زندگینامه علامه محمدحسين‏ طباطبايى‏ خود نوشت

علامه محمدحسين‏ طباطبايى‏

سيد محمد حسين طباطبايى معروف به علامه طباطبايى مفسر بزرگ و مشهور دوران معاصر است. شرح حال خودنوشت ايشان چنين است: در سال 1281 شمسى در تبريز در ميان يك خانواده عالِم متولد شدم.

در پنج سالگى مادر و نُه سالگى پدر را از دست دادم. پس از درگذشت پدر به مكتب و پس از چندى به مدرسه فرستاده شدم و تقريباً مدت شش سال مشغول فراگرفتن فارسى و تعليمات ابتدايى بودم.

اساتيد

سال 1297 وارد علوم دينى و عربى شدم و به سال 1304 براى تكميل تحصيلات خود عازم حوزه علمى نجف گرديدم و به مجلس درس مرحوم آيت الله شيخ محمد حسين اصفهانى( ره)، مرحوم آيت الله نايينى، مرحوم آيت الله آقاى سيد ابوالحسن اصفهانى رفتم.

كلّيات علم رجال را نيز پيش مرحوم آيت الله حجّت كوه كمرى، فلسفه را نزد حكيم و فيلسوف معروف وقت مرحوم آقا سيد حسين بادكوبى موفق شدم. منظومه سبزوارى و اسفار و مشاعر ملا صدرا و دوره شفاى بوعلى و كتاب اثولوجيا و تمهيد ابن تُركه و اخلاق ابن مسكويه را خوانده ام. مرحوم بادكوبى امر فرمود كه به تعليم رياضيات بپردازم و لذا به درس مرحوم آقا سيد ابوالقاسم خوانسارى كه رياضيدان زبردستى بود، حاضر شدم.

سال 1314 بر اثر اختلال وضع معاش ناگزير به مراجعت شده، به زادگاه اصلى خويش( تبريز) برگشتم و ده سال و خُرده اى در آن سامان به سر بردم كه حقّاً بايد اين دوره را در زندگى خود دوره خسارت روحى بشمارم، زيرا بر اثر گرفتارى ضرورى به معاشرت عمومى وسيله تأمين معاش( كه از مجراى فلاحت بود) از تدريس و تفكّر علمى( جز مقدارى بسيار ناچيز) بازمانده بودم و پيوسته با يك شكنجه درونى به سر بردم.

در سال 1325 از سرو سامان خود چشم پوشيده، زادگاه اصلى را ترك گفتم و متوجّه حوزه قم گرديده، بساط زندگى را در اين شهر گستردم و دوباره اشتغالات علمى را از سر گرفتم و تا كنون كه اوايل 1341 مى باشد، روزگار خود را در اين سامان مى گذرانم.

در اوايل تحصيل كه به صرف و نحو اشتغال داشتم، علاقه زيادى به ادامه تحصيل نداشتم و از اين روى هر چه مى خواندم، نمى فهميدم و چهار سال به همين نحو گذرانيدم. پس از آن، يك باره عنايت خدايى دامنگيرم شده، عوضم كرد و در خود يك نوع شيفتگى و بى تابى نسبت به تحصيل كمال حسن نمودم. 

علامه طباطبايى اين زندگى نامه را در سال 1341 نوشت و حدود بيست سال بعد، در قيد حيات بود.

وفات‏

در آبان 1360 مطابق محرم الحرام 1402 به لقاءالله پيوست و در مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه( س) به خاك سپرده شد.

آثار

از علامه طباطبايى علاوه بر تفسير مشهور الميزان آثار زير بر جاى مانده است:

  • سنن النبى، اصول فلسفه يا روش رئاليسم،
  • كتاب توحيد( شامل سه رساله)،
  • نهاية الحكمه، بداية الحكمه، شيعه در اسلام، قرآن در اسلام،
  • وحى يا شعور مرموز،
  • حكومت در اسلام، اعجاز،
  • على و الفلسفة الالهيه، حواشى بر كتاب كفاية الاصول،
  • حواشى بر كتاب الانصار الاربعه ملاصدرا،
  • تعليقاتى بر شش جلد اول تا ششم بحارالانوار
  • و رساله‏ هايى كه منتشر نشده است.

زندگینامه جلال‌ طبیب‌(قرن‌ هشتم‌.)

 جلال‌الدین‌ احمدبن‌یوسف‌بن‌الیاس‌ طبیب‌ شیرازی‌، حکیم‌، شاعر و طبیب‌ قرن‌ هشتم‌. او پزشک‌ مظفریان‌ و طبیب‌ مخصوص‌ شاه‌ شجاع‌ (حک: ۷۶۰ـ۷۸۶) بود (خلیل‌، ج‌۱، ص‌۱۶۰ـ۱۶۱؛ واله‌ داغستانی‌، ص‌۸۰؛ رکن‌زاده‌ آدمیت‌، ج‌۲، ص‌۹۶). سال‌ تولدش‌ معلوم‌ نیست‌. اکثر تذکره‌نویسان‌ اصل‌ او را از فارس‌ دانسته‌اند (برای‌نمونه‌ رجوع کنید به دولتشاه‌ سمرقندی‌، ص‌۲۹۸؛ خلیل‌، ج‌۱، ص‌۱۶۰) ولی‌ نویسنده‌ تذکره‌ هفت‌اقلیم‌ (امین‌احمد رازی‌، ج‌۲، ص‌۷۸۷) او را اهل‌ نیشابور معرفی‌ کرده‌ است‌.

پدرانش‌ همه‌ اهل‌ علم‌ و ادب‌ بودند و عمویش‌، نجم‌الدین‌ محمود طبیب‌ خوافی‌ شیرازی‌، از دانشمندان‌ معروف‌ شیراز در اواخر قرن‌ هفتم‌ و اوایل‌ هشتم‌ و از نزدیکان‌ خواجه‌رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌ (متوفی‌ ۷۱۸) بود (صفا، ج‌۳، بخش‌۲، ص‌۱۰۳۲). جلال‌ طبیب‌ از حاذق‌ترین‌ پزشکان‌ روزگار خود و به‌ این‌ جهت‌ مقرب‌ ملوک‌ زمان‌ بود و گویا ریاست‌ دارالشفای‌ فارس‌ را برعهده‌ داشت‌ (خلیل‌، ج‌۱، ص‌۱۶۰ـ۱۶۱).

معروف‌ است‌ که‌ داروی‌ مفرحی‌ برای‌ شاه‌شجاع‌ درست‌ کرد و با ابیاتی‌ در وصف‌ فواید آن‌ به‌ خدمت‌ شاه‌ فرستاد. شاه‌ جواب‌ داد: «همه‌ نیک‌ بگفتی‌، اما پیری‌ مشکل‌ به‌ جوانی‌ بدل‌ شود» (دولتشاه‌ سمرقندی‌، ص‌۲۹۸ـ ۲۹۹؛ خلیل‌، ج‌۱، ص‌۱۶۱). خواندمیر در حبیب‌السیر (ج‌۳، ص‌۳۰۵ـ ۳۰۸) آورده‌ است‌ که‌ جلال‌الاسلامِ طبیب‌، زهرکشنده‌ای‌ برای‌ نابودی‌ پهلوان‌ اسدخراسانی‌ ساخت‌ و به‌ علیشاه‌ مزینانی‌ داد تا او را، که‌ بر شاه‌شجاع‌ شوریده‌ بود، بکشد. احتمالاً طبیب‌ مذکور همان‌ جلال‌ طبیب‌ است‌.

جلال‌ طبیب‌ گذشته‌ از تبحر در پزشکی‌، شاعر هم‌ بود و در شعر غالباً جلال‌ و گاه‌ طبیب‌ تخلص‌ می‌کرد (آقابزرگ‌ طهرانی‌، ج‌۹، قسم‌۱، ص‌۱۹۹؛ صفا، ج‌۳، بخش‌۲، ص‌۱۰۳۳). ابتدا مداح‌ خواجه‌غیاث‌الدین‌ محمد رشیدی‌، فرزند خواجه‌رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌، بود (گلچین‌ معانی‌، ص‌۱۸۰). پس‌ از کشته‌ شدن‌ خواجه‌ غیاث‌الدین‌، نزد شاه‌محمود آل‌مظفر (متوفی‌ ۷۷۶) رفت‌ و قصایدی‌ در مدح‌ وی‌ سرود (گلچین‌ معانی‌؛ واله‌ داغستانی‌، همانجا). گفته‌اند در غزلسرایی‌ چیره‌دست‌ بود و غزلهای‌ لطیف‌ و روان‌ داشت‌ (رجوع کنید به گلچین‌ معانی‌، ص‌۱۸۱ـ۱۸۲؛ صفا، همانجا).

اشعار عربی‌ و چندین‌ غزل‌ ملمع‌ نیز از او در دست‌ است‌ (رجوع کنید به فسائی‌، ج‌۲، ص‌۱۱۳۸، ۱۱۶۲؛ صفا، همانجا). علاوه‌ بر دیوانِ چهار هزار بیتی‌اش‌ که‌ تذکره‌نویسان‌ از آن‌ خبر داده‌اند (رجوع کنید به فسائی‌، ج‌۲، ص‌۱۱۳۸)، جمعی‌ به‌ غلط‌ مثنوی‌ گل‌ و نوروز خواجوی‌ کرمانی‌ (متوفی‌ ۷۵۳) را نیز به‌ وی‌ نسبت‌ داده‌اند (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به دولتشاه‌ سمرقندی‌، ص‌۲۹۸؛ خلیل‌، همانجا؛ سامی‌، ج‌۳، ص‌۱۸۲۷؛ نیز رجوع کنید به گلچین‌ معانی‌، ص‌۱۷۸). از دیگر اشتباهات‌ بعضی‌ از تذکره‌نویسان‌ درباره‌ جلال‌ طبیب‌ این‌ است‌ که‌ او را شاعر قرن‌ یازدهم‌ و شاگرد ملاصدرای‌ شیرازی‌ (متوفی‌ ۱۰۵۰) دانسته‌اند (رجوع کنید به صبا، ص‌۱۷۵؛ داور شیرازی‌، ص‌۱۳۵). همچنین‌ غزلهای‌ جلال‌ عضد یزدی‌، شاعر قرن‌ هشتم‌، را به‌ جلال‌ طبیب‌ نسبت‌ داده‌اند (برای‌ اینگونه‌ غزلها و اشتباهات‌ تذکره‌نویسان‌ رجوع کنید به انصاری‌ کازرونی‌، ص‌۳۵۹؛ رکن‌زاده‌ آدمیت‌، ج‌۲، ص‌۹۷؛ گلچین‌ معانی‌، ص‌۱۷۸ـ۱۸۰).

براساس‌ اشعار اندکی‌ که‌ در تذکره‌های‌ فارسی‌ از جلال‌ طبیب‌ آمده‌ است‌، درجه‌ و مایه‌ شاعری‌ او را نمی‌توان‌ تخمین‌ زد، ولی‌ در کتاب‌ خطی‌ یتیمه‌ الدرر و کریمه‌الفقر از قرن‌ هشتم‌ (موجود در کتابخانه‌ ملک‌ به‌ شماره‌ ۵۸۷۴) چهار غزل‌ شیوا و لطیف‌ از وی‌ نقل‌ شده‌ است‌ (گلچین‌ معانی‌، ص‌۱۸۱).

نسخه‌خطی‌ دیوان‌ جلال‌ طبیب‌ به‌ شماره‌ ۶۴۵ در دارالکتب‌ قاهره‌ موجود است‌. این‌ نسخه‌ آراسته‌ و تذهیب‌ شده‌ را شخصی‌ به‌ نام‌ فرصت‌ غریب‌ در ۸۲۳ کتابت‌ کرده‌ است‌ ( فهرس‌ المخطوطات‌ الفارسیه، ج‌۱، ص‌۱۵۵). از آثار منثور جلال‌ طبیب‌ رساله‌ای‌ به‌ نام‌ رساله‌ شمع‌ است‌ که‌ به‌ شیوه‌ گلستان‌ سعدی‌ نگاشته‌ شده‌ است‌. نسخه‌ خطی‌ آن‌ در کتابخانه‌ کالج‌ ترینیتی‌ دانشگاه‌ کیمبریج‌ انگلستان‌ ضمن‌ مجموعه‌ شماره‌ ۴۴٫۱۳ R. نگهداری‌ می‌شود و یاحقی‌، در مجموعه‌ رسائل‌ فارسی‌ (ص‌۴۳ـ۵۰)، آن‌ را چاپ‌ کرده‌ است‌. به‌ نوشته‌ علی‌ ابراهیم‌ خلیل‌ (همانجا)، جلال‌ طبیب‌ در سال‌ ۷۹۵ درگذشت‌، ولی‌ در سایر تذکره‌ها از تاریخ‌ و علت‌ مرگش‌ سخنی‌ به‌ میان‌ نیامده‌ است‌.



منابع:

(۱) آقابزرگ‌ طهرانی‌؛
(۲) امین‌ احمد رازی‌، تذکره‌ هفت‌ اقلیم‌ ، چاپ‌ محمدرضا طاهری‌ (حسرت‌)، تهران‌ ۱۳۷۸ش‌؛
(۳) ابوالقاسم‌بن‌ ابی‌حامد انصاری‌ کازرونی‌، مرقوم‌ پنجم‌ کتاب‌ سلّم‌السّموات‌: در شرح‌ احوال‌ شعرا و چکامه‌ سرایان‌ و دانشمندان‌ ، چاپ‌ یحیی‌ قریب‌، تهران‌ ۱۳۴۰ش‌؛
(۴) احمدبن‌ یوسف‌ جلال‌ طبیب‌، رساله‌ شمع‌ ، چاپ‌ محمدجعفر یاحقی‌، در مجموعه‌ رسائل‌ فارسی‌، دفتر۲، مشهد: بنیاد پژوهشهای‌ اسلامی‌، ۱۳۶۸ش‌؛
(۵) علی‌ابراهیم‌ خلیل‌، تذکره‌ صحف‌ ابراهیم‌، نسخه‌ عکسی‌ موجود در کتابخانه‌ مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران‌، ش‌۲۹۷۴؛
(۶) خواندمیر؛
(۷) مفیدبن‌ محمدنبی‌ داور شیرازی‌، تذکره‌ مرآت‌الفصاحه‌: شرح‌ حال‌ و نمونه‌ اشعار شاعران‌ فارس‌، چاپ‌ محمود طاووسی‌، شیراز ۱۳۷۱ش‌؛
(۸) دولتشاه‌ سمرقندی‌، کتاب‌ تذکره‌الشعراء، چاپ‌ ادوارد براون‌، لیدن‌ ۱۳۱۸/۱۹۰۱؛
(۹) محمدحسین‌ رکن‌زاده‌ آدمیت‌، دانشمندان‌ و سخن‌ سرایان‌ فارس‌، تهران‌ ۱۳۳۷ـ ۱۳۴۰ش‌؛
(۱۰) شمس‌الدین‌بن‌ خالد سامی‌، قاموس‌ الاعلام‌ ، چاپ‌ مهران‌، استانبول‌ ۱۳۰۶ـ۱۳۱۶/ ۱۸۸۹ـ۱۸۹۸؛
(۱۱) محمدمظفر حسین‌بن‌ محمد یوسفعلی‌ صبا، تذکره‌ روز روشن‌ ، چاپ‌ محمدحسین‌ رکن‌زاده‌ آدمیت‌، تهران‌ ۱۳۴۳ش‌؛
(۱۲) ذبیع‌اللّه‌ صفا، تاریخ‌ ادبیات‌ در ایران‌ ، ج‌۳، بخش‌۲، تهران‌ ۱۳۶۳ش‌؛
(۱۳) حسن‌بن‌ حسن‌ فسائی‌، فارسنامه‌ ناصری، چاپ‌ منصور رستگارفسائی‌، تهران‌۱۳۶۷ش‌؛
(۱۴) فهرس‌ المخطوطات‌ الفارسیه‌ التی‌ تقتنیها دارالکتب‌ حتی‌ عام‌ ۱۹۶۳م‌ ، قاهره‌: مطبعه‌ دارالکتب‌، ۱۹۶۶؛
(۱۵) احمد گلچین‌ معانی‌، «جلال‌ طبیب‌ شیرازی‌»، یغما ، سال‌۱۴، ش‌۴ (تیر ۱۳۴۰)؛
(۱۶) علیقلی‌بن‌ محمدعلی‌ واله‌ داغستانی‌، ریاض‌الشعراء ، نسخه‌ خطی‌ کتابخانه‌ ملی‌ ملک‌، ش‌۴۳۰۱٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰

زندگینامه حکیم آیت الله سیدابوالحسن‌ طباطبائی‌ «میرزاابوالحسن‌ جلوه‌ »(متوفی ۱۳۱۴)

Untitled

 از حکمای‌ شیعی‌ قرن‌ سیزدهم‌. نام‌ او سیدابوالحسن‌ طباطبائی‌ بود (اعتمادالسلطنه‌، ص‌۱۶۰؛ قمی‌، ص‌۱۵) و چون‌ در سروده‌هایش‌، جلوه‌ تخلص‌ می‌کرد به‌ این‌ نام‌ مشهور شد (تنکابنی‌، ص‌۶۵۶؛ امین‌، ج‌۲، ص‌۳۳۷). وی‌ در ۱۲۳۸ در احمدآباد گجرات‌ به‌ دنیا آمد. نَسبش‌ با سی‌ واسطه‌ به‌ امام‌ حسن‌ مجتبی‌ علیه‌السلام‌ می‌رسد. جلوه‌ از نوادگان‌ حکیم‌ بنام‌ دوره‌ صفوی‌، میرزارفیع‌الدین‌ نائینی‌ * (متوفی‌۱۰۸۳)، بود. پدر جلوه‌، سیدمحمد طباطبائی‌، متخلص‌ و معروف‌ به‌ مظهر، از پزشکان‌ و ادیبان‌ اوایل‌ دوره‌ قاجار بود (حبیب‌آبادی‌، ج‌۴، ص‌۱۰۶۰؛ مهدوی‌، ص‌۷۶؛ گلی‌زواره‌، ص‌۲۰، ۲۲).

بنابر زندگینامه‌ جلوه‌، که‌ خودش‌ آن‌ را به‌ درخواست‌ اعتضادالسلطنه‌ (وزیر علوم‌ ایران‌ در دوران‌ قاجار) در ۱۲۹۴ نوشته‌ (رجوع کنید به نامه‌ دانشوران‌ ناصری‌ ، ج‌۳، ص‌۳۲ـ۳۵)، پدر وی‌ در جوانی‌ برای‌ تکمیل‌ مهارتهای‌ خود در طبابت‌ و افزایش‌ توانمندی‌اش‌ در ادبیات‌ و تاریخ‌، از راه‌ قندهار و کابل‌ به‌ حیدرآباد و سند رفت‌. در سند، میرزاابراهیم‌شاه‌، وزیر غلام‌ علی‌خان‌ (امیرِ سند)، دختر خود را به‌ همسری‌ او درآورد. پس‌ از مدتی‌، غلام‌علی‌خان‌ او را به‌ سفارت‌ نزد فرمانروای‌ هندوستان‌ فرستاد. مظهر بعد از موفقیت‌ در این‌ مأموریت‌، به‌ علت‌ حسادت‌ و سعایت‌ اطرافیانِ غلام‌علی‌خان‌، مورد بی‌توجهی‌ قرار گرفت‌ و از این‌رو سند را ترک‌ کرد و به‌ احمدآباد گجرات‌ رفت‌ و به‌ تجارت‌ مشغول‌ شد. بعدها بدخواهی‌ اطرافیانِ غلام‌علی‌خان‌ و صداقتِ مظهر برای‌ امیرسند معلوم‌ گشت‌ و امیرسند در نامه‌های‌ مکرر، ضمن‌ عذرخواهی‌ از مظهر، او را به‌ سند دعوت‌ کرد، ولی‌ مظهر تقاضای‌ امیر را نپذیرفت‌ و به‌ بمبئی‌ رفت‌ و مدتی‌ در آنجا زندگی‌ کرد. چندی‌ بعد، مظهر به‌ دلیل‌ درخواستهای‌ برادرش‌ و نیز اختلال‌ اوضاع‌ سند، هند را به‌ قصد اصفهان‌ ترک‌ کرد و چون‌ اکثر خویشاوندانش‌ در زواره‌ بودند، غالباً در زادگاه‌ خود، زواره‌، اقامت‌ می‌کرد. وی‌ بین‌ سالهای‌ ۱۲۵۲ (مهدوی‌، همانجا) تا ۱۲۵۴ (حبیب‌آبادی‌، ج‌۵، ص‌۱۴۸۱ـ۱۴۸۲)، بر اثر بیماری‌ وبا، درگذشت‌.

جلوه‌، پس‌ از مرگ‌ پدرش‌، به‌ اصفهان‌ رفت‌ و در مدرسه‌ معروف‌ کاسه‌گران‌ اقامت‌ گزید و پس‌ از فراگیری‌ مقدمات‌، به‌ تحصیل‌ علوم‌ عقلی‌ و الاهی‌ و طبیعی‌ و ریاضی‌ پرداخت‌. او تمام‌ وقت‌ خود را صرف‌ تحصیل‌ می‌کرد و با اینکه‌ در جوانی‌ اهل‌ معاشرت‌ با دوستان‌ و ادبا و شعرا بود، از چنین‌ معاشرتهایی‌ منصرف‌ شد، به‌ طوری‌ که‌ شرکت‌ در محفل‌ شاعران‌ را سد راه‌ خود می‌دانست‌ و چون‌ متوجه‌ شد که‌ از استادان‌ بهره‌ای‌ نمی‌برد، خود مشغول‌ مطالعه‌، مباحثه‌ و تدریس‌ گردید. وی‌ در ۱۲۷۳، به‌ سبب‌ مساعد نبودن‌ اوضاع‌ تحصیل‌ و تدریس‌ در اصفهان‌ و مشکلات‌ اجتماعی‌، به‌ تهران‌ آمد و در مدرسه‌ دارالشفا سکنا گزید و ۴۱ سال‌ در این‌ مدرسه‌ به‌ تدریس‌ حکمت‌ و فلسفه‌ و ریاضی‌ و عرفان‌ پرداخت‌. او در طول‌ زندگی‌ خود فقط‌ دو سفر کوتاه‌ به‌ گیلان‌ و تبریز داشت‌ (معصوم‌ علیشاه‌، ج‌۳، ص‌۵۰۷؛ نیکو همت‌، ص‌۲۱).

اساتید

جلوه‌ در زندگینامه‌ خود نام‌ استادانش‌ را ذکر نکرده‌ است‌. به‌ گزارش‌ برخی‌،

او نزد میرزاحسن‌ پسر آخوند ملاعلی‌ نوری‌ * ،

ملامحمدجعفر لاهیجی‌ * (متوفی‌ پیش‌ از ۱۲۹۴)،

سیدرضی‌ لاریجانی‌ * (متوفی‌۱۲۷۰)،

میرزاحسن‌ چینی‌ (متوفی‌ ۱۲۶۴)

و ملاعبدالجواد تونی‌ خراسانی‌ (متوفی‌ ۱۲۸۱) تلمذ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به افضل‌الملک‌، ص‌۱۰۷؛ تنکابنی‌، ص‌۶۵۵؛ نیکوهمت‌، ص‌۲۰؛ صدوقی‌سها، ص‌۴۶۹ـ ۴۷۰؛ طارمی‌، ص‌۷۰).

شاگردان‌

جلوه‌ طی‌ سالها تدریس‌ در اصفهان‌ و تهران‌، شاگردان‌ بسیاری‌ تربیت‌ کرد که‌ به‌ گفته‌ خود او (رجوع کنید به نامه‌ دانشوران‌ ناصری‌ ، ج‌۳، ص‌۳۴ـ۳۵)، برخی‌ از آنان‌ محض‌ آموختن‌ اصطلاحات‌، بعضی‌ برای‌ اظهار فضل‌ و عده‌ کمی‌ از روی‌ صداقت‌ و سادگی‌ و اعتقاد به‌ عالم‌ تجرد گرد او جمع‌ می‌شدند. در حوزه‌ علوم‌ عقلی‌، علما و حکمت‌شناسان‌ و عرفای‌ برجسته‌ای‌ نزد جلوه‌ پرورش‌ یافتند.

که‌ از آن‌ جمله‌اند:

میرزاحسن‌ کرمانشاهی‌ * (متوفی‌۱۳۳۶)،

میرزاشهاب‌الدین نیریزی‌ شیرازی‌ (متوفی‌۱۳۲۰)،

میرزامحمدطاهر تنکابنی‌ * (متوفی‌۱۳۶۰)،

آخوند ملامحمد هیدجی‌ * (متوفی‌۱۳۳۹)،

آقاسیدحسین‌ بادکوبی‌ * (متوفی‌۱۳۵۸)،

سیدعباس‌ موسوی‌ شاهرودی‌ (متوفی‌۱۳۴۱)،

سیدموسی‌ زرآبادی‌ (متوفی‌۱۳۵۳)،

حاج‌ملامحمد آملی‌ (متوفی‌۱۳۹۰)،

میرزایحیی‌ دولت‌آبادی *(متوفی‌۱۳۱۸)،

میرزامحمدعلی‌ شاه‌آبادی‌ * (متوفی‌۱۳۶۹)

و آخوند ملامحمدکاظم‌ خراسانی‌ * (متوفی‌ ۱۳۲۹؛ تنکابنی‌، ص‌۶۵۶؛ آقا بزرگ ‌طهرانی‌، قسم‌۱، ص‌۳۷۳، قسم‌۲، ص‌۸۴۵؛ دولت‌آبادی‌، ج‌۱، ص‌۱۱۲ـ۱۱۳؛ صدوقی‌ سها، ص‌۳۷۳، ۴۷۵ـ۴۸۳).

گفته‌اند جلوه‌ دارای‌ مناعت‌ طبع‌ و همت‌ عالی‌ بود، زاهدانه‌ می‌زیست‌ و با مردم‌ به‌ندرت‌ مراوده‌ می‌کرد، به‌ حلاوت‌ و لطافت‌ بیان‌ و استواری‌ اندیشه‌ مشهور و نزد همگان‌ محترم‌ بود، با بزرگان‌ فقها و رجال‌ دولت‌ روابط‌ حسنه‌ای‌ داشت‌، و به‌ دربار و خاندان‌ سلطنتی‌ قاجار بی‌اعتنا بود و گرچه‌ اشعاری‌ در مدح‌ ناصرالدین‌شاه‌ سروده‌ است‌، تعلق‌ خاطری‌ به‌ دربار نداشت‌. او از هرگونه‌ بی‌احترامی‌ مصون‌ بود، زیرا هنگام‌ تدریس‌ از بیان‌ سخنان‌ تفرقه‌برانگیز و مطالبی‌ که‌ خوشایند علما و فقها نبود، پرهیز می‌کرد و در حفظ‌ زبان‌ و اظهار رأی‌ خود متانت‌ داشت‌.

او فلسفه‌ را با نهایت‌ فهم‌ و دانایی‌ و با مثالهایی‌ درخور فهم‌ شاگردان‌ تدریس‌ می‌کرد و با سعه‌ صدر مسائل‌ فلسفی‌ را برای‌ آنان‌ تشریح‌ می‌نمود و به‌ سؤالاتشان‌ پاسخ‌ می‌گفت‌ و در ضمن‌ مثالهای‌ خود، کنایات‌ لطیفی‌ درباره‌ برخی‌ معاصران‌، که‌ روش‌ آنان‌ را نمی‌پسندید، می‌آورد (افضل‌الملک‌، همانجا؛ مستوفی‌، ج‌۱، ص‌۵۲۱ـ۵۲۲؛ بامداد، ج‌۱، ص‌۴۱؛ تقی‌زاده‌، ص‌۱۸۱؛ دیوان‌بیگی‌، ج‌۱، ص‌۳۷۵؛ نامه‌ دانشوران‌ ناصری‌ ، ج‌۳، ص‌۳۱؛ محقق‌ داماد، ص‌۱۰۳؛ نیز رجوع کنید به جلوه‌، دیوان‌، ص‌۳۲ـ۳۵، ۴۴ـ۴۸؛ بانپور، ص‌۷۸؛ حکیمی‌، ص‌۴۷ـ۴۸). از روشهای‌ جالب‌ و ابتکاری‌ او این‌ بود که‌ به‌ هنگام‌ تدریس‌، مصادر و مآخذِ اقوال‌ و عباراتِ مندرج‌ در آثار فلاسفه‌ را مشخص‌ می‌کرد (امین‌، ج‌۲، ص‌۳۳۷). همچنین‌ به‌ گفته‌ تنکابنی‌ (رجوع کنید به مدرسی‌ چهاردهی‌، ۱۳۲۴ش‌، ص‌۷۴ـ۷۵؛ همو، ۱۳۲۵ش‌، ص‌۷۷)، جلوه‌ برای‌ تدریس‌ هر کتاب‌، ابتدا تمام‌ آن‌ را تصحیح‌ و سپس‌ بحث‌ درباره‌ آن‌ را شروع‌ می‌کرد.

معاصران

جلوه‌ معاصر آقامحمدرضا قمشه‌ای‌ * و آقاعلی‌ مدرس‌ طهرانی‌ * بود و هر سه‌ از بزرگ‌ترین‌ حکیمان‌ حوزه‌ فلسفی‌ تهران‌ (رجوع کنید به تهران‌ *، بخش‌۵: حوزه‌ فلسفی‌ و عرفانی‌ تهران‌) بودند. با درگذشت‌ قمشه‌ای‌ و آقاعلی‌ مدرس‌، تدریس‌ علوم‌ عقلی‌ به‌ مجلس‌ درس‌ جلوه‌ منحصر شد (افضل‌الملک‌، ص‌۱۰۶).

جلوه‌ علاوه‌ بر کتابهای‌ فلسفی‌، متون‌ عرفان‌ نظری‌، از جمله‌ تمهیدالقواعد * (نیز رجوع کنید به ترکه‌ اصفهانی‌ *، خاندان‌) را هم‌ تدریس‌ می‌کرد. او شعر نیز می‌سرود و از سبک‌ ناصرخسرو قبادیانی‌ پیروی‌ می‌کرد (افضل‌الملک‌، ص‌۱۰۶ـ ۱۰۷؛ مدرسی‌ چهاردهی‌، ۱۳۲۵ش‌، همانجا؛ جلوه‌، دیوان‌ ، مقدمه‌ سهیلی‌ خوانساری‌، ص‌۱۰).

جلوه‌ کتابخانه‌ای‌ مشتمل‌ بر بهترین‌ آثار حکما، ادبا، عرفا و دانشمندان‌ داشت‌ که‌ از کتابخانه‌های‌ غنی‌ روزگارش‌ به‌شمار می‌رفت‌. وی‌ وصیت‌ نمود که‌ کتابهایش‌ را بفروشند و پول‌ آن‌ را به‌ افراد فقیر و محتاج‌ بدهند. بعدها کتابهای‌ این‌ کتابخانه‌، که‌ بالغ‌ بر ۲۰۵ جلد بود، به‌ کتابخانه‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ فروخته‌ شد و هم‌ اکنون‌ در این‌ کتابخانه‌ نگهداری‌ می‌شوند و بیشتر آنها در فهرست‌ کتابخانه‌ مجلس‌ (ج‌۲)، تألیف‌ یوسف‌ اعتصامی‌ (اعتصام‌الملک‌)، معرفی‌ شده‌اند. اهمیت‌ کتابهای‌ او در این‌ است‌ که‌ وی‌، علاوه‌ بر تصحیح‌ و مقابله‌ آنها با دیگر نسخه‌های‌ ارزشمند کتابخانه‌های‌ معتبر تهران‌ در آن‌ ایام‌، تعلیقات‌ و حواشی‌ و یادداشتهایی‌ بر آنها نوشته‌ است‌ (محقق‌ داماد، ص‌۱۰۴؛ گلی‌زواره‌، ص‌۱۹۷).

آرا و آثار.

جلوه‌ در آرا و افکار خود بیشتر به‌ حکمت‌ مشاء متمایل‌ بود و به‌ آرای‌ ملاصدرا و حکمت‌ متعالیه‌ دیدگاهی‌ نقادانه‌ داشت‌ (جلوه‌، ۱۳۷۵ش‌، مقدمه‌ کدیور، ص‌۱۰۹). به‌ نوشته‌ یحیی‌ دولت‌آبادی‌ (ج‌۱، ص‌۱۱۳)، جلوه‌ کتابهای‌ ملاصدرا را تدریس‌ می‌کرد، اما به‌ آنها اهمیتی‌ نمی‌داد. وی‌ از منکران‌ حرکتِ جوهری‌ * بود و استدلالهای‌ قائلان‌ به‌ آن‌ را مردود می‌دانست‌. او رساله‌ای‌ در این‌ باب‌ نوشته‌ و برای‌ نقد حرکت‌ جوهری‌ ابتدا دلیل‌ اثبات‌ آن‌ را بدین‌گونه‌ تقریر کرده‌ است‌ که‌ همه‌ حرکتها، چه‌ طبیعی‌، چه‌ ارادی‌ و چه‌ قَسْری‌، به‌ طبیعت‌ بازمی‌گردند، زیرا طبیعت‌ مبدأ حرکت‌ است‌ و چون‌ حرکت‌، پدیده‌ای‌ تجددی‌ و تغیری‌ است‌ و علت‌ پدیده‌ متغیر، خود نیز باید متغیر باشد، از این‌رو طبیعت‌ نیز مانند حرکت‌، متغیر است‌ و چون‌ طبیعتی‌ که‌ مبدأ حرکت‌ اجسام‌ می‌شود جوهر است‌، از قانونِ «علت‌ پدیده‌ متغیر باید متغیر باشد» می‌توان‌ نتیجه‌ گرفت‌ که‌ طبیعتِ جوهری اجسام‌ طبیعی‌، برحسب‌ ذات‌ خویش‌، سیال‌ و متحرک‌ است‌ (۱۳۷۵ش‌، ص‌۱۱۲).

سپس‌ جلوه‌ (۱۳۷۵ش‌، ص‌۱۱۲ـ۱۱۳)، در نقد دلیل‌ مذکور، می‌گوید اینکه‌ حرکتها باید به‌ حرکت‌ ذاتی‌ بازگردند تا استناد متغیر به‌ ثابت‌ پیش‌ نیاید درست‌ است‌، ولی‌ این‌ نتیجه‌گیری‌ که‌ حرکت‌ ذاتی‌ همان‌ حرکت‌ جوهری‌ است‌ درست‌ نیست‌، چون‌ می‌توان‌ گفت‌ همه‌ حرکتها در جهانِ کَوْن‌ و فساد به‌ حرکت‌ فلک‌ بازمی‌گردند و چون‌ حرکت‌ ذاتی‌، همان‌ تجدد فلک‌ است‌، پس‌ حرکات‌ عرضی‌ هم‌ منتسب‌ به‌ تجدد افلاک‌ و معلول‌ آن‌ خواهند بود. همچنین‌ چون‌ تغیر و تجدد، ذاتی حرکت‌ است‌، حرکت‌ در تغیر و تجددش‌ نیازمند علت‌ نیست‌ و تنها در وجود به‌ علت‌ محتاج‌ است‌، بدین‌ترتیب‌ که‌ طبیعت‌ با جزء پیشین‌ حرکت‌، علت‌ برای‌ جزء پسین‌ می‌گردد، سپس‌ با جزء پسین‌، علت‌ برای‌ جزء بعد و همین‌طور ادامه‌ می‌یابد. در اینجا تسلسل‌ علل‌ در زنجیره‌ حرکت‌ فلکی‌ لازم‌ می‌آید، اما این‌ تسلسل‌ تعاقبی‌ خواهد بود نه‌ ترتبی‌ که‌ باطل‌ است‌. ثانیاً بر فرض‌ اینکه‌ طبیعتِ فلک‌ هم‌ متجدد باشد، لازم‌ نیست‌ طبایعِ دیگر نیز در تجدد باشند، زیرا طبیعتِ فلک‌ با طبیعتِ عناصر در نوع‌ اختلاف‌ دارد.

جلوه‌ (۱۳۷۵ش‌، ص‌۱۱۳ـ۱۱۷) استدلالهای‌ دیگر را نیز در اثبات‌ حرکت‌ جوهری‌ تقریر و، با تکیه‌ بر مبانی‌ فلسفه‌ مشاء، آنها را نقد و رد کرده‌ است‌. قسمت‌ عمده‌ای‌ از نقدهای‌ او مبتنی‌ است‌ بر اینکه‌ با فرض‌ وقوع‌ حرکت‌ در جوهر، موضوع‌ ثابتی‌ برای‌ حرکت‌ نخواهد بود. برخی‌ از پیروان‌ حکمت‌ متعالیه‌، به‌ انتقادهای‌ جلوه‌ از حرکت‌ جوهری‌ پاسخ‌ داده‌اند (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به مطهری‌، ج‌۱، ص‌۳۰۲، ۳۳۲؛ فیض‌ کاشانی‌، مقدمه‌ آشتیانی‌، ص‌۲۷۵ـ۳۰۴). جلوه‌ در مسئله‌ ربط‌ حادث‌ به‌ قدیم‌، به‌ همان‌ شیوه‌ ابن‌سینا و حکمای‌ مشاء اندیشیده‌ و حرکت‌ دَوْری فلک‌ را رابط‌ حادث‌ به‌ قدیم‌ دانسته‌ است‌ (جلوه‌، ۱۳۷۵ش‌، ص‌۱۱۸ـ۱۲۲؛ درباره‌ ربط‌ حادث‌ به‌ قدیم‌رجوع کنید به ثابت‌ و متغیر * ).

وی‌ از جمله‌ فیلسوفانی‌ است‌ که‌ با نظریه‌ اتحاد عاقل‌ ومعقول‌ * مخالفت‌ کرده‌ است‌. به‌ نظر او، به‌ فرض‌ اتحاد نفس‌ (عاقل‌) با معقول‌ در هنگام‌ تعقل‌، اگر نفس‌ و معقول‌ هریک‌ وجودی‌ مستقل‌ داشته‌ باشند، محال‌ است‌ که‌ نفس‌، عین‌ آن‌ وجودِ متعینِ متشخصِ معقول‌ شود، زیرا اتحاد دو وجود متباین‌، محال‌ است‌ و اگر گفته‌ شود که‌ معقول‌، بعد از آمادگی نفس‌، از جانب‌ واجب‌ بر نفس‌ افاضه‌ می‌شود، در این‌ صورت‌، معقولْ عرض‌ خواهد بود، زیرا بر نفس‌، که‌ جوهری‌ مستقل‌ است‌، افاضه‌ شده‌ و وجود عرض‌، غیر از وجود موضوعش‌ است‌، اگرچه‌ وجود فی‌ نفسه‌ آن‌ عین‌ وجودش‌ برای‌ موضوع‌ است‌ و نه‌ عین‌ وجود موضوع‌. به‌ نظر جلوه‌، اتحاد عاقل‌ و معقول‌ تنها در علم‌ مجرد به‌ ذاتش‌ صحیح‌ است‌، با این‌ بیان‌ که‌ در علم‌ مجرد به‌ ذاتش‌، معقول‌ متعلق‌ به‌ عاقل‌ است‌ و عاقل‌ هم‌ غیر آن‌ معقول‌ نیست‌. به‌ عبارت‌ دیگر، عقل‌ می‌تواند معقول‌ بالذات‌ را، که‌ معقولیتْ عینِ ذاتِ آن‌ است‌ و معقول‌ برای‌ عاقل‌ است‌، با قطع‌ نظر از جمیع‌ اغیار، به‌ عنوان‌ جوهر مجرد مستقل‌ (و نه‌ عرض‌ حال‌ در نفس‌) معقول‌ برای‌ عاقل‌ فرض‌ کند و به‌سبب‌ تضایف‌ میان‌ عاقل‌ و معقول‌، این‌ معقول‌ بالذات‌، عاقل‌ بالذات‌ هم‌ خواهد بود و عاقل‌ خارجی‌، خارج‌ از لحاظ‌ مذکور است‌؛ بدین‌ ترتیب‌، اتحاد عاقل‌ و معقول‌ اثبات‌ می‌شود و به‌ برهان‌ تضایف‌ هم‌ خدشه‌ای‌ وارد نمی‌آید (جلوه‌، ۱۳۸۵ش‌، ج‌۱، ص‌۴۶۸ـ۴۷۰).

به‌ نظر جلوه‌ (۱۳۸۵ش‌، ج‌۱، ص‌۶۰۵ـ۶۰۸)، انتزاع‌ مفهوم‌ واحد از حقایق‌ متباین‌، بدون‌ اشتراک‌ آنها در امری‌ ذاتی‌، ممکن‌ است‌. به‌ عبارت‌ دیگر، انتزاع‌ مفهوم‌ واحد از حقایق‌ متباین‌ مستلزم‌ وجود جهت‌ اشتراک‌ است‌، ولی‌ لازم‌ نیست‌ که‌ این‌ اشتراک‌ ذاتی‌ و حقیقی‌ باشد؛ بنابراین‌، امکان‌ دارد که‌ مفهوم‌ وجود از لوازم‌ آن‌ حقایق‌ متباین‌ باشد، زیرا برهانی‌ بر ذاتی‌ بودن‌ مفهوم‌ وجود اقامه‌ نشده‌ است‌ و شاید انتزاع‌ مفهوم‌ وجود از حقایق‌ متباین‌، به‌ جهت‌ اشتراک‌ آنها در یک‌ معنای‌ سلبی‌ باشد و اشتراک‌ در معنای‌ سلبی‌ مستلزم‌ اشتراک‌ در امر وجودی‌ ذاتی‌ نیست‌، مثل‌ اشتراک‌ انسان‌ و درخت‌ در معنای‌ «نه‌ اسب‌» بودن‌.

رحلت

جلوه‌ تا پایان‌ عمر همسری‌ اختیار نکرد (آقابزرگ‌طهرانی‌، قسم‌۱، ص‌۴۲). وی‌ در سالهای‌ آخر عمرش‌ نابینا شد و در بستر بیماری‌ افتاد و سرانجام‌ در ۱۳۱۴ درگذشت‌ و در جوار مرقد ابن‌بابویه‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شد. پس‌ از دو سال‌، به‌ همت‌ میرزااحمدخان‌ بَـدِر نصیرالدوله‌ و شاهزاده‌ سلطان‌ حسین‌ میرزای‌ نیرالدوله‌ و به‌ دست‌ عبدالباقی‌ معمار کاشانی‌، بقعه‌ای‌ بر مزارش‌ بنا شد که‌ به‌ مرور زمان‌ ویران‌ گردید و امروزه‌ بقعه‌ای‌ شبیه‌ آرامگاه‌ حافظ‌ بر روی‌ مزار او احداث‌ شده‌ است‌ (افضل‌الملک‌، ص‌۱۰۶؛ دولت‌آبادی‌، ج‌۱، ص‌۱۷۵؛ عبرت‌ نائینی‌، ج‌۱، ص‌۶۵۲؛ گلی‌زواره‌، ص‌۱۸۶ـ۱۹۳).

جلوه‌، تألیفِ اثرِ جدید و بدیع‌ را دشوار و بلکه‌ غیرممکن‌ می‌دانست‌، از این‌رو از او تألیف‌ مستقل‌ و مدوّنی‌ به‌ جا نمانده‌ و به‌ تشریح‌ کلمات‌ بزرگان‌ بسنده‌ کرده‌ و نوشته‌هایش‌ بیشتر تعلیقه‌ها و حاشیه‌هایی‌ است‌ که‌ بر کتابهای‌ فلسفی‌ و غیرفلسفی‌ نگاشته‌ است‌ (رجوع کنید به نامه‌ دانشوران‌ ناصری‌ ، ج‌۳، ص‌۳۴).

برخی‌ از آثار او عبارت‌اند از:

۱) رساله‌ الحرکه‌الجوهریه، به‌ عربی‌، در دفاع‌ از نظر ابن‌سینا در ابطال‌ حرکت‌ در مقوله‌ جوهر و در نقد رأی‌ ملاصدرا در اثبات‌ حرکت‌ جوهری‌. این‌ رساله‌ در ۱۳۱۳ در حاشیه‌ چاپ‌ سنگی‌ شرح‌ الهدایه‌ الاثیریه چاپ‌ شده‌ و محسن‌ کدیور نیز آن‌ را تصحیح‌ کرده‌ و در نامه‌ مفید (۱۳۷۵ش‌، ش‌۶) به‌چاپ‌ رسانده‌ است‌.

۲) رساله‌ ربط‌ الحادث‌ بالقدیم‌ ، به‌ عربی‌، که‌ جلوه‌ در آن‌، با تعمق‌ در آرای‌ ابن‌سینا و غزالی‌ و میرداماد، به‌ نقد نظریه‌ ملاصدرا در مسئله‌ ربط‌ حادث‌ به‌ قدیم‌ پرداخته‌ است‌. آقاعلی‌ مدرس‌ و آقامحمدرضا قمشه‌ای‌ در آثار خود تلویحاً به‌ اشکالات‌ او پاسخ‌ گفته‌اند (رجوع کنید به جلوه‌، ۱۳۷۵ش‌، همان‌ مقدمه‌، ص‌۱۱۱). این‌ رساله‌ نیز در حاشیه‌ چاپ‌ سنگی‌ شرح‌ هدایه‌ اثیریه‌ چاپ‌ شده‌ و محسن‌ کدیور آن‌ را تصحیح‌ و در نامه‌ مفید (ش‌۶، ۱۳۷۵ش‌، ش‌۶) به‌چاپ‌ رسانده‌ است‌.

۳) رساله‌ فی‌اتحادالعاقل‌ و المعقول‌ ، به‌ عربی‌، در نقد نظریه‌ ملاصدرا در اثبات‌ اتحاد عاقل‌ و معقول‌. این‌ رساله‌ در حاشیه‌ چاپ‌ سنگی‌ شرح‌ الهدایه‌ الاثیریه‌ چاپ‌ شده‌ است‌.

۴) رساله‌ کلی‌ و اقسام‌ آن‌ ، به‌ عربی‌، که‌ رساله‌ای‌ موجز درباره‌ وجود کلی‌ طبیعی‌ است‌ که‌ براساس‌ دیدگاههای‌ ملاصدرا تألیف‌ شده‌ و از تقریرات‌ درس‌ جلوه‌ بوده‌ که‌ سیدعباس‌ موسوی‌ شاهرودی‌، از شاگردان‌ جلوه‌، در ۱۳۰۷ آن‌ را نوشته‌ است‌. این‌ رساله‌ به‌ تصحیح‌ حسین‌ سیدموسوی‌ در خردنامه‌ صدرا (۱۳۷۵ش‌، ش‌۳) چاپ‌ شده‌ است‌.

۵) حاشیه‌ بر مبدأ و معاد ملاصدرا، که‌ همراه‌ متن‌ مبدأ و معاد در ۱۳۱۴ در تهران‌ چاپ‌ سنگی‌ شده‌ است‌.

۶) حاشیه‌ بر شرح‌ الهدایه‌ الاثیریه، که‌ همراه‌ با شرح‌ هدایه‌ در ۱۳۱۳ چاپ‌ سنگی‌ شده‌ است‌.

۷) حاشیه‌ بر کتاب‌ المشاعر ملاصدرا. جلوه‌ در این‌ حواشی‌ برای‌ توضیح‌ و شرح‌ عبارات‌ متن‌، از کتابهای‌ دیگر، از جمله‌ شرح‌ مشاعر لاهیجی‌ و اسفار، نیز استفاده‌ کرده‌ است‌. این‌ حاشیه‌ همراه‌ متن‌ مشاعر در ۱۳۱۹ در تهران‌ چاپ‌ سنگی‌ شده‌ است‌.

۸) تعلیقات‌ بر شرح‌ فصوص‌الحکم‌ قیصری‌. جلوه‌ بر مقدمه‌ قیصری‌ بر شرح‌ فصوص‌ تعلیقاتی‌ نگاشته‌ که‌ بیشتر آنها با مراجعه‌ به‌ آثار عرفایی‌ چون‌ علاءالدوله‌ سمنانی‌، مؤیدالدین‌ جندی‌، عبدالرزاق‌ کاشانی‌، عبدالرحمان‌ جامی‌، صائن‌الدین‌ ترکه‌ اصفهانی‌، ابن‌عربی‌ و نیز آثار فیلسوفانی‌ چون‌ ابن‌سینا، اخوان‌الصفا، صدرالدین‌ شیرازی‌، و فیض‌ کاشانی‌ فراهم‌ آمده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به قیصری‌، ص‌۱۷۰ـ۲۰۶). سیدجلال‌الدین‌ آشتیانی‌ این‌ تعلیقات‌ را همراه‌ با شرح‌ فصوص‌ (تهران‌ ۱۳۷۵ش‌، ص‌۱۷۰ـ۲۶۱) تصحیح‌ و چاپ‌ کرده‌ است‌.

۹) حواشی‌ بر اسفار اربعه‌ * ملاصدرا، که‌ تنها اثری‌ است‌ که‌ جلوه‌ در زندگینامه‌ خود از آن‌ یاد کرده‌ است‌. وی‌ در این‌ حواشی‌ غالباً مآخذ اسفار را تعیین‌ کرده‌ است‌. بخشی‌ از این‌ حواشی‌ برای‌ توضیح‌ و تشریح‌ متن‌ اسفار و مرادِ مصنفِ آن‌ است‌ و دسته‌ای‌ نیز برای‌ اصلاح‌ متن‌ اسفار . از این‌ حواشی‌ نسخه‌ای‌ به‌ شماره‌ ۱۰۶ و نسخه‌ای‌ به‌ شماره‌ ۳۹۴۲ در کتابخانه‌ مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌ موجود است‌ (اعتصامی‌، ج‌۲، ص‌۵۳؛ حائری‌، ج‌۱۰، بخش‌۴، ص‌۲۰۷۶).

۱۰) حواشی‌ بر شفا ی‌ ابن‌سینا. جلوه‌ در این‌ حواشی‌ نیز، همچون‌ دیگر حواشی‌ خود، برای‌ توضیح‌ مطالب‌ کتاب‌ از کلام‌ ابن‌سینا در آثار دیگرش‌ و همچنین‌ از آثاری‌ چون‌ اسفار، المباحث‌المشرقیه‌، شرح‌ مواقف‌، و قبسات‌ استفاده‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به مدرسی‌ چهاردهی‌، ۱۳۲۴ش‌، ص‌۷۰). نسخه‌ای‌ از این‌ حواشی‌ به‌ خط‌ خود جلوه‌ در کتابخانه‌ مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران‌، موجود است‌ (رجوع کنید به دانش‌پژوه‌، ج‌۳، بخش‌۱، ص‌۲۸۹).

۱۱) حواشی‌ بر شرح‌ اشارات‌ . بیشتر این‌ حواشی‌ نقل‌ مطالبی‌ از دیگر کتابهای‌ فلسفه‌ و کلام‌، از جمله‌ محاکمات، اساس‌ الاقتباس‌، المباحث‌ المشرقیه، شوارق‌ الالهام‌ ، گوهر مراد ، و اسفار است‌ که‌ در توضیح‌ شرح‌ اشارات‌ ذکر شده‌اند. این‌ حواشی‌ به‌ خط‌ مؤلف‌ در کتابخانه‌ مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌ موجود است‌ (اعتصامی‌، ج‌۲، ص‌۶۵).

۱۲) رساله‌ای‌ درباره‌ جسم‌ تعلیمی‌. جلوه‌ در این‌ رساله‌ به‌ عَرَض‌ بودن‌ جسم‌ تعلیمی‌ رأی‌ داده‌ است‌. نسخه‌ای‌ از این‌ رساله‌ در مجموعه‌ شماره‌ ۳۱۱ از نسخ‌ خطی‌ دانشکده‌ الهیات‌ دانشگاه‌ تهران‌ موجود است‌ (حجتی‌، ص‌۲۱۳).

۱۳) رساله‌ درباره‌ اثبات‌ وجود صور نوعیه‌ و جوهر بودن‌ آن‌.

۱۴) رساله‌ درباره‌ چگونگی‌ انتزاع‌ مفهوم‌ واحد از حقایق‌ متباین‌. دو رساله‌ اخیر در کتابخانه‌ آیت‌اللّه‌ مرعشی‌ نجفی‌ موجودند (حسینی‌ اشکوری‌، ج‌۲۱، ص‌۸۱ـ۸۲). رسائل‌ و حواشی‌ مذکور را حسن‌ رضازاده‌ در مجموعه‌ آثار حکیم‌ جلوه‌ (تهران‌ ۱۳۸۵ش‌) تصحیح‌ و منتشر کرده‌ است‌.

۱۵) حاشیه‌ بر شرح‌ قاضی‌زاده‌ رومی‌ بر ملَخّص‌ چَغْمینی‌ در علوم‌ نجوم‌، که‌ در ۱۳۱۱ در تهران‌ چاپ‌ شده‌ است‌.

۱۶) رساله‌ القضیه‌ المهمله‌ هی‌القضیه‌ الطبیعیه . در این‌ رساله‌ جلوه‌، پس‌ از نقل‌ و نقد کلام‌ قطب‌الدین‌ رازی‌، شارح‌ مطالع‌الانوار، و نقل‌ کلام‌ فخررازی‌ و خواجه‌نصیر طوسی‌، نتیجه‌ گرفته‌ که‌ قضیه‌ طبیعیه‌ و قضیه‌ مهمله‌ یکی‌ است‌. این‌ رساله‌ را عزالدین‌ رضانژاد تصحیح‌ و در مجموعه‌ گلشن‌ جلوه‌ (قم‌ ۱۳۷۴ش‌) به‌چاپ‌ رسانده‌ است‌.

۱۷) رساله‌ فی‌ بیان‌ استجابه‌ الدعا. این‌ رساله‌ را سید هادی‌ طباطبائی‌ تصحیح‌ و در مجموعه‌ گلشن‌ جلوه‌ (قم‌ ۱۳۷۴ش‌) به‌چاپ‌ رسانده‌ است‌.

۱۸) دیوان‌ جلوه‌، مشتمل‌ بر قصیده‌، غزل‌، قطعه‌ و اشعاری‌ در قالبهای‌ دیگر، که‌ به‌کوشش‌ احمد سهیلی‌ خوانساری‌ در ۱۳۴۸ش‌ در تهران‌ چاپ‌ شده‌ است‌.

۱۹) مقدمه‌ دیوان‌ مجمر و شرح‌حال‌ آن‌ شاعر که‌ در ۱۳۱۲ در تهران‌ چاپ‌ شده‌ است‌ (برای‌ اطلاع‌ از دیگر تألیفات‌ جلوه‌ رجوع کنید به گلی‌زواره‌، ص‌۱۲۲، ۱۲۵ـ۱۲۶؛ محقق‌ داماد، ص‌۱۰۶، ۱۱۰ـ۱۱۱).



منابع:

(۱) محمدمحسن‌ آقابزرگ‌ طهرانی‌، طبقات‌ اعلام‌الشیعه‌: نقباء البشر فی‌ القرن‌ الرابع‌ عشر، مشهد ۱۴۰۴؛
(۲) یوسف‌ اعتصامی‌، فهرست‌ کتابخانه‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ ، ج‌۲، تهران‌ ۱۳۱۱ش‌؛
(۳) محمد حسن‌بن‌ علی‌ اعتمادالسلطنه‌، کتاب‌ الما´ثر و الا´ثار، چاپ‌ سنگی‌ [ تهران‌ ۱۳۰۷ (؛
(۴) غلامحسین‌ افضل‌الملک‌، افضل‌التواریخ‌، چاپ‌ منصوره‌ اتحادیه‌ و سیروس‌ سعدوندیان‌، تهران‌ ۱۳۶۱ش‌؛
(۵) امین‌؛
(۶) مهدی‌ بامداد، شرح‌ حال‌ رجال‌ ایران‌ در قرن‌ ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری‌ ، تهران‌ ۱۳۵۷ش‌؛
(۷) احمد بانپور، «حکیم‌ جلوه‌»، کیهان‌ اندیشه‌ ، ش‌۱۰ (بهمن‌ و اسفند ۱۳۶۵)؛
(۸) حسن‌ تقی‌زاده‌، «احترام‌ علما»، یغما، سال‌۲، ش‌۵ (مرداد ۱۳۲۸)؛
(۹) محمدطاهربن‌ فرج‌اللّه‌ تنکابنی‌، «مختصر شرح‌ احوال‌ میرزای‌ جلوه‌»، آینده‌ ، ج‌۲، ش‌۹ (دی‌ ۱۳۰۶)؛
(۱۰) ابوالحسن‌بن‌ محمد جلوه‌، دو رساله‌ از میرزای‌ جلوه‌ ( ره‌ )، چاپ‌ محسن‌ کدیور، در نامه‌ مفید ، سال‌۲، ش‌۶ (تابستان‌ ۱۳۷۵)؛
(۱۱) همو، دیوان‌ ، چاپ‌ احمد سهیلی‌ خوانساری‌، تهران‌ ) بی‌تا. (؛
(۱۲) همو، مجموعه‌ آثار حکیم‌ جلوه‌ ، چاپ‌ حسن‌رضازاده‌، تهران‌ ۱۳۸۵ش‌ـ ؛
(۱۳) عبدالحسین‌ حائری‌، فهرست‌ کتابخانه‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ ، ج‌۱۰، بخش‌۴، تهران‌ ۱۳۵۲ش‌؛
(۱۴) محمدعلی‌ حبیب‌آبادی‌، مکارم‌ الا´ثار در احوال‌ رجال‌ دو قرن‌ ۱۳ و ۱۴ هجری‌ ، اصفهان‌، ج‌۴، ۱۳۵۲ش‌، ج‌۵، ۱۳۵۵ش‌؛
(۱۵) محمدباقر حجتی‌، فهرست‌ نسخه‌های‌ خطی‌ کتابخانه‌ دانشکده‌ الهیات‌ و معارف‌ اسلامی‌ دانشگاه‌ تهران‌، تهران‌ ۱۳۴۵ش‌؛
(۱۶) احمد حسینی‌ اشکوری‌، فهرست‌ نسخه‌های‌ خطی‌ کتابخانه‌ عمومی‌ حضرت‌ آیه‌اللّه‌ العظمی‌ مرعشی‌ نجفی‌، قم‌ ۱۳۵۴ـ۱۳۷۶ش‌؛
(۱۷) محمدرضا حکیمی‌، بیدارگران‌ اقالیم‌ قبله‌ ، تهران‌ ۱۳۷۸ش‌؛
(۱۸) محمدتقی‌ دانش‌پژوه‌، فهرست‌ کتابخانه‌ اهدائی‌ آقای‌ سیدمحمد مشکوه‌ به‌ کتابخانه‌ دانشگاه‌ تهران‌، ج‌۳، بخش‌۱، تهران‌ ۱۳۳۲ش‌؛
(۱۹) یحیی‌ دولت‌آبادی‌، حیات‌ یحیی‌، تهران‌ ۱۳۶۲ش‌؛
(۲۰) احمدعلی‌ دیوان‌بیگی‌، حدیقه‌الشعراء، چاپ‌ عبدالحسین‌ نوائی‌، تهران‌ ۱۳۶۴ـ۱۳۶۶ش‌؛
(۲۱) منوچهر صدوقی‌سها، تحریرثانی‌ تاریخ‌ حکماء و عرفای‌ متأخر، تهران‌ ۱۳۸۱ش‌؛
(۲۲) عباس‌ طارمی‌، «آشنایی‌ با حوزه‌ فلسفی‌/ عرفانی‌ تهران‌»، خردنامه‌ صدرا، ش‌۱۳ (پاییز ۱۳۷۷)؛
(۲۳) محمدعلی‌ عبرت‌ نائینی‌، تذکره‌ مدینه‌الادب، چاپ‌ عکسی‌ تهران‌ ۱۳۷۶ش‌؛
(۲۴) محمدبن‌ شاه‌ مرتضی‌ فیض‌کاشانی‌، اصول‌المعارف‌ ، چاپ‌ جلال‌الدین‌ آشتیانی‌، قم‌ ۱۳۶۲ش‌؛
(۲۵) عباس‌ قمی‌، هدیه‌ الاحباب‌ فی‌ ذکرالمعروف‌ بالکنی‌ و الالقاب‌ و الانساب‌ ، تهران‌ ۱۳۶۳ش‌؛
(۲۶) داوودبن‌ محمود قیصری‌، شرح‌ فصوص‌الحکم‌ ، چاپ‌ جلال‌الدین‌ آشتیانی‌، تهران‌ ۱۳۷۵ش‌؛
(۲۷) غلامرضا گلی‌زواره‌، میرزاابوالحسن‌ جلوه‌: حکیم‌ فروتن‌ ، تهران‌ ۱۳۷۲ش‌؛
(۲۸) مصطفی‌ محقق‌ داماد، «نخبگان‌ علم‌ و عمل‌ ایران‌: میرزا ابوالحسن‌ جلوه‌ اصفهانی‌»، نامه فرهنگستان‌ علوم‌، سال‌۳، ش‌۵ (پاییز ۱۳۷۵)؛
(۲۹) مرتضی‌ مدرسی‌ چهاردهی‌، «آقامحمدرضا صهبای‌ قمشه‌ای‌»، یادگار ، سال‌۳، ش‌۱ (شهریور ۱۳۲۵)؛
(۳۰) همو، «حکیم‌ میرزا ابوالحسن‌ جلوه‌»، جلوه‌ ، سال‌۱، ش‌۲ (مرداد ۱۳۲۴)؛
(۳۱) عبداللّه‌ مستوفی‌، شرح‌ زندگانی‌ من‌، یا، تاریخ‌ اجتماعی‌ و اداری‌ دوره‌ قاجاریه‌ ، تهران‌ ۱۳۷۷ش‌؛
(۳۲) مرتضی‌ مطهری‌، حرکت‌ و زمان‌ در فلسفه‌ اسلامی‌، ج‌۱، تهران‌ ۱۳۶۶ش‌؛
(۳۳) محمدمعصوم‌بن‌ زین‌العابدین‌ معصوم‌ علیشاه‌، طرائق‌الحقائق‌، چاپ‌ محمدجعفر محجوب‌، تهران‌ ۱۳۳۹ـ۱۳۴۵ش‌؛
(۳۴) مصلح‌الدین‌ مهدوی‌، تذکره‌القبور، یا، دانشمندان‌ و بزرگان‌ اصفهان‌ ، اصفهان‌ ۱۳۴۸ش‌؛
(۳۵) نامه‌ دانشوران‌ ناصری‌ ، قم‌: دارالفکر، )? ۱۳۳۸ش‌ ]؛
(۳۶) احمد نیکوهمت‌، «جلوه‌»، وحید، ش‌۲۴۴ (نیمه‌ دوم‌ آبان‌ ۱۳۵۷).

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰

زندگینامه شمس‌الدین محمد شمس طبسی «شمس الدین طبسی»

طبسی دو بودند یکی اشعار خوب دارد و دیوانش مشهور و دیگری در حیات است انشا و نظم و نثر بی نظیر دارد و این ضعیف با او دوست است و به نظم و نثر این ضعیف را بکرات مشرف فرموده (تاریخ گزیده ص ۸۲۱ ) و صاحب تذکرهء مرآه الخیال آرد:

قاضی شمس الدین طبسی از صنادید علما و فضلای خراسان است و سلطان سعید بایسنقر انارالله برهانه مربی اوست( ۱) و از معاصران سلطان القضاه صدرالشریعهء بخاری بوده و با هم صحبتها داشته اند و مدتی در حوزهء درس وی بود و در آخر حال ندیم مجلس خواجه نظام که به وقت سلطان جلال الدین ملکشاه سلجوقی وزیر خراسان بوده، گردید.

و در مدح وی قصاید غراء گفته مورد صلات گرانمایه گشت آورده اند چون شمس الدین طبسی آوازهء فضل و کمال صدرالشریعه شنود بشوق ملازمت وی عزیمت بخارا کرد روز اول که بمجلس وی درآمد دید که صدرالشریعه قصیده ای را که در آن شب گفته بود بحضور اهل مجلس میخواند و هر یک بقوت طبع دخلی میکردند شمس الدین سلام کرد و بگوشه ای نشست به استماع آن مشغول گردید بعضی از ابیات قصیدهء مذکور این است:

برخیز که صبح است و شرابست و من و تو
آواز خروس سحری خاست ز هر سو
برخیز که برخاست پیاله به یکی پای
بنشین که نشسته ست صراحی به دو زانو
می نوش از آن پیش که معشوقه ٔ شب را
با صبح بگیرند و ببرند دو گیسو( ۲)

در اثنای خواندن این ابیات صدرالشریعه در شمس نگریست و او را نیک متوجه دید، گفت: ای مرد غریب در شعر هیچ وقوف داری؟ گفت: موزون را از ناموزون فرق توانم کرد، گفت:این شعر چطور است؟ گفت: کلامی موزون است طلبهء درس در او افتادند که چرا بهتر از این صفت نکردی؟ گفت: اگر من بهتر از این بگویم شما چه میگوئید؟ گفتند: تو را در شعر مسلم داریم و الا بیازاریم شمس مصالح نوشتن از آنها گرفت و بی تأمل آن قصیده را پنجاه بیت جواب نوشت چون صدرالشریعه قوت طبع او را دید بر همهء شاگردان مقدم نشاند و در تعظیم و احترام وی به اقصی الغایه پرداخت این چند بیت از قصیدهء شمس الدین است:

از روی تو چون بردصبا طره به یکسو
فریاد برآورد شب غالیه گیسو
از شرم خط غالیه بوی تو فتاده ست
در وادی غم با جگر سوخته آهو
آن زلف شب آسا و رخ روزنمایت
چون عنبر و کافوربهم ساخته هر دو
جانا دل مجنون مرا چند برآری
زنجیرکشان تا بسر طاق دو ابرو
از زلف سیاه تو مگر شد گرهی باز
کز مشک برآورده فلک کعبه ٔ هر سو
گفتی که چو زر کار تو روزی سره گردد
آری همه امید من این است ولی کو؟
بستم در اندیشه که چیزی بگشاید
زین خانه ٔ شش گوشه و زین پرده ٔ نه تو( ۳)

(رجوع به لباب الالباب ج ۲ صص ۳۰۹)

لغت نامه دهخدا



۱) – ظ این گفته اساسی ندارد

( ۲) – این ابیات از قاضی منصور فرغانی است (المعجم ص ۳۰۴ ) و برای ) ( پردهء نه تو( ۳ ۱۹۶ شود

( ۳) – برای دنبالهء شعردنبالهء ابیات آن رجوع به لباب الالباب ج ۱ صص ۱۹۵ ۳۱۰ شود -.

زندگینامه طالب آملی(متوفی۱۰۳۶ ه ق)

آرد: از شعرای آمل است و مدتی در « آتشکده » از شاعران قرن یازدهم که در ۱۰۳۶ ه ق درگذشته است صاحب هندوستان در خدمت شاه سلیم از معتبرین بوده صاحب دیوان است و در شاعری طرز خاص که مطلوب شعرای فصیح نیست دارد بعد از مطالعهء دیوان او این چند بیت انتخاب و ثبت گردید:

هستند فی المثل گله ٔ گوسفند خلق

کاو را خدای صاحب و راعی شبان بود

چمن کبکیست خندان گل دهان و غنچه منقارش

پریشان سایه های سرو و دامنهای کهسارش 

ز اشک شام و سحر دیده چند تر ماند

(آتشکده ص ۱۶۶ )

و این ابیات نیز از اوست:

هر سنگ که بر سینه زدم نقش تو بگرفت

آنهم صنمی بهر پرستیدن من شد.

آسوده لبی که ساغر غم نکشید

خوشدل زخمی که ناز مرهم نکشید

من بلبل آن گلم که در گلشن دهر

پژمرده شد و منت شبنم نکشید

این شاعر را مثنویی است به بحر خسرو و شیرین نامش قضا و قدر و به سبک مثنوی پیر و جوان میرزا نصیر، در دیوان خطی او قصیده ای در مدح شهر لاهور هند دیده شد که اقامت او را در هند تأیید میکند ادوارد براون، از ریو نقل کرده گوید:

طالب صاحب سبک شعری خاص است که پس از وی فصحاء از پیروی آن احتراز جسته اند، در اوایل عمر به هندوستان رفت، و احترامش بجائی رسید که جهانگیر وی را ملک الشعراء خویش گردانید ( ۱۰۲۸ ه ق) بهیچ وجه خفض جناح نمیکرد، و مدعی بود که قبل از بیست سالگی هفت علم را بخوبی آموخته است (کمالات ادعائی طالب)

پا بر دومین پایه ٔ اوج عشراتم

وینک عدد فنم از آلاف زیاد است

بر هندسه و منطقی و حکمت و هیئت

دستی است مرا کش ید بیضا زعباد است

وین جمله چو طی شد نمکین علم حقیقت

کاسناد علوم است بر این جمله مراد است

در سلسله ٔ وصف خط این بس که ز کلکم

هر نقطه سویدای دل اهل سواد است

پوشم نسب شعر چو دانم که تو دانی

کاین پایه مرا ثامن این سبع شداد است

آن گلبنم القصه که از هر گل شاداب

عطر دگرم در شکن طره ٔ باد است

 در رباعی ذیل که شبلی نعمانی در شعرالعجم نقل کرده (ص ۱۶۸ به زبان اردو) بقصد سفر خود به جانب هندوستان اشاره کرده و بخت سیاه خود را در ایران گذارده است زیرا که هندو به هندوستان تحفه بردن کار خردمندان نیست :

طالب گل این چمن ببستان بگذار

بگذار که میشوی پریشان بگذار

هندو نبرد تحفه کسی جانب هند

بخت سیه خویش به ایران بگذار

 محبت طالب به خواهر خود:

خواهری داشت از خود بزرگتر که صمیمانه به او علاقمند بود، بعد از هجران مدید، خواهرش از ایران به آگره آمد، تا از وی دیدار کند، و به همین جهت طالب از پادشاه جهانگیر بوسیلهء ابیات ذیل استجازه کرد:

صاحبا ذرّه پرورا عرضی//به زبان سخن در است مرا

پیر همشیره ای است غمخوارم // که به او مهر مادر است مرا

چارده سال بلکه بیش گذشت // کز نظر دور منظر است مرا

دور گشتم ز خدمتش بعراق // وین گنه جرم منکر است مرا

او نیاورد تاب دوری من // که به مادر برابر است مرا

آمد اینک با اَگره وز شوقش // دل تپان چون کبوتر است مرا

میکند دل بسوی او آهنگ // چه کنم شوق رهبر است مرا

گر شود رخصت زیارت او// بجهانی برابر است مرا

 اشعار عاشقانه در فارسی بسیار است اما چون ابیاتی که از محبت عمیق و صمیمی خانواده ای کسی حکایت کند نسبهً قلیل است، این اشعار بنظر مهم و قابل ذکر آمد(ترجمهء تاریخ ادبیات ۱۷۰ ) صائب تبریزی دربارهء او گوید:

در سخن از عرفی و طالب ندارد کوتهی عیب // صائب این بود کز زمزه ٔ اسلاف نیست 

طالب آمل گذشت و طبعها افسرده شد// از چه رو آن آتشین گفتار در عالم نماند

 رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون ص ۱۳۲ تاریخ عصر حافظ ج ۱ ص 

لغت نامه دهخدا

زندگینامه آقا عبدالله طبیب شیرازی(قرن هفتم وهشتم)

 رضاقلی هدایت آرد: نام شریفش آقا عبدالله، و از کمالات عقلیه و نقلیه آگاه والدش حاج علی عسکر، و بمحامد صفات در آن شهر مشتهر، خود در خدمت علما و فضلا اکتساب کمالات نمود، در عقلیات تلمیذ ملا احمد یزدی و سایر الهیین و معاصرین بود، و حکمت طبیعی را در خدمت جناب فضیلت مآب حاج میرزا سیدرضی که الحق حکیمی عیسوی دم و طبیبی مبارک قدم بود اقتباس فرمود، پس از تکمیل کمالات بتحصیل حالات مایل شد، مدتی به تهذیب اخلاق و مجاهدهء نفسانیه سر آورد و با فضلا و عرفا معاشرت کرد.
 
غرض مردیست طالب ترک و تجرید و جاذب حال و توحید، بشوق صحبت فقیران و عزیزان از مصاحبت امرا و اعیان گریزان، غالب اوقاتش صرف تعبد و طاعات، و اکثر معالجاتش محضالله و الحسبات پاکی فطرتش از حصول قربت اهل دنیا مانع، و علو همتش بوصول معیشت مقرری قانع فقیر را بخدمتش کمال اخلاص است این ابیات از اوست:
خوش گفت پیر عقلم دوش از سر کرامت // عشق بتان ندارد حاصل بجز ندامت
 از حادثات گیتی ایمن شوی و فارغ // در کوی میفروشان سازی اگر اقامت 
 بر هرچه نظر میکنم از وی اثری هست // واندر دل هر قطره ز بحرش گهری هست
 بیهوده مرودر پی هر زاهد و واعظ// کز آن خبری نیست که با او خبری هست 
 نکند حادثه ٔ دور فلک تأثیری // در دیاری که در آن خانه ٔ خماری هست 
غیر از گل حسرت از گل من // سر بر نزند گیاه دیگر
 ای آنکه ز هر ذره نمایان شده ای // از هر طرفی چو مهر تابان شده ای
 در کعبه و دیر جمله را روی به توست // تو مقصد کافر و مسلمان شده ای
(ریاض العارفین)
و هم او نویسد:
نامش آقا عبدالله، خلف الصدق حاج علی اصغر جراح مردی فاضل نکته دان و سالک صفوت بنیان بود در اخلاق حسنه معروف و بصفات حمیده موصوف در ایام توقف و توطن من بنده به شیراز که کمتر از قرنی نبود، غالب آن ایام با من قرین و منش همنشین در ریاض العارفینش نام برده ام و بیتی چند از او آورده، سالی سه چار است که درگذشته این ابیات از اوست (سپس دو بیت چهارم و پنجم را که در ریاض ( العارفین از وی آورده ذکر کرده است) (مجمع الفصحا ج ۲ ص ۳۴۰٫)
 
لغت نامه دهخدا

زندگینامه عبدالباقی موسوی«طبیب اصفهانی»(۱۱۶۸ه ق)

( اصفهانی) رضاقلی هدایت آرد: نامش میرزا عبدالباقی از اجلهء سادات موسوی، و در طبابتش دم عیسوی، فرزند میرزا محمد رحیم طبیب حکیم باشی شاه سلیمان صفوی بوده، و خود خدمت نادرشاه افشار را مینموده کمال جلال را داشته، بعد از نادر در اصفهان کلانتری کرده و برغبت طبع عالی خویش آن شغل بزرگ را به برادر کوچک خود، میرزا عبدالوهاب واگذاشته بفراغت پرداخته و برادر مذکورش چندی نیز ایالت اصفهان کرده علی الجمله وی در سنهء ۱۱۶۸ ه ق رحلت نمود دیوانش دو سه هزار بیت و حاضر است از اوست:

منزل بسی دور و بپا ما را شکسته خارها
واماندگان را مهلتی ای کاروان سالارها
گر باغبان روزی بما بندد در گلزارها
ما را نگاهی بس بود از رخنهء دیوارها

تا بر دلت از ناله غباری ننشیند
از بیم تو در سینه نهفتیم نفس را
درین گلشن از آن شادم که نوپرواز مرغان را
رسد عهد گرفتاری چو بال و پر شود پیدا
نمیدانم زیان و سود بازار محبت را
همین دانم که کالای وفا کمتر شود پیدا

حسرت مرغ اسیری کشدم کز دامی
کرده پرواز و به کنج قفسی افتاده ست
بخدنگم چو زدی سینهء گرمم بشکاف
که ز پیکان تو در دل اثری پیدا نیست
زورق اشکسته و امید سلامت دارم
در محیطی که ز ساحل اثری پیدا نیست
تا کی نصیحتم که بخوبان مبند دل
ناصح ترا چکار دل من دل تو نیست
دلخراش است دگر نالهء مرغان چمن در خَمِ دام
مگر تازه گرفتاری هست بر هم زدم از ذوق اسیری
پر و بالی ورنه سر پرواز ز کنج قفسم نیست
ریخت گل از گلبن و آوخ که ما را باغبان
رخصت نظاره داداکنون کز او آثار نیست
منم که روز ازل از من آسمان و زمین
محبت پدری مهر مادری برداشت

صیاد را نگر که چه بیداد میکند
نه میکشد مرا و نه آزاد میکند

خوش نغمهء بلبلان چمن را چه شد
که زاغ بر شاخ گل نشسته و فریاد میکند
من ساده لوح و دلبر عاشق فریب من
هر دم به وعده ای دل من شاد میکند

غمش در نهانخانهء دل نشیند
بنازی که لیلی به محمل نشیند
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند
بنازم ببزم محبت که آنجا
گدائی بشاهی مقابل نشیند
خَلَد گر به پا خاری آسان برآرم
چه سازم بخاری که در دل نشیند

ای وای بر آن مرغ گرفتار که از دام
پایش بگشایند و پریدن نگذارند
عاشقان را مگر از خاره تنی ساخته اند
که به بیداد چنین دل شکنی ساخته اند

خلق را بیم هلاک است و مرا غم که مباد
نشود کشتی ما غرق و بساحل برود
در آن گلشن که گلچین در به روی باغبان بندد
نمیدانم به امید چه بلبل آشیان بندد

از کین گر آن بیدادگر بر سینه ام خنجر زند بادا
بحل خون منش گر خنجر دیگر زند
شکرانهء خواب خوشت مپسند بیرون درش
ناکرده خوابی صبحدم گر حلقه ای بر در زند

قسمتم کاش بدان کوی کشد دیگر بار
که از آن مرحله من دل نگران بستم بار
بی تو بر سینه زنم هرچه درین ناحیه سنگ
بی تو بر دل شکنم هرچه درین بادیه خار

هجران بسر رسید و دلم گرم ناله باز
پایان منزل است و جرس در فغان هنوز
هرچند بر آن عارض گلگون نگرد کس
دل میکشدش باز که افزون نگرد کس

چه دامست اینکه هر مرغی که میگردد گرفتارش
نمی آید بخاطر پرفشانیهای گلزارش

از وصالم چه تمتع که تو ای آفت هوش
تا نشینی به کنارم ز میان برخیزم

از ما نهفته با دگران یار بوده ای
ما غافل و تو همدم اغیار بوده ای

جائی که شب شدند حریفان تمام مست
باور که میکند که تو هشیار بوده ای

شب چو بمیرم بسر کوی تو زنده شوم
صبحدم از بوی تو میروم دمبدم
از خود بمن ای باد صبا میتوان یافت
که از دوست پیامی داری کردی چو شهیدم

مکن آلوده بخونم دامان که حریفان نشناسند
کدامی تا عشق مرا فاش نمیدانستی
با من ره پرخاش نمیدانستی
در عاشقی خویش مرا شهرهء شهر دانستی
و ای کاش نمیدانستی

(مجمع الفصحاء ج ۲ ص ۳۴۰ )
و نیز رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون ترجمهء رشیدیاسمی ج ۴ و قاموس الاعلام ترکی شود.

لغت نامه دهخدا

 

زنگینامه باباطاهر همدانی(قرن پنجم)

باباطاهر عریان همدانی بوده و مسلک درویشی و فروتنی او که شیوهء عارفان است سبب شد تا وی گوشه گیر گشته و گمنام زیسته و تفصیلی از زندگانی خود باقی نگذارد فقط در بعض کتب صوفیه ذکری از مقام معنوی و مسلک ریاضت و درویشی و صفت تقوی و استغنای او آمده است .

آنچه از سوانح و زندگانی وی معلوم است، ملاقاتی است که گویا میان او و طغرل اولین شاه سلجوقی در حدود سال چهار صدوچهل وهفت در همدان اتفاق افتاد و از این خبر بدست می آید که دورهء شهرت شیخ اواسط قرن پنجم و ظاهراً تولدش اواخر قرن چهارم بوده است.

باباطاهر از سخنگویان صاحبدل و دردمند بوده و نغمه هائی که شاهد سوز درونی است سروده و نیز رسالاتی بعربی و فارسی تألیف نموده است از آن جمله مجموعهء کلمات قصاریست بعربی که عقاید تصوف را در علم و معرفت و ذکر و عبادت و وجد و محبت در جمله های کوتاه و مؤثری بیان میکند.

عمدهء شهرت باباطاهر در ایران بواسطهء دوبیتی های شیرین و مؤثر و عارفانهء اوست از خصوصیات این رباعیات آنکه با وزن معمولی رباعی کمی فرق نام داده اند در تمام رباعی های « فهلویات » دارد و نیز در لغتی شبیه بلغت لری سروده شده و از این لحاظ آنها را در کتب قدیم ساده و مؤثر شاعر یاد از وحدت جهان و دورافتادگی انسان و از پریشانی و تنهائی و ناچیزی و بی چیزی خود کرده از هجران شکایت نموده و حس اشتیاق معنوی خود را جلوه داده است.

باباطاهر در همدان دار فانی را وداع گفته و در همان شهر مدفونست (تاریخ ادبیات شفق ص ۱۰۸ و ۱۰۹ ) هدایت گوید:

طاهر عریان همدانی نام شریفش باباطاهر است، از علما و حکما و عرفای عهد بوده است و صاحب کرامات و مقامات عالیه و این که بعضی او را معاصر سلاطین سلجوقیه دانسته اند خطاست وی از قدمای مشایخ است.

معاصر دیالمه بوده و در سنهء ۴۱۰ ه ق بوده قبل از عنصری و فردوسی و امثال و اقران ایشان رحلت نموده، رباعیات بدیع و مضامین رفیع بزبان قدیم دارند گویند رسالات از آن جناب مانده و محققین بر آن شروح نوشته اند (مجمع الفصحاء ج ۱ ص ۳۲۶ ) مؤلف راحه الصدور آرد:

شنیدم که چون سلطان طغرل بک به همدان آمد از اولیا سه پیر بودند: باباطاهر و باباجعفر و شیخ حمشا، کوهی است بر در همدان آن را خضر خوانند بر آنجا ایستاده بودند، نظر سلطان بر ایشان آمد، کوکبهء لشکر بداشت و پیاده شد و با وزیر ابونصر الکندری پیش ایشان آمد و دستهاشان ببوسید باباطاهر پاره ای شیفته گونه بودی او را گفت: ای ترک با خلق خدا چه خواهی کرد؟

سلطان گفت: آنچ تو فرمایی، بابا گفت: آن کن که خدای می فرماید، آیه: ان الله یامر بالعدل و الاحسان سلطان بگریست و گفت چنین کنم بابا دستش بستد و گفت: از من پذیرفتی؟ سلطان گفت: آری، بابا سر ابریقی شکسته که سالها از آن وضو کرده بود. در انگشت داشت بیرون کرد و در انگشت سلطان کرد و گفت: مملکت عالم چنین در دست تو کردم، بر عدل باش، سلطان پیوسته آن در میان تعویذها داشتی و چون مصافی پیش آمدی آن در انگشت کردی. اعتقاد پاک و صفای عقیدت او چنین بود و در دین محمدی صلعم ازو دین دارتر و بیدارتر نبود (راحه الصدور ص ۹۸ ادوارد برون در جلد دوم تاریخ ادبیات خود ص ۲۶۰ و ۲۶۱ این داستان را آورده است.)

مرحوم رشید یاسمی در مقدمه ای که بر دیوان باباطاهر چاپ مرحوم وحید نگاشته است، پس از نقل متن عبارت راحه الصدور چنین آرد:

این سفر طغرل در حدود ۴۴۷ یا ۴۵۰ ه ق اتفاق افتاده است هرچند کلمهء پیر در این عبارت راحه الصدور ممکن است اشاره بمقام ارشاد باباطاهر باشد نه کثرت سن لکن از طرز مکالمهء او با طغرل و از تقدمی که بر دو رفیق خود در خطاب پادشاه یافته است، میتوان سن او را متجاوز از ۵۰ سال دانست، و از این قرار تولدش در آخر قرن چهارم هجری واقع میشود و تحقیق ذیل این حدس را تأیید میکند:

در میان ملل مختلفه معروف است که در هر هزار سال بزرگی ظهور میکند به عقیدهء زردشتیان از سه بذری که زردشت پراکنده در اوقات معین سه دوشیزه بارور شده و هر یک معصومی خواهند زاد.

نخستین را نام هشداراست که در آغاز هزارک نخستین ظهور میکند و دو دیگر هشدارمه که در ابتدای هزارک دوم طلوع خواهد نمود سه دیگر سوشیوش است که در آغاز هزارک سوم پیدا میشود این شخص جهان را بپاکی و کمال میرساند اعتقاد به ظهور بزرگی در رأس هر هزار سال از معتقدات ایرانیان قدیم است و مسیحیان از آنان اقتباس کرده اند. در ایران بعد از اسلام هم عدد هزار دارای اهمیت خاص بوده و در امثال آمده است که بعد از هزار شماری نباشد

و ناصرخسرو گوید:

آنچه شمار است جمله زیر هزار است

خاقانی شروانی راجع به ظهور بزرگی در رأس هر هزارک فرماید:

گویند که هر هزار سال از عالم آید بوجود اهل وفائی محرم آمد زین پیش و ما نزاده ز عدم آید پس از این و ما خود را یکی از آن بزرگان معرفی کرده است. البته مبدء این حساب « الف قدم که در الف آمدستم » فرورفته بغم باباطاهر در دوبیتی هزار سال را نباید منحصراً تاریخ هجری دانست زیرا خاقانی در قرن ششم بگذشتن آن اشارت کرده است، و چون از تاریخ هجری بگذریم متوجه تاریخ میلادی میشویم با مختصر حسابی کشف می شود که اول دسامبر سال ۱۰۰۰ مسیحی با آغاز محرم ۳۹۱ ه ق مصادف بوده است از این قرار تولد بابا در الف میلادی و در سال ۳۹۰ یا ۳۹۱ ه ق واقع شده و از این تاریخ تا عبور طغرل از شهر همدان ( ۱۰۵۵ و ۱۰۵۸ م) پنجاه و پنج یا پنجاه و هشت سال میشود.

کراماتی که از بابا نقل میکنند در افواه بسیار است لکن امسیت کردیاً و » باید گفت که قصهء فرورفتن وی در حوض آب منجمد برای کسب علوم ظاهراً توجیهی است که از عبارت کرده اند و این عبارت در مقدمهء مثنوی به ابن اخی ترک ارومی ملقب به حسام الدین که مولوی کتاب خود را « اصبحت عربیا باستدعای او مدون کرده منسوب است و در نفحات الانس جامی آن عبارت را به ابوعبدالله بابویی منتسب کرده اند.

و قصهء ترسیم بابا شکل نجومی را در روی برف و حل مشکل خواهرزادهء منجم خود همچنین منسوب به باباافضل کاشانی است قبر باباطاهر در سمت غربی شهر همدان و امروز طوافگاه اهل دل است (مقدمهءدیوان باباطاهر چ وحید دستگردی بقلم رشید یاسمی چ ۳ تهران ۱۳۳۱ ه ش) مؤلف نزهه القلوب آرد:

همدان از اقلیم چهارم است و در او مزارات متبرکه مثل قبر حافظ ابوالعلای همدانی و باباطاهر دیوانه و شیخ عین القضاه و غیره (نزهه القلوب چ لیدن ج ۲ ص ۷۱ ) بعضی نظر به این دوبیتی که به باباطاهر منسوب است او را شیعی اثناعشری میدانند:

از آنروزی که ما را آفریدی

به غیر از معصیت چیزی ندیدی

خداوندا به حق هشت و چارت

ز مو بگذر، شتر دیدی ندیدی

از هشت و چار مراد دوازده امام است ادوارد براون آرد:

از شعرائی که بسیاری از اشعار خود را بلهجهء خاص خود سروده اند باباطاهر عریان است (که رباعیات خود را به لهجهء همدانی یا به لهجهء لری انشاد کرده است) رباعیات باباطاهر در بسیاری نقاط ایران سر زبانهاست باباطاهر را ممکن است برنز ایران خواند مقدار زیادی از محبوبیت باباطاهر بی گمان بسبب سادگی افکار او و نزدیک بودن لهجهء او به فارسی صحیح و روانی کلام و آهنگ دلنشین الفاظ و سادگی وزن و بحر ۱۳۲ ) آقای مجتبی – متحدالشکل آن است (بحر هزج مسدس محذوف) (تاریخ ادبیات برون ج ۱ چ علی پاشا صالح صص ۱۳۱ مینوی، در مجلهء دانشکدهء ادبیات سال چهارم شمارهء دوم )آرد:

دوبیتیهای به بحر هزج مسدس که بنام فهلویات مشهور است در فارسی دارای مقامی خاص و رتبه ای بلند است و با آنکه گویندگان بسیار مانند بندار رازی و محمد مغربی و صفی الدین اردبیلی و محمد صوفی مازندرانی (و بسیار کسان که نام آنها را هم نمی دانیم) چنین دوبیتی ها سروده اند در این میدان نام باباطاهر عریان بیش از همهء سرایندگان بر زبانها افتاده است بطوریکه هر چه دوبیتی هست غالباً آنرا به باباطاهر لر همدانی منسوب می سازند، و تشخیص این که کدامین یک از باباطاهر و کدامها از دیگرانست همان اندازه دشوار است که تشخیص رباعیات خیام از رباعیهای دیگران که باو نسبت داده شده است.

امر دیگری که موجب مزید اشکال در تعیین گویندهء این دو بیتیها شده است این که اغلب نویسندگان نسخ باقتضای ذوق عامیانهء خود و بعلت بی اعتنائی به حفظ کردن بی تبدیل و تغییر آثار خامهء قدما نتایج افکار نویسندگان را به زبان عصر خود درآورده اند و هر لفظ مشکلی را تغییر داده اند و در مورد فهلویات، آنها را بزبان ادبی نزدیکتر ساخته اند.

چنانکه نمی توان دانست اصل آنها به لهجهء کدام ولایت بوده و نمی توان از روی اینها خصوصیات لهجهء آن ولایت را تدوین کرد کاملترین نمونهء این منقولات پرتصرف و مجموعه های دوبیتی های مختلف المنشأ و متعلق به لهجه های دور از یکدیگر که یکجا گردآمده و به باباطاهر نسبت داده شده است، آن چاپی است که به اهتمام مرحوم وحید دستگردی دو بار در طهران منتشر شده است که شاید کتابی باشد خواندنی ولیکن از لحاظ دانستن اشعار باباطاهر و از لحاظ وسیله ای برای مطالعهء لهجهء محلی همدان بکلی بی فایده است.

پس یافتن نسخه های قدیم معتبر و بی تصرف (یا کم تصرفی) از این دوبیتیها و انتشار دادن آنها بهمان صورت اصلی فایدهء مزدوجی دارد که هم معرف لهجه است و هم تعیین میکند که لهجهء گویندهء آنها چه بوده دربارهء احوال و زندگانی باباطاهر عریان نمی خواهم اینجا داخل شوم چون مطالب تازه ای در این خصوص ندارم. که بگویم و آنها که دسترس به کتابهای منتشر شده دربارهء او دارند میدانند که در راحه الصدور (چ اوقاف گیب ۱۹۲۱ م ص ۹۸ تا ۹۹ ) حکایت شده است. که سلطان طغرل در همدان بزیارت باباطاهر رفت. و او سر لولهء ابریق خود را شکسته انگشتری وار بر انگشت طغرل نهاد و باز میدانند که یک نفر از ظرفای عصر ما از این حکایت استنباط کرده است که چون باباطاهر در این سال لااقل پنجاه شصت سال مرادش این بوده است که در سال « الف قدم که در الف آمدستم » :

داشته است لابد در حدود ۳۹۰ هجری متولد شده بوده است هزارم میلادی بدنیا آمده ام! و به این اعتبار باباطاهر هم از معادلهء تواریخ ملل مطلع بوده، هم سال ولادت خود را خوب میدانسته و هم باندازه ای در شعر سرودن دقیق بوده است که حساب او مو نمیزند! از این بگذریم اینجا قصد بنده نقل متن دو قطعه و هشت دوبیتی منسوب به باباطاهر است که روی نسخه ای بالنسبه قدیم بی آنکه دیگر خودم در آن تصرفی کرده باشم این نسخه مجموعه ایست بشمارهء ۲۵۴۶ در موزهء قونیه (یعنی بر سر مزار مولانا جلال الدین بلخی معروف به مولای روم) که تاریخ ۸۴۸ ه ق دارد.

ابیات در آنجا با حرکات نوشته است و من برای آنکه در چاپ دیگر تغییری در آن راه نیابد چنان نوشته ام که کلیشه کنندش این نقل را بقدری که از عهده برآمده ام طابق النعل بالنعل شبیه باصل نوشته ام جز از یک حیث، که در اصل بخط نزدیک به نستعلیق روی کلمات آن گذاشته ام معلوم میشود خالی از غلط « کذا » بود و من به شیوهء نسخ نقل کرده ام متن چنانکه از دو مورد که لفظ نیست ولیکن قصد من نقل کردن بی تصرف بوده است (پایان مقالهء آقای مینوی) و ازوست:

چه خوش بی مهربونی از دو سربی

که یک سر مهربونی دردسر بی!

اگر مجنون دل شوریده ای داشت

دل لیلی از او شوریده تر بی!

********************

مگر شیر و پلنگی ای دل ای دل!

بمو دائم بجنگی ای دل ای دل!

گر دستم فتی خونت وریژم

ووینم تا چه رنگی ای دل ای دل!

***********************

وشم واشم ازین عالم بدرشم

وشم از چین و ماچین دیرتر شم!

وشم از حاجیان حج بپرسم

که ای دیری بسه یا دیرتر شم!

(نقل از تاریخ ادبیات براون ج ۱ ۱۳۲ )

*********************

اگر دل دلبرو دلبر کدومه

و گر دلبر دل و دلرا چه نومه

دل و دلبر بهم آمیته

وینم ندونم دل که و دلبر  کدومه!

( چ صالح ص ۱۳۱)
********************

خرم آنان که از تن جون نذونند

ز جانون جون ز جون جانون نذونند

بدردش خو کرن سالان و ماهان

بدرد خویشتن درمون نذونند

*****************

خوشا آنون که از پا سر نذونند

میان شعله خشک و ترنذونند

کنشت و کعبه و بتخانه و دیر

سرائی خالی از دلبر نذونند

********************

یکی برزیگری نالون در این دشت

بچشم خون فشان آلاله میکشت

همی کشت و همی گفت ای دریغا

که باید کشتن و هشتن در این دشت

******************

جره بازی بدم رفتم به نخجیر

سیه دستی زده بر بال مو تیر

بوره غافل مچر در چشمه ساران

هر آن غافل چره غافل خوره تیر

********************

دیدم آلاله ای در دامن خار

وتمآلالیا کی چینمت بار

بگفتا باغبانمعذور میدار

درخت دوستی دیر آوره بار

****************

دلی دیرم خریدار محبت

کزو گرمست بازار محبت

لباسی بافتم بر قامت دل

ز پود محنت و تار محبت

دربارهء لهجهء دوبیتی های باباطاهر آقای دکتر ابراهامیان استاد سابق زبان پهلوی – (تاریخ ادبیات شفق چ پیروز ص ۱۰۹ -۱۱۰ ) در دانشکدهء ادبیات دانشگاه تهران رساله ای بزبان فرانسه در پاریس بطبع رسانیده اند و آقای دکتر پرویز ناتل خانلری مقالاتی در مجلهء پیام نو انتشار داده اند.

آثار دیگر باباطاهر

علاوه بر دیوان مجموعهء کلمات قصار از وی بجا مانده است که تا کنون چندین شرح بر آن نگاشته اند:

۱) شرح عربی منسوب به عین القضاه همدانی، ابوالمعالی عبدالله بن محمد میانجی متوفی بسال ۵۲۵ ه ق از عارفان بزرگ قرن ششم و مؤلف زبده الحقایق

۲) شرح عربی دیگری از قدما که شارح آن مجهول است

۳) دو شرح یکی به عربی و دیگری به فارسی از حاج ملاسلطانعلی گنابادی که شرح فارسی بسال ۱۳۲۶ ه ش بچاپ رسیده است مرحوم رشید الفتوحات الربانی فی » در کتابخانهء ملی پاریس یک نسخهء خطی عربی بعنوان » : یاسمی در مقدمهء چاپ سوم دیوان باباطاهر آرد مضبوط است که جانی بیک عزیزی آن را در شوال ۸۸۹ ه ق بخواهش ابوالبقاء احمدی شرح کرده است « اشارات الهمدانی رساله ای که مرحوم حاجی ملاسلطانعلی گنابادی بفارسی شرح کرده اند بطبع رسیده و نسخهء آن نزد نگارنده موجود است با رساله ای که در آخر این مجموعه چاپ شده اندک اختلافی دارد (دیوان باباطاهر چ ۳ ص ۱۹ ) در اینجا منتخبی از کلمات قصار باباطاهر را نقل میکنیم:

( ۱) العلم دلیل المعرفه تدل علیها فاذا جاء المعرفه سقط رؤیه العلم و بقی حرکات العلم بالمعرفه ( ۲) رؤیه العلم عجز المریدین

( ۳) العلم دلیل و الحکمه ترجمان، فالعلم دعوه معمومه و الحمه دعوه مخصوصه

( ۴) العلم دلیل و الحکمه توسل

( ۵) العلم یدل علیه و الوجد یدل له و الدلیل علیه یجذب الی قربه و الدلیل له یجذب الیه

( ۶) الخروج من العلم جهل، و الثبات مع العلم ضعف، و المعرفه بالعلم توحید

( ۷) العلم بالمعرفه معرفه و بذات المعروف کفر

( ۸) العلم حبس الظاهر و المشاهده حبس الباطن

( ۹) جعل الله جمیع الجوارح فی حبس العلم فلا یطلق جارحه من سجنها الا بعلم فمن اطلقها من سجنها بغیر علم فقد خرج من حبس العلم و عصی و تعدی

( ۱۰ ) العلم قید العبودیه و حبس الحق، فمن اطلقها بغیر علم فقد خرج من العبودیه و استعمل الحریه

( ۱۱ ) العلم موکل بالکلام، و الوجد موکل بالحرس

( ۱۲ ) العلم تطریق، و الوجد تفریق، والحقیقه تحریق

( ۱۳ ) العلم تجریب، و الوجد تخریب، و الحقیقه تلهیب

( ۱۴ ) للعلم حرقه، و للوجد حرقه، و للحقیقه حرقه، فمن احرقه العلم وفاء، و من احرقه الوجد صفا، و من احرقه الحقیقه طفا

( ۱۵ ) العلم نارالله و الوجد نورالله، فمن خالف العلم احرقه النار، و من خالف الوجد غیره النور الباب السادس فی الرسم و الحقیقه

( ۱۶ ) الحقیقه المشاهده بعد علم الیقین

( ۱۷ ) الحقیقه مقدمه الحق الدخول فی الحقیقه بالخروج من الحقیقه و الخروج من الحقیقه بالدخول فی الحقیقه

( ۱۸ ) الحقیقه رسم و الرسم للرسم رسم وجدت ثبات الرسم للرسم بالحق حقیقه وجدت الحقایق و ان کانت بالحق لادراک الرسم الرسمیه رسوما فاذا الحقایق ثابت عن الرسوم لخلوص الالهیه و عن الجبروتیه و ابانه ۸۴ و ۹۰ )

راجع به کرامات باباطاهر

ایران – الربوبیه (نقل از دیوان باباطاهر چ وحید دستگردی چ ۳ تهران ۱۳۳۱ ه ش صص ۸۳ شناسان چون ژوکوفسکی، کلمان هوار، ادوارد برون، هرن آلن، ولچنسکی هریک شمه ای از قصص مربوط به وی را به السنهء آلمانی فرانسه و انگلیسی ترجمه کرده اند و آقای آزاد همدانی نیز روایاتی را که در شهر همدان به باباطاهر منسوب میدانند گرد آورده اند و در مقدمهء چاپ دوم منتشرساخته اند (مقدمهء چ ۳ دیوان باباطاهر چ وحید دستگردی تهران سال ۱۳۳۱ ه ش) ترجمه های دیوان

باباطاهر به زبانهای خارجی:

۱) کلمان هوار فرانسوی مجموعه ای حاوی ۵۹ دوبیتی باباطاهر را در سال ۱۸۸۵ میلادی در مجلهء آسیائی با ترجمهء فرانسه منتشر کرده است (تاریخ ادبیات برون ج ۱ ترجمهء علی پاشاصالح ص ۱۳۱ ) (مقالهء آقای مینوی در مجلهء دانشکدهء ادبیات سال ۴ شمارهء دوم)

۲) ادوارد هرن آلن مستشرق انگلیسی اصل و ترجمهء دیوان را بزبان فارسی و انگلیسی چاپ و منتشر کرده است

۳) ترجمهء منظوم اشعار باباطاهر به زبان انگلیسی از خانم الیزابت کورتیس برنتن ۵۱۶ و سبک شناسی ج ۱ ص ۲۲ شود.

(مقدمهء دیوان باباطاهر چ ۳ ص ۲۱ ) و رجوع به شدالازار ص ۵۱۵

لغت نامه دهخدا

 

زندگینامه آیت الله میرزا حسین نورى طبرسى«محدث نورى» (متوفاى ۱۳۲۰ه.ق)

آل نورى

به دانش همیشه نگهدار دین

که بر جانت از دین بود آفرین

(فردوسى )

در خاندان نورى هر کسى به فراخور خویش فرشته خویى بود که با دو بال دانش و دین در پرواز بود. همه اهل علم عابد آگاه ، همه دیندار بیدار.
هر یک از اعضاى گرم خانواده در اثر هوش و خروش خویش ، در درخشانى شده بود در دریاى دانش آن دوران .
و این فخر فخیم آنها را بس که آیت الله نورى از میان آنها برخاست .

پدر نورى دانشورى بنام بود علامه میرزا محمد تقى نورى طبرسى ۱۲۰۱ – ۱۲۶۳ ق ) از بزرگترین دانشمندان مازندران و از پیشوایان مورد اطمینان مردم و مرجع تقلید مردمان زیادى در خطه نور بود.
دانشور نور داراى چهار برادر با فرهنگ و فرهیخته نیز بود که همگى در دانش و دیانت شبیه هم بودند.

برادران نورى به ترتیب عبارت اند از:

۱ – حاج میرزا هادى ، ایشان پس از مدت مدیدى تحصیل علم در حوزه نجف به وطن باز مى گردد و سیزده سال مرجعیت شهر نور را به عهده مى گیرد، تا اینکه در حدود ۱۲۹۰ ق . به رحمت رحمانى مى رسد.
۲ – آقا میرزا على ، که بعد از برادر بزرگش مرجعیت و ریاست دینى شهر را به عهده داشت .
۳ – میرزا حسن نورى ، از بزرگان فضلا و از مدرسان فقه و اصول .
۴ – میرزا قاسم نورى ، از مدرسان فقه و اصول در خاندان نورى به دو خواهر بزرگوار و عالیقدر در تاریخ اشاره شده است که هر دو در تاریخ نقش ‍ مهمى را ایفا کرده اند. یکى همسر ملا فتح الله نورى و مادر شیخ موسى نورى است و دیگرى همسر ملا عباس نورى که از بزرگان و پارسایان عصر خویش بود. اشتهار این بزرگ بانو ، بدان افتخار است که ایشان مادر و تربیت کننده شیخ شهید، فضل الله نورى – داماد دایى دلبندش محدث نورى – است ؛ شهیدى که تا پاى دار پایدار ماند و با شهادتش روى سیاه خود باختگان و غرب زدگان را که خود را روشنفکر خیال مى کردند. سیاه تر کرد.

میلاد نور

زادگاه نورى دهى است از روستاهاى سر سبز شهر نور، به نام (یالو) واقع در استان مازندران .
هیچدهم شوال (۱۲۵۴) در شهر نور سور و سرورى بر پاست . شهر حال و هوایى دیدنى دارد. همه خوشحال و شادمانند و دل خوش از اینکه نورى بر نوریان اضافه شده است . تو گویى در آیینه دل ، آسمان حدیث را مى دیدند که آفتابش آیت الله نورى شده است و سرآمد محدثان شیعى ، همین کودک امروز نور است که نام آورى زبانزد گشته است .

خضر راه

طى این مرحله بى همرهى خضر مکن

ظلمات است بترس از خطر گمراهى

(حافظ)

براى کسى که مى خواهد مسیر کمال را طى کند داشتن راهنما یا راهنمایان دلسوز و صادق ، به بیان لسان الغیب ، (خضر راه ) لازم و ضرورى است ؛ بویژه براى کسى که تازه در اول راه است .
اگر گفته شود رمز موفقیت مردان بزرگ در همین نکته نیک نهفته است خیلى هم خالى از صداقت نیست ، چرا که بیشتر بزرگان ، موفقیت خویش را مدیون مربیان و معلمان دلسوز خود مى دانند.

محدث نورى هم که بى گمان از آن بزرگمردان نامى است همانند بیشتر مراحل زندگانى ، در این مرحله حیاتى هم توفیق رفیقش شد. با اینکه در کودکى از وجود پر نور پدر محروم مى شود ولى در سایه سعى و تلاش ‍ خویش از همان اول جستجو را آغاز مى کند و مى یابد آنچه را که مى خواهد. چرا که خواستن توانستن است و جوینده یابنده و حرکت ، برکت آفرین .

تو پاى به راه در نه و هیچ مگو

خود راه بگویدت که چون باید رفت

نورى با عزمى راسخ پاى در راه مى نهد، مى جوید و مى رود، مى رود و مى جوید تا به خضر راهى مى رسد. هنوز بیش از چهارده ، پانزده بهاران از عمرش نگذشته و نوجوانى بیش نیست که ملازم فقیه فرهیخته اى مى شود به نام (ملا محمد على محلاتى ) و با شور و شوق تمام و نشاطى که مخصوص جوانان جدى است هر چه تواند از خرمن خلوص و دانش ابنوه او خوشه چینى مى کند و خدا خدا مى کند که هیچ ساعتى از فرصتها را از دست ندهد؛ فرصتهایى که تنها در زمان زنده جوانى پیدا مى شود و بس .

سفیر سفرها

مردان بیدار، مردان میدان اند و مدام در حرکت و تکاپو. بیخود نیست که مبداء تاریخ اسلام را هجرت قرار داده اند ؛ هزار نکته باریکتر از مو اینجاست .
در حدیث حیات و روایت بلند نورى ، بخش گسترده اى است که تنها با تفسیرى از سفرهاى سبز او روى نشان مى دهد. محدث نورى قرار و آرام ندارد، همیشه در حرکت و هجرت است ، زندگانیش سارسر سیر و سفر است . سیر در بوستان دانشمندان – کتابها و کتابخانه هاى ایران و عراق – سیاحت او، استنساخ و نسخه بردارى از نسخه هاى نفیس و استراحت او، جستن و یافتن کتابهاى کمیاب و کیمیاهاى نایاب عیش و عشق اوست همچنانکه تحقیق و تفحص ، تفریح روح و تفرج فکر اوست .

جالب تر اینکه نورى در این سفرهاى سبز براى سیر و سلوک ، نقشى بس ‍ نگارین و بسیار زیبا هم دارد که مثلث وار و دیدنى است . یک نقطه از این نقشه ، مکه مکرمه ، خانه خداست و نقطه دیگر آستان قدس رضوى علیه السلام و نقطه سوم عبتات عالیات عراق است . محدث به دور این سه پایه پایدار، پروانه وار مى گردد و پرواز مى کند.

در سال ۱۲۷۳ ق ، از تهران به همراه استادش و پدر زنش به عراق هجرت مى کند. پس از گذشت چهار بهار مجبور مى شود حوزه علمیه نجف را ترک گفته ، به ایران بر گردد ولى باز توفیق رفیقش گشته ، با فاصله کمى (۱۲۷۸ ق ) به عراق هجرت مى کند. این بار همراه و همگام با دانشمند بزرگوارى به نام آیه الله شیخ عبدالحسین تهرانى معروف به (شیخ العراقین ) است . پس از اندک زمانى که در کربلا همراه او بود با هم به شهر کاظمین سفر مى کنند و دو سال در سایه سار دو امام معصوم (امام موسى کاظم و امام جواد علیهم السلام ) بیتوته مى کنند.

محدث در این فرصت مشغول تحصیل و تحقیق بود تا در سال ۱۲۸۰ ق در حالى که بیست و شش بهار را پشت سر گذاشته بود، نخستین سفرش را به سوى دیار دوست آغاز مى کند تا ضمن تجدید عهدالست ، در کنگره سالانه و عظیم حج و سمینار سراسرى مسلمانان شرکت جوید.

پس از دیدار از دیار دلدار و راز و نیاز با حضرت حبیب ، براى بار سوم به عراق هجرت مى کند و در درس آیت الله شیخ مرتضى انصارى (ره ) که در نجف اشرف دایر بود حاضر مى شود. سوگمندانه استفاده از افادات شیخ اعظم بیش از چند ماه طول نمى کشد زیرا در همین زمان (۱۲۸۱ ق ) شیخ انصارى از سراى فانى به جهان باقى رخت سفر بسته جاودانه مى شود. محدث پس از سه سال (۱۲۸۴ ق ) براى دومین بار به وطن خویش ایران بر مى گردد تا ضمن زیارت آستان قدس رضوى علیه السلام وضع مردم مسلمان ایران را بررسى کرده ، از نزدیک حال رقت انگیز هموطنانش را که آن روز در دست حاکمان قاجار اسیر بودند، ببیند تا بعد از بازگشت به نجف اشرف – که آن روز مرکز تشیع بود – گزارشى داشته باشد.

پس از خاکبوسى امام رضا علیه السلام با یک دنیا درد و غم از غربت شیعه ، براى چهارمین بار (در سال ۱۲۸۶ ق ) به عراق بار سفر مى بندد. همان سال استادش شیخ العراقین از دنیا مى رود و با فراقش دل دانشمند جوان و شاگرد شیداى خویش را مى سوزاند.

نورى که مى بیند استادش رخت سفر بست و رفت تنهایى و دورى استاد را بر نمى تابد و براى فرار از فراق ، دل به دریا مى زند و براى بار دوم رو به سوى خانه خدا به راه افتاده ، مى رود که دیدارى دوباره با دلدار تازه کند. پس از اتمام اعمال حج ، از همان جایگاه مقدس عزم عراق کرده ، رو به سوى نجف اشرف ، طى طریق مى کند، تا چون کبوتران حرم هر سپیده دم به دور گنبد عین عدل ، و داد مجسم ، على علیه السلام پر گشوده ، طواف کند. این بار با عزمى راسخ در نجف اشرف رحل اقامت مى افکند و پروانه درس ‍ میرزاى بزرگ مى گردد. از اینجاست که فصل تازه اى از زندگانى نورى شروع مى شود و سر فصل جدیدى از حوزه نجف تا تاریخ سامرا گشوده و گسترده مى شود.

در سایه اساتید

بى شک فقیه نور از خرمن خیلى ها خوشه چینى کرد و شاگرد شایسته دانشمندان و اندیشمندان زیادى بود و بعضى از آنها تعهد و تخصص او را به طور کتبى تایید کرده اند.
به اختصار از چند استاد نورى نام مى بریم :
۱ – فقیه فاضل ملا محمد على محلاتى ۱۲۳۲ – ۱۳۰۶ ق )
۲ – عالم جلیل القدر شیخ عبدالرحیم بروجردى (در گذشته ۱۳۰۶ ق )، ایشان پدر زن محدث نورى نیز بود.
۳ – شیخ العراقین عبدالرحسین تهرانى (در گذشته ۱۲۸۶ ق )
۴ – شیخ اعظم ، مرتضى انصارى (۱۲۱۴ – ۱۲۸۱ ق )
۵ – جمال السالکین ، آخوند ملا فتح على سلطان آبادى (۱۳۱۲ ق )
۶ – فقیه کبیر ملا شیخ على خلیلى (۱۲۲۶ – ۱۲۷۹ ق )
۷ – معز الدین سید مهدى قزوینى (۱۲۲۲ – ۱۳۰۰ ق )
۸ – میرزا محمد هاشم خوانسارى (۱۲۳۵ – ۱۳۱۸ ق )
۹ – آیت الله حاج ملا على کنى (۱۲۲۰ – ۱۳۰۶ ق )

در محضر مجدد

محدث نورى در نجف اشرف در درس میرزاى بزرگ ، مجدد شیرازى شرکت مى جست و زمانى که میرزا به سامرا هجرت کرد محدث نورى با شیخ خویش آخوند سلطان آبادى و دامادش شیخ شهید، فضل الله نورى ، نخستین کسانى بودند که به دنبال میرزا به سامرا هجرت کردند و در آنجا به او پیوستند.

از آن به بعد است که علامه نورى قرین قهرمان حماسه فتواست و لحظه اى از او جدا نیست . او چنان جانانه و نستوه در خدمت مرجعیت و چراغ خانه فقاهت است که اگر گفته شود (نورى ساعد مساعد میرزاى بزرگ بود.) هیچ بیجا نیست . در این خصوص تنها به ترجمعه سخنى از شیخ آقا بزرگ تهرانى بسنده مى کنیم :
(علامه نورى از بزرگترین و قدیمى ترین و بزرگوارترین اصحاب مجدد شیرازى بود. میرزا کارهاى با اهمیت را به او ارجاع مى داد و راءى از او صادر مى شد!

در بین شاگردان میرزا، از آن معدود مردانى بود که در آفاق و اکناف عالم برجسته و شناخته شده بود.
نامه هایى که از شهرها و نقاط مختلف جهان به خانه مرجعیت سرازیرشد غالبا توسط نورى به دست میرزا مى رسید و بیشتر جواب نامه ها به وسیله او و به قلم او نوشته مى شد. خواستهاى مهاجرین و پناهندگان به خانه مرجعیت به سعى و تلاش او بر آورده مى شد همان طور که سفیر و نماینده امام مجدد بود در تصدى امور دیگرى چون :

۱ – دیدار و پذیرایى از کسانى که به نوعى احتیاج به بیت مرجعیت داشتند و براى کارهاى مختلف به میرزاى مجدد رجوع مى کردند.
۲ – تودیع و مشایعت میهمانان
۳ – تنظیم برنامه براى طلاب و رسیدگى به امور معاش آنان
۴ – عیادت از بیماران و درماندگان
۵ – ترتیب و تشکیل مجالس عزادارى به یاد ابوالشهدا امام حسین علیه السلام و انبوهى از کارهاى دیگرى که در شاءن یک مرجع بزرگى چون مجدد شیرازى بود.)

آثار ماندگار

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

دیگران هم بکنند آنچه مسیحا مى کرد

(حافظ)
(هر کس با چشم بازو با در نظر گرفتن شرایط آن روزگار، به آثار خطیر نورى نظر کند، آثارى که در آنها دقت و تحقیق موج مى زند، شک و تردید نخواهد کرد که او موید به روح القدس بود.)

آثار نورى با ملاحظه ترتیب در تاریخ تالیف ، چنین است :

۱ – مواقع النجوم ، شجره نامه اى است در سلسله اجازات نوریان ، و نخستین اثر او است که در ۲۱ سالگى نوشته است .
۲ – نفس الرحمن فى فضائل سیدنا سلمان ، حدیثى است از حیات سلمان فارسى و فراتى است از فضایل جوشان او که در شهر کربلا به سال ۱۲۸۳ ق تالیف لطیف آن تمام شده است .
۳ – دار السلام ، در دو جلد، درباره خواب و تعبیر خواب و… است و جلد دوم در اخلاق و… است که به ترتیب الفبایى و کارساز نوشته شده ، و در ۱۲۹۲ ق ، به زیر سایه آستان قدس عسکریین ، در سرزمین سامرا تالیف آن تکمیل شده است .
۴ – فصل الخطاب … (تالیف : ۱۲۹۲ ق . در نجف ، چاپ : ۱۲۹۸ ق .)
۵ – معالم العبر (تالیف : ۱۲۹۶ ق . در شهر سامراء.)
۶ – میزان السماء، (تالیف : ۱۲۹۹ ق . تهران .)
۷ – کلمه طیبه ، (تالیف : ۱۳۰۱ ق . چاپ نخست : بمبئى ۱۳۵۲ ق ، در ۶۱۶ صفحه .)
۸ – جنه الماوى ، (تالیف : ۱۳۰۲ ق ) تصنیفى است در مقام مهدى (عج ) و با سوز فراق حضرت یار – روحى فداه .
۹ – فیض القدسى ، (تالیف : ۱۳۰۲ ق ، سامراء) اولین کتاب همستند و معتبر در خصوص زندگانى علامه مجلسى . این کتاب چندى پیش به قلم مترجم معاصر حجه الاسلام سید جعفر نبوى به فارسى ترجمه و منتشر شد.
۱۰ – بدر مشعسع ، (تالیف : ۱۳۰۸ ق ) در شرح حال فرزندان موسى مبرقع پسر امام جواد علیه السلام است که همراه با تقریظ و تایید میرزاى بزرگ چاپ شد.
۱۱ – کشف الاستار (۱۳۱۸ ق ) پرتوى است از حسن دل انگیز حضرت مهدى – روحى فداه –
۱۲ – صحیفه ثانیه علویه ۱۳۰۳ ق )
۱۳ – صحیفه رابعه سجادیه
۱۴ – سلامه المرصاد (۱۳۱۷ ق )
۱۵ – مستدرک مزار بحار
۱۶ – حاشیه بر منتهى المقال
۱۷ – ظلمات الهاویه در معایب معاویه و…
۱۸ – نجم الثاقب (۱۳۰۳ ق ) پر انتشارترین کتاب محدث نورى .
۱۹ – موالید الائمه
۲۰ – شاخه طوبى
۲۱ – دیوان شعر محدث نورى که با نام (مولودیه ) چاپ شده است .

۲۲ – مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل ، بزرگترین اثر محدث نورى و معتبرترین مجموعه مفصل روایى که پس از وسائل الشیعه نوشته شده است و براستى مستدرک ، مرجعى معتبر براى مجتهدان است و هیچ فقیهى از آن بى نیاز نیست .

۲۳ – لؤ لؤ و مرجان (۱۳۱۹ ق ) این کتاب که از سر اخلاص و درد دین نوشته شده نخستین کتاب مستقلى است که در رد خرافات ساخته و پرداخته شده در ساحت مقدس حماسه عاشورا، سخن مى گوید و با صمیمیت و صداقت از مداحان و منبریان محترم مى خواهد که در این کار حساس و حیاتى ، به هیچ وجه ارکان سه گانه راستگویى ، درست گویى و اخلاص را فراموش نکنند و با فداکردن علم و عقل در پاى عشق فرضى ، آبروى همه را نبرند…
۲۴ – تحیه الزائر، از متون زیارتى است .
۲۵ – تقریرات بحث استادش شیخ العراقین
۲۶ – تقریرات درس استاد دیگرش میرزاى بزرگ
۲۷ – اربعونیات ، همان که در حاشیه کلمه طیبه چاپ شده است .
۲۸ – اخبار حفظ القرآن
۲۹ – رساله اى در شحر حال مولى ابى الحسن شریف عاملى فتونى که در ۱۲۷۶ ق نوشته است .
۳۰ – کشکول ، گلستانى که گلبرگهاى گوناگونى را شامل مى شود.
۳۱ – حواشى بر توضیح المقال حاج ملا على کنى که در آخر رجال ابى على چاپ شده است .
۳۲ – رساله فارسى در جواب به شبهات فصل الخطاب و در رد تحریف قرآن مجید. تذکر این نکته ضرورى است که علاوه بر کتاب القرآن در ضمن مستدرک الوسائل ، محدث نورى سه کتاب دیگر نیز در علوم قرآنى نوشته است و بى گمان با چشم پوشى از هر کدام از این چهار کتاب ، قضاوت در حق نورى و او را متهم به تحریف کردن ، ناقص و ناروان خواهد بود.
۳۳ – ترجمه جلد دوم دارالسلام به فارسى .
۳۴ – اجوبه المسائل
۳۵ – حواشى بر رجال ابى على که نیمه تمام مانده وغیر از شماره ۳۱ مى باشد.
۳۶ – فهرست کتابخانه بى نظیر خویش که به ترتیب الفبایى نوشته شده و در مقدمه اش به تفصیل در خصوص کتاب و نویسندگى سخن گفته است .
۳۷ – نامه ها و اجازه نامه ها و اعلامیه ها. اگر در کتابى گرد آورى شود گنجینه گرانبهایى را تشکیل خواهد داد. بیش از ده نامه از محدث نورى که در جواب نامه هاى میر حامد حسین هندى نویسنده اثر گران سنگ (عبقات الانوار) نوشته شده است در مجله نور علم – البته بخشهاى بریده اى از آنها – چاپ شد.
و بسیارى از نامه ها و… که در لابه لاى کتابها و… پراکنده اند!

خوشبختانه آثار محدث نورى – بجز سه یا چهار کتاب – بارها چاپ شده و بسیارى از کتابها از عربى به فارسى و از فارسى به عربى ترجمه و منتشر شده اند. بتازگى کتاب نجم الثاقب از فارسى به عربى و در دو جلد بزرگ ترجمه گشت و انتشار یافت ، پس از آن ، چندى پیش نیز شاهد انتشار جلد ۱۹ مستدرک الوسائل (جزء اول از خاتمه مستدرک ) گشتیم که به کوشش ‍ موسسه آل البیت تحقیق و به بازار کتاب عرضه شد.

سلسله نوریان

بسیارى از بزرگان به افتخار شاگردى نورى نایل شده و از انفاس قدسى او بهره مند گشته و از خرمن خلوص او خوشه چینى و از دریاهاى دانش او دانش اندوزى کرده اند. ما با نام بعضى از آن بزرگمردان به کتاب خود زینت مى بخشیم :
۱ – شیخ آقا بزرگ تهرانى ، نویسنده دائره المعارف بزرگ کتابشناسى شیعه (الذریعه الى تصانیف الشیعه ) در ۲۶ جلد و کتابهایى دیگر.
۲ – حاج شیخ عباس قمى ، محدث مورد وثوقى که در سایه اخلاص و صمیمیت بسیار، آوازه و نام نیکش چون آفتابى تابان است . کتاب مقدس ‍ مفاتیح الجنان تنها یک اثر از میراث ماندگار اوست .
۳ – مصلح مجاهد آیت الله شیخ محمد حسین کاشف الغطاء (۱۲۹۴ – ۱۳۷۳ ق .) از آثار پرارج او در عالم ادب قصیده اى است غرا در دفاع از یوسف زهرا (س ) حضرت مهدى موعود (عج ) که چکیده اى از کتاب کشف الاستار استادش محدیث نورى است .
۴ – اندیشمند نامى آیت الله علامه سید عبدالحسین شرف الدین عاملى (۱۲۹۰ – ۱۳۷۷ ق ).
۵ – شیخ اسماعیل اصفهانى
۶ – شیخ مرتضى بن محمد عاملى
۷ – سید جمال الدین عاملى اصفهانى
۸ – حاج شیخ محمد باقر بیرجندى (۱۲۷۶ – ۱۳۵۲ ق ) مولف کبریت احمر
۹ – حاج شیخ على اکبر نهاوندى
۱۰ – حاج شیخ على زاهد قمى (۱۲۷۳ -۱۳۷۱ ق )
۱۱ – حاج شیخ محمد تقى قمى
۱۲ – عارف و اصل آیت الله میرزا جواد آقا ملکى تبریزى
۱۳ – حاج میرزا ابوالفضل تهرانى معروف به کلانترى نورى و نویسنده (شفاء الصدور فى زیاره العاشور)
۱۴ – شیخ جعفر نورى نجمى
۱۵ – سید علم الهدى نقوى کابلى (متولد ۱۲۸۸ ق ) نویسنده (دستورالعمل للنسوان )
۱۶ – آقا میرزا محمد تهرانى (متولد ۱۲۸۱ ق )
۱۷ – شیخ مهدى نورى فرزند میرزا هادى نورى ، برادر زاده محدث نورى . ایشان پیش عمویش رسائل و مکاسب و دیگر کتابهاى درسى آموخته بود و در شمار شاگردان میرزاى بزرگ شیرازى بود.
۱۸ – شیخ جلیل محمد حسن آل کبه (۱۲۶۹ – ۱۳۳۳ ق )
۱۹ – صدر الاسلام حاج میرزا على اکبر همدانى معروف به دبیر که ابوالمکارم هم خوانده مى شود.
۲۰ – مرحوم حاج میرزا محمد ارباب قمى (۱۲۷۳ – ۱۳۴۱ ق ). همان طور که از آثار چاپ شده ایشان بر مى آید نسبت به استادش محدث نورى فوق العاده ارادتمند بوده است و از او به نیکى بسیار یاد مى کند.
۲۱ – شیخ على اکبر همدانى (۱۲۷۰ – ۱۳۲۵ ق ) نویسنده ناسخ التفاسیر.(۱۲۹۳)
۲۲ – پسر خواهرش و دامادش شیخ شهید، آیت الله فضل الله نورى (۱۲۹۵ – ۱۳۲۷ ق ).
۲۳ – آیت الله شیخ محمد تقى بافقى (۱۲۹۲ – ۱۳۲۵ ق ) دلیر مردى که مبارزاتش با رضا خان پهلوى بویژه در دفاع از حجاج بسى معروف و مشهور است .

راویان نور

در طول صد و پنجاه سال و اندى که در عصر حاضر بر تاریخ حدیث شیعه گذشته است کمتر (اجازه نامه روایى ) یافت مى شود که نام نورى زینت بخش آن نباشد. همین است که او را با نام (خاتمه المحدثین ) و سر آمد نوریان ، معروف ساخت است . محدث نورى (شیخ روایتى ) بسیارى از دانشوران نامى است که از بابت نمونه علماى زیر نام برده مى شود:
۱ – آیت الله سید محسن امین عاملى (۱۲۸۴ – ۱۳۷۱ ق ) نویسنده اعیان الشیعه و…
۲ – آیت الله میرزاى نائینى (متوفاى ۱۳۵۵ ق )
۳ – حاج شیخ محمد هادى بیرجندى (۱۲۷۷ – ۱۳۶۶ ق ) معروف به هادوى و متخلص به (هادى )
۴ – حاج شیخ محمد باقر همدانى (متوفاى ۱۳۳۳ ق ) از شاگردان عارف نامى ملا حسینقلى همدانى
۵ – فدا حسین کهنویى مشهور به نظیر حسن (متولد ۱۲۷۸ ق )
۶ – منیر الدین بروجردى (۱۲۶۹ – ۱۳۴۱ ق ) نوه دخترى میرزاى قمى (صاحب (قوانین الاصول ) )
۷ – علامه مجاهد حاج شیخ محمد جواد بلاغى (۱۲۸۲ – ۱۳۵۲ ق ) نویسنده تفسیر آلاء الرحمن .
۸ – شیخ محمد على کچویى اردستانى (متوفاى حدود ۱۳۳۵ ق )
۹ – سید ابوطالب شیرازى
۱۰ – حاج شیخ عبدالکریم حائرى ، موسس حوزه علمیه قم ، (متولد حدود ۱۲۷۶ – ۱۳۵۵ ق ).
۱۱ – سید ابومحمد حسن صدر الدین موسوى کاظمینى ، نویسنده (تاءسیس الشیعه لعلوم الاسلام )
۱۲ – سید هبه الدین شهرستانى ، نویسنده (الهیئه و الاسلام )
۱۳ – علامه سید شمس الدین محمود حسینى مرعشى (۱۲۶۰ – ۱۳۳۸ ق )
۱۴ – شریف الاسلام سید اسماعیل مرعشى نجفى نویسنده قانونچه در علم طب
۱۵ – حاج میرزا على حسینى مرعشى شهرستانى ، شارح و جیزه شیخ بهایى در علم حدیث شناسى
۱۶ – شیخ محمد حرزالدین نجفى نوسنده معارف الرجال
۱۷ – شیخ مهدى حکمى قمى مشهور به پایین شهرى
۱۸ – حاج میرزا حسن علیارى تبریزى فرزند حاج ملا على علیارى سردرودى .
۱۹ – حاج شیخ عبدالنبى نورى تهرانى
۲۰ – آقا ضیاء الدین عراقى (متوفى ۱۳۶۱ ق )

پرواز تا بر دوست

محدث نورى که از پیروان پاک امام حسین علیه السلام بود در راه بازگشت از آخرین سفر زیارتى خویش از دشت گلگون لاله ها، یعنى کربلا، بیمار شده ، درد خویش را، براى رعایت حال دیگر کاروانیان نینوا پنهان مى دارد، مبادا که کربلاییان را اذیت کرده باشد.

به نجف اشرف ، محل اقامت خویش که مى رسد، بیماریش روز به روز شدت یافته ، درد دلش سحر به سحر سبز مى شود. عاقبت زخمى را که از خنجر هجران خورده بود و سالیان سال ، سینه سینایى اش را سوخته بود گل مى کند.

شب چهارشنبه ، ۲۷ جمادى الثانى سال ۱۳۲۰ قمرى بود که آن روشنى بخش آسمان ولایت و درایت (در ۶۶ سالگى ) غروب مى کند و براى همیشه نوریان را در نار فراق مى گدازد و بنا به وصیت خودش در یکى از ایوانهاى آستان قدس امیرالمومنین على علیه السلام به خاک سپرده مى شود.

حوزه بزرگ نجف که آن روز مرکز مکتب سرخ تشیع و مهبط ستارگان آسمان دانش بود به ماتم نور نشست و مردم شهر بویژه دانشمندان عزادار شدند. شعرا و اهل قلم در حوزه علمیه نجف به سرودن سوگنامه ها پرداختند. از آن میان شاعر ماهر ، شیخ محمد آخوند شوشترى (متوفاى ۱۳۲۲ ق ) در سوگ نورى چنین سرود:
(رفت حسینى که جان جمیلش ، در (عالم ذر) از نور دانشها سرشته شده بود.
مقدس مکانى است جایى که درفش دانش (محدث نورى ) را در خود جاى داده است .
دانشمندى که نفسى نفیس و مقدس و ذکرى جمیل و پاک داشت .)
حال با نقل سخن سبزى از علامه شیخ محمد حسین کاشف الغطاء، این ارادتنامه مختصر را در حق حضرت نورى و همه نوریان شیعى ختم مى کنیم :

(علامه الفقهاء و المحدثین ، گرد آورنده اخبار و سخنان پیشوایان پاک علیهم السلام داراى دانشهاى پیشینیان و معاصرین ، بى گمان حجت خداست . زنان روزگار از آوردن مانندش نازا و استوانه هاى فضیلت در برابر فضیلتش نارساست . خدایى مردى که خود را ساخته ، شب زنده دارى که سینه سینایى اش از شوق اشتیاق گداخته بود. او عالمى آگاه و عابدى اواه بود. با خویشتن دارى اش فرشتگان آسمان را به شگفتى وا مى داشت . اگر خدا مى خواست به بندگانش تجلى کند، مى فرمود: این نورى نور من است . چنین مرد، مولا و سرور ما ثقه الاسلام حاج میرزا حسین نورى است .)

به حسن و خلق وفا کس به یار ما نرسد

تو را در این سخن انکار کار ما نرسد

گلشن ابرار جلد ۱//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم