زندگینامه سيد محمد باقر استرآبادى « ميرداماد»

 

نام و نسب:

سيد محمد باقر فرزند محمد داماد مشهور به« ميرداماد» از علماى بزرگ و حكماى برجسته عهد صفوى است. نسب ميرداماد به امام حسين( ع) مى‏رسد. وى لقب« داماد» را از پدرش به وام گرفته بود، پدر او، سيد محمد داماد استرآبادى به سبب داشتن افتخار دامادى محقق كركى فقيه بزرگ عهد شاه طهماسب صفوى ملقب به« داماد» گرديد. بعدها اين لقب به فرزندش محمد باقر نيز اطلاق شد.( 1)

 

 

ولادت:

سيد محمد باقر استرآبادى در حدود سال 960 ق ديده به دنيا گشود.( 2) عنوان استرآبادى ظاهراً به دليل انتساب پدران وى به« استرآباد» بوده و خود وى در استرآباد به دنيا نيامده است چرا كه پدرش سيد محمد داماد، مسلماً در مركز سياسى كشور بوده و دليل و نقلى بر سكونت خانوده ميرداماد در استرآباد وجود ندارد.( 3)

 

 

درباره ازدواج سيد محمد داماد با دختر محقق كركى( ره) حكايت جالبى نقل شده است:

در كتاب نجوم السماء از فاضل داغستانى، عليقلى ‏خان شش انگشتى متخلص به واله نقل شده است كه شيخ اجل على بن عبدالعالى، محقق كركى( ره) در خواب ديد كه اميرالمومنين( ع) به او فرمود دخترش را به همسرى مير شمس ‏الدين محمد پدر ميرداماد درآورد و فرمود كه از وى فرزندى به دنيا خواهد آمد كه وارث علوم انبياء و اوصياء مى ‏گردد. شيخ دختر خود را به تزويج او درآورد. ليكن دختر پيش از آن كه فرزندى به دنيا آورد وفات كرد. شيخ از خواب خود متحيّر مانده بود. بار ديگر اميرالمومنين( ع) را در خواب ديد كه فرمود ما اين دخترت را قصد نكرده بوديم بلكه فلان دخترت را به همسرى او درآور. آن‏گاه شيخ همان دخترش را به ازدواج سيّد شمس‏ الدين محمد درآورد و ميرداماد از او متولّد شد.( 4)

آن خواب بعدها به واقعيت پيوست و ميرداماد در جوانى در تمامى علوم شرعى و عقلى تبحر يافت و به استادى رسيد و بر همتايان خود برترى يافت.

 

 

 

تحصيلات و اساتيد ميرداماد( ره):

از آنجا كه محمدباقر در خاندانى شريف و اهل فضل و كمال رشد مى ‏يافت، از همان اوايل كودكى به تحصيل علم تشويق و ترغيب شد. تحصيلات علوم دينى را در خردسالى در مشهد آغاز نمود و پس از چندى نزد اساتيد و فضلاى آن ديار به تلمذ پرداخت.

از اساتيد او در مشهد مرحوم سيد على فرزند ابى ‏الحسن موسوى عاملى است. (5) مرحوم شيخ حرّ عاملى در كتاب امل الامل راجع به وى مى‏نويسد:« او از بزرگان علما و فضلاى عصر خويش و از شاگردان شيخ ما، شهيد ثانى بود. وى فردى زاهد، عابد، فقيه و با ورع بود.»(6) سيد على بن ابى الحسن عاملى همان‏طور كه از نام وى برمى‏آيد از علماى جبل‏ عامل لبنان بود و سپس به ايران مهاجرت كرد.

استاد ديگر ميرداماد كه در رشد علمى وى تأثير گذاشت فقيه بلند مرتبه شيخ عزّالدين حسين فرزند عبدالصّمد عاملى( م 984 ق)، پدر شيخ بهايى از علماى بزرگ منطقه جبل ‏عامل لبنان بود. وى شاگرد برجسته زين ‏الدين على ‏بن احمد عاملى معروف به شهيد ثانى( شهادت در 966 ق) بود و پس از كشته شدن شهيد ثانى به دست طرفداران عثمان، جبل عامل را كه ناامن شده بود ترك كرد و چون در ايران مذهب تشيع رسميت يافته و محل امن و مناسبى براى شيعه محسوب مى ‏شد به ايران مهاجرت كرد. در اين سفر پسرش محمد، شيخ بهايى كه هنوز اين لقب را نداشت و بيش از سيزده سال از عمر وى نمى‏ گذشت همراه او بود.

شيخ عزّالدين حسين بن عبدالصمد پس از چندى شيخ الاسلام قزوين پايتخت شاه طهماسب صفوى شد. سپس در حدود سال 969 ق با همين منصب به مشهد رفت.

توقف او در مشهد مقدس بيش از دو سال طول نكشيد و او در سال 971 ق با همان سمت به هرات مهاجرت كرد و در آن‏جا تعليم محمد خدابنده وليعهد شاه طهماسب را به عهده گرفت. در شهر هرات پيروان اهل تسنن زياد بودند. پس از مهاجرت وى به هرات گروه بسيارى از علما و طلاب در پيرامون او گرد آمدند. در مدت هشت سال اقامت آن فقيه بلند مرتبه در هرات( در حدود سالهاى 971 تا 979) حوزه علمى غنى و پررونقى تشكيل شد و گروه بسيارى به ارشاد وى شيعه شدند.

استفاده ميرداماد از حضور اين فقيه بزرگ در همين دوران صورت گرفته است. گفتيم كه فقيه گرانقدر عزّالدين حسين بن عبدالصّمد عاملى( ره) تا حدود سال 971 ق را در مشهد اقامت داشت و ميرداماد نيز تحصيلاتش را در مشهد آغاز نمود. ليكن با توجه به اين‏كه در آن سالها ميرداماد در حدود يازده سال بيشتر نداشته نمى‏توانسته از محضر درس عالم بزرگى چون شيخ عزّالدين حسين كه در سطوح عالى تدريس مى‏ نموده استفاده كرده باشد.

به همين جهت اگر نبوغ و استعداد سرشار ميرداماد را در نظر داشته باشيم استفاده مير از حضور آن بزرگوار در اواخر اقامت ايشان در هرات و در حداثت سن ميرداماد بوده است. از تأليفات وى است: عقدالطهماسبى، وصول الاخيار الى الاخبار و…( 7)

ديگر استاد ميرداماد دايى گرامى ‏اش، فقيه جليل، مرحوم عبادالعالى عاملى( م 993 ق) فرزند مرحوم محقق كركى است. مرحوم شيخ حرّ عاملى در امل‏الامل درباره وى مى‏گويد:« او فردى فاضل، فقيه، محدث، محقق، متكلّم، عابد و از مشايخ بسيار بزرگ بود. وى از پدرش و معاصرين ديگر روايت مى‏كند و محمد باقر حسينى داماد- ميرداماد- از او اجازه روايى دارد. او را رساله ‏اى است دقيق درباره قبله و قبله خراسان بالخصوص.»( 8)

اين سه بزرگوار كه در برخى از كتب شرح حال و تاريخ به عنوان اساتيد و مشايخ ميرداماد از آنان نام برده شده همگى در علوم منقول استاد و متبحر بوده ‏اند.

اساتيد ميرداماد در علوم عقلى كه وجه مشخّصه علمى اوست و ما وى را به اين جهت به شهرت مى‏ شناسيم به ‏درستى معلوم نيست، مگر اشاره‏اى كه در تاريخ عالم آراى عباسى آمده است. در اين كتاب از ميان كسانى كه ميرداماد در مدت اقامتش در هرات و تردد به دربار وليعهد محمد خدابنده با آنان مباحثات علمى داشته تنها از« امير فخرالدين سمّاك استرآبادى» نام برده شده است.( 9)

در همين كتاب در شرح حال فخرالدين سمّاك استرآبادى آمده است كه وى در علوم معقول تبحّر داشته و از شاگردان امير غياث ‏الدين منصور شيرازى بوده است. حاشيه بر الهيات تجريد الاعتقاد خواجه نصيرالدين طوسى از تأليفات اوست. (10)

بنابر آنچه قطب ‏الدين لاهيجى، شاگرد ميرداماد درباره استاد خود گفته است مير برخى از كتب را خود مطالعه مى‏كرده و با نيروى فهم خويش فرا مى‏گرفته است.( 11)

با توجه به گفته قطب ‏الدين لاهيجى بايد اذعان داشت كه تنها استاد فلسفه و حكمت ميرداماد( ره) امير فخرالدين سمّاك بوده است. امير فخرالدين سمّاك فيلسوفى بنام و صاحب آراء مستقل شناخته شده است و حاشيه ‏اى بر الهيات( كه بخشى از كتاب تجريد الاعتقاد را تشكيل مى‏دهد و كتاب كلامى- فلسفى است) تنها تأليف شناخته شده وى است.

به همين جهت بايد گفت آنچه ميرداماد را حكيمى صاحب نظر و بلند مرتبه گردانيده همانا سعى فكرى او و نبوغ وى بوده است. نبوغى كه او را در فهم و تحليل مباحث دقيق و پيچيده فلسفى كه به ذهنى دقيق و نقّاد نياز دارد مدد رسانيده است.

از آنجا كه وليعهد، محمد خدابنده در سال 980 ق هرات را ترك كرد و در شيراز اقامت گزيد ميرداماد در پايان اقامت خدابنده در هرات بيش از بيست سال نداشته است. با تعبيرى از كتاب عالم ‏آراى عباسى چنين برمى‏آيد كه وى داراى نبوغ و استعداد فراوان بوده است. در عالم آراى عباسى آمده است:«- ميرداماد- در زمان نواب اسكندر شأن- محمد خدابنده- به اردوى معلّى- هرات- آمده به صحبت علما و افاضل درگاه معلّى مشرف گشته مدتى با امير فخرالدين سمّاك استرآبادى و ساير دانشمندان مباحثات نمود و در علوم معقول و منقول سرآمد روزگار خود گشت.» (12)

دوران تحصيل ميرداماد در هرات دوران تحصيلات عالى و دوران غناى علمى وى بود. در پايان اين دوره بود كه به عنوان عالمى برجسته شناخته شد و از علماى سرآمد در علوم معقول و منقول گشت.

گفتيم كه فقيه گرانقدر شيخ عزّالدين حسين بن عبدالصمد عاملى، استاد ميرداماد در سال 980 ق هرات را ترك كرد و به قزوين بازگشت. در همين سال بود كه محمد خدابنده وليعهد نابيناى شاه طهماسب به امر شاه هرات را ترك گفت و به حكومت شيراز منصوب شد و حكمروايى هرات به پسر هشت ساله او حمزه ميرزا سپرده شد. انتقال محمد خدابنده از هرات به شيراز به معناى روگردانى شاه از وليعهد خويش و در واقع عزل وى از منصب ولايت‏عهدى بود.

در اثناى همين تحولات بود كه شيخ عزالدين حسين عاملى هرات را ترك گفته و به پايتخت يعنى قزوين بازگشت. پس از مهاجرت وى، هرات ديگر اهميّت علمى خود را از دست داد. از همين ‏رو ميرداماد نيز بايد هرات را در همين سالها ترك گفته باشد.

 

 

مهاجرت به اصفهان:

در سال 984 ق شاه طهماست( سلطنت از 920 تا 984) كه به اجتناب از منهيّات و عمل به احكام شرعى سخت پايبند بود درگذشت و پسرش شاه اسماعيل دوّم( سلطنت از 984 تا 985) به سلطنت رسيد.

رفتار و اعتقادات شاه اسماعيل دوم برخلاف پدرش بود. وى كسانى را كه در زمان شاه طهماسب به زهد و پاكدامنى معروف بودند از خود راند و گروهى از علما را كه در دوران سلطنت پدرش به علت طرفدارى از اهل سنت رانده درگاه بودند مورد حمايت قرار داد. مطربان و خنياگران كه در عهد شاه طهماسب به دليل اجتناب از منهيات رانده شده بودند دوباره در اردوى شاه جمع شدند. (13)

آغاز سلطنت شاه اسماعيل دوم مى‏تواند دليلى براى مهاجرت علماى بزرگى چون ميرداماد و شيخ بهايى به اصفهان و دور شدن از دستگاه حكومت باشد. بخصوص آن كه شيخ عزّالدين پدر شيخ بهايى و استاد آن دو عالم معاصر در همين سال پس از انجام حج تصميم به اقامت در بحرين گرفت و از مركز حكومت دورى جست و در همان سال در آنجا رحلت كرد.

در آن دوران اصفهان داراى مدارس علمى خوب و مدرسين عالى بود و طلاب سخت كوش و جدى به تحصيل علوم و معارف مشغول بودند. ميرداماد در مدرسه خوجه اصفهان حكمت تدريس مى‏كرد. شيخ بهايى نيز در همان مدرسه تفسير، فقه، حديث و رجال درس مى‏داد و ميرفندرسكى ديگر معاصر ميرداماد ملل و نحل تدريس مى‏كرد. (14)

در دوره سلطنت شاه عباس صفوى به سال 999 ق پايتخت از قزوين به اصفهان منتقل شد. به دليل حمايتها و تشويقهاى شاه عباس از علما و دانشمندان و به وجود آمدن محيطى امن و برخوردار از تكريم و تشويق حكومت، رفته رفته بر رونق و اهميت حوزه اصفهان افزوده شد.

 

 

صفويه و علماى شيعه:

ظهور سلسله صفويه يكى از وقايع مهم و تعيين كننده تاريخ ايران بود كه موجب قدرت يافتن و اشاعه تشيّع شد. قبل از به قدرت رسيدن صفويان، جز در معدودى از شهرهاى شيعى ‏نشين، ساكنان اكثر شهرها و مناطق پيرو يكى از مذاهب اهل سنّت بودند. پس از تشكيل سلسله صفوى توسط شاه اسماعيل( سلطنت از 892 تا 930) مذهب رسمى ايران، تشيع اعلام شد. شاه اسماعيل با شدت و اهتمام بسيار تلاش كرد تا مذهب شيعه را در تمام سرزمين تحت حكومت خود رواج دهد. پس از وى جانشينان او اين راه را ادامه دادند و همچنان به تشيّع وفادار ماندند.

از همين رهگذر بود كه شاهان صفوى علماى بنام و طراز اول شيعه را از ساير نقاط سرزمينهاى اسلامى به مركز حكومت خود دعوت مى‏ كردند و آنان را به سكونت در ايران تشويق و ترغيب مى ‏نمودند. بايد تصديق كرد كه علماى شيعه و بخصوص فقها نزد شاهان صفوى و دربار آنان مورد اطاعت و احترام بسيار بوده و جايگاه اجتماعى بلندى داشته‏اند.

 

 

صفويه و صوفيه:

صفويان طايفه ‏اى بودند كه نامشان با تصوف عجين شده بود. پس از در دست گرفتن زمان قدرت و تشكيل حكومت، شاهان صفوى كه خود« مرشد كامل» صوفيه خوانده مى‏ شدند و بالاترين منصب متصوّفه را داشتند رفته رفته از بزرگان صوفيه روى گرداندند و از نفوذ و قدرت آنان كاستند و از آن سو به علما و فقهاى شيعه توجه بسيار نشان دادند. دلايل اين امر از موضوع اين گفتار خارج است.

 

 

حوزه اصفهان:

در زمان سلطنت شاه عباس صفوى در اصفهان، پايتخت شاه عباس، حوزه‏اى غنى و بزرگ شكل گرفت و در عالم اسلام شهرت بسيار يافت. به ‏طورى كه طالبان علوم و معارف اسلامى از اطراف جهان به آن‏جا روى آوردند. حوزه اصفهان به صورتى عالى جامع علوم معقول و منقول بود و اكثر علما و مدرسان آن بين معقول و منقول جمع كرده بودند. در اينجا بى‏ مناسبت نيست تا به دو اصطلاح معقول و منقول اشاره‏اى بكنيم.

 

 

علوم معقول و علوم منقول:

علوم منقول به علومى گفته مى‏شد كه مواد خام آن را منقولات و گفته‏ ها تشكيل مى ‏داد و در نهايت اگر از بررسى و تحيل عقلانى استفاده مى ‏شد، بر روى صحت و سقم، صدق و كذب، كيفيّت دلالت و در يك كلمه تبيين همان منقولات بود. ادبيات، تاريخ، فقه، اصول فقه، حديث و تفسير از علوم منقول شمرده مى‏شد.

امّا علوم معقول علومى بودند كه مواد تشكيل دهنده آن نقل فلان منبع يا شخصيّت دينى يا ادبى نبود بلكه صرفاً محصولات و يافته ‏هاى عقلانى بود كه مورد تحليل و تبيين قرار مى‏ گرفت. كلام، فلسفه، عرفان نظرى و رياضيات از علوم معقول شمرده مى‏شدند.

يكى از مشخصات بارز حوزه اصفهان در آن عصر رواج فلسفه و حكمت بود. گفتيم كه شاهان صفوى با آن‏كه تا زمان شاه عباس خود واجد عنوان مرشد كامل بودند، از تصوّف و بزرگان متصوّفه روى گرداندند. از سوى ديگر علما و فقهاى شيعه به مخالفت با تصوّف برخاستند زيرا صوفى‏ گرى را مخالف با اصول اوليه تشيّع مى ‏ديدند. اين دو عامل باعث شد تا رفته ‏رفته تصوّف در عهد صفوى تضعيف شود و پايگاه اجتماعى خود را از دست بدهد.

مقارن همين دوران بود كه حركت جديدى در نضج و كمال يافتن حكمت و فلسفه مسلمين آغاز شد و اقبالى تمام به حكمت به وجود آمد. دوران شكوفايى اين نهضت فكرى در عصر حكيم فرزانه ميرداماد( ره) و در حوزه اصفهان بود.

دورانى كه در آن ملاصدراى شيرازى باليد و رشد كرد و حكمت را وارد مرحله ‏اى جديد كرد مرحله ‏اى كه خود آن را به‏ حق« حكمت متعاليه» ناميد.

 

 

 

حكمت و فلسفه:

حكمت از جهتى از فلسفه جدا است. در كتاب تاريخ فلسفه در اسلام در توضيح حكمت آمده است:« آن صورت از معرفت كه با نام حكمت تا به امروز در عالم تشيّع برجاى مانده است نه عيناً همان است كه معمولاً در غرب فلسفه مى‏خوانند، نه تئوزوفى است كه متأسفانه در دنياى انگليسى زبان به جنبشهاى شبه روحانى اطلاق مى‏شود و نه علم كلام است. حكمت كه در روزگار صفويان روى به تكامل نهاد، و تا عصر ما ادامه يافته، آميزه‏اى است از چند رشته كه در چارچوب تشيع به هم بافته شده است. مهمترين عناصر حكمت عبارتند از تعاليم باطنى ائمه( ع) بخصوص مطاوى نهج ‏البلاغه على( ع)، حكمت اشراقى سهروردى كه حاوى جنبه‏ هايى از نظريات ايران باستان و آراء هرمسى است، تعاليم صوفيان نخستين، بخصوص آراء عرفانى ابن عربى و بالاخره ميراث فيلسوفان يونانى است.»( 15)

 

 

حكمت در حوزه اصفهان:

در عصر ميرداماد حوزه اصفهان خاستگاه حكمت بوده است به ‏طورى كه از اطراف جهان براى آموختن حكمت به اصفهان مى‏آمدند. (16) بى ‏ترديد حوزه اصفهان اين امتياز را مرهون شخصيت‏هاى برجسته آن دوران همچون شيخ بهايى، ميرفندرسكى و ميرداماد است. در اين گفتار از ميان معاصران ميرداماد به ذكر اين دو عالم فرزانه كه از چهره‏هاى اصلى حوزه اصفهان در آن عصر بوده‏اند اكتفا شده و چه بسا در شرح حال آنان اطاله كلام نيز شده باشد تا وضعيت آن دوران از حيث چگونگى حوزه‏هاى درسى علوم معقول و منقول ونيز جايگاه برجسته ميرداماد( ره) معلوم شود.

 

 

معاصران ميرداماد:

معاصران ميرداماد و خود وى همگى از منسوبان به دربار و مورد توجّه و احترام بسيار شاه ‏عبّاس بوده ‏اند و شاه با آنان مجالست و دوستى نزديك داشته است. سابقه ارتباط و دوستى آنان با دربار به ارتباط و دوستى پدرانشان با دربار صفوى برمى ‏گردد.

از علماى بنام معاصر ميرداماد، فقيه، محدث، مفسّر، متكلّم، رياضيدان، شاعر، اديب و عارف بلند مرتبه شيخ بهاءالدين محمّد عاملى مشهور به« شيخ بهايى»( 953 تا 1030 ق) است. وى در تمامى علوم متداول آن روز استاد بود اگر بخواهيم تبحر وى را در دو زمينه علوم عقلى و علوم نقلى مقايسه كنيم بايد بگوييم كه بيشتر در علوم نقلى تبحر داشته و از اين نظر برجسته بوده است. گرچه شيخ بهايى در علوم عقلى همچون كلام و در سير و سلوك و عرفان نيز دست داشته و اشعار بسيارى با اين صبغه دارد، به گونه ‏اى كه صوفيه وى را از خود مى‏ شمرده ‏اند، ليكن با نگاهى گذرا به آثار وى روشن مى‏شود كه شخصيت علمى وى در زمينه علوم شرعى برجسته و ممتاز بوده است و در زمينه علوم عقلى بخصوص حكمت صاحب تأليف نيست.( 17)

شيخ بهايى( ره) شيخ الاسلام اصفهان بود و منصب رسمى فقاهت و امور دينى به وى محوّل گرديده بود. شيخ بهايى( ره) در سلوك و عرفان نيز دست داشته و يكسره به دنيا بى ‏توجه بوده است. مثنوى هاى او كه از حيث صورت و معنا به سبك مثنوى‏ هاى مولوى است شاهدى گويا بر اين مدّعاست.

شيخ بهايى و ميرداماد دوستى نزديك و صميمانه‏ اى داشته ‏اند. با آن‏كه آن دو بزرگوار در مواردى نظرگاه‏هاى مخالف با يكديگر داشته‏ اند ليكن اين امور در دوستى آنان خللى وارد نكرده بود. شيخ بهايى يازده سال پيش از ميرداماد، در سال 1030 ه‏ق ديده از دنيا فرو بست.

برخى از تأليفات او در علوم مختلف عبارتند از: جامع عباسى در كلام، فوائد الصمديه در ادبيات عرب، خلاصة فى الحساب در علم جبر، تشريح الافلاك در نجوم و هيئت، تفسير قرآن، چند مثنوى و…

از ديگر شخصيت‏هاى برجسته حوزه اصفهان ميرابوالقاسم فندرسكى معروف به« ميرفندرسكى» است. وى اصلاً از استرآباد مازندران است. ميرفندرسكى پس از گذراندن تحصيلات مقدماتى از اساتيد مسلم فلسفه مشاء در حوزه اصفهان شد و به سبب نزديكى پدرش به دربار شاه‏ عباس وى نيز با شاه مراوده و دوستى نزديك داشت. او سفرهاى متعدد به هندوستان كرد، و با نظريات حكماى هند آشنا بود و در آن جا نيز نزد امرا از احترام امرا برخوردار بود.

ميرفندرسكى علاوه بر آن كه زبانهاى عربى و فارسى را بخوبى مى‏دانست، بر زبان پهلوى و سانسكريت احاطه داشت. (18) بنابر تحقيقى كه دانشمند محترم آقاى جلال ‏الدين آشتيانى كرده است نظرات فلسفى ميرفندرسكى بر حول فلسفه مشّاء دور مى ‏زد، و وى را بايد فيلسوفى« مشّائى» دانست. زندگى او درويش‏گونه بوده و يكسره با بى ‏اعتنايى به دنيا مى ‏گذشته است.

از تأليفات اوست: شرح مهاراة، رساله صناعيه، مقولة الحركة، تاريخ صفويه و… وى نه سال پس از وفات ميرداماد، در سال 1050 ق از دنيا رفت.

 

 

جايگاه علمى ميرداماد:

ميرداماد در زمينه علوم شرعى صاحب آثار بسيار باارزشى است. وى در مباحث مختلف فقه و اصول فقه صاحب‏نظر بود و آراء مستقلى داشت. آثار فراوان او در زمينه فقه، تعليقات او بر كتب چهارگانه روايى، تعليقاتش بر كتب رجال، و تفاسير مختلف او بر قرآن بخوبى نشان دهنده اين بعد از شخصيّت علمى اوست.

ليكن آنچه در شخصيت علمى او غلبه تام دارد تبحر وى در حكمت و فلسفه است به طورى كه برخى او را« ثالث المعلمين» خوانده‏اند؛ از جمله حكيم ملا هادى سبزوارى در« شرح منظومه» وى را پس از ارسطو و فارابى« معلم ثالث» خوانده است.

« ميرداماد در جميع مسائل مهم فلسفه و حكمت داراى استقلال فكرى است و از حيث اقتدار بر اداى مباحث مهم فلسفى و تقرير مشكلات و معضلات حكمى و روانى گفتار منزلت خاصّى داشته است. حوزه فلسفى او بسيار با اهميت تلقى مى‏شد و هر كس اجازه مى ‏يافت در درس او حاضر شود به ديگران مباهات مى ‏نمود».( 19)

كلام مرحوم فاضل تونى براى درك جايگاه بلند و شأن والاى علمى ميرداماد كلامى گوياست. مرحوم فاضل تونى گفته بود:« امروز بر علما فخر كن و بگو كلام مير را فهميدم.»( 20)

و نيز از مدح و ستايشى كه صدرالمتألهين ملاصدراى شيرازى از استادش ميرداماد كرده است مقام علمى وى نزد حكيم بزرگى چون ملاصدرا معلوم مى‏شود. وى در نامه ‏اى كه به ميرداماد نوشته است او را در حدّ اعلى ستايش نموده و در حد پرستش تعريف و مدح كرده است. (21)

ميرداماد خود نيز خويش را معلم مى‏خوانده و در برخى از نوشته‏ هايش آن‏گاه كه مى‏ خواهد از فارابى مطلبى را نقل كند مى‏گويد:« ابونصر فارابى، شريك ما در تعليم گفته است…» و آن‏گاه كه مى‏ خواهد از بهمنيار شاگرد ابوعلى سينا گفته ‏اى را نقل كند مى‏گويد:« شاگرد ما بهمنيار گفته است…»( 22)

گويند روزى ملاصدرا برحسب معمول براى شركت در درس ميرداماد در محل تدريس حاضر شد ولى مير در آنجا حاضر نبود. در اين حين تاجرى براى كارى در محل درس حاضر شد و چون ميرداماد را نيافت با ملاصدرا به گفتگو نشست. مرد تاجر از وى سؤال كرد كه آيا مير افضل است يا فلان عالم. ملاصدرا در جواب گفت كه مير افضل است. در اين اثنا ميرداماد از راه رسيد و در پشت ديوار توقف كرد و به گفتگوى شاگردش با مرد تاجر گوش داد مرد تاجر يك‏ يك علمارا نام مى‏ برد و ملاصدرا مى‏گفت كه مير افضل است. پس آن شخص پرسيد:« مير افضل است يا شيخ الرئيس ابوعلى‏ سينا؟» ملا صدرا گفت:« مير افضل است» مرد تاجر پرسيد:« مير افضل است يا معلم ثانى( فارابى)؟» ملاصدرا مردد ماند و سكوت كرد. ناگاه مير از پشت ديوار گفت:« صدر نترس و بگو ميرافضل است!»

 

 

آراء ميرداماد در حكمت:

در زمينه آراء و نظريات ميرداماد در كتاب تاريخ فلسفه در اسلام آمده است:« ميرداماد بيش از هر كس ديگر در احياى فلسفه بوعلى و حكمت اشراقى در زمينه تشيّع و آماده ساختن موجبات براى اثر جاودان ملاصدرا نقش داشته است.»

ميرداماد در قوام بخشيدن به آنچه كه خود با« فلسفه يمانى» يا حكمت انبياء از آن ياد كرده است در برابر فلسفه يونانى كه اتكاى آن عمدتاً بر عقل است جهد بليغ روا داشته است.

مراد از فلسفه يمانى، حكمتى است كه خداوند توسط پيامبران و از راه وحى يا اشراق بر بشر نازل كرده است. يمن تمثيلى از بخش راست يا مشرق درّه‏اى است كه موسى پيام خدا را از آن‏جا شنيده است. بدين لحاظ، مشرق منشأ انوار الهى و نقطه مقابل غرب، مركز فلسفه مشّائى است.

دو خصيصه، افكار ميرداماد را از ساير حكماى عصر او ممتاز مى‏ سازد: نخست چگونگى نظم و نسق رسالات اوست و ديگرى انديشه او در موضوع حدوث دهرى كه نقطه عطف و محور همه آثار وى است.

نظم و نسق آثار او، مثلاً در« قبسات و تقديسات» با كتابهاى سنتى اسلامى در باب فلسفه و حكمت كه معمولاً آغاز آنها با منطق است و سپس به طبيعيات و رياضيات و الهيات مى ‏پردازند از جهات بسيار تفاوت دارد. به عنوان مثال ده فصل از كتاب قبسات به معانى مختلف حدوث، تقسيمات حدوث، تقسيمات وجود، انواع سبق و استشهاد به قرآن و حديث، طبايع، زمان، حركت، نقد منطق، قدرت و اراده حق، جواهر عقليه، مراتب وجود و بالاخره قضا و قدر اختصاص يافته است.

دوّمين خصيصه ممتاز ارائه حكمت ميرداماد، مربوط به تصوّر او از زمان است. اين پرسش مشهور كه آيا جهان حادث است يا قديم، يكى از موارد مهم منازعه ميان فيلسوفان و متكلّمان هم در عالم اسلام و مسيحيت و هم در يونان بوده است. ميرداماد با تفكيك واقعيت به سه مقوله« زمان»،« دهر» و« سرمد»، كه دهر و سرمد انواعى از قدمند، براى اين مسأله راه حلّى يافته است.

ذات يا جوهر الهى وراى همه تمايزها و كيفيت‏ها و منشأ اسماء و صفات اوست. اين دو از ذات بارى جدا و هم با آن يگانه‏اند. اين رابطه پايدار ميان ذات و صفات را كه از هيچ‏سو تغيير نمى‏پذيرد و صفاتى كه بالضروره لازمه تعيّن ذات هستند، ميرداماد« سرمد» مى‏نامد. سرمد، قدمى در معناى مطلق كلمه و وراى همه خلقها و حدوث‏هاست. اسماء و صفات كه همانا صور نوعيه، مثل افلاطونى يا به اصطلاح اشراقيون رب‏النوع مى‏باشند منشأ عالم تغيير هستند. رابطه ميان صور نوعيه و عالم تغيير مانند انعكاس ماه در جوى آب است كه تصوير ماه ثابت مى‏ماند امّا ماده‏اى كه نور ماه در آن انعكاس يافته كه همان آب باشد پيوسته در جريان است. ميرداماد اين رابطه ميان ثابت و متغير را« دهر» مى ‏نامد. و رابطه ميان يك تغيير و تغيير ديگر را« زمان» مى‏ خواند. بنابراين چون اين عالم به واسطه عالم رب‏النوع‏ها يا مُثُل حادث شده است، حدوث آن دهرى است، نه زمانى.»

 

 

 

ميرداماد و علوم طبيعى:

ميرداماد به تحقيق در علوم طبيعى نيز علاقه و توجّه داشته به‏ طورى كه درباره زندگى زنبور عسل تحقيقاتى انجام داده است. مى‏گويند شاه عباس از ميرداماد خواست كه روش موم و عسل ساختن زنبور را معلوم كند. مير براى اين امر دستور داد كه خانه ‏اى شيشه ‏اى براى زنبورها ساختند و زنبورها را در آن قرار دادند و خانه را در ميان مجلس گذاشتند تا ببينند چه اتّفاقى خواهد افتاد. ليكن ناگهان زنبورها شيشه را تار كردند و بعد مشغول به كار شدند و اين مطلب همچنان مجهول باقى ماند.

 

 

ميرداماد و شعر:

اين حكيم فرزانه نيز مانند بسيارى از حكما و عرفا كه ذوق شعر و شاعرى داشته‏اند به سرودن شعر به زبان عربى و فارسى مى‏ پرداخته و به« اشراق» تخلص مى ‏نموده است. مجموعه اشعار او بعدها به نام ديوان ميرداماد گرد آمد.

اصولاً بسيارى از علما و حكماى آن دوران شعر مى‏ سروده ‏اند و داراى اشعارى زيبا با محتوا و مضامين بلند بوده ‏اند. پس همچنان كه محققان معلوم داشته ‏اند اين سخن كه عصر صفوى به خاطر قدرت يافتن فقها و تضعيف تصوف، عصر انحطاط ادبى، فكرى بوده است، سخنى از سر تحقيق و صواب نيست.

ميرداماد با آن كه در معقول و منقول از يگانه‏ هاى دوران بود به سرودن شعر نيز اهتمام داشته و اشعار زيبايى از وى برجاى مانده است. گرچه او را شاعر پركارى نمى ‏توان دانست ليكن ذوق شاعرى و زيبايى و پرمغزى اشعار وى غيرقابل انكار است.

از سروده ‏هاى ميرداماد مثنوى مشرق ‏الانوار در جواب مخزن الاسرار است. اين مثنوى را در بيست سالگى سروده است.

 

 

حالات ميرداماد( ره):

از ميرداماد حالاتى نقل شده است كه در بدو نظر عجيب مى ‏نمايد. وى در يكى از نوشته‏ هايش مى‏ گويد كه روزى، هنگامى كه در خلوت ياد خدا مى ‏كرده و ذكر خدا بر لب داشته و تمام توجهش را به خدا معطوف كرده بوده، روحش از بدنش جدا شده و خلع بدن كرده و از عالم زمانى به عالم دهر( فوق زمان) صعود كرده و عوالم امكان را شهود نموده است.

اين مطلب در بدو نظر غريب و بعيد به نظر مى‏رسد چرا كه اوّلاً از تجربيات ما و در ثانى از تحليل علمى، فاصله‏ ها دارد. اما بايد اذعان داشت كه در نفى آن نيز دليل قاطعى نمى ‏توان اقامه كرد و از مواردى است كه مصداق كلام حكيم ابوعلى سينا است كه: هر آنچه كه درباره اين عالم شنيدى مادام كه دليل قاطعى آن را رد نكرد آن را در حيّز امكان قرار بده و ممكنش بدان. گذشته از اين در متون دينى و روايات معصومين( ع) نيز مطالب بسيارى درباره امكان تحقق و بلكه وقوع امور خارق‏العاده براى غير معصوم وجود دارد.

 

 

شاگردان:

برخى از شاگردان برجسته او عبارتنداز:

1- صدرالدين محمّد شيرازى( متوفى در 1050 ق) معروف به ملاصدرا: وى از شاگردان برجسته ميرداماد بود و پس از استادش حكمت با وى وارد مرحله جديدى شد. وى مؤسس مشربى شد كه خود آن را حكمت متعاليه ناميد و پس از او تا به حال اكثر قريب به اتّفاق حكماى شيعه نظريات وى را پذيرفته‏اند و افكار فلسفى او بر حكمت شيعى سيطره داشته است. ملاصدرا حكمت را نزد ميرداماد تحصيل كرد و علوم منقول را از شيخ بهايى استفاده نمود. از تأليفات اوست: الحكمه المتعاليه فى الاسفار العقليه الاربعة، شرح اصول كافى، الشواهد الربوبيّة، تفسير القران، المبدأ و المعاد و…

2- حكيم ملا عبدالرزاق لاهيجى( م 1072 ق): وى از شاگردان صدرالدين شيرازى و هم داماد او بوده است. برخى از آثار حكيم عبدالرزاق لاهيجى در حكمت عبارتند از: مشارق الافهام فى شرح تجريد الكلام، شرح هياكل النور، الكلمات الطيبه و…

3- فقيه و محدّث، و حكيم بزرگ ملا محسن فيض كاشانى( م 1091 ق) شاگرد برجسته و داماد ملاصدرا: وى مدتى را نيز به تحصيل نزد ميرداماد گذرانده و محضر درس او را درك كرده است. از تأليفات اوست: الوافى در حديث، محجةالبيضاء در اخلاق، الصافى در تفسير، انوار الحكمة در حكمت و…

4- حكيم قطب ‏الدين لاهيجى( م در حدود 1075 ق) كه صاحب تأليفاتى چون ثمرة الفؤاد، رساله‏اى در عالم مثال و محبوب القلوب مى‏باشد.

از ديگر شاگردان بنام ميرداماد مرحوم سيد احمد علوى مفسّر شفا و مرحوم ملاخليل قزوينى صاحب حاشيه بر اصول كافى مى‏باشند.

 

 

تأليفات:

مرحوم ميرداماد داراى تأليفات بسيارى است. آثار وى در زمينه‏ هاى مختلف از جمله ادبيات عرب، اصول فقه، فقه، حديث، رجال، تفسير، رياضيات، منطق، كلام و حكمت است. ليكن آنچه كه در ميان آثار وى غلبه دارد تأليفات آن بزرگ در زمينه حكمت و فلسفه الهى است. كتب، رساله ‏ها، تعليقات و مكتوبات وى به اين شرحند:

  • 1- اثبات علم بارى‏
  • 2- اثبات ولايت خاصّه على( ع)؛ بدون استناد به دلايل عقلى‏
  • 3- اثبات سيادة المنتسب بالامّ الى الهاشم؛ در فقه‏
  • 4- اثنى ‏عشريه؛ كه به نام« عيون المسائل» نيز خوانده مى‏شود.
  • 5- اجازات ميرداماد؛ شامل اجازه‏هايى كه مير به چند تن داده است.
  • 6- ادعيه‏
  • 7- الاربعة ايام؛ رساله‏اى در استدلال بر وجود ذهنى و در زمينه حكمت.
  • 8- الاعضالات و العويصات فى فنون العلوم و الصناعات؛ متضمن جوابهاى بيست مسأله دشوار از مسائل فقهى، كلامى، اصولى، رياضى و منطقى‏
  • 9- الافق المبين؛ در حكمت الهى.
  • 10- امانت الهى؛( در تفسير آيه الامانة)
  • 11- الانموذج يا انموذج العلوم؛ در مسائل رياضى و حل آنها.
  • 12- الايقاظات فى خلق الاعمال و افعال العباد؛ در كلام و فلسفه‏
  • 13- الايماضات و التشريفات فى مسئلة الحدوث و القدم؛ شامل مباحث كلامى و فلسفى‏
  • 14- تأويل المقطعات فى اوائل السور القرآنيه؛ در تفسير
  • 15- رساله تحقيق مفهوم الوجود؛ در حكمت‏
  • 16- تشريق الحق؛ در منطق‏
  • 17- تعليقات بر اصول كافى؛ كه« رواشح السماويه» نيز خوانده مى‏شود.
  • 18- تعليقات بر من لايحضره الفيه شيخ صدوق( ره)
  • 19- تقدمة تقويم الايمان‏
  • 20- التقديسات؛ در حكمت الهى كه به نام« عرض التقديس» نيز خوانده مى‏شود.
  • 21- تقريظ بر شرح تقويم الايمان مير سيد احمد عاملى‏
  • 22- تقويم الايمان‏
  • 23- رساله توحيد
  • 24- التولّى و التبرى‏
  • 25- الجذوات؛ در حكمت. اين كتاب به فارسى و در توضيح علت عدم احتراق موسى( ع) در هنگام احتراق كوه طور تأليف شده است.
  • 26- الجمع و التوفيق بين رأى الحكميين فى حدوث العالم؛ در حكمت‏
  • 27- الجنة الواقعه و الجنة الباقيه‏
  • 28- جواب اميرابوالحسن فراهانى‏
  • 29- جواب السئوال فى تنازع الزوجين فى قدر المهر و تصديق وكيل الزوجة للزوج، كه بحثى فقهى است.
  • 30- جيب الزاويه؛ در علم مثلثات. امروز آن را سينوس مى‏نامند.
  • 31- حاشيه بر استبصار شيخ طوسى‏
  • 32- حاشيه بر الهيات شفا تأليف ابن سينا
  • 33- حاشيه بر تقويم الايمان‏
  • 34- حاشيه جمع و توفيق بين رأى الحكيمين‏
  • 35- حاشيه بر حاشيه شرح تجريد كه ظاهراً حاشيه بر حاشيه خفرى بر تجريد الاعتقاد است‏
  • 36- حاشيه بر رجال كشّى در علم رجال‏
  • 37- حاشيه بر شرح مختصر الاصول عضدى در علم اصول فقه‏
  • 38- تعليقاتى بر صحيفه سجاديه‏
  • 39- تعليقاتى بر كافى كلينى( ره)
  • 40- حاشيه بر مختلف الشيعه علامه حلّى در فقه‏
  • 41- الحبل المتين؛ در حكمت‏
  • 42- الحرز الحارز
  • 43- خطبه نكاحيه‏
  • 44- خطبه جمعه و جماعت‏
  • 45- خلسة الملكوت؛ در حكمت‏
  • 46- خلق الاعمال‏
  • 47- خُليعه‏
  • 48- درّة البيضاء
  • 49- دوازده امام‏
  • 50- ديوان اشراق؛ مجموعه اشعار مير به فارسى و عربى و به آن ديوان ميرداماد نيز گفته مى‏شود.
  • 51- ردّ اثبات الواجب‏
  • 52- رساله‏اى در ابطال زمان موهوم‏
  • 53- رسالة فى الجبر و التفويض؛ در علم كلام‏
  • 54- رسالة فى صيغ العقود؛ در فقه‏
  • 55- رسالة فى فنون العلم و الصناعات‏
  • 56- رسالة فى المنطق‏
  • 57- الرضاعيه؛ كه به نام ضوابط الرضاع نيز خوانده مى‏شود.
  • 58- السبع الشداد
  • 59- سدرة المنتهى‏
  • 60- شارع النجاة در فقه‏
  • 61- شرح حديث انما الاعمال بالنيّات‏
  • 62- شرح حديث تمثيل علىّ سورة التوحيد
  • 63- شرح نجات ابن سينا
  • 64- شرعة التسعيه؛ در حرمت به نام ياد كردن از حضرت قائم( عج) در زمان غيبت‏
  • 65- الصراط المستقيم فى ربط الحادث بالقديم؛ كه كتابى مبسوط در حكمت است‏
  • 66- صلوة الجمعه؛ در فقه‏
  • 67- علم الواجب؛ در حكمت‏
  • 68- قانون العصمة
  • 69- القبسات، در حكمت‏
  • 70- قضا و قدر
  • 71- قضبات‏
  • 72- اللوامع الربانيّة فى رد شبه النصرانية
  • 73- مخزن الاسرار؛ به نظم و در مباحث دينى و فلسفى است‏
  • 74- المناهج السّويّه‏
  • 75- ميزان التقادير
  • 76- نبراس الضياد فى تحقيق معنى البداء
  • 77- الوضوء و الصلوة
  • 78- خلة الملوك‏
  • 79- حاشيه بر رجال شيخ طوسى در علم رجال‏
  • 80- حاشيه بر رجال نجاشى در علم رجال‏
  • 81- رساله سدرة المنتهى؛ در تفسير
  • 82- رساله‏اى در اغلاط بهايى‏
  • 83- جواب استفتائات بيشمار

 

و نامه ‏هايى به اسعدالدين محمد پادشاه روم؛ اعتمادالدوله عباسى، شريف مكّه و مولى عبداللّه شوشترى.

ميرداماد بر نوشته ‏هاى خود حواشى بسيارى زده به طورى كه در بعضى از آنها حواشى به اندازه اصل متن يا بيشتر از آن مى‏باشد.

از ويژگى‏هاى آثار ميرداماد در حكمت اسلوب بسيار دشوار آن است و دشوارى سبك نگارش و اسلوب تأليف بر مشكل فهم مطلب افزوده است. نقل شده است كه ملاصدرا شاگرد مير، وى را در خواب ديد و از او سؤال كرد:« با اين‏كه مذهب من- در حكمت- از مذهب شما جدا نيست چرا مردم مرا تكفير كردند اما شما را تكفير نكردند؟» ميرداماد در جواب گفت:« زيرا من مطالب حكمت را چنان نوشته ‏ام كه علما از فهم آن عاجزند و غير از اهل حكمت كسى آن را نمى‏ تواند بفهمد ولى تو مطالب حكمت را مبتذل كردى و به نحوى بيان كردى كه اگر ملا مكتبى هم كتابهاى تو را ببيند مطالب آن را مى ‏فهمد. براى همين است كه تو را تكفير كردند و مرا تكفير نكردند.»

دليل اين‏كه ميرداماد مباحث حكمت را با اسلوبى دشوار و غامض مى ‏نوشته دو امر مى‏تواند بوده باشد: اول همان كه در نقل بالا آمده است. يعنى ترس از تكفير كج‏فهمان و تحجّرگرايان؛ احتمال دوّم و قويتر آن است كه وى با توسّل به اين روش قصد آن داشت كه مطالب حكمت و دقايق معرفت از دسترس افكار منحرف بدور باشد. وى بر اين امر بسيار مصرّ بوده به‏طورى كه براى قبول حضور شاگردى در حلقه درسش با او گفتگو مى‏كرده است.

مرحوم ميرداماد در پيگيرى اين سبك و روش تا آنجا پيش رفت كه امروز فهم تأليفات او در حكمت براى علما نيز مشكل است و به همين جهت نيز كتب و نظرات وى مهجور مانده است. در هر صورت خداوند متعال نيّت مؤمن را از عملش بيشتر دوست دارد. 

 

 

 

صفات اخلاقى:

حكيم فرزانه، مرحوم ميرداماد علاوه بر آن‏كه در حكمت نظرى يگانه دوران خويش بود و در تاريخ فلسفه و حكمت، حكيم برجسته‏ اى به شمار مى ‏آيد در حكمت عملى و اخلاق نيز فردى ممتاز و داراى مقاماتى والاست. اكنون بجاست به بيان برخى از صفات اخلاقى و ملكات شايسته انسانى وى بپردازيم.

الف) زهد و تقوى:

آن حكيم بلندمرتبه بر همراهى حكمت نظرى با تهذيب اخلاقى بسيار تأكيد داشت و حكمت بدون تهذيب را نه تنها مفيد نمى‏دانست بلكه باعث گمراهى و ضلالت مى‏ديد و خود نيز در اين زمينه نمونه بود. وى به دستورات و فرايض دينى به عنوان آداب سير و سلوك بسيار اهميّت مى‏داد و به آن سخت پايبند بود. او به معناى تمام كلمه عالمى باتقوا و پرهيزگار بود. به قرآن علاقه‏اى عميق داشت. گويند بسيار قرآن مى‏ خواند، به طورى‏كه در هر شب نيمى از قرآن را تلاوت مى ‏كرد.

ميرداماد زاهدى به تمام معنا بود. در كتاب غررالحكم از امام على( ع) روايت شده است كه فرمود:« همانا زهد، كوتاه كردن آرزوها و خواسته‏ هاى نفس، و خالص گرداندن تمامى اعمال- براى خدا- است». مى ‏گويند بيست سال از ميرداماد كار مباح سرنزد. به اين معنا كه هيچ يك از امور جايز را به‏ جا نمى ‏آورد مگر آن‏كه به حد ضرورت و وجوب مى‏ رسيد. آن اندازه مى‏ خوابيد كه براى پرداختن به كارهايش تجديد قوا كرده باشد و در پى استراحت برنمى ‏آمد مگر آن كه ديگر قادر به فعاليت‏هاى ديگرش نباشد. غذا به گونه و اندازه‏اى مى‏خورد كه توان تحقيق و كارهاى ديگرش را داشته باشد و جز به اين خاطر به خوراك رونمى ‏آورد. اين امر در تمام افعال و اعمال و حركات وى جارى و حاكم بود.

 

 

ب) نفى حسادت، امتحانى بزرگ:

يكى از مطالبى كه از سجاياى اخلاقى ميرداماد حكايت مى‏كند رابطه دوستانه او با فقيه و عالم برجسته معاصر خود شيخ بهايى( ره) است. ميرداماد و شيخ بهايى دوستان نزديك و صميمى بوده ‏اند و دوستى بين اين دو عالم بلند مرتبه معاصر به‏ گونه ‏اى بوده كه در ميان علماى هم‏ عصر كمتر ديده شده است.

با وجود مقام بالاى علمى آن دو بزرگوار و موقعيت و منزلت آنان نزد شاه عباس، در اين دوستى صميمانه خللى پديد نيامد. در زندگى عالمى برجسته كه داراى موقعيّت اجتماعى والا است اين امتحان بزرگى است كه در مقابل عالم همتاى عصر خويش چگونه عمل خواهد كرد. امتحانى كه حكيم وارسته ما نزد خداوند سربلند و موفق از آن بيرون آمد.

دراين‏باره ماجرايى نقل شده است كه علاوه بر حكايت كردن از دوستى و صميميت بين آن دو عالم برجسته نشان دهنده دورى از دنياطلبى و مقام‏ خواهى و نمايانگر نفى حسادت در وجود آن بزرگواران آن هم در جايگاهى حساس و لغزنده است.

ماجرا بدين قرار بود: روزى شاه عباس صفوى براى رفتن به منطقه ‏اى خوش آب و هوا سوار بر اسب مى‏ رفت مرحوم شيخ بهايى و مرحوم ميرداماد نيز همراه اردوى شاه بودند- بسيار اتّفاق مى ‏افتاد كه آنان در سفرها همراه شاه بودند.

ميرداماد درشت اندام و تنومند بود به خلاف او شيخ بهايى جثه ‏اى لاغر و نحيف داشت. شاه ‏عباس تصميم گرفت كه دوستى و صميميت آن دو را آزمايش كند. به همين خاطر نزد مير آمد. اسب ميرداماد در عقب همراهان شاه حركت مى ‏كرد و از وجنات آن رنج و زحمتى كه به خاطر سنگينى سوار مى‏ كشيد آشكار بود، حال آن‏كه مركب شيخ بهايى به راحتى و چالاكى حركت مى ‏كرد گويى كه مى ‏رقصيد.

شاه به مير گفت:« به اين شيخ نگاه نمى ‏كنيد كه چگونه در حركت با اسبش بازى مى ‏كند و در بين مردم مانند جناب شما مؤدب و متين و با وقار حركت نمى‏ كند؟»

ميرداماد در جواب شاه گفت:« اى شاه! اسب شيخ ما به خاطر خوشحالى و شعف از اين‏كه چنين كسى بر او سوار است نمى ‏تواند در رفتن تأنّى داشته باشد. آيا نمى ‏دانى كه چه كسى بر آن سوار است؟»

شاه اين گفتگو را پنهان داشت و پس از مدّتى به شيخ بهايى نزديك شد و به او گفت:« اى شيخ ما! آيا به آن‏كه پشت سرماست نگاه نمى ‏كنى كه چگونه بدن او مركب را به زحمت انداخته و آن را به خاطر چاقى بى ‏نهايت، خسته و رنجور كرده است؟ عالم بايد مانند تو مرتاض و نحيف باشد.»

شيخ بهايى گفت:« اى شاه! اين‏طور نيست بلكه خستگى ‏اى كه بر صورت اسب ظاهر شده به خاطر ناتوانى آن از حمل كردن كسى است كه كوه‏هاى پابرجا، با وجود صلابتشان از حمل او عاجز و ناتوانند.»

 

 

ج) استاد كامل:

حكيم فرزانه و عارف يگانه مرحوم ميرداماد استادى كامل به تمام معناى كلمه بود. هدف او از تعليم و تعلّم حكمت، تنها انتقال مفاهيم و اصطلاحات نبود. وى از آموختن حكمت كمال روحى و سير به مقامات بالاى معنوى را منظور داشت و همين امر در نحوه‏ى تعليم و رفتار با شاگردانش تأثير گذاشته بود.

به همين سبب قبل از آن كه طلبه ‏اى را در محضر درس خود بپذيرد با او گفتگو مى ‏كرد. چيزهايى از او مى‏ پرسيد و او را مى ‏آزمود، اين مطلب مغاير با روش تدريس اساتيد آن عصر بود چون استادان محصلى را كه براى درس خواندن آماده شده بود نمى ‏آزمودند. بلكه ضمن درس به ميزان معلوماتش پى مى‏ بردند و اگر مى‏ فهميدند كه معلومات او آن‏قدر نيست كه از درس آنها استفاده كند او را نزد استاد ديگرى كه مقدمات را تدريس مى‏ كرد مى‏ فرستادند.

ميرداماد در خارج از درس نيز به گفتگو و راهنمايى شاگردانش مى‏ پرداخت. اين ارتباط معنوى در توجه استاد به سير روحى و فكرى محصل امروز در حوزه ‏هاى علميه ما منسوخ شده و كمتر به آن توجّه مى شود. در حالى كه آنچه در تعليم و تعلّم، بخصوص در حوزه ‏هاى دينى، اهميّت دارد همانا رشد روحى و سير معنوى به همراه تعليم است نه صرفاً انتقال برخى اصطلاحات و مفاهيم.

در اين‏باره ماجراى اوّلين جلسه شركت ملاصدرا، شاگرد برجسته مير، در درس وى ماجرايى الهام ‏بخش و آموزنده است. در كتاب« ملاصدرا فيلسوف و متفكّر بزرگ اسلامى» اين واقعه چنين آمده است:

« آن روز ملاصدرا، كه جوانى بيش نبود، هنگام عصر كه موقع تدريس ميرداماد بود در مدرسه حاضر شد سپس نزديك استاد شد. سلام گفت و خود را معرفى كرد و از استاد خواست كه وى را در محضر درس خويش بپذيرد و از علوم برخوردار كند. ميرداماد در آن موقع مردى جوان بود و هر كس او را مى ‏ديد، حيرت مى ‏كرد چگونه مردى به آن جوانى در مدرسه خواجه، مدرّس حكمت شده است.

ميرداماد بعد از اين‏كه از جوان شيرازى شنيد كه قصد دارد نزد او حكمت تحصيل كند. پرسيد:« اى محمّد آيا تو براى تحصيل حكمت آماده هستى؟»

ملاصدرا گفت:« بلى».

ميرداماد گفت:« آيا مى‏دانى كه براى چه مى ‏خواهى حكمت را تحصيل كنى؟»

جوان شيرازى گفت:« براى اين كه اهل معرفت شوم.»

ميرداماد پرسيد»« چرا مى‏ خواهى اهل معرفت شوى؟»

محمّد از سؤال مزبور حيرت نمود و گفت:« براى اين‏كه انسان اگر معرفت نداشته باشد ارزش ندارد.»

ميرداماد گفت:« امروز من راجع به فايده حكمت صحبت خواهم كرد. در جلسه درس حاضر شو و آنچه مى‏گويم بشنو و آن‏گاه فكر كن كه آيا مى‏توانى حكمت بياموزى يا نه؟»

ملاصدرا گفت:« اطاعت مى‏كنم و در جلسه درس حاضر خواهم شد.»

بعد از اين كه درس شروع شد استاد جوان گفت:« من در گذشته گفتم كه منظور طالب علم از تحصيل حكمت چه بايد باشد و امروز به مناسبت اين‏كه دوستى جديد پيدا كرده ‏ايم كه از شيراز آمده و مى‏ خواهد تحصيل كند آن موضوع را به ‏طور ديگرى مى ‏گويم. منظور از تحصيل حكمت بايد عمل كردن به آن باشد و عمل كردن به حكمت مستلزم اين است كه در درجه اوّل خود را پاك كنيم تا بتوانيم به مقامات بالا برسيم- حكمت عملى-».

پس از اداى مقدمه‏اى مستوفا در اين‏باره ميرداماد بحث آن روز را كه راجع به نظر افلاطون در باب علم بود مطرح كرد. بعد از آن كه درس خاتمه يافت و طلاب مدرسه خواجه مباحثه را آغاز كردند، ميرداماد جوان شيرازى را فراخواند و از طلاب كناره گرفت. او را با خود به سوى حوض مدرسه برد و در كنار حوض نشست و به ملاصدرا گفت بنشيند. پس از اين كه محمّد بن ابراهيم نشست ميرداماد گفت:« اى محمّد! من امروز گفتم كسى كه مى‏خواهد حكمت را تحصيل كند بايد حكمت عملى را تعقيب نمايد و اينك به تو مى‏گويم كه حكمت عملى در درجه اوّل دو چيز است: يكى به انجام رسانيدن تمام واجبات اسلام و دوّم پرهيز از هر چيزى كه نفس بوالهوس براى خوشى خود مى‏ طلبد.

به انجام رسانيدن تمام واجبات دين اسلام از اين جهت ضرورت دارد كه طلبه وقتى واجبات را به انجام مى‏رساند از هر يك نتيجه‏اى مى‏گيرد كه به سود اوست. هر دستورى كه جزء واجبات دين اسلام مى‏ باشد داراى فايده ‏اى است جسمى يا روحى، و عمل كردن به آنها سبب مى ‏شود كه طلبه از نظر جسم و روح براى ادراك حقايق حكمت آماده گردد.

دوم اين‏كه كسى كه مطيع نفس اماره شد و مشغول تحصيل حكمت هم گرديد به احتمال قوى از صراط مستقيم ايمان منحرف خواهد گرديد و گرفتار بدبينى خواهد شد.

تو هم اى جوان شيرازى اگر خواهان تحصيل حكمت هستى نبايد از هواى نفس پيروى كنى و خواهش‏هاى نفس امّاره را برآورى. نفس اماره در آغاز هوسهاى كوچك مى‏كند و بعد از اين كه هوسهايش برآورده شد، درخواستهاى بزرگ‏تر مى‏كند و كسى كه خواهان رسيدن به مرحله كمال است بايد از تأمين كوچكترين هوس نفس اماره سركشى كند و نفس سركش وقتى دريافت كه به هوسهاى او اعتنا نمى‏ كنند از بوالهوسى صرف‏نظر مى ‏كند و ديگر چيزى نمى ‏خواهد و از آن به بعد بر اثر سكوت نفس اماره، وسوسه گناه از بين مى‏رود و چون طالب عمل، مرتكب گناه نمى ‏شود، روحش براى ادراك حقايق حكمت آمادگى پيدا مى‏كند.

اين اوّلين ديدار ميرداماد با ملاصدرا است و سعى و اهتمام او براى راهنمايى و هدايت شاگردى جوان كه تازه در درس او حاضر شده امرى قابل توجه و در خور تأمّل است.

 

 

 

وفات:

ميرداماد در اواخر عمر به همراه شاه صفى به زيارت عتبات به عراق عرب مسافرت كرد. در آن زمان عراق عرب در محدوده حكومت صفويان بود. آن بزرگوار در بين راه دچار بيمارى شد به‏ طورى كه جمعى او را در جايگاهى بر روى دوش مى ‏بردند. شاه صفى خود سريعتر حركت كرد و در نجف منتظر ورود مير شد. ليكن حكيم برجسته عصر صفوى در منزل ذى ‏الكفل در نزديكى نجف اشرف در سن هشتاد سالگى ديده از دنيا فرو بست و به جهان ابدى سفر كرد. سال وفات وى را 1041 ق گفته‏اند.

پيكر آن حكيم الهى را به نجف اشرف آوردند و شاه صفى به همراه سپاه به استقبال جنازه وى از نجف بيرون آمد و پيكر مطهّر او را با كمال احترام به نجف اشرف رسانيدند و در آستانه روضه حضرت على( ع) دفن كردند.

و بدين‏سان دفتر زندگانى حكيمى برجسته و بزرگ در عالم اسلام، بسته شد و بر تاريخ پرافتخار و پندآموز عالمان دين برگى زرّين و تابناك افزوده گشت. روحش با اولياى خدا قرين باد.

__________________________________________________________

پى‏نوشتها:

1-( 1) فوائد الرضويه، ص 419؛ تاريخ عالم آراى عباسى، ج 1، ص 146).

2-( 2) سال وفات وى را 1041 ق گفته‏اند و سن او در هنگام وفات حدود هشتاد سال بوده بنابراين ولادتش در حدود سال 960 ق بوده است).

3-( 3) محقق كركى فقيه نامدار و مرجع برجسته عهد شاه طهماسب صفوى در پايتخت به سر مى‏برد و از موقعيّت اجتماعى و سياسى بسزايى برخوردار بود. به‏طورى كه شاه طهماسب در اواخر عمر، حكومت و احكام حكومتى را به وى تفويض كرد).

بر زادگاه ميرداماد در هيچ يك از كتب شرح حال تصريح نشده جز در رساله« شرح حال علما و ادباى استرآباد» تأليف محمد صالح استرآبادى كه در عهد ناصرالدين شاه قاجار تأليف شده است. در اين رساله منشأ و محل ولادت ميرداماد استرآباد گفته شد، ليكن اين گفته ظاهراً ناشى از اضافه استرآبادى به نام ميرداماد است و صحيح به نظر نمى‏رسد. رجوع شود به رساله شرح حال علما و ادباى استرآباد كه در كتاب استرآبادنامه ص 140 درج شده است).

4-( 4) نقل از فوائدالرضويه، ص 419).

5-( 5) رياض العلماء، ج 5، ص 43).

6-( 6) امل الامل، ج 1، ص 117).

7-( 7) آنچه درباره آن فقيه جليل آمده به تمامى برگرفته از كتاب احوال و اشعار شيخ بهايى ص 10- 23 است).

8-( 8) امل الامل، ج 1، ص 110).

9-( 9) تاريخ عالم آراى عباسى، ج 1، ص 146).

10-( 10) همان كتاب و نيز در ريحانة الادب به اين مطلب اشاره شده است كه ظاهراً مأخوذ از عالم آراى عباسى است.( ريحانةالادب، ج 3، ص 68).

11-( 11) محبوب القلوب، نقل از مستدرك الوسائل، ج 3، ص 425).

12-( 12) تاريخ عالم آراى عباسى، ج 1، ص 146).

13-( 13) تاريخ سياسى و اجتماعى ايران، ص 242. در اين كتاب نيش قلم گزنده‏اى به سوى علما و قشر عالمان دينى آن عصر وجود دارد. مؤلف كتاب مانند برخى بر اين نظريه مردود است كه عصر صفوى بخاطر تضعيف تصوف و قدرت‏گيرى فقها عصر انحطاط ادبى و فكرى است. ص 172 و 173).

14-( 14) ملاصدرا، ص 18، 42 و 57 ملل و نحل علمى بود كه در آن راجع به شناسايى اقوام و مذاهب آنها بحث مى شد).

15-( 15) تاريخ فلسفه در اسلام، ج 2، ص 445).

16-( 16) مقدمه منتخباتى از آثار حكماى الهى ايران، ج 1).

17-( 17) از همين رو بود كه ملاصدرا پس از مهاجرت از شيراز به اصفهان، تفسير و فقه و حديث را نزد شيخ بهايى و حكمت را نزد ميرداماد تحصيل كرد).

18-( 18) ملاصدرا ص 58؛ رياض العلماء و فوائد الرضويه).

19-( 19) منتخباتى از آثار حكماى الهى ايران، ص 7).

20-( 20) قصص العلماء، ص 333).

21-( 21) اين نامه در كتاب شرح حال و آراء فلسفى ملاصدرا ص 224 آمده است).

22-( 22) قصص العلماء، ص 333).

كتابنامه‏

1- رياض العلماء و حياض الفضلاء، عبداللّه افندى اصفهانى، تحقيق سيد احمد حسينى، انتشارات كتابخانه آيت ‏اللّه نجفى مرعشى( ره).

2- امل الامل، شيخ حرّ عاملى، تحقيق احمد حسينى، مكتبة الاندلس، بغداد.

3- قصص العلماء، ميرزا محمّد تنكابنى، چاپ دوّم، انتشارات علميه اسلاميه.

4- روضات الجنات، محمد باقر موسوى خوانسارى، تحقيق اسداللّه اسماعيليان، كتابفروشى اسماعيليان.

5- اعيان الشيعه، سيد محسن امين، قطع رحلى، انتشارات دارالتعارف للمطبوعات.

6- ريحانة الادب فى تراجم المعروفين بالكنية و اللقب، محمّدعلى مدرس، انتشارات كتابفروشى خيام.

7- مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نورى، قطع رحلى، كتابفروشى اسلاميه و مؤسسه اسماعيليان.

8- فهرست مشاهير ايران، دكتر ابوالفتح حكيميان، انتشارات دانشگاه ملى ايران.

9- سلافة العصر فى محاسن الشعراء بكل مصر، سيد على خان مدنى، مكتبة الرضويه.

10- تاريخ فلاسفه ايرانى، على اصغر حلبى، چاپ دوّم، كتابفروشى زوّار.

11- احوال و اشعار شيخ بهايى، سعيد نفيسى، چاپخانه اقبال، تهران 1316.

12- الشواهد الربوبيه فى مناهج السلوكيه، صدرالدين شيرازى، تعليق و تصحيح جلال ‏الدين آشتيانى، چاپ دوّم، مركز نشر دانشگاهى.

13- استرآباد نامه، به كوشش مسيح ذبيحى، چاپ دوّم، انتشارات اميركبير.

14- منتخباتى از آثار حكماى الهى ايران، تصحيح و تعليق جلال ‏الدين آشتيانى، چاپ دوّم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى.

15- ملاصدرا فيلسوف و متفكر بزرگ اسلامى، هانرى كربن، ترجمه ذبيح ‏اللّه منصورى، سازمان انتشارات جاويدان.

16- تاريخ فلسفه در اسلام، ميان محمّد شريف، ترجمه فارسى، مركز نشر دانشگاهى.

17- ديوان ميرداماد، به اهتمام ميرزا محمود شفيعى، مطبعه سعادت.

18- شرح حال و آراء فلسفى ملاصدرا، جلال ‏الدين آشتيانى، چاپخانه خراسان.

19- ميزان الحكمة، محمّد محمدى رى شهرى، چاپ دوم، مكتب الاعلام الاسلامى.

20- فوائد الرضويه، شيخ عباس قمى، كتابخانه مركزى.

21- تاريخ عالم آراى عباسى، اسكندربيگ تركمان، كتابفروشى تأييد.

22- تاريخ سياسى و اجتماعى ايران، ابوالقاسم طاهرى، شركت سهامى كتابهاى جيبى، چاپ دوّم.

زندگینامه محمد بن جرير طبرى‏(224-310 ه.ق)

محمد بن جرير طبرى‏

نام وى محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب است. بنابر مشهور در اواخر سال 224 ه. در آمل مازندران( طبرستان) بدنيا آمد و در آخر روز شنبه 26 شوال سال 310 ه. در بغداد از دنيا رفت و او را در روز يكشنبه در خانه‏اش به خاك سپردند.

وى يكى از افراد پر استعداد و داراى نبوغ افراد بشرى است كه نمونه كمى در بين انسانها دارند. سر تا پا عشق به علم و دانش بوده و تمام عمر خود را در راه تحصيل آن صرف كرده و حتى به خاطر باز نماندن از تحصيل علم و دانش، همسر اختيار نكرده است.

خود مى‏گويد: من قرآن را در هفت سالگى حفظ كردم و در سن هشت سالگى امام جماعت شدم و در سن نه سالگى شروع به نوشتن اخبار كردم.

وى درباره شدت عشق و علاقه خود نسبت به علم و دانش مى‏نويسد: من در نزد احمد بن حماد دولابى تاريخ مى‏خواندم و هر روز براى اين منظور از شهر رى بنزد احمد كه در يكى از روستاهاى اطراف رى ساكن بود مى‏رفتم، و بلافاصله از نزد او به رى مى‏آمدم و مانند ديوانگان سر از پا نشناخته، بدرس حديث محمد بن حميد رازى حاضر مى‏ شدم.

در حالات او نقل شده كه روزى به شاگردانش گفت: آيا حاضريد تفسيرى را كه نوشته ‏ام بررسى كرده و تحقيق كنيد؟ پرسيدند كه چه ميزان است؟ گفت: سى هزار ورق گفتند: مطالعه و بررسى اين مقدار تفسير عمر زيادى مى‏طلبد. وى به خاطر آنان تفسير را در سه هزار ورق خلاصه كرد.

وى به خاطر تحصيل علم و دانش اسلامى، چندين بار سفرهاى طولانى انجام داد. در علاقه و اهتمام او به علم و دانش همين بس كه يك ساعت به آخر عمرش مانده در حال بيمارى روايتى كه از امام جعفر بن محمّد« عليهما السلام» رسيده بود، شنيد و چون آن روايت را تا آن زمان نشنيده بود، فورى قلم و دوات خواست و آن را نوشت. وى علاوه بر علوم اسلامى مانند فقه و اصول و تفسير، در علوم ادبى و فلسفى و حتى در علم طب و رياضى و هيئت و تاريخ نيز استاد بود.

بدليل گستردگى ابعاد شخصيتى و فراوانى مباحث تفسيرى طبرى، كتابشناسى آن را در حد ارائه عنوانها و فهرست بندى مطالب، ارائه خواهيم داد. باشد كه مورد استفاده پژوهشگران و علاقمندان مباحث تفسيرى، قرار گيرد.

شخصيت طبرى‏

عناوين و فهرستهاى ذيل مى‏توانند نمايانگر شخصيت ايشان در ابعاد مختلف باشند.

الف)- نسب، مولد، وفات و مدفن طبرى

ب)- اوصاف جسمى و ظاهرى طبرى

پ)- شخصيت اخلاقى و اجتماعى طبرى- زهد- قناعت- اخلاص- ورع و تقوى- بزرگوارى- بزرگمنش- آزاد انديشى- تواضع- عدم قبول هديه- عدم اشتغال در پست‏هاى دولتى و…

ت) شخصيت علمى و فرهنگى طبرى- مهارتهاى علمى طبرى- مذهب و اجتهاد طبرى( جريريه)- موقعيت طبرى در برابر حنابله- رافضى بودن طبرى- شيعه بودن طبرى- نسبت الحاد به طبرى- نسبت جهميه به طبرى- آغاز فراگيرى علوم مختلف

ث) اساتيد طبرى بيش از 20 استاد وى ذكر شده است، در كوفه، رى مصر، بصره- بغداد- در فقه- در حديث- در تاريخ- در تفسير- در قرائت

ج) شاگردان طبرى- بيش از 33 شاگرد معروف براى او ذكر شده است.

چ) سفرهاى طبرى- عراق- سوريه- فلسطين- مصر- هندوستان

خ) منابع بحث‏هاى مربوط به شخصيت طبرى و ديدگاه علما درباره شخصيت او:

1- البداية و النهاية ابن كثير

2- تاريخ بغداد خطيب بغدادى

3- تذكرة الحفاظ ذهبى

4- تهذيب الاسماء و اللغات نووى

5- روضات الجنات خوانسارى

6- طبقات الشافعيه سبكى

7- طبقات الفقهاء شيرازى

8- طبقات عبادى

9- طبقات القراء ذهبى

10- طبقات القراء ابن الجزرى

11- معجم الادباء ياقوت حموى

12- وفيات الاعيان ابن خلكان

13- الوافى بالوفيات صفدرى

14- سير اعلام النبلاء الحوفى

15- ظهر الاسلام احمد امين

16- الفهرست ابن نديم

17- طبقات المفسرين سيوطى

18- طبقات المفسرين داوودى

19- تاريخ الادب العربى بروكلمان ترجمه عبد الحليم نجار

20- تاريخ التراث العربى سزگين ترجمه محمود فهمى حجازى

21- كيهان انديشه شماره 25 ويژه نامه طبرى مقاله آقاى رسول جعفريان

22- كيهان انديشه شماره 28 ويژه‏نامه قرآن مقاله آقاى عقيقى بخشايشى

23- المفسرون حياتهم و منهجهم محمد على ايازى

24- دانشنامه و قرآن پژوهى ج 2 ذيل كلمه طبرى

25- التفسير و المفسرون دكتر ذهبى

26- مقدمه چاپ جديد كامل تفسير طبرى 13 مجلد دار الكتب العلمية.

27- ابن جرير الطبرى و منهجه فى التفسير محمد بكر اسماعيل فصل اوّل

28- الامام الطبرى دكتر محمد الزحيلى فصل اول

29- يادنامه طبرى( به مناسبت بزرگداشت يكهزار و يكصدمين سالگرد و درگذشت طبرى) مقاله دكتر محمد باقر حجتى فصل اول

30- مقدمه مترجم در ترجمه تفسير طبرى ج 1 آقاى محمد باقر خالصى

31- مقاله: شناسائى برخى از تفاسير عامه، تفسير طبرى، آقاى محمد على مهدوى‏راد نشريه حوزه شماره 24 دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم

32- خلاصه عبقات الانوار ج 6( احوال و آثار محمد ابن جرير طبرى)

33-« فهرست مشاهير ايران» ج 2

34- السيرة و التاريخ دكتر عبد الرحمن حسين العزاوى.

ح) تأليفات طبرى:

نوشته‏ اند كه طبرى در چهل سال از زندگى خود روزى 40 ورق مطلب مى‏نوشت. و مى‏گويند از زمان بلوغ تا پايان عمر هشتاد و شش ساله‏اش بطور متوسط روزى 14 صفحه تأليف كرده است.

آثار طبرى‏

آثار طبرى را مى‏توان در چهار دسته تقسيم‏ بندى نمود.

 آثار چاپ شده طبرى

آثار خطى موجود طبرى

آثار مفقود طبرى

آثار منسوب به طبرى

آثار چاپ شده طبرى‏

1- كتاب اختلاف الفقهاء( آراء فقهاى اربعه)

2- تاريخ طبرى

3- تفسير طبرى

4- كتاب صريح السنة

آثار خطى موجود در كتابخانه ‏ها

1- كتاب تهذيب الآثار

2- كتاب حديث الهيمان

3- كتاب رسالة البصير في معالم الدين

4- كتاب العقيدة

5- كتاب القراءات‏

آثار ناپديد شده طبرى‏

1- كتاب اختلاف علماء الامصار فى احكام شرايع الاسلام

2- كتاب اختيار من اقاويل الفقهاء

3- كتاب آداب القضاة و المحاضر و السجلات

4- كتاب آداب المناسك

5- كتاب الآدر فى الاصول- كتاب الاعتذار

7- كتاب امهات الاولاد

8- كتاب آداب النفوس

9- كتاب بسيط القول فى احكام شرايع الاسلام

10- كتاب البيان عن اصول الاحكام

11- كتاب الخفيف فى احكام شرايع الاسلام( مختصر كتاب اللطيف)

12- كتاب الدلالة على النبوة

13- كتاب ذيل المذيل( تاريخ الرجال المسمى بذيل المذيل)

14- كتاب الرد على ابن عبد الحكم فى ردّه على مالك

15- كتاب الرد على ذى الاسفار

16- كتاب الزكاة

17- كتاب الشّرب

18- كتاب الشروط او كتاب امثلة العدول

19- كتاب الشهادات

20- كتاب الصلاة

21- كتاب طرق الحديث

22- كتاب الطهارة

23- كتاب عبارة الرؤيا

24- كتاب العدد و التنزيل

25- كتاب الفتوى

26- كتاب فضائل ابى بكر و عمر

27- كتاب فضائل العباس

28- كتاب فضائل على بن أبيطالب« عليه السلام»

29- كتاب اللباس

30- كتاب اللطيف فى احكام شرايع الاسلام

31- كتاب مختصر الفرائض

32- كتاب فردوس الحكمة

33- كتاب فى القياس

34- كتاب مختصر مناسك الحج

35- كتاب مراتب العلماء

36- كتاب المسترشد

37- كتاب مسند ابن عباس

38- كتاب المسند المجرد

39- كتاب الموجز فى الاصول

40- كتاب الوصايا

41- كتاب الوقف

آثار منسوب به طبرى‏

1- كتاب تاريخ صنعاء

2- كتاب بشارة المصطفى( فى سبة عشر جزءا)

3- كتاب حديث الطير

4- كتاب الرد على الحرقوصية

5- كتاب الرمى بالنشاب‏

 

 

ترجمه تفسير طبرى‏

« ترجمه تفسير طبرى»، تفسيرى كهن از قرآن به فارسى، تأليف گروهى از علماى ماوراءالنهر در نيمه دوم قرن چهارم است. اين كتاب باآنكه از نظر ساختار و واژگان، ارزشى هم‏سنگ با شاهنامه فردوسى در ادب فارسى دارد، به عللى مهجور مانده است.

مقدمه كتاب ثابت مى‏كند كه اين اثر، اگر نخستين تفسير فارسى نباشد، از نخستين ترجمه‏هاى رسمى قرآن است. بنا به گزارش مذكور در ترجمه تفسير طبرى( ج 1، مقدمه، ص 5)، منصور بن نوح سامانى( حك: 350- 366)، از علماى ماوراءالنهر نخستين بار درباره جواز به فارسى برگرداندن اين كتاب استفتا كرد و ايشان- كه گويا هجده يا نوزده تن بودند، گفتند كه خواندن و نوشتن تفسير قرآن به فارسى براى كسى كه عربى نمى‏داند رواست. اين پشتوانه دينى و علمى و نيز اعتبار ادبى كتاب موجب شد كه ترجمه آن انتشارى گسترده يابد و اينك كمتر كتابى به فارسى مى‏شناسيم كه اين اندازه نسخه از آن به‏جا مانده باشد.

مقدمه كوتاه كتاب، اگر چه منبعى مهم و منحصربه‏فرد است، چندان قابل اعتماد نيست. آنچه به چاپ رسيده، تركيبى از دو نسخه گلستان و پاريس است و بى‏ترديد ناسخان در آن تغييراتى داده‏اند. اشكال عمده بر سر كلمات« تفسير» يا« ترجمه» كتاب به فارسى است؛ اگر« تفسير» در معناى امروزى به كار رود، موجب نارسايى در متن مقدمه مى‏شود؛ زيرا نوشتن تفسير قرآن به فارسى هيچ منعى نداشته است و شايد پيش از آن هم تفسيرهايى به فارسى نوشته بوده‏اند؛ اما اگر كلمه تفسير به معناى« ترجمه» گرفته شود، اين عنوان مفهوم مى‏يابد؛ زيرا پيوسته انبوهى از فقيهان، ترجمه قرآن را به زبان ديگر ناروا و بلكه حرام مى‏دانستند؛ ازاين‏رو امير سامانى براى ترجمه به فتواى همه فقيهان ماوراءالنهر نياز داشت.

لفظ ترجمه پنج بار در اين مقدمه به كار رفته و گويى بيشتر به معناى امروزى آن آمده است؛ به‏ويژه در آغاز مقدمه كه سخن از آوردن كتاب طبرى و ترجمه آن به فارسى است؛ اما اين امر از تحريفات ناسخان است؛ زيرا كلمه ترجمه در قرن چهارم و ابتداى قرن پنجم منحصرا در معانى شرح و بيان و توضيح و گاه تلخيص به كار مى‏رفته است( براى تفصيل، ر. ك: آذرنوش، 1375 ش، ص 52- 60؛ همو، 1370 ش، ص 555- 560).

 

دو دليل عمده بر اثبات اين مدعا وجود دارد:

1. در اين كتاب، هر جا كه تفسير و ذكر داستان‏ها و قصص انبيا آمده، با عنوان« ترجمه سوره» آمده كه 92 بار تكرار شده است. هرگاه متن قرآن را با وسواس و دقت ترجمه كرده ‏اند، آن را فقط« سوره» ناميده ‏اند؛ مگر هفت بار كه به آن ترجمه‏ها عنوان« تفسير» داده‏اند.

2. در ترجمه بسيار دقيق حىّ بن يقظان ابن سينا، در سراسر كتاب، هر جا سخنان ابن سينا كاملا ترجمه شده، قطعه را با« تفسيرش» آغاز كرده‏اند و هر جا تفسير آن سخنان آمده، عنوان« شرحش» دارد( براى شواهد و دلايل ديگر، ر. ك: آذرنوش، 1370 ش، ص 556- 557).

اگر لفظ ترجمه در مقدمه كتاب نابجا يا به معناى تفسير به كار رفته باشد، اين كتاب ترجمه تفسير طبرى؛ يعنى ترجمه« جامع البيان» نمى‏تواند باشد؛ زيرا با مقايسه داستان‏ها و روايات بسيارى در اين دو كتاب، درمى‏يابيم كه ميان آن دو هيچ شباهتى وجود ندارد و وجه اشتراكشان همان وجه اشتراك همه تفاسير است( براى تفصيل، ر. ك: آذرنوش، 1375 ش، ص 50- 54؛ همو، 1370 ش، ص 551- 555).

همچنين مؤلفان اين تفسير- كه بهتر است آن را« ترجمه و تفسير رسمى» بخوانيم- بارها به استفاده از آثار طبرى( تفسير طبرى و تاريخ طبرى) اشاره كرده‏اند؛ مجموعا سيزده بار به او ارجاع داده شده و در چهار مورد چنان است كه گويى به‏راستى تفسير طبرى را ترجمه كرده‏اند؛ اما گاه خود عبارت اين پندار را نقض مى‏كند؛ مثلا در داستان خضر مى‏گويند كه ابن مقفع و اصمعى آن حكايت را در كتاب سِيَر آورده‏اند؛ اما طبرى در اين كتاب آن را به وجه ديگرى نقل كرده و ما اين را از كتاب سِيَر بيرون آورده‏ايم( طبرى، ج 2، ص 400). در مجموع مى‏توان گفت كه اين اثر نه ترجمه تفسير طبرى و نه كتاب معيّن ديگرى است، بلكه دو اثر طبرى: تاريخ و تفسير، از منابع اصلى مؤلفان بوده و درعين‏حال ايشان از كتاب‏هاى متعدد ديگرى نيز بهره گرفته ‏اند.

نكته مهم ديگر آنكه مؤلفان كتاب ظاهرا هيچ‏گاه منابع خود را دقيقا ترجمه نمى‏كرده‏اند، بلكه مفهوم روايت يا داستان را گرفته، به ميل خود بازنويسى مى‏كرده‏اند. حبيب يغمايى، مصحح كتاب، هنگام چاپ آن در 1339 ش، سيزده نسخه( تقريبا همه ناقص) را شناسايى كرده بود( طبرى، ج 1، مقدمه يغمائى، ص 6- 11)، بااين‏ همه، هنوز نسخه ‏هاى متعدد ديگرى در ايران و خارج از ايران موجود است، اما چون همه آنها ناقصند و آغاز و انجامشان افتاده است و چون ناسخان متن را غالبا دست‏كارى كرده ‏اند، بازشناسى آنها آسان نيست( براى نمونه‏هايى از آنها، ر. ك: آذرنوش، 1375 ش، ص 63، 69، 73). هيچ‏يك از اين نسخه‏ها بيانگر متن كهن تدوين‏شده در ماوراءالنهر نمى‏تواند باشد.

واژگان كهن و سرشار از معنى، اسلوب ساده و بى‏پيرايه، اما مطمئن و قائم‏به‏ذات، اين كتاب را اثرى دل‏انگيز و كم‏مانند در ادبيات فارسى كرده است. استوارى نثر كتاب نشان مى‏دهد كه نثر درى در قرن چهارم به‏ قدرى توان يافته بوده كه توانسته از عهده ترجمه كلام معجز و شرح حكايات و رواياتى كه با سنّت‏هاى باستانى‏اش بيگانه بوده، برآيد. شيوه بيان و نحوه جمله ‏پردازى در آن به ‏كلى با نثر ترجمه‏ هاى قرآنى متفاوت است؛ عبارات غالبا كوتاهند و جمله‏هاى مركّب نيز اغلب از دو فراگرد تشكيل يافته‏اند. گويى ذهن نويسندگان هنوز به جملات مركّب پيچ‏درپيچ خو نگرفته بوده است، اما اركان جمله، متعلقات نهاد و گزاره به‏شيوه يگانه‏اى نظام نيافته ‏اند؛ در برخى جاها، عبارات به فارسى دوران متأخر شبيهند و هر كلمه و تركيب با نقش دستورى خود، تقريبا در همان جايى قرار گرفته كه خواننده امروزى انتظار دارد. از سوى ديگر، با انبوهى متن مواجهيم كه در آنها تركيب جمله، به‏شيوه ديگر است؛ گاه قيدها و متمم‏ها به آخر جمله انتقال يافته‏اند كه معمول‏ترين شيوه است.

همچنين گاه جمله به ترتيبى شگفت( فعل+ فاعل+ مفعول+ قيد) نظام يافته است. اين ساختار- كه در همه متون قرن چهارم ديده مى‏شود- بى‏ترديد تحت تأثير زبان عربى بوده است كه مبدأ همه آثار آن قرن است. اين ساختارها در همه نسخه‏هاى كتاب يكسان نيست. گاه يك عبارت با ذوق فارسى و گاه با نحو عربى هم‏ساز گشته است؛ ازاين‏رو تا هنگامى كه تاريخ نگارش نسخه‏ها تعيين نشده، نمى‏توان درباره تحول جملات نظر قاطع داد. اين پريشانى در واژگان كتاب نيز مشهود است؛ مثلا در بخش‏هايى بلند، هرگز الفاظ« ايدر، ايدون، ايدون، همى و…» به كار نرفته و در قطعاتى ديگر مكرر آمده است( براى تفصيل بيشتر، ر. ك: آذرنوش، 1375 ش، ص 25- 32؛ صباغيان، ص 587 به بعد؛ تقى‏زاده طوسى، ص 561 به بعد؛ محقق، ص 737 به بعد).

شيوه كار در اين كتاب چنين است كه نخست، تعدادى از آيات را، جدا از تفسير، ترجمه كرده‏اند و به دنبال آن، تفاسير و بيشتر حكايات مربوط به آن را آورده‏اند؛ بدين‏سان قرآن كريم، ترجمه‏اى مستقل يافته است. نثر اين ترجمه، با نثر متن كتاب، كاملا تفاوت دارد؛ زيرا اگرچه مترجمان، مؤيّد به فتواى فقيهان بوده‏اند، در برابر متن مقدّس قرآن كريم چنان دچار تزلزل شده‏اند كه يكباره زبان معمول خود را فرو نهاده ‏اند و بر حسب نحو قرآنى، جملاتى ساخته ‏اند كه هيچ‏گاه در فارسى به كار نرفته است؛ به ‏عبارت‏ ديگر، به گام اول ترجمه كه معادل ‏يابى و واژه ‏پردازى است، بسنده كرده ‏اند. شيوه نگارش آنان نيز پرمعناست؛ زيرا برخلاف آنچه در متن چاپى ديده مى‏ شود، ظاهرا مترجمان هيچ‏گاه ترجمه قرآن را جدا از متن قرآن نقل نمى‏كرده‏اند، بلكه زير هريك از واژگان قرآن، معادل آن را مى‏نهاده‏اند و بدين‏سان نشان مى‏داده‏اند كه از ترجمه به همين مقدار كفايت كرده‏اند. اين شيوه، بى‏ترديد رايج‏ترين شيوه ترجمه طى هزار سال بوده است.

اما نكته مهم درباره اين تفسير اين است كه مترجمان هنگام نقل حكايات و روايات به فارسى، گاه ناگزير شده‏اند كه آيه يا آياتى از قرآن را نيز ترجمه كنند؛ در اين موارد، ترجمه بسيار شيوا، به‏دور از نحو عربى و حتى اندكى آزاد است. مقايسه اين ترجمه و آنچه در آغاز تفسيرها آورده‏اند، احوال روانى مترجم را باز مى‏نمايد( آذرنوش، 1375 ش، ص 36- 39).

 

در اين كتاب، سه‏ گونه معادل ‏گذارى كرده ‏اند:

1. به كار بردن عين كلمه عربى: اين‏گونه كلمات يا معادل فارسى نداشته‏اند يا در فارسى رايج بوده‏اند. اين‏گونه لغات در اين كتاب بيشتر از چهار يا پنج درصد نيست و برخورد معقول با آنها، به‏عنوان نمونه جمع نبستن به شيوه عربى، مى‏توانست فارسى را از تأثرات ناصواب مصون دارد.

2. گزينش واژه‏هاى فارسى در مقابل واژه‏هاى عربى: اين نوع معادل‏گذارى، گسترشى درخور دارد و شاهكار حقيقى اين كتاب بشمار مى‏آيد. در انتخاب واژه‏هاى فارسى گويى انطباق دواير معنايى كلمات عربى- فارسى را گاه چندان ملحوظ نمى‏داشته‏اند و شايد پيش‏زمينه‏هاى فرهنگ زردشتى در واژه‏گزينى بى‏تأثير نبوده است؛ بدين‏سان مثلا« شيطان» به« ديو» و« جن» به« پرى» تبديل شد. دو سه قرن طول كشيد تا اين واژه‏هاى قرآنى در بيشتر آثار فارسى، دوباره به‏صورت عربى به كار رفتند.

3. گرته‏بردارى يا ترجمه لفظ به لفظ تركيب‏ها و اصطلاحات عربى: اين نوع، در فارسى بسيار رايج بوده است( فرشيدورد، 1355 ش، ص 6- 14؛ همو، 1358 ش، ص 162- 166)، اما از آنجا كه در قرن‏هاى متمادى ديگران از اين كتاب تقليد كرده‏اند، ناچار همان برگردان‏هاى غريب و گاه ناهنجار، در ادب ترجمه و تفسير فارسى تأثيرى عميق و بدخيم به‏جا گذاشته است. ترجمه مفعول مطلق‏ها، قيدهاى تميز، حال و غيره كه در سراسر ادبيات كهن و معاصر فارسى به چشم مى‏خورد، احتمالا زاييده آن شيوه نخستين است.

 

منابع مقاله‏

آذرتاش آذرنوش،« آيا ترجمه تفسير طبرى به‏راستى ترجمه تفسير طبرى است؟»، در يكى قطره باران: جشن‏نامه استاد دكتر عباس زرياب خوئى، به كوشش احمد تفضّلى، تهران 1370 ش؛

همو، تاريخ ترجمه از عربى به فارسى: از آغاز تا عصر صفوى، ج 1، ترجمه‏ هاى قرآن، تهران 1375 ش؛

فريدون تقى‏زاده طوسى،« برخى نكات دستورى و واژگانى در ترجمه تفسير طبرى»، در يادنامه طبرى، ويرايش محمد قاسم‏زاده، تهران 1369 ش؛

محمد جاويد صباغيان،« زيان ترجمه در ترجمه تفسير طبرى»، در يادنامه طبرى؛

محمد بن جرير طبرى، ترجمه تفسير طبرى: فراهم ‏آمده در زمان سلطنت منصور بن نوح سامانى، 350 تا 365 هجرى، چاپ حبيب يغمائى، تهران 1367 ش؛

خسرو فرشيدورد،« تأثير ترجمه در زبان فارسى»، فرهنگ و زندگى، شماره 23، پاييز 1355؛

همو، عربى در فارسى، تهران 1358 ش؛ مهدى محقق،«[ درباره‏] ترجمه تفسير طبرى»، در يادنامه طبرى.

 

مقدمه ترجمه تفسير طبرى‏ //  حبيب‏ يغمايى

زندگینامه بهاءالدین محمد بن حسین عاملی«شیخ بهائی»

نام و نسب شيخ بهائى‏

بهاء الدين محمد بن عز الدين حسين بن عبد الصمد بن شمس الدين محمد بن على بن حسين بن محمد بن صالح حارثى همدانى عاملى جبعى، حكيم و فقيه و عارف و منجم و رياضى‏دان و شاعر و اديب و مورخ بزرگ دوره‏ى صفويه، در خاندانى دانش‏پرور كه معاريف اسلام بوده‏اند و از آغاز در جبل عامل كه از آغاز پيدايش مذهب تشيع پناهگاه شيعيان بوده و ناحيه‏ى كوهستانى و خرمى است از لبنان و در شمال شهر صيد است و امروز يكى از مراكز مهم شيعيان است، در قريه‏يى بنام جبع يا جباع مى‏زيستند و از نژاد حارث بن عبد الله اعور همدانى (متوفى 65 هجرى قمرى) بودند، بوجود آمد و پرورش يافت پدر شيخ بهائى، عز الدين حسين بن عبد الصمد بن محمد بن حارثى عاملى جبعى از رهبران شيعه و مشايخ بزرك بوده است.

وى از شاگردان و صحابه‏ى پيشواى معروف شيعه زين الدين على بن احمدعاملى جبلى مشهور بشهيد ثانى است و هر دو آنان از يك ديار برخاسته‏اند و عز الدين حسين پس از كشته شدن شهيد ثانى (966 هجرى قمرى) به ايران آمده است.صاحب تاريخ عالم‏ آراى عباسى درباره‏ى عز الدين حسين، چنين مى‏گويد:«شيخ حسين از مشايخ عظام جبل عامل و در جميع فنون بتخصيص فقه و تفسير و حديث و عربيت فاضلى دانشمند بود. و خلاصه ايام شباب و روزگار جوانى را در صحبت شهيد ثانى و زنده‏ى جاودانى شيخ زين الدين عليه‏الرحمه بسر برده در تصحيح حديث و رجال و تحصيل مقدمات اشتهار و كسب كمالات مشارك و مصاحب يكديگر بوده ‏اند.بعد از آنكه جناب شيخ بجهت تشيع بدست روميان درجه‏ى شهادت يافت مشاراليه از وطن مألوف بجانب عجم آمده بعز مجالسين مجلس بهشت آئين شاه جنت مكان معزز گرديده منظور انظار عنايات گوناگون گشت.

مراتب عالى فصاحت و اجتهاد او در معرض قبول و اذعان علماء عصر درآمد و در امامت نماز جمعه كه بنا بر اختلافى كه علماء در شرائط آن كرده‏اند مدت‏هاى مديد متروك و مهجور بود سعى بليغ بتقديم رسانيده با جمعى از مؤمنان اقدام مى‏نمود.آخر بمنصب شيخ الاسلامى و تصدى شرعيات و حكومت مليات ممالك خراسان عموما و دار السلطنه‏ى هرات خصوصا با ايفاى خدمتش مرجوع گشته مدت مديد در آن خطه‏ى دلگشا بترويج شريعت غرا و تنسيق بقاع الخير آن ديار اقدام نموده با فايده‏ى علوم دينيه و تصنيف كتب و رسائل و حل مشكلات و كشف غوامض و معضلات مى‏پرداخت، تا آنكه شوق بيت اللّه الحرام و رياضت روضه‏ى سيد انام و ائمه‏ى عالى‏مقام صلوات اللّه الملك العلام گريبان‏گير گشته قايد شوق عنان توجه او را بدان صوب در حركت آورد.

بعد از استسعاد بدان سعادت عظمى در حين مراجعت، چند روزى در لحساء بحرين رحل اقامت انداخته با فضلاى آن مرزوبوم بسر مى‏برد، تا آنكه در بحرين اجل موعود رسيده كتب‏خانه‏ى حيات را درنورديده به مطالعه‏ى جريده عالم بقا پرداخت، و خلف صدق مشاراليه كه گلشن سراى جهان از وجود شريفش زيب و بها داشت در صغر سن، با والده ماجده بولايت عجم آمد …»

به عقيده صاحب خلاصة الاثر و صاحب سلافة العصر و صاحب مستدرك الوسائل و صاحب خزانة الخيال و صاحب روضات الجنات، وفات عز الدين حسين پدر شيخ بهائى در سال 984 هجرى قمرى هنگامى كه شصت و شش سال داشته در بحرين اتفاق افتاده است.بطور كلى عز الدين حسين پدر شيخ بهائى در سال 918 هجرى قمرى در جبل عامل متولد شد، مدتى صاحب و شاگرد شهيد دوم بود و پس از كشته شدن وى در سال 966 هجرى قمرى با خانواده‏ى خود به ايران آمد. (در آن زمان شيخ بهائى سيزده سال داشته است.)

زيرا اهل سنت كه همسايگان شيعيان جبل عامل بودند بر ايشان تاخته آزار بسيار رسانيدند حتى پيشواى مذهبى آنان زين الدين را كشته بودند و عز الدين حسين مانند ديگر شيعيان پناهگاهى مى‏جست و ايران در دوره‏ى صفويه يگانه محلى بود كه شيعيان در آنجا امان داشتند.و چون وى شاگرد شهيد دوم بوده از ديارى مى‏آمد كه مركز ديرين شيعيان بود، پيشرفت و شهرت بسيار يافت و مورد توجه سلطان محمد خدابنده پدر شاه عباس بزرك قرار گرفت و پس از چندى مقام شيخ الاسلامى دار السلطنه‏ى هرات بوى تفويض گشت و بعد از مدتى مديد، شوق زيارت خانه‏ى خدا در وى پديدار گشت بدان صوب حركت كرد و پس از اجراى مراسم حج به احساء و بحرين رفت و در آنجا مدت هشت روز ماند،و هنگامى كه شصت و شش سال و دو ماه از سنش مى‏ گذشت در مصلى كه قريه ‏يى از خاك بحرين بود دار فانى را وداع گفت.

در اين وقت شيخ بهائى كه سى و يك سال از عمرش مى‏گذشت باتفاق مادر خود به ايران بازگشت شيخ بهائى برادرى بنام عبد الصمد داشته كه كتاب فوائد الصمدية كه از كتب معروف نحو است بنام وى نوشته شده و برادر بزرگتر شيخ بهائى بوده است. (از دلايل ديگرى كه بزرگترى عبد الصمد را نسبت بشيخ بهائى مى‏رساند به عقيده‏ى استاد سعيد نفيسى، يكى اينست كه عبد الصمد نام جد خود را داشته و بهائى نام پدر جد خود را، و ديگر اينكه وى ده سال پيش از بهائى وفات كرده.)
گويا عبد الصمد در همان زمانى كه پدرش در جبل عامل بوده از وى جدا شده به مدينه رفته. و در سفر ايران و بحرين با وى نبوده است.برادر شيخ در سال 1020 هجرى قمرى در اطراف مدينه از دنيا رفته است و جسد وى را بنجف نقل نموده و در همان‏جا به خاك سپرده‏ اند.

بقول صاحب روضات الجنات وى بر شرح اربعين برادرش شيخ بهائى حواشى چندى نوشته است

همسر بهائى

همسر بهائى زنى فقيه و محدث و يگانه دختر زين الدين على معروف بمنشار عاملى بود.
صاحب مستدرك الوسائل مى‏گويد كه زنان نزد وى درس مى‏خواندند و پدرش زين الدين على منشار از دانشمندان معاصر شاه طهماسب بود و كتابهاى بسيار داشت‏ كه از هند آورده بود و گويند نزديك چهار هزار مجلد بود، و بيشتر از زندگى خود را در هند گذراند، و چون مرد، دخترش كه زن بهائى بود وارث او شد، زيرا كه جز يك دختر نداشت.»

شيخ الاسلامى

زين الدين على نزد شاه طهماسب منزلت فراوان داشت، و بهمين جهت مقام شيخ الاسلامى اصفهان بوى واگذار گرديد و پس از وى اين مقام بشيخ بهائى تفويض گرديد.و نيز مسبب مسافرت عز الدين حسين پدر شيخ بهائى به ايران و پيشرفت كار وى در ايران همين زين الدين على بوده است.

 محل و تاريخ تولد و وفات‏

باتفاق نظر كليه‏ى صاحبان تواريخ معتبر، ولادت شيخ در شهر بعلبك اتفاق افتاده است.بعلبك شهرى آباد و معروف بوده است و يونانيان آن شهر تاريخى را هليوپوليس‏silopoileH مى‏ناميدند:
اين شهر «در زمانهاى گذشته مركز تمدن يونانى و سپس مركز تمدن رومى بوده است و از بناهاى رومى قصر بسيار معروفى در آن بوده كه هنوز خرابه‏هاى آن در همه‏ى جهان مشهورست و در منتهاى زيبائى و عظمت بوده است،اين شهر را در سال 803 هجرى قمرى تيمور گوركان گرفت و آن را ويران ساخت و از آن پس ديگر روى آبادانى نديد و خرابه‏ى آن اينك در 80- كيلومترى دمشق باقى است و آن محل در اين زمان جزو قلمرو جمهورى لبنان بشمار مى‏رود:» (احوال شيخ بهائى از استاد سعيد نفيسى)

و اكنون در آن محل آبادى كوچكى باقى است كه در حدود چندين هزار سكنه دارد و در سر راه دمشق بحلب قرار دارد:گويا عز الدين حسين پدر شيخ هنگامى كه در جبل عامل اقامت داشته، در سفر شام ببعلبك رفته و بهاء الدين محمد يعنى پسر دوم وى در آن سفر متولد گرديده است:و كسانى نيز مانند ابو المعالى طالوى محل ولادت شيخ را شهر قزوين نوشته‏اند و اين نظر كاملا نادر است زيرا به‏طورى‏كه مى‏دانيم وى قبل از مسافرت پدرش به ايران متولد شده و هنگامى كه به ايران آمده است گويا سيزده سال داشته است،

تاريخ تولد

در مورد تاريخ ولادت شيخ بهائى اقوال مختلف موجود است:
صاحب سلافة العصر كه از قديم‏ترين مآخذ موجود در مورد ولادت شيخ است مى‏گويد كه وى نزديك غروب چهار شنبه، سه روز مانده از ذى‏حجه‏ى سال 953 هجرى قمرى متولد گرديد:
صاحب خلاصة الاثر تاريخ تولد وى را نزديك غروب چهار شنبه سه روز مانده از ذى‏حجه سال 953 هجرى قمرى نوشته است:
صاحب فردوس التواريخ ولادت ايشان را نزديك غروب پنجشنبه سيزده روز مانده از محرم سال 953 هجرى قمرى ذكر كرده است:
صاحب المطلع الشمس مى‏گويد:
سيد على خان در سلافة العصر تعيين كرده غروب روز چهار شنبه 27 ذى‏حجه‏ى- سال 953 هجرى قمرى در بعلبك، و بنص ابو المعالى طالوى در قزوين روى داده است: (چنانكه گفته شد اين قول كه شيخ در قزوين متولد شده است بسيار نادرست است‏)

صاحب منتخب التواريخ ولادت شيخ را روز پنجشنبه 17 محرم سال 953 هجرى قمرى ذكر كرده است:بطور كلى آنچه از اين اقوال بر مى‏آيد، ولادت شيخ در سال 953 هجرى قمرى اتفاق افتاده است و در مورد روز و ماه تولد نظر صاحب سلافة العصر از گفته‏هاى ديگران معتبرتر است زيرا وى داناترين فرد باحوال شيخ و نزديك‏ترين كس بزمان اوست:در اين صورت ولادت شيخ نزديك غروب روز چهارشنبه بيست و هفتم ذى‏حجه‏ى سال 953 هجرى قمرى در شهر بعلبك روى داده است.

تاريخ وفات‏

در مورد تاريخ وفات شيخ بهائى نيز اقوال گوناگون موجود است:صاحب تاريخ عالم ‏آراى عباسى كه از مآخذ مورد اعتماد است، مى‏گويد كه در چهارم شوال سال 1030 هجرى قمرى بيمار شد و هفت روز رنجور بود، تا اينكه شب 11 شوال درگذشت، و چون وى رحلت كرد شاه عباس در ييلاق بود و اعيان شهر جنازه‏ى او را برداشتند و ازدحام مردم به اندازه‏يى بود كه در ميدان نقش جهان جا نبود كه جنازه‏ى او را حركت دهند، و در مسجد جامع عتيق به آب چاه غسل دادند و علماء بر او نماز گذاردند و در بقعه‏ى منسوب بامام زين العابدين كه مدفن دو امامزاده است گذاشتند و از آنجا بمشهد بردند و به وصيت خود او در پائين پا، در جائى كه هنگام توقف در مشهد آنجا درس مى‏گفت به خاكش سپردند:

اعتماد الدوله ميرزا ابو طالب در تاريخ رحلت وى گفته است:

رفت چون شيخ از اين دار فناى

‏ گشت ايوان جنانش مأواى‏

دوستى جست ز من تاريخش‏

گفتمش شيخ بهاء الدين واى‏ (از اين جمله بدون همزه‏ى بهاء، عدد 1030 بدست مى‏آيد.)

صاحب روضات الجنات مى‏گويد كه چون بمرد پنجاه هزار كس بر جنازه‏ى او نماز گذاردند و در تاريخ فوت او گفته‏اند: بى‏سر و پا گشت شرع و افسر فضل اوفتاد. مقصود از بى‏سر و پا گشت شرع اينست كه شين و عين از آغاز و انجام شرع مى‏افتد و راء مى‏ماند كه 200 باشد، و افسر فضل اوفتاد يعنى فاء از آغاز آن ساقط مى‏شود و ضاد كه 800 و لام كه 30 باشد مى‏ماند و روى‏هم‏رفته 1030 مى‏شود.

صاحب كتاب تنبيهات مى‏گويد كه سنه‏ى يك‏هزار و سى هجريه مريخ در عقرب راجع شد، بعد از تفكر و تدبر بسيار از ضعف و تباهى حال مشترى در آن وقت بخاطر رسيد كه شخصى از علماء فوت شود و از آن وهنى بمذهب راه يابد، و چون افضل و اكمل واقعه آن زمان شيخ بهاء الدين العاملى رحمة اللّه بود، ظن فقير غالب آمد كه جناب شيخ الاسلامى رخت حيات از دار فانى بدار باقى خواهد كشيد، لا جرم در قصبه‏ى اشرف كه از مضافات ولايت مازندرانست اين قضيه را بعرض پادشاه ظل اللّه رسانيده و گفتم كه در اين باب دغدغه بخاطر اشرف نرسد كه طالع اين دولت قويست و نوعى ديگر نمى‏تواند شد.
از قضا بعد از چهار پنج ماه، حضرت شيخ مريض شده و در عرض يك هفته به رحمت ايزدى پيوست.
صاحب مطلع الشمس مى‏گويد كه در چهارم شوال سال 1030 هجرى قمرى مريض گشت و در سه‏شنبه دوازدهم رحلت نمود و جسد شريفش نقل بمشهد شد.
صاحب امل الامل در مورد تاريخ وفات شيخ گويد كه از مشايخ خود شنيدم كه در سال 1030 هجرى قمرى درگذشت.
صاحب قصص العلماء تاريخ درگذشت وى را دوازدهم شوال سال 1031 هجرى قمرى ذكر كرده است.
صاحب سلافة العصر تاريخ وفات شيخ را دوازده روز مانده از شوال سال 1031 هجرى قمرى نوشته است و در كتاب ديگر خويش موسوم بحدائق الندية فى شرح الفوائد الصمدية، در دوازدهم شوال سال 1030 هجرى قمرى ذكر كرده است و ممكن است در چاپ كتاب اول تحريفى شده باشد.
بطور كلى آنچه از اين اقوال برمى ‏آيد، وفات شيخ در دوازدهم شوال سال 1030 يا 1031 هجرى قمرى اتفاق افتاده است، و چون صاحب تاريخ عالم‏آراى عباسى كه نظرش معتبرتر از ديگران است، و همچنين صاحب كتاب تنبيهات كه تأليف خود را چند ماه بعد از آن واقعه نوشته است سال 1030 را ذكر كرده‏اند، گفته‏ى كسانى كه وفات شيخ را در اين سال نوشته‏اند صحيح‏تر بنظر مى‏رسد.
در اين صورت وفات شيخ در دوازدهم ماه شوال سال 1030 هجرى قمرى در شهر اصفهان روى داده است.

 دوران جوانى و تحصيلات و استادان‏

به ‏طورى‏كه قبلا ذكر شد، شيخ بهائى در 966 هجرى قمرى باتفاق پدر خود از جبل عامل به ايران آمد و در پايتخت ايران يعنى شهر قزوين كه مركز تجمع دانشمندان شيعه بود مدتها زيست نمود.بنابراين وى دوران كودكى را در جبل عامل و دوران جوانى را در شهر قزوين گذرانيده است، و ظاهرا هنگام سفر پدرش بهرات همراه وى نبوده است، زيرا وى در آن زمان جوان بوده و در قزوين بكسب علوم اشتغال داشته و پدرش نمى‏بايست او را بهرات برده باشد.

ليكن چنانكه قبلا گفتيم در سفر حج با پدر همراه بوده است و پس از مرگ پدر، در سن سى و يك سالگى با مادرش به ايران بازگشته است، و پس از بازگشت به ايران گويا دوباره بقزوين رفته باشد زيرا اين شهر تا سال 1006 هجرى قمرى پايتخت صفويه و مركز تجمع علماء شيعه بوده است.
بهائى بعدها به مسافرتهاى ديگرى نيز پرداخته است و گويا چندى هم در مشهد به تحصيلات خود ادامه داده است و نيز مدتى در هرات بجاى پدر مقام شيخ الاسلامى داشته، و آنچه مسلم است هنگامى كه پدر او در هرات بوده وى در قزوين اقامت داشته و بقول استاد نفيسى احتمال مى‏رود كه لااقل از سال 969 هجرى قمرى يعنى از سن شانزده سالگى تا سال 979 هجرى قمرى در سن بيست و شش سالگى، مدت ده سال پياپى در قزوين براى دانش اندوختن مانده باشد.

در اين صورت تحصيلات اوليه‏ى شيخ در شهر قزوين كه در آن‏وقت يكى از مراكز مهم مذهب تشيع و محل درس و بحث و دانش‏آموزى بوده انجام گرفته است و وى از كودكى با شوق و كوشش بسيار در پى دانش‏آموزى و كسب كمال بوده است به‏طورى‏كه در اوان كودكى از كتب معتبر زمان خود نسخه‏بردارى مى‏كرده است بنا بر قول كليه‏ى كسانى كه در احوال شيخ سخن گفته‏اند، وى ابتدا نزد پدر خود تحصيل علم كرده و سپس از محضر استادان ديگر كسب دانش نموده است.

بقول صاحب تاريخ عالم‏آراى عباسى وى تفسير و حديث و عربيت‏ و امثال اين‏ها را از پدر، و حكمت و كلام و بعضى علوم منقول را از مولانا عبد اللّه مدرس يزدى‏ ( صاحب قصص العلماء و نيز صاحب خلاصة الاثر، مولانا عبد اللّه يزدى را از استادان وى شمرده‏اند.) صاحب حاشيه‏ى ملا عبد اللّه، و رياضى را از ملا على مذهب و ملا افضل قاضى مدرس و ملا محمد باقر بن زين العابدين يزدى صاحب كتاب مطالع الانوار و عده‏يى ديگر از اهل فن، و طب را از حكيم عماد الدين محمود آموخته و در اندك زمانى در منقول و معقول پيش رفته و بتصنيف كتب پرداخته است.
و بقول صاحب روضات الجنات، صحيح بخارى را نزد محمد بن ابى اللطيف مقدسى خوانده است، و گويا شيخ در اواسط عمر هنگامى كه ببيت المقدس سفر كرده، در آنجا دانشمند مزبور را ملاقات نموده و صحيح بخارى را نزد وى آموخته است.

سير و سياحت‏

بهائى گذشته از سفرهائى كه زمان حيات پدر خود باتفاق وى كرده، يعنى سفر از بعلبك بجبل عامل در زمان شيرخوارگى و سفر به ايران در هنگام كودكى و سفر بخراسان‏ (صاحب قصص العلماء مى‏گويد: در جوانى با پدر بخراسان رفت) و سفر حج در زمان جوانى، پس از مرگ پدر نيز سفرهائى كرد كه عمده‏ى آنها عبارتند از سفر حج كه براى دومين بار انجام داد و سفر عراق و شام و مصر و دمشق و حلب و آسياى صغير و بيت المقدس و نيز پس از انتصاب بمقام شيخ الاسلامى اصفهان مسافرتهائى نيز باتفاق شاه عباس نمود كه مشهورترين آنها سفرى است كه پياده از اصفهان بمشهد رفت.

صاحب تاريخ عالم‏آراى عباسى مى‏گويد كه وى پس از فوت سيد على منشار، منصب شيخ الاسلامى و وكالت حلاليات و تصدى امور شرعى اصفهان يافت، مدتى بود تا شوق كعبه و بازگشت درويشى غلبه كرد و با درويشان سفر كرد و مدتى در عراق عرب و شام و مصر و بيت المقدس مى‏گشت و در سفر به خدمت دانشمندان و صوفيه رسيد.

و سپس مى‏گويد:اكنون در عالم ظاهر و باطن سرآمد روزگارست و هميشه از ملتزمين ركاب شاه عباس بشمار مى‏رود و در سفر و حضر با اوست و در شعر مخصوصا مثنوى به روش ملاى روم زبردستست …»
اين مطالب را صاحب تاريخ عالم آراء در سال 1025 هجرى قمرى نوشته است و نشان مى‏دهد كه در اين سال شيخ در اصفهان بوده است و تقريبا مسافرت‏هاى وى خاتمه يافته است و ممكن است فقط گاهگاهى به مسافرت‏هاى كوچكى همراه شاه عباس مى‏رفته است.

و گويا در اواخر عمر سفرى بحجاز كرده زيرا شاگرد وى سيد عز الدين حسين بن سيد حيدر كركى عاملى نوشته است كه در بازگشت از سفر حج رحلت كرد.
صاحب روضات الجنات از قول سيد عز الدين حسين كركى درباره‏ى برخى از مسافرتهاى شيخ چنين نوشته است كه او فاضل‏ترين مردم روزگار بود، بلكه در پاره‏اى از دانشها يگانه بود و بتصوف ميل بسيار داشت، نزديك چهل سال در خدمت او بودم و در سفر و حضر با او مى‏زيستم و با او به زيارت ائمه‏ى عراق رفتيم و در بغداد و كاظمين و نجف و كربلا و عسكريين احاديث بسيار برو خواندم و در اين سفر همه كتابهاى فقه و حديث و تفسير و جز آن را بمن اجازت داد، و در سفر زيارت مشهد رضا عليه السّلام با او بودم و اين سفرى بود كه با شاه عباس پياده بمشهد رفت‏ و تفسير فاتحه را از تفسير موسوم بعروة الوثقى تأليف او خواندم و دو شرح او را بر دعا و صباح و دعاى هلال از صحيفه‏ى سجاديه خواندم، پس بهرات رفتيم كه پدرش و وى در آنجا شيخ الاسلام بوده‏اند و سپس بمشهد بازگشتيم و از آنجا به اصفهان رفتيم‏ ( گويا در ماه محرم سال 1008 هجرى قمرى بوده است زيرا در صدر يكى از غزل‏هاى فارسى خود در كشكول نوشته است: «در ماه محرم سال 1008 در اثناى بازگشت از سفر مشهد رضوى».).

صاحب الاعلام مى‏گويد كه شيخ بمصر و بيت المقدس و دمشق و حلب سفر كرد.
صاحب معجم المطبوعات العربية المعربة از قول صاحب الفتح الوهبى مى‏گويد كه شيخ بمصر رفت و در آنجا با استاد محمد بن ابى الحسن بكرى ملاقات نمود و وى او را گرامى مى‏داشت و از آنجا بقدس رفت و از آنجا بحلب مسافرت كرد و سپس باصفهان بازگشت:صاحب خلاصة الاثر مى‏گويد: هنگامى كه در مصر بود با استاد محمد بن ابى الحسن بكرى ملاقات كرد و وى او را بزرگ مى‏داشت و در ميان آن دو مشاعره مى‏رفت، و سپس بقدس رفت، و رضى بن ابى اللطيف مقدسى حكايت كرد كه وى از مصر مى‏آمد و جامه‏ى جهانگردان در بر داشت و خويشتن را پنهان مى‏كرد و فروتنى مى‏نمود، از او خواستم كه چيزى از وى آموزم، گفت بشرط آنكه نهفته بماند و هندسه و هيئت را برو خواندم و سپس بشام و از آنجا به ايران رفت و چون بدمشق رسيد در محله خراب در سراى يكى از بازرگانان بزرگ فرود آمد و حافظ حسين كربلائى قزوينى يا تبريزى ساكن دمشق مؤلف روضات در مزارات تبريز نزد او رفت و شعر خود را بر وى خواند و ميل ديدار حسين بورينى داشت و آن بازرگان وى را به خانه‏ى خود خواند و با هم ملاقات كردند و عده‏ى زيادى از دانشمندان شهر را در آن مهمانى دعوت كرد و بهائى در آن مجلس جامه‏ى جهانگردان پوشيده بود و بر بالاى مجلس نشسته و همه او را گرامى مى‏داشتند و به او احترام مى‏گذاشتند و بورينى را از او شگفت آمد و وى را نمى‏شناخت، و چون پى به دانش او برد بزرگش داشت و بهائى از او خواست كه آمدنش را پنهان دارد و از آنجا بحلب رفت و شيخ ابو الوفا عرضى گويد كه در زمان سلطان مراد بن سليم پنهانى به حلب آمد و به قيافه‏ى درويشان بود و در محضر پدرم شيخ عمر حاضر مى‏شد و پدرم دانست كه رافضى و شيعى است پس از يك تن از بازرگانان ايرانى خواهش كرد كه مهمانى كند و پدرم را با او آشنا نمايد و در آن مجلس گفت كه من پيرو سنتم و صحابه را دوست مى‏دارم ليكن چكنم كه پادشاه ما شيعه است و سنيان را مى‏كشد!، و وى پاره‏اى از تفسيرى بنام شاه عباس مى‏نوشت و چون بديار اهل سنت رسيد مقدمه‏ى آن را بنام سلطان مراد كرد و چون مردم جبل عامل از آمدن او آگاه گرديدند گروه گروه نزد او رفتند و ترسيد كه كارش آشكار شود از حلب رفت.

صاحب سلافة العصر گويد كه سى سال سياحت كرد و به ديدار دانشمندان بسيار رسيد و سپس به ايران بازگشت و بتأليف كتب پرداخت و آوازه‏اش در جهان پيچيد و علماء از هر ديار نزد وى مى‏آمدند و در سفر و حضر با شاه عباس بود.

و خود بهائى در كشكول در مورد سفرهاى خود بشرح زير اشاراتى كرده است:در قحطى سال 988 هجرى قمرى در شهر تبريز و ديگر بار در ماه صفر سال 993 هجرى قمرى در تبريز بوده است، و در ماه ذيقعده‏ى سال 1007 هجرى قمرى در شهر مشهد و در ماه محرم سال 1008 هجرى قمرى در حال بازگشت از سفر مشهد بوده است، و چندى در كاشان و نيز مدتى در هرات گذرانيده و در اشعار خود از گازرگاه هرات توصيف كرده است.

 افكار و عقايد و ميزان دانش‏

در باب افكار و عقايد شيخ فراوان سخن گفته‏اند، بعضى وى را پيرو اهل سنت شمرده‏اند، و بسيارى يك شيعى با ايمانش گفته‏اند و عده‏يى نيز عقيده دارند كه شيخ دانشمندى صوفى‏منش بوده و ميل به سياحت و زندگانى درويشى داشته است.
صاحب منتخب التواريخ مى‏گويد:مدتى در شام بود و اظهار مى‏داشتند مذهب شافعيه دارد.

صاحب خلاصة الاثر گويد:شيخ ابو الوفا عرضى مى‏گويد كه در زمان سلطنت سلطان مراد بن سليم، شيخ بهائى پنهانى بحلب آمد و به قيافه درويشان بود و در محضر پدرم شيخ عمر حاضر مى‏شد و پدرم دانست كه وى رافضى و شيعى است، پس بهائى از يك بازرگان ايرانى خواهش كرد كه مجلسى بر پا سازد و پدرم را با او آشنا نمايد، و در آن مجلس گفت كه من پيرو سنتم و صحابه را دوست دارم ليكن چكنم كه پادشاه ما شيعه است و سنيان را بقتل مى‏رساند و وى پاره‏اى از تفسيرى به نام عباس مى‏نوشت و چون بديار اهل سنت رسيد مقدمه‏ى آن را بنام سلطان مراد كرد.

صاحب روضات الجنات مى‏گويد:برخى گفته‏اند كه وى از اهل سنت و جماعت بوده و تقيه مى‏كرده است و نيز گويند كتاب جامع عباسى را از آن نوشت كه از تهمت صوفى بودن رهائى جويد و در جاى ديگر از قول سيد عز الدين حسين بن سيد حيدر كركى عاملى كه از شاگردان شيخ بوده است گويد:او فاضل‏ترين مردم روزگار بود، بلكه در پاره‏اى از دانشها يگانه بود و بتصوف ميل بسيار داشت.

صاحب مطلع الشمس مى‏گويد:علامه محبى مصنف خلاصة الاثر او را از اهل سنت شمرده و گويد چون بدمشق رسيد كتابى را كه در تفسير بنام شاه عباس نوشته بود بنام سلطان مراد خان عثمانى كرد.

و در جاى ديگر گويد:مايل بفقر و سياحت بود و نيت حج كرد و سى سال در مصر و حجاز و عراق و شام سياحت نمود.
ولى آنچه كه مسلم است و از آثار وى بر مى ‏آيد، شيخ پيرو اهل سنت نبوده است، زيرا گذشته از اينكه او و پدران او از ديارى بوده‏اند كه مردم آن ديار از ديرباز پيرو حقيقى مذهب تشيع بوده‏اند، وى را يكى از پايه‏گذاران و سازندگان بناى مذهب تشيع در عصر صفويه مى‏توان دانست، و نيز مناظرات وى با رهبران اهل سنت و پاسخهاى عالمانه‏ى او به آنان در بيشتر تراجم وى ثبت شده است و اندكى نيز در كتاب الخزائن ذكر گرديده است.

و اما در باب تمايل وى به طريقت تصوف شكى نيست زيرا وى در تصوف و عرفان زنده‏ كننده‏ى روش گذشتگان بوده است و نخستين كسى است كه در عصر صفويه شريعت و طريقت را با يكديگر جمع كرده‏ (چنانكه در كتاب موش و گربه اصولى از طريقت را كه با شريعت سازگار نيست مورد انتقاد قرار داده است) و خويشتن را به مزاياى مختلف طريقت آراسته و از ماديات جهان روى در كشيده و به خدمت مردم پرداخته است‏ ( صاحب سلافة العصر گويد كه شيخ بسيار بخشنده بود و سراى عالى داشت و زنان و يتيمان بدانجا پناه مى‏بردند و چه بسيار كودكان كه در آن سراى شير خوردند و چه بسيار مردم كه از آن پناه جستند، و وى به مردم بخشش فراوان مى‏نمود، و با آن همه تقرب ميل به پادشاه نداشت و بيشتر مايل به تنهائى و سياحت بود.)و از اين نظر معاصران وى كه از دانش و بينش بسان او بهره نداشتند اين حقايق را درك ننمودند و بوى تهمتها زدند و زمانى او را ساحر و گاهى كافر خواندند!.

استاد سعيد نفيسى مى‏گويد:هيچ ترديدى نيست كه وى دانشمندترين مردم روزگار خود بوده و از بسيارى دانش مسائلى بر او كشف و حل شده بود كه ديگران همه از آن بى‏خبر بودند و استطاعت و استعداد و ادراك و فهم آن را نداشتند و البته چون وى به زبونى و بى‏استعدادى هم عصران خود پى برده بود در صدد آشكار كردن آن مطالب بر نمى‏آمد و بدين جهت كسى آن‏چنان‏كه بايد پى بمقام او نبرده بود و سخن وى يا رفتار و گفتار او را تاويل نمى‏توانست كرد و اينست كه اين‏همه نسبت‏هاى ضد و نقيض به او داده ‏اند.
در اين ميان چيزى كه مسلم است اينست كه قطعا مشرب تصوف داشته و طبعا بعرفان و سلوك متمايل بوده است.كدام دانشمند بزرگ روشنفكر با ذوق ايرانى بوده است كه همين صفت را نداشته باشد؟، تصوف ايران سرحد دانش و بينش انسانى و بالاترين پايه فكريست كه كسى بتواند به‏آن برسد. تصوف دو چيز مى‏خواهد، يكى استعداد ذاتى و ذوق فطرى كه كسى بتواند بدان آراستگى و پيراستگى روحانى و مادى برسد، ديگر كمال دانش و طى كردن مراحلى از علم كه براى رسيدن بدان درجه از وارستگى روحانى لازم است، و البته رسيدن بدين مقام همه كس را ممكن نيست ولى قطعا بهائى را ممكن شده است و بهترين دليل آن، افكار عارفانه و صوفيانه‏ى روشنيست كه در آثار وى و مخصوصا در شعر فارسى او را در كمال وضوح هويدا است و جاى آن دارد كه بهائى را بزرگترين عارف قرن نهم و اوايل قرن دهم ايران بشماريم و در آن بحبوحه‏ى هجوم تعليمات فقيهان قشرى ظاهربين خشك‏پسند و در آن گيرودار مشكل‏تراشى متشرعين پديد آمدن كسى چون بهائى از شگفتى‏هاى روزگار است و رياست كردن وى برايشان شگفت‏ترست و بهمين جهتست كه معاصرين‏ وى مطلقا پى بمقام روحانى او نبرده و سخنان او را نفهميده و بدين‏گونه به او تهمت‏هاى گوناگون زده‏اند.

بزرگترين كارى كه بهائى در جهان كرده آنست كه همواره در تأليف ميان طريقت و شريعت كوشيده است و در همه‏ى آثار وى اين كوشش جانكاه كه در جمع ميان عرفان و فقه بكار برده آشكارست.
در ضمن آنكه از علوم طبيعى و رياضى كاملا بهره‏مند بوده است و در حكمت و فلسفه نيز دستى داشته، چون طبع وى فطرة مايل بتصوف بوده و لازمه‏ى مقام ظاهرى او فرو رفتن در غوامض فقه بوده است همواره در دو رشته‏ى بسيار مهم كار مى‏كرده است، نخست در رياضيات كه در اين فن آثار بسيار جالب توجه از خويش گذاشته، و سپس در حديث و فقه و تفسير كه مشغله شبانروزى او و لازمه‏ى مقام شيخ الاسلامى او بوده است و همه جا در كتاب‏هاى حديث و فقه و حتى در كتابهاى دعا كه تأليف كرده است آن روح تصوف و عرفان را با خويش آورده و با نهايت زبردستى و با كمال دلنشينى دشوارپسندى‏هاى فقيهان پيش از خود را از سرچشمه‏ى عرفان آب داده و در لفافه‏ى زراندود تصوف پيچيده است.
بهمين جهت جنبه‏ى حكمت و فلسفه‏ى او بسيار ضعيف‏ترست و چنان مى‏نمايد كه مطلقا پيرامون علم كلام هم نگشته است.
شماره‏ى مردان بزرگى كه در عالم اسلام از اين گونه تأليفات در ميان گفتارهاى متضاد كرده و اين سرحد انديشه را بدان سرحد ديگر رسانده و نزديك كرده‏اند بسيار كم است.
حجة الاسلام غزالى نخستين آنهاست كه همواره كوشيده است دين را جامه‏ى سلوك و عرفان بپوشاند و براه طريقت اندر آورد.
شهاب الدين مقتول (شيخ اشراق) پيوسته در آن راه گام زده است كه حكمت يونان و حتى تعليمات مانوى را با دين الفت دهد.
پس از او افضل الدين كاشانى همه‏ى كوشش خود را درين بكار برده كه‏ در ميان حكمت و تصوف مؤانستى فراهم سازد.
پس از بهائى صدر الدين شيرازى نيز در الفت ميان فلسفه و دين كوشش‏هاى بسيار كرده و بهمين جهت است كه در ميان بزرگان اسلام، غزالى و شيخ اشراق و بابا افضل و ملا صدرا مقام خاص و جايگاه ديگرى دارند كه دست ديگران بدان نمى‏رسد و بهر حقى كه بخواهيم جاى دارد كه شيخ بهائى را نيز در شمار ايشان در آوريم. (احوال شيخ بهائى تأليف استاد سعيد نفيسى)
در اين صورت مسلم است كه شيخ بهائى يك شيعى با ايمان و دانشمندى صوفى‏منش و وارسته و مردى بخشنده و مهربان و مردم دوست بوده است.و با اينكه در عصر خود وزير سلطان و از اركان دولت و شيخ الاسلام رسمى كشور بود، جميع طبقات ملت از متصديان محراب و منبر تا رندان قلندر از وجود وى مستقيما مستفيض مى‏گرديدند.

ميزان دانش ‏شيخ بهايى.

شيخ در زمان خود، چه در دانش و چه در اخلاق از مردان بزرگ جهان بشمار مى‏رفت.وى در علوم رياضى و نجوم و هيئت استاد مسلم زمان خود بود و پس از يك‏صد سال كه اين علم در ايران رواجى نداشت، براى نخستين بار در اواخر قرن دهم و ابتداى قرن يازدهم هجرى قمرى اين علوم را در هرات آموخته بار ديگر در ايران رواج داد، از اين نظر در حساب و جبر و مقابله و هندسه و هيئت و نجوم و اسطرلاب يگانه‏ى زمان خود بود و در اين رشته كتب بسيارى تأليف كرده است.در علوم دينى از قبيل تفسير و فقه و حديث نيز استاد بود و در اين علوم كتب گرانبهائى تأليف كرده است.

و نيز در شعر و ادب و نظم و نثر و فارسى و عربى و همچنين تاريخ و و صرف و نحو منتهاى زبردستى و استادى را داشته است و اشعار شيواى وى چه به فارسى و چه بتازى عمق و روح خاصى را داراست و در بلندترين پايه‏ى خوبى شعر آن زمانست.

وى در حكمت و فلسفه و همچنين در علوم غريبه مانند رمل و جفر و طلسمات و غيره دست داشته است و در اين علوم كتبى تأليف نموده است.
اين مرد بزرك با داشتن آن همه مشاغل، از كارهاى مملكتى گرفته تا تعليم و تعلم و مباحثه و سفرهاى بسيار، نزديك به يك‏صد جلد كتاب و رساله در علوم زمان خود تأليف نموده است كه بعضى از آنها شهرت بسيار دارد و از زمان وى تا كنون مورد استفاده‏ى طالبان علم بوده است.

شاگردان

براى پى بردن بمقام علمى و ميزان دانش شيخ. كافى است بدانيم كه متجاوز از چهل تن از دانشمندان و بزرگان قرن يازدهم هجرى قمرى از وى علم آموخته و بهره برده‏اند، و ما بعضى از آنان را در اينجا نام مى‏بريم:

1- صدر الدين محمد ابراهيم شيرازى معروف به ملا صدرا، فيلسوف معروف قرن يازدهم هجرى قمرى) متوفى سال 1050 هجرى قمرى).
2- ملا محمد محسن بن مرتضى بن محمود فيض كاشانى (متوفى سال 1091 هجرى قمرى).
3- ملا عز الدين على‏نقى بن شيخ ابو العلاء محمد هاشم طغائى كمره‏اى فراهانى شيرازى اصفهانى مشهور بشيخ على‏نقى كمره‏اى، شيخ الاسلام اصفهان و قاضى شيراز و شاعر معروف قرن يازدهم) متوفى 1060 هجرى قمرى).
4- ملا محمد باقر بن محمد مؤمن خراسانى سبزوارى معروف بمحقق، شيخ الاسلام اصفهان) متوفى سال 1090 هجرى قمرى)
5- شيخ جواد بن سعد اللّه بن جواد بغدادى كاظمينى مشهور بفاضل جواد،صاحب شرح خلاصة الحساب و زبده فى اصول الفقه.
6- شيخ زين الدين محمد بن حسن بن زين العابدين على بن احمد عاملى شهيد ثانى (متوفى سال 1030 هجرى قمرى).
7- ملا ابو الحسن على مشهور به ملا حسين‏على بن ملا عز الدين عبد اللّه بن حسين شوشترى (متوفى سال 1099 هجرى قمرى).
8- شيخ زين الدين على بن سليمان بن درويش بن حاتم قدمى بحرانى مشهور بامام الحديث (متوفى سال 1064 هجرى قمرى).
9- ملا محمد تقى بن مقصود على مجلسى (متوفى سال 1070 هجرى قمرى).
10- سيد عز الدين ابو عبد اللّه حسين بن حيدر بن قمر حسينى كركى عاملى مشهور بمجتهد مفتى اصفهان (متوفى 1086 هجرى قمرى).

 آثار شيخ‏

شيخ بهائى در هر يك از علوم زمان خود كتابى جداگانه تأليف نموده است و از اين لحاظ استادى خود را در جميع معارف زمان خويش باثبات رسانيده است و نيز همه‏ى آثار وى مختصر و مفيد بوده همچنين حدود فصاحت و شروط بلاغت كاملا در نوشتن آنها مراعات گرديده است.
فهرست كتب مهم وى بر حسب موضوع، بقرار زير است:

اول- فقه و حديث‏

. 1- اثنى عشريات خمس.
2- اربعين حديثا، مشهور به اربعين.
3- جامع عباسى.
4- جواب مسائل الشيخ صالح الجزايرى‏
5- حاشيه‏ى خلاصة الرجال.
6- حاشيه‏ى شرح مختصر الاصول.
7- حاشيه‏ى من لا يحضره الفقيه.
8- حبل المتين فى احكام الدين،
9- رسالة فى احكام السجود.
10- رسالة فى ذبايح اهل الكتاب.
11- رسالة اثنى‏عشريه.
12- رسالة فى الفقه الصلاة.
13- رسالة فى المواريث.
14- رسالة فى طبقات الرجال.
15- رسالة فى القصر و التخيير فى السفر.
16- رسالة فى مباحث الكر.
17- رسالة فى معرفة القبلة.
18- زبدة فى اصول الفقه.
19- شرح اثنى‏عشريه.
20- شرح اربعين حديثا.
21- شرح رسالة فى الصوم، قسمت پنجم از اثنى عشريات خمس.
22- شرح من لا يحضره الفقيه.
23- مختصر الاصول.
24- مشرق الشمسين و اكسير السعادتين.
25- وجيزة فى الدراية.

دوم- تفسير.

26- حاشيه‏ى تفسير بيضاوى.
27- حل حروف القرآن.
28- حواشى بر تفسير كشاف.
29- شرح تفسير بيضاوى.
30- عروة الوثقى.
31- عين الحياة.

سوم- رياضيات و هيئت و نجوم و طبيعيات.

32- بحر الحساب.
33- تحفه‏ى حاتميه.
34- تشريح الافلاك.
35- جبر و مقابله.
36- حاشيه‏ى خلاصة الحساب.
37- حواشى تشريح الافلاك.
38- خلاصة الحساب و الهندسة.
39- رساله‏ى اعمال اسطرلاب.
40- رساله‏ى تضاريس الارض.
41- رساله‏ى حساب.
42- رسالة فى تحقيق، جهة القبلة.
43- رسالة فى ان انوار سائر الكواكب يستفاد من الشمس.
44- رسالة فى حل اشكالى عطارد و القمر:
45- رسالة فى نسبة اعظم الجبال الى قطر الارض.
46- شرح شرح چغمينى.
47- شرح حق المبين.
48- شرح شرح الرومى على المخلص.
49- صحيفه در اسطرلاب.
50- ملخص الهيئة.

چهارم ادبيات و حكمت.

51- اسرار البلاغه.
52- اشعار فارسى و عربى.
53- پند اهل دانش و هوش بزبان گربه و موش.
54- تهذيب البيان.
55- سوانح سفر الحجاز، معروف به مثنوى نان و حلوا.
56- شير و شكر.
57- فوائد الصمدية فى علم العربية، مشهور به صمديه.
58- كشكول.
59- لغزهاى عربى.
60- مثنوى نان و پنير.
61- المخلاة.
62- وسيلة الفوز و الامان فى مدح صاحب الزمان.
پنجم- ادعيه‏
63- حدائق الصالحين.
64- الحديقة الهلالية فى شرح دعاء الهلال:
65- شرح دعاء صباح.
66- مفتاح الفلاح فى عمل اليوم و الليله:
گذشته از شصت و شش كتاب و رساله‏يى كه در بالا ذكر گرديد، شيخ كتب و رسالات و مقالات و مكاتيب ديگرى نيز دارد كه اگر آنها را نيز بر كتب فوق الذكر بيفزايم شماره‏ى تأليفات وى در حدود يك‏صد جلد مى‏شود.

 كليات اشعار و آثار فارسى شيخ بهاء الدين محمد عاملى(شيخ بهايى) تهران، چاپ: اول، 1352.

زندگینامه آیت الله حکیم ابوعبدالله زنجانى 

 

ابوعبدالله زنجانى، فرزند شيخ الاسلام ميرزا نصرالله يكى ازپيشوايان روحانى شهر زنجان در جمادى الثانى سال 1309 ه . ق‏1891م در زنجان، چشم به جهان گشود. وى در دامان پدر كه درهاله‏ اى از علم و فضيلت و ادب بود پرورش يافته و بعد از رسيدن به ‏سن جوانى، در زادگاهش به حوزه علميه پيوست. علوم ادبى و مبادى ‏فقه و اصول را در نزد علماى زنجان آموخت و سپس به حوزه درسى ‏فيلسوف و حكيم الهى زنجان ميرزا ابراهيم فلكى – كه از شاگردان ‏فيلسوف شهير ميرزا ابوالحسن جلوه بود – در آمد و فلسفه، كلام ورياضيات را از وى آموخته و به سال 1329 به تهران سفر كرد. چنانكه ‏برهه‏ اى از زمان، در مدرسه فرانسوى «سنلوئى‏» در تهران به تحصيل ‏پرداخت و در ذى‏ حجه سال 1330 پس از بازگشت‏ به زنجان، به ‏همراه برادرش ميرزا فضل الله شيخ الاسلام زنجانى، آهنگ نجف كردو در آنجا نزد مجتهدان نامدار، علوم عالى را كسب كرد.

وى در نجف به همراه برادرش به درس سيد محمد كاظم يزدى وشيخ الشريعه اصفهانى حاضر شد و بهره‏ اى بسزا بر گرفت و هنگام‏ درنگ در آن خطه پاك، به مجلس درس آية الله آقا سيد ابوالحسن ‏اصفهانى و شيخ ضياء الدين عراقى و شيخ ميرزا حسين نائينى و جزآنان نيز در آمد و تا سال 1338 يا 39 در نجف بوده و به درجه اجتهادنائل گرديد. بخشى از اجازات ايشان بدين شرح است:

اجازه روايت از علامه سيد حسن صدر كاظمى و علامه سيدمحمود شكرى الآلوسى بغدادى صاحب «بلوغ الارب‏» كه از علماى ‏اهل سنت است و سيد محمد بدرالدين بن يوسف المغربى محدث ‏دمشق.

و اجازه اجتهاد از سيد ابوالحسن اصفهانى، هبة‏الدين حسينى ‏شهرستانى، علامه سيد محمد فيروزآبادى و علامه شيخ الشريعه ‏اصفهانى و علامه شيخ عبدالكريم حائرى.

ابوعبدالله در اواخر سال 1338ه. ق به زادگاه خود، زنجان ‏بازگشت و به تاليف و نشر كتب و تبليغ افكار اسلامى پرداخت وپس از توقفى كوتاه در آن شهر به برخى شهرهاى مهم ايران رهسپارشد. سپس زيارت خانه خدا را از بهر حج گزاردن بجد منظور نظر قرارداد و در سوريه، فلسطين، عراق به سياحت پرداخت و از قدس وقاهره و بغداد ديدن كرد و در آنها بانخبگان بسيارى از عالمان و اديبا ن‏و انديشه ‏وران ديدار داشت و از ديدار ايشان خرسند و كامياب شد.

در اين سفر كه يك سال به درازا كشيد، به سال 1344ه . ‏توانست ‏برخى از آثار خود كه به زبان عربى در سالهاى بين پايان ‏تحصيلات عالى در حوزه نجف و آغاز اين سفر طولانى به قلم آورده ‏بود، به طبع بسپارد. بعد از اين به زنجان بازگشت وبه تدريس فقه وفلسفه و تفسير و نشر مقالات علمى و دينى در مجلات عربى وفارسى پرداخت.

چنانكه در اوائل 1354ه به سفر سياحتى ديگرى به ‏قاهره دست‏ يازيد كه پس از ورود، از طرف اساتيد بزرگ دانشگاه ‏الازهر و دانشگاه مصر و از جانب فضلا و ادباى آن سامان، مورداستقبال گرم قرار گرفت. در اين سفر بود كه كنفرانس ارزنده خود را به ‏زبان تازى، به عنوان «دواء المسلمين فى الرجوع الى القرآن‏» در«دار الهداية الاسلامية‏» ايراد كرد كه سخت از آن استقبال شد و درشماره 448 نشريه مصرى «الفتح‏» نشر گرديد، و نيز در اين سفر باعلماى دانشگاه الازهر درباره وحدت اسلامى و اتحاد مسلمانان ‏تبادل نظر كرد و از جمله كسانى كه با ايشان ديدار كرد، يكى علامه ‏فقيد مصطفى مراغى رئيس دانشگاه الازهر و ديگر شادروان دكترعبدالرحمن شه بندر و سوم علامه عبدالوهاب عزام بودند.

ابوعبدالله پس از اتمام سفر به ايران بازگشت و در دانشگاه تهران- دانشكده علوم معقول و منقول – به تدريس علم تفسير و اخلاق وتاريخ مشغول شد و سپس يك سال در دانشسراى عالى تدريس كرد.

زنجانى در برخى كانونها و انجمنهاى علمى و ادبى در ايران وكشورهاى عربى عضو بود. از جمله در فرهنگستان علمى عربى ‏دمشق كه در محرم سال 1347ق  صورت گرفت. (2) .

آثار

علامه زنجانى را آثارى است كه پاره‏اى چاپ و پاره‏اى ديگرهمچنان دست نويس‏اند. از جمله آنها چنين است:

1 . «تاريخ القرآن‏» كه در دومين سفر به قاهره به گونه ‏اى آبرومندچاپ شده است. اين عبارت عربى را روى جلد آن نگاشته ‏اند: «كتاب ‏وجيز يبحث عن سيرة النبى الاكرم والقرآن الكريم والادوار التى مرت‏به من كتابته وجمعه وترتيبه وترجمته الى سائر اللغات…».

خود زنجانى درباره اين كتاب نوشته است:

«اين مختصر پايه و مقدمه جزئى از مقدمه تفسيرى است كه قصد تاليف آن را به اسلوب تحليل و عقل و روش تجزيه منطقى دارد…».

چنانكه زنجانى اشاره دارد ايشان در صدد نگاشتن تفسيرى بوده ‏كه ظاهرا اجل فرصت نداد تا اين قصد را عينيت ‏ببخشد. كتاب «تاريخ ‏القرآن‏» در ميان علماى اهل سنت تاثيرى بسزا داشته و مورد اهتمام ‏عالمان و روشنفكران آنان قرار گرفته است. دكتر احمد امين نگارنده‏ كتاب «فجر الاسلام‏» آن را گامى در راه وحدت اسلامى به شمار آورده (3) و كميته ترجمه دائرة المعارف اسلام به شدت از آن استقبال كرده و به‏ زبان انگليسى براى اطلاع عالمان ديار غرب شناسانده است.اين كتاب به قلم ابوالقاسم سحاب در تاريخ 4 مرداد 1317ترجمه شده است.

2 . اصول القرآن الاجتماعيه، (عربى، خطى).

3 . كتاب الافكار – عربى، خطى – كتابى است فلسفى كه عقيده‏اسلامى را از جنبه عقل و قرآن روشن مى‏سازد.

4 . كتاب «دين فطرت‏» فارسى – خطى.

5 . كتاب «شرح بقاء النفس بعد فناء الجسد» (عربى) كه شرح ‏مبسوطى است و در سال 1340ه . ق با شيوه‏اى امروزين به انجام ‏رسيده، و اصل آن از آثار فيلسوف و متكلم برجسته، خواجه‏ نصيرالدين طوسى است كه در موضوع مهم «بقاء النفس بعد فناءالجسد» نگارش يافته است. اين كتاب در قاهره و در تهران به سال‏1415ه/ 1995م به زيور طبع آراسته شده. چاپ اول ترجمه فارسى‏آن در آبان ماه 1325ش و به قلم دكتر زين‏ الدين كيائى انجام يافته و درتاريخ 1373ش توسط شركت ‏سهامى انتشار تجديد چاپ شده‏است.

6 . رساله ‏اى در قاعده فلسفى «الواحد لا يصدر عنه الا الواحد» كه ‏استادش شيخ الشريعه در سال 1337ه با ستايش مؤلف، تقريظى برآن نگاشته و استدراكاتى را اضافه كرده است. (خطى)

7 . «الفيلسوف الفارسى الكبير صدرالدين الشيرازى حياته و اهم ‏اصول فلسفته‏» كه به زبان عربى است و در دمشق در چاپخانه المفيدطبع شده و در سال 1392 چاپ چهارم كتاب، توسط كتابخانه صدرتهران به پايان رسيد. اين نوشتار تزى است كه به مناسبت عضويت ‏مؤلف در فرهنگستان علمى عربى دمشق به قلم آمده، برخى ازمباحث آن در ماهنامه فرهنگستان علمى دمشق و در مجله «الزهواء»مصرى و«لغة العرب‏» بغدادى به زبان تازى طبع و انتشار يافته است.كتاب به وسيله ابن يوسف شيرازى به فارسى ترجمه شده و بخشى ازآن در روزنامه «ايران آزاد» به طبع رسيده است. مجله فارسى زبان‏«ارمغان‏» از كتاب مذكور يادى كرده است.

8 . ترجمه و گزينش جستار فيلسوف انگليسى توماس كارلايل‏درباره پيامبر معظم از كتاب قهرمانانش كه در تبريز به چاپ رسيده‏است. (زبان اصلى در اين ترجمه عربى است).

9 . رساله «طهارت اهل كتاب‏» به زبان عربى كه در بغداد به سال‏1345ه چاپ گرديد. اين رساله در ميان گروههاى متعصب در عراق وايران جنجال به پا كرد و چون نويسنده با ادله محكم رايى كه قائل به ‏طهارت اهل كتاب است را ترجيح داده بود و رايى كه قائل به نجاست‏ايشان است را نقض مى‏كرد، بسيارى آن را نقد و در رد آن، رساله‏ هايى ‏نگاشتند كه در آن زمان نشر يافت.

10 . «التصوف فى التاريخ‏» كتابى است در وحدت وجود و روند آن در مكتبهاى عرفانى از دورترين ايام تا به امروز كه خطى است وبرخى از فصول آن در شماره‏هايى از مجله «الاخا» نشر يافته است.

11 . كتاب گرانبار «شرح زندگى روحى حسين بن على (ع)» كه‏ عوامل پيدايش واقعه تاريخى عاشورا و اسرار نهان آن و عظمت نفس‏ نفيس حسين بن على (ع) را با شيوه‏اى مطلوب و امروزين و با طرزى‏نغز و فلسفى، مورد بحث و بررسى قرار داده و به زبان پارسى به رشته‏تحرير در آورده است. كتاب در سال 1317ه . ش/ 1357ه . ق باپى‏نوشتهاى واعظ چرندابى در تبريز به چاپ رسيده است.

12 . رساله «لزوم حجاب‏» كه پاسخ پرسشى است كه از آمريكا به‏وى آمده بود و به زبان فارسى چاپ گرديده است.

13 . الاسلام والاوربيون (عربى – خطى).

14 . الوحى (عربى – خطى).

15 . فرهنگ ايران پيش از اسلام.

16 . ترجمه «وصيت ارسطو به اسكندر» كه از عربى به فارسى‏ترجمه كرده است.

17 . كتاب «فى التصويب‏» كه آخرين تاليف ايشان است.

مضاف بر اينها زنجانى داراى پژوهشهاى گرانبهايى است كه هراز چندى بر صفحات مختلف مجله ‏هاى عربى و فارسى نشر گرديده وكنفرانسهاى فراوانى كه در انجمنهاى علمى و كانونهاى ادبى القا مى ‏نمود كه برخى از آنها به صورت كتابچه ‏هايى جداگانه نشر يافته‏ اند.

علامه زنجانى، زبانهاى عربى، فارسى و تركى را با قواعد، به ‏نيكى مى‏ دانست و با زبان فرانسه آشنايى داشت. وى بسيار خوش ‏اخلاق، با حوصله و نيك نهاد و دورانديش و هشيار و غيور بر اسلام ومسلمانان و دلسوز به حال آنان براى ارتقاى سطح فكرى و معيشتى‏بود تا در رديف ملتهاى متمدن اين عصر درآيند.

وفات

ابوعبدالله زنجانى بالاخره در روز پنجشنبه 7 جمادى الثانى‏1360ه .ق موافق 12 تير 1320ه . ش به سبب كسالت قلبى، رحلت ‏نموده و پيكرش پس از وفات به نجف اشرف انتقال يافت و در آرامگاه‏ خانوادگى وى، بنابر وصيتش به خاك سپرده شد.

وى شش فرزند از خود به يادگار گذاشت، پنج پسر و يك دختركه در پروردن آنان عنايتى خاص مبذول داشت.

از ابوعبدالله زنجانى، كتابخانه پر ارجى بر جاى مانده كه حاوى ‏نزديك به هزار و پانصد جلد از كتابهاى خطى و چاپى است.ابوعبدالله را عده ‏اى از عالمان و نويسندگان ستوده‏ اند كه به بخشى ازآنها اشاره مى‏شود:

1 . آية‏الله محسن امين صاحب كتاب «اعيان الشيعه‏»: «وى (علامه‏زنجانى) عالم، فاضل و مؤلف بود.»

2 . آقا بزرگ تهرانى صاحب كتاب «الذريعه‏»: «شيخ ميرزاابوعبدالله زنجانى، عالم، فاضل و مصنف بود.»

3 . حجة الاسلام مدرس تبريزى صاحب «ريحانة الادب‏»: «حاج‏ميرزا ابوعبدالله زنجانى از علماى قرن حاضر… مى‏باشد.»

4 . اعضاى كميته ترجمه دائرة المعارف اسلام: «مؤلف اين كتاب(علامه زنجانى) محتاج معرفى نيست، معظم له يكى از مشاهيرفضلاى عالى مقدار و از بزرگان مجتهدين عصر حاضر و تاليف او«تاريخ قرآن‏» كمك بزرگى به معلومات عصر حاضر كرده است.»

5 . استاد «استاس مارى الكرملى‏» صاحب امتياز مجله «لغة‏العرب‏» سال هشتم، ج دهم، ص‏791 گفته است: «دوست علامه وبزرگوار و مجتهد نامدار، ابوعبدالله زنجانى، از اعلام انگشت نماى‏ايران است.»

6 . در كتاب شرح حال رجال ايران، نگارش مهدى بامداد،جلد5، ص‏17 چنين آمده: «حاج ميرزا ابوعبدالله زنجانى … از افاضل ‏قرن اخير بوده و تاليفاتى از خود باقى گذاشته است.»

7 . دكتر احمد امين صاحب «فجر الاسلام‏» در مقدمه كتاب‏«تاريخ قرآن‏» درباره ابوعبدالله زنجانى چنين گفته است: «استادابى عبدالله زنجانى از عالمان برجسته شيعه و مجتهدان آنان است. ازجوان بختى بود كه با استاد ابوعبدالله زنجانى در زمان زيارتش به مصردر سال 1935م آشنا شدم… از اين روپيوند بين ما استوار گرديد … اورا فراخ دانش، ژرف انديش، و بسيار آگاه به فلسفه اسلامى و شيوه‏هاو مراحل آن يافتم و با روحى وارسته و خويى‏نرم، چيزى كه وى را نزدمن محبوب مى‏ ساخت.»

فیلسوف//علی اصغر حقدار

زندگینامه عبدالقاهر بن طاهر (ابومنصور) بغدادی(قرن چهارم)

بغدادی ، عبدالقاهر بن طاهر (ابومنصور)، فقیه شافعی ، متکلم اشعری و ریاضیدان .

۱) شرح حال و آثار .

از محل و سال ولادت او اطلاعی در دست نیست ؛ به طوری که از نسبتش برمی آید، احتمالاً در بغداد و در حدود ۳۴۰ زاده شده و به همراه پدرش ، طاهربن محمد، به نیشابور رفته و در آنجا سکنی گزیده است . بغدادی از قبیله تمیم بود، و بدین سبب او را تمیمی نیز خوانده اند. طاهربن محمد (متوفی ۳۸۳) خود اهل علم و حدیث ، خوشنویس و بازرگانی ثروتمند بود (خطیب بغدادی ، ج ۹، ص ۳۵۸؛ سبکی ، ج ۳، ص ۳ـ۴، ج ۵، ص ۱۳۸؛ اسنوی ، ج ۱، ص ۹۶). پدر و پسر، هر دو، به نیکخویی و بخشندگی مشهور بودند.

گفته اند که عبدالقاهر تمام اموال موروثی خود را در راه علم انفاق کرد و دچار فقر و تنگدستی شد. علاقه فراوان وی به یادگیری علوم و فنون مختلف به حدی بود که توانست در چندین علم از جمله فقه ، کلام ، حساب ، ادبیات و حدیث تبحر یابد و به تدریس بپردازد (صریفینی ، ص ۵۴۵؛ ابن خلکان ، ج ۳، ص ۲۰۳؛ ابن کثیر، ج ۱۲، ص ۴۴).

گذشته از این ، سبکی (ج ۵، ص ۱۳۸) از قول فخررازی در ریاض المونقه ، او را در جدل و ردّ مخالفان ستوده ، و همو در طبقات الوسطی مناظراتی از بغدادی ذکر کرده که مبین چیره دستی و توانمندی وی در مناظره کلامی و فقهی است (همان ، ج ۵، ص ۱۴۵ـ۱۴۶، پانویس ۴).

عبدالقاهر نزد استادانی چون ابواسحاق ابراهیم بن محمد اسفراینی * (متوفی ۴۱۸)، فقیه شافعی و متکلم اشعری ، تحصیل کرد. از دیگر استادان او، از جمله استاد او در علم حساب ، نامی برده نشده است . او از ابوعمروبن نجید، ابوعمرو محمدبن جعفربن مَطر، ابوبکر اسماعیلی و ابواحمدبن عدی استماع حدیث کرده ، و بیهقی و عبدالغفاربن محمدبن شیرویه از وی روایت حدیث کرده اند. به ادعای برخی ، بیشتر بزرگان و اهل نظر خراسان از شاگردان عبدالقاهر بوده اند که از آن میان می توان ناصر مروزی و ابوالقاسم قُشیری * را نام برد (ابن خلکان ؛ صریفینی ، همانجاها؛ سبکی ، ج ۵، ص ۱۳۶ـ۱۳۷).

بنابر گزارش صریفینی (ص ۵۴۵ـ۵۴۶)، ابومنصور در ۴۲۹ بناچار نیشابور را به قصد اسفراین ترک کرد و در همان سال در آنجا از دنیا رفت و در کنار استادش ، ابواسحاق ، به خاک سپرده شد. احتمالاً این هجرت ابومنصور در ۴۲۹، به سبب ورود ترکمانان سلجوقی به نیشابور و گرفتن قدرت از دست مسعود غزنوی بوده است (راوندی ، ص ۹۴ـ۹۷؛ ابن اثیر، ج ۸، ص ۲۲۶ـ۲۲۷).

ارادت بغدادی نسبت به استاد فقیدش ، ابواسحاق ، و شوق زیارت قبر او نیز ممکن است موجب سفر بغدادی به اسفراین بوده باشد. علاوه بر این ، اسفراین از مراکز عمده شافعیان و محل سکنای قبیله تمیم نیز بوده است (سبکی ، ج ۵، ص ۱۳۷؛ نیز رجوع کنید به ایرانیکا ، ذیل ماده ).

گذشته از این ، شاگرد و داماد بغدادی (قس ایرانیکا ، همانجا)، ابوالمظفر شاهپوربن محمد اسفراینی (متوفی ۴۷۱) ساکن این شهر بود، و چه بسا بغدادی به اصرار او نیز به اسفراین رفته باشد. ابوالمظفر، صاحب کتاب التبصیر فی الدین و تمییزالفرقه الناجیه عن الفرق الهالکین ، در کتاب خود از مباحث بغدادی تأثیر پذیرفته است (اسفراینی ، ص ۱۲).

در عصر عبدالقاهر، نیشابور یکی از شهرهای بزرگ خراسان و از مراکز پر رونق تجاری و کشاورزی بود و به سبب ثبات سیاسی نسبی دوره غزنویان ، مرکزی فرهنگی برای تجمع صاحبان آرای مختلف شده بود؛ فقهای حنفی و شافعی ، کرّامیّه ، علویان و اسماعیلیان ، صوفیان که تازه پا به عرصه نهاده بودند، و بعضاً اهل کتاب از آن جمله بودند. غالباً علما و بزرگان شهر به خانواده های اعیان و اشراف تعلق داشتند.

برای جلوگیری از مداخله آرای مختلف در اداره امور و بی ثباتی سیاسی ، «رئیسِ» شهر را، که نماینده سلطان محسوب می شد، از میان بزرگانی که متعلق به گرایش مذهبی خاصی نبودند برمی گزیدند؛ اما در ۳۹۸، محمود غزنوی ، محمدبن اسحاق رهبر کرّامیّه نیشابور را به رئیسی شهر برگزید. پیش از این ، سبکتکین به ابویعقوب اسحاق بن مُحْمشاد (متوفی ۳۸۳)، پیشوای کرامیان نیشابور، علاقه مند و به اعتقادات وی متمایل شده بود و در طرفداری از او بود که محمود غزنوی پسرش ابوبکر محمدبن اسحاق را به عنوان رئیس برگزید. پس از انتصاب وی ، جوّ اختناق شدیدی بر فضای نیشابور حکمفرما، و علناً با تمام صاحبان آرای مخالف مبارزه شد (بازورث ، ج ۱، ص ۱۸۸ـ۱۹۰).

این که در گزارشهای تاریخی این دوره ، از ابومنصور به عنوان عالم برجسته یا صاحب منصب نامی برده نشده ، احتمالاً به همین سبب بوده باشد، و بعید نیست که وی همچون دیگر مخالفان کرّامیّه ، از سر محافظه کاری ، زندگی مسالمت آمیز و به دور از درگیری با کرّامیّه را برگزیده باشد. تنها اطلاع ما از وی گزارش خود او در الفَرْق بین الفِرَق (ص ۲۲۴) است که براساس آن ، ابومنصور در ۳۷۰، در حضور ناصرالدوله ابوالحسن سیمجور، فرمانده سپاه سامانیان ، با یکی از متکلمان کرّامی به نام ابراهیم بن مهاجر به مناظره پرداخت . با توجه به نفوذ کرّامیّه ، این امر مبین تسلّط علمی عبدالقاهر است .

قدرت کرّامیان با مخالفت قاضی صاعد محمدبن استوائی (متوفی ۴۳۱)، فقیه مشهور حنفی ، و ابواسحاق اسفراینی با آنان تضعیف شد. با شکایت قاضی صاعد نزد محمود غزنوی از محمدبن اسحاق و ردّ عقاید تشبیهی ایشان ، وی در ۴۱۰ از کار برکنار شد (بازورث ، ج ۱، ص ۱۷۷، ۱۹۰). به این ترتیب ، با پدید آمدن فضای آزاد برای طرح عقاید، ابومنصور به بیان عقاید مذهب شافعی و مشرب اشعری پرداخت و پس از درگذشت ابواسحاق ، در مسجد عقیلِ نیشابور به تدریس مشغول شد (صریفینی ، همانجا).

بغدادی از دو جهت اهمیت دارد؛ یکی به سبب احاطه در علم حساب ( رجوع کنید به قسمت سوم مقاله )، دیگر از جهت مهارت در ملل و نحل نویسی یا «فرقه شناسی ». او در زمینه فرقه شناسی دو کتاب الفَرْقُ بین الفِرَق * و الملل والنحل را نوشته است . الفرق ، پس از فرق الشیعه نوبختی و مقالات الاسلامیین اشعری ، از قدیمترین و جامعترین آثار در این موضوع است . به نظر فخررازی (ص ۳۹) شهرستانی ملل و نحل خود را براساس این کتاب بغدادی نگاشته ، و آن چنانکه باید در نقل اقوال مخالفان به دور از تعصب نبوده است .

مورخ مذاهب در تبیین فرقه ها ناگزیر باید مسائل را از نظر زمینه ها و عوامل ظهورشان در بستر زمان مورد بحث قرار دهد، و بغدادی به رغم تعصب کلامی و غلبه دیدگاه فقهی خود، در رد آرای مخالفان به این امر توجه داشته است . او براساس (یا به استناد) حدیث افتراقِ امّت بعد از پیامبر (درباره این حدیث رجوع کنید به حدیث افتراق * )، به تقسیم بندی فرقه ها می پردازد و با توجه به تقدم و تأخر وقایع و حوادث تاریخی ، اختلاف نظرها را ذکر می کند، اما به ریشه های تاریخی اشاره نمی کند. علاوه بر این ، نباید شرایط اجتماعی وی را در مقابله با عقاید کرّامیه نادیده گرفت ؛ او و ابواسحاق اسفراینی و ابن فورَک ، متکلم و محدث اشعری ، در مواجهه با عقاید تشبیهی کرّامیه ، برخلاف شیوه اشعری و باقلانی ، برای تبیین صفات الهی از استعاره و مجاز استفاده کرده اند ( ایرانیکا ، ذیل ماده ). الملل والنحل او (قس د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل ماده ) که به تصحیح آلبرنصری نادر منتشر شده ، گزارشی خلاصه از کتاب الفرق بین الفرق اوست .

بغدادی به عنوان صاحب آرای نوین در کلام مطرح نشده است . او بیشتر پیرو عقاید کلامی اشعری است و به گفته خودش در اصول الدین (ص ۳۰۹ـ۳۱۰) اشعری همچون استخوانی در حلقوم قدریه و دیگر مخالفان است ، و تمام اهل حدیث و صاحب نظران از آثار و عقاید او بهره گرفته اند. او در الفرق بین الفرق (ص ۳۲۳ـ۳۵۹) نیز همان ارکان پانزدهگانه عقیدتی مطرح شده در اصول الدین را ( رجوع کنید به ادامه مقاله ) به عنوان اعتقادات مشترک اهل سنت و جماعت ، که فرقه ناجی است ، برمی شمارد. این ارکان عبارت اند از : اثبات حقایق و علوم ؛ حدوث عالم ؛ معرفتِ خداوند به عنوان سازنده دنیا؛ صفات ذاتی ، ازلی ، اسماء و اوصاف او؛ عدل و حکمت او؛ انبیا، معجزاتشان و غیره (برای توضیح بیشتر رجوع کنید به قسمت دوم مقاله ).

بغدادی در رد معتزله به عنوان مهمترین و گسترده ترین جریان مخالف با اشاعره به این سخن منسوب به امام صادق علیه السلام استناد می کند که معتزله خواستند به توحید دست یابند، دچار الحاد شدند و برای عادل دانستن خداوند، به او نسبت بخل (عدم فضل ) دادند (اَرادتِالمعتزلهُ اَن تُوحِّدَ ربَّها فَاَلْحَدَت و اَرادتِالتّعدیلَ فنَسَبَتِالبُخلَ الی رَبِّها). بغدادی امام علی علیه السلام را اولین متکلم اهل سنت از صحابه می داند، زیرا او اول کسی است که در مسائل وعد و وعید با خوارج و در مسائل قضا و قدر و مشیت و استطاعت با قدریه به مناظره پرداخت .

عبدالقاهر، عمربن عبدالعزیز را اولین متکلم از تابعین برمی شمارد و پس از او زیدبن علی و حسن بصری و دیگران را نام می برد؛ سپس امام صادق علیه السلام را رئیس طبقه بعدی متکلمان می داند که در ردّ قدریه و خوارج و غلاه رافضی کتاب نگاشته است . او ( اصول الدین ، ص ۳۰۷ـ ۳۰۸) نیز در بیان چگونگی رفتار اهل سنت و جماعت به عنوان فرقه اهل نجات با دیگر فرقه های دچار گمراهی ، به قول امام علی علیه السلام درباره خوارج استناد می جوید.

در تمامی آثار بغدادی ، تأکید او بر فقه شافعی کاملاً مشهود است . او همچون دیگر شافعیان ، مذهب فقهی خود را بر فقه حنفی برتری می داد و آن را اصیلتر و نزدیکتر به سنت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم معرفی می کرد و حتّی در طعن ابوحنیفه شعری سرود (سبکی ، ج ۵، ص ۱۴۲).

بغدادی بر این قول شافعی تأکید می ورزید که جایز نیست قرآن با سنت نسخ شود، در حالی که بیشتر فقهای شافعی بر این اعتقاد نبودند؛ به عنوان نمونه ، ابن فورک در رد ابوطیب سهل صعلوکی (متوفی ۳۶۹)، از علمای حدیث ، که قائل به این قول بود، کتابی تصنیف کرد (همو، ج ۵، ص ۱۳۶ـ۱۳۷، پانویس ۴). بغدادی در الفرق بین الفرق (ص ۱۱) اختلاف آرای فقها را همچون اختلاف نظر متکلمان نمی داند، زیرا قائل است که فقها در فروع اختلاف نظر دارند نه در اصول ، و ایشان مانند متکلمان یکدیگر را تکفیر نمی کنند و اختلافشان سبب گمراهی نمی شود.

در دوره بغدادی ، در نیشابور همفکریهایی میان شافعیان و صوفیان وجود داشت . در همین زمان ، شیخ ابوسعید ابوالخیر (متوفی ۴۴۰)، عارف نامی خراسان ، در نیشابور، به روش خاص خویش ، دور از فقر و زهد معمولِ صوفیان ، زندگی می کرد و طرفداران بسیاری داشت و در مقابل فقها و دیگر صاحبان آرا، گرایشی جدید بنیان نهاده بود. با وجود مخالفتهای آشکار و نهان ، شیخ با رفتار و کرامات خود بسیاری از مخالفان را موافق خویش ساخته بود؛ حتی قاضی صاعد حنفی نیز از این امر مستثنی نمانده بود (محمدبن منوّر، ص ۵۸).

همچنین ابواسحاق اسفراینی در مجالس ابوسعید شرکت می کرد و در اسرارالتوحید (همان ، ص ۲۱۳) شیخ این قول ابواسحاق را تأیید کرده است که مردم در امر توحید مرهون صوفیه اند. بغدادی نیز به تصوف تمایل داشت و آن را تأیید می کرد. او در الفرق بین الفرق (ص ۳۱۷) و اصول الدین (ص ۳۱۵ـ۳۱۶) در دسته بندی علما و اصناف اهل سنت و جماعت ، به صوفیان و بزرگان ایشان اشاره می کند و طریقه آنها را توکل و قناعت و نفی تشبیه تعریف می کند و کرامات اولیا را می پذیرد (بغدادی ، الفرق ، ص ۳۲۳). او هزار عارف یاد شده در طبقات الصوفیه عبدالرحمان سُلَمی (متوفی ۴۱۲) را، جز سه نفر، از اهل سنت برمی شمارد (همانجا).

آثار

تألیفات بغدادی در سه حوزه کلامی ، فقهی و عرفانی ، متعدد و حائز اهمیت اند. گذشته از این ، قطعات و ابیاتی نیز از او نقل شده ، و آنچه در کتابهای کلامی اش در رد آرای مخالف سروده خالی از تکلف و تعصب نیست . بیش از هر چیز حسن ترتیب و دقت نظر او در تقسیم مباحث کتابهایش ، که بی تأثیر از احاطه وی بر «علم حساب » نیست ، قابل توجه و چشمگیر است (ابن عساکر، ص ۲۵۳؛ سبکی ، ج ۵، ص ۱۳۷؛ نیز رجوع کنید به بغدادی ، تاریخ مذاهب ، ص یا).

دیگر کتابهای کلامی او عبارت اند از :

فضائح الکرّامیّه ، از این کتاب می توان شدت مخالفت عبدالقاهر با کرّامّیه را حدس زد اما نمی توان مشخص کرد که آیا در دوره اوجگیری قدرت ایشان این کتاب را نوشته است یا پس از روی به افول نهادن آن .

در الفرق بین الفرق به این کتاب اشاره شده است ؛ نفی خلق القرآن ؛

الصفات ؛

الایمان و اصوله ؛

إبطال القول بالتولد ؛

الناسخ و المنسوخ (در مجموعه نسخه های خطی برلین )؛

فضائح المعتزله ، که خلاصه آن در الفرق آمده است ؛

بلوغ المَدی ‘ عن أصولِ الْهُدی ‘ (سبکی ، ج ۵، ص ۱۴۰؛ بروکلمان ، > ذیل < ، ج ۱، ص ۴۸۲).

آثار فقهی و حدیثی او، گذشته از کتاب تفسیر، عبارت اند از :

تأویلُ متشابِه الاَخبارِ والا´یات ؛

التحصیل در اصول فقه ؛

العماد فی مواریث العباد ، سبکی (همانجا) این کتاب را در فرائض و حساب بی نظیر دانسته است ؛

شرح مفتاح ابن القاص ؛

الدورّیات فی الطهارات و دیگر بابهای فقهی که اِسنَوی (ج ۱، ص ۹۶ـ۹۷) نسخه ای از آن را نزد خود داشته است ؛

نقضُ ما عَمِلَهُ ابوعبدالله الجرجانی فی ترجیح مذهب أبی حنیفه .

از آثار عرفانی او

تفضیلُالفقیرالصابِرِعلی الغَنیِّالشّاکِر را می توان نام برد (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۴۶۲ـ۴۶۳). سبکی (ج ۵، ص ۱۴۰) از ابن صلاح نقل می کند که بغدادی کتابی درباره تصوّف نوشته و در آن هزار قول را به ترتیب حروف گردآوری کرده است .



منابع :

(۱) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، ج ۸ ، چاپ محمد یوسف دقاق ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۲) ابن خلکان ، وفیات الاعیان ، چاپ احسان عباس ، ج ۳، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۹۷۰ ) ؛
(۳) ابن عساکر، تبیین کذب المفتری فیما نسب الامام ابی الحسن الاشعری ، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۴) ابن کثیر البدایه والنهایه ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۵) شهفوربن طاهر اسفراینی ، التبصیرفی الدین و تمییزالفرقه الناجیه عن الفرق الهالکین ، چاپ محمد زاهد کوثری ، مصر ۱۹۵۵؛
(۶) عبدالرحیم بن حسن اسنوی ، طبقات الشافعیه ، چاپ کمال یوسف حوت ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۷) کلیفورد بازورث ، تاریخ غزنویان ، ترجمه حسن انوشه ، ج ۱، تهران ۱۳۵۶ ش ؛
(۸) عبدالقاهربن طاهر بغدادی ، الفرق بین الفرق ، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، قاهره ( بی تا. ) ، همان ، ترجمه فارسی : تاریخ مذاهب اسلام ، یا، ترجمه الفرق بین الفرق ، ترجمه محمد جواد مشکور، تبریز ۱۳۳۳ ش ؛
(۹) همو، کتاب اصول الدین ، استانبول ۱۳۴۶ـ ۱۹۲۸، چاپ افست بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۰) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، چاپ محمد شرف الدین یالتقایا و رفعت بیلگه کلیسی ، استانبول ۱۳۶۰ـ۱۳۶۲/۱۹۴۱ـ۱۹۴۳؛
(۱۱) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۲) محمدبن علی راوندی ، راحه الصدور و آیه السرور در تاریخ آل سلجوق ، سعی و تصحیح محمد اقبال به انضمام حواشی و فهارس با تصحیحات لازم مجتبی مینوی ، تهران ۱۳۶۴ش ؛
(۱۳) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشافعیه الکبری ، چاپ محمود محمد طناحی و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۱۴) ابراهیم بن محمد صریفینی ، تاریخ نیسابور: المنتخب من السیاق ، قم ۱۳۶۲ ش ؛
(۱۵) محمدبن عمر فخررازی ، مناظرات فخرالدین الرازی فی بلاد ماوراءالنهر ، چاپ فتح الله خلیف ، بیروت ( بی تا. ) ، چاپ افست تهران ۱۳۶۴ ش ؛
(۱۶) محمدبن منوّر، اسرارالتوحید ، چاپ احمد بهمنیار، تهران ۱۳۱۳ ش ؛

(۱۷) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942;
(۱۸) EI 2 , s.v. ” A l- Baghda  d   ” (by A.S. Tritton);
(۱۹) Encyclopaedia Iranica , s.v. “Bag  da  d   , ـ Abd- A l-Qa  her” (by J.Van Ess).

۲) عقاید .

در شرح و نقد عقاید بغدادی گزیری از رجوع به دو کتاب مهم وی الفرق بین الفرق و اصول الدین نیست . وی به عنوان یک متکلم در این دواثر به منظور اسکات خصم می کوشد تا با مددگیری از مسلّمات (گزاره های مورد قبول طرف بحث ) و مشهورات (گزاره های اخلاقی مورد قبول همگان ) استدلالهای جدلی خود را ترتیب دهد و به هر شیوه بر خصم ظفر نماید (دادبه ، ص ۲۰۶). نقّادیهای بغدادی در این دو کتاب ، با همه تعصب کلامی و ستیزه جویی ، موجب تحرک اندیشه و دربردارنده نتایج جدید است .

گزارشی از آرای او که همگی ابداع و ابتکار او نیست بلکه حاصل تأمل و تلاش دهها متفکر جستجوگر دیگر است در اینجا ضروری می نماید. حضور بغدادی در ارکان پانزدهگانه ای که در دو کتاب مذکور مطرح کرده حضوری است متأملانه و فعال که در دو بخش «شناخت » و «مابعدالطبیعه » مورد بررسی قرار می گیرد.

شناخت شناسی .

در بحث از شناخت ، به مفهومِ خاص شناخت حق یا حقیقت و به ابزار شناخت پرداخته می شود. جنبش اشعری در جدال عقل و نقل ، که میان معتزله و اهل سنت و جماعت درگرفته بود، ابتدا با پرهیز از عقل گرایی آغاز شد اما آرام آرام به عقل گرایی بازگشت ؛
بغدادی علوم را به سه قسم ـ بدیهی ، حسی و استدلالی ـ تقسیم می کند و تصریح می نماید که علوم بدیهی و حسی از راه حواس و علوم استدلالی از راه عقل حاصل می شوند. به این ترتیب ، بغدادی با تأکید برامکان حصول علم ، سوفسطاییگری را رد می کند. او در اثبات صحت دعوی پیامبران و اثبات صحت و سقم اخبار آحاد دلایل عقلی را ملاک تشخیص قرار می دهد (بغدادی ، اصول الدین ، ص ۷ـ ۸، ۱۲ـ۱۳).

مابعدالطبیعه .

آرای بغدادی در مباحث مابعدالطبیعه را می توان در سه بخشِ نظریات وی درباره خدا و جهان و انسان بررسی کرد. او در بحث خداشناسی به سه مسئله صفات سلبی (یعنی تنزیه ذات حق )، صفات ثبوتی (یعنی هفت صفت عالم ، قادر، حی ، مرید، سمیع ، بصیر ومتکلم ) و اسماءالله و افعال خدا می پردازد (همان ، ص ۷۳ـ۸۲، ۹۰، ۱۱۴ به بعد). در بحث از اسماءالهی او قائل به «توقیف » است ، به این معنی که مأخذ نامهای خدا عبارت از قرآن ، سنت و اجماع است و به طریق قیاس نمی توان نامی بر خدا نهاد (همان ، ص ۱۱۶).

او همچنین به تقسیم بندی سه گانه اسماء می پردازد، نامهایی که دلالت بر ذات حق دارد مانند «واحد»، نامهایی که بیانگر صفات ازلی حق اند مانند «حی » و نامهایی که مشتق از افعال اوست مانند «خالق » و «رازق ». او در این میان بر قدیم بودن کلام الهی و امکان رؤیت خدا تأکید می ورزد (همان ، ص ۹۸، ۱۰۶، ۱۱۷ ـ ۱۱۸). بغدادی در طرح بحث افعال الهی به افعال این جهانی (آفرینش و راهنمایی ) و افعال آن جهانی (معاد و ثواب وعقاب ) می پردازد.

در آفرینش به ذکر حدوث جهان بسنده می کند (همان ، ص ۶۸). در زمینه راهنمایی قائل به هدایت عام از طریق انبیا و هدایت خاص از طریق باطن بندگان است (همان ، ص ۱۴۰). در معاد به نظریه آجال پرداخته (همان ، ص ۱۴۲ـ۱۴۴) و نیز مباحث بهشت و دوزخ ، حوض ، صراط ، میزان و شفاعت از سوی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و صلحای امت و زنده شدن مردگان در رستاخیز را مطرح می سازد.

جهانشناسی .

بغدادی (همان ، ص ۳۳ـ ۳۵) جهان را به «ماسوی الله » تعریف می کند، یعنی همان معنای عام جهان از نظر قرآن که شامل عالم مجرّدات و مادی است (اعراف : ۵۴). معنای خاص جهان ، طبیعت است که اشعری خود به آن نپرداخته اما در مکتب وی مورد توجه افرادی چون باقلانی ، جوینی ، غزالی و رازی قرار گرفته است ، البته با هدفی بسیار متفاوت از آنچه مورد نظر فیلسوفان بوده است . ابن خلدون (ج ۲، ص ۹۴۹) این تفاوت را اینگونه بیان می کند که فیلسوف در جسم از لحاظ حرکت و سکون می نگرد و متکلم در آن از این حیث می اندیشد که برفاعل (خدا) دلالت می کند. بغدادی در بحث از حدوث جهان به مسئله نظام آسمانها، جوهر فرد و تجدّد امثال می پردازد (بغدادی ، اصول الدین ، همانجا).

او براساس قرآن کریم (بقره : ۲۹؛اسراء: ۴۴ و غیره ) نظریه وجود نُه فلک را رد می کند و از نظریه هفت فلک (با توجه به تعبیر قرآنیِ «سَبْع سَماواتٍ طِباقاً، مُلک : ۳) دفاع می کند (بغدادی ، اصول الدین ، ص ۶۴ـ۶۵). او نظریه حرکت زمین را ـ که به برخی حکما نسبت داده است ـ مردود می شمارد و بر سکون و ثبات زمین تأکید می ورزد (همان ، ص ۶۰ـ۶۳). بغدادی (ص ۱۶ ـ ۱۸) در نظریه جوهر فرد همرأی با باقلانی است و اجزای جهان را دوگونه می داند؛جواهر و اعراض ، و هر جوهر جزئی است لایتجزّی یا جوهری است فرد که تجزیه نمی پذیرد (همان ، ص ۳۵).

او در تأیید نظریه تجدّد امثال به طرح قاعده «العَرَض لاَیبقی زمانَیْن » پرداخته و در نهایت به اثبات فنای ذاتی اعراض به طور مستقیم و اثبات فنای جواهر و اجسام به طور غیرمستقیم می پردازد و با اثبات حدوث اعراض و جواهر و اجسام ، قِدَم ذات حق را اثبات می کند. دخالت دایمی و مستقیم خداوند در امور جهان نیز با نشان دادن وابستگی و نیاز همیشگی جهان به ذات بی نیاز خدا اثبات می شود (همان ، ص ۴۵، ۵۱ ـ۵۲، ۶۶ـ۶۷، ۲۲۹ـ۲۳۰؛باقلانی ، ص ۱۸؛تفتازانی ، ۱۴۰۹، ج ۲، ص ۱۶۱ـ۱۶۲؛همو، ۱۳۱۶، حاشیه کستلی ، ص ۶۹؛جرجانی ، ج ۵، ص ۳۷ـ ۳۸). او فنای عالم را ممکن می شمارد، زیرا خداوند را قادر به این عمل می داند (بغدادی ، اصول الدین ، ص ۲۲۹).

انسان شناسی .

در مبحث انسان از دیدگاه متکلمان ، از حقیقت جسمانی یا روحانی انسان سخن می رود و افعال انسان از دودیدگاه جبر و اختیار، و حسن وقبح (شرعی یا عقلی ) بررسی می شود. اما بغدادی سخنی از حقیقت انسان نمی گوید و در حل مشکل جبر و اختیار، به تأیید نظریه «کسب » می پردازد (همان ، ص ۱۳۳). به این ترتیب ، خداوند خلق کننده افعال و انسان ، کسب کننده آنهاست (قس شهرستانی ، ج ۱، ص ۱۳۲ـ ۱۳۳).

بدین سان ، هم قدرت خدا محدود نمی شود و هم مسئولیت انسان اثبات می گردد. بغدادی تصریح می کند که حقیقت غیراز جبرو قدَر (تفویض ) است و سنّیِ عدلیِ منزه از باور جبر و اختیار کسی است که معتقد باشد انسان ، کسب کننده کردار خویش و خدا آفریننده کسب اوست (بغدادی ، الفرق ، ص ۳۳۸ـ ۳۳۹). بغدادی در بازشناسی حسن وقبح ، یا نیکی و بدی کردارها، به طرحِ سنتی طبقه بندی افعال به پنج قسمِ واجب ، حرام ، مستحب ، مکروه و مباح پرداخته و طبق نظر اشاعره حسن وقبح شرعی را تأیید می کند، یعنی هر آنچه خداوند بدان امر فرماید (واجب ) نیک ، و هر آنچه از آن نهی کند (حرام ) بد است (همو، اصول الدین ، ص ۲۰۸ـ۲۰۹).



منابع :

(۲۰) علاوه برقرآن ؛
(۲۱) ابن خلدون ، مقدمه ابن خلدون ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۲۲) محمدبن طیب باقلانی ، التمهید فی الرد علی الملحده المُعَطّله والرافضه والخوارج والمعتزله ، چاپ محمود محمد خضیری و محمد عبدالهادی ابوریدَه ، قاهره ۱۳۶۶/۱۹۴۷؛
(۲۳) عبدالقاهر بن طاهر بغدادی ، الفرق بین الفرق ، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، قاهره ( بی تا. ) ؛
(۲۴) همو، کتاب اصول الدین ، استانبول ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۲۵) مسعودبن عمر تفتازانی ، ( شرح ) العقائد النسفیه ، و بهامشه حاشیه مصلح الدین بن مصطفی کستلی ، استانبول ۱۳۲۶، چاپ افست بغداد ( بی تا. ) ؛
(۲۶) همو، شرح المقاصد ، چاپ عبدالرحمان عمیره ، قم ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۲۷) علی بن محمد جرجانی ، شرح المواقف ، چاپ محمد بدرالدین نعسانی حلبی ، مصر ۱۳۲۵/۱۹۰۷، چاپ افست قم ۱۳۷۰ ش ؛
(۲۸) اصغر دادبه ، فخررازی ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛
(۲۹) محمدبن عبدالکریم شهرستانی ، الملل والنحل ، چاپ احمد فهمی محمد، قاهره ۱۳۶۷ـ ۱۳۶۸/ ۱۹۴۸ـ ۱۹۴۹٫

۳) آثار ریاضی .

از بغدادی دو کتاب ریاضی در دست است :

۱) التکمله فی الحساب .

این کتاب به زبان عربی است و یک نسخه خطی آن در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران (ش ۵ر۶۹۱۱) موجود است (دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، ج ۱۶، ص ۳۹۷). نسخه دیگری از این کتاب نیز در قاهره (دارالکتب المصریه ، ش ۱ر۷۹۳) وجود دارد (بغدادی ، ۱۴۰۶، مقدمه سعیدان ، ص ۱۲). احمد سلیم سعیدان متن عربی این کتاب را همراه با مقدمه و تعلیقات به چاپ رسانده است . نسخه ناقصی نیز در کتابخانه لاله لی استانبول (ش ۱ر۲۷۰۸) نگهداری می شود (کراوزه ، ص ۴۷۴).

اهمیتِ التکمله … در این است که همه انواع حساب دوره اسلامی را در بر دارد. مطالب کتاب در هفت «نوع » (فصل ) تنظیم شده است ، بدین شرح : حساب هندی (اعشاری ) عددهای صحیح ؛
حساب هندی (اعشاری ) کسرها؛
حساب شصتگانی (حساب دَرَج و دقایق )؛
حساب انگشتی (حساب الید)؛
عددهای گنگ ساده و مرکب (حساب الاعداد الاصم و ذوات الاَیْمُن )؛
نظریه اعداد؛
حساب معاملات .

در «نوع » اول ، علاوه بر چهار عمل اصلی ، از روش یافتن جذر و کعب تقریبی عددها نیز بحث شده است . در این «نوع »، الگوریتمی برای محاسبه سریع n 2 از ۱۰۲۴= ۱۰ ۲، داده شده است . روی هم رفته ، این قسمت خلاصه ای است از کتاب الفصول فی الحساب الهندی اقلیدسی که در بعضی موارد کمی بسط داده شده است ؛
مثلاً قدیمترین جدول ضرب به شکل امروزی در همین کتاب دیده می شود (بغدادی ، ۱۴۰۶، مقدمه سعیدان ، ص ۲).

در «نوع » دوم ، کسرها در حساب هندی بررسی می شود. نماد کسر، مخرج مشترک ، مقایسه کسرها، چهار عمل اصلی با کسرها، و جذر و کعب گرفتن از کسرها مباحث این قسمت اند. در «نوع » سوم ، حساب شصتگانی که حساب درجه ها و دقیقه ها نامیده می شده موضوع بحث است . در این قسمت نیز چهار عمل اصلی و جذر و کعب در حساب شصتگانی بررسی شده است .

در «نوع » چهارم ، از حساب انگشتی که پیش از حساب هندی میان مسلمانان رایج بوده بحث می شود. حساب انگشتی ، دستگاه حسابی پیچیده ای بوده که در آن نماد به کار نمی رفته و همه عملیات با استفاده از انگشتان دست و به صورت ذهنی انجام می شده است . به همین دلیل ، آن را حساب هوایی نیز می نامیدند.

در «نوع » پنجم ، اعداد گنگ به صورت جذر یا کعب یا به صورت b ¡ ¢ a+ ¡ مورد بحث اند. احتمالاً بین آثاری از دوره اسلامی که به اعداد گنگ پرداخته اند، کتاب التکمله … کاملترین است . به نظر می رسد که بیشترین مطالب این قسمت کتاب از مقاله دهم اصول اقلیدس یا شرحهای یونانی آن اقتباس شده باشد.

«انواع » ششم و هفتم ، که در آنها به ویژگیهای اعداد و حساب معاملات پرداخته شده است ، مهمترین قسمتهای کتاب التکمله اند. التکمله بغدادی از آثار مهم و معروف ریاضیات دوره اسلامی است که به عنوان کتاب درسی به کار می رفته ، و نظامی عروضی سمرقندی در آغاز مقاله سوم از چهار مقاله ، هنگام تعریف علم حساب ، از این اثر ابومنصور بغدادی نام برده است (نظامی ، ص ۵۴). در پایان مقاله اول اصول حساب الهند کوشیار گیلانی (نسخه خطی ، ش ۷ر۴۸۵۷ کتابخانه ایاصوفیا، استانبول ) مثالی برای امتحان عمل جذر مأخوذ از «التکمیل » در حاشیه آمده است که منظور از آن همین التکمله فی الحساب ابومنصور بغدادی است (سعیدان ، ص ۶۷).

۲) رساله فی المساحه .

یک نسخه خطی از این کتاب در کتابخانه لاله لی استانبول (ش ۲ر۲۷۰۸) موجود است (کراوزه ، همانجا). متن عربی این کتاب را احمد سلیم سعیدان به چاپ رسانده است . این کتاب را ابوالفتوح اصفهانی (متوفی ۶۰۰) به فارسی ترجمه کرده است . نسخه خطی ترجمه فارسی در کتابخانه آستان قدس رضوی (ش ۵۴۶۲) نگهداری می شود (آستان قدس رضوی . کتابخانه مرکزی ، ج ۸، ص ۳۹ـ۴۲). عکس این نسخه را انتشارات بنیاد فرهنگ ایران به چاپ رسانده است (بغدادی ، ۱۳۴۷ ش ، ترجمه فارسی ، ص ۸۹ـ۱۶۵). این ترجمه را، ترجمه کتابی به نام الایضاح عن اصول صناعه المساح دانسته اند، و به همین دلیل کتاب الایضاح نیز به ابومنصور بغدادی نسبت داده شده است (قربانی ، ص ۱۰۹)؛

در حالی که پیداست که متن فارسی ترجمه رساله فی المساحه است و ربطی به کتاب الایضاح ندارد. اگرچه مطالب کتاب الایضاح شباهت زیادی با محتوای کتاب رساله فی المساحه دارد، ولی این دو کتاب مستقل از یکدیگرند و هیچ شاهد مستدلی برای نسبت دادن کتاب الایضاح به ابومنصور بغدادی وجود ندارد. سزگین ، به استناد چاپ عکسی نسخه الایضاح و ترجمه فارسی رساله بغدادی ، نسخه خطی فارسی مشهد را ترجمه رساله فی المساحه و نسخه عربی الایضاح (کتابخانه آستان قدس رضوی ، ش ۵۴۲۹) را همان رساله فی المساحه دانسته است (ج ۵، ص ۳۵۷).

مباحث کتاب رساله فی المساحه عبارت اند از:

واحدهای انداره گیری طول ، مساحت ، و حجم ؛
مساحت چهارضلعیها؛
مساحت مثلث ؛
مساحت دایره ها و قطاعها؛
مساحت شش ضلعیها؛
مساحت اجسام فضایی : منشور، کره ، مخروط ؛
تقسیم زمین ؛
و حفر چاه .در ترجمه فارسی ، قسمت «حفرچاه » حذف شده است و در عوض چند صفحه ای در مورد تقسیم زمین و معاملات زمین وجود دارد که در متن عربی نیست .



منابع :

(۳۰) آستان قدس رضوی . کتابخانه مرکزی ، فهرست کتب خطی کتابخانه آستان قدس رضوی ، تالیف احمد گلچین معانی ، ج ۵، مشهد ۱۳۵۰ ش ؛
(۳۱) عبدالقاهربن طاهر بغدادی ، التکمله فی الحساب ، چاپ احمد سلیم سعیدان ، کویت ۱۴۰۶/۱۹۸۵؛
(۳۲) همو، کتاب الا یضاح عن اصول صناعه المسّاح ، ترجمه اسعدبن محمود اصفهانی ، تهران ۱۳۴۷ ش ؛
(۳۳) دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، نگارش محمدتقی دانش پژوه ، ج ۱۶، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۳۴) احمد سلیم سعیدان ، «التعریف بالمخطوطات : رسالتان فی الحساب العربی »، مجله معهد المخطوطات العربیه ، ج ۱۳، جزء ۱ (ربیع الاول ۱۳۷۸)؛
(۳۵) ابوالقاسم قربانی ، زندگینامه ریاضیدانان دوره اسلامی : از سده سوم تا سده یازدهم هجری ، تهران ۱۳۶۵ ش ؛
(۳۶) احمدبن عمر نظامی ، کتاب چهارمقاله ، چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینی ، لیدن ۱۳۲۷/۱۹۰۹، چاپ افست تهران ( بی تا. ) ؛

(۳۷) Max Krause, Stambuler Handschriften islamischer Mathematiker, in Quellen und Studien zur Geschichte der Mathematik, Astronomie und Physik, pt. B, vol.3, 1936;
(۳۸) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, vol. V: Mathematik bis ca-430 H., Leiden 1974.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه ابوحنیفه دینورى (متوفی۲۸۲ه.ق)

احمدبن داودبن ونند، از مردم دینور. ادب از بصریین و کوفیین فراگرفت و از سکیت و ابن السکیت کسب فوائد کرد و در بسیاری از علوم چون نحو و لغت و هندسه و علوم هند بارع بود و در روایت صادق و ثقه است . (ابن الندیم ). صاحب الفهرست سال وفات او را ذکر نکرده لیکن روضات بنقل از بغیه گوید وفات او به سال ۲۸۲ یا۲۹۰ ه’ ۳۹ . ق. است و حاجی خلیفه ۲۸۱ را نیز بر این اختلاف افزوده است

آثار

او راست :

  1. کتاب تفسیرالقرآن .
  2. کتاب الانواء.
  3. کتاب اصلاح المنطق.
  4. کتاب لحن العامه .
  5. کتاب حساب الدور و الوصایا.
  6. کتاب الوصایا.
  7. کتاب الزیج و حاجی خلیفه گوید آنرارکن الدوله دیلمی کرده است در ۲۳۵ و ظاهراً این غلط است چه رکن الدوله از ۳۲۰ تا ۳۶۶ فرمانروائی داشت .
  8. کتاب النبات و کتابی دیگر هم در آن باب .
  9. کتاب الجبر و المقابله .
  10. کتاب جواهرالعلم .
  11. کتاب الرخد علی رصد الاصبهانی .
  12. کتاب الشعر و الشعراء.
  13. کتاب التاریخ .
  14. کتاب الاخبارالطوال و شاید این دو کتاب یکی است .
  15. کتاب فی حساب الخطائین .
  16. کتاب القبله والزوال .
  17. کتاب البحث فی حساب الهند.
  18. کتاب الجمع و التفریق.
  19. کتاب نوادرالجبر.
  20. و حاجی خلیفه کتاب تفسیر اصلاح المنطق را نیز نام برده است ،
  21. و صاحب روضات بنقل از بغیه کتاب الباه را بر آن افزوده است

و در باب کتاب النبات او گوید: لم یولخًف مثله فی معناه و باز کتاب الرخد علی بن اللره را اضافه دارد و صاحب بغیه گوید او از نوادر رجالی است که بین بیان عرب و حکم فلاسفه جمع کرده است . و لکلرک گوید ابوحنیفه بزرگترین گیاه شناس مشرق است و از اینکه ابن ابی اصیبعه از ترجمه حال او غفلت کرده تعجب میکندو میگوید ابن بیطار نزدیک پنجاه نبات را که قدما برآن اطلاع نداشتند از ابوحنیفه نقل میکند و در همه جامشهود و هویداست که دینوری بنقل اکتفا نکرده و خود بنفسه انواع گیاهان مشروحه کتاب خود را دیده و فحص و تتبع کرده است و اضافه میکند که : در ضمیمه نسخه ای از شرح ارجوزه طب ابن سینا که در کتابخانه پاریس موجود است

نسب و نام ابوحنیفه بدین گونه ضبط شده است : ابوعبدالله بن علی العشاب ، و مینویسد در صف اول گیاه شناسان و علمای خواص ادویه است و سفرهای بسیار برای شناختن منابت نبات و اسامی آن کرده است – انتهی . لکن بنظر می آید که ابوعبدالله بن علی العشاب عالم حشایشی دیگری است چه نه نام و نه کنیت خود و پدر او با ابوحنیفه احمدبن داود موافقت ندارد. حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده گوید ابوحنیفه بامر رکن الدوله به سال ۳۳۵ در اصفهان زیجی کرد و لکن این سهوی است ، چه طلوع دولت آل بویه پس از وفات ابوحنیفه است . و رجوع به حبیب السیر ج ۱ص۲۰۷ – ۳۴۹ و معجم الادباء ج ۱ ص ۱۲۳ چ مارگلیوث شود.

وى در سال ۲۳۵ به اصفهان رفت و درآنجا به کار ستاره شناسى و هیئت و ثبت نتایج محاسبات نجومى رصد خانه خود مشغول شده . درباره مقام ادبى وى تا آنجا رفته اند که وى را با جاحظ مقایسه کرده و ابوسعید سیرافى گفته است که بیان ابوحنیفه خوشتر و گفتار ابوعثمان یعنى جاحظ شیرین تر است .براى دینورى بیست و یک اثر در زمینه هاى مختلف یاد شده است .

ابن ندیم آثار دینورى را برشمرده و دانش اورا برگرفته از بصرى ها و کوفى ها دانسته است . او دینورى را متجرد در لغت و هندسه و حساب وهیئت معرفى کرده و وى را موثق شمرده است .

در عین حال ، اثر مهم او با نام اخبال الطوال بسیار با ارزش و حاوى اخبارى بدیع و دست اول است . وى ایرانى بوده و باآن که گرایش شعوبى ندارد، توجهش به ایران سبب شده است تا کتابش ماءخذ مهمى براى تاریخ ایران درآید.

کتاب او شامل سه قسمت است : بخش نخست اخبار انبیا و ملوک گذشته ، بخش دوم اخبار ایران ، بخش سوم اخبار دوران اسلامى تا سال ۲۲۷٫ اخبار الطوال را باید از جمله تواریخ عمومى دانست که در دوران رشد وبالندگى تاریخنگارى اسلامى ، در کنار تاریخ یعقوبى و تاریخ خلیفه بن خیاط وآثار مفقود دیگر پدید آمده است .

بخش عمده اخبار وى ، درباره عراق و تحولات کوفه است . از این جهت حوزه مورد توجه او با نوشته هاى ابومخنف نزدیک است . گرچه وى در دوره پس از امویان نیز مطالب قابل توجهى دارد.
دینروى در این کتاب به سیره نبوى پرداخته و از دوران خلفاى نخست . تنها از فتوحات سخن گفته است . بحث از عثمان و مسائل دوران وى و شرح زندگى سیاسى جامعهخ اسلامى دوران امام على (ع ) در ادامه آمده است . پس ازآن از امویان و عباسیان سخن گفته و از حوزه حوادث عراق خارج نشده است . بحث از تاءسیس بغداد، کشته شدن ابومسلم ، قیام نفس زکیه و سرگذشت امین و ماءمون و نیز شورش بابک ازبحثهاى اصلى اخبار الطوال است .

این سیر، نشانگر آن است ک وى صرفا قصد ارائه اخبار مربوط به ایران را داشته است . بخشى از نقلهاى وى از حوادث عراق بسیار باارزش است . ازآن جمله بخش مروبط به کربلا که صفحات زیادى را به خود اختصاص ‍ داده است .(صص ۲۲۹ ۲۶۲) این حجم درقیاس با سایر موارد، حجم زیادى است . در عین حال ، هیچ اشاره اى به تشیّع وى نمى توان کرد. خبرى از وى که آورده است موسى بن جعفر(ع ) در حضور هارون اختلافات آتى امین و ماءمون را یادآور شده شگفت مى نماید.

در اخبار الطوال از چند کتاب از جمله کتاب الملوک واخبار الماضى از عبید بن شریّه جرهمى که براى معاویه تاریخ نقل مى کرده یاد شده است .در کنار آن ، تعبیرهایى از قبیل قال الهیقم (بن عدى ) قال الکلبى ، قال الاصمعى و… دیده مى شود که نشانگر برخى از مآخذ کتاب است .

برخى به دلیل آن که کتاب او اخبار الطوال با حجم یک جلدى موجود سازگار نیست ، احتمال آن را داده اند ک کتا موجود، اثر مؤ لف دیگرى باشد.(۳۸۶)اما این نمى تواند دلیل درستى بر نفى نسبت شناخته شده کتاب مذکور باشد.

کتاب اخبار الطوال دوبار به فارسى درآمده است . نخست توسط صادق نشاءت که ترجمه اش در سال ۱۳۴۶ خورشیدى توسط بنیاد فرهنگ ایران چاپ شده است . بار دیگر توسط محمود مهدوى داغانى که ترجمه هاى درسال ۱۳۷۱ توسط نشر نى چاپ شده است . اخیرا متن عربى و ترجمه فارسى آن در cd نور السیره توسط مرکز کامپیوتر علوم اسلامى در قم عرضه شده است ./

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

لغت نامه دهخدا

زندگینامه ابوالفتح کراجکى (متوفی ۴۹۹ه. ق)

شیخ ابوالفتح محمد بن على کراجکى طرابلسى. فقیه، اصولى، ریاضیدان، ستاره‏ شناس، ادیب، مسلط به علوم حدیث، فلسفه، کلام، نحو، اخلاق، تاریخ، رجال، تفسیر و پزشکى.

استادان

وى در محضر استادان بزرگوارى چون

شیخ مفید،

سید مرتضى علم الهدى،

شیخ طوسى و …

شاگردى کرد و از هر کدام توشه‏اى و بهره‏اى گرفت. سفرهاى بسیارى به کشورهاى مختلف از جمله فلسطین، سوریه، لبنان، مصر، بغداد و همچنین شهرهاى دور و کنار خود داشت. با مباحثات و تألیفات خود که نزدیک ۸۰ اثر مى‏ شود به بررسى مذاهب اسماعیلیه، فرق اهل تسنن، یهودیت و مسیحیت پرداخت و برترى شیعه و مذهب امامیه را بر همگان آشکار کرد.
وى در لبنان و شهر صور درگذشت.

تألیفات وى:

۱- کنز الفوائد؛
۲- روضه العابدین و نزهه الزاهدین؛
۳- الرساله الناصریه؛
۴- معدن الجواهر و …

منابع فقه شیعه (ترجمه جامع أحادیث الشیعه)//آقا حسین بروجردى

زندگینامه ابوعبدالله محمد بَتّانی(سده سوم)

بَتّانی ، ابوعبدالله محمد بن جابربن سِنان رَقّی حَرّانی صابی ، منجّم و ریاضیدان برجسته دوره اسلامی . پیش از ۲۴۴ در حَرّان یا نزدیکی آن به دنیا آمد. ظاهراً تنها ابن ندیم از او با نسبت رقّی یاد کرده است (ص ۳۳۸). بتّانی بیشتر عمرش را در رَقَّه بر کناره رود فرات گذراند و همانجا به رصد پرداخت . در اواخر عمر به همراه بنی زیّات ، از مردم رقّه ، برای دادخواهی به بغداد رفت و در ۳۱۷، هنگام بازگشت ، در قصرالجِص واقع در کناره دجله و نزدیک سامرا درگذشت .

بتّانی از خانواده ای پیرو آیین صابئی برخاست ولی خود، چنانکه از نام و کنیه اش برمی آید، مسلمان بود. ابن ندیم (ص ۳۴۳) از جابربن سنان حرّانی سازنده ابزارهای نجومی نیز نام برده که به احتمال زیاد پدر بتّانی است . نام بتّانی در آثار لاتینی به صورت آلباتگنی یا آلباتنیوس و در نوشته های روم شرقی به صورت اُپَتَنِس آمده است .

دستاوردهای نجومی و ریاضی بتّانی بسیار مهم است . او در رصدهای پرشمار و دقیق خود، در ۲۶۴ – ۳۰۶، بسیاری از مقادیر نجومی را با دقت زیاد اندازه گیری کرده و نظریه اقبال و ادبار اعتدالین ( رجوع کنید به تقدیم اعتدالین * ) را، که مبتنی بر پس و پیش رفتن اعتدالین بر دایره البروج است و تا حدود قرن دهم /شانزدهم ، در اروپا مطرح بود و علم امروز هم آن را رد می کند، نپذیرفت .

بتّانی آهنگ تقدیم اعتدالین را ۵ر۵۴ ثانیه قوسی در سال یا یک درجه در ۶۶ سال درنظر گرفت (مقدار امروزی آن ۲ر۵۰ ثانیه قوسی در سال است ). وی میل کلی خورشید را ۲۳ درجه و ۳۵ دقیقه اندازه گیری کرد (بتّانی ، ص ۱۸) که با مقدار امروزی آن کاملاً تطابق دارد و طول سال خورشیدی را ۳۶۵ روز و ۵ ساعت و ۴۶ دقیقه و ۲۴ ثانیه حساب کرد (همان ، ص ۶۳ – ۶۴) که با مقدار امروزی آن (۳۶۵ روز و ۵ ساعت و ۴۸ دقیقه و ۴۶ ثانیه ) با دقت خوبی وفق می دهد.

وی در زیج خود می گوید که در انطاکیه در ۹ صفر ۲۸۹ یک خورشید گرفتگی و در ۴ رمضان ۲۸۹ یک ماه گرفتگی را رصد کرده است . بتّانی نوعی ذاتُالحَلَق * جدید به نام البیضه (تخم مرغ ) ابداع کرد که در فصل پنجاه و هفتم زیج خود آن را شرح داده است ( زندگینامه علمی دانشوران ، ذیل «بتّانی »؛ بتّانی ، ص ۸۵، ۲۱۰). از کارهای دیگر او در نجوم ، اثبات امکان وقوع کسوف حلقوی و عرضه نظریه تازه و بسیار استادانه ای برای تعیین شرایط رؤیت هلال است .

در ریاضیات ، جدولی برای ظلّ تمام (کتانژانت ) تنظیم کرد و برای تعیین فاصله قوسی بین دو ستاره ، که اختلاف طول سماوی آنها و عرض سماوی هریک معلوم باشد، روشی به کار برد که معادل قاعده کسینوسها در مثلثات کروی است . بتّانی ، چنانکه در باب بیست و ششم زیج خود (ص ۶۰ – ۶۱) شرح داده ، برای این منظور، از قضیه بطلمیوس در چهار ضلعیهای محاطی (مجموع حاصل ضربهای اضلاع روبرو با حاصلضرب دو قطر برابر است ) استفاده کرده است .

معادله ای که بتّانی برای تعیین طول کمان بین دو ستاره A و B به عرضهای AF و BG و اختلاف طول FG بیان کرده چنین است :

) AB (وتر ۲ ) = FG (وتر ۲ cos AF cos BG ) + AC (وتر ۲

که معادل است با:

cos AB = cos AE cos BE + sin AE sin BE sin ¤

معادله اخیر قاعده کسینوسها در مثلث کروی AEB است که رگیومونتانوس (۱۴۳۶ – ۱۴۷۶) منجم و ریاضیدان آلمانی ، به صورت قضیه ای کلی در مثلثات کروی ، بیان کرد. ایوز (ج ۱، ص ۲۳۳) ابداع این قضیه را به بتّانی نسبت داده است ولی باید توجه داشت که دیگران نیز همزمان با بتّانی یا پیش از او، قضیه کسینوسها را به صورت تلویحی ، به کار برده اند ( زندگینامه علمی دانشوران ، ذیل «ثابت بن قره »). ابوریحان بیرونی در قانون مسعودی (ص ۵۱۶) برای حل این مسئله بدون استفاده از قضیه کسینوسها راه دشوارتری پیموده ولی در تحدید نهایات الاماکن (ص ۱۹۹ـ۲۰۰) همین روش بتّانی را بیان کرده است .

بتّانی نزد منجمان دوره اسلامی بسیار معتبر بوده است . ابوریحان بیرونی کتابی به نام جلاءالاذهان فی زیج البتّانی دارد و ابن خلدون آثار بتّانی را در ردیف بهترین کتابهای نجومی می داند ( د.اسلام ، ذیل «بتّانی »). عبدالرحمان صوفی بر نحوه تقسیم فلک البروج در زیج بتّانی ایراد گرفته ، ولی نلینو (ص ۱۵۳) نشان داده است که صوفی مقصود بتّانی را که تقسیم به شیوه هندوان بوده درنیافته است .

تأثیر بتّانی بر کوپرنیک (۸۷۸ – ۹۵۰/ ۱۴۷۳ – ۱۵۴۳) آشکار است و کوپرنیک ، بخصوص در فصلهای حرکت خورشید و تقدیم اعتدالین ، از بتّانی نقل قول کرده است . تیکوبراهه (۹۵۳ـ۱۰۱۰/ ۱۵۴۶ – ۱۶۰۱) و کپلر (۹۷۹ – ۱۰۳۹/ ۱۵۷۱ـ۱۶۳۰) و گالیله (۹۷۱ – ۱۰۵۲/ ۱۵۶۴ – ۱۶۴۲) هم در نوشته های خود از رصدهای بتّانی یاد کرده اند.

ریچارد دانثرن ، منجم انگلیسی ، در ۱۱۶۲/۱۷۴۹ نتایج رصدهای او از گرفتهای ماه و خورشید را برای تعیین شتاب قرنی ماه در مدارش حول زمین ، که برابر است با ۳ر۱۰ ثانیه کمان در هر قرن ، به کار برد ( د.اسلام ، ذیل «بتّانی »؛ ایلینگورث ، ص ۳۳۸).

آثار

مهمترین و معروفترین اثر بتّانی زیج اوست که به نام زیج صابی خوانده می شود. بتّانی که پاره ای اشتباهات بطلمیوس را اصلاح کرده است ، در مقدمه این زیج ، می گوید که غلطها و اختلافات موجود در آثار پیشینیان ، او را بر آن داشته است که به تألیف این کتاب بپردازد، زیرا بطلمیوس خود به نسلهای آینده توصیه کرده است که بر پایه رصدهای تازه ، نظریات و استنباطهای او را اصلاح و تکمیل کنند؛ همچنانکه خود او با آثار اِبَرخُس و دیگران همین کار را کرده است ( زندگینامه علمی دانشوران ، ذیل «بتّانی »).

این زیج که حاصل رصدهای مکرر او و عمدتاً مبتنی بر هیئت بطلمیوسی است و اندک تأثیری نیز از نجوم هندی پذیرفته ، علاوه بر تأثیر در بسط نجوم دوره اسلامی ، در دوران رکود علم در اروپا و نیز پس از نوزایی (رنسانس )، در تکامل علم نجوم و مثلثات کروی در اروپا تأثیر عظیم داشته است . بتّانی دو تحریر از این زیج فراهم کرده است که تحریر دوم را بهتر دانسته اند (ابن ندیم ، ص ۳۳۸).

نتایج رصدهای بتّانی را، کوشیار گیلانی * در زیج جامع ، علی بن احمد نَسَوی * در زیج فاخر ، ابورشید دانشی در زیج کامل و ابن کَمّاد در زیج مُقتَبَس به کار برده اند (کندی ، ص ۱۱). ابوریحان بیرونی در رساله تمهیدالمستقر فی معنی الممر (۱۳۶۷، ص ۶۳) ضمن بحث درباره محاسبه نطاق ( رجوع کنید به احکام نجوم * )های سیارات ، به خلاصه ای که ابوالعباس حوالفعسی از این زیج تهیه کرده است اشاره می کند.

مسلمه بن احمدمجریطی (متوفی ۳۹۸) نیز کتابی در اختصار تعدیلات کواکب زیج بتّانی نوشته است . کندی خلاصه ای از مطالب این زیج را فراهم کرده است (ص ۳۲ – ۳۴). این زیج در قرن ششم / دوازدهم دوبار به لاتینی و در قرن هفتم /سیزدهم ، به امر آلفونسوی دهم شاه کاستیل ، از عربی به اسپانیولی ترجمه شد ( دایره المعارف فارسی ، ذیل «بتّانی »).

نخستین ترجمه لاتینی را روبرت رتینایی (روبرتوس رتیننسیس یا کتننسیس ) ، متوفی پس از ۱۱۴۳ در پامپلونا (بَنْبَلونَه )ی اسپانیا انجام داد که به دست ما نرسیده است . دومین ترجمه لاتینی ، اثر پلاتوی تیولی (پلاتو تیبورتینوس ) در نیمه اول قرن ششم / دوازدهم است که در ۹۴۴/۱۵۳۷ در نورنبرگ و بار دیگر در ۱۰۵۵/۱۶۴۵ در بولونیا، بدون جدولهای ریاضی ، چاپ شده است . از ترجمه اسپانیولی زیج صابی نسخه خطی ناقصی در پاریس وجود دارد ( د.اسلام ، ذیل «بتّانی »).

در زیج صابی ، صورت مفصل اسامی شاهان آورده شده که از بنونصر شروع می شود و تا سلسله های هخامنشی ، بَطالسه ، حکومت روم و روم شرقی می رسد. سپس صورت اسامی خلفا را دارد که تا خلیفه المکتفی باللّه (حک : ۲۸۹ – ۲۹۵) ادامه می یابد. این صورت ، در نسخه دیگری که نلینو از آن استفاده کرده تا خلیفه المطیع للّه (حک : ۳۳۴ـ۳۶۳) ادامه یافته که افزوده شخصی غیر از بتّانی است .

همچنین در این زیج ، مطالبی از این دست که معمولاً در عموم زیجها آورده می شود وجود دارد:

تابعهای مثلثاتی ؛

تابعهای راجع به هیئت (از جمله جدول مطالع بروج برای عرض رقّه ، حرّان ، بغداد و مکّه )؛

جدول مقادیر ساعتهای مُعوَجّه ( رجوع کنید به ساعت * ) برای شهرهای اخیر؛

جدول تعدیل زمان * ؛

حرکتهای میانگین خورشید و ماه و سیارات ؛

تعدیل سیارات ؛

عرض سیارات ؛

مقامها و رجوعهای سیارات ؛

جدول اختلاف منظر مجسطی برای خورشید و ماه در دایره ارتفاع ؛

جدولهای تئون اسکندرانی برای مؤلفه های اختلاف منظر در هریک از هفت اقلیم ؛

جدولهای خسوف و کسوف و جدولهایی برای مقارنه ها و مقابله های میانگین و جدول تبدیل اصابع بطلمیوس ؛

جدولهای رؤیت سیارات ؛

جدول طول و عرض جغرافیایی ۲۷۳ مکان با دقت دقیقه کمان ؛

جدول طول و عرض دایره البروجی ( رجوع کنید به منطقه البروج * ) و قدر ۵۳۳ ستاره که در آن عرضها عموماً همان مقادیر مجسطی هستند و طولها با توجه به تقدیم اعتدالین تصحیح شده اند؛ جدولهای احکام نجوم ؛ جدول ارتفاع و سمت خورشید به ازای هر ساعت معوجّه بر مبنای عرض رقّه و در هنگام بودن خورشید در اول جدی و اول سرطان (کندی ، ص ۳۲ـ۳۴).

آثار دیگر بتّانی عبارت اند از:

کتاب معرفه مطالع البروج فی ما بین ارباع الفلک در باره مطالع نقاطی از دایره البروج که در لحظه مفروض منطبق بر یکی از اوتاد چهارگانه نیستند. این رساله ، که ابن ندیم از آن نام برده ، ممکن است همان فصل پنجاه و پنجم زیج صابی باشد که عنوان مشابهی دارد؛

رساله فی تحقیق اقدار الاتصالات که موضوع آن حل مسئله مطارح الشعاعات در احکام نجوم به روش مثلثاتی است برای هنگامی که ستاره مورد نظر دارای عرض باشد، یعنی روی دایره البروج قرار نگیرد ( د.اسلام ، ذیل «بتّانی »)؛

کتاب اربع مقالات فی احکام علم النجوم که شرحی است بر تترابیبلوس (اربع مقالات ) که آن را بطلمیوس برای شاگردش سوری نوشته و بعدها ابراهیم بن صلت ( به عربی ) ترجمه ، و حُنَین بن اسحاق اصلاح کرده است . ابویحیی البِطریق نیز در زمان خلافت منصور (۱۳۶ – ۱۵۸) آن را به عربی برگردانیده است (نلینو، ۱۸۵). علاوه بر بتّانی چند تن دیگر نیز آن را شرح کرده اند (ابن ندیم ، ص ۳۲۷)؛

رساله تجرید اصول ترکیب الجیوب به عربی که انتساب آن را به بتّانی نادرست خوانده اند ( زندگینامه علمی دانشوران ، ذیل «بتّانی ») و چنین استدلال کرده اند که بتّانی در زیج صابی از استعمال واژه جیب (که جمع آن جیوب است ) خودداری کرده و به جای آن وتر منصف یا صرفاً وتر به کار برده است .

با توجه به متن این رساله که صرفاً راجع به محاسبه وتر قوسهای مختلف در دایره است و عدم استفاده از اصطلاح جیب در آن ، دست کم این دلیل برای عدم انتساب رساله فوق به بتّانی مردود است . بروکلمان این رساله را، به اشتباه ، به کوشیار گیلانی نسبت داده («ذیل »، ج ۱، ص ۳۹۷ـ ۳۹۸) و این اشتباه به آثار دیگران نیز راه یافته و احتمالاً منشأ آن این است که در مجموعه خطی حاوی رساله تجرید اصول ترکیب الجیوب (به شماره ۱۴۹۹ جاراللّه  کتابخانه سلیمانیه استانبول ) قبل از این رساله ، رساله دیگری با عنوان کتاب مختصر فی علم الهیئه من هیئه کوشیار و من هیئه ابن افلح الاشبیلی للشیخ الفاضل اثیرالدین مفضل بن عمر الابهری وجود دارد.

بتّانی در این رساله نحوه تعیین اندازه وتر قوسهای ۱۶ ، ۱۳ ، ۱۴ ، ۱۱۰ و ۱۵ دایره را با استفاده از معادله های هندسی و مثلثاتی برای نصف کمان ، مجموع دو کمان و تفاضل دو کمان بیان می کند. از آنجا که وتر هر کمان در دایره دو برابر جیب نصف آن کمان است ، اطلاعات ذکر شده برای وترها، در یافتن مقادیر جیب کمانها نیز به کار می آید (باقری ، ص ۱۷۶).



منابع :

(۱) ابن ندیم ، الفهرست ، چاپ رضا تجدّد، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۲) محمدبن احمد ابوریحان بیرونی ، رسائل البیرونی ، رساله سوم : تمهیدالمستقرفی معنی الممر ، حیدرآباد دکن ۱۳۶۷؛
(۳) همو، کتاب تحدید نهایات الاماکن لتصحیح مسافات المساکن ، ترجمه احمد آرام ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۴) همو، کتاب قانون مسعودی ، حیدرآباد دکن ۱۹۵۵ـ۱۹۵۶؛
(۵) ه . و. ایوز، آشنایی با تاریخ ریاضیات ، ترجمه محمد قاسم وحیدی اصل ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۶) محمد باقری ، ‘s â ¦ n ¦ “Batta version of trigonometric formulas” ، تحقیقات اسلامی ، سال ۷، ش ۲ (۱۳۷۱ ش )؛
(۷) دایره المعارف فارسی ، به سرپرستی غلامحسین مصاحب ، تهران ۱۳۴۵ ش ـ ؛
(۸) زندگینامه علمی دانشوران ، به سرپرستی احمد بیرشک ، تهران ۱۳۶۹ ش ـ ؛
(۹) محمدعلی مدرس ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ، ج ۱، ص ۲۲۶؛
(۱۰) کرلوآلفونسو نلینو ، تاریخ نجوم اسلامی ، ترجمه کتاب علم الفلک ، ترجمه احمد آرام ، تهران ۱۳۴۹ ش ؛

(۱۱) Muhammad ibn Dja ¦ bir Batta ¦ n ¦ â , al-Batta ¦ n ¦ â sive Albatenii opus astronomicum… arabice ,ed. C.A.Nallino, Rome 1899;
(۱۲) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband 1937-1942;
(۱۳) EI , s.v. “Batta ¦ n ¦ â ” (by C.A. Nallino);
۱۴- V.Illingworth, Macmillan dictionary of astronomy , London 1985;
(۱۵) E.S. Kennedy, A survey of Islamic astronomical tables , Philadelphia 1989;

در باره تفسیر غلط نلینو از متن بتّانی ، ج ۱، ص ۳۱-۳۲ رجوع کنید به تصحیحات پیشنهادی J.vernet. و J.J. de Orus در:

(۱۶) Transformacion de coordenadas astronomicas entre los arabes, in Gaceta Matematica ,Madrid 1950;

و همچنین به :

(۱۷) J.M.Millas Vallicrosa,”Una nueva obra astronomica alfonsi: el tratado del cuadrante ، sennero’, al-Andalus ., xxi (1956), 65;

درباره تأثیر آثار بتّانی بر آبراهام برحیّه (یهودی بارسلونی ) (قرن پنجم و ششم هجری ) رجوع کنید به

(۱۸) J.M. Millas, “La obra ، formب de la tierra’ de R. Abraham bar Hiyya ha Bargeloni” in Congrهs intern. des Orient (1931: Leiden), Actes du Congrهs intern.des Orient , Madrid -Barcelona, 1956.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۲

زندگینامه عبدالرحمان خازنى(قرن پنجم و ششم)(منجم و متخصص علم الحِیَل یا دانش مکانیک)

 

۱) زندگى.

نام خازنى در برخى منابع، ابومنصور عبدالرحمان یا عبدالرحمان منصور ذکر شده است و گاهى نام وى را با ابن هیثم*، ابوجعفر خازن (ریاضى دان سده چهارم)، و ابوالفضل خازمى (منجم سده ششم در بغداد) اشتباه کرده اند (قربانى، ص ۲۲۸؛نیز رجوع کنید به ادامه مقاله).

مهمترین منبع درباره زندگى خازنى کتاب تتمه صوان الحکمه بیهقى (ص۱۶۱ـ ۱۶۲) است که در آن، وى غلامى اصالتاً رومى از آنِ على خازن مروزى معرفى شده است (نیز رجوع کنید به مایرهوف، ص ۲۶۷، که نام او را قاضى العمید ابوالحسین على بن محمد الخازن مروزى (مروى) نوشته است)؛او به تحصیل هندسه پرداخت، به کمال رسید و زندگى زاهدانه اى در پیش گرفت (نیز رجوع کنید به شهرزورى، ج ۲، ص ۸۲). ظاهراً خازنى ساکن شهر مرو بوده و تحت حمایت دربار سلجوقیان به ویژه سلطان سنجربن ملکشاه فعالیت مى کرده است، چرا که وى مهمترین اثر نجومى خود یعنى زیج معتبر سنجرى را به این سلطان تقدیم کرده است (رجوع کنید به ادامه مقاله).

از تاریخ تولد و وفات خازنى اطلاعى در دست نیست، اما چون جدول مختصات ستارگان در زیج معتبر سنجرى، نسخه خطى کتابخانه واتیکان (گ ۱۹۱ پ)، براى تاریخ ۵۰۹ تنظیم شده و وى خلاصه اى از این زیج را در ۵۲۵ نگاشته است، رونق فعالیت او را در آغاز قرن ششم هجرى دانسته اند (رجوع کنید به زندگینامه علمى دانشوران؛د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه). همچنین در زیج معتبر سنجرى، نسخه خطى کتابخانه واتیکان (گ ۱۶پ ۱۷ر)، از دوره فعالیت رصدى ۳۵ ساله خازنى در تألیف زیج سخن به میان آمده است. ازاینرو شاید بتوان نتیجه گرفت که وى دستکم از سال ۴۷۵ فعالیت نجومى داشته است (گیاهى یزدى، ص ۷۷).

درباره حضور و نقش خازنى در میان گروهى از منجمان دربار ملکشاه سلجوقى که گاهشمارى جلالى یا ملکى را پایه گذاشتند، بحثهاى فراوانى میان مورخان علم مطرح بوده است (براى آگاهى درباره گاه شمارى جلالى رجوع کنید به تقویم*،بخش ۴).

برخى پژوهشگران، با استناد به نقل منابع تاریخى معدود، از نقش خازنى در پایهگذارى گاهشمارى جلالى یاد کردهاند. خازنى در زیج معتبر سنجرى (نسخه خطى کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى، ص ۵)، به فرمان سلطان ملکشاه براى پایهگذارى تقویم جدید اشاره کرده و گفته است که آغاز این تقویم با تقویمهاى قبلى تطبیق نداشته و وى آنها را با یکدیگر تطبیق داده است. جالبتوجه آنکه در همان اثر (ص ۶) جدولى براى این منظور آمده است.

مدرس رضوى (خازنى، ۱۳۴۶ش، تعلیقات، ص و، پانویس ۲) از این نوشته چنین استنباط کرده که خازنى در اصلاح تاریخ و ابداع تقویم جلالى نقش داشته است، که نتیجهگیرى دقیقى به نظر نمى رسد. محیط طباطبائى (ص ۶۸۸ـ۶۹۰)، باتوجه به اظهار علىشاهبن محمد بخارى در زیج عمدهالایلخانیه (گ ۶ ر) درباره دستور سلطان ملکشاه به خازنى براى پایه گذارى تقویم جلالى، اصلا خازنى را پایهگذار گاهشمارى جلالى (به نوشته خازنى تقویم سلطانى) دانسته و حتى ادعا کرده است که منجمان بعدى با حذف نام خازنى حق او را در پایه گذارى این گاه شمارى ضایع کرده اند. صیاد (ص ۲۰۵) گاهشمارى سلطانى را جدا از جلالى دانسته است و به نظر او، خازنى آن را شخصآ پیش از گاهشمارى جلالى، به امر سلطان ملکشاه، بین ۴۶۷ و ۴۶۸ پایهگذارى کرده بود.

به نظر تقى زاده (ص۳۷۰)، حضور خازنى در این جمع بعید است، مگر اینکه فرض شود وى منجمى جوان بوده که با منجمان باسابقه در دربار سلطان ملکشاه همکارى مىکرده است. احتمالا مهمترین منبع در این باره یکى از نسخه هاى زیج الغبیگ است که در آن به خازنى و خیام* به عنوان پایهگذاران تقویم جلالى اشاره شده است (رجوع کنید به الغبیگ، ص ۳۰۹، پانویس ۲)، البته معلوم نیست براساس کدام منبع تاریخى، برخى خازنى را شاگرد خیام دانسته اند (رجوع کنید به روزنفلد و احساناوغلو، ص ۱۸۲؛براى همکارى خازنى با خیام رجوع کنید به صاییلى، ص ۱۶۵).

گذشته از این، باید توجه داشت که خازنى در زیج معتبر سنجرى (رجوع کنید به نسخه خطى کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى، ص ۵؛نسخه خطى کتابخانه واتیکان، گ ۱۰۵ ر، ۱۲۲ پ) به اینکه خود تقویم سلطانى را ابداع کرده یا در ابداع آن نقشى داشته، اشارهاى نکرده است. جالبتوجه آنکه در این اثر، در بسیارى موارد، روشهاى ابداعى خازنى صریحاً با ذکر نامش مشخص شدهاند (براى نمونه رجوع کنید به نسخه خطى کتابخانه واتیکان، گ ۸۱ پ، ۸۹ پ، ۱۰۱ر؛نسخه خطى کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى، ص ۱۱۴).

به علاوه محمدبن ایوب طبرى*، منجم و ریاضى دان معاصر خازنى که در آمل رصد مىکرد، نیز در زیج مفرد (گ ۱۹ پ) ضمن توضیحاتى درباره تقویم جلالى، از آن با عنوان تاریخ سلطانى (بدون ذکر نام خازنى) یاد کرده است. بر این اساس، پژوهشگران عمومآ عنوان سلطانى، ملکى و محدّث را از دیگر نامهاى گاهشمارى جلالى (و نه یک گاهشمارى مستقل از خازنى) دانستهاند (رجوع کنید به گینتسل، ج ۱، ص ۳۰۰؛عبداللّهى، ص ۲۹۷). در هر صورت، اظهارنظر قطعى درباره نقش خازنى در پایهگذارى گاهشمارى جلالى به پژوهشهاى بیشترى نیاز دارد.

در یکى از نسخه هاى نهایهالادراک از قطب الدین شیرازى آمده است که خازنى در اصفهان رصدهایى انجام داد. احتمال مى رود که این مطلب افزوده ناسخان بعدى باشد (رجوع کنید به زندگینامه علمى دانشوران، ص ۳۳۶). خازنى در برخى جدولهاى نجومىِ زیج معتبر سنجرى که مقدار عددى عرض جغرافیایى لازم بوده، مقدار ۳۷ و ۴۰ (با ذکر نام شهر مرو) را بهکار برده است (براى نمونه رجوع کنید به نسخه خطى کتابخانه واتیکان، گ ۱۶۰ پ ـ۱۶۱ر؛نسخه خطى کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى، ص۱۰۰).

در حاشیه تاریخ وصّاف (ص ۵۲) آمده است که حسام الدین سالار، عبدالرحمان خازنى و اوحدالدین انورى در ۵۲۷ رصد کردند و زیج شاهى تألیف مشترک آنهاست. از این زیج نسخهاى در دست نیست، اما اگر حسام الدین سالار مذکور همان حسام الدین على بن فضلاللّه(بن) سالارِ معاصر خواجه نصیر در قرن هفتم باشد، مطلب فوق قطعاً نادرست است (رجوع کنید به حسامالدین سالار*).

نام خازنى نیز در زمره منجمانى آمده است که حوادث ناگوارى را پیامد توفان ناشى از مقارنه سیارات در سال ۵۸۲ پیشگویى کرده بودند و البته این توفان رخ نداد. در این باره تردید جدّى وجود دارد و احتمالا نام وى را با خازمى اشتباه کردهاند (رجوع کنید به مینوى، ص ۲۸ـ۳۱)، زیرا قفطى (ص ۴۲۶ـ۴۲۷) از پیشگویى نادرست خازمى در این باره یاد کرده است.

به نوشته کندى (ص ۱۹۸)، خازنى در زمره ۲۲ منجم یا گروههاى رصدى دوره اسلامى بوده که رصدهاى مستقلى انجام داده است. قطب الدین شیرازى (گ ۳۵ ر) نیز از رصد دقیق خازنى در اندازهگیرى مِیل کلى (تمایل دایرهالبروج) یاد کرده و مقدار آن را مطابق عددى دانسته است که منجمان مأمون به دست آورده بودند. همچنین از حکیم حسن سمرقندى در زمره شاگردان خازنى یاد شده است (بیهقى، ص ۱۶۲).

۲) آثار و دستاوردهاى نجومى.

از همه آثار نجومى شناخته شده خازنى، جز یک مورد (رجوع کنید به ادامه مقاله)، نسخه هایى موجود است.

آثار وى عبارت اند از :

الف) زیج معتبر سنجرى. از این اثر چهار نسخه باقى مانده است که دو نسخه کتابخانه واتیکان و موزه بریتانیا نسبتاً کاملتر و نسخههاى کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى و حمیدیه استانبول ناقصتر و حاوى خلاصهاى از مطالب زیجاند (کندى، ص ۲۶ـ۲۷). البته این چهار نسخه در بعضى بخشها مکمل یکدیگرند (رجوع کنید به پینگرى، ص ۱۰۸ـ۱۱۰؛براى آگاهى از چکیده مطالب زیج معتبر سنجرى رجوع کنید به کندى، ص ۱۵۳ـ۱۶۰). تاریخهاى گوناگونى بین سالهاى ۵۰۰ تا ۵۳۰ براى تألیف زیج معتبر ذکر کردهاند (رجوع کنید به کندى، ص ۲۶؛سوتر، ص ۱۲۲)، اما به نظر مى رسد تاریخ ۵۰۹ که جدول مختصات ستارگان نیز در زیج براساس آن تنظیم شده، بهواقع نزدیکتر است.

نسخه حمیدیه اساساً خلاصهاى از زیج با عنوان وجیزالزیج است که خازنى آن را در ۵۲۵ نگاشته است (زندگینامه علمى دانشوران، ص ۳۷۷، به نقل از کراوس). پینگرى (ص۱۱۰) نسخه ۶۸۲ کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى را نسخه دیگرى از وجیز دانسته است. باتوجه به اینکه خازنى در این نسخه (ص ۴) ضمن توصیف تحولات تقویم یزدگردى، تغییرى مربوط به ۵۲۵ را نقل کرده است، فرض اخیر درست مى نماید.

منتخبى از زیج معتبر سنجرى را نیز افضلالدین بامیانى در ۶۳۹ نگاشته است (رجوع کنید به خازنى، (المنتخب )منالزیج المعتبر السلطانىالسنجرى، ص ۵۰ـ۸۰). با تطبیق مطالب چهار نسخه مذکور، این فرضیه مطرح شده است که نسخههاى مطهرى و حمیدیه از روى نسخه کهنترى از زیج معتبر نگاشته شده اند (پینگرى، ص ۱۱۲).

از زیج معتبر سنجرى با عنوان جامعالتواریخ سنجرى نیز یاد شده است (رجوع کنید به نسخه خطى کتابخانه واتیکان، برگ نخست). احتمالا این نامگذارى بهسبب تفصیل بخش گاهشمارى آن بوده است. در حدود سى برگ (شصت صفحه) از نسخه واتیکان (با احتساب متن و جدولهاى مرتبط) به توصیف گاهشماریهاى رایج و منسوخ در قلمرو اسلامى تا دوره خازنى اختصاص دارد.

همچنین روشهایى براى تبدیل گاه شماریها به یکدیگر، جدول ها و توضیحاتى درباره ایام روزه و جشنهاى مسلمانان، رومیها، عبریان و مسیحیها وجود دارد. افزون بر این، در جدولهاى پایان زیج، فهرست پادشاهان بابلى، هخامنشى، ساسانى، خلفاى اموى و عباسى، فرمانروایان شمال افریقا، آلبویه و سلجوقیان به همراه مدت حکومت هریک آمده است (رجوع کنید به نسخهخطى کتابخانه واتیکان، گ ۲۰رـ ۳۱ر، براى جدولها رجوع کنید به گ ۱۰۵ رـ ۱۲۳ ر).

خازنى در آرایهاى که براى کبیسه هاى گاه شمارى سلطانى عرضه کرده، براى نخستین بار به درستى روش بهکارگیرى کبیسه هاى پنجساله (خماسى) را براى تدقیق بیشتر تقویم شمسى بیان نموده است (رجوع کنید به نسخه خطى کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى، ص ۵ ر؛نیز رجوع کنید به صیاد، ص ۲۰۷ـ۲۰۸).

به نوشته خازنى (نسخه خطى کتابخانه واتیکان، گ ۱۷پ ـ ۱۸ر)، نقاط قوت زیج معتبر سنجرى در تنظیم جدولهاى دقیق تعدیل زمان، پرداختن به بحث تاریخ و تقویم و تبدیلهاى میان آنها و رفع نقایص موجود در این زمینه، ابداع روش استخراج طالع با استفاده از ارتفاع ماه و نظریه گرفتها (کسوفات) و رؤیت هلال است. خازنى در زیج خود، در بیان نظر علمى اخترشناسان پیشین دوره اسلامى، بیشتر از ثابتبن قرّه*، بتّانى* و بیرونى* نقل کرده است (براى نمونه رجوع کنید به نسخهخطى کتابخانه واتیکان، گ ۸۹ر، ۸۸ر، ۸۰پ ـ ۸۱ر؛نسخه خطى کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى، ص۴۰).

به نوشته کندى (ص ۱۵۸)، مبحث رؤیت هلال در زیج معتبر سنجرى مفصّل ترین بحث در این باره در تمام زیجهایى بوده که وى دیده است (نیز رجوع کنید به رؤیت هلال*). خازنى ضمن بیان آراى دانشمندان پیشین در این باره، دو جدول ابداعى خود را عرضه کرده است. جدول دوم که دقیقتر و پیچیدهتر است در کنار جدول ثابتبن قره آمده است و به لحاظ ساختارى شباهت زیادى با ضابطه ثابتبن قرّه در رؤیت هلال دارد، چنانکه مىتوان آن را الگوى کامل شده این ضابطه دانست (رجوع کنید به ثابتبن قرّه*).

در این جدول، خازنى رؤیت هلال را براساس مشخصه هاى عددى در سه سطح عام شایع (خوب)، معتدل (متوسط) و نادر (بد) رده بندى کرده است (رجوع کنید به همانجا؛نیز رجوع کنید به خازنى، نسخه خطى کتابخانه واتیکان، گ ۱۴۳ ر)، که پس از انجام محاسبات، وضعیت هلال در این ردهبندى قابل بررسى است. به نظر مىرسد خازنى با انگاشتى ابتدایى از مفهوم «احتمالات» در بحث رؤیت هلال آشنا بوده است.

محاسبات نشان مى دهد که خازنى از تأثیر تغییرات فاصله ماه از زمین و تغییرات و ضخامت زاویهاى هلال بر رؤیت هلال آگاه بوده است. یکى از ضوابط رؤیت هلال خازنى را محمودبن عمر، منجم ساکن هند در قرن هفتم، در زیج ناصرى که به فارسى تألیف کرده، ذکر نموده است (رجوع کنید به محمود عمر، گ ۱۰۱ پ، جدول حدود الرویه).

زیج معتبر سنجرى از معدود زیجهاى دوره اسلامى است که در قلمرو بیزانس شناخته شده بود. در اواخر ۶۸۹/ ۱۲۹۰، کشیشى به نام گریگورى خیونیادس نسخهاى از وجیزالزیج را از تبریز به قسطنطنیه برد و به یونانى ترجمه کرد. بعدها از این ترجمه، اخترشناسانى چون گئورگ خریسوکوکس (دوره رونقش از ۷۳۵ تا ۷۴۷/۱۳۳۵ـ۱۳۴۶ در طرابزون) و از طریق او، تئودور ملیتینوتس (دوره رونقش از ۷۶۱ تا ۷۹۰/ ۱۳۶۰ـ۱۳۸۸ در قسطنطنیه) بهره بردند (زندگینامه علمى دانشوران، همانجا؛دایره المعارف زندگینامه اخترشناسان، ذیل مادّه؛
براى جدول ستارهاى خریسوکوکس، برگرفته از زیج خازنى رجوع کنید به کونیچ، ص ۳۹۱ـ۳۹۲).

ب) رساله فى نُکَت کیفیه اعتبار مواضع السیاره، معروف به رسالهالاعتبار این اثر در مجموعه ۶۸۱ کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى (رجوع کنید به رساله ۲، ص ۳۴ـ۴۹) به صورت رسالهاى مستقل معرفى شده، اما در نسخه خطى کتابخانه واتیکان (گ ۴ر، ۱۶پ) به صورت بخشى از مقدمه زیج با عنوان مستقل آمده است. در این رساله خازنى به دلایل خطاهاى رصدى و محاسباتى و به علل تفاوت میان رصد و محاسبه در موضع خورشید، ماه و سیارات پرداخته و روشهایى براى تصحیح خطاها عرضه کرده است.

ج) رساله فى الآلات العجیبه.

این اثر از رسائل مهم موجود درباره ابزارهاى نجومى دوره اسلامى است و تک نسخه آن به شماره ۶۸۱ در کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى موجود است. در ۱۳۳۵ش/ ۱۹۵۶، صاییلى در دو مقاله به ترکى و انگلیسى با عنوان «رساله خازنى درباره ابزارهاى نجومى» در مجله دانشکده زبان و تاریخ ـ جغرافیاى دانشگاه آنکارامحتواى این رساله را بررسى کرد (رجوع کنید به صاییلى، ص ۴۵۲).

این رساله هفت مقاله دارد و در آن ابزارهاى نجومى ذاتالشُعبَتین، ذاتالثُقبَتین، ذاتالمثلث، رُبع، ابزار انعکاسى و اسطرلاب همراه با تصویرهایى توصیف شدهاند. برخى از شکلها، مبانى هندسى اندازهگیریهاى موردنظر را تبیین مىکنند. خازنى در این رساله بعضآ به کاربردهاى عملى و روزمره این ابزارها توجه کرده است، مثلا در بخش اسطرلاب، او فقط به کاربردهاى این ابزار در اندازهگیرى مسافت اشیا، عرض رودها و عمق چاهها پرداخته و از کاربردهاى نجومى آن سخن به میان نیاورده است.

د) فى اتخاذ کره تدور بذاتها…. در مقدمه این رساله،

نام مؤلف به تصحیف خازمى ذکر شده است (لورچ، ۱۹۸۰الف، ص ۲۸۷ـ۲۸۸)، اما این رساله از خازنى دانسته شده زیرا در آغاز آن مؤلف از حامى خود، ابوالحسین علىبن محمدبن عیسى، تمجید کرده و لورچ ( ۱۹۸۰الف، ص ۲۸۸) تلویحآ این حامى را همان شخصى دانسته است که خازنى در جوانى غلام وى بود. همچنین، قرینههایى میان میزانالحکمه (رجوع کنید به بخش دوم) و این رساله به نظر مىرسد.

احتمال مىرود که خازنى این رساله را پیش از میزانالحکمه و زیج معتبر سنجرى تألیف کرده باشد، زیرا این دو اثر را به سلطان سنجربن ملکشاه تقدیم کرده است. از طرفى بعید به نظر مىرسد خازنى این رساله را پس از این دو، بدون ذکر نام سلطان سنجر، تألیف کرده باشد. بهعلاوه، او در مقدمه این رساله از تفاوتها و نقایص زیجها یاد کرده، اما به زیجى که خود نگاشته اشارهاى نکرده است (رجوع کنید به همانجا).

خازنى در این رساله نمونهاى از یک کره سماوى را توصیف کرده است که به صورت خودکار براساس سازوکارى مکانیکى مىچرخیده و کاربر ضمن اینکه مىتوانسته کمانهاى مهم در نجوم کروى را بر آن مشاهده کند، با استفاده از خطکش متحرک روى آن، مشخصههایى چون سمت و ارتفاع ستارهها و خورشید، مطالع بروج، سِعَت مشرق، عرض اقلیم رؤیت و موارد دیگر را مستقیماً اندازه مىگرفته است (همان، ص ۳۰۵ـ۳۲۶). کره فلکى خازنى با کره توصیفشده قسطابن لوقا در قرن سوم شباهتهایى دارد (همان، ص ۲۹۵).

ظاهراً ساخت ابزارهایى از این دست، در تمدنهاى یونان و چین سابقه داشته، اما نیروى محرکه آنها آب بوده نه حرکت ماسه، چنانکه در کره نمونه خازنى بهکار رفته است (رجوع کنید به همان، ص ۲۸۹ـ۲۹۲). البته این سازوکار دستکم از یک قرن پیش از خازنى در قلمرو اسلامى شناخته شده بوده، چنانکه ابوعبداللّه خوارزمى در مفاتیحالعلوم (ص ۲۷۱ـ۲۷۴) آن را تشریح کرده است.

علاوه بر این آثار، خازنى در پایان رساله کیفیهالاعتبار، از رساله دیگر خود، کتاب ترکیبالافلاک و الاکرالسماویه، یاد کرده که از آن نسخهاى به جا نمانده است (نیز رجوع کنید به خازنى، ۱۳۴۶ش، تعلیقات مدرس رضوى، ص ى).

دو اثر ریاضى نیز به خازنى نسبت دادهاند که بىتردید هر دو در زمره تألیفات ابوجعفر خازناند (رجوع کنید به همانجا؛قس قربانى، ص ۶۴، ۶۶). یکى از مباحث جالبتوجه و بحثبرانگیز، جدول قبلهیابى منسوب به خازنى است که در نزههالقلوب از حمداللّه مستوفى (ص ۲۵ و جدول مقابل، ص ۲۶) آمده است. در این جدول، زاویه انحراف قبله براى مکانهایى با اختلاف طول و عرض جغرافیایى ْ۰ تا ْ۲۰ نسبت به مکه ذکر شده است.

لورچ ( ۱۹۸۰ب، ص ۲۶۱) با بررسى تحلیلى این جدول به این نتیجه رسیده که به احتمال بسیار، دادههاى عددى جدول بر مبناى رابطه (برای دیدن این رابطه به نسخه چاپی مراجعه کنید) محاسبه شده است. در این رابطه، زاویه انحراف قبله، وبه ترتیب اختلاف طول و عرض جغرافیایى مکان موردنظر با مکه و عرض جغرافیایى مکه (با فرض ۲۰ و ْ۲۱) است. البته نتایج محاسبه براساس این رابطه، در مواردى تفاوت چشمگیرى با مقادیر مندرج در جدول دارد. به سبب آنکه موضع این خطاها در جدول پراکنده نیست و از آرایه هندسى منظمى پیروى مى کند، احتمال مىرود که این بخشهاى جدول از جدول دیگرى اقتباس شده، یا براساس رابطه دیگرى محاسبه شده باشد (همان، ص ۲۶۳ـ۲۶۴).

کینگ (۱۹۹۳، ص ۱۳۴ـ۱۳۸) با دلایلى بعداً این فرضیه را مطرح کرد که جدول نزههالقلوب از خازنى نیست و اقتباس پراشتباهى، احتمالا از جدولى دقیق در قبلهیابى، از مؤلفى ناشناس در دوره عباسى است. در هر صورت، جدول اخیر در آثار بهجامانده از خازنى موجود نیست، اما جدول دیگرى براى قبلهیابى در زیج معتبر سنجرى نسخه موزه بریتانیا موجود است که در آن انحراف قبله براى حدود ۲۵۰ شهر با ذکر مختصات جغرافیایى آنها آمده است. مختصات طول و عرض جغرافیایى شهرها، گِردشده مقادیرى است که بیرونى در قانون مسعودى ذکر کرده است (همو، ۱۹۹۹، ص ۷۱).

به دلیل برخى خطاهاى عددى در این جدول، احتمال مىرود که منبع خازنى در تهیه آن، نقشه جغرافیایى (نادقیقى )بوده است (رجوع کنید به همان، ص ۷۳ـ۷۴، پانویس۶۰). ظاهراً برخى اخترشناسان متأخر دوره اسلامى، چون سنجر کمالى و ابنشاطر، از این جدول استفاده کردهاند (همان، ص ۷۴؛براى آگاهى از مقادیر جدول قبلهیابى خازنى در نسخههاى مختلف و دقت محاسباتى آن رجوع کنید به همان، ص ۵۶۴ـ ۵۸۵).



منابع:

(۱) الغبیگ، زیج الغبیگ، چاپ سدیو، پاریس ۱۸۴۷؛
(۲) علىشاهبن محمد بخارى، زیج عمدهالایلخانیه، نسخهخطىکتابخانهملىفرانسه، ش Persan 173، میکروفیلم موجود در کتابخانه بنیاد دایرهالمعارف اسلامى؛
(۳) علىبن زید بیهقى، کتاب تتمه صوانالحکمه، لاهور ۱۳۵۱؛
(۴) حمداللّه مستوفى، کتاب نزههالقلوب، چاپ گى لسترنج، لیدن ۱۳۳۱/۱۹۱۳؛
(۵) عبدالرحمان خازنى، ترجمه میزانالحکمه، چاپ مدرس رضوى، تهران ۱۳۴۶ش؛
(۶) همو، الزیجالمعتبر السنجرى، نسخه خطى کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى، ش ۶۸۲؛
(۷) همان، نسخه خطى کتابخانه واتیکان، ش ۷۶۱٫ Arab، نسخه عکسى کتابخانه بنیاد دایرهالمعارف اسلامى؛
(۸) همو، (المنتخب )من الزیج المعتبرالسلطانى السنجرى، در عبدالرحمان خازنى، رساله فى الآلات العجیبیه، نسخه خطى کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى، ش ۶۸۱؛
(۹) محمدبن احمد خوارزمى، مفاتیح العلوم، چاپ ابراهیم ابیارى، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۱۰) محمدبن محمود شهرزورى، نزهه الارواح و روضه الافراح فى تاریخ الحکماء و الفلاسفه، چاپ خورشید احمد، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۶/۱۹۷۶؛
(۱۱) محمدرضا صیاد، «خواجه عبدالرحمن خازنى مروزى: پیشاهنگ اصلاح تقویم در ایران»، تحقیقات اسلامى، سال ۸، ش ۱ و ۲ (۱۳۷۲ش)؛
(۱۲) محمدبن ایوب طبرى، زیج مفرد، نسخه خطى کتابخانه دانشگاه کیمبریج، ش Browne 0.1. (10)، نسخه عکسى کتابخانه بنیاد دایرهالمعارف اسلامى؛
(۱۳) رضا عبداللّهى، تاریخ تاریخ در ایران، تهران ۱۳۷۵ش؛
(۱۴) ابوالقاسم قربانى، زندگینامه ریاضیدانان دوره اسلامى: از سده سوم تا سده یازدهم هجرى، تهران ۱۳۶۵ش؛
(۱۵) محمودبن مسعود قطبالدین شیرازى، نهایه الادراک فى درایه الافلاک، نسخه خطى کتابخانه ملى ملک، ش ۳۴۰۹؛
(۱۶) علىبن یوسف قفطى، تاریخ الحکماء، و هو مختصر الزوزنى المسمى بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء، چاپ یولیوس لیپرت، لایپزیگ ۱۹۰۳؛
(۱۷) ادوارد استوارت کندى، پژوهشى در زیجهاى دوره اسلامى، ترجمه محمدباقرى، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۱۸) حمیدرضا گیاهى یزدى، «زیج معتبر سنجرى: جایگاه و اهمیت آن در تاریخ نجوم دوره اسلامى»، تاریخ علم، ش ۱ (پاییز ۱۳۸۲)؛
(۱۹) محمود عمر، الزیجالناصرى، نسخه خطى کتابخانه آیتاللّه مرعشى نجفى، ش ۹۱۷۶، نسخه عکسى موجود در کتابخانه بنیاد دایرهالمعارف اسلامى؛
(۲۰) محمد محیط طباطبائى، «احقاق حق خازنى مظلوم»، گوهر، سال ۱، ش ۸ (شهریور ۱۳۵۲)؛
(۲۱) مجتبى مینوى، «اجتماع کواکب در سال ۵۸۲»، مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، سال ۲، ش ۴ (تیر ۱۳۳۴)؛
(۲۲) عبداللّهبن فضلاللّه وصّافالحضره، تاریخ وصّاف، چاپ سنگى بمبئى ۱۲۶۹، چاپ افست (تهران) ۱۳۳۸؛

(۲۳) The Biographical encyclopedia of astronomers, ed. Thomas Hockey, New York: Springer, c2007, s.v. “Khazini, Abu al-Fath `Abd al-Rahman” (by Mohammed Abattouy);
(۲۴) Dictionary of scientific biography, ed. Charles Coulston Gillispie, New York: Charles Scribner’s Sons, 1981. s.v. “Al-Khazini, Abu’l-Fath Abd al-Rahman” (by Robert E. Hall);
(۲۵) EI2, s.v. “Al. Khazini, Abul-Fath Abd al-Rahman” (by J. Vernet);
(۲۶) Freidrich Kart Ginzel, Handbuch der mathematischen und technischen Chronologie, Leipzig 1906-1916;
(۲۷) David A. King, “The earliest Islamic mathematical methods and tables for finding the direction of Mecca”, Zeitschrift fur Geschichte der arabisch-islamischen Wissenschuften, 3(1986), repr.in David A King, Astronomy in the service of Islam, Aldershot, Engle. c1993;
(۲۸) idem, World-maps for finding the direction and distance to Mecca: innovation and tradition in Islamic science, London 1999;
(۲۹) Paul Kunitzsch, “Das fixsternver zeichnis in der `persischen syntaxis’ des Georgios Chrysokokkes”, Byzantinische Zeitschrift, 57 (1964), repr. in Paul Kunitzsch, The Arabs and thd stars: texts and traditions on the fixed stars, and their influence in medieval Europe, Northampton 1989;Richard P. Lorch, “Al-Khazini’s ،sphere that rotates by itself'”,

(۳۰) مجله تاریخ العلوم العربیه، ج ۴، ش ۲ (تشرین الثانى ۱۹۸۰الف)؛idem, “The Qible-table attributed to al-Khazini”,

(۳۱) همان ( ۱۹۸۰ب)؛

(۳۲) Max Meyerhof, Ali al-Bayhaqi’s Tatimmat Siwan، ” al-hikma: a biographical work on learned men of the Islam”, Osiris, 8 (1948), repr. in Islamic Medicine, vol. 97: Studies on the history of Islamic medicine and related fields, collected and reprinted by Fuat Sezgin, Frankfort am Main: Institute for the History of Arabic-Islamic Science at the Johann Wolfgang Goethe University 1997;
(۳۳) David Pingree, “A Preliminary assessment of the problems of editing the Zij al-Sanjari of al-Khazini”, in Editing Islamic manuscripts on science: proceedings of the fourth Conference of al-Furqan Islamic Heritage Foundation 29th-30th November 1997, London: Al- Furqan Islamic Heritage Foundation, 1999;
(۳۴) Boris Abramovich Rozenfeld and Ekmeleddin Ihsanoglu, Mathematicians, astronomers, and other scholars of Islamic civilization and their works (7th-19th.), Istanbul 2003;
(۳۵) Aydin Sayili, The observatory in Islam, Ankara 1960;
(۳۶) Heinrich Suter, Die Mathematiker und Astronomen der Araber und ihre Werke, Leipzig 1900, repr. Amsterdam 1981;
(۳۷) Hasan Taqizadeh, “Various eras and calenders used in the countries of Islam”, Bulletin of the School of Oriental Studies, 10 (1940-1942), repr. in Islamic mathematics and astronomy, vol. 65: Calenders and chronology in the Islamic world, collected and reprinted by Fuat Sezgin, Frankfurt am Main: Institute for the History of Arabic-Islamic Science at the Johann Wolfgang Goethe University, 1998.

۲) دستاوردهاى خازنى در دانش مکانیک.

در زمینه دانش مکانیک مهمترین اثر خازنى، میزان الحکمه اوست که در ۵۱۵ براى سلطان سنجر سلجوقى تألیف کرد (خازنى، ۱۳۵۹، ص ۹). خازنى (ص ۱۱) کتابش را «میزانالجامع» نیز نامیده است. هر دو عنوان، نامهایىاند که ابوحاتم مظفر اسفزارى* بر ترازوى خود گذاشته بود (رجوع کنید به همان، ص ۸).

میزان الحکمه از جمله جامعترین، معروفترین و کاملترین متون در زمینه مکانیک و به ویژه طراحى و ساخت ترازوها در دوره اسلامى به شمار مى رود (قارى، ص ۶۳؛حسن و هیل، ص ۲۷؛نیز رجوع کنید به ترازو*). در این اثر، خازنى نقلقولها و بعضاً نوشته هایى را از دانشمندان پیش از خود آورده که در مواردى جز نقل خازنى، اثرى از اصل آنها باقى نمانده است (رجوع کنید به ادامه مقاله).

میزانالحکمه از هشت مقاله تشکیل شده است، که در شکل کلى مقالات، ساختار واحدى وجود ندارد. در این کتاب، هر مقاله به بابها و هر باب به فصلهایى تقسیم شده، اما مقالات دوم و سوم به چند قسم و هریک از این قسمها به چند باب، و هر باب نیز به فصلهایى تقسیم شده است (براى آگاهى از تعداد بابها و فصول هر مقاله رجوع کنید به خازنى، ۱۳۵۹، ص۱۱ـ۱۵). خازنى همچنین کتاب را به دو بخش اصلى (قِسم) تقسیم کرده است.

قسم اول (از ابتدا تا ص۹۲ براساس چاپ حرفى ۱۳۵۹ حیدرآباد دکن از میزانالحکمه)، که شامل آگاهیهاى پایه درباره علم اوزان، علم تعیین وزن، وزن مخصوص اجسام، انواع ترازوها و نقل آراى پیشینیان در این زمینه است. قسم دوم (همان، ص ۹۲ـ ۱۶۵)، مطالبى درباره طرح ساخت ترازوى حکمت، که ابداع خازنى است، در بردارد.

خازنى در مقدمه اثر (ص ۴ـ۵)، طراحى میزان الحکمه را بر پایه فکر، تجربه و آزمایش دانسته است و هفت فایده براى این ترازو برشمرده است: دقت بسیار آن، یافتن فلزات خالص از غشدار، تعیین مقدار فلز بهکار رفته در یک همبسته (آلیاژ)، تعیین جرم حجمى فلزات، تعیین جوهر اشیا از لحاظ آنکه از چه جنسى ساخته شدهاند، تعیین عیار فلزات سازنده اجسام، و درنهایت منفعتى که از همه بالاتر است یعنى تشخیص گوهر اصلى از بدل.

خازنى در نیمه نخست میزان الحکمه به دستاوردهاى دانشمندان یونانى و دانشمندان دوره اسلامى پیش از خود توجه کرده و در فهرستى اجمالى فعالیتهاى دانشمندان پیش از خود، از ارشمیدس تا اسفزارى، را گزارش کرده است (رجوع کنید به ص ۷ـ۸).

خازنى و دانشمندان اسلامى، در میان دانشمندان یونانى به آراى ارشمیدس* و منلائوس اسکندرانى* بیشتر توجه کردهاند. خازنى در باب دوم از مقاله اول کتاب (ص ۲۰ـ۲۱) مبحثى کوتاه از ارشمیدس با عنوان فى الثقل و الخفه را بازنویسى کرده است. این رساله درباره وزن مخصوص اجسام و غوطهورى اجسام در مایعات است. وى در باب دوم از مقاله چهارم میزانالحکمه (ص ۷۹ـ۸۳) روش منلائوس درباره استفاده از ترازو در حالى که یک کفه آن در آب و دیگرى در هواست یا اینکه هر دوى آنها در آب باشند، را توضیح داده است.

خازنى به آثار دانشمندان دوره اسلامى در زمینه مکانیک، به ویژه در ساخت ترازوها، توجه کرده است. وى در ابتداى مقاله دوم میزانالحکمه (ص ۳۳ـ۳۸)، به ذکر مطالبى از کتابٌ فى صفه الوزن و اختلافها (رجوع کنید به ماتویفسکایا و روزنفلد، ج ۲، ص ۹۶) اثر ثابتبن قرّه پرداخته، و احتمالا آن را به صورت کامل آورده است. همچنین خازنى در فصل اول از باب سوم از مقاله چهارم میزانالحکمه (ص ۸۳ـ۸۶)، (رساله )فى المیزان الطبیعى و العمل به (درباره ترازوها) از محمدبن زکریا رازى (متوفى ۳۱۳) را نقل کرده که از آن نسخهاى باقى نمانده است.

خازنى (۱۳۵۹، ص ۱۶ـ۲۰) در بحث ثقل اجسام، مطالبى را از (رساله )فى مراکز الاثقالِ ابنهیثم (متوفى ۴۳۰) و ابوسهل کوهى (متوفى ح ۴۰۵) نقل کرده است. افزون بر این ابنابىاصیبعه نیز (ص ۵۵۹) رسالهاى را با همین نام به ابنهیثم منسوب دانسته است. البته معلوم نیست که ابوسهل هم رسالهاى مستقل با همین عنوان، یا شاید مطالبى مشابه آن، داشته است که خازنى آراى وى را در لابهلاى مباحث نقل شده از ابن هیثم آورده است.

در میان نقل قولهاى خازنى از دانشمندان پیشین بهویژه به دو متن بیش از همه توجه شده است: یکى، متنى از عمر خیام با عنوان فى میزان الماء المطلق… (رجوع کنید به خازنى، ۱۳۵۹، ص ۸۷ـ۹۲) که امروزه به رساله فى الاحتیال لمعرفه مقدارَىْ الذهب و الفضه فى جسمٍ مرکّبٍ منهما شناخته مى شود و دیگرى، مقاله فى النسب التى بین الفلزات و الجواهر فى الحجم و الوزن از ابوریحان بیرونى (رجوع کنید به ماتویفسکایا و روزنفلد، ج ۲، ص ۳۱۷ـ۳۱۸؛خیام، یادداشت رضازاده ملک، ص ۲۸۸ـ۲۹۲).

خازنى (۱۳۵۹، ص ۵۵ـ۷۸) تمام مقاله سوم میزانالحکمه را به این کتابِ بیرونى اختصاص داده است. البته از این رساله ابوریحان (بهجز صورت نقل شده از خازنى) تنها یکدستنویس باقىمانده است (رجوع کنید به ماتویفسکایا و روزنفلد، ج۲، ص ۲۹۴)، که پس از دوران زندگى خازنى دیگر نویسندگان و دانشمندان اسلامى از جمله کمالالدین فارسى (متوفى ۷۱۸؛ص ۴۳۷ـ ۴۳۹)، تفتازانى (متوفى ۷۹۲؛ج ۳، ص۲۴۰) و غیاثالدین جمشید کاشانى (متوفى ۸۳۲؛ص ۱۷۳ـ۱۷۵) آن را نقل کرده اند. عمومآ این نقلها مربوط به تعیین وزن مخصوص ۵۹ کانى، فلز و جز آن است.

اما بین همه این آثار، تنها خازنى با ذکر جزئیات به نقل مقاله فىالنسب بیرونى پرداخته است. آراى ابوریحان بیرونى درباره وزن مخصوص اجسام، احتمالا براساس همین روایتخازنى بسیارموردتوجه دانشمندانمعاصر قرارگرفته و پژوهشهاى چندى درباره آن انجام شده است (براى گزارشى از این پژوهشها رجوع کنید به بیرونى*، ابوریحان، بخش ۵: کانى شناسى).

علاوه بر مورد اخیر، در ابتداى مقاله هفتم میزانالحکمه (خازنى، ۱۳۵۹، ص ۱۴۱ـ۱۴۳) عباراتى وجود دارد که بدون تردید منشأ آنها نسخه عربى التفهیم* ابوریحان بیرونى (ص ۱۱ـ۱۶) بوده است. از لحاظ تاریخى آخرین دانشمندى که خازنى از وى مطلبى نقل کرده، ابوحاتم مظفر اسفزارى، مؤلف (رساله) فى مراکز الاثقال و صنعه القفان است که وى در قسم دوم از مقاله دوم میزانالحکمه (ص ۳۸ـ۵۴) آن را آورده است. همچنین خازنى در فهرست آغاز کتاب (ص ۸) به کوششهاى ناتمام اسفزارى در تألیف اثرش در ساخت ترازوها، به دلیل فوت وى، اشاره کرده است (نیز رجوع کنید به اسفزارى*، ابوحاتم).

در این صورت شاید بتوان خازنى را ادامهدهنده راه اسفزارى بهشمار آورد. نیمه دوم کتاب به ساز و کار ترازوى حکمت اختصاص دارد. ترازوى حکمت بسیار دقیق بود، چنانکه به نوشته خازنى (ص ۵) اگر سازنده ترازو چیرهدست باشد، ترازو با دقتى معادل یک حبّه ( ۶۸ ۱ مثقال) تعیین وزن مىکند (براى آگاهى از دقت و ویژگیهاى این ترازو رجوع کنید به ترازو*).

خازنى (ص ۹۳ـ۹۶) ابتدا مهمترین اجزاى ترازو را توضیح داده و سپس (ص ۹۶ـ۱۱۰) اصول کلى ساخت و سوار کردن اجزاى وسیله را برشمارده است. خازنى در ادامه (ص۱۱۰ـ۱۲۰) به چگونگى وزن کردن فلزات و اجسام در هوا و آب پرداخته است. پس از این توضیح، او (ص۱۲۰ـ۱۲۶) به شیوهاى تجریدى، روش اندازهگیرى وزن مخصوص فلزات همبسته براساس روشهاى مختلف حسابى، هندسى و حساب جبر و مقابله را تبیین کرده است.

در ادامه و در شرح دیگر کاربردهاى ترازوى حکمت، خازنى (ص ۱۲۶ـ ۱۴۱) به توضیح درباره به دست آوردن وزن مخصوص فلزات در آب و هوا و نیز وزن مخصوص چند کانى  که در زمره سنگهاى گرانبها قرار مى گیرند به نقل از ابوریحان بیرونى پرداخته است. در بخش بعدى کتاب (ص ۱۴۱ـ۱۵۰) مباحثى درباره انواع نسبتها آمده و سپس درباره وزن سکهها و مقایسه همبستهها و عیار سکهها و مسائل مرتبط با آنها بحث شده است.

خازنى در ادامه «میزانالارض»، وسیلهاى براى ترازیابى سطح زمین (ص۱۵۰ـ۱۵۱)، و «قسطاس المستقیم»، ترازوى ساخته شده بهوسیله خیام، را معرفى کرده است (ص ۱۵۱ـ ۱۵۳). در بخش پایانى کتاب (ص ۱۵۳ـ۱۶۵) شرح دوگونه ابزار ترازو شکل آمده است. یکى میزان کلّى (ص ۱۵۳ـ ۱۶۳) که نوعى ساعت شنى یا آبى است، که با هر کدام از این مواد کار مىکرده، و دیگرى میزاناللطیف (ص ۱۶۴ـ ۱۶۵) که وسیلهاى براى نشان گذشت زمان در گامهاى شصتگانى است.

نکات بدیع و شاخص در میزانالحکمه. خازنى نظریات روشنى درباره مسائل فیزیکى مربوط به وزن اجسام داشت که آنها را در مقاله اول کتاب میزانالحکمه آورده است. وى وزن را قوه ذاتى جسم دانسته است که جسم را به سمت مرکز عالم مىکشاند (همان، ص ۱۶). وزن مخصوص اجسام را هم به قوه آنها تعبیر کرده و آن را که قوه بیشترى دارد متراکم یا کثیف و آن را که قوه کمترى دارد لطیف یا سخیف نامیده است (همانجا).

خازنى (ص ۱۶ـ۱۷) مفهوم گرانروى مایعات را با اصطلاح «رطوبت» معرفى کرده است، که با افزایش رطوبت مایع، جسم جامد در آن سریعتر حرکت مىکند. وى در ادامه به پدیده اصطکاک حرکت اجسام در مایعات اشاره کرده و گفته است که اگر دو جسم متحرک در مایع، حجم و وزن یکسان ولى شکلهاى متفاوتى داشته باشند آنکه سطح تماس آن با مایع کمتر است (و درنتیجه کمتر در معرض اصطکاک است) سریعتر حرکت مىکند. خازنى (ص ۱۷) مرکز ثقل یک جسم را نقطهاى از آن دانسته است که وقتى بر مرکز عالم منطبق شود جسم ساکن بماند.

همچنین (ص ۱۷ـ۱۹) به بحث تعادل دو جسم حول مرکز ثقل مجموعه (نقطه گرانیگاه) اشاره کرده و به درستى گفته است که مرکز ثقل مجموعه، نقطهاى بر خط گذرنده از مراکز ثقل دو جسم و بین آن دو مرکز واقع است. او به وزن و وزن مخصوص جوّ آگاه بوده او در این باره گفته است که وزن اجسام در جوّى متراکمتر سبکتر است (ص ۲۳). درواقع با بیان این نکته تلویحاً به نیروى شناورى اجسام در جوّ اشاره کرده است. وى اصول شناورى اجسام در مایعات را هم تشریح کرده است (ص ۲۴).

خازنى قوه جاذبه را مى شناخت و تأثیر آن را بر وزن اجسام به صورت دورى و نزدیکى از مرکز عالم بیان کرده بود، البته خازنى این تأثیر را بهصورت نسبتى خطى و ساده مىپنداشت که این باور براساس دانش امروز نادرست است (رجوع کنید به همانجا). وى در ادامه به سقوط آزاد اجسام به سمت مرکز عالم (زمین) اشاره کرده است (ص ۲۴ـ۲۵).

خازنى براى نخستین بار در تاریخ مکانیک فرضیه تغییر جاذبه را برحسب فاصله جسم از مرکز زمین بیان کرد. هیچیک از آثار شناخته شده از سدههاى میانى به این مسئله نپرداختهاند. نخستینبار نیوتن در سده یازدهم/ هفدهم رابطه ریاضى تغییر نیروى جاذبه براساس فاصله اجسام از مرکز زمین را کشف کرد (رجوع کنید به روژنسکایا، ص ۶۲۲).

خازنى (ص ۶۹) به فنِّ سوراخکارىِ اجسامِ سخت، مثل یاقوت سرخ، با الماس براى خارج کردن هوا از داخل حفرههاى آن نیز اشاره کرده است. خازنى (ص ۱۰۹ـ۱۱۰) در بحث ترازوى حکمت، به وزنههاى ترازوى رایج آن دوره (شامل وزنههایى معادل یک، دو، پنج، ده، بیست و پنجاه و مانند آن برحسب واحد وزن) انتقاد کرده و سپس وزنههاى مضارب سه (شامل وزنههاى معادل یک، سه، نه، بیستوهفت و جز آن) را برحسب واحد وزن مناسب دانسته است (۱، ۳، ۲۳، ۳۳،…).

بدین ترتیب تعداد وزنه هاى لازم براى اندازه گیرى وزن به حداقل ممکن مى رسد به شرط آنکه استفاده از کفه مقابل نیز مجاز باشد. اگر اندازهگیرى وزن تنها در یک کفه ممکن باشد باید وزنههایى را با مضارب دو (یعنى ۱، ۲، ۲۲، ۳۲، ۴۲، …) بهکار برد. به عقیده روژنسکایا (ص ۶۳۴) خازنى مسئلهاى از اندازهگیرى وزن را، که اروپاییان در سدههاى بعدى به آن پرداختند، حل کرده است.

اگرچه ماهیت آراى خازنى درباره مفاهیم پایه مکانیک از منظر دانشمندان اسلامى برآمده از آراى ارسطو ـ ارشمیدس بود، اما وى با دقت نظرى درخور توجه ضمن بیان آراى گذشتگان نوآوریهاى متعددى در زمینه ساخت ابزارهاى مکانیکى داشته است. به نوشته هیل (ص۷۰) میزانالحکمه یکى از بهترین آثار بهجا مانده از سدههاى میانى است که در آن توجه زیادى به دقت نظر علمى شده است.

نسخه شناسى و پژوهشها درباره میزانالحکمه. از میزان الحکمه چند نسخه خطى باقى مانده است که ماتویفسکایا و روزنفلد (ج ۲، ص۳۴۰)، آنها را فهرست کرده اند. به این فهرست باید نسخهاى کهن از این کتاب در تبریز (رجوع کنید به سیدیونسى، ج ۳، ص ۱۳۶۲ـ۱۳۶۳) و نسخهاى ناقص در تهران (دانشپژوه و علمى انوارى، ج ۱، ص ۳۱۷) را افزود. میزانالحکمه تاکنون چند بار به چاپ رسیده است. نخستین بار این کتاب را خانیکوف در ۱۳۸۰/۱۸۶۰ به چاپ رسانده و سزگین در مجموعه >علوم طبیعى در اسلام< (ج ۴۷، فرانکفورت ۲۰۰۱/۱۳۷۹ش) تجدید چاپ کرده است.

این چاپ گزیدهاى از متن کتاب و تنها شامل قسمت اعظم مقاله اول و نیز نوشتههاى بیرونى درباره وزن مخصوص اجسام است. در این چاپ (خازنى، ۲۰۰۱، ص ۲۴) بین تعداد بابها و فصول این کتاب با چاپ حیدرآباد (همو، ۱۳۵۹، ص ۱۵) اختلاف وجود دارد. چاپ متن کامل کتاب براى نخستین بار در ۱۳۵۹ در حیدرآباد هند انجام شد (براى آگاهى از تاریخ چاپهاى این کتاب رجوع کنید به عبدالجبار عبدالرحمان، ج ۱، ص ۴۸۷؛آباتوى، ص ۱۴۲).

جدیدترین چاپ کتاب بهوسیله منتصر محمود مجاهد (قاهره ۲۰۰۵/ ۱۳۸۴ش) انجام شده که عملا تکرار چاپ حیدرآباد بدون هیچ تغییرى است. بخشهایى از میزان الحکمه نیزترجمه شده است. نخستین این ترجمه ها ترجمه انگلیسى خانیکوف است که به همراه چاپ گزیده او از کتاب انجام شده است (براى آگاهى از دیگر ترجمه ها رجوع کنید به ماتویفسکایا و روزنفلد، همانجا). از این کتاب ترجمهاى نیز به زبان فارسى وجود دارد که تنها شامل بخشهایى از اصل عربى کتاب است (براى آگاهى بیشتر درباره این ترجمه رجوع کنید به خازنى، ترجمه فارسى، مقدمه مدرسرضوى، ص لب ـ لز).



منابع:

(۳۸) ابنابىاصیبعه، عیون الانباء فى طبقات الاطباء، چاپ نزار رضا، بیروت ( ۱۹۶۵)؛
(۳۹) ابوریحان بیرونى، کتاب التفهیم لاوائل صناعهالتنجیم، با ترجمهانگلیسى از رمزىرایت، لندن۱۹۳۴؛
(۴۰) مسعودبنعمر تفتازانى، شرح المقاصد، چاپ عبدالرحمان عمیره، قاهره ۱۴۰۹/۱۹۸۹، چاپ افست قم ۱۳۷۰ـ ۱۳۷۱ش؛
(۴۱) عبدالرحمان خازنى، کتاب میزانالحکمه، حیدرآباد، دکن ۱۳۵۹؛
(۴۲) همان، ترجمه فارسى، چاپ مدرسرضوى، تهران ۱۳۴۶ش؛
همو، کتاب میزانالحکمه، (ترجمه و شرح متن خلاصه از نیکلاخانیکوف)، در

(۴۳) Journal of the American Oriental Society, no.6 (1860), repr.in Natural sciences in Islam, vol.47: Mizan al-hikma, collected and reprinted by Fuat Sezgin, Frankfort on the Main: Institute for the History of Arabic -Islamic Science at the Johann Wolfgang Goethe University, 2001;

(۴۴) عمربنابراهیم خیام، دانشنامه خیامى : مجموعهرسائل علمى،فلسفى و ادبى، چاپ رحیم رضازاده ملک، تهران ۱۳۷۷ش؛
(۴۵) محمدتقى دانشپژوه و بهاءالدین علمى انوارى، فهرست کتابهاى خطى کتابخانه مجلس سنا، ج ۱، تهران (بىتا.)؛
(۴۶) میرودود سید یونسى، فهرست کتابخانه ملى تبریز، ج ۳، تبریز ۱۳۵۰ش؛
(۴۷) عبدالجبار عبدالرحمان، ذخائرالتراث العربى الاسلامى، بصره ۱۴۰۱ـ۱۴۰۳/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۳؛
(۴۸) غیاثالدین جمشید کاشانى، مفتاحالحساب، چاپ احمدسعید دمرداش و محمد حمدى حفنى شیخ، قاهره ?( ۱۹۶۷)؛
(۴۹) لطفاللّه قارى، «الآلات المیکانیکیه فى تراثنا العلمى و موقع کتاب الرساله القدسیه»، مجله تاریخالعلوم العربیه، ج ۱۱، ش ۱ و ۲ (۱۹۹۵ـ۱۹۹۷)؛
(۵۰) محمدبن حسن کمالالدین فارسى، اساس القواعد فى اصولالفوائد، چاپ مصطفى موالدى، قاهره ۱۹۹۴؛

(۵۱) M. Abattouy, The history of Arabic sciences: a selected bibliography, Berlin 1996;
(۵۲) Ahmad Y. Hassan and Donald Routledge Hill, Islamic technology: an illustrated history, Paris 1992;
(۵۳) Donald Routledge Hill, Islamic science and engineering, Edinburgh 1993;
(۵۴) Galina P. Matvievskaya and Boris Rozenfeld, Matematiki i astronomi musulmanskogo srednevekovia i ikh trudi (VIIIth-XVIIth cent.), Moscow 1983;
(۵۵) Mariam Rozhanskaya, “Statics”, in Encyclopedia of the history of Arabic science, ed. Roshdi Rashed, vol.2, London: Routledge, 1996.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴ 

زندگینامه غلامحسین‌ جونپوری‌(متوفی۱۲۹۷ه ق)

جونپوری‌ ، غلامحسین‌ بن‌ فتح‌ محمدبن‌ محمدعوض‌ علوی‌عباسی‌، ریاضی‌دان‌، ستاره‌شناس‌ و عالمِ فارسی‌نویس‌ اهل‌ شبه‌قاره‌. او در ۱۲۰۵ در جونپور*به‌ دنیا آمد. علوم‌ گوناگون‌ را از پدرش‌ و نیز از سیدالعلما سیدحسین‌ لکهنویی‌، عالم‌ فارسی‌نویس‌ اهل‌ شبه‌قاره‌ (متوفی‌ ۱۲۷۳)، آموخت‌ (حسنی‌، ج‌ ۷، ص‌ ۳۵۹؛ صدرالافاضل‌، ص‌ ۴۲۱).

جونپوری‌ منجم‌ دربارِ راجاخان‌ بهادرخانِ نصرتْ جنگ‌، راجای‌ شهرِ تکاری، بود و رصد های‌ نجومی‌ متعددی‌ در آنجا انجام‌ داد. جدولهایی‌ که‌ او برای‌ تعدیل‌النهار (رجوع کنید به غلامحسین‌ جونپوری‌، ۱۸۳۵، ص‌ ۵۴۳)، مطالع‌البروج‌ (همان‌، ص‌ ۵۴۵) و رؤیت‌ سیارات‌ (همان‌، ص‌ ۶۳۳) تهیه‌ کرده‌ است‌، بر اساس‌ مختصات‌ جغرافیایی‌ قلعه تکاری‌ محاسبه‌ شده‌اند. جونپوری‌ مدتی‌ نیز همچنین‌ قاضی‌اعظم‌ (صدرالصدور) دربار راجای‌ بنارس‌ گردید (خیرالدین‌ محمد جونپوری‌، ص‌۱۵۱).

پس‌از آن‌، به‌خدمت‌ نواب‌ مرشدآباد در آمد و برایش‌ مقرری‌ تعیین‌ شد (حسنی‌؛ صدرالافاضل‌، همانجاها). جونپوری‌ ظاهراً مدتی‌ مقیم‌ کلکته‌ شده‌ بود، زیرا در انتهای‌ نسخه چاپی‌ جامع‌ بهادرخانی‌، یکی‌ از مهم‌ترین‌ آثارش‌ (رجوع کنید به ادامه مقاله‌)، تصریح‌ شده‌ که‌ این‌ کتاب‌ در ۱۲۵۰/ ۱۸۳۵ در کلکته‌ و با نظارت‌ جونپوری‌ چاپ‌ شده‌ است‌.

رحلت

جونپوری‌ در ۱۲۷۹، در راه‌ بازگشت‌ به‌ جونپور، در محلی‌ به‌ نام‌ داودپور (در جنوب‌ بنارس‌، امروزه‌ در ایالت‌ بِهار) درگذشت‌ (رجوع کنید به کشمیری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۹۳). محل‌ فوت‌ او را عظیم‌آباد نیز دانسته‌اند (صدرالافاضل‌، همانجا). صدرالافاضل‌ (ص‌ ۴۲۲) به‌ نام‌ چند تن‌ از شاگردان‌ او اشاره‌ کرده‌ است‌.

آثار

جونپوری‌ کثیرالتألیف‌ بود و آثار متعددی‌، عموماً به‌ فارسی‌، در ریاضیات‌ و نجوم‌ و احکام‌ نجوم‌، از خود به‌جای‌ گذاشته‌ است‌. تعدادی‌ از آثار نجومی‌ او از مهم‌ترین‌ آثار نجومی‌ فارسی‌ به‌شمار می‌روند، زیرا او به‌ نسلی‌ از ستاره‌شناسان‌ اسلامی‌ تعلق‌ دارد که‌ با ستاره‌شناسی‌ جدید اروپایی‌ نیز آشنا شده‌ بودند.

از کتابهای‌ نجومی‌ و ریاضی‌ او این‌ آثار را می‌شناسیم‌:

۱) انیس‌ الاَحباب‌ فی‌ بیان‌ مسائل‌ اسطرلاب‌، به‌ فارسی‌ در دو فصل‌ (تألیف‌ ۱۲۳۴)، در شرح‌ رساله الصفیحه بهاءالدین‌ عاملی‌ * (استوری‌، ج‌ ۲، بخش‌ ۱، ص‌ ۹۹؛ بشیر حسین‌، ص‌ ۳۶۴). جونپوری‌ سبب‌ تألیف‌ این‌ رساله‌ را، بیانِ ساده طرز ساخت‌ و کاربرد اسطرلاب‌ می‌نویسد. وی‌ در این‌ رساله‌، پیش‌ از موضوع‌ اصلی‌، در باره مقدمات‌ هندسی‌ و نجومی‌ مطالبی‌ نوشته‌ است‌ (برای‌ آگاهی‌ بیشتر در باره این‌ کتاب‌ رجوع کنید به عبدالمقتدر، ج‌ ۱۱، ص‌ ۷۵ـ۷۶؛ منزوی‌، ۱۳۷۴ ش‌، ج‌ ۴، ص‌ ۲۸۲۳). تنها نسخه خطی‌ انیس‌الاحباب‌، به‌ شماره ۱۰۶۳، در کتابخانه خدابخش‌ در پتنه‌ نگهداری‌ می‌شود.

۲) اصطلاحات‌ التقویم‌، رساله کوچکی‌ به‌ فارسی‌، مشتمل‌ بر مقدمه‌ و چهارده‌ باب‌ و خاتمه‌، در باره اصطلاحات‌ فنی‌ تقویمهای‌ نجومی‌. جونپوری‌ در این‌ رساله‌ چگونگی‌ گردآوری‌ این‌ اصطلاحات‌ را بیان‌ کرده‌ و نیز از غفلت‌ مردم‌ و بی‌اطلاعی‌ آنان‌ از دانش‌ نجوم‌ در عهد خود شکایت‌ کرده‌ است‌ (عبدالمقتدر، ج‌ ۱۱، ص‌ ۷۴ـ۷۵). از این‌ رساله‌ چند نسخه خطی‌ باقی‌ مانده‌ است‌ (رجوع کنید به استوری‌، همانجا؛ منزوی‌، ۱۳۷۴ش‌، ج‌۴، ص‌۲۸۱۷).

۳) جامع‌ بهادرخانی‌ یا مفتاح‌ الرصد، دایره المعارف‌ مفصّلی‌ در علوم‌ ریاضی‌ و نجوم‌ به‌ زبان‌ فارسی‌، که‌ تألیف‌ آن‌ در ۱۲۴۸ آغاز شده‌ و در ۱۲۴۹ به‌ پایان‌ رسیده‌ و خود جونپوری‌ (۱۸۳۵، ص‌ ۴) مادّه‌ تاریخ‌ «این‌ طلسم‌ گنج‌ سرّالاکبر است‌» (۱۲۴۸) را برای‌ زمان‌ تألیف‌ ذکر کرده‌ است‌. این‌ کتاب‌ به‌ یک‌ مقدمه‌ و شش‌ خزینه‌ (مقاله‌) و هر خزینه‌ به‌ بخشهای‌ کوچک‌تری‌ با عنوان‌ «حِرْز» تقسیم‌ شده‌ است‌. این‌ کتاب‌ تقسیمات‌ دیگری‌ هم‌ دارد (برای‌ گزارش‌ کوتاهی‌ از تقسیم‌بندی‌ کتاب‌ رجوع کنید به عباسی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۷۹؛ حائری‌، ج‌ ۱۹، ص‌ ۵۰۸ ـ۵۱۰؛ منزوی‌، ۱۳۶۲ـ ۱۳۷۰ ش‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۸۴).

موضوعات‌ کتاب‌ عبارت‌اند از:

هندسه‌، علم‌ ابصار (مناظر)، حساب‌، گزیده‌هایی‌ از روشهای‌ به‌ دست‌ آوردن‌ مساحت‌ اشکال‌ و تابعهای‌ مثلثاتی‌ و حل‌ مثلثهای‌ مسطح‌ و کروی‌، ستاره‌شناسی‌، زیج‌ و تقویم‌ (جونپوری‌، ۱۸۳۵، ص‌ ۳). اگرچه‌ بزرگ‌ترین‌ بخش‌ این‌ دایرهالمعارف‌ به‌ ریاضیات‌ اختصاص‌ دارد، تأکید مؤلف‌ بیشتر بر ستاره‌شناسی‌ بوده‌ و از این‌رو، نام‌ دوم‌ کتاب‌ مفتاح‌الرصد است‌ (رجوع کنید به منزوی‌، ۱۳۶۲ـ ۱۳۷۰ ش‌، همانجا).

انکشاف‌ اول‌ از حرز دومِ مفتاحِ (بخش‌) دوم‌ از خزینه پنجم‌ (ص‌ ۴۸۷ـ ۵۲۲)، راجع‌ به‌ ابزارهای‌ نجومی‌ است‌ (فقط‌ همین‌ خزینه‌ از کتاب‌، به‌ مفتاحهایی‌ نیز تقسیم‌ شده‌ است‌). مؤلف‌ در این‌ بخش‌، سازوکارِ دوازده‌ نوع‌ ابزار نجومی‌ را توضیح‌ داده‌ و شکل‌ آنها را هم‌ آورده‌ است‌. از بین‌ آنها، دو وسیله‌ به‌ نجوم‌ جدید اروپایی‌ تعلق‌ دارد، یکی‌ تلسکوپی‌ که‌ بر پایه‌ای‌ به‌ نام‌ حلقه شامله افقی‌ (همان‌، ص‌ ۵۰۷ـ ۵۰۸) نصب‌ شده‌ است‌ و دیگری‌ یک‌ سُدْس‌ انعکاسی‌ (همان‌، ص‌ ۵۱۰ ـ۵۱۴؛ برای‌ تصاویر این‌ وسایل‌ رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۵۱۹، ۵۲۱) که‌ شبیه‌ به‌ سدس‌ انعکاسی‌ هاردلی‌ (رجوع کنید به انصاری‌ و سارما، ص‌ ۸۲ ـ۸۴) است‌.

جونپوری‌، به‌ نوشته خودش‌ (۱۸۳۵، ص‌ ۵۲۳)، در ۱۲۴۸ در تکاری‌ از وسیله اخیر برای‌ رصد و به‌ دست‌ آوردن‌ بیشترین‌ ارتفاع‌ خورشید به‌ هنگام‌ عبور از نصف‌النهارِ این‌ شهر استفاده‌ کرده‌ است‌. او همچنین‌ در این‌ کتاب‌، علاوه‌ بر توصیف‌ نظام‌ زمین‌ مرکزی‌ بطلمیوسی‌، که‌ ستاره‌شناسان‌ اسلامی‌ آن‌ را پذیرفته‌اند، مطالب‌ در خور توجهی‌ نیز از ستاره‌شناسی‌ اروپایی‌ ذکر کرده‌، از جمله‌ نظام‌ خورشید مرکزی‌ سیارات‌ را با تصویر جالبی‌ نشان‌ داده‌ است‌ (رجوع کنید به ص‌ ۴۷۳ـ۴۷۴).

همچنین‌ در این‌ تصویر، مدار حرکت‌ دو سیارک‌ پالاس‌ (در متن‌: پالس‌) و سرس‌ (در متن‌: سریش‌)، چهار قمر از اقمار مشتری‌، هفت‌ قمر زحل‌ و شش‌ قمر اورانوس‌ را تصویر کرده‌ است‌ (رجوع کنید به ص‌ ۴۷۴). جونپوری‌ پدیده گرانش‌ (ثقل‌ یا جاذبه‌) را با اصطلاح‌ جذب‌ و اِنْجِذاب‌ توضیح‌ داده‌ است‌ (رجوع کنید به انصاری‌ و سارما، ص‌ ۸۱ ـ۸۲).

از جامع‌ بهادرخانی‌ چند نسخه خطی‌ باقی‌ مانده‌ است‌ (برای‌ آگاهی‌ از آنها رجوع کنید به منزوی‌، ۱۳۷۴ ش‌، ج‌ ۴، ص‌ ۲۶۳۶). نسخه موجود در لاهور احتمالاً به‌ خط‌ خود جونپوری‌ است‌ (عباسی‌، همانجا؛ منزوی‌، ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ ش‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۸۴). نسخ‌ خطی‌ موجود در ایران‌، به‌جز نسخه‌ای‌ در تهران‌ (در باره آن‌ رجوع کنید به حائری‌، همانجا)، گزیده جامع‌ بهادر خانی‌ اند و تنها در بردارنده خزینه دوم‌ این‌ کتاب‌ در علم‌ اِبصارند (رجوع کنید به انوار، ج‌ ۳، ص ۲۳۶ـ۲۳۷؛ افشار و دانش‌پژوه‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۷۴ـ۱۷۵؛ حسینی‌ اشکوری‌، ج‌ ۲۵، ص‌ ۴۲ ـ ۴۳؛ حائری‌، ج‌ ۱۹، ص‌ ۱۶۷ـ ۱۶۸). این‌ کتاب‌ در ۱۲۵۰/۱۸۳۵، در زمان‌ زندگی‌ مؤلف‌، در کلکته‌ چاپ‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به استوری‌، ج‌ ۲، بخش‌ ۱، ص‌ ۲۰).

از میان‌ دانشمندان‌ معاصر، تایتلر(ص‌ ۲۵۴ـ۲۷۲) بخشهایی‌ از جامع‌ بهادرخانی‌ را بررسی و برخی‌ از جدولهای‌ آن‌ را بازنویسی‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۲۷۱ـ۲۷۲؛ نیز رجوع کنید به رضوی‌، ص‌ ۲۵ـ۳۹).

۴) زیج‌ بهادرخانی‌، که‌ از آن‌ با نامهای‌ زیج‌ بهادری‌ و زیج‌ طغیانی‌ هم‌ یاد شده‌ است‌، یکی‌ از مهم‌ترین‌ زیجهای‌ فارسی‌ به‌ شمار می‌رود. جونپوری‌ این‌ کتاب‌ را پس‌ از جامع‌ بهادرخانی‌ تألیف نموده‌است‌ (غلامحسین‌ جونپوری‌، ۱۸۵۵ـ ۱۸۵۸، ص‌۱). تألیف‌ کتاب‌ در ۱۲۵۴ به‌ پایان‌ رسیده‌ است‌. به‌نوشته جونپوری‌ (ص‌ ۲)، هدف‌ از تألیف‌ آن‌ استفاده‌ از ابزارهای‌ جدید فرنگی‌ است‌، برای‌ رفع‌ اختلافی‌ که‌ براثر گذشت‌ سالیان‌ بین‌ موقعیتهای‌ نجومی‌ اجرام‌ آسمانی‌ با مطالب‌ زیج‌ محمدشاهی‌ (تألیف‌ جی‌سینگ‌*) پیش‌ آمده‌ است‌. او (۱۸۵۵ـ۱۸۵۸، ص‌ ۲ـ۳) هفت‌ فضیلت‌ برای‌ زیج‌ بهادرخانی‌ برشمرده‌ است‌، از جمله‌ داشتن‌ بخشی‌ برای‌ توضیح‌ معادلات‌ محاسباتی‌ لازم‌ برای‌ استخراج‌ تقویمها، توضیح‌ در باره اصطلاحات‌ پیچیده قابل‌ طرح‌ در تقویمها، طرح‌ گاه‌شماریهای‌ اروپایی‌ و بنگاله‌ (هندی‌) در کنار گاه‌شماریهای‌ اسلامی‌، طرح‌ جدولهای‌ تتهه‌/ تیتهی‌ و نِکشترا (از اصطلاحات‌ نجوم‌ هندی‌، به‌ ترتیب‌ بـه‌ معنای‌ روز قمری‌ و طول‌ مدت‌ یک‌ منزل‌ از منازل‌ ماه‌) و طرح‌ جدولهای‌ مطالع‌ بروج‌ تا عرض‌ َ۳۳ ۶۶، بر خلاف‌ دیگر زیجها که‌ این‌ جدولها را فقط‌ تا عرض‌ ْ۵۰ ، که‌ «منتهای‌ اقلیم‌» می‌دانستند، طرح‌ می‌کردند.

زیج‌ بهادرخانی‌ شامل‌ مقدمه‌ و هفت‌ مقاله‌ است‌ که‌ هر مقاله‌ به‌ بابهایی‌ تقسیم‌ شده‌ و کتاب‌ جمعاً دارای‌ ۷۵ باب‌ است‌. مقاله چهارم‌ (ص‌ ۴۰۲ـ ۶۱۸)، با عنوان‌ «در معرفت‌ روش‌ کواکب‌ و مواضع‌ آنها در طول‌ و عرض‌ و استخراج‌ کسوف‌ و خسوف‌ و رؤیت‌ اَهِلّه‌…»، طولانی‌ترین‌ مقاله‌ است‌. جدولهای‌ متعددی‌، از جمله‌ جدولهای جِیب‌ و ظِلّ و مِیل‌، به‌ صورت‌ خاتمه‌ای‌ به‌ مقاله سوم‌ (ص‌ ۹۱ـ۴۰۲) افزوده‌ شده‌اند. یکی‌ از ویژگیهای زیج‌ بهادرخانی‌، توضیح‌ و بررسی‌ گاه‌شماریهای‌ متعدد (پانزده‌ تا) و روشهای‌ تبدیل‌ آنها به‌ یکدیگر و روزهای‌ مهم‌ هریک‌ از آنها است‌(مقاله دوم‌).

تاکنون‌، توضیح‌ زیج‌ بهادرخانی‌ در مورد این‌ گاه‌شماریها،به‌ویژه‌ گاه شماریهای هندی‌، جامع‌ترین‌ توضیح‌ به‌ شمار می‌رود. از جمله‌ منابع‌جونپوری‌، علاوه‌بر زیج‌ محمدشاهی‌، زیج‌ اُلُغ‌بیگ‌ و روضه المنجمینِ شهمردان‌ ابی‌الخیر رازی‌ بوده‌ است‌. در نگاه‌ اول‌، زیج‌ بهادر خانی‌ شرح‌ زیج‌ محمدشاهی‌ به‌ نظر می‌آید، ولی‌ در واقع‌ این‌ کتاب‌ بازنویسی‌ یا تحریری‌ از زیج‌ محمدشاهی است‌، به‌ خصوص‌ از این‌ حیث‌ که‌ جونپوری‌ در این‌ کتاب‌ بسیاری‌ از مطالب‌ زیج‌ محمدشاهی‌ را شرح‌ داده‌ یا حتی‌ درستی‌ آنها را، بر اساس‌ رصدهای‌ خود، امتحان‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به انصاری‌، ص‌ ۱۸۴ـ ۱۸۵).

زیج‌ بهادرخانی‌ اثر جالب‌ توجهی‌ در سنّت‌ زیج‌نویسی‌ به‌شمار می‌آید که‌ در آن‌ عناصری‌ از نجوم‌ اروپایی‌ با سبک‌ رساله‌های‌ نجومی‌ دوره اسلامی‌ آمیخته‌ شده‌ است‌. با استفاده‌ از نرم‌افزار ابداعی‌ بنو وان‌ دالن‌، معلوم‌ شده‌ است‌ که‌ مشخصه‌های‌ حرکت‌متوسط‌ سیارات‌ در این‌کتاب‌ با مشخصه‌های‌ مطرح‌ شده‌ در زیج‌ محمدشاهی‌ انطباق‌ دارد. این‌ کتاب‌ از ۱۲۷۱ تا ۱۲۷۵/ ۱۸۵۵ـ ۱۸۵۸ در بنارس‌ چاپ‌ شده‌ است‌ (برای‌ آگاهی‌ از نسخ‌ خطی‌ آن‌ رجوع کنید به منزوی‌، ۱۳۷۴ ش‌، ج‌ ۴، ص‌ ۲۹۵۲؛برای‌ گزارشی‌ کلی در باره این‌ کتاب‌ رجوع کنید به انصاری‌، ص‌ ۱۸۳ـ ۱۸۵). از این‌ کتاب‌ گزیده‌ای‌ نیز در دست‌ است‌ (رجوع کنید به منزوی‌، ۱۳۷۴ ش‌، همانجا).

۵) رایض‌النفوس، در علم‌ هندسه‌، ترجمه فارسی کتاب‌ الاُکَر اثر تئودوسیوس‌*. تنها نسخه شناخته‌ شده آن‌ در هندوستان‌ نگهداری‌ می‌شود (رجوع کنید به استوری‌، ج‌۲، بخش‌ ۱، ص‌۲).

۶) تبصره المهندس‌، تنها تألیف‌ جونپوری‌ به‌ زبان‌ عربی‌، در شرح‌ تحریر خواجه‌ نصیر الدین طوسی‌ از اصول‌ اقلیدس‌. از این‌ کتاب‌ دو نسخه‌ شناسایی‌ شده‌ است‌: نسخه‌ای‌ که‌ در کتابخانه مؤسسه‌ آسیایی‌ بنگال‌ (در کلکته‌) به‌ شماره ۱۴۹۰، مورخ‌ ۱۲۴۵، نگهداری‌ می‌شود و نسخه‌ای‌ که‌ متعلق‌ به‌ کتابخانه شخصی راجای‌ بنگال‌ است‌ (رضوی‌، ص‌ ۲۶ـ۲۷).

۷) تنبیهات‌ منکرین‌، رساله کوتاهی‌ در پنج‌ برگ‌ به‌ زبان‌ فارسی‌، که‌ تنها نسخه شناخته‌ شده آن‌ (تاریخ‌ کتابت‌: ۱۲۶۸) در مجموعه حبیب‌ گنج‌ در کتابخانه مولانا آزاد، در دانشگاه‌ اسلامی‌ علیگره‌ در هندوستان‌، نگهداری‌ می‌شود. تنبیهات‌ منکرین‌ در ۱۲۳۸ تألیف‌ شده‌ و نام‌ آن‌ مادّه‌ تاریخ‌ سال‌ تألیف‌ آن‌ نیز هست‌. این‌ رساله‌ دارای‌ سه‌ فصل‌ است‌: الف‌)در بیان‌ تعریف‌ و موضوع‌ علم‌ هیئت‌؛ب‌) در اثبات‌ کرویت‌ ارض‌ و سکون‌ آن‌ در وسط‌ عالم‌؛ج‌) در ذکر وجوهی‌ که‌ فیثاغورس‌ و حکمای‌ فرنگ‌ بدان‌ وجوه‌ ارض‌ را کره متحرک‌ دانسته‌اند. جونپوری‌ در این‌ رساله‌ دلایل‌ عرضه‌ شده‌ برای‌ سکون‌ و چرخش‌ زمین‌ را بیان‌ کرده‌ است‌. تنبیهات‌ منکرین‌ به‌ درخواست‌ نواب‌ مهدی‌ علی‌خان‌، که‌ دوستدار دانش‌پژوهان‌ بود و علاقه‌ شدیدی‌ به‌ مسائل‌ نجومی‌ داشت‌، تألیف‌ شد.

۸) مفتاح‌ الریاضی‌، رساله کوتاهی‌ به‌ فارسی‌، که‌ تنها نسخه شناخته‌ شده آن‌ در کتابخانه خدابخش‌ در ایالت‌ پتنه‌ نگهداری‌ می‌شود.

آقابزرگ‌ طهرانی‌ (ج‌۱۱، ص‌۲۳۸ـ۲۳۹، نیز رجوع کنید به ج‌۱، ص‌۵۲۳) رساله‌ای‌ به‌ نام‌ اِرصاد المنجمین‌ را نیز از غلامحسین‌ جونپوری‌ دانسته‌ است‌. هیچیک‌ از فهرستهایی‌ که‌ از آثار جونپوری‌ تهیه‌ شده‌، کلیه آثار او را در بر ندارند(برای‌ آگاهی‌ از فهرستهایی‌ شامل‌ برخی‌ آثار او رجوع کنید به عبدالرحمان‌ و همکاران‌، ص‌ ۳۰۹، ۳۸۷ـ ۳۸۸؛منزوی‌، ۱۳۷۴ش‌،ج‌ ۴، ص‌ ۳۱۴۵؛روزنفلد و احسان‌اوغلو، ص‌ ۴۱۹). مهدی‌ انصاری‌ فرنگی‌محلی‌ (از علیگره‌) کره آسمانی منحصر به‌ فردی‌ ساخته غلامحسین‌ جونپوری‌، دارای‌ تاریخ‌ ۱۲۳۱، در اختیار دارد (انصاری‌ و سارما، ص‌ ۸۴ـ۸۷).



منابع‌:

(۱) آقابزرگ‌ طهرانی‌؛
(۲) ایرج‌ افشار و محمدتقی‌ دانش‌پژوه‌، فهرست‌ کتابهای‌ خطی‌ کتابخانه ملی‌ ملک،ج‌ ۲، تهران‌ ۱۳۵۴ ش‌؛
(۳) عبداللّه‌ انوار، فهرست‌ نسخ‌ خطی‌ کتابخانه ملی، تهران‌ ۱۳۴۳ ـ ۱۳۵۸ ش‌؛
۴- محمد بشیر حسین‌،«دیگر علوم‌ و فنون‌»،در تاریخ‌ ادبیات‌ مسلمانان‌ پاکستان‌ و هند، ج‌ ۵، لاهور: پنجاب‌ یونیورسی‌، ۱۹۷۲؛
(۵) خیرالدین‌ محمد جونپوری‌، تذکره علمای‌ جونپور، چاپ محمد ثنااللّه‌، کلکته‌ ۱۳۵۲/ ۱۹۳۴؛
(۶) غلامحسین‌ جونپوری‌، جامع‌ بهادرخانی‌، چاپ‌ سنگی‌ کلکته‌ ۱۸۳۵؛
(۷) همو، زیج‌ بهادرخانی، چاپ‌ سنگی‌ بنارس‌ ۱۸۵۵ـ ۱۸۵۸؛
(۸) عبدالحسین‌حائری‌، فهرست ‌کتابخانه مجلس‌شورای‌ملی‌، ج‌۱۹، تهران‌ ۱۳۵۰ش‌؛
(۹) عبدالحی‌ حسنی‌، نزهه الخواطر و بهجه المسامع‌ و النواظر، ج‌۷، حیدرآباد، دکن‌ ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۱۰) احمد حسینی‌ اشکوری‌، فهرست‌ نسخه ‌های خطی‌ کتابخانه عمومی‌ حضرت‌ آیه اللّه‌العظمی‌ مرعشی‌ نجفی‌، قم‌ ۱۳۵۴ـ۱۳۷۶ش‌؛
(۱۱) مرتضی ‌حسین‌ صدرالافاضل‌، مطلع‌ الانوار: احوال‌ دانشوران‌ شیعه پاکستان‌ و هند،ترجمه محمد هاشم‌،مشهد ۱۳۷۴ ش‌؛
۱۲- احسن‌ عباسی‌، تفصیلی‌ فهرست‌ مخطوطات‌ فارسیه‌،پنجاب پبلک‌لائبریری،‌ لاهور۱۹۶۳؛
(۱۳) فرید قاسملو،«تکمله‌ای‌بر پژوهشی‌ در زیج‌های‌ دوره اسلامی‌»، تاریخ‌ علم، ش‌۱ (پاییز۱۳۸۲)؛
(۱۴) محمدمهدی‌بن‌ محمدعلی‌ کشمیری‌، تکمله نجوم‌ السماء، قم‌ [? ۱۳۹۷]؛
(۱۵) احمد منزوی‌، فهرست‌ مشترک‌ نسخه‌های‌ خطی‌ فارسی‌ پاکستان، اسلام‌آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ش‌؛
۱۶- همو، فهرستواره کتابهای‌فارسی‌، تهران‌۱۳۷۴ش‌ ـ ؛

(۱۷) Abdul Muqtadir, Catalogue of the Arabic and Persian manuscripts in the Oriental Public Library of Bankipore, XI, Patna 1927;
(۱۸) Abdur Rahman et al ., Science and technology in medieval India: a bibliography of source materials in Sanskrit, Arabic and Persian, New Delhi 1982;
(۱۹) S. M.Razaullah Ansari, “Ghulam Husain Jaunpuri and his Zij- i Bahadurkhan”, Studies in history of medicine and science, XIV, no.1-2 (1995-1996);
(۲۰) S.M. Razaullah Ansari and S. R. Sarma, “Ghulam Hussain Jaunpuri’s encyclopaedia of mathematics and astronomy, “Studies in history of medicine and science , XVI, no.1-2 (1999- 2000);
(۲۱) S.A. Rizvi, “Some aspects of history of Indian mathematics in 18 th and early 19 th century, “Ph.D.thesis, University of Cochin, India1984;
(۲۲) Boris Abramovich Rosenfeld and Ekmeleddin Ihsanoglu, Mathematicians, astronomers and other scholars of Islamic civilization and their works ( 7 th -19 th C. ), Istanbul 2003;
(۲۳) Charles Ambrose Storey, Persian literature: a bio- bibliographical survey , vol.2, pt.1, London 1972;
(۲۴) J. Tytler, “Analysis and speciments of a Persian work on mathematics and astronomy”, JRAS , vol.4 (1837).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۱ 

زندگینامه حکیم شمس الدین محمد خَفْرى(متوفی۹۵۷ه ق)

 شمس الدین محمدبن احمد، معروف به فاضل خفرى، حکیم، ریاضى دان و از دانشمندان برجسته علم هیئت و نجوم، در قرن نهم و نیمه اول قرن دهم.

۱) زندگى و آثار کلامى و فلسفى.

لقب وى شمس الدین و به سبب انتساب به خفر، از نواحى شیراز، به خفرى معروف است (قزوینى، ص ۶۴؛ افندى اصفهانى، ج ۷، ص ۸۸). در برخى تذکره ها نام خفرى به اشتباه به جاى محمد، احمد (رجوع کنید به قزوینى، همانجا؛ امین، ج ۳، ص ۱۰۷)، و به جاى خفرى، حُفرى (کحاله، ج ۸، ص ۲۵۴) یا خضرى (خواندمیر، ج ۴، ص ۶۱۱؛ احتمالا خطاى طبعى) ثبت شده است. از او با عنوان شمس الدین کاشى نیز یاد کرده اند (بغدادى، ج ۲، ستون ۲۲۹)، که این نسبت احتمالا به دلیل اقامت چندین ساله خفرى در اواخر عمرش در کاشان بودهاست.

درباره زندگى شخصى، تاریخ و محل تولد خفرى گزارش دقیقى در دست نیست، اما بر حسب تألیفاتى که از وى بر جاى مانده، احتمالا در نیمه دوم قرن نهم متولد شده است. او از حکماى عهد شاه اسماعیل اول (حک ۹۰۵:ـ۹۳۰) و شاه طهماسب صفوى (حک : ۹۳۰ـ۹۸۴) بوده است (شوشترى، ج ۲، ص ۲۳۳؛ افندى اصفهانى، همانجا).

برخى از فرزند وى، قوام الدین حسین بن محمد خفرى، مؤلف رساله جعفریه در حساب یاد کرده اند که همانند پدر در علوم ریاضى و هیئت تبحر خاصى داشته و رساله خود را به فارسى، در دوره شاه طهماسب صفوى و به نام شاه جعفر، حاکم فارس، نگاشته است (حاجى خلیفه، ج ۱، ستون ۵۹۰؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۳۶۶ش، ص ۶۴، ۲۱۷).

درباره مذهب خفرى آراى ضد و نقیضیى وجود دارد. به گفته افندى اصفهانى (همانجا) او ابتدا سنّى مذهب بوده و سپس شیعه شده است. برخى، از جمله قزوینى (همانجا) و فرصت شیرازى (ج ۲، ص ۵۸۶) وى را شیعى مذهب معرفى کرده اند که اکثر آنان به گزارش شوشترى (ج ۲، ص ۲۳۳ـ ۲۳۴) استناد کردهاند (براى بررسى بیشتر رجوع کنید به ساعتچیان، ص ۷۲ـ۷۴).

خفرى در شیراز به کسب علم پرداخت و بعدها به کاشان سفر کرد. وى ظاهرآ تا پایان عمرش در آنجا ساکن بود و به تألیف و تدریس اشتغال داشت (خواندمیر، همانجا؛ قمى، ج ۲، ص ۱۹۵). از استادان مسلّم او سید صدرالدین محمد دشتکى* است (شوشترى، ج ۲، ص ۲۳۳)، اما از دیگر استادانش اطلاع دقیقى در دست نیست. على دوانى (ج ۴، ص ۴۱۲) وى را از شاگردان جلال الدین دوانى* نیز معرفى کرده است. همچنین برخى دیگر مانند بغدادى (همانجا)، فرصت شیرازى (همانجا) و کحاله (همانجا) وى را از شاگردان سعدالدین تفتازانى* برشمردهاند، که صحیح نیست، زیرا تفتازانى از معاصران خفرى نبوده و در ۷۹۱ درگذشته است. احتمال دارد منظور از تفتازانى، سیفالدین احمدبن یحیىبن محمد نواده سعدالدین معروف به حمید تفتازانى باشد (درباره او رجوع کنید به خواندمیر، ج ۴، ص ۳۴۹). از معروفترین شاگردان خفرى، شاه طاهربن رضىالدین اسماعیل حسینى کاشانى است (شوشترى، ج ۲، ص ۲۳۵).

خفرى از معاصران شیخ على بن عبدالعالى عاملى معروف به محقق کرکى و محققثانى* و از معتمدان وى در کاشان بوده است. چنانکه گفتهاند، پاسخهاى خفرى به پرسشهاى مردم در مسائل دینى پاسخهاى عقلانى و بر طبق موازین تعلیمى شیعه امامیه بوده و محقق کرکى همه را موافق فقه امامیه دانسته است. وى حتى هنگام برخى از سفرهاى زیارتى، خفرى را جانشین خود براى مراجعات دینى و دنیوى مردم قرار مىداد (رجوع کنید به همان، ج ۲، ص ۲۳۴؛ مدرس تبریزى، ج ۲، ص ۱۵۴).

در آراى او پیوند فلسفه مشاء و اشراق، و نیز گرایشهاى عرفانى مشهود است. براى مثال، در مباحثى مانند وحدت وجود، اصالت وجود، علم بارى تعالى به اشیا، تلفیقى از آراى مشائى و اشراقى در رأى او ملاحظه مى شود.

رحلت

تاریخ وفات خفرى بنا بر یادداشتى در حاشیه نسخهاى از منتهى الادراک فى مدرک الافلاک، ۹۴۲ است (رجوع کنید به طهرانى، ص ۱۶۳). رضاقلى خان هدایت (ص ۲۰۹) تاریخ وفات وى را ۹۳۵ گزارش کرده است، اما مدرس تبریزى در ریحانه الادب (همانجا) و آقابزرگ طهرانى در طبقات اعلام الشیعه (ص ۲۱۷) وفات وى را ۹۵۷ نوشته اند. او در کاشان مدفون است (نراقى، ص ۱۴).

آثار

از خفرى آثار بسیارى در زمینههاى مختلف فلسفه، و کلام، منطق، هیئت، ریاضى، تفسیر، عرفان و نیز ابیاتى برجاى مانده است.

برخى از مهمترین آثار او در فلسفه، منطق و کلام عبارتاند از:

۱) تعلیقه بر الهیات شرح تجرید قوشچى (تهران ۱۳۸۲ش)، شامل شرح مقصد سوم از اثبات صانع تا مسئله نفى شریک از فصل دوم در صفات صانع؛

۲) حاشیه بر اوایل شرح تجرید (حائرى، ج ۵، ص ۱۳۹ـ۱۴۰)؛

۳) رساله فى اثبات واجب الوجود بالذات و صفاته، این رساله مفصّلترین اثر خفرى در اثبات واجب الوجود است که در یک مقدمه و چند مقصد نگاشته شده است (شوشترى، همانجا؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۱۰۶؛ براى آگاهى از برخى دیگر از رسالههاى خفرى در اثبات واجبالوجود رجوع کنید به ساعتچیان، ص ۷۶ـ۷۹)؛

۴)رساله سوادالعین فى شرح حکمهالعین، که حاشیه خفرى بر شرح محمدبن مبارکشاه بخارى* بر حکمهالعین دبیرانِ کاتبى قزوینى* است (اعتصامى، ج ۲، ص ۴۴ـ۴۵)؛

۵) رساله فى تحقیق الهیولى (حائرى، ج ۲۳، بخش ۱، ص ۲۰ـ۲۱)؛

۶)رساله عبرهالفضلاء فى حلّ شبهه جذر الاصمّ یا رساله ضاله الفضلاء فى حل شبهه کلّ کلامى کاذبٌ؛

۷) حیرهالفضلاء یا حیرهالعقلاء یا حسرهالفضلاء (ساعتچیان، ص ۸۵ـ۸۶؛ براى متن رسالهها رجوع کنید به خفرى، ۱۳۸۶ش الف، ص ۲۷۱ـ۳۰۹؛ همو، ۱۳۸۶ش ب، ص ۲۶۵ـ۲۶۹)؛

۸) رساله فىالقضیه و التصدیق (حاجىخلیفه، ج ۱، ستون ۸۸۳)؛

و ۹) تفسیر آیهالکرسى (تهران ۱۳۸۰ش؛ براى گزارش تکمیلى درباره آثار خفرى رجوع کنید به ساعتچیان، ص ۷۶ـ۹۷).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ على نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقاتاعلام الشیعه: احیاء الداثر من القرنالعاشر، چاپ علىنقى منزوى، تهران ۱۳۶۶ش؛
(۳) یوسف اعتصامى، فهرست کتابخانه مجلس شوراى ملى، ج ۲، تهران ۱۳۱۱ش؛
(۴) عبداللّه بن عیسى افندى اصفهانى، ریاضالعلماء و حیاض الفضلاء، چاپ احمد حسینى، قم ۱۴۰۱ـ؛
(۵) امین؛
(۶) اسماعیل بغدادى، هدیهالعارفین، ج ۲، در حاجىخلیفه، ج ۶؛
(۷) حاجى خلیفه؛
(۸) عبدالحسین حائرى، فهرست کتابخانه مجلس، تهران، ج ۵، ۱۳۴۵ش، ج ۲۳، ]بخش ۱[، ۱۳۷۶ش؛
(۹) محمدبن احمد خفرى، حیرهالفضلاء، در دوازده رساله در پارادوکس دروغگو، چاپ احد فرامرز قراملکى و طیبه عارفنیا، تهران: مؤسسه پژوهشى حکمت و فلسفه ایران، ۱۳۸۶شالف؛
(۱۰) همو، عبرهالفضلاء، در همان، ۱۳۸۶ش ب؛
(۱۱) خواندمیر؛
(۱۲) على دوانى، مفاخراسلام، ج ۴، تهران ۱۳۶۴ش؛
(۱۳) فیروزه ساعتچیان، «شمسالدین محمدبن احمد خفرى: فیلسوف و منجم نامدار مکتب شیراز»، کتاب ماه فلسفه، ش ۱۳ (مهر ۱۳۸۷)؛
(۱۴) نوراللّهبن شریفالدین شوشترى، مجالس المؤمنین، تهران ۱۳۵۴ش؛
(۱۵) جلالالدین طهرانى، گاهنامه ۱۳۱۱ ]شمسى[، تهران [۱۳۱۰ش]؛
(۱۶) محمدنصیربن جعفر فرصت شیرازى، آثار عجم، چاپ منصور رستگار فسائى، تهران ۱۳۷۷ش؛
(۱۷) عبدالنبىبن محمدتقى قزوینى، تتمیم املالآمل، چاپ احمد حسینى، قم ۱۴۰۷؛
(۱۸) عباس قمى، کتاب الکنى و الالقاب، صیدا ۱۳۵۷ـ ۱۳۵۸، چاپ افست قم [.بى‌تا]؛
(۱۹) عمررضا کحاله، معجمالمؤلفین، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت [.بى‌تا]؛
(۲۰) محمدعلى مدرس تبریزى، ریحانهالادب، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۲۱) حسن نراقى، آثار تاریخى شهرستانهاى کاشان و نطنز، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۲۲) رضاقلى بن محمدهادى هدایت، فهرس التواریخ، چاپ عبدالحسین نوائى و میرهاشم محدث، تهران ۱۳۷۳ش.

۲) آثار ریاضى و نجومى

آثار خفرى در این موضوعات به ویژه در عرصه نجوم، عملا ادامه سنّتى دیرپا در نجوم دوره اسلامى است که ضمن پذیرش نجوم بطلمیوسى، به آشکار کردن کاستیهاى آن نیز مىپرداخته است. رصدهاى بطلمیوس و نتایج آنها در مهمترین اثر نجومى او (یعنى کتاب مجسطى، درباره آن رجوع کنید به تحریر مجسطى*) ذکر شده و بسیار مورد توجه دانشمندان دوره اسلامى بوده است، اما چون با برخى مشاهدات و دادههاى جدید تناقض داشته، دانشمندان دوره اسلامى براى بازسازى آن کوششهاى بسیارى کردند.

این کوششها که در قرن پنجم با ابنهیثم* در الشکوک على بطلمیوس شروع شده بود، در قرن هفتم در کتاب التذکره فى الهیئه* خواجه نصیرالدین طوسى گسترش یافت و با دو اثر مهم قطب الدین شیرازى، یعنى نهایهالادراک فى درایه الافلاک و التحفهالشاهیه (که درواقع شروحى بر التذکره… نصیرالدین طوسى هستند)، و دو کتاب مهم خفرى در این عرصه (رجوع کنید به ادامه مقاله) ادامه یافت.

۱٫ بنیادى ترین تألیف خفرى در حوزه نجوم،

التکمله فى شرح التذکره است به عربى، که تألیف آن در محرّم ۹۳۲ به پایان رسیده است (خفرى، التکمله، گ ۲۶۷ر). کتاب در چهار باب، با ساختارى کاملا برابر التذکره تألیف شده است. خفرى در مقدمه (گ ۱پ) آورده که شرح خود را بر پایه یکى دیگر از شروح التذکره، یعنى شرح سیدشریف جرجانى (متکلم و فیلسوف حنفى مذهب، متوفى ۸۱۶) نوشته است (نیز رجوع کنید به صلیبا، ۱۹۹۴، ص ۱۷). التکمله نمونهاى عالى از شروح مزجى نجومى در دوره اسلامى است؛ نویسنده ابتدا سطر یا عبارت یا واژهاى را از کتاب اصلى آورده و سپس به شرح آن پرداخته است.

مطابقت متن التکمله با التذکره نشان مىدهد هیچ سطر و عبارت از التذکره در التکمله جا نیفتاده است. اندازه شروح خفرى بر مطالب کتاب تذکره یکسان نیست و از چند کلمه یا چند سطر تا چند صفحه را دربرمىگیرد. اما مفصلترین یادداشتها، مجموعه یادداشتهایى درباره فصل یازدهم از باب دوم تذکره است (رجوع کنید به نصیرالدین طوسى، ج ۱، ص ۱۹۵ـ ۲۲۳). در این فصل عمومآ طوسى، به تفصیل درباره الگوهاى سیارهاى خود بحث کرده و یادداشتهاى خفرى ناظر بر دستاوردهاى وى در دادن پارهاى از الگوهاى سیارهاى جدیدتر است (در این زمینه رجوع کنید به صلیبا، ۱۹۹۴، ص ۱۹ـ۳۲؛ نیز رجوع کنید به جفت طوسى*).

یکى از مهمترین دستاوردهاى خفرى در این باره، عرضه چهار الگوى غیربطلمیوسى براى تبیین حرکت عطارد است که سه مورد ابداع وى و یکى ابداع قوشچى است (همان، ص ۲۶ـ ۳۲). اهمیت این موضوع در آن است که بهسبب پیچیده بودن حرکت عطارد، اخترشناسان دوره اسلامى پیش از خفرى در تبیین آن اغلب درمانده بودند، چنانکه نصیرالدین طوسى (ج ۱، ص ۲۰۹) نیز صریحآ به ناتوانى خود در حل آن اعتراف کرده است.

اگرچه خفرى التکمه را بر مبناى شرح جرجانى بر تذکره طوسى نگاشته، چند کتاب دیگر، از جمله التحفه الشاهیه و نهایهالادراک، هر دو از قطبالدین شیرازى، نیز از منابع او بوده است (از جمله رجوع کنید به گ ۱۸۱پ، ۱۸۲ر، ۱۸۳پ، گ ۱۸۴پ).

به طور کلى، آراى خفرى در تکمله به گونهاى بازسازى کاملى از الگوى سیارات در نظام ستارهشناسى بطلمیوسى است. الگوى خفرى شامل تمام جنبههاى حرکت ماه، سیارات عُلوى و سفلى است. او نه تنها اشکالات ناظر به حرکت سیارات براساس نظام بطلمیوسى را حل کرد، بلکه از آراى پیشینیان خود در نظام نجومى دوره اسلامى، از جمله نصیرالدین طوسى و قطبالدین شیرازى، نیز فراتر رفت (هریک از آن دو کوشیده بودند برخى اشکالات حرکت سیارات براساس نظام بطلمیوسى را حل کنند).

قطب الدین شیرازى تصور مى کرد اشکالهاى نظام بطلمیوسى در مقیاس کیهانشناختى ـ ریاضى و با متوسل شدن به یک راهحل ریاضى منحصر به فرد (که در آن ماهیت واقعى حرکتهاى سیارات نشان داده مىشود) حلشدنى است؛ اما خفرى چنین مشکلاتى را نه از طریقى منحصر به فرد، بلکه از راه «مجموعه روشهاى ریاضى» ــ در تعامل با ملزومات رصدى و سازگار با دیدگاههاى کیهانشناختى آن دوره حلشدنى مى دانست.

از تکمله نسخههاى خطى بسیارى باقى مانده است (براى آگاهى از بخشهایى از این نسخ رجوع کنید به روزنفلد و احساناوغلو، ص ۳۱۴؛ برکت، ص۱۸۰ـ۱۸۲؛ حائرى، ج ۱۹، ص ۸۹ـ۹۰).

چند تن از دانشمندان و نویسندگان دوره اسلامى شروحى بر تکمله (عمومآ با عنوان حاشیه) نوشتهاند که از چهار عنوان آنها خبر داریم (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ج ۶، ص ۴۷).

۲٫ منتهى الادراک فى مُدرک الافلاک،

تألیف در ۹۱۱٫ منتهىالادراک در اصل شرحى است بر یکى از مهمترین آثار نجومى قطبالدین شیرازى، یعنى نهایهالادراک فى درایهالافلاک، و خفرى خود (گ ۱پ) به این موضوع اشاره کرده است. وى در عین حال، گفته (گ ۳پ) که از عبارات دیگر کتاب نجومى قطبالدین شیرازى، یعنى التحفهالشاهیه، نیز بهره برده و به شرح آن نیز پرداخته است. منتهىالادراک، مانند نهایهالادراک، مشتمل بر چهار بخش است که هر بخش، «مطلب» نام دارد (رجوع کنید به خفرى، منتهىالادراک، گ ۲پ؛ براى آگاهى از ساختار کلى متن و شرح رجوع کنید به حسینى اشکورى، ج ۴، ص ۶۵ـ۶۶؛ آلوارت، ج ۵، ص ۱۶۳ـ۱۶۴)، و هر مطلب به «مقصد»هایى تقسیم شده است. اگرچه منتهىالادراک در شرح نهایهالادراک است، اما از گونه شروح دقیق متن اصلى نیست، بلکه به نظر مىرسد خفرى به طور کلى هریک از موضوعهاى مورد بحث قطبالدین را بررسى و در صورت لزوم به شرح آن پرداخته است. براین اساس، حجم منتهىالادراک حتى از متن اصلى نهایهالادراک نیز کمتر است.

این موضوع، به ویژه در شرح مقاله اول نهایه الادراک، نمایان است که خفرى آن را در قالبى کوتاهتر از متن اصلى شرح کرده است (رجوع کنید به خفرى، منتهىالادراک، گ ۴پ ـ ۲۱ر). ذکر دو عنوان از آثار قطبالدین شیرازى در کتابى که درواقع شرحِ یکى از آثار اوست، نشان مىدهد که خفرى قصد داشته از هر دو متن، در موضوعهایى که قطبالدین در آثار متفاوت خود، بهتر به آنها پرداخته است، سود ببرد و کاملتر به آنها و احیانآ حل مطلب بپردازد. بر همین اساس، خفرى روى هم رفته هیچکدام از اشکالات قطبالدین شیرازى بر نظام سیارهاى بطلمیوسى را بدون پاسخ نگذاشته است. قدرت نوآورى نجومى خفرى در منتهى الادراک به سطح نوشته هاى او در تکمله نمى رسد، با این ملاحظه که منتهىالادراک تقریبآ ۲۱ سال پیش از تکمله نوشته شده است.

خفرى منتهىالادراک را به نام دو تن از امراى وقت کاشان، امینالدین محمد کاشانى (رجوع کنید به گ ۲پ) و زینالدین على بن هبه اللّه کاشانى (همان، گ ۳ر)، تألیف کرده است. از منتهىالادراک چند نسخه خطى به جا مانده، اما تعداد آنها بسیار کمتر از نسخههاى خطى باقى مانده از تکمله است؛ شاید به اینسبب که تکمله از منتهىالادراک کاملتر است یا در آموزش کاربرد بیشترى داشته است (براى آگاهى از نسخههاى خطى منتهىالادراک رجوع کنید به روزنفلد و احساناوغلو، ص ۳۱۴؛ برکت، ص ۱۹۶ـ۱۹۷؛ حائرى، ج ۱۹، ص ۳۹۴ـ۳۹۵؛ حسینى اشکورى، ج ۴، ص ۶۵ـ۶۶). منتهىالادراک، بر اساس شناختى نادرست از نسخه خطى آن، کتاب علمالهیئه نیز معرفى شده، اما به عقیده صلیبا (۲۰۰۴، ص ۵۸ـ۶۰) احتمالا علمالهیئه ویرایشى موجز از منتهىالادراک است.

۳٫ رسالهُ حلِّ مالاینحلُّ مِن مسائل الهیئه،

که به اختصار حلُّ مالاینحلّ نیز نامیده مىشود. نام این رساله، برگرفته از عنوان فصل یازدهم از باب دومِ التذکره نصیرالدین طوسى (ج ۱، ص ۱۹۵) است (نیز رجوع کنید به خفرى، التکمله، گ ۱۵۳پ). ظاهرآ خفرى با جمعآورى آراى خود در دو کتاب قبلى و پس از آنکه توانست فراتر از سیدشریف جرجانى و قطبالدین شیرازى به شرح نکات و پیچیدگیهاى مطروحه نصیرالدین طوسى در التذکره بپردازد، احساس کرده است باید کتابى تألیف کند تا صورت نهایى دستاوردهایش را، به صورت فشرده، در این زمینه مطرح سازد. این کتاب در هفت بخش، هرکدام با عنوان «مقصد»، تألیف کرده است (براى آگاهى از عناوین بخشها رجوع کنید به فاضل، ۱۳۵۵ش، ج ۱، ص۴۲۰ـ۴۲۱، و براى آگاهى از هدف کلى خفرى در تألیف این کتاب رجوع کنید به صلیبا، ۲۰۰۰، ص ۵۰۱ـ ۵۰۳). از حلّ مالاینحلّ چند نسخه خطى باقى مانده است (رجوع کنید به روزنفلد و احساناوغلو؛ فاضل، همانجاها). بخش کوتاهى از مقدمه اثر را صلیبا (۲۰۰۰، ص۵۰۰) به چاپ رسانده است (براى آگاهى بیشتر درباره این کتاب رجوع کنید به همان، ص ۵۰۰ـ ۵۰۵).

۴٫ رساله فى تحقیق الزاویه و دفع الشبهه الوارده

(رجوع کنید به اشراق، ص ۲۹۳)، در ریاضیات، به عربى، و درباره تعریف زاویه براساس گفته نصیرالدین طوسى در همین زمینه در کتاب التذکره و شامل افزودههاى خفرى بر این تعریف. این رساله به نام رساله فى الزاویه (عظیمى، ج ۱۳، ص ۱۵۷) نیز شناخته شده است. بنابر محتواى این رساله، کتابى نیز که عمومآ تعلیقه بر تحریر اقلیدس شناخته مىشود (رجوع کنید به حائرى، ج ۹، بخش ۱، ص ۳۵۳؛ برکت، ص ۱۹۴)، همین رساله است. خفرى این رساله را پس از التکمله، تألیف نموده، زیرا در انتهاى آن از التکمله یاد کرده است (حائرى، همانجا).

۵٫ رساله فى حدود الالفاظ المستعمله فى البراهین الهندسیه، در موضوع ریاضى، که انتساب آن به خفرى قطعى نیست (فاضل، ۱۳۶۳ش، ج ۱، ص ۳۱۸).

۶٫ طول بلده مکه و عرضها، رسالهاى در جغرافیاى ریاضى و تعیین طول و عرض مکه (برکت، ص ۱۹۷).

منابع متعدد (از جمله حسینى اشکورى، ج ۲۱، ص ۳۳۴، ج ۲۳، ص ۱۴۵ـ۱۴۶؛ افشار و دانش پژوه، ج ۶، ص ۱۹۵، ۳۱۲ـ۳۱۳، ۴۳۲)، رسالهاى به زبان فارسى و در موضوع رمل را نیز از خفرى دانسته اند. در این میان معلوم نیست چرا روزنفلد و احسان اوغلو (ص ۳۱۳) رساله فى حل الاشکال الوارده على شکل الخامس عشر من اصول اقلیدس، تألیف ابوالحسن بن احمد کاشى (رجوع کنید به حائرى، ج ۹، بخش ۱، ص۳۵۲)، را از خفرى دانستهاند.



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) محمدکریم اشراق، بزرگان جهرم، تهران ۱۳۵۱ش؛
(۳) ایرج افشار و محمدتقى دانش پژوه، فهرست نسخه هاى خطى کتابخانه ملى ملک، ج ۶، تهران ۱۳۶۶ش؛
(۴) محمد برکت، کتابشناسى مکتب فلسفى شیراز، شیراز ۱۳۸۳ش؛
(۵) عبدالحسین حائرى، فهرست کتابخانه مجلس شوراى ملى، تهران، ج ۹، بخش ۱، ۱۳۴۶ش، ج ۱۹، ۱۳۵۰ش؛
(۶) احمد حسینى اشکورى، فهرست نسخه هاى خطى کتابخانه عمومى حضرت آیهاللّه العظمى مرعشى نجفى، قم ۱۳۵۴ـ۱۳۷۶ش؛
(۷) محمدبن احمد خفرى، التکمله فى شرح التذکره، نسخه خطى کتابخانه آستان قدس رضوى، ش ۱۲۰۲۶؛
(۸) همو، منتهى الادراک فى مدرک الافلاک، نسخه خطى کتابخانه آیت اللّه مرعشى نجفى، ش ۱۲۶۰؛
(۹) حبیب اللّه عظیمى، فهرست نسخ خطى کتابخانه ملى جمهورى اسلامى ایران، ج ۱۳، تهران ۱۳۷۵ش؛
(۱۰) محمود فاضل، فهرست نسخه هاى خطى کتابخانه جامع گوهرشاد مشهد، مشهد ۱۳۶۳ش ـ؛
(۱۱) همو، فهرست نسخه هاى خطى کتابخانه دانشکده الهیات و معارف اسلامى مشهد، ج ۱، مشهد ۱۳۵۵ش؛
(۱۲) محمودبن مسعود قطب الدین شیرازى، نهایهالادراک فى درایهالافلاک، نسخه خطى کتابخانه ملى ملک، ش ۳۵۰۶؛
(۱۳) W. Ahlwardt, Verzeichniss der arabischen Handschriften der Koniglichen Bibliothek zu Berlin , Berlin 1887-1899.
(۱۴) Muhammad b. Muhammad Nasir al-Din Tusi, Nasir al-Din al-Tusi’s memoir on astronomy=Al-Tadhkira fiilm al-hay`a, ed. and tr. F.J. Ragep, New York 1993.
(۱۵) Boris Abramovich Rozenfeld and Ekmeleddin I‌hsanoglu, Mathematicians, astronomers, and other scholars of Islamic civilization and their works (7th-19th c.), Istanbul 2003.
(۱۶) George Saliba, “Sams al-Din al-Hafri’s (d. 1550) , last work on theoretical astronomy”, in Sciences techniques et instruments dans le monde iranien (xe- xixe siecle): actes du colloquetenu a l’Universite de Teheram (7-9 juin 1998), ed. N. Pourjavady and Z.Vesel, Tehran: Presses Universitaires d’Iran, 2004.
(۱۷) idem “A sixteenth – century Arabic critique of Ptolemaic astronomy: the work of Shams al-Din al-Khafri”, Journal for the history of astronomy, vol.25, pt.1, no.78 (Feb. 1994).
(۱۸) idem, “The ultimate challenge of Greek astronomy: Hall ma la yanhall of Shams al-Din al-Khafri (d. 1550)”, in Sic itur ad astra: studien zur Geschichte der Mathematik und Naturwissenschaften Festschrift fur den Arabisten Paul Kunitzsch zum 70. Geburtstag, ed. Menso Folkerts and Richard Lorch, Wiesbanden: Harrassowitz, 2000.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶ 

زندگینامه محمدطاهر وحید قزوینی(متوفی۱۱۱۲ه ق)

 وحید قزوینی، محمدطاهر، کنیه‌اش ابوالفضل ، مورخ، ادیب و صدراعظم شاه سلیمان و شاه سلطان حسین صفوی. او در ۱۰۱۵ در قزوین به دنیا آمد (افتخار، ص ۱۲۸). محزون قزوینی، از نوادگان دختری وحید قزوینی، در نسب‌نامه‌ای که برای پدرش تهیه کرده، محمدطاهر را فرزند میرزا فتح‌علی، پسر ملاخالد( قاضی‌القضات شهر قزوین)، ذکر نموده است (دانش‌پژوه، ۱۳۵۶، ص ۲۰۵)، اما حزین (ص ۴۶) و شاملو (ج ۲، ‌ص ۷۱)، معاصران وحید ، وی را فرزند محمدحسین قزوینی معرفی کرده و مشیزی (ص۵۸۸) او را فرزند حسین‌خان قزوینی خوانده است.

خاندان وحید قزوینی از بزرگان و دیوانیان قزوین، همچنین از خطاطان و نویسندگان و شاعران بنام این دوره بودند (اصفهانی، ص ۲۱ـ ۲۲، ۲۵ـ ۲۷؛ نیز رجوع کنید به نسب‌نامه). سه تن از برادران وحید قزوینی عبارت بودند از: میرزا محمد فصیح، وزیر طالب‌خان اعتمادالدوله، شاعر و نویسنده؛ میرزا محمدامین آصف، محرر ارقام و وزیر قندهار، شاعر و مؤلف؛ و میرزا محمدیوسف واله، مؤلف خلدبرین(دانش‌پژوه، ۱۳۵۶، ص ۲۰۲).

او تحصیل مقدماتی را در قزوین آغاز کرد و در کنار کسب دانش، از شاگردان میرعماد خوشنویسی یاد گرفت (اصفهانی، ‌ص ۲۲؛ حزین ص ۴۶). به نوشتۀ نصرآبادی (ج ۱، ص ۲۷) او در فراگیری علوم از کسی بهره نبرد و هیچ‌گاه فرصت آن را نیز نداشت، اما بنا به هوشی که داشت از جمیع علوم بهرۀ وافی ‌برد.

سپس به مشاغل دیوانی علاقه‌مند شد. در زمان شاه‌صفی دستیار میرزا صالح، توجیه‌نویس، شد و به نوشتن دفتری از دفاتر توجیه پرداخت و پس از درگذشت میرزاصالح، با لیاقتی که از خود نشان داده بود، جانشین او شد (واله داغستانی، ج ۴، ص ۲۴۶۰؛ نصرآبادی، ج ۱، ص ۲۶). پس از قتل طالب‌خان اردوبادی* و صدراعظمی ساروتقی*، او به شغلش ادامه داد و در ۱۰۴۵، به همراه سپاهیان صفوی، شاهد رویارویی آنان با سپاهیان سلطان مراد عثمانی بود (رجوع کنید به وحید قزوینی، ص ۲۷۳).

ساروتقی به ‌سبب درست اندیشی و فضل وحید قزوینی، او را پیشکار و معاون خود کرد. محمدطاهر نیز همۀ کارهای دیوانی را با نظارت و صوابدید ساروتقی انجام می‌داد. پس از قتل ساروتقی در۱۰۵۵، خلیفه سلطان( صدراعظم جدید) از او دعوت به همکاری کرد و او در همان منصب به کار خود ادامه داد (وحید قزوینی، ص ۱۰ـ ۱۱؛ آذر بیگدلی، بخش سوم، ص ۱۲۱۱؛ افتخار، ص ۱۲۸؛ عظیم‌آبادی، ص ۱۷۱۷).

چون شاه عباس دوم به مطالعۀ کتابهای تاریخی علاقه‌مند بود، از وحید خواست تا کتابی دربارۀ وقایع تاریخی دوران او بنویسد (وحید قزوینی، ص ۱۲). به‌تدریج اعتبار وحید در دربار صفوی زیاد شد تا اینکه در ۱۰۵۶، به پیشنهاد خلیفه سلطان، به شغل مجلس‌نویسی و واقعه‌نگاری دست یافت و از این طریق به خلوت دربار راه پیدا کرد و در سفر و حضر همراه شاه عباس دوم بود (وحید قزوینی، ص ۴۱۱، ۴۱۶، ۵۳۱، ۶۹۸ـ ۶۹۹؛ دومان، ج ۲، ص۲۷۰).

وی در جنگ قندهار در ۱۰۵۸، به نمایندگی شاه، در جلسات شرکت می‌کرد(وحید قزوینی، ص ۷۲۷؛ شاملو، ج ۱، ص ۴۲۷). او مجلس‌نویسی را تا ۱۰۷۶، زمان مرگ شاه‌عباس دوم، برعهده داشت. پس از روی کار آمدن شاه‌سلیمان صفوی، وحید قزوینی مفتش کل بود و خانۀ مجللی در محلۀ خواجو داشت، اما در ۱۰۸۴ به سبب بدگویی شیخ علی‌خان زنگنه (وزیر اعظم) از او، شاه وحید را برکنار کرد (رجوع کنید به واله اصفهانی، ص ۵۶۶؛ شاردن، ج ۸، ص ۶۱ـ ۶۲؛ مشیزی، ص۵۸۸).

وحید قزوینی نزدیک هفده سال خانه‌نشینی اختیار کرد (حسینی خاتون‌آبادی، ص ۵۴۷؛ واله اصفهانی، ص ۵۶۶). بسیاری از آثار قلمی او حاصل این سالهاست.

پس از مرگ شیخ علی‌خان زنگنه در ۱۱۰۱، شاه‌سلیمان در ۱۹ جمادی‌الآخرۀ۱۱۰۲، ضمن اعطای لقب عمادالدوله به میرزا محمدطاهر وحید، وی را صدر اعظم کرد. وحید چهار سال در دورۀ شاه‌سلیمان و مدت کوتاهی در دورۀ شاه‌سلطان‌حسین صفوی (ﺣﻜ: ۱۱۰۵ـ ۱۱۳۰) وزارت کرد (نصیری، ص ۹۰؛ مشیزی، ص۵۸۷-۵۸۸؛ افتخار، ص ۱۲۸؛ رجوع کنید به گوپاموی، ص ۷۴۱؛ خلیل، ج ۳، ص ۶۶۶).

وحید قزوینی در اوایل صدارتش، بیژن خان، پسر رستم‌خان، را که دشمن خود می‌دانست، با توطئه و تحریک شاه سلیمان، از دربار بیرون کرد (کارری، ص ۲۴ـ ۲۵). به گفتۀ ‌کارری (ص ۹۱ـ ۹۲)، به سبب ضعف شاه سلیمان در ادارۀ کشور، حکومت واقعی و مطلق در اختیار میرزامحمدطاهر وحید بود. او فرتوت بود، اما نفوذ بسیاری در دربار داشت. وی با حیله و تزویر و چاپلوسی و سرودن چند بیت شعر برای شاه، اعتماد کامل او را به خود جلب کرده بود.

وی در سیاست خارجی از طرفداران جدّی دوستی با دولت عثمانی بود و بر آن بود که عثمانیها برای ایران سدّی هستند در مقابل هجوم مسیحیان و اگر روزی عثمانیها شکست بخورند، نوبت حمله به ایران می‌شود و ایران توان پایداری در مقابل مسیحیان را ندارد؛ ولی او جنگ پرضرری را با سبحان قلی‌خان اوزبک ادامه داد. پس از درگذشت شاه‌سلیمان، او و برخی از بزرگان دربار حسین‌میرزا( شاه‌سلطان‌حسین) را به جانشینی پدرش انتخاب کردند (حسینی عاملی، ص ۱۰۵).

در اوایل حکومت شاه‌سلطان‌حسین، وحید قزوینی چندی بر مسند وزارت بود. از جمله اقدامات او در این دوره لغو قراردادی بود که در ۱۱۰۷ با دولت پرتغال، دربارۀ درآمد گمرک بندر کنگ، بسته شده بود. سبب این کار، آن بود که بزرگان دربار وی را به سوء استفاده‌های مالی متهم کرده بودند و او برای حفظ اعتبارش، قرارداد را لغو کرد. کارری (ص ۹۱ـ ۹۵) و فیدالگو (ص ۸۱ ـ ۸۲) نیز از سوءاستفاده‌های مالی وحید قزوینی در این زمان یاد کرده اند. وی به رشوه گرفتن از مقامات هلندی و بستن قرارداد یک طرفه به نفع دولت هلند متهم بود. وحید قزوینی، به عنوان صدراعظم، ملاقاتهای شاه را تعیین می‌کرد و فقط درباریان اجازۀ صحبت با شاه را داشتند.

در اسناد کمپانی هلند نوشته شده که او مردی ضعیف است و چندان حرمتی ندارد وعموم از او که به گرفتن هدایا بسیار علاقه‌مند است نفرت دارند (فلور، ص ۶۰؛ پانویس ۱۰). حزین (ص ۴۷) نیز دربارۀ او معتقد بود که اگر دنیاداری، لیاقت و کمال او را آلوده نمی‌ساخت، جزو بزرگان به شمار می‌آمد.

محمدطاهر وحید در سال ۱۱۱۰، به روایتی استعفا کرد و به عبادت مشغول شد (خلیل، بخش سوم، ص ۶۶۶؛ ‌واله داغستانی، ج ۴، ص ۲۴۶۰) و به روایتی به سبب ضعف و پیری از کار برکنار شد (حسینی خاتون‌آبادی، ص ۵۴۷؛ گوپاموی، ص ۷۴۱) و پس از چندی درگذشت.

رحلت

دربارۀ تاریخ درگذشت او اختلاف نظر هست. حزین (ص ۴۷) و افتخار (۱۲۸)، بدون ذکر تاریخ درگذشت او، سن وی را به هنگام مرگ حدود صد سال دانسته اند. نصرآبادی (ج ۱، ص ۲۷) تاریخ فوت او را سال ۱۱۱۲ و خاتون‌آبادی (ص ۵۴۷) اواخر سال ۱۱۱۱ یا اوایل ۱۱۱۲ نوشته‌ است. ریو به استناد نامه‌ای از وحید به تاریخ ۱۱۱۱ موجود در موزۀ بریتانیا، تاریخ فوت او را سال ۱۱۱۲ حدس زده است (ص ۴۰ـ ۴۱)، که درست‌ تر به نظر می‌رسد.

وحید قزوینی ادیب و ریاضی‌دان و فیلسوف با مشرب فکری مشایی بود (رجوع کنید به دانش‌پژوه، ۱۳۵۶، ص ۲۰۲ـ ۲۰۴). شاردن او را ریاضی‌دانی قابل دانسته و گفته است که در فلسفه و علوم دینی سرآمد بود (ج ۸، ص ۶۲). دومان نیز او را ادیب و با فرهنگ معرفی کرده (ج ۲، ص ۲۷۰) و نوشته که شاه‌سلیمان از من خواسته است در موضوعات دینی با وحید مباحثه کنم (ج ۱،‌ص ۱۶۴ـ ۱۶۵).

وحید قزوینی شاعر نیز بود و اشعار بسیاری در قالب قصیده، مثنوی و غزل سروده است. در شعر، وحید تخلص می کرد (ایمان، ص ۶۹۶؛ نصرآبادی، ص ۲۷). شاملو (ج ۲، ص ۷۰ـ ۷۱) او را در زمرۀ مداحان شاه‌عباس دوم قرار داده و از نثر قدرتمند او سخن گفته است. عظیم‌آبادی (ص ۱۷۱۷) او را در نظم‌سرایی و نثرنویسی یکتای عصر خوانده و او را استادی معنی‌یاب معرفی کرده است.

نصرآبادی (ج ۱، ص ۲۷) به بدیهه‌سرایی او اشاره کرده و افزوده است تا کسی بیتی می خواند، او ادامۀ آن را می‌سراید. حزین (ص ۴۶) نیز معتقد بود که وحید در شعر طرز تازه‌ای را رواج داد. اما آذر بیگدلی (ج ۳، ص۱۲۱۵ـ ۱۲۱۶) و واله داغستانی (ج ۴، ص ۲۴۶۰ـ ۲۴۶۱) گفته اند که اشعار وحید خوب نیست، اما چون صدر‌اعظم بود، تحسینش می کردند. اعتمادالسلطنه (ج ۲، ص ۹۹۳) از کلیات او یاد کرده که به نظم و نثر فارسی و ترکی و عربی است.

هدایت (ج ۲، بخش ۱، ص ۱۵۸ـ ۱۵۹) نیز نوشته که اشعار او را خالی از لطف است. دربارۀ تعداد ابیات شعرهای او اختلاف است (نصرآبادی، ج ۱، ص ۲۷؛ حزین، ص ۴۶؛ اعتمادالسلطنه، همانجا).

وحید علاوه بر دیوان، مثنویهایی نیز دارد که عبارت اند از: ‌ خلوت راز، ناز و نیاز، عاشق و معشوق، فتح‌نامه قندهار، آلات جنگ، در تعریف نرد، در وصف طنبور، در تعریف عمارت شاهی، در وصف همایون تپۀ اشرف، گلزار عباسی و ساقی‌نامه (وحید قزوینی، مقدمۀ اخوان فرد، ص ۲۶۲ـ ۲۶۳؛ آذربیگدلی، پانویس سادات ناصری،‌ ج ۳، ‌ص ۱۲۱۳). صائب تبریزی، که دوست وحید بوده، منتخبی از اشعار او فراهم آورده است (همانجا).

آثار

از وحید قزوینی آثار منثوری نیز بر جای مانده است،

از جمله:

تاریخ جهان آرای عباسی* که معروف‌ترین آنهاست؛

رساله‌ای در حساب (نفیسی، ج ۶، ص ۱۱۰)،

مرآت‌الأعجاز در علم معانی و بیان و بلاغت (آقابزرگ طهرانی ج ۲۰، ص ۲۶۳)؛

حاشیه بر تلخیص مقالات ارسطو از ابن‌رشد (دانش‌پژوه، ۱۳۵۶، ص ۲۰۲ـ ۲۰۴)؛

کتاب اصول‌الدین یا اصول خمسه (منزوی، ۱۳۴۷، ج ۱۴، ص ۱۹۱؛ دانش‌پژوه، ۱۳۵۵، ص ۱۵)؛

منشأت یا انشای طاهر وحید، که حاوی نامه‌ها و فرمانهای دولتی و نیز دیباچه هایی که است که بر بعضی کتابها نوشته است(‌اته، ص ۲۵۰؛ نفیسی، ج ۶، ص ۲۱۷)؛

منشآت، که در شبه‌قاره ادیبان از آن استقبال کرده اند و شخصی ناشناس، برای حل مشکلات و غوامض آن، کتابی با عنوان شرح لغات مشکلۀ انشای طاهر وحید نوشته است (منزوی، ۱۳۶۵، ج ۵، ص ۲۶۹).

به خط وحید قزوینی، افزون بر دعای توسل( تحریر در سال ۱۱۱)، چند بیت از اشعارش نیز در جنگ احمد غلام ثبت شده است (صدرایی خویی، ج ۳۷، ص ۱۵۰، ۳۱۸، ۴۲۲؛ جنگ احمد غلام، کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، ش ۳۴۵۵). فهرستی از آثار او در کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی موجود است(درایتی،‌ ج ۱۱). وی علاوه بر زبان فارسی و عربی، به زبان ترکی نیز مسلط بود (فیدالگو، ص ۵۵).



منابع :
(۱) محمدتقی دانش‌پژوه، «وحید قزوینی»، در جشن‌نامه استاد مدرس رضوی، چاپ ضیاءالدین سجادی، تهران ۱۳۵۶ش؛
(۲) مصطفی درایتی، فهرستوارۀ دستنوشت‌های ایران (دنا)، تهران ۱۳۸۹ش؛
(۳) ولی قلی‌بن داود قلی شاملو، قصص‌الخاقانی، چاپ حسن‌ سادات‌ناصری، تهران ۱۳۷۱ش؛
(۴) علی صدرایی خویی و دیگران، فهرست نسخه‌های خطی کتابخانۀ مجلس شورای اسلامی، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۵) حسین قلی‌خان عظیم‌آبادی، نیشتر عشق؛
(۶) ویلم فلور، دیوان و قشون در عصر صفوی، ترجمۀ کاظم فیروزمند، تهران ۱۳۸۸ش؛
(۷) گرگوریو پریرا فیدالگو، گزارش سفیر کشور پرتغال در دربار شاه سلطان حسین صفوی، ترجمۀ پروین حکمت، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۸) جملی کارری، سفرنامۀ کارری، ترجمۀ عباس نخجوانی و عبدالعلی کارنگ، تبریز ۱۳۴۸ش؛
(۹) محمد قدرت‌الله گوپاموی، تذکره نتایج الافکار، چاپ اردشیر بنشاهی، بمبئی ۱۳۳۶ش؛
(۱۰) احمد منزوی، فهرست مشکرت نسخه‌های خطی کتابخانه‌های پاکستان، اسلام‌آباد ۱۳۶۵ش؛
(۱۱) لطف‌علی بیگ‌بن آقاخان بیگدلی شاملو، آتشکده آذر، چاپ حسن سادات‌ناصری، تهران ۱۳۴۰ش؛
(۱۲) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی، الذریعه الی تصانیف‌الشیعه، چاپ علی‌نقی منزوی و احمد منزوی، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۱۳) هرمان ‌اته، تاریخ ادبیات فارسی، ترجمۀ صادق رضازادۀ‌شفق، ۱۳۵۱ش؛
(۱۴) محمدصالح‌بن ابوتراب اصفهانی، تذکرهالخطاطین، نامۀ بهارستان، سال ۶، ش ۱ـ ۲، دفتر ۱۱ـ ۱۲ (تابستان و زمستان ۱۳۸۴ـ ۱۳۸۵)؛
(۱۵) محمدمحسن‌خان اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصری، چاپ محمداسماعیل رضوانی، تهران ۱۳۶۴ش؛
(۱۶) عبدالوهاب افتخار دولت‌آبادی، تذکرۀ بینظیر، چاپ منظورعلی، الله‌آباد ۱۳۱۹/ ۱۹۴۰؛
(۱۷) رحم علی‌خان ایمان، منتخب‌الطایف، چاپ حسین علی‌زاده و مهدی علی‌زاده، تهران ۱۳۸۶ش؛
(۱۸) محمدعلی حزین، تذکرۀ حزین، اصفهان ۱۳۳۴ش؛
(۱۹) عبدالحسین حسینی خاتون‌آبادی، وقایع‌السنین والاعوام، چاپ محمدباقر بهبودی، تهران ۱۳۵۲ش؛
(۲۰) محمدشفیع حسینی عاملی، محافل‌المؤمنین، چاپ ابراهیم عرب‌پور و منصور جغتایی، مشهد ۱۳۸۳ش؛
(۲۱) میرمحمدسعید مشیزی (بردسیری)، تذکره صفویه کرمان، چاپ محمدابراهیم باستانی‌پاریزی، تهران، ۱۳۶۹ش؛
(۲۲) محمدطاهر نصرآبادی، تذکرۀ نصرآبادی، چاپ محسن ناجی نصرآبادی، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۲۳) محمدابراهیم‌بن زین‌العابدین‌ نصیری، دستور شهریاران، چاپ محمدنادر نصیری‌مقدم، تهران ۱۳۷۳؛
(۲۴) سعید نفیسی، فهرست نسخ خطی کتابخانۀ مجلس شورای ملی، تهران ۱۳۴۴ش؛
(۲۵) محمدیوسف اله اصفهانی، خلدبرین، چاپ محمدرضا نصیری، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۲۶) علیقلی واله داغستانی، ریاض‌الشعرا، چاپ محسن ناجی نصرآبادی، تهران ۱۳۸۴ش؛
(۲۷) محمدطاهر وحید قزوینی، تاریخ جهان‌آرای عباسی، چاپ سیدسعید میرمحمدصادق، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۲۸) همو، فتحنامۀ قندهار، در گنجینۀ بهارستان، چاپ فاطمه اخوان‌فرد، تهران ۱۳۸۰ش؛
(۲۹) رضاقلی‌خان هدایت، مجمع‌الفصحا، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۸۲ش؛
(۳۰) John Chardin, voyages du chevalier Chardin en perse, et autres Lieux de l’orient, Paris 1811.
(۳۱) Raphaél du Mons missionnaire en perse au XVIIeS, ed. Francis Richard, Paris 1984- 1990.
(۳۲) Charls Rieu, supplement to the catalogue of the Persian manuscripts in the British museum, London 1859.
/ سیدسعید میرمحمدصادق/ دانشنامه جهان اسلام نویسنده : موسسه دائره المعارف الفقه الاسلامی    جلد : ۱۶ 

زندگینامه ابوعلى حسن‌ حُبوبى(سده چهارم)

 ابوعلى حسن‌بن حارث خوارزمى، ریاضی‌دان، فقیه و قاضى ایرانى فعال در نیمه دوم سده چهارم. نام و نسب و نسبت وى در متون، مختلف است. در آغاز نسخه‌اى از کتاب الاستقصاء وى در کتابخانه آستان قدس رضوى (ش ۵۲۳۹، گ ۱پ)، نام مؤلف «ابوعلى الحسن‌بن حرب الحُبوبى» آمده که احتمالا حرب، مُصَحّفِ حرِث (حارث) است.

در نسخه دیگرى از این اثر در همین کتابخانه، در موضع مشابه (ش ۲ر۵۵۲۲، گ ۱پ)، «الحسن‌بن الحرث الخیوقى» آمده، اما به نظر می‌رسد در اصل «الحبوبى» بوده و بعدها فرد دیگرى آن را به «الخیوقى» (منسوب به خیوه، شهرى در نزدیکى خوارزم قدیم) تغییر داده است. نسبت حبوبى در فهرست کتابخانه نیز به صورت خیوقى ثبت شده است (رجوع کنید به گلچین‌معانى، ج ۸، ص ۲۶ـ۲۷، ۳۷۶ـ ۳۷۷؛ فکرت، ص ۴۶).

همچنین در نسخه‌اى خطى از استخراج الاوتار ابوریحان بیرونى* (کتابخانه دانشکده لیدن، ش ۱۰۱۲)، از ابوعلى یک بار به صورت «قاضى ابی‌على الحسین‌بن الحرث الحبوبى» و هشت سطر پایین‌تر به صورت الجنوبى یاد شده است (ابوریحان بیرونى، ۱۳۵۵ش، ص ۱۹). درنتیجه سوترــکه نخست با استناد به نسخه شماره ۹۸۶ کتابخانه بودلین دانشگاه آکسفورد، نام او را حسن‌بن حارث حَبوبى خوانده بود (۱۹۰۰، ص ۱۹۷، ش ۴۹۱)ــ در ترجمه آلمانى استخراج الاوتار صورت حسین‌بن حارث جنوبى را با تردید پذیرفت (رجوع کنید به همو، ۱۹۱۰ـ۱۹۱۱، ص ۱۷). فلوگل نیز، در تصحیح کشف الظنون حاجی‌خلیفه (ج ۱، ص ۲۷۴)، ضبط جنوبى را بر حبوبى ترجیح داده است (قس همان، چاپ بیروت، ج ۱، ستون ۸۰، که در متن «حبوبى» آمده است).

اما با توجه به نسخه‌اى از نامه ابوالوفاى بوزجانى* به حبوبى، که در آن وى را «الفقیه ابوعلى الحسن‌بن حارث الحبوبى» خطاب کرده است (رجوع کنید به کندى و موالدى، ص ۲۰) و نیز ذکر نام وى در کهن‌ترین نسخه مفتاح‌الحساب غیاث‌الدین جمشید کاشانى با عنوان «ابی‌علی‌الحسن» (گ ۱۱۵ر، ۱۱۷ر) یا «ابی‌الحسن» (گ ۱۱۶ر) بن الحارث حبوبى، پژوهشگران ضبط حُبوبى را بر دیگر صورتها ترجیح داده‌اند.

درباره خاستگاه حبوبى اطلاعى نیست، جز آنکه در نسخه‌هاى الکامل ابن‌اثیر، در ضمن حوادث سال ۲۷۹، از رباطى در نزدیکى شهر خوارزم به‌نام حبوبه/ جبوه/ حیوه یاد شده است و چه‌بسا صورت اصلى آن حبوبه، و حبوبى منسوب بدانجا باشد، هرچند که مصححان الکامل غالبآ صورت جبوه را بر دو صورت دیگر ترجیح داده‌اند (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ۱۳۸۵ـ ۱۳۸۶، ج ۷، ص ۴۵۹، نیز رجوع کنید به همان، چاپ محمد یوسف دقاق، ج ۶، ص ۳۷۲).

درباره زندگى وى آگاهى چندانى در دست نیست. براساس برخى شواهد و قراینى چون نامه‌نگاریهایش با بوزجانى (رجوع کنید به ابونصر عراق، ص ۲؛ کندى و موالدى، همانجا) و نیز ذکر اثباتهایى از وى در استخراج الاوتار (رجوع کنید به ادامه مقاله)، به احتمال بسیار دوره فعالیتهاى علمى او نیمه دوم سده چهارم بوده است.

بروکلمان (ذیل، ج ۱، ص ۸۵۷) و برخى فهرست‌نگاران (مثلا گلچین معانى، ج ۸، ص ۲۶ـ۲۷) با استناد به اینکه در آغاز برخى نسخه‌هاى الاستقصاء حبوبى (از جمله نسخه خطى کتابخانه آستان قدس رضوى، ش ۵۲۳۹) از اهداى این کتاب به آتسز خوارزمشاه (حک : ۵۲۱ـ۵۵۱) سخن به میان آمده است  حبوبى را، به‌اشتباه، از دانشمندان سده ششم دانسته‌اند؛ اما در برخى دیگر از نسخ الاستقصاء، نام خوارزمشاهى که حبوبى اثر خود را به وى تقدیم کرده، ذکر نشده و پیداست که واژه «آتسز» از افزوده‌هاى کاتبان است.

احتمالا حبوبى لقب خوارزمشاه را براى یکى از دو فرزند دانش‌دوست مأمون‌بن مأمون خوارزمشاه (بنیان‌گذار دولت خوارزمشاهیان آل مأمون)، یعنى ابوالحسن على (حک : ۳۸۷ـ ح ۳۹۰) یا ابوعلى مأمون (حک ۳۹۰:ـ۴۰۷)، به‌کار برده، زیرا حبوبى رساله‌اى نیز به نام ابوالحسن (یا ابوالحسین) احمدبن محمد سهلى (سهیلى) خوارزمى، وزیر دانشور و دانش‌دوست این خاندان، نوشته بوده است (ابن‌عدیم، ج ۳، ص ۱۱۰۸).

آثار حبوبى عبارت‌اند از:

۱)الاستقصاء و التجنیس فى علم الحساب، یا به اختصار الاستقصاء، درباره حساب وصایا (براى دست‌نویسها رجوع کنید به سوتر، ۱۹۰۰؛ بروکلمان، همانجاها؛ سزگین، ج ۵، ص ۳۳۶؛ اوکتایى، ج ۳، ص ۲۰۳؛ گلچین معانى؛ فکرت، همانجاها). کحاله (ج ۳، ص ۲۱۴) نام این کتاب را الاحتساب آورده است. الاستقصاء تقریبآ به سبک جبر و مقابله محمدبن موسى خوارزمى* نوشته شده، با این تفاوت که در الاستقصاء شمار مثالها اندک است، اما هر مثال با روشهاى گوناگون حل شده است.

حبوبى به کتاب خوارزمى توجه خاص داشته و در برخى موارد به اشکالات آن اشاره کرده، که به نظر وى یا از نویسنده است یا از کاتب (نسخه خطى، ش ۵۲۳۹، گ ۲۳پ). در مواردى نیز اشکال موردنظر حبوبى حتى به متن چاپى کتاب خوارزمى نیز راه یافته است (رجوع کنید به خوارزمى، ص ۷۰ـ۷۱).

حبوبى در دیباچه الاستقصاء (نسخه خطى، ش ۵۲۳۹، گ ۱پ ـ ۲ر) ویژگى آن را چنین یاد کرده است: «من در این کتاب حل مسائل وصایا را با بهره‌گیرى از روشهاى حساب جبر و مقابله و روشهاى هندسى و به کارگیرى روش خَطَأین، دینار و درهم، خطوط و سطوح شرح داده‌ام. چندى از این روشها را از پیشینیان برگرفته‌ام… و چندى دیگر از روشها را خود بر پایه اصول قدما و پیروى از روشهاى آنان به دست آورده‌ام و در این کتاب از آوردن نمونه‌ها و فروعِ بسیار، دورى گزیده‌ام ازآن‌رو که هدف، ذکر روشها بود.» از این میان، روش سطوح، موردتوجه غیاث‌الدین جمشید کاشانى* قرار گرفته، زیرا وى در بخش حساب وصایاى کتاب مفتاح‌الحساب، در حل سه مثال از روش حبوبى نیز در کنار روش جبر و مقابله* استفاده کرده است (رجوع کنید به ص۲۵۵ـ۲۵۶، ۲۵۸؛ قس حبوبى، نسخه‌خطى، ش ۵۲۳۹، گ ۲۱پ).

۲) کتاب السهلى، درباره مذهب شافعى و حنفى، که حبوبى آن را به درخواست ابوالحسن سهلى و به نام وى نوشت (ابن‌عدیم، ج ۳، ص ۱۱۰۸).

۳) دو برهان بر یک قضیه هندسى در کتاب استخراج الاوتار بیرونى. اگر خط شکسته ABC با دو ضلع نابرابر AB و BC، در کمان ABC از دایره‌اى محاط باشد و از نقطه D (وسط کمان ABC)، عمودِ DE را بر ضلع بزرگ‌تر خط شکسته (AB) فرود آوریم، پاى این عمود، وسطِ خط شکسته ABC خواهد بود (رجوع کنید به شکل).

ابوریحان بیرونى این قضیه را به عنوان نخستین قضیه کتاب استخراج الاوتار خود (رجوع کنید به ۱۳۶۷، ص ۴ـ۵) مطرح و برهانهاى گوناگونى از ریاضی‌دانان یونانى و مسلمان، و از جمله دو برهان از ابوعلى حبوبى، نقل کرده است (رجوع کنید به همان، ص ۶ـ۲۵). برهانهاى حبوبى برهانهاى دهم و یازدهم این قضیه است (رجوع کنید به همان، ص ۱۲، ۱۷).

فهرست‌نگار کتابخانه آستان‌قدس احتمال داده است که رساله بی‌عنوانى در حساب، که با نسخه‌اى از الاستقصاء در یک مجموعه است (ش ۵۵۲۲)، از ابوعلى حبوبى باشد. این رساله در فهرست مزبور با عنوان «رساله در حساب» آمده است (رجوع کنید به گلچین معانى، ج ۸، ص ۳۷۶).



منابع :

(۱) ابن‌اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت ۱۳۸۵ـ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۶؛
(۲) همان، ج ۶، چاپ محمدیوسف دقاق، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۳) ابن‌عدیم، بغیهالطلب فى تاریخ حلب، چاپ سهیل زکار، بیروت [?۱۴۰۸/ ۱۹۸۸[؛
(۴) ابوریحان بیرونى، تحریر استخراج الاوتار، پژوهش و نگارش ابوالقاسم قربانى، (تهران?۱۳۵۵ش)؛
(۵) همو، رسائل‌البیرونى، رساله ۱: رساله فى استخراج الاوتار فی‌الدائره، حیدرآباد، دکن ۱۳۶۷/۱۹۴۸؛
(۶) ابونصر عراق، رسائل ابی‌نصر منصوربن عراق الی‌البیرونى، رساله :۸ رساله فى معرفهالقسى الفلکیه، حیدرآباد، دکن ۱۳۶۷/۱۹۴۸؛
(۷) عبدالعلى اوکتایى، فهرست کتابخانه آستان قدس رضوى، ج ۳، مشهد ۱۳۰۵ش؛
(۸) مصطفی‌بن عبداللّه حاجی‌خلیفه، کشف‌الظنون عن اسامى الکتب و الفنون، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۹) همان، چاپ گوستاو فلوگل، لندن ۱۸۳۵ـ۱۸۵۸، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۱۰) حسن‌بن حارث حبوبى، الاستقصاء و التجنیس فى علم الحساب، نسخه خطى کتابخانه آستان قدس رضوى، ش ۵۲۳۹؛
(۱۱) همان، ش ۲ر۵۵۲۲؛
(۱۲) محمدبن موسى خوارزمى، المختصر فى حساب‌الجبر و المقابله، چاپ فردریش رزن، لندن ۱۸۳۰؛
(۱۳) غیاث‌الدین جمشید کاشانى، مفتاح‌الحساب، نسخه خطى کتابخانه ملى ملک، ش ۳۱۸۰؛
(۱۴) همان، چاپ احمد سعید دمرداش و محمد حمدى حفنى شیخ، قاهره [? ۱۹۶۷[؛
(۱۵) محمدآصف فکرت، فهرست الفبائى کتب خطى کتابخانه مرکزى آستان قدس رضوى، مشهد ۱۳۶۹ش؛
(۱۶) عمررضا کحّاله، معجم المؤلفین، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۱۷) احمد گلچین معانى، فهرست کتب خطى کتابخانه آستان قدس رضوى، ج ۸، مشهد ۱۳۵۰ش؛

(۱۸) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942;
(۱۹) Edward Stewart Kennedy and Mustafa Mawaldi, “Abu al-Wafa” and the Heron Theorems”, Journal for the history of Arabic science, vol. 3, no. 1 (spring 1979);
(۲۰) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967- ;
(۲۱) Heinrich Suter, “Das Buch der Auffindung der Sehnen im Kreise von Abu-al Raihan Muh. al-Biruni”, Bibliotheca mathematica, XI (1910-1911);
(۲۲) idem, Die Mathematiker und Astronomen der Araber und ihre Werke, Leipzig 1900, repr. Amsterdam 1981.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۲ 

زندگینامه حَجّاج ‌بن یوسف‌«حاسب و مهندس»(سده دوم و سوم)

حَجّاج ‌بن یوسف‌بن مَطَر ، مترجم و ریاضی‌دان سده دوم و سوم. از زندگى او اطلاع چندانى در دست نیست. به گفته یعقوبى (ص ۲۴۱ـ۲۴۲، ۲۴۹)، ظاهراً در ۱۴۵ طراحى و ساخت بخشهایى از بغداد، پایتخت تازه منصور عباسى، برعهده وى بوده است. بر همین اساس، سزگین (ج ۵، ص ۲۲۶) تاریخ تولد حجاج را ۱۲۰ تعیین کرده است. در برخى منابع، براى وى القاب حاسب (بطلمیوس ، گ ۱ر) و مهندس (یعقوبى، ص ۲۴۲، ۲۴۹) ذکر شده است.

ابن‌ندیم (ص ۳۰۴) از وى در زمره مترجمان یاد کرده است (نیز رجوع کنید به ابن‌ابی‌اصیبعه، ج ۱، ص ۲۰۴). به گفته او (ص ۳۲۵)، نخستین بار حجاج اصول اقلیدس را ترجمه، و به هارون‌الرشید (حک :۱۷۰ـ۱۹۳) تقدیم کرد. این ترجمه بعدها به «نقل هارونى» مشهور شد (ابن‌ندیم، همانجا؛قفطى، ص ۶۴).

با به خلافت رسیدن مأمون (حک: ۱۹۸ـ۲۱۸)، باب تازه‌اى در ترجمه آثار یونانى گشوده شد. در این دوره حجاج، همراه با هیئتى رسمى از سوى مأمون، براى آوردن آثار علمى یونانى به روم شرقى سفر کرد (ابن‌ندیم،ص ۳۰۴؛ابن‌ابی‌اصیبعه، ج ۱، ص ۱۸۷). وى همچنین ویرایش جدیدى از ترجمه قبلی‌اش از اصول را به مأمون تقدیم کرد (نیریزى، بخش ۱، جزء۱، ص ۴، ۶؛بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۳۶۳)؛البته ابن‌ندیم (ص ۳۲۵) از آن به‌مثابه ترجمه جدیدى یاد کرده است که به «نقل مأمونى» شهرت یافت (نیز رجوع کنید به قفطى، همانجا).

ترجمه نخست حجاج به‌جا نمانده است، اما گزیده‌هایى از ویرایش یا ترجمه دوم را در خلال شرحها و ترجمه‌هاى متعدد و نسخه‌هاى خطى به‌جا مانده از اصول می‌توان یافت (دیونگ، ۱۹۹۱، ص ۶۴۸)؛البته براساس این گزیده‌ها نمی‌توان متن اصلى ترجمه یا ویرایش دوم حجاج را کاملا بازشناخت (رجوع کنید به همو، ۱۹۸۴، ص ۱۴۹).

با وجود مقبولیت بیشتر ترجمه اسحاق‌بن حنین* از اصول، با بازنگرى ثابت‌بن قره*، ترجمه اول حجاج دست‌کم تا قرن چهارم (رجوع کنید به نیریزى، بخش ۱، جزء۱، ص ۴، ۶) و ویرایش یا ترجمه دوم او تا قرن هفتم (یعنى زمانى که نصیرالدین طوسى تحریر اصول اقلیدس را نگاشت) در محیطهاى علمىِ قلمرو اسلامى تداول داشته است.

نصیرالدین طوسى، هم به ترجمه حجاج و هم به ترجمه اسحاق‌بن حنین دسترسى داشته، اما ظاهرآ ترجمه اسحاق را ترجیح می‌داده است (رجوع کنید به تحریر اصول اقلیدس*).

معلوم نیست که حجاج اصول را مستقیماً از یونانى به عربى برگردانده یا از یک ترجمه سریانى استفاده کرده است. در این‌باره فرضیه‌هاى گوناگونى وجود دارد (براى فرضیه استفاده از ترجمه سریانى رجوع کنید به سزگین، ج ۵، ص ۸۶ـ۹۰، ۱۰۳ـ۱۰۴؛تحریر اصول اقلیدس*؛براى مخالفت با این فرضیه رجوع کنید به کلمروت، ص ۳۰۴). در سده‌هاى بعد، اصول اقلیدس از عربى و یونانى به لاتینى ترجمه شد (دیونگ، ۲۰۰۴، ص ۳۱۳).

ظاهراً هرمان و ادلارد در ترجمه‌هاى لاتینى خود از اصول، متأثر از ترجمه حجاج بودند، در حالی‌که گراردوس کرمونایى/ ژرار کرمونایى* از ترجمه اسحاق براى ترجمه اصول بهره گرفته بود (همان، ص ۳۲۵).

حجاج در ۲۱۲ مجسطى بطلمیوس* را از رومى (یا سریانى) به عربى ترجمه کرد (بطلمیوس، گ ۱ر؛سارتون، ج ۱، ص ۵۶۲). این ترجمه، برخلاف ترجمه‌هاى وى از اصول، رواج فراوان یافت و بارها استنساخ شد (براى نسخه‌ها رجوع کنید به سوتر، ص ۹). گرچه پیش از این نیز دو ترجمه از مجسطى با حمایت مالى یحیی‌بن خالد برمکى صورت گرفته بود و ترجمه دوم را ابوحسّان و سلم در بیت‌الحکمه* بازبینى کرده بودند (ابن‌ندیم، ص ۳۲۷).

در فلسفه، حجاج کتاب المرآه منسوب به ارسطو را ترجمه کرده است (همان، ص ۳۱۲؛قفطى، ص ۴۲). حاجی‌خلیفه (ج ۱، ستون ۶۶۴) نیز از کتابى درباره جبر و مقابله*، با عنوان الوصایا بالجزور (الجذور ؟)، تألیف حجاج‌بن یوسف یاد کرده است.



منابع :

(۱) ابن‌ابی‌اصیبعه، کتاب عیون الأنباء فى طبقات الأطباء، چاپ امرؤالقیس‌بن طحان (آوگوست مولر)، کونیگسبرگ و قاهره ۱۲۹۹/ ۱۸۸۲، چاپ افست انگلستان ۱۹۷۲؛
(۲) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۳) کلاودیوس بطلمیوس، المجسطى، ترجمه حجاج‌بن یوسف‌بن مطر، نسخه خطى کتابخانه لیدن هلند، ش ۶۸۰٫ or، نسخه عکسى کتابخانه بنیاد دایرهالمعارف اسلامى؛
(۴) حاجی‌خلیفه؛
(۵) علی‌بن یوسف قفطى، تاریخ الحکماء، و هو مختصر الزوزنى المسمى بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء، چاپ یولیوس لیپرت، لایپزیگ ۱۹۰۳؛
(۶) یعقوبى، البلدان؛

(۷) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942;
(۸) Gregg De Young, “The Arabic textual traditions of Euclid’s Elements”, Historia mathematica, vol.11 (1984);
(۹) idem, “The Latin translation of Euclid’s Elements attributed to Gerard of Cremona in relation to the Arabic transmission”, Suhayl, vol. 4 (2004);
(۱۰) idem,” New traces of the lost al- Hajjaj Arabic translations of Euclid’s Elements”, Physis, XXVIII (1991);
(۱۱) Martin Klamroth, “Uber den arabischen Euklid”, Zeitschrift der Deutschen MorgenlÌndischen Gesellschaft, 35 (1881), repr. in Islamic mathematics and astronomy, vol. 17/I, collected and reprinted by Fuat Sezgin, Frankfort on the Main, Institute for the History of Arabic-Islamic Science at the Johann Wolfgang Goethe University, 1997;
(۱۲) Fadl b. Hatim Nayrizi, Codex Leidensis 399,1. Euclidis Elementa ex interpretatione al-Hadschdschadschii cum commentariis al-Narizii, pt.1, fasc.1, ed. R. O. Besthorn and J. L. Heiberg, Copenhagen 1893, repr. in Islamic mathematics and astronomy, ed. Fuat Sezgin, Frankfort on the Main, Institute for the History of Arabic-Islamic Science at the Johann Wolfgang Goethe University, 1997;
(۱۳) George Sarton, Introduction to the history of science, Malabar, Fla. 1975;
(۱۴) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967- ;
(۱۵) Heinrich Suter, Die Mathematiker und Astronomen der Araber und ihre Werke, Leipzig 1900, Amsterdam 1981.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۲ 

زندگینامه محمود چَغْمینى(متوفی۶۱۸ه ق)(ریاضی‌دان، ستاره‌شناس و پزشکی‌نویس ایرانى)

 محمودبن محمدبن عمر، ریاضی‌دان، ستاره‌شناس و پزشکی‌نویس ایرانى. آگاهیهاى ما درباره زندگى او بسیار محدود است. وى به چغمین، شهرى در منطقه خوارزم*، منسوب است (زرکلى، ج ۷، ص ۱۸۱؛ قربانى، ص ۲۱۹). تاریخهاى متعددى براى زمان فوت او ذکر کرده‌اند، از جمله ۶۱۸ (زرکلى، همانجا؛ کحّاله، ج ۱۲، ص ۱۹۸)، ۷۴۵ و ۷۴۷ (حائرى، ج۱۰، بخش ۱، ص ۵۱۲؛ قربانى، همانجا).

از سویى، اسماعیل‌پاشا بغدادى (ج ۲، ستون ۴۱۰) سال پایان تألیف یکى از آثار او را ۸۰۸ ثبت کرده است. قرائنى وجود دارد که تاریخ ۶۱۸ یا حوالى آن درست‌تر از دیگر زمانهاست. در دو عنوان از آثار چغمینى به زمان تقریبى تألیف اثر اشاراتى وجود دارد: در باب پنجم از مقاله نخست کتاب الملخص فی‌الهیئه (ص۱۰؛ درباره این کتاب رجوع کنید به ادامه مقاله) چغمینى از موضع اوج خورشید و سیارات در ابتداى سال ۱۵۱۷ ذی‌القرنینى (=سلوکى) و در اواسط رساله قُوَی‌الکواکب و ضعفُها (ص ۲۵۰) از همین مختصات براى سال ۱۵۱۶ ذی‌القرنینى یاد کرده که مقارن سال ۶۰۰ هجرى است. چغمینى در ابتداى رساله تلخیص کتاب اوقلیدس (ص ۱۶) نوشته است که این کتاب را به درخواست شهاب‌الدین ابی‌سعدبن عمران خوارزمى خیوقى تألیف کرده است.این شهاب‌الدین خیوقى(=خیوفى) به احتمال زیاد همان شخصى است که در سال ۶۱۷، در جریان نخستین یورشهاى لشکر مغول به ایران، مورد مشورت سلطان محمدخوارزمشاه قرار گرفت (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج ۱۲، ص ۳۶۲ـ ۳۶۳).

سومین قرینه در مورد دوران زندگى چغمینى، وجود دستنویسهایى کهن از آثار اوست. وجود دستنویسى متعلق به سال ۶۱۵ از کتاب تلخیص کتاب اوقلیدس (رجوع کنید به ص ۲۴۶) و نیز دستنویسى از کتاب الملخص او کتابت شده به سال ۶۴۴ (رجوع کنید به کراوزه، ص ۵۰۹ـ۵۱۰)، موضوع مدت زندگى او تا سالهاى ۷۴۵ و ۸۰۸ را کاملا منتفى می‌سازد. تاریخ ۶۱۸ کمابیش مورد توجه بروکلمان (ج ۱، ص ۶۲۴، >ذیل<، ج ۱، ص ۸۶۵) و روزنفلد و احسان‌اوغلو (ص ۱۹۸) نیز قرار گرفته است. تقریبآ هیچ آگاهى دیگرى درباره زندگى چغمینى به‌دست نیامده است.

آثار

چغمینى مجموعه متنوعى در موضوعهاى ریاضیات، ستاره‌شناسى و پزشکى است. از او این آثار به‌جا مانده است :

۱)رساله فى قوى الکواکب و ضعفها، رساله کوچکى در ستاره‌شناسى، که از آن چند نسخه خطى وجود دارد (رجوع کنید به سلان، ص ۴۶۸). این رساله، براساس نسخه‌اى در ایران، چاپ عکسى شده است (رجوع کنید به چغمینى، ۱۳۸۴ش، ص ۲۴۹ـ ۲۵۳)؛

۲)الضرب،رساله کوچکى در ریاضیات، احتمالا از چغمینى (دانش‌پژوه، ج ۱۶، ص ۳۹۶ـ۳۹۷)؛

۳) صورالحساب (همان، ج ۱۶، ص ۳۹۶)؛

۴) رساله فى حساب التِسع (حائرى، ج۱۰، بخش۴، ص۲۰۲۱ـ۲۰۲۳؛ بروکلمان، ج۱، ص۶۲۴)؛

۵)منظومه فی‌الجبر و المقابله، منظومه‌اى ۲۵ بیتى درباره مسائل مقترنات جبر و مقابله. حائرى این منظومه را در فهرست کتابخانه مجلس شوراى ملى (ج ۱۰، بخش ۴، ص ۲۰۲۳ و پانویس ۲) به چاپ رسانده است؛

۶)شرح طرق الحساب فى المسائل الوصایا، که فقط بروکلمان (>ذیل<، ج ۱، ص ۸۶۵) آن را به چغمینى نسبت داده است؛

۷) تلخیص کتاب اوقلیدس. این کتاب مهم‌ترین اثر باقى مانده از چغمینى در موضوع ریاضیات دوره اسلامى به شمار می‌رود. غرض او، به گفته خودش (ص ۶۸)، تهیه متنى متوسط (نه موجز و نه مفصّل) از اصول اقلیدس بوده است. بر این اساس، چغمینى در این خلاصه گزارشى به وجود آورده است شامل مهم‌ترین گزاره‌هاى طرح شده در اصول، بدون توجه به قضایاى مختلفى که در ترجمه‌هاى گوناگون اصول هست (در این باره رجوع کنید به تحریر اصول اقلیدس*).

در خلاصه‌اى که چغمینى تهیه کرده، به ترجمه‌هاى در دسترس او، اینکه کدام متن اساس کار بوده است و اینکه گزاره‌هاى این خلاصه از کدام ترجمه اصول گرفته شده‌اند، هیچ‌گونه اشاره‌اى وجود ندارد. براساس دستنویسى از این متن، متعلق به سال ۶۱۵ (رجوع کنید به چغمینى، ۱۳۸۴ش الف، ص ۲۴۶)، این تلخیص تقریبآ سى سال پیش از نگارش تحریر اصول خواجه نصیرالدین طوسى تهیه شده است. خلاصه چغمینى براساس تنها دستنویس باقى مانده از آن (رجوع کنید به سزگین، ج ۵، ص ۱۱۵؛ قربانى، ص ۲۱۹) در ۱۳۸۴ش در قم چاپ عکسى شده است.

۸)الملخص فى الهیئه، مهم‌ترین کتاب چغمینى در علم نجوم و شامل دو مقاله (درباره این کتاب رجوع کنید به آلوارت، ج ۵، ص ۱۵۷ـ ۱۵۸؛ گلچین معانى، ج ۸، ص ۴۴۴ـ۴۴۵)، که احتمالا در سال ۶۱۸ تألیف شده است (استورى، ج ۲، بخش ۱، ص ۵۰؛ براى آگاهى از نسخه‌هاى خطى این کتاب رجوع کنید به گلچین معانى، همانجا؛ روزنفلد و احسان‌اوغلو، ص ۱۹۸ـ۱۹۹؛ حائرى، ج ۱۰، بخش ۱، ص ۵۱۲).

چغمینى در این کتاب درباره مهم‌ترین مباحث نجوم، بدون توجه به چگونگى اثبات یا تبیین آنها، گزارشى داده است. این کتاب بسیار مورد توجه دانشمندان پس از وى قرار گرفته، به‌طورى که شرحها و حاشیه‌هاى متعددى بر آن نوشته شده است (براى گزارشى از شروح این کتاب رجوع کنید به بروکلمان، همانجا؛ حاجی‌خلیفه، ج ۲، ستون ۸۱۹ـ۸۲۰؛ >تاریخ منابع نجوم در دوره عثمانى<، ج ۱، ص ۲۴، ۴۰ـ۴۱).

ابوترابى همدانى در مقدمه خود بر ترجمه فارسى این کتاب (چغمینى، ۱۳۸۳ش، مقدمه، ص ۸۶۸ـ۸۶۹؛درباره این ترجمه رجوع کنید به ادامه مقاله)، یازده عنوان از حواشى، شروح و ترجمه آن را معرفى کرده است. از مهم‌ترین شروح آن، شرح موسی‌بن محمود قاضی‌زاده رومى است (درباره ساختار این شرح رجوع کنید به آلوارت، ج ۵، ص ۱۵۸ـ ۱۵۹؛براى آگاهى از نسخه‌هاى خطى این شرح رجوع کنید به بروکلمان، همانجا؛>تاریخ منابع نجوم در دوره عثمانى<، ج ۱، ص ۸ـ ۹؛گلچین معانى، ج ۸، ص ۲۲۵ـ۲۲۹؛علینقى منزوى، ج ۱۱، ص ۵۹ـ۶۱).

الملخص بارها به چاپ رسیده است (از جمله رجوع کنید به سرکیس، ج ۱، ستون ۷۰۲) و از آن چند ترجمه فارسى وجود دارد (رجوع کنید به احمد منزوى، ج ۴، ص ۲۸۵۸ـ ۲۸۵۹). یکى از این ترجمه‌ها اثر محمدبن عمر اندقانى در قرن هشتم است که ابوترابى همدانى آن را به چاپ رسانده است (رجوع کنید به چغمینى، ۱۳۸۳ش، ص ۸۷۵ـ۹۱۵). در قرن دوازدهم، محمدزمان‌بن محمدصادق انباله‌جى دهلوى شرح ـترجمه‌اى از این کتاب به زبان فارسى پدید آورد (رجوع کنید به احمد منزوى، ج ۴، ص ۲۹۱۱ـ ۲۹۱۲). الملخص در ۱۸۹۳ به کوشش ردولف و هوخهایم به آلمانى ترجمه و چاپ شد.

۹)قانونچه، مهم‌ترین اثر چغمینى در موضوع پزشکى، مشتمل بر ده مقاله. این کتاب به بررسى طب نظرى و عملى اختصاص دارد و در آن به توضیح ۶۵ بیمارى پرداخته شده است (درباره ساختار کتاب رجوع کنید به عرفانیان، ج ۱۹، ص ۴۰۴ـ ۴۰۹؛براى آگاهى از دستنویسهاى آن رجوع کنید به بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۸۲۶؛ششن و همکاران، ص ۱۸۴ـ۱۸۶؛حائرى، ج ۱۹، ص ۱۸، ۹۷؛افشار و دانش‌پژوه، ج ۱، ص ۵۶۵).

چغمینى در ابتداى قانونچه (ص ۱) نوشته که این کتاب را به صورت برگزیده‌اى از آثار متقدمان خود پدید آورده است. او از کتاب خاصى نام نبرده، اما شباهت نام آن به قانون ابن‌سینا باعث شده است که این کتاب را خلاصه قانون بدانند (رجوع کنید به حسینى اشکورى، ج ۷، ص ۷۵). قانونچه بارها به چاپ رسیده (رجوع کنید به مشار، ج ۶، ستون ۸۵ـ ۸۶) و بر آن شروح متعددى نوشته شده است (رجوع کنید به بروکلمان، همانجا؛عرفانیان، ج ۱۹، ص۳۱۰ـ۳۱۲) که از جمله آنها شرح فاضل بغدادى (رجوع کنید به آلوارت، ج ۵، ص ۵۵۶ـ ۵۵۸)، تاج‌الدین حکیم‌زاده (ششن و همکاران، ص ۱۸۶) و حسین‌بن محمد استرآبادى (همانجا) است. قانونچه را میرقوام‌الدین سیفى قزوینى در ۱۱۰۶ به نظم درآورده است (رجوع کنید به حائرى، ج ۱۹، ص ۷۱ـ۷۲؛علینقى منزوى، ج ۱۱، ص ۹۰ـ۹۲).

این کتاب بارها به فارسى ترجمه شده است (براى مشخصات آنها رجوع کنید به احمد منزوى، ج ۵، ص۴۰۲۰). یکى از این ترجمه‌ها به نام مستحضر الطبیب و مستبشر اللبیب، کار محمدسعید بخت‌بن مولوى میرعبدالعزیز قادرى کشمیرى در قرن چهاردهم است که در دهلى به چاپ رسیده است (رجوع کنید به احمد منزوى، ج۵، ص ۳۷۰۰؛باشتنى و همکاران، ج ۱، ص ۶۲۳). جدیدترین ترجمه فارسى نیز کار محمدتقی‌میر است که در ۱۳۵۰ش و ۱۳۶۲ش به‌چاپ رسیده است (باشتنى و همکاران، همانجا).

علاوه بر منظومه فى الجبر و المقابله، از چغمینى چند بیت عربى نیز باقى مانده است، شامل هفت بیت ابتداى کتاب تلخیص (رجوع کنید به چغمینى، ۱۳۸۴ش الف، ص ۱۶ـ۱۷) و یک قصیده (رجوع کنید به همان، ص ۲۴۷ـ۲۴۹). بروکلمان (>ذیل<، ج ۱، ص ۸۶۵) کتابى به نام القوامى فى الحساب را به چغمینى نسبت داده، اما قربانى (ص۲۲۰) آن را متعلق به ابونصر سموأل‌بن یحیى مغربى دانسته است.



منابع :

(۱) ابن‌اثیر؛
(۲) ایرج افشار و محمدتقى دانش‌پژوه، فهرست کتابهاى خطى کتابخانه ملى ملک، ج ۱، تهران ۱۳۵۲ش؛
(۳) موسی‌الرضا باشتنى، مهین فضائلى جوان، و عباس کیهانفر، فهرست کتابهاى فارسى شده چاپى از آغاز تا سال ۱۳۷۰، مشهد ۱۳۸۰ش؛
(۴) اسماعیل بغدادى، هدیهالعارفین، ج ۲، در حاجی‌خلیفه، ج ۶؛
(۵) محمودبن محمد چغمینى، «ترجمه کهن الملخص فى الهیئه چغمینى»، از محمدبن عمر اندقانى، چاپ آرش ابوترابى همدانى، در نامه معانى: یادنامه استاد احمد گلچین معانى، به‌کوشش بهروز ایمانى، تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شوراى اسلامى، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۶) همو، تلخیص کتاب اوقلیدس، چاپ عکسى از نسخه خطى کتابخانه سریزدى، ش ۹۸، چاپ صادق حسینى اشکورى، قم ۱۳۸۴ش الف، همو، رساله فى قوى الکواکب و ضعفها، چاپ عکسى از نسخه خطى کتابخانه سریزدى، ش ۲ر۹۸، چاپ صادق حسینى اشکورى، قم ۱۳۸۴ش ب؛
(۷) همو، قانونچه، نسخه خطى کتابخانه (ش ۱) مجلس شوراى اسلامى، ش ۶۱۱۱؛
(۸) همو، الملخص فى الهیئه، نسخه خطى کتابخانه لیدن هلند، ش ۱ر۲۳۴، میکروفیلم کتابخانه بنیاد دایرهالمعارف اسلامى؛
(۹) حاجی‌خلیفه؛
(۱۰) عبدالحسین حائرى، فهرست کتابخانه مجلس شوراى ملى، تهران، ج۱۰، بخش ۱، ۱۳۴۷ش، ج۱۰، بخش ۴، ۱۳۵۲ش، ج ۱۹، ۱۳۵۰ش؛
(۱۱) احمد حسینى اشکورى، فهرست نسخه‌هاى خطى کتابخانه عمومى حضرت آیهاللّه العظمى مرعشى نجفى، قم ۱۳۵۴ـ۱۳۷۶ش؛
(۱۲) محمدتقى دانش‌پژوه، فهرست نسخه‌هاى خطى کتابخانه مرکزى و مرکز اسناد دانشگاه تهران، ج ۱۶، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۱۳) خیرالدین زرکلى، الاعلام، بیروت ۱۹۹۹؛
(۱۴) یوسف الیان سرکیس، معجم‌المطبوعات العربیه و المعربه، قاهره ۱۳۴۶/ ۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۱۵) رمضان ششن، جمیل آقپنار، و جواد ایزگى، فهرس مخطوطات الطب الاسلامى باللغات العربیه و الترکیه و الفارسیه فى مکتبات ترکیا، استانبول ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۱۶) غلامعلى عرفانیان، فهرست کتب خطى کتابخانه مرکزى و مرکز اسناد آستان قدس رضوى، ج ۱۹، مشهد ۱۳۸۰ش؛
(۱۷) ابوالقاسم قربانى، زندگینامه ریاضیدانان دوره اسلامى: از سده سوم تا سده یازدهم هجرى، تهران ۱۳۶۵ش؛
(۱۸) عمررضا کحّاله، معجم‌المؤلفین، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۱۹) احمد گلچین معانى، فهرست کتب خطى کتابخانه آستان قدس رضوى، ج ۸، مشهد ۱۳۵۰ش؛
(۲۰) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپى فارسى و عربى، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ش؛
(۲۱) احمد منزوى، فهرستواره کتابهاى فارسى، تهران ۱۳۷۴ش ـ؛
(۲۲) علینقى منزوى، فهرست نسخ خطى کتابخانه ملى جمهورى اسلامى ایران، ج ۱۱، تهران ۱۳۷۵ش؛

(۲۳) W. Ahlwardt, Verzeichniss der arabischen Handschriften der Koniglichen Bibliothek zu Berlin, Berlin 1887- 1899;
(۲۴) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942;
(۲۵) Max Krause, “Stambuler Handschriften islamischer Mathematiker”, Quellen und studien zur Geschichte der Mathematik, Astronomie und Physik, pt. B: study 3 (1936);
(۲۶) Osmanlι astronomi literatu ru tarihi=History of astronomy literature during the Ottoman period, compiled by Ekmeleddin I‌hsanoglu et al., ed. Ekmeleddin I‌hsanoglu, I‌stanbul 1997;
(۲۷) Boris A. Rozenfeld and Ekmeledin I‌hsanoglu, Mathematicians, astronomers and other scholars of Islamic civilization and their works (7th-19thc.), I‌stanbul 2003;
(۲۸) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967-;
(۲۹) M. Le Baron de Slane, Catalogue des manuscrits arabes, Paris 1883- 1895;
(۳۰) Charles Ambrose Storey, Persian literature: a bio- bibliographical survey, vol. 2, pt.1, London 1972.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۲

زندگینامه محمد حَصّار( سده‌هاى پنجم و ششم )(ریاضی‌دان مغربى)

 محمد بن عبداللّه‌ بن عیاش، ریاضی‌دان مغربى. در نسخه‌هاى خطىِ آثار حصّار (رجوع کنید به نسخه پنسیلوانیا، گ ۲؛ همو، نسخه رباط، ص ۱) و نیز منابع (براى نمونه رجوع کنید به کراوزه، ص ۵۱۲؛ابلق و جبّار، ص ۱۴۹؛ابن‌غازى، ص ۸، ۲۹۹؛حاجی‌خلیفه،  ج ۱، ستون۲۶۳)، کنیه وى ابوبکر ذکر شده، فقط در نسخه کتابخانه گوتا (براى اطلاعات بیشتر رجوع کنید به پرچ، ج ۳، ص ۱۱۴)، و بالتبع در پژوهشهاى مبتنى بر آن (رجوع کنید به سوتر، ۱۹۸۱، ص ۱۹۷ـ۱۹۸؛بروکلمان، >ذیل <، ج ۲، ص ۱۵۶)، کنیه‌اش ابوزکریا آمده است. در فرهنگهاى زندگینامه‌اى مغرب لقب حصّار نادر نیست؛در برخى شهرهاى مراکش، مانند فاس و سَلا، که از مراکز بافتِ حصیر بوده‌اند، به خانواده‌هایى با لقب حصّار یا الحصّار برمی‌خوریم (رنو، ص ۳۶). برخى پژوهشگران، براساس محتواى آثار حصّار و لقبش، احتمال اندلسی‌الاصل بودن وى را مطرح کرده‌اند (رجوع کنید به جبّار، ص ۳۱۹؛ابلق و جبّار، همانجا).

از زندگى حصّار اطلاع دقیقى در دست نیست؛اما بنابر شواهدى، پژوهشگران بر آن‌اند که وى احتمالاً در سده‌هاى پنجم و ششم می‌زیسته است. از جمله این شواهد است :

۱)ابن‌منعم (متوفى ۶۲۵)، ریاضی‌دان اندلسی‌الاصل ساکن مراکش، در کتابش فقه‌الحساب، که آن را احتمالاً پیش از ۶۰۹ تألیف کرده، هنگامى که از کتاب الکامل حصّار یاد کرده، براى وى عبارت «رَحِمَه‌اللّه» را به‌کار برده است (ابلق و جبّار، ص۱۴۹ـ۱۵۰).

۲) حصّار به رساله‌هاى زهراوى (متوفى ۴۰۴) و ابن‌سمح (متوفى۴۲۶)، دو ریاضی‌دان اندلسى، در الکامل ارجاع داده است (همان، ص ۱۵۰).

۳) یکى از نسخه‌هاى خطى البیان، از آثار حصّار، در ۵۹۰ در بغداد کتابت شده که در ابتداى آن نیز (رجوع کنید به نسخه پنسیلوانیا، گ ۲پ) براى حصّار از عبارت «رَحِمَه‌اللّه تعالى» استفاده شده است. این موضوع، با در نظر گرفتن مدت زمان معمول انتقال آثار علمى از مغرب خلافت اسلامى به مشرق آن، فرضیه حیات حصّار را در سده پنجم و ششم تأیید می‌کند (کونیچ، ص۱۹۰). سوتر (۱۹۰۱، ص ۴۰) نیز، با استناد به ترجمه عبرىالبیان به قلم موسی‌بن تبّون در ۶۶۹/۱۲۷۱ در مون‌پلیه، دوره زندگى حصّار را سده ششم تعیین کرده است.

ابن‌غازى در بُغیهالطلاب (ص ۲۹۹) هنگام بیان مسئله‌اى در جبر و مقابله، به نام مسئله سبتیه (منسوب به سَبْتَه، شهرى در مغرب)، گفته است که آن را «شیخ الجماعه الأستاذ ابوبکر الحصار» بر ریاضی‌دانان سبته عرضه کرد. وى هنگام بیان راه‌حل حصّار و نیز وجه تسمیه مسئله (رجوع کنید به ص۳۰۰ـ۳۰۱)، از او با عنوان «الإمام الحصّار» یاد کرده است.

از حصّار تنها دو اثر در زمینه حساب هندى به‌جا مانده است. ابن‌اکفانى در إرشاد القاصد (ص ۸۴)، ذیل علم حساب تخت و میل (هندى)، در اشاره به روشهاى اختصاصى اهل مغرب، از روش «ابن‌حصّار» و ابن‌یاسمین (متوفى ۶۰۱) یاد کرده است. ظاهراً حصّار از نخستین دانشمندان مغرب است که درباره حساب هندى کتاب نوشته؛از همین‌رو، احتمالاً آثار و روش وى مدتها مرجع دیگران بوده و آثار بعدى را تحت تأثیر قرار داده است (جبّار، ص ۳۱۹؛براى نمونه رجوع کنید به قَلَصادى، ص ۱۹۴)، چنان‌که ابن‌خلدون در قرن هشتم (ج :۱ مقدمه، ص ۶۳۵) همچنان البیان را از بهترین آثار مفصّلى دانسته که در مغرب درباره حساب نوشته شده است.

آثار

۱) الکامل فى علم الغُبار (رجوع کنید به جبّار، ص۳۳۰) یا الکامل فى صناعه العدد (ابلق و جبّار، ص ۱۵۱، به نقل از جمله پایانى کتاب الکامل، نسخه مراکش).

۲) البیان و التذکار فى صنعه عمل الغبار (نامهاى دیگر آن : البیان و التذکار فى علم مسائل الغبار، الحصّار فى الحساب، الحصّار فى علم الغبار، الحصّار الصغیر؛براى نامها و نسخه‌هاى گوناگون آن رجوع کنید به حصّار، همان نسخه‌ها، همانجاها؛ابن‌خلدون، همانجا؛حاجی‌خلیفه، ج ۱، ستون ۲۶۳، ۶۶۸؛پرچ؛بروکلمان؛کراوزه، همانجاها؛کونیچ، ص ۱۸۷ـ۱۸۹).

ساختار هر دو کتاب کمابیش یکسان و شبیه به‌آثار علم حساب در مشرقِ خلافت اسلامى است. ظاهراً البیان، ملخّص الکامل است (جبّار، همانجا؛نیز رجوع کنید به سوتر، ۱۹۸۱، ص ۱۹۷ـ ۱۹۸). در این صورت، احتمالا منظور ابن‌غازى (ص ۸) از کتاب الکبیر حصّار، کتاب الکامل بوده و وجه‌تسمیه البیان به حصّار صغیر، آن است که خلاصه الکامل محسوب می‌شده است (رجوع کنید به ابلق و جبّار، ص ۱۴۷ـ۱۴۹؛رنو، ص ۳۶، پانویس ۷).

هر دو اثر به حساب اعداد صحیح و کسرها در دو بخش جداگانه می‌پردازند، با این تفاوت که الکامل، دوازده باب در اعداد صحیح دارد و بخش مهمى از سیزده باب دیگر آن درباره کسرها و نسبتهاى عددى است (ابلق و جبّار، ص ۱۵۱)، اما البیان ده باب در اعداد صحیح و هفت باب در کسرها دارد (رجوع کنید به حصّار، نسخه رباط، ص ۱، ۲۳ـ۷۸).

در بخش اعداد صحیح، به‌رغم مشابهت کلى دو اثر، تفاوتهایى وجود دارد: اول آنکه برخى مطالب الکامل در البیان نیامده است، مانند استخراج ریشه سوم یک مکعب کامل؛و دوم آنکه برخى مطالب البیان در الکامل وجود ندارد، مانند بابهاى تضعیف و تنصیف. مقایسه دقیق بخش کسرها، به علت در دست نبودن این بخش از کتاب الکامل، ممکن نیست (براى مقایسه اجمالى رجوع کنید به ابلق و جبّار، ص ۱۵۵).

در البیان، حجم بخش کسرها (رجوع کنید به حصّار، نسخه رباط، ص ۲۳ـ۷۸) حدود دو برابر بخش اعداد صحیح است (رجوع کنید به همان، ص ۱ـ۲۳) و ضربِ کسرها پیش از دیگر اعمال حساب، حتى جمع، و در ۷۲ بابِ فرعى، با تفصیل بیشترى نسبت به عملهاى دیگر (رجوع کنید به همان، ص ۲۳ـ۵۱) شرح داده شده است. در الکامل و یکى از نسخه‌هاى البیان، باب ضربِ بخشِ اعدادِ صحیح نیز پیش از عملهاى دیگر آمده است (ابلق و جبّار، ص ۱۵۴). از دیگر ویژگیهاى البیان، پرداختن به تنصیف و تضعیف اعداد صحیح در دو باب جداگانه است (رجوع کنید به حصّار، نسخه رباط، ص ۱، ۲۰). به نظر جبّار (همانجا)، این ویژگیها در عموم آثار علم حساب مغرب در سده پنجم/ دوازدهم دیده می‌شود، ولى در آثار سده بعدى اثرى از آنها نیست.

حصّار در این اثر (نسخه رباط، ص ۷۴) به جبر و مقابله ابوکامل شجاع‌بن اسلم* (متوفى ۳۱۸)، ریاضی‌دان مصرى، ارجاع داده است. از نکات جالب‌توجه در نسخ البیان این است که در آنها براى نمایش کسرها از خط کسرى استفاده شده است (براى نمونه رجوع کنید به نسخه رباط، ص ۱۸، نسخه پنسیلوانیا، گ ۲۰پ، ۲۱ر). ظاهرآ استفاده از خط کسرى از سده هفتم معمول شده است (جبّار، ص ۳۳۰ـ۳۳۱).

کتابت نسخه پنسیلوانیاى البیان در نظامیه بغداد، از احتمال کاربرد آموزشى این اثر در قلمرو شرقى اسلامى حکایت دارد.



منابع :

(۱) ابن‌اکفانى، کتاب إرشاد القاصد الى أسنى المقاصد، چاپ محمود فاخورى، محمد کمال، و حسین صدیق، بیروت ۱۹۹۸؛
(۲) ابن‌خلدون؛
(۳) ابن‌غازى، بغیه الطلاب فى شرح مُنیه الحُسّاب، چاپ محمد سویسى، حلب ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۴) حاجی‌خلیفه؛
(۵) محمدبن عبداللّه حصّار، کتاب البیان و التذکار فى صنعه عمل الغبار، نسخه خطى کتابخانه دانشگاه پنسیلوانیا، ش ۲۹۳ MSLIS؛
(۶) همان: کتاب البیان و التذکار فى علم مسائل الغبار، نسخه خطى کتابخانه رباط، ش ۹۱۷B.GQ؛
(۷) علی‌بن محمد قَلَصادى، شرح تلخیص اعمال الحساب، چاپ فارس بنطالب، بیروت ۱۹۹۹؛

(۸) M. Aballagh and A. Djebbar, “Decouverte d’un ecrit mathematique d’al-Hassar (XIIe S.): le livre I du Kamil”, Historia mathematica, vol. 14 (1987);
(۹) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supple mentband,1937-1942;
۱۰- Ahmed Djebbar, “A panorama of research on the history of mathematics in al-Andalus and the Maghrib between the ninth and sixteenth centuries”, in The enterprise of science in Islam: new perspectives, ed. Jan. P. Hogendijk and Abdelhamid I. Sabra, Cambridge, Mass.: Massachusetts Institute of Technology, 2003;
(۱۱) Max Krause, “Stambuler Handschriften islamischer Mathematiker”, Quellen und Studien zur Geschichte der Mathematik, Astronomie und Physik, pt. B: study 3 (1936);
(۱۲) Paul Kunitzsch, “A new manuscript of Abu Bakr al-Hassar’s Kitab al-Bayan”, Suhayl, vol. 3 (2003);
(۱۳) Wilhelm Pertsch, Die arabischen Handschriften der Herzoglichen Bibliothek zu Gotha, Gotha 1878-1892, repr. Frankfurt on the Main 1987;
(۱۴) H.P.J. Renaud, ” Sur un passage d’Ibn Khaldun, relatif a l’histoire des mathematiques”, Hespiris, XXXI (1944);
(۱۵) Heinrich Suter, Die Mathematiker und Astronomen der Araber und ihre Werke, Leipzig 1900, repr. Amsterdam 1981;
(۱۶) idem, Das rechenbuch des Abu Zakariji el-Hassar”, Bibliotheca mathematica, III/2 (1901).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۳ 

زندگینامه آیت الله عبداللّه‌ جزایری‌(قرن‌ دوازدهم‌)

 عبداللّه‌ بن‌ نورالدین‌ ، فقیه‌، محدّث‌، منجم‌ و مورخ‌ امامی‌ قرن‌ دوازدهم‌. جدّ او، سید نعمت‌اللّه‌ جزایری‌ * (متوفی‌ ۱۱۱۲)، و پدرش‌ سید نورالدین‌ جزایری‌ * (متوفی‌ ۱۱۵۸) بود. عبداللّه‌ در شوشتر به‌ دنیا آمد (محمد جزایری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۹). سال‌ ولادت‌ او را برخی‌ ( رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌۳، ص‌۲۴۳؛ همو، ۱۳۷۲ش‌، ص‌ ۴۵۶) ۱۱۰۴، برخی‌ ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، مقدمه سَمامی‌ حائری‌، ص‌ ۲۲؛ افشار سیستانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۶۰۸) ۱۱۱۲ و برخی‌ ( رجوع کنید به انصاری‌، ص‌ ۳۷۰؛ شوشتری‌، ص‌ ۱۰۹؛ حِرزِالدین‌، ج‌ ۲، ص‌ ۸؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌۳، ص‌۴۴۲، ج‌۹، ص‌۸۴۲) ۱۱۱۴ دانسته‌اند.

محمد جزایری‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۲۹، پانویس‌ ۲) با مقایسه نسخه خطی‌ تحفه ‌العالم‌ با نسخه چاپی‌ آن‌، ۱۱۱۴ را که‌ در نسخه چاپی‌ آمده‌، تصحیف‌ شده‌ دانسته‌ و تاریخ‌ دقیق‌ تولد او را ۷ شعبان‌ ۱۱۱۲ ذکر کرده‌ است‌. در تأیید نظر محمد جزایری‌، می‌توان‌ اضافه‌ کرد که‌ طبق‌ گزارش‌ شوشتری‌ در تحفه ‌العالم‌ (ص‌ ۱۰۹)، سید نعمت‌اللّه‌، نوه خود (عبداللّه‌) را دیده‌ است‌ که‌ این‌ گزارش‌ با توجه‌ به‌ درگذشت‌ سید نعمت‌اللّه‌ در ۱۱۱۲ ( رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۱۰۵)، با تولد عبداللّه‌ در ۱۱۱۴ سازگار نیست‌.

آقابزرگ‌ طهرانی‌ (۱۳۷۲ ش‌، همانجا)، با استناد به‌ گفته خودِ عبداللّه‌ جزایری‌ در تذکره شوشتر ــ که‌ سن‌ خود را هنگام‌ تألیف‌ آن‌ در ۱۱۶۴، «افزون‌ بر پنجاه‌ سال‌» ذکر کرده‌ احتمال‌ داده‌ است‌ که‌ او در ۱۱۰۴ (نه‌ ۱۱۱۴) به‌ دنیا آمده‌ باشد؛ ولی‌، این‌ احتمال‌ بعید به‌ نظر می‌رسد، چون‌ با این‌ فرض‌، عبداللّه‌ در ۱۱۶۴ شصت‌ یا حدود شصت‌ سال‌ داشته‌ است‌؛ اما اگر سال‌ تولد او ۱۱۱۲ فرض‌ شود، او در ۱۱۶۴ حدود ۵۲ سال‌ داشته‌ که‌ با تعبیر «افزون‌ بر پنجاه‌ سال‌» سازگارتر است‌.

به‌ گزارش‌ برخی‌ منابع‌ ( رجوع کنید به شوشتری‌، ص‌ ۱۰۹؛افشار سیستانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۶۰۸)، عبداللّه‌ از کودکی‌ زیرنظر پدر بزرگش‌، سیدنعمت‌اللّه‌، تربیت‌ شد، ولی‌ چنانچه‌ عبداللّه‌ در ۷ شعبان‌ ۱۱۱۲ به‌ دنیا آمده‌ باشد، با توجه‌ به‌ درگذشت‌ سید نعمت‌اللّه‌ در ۲۳ شوال‌ همان‌ سال‌، یعنی‌ ۷۶ روز بعد از تولد عبداللّه‌ ( رجوع کنید به تقی‌زاده‌، ص‌ ۱۹۴)، این‌ گزارش‌ نادرست‌ می‌نماید، به‌ ویژه‌ اینکه‌ سید نعمت‌اللّه‌ در مسیر بازگشت‌ از سفر مشهد و پیش‌ از رسیدن‌ به‌ شوشتر فوت‌ کرده‌ است‌ ( رجوع کنید به شوشتری‌، ص‌ ۱۰۵؛تقی‌زاده‌، همانجا).

نورالدین‌ که‌ آثار تیزهوشی‌ را در فرزندش‌ عبداللّه‌ دید، از سه‌ چهار سالگی‌ به‌ تعلیم‌ او پرداخت‌ و علوم‌ بسیاری‌، از جمله‌ ادبیات‌ عرب‌، تفسیر، حدیث‌ و فقه‌، را به‌ او آموخت‌ (شوشتری‌، ص‌ ۱۰۹؛امین‌، ج‌ ۸، ص‌ ۸۷؛موسوعه طبقات‌الفقهاء ، ج‌ ۱۲، ص‌ ۱۹۹). گفته‌اند که‌ جزایری‌ تا شانزده‌ سالگی‌ همه علوم‌ شرعی‌ و دینی‌ را فراگرفت‌ ( رجوع کنید به شوشتری‌؛افشار سیستانی‌، همانجاها).

عبداللّه‌ پس‌ از فراگیری‌ مراحل‌ نخست‌ علوم‌ دینی‌ در زادگاهش‌، به‌ اصفهان‌، فارس‌، خراسان‌، آذربایجان‌ و برخی‌ ممالک‌ آسیای‌ صغیر سفر کرد و از دانشمندان‌ بسیاری‌ بهره‌ برد. او علاوه‌ بر علوم‌ ادبی‌ و شرعی‌، به‌ فراگیری‌ علومی‌ چون‌ حکمت‌، ریاضیات‌، نجوم‌، هیئت‌ و طب‌ پرداخت‌ و در آنها مهارت‌ یافت‌ (شوشتری‌، همانجا؛محمد جزایری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۰ـ ۳۱؛نیز رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۳۴۸ ش‌، ص‌ ۲۰، ۲۰۷ـ ۲۰۹؛همو، ۱۴۰۹، ص‌ ۱۲۶، ۱۳۷، ۱۴۱، ۱۴۳، ۱۴۵، ۱۵۳). تنوع‌ و گستردگی‌ نوشته‌های‌ او گواه‌ این‌ مدعاست‌ ( رجوع کنید به ادامه مقاله‌).

 

 

استادان‌ مهم‌ جزایری‌،

علاوه‌ بر پدرش‌، عبارت‌ بودند از:

سیداحمدبن‌ محمدمهدی‌ شریف‌ خاتون‌آبادی‌ (متوفی‌ ۱۱۵۴ یا ۱۱۵۵، ریاضیدان‌ و عالم‌ هیئت‌)،

محمدرفیع‌الدین‌ گیلانی‌ مشهدی‌ (متوفی‌ ۱۱۶۱)،

یعقوب‌بن‌ ابراهیم‌ بختیاری‌ حُوَیزی‌ (متوفی‌ بعد از ۱۱۵۰)،

نظرعلی‌بن‌ محمدامین‌ زجاج‌ تُستَری‌ (متوفی‌ ۱۱۵۰)،

میر صدرالدین‌ رضوی‌ قمی‌ (متوفی‌ بعد از ۱۱۶۰) و

عبداللّه‌بن‌ کرم‌اللّه‌ حویزی‌ (متوفی‌ ح ۱۱۳۱؛رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۳۴۸ ش‌، ص‌ ۱۶۳؛همو، ۱۴۰۹، ص‌ ۱۲۶ـ ۱۲۸، ۱۴۱ـ۱۴۲، ۱۴۹، ۱۸۲، ۱۹۱؛آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۱، ص‌ ۲۷۱، ج‌ ۶، ص‌ ۶۳، ۱۹۵، ج‌ ۱۱، ص‌ ۱۷۴، ج‌ ۱۵، ص‌ ۷۱).

 

 

مشایخ‌ حدیثی‌

برخی‌ از مشایخ‌ حدیثی‌ جزایری‌ این‌ اشخاص‌ بودند:

پدرش‌ که‌ عبداللّه‌ از او اجازه‌ای‌ عام‌ داشت‌، محمدحسین‌ خاتون‌آبادی‌ * (متوفی‌ ۱۱۵۱)، رضی‌الدین‌بن‌ محمد عاملی‌ مکی‌ (متوفی‌ ۱۱۶۸) و نصراللّه‌بن‌ حسین‌ موسوی‌ حائری‌ (متوفی‌ میان‌ سالهای‌ ۱۱۵۶ تا ۱۱۶۸؛رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۵۹ ۶۰، ۸۳، ۹۵ـ۹۷؛محمد جزایری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۱).

سید عبداللّه‌ جزایری‌ پس‌ از درگذشت‌ پدرش‌ در ۱۱۵۸، مناصب‌ شرعی او را در شوشتر برعهده‌ گرفت‌ که‌ از آن‌ جمله‌ افتا و امامت‌ جمعه‌ و جماعت‌ و نیز تدریس‌ علوم‌ دینی‌ بود (شوشتری‌، ص‌ ۱۰۹؛محمد جزایری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۸، ۳۰، ۳۲). وی‌ حوزه درسی‌ پر رونقی‌ داشت‌ و شاگردان‌ بسیاری‌ تربیت‌ کرد (محمد جزایری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۵) که‌ در تذکره شوشتر (ص‌ ۱۶۹ـ۱۷۶) از آنان‌ نام‌ برده‌ است‌.

گزارشهایی‌ که‌ سید عبداللّه‌ جزایری‌ در کتابهایش‌ از عالمان‌ و حکیمان‌ و ادیبان‌ روزگار خویش‌ فراهم‌ آورده‌ است‌، از روابط‌ گسترده‌اش‌ با آنان‌ حکایت‌ می‌کند (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ۱۴۰۹، ص‌ ۱۲۶، ۱۲۹، ۱۳۷ـ ۱۳۸، ۱۴۱، ۱۴۳، ۱۴۸ـ۱۴۹، ۱۵۳، ۱۸۴، ۱۹۱؛۱۴۲۰، ص‌ ۳۸ـ۴۲، ۵۵).

عبداللطیف‌ شوشتری‌ (ص‌ ۱۱۲ـ۱۱۳) در باره آشنایی‌ سیدعبداللّه‌ با ادیان‌ مسیحی‌، یهودی‌ و زردشتی‌ و متون‌ دینی‌ آنها و نیز فراگیری‌ زبانشان‌ به‌ تفصیل‌ سخن‌ گفته‌ است‌ که‌ مبالغه‌آمیز به‌ نظر می‌رسد، چنان‌ که‌ گفته‌اند سیدعبداللّه‌ خود نیز چنین‌ ادعایی‌ نکرده‌ است‌ (رجوع کنید به کسروی‌، ص‌ ۲۵۹ـ۲۶۰).

عبداللطیف‌ شوشتری‌ (ص‌ ۱۱۲) جزایری‌ را در زمره عالمان‌ و بزرگانی‌ دانسته‌ است‌ که‌ در ۱۱۴۸ در جشن‌ تاجگذاری‌ نادرشاه‌ در دشت‌ مغان‌ گرد آمدند. به‌ گفته او، جزایری‌ در حضور شاه‌ خطبه‌ای‌ بلیغ‌ ایراد کرد. تذکره‌نویسان‌ بعدی‌ نیز سخن‌ شوشتری‌ را تکرار کرده‌اند ( رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۳۷۲ ش‌، همانجا؛محمد جزایری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۱ـ۳۲؛موسوعه طبقات‌ الفقهاء ، ج‌ ۱۲، ص‌ ۲۰۰). جزایری‌ در تذکره شوشتر (ص‌ ۱۲۰ـ ۱۲۱) به‌ شرح‌ واقعه‌ پرداخته‌، اما به‌ حضور خود در آن‌ جمع‌ اشاره‌ای‌ نکرده‌ است‌. بر این‌ اساس‌، کسروی‌ (ص‌ ۲۶۰) حضور جزایری‌ و خطابه‌ خواندن‌ وی‌ را در این‌ مراسم‌ نفی‌ کرده‌ است‌.

سید عبداللّه‌ در ۱۱۷۳ در شوشتر درگذشت‌ و در جوار قبر پدرش‌ در غرفه کوچکی‌ در ضلع‌ شرقی‌ حیاط‌ مسجدجامع‌ شوشتر به‌ خاک‌ سپرده‌ شد (شوشتری‌، ص‌ ۱۱۶؛محمد جزایری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۵۵؛اقتداری‌، ج‌ ۱، بخش‌ ۱، ص‌ ۶۸۱).

جزایری‌ در نوشته‌های‌ خود آشکارا به‌ مشرب‌ اخباریان‌ تمایل‌ نشان‌ داده‌ است‌. میرزا محمد نیشابوری‌، اخباری‌ مشهور، او را در زمره منکران‌ طریقه اجتهاد برشمرده‌ است‌ ( رجوع کنید به خوانساری‌، ج‌ ۴، ص‌ ۲۵۸).

جزایری‌ خود در مقدمه کتاب‌ التحفه  ‌السَنیـّه  (ص‌ ۴ـ۶، ۱۴)، در باب‌ شبهات‌ حُکمی تحریمی‌، به‌ پیروی‌ از مسلک‌ متداول‌ در میان‌ اخباریان‌، به‌ نفی‌ برائت‌ و وجوب‌ احتیاط‌ قائل‌ شده‌ است‌. همچنین‌ وی‌ در مقام‌ استنباط‌، حجیت‌ عقل‌ را به‌ عنوان‌ منبعی‌ معتبر در تشریع‌ انکار کرده‌ است‌. با این‌ همه‌، این‌ سخن‌ مدرّس‌ تبریزی‌ (ج‌ ۳، ص‌ ۱۱۵) که‌ جزایری‌ مسلک‌ اخباری‌ محض‌ داشته‌ و منکر طریقه اجتهاد بوده‌ است‌، چندان‌ درست‌ نیست‌، زیرا جزایری‌ آرای‌ عالمان‌ اخباری سرسختی‌ چون‌ عبداللّه‌بن‌ صالح‌ بحرانی‌ را، در باره منع‌ عمل‌ به‌ ظواهر کتاب‌ و متشابه‌ بودن‌ کل‌ قرآن‌، مبالغه‌آمیز شمرده‌ است‌ (رجوع کنید به ۱۴۰۹، ص‌ ۲۰۳).

به‌ علاوه‌، او به‌ مناسبت‌ بحثی‌ دیگر، پس‌ از تقسیم‌ مشرب‌ فقهی‌ عالمان‌ شیعی‌ به‌ اصولی‌ و اخباری‌، بین‌ مجتهدان‌ و اخباریان‌ راهی‌ میانه‌ را برگزیده‌ است‌ ( رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۱۹۴ـ ۱۹۵؛همو، ۱۳۴۸ ش‌، ص‌ ۱۷۳ـ۱۷۴؛محمد جزایری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۱؛برای‌ آگاهی‌ بیشتر رجوع کنید به جزایری‌ * ، سید نعمت‌اللّه‌). در مقابل‌، جزایری‌ با عقاید و آموزه‌های‌ صوفیان‌ مخالفت‌ صریح‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۳۷۲ ش‌، ص‌ ۴۵۷؛نیز برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۱۲۹).

 

 

آثار

از جزایری‌ کتابها و نوشته‌های‌ متعددی‌ در علوم‌ و فنون‌ مختلف‌ به‌ جای‌ مانده‌ است‌. همچنین‌ به‌ تشویق‌ پدرش‌، برشماری‌ از کتابهای‌ فقهی‌ و حدیثی‌ حاشیه‌ یا شرح‌ نوشته‌ است‌. شمار مجموع‌ این‌ نوشته‌ها افزون‌ بر سی‌ اثر است‌ ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۵۰ ۵۱، ۵۳ ۵۴؛امین‌، ج‌ ۸، ص‌ ۸۷؛افشار سیستانی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۶۰۹)

 

 

که‌ از مهم‌ترین‌ آنها است‌:

۱) الاجازه ‌الکبیره، اجازه مفصّلی‌ است‌ که‌ سید عبداللّه‌ در ۱۱۶۸ آن‌ را برای‌ چهار تن‌ از عالمان‌ حویزه‌، به‌ نامهای‌ محمدبن‌ کرم‌اللّه‌ حویزی‌، ابراهیم‌بن‌ خواجه‌ عبداللّه‌ حویزی‌، ابراهیم‌بن‌ عبداللّه‌ حویزی‌ هَمیلی‌ و محمدبن‌ محمد مقیم‌ اصفهانی‌ غروی‌، نگاشته‌ است‌ (رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۳ـ۴، ۲۱۱ـ ۲۱۲، ۲۱۵).

جزایری‌ در این‌ اثر، علاوه‌ بر ذکر مشایخ‌ حدیثی‌ و طرق‌ روایت‌ آنها، در فصلی‌ مستقل‌ به‌ تکمیل‌ امل‌الا´مل‌ حرّعاملی‌، پرداخته‌ و احوال‌ عالمان‌ از ۱۰۹۷ به‌ بعد را شرح‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به همان‌، ص‌۱۱۷ـ ۱۱۸، ۱۲۰ـ۱۹۳). وی‌ همچنین‌ در فصلی‌ مستقل‌ به‌ شرح‌ احوال‌ و ذکر آثار عالم‌ اخباری مشهور، شیخ‌ عبداللّه‌بن‌ صالح‌ بحرانی‌، پرداخته‌ است‌ (رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۲۰۰ـ ۲۱۰).

الاجازه ‌الکبیره، به‌ سبب‌ اطلاعات‌ گرانبهایی‌ که‌ در باره مشایخ‌ حدیث‌ و عالمان‌ اواخر دوره صفوی‌ (حک : ح ۹۰۶ـ ۱۱۳۵) دارد، محلّ توجه‌ عالمان‌، محدّثان‌ و مورخان‌ قرار گرفته‌ است‌. این‌ اثر همچنین‌ حاوی‌ اطلاعات‌ تاریخی‌ مهمی‌ در باره اوضاع‌ آن‌ روزگار و جایگاه‌ عالمان‌ و طلاب‌ در میان‌ مردم‌ است‌ ( رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۱۹۵ـ۱۹۹؛مجلسی‌، ج‌ ۱۰۲، ص‌ ۳۳ـ۳۴). الاجازه الکبیره، در ۱۴۰۹ با مقدمه آیت‌اللّه‌ نجفی‌ مرعشی‌ و با تحقیق‌ و تعلیقات‌ محمد سَمامی‌ حائری‌ چاپ‌ شده‌ است‌.

۲) تذکره شوشتر (یا فی‌تاریخ‌ تستر )، از منابع‌ معتبر به‌ زبان‌ فارسی‌ در باره تاریخ‌ شهر شوشتر و مشتمل‌ بر یک‌ مقدمه‌ و ۴۸ فصل‌ است‌. تألیف‌ کتاب‌ در ۱۱۶۴ به‌ پایان‌ رسیده‌، ولی‌ پس‌ از آن‌ مؤلف‌ برخی‌ وقایع‌ را تا سال‌ ۱۱۶۹ به‌ آن‌ افزوده‌ است‌. در اوایل‌ کتاب‌، وجه‌ تسمیه شوشتر بیان‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۳۴۸ ش‌، ص‌ ۳ـ۴؛آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۳، ص‌ ۲۴۳ـ۲۴۴).

جزایری‌ در تذکره شوشتر ، علاوه‌ بر بیان‌ موقعیت‌ جغرافیایی‌ و آب‌ و هوای‌ شوشتر و نیز چگونگی‌ معیشت‌ اهالی‌ آن‌ منطقه‌، به‌ ذکر مسائل‌ سیاسی‌ و تاریخی‌ نیز پرداخته‌ است‌؛از این‌رو، این‌ کتاب‌ در معرفی‌ اواخر عهد صفویه‌ و نیز حکومت‌ و احوال‌ مُشَعشَعیان‌ ، خانواده فرمانروای‌ عرب‌ در خوزستان‌ (حک : ۸۴۵ -۱۱۵۰)، بسیار با اهمیت‌ است‌.

 

 

مطالب‌ تذکره شوشتر را می‌توان‌ به‌ چهار بخش‌ تقسیم‌ کرد:

نخست‌، ذکر اعتقادات‌ افسانه‌ای‌ مردم‌ شوشتر در باره شهرشان‌؛

دوم‌، شرح‌ موقعیت‌ مکانی‌ و جغرافیایی‌ محله‌ها و مسجدها و زیارتگاهها، قبور و دیگر مکانهای‌ مذهبی‌، معرفی‌ خاندانهای‌ علمی‌ و سادات‌ از جمله‌ سادات‌ تَلْغَر و سادات‌ مرعشی‌ و شماری‌ از عالمان‌ و شاعران‌ و رجال‌ شوشتر، معرفی‌ حاکمان‌ شوشتر از ۹۳۲ تا زمان‌ مؤلف‌ و ذکر شرح‌حال‌ جدّش‌ سید نعمت‌اللّه‌ و پدرش‌ سید نورالدین‌ و نیز شرح‌حال‌ شاگردان‌ آن‌ دو و جمعی‌ از دوستان‌ و شاگردان‌ خود و بیان‌ فهرستی‌ از تألیفات‌ خود ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۳۴۸ ش‌، جاهای‌ متعدد؛آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۳، ص‌ ۲۴۴ـ ۲۴۵)؛

سوم‌، حوادث‌ شوشتر و منطقه خوزستان‌ از ۹۳۲ تا زمان‌ تألیف‌ کتاب‌؛
و چهارم‌، ذکر پاره‌ای‌ اشعار از مؤلف‌ و دیگر شاعران‌ و معرفی‌ شماری‌ از کتابها و نسخ‌ خطی‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۳۴۸ ش‌، ص‌ ۵۰؛نیز رجوع کنید به کسروی‌، ص‌ ۲۵۷).

تذکره شوشتر بارها در کلکته‌ و تهران‌ به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌. چاپ‌ کلکته‌، که‌ نخستین‌ چاپ‌ آن‌ است‌، مقدمه‌ای‌ انگلیسی‌ در شرح‌حال‌ مؤلف‌ دارد. این‌ کتاب‌ در ۱۳۴۸ با مقدمه سیدمحمد جزایری‌ در تهران‌ چاپ‌ شد ( رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۳، ص‌ ۲۴۳، ج‌ ۹، ص‌ ۸۴۲؛همو، ۱۳۷۲ ش‌، ص‌ ۴۵۷).

۳) التُحفه السَنِـیـَّه، شرح‌ کتاب‌ النُخبه المُحْسِنیه فیض‌ کاشانی‌، که‌ آن‌ را به‌ درخواست‌ شیخ‌ علی‌ نجّار شوشتری‌ (از شاگردان‌ سید نورالدین‌ جزایری‌) نوشته‌ است‌. این‌ کتاب‌ شامل‌ فشرده‌ای‌ از علم‌ اخلاق‌ و مسائل‌ مهم‌ فقهی‌ است‌ و در ۱۱۷۰ تألیف‌ آن‌ پایان‌ یافته‌ است‌. آن‌ را در دقت‌ و ایجاز مانند شرح‌ لمعه شهیدثانی‌ دانسته‌اند ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، التحفه ‌السنیه‌، ص‌ ۳۶۸؛همو، ۱۳۴۸ ش‌، ص‌ ۷۹؛همو، ۱۴۰۹، ص‌ ۵۶؛آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۳، ص‌ ۴۴۲ـ۴۴۳). باب‌ طهارت‌ التحفه السنیـّه در تهران‌ چاپ‌ شده‌ است‌. همچنین‌ نسخه‌های‌ خطی‌ متعددی‌ از آن‌ در دسترس‌ است‌ ( رجوع کنید به محمد جزایری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۴؛
آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۳، ص‌ ۴۴۳).

۴) الذخیره ‌الابدیه‌ فی‌ جوابات‌ المسائل‌ الاحمدیه، که‌ آن‌ را در پاسخ‌ به‌ چهل‌ پرسش‌ سیداحمدبن‌ مطلب‌ مُشَعشَعی‌ حویزی‌ (حاکم‌ وقت‌ خوزستان‌)، در ۱۱۵۴، به‌ عربی‌ نوشته‌ است‌ (محمد جزایری‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۸؛قس‌ امین‌، ج‌ ۸، ص‌ ۸۷؛آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۱۰، ص‌ ۱۲). موضوع‌ بیشتر مسائل‌ این‌ کتاب‌ فقهی‌ است‌ و به‌ آن‌ الرساله الاحمدیه هم‌ گفته‌ می‌شود. مجموعه‌ای‌ از رساله‌های‌ جزایری‌، که‌شامل‌ این‌ اثر نیز هست‌، به‌ کوشش‌ سید محمد جزایری‌ گردآوری‌ شده‌ است‌ (آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۲، ص‌ ۷۶، ج‌ ۲۰، ص‌ ۱۱۴؛محمد جزایری‌، همانجا).

۵) الذُخْرُالرائِع‌ ، شرح‌ کتاب‌ فقهی‌ مفاتیح‌ الشرایع‌ فیض‌ کاشانی‌، که‌ ناتمام‌ مانده‌ و تنها شامل‌ یک‌ جلد است‌ و مقدمه‌ای‌ در باره درایه‌ و اصول‌ فقه‌ دارد. پدر جزایری‌ و برخی‌ علمای‌ دیگر بر آن‌ تقریظ‌ نوشته‌اند ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۵۳؛
آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۹، ص‌ ۶۸۷ـ ۶۸۸، ج‌ ۱۰، ص‌ ۸).

 

 

ریاضیات‌ و علوم‌

سیدعبداللّه‌ جزایری‌ در ریاضیات‌ و علوم‌ و فنون‌ وابسته‌ به‌ آن‌ نیز رساله‌هایی‌ نوشته‌ و شرح‌ یا ترجمه‌ کرده‌ است‌،

از جمله‌: لُب ‌اللُباب‌ فی‌ شرح‌ صحیفه‌ الاسطرلاب‌، که‌ شرحی‌ است‌ بر الصحیفه ‌الاسطرلابیه ‌شیخ‌ بهائی‌ و آن‌ را به‌ درخواست‌ ابراهیم‌بن‌ عبداللّه‌ حویزی‌ همیلی‌ (شاگرد جزایری‌ و امام‌ جمعه‌ حویزه‌) نوشته‌ است‌ (عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، همانجا؛آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۱۳، ص‌ ۳۴۴ـ ۳۴۵، ج‌ ۱۵، ص‌ ۱۶، ج‌ ۱۸، ص‌ ۲۹۰)؛کاشفه الحال‌ فی‌ معرفه القبله و الزوال‌ ، در باره قبله حویزه‌، که‌ آن‌ را به‌ درخواست‌ سید علی‌خان‌بن‌ سید مطلب‌ موسوی‌ مشعشعی‌ حویزی‌ (برادر سیداحمد، حاکم‌ وقت‌ خوزستان‌) نوشته‌ است‌ (عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۵۲؛آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۱۷، ص‌ ۴۵، ۲۴۱ـ۲۴۲)؛طلسم‌ سلطانی‌ ، که‌ ترجمه کتاب‌ غایه ‌الحکیم‌ مجریطی‌ (متوفی‌ ۳۹۵) در هیئت‌، ستاره‌شناسی‌ و طلسمهاست‌، با اضافاتی‌ از خود وی‌. این‌ ترجمه‌ به‌ خواست‌ ابوصالح‌ سلطان‌ تُرشیزی‌، وکیل‌ مالیه خوزستان‌، در ۱۱۵۷ در یک‌ مقدمه‌ و سه‌ فصل‌ تدوین‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۳۴۸ ش‌، ص‌ ۷۹؛همو، ۱۴۰۹، ص‌ ۵۳؛آقا بزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۱۵، ص‌ ۱۷۷ـ ۱۷۸).

 

 

حواشی‌ ها

جزایری‌ بر برخی‌ کتابهای‌ حدیث‌، رجال‌، فقه‌ و ریاضی‌ حواشی‌زده‌ و رساله‌های‌ متعددی‌ نوشته‌ است‌، از جمله‌ حاشیه‌ بر مسالک‌ الافهام‌ شهید ثانی‌، نقدالرجال‌ تفرشی‌، خلاصه‌ الحساب‌شیخ‌ بهائی‌ و تألیف‌ رساله جوائز السلطان‌ والحکام‌ ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۵۶؛آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۵، ص‌ ۲۸۶، ج‌ ۶، ص‌ ۱۹۹، ۲۲۸، ج‌ ۷، ص‌ ۹۷، ج‌ ۲۰، ص‌ ۱۱۴).

جزایری‌ شعر نیز می‌سرود و فقیر تخلص‌ می‌کرد. دیوان‌ شعرش‌ افزون‌ بر پانصد بیت‌ دارد (رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۹، ص‌ ۶۹۵، ۸۴۲). علاوه‌ بر آن‌، وی‌ در پاره‌ای‌ از کتابهای‌ خود، اشعار فارسی‌ و عربی‌ خود را آورده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۳۴۸ ش‌، ص‌ ۱۵۴ـ ۱۵۷، ۱۷۴، ۱۷۸، ۲۰۵ـ۲۰۷، ۲۱۶ـ۲۱۷؛برای‌ دیگر آثار جزایری‌ رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۷۸ـ۷۹؛موسوعه طبقات‌ الفقهاء ، ج‌ ۱۲، ص‌ ۲۰۱).

___________________________________________________________________________

منابع‌:

(۱) محمدمحسن‌ آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه الی‌ تصانیف‌الشیعه، چاپ‌ علی‌نقی‌ منزوی‌ و احمد منزوی‌، بیروت‌ ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام‌الشیعه‌: الکواکب‌ المنتشره فی‌القرن‌الثانی‌ بعدالعشره‌، چاپ‌ علی‌نقی‌ منزوی‌، تهران‌ ۱۳۷۲ ش‌؛
(۳) ایرج‌ افشار سیستانی‌، خوزستان‌ و تمدن‌ دیرینه آن، تهران‌ ۱۳۷۳ ش‌؛
(۴) احمد اقتداری‌، دیار شهریاران‌، [ تهران‌ ( ۱۳۵۳ـ۱۳۵۴ ش‌؛
(۵) امین‌؛
(۶) مرتضی‌بن‌ محمدامین‌ انصاری‌، رسائل‌ فقهیه، قم‌ ۱۴۱۴؛
(۷) محمد تقی‌زاده‌، شوشتر درگذر تاریخ‌: از عهد باستان‌ تا انقلاب‌ اسلامی‌ ، قم‌ ۱۳۷۸ ش‌؛
(۸) عبداللّه‌بن‌ نورالدین‌ جزایری‌، الاجازه ‌الکبیره، چاپ‌ محمد سمامی‌ حائری‌، قم‌ ۱۴۰۹؛
(۹) همو، التحفه‌ السنیه فی‌ شرح‌ نخبه ‌المحسنیه، نسخه خطی‌ کتابخانه آستان‌ قدس‌ رضوی‌، ش‌ ۲۲۶۹؛
(۱۰) همو، تذییل‌ سلافه ‌العصر، چاپ‌ هادی‌ بالیل‌ موسوی‌، قم‌ ۱۴۲۰؛
(۱۱) همو، کتاب‌ تذکره شوشتر، اهواز: کتابفروشی‌ صافی‌، ) بی‌تا. (، چاپ‌ افست‌ تهران‌ ۱۳۴۸ ش‌؛
(۱۲) محمد جزایری‌، شجره مبارکه‌، یا، برگی‌ از تاریخ‌ خوزستان‌: در بیان‌ انساب‌ و احوال‌ سادات‌ نوریه‌ (خاندان‌ جزائری‌) و بزرگان‌ خوزستان، ج‌ ۱، ) اهواز ? ۱۳۹۷ ]؛
(۱۳) محمد حرزالدین ، معارف‌الرجال‌ فی‌ تراجم ‌العلماء و الادباء، قم‌ ۱۴۰۵؛
(۱۴) خوانساری‌؛
(۱۵) عبداللطیف‌بن‌ ابیطالب‌ شوشتری‌، تحفه ‌العالم‌؛
(۱۶) و ذیل‌التحفه، چاپ‌ صمد موحد، تهران‌ ۱۳۶۳ ش‌؛
(۱۷) احمد کسروی‌، کاروند کسروی‌ ، چاپ‌ یحیی‌ ذکاء، تهران‌ ۱۳۵۲ ش‌؛
(۱۸) مجلسی‌؛
(۱۹) محمدعلی‌ مدرس‌ تبریزی‌، ریحانه‌ الادب، تهران‌ ۱۳۷۴ ش‌؛
موسوعه‌ طبقات‌الفقهاء، اشراف‌ جعفر سبحانی‌، قم‌: مؤسسه الامام‌ الصادق‌، ۱۴۱۸ـ۱۴۲۴٫

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۰ 

زندگینامه جمال‌الدین‌ محمد ابی‌جَراده‌( شارح‌ آثار ریاضی‌ در قرن‌ هفتم‌)(متوفی ۶۹۴ه ق)

جمال‌الدین‌ محمدبن‌ عمر بن‌ احمـدبن‌ هبـه ‌اللّه‌بن‌ محمدبن‌ ابی‌جَراده‌ ، فقیه‌، ریاضیدان‌ و شارح‌ آثار ریاضی‌ در قرن‌ هفتم‌. آل‌ابی‌جراده‌، از خاندانهای‌ مشهور علمی‌، سیاسی‌ و مذهبی‌ بودند که‌ از قرن‌ اول‌ تا هفتم‌ در عراق‌ و شام‌ زندگی‌ می‌کردند. نسبت‌ این‌ خاندان‌ به‌ ابی‌جراده‌ عامربن‌ صَعصَعَه‌ می‌رسد که‌ از مشهورترین‌ افراد در دوره‌ عرب‌ جاهلی‌ و نیای‌ مشترک‌ یکی‌ از قبایل‌ مهم‌ عرب‌ بود. پس‌ از اسلام‌، از قرن‌ اول‌ تا هفتم‌، افراد متعددی‌ از این‌ خاندان‌، به‌ویژه‌ در حلب‌ و شهرهای‌ اطراف‌ آن‌، به‌ شغلهای‌ مهم‌ دولتی‌، از جمله‌ قضاوت‌، می‌پرداختند (برای‌ گزارشی‌ تاریخی‌ در باره‌ برخی‌ افراد این‌ خاندان‌ رجوع کنید به یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۰۶۸ـ۲۰۹۱).

جمال‌الدین‌ محمد تقریباً آخرین‌ عضو سرشناس‌ این‌ خاندان‌ بود. پدرش‌ فقیه‌ و مورخ‌ و قاضی‌ مشهور اهل‌ حلب‌ (۵۸۸ -۶۶۰) بود. در منابع‌ تاریخی‌ (از جمله‌ رجوع کنید به صفدی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۲۶۳؛ابن‌ابی‌الوفا، ج‌ ۳، ص‌ ۲۷۹؛ابن‌تغری‌ بردی‌، ج‌ ۸، ص‌ ۷۴؛طبّاخ‌، ج‌ ۴، ص‌ ۴۸۸)، از زندگی‌ یکی‌ از افراد خاندان‌ ابی‌جراده‌ یاد شده‌ که‌ طبق‌ قرائن‌، از جمله‌ دوره‌ زندگی‌ او، احتمالاً جمال‌الدین‌ محمدبن‌ عمر است‌؛البته‌ به‌ ریاضیدان‌ بودن‌ او اشاره‌ای‌ نشده‌ است‌، شاید به‌ سبب‌ اشتهار افراد این‌ خاندان‌ در پرداختن‌ به‌ علوم‌ دینی‌ و قضاوت‌، گرچه‌ گفته‌ شده‌ است‌ که‌ افراد این‌ خاندان‌ به‌ امور علمی‌ می‌پرداخته‌اند (از جمله‌ ابن‌تغری‌ بردی‌، همانجا).

به‌ نوشته‌ ابن‌ابی‌الوفا (همانجا)، محمدبن‌ عمر در ۶۳۵ به‌دنیا آمد. دستنویسی‌ از نسخه‌ ثابت‌بن‌ قُرّه‌ از کتاب‌ الکره‌ والاسطوانه‌ ارشمیدس‌ وجود دارد که‌ آن‌ را جمال‌الدین‌ محمد استنساخ‌ کرده‌ است‌. بر اساس‌ آنچه‌ در انجامه‌ این‌ دستنویس‌ آمده‌، جمال‌الدین‌ در زمان‌ استنساخ‌ آن‌، در ربیع‌الاول‌ ۶۷۶، در حَماه‌ (شهری‌ باستانی‌ در شمال‌غربی‌ سوریه‌) زندگی‌ می‌کرده‌ است‌ (در باره‌ این‌ دستنویس‌ رجوع کنید به کراوزه‌، ص‌ ۴۳۹ـ۴۴۰؛سزگین‌ ، ج‌ ۵، ص‌ ۱۲۹). منابع‌ دیگری‌ نیز از زندگی‌ او در حماه‌ یاد کرده‌اند (از جمله‌ رجوع کنید به صفدی‌؛طبّاخ‌، همانجاها).

جمال‌الدین‌ در این‌ شهر حدیث‌ روایت‌ می‌کرد (صفدی‌، همانجا) و به‌ قضاوت‌ اشتغال‌ داشت‌ (ابن‌ابی‌ الوفا، همانجا). به‌ نوشته‌ صفدی‌ (همانجا)، او از چهار تن‌ از فقهای‌ حلب‌، به‌نامهای‌ ابی‌عبداللّه‌ برزالی‌، ابی‌رَواحَه‌، ابن‌قمیره‌ و ابن‌خلیل‌، درس‌ آموخت‌. در ابتدای‌ دستنویسی‌ از جمال‌الدین‌ (در باره‌ این‌ دستنویس‌ رجوع کنید به دانش‌پژوه‌، ج‌ ۱، ص‌ ۵۲۱)، او شاگرد ابوعبداللّه‌ محمدبن‌ سالم‌ واصل‌ حموی‌ ( رجوع کنید به ابن‌واصل‌ * )، مورخ‌ و ادیب‌ و فقیه‌ شافعی‌ حلب‌ (۶۴۰ـ۶۹۷)، ذکر شده‌ است‌.

رحلت

برخی‌ نویسندگان‌ (از جمله‌ رجوع کنید به قمی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۳؛امین‌، ج‌ ۹، ص‌ ۳۹۲)، خاندان‌ ابی‌جراده‌ را شیعه‌ دانسته‌اند، اما در منابع‌ به‌ حنفی‌ بودن‌ جمال‌الدین‌ اشاره‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به صفدی‌؛طبّاخ‌، همانجاها). زمان‌ وفات‌ وی‌ را ۶۹۴ ثبت‌ کرده‌اند (ابن‌ابی‌الوفا؛ابن‌تغری‌بردی‌، همانجاها) و نیز ۶۹۵ (صفدی‌؛طبّاخ‌، همانجاها)، اما در نسخه‌ خطی‌ یکی‌ از آثار جمال‌الدین‌ (در باره‌ آن‌ رجوع کنید به کینگ‌، ج‌ ۲، بخش‌ ۲، ص‌ ۸۳۶)، که‌ در ۶۹۱ استنساخ‌ گردیده‌، از او با دعاهایی‌ یاد شده‌ که‌ در مورد درگذشتگان‌ به‌کار می‌رود. ابن‌تغری‌ بردی‌ (همانجا) شهر حماه‌، و صَفَدی‌ (همانجا) قصبه‌ نقیرین‌ (؟) را محل‌ دفن‌ او دانسته‌اند. فرزند او، نجم‌الدین‌ عمر، نیز به‌ قضاوت‌ اشتغال‌ داشته‌ است‌ (صفدی‌؛ابن‌ابی‌الوفا؛طبّاخ‌، همانجاها).

آثار

از جمال‌الدین‌ تاکنون‌ سه‌ عنوان‌ کتاب‌ شناسایی‌ شده‌ است‌.

مهم‌ترین‌ آنها،

تحریر کتاب‌ قطوع‌ الاسطوانه و بسیطها ، گزارشی‌ از کتاب‌ قطوع‌ الاسطوانه و بسیطها نوشته‌ ثابت‌بن‌ قرّه‌ * است‌ (زوتر ، ص‌ ۱۵۸). ثابت‌ در این‌ کتاب‌ به‌ بررسی‌ قطوع‌ در استوانه‌ای‌ مستدیر و مایل‌ پرداخته‌ و جمال‌الدین‌ در تحریر خود به‌ ندرت‌ چیزی‌ به‌ رساله‌ ثابت‌ افزوده‌ است‌. تحریر او از رساله‌ ثابت‌، در اصل‌، توضیحِ جمله‌هایی‌ است‌ که‌ ثابت‌ در رساله‌ خود آورده‌ است‌. جمال‌الدین‌ این‌ توضیحات‌ را در انتهای‌ نوشته‌های‌ ثابت‌ آورده‌ است‌ نه‌ به‌ صورت‌ یادداشتهایی‌ جداگانه‌، به‌طوری‌که‌ تعداد یادداشتهای‌این‌ تحریر، با تعداد جمله‌های‌ رساله‌ اصلی‌ برابر است‌. از این‌ کتاب‌ تاکنون‌ یک‌ نسخه‌ خطی‌ شناسایی‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به کینگ‌، همانجا؛روزنفلد و احسان‌اوغلو، ص‌ ۲۳۲). سزگین‌ (ج‌ ۵، ص‌ ۲۶۹) این‌ نسخه‌ خطی‌ را نه‌ رساله‌ای‌ از جمال‌الدین‌، که‌ تنها نسخه‌ خطی‌ از رساله‌ ثابت‌بن‌ قرّه‌ دانسته‌ است‌.

دیگر کتاب‌ جمال‌الدین‌، شرح‌ الاشکال‌ الکریه، شرحی‌ است‌ بر کتاب‌ منلائوس، دانشمند یونانی‌ (زندگی‌ در حدود سال‌ صد میلادی‌)، در باره‌ کره‌ها، که‌ در ترجمه‌های‌ عربی‌ با نام‌ الاشکال‌ الکریه معرفی‌ شده‌ است‌. این‌ کتاب‌ را اسحاق‌بن‌ حُنَین‌ به‌ عربی‌ ترجمه‌ کرده‌ است‌ (سزگین‌، ج‌۵، ص‌۱۶۱) و برخی‌ دانشمندان‌، از جمله‌ ماهانی‌، ابوالفضل‌ هروی‌، محیی‌الدین‌ مغربی‌ و نصیرالدین‌ طوسی‌، شرحهایی‌ بر این‌ کتاب‌ منلائوس‌ نوشته‌اند ( رجوع کنید به تحریر * ). از شرح‌ جمال‌الدین‌ بر این‌ کتاب‌، یک‌ نسخه‌ شناسایی‌ شده‌ ( رجوع کنید به سزگین‌، ج‌ ۵، ص‌ ۱۶۳؛روزنفلد و احسان‌اوغلو، همانجا) و ریزفیلمی‌ (میکروفیلمی‌) نیز از آن‌ در کتابخانه‌ مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران‌ موجود است‌ ( رجوع کنید به دانش‌پژوه‌، همانجا).

سومین‌ کتاب‌ جمال‌الدین‌، تجرید اقلیدس‌ فی‌المناظر (کینگ‌، ج‌ ۲، بخش‌ ۲، ص‌۱۰۳۰؛روزنفلد و احسان‌اوغلو، همانجا) نام‌ دارد که‌ رونویسی کمابیش‌ بدون‌ اختلاف‌ از کتاب‌ المناظر یا اختلاف‌ المناظر نوشته‌ اقلیدس‌ و ترجمه‌ احتمالی‌ اسحاق‌بن‌ حنین‌ یا ثابت‌بن‌ قرّه‌ است‌. اهمیت‌ این‌ دستنویس‌ ــ گذشته‌ از چند رأی‌ جمال‌الدین‌ که‌ در آن‌ ذکر شـده‌ در آن‌ است‌ که‌ دسـت‌کـم‌ دو دهـه‌ پـس‌ از بازنـویسـی‌ بسیار مشهور نصیرالدین‌ طوسی‌ از این‌ کتاب‌ با عنوان‌ تحریر المناظر در ۶۵۱ (در باره‌ این‌ کتاب‌ رجوع کنید به مدرس‌ رضوی‌، ص‌ ۳۵۷ـ ۳۵۸؛نیز رجوع کنید به تحریر * )، باز هم‌ نسخه‌ای‌ از ترجمه‌ کهن‌ کتاب‌ المناظر بازنویسی‌ شد. از این‌ کتاب‌ نیز تاکنون‌ یک‌ نسخه‌ شناسایی‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به کینگ‌؛روزنفلد و احسان‌اوغلو، همانجاها).



منابع‌:

(۱) ابن‌ابی‌الوفا، الجواهرالمضّیه فی‌ طبقات‌ الحنفیه، چاپ‌ عبدالفتاح‌ محمد حلو، ریاض‌ ۱۴۱۳/۱۹۹۳؛
(۲) ابن‌تغری‌ بردی‌، النجوم‌ الزاهره‌ فی‌ ملوک‌ مصر و القاهره، قاهره‌ [? ۱۳۸۳( ۱۳۹۲/ )? ۱۹۶۳ ( ۱۹۷۲؛
(۳) امین‌؛
(۴) محمدتقی‌ دانش‌پژوه‌، فهرست‌ میکروفیلمهای‌ کتابخانه‌ مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران، ج‌ ۱، تهران‌ ۱۳۴۸ ش‌؛
(۵) صفدی‌؛
(۶) محمد راغب‌ طبّاخ‌، اعلام‌ النبلاء بتاریخ‌ حلب‌ الشهباء، چاپ‌ محمد کمال‌، حلب‌ ۱۴۰۸ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۸ـ۱۹۸۹؛
(۷) عباس‌ قمی‌، کتاب‌الکنی‌ و الالقاب‌ ، صیدا ۱۳۵۷ـ ۱۳۵۸، چاپ افست‌ قم‌ ) بی‌تا. ]؛
(۸) دیوید ا. کینگ‌، فهرس‌ المخطوطات‌ العلمیه‌ المحفوظه‌ بدارالکتب‌ المصریه، قاهره‌ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۶؛
(۹) محمدتقی‌ مدرس‌ رضوی‌، احوال‌ و آثار خواجه‌ نصیرالدین‌ طوسی‌ ، تهران‌ ۱۳۵۴ ش‌؛
(۱۰) یاقوت‌ حموی‌، معجم‌ الادباء ، چاپ‌ احسان‌ عباس‌، بیروت‌ ۱۹۹۳؛

(۱۱) Max Krause, “Stambuler Handschriften islamischer Mathematiker”, Quellen und Studien zur Geschichte der Mathematik , Astronomie und Physik , pt. B: study 3 (1936);
(۱۲) Boris Abramovich Rozenfeld and Ekmeleddin Ihsanoglu, Mathematicians, astronomers, and other scholars of Islamic civilization and their works ( 7 th – 19 th c. ), Istanbul 2003;
(۱۳) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , Leiden 1967-;
(۱۴) Heinrich Suter, Die Mathematiker und Astronomen der Araber und ihre Werke , Amsterdam 1981.

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۰

زندگینامه عباس‌ جوهری‌(ریاضی‌دان‌ و اخترشناس‌ اوایل‌ قرن‌ سوم‌)

 عباس‌ بن‌ سعید، ریاضی‌دان‌ و اخترشناس‌ اوایل‌ قرن‌ سوم‌ در بغداد و دمشق‌. او به‌ مأمون‌، خلیفه عباسی‌ (حک : ۱۹۸ـ ۲۱۸)، نزدیک‌ بود. تنها گزارشهای‌ مختصری‌ از رصدهای‌ نجومی‌ جوهری‌، بین‌ سالهای‌ ۲۱۴ و ۲۲۸ در بغداد و دمشق‌، وجود دارد (رجوع کنید به ابن‌یونس‌، ص‌ ۲؛ قفطی‌، ص‌ ۲۱۹؛ زوتر، ج‌۱، ص‌۱۹؛ سزگین‌، ج‌۵، ص‌۲۴۳ـ۲۴۴، ج‌۶، ص‌۱۳۸ـ۱۳۹). جوهری‌ سرپرستی‌ ساخت‌ رصدخانه‌ شمّاسیه بغداد و ابزارهای‌ نجومی‌ را بر عهده‌ داشت‌ و در روش‌ تسییر* مجرب‌ بود (قفطی‌، همانجا؛ صاییلی‌، ص‌ ۶۹). وی‌ بر اساس‌ رصدهایش‌ در بغداد، زیجی‌ تنظیم‌ کرده‌ بود که‌ محمدبن‌ ابی‌بکر فارسی‌ (گ‌ ۵۷ر) از آن‌ نام‌ برده‌ است‌.

امروزه‌ از این‌ زیج‌ نسخه‌ای‌ در دسترس‌ نیست‌ (رجوع کنید به سزگین‌، ج‌ ۶، ص‌ ۱۳۸ـ ۱۳۹). به‌ نوشته محمدبن‌ ابی‌بکر فارسی‌ در زیج‌ مظفری‌(یا زیج‌ ممتحَن، تألیف‌ ح ۶۶۰)، مقدار حرکتهای‌ خورشید و ماه‌ که‌ جوهری‌ به‌ دست‌ آورده‌ بود، بعدها با رصدهای‌ عبدالکریم‌ شروانی‌، مشهور به‌ فَهّاد، تأیید شد (گ‌ ۵۷ پ‌). ابن‌یونس‌ (همانجا) و قفطی‌ (همانجا) از شرکت‌ داشتن‌ جوهری‌ در رصدهای‌ نجومی‌، به‌ همراه‌ چند تن‌ از منجمان‌ معاصرش‌، یحیی‌بن‌ ابی‌منصور، سَنَد بن‌ علی‌، خالدبن‌ عبدالملک‌ مَروروذی‌ و علی‌بن‌ عیسی‌، خبر داده‌اند. رصدهای‌ این‌ گروه‌ از نخستین‌ رصدها در دوره اسلامی‌ به‌شمار می‌آید.

آثار

از آثار نجومی‌ جوهری‌ فقط‌ نسخه‌ای‌ از رساله کلام‌ فی‌ معرفه بُعدالشمس‌ عن‌ مرکزالارض‌ در بیروت‌ موجود است‌ (سزگین‌، ج‌ ۶، ص‌ ۱۳۹). به‌ نوشته ابن‌ندیم‌ (ص‌ ۳۳۱)،

جوهری‌ به‌ هندسه‌ هم‌ می‌پرداخت‌ و دو کتاب‌ در این‌ باره‌ تألیف‌ کرد:

کتاب‌ تفسیر

کتاب‌ اقلیدس‌،

و کتاب‌ الاَشکال الّتی‌ زادَها فی‌ المقاله الاولی‌ من‌اقلیدس‌(نیز رجوع کنید به قفطی‌،ص‌ ۶۴، ۲۱۹). ظاهراً این‌ دو اثر از بین‌ رفته‌اند و فقط‌ دو بخش‌ از شرحهای‌ جوهری‌ بر اصول‌ اقلیدس‌ در دسترس‌ است‌. اولین‌ بخش‌، شامل‌ شش‌ قضیه‌ است‌ که‌ جوهری‌ به‌ کمک‌ آنها اصل‌ موضوع‌ تَوازی‌ اقلیدس‌ را «اثبات‌» کرده‌ است‌. این‌ قضیه‌ها را خواجه‌ نصیرالدین‌ طوسی‌ در الرساله الشافیه عن‌الشک‌ فی‌ الخطوط‌ المتوازیه (ص‌ ۱۷ـ۲۴) آورده‌ است‌.

به‌ نوشته نصیرالدین‌ طوسی‌ (ص‌ ۱۷ـ ۱۸)، این‌ قضایا بخشی‌ از پنجاه‌ قضیه‌ای‌ است‌ که‌ جوهری‌ در اصلاح‌ لکتاب‌ اقلیدس‌ به‌ اصول‌ اقلیدس‌ افزوده‌ است‌. احتمالاً، این‌ کتاب‌ همان‌ تفسیر کتاب‌ اقلیدس‌ بوده‌ که‌ ابن‌ندیم‌ از آن‌ نام‌ برده‌ است‌ (زندگینامه علمی‌ دانشوران‌، ذیل‌ مادّه‌). این‌ بخش‌ حاوی‌ اثبات‌ جوهری‌ برای‌ اصل‌ موضوع‌ پنجم‌ اصول‌ است‌، البته‌ این‌ اثبات‌ حاوی‌ خطای‌ نامحسوسی‌ است‌. جوهری‌ ابتدا (در قضیه ۲۸) خاصیت‌ برخی‌ نقاط‌ متقارن‌ بر دو خط‌ متوازی‌ را که‌ با خط‌ سومی‌ قطع‌ شده‌اند، اثبات‌ کرده‌  و سپس‌ در قضیه ۲۹، به‌ اشتباه‌، قضیه ۲۸ را در مورد نقاطی‌ به‌کار برده‌ است‌ که‌ خاصیت‌ تقارن‌ مذکور را ندارند (برای‌ ملاحظه متن‌ عربی‌ این‌ بخش‌ رجوع کنید به جاویش‌، ص ۴۳ـ ۵۵). خواجه ‌نصیرالدین‌ طوسی‌ اثباتی‌ از جوهری‌ را برای‌ قضیه ۱۳ مقاله اول‌ اصول‌ اقلیدس‌ نیز نقل‌ کرده‌ است‌ (دیونگ‌، ص‌ ۱۵۴).

دومین‌ بخش‌ باقی‌ مانده‌ از آثار جوهری‌،

زیادات‌ فی‌ المقاله الخامسه من‌ کتاب‌ اقلیدس، نسخه خطی‌ شماره ۱۳۵۹ کتابخانه استانبول‌ (فیض‌اللّه‌) است‌ (سزگین‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۴۴) که‌ به‌ تعریفهای‌ پنجم‌ و هفتم‌ مقاله پنجم‌ اصول‌ اقلیدس‌ مربوط‌ است‌ (رجوع کنید به دیونگ‌، ص ۱۷۲ ـ ۱۷۵). احتمالاً این‌ نیز بخشی‌از تفسیر کتاب‌ اقلیدس‌ وی‌ است‌ (قربانی‌، ص‌۲۱۶). بنابه‌ تعریف‌ پنجم اقلیدس‌، برای‌ چهار مقدار a ، b ، c و d که‌ هم‌جنس‌ باشند، d: b = c:a اگر و تنها اگر به‌ ازای‌ همه مضربهای‌ صحیحِ ma ، mc ـ nb و nd، داشته‌ باشیم‌ nd < mc ↔ nb < ma، mc=nd ↔ ma=nb و mc < nd ↔ ma
جوهری‌ نخستین‌ ریاضی‌دان‌ دوره اسلامی‌ است‌ که‌ به‌ اثبات‌ فرضیات‌ اقلیدس‌ پرداخته‌ است‌. وی‌ گونه‌ای‌ از اصل‌ متعارفی‌ ائودوکسوس‌ ـ ارشمیدس‌ را مطرح‌ کرده‌ است‌. این‌ اصل‌ متعارفی از ترجمه‌های‌ عربی‌ تفسیر سیمپلیکیوس‌ (سَنْبَلیقیوس‌، فیلسوف‌ یونانی‌ قرن‌ ششم‌) بر فرضیات‌ اصول اقلیدس‌، به‌ ریاضیات‌ دوره اسلامی‌ راه‌ یافت‌. سیمپلیکیوس‌ طرح‌ این‌ موضوع‌ را به‌ اغانیوس‌ (آگاپیوس‌ ؟) نسبت‌ داده‌ است‌ ( زندگینامه علمی‌ دانشوران‌، همانجا).

روشنی‌ و عمق‌ کار جوهری‌ به‌ اندازه تحلیلهای‌ ریاضی‌دانان‌ بعدی‌ دوره اسلامی‌ (چون‌ ثابت‌ بن‌ قرّه‌، ابن‌هیثم‌، خیام‌ و نصیرالدین‌ طوسی‌) از اصول‌ نیست‌؛ با این‌ حال‌، کارِ بر جای‌ مانده‌ از او دارای‌ ارزش‌ تاریخی‌ است‌، زیرا به‌ اولین‌ مرحله مطالعات‌ دوره اسلامی‌ در باره اصول‌ اقلیدس‌ تعلق‌ دارد.



منابع‌:

(۱) ابن‌ندیم‌ (تهران‌)؛
(۲) ابن‌یونس‌، الزیج‌ الکبیر الحاکمی، نسخه خطی‌ کتابخانه لیدن‌، ش‌ ۱۴۳٫ or، نسخه عکسی‌ کتابخانه بنیاد دایره المعارف‌ اسلامی‌؛
(۳) خلیل‌ جاویش‌، نظریه المتوازیات‌ فی‌ الهندسه الاسلامیه، تونس‌ ۱۹۸۸؛
(۴) محمدبن‌ ابی‌بکر فارسی‌، الزیج‌ الممتحن‌، نسخه خطی‌ کتابخانه دانشگاه‌ کیمبریج‌، ش‌ ۲۷/۳٫ Gg، نسخه عکسی‌ کتابخانه بنیاد دایره المعارف‌ اسلامی‌؛
(۵) ابوالقاسم‌ قربانی‌، زندگینامه ریاضیدانان‌ دوره اسلامی‌: از سده سوم‌ تا سده یازدهم‌ هجری‌، تهران‌ ۱۳۶۵ ش‌؛
(۶) علی‌بن‌ یوسف‌ قفطی‌، تاریخ‌ الحکماء، و هو مختصرالزوزنی‌ المسمی‌ بالمنتخبات‌ الملتقطات‌ من‌ کتاب‌ اخبار العلماء باخبار الحکماء، چاپ‌ یولیوس‌ لیپرت‌، لایپزیگ‌ ۱۹۰۳؛
(۷) محمد بن‌ محمد نصیرالدین‌ طوسی‌، مجموع‌الرسائل، ج‌ ۲: الرساله الشافیه عن‌ الشک‌ فی‌ الخطوط‌ المتوازیه، حیدرآباد، دکن‌ ۱۳۵۹؛

(۸) Gregg De Young,” A l-Jawhari’s additions to book v of Euclid’s Elements “, Zeitschrift fur Geschichte der arabisch -islamischen Wissenschaften , 11 (1997);
(۹) Dictionary of scientific biography , ed. Charles Coulston Gillispie, New York: Charles Scribner’s Sons, 1981, s.v. ” A l-Jawhari, A l ـ Abbas ibn Sa id” (by A. I. Sabra);
(۱۰) Aydin Sayili, The observatory in Islam , Ankara 1960;
(۱۱) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , Leiden 1967- ;
(۱۲) Heinrich Suter, Beitrage zur Geschitchte der Mathematik und Astronomie im Islam , ed. Fuat Sezgin, vol. 1: Die Mathematiker und Astronomen der Araber und ihre Werke , Frankfurt 1986.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۱ 

زندگینامه ابوعبداللّه‌ محمدجَیّانی‌(قرن‌ پنجم‌ )

 ابوعبداللّه‌ محمدبن‌ ابراهیم‌بن‌ محمدبن‌ معاذ شعبانی‌، ریاضی‌دان‌، ستاره‌شناس‌ و قاضی‌ قرن‌ پنجم‌ اهل‌ اندلس‌ که‌ با نام‌ ابن‌معاذ نیز مشهور است‌. نام‌ او را در منابع‌ لاتینی‌، Abhomadus ضبط‌ کرده‌اند (اشتاین‌ اشنایدر، ۱۹۵۶، ص‌ ۲۳) که‌ صورت‌ لاتینی‌ شده ابن‌معاذ است‌.

از زندگی‌ او اطلاع‌ اندکی‌ در دست‌ است‌، از جمله‌ آنکه‌ در شهر جیان‌ * می‌زیسته‌ است‌ (ابن‌بَشْکوال‌، قسم‌ ۲، ص‌ ۵۵۸). در دستنویسهایی‌ که‌ از آثار او باقی‌مانده‌ (از جمله‌ جیانی‌، ص‌ ۱۵) و در نوشته‌های‌ مورخان‌ از جیانی‌ با عنوان‌ قاضی‌ یاد شده‌ که‌ در جیان‌ قضاوت‌ می‌کرده‌ است‌ (ابن‌بشکوال‌، همانجا؛ضَبّی‌، ص‌ ۴۶). به‌ نظر می‌رسد اشتغال‌ جیانی‌ به‌ شغل‌ قضا یکی‌ از مهم‌ترین‌ بخشهای‌ زندگی‌ او بوده‌ است‌، زیرا در مواردی‌ به‌ هنگام‌ نقل‌ قول‌ از وی‌، تنها با عنوان‌ قاضی‌ از او نام‌ برده‌ شده‌ است‌ (از جمله‌ ابن‌اسحاق‌ تونسی‌ به‌ نقل‌ سامسو و میلگو، ص‌ ۲۰). او را فقیه‌ (جیانی‌، ص‌ ۴۷) و فیلسوف‌ (ضبّی‌، همانجا) نیز خوانده‌اند.

بر اساس‌ نوشته ابن‌بشکوال‌ (قسم‌ ۲، ص‌ ۴۹۸ـ۴۹۹) تا مدتها جیانی‌ را با ابوعبداللّه‌ محمدبن‌ یوسف‌بن‌ معاذ جُهَنی‌، مفسر و قاری‌ قرآن‌ اهل‌ قرطبه‌ (کوردوبا )، یکی‌ می‌دانستند (از جمله‌ رجوع کنید به زندگینامه علمی‌ دانشوران‌، ذیل‌ مادّه‌). اشاره‌هایی‌ نیز که‌ به‌ سفر جیانی‌ و حضور او در مصر شده‌ است‌ (رجوع کنید به سارتون‌، ج‌ ۲، بخش‌ ۱، ص‌ ۳۴۲) ناشی‌ از اشتباه‌ بین‌ این‌ دو نفر است‌. نخستین‌بار ریشتر ـ برنبورگ در ۱۳۶۶ ش‌/۱۹۸۷، این‌ دو را از یکدیگر باز شناخت‌ (ص‌ ۳۸۱ـ۳۸۳). جیانی‌ در ۴۸۵ در جیان‌ درگذشت‌ (ابن‌بشکوال‌؛ضبّی‌، همانجاها).

از جیانی‌ آثار متعددی‌ در ریاضیات‌، نجوم‌ و حِیل‌ (مکانیک‌) باقی‌مانده‌ است‌ (رجوع کنید به ادامه مقاله‌). نقش‌ او در تاریخ‌ علوم‌ دوره اسلامی‌ به‌ ویژه‌ به‌ سبب‌ رواج‌ نوشته‌هایش‌ در اسپانیا، در زمان‌ حکومت‌ آلفونسوی‌ دهم‌ (حک: ۶۵۰ـ۶۸۳)، و ترجمه کتابهایش‌ به‌ زبان‌ لاتینی‌ (رجوع کنید به ادامه مقاله‌) درخور توجه‌ است‌. آثار جیانی‌، به‌ خصوص‌ نوشته‌های‌ او در ریاضی‌ و نجوم‌، منشأ پدید آمدن‌ برخی‌ شاخه‌های‌ علوم‌ در اندلس‌ شد، چنان‌که‌ یکی‌ از کتابهای‌ او با نام‌ کتاب‌ مجهولاتِ قِسِّی الکُره (رجوع کنید به ادامه مقاله‌) در باره مثلثات‌ کروی‌، نخستین‌ رساله‌ در این‌ زمینه‌ در اسپانیا به‌ شمار می‌رود (سامسو، ص‌ ۱۳۲۰). در حیطه ریاضیات‌، جیانی‌ کاملاً پیرو اقلیدس‌ و از هواداران‌ او بود. یکی‌ از مهم‌ترین‌ آثار جیانی‌، مقاله فی‌ شرح‌النسبه (رجوع کنید به ادامه مقاله‌) به‌ طور کامل‌ به‌ شرح‌ مقاله پنجم‌ اصول‌ اقلیدس‌ ، که‌ در باره نظریه‌ تناسب‌ است‌، اختصاص‌ دارد. ابن‌رشد، فیلسوف‌ و دانشمند هموطن‌ جیانی‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۶۶۵)، وی‌ را از ریاضی‌دانانی‌ به‌شمار آورده‌ است‌ که‌ زاویه‌ را جزء کمیتهای‌ چهارگانه هندسی‌ می‌دانند. با توجه‌ به‌ شباهتهای‌ بین‌ این‌ نوشته ابن‌رشد و آنچه‌ جیانی‌ (ص‌ ۱۷ـ۱۹) در باره‌ این‌ کمیتها آورده‌ است‌، تردیدی‌ نیست‌ که‌ نوشته ابن‌رشد معطوف‌ به‌ همین‌ بخش‌ از مقاله فی‌ شرح‌ النسبه است‌.

آثار جیانی‌ نمونه در خور توجهی‌ از مجموعه آرای‌ دانشمندان‌ مناطق‌ گوناگون‌ سرزمینهای‌ اسلامی‌ در اندلس‌ است‌. در آرای‌ نجومی‌ جیانی‌، آثاری‌ از نجوم‌ هندی‌ نیز دیده‌ می‌شود (زندگینامه علمی‌ دانشوران‌ ، همانجا) و بسیار محتمل‌ است‌ که‌ جیانی‌ در این‌ خصوص‌ تحت‌ تأثیر آرای‌ ابوریحان‌ بیرونی‌ * قرار گرفته‌ باشد (سامسو، ص‌ ۱۳۳۳). این‌ مطلب‌، با توجه‌ به‌ اینکه‌ بین‌ مرگ‌ ابوریحان‌ بیرونی‌ و جیانی‌ تقریباً چهل‌ سال‌ فاصله‌ است‌، از جهت‌ آشنایی‌ دانشمندان‌ اندلس‌ با آثار ابوریحان‌ بیرونی‌ جالب‌ توجه‌ است‌ (برای‌ گزارش‌ کوتاهی‌ از آرای‌ علمی‌ جیانی‌ رجوع کنید به زندگینامه علمی‌ دانشوران‌، همانجا).

آثار

۱) مقاله فی‌ شرح‌النسبه، در شرح‌ مقاله پنجم‌ اصول‌ اقلیدس‌ . در این‌ رساله‌، جیانی‌ (ص‌ ۱۷) ضمن‌ انتقاد از کسانی‌ که‌ نوشته‌های‌ اقیلدس‌ را واضح‌ و رسا نمی‌دانند، کوشیده‌ است‌ به‌ شرح‌ و توضیح‌ آثار او بپردازد. این‌ رساله‌ مهم‌ترین‌ اثر جیانی‌ در ریاضیات‌ محسوب‌ می‌شود و تاکنون‌ یک‌ نسخه خطی‌ از آن‌ شناسایی‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به روزنفلد و احسان‌ اوغلو، ص‌ ۱۴۰). پلوای‌ آن‌ را به‌ انگلیسی‌ ترجمه‌ و همراه‌ با متن‌ عربی‌ چاپ‌ کرده‌ است‌ (فؤاد سزگین‌ آن‌ را در ۱۹۹۷/ ۱۳۷۶ ش‌ در جلد ۱۹ از مجموعه <ریاضیات‌ و نجوم‌ اسلامی‌> تجدید چاپ‌ کرده‌ است‌). وهابزاده‌ (ص‌ ۱۸۱ـ۱۹۸) نیز مبادی‌ ریاضی‌ مورد نظر جیانی‌ در این‌ رساله‌ را بررسی‌ کرده‌ است‌.

۲) کتاب‌ مجهولات‌ قِسِّی‌الکره (درنبورگ‌، ج‌ ۲، قسم‌ ۳، ص‌ ۹۴ـ۹۷)، در موضوع‌ مثلثات‌ کروی‌، که‌ در چهار مقاله‌ نوشته‌ شده‌ (برای‌ آگاهی‌ از بخش‌ بندی‌ کتاب‌ رجوع کنید به روزنفلد و احسان‌ اوغلو، همانجا) و با نام‌ کتاب‌ استخراج‌ مقادیرالقسی‌ الواقعه علی‌ ظَهرالکره نیز معرفی‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به صبره‌، ۱۹۷۷، ص‌ ۲۸۱؛
روزنفلد و احسان‌ اوغلو، همانجا). این‌ کتاب‌ به‌ طور غیرمستقیم‌ بر اندیشه‌ها و آرای‌ جابربن‌ افلح‌ * ، ستاره‌شناس‌ مشهور، در تدوین‌ رساله بسیار مهمش‌، اصلاح‌المجسطی‌، که‌ در اصل‌ نقدی‌ بر فرضیه بطلمیوسی‌ جهان‌ است‌، اثر گذاشته‌ است‌ (سامسو، ص‌ ۱۳۲۱). کتاب‌ مجهولات‌ قسّی‌الکره به‌ همراه‌ ترجمه اسپانیایی‌ آن‌ در ۱۳۵۸ ش‌/ ۱۹۷۹ به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌ (بیوئن‌داس‌، ص‌ ۱۲ـ ۱۹۸).

۳) زیج‌ جیانی، تنها بخش‌ باقی‌مانده‌ از متن‌ اصلی‌ آن‌، فصلی‌ مربوط‌ به‌ قبله‌یابی‌ است‌ که‌ ابن‌اسحاق‌ تونسی‌ آن‌ را از جیانی‌ نقل‌ کرده‌ است‌. این‌ فصل‌، خود فصل‌ چهل‌ و یکم‌ از رساله‌ای‌ موجود در هند متعلق‌ به‌ ابن‌اسحاق‌ است‌ (رجوع کنید به مسترس، ص‌ ۴۰۸) و در آن‌، جیانی‌ روابط‌ مثلثات‌ کروی‌ را برای‌ محاسبه جهت‌ قبله‌ در هر مکان‌ آورده‌ و چگونگی‌ کاربرد دایره هندی‌ را برای‌ تعیین‌ جهات‌ اصلی‌ و محاسبه سمت‌ قبله هر مکان‌، توضیح‌ داده‌ است‌؛
در ادامه رساله‌، روش‌ محاسبه اختلاف‌ سمت‌ قبله‌ برای‌ تونس‌ آمده‌ است‌ (سامسو و میلگو، ص‌ ۲۱ـ۲۲). از بررسی‌ نوشته ابن‌اسحاق‌ تسلط‌ کامل‌ جیانی‌ بر هندسه‌ کروی‌ روشن‌ می‌شود (برای‌ آگاهی‌ بیشتر در این‌ زمینه‌ رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۱ـ۲۲). ژرار کرمونایی‌ *، زیج‌ جیانی‌ را با عنوان‌ Liber tabularum jahen cumregulisuis ، به‌ لاتینی‌ ترجمه‌ کرد (ووستنفلد، ص‌ ۶۹) که‌ مدتها به‌ جابربن‌ افلح‌ نسبت‌ داده‌ می‌شد (لوکلر، ج‌ ۲، ص‌ ۴۱۶ـ۴۱۷)، اما اکنون‌ تعلق‌ آن‌ به‌ جیانی‌ قطعی‌ است‌. این‌ ترجمه‌، بدون‌ جدولهای‌ متعدد آن‌، در ۹۵۶/۱۵۴۹ به‌ چاپ‌ رسید (برای‌ آگاهی‌ بیشتر در باره این‌ کتاب‌ رجوع کنید به هرملینک، ص‌ ۱۰۸ـ۱۱۲).

۴) «رساله‌ فلق‌ و شفق‌». چون‌ فقط‌ ترجمه لاتینی‌ این‌ اثر باقی‌مانده‌ است‌، عنوان‌ کامل‌ و صحیح‌ اصل‌ عربی‌ رساله‌ معلوم‌ نیست‌. جیانی‌ در این‌ رساله‌ زاویه انخفاض‌ خورشید را در آغاز فلق‌ و پایان‌ شفق‌ بررسی‌ کرده‌ و به‌ بحث‌ در باره شکست‌نور در جوّ پرداخته‌ است‌. این‌ اثر را نیز ژرار کرمونایی‌، با عنوان‌ de Cerpusculis Liber به‌ لاتینی‌ ترجمه‌ کرد (کارمودی‌، ص‌ ۱۴۰)، ولی‌ مؤلفِ آن‌ را تا مدتها ابن‌هیثم‌ می‌دانستند (رجوع کنید به ووستنفلد، همانجا) و اکنون‌ مشخص‌ شده‌ که‌ متعلق‌ به‌ جیانی‌ است‌ (صبره‌، ۱۹۶۷، ص‌ ۷۷ـ ۸۵). این‌ اثر را سموئیل‌بن‌ یهودا به‌ عربی‌ برگرداند (اشتاین‌اشنایدر، ۱۸۹۳، ص‌ ۵۷۵؛اسمیت‌ و گولدستاین، ۱۹۹۳، ص‌ ۶۱۱ـ۶۱۴) و در زمان‌ معاصر از روی‌ متن‌ لاتینی‌ به‌ انگلیسی‌ ترجمه‌ کرده‌اند (اسمیت‌، ص‌ ۸۳ ـ۱۳۲). برای‌ نخستین‌بار جیانی‌ در این‌ رساله‌، ارتفاع‌ جوّ زمین‌ را بر اساس‌ زاویه انحطاط‌ خورشید در زمان‌ آغاز بین‌الطلوعین‌ نجومی‌ محاسبه‌ کرد (گولدستاین‌، ص‌ ۹۷ـ ۱۱۸). صلیبا (ص‌ ۴۴۵ـ ۴۶۵) آرای‌ سه‌ تن‌ از دانشمندان‌ اسلامی‌، یعنی‌ مؤیدالدین‌ عُرْضی‌*، قطب‌الدین‌ شیرازی‌ *و جیانی‌ را در این‌ زمینه‌ با هم‌ مقایسه‌ نموده‌ است‌.

۵) «رساله‌ در اسطرلاب‌». نام‌ اصلی‌ آن‌ روشن‌ نیست‌ اما در نسخه‌ای‌ موجود در مصر، از آن‌ با عنوان‌ رسالهٌ فی‌ عمل‌ اسطرلاب‌ یاد شده‌ (رجوع کنید به کینگ‌، ج‌ ۲، بخش‌ ۱، ص‌ ۳۹۹ـ۴۰۰) و دو نسخه‌ از آن‌ شناسایی‌ شده‌ است‌. این‌ رساله‌ در شش‌ باب‌ و در شرح‌ چگونگی‌ استفاده‌ از اسطرلاب‌ تألیف‌ شده‌ است‌. استخراجهای‌ صورت‌ گرفته‌ در این‌ رساله‌ برای‌ بیان‌ مبادی‌ استفاده‌ از اسطرلاب‌ بر اساس‌ عرض‌ جغرافیایی‌ قرطبه‌ محاسبه‌ شده‌ است‌ (کینگ‌، همانجا، به‌ نقل‌ از جیانی‌). از این‌ کتاب‌ نسخه دیگری‌ نیز در آلمان‌، بدون‌ ذکر نام‌ مؤلف‌ آن‌، شناسایی‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به آلوارت‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۳۸) و با مقایسه آن‌ با نسخه مصر، تعلق‌ نسخه آلمانی‌ به‌ جیانی‌ تأیید می‌گردد.

۶) کتاب‌ الاسرار فی‌ نتایج‌الافکار، تنها کتاب‌ جیانی‌ در علم‌ حیل‌. از این‌ کتاب‌ تاکنون‌ یک‌ نسخه‌ شناسایی‌ شده‌ است‌. جیانی‌ در این‌ کتاب‌ به‌ چگونگی‌ ساخت‌ ۳۱ ابزار مکانیکی‌، نمونه‌هایی‌ از تلمبه‌های‌ انتقال‌ آب‌، چند نمونه‌ جنگ‌افزار (پرتابه‌ها) و نمونه‌های‌ گوناگونی‌ از ساعتهای‌ آبی‌ پرداخته‌ است‌ (هیل‌، ۱۹۷۷، ص‌ ۳۴ـ ۳۵). این‌ کتاب‌ نمونه جالبی‌ از رواج‌ علم‌ حیل‌ در اندلس‌ به‌ شمار می‌رود (برای‌ آگاهی‌ بیشتر در باره این‌ کتاب‌ رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۳۳ـ۴۴؛
همو، ۱۹۸۱، ص‌ ۳۶ـ۴۶؛صبره‌، ۱۹۷۷، ص‌ ۲۷۷ـ ۲۸۰). آخرین‌ شکل‌ (وسیله‌) این‌ کتاب‌ به‌ شرح‌ و روش‌ ساخت‌ نوعی‌ ساعت‌ آفتابی مستقل‌ از عرض‌ جغرافیایی‌، از نوع‌ ساعتهای‌ آفتابی‌ به‌نام‌ بَلاطِه‌ اختصاص‌ دارد (رجوع کنید به کاسولراس‌، ص‌ ۶۱۳ـ۶۵۳، ضمن‌ چاپ‌ این‌ بخش‌ از کتاب‌الاسرار، اصول‌ علمی‌ طرح‌ شده‌ در آن‌ را بررسی‌ کرده‌ است‌).

۷) رساله‌ای‌ در باره «مطرح‌ الشعاعات‌»، که‌ مفهومی‌ کاربردی‌ در بررسی‌ احکام‌ نجوم‌ سیاره‌ای‌ است‌. اسم‌ دقیق‌ این‌ رساله‌ نیز مشخص‌ نیست‌ و تاکنون‌ فقط‌ یک‌ نسخه‌ از آن‌ شناسایی‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به صبره‌، ۱۹۷۷، ص‌ ۲۸۱). کندی‌ (ص‌ ۱۵۳ـ۱۶۰) بخشی‌ از اصول‌ به‌ کار رفته‌ در آن‌ را بررسی‌ و تحلیل‌ کرده‌ است‌.

۸) رساله‌ای‌ در نجوم‌ که‌ فقط‌ ترجمه لاتینی‌ آن‌ با عنوان‌ Tabula residuum ascensionum ad revolution es annorum solarium secundum Muhad Arcadius در دست‌ است‌(برای‌ آگاهی‌ از مشخصات‌ این‌ کتاب‌ رجوع کنید به مییاس‌ بییکروسا، ص‌ ۲۴۶ـ۲۴۷). احتمالاً این‌ رساله‌ بخشی‌ از ترجمه لاتینی‌ زیج‌ جیانی‌ است‌ ( زندگینامه علمی‌ دانشوران‌، همانجا).

۹) رساله کوچکی‌ با عنوان‌ قَطع‌ فی‌ عَمَلِ المُقَنطَرات‌ وَالسَّموت‌ (کینگ‌، ج ۲، بخش‌ ۱، ص‌ ۴۰۰ـ۴۰۱). ممکن‌ است‌ این‌ رساله‌ بخشی‌ از یک‌ رساله دیگر جیانی‌ باشد اما قطعیت‌ این‌ موضوع‌ تنها با بررسی‌ کامل‌ آثار جیانی‌ امکان‌پذیر است‌.

۱۰) رساله‌ای‌ در باره خورشیدگرفتگی‌، که‌ تاکنون‌ یک‌ نسخه‌ از آن‌ شناسایی‌ شده‌ (رجوع کنید به روزنفلد و احسان‌ اوغلو، همانجا) و سموئیل‌بن‌ یهودا آن‌ را به‌ عبری‌ ترجمه‌ کرده‌ است‌ (زندگینامه علمی‌ دانشوران‌، همانجا).

از میان‌ آثار جیانی‌، سه‌ عنوان‌ از آنها ( کتاب‌ استخراج‌ مقادیرالقسی‌ الواقعه علی‌ ظهرالکره ، کتاب‌ الاسرار فی‌ نتایج‌الافکار و رساله «مطرح‌ الشعاعات‌») در دستنویسی‌ اندلسی‌ که‌ حدوداً در قرن‌ هفتم‌ هجری‌ استنساخ‌ شده‌، یک‌ جا آمده‌ است‌. در این‌ دستنویس‌، که‌ در ایتالیا نگهداری‌ می‌شود، چند اثر نجومی‌ و ریاضی‌ دیگر نیز وجود دارد که‌ بعضی‌ از آنها برای‌ مختصات‌ جغرافیایی‌ قرطبه‌ تألیف‌ شده‌اند. این‌ فرض‌، که‌ ممکن‌ است‌ این‌ رسائل‌ نیز متعلق‌ به‌ جیانی‌ باشند با بررسی‌ دقیق‌تر این‌ دستنویس‌ معلوم‌ می‌شود (برای‌ آگاهی‌ بیشتر در باره این‌ دستنویس‌ رجوع کنید به صبره‌، ۱۹۷۷، ص‌ ۲۷۶ـ۲۸۳).

آثار جیانی‌ بر آرای‌ چند تن‌ از دانشمندان‌ اروپایی‌ دوره نوزایی‌، از جمله‌ رگیومونتانوس‌ (متوفی‌ ۸۸۱/۱۴۷۶) اثر گذاشته‌ است‌ اما چگونگی این‌ تأثیرپذیری‌، روشن‌ نیست‌.



منابع‌:
(۱) ابن‌بشکوال‌، کتاب‌ الصله، قاهره‌ ۱۹۶۶؛
(۲) ابن‌رشد، تفسیر مابعدالطبیعه ، چاپ‌ موریس‌ بویژ، بیروت‌ ۱۹۶۷ـ۱۹۷۳؛
محمدبن‌ ابراهیم‌ جیانی‌، «مقاله فی‌ شرح‌ النسبه من‌ کلام‌ القاضی‌ ابی‌عبداللّه‌ محمدبن‌ معاذالجیانی‌ رحمه اللّه‌ تعالی‌»، در

(۳) Edward Bernard Plooij, Euclid’s conception of ratio and his definition of proportional magnitudes as criticized by Arabian commentators , Rotterdam 1950, repr. in Islamic mathematics and astronomy , vol. 19/ III, collected and reprinted by Fuat Sezgin, Frankfurt am Main: Institute for the Hitory of Arabic – Islamic Science at the Johann Wolfgang Goethe University, 1997;

(۴) خولیو سامسو، «العلوم‌ الدقیقه فی‌ الاندلس‌»، در الحضاره العربیه الاسلامیه فی‌ الاندلس‌ ، تحریر سلمی‌ خضراء جیوسی‌، ج‌ ۲، بیروت‌: مرکز دراسات‌ الوحده العربیه، ۱۹۹۸؛
(۵) احمدبن‌ یحیی‌ ضبّی‌، کتاب‌ بغیه الملتمس‌ فی‌ تاریخ‌ رجال‌ اهل‌ الاندلس‌، مادرید ۱۸۸۴؛
(۶) دیوید آنتونی‌ کینگ‌، فهرس‌ المخطوطات‌ العلمیه المحفوظه بدارالکتب‌ المصریه ، قاهره‌ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۶؛

(۷) W. Ahlwardt, Verzeichniss der arabischen Handschriften der Koniglichen Bibliothek zu Berlin , Berlin 1887-1899;
(۸) Francis J. Carmody, Arabic astronomical and astrological sciences in Latin translation: a critical bibliography , Berkeley, Calif. 1956;
(۹) Josep Casulleras, “El ultimo capitulo del Kitab al-asrar f nata’iy al-afkar “, in From Baghdad to Barcelona , ed. Josef Casulleras and Julio Samso, vol.2, Barcelona: Instituto Millas Vallicrosa de Historia de la Ciencia Arabe, 1996;
(۱۰) Hartwig Derenbourg, Les manuscrits arabes de l’Escurial , vol.2, fasc. 3, Paris 1941;
(۱۱) Dictionary of scientific biography , ed. Charles Coulston Gillispie, New York: Charles Scribner’s Sons, 1981. s.v. “Al-Jayyani” (by Yvonne Dold-Samplonius and Heinrich Hermelink);
(۱۲) Bernard Raphael Goldstein, “Ibn Mu-adh’s treatise on twilight and the height of the atmosphere”, Archive for history of exact sciences , vol.17 (1977), repr. in Bernard Raphael Goldstein, Theory and observation in ancient and medieval astronomy , London 1985;
(۱۳) H. Hermelink, “Tabulae Jahen”, Archive for history of exact sciences , vol.2 (1964);
(۱۴) Donald Routledge Hill, Arabic water – clocks , Aleppo 1981;
(۱۵) idem, “A treatise on machines by Ibn Mu ـ adh Abu ـ Abd Allah al-Jayyani”, Journal for the history of Arabic science, vol.1. no.1 (May 1977);
(۱۶) E.S. Kennedy, “Ibn Mu ـ adh on the astrological houses”, Zeitschrift fur Geschichte der arabisch – islamischen Wissenschaften , vol. 9 (1994);
(۱۷) Lucien Leclerc, Histoire de la medicine arabe , Paris 1876, repr. Rabat 1980;
(۱۸) Angel Mestres, “Maghribi astronomy in the 13th century: a description of manuscript, Hyderabad Andra Pradesh State Library 298” in From Baghdad to Barcelona , ibid;
(۱۹) Jose M. Millas Vallicrosa, Las traducciones Orientales en los manuscritos de la Biblioteca Catedral de Toledo , Madrid 1942;
(۲۰) Lutz Richter-Bernburg, “Said, the toledan tables, and Andalusi science” in From deferent to equant: a volume of studies in the history of science in the ancient and medieval Near East in Honor of E.S. Kennedy , ed. David A. King and George Saliba, New York: The New York Academy of Sciences, 1987;
(۲۱) Boris Abramovich Rozenfeld and Ekmeleddin Ihsanoglu, Mathematicians, astronomers, and other scholars of Islamic civilization and their works (7th-19thc. ), Istanbul 2003;
(۲۲) A. I. Sabra, “The authorship of the liber de Crepusculis, an eleventh – century work on atmospheric refraction”, Isis , vol.58, no.1 (Spring 1967);
(۲۳) idem, “A note on codex biblioteca medicea laurenziana or. 152”, Journal for the history of Arabic science , vol.1, no.2 (Nov. 1977);
(۲۴) George Saliba, “The height of the atmosphere according to Mu’ayyad al-din al- Urdi, Qutb al-din al-Shirazi, and Ibn Mu ـ adh”, in From deferent to equant , ibid;
(۲۵) Julio Samsئ and Honorino Mielgo, “Ibn Ishaq al-Tunisi and Ibn Mu ـ adh al-Jayyani on the Qibla” in Julio Samso, Islamic astronomy and medieval Spain , Aldershot, Hampshire, Gt. Brit, 1994;
(۲۶) George Sarton, Introduction to the history of science , Malabar, Fla. 1975;
(۲۷) A. M. Smith, “The Latin version of Ibn Mu ـ adh’s treatise ، on twilight and the rising of clouds,'” Arabic sciences and philosophy, vol.2, no.4 (1992);
(۲۸) A. M. Smith and Bernard Raphael Goldstein, “The medieval Herbrew and Italian versions of Ibn Mu ـ adh’s ، on twilight and the rising of clouds'” , Nuncius , vol.8, no.2 (1993);
(۲۹) Moritz Steinschneider, Die europaischen Ubersetzungen aus dem arabischen bis mittedes 17. Jahrhunderts , Graz 1956;
(۳۰) idem, Die hebraeischen Uebersetzungen des Mittelalters und die Juden als Dolmetscher , Berlin 1893;
(۳۱) Bijan Vahabzadeh, “Two commentaries on Euclid’s definition of proportional magnitudes”, Arabic sciences and philosophy , vol.4, no.1(March 1994);
(۳۲) M.V. Villuendas, La trigonometria europea en el siglo XI: Estudio de la obra de Ibn Mu ـ ad, ، el kitab mayhulat ‘, Barcelona 1979;
(۳۳) Heinrich Ferdinand Wustenfeld, Die Ubersetzungen arabischer Werke in das lateinische seit dem XI. Jahrhundert , Gottingen 1877.

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۱ 

زندگینامه ابوسعیدجرجانی‌(سده چهارم)

 ابوسعید ضریر (نابینا)، ریاضیدان‌ و هندسه‌دان‌ ایرانی‌ فعال‌ در حدود سال‌ ۴۰۰٫ از زندگانی‌ وی‌ تقریباً هیچ‌ اطلاعی‌ در دست‌ نیست‌. از نام‌ او برمی‌آید که‌ اهل‌ شهر باستانی‌ جرجان‌ * بوده‌ است‌.

کامل‌ترین‌ صورت‌ نام‌ وی‌ را ابوریحان‌ بیرونی‌ در یکی‌ از دست‌ نوشته‌های‌ استخراج‌ الاوتار  که‌ به‌ شماره ۱۰۱۲ در کتابخانه لیدن‌ نگهداری‌ می‌شود به‌ صورت‌ ابوسعید محمدبن‌ علی‌ ضریر جرجانی‌ آورده‌ است‌ (رجوع کنید به ابوریحان‌ بیرونی‌، ۱۳۵۵ ش‌، ص‌ ۲، ۱۵). چون‌ زوتر (ج‌ ۱، ص‌ ۲۷) ابوسعید ضریر جرجانی‌ ریاضیدان‌ را به‌ اشتباه‌ با ابوسعید ضریر احمدبن‌ خالد بغدادی‌ که‌ ادیب‌ و شاگرد ابوعبداللّه‌ محمدبن‌ زیادبن‌ اَعرابی‌ (متوفی‌ ۲۳۱) بود (رجوع کنید به یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۵۴، ج‌ ۶، ص‌ ۲۵۳۴)، یکی‌ دانسته‌ است‌، گاهی‌ دوره حیات‌ جرجانی‌ ریاضیدان‌ را قرن‌ سوم‌ ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به سزگین‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۶۳ـ۲۶۴؛ ماتویفسکایا و روزنفلد ، ج‌ ۲، ص‌ ۷۶). جرجانی‌ در رساله مسائل‌ هندسیه (رجوع کنید به ادامه ‌مقاله‌) از ابوعبداللّه‌ شَنّی‌، که‌ در نیمه دوم‌ قرن‌ چهارم‌ می‌زیست‌، نام‌ برده‌ است‌ (هوخندایک‌ ، ص‌ ۵۸). این‌ اشاره‌ مؤید آن‌ است‌ که‌ محمدبن‌ علی‌ جرجانی‌ با احمدبن‌ خالد ادیب‌ یکی‌ نیست‌.

آثار

از جرجانی‌ دو رساله‌ به‌ نامهای‌ مسائل‌ هندسیه و استخراج‌ خط‌ نصف‌النهار من‌ کتاب‌ انالیما و البرهان‌ علیه به‌ جا مانده‌ است‌ که‌ هر دو اهمیت‌ تاریخی‌ بسیاری‌ دارند. تنها دست‌نوشته شناخته‌ شده آنها به‌ ترتیب‌ برگهای‌ ۶۹ رـ۷۱ پ‌ و ۱۵۳ پ‌ ـ ۱۵۴ پ‌، از نسخه خطی‌ شماره ۴۱ م‌. ریاضی‌ در دارالکتب‌ المصریه قاهره‌ را تشکیل‌ می‌دهند (رجوع کنید به سزگین‌، همانجا). یان‌ پ‌. هوخندایک‌، ویرایشی‌ از متن‌ عربی‌ این‌ دو رساله‌ را همراه‌ با ترجمه‌ و شرح‌ انگلیسی‌ آنها منتشر کرده‌ است‌ (رجوع کنید به منابع‌).

جرجانی‌ رساله ‌مسائل‌ هندسیه خود را خطاب‌ به‌ ریاضیدان‌ ناشناخته‌ای‌، شاید ابوریحان‌ بیرونی‌، نگاشته‌ است‌ (هوخندایک‌، ص‌ ۴۷). این‌ اثر با حل‌ ترسیمی‌ مسئله‌ای‌ هندسی‌ به‌ کمک‌ یک‌ سهمی‌ و یک‌ هُذْلولی‌ آغاز می‌شود. این‌ مسئله هندسی‌ با مسئله ابن‌هیثم‌ * در کتاب‌ المناظر وی‌ مرتبط‌ است‌ (رجوع کنید به صبره‌ ، بخش‌ ۸، ص‌ ۲۹۹ـ۳۰۱). روش‌ ترسیمی‌ جرجانی‌ صورت‌ دیگری‌ از ترسیم‌ عرضه‌ شده‌ در مقاله چهارم‌ مجموعه [ ریاضی‌ ] پاپوسِ اسکندرانی‌ * (قرن‌ سوم‌ میلادی‌) است‌. همانندی‌ مذکور این‌ احتمال‌ را پیش‌ می‌آورد که‌ حل‌ ترسیمی‌ جرجانی‌ منشأ یونانی‌ داشته‌ باشد.

جرجانی‌ سپس‌ راه‌ حل‌ دو مسئله مرتبط‌ با تثلیث‌ زاویه‌ * و قضیه‌ای‌ در باره ‌ارتفاع‌ مثلث‌ عرضه‌ می‌کند. مسئله‌های‌ مربوط‌ به‌ تثلیث‌ زاویه‌، با یکی‌ از رساله‌های‌ موجود ابوریحان‌ بیرونی‌ پیوند نزدیکی‌ دارند؛بنابراین‌، احتمال‌ دارد که‌ جرجانی‌ مسائل‌ هندسی‌ خود را خطاب‌ به‌ او نوشته‌ باشد. بدین‌ ترتیب‌، رساله مسائل‌ هندسیه جرجانی‌ با برخی‌ از مباحث‌ مهم‌ هندسه دوره اسلامی‌ مرتبط‌ است‌.

دومین‌ اثر موجود جرجانی‌، کتاب‌ استخراج‌ خط‌ نصف‌النهار من‌ کتاب‌ انالیما و البرهان‌ علیه‌ است‌ که‌ چهار فصل‌ دارد. فصلهای‌ اول‌ تا سوم‌ به‌ ترسیم‌ خط‌ شمال‌ ـ جنوب‌ بر صفحه‌ای‌ افقی‌، با استفاده‌ از سه‌ سایه نامساوی‌ میله‌ای‌ قائم‌ در سه‌ لحظه متفاوت‌ یک‌ روز مربوط‌ می‌شود. در فصل‌ چهارم‌ روش‌ تعیین‌ جهات‌ اصلی‌ به‌ وسیله سایه یک‌ شاخص‌ در لحظه مناسب‌، بیان‌ شده‌ است‌ (هوخندایک‌، ص‌ ۶۱ـ۶۲).

کارل‌شوی‌ این‌ رساله‌ را به‌ آلمانی‌ ترجمه‌ و منتشر کرده‌ است‌. در نیمکره شمالی‌، روش‌ فصل‌ چهارم‌ تنها در بهار و تابستان‌ قابل‌ استفاده‌ است‌. ظاهراً فصل‌ چهارم‌ تألیف‌ خود جرجانی‌ است‌، اما فصلهای‌ اول‌ تا سوم‌ مبتنی‌ بر اثر گمشده‌ای‌ به‌ نام‌ آنالما از دیودوروس‌ اسکندرانی‌، دانشمند یونانی‌، در نظریه ساعتهای‌ آفتابی‌ است‌ که‌ در قرن‌ اول‌ پیش‌ از میلاد می‌زیست‌. تنها اشاره موجود دیگر به‌ آنالمای‌ دیودوروس‌، در فصل‌ بیستم‌ از کتاب‌ افرادالمقال‌ فی‌ امرالظلال‌ ابوریحان‌ بیرونی‌ (۱۳۶۷، رساله ۲، ص‌ ۱۱۶ـ۱۱۹) آمده‌ است‌. دو روش‌ ترسیمی‌ را که‌ جرجانی‌ و ابوریحان‌ بیرونی‌ در این‌ مورد بیان‌ کرده‌اند، نویگه‌باوئر ( ج‌ ۲، ص‌ ۸۴۱ ۸۴۲) و کندی‌ (ابوریحان‌ بیرونی‌، ۱۹۷۶، ج‌ ۲، شرح‌، ص‌ ۹۱ـ۹۳) مقایسه‌ نموده‌اند.

دو برهان‌ کوتاه‌ برگرفته‌ از یک‌ اثر گمشده جرجانی‌ را ابوریحان‌ بیرونی‌ در استخراج‌ الاوتار فی‌الدائره نقل‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به ابوریحان‌ بیرونی‌، ۱۳۶۷، رساله ۱، ص‌ ۸، ۲۳؛همان‌ رساله‌، چاپ‌ دِمِرداش‌، ص‌ ۴۰، ۵۷ ۵۸).



منابع:
(۱) ابوریحان‌ بیرونی‌، استخراج‌ الاوتار فی‌ الدائره بخواصّ الخط‌ المنحنی‌ فیها ، چاپ‌ احمد سعید دمرداش‌، مصر ۱۹۶۵؛
(۲) همو، تحریر استخراج‌ الاوتار ، چاپ‌ ابوالقاسم‌ قربانی‌، تهران‌ ۱۳۵۵ ش‌؛
(۳) همو، رسائل‌ البیرونی‌ ، حیدرآباد دکن‌ ۱۳۶۷/۱۹۴۸؛
(۴) یاقوت‌ حموی‌، معجم‌الادباء ، چاپ‌ احسان‌ عباس‌، بیروت‌ ۱۹۹۳؛
(۵) Abu Rayh an Bīrunī, The exhaustive treatise on shadows , translation and commentary by E. S. Kennedy, Aleppo 1976;
Sa ـ īd al-Darīr al-Jurjanī “, SCIAMVS , vol. 2 (Apr. 2001);(۶) Jan P. Hogendijk, “The geometrical works of Abu
(۷) Galina P.Matvievskaya and Boris A.Rozenfeld, Matematiki i astronomi musulmanskogo srednevekovia i ikh trudi ) VIII th – XVII th cent ). Moscow 1983;
(۸) Otto Neugebauer, A history of ancient mathematical astronomy , New York 1975;
(۹) A. I. Sabra, Optics, astronomy and logic: studies in Arabic science and philosophy , pt. VIII : “Ibn al-Haytham’s lemmas for solving Alhazen’s problem'”, Norfolk: Variorum, 1994;
(۱۰) Fuat Sezgin, Geschichte der arabischen Schriftums , Leiden 1967-1984;
(۱۱) Heinrich Suter, Beitrage zur Geschichte der Mathematik und Astronomie im Islam , ed. Fuat Sezgin, vol. 1:Die Mathematiker und Astronomen der Araber und ihre Werke , Frankfurt 1986.

دانشنامه جهان اسلام جلد۱۰

زندگینامه عبدالحمید جیلی‌(قرن‌ سوم‌)

 عبدالحمید بن‌ واسع‌، ریاضی‌دان‌ و عالم‌ جبر قرن‌ سوم‌. ابن‌ندیم‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۲۸۱) نام‌ کامل‌ او را ابوالفضل‌ عبدالحمیدبن‌ واسع‌بن‌ ترک‌ ختلی‌،و کنیه دومش‌ را ابومحمد آورده‌ و قفطی‌ (ص‌ ۲۳۰) او را جیلی‌ معرفی‌ کرده‌ است‌. قفطی‌ و ابن‌ندیم‌ (همانجاها) او را ترک دانسته‌اند (نیز رجوع کنید به صاییلی، ۱۹۶۲، ص‌ ۸۷ ـ ۸۹).

در انتساب‌ وی‌ ابهاماتی‌ دیگر نیز وجود دارد. ابن‌ندیم‌ (همانجا) و بلاذری‌ (ص‌ ۴۰۷) او را ختلی‌ دانسته‌اند، اما به‌ نوشته قفطی‌ (همانجا) او جیلی‌ است‌ (نیز رجوع کنید به زوتر، ص‌ ۱۷، یادداشت‌ i ). همچنین‌ با توجه‌ به‌ اینکه‌ در انجامه تنها رساله باقی‌مانده‌ از او نامش‌ عبدالحمیدبن‌ واسع‌الجیلی‌ ذکر شده‌، انتساب‌ او به‌ جیل‌ یا گیلان‌ امروز مقبول‌تر به‌ نظر می‌رسد (رجوع کنید به قربانی‌، ص ۲۹۸). در این‌ میان‌، فقط‌ بغدادی‌ (ج‌ ۱، ستون‌ ۵۰۶) او را بغدادی‌ دانسته‌ است‌.

در باره زمان‌ زندگی‌ جیلی‌، اطلاعات‌ ناقصی‌ وجود دارد؛ اما، ذکر شدن‌ نام‌ او در آثار ابن‌ندیم‌، قفطی‌ و بلاذری‌ زندگی‌ وی‌ را در قرن‌ سوم‌ قطعی‌ می‌سازد. تأیید یا رد دیگر احتمالات‌ راجع‌ به‌ زمان‌ زندگی‌ او ممکن‌ نیست‌، از جمله‌ مقایسه دوره احتمالی‌ زندگیش‌ با هنگام‌ فوت‌ ابوبَرْزِه‌، نواده‌اش‌، در ۲۹۸ و معاصر دانستن‌ وی‌ با [محمدبن‌ موسی‌] خوارزمی‌ (سزگین‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۴۱) یا حتی‌ نوشته بغدادی‌ (همانجا) که‌ سال‌ ۲۴۰ را تاریخ‌ درگذشت‌ او دانسته‌ است‌.

ابن‌ندیم‌ (همانجا) و بلاذری‌ (همانجا) از جیلی‌ با لقب‌ حاسب‌ یاد کرده‌اند، که‌ با توجه‌ به‌ نامِ آثار و بررسی‌ تنها کتاب‌ باقی‌مانده‌ از او (رجوع کنید به ادامه مقاله‌)، دلیل‌ نامیده‌ شدن‌ او به‌ این‌ لقب‌ روشن‌ می‌گردد. حاجی‌خلیفه‌ (ج‌۲، ستون‌ ۱۴۰۷ـ ۱۴۰۸،۱۴۶۹ـ ۱۴۷۰)، از ابی‌برده/ ابو برزه‌، نقل‌ کرده‌ که‌ جدش‌از محمدبن‌ موسی‌ خوارزمی‌ *در دانش‌ جبر و مقابله‌ برتری‌ داشته‌ است‌.

سپس‌ حاجی‌ خلیفه‌ این‌ سخن‌ ابوکامل‌ شجاع‌بن‌ اسلم‌ *را ذکر کرده‌ که‌ وی‌ ضمن‌ متهم‌ کردن‌ ابوبرزه‌ به‌ تحریف‌ حقایق‌، تأکید ورزیده‌ که‌ واضع‌ اصلی‌ علم‌ جبر، خوارزمی‌ بوده‌ است‌. این‌ نقل‌قولها پایه بحثی‌ بوده‌ که‌ تا قرن‌ حاضر نیز ادامه‌ یافته‌ و موضوع‌ آن‌ تبیین‌ سهم‌ جیلی‌ در گسترش‌ علم‌ جبر است‌، چنان‌ که‌ ذکی‌ (ج ۲، ص‌ ۲۴۶) جیلی‌ را از نظر زمانی‌ بر خوارزمی‌ مقدّم‌، و صاییلی‌ (۱۹۶۲، ص‌ ۵۲، ۵۸) روی‌ هم‌ رفته‌ تأثیر او را در رشد جبر بیش‌ از خوارزمی‌ دانسته‌ است‌. عقیده میانه‌ای‌ نیز وجود دارد که‌ جیلی‌ و خوارزمی‌، هر دو از یک‌ سنّت‌ مشهور علمی‌ در جهان‌ اسلام‌ پیروی‌ کرده‌اند (رجوع کنید به سزگین‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۴۱ـ۲۴۲).

آنچه‌ جیلی‌، بنابر تنها کتاب‌ باقی‌مانده‌اش‌، بدان‌ پرداخته‌، حل‌ هندسی‌ معادلات‌ درجه دوم‌ بوده‌ است‌. وی‌ با استفاده‌ از شیوه‌های‌ هندسی‌ سه‌ نوع‌ معادله درجه دوم‌ را حل‌ کرده‌ است‌. این‌ معادلات‌، با استفاده‌ از علائم‌ امروزین‌، برای‌ نشان‌ دادن‌ معادلات‌ جبری‌ عبارت‌اند از:

۲ b = ax , ax + b = x + 2 ax = b , x 2 x

که‌ جملگی‌ در جبر دوره اسلامی‌ از مجموعه معادلات‌ «مقترنات‌» (معادلات‌ درجه دومی‌ که‌ به‌ شرط‌ صفر نبودن‌ یک‌ طرف‌ آنها، طرف‌ دیگر بیش‌ از یک‌ جمله‌ دارد) به‌ شمار می‌آیند (رجوع کنید به جیلی‌، ص‌ ۸۹۸ ـ۹۱۶). نخستین‌ معادله‌ای‌ که‌ او در این‌ کتاب‌ (ص‌ ۸۹۹) حل‌ کرده‌، نمونه‌ای‌ از مفردات‌ است‌؛ یعنی‌، معادلاتی‌ که‌ تنها دو جمله‌ دارند یا معادلات‌ ساده‌ به‌ شمار می‌آیند. بر خلاف‌ معادلات‌ دیگر (مقترنات‌)، در این‌ معادله‌ یک‌ طرف‌ ممکن‌ است‌ صفر باشد (نیز رجوع کنید به صاییلی‌، ۱۹۶۲، ص‌ ۸۹). این‌ معادله‌ در جبر امروز به‌ این‌ شکل‌ نشان‌ داده‌ می‌شود:

ax = 2 x

روش‌ جیلی‌ در حل‌ این‌ معادلات‌ با روش‌ خوارزمی‌ و خیام‌ * تفاوتی‌ ندارد، جز آنکه‌ توضیح‌ جیلی‌ در باره این‌ معادلات‌ از توضیحات‌ خوارزمی‌ مفصّل‌تر است‌. اصطلاحاتی‌ که‌ جیلی‌ به‌ کار برده‌ (همچون‌ مال‌، جذر، ضرورات‌ و مقترنات‌) نیز جملگی‌ از اصطلاحات‌ رایج‌ در حوزه دانش‌ جبر بوده‌اند که‌ پیش‌ از جیلی‌ وجود داشته‌اند و پس‌ از او نیز عیناً به‌ کار رفته‌اند (برای‌ آگاهی‌ بیشتر در باره این‌ اصطلاحات‌ رجوع کنید به جبر و مقابله‌*؛ برای‌ توضیح‌ بیشتر در باره روش‌ جیلی‌ در زمینه حل‌ معادلات‌ جبری‌ و نیز مقایسه روش‌ او با روش‌ خوارزمی‌ رجوع کنید به یوشکیویچ، ص‌۴۴؛ هویروپ‌، ص‌۴۷۳ـ ۴۷۵؛ صاییلی‌، ۱۹۹۱، ص‌۹۵ـ۹۶).

آنچه‌ جیلی‌ (ص‌ ۸۹۸) با عنوان‌ ضرورات‌ از آن‌ یادکرده‌، در جبر امروز مُبَین‌ نامیده‌ می‌شود. این‌ واژه‌ اگرچه‌ مستقیماً در آثار خوارزمی‌ و خیام‌ و ابوکامل‌ به‌ کار نرفته‌ است‌، بررسیها نشان‌ می‌دهد که‌ مسلمانان‌ با این‌ مفهوم‌، پیش‌ از جیلی‌ آشنا بوده‌اند (رجوع کنید به صاییلی‌، ۱۹۶۲، ص‌۸۱).

بر اساس‌ نوشته ابن‌ندیم‌ (همانجا) و قفطی‌ (همانجا)، جیلی‌ چند کتاب‌ در زمینه ریاضیات‌ تألیف‌ کرده‌ بوده‌، که‌ هیچ‌ کدام‌ از آنها به‌ دست‌ ما نرسیده‌ است‌. بررسی‌ عنوان‌ این‌ آثار نشان‌ می‌دهد که‌ جیلی‌، علاوه‌ بر جنبه‌های‌ نظری‌ ریاضیات‌، به‌ جنبه‌های‌ عملی‌ آن‌ می‌پرداخته‌ است‌.

آثار

آثار مفقود شده جیلی‌ عبارت‌اند از:

کتاب‌ الجامع‌ فی‌ الحساب‌ (مشتمل‌ بر شش‌ کتاب‌)،

کتاب ‌المعاملات،

کتاب‌ نوادر الحساب‌ و خواص‌ الاعداد (ابن‌ندیم‌؛ قفطی‌، همانجاها؛ روزنفلد و احسان‌ اوغلو، ص‌ ۳۱).

تنها اثر

باقیمانده‌ از جیلی‌، بخشی‌ از کتاب‌الجبر و المقابله او (کراوزه‌، ص ۴۴۸؛ بروکلمان،  ذیل‌ ، ج‌ ۱، ص‌ ۳۸۳)، با عنوان‌ الضرورات‌ فی‌ المقترنات‌، است‌ (سزگین‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۴۲). بنا بر نظر قربانی‌ (همانجا)، بدون‌ شک‌ این‌ رساله‌ بخشی‌ از کتابی‌ بزرگ‌تر بوده‌، چرا که‌ بر خلاف‌ روش‌ کلی‌ آثار دوره اسلامی‌، این‌ کتاب‌ فاقد هرگونه‌ خطابه‌ و دیباچه‌ است‌.

در عین‌ حال‌، بر خلاف‌ روش‌ کلی‌ رسائل‌ تألیف‌ شده‌ در موضوع‌ جبر  که‌ در آنها مؤلف‌ ابتدا موضوعات‌ اولیه‌ و اصول‌ را تعریف‌ نموده(برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به خیام‌، ص‌ ۷ـ۱۲) و سپس‌ به‌ طرح‌ مسائل‌ و حل‌ آنها پرداخته‌ ــ در این‌ رساله‌ جیلی‌ بدون‌ هرگونه‌ مقدمه‌، مستقیماً به‌ طرح‌ مسائل‌ و حل‌ آنها پرداخته‌ است‌.

از رساله الضرورات‌ فی‌المقترنات‌ تاکنون‌ دو نسخه خطی‌ شناسایی‌ شده‌ (کراوزه‌؛ سزگین‌؛ روزنفلد و احسان‌اوغلو، همانجاها) و به‌ نوشته کراوزه‌ (همانجا)، این‌ موضوع‌ که‌ این‌ رساله‌ بخشی‌ از کتاب‌ جبر و مقابله جیلی‌ است‌ در یکی‌ از این‌ نسخه‌ها ذکر شده‌ است‌. در این‌ دو نسخه‌ به‌ نام‌ کتاب‌ اشاره‌ نشده‌ است‌، اما اطلاعات‌ مربوط‌ به‌ کتاب‌ را تحریر کنندگان‌ آنها در پایان‌ نسخه‌ها آورده‌اند (رجوع کنید به صاییلی‌، ۱۹۶۲، ص‌ ۷۹).

این‌ کتاب‌ را نخستین‌بار صاییلی‌، با استفاده‌ از همین‌ دو دستنویس‌ تصحیح‌ کرده‌ و در یک‌ مجموعه‌، به‌ همراه‌ ترجمه‌های‌ انگلیسی‌ و ترکی‌ آن‌، به‌ چاپ‌ رساند (برای‌ آگاهی‌ از مشخصات‌ این‌ چاپ‌ رجوع کنید به سزگین‌، همانجا). در ۱۳۴۳ش‌، احمد آرام‌ نیز این‌ رساله‌ را، بر اساس‌ چاپ‌ صاییلی‌، به‌ فارسی‌ ترجمه‌ و مطالب‌ آن‌ را با مفاهیم‌ امروزین‌ علم‌ جبر مقایسه‌ و شرح‌ کرد (رجوع کنید به جیلی‌، ص‌ ۸۹۸ ـ۹۱۶، ۱۰۱۹). تقی‌زاده‌ نیز این‌ کتاب‌ را از روی‌ متن‌ عربی‌ چاپ‌ صاییلی‌ به‌ روسی‌ برگرداند.



منابع‌:
(۱) ابن‌ندیم‌ (لایپزیگ‌)؛
(۲) اسماعیل‌ بغدادی‌، هدیه العارفین‌، ج‌ ۱، در حاجی‌خلیفه‌، ج ۵؛
(۳) بلاذری‌ (بیروت‌)؛
(۴) عبدالحمیدبن‌ واسع‌ جیلی‌، الضرورات‌ فی‌المقترنات‌ عن‌ کتاب‌الجبر و المقابله، چاپ‌ احمد آرام‌، در نشریه علمی‌ سخن‌، دوره ۳، ش‌۱۱ و ۱۲ (بهمن‌ و اسفند ۱۳۴۳)؛
(۵) حاجی ‌خلیفه‌؛
(۶) عمربن‌ابراهیم‌ خیام‌، مقاله فی‌الجبر و المقابله، در حکیم‌ عمر خیام‌ بعنوان‌ عالم‌ جبر، چاپ‌ غلامحسین‌ مصاحب‌، تهران‌: انجمن‌ آثار ملی‌، ۱۳۳۹ ش‌؛
(۷) صالح‌ ذکی‌، آثار باقیه، استانبول‌ ۱۳۲۹؛
(۸) ابوالقاسم‌ قربانی‌، زندگینامه ریاضیدانان‌ دوره اسلامی‌: از سده سوم‌ تا سده یازدهم‌ هجری، تهران‌ ۱۳۶۵ش‌؛
(۹) علی‌بن‌یوسف‌ قفطی‌، تاریخ‌ الحکماء، و هو مختصر الزوزنی‌ المسمی‌ بالمنتخبات‌ الملتقطات‌ من‌ کتاب‌ اخبار العلماء باخبار الحکماء، چاپ‌ یولیوس‌ لیپرت‌، لایپزیگ‌ ۱۹۰۳؛

(۱۰) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen litterature , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942;
(۱۱) J. Hoyrup, “Al-Khwarizmi, Ibn Turk, and the Liber Mensurationum: on the origins of Islamic algebra”, Erdem, vol. 2, no. 5 (May 1986);
(۱۲) Max Krause, “Stambuler Handschriften islamischer Mathematiker , Quellen und Studien zur Geschichte der Mathematik , Astronomie und Physik, pt. B: study 3 (1936);
(۱۳) Boris Abramovich Rozenfeld and Ekmeleddin Ihsanoglu, Mathematicians, astronomers and other scholars of Islamic civilization and their works (7th – 19 th c. ), Istanbul 2003;
(۱۴) Aydin Sayili, Abdulhamid ibn Turkun Katsk denklemlerde mantk zaruretler adl yazs ve zamann cebri , Ankara 1962;
(۱۵) idem,” Al-Khwarazmi, Abdu’l-Hamid ibn Turk, and the place of Central Asia in the history of science and culture, Erdem, vol.7, no. 19 (Jan. 1991);
(۱۶) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , Leiden 1967- ;
(۱۷) Heinrich Suter, Die Mathematiker und Astronomen der Araber und ihre werke , Amsterdam 1981 Adolf P. Youschkevitch, Les mathematiques arabes: VIII e -XV e siecles , tr. M. Cazenave and K. Jaouiche, Paris 1976.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۱ 

زندگینامه ابوالعلا محمدبن احمد اسفراینی بیهقی بهشتی

معروف به فخر (یا قمر) خراسان ، ریاضیدان ایرانی حدود قرن هشتم هجری . او به مسائل فقهی مرتبط با ریاضی نیز توجه داشته است . نامش را محمدبن احمد و محمدبن محمد و لقبش را شمس الدین یا فخرالدین و علاءالدین (کحاله ، ج ۸، ص ۲۴۱) نیز گفته اند.

از زندگانی او اطلاع کافی در دست نیست و پژوهش چندانی درباره وی صورت نگرفته است . آقابزرگ طهرانی (ج ۳، ص ۳۵۳ـ۳۵۴) به مناسبت معرفی تجریدالکلام خواجه نصیر طوسی ، از شرح شیخ شمس الدین محمودبن عبدالرحمان بن احمد اصفهانی که در ۷۴۹ وفات یافته است نام می برد. شیخ شمس الدین در مقدمه این شرح می گوید که شرحی دیده است از شمس الدین محمد اسفراینی ، یعنی ابوالعلای بهشتی . این شرح که نسخی از آن در کتابخانه های مجلس و آستان قدس نگهداری می شود در ۷۴۱ نگاشته شده ، و در دیباچه این کتاب ، بهشتی از «نظام المله والدین امیر ابوالرضا، شیخ محمدبن الامیر المنصور ناصرالدین اقبوقا البتکچی الاسفراینی » که ظاهراً حاکم اسفراین بوده است نام می برد (ایران . مجلس شورای ملی . کتابخانه ، ج ۱۹، ص ۵۶۶ ـ ۵۶۷). حاجی خلیفه (ج ۱، ستون ۴۰، ج ۲، ستون ۱۳۴۱) به هنگام معرفی برخی آثار او سال وفاتش را ۷۴۹ نوشته است و کحاله (ج ۸، ص ۲۴۱، ج ۹، ص ۱۲۲) نیز به تبع او همان سال را آورده است ، اما بروکلمان زمان زندگی او را حدود سال ۹۰۰ (ج ۱، ص ۶۱۶) و ۹۰۸ (ج ۲، ص ۲۷۳،  ذیل  ، ج ۲، ص ۲۹۴) دانسته است . حائری (ایران . مجلس شورای ملی . کتابخانه ، ج ۱۹، ص ۵۶۶) به اشتباه بروکلمان اشاره کرده و سال ۷۴۰ را سال وفات بهشتی نوشته است .

از ابوالعلای بهشتی این کتابها در دست است :

رساله فی الحساب و الجبر و المقابله (بروکلمان ،  ذیل  ، ج ۲، ص ۲۹۵؛ دانشگاه تهران . دانشکده ادبیات . کتابخانه ، ص ۲۰۸، ش ۷۶ ـ د)؛

تفرید ( تعرید ) الاعتماد فی شرح تجرید الاعتقاد ؛ شرحی است مزجی بر تجریدالاعتقاد نصیرالدین طوسی ؛ المآب فی شرح الا´داب ، در شرح آداب البحث محمدبن اشرف حسینی سمرقندی (رجوع کنید به حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۴۰؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۱۹، ص ۱)؛

شرح القصیده الطنطرانیه ، شرح قصیده ای است که ابی نصراحمدبن عبدالرزاق طنطرانی در مدح خواجه نظام الملک سروده (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۳۴۰ـ۱۳۴۱)؛

الفوائد الخراسانیه که شرحی است بر الفرائض السراجیه تألیف سراج الدین محمدبن محمودبن عبدالرشید سجاوندی (بروکلمان ،  ذیل  ، ج ۱، ص ۶۵۰) که کتابی است مشهور در احکام ارث (ایران . مجلس شورای ملی . کتابخانه ، ج ۱۹، ص ۵۶۷؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۴، ص ۲۱۴؛ بروکلمان ، ج ۱، ص ۴۷۰؛ حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۲۴۷).

اما رساله فی الحساب و الجبر و المقابله که رساله بهشتیه نیز خوانده شده است (آستان قدس رضوی . کتابخانه ، ج ۸، ص ۱۵۹) تنها اثر ریاضی برجا مانده از ابوالعلای بهشتی است . این رساله کتابی است کوچک در دو مقاله : مقاله اول در حساب ، شامل مقدمه و سه بحث ، مقدمه در ماهیت علم حساب ، بحث اول در ضرب ، بحث دوم در تقسیم ، بحث سوم در نسبت ؛ مقاله دوم در جبر و مقابله ، شامل مقدمه و دو بحث ، مقدمه در ماهیت علم جبر و مقابله و اموری که در آن مورد نیاز است ، بحث اول در مسائل جبری ، که در حساب به کار می آید، بحث دوم در اعداد متناسبه (دانشگاه تهران . دانشکده ادبیات . کتابخانه ، ص ۲۰۸؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۵، ص ۸۶). بروکلمان (  ذیل < ، ج ۲، ص ۲۹۵) به جز این رساله ، کتاب دیگری به نام مالا بُدَّ للفقیه من الحساب را به او نسبت داده است در حالی که این عنوان نام دیگری است بر رساله فی الحساب و الجبر و المقابله (ایران . مجلس شورای ملی . کتابخانه ، ج ۱۹، ص ۵۶۷).

نسخه هایی از رساله فی الحساب … در کتابخانه های تهران و مشهد هست (حائری ، همانجا؛ آستان قدس رضوی ، کتابخانه ، همانجا)، که تاریخ کتابت همه آنها بعد از قرن دهم هجری است . ظاهراً ملک محمد سلطان حسین اصفهانی ، ریاضیدان ایرانی قرن دهم هجری ، شاگرد علی بن هلال کَرَکی ، شرحی بر این رساله به عربی نگاشته است که هیچ نسخه ای از آن موجود نیست ، اما خود او در مقدمه اثر دیگری به این شرح اشاره کرده است (آستان قدس رضوی . کتابخانه ، ج ۸، ص ۳۸۶، ش ۵۲۹۰؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۵، ص ۸۸).



منابع :

(۱) آستان قدس رضوی . کتابخانه ، فهرست کتب خطی کتابخانه آستان قدس رضوی ، ج ۸ ، تألیف احمد گلچین معانی ، مشهد ۱۳۵۰ ش ؛
(۲) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۳) ایران . مجلس شورای ملی . کتابخانه ، فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی ، ج ۱۹، تألیف عبدالحسین حائری ، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۴) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۵) دانشگاه تهران . دانشکده ادبیات . کتابخانه ، «فهرست نسخه های خطی کتابخانه دانشکده ادبیات »، نگارش محمدتقی دانش پژوه ، مجله دانشکده ادبیات ، سال ۸ ، ش ۱ (مهر ۱۳۳۹)؛
(۶) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛

(۷) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Suplementband , 1937-1942.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۴

زندگینامه ابوالوفا بوزجانی (۳۸۸-۳۲۸ه ق)

محمدبن محمدبن یحیی بن اسماعیل بن عباس ، ریاضیدان و ستاره شناس برجسته ایرانی قرن چهارم . از مشهورترین دانشمندان مسلمان ، و منشأ نوآوریها و پژوهشهای زیادی ، بویژه در هندسه و ریاضیات و نجوم ، بوده است . او را با لقبهای «حاسب » (صفدی ، ج ۱، ص ۲۰۹) و «مهندس » (ابن خلّکان ، ج ۵، ص ۱۶۷) نامیده اند.

در تمامی نوشته هایی که از او یاد شده نامش محمد ذکر شده است ، اما معلوم نیست که چرا احمدامین در تصحیح کتاب الامتاع و المؤانسه ابوحیّان توحیدی (ج ۱، ص ۵۰، پانویس ۲) او را محمود نامیده است .

بوزجانی ، به نوشته ابن ندیم (ص ۵۰۵)، در روز چهارشنبه اول رمضان ۳۲۸ در بوزجان * به دنیا آمد. همین تاریخ را، بدون ذکر روز آن ، قفطی (ص ۲۸۷ـ ۲۸۸) و ابوالفداء (ج ۲، ص ۱۳۳) و ابن وردی (ج ۱، ص ۳۱۵) نیز تکرار کرده اند. بوزجانی از بزرگترین دانشمندان زمان خود به شمار می آمده ، و این ، از ذکر نام او در الفهرست ابن ندیم که معاصر بوزجانی بوده است ، پیداست . بخش مهمی از اطلاعات ما از زندگی بوزجانی نیز از همین کتاب به دست آمده است .

بوزجانی حساب و علم اعداد را نزد عموی خود، ابوعمرو مغازلی ، و دایی خود، ابوعبدالله محمدبن عنبسه آموخت و در ۳۴۸ به بغداد مهاجرت کرد و در آنجا اقامت گزید و در همانجا درگذشت (ابن ندیم ، همانجا؛ ابن عبری ، ص ۱۸۱؛ قفطی ، ص ۲۸۸).

از جمله معدود آگاهیهایی که از خروج بوزجانی از بغداد وجود دارد، دیدار اوست با ابوحیّان توحیدی در شهر اَرَّجان (در نزدیکی بهبهان ) که پیش از ۳۵۸ روی داده است ( الامتاع ، ج ۱، ص ۴؛ نیز رجوع کنید به کرمر، ص ۲۹۸). بوزجانی در بغداد، علاوه بر کارهای علمی ، از جمله رصدها و پژوهشهای ستاره شناختی ، به امور دیوانی نیز می پرداخت .

بوزجانی در ۳۶۰، در مجلس مناظره ای که در دربار عزالدوله میان دو تن از متکلمان عصر برپا شده بود حضور داشته (کرمر، ص ۲۵۹) و در سال ۳۶۲ به همراه هیئتی برای آگاه کردن عزالدوله بختیار * از اوضاع بحرانی بغداد به کوفه رفته است (ابوحیان توحیدی ، الامتاع ، ج ۳، ص ۱۵۳ـ ۱۵۵). بوزجانی در بغداد، سرپرستی بیمارستانی را نیز به عهده داشته است (کرمر، ص ۳۰۰) و در دومین دیدار بین ابوحیّان توحیدی و بوزجانی ، که در ۳۷۰ در بغداد اتفاق افتاد، ابوالوفا که از وضع بد مالی ابوحیّان با خبر شده بود، او را در همین بیمارستان به کار گماشت (همانجا).

بین ابوحیّان و بوزجانی نامه هایی نیز رد و بدل شده است که امروز، دست کم یکی از این نامه ها، که به نام «رساله فی شکوی البؤس و رجاء المعونه » نیز نامیده شده ، در دست است (ابوحیّان توحیدی ، الامتاع ، ج ۳، ص ۲۲۵؛ همو، رسائل ، ص ۳۵۹ـ ۳۶۸). بوزجانی همچنین ابوحیّان توحیدی را به ابوعبدالله حسین بن احمدبن سعدان معرفی کرد و ابوحیّان توحیدی کتاب الامتاع و المؤانسه خود را به خواست و تشویق بوزجانی به رشته تحریر درآورد ( الامتاع ، ج ۱، ص ۲ـ۱۰).

بوزجانی با ابوعلی حُبوبی ، ریاضیدان هم عصر خویش ، نیز مکاتبه داشته است (رجوع کنید به ادامه مقاله ، آثار برجای مانده بوزجانی ). او با ابوریحان بیرونی نیز به هم فکری پرداخته که قاعدتاً این هم فکری از طریق مکاتبه صورت می گرفته است (رجوع کنید به ادامه مقاله ، پژوهشهای نجومی بوزجانی ). ابوحیّان توحیدی ( الامتاع ، ج ۱، ص ۲) و ابونصر عراق (ص ۲) از او با لقب شیخ یاد کرده اند، و این اشاره ابونصر عراق که او را «شیخنا» خطاب کرده ، باعث شده است برخی بوزجانی را استاد ابونصر عراق بدانند ( ایرانیکا ، ذیل «ابوالوفا محمدبن محمد بوزجانی »)، اما قربانی (۱۳۶۵ ش ، ص ۱۱۳) با دلایلی این نظر را رد کرده است .

نوآوریها و کوششهای بوزجانی در ریاضیات و نجوم زبانزد و مشهور است ، اما پژوهشهای او در موسیقی از اشتهار کمتری برخوردار است .

قفطی (ص ۲۸۸) زمان مرگ بوزجانی را سوم رجب ۳۸۸ ذکر کرده است ، اما ابن اثیر (ج ۷، ص ۴۹۳) سال ۳۸۷ را ثبت کرده است . ادوارد ون دایک (ص ۲۴۴) این تاریخ را به نادرست ۳۷۶ آورده است . به سبب اشتهار و فعالیتهای بوزجانی ، یکی از دهانه های سطح کره ماه ، به نام او خوانده شده است ( زندگینامه علمی دانشوران ، ذیل مادّه ).

پژوهشهای ریاضی و نجومی بوزجانی . پژوهشهای علمی بوزجانی که ما از آنها آگاهی داریم پس از مهاجرت او از خراسان به بغداد صورت گرفته است ، و تنها صدیقی (ج ۳، ص ۴۱۰) از رصدخانه ای که او در بوزجان تأسیس کرده بوده نام برده است که در صورت صحت ، این کار باید پیش از مهاجرت او صورت گرفته باشد.

فعالیتهای علمی بوزجانی در بغداد، دامنه وسیعی از علوم مختلف ، چون هندسه و مثلثات و حساب و نجوم ، را دربر می گرفته و در هر کدام از اینها او به دستاوردهای بدیع و تازه ای رسیده است . کار مهم بوزجانی در مثلثات ابداع شکلِظلی * است (بوزجانی ، المجسطی ، گ ۱۶ پ ، سطر ۱۸، گ ۱۷ ر، سطر ۱) که در حل مثلث قائم الزاویه کروی به کار می رود. بوزجانی (همانجا) حالت خاص شکل مغنی * را در مثلث قائم الزاویه کروی نیز اثبات کرده است .

قضیه اخیر در اثبات حالت کلی شکل مغنی برای مثلث کروی نامشخص به کار می رود (ابوریحان بیرونی ، ۱۹۸۵، ص ۱۲۱، ۱۲۳، ۱۴۹، ۱۵۱؛ قربانی ، ۱۳۷۴ش ، ص ۲۱۸ـ۲۱۹). اثبات حالت کلی شکلِ مغنی را هم به بوزجانی نسبت داده اند ولی در این انتساب تردیدهایی وجود دارد. این که از بین ابونصر عراق ، بوزجانی ، حامدبن خضر خجندی و کوشیار گیلانی کدام یک نخستین بار به این رابطه دست یافته ، محل بحث است (قربانی و شیخان ، ص ۷)؛ ابوریحان بیرونی در مقالید علم الهیئِه (ص ۱۱۱) ابداع این قضیه را به استاد خود، ابونصر عراق ، نسبت داده است . اما این فرض نیز وجود دارد که ابونصر عراق و بوزجانی هر یک مستقل از دیگری به این رابطه دست یافته باشند (قربانی و شیخان ، همانجا). خواجه نصیرالدین طوسی نیز در کتاب کشف القناع عن اسرار شکل القطّاع (ص ۹۴) می گوید که هم ابونصر عراق هم ابوالوفا مدعی ابداع این روش بوده اند. او (ص ۹۹ـ۱۰۰) هم برهان ابونصر عراق و هم برهان ابوالوفا برای شکلِ مغنی را ذکر کرده است (نیز رجوع کنید به نالینو، ص ۳۰۴ـ۳۰۵).

بوزجانی در یکی از رسایل خود از دو روش مبتنی بر مثلثات کروی برای تعیین فاصله بغداد تا مکه معظمه استفاده کرده است (آقایانی چاوشی ، ص ۱۴۶ـ۱۵۱). او همچنین روشهای گوناگونی برای رسم شکلهای مختلف هندسی با خط کش و پرگاری که فتحه آن ثابت شده باشد، ابداع کرده است ( زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا؛ قربانی و شیخان ، ص ۲۸ـ۴۲).

آثار

عمده پژوهشها و نوآوریهای ریاضی بوزجانی در مهمترین کتاب ریاضی او،کتاب فی مایحتاج الیه الکُتّاب و العُمّال من علم الحساب ذکر شده است .

در سه منزل (فصل ) نخست این کتاب ، بوزجانی به بررسی اصول نظری ریاضی پرداخته و مفاهیم جدیدی چون انواع کسرها براساس تقسیم بندی و یافته های خود (بوزجانی ، ۱۹۷۱، ص ۷۱ـ۷۲)، محاسبه آنها و بسط کسرهای مرکب به کسرهای اصلی با استفاده از قواعد مخصوص و جدولهای کمکی (همان ، ص ۱۲۰ـ۱۲۲؛ زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا) ارائه کرده است . بوزجانی روشی ابداع کرد که به کمک آن نسبت به روشهای پیشین ، کسرها با سرعت بیشتری ساده می شوند.

او در منزل دوم ، نخستین مورد کاربرد اعداد منفی در تاریخ ریاضیات در جهان اسلام را آورده و از اصطلاح «دَیْن » (وام ) برای این مفهوم استفاده کرده است (بوزجانی ، ۱۹۷۱، ص ۱۹۸؛ زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا). از میان مسائل ریاضی مختلفی که بوزجانی با آنها روبرو بوده است ، عمر خیام از مسئله ای یاد می کند که ابوسهل کوهی و ابوالوفای بوزجانی و ابوحامد صاغانی در دربار عضدالدوله ، مدتهای مدید برای حل آن کوشیدند، اما موفق نشدند؛ و در نهایت ، ابوالجود محمدبن احمدبن لیث ، از ریاضیدانان هم عصر ابوریحان بیرونی ، موفق به حل آن شد. این مسئله عبارت است از یافتن دو عدد که مجموع آنها ده و مجموع مربع آنها و خارج قسمت عدد بزرگتر به عدد کوچکتر برابر ۷۲ باشد (مصاحب ، ص ۲۶۸). بوزجانی ، جیب زاویه نیم درجه را با دقت ۵ رقم شصتگانی به دست آورد (بتّانی ، ص ۱۵۴) که تا رقم چهارم شصتگانی یا تا رقم هشتم دهدهی با مقدار حقیقی مطابقت دارد (وپکه ، ۱۸۶۰، ص ۳۰۰؛ زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا).

پژوهشهای نجومی بوزجانی ،

در ناحیه ای در بغداد به نام باب التِّبْن و در زمان حکومت عزالدوله دیلمی ، انجام می شده است (ابوریحان بیرونی ، ۱۳۵۲ش ، ص ۷۴). به نظر صاییلی (ص ۱۱۲) این محل را باید رصدخانه شخصی ابوالوفا دانست . یکی از مهمترین کارهای نجومی ابوالوفا، که اطلاعاتی از آن باقی مانده ، همکاری او با ابوریحان بیرونی در رصد ماه گرفتگی ، در ۳۸۷ بوده است ، ابوریحان در خوارزم (به طول جغرافیایی ‘۱۰ ۵۹ شرقی ) با ابوالوفا در بغداد (به طول جغرافیایی ‘۲۶ ۴۴ شرقی ) قرار گذاشتند که هر دو آن را رصد نمایند و این کار برای یافتن اختلاف طول جغرافیایی این دو شهر صورت گرفت (ابوریحان بیرونی ، ۱۳۵۲ش ، ص ۲۱۸). به نوشته ابوریحان بیرونی (همانجا) در نتیجه این همکاری ، اختلاف ساعت میان نصف النهارهای این دو شهر نزدیک به یک ساعت استخراج گردید که به مقدار واقعی بسیار نزدیک است . ابوریحان بیرونی (۱۳۵۲ش ، ص ۷۴ـ۷۵) همچنین از رصدهایی که ابوالوفا در سالهای ۳۶۵ و ۳۶۶ در بغداد انجام داده یاد می کند. بر اساس نوشته ابوریحان بیرونی ابوالوفا در کتاب المجسطی خود (رجوع کنید به ادامه مقاله ) مقدار میل کلی را ‘۳۵ ۲۳ به دست آورده بود (همانجا) که کاملاً برابر مقدار امروزی آن ، ولی ً۳۵ بیشتر از مقدار آن در زمان بوزجانی (قرن چهارم هجری ) بوده است (بتّانی ، ص ۱۶۰). ابوریحان بیرونی (۱۳۵۲ش ، ص ۷۵) همچنین عرض بغداد را، به نقل از المجسطی بوزجانی ، ‘۲۵ ۳۳ نوشته است .

بوزجانی با رصدخانه ای که شرف الدوله (از امیران آل بویه ، متوفی ۳۷۹) در بغداد تأسیس کرده بود همکاری می کرد. سرپرستی ستاره شناسان این رصدخانه با ابوسهل بیژن بن رستم کوهی بوده است و همکاران او، پس از آنکه رصد خود را به پایان رسانیدند، جملگی نسبت به صحت اعمال خود گواهی نامه ای تهیه کردند. ابوالوفا بوزجانی به همراه رستم کوهی و افراد دیگری ، چون صاغانی و ابوالحسن مغربی و ابوالحسین خوزی ، از جمله امضاکنندگان این گواهی نامه بودند (قفطی ، ص ۳۵۳). در زیج ممتحنِ یحیی بن ابی منصور (رجوع کنید به بنومنجم * ) نسخه کتابخانه اسکوریال که به کوشش سزگین به چاپ رسیده صفحه ای شامل مشخصه های منسوب به بوزجانی وجود دارد (ص ۹۸). ابوریحان بیرونی نیز در دو جا (۱۳۷۲ـ۱۳۷۵، ج ۲، ص ۶۵۴، ۶۷۴) از محاسبه مدت طول فصلهای بهار و تابستان براساس یافته های ابوالوفا، و نیز از رصد محل اوج شمس (همان ، ج ۲، ص ۶۷۷)، که او انجام داده بود، خبر می دهد. ابوریحان بیرونی (۱۹۲۳، ص ۲۵) همچنین نوشته است که بوزجانی به محاسبه ادوار (روزهای گذشته از مبدأ یک تاریخ خاص ) بر اساس رصدهای بطلمیوس یا اصحاب امتحان ( ممتحن ) ، اقدام نموده است .

در غرب ، تاکنون پژوهشهای زیادی درباره بوزجانی صورت گرفته است که از آن جمله است پژوهش جنجال برانگیز سدیو ریاضیدان و ستاره شناس فرانسوی ، در ۱۸۳۶ میلادی ؛ او در این پژوهش ، ادعا می کند که بوزجانی ، نُه قرن پیش از تیکو براهه ، منجم دانمارکی (متوفی ۱۶۰۱ میلادی )، «اختلاف سوم حرکت ماه » ( اختلاف محاذاه ) را کشف کرده بوده است . این ادعا بحثهای زیادی در انجمنهای علمی فرانسه به وجود آورد تا اینکه کارا دو وو در ۱۸۹۲ میلادی ، ضمن معرفی کتاب المجسطی بوزجانی ، این ادعای سدیو را رد کرد (قربانی ، ۱۳۶۵ ش ، ص ۱۶۰ـ۱۶۱).

آثار مفقود بوزجانی .

از مجموعه کتابهای مفقود بوزجانی ، ابن ندیم (ص ۵۰۵ـ۵۰۶) اینها را به او نسبتداده است :

۱) کتاب تفسیر کتاب خوارزمی فی الجبر و المقابله ؛

۲) کتاب تفسیر دیوفنطس فی الجبر ؛

۳) کتاب البراهین علی القضایا التی استعمل دیوفنطس فی کتابه و علی ما استعمله هو فی التفسیر ؛

۴) کتاب استخراج ضلع المکعب و مال المال و مایترکب منهما که موضوع آن حل هندسی معادلات =a 4 x ، =a 3 x و =b 3 +ax 4 x است ؛

۵) کتاب زیج الکامل که به نوشته ابن ندیم (همانجا) در سه مقاله بوده است . نیامدن نام کتاب المجسطی ابوالوفا (رجوع کنید به ادامه مقاله ) در الفهرست ، باعث این گمان شده است که گویا الکامل همان المجسطی باشد ( زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا؛ دانشنامه ایران و اسلام ، ذیل «ابوالوفای بوزجانی »)، اما قربانی (۱۳۶۵ ش ، ص ۱۶۶ـ۱۶۷) این گمان را رد کرده است ؛

۶) زیج الواضح یکی دیگر از زیجهای منسوب به ابوالوفا است که مشخصه های نجومی مذکور در آن مورد استفاده مؤلفان پس از وی قرار گرفت (کندی ، ص ۴۸). ابوریحان بیرونی در افراد المقال (ص ۵۱، ۵۵) از زیج ابوالوفا نام می برد، اما روشن نیست که منظور او همان زیج الواضح باشد. ابن ندیم (ص ۵۰۶) این کتاب را نیز دارای سه مقاله دانسته است ؛

۷) او همچنین (ص ۴۷۹) از شرح ابوالوفا بر اصول اقلیدس خبر می دهد که موفق به اتمام آن نشده است .

قفطی (ص ۲۸۸) نیز کتاب تفسیر کتاب ابرخس فی الجبر و کتاب العمل بالجدول الستینی را علاوه بر کتابهای یاد شده ، به او نسبت داده است . پینگری ( ایرانیکا ، همانجا) این کتاب را به احتمال بخشی از کتاب المنازل دانسته است . اگرچه از کتاب ابرخس * (هیپارخوس ) در جبر اطلاعی در دست نیست ، اما ابن ندیم نیز (ص ۴۸۴) هنگام ذکر ابرخس می گوید که بوزجانی آن را ترجمه ، شرح و اصلاح کرده است . بغدادی (ج ۲، ستون ۵۵ ـ۵۶) کتاب مطالع العلوم المتعلمین را که ابن ندیم (ص ۵۰۶) به عموی بوزجانی نسبت داده ، از خود ابوالوفا می داند.

ابن خلّکان (ج ۵، ص ۱۶۷) کتابی در استخراج اوتار به بوزجانی نسبت داده است . وپکه قولی از بوزجانی در یک نسخه خطی عربی درباره اندازه گیری محیط دایره یافته است که به موضوع رساله مورد نظر ارتباط دارد (۱۸۶۰، ص ۲۸۶ـ ۲۸۸) قربانی و شیخان (ص ۱۹۱ـ۱۹۲) این متن و بررسی ریاضی آن را از مقاله وپکه به فارسی برگردانیده اند.ابن اکفانی (ص ۹۳) از کتاب مختصر فی فن الایقاع بوزجانی در موسیقی نام برده است .

آثار برجای مانده بوزجانی .

۱) المجسطی ، یکی از کتابهای مهم بوزجانی در ریاضی و هیئت است که سزگین (ج ۶، ص ۲۲۳) نسخه ای ناقص از آن را در پاریس معرفی کرده است . کندی (ص ۴۸) این کتاب را همان زیج الواضح او می داند که نتیجه رصدهای ابوالوفا و همکارانش در حوالی ۳۶۰ در بغداد بوده است (همانجا). کارا دو وو (ص ۴۰۸ـ۴۷۱) مطالب کتاب المجسطی ابوالوفا را بر اساس نسخه پاریس بررسی کرده است . طبق توضیحات او، این کتاب را می توان به سه بخش عمده شامل مثلثات ، به کار بردن دستورهای مثلثاتی درباره رصدها، و فرضیه سیارات تقسیم کرد (نیز رجوع کنید به قربانی ، ۱۳۶۵ ش ، ص ۱۶۶)؛

۲) کتاب فی مایحتاج الیه الصانع من اعمال الهندسه ، کتاب بوزجانی در هندسه که نام آن در الفهرست نیامده است و سزگین (ج ۵، ص ۳۲۴) چند نسخه خطی از آن را معرفی کرده است . این کتاب را، که معمولاً به اختصار اعمال هندسی خوانده می شود، یکبار نجم الدین محمود و ابواسحاق کوبنانی (قربانی ، ص ۶۱) و بار دیگر مترجمی ناشناخته تحت عنوان کتاب تجارت به فارسی ترجمه و کمال الدین ابن یونس و محمدباقر یزدی آن را به عربی و فارسی شرح کرده اند (همان ، ص ۱۶۲ـ۱۶۳؛ استوری ، ج ۲، بخش ۱، ص ۲ـ۳). در شرح فارسی محمدباقر یزدی با عنوان فتوحات غیبیه نام این اثر براهین اعمال الهندسیه آمده و پینگری ( ایرانیکا ، همانجا) به نادرست براهین اعمال الهندسیه را رساله مستقلی از بوزجانی دانسته است . وپکه معتقد است که اعمال هندسی از ابوالوفا نیست ، بلکه یکی از شاگردانش از روی درسهای ابوالوفا آن را پدید آورده است (۱۸۵۵، ص ۲۱۸ـ۲۱۹). وی (۱۸۵۵ میلادی ) این کتاب را براساس ترجمه فارسی آن به فرانسه ترجمه و تجزیه و تحلیل کرده است . کراسنووا نیز در ۱۹۶۶ ترجمه روسی این کتاب را، بر اساس نسخه استانبول منتشر کرده است . قربانی و شیخان (ص ۱۱۰ـ۱۸۱) عکس نسخه ای از این کتاب محفوظ در کتابخانه ایاصوفیه را به طور کامل به چاپ رسانده اند؛ تحریر نه چندان دقیقی نیز از ترجمه نجم الدین محمود و ابواسحاق کوبنانی از این کتاب را علیرضا جذبی با عنوان هندسه ایرانی : کاربرد هندسه در عمل در ۱۳۶۹ ش انتشار داده است . سزگین (ج ۵، ص ۲۹۶) و قربانی (۱۳۶۵ ش ، ص ۳۴۱) نسخه ای از کتاب الحیل الروحانیه و الاسرار الطبیعیه فی دقائق الاشکال الهندسیه ، محفوظ در اوپسالای سوئد، را معرفی کرده ، آن را به ابونصر فارابی نسبت داده اند و احتمال داده اند که بوزجانی در تألیف کتاب فی مایحتاج … از آن استفاده کرده باشد، اما این نسخه در اصل دستنویسی از کتاب فی مایحتاج … است که برگهای افزوده به ابتدا و انتهای آن باعث انتساب نادرست آن به فارابی شده است .

۳) کتاب فی مایحتاج الیه الکتاب و العمال و غیرهم من علم الحساب ، مهمترین کتاب ابوالوفا در حساب است که آن را منازل ، یا منازل السبع نیز می نامند (صفدی ، همانجا؛ قربانی ، ۱۳۶۵ ش ، ص ۱۶۱). این کتاب را بوزجانی به نام عضدالدوله دیلمی (بوزجانی ، ۱۹۷۱، ص ۶۴) تألیف کرده است . سه فصل اول این کتاب درباره اعمال حساب و مساحت و چهار فصل دیگر آن درباره صرافی ، تجارت ، مالیات و مانند آن است . سزگین (ج ۵، ص ۳۲۳ـ۳۲۴) چند نسخه خطی از این کتاب را معرفی کرده ، و سعیدان در ۱۳۵۰ش / ۱۹۷۱، این کتاب را بر اساس دو نسخه خطی تصحیح و چاپ کرده است . علاوه بر نسخه هایی که سعیدان (بوزجانی ، ۱۹۷۱، مقدمه ، ص ۵۶) و سزگین (همانجا) ذکر کرده اند نسخه هایی نیز در دوبلین (کتابخانه چستربیتی ، ج ۷، ص ۶۶) و اسکوریال (روزنفلد، ج ۲، ص ۱۷۸) وجود دارد. وپکه (۱۸۵۵ میلادی ) عناوین بابهای این کتاب را به زبان فرانسه ترجمه کرده و مدوی نیز قسمتهایی از آن را به روسی برگردانده است (سزگین ، ج ۵، ص ۳۲۴).

در باب آخر (هفتم ) از منزل سوم این کتاب ، بوزجانی به شرح ساخت آلتی برای اندازه گیری فاصله ها، ارتفاع کوهها، عرض رودخانه ها و عمق چاهها و کارهایی از این قبیل پرداخته است (بوزجانی ، ۱۹۷۱، ص ۲۶۹ـ۲۷۶). این وسیله از عضاده ای با دولِبْنِه تشکیل می شد که بر روی سطحی افقی نصب می شد و بسیاری از کارهای اسطرلاب را انجام می داد و ظاهراً بی شباهت به ربع دیواری نبود؛

۴) زیج شامل ، یکی از زیجهایی است که آن را به بوزجانی نسبت می دهند (سزگین ، ج ۵، ص ۳۲۴ـ۳۲۵) اما کندی (ص ۲۸) انتساب این کتاب را به بوزجانی رد کرده است . علاءالدین القوشی المنانی شرحی به نام الکامل بر این کتاب نوشته است (سزگین ، همانجا؛ ون دایک ، ص ۲۴۴)؛

۵) رساله فی ترکیب عدد الوفق فی المربعات ، رساله ای درباره مربعهای وفقی است که سزگین (ج ۵، ص ۳۲۴) نسخه ای از آن را که در ترکیه محفوظ است ، معرفی کرده است ؛

۶) رساله فی جمع اضلاع المربعات و المکعبات و اخذ تفاضلهما ، رساله ای است که بوزجانی در پاسخ پرسش ابوبشر حسن بن سهل منجم تکریتی نوشته است (آستان قدس رضوی ، ج ۸، ص ۳۴۸). نسخه منحصر به فرد این اثر در کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی وجود دارد (همانجا). بوزجانی این رساله را به نام بهاءالدوله ابونصر فیروز (۳۶۱ـ۴۰۳)، پادشاه آل بویه ، نوشته است (نسخه خطی این کتاب ، ص ۲)؛

۷) رساله الارثماطیقی (سزگین ، همانجا) که آن را المدخل الی صناعه الارثماطیقا (همان ، ج ۵، ص ۴۰۳) و المدخل الحفظی الی صناعه الارثماطیقا (روزنفلد، ج ۲، ص ۱۷۷) نیز می نامند. سزگین (ج ۵، ص ۳۲۴) چند نسخه از دستنویسهای این کتاب را معرفی کرده است ؛

۸) رساله فی معرفه الابعاد بین المساکن ، رساله کوتاهی است که بوزجانی در آن با دو روش متفاوت فاصله شهر بغداد تا مکه را تعیین کرده است . از این رساله نسخه ای در مجموعه خطی به نام دستور المنجمین در پاریس نگهداری می شود (آقایانی چاوشی ، ص ۱۴۴). آقایانی چاوشی (ص ۱۴۳ـ۱۵۵) این رساله را بررسی کرده و به پژوهش کندی درباره این رساله ، با عنوان > «ابوالوفا فاصله بغداد تا مکه را محاسبه می کند» < ، اشاره نموده است ؛

۹) رساله فی اقامه البرهان علی الدائر من الفلک ، که نام کامل آن رساله الی احمدبن علی بن السکر فی اقامه البرهان علی الدائر من الفلک من قوس النهار و ارتفاع نصف النهار و ارتفاع الوقت است (بوزجانی ، ۱۳۶۷، ص ۱) و رساله ای است که بوزجانی در پاسخ سؤال احمدبن علی بن السکر برای تعیین اوقات روز از روی ارتفاع خورشید نوشته است . این رساله ، که نسخه ای از آن در هند وجود دارد (سزگین ، همانجا)، در مجموعه الرسائل المتفرقه فی الهیئه للمتقدمین و معاصری البیرونی در ۱۳۶۷ در حیدرآباد دکن به چاپ رسیده است و ن . نادر متن آن را از نظر ریاضی مورد بررسی قرار داده است ؛

۱۰) رساله قوس قزح که سزگین (ج ۶، ص ۲۲۴) نسخه ای از آن را، که در مصر است ، معرفی کرده است ؛

۱۱) جواب ابی الوفا محمدبن محمد البوزجانی عما سأله الفقیه ابوعلی بن حارث الحبوبی عن ایجاد مساحه المثلث بدلاله الاضلاع بدون معرفه الارتفاع . این رساله را به نام مساحه المثلث (رجب و کندی ، ص ۱۲۸) نیز معرفی کرده اند. روش بوزجانی در این رساله ، یعنی یافتن مساحت مثلث با استفاده از اضلاع آن بدون آنکه ارتفاعش در دست باشد، تکامل یافته روش ایرن (هرون ) اسکندرانی (قرن اول میلادی ) است . کندی و موالدی (ص ۵۰ ـ۵۳) محتویات این رساله را از نظر هندسی بررسی کرده اند؛

۱۲) رساله ای درباره انواع عدد و نسبت که آن را با نامهای رساله فی النسب و التعریفات (سزگین ، ج ۵، ص ۳۲۴؛ قربانی ، ۱۳۶۵ ش ، ص ۱۶۴) و رساله فی الحساب (نسخه کتابخانه مجلس شورای اسلامی ، ش ۶۶۵۷) و رساله فی الاصطلاحات الریاضیه (نسخه کتابخانه شخصی حسن نراقی که میکروفیلمی از آن در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران موجود است رجوع کنید به دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد، ج ۲، ص ۱۸۷) خوانده اند. این گمان قربانی (۱۳۶۵ ش ، همانجا) که این رساله ممکن است جزئی از کتاب مایحتاج الیه الکتاب و العمّال من علم الحساب باشد، صحیح نیست ؛

۱۳) کتاب فی عمل المسطره و البرکار و الکونیا . روزنفلد (ج ۲، ص ۱۷۹) و طوقان (ص ۲۳۰) نسخه ای از آن را در قاهره معرفی کرده اند؛ ۱۴)رساله ای در هندسه از بوزجانی متعلق به کتابخانه ظاهریه که در فهرست آن کتابخانه (دارالکتب الظاهریه ، ص ۸۲) شرح مجسطی نامیده شده است . این کتاب در سیزده مقاله نوشته شده و با توجه به عناوین بابهای آن ، ارتباطی با مجسطی بطلمیوس یا بوزجانی ندارد.

منابع :

(۱) آستان قدس رضوی . کتابخانه ، فهرست کتب خطی کتابخانه آستان قدس رضوی ، ج ۸ ، تألیف احمد گلچین معانی ، مشهد ۱۳۵۰ش ؛
(۲) جعفر آقایانی چاوشی ، «روش ابوالوفای بوزجانی برای محاسبه فاصله بغداد تا مکه معظمه »، فرهنگ (ویژه تاریخ علم )، سال ۹ و ۱۰، ش ۲۰ـ۲۱ (زمستان ۱۳۷۵)؛
(۳) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، ج ۷، چاپ محمد یوسف ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۴) ابن اکفانی ، کتاب ارشاد القاصد الی أسنی المقاصد ، مصر ۱۳۱۸/۱۹۰۰؛
(۵) ابن خلّکان ، وفیات الاعیان ، چاپ احسان عباس ، قم ۱۳۶۴ش ؛
(۶) ابن عبری ، تاریخ مختصر الدول ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۷) ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، ترجمه و تحقیق محمدرضا تجدد، تهران ۱۳۶۶ش ؛
(۸) ابن وردی ، تاریخ ابن الوردی ، قاهره ۱۲۸۵؛
(۹) اسماعیل بن علی ابوالفداء، المختصر فی اخبار البشر ، قاهره ۱۳۲۵ـ۱۳۲۶/۱۹۰۷ـ ۱۹۰۸؛
(۱۰) علی بن محمد ابوحیان توحیدی ، رسائل ابی حیان توحیدی ، چاپ ابراهیم کیلانی ، ( دمشق ، بی تا. ) ؛
(۱۱) همو، کتاب الامتاع و المؤانسه ، چاپ احمد امین و احمد زین ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۲) محمدبن احمد ابوریحان بیرونی ، الا´ثار الباقیه عن القرون الخالیه ، چاپ ادوارد زاخائو، لایپزیگ ۱۹۲۳؛
(۱۳) همو، رسائل البیرونی : افراد المقال فی امر الظلال ، حیدرآباد دکن ۱۳۶۷/ ۱۹۴۸؛
(۱۴) همو، کتاب القانون المسعودی ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۳ـ ۱۳۷۵/ ۱۹۵۴ـ۱۹۵۶؛
(۱۵) همو، کتاب تحدید نهایات الاماکن لتصحیح مسافات المساکن ، ترجمه احمد آرام ، تهران ۱۳۵۲ش ؛
(۱۶) ابونصر عراق ، رسائل ابی نصر منصوربن عراق الی البیرونی : القسی الفلکیه ، حیدرآباد دکن ۱۳۶۷؛
(۱۷) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۲، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۶، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۱۸) محمدبن محمد بوزجانی ، رساله فی اقامه البرهان علی الدائر من الفلک ، حیدرآباد ۱۳۶۷؛
همو، رساله فی جمع اضلاع المربعات و المکعبات ، نسخه

(۱۹) خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی ، ش ۱/۵۵۲۱؛
(۲۰) همو، «کتاب ابی الوفاء محمدبن محمد البوزجانی فی مایحتاج الیه الکتاب و العمال و غیرهم من علم الحساب »، در تاریخ علم الحساب العربی ، ج ۱، چاپ احمد سلیم سعیدان ، ( عمان ۱۹۷۱ ) ؛
(۲۱) همو، المجسطی ، نسخه خطی کتابخانه ملی فرانسه ، ش ۲۴۹۷؛
(۲۲) دارالکتب الظاهریه ، فهرس مخطوطات دارالکتب الظاهریه : الریاضیات ، وضعه محمد صلاح عایدی ، دمشق ۱۳۹۳/۱۹۷۳؛
(۲۳) دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد، فهرست میکروفیلمهای کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران ، ج ۲، تهران ۱۳۵۳ ش ؛
(۲۴) دانشنامه ایران و اسلام ، زیرنظر احسان یارشاطر، ذیل «ابوالوفای بوزجانی » (از هاینریش سوتر)؛
(۲۵) جمیل رجب و ادوارد استوارت کندی ، «وصف مخطوطه الظاهریه (دمشق ) رقم ۴۸۷۱»، مجله تاریخ العلوم العربیه ، ج ۵، ش ۱ و ۲ (۱۹۸۱)؛
(۲۶) زندگینامه علمی دانشوران ، زیرنظر احمد بیرشک ، تهران ۱۳۶۹ ش ـ ، ذیل «بوزجانی » (از آ. پ . یوشکه ویچ )؛
(۲۷) م .ر. صدیقی ، «ریاضیات و نجوم »، ترجمه احمد آرام در تاریخ فلسفه در اسلام ، به کوشش میان محمد شریف ، تهیه و گردآوری ترجمه فارسی زیرنظر نصرالله پورجوادی ، تهران ۱۳۶۲ـ ۱۳۷۰ ش ؛
(۲۸) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۱، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن ۱۳۸۱/۱۹۶۲؛
(۲۹) قدری حافظ طوقان ، تراث العرب العلمی فی الریاضیات و الفلک ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۹۶۳ ) ؛
(۳۰) ابوالقاسم قربانی ، تحقیقی در آثار ریاضی ابوریحان بیرونی : تحریری نوین از بیرونی نامه ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛
(۳۱) همو، زندگینامه ریاضیدانان دوره اسلامی : از سده سوم تا سده یازدهم هجری ، تهران ۱۳۶۵ ش ؛
(۳۲) ابوالقاسم قربانی و محمدعلی شیخان ، بوزجانی نامه : شرح احوال و آثار ریاضی ابوالوفا بوزجانی ریاضیدان و منجم بزرگ ایرانی ، تهران ۱۳۷۱ ش ؛
(۳۳) علی بن یوسف قفطی ، تاریخ الحکماء ، و هو مختصر الزوزنی المسمی بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء ، چاپ لیپرت ، لایپزیگ ۱۹۰۳؛
(۳۴) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱؛
(۳۵) چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۳۶) جوئل کرمر، احیای فرهنگی در عهد آل بویه : انسان گرایی در عصر رنسانس اسلامی ، ترجمه محمد سعید حنایی کاشانی ، تهران ۱۳۷۵ ش ؛
(۳۷) ادوارد استوارت کندی ، پژوهشی در زیجهای دوره اسلامی ، ترجمه محمد باقری ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛
(۳۸) ادوارد استوارت کندی و مصطفی موالدی ، «ابوالوفاء البوزجانی و نظریه ایرن الاسکندرانی »، مجله تاریخ العلوم العربیه ، ج ۳، ش ۱ (۱۹۷۹)؛
(۳۹) غلامحسین مصاحب ، حکیم عمرخیام به عنوان عالم جبر ، تهران ۱۳۳۹ ش ؛
(۴۰) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ؛
(۴۱) کارلو آلفونسو نالینو، تاریخ نجوم اسلامی ، ترجمه احمد آرام ، تهران ?( ۱۳۴۹ ش ) ؛
(۴۲) محمدبن محمد نصیرالدین طوسی ، کشف القناع عن اسرار شکل القطاع ، نسخه خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی ، ش ۵۳۹۱؛
(۴۳) ادوارد ون دایک ، کتاب اکتفاء القنوع بما هو مطبوع ، چاپ محمدعلی ببلاوی ، مصر ۱۳۱۳/۱۸۹۶، چاپ افست قم ۱۴۰۹؛
(۴۴) یحیی بن ابی منصور، الزیج المأمونی الممتحن ، چاپ عکسی از روی نسخه خطی کتابخانه اسکوریال ، چاپ فؤاد سزگین ، فرانکفورت ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶؛

Abu Rayhan B ¦âru ¦n ¦â, Kita ¦b Maqa ¦l i ¦d ـ i lm al-hay ف a: la trigonomإtrie sphإrique chez les Arabes de l’Est ب la fin du

(۴۵) x e siهcle , ed. and trans. by Marie-Thإrهse Debarnot, Paris 1985;
(۴۶) Muh ¤ammad b. Dja ¦b ¦âr Batta ¦n ¦â, A l-Batta ¦n i ¦sive Albatenii Opus astronomicum… , Arabice , ed. C. A. Nallino, Rome 1899;
(۴۷) Carra de Vaux, “L’Almajeste d’Abu ¦lwإfa al Buzdja ¦ni”, JA (1892);
(۴۸) The Chester Beatty Library, A handlist of the Arabic manuscripts , by Arthur J. Arberry, vol. VII, Dublin 1964;
(۴۹) Encyclopaedia Iranica , s.v. “Abu’l-Wafa ¦ ÝMoh ¤ammad b. Moh ¤ammad Bu ¦zja ¦n ¦â”, (by D. Pingree);
(۵۰) B. A. Rozenfeld, Matematiki i astronomi musulmanskogo srednevekonva i ikh trudi ( VIII th -XVII th cent. ), Moscow 1983;
(۵۱) Ayd ân Say âl â, The observatory in Islam , Ankara 1960;
(۵۲) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , Leiden 1967-1984;
(۵۳) C. A. Storey, Persian literature: a bio-bibliographical survey , vol. II, pt. I, London 1972;
(۵۴) M. F. Woepcke, “Analyse et extrait d’un recueil de construction gإomإtriques par Aboأl Wafہ”, JA (1855);
idem, “Sur une mesure de la circonfإrence du cercle, due aux astronomes arabes, et fondإe sur un calcul d’Aboأl Wafہ”, JA (1860).

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

 

زندگینامه عبدالعلی بیرجندی(متوفی۹۳۴ ه ق)

ریاضیدان و منجم سده های نهم و دهم . نام کامل او نظام الدین عبدالعلی بن محمدبن حسین است و وی را با القاب فاضل بیرجندی (ابوریحان بیرونی ، مقدمه همائی ، ص قکز) و محقق بیرجندی (آیتی ، ص ۲۰۶) نیز نامیده اند. از تاریخ تولدش اطلاع دقیقی در دست نیست و درباره مذهب او نیز بحثهایی وجود دارد. در بعضی از نسخه های خطی آثارش (از جمله در نخستین سطر از رساله شرح زیج جدید سلطانی ، نسخه شماره ۱/۳۲۱ کتابخانه وزیری یزد) او را حنفی دانسته اند و قربانی (ص ۱۷۳) نیز، برهمین اساس ، او را بر این مذهب دانسته است . اما بعضی نیز او را شیعه گفته اند (آیتی ، همانجا).

ناجی نصرآبادی (ص ۴۳) با استناد به بخشی از دیباچه کتاب ابعاد و اجرام بیرجندی ، او را شیعه دانسته ، و عبدالحسین حائری (ج ۱۹، ص ۳۶۴) نیز، با استناد به بعضی نوشته های بیرجندی درباره استخراج وقت ظهر و عصر، قرائنی برای شیعه بودن او برشمرده است . در هر صورت ، به نظر می رسد که اشتهار بیرجندی به تشیع ، بیش از شهرت وی به حنفی مذهبی بوده است ، به طوری که آقابزرگ طهرانی در الذریعه و طبقات اعلام الشیعه ، به معرفی و بررسی بسیاری از کتابهای بیرجندی پرداخته است . نوشته آقابزرگ در طبقات (ص ۱۲۵) تنها جایی است که بیرجندی را عبدالعلی بن نظام الدین معرفی کرده در حالی که در سایر منابع نظام الدین جزئی از نام خود بیرجندی دانسته شده است نه نام پدر وی .

وجود چند بیرجندی در زمانهای مختلف ، باعث شده است که بعضی از آثار آنان به عبدالعلی بیرجندی که از همه مشهورتر است نسبت داده شود. یکی از این افراد عبدالعلی بیرجندی بُجدی ، از پیروان مذهب حنفی ، است که آیتی (ص ۲۰۷) از او نام برده است . میرزا محمدعلی بن محمد اسماعیل قاینی بیرجندی (متوفی ۱۳۰۵) نیز با عبدالعلی بیرجندی یکی دانسته شده و کتابی از او به عبدالعلی نسبت داده شده است ( رجوع کنید بهادامه مقاله ).

عبدالعلی بیرجندی از محضر استادان بزرگی بهره برد؛

به روایت خواندمیر (ج ۴، ص ۶۱۵) علم حدیث را نزد خواجه غیاث الدین کاشانی (متولد ۸۳۲) و فنون حکمی را نزد منصوربن معین الدین کاشی ، همکار غیاث الدین جمشید کاشانی ، و سایر علوم را نزد کمال الدین قنوی آموخت . ملامسعود شروانی و سیف الدین تفتازانی نیز از استادان او به شمار می روند (ناجی نصرآبادی ، ص ۴۲). او را استاد شیخ بهایی دانسته اند (آیتی ، ص ۲۰۶) که با توجه به زمان تولد شیخ بهایی (۹۵۳) نادرست است (احمدی بیرجندی ، ص ۲۴). امین احمد رازی (ج ۲، ص ۳۲۶) از بیرجندی با عنوان «جامع علوم معقول و منقول » یاد می کند و می نویسد: «جهت معیشت اولاد خود هشتاد ساله تقویم استخراج نموده .» برای مرگ بیرجندی تاریخهای مختلفی ذکر شده است (احمدی بیرجندی ، ص ۳۳) اما تاریخ پایان یافتن تعدادی از کتابهایش ، مرگ وی را در۹۳۴ تأیید می کند (قربانی ، همانجا؛منزوی ، ۱۳۷۴ ش ، ج ۱، ص ۱۶۵).

آثار .

وجود چندین بیرجندی  چنانکه گفتیم  باعث درهم آمیختگیهایی در آثار منسوب به عبدالعلی بیرجندی شده است . بروکلمان (  ذیل  ، ج ۲، ص ۵۹۱) و بغدادی (ج ۱، ستون ۵۸۶) کتاب حاشیه علی النقایه را از او دانسته اند، در حالی که ناجی نصرآبادی (ص ۴۳) این کتاب را متعلق به بیرجندی بجدی می داند. همچنین پینگری ( ایرانیکا ، ذیل «عبدالعلی بن محمدبن حسین بیرجندی ») و بروکلمان (همانجا) مشارق الاضواءِ فی معرفه کمّیّه مابین طلوع الفجر و طلوع الشمس را از او می دانند، در حالی که ، بی گمان ، این کتاب از آثار میرزا محمدعلی اسماعیل قاینی بیرجندی است (حائری ، ج ۱۹، ص ۲۹۴). منزوی (۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ، ج ۱، ص ۱۵۲) کتابی به نام رساله تشریح پرگار را، با قید تردید بسیار، به او نسبت می دهد. بروکلمان نیز (همانجا) دو کتاب شرح رساله الحنفیه و رساله تذکره الاحباب فی بیان التحاب را به نادرست به او نسبت می دهد که رساله دوم مسلماً تألیف کمال الدین * فارسی (متوفی ۷۱۸) است ؛و این اشتباه از طریق بروکلمان به پینگری ( ایرانیکا ، همانجا) نیز راه یافته است .

همچنین ، در گنجینه نسخه های خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی ، کتابی به نام ادعیه قرآنی وجود دارد که از عبدالعلی بیرجندی دانسته شده است (فکرت ، ص ۳۳). بعلاوه ، در نسخه ای خطی محفوظ در کتابخانه مجلس شورای اسلامی یادداشتی وجود دارد که در آن استخراج سمت قبله هرات به روش ابوریحان بیرونی شرح داده شده و این یادداشت از عبدالعلی بیرجندی دانسته شده است (حائری ، ج ۱۹، ص ۱۱۹).

کتابهایی که به یقین نگارش بیرجندی بوده و اطلاعاتی نیز از آنها باقی مانده بدین شرح است :

۱) ابعاد و اجرام ،

به فارسی ، پایان نگارش ۹۳۰ (منزوی ، ۱۳۷۴ ش ، همانجا)، در بیان ابعاد و مسافتهای زمین و بعضی مسائل فلکی . این کتاب اجرام سفلی و اوضاع اجرام علوی ، مسالک و ممالک و مساحت سطوح اجسام نیز نامیده شده است (همانجا). این رساله حاوی یک مقدمه ، دو مقاله و یک خاتمه است . عنوان مقاله اول چنین است : «در مساحت سطح ارض و تعیین اقالیم ( هفتگانه ) و آنچه به آن متعلق است »، و عنوان مقاله دوم : «در معرفت مساحت افلاک و کواکب و آنچه به آن متعلق است » که در هفت مقصد (باب ) تنظیم شده است . این بابها عبارت اند از: معرفت ابعاد سطوح افلاک از مرکز عالم ، معرفت ثِخَن (ضخامت ) هرفلک ، معرفت مساحت سطوح افلاک ، معرفت مقدار یک درجه از دوایر عظام در هر فلک ، معرفت مقدار حرکت هر کوکبی در یک شبانه روز، معرفت اقطار کواکب ، و در نهایت معرفت اجرام کواکب . شباهتهایی بین ابعاد و اجرام بیرجندی و رساله آثار البلاد زکریای قزوینی وجود دارد، و این شباهتها باعث این گمان شده است که احتمالاً بیرجندی قسمتهایی از کتاب قزوینی را، بدون ذکر نام ، در کتاب خود آورده باشد.از سوی دیگر این رساله گاهی عجایب البلدان نیز نامیده شده و بر این اساس به نادرست گمان کرده اند که بیرجندی رساله مستقلی با عنوان عجایب البلدان داشته است (ناجی نصرآبادی ، ص ۴۴ـ۴۵). نسخه های خطی بسیاری از این کتاب وجود دارد (برای آگاهی از این نسخه ها رجوع کنید به منزوی ، ۱۳۷۴ ش ، همانجا)؛

۲) اسطرلاب ،

به فارسی ، که آن را به نامهای بیست باب در معرفت اسطرلاب و تحفه حاتمیه نیز معرفی کرده اند. این اثر در جمادی الاولی ۹۰۰ نوشته شده است (بیرجندی ، مقدمه اکبریان ، ص ۲۵) و نسخه های خطی زیادی از آن وجود دارد (برای آگاهی رجوع کنید بهفکرت ، ص ۴۸؛منزوی ، ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ، ج ۱، ص ۲۵۲). نسخه ای از این رساله نیز در موزه بریتانیا نگهداری می شود (ریو، ج ۲، ص ۴۵۳). اکبریان نسخه ای از این کتاب را، که در ۱۱۰۵ استنساخ شده ، به صورت عکسی در ماهنامه فرهنگی سیمرغ (سال ۱، ش ۴) به چاپ رسانیده است ؛

۳) بیست باب در معرفت تقویم * ؛

۴) ترجمه تقویم البلدان ِ ابوالفداء (تألیف ۷۲۱).

این ترجمه در ۹۲۷ انجام شده است ( رجوع کنید بهمنزوی ، ۱۳۷۴ ش ، ج ۱، ص ۱۸۴)؛

۵) الحاشیه علی شرح الملخص ،

تألیف بعداز ۹۲۱، حاشیه ای است عربی برشرحی که قاضی زاده رومی در ۸۱۳ بر رساله الملخص فی الهیئه چغمینی نوشته است (برای اطلاع بیشتر از محتوای این اثر و نسخه های خطی آن رجوع کنید به حائری ، ج ۱۹، ص ۳۶۴؛لوت ، ج ۱، ص ۲۱۹؛منزوی ، ۱۳۷۷ ش ، ج ۱، ص ۸۶؛آلوارت ، ج ۵، ص ۱۵۹)؛

۶) رساله در هیئت ،

به فارسی که زمان نگارش آن معلوم نیست . آقابزرگ طهرانی (۱۳۶۶ ش ، ص ۱۲۵)، سوتر (ص ۱۸۸) و استوری (ج ۲، بخش ۱، ص ۸۲) آن را از بیرجندی دانسته اند، اما پینگری ( ایرانیکا ، همانجا) در این انتساب تردید کرده است . ناجی نصرآبادی (ص ۴۴) نسخه محفوظ در کتابخانه آستان قدس رضوی ، با عنوان رساله در هیئت را همین کتاب می داند؛

۷) رساله فی آلات الرصد ،

به عربی . تنها نسخه این رساله در کتابخانه رضا رامپور هند نگهداری می شود (بروکلمان ، همانجا) و صاییلی (ص ۴۰۱) این نسخه را به انگلیسی و فارسی ترجمه و منتشر کرده است ؛

۸) کشاورزی نامه ، به فارسی ،

که به نامهای فن کشت و زراعت ، رساله در فلاحت و ارشاد الزراعه (منزوی ، ۱۳۴۸ـ ۱۳۵۳ ش ، ج ۱، ص ۴۴۸؛
دانش پژوه ، ۱۳۴۸ ش ، ج ۱، ص ۶۰۵) نیز نامیده شده و در دوازده باب نوشته شده و ملامظفر گنابادی در تنبیهات المنجمین (ص ۲۷۲) از آن یاد کرده است . این اثر بدون اشاره به نام نویسنده آن ، تاکنون دوبار در ایران (افشار، ص ۶۹۱ ـ۶۹۲؛مشار، ج ۲، ستون ۲۹۲۶) و یک بار در بخارا (منزوی ، همانجا) به چاپ رسیده و اخیراً افشار (ص ۶۹۲) روشن کرده است که این رساله از آنِ بیرجندی است . از این رساله نسخه های خطی زیادی وجود دارد ( رجوع کنید به منزوی ، همانجا)؛

۹) شرح آداب المناظره ،

به عربی در منطق ، تألیف در ۹۳۰، شرح بیرجندی است بر رساله آداب المناظره قاضی عضدالدین ایجی (متوفی ۷۵۶). نسخه ای از این کتاب ، که تنها دو سال بعد از پایان یافتن کتاب استنساخ شده ، در کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی موجود است (فکرت ، ص ۳۲۰). این رساله را حل آداب العضدی (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۷، ص ۶۳) نیز نامیده اند؛

۱۰) شرح بیست باب در معرفت اسطرلاب ،

به فارسی ، تألیف در ۸۹۹، شرح بر رساله خواجه نصیرالدین طوسی در اسطرلاب است . از این کتاب ، نسخه های خطی بسیاری ، از جمله نسخه ای به خط مؤلف ، وجود دارد ( رجوع کنید بهمنزوی ، ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ، ج ۱، ص ۳۱۲ـ۳۱۴)؛

۱۱) شرح التذکره النصیریه فی الهیئه ،

به عربی ، تألیف در ۹۱۳، شرح بر التذکره النصیریه فی الهیئه خواجه نصیرالدین طوسی است . نایاناسو کهوپادیایه ، این کتاب را در ۱۱۴۲/۱۷۲۹، به زبان سانسکریت ترجمه کرده است ( ایرانیکا ، همانجا). از شرح بیرجندی نسخه های متعددی در دست است ( رجوع کنید به فکرت ، ص ۳۲۹؛ایرج افشار و دانش پژوه ، ج ۱، ص ۳۸۹)؛

۱۲) شرح الدرّالنّظیم فی خواص القرآن الکریم ،

به عربی ، شرحی است بر رساله الدرّ النّظیم فی خواص القرآن العظیم عبدالله بن اسعد یافعی . نخستین اشاره به این شرح ، در ترجمه احمدبن محمد سکاکی از کتاب الدرالنظیم آمده که تاریخ شرح را ۹۲۱ دانسته است ، اما آقابزرگ طهرانی (۱۴۰۳، ج ۱۳، ص ۲۴۵) تاریخ این شرح را ۹۰۱ می داند؛

۱۳) شرح زیج جدید سلطانی ،

به فارسی ، تألیف ۹۲۹، که آن را با نامهای شرح زیج الغ بیگ و شرح مفصل زیج سلطانی نیز خوانده اند (منزوی ، ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ، ج ۱، ص ۳۱۷). بخشهای مختلفی از این رساله ، جداگانه ، رونویسی شده است (ایرج افشار و دانش پژوه ، ج ۶، ص ۲۵۰؛عرفانیان ، ج ۱۰، ص ۱۵۹ـ۱۶۰). از این شرح نسخه های خطی زیادی وجود دارد ( رجوع کنید به منزوی ، ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ، ج ۱، ص ۳۱۷ـ ۳۱۸)؛

۱۴) شرح الشمسیه ،

به عربی ، تألیف ۹۲۴، شرح بر کتاب الشمسیه فی الحساب نظام اعرج نیشابوری (متوفی ۷۲۸) در ریاضی (برای آگاهی از نسخه های خطی این کتاب رجوع کنید بهفکرت ، ص ۳۴۴؛گلچین معانی ، ج ۸، ص ۲۱۸)؛

۱۵) شرح الفوائد البهائیه ،

به عربی ، تألیف ۹۲۴، شرح بر الفوائد البهائیه فی القواعد الحسابیه عمادالدین عبدالله بن محمدبن عبدالرزاق حاسب معروف به ابن خوام (متوفی ۷۲۴)، در ریاضی (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۳، ص ۳۳۶)؛

۱۶) شرح المجسطی یا شرح تحریر المجسطی ،

به عربی ، تألیف ۹۲۱، شرح بر تحریر المجسطی * خواجه نصیرالدین طوسی . از این کتاب نسخه های خطی گوناگونی وجود دارد ( رجوع کنید بهدانش پژوه ، ۱۳۵۸ ش ، دفتر دهم ، ص ۳۲۳؛لوت ، ج ۱، ص ۲۱۶). میرزا نصیربن عبدالله طبیب ، در ۱۱۶۹ (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۱۳، ص ۱۴۲) و خیرالله مهندس (مفخرعالم ، ص ۳۱۷) بر این شرح حاشیه هایی نوشته اند؛

۱۷) شرح مختصر الهیئه ، به عربی ،

شرحی است بر ترجمه عربی خواجه نصیرالدین طوسی از سی فصل در معرفت تقویم خود با نام مختصر الهیئه . زمان نگارش این کتاب معلوم نیست . نسخه ای از آن به شماره add3589 در دانشگاه کیمبریج وجود دارد (براون ، ص ۲۶۲) و آقابزرگ طهرانی نیز (۱۴۰۳، ج ۱۴، ص ۶۱) به وجود نسخه ناقصی از آن در کتابخانه مجلس شورای اسلامی اشاره کرده است ؛

۱۸) المختصر فی بیان آلات الرصد (که با رساله شماره ۷ این مقاله یکی نیست )،

به عربی ، تاریخ نگارش آن نامعلوم است و تنها نسخه شناخته شده این کتاب در کتابخانه آصفیه در هندوستان نگهداری می شود (بهادر، ج ۱، ص ۶۵۶).



منابع :
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه : احیاء الداثر من القرن العاشر ، چاپ علی نقی منزوی ، تهران ۱۳۶۶ ش ؛
(۳) محمدحسین آیتی ، بهارستان : در تاریخ و تراجم رجال قاینات و قهستان ، مشهد ۱۳۷۱ ش ؛
(۴) ابوریحان بیرونی ، کتاب التفهیم لاوائل صناعه التنجیم ، چاپ جلال الدین همائی ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۵) احمد احمدی بیرجندی ، «ملاعبدالعلی بیرجندی دانشمند علوم ریاضی و جغرافیا»، نشریه دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه مشهد ، ش ۲ (بهار ۱۳۵۱)؛
(۶) ایرج افشار، «فهرستنامه اهم متون کشاورزی در زبان فارسی »، آینده ، سال ۸ ، ش ۱۰ (دی ۱۳۶۱)؛
(۷) ایرج افشار و محمدتقی دانش پژوه ، فهرست کتابهای خطی کتابخانه ملی ملک ، تهران ۱۳۵۲ ش ـ ؛
(۸) امین احمد رازی ، هفت اقلیم ، چاپ جواد فاضل ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۹) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۱۰) میرعثمان علی خان بهادر، فهرست مشروح بعض کتب نفیسه قلمیه مخزونه کتب خانه آصفیه سرکار عالی ، حیدرآباد دکن ۱۳۵۷؛
(۱۱) عبدالعلی بن محمد بیرجندی ، «اسطرلاب : رساله در معرفت صنعت اسطرلاب شمالی و جنوبی »، با مقدمه مهراب اکبریان ، ماهنامه فرهنگی سیمرغ ، سال ۱، ش ۴ (اردیبهشت ۱۳۶۹)؛
(۱۲) عبدالحسین حائری ، فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی ، ج ۱۹، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۱۳) غیاث الدین بن همام الدین خواندمیر، تاریخ حبیب السیر ، چاپ محمد دبیرسیاقی ، تهران ۱۳۵۳ ش ؛
(۱۴) محمدتقی دانش پژوه ، فهرست میکروفیلمهای کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ج ۱، تهران ۱۳۴۸ ش ؛
(۱۵) همو، نسخه های خطی ، دفتر دهم ، تهران ۱۳۵۸ ش ؛
(۱۶) غلامعلی عرفانیان ، فهرست کتب خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی ، ج ۱۰، مشهد ۱۳۶۲ ش ؛
(۱۷) محمد آصف فکرت ، فهرست الفبائی کتب خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی ، مشهد ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۸) ابوالقاسم قربانی ، زندگینامه ریاضیدانان دوره اسلامی : از سده سوم تا سده یازدهم هجری ، تهران ۱۳۶۵ ش ؛
(۱۹) احمد گلچین معانی ، فهرست کتب خطی کتابخانه آستان قدس رضوی ، ج ۸ ، مشهد۱۳۵۰ ش ؛
(۲۰) مظفربن قاسم گنابادی ، تنبیهات المنجمین ، چاپ سنگی ( ایران ) ۱۲۸۴؛
(۲۱) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۲۲) مفخر عالم ، «آثار ملاعبدالعلی بیرجندی »، نشریه دانشکده الهیات و معارف اسلامی مشهد ، ش ۱۴ (بهار ۱۳۵۴)؛
(۲۳) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ش ؛
(۲۴) همو، فهرست نسخه های خطی مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی ، ج ۱، تهران ۱۳۷۷ ش ؛
(۲۵) همو، فهرستواره کتابهای فارسی ، تهران ۱۳۷۴ ش ـ ؛
(۲۶) محسن ناجی نصرآبادی ، «ملاعبدالعلی بیرجندی و تأملی دیگر در کتاب ابعاد و اجرام »، آینه پژوهش ، سال ۹، ش ۲ (خرداد ـ تیر ۱۳۷۷)؛

(۲۷) W. Ahlwardt, Handschriften-Verzeichnisse Koniglichen Bibliothek zu Berlin: Verzeichniss der arabischen Handschriften , Berlin 1893;
(۲۸) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden1943-1949, Supplementband , 1937-1942;
(۲۹) E. G. Browne, A hand-list of the Muhammadan manuscripts in the Library of the University of Cambridge , Cambridge 1900;
(۳۰) Encyclopaedia Iranica , s.v. ـ Abd- Al – ـ A l ¦âB Moh ¤ammad B H ¤osayn BirJandi (by D. Pingree);
(۳۱) Otto Loth, A catalogue of the Arabic manuscripts in the library of the India office , vol. I, London 1877;
(۳۲) Charles Rieu, Catalogue of the Persian manuscripts in the British Museum , London 1966;
(۳۳) Ayd ân Say âl â, The observatory in Islam , Ankara 1960;
(۳۴) Charles Ambrose Storey, Persian literature: a bio-bibliographical survey , vol. II, pt. I, Lo1972;
(۳۵) Heinrich Suter, Die Mathematiker und Astronomen der Araber und ihre werke , Leipzig 1900.

دانشنامه جهان اسلامجلد ۵ 

زندگینامه جابربن حیّان(سده دوم)

دانشمندی در سده دوم که مجموعه بزرگی از آثار در کیمیا، مذهب ، فلسفه ، طب ، ریاضیات ، نجوم و موسیقی به او منسوب است .

۱) شخصیت جابر.

وجود واقعی داشتن یا نداشتن جابربن حیان یکی از موضوعات جنجالی تاریخ و تاریخ علم در سده اخیر به شمار می آید و پژوهشگرانی چون هنری ارنست استیپلتون ، یولیوس روسکا ، پل کراوس ، فؤاد سزگین و سیدحسین نصر در رد یا تأیید آن استدلالهایی کرده اند ( رجوع کنید به ادامه مقاله ). پیشینه شبهه در مورد وجود او دست کم به قرن چهارم باز می گردد. نام او اولین بار در تعالیق ( تعلیقات ) ابوسلیمان منطقی سجستانی (متوفی ۳۷۰ یا ۳۹۰) آمده است . ابوسلیمان که بزرگِ حلقه ای علمی در بغداد بود، در اینکه جابر مؤلف مجموعه آثاری باشد که به وی نسبت داده اند، تردید کرده و گفته است که مؤلف واقعی آن مجموعه را، که شخصی به نام حسن بن نَکَد موصلی بوده ، شخصاً می شناخته است . در همان دوره ابن ندیم با تألیف الفهرست در ۳۷۷، تلاش کرد تشکیکاتی را که در آن زمان در مورد جابر وجود داشت ، برطرف کند ( رجوع کنید بهابن ندیم ، ص ۴۲۰؛ زندگینامه علمی دانشوران ، ذیل مادّه ) اما شبهه در مورد وجود جابر همچنان ادامه یافت ( رجوع کنید به صفدی ، متوفی ۷۶۴؛ ۱۴۱۱، ج ۱، ص ۲۵). در آثار کیمیایی ابن اُمَیل (متوفی ح ۳۵۰) و ابن وحشیه (قرن چهارم )، از آثار جابر نام برده شده است ( رجوع کنید به د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل مادّه ). ابن ندیم کنیه ابوعبداللّه را برای جابر ذکر کرده و رازی در آثار کیمیایی اش از او با عنوان «استاد ما، ابوموسی » یاد کرده است (ابن ندیم ، ص ۴۲۰ـ ۴۲۱).

در منابع شرح حال و غیر آن ، که جابر را معرفی کرده اند، گاه او را کوفی ( رجوع کنید به همانجا؛قفطی ، ص ۱۶۰) و گاه اَزْدی خوانده اند زیرا بنا بر برخی گزارشها، جابر از قبیله ازد در کوفه بوده است ( رجوع کنید به هولمیارد ، ص ۶۶ به بعد). گاهی نیز به سبب گرایش او به تصوف ، او را صوفی خوانده اند ( رجوع کنید به ابن صاعد اندلسی ، ص ۲۳۳؛ابن خلّکان ، ج ۱، ص ۳۲۷). ابن خلّکان (متوفی ۶۸۱) نیز او را طَرسوسی خوانده است (همانجا).

بیشتر منابع ، سال تولد جابر را ۱۰۳ یا ۱۰۴ دانسته اند (برای تفصیلات رجوع کنید به هولمیارد، همانجا). بر اساس برخی منابع ، جابر در کوفه و بغداد می زیسته ، اما درباره زمان اقامت وی در این شهرها اطلاعی در دست نیست . ابن ندیم (همانجا) در گزارشی عجیب ، از قول شخصی ثقه به نشانی خانه جابر در بغداد و کشف آزمایشگاه اودر کوفه در زمان عزالدوله دیلمی (حک :۳۵۶ـ۳۶۷) اشاره کرده است که پس از بررسی این محل ، هاونی در آنجا پیدا شده است و گویا در آن قطعه ای طلا به وزن دویست رطل وجود داشته است . طبق نوشته ابن ندیم ، جابر به سبب مناسب بودن آب و هوای کوفه ، در این شهر به کار اکسیر می پرداخته است . وی با برمکیان در ارتباط بوده و احتمالاً برای جعفر برمکی (متوفی ۱۸۷)، کتابی در باره صناعت فاخر کیمیا نگاشته بوده است . او در این کتاب آزمایشهای عجیبی را در باره یک روش بسیار پیشرفته کیمیاگری وصف کرده است .

در ۱۸۸، با افول برمکیان در زمان هارون الرشید، جابر زندگی مخفیانه اش را در کوفه ادامه داد. طبق روایتی ، او تا زمان خلافت مأمون (حک :۱۹۸ـ ۲۱۸) زنده بوده است . در روایتی دیگر، او در سال ۲۰۰ در شهر طوس درگذشت در حالی که کتاب الرّحمه را زیر بالین داشت ( رجوع کنید به هولمیارد، همانجا).

در باره این مطلب که آیا جابر شاگرد امام جعفر صادق علیه السلام بوده یا نه ، بحثهای بسیاری شده است . در مهم ترین منابع رجالی شیعی ، از قبیل رجال النجاشی و رجال الطوسی (هر دو تألیف شده در قرن پنجم )، در میان اصحابِ امام جعفر صادق علیه السلام هیچ ذکری از فردی به نام جابربن حیان به میان نیامده است اما شماری از مؤلفان ، از جمله ابن خَلَّکان (همانجا)، ابن ندیم (همانجا)، ابن طاووس (متوفی ۶۴۴؛ص ۱۴۶)، صَفَدی (متوفی ۷۶۴؛۱۹۶۲، ج ۱۱، ص ۳۴)، امین (متوفی ۱۳۳۱ ش ؛ج ۴، ص ۳۰)، صدیق حسن خان (متوفی ۱۳۰۷؛ج ۲، ص ۴۶۲) و تستری (متوفی ۱۳۴۳ ش ؛ج ۲، ص ۵۰۶ ـ ۵۰۷)، جابر را از شاگردان امام جعفر صادق علیه السلام دانسته اند.

در رساله های منسوب به جابر تصریح شده که کل آثار وی زیر نظر امام ششم ، نوشته شده که به عقیده برخی پژوهشگران از نظر زمانی کاملاً غیرممکن است . پل کراوس ، پژوهشگر چک ، مسئله نگارش این آثار را به طور همه جانبه بررسی کرده و به چندین ارجاع ناهمخوان (از لحاظ زمانی ) به آثار ارسطو، اسکندر افرودیسی ، جالینوس و دیگر متون یونانی که بعدها در سده سوم ترجمه شدند ــ توجه نموده است . کراوس چنین نتیجه گرفته که مجموعه آثار جابر دستاورد مشترک یک مکتب نه یک شخص بوده که به احتمال بسیار بین نیمه دوم سده سوم و نیمه نخست سده چهارم تألیف شده اند ( رجوع کنید بهکراوس ، ۱۹۴۳، مقدمه ). دیگر پژوهشگران برجسته ، همچون سیدحسین نصر (ص ۴۲ـ۴۳، ۲۵۸ـ ۲۶۸)، فؤاد سزگین (ج ۴، ص ۱۳۲ به بعد) و هانری کوربن (ص ۱۴۷ به بعد) از نتیجه گیری کراوس انتقاد کرده اند. آنان اظهار داشته اند که دلایلی وجود دارد که نشان می دهد پیش تر نیز ترجمه های عربی از متون یونانیِ مورد بحث وجود داشته است . به علاوه ، تحلیل تطبیقی چندین نسخه خطی از آثار منسوب به جابر ظاهراً روش دیگری را برای بررسی این انتسابها آشکار ساخته ( رجوع کنید به جابربن حیان ، ۱۹۹۶، مقدمه لوری ، ص ۷۲ـ۷۹؛نیز رجوع کنید بهسزگین ، ج ۴، ص ۲۳۱ـ۲۳۳) که بر اساس آنها هسته اصلی یادداشتهای احتمالاً کوتاه بسیار کهن در باره کیمیاگری ، لابه لای مجموعه تفاسیر مشروحی که مؤلفان دیگر بعدها نوشتند قرار گرفتند و محو شدند. سپس در استنساخ و بازنویسیِ سوم این دو جزء، بُعد عقیدتی دیگری بدان افزوده شده که موجب یکدستی این رساله ها گردیده و مجموعه ای منسجم را شکل داده است . بنا بر نظر سزگین (ج ۴، ص ۱۰ـ۳۰، ۱۲۰ـ۱۲۵)، احتمال دارد که آموزه های علم کیمیا در طول تطور تاریخی خود از لحاظ نظری و عملی در محافل شیعی عراق ، حتی در زمان حکومت بنی امیه (۱۴ـ۱۳۲)، ارتقا یافته و طی دو سده بعدی از لحاظ عقیدتی متداول تر شده باشد (نیز رجوع کنید به لوری ، ۱۹۹۶، ص ۴۸ـ۵۱، ۷۱ـ ۷۸).

صرف نظر از اینکه مؤلف آثار منسوب به جابر چه کسی بوده ، بدیهی است که این آثار مجموعه ای منسجم از آموزه های جابر را تشکیل می دهد. بخش عمده این آثار از تعداد زیادی رساله های کوتاه تشکیل شده است : مائه و اثناعشر کتاباً (صدودوازده کتاب )، سبعون کتاباً (هفتاد کتاب )، الموازین ، خمسمائه کتاباً (پانصد کتاب ) و چندین مجموعه کوچک تر دیگر. کراوس در فهرست آثار منسوب به جابر حدود سه هزار عنوان را ذکر کرده ( رجوع کنید به کراوس ، ۱۹۴۳؛قس سزگین ، ج ۴، ص ۲۳۱ـ ۲۶۸) که از آن میان حدود ۲۱۵ اثر موجود است وسزگین (ج ۴، ص ۲۶۸ـ۲۶۹) سی عنوان دیگر را نیز به فهرست موجود افزوده است . با اینکه برخی از این رساله ها بسیار کوتاه اند (در حد چند برگ )، کل مجموعه یکی از مظاهر اصلی تفکر سنّتی علمی در دوره اسلامی است . هدف غایی اغلب این رساله ها کیمیاگری است ؛یعنی ، ساخت اکسیر اعظم ، مادّه ای کامل که می تواند سرب و فلزات کم بها را به طلا و نقره بدل کند. در آثار منسوب به جابر، در باره علوم و معارف دیگری همچون فلسفه ، حساب و هندسه ، پزشکی ، احکامِ نجوم ، علوم الخواص و دین نیز تألیفاتی وجود دارد. البته به دین نه به طور
مستقل بلکه بیشتر به صورت جنبی در قالب علم کیمیا پرداخته شده است .

کیمیا، سلطان تمام علوم محسوب می شده است ؛دانش شاهانه ای که علوم دیگر از آن نشئت می گیرند و بدان باز می گردند. ظاهراً هدف غایی کیمیاگری درک عمق حکمتی است که خداوند با آن جهان هستی را آفرید و تمام پدیده های طبیعی را سامان داد. به تعبیر جابر، کیمیا تمام فلسفه (اَلْفلسفهُ کُلُّها) است و سالکی که موفق به کشف اسرار آن شود، به علوم دینی یا دنیوی دیگر نیازی ندارد.

آرایی که در آثار منسوب به جابر می یابیم ،

چند وجهی است .

کیهان شناسی او که مبتنی بر نظریه صدور فیض از منبع الاهی است ، آنگونه که در کتاب التصریف شرح داده ( رجوع کنید به جابربن حیان ، ۱۳۵۴، ص ۳۹۲ـ۴۲۴)، ملهم از مکتب نوافلاطونی است . جابر در این کتاب مبنای حرکت و هماهنگی و ترکیبهای گوناگون چهار عنصر را شرح داده است .

طبیعت شناسی جابر بر مبنای ترکیب چهار عنصر ارسطو (آب ، آتش ، خاک و باد) است ، با این تمایز که وی طبایع چهارگانه اصلی (گرمی ، سردی ، خشکی وتری ) را ریشه این عناصر دانسته است که به طور مستقل وجود دارند. بدین طریق وی می توانسته است امکان استحاله جوهری را توجیه کند. کیمیاگر در هر مادّه ای می تواند بر میزان هر «طبعی » بیفزاید، از آن بکاهد یا حتی آن را حذف کند. او می تواند به فلز سرد و خشکی چون سرب ، گرمی و تری بیفزاید و فلزی کاملاً جدید مانند طلا به دست آورد. در آرای جابر این امر قطعی است که وی وجود جوهرهای ثابت (ذوات ) را مسلّم نمی دانسته است .

در حیات طبیعی (از جمله حیات مواد معدنی )، همه چیز طی جنبشی فراگیر در حال تغییر است ؛تحولی جهانی از اجسامی سخت و متراکم به کالبدهایی سبک تر، ظریف تر و روحانی تر. کیمیاگر به منظور ارتقا یا تسریع این سیر جهانی در آن سهیم می شود.

مؤلفانِ آثار منسوب به جابر تلاش بسیاری کرده اند تا نسبتِ ترکیبِ خواصِ طبیعیِ مجموعه بزرگی از مواد و قواعدِ تبدلات یا استحاله شیمیایی (یا داروشناختی ) آنها را کشف کنند. آنان هفت درجه ممکن برای ظاهر و هفت درجه ممکن برای باطن قائل شدند. درجه گرمی ، سردی و غیره هر مادّه ای طبق دستگاهی از نسبتهای عددی تنظیم ، و در جدولهای مفصّلی عرضه می شده است . این نسبتها «میزان » نامیده شده و بنابراین ، «علم موازین » همان اصل دانش کیمیا بوده است .

گرچه آنان تصریح کرده اند که این دانش از منابع قدیم (آثار جالینوس ، بلینوس / آپولونیوس تیانایی ) نشئت گرفته ، روش آنان از بسیاری جهات بدیع است . برای مواد معدنی ، گیاهان و جانوران میزانهایی وجود دارد اما برترین شکل علم موازین در میزان الحروف آمده است . در مجموعه آثار منسوب به جابر، فرض بر این است که میان کلمات و ساختار عینی چیزهایی که نامگذاری می کنند، همگونی کامل وجود دارد. ۲۸ حرف الفبای عربی به چهار گروه تقسیم می شود: گرم ، سرد، خشک وتر، و هر گروه از یک تا هفت درجه تغییر می کند. نامهایی چون اُسرُب (سرب ) یا ذَهَب (طلا)، طبق علم «میزانِ حروف » در ساختار عینیشان ، میزان چهار خاصیت موجود در فلز را بیان می کنند. بنابراین ، کیمیاگر بی واسطه و مستقیماً به دانش نحوه کار با فلز دسترسی دارد، بدون اینکه مجبور به آزمایشهای دشوار و طولانی باشد. کراوس در اثر استادانه اش ، جابربن حیان : مشارکت در اندیشه علمی در اسلام  (۱۹۸۶)، ضمن ارجاع دادن به منابع بسیار از جمله چندین نسخه خطی ، جزئیات تعالیم جابر را شرح داده است . کراوس همچنین به موضوع منابع یونانی آرای جابر پرداخته است اما به رغم تلاشهای او هنوز معلوم نیست که برخی از مهم ترین منابع جابر از یونانی ترجمه شده بودند یا در واقع رساله های مجعول متأخر بودند که بعدها در دوره اسلامی به عربی نوشته شدند.

جابر ادعا کرده است که می تواند موجود زنده ، جانور و حتی انسان بیافریند ( رجوع کنید به کراوس ، ۱۹۸۶، فصل ۳)، زیرا کیمیاگری که در فن خود استاد است ، قادر به تبدیل هر مادّه ای به مادّه دیگر است و کارهای او ادامه کار خدا در روی زمین است .

به نظر هانری کوربن ، برای درک بهتر چنین اظهاراتی احتمالاً باید آنها را در چارچوبی نمادین یا استعاری تفسیر کرد. آثار منسوب به جابر را نویسندگانی نوشته اند که در محیطی گنوسی (مجموعه ای از ادیان و مذاهب و نحله های دینی که در قرون اول و دوم پیش از میلاد و نیز از قرن اول تا سوم میلادی در فلسطین ، شامات ، بین النهرین و مصر وجود داشتند؛رجوع کنید بهغنوصیه * ) و رازآمیز می زیستند. به طور کلی جابر در چارچوب تفکر  شیعی می اندیشیده و به نظر او کیمیا علمی الاهی بوده که خداوند به پیامبران و امامان خود عرضه کرده است . جابر، حضرت آدم و موسی و عیسی علیهم السلام و فلاسفه و حکمای یونان همچون فیثاغورس ، افلاطون و آپولونیوس تیانایی را امامان عصر خود می دانست . طی دوره اسلامی ، این عطیه الاهی (علم کیمیا) به طور عمده به امامان سپرده شد و در واقع آثار جابر در موارد متعدد، مشتمل است بر نقل قولهایی از متون مربوط به علم کیمیا و خطبه البیان منسوب به امام علی علیه السلام و نیز دارای ارجاعات بسیار به حکمت کیمیای امام جعفر صادق .

به رغم فحوای شیعی نوشته های منسوب به جابر، این نظریه کراوس که مؤلفان ، اسماعیلی مذهب بوده اند، پذیرفتنی به نظر نمی رسد. اول به دلیل موضع آشکار اتخاذ شده در کتاب الخمسین در مورد جانشینی موسی پسر امام جعفر صادق به جای او ( رجوع کنید به جابربن حیان ، ۱۳۵۴، ص ۴۹۹ـ۵۰۰) و دوم به دلیل این اعتقاد افراطی جابر یا گروهی از شیعیان مبنی بر تقدم و برتری حروف (برگرفته از نام بزرگان دین ) بر یکدیگر، مثل عین (در علی ) بر میم (در محمد)، آنگونه که در کتاب الماجد ( رجوع کنید بههمان ، ص ۱۱۵ـ ۱۲۵) شرح داده شده است . آنگونه که در آثار منسوب به جابر آمده ، راه دستیابی به دانش راه یگانه ای است .

سالک ابتدا باید ریاضیات ، منطق ، فلسفه و پزشکی بخواند تا برای مطالعه کیمیا به خوبی آماده شود. سپس باید در آزمایشگاهش برای یافتن اکسیر اعظم یا حَجَرالفلاسفه تلاش کند. همچنین می تواند از مشاهدات حاصل از عملیات کیمیاگری خود به عنوان راهنما استفاده کند. اگر این عملیات با موفقیت پیش برود، معلوم می شود وی در صراط مستقیم به سوی دستیابی به علم الاهیِ نهفته در کتاب طبیعت ، به خصوص دنیای معدنیها، گام برمی دارد. علاوه بر این ، هنگامی که سالک در حال کار است ، خود نیز در حال تبدیل شدن است . به عقیده جابر، انسان همان است که می داند. اگر وی اسرار روح را که زندگی می بخشد و خلق می کند و موجب دگرگونی موجودات می شود، درک کند، خودِ وی نیز روحانی شده است .

کیمیاگر در پایان جستجویش در صراط مستقیم به سوی دستیابی به حجرالفلاسفه سیر می کند و به تعبیر جابر «امام همین است » ( رجوع کنید به همو، ۱۸۹۳، ص ۹۲). بنابراین ، سالکی که نمی تواند امام زمان خویش را ملاقات کند، با کیمیاگری و از طریق دانش امام ، به او دست می یابد. در این مرحله ، کیمیاگر به «شخص روحانی » تبدیل شده که مرتبه ای از سلسله مراتب روحانی نوع بشر است . جابر این سلوک را در رساله ای کوتاه اما مهم با عنوان کتاب الماجد شرح داده که طریق بنیادی و انقلابی به سوی علم الاهی است ( رجوع کنید به کوربن ، فصل ۳؛برای تعالیم گوناگون شیعی جابر رجوع کنید به لوری ، ۱۹۸۹).

سالک در حین کیمیاگری  که همواره با تحول خود فرد نیز همراه است ــ مرید امام می شود و طی پیشرفتهایی که حاصل می کند به انسان جدیدی بدل می گردد. ظاهراً تلاش در جهت خلق یک «انسان بزرگ » والاترین هدف کیمیاگر است . اهمیت تاریخ در نظر جابر یا مؤلفان آثار منسوب به جابر در چند نوشته جلوه گر شده است . در این رساله ها، پس از امام موسی کاظم علیه السلام نام هیچ امام دیگری ذکر نشده است اما ظاهراً ظهور حضرت قائم را به انتشار علوم سرّی ربط می دهند. مؤلف در کتاب البیان ( رجوع کنید بهجابربن حیان ، ۱۹۲۸، ص ۱۱ـ۱۲) اظهار داشته که زمان افشای اسرار نزدیک است ، حضرت قائم تمام علوم را آشکار و عیان خواهد کرد (نیز رجوع کنید به لوری ، ۲۰۰۰، ص ۸۰ ـ۸۱، ۸۶ ـ۹۰) و انسانیت به طور کامل و جدید نمود خواهد یافت . جابر در کتاب اخراج ما فی القوّهِ الی الفِعل ( رجوع کنید به جابربن حیان ، ۱۳۵۴، ص ۷۱ـ۷۲؛نیز رجوع کنید به لوری ، ۱۹۸۹، ص ۱۱۱ـ۱۱۳) گفته است که تاریخ بشر قابل قیاس با کیمیاگریِ عظیمی است که هدف آن رسیدن از نقص («انسان صغیر») به کمال («انسان کبیر») است .

در اینجا کیمیا صرفاً نمادین نیست بلکه وسیله ای مادّی است که موجب این تحول نوع بشر می شود؛بنابراین ، می توان نتیجه گرفت که مجموعه آثار جابر نه فقط شامل مجموعه ای از نظرپردازیهای علمی و عقیدتی است ، بلکه همچنین حاوی طرحی «خیالی » برای تکامل بشریت است .

منابع :
(۱) ابن خلّکان ؛
(۲) ابن صاعد اندلسی ، التعریف بطبقات الامم : تاریخ جهانی علوم و دانشمندان تا قرن پنجم هجری ، چاپ غلامرضا جمشیدنژاد اول ، تهران ۱۳۷۶ ش ؛
(۳) ابن طاووس ، فرج المهموم فی تاریخ علماء النجوم ، نجف ۱۳۶۸، چاپ افست قم ۱۳۶۳ ش ؛
(۴) ابن ندیم ؛
(۵) امین ؛
(۶) تستری ؛
(۷) جابربن حیان ، مختار رسائل جابربن حیان ، چاپ پ . کراوس ، قاهره ۱۳۵۴/۱۹۳۵؛
(۸) صدیق حسن خان ، ابجدالعلوم ، ج ۲، بیروت ۱۳۹۵؛
(۹) خلیل بن ایبک صفدی ، الغیث المسجم فی شرح لامیّه العجم ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۱۰) همو، کتاب الوافی بالوفیات ، ویسبادن ۱۹۶۲ـ ؛
(۱۱) علی بن یوسف قفطی ، تاریخ الحکماء، و هو مختصرالزوزنی المسمی بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء ، چاپ یولیوس لیپرت ، لایپزیگ ۱۹۰۳؛

(۱۲) Henry Corbin, L , alchimie comme art hiإratique , Paris 2003;
(۱۳) Dictionary of scientific biography , ed. Charles Coulston Gillispie, New York: Charles Scribner , s Sons, 1981, s.v. “Ja ¦bir ibn H ¤ayya ¦n” (by M. Plessner);
(۱۴) EI 2 , s.v. “Dja ¦bir B . H ¤ayya ¦n” (by P. Kraus and M. Plessner);
Eric
(۱۵) John Holmyard, Alchemy , Middlesex, Engl. 1957;
n , ed. Eric John Holmyard, Paris 1928;ªbir ibn Hayya ª(۱۶) Jabir ibn Hayyan, The Arabic works of Ja 
(۱۷) idem, La chimie au moyen age , vol. 3: L , alchimie arabe , ed. Marcelin Berthelot and Olivier Houdas, Paris 1893;
(۱۸) idem, Dix traitإs d , alchimie, Les dix premiers traitإs du Livre des Soixante-dix , Prإsentإs, traduits de l , arabe et commentإs par Pierre Lory, [Paris] 1996;biriens , Cairo 1943;ª

(۱۹) Paul Kraus, Le corpus des إcrits ja bir et la science grecque , Paris 1986;ª

(۲۰) idem, Ja ¦bir ibn H ¤ayya ¦n: contribution ب l , histoire des idإes scientifiques dans l , islam, Ja 
(۲۱) Pierre Lory, Alchimie et mystique en terre d , islam , Paris 1989;
n”, Revue des mondes musulmans et de la Mediterranإe , no. 91-94 (2000);ªbir ibn H ¤ayya ª(۲۲) idem, “Eschatologie alchimique chez Ja 
(۲۳) Hossien Nasr, Science and civilization in Islam , Cambridge 1968;
n and his book of stones , Dordrecht 1994;ªbir ibn Hayya ª(۲۴) Syed Nomanul Haq, Name, natures and things: the alchemist Ja 
(۲۵) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , Leiden 1967-1984.

 پیر لوری 

۲) آثار.

مهم ترین نکته در بررسی آثاری که به جابربن حیّان منسوب است ، پذیرش یا عدم پذیرش وجود شخصیت تاریخی جابر است (در این باره رجوع کنید به بخش اول مقاله ). از میان پژوهشگران معاصر، پل کراوس ، شرق شناس اتریشی (۱۹۰۴ـ ۱۹۴۴)، بر اساس پژوهشهایش بیش از همه در وجود شخصیت تاریخی جابر و اصالت آثار منسوب به او تشکیک کرد.

به نظر کراوس ( رجوع کنید به د. اسلام ، چاپ اول ، تکمله ، ذیل مادّه )، اصطلاحاتی که در آثار جابر وجود دارند، همان اصطلاحاتی هستند که در مکتب حنین بن اسحاق (متوفی ۱۹۴ـ ۲۶۰) به وجود آمدند، لذا مجموعه آثار منسوب به جابر نباید پیش از پایان سده سوم پدید آمده باشد. همچنین به نظر کراوس (همانجا؛نیز رجوع کنید به سزگین ، ج ۴، ص ۱۳۷)، غیرممکن است که اثری از مجموعه آثار منسوب به جابر را، بدون تردید در اصالت کل این آثار، جعلی بدانیم . در مقابل ، به نظر سزگین (ج ۳، ص ۷۰ـ۷۵)، در باره اهمیت جایگاه حنین و شاگردانش در ترجمه متنهای علمی به عربی مبالغه شده و چند تن از دانشمندان و نویسندگان مسلمان ترجمه هایی کهن تر از ترجمه های حنین و معاصران او می شناخته اند و پاره ای از آثار جالینوس و ارسطو قبل از اواسط قرن دوم به عربی ترجمه شده بود، به طوری که مقایسه نوشته ای از جالینوس و ارسطو در ترجمه موجود حُبیش یا یحیی بن البطریق با نقل قولهای جابر از آنها حاکی است که جابر هیچ یک از دو ترجمه مذکور را در اختیار نداشته است ، لذا استناد جابر به این آثار، سندی برای تردید در وجود تاریخی او نیست .

همچنین کراوس (ج ۱، ص LXIII ) این نوشته ابوسلیمان سجستانی را که شخصی به نام حسن بن النَکَد موصلی مجموعه آثار جابر را نگاشته و آنها را به جابر نسبت داده ، شاهد اصلی بر اصالت نداشتن مجموعه آثار جابر دانسته است . سزگین (ج ۴، ص ۲۱۹) این دلیل را نیز ناکافی خوانده و نوشته است که از اظهارات سجستانی این نکته برمی آید که موصلی آثار چندی تألیف کرده و آنها را به جابر نسبت داده است ، چرا که در زمان او جابر شخصیتی مطرح بوده و آثارش طالبان بسیاری داشته است (برای آگاهی از مشروح نظریات سزگین در این باره رجوع کنید به سزگین ، ج ۴، ص ۱۷۵ـ ۲۲۹). در هر حال ، چه همانند کراوس مجموعه آثار جابر را مجموعه ای از نوشته های دیگران بدانیم که بدو منسوب شده اند و چه مانند سزگین صاحب و مؤلف واقعی این آثار را جابر بدانیم ، در سرزمینهای اسلامی از حیث تعداد، مجموعه ای وسیع و حتی حیرت انگیز از آثاری که نویسنده آنها جابربن حیّان دانسته شده است وجود دارد، و بسیاری از کتاب شناسان و فهرست نویسان و دانشمندان اسلامی به تفصیل یا اجمال از مجموعه آثار جابر یاد کرده اند. بنابراین در این مقاله به منظور آشنایی با وسعت این مجموعه و ترجمه های آن ، گزارشی از آثاری که جابر نویسنده آنها دانسته شده است ارائه می شود.

ابن ندیم (ص ۴۲۲ـ۴۲۳) از جابر نقل کرده که سیصد کتاب در موضوع فلسفه ، ۳۰۰ ، ۱ کتاب در موضوع حِیَل و ۳۰۰ ، ۱ کتاب در صنایع مجموعه و آلات حرب (ماشینهای مکانیکی و جنگ افزارها) تألیف کرده است . بر این اساس ، عبداللّه نعمه ، نویسنده معاصر (ص ۲۴۵)، تعداد تألیفات جابر را بیش از ۹۰۰ ، ۳ عنوان دانسته است . همچنین از نظر کسانی که به وجود تاریخی جابر معتقدند، وی فهرستهایی از آثار خود تألیف کرده است ( رجوع کنید به دانش پژوه ، ص ۱۰۱۳). ابن ندیم (ص ۴۲۱) از دو فهرست آثار جابر یاد کرده است . یکی فهرست کبیر، حاوی آنچه او در باره علوم و صنایع مختلف تألیف کرده و دیگری فهرست صغیر، حاوی آنچه فقط در موضوع کیمیا تألیف کرده است . بنا به نوشته کراوس (ج ۱، ص ۳)، طغرایی ، دیگر کیمیاگر مسلمان (متوفی ۵۱۵)، فهرست سومی نیز از آثار جابر می شناخته که حاوی مجموعه آثار جابر تا زمان تألیف میزان الصغیر (یکی از آخرین رساله های منسوب به او) بوده است . ابن ندیم (ص ۴۲۱ـ ۴۲۳) فهرست موضوعی آثار جابر رابه خصوص در زمینه کیمیا و کیمیاگری داده است . این فهرست موضوعی ــ که چند بخشی است ــ شامل مجموعه ۱۱۲ کتاب (که ابن ندیم ، ص ۴۲۱ نام تمامی آنها را برشمرده )، هفتاد کتاب ، دَه کتاب افزوده شده به مجموعه هفتاد کتاب ، بیست کتاب و هفده کتاب است ( رجوع کنید به همان ، ص ۴۲۱ـ۴۲۲). در ادامه ، ابن ندیم (ص ۴۲۲ـ۴۲۳) از مجموعه چند کتاب در پزشکی و کیمیا، سی کتاب که خود جابر نامی بر آنها ننهاده ، دو کتاب بزرگ در طب و نیز مجموعه آثار طبی جابر که تعداد آنها به پانصد جلد می رسیده ، یاد کرده است .

از میان این آثار،

کراوس (ج ۱، ص ۷۵ـ۹۹) و سزگین (ج ۴، ص ۲۵۲ـ۲۵۷) توانسته اند مجموعه دیگری از آثار منسوب به جابر، شامل آثاری در باره رابطه تعادلی مواد را با نام کتب الموازین ، شناسایی نمایند. این مجموعه در اصل شامل ۱۴۴ رساله بوده که ابن ندیم (ص ۴۲۳) تنها چهار رساله آن را بر شمرده و با عنوان اربعه کتب فی المطالب از آنها یاد کرده است . علاوه بر همه این آثار، سزگین ۴۴ عنوان از دیگر آثار منسوب به جابر را با نسخه های باقیمانده از آنها ( رجوع کنید بهج ۴، ص ۲۵۸ـ۲۶۵) و ۱۰۲ عنوان دیگر را ــ که تنها اسم آنها در دیگر آثار ذکر شده و از خود آنها نسخه ای باقی نمانده ( رجوع کنید بههمان ، ج ۴، ص ۲۶۵ـ ۲۶۸) ــ معرفی کرده است . فهرست تکمیلی سزگین (ج ۴، ص ۲۶۸ـ۲۶۹) شامل نام و نشانی سی کتاب دیگر است که در کتابنامه ای که کراوس از آثار جابر تهیه کرده بود، از آنها یاد نشده است (برای صورت تفصیلی آثار جابر و معرفی نسخه های خطی باقیمانده از آنها رجوع کنید به بروکلمان ، ج ۱، ص ۲۷۸ـ ۲۷۹، > ذیل < ، ج ۱، ص ۴۲۸ـ ۴۲۹؛سزگین ، ج ۳، ص ۲۲۳، ج ۴، ص ۲۳۱ـ۲۶۹؛هولمیارد ، ص ۴۶ـ۵۷).

یکی از مهم ترین جنبه های مورد بررسی در مجموعه آثار منسوب به جابر، زمان تدوین یا نگارش آنهاست . نقل قولهایی که در این مجموعه وجود دارد، بهترین قرینه برای محاسبه زمان تقریبی تألیف این آثار است . در مجموع این نقل قولها و به عبارت دیگر منابعی که برای تألیف این مجموعه از آنها بهره جسته اند به دوره ای تعلق دارند که می توان آن را نخستین دوره آثار مجعول (دوره ای که در آن آثاری جعلی به نام دانشمندان یونانی به وجود آمد) در عصر پیش از اسلام دانست .

نوشته های مورد استناد در مجموعه جابری نام دانشمندانی چون سقراط و افلاطون و فُرفوریوس و آپولونیوس بر خود دارند اما مشخصه اصلی کیمیا در مجموعه جابری ، یعنی تهیه اکسیر از مواد آلی و به کارگیریِ روشهای کیمیاگری با استفاده از نوشادر (کلرور آمونیم ) حاصل از مواد آلی و غیرآلی در نوشته های یونانی نیامده اند ( رجوع کنید به سزگین ، ج ۴، ص ۱۵۶). از دیگر منابع مهم مجموعه آثار منسوب به جابر رساله هایی هستند منسوب به افلاطون . در مجموعه آثار جابر به استثنای کتاب النفس یا کتاب النفس الکبیر که احتمالاً همان گفتگوی فایدون بوده ، از دیگر منابع منسوب به افلاطون نامی ذکر نشده است . از سقراط نیز در مجموعه جابری نام برده شده که البته تأثیر به سزایی در تکوین نظام کیمیایی این مجموعه داشته است . منبع مهم این مجموعه در باره نظام خلق جاندار و تولید مواد در آزمایشگاه ( رجوع کنید به بخش اول این مقاله ) نوشته ای منسوب به فرفوریوس با عنوان کتاب التولید است ( رجوع کنید به سزگین ، ج ۴، ص ۱۶۲ـ۱۶۳). از مهم ترین 
و پرحجم ترین منابع مجموعه جابری ، برخی از کتابهای آپولونیوس تیانایی ، دانشمند یونانی ، است که در منابع 
اسلامی به نام بلینوس معرفی شده است . در مجموعه جابری به ویژه از کتاب سرّالخلیقه و صنعه الطبیعه بلیناس نام برده شده است (برای بررسی تفصیلی منابع مجموعه جابری رجوع کنید به سزگین ، ج ۴، ص ۱۵۰ـ۲۳۱).

در مجموعه جابری ، آثاری وجود دارند که به منزله شرحی بر سایر آثار این مجموعه ، یا شروحی بر آثار گذشتگان از جمله دانشمندان یونانی محسوب می شوند که از جمله می توان اینها را نام برد: شرح کتاب الرحمه المُعَنْوَن بکتاب الاُسّ (همان ، ج ۴، ص ۲۵۹)؛تفسیر کتاب الاسطقس (همان ، ج ۴، ص ۲۲۳) و کتاب شرح المجسطی (ابن ندیم ، ص ۴۲۳). شرحهای منسوب به جابربن حیّان بر کتابهای مجسطی بطلمیوس و اصول اقلیدس اگرچه به جای نمانده اند، از نخستین شروحی بوده اند که در قلمرو عالم اسلام بر آثار این دو دانشمند پرآوازه یونانی نوشته شدند. در عین حال ، شروحی نیز بر مجموعه جابری نوشته شده است ، از جمله ابن ابی العَزاقر شلمغانی (متوفی ۳۲۱) و ابوقران نَصِیبِینی (سده سوم ) هر یک شرحی بر کتاب الرحمه نوشته اند ( رجوع کنید به همان ، ص ۴۲۴ـ۴۲۵؛کراوس ، ج ۱، ص ۹). علاوه بر شرحی بدون نام مؤلف ( رجوع کنید به سزگین ، ج ۴، ص ۲۳۲)، شرحی نیز از طغرایی به نام سِرّالحکمه فی شرح کتاب الرحمه یا در نسخه ای دیگر با عنوان مفاتیح الرحمه بر این کتاب وجود دارد ( رجوع کنید به بروکلمان ، > ذیل < ، ج ۱، ص ۴۳۹). نعمه (ص ۲۴۴) از شرح رازی بر کتاب الاثنینِ جابر یاد کرده است . سالم بن احمدبن شَیخان (۹۹۵ـ۱۰۴۶) تفسیری برکتابهای جنات الخُلد و الرحمه الصغیر نوشته است ( رجوع کنید به سزگین ، ج ۴، ص ۲۵۹).

از مجموعه جابری ترجمه های مختلفی به زبانهای اروپایی شده است . مهم ترین و کهن ترین این ترجمه ها، ترجمه مجموعه هفتاد کتاب است که گراردوس (ژرار) کرمونایی آنها را به زبان لاتین در سده های میانه ترجمه کرد (برای آگاهی از مجموعه ترجمه های گراردوس از آثار جابر رجوع کنید به اشتاین اشنایدر ، ص ۱۹ـ ۲۳، ش ۱۵۲؛مظهر، ص ۶۱۷ـ ۶۱۸).

عنوان ترجمه شده مهم ترین این آثار عبارت است از:

الهیئه ، با عنوان Liber Condonation is (سزگین ، ج ۴، ص ۲۴۲)؛
البیان و التبیان ، با عنوان Liber qui est LXX et est postremus (همان ، ج ۴، ص ۱۴۶)؛
کتاب الاسرار ، با عنوان Secreta secretorum (مظهر، ص ۵۵۰)؛
کتاب الموازین ، با عنوان Libver de ponderibisartis (همان ، ص ۵۵۱)؛
کتاب المجردات ، باعنوان denudatorum Liber (همان ، ص ۶۱۷)؛
کتاب التصریف ، با عنوان mutotorium Liber (همانجا)؛
کتاب الثلاثین ، با عنوان XXX verbis (همانجا)؛
مصحّحات سقراط ، با عنوان Ad laudem socratis dixit Gebenis (همان ، ص ۶۱۸)؛
الوصیه ، با عنوان Geberi testamuntum (همانجا)؛
و الخالص ، با عنوان Sumina perfectionis (همانجا).

برخی از آثار جابر به دیگر زبانهای اروپایی نیز ترجمه شده است . روسکا مجموعه آثار کتاب المُلک ، کتاب الزیبق الشرقی ، کتاب الزیبق الغربی ، کتاب نارالحجر و کتاب ارض الحجر را در مجموعه > کیمیاگران عرب < ، جلد ۲، هایدلبرگ ۱۹۲۴ به فرانسه ترجمه کرده و به چاپ رسانده است . مجموعه کتاب التجمیع ، کتاب الرحمه الصغیر و کتاب الموازین الصغیر و اسرارالکیمیا را نیز برتولت به فرانسه ترجمه کرده و در جلد سوم مجموعه > کیمیای عربی < ، در ۱۸۹۳ در پاریس به چاپ رسانده است (تجدیدچاپ در آمستردام ۱۹۶۷). کتاب الماجد را نیز هانری کوربن به فرانسه ترجمه و در ۱۹۵۰ در زوریخ چاپ کرده است .

پیر لوری نیز ده کتاب از مجموعه هفتاد کتاب را به فرانسه ترجمه و در ۱۹۸۳ در پاریس چاپ کرده است (چاپ دوم ۱۹۹۶). مهم ترین مجموعه ترجمه های آثار جابر به زبان آلمانی مجموعه ای است که دارمستتر از روی ترجمه لاتینی آنها فراهم آورده و در ۱۹۲۲ در برلین به چاپ رسانده است . دیگر ترجمه آلمانی ، ترجمه ای است که رکس از کتاب اخراج ما فی القوه الی الفعل تهیه کرده و در ۱۹۷۵ در ویسبادن به چاپ رسانده است .

استیل کتاب هتک الاستار را به انگلیسی ترجمه و در ۱۸۹۲ در لندن چاپ کرده است . به نوشته نعمه (ص ۲۵۱؛مظهر، ص ۶۱۹)، خواص اکسیر الذهب نیز به انگلیسی ترجمه شده است . مجموعه ای از آثار جابر نیز به زبان فارسی وجود دارند که به نظر می رسد از عربی به فارسی ترجمه شده باشند، اگرچه در تعلق پاره ای از این آثار به مجموعه جابری تردید وجود دارد (برای آگاهی از نام و مشخصات این مجموعه رجوع کنید به منزوی ، ج ۵، ص ۴۰۱۷ـ ۴۰۱۸). نهایه الطلب ، یکی از آثاری که از جابربن حیّان دانسته شده ، را شخص ناشناسی به فارسی ترجمه کرده و عزالدین علی جِلْدَکی * بر آن شرحی به زبان فارسی نوشته است ( رجوع کنید به همان ، ج ۵، ص ۳۹۸۹). این متن همراه با شرح جلدکی به چاپ نیز رسیده است ( رجوع کنید به سرکیس ، ج ۱، ستون ۶۶۵).

قدیم ترین اثر چاپی در مجموعه جابری ، مجموعه یازده رساله است که با عنوان مجموعه احدعشر کتاباً فی علم الاکسیر الاعظم در ح ۱۳۰۹/ ۱۸۹۲ در بمبئی چاپ شده است (همانجا). مجموعه آثار عربی چاپ شده از آثار منسوب به جابر، مجموعه ای است که پل کراوس آن را در سه جلد از ۱۳۵۴ تا ۱۳۶۳ در قاهره منتشر کرد (تجدید چاپ : بغداد، به سرپرستی قاسم محمد رجب ، ۱۹۷۱)، در این کتاب به طور کلی هفده اثر از مجموعه جابری به صورت گزیده یا به صورت کامل به چاپ رسیده اند. مجموعه دیگر از آثار چاپ شده جابری مجموعه ای است شامل متن کامل چهارده رساله که پیر لوری آنها را در ۱۳۶۷ ش / ۱۹۸۸ در دمشق در یک جلد، با عنوان اربع عشره رساله فی صنعه الکیمیا به چاپ رسانید. هجده اثر دیگراز مجموعه جابری به صورت منفرد و توسط افراد مختلف به چاپ رسیده است (برای آگاهی از مشخصات این آثاررجوع کنید به صالحیه ، ج ۲، ص ۵ ـ۱۰). مشار نیز (ج ۲، ستون ۲۸۲) از چاپ مجموعه پانصد رساله از مجموعه جابری در موضوع جفر در استراسبورگ در ح ۹۳۶/ ۱۵۳۰، همچنین چاپ کتابِ کشف الاسرار و هتک الاستار در لیدن در ح ۱۰۹۹/ ۱۶۸۸ یاد کرده است .

منابع :
(۲۶) ابن ندیم ؛
(۲۷) محمدتقی دانش پژوه ، فهرست کتابخانه اهدائی آقای سیدمحمد مشکوه به کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ج ۳، بخش ۲، تهران ۱۳۳۵ ش ؛
(۲۸) یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیّه و المعرّبه ، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
محمدعیسی صالحیه ، المعجم الشامل للتراث العربی المطبوع ، ج ۲،
(۲۹) قاهره ۱۹۹۳؛
(۳۰) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی ، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش ؛
(۳۱) اسماعیل مظهر، «جابربن حیان »، المقتطف ، ج ۶۸، ش ۵ (شوال ۱۳۴۴)، ش ۶ (ذیقعده ۱۳۴۴)؛
(۳۲) احمد منزوی ، فهرستواره کتابهای فارسی ، تهران ۱۳۷۴ ش ـ ؛
(۳۳) عبداللّه نعمه ، فلاسفه الشیعه : حیاتهم و آراؤهم ، قم ۱۹۸۷؛
(۳۴) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942;
(۳۵) EI 1 , suppl., s.v. “Dja ¦bir B .H ¤aiya ¦n” (by P. Kraus);
(۳۶) Eric John Holmyard, “Jabir ibn Hayyan”, in Proceeding of the Royal Society of Medicine , vol.16, London 1923;
(۳۷) Paul Kraus, Ja ¦bir ibn H ¤ayya ¦n: contribution ب l , histoire des idإes scientifiques dans l , Islam , Cairo 1942-1943;
(۳۸) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , Leiden 1967-1984;
(۳۹) Moritz Steinschneider, Die europجischen غbersetzungen aus dem Arabischen bis Mitte des 17. Jahrhunderts , Graz 1956.

 دانشنامه جهان اسلام   جلد ۹

 

زندگینامه حسین بیهقی سبزواری الاصل«کاشفی» (متوفی۹۰۶یا۹۱۰ ه.ق)

حسین بن علی بیهقی سبزواری الاصل کاشفی التخلص واعظ الشهره کمال الدین اللقب، از فحول علمای ایرانی جامع علوم دینیه و عارف معارف الهیه و کاشف اسرارعرفانیه و دارای فنون غریبه و در نجوم و ریاضیات متبحر و در اصول موعظه و خطابه متبحر و در زمان سلطان حسین میرزا بایقرا در هرات و نیشابور مشغول وعظ و ارشاد بوده و با صوتی خوش و آهنگی دلکش « واعظ » آیات قرآنیه و احادیث نبویه را باعبارات و اشارات لایقه بعرصهء بیان می آورده اینک با آن همه تبحر علمی که داشته با شهرت و در مجلس وعظ او ازدحام تمام بودی و بسابودی که در تلاوت قرآن مجید از خود رفتی و از ابیات او قصیده ای است که در مدح حضرت امیرالمؤمنین (ع) گفته است:

ذرّیتی سؤال خلیل خدا بخوان
وز لاینال عهد جوابش بکن ادا

گردد ترا عیان که امامت نه لایق است
آن را که بوده بیشتر عمر در خطا

و از همین شعر و کتاب روضه الشهدای او که در مقاتل خانوادهء رسالت (ص) است تشیع او و از ملازمت امیر علی شیرنوائی آتی الذکر و آیزنه بودن ملاعبدالرحمن جامی و پاره ای قرائن دیگر تسنن وی استظهار شده اینک حال مذهبی او مابین ارباب سیر محل خلاف و نظر بوده و در هرات که مردمانش از اهل سنت و جماعت بوده اند به شیعیگری متهم و در سبزوار که مرکز تشیع بوده بسیار خوار و به تسنن اشتهار داشته است و تفاوت در این موضوع در صورت لزوم موکول به کتب مبسوطهء مربوطه بوده و بهتر صرف اوقات در مصنفات او است:

آثار

۱- آیینهء اسکندری به زبان فارسی در استخراج مطلوب و حاوی هشت جدول و بیست دایره بوده و در کتابخانهء رضویه از موقوفات سال ۱۱۴۵ نادرشاه افشار موجود و آن را جام جم نیز گویند.

۲- الاختیارات یا اختیارات النجوم که بیک مقدمه و یک خاتمه و دو مقاله مشتمل و نامش بنوشتهء ذریعه، الواح القمر است .

۳- اخلاق محسنی که دو مرتبه چاپ شده و آن را بنام شاه سلطان حسین میرزا، ابن بایقرا و پسرش محسن هم تاریخ آن و نامش جواهر الاسرار است « اخلاق محسنی ۹۰۰ » میرزا در سال ۹۰۰ ه ق به عبارات فارسی ساده تألیف و جملهء

۴- الاربعون حدیثاً در مواعظ که نامش الرساله العلیه فی الاحادیث النبویه و فارسی بوده و چهل حدیث را جامع و آن را به هشت اصل که هر یک اصل هم به پنج فصل مشتمل است مرتب نموده است

۵- اسرار قاسمی به پارسی در سحر و طلسمات و نیز نجات – و علوم غریبه که بنام میرسید قاسم از اسرای دولت صفویه تألیف شده

۶- الواح القمر که همان اختیارات مذکور فوق است

۷- انوار سهیلی که بنام امیر احمد مشهور به سهیلی به پارسی ساده تألیف آن ملخص و توضیح کتاب کلیله و دمنهء مشهور بوده و بارها چاپ شده است

۸- بدایع الافکار فی صناعه الاشعار

۹- تحفه الصلوات به پارسی

۱۰ – التحفه العلیه فی علم الحروف و بیان اسرارها

۱۱ – تفسیر حسینی که همان مواهب العلیهء مذکور ذیل است

۱۲ – تفسیر زهراوین که ذیلًا بعنوان عروس مذکور است

۱۳- تفسیر سورهء یوسف که ذیلاً بنام جامع الستین مذکور است

۱۴ – تفسیر قرآن مجید که چند فقره بوده و ذیلاً با اسامی مخصوصهء آنها مذکور هستند

۱۵ – جام جم که بنام آیینهء اسکندری مذکور شد

۱۶ – جامع الستین در تفسیر فارسی عرفانی و ادبی و اخلاقی و تاریخی سورهء یوسف بوده و آن را در شصت مجلس املا و اصحابش نوشته اند و آیات آن سورهء مبارکه را در شصت فصل تفسیر نموده و برای بیان کامل مراد شواهدی از اخبار و قصص و حکایات و اشعار فارسی و آیات دیگر آورده است و یک نسخهء خطی آن بشمارهء ۲۰۰۱ در کتابخانهء مدرسه سپهسالار جدید تهران موجود است

۱۷ – جواهر الاسرار و بنا بنوشتهء الذریعه کاشفی دو کتاب بدین اسم تألیف کرده یکی نام اصلی همان اخلاق محسنی مذکور فوق بوده و یکی هم شرح اسرار قاسمی مذکور فوق است و در تحت عنوان مثنوی از کشف الظنون نیز گویند که مثنوی ملای رومی را کاشفی منتخب کرده و آن را به (اللباب المعنوی فی انتخاب المثنوی) موسوم داشته پس گوید که نام آن در نسخه ای دیگر جواهر الاسرار و زواهرالانوار است و بنابراین سه کتاب کاشفی نام جواهر الاسرار دارد

۱۸ – جواهر التفسیر لتحفه الامیر که ذیلًا بنام عروس مذکور است

۱۹ – ده – مجلس که تلخیص روضه الشهدای مذکور ذیل است

۲۰ – الرساله العلیه فی الاحادیث النبویه که بنام اربعون مذکور شد

۲۱- روضه الشهداء که به پارسی در مقاتل خانوادهء رسالت است

۲۲ – سبعهء کاشفیه که هفت رساله است در علم نجوم

۲۳ – شرح – اسرار قاسمی که بنام جواهرالاسرار مذکور شد

۲۴ – شرح اسماءالحسنی که ذیلًا بنام مرصد مذکور است

۲۵ – شرح مثنوی

۲۶ -عروس که نام اصلیش جواهرالتفسیر لتحفه الامیر بوده و عروس نیز گویند و آن را به زبان فارسی برای وزیر کبیر امیر علی شیر نوائی آتی الترجمه تألیف و در اول آن علوم و فنون متعلقه به تفسیر را با بیست و دو عنوان در ضمن چهار اصل مذکور داشته و ظاهراً به اکمال آن موفق نیامده و از اول قرآن تا آیهء هشتاد و چهارم وسورهء نسا بوده و زیاده بر پنجاه هزار بیت است و آن را تفسیر زهراوین نیز گویند که تفسیر دو سورهء کامل بقره و آل عمران است و آن را بنام مختصر تلخیص کرده و بعد از آن نیز تفسیر مواهب العلیه را تألیف داده است و دو نسخهء خطی از همین جواهر التفسیر بشمارهء ۱۹۴۸ و ۱۹۴۹ در کتابخانهء مدرسهء سپهسالار جدید تهران موجود است

۲۷ – فضل الصلوه علی النبی (ص)

۲۸ – اللباب المعنوی فی انتخاب المثنوی که بنام جواهر الاسرار مذکور شد

۲۹ – لوائح القمر و ظاهراً همان الواح القمر مذکور فوق است

۳۰ – مختصرالجواهر که در ضمن عنوان عروس فوقاً مذکور شد و تا آخر قرآن در حدود بیست هزار بیت است

۳۱ – مخزن الانشاء بپارسی

۳۲ – المرصد الاسنی فی شرح اسماء الله الحسنی

۳۳ – مطلع الانوار

۳۴ – منتخب مثنوی که بنام لباب مذکور شد

۳۵ – المواهب العلیه که تفسیر حسینی نیز گویند و در تهران چاپ شده و دو نسخهء کامل خطی آن نیز بشمارهء ۱۹۸۸ و ۱۹۸۹ و یک نسخهء جلد اول آن نیز از اول تا آخر سورهء کهف بشمارهء ۱۹۹۲ و دو نسخه از جلد دویمی نیز که از سورهء مریم تا آخر قرآن است بشمارهء ۱۹۹۰ و ۱۹۹۱ و یک نسخه نیز که ده جزو اول قرآن است بشمارهء ۱۹۴۲ و یک نسخه نیز که از سورهء یس تا آخر قرآن است بشمارهء ۱۹۴۴ در کتابخانهء مدرسهء سپهسالار جدید تهران موجود است و غیر اینها و اغلب آنها به زبان فارسی است

رحلت

وفات کاشفی در سال ۹۱۰ یا ۹۰۶ ه ق در هرات واقع و بنابر اول لفظ شیخ و بنابر دویمی کلمهء شوخ مادهء تاریخ وفات او بوده و پسرش فخر الدین صفی علی نیز از اکابر – بوده و کتاب اسرار قاسمی پدرش را بنام کشف الاسرار شرح نموده و در بمبئی چاپ شد (از ریحانه الادب جلد سوم ص ۳۴۵ در قاموس « حسین واعظ » ۳۵۸ و به ،۳۵۷ ، ۳۴۷ )
و نیز رجوع به تاریخ ادبیات ایران تألیف دکتر رضا زادهء شفق چ ۱۳۳۸ ص ۲۶۱ الاعلام ترکی شود.

لغت نامه دهخدا

زندگینامه انوری ابیوردی(قرن ششم)

 علی بن محمدبن اسحاق ابیوردی ملقب به اوحدالدین . از شاعران نامی است . در نام وی و نام پدرش اختلاف است . محمد عوفی در تذکره ٔ لباب الالباب نام پسر و پدر هردو را محمد دانسته و هدایت صاحب مجمع الفصحاء نام خودش را علی و نام پدرش را اسحاق گفته است و ظاهراً گفته ٔ هردو خالی از اشتباه نیست و صحیح آنکه نام خودش علی و نام پدرش محمد و نام جدش اسحاق میباشد.

در لقب وی به اوحدالدین اختلافی نیست . انوری از مردم ابیورد (شهرکی از شهرهای خراسان بین نساء و سرخس ) است . وی در دوران کودکی به اکتساب علوم متداوله ٔ زمان پرداخت و در بیشتر علوم ، خاصه حکمت و ریاضی و نجوم مایه ٔ کافی اندوخت .

پدرش محمد در همان اوایل عمر وی درگذشت و انوری با آنکه در آن وقت بهره ٔ وافی از دانشهای آن زمان بدست آورده و بر اقران خویش فائق بود، چون مردی عشرت طلب بود میراث و مال فراوانی که از پدر بوی رسیده بود در اندک زمانی در راه عیش و نوش و میگساری صرف کرد و مفلس و بی چیز گردید و ناچار شد که برای تهیه ٔ وسایل زندگی بشاعری بپردازد و از روی ضرورت بمدح این و آن مشغول گشت .

بنابراین ظاهر است که حکیم از همان آغاز جوانی بشاعری پرداخته است ولی دولتشاه سمرقندی و به تبع او عده ٔ دیگری از تذکره نویسان ابتدای شاعری حکیم را بدینگونه ذکر کرده اند که انوری در مدرسه منصوریه ٔ طوس تحصیل میکرد و چنانکه معهود بوده و هست در اوقات تحصیل در نهایت عسرت و مسکنت به سر میبردو مخارج روزانه ٔ خویش را با سختی تمام فراهم میکرد.

در همان اوقات موقعی که موکب سنجری در رادکان نزول کرده بود روزی انوری بر در مدرسه نشسته بود مشاهده کردمرد محتشمی با غلامان بسیار از آنجا میگذرد. پرسید این مرد کیست گفتند شاعر سلطان است . انوری با خویش گفت عجبا شیوه ٔ شاعری با این پستی و این شخص چنین محتشم و پایه ٔ علم بدین بلندی و من چنین فقیر و مفلوک . از دیدن آن حال بر آن شد که او هم برای امرار معاش بشاعری پردازد در همان شب قصیده ای که بدین مطلع است :

گر دل و دست بحر و کان باشد//دل و دست خدایگان باشد.

بنظم آورد و صبح روز دیگر برای عرض قصیده متوجه اردوی سلطان سنجر گشت و آن را بعرض رسانید. سلطان از شنیدن آن قصیده بسیار خوشش آمد و او را از زمره ٔ ملازمان درگاه ساخت و برای او مشاهره و جامگی مقرر فرمود و او در ملازمت سلطان به مرو رفت . حکیم انوری پس از آنکه بخدمت سلطان پیوست مدت زمانی ملازم موکب سنجری بود و در سفر و حضر در خدمت سلطان به سر میبرد. از گفته ٔ دولتشاه چنین برمی آید که انوری تا وقتی بدربار سنجری بار یافت شعری نگفته و این قصیده اولین قصیده و نخستین شعر اوست که سروده ولی از این دو بیت که در همان قصیده آمده :

خسروا بنده را چو ده سالست //که همی آرزوی آن باشد

کز ندیمان مجلس ار نشود//از مقیمان آستان باشد.

معلوم میشود که انوری سالها بوده که شعر میگفته و از ده سال پیش آرزوی مجلس سلطان را داشته و میخواسته که مدیحه ٔ خویش را بسلطان عرضه بدارد و تا اینوقت او را ممکن نشده است . گویند در عهد دولت سنجر حکیم انوری که سرآمد منجمان زمان بود.

نظر به اینکه اجتماع کواکب سبعه در برج میزان که هوائیست اتفاق افتاد حکم کرد که طوفان هوایی شود (چنانکه در بروج مائی اجتماع شد در عهد نوح نبی و طوفان مائی شد) جمعی از این حکم مخوف شده محکمها برای خود ساختند و تشویش عظیم داشتند. اتفاقاً همان شب شخصی چراغی روشن بر سر مناره ای بلند نهاد. از غرایب اموراینکه این قدر نسیم حرکت نکرد که آن چراغ فرونشیند علی الصباح سلطان و ندیمان با او معارضات نمودند و اورا معاتب ساختند و حکیم متمسک به معاذیر شد. گویند آن سال خرمنها نیز از نوزیدن باد در صحراها ماند. انوری از تشویش بولایت بلخ گریخت . شاعری درباره ٔ حکیم انوری گوید:

گفت انوری که از اثر بادهای سخت //ویران شود سراچه و کاخ سکندری

در روز حکم او نوزیده است هیچ باد//یا مرسل الریاح تو دانی و انوری 

انوری را طبعی مقتدر و فکری نیرومند و قریحه ای توانا بوده و به آوردن معانی باریک و تعبیرات دقیق خاطرش منقاد و هرچه را میخواست بدون رنج و زحمتی فکرش بدان سماحت میکرد چنانکه خود در این معنی گوید:

خاطری دارم منقاد چنانک اندر حال//گویدم گیر هر آن علم که گویم که بیار

و بواسطه همین قدرت طبعی که داشت مضامین و معانی مختلف را در وقایعنگاری و داستان سازی و وصف طبیعت و تصویر مناظر و ابراز تمایلات بخوبی برشته ٔ نظم درمی آورد و با تسلط کامل در تمام اقسام سخن وارد میشد از اینرو شعرش در شیوایی و دلربایی و آوردن معانی تازه و استدلال شاعرانه از معاصرین خویش بلکه از بیشتر کسانی که قبل از او و بعد از اوشعر گفته اند برتر و ممتازتر است و از خصوصیات شعر او تشبیهات و استعارات بدیع اوست که لطف و طراوت و تازگی مخصوصی دارد.

و چون مردی حکیم و فیلسوف و منجم وریاضی دان بود مسائل این علوم و مصطلحات این فنون رادر نظم خویش درآورده و معلومات خود را در خلال اشعاربخوبی آشکار کرده است و این خود یکی از عللی است که موجب غموض و پیچیدگی شعر وی گردیده و فهم آن برای خوانندگان دشوار شده است . از اوست :

اگر محول حال جهانیان نه قضاست //چرا مجاری احوال برخلاف رضاست

هزار نقش برآرد زمانه و نبود//یکی چنانکه در آئینه تصور ماست

کسی ز چون و چرا دم همی نیارد زد//که نقشبندحوادث ورای چون و چراست

و نیز:

گر فروبستم در مدح و غزل یک بارگی //ظن مبر کز نظم الفاظ و معانی قاصرم

بلکه بر هر علم کز اقران من داند کسی //خواه جزوی باشد آن و خواه کلی قادرم

منطق و موسیقی و هیأت شناسم بی شکی //راستی باید بگویم با نصیبی وافرم

از طبیعی رمز چند ارچند بی تشویش نیست //کشف دانم کرد اگر حاسد نباشد ناظرم

نیستم بیگانه از اعمال و احکام نجوم //ور همی باور نداری رنجه شو من حاضرم

اینهمه بگذار با شعر مجرد آمدم //چون سنایی هستم آخر گرنه همچون صابرم

وی در آخر عمر زهد و تقوی پیشه کرد و از ملازمت سلطان و ارباب دولت بازآمد.

(مجالس النفایس ص ۳۲۳، ۳۲۴).

رحلت

در تاریخ رحلت انوری نه قول مختلف ذکر کرده اندسال ۵۴۴، ۵۴۶،۵۴۷، ۵۶۰، ۵۷۵، ۵۸۰، ۵۸۵، ۵۸۷ و ۵۹۷ هَ. ق . شش روایت اول که پیش از ۵۸۲ است قطعاً درست نیست زیرا انوری درباره ٔ قران سبعه ٔ سیاره که در ۵۸۲ روی داده است حکمی کرده است که معروفست و در بسیاری از کتابها بدان اشاره کرده اند. برای تفصیل بیشتر و شرح احوال وی به مقدمه ٔ ج ۲ دیوان انوری چ مدرس رضوی مراجعه شود.

لغت نامه دهخدا

زندگینامه محمد طبرستانی«امام فخرالدین»« فخر رازی» (۶۰۶-۵۴۴ه.ق)

محمد بن عمر بن حسین بن علی طبرستانی مولد وی به ری بود و در هرات مدفون گردید لقبش فخرالدین و منسوب به خاندان قریش است کنیتش ابوعبدالله و مشهور به امام رازی و امام فخرالدین و فخر رازی است.

وی از فحول حکما و علمای شافعی است و جامع علوم عقلی و نقلی بوده و در تاریخ و کلام و فقه و اصول و تفسیر و حکمت و علوم ادبیه و فنون ریاضیه وحید عصر خود بود. (ریحانه الادب ج ۳ ص ۱۹۲ )

تاریخ تولد او به سال (۵۴۴ ه ق) است و در سال( ۶۰۶ه. ق) درگذشته است کتابهای او در زمان خود وی مورد اقبال مردم واقع شد و بصورت کتاب درسی درآمد فارسی را نیکو می نوشت و تفسیر قرآنش بر این سخن دلیل است (از اعلام زرکلی ج ۳ ص ۹۵۸ ) شاه محمد قزوینی آرد:

امام را در هر علم تصنیفی معتبر و مشهور است و این شعر از اوست:

ای دل ز غبار جهل اگر پاک شوی

تو روح مجردی بر افلاک شوی

عرش است نشیمن تو شرمت ناید

کآیی و مقیم توده ای خاک شوی؟

(از مجالس النفائس چ حکمت ص ۳۲۲ )

در حوزهء درس امام رازی بیش از دوهزار تن دانشمند برای استفاده می نشستند حتی در موقع سواری نیز قریب ۳۰۰ تن از فقها و شاگردان برای استفاده در رکابش میرفتند و با این همه بسا بودی که در اثر ژرف بینی و تعمق در جرح و تعدیل اقوال حکمای یونان برخی شبهات در مطالب عقلی و دینی ابراز میداشت.

و افکار و اذهان مستمعان را به تشویش و اضطراب می انداخت و چه بسا که از حل آن خودداری میکرد امام با اسماعیلیان مخالف بود و از آنها بصراحت بد میگفت و از فدائیان آنها که در همه جا برای کشتن دشمنان خود آماده بودند بیم نداشت.

مطابق روایتی که در صحت آن تردید رواست، روزی یکی از شاگردان وی که از فدائیان اسماعیلی بود و امام نمیدانست به امام گفت: مطلبی محرمانه دارم، و برای بازگفتن آن به کتابخانهء خصوصی امام فخررازی رفت و در آنجا امام را زمین زد و کاردی تیز از میان کتاب خود بدرآورد و بر گلوی امام نهاد، و چون امام بر سر منبر گفته بود که ملاحده برهان قاطعی بر حقانیت خود ندارند فدائی به وی گفت: این برهان بُرندهء ماست، و سپس از قول حسن صباح به وی گفت که برهان دوم ما هم این کیسه زر سرخ نیشابوری است که هرساله از وکیل ما در ری موسوم به ابوالفضل نیاتی دریافت خواهی داشت، و اگر بار دیگر زبان درازی نمایی برهان نخستین (کارد) را خواهی یافت امام بنابر همان روایت برهان دوم یعنی هر سال یک کیسه زر را پذیرفت.و قول داد که مادام العمر نسبت به سیدنا (حسن صباح) حق شناس باشد.

در اواخر زندگی، امام فخر به خوارزم رفت و بجهت پاره ای اختلاف نظرها در مسائل دینی محکوم به اخراج از بلد گردید و از خوارزم به ماوراءالنهر و سپس به زادگاه خود تبعید گردید. و در آنجا دو دختر پزشک ثروتمندی را به عقد دو پسر خود درآورد و چون پزشک مزبور چندی بعد درگذشت ثروت وی در دست امام افتاد و به خوارزم سفر کرد.

و مورد عنایت خوارزمشاه واقع گردید در هرات توطن گزید و تا پایان عمر به وعظ و مطالعه و تصنیف اشتغال ورزید نمونه هایی دیگر از اشعار فارسی او در اینجا نقل میشود:

کُنْهِ خردم درخور اثبات تو نیست

وآرامش جان جز به مناجات تو نیست

من ذات تو را به واجبی کی دانم

دانندهء ذات تو بجز ذات تو نیست

و رباعی دیگر:

هر جا که ز مهرت اثری افتاده ست

سودازده ای بر گذری افتاده ست

در وصل تو کی توان رسیدن کآنجا

هر جا که نهی پای سری افتاده ست

درگذشت او روز شنبه عید فطر سال (۶۰۶ ه ق) بوده، و به نوشتهء بعضی نظر به احترامی که از طرف دولت وقت دربارهء وی می شده در دل فرقهء کرامیه حسدی به وجود آمده و  وی را مسموم کردند (از دانشمندان نامی اسلام تألیف محمود خیری ص ۲۶۸ ۲۷۵ ) آثار فخر رازی در علوم نقلی و عقلی -بسیار و اهم آنها از این قرار است:

 آثار فخر رازی در علوم نقلی و عقلی

۱- الاربعین فی اصول الدین، که شامل چهل مسأله از مسائل کلامی بوده و برای پسرش محمد – تألیف شده است

۲- اساس التقدیس، که برای سیف الدین ملک عادل در کلام نگاشته شده و در قاهره به چاپ رسیده است

۳- اسرارالتنزیل و انوارالتأویل، که امام میخواسته است آن را در چهار قسمت در اصول، فروع، اخلاق، مناجات و دعوات تألیف کند – امام پس از اتمام قسمت اول درگذشته است

۴- اسرارالنجوم، که به نقل حاجی خلیفه، ذهبی آن را به امام نسبت داده است

۵ -شرح کرده و اعتراض و انتقاد بسیار بر « قال اقول » الانارات فی شرح الاشارات، در این کتاب فخر رازی اشارات ابن سینا را بطرز بوعلی وارد آورده و خلاصه ای از همین شرح را خود بنام لباب الاشارات تدوین نموده است

۶- البیان و البرهان فی رد علی اهل الزیغ و الطغیان

۷- تحصیل الحق، که رساله ای است در کلام

۸- تعجیزالفلاسفه

۹- تفسیر کبیر، موسوم به مفاتیح الغیب، که بارها در مصر و استانبول چاپ شده و به قول ابن خلکان حاوی تمام مطالب غریبه میباشد، لیکن خود امام موفق به اتمام آن نشده است و شیخ نجم الدین احمدبن محمد قمولی تتمه ای بر آن نگاشته است، و عمر او نیز وفا نکرده و اتمام آن به دست قاضی القضاه احمدبن خلیل خویی انجام یافته است

۱۰ – تهذیب الدلائل و عیون المسائل

۱۱ – زبده العالم فی الکلام

۱۲ – السر المکتوم فی مخاطبه الشمس و القمر و النجوم حاجی خلیفه در صحت نسبت این تألیف تردید کرده و گوید: در کتابی دیدم که این اثر از ابوالحسن علی بن احمد مغربی است

۱۳ – شرح السقط الزند

۱۴ – شرح قانون ابن سینا

۱۵ – شرح مفصل زمخشری

۱۶ – شرح نهج البلاغه

۱۷ – الطریقه فی الخلاف و الجدل

۱۸ – عصمه الانبیاء

۱۹ – الفراسه، که ملخص کتاب ارسطو است و پاره ای مطالب مهم بدان افزوده شده است

۲۰ – فضایل الصحابه

۲۱ – القضاء و القدر

۲۲ – اللطائف الغیاثیه

۲۳ – اللوامع البینات فی شرح اسماء الله و صفاته، این کتاب در قاهره چاپ شده است

۲۴ – المباحث العمادیه فی مطالب المعادیه

۲۵ – المباحث المشرقیه، کتابی است بزرگ در علوم الهی و طبیعی، و تمامی آراء حکما و نتایج اقوال ایشان را با جوابهای آنها حاوی بوده و بعض مطالب آن به قول صاحب کشف الظنون مخالف شریعت بوده است

۲۶ – محصل افکار المتقدمین و المتأخرین من الحکماء و المتکلمین، این کتاب در قاهره بهمراه تلخیص المحصل خواجه نصیر طوسی چاپ شده است

۲۷ – المسائل الخمسون، در اصول کلام

۲۸ – المطالب العالیه فی الکلام

۲۹ – المعالم فی اصول الفقه

۳۰ – الملخص، در منطق و حکمت

۳۱ – مناقب الامام الشافعی

۳۲ – نهایه الایجاز، در علم بیان، که در قاهره چاپ شده است

۳۳ – نهایه العقول فی الکلام فی درایه اصول، که رساله ای است در اصول دین (از ریحانه الادب ج ۳ (۱۹۴- صص ۱۹۳٫

لغت نامه دهخدا

زندگینامه ابوریحان بیرونی(متوفی۴۴۲ ه ق)

بیرونی ، ابوریحان ، محمدبن احمد ، دانشمند برجسته ایرانی در نیمه دوم قرن چهارم و اوایل قرن پنجم . او نویسنده ای جامع الاطراف و صاحب آثار پرشماری در ریاضیات ، نجوم ، داروشناسی ، کانیشناسی ، جغرافیا و هندشناسی بوده است .

مقاله حاضر دارای این بخشهاست :

ـ زندگی

ـ مذهب

ـ ریاضیات و نجوم

ـ داروشناسی

ـ کانیشناسی

ـ جغرافیا

ـ آرا و آثار فلسفی

برای دین شناسی و هندشناسی بیرونی رجوع کنید به تحقیق ماللهند * ؛ آثارالباقیه *

۱) زندگی .

بیرونی ( به سال ۳۶۲ ) در «بیرونِ» ( در اصطلاح کنونی ، «حومه » ) شهر کاث * ، پایتخت خوارزمشاهیان اَفریغی ( رجوع کنید بهآلِعراق * )، به دنیا آمد (نسبت «بیرونیِ» او بدین سبب بود) و بیست وپنج سالِ نخست عمر خود را در خوارزم گذراند. در این دوره از زندگی ، علوم مختلف ، فقه ، کلام ، صرف و نحو، جغرافیا، ریاضیات ، ستاره شناسی ، پزشکی و جز اینها را آموخت . در بخش آخر زندگی بیرونی ، بیشتر شهرت او به عنوان منجّم دربار غزنویان بود. بعید نیست که بیرونی شخصاً گرایشهای عاطفی به آل افریغ و شاید نیز بستگی خانوادگی با ایشان می داشته است ، خاندانی که در ۳۸۵ به دست آل مأمون (مأمونیان * )، سلسله رقیبی متوطن در گُرگانْج ، برانداخته شد. به هر تقدیر وی زادگاه خود را به قصد بخارا، پایتخت سامانیان ، ترک گفت و در آنجا حمایت معنوی امیرسامانی ، منصور دوم پسرِ نوح دوم (۳۸۷ـ ۳۸۹)، را کسب کرد.

بیرونی قبلاً با ابن سینا در آنجا مکاتبه داشت ؛ متن این تبادل نظر مهم وجود دارد ( ابوریحان بیرونی و ابن سینا : الاسئله والاجوبه ، ۱۳۵۲ ش ). سپس وی ، ظاهراً در ۳۸۸، به دربار امیرِ زیاری طبرستان و گرگان ، شمس المعالی قابوس بن وُشمگیر * ، رفت و در آنجا نخستین اثر مهم خود، الا´ثارالباقیه عن القرون الخالیه (درباره گاهشماری تاریخی و علمی ) را در حدود ۳۹۰ نوشت ، هر چند بعدها اصلاحاتی در آن کرد. بیرونی سرانجام آشکارا واقعیت زوال قطعی آل افریغ را پذیرفت و با آل مأمون ، که دربارشان در گرگانج رو به رونق بود، آشتی کرد. به نوشته ابوالفضل بیهقیِ * تاریخنگار (که از تألیف بیرونی درباره تاریخ زادگاه خود، کتاب المُسامَره فی أخبار خوارزم ، برای تألیف خودش ، تاریخِ آلِسَبکْتِگین ، استفاده کرده است )، بیرونی هفت سال به عنوان ندیم و رایزن و گاهی برای اجرای مأموریتهای سیاسیِ حسّاس ، در خدمت خوارزمشاهْ ابوالعباس مأمون بن مأمون (۳۹۹ ( ؟ ) ـ ۴۰۷) بود.

نظامی عروضی سمرقندی در چهارمقاله (ص ۱۱۸ـ ۱۱۹؛ براون ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۳۸) حکایت معروفی دارد: سلطان محمود غزنوی به شکوه محفل دربار مأمون بن مأمون غبطه خورده برای مأمون اتمام حجتی فرستاد که بیدرنگ همه دانشمندان برجسته آنجا را به غزنه بفرستد تا محمود دربار خود را به حضور آنان بیاراید؛ دو فیلسوف ، ابن سینا و ابوسهل عیسی مسیحی ، به سوی غرب گریختند.ابن سینا به اصفهان رفت و تا پایان عمر در خدمت علاءالدوله محمد کاکویه بود، اما بیرونی ، ابونصر عراقِ ریاضیدان و ابوالخیر خمّار پزشک به غزنه رفتند و به خدمت محمود درآمدند. ( البته به روایت درست تر، به دستور محمود، ابونصر عراق در خوارزم به دار آویخته و بیرونی به غزنه برده شد (سبکی ، ج ۷، ص ۲۹۱؛ ابوریحان بیرونی ، ۱۹۲۳، مقدمه زاخاو، ص x I xx ) ) . بیرونی باقی عمر را، که باید بیش از سه دهه بوده باشد، در خدمت محمود، مسعود، و مودود غزنوی و جانشینان آنان گذرانید، و در تاریخ نامعلومی پس از ۴۴۲ درگذشت .

بدبختانه جزئیات و ترتیب زمانی وقایع زندگی بیرونی در دوره غزنویان هیچ روشن نیست . ظاهراً وی به طور کلی به عنوان منجّم در غزنه مشهور بود، و داستان دیگری در چهار مقاله (ص ۹۱ـ۹۳؛ براون ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۴۱ـ۱۴۲) که باورکردنی نمی نماید، حاکی است که پیش بینیهای اخترشناختیِ دقیق او سبب مشکلاتی برای او با سلطانِ زودخشم گردید. محتمل می نماید که بیرونی لااقل بخشی از دوازده سال و اندی ملازمتِ خود در دربار محمود را به کسب اطلاعات درباره هند، آموختن سانسکریت و زبانهای هندی و حکمت و دانشهای هندوان رایج در آن نواحی از شمال غربی هند که تحت استیلای محمود بود، گذرانیده و شاید همراه محمود در یورشهای غارتگرانه او به داخله سرزمین هند، رفته باشد. مع ذلک ، همچنانکه زاخاو متذکر شده است (ابوریحان بیرونی ، ۱۹۶۴، پیشگفتار، ص I x ، I x به بعد)، هیچ چیز نشان نمی دهد که بیرونی در زمان محمود از حمایت یا توجه رسمی برخوردار بوده باشد. به هرحال ، بیرونی از اطلاعاتی که در این سالها گرد آورده بود در کتاب مهم خود درباره هند ( تحقیق ماللهند )، که تألیف آن در ۴۲۱ درست پس از مرگ محمود اتمام یافته ، استفاده کرده است .

اندک زمانی پیش از آن ، بیرونی کتاب موجز خود درباره ریاضیات و نجوم ( کتاب التفهیم لاوائل صناعه التنجیم ) را تألیف کرده بوده است . در اوایل سلطنت مسعود، بیرونی القانون المسعودی فی الهیئه والنجوم را در ۴۲۱ به پایان رسانید. جانشینان محمود می بایست بیرونی را به ادامه کار علمی تشویق و لوازم این کار را برای او فراهم کرده باشند، زیرا ما از دوره سلطنت مودودبن مسعود (۴۳۲ـ۴۴۰) کتاب الجماهر فی معرفه الجواهر ، تألیف بیرونی در کانیشناسی ، را در دست داریم ، و در اواخر عمر، که به گفته خودش بیش از هشتادسال داشته ، کتاب الصیدنه فی الطب را در داروشناسی و مفردات پزشکی نگاشته است (ازینرو، تاریخ درگذشت او باید پس از ۴۴۲ بوده باشد).

آشکار است که بیرونی نویسنده پرکاری بود. وی عربی را که زبان علمی جهان اسلام بود، برای نگارش بیشتر آثار خود بر فارسی ترجیح داد. در زمان او، واژگان فنّی و علمی فارسی در آغازِ شکل گیری بود. در مقدمه کتاب الصیدنه ، بیرونی به استعمال فارسی برای نگارش آثار علمی سخت تاخته است ؛ همین پرخاش دلالت می کند بر این که در روزگار بیرونی زبان فارسی برای مقاصد علمی فی الواقع استعمال می شد. یکی از تألیفات عمده او، کتاب التفهیم مذکور، هم به عربی و هم به فارسی وجود دارد، و روشن نیست کدامیک مقدم بوده است . مع ذلک ، در آن دوره ترجمه از عربی به فارسی رایجتر بود تا بالعکس . ژ.لازار (ص ۵۸ـ۶۲) متن فارسی را ترجمه ای از اصل عربی می داند، که روشن نیست خودِ بیرونی آن را انجام داده است یا دیگری .

در کتابنگاری آثار رازی ، رساله فی فهرست محمدبن زکریاء الرازی ( ترجمه فارسی : فهرست کتابهای رازی و نامهای کتابهای بیرونی ) ، که بیرونی در ۴۲۷ تألیف کرد، فهرستی هم از آثار خود تا آن تاریخ را گنجانید، شامل ۱۰۳ اثر اتمام یافته و ۱۰ اثر ناتمام ( الا´ثارالباقیه و القانون المسعودی جزو آثار ناتمام آمده است ). طبق احصاء بوالو (ش ۲، ص ۱۶۱ـ۲۵۶،ش ۳،ص ۳۹۱ـ ۳۹۶) به دنبال کوشش پیشترِ ویدمان ، سوتر ، رشر (ص ۵۵ـ۹۶) کل آثار بیرونی ، از تألیفات پردامنه گرفته تا رساله هایی کوتاه درباره موضوعهایی خاص ، بالغ بر ۱۸۰ می شود.



منابع :

(۱) برای مراحل اولیه زندگی و شغل ابوریحان بیرونی جوع کنید بهه.

(۲) C.E. Bosworth, “The Khwarazmian historical background to Birârunis life”, in The Commemoration volume of Biruni International Congress in Tehran, B: English and French papers , Tehran 1355 s §, ۱۱-۲۷٫

منابع اولیه عمده شرح احوال ابوریحان بیرونی عبارت اند از:

(۳) ابن ابی اصیبعه ، عیون الانباءفی طبقات الاطباء ، چاپ آوگوست مولر، ج ۲، کونیگسبرگ ۱۸۸۴، ص ۲۰ـ۲۱؛
(۴) علی بن زید بیهقی ، تتمه صوان الحکمه ، چاپ م . شفیع ، لاهور ۱۹۳۵، ص ۶۲ـ۶۴؛
(۵) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، ج ۶، چاپ دیوید سمیوئل مارگلیوث ، قاهره ۱۹۳۰، ص ۳۰۸ـ۳۱۴٫

مجموع نوشته های ثانوی درباره ابوریحان بیرونی بسیار وسیع است . آثار معتبر در این مجموعه مشتمل براینهاست :

(۶) ( پرویز اذکائی ، ابوریحان بیرونی : افکار و آراء، تهران ۱۳۷۴ ش ) ؛

(۷) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, I, 626-627, Supplementband, 1937- 1942, I, 870-875;
(۸) Dictionary of scientific biography , ed. Charles Coulston Gillispie, New York 1981, s.v. ” Al – Biruni Abu Rayhan” (by E. S. Kennedy);
(۹) I A , s.v. “Birun i (by Zeki Velidi Togan-Fatin Gخkmen);
(۱۰) G. Sarton, Introduction to the history of science, Baltimore 1927, I, 707- 709;
(۱۱) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1957-, ê , index, V, 375-383;
(۱۲) H. Suter, Die Mathematiker und Astronomen der Araber und ihre Werke , Leipzig 1900, 98-100;

مقاله «البیرونی » تألیف بوالو در ۲ EI ، حاوی کتابشناسی مشروح این آثار ثانویه است . متمم آن ، بخشهای مخصوص درباره ابوریحان بیرونی در Index Islamicus تألیف پیرسون و تکمله های آن است که هرپنج سال یک بار منتشر می شود. آثار متأخری که از لحاظ کتابشناسی ابوریحان بیرونی جالب است مشتمل بر اینهاست :

(۱۳) ا. س . خان ، کتابشناسی ابوریحان بیرونی ، ترجمه ع . حبیبی ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۱۴) ( ابوالقاسم قربانی ، تحقیقی در آثار ریاضی ابوریحان بیرونی : تحریری نوین از بیرونی نامه ، تهران ۱۳۷۴ ش ) ؛
(۱۵) صلاح الدین مُنجِّد، «ملاحظات علی طبعات مؤلَّفات البیرونی »، در یادنامه بیرونی ، الف : مجموعه سخنرانیهای فارسی و عربی ( کذا ) ؛
(۱۶) مجتبی مینوی ، «ابوریحان بیرونی »، در بررسیهایی درباره ابوریحان بیرونی به مناسبت هزاره ولادت او ، تهران ۱۳۵۲ ش ، ص ۱ـ۵۳؛
(۱۷) حسین نصر، کتابشناسی توصیفی ابوریحان بیرونی ، تهران ۱۳۵۲ ش .

(۱۸) برای منابع مندرج در متن رجوع کنید به ابوریحان بیرونی ، ( الا´ثار الباقیه عن القرون الخالیه ، چاپ ادوارد زاخاو، لایپزیگ ۱۹۲۳ ) ؛
(۱۹) همو، تحقیق ماللهند ، چاپ ادوارد زاخاو، لندن ۱۸۸۸، دهلی ۱۹۶۴؛
(۲۰) ( همو، فهرست کتابهای رازی و نامهای کتابهای بیرونی ، تصحیح و ترجمه و تعلیق از مهدی محقق ، تهران ۱۳۶۶ ش ) ؛
(۲۱) ابوریحان بیرونی و ابن سینا، ابوریحان بیرونی و ابن سینا: الاسئله والاجوبه ، چاپ حسین نصر و مهدی محقق ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۲۲) ( ادوارد گرانویل براون ، تاریخ ادبیات ایران ، ج ۲، بخش ۱: از فردوسی تا سعدی ، ترجمه و حواشی فتح الله مجتبائی ، تهران ۱۳۶۱ ش ؛
(۲۳) ] عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشافعیه الکبری ، چاپ محمودمحمد طناحی و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶ ) ؛
(۲۴) احمدبن عمر نظامی ، چهارمقاله ، تصحیح محمد قزوینی ، شرح لغات به اهتمام محمدمعین ، تهران ۱۳۷۲ ش [ ؛

(۲۵) D. J. Boilot, “L’ Øuvre d’al-Beruniâ essai bibliographique”, MIDEO ,2 (1955), 161-256,3 (1956), 391-396;
(۲۶) G. Lazard, La langue des plus anciens monuments de la prose persane, Paris 1963;
(۲۷) E. Wiedemann, H. Suter, and O. Rescher, “Ueber al Biruniªâund seine Schriften”, Sitzungsberichte der Physikalisch-medizinischen sozietat zu Erlangen , 52-53 (1920-1921), 55-96.

۲) مذهب .

درباره این که بیرونی به کدامیک از مذاهب اسلامی عقیده داشته است ابهام وجود دارد. در آثارالباقیه عن القرون الخالیه که به نخستین دوران فعالیت علمی او بازمی گردد، بسیاری از عبارتها حاکی از گرایش عمیق او به تشیع است . گذشته از عبارتهای دعایی معمول ، که پی درپی درباره حضرت علی علیه السّلام و خاندان پیامبر به کار برده است ، این دلبستگی او بخصوص هنگام ذکر تفصیلیِ واقعه و مراسم عاشورا و غدیرخم و واقعه مباهله آشکار می شود (ص ۳۲۹، ۳۳۳ـ۳۳۴). بیرونی در جای دیگر (ص ۶۷) از خداوند بخصوص برای شیعیان زیدی طلب حفاظت می کند، و ضمن اشاره به چگونگی شهادت زیدبن علی ، او را باعنوان «امام » نام می برد (وَقَدْ قُتِلَ الامامُ زیدبن علی …، ص ۳۳۱).

با این حال ، در جدولی که برای ذکر حوادث تاریخ اسلام ، به ترتیب زمانی از ابتدای هجرت تا روزگار خودش ، تنظیم کرده ، از زمان رحلت حضرت محمد صلی اللّه علیه وآله به بعد را با سه دوره «خلافت »، «امارت » و «امامت » مشخص می نماید (۱۹۶۹، ص ۱۷ـ۲۵) و خلفای اسلام را به ترتیب ابوبکر، عمر، عثمان ، علی علیه السّلام و حسن علیه السّلام ذکر می کند، از بنی امیه با عنوان «ملوک » و از عباسیان با عنوان «ائمه » نام می برد.

این عنوانها با پافشاری شیعه بر این که خلافت / امامت منحصراً به علی علیه السّلام و فرزندانش تعلق داشته تباین دارد. ظاهراً بیرونی مثل چند تن دیگر از علمای قرن چهارم ، دلبستگی شدید به علی علیه السّلام و اهل بیت پیامبر را با پذیرفتن سه خلیفه اول و نیز تا حدی پذیرش عباسیان درآمیخته است ؛این شیوه نزد برخی از معتزله آن روزگار مثل صاحب بن عبّاد نیز آشکار بود. در کارهای بعدی بیرونی که پس از مهاجرت اجباری او به غزنه (در ۴۰۸) نوشته شده اند، دلبستگی او به تشیع نامحسوس تر است و این امر باتوجه به پایبندی شدید سلاطین غزنوی به تسنّن عجیب نیست .

برای مثال ، ذکر عناوین کامل اسلامی در آثارالباقیه (ص ۳۲۸ـ ۳۳۵) را می توان با صورت خلاصه آنها در قانون مسعودی (ج ۱، ص ۲۵۵ـ۲۵۷) مقایسه کرد. با وجود این ، بیرونی همچنان از خاندان پیامبر با احترام زیاد سخن می گوید و مواضع شیعی و سنی را در کنار هم عرضه می کند. مثلاً در بحثی درباره اوقات نماز (۱۳۶۷، ص ۱۶۲)، نظریات عمر و امام جعفر صادق علیه السّلام را به دنبال هم می آورد. همچنین از معتزله در برابر تحریف دروغ آمیز عقایدشان دفاع می کند (۱۳۷۷، ص ۳).

او در عبارت غریبی از کتاب الجماهر فی الجواهر (ص ۳۵۱ـ۳۵۲) به مناسبت معرفی سنگ «خُماهن » (حجَرالدم ) اشاره می کند که شیعیان گونه سفیدرنگ این سنگ را برای تمایز از مخالفانشان (نوا صِبُهُم ) در نگین انگشتری خود به کار می برند و مخالفانشان از گونه سیاه رنگ این سنگ استفاده می کنند. بیرونی می افزاید که «من یک انگشتری با دو نگین از هردو رنگ برای فریفتن هر دو گروه ( و اجتناب از منسوب شدن به هریک از دو گروه ) داشتم ».

این عبارت بی شک نشانه بی رغبتی او نسبت به درگیریهای فرقه ای است ؛اما این احتمال هم وجود دارد که بیرونی خواسته باشد به بی اعتنا بودن به گرایشهای فرقه ای تظاهر کند تا انتقادهای موجود نسبت به آثار دوره جوانی خود را که بیانگر احساسات شیعی او بوده است خنثی کند.



منابع :

(۲۸) ابوریحان بیرونی ، الا´ثارالباقیه عن القرون الخالیه ، چاپ ادوارد زاخاو، لایپزیگ ۱۹۲۳؛
(۲۹) ( همو، الجماهر فی الجواهر ، چاپ یوسف الهادی ، تهران ۱۳۷۴ ش ) ؛
(۳۰) همو، رسائل البیرونی : افراد المقال فی امر الظلال ، حیدرآباد دکن ۱۳۶۷/۱۹۴۸؛
(۳۱) ( همو، ساقطات الا´ثار الباقیه عن القرون الخالیه ، تهران ۱۹۶۹ ) ؛
(۳۲) همو، کتاب البیرونی فی تحقیق ماللهند ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۷/۱۹۵۸؛
(۳۳) همو، کتاب القانون المسعودی ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۳ـ۱۳۷۵/ ۱۹۵۴ـ۱۹۵۶٫

۳) ریاضیات و نجوم .

بر اساس فهرستی که بیرونی از آثار خود، در پیوست رساله فی فهرست محمدبن زکریاء الرازی ، آورده و اطلاعاتی که از آثار وی پس از تهیه آن فهرست در دست است ، از ۱۸۰ عنوان تألیف ، ترجمه ، پیش نویس و آثار نیمه تمام بیرونی ، دست کم ۱۱۵ عنوان به ریاضیات ، نجوم و مطالب وابسته بدانها اختصاص داشته که ۲۸ عنوان از آنها به دست ما رسیده است ( رجوع کنید به ادامه مقاله ). با اینهمه ، در نهضت ترجمه متنهای علمی از عربی به لاتینی (قرنهای ششم و هفتم ) هیچیک از آثار او به لاتینی ترجمه نشد. احتمالاً غفلت زندگینامه نویسان دوره اسلامی از میراث علمی بیرونی در این امر مؤثر بوده است چرا که تنها ابن ابی اصیبعه چند سطر به بیرونی اختصاص داده و قفطی و ابن خلکان حتی نامی از او نبرده اند. شاید از آنجا که بیرونی در مجادلاتش با ابن سینا موفقیت چشمگیری به دست نیاورد، معاصران و جانشینان بلافصل او بیرونی را چهره برجسته ای به شمار نیاوردند و به مهارت او در حوزه فلسفه طبیعی تردید کردند.

باید در نظر داشت که بیرونی پس از مطرح کردن امکان حرکت وضعی زمین ، آن را موضوعی فلسفی دانسته و بلافاصله از کنار آن گذشته و خود را برای قضاوت در این باره صالح ندانسته است ( رجوع کنید به ادامه مقاله ). همچنین بیرونی بر خلاف معاصرانش نظیر ابن هیثم و ابوعبید جوزجانی و جانشینانش چون مؤیدالدین عُرضی ، خواجه نصیرالدین طوسی ، قطب الدین شیرازی و ابن شاطر که همگی به انتقاد از نجوم بطلمیوسی برخاستند و حتی در مواردی الگوهای دیگری برای هیئت عالم مطرح کردند، اثری در این باره ننگاشته است . این انتقادها یکی از وجوه بسیار مهم نجوم دوره اسلامی در قرنهای هفتم و هشتم به شمار می آمده و بر کارهای کوپرنیک در این زمینه اثر گذاشته است . تنها اثری که در این زمینه از بیرونی یاد شده ، اثر گمشده ابطال البهتان بایراد البرهان است که بنابر شواهد در رد نظریه بطلمیوس درباره عرض سیارات تألیف شده بود.

در ریاضی آثار زیر از بیرونی به جا مانده است :

باب آغازین کتاب التفهیم * بیرونی به هندسه و باب دوم آن به حساب و جبر و مقابله اختصاص دارد. در کتاب مختصری که بیرونی با عنوان راشیکات الهند به عربی تالیف کرده ، مطالبی در باب نسبت و تناسب در ریاضیات هند و آنچه در این باره از ریاضیات یونان به کشورهای اسلامی رسیده آورده است . عنوان دو اثر دیگر بیرونی در ریاضیات محض استخراج الاوتار فی الدائره بخواص الخط المنحنی الواقع فیها (برای آگاهی از نسخه های خطی این اثر رجوع کنید به ماتویفسکایا و روزنفلد ، ج ۲، ص ۲۷۶ و برای آگاهی از متن کتاب رجوع کنید بهقربانی ، ص ۹۵ـ۱۹۷؛قربانی همچنین تحریری به فارسی از این کتاب در ۱۳۵۵ ش منتشر کرده است ) و جمع الطرق السائره فی معرفه اوتار الدائره است که به اندازه گیری طول وترهای دایره مربوط می شود (برای آگاهی از نسخه خطی این کتاب رجوع کنید به قربانی ، ص ۹۸).

همچنین ، بیرونی در نامه ای ( کتاب ابی ریحان الی ابی سعید ) اثبات ابونصرِ عراق * بر «شکل مغنی * » را برای ابوسعید سجزی * بیان کرده است . اثری از او با عنوان مقاله فی النسب التی بین الفلزات و الجواهر فی الحجم نیز حاوی کاربردهایی از ریاضیات در محاسبه وزن مخصوص اجسام است (همان ، ص ۳۱، ۳۶؛
نیز رجوع کنید به قانون مسعودی * ).

در باب نجوم و مطالب وابسته به آن ،

گذشته از آثار الباقیه * ، التفهیم و قانون مسعودی آثار زیر از بیرونی موجود است (برای فهرست آثار گمشده بیرونی در این زمینه رجوع کنید به قربانی ، ص ۴۶ـ۵۴):

مقالید علم الهیئه مایحدث فی سطح بسیط الکره . یکی از مهمترین آثار بیرونی و نخستین کتاب کاملی است که در باب مثلثات کروی نگاشته شده است . بیرونی این اثر را به نام ابوالعباس مرزبان بن رستم بن شروین از امیرزادگان آل باوند و مؤلف کتاب مرزبان نامه نوشته است . موضوع این اثر معرفی شکل مغنی و به کارگیری آن در محاسبات نجومی به جای شکل القطاع * به طور مفصل و مشروح است (قربانی ، ص ۱۹۸ـ۱۹۹؛برای اطلاع از محتویات این رساله و پژوهشهای اخیر درباره آن رجوع کنید به همان ، ۱۹۸ـ۲۳۷). همه پژوهشهای اخیر درباره این رساله بر اساس نسخه ای است به تاریخ کتابت ۷۸۴، موجود در کتابخانه مدرسه عالی شهید مطهری (سپهسالار سابق )، که منحصر به فرد پنداشته می شد. اما بتازگی نسخه پاکیزه و خوانایی از این اثر یافت شده که در مجموعه ای خصوصی نگهداری می شود و فیلم آن به شماره A664 (گ ۴۱ پ ـ ۱۲۶ ر) در کتابخانه لیدن موجود است . این نسخه را علی محمد بن محمدحسین اصفهانی * (۱۲۱۵ـ۱۲۹۳) ریاضیدان ایرانی در ۱۲۷۹ از روی نسخه ای به تاریخ ۷۸۴ (که قاعدتاً باید همان نسخه سپهسالار باشد) کتابت کرده است .

تحدید نهایات الاماکن لتصحیح مسافات المساکن . نسخه نفیسی از این اثر که در کتابخانه فاتح استانبول نگهداری می شود در رجب ۴۱۶ کتابت شده است (همان ، ص ۳۲). بنابراین خود اثر باید در فاصله ۴۰۸ ـ سال ورود بیرونی به غزنه ـ و ۴۱۶، نوشته شده باشد. بیرونی انگیزه خود را در تألیف این اثر چنین آورده است (۱۳۵۲ش ، ص ۳۴ـ۳۵): «…و اما آنچه مخصوصاً مورد نظر است اینکه همه اینها ( مختصات جغرافیایی ) را برای شهر غزنه که پایتخت کشور مشرق است اندازه بگیرم ، چه این شهر، به گمان آن کس که تقدیر را از بشر می داند، به تقدیر بشری وطن من است ، و همه تقدیر در حقیقت مخصوص خدای یگانه است ؛و در آن ، اگر بتوانم ، پیوسته به آنچه از خاطر دور نمی شود از رصدکردن و کوشش علمی می پردازم ، و قبله آن را درست می کنم …» تعیین سمت قبله برای غزنه که مسئله ریاضی نسبتاً دشواری بود و به استفاده از مثلثات کروی پیشرفته نیاز داشت ، به بیرونی مجال داد تا از فواید ریاضیات و نجوم ریاضی سخن بگوید. موضوع تعیین سمت قبله به عنوان یک امر شرعی ، مستلزم به کارگیری جغرافیای ریاضی بود و بر این اساس بیرونی در کنار علوم «اواخر» (اسلامی ) از علوم «اوایل » (یونانی ) نیز دفاع کرده است (همان ، ص ۶ـ ۸).

بیرونی در ادامه مقدمه این اثر، به مسائل مربوط به فلسفه طبیعی در مورد آفرینش و تشکیل ربع مسکون نیز پرداخته که بیانگر وضعیت چنین پژوهشهایی در روزگار بیرونی است . برای مثال ، در نظریه های زمین شناسی موجود بازنگریهایی می شد تا بتوانند وجود سنگواره ها را در بخشهایی از سرزمینهای مسکونی که ظاهراً هرگز به دریا نزدیک نبوده است ، توضیح دهند. به مدد این گونه پژوهشهای بیرونی است که از سایر آثار مفقود درباره زمین شناسی ، نظیر فی بناءالمُدن ابن عمید (متوفی ۳۶۰)، آگاه می شویم . بیرونی در تحدید علاوه بر عرضه چندین روش برای تعیین سمت قبله ، فصلهای جامعی را به مسائل عملی دیگر چون تعیین نصف النهار محل ، فاصله میان شهرها، روشهای رصد و مانند آن اختصاص داده است . علاوه بر ویرایش متن عربی ، این کتاب به زبانهای فارسی ، انگلیسی و روسی ترجمه شده است (برای آگاهی از ترجمه ها و شرحهای مختلف این کتاب رجوع کنید به ایرانیکا ، ذیل مادّه ؛سزگین ، ج ۶، ص ۲۶۷ـ ۲۶۸).

اِفرادُ المَقال فی امرِ الظِلال . بیرونی در این کتاب نیز می کوشد تا تمایز میان مباحث ریاضی و فلسفه را تشریح کند. او معتقد است که بدون استفاده از نجوم و حساب و هندسه به سختی می توان مبحث سایه ها را درک کرد و کسی که این علوم را با دین ناسازگار بداند نه تنها با عوام تفاوتی ندارد بلکه «با این دفاع نابجای خود به دین لطمه می زند» (از مقدمه افراد که همراه با سه باب نخست این اثر به علت آشفتگی در صحافی نسخه خطی در ضمن کتاب فی حرکات الشمس ابراهیم بن سنان ص ۳۵ـ۳۶ آورده شده است ؛رجوع کنید به قربانی ، ص ۳۴ـ۳۵).

بیرونی در مقدمه ای طولانی کاربردهای گوناگون ظل (سایه ) را از نظر نجومی بررسی می کند. سپس با تعریف توابع ظل ، یعنی ظل مستوی (کتانژانت ) و ظل معکوس (تانژانت )، در بابهای ۹ و ۱۰ به بحث خود پایان می دهد. آنگاه روابط میان این تابعها و دیگر تابعهای مثلثاتی به تفصیل مورد بحث قرار می گیرد (بابهای ۱۱ و ۱۲) و روشهایی عملی برای تبیین توابع ظل عرضه می شود (بابهای ۱۳ تا ۱۷). این پژوهشها، از طریق تعیین رابطه اندازه گیری سایه با تعیین نصف النهار محل و سپس تعیین اوقات شرعی ، به شدت کاربرد دینی پیدا می کند که به نوبه خود (بابهای ۲۵ و ۲۶) به بررسی اوقات نماز و نمایش آنها به صورت منحنیهایی بر ابزارهای نجومی می انجامد. این منحنیها معادل کاربرد امروزی نمودارهای تابعهای ریاضی است . باب ۲۷ به بررسی مزایای استفاده از تابعهای مثلثاتی به جای قضیه منلائوس اختصاص دارد و در بابهای ۲۸ تا ۳۰ با آوردن مطالب متفرقه درباره سایه ها به بحث پایان می دهد.

گرچه بیرونی در این اثر خواسته است اوقات نماز را به روش ریاضی تعیین کند و بدین ترتیب ریاضیات را برای مقاصد دینی به کار گیرد، رساله افراد را می توان متن مستقلی در مثلثات دانست . درواقع از لحاظ تاریخی ، بررسی ابزارهای سنجش سایه و تعیین وقت ، منشأ پیدایش تابعهای مثلثاتی بوده است (برای اطلاع از عنوان بابهای سی گانه این اثر رجوع کنید به قربانی ، ص ۳۵ـ۳۷ و برای اطلاع از نسخه های خطی و کارهای انجام شده ، بر این کتاب رجوع کنید به سزگین ، ج ۵، ص ۳۸۰).

استیعاب الوجوه الممکنه فی صنعه الاسطرلاب . با آنکه نسخه های متعددی از این اثر باقی است و علیرغم اهمیت آن در تاریخ نجوم بویژه تاریخچه ابزارهای نجومی ، هنوز مورد بررسی محققان قرار نگرفته است . بیرونی در این کتاب علاوه بر بررسی کلیه انواع شناخته شده اسطرلاب و عرضه گزارشی از تاریخچه تحول فنی این ابزار نجومی یونانی تا قرن پنجم ، توضیحات مفصلی هم درباره انواع اسطرلابهای بدیع و شالوده نظری آنها آورده است . برای مثال ، بیرونی درباره اسطرلاب زورقی که ابوسعید احمدبن محمد سجزی آن را ابداع کرده است می گوید (گ ۷۹ ر): «اسطرلاب ساده ای ، ساخته ابوسعید سجزی دیدم فاقد بخش شمالی یا جنوبی ، که زورقی نامیده می شد. از این اسطرلاب خیلی خوشم آمد زیرا ابوسعید آن را برمبنای نظریه مستقلی ابداع کرده بود که عده ای آن را قبول دارند و طبق آن حرکت کلی ظاهری ، ناشی از حرکت زمین و نه آسمان است .

من جداً بر این باورم که تحقیق درباره این حرکت و تجزیه و تحلیل آن دشوار است و این امر نباید آنهایی که با خطوط هندسی سر و کار دارند یعنی هندسه دانان (مهندسان ) و منجمان را نگران کند، زیرا چنین نظریه ای به هیچ وجه کار آنها را بی اعتبار نمی کند. مسئولیت تجزیه و تحلیل این گونه مسائل و نظریات برعهده فیلسوفان طبیعی است .» نوشته احمدبن حمدان حرانی در کتاب جامع الفنون (گ ۶۴ پ ) در قرن هفتم هجری هم مؤید آن است که کسانی از جمله سجزی به حرکت وضعی زمین (برخلاف جلوه ظاهری و نظریات بطلمیوس ) معتقد بودند: «طبق نظر مهندسان ، زمین حرکت دورانی پیوسته ای دارد و آنچه به ظاهر حرکت آسمان دیده می شود، درواقع به خاطر حرکت زمین ـ و نه ستارگان ـ است » (برای آگاهی از کارهای انجام شده بر روی استیعاب و نسخه های خطی آن رجوع کنید به سزگین ، ج ۶، ص ۲۶۸؛نیز رجوع کنید به ماتویفسکایا و روزنفلد، ج ۲، ص ۲۸۴).

تمهید المستقر لتحقیق معنی الممرّ . این متن نمونه خوبی از روش برخورد بیرونی با احکام نجوم است . او یک مفهوم ، در اینجا ممرّ * (عبور اجرام یا نقاط فرضی آسمانی از نصف النهار یا از مقابل یکدیگر) را برمی گزیند، کاربردهای عمومی این اصطلاح را به تفصیل بررسی می کند، سپس ممرّ را از لحاظ ریاضی تعریف می کند و آن را به دیگر مفاهیم نجومی که قبلاً تعریف شده اند ربط می دهد. بیرونی پس از عرضه تمامی اطلاعاتی که درباره یک مفهوم خاص گرد آورده است ، روشهای متعدد خود را برای حل مسئله یا دقیقتر کردن تعریفها عرضه می کند. بعلاوه ، در هر مورد روشهای مختلف پیشینیان را با دید انتقادی مطرح می سازد و روش خود را اثبات می کند. به این ترتیب ، بیرونی اطلاعاتی از محتوای برخی از آثار گذشته که اکنون برجای نمانده اند به دست می دهد (برای آگاهی از نسخه های خطی و پژوهشهای انجام یافته درباره این اثر رجوع کنید به سزگین ، ج ۶، ص ۲۶۷).

غرّه الزیجات . این متن تنها یکی از چندین کتاب سانسکریت است که ظاهراً بیرونی بانی ترجمه آنها به عربی بوده است . دیوید پینگری که متن ویراسته این اثر را بررسی کرده است ، براساس متن موجود که ظاهراً در حوالی ۴۱۷ ترجمه شده است نتیجه گرفته است که بیرونی از منابع نجومی سانسکریت اطلاع تخصصی و دقیقی نداشته است . درواقع در این که بیرونی خود، این متون را ترجمه کرده باشد تردید وجود دارد. نام اصلی این اثر کَرَنَ تِلَکَ بوده و بِجیانَند بنارسی در ۳۵۵ آن را تألیف کرده است (ابوریحان بیرونی ، ۱۹۷۸، مقدمه قریشی ، ص ۱). متن سانسکریت آن برجای نمانده و ویرایشی از ترجمه عربی آن که در احمدآباد هند موجود است همراه با ترجمه انگلیسی به چاپ رسیده است .

فی تسطیح الصُوَر و تبطیخ الکُوَر . درباره انتقال تصویر صور سماوی و مواضع شهرها و کشورها از سطح کروی به روی صفحه (برای آگاهی از نسخه های خطی این رساله رجوع کنید بهماتویفسکایا و روزنفلد، ج ۲، ص ۲۷۷). نسخه بسیار کهنی از این اثر به شماره ۵۴۶۹ در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران نگهداری می شود که یک قرن بعد از زمان مؤلف کتابت شده است (دانش پژوه ، ج ۱۶، ص ۱۷؛دانش پژوه و افشار، دفتر چهارم ، ص ۴۴۸). فیورینی بخشهایی از این اثر را به ایتالیایی (قربانی ، ص ۳۱) و سوتر تمامی آن را به آلمانی (بروکلمان ، > ذیل < ، ج ۱، ص ۸۷۴) ترجمه کرده اند. همچنین سعیدان آن را براساس نسخه محفوظ در کتابخانه لیدن به چاپ رسانیده است . برگرن نیز این کتاب را بررسی و بعضی خطاهای چاپ سعیدان را تصحیح کرده است . او همچنین (ص ۸۱ـ۹۶) تصویر دستنویس محفوظ در لیدن را به چاپ رسانیده است .

مقاله فی استخراج قدرالارض برصد انحطاط الافق عن قلل الجبال . این رساله تنها دو برگ انتهایی رساله ای در اسطرلاب نوشته بیرونی است ( رجوع کنید به ادامه مقاله ؛ایرانیکا ، ذیل مادّه ) که نالینو (ص ۳۶۲) آن را فصلی از رساله فی الاسطرلاب بیرونی ولی سزگین (ج ۶، ص ۲۷۲) آن را رساله مستقلی دانسته است . ویدمان این اوراق را به آلمانی ترجمه کرده (همانجا) و نالینو (ص ۳۶۲ـ۳۶۴) درباره روش به کار گرفته شده در این رساله توضیحاتی داده است .

حکایه الا´له المسماه السدس الفخری . رساله کوتاهی درباره آلت نجومی سدس فخری که از اختراعات ابومحمود خجندی (قرن چهارم ) بوده است (برای آگاهی از نسخه های خطی این اثر رجوع کنید به سزگین ، ج ۶، ص ۲۶۹). سدیو این رساله را به فرانسه و بولگاکف به روسی ترجمه کرده اند ( ایرانیکا ، همانجا).

مقاله فی التحلیل والتقطیع للتعدیل . تنها نسخه بازمانده از این اثر در هند نگهداری می شود (ماتویفسکایا و روزنفلد، ج ۲، ص ۲۸۹) و پراکندگی اوراق این تنها دستنویس که بین مجموعه ای از آثار بیرونی و چند دانشمند اسلامی دیگر قرار دارد (هوخندایک ، ص ۱۴۸) باعث شده است این رساله به اشتباه دوبار بین اوراق کتاب استخراج الاوتار فی الدائره به چاپ برسد (قربانی ، ص ۴۳).

کتاب الدرر فی سطح الاُکَر . تنها نسخه باقی مانده از این اثر در انگلستان نگهداری می شود (ماتویفسکایا و روزنفلد، ج ۲، ص ۲۷۹).

رساله فی معرفه سمت القبله . رساله کوتاهی درباره شناسایی جهت قبله که سزگین (ج ۶، ص ۲۶۹) تنها یک نسخه از آن را معرفی کرده است (برای آگاهی از نسخه های خطی دیگر این اثر رجوع کنید به قربانی ، ص ۳۳).

رساله فی تصویر الکواکب و البلدان فی ای دائرتین اردنا . تنها نسخه باقی مانده از این اثر جزو مجموعه ای خطی نوشته شده در قرن ششم وجود دارد (سزگین ، ج ۶، ص ۲۶۸؛دانش پژوه و افشار، دفتر چهارم ، ص ۴۴۷ـ ۴۴۸).

کتاب فی اخراج ما فی قوه الاسطرلاب الی الفعل (برای آگاهی از نسخه های خطی این اثر رجوع کنید به سزگین ، ج ۶، ص ۲۶۸).

مقاله فی صنعه الاسطرلاب . از این رساله نسخه بسیار کهنی در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران وجود دارد (سزگین ، ج ۶، ص ۲۶۹) که به نام مقاله ابی الریحان البیرونی فی صفه الاسطرلاب نیز معرفی شده است (دانش پژوه و افشار، دفتر چهارم ، ص ۴۴۸).

رساله فی الاسطرلاب . رساله مفصلی درباره کاربردهای مختلف اسطرلاب در ۶۷ باب (برای آگاهی از نسخه های خطی این رساله رجوع کنید به سزگین ، ج ۶، ص ۲۶۹؛
و برای اطلاع از بابهای آن رجوع کنید به آلوارت ، ج ۵، ص ۲۲۸ـ۲۳۰). کتاب العمل بالاسطرلاب نیز که به نوشته سزگین (همانجا) نسخه ای از آن در مشهد نگهداری می شود (گلچین معانی ، ج ۸، ص ۳۱) در اصل نسخه ای از رساله فی الاسطرلاب است . همچنین دو دستنویس از این رساله در کتابخانه دانشکده الهیات دانشگاه تهران نگهداری می شود (قربانی ، ص ۴۱) که سزگین آنها را معرفی نکرده است . نسخه هایی نیز که فؤاد سید (قسم ۱، ص ۴۴۶) با عنوان ریاضه الفکر و العقل فی استخراج ما فی قوه الاسطرلاب الی الفعل تألیف بیرونی دانسته است ، نسخی از این رساله اند.

مقاله فی التطریق باستعمال فنون الاسطرلابات . تنها نسخه باقی مانده از این رساله در پاریس نگهداری می شود (سزگین ، ج ۶، ص ۲۶۹) و پینس در مقاله ای به معرفی آن پرداخته است (همانجا).

مقاله فی تسهیل التسطیح الاسطرلابی و العمل بمرکباته من الشمالی و الجنوبی . رساله ای در دو مقاله درباره ساخت اسطرلاب و بعضی کاربردهای آن (برای آگاهی از نسخه های خطی این اثر رجوع کنید به همان ، ج ۶، ص ۲۶۹ـ۲۷۰). همچنین دستنویسی از این رساله در کتابخانه ملک تهران نگهداری می شود (دانش پژوه و افشار، ج ۵، ص ۱۲۶).

مقیاس المرجع فی العمل باسطرلاب المسطح . ماتویفسکایا و روزنفلد (ج ۲، ص ۲۸۸) نسخه ای از این کتاب را در مصر معرفی کرده اند.

جوامع معانی کتاب ابی حامد الصاغانی فی التسطیح التام . کتاب بیرونی درباره تسطیح به روش ابوحامد صاغانی . از این کتاب نسخه ای در هلند وجود دارد (سزگین ، ج ۶، ص ۲۷۰). بیرونی در بخشهایی از استیعاب (از جمله گ ۹۶) به این رساله اشاره کرده و بعضی قسمتهای آن را آورده است .

اثری که سزگین (ج ۵، ص ۳۸۲) تحت عنوان البرهان علی مسئله من کتاب ارشمیدس به بیرونی نسبت داده است در اصل برگی از کتاب استخراج الاوتار است .



منابع :

(۳۴) ابراهیم بن سنان ، کتاب فی حرکات الشمس ، حیدرآباد دکن ۱۳۶۶؛
(۳۵) ابوریحان بیرونی ، استیعاب الوجوه الممکنه فی صنعه الاسطرلاب ، نسخه خطی کتابخانه دانشگاه لیدن ، ش ۵ر۵۹۱٫ or ؛
(۳۶) همو، غُره الزیجات ، یا، کَرَن تِلَکَ ، چاپ محمد فضل الدین قریشی ، لاهور ۱۹۷۸؛
(۳۷) همو، کتاب تحدید نهایات الاماکن لتصحیح مسافات المساکن ، ترجمه احمد آرام ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۳۸) ایرج افشار و محمدتقی دانش پژوه ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه ملی ملک ، ج ۵، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۳۹) احمدبن حمدان حرانی ، کتاب جامع الفنون ، نسخه خطی کتابخانه بریتانیا، ش ۶۲۹۹؛
(۴۰) محمدتقی دانش پژوه ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران ، ج ۱۶، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۴۱) محمدتقی دانش پژوه و ایرج افشار، نسخه های خطی ، دفتر چهارم ، تهران ۱۳۴۴ ش ؛
(۴۲) فؤاد سید، فهرست المخطوطات : نشره بالمخطوطات التی اقتنتها الدار من سنه ۱۹۳۶ـ ۱۹۵۵ ، قسم ۱، قاهره ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۴۳) ابوالقاسم قربانی ، تحقیقی در آثار ریاضی ابوریحان بیرونی : تحریری نوین از بیرونی نامه ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛
(۴۴) احمد گلچین معانی ، فهرست کتب خطی کتابخانه آستان قدس رضوی ، ج ۸ ، مشهد ۱۳۵۰ ش ؛
(۴۵) کارلو آلفونسو نالینو، تاریخ نجوم اسلامی ، ترجمه احمد آرام ، تهران ?( ۱۳۴۹ ش ) ؛

(۴۶) W. Ahlwardt, Handschriften-Verzeichnisse Koniglichen Bibliothek zu Berlin: Verzeichniss der arabischen Handschriften , Berlin 1893;
(۴۷) J. L. Berggren, “Al-Birun on plane maps of the sphere”, Journal for the history of Arabic science , vol. 6, nos. 1&2 (1982);
(۴۸) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband, , 1937-1942;
(۴۹) Encyclopaedia Iranica , s.v. “B iruni, Abu Rayh ¤a ¦n. II: bibliography” (by David Pingree);
(۵۰) J. P. Hogendijk, “Rearranging the Arabic mathematical and astronomical manuscript Bankipore 2468”, Journal for the history of Arabic science , vol. 6, nos. 1&2 (1982);
(۵۱) G. P. Matvievskaya and B. A. Rozenfeld, Matematiki i astronomi musulmanskogo srednevekovya i ikh trudi , Moscow 1983;
(۵۲) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , Leiden 1967-1984.

(۵۳) عباسیان < ؛با اصلاحات و افزوده هایی از گروه تاریخ علم /

جرج صلیبا 

۴) داروشناسی .

پیشینه .

ابوریحان ، به گفته خود، از نوجوانی به شناخت موادّ دارویی و نامهای آنها بسیار شائق بود ( الصَّیْدَنه ، چاپ زریاب ، ص ۱۵؛در این مقاله همه ارجاعها به همین چاپ خواهد بود) و در طول زندگی ، شخصاً و یا به یاری برخی از دوستان فاضل خود، مطالبی در باره آن مواد از منابع قدیم و همروزگارِ خود ( رجوع کنید به مآخذ بیرونی در دنباله مقاله ) گرد می آورْد، ولی ظاهراً هرگز فرصت نیافت که مطالب گردآمده را به دلخواه و به شیوه عالمانه خود، بپردازد و تألیف و ارائه کند (چنانکه ، مثلاً، در مورد کانیشناسی کرده است )، تا این که در اواخر عمر که سنّش از هشتاد سال گذشته و تقریباً نابینا وناشنوا شده بود (همان ، ص ۱۷)، به یاری دوست دانشمند خود، ابوحامد احمد بن محمد نَهشعی (کذا؛= «بَیْهقی » به گمان زریاب ، همان ، ص ۱۸، پانویس ۱)، که هم در «لُغت » قوی بود و هم پزشکی را نزد استادان مبرّز آموخته و هم در آثار پیشینیان و متأخّران فحص کرده بود، معلومات او را به گردآورده های خود افزود و بدینسان ظاهراً پیش نویس تألیفی در صَیْدَنه (یا صَیْدَله ؛= داروشناسی ، داروسازی ) را فراهم آورد (همان ، ص ۱۷ـ ۱۸؛درباره چند و چون همکاری نهشعی / بیهقی با ابوریحان رجوع کنید بهمایرهوف ، به نقل زریاب ، مقدمه ، ص هفده ).

بعید نیست که ابوسَهْل عیسی بن یحیی «المَسیحیّ الجُرجانی »، دانشمند دیگری که ، گویا از بسیاریِ علاقه به ابوریحان ، چند رساله به نام او نوشته بود ( د. اسلام ، چاپ دوم )، پیشتر در این زمینه به ابوریحان کمک کرده بوده باشد.از تألیف (یا پیش نویس تألیف ) ابوریحان به عربی ، معروف به الصیدنه (یا کتاب الصیدنه فی الطّب )، متأسفانه فقط یک نسخه بسیار ناقص و مغلوط ، مورّخ ۶۷۸، به استنساخ محمد بن ابراهیم تبریزی ، معروف به غضنفر، بازمانده است (ش ۴۵، کتابخانه غورشونلی زاده در شهر بورسَه ( ترکیّه ) ؛دیگر نسخه های موجود از روی آن نسخه یگانه نوشته شده است ).

نواقص و عیبهای نسخه موجود . ترجمه و تحریری فارسی به قلم ابوبکر بن علی بن عثمان کاسانی (دهه سوم سده هفتم ) از الصیدنه ابوریحان در دست است (چاپ ستوده و افشار) که ، گرچه خود ناقص و مغلوط است ، به وسیله آن می توان سَقَطات نسخه عربی را تعیین و بعض غلطهای استنساخی و مشکلات آن را تا اندازه ای رفع کرد. در مقایسه با ترجمه ـ اقتباسِ کاسانی ، نسخه عربی عمدتاً فاقد همه مدخلهای حرف ر و بیشتر مدخلهای حرفهای ب / پ ، ج / چ و ق است . کریموف در ترجمه روسی الصیدنه و، به تَبَع او، زریاب در چاپ متن آن ، مدخلهای ناموجود در متن عربی را از متن فارسی برگرفته و در ترجمه و چاپ خود گنجانده اند (درباره ترجمه فارسی آزاد کاسانی رجوع کنید به دنباله مقاله ). بدینسان شمار مدخلهای مختلط گوناگون (چه مدخلهای اصلی عربی و فارسی و چه مدخلهای ارجاعی یا ترادُفی ) در چاپ زریاب بالغ بر ۱۱۳۱ شده است (به شمارش دقیق نویسنده حاضر).

از مقدمه مشروحی که ابوریحان بر الصیدنه نوشته (بلکه املا کرده ) است برمی آید که او تألیف مبسوطی را در باره مواد دارویی منظور می داشته است ، ولی از روی یگانه نسخه عربی و ترجمه ـ اقتباس فارسیِ آن نمی توان حکم کرد که او موفق به چنان تألیف جامعی شده بود یا این که تألیفش تا اواخر عمر ناقص ماند. به هرحال ، در نسخه موجود، علاوه بر افتادگیهای مذکور، عیب دیگری دیده می شود، یعنی ناهماهنگی کمّی و کیفی در محتویات : بعض مدخلها بسیار کوتاه (یک یا دو سه جمله ) است (البته بجز مدخلهای ترادفی ، مثلاً: « اِبن دَأیه ، الغُراب »، «دُبّاء، هوَ القَرعُ الیابس »)، مثلاً رجوع کنید بهاباغورس ، اخیروس ، اُذن الحِمار ، و دبوط ؛برخی دیگر کمابیش مشروحتر است ، مثلاً، اَفیون ، تُفّاح و حُضُض ، و بعض آنها دو صفحه چاپی یا بیشتر را دربرگرفته است ، مثلاً، ابنوس ، اُترج و بیش (هر یک تقریباً دو صفحه )، صَبر (بیش از دوصفحه ) و بَلَسان (تقریباً سه صفحه ) (برای توضیح بیشتر درباره مدخلها رجوع کنید بهدنباله مقاله ).

پژوهشهای داروشناختی پیش از بیرونی و مآخذ او . پیش ز ارزیابی مساهمه داروشناختی بیرونی ، لازم است که نظری به پژوهشهای داروشناختی پیش از بیرونی (در حقیقت ،مآخذ او) بیفکنیم . داروشناسی دوره اسلامی ، همچون پزشکی ، عمدتاً مبتنی بر دانش یونانی و برگرفته از بعض آثار دانشمندان یونانی بود، که از طریق ترجمه های سُریانی و عربی ، بویژه ترجمه آثار بُقراط * ، دیوسکوریدس * (دیسقوریدس )، جالینوس * ، اُریباسیوس * و بولُس اجانیطی * ، از سده سوم به بعد به دانشوران دوره اسلامی انتقال یافت ( رجوع کنید به د. اسلام ، چاپ دوم ، مقاله «ادویه »). از میان آثار اینان ، تصنیف دیوسکوریدس (سده نخست میلادی )، s ¦s iatrike ¦Peri hyle (لفظاً، «اندرهَیولای ( =مادّه / موادِّ ) پزشکی » که در مآخذ قدیم دوره اسلامی بِنارو به کتاب الحَشائش معروف شده بود (گاهی نیز به نام درست فی هَیولی ‘ الطّب خوانده شده است )، جامعترین و معتبرترینو مشهورترین تألیف یونانی درباره «مُفردات » (= مواد دارویی یا خوراکی بسیط ، غیر مرکّب ) بود.

این کتاب را نخست به روزگار خلیفه عبّاسی ، جعفرمتوکّل (حک : ۲۳۲ـ۲۴۷)، دانشمند و ترجمان نامدار، حنین بن اسحاق * (۱۹۴ـ۲۶۰)، در بیت الحکمه * بغداد به سریانی ترجمه کرد. سپس شاگرد و دستیارش ، اِصطِفَن بن بَسیل * ، آن را از یونانی به عربی برگرداند، و حنین ترجمه او را وارسی و اصلاح کرد. اصطفن و حنین نتوانستند نامهای عربی (یا فارسی ـ عربی ) برای همه مواد مذکور در کتاب دیوسکوریدس بیابند، بویژه این که بسیاری از آن مواد (خصوصاًگیاهان ) در کشورهای شرق جهان اسلام در آن روزگار، ناموجود یا ناشناخته بود. لذا آن دو در بسیاری از موارد ناچار به تعریب (= آوانگاری ) نامهای یونانی شدند (مثلاً، اَرَسطولوخیا برای صa £aristolok «زَرآوند» و اُسْطوخودوس به جای dos ¨a £stoik یونانی ) و گاهی به ترجمه لفظی نامهایی که معنای لفظی آنها واضح بود اکتفا کردند (مثلاً، لسان الحمل به جای arnئglآson «بارهنگ » و لِحْیَه التَّیس ، لفظاً «ریشِ بُز»، به جای trapopآgآn «شِنْگ ») و معادل یابی را به آیندگان واگذاشتند ( رجوع کنید بهابن أبی اُصیبعه ، ج ۲، ص ۴۶ـ ۴۸).

دو مسئله تعیین هویّت مفردات ناآشنا و معادل یابی برای نامهای یونانی در ترجمه تألیفات حکیمان یونانی دیگر و در تألیفات پزشکی دوره اسلامی تا روزگار ابوریحان باقی بود. با گذشت زمان ، چند صد مادّه دارویی دیگر، که یونانیان نمی شناختند، با نامهای بومی آنها (هندی ، فارسی ، گویشی ایرانی ، عربی گویشی ، بربری ، اندلسی و جز اینها) به میراث داروشناختی یونانیان افزوده شد (لکلر ( ج ۲، ص ۲۳۲ـ۲۳۳ ) لیست ناکاملی از این مفردات جدید به دست داده است ). بدینسان ، آشفتگی شدیدی درباره هویّت بسیاری از مفردات و تطبیق نامهای آنها در زبانهای گوناگون در داروشناسی دوره اسلامی پدید آمد. گذشته از مشکل نامگذاری ، اوصاف گیاهداروشناختی دیوسکوریدس و ادیب گیاهشناسی چون ابوحنیفه دینوری * (سده سوم ؛در مورد گیاهان جزیره العرب ) و برخی دیگر برای بازشناسی بسیاری از گیاهان بسنده و واضح نبود.

لذا دانشمندانی ، بویژه پس از سده چهارم ، برای رفع این مشکلها کوشیدند. خودِ حنین بن اسحاق ظاهراً نخستین کسی بود که به چنین کاری دست زد: ابن أبی اصیبعه (ج ۱، ص ۱۹۹) تألیفی را در این زمینه ( کتاب فی أسماءِ الادویه المُفرده عَلی حُروف المُعجم ) در جزو آثار او ذکر کرده است ، اما چون ظاهراً این کتاب به جا نمانده ( رجوع کنید به سزگین ، ج ۳، ص ۲۵۶)، نمی توان مساهمه حنین را ارزیابی کرد. پس از او، سلیمان بن حَسّان ، معروف به ابن جُلْجُل * (سده چهارم )، دو تألیف در این خصوص کرده است ، یعنی تفسیر أسماءِ الادویه المفرده و مقالهٌ فی ذِکرِ الادویه الّتی لَم یَذْکُرْها دیسقوریدسُ فی کتابه مِمّا یُسْتَعملُ فی صناعه الطِّب ، که نسخه خطی آنها در بعض کتابخانه ها یافت می شود ( رجوع کنید به سزگین ، ج ۳، ص ۳۰۹ـ ۳۱۰). کتابی مجهول المؤلّف که در اواخر سده ششم و باز در غرب جهان اسلام (در مراکش ) نوشته شده است ، شرحٌ لِکتاب دیاسقوریدوس فی هَیولی الطبّ (چاپ دیتریش )، دوام مشکلها در این زمینه و اختلاف نظر چند تن از دانشمندان را درباره بسیاری از مفردات می نمایاند.

جالینوس (سده دوم میلادی ) حکیم یونانی نامدار دیگری بود که ترجمه عربی بعض تألیفات عدیدش در پزشکی و داروشناسی زمینه رونق داروشناسی جالینوسی در دوره اسلامی را تحکیم کرد، بویژه کتاب فی الادویه المفرده او (= ( کتاب فی ) قوی الادویه المفرده ؛رجوع کنید به سزگین ، ج ۳، ص ۱۰۹ـ۱۱۰؛ترجمه حنین )، که یکی از مآخذ مهم ابوریحان نیز بوده است . سپس باید اُریباسیوس (سده چهارم میلادی ) و بولُس (سده هفتم میلادی )، دو حکیمِ «جَمّاع » (به قول ابوریحان ، ص ۱۴؛= گردآورنده ( نوشته های پیشینیان ) ) یونانی را ذکر کرد: اوّلی مؤلف دانشنامه ای پزشکی (در عربی به نام کتاب السَّبعین یا الکُنّاش ( الاکبر ) خوانده شده است ؛رجوع کنید به سزگین ، ج ۳، ص ۱۵۳) در هفتاد «مقاله » (از جمله ، مقاله هایی درباره خوراکیها و داروها)، و دوّمی صاحب دانشنامه ای در هفت «مقاله »، معروف به الکُنّاش ( فی الطّب ) یا کُنّاش الثُّریّا (سزگین ، ج ۳، ص ۱۶۹؛ترجمه حنین )، که آخرین «مقاله » آن درباره داروهای مفرد بوده است .

پس از ترجمه آثار پزشکی داروشناسی یونانی مذکور، داروشناسی بسرعت در کشورهای شرقی و غربی جهان اسلام رونق یافت (ابن نَدیم ( متوفی ۳۷۸ ) ؛قِفْطی ( متوفی ۶۴۶ ) و ابن أبی أُصیبعه ( متوفی ۶۶۸ ) در حدود صد تن را که تألیفی درباره مفردات پزشکی داشته اند، ذکر کرده اند). حکیمان بسیاری در بلاد اسلامی (از نژادهای گوناگون ، دارای زبانهای مادری و مذهبهای مختلف ، ولی عمدتاً عربی نویس ) کمابیش به داروشناسی پرداختند ــ چه در رساله هایی مستقل چه در جزو تألیفات کلّیتر (برای فهرستی از آنان تا حدود ۴۳۰ رجوع کنید به سزگین ، ج ۳، ص هشت ـ یازده ).

در اینجا می توان فقط مهمترینِ آنان را که مأخذ و مرجع بیرونی (و یا همکاران ) او بودند، ذکر کرد (برای فهرست کامل مآخذ ابوریحان رجوع کنید به الصیدنه ، ترجمه روسی ، مقدمه کریموف ، ص ۶۰ـ۱۰۹): ماسَرجویه * (رونقش در اواخر سده دوم و اوایل سده سوم )، مؤلفِ رساله فی أبدال الادویه … و کتاب فی الغِذاء ( رجوع کنید به سزگین ،ج ۳، ص ۲۲۴ـ۲۲۵)؛یوحنّا/ یحیی بن ماسویه (ح ۱۶۰ـ۲۴۳)، معلّم حنین بن اسحاق ، دارای تألیفات بسیار، از جمله ، آثاری درباره موادّ خوشبو، خوراکیها و بعض انواع داروها (سزگین ، ج ۳، ص ۲۳۳ـ۲۳۶)؛حنین بن اسحاق * ، که ، علاوه بر ترجمه ، تصنیفات بسیاری هم داشته است ، از جمله ، تلخیص یا تحریر کتاب الادویه المفرده جالینوس ، اختیار الادویه ، کتاب الابدال ( = أبدال الادویه ) ، و کتاب مذکور درباره نامهای داروهای مفرد ( رجوع کنید بهسزگین ، ج ۳، ص ۲۴۷ـ۲۵۶)؛پسر او، اسحاق بن حنین * (۲۱۵ـ ۲۹۸)، مؤلفِ کتاب الادویه المفرده و کتاب الادویه الموجوده لِکُلِّ مکانٍ (سزگین ، ج ۳، ص ۲۶۷ـ ۲۶۸)؛ابو زید صَهارْبُخت بن ماسَرجویه (نیمه دوم سده دوم و نیمه نخست سده سوم )، شارح کُنّاش جورجیس (سزگین ، ج ۳، ص ۲۴۲)؛محمد بن زکریایِ رازی * (ح ۲۵۱ـ۳۱۳)، صاحب تألیفات بسیار، بویژه الحاوی ، که در آن ، جای بزرگی به مواد دارویی ساده (ج ۲۰ و ۲۱) اختصاص دارد؛ابوالخیر الحسن بن سُوار، معروف به ابن خَمّار * (۳۳۱ـ ? ۴۴۰؛صاحب کتاب الاغذیه و حواشی ای بر تألیف بولُس ( رجوع کنید به سزگین ، ج ۳، ص ۳۲۲ـ۳۲۳، و فهرستهای کتاب الصیدنه ابوریحان ، ص ۷۴۱ ) )؛ابومعاذ جَوانْکانی / جَوارْکانی (سده سوم یا چهارم ؟)، مؤلف تفسیر الادویه ( رجوع کنید بهسزگین ، ج ۳، ص ۳۱۲؛الصیدنه ، مقدمه کریموف ، ص ۱۰۵)؛و بِشْر بن عبدالوهّاب فَزاری (تاریخهای زندگی او نامعلوم ؛شاید سده چهارم )، مؤلف تفاسیر الادویه ( رجوع کنید به سزگین ، ص ۳۱۳؛الصیدنه ، مقدمه کریموف ، ص ۱۰۶).

افزون بر منابع مذکور، بیرونی دو واژه نامه چند زبانه نامهای مفردات پزشکی را که در روزگار او رایج بود، ذکر کرده است (ص ۱۶): یکی موسوم به دَهْ نام ، که نسخه های آن که «در دست عوام » بود چندان «فاسد» بود که سودی از آنها عاید نمی شد و، از این گذشته ، برخلافِ عنوانِ آن ، برای هر مادّه دَه نام به دَه زبان وجود نداشت ؛دیگری واژه نامه ای که «در دستِ مسیحیان » بود به نامِ ( سُریانیِ ) بشاق شماهی ، «یعنی تفسیر نامها»، که به چهارْ نام نیز معروف بود، حاوی چهار نام برای هر مادّه به زبانهای «رومی » ( =یونانی بیزانسی ؟ ) ، سریانی ، عربی و فارسی ، و چون نسخه های آن از «آفات تصحیف » خالی بود، وی بیشترِ محتوای نسخه ای از آن را که به خط سریانی بود، در الصیدنه نقل کرد (در باره بشاق شماهی ، یا، به املای درست تر، پُشّاق شِماهی ؛رجوع کنید بهتوضیح زریاب به نقل از اولمان ، مقدمه ، ص چهل و شش ). رواج این دو واژه نامه ضمناً حاکی از تعدّد و تشتّتِ نامهای مرادف داروها در روزگار بیرونی و در آن منطقه از جهان اسلام است .

محتوای کتاب الصیدنه موجود .

این تألیف دارای دو بخش است : مقدمه ای دراز با موضوعهایی ناهمگن (ص ۳ـ ۱۸)، و بخش اصلی شامل مطالبی در باره شمار نسبتاً بزرگی از موادّ دارویی و مانند اینها (به ترتیب الفبایی حرف اول نام مواد؛ص ۱۹ـ۶۴۱).

بیرونی در مقدمه این کتاب ، موضوعهای مختلفی را به میان آورده است ،

از جمله :

۱) اشتقاق واژه های صَیدنه /صَیدله و صَیدَنانی /صَیدَلانی (داروساز، داروفروش ، «عطّار») نهایتاً از چَندَن / چَندَلِ هندی (=صَندَل ، چوبِ خوشبوی معروف ) (ص ۵، ۷).

۲) تعریف فن یا پیشه صیدنه ، که ، به گمان بیرونی ، پایینترین مرتبه از مراتب پزشکی است (بالاترین مرتبه ، احاطه پزشک ـ داروشناس بر «طبیعیات » و آشنایی با اصول قیاس و تجزیه و تحلیل منطقی است )، و حتی می توان گفت که صیدنه فنی مستقل است و نه از مراتب پزشکی ؛اوصاف یک داروساز ماهر؛داروسازان / شناسان معمولاً به «تقلید» و «الاخذ بالسَّماع » (پیروی کورکورانه از نوشته های پیشینیان و اکتفا به مسموعات ) این پیشه را می آموزند، در صورتی که پیشرفت در داروشناسی مستلزم شاگردی نزد استادان ماهر این فن و کوشش مستمر برای شناخت مواد دارویی از طریق مشاهده و تجربه شخصی است (ص ۳ـ۴).

۳) ظاهراً بیرونی دیوسکوریدس (دیسقوریدس ) را نمونه اَعلای یک گیاهداروشناس می دانست . می گوید (ص ۱۳): «هر اُمتی موصوف به تقدم در علمی یا عملی است .در غرب ، یونانیان پیش از مَسیحیت ، در عنایت به مباحث ( علمی و فلسفی ) و رسانیدنِ علوم به بالاترین مراتب و نزدیک ساختن آنها به کمال ، فضل و برتری داشتند. اگر دیسقوریدس ِ ایشان در نواحی ما ( = خوارزم ، آسیای مرکزی ) بود و کوشش خود را مقصور به شناختِ حَشایشِ ( =گیاهان دارویی ) کوهها و درّه های ما می کرد، حسب تجاربِ خود در همه حشایشِ ( سرزمین ما ) خواص دارویی شفابخشی می یافت … و اما در شرق ، بجز هندیها هیچ امّتی شوق و ذوق به علم ندارد، اما این فنون ( در اینجا منظور پزشکی و داروشناسی است ) نزد هندیها مبتنی بر اصولی است مُباین با قوانینی که از غربیها به ما رسیده است …» (اشاره بیرونی به اختلاف مبانی نظری پزشکی ـ داروشناسی قدیمِ بُقراطی ـ جالینوسیِ یونانی و پزشکیِ هنوز رایج آیورْوِدایی هندی است ).

۴) تقسیم آنچه خوردنی است به خوراک («غذاء»)، دارو («دَواء») و زهر («سَمّ»)، بیان کیفیّات اینها (مثلاً، درجات چهارگانه «قوّت » آنها)، و تفکیک آنها به ساده («مفرد») و مرکب ؛رحجان درمان با «رژیم غذایی » (به اصطلاح امروزی ) و، اگر رژیم غذایی بسنده نباشد، استفاده از داروهای مفرد، و اگر داروهای بسیط کافی نباشد، توسّل به داروهای مرکب . بیرونی تأکید می کند که ، در صورتِ لزومِ استعمال داروهای مرکب ، پزشک می بایست از آنهایی که کمترین و سالمترین «اَخلاط » (=اَجزا) را دارند استفاده کند. چنانچه نیاز به «داروهای ( ذاتاً ) سمّی » اُفتد، پزشکان با افزودنِ داروهایی «مُصلِح »، مضرَّت آنها را « اِصلاح » می کنند (ص ۹ـ۱۱).

۵) «دانشی برتر از داروسازی / فروشی (صیدنه )، معرفت به «قُوا» (نیروها) و خواصِّ ( فیزیولوژیکی ) داروهای بسیط ( در اصطلاح امروزی ، )pharmacognosy است . اگر برای این معرفت ، از لحاظ طولِ تجربه و استفاده از قیاس حدّی می بود، از پیشینیانِ یونانی ، دیوسکوریدس و جالینوس ، و از متأخران ، یحیی بن ماسویه ، ماسرجویه ، محمد بن زکریای رازی و ابو زَید اَرَّجانی ( ناشناخته ؛رجوع کنید به الصیدنه ، مقدمه کریموف ، ص ۱۰۴ـ۱۰۵ ) برای تعیین آن حَدّ شایسته تر بودند». مع ذلک ، بیرونی در استحقارِ این «متأخران » می گوید که همه ایشان «جَمّاع » و از اجتهادِ پیشینیان (= بقراط ، دیسقوریدس و جالینوس ) ناتوان بودند (ص ۱۲) (در اینجا باید گفت که خود ابوریحان هم مشمول استحقار مذکور می شود، زیرا از حیثِ داروشناسی او هم عمدتاً «جَمّاع »ای بیش نبوده است ، مگر در چند مورد نادر؛رجوع کنید به مساهمه او در دنباله مقاله ).

۶) در تهیه داروهای مرکب ، صیدلانی و پزشک «به دو اَمر، بزرگترین نیاز را دارند»: «حَذف » و «تبدیل ». «حذف » یعنی اگر یکی از اجزای داروی مرکب مشهوری موجود نباشد، نباید از کُلّ ترکیب و استعمال آن چشم پوشید؛«تبدیل » یعنی به کاربردن ماده ای که دقیقاً یا تقریباً دارای طبع و قوت و اثر مادّه ناموجودی باشد ( رجوع کنید بهبَدَل (۳) * ). بیرونی به تفصیل درباره اقسام «تبدیل » (مثلاً، «تبدیل به نوع » و «تبدیل به جنس ») سخن گفته در پایان تأکید می کند که پزشکان ، با علم و تجربه خود، شایسته تر از هر کسی برای تعیین بَدَلهای داروهای بسیط و سپس انتقال دریافته های خود به «داروسازانِ امین »اند (ص ۱۲ـ۱۳). ضمناً، در جای دیگری (ص ۱۸)، در تحقیرِ دو تألیف مربوطه محمدِ زکریای رازی ، کتاب فی الصیدنه و کتاب فی الابدال ، می گوید که «من این دو کتاب را مطالعه کردم ( ولی ) از آنها به قدر کافی سودی نبردم ، ( فقط ) بعض محتویات آنها را به آنچه نزد من گِرد آمده بود، افزودم ».

۷) ستایش دین اسلام و زبان عربی (به عنوان زبان علم ) و برتری آن بر زبانهای دیگر برای بیان مضامین علمی ، از جمله ، بر فارسی که ، به عقیده او، «برای ( حکایت ) اَخبار خُسروان و گفت و گوهای شبانه ( «الاخبار الِکسرویّه و الاسْمار اللیلیّه » ) شایسته است »؛در تحقیر زبان فارسی حتی می گوید که «من هجوِ ( خود را ) به عربی بیش از مدحِ ( خود ) به فارسی دوست دارم ». یگانه عیبی که بیرونی در زبان عربی دیده است نارسایی خطّ آن برای ضبط نامهای بیگانه (عمدتاً، یونانی ، «رومی » و سریانی ) داروهاست (ص ۱۴).

۸) بیرونی دو شکایت دیگر هم دارد: یکی از بیدقتی کاتبان در استنساخ و غفلت از مقابله نسخه ها؛دیگری از «خیانت » مترجمان کتابهای یونانی ، که معمولاً به نقل ( =آوانگاری ) نامهای یونانی حشایش بسنده کرده اند، در حالی که «بعض آن حشایش در بلاد ما می رویند و در عربی ( کذا ) نامی دارند». بیرونی از سه عیبِ مذکور نتیجه می گیرد که آن ترجمه ها در خور اطمینان نیستند و بود و نبودشان یکی است ، و اگر این «آفت »ها نبود، ترجمه عربی آثار حکیمان یونانی ( برای داروشناسی ) کفایت می کرد (ص ۱۵ـ۱۶).ارزیابی مُساهمه ابوریحان و الصیدنه موجود . بیرونی صیدنه را چنین تعریف می کند (ص ۱۱ـ۱۲): «شناخت اجناس و انواع داروهای بسیط و ( شناختِ ) برگزیده ( = بهترینِ ) اینها ( برای استعمال ) و ترکیب اجزای داروهای مرکب طبقِ نسخه های مدوّن یا طِبقِ دستورِ ( پزشک ) مؤتمنِ مُصلح . مرتبه برتر از این ، شناختِ قُوا و خواصِ داروهاست .»

بنا بر این و نظر به شرح مذکور بیرونی درباره طبایع و قوای داروها، و کیفیات «اصلاح » و « اِبدال » آنها (در مقدمه )، قاعدتاً انتظار می رفت که او این مطالب را، اگر نه در همه موارد، در مورد بیشتر مواد ذکر کند؛ولی او به طور کلی به همان بخش اول تعریف صیدنه بسنده کرده است . خود می گوید (ص ۱۸): «ذکرِ چیزی از قوا و خواص ادویه و تفصیل آنها را اراده نکردم ( زیرا ) این موضوع برای ( کسی ) مانندِ من متعذّر است ، مگر ( در مواردی که ) اضطراری برای ذکر آنها بوده باشد.» لذا، در مقاله های مشروح بازمانده ابوریحان ، وی معمولاً به ذکر انواع مادّه منظور، رویشگاه (های ) آن ، نظرهای مختلف درباره ماهیت آن (در موارد مشکوک )، غالباً اطلاعات گوناگون درباره آن مادّه ، و نامهای آن در چند زبان ، می پردازد ( رجوع کنید به ذکر نامهای مترادف در دنباله مقاله ).

یکی از ویژگیهای توصیفهای بیرونی (ظاهراً به تقلید از ابوحنیفه دینوری ؛از مآخذ مهم او، که بیش از ۲۳۰ بار از آن نقل کرده است ؛الصیدنه ، مقدمه کریموف ، ص ۹۱) استشهاد به شاعران عربی است که مادّه منظور را در شعر خود ذکر کرده اند. در توجیه این استشهاد می گوید (ص ۱۴ـ۱۵): «تازیان در اوائل که در بیابانها می زیستند، قومی اُمّی ( = فاقد خط و نگارش ) بودند، که برای تخلید ( جاودان سازی ) ( هر چیز ) به حفظ ( =به حافظه سپردن ) و قاپیدنِ ( مطالب ) از زبانها ( ی این و آن ) متکی بودند و، لذا، شعرْ دفترهای ایشان برای معارف ( = دانستنیها، معلومات ) و یادمان ایشان برای الایّام ( =روزهای به یادماندنی ) و نَسَبها ( ی قبیله های عرب ) گردید. لذا، ما غالباً برای شناختِ ( مفردات دارویی ) و شاهد آوردن برای استشفاف ( روشن ساختن ) مطالب ، به شعرهای آنان رجوع کردیم .» این ادعاهای بیرونی غالباً درست نیست ، زیرا، اولاً، او فقط به شعر شاعران دوره جاهلیت تازیان استشهاد نمی کند و، ثانیاً، در بیشتر موارد، ذکر این اشعار به «استشفاف مطالب » کمکی نمی نماید، بلکه بیشتر جنبه «اظهار فضل » در ادبیات عرب دارد (مثلاً رجوع کنید به اشعاری که درباره اُتْرج ( =تُرنج ، بالنگ ) آورده است ).

گفته شد که الصیدنه ، مانند بیشتر نظایر پیشین و همروزگار خود (مثلاً، کتاب دوم القانون فی الطب ابن سینا) عمدتاً التقاطی از نوشته های دیگران است . مع ذلک ، نسخه های ناقص (عربی و فارسیِ) آن از ملاحظات و مشاهدات شخصی و نکته سنجیهای ابوریحان که سفرها و اقامتهایی در آسیای میانه ، ایران (بویژه ، گرگان )، شمال هند و افغانستان (کنونی ) کرده بود، خالی نیست ؛مثلاً رجوع کنید به آنُک (سُرب )، اُترُج (بالنگ )، اِجّاص (آلو)، اثمد (سُرمه )، اکسیوس ، اَصابع اللُّصُوص ، اَنجُرَه (گزنه )، بسیس ، بُل ، تامول ، چا (= چای )، خزامی ، زیتون ، کَمأه (قارچ )، کَمّون (زیره )، و مِحْلَب .

یکی دیگر از خدمتهای (ناخودآگاهانه ) بیرونی به تاریخ علم در الصیدنه این است که از میان ۲۵۰ تنی که او به مناسبتی نام ایشان را برده است (به شمارش کریموف ، ص ۶۰) ــ پزشکان ، طبیعی دانان ، ادیبان ، شاعران ، و جز ایشان ــ شمارِ در خور ملاحظه ای از آنان فقط از طریق نقلهایی که ابوریحان از آنان کرده است ، تا اندازه ای شناخته می شوند ــ دانشمندان گمنامی مانند ابوالعباس خُشَّکی ، ابو زید اَرَّجانی ، ابومُعاذ جَوانکانی ، ابونصرخطیبی ، ابوسَهل رَسائلی ، بِشر بن عبد الوهاب فَزاری ، فهلمان / بهلمان ، صاحب کتاب المَشاهیر ، و صاحب کتاب الیاقوته ( رجوع کنید به الصیدنه ، ترجمه روسی ، مقدمه کریموف ، «مؤلفان نامشخص »، ص ۱۰۴ـ۱۰۹، و «تألیفهای بی نامِ ( مؤلف ) »، ص ۱۰۹ـ۱۱۵).

آنچه شاید بتوان بزرگترین ویژگی و امتیاز الصیدنه دانست فراوانی نامهای مُرادف مواد دارویی ، بویژه نامهای ایرانی آنهاست . توجه به نامهای مفردات پزشکی در زبانهای «کلاسیک » قدیم ــ یونانی ، لاتینی ، سریانی ، عربی ــ تقریباً در همه تألیفات داروشناختیِ پیش و پس از ابوریحان یافت می شود. پزشکان ـ داروشناسان و گیاهشناسان کشورهای غربی جهان اسلام و کشورهای قدیم «خاورنزدیک » (به اصطلاح امروزی ) سپس به یافتن و ذکر نامهای اندلسی ، بربری ، عربی محلی (گویشی ) و مانند اینها پرداخته اند (مثلاً، ابوالعباس احمد بن محمد نَباتیِ اشبیلی ، ابوجعفر احمد غافقی ، ابن میمون ، ابن بیطار، و داوود انطاکی )؛ولی نوآوری ابوریحان در این زمینه ، ذکر شمار نسبتاً بزرگی از نامهای مفردات در زبانهای نواحی شرقی جهان اسلام قدیم ، و، تا آنجا که به حوزه فرهنگی ایران قدیم مربوط می شود، نامهای «ایرانی » است ، به این شرح ( الصیدنه ، مقدمه کریموف ، ص ۵۳، از مجموع بیش از ۴۵۰۰ نام ؛نیز رجوع کنید به کیا و راشدِ مُحصّل ):

۱) عربی (کلاسیک ، گویشی ): ۱۶۰۰ نام ، ۵ر۳۵%؛
۲) ایرانی (فارسی ، فارسی گویشی ، سِجزی = سیستانی ، زابُلی ، زبانهای محلی نواحی آسیای میانه ، خراسان ( به معنای وسیع جغرافیایی قدیم آن ) و افغانستان ، مانند خوارزم ، سُغد، تُخارستان ، سمرقند، بُخارا، تِرمذ، فَرغانه ، و بُست ): ۱۱۰۰ نام ، ۴ر۲۴%؛
۳) «رومی »/ یونانی : ۷۵۰ نام ، ۶ر۱۶%؛
۴) سُریانی : ۴۰۰ نام ، ۸ر۸%؛
۵) هندی (شامل سِنْدی ): ۳۵۰ نام ، ۷ر۷%؛

۶) لاتینی :۱۵ نام ، بی ذکرِ درصد؛
۷) ترکی : ۹ نام ، بی ذکردرصد؛
۸) نامهای مجهول المنشأ: ۲۸۰ تا، ۲ر۶% . برای نمودنِ اشتیاق ابوریحان بیرونی به گردآوری و ذکر نامهای مُرادف ،به یک مثال بسنده می کنیم : «بُطْم » (ص ۱۱۵ـ۱۱۶) که نامهایی به این توضیح برای گیاه ، میوه و صمغ آن در دو متن عربی و فارسی آورده شده است : رومی ، شش صورت مُحرّف از یک یا دو اصطلاح ؛
سُریانی ، دو صورت از یک واژه ؛
عربی ، یک واژه (بجز خودِ بُطم )؛
هندی ، یک واژه ؛
نیشابوری و قاینی ، دو صورت از یک واژه ؛
زبانِ «اهل خراسان »، یک واژه ؛
سجزی ، یک واژه ؛
زبانِ «اهل مَکران و قُزدار»، یک واژه ؛
«فارسی »، دو واژه . مرادفهای نام دانه بُطم : عربی ، یک اصطلاح ؛
فارسی ، سه واژه ؛
برای صمغ آن : سریانی ، دو واژه ؛
عربی ، دو اصطلاح ؛
فارسی ، چهار واژه .

ترجمه فارسی الصیدنه .

مؤلف این ترجمه «آزاد»، ابوبکربن علی بن عثمان کاسانی (از اهل کاسان ، شهری در ولایت قدیم فَرغانه در ما وراء النهر)، پس از جلای وطن و استقرار در هند، نسخه نسبتاً کاملتری از کتاب الصیدنه موجودِ بیرونی را به سبکی خاصّ ترجمه و به سلطان دهلی ، شمس الدین ابوالفتح اِیلْتُتمِش (حک : ۶۰۷ـ۶۳۳) اهدا کرد (احتمالاً در ۶۲۵؛الصیدنه ، چاپ زریاب ، مقدمه ، ص بیست و شش ). از این ترجمه چندین دستنویس وجود دارد (افشار و ستوده از پنج دستنویس برای چاپ آن استفاده کرده اند؛ارجاعات به صیدنه فارسی در این مقاله به همین چاپ است ).

در مقایسه محتویات دو متن عربی و فارسی ، تفاوتهای عمده ای که میان آنها دیده می شود چنین است (برای تفصیل این تفاوتها رجوع کنید بهصیدنه ، چاپ ستوده و افشار، مقدمه ، ص چهارده ـ بیست ، و چاپ زریاب ، مقدمه ، ص بیست و هفت ـ سی و سه ؛برای توصیف کلی صیدنه فارسی ، نیز رجوع کنید به همان ، ترجمه روسی ، مقدمه کریموف ، ص ۲۵ـ۳۰):

۱) کاسانی مقدمه بیرونی را به اختصار و با حذف بعض مطالب (مثلاً، تبجیل اسلام ، تجلیل زبان عربی و تحقیر زبان فارسی ) آورده است .

۲) از خودِ متن ، همه استشهادها به شعر عرب ، غالباً جمله هایی و بسیاری از مدخلهای کوتاه را حذف کرده است (مثلاً، در فصل حرف لام ، مدخلهایِ لسان الکَلب ، لَفّ ، لؤلؤ ، لوفقراقس و لیمو ).

۳) بسیاری از مدخلهای موجود در متن عربی در متن فارسی نیست (برای فهرستی از آنها رجوع کنید به الصیدنه ، چاپ زریاب ، مقدمه ، ص بیست و نه ـ سی و یک ).

۴) در عوض ، مدخلهایی در متن فارسی هست که در الصیدنه موجود، نیست (مثلاً، در همان فصل لام ، لاژورد نظیری در متن عربی ندارد)، و بعض مقالات در متن فارسی مشروحتر است (مثلاً، مقاله «چا» ( =چای ) ، در متن فارسی ، ج ۱، ص ۱۶۵ـ۱۶۷، بیش از سه برابرِ آن در متن عربی است ).

۵) در متن فارسی ، مطالب اضافی بسیاری در باره نامهای مفردات (تلفظ ، معانی ، مترادفها) هست ، که مترجم عمدتاً از تهذیب اللّغه ابومنصور محمد بن احمد اَزهَری (متوفی ۳۷۰) و گاهی از کسان دیگری نقل کرده است (مثلاً، رجوع کنید بهاباغورس در متن فارسی ، ج ۱، ص ۳۶ـ۳۷)، بویژه در مواردی که کاسانی خواسته است به زبان عربیِ بیرونی خُرده بگیرد (مثلاً، رجوع کنید بهتوجیه نادرستی که او، برخلاف رأی درست بیرونی ، درباره اشتقاق یا منشأ واژه صیدنانی از منابع دیگری نقل کرده است ، ج ۱، ص ۲۴ـ۲۵).

۶) نسخه های صیدنه فارسی (بجز یکی که مبنای چاپ ستوده و افشار بوده است ) با تألیف دیگری ممزوج شده است ، با عنوانِ «خواص ادویه مفرده از این کتاب صیدنه »، «ترجمه » ( کذا ) قاضی جلالِ کاسانی ، مؤلف ناشناسی که بدینسان خواسته است این نقیصه را جبران کند. کاتبی یا کاتبانی ، شاید به سبب یگانگی نسبت دو مؤلف ، اشتباهاً مطالب «قاضی جلال کاسانی » درباره قوا و خواص و اَبدالِ مفردات را در متن ابو بکر کاسانی به آخرِ توصیف مواد مربوطه افزوده اند. خوشبختانه ، در متن چاپی صیدنه فارسی ، مطالبِ «قاضی جلال کاسانی » جداگانه در جلد دوم صیدنه فارسی آورده شده است .

مقایسه صیدنه فارسی و تکمله «قاضی جلال کاسانی » چند موضوع را آشکار می کند:

۱) قاضی جلال ترجمه فارسی ابو بکر کاسانی را در دست داشته است ، و نه متن عربی دیگری از الصیدنه بیرونی را، زیرا در بسیاری از موارد، ترجمه ابو بکر کاسانی را عیناً یا به اختصار نقل کرده است (مثلاً، رجوع کنید بهتبیانج ، ج ۱، ص ۳۲۷، در ترجمه کاسانی و رتبیانج در تکمله قاضی جلال ، ج ۲، ص ۸۶۹).

۲) بر خلافِ ادعای قاضی جلال ، او خواص همه مفردات را ذکر نکرده است (مثلاً، رجوع کنید به شماره های ۳، ۴، ۱۲ و ۵۷). در ذکر خواص مفردات ، اصولاً به صیدنه فارسی ابو بکر کاسانی ارجاع می دهد و گاهی به منابع دیگر.

پس از این توضیحاتِ ضرورتاً کوتاه ، اکنون شاید بهتر بتوان برخی از داوریهای کمابیش اغراق آمیز معاصران را درباره ارزش و جایگاه الصیدنه بیرونی ارزیابی کرد. حکیم محمد سعید (مقتول در ۱۳۷۷ش / ۱۹۹۸) بیرونی را «پدر داروسازی در دوره قرون وُسطای اسلام » (ص ۳۲) و مبتکر «روش طبقه بندی گیاهان هفت قرن پیش از لینّه ( گیاهشناس نامدار سوئدی ، ۱۷۰۷ـ ۱۷۷۸ ) » (!) دانسته است (ص ۳۳). کریموف ( الصیدنه ، ترجمه روسی ، مقدمه ، ص ۴۱) معتقد است که « ( این تألیف ) ارزشمندترین اثر تاریخی سده های میانه خاور در داروشناسی است که کاملترین تصور درباره داروهای شناخته شده آن زمان را به دست می دهد و برخی از مسایل نظری این رشته را روشن می سازد».

چاپهای الصیدنه .

۱) چاپ غیرانتقادی متن عربی (با ترجمه و توضیحات انگلیسی ) به وسیله محمد سعید و رانا اِحسان الهی ، کراچی ۱۹۷۳ (درباره عیبهای آن رجوع کنید به الصیدنه ، چاپ زریاب ، مقدمه ، ص بیست و دو، بیست و سه ، سی و پنج )؛
۲) چاپ انتقادی ع . زریاب (تهران ۱۳۷۰ش )، که با احتراز از معایب چاپ کراچی و به کمک ترجمه و توضیحات روسی کریموف (۱۹۷۳) انجام گرفته است ؛
۳) مقدمه الصیدنه (همراه با ترجمه و توضیحات به آلمانی )، به وسیله م . مایرهوف ، برلین ۱۹۳۲؛
۴) چاپ نیمه انتقادی ترجمه ـ تحریر فارسی الصیدنه ، نگارش کاسانی ، به وسیله م .ستوده و ا.افشار، تهران ۱۳۷۰ش .

ترجمه های الصیدنه .

۱) ترجمه آلمانی مقدمه ابوریحان به وسیله مایرهوف (همراه با مقدمه و توضیحات عالمانه به آلمانی )، مذکور در بالا؛
۲) ترجمه انگلیسی بسیار مغلوط و نادرست محمد سعید، مذکور در بالا؛
۳) ترجمه روسی بسیاردقیق کریموف ، همراه با مقدمه مشروح و توضیحات بسیار ارزشمند (تاشکند ۱۹۷۳)، مذکور در بالا؛
۴) البته ترجمه ـ تحریر ـ اقتباس ِ فارسی کاسانی (مذکور در بالا) را نیز می توان در اینجا هم ذکر کرد.

در پایان ، گفتنی است که ، در حالی که تألیف همولایتی و همروزگار ابوریحان ، یعنی القانون ابن سینا، در همان «سده های میانه » به لاتینی ترجمه شد (چاپ ونیز ( ایتالیا ) ، ۱۵۴۴ میلادی ) و تا اواخر سده شانزدهم آن را در بعض دانشگاههای اروپا تدریس می کردند، الصیدنه بیرونی (همچون دیگر آثار او) نه فقط در «سده های میانه » بلکه قرنها پس از آن دوره نیز در اروپا و در کشورهای غربی جهان اسلام ناشناخته ماند (مثلاً، ابن بیطار ( متوفی ۶۴۶ ) که در حدود سیصد بار مطالبی از ابن سینا نقل کرده ، یک بار هم به ابوریحان اشاره نکرده است ).



 منابع :

(۵۴) ابن ابی اصیبعه ، عیون الانباء فی طبقات الاطباء ، چاپ امرؤ القیس بن طحّان ، قاهره ۱۲۹۹/۱۸۸۲؛
(۵۵) ابوریحان بیرونی ، کتاب الصیدنه ، چاپ و ترجمه انگلیسی محمد سعید و رانا احسان الهی ، کراچی ۱۹۷۳؛
(۵۶) همان : کتاب الصیدنه فی الطب ، چاپ عباس زریاب ، تهران ۱۳۷۰ش ؛
(۵۷) همان : صیدنه ، ترجمه فارسی نیمه اول قرن هشتم هجری از ابو بکر بن علی بن عثمان کاسانی ، چاپ منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران ۱۳۵۸ش ؛
(۵۸) محمد بن زکریا رازی ، کتاب الحاوی فی الطب ، حیدرآباددکن ۱۳۷۴ـ۱۳۹۰/ ۱۹۵۵ـ۱۹۷۱؛
(۵۹) صادق کیا و محمدتقی راشد محصل ، واژه های گویشی ایرانی در نوشته های بیرونی ، تهران ۱۳۵۳ش ؛
(۶۰) محمد سعید، «پدر داروسازی در دوره قرون وسطای اسلام »، پیام یونسکو ، سال ۵، ش ۵۹ (تیر۱۳۵۳)؛

(۶۱) Abu Rayhan birui akognoziya v meditsine , tr. U. I. Karimov, Tashkent 1973;
(۶۲) Dioscurides triumphans: ein anonymer arabischer Kommentar (Ende 12. Jahrh. n. Chr.) zur Materia medica, arab. Text nebst kommentierter dt. غbers., hrsg. von Albert Dietrich, Gخttingen 1988;
(۶۳) EI 2 , s.vv. “Adwiya” (by B. Lewin), and ” A l-Biruni byD. J. Boilot);
(۶۴) Lucien Leclerc, Histoire de la mإdecine arabe , Paris 1876;
(۶۵) Max Meyerhof, “Das Vorwort zur Drogenkunde des biruni inQuellen und Studien zur Geschichte der Naturwissenschaften und der Medizin , 3 (1933), 157-208 and (Arabic text), 1-18;
(۶۶) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , vol. III: Medizin, Pharmazie, Zoologie, Tierheilkunde bis ca. 430 H., Leiden 1970.

 هوشنگ اعلم 

۵) کانیشناسی .

بیرونی اطلاعات کانیشناختی خود را عمدتاً در کتابی مخصوص ، یعنی الجماهر فی الجواهر ، در روزگار حکومت متزلزل نواده سلطان محمود غزنوی ، سلطان ابوالفتح مودود بن مسعود (۴۳۲ـ۴۴۱) و برای ضبط در کتابخانه او تألیف کرده است . عنوان معروفتر این کتاب ، که در نخستین چاپ آن نیز به کار رفته است (ویرایش دانشمند آلمانی ، فریتس کرنکو ، حیدرآباد دکن ، ۱۳۵۵/۱۹۳۶)، ( کتاب ) الجماهر فی معرفهِ الجواهر است ، ولی یوسف الهادی در چاپ خود (۱۳۷۴ش /۱۹۹۵؛در این مقاله همه ارجاعها به این چاپ است )، با استناد به کشف الظنون حاجی خلیفه و منابع دیگر (ص ۲۶)، عنوان درست را الجماهر فی الجواهر می داند (درباره نسخه های خطی این کتاب که دو ویراستار مذکور از سه تای آنها استفاده کرده اند رجوع کنید به مقدمه الهادی ، ص ۲۶ـ۲۷؛برای نسخه ها و توضیحهای دیگر رجوع کنید به اذکائی ، ص ۶۸ـ۶۹).

محتویات الجماهر .

این تألیف دارای دو بخش کمابیش نامتجانس است . یکی مقدمه ای (ص ۷۵ـ۱۰۱) شامل پانزده «تَرویحه » (در اینجا، تقریباً به معنای «تأمّل »)، و دیگری متن اصلی (ص ۱۰۳ـ۴۳۶) درباره «جواهر». در این «تَراویح » (جمع ترویحه )، بیرونی ، در چهارچوب عقاید مذهبیِ صُلبِ خود، موضوع ارزش «وضعی » (= غیرذاتی ، قراردادی ) دو فلز گرانبها، زر و سیم ، را که ، به اعتقاد او، حسب مشیّت الهی ، به صورت مسکوک مبنا و معیار تعیین ارزش کالاها و خدمات و نیز وسیله معاملات بازرگانی در جوامع آدمیان شده اند، بهانه کرده ، همچون عالم دین ، معلّم اخلاق ، جامعه شناس ، مُصلح اجتماعی ، اقتصاددان و جز اینها به تقبیح مفاسدی چون حرص مال ، زر و سیم اندوزی ، بُخل ، طلب لذّات جسمانی ، ستمکاری ، و تحسین مَحامدی چون دهِش ، اِنفاق ، دادگستری ، مروّت ، فتوّت ، پایبندی به دین و دولت ، و نیز پاکیزگی تن و پوشاک پرداخته است و، در تأیید نظرات خود، غالباً به آیات قرآنی و شاعران عرب استناد و به رویدادهای تاریخی و گاهی افسانه ای تمثیل کرده است . گرچه یکی از افاضل روزگار ما در تقدیر مقدمه مزبور بیرونی بسیار غلو کرده (حَمارنَه ، ۱۹۸۳، ص ۵ به بعد) آن را «سَلَف مقدمه مشهور ابن خلدون ( بر کتاب تاریخ او، کتاب العِبَر ) » دانسته است (همو، ۱۴۱۰، ص ۲۴۱ـ۲۴۲)، ولی از حیث روش تحقیق تاریخی ، عمق و وسعت تفکر در فلسفه تاریخ تمدن و در جامعه شناسی ، ابوریحان درخورِ مقایسه و برابری با ابن خلدون نیست (برای خلاصه منظمی از مطالب مشوّشِ «تراویح » رجوع کنید به قَنواتی ، ص ۴۳۹ـ۴۴۱).

بخش دوم در وصف «جواهر» (جمعِ جوهر ، معرّب گوهرفارسی ) است . در اصطلاح ابوریحان ، جوهر ، نه به معنای اصلی آن ، یعنی «مروارید»، بلکه به معنای سپسین آن در عربی ، یعنی «هر سنگی که چیزی سودمند از آن استخراج توان کرد» ( رجوع کنید بهمعلوف ، زیرِ الجوهر ؛به تعبیر درست تر، «هر کانی و شِبْهِکانی سودمند»)، و جواهر نه به معنای کنونی آن در فارسی و عربی (= اَحجار کریمه ، سنگهای گرانبها) به کار رفته اند. بدینسان ، در این تألیف «جواهر» شامل احجار کریمه (مثلاً الماس ، فیروزه )، فلزها (به معنای امروزی ، مثلاً آهن ، جیوه )، بعض آلیاژها (مثلاً برنج )، و تحجّرات آلی و غیرآلی (مثلاً کهربا، مُهره مار، مروارید) می شود، به این تفصیل (گروهبندی و ترتیب ذکر مواد طِبق ترتیب ابوریحان ؛املای نامهای مواد طبق چاپ الهادی ):

۱) «جواهر»: یاقوت ، لعل ، بَذَخْشی ، بیجاذی ، الماس ، سُنْباذَج ، لؤلؤ، زمرّد، فیروزَج ، عقیق ، جَزْع ، بلّور، بُسَّذ، جمست ، لازَوَرد، دَهْنَج ، یَشْم ، باذْزَهر، حَجَر التَّیس ، مومیای ، خَرَز، الحَیّات ، ختو، کهربا، مغناطیس ، خماهن و کوک ، شاذَنَج ، حجرالحلق ، الحجر الجالِب لِلْمَطَر، زُجاج ، مینا، قِصاع صینیّه ، و اذرک ؛
۲) «فلزات »: زِئبَق ، ذَهَب ، فِضّه ، نُحاس ، حدید، رَصاص ، اُسْرُب خارَصینی ؛
۳) «المعمولات و الممزوجات بالصَّنعَه » (= آلیاژها): شَبَه ، اسفیذروی ، بتروی ، طالیقون . در پایان ، بیرونی بخشی از کتاب الاءکلیل ِ همدانی ( ؟ ) درباره کانهای یَمَن را نقل کرده است . شرح هر مادّه معمولاً شامل این اطلاعات است : ماهیّت ، ویژگیها (از جمله ، «وزنِ مخصوص »، در مورد ۹ «جواهر» و ۹ «فلز»)، گونه ها، منابع (جغرافیایی )، نامها (به چند زبان ــ فارسی ، هندی ، یونانی ، سریانی ، و جز اینها)، کاربرد، بهای گونه ها، و حکایتهایی درباره آن مادّه . بیرونی غالباً برای تبیین یا تأیید مطلبی ، و گاه صرفاً برای اظهار تبحّر در شعر عرب ، به شاعران عرب استشهاد کرده است .

پیشینه کانیشناسی در دوره اسلامی ؛

مآخذ ابوریحان . بیرونی ادعا کرده که فقط به دو تألیف در این فن دسترسی داشته است :

۱) کتاب الجواهر و الاشباه یعقوب بن اسحاق کِنْدی (متوفی ح ۲۵۲)، که ، به گمان او، «دوشیزگی آن ( فن ) را برداشت و به ذُروه آن رسید» («اِفتَرَعَ… عُذْرَتَهُ و طهر ذُروَتَهُ»؛ص ۱۰۳)؛
۲) مقاله فارسی نصر بن یعقوب دینوری (همروزگار آل بویه در نیمه اول سده چهارم ؛
رجوع کنید به بروکلمان ، ج ۱، ص ۲۸۲، > ذیل < ، ج ۱، ص ۴۳۳)، که ، به گفته بیرونی (همانجا)، «در بیشتر ( موضوعات ) تابعِ کِنْدی » بود. بیرونی می گوید کوشیده است که چیزی از محتویات این دو تألیف را از قلم نیندازد، و مسموعات خود را به آنها بیفزاید (ص ۱۰۳ـ۱۰۴). بجز مسموعات ، بیرونی تجارب و مشاهدات خود را هم در الجماهر گنجانده است (مثلاً رجوع کنید به مبحث زُمرّد، ص ۲۶۲ به بعد).

درباره مآخذ بیرونی باید گفته شود که ، برخلاف ادعای او، کِنْدی نخستین کسی نبود که فن کانیشناسی را «اِفتراع » کرد! همروزگار و مرتبط با کندی ، ابو زکریا یوحنّا/ یحیی بن ماسویه بود (متوفی ۲۴۳)، صاحب کتاب الجواهر و صفاتها ، که کندی بیشتر معلومات جواهرشناختی خود را از آن گرفته و، بی این که مأخذ خود را ذکر کند، آن اطلاعات را به لفظ یا به معنی نقل کرده است ( رجوع کنید به ابن ماسویه ، مقدمه رؤوف ، ص ۱۳). بدینسان ، ابن ماسویه * ، به طور غیرمستقیم ، یکی از مآخذ عمده ابوریحان بوده است . چون ابن ندیم (ص ۳۲۰) دو رساله از کندی در کانیشناسی ذکر کرده است ، رساله فی انواع الجواهر الثمینه و غیرها و رساله فی انواع الحِجارَه ، که هر دو ظاهراً از دست رفته اند، معلوم نیست منظور بیرونی کدامیک از این دو اثر کندی است .

بجز آثار مذکورِ ابن ماسویه و « اِمام المجتهدین » (= کندی ، به تشخیص بیرونی )، هم تألیفات مستقل دیگری به عربی درباره کانیها بوده است و هم بررسیهایی در ضمن تألیفاتی کلّی تر. از تألیفات مستقل ، بجز سه تألیف جابر بن حیّان (متوفی ۲۰۰)، باید بویژه کتاب الاحجار منسوب به ارسطو، ترجمه عربی لوقا بن اِسرافیون (کذا؛
سده چهارم ؟ ویرایش و ترجمه آلمانی یولیوس روسکا )، را ذکر کرد، که شامل وصف هفتاد مادّه کانی و شبه کانی است . مهمترین تألیفات غیرمستقل کتاب مشهور حکیم نامدار یونانی دیوسکوریدس * (سده اول میلادی )، بغلط معروف به کتاب الحشائش (عنوان درست تر: کتاب فی الادویه المفرده )، است که بیرونی در کتاب دیگر خود، الصیدنه ( رجوع کنید بهبخش داروشناسی در همین مقاله ) او را بسیار ستوده و از او بسیار نقل کرده است .

کتاب دیوسکوریدس شامل وصف تقریباً صد کانی و شبه کانی نیز هست . تألیف بسیار مهم دیگری که ادعای ابوریحان را درباره تقدّم کِندی باطل و جهل (یا تجاهل ) او را در مورد منابع جواهرشناسیِ پیش از خود معلوم می کند، a ¤ks ¦ i Ratnapar («ارزشیابی جواهرات ») است که به زبان باستان هندوان (سانسکریت ) پیش از سده ششم میلادی همچون راهنمایی فنّی برای جوهریان هند تألیف یافته است (درباره این کتاب ، وسعت و دقت شگفت انگیز محتویات آن ، و بعض نکات دیگر، از جمله ، «معیار/ استانداردسازی » «جواهر نُهگانه » که نُه «جوهر» ابوریحان را به یاد می آورد، رجوع کنید به م . کین و م . جنکینز ، به نقل از ل . فینو ( ۱۸۹۶ میلادی ) ، مقاله «جوهر» در د. اسلام ،چاپ دوم ، تکمله ۵ ـ۶، ص ۲۵۸).

هند (یعنی هند و پاکستان کنونی ) از روزگاران قدیم منبع احجار کریمه بود، از آنجا و نواحی نزدیک آن (سَرَندیب / سیلان ، «هندوچین » و کوهستان بَدَخشان ) شمار شگفت انگیزی از سنگهای گرانبها به دست می آمد، و هند همچون بازاری برای جواهرات ، حتی جواهری از کشورهای دوردست (مثلاً، یاقوت برمه و زمّرد مصر)، بود. از سوی دیگر، می دانیم که ابوریحان سانسکریت را، بویژه در دوره وابستگی اش به حکومت سلطان محمود (از حدود ۴۰۸ تا مرگ محمود)، کشورگشای چپاولگرِ زر و جواهر پرستشگاههای هندوان ، چندان آموخته بود که می توانست «کتابهایی از سانسکریت به عربی ، و بالعکس ، ترجمه کند» (شمسی ، ص ۲۷۱)، و چنان خوب با فرهنگ هند آشنا شده بود که توانست یکی از شاهکارهای خود، تحقیق ما للهند ، را درباره هند بنگارد. لذا، بی اطلاعی (ظاهری ) او از ka ¤s ¦ i Ratnapar عجیب می نماید.

بیرونی به کتابهایی مجهول المؤلف و به دانشمندان عدید دیگری هم استشهاد کرده است ، بویژه به حمزه بن الحسن اصفهانی (۲۸۰ـ۳۶۰)، که ابوریحان بارها در مورد نامهای کانیها و چند بار درباره ماهیّت خودِ کانیها از او نقل کرده است ، چنانکه گویی حمزه کتاب مستقلی هم درباره جواهر داشته ، که نامی از آن در مراجع نیست (بیرونی یک بار، ص ۳۵۲، ظاهراً به چنین کتابی اشاره می کند). از معاصران بیرونی ، حسن و حسین ، دو برادر از اهل ری بودند، ظاهراً جواهرشناسان رسمی دربار محمود و مسعود غزنوی ، و خبیر در انواع جواهر و اخبار آنها. بیرونی بارها به عنوان «الاخَوان الرّازیان » از آنان یاد و به نظراتشان استشهاد کرده است (مثلاً در ص ۱۳۰، ۱۴۸، ۳۷۰؛درباره دیگر مآخذ فرعی و درجه دوم بیرونی رجوع کنید بهمحمد یحیی ‘ هاشمی ، ۱۹۳۵؛ابوریحان بیرونی ، مقدمه الهادی ، ص ۱۵ـ۲۶).

نوآوری بیرونی و مزیت تألیف او .

الجماهر مقامی استثنایی در ادبیات کانیشناختی دوره اسلامی دارد، به چند دلیل . نخست این که از همه تألیفات کانیشناختی پیشین و سپسین به زبان عربی مبسوطتر، دقیقتر و آموزنده تر است (از میان تصنیفاتِ پیش از آن ، مقایسه کنید با رساله کوتاهِ موجود ابن ماسویه ، و از میان متأخران ، با تألیف احمد بن یوسف تِیْفاشی * ( متوفی ۶۵۱ ) ، أزهار الافکار فی جواهر الاحجار ).

دیگر این که ، برخلاف تألیفات دیگر، الجماهر یک تصنیف کانیشناختی صِرف و «خشک » نیست ، بلکه بیرونی ، به مناسبت ، در باره نامهای کانیها بحث می کند، داستانهایی در باره آنها حکایت می کند (غالباً با نقد صحّت و سُقم آنها)، و، به دلیل تبحّر در زبان و ادب عرب ، مطالب خود را با اسلوبی ادیبانه و مرصَّع ، ولی گاهی دشوارْ فهم ، بیان می کند.اگر مضامین «فلسفی » و اخلاقی مقدمه کتاب را هم به حساب ارزش الجماهر بگذاریم ، دامنه جذّابیّت و سودمندی آن باز هم گسترده تر می شود. سوم ، و از لحاظ علمی از همه مهمتر، این که بیرونی ، با استفاده از «قانون ارشمیدس » (متوفی ۲۱۲ ق م )، «وزن مخصوص » هجده سنگ و فلز گرانبها و جز اینها را برای نخستین بار در دوره اسلامی تعیین کرد.

بیرونی ابزار و روش کار هیدروستاتیک خود را نه در الجماهر بلکه در رساله ای جداگانه ، مقاله فی النِسَب الّتی بَینَ الفلزّات والجواهر فی الحَجْم ، وصف کرده است (مذکور در فهرست آثارش که خود او در ۴۲۷ نگاشته است ؛درباره نسخه خطی این مقاله و بررسیهای دانشمندان اروپایی ، بویژه ا. ویدِمان ، درباره محتوای آن رجوع کنید به قربانی ، ص ۵۱). ابوالفتح عبد الرحمان خازنی * (متوفی ۵۵۰) در میزان الحکمه و سپس سَعْد الدین تفتازانی * (متوفی ۷۹۱) در شرح المقاصد خود، شرح ابزار و روش او را از مقاله مذکور نقل کرده اند ( رجوع کنید بهابوریحان بیرونی ، ترجمه انگلیسی ، مقدمه بلوچ ، I xv ).

بنا بر این منقولات ، بیرونی برای اندازه گیری و محاسبه وزنها و حجمهای نِسْبی و نیز «وزن مخصوص » کانیها و جز آنها، زر را به عنوانِ «قُطْب » (= معیار، سَنْجه ) در مورد فلزهای سخت ، و «یاقوت غُباری » (یا «یاقوت آسْمانجونی » = آسمانگونی ) را در مورد سنگهای گرانبها و اَشباه آنها به کار می برده است . ابزار اندازه گیری او، که خود طرّاحی کرده بود، شاملِ « اِبْریق »ی بود دارای یک «میزاب » (در اینجا = لوله مُنحنی ، مانند لوله بعض آفتابه ها)، و ترازویی که یک کفّه آن را درست در زیر «رأس » (سَر) میزاب قرار می داد.

ابریق را پُر از آب می کرد و یک صد مثقال از فلز یا سنگ یا مادّه منظورِ دیگر را در آوند می گذاشت و وزن و حجم آبی را که جابه جا شده از راه میزاب به کفّه ترازو می ریخت ، می سنجید و، بدینسان ، «وزن مخصوص » (در اصطلاح کنونی : نسبت چَگالی فلان مادّه به چگالی حجمِ برابری از آب ) را معیّن می کرد. بیرونی خوب دریافته بود که دقت اندازه گیری بستگی به چند عامل دیگر بجز شکل و ریخت آوند هم دارد: پاکی کامل مادّه منظور، خلوص آبِ مبنای سنجش و دمای آب که در چگالی آن مؤثر است .

لذا بیرونی برای آزمایشهای هیدروستاتیکِ خود، همیشه از نقطه معینی از رود جیحون نزدیکِ جُرجانیّه (پایتخت ناحیه خوارزم ) و آن هم در اوایل پاییز آب برمی داشت . بیرونی بیشتر این آزمایشها را در دوره اقامت خود در جرجانیه ، حدوداً از ۳۹۹ تا ۴۰۷، یعنی پیش از آن که در ۴۰۸ به اجبار سلطان جَبّار به غَزنه برود (یعنی سالها پیش از نگارش الجماهر در اواخر زندگی خود) انجام داد و سپس در سالهای اقامت در غزنه ، از ۴۰۸ تا ۴۲۷، با دسترسی به جواهرات خزانه سلطان محمود و با استفاده از آب رودخانه غزنه ، به ادامه و تدقیق آزمایشهای خود پرداخت .

به گزارش بلوچ (همان ، ص x I x ، به نقل از سعد الدین تفتازانی )، «ابوریحان و پیروان او جدول استانداردی تهیه کرده ( بودند ) از مقدار آبی که از ابریق ( مذکور ) بیرون ( می ریخت ) وقتی که (۱) صد مثقال زر، سیم یا هر فلز/ کانی دیگری را در آن آوند ( می گذاشتند ) ؛(۲) نُه فلز/ کانی مختلف را که حجماً برابر صد مثقال زر باشد، در آن ( می گذاشتند ) ؛و (۳) جواهراتی حجماً برابر صد مثقال یاقوت اسمانجونی در آن ( می انداختند ) . آنان همچنین تفاوت اوزانی حجماً معادل صد مثقال را در بیرون و در درون آب تعیین کرده اند.» (برای شرح این مسائل به روایت خازنی و تفتازانی و برای جزئیات دیگر رجوع کنید به بلوچ ، همان ، ص I -x I xx ).

آزمایشهای بیرونی چندان دقیق بود که نتایج آنها، یعنی «وزن مخصوص »های موادّ منظور، به ارقامی که قرنها پس از او دانشمندان غربی با روشها و محاسبات جدید به دست آوردند، بسیار نزدیک است . به عنوان مثال ، «وزن مخصوص » پنج مادّه را طبق محاسبه ابوریحان ، کلمان ـ موله و بلتون در اینجا ذکر می کنیم (برای این مواد و موادّ دیگر رجوع کنید به جدول کلمان ـ موله ، ص ۳۹۹، و جدول تطبیقیِ بیرونی ، کلمان ـ موله و بلتون ، در بلوچ ، همان ، ص x I x ؛نیز رجوع کنید به قربانی ، ص ۵۲ ـ۵۳):این پژوهشهای فیزیکی ابوریحان ، بجز ارضای کنجکاوی علمی او، انگیزه ای عملی نیز به سود صاحبان جواهر و زر و سیم (عمدتاً، حکمرانان و قدرتمندان آن زمان ) داشته است . بیرونی می خواست (یا از او خواسته بودند) که با آزمایشها و پژوهشهایی دقیق ، ایشان را از چونی و بهای جواهر و سیم و زر تاراجی یا اهدایی آگاه و تقلّبات رایج غَشّاشان را آشکار کند.

در الجماهر ، بیرونی نظراتی هم در باره منشأ کانیها و شبه کانیها و کیفیّت تکوّن تدریجی آنها و در باره بعض موضوعهای «علمی » دیگر، اظهار کرده است (مثلاً، در اصلْ، بلورْ آبِ جاری منعقد شده است ؛ص ۲۹۶، ۳۰۰)، که عمدتاً برگرفته از عقاید پیشینیان یونانی (ارسطو و دیگران ) و از لحاظ دانشِ امروزی ، مردود است . شاید جالبترین مساهمه او به شناختِ چونی تکوّنِ «جواهر» اشاره به چگونگی تکوّن مروارید باشد، که تا پیش از او نظر غالب این بود که صدف مروارید گاهی از تَهِ دریا به سطح آب می آید و قطره های باران را می بلعد، سپس به جایگاه خود در ته دریا باز می گردد، و بعضی از آن قطره ها در بطن صدف مبدَّل به مروارید(هایی ) می شوند؛اما بیرونی ، پس از شرح صدف مرواریدساز، به نقل از قائلی نامذکور، می گوید که «مروارید در ته دریا… به خودی خود ( «مِن ذاتِه » ) متولّد می شود و نَه از قطره ( باران ) ، چنانکه گفته شده است » (ص ۲۳۳).

بعض دانشمندان جدید ابوریحان را پیشگام چارلز داروین (۱۸۰۹ـ۱۸۸۲) در بیان نظریّه «تکامل / تطوّر/ تحوّل » جانوران دانسته اند (مثلاً، نوشروی ، ص ۵۸۴؛قَدْری ( قادِری ؟ ) ، ص ۵۸۸) و مستند آنان جمله ای از بیرونی در الجماهر (ص ۱۵۴) است که طبق آن «آدمی از ( میان دیگر ) انواع به سوی آدمیّت فراز رفت چنان که از ( مرحله ) سگی به خرسی و سپس بوزینگی ارتقاء یافت تا این که انسان شد». این برداشت ، ناشی از خطا در فهم درست عبارت بیرونی است ؛او در تبیین مراد علمای طبیعی که می گویند «آدمی نسبت به سایر انواع حیوان به بالاترین مرتبه کمال رسیده است »، جمله مذکور را آورده و ضمن نادرست خواندن آن تأکید کرده است که علمای طبیعی نیز چنین نظری ندارند. در واقع ، بیرونی به همان آموزه های سنّتی درباره آفرینش انواع پایبند بوده است . (برای بحث درباره «داروینیسم » مفروضِ ابوریحان رجوع کنید بهویلزینسکی ، ۱۹۵۹؛فلاطوری ، ص ۵۱۱ ـ ۵۲۵).



منابع :

(۶۷) ابن ماسویه ، کتاب الجواهر و صفاتها ، چاپ عماد عبد السلام رؤوف ، قاهره ۱۹۷۶؛
(۶۸) ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۶۹) ابوریحان بیرونی ، الجماهرفی الجواهر ، چاپ یوسف الهادی ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛
(۷۰) پرویز اذکائی ، کارنامه ی بیرونی : کتابشناسی و فهرست آثار ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۷۱) احمد بن یوسف تیفاشی ، کتاب أزهار الافکار فی جواهرالاحجار ، چاپ محمدیوسف حسن و محمود بسیونی خفاجی ، قاهره ۱۹۷۷؛
(۷۲) سامی خلف حمارنه ، «مقدمه کتاب الجماهر فی معرفه الجواهر للبیرونی »، مجله تاریخ العلوم العربیه ، ج ۷، ش ۱ و ۲ (۱۹۸۳) ؛
(۷۳) عبد الجواد فلاطوری ، «اندیشه فلسفی بیرونی بر اساس اصل تکامل تدریجی »، در یادنامه بیرونی ، الف : مجموعه سخنرانیهای فارسی ، تهران ۱۳۵۳ ش ؛
(۷۴) ابوالقاسم قربانی ، بیرونی نامه : تحقیق در آثار ریاضی استاد ابوریحان بیرونی ، تهران ?( ۱۳۵۳ ش ) ؛
(۷۵) لویس معلوف ، المنجد فی اللغه و الاعلام ، بیروت ۱۹۹۶، چاپ افست قم ۱۳۷۶ ش ؛

(۷۶) Abu Rayh ¤a ¦n B ¦âru ¦n ¦â, A l-Beruni’s book on mineralogy: the book most comprehensive in knowledge on precious stones= کتاب الجماهر فی معرفه الجواهر , tr. Hakim Mohammad Said, Islamabad 1410/1989;
(۷۷) G. C. Anawati, “The Kita ¦b al-jama ¦hir f ¦âma ـ rifah al-jawa ¦hir of al-B ¦âru ¦n ¦â”, in A l-B i ¦ru ¦n i commemorative volume [ BCV (, ed. Hakim Mohammed Said, Karachi 1979;
(۷۸) A. Baloch, “Presentation”, in Abu ¦Rayh ¤an B ¦ârun ¦â, Al-Beruni’s book on mineralogy… ;
(۷۹) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplement band 1937-1942;
(۸۰) Jean- Jacques Clإment- Mullet, “Essai sur la minإralogie arabe…”, JA , extrait no.1 (1868), 5-248 & 5 e sإrie, t. XI (1858), 379-406, repr. Amsterdam )n.d.(;
(۸۱) EI 2 , supp. fascs. 5-6, Leiden 1982, s.v. “Djawhar” (by M. Keene and M. Jenkins);
(۸۲) Sami K. Hamarneh, “An evaluation of Kita ¦b al-jama ¦hir f i ¦ma ـ rifat al-jawa ¦hir”, in Abu Rayh ¤an A l-Beruni’s book on mineralogy… ;
(۸۳) M.J.Haschmi,”Die Quellen des Steinbuches des Be ¦ru ¦n ¦â”,doctoral thesis, Bonn 1935;
(۸۴) Abdur Rauf Nowshervi, “Al-B ¦âru ¦n ¦â’s contribution to natural sciences”, in ) BCV (;
(۸۵) M. A. H. Qadri, “Kita ¦b al-jama ¦hir f i ¦ma`rifah al-jawa ¦hir : Al-B ¦âru ¦n ¦â’s contribution to biological studies and concepts”, in ) BCV (;
(۸۶) F.A.Shamsi,”Abu ¦al-Raih ¤a ¦n Muh ¤ammad ibn Ah ¤mad al-Bayru ¦n ¦â, ۳۶۲/۹۷۳-ca. 443/ 1051″, in ) BCV ];
(۸۷) Yan Z.Wilczynski, “On the presumed Darwinism of al-Biruni before Darwin”, Isis (1959), 459-466.

 هوشنگ اعلم 

۶) جغرافیا.

بیرونی در جغرافیا ادامه دهنده تصورات و آرا و روشهای دانشمندان یونانی مانند مارینوس صوری (رونق در ۷۰ـ ۱۳۰ م )، تئون اسکندرانی (قرن چهارم میلادی ) و بویژه ، بطلمیوس * (متوفی پس از ۱۶۱م ) و به طور غیرمستقیم ، دانشمندان یونانی دیگری است (مثلاً، اَبَرْخُس ( سده دوم پیش از میلاد ) و اراتوستنس ( سده سوم پیش از میلاد ) ) که بطلمیوس در جغرافیا و مَجِسطی و جز اینها به آرای آنان اشاره کرده است (درباره تأثیر حکیمان یونانی بر جغرافیای بیرونی رجوع کنید به ایرانیکا ، ذیل مادّه ).

پژوهشها و ملاحظات جغرافیایی بیرونی در کتاب مستقل او در جغرافیای ریاضی ( تحدید نهایات الاماکن ) و، به مناسبتهایی ، در بعضی تألیفات او مثلاً، قانون مسعودی و التفهیم لاِ َوائل صِناعهِ التنجیم ، هر دو درباره علم نجوم و هیئت ، یا رساله تسطیح الصُّوَر و تبطیخ الکُوَر درباره تسطیح کره یافت می شود (درباره ۱۸ رساله مفقود او در مسائل جغرافیا، مسّاحی و زمین سنجی ، و جز اینها ( رجوع کنید بهزندگینامه علمی دانشوران ، ذیل مادّه ) در اینجا نمی توان به یقین نظری اظهار کرد). بیرونی ، بجز دانشمندان یونانی ، از دانش جغرافیایی هندوان ، ایرانیان قدیم و بویژه جغرافیانگاران و سیاحان پیش از خود در دوره اسلامی (مثلاً ابن خرداذبه ، قُدامَه بن جعفر، یعقوبی ، ابن فقیه و مسعودی ) نیز بهره مند شده ، گرچه از آنان کمتر نام برده است .

بیرونی از موضوعها و مسائل جغرافیایی گوناگونی بحث کرده است ، مثلاً: شکل کُروی زمین و قطر آن ، دریاها و خشکیها و رابطه آنها، «هفت اقلیم » بخش مسکون زمین (قس «هفت کشور» در سنت جغرافیایی اساطیری ایرانی ؛رجوع کنید به بندهش ، ص ۶۰)، تعیین طول و عرض جغرافیایی بسیاری از مکانهای شناخته شده در روزگار او، و روشهای تعیین سمتِ قبله . بسیاری از جغرافیدانان سپسین به آرای جغرافیایی بیرونی استناد کرده اند؛از جمله و بیش از همه یاقوت حموی (مثلاً در معجم البلدان ، ج ۱، ص ۲۸۹، ج ۲، ص ۱۳۲، ج ۵، ص ۲۵)، همچنین زکریا قزوینی (مثلاً در آثارالبلاد ، ج ۱، ص ۳۱، ج ۲، ص ۱۷۵)، ابوالفداء (برای مثال در تقویم البلدان ، ص ۱۱ـ۱۳، ۱۶ و شاید از طریق او اطلاع درباره اتصال اقیانوس هند به اقیانوس اطلس ، در اختیار ابن ماجد * قرار گرفته باشد رجوع کنید بهزندگینامه علمی دانشوران ، ذیل «ابن ماجد»)، مقریزی (در خطط ، ج ۱، ص ۳۰)، حافظ ابرو (در صحبت درباره مختصات جغرافیایی اردبیل ، با نیم درجه تفاوت از آنچه در قانون ، ج ۲، ص ۵۶۶ آمده است رجوع کنید بهجغرافیای حافظ ابرو ، ج ۱، ص ۱۸۹)، و عبدالعلی بیرجندی (در ابعاد و اجرام ، ص ۴۹، ۶۳).

معاصران در زمینه هایی از علم جغرافیا برای او ارزش ویژه ای قائل اند؛
از جمله وی را پایه گذار علم مساحی (نصر، ص ۸۸) و پژوهشهای مربوط به جغرافیای طبیعی او را مقدم بر کارهای برنهارد وارنیوس (در قرن هفدهم ) به شمار آورده اند (  دایره المعارف تاریخ علم ، فن آوری و طب در فرهنگهای غیرغربی ، ذیل مادّه ). همچنین وی را در برخی از زمینه های جغرافیای ریاضی پیشگام دانسته اند ( رجوع کنید به ادامه مقاله ).

جغرافیای طبیعی . مهمترین نظریات بیرونی در این باب ، در مقدمه کتاب تحدید (ص ۱۶ـ۳۵) عنوان شده است ، مثلاً: زمان پیدایش عالم ، چگونگی پدیدآمدن لایه سطحی زمین ، دوره های مختلف دگردیسی سطح زمین ، پیدایش دریاها و خشکی ، تبدیل دریاها به خشکی ، تغییر مکان عوارض زمین (مثلاً درباره رود جیحون رجوع کنید به همان ، ص ۲۱؛قس اُقسوس در بطلمیوس ، ص ۲۰۵) او با استدلال بر حادثِ ( زمانی ) بودن «عالَم » و ب تأکید بر این که زمان درازی بر این جهان گذشته است ، اشاره می کند که از راه دلیل و قیاس نمی توان اندازه این مقدارزمان را پیدا کرد و در این باب تنها می توان به وحی اعتمادکرد و «کتاب خدا و احادیث درست چیزی در این باره نگفته اند». وی سپس به برخی از آنچه یهودیان و پیروان سایر ادیان درباره آفرینش جهان و اندازه زمان گفته اند، اشاره کرده است . بیرونی در التفهیم (ص ۱۶۶ـ ۱۷۰، ۱۸۸ـ۲۰۰) و در قسمتهای مختلف تحقیق ماللهند (مثلاً ص ۱۵۵ـ۱۷۰، ۴۲۸ـ۴۳۲) نیزبه مباحث جغرافیایی پرداخته ، گرچه در اثر اخیر توجه اوبیشتر به ویژگیهای جغرافیایی سرزمین هند است ( رجوع کنید به تحقیق ماللهند * ).

در آثار الباقیه درباره برخی پدیده های جوی و مباحث مربوط به جغرافیای طبیعی مطالبی ذکر شده است (مثلاً ص ۲۴۲ـ۲۶۲، ۲۶۸). در الصیدنه فی الطب و الجماهر فی الجواهر نیز بنا به موضوع ، مواضع جغرافیایی زیادی ذکر شده است (نیز رجوع کنید به ابوریحان بیرونی ، صفه المعموره ، ص ۱۶۲ـ۱۶۹).

جغرافیای ریاضی . مهمترین آرای بیرونی در این زمینه درباره به دست آوردن طول و عرض جغرافیایی شهرهاست ، که روشهای مختلف آن را در تحدید (جاهای متعدد) و قانون مسعودی (ج ۱، ص ۴۰۲ـ۴۱۱، ج ۲، ص ۵۰۷ـ۵۲۵) بیان کرده است . به نظر برگرن ، بیرونی در این باره تحت تأثیر پاپوسِ اسکندرانی * بوده و روش او را کاربردی کرده است (۱۹۷۸، ص ۱۳۷ـ۱۴۲). بیرونی در قانون مسعودی طول و عرض جغرافیایی بیش از ششصد موضع جغرافیایی را ذکر کرده است (ج ۲، ص ۵۴۷ـ۵۷۹؛برای بازنویسی این جدول رجوع کنید به همو، صفه المعموره ، ص ۵۳ـ۵۹). او با همکاری ابوالوفا بوزجانی * ، با استفاده از خسوف اختلاف طول جغرافیایی بغداد و شهر کهنه اورگنج (خوارزم قدیم ) را به دست آورده است (ابوریحان بیرونی ، تحدید ، ص ۲۱۸).

بیرونی برای یافتن سمت قبله نیز روشهای گوناگونی را شرح داده که مهمترین آنها در تحدید (ص ۱۸۲ـ۱۸۳،۲۳۶ـ۲۴۹) آمده است (نیز رجوع کنید به قانون مسعودی ، ج ۲، ص ۵۲۶ـ۵۲۸؛همو، مقالید علم الهیئه ، ص ۲۵۳ـ۲۵۵). مهمترین روشهای او در این زمینه ، براساس مثلثات کروی است که ریشه آن به نوشته های بطلمیوس و نویسندگان پیش از او می رسد (بروینز ، ص ۴۵ـ ۶۸). او در این زمینه به آرای دانشمندان اسلامی متقدم نیز توجه نموده ، از جمله در رساله فی تسطیح الصور وتبطیخ الکور (ص ۷) آرای بتّانی * را نقد کرده است . برگرن (۱۹۸۰، ص ۶۹ـ۸۰) دومین روش بیرونی برای تعیین سمت قبله را که در تحدید شرح داده شده ، بازنگری شده روش حبش حاسب می داند (برای بررسی روشهای بیرونی در این زمینه رجوع کنید بههمانجا). از میان چند رساله ای که بیرونی درباره سمت قبله نوشته بوده (ابوریحان بیرونی ، فهرست کتابهای رازی ، ص ۳۰) امروزه دست کم یکی از آنها باقی مانده است (سزگین ، ۱۹۷۸، ج ۶، ص ۲۶۹).

در زمینه ترسیم نقشه نیز بیرونی ابتکاراتی داشته است . در رساله تسطیح الصّور (ص ۸ـ۱۲) بیرونی چگونگی تصویر کردن کره بر صفحه را شرح داده که علاوه بر طراحی اسطرلاب در ترسیم نقشه نیز کاربرد دارد (برای برخی راه حلهای هندسی بیرونی در این باره رجوع کنید به برگرن ، ۱۹۸۲،ص ۴۷ـ ۷۸). او در این رساله از روش ابداعی خود در تسطیح کره نام نبرده ، اما در آثار الباقیه (ص ۳۵۷) از این روش ، که آن را تسطیح اسطوانی نامیده ، یاد کرده است و می گوید که در استیعاب (گ ۹۳) با ذکر این روش در کنار دیگر روشهای تسطیح ، درباره اهمیت تسطیح در جغرافیا، ستاره شناسی ، و ساخت اسطرلاب بحث کوتاهی کرده است . او همچنین برای نشان دادن عوارض و موقعیتهای مختلف جغرافیایی زمین ، جامعتر از پیشینیان خود (از جمله مقدسی در احسن التقاسیم ، ص ۹)، به استفاده از رنگهای مختلف اشاره کرده است (ابوریحان بیرونی ، رساله فی تسطیح الصور ، ص ۱۵). سزگین (۱۹۸۷، ص ۲۴ـ۲۹) چند شهر مهم را با استفاده از فاصله هایی که بیرونی برای آنها ذکر کرده ( تحدید ، ص ۲۲۰ـ۲۳۶؛
قانون مسعودی ، ج ۲، ص ۶۰۹ـ۶۱۵) بر روی نقشه نشان داده ، و روش بیرونی را در ترسیم نقشه بررسی کرده است . وی (۱۹۸۷، ص ۲۶) بیرونی را نخستین فرد در تاریخ علم جغرافیای اسلامی می داند که اختلاف طول جغرافیایی غزنه و بغداد را براساس مثلثات کروی و محاسبات نجومی مشخص کرده است .

در التفهیم (ص ۱۶۹) بیرونی نقشه ای از کره زمین ترسیم کرده ، و اتصال اقیانوس هند به اقیانوس اطلس ( اقیانوس المحیط الغربی ) را برای نخستین بار در آن نشان داده است ( رجوع کنید بهمقبول احمد، ص ۸۰ـ۸۲).

علاوه بر اینها بیرونی به دیگر مسائل جغرافیا، از جمله به دست آوردن خط نصف النهار بر روی زمین ( مقالید علم الهیئه ،ص ۲۹۳؛همو، رسائل البیرونی ، ص ۱۲۰ـ۱۲۲)، توضیح و نقد روش پیشینیان برای به دست آوردن نیم قطر و محیط کره زمین نیز پرداخته و روشهای خود را شرح داده است ( تحدید ، ص ۱۹۱ـ۱۹۲، ۱۹۴؛همو، التفهیم ، ص ۱۵۶، ۱۶۰ـ۱۶۴؛همو، قانون مسعودی ، ج ۲، ص ۵۳۰ ـ۵۳۱).



منابع :

(۸۸) اسماعیل بن علی ابوالفداء، کتاب تقویم البلدان ، چاپ رینود و دیسلان ، پاریس ۱۸۴۰؛
(۸۹) ابوریحان بیرونی ، الا´ثار الباقیه عن القرون الخالیه ، چاپ ادوارد زاخاو، لایپزیگ ۱۹۲۳؛
(۹۰) همو، استیعاب الوجوه الممکنه فی صنعه الاسطرلاب ، نسخه خطی کتابخانه دانشگاه لیدن ، ش ۵/۵۹۱٫ Or ؛
(۹۱) همو، رساله فی تسطیح الصور و تبطیخ الکور ، نسخه خطی کتابخانه دانشگاه لیدن ، ش ۱۵/۱۴ Or. ؛
(۹۲) همو، رسائل البیرونی : افراد المقال فی امر الظلال ، حیدرآباد دکن ۱۳۶۷/۱۹۴۸؛
(۹۳) همو، صفه المعموره علی البیرونی ، التقطها زکی ولیدی طوغان ، دهلی ?( ۱۹۳۷ ) ؛
(۹۴) همو، فهرست کتابهای رازی و نامهای کتابهای بیرونی ، تصحیح و ترجمه و تعلیق از مهدی محقق ، تهران ۱۳۷۱ ش ؛
(۹۵) همو، کتاب البیرونی فی تحقیق ماللهند ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۷/۱۹۵۸؛
(۹۶) همو، کتاب التفهیم لاوائل صناعه التنجیم ، چاپ جلال الدین همائی ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۹۷) همو، کتاب تحدید نهایات الاماکن لتصحیح مسافات المساکن ، ترجمه احمد آرام ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۹۸) همو، کتاب القانون المسعودی ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۳ـ۱۳۷۵/۱۹۵۴ـ۱۹۵۶؛
(۹۹) بطلمیوس ، الجغرافیا ، ترجمه عربی ، چاپ فؤاد سزگین ، فرانکفورت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۱۰۰) بندهش ، ( گردآوری ) فرنبغ دادگی ، ترجمه مهرداد بهار، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۰۱) عبدالعلی بن محمد بیرجندی ، رساله ابعاد و اجرام ، نسخه خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۸۴۲۶؛
(۱۰۲) عبدالله بن لطف الله حافظ ابرو، جغرافیای حافظ ابرو ، ج ۱، چاپ صادق سجادی ، تهران ۱۳۷۵ ش ؛
(۱۰۳) زندگینامه علمی دانشوران ، زیرنظر احمد بیرشک ، تهران ۱۳۶۹ ش ـ ، ذیل «ابن ماجد» (از س . مقبول احمد)، «بیرونی » (از ای .اس .کندی )؛
(۱۰۴) فؤاد سزگین ، مساهمه الجغرافیین العرب و المسلمین فی صنع خریطه العالم ، فرانکفورت ۱۴۰۸/۱۹۸۷؛
(۱۰۵) زکریابن محمد قزوینی ، ترجمه آثار البلاد و اخبار العباد ، به قلم محمدمرادبن عبدالرحمان ، چاپ محمد شاهمرادی ، تهران ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳ ش ؛
(۱۰۶) س . مقبول احمد، «نقشه جغرافیایی »، ترجمه عبدالحسین آذرنگ ، در تاریخچه جغرافیا در تمدن اسلامی ، تهران : بنیاد دایره المعارف اسلامی ، ۱۳۶۸ ش ؛
(۱۰۷) محمدبن احمد مقدسی ، کتاب احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم ، چاپ دخویه ، لیدن ۱۹۶۷؛
(۱۰۸) احمدبن علی مقریزی ، کتاب الخطط المقریزیه ، لبنان ( ۱۹۵۹ ) ؛
(۱۰۹) حسین نصر، علم و تمدن در اسلام ، ترجمه احمد آرام ، تهران ۱۳۵۹ ش ؛
(۱۱۰) یاقوت حموی ، معجم البلدان ، بیروت ۱۹۹۵؛

(۱۱۱) Abu ¦Rayh ¤a ¦n B ¦âru ¦n ¦â, Kita ¦b Maqa ¦l i ¦d ـ i lm al-hay ف a: la trigonomإtrie sphإrique chez les Arabes de l’Est ب la fin du X e Siهcle , ed. and trans. by Marie-Thإrهse Debarnot,Paris 1985;
(۱۱۲) J. L. Berggren, “Al-B ¦âru ¦n ¦âon plane maps of the sphere”, Journal for the history of Arabic science , vol. 6, nos. 1&2 (1982);
(۱۱۳) idem, “A coincidence of Pappos’ book VIII with al-B ¦âru ¦n ¦â’s Tah ¤d ¦âd”, Journal for the history of Arabic science , vol. 2, no. 1 (May 1978);
(۱۱۴) idem, “A comparison of four analemmas for determining the azimuth of the Qibla”, Journal for the history of Arabic science , vol. 4, no. 1 (Fall 1980);
(۱۱۵) Evert M. Bruins, “Ptolemaic and Islamic trigonometry: the problem of the Qibla”, Journal for the history of Arabic science , vol. 9, nos. 1 & 2 (1991);
(۱۱۶) Encyclopaedia Iranica , s.v. “B ¦âru ¦n ¦â, Abu ¦Rayh ¤a ¦n. IV: geography” (by David Pingree);
(۱۱۷) Encyclopaedia of the history of science, technology and medicine in non-western cultures , ed. Helaine Selin, Dordrecht 1997, s.v. “B ¦âru ¦n ¦â, geographical contributions” (by A. K. Siddiqi);
(۱۱۸) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , vol. VI: Astronomie bis ca. 430 H ., Leiden 1978.

 

۷) آرا و آثار فلسفی .

نام آوری بیرونی در شاخه های مختلف علم از قبیل ریاضیات ، نجوم ، جغرافیا، و همچنین غلبه فلسفه مشائی کندی ، فارابی و ابن سینا از یک سو و سنت فلسفی سهروردی و عرفان از دیگر سو، موجب غفلت از مقام وی در فلسفه شده است (صفا، ص ۱۶۲ـ۱۶۳؛فلاطوری ، ص ۵۱۱ ـ۵۱۲)، چنانکه حتی شهرزوری (ج ۲، ص ۸۶) و بیهقی (ص ۴۴) وی را از این حیث قابل توجه ندانسته اند. اما شواهد موجود از آثار وی آشکار می سازد که بیرونی در این شاخه از معرفت نیز جایگاه درخور توجهی دارد. از میان آثار برجا مانده او می توان دریافت که مانند ابن سینا دارای نظام فکری و فلسفی نبوده ، اما صاحب اندیشه مستقلی بوده و از مکتب فلسفی خاصیّ پیروی نکرده است .

او به نحله های مختلف فکری از یونان تا هند توجه و در آرای آنان تأمّل کرده است و حتی گاهی به مقایسه آنها با یکدیگر پرداخته است ، بی آنکه مدافع جانب خاصی باشد. از این جهت او را در زمینه تاریخ فلسفه و فلسفه تطبیقی ، استادی ماهر دانسته اند (صفا، ص ۱۶۳ـ۱۶۴؛سجادی ، ص ۳۴۲؛نیز رجوع کنید بهابوریحان بیرونی ، ۱۳۷۷، بخش فلسفه ).در تحقیق ماللهند (ص ۲۴، ۲۶، ۳۰، ۳۲، ۴۳، ۶۴، ۹۵، ۳۱۸) شواهد بسیاری حاکی از آگاهی وی از فلسفه یونانی بویژه افلاطون و نیز آمونیوس ، فیلسوف سکندرانی ، وجود دارد، چنانکه از طیمائوس ، فاذن (= فایدون / فیدون )، و نوامیسِ افلاطون مطالب بسیاری نقل کرده است (نیز رجوع کنید به ضیائی ، ص ۱۸۵ـ۱۹۶). بیرونی همچنین از طریق آثار مانی ، محمدبن زکریای رازی و ابوالعباس ایرانشهری (از مروّجان حکمت ایران قدیم در اواخر قرن سوم ) از حکمت ایرانی توشه برگرفته است (صفا، ص ۱۶۶). به نظر بدوی (ص ۱۵۶) فلسفه یونانی که ابوریحان به آن رجوع می کند آمیزه ای از حکمت رواقی و فلسفه نوافلاطونی است .

از نوشته های بیرونی در زمینه حکمت و فلسفه برمی آید که به آثار هرمسی محمدبن زکریای رازی و دیگران علاقه داشته و در عین پایبندی کامل به اصول دین ، کوشش می کرده است آنچه را که از دانش پیشینیان مطابق و هماهنگ با روح اسلامی باشد فراگیرد (نصر، ۱۳۷۷ ش ، ص ۲۴۶؛برای انتقاد او از رازی رجوع کنید بهابوریحان بیرونی ، ۱۳۵۵ ش ، ص ۵۷)، چنانکه در مسئله حدوث و قدم عالم ، نظریه قدم عالم را از سخیفترین عقاید ارسطوییان دانسته و آن را از هر حیث با نظر اسلام در این باب مغایر شمرده و کوشیده است که برای حدوث و مخلوق بودن جهان ، دلایلی عقلی و نقلی فراهم آورد؛به همین دلیل از انتقاد یحیی نحوی * به ارسطو (در واقع به برقلس * )در این باب ، حمایت و پیروی کرده است (ابوریحان بیرونی و ابن سینا، ص ۵۱ ـ۵۲؛ابوریحان بیرونی ، ۱۳۵۲ ش ، ص ۱۶ـ ۱۸؛ابن ندیم ، ص ۵۱۷، ۵۲۰).

بیرونی در علوم مختلف به مقتضای هر علمی روشهای مختلفی به کار می گرفت ، گاه به ضرورت از استقراء مدد می جست و گاه از مشاهده ، تجربه یا قیاس استفاده می کرد. در برخی علوم حتی به حدس و شهود عقلانی متوسل می شد. او هرگز از شیوه های تجربی در قلمرو دین یا علوم انسانی استفاده نمی کرد. بیرونی در آن بخش از علوم طبیعی که به عالم کثرت و کمیت مربوط می شود، نه تنها از مشاهده و تجربه بلکه از اندازه گیری نیز استفاده می کرد، بی آنکه این روش را در همه مراحل و مراتب جهان مؤثر و مجاز بداند. ازینرو بسیاری از محققان این جنبه فعالیتهای علمی بیرونی را ستوده اند، زیرا همین روش است که در علوم طبیعی بعد از تجدید حیات فرهنگی (رنسانس ) در اروپا متداول شد (نصر، ۱۳۷۷ ش ، ص ۲۰۲، ۲۰۸ـ۲۰۹؛همو، ۱۳۵۳ ش الف ، ص ۴۱).

بیرونی علاوه بر روشهای مذکور، از مآخذ پیشینیان و کتب آسمانی نیز استفاده می کرده است ؛برای مثال از قرآن ، انجیل ، تورات ، زبور، نوامیس و دیگرآثار افلاطون ، سفرالاسرار مانی ، برهان جالینوس ، منشورات بطلمیوس ، کشف المحجوب هجویری ، در تحقیق ماللهند بهره برده است . هر یک از این منابع به نوبه خود برای وی طریقی برای کسب علم درباره بنیان جهان و چگونگی پیدایی آن نیز بوده است (نیز رجوع کنید به ابوریحان بیرونی ، ۱۹۲۳).

یکی از ویژگیهای بیرونی شکوک و ایرادهای او به طبیعیات ارسطویی است . نقد وی بر فلسفه طبیعی ارسطو را در سؤالهایی که از ابن سینا در این باب کرده می توان ملاحظه کرد. روش او در این انتقادها، دقت نظر او را در مسائل مربوط به عالم طبیعت و اهمیت تجربه و مشاهده را نزد وی آشکار می سازد. در بسیاری موارد، بیرونی بر روش استدلالی و جنبه قیاسی فلسفه مشّائی و نه آرای مربوط به طبیعیات و جهان شناسی اشکال کرده است . او آرای ارسطوییان را درباره علوم طبیعی ، با توسل به مشاهده پدیدارهای طبیعی و نیز شواهد عقلی و حقایق دینی و کتب آسمانی می سنجیده و درباره آنها داوری می کرده است . با اینکه او در بسیاری از موارد اصول فلسفه طبیعی مشائی را پذیرفته اما در عین حال با روش آن در برخی از مسائل مخالفت کرده است ( رجوع کنید به بیرونی و ابن سینا؛نیز رجوع کنید به نصر، ۱۳۷۷ ش ، ص ۲۵۶ـ۲۵۷؛صفا، ص ۱۶۸ـ۱۷۳).

بیرونی در آثارالباقیه ،

نتیجه مطالعات خود را درباره ماهیت زمان و ادوار تاریخ و منشأ نظمی که در طبیعت مشاهده می شود بیان کرده است . به نظر کوربن (ص ۲۱۱) بیرونی به فلسفه تاریخ توجه داشته است و این توجه از فحوای برخی آثار بیرونی آشکار می شود. چون وی در مطالعات خود پی برده بود که «بشریت ، در هر دوره ای ، به فساد و مادیتی فزاینده کشانده می شود تا زمانی که فاجعه ای عظیم تمدن را نابود سازد و آنگاه ، خداوند پیامبر دیگری را مأمور می کند تا دوره جدیدی در تاریخ ایجاد کند». به نظر کوربن (همانجا) میان این رأی بیرونی و آنچه در حکمت اسماعیلی معاصر او در این باب ابراز می شده رابطه وجود داشته است .

سیدحسین نصر (۱۳۷۷ ش ، ص ۱۸۶ـ۱۸۷) درباره این نظرگاه بیرونی می گوید که وی با توسل به آثار دوره های گذشته و یا بقایای تمدنهای پیشین ، درباره تاریخ ادوار گذشته کسب اطلاع کرده است و هر دوره ای از ادوار تاریخ جهان را دارای شرایط معین و مخصوصِ آن دوره دانسته و زمان را یک کمیت بدون تغییر و یکنواخت محسوب نکرده است .

بیرونی به حدوث عالم و خلق از عدم و همچنین به امکان وجود جهانی با طبیعت و خصوصیاتی غیر از جهان موجود قائل بود (ابوریحان بیرونی و ابن سینا، ص ۱۹ـ۲۰؛ابوریحان بیرونی ، ۱۳۷۷، ص ۸۱؛نصر، ۱۳۷۷ ش ، ص ۱۸۴ـ۱۸۵، ۲۴۹). به نظر بیرونی چون انسان خلیفه خداوند است تا زمین را آباد و اداره کند، عالم با نظر به نیازهای او تنظیم و مسخّر او شده است . بعلاوه ، خداوند انسان را شایسته «تکلیف » کرده و کلام خویش را که متضمّن اوامر و نواحی الهی است ، به گوش او رسانده است (۱۳۷۴ ش ، ص ۷۶ـ۷۷). نظر بیرونی درباره طبیعت نیز درخور توجه است . او با اشاره به نظم هندسی «شگفت » (هُوَ موضُع التعجّب » در تعداد گلبرگهای هرگل ، این نکته را بیان می کند که این نظم در مواردی بسیار اندک رعایت نشده است تا معلوم شود که طبیعت خود صانع و مدبّر نیست . (همو، ۱۹۲۳، ص ۲۹۸).

ابوریحان بیرونی در مقدمه تحریر استخراج الاوتار (ص ۵۸) براهمیت دانش هندسه تأکیدو بر محمدبن زکریای رازی به سبب اظهار نظرش درباره این علم انتقاد کرده است . به نظر بیرونی ، پرداختن جدی به دانش هندسه و ورزیده شدن درآن ، روش مناسب برای گذار از سطح علوم طبیعی به سطح علوم الهی (فلسفی ) و قدرت یافتن بر تعقّل صورمجرّد است .

بیرونی همچنین از اندیشه و تأمل در مباحث حکمت عملی فرو گذار نکرده است . گرچه اثر مستقلی در این باب از او در دست نیست ، اما در بعضی از آثار خود مانند الجماهر فی الجواهر (ص ۷۵ـ۱۰۱) بخش نسبتاً مفصلی از مقدمه را به مباحث حکمت عملی اختصاص داده است .

از متون و نوشته های فلسفی بیرونی که در آنها مستقلاً به مباحث فلسفی (بنابر تعریف و تقسیمات قدیم آن ) پرداخته باشد چیزی در دست نیست ، جز رساله اسئله و اجوبه که شامل هجده مسئله است . ده مسئله درباره یکی از مهمترین کتابهای ارسطو به نام السماء و العالم است که ابن سینا به آنها پاسخ داده است . سپس بیرونی درباره پاسخهای ابن سینا سؤالات دیگری مطرح کرده که این بار ابوعبداللّه معصومی * ، شاگرد ابن سینا، به بیرونی جواب داده است (مطهری ، ص ۵۵ ـ۵۶؛نصر، ۱۳۵۳ ش ب ، ص ۲۹). این رساله با عنوان ابوریحان بیرونی و ابن سینا: الاسئله و الاجوبه ، به مناسبت هزاره ولادت او در ۱۳۵۲ ش چاپ و منتشر شده است .از میان آثاری که بیرونی نام آنها را در رساله فهرست (ص ۲۶ـ۳۹) خود ذکر کرده است ، سیدحسین نصر (۱۳۷۷ ش ، ص ۱۷۴؛همو، ۱۳۵۳ ش الف ، ص ۳۹)

آثار ذیل را از جمله نوشته های فلسفی بیرونی برشمرده است :

الشامل فی الموجودات المحسوسه و المعقوله ؛فی التوسط بین ارسطو طالیس و جالینوس فی المحرک الاوّل ؛

ریاضه الفکر و العقل ؛
مقاله البحث عن الا´ثار العلویّه ؛
مقاله فی صفات اسباب السخونات الموجوده فی العالم و اختلاف فصول السنه ؛
داستان قسیم السرور و عین الحیاه ؛
داستان اورمزد و مهریار .

نصر (۱۳۵۳ ش الف ، همانجا) دو داستان اخیر را از جمله داستانهای تمثیلی فلسفی دانسته است که به دلیل اهمیت این نوع متون فلسفی ـ داستانی ، در میان آثار ابن سینا و سهروردی و دیگران ، دارای اهمیت است . البته باید توجه داشت که بیرونی در فهرست (ص ۳۵)، ترجمه این داستانها را به خود نسبت داده است و نام مؤلفان آنها را ذکر نکرده است .



منابع :

(۱۱۹) ابن ندیم ، الفهرست ، چاپ ناهد عباس عثمان ، دوحه ۱۹۸۵؛
(۱۲۰) ابوریحان بیرونی ، الا´ثار الباقیه عن القرون الخالیه ، چاپ ادوارد زاخاو، لایپزیگ ۱۹۲۳؛
(۱۲۱) همو، تحریر استخراج الاوتار ، چاپ ابوالقاسم قربانی ، تهران ۱۳۵۵ ش ؛
(۱۲۲) همو، الجماهر فی الجواهر ، چاپ یوسف الهادی ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛
(۱۲۳) همو، فهرست کتابهای رازی و نامهای کتابهای بیرونی ، تصحیح و ترجمه و تعلیق از مهدی محقق ، تهران ۱۳۶۶ ش ؛
(۱۲۴) همو، کتاب البیرونی فی تحقیق ماللهند ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۷/۱۹۵۸؛
(۱۲۵) همو، کتاب تحدید نهایات الاماکن لتصحیح مسافات المساکن ، ترجمه احمد آرام ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۱۲۶) ابوریحان بیرونی و ابن سینا، ابوریحان بیرونی و ابن سینا: الاسئله و الاجوبه ، چاپ حسین نصر و مهدی محقق ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۱۲۷) علی بن زید بیهقی ، دره الاخبار و لمعه الانوار ، ترجمه ناصرالدین بن عمده الملک منتجب الدین منشی یزدی ، از متن عربی تتمه صوان الحکمه ، تهران ۱۳۱۸ ش ؛
(۱۲۸) جعفر سجادی ، «ابوریحان دانشمند ایرانی و بزرگترین نابغه جهان »، در بررسیهایی درباره ابوریحان بیرونی بمناسبت هزاره ولادت او ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۱۲۹) محمودبن محمود شهرزوری ، نزهه الارواح و روضه الافراح فی تاریخ الحکماء و فلاسفه ، چاپ خورشید احمد، حیدرآباد دکن ۱۳۹۶/۱۹۷۶؛
(۱۳۰) ذبیح الله صفا، احوال و آثار ابوریحان بیرونی ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۱۳۱) حسین ضیائی ، «بیرونی و رساله أمونیوس به نام : اختلاف الاقاویل فی المبادی »،در یادنامه بیرونی ، الف : مجموعه سخنرانیهای فارسی ، تهران ۱۳۵۳ ش ؛
(۱۳۲) عبدالجواد فلاطوری ، «اندیشه فلسفی بیرونی براساس اصل تکامل تدریجی »، در یادنامه بیرونی ، الف : مجموعه سخنرانیهای فارسی ، تهران ۱۳۵۳ ش ؛
(۱۳۳) هانری کوربن ، تاریخ فلسفه اسلامی ، ترجمه جواد طباطبائی ، تهران ۱۳۷۳ ش ؛
(۱۳۴) مرتضی مطهری ، «پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی »، در بررسیهایی درباره ابوریحان بیرونی بمناسبت هزاره ولادت او ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۱۳۵) حسین نصر، «فیلسوفی مستقل الرأی که از هیچگونه مکتب و فرقه یی پیروی نکرد و آزاد اندیشی را بنیان گذاشت »، پیام یونسکو ، سال ۵، ش ۵۹ (تیر ۱۳۵۳ الف )؛
(۱۳۶) همو، «گفت و شنود قرن بین بیرونی و ابن سینا»، پیام یونسکو ، سال ۵، ش ۵۹ (تیر ۱۳۵۳ ب )؛
(۱۳۷) همو، نظر متفکران اسلامی درباره طبیعت ، تهران ۱۳۷۷ ش ؛

(۱۳۸) ـ Abdurrahman Badawi, “Al-Biruni et sa connaissance de la philosophie grecque”, in The Commemoration volume of Biru ni international congress in Tehran , B: English and French papers , Tehran 1355s §.

 

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۵

زندگینامه حکیم غیاث الدین ابوالفتح عمر نیشابوری«عمرخیام نیشابوری»(قرن پنجم)

Untitled

غیاث الدین ابوالفتح عمر بن ابراهیم نیشابوری موسوم به خیام از بزرگترین و مشهورترین شعرای تاریخ ایران بعد از اسلام است که معروفیت وی مرزها را در نوردیده و در سرتاسر گیتی به عنوان شاعری خردگرا شناخته شده است. حکیم عمر خیام اگرچه بیشتر به عنوان شاعری رباعی سرا شهره گشته است ولی وی در واقع فیلسوف و ریاضیدانی بزرگ بود که در طول عمر دراز خویش کشفیات مهمی در ریاضیات و نجوم انجام داد. زندگی حکیم همچون عقاید و اندیشههای ژرف و پوینده او در هاله ای از ابهام فرو رفته است و افسانه هایی که به این دانشمند بزرگ نسبت داده اند حقایق و زندگی او را تا حدودی با داستانهایی غیر واقعی درآمیخته است.

تاریخ زندگی حکیم معلوم نیست ولی بنابر شواهد امر خیام در سال ۴۳۹ ه.ق در نیشابور، شهری که به آن عشق میورزید و بخش مهمی از ایام عمرش را در آن گذارند، به دنیا آمده است. دوران کودکی و نوجوانی حکیم نیز کاملا مشخص نیست ولی بطور قطع وی مطالعات خود در زمینه علوم معمول آن روز را در نیشابور سپری کرده و به سبب نبوغ ذاتی و ذهن خلاق و استعداد والای خویش به دستاوردهای شگرفی نایل آمده است.

نقل شده است که خیام در کودکی با خواجه نظام الملک طوسی و حسن صباح مؤسس فرقه اسماعیلیه همدرس بود و آن سه عهد کردند هر یک در بزرگی به منصب و مقامی دست یافت دو یار دبستانی دیگر را نیز بالا کشد… این روایت براساس تحقیقات دانشمندان و مقایسه تاریخی زندگی این سه شخصیت برجسته قاطعانه رد شده است حکیم عمر خیام ظاهرا پس از کسب علوم و معارف عصر خویش رهسپار سمرقند گشت و در این شهر مورد توجه امیر قرخانیان شمسالملک نصربن ابراهیم قرار گرفت و رساله معروف خود درباره جبر را نیز در همین زمان به رشته تحریر در آورد خیام سپس عازم اصفهانشد و به خدمت ملکشاه سلجوقی درآمد و به اصلاح تقویم ایرانی و بنای رصدخانهای در اصفهان همت گماشت.

سلطان ملکشاه در دوره سلطنت خویش حکیم جوان را سخت گرامی داشت و امکانات فراوانی برای فعالیتهای علمی در اختیار خیام گذاشت. پس از روی کار آمدن سلطان سنجر سلجوقی حکیم عمر خیام که در زمره ندمای خاص سلطان ملکشاه بود به خدمت وی درآمد و حتی سلطان را که دچار آبله سختی شده بود مورد معالجه و درمان قرارداد ولی سنجر هیچگاه نظر مساعدی نسبت به خیام نداشت.

از این روی وی مدتی کوتاه پس از بر تخت نشستن سلطان سنجر به زادگاه خویش نیشابور بازگشت و باقیمانده عمرش رادر این شهر به انزوا و گوشه نشینی گذارند.حوادث اواخر عمر خیام ناقص و ناکافی است و مهمترین روایتی که در مورد زندگی وی در دست است حکایتی است که نظامی عروضی از این دانشمند بزرگ آورده است: (در زمستان سال ۵۰۶ ه. ق به شهر مرو سلطان کس فرستاد به خواجه بزرگ صدرالدین (ابوجعفر) محمد بن المظفر (رحمها…) که خواجه امام عمر را بگوی تا اختیاری کند که به شکار رویم که اندر آن چند روز برف و باران نیاید و خواجه امام عمر در صحبت خواجه بود و در سرای او فرود آمدی.

خواجه کس فرستاد و او را بخواند و ماجرا با وی بگفت و برفت و دو روز در آن کرد و اختیاری نیکو کرد، و خود برفت و با اختیار سلطان را برنشاند. و چون سلطان برنشست و یک بانگ زمین برفت ابر درهم کشید و باد برخاست و برف و دمه در ایستاد. خنده ها کردند. سلطان خواست که باز گردد، خواجه امام(عمر) گفت پادشاه دل فارغ دارد که همین ساعت ابر باز شود و در این پنج روز هیچ نم نباشد. سلطان براند ابر باز شد و در آن پنج روز هیچ نم نبود و کس ابر ندید.) این پیش گویی ظاهرا در شصت وهفتمین سال از زندگی خیام صورت گرفته است. در فاصله شانزده سال آخر عمر حکیم کمتر اطلاعی از زندگی وی در دست است.

خیام ظاهرا کماکان به مطالعه وتدریس مشغول بوده و بویژه کتابهای فلسفی ابوعلی سینا را، که او را استاد خود میدانسته است، عمیقا مطالعه و بررسی میکرده است. تنها روایت موثقی که در طی این مدت در دست است از نظامی عروضی است که پیشگویی معروف حکیم خیام را در مورد منزلگاه ابدیاش نقل کرده است. حکیم عمر خیام فقیه، فیلسوف، ریاضیدان و منجمی بزرگ بود.

وی بیشتر عمر خود را در تدریس ریاضیات وفلسفه گذراند و اکثر آثار ابوعلی سینا را مطالعه نمود و یکی از خطبه های معروف ابن سینا در باب یگانگی خداوند متعال را نیز از عربی به فارسی برگرداند. وی اگرچه در حال حاضر بیشتر به سبب رباعیات شیرینش معروف گشته است ولی چندان شعر و شاعری را جدی نمیگرفت و شاید تا حدودی نیز شأن خود را بالاتر از پرداختن به سرایش شعر میدانسته است. مورخان با وجود اینکه استعداد و نبوغ حکیم را در علوم مختلف اعم از عقلی و نقلی و ریاضی ونجوم ستوده اند ولی وی را در تعلیم و انتشار دانش ژرفی که در سینه خود داشته بخیل دانسته اند و از قرار معلوم حکیم چندان توجهی به تربیت شاگردان برجسته و نگارش کتابهای علمی نداشته است. البته بسیاری از دانشمندان فعلی با بررسی شخصیت و آثار و افکار این فیلسوف بزرگ شرایط سیاسی و اجتماعی دوره سلجوقیان و مخالفت علمای سنی مذهب و قشری متعصب با افکار فلسفی را دلیل عمده عدم رغبت حکیم خیام به نگارش اندیشههای عمیق درونی او دانسته اند.

افکار و اندیشه های خیام بویژه در علم ریاضی در دو مبحث مجزا تحت عنوان ((نظریات ریاضی حکیم خیام (جبر، هندسه)، و نظریات حکیم عمر خیام و غیاث الدین کاشانی، در علم حساب و محاسبات عددی)) مورد بحث قرار گرفته است، از این جهت بررسی دانش والای وی در علم پیچیده ریاضی در این بخش ضرورت چندانی ندارد. بزرگترین فعالیت نجومی حکیم عمر خیام محاسبه و تعیین جدول موسوم به تقویم جلالی بود که در سال ۴۷۶ ه.ق به دستور سلطان جلال الدین ملکشاه سلجوقی مأمور انجام آن گشت و به همراهی گروهی از دانشمندان مطالعاتی درخصوص تأسیس رصدخانه ای بزرگ انجام داد.

وی سپس حاصل مطالعات خود و سایر دانشمندان را به خدمت شاه بدین گونه ارائه نمود که به علت اینکه در حرکات کواکب به مرور ایام تفاوتهای فاحش پدید می آید هر سی سال یک بار باید رصدی انجام گیرد و این امر به جهت سپری شدن عمر وی و دیگر اعضاء این هیئت مطالعاتی امکان پذیر نیست. از این روی به پیشنهاد خیام قرار بر آن شد که تاریخی وضع گردد که اول سال آن در هنگام اعتدال ربیعی یعنی در هنگامی که آفتاب به اول برج بره وارد نشود قرار گیرد و کبیسه های لازم به گونه ای وضع شوند تا اول سال همواره در یک موقع باشد و به مرور زمان تغییر نیابد و نام ملکشاه نیز که بر این تاریخ قرار میگیرد ابدی شودحکیم در فلسفه اسلامی و فلسفه یونانی نیز تبحر خاصی داشت و اصول پیچیده فلسفه یونانیو افکار وعقاید علماء بزرگ یونان را با زبانی ساده به شاگردان خود میآموخت. خیام در فلسفه دارای بینش ژرفی بود و معتقدات دینی خود را نیز با همین بینش مورد بررسی قرار میداد.

رباعیات خیام

 اشعار خیام که سالها پس از مرگ او منتشر شدافکار فلسفی او که تصویری روشن و شفاف از پویندهای شک اندیش، آگاهی ناخرسند از محدودیتهای روش علمی،عالمی که به عبث در جستجوی یافتن تبیین عقلی تناقضات زندگی و مرگ و آفرینش و انهدام و ترکیب و گسیختگی و وجود و عدم میباشد به خوبی جلوهگر است. بعضی از دانشمندان معتقدند برخی از عقاید فلسفی خیام همچون شک درباره وجود خدا و جهان دیگر و بقای روح و قیامت ذهن این فیلسوف را از یقین مذهبی باز میداشت و لذا دردوره حیات خویش مورد تنفر و حتی تکفیر فقها و علماء بود.علاوه بر علماء قشری و متعصب، عرفا و صوفیان زمان خیام نیز علیرغم برخی تشابهات فکری تمایل چندانی به او نداشتند. بعدها پس از مرگ خیام و انتشار برخی رباعیات منسوب به او شک و بدبینی صوفیان و عرفای مشهوری همچون نجم الدین دابه (فوت در سال ۶۵۴ه.ق)و فرید الدین عطار نیشابوری (۵۳۷ ـ۶۱۷ ه ق) نیز علیه خیام برانگیخته شد و آنان وی را دانشمندی دانستند که در تمام زندگیش عقل را بر کشف و شهود ترجیح میداد.

با وجود اینکه شهرت فعلی خیام بیشتر به سبب اشعار زیبا و عرفانی او بویژه رباعیات منسوب به وی است ولی ظاهرا حکیم وقت بسیار کمی از زندگی پر برکت خویش را صرف سرایش شعر و شاعری نمود و همانگونه که اشاره شد شاید سرودن شعر را دون مقام والای علمی خویش میدانست. اشعاری که از وی برجای مانده است بیشتر در قالب رباعی و بصورت دو بیتیهایی ساده و کوتاه است که بدور از هرگونه فضل فروشی و تلاش برای لفاظی،عمیقترین اندیشه ها و معانی فلسفی متفکری بزرگ و وارسته را در مقابل اسرار عظیم آفرینش به تصویر کشیده است. مضمون عمده اشعار منسوب به خیام همچون عقاید فلسفی وی توجه به مرگ و فنا، شک و حیرت، افسوس از گذر عمر و… است.

اشعار فعلی منسوب به خیام بیش از هزار رباعی را در بر میگیرد ولی اکثر محققان تنها ۱۰۰ رباعی را از آن شاعر دانسته و سایر اشعار را اگرچه تفاوت چندانی با رباعیات واقعی خیام ندارند سروده برخی از شاعران وعارفان زمان وی و اندکی پس از مرگ خیام دانسته اند که بدلیل گستاخی و زیاده روی در ابراز عقاید فلسفی خود این رباعیات را به حکیم خفته در خاک نسبت داده و خود را از مجازاتهای سخت احتمالی که ممکن بود دامن گیرشان شود رهانیده اند.

رباعیات خیام در قرن نوزدهم توسط ادوارد فیتز جرالد شاعر بزرگ انگلیسی و در نهایت هنرمندی به زبان انگلیسی ترجمه شد و مورد استقبال شدید محافل علمی و ادبی اروپا قرار گرفت به صورتی که رباعیات خیام در مدتی کوتاه به زبانهای ایتالیایی، روسی، فرانسوی، آلمانی، عربی، ترکی و ارمنی و اسپانیایی نیز ترجمه شد و این دانشمند ایرانی شهرتی جهانی یافت.

اجزای پیاله ای که درهم پیوست / بشکستن آن روا نمیدارد مست

 چندین سر و پای نازنین از سر دست / بر مهر که پیوست و به کین که شکست

******

زآوردن من نبود گردون را سود / وزبردن من جاه و جلالش نفزود

وزهیچ کسی نیز دوگوشم نشنود / که آوردن و بردن من از بهرچه بود

******

در دایره ای کامدن و رفتن ماست / آن را نه بدایت نه نهایت پیداست

 کس می نزد و می در این معنی راست / کین آمدن از کجا و رفتن به کجاست

******

 دارنده چو ترکیب طبایع آراست / از بهر چه او فکندش اندرکم و کاست

 گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود / ور نیک نیامد این صور عیب کراست

******

ما لعبت کانیم و فلک لعبت باز / از روی حقیقتی نه از روی مجاز

باز چو همی کند بر نطع وجود / رفتیم به صندوق عدم یک یک باز

*******

از این اعجوبه علم و هنر آثاری در فلسفه و ریاضی و نجوم به عربی و فارسی برجای مانده است که هر یک نمایانگر علم و دانش عمیق اودر علوم مختلف زمان خویش است.

۱ – خیام به معنی خیمه دوز است و ظاهرا به سبب اینکه پدر حکیم خیمه دوز بوده این لقب بر وی نهاده شده است.

۲- نویسنده کتاب تاریخ الفی به روایتی اشاره کرده است که براساس آن اصل و نسبت خیام از روستایی به نام شمشاد در نزدیکی بلخ بوده ولی حکیم خود در نزدیکی استرآباد در کرانه شمال و شرقی دریای خرز به دنیا آمده است.

۳- اکثر محققان صحت این داستان را مردود دانسته اند چرا که صرف نظر از تفاوت تاریخ تولد این سه تن، محل تحصیل آنها نیز در یک شهر خاص نبوده است. داستان سه یار دبستانی که بسیار مشهور است و حتی در کتاب جامع التواریخ رشید الدین فضل ا… همدانی نیز ذکر شده است بدین گونه است: (… و عداوت و وحشت را در میان ایشان سبب آن بود که سیدنا (حسن صباح) و عمر خیام و نظام الملک به نیشابوردر کتاب بودند و چنانکه عادت ایام صبی و رسم کودکان میباشد، قاعده مصادقت و مصافات ممهد و مسلوک میداشتند تا غایتی که خون یکدیگر بخوردند و عهد کردند که از ما هر کدام که به درجه بزرگ و مرتبه عالی برسد دیگران را تربیت و تقویت کند. از اتفاق… نظام الملک به وزارت رسید، عمر خیام به خدمت او آمد و عهود و مواثیق ایام کودکی یاد کرد. نظام الملک حقوق قدیم بشناخت و گفت: تولیت نیشابور و نواحی آن تراست. عمر مردی بزرگ و حکیمی فاضل و عاقل بود. گفت سودای ولایتداری و سر امر و نهی عوام ندارم.

مرا بر سبیل مشاهره و مساینه ادراری وظیفه فرمای. نظام الملک او را ده هزار دینار ادرار کرد از محروسه نیشابور، که سال به سال بیتبعیض ممضی و مجری دارند…) ادامه این داستان شرح آمدن حسن صباح است به نزد نظام الملک. حسن خواستار آنست که از لطف و عنایت خواجه نصیبی یابد و خواجه به وی میگوید که تولیت ری یا اصفهان را اختیار کن، لکن حسن این کار را نمیپذیرد و تنها غرضش آنست که در دربار سلطان مقامی بلند بدست آورد، و چون بدان مقام میرسد سعی در آن دارد که ولینعمت خویش را از مقام وزارت بزیر آرد و خود برجای او نشیند. اما سعیش بی ثمر میماند و ننگین و سرفکنده از خراسان میگریزد و به اصفهان میرود و از آنجا راه دربار المستنصر، خلیفه فاطمی مصر را در پیش میگیرد. وی در قاهره به نزاریان میپیوندد و پس از چندی به ایران مراجعت میکند تا دعوت جدید را بنام نزار منتشر سازد…این داستان اگرچه افسانه است ولی از لحاظ اخلاقی بسیار جالب توجه و پندآموز میباشد.

۴- ابوالحسن بیهقی درخصوص احترام امیر قراخانی به خیام آورده است: (همواره وی را بسیار بزرگ میداشت. چندانکه در دیوان خویش وی را در کنار خود مینشاند.

۵-در سنه ست و خمسمائه به شهر بلخ در کوی برده فروشان در سرای امیر… بوسعد… خواجه امام عمر خیامی و خواجه امام مظفر اسفزاری نزول کرده بودند و من بدان خدمت پیوسته بودم. در میان مجلس عشرت از حجه الحق عمر شنیدم که او گفت گور من در موضعی باشد که هر بهاری شمال بر من گل افشان میکند. مرا این سخن مستحیل نمود و دانستم که چنویی گزاف نگوید. چون در سنه ثلثین به نیشابور رسیدم چهار سال بود تا آن بزرگ روی در نقاب خاک کشیده بود و عالم سفلی از او یتیم مانده و او را بر من حق استادی بود. آدینهای به زیارت او رفتم، و یکی را با خود ببردم که خاک او به من نماید.

مرا به گورستان حیره بیرون آورد و بردست چپ گشتم، در پایین دیوار باغی خاک او دیدم نهاده، و درختان امرود و زردآلو سر از آن خاک بیرون کرده، و چندان برگ شکوفه بر خاک او ریخته بود که خاک او در زیر گل پنهان شده بود. مرا یاد آمد آن حکایت که به شهر بلخ از وشنیده بودم، گریه بر من افتاد که در بسیط عالم و ربع مسکون او را هیچ جای نظیری نمیدیدم. ایزد (تبارک و تعالی) جای او درجنان کناد، بمنه و کرمه .

۶- شهر زوری در کتاب نزهه الارواح که در قرن هفتم ه.ق برشته تحریر درآورده است حافظه حکیم را چندان قوی دانسته است که کتابی را که هفت بار در اصفهان خوانده بود چندی بعد در نیشابور تقریبا کلمه به کلمه نوشت. شهر زوری تسلط خیام برفقه اللغه تازی و قرائات هفت گانه قرآن را نیز در حد کمال دانسته است.

۷- خیام و دیگر منجمانی که در تنظیم تاریخ جلالی مشارکت داشتند تاریخ جلالی را با در نظر گرفتن اینکه بر حسب زیج جدید طول دقیق سال ۳۶۵ روز و پنج ساعت و ۴۹ دقیقه و ۱۵ ثانیه و ۴۸ رابعه است تنظیم نمودند و مقرر داشتند کبیسه ها طوری چهار سال به چهار سال انجام شوند که ماههای این تاریخ نیز شمسی حقیقی باشد… یعنی مبدأ هر ماه روزی باشد که آفتاب در نصف النهار آن روز در درجه برجی باشد از بروج دوازده گانه به شرطی که نصف النهار پیشتر در آخر برج مقدم باشد.

ولی چون مکث آفتاب در بروج مختلف بود… نخواستند که ایام اوراق در تقویم مختلف باشد. بنابراین هر ماهی در این تاریخ را بسی روز گرفتند بیتفاوت و پنج روز باقیمانده را به اتفاق پیشنهاد کردند که در آخر اسفند ماه افزوده شود… نام ماهها همان ماههای فارسی قدیم بود منتها برای تمیز دادن آنها از ماههای قدیم به این ماهها لفظ جلالی را افزودند مانند فروردین ماه جلالی و اردیبهشت ماه و غیره. تقویم امروز ایران حاصل محاسباتی است که خیام و دیگر منجمان عصر او صورت دادهاند.

۸-قزوینی در آثار البلاد در بیزاری حکیم از علما و فقهای قشری و متعصب داستانی از خیام نقل کرده است بدین مضمون که وی فقیهی را که هر روز صبح زود پنهانی به نزد او میآمد و فلسفه میآموخت ولی بر منبر خیام را کافر و ملحد میخواند. مدتها تحمل کرد به امید آنکه از دشنام گویی به حکیم دست بردارد. خیام سرانجام طاقت خود را از دست داد و یک روز صبح پیش از آنکه فقیه برای درس خواندن به نزد او بیاید شاگردان خود را فراخواند و به محض ورود فقیه به منزلش آنها را طلب کرد. بدنبال هیاهویی که در گرفت بسیاری از مردم نیشابور در خانه حکیم گرد آمدند و وی داستان فقیه و شیوه منافقانه او را برای مردم بازگو نمود.

۹- نجم الدین دابه در توصیف خیام گفته است: (آن بیچاره فلسفی و دهری و طبایعی است که… سرگشته و گمگشته و…غایت حیرت و ضلالت است.

۱۰- عطار نیشابوری در مثنوی الهی نامه داستانی از عارفی پاک ضمیر و نهان بین آورده که میتوانسته اندیشه مردگان را بخواند. نهان بین را بر سر گور خیام میبرند و چون از وی خواسته میشود که هنر خویش بنماید جواب میگوید: … که این مردی است اندر ناتمامی.

بدان درگه چو روی آورده بودست/ مگر دعوی دانش کرده بودست

 کنون چون گشت جهل خویش عیانش / عرق میریزد از تشویر جانش

میان خجلت و تشویر ماندست/ وزان تحصیل در تقصیر ماندست

جایگاه علمی خیام

خیام غیاث الدین ابوالفتح، عمر بن ابراهیم خیام (خیامی) در سال ۴۳۹ هجری (۱۰۴۸ میلادی) در شهر نیشابور و در زمانی به دنیا آمد که ترکان سلجوقی بر خراسان، ناحیه ای وسیع در شرق ایران، تسلط داشتند. وی در زادگاه خویش به آموختن علم پرداخت و نزد عالمان و استادان برجسته آن شهر از جمله امام موفق نیشابوری علوم زمانه خویش را فراگرفت و چنانکه گفته اند بسیار جوان بود که در فلسفه و ریاضیات تبحر یافت.

خیام در سال ۴۶۱ هجری به قصد سمرقند، نیشابور را ترک کرد و در آنجا تحت حمایت ابوطاهر عبدالرحمن بن احمد , قاضی القضات سمرقند اثر برجسته خود را در جبر تألیف کرد. خیام سپس به اصفهان رفت و مدت ۱۸ سال در آنجا اقامت گزید و با حمایت ملک شاه سلجوقی و وزیرش نظام الملک، به همراه جمعی از دانشمندان و ریاضیدانان معروف زمانه خود، در رصد خانه ای که به دستور ملکشاه تأسیس شده بود، به انجام تحقیقات نجومی پرداخت. حاصل این تحقیقات اصلاح تقویم رایج در آن زمان و تنظیم تقویم جلالی لقب سلطان ملکشاه سلجوقی) بود.

در تقویم جلالی، سال شمسی تقریباً برابر با ۳۶۵ روز و ۵ ساعت و ۴۸ دقیقه و ۴۵ ثانیه است. سال دوازده ماه دارد ۶ ماه نخست هر ماه ۳۱ روز و ۵ ماه بعد هر ماه ۳۰ روز و ماه آخر ۲۹ روز است. هر چهار سال، یکسال را کبیسه می خوانند که ماه آخر آن ۳۰ روز است و آن سال ۳۶۶ روز می شود در تقویم جلالی هر پنج هزار سال یک روز اختلاف زمان وجود دارد در صورتیکه در تقویم گریگوری هر ده هزار سال سه روز اشتباه دارد.

دستاوردهای علمی خیام برای جامعه بشری متعدد و بسیار درخور توجه بوده است. وی برای نخستین بار در تاریخ ریاضی به نحو تحسین برانگیزی معادله های درجه اول تا سوم را دسته بندی کرد، و سپس با استفاده از ترسیمات هندسی مبتنی بر مقاطع مخروطی توانست برای تمامی آنها راه حلی کلی ارائه کند.

وی برای معادله های درجه دوم هم از راه حلی هندسی و هم از راه حل عددی استفاده کرد، اما برای معادلات درجه سوم تنها ترسیمات هندسی را به کار برد؛ و بدین ترتیب توانست برای اغلب آنها راه حلی بیابد و در مواردی امکان وجود دو جواب را بررسی کند. اشکال کار در این بود که به دلیل تعریف نشدن اعداد منفی در آن زمان، خیام به جوابهای منفی معادله توجه نمی کرد و به سادگی از کنار امکان وجود سه جواب برای معادله درجه سوم رد می شد. با این همه تقریبا چهار قرن قبل از دکارت توانست به یکی از مهمترین دستاوردهای بشری در تاریخ جبر بلکه علوم دست یابد و راه حلی را که دکار بعدها (به صورت کاملتر) بیان کرد، پیش نهد. خیام همچنین توانست با موفقیت تعریف عدد را به عنوان کمیتی پیوسته به دست دهد و در واقع برای نخستین بار عدد مثبت حقیقی را تعریف کند و سرانجام به این حکم برسد که هیچ کمیتی، مرکب از جزء های تقسیم ناپذیر نیست و از نظر ریاضی، می توان هر مقداری را به بی نهایت بخش تقسیم کرد.

همچنین خیام ضمن جستجوی راهی برای اثبات “اصل توازی” (اصل پنجم مقاله اول اصول اقلیدس) در کتاب شرح اصول مشکل آفرین کتاب اقلیدس، مبتکر مفهوم عمیقی در هندسه شد. در تلاش برای اثبات این اصل، خیام گزاره هایی را بیان کرد که کاملا مطابق گزاره هایی بود که چند قرن بعد توسط والیس و ساکری ریاضیدانان اروپایی بیان شد و راه را برای ظهور هندسه های نااقلیدسی در قرن نوزدهم هموار کرد. بسیاری را عقیده بر این است که مثلث حسابی پاسکال را باید مثلث حسابی خیام نامید و برخی پا را از این هم فراتر گذاشتند و معتقدند، دو جمله ای نیوتن را باید دو جمله ای خیام نامید. البته گفته می شود بیشتر از این دستور نیوتن و قانون تشکیل ضریب بسط دو جمله ای را جمشید کاشانی و نصیرالدین توسی ضمن بررسی قانون های مربوط به ریشه گرفتن از عددها آورده اند.

استعداد شگرف خیام سبب شد که وی در زمینه های دیگری از دانش بشری نیز دستاوردهایی داشته باشد. از وی رساله های کوتاهی در زمینه هایی چون مکانیک، هیدرواستاتیک، هواشناسی، نظریه موسیقی و غیره نیز بر جای مانده است. اخیراً نیز تحقیقاتی در مورد فعالیت خیام در زمینه هندسه تزئینی انجام شده است که ارتباط او را با ساخت گنبد شمالی مسجد جامع اصفهان تأئید می کند.

سامانیابی جبر نخست توسط محمد بن موسی خوارزمی انجام شد و در مرحله بعد، حکیم خیام در هندسه، به اصل توازی( یعنی از هر نقطه خارج از یک خط، فقط میتوتن یک خط موازی با آن رسم کرد) و در جبر به طبقه بندی و حل معادلههای درجهی اول، دوم و سوم پرداخته است.

اهمیت کار علمی وی نزد اهل فن چنان آشکار است که او را نسبت به عصر خویش چهار قرن به دوران معاصر نزدیکتر میدانند. کارهای او در جبر بیشتر به عصر دکارت، پاسکال و نیوتون متعلق است تا به زمان خود خیام. از این رو، میتوان او را بزرگترین ریاضیدان عصر خود و شاید بزرگترین ریاضیدان دوران علوم اسلامی دانست.

خیام از کارهای ارشمیدس در فیزیک آگاه بود و آنها را دنبال میکردو او ترازویی ساخته بود که درصد طلا و نقرهی آلیاژی را که از آن دو تشکیل شده بود، اندازه گیری میکرد.

خیام در نگاه زنده یاد دکتر مصاحب

کتاب جبر و مقابله یکی از مهمترین کتابهای خیام است که آن را از عربی به فارسی ترجمه کردم. این کتاب به زبان انگلیسی و روسی نیز ترجمه شده و مورد توجه ریاضیدانان جهان است. او در این کتاب معادله های درجهی اول، دوم و سوم را معرفی و به روش هندسی با استفاده از مقطع مخروطی حل کرده است. در بخشی از صفحه های آغازین این کتاب آمده است: ” به یاری خدا و توفیق نیک وی، گویم که فن جبر و مقابله فنی است علمی که موضوع آن عدد مطلق و مقدارهای قابل سنجش است، از آن جهت که مجهولاند ولی مرتبط با چیز معلومی هستند که به وسیلهی آن میتوان آن را استخراج کرد و این چیز یا کمیتی است و یا رابطهای است که بستگی به معلوم و مجهول به آن است، و از بررسی و تحلیل مجهولات موضوع مساله استنباط میشود.

عادت جبریها این است که در فن خود مجهولی را که میخواهد استخراج کنند، شیء [x] و حاصلضرب آن را در مثل خودش، مال [x2] و حاصلضرب مال آن را در آن، کعب [x3] و حاصلضرب کعب آن را در مثل آن، مال مال [x4] و حاصلضرب کعب آن را در مال آن، مال کعب [x5] و حاصلضرب کعب آن را در خودش، کعب کعب [x6] گویند و به همین قیاس تا هر مرتبه که پیش رویم …”

 خیام در نگاه زنده یاد استاد همایی

همزمان با بازگشایی رسمی آرامگاه جدید خیام کتابی به نام خیامی نامه منتشر کردم که در آن نتیجه ی پژوهشهای خود را درباره ی خیام و آثار او آورده ام. موضوع نخستین جلد خیامی نامه، رساله ی شرح مااشکل من مصادرات اقلیدس است که ویدمان و ژاکوب آن را به آلمانی و دکتر علیرضا امیر معز آن را به انگلیسی ترجمه کرده اند. این اثر به روسی نیز ترجمه شده است. در بخشی از این کتاب آمده است:” باری چون در کتاب اصول اقلیدس در آن سه موضوع که اشاره شد خلل و نقیصهای یافتم که تا کنون اصلاح نشده بود، اهتمام خود را مصروف بر اصلاح آن کردم …”

خیام در نگاه صادق هدایت

ترانه های خیام به قدری ساده، طبیعی و به زبان دلچسب ادبی و معمولی گفته شده است که هر فردی را شیفتهی آهنگ و تشبیه های قشنگ آن میکند و از بهترین نمونه های شعر فارسی است. خیام قدرت ادای مطلب را به اندازه ای رسانیده که گیرندگی و تاثیر آن حتمی است و انسان به حیرت میافتد که یک عقیده ی فلسفی مهمی چگونه ممکن است در قالب یک رباعی بگنجد و چگونه میتوان چند رباعی گفت که در هر کدام یک فکر و فلسفهی مستقل مشاهده شود و در عین حال با هم هماهنگ باشند.

خیام در نگاه شاعرانه ی شادروان فریدون مشیری

حکیم نیشابور

چون صبح نیشابور ، دلی روشن داشت

همواره پیام آور بیداری بود

وارستهء دل به زندگانی بسته

آن لحظه شناس دم غنیمت دان را

بیدارتر از روان بیدار جهان

چشم از همه شو گشاده در کار جهان

هر چند به اسرار جهان راه نبرد

دانست چگونه خوب می باید زیست

بسیار اگر زمی ، سخن گفت و ستود

دنبال نجات لحظه ها می گردید

گرگوش کنی ، هر سخنش فریاد است

گر در نگری ان چه در اندیشه اوست بر جان ، زپرند علم ، پیراهن داشت

تاریکی خواب جهل را دشمن داشت

جز مرگ زدام هر چه باور رسته

نیروی یقین به زندگی پیوسته

با نور خرد رفت به دیدار جهان

یک ذره نبرد ره به اسرار جهان

دانست چگونه راه بایست سپرد

دانست چگونه خوب می باید مرد

می در معنا ، نمادی از شادی بود

جان را به نشاط ، رهبری می فرمود

ررخلق که فریاد به گوشش باد است

پیکار بزرگ داد با بیداد است

کتابهای خیام

الرساله فی البراهین علی مسائل علم جبر و المقابله

الرساله فی الاحتیال المعرفه مقداری الذهب و الفضه فی جسم مرکب منها

الرساله فی شرح ما اشکل من مصادرات کتاب اقلیدس

ترجمه ی فارسی خطبه ی ابن سینا در توحید

الرساله فی قسمه ربع الدایره

رساله فی الکون و التکلیف

الرساله القول علی جناس التی بالاربعه

الساله ضروره التضاد فی العالم و الجبر و البقاء

الرساله الالضیاء العقلی فی موضوع العلم الکلی

الرساله فی علم کلیات وجود

الرساله فی الوجود

الرساله جواب الثلاث مسائل

نوروزنامه

رباعیها

مشکلات حساب

شرح المشکل من کتاب الموسیقی

مختصر فی طبیعیات

لوازم الامکنه

تقویم جلالی:

تقویم جلالی یا ملکی تقویمی است که در زمان سلطنت جلال الدین ملکشاه سلجوقی تدوین شد که تقویم فعلی ایران به همان پایه است. علل وضع این تقویم این بود که چون تاریخ یزدگردی که اختصاص به زردشتیان داشت بدون کبیسه حساب میشد به همین جهت نوروز ثابت نمیماند و با اول بهار که ابتدای سال طبیعی است مطابقت نداشت، به همین علت خواجه نظام الملک و سلطان ملکشاه در صدد اصلاح تقویم برآمدند، در نتیجه جمعی از منجمین مامور تنظیم تقویم شدند که از جمله حکیم عمر خیام، میمون بن نجیب واسطی، ابوالمظفر استقراری و چندتن دیگر را برشمرده اند. محل کار رصدخانه را به اختلاف در اصفهان و ری و نیشابور ذکر کرده آند. مبدا این تاریخ را ابن اثیر ضمن وقایع سال ۴۷۱ هجری قمری نوشته است که روز جمعه نهم رمضان سال ۴۷۱ ه.ق (مطابق ۱۵ مارس ۱۰۷۸ میلادی) است. سال جلالی از اول بهار (نوروز سلطانی) آغاز میشود. اسامی ماهها عبارتند از فروردین الی آخر و سال به فصول چهارگانه تقسیم شده است. در این تقویم اول سال روزی است که خورشید بین ظهر روز قبل و ظهر آن روز وارد برج حمل (نقطه گاما) میشود، به همین علت سال جلالی برخلاف سال مسیحی که در هر ده هزار سال قریب سه روز با سال حقیقی اختلاف پیدا میکند همیشه مطابق با سال حقیقی است از اینرو آن را میتوان دقیقترین تقویم جهان دانست.

سالهای کبیسه در تقویم جلالی (مانند تقویم کنونی ایران) ثابت نیستند و کبیسه کردن مطابق با نتایج رصد هر سال است. کبیسه معمولا بعد از چهار سال یک بار اجرا میشود ولی بعد از هر ۲۹ یا ۲۸ سال یک بار کبیسه بعد از ۵ سال اجرا میشود یعنی به جای سال ۳۲ سال ۳۳ را کبیسه میگیرند. تقویم رسمی ایران بر اساس تقویم جلالی است. در کتاب علم و تمدن در اسلام تالیف «سیدحسین نصر» در مورد حکیم عمر خیام و تقویم جلالی آمده است: «عمر خیام، بزرگترین شاعر شناخته شده ایران در مغرب زمین و همچنین از برجسته ترین دانشمندان دوره قرون وسطی بوده است. در ۴۷۵/۷۶-۱۰۷۴ در ریاضیات مشهور بود و ملکشاه از او برای اصلاح تقویم دعوت کرد. این تقویم که به جلالی معروف است، هنوز در ایران رایج است و دقیقتر از تقویم گرگوریایی است.

زندگینامه حکیم علامه آیت الله شعرانى (متوفاى ۱۳۵۲ ش)

خاندان علم و تقوا

علامه بزرگ شیخ ابوالحسن شعرانى، از شخصیتهاى برجسته دانشمندان کم نظیر اسلامى قرن چهاردهم هجرى است. او بازمانده خاندانى از خاندانهاى علم و دانش و تقوا و معنویت بود. و اینک یادى از نیاکان پاک او :

۱ملا فتح‏اللَّه کاشانى سلسله نسب میرزا ابوالحسن شعرانى، به دانشمندى بزرگ و قرآن شناسى فرزانه یعنى علامه «ملا فتح‏اللَّه کاشانى» (م ۹۸۸ق.) مفسر معروف عصر صفویه مى‏رسد. تفسیر «منهج الصادقین» وى به زبان فارسى شهره آفاق است.

۲ابوالحسن مجتهد تهرانى جد اعلاى میرزا ابوالحسن شعرانى، شیخ ابوالحسن مجتهد تهرانى(۱۲۰۰ – ۱۲۷۲ق.) است. در تهران و سپس اصفهان به تحصیل پرداخت آنگاه عازم عراق شده و در حوزه‏هاى علمیه آن دیار نزد بزرگانى چون سید على طباطبایى (صاحب ریاض) ادامه تحصیل داد و با اجازه اجتهاد به تهران مراجعت کرد.

۳آخوند غلامحسین پدر بزرگ میرزا ابوالحسن شعرانى، آخوند غلامحسین، یکى از علماى متقى و فاضل تهران بود.

آخوند در سال ۱۳۱۳ق. در نجف اشرف به خاک سپرده شد.[۱]

۴حاج شیخ محمد تهرانى حاج شیخ محمد تهرانى، پدر میرزا ابوالحسن شعرانى عاملى متقى بود. در سال ۱۳۴۶ق. از دنیا رفت.[۲]

 

 

تولد و تحصیل‏

میرزا ابوالحسن شعرانى در سال ۱۳۲۰ق. در تهران و در خانواده‏اى روحانى و دانش پرور، به دنیا آمد و پرورش یافت.

سواد قرآنى را نزد پدر عالمش، شیخ محمد تهرانى، آموخت و در حقیقت پدرش نخستین معلم او بود. بعدها که کمى بزرگ شد وارد مدرسه مروى تهران گشته، به تحصیل پرداخت. ادبیات عرب، فارسى، منطق، فقه، اصول، فلسفه، ریاض، و … را طى سالها آموخت. از معروف‏ترین اساتید او در حوزه علمیه تهران، مى‏توان از آیهاللَّه حاج میرزا مهدى آشتیانى نام برد. همچنین حکیم محقق میرزا محمود قمى از اساتید او بود که مردى زاهد و دانشمند بود.[۳]

حبیب‏ اللَّه ذوالفنون[۴] نیز استاد ریاضى میرزا ابوالحسن شعرانى در حوزه تهرانى بود.

میرزا ابوالحسن شعرانى، در دوره جوانى که حوزه علمیه قم تازه تأسیس شده بود، سفرى به آن دیار کرد و در محضر اساتیدى مانند آیهاللَّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى (مؤسس حوزه) و حاج شیخ عبدالنبى نورى به ادامه تحصیل پرداخت.

شعرانى ۲۶ ساله بود که پدر عالم و بزرگوارش را از دست داد. این حادثه براى او بسیار سنگین بود ولى هرگز اراده او را در راه سالها کسب دانش و سیر در آفاق و انفس براى تحصیل علم و سیر و سلوک، سست نکرد.

این بود که او پس از سالها تحصیل در حوزه تازه تأسیس قم، آهنگ حوزه کهن و پرخاطره نجف اشرف کرد و مدتها در آنجا موفق به بهره‏گیرى از محضر اساتید بزرگ شد. در بین اساتید حوزه علمیه نجف، سید ابوتراب خوانسارى (متوفاى ۱۳۴۶ق.) بیشتر از دیگران، شعرانى را مجذوب خود کرد. سید ابوتراب خوانسارى در بین علماء شخصیت بر جسته‏اى داشت و علاوه بر فقه و معارف شیعه، با فقه اهل سنت نیز آشنا بود.[۵]

 

 

بازگشت‏

شیخ ابوالحسن شعرانى پس از تکمیل تحصیلات علمى و سیر و سلوک عرفانى و عملى، در اوج استبداد رضا خانى، به تهران بازگشت و شروع به تبلیغ و تدریس و تحقیق و ادامه سیر و سلوک کرد. او خود در این باره مى‏ نویسد:

«چون عهد شباب به تحصیل علوم و حفظ اصطلاحات و رسوم بگذشت … از هر عملى بهره بگرفتم و از خرمنى خوشه برداشتم. گاهى به مطالعه کتب ادب از عجم و عرب، و زمانى به دِراست (تدریس) اشارات (ابن سینا) و اسفارِ (ملا صدرا) و زمانى به تتبع تفاسیر و اخبار، وقتى به تفسیر و تحشیه کتب فقه و اصول و گاهى به تعمق در مسائل ریاضى و معقول تا آن عهد به سر آمد…

سالیان دراز، شب بیدار و روز تکرار همیشه ملازم دفاتر و کراریس (همراه دفترها و جزوه‏ها) و پیوسته موافق اخلام و قراطیس (همدم قلمها و کاغذها) ناگهان سروش غیب در گوش، این ندا داد که علم براى معرفت است و معرفت بذر عمل و طاعت، و طاعت بى اخلاص نشود و این همه میسر نگردد مگر به توفیق خدا و توسل به اولیا، مشغولى تاچندها.

علم چندان که بیشتر خوانى‏

چون عمل در تونیست نادانى‏

شتاب باید کرد و معاد را زادى فراهم ساخت، زود برخیز که آفتاب برآمد و کاروان رفت، تا بقیمتى باقى است و نیرو تمام از دست نشده، توسلى جوى و خدمتى تقدیم کن.»[۶]

 

 

آشنایى با زبانهاى متعدد

علامه شعرانى علاوه بر مهارت کافى در فقه و اصول و تفسیر و حدیث و فلسفه و ریاضى و عرفان و کلام و …، با چندین زبان – غیر از فارسى و عربى – آشنا بود:

1 فرانسه شعرانى به زبان فرانسه، کاملاً تسلط داشت و بسیارى از کتب علمى اسلامى ترجمه شده به زبان فرانسه را خود مطالعه و با متن اصلى تطبیق مى‏کرد و صحت و سقم ترجمه را تعیین مى‏نمود.

 2  ترکى زبان ترکى را مثل زبان مادرى مى‏ دانست و مى‏ خواند و مى‏ نوشت.

3  انگلیسى وى به زبان انگلیسى نیز به قدر متعارف و لازم آشنایى داشت.

4  عبرى شاید شگفت انگیز باشد که عاملى دینى با آن همه وسعت اطلاعات و اشتغالات در علوم مختلف، به زبان عبرى هم تسلط داشته باشد! ایشان این زبان را از یک روحانى یهودى فرا گرفته بود.[۷]

 

 

شاگردان فرزانه‏

علامه میرزا ابوالحسن شعرانى در مدت عمر پر برکت خویش شاگردانى فرزانه و حکیم و فقیه تربیت کرد. بسزاست به معرفى برخى از آنان بپردازیم.

1آیه اللَّه میرزا هاشم آملى (۱۳۲۲ – ۱۴۱۳ق.)

او در شهرستان آمل متولد شد و پس از گذراندن دوره ابتدایى و مقدماتى، عازم تهران شد و در نزد شهید مدرس، سید محمد تنکابنى و شعرانى ادامه تحصیل داد. در سال ۱۳۴۵ق. به قم رفت و دوره عالى فقه و اصول را از آیهاللَّه شیخ عبدالکریم حائرى و آیه اللَّه سید محمد حجت کوه کمرى فرا گرفت و به درجه اجتهاد رسید. مدتى نیز در نجف در محضر میرزا حسین نایینى، آقا ضیاء عراقى و سید ابوالحسن اصفهانى ادامه تحصیل داد. او سالها در حوزه علمیه قم به تدریس فقه و اصول پرداخت و شاگردانى بزرگ و دانشمند تربیت کرد.[۸]

2آیه اللَّه شیخ عبداللَّه جوادى آملى‏

از فقها، مفسران و فلاسفه بزرگ معاصر و از اساتید حوزه علمیه قم داراى دهها اثر علمى و فقهى و تفسیرى است.[۹]

3آیه اللَّه شیخ حسن حسن‏ زاده آملى‏

حکیم الهى، فقه، ریاضیدان، ادیب، شاعر و متبحر در نجوم و هیئت، و عارف سالکِ معاصر، که در آسمان دانش و معرفت همچون خورشید مى‏درخشد. ایشان سالها در تهران از محضر علامه شعرانى در زمینه فقه و تفسیر و ریاضى و حکمت و عرفان و … استفاده کرده و بهره‏هاى فراوان برده است و خاطراتى شیرین و شنیدنى از آن استاد الهى به یاد دارد.

4استاد شیخ محمد حسن احمد فقیه یزدى‏

استاد شیخ محمد حسن احمدى فقیه یزدى، از شاگردان موفّق علّامه شعرانى و از اساتید حوزه علمیه قم است.

5على اکبر غفارى‏[۱۰]

استاد دانشمند على اکبر غفّارى از شاگردان فرزانه علّامه شعرانى است که در زمینه تصحیح، تحقیق و طبع آثار حدیثى شیعه خدمات ارزنده‏اى انجام دادند.

6محدث اُرمَوى (۱۳۲۳ق – ۱۳۵۸ش)[۱۱]

استاد علّامه مرحوم میر جلال الدین محدّث اُرموى از شاگردان علّامه شعرانى بود. در شهر ارومیه دیده به جهان گشود و پس از عمرى تحصیل و تحقیق و تألیف و تصحیح آثار علمى و دینى گذشتگان، در سال ۱۳۵۸ شمسى در تهران درگذشت. او بیش از هفتاد اثر گرانقدر را تصحیح یا تألیف کرده است.

 

 

یادگارهاى ماندگار

آثار قلمى علّامه شعرانى، بهترین وسیله شناخت وسعت و عمق علم و دانش و تفکر اوست:

 

الف – تفسیر و علوم قرآنى:

1حاشیه بر مجمع البیان (در ده جلد)

2 تصحیح کامل تفسیر صافى (در دو جلد)

3 حواشى و تعلیقات بر تفسیر منهج الصادقین (در ده جلد)

4 مقدمه و حواشى و تصحیح کامل تفسیر ابوالفتوح رازى (در دوازده جلد)

5 نثر طوبى، دائره المعارف اصطلاحات قرآن، از الف تا حرف صاد.

6 تجوید قرآن

7 طبع و چاپ بیش از ۶۰ نسخه قرآن در اندازه‏هاى مختلف.

 

 

ب – حدیث و روایت :

۱-جمع حواشى و تحقیق و تصحیح کتاب وافى اثر مرحوم فیض کاشانى (در سه جلد)

2 تعلیقات بر شرح اصول کافى اثر ملا صالح مازندرانى، (در دوازده جلد)

3 تعلیقات بر وسائل الشیعه (از جلد ۱۶ تا ۲۰)

4 حاشیه بر ارشاد القلوب دیلمى.

5 ترجمه و شرح دعاى عرفه سید الشهداءعلیه‏السلام، ضمیمه کتاب فیض الدموع.

6 ترجمه و شرح مفصل صحیفه کامل سجادیه

7 تحقیق و تصحیح جامع الرواه ۸٫ رساله در علم درایه‏

 

 

ج – فقه و اصول :

 1المدخل الى عذب المنهل، در اصول

2 شرح کفایه الاصول – آخوند خراسانى

3 شرح تبصره علامه حلى

4 حاشیه کبیره بر قواعد

5 رساله در شرح شکوک صلاه در عروه الوثقى

6 فقه فارسى و مختصر براى تدریس در مدارس

7 مناسک حج با حواشى ۹ نفر از مراجع تقلید.

 

 

د – فلسفه و کلام :

1شرح تجرید در علم کلام

2 حاشیه بر فصل الخطاب محدث نورى

3 کتاب راه سعادت در اثبات نبوت و رد شبهات یهود و نصارا

4 ترجمه کتاب «الامام على صوت العداله الانسانیه» با نقدِ لغزشهاى نویسنده (جرق جرداق)

5 تعلیقاتى بر کتاب «محمد پیامبر و سیاستمدار» نوشته مونتگمرى وات.

6 اصطلاحات فلسفى

7 مقدمه و حواشى محققانه بر اسرار الحکم سبزوارى

 

 

ه – هیئت و نجوم :

1شرح عمل به زیج (جدولى که از روى آن به حرکات سیارات پى مى‏برند) مبتنى بر هیئت جدید.

2 تعلیقه و مستدرک تشریح الافلاک با اشاره به هیئت جدید.

3 هیئت فلاماریون، ترجمه از زبان فرانسه

4 تقاویم (تقویمهاى) شبانه روزى‏

 

 

و – تاریخ :

1ترجمه «نفس المهموم» اثر حاج شیخ عباس قمى

2 مقدمه، تصحیح و تحقیق کشف الغمه

3 مقدمه و تصحیح منتخب التواریخ

4 مقدمه کتاب وقایع السنین خاتون آبادى

5 مقدمه، تصحیح و تعلیقات بر کتاب «روضه الشهداء».

 

 

ز – فنون دیگر :

تصحیح کامل و مقدمه و حاشیه بر جلد اول و سوم کتاب «نفایس الفنون فى عرابس العیون» اثر محمود آملى از دانشمندان قرن هشتم.[۱۲]

 

 

وفات

علامه میرزا ابوالحسن شعرانى در اواخر عمر دچار ضعف و بیمارى قلب و ریه شد و زیر نظر پزشک بود. وقتى بیمارى ‏اش شدت یافت براى معالجه به آلمان برده شد و در بیمارستانى در شهر هامبورگ بسترى گردید. اما معالجات سودى نبخشید و شاید تقدیر چنین بود! … سرانجام این عالم عامل و دانشمند کم نظیر، پس از هفتاد و سه سال زندگى پرافتخار، در شبِ یکشنبه، هفتم شوال ۱۳۹۳ (۱۳۵۲/۸/۱۲) جان به جان آفرین تسلیم کرد و دعوت حق را لبیک گفت.

روز چهارشنبه، جنازه ‏اش به تهران و قبل از ظهر روز پنجشنبه تشییع گردید و در جوار ملکوتى حضرت عبدالعظیم حسنى، روبروى باغِ طوطى، به خاک سپرده شد.[۱۳]

____________________________________________________

[۱] همان، ص ۲۴، بنقل از نفس المهموم

[۲] مجله نور علم، شماره ۵۰ – ۵۱، ص ۷۶٫
[۳] روزنامه جمهورى اسلامى، ۱۳۷۱/۱۱/۲۸٫
[۴]دهخدا، ذیل : حبیب‏اللَّه؛ براى آشنایى با آثار او. ر. ک: الذریعه، آقا بزرگ تهرانى، ۴۳۹۶/۴ و ۴۰۱ و ۴۰۳؛ ۲۱۹/۸٫
[۵] ر. ک: علماء معاصرین، ملا على واعظ خیابانى، ص ۱۳۹ – ۱۴۳؛ معارف الرجال، محمد حرزالدین، ج ۳، ص ۳۱۰٫
[۶] ترجمه نفس المهموم، ص ۲٫
[۷] مجله نور علم، ش ۵۰ – ۵۱، ص ۹۴٫
[۸] روزنامه جمهورى اسلامى، ۷۱/۱۲/۸؛ مجله نور علم، ش ۵۲ – ۵۳، ص ۱۹۵٫
[۹] درباره زندگى ایشان، مراجعه شود به کیهان فرهنگى، ش ۹، سال دوم.
[۱۰] ر.ک: کیهان فرهنگى، سال ۱۳۶۵ ش‏۳٫
[۱۱] آثار محدث ارمورى در کیهان فرهنگى، آبان ماه ۱۳۶۴، معرفى شده است.
[۱۲] کیهان اندیشه، شماره ۴۵، ص ۸۲؛ چهره درخشان، دکتر قوامى واعظ، ص ۳۰٫
[۱۳] مجله نور علم، ش ۵۰ – ۵۱، ص ۸۶ به بع