوپان را در ۱۳۰۸ و نمایشنامه پیر و ترب و خانم خزوک را در ۱۳۱۱ خود مصوّر و چاپ کرد و وسایل و بازیهای گوناگونی برای پرورش حافظه ، حواس و اندامهای تکلّم ساخت . برنامه کودکستانش شامل ورزش ، گردش در کوه و صحرا، تمرین رختشویی ، تعلیم بنّایی و خشت زنی و مجسّمه سازی و کار بافتنی و آداب معاشرت و غیره بود. در همین زمان ، کار تئاتر را نیز ادامه داد و، با همکاری نصراللّه شادروان ، چندین نمایشنامه انتقادی به صحنه آورد. ازینرو می توان گفت که در دهه اول قرن چهاردهم در کشور ما از نظر آغاز آموزش و پرورش ابتدایی و آموزش کودکان استثنایی و ایجاد فرهنگ و ادبیات کودکان برجستگی چشمگیری داشته است .

در پایان ۱۳۱۱، باغچه بان به تهران آمد. او قصد داشت مؤسسه ای برای پژوهشهای روانشناسی و تربیتی تأسیس کند که به دلیل نداشتن پشتیبانی مادّی ومعنوی ازآن منصرف شد. در این ایّام ، ناگزیر مدّت کوتاهی در یک کارخانه سیگارپیچی مشغول کار شد.

در آذر ۱۳۱۲، باغچه بان ، با چاپ اعلانی در روزنامه اطلاعات درباره آموزش ناشنوایان ، اولین کلاس ناشنوایان را، در مطّب دوستش ، با یک شاگرد، دایر کرد. تعداد شاگردان بتدریج به پنج نفر افزایش یافت . در پایان سال تحصیلی ، وزارت فرهنگ ، با احساس رضایت از نتیجه آموزش ناشنوایان ، ماهانه ای به مبلغ ۴۰ تومان برای دبستان مقرّر داشت و «دبستان کر و لالها» رسماً آغاز به کار کرد. در همان سال ، باغچه بان تلفن گنگ یا سمعک استخوانی را اختراع کرد و به ثبت رسانید. این سمعک وسیله انتقال صوت از طریق دندان به مرکز شنوایی است .

در ۱۳۱۴، وزارت فرهنگ «دستور تعلیم الفبای » او را منتشر کرد که امروز نیز از روش پیشنهادی در آن («روش باغچه بان ») در کلاسهای دبستانی و بزرگسالان استفاده می شود. در ۱۳۲۲، با کمک افراد خیّر، «جمعیت حمایت کودکان کر و لال و کور» را در تهران تأسیس کرد که در تیر ۱۳۲۳ به ثبت رسید و بعدها کلمه کور از عنوان آن حذف شد. در بهمن همین سال ، ماهنامه زبان را منتشر کرد و در آن روش تازه خویش را در اختیار آموزگاران کلاس اول گذاشت . کتابهای اول دبستان و کتاب سرباز را، با روش تازه ، در همین سال منتشر کرد.

در اسفند ۱۳۲۸، اساسنامه و برنامه کامل و دقیق تحصیلات پنجساله ناشنوایان برای آموزش زبان و حرفه ، روش شفاهی توأم با الفبای دستی گویا، به کوشش باغچه بان ، تهیه و به تصویب رسید. او، در ۱۳۳۰، «کانون کر و لالها» را پایه گذاری کرد. در ۱۳۳۲، نخستین کلاس تربیت معلّم ناشنوایان را، با همکاری دانشسرای مقدماتی ، در آموزشگاه خود تأسیس کرد و، بدین ترتیب ، اولین گام در تربیت رسمی معلّمان کودکان استثنایی برداشته شد.

در ۱۳۴۳، کتاب حساب را برای کودکان ناشنوا و روش آموزش کر و لالها را برای آموزگاران نوشت . در کتاب اخیر، ضمن توضیح صداهای زبان فارسی و روش آموزش تلفّظ و لبخوانی ، اصولِ «زبان مصوّر» را بتفصیل شرح داده است . زبان مصوّر مجموعه علایم بصری است که با استفاده از آن می توان ساختار زبان را به ناشنوایان آموخت . در همین زمان ، «گاهنامه »، وسیله ای بصری برای آموختن چگونگی بلند و کوتاه شدن روزها، را ساخت .

آموزشگاه باغچه بان ، در زمان حیات وی ، از هر نظر گسترده و مجهز شد. با اجرای برنامه تربیت معلّم ناشنوایان ، مدارس و کلاسهای ویژه و هنرستانها و کلاسهای بزرگسالان (اکابر) و باشگاهها و مراکز پژوهشی و خدمات ویژه ، از جمله دوره های تربیت رابط ناشنوایان در تهران و شهرستانها تأسیس شد و ناشنوایان به مراکز آموزش عالی راه یافتند.

باغچه بان ، در اواخر عمر، «جمعیت سلام » یا «گرامیداشت » را، با نیّت تشویق مردم به تجلیل از نیکوکاران در زمان حیاتشان ، تأسیس کرد و جزوه «آدمی اصیل » را در این باره منتشر ساخت .

از کتابهای شعر و نمایشنامه و داستانهای کودکانه باغچه بان به زبان فارسی نُه اثر به چاپ رسیده است . از جمله آثار چاپ نشده او در این حوزه نمایشنامه آهنگین مجادله دو پری است . همچنین در روشهای تدریس خواندن و نوشتن و آموزش ناشنوایان ، سیزده اثر از وی منتشر شده است . آثار او به زبان ترکی بالغ بر دوازده کتاب است که ، از آن میان ، ترجمه رباعیات خیام ، به نام رباعیات آذری خیام ، ارزش خاصی دارد. رباعیات باغچه بان ، که در ۱۳۳۷ به چاپ رسید، آیینه افکار و فلسفه زندگی اوست . باغچه بان در ۴ آذر ۱۳۴۵ درگذشت .

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱

زندگینامه اسماعیل آشتیانی((۱۳۱۰ق-۱۳۴۹ش/۱۸۹۲-۱۹۷۰م))

 شاعر و ادیب معاصر ایرانی، در یک خانواده روحانی در تهران زاده شد. پدر او شیخ‌مرتضی و نیایش میرزاحسن آشتیانی از مبارزان نام اور جنبش تنباکو بود. وی آموزش خود را در مدرسه‌های اسلام و دارالفنون به انجام رسانید. دلبستگی به نگارگری و استعداد در آن، از کودکی در وی آشکار گردید.

نخستین کارهای او نسخه‌برداری از نگاره‌های شاهنامه فردوسی بود که بر هرچه در دسترس قرار می‌گرفت، ترسیم می‌کرد (بنی‌احمد، ۲۷-۲۸). استادان نقاشی او در دارالفنون مصوّرالممالک ذوالفقاری، میرزاحاج‌آقانقتش‌باشی و شیخ‌المشایخ بودند. آشتیانی در جست‌وجوی هدفی والاتر بود و سرانجام آن را در «مدرسه صنایع مستظرفه» یافت که در ۱۳۲۹ق/۱۹۱۱م به سرپرستی کمال‌الملک بنیاد نهاده شده بود.

کمال‌الملک پس از دیدن نمونه کارهای او، آموزش وی را نپذیرفت، امّا آن را مشروط بدان کرد که آشتیانی «تا پایان دوره مدرسه فقط هنر نقاشی را راه و طریق خود بداند» (یادی از استاد). اسماعیل این شرط را پذیرفت و به آن مدرسه راه یافت؛ اما پیوستن به عالم هنر برای وی آسان نبود. چون او در یک خاندان روحانی‌زاده شده بود، انتخاب نگارگری و پیوستن به جرگه هنرمندان گونه‌ای سنت‌شکنی به شمار می‌آمد، از این‌رو با مخالفتهای سخت روبه‌رو گردید تا جایی که به گفته خودش ورود به مدرسه امری «غیرممکن» می‌نمود (میزبان، ۱۶). بروز استعداد در خور توجه و پایداری او در رسیدن به هدف. سبب کاهش مخالفتها شد و او سرانجام به عالم هنر پیوست. پشتکار و دلبستگی و توانایی آشتیانی در فراگیری به پایه‌ای بود که توانست دوره پنج ساله مدرسه را در ۳ سال به پایان برد و شاگرد اول مدرسه شود.

کمال‌الملک که در آشتیانی افزون بر توانایی هنری، نیک‌اندیشی و راست رَوی را دیده او راهرو راستین مکتب خود یافته بود، وی را به معلمی مدرسه برگزید. ظاهراً در همین زمان آشتیانی برآن شد که تحصیلات خود را در رشته دیگری جز نگارنگری ادامه دهد. در نامه‌ای که در این هنگام به استاد خود کمال‌الملک نوشت، از وی اجازه خواست که مدرسه صنایع مستظرفه را رها سازد، امّا کمال‌الملک در دیداری که با او داشت، وی را از این کار بازداشت. آشتیانی که به استاد خویش به دیده مراد می‌نگریست، ماندن در کنار او را از ادامه تحصیل برتر شمرد و اندکی پس از آن به معاونت مدرسه برگزیده شد (۱۳۳۵ق/۱۹۱۶م). پس از بازنشستگی کمال‌الملک، آشتیانی در ۱۳۰۷ش به ریاست مدرسه انتخاب گردید. در سالهای مدیریت او آموزش درسهای تازه‌ای چون مینیاتورسازی، تذهیب، کالبدشناسی، تاریخ هنر، ریاضیات و قواعد مناظر و مرایا به درسهای مدرسه افزوده گردید و کتابخانه‌ای برای مدرسه بنیاد نهاده شد.

مدیریت او در مدرسه صنایع مستظرفه چندان به درازا نکشید و او در ۱۳۰۹ش به اروپا سفر کرد. در این سفر که بیشتر به قصد بررسی و کسب تجربه انجام گرفت، به درخواست شرکت فیلمبرداری «اوفا» در آلمان از برخی هنرپیشگان معروف آن شرکت تک چهره‌هایی تهیّه کرد که بسیار مورد توجّه قرار گرفت و به او پیشنهاد استخدام در آن شرکت و ماندن همیشگی در آلمان شد. آشتیانی نپذیرفت و به ایران بازآمد. پس از بازگشت به تهران، در مدرسه دارالفنون، دانشکده ادبیات و دانشسرای عالی به تدریس پرداخت. خدمات آشتیانی در مدیریت مدرسه صنایع مستظرفه و استادی دارالفنون و دانشسرای عالی و کوششهای او در ترویج فرهنگ و هنر، سبب گردید که در ۱۳۲۵ش از سوی شورای عالی فرهنگ به او عنوان دکترای افتخاری و نشان درجه اول هنر داده شود. وی در ۱۳۲۶ش به استادی دانشکده فنّی برگزیده شد. در ۱۳۲۸ش با آنکه بیش از ۵۷ سال نداشت، به سبب خستگی جسمی و روحی به درخواست خود بازنشسته شد؛ اما کوشش هنری و فرهنگی وی پایان نپذیرفت و عضویت او در شورای عالی فرهنگ و هنرهای زیبا و انجمن ادبی فرهنگستان ادامه یافت.

وی در این دوره در کارگاه شخصی خود به پدید آوردن آثار تازه پرداخت. تابلوهای تک چهره خودِ وی، نامه‌نویس، بهلول در خواب، پرنده‌های تیرخورده، نوازنده آکوردئون و جز آن، از این آثار بود. آشتیانی در نگارگری پیرو مکتب کمال‌الملک یعنی طبیعت‌گرا بود و بیشتر آثار خود را مستقیماً از روی طبیعت نقاشی می‌کرد. گرچه بیشتر تابلوهای او رنگ روغنی است، اما در کار آبرنگ و سیاه قلم نیز توانا بود. دقّتِ دیدِ هنری، قدرت طراحی، رنگ‌گذاری متناسب و بکار گرفتن ذوق شاعرانه از ویژگیهای نگارگری اوست.

برجسته‌ترین کارهای او رؤیای حافظ، قهوه‌خانه سر راه، تک چهره‌های خود وی و نامه‌نویس است. تأثیر کمال‌الملک بر آشتیانی چنان بود که وی گاه در انتخاب موضوع تابلوها از او پیروی می‌کرد و از دریچه چشم او به جهان نگریست. همانندی دیدگاه موضوع تابلوهای فالگیر و میرزاهادی خوشنویسِ کمال‌الملک را با تابلوهای قهوه‌خانه و نامه‌نویسِ آشتیانی نمی‌توان اتّفاقی دانست. شمار تابلوهای آشتیانی به یک صد می‌رسد که بخشی از آنها به وسیله خود وی به کتابخانه مجلس شورای ملی واگذار گردیده است و شماری در موزه‌ها و مجموعه‌های خصوصی و نزد خانواده او نگاهداری می‌شود.

آثار وی در دوران زندگی و پس از درگذشت او در چندین نمایشگاه به تماشا گذاشته شده است.

از آن میان می‌توان اینها را نام برد:

نمایشگاه هنرهای زیبای ایران به کوشش انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی (۱۶ بهمن ۱۳۲۴ش تا ۱۰ فروردین ۱۳۲۵ش)،

نمایشگاه آثار آشتیانی در انجمن ایران و امریکا (آبان ۱۳۳۳ش و اسفند ۱۳۴۹ش)،

نمایشگاه آثار نقاشان ایرانی در باشگاه مهرگان (آبان ۱۳۳۳ش)

و نمایشگاه آثار نقاشان نخبه معاصر ایران در مجلس شورای ملی (اسفند ۱۳۵۱ش).

آشتیانی شعر نیز می‌سرود و «شعله» تخلّص می‌کرد.

دیوان اشعار او به چاپ رسیده است.

آثار او عبارت است از:

سفرنامه اروپا،

اختراع الفبایی بر مبنای حروف فارسی برای اصلاح خط، مناظر و مرایا،

ادعیه قرآن یا احسن‌الأدعیه،

تصحیح دیوانهای منوچهری دامغانی و امیرخسرو دهلوی،

نماز در اسلام، منتخبات رباعیّات خیّام،

ترانه‌های باباطاهر،

صائب،

حافظ و شرح حال و تاریخ حیات کمال‌الملک.

واپسین اثر نقّاشی او تک چهره همسرش است که ناتمام مانده. آشتیانی در ۱۰ اردیبهشت ۱۳۴۹ش در تهران درگذشت.



مآخذ:

آشتیانی، اسماعیل، «شرح حال و تاریخ حیات کمال‌الملک»، هنر و مردم، شمـ ۷ (اردیبهشت ۱۳۴۲ش)، صص ۸-۱۹؛ «آشتیانی»، هنر و مردم، شمـ ۹۴ (مرداد ۱۳۴۹ش)، صص ۶-۱۲؛ بنی‌احمد، حسین، «نقاشان پهلوان»، اطلاعات ماهانه، س ۸، شمـ ۵ (۱۳۴۴ش)، ص ۲۹؛ «پیوستگان به خاموشی»، فرهنگ و زندگی، س ۱، شمـ ۲ (خرداد ۱۳۴۹ش)، ص ۲۶۴؛ «در نمایشگاههای نقاشی»، سخن، س ۲۰، شمـ ۹-۱۰ (اسفند ۱۳۴۹ش)، ص ۹۵۷؛ سادات ناصری، حسن، سرآمدان فرهنگ و تاریخ ایران، تهران، شورای عالی فرهنگ و هنر، ۱۳۵۳ش، صص ۱۶، ۱۷؛ سپهرم، مسعود، تاریخ برگزیدگان، تهران، زوّار، ۱۳۴۱، صص ۵۰۱-۵۰۳؛ سیّاح، فاطمه، «نظری به نمایشگاه هنرهای زیبای ایران»، پیام‌نو، س ۲، شمـ ۱۰ (مرداد ۱۳۲۵ش)، صص ۱-۱۵؛ مکتب کمال‌الملک، تهران، نشر آبگینه، ۱۳۶۴ش، صص ۱۵، ۱۶؛ میزبان، جلال «گفت‌وگویی با استاد اسماعیل آشتیانی»، امید ایران، شمـ ۸۱۰ (نوروز ۱۳۴۹ش)، ص ۱۷؛ «نمایشگاه نقشی مجلس و خاطره‌ای از استاد آشتیانی»، وحید، س ۱۰، شمـ ۶ (فروردین ـ اردیبهشت ۱۳۵۱ش)، صص ۱۰۹، ۱۱۰؛ «نمایشگاه هنرهای زیبای ایران»، سخن، س ۲، شمـ ۱ (فروردین ۱۳۲۵ش)، صص ۲۴-۳۱؛ «نمونه‌هایی از ذوق و هنر ایرانی در دو نمایشگاه»، اطلاعات ماهانه، شمـ ۸۰ (آذر ۱۳۳۳ش)، صص ۲۶، ۲۷؛ یادی از استاداسماعیل آشتیانی، تهران، ۱۳۴۹ش، جمـ .

 دانشنامه بزرگ اسلامی  جلد۱

زندگینامه صمد بِهرنگی (۱۳۴۷-۱۳۱۸ه ش)

 Untitled

نویسنده داستانهای کودکان . در تیر ۱۳۱۸، در تبریز به دنیا آمد. پس از گذراندن تحصیلات دوره متوسطه و دانشسرای مقدماتی تبریز، از ۱۳۳۶ ش در مناطق روستایی آذربایجان به معلمی پرداخت ، ازینرو با مشکلات روستاییان و موانع تحصیل کودکان آن نواحی آشنا شد و با توجه به مسائل و مشکلات آموزش و پرورش ، بویژه در روستاها، از روشهای آموزش و پرورشِ رایج در ایران انتقاد کرد (قس بهرنگی ، ۱۳۵۱ ش ، ص ۸ ـ۱۱، ۶۴ـ۷۰). حاصل این بررسیهای منتقدانه در کتاب کندوکاو در مسائل تربیتی ایران آمده است (تبریز ۱۳۳۴ ش ؛ تجدید چاپ : تهران ۱۳۴۸ ش و ۱۳۵۱ ش ؛ مشار، ج ۴، ستون ۴۱۴۵). از ۱۳۴۴ ش به یاری تنی چند از دوستانش ، نشریه آدینه را ضمیمه مهد آزادی در تبریز انتشار داد که نخست هر هفته ، سپس دو هفته یک بار منتشر می شد. او در این نشریه با امضاهای مستعاری چون «صاد»، «ص . قارانقوش »، «بهرنگ »، «چنگیز مرآتی »، و «داریوش نواب مراغی » («کارنامه قلمی صمد بهرنگی »، ص ۱۰۵)، روشهای تربیتی رایج را نقد، و با تحلیل فیلمهای بدآموز، اثرات زیانبار آنها را افشا می کرد؛ داستان می نوشت ؛ بزرگان علم و ادب جهان را معرفی ، و گاه پاره ای از آثار آنها را ترجمه می کرد؛ از جمله برخی از داستانهای کوتاه عزیز نِسین ، نویسنده ترک ، که بعد، مجموع ترجمه آنها را با عنوان ما الاغها منتشر کرد (۱۳۴۴ ش ). گردآوری ادبیات عامیانه آذربایجان از دلبستگیهای بهرنگی بود.

نخستین تجربه او در این امر چاپ داستان تلخون بود که با امضای ص . قارانقوش در کتاب هفته (مرداد ۱۳۴۲) منتشر شد (درویشیان ، ص ۶). همچنین با همکاری بهروز دهقانی ، مجموعه متلها و چیستانهای آذربایجانی را به نام تاپماجالار، قوشماجالار (بهار ۱۳۴۵) و ترجمه فارسی افسانه های آذربایجان را در دو مجلّد (جلد اول ۱۳۴۴ ش ؛ جلد دوم ۱۳۴۷ ش ) منتشر کرد (رجوع کنید به ساعدی ، ص ۱۶، ۱۰۶). از دیگر کارهای وی در این زمینه ، تحقیق درباره حماسه کوراوغلو و چاپ داستان کوراوغلو و کچلْ حمزه است (رجوع کنید به بهرنگی ، ۱۳۵۹ ش ، ص ۳۱۱ـ۳۷۵). زمینه اصلی فعالیتهای بهرنگی ، ادبیات کودکان بود که در آن نیز از ادبیات عامیانه و محلی آذربایجان بهره جسته است (قس ساعدی ، ص ۱۰۶ـ۱۰۷). او از آنچه به عنوان ادبیات کودکان انتشار می یافت ، بشدت انتقاد می کرد و معتقد بود که کودکان ایران را باید با واقعیتهای تلخ و دردآلود جامعه شان و زشتیهای اجتماعی که در آن زندگی می کنند، آشنا کرد (قس بهرنگی ، ۱۳۴۸ ش ، ص ۱۲۰ـ۱۲۳).

داستانهای پسرک لبوفروش (همو، ۱۳۵۹ ش ، ص ۱۶۹ـ۱۷۷) و ۲۴ ساعت در خواب و بیداری (همان ، ص ۲۷۷ـ۳۰۸) را با چنین دیدگاهی نوشته است .قصه های بهرنگی که مجموعه آن تحت عنوان قصه های بهرنگ (تهران ، ۱۳۵۹) به طبع رسیده ، دارای سبک و گرایش فرهنگی و زبانی خاصّ خود است . ویژگی بارز سبک قصه نویسی او، کاربرد زبان ساده و سالم و آمیختن محتوای قصه با نیازمندیهای تربیتی روز و طرح مسائل فکرانگیز است ، و در داستانهایی چون اولدوز و کلاغها ، اولدوز و عروسک سخنگو و ماهی سیاه کوچولو ، با بیانی رمزآمیز خوانندگان جوان خود را با تبعیضهای اجتماعی ، مبارزه با زور و ناروایی ، پشتیبانی از ستمدیدگان و کوشش برای کسبِ آزادی آشنا کرده است (قس درویشیان ، ص ۲۶ به بعد؛ نیز رجوع کنید به هزارخانی ، ص ۱۸ـ۲۹). در ۱۳۴۸ ش ، کتاب ماهی سیاه کوچولو در نمایشگاه بین المللی کتاب بولونیای ایتالیا برنده نشان طلا شد (درویشیان ، ص ۴۰).

بهرنگی به مشکلِ سوادآموزی کودکان آذربایجانی که زبان مادریشان ترکی آذربایجانی است ، توجهی خاص داشت (رجوع کنید به بهرنگی ، ۱۳۵۱ ش ، ص ۷۱ـ۷۴) و برای رفع این مشکل کتاب الفبایی تألیف کرد که به چاپ نرسیده است (ساعدی ، ص ۱۶). دفتری هم ترتیب داده بود که در آن اشعار شاعران معاصر ایران را به ترکی ترجمه کرده بود (همو، ص ۱۰۶). او پس از ۲۹ سال زندگی ، در شهریور ۱۳۴۷ در رود ارس غرق شد.



منابع :
(۱) صمد بهرنگی ، قصّه های بهرنگ ، تهـران ۱۳۵۹ ش ؛
(۲) همـو، کندوکاو در مسائل تربیتی ایران ، تهران ۱۳۵۱ ش ؛
(۳) همو، مجموعه مقاله ها ، تبریز ۱۳۴۸ ش ؛
(۴) علی اشرف درویشیان ، صمد جاودانه شد ، تهران ۱۳۵۶ ش ؛
(۵) غلامحسین ساعدی ، «گجه دور، باخ ، گجه دور»، آرش ، دوره دوم ، ش ۵ (آذر ۱۳۴۷)؛
(۶) «کارنامه قلمی صمد بهرنگی »، آرش ، دوره دوم ، ش ۵ (آذر ۱۳۴۷)؛
(۷) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران ۱۳۵۰ـ۱۳۵۵ ش ؛
(۸) منوچهر هزارخانی ، «جهان بینی ماهی سیاه کوچولو»، آرش ، دوره دوم ، ش ۵ (آذر ۱۳۴۷).

دانشنامه جهان اسلام جلد۴ 

زندگینامه محمدتقی بهار «ملک الشعرا»(متوفی ۱۳۲۹)

bahar

ملقب به ملک الشعرا، شاعر، نویسنده ، روزنامه نگار و محقق معاصر. در دوازدهم ربیع الاول ۱۳۰۴ در مشهد زاده شد. پدرش محمد کاظم ، ملک الشعرای آستان قدس رضوی بود؛ مقامی که پس از درگذشت پدر، به فرمان مظفرالدین شاه ، به بهار رسید (بهار، دیوان ، ج ۱، مقدمه ، ص یک ، بیست ودو). خاندان پدری بهار خود را از نسل میرزا احمد صبور کاشانی (متوفی ۱۲۲۹)، قصیده سرای سرشناس عهد فتحعلی شاه ، می دانند و به همین جهت پدر بهار تخلص صبوری را برگزید.

بهار در چهارسالگی به مکتب رفت و در شش سالگی فارسی و قرآن را به خوبی می خواند. از هفت سالگی نزد پدر شاهنامه را آموخت و اولین شعر خود را در همین دوره سرود. اصول ادبیات را نزد پدر فراگرفت و سپس تحصیلات خود را نزد میرزا عبدالجواد معروف به ادیب * نیشابوری (متوفی ۱۳۰۵ ش ) تکمیل کرد (همان ، ج ۱، مقدمه ، ص یازده ). در بیست سالگی به صف مشروطه طلبان خراسان پیوست و اولین آثار ادبی ـ سیاسی او در روزنامه خراسان (۲۵ صفر ۱۳۲۷ ـ ۲۵ رجب ۱۳۲۷) به طریق پنهانی و بدون امضا به چاپ می رسید که مشهورترین آنها مستزادی است خطاب به محمدعلیشاه ( دیوان ، همانجا؛ بهار و ادب فارسی ، ج ۱، ص هشت ).

بهار در ۱۳۲۸، روزنامه نوبهار را که ناشر افکار حزب دموکرات بود، منتشر ساخت و به عضویت کمیته ایالتی این حزب درآمد. در همین ایام ، قصیده «پیام به وزیر خارجه انگلستان » را که در اعتراض به قرارداد ۱۳۲۵/۱۹۰۷ بود در روزنامه حبل المتین منتشر کرد ( دیوان ، ج ۱، ص ۲۰۴). این روزنامه پس از چندی به دلیل مخالفت با حضور قوای روسیه در ایران و مخاصمه با سیاست آن دولت ، به امر کنسول روس تعطیل شد. او بلافاصله روزنامه تازه بهار را تأسیس کرد. این روزنامه در محرم ۱۳۳۰ به امر وثوق الدوله ، وزیر خارجه ، تعطیل و بهار نیز دستگیر و به تهران تبعید شد (همان ، ج ۱، مقدمه ، ص دوازده ـ سیزده ). در ۱۳۳۲، به نمایندگی مجلس سوم شورای ملی انتخاب شد. یک سال بعد دوره سوم نوبهار را در تهران منتشر کرد و در ۱۳۳۴ انجمن ادبی دانشکده و نیز مجله دانشکده را بنیان گذاشت که به اعتقاد او مکتب تازه ای در نظم و نثر پدید آورد (همان ، ج ۱، مقدمه ، ص سیزده ).

انتشار نوبهار بارها ممنوع و دوباره آزاد شد. یکی از معروفترین قصیده های بهار، «بث الشکوی »، در ۱۳۳۷ به مناسبت توقیف نوبهار سروده شده است . کودتای ۱۲۹۹ ش ، بهار را برای سه ماه خانه نشین کرد و در همین مدت ، یکی از به یادماندنی ترین قصیده های خود، «هیجان روح »، را سرود (همان ، ج ۱، ص ۳۴۷ـ۳۵۲). چندی بعد که زندانیان رژیم کودتا آزاد شدند، و قوام السلطنه نخست وزیر شد، بهار به نمایندگی مجلس چهارم انتخاب شد. از این دوره با سیدحسن مدرس * ، روحانی نامدار و رهبر فراکسیون اقلیت ، همراهی می کرد. هدف این فراکسیون مبارزه برای حفظ اصول مشروطه و ایستادگی در برابر خودکامگی سردار سپه بود. بهار در این دوره در محضر هرتسفلد ، دانشمند آلمانی ، زبان پهلوی می آموخت ( بهار و ادب فارسی ، ج ۱، ص ده ).

در ۱۳۰۱ ش ، تاریخچه اکثریت در مجلس چهارم را نوشت و بخشی از آن را در نوبهار به چاپ رساند (همانجا). در همین سال قصیده معروف «دماوندیه » ( دیوان ، ج ۱، ص ۳۵۷) و «سکوت شب » (همان ، ج ۱، ص ۳۶۶) را سرود.

در مجلس پنجم نیز در صف مخالفان جمهوری رضاخانی جای گزید و معتقد بود که موافقت سردار سپه با جمهوری ، اسباب تردید مردم شده است و مردم نتیجه چنین جمهوری را دیکتاتوری رضاخان می بینند ( تاریخ مختصر احزاب سیاسی ، ج ۲، ص ۴۱). بهار پس از تشنج در مجلس و اهانت فراکسیون تجدد به مدرس ، به دلیل بدبینی از اوضاع کشور، تصمیم به کناره گیری از سیاست گرفت و از نمایندگی استعفا کرد اما مشیرالدوله پیرنیا مانع شد. پس از آن ، واکنش مردم در اعتراض به بی احترامی به مدرس او را دلگرم کرد (همان ، ج ۲، ص ۳۸). پس از قتل عشقی در تیر ۱۳۰۳، فراکسیون اقلیت کوشید تا با فضای رعب و وحشتی که بر تهران حاکم شده بود، مقابله کند و مذاکرات شدیداللحنی در مجلس صورت گرفت (مدرس ، ج ۲، ص ۵۵). بهار در این دوره خطر مخالفت با سردار سپه را دریافت و اشعاری ظاهراً در تحسین جمهوری ولی در معنای مخالف آن سرود (رجوع کنید به ادامه مقاله ، بهار در عرصه شاعری ).

پس از ناکامی غوغای جمهوری خواهی ، هواداران رضاخان پیشنهاد تغییر سلطنت را به مجلس بردند. هنگامی که بهار به عنوان نماینده اقلیت نطق تندی در اعتراض به این مسئله ایراد کرد، عوامل نظمیه که قصد ترور او را داشتند، روزنامه نگاری به نام واعظ قزوینی را به جای وی به قتل رساندند ( بهار و ادب فارسی ، همانجا). بهار در قصیده «یک شب شوم » تأثّر خود را از این ماجرا بازگو کرده است ( دیوان ، ج ۱، ص ۴۰۰ـ۴۰۲).

«راپرت پلیس مخفی » تهران نشان می دهد که از ۱۳۰۱ ش ، بهار تحت نظر بوده و از نظر نظمیه تهران انگلیسی پرست تلقی می شده است (میرانصاری ، دفتر دوم ، سند ۳۰ـ۳۳، ص ۸۶ـ۹۷؛ برای اطلاع از برخی گزارشها در مورد نظر رضاشاه درباره بهار رجوع کنید به بهبودی ، ص ۴۴ـ۴۵؛ مکی ، ج ۳، ص ۴۱۹ـ۴۲۰).

در مهر ۱۳۰۳، حکومت نظامی از رضاخان رئیس الوزرا، خواستار سلب مصونیت سیاسی بهار شد (میرانصاری ، دفتر دوم ، سند ۳۷، ص ۱۰۳ـ۱۰۴). در ۱۳۰۸ ش ، به اتهام مخالفتهای پنهان با رضاشاه ، برای مدتی به زندان افتاد و تا ۱۳۱۲ ش چند بار به حبس و تبعید محکوم شد ( بهار و ادب فارسی ، ج ۱، ص ده ـ یازده ). در ۱۳۱۲ ش ، از زندان آزاد و به اصفهان تبعید شد و در ۱۳۱۳ ش ، با وساطت فروغی برای شرکت در جشنهای هزاره فردوسی به تهران فراخوانده شد (همان ، ج ۱، ص یازده ). از آن به بعد، سرشارترین دوران کار علمی بهار که با انزوای او در ۱۳۰۷ ش پس از پایان مجلس ششم و کناره گیری از مجلس آغاز شده بود، غنی تر شد. در ۱۳۰۷ ش ، بهار به تدریس تاریخ ادبیات پیش از اسلام در دارالمعلمین تهران پرداخته بود که زندان و تبعید آن را متوقف ساخت و بعد از ۱۳۱۳ ش دوباره ادامه پیدا کرد (همان ، ج ۱، ص ده ـ یازده ؛ دیوان ، ج ۱، مقدمه ، ص پانزده ). دستاورد ادبی و علمی او در این دوره ، تصحیح متون ، ترجمه آثاری از پهلوی به فارسی ، تألیف سبک شناسی و نگارش احوال فردوسی بر مبنای شاهنامه بود. «کارنامه زندان » را نیز در ۱۳۱۲ـ۱۳۱۳ ش سرود. در ۱۳۱۶ ش ، تدریس در دوره دکتری ادبیات فارسی را به عهده گرفت ( بهار و ادب فارسی ، ج ۱، ص یازده ـ دوازده ؛ دیوان ، ج ۱، مقدمه ، ص شانزده ).

با سقوط رضاشاه در شهریور ۱۳۲، بهار مجدداً به فعالیت سیاسی و اجتماعی روی آورد و قصیده «حب الوطن » را در اندرز به شاه جدید سرود ( دیوان ، ج ۱، ص ۷۴۵ـ۷۵۰)؛ روزنامه نوبهار را دوباره منتشر کرد و تاریخ مختصر احزاب سیاسی و «شرح حال مدرس » را در ۱۳۲۲ ش نگاشت ( بهار و ادب فارسی ، ج ۱، ص دوازده ). از ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۶ ش ، رئیس کمیسیون ادبی انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی بود و اولین کنگره نویسندگان ایران در ۱۳۲۴ ش از طرف این انجمن به ریاست او تشکیل شد. در همین زمان ، وزارت فرهنگ در دولت قوام السلطنه را نیز به عهده گرفت (میرانصاری ، دفتر دوم ، سند ۱۰۹، ص ۲۷۵) و چند ماه بعد، به دلیل اختلاف با قوام بر سر مسئله آذربایجان ، استعفا کرد ( دیوان ، ج ۱، مقدمه ، ص هیجده ). در ۱۳۲۶ ش ، به عنوان نماینده تهران در مجلس پانزدهم انتخاب شد و ریاست فراکسیون حزب دموکرات را به عهده گرفت . اما بیماری سل ، که از مدتها پیش بدان مبتلا بود، به او مجال نداد و وی ناچار برای معالجه به شهر لوزان سویس رفت . بهار قصیده «به یاد وطن » معروف به «لُزَنیه » را در همین شهر سرود (همان ، ج ۱، ص ۸۰۶ـ۸۰۷، مقدمه ، ص هیجده ؛ بهار و ادب فارسی ، همانجا). نامه های او در این زمان شرح خاطرات و دلتنگیهای شاعر است (از جمله نامه های بهار به مینوی ، یغما ، ش ۱، ص ۱۳۹، ش ۳، ص ۱۳۷ـ۱۳۹، ۱۴۱ـ۱۴۲).

در ۱۳۲۹ ش ، «جمعیت ایرانی هواداران صلح » به ریاست بهار تشکیل شد (میرانصاری ، دفتر دوم ، سند ۱۳۳، ص ۳۱۳). بهار به اقتضای طبیعت انساندوستانه خود، این مسئولیت اجتماعی را که از نظر او فعالیت سیاسی نبود، پذیرفت و معتقد بود که هواداران صلح به هر گروهی وابسته باشند، فریاد صلح خواهی اصیل و قابل احترام است ( دیوان ، ج ۱، مقدمه ، ص هیجده ). در تابستان این سال ، آخرین قصیده بلند خود «جغد جنگ » را سرود که از بهترین آثار اوست (همان ، ج ۱، ص ۸۲۴).

رحلت

بهار در روز اول اردیبهشت ۱۳۳۰، در خانه مسکونی خود زندگی را بدرود گفت و در شمیران در آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.

بهار در عرصه شاعری .

برخی را عقیده بر آن است که بعد از جامی ، در انسجام کلام و روانی طبع و جامعیت ، شاعری هم پایه بهار نداشته ایم . بهار تحصیلات خود را به شیوه امروزی فرا نگرفته بود، اما با مطالعه عمیق در آثار گذشتگان به مدد حافظه پر بار و سرشار خود، این نقیصه را جبران کرد و در فنون ادبی و تحقیقی به پایه ای از جامعیت رسید که بزرگترین محققان زمان به گفته ها و نوشته های او استناد می کردند. به زبان عربی تا آن حد که بتواند از مسیر تحقیق و تتبع به آسانی بگذرد آشنا بود و با زبانهای فرانسه و انگلیسی تا حدودی آشنایی داشت .

دیوانهای شاعران سلف را به دقت خوانده بود و این خود به حضور ذهن او در یافتن و به کار بردن لغات در ترکیبات شعری یاری می رساند. بهار در بدیهه گویی و ارتجال ، طبعی فراخ اندیش و زودیاب داشت و به آسانی از مضایق وزن و تنگنای قافیه بیرون می آمد. پایه و مقام شاعری او در عنفوان جوانی در حدی بود که بعضی از حاسدان سروده های او را به پدرش یا به بهار شروانی نسبت می دادند ( دیوان ، ج ۱، مقدمه ، ص بیست ودو ـ بیست وسه ). حاسدان او را در معرض آزمایش نیز قرار دادند و لغاتی ناهنجار را بارها در اختیار او قرار دادند تا آنها را در یک بیت یا یک رباعی جای دهد و او در همه موارد خوب از عهده برمی آمد، و اعجاب و تحسین حاضران را برمی انگیخت .

بهار در شاعری ،

اصالت کلام را در مضمون و محتوای آن می دانست نه در لفظ و قالب ؛ او به ضوابط و موازین اشعار کهن فارسی به تمام و کمال پایبند بود، و اگر هم گاه در اوزان و قالبهای کهن تصرفات و دستکاریهایی می کرد همواره موسیقی شعر و «افاعیل عروضی » را در نظر داشت و از آن عدول نمی کرد. بهار از انواع مختلف شعر، بیشتر به «قصیده سرایی » توجه داشت . قصاید او معمولاً به سبک خراسانی بود، هر چند در آن به مدد طبع روان و قریحه خلاق خود تصرفاتی نیز می کرد.

قصاید او بیشتر ساخته و پرداخته طبع خود اوست .

گاه نیز قصاید شعرای سلف را مانند رودکی ، فرخی ، جمال الدین عبدالرزاق ، منوچهری و سنایی در وزن و قافیه تقلید کرده و به اصطلاح جواب گفته است ( دیوان ، ج ۱، ص ۱۰، ۲۹، ۳۳، ۱۶۳، ۲۰۹، ۳۸۰، ۸۲۴). او در این شیوه تقلید نیز نوآوریهایی دارد. در قصیده ای که به تقلید از منوچهری سروده ، توانسته است الفاظ بیگانه را در مضامین نو چنان جای دهد که در بافت کلام ناهمگون و ناهنجار به نظر نرسد.

مضمون قصاید او؛ انتقادی (ج ۱، ص ۱۲۲، ۱۴۸، ۱۹۱ـ ۱۹۲، ۲۱۲، ۲۴۹، ۳۱۳)، یا در منقبت و رثای پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم و اهل بیت علیهم السلام (ج ۱، ص ۱۰، ۱۳، ۱۹، ۵۴، ۱۰۶، ۱۲۳، ۱۳۴، ۱۴۷، ۱۵۴، ۱۷۷، ۱۸۲، ۲۲۲)، وصفی (ج ۱، ص ۵۱، ۱۳۵، ۲۴۳، ۵۰۰)، پند و اندرز (ج ۱، ص ۱۸، ۲۰، ۱۵۶)، یا شکوائیه (ج ۱، ص ۴۰، ۱۰۳، ۱۱۶، ۲۹۸) و عرفانی (ج ۱، ص ۴۹) است ، گاه نیز به اقتضای زمان یا برای رهایی از بند، مدایحی سروده و در این گونه موارد نیز گاه به شیوه فرخی تشبیبات و تغزلاتی شیوا در آغاز قصیده می آورد که به نسبت ، موارد آن چندان زیاد نیست (ج ۱، ص ۸، ۵۵، ۱۱۵، ۱۱۷، ۱۱۹، ۱۲۱، ۱۲۵، ۱۸۴ و…). او به موضوعات متنوع دیگری در وصف حال و مطایبه و نظایر آن نیز می پردازد. قصاید بهار از حیث سبک سخن بسیار ساده و روان و یک دست و زود فهم است .

هنر شاعری او را بعد از قصیده ، باید در مثنویهای او دید (ج ۲، ص ۸۳۱ ـ۱۱۴۱)؛ مثنویهای کوتاه و بلندی که شمار آنها به بیش از هشتاد می رسد. در این میان مثنویهایی که در بحر حدیقه سنایی یا شاهنامه فردوسی و یا سبحه الابرار جامی سروده است بسیار جلب نظر می کند و در آنها از لحاظ شیوه گفتار به سبک این سه شاعر بسیار نزدیک شده است .

در «مثنوی سرایی » نیز مانند قصیده سرایی ـ اگر نه در سبک ـ در قالب شعر گاه نوآوریهایی دارد که در زبان فارسی بی سابقه است و از آن جمله است مثنویهای مستزاد او. مثنویهای بهار بیشتر در موضوعات دینی ، پند و اندرز، موضوعات وطنی ، تاریخی ، انتقادی ، مطایبه و مناظره ، مدح و قدح ، شکوائیه و داستانهای کوتاه سروده شده و در آنها ترجمه بعضی از اشعار خارجی نیز یافت می شود (رجوع کنید به ج ۲، ص ۱۰۸۷ با عنوانِ ترجمه اشعار شاعر انگلیسی ). مثنویهای «ساقی نامه » (ج ۲، ص ۱۰۵۹) «اندرز به شاه » (ج ۲، ص ۹۵۱) «گفتگو» (ج ۲، ص ۹۷۳) و «کلبه بینوای بهار» (ج ۲، ص ۱۰۶۵) بسیار معروف است .

بهار شاعری غزلسرا نبود و خود نیز چنین ادعایی نداشت .

قصاید خود را به اقتضای طبع و غزلیات را بر سبیل تفنن می سرود. در میان غزلهای او نمونه هایی که بتوان آنها را از حیث مضمون با سروده های غزلسرایان معروف مقایسه کرد اندک است ، هرچند از جنبه لفظی و فخامت و انسجام کلام بدان ایرادی نمی توان گرفت ، جز آنکه در غزل نیز بر خلاف رسم متعارف ، گاه به تصریح و گاه به کنایه ، مضامین انتقادآمیز و شکوائیه و وطنی و سیاسی را نیز گنجانیده است (ج ۲، ص ۱۱۴۵ـ۱۱۴۷، ۱۱۵۵).

در پاره ای از ابیات ، لغات و اصطلاحات نوپرداخته را در بافت کلام خود جای داده که در غزل ، رسمی متعارف و معهود نیست ، چنانکه در بیت اول غزلی انتقادی که آن را درباره مجلس شورا سروده دو کلمه «مخالف » و «تصویب » را با مهارت در معنای اصطلاحی امروزی آن به کار برده است (ج ۲، ص ۱۱۵۱).

دیگر آنکه بر خلاف رسم معهود در غزلسرایی ، گاه غزلیات خود را با ردیفهای جمله ای که مخصوص قصاید است می سراید (ج ۲، ص ۱۱۵۶). به طور کلی هر چند در غزلهای او مضامینی نو و لطیف می یابیم ، لیکن ـ اگر هم نه تمام ـ بیشتر غزلیاتش با الهام از اوضاع زمان و انتقاد از آن سروده شده و روی هم ۹۳ غزل در دیوان او آمده است که نسبت به قصایدش چندان زیاد نیست (ج ۲، ص ۱۱۴۵ـ۱۲۰۶).

بهار در دیگر اقسام شعر نیز طبع آزمایی کرده و آثار ارزنده ای از خود به جا گذاشته است که در شمار آن باید از مسمّطها و ترجیع بندها و ترکیب بندها و چهارپاره ها و قطعات و دوبیتیهای او نام برد که در قسمتی از آنها در قالب و مضمون اندکی از شیوه شعرای پیشین دوری گرفته و به نوآوریهایی پرداخته که سابقه نداشته است ؛ از جمله می توان به مسمّطهایی که به طریق مستزاد سروده است (ج ۱، ص ۱۲۸، ۲۳۴، ۲۸۹) اشاره کرد. مسمّطِ موشّحی نیز دارد در دو معنای متضاد مدح و قدح (ج ۱، ص ۳۸۶) که در آن شاعر به ظاهر رضاشاه را مدح گفته اما اگر مجموع کلمات اول سه مصراع از هر بند را با تمام مصراع چهارم بند به هم بپیوندیم ، به صورت بیتی از غزلی درمی آید که در مذمت رضاشاه است (ج ۱، ص ۳۸۷). این شیوه را بعضی از شعرای دیگر همزمان او نیز پی گرفته اند ولی انصاف باید داد که هیچ یک از آنها نتوانسته اند در این حدّ از سلاست و روانی از عهده برآیند.

تضمین ، یکی دیگر از هنرهای شاعری بهار است (رجوع کنید به دیوان ، ج ۱، ص ۱۲۶، ۶۹۴). وی در تضمینهایش مصراعهای اول را چنان ابداع کرده که در معنی و شیوه گفتار با روانی و رسایی به ابیات غزل می پیوندد و ابیات غزل بی هیچگونه قطع و انحرافی معنای مصاریع پیشین را پی می گیرد و آن را به اتمام می رساند ـ شیوه ای که دیگر شاعران نتوانسته اند به این سلاست و انسجام خود را از تنگنای آن برهانند.

چهارپاره هایی بدیع (ج ۱، ص ۳۷۳) و تصنیفهایی مشهور، مانند «مرغ سحر» (ج ۲، ص ۱۳۱۲) نیز سروده است . قصیده ای هم به نام «بهشت » به لهجه خراسانی دارد (ج ۲، ص ۱۳۲۸) که از شاهکارهای اوست .

مستزادهای بهار از شاهکارهای اوست . بهار در این نوع از شعر نیز گاه تصرفاتی کرده و به جای یک ترکیب ، دو ترکیب در پایان هر مصراع آورده است ، مانندمستزادِ ای شهنشاه جهان شیران جنگ آور نگر/ در نگر، عالمی دیگر نگر، که به بحر رمل مثمن است . شاعر در این مستزاد دو ترکیب در پی هر مصراع آورده است که در ترکیب نخست رکنی مقصور یا محذوف در همان وزن و در ترکیب دوم دو رکن یکی تام و یکی مقصور یا محذوف جای نهاده است ـ شیوه ای که در مستزادهای دیگر دیده نشده است .

به طور خلاصه ، بهار در انواع مختلف شعر فارسی تفنن و طبع آزمایی کرده است و در عین حال نواندیشیها و نوآوریهایی هم دارد. با این مقدمه و برداشت ، می توان او را در انواع مختلف شعر، در میان شاعران پارسی گوی به جامعیت و کمال ستود و حتی در مرتبت و مقامی برتر نیز جای داد.

ساده سخنی و روانگویی بهار، در شیوه گفتار، به گونه ای است که بسیاری از ابیات او را اگر خواسته باشیم به زبان نثر برگردانیم ، عبارتی تمامتر و رساتر از همان بیت نخواهیم یافت ، و این درست همان صنعت سهلِ ممتنعی است که قدما آن را از دلایل رونق کلام شمرده اند.

بهار در قوالب دشوار شعری ،

با روانی طبع ، کمتر به پیش و پس کردن کلمات و عدول از قواعد دستوری زبان فارسی یا بهره گیری از اختیاراتی که در تلفیق کلام در شعر مجاز شناخته شده ، نیاز داشته است . در مواردی ، با روانی و رسایی ، به شیوه نثر معنای مصراع اول را در دوم پی می گیرد و کمتر دیده می شود که به سبک شاعران لفظ پرداز مصراع دوم را به صورت برگردانی از مصراع اول با کلمات متجانس در برابر آن قرار دهد. گاه نیز از این فراتر می رود و مانند نثرنویسی ، هر موضوعی را در یک قصیده تمام ، به شیوه نثر دنبال می کند که این در شاعری کاری آسان نیست (رجوع کنید به دیوان ، ج ۱، ص ۳۷۴).

در انتخاب وزن ،

بیشتر اوزان متداول و متعارف را برمی گزیند و جز بر سبیل تفنن یا طبع آزمایی یا تقلید از شعرای سلف به انتخاب بحور به اصطلاح نامطبوع ، یا اوزانی که در زبان فارسی کمتر بدان شعر سروده اند، نمی گراید (ج ۱، ص ۱۳، ۱۰۴، ۲۸۷، ۳۲۴ـ۳۲۶). قصیده معروف «جغد جنگ » (ج ۱، ص ۸۲۴) را به تقلید از منوچهری به وزنی که در شعر پارسی متداول نیست سروده است و خوب از عهده برآمده است . در قصیده وصفیِ «غم مخور ای دل که جهان را قرار نیست » (ج ۱، ص ۵۵۲)، وزنی را که خود ابداع کرده به کار برده است .

در انتخاب قافیه و ردیف نیز همین ژرف نگری را در اشعار بهار می بینیم . او کلماتی را انتخاب نمی کند که مضمون را به دنبال خود بکشند یا سراینده را بر آن دارند که برای جادادن قافیه و ردیف مضمونی نارسا و سست یا بی محتوا بیافریند و از اصالت معنی بکاهد.

بهار در اشعار خود، بخصوص در قصاید، ردیفهای اسمی و جمله ای زیاد دارد (ج ۱، ص ۳۷۰) که نارسایی آنها اندک است . او در واژه گزینی بسیار نیک برگزین و باریک بین است . در تمامی آثار او، اگر نیک بنگریم ، بندرت می توانیم کلمه یا ترکیبی بیابیم که در بافت کلام ، جاافتاده نباشد چنانکه بتوان آن را با کلمه یا ترکیبی بهتر جایگزین کرد. او با پشتوانه مطالعه کامل در آثار گذشتگان ، واژه های لازم را به بدیهه طبع در اختیار می گیرد و در جای خود می گذارد، به استعمال شواذّ و نوادر لغات عربی ، حتی در قوافی ، رغبتی ندارد. او در شاعری راهی هموار برگزیده است تا به دست انداز لغات ناهنجار درنیفتد. لغات مبتذل و عامیانه و بی ریشه را جز بر سبیل تفنن به کار نمی برد، و این هم بیشتر در اشعار طنزآمیز و انتقادی او دیده می شود و به کارگیری واژه هایی مانند «قشنگ » (ج ۱، ص ۱۹۳) «جفنگ » (ج ۱، ص ۱۸۰ـ۱۸۱) «کتک » و «کلک » (ج ۱، ص ۲۱۳) و نظایر اینها از مختصات سبک اوست . وی توانسته است این واژه های عامیانه و نیز بعضی از لغات بیگانه را به گونه ای در سبک کهن شعر فارسی جای دهد که در کنار الفاظ اصیل و فصیح پارسی در بافت کلام ناهنجار و ناهمگون به نظر نرسد؛ از جمله در قصیده های «لزنیه » (ج ۱، ص ۸۰۷) و «سپیدرود» (ج ۱، ص ۶۸۲) و «جغدجنگ » (ج ۱، ص ۸۲۴) لغاتی نظیر لزن ، سویس ، آلپ ، ترن ، تانک ، اتم و ژاپن را چنان به کار برده است که در سبک کلام درست در جای خود قرار دارد و بیگانه به نظر نمی رسد. همچنین لغات بیگانه دیگری نظیر وُلکان ، پمپئی (ج ۱، ص ۳۵۸)، ورشو (ج ۱، ص ۲۸۴)، وِزو (ج ۱، ص ۳۵۴) را بی هیچگونه تکلفی ، به سهولت ، در قالب شعر کهن جای داده است .

بهار به شیوه برخی شعرای قدیم ، مفهوم آیه یا حدیث یا موضوعی اساطیری و نجومی و جز اینها را با ابهام و اشاره در بعضی اشعار خود گنجانیده است ، اما این کار را تا آنجا روا می دانسته که به ابهام و دشوارسخنی و پیچیده گویی نگراید و مفهوم شعر را به آسانی به ذهن خواننده منتقل کند.

بهار در گفتار خود به استعمال صنایع لفظی در حدّی متعادل توجه دارد و به تکلف نمی گراید، چنانکه خواننده جز با دقت و امعان نظر بدان پی نمی برد. به عبارت دیگر، کلماتی را که نمودار صنعتی از صنایع شعری است به گونه ای برمی گزیند و در سیاق کلام جای می دهد که گویی همان کلماتی است که معنای آن را می طلبد، و این همان شیوه ای است که سعدی و حافظ و برخی دیگر از شعرای سلف آن را به کار برده اند. کوتاه سخن آنکه ، بهار اصولاً به قصد رعایت صنعتی از صنایع شعری مضمون نمی آفریند و بیشتر آنچه او را در شیوه گفتار به دنبال خود می کشد، همان معنایی است که صنایع لفظی را اگر بدون تکلف بتواند به کار گیرد، از آن رویگردان نیست ؛ به عنوان نمونه می توان صنعت تضاد را در این دو مورد: ای مادر سر سپید بشنو/ این پند سیاه بخت فرزند (ج ۱، ص ۳۵۸)؛ بشکست گرم دست چه غم ؟ کار درست است (ج ۱، ص ۲۹۷) ملاحظه کرد. بهار در مضمون آفرینی نیک باریک بین ، نوآفرین و زودیاب است .

در تشبیه سازی و استعاره پردازی و کنایه گویی جز در تشبیهات و استعارات متداول که در آثار همه شاعران به کار می رود بیشتر به قریحه خلاق خود متکی است ، عاریت کس را نمی پذیرد و از گفته های دیگران برداشت نمی کند. در قصیده «دماوندیه » اول و دوم (ج ۱، ص ۳۵۴ـ۳۵۶) کوه دماوند را به مشت درشت روزگار «پس افکنده از گردش قرنها» مانند می کند و از او می خواهد که به آسمان برود و ضربتی چند بر ری بنوازد؛ یا به قلب فسرده و آماس کرده زمین تشبیه می کند که برای فرونشستن آماس ، آن را با برف ضماد کرده اند؛ در قصیده «سپیدرود» (ج ۱، ص ۶۸۲) درختان جنگل را به مردانی مبارز مانند می کند که همچون جنگیان پرهای سبز بر کلاه خُودِ خویش زده اند.

گلهای سیب و آبی و آلو و آمرود را بر شاخسار درختان به لوح آزمونه ای تشبیه می کند که نقاش چربدستی الوان مختلف را بر آن آزموده است . درخش (آذرخش ) را بر ابر کبودفام به خطی کج مج مانند می کند که کودکی صغیر با خامه ای طلا بر صفحه ای کبود می کشد؛ رود خروشان را هنگام پیوستن به دریا به طفل ناشکیبی تشبیه می کند که از مام خود جدا مانده و اینک او را یافته و به آغوش او پناه می برد و مادر نیز به پذیره فرزند آغوش گشوده است تا به او پناه دهد. غریو و صیحه دریای موج زن را به بی قراری و زاری مادری مانند می کند که می داند آفتاب جگرگوشگان او را درربوده و نثار زمین نموده است و او به انتقام فرزندان خویش می خروشد و سیلی به خاک می زند. در قصیده «لزنیه » (ج ۱، ص ۸۰۷) شاعر به کوه آلپ که خود بر زبر آن نشسته است می نگرد و آن را وصف می کند و همچنین سیلی را که از دره ای ژرف دررسیده و او از نشیب به فراز به آن می نگرد، به رشته وصف می کشد.

در قصیده «جغد جنگ » (ج ۱، ص ۸۲۴) که آن را در قالب شعری کهن و وزنی نادر سروده ، میدان جنگ را چنانکه امروز هست با همان لغات و اصطلاحات امروزی وصف می کند و مضامین و تشبیهات آن همه ساخته و پرداخته طبع خود اوست ؛ در قصیده ای در وصف برف (ج ۱، ص ۷۹۳) شاخه پر برف را به ساعد سیم بری مانند می کند که به طنازی آن را در معرض دید نظربازان می گذارد، سرو را در لباس برف به دختری تشبیه می کند که به رسم دخترکان پیراهنی سپید تا سر زانو در برکرده و از هر سو دامان فروچیده است تا به برف و گل آغشته نشود، و زاغی را که منقار در برف فرو برده به هندوبچه ای دهان به شیرآلوده مانند می کند؛ در قصیده ای دیگر (ج ۱، ص ۶۰۲) شب و ستارگان را به خرگهی مانند می کند که در آن آرمیده است و روز از برون خیمه سقف آن را جای جای می سوزاند؛ و در یکی دو قصیده به وصف هواپیما می پردازد (ج ۱، ص ۷۶۷، ۷۸۵) و این پدیده نو را در قالب سبکی کهن با مضامینی ذوق پسند همچون نگارگری چیره دست چنان وصف می کند که نظیر آن را در اشعار هیچیک از شاعران معاصر نمی توانیم یافت .

آثار بهار عبارت اند از:

چهار خطابه ،تهران (۱۳۰۵ ش )؛

زندگانی مانی ، تهران (۱۳۱۳ ش )؛

احوال فردوسی ، اصفهان (۱۳۱۳ ش )؛

سبک شناسی ، تهران (ج ۱ و ۲، ۱۳۲۱، ج ۳، ۱۳۲۶ ش )؛

تاریخ مختصر احزاب سیاسی ، تهران (ج ۱، ۱۳۲۱، ج ۲، ۱۳۶۳ ش )؛

دستور پنج استاد ( به همراهی قریب ، فروزانفر، رشید یاسمی ، همائی ) ، تهران (۱۳۲۹ ش )؛

شعر در ایران ، تهران (۱۳۳۳ ش )؛

تاریخ تطّور در شعر فارسی ، مشهد (۱۳۳۴ ش )؛

دیوان اشعار ، تهران (۱۳۳۵ ش )؛

فردوسی نامه بهار ، به کوشش محمد گلبن ، تهران (۱۳۴۵ ش )؛

رساله در احوال محمدبن جریر طبری .

کتابهایی نیز به تصحیح وی انتشار یافته است که اینهاست :

گلشن صبا ، از فتحعلی خان صبا، تهران (۱۳۱۳ ش )؛

تاریخ سیستان ، تهران (۱۳۱۴ ش )؛

رساله نفس ارسطو، ترجمه باباافضل مرقی (۱۳۱۶ ش )؛

مجمل التواریخ و القصص ، تهران (۱۳۱۸ ش )؛

جوامع الحکایات ِ سدیدالدین عوفی ، تهران (۱۳۲۴ ش )؛

تاریخ بلعمی ، از ابوعلی محمدبن محمد بلعمی ، به کوشش محمد پروین گنابادی ، تهران (۱۳۴۱ ش ).

همچنین ،

بهار در ۱۳۱۲ ش متن پهلوی اندرزهای ماراسپندان را به فارسی ترجمه و به نظم کشیدو در ۱۳۱۳ ش یادگار زریران را از پهلوی به فارسی برگرداند.

مجموعه صد مقاله او نیز، به کوشش محمد گلبن ، در کتابی به نام بهار و ادب فارسی چاپ شده است .

متنهایی که بهار تصحیح کرده ، هنوز از نظر دقت درخور ستایش است ؛ از آن جمله تاریخ سیستان ، نسخه منحصر به فردی بوده که بهار به طور اتفاقی به آن دست یافته و آن را معرفی کرده است .

کتاب سبک شناسی که از زمان وی تاکنون متن درسی است ، برای اولین بار، مباحث جدیدی در بررسی تاریخ نثر طرح می کند. در این اثر، بهار به شناخت ویژگیهای صرفی و نحوی زبان هر دوره و واژگان و کیفیت تعبیر هر صاحب اثر بیشتر از مضمون و محتوا و طرز ادراک ، تکیه کرده است .

غزلی زیبا از او:

شمعیم و دلی مشعله‌افروز و دگر هیچ

شب تا به سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ

افسانه بود معنی دیدار، که دادند

در پرده یکی وعدهٔ مرموز و دگر هیچ

حاجی که خدا را به حرم جست چه باشد

از پارهٔ سنگی شرف اندوز و دگر هیچ

خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات

مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ

روزی که دلی را به نگاهی بنوازند

از عمر حساب است همان روز و دگر هیچ

زین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشه‌ورانش

گهواره‌تراش‌اند و کفن‌دوز و دگر هیچ

زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست

لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ

روح پدرم شاد که میگفت به استاد

فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ

خواهد بدل عمر، بهار از همه گیتی

دیدار رخ یار دل‌افروز و دگر هیچ



منابع :
(۱) محمدتقی بهار، بهار و ادب فارسی ، چاپ محمد گلبن ، تهران ۱۳۵۱ ش ؛
(۲) همو، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران ، ج ۲، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۳) همو، دیوان ، چاپ مهرداد بهار، تهران ۱۳۶۸ ش ؛
(۴) همو، «مکاتبات ادبی »، یغما ، سال ۲۳، ش ۱ (فروردین ۱۳۴۹)، ش ۳ (خرداد ۱۳۴۹)؛
(۵) سلیمان بهبودی ، «خاطرات سلیمان بهبودی : بیست سال با رضاشاه »، در رضاشاه : خاطرات سلیمان بهبودی ، شمس پهلوی ، علی ایزدی ، چاپ غلامحسین میرزا صالح ، تهران ۱۳۷۲ ش ؛
(۶) حسن مدرس ، مدرس در پنج دوره تقنینیه ، چاپ محمد ترکمان ، ج ۲، تهران ۱۳۷۴ ش ؛
(۷) حسین مکی ، تاریخ بیست ساله ایران ، ج ۳، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۸) علی میرانصاری ، اسنادی از مشاهیر ادب معاصر ایران ، دفتر دوم : ملک الشعراء بهار ، تهران ۱۳۷۷ ش .

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۴

زندگینامه استاد دکتر ابوالقاسم قلم سیاه

daf22e8743c1a6612b7062b9aa19a394

ابوالقاسم روز دوم اسفند ماه سال ۱۲۹۹ هجرى شمسى، در یک خانواده یزدى که ساکن کرمان بودند، دیده به جهان گشود. پدرش شغل آزاد داشت و مادرش خانه دار بود. خانواده ابوالقاسم، از یک فرهنگ مذهبى خوبى برخوردار بودند و زندگى بسیار ساده‏اى داشتند.

ابوالقاسم از پنج سالگى تحصیلات خود را آغاز کرد و در یکى از مکتب خانه‏ هاى تهران، قرآن کریم و گلستان سعدى را فرا گرفت. در سن هفت سالگى به دبستان رفت. در آن زمان هر دانش آموزى که با دست چپ، چیزى مى‏نوشت، تنبیه مى ‏شد و او را کتک مى‏زدند، اما ابوالقاسم که چپ دست بود، به خاطر هوش سرشارى که داشت و به سوالات معلمین خوب پاسخ مى ‏داد، تنبیه نمى ‏شد.

وى در دبستان، قرآن، عربى، حساب، هندسه، فارسى، علم الاشیاء، دیکته، خط و شرعیات ((تعلیمات دینى)) را آموخت و در سیزده سالگى دوره ابتدائى را به پایان رسانید. سپس به دبیرستان رفت و در دبیرستان ادبیات، تاریخ، فیزیک، زبان فرانسه و شیمى فرا گرفت.

او در کنار تحصیلات خود، شعر هم مى ‏سرود و مقالاتى نیز مى‏نوشت. در سال ۱۳۱۶ پس از گرفتن مدرک سیکل اول دبیرستان، وارد دانشسراى مقدماتى کرمان گردید و پس از دو سال، دوره دانشسرا را سپرى کرد و چون شاگرد ممتاز بود در سال ۱۳۱۸ وارد دانشسراى عالى تهران گردید. وى با توجه به استعداد خویش توانست، در سال ۱۳۲۲ لیسانس فیزیک و شیمى را دریافت نماید.

وى پس از اخذ لیسانس به شهر یزد رفت و به تدریس پرداخت و همزمان با دختر عمویش ازدواج کرد. او در سال ۱۳۳۵ به تهران رفت و در دبیرستان ۱۵ بهمن به تدریس پرداخت. دو سال بعد براى تربیت نیروى انسانى مرکز اتمى، از طرف دانشگاه تهران، به پاریس اعزام گردید و پس از سه سال یعنى در سال ۱۳۴۲ با اخذ درجه دکتراى علوم فیزیک، به ایران بازگشت و در مرکز اتمى دانشگاه تهران، به عنوان عضو پژوهشى مشغول خدمت شد و تا سال ۱۳۶۴ که بازنشسته گردید، در همین مرکز اشتغال داشت.

او مى‏ گوید: قرار بود من شش ماه در فرانسه بمانم، ولى به سبب تحقیقات طولانى که در آنجا کردم، آنها خیلى خوشحال شدند و بدین جهت تا مدت سه سال براى گرفتن دکتراى علوم فیزیک در آنجا بودم، در پایان این دوره تحصیلى مرکز اتمى فرانسه نمى‏خواست من به ایران برگردم، بدین خاطر پیشنهاد حقوق زیادى به من کردند تا در آنجا بمانم، اما من گفتم: ایرانى هستم و بایستى به کشور خود برگردم، زیرا من مدیون و بدهکار کشور خود هستم.

دکتر ابوالقاسم قلمسیاه، پس از بازنشستگى، به عنوان مشاور آموزشى مرکز اتمى، با دانشگاه همکارى داشت. او در زمینه پژوهشى، با دانشجویان دوره فوق لیسانس کار مى‏کرد و براى یافتن مجهولاتى که کشور ایران با آنها روبرو بود تلاش مى‏نمود و دانشجویان را یارى مى‏کرد، براى تعیین میزان رادیواکتیویته در هوا، آب باران، مواد غذائى، برگ گیاهان، چاى، حبوبات، گندم، برنج و آب‏هاى معدنى همراه با دانشجویانش، فعالیت‏هاى گسترده‏اى به عمل آورد.

دکتر قلمسیاه در تدوین و تالیف کتابهاى علمى و تحقیقات نیز تلاش زیادى داشت و در این زمینه با وزارت آموزش و پرورش، دانشگاه تهران و سازمان انرژى اتمى همکارى کرد.او معلمى را به قدرى دوست داشت، که مى‏گفت: ((اگر باز هم نوجوان شوم، مجددا شغل معلمى را انتخاب خواهم کرد.))

این استاد بزرگ، یک سفارش به جوانان دارد و آن این است که:((موفقیت در سایه سعى و تلاش و کوشش بدست مى‏آید. جوانان ببینند، چرا آلمان و ژاپن در جهان امروز، که بر پایه تکنولوژى استوار است، این همه موفق بوده‏اند؟ من در ژاپن بوده‏ام، در آنجا، سرتاسر زندگى مردم تلاش و کوشش است، تا کارشان تمام نشود به منزل نمى‏روند. جوانان ما هم باید همواره در راه صحیح و منطقى کوشش کنند و هدفشان این باشد، که به مردم خدمت نمایند و سطح علمى جامعه را بالا ببرند. من در طول زندگى، خود را وقف خدمت به اجتماع کرده‏ام و در نظر من، زندگى یى که بر این پایه باشد، شیرین است)).

دکتر قلمسیاه که هم اکنون ۷۵ سال دارد، درباره رفتار روزگار کودکى و برنامه منظم تحصیل و تحقیق و کار پر تلاش خود مى‏گوید:((از بچگى سحر خیز بودم و به سحر خیزى عادت داشتم، معمولا ساعت ۵ / ۱۰ شب مى‏خوابیدیم و ساعت ۵ / ۲ بعد از نیمه شب از خواب بیدار مى‏شدم، ابتدا نماز شب مى‏خواندم و بعد مشغول کار مى‏شدم و هنوز هم این برنامه ادامه دارد.

به طور کلى در شبانه روز بیشت از ۴ ساعت نمى‏ خوابم و بقیه اوقات را صرف مطالعه و تحقیق و تالیف مى ‏کنم. هر معلم و دبیرى که درس را خودش خوب فهمیده و علاقمند باشد و بتواند خوب درس را به دانش ‏آموزان منتقل نماید، دانش‏آموزان از او استقبال مى‏ کنند.جوانان باید عادت کنند، به کارهاى خود نظم بدهند، در هرج و مرج کارها هیچ وقت سامان نمى‏یابد، نا آگاهى، بى نظمى، کاهل کوشى و زیاده‏ طلبى، عوامل موثر رکود یک جامعه هستند و جوانان باید کوشش کنند، تا با این نکات منفى مقابله نمایند.))

تعدادى از آثار و کتابهاى علمى استاد عبارتند از:

۱- زندگینامه علمى دانشوران.
۲- مکانیک برکلى
۳- فرهنگ علم.
۴- مبانى راکتورهاى هسته‏اى.
۵- فرهنگ اندیشه نو
۶- فیزیک سال اول مرکز تربیت معلم.
۷- مکانیک سال چهارم ریاضى فیزیک.
۸- فیزیک دوره‏هاى نظرى ۶ جلد.
۹- اندازه‏گیرى رادیو اکتیویته طبیعى هواى تهران.
۱۰- حافظت رادیولوژیکى محیط زیست.
۱۱- مقالات متعدد درسى براى دوره‏هاى کارشناسى و کارشناسى ارشد.

کیهان علمى، شماره ۱، فروردین ماه سال ۱۳۷۳٫ 

زندگینامه استاد عبدالکریم قریب‏

a-gharib

استاد عبدالکریم قریب، نویسنده، محقق و زمین شناس معروف به سال ۱۲۹۱ هجرى شمسى در جنوب تهران چشم به جهان گشود.

او مى ‏گوید، دو ساله بودم که پدرم از کارهاى دولتى بازنشسته شد و ما با وسیله حمل و نقل آن روز که عبارت از قاطر یا شتر بود، و روى آنها پالکى مى ‏بستند به وطن اصلى خود گرکان بازگشت کردیم.

این مسافرت از تهران تا وطن، چهار روز تا قم سه روز تا گرکان جمعا به مدت هفت روز طول کشید. پدر من با علوم قدیمى و ادبیات فارسى کاملا آشنا، بود شعر مى‏سرود و خط زیبایى هم داشت و از سن شش سالگى آموزش و تعلیم مرا به عهده گرفت.

بدین ترتیب هر روز صبح نزد پدر به تحصیل مى ‏پرداختم، پس از فراگرفتن الفبا و خواندن و نوشتن، به خواندن کتابهاى عم جزء، ترسل، گلستان، بوستان، نصاب، صرف میر، امثله، صرف و نحو، مقامات حمیدى و کتاب حکیم مومن پرداختم.

دوازده ساله بودم که به سال ۱۳۰۴ پدرم را از دست دادم و پس از فروش خانه و باغ و اثاثیه‏هاى منزل، من و مادرم در سال ۱۳۰۶ به تهران آمدیم و در خیابان سقاباشى براى سکونت خانه کوچکى اجاره کردیم و من در مدرسه صفوى که میان دروازه دولاب و دروازه دوشان قرار داشت مشغول تحصیل شدم.

درسهاى آن روز دبستان عبارت بود از انشاء فارسى، عربى، ریاضیات، دستور زبان فارسى و خواندن کتاب فرائد الادب که من چون شاگرد اول کلاس بودم مبصر کلاس هم شدم. هفده ساله بودم که دوره ابتدایى پایان یافت. و در سال ۱۳۰۷ وارد دبیرستان علمیه شدم.

من هر سال شاگرد اول کلاس بودم، به ویژه در درسهاى ریاضى، فیزیک و شیمى خیلى کار مى ‏کردم و مسلط بودم.

در دوران دبیرستان معمولا درس مى‏خوانم و اهل بازى نبودم، البته روزهاى جمعه با دوستان براى کوه نوردى به قله توچال مى‏رفتیم، ولى روزانه سه ساعت صبح و دو ساعت بعد از ظهر در دبیرستان بودیم. وقتى به خانه هم مى‏آدم درسهاى روز بعد را مطالعه و آماده مى‏کردم و تا ساعت هشت و نه شب به مطالعه اشتغال داشتم، شب زود مى‏خوابیدم، ساعت پنج صبح بیدار مى‏شدم و بعد از انجام ورزش و خواندن نماز، صبحانه مى‏خوردم و ساعت شش صبح آماده کار و رفتن بیرون از خانه مى‏شدم.

در سال ۱۳۱۴ با اخذ دیپلم علمى از دبیرستان علمیه تهران فارغ التحصیل شدم آن روز تعداد دیپلمه‏ ها کم بودند، بدین جهت براى ورود به دانشکده، افراد آزاد بودند. من هم پس از پایان تحصیل مدت شش ماه در رشته ریاضى، رشته علوم طبیعى را انتخاب کردم و تا پایان تحصیلات دوره لیسانس در این رشته ماندم، مخصوصا چون زمین‏شناسى هم در این رشته بود و من به آن خیلى علاقه داشتم.

آرى، زمین‏شناسى درسى است که اگر خوب به آن توجه شود، لذتبخش‏ترین درس براى یک دانشجوست، شما هرجا نگاه کنید کتاب زمین باز است، زندگى انسان از لباس تا خوراک همه به خوبى با زمین ارتباط دارد، به خصوص براى من که در دهات با زمین و باغ و طبیعت سروکار داشته‏ام، این رشته علمى لذت فراوانى دارد.

بعد از گرفتن مدرک لیسانس همه موظف بودند یک سال هر جا را دولت تعیین مى‏کند بروند و کار کنند.
اهواز جایى بود که داوطلب نداشت، من خودم اهواز را انتخاب کردم و در دانشسراى مقدماتى و یک دبیرستان دخترانه تدریس مى‏کردم. بعد در سال ۱۳۱۸ به تهران آمدم و تا سال ۱۳۲۰ خدمت نظام و سربازى را انجام دادم و چون تعهد دبیرى داشتم در دبیرستان ایرانشهر تهران دبیر شدم.

در سال ۱۳۳۰ یا ۱۳۳۱ قانونى تصویب کردند، که هر لیسانسیه شاغل در دانشگاه هشت سال سابقه کار در دانشگاه و تالیفى داشته باشد، مدرک او معادل دکترا شناخته مى‏شود، من هم چون ضمن خدمت در آموزش و پرورش ده سال در دانشگاه متصدى آزمایشگاه کانى‏شناسى بودم، براى عضویت در دانشسراى عالى پذیرفته شدم و در سال ۱۳۳۳ دانشیار آن جا گردیدم.

در سال ۱۳۴۸ با رتبه ده استادى و سى و هشت سال سابقه کار به درخواست خودم از دانشسراى عالى بازنشسته شدم و در سال ۵۰ – ۱۳۴۹ مدرسه عالى علوم اراک را تاسیس کردم و تا سال ۱۳۵۴ مسئولیت آن جا را به عهده داشتم، ولى از آن سال چون مدرسه عالى ضمیمه دانشگاهها شد و وزیر علوم وقت در مورد اعتصابات دانشجویان مى‏خواست افراد مخفى در بین آنها قرار دهم و با حرکات انقلابى آنها برخورد جدى کنم، این کار با روحیه‏ام سازگار نبود و در نتیجه بعد از پنج ماه از صدور این دستور آنجا را رها کردم و بطور حق التدریس در دانشگاه شهید بهشتى ملى سابق تا سال ۱۳۵۸ که دانشگاهها تعطیل شد به تدریس اشتغال داشتم.

از سال ۱۳۵۸ تاکنون مشاور سازمان انرژى اتمى هستم، یکى دو روز به کمیته غارشناسى متشکل از پنج سازمان انرژى اتمى، حفاظت و محیط زیست، میراث فرهنگى، زمین‏شناسى و سازمان تربیت بدنى مى‏روم، دو روز در دانشگاه آزاد آشتیان تدریس مى‏کنم و دو روز دیگر در هفته را در منزل مى‏مانم.
استاد مى‏گوید: در ایران تاکنون ۲۶۰ غار شناسایى شده، ولى هنوز طبقه‏بندى نشده‏اند، که هر کدام به درد چه کارى مى‏خورند.

استاد درباره رشته تخصصى زمین‏شناسى خود مى‏گوید: به اعتقاد من تمام زندگى انسان از زمین به دست آمده است و چیزى نیست که ما از زمین نگرفته باشیم، زمین در قرآن کریم هم از جایگاه ویژه‏اى برخوردار است، قرآن کریم ۱۱۴ سوره دارد، و در ۱۰۴ سوره آن از زمین صحبت مى‏شود.

اما متاسفانه زمین شناسان کشور ما، نسبت به نیازهایى که داریم کفایت نمى‏کند، سه سال پیش یونسکو آمارى ارائه کرد، که در دنیا حدود سه میلیون و ششصد هزار زمین شناس هست، من دقت کردم پاکستان ۱۴ هزار، ترکیه ۱۰ هزار، عراق ۶ هزار، و ایران فقط ۲ هزار و سیصد زمین شناس دارد و این در حالى است که کشور ما، دو برابر پاکستان وسعت دارد.

دو سال پیش یک سمینار مهندسى در مادرید برگزار شد، تعداد ایرانى شرکت کننده ۴۰ نفر بود، در صورتى که از ژاپن ۵۰۰ نفر شرکت کردند با وجود اینکه وسعت ژاپن ۰۰۰/۳۰۰ کیلومتر مربع است، اما وسعت کشور ما حدود ۰۰۰/۶۰۰/۱ کیلومتر مربع، یعنى بیش از پنج برابر ژاپن است.

استاد دکتر عبدالکریم قریب مى‏ گوید: من تاکنون ۲۵ جلد کتاب تالیف و ترجمه کرده ‏ام، که تعدادى از آنها چاپ شده و تعدادى هم زیر چاپ است. از سال ۴۷ – ۱۳۴۰ با مجله سخن علمى همکارى داشتم از سال ۵۴ – ۱۳۵۱ مجله دانش روز را در دانشسراى عالى اراک منتشر مى‏کردیم، و در تالیف یک دوره هفده جلدى کتابهاى دبیرستانى با استادان دیگر همکارى داشته‏ ام.

اکنون از عمر پربرکت استاد قریب هشتاد و یک سال مى‏گذرد، در عین حال با مجلات رشد کشاورزى و جغرافیاى آموزش و پرورش همکارى قلمى دارد، و ما ضمن آرزوى دوام عمر و خدمات افزونتر علمى و فرهنگى او، تالیفات و آثار علمى وى را در ذیل مى ‏آوریم:

۱ – زلزله و آتشفشان، ترجمه.
۲ – تولید خاک از نظر کشاورزى، ترجمه.
۳ – یک دوره ۱۷ جلدى کتابهاى طبیعى براى دوره متوسطه، با همکارى دیگران.
۴ – باورشناسى.
۵ – بعضى از کانیهاى جزیره هرمز. (نشریه موزه نوم پاریس، شماره ۳).
۶ – کانى‏شناسى، درباره کانیهاى جزیره هرمز.
۷ – اصول علم کانیها.
۸ – شناختن کانیها به وسیله معرفهاى شیمیایى.
۹ – چگونه کانیها را مى‏توان شناخت؟
۱۰ – مقالاتى چند درباره زمین.
۱۱ – بلور، ترجمه.
۱۲ – رازهاى درون زمین، ترجمه.
۱۳ – سنگ‏شناسى.
۱۴ – مبانى زمین‏شناسى.
۱۵ – زمین‏شناسى فلات ایران، ترجمه.
۱۶ – پدیده‏هاى شگفت‏انگیز در آسمان و زمین، ترجمه.
۱۷ – انسان در نبرد با طبیعت، ترجمه.
۱۸ – اسرار سه اقیانوس، ترجمه.
۱۹ – زمین در فضا، با همکارى دیگران.
۲۰ – ۵۷ درس درباره تقویت حافظه، ترجمه و تالیف.
۲۱ – گرکان.
۲۲ – مبارزه با عوارض پیرى، نگارش.
۲۳ – واژگان زمین‏شناسى‏
۲۴ – غارشناسى.
۲۵ – شناخت سنگها با نگاهى ویژه به سنگهاى ایران.
۲۶ – پیش از تاریخ، سرگذشت زمین و انسانهاى پیش از دوره تاریخى.
۲۷ – نوشتن بیش از ۳۰۰ مقاله علمى در مجلات مختلف.

مجله کیهان علمى، سال پنجم، شماره ۱۰، دى ماه ۱۳۷۲، ص ۳۹ – ۳۱

زندگینامه علامه على اکبر دهخدا

۳۳۹۷۴۴۴۷۳۶۸۳۲۸۷۹۷۶۷۰علامه على اکبر دهخدا نویسنده، محقق و شاعر بزرگ قرن چهاردهم به سال ۱۲۹۷ هجرى قمرى در تهران چشم به دنیا گشود، هنوز ده بهار از عمر خود را پشت سر نگذاشته بود که با از دست دادن پدر مهربان خود، به درد سخت یتیمى مبتلا شد .

اما خوشبختانه مادر دلسوز و دانائى داشت، که در آن شرائط سخت بى ‏سرپرستى کودک را به درس خواندن و تحصیل علم وا داشت، او را نزد عالم بزرگوار شیخ غلامحسین بروجردى برد، تا مدت ده سال علوم صرف، اصول و حکمت را آموخت و چون خانه او در همسایگى خانه آیت الله حاج شیخ هادى نجم آبادى بود، دهخدا در نوجوانى خود از این همسایگى نهایت استفاده علمى را برد و آنگاه وارد ((مدرسه سیاسى)) تهران گردید و به آموختن زبان فرانسه پرداخت.

پس از پایان تحصیل به استخدام وزارت خارجه در آمد و مدت دو سال در اروپا و بیشتر آن را در وین و بخارست انجام وظیفه کرد و در آنجا هم معلومات خود را در زبان فرانسه تکمیل نمود .

بعد از سال ۱۳۲۳ هجرى که به ایران بازگشت خدمات فرهنگى خود را از روزنامه ((صور اسرافیل)) که با همکارى دیگران انتشار مى‏داد شروع کرد و مقالات پر جاذبه خود را تحت عنوان ((چرند و پرند)) منتشر ساخت . اما به خاطر روح آزادى خواهى همراه با تعداد دیگرى از افراد به اروپا تبعید شد و در حالى که در پاریس و سوئیس زندگى مى‏کرد، در آنجا هم از خدمات فرهنگى و روزنامه نگارى باز نایستاد و چند شماره ((صور اسرافیل)) را منتشر مى ‏کرد .

پس از بازگشت به ایران در سال ۱۳۲۸ از طرف مردم کرمان و تهران به نمایندگى مجلس شوراى ملى انتخاب شد و در حال نمایندگى همچنان به پخش افکار خود طى مقالات سیاسى و انتقادى ادامه داد .
در زمان جنگ بین المللى اول مدت چهار سال در ((چهار محال بختیارى )) متوارى بود و پس از آنکه به تهران آمد، از کارهاى سیاسى کناره‏گیرى کرد و سمت ریاست و استادى ((دانشکده حقوق و علوم سیاسى و اقتصادى)) را به عهده گرفت و تا سال ۱۳۲۰ شمسى در این پست انجام وظیفه مى‏ کرد .

رحلت

جنگ جهانى دوم شروع شده بود و ایران به وسیله روس، انگلیس و آمریکا اشغال گردیده بود، که دیگر روزگار بازنشستگى دهخدا شروع شده و آنگاه او تمام وقت خود را صرف نوشتن فرهنگ بزرگ و بى‏ نظیر ((لغت نامه دهخدا)) مى ‏کرد . اما نوشتن کتابى به این عظمت و بزرگى کار یک نفر نبود، بدین جهت او تعدادى از استادان و دانشجویان دانشگاه را به کمک گرفت و تا سه ماه قبل از مرگ خود، شبانه روز یادداشت و جمع آورى مطالب این مجموعه بزرگ و پر ارزش را ادامه داد، تا اینکه اسفندماه ۱۳۳۴ شمسى در تهران چشم از جهان فرو بست و در قبرستان ((ابن بابویه)) در شهر رى به خاک سپرده شد .

آثار و تألیفات علامه دهخدا، عبارتند از:

۱ لغت نامه دهخدا، که تعداد صفحه‏ هاى آن از ۲۶۵۷۵ صفحه قطع رحلى تجاوز میکند، و امروز که به وسیله دیگران تکمیل گردیده، به پنجاه جلد بزرگ رسیده است .
۲ – امثال و حکم، در چهار جلد و ۲۰۶۴ صفحه قطع وزیرى .
۳ ابوریحان نامه .
۴ ترجمه کتاب ((روح القوانین)) اثر کم نظیر منتسکیو دانشمند معروف فرانسوى .
۵ ترجمه کتاب ((سر عظمت و انحطاط روم)) نوشته منتسکیو .
۶ تصحیح دیوان ((ناصر خسرو))
۷ تصحیح دیوان ((منوچهرى دامغانى))
۸ دیوان اشعار دهخدا هم به کوشش دکتر محمد دبیر سیاحتى در ۲۰۸ صفحه، به سال ۱۳۵۸ شمسى در تهران چاپ و منتشر گردیده است . -فرهنگ شاعران زبان پارسى، ص ۲۱۰ ?
۹ فرهنگ فرانسه به فارسى .

اما مهمترین تألیف دهخدا همان لغت نامه است ، که فرهنگ جامعى از لغات فارسى، عربى و اروپائى مستعمل در فارسى است .در این کتاب نزدیک به سه میلیون فیش از روى متون معتبر استادان نظم و نثر فارسى و عربى و لغت نامه‏هاى چاپى و خطى و کتب دیگر در رشته ‏هاى تاریخ، نجوم، جغرافیا، طب، هیئت، ریاضى، حکمت، کلام، و غیره فراهم آمده است .

علامه دهخدا مدت چهل و پنج سال به طور مداوم با گروهى از یاران خود براى تألیف این کتاب کوشید، اعلام و اشخاص را در آن گرد آورد و تقریبا محتوى کلیه لغات فرهنگهاى خطى و چاپى مهم فارسى و عربى و لغات ترکى، مغولى، هندى، فرانسوى، انگلیسى و روسى متداول در زبان فارسى را در آن جمع کرد .

در این فرهنگ بزرگ اکثر لغات داراى شواهد مختلف از نظم و نثر است . اضافه بر این علامه دهخدا به قدرى به علم و فرهنگ علاقه داشت که در سال ۱۳۳۴ سازمانى براى تدوین و چاپ لغت نامه در خانه خود تشکیل داد، و سپس در سال ۱۳۳۶ آن خانه را به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران منتقل کرد، تا خدمت علمى و فرهنگى او همچنان پس از مرگ او هم ادامه داشته باشد .
این سازمان هم اکنون جزو مؤسسات دانشکده مذکور به کار تدوین و چاپ مجلدات لغت نامه اشتغال دارد .

قطعه‏اى از اشعار ((علامه دهخدا)) هم چنین است:

در سلوکم گفت پنهان، عارفى وارسته‏اى

 نقد سالک نیست، جز قلب خسته‏ اى

 

از پریشان گوهران آسمان پرسیدمش

گفت عقدى از گلوى مهوشان بگسسته ‏اى

 

گفتم این کیوان ببام چرخ هر شب چیست، گفت

دیده بانى بر رصد گاه عمل بنشسته‏ اى

 

گفتم اندر سینه‏ ها، این توده دل، نام چیست؟

گفت ز اسرار نهائى، قسمت برجسته ‏اى

 

روشنى در کار بینى گفتمش، فرمودنى

غیر برقى ز اصطکاک فکر دانا جسته ‏اى

 

در نیازستان هستى، بى‏نیازى هست اگر

نیست جز در کنج فکرت، گنج معنى جسته ‏اى

 

چهره بگشا، کز گشاد و بست عالم بس مرا

جبهه‏اى بگشاده‏اى بر ابروى پیوسته ‏اى

 

گوهر غم نیست جز در بحر طوفان زاى عشق

 کیست از ما اى حریفان، دست از جان شسته ‏اى

 

دل مکن بد، پاکى دامان عفت را چه باک

 گر به شأنت ناسزائى گفت، ناشایسته‏ اى

شعراشک شفق، ص ۹۹

فرهنگ معین، ج ۵

 

زندگینامه دکتر مصطفى چمران

۴۸۹۱۰۰_ELmekklx

مصطفى چمران در سال ۱۳۱۱ هجرى شمسى در تهران متولد شد. از دوران طفولیت، با زندگى سخت و سطح پائین و در یک خانواده بسیار ساده، عادت نمود. پدرش کارگر بود و جوراب بافى مى ‏کرد و با در آمد ناچیزى که بدست مى‏ آورد زندگى خود، همسر، مادر و هفت فرزندش را با مشکلات فراوان و در یک اطاق اجاره‏اى اداره مى ‏کرد.

مصطفى تحصیلات خود را در مدرسه ((دارالفنون)) رفت و تحصیلاتش را در این مدرسه ادامه داد. این دانش‏آموز با هوش و مستعد، ضمن ادامه تحصیل، از پانزده سالگى در کلاسهاى تفسیر قرآن آیت الله طالقانى ((ره)) در مسجد ((هدایت)) تهران و بعدها در درس فلسفه و منطق شهید استاد مرتضى مطهرى شرکت مى ‏کرد.

وى دوران متوسطه را در ((دبیرستان البرز)) گذرانده سپس وارد دانشکده فنى شد و بالاخره در سال ۱۳۳۶ در رشته ((الکترومکانیک)) فارغ التحصیل گردید. او در محیط دانشگاه همواره فعالیت مى‏ کرد و یکى از بنیانگذاران انجمن اسلامى دانشجویان دانشگاه بود. پس از دریافت مهندسى الکترومکانیک، مدت یک سال در همان دانشکده فنى تدریس داشت.

مصطفى چمران اهل مطالعه، نویسندگى و نقاشى بود. بیشتر اوقات بر بالاى پشت بام تنها اطاقشان به مطالعه و نوشتن مى ‏پرداخت، همواره شاگرد ممتاز و دانشجوى مقام اول بود، خطى زیبا داشت و در نوشتن انشاء مهارت خاصى از خود نشان مى‏داد. در رشته‏هاى مختلف ورزش فعالیت مى‏ کرد. عشق فراوانى به ریاضى و فلسفه داشت و مطالعات زیادى روى این دو رشته مى‏ نمود.

در سال ۱۳۳۷ شمسى، با استفاده از بورس تحصیلى، به عنوان دانشجوى ممتاز به آمریکا اعزام گردید و پس از تحقیقات علمى فراوانى، در جمع معروف‏ترین دانشمندان جهان در ((کالیفرنیا)) موفق به کسب درجه دکتراى ((الکترونیک و فیزیک پلاسما)) از معتبرترین دانشگاه آمریکا شد.

او در آمریکا نیز آرام نمى‏ گرفت و با همکارى دوستانش، براى اولین بار، انجمن اسلامى دانشجویان آمریکا را پایه ریزى نمود، فعالیتهاى وى در تبلیغ اسلام آنچنان زیاد و آشکار بود، که رژیم شاه، بورس تحصیلى او را قطع کرد.

پس از قیام خونین پانزدهم خرداد ۱۳۴۲، همراه با بعضى از دوستانش به کشور مصر رفت و در زمان حکومت ((جمال عبد الناصر)) مدت دو سال تمام، سخت‏ترین دوره‏ هاى چریکى و جنگ‏هاى پارتیزانى را آموزش دید و بعد مسئولیت تعلیم چریکى مبارزان ایرانى را به عهده گرفت.

دکتر مصطفى چمران، به خاطر داشتن بینش عمیق مذهبى، از حرکتهاى انحرافى سخت گریزان بود، به طورى که در رابطه با جریان ناسیونالیسم عربى که باعث تفرقه مسلمین مى‏ گردید، به جمال عبد الناصر رئیس جمهورى مصر اعتراض کرد و جمال عبد الناصر ضمن پذیرش این اعتراض، اجازه تبلیغ و سخنرانى به دکتر چمران داد.

بعد از فوت جمال عبد الناصر، دکتر چمران به لبنان رفت و با کمک امام موسى صدر، حرکت مسلمین و شاخه نظامى آن را با توجه به اصول و مبانى اسلامى پى ریزى نمود و سالیان درازى در لبنان فعالیت داشت،

بازگشت به وطن

  بعد از اینکه انقلاب اسلامى ایران پیروز شد، لذا بعد از بیست و سه سال دورى از وطن، به ایران بازگشت و با تمامى وجود، تجربیات ارزنده و طولانى، علمى و انقلابى خود را در خدمت انقلاب اسلامى ایران قرار داد. اولین گروه هاى پاسداران انقلاب اسلامى را در سعد آباد آموزش داد،

سپس با سمت معاون نخست وزیر، شبانه روز خود را صرف حل و فصل مشکلات کشور نمود. او با بى باکى خود را در میانه صحنه ‏هاى خطر مى ‏انداخت، تا هر چه سریع‏تر و قاطعانه ‏تر مسائل را حل نماید.

در جریان ((شهر پاوه)) و هجوم ضد انقلاب، قدرت ایمان، اراده آهنین، فداکارى، شجاعت و عشق وى به انقلاب اسلامى بر همگان آشکار گردید. هنگامى که کردستان در آستانه سقوط حتمى قرار گرفته بود و پاسداران را قتل عام کردند، دکتر چمران با فرمان امام خمینى ((ره))، فرماندهى نیروهاى اسلام را بر عهده گرفت و در زیر باران گلوله به کردستان رفت و در مدت پانزده روز با قهرمانی هاى اعجاب انگیزش که از عمق ایمانش به مبدا و معاد سرچشمه مى ‏گرفت، شهرها، راهها و مواضع استراتژیک کردستان را متصرف گردید، به طورى که کردهاى مسلمان با شادى و شعف وصف ناپذیرى، به استقبال نیروهاى اسلام شتافتند.

بعد از این پیروزى بى نظیر،، وى از سوى امام خمینى ((ره)) به وزارت دفاع منصوب شد. او در پست جدید، دست به تغییر و تحول بنیادین زد و با پاکسازى ارتش، اقدام به پیاده کردن برنامه ‏هاى اصلاحى نمود، تا ارتشى را بوجود آورد، که حافظ و پاسدار انقلاب اسلامى و امنیت و استقلال کشور باشد.

دکتر چمران در انتخابات اولین دوره مجلس شوراى اسلامى، از سوى مردم تهران به نمایندگى برگزیده شد. او پس از انتخاب در مجلس در نیایشى چنین گفت:
((خدایا! مردم آن قدر به من محبت کرده اند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار نموده ‏اند، که راستى خجلم و آن قدر خود را کوچک مى ‏دانم، که نمى ‏توانم از عهده بر آیم. خدایا! تو به من فرصت ده و توانائى ده، تا بتوانم از عهده بر آیم و شایسته این همه مهر و محبت باشم…))
دکتر چمران مجددا به نمایندگى از طرف امام خمینى ((ره)) در شوراى عالى دفاع منصوب گردید و مامور شد تا به طور مرتب و منظم گزارشى کار ارتش را ارائه نماید.

پس از حمله ناجوانمردانه رژیم بعثى عراق، در تاریخ ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ به ایران اسلامى، دکتر چمران به حضور رهبر کبیر انقلاب اسلامى، دکتر چمران به حضور رهبر کبیر انقلاب اسلامى رسید و بعد از ارائه گزارش، همراه آیت الله خامنه‏اى نماینده دیگر امام ((ره)) در شوراى عالى دفاع، به اهواز رفت، گروهى از رزمندگان داوطلب را جمع کرد و ستاد جنگهاى نامنظم را تشکیل داد و با انجام اقداماتى نظیر:
۱- تاسیس واحد مهندسى.
۲- نصب پمپ‏ هاى آب در کنار رود کارون.
۳- احداث کانالى به طول بیست کیلومتر و عرض ۱۰۰ متر.
۴- ایجاد هماهنگى بین ارتش، سپاه ونیروهاى داوطلب… و خدمات ارزنده‏اى در دفاع از کشور و میهن اسلامى نمود.

هنگامى که دشمن به شهر ((سوسنگرد)) یورش آورد، دکتر چمران پیشاپیش یارانش، به سوى شهر رفت، از سنگرى به سنگر دیگرى مى‏رفت و تیراندازى مى‏کرد و در همین شهر بود که مجروح گردید،  خون گرم او با خاک خوزستان در هم آمیخت، اما با این حال از پاى ننشست و با پاى مجروح، بر کامیون دشمن حمله برد و دشمنان از این همه شجاعت و جرات چمران، سخت هراسیدند و فرار کردند، دکتر چمران خود بر کامیون دشمن سوار شد و با لبانى متبسم، که شکوه و عظمت یک مومن واقعى را نشان مى ‏داد، یارانش را به پیروزى‏ هاى بزرگتر نوید داد.

دکتر چمران با همان کامیون خود را به بیمارستان اهواز رسانید و تنها یک شب در بیمارستان بسترى شد و در این شب هم جلسه شوراى فرماندهى در کنار تخت او تشکیل گردید و تصمیم‏ گیرى به عمل آمد. صبح روز بعد با پاى زخمى و عصا زیر بغل، به مقر ستاد جنگ‏هاى نامنظم رفت و چند روز بعد، دست به عملى بى سابقه زد، تا شهر ((هویزه)) را آزاد سازد!

شهادت

در اسفند ماه ۱۳۵۹ با بدن مجروح به دیدار امام امت ((ره)) شتافت و گزارش وضعیت جنگ را ارائه نمود و نظرات امام را همراه با دعاى خیر او، گرفت و یکسره به سوى تپه ‏هاى ((الله اکبر)) رفت و پس از پیروزیهاى چشمگیرى در بستان و سوسنگرد، یک روز در اولین ساعات صبح، هنگامى که از تپه‏ ها بازدیده مى ‏کرد و باران خمپاره‏ هاى دشمن از هر سو مى ‏بارید، ترکش یکى از خمپاره‏ هاى دشمن بعثى، به پشت سر دکتر چمران اصابت کرد و روح پاکش سبکبال و آرام به پرواز در آمد و با کفنى خونین که همان لباس رزمش بود، در تاریخ ۳۱ خرداد ماه ۱۳۶۰ هجرى شمسى، در ۴۹ سالگى به دیار ملکوتیان پرکشید و از میان امت رفت!

پیکر پاک شهید دکتر مصطفى چمران در ((بهشت زهراى تهران)) به کنار سایر شهیدان بزرگوار انقلاب اسلامى به خاک سپرده شد، اما نام و روح بلند او هم چنان جاوید است.

او در سوگند نامه عرفانى خود، با خداوند اینگونه پیمان بسته است:
خدایا به آسمان بلندت سوگند، به سوز دل عاشقان سوگند، به اشک دیده یتیمان سوگند، به جانبازى فدائیان از جان گذشته سوگند، ما دشمن متجاوز را به جهنم مى ‏فرستیم.

دکتر چمران، در اثر تلاش و مبارزه شبانه روزى، به خصوص در زمان جنگ، فرصت جمع آورى نوشته‏ ها و سخنرانی هاى خود را نیافت، اما پس از شهادت او کتابهاى: لبنان، یادنامه اولین سالگرد شهادت… او کتابهاى: لبنان، یاد نامه اولین سالگرد شهادت… و لبنان به روایت امام موسى صدر و دکتر چمران، بسیارى از نامه‏ ها و سخنرانی هاى او را، که افکار و اندیشه هاى مخلصانه او را منعکس نموده است، به چاپ رسانده‏اند.

فاجعه شهادت دکتر چمران این مجاهد بزرگ راه خدا، براى جامعه اسلامى آنقدر حساس بود، که امام خمینى ((ره)) پیام تسلیت داد، بسیارى از شخصیتهاى علمى و سیاسى ایران و کشورهاى اسلامى از او تجلیل فراوان به عمل آوردند. 

یادنامه اولین سالگرد شهید دکتر مصطفى چمران، ص ۱۲۰

زندگینامه استاد جلال الدین همائى‏

جلال الدین همایى روز سیزدهم دیماه ۱۲۷۸ هجرى شمسى، در یکى از محلات جنوبى اصفهان دیده به جهان گشود. خانواده وى، اهل علم و دانش و تقوى و معنویت بودند، از پدر بزرگش ((هما)) تا عموهایش ((عنقا)) و ((سما)) و پدرش ((طرب)) همه و همه اهل علم و فضیلت بودند.

جلال الدین از چهارسالگى درس خواندن را شروع کرد.پدر و مادرش همواره او را تشویق مى ‏کردند. پدرش او را درس مى ‏داد و مادرش با او، درس را تمرین و تکرار مى ‏نمود. علاوه بر این مادرش با او، درس را تمرین و تکرار مى‏ نمود. علاوه بر این ما درس قرآن کریم، دعاهاى گوناگون، گلستان سعدى و غزلیات عرفانى حافظ شیرازى را به جلال الدین مى‏آموخت مى‏ آموخت.

پس از مدتى وى را به مکتب خانه فرستادند، استاد مکتب خانه، بانویى پرهیزکار و معلمى دلسوز و ماهر با عنوان ((ملا باجى)) بود و با علاقمندى زیاد، اصول فروع دین و جزع آخر قرآن را به جلال الدین و سایر شاگردانش یاد مى ‏داد.

جلال الدین بعد از پایان مکتب خانه، نزد استاد میرزا عبد الغفار و از محضر وى بهره‏ ها جست. یک از مسائل مهمى که زندگى را بر جلال الدین تنگ مى‏ نمود، فقر و تنگدستى شدید وى بود. هنگامى که به سن سیزده سالگى رسید، پدر مهربانش را از دست داد و جز تعدادى کتاب، چیز دیگرى براى او باقى نگذاشت، لذا دوران تحصیلات او با تهیدستى و ریاضت توام بود..

جلال الدین با این همه، هرگز حاضر به قبول وجوهات شرعى نبود. عبادات استیجارى را که معمولا طلاب مى‏ پذیرفتند، مورد پذیرش وى قرار نمى‏ گرفت و از قبول اینگونه در آمدها دورى مى ‏نمود و مخارج زندگى خود را از راه کتابت و خطاطى تامین مى ‏کرد. صحافان به او مراجعه مى ‏نمودند و در مقابل هر هزار سطر نوشتن، یک تومان به جلال الدین اجرت مى دادند و او با همین مزد ناچیز، زندگى را در کمال سادگى و فقر مى‏ گذرانید.

استاد جلال الدین همائى در سال ۱۳۲۵ هجرى شمس، در کنگره نویسندگان شرکت نمود و عضویت فرهنگستان را نیز به عهده داشت. در سال ۱۳۲۶ همراه با برادر بزرگترش در مدرسه ((حقایق)) اصفهان و سپس در مدرسه ((قدسیه)) رفت و از محضر اساتید مشهورى مانند ((شیخ ابو القاسم عراقى)) استفاده کرد. در سال ۱۳۲۸ به مدرسه علمى ((نیماورد)) رفت و با حدود بیست سال اقامت در این مدرسه علوم اسلامى اعم از عقلى و نقل را فرا گرفت و در علوم متداول روز، به مقام و مرتبه بزرگى دست یافت. او بر اثر پیشرفت در تحصیلات عالیه در زمینه فقه و اصول و قدرت استنباط احکام شرعى، موفق به اخذ چندین فقره اجازه روایت و اجتهاد از علماء و مراجع تقلید گردید.

استاد جلال الدین همائى از سال ۱۳۰۰ هجرى شمسى که جوانى بیست دو ساله بود، در مدارس جدید، حوزه ‏هاى علمیه و دانشگاه تدریس رشته‏ هاى علوم را آغاز کرد. مدتى در دوره دوم دبیرستان ((صارمیه)) تدریس مى ‏نمود و از جمله شاگردان او، ((پرفسور تقى فاطمى)) استاد ریاضیات و ((دکتر محمد نصیرى)) رئیس سابق دانشکده حقوق و ((دکتر کمال الدین جناب)) بود.

در سال ۱۳۰۷ استاد همائى به تهران آمد و با حقوق هشتاد تومان در ماه، در وزارت معارف استخدام گردید. وزارت معارف او را به تبریز اعزام نمود و در همین سفر بود که استاد کتاب ((تاریخ ادبیات ایران)) را تالیف کرد.

او سه سال بعد به تهران انتقال یافت و در دبیرستان شرف و مدرسه دارالفنون به تدریس اکتفاء نمى ‏کرد، در انجمن ادبى فعالیت مى ‏نمود، مسئولیت دانشسراى عالى را به عهده داشت، در کلاس روزنامه نگارى دانشکده حقوق کار مى‏کرد.استاد جلال الدین همائى به اندازه‏اى در تبلیغ و گسترش اسلام اهتمام مى‏ورزید که در مقابل تدریس فقه، حاضر به قبول و دریافت حق التدریس نبود، بلکه هدفش، احیاء فقه اسلامى بود و دیگر هیچ.

کار استاد و لیاقت و شایستگى او به قدرى بالا گرفت که دانشکده‏ها و دانشگاههاى مختلف او را براى تدریس در دوره‏هاى لیسانس، فوق لیسانس و دکترا دعوت مى‏نمودند، زیرا درسهائى مانند ((صناعات ادبى))، ((مطول تفتازانى)) را به بهترین و موثرترین شیوه تدریس مى‏ کرد.

در سال ۱۳۱۳ هجرى شمسى، استاد با خانم ((صدرى ثقفى)) دختر ((حاج حسین ثقفى)) که از محترمین اصفهان بود، ازدواج کرد. همسر استاد اهل علم و دانش بود و در حکمت و طب نیز دست داشت و ثمره این ازدواج سه فرزند دختر بود.
استاد جلال الدین همائى در اردیبهشت ماه سال ۱۳۳۳ در کنگره عظیم ((ابن سینا)) حضور و شرکت فعال داشت. سال بعد سفرى به بیروت کرد و کرسى استادى زبان و ادبیات فارسى را در دانشگاه بیروت افتتاح نمود.

وى در بیشتر مجامع علمى و ادبى حاضر مى‏شد و نسبت به شخصیت‏هاى علمى و محافل ادبى، بى تفاوت نبود. در مجلس یاد بود ((احمد بهمنیار)) در دوازدهم آبان ماه سال ۱۳۳۴ و هم چنین در کنگره بزرگداشت ((مولوى)) حضورى آشکار داشت و مسئولیت برنامه و سخنرانى برنامه ((مرزهاى دانش)) در رادیو ایران به عهده گرفت. استاد عضو ((انجمن تحقیق در ادبیات و زبان‏هاى خارجى)) بود.

او آثار و تالیفات گرانبها و فراوانى از خود به یادگار گذاشت که از جمله مى‏توان این عناوین را نام برد:
۱- تاریخ ادبیات ایران.
۲- غزالى نامه.
۳- فنون بلاغت و صناعات ادبى.
۴- مولوى نامه.
۵- دیوان سنا.
۶- تصوف در اسلام.
۷- تصحیح ((نصیحه الملوک غزالى)).
۸- تصحیح ((مصباح الهدایه و مفتاح الکنایه)) تالیف ((عزاالدین محمود کاشانى)).
۹- رساله دستور زبان فارسى.
۱۰- تاریخ علوم اسلامى.
در سال ۱۳۴۵ هجرى شمسى، پس از طرح قانون تمام وقت دانشگاهها، استاد ضمن نامه‏اى که متن آن با بیت زیر آغاز گردیده بود، تقاضاى بازنشستگى نمود:

رسم است که مالکان تحریر
آزاد کننده بنده پیر
 و بدین وسیله کار رسمى استاد در دانشگاهها پایان یافت، در حالى که او همواره حسرت مى‏ خورد که چرا از علم و دانش، آنچنان که باید و شاید، بهره نگرفته است!

استاد جلال الدین همائى، دانشمند بزرگ و شاعر توانا، در ششم ماه رمضان سال ۱۴۰۰ هجرى قمرى، مطابق با هشتم تیرماه سال ۱۳۵۹ شمسى، چشم از جهان فروبست و در حسینیه ((لسان الارض)) اصفهان دفن گردید.
در اینجا بى تناسب نیست چند شعر از سروده‏هاى ((استاد همائى)) را در مرثیه شهیدان عاشورا، مورد مطالعه قرار دهیم:

الا اى فروزند دل آفتاب
به جسم شهیدان سبکتر بتابشهیدان قربانگه راستین
فشانده به حق، بر دو کون آستین

جگر گوشگان پیمبر همه
گل باغ زهراى اطهر همه

عزیزان درگاه عزت نشان
فتاده به چنگال مردم کشان

جگر گوشه‏هاى رسول خداى
زده تشنه در موج خون دست و پاى

ز خون شهیدان، زمین سرخپوش
ز آه یتیمان، زمین پرخروش

 از این سر زمین، تا به روز شمار
نروید مگر، لاله داغدار.

 
 
از بهار تا شهریار، ج ۱، ص ۳۲۵٫ 

زندگینامه استاد محیط طباطبایى(۱۲۸۱ـ۱۳۷۱ش)

 n00047759-b

تولد و تحصیلات

استاد سید محمد طباطبایى در روز شنبه نهم ربیع الثانى سال ۱۳۲۰ق (۲۳ خرداد ۱۲۸۱ش) در آبادى گزلا (دهکده ییلاقى) از توابع زواره و در حوالى اردستان، دیده به جهان گشود.

محیط طباطبایى در مکتب ملاّ على فرزند حاج حسن که مرد فاضل و وارسته اى بود، آغاز به تحصیل کرد و مقدمات علوم حوزوى را از محضر پدر و برخى علماى زواره فرا گرفت. از سال ۱۳۳۳ق. تحصیل منظم را ترک و در امور کشاورزى به خانواده کمک کرد، اما ذوق آموختن با تغییر این شرایط از بین نرفت، ولى جز پدر معلمى نمى شناخت.

در سال ۱۳۳۳ ق. در ظاهر براى معالجه و در اصل براى فراگیرى علوم به اصفهان رفت و موفق گردید در مدتى کوتاه مبانى برخى علوم ـ بویژه دانش طبیعى ـ را فرا بگیرد و تا حدودى با زبان و ادبیات فرانسه آشنا شود. پس از چهار ماه توقف در اصفهان، به زواره بازگشت. بار دیگر به اصفهان آمد تا به تحصیل علم طب بپردازد، اما پس از چندى، از تحصیل منصرف گردید و دوباره به زواره بازگشت و خود را مهیاى سفر به تهران نمود.(۱)

در سال ۱۳۰۱ش نزد مدیر مدرسه نوبنیاد زواره، مرحوم اسدالله کاوه زاده، مشغول کار شد و ضمن کمک در امور مدرسه، برخى درسها را تدریس کرد، و خود نزد کاوه زاده زبان انگلیسى آموخت. سرانجام در اواخر فروردین ماه سال ۱۳۰۲ ش براى تحصیل ـ به گفته پدر ـ یا براى روزنامه نگارى ـ به سلیقه خودـ به تهران رفت. یک سال در مدرسه قاجاریه ماند و طى سه سال دوره شش ساله ادبى دارالفنون را گذرانید و مقدارى هم در مدرسه عالى حقوق تحصیل نمود، ولى از ادامه آن منصرف گردید. در این روزگار فرصتى یافت تا زبان فرانسه را تکمیل کند و از این طریق با آثار ادبى دنیاى جدید و نویسندگان و شعراى اروپا آشنا شود.(۲)

نسب محیط

پس از آن که احمد بن محمد بن رستم مطیار قرشى که در اوایل قرن چهارم هجرى در اصفهان سمت حکمرانى داشت، شهر زواره و برخى روستاهاى اطراف آن را بر سادات وقف مى نماید، گروه هایى از سادات از اولاد طاهر بن على که فاطمه دختر این حکمران را به زنى گرفته بود، به زواره کوچ کردند. در ادوار گوناگون تاریخى بر اثر حوادثى چون یورش مغول ها به زواره و دیگر رویدادهاى این شهر، طوایفى از سادات زواره به بروجرد، تبریز، اصفهان، نائین، یزد و نطنز کوچ کردند و پنج طایفه در این شهر باقى ماندند که عبارتند از طوایف: میرزا رفیعا، میرشاهمراد، میر محمد شفیع، سید مرتضى یا حاجى میر باقر و طایفه میرزا آقا على، سید ابراهیم فنا، پدر محیط طباطبایى، منسوب به این طایفه اخیر است و آنان از طریق ابن طباطباى شاعر به امام حسن مجتبى(علیه السلام) نسب مى برند.(۳)

پدر و مادر

سید ابراهیم طباطبایى (توحیدى) متخلّص به فنا از سادات طباطبایى زواره است که به سال ۱۲۹۳ق در زواره دیده به جهان گشود. پس از تحصیلات مقدماتى در مکتب خانه هاى زادگاهش، در جوانى به اصفهان رفت و در حوزه علمیه آن شهر به تحصیل علوم دینى روى آورد. فقه را نزد حاج میرزا هاشم چهارسویى (فقیه معروف) و حاج آقا منیر آموخت. درس اصول را در خدمت شیخ محمدعلى ثقه الاسلام نجفى و برادرش شیخ محمدتقى معروف به آقا نجفىفراگرفت. در حلقه درس میرزا جهانگیر خان قشقایى شرح مطالع، شرح منظومه سبزوارى و شرح اشارات خواجه نصیر طوسى را خواند. همچنین در حکمت، عرفان و کلام محضر عارف زاهد و فقیه وارسته آخوند ملاّ محمد کاشى را درک کرد. در ریاضى، هیات و نجوم از شاگردان برجسته میرزا عبدالجواد شهشهانى به شمار مى رفت.

سید ابراهیم پس از تحصیلات در اصفهان، به تهران رفت و در حوزه این شهر از محضر پر فیض شیخ فضل الله نورى بهره برد. ضمن فعالیتهاى علمى و آموزشى، به عرصه هاى سیاسى هم رویکرد نشان داد و در انقلاب مشروطه تا پیروزى مجاهدین و فتح تهران همکارى با مبارزان را ادامه داد، ولى از رفتار و کارنامه منفى برخى به اصطلاح آزادى خواهان تندرو به شدت ناراحت گردید و چون مشاهده کرد آنان به فقیه مجاهد شهید شیخ فضل الله نورى هم رحم نکردند و او را به جرم حق گویى و دفاع از مشروطه مشروعه به شهادت رسانیده اند، از این امور افراطى ناگوار چنان نفرت پیدا کرد که عرصه هاى سیاسى و اجتماعى را رها کرد و به زواره بازگشت و ضمن پرداختن به کار کشاورزى به سوالات شرعى مردم پاسخ مى گفت و گره گشاى گرفتاریهاى مردم بود. سرانجام این روحانى مبارز در سال ۱۳۶۱ق. (۱۳۲۱ش) در زواره بدرود حیات گفت و همان جا هم دفن شد. همسرش فاطمه بیگم از احفاد قاضى محمد طباطبایى (از علماى عصر سلطان حسین صفوى) بود, همان شخصیتى که در فتنه افاغنه از اصفهان به زواره آمد و در آن جا اقامت گزید. او در سال ۱۳۳۷ق در زادگاهش زواره درگذشت.(۴)

محیط طباطبایى به حقیقت جالبى اشاره کرده است:

«مرحوم پدرم نقل مى کرد نخستین بار کلمه مشرط و مشروطه در مقابل فرمان عدالت خانه، از وابستگان سفارت انگلیس به خصوص ژرژ دافر(کاردار) شنیده شده پیش از آن در گفتن و نوشتن ابداً کسى این لفظ را با کار نمى برد و پیدایش آن مربوط به همان ایام تحصّن در سفارت انگلیساست. این گواهى کسى است که در عمر خویش حتى براى مصلحت هم حاضر به گفتن یک کلمه خلاف نشد و در نتیجه مجبور به گوشه نشینى و انزوا در زواره گشت.»(۵)

تشیکل خانواده

محیط در سال ۱۳۲۲ش. ازدواج کرد که محصول آن ۵ فرزند شامل دو پسر و سه دختر مى باشد. فرزندانش همه تحصیلات دانشگاهى دارند. پسر بزرگش فوق تخصص و جراح قلب و عروق است و سید احمد محیط طباطبایى پس از تکمیل تحصیلات دانشگاهى در رشته تاریخ دانشگاه تهران، از سال ۱۳۷۷ش. در بخش پژوهش سازمان میراث فرهنگى مشغول به کار شد.(۶)

احمد محیط که متولد ۱۳۳۸ش. است مى گوید:

«در سطوح مختلف از مدرسه تا دانشگاه تدریس کرده ام و در کنار آن چند سالى به عنوان هیأت علمى در مدرسه عالى شهید مطهرى فعالیت داشتم. وى در زمینه هاى فرهنگى، تاریخى و هنرى مقالاتى نوشته که در برخى نشریات از جمله کیهان فرهنگى و رهنمون چاپ شده است.(۷)

تدریس

محیط در سال ۱۳۰۵ ش به استخدام وزارت معارف (آموزش و پرورش) درآمد و براى تعلیم و تربیت عازم خوزستان و به مدت چهار سال مشغول تدریس شد. از این مدت دو سال (۱۳۰۵ و ۱۳۰۶) به اتفاق چهار نفر دیگر مدارسى در اهواز تأسیس نمود که خود معلم آن بود. در سالهاى ۱۳۰۷ و ۱۳۰۸ش در خرمشهرنماینده معارف بود و ریاست دبیرستان شرف را نیز عهده دار بود. وى گرچه براى تدریس ادبیات فارسى اعزام شد، ناگزیر تاریخ، جغرافیا و علوم طبیعى را هم تدریس کرد. این برنامه حتى اوقات فراغت او را گرفت و نمى توانست به فعالیتهاى ذوقى خود که نگارش و نوشتن بود، روى آورد. در سال ۱۳۰۹ ش از خوزستان به تهران انتقال یافت و در دبیرستانهاى شرف، دارالفنون، ایرانشهر، مدرسه نظام و دانشسراى مقدماتى به تدریس تاریخ، جغرافیا و ادبیات پرداخت.

پس از آن مدتى مدیریت مدارس شرف و پانزده بهمن را برعهده گرفت. از سال ۱۳۲۱ تا ۱۳۲۸ش زمانى دبیر دبیرستانها و گاهى بازرس فنى بود در ضمن از سال ۱۳۰۷ تا ۱۳۲۸ ش ده بار براى اصلاح و تغییر برنامه مدارس از سوى وزارت فرهنگ دعوت شد.(۸)

هنگامى که طرح نظام سیستم تألیف و نشر کتابهاى درسى و خاتمه دادن به هرج و مرج و فساد موجود در این زمینه به اجرا درمى آمد، به عضویت کمیسیون انتخاب کتابهاى درسى ادبیات فارسى دعوت گردید. وى این دعوت را با شجاعتى خاص پذیرفت، زیرا کار دشوارى بود. داورى درباره تألیفات افرادى چون فروزانفر، جلال الدین همایى، دکتر رضازاده شفق، احمد متین دفترى، على اکبر سیاسى و چند نفر دیگر و سینه سپر نمودن در برابر شکوه ها، اعتراضها و جنجالها، دل شیر مى خواست. به همین دلیل کسانى از قبول عضویت در این کمیسیونها عذرخواهى نمودند. کسانى هم که خود تألیفات درسى داشتند، طبعاً صلاحیت چنین کارى را نداشتند. بدین صورت کتابهاى درسى به صورت واحدى درآمد و به هرج و مرج و سوء استفاده هاى کلان پایان داده شد.(۹)

در شهریور ۱۳۲۸ از وزارت فرهنگ به وزارت امور خارجه انتقال یافت و به رایزنى فرهنگى در سفارت کبراى ایران در دهلى منصوب شد و دو سال در این سرزمین ماند. در تابستان ۱۳۳۰ به رایزنى فرهنگى ایران در کشورهاى عراق، سوریه و لبنان برگزیده شد و تا بهار سال ۱۳۳۴ در این سرزمینها مشغول کار بود. در ضمن سفرى هم به قاهره رفت و از کتابخانه هاى معروف و مهم مصر بازدید نمود. در پایان دوران مأموریت در وزارت امور خارجه با این که على قلى اردلان ـ وزیر امور خارجه ـ با ابقاى او در حوزه عملى این وزارتخانه موافق بود، درخواست کرد پروندهاش به وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش) باز گردد. پس از بازگشت، به عنوان بازرس وزارت در کمیسیون مطالعه و بررسى انتقادات رسیده برگزیده شد و تا پایان دوره خدمت، عضو همین تشکیلات بود.

در سال ۱۳۳۷ ش از سوى دولت براى رایزنى فرهنگى در افغانستان نامزد شد، ولى پیشامدى او را از این کار بازداشت و در همین سال بازنشسته گردید. در سال ۱۳۴۷ش دکتر فضل الله رضا ـ رئیس وقت دانشگاه تهران ـ از او دعوت نمود تدریس تاریخ را در دانشکده ادبیات عهده دار شود، ولى نپذیرفت و در سال ۱۳۵۴ ش به دعوت دکتر صدرالدین الهىسرپرست دانشکده ارتباطات در نیمه دوم از سال تحصیلى ۱۳۵۴-۱۳۵۵ش تدریس تاریخ مطبوعات را از زمان محمدشاه قاجار تا آغاز روى کار آمدن رژیم پهلوى پذیرفت.(۱۰) در سال تحصیلى ۱۳۶۷- ۱۳۶۶ش دانشکده ادبیات دانشگاه آزاد اسلامى تهران از محیط طباطبایى خواست راجع به نظام حکومت در ایران بعد از اسلام، براى دانشجویان درس تاریخ، مطالبى به صورت خطابه ایراد کند که این برنامه عملى گردید.(۱۱)

حضور در مجامع علمى فرهنگى

محیط طباطبایى در بیشتر کنگره هاى مهم ادبى همچون هزاره فردوسى، خواجه نصیر طوسى، ناصر خسرو، دقیقى، خواجه رشیدالدین فضل الله همدانى، شاهنامه، ایران شناسى، خلیج فارس و از جمله در سومین دوره کنگره تحقیقات ایرانى با شور و شوق و میل باطن شرکت کرد و به مناسبت مقام علمى و موقعیت فرهنگى- اجتماعى غالباً عضو کمیته مشورتى بود.

در کنگره بین المللى خاورشناسان، عضو هیئت اعزامى ایران به پاریس بود. عضو انجمن ایرانى فلسفه و علوم انسانى وابسته به کمیسیون ملى یونسکو در ایران بود. او در این انجمن که دوازده سال برقرار بود، به طور منظم و مرتب حضور مى یافت. وى در کنگره تعلیم و تربیت، شیخ طوسى (دانشگاه مشهد)، ابن سینا (بغداد)، ابوعلى سینا (تهران)، مولوى، فارابى، بیهقى، خوارزمى، حافظ و سعدى و نهج البلاغه به ایراد سخن پرداخت. جوایز فراوانى نیز مجامع داخلى و خارجى به محیط طباطبایى اهدا نمودند. از سوى سندیکاى نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات، در سال ۱۳۵۵ ش به پاس خدمات علمى استاد محیط طباطبایى مجلس بزرگداشتى برگزار شد که طى آن ضمن تجلیل از مقام علمى ایشان، کتاب محیط ادب که شامل مقالاتى از مشاهیر معاصر بود، به کوشش دکتر سید جعفر شهیدى، حبیب یغمایى، باستانى پاریزى و ایرج افشار به طبع رسید و به ایشان تقدیم گردید.

هنگامى که دانشگاه تهران تصمیم گرفت به اشخاصى چون احمد آرام، محمد پروین گنابادى، رعدى آذرخشى، غلامحسین مصاحب و حبیب یغمایى دکتراى افتخارى بدهد تا نوعى حق شناسى نسبت به آنان شود، محیط جزو اسامى شایستگان این عنوان قید شده بود، ولى چون دو تن از شرکت کنندگان معترض بودند موضوع مزبور درباره این محقق سخت کوش مسکوت ماند! به دلیل آن که این کار موافق با مصالح فرهنگى کشور نبود. دانشگاه ملى (شهید بهشتى کنونى) پذیرفت به نشانه حقشناسى جامعه علمى کشور به مرحومان جلال الدین همایى، محیط طباطبایى و محمد تقى مصطفوى دکتراى افتخارى بدهد که چنین شد.

آخرین حق شناسى نسبت به مقام علمى و ادبى محیط طباطبایى انتخاب ایشان به عضویت فرهنگستان زبان و ادب ایران در سال ۱۳۶۹ش مى باشد. دکتر مهدى محققمى گوید:

«ایشان نظریات خود را درباره مسائل لغوى که خیلى هم مفید بود ابراز مى کردند و آقاى دکتر حبیبى نهایت احترام را در حق ایشان مبذول مى داشت.»(۱۲)

از سال ۱۳۳۸ تا پایان شهریور ماه ۱۳۵۸، مسئولیت برنامه هاى مرزهاى دانش را در رادیو ایران عهده دار گردید. این برنامه هر هفته روزهاى پنجشنبه از صداى ایران پخش مى شد و موضوعات آن غالباً به زبان فارسى و مسائل مربوط به تاریخ، فرهنگ ایران و اسلام و نجوم مى شد. طى بیست سال که این برنامه ادامه داشت، بیش از پانصد سخنرانى توسط محیط تهیه و ارائه گردید.(۱۳) وى در این خصوص مى گوید:

«مسلماً یکصد نکته تازه در این سخنرانیها بود که سعى مى کردم آنها را به آگاهى مردم برسانم.»

حتى افراد فاضلى به این برنامه توجه داشته و در جهت استفاده از این سخنرانى ها کوشیده اند. دکتر على لاریجانى به محیط گفته بود: شهید آیت الله مطهرى توصیه نموده است، تمام سخنرانیهاى مرزهاى دانش ضبط گردد که اکنون نوار آنها موجود است.(۱۴) محیط طباطبایى به مناسبت هاى مختلف از مشاهیر و استادان دانشگاه دعوت مى کرد با ارائه موضوعى خاص در این برنامه حضور یابند.(۱۵) دکتر محمد امین ریاحى در این باره مى نویسد:

«این نکته روشن است که تألیفات و تحقیقات تخصصى که به چاپ مى رسد، دایره انتشارات محدودى دارد و فقط به دست متخصصان مى رسد. اما برنامه مرزهاى دانش منظما به گوش میلیون ها تن از عالم و عامى مى رسید و بر دل ها مى نشست. روزى یک دانشمند اهل تاجیکستان که به ایران آمده بود به عنوان نمونه دلبستگى خود به ایران، با ترس و لرز به من گفت: من مجموعه اى از ده ها نوار مرزهاى دانش را ضبط کرده ام و مرتباً این کار را انجام مى دهم….»(۱۶)

محیط طباطبایى مدتى نیز در کمیسیون نامگذارى خیابانها در شهردارى سمت نمایندگى فرهنگ را بر عهده داشت و در این مقام اسامى برخى شاعران، عارفان، حکیمان و رجال برجسته شیعه را براى خیابانها و معابر تهران برگزید.(۱۷)

بین سالهاى ۱۳۴۸ تا ۱۳۷۱ مشغول ارزیابى و بررسى کتابهاى خطى کتابخانه مجلس شوراى اسلامى بود. به گفته ایرج افشار محیط از شناسندگان و دلباختگان نسخ خطى بود. وى مى افزاید:

«محیط در سالهاى بازنشستگى ساعات فراغتش را در کتابخانه هاى مجلس و مدرسه عالى سپهسالار (شهید مطهرى کنونى)، کتابخانه ملى و ملک و دانشگاه تهران مى گذرانید و بعد از ظهرها که کتابخانه ها بسته بود، سرى به کتابفروشى هاى تهران، ادب، ابن سینا و دانش مى زد و یا در این مکانها با برخى از اهل فضل به مفاوضات ادبى و فرهنگى مى پرداخت. در مدت هشت سالى که کتابخانه مرکزى و مرکز اسناد دانشگاه تهران به برگزارى مجامع و جلسات ادبى و بزرگداشت ادبا و فضلاى گذشته اقدام مى کرد، یعنى طى سالهاى ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ ش لزوماً وظیفه خود مى دانستم از مرحوم محیط استدعا کنم آن مجالس را با سخنان سودمند و گرم خود دلپذیر کند، تا آنجا که به یاد دارم در جلسه هاى مربوط به عباس اقبال آشتیانى، امیرکبیر و دارالفنون، ملک الشعراى بهار، مولانا، قائم مقام فراهانى، صائب تبریزى و… سخنرانى کرد.»(۱۸)

دکتر مهدى محقق یادآور مى گردد:

«در سال ۱۳۷۷ ش که سرپرستى و مدیریت بخش نسخه هاى خطى کتابخانه ملى فرهنگ را عهده دار بودم مرحوم محیط که از علاقه مندان نسخه هاى خطى بود. حداقل هفته اى یکبار به کتابخانه مى آمدند… و از نسخه هاى خطى نادرى مطلع مى شدند که قبلاً دسترسى به آنها مقدور نبود. در چهارشنبه هر هفته گروهى از اهل فضل در مدرسه عالى شهید مطهرى محفلى فرهنگى و علمى تشکیل مى دادند که محیط طباطبایى به طور منظم و مرتب در این جلسات حضور مى یافت. شخصیت هایى چون شهید مطهرى، مرحوم حاج عبدالله نورانى، دکتر شهیدى،دکتر سید على موسوى بهبهانى، دکتر مهدى محقق و مرحوم دکتر محمد معین، سید محمدکاظم عصار، دکتر احمد مهدوى دامغانى، حسین خدیوجم از اصحاب این محفل پر فیض بودند. گاهى محققان برجسته خارجى چون پروفسور ایزوتسو ژاپنى (مترجم قرآن کریم به زبان ژاپنى و مؤلف آثار دیگر) پروفسور لندوست مصحح کتاب کاشف الاسرار نورالدین اسفراینى و پروفسور پاییکاریک از فیلسوفان سرشناس هندى در چنین محفلى حاضر مى شدند و بر جاذبه، تنوع و گستره بحثها و گفتگوها مى افزودند. بعد از پیروزى انقلاب اسلامى، چند جلسهاى در همان مدرسه تشکیل شد که آیه الله امامى کاشانى در آن شرکت مى نمود و یکبار هم از مقام معظم رهبرى حضرت آیه الله خامنه اى خواستند که حضور یابند و پذیرفتند. پس از آن که مدرسه مزبور به دانشکده تبدیل شد جلسه در خانه برخى اعضا و گاهى هم در رستوران پارادیس، که رئیس آن با مرحوم دکتر غلامحسین یوسفى پیوند خویشاوندى داشت، تشکیل مى شد. آخرین جلسه اصحاب چهارشنبه در منزل مرحوم خدیوجم منعقد گردید که مرحوم عبدالله نورانى اسامى حاضران را بیست نفر نوشته بودند.»(۱۹)

تلاشهاى مطبوعاتى

از سال ۱۳۳۲ ق محیط طباطبایى در زواره به روزنامه دست مى یافت. در آن روزگار عناصر دخیل در سیاست ـ در ولایات ـ که براى خود پایگاه ملکى، ایلى و نظایر آن داشتند روزنامه ها را دریافت مى کردند و بعد از خواندن به اشخاص دیگرى مى دادند. محیط هم از طریق یکى از نزدیکان خویش که در دستگاه سردار صولت بختیارى در آبادى مزدآباد، واقع در بلوک سفلى و شرق زواره، منشى بود، به روزنامه هایى که وى پس از مطالعه به منشى خویش مى داد، دست مى یافت و مى خواند. به این ترتیب اندک اندک به نقش روزنامه در تحول افکار عمومى پى برد و با سبک نگارش مطبوعات آشنا گردید. در پاییز سال ۱۳۰۰ ش که به اصفهان رفت، یک نفر گیلانى که در این شهر متصدى چاپ روزنامه بود، توسط یکى از همشهریان زواره اى از محیط تقاضاى همکارى کرد و مطالبى از وى خواست تا درباره حوادث اصفهان بنویسد، او هم نگاشت و آن نوشته ها در روزنامه مورد اشاره درج گردید. از این بابت محیط تصمیم گرفت به تهران بیاید و به طور جدى وارد کار روزنامه نگارى شود. در تابستان سال ۱۳۰۱ش که به زواره بازگشت، دوره هاى ناقصى را که از روزنامه هاى شهاب ثاقب (طرفدار آلمان)، روزنامه ایران و رعد (طرفدار انگلیسى ها) و برخى روزنامه هاى قدیمى که در خانه داشت با یکدیگر مقایسه مى نمود تا آنچه از روى آنان قابل استنباط و تقلید بود، درباره تنظیم یک روزنامه به کار گیرد. قبل از آن که به تهران بیاید در زمستان سال ۱۳۰۱ش گاهى روى کاغذهاى عادى خط کشى مى نمود و با ذوقى خاص روزنامه نویسى را تمرین مى کرد. این کاغذها جزو کاغذهاى باطله از خانه بیرون مى رفت که نمونه هایى از آنها را نایب الحکومه اردستان به دست آورده بود. وى محیط را از زواره به اردستان احضار کرد و گفت: بیا منشى حکومت بشو، در جوابش گفت: این کار سابقه و آشنایى مى خواهد که من ندارم. محیط وقتى به تهران آمد، وضع روزنامه ها شکلى تازه یافته بود, زیرا مى توانستند نسبت به مسائل سیاسى اجتماعى انتقاد کنند. اختلاف نظر میان احمدشاه و رضاخان (وزیر جنگ وقت) دلیل این تحول بود. محیط در آن ایام روزنامه اقدام را یک نشریه آزادى خواه تصور نمود و خواست از طریق قطعه شعرى که به مناسبت اوضاع آشفته و مبهم تهران سروده بود و جنبه انقلابى داشت، ارتباط برقرار کند، ولى این جریده توقیف گردید و روزنامه اى دیگر به جایش انتشار یافت. چاپ آن شعر در روزنامه توقیف شده محیط را بر سر ذوق آورد و طبع اشعارش در جراید، او را در ردیف شعراى روزنامه نگار آزادى خواه و سیاسى به مردم معرفى نمود. این وضع غیر مترقبه ذوق روزنامه نگارى را در محیط تقویت کرد، ولى چون یکى از مدیران جراید در تهران به وزارت جنگ احضار گردید و رضاخان او را مؤاخذه و مضروب کرد، پدرش سید ابراهیم طى نامه اى فرزند را از روى آوردن به روزنامه نویسى بازداشت. موقعى که از خوزستان به تهران آمد با مدیر داخلى روزنامه ایران- غلامعلى مستعان پسر عموى حسینقلى مستعان – آشنا گردید و همکارى خود را با این روزنامه آغاز کرد. تا آن که مایل تویسرکانى که مدیریت روزنامه شفق سرخ را پس از على دشتى عهده دار شده بود از وى خواست همکارى خود را با این نشریه شروع کند. محیط مقاله هاى انتقادى متعددى به مناسبت هاى مقتضى در شفق سرخ مى نوشت که ماجراى لغو امتیاز نفت به قلم وى موجب توقیف این روزنامه گردید.(۲۰)

در سال ۱۳۱۷ ش که مطبوعات کاملاً در اختیار حکومت بود، وزارت معارف محیط را از کار تدریس بازداشت و مدیریت مجله تعلیم و تربیت را به وى داد. وى از مهر ۱۳۱۷ تا ۳۱ تیر ۱۳۱۹ در مقام مدیر مسئول این مجله، نوزده شماره از آن را انتشار داد. در اثر اهتمام محیط، سطح مجله به لحاظ کیفى و ظاهرى ارتقا یافت و تعدادى مقالات کم نظیر در آن درج شد. از اولین شماره که محیط مدیریتش را پذیرفت، نام آن را به آموزش و پرورش برگردانید. مقالاتش درباره کوشیار گیلى و زبان آذربایجان در مجله مزبور، براى استاد آوازه اى از نو پدید آورد.(۲۱) دکتر محمد اسماعیل رضوانى نوشته است:

«روزى محیط بر سبیل تصادف در خدمت مرحوم ذوقى صاحب منصب نامدار وزارت معارف نسبت به مجله تعلیم و تربیت، نظرها و طرحهاى صحیحى ارائه داد که در خاطر ذوقى جاى گرفت. در نتیجه در سال ۱۳۱۷ در وزارت معارف مرحوم مرآت، پس از کناره گیرى حبیب یغمایى از مدیریت مجله، ابلاغ آن براى محیط طباطبایى صادر شد.»(۲۲)

روزنامه کوشش در سالهاى آخر سلطنت رضاخان گاهى مقالاتى از محیط به طبع مى رسانید. در دوران دولتى که فروغى پس از سقوط رضاخان تشکیل داد، محیط در روزنامه تجدد مطالب انتقادى، سیاسى مى نوشت و کارهاى خلاف قانون برخى کارگزاران را گوشزد مى نمود. از سال ۱۳۲۱ش همکارى خود را با روزنامه پارس به مدیریت فضل الله شرقى آغاز کرد. این نشریه هفته اى یکبار انتشار مى یافت و در ضمن سه سال حدود ۲۰۰ مقاله از محیط طباطبایى در آن درج گردید. روزنامه پارس تنها نشریه اى بود که مى توانست وارد هر خانوادهاى بشود و در دسترس افراد قرار بگیرد. از سال ۱۳۳۷ش که محیط بر اثر بازنشستگى همکارى با روزنامه ها را افزایش داد، در مجله تهران مصور مقالاتى مى نوشت. نخستین آنها مقاله اى در خصوص خلیج فارس بود، زیرا در مطبوعات عربى آن را خلیج عربى مى نوشتند و غربیها هم مایل بودند نام خلیج فارس را عوض کنند. محیط که در سرزمینهاى عربى با این موضوع آشنا شده بود، در حدود امکان براى جلوگیرى از گسترش کاربرد عنوان خلیج عربى تلاش کرد. البته قرار بود این مقاله در مجله وزارت امور خارجه چاپ شود که عملى نگردید.(۲۳)

پس از شهریور ۱۳۲۰ ش که محیط زمینه را مساعد یافت بر آن شد آرزوى دیرینه خود را عملى سازد و خود شخصاً نشریاتى بنیان نهد. با این تصمیم به انتشار مجله محیط پرداخت که نخستین شماره آن در شهریور ۱۳۲۱ در ۶۴ صفحه انتشار یافت که در طلیعه آن آمده بود:

«بار خدایا هر که در این جهان دست به کارى مى زند، سودى از آن مى خواهد چنانچه ما نیز در این اقدام خود خدمت مردم و رضاى تو را خواهانیم. پس ما را به هر چه مصلحت و مایه پیشرفت کار است راهنمایى فرما.»

انتشار مجله محیط به دلیل چند بار توقیف و برخى بحرانهاى سیاسى اجتماعى نوسانهاى زیادى داشت و در مجموع نوزده شماره آن به طبع رسید. اگرچه مجله محیط کوتاه عمر، کم حجم و کم شماره بود، از نظر محتوا گرانبها بود و نام آن در تاریخ جراید و مطبوعات ایران جاویدان باقى خواهد ماند. در این مجموعه به موازات ترجمه هایى که از شاهکارهاى ادبى جهان صورت مى گرفت، فصولى از تاریخ معاصر ایران و جهان روشن گردیده و اوضاع سیاسى روز مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته و از بحثهاى اجتماعى و اخلاقى نیز غافل نشده است.(۲۴)

استاد محیط پس از این ایام به مدت نیم قرن نه تنها با ده ها روزنامه و مجله همکارى داشت، بلکه سى سخنرانى در رادیو درباره مطبوعات ایراد نمود و بیش از پانزده مقاله در این خصوص نگاشت. جزوه درسى تاریخ مطبوعات را براى دانشجویان دانشکده علوم ارتباطات اجتماعى به رشته تحریر درآورد و سعى داشت در نشستهاى مطبوعاتى حضور یابد و تقریباً تا پایان عمر با مطبوعات همکارى داشت. مقاله قضاوت در ایران اسلامى آخرین نوشتار محیط است که در مجله رهنمون(۲۵) درج گردید. همچنین ایشان در اواخر عمر عضویت در تحریریه مجله مزبور را عهده دار بود. آیت الله امامى کاشانى در خاطره اى گفته است:

«ایشان اغلب به مناسبت سخنرانى و شرکت در سمینارها در مدرسه عالى شهید مطهرى حضور داشتند. در یکى از دو سال اخیر در تحقیقات مربوط به کتب خطى کمک بسیار کردند. در یکى دو دوره آموزشى که بخش پژوهش مدرسه برگزار کرد، مطالب مفیدى تدریس کردند. عضو هیأت تحریریه مجله مدرسه نیز شدند. استادان محترم هیأت تحریریه در زمینه نام نشریه هر یک نظرى دادند. استاد محیط نام رهنمون را پیشنهاد کردند که من هم آن را بهترین دانستم و انتخاب نمودم….»(۲۶)

او روزنامه نگارى توانا و توانمند بود، نه از نوع ژورنالیستهاى معمول عصر، از آن دستهایى که با علاقه نشان دادن به کار و استعداد ذاتى به این موضوع هویت و اصالت بخشیدند.

دکتر عبدالحسین زرین کوب در این باره نوشته است:

«در روزنامه نگارى هم کمتر از تحقیقات علمى، استعداد و قریحه نشان نداد. علاقه به مسائل عصرى در سالهایى که این مسائل حاد، اما به هر حال قابل طرح بود او را به عرصه ژورنالیسم کشاند. اما در این زمینه هم کارش اصالت داشت. ژورنالیسم در زیر قلم او به طنز و هزل و هجو و فحش که معمول عصر بود، آلوده نشد. به بحث و فحص در ریشه دردها و مشکلات معطوف گشت. جرأت و جسارت همراه با دقت و انصاف و دور از موذیگرى رایج عصر، یک ویژگى برجسته این ژورنالیست بود. هر جا مجالى براى گفتار مى یافت، بى ملاحظه، اما غالباً با رعایت انصاف و عفت کلام، حرف خود را به بیان مى آورد. از روزنامه آتش تا تهران مصور، از اطلاعات روزانه تا کیهان فرهنگى هر جا دعوت مى شد و هر جا فرصت مى یافت، مقاله مى نوشت، مصاحبه مى کرد و با اصحاب به مشاجره و مجادله مى پرداخت… .»(۲۷)

احساس مسئولیت در بیان حقایق

اگرچه محیط در تحقیقات خویش تابع روش استقرایى به شیوه محققان جدید بود، در ضمن کار پژوهش هرگز توانایى و ابتکار خود را فراموش نمى کرد. در واقع روش از دیگران بود، ولى زمینه کار محصول فکر و همت خودش. محیط در مصاحبه هایش گفته بود: تحقیق مى کردم نه تقلید. این که دنبال هم نقل قول آورده شود تا حجم کتاب افزوده گردد و وقتى مطالعه مى شود، مجموعه اى متضاد است که محتوایش با یکدیگر منسجم نیستند، به اعتقاد محیط روش درستى نبود. او اعتقاد داشت باید نقل قولها و اظهارات و ادعاها را ارزیابى دقیق کرد و با رعایت انصاف، عدالت و منطق سخن گفت. محقق نباید حب و بغض و عشق و نفرتش را در سنجش مطالب دخالت بدهد. او مى گوید: نویسنده اگرچه گوینده لا اله الا الله هم نباشد، اگر حرف حقى بر زبان بیاورد و یا بنویسد، باید از او پذیرفت، چنان که در شهادت شرط عدالت و صداقت است و نه اکتفا به دیانت. من از نخستین بارى که آمدم و مشغول کار تحقیق شدم در ذهن خود سابقه خیر و شر براى هیچ چیز نداشتم. هیچ چیز در نظرم نبود جز خدا. ناگهان به این برخوردم که این همه مطالبى که به نام تاریخ روى هم انباشته اند پر از اشتباه است و نارسایى دارد. بنابر این به متجاوز از ۲۵۰ موضوع کوچک و بزرگ در تاریخ و جغرافیا، رجال و مسائل مربوط به این موضوعات برخوردم که یا اصلاح کردم و یا راجع به آنها سخنى گفتم یا چیزى نوشتم.(۲۸)

انگیزه محیط از نگارش مقالات به گفته خودش بیان حقیقت بود و این نکته گاهى امکان داشت درباره موضوعى باشد که در نظر اشخاص مشتبه شناخته شده و یا درباره احقاق حق کلمه یا کتاب یا مطالبى باشد که از آنها سلب حق گردیده بود. هر وقت با چنین مواردى رو به رو مى گردید، خواستار آن بود با تمامى گرفتاریها و مشکلاتى که احتمالش را مى داد، کارى کند که آن حق اگرچه در نظر ظاهر اندک جلوه کند، به آن کلمه یا عنوان و مطلبى برگردد. محیط در این باره گفته است:

«واقعیت این است هر بار که مى دیدم موضوعى و مطلبى مورد تجاوز قرار گرفته و یا مردم درباره آن دچار اشتباه شده اند روحم برانگیخته مى شد و به اندازهاى که در توانایى هایم بود وارد میدان مى شدم تا اشتباهات را از بین ببرم و حق را به حقدار برگردانم. از آن جا که تنها اسباب، ابزار و اسلحه ام در این راه قلم بود، به دلیل این که دنیا هر روز با مسئله اى تازه روبه رو بود که در اغلب موارد هم حقى از حقدار در آن از بین مى رفت، در نتیجه دست به قلم مى بردم و به نوشتن مقالات مى پرداختم. نوشتن درباره مسئله روز سبب شده بود که نتوانم خودم را از قید تعلق به موضوع روز خالى کرده و به گذشته برگردم و به بیرون آوردن و تنظیم حقایق نهفته در لابه لاى کتابها بپردازم. من تنها چنین نمى کردم بلکه هر بار هم که به کتابخانه اى مى رفتم و با کتابهاى قدیمى روبه رو مى شدم معمولاً دنبال مطلبى مى گشتم که به درد مردم فرومانده و صدمه دیده بخورد.»(۲۹)

«محیط هرچه یاد گرفته از کار معلمى و شاگردى بوده و کمتر استاد دیده و بیشتر خودآموز بود. هیچ وقت قصدش این نبود که همه چیزهایى را که آموخته است تحویل مردم دهد. مدام قصدش بر این بود که مردم تا چه اندازه مى توانند مطلبى را درک نمایند و تحمل کنند و چه نکته اى برایشان آموزنده تر است و چون این نیت پاک و صادقانه را در ذهن مى پرورانید و مى کوشید سخنى ناحق و مطلبى غیرواقعى مطرح نکند، خداوند درب توفیق را به رویش گشود و زمینه هاى ترقى، تعالى و شهرت این محقق خودساخته را فراهم کرد.»(۳۰)

همین توجه به ضرورتها و رفع نیازهاى جامعه و احساس مسئولیت در بیان حقایق باعث گردید که به محیط طباطبایى اجازه ندهد به رغم توانایى خارق العاده در بیان و بنان به تألیف کتابهاى مستقل و متعدد روى آورد.

با همه اینها چون با قلم و تحقیق سروکار داشت، نمى توانست در مواقعى که موضوعى پیش مى آمد یا بحثى در مى گرفت بى اعتنا بماند و دست به قلم نبرد. هر وقت با چنین وضعى مواجه مى گردید در حدود توانایى یک نویسنده آزاد و غیروابسته، نسبت به مسئله پیش آمده، به تفکر و بررسى مى پرداخت و پس از تجزیه و تحلیل در جوانب آن، مقاله اى مى نوشت و چون حس مى کرد آنچه نوشته است کفایت مى کند، دیگر آن موضوع را ادامه نمى داد و به مسئله دیگرى مى پرداخت. تنوع مقالات محیط طباطبایى احتمالاً مى تواند به این دلایل باشد. البته اگرچه درباره نکته اى به نوشتن مقالهاى بسنده مى نمود، اما براى پرداختن به طرح بحث و به دست آوردن حقیقت، سالیان متمادى زحمت مى کشید. به عنوان نمونه از موقعى که کتاب نوروزنامه خیام انتشار یافت و وى فهمید این کتاب نمى تواند متعلق به خیام باشد و متوجه شد خیام در ادبیات ایران در تارهاى عنکبوتى یک اشتباه تاریخ نگار گرفتار شده است و باید حقیقت را روشن کرد، تا روزى که توانست نظر درست و تحقیقى خود را ابراز کند، حدود سى سال طول کشید.

ذوق محیط بر منفعت طلبى غلبه داشت. بدین معنا که وقتى انگیزه هاى درونى وى به سوى مسئله اى متمایل مى گردید، نمى توانست این گرایش همراه با شوق و میل باطنى را به دلیل سودى که امکان داشت از کار دیگرى نصیبش شود، نادیده بگیرد. بنابر این غالباً آثار محیط مخصوص و محصول ذوقى است که در مقطعى از زندگى نسبت به آن موضوع پیدا کرده است،(۳۱) البته وى در نوشتن، منافع عموم مردم را در نظر داشت. خودش مى گوید:

«هر وقت چیزى مى نوشتم یکبار بر اساس منافع عمومى آن را کنترل مى کردم. این براى من بیشتر اهمیت داشت که آیا این نوشته به ضرر مردم تمام مى شود یا به سودشان. بنابر این به سراغ تاریخ و ادبیات و علم مى رفتم و گاهى هم که ضرورت اقتضا مى کرد، پیشنهاد مى دادم….»(۳۲)

اگرچه راه ورود محیط را به دانشگاه سد نمودند و حتى کسانى که به عنوان شاگردى هم قبولشان نداشت، وقتى به دانشگاه راه یافتند در مقابلش دم از استادى زدند و صلاحیت این محقق را نادیده گرفتند، محیط به نومیدى نگرایید. کتاب خواند و پژوهش کرد و در اندک مدتى از سرآمدان عصر گشت. مقالات تحقیقى اش، وى را به عنوان محققى پر مایه، جامع و شایسته نام خویش نشان داد، ولى همچنان در مقابل برخى نامداران مشاجره هاى علمى داشت. زرین کوب مى نویسد:

«… مقالاتش آکنده از شور تحقیق بود. در مجله هاى آینده، راهنماى کتاب و یغما همچنان با شور و علاقه تحقیقات تازه و مناقشات جدید به وجود آورد. در این مناقشات شیوه اش غالباً جدال احسن بود. منصفانه، جدى و عارى از حب و بغض ….»(۳۳)

کشف و ابتکار

مغزش کتابخانه اى متحرک بود و اکثر مطالب را که در ادوار مختلف حیات خویش آموخته بود، در حافظه داشت. تلفیق مطالب و استفاده از منابع گوناگون در آن واحد و استنتاج مطالب مورد نظر از خصوصیات بارزش بود. در نگارش، کمتر به کتاب مراجعه مى کرد و حافظه اش بهترین مأخذ او بود. با وجود آن که براى کشف مطلبى زحمت بسیار مى کشید، بدون منت و به رایگان در اختیار علاقه مندان قرار مى داد. دکتر نورانى وصال یادآور شده است:

«در تمام نوشته هاى او یک جنبه کشف و ابتکار ملاحظه مى شود و همین امر شخصیت او را در بین فضلا ممتاز مى ساخت … او همواره با ظن قریب به یقین مطالب را بیان مى کرد و چنانچه بعداً متوجه اشتباهى مى شد در اسرع وقت نظر صحیح را شجاعانه ابراز مى داشت… .»(۳۴)

نسبت به موضوعات گوناگون احاطه اى وسیع داشت و به همین دلیل خیلى دقیق اظهارنظر مى نمود. اگر در موردى اطلاع کامل نداشت به طور صریح مى گفت نمى دانم، در موضوعاتى که تردید داشت، در بیان مطالب موارد شک برانگیز را کاملاً مشخص مى کرد. در عین تتبع و دقت، در نقل مطالب احتیاط مى نمود. این روحیه تحقیقى را محیط با خصالى چون فروتنى و توکل و تفویض امر به خداوند ممزوج ساخته بود.(۳۵) دکتر عباس زریاب خویى مى نویسد:

«… هر چه بیشتر با او آشنا مى شدم به خصوصیات و امتیازات معنوى او بیشتر پى مى بردم. او در نظر من خیلى بالاتر و برتر از آنچه از نوشته هایش بر مى آمد، جلوه مى کرد. حافظه نیرومند او مخزنى بود آکنده از معلومات و اطلاعات بسیار وسیع و گرانبها در تاریخ و ادب و فرهنگ ایران و اقوام مجاور. بانک اطلاعاتى ذهن و مغز محیط مانند کامپیوترهاى امروز آماده دادن هرگونه معلومات در زمینه ادب و فرهنگ و تاریخ ایران بود و شخص مى توانست بى هیچ مزد و منتى از این بحر محیط سودهاى لازم را ببرد… .»(۳۶)

سید ابوالقاسم انجوى شیرازى خاطر نشان ساخته است:

«اگرچه نگذاشتند محیط به دانشگاه وارد شود اما حقیقتاً بى هیچ مجامله اى هرگاه در نقطه اى جلوس مى کرد همانجا دانشگاه بود، به افاضه مى پرداخت و بخل و ضنّت در انتقال دانسته هاى خود نداشت. این یکى از نشانه هاى دانشمندان راستین است. حق مى گفت و حق مى نوشت و در نتیجه بسیارى از او مى رنجیدند. ولى او باخود عهد بسته بود که از صراط مستقیم حقیقت منحرف نشود. نگذاشتند به دانشگاه برود چون شاید از نیش قلم و بیان صریح و تندش و از استقامت و استقلال ذاتى که داشت، مى ترسیدند.»(۳۷)

محیط در تمام رشته هاى مربوط به زبان، ادب، فرهنگ، تاریخ و جغرافیاى ایران و جهان اطلاعات وسیعى داشت. در کارنامه محیط نوعى دوگانگى دیده مى شود. از یک طرف به قوت جستجوهاى ژرف نکته هاى تازه را مى یافت و در هر مجمع علمى همه در انتظار او بودند مطالب ناگفته اى را عنوان کند. از طرف دیگر چشم دل محیط به سوى مردم بود و کوشش داشت علم را به میان مردم ببرد. به گفته دکتر محمدامین ریاحى:

«در اصول فکرى و اخلاقى خود استوار بود. هرگز تحت تأثیر ارباب قدرت و تبلیغات روز قرار نگرفت. ظاهر و باطن خود را هیچ گاه عوض نکرد. حُکّام وقت (در رژیم گذشته) هرگز دل خوشى از او نداشتندزیرا آنها مى خواستند قلم نویسنده در اختیارشان باشد و آزاداندیشى و استقلال فکرى محیط و رفتار او مایه ناخرسندیها بود. با این همه، صلابت شخصیت او چنان بود که ناچار تحملش مى کردند تا از نام و اعتبارش بهره گیرند….»(۳۸)

در عصر سیاست و فرهنگ

محیط از نقد تصمیم هاى فرهنگى آموزشى کارگزاران کشور پروایى نداشت. زمانى اعزام محصل به اروپا را مورد انتقاد قرار داد. به نظر وى با این که ریشه تمامى علوم جدید از شاگردان اعزامى به غرب بود و در میان آنها افراد شایسته و مفید وجود داشتند، روند مذکور قابل تأمل بود. محیط در چند شماره از روزنامه ایران ضمن بررسى سیر و سابقه اعزام دانشجو به خارج از کشور به این نتیجه رسید که بازده چنین حرکتى مثبت نخواهد بود و عوارض غیر قابل اغماضى به دنبال خواهد داشت. بر این اساس پیشنهاد نمود باید دانشگاه تأسیس شود. البته او از دارالعلوم نام برد و طى مقالاتى مشخصات این مرکز علمى آموزشى را به رشته نگارش درآورد. سرانجام دانشگاه تأسیس شد و برخى دوستان محیط را که در دبیرستان تدریس مى کردند به دانشگاه بردند، ولى کسى را که پیشنهاد دهنده بود، دعوت نکردند، در حالى که محیط مدت چهل سال خود را براى تدریس تاریخ به روش علمى آماده کرده بود.(۳۹) دکتر حسن ذوالفقارى مى نویسد:

«همکارى محیط با روزنامه شفق سرخ و مقالات تند در آن، وزیر معارف را نسبت به او بدبین کرد که حاصل آن ترک خدمت بود. از جمله مقالات محیط نقد اعزام دانشجو به خارج بود که طى سى و چند شماره با دلایل کافى ثابت کرده بود: دولت بر فارغ التحصیلان و برگشت آنها هیچ گونه نظارتى نداشته و معلوم نیست این دانشجویان چه معلوماتى اندوخته اند و نتیجه اش چیست و سرانجام پیشنهاد کرده بود مدارسى در ایران ایجاد شود و معلمان اروپایى آورده شود. این مقاله زمینه هاى تأسیس مدرسه عالى و دانشگاه را فراهم آورد. به پیشنهاد محیط زبان فارسى باید زبان تدریس قرار مى گرفت و این خود مستلزم ایجاد مرکزى براى واژه سازى بود که مقدمات تأسیس فرهنگستان را به وجود آورد.»(۴۰)

محیط بر تألیفات و نوشته هاى برخى مشاهیر دانشگاهى با دلیل و مدرک و سند انتقاد مى کرد و هر بار که تیغ انتقادش تیزتر مى گردید، آنان بیش از گذشته از وى فاصله مى گرفتند.

هر هفته مقاله اى انتقادى و غالباً تند درباره مراکز علمى مى نوشت و کاستى ها را بازگو مى کرد. برخى تنگ نظران مى گفتند: چون محیط به دانشگاه راه نیافته، چنین و چنان مى نویسد، اما هنگامى که پروفسور رضا، محیط را براى تدریس تاریخ به دانشگاه تهران دعوت کرد یا در سال ۱۳۵۵ ش درجه دکتراى افتخارى در دانشگاه ملى ایران به او عطا شد، باز هم گفتارها و نوشته هاى انتقادى درباره دانشگاهها را قطع نکرد.(۴۱)

محیط از سالهاى ۱۳۲۳- ۱۳۲۷ش به میدان سیاست گام نهاد و به اتکاى سوابق تاریخى که از تفحص در متون و اسناد به دست آورده بود و مى دانست که هماوایى با رژیم کمونیستى شوروى سابق چه عواقب خطرناکى را به دنبال خواهد داشت، با حرکت چپ روى در ایران مخالفت اصولى نمود و با نگارش مقالاتى در زمینه هاى تاریخى، اجتماعى و فرهنگى این گونه گرایش را تقبیح کرد.

قوام السلطنه وقتى نخست وزیر شد، با مطبوعات به مخالفت برخاست و تمام جراید از جمله نشریه محیط را تعطیل کرد. محیط در دوره بعدى وزارت قوام، نیش قلم را به جانب وى روانه کرد و برنامه هاى او را مورد انتقاد جدى قرار داد و این ضدیت را ادامه داد تا آن که قوام سقوط کرد.(۴۲) خودش مى گوید:

«… قوام مجبور شد حزب توده را در کار و سیاست با خود شریک سازد و مرا که با هیچ یک از دو طرف چپ و راست نظر موافقى نداشتم به اعتبار آن کار بدى که در نخست وزیرى سال ۱۳۲۱ش انجام داده بود (تعطیلى مطبوعات) بر ضد خود برانگیخت … موضعى که قوام بر آن تکیه مى کرد، مسئله امتیاز نفت شمال و اعطاى آن به روسها بود. بنابر این سلسله مقالاتى در مجله محیط راجع به نفت و امتیاز آن و سهم خانواده قوام و برادرش وثوق الدوله در مسئله مربوط به نفت نوشته مى شد و به چاپ مى رسید که در آشنا کردن نسل جدید بدین مسئله مؤثر بود. بعد از چاپ چهارده شماره، در دوره دوم حیات مجله، حکومت قوام ساقط شد و من دیگر در خود احساس باعث و موجبى براى ادامه این روش نمى دیدم….»(۴۳)

در دوران خفقان رضاخان وقتى محیط را آگاه نمودند که پروین اعتصامى را به دلیل سرودن اشعارى علیه شاه با تزریق میکروب حصبه کشته اند، در کانون بانوان ایران از جاى خویش برخاست و خطاب به حاضران گفت: پروین از بنیانگذاران این تشکیلات بود. شما که براى هر موضوعى جلسه و سخنرانى و سروصدا راه مى اندازید چرا در مورد وفاتش به سکوت مطلق پرداخته اید و هیچ یادى از این شاعره بى نظیر نمى کنید. دکتر سید هادى حائرى مى گوید در راه مراجعت از کانون به استاد گفتم آیا ایراد چنین سخنانى به مصلحت بود؟ جواب داد:

رند عالم سوز را با مصلحت بینى چه کار *** کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش

و افزود به کسى بدى نگفته ام و خطایى مرتکب نشده ام و تنها به تکریم پروین پرداخته ام و چنان چه برایم کارشکنى کنند، سالهاست که در تحمل این مزاحمتها عادت کرده ام.(۴۴)

خانم صدیقه دولت آبادى روز بعد از سخنرانى محیط، به عنوان مسئول کانون بانوان گزارشى در این باب به وزارت معارف نوشت و طى آن از این استاد محقق شکایت نمود.(۴۵)

دکتر مهدى محقق طى خاطره اى از شرکت در کنگره خواجه رشید الدین فضل الله همدانى چنین یاد مى کند:

«هنگامى که براى شرکت در کنگره صبح زود به تبریز (محل برگزارى) رسیدیم براى بردن گروه به شهر هیچ وسیله اى مهیا نبود. در همین موقع یک استیشن واگن رسید و چهار یا پنج امریکایى را سوار کرد در حالى که افراد از شدت سرما بارانیهاى خود را محکم به خود پیچیده و منتظر رسیدن ماشین بودند استاد محیط یک جمله اى گفت که هیچ وقت فراموش نمى کنم: اینجا سگ جان اف کندى (رئیس جمهور اسبق امریکا) به سلمان فارسى شرافت دارد! …»(۴۶)

محیط وقتى متوجه گردید فیلسوفى فرزانه و دانشمندى مشهور همچون میرزا محمدطاهر تنکابنى گرفتار ستم رضاخان گشته و برخى کارگزاران دستگاه حکومتى که به شاگردى نزد وى مباهات مى کرده اند در برابر این ظلم فاحش، سکوت اختیار نموده اند طى مقاله اى در روزنامه اطلاعات مورخ ۱۹ آبان ۱۳۲۰ ش نوشت:

این شخص بزرگ به گناه تنکابنى بودن (حاضر نگردیدن به واگذار نمودن مختصر علاقه ملکى به رضاخان) از مال و دارایى و مقام و شغل محروم گشت و چون از اظهار حق خوددارى نداشت به زندان افتاد و از شهرى به شهرى اسیروار منتقل گشت و در روزگار پیرى رنج غربت و آوارگى مزاج تواناى او را در هم شکست. مصائب مادى و شداید عادى شاید روح فیلسوف ما را به اندازه تحمل ناملایمات روحى خسته و افسرده نکرده باشد… .»(۴۷)

دفاع جدى از فرهنگ اسلامى

محیط در عرصه اندیشه و عمل در بحث هاى گوناگون و مناسبت هاى مقتضى از ارزش هاى دینى و اعتقادى پاسدارى مى نمود. و در زندگى بسیار شاکر و قناعت و مناعت طبع از خصال بارزش بود. خود مى گوید:

«اگر زندگى من در قالب کس دیگرى غیر از من بود، بى تردید حالا آن کس در آه و ناله و شکوه بود. اما من چون اعتقاد دارم هر چه پیش مى آید و پیش آمده نبوده مگر به خواست خداوند بنابر این از تمام دوران زندگى حتى از دوره اى که اسیر مصائب گوناگون بودهام راضى هستم. همیشه در حال شکر خدا هستم و مى گویم الحمدلله. شکر گفتن ها مثل سوهانى هستند که ناهموارى هاى زندگى را صیقل مى دهند.»(۴۸)

در جاى دیگر گفته است:

«قبل از انجام هر کارى بخصوص قبل از پرداختن به کارهاى تحقیقى با التماس و استدعا از خداوند مى خواهم که اگر انجام آن کار ممکن است به زیان مردم و موجب بدآموزى آنان باشد توفیق انجام آن را به من ندهد.»(۴۹)

محیط در آغاز اولین شماره مجله محیط نوشت:

«خداوندا در این راهى که براى خدمت برادران هموطن خویش پیش گرفته ایم قدم ما را از لرزش و قلم ما را لغزش و زبان ما را از گفتار ناسزا و روان ما را از پندار ناروا محافظت فرما. پروردگارا هر چند به کار دشوارى پرداخته ایم که با دست تهى و اندیشه ناچیز و دانش کم و این قلم ناتوان مناسبتى ندارد ولى به نیروى توکل دست توسل به سوى تو دراز کرده از تو یارى مى جوییم زیرا جز تو امیدى و پشتیبانى نداریم.»

در سالهاى رواج فرهنگ جاهلیت و دورانى که مى خواستند رژیم پهلوى را به ایران قبل از اسلام وصل کنند و عده اى نویسنده از ایران باستان سخن مى گفتند و در پى فراموشى حدود سیزده قرن تاریخ ایران بعد از اسلام بودند و مى کوشیدند تا بى هویتى و بى فرهنگى را براى سهولت ترویج فرهنگ بیگانه القا نمایند، محیط همراه چند نفر معدود از مشاهیر معتقد، با شجاعت و استوارى پر ارجى به دفاع از فرهنگ اسلامى و پاسدارى از خط و زبان پارسى اصیل برخاست. و تلاش کرد مردم را با فرهنگ اصیل و هویت راستین خویش آشنا نماید و گذشته غنى و پربار و نیز کارنامه مشاهیر سلف خود را به درستى بشناسند، زیرا اعتقاد داشت یکى از علل عمده موفقیت فرهنگ مهاجم غربى، غافل ماندن مردم از فرهنگ اسلامى و ملى خود است. او با درک این مسئله در برنامه «مرزهاى دانش» دانشجویان و جوانان را با ارزشهاى فرهنگى گذشته مأنوس ساخت و معارف و مفاهیم عالى علمى را در سطح درک عموم مردم بیان کرد.

اقبال لاهورى را هنگامى به ایرانیان معرفى کرد که کمتر کسى نام آن سراینده مسلمان را شنیده بود. محیط متوجه گردید که برخاستن یک شاعر بزرگ خوش سخن فارسى زبان و معتقد به ارزشهاى دینى مسلمانان در هندوستانى تحت استعمار انگلیس آن هم در زمانى که فرهنگ دینى و زبان فارسى در آنجا راه افول را مى پیمود، براى مسلمانان فارسى زبان اهمیت دارد و باید از این گونه مظاهر و مبانى فرهنگى مرتبط با فرهنگ اسلامى و ادبیات ایرانى نگهبانى کرد.(۵۰)

سید محمدرضا جلالى نائینى مى نویسد:

«موقعى که محیط در هندوستان تازه استقلال یافته به عنوان نماینده فرهنگى ایران به سر مى برد، در دهلى نو از محبت و یاریهاى فرهنگى – فکرى بى دریغ مولانا ابوالکلام آزاد وزیر آموزش و تحقیقات علمى هند در جهت پیشرفت خدمت فرهنگى برخوردار بود و میان محیط و وى رابطه رسمى و فرهنگى به محبت شخصى و دوستى مبدل گردید.»(۵۱)

دانشمندان غربى معمولاً وقتى درباره تاریخ فلسفه به بحث مى پردازند، انشعاب علوم از این دانش را در دوره متمایز قبل از میلاد در یونان باستان و بعد از رنسانس در اروپاییان مى نمایند، ولى درباره سرنوشت علم و فلسفه در دوران طولانى قرون وسطى یا سخنى نمى گویند و آن را مسکوت مى گذارند و یا مى نویسند اعراب و مسلمین علوم باقى مانده از یونان و سایر ملل را حفظ نموده، به اروپا تحویل دادند و از سهم مهم و اساسى اسلام در تمدن جهان چیزى نمى گویند جز اندکى از آنان همچون گوستاولوبون.

محیط از این پرده پوشیهاى مغرضانه به شدت ناراحت بود و عقیده داشت مقارن دوران تاریک و وحشتزاى اروپا و فشار خفقان آور کلیسا بر دانشوران، منطقه پهناورى از جهان ـ از سواحل اقیانوس هند تا کرانه هاى اقیانوس اطلس ـ در پرتو قرآن کریم و تعالیم رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) و اهلبیت او فرهنگى عظیم و تمدنى چشمگیر پیدا کرد. اروپاییان به وجود این فرهنگ ارزشمند پى بردند و به تعلیم و ترجمه آثار علماى اسلامى روى آوردند و چنین متون ترجمه شده اى را در دانشگاه هاى خویش به داوطلبان آموزش دادند.

چون برخى مغرضانه یا جاهلانه خواستند چنین فرهنگ گرانمایه اى را از آن قومى خاص بدانند و مآثر و مفاخر مهم را صرفاً به طایفه عرب نسبت دهند، محیط خاطر نشان ساخت دانشوران مسلمان خواه ایرانى وغیر آن آثار عمده و معتبر خود را به زبان قرآن یعنى عربى مى انگاشتند و این موضوع ربطى به قوم عرب ندارد و باید این مجموعه را فرهنگ اسلامى خواند نه غیر آن.(۵۲)

موقعى که در خوزستان بود، مجله اى عربى به نام المقتطف به دستش رسید که در مقاله اى محمد زکریاى رازى را دانشمندى عربى معرفى کرده و حقایق زندگى این دانشور ایرانى مسلمان را دچار برخى لغزشها ساخته بود. این مطلب براى وى تأمل برانگیز بود. به همین دلیل مقاله اى در شرح حال رازى نگاشت و در آن تأکید کرد رازى ایرانى و اهل رى بود، ولى چون در عصر وى زبان علوم اسلامى زبان قرآن بوده آثارش را به عربى نوشت. این مقاله را محیط براى آن مجله فرستاد، ولى دست اندرکاران، آن را که به زبان عربى هم بود، چاپ نکردند. موقعى که از خوزستان به تهران آمد، صورت فارسى نوشته مزبور را براى روزنامه ایران فرستاد تا چاپ شود.(۵۳)

عده اى از نویسندگان اصرار داشتند پذیرش اسلام از سوى ایرانیان را امرى اجبارى تلقى نمایند. محیط در نوشته هاى خود خاطر نشان ساخت، عقاید، افکار و رسوم مردم در زمان ساسانیان در مسیر انحطاط بود و بیشتر مردم از نعمت سواد و رشد اجتماعى و تحول شرایط زندگانى محروم شدند. نظام طبقاتى چنان حاکمیت یافت که کسى نمى توانست از طبقه اى به طبقه دیگر وارد شود. بزرگ ترین اقشار مردم ـ طبقه چهارم ـ حق درس خواندن نداشتند! چنین مردمى که از حیث استعداد ذاتى شایستگى رشد فکرى و فرهنگى را داشتند، انتظار موقع مناسب براى اظهار وجود را مى کشیدند. همین که آیین اسلام آمد، آن را با آغوش باز پذیرفتند. مواضع طبقاتى با گرایش به دین اسلام از بین رفت و راه پیشرفت براى همه گشوده شد. عنصر شایسته ایرانى زمینه بسیار مساعدى جهت ابراز لیاقت به دست آورد و از اواخر قرن اول اسلامى تا قرن پنجم از حیث بلوغ عقلى و طى مراحل کمال و فضیلت، جاى مردم یونان قدیم را در دنیاى خرد و معرفت گرفت.(۵۴)

در سال ۱۳۱۳ ش که جشن هزاره فردوسى برپا گردید، گروهى براى خوش آمد زمامدارانى که با اسلام و مظاهر آن به ستیز برخاسته بودند، مى کوشیدند فردوسى را زرتشتى یا حداقل بى علاقه به دیانت نشان دهند. محیط در مقاله اى محققانه دلیلهاى منطقى و مستدل آورد که فردوسى مسلمان و شیعه بوده است و به این نتیجه مى رسد که:

«فردوسى فرد مسلمانى است پیرو محمد و على، اصحاب رسول خدا را پاک و متقى مى داند. مهر آل على را موجب نجات و بغض ایشان را سبب زیان آخرت مى شناسد. آن راهى را که مربوط به على(علیه السلام) است، مى پسندد و با راه هاى دیگر کارى ندارد.»(۵۵)

در جاى دیگر مى نویسد:

«تشیع فردوسى و علاقه مندى خاص او به حضرت على و اهلبیت پیغمبر چیزى نیست که بتوان درباره آن تردیدى روا داشت و به اتکاى برخى تصورات و احتمالات دور از حقیقت براى او دینى جز اسلام و مذهبى جز تشیع پنداشت.(۵۶)

در مورد سعدى هم عقیده دارد این شاعر بزرگ به مذهب حنبلى نگرویده است، ولى چون در محیطى تربیت شده بود که در قلمرو مذهب شافعى قرار داشت، پیرو این مذهب بود، اما مى توان قرائنى از سروده هایش به دست آورد که تمایلات شیعى او را نشان مى دهد:

فردا که هر کسى به شفیعى زنند دست // ماییم و دست و دامن معصوم مرتضى

پیغمبر آفتاب منیر است در جهان// وینان ستارگان بزرگند و مقتدى

یا رب به نسل طاهر اولاد فاطمه // یا رب به خون پاک شهیدان کربلا

در جاى دیگر (دیباچه بوستان) گفته است:

خدایا به حق بنى فاطمه // که بر قولم ایمان کنم خاتمه

اگر دعوتم رد کنى یا قبول // من و دست و دامان آل رسول

به اعتقاد محیط قرائنى تاریخى حکایت مى کند که بعد از سقوط آل سلغر که حافظ معیارهاى سیاسى و مذهبى سلجوقیان بودند، وضع اجتماعى و اخلاقى و مذهبى مردم شیراز دگرگون شده و مواضع و مراجع تازهاى براى توجه عموم مردم پدید آمدند. مثلاً گروهى از اکابر اشراف سادات علوى در این منطقه ساکن بودند، همچون اصیل الدین عبدالله علوى که بدان درجه از نفوذ روحى و معنوى رسید که مى توانست بر اندیشه سعدى اثر بگذارد. مقبره شاه چراغ نیز مظهرى از نفوذ سادات و شیعیان در منطقه مزبور بشمار مى آمد که سعدى توسل به چنین امامزادگانى را وسیله تقرب مى داند.(۵۷)

ارادتى که محیط به سید جمال الدین اسدآبادى نشان مى داد براى آن بود که وى را منادى اسلام مى دانست و عقیده داشت این عالم مسلمان سیاستمدارى بود که تا واپسین لحظات زندگى براى مبارزه با استبداد و استعمار و بیدارى جوامع اسلامى اهتمام ورزید. محیط در حالى به دفاع از این شخصیت برجسته پرداخت که قلم به دستان مزدورى که نمى دانستند تاریخ چیست و مورخان وابسته به دربار پهلوى این عالم مبارز را مورد ناجوانمردانه ترین تهمت ها و حملات خود قرار دادند. متهم ساختن روحانى برجسته اى چون سیدجمال به جاسوسى، خودخواهى و مزدورى در واقع براى منحرف ساختن نسل جوان درباره هر نوع حرکت ضد استعمارى مى باشد. محیط وقتى این تحریفات را دید، مقالات محققانه اى در خصوص نقش مبارزاتى سید جمال الدین نگاشت که نخستین آنها در سال ۱۳۲۶ ش در شماره یازده مجله محیط انتشار یافت. محقق معاصر سید هادى خسروشاهى که در جمع آورى این مقالات نقش ارزنده اى را ایفا نموده است، در خصوص ارزش پژوهشهاى مذکور مى نویسد:

«… آیه الله شهید استاد مطهرى ضمن تشویق مکرر نگارنده در لزوم نشر اندیشه هاى سید جمال و آثار مربوط به وى و تأکید بر ضرورت چاپ مجموعه مقالات استاد محیط در این زمینه، خود نیز در کتاب نهضتهاى اسلامى یکصد ساله اخیر در چندین مورد از کتاب استاد محیط با ذکر مأخذ استفاده کرده اند….»(۵۸)

«در هنگامه تیرگى و تباهى رژیم پهلوى معدود نویسندگانى بودند که از قدس و فلسطین حمایت مى کردند. اما نویسندگان طرفداران اسرائیل با حمایت نظام استبدادى بدون توجه به احساسات مسلمین جهان، وقیحانه تجاوزها و ددمنشى هاى رژیم صهیونیستى را مى ستودند و برخى از آنان طرفداران فلسطین را عوام فریب ضد یهود و متعصب نامیدند که فلسفه تاریخ را درک نمى کنند.»(۵۹)

محیط از این جو اختناق و حرکتهاى تبلیغى مسموم گروهى نویسنده معلوم الحال هراسى به دل راه نداد و در سلسله مقالاتى که در مجله تهران مصور به طبع آن مبادرت نمود، حقیقت تاریخ فلسطین و قدس شریف را باز نمود و با دلایل کافى و خردپسند ادعاى پوچ و موهوم اشغالگران صهیونیستى را مردود و باطل ساخت.(۶۰) شعرهاى لطیفى نیز درباره ملت مظلوم فلسطین سرود. دکتر عباس زریاب خویى مى نویسد:

«… گرچه از ممالک عربى در برابر اسرائیل سخت حمایت مى کرد و اسرائیل را دولتى مصنوع و پرداخته استعمارى مى دانست اما در برابر ادعاى نویسندگان عرب که تحت تأثیر ملت گراییهاى قرون اخیر همه افتخارات عالم اسلام را به خود منسوب مى دارند سخت مقاومت مى کرد.»(۶۱)

برداشت کم، بازده زیاد

محیط طباطباى از خانواده اى روحانى برخاسته بود و خود از دروس حوزوى بى بهره نبود. سالیان متمادى در مدرسه عالى شهید مطهرى با شخصیت هاى برجسته حوزه چون آیت الله شهید مطهرى جلسه داشت، آیت الله امامى کاشانى مى گوید:

«بطور کلى با شرکت کنندگان در این جلسه آشنایى داشتم و حضور منظم در این نوع مجلس، باب آشنایى و علاقه مندى مرا به استاد محیط طباطبایى فراهم نمود. این دید و بازدیدها تداوم یافت به نحوى که من دراعیاد، به دیدن ایشان مى رفتم و گاه ایشان براى دیدار ما به مدرسه مى آمدند و از طریق تلفن با هم در تماس بودیم به عبارت دیگر مى توان گفت که تقریباً با هم صمیمیتى داشتیم….

از نظر اخلاقى شخصى متواضع و متوکل بودند، در توکل و تفویض امر به خداوند متعال توکّل بسیار قوى داشتند، ایشان همیشه قانع و شاکر بودند، یعنى غیر ممکن بود در مدتى که نزد ایشان بودید لفظ «شکر» را به طور مکرّر نشنوید، در هر چیز، در مسایل علمى، در زندگى روزمره و حتى در زمان سختى ها نیز شاکر بودند. توکل و شکر خداوند متعال و قناعت در زندگى و مناعت ایشان بسیار بود و مى توان گفت: حقیقتاً زاهد بودند، زیرا از دنیا کم مى گرفتند و به جامعه فراوان مى دادند.(۶۲)

دکتر مهدى محقق (استاد دانشگاه و رئیس انجمن مفاخر فرهنگى) مى گوید:

«محیط سالها قبل موضوع تهاجم فرهنگى را درک کرده بود و به همین دلیل جوانان را با روش هاى مذهبى و فرهنگى و دانشمندان مسلمان آشنا مى کرد و مى کوشید با زبانى رسا و قلمى شیوا نکات علمى و تاریخى را براى عموم مردم بیان کند، او معتقد بود اگر فرهنگ مردم بالا رود دیگر ابرقدرت ها و عوامل خود فروخته داخلى هویت اصیل و بومى را مورد تهدید قرار نمى دهند.»(۶۳)

اگرچه برخى کارگزاران در رژیم گذشته مى خواستند خود را به محیط نزدیک کنند، اما او یک قدم از دایره عزّت نفس، قناعت و استقلال فکرى و روحى خارج نشد و در عوض آنان را نصیحت کرد که در جامعه با عدل و انصاف رفتار کنند و با مردم ارتباط برقرار نمایند. امید و توفیق و حرکت او به سوى معرفت دیگر ویژگى اوست. در این باره گفته است:

«خدا را شکر مى کنم که چون از اوّل عمر خیلى دوست داشتم که حرفم ناحق نباشد خداوندمرا از لغزش ها حفظ کرد و گرنه این تعلیم و تربیت من نبوده بلکه توفیق من بوده است و امیدوارم خداوند به همه توفیق حفظ اندیشه و فکر را ببخشد.»(۶۴)

استاد محقق حجت الاسلام و المسلمین سید هادى خسروشاهى که درباره سید جمال الدین اسدآبادى پژوهشهاى گسترده اى دارد، خاطر نشان نموده است:

«یکى از منابع عمده مورد نیاز تحقیق اصلى من درباره سید جمال، نوشته هاى محققانه محیط طباطبایى بود… محیط در یاداشت هاى خود به نقل مطالب دیگران نمى پرداخت بلکه آن چه را که خود در مدارک و اسناد نخستین در کشورهاى گوناگون یافته بود و یا در سفرهایش از شاگردان سید جمال بدون واسطه شنیده بود، به تحریر مى کشید و به همین دلیل نوشته هایش درباره سید جمال همچون اغلب آثارش مستندتر و متقن تر بود.

استاد سید هادى خسروشاهى ضمن این که با اجازه محیط مقالات او را درباره این عالم مبارز در قالب کتابى مستقل به طبع رسانید، با وى ارتباطى دوستانه برقرار کرد.(۶۵) ایشان مى نویسد:

«دوستى ما با استاد على رغم اختلاف سن استمرار یافت و فروتنى یا به اصطلاح اخلاق طلبگى ایشان مرا بیشتر جذب کرد و هر وقت فرصتى دست مى داد به دیدار استاد مى رفتم.»

در عین حال محیط به سید هادى خسروشاهى گوشزد نمود، مراقب خودش باشد، زیرا برایش اسباب دردسر ایجاد مى کنند و افزود: من خودم در دفاع از سید از بسیارى فواید و مزایاى صورى بى نصیب شده ام. محیط از این که عالمى مبارز و معروف جهان اسلام را به جاسوسى، خودخواهى و مزدورى و مانند آن متهم ساخته بودند ناراحت به نظر مى رسید چرا که دشمنان داخلى و خارجى مى خواستند با تخریب این شخصیت هر گونه حرکت اسلامى را خاموش سازند. و چون در سال ۱۳۴۵هـ.ش. مشاهده کرد که قلم به دستان مزدورى چون اسماعیل رائین و عناصر مشکوک دیگر این تهاج شدید را علیه آن روحانى بیدار و مقاوم پى گرفته اند، مقاله اى تحت عنوان: «نقش سید در سقوط استبداد» نوشت که در آن نقش سید را از نقش نادر، یعقوب لیث و شاه اسماعیل صفوى مهم تر تلقى کرد. به اعتقاد او این سید جمال بود که در تاریخ معاصر با تیغ زبان و نوک قلم خود زمینه ستیز با استبداد را فراهم کرد. در بخشى از این مقاله مى خوانیم:

«سیّد با فکرى روشن و توانا و اراده اى نیرومند و عقیده ناب و زبان گویا و قلم نیرومند کارى را در خاورمیانه عملى ساخت که در نقاط دیگر جهان به کمک توپ و تفنگ میسّر نمى شد.»(۶۶)

آثار و تألیفات

محیط طباطبایى طى بیش از ۷۰ سال تحقیق و فعالیت مطبوعاتى (۱۳۰۰ ـ ۱۳۷۱ش) موفق گردید بیش از ۲۵۰۰ مقاله در بیش از ۵۵ روزنامه و مجله بنویسد، و مدیریت سه نشریه را عهده دار گردد. براى سى جلد کتاب مقدمه بنویسد. نوزده جلد کتاب تألیف کند. هشتصد سخنرانى علمى، ادبى، تاریخى و فرهنگى در رادیو، تلویزیون، کنگره هاى علمى، محافل و مجالس ادبى و اجتماعى ایراد نماید. ده هزار ساعت تدریس کند و در مدارس گوناگون و مراکز آموزش عالى حدود ۶۰۰۰ شاگرد تربیت کند و حدود بیست هزار بیت شعر از خود به یادگار بگذارد.(۶۷)

استاد سید عبدالعلى فنا توحیدى که خود اهل فضل و فضیلت است و به تاریخ معاصر ایران احاطه اى قابل توجه دارد و با کمک حافظه و منابعى که فراهم آورده، در رجال شناسى خصوص شخصیتهاى معاصر ادبى، اجتماعى و سیاسى فردى مطلع و با بصیرت مى باشد، از سال ۱۳۳۶ش که دوره رایزنى فرهنگى محیط به پایان رسید، و به ایران بازگشت، تصمیم گرفت با توافق برادرش تمامى مقالات و یادداشتهاى محیط را از لابه لاى مجلات، نشریات و کتابها استخراج کند و از روى آنان با اصلاحات لازم و رفع غلط هاى چاپى، دوباره نویسى کند. دانشگاه تهران، و برخى کتابخانه هاى معتبر کشور نیز وى را در این جهت یارى نمودند. او تاکنون توانسته است نزدیک به سه هزار مقاله ى محیط را جمع آورى نماید که شامل دو هزار مقاله بلند و هزار نوشته و یادداشت کوتاه هستند. محصول تلاش این فرهنگى گمنام در پنجاه جلد دست نویس فراهم و تدوین گردیده که هر کدام فهرست جداگانه دارند. محیط در اواخر عمر تصمیم گرفت این مجموعه ها را به چاپ بسپارد، ولى انجام نپذیرفت. در عین حال آثار گردآورى شده توسط برادر، چنان برایش اعتبار داشت که از وى خواست در موضوعاتى خاص مقالات او را استخراج کند که از این طریق تعدادى از مقالات که به صورت سلسله مطالب در موضوعى خاص بودند، به شکل کتاب، به طبع رسیدند. غالب سخنرانى هاى محیط نیز توسط استاد سید عبدالعلى فنا توحیدى قلمبند گردیده است که البته دست نوشته هاى وى با اصل سخنرانیها و خطابه هاى محیط تفاوتهایى دارد.(۶۸)

آثار مستقل که به صورت کتاب چاپ شده یا آماده نشر هستند، بدین قرارند:

۱٫ جغرافیاى نو: دو مجلد که جزو کتب درسى دبیرستانها بوده و در سال ۱۳۱۵ منتشر شد.

۲٫ مجموعه آثار میرزا ملکم خان: انتشارات محمدعلى علمى در سال ۱۳۲۷ش. مجلدات دوم و سوم و چهارم این مجموعه هنوز چاپ نشده اند و در کتابخانه محیط موجود هستند.

۳٫ نقش سید جمال الدین اسدآبادى در بیدارى مشرق زمین: با مقدمه و ملحقات سیدهادى خسروشاهى، قم، مرکز انتشارات دارالتبلیغ اسلامى، ۱۳۵۰ش. این کتاب شامل ۱۵ مقاله محیط بود که در مطبوعات درج شده بود. اما در چاپ جدید سى مقاله از آثار ایشان آمده است. یادآور مى شود طبع جدید اثر مذکور در سال ۱۳۷۰ توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامى صورت گرفته است.

۴٫ دادگسترى در ایران: ابتدا در مجله وحید و دوبار جداگانه چاپ شده است. طبع جدید آن مربوط به سال ۱۳۵۱ش است. دامنه موضوعات کتاب از صدر اسلام تا آغاز مشروطیت است.

۵٫ آنچه درباره حافظ باید دانست: که مجموعه گفتارها و نوشته هاى استاد طى سالهاى ۱۳۱۷ تا ۱۳۲۱ش مى باشد و مشتمل بر ۲۱ فصل است. این کتاب را مؤسسه انتشارات بعثت در سال ۱۳۶۷ش در قطع رقعى و ۲۸۸ ص چاپ نموده است.

۶٫ فردوسى و شاهنامه: شامل ۲۸ مقاله در ۲۱۸ صفحه به قطع وزیرى، تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۰٫

۷٫ خیامى یا خیام: شامل مقالات و گفتارهاى محیط که فرزند فاضلش سید احمد محیططباطبایى آنها را از بایگانى مرزهاى دانش رادیو، کتابخانه مجلس شوراى اسلامى و کتابخانه سید عبدالعلى توحیدى استخراج نموده است. انتشارات ققنوس در سال ۱۳۷۰ش این کتاب را در ۲۱۸ صفحه و قطع وزیرى چاپ کرده است.

۸٫ تطوّر حکومت در ایران بعد از اسلام: این کتاب حاوى دوازده گفتار است که محیط براى دانشجویان رشته تاریخ دانشگاه آزاد اسلامى تهران در نیمه سال تحصیلى ۱۳۶۱- ۱۳۶۲ به صورت خطابه ایراد نموده است. سیداحمد فرزند محیط این گفتارها را به صورت منظم و مدون در آورد و در اختیار دانشجویان مزبور قرار داد تا آن که انتشارات بعثت آن را در سال ۱۳۶۷ به انضمام یک خاتمه و چهار ضمیمه (از خطابه هاى استاد در برنامه مرزهاى دانش) در قطع وزیرى و ۲۲۰ صفحه به طبع سپرده است.

۹٫ تاگور شاعر و فیلسوف هندى: شامل شرح حال تاگور است که نخست در هشت شماره روزنامه ایران در شهریور ۱۳۱۰ ش و سپس در فروردین سال ۱۳۱۱ به صورت کتابى در ۶۷ صفحه از طرف شعبه کتابخانه ترقى منتشر و هنگام مسافرت تاگور به ایران، به وى تقدیم گشت.

۱۰٫ دانش و دانشوران: محیط در نظر داشت کتابى با این عنوان بنویسد که بخشهایى از آن از سال ۱۳۰۹ در جراید و مجلات کشور درج شد. استاد سید عبدالعلى فنا توحیدى کوشیده است با جمع آورى همان مقالات مباحث کتاب موردنظر را با جلب نظر محیط تدوین کند. البته این اثر تاکنون چاپ نشده است.

۱۱٫ کتابى درباره نادرشاه افشار: محیط بر اثر قراردادى که با انجمن آثار ملى داشت، تصمیم گرفت کتابى درباره نادر بنویسد که موفق گردید ۳۲۰ صفحه از آن را به نگارش درآورد و به طبع بسپارد، اما به دلایل مختلف نتوانست بقیه کتاب را که مطالب و اسنادش آماده بود، تکمیل و چاپ کند.

۱۲٫ تاریخ تحلیلى مطبوعات ایران: در سال ۱۳۵۴ش دکتر صدرالدین الهى به عنوان مدیر مدرسه عالى روزنامه نگارى (دانشکده علوم ارتباطى) از محیط دعوت نمود در نیمه دوم سال تحصیلى ۱۳۵۵- ۱۳۵۴ش تدریس تاریخ مطبوعات ایران را از زمان محمدشاه تا آغاز حکومت پهلوى بر عهده گیرد. محیط تدریس رسمى را نپذیرفت، ولى بر اساس یادداشتهاى سالهاى ۱۳۱۸ و ۱۳۱۹ که شخصاً در این مورد فراهم آورده بود و مطالعات و پژوهشهاى جدید، ۲۹ خطابه براى دانشجویان این دانشکده ارائه نمود که این گفته ها به صورت جزواتى در اختیار آنان قرار گرفت. این مطالب همراه با نوشته هاى دیگرى در همین موضوع در ۳۲۳ صفحه و در قطع وزیرى توسط انتشارات بعثت چاپ شد.

۱۳٫ تاریخچه اعزام محصل به اروپا: شامل مقالات استاد در این موضوع است که در روزنامه شفق سرخ در سال ۱۳۱۲ش و در ۴۶ شماره درج شده است و به صورت کتابى مستقل آماده طبع مى باشد.

۱۴٫ دیوان حافظ: به تصحیح و مقدمه استاد محیط و به خط محمدعلى سبزه کار و با تذهیب مجید طریقتى، شامل ۴۸ صفحه مقدمه و ۳۸۴ صفحه متن که در قطع وزیرى توسط انجمن خوشنویسان ایران تاکنون دوبار چاپ شده است. طبع دوم مربوط به سال ۱۳۶۹ است.

۱۵٫ گلستان سعدى: با تصحیح و مقدمه محیط. به خط امیر فلسفى، تذهیب فرهاد لاله دشتى، شامل چهل و یک صفحه مقدمه و ۲۸۸ صفحه متن که در قطع وزیرى توسط سید عبدالله موسوى ریز کوهى در سال ۱۳۷۱ به طبع رسیده است.

۱۶٫ فرهنگ اسلامى: این کتاب نخست به عنوان نشریه شماره ۳۲ توسط انجمن علمى مذهبى دانشگاه آذرآبادگان تبریز منتشر شده است و سپس انتشارات بعثت در قطع جیبى در ۴۷ صفحه در سال ۱۳۵۶ش به طبع آن اقدام نموده است.

۱۷٫ تاریخ بابیه (نقطه الکاف): سلسله مقالات محیط در ماهنامه گوهر که طى سالهاى ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷ش انتشار یافته است. این مجموعه به عنوان پیوست در پایان کتاب تاریخ ادبیات ایران اثر ادوارد براون (از صفویه تا عصر حاضر، ترجمه دکتر بهرام مقدادى) آمده است و آماده چاپ در کتابى مستقل مى باشد. او در این کتاب ماهیت این فرقه ضالّه را افشا کرده و حقایقى را علیه آنان بازگفته است.

۱۸٫ شرح حال مفصل صفى الدین اُرموى: مى تواند به صورت کتابى مستقل در اختیار علاقه مندان قرار گیرد.

۱۹٫ تاریخچه دارالفنون: مقالاتى است که طى ده شماره در سال ۱۳۱۳ش در نشریه شفق سرخ انتشار یافت و اثر مستقلى را تشکیل مى دهد، ولى هنوز در قالب کتابى مجزا چاپ نشده است.

۲۰٫ شرح حال محمد زکریاى رازى: حاوى سلسله مطالب استاد در خصوص زندگى، اندیشه و آثار این دانشمند مسلمان که در سى شماره روزنامه ایران در سال ۱۳۰۹ ش چاپ شده است و آماده طبع در هیأت کتابى مستقل مى باشد.

۲۱٫ دفاع از فلسطین: مجموعه مقالات وى درباره فلسطین که مى تواند به عنوان کتاب مستقل در اختیار خوانندگان قرار گیرد.

۲۲۰۰٫ دیوان مجمر زواره اى: با مقدمه، تصحیح و اشراف محیط، تهران، خیام، ۱۳۴۵

مقدمه نویسى بر آثار دیگران

۱٫ نورالدین عبدالرحمن جامى، مقدمه کتاب بهارستان جامى، از نشریات کتابخانه مرکزى، تهران، ۱۳۱۱٫

۲٫ افسانه یا تاریخ، مقدمه کتاب سه یار دبستانى، اثر هانرى ماکفال، ترجمه وزیرى و طاهرى، تهران، ۱۳۱۳٫

۳٫ زندگانى سعدى، مقدمه کتاب بوستان سعدى، به تصحیح سیدمحمدرضا جلالى نائینى، تهران، ۱۳۱۷٫

۴٫ مقدمه کتاب نگارستان عجایب و غرایب تألیف پیشاورى.

۵٫ مناجات، کتاب نغمه هاى آسمانى.

۶٫ مادر، کتاب مادر به قلم سیدجلال الدین افتخارزاده.

۷٫ سیره رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)، کتاب تاریخ نبوى، سیدرضا همراه.

۸٫ به نام خداوند، کتاب سخنان على بن الحسین(علیه السلام).

مقاله هایى که در کتابهاى دیگر آمده است:

۱٫ صاحب یخچالیه، مقاله در کتاب تذکره یخچالیه، محمدعلى فرهنگ (بهار) اصفهانى، چاپ سوم، ۱۳۲۱٫

۲٫ در ماتم محمد قزوینى مندرج در کتاب علامه قزوینى، تهران، ۱۳۲۸٫

۳٫ جستجو در لفظ سینا، کتاب جشن نامه ابن سینا، ج ۲، ص ۲۹۱-۲۹۶٫

۴٫ سرزمین بحرین، کتاب خلیج فارس، ج ۱، تهران ۱۳۴۲٫

۵٫ مهر مادر، کتاب مادر، سیدجلال الدین افتخارزاده.

۶٫ کرمان و کرمانیها، مجموعه سخنرانیها به انضمام آثارى از شاعران معاصر کرمان.

۷٫ تأثیر شعر در نگاهدارى و تقویت گسترش زبان فارسى، سخنرانیهاى نخستین کنگره شعر در ایران.

۸٫ محمد زکریاى رازى پیشاهنگ عصر جدید تجربه، کتاب دوازده مقاله، ص ۱۲۹-۱۴۷٫

۹٫ شناسایى اقبال، کتاب علامه اقبال لاهورى، ص۱۳۰-۱۴۴٫

۱۰٫ ابوریحان بیرونى ادیب و شاعر، یادنامه ابوریحان بیرونى.

۱۱٫ سهم اصفهان در فرهنگ جهان، مجموعه مقالات پنجمین کنگره ایران شناسان.

۱۲٫ خاندان عامرى، کتاب عامرى نامه (مشتمل بر ۱۸ مقاله تقدیم به على محمد عامرى).

۱۳٫ دارالفنون و امیرکبیر، کتاب امیرکبیر و دارالفنون، ص ۱۸۶-۱۹۴٫

۱۴٫ محیط زندگانى شیخ طوسى، یادنامه شیخ طوسى، ص ۲۶-۴۰٫

۱۵٫ بازگشت سبک هندى به ایران، کتاب صائب و سبک هندى، ص ۱۹۸-۲۰۶٫

۱۶٫ هزاره شیخ طوسى، یادنامه شیخ طوسى.

۱۷٫ چند نکته درباره فردوسى و شاهنامه، کتاب فردوسى و ادبیات حماسى.

ادیب شاعر

محیط از سالهاى جوانى طبع شعر خود را بروز داد و در اشعارش «محیط» تخلص مى نمود. خودش در این باره مى گوید: شعرهاى من به فرم و خاص خودم است. قیافه قیافه غزل است صورت غزل را داراست ولى مطول است در ضمن قصیده هم نیست، زیرا که در قصیده مدح و هجو و وصف طرف است.(۶۹)

دکتر زرین کوب مى نویسد: با آن که اشتغال به مطالعه و تحقیق فرصت زیادى جهت شاعرى براى (محیط) باقى نمى گذاشت، از این تفنن هم ظاهراً لذت مى برد و در سالهاى اخیر نمونه هاى بیشترى از آنها را چاپ مى کرد. بخش عمده این سخنان موزون شکایت، حسرت و ناخردسندى و ملال زمانه بود.(۷۰) استاد سید عبدالعلى فناء توحیدى مى نویسد: محیط صاحب دیوان شعرى است که به سعى یکى از ارادتمندان ایشان جمع آورى شده و شامل ۱۲۱ قطعه شعر و داراى ۲۱۲۳ بیت است ولى هنوز کلیه اشعار ایشان را شامل نیست.(۷۱)

سپیده دم که نواى اذان به گوش آمد // روان خفته در آغوش تن به هوش آمد

مرا که مردمک دیده شب نمى آسود // ز شور بانگ مؤذّن توان و نوش آمد

صداى غلغله از بزم قدسیان برخاست // در این سماع مقدّس که جان به جوش آمد

درباره ى ماه مبارک رمضان:

ماه مبارک رمضان است // فرخنده بر کهان و مهان است

ماه خجسته اى که جهان را // از فیض خویش بهره رسان است

ماهى که دولت شب قدرش // برتر ز حدّ وهم و گمان است

ماه نماز و روزه و تقوا // کاندار صلاح و خیر کسان است

بانگ اذان و ذکر شهادت // بر اعتقاد نیک نشان است

ذکر اقامه اذن نماز است // کز بهره روزه دار توان است

جمع صلوه و صوم و مصلّى // در ماه روزه شوکت شأن است

توفیق روزه اى که نصیب است // شکر خدا که با همگان است

آخرین سروده:

آدمى را چون در این عالم سرایى لازم است// از براى مسکن آدم سرایى لازم است

خانه ویرانه شایان اقامتگاه نیست // وز براى زندگى محکم سرایى لازم است

پاس حرمت از حرم شایان نفس محرم است // در کنار این حرم، محرم سرایى لازم است

هم نشین و هم زبان و هم نواى و خوش صدا // کز براى دستگاه همسرایى لازم است

دستگاه غم در این عالم بسى گسترده است // مردم غم دیده راهم غمسرایى لازم است

این شنیدم دوش از صحرانشینى رهنورد // چون بیابان عرصه خرّم سرایى لازم است

جان غم چون خالى از ماتم نباشد در محیط // در کنار غم سرا ماتم سرایى لازم است

یادآور مى شود محیط در سنین نوجوانى در اشعار به سفارش پدر بقا تخلص مى نمود و تا سال ۱۳۰۲ش که به تهران رفت با همین تخلص شعر مى سرود و در این سال تخلص خود را تغییر داد. نخستین شعر او که به چاپ رسیده، سروده هایى است درباره محرم الحرام و عاشورا که در سال ۱۳۰۲ ش به طبع رسیده است.(۷۲)

سرانجام محیط طباطبایى در ۲۷ مرداد ۱۳۷۱ش به سراى باقى شتافت، پیکرش پس از انجام تشریفات شرعى و نماز آیت الله امامى کاشانى در شهر رى، حوالى حرم حضرت عبدالعظیم (مجاور برج طغرل) به خاک سپرده شد.(۷۳)

گلشن ابرارج۸


۱. یادى از استاد، مجله رهنمون، شماره دوم و سوم، پاییز و زمستان ۱۳۷۱، ۴۵ ـ ۱۳، گفتگو با استاد محیط طباطبایى، مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، سال اول، شماره ۲، زمستان ۱۳۷۰، ص ۲۳۴ ـ ۲۳۳٫

۲. مقاله سید عبدالعلى فناء توحیدى (برادر محیط) مندرج در کتاب گلشن جلوه، ص ۱۸۰ یاد یاران، دکتر حسن ذوالفقارى، مجله رشد آموزش زبان و ادب فارسى، بهار ۱۳۸۰، ص ۲۱٫

۳٫ تاریخ اردستان، ابوالقاسم رفیعى مهرآبادى، ج اوّل، ص ۲۰۲ ـ ۲۰۱ و تحقیقات محلى نگارنده.

۴. محیط ادب، ص ۴۵۵ ـ ۴۵۴ مصاحبه با سید عبدالعلى توحیدى فرزند سید ابراهیم و برادر محیط.

۵٫ مجله محیط، سال اوّل، شهریور ۱۳۲۱، ص ۱۳ ـ ۱۲ ماهنامه زمانه، ش ۹/۵، مرداد ۱۳۸۶، ص ۲۸٫

۶. گلشن جلوه، به اهتمام نگارنده، ص ۱۸۳٫

۷. گفتگو با احمد محیط طباطبایى، کتاب هفته، ش ۱۷۰، ۱۶/۱۲/۸۳، ص ۲۱٫

۸. گلشن جلوه، ص ۱۸۳ ـ ۱۸۲٫

۹. مقاله دکتر سید هادى حائرى مندرج در مجله آشنا، سال سوم، مهر و آبان ۱۳۷۲، ص ۶۷، به نقل از مقاله دکتر محمدامین ریاحى، ماهنامه دنیاى سخن، شماره ۵۰٫

۱۰٫ گلشن جلوه، ص ۱۸۴ ـ ۱۸۳٫

۱۱٫ مقدمه کتاب تطور حکومت در ایران بعد از اسلام.

۱۲٫ مجله رهنمون، ص ۱۶ و ۱۷، رشد آموزش زبان و ادب فارسى، ص ۲۳ مجله آینده، مقاله ایرج افشار، سال ۱۸، ص ۳۰۳ و ۳۰۴٫

۱۳. فهرست این سخنرانى ها در مجله آینده، سال ۱۹، ص ۲۴۳ تا ۲۴۷ آمده است.

۱۴٫ برگرفته از گفتگوى محیط طباطبایى با مجله کیهان فرهنگى، دى ۱۳۶۳٫

۱۵. محیط استادى خودآموخته، على اصغر محمدخانى، روزنامه اطلاعات، شماره ۱۹۹۸۳، ص ۶٫

۱۶. مجله دنیاى سخن، شماره ۵۰، مقاله دکتر محمدامین ریاحى با عنوان پیر فرهنگ و فضیلت، ص ۲۰ و ۲۱٫

۱۷. مجله راهنماى کتاب، خرداد و تیر ۱۳۵۷، ص ۱۸۱ گلشن جلوه، ص ۱۸۲٫

۱۸. مأخوذ از یادداشت ایرج افشار، مندرج در مجله آینده، سال ۱۸، ص ۴ ـ ۳٫

۱۹٫ مأخوذ از یادداشت ایرج افشار، مندرج در مجله آینده، سال ۱۸، ص ۴ ـ ۳٫

۲۰. مجله محیط به انضمام خاطرات مطبوعاتى محیط، به کوشش سید فرید قاسمى، ص سیزده و ۲۱۶، رشد ادب فارسى، همان.

۲۱. مجله آشنا، همان، ص ۵۶ و ۶۸٫

۲۲٫ محیط ادب، مقاله دکتر محمداسماعیل رضوانى، ص ۴۳۸٫

۲۳. مجله محیط و… ص ۲۳۱٫

۲۴. چند شمار این مجله به همراه خاطرات مطبوعاتى استاد محیط که به اهتمام سید فرید قاسمى فراهم آمده توسط مرکز مطالعات و تحقیقات رسانه ها در سال ۱۳۷۴ چاپ شده است.

۲۵٫ نشریه مدرسه عالى شهید مطهرى، شماره اول، تابستان ۱۳۷۱٫

۲۶٫ مصاحبه با آیه الله کاشانى، فصلنامه رهنمون، پاییز و زمستان ۱۳۷۱٫

۲۷. حکایت همچنان باقى، دکتر عبدالحسین زرین کوب، ص ۴۰۱

۲۸٫ میراث ماندگار (مجموعه مصاحبه هاى سال اول و دوم کیهان فرهنگى)، ص ۱۶۰٫

۲۹. گفتگو با استاد محیط طباطبایى، مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، همان، ص ۲۴۰ ـ ۲۴۱٫

۳۰٫ میراث ماندگار، همان، ص ۱۵۷٫

۳۱. ر. ک: مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، همان شماره، مصاحبه به محیط طباطبایى، ص ۲۳۶ ـ ۲۴۰

۳۲٫ میراث ماندگار، ص ۱۵۸٫

۳۳. حکایت همچنان باقى، ۴۰۰٫

۳۴. آخرین مرد ادب و فرهنگ نسل گذشته، دکتر نورانى وصال، روزنامه اطلاعات، ۱۲ شهریور ۱۳۷۱، شماره ۱۹۷۰۶، ص ۶٫

۳۵٫ برگرفته از مصاحبه مجله رهنمون با آیه الله امامى کاشانى، همان شماره، ص ۲۲ ـ ۲۴٫

۳۶. مقاله عباس زریاب خویى، دنیاى سخن، شماره ۵۰، ص ۱۲٫

۳۷. مقیم کوى بحث و کتاب، سید ابوالقاسم انجوى شیرازى، دنیاى سخن، تیر و شهریور ۱۳۷۱، شماره ۵۰، ص ۱۶ ـ ۱۹٫

۳۸٫ پیر فرهنگ و فضیلت، دکتر محمد امین ریاحى، دنیاى سخن، شماره ۵۰، ص ۲۰ و ۲۱٫

۳۹. میراث ماندگار، ج ۱، ص ۱۵۸ ـ ۱۵۹٫

۴۰. یاد یاران، دکتر حسن ذوالفقارى، رشد آموزش زبان و ادب فارسى، شماره ۵۷، ص ۲۲٫

۴۱. درگذشت محیط دانش و ادب، ضیاءالدین سجادى، دنیا سخن، تیر و شهریور ۱۳۷۱، ص ۲۶ ـ ۲۷٫

۴۲٫ میراث ماندگار، ج ۱، ص ۱۵۹٫

۴۳٫ مجله محیط به انضمام خاطرات مطبوعاتى محیط طباطبایى، ص ۲۳۸ ـ ۲۳۹٫

۴۴. یکسال از درگذشت استاد گذشت، دکتر سید هادى حائرى، مجله آشنا، شماره ۱۳، مهر و آبان ۱۳۷۲، ص ۶۱٫

۴۵. نامه کانوان بانوان (۱۵ / ۲ / ۱۳۲۰)، مندرج در کتاب مجموعه مقالات و قطعات اشعار به مناسبت اولین سال وفات پروین اعتصامى، ص ۶۰ ـ ۶۱٫

۴۶٫ مصاحبه با دکتر مهدى محقق، مجله رهنمون، شماره ۲ و ۳، سال ۱۳۷۱، ص ۲۸ ـ ۲۹٫

۴۷٫ تاریخ بیست ساله ایران، حسین مکّى، ج ۲۶، ص ۱۲۷ ـ ۱۲۸، به نقل از روزنامه ایران، شماره ۶۷۵۰ مورخ ۱۵ آذر سال ۱۳۲۱ش.

۴۸. مجله تماشا، شماره ۳۸۶، ص ۹۲٫

۴۹ . مصاحبه با مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، همان شماره، ص ۲۴۳٫

۵۰٫ اظهارات استاد سید هادى خسروشاهى، مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، سال دوم، ش ۵٫

۵۱٫ مقاله دکتر سید محمدرضا جلالى نایینى، کتاب محیط ادب، ص ۴۵۷ ـ ۴۵۸٫

۵۲. فرهنگ اسلامى، محیط طباطبایى، ص ۱۷ ـ ۱۸٫

۵۳ .میراث ماندگار، ج ۱، ص ۱۵۷ مجله محیط و خاطرات مطبوعاتى استاد محیط طباطبایى، ص ۳۲۰٫

۵۴. فرهنگ اسلام، ص ۲۱ ـ ۲۲٫

۵۵. فردوسى و شاهنامه، محیط طباطبایى، ص ۸۰٫

۵۶. همان، ص ۱۱۱ ـ ۱۱۲٫

۵۷. نکاتى درباره ى سرگذشت سعدى، محیط طباطبایى، کیهان فرهنگى، شماره ۱۰، دى ۱۳۶۳، ص ۱۴٫

۵۸. سید جمال الدین اسدآبادى و بیدارى مشرق زمین، مقدمه سید هادى خسروشاهى، ص ۶٫

۵۹٫ سیماى قدس مصلاى پیامبران، از نگارنده، ص ۲۲۶ـ ۲۲۷٫

۶۰. ر. ک: مجله تهران مصور، سال ۲۵، شماره ۱۲۴۷٫

۶۱٫ مجله آشنا، همان، ص ۶۲٫

۶۲. مصاحبه به آیت الله امامى کاشانى درباره محیط طباطبایى، مجله رهنمون، نشریه مدرسه عالى شهید مطهرى، ش ۲، ۳، پاییز و زمستان ۱۳۷۱٫

۶۳٫ گفتگو با مهدى محقق، همان، ص ۳۳٫

۶۴. مصاحبه به محیط، کیهان فرهنگى، ش ۱۰، ۱۳۶۳٫

۶۵٫ با نام نقش سید جمال الدین در بیدارى مشرق زمین.

۶۶٫ سید جمال الدین اسد آبادى و بیدارى مشرق زمین، محیط طباطبایى، به کوشش و مقدمه سید هادى خسروشاهى، ص ۹۲ ـ ۹۱٫

۶۷. مجله محیط و خاطرات مطبوعاتى محیط طباطبایى، مقدمه سید فرید قاسمى، ص دوازده.

۶۸. گفتگو با عبدالعلى توحیدى، مجله رشد معلم، بهمن ۱۳۸۰، و نیز مصاحبه نگارنده با ایشان.

۶۹. مصاحبه با مجله کیهان فرهنگى، شماره ۱۰، دى ۱۳۶۳٫

۷۰. حکایت همچنان باقى، ص ۴۰۲٫

۷۱٫ مجله راهنماى کتاب، سال ۲۱، شماره ۲ و ۴ ص ۱۸۴٫

۷۲٫ دانشمندان و مشاهیر حرم حضرت عبدالعظیم حسنى و شهر رى، ج ۲، به کوشش علیرضا هزار، ص ۶۱۳٫

۷۳٫ گلشن جلوه، به اهتمام نگارنده، ص ۱۸۴ و یادداشت هاى خصوصى راقم این سطور.

زندگینامه پرفسور سید محمود حسابی

۱۳۵۷۶۴۶۹۰۰۸۴۱۹۰۹_large

سید محمود حسابی(Mahmood Hesabi) و (Mahmoud Hessaby) در سال ۱۲۸۱ (هـ. ش) از پدر و مادری تفرشی در تهران متولد شدند. چهار سال از دوران کودکی رادر تهران سپری نموده بودند که به همراه خانواده (پدر، مادر، برادر) عازم شامات شدند. در ۷ سالگی تحصیلات ابتدایی خود را در بیروت، با تنگدستی و مرارتهای دور از وطن، درمدرسه کشیشهای فرانسوی آغاز کردند و همزمان، توسط مادر فداکار، متدین و فاضله خود (خانم گوهرشاد حسابی) تحت آموزش تعلیمات مذهبی و ادبیات فارسی قرار گرفتند. استاد، قرآن کریم را حفظ و به آن اعتقادی ژرف داشتند. دیوان حافظ را نیز از بر داشتته و به بوستان و گلستان سعدی، شاهنامه فردوسی، مثنوی مولوی، منشآت قائم مقام اشراف داشتند.

پس از ورود به دوره متوسطه، جنگ جهانی اول آغاز شد، و به علت تعطیل شدن مدارس فرانسوی، پس از دو سال، برای ادامه تتحصیل، به کالج آمریکایی بیروت رفتنند و سپس در سن۷ ۱ سالگی، موفق به اخذ لیسانس ادبیات گردیدند. در ۱۹ سالگی لیسانس بیولوژی گرفته، سپس موفق به اخذ مدرک مهندسی راه و ساختمان شده و با نقشهکشی و راهسازی، به امرار معاش خانواده کمک میکردند. ضمناً استاد در رشتههای پزشکی، ریاضیات و ستارهشناسی، تتحصیلات آکادمیک داشتند. به خاطر قدردانی از زحمات وی، ششرکت راهسازی فرانسوی که در آن مشغول به کار بودند، ایشان را برای ادامه تحصیل، به کشور فرانسه اعزام کرد و در سال ۱۹۲۴ م به دانشکده برق اکول سوپریورد و الکتریسیته پاریس وارد و در سال ۱۹۲۵ م فارغ التحصیل شدند. هم زمان با تحصیل در رشته معدن، در راه آهن برقی فرانسه کار میکردند، تا مهندسی معدن را گرفتند، و در معادن آهن شمال فرانسه و معادن زغال سنگ ایالت سار مشغول خدمت شدند. سپس به خاطر روحیه علمی که داشتند، تحقیقات خود را در دانشگاه سوربن، در رشته فیزیک دنبال کردند و در سال ۱۹۲۷ م در سن ۲۵ سالگی دانشنامه دکترای فیزیک خود را با رساله حساسسیت سلولهای فتوالکتریک با درجه عالی دریافت کردند. استاد با موسیقی سنتی ایرانی و موسیقی کلاسیک غربی به خوبی آشنا، و در نواختن پیانو و ویولن تبحر داشتند. در چند رشته ورزشی کسب موفقیت نمودند، در شنا دارای دیپلم نجات غریق شدند.

دکتر محمود حسابی در طول عمر پربار خود، مصدر مشاغل و خدمات علمی و فرهنگی متعددی بودند که چند نمونه از آن به این شرح است:

– تأسیس مدرسه مهندسی وزارت راه و تدریس در آنجا (۱۳۰۶ هـ. ش)

– نقشه برداری و رسم اولین نقشه مدرن راه ساحلی سراسری میان بنادر خلیج فارس، تأسیس دارالمعلمین عالی و تدریس در آنجا (۱۳۰۷ هـ. ش)

– ساخت اولین رادیو در کشور (۱۳۰۷ هـ . ش)

– تأسیس دانشسرای عالی و تدریس در آنجا (۱۳۰۸ هـ. ش)

– ایجاد اولین ایستگاه هواشناسی در ایران (۱۳۱۰ هـ. ش)

– نصب و راه اندازی اولین دستگاه رادیولوژی در ایران (۱۳۱۰ هـ. ش)

– تعیین ساعت ایران (۱۳۱۱ هـ. ش)

– تأسیس بیمارستان خصوصی (گوهرشاد) به نام مادرشان (۱۳۱۲ هـ.ش)

– تدوین قانون و پیشنهاد تأسیس دانشگاه تهران و تأسیس دانشکده فنی (۱۳۱۳ هـ.ش)

و ریاست آن دانشکده و تدریس در آنجا (۱۳۱۵ هـ. ش)

– تأسیس دانشکده علوم و ریاست آن دانشکده از (۱۳۲۱ تا ۱۳۲۷ و از ۱۳۳۰تا ۱۳۳۶هجری شمسی) و تدریس درگروه فیزیک آن دانشکده تا آخرین روزهای حیات،

– تأسیس مرکز عدسی سازی- دیدگانی- اپتیک کاربردی دردانشکده علوم دانشگاه تهران، – مأموریت خلع ید ازشرکت نفت انگلیس در دولت دکتر مصدق و اولین رییس هیئت مدیره و مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران،

– وزیر فرهنگ دردولت دکترمصدق(۱۳۳۰هجری شمسی)

– پایه گذاری مدارس عشایری و تأسیس اولین مدرسه عشایری ایران (۱۳۳۰هجری شمسی)

– مخالفت با طرح قرارداد ننگین کنسرسیوم و کاپیتولاسیون درمجلس،

– پایه گذاری مرکز تحقیقات و راکتور اتمی دانشگاه تهران و تأسیس سازمان انرژی اتمی و عضو هیئت دائمی کمیته بین المللی هسته ای(۱۳۳۰ – ۱۳۴۹هجری شمسی)

– تشکیل و ریاست کمیته پژوهشی فضای ایران و عضو دائمی کمیته بین المللی فضا (۱۳۶۰هجری شمسی)

– تاسیس انجمن موسیقی ایران، مؤسس و عضو پیوسته فرهنگستان زبان ایران(۱۳۴۹هجری شمسی) تا آخرین روزهای فعالیت.

– فعالیت دردونسل کاری و آموزش ۷ نسل استاد و دانشجو ازخدمات ارزنده پرفسور حسابی بشمار می رود.

استاد به چهارزبان زنده دنیا: فرانسه، انگلیسی، آلمانی و عربی تسلط داشته و همچنین به زبانهای سانسکریت، لاتین، یونانی، پهلوی، اوستایی، ترکی و ایتالیایی اشراف داشتند.

درزمینه تحقیق علمی: ۲۵مقاله، رساله و کتاب ازاستاد چاپ شده است. تئوری« بی نهایت بودن ذرات» ایشان درمیان دانشمندان و فیزیکدانان جهان شناخته شده است. نشان «کوماندور دولالژیون دونور» بزرگترین نشان علمی کشورفرانسه به ایشان اهداگردیده است. استاد تنها شاگرد ایرانی پرفسور اینشتین بوده و درطول زندگی با دانشمندان طرازاول جهان نظیر« پرفسور انیشتین، شرودینگر، بورن، فرمی، دیراک، بوهر… و ادبایی چون آندره ژید، برتراندراسل مرد اول علمی جهان» برگزیده شدند(۱۹۹۰م) و درکنگره ۶۰سال فیزیک ایران(۱۳۶۶هجری شمسی) به عنوان پدرفیزیک ایران ملقب گردیدند. پرفسور دکترسید محمود حسابی در۱۲شهریور۱۳۷۱هجری شمسی در بیمارستان دانشگاه ژنو بدرود حیات گفتند. مقبره استاد بنا به خواسته خودشان درزادگاه خانوادگی ایشان در شهردانشگاهی تفرش قراردارد.

روحش شاد و یادش گرامی ، راهش پر رهرو باد

 

زندگینامه دکتر عبدالحسین زرین کوب(۱۳۷۸-۱۳۰۱ه ش)

 ۷۸۵۱۵۲۴

دکتر عبدالحسین زرین کوب در سال ۱۳۰۱ هجری شمسی در بروجرد دیده به جهان گشود . دکتر زرین کوب تحصیلات ابتدایی را در زادگاه خویش به پایان برد .سپس در کنار تحصیل در دوره متوسطه به تشویق و ترغیب پدر که مردی متشرع و دیندار بود ،اوقات فراغت را صرف فراگیری علوم دینی و حوزه ای نمود ،و ضمن تحصیل فقه و تفسیر و ادبیات عرب،به شعر عربی هم علاقمند شد .

گرچه تا پایان سال پنجم متوسطه در رشته علمی تحصیل می کرد با این حال کمتر کتاب تاریخ و فلسفه و ادبیاتی بود که به زبان فارسی منتشر شده باشد ،واو آن را در مطالعه نگرفته باشد .به دنبال تعطیلی کلاس ششم متوسطه در تنها دبیرستان شهر برای ادامه تحصیل به تهران رفت.

اما این رشته ادبی را برگزید و در سال ۱۳۱۹ تحصیلات دبیرستانی را به پایان برد،و با وجود آنکه کتابهای سالهای چهارم و پنجم متوسطه ادبی را قبلا نخوانده بود در میان دانش آموزان رشته ادبی سراسر کشور ،رتبه دوم را به دست آورد.با بازگشایی مجدد دانشگاهها در سال ۱۳۲۰ ،دکتر عبدالحسین زرین کوب در امتحان ورودی دانشکده حقوق شرکت کرد.با آنکه پس از کسب رتبه اول ،در دانشکده ثبت نام هم کرده بود،اما به الزام پدر ،ناچار به ترک تهران شد .

در همان ایام ،علی اکبر دهخدا که ریاست دانشکده حقوق را به عهده داشت ،از اینکه چنین دانشجوی فاضلی را از دست می داد ،اظهار تاسف کرده بود. سرانجام اشتیاق به تحصیل بار دیگر او ر ا به دانشگاه کشاند .در سال ۱۳۲۴ ،پس از آنکه در امتحان ورودی دانشکده علوم معقول و منقول ،و دانشکده ادبیات حایز رتبه اول شده بود ،وارد رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران شد. به هر تقدیر ،عبدالحسین زرین کوب در سال ۱۳۲۷ به عنوان دانشجوی رتبه اول از دانشگاه فارغ التحصیل شد،و سال بعد وارد دوره دکتری رشته ادبیات دانشگاه تهران گردید و درسال ۱۳۳۴ از رساله دکتری خود با عنوان (نقد الشعر ،تاریخ و اصول آن) که زیر نظر بدیع الزمان فروزانفر تالیف شده بود با موفقیت دفاع کرد .

دکتر زرین کوب در سال ۱۳۳۰ درکنار عده ایی از فضلای عصر همچون عباس اقبال آشتیانی ،سعید نفیسی ،محمد معین،پرویزناتل خانلری ،غلامحسین صدیقی و عباس زریاب ،برای مشارکت در طرح ترجمه مقالات دایره المعارف اسلام (E1)طبع هلند،دعوت شد .

دکتر زرین کوب در ایام تحصیل در تهران ،چندی نزد حاج شیخ ابوالحسن شعرانی به پرداخت و با مباحث حکمت و فلسفه ،آشنایی بیشتر یافت .از همان روزگار با فلسفه های معاصر غربی نیز آشنا شد و بعد به مطالعه در باب تصوف نیز علاقمند گردید. استاد که از قبل با زبانهای عربی ،فرانسوی و انگلیسی آشنا شده بود در سالهای جنگ دوم جهانی ،با کمک بعضی از صاحب منصبان ایتالیایی و آلمانی که در آن ایام در ایران به سرمی بردند،به آموزش این دوزبان پراخت .در سال ۱۳۲۳ نخستین کتاب او به نام (فلسفه ،شعر یا تاریخ تطور شعر و شاعری درایران) در بروجرد منتشر شد ،در حالی که در این هنگام ،حدود چهار سال یا کمی بیشتر از تاریخ تالیف کتاب می گذشت .

دکتر زرین کوب پس از آنکه به الزام پدر دانشکده حقوق را ترک گفت ،به زادگاه خود بازگشت ،و در خرم آباد و بعددر بروجرد به کار معلمی پرداخت ،کاری که به تدریج علاقه جدی بدان پیدا کرد .در دوران معلمی ،از تاریخ و جغرافیا وادبیات فارسی گرفته تا عربی و فلسفه و زبان خارجی و حتی ریاضی و فیزیک و علم الهیات ،همه را تدریس کرد .

دکتر زرین کوب پس از اخذ درجه دکترا ،از سوی استاد فروزانفر ،برای تدریس دردانشکده علوم معقول و منقول دعوت شد و در سال ۱۳۳۵ یا رتبه دانشیاری ،کار خود را دانشگاه تهران آغاز کرد و به تدریس تاریخ اسلام ،تاریخ ادیان ،تاریخ کلام و مجادلات فرق ،تاریخ تصوف اسلامی و تاریخ علوم پرداخت .پس از دریافت رتبه استادی دانشگاه تهران (۱۳۳۹ ش ) دکتر زرین کوب چندی نیز در دانشسرای عالی تهران ،ودوره دکترا ادبیات فارسی دانشگاه تهران و در دانشکده هنرهای درماتیک به افاضه پرداخت.در سالهای ۱۳۴۷ تا سال ۱۳۴۹ در آمریکا به عنوان استاد میهمان در دانشگاههای کا لیفرنیا و پرنیستون به تدریس علوم انسانی دانشگاه تهران انتقال یافت و در دو گروه تاریخ و ادبیات مشغول به کار شد .

دکتر زرین کوب در ۲۴شهریور ۱۳۷۸ به دلیل بیماریهای قلب و چشم و پروستات در گذشت

آثار دکتر عبدالحسین زرین کوب

۱-دو قرن سکوت

۲-تاریخ مردم ایران پیش از اسلام

۳-تاریخ مردم ایران بعد از اسلام

۴-بامداد اسلام

۵-کارنامه اسلام

۶-ارزش میراث صوفیه

۷-پله پله تا ملاقات خدا

۸-سرنی

۹-با کاروان حله

۱۰-پیر گنجه در جستجوی ناکجا آباد

و . . . .