رفتن به محتوا

علّامه طباطبائىّ تا ابد زنده است به قلم علامه سید محمدحسین طهرانی

در هر مجلسى كه خدمتشان مى‏رسيدم آن‏قدر افاضه رحمت و علم و دانش بود؛ و آن‏قدر سرشار از حال و وجد و سرور و توحيد بود كه از شدّت حقارت در خود احساس شرمندگى مى‏نمودم؛ و معمولا هر دو هفته يك‏بار بقم شرفياب مى‏شدم؛ و ساعات زيارت و ملاقات با ايشان براى من بسيار ارزنده بود.

درست بخاطر دارم شبى در طهران كه به كتاب سير و سلوك منتسب بمرحوم آية الله بحر العلوم نجفى اعلى الله تعالى درجته، شرح مى‏نوشتم؛ دچار اشكالى شدم؛ هر چه فكر كردم، مسئله حلّ نشد؛ و تلفن خودكار در شهرهاى ايران هنوز دائر نشده بود؛ لذا شبانه براى اين مهمّ عازم قم شدم قريب نيمه ‏شب بود كه وارد بقم شدم؛ و در مهمانخانه بلوار شب را بصبح آوردم. صبحگاه پس از تشرّف بحرم مطهّر و زيارت قبر حضرت معصومه سلام الله عليها، به خدمت استاد رسيدم و تا قريب ظهر از محضر پربركتشان بهرمند شدم؛ و نه تنها آن مسئله بلكه بسيارى از مسائل ديگر را حلّ كردند؛ و جواب دادند. من هر وقت به خدمتشان مى‏رسيدم، بدون استثناء براى بوسيدن دست ايشان خم مى‏شدم؛ و ايشان دست خود را لاى عبا پنهان مى‏كردند؛ و چنان حال حيا و خجلت در ايشان پيدا مى‏شد كه مرا منفعل مى‏نمود.

يك روز عرض كردم: ما براى فيض و بركت و نياز، دست شما را مى‏بوسيم چرا مضايقه مى‏فرمائيد!؟ سپس عرض كردم: آقا شما اين روايت را كه از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام وارد است كه من علّمنى حرفا فقد صيّرنى عبدا[1] آيا قبول داريد!؟

فرمودند: بلى روايت مشهورى است؛ و متنش نيز با موازين مطابقت دارد.

عرض كردم: شما اين همه كلمات به ما آموخته‏ايد؛ و بكرّات و مرّات ما را بنده خود ساخته‏ايد! از ادب بنده اين نيست كه دست مولاى خود را ببوسد!؟ و بدان تبرّك جويد؟

با تبسم مليحى فرمودند: ما همه بندگان خدائيم! بارى چيزى‏را كه تصوّر نمى‏كرديم، ارتحال اين مرد بود؛ مرگ اين رجل الهى مرگ عالم است؛ چون علّامه عالم بود؛ گرچه او زنده است، همه مردم زنده مرده؛ و او زنده است.

النّاس موتى و أهل العلم أحياء[2]

أحبّاى أنتم أحسن الدّهر أم أسا فكونوا كما شئتم أنا ذلك الخلّ‏[3]
إذا كان حظّى الهجر منكم و لم يكن‏ بعاد فذاك الهجر عندى هو الوصل‏[4]
و ما الصّدّ إلّا الودّ ما لم يكن قلى‏ و أصعب شى‏ء غير إعراضكم سهل‏[5]
و صبرى صبر عنكم و عليكم‏ أرى أبدا عندى مرارته تحلو[6]
أخذتم فؤادى و هو بعضى فما الّذي‏ يضرّكم لو كان عندكم الكلّ‏[7]
نأيتم فغير الدّمع لم أر وافيا سوى زفرة من حرّ نار الجوى تعلو[8]
حديثى قديم فى هواها و ما له‏ كما علمت بعد و ليس لها قبل‏[9]

 

حديثى قديم فى هواها و ما له‏ كما علمت بعد و ليس لها قبل‏
و حرمة عهد بيننا عنه لم أحل‏ و عقد بأيد بيننا ما له حلّ‏[10]
لأنت على غيظ القوى و رضى الهوى‏ لدىّ و قلبى ساعة منك ما يخلو[11]
ترى مقلتى يوما ترى من أحبّهم‏ و يعتبنى دهرى و يجتمع الشّمل‏[12]
و ما برحوا معنى أراهم معى فإن‏ نأوا صورة فى الدّهر قام لهم شكل‏[13]
فهم نصب عينى ظاهرا حيثما سروا و هم فى فؤادى باطنا أينما حلّوا[14]
لهم أبدا منّى حنوّ و إن جفوا ولى أبدا ميل إليهم و إن ملّوا[15][16]

بارى هيچ روزى را به خود نمى‏ديدم كه تو از دنيا بروى، و من زنده باشم؛ و در سوك تو بنشينم! و به ياد تو نامه بنويسم.

آرى از آن عالم قدس نگران حال مهجوران هستى! و با آن مهر و لطف و صفا و وفا كه در دنياى طبع و كثرت، دستگيرى از آنان مى‏نمودى! كجا در آن عالم تجرّد و وحدت غافل از آنها خواهى بود!؟

پيش ازينت بيش ازين غمخوارى عشّاق بود مهرورزى تو با ما شهره آفاق بود
ياد باد آن صحبت شبها كه در زلف توام‏ بحث سرّ عشق و ذكر حلقه عشّاق بود
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد دوستى و مهر بر يك عهد و يك ميثاق بود

 

حسن مهرويان مجلس گرچه دل مى‏برد و دين‏ عشق ما در لطف طبع و خوبى اخلاق بود
سايه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بوديم او بما مشتاق بود
پيش ازين كاين سقف سبز و طاق مينا بر كشد منظر چشم مرا ابروى جانان طاق بود[17]

 

بحث كلّى پيرامون عقل و قلب و شرع‏

هر فرد از افراد بشر در خود دو كانون از ادراك و فهم را مى‏يابد؛ يكى را عقل و ديگرى را قلب و وجدان گويند.

با قوّه عاقله انسان پى بمصالح و مفاسد خويش برده و تميز بين محبوب و مكروه، و حقّ و باطل مى‏دهد و با قلب و وجدان كه آن را نيز مى‏توان سرشت و فطرت و يا احساس نهانى و ادراك سرّى گفت. راهى براى ارتباط خويش با جهان هستى و علّت پيدايش او و عالم، و تجاذبى بين او و مبدأ المبادى و غاية الغايات، يافت.

و البتّه اين دو عامل مهمّ ادراك هر دو در انسان موجود بوده و هريك مأموريّت خود را در افق ادراك و فهمى خاصّ دنبال مى‏كند و هريك مستغنى از ديگرى نبوده و با فقدان هريك، عالمى از مدركات بروى انسان بسته مى‏گردد.

درباره لزوم قوّه عاقله، و عدم استغناء انسان از آن، آيات و رواياتى وارد است:

و ما در اينجا فقطّ بذكر چند نمونه از آيات و روايات اكتفا مى‏كنيم.

 

امّا از آيات:

أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ‏ (آيه 10 از سوره 21 أنبياء)[18] چون در اينجا مفروض است كه مشركين بواسطه عبادت از غير خدا، از پيروى قلب و وجدان استفاده مى‏كرده و خود را مرتبط به خداوند مى‏ديده‏اند؛ غاية الامر بعلّت عدم تعقّل، دچار انحراف و دگرگونى در طرز تشخيص و تطبيق شده و به محكوميّت قوّه فكريّه، آن خداوند را متجلّى و مقيّد در خصوص ارباب انواع و مظاهر آنها از اصنام و بت‏ها مى‏شناختند.

صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ‏ (آيه 171 از سوره 2 بقره) آنانند كرانند و لالانند و كورانند پس ايشان تعقّل نمى‏كنند.

چون در اينجا از قوّه عاقله بهره‏گيرى نمى‏كنند، مثل آنست كه حسّ باصره و سامعه ندارند و نيز گنگ و لال مى‏باشند.

أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كانُوا لا يَعْقِلُونَ‏ (آيه 22 از سوره انفال)[19] فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ‏ (آيه 20 از سوره 39 زمر)[20] زيرا معلوم است استماع سخن، و پس از آن تميز بين حقّ و باطل و بين نيكو و نيكوتر از وظائف قواى فكريّه است؛ و لذا در آخر آيه آنان را صاحبان مغز و جوهره كه همان عقل است خوانده است.

وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ‏ (آيه 171 از سوره 2 بقره)[21] چون كفّار طبق غريزه خود، دينى را پسنديده‏اند و پيروى از آن نموده‏اند؛ گرچه پرسيدن اصنام باشد و ليكن بعلّت آنكه از قوّه عاقله خود مددى نمى‏گيرند، پيوسته آن غرائز و احساسات درونى را بتخيّلات واهيه و اوهام بى‏پايه منحرف نموده؛ و طرفى از آن نيروى وجدان خود نمى‏بندند. و عينا مانند كسى كه از گفتار چيزى جز همان صوت و صدا ادراك نمى‏كند، آنان نيز از سخن حقّ و گفتار توحيد چيزى جز بعضى از مفاهيم به گوششان نمى‏خورد. و حقيقتى را ادراك نمى‏نمايند؛ و بر جان آنان نمى‏نشيند؛ پس در حقيقت آنان كرانى هستند و لالانى و كورانى كه ابدا تعقّل ندارند. و امّا از روايات:

در كافى از عدّه‏اى از اصحاب از احمد بن محمّد از بعضى از كسانى كه مرفوعا از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده‏اند روايت مى‏كند كه قال: قال رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم:

إذا رأيتم الرّجل كثير الصّلاة كثير الصّيام فلا تباهوا به حتّى تنظروا كيف عقله.[22] و نيز در كافى از عدّه‏اى از اصحاب از احمد بن محمّد مرسلا روايت مى‏كند كه قال قال ابو عبد الله عليه السّلام: دعامة الإنسان العقل الحديث‏[23] و نيز در كافى از علىّ بن محمّد از سهل بن زياد از اسماعيل بن مهران از بعضى از رجال او از حضرت صادق عليه السّلام روايت مى‏كند كه فرمود: العقل دليل المؤمن‏[24] و درباره لزوم قلب و وجدان، و عدم استغناء از آن نيز آيات و رواياتى وارد است:

 

 

امّا از آيات:

أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ (آيه 46 از سوره 22 حجّ)[25] چون روى اين خطاب با كسانيست كه داراى عقل و شعور هستند؛ و ليكن بواسطه متابعت از هواى نفس امّاره، دل‏هاى خود را خفه نموده؛ و وجدان خود را در زير حجاب‏هاى معصيت و گناه مختفى و قلب‏هاى خود را كور كرده‏اند.

إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ‏ (آيه 80 از سوره 27 نمل)[26] در اينجا خداوند كسانى را كه نيروى وجدان و نور باطن خود را خراب كرده‏اند به مردگان تشبيه مى‏كند بلكه حقيقتا آنها را مرده قلمداد مى‏نمايد؛ و ناشنوايانى مى‏داند كه پيوسته در گريزند و ابدا گفتار حقّ و سخن استوار در گوش آنان اثرى نمى‏گذارد.

إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ (آيه 22 از سوره 35 فاطر)[27] قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ (آيه 13 از سوره 60 ممتحنه)[28] أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى‏ (آيه 19 از سوره 13 رعد)[29] در اين آيات نيز خداوند افرادى را كه نور باطن خود را تاريك و راه آخرت را به خود بسته‏اند؛ چون كسانى مى‏داند كه مرده و در ميان قبور زندگى دارند يا آنكه نابينا هستند؛ اين آيات راجع باختفاء نور قلب است نه عدم متابعت از قوّه تعقّليّه و فكريّه.

 

و امّا روايات در اين باب از حدّ احصاء خارج است و ما براى نمونه چند روايت مى‏آوريم:

در كافى از علىّ بن ابراهيم از پدرش از ابن فضّال از پدرش از ابو جميله از محمّد حلبى از حضرت صادق عليه السّلام درباره گفتار خداوند عز و جل: فطرة الله الّتى فطر النّاس عليها روايت شده است كه آن حضرت فرمود: مراد از فطرت، توحيد است؛ فطرهم على التّوحيد.[30] و نيز در كافى از علىّ بن ابراهيم از محمّد بن عيسى بن عبيد از يونس از جميل روايت شده است كه گفت:

سألت أبا عبد الله عليه السّلام عن قوله عزّ و جلّ: هو الّذى أنزل السّكينة فى قلوب المؤمنين؛ قال: هو الايمان. قال: و أيّدهم بروح منه؛ قال: هو الإيمان و عن قوله: و ألزمهم كلمة التّقوى؟ قال: هو الإيمان.[31] و نيز در كافى از علىّ بن ابراهيم از محمّد بن عيسى از يونس از عبد الله بن مسكان از حضرت صادق عليه السّلام درباره گفتار خداوند تعالى: حنيفا مسلما وارد شده‏ است كه حضرت فرمودند: خالصا مخلصا ليس فيه شى‏ء من عبادة الأوثان.[32] در اين روايات ملاحظه مى‏شود كه پاكى دل از زنگار كدورت‏هاى طبيعت و هوا و هوس و ايمان به خدا و فطرت توحيدى، همان روشنى و نور باطن است كه منبع ادراك قلب و گرايش وجدان بعوالم ملكوت و جبروت و لاهوت مى‏باشد.

پس از مجموعه آنچه ذكر شد، استفاده شد كه هر دو كانون از ادراك در انسان موجود؛ و هر دو لازم است هم كانون تفكّر عقلىّ و هم كانون احساس و عواطف و شهود قلبىّ و وجدانىّ.

شهود قلبىّ موجب ايمان و ربط انسان از حقيقت و واقعيّت خودش بذات بارى تعالى شأنه مى‏باشد و بدون آن هزار گونه تفكّرات عقليّه و فلسفيّه و ذهنيّه او را خاضع و خاشع نمى‏نمايد؛ و پس از يك سلسله استدلال‏هاى صحيح بر اساس برهان صحيح و قياسات صحيحه باز تزلزل روحى و وجدانى موجود؛ و هرگز از سراى انسان رخت بر نمى‏بندد و او را بعالم آرامش و اطمينان و سكينه نمى‏رساند.

تفكّر عقلىّ موجب تعادل و توازن عواطف و احساسات باطنى مى‏شود؛ و جلوى گرايش‏هاى متخيّلانه و واهمه‏هاى واهيه را مى‏گيرد؛ و آن شهود و وجدان را در مسير صحيح جارى مى‏ سازد.

اگر تفكّر عقلىّ نباشد آن شهود از مجراى صحيح منحرف مى‏گردد؛ و ايمان به موهومات و متخيّلات مى‏آورد و در اثر مواجهه با مختصر چيزى كه قلب را جذب كند، مجذوب مى‏شود؛ و پيوسته بدان مبتلا و دچار مى‏گردد.

و از آنچه ذكر شد مى‏توان نزاع بين عقل و عشق و تقدّم هريك را بر ديگرى به خوبى دريافت كه اصل اين نزاع بى‏مورد است؛ وظيفه عشق و وظيفه عقل دو وظيفه جداگانه و متمايز و هريك در صف خاصّ و مجراى بخصوصى قرار دارند؛ و در دو موطن و دو محلّ از ادراك متمكّن هستند؛ و هر دو لازم است و اعمال هريك را در صورت ضايع گذاشتن و مهمل نهادن ديگرى غلط است.

شرع نيز هر دو موضوع را تقويت مى‏كند؛ و به مدد هر كدام كه ضعيف گردد مى‏رود؛ چون عقل و قلب و شرع هر سه از يك حقيقت و واقعيّت حكايت مى‏كنند؛ و سه ترجمان براى معناى واحدى هستند.

بنابراين محالست كه حكم شرع مخالف با حكم عقل و فطرت باشد؛ و يا حكم عقل مخالف با حكم فطرت و يا شرع باشد و يا حكم فطرت مخالف با حكم عقل و يا شرع بوده باشد.اين سه امر مهمّ مانند زنجير پيوسته يكديگر را محافظت نموده و براى برقرارى و ثبات ديگرى مى‏كوشند.

شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى‏ وَ عِيسى‏ أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ‏ الآية (آيه 14 از سوره 42 شورى)[33] وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً الآية (آيه 48 از سوره 5 مائده)[34] ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى‏ شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ‏ (آيه 18 از سوره 45 جاثيه)[35] در كافى از ابو عبد الله اشعرىّ از بعضى از اصحاب ما مرفوعا از هشام بن حكم روايت است كه قال: قال لى أبو الحسن موسى بن جعفر عليهما السّلام؛ إلى أن قال:

يا هشام إنّ للّه على النّاس حجّتين؛ حجّة ظاهرة و حجّة باطنة؛ فأمّا الظاهرة فالرّسل و الأنبياء و الأئمّة عليهم السّلام؛ و أمّا الباطنة فالعقول.[36]

و نيز در كافى از محمّد بن يحيى مرفوعا قال: قال لى أمير المؤمنين عليه السّلام:

من استحكمت لى فيه خصلة من خصال الخير احتملته عليها و اغتفرت فقدما سواها؛ و لا أغتفر فقد عقل و لا دين لأنّ مفارقة الدّين مفارقة الأمن؛ فلا يتهنّأ بحياة مع مخافة؛ و فقد العقل فقد الحياة، و لا يقاس إلّا بالأموات.[37] بارى در آيات قرآن كريم و اخبار معصومين سلام الله عليهم اجمعين به هر سه موضوع از تقويت عقل و تقويت قلب و لزوم متابعت شرع تأكيد شده است؛ و در دعاها و مناجات‏ها تقويت هر سه را از ذات اقدس حضرت احديّت خواستار شده‏اند.

امير المؤمنين عليه السّلام در ضمن ادعيه خود در نهج البلاغه بدرگاه خداوندى عرضه مى‏دارد:

الحمد لله الّذي لم يصبح بى ميّتا و لا سقيما؛ و لا مضروبا على عروقى بسوء؛ و لا مأخوذا بأسوإ عملى؛ و لا مقطوعا دابري؛ و لا مرتدّا عن دينى؛ و لا منكرا لربّى؛ و لا مستوحشا من إيمانى؛ و لا ملتبسا عقلى؛ و لا معذّبا بعذاب الأمم من قبلى.[38] استاد ما علّامه طباطبائى قدّس الله سرّه در هر سه موضوع در درجه كمال، بلكه در ميان اقران حائز درجه اوّل بودند:

امّا از جهت كمال قوّه عقليّه و حكمت نظريّه، متّفق عليه بين دوست و دشمن؛و همان‏طوركه گفته شد در جهان اسلام بى‏نظير بودند؛ و امّا از جهت كمال قوّه عمليّه و حكمت عمليه و سير باطنى در مدارج و معارج عوالم غيب و ملكوت و وصول به درجات مقرّبين و صدّيقين؛ دو لب بسته و خاموش ايشان حتّى در زمان حيات كه كتمان سرّ را از اعظم فرائض مى‏دانستند به ما اجازه نمى‏دهد كه بيش ازين در اين مرحله كشف پرده كنيم.

الّا آنكه، همان‏طوركه ذكر شد اجمالا مى‏گوئيم: علّامه در دنيا غائب بود غائب آمد و غائب رفت.

وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا (آيه 15 از سوره 19 مريم)[39] و امّا از جهت شرع، خود يك فقيه متشرّع بودند كه در رعايت سنن و آداب بتمام معنى‏الكلمه بذل توجّه داشتند؛ و حتّى از بجا آوردن كوچك‏ترين مستحبّات دريغ نمى‏نمودند؛ و به آورندگان شرع مبين بديده تعظيم و تجليل و تبجيل مى‏نگريستند.

و نسبت به بعضى از صوفيّه كه بشرع مقدّس آن‏طور كه بايد و شايد اهميّت نمى‏ دهند معترض و از آنان انتقاد مى‏نمودند؛ و روش آنان را مقرون به خطا و غير مصيب بسر منزل مقصود مى ‏دانستند.

 

 

و اين جمله رساله منسوب به بحر العلوم آنجا كه مى ‏فرمايد:

«و اما استاد عام شناخته نمى‏شود مگر به مصاحبت او در خلاء و ملاء و معاشرت باطنيّه و تماميّت ايمان جوارح و نفس او؛ و زينهار بظهور خوارق عادات؛ و بيان دقايق نكات؛ و اظهار خفاياى آفاقيّه؛ و خباياى أنفسيّه؛ و تبدّل بعضى از حالات خود بمتابعت او فريفته نبايد شد؛ چه إشراف بر خواطر و اطّلاع بر دقايق و عبور بر نار و ماء و طىّ زمين و هوا و استحضار از آينده و امثال اينها در مرتبه مكاشفه روحيّه حاصل مى‏شود؛ و از اين مرحله تا سر منزل مقصود راه بى‏نهايت است؛ و بسى منازل و مراحل است؛ و بسى راهروان اين مرحله را طىّ كرده؛ و از آن پس از راه افتاده به وادى دزدان و ابالسه داخل گشته؛ و از اين راه بسى كفّار را اقتدار بر بسيارى از امور حاصل.» بسيار مورد پسند و تحسين ايشان بود؛ و كرارا بر روى آن تكيه مى‏نمودند؛ و براى‏ شاگردان خود توضيح و شرح مى‏داده و علّت عدم وصول بواقع را بدون رعايت شرع مطهّر بيان مى‏فرمودند.

استاد علّامه بالاخصّ بقرآن كريم بسيار تواضع و فروتنى داشتند و آيات قرآنيّه را كم‏وبيش حفظ بودند. و يك نوع عشقبازى با آيات در اثر ممارست و مزاولت پيدا كرده؛ و فى اناء اللّيل و أطراف النّهار خواندن قرآن را بهترين و عالى‏ترين كار خود مى‏دانستند؛ و با مرور به آيه‏اى به آيه ديگر منتقل شده و از آن بديگرى و همين‏طور در يك عالمى از بهجت و مسرّت، تمشاى اين جنّات قرآنى فرومى ‏رفتند.

علّامه نيز نسبت به برخى از متنسّكين كه بعنوان مقدس‏مآبى، شرع را دستاويز خود قرار داده؛ و بعنوان حمايت از دين و ترويج شرع مبين تمام اصناف از اولياء خدا را كه با مراقبه و محاسبه سر و كار داشته و احيانا سجده طولانى انجام مى‏دادند بباد انتقاد گرفته؛ و اوّل كارشان مذمّت و نقد بر بعضى از بزرگان عرفان چون خواجه حافظ شيرازى و مولانا محمّد بلخى رومى صاحب كتاب مثنوى بوده است؛ بشدّت تعييب و تعيير مى‏نمودند؛ و اين طرز تفكّر را ناشى از جهالت و خشكى و خشگ‏گرائى مى‏دانستند كه از آن روح شريعت بيزار است.

و بدگوئى از فلسفه و عرفان را كه دو ستون عظيم از اركان شرع مبين است ناشى از جمود فكرى و خمود ذهنى مى‏گفتند؛ و مى‏فرمودند: از شرّ اين جهّال بايد به خداوند پناه برد؛ اينان بودند كه كمر رسول الله را شكستند.

آنجا كه فرموده است: قصم ظهرى صنفان: عالم متهتّك و جاهل متنسّك‏[40] و همچنين نسبت به كسانى كه داراى قوّه عقليّه بوده و حكمت و فلسفه را خوانده بودند ولى در امور شرعيّه ضعيف بودند؛ اعتنائى نداشتند و مى‏فرمودند: حكمتى كه بر جان ننشيند و لزوم پيروى از شريعت را بدنبال خود نياورد حكمت نيست.

 

_______________________________________________________________________________________

[1] * در اينجا روايت شريفى را مرحوم صدوق در كتاب توحيد خود در ص 174 با اسناد خود از ابو الحسن موصلى از حضرت صادق عليه السّلام روايت مى‏كند كه جاء حبر من الاحبار الى أمير المؤمنين عليه السلام فقال له يا أمير المؤمنين متى كان ربّك؟ فقال له: ثكلتك امّك! و متى لم يكن حتّى يقال: متى كان؟ كان ربّى قبل القبل بلا قبل؛ و يكون بعد البعد بلا بعد و لا غاية و لا منتهى لغايته انقطعت الغايات عنه فهو منتهى كلّ غاية؛ فقال:

يا امير المؤمنين فنبيّ أنت؟ فقال: ويلك انّما أنا عبد من عبيد محمّد صلّى الله عليه و آله و سلّم.

[2] * از ديوان منسوب به امير المؤمنين عليه السّلام است: تمام مردم مردگانند و فقط اهل علم زندگانند.

[3] ( 1) شما محبوبان من هستيد، خواه روزگار نيكوئى كند و خواه بدى! شما هر قسم كه مى‏خواهيد بوده باشد! من همان دوستدار پيشين هستم.

[4] ( 2) اگر بهره من از شما همان هجران باشد و اين هجر، طرد كردن و دور زدن نباشد؛ اين هجران در نزد من وصال است.

[5] ( 3) و نيست منع كردن مگر از روى دوستى؛ اگر از روى تباغض نباشد؛ و سخت‏ترين چيز براى من، غير از اعراض شما از من، آسان است.

[6] ( 4) صبر من از شما( كه همان امساك من از شما باشد) صبر من است؛ و امّا صبر من بر شما( كه همان تحمّل آزارهاى شما باشد) چنين مى‏يابم كه تلخيهايش، شيرين است!

[7] ( 5) شما دل مرا ربوديد؛ درحالى‏كه دل من جزئى از من است! اگر من همه مرا مى‏ربوديد، براى شما چه ضررى داشت!؟.

[8] ( 6) شما از برابر ديدگان من رفتيد؛ و من جز اشك روان چيزى‏را كافى نمى‏يابم، مگر شعله‏هاى سوزانى كه از حرارت آتش اشتياق بالا مى‏زند!

[9] ( 7) گفتگوى من در عشق‏ورزى با او قديم است؛ و همان‏طورى‏كه خود او هم مى‏داند بعدى ندارد؛ و قبل از او هم نبوده است.

[10] ( 8) و سوگند به حرمت عهدى كه با او داريم و من از او برنمى‏گردم؛ و سوگند به پيمانى كه با دست دادن بسته‏ايم، و قابل انفكاك نيست.

[11] ( 9) كه هرآينه تو در دو صورت غيظ دورى، و محبّت نزديكى، در نزد من هستى! و دل من ساعتى از تو خالى نيست!

[12] ( 10) آيا چنين گمانى براى ديدار مردمك چشم من نيست كه روزى ببيند كسانى را كه من آنها را دوست دارم؟

و روزگار ديگر سختى‏هاى خود را از من بر دارد؛ و اجتماع ما با ياران به آسانى صورت پذيرد؟

[13] ( 11) و پيوسته در عالم معنى مى‏بينم كه آنها با من هستند؛ و اگر بصورت دور مى‏باشند، در ذهن من پيوسته شمايلى از آنها برپاست.

[14] ( 12) و ايشان پيوسته در مقابل چشمان من هستند در ظاهر هرجا بروند؛ و ايشان در دل من هستند در باطن هر كجا كه داخل شوند.

[15] * منتخبى از اشعار لاميّه ابن فارص است از ص 135 تا ص 139 از ديوان او.

[16] ( 13) از طرف من دائما نسبت به ايشان عطوفت و مهر است گرچه جفا كنند؛ و از طرف من دائما بسوى آنها ميل است گرچه ملول باشند.

[17] * از حافظ شيرازى طبع پژمان حرف دال ص 111.

[18] ( 1) اف باد بر شما و بر آنچه غير از خدا مى‏پرستيد! آيا شما تعقّل نمى‏كنيد!؟

[19] ( 1) اى پيغمبر! آيا تو مى‏توانى افراد كر را بشنوايانى و اگرچه آنان صاحب تعقل نباشند!؟

[20] ( 2) اى پيغمبر! بشارت بده بندگان مرا؛ آنان كه گفتار را مى‏شنوند و گوش فرا مى‏دهند و سپس از نيكوتر آن پيروى مى‏نمايند؛ آنان كسانى هستند كه خداوند ايشان را هدايت فرموده؛ و ايشانند خردمندان.

[21] ( 3) و مثل آن كسانى كه كافر شدند مثل كسيست كه چون با او سخن گويند، از آن گفتار هيچ نفهمد، مگر صدائى و ندائى كه به گوشش بخورد( مانند بهايم و چهارپايان) آنان كرانند و گنگان و كوران پس ايشان تعقّل نمى‏كنند.

[22] ( 1) اصول كافى طبع حروفى ج 1 ص 26: رسول خدا فرمود: چون ديديد مردى را كه نماز بسيار مى‏خواند و روزه بسيار مى‏گيرد، او را بزرگ مشماريد تا اينكه بدست آوريد عقلش بر چه پايه‏ايست!.

[23] ( 2) همين سند ص 25: حضرت صادق عليه السّلام فرمودند: ستون و نگاهدارنده انسان عقل اوست.

[24] ( 3) اصول كافى از طبع حروفى ج 2 ص 25: عقل راهنما و رهبر مؤمن است.

[25] ( 4) آيا آنان در روى زمين سير نمى‏كنند( تا اينكه بواسطه مشاهده آيات الهيّه اعتبار گيرند) و براى آنان دلهائى باشد كه با آن تعقّل كنند؛ يا گوش‏هائى باشد كه با آن بشنوند؛ چون اين چشم‏هاى واقع در سر كور نمى‏شود؛ و ليكن كورى اختصاص به چشم‏هائى دارد كه در سينه‏ها مستقر است.

[26] ( 5) اى پيامبر؛ تو چنين قدرت ندارى كه مردگان را بشنوايانى! و نه آنكه به كسانى كه كرند و قوّه سامعه ندارند سخنت را بشنوايانى؛ درحالى‏كه آنان پشت نموده؛ و پا بفرار گذاشته‏اند.

[27] ( 1) ترجمه: بدرستى كه خداوند مى‏شنواياند كسى را كه بخواهد و تو شنواينده نيستى كسانى را كه در قبرها هستند.

[28] ( 2) ترجمه: بدرستى كه آنان از آخرت نااميدند همچنان‏كه كافران كه مصاحبان قبرها هستند نااميدند.

[29] ( 3) ترجمه: آيا كسى كه مى‏داند آنچه را كه بسوى تو از جانب پروردگارت نازل شده است حقّ است مانند كسى است كه نابيناست؟.

[30] ( 4) اصول كافى طبع حروفى ج 2 ص 13.

[31] ( 5) همين مدرك ص 15 ترجمه: جميل بن درّاج مى‏گويد: من از حضرت صادق عليه السّلام از معناى سكينه در آيه سؤال كردم فرمودند: مراد ايمان است؛ و از روح سؤال كردم كه در اين آيه است فرمودند: مراد ايمان است.

و از كلمه تقوى وارد در آيه سؤال كردم؛ فرمودند: مراد ايمان است.

[32] ( 1) اصول كافى طبع حروفى ج 2 ص 15 ترجمه: آن دلى كه خالص و مخلص باشد؛ و در آن هيچ‏چيزى از عبادت بت‏ها نبوده باشد.

[33] ( 1) خداوند شريعتى را كه براى شما قرار داده است همان چيزى است كه به نوح سفارش كرد؛ و آن چيزى است كه ما وحى آن را به تو فروفرستاديم! و آن چيزى است كه ما سفارش كرديم به ابراهيم و موسى و عيسى: اينكه دين را بپاى‏داريد! و در آن متفرّق و متشتّت نگرديد!

[34] ( 2) و ما كتاب را بحقّ بر تو فروفرستاديم كه تصديق‏كننده و مسيطر بر كتب آسمانى ديگرى است كه قبلا فرستاده شده است؛ پس طبق آنچه خدا بر تو نازل كرده ميان مردم حكم كن و از آراء آنان بعد از حقّى كه بسوى تو آمده است پيروى مكن! ما براى هر امّت از شما شريعت و منهاجى قرار داديم.

[35] ( 3) و پس از آن ما تو را بر آبشخور از امر قرار داديم؛ از آن پيروى كن؛ و از آراء و افكار كسانى را كه نمى‏دانند پيروى مكن!

[36] ( 4) حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام بمن گفت: اى هشام! از براى خداوند بر عهده مردم دو حجّت است:يكى حجّت ظاهر و ديگرى حجّت باطن.

امّا حجّت ظاهر پس همان رسل و أنبياء و ائمّه عليهم السّلام هستند؛ و امّا حجّت باطن پس عقلهاى مردم است.

[37] ( 1) امير المؤمنين عليه السّلام فرمودند: كسيرا كه حقا دريابم كه در او يك خصلت از خصلت‏هاى نيكو استوار است، من تمام نيكوئيها را بر آن خصلت حمل مى‏كنم؛ و فقدان ساير خصلت‏ها را ناديده مى‏گيرم.

و ليكن من فقدان دين و فقدان عقل را نمى‏توانم ناديده بگيرم.

چون هرجا دين نباشد، امنيّت نيست؛ و معلوم است كه زندگانى با وجود نگرانى و ترس گوارا نمى‏باشد.

و فقدان عقل همان فقدان حيات است؛ و نبايد كسانى را كه عقل ندارند به چيزى سنجيده شوند مگر با مردگان

[38] ( 2) نهج البلاغه ج 1 خطبه 213: سپاس از آن خدائيست كه مرا مرده داخل در صبح نكرد؛ و نه مريض؛ و نه آنكه بر رگ‏هاى من به بدى زده شده است؛ و نه پشت من از فرزند مقطوع گرديده است؛ و نه مرتدّ از دين خود شده‏ام؛ و نه آنكه منكر پروردگار گرديده‏ام؛ و نه آنكه از ايمان خود به وحشت افتاده‏ام؛ و نه آنكه عقل من شوريده و خراب شده باشد؛ و نه آنكه مانند امّت‏هاى سالفه به عذاب‏هاى آنان مبتلا شده باشم. و همان‏طوركه ملاحظه مى‏شود حضرت در اينجا شكر و سپاس كمال عقل و ثبات در دين و برقرارى ايمان قلبى را نموده‏اند.

[39] ( 1) راجع بحضرت يحيى است كه: و سلام بر او باد در روزى كه از مادر متولّد شد و در روزى كه مى‏ميرد و در روزى كه زنده مبعوث مى‏گردد.

[40] ( 1) دو طائفه كمر مرا شكستند: اوّل عالم بى ‏باك دوم جاهل مقدّس مآب و نظير اين كلام را امير المؤمنين عليه در خصال باب الاثنين بيان كرده‏اند كه: قطع ظهرى رجلان من الدّنيا: رجل عليم اللّسان فاسق؛ و رجل جاهل القلب ناسك. هذا يصدّ بلسانه عن فسقه و هذا بنسكه عن جهله؛ فاتّقوا الفاسق من العلماء و الجاهل من المتعبّدين اولئك فتنة كلّ مفتون فإنى سمعت رسول الله( ص) يقول: يا على هلاك امّتى على يدى‏[ كلّ‏] منافق عليم اللسان. ترجمه: و هميشه براى خداوند- عزّت آلاؤه- در طول زمانهاى دراز از دهور و ايّام يكى پس از ديگرى و در ايام فترت‏ها بندگانى بوده است كه خداوند با الهام و القاء مطالب با افكار و انديشه‏هاى آنان بطور راز سخن مى‏گفته است و با اصول عقليّه و بنياد تفكريّه آنان تكلّم مى‏نموده است؛ و بنابراين آنان با نور بيدارى و بصيرت در گوشها و چشم‏ها و دل‏هاى خود چراغ هدايت و معرفت افروختند؛ به ياد مى‏آورند روزهاى خدا را و مى‏ترسانند از مواقف حضور در پيشگاه حقّ؛ و به منزله راهنمايانى هستند كه در بيابانهاى دور گمشدگان را هدايت مى‏كنند كسى كه راه راست را در پيش گرفت او را مى‏ستايند و بشارت به نجات مى‏دهند؛ و كسى كه راه كج را در پيش گرفت او را تنقيد مى‏كنند و از هلاكت بر حذر مى‏دارند؛ و آنان همچنين چراغهاى درخشان واديهاى اين ظلمات و راهنمايان اين شبهات هستند.

آرى براى ذكر خدا و ياد خدا مردمى هستند كه بعوض اشتغال بدنيا و زينت‏هاى آن بذكر خدا مشغول شده‏اند و هيچ تجارت و معامله‏اى آنان را از ياد خدا بازنمى‏دارد. با ياد خدا ايّام زندگانى دنيوى خود را مى‏گذرانند و با نداى بلند، طنين آهنگ منع و زجر خود را در گوش‏هاى غافلان مى‏دمند و آنها را از اتيان محرّمات الهيّه بر حذر مى‏دارند؛ مردم را به عدالت امر مى‏كنند، و خود نيز به عدالت رفتار مى‏كنند؛ و از كار زشت بازمى‏دارند و خود نيز بيكار زشت دست نمى‏آلايند. و چنان با قدمى استوار پا در ميدان نهاده‏اند كه گوئى تمام عالم را در هم پيچيده و در دل آخرت قرار گرفته‏اند؛ و آنچه در پشت پرده است مى‏بينند؛ و مثل آنان بر پنهان و خفاياى اهل برزخ در دوران مكث در آن عالم اطّلاع دارند؛ و قيامت با تمام وعده‏ها و وعيدها بر آنها تجلّى كرده است؛ و آنان پرده غيب را براى مردم اين جهان پس زده‏اند حتّى مثل آنكه آنان مى‏بينند چيزهائى را كه مردم نمى‏بينند و مى‏شنوند چيزهائى را كه مردم نمى‏ شنوند؛ و اگر تو مقام‏هاى پسنديده و مجلس‏هاى شايسته آنان را در عقل خود تمثيل كنى كه گوئى ديوان اعمال خود را در مقابل خود گشوده، و از محاسبه نفس خود از هر صغيره و كبيره‏اى كه بجاى آورده‏اند فارغ شده و از آنچه بانها امر شده، كوتاهى كرده و بارهاى گناه خود را بر دوش كشيده و از تحمّل و نگاهدارى آن فرومانده‏اند؛ و آواز گريه آنان بزارى بلند گشته؛ و گريه گلوگير آنها شده؛ و يكدگر را بگريه و زارى پاسخ داده‏اند؛ و فرياد خود را از روى ندامت و پشيمانى به پروردگارشان بلند نموده‏اند؛ در آن تمثيل عقلىّ و تصوير ذهنى ايشان را چنان خواهى يافت كه نشانه‏هاى هدايتند و چراغهاى رخشان در ظلمات جهالت به‏ طورى‏كه فرشتگان الهى گرداگرد آنها را فرا گرفته؛ و مقام آرامش و سكينه بر آنها فرودآمده است؛ و درهاى آسمان بروى آنها گشوده شده و مراتب وصول بدرجات عاليه و منازل فوز و كرامت در مقام منيعى كه خداوند بر آنها در آن مقام مطّلع است مهيّا گرديده است؛ پس خداوند از سعى آنها راضى شده است و مقام و منزلت آنان را پسنديده و ستوده است؛ آنان به دعائى كه نموده‏اند نسيم عفو و مغفرت را استشمام نموده‏اند؛ همه آنها گروگان فقرند بفضل خدا؛ و اسيران ذلّتند در برابر عظمت خدا؛ طولانى شدن زمان غم و هجران دل‏هاى آنها را مجروح نموده است؛ و بدرازا كشيدن گريه چشمانشان را متورّم و قريحه‏دار كرده است؛ در هر موردى از رغبات الهيّه براى آنان دست كوبنده و دعاى مستجابى است؛ آنها مى‏ خواهند از كسى كه مكانهاى وسيع عالم براى او تنگى نمى‏كند و رغبت ‏كنندگان به او نااميد نمى‏ گردند؛ پس تو براى خودت از خودت حساب بكش! چونكه براى نفوس غير از تو، حسابگرانى غير از تو هستند

 

مهرتابان //علامه سیدمحمدحسین طهرانی

وضع تحمّل و بردبارى علّامه طباطبائىّ در شدائد و گرفتارى ‏ها ومخالفت باتدریس دروس فلسفه از جانب آیت الله بروجردی به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

و أمّا وضع معيشت ايشان، چنانچه از شجره آنان پيداست از خاندان محترم و معروف و سرشناس آذربايجان بوده‏اند؛ و ممرّ معاش ايشان و برادرشان از كودكى منحصر به زمين زراعتى كه در قريه شادآباد تبريز بوده و از نياكان بعنوان ارث منتقل شده بود؛ و چنانچه از نوشتجات ايشان در دوران توطّن و اقدام به فلاحت و زراعت براى ممرّ معاش در تبريز پيداست. آن رساله ‏هاى خطّى (كتاب توحيد و كتاب انسان و رساله وسائط و رساله ولايت) را در قريه شادآباد نوشته ‏اند.

ايشان مى ‏فرمودند: اين ملك، دويست و هفتاد سال است كه ملك طلق آباء و اجداد ما بوده است و يگانه وسيله ارتزاق از راه كشاورزى مى‏باشد؛ و چنانچه مورد غصب و تعدّى واقع مى‏شد، بطور كلّى رشته معاش ايشان مختل مى‏گشت؛ و در مضيقه واقع مى‏شدند.

چون علّامه طباطبائىّ با وجود داشتن مقام فقاهت و علميّت و واجديّت مقام مرجعيّت بعلّت اهتمام به امور علميّه و تربيت طلّاب، از نقطه نظر معنويت و اخلاق و تصحيح عقيده، و بعلّت دفاع از سنگر اسلام و حريم تشيّع؛ ديگر مجالى و حالى براى تدوين رساله و فتوى و استفتاء را نداشتند. و از بدو امر عمدا مسير خود را در غير اين طريق قرار داده بودند.

و چون از اين‏طرف اين امور بكلّى مسدود بود؛ و از طرف ديگر ايشان به هيچ‏وجه سهم امام را قبول نمى‏كردند؛ معلومست كه وضع معيشت و زندگى ايشان در صورت فقدان منافع فلاحت و زراعت كه عايدشان مى‏شد؛ از يك طلبه ساده پائين‏تر خواهد بود؛ چون آن طلبه، و اگر چه از شهر و يا ده براى او مقرّرى نرسد لا اقلّ از سهم امام استفاده مى‏كند.

و آن منافع زراعت هم در صورت وصول، فقط براى امرار مقدار ضرورت از معاش بحدّ اقل بود.

و طبعا رجال علم و دانش از قديم الايّام بدين محذور مبتلا بودند:

مرحوم آيت الله شيخ جواد بلاغىّ نجفىّ كه فخر اسلام بود؛ و علوم و مؤلّفات او جهان دانش را روشن كرد در نجف اشرف در خانه محقّرى روى حصير زندگى مى‏كرد؛ و براى طبع كتابهاى خود بر عليه ماديّين و طبيعيّين و يهوديان و مسيحيان؛ كه حقّا سندمباهات و افتخار عالم اسلام بود؛ مجبور مى‏گردد خانه مسكونى خود را بفروشد.

استاد استاد ما: مرحوم قاضى رضوان الله عليه در نجف اشرف با وجود عائله سنگين، چنان در ضيق معيشت زندگى مى‏نمود كه داستان‏هاى او براى ما ضرب المثل است.

در خانه او غير از حصير خرمائى چيزى نبود؛ و براى روشن كردن چراغ نفتى در شب بجهت نبودن لامپا و يا نفت در خاموشى چه بسا بسر مى‏بردند.

مرحوم آيت الله علّامه حاج شيخ آقا بزرگ طهرانىّ؛ هيچ ممرّ معاشى نداشت؛ و از حال ايشان كسى با خبر نبود؛ صدسال بعلم و اسلام و تشيّع خدمت كرد؛ و مجاهدات ارزنده و آثار نفيس و بى‏نظيرى از خود به يادگار گذاشت كه امروز مورد استفاده تمام اهل تحقيق و تتبّع و محور مراجعات نويسندگان است.

اين مرد شب و روز مشغول نوشتن و زحمت كشيدن و جمع‏آورى اسناد و مدارك نوشتجات بود.

وضع خانه او عينا مانند يك طلبه معمولى ساده و بلكه پائين‏تر؛ و شدائدى كه تحمّل نموده است فوق تصوّر است.

علّامه امينى صاحب الغدير تا قبل از مشهوريّت و معروفيّت؛ در تنگى معاش بسر مى‏برد؛ و حتّى براى طبع اوّل دوره الغدير با مشكلاتى مواجه شدند.

و اين يك نقص بزرگ در دستگاه روحانيّت فعلى از نقطه نظر كيفيّت اداره امور مالى است.

چرا بايد افرادى كه در رشته‏هاى خاصّى چون فلسفه و عرفان و كلام و تفسير و حديث و تاريخ و رجال و غيرها عمرى را مى‏گذرانند؛ و با وجود سرمايه‏هاى سرشار فقهىّ؛ بعلل كمك باسلام، و نياز جامعه بدين علوم و پر كردن مواضع ضعف، و بعلّت پاسدارى و سنگربانى از حريم مكتب، بايد حتّى از يك زندگى ساده و معمولى محروم؛ و براى امرار معاش و حفظ آبرو و حيثيّت دچار هزار اشكال گردند.

بودجه صندوق مسلمين كه بعنوان سهم امام به حوزه‏ها ارسال مى‏شود، از عطف توجّه به چنين افرادى دريغ؛ و قبول سهم امام براى چنين كسانى بتوسّط متصدّيان و مباشران، موجب قبول ذلّ استخفاف و تحقير و تسليم در برابر دستگاه مديره باشد.

از اجازه و تصديق مقام اجتهاد و فقاهت افراد والامقامى كه داراى مزاياى‏ اخلاقى و روحىّ، علاوه بر جنبه‏هاى علمى هستند، چون ملازم با تصديق شخصيّت و استقلال امور آنهاست؛ خوددارى شود.

و بافراد بى‏سواد و بى‏احتياط و متجرّى، بعنوان جباية و جمع‏آورى سهم امام اجازه‏هاى طويله و مطوّله و ملقّب بالقاب و آداب داده شود؛ كه مركز حكمرانى از مقرّ خود تكان نخورد و در وصول آن بدست افراد غير واجد شرائط، كه در مزاياى روحىّ و اخلاقىّ از سطح معمولى مردم پائين‏ترند، بملاك ادّعاى علم و اعلميّت و فقه و افقهيّت و ورع و اورعيّت خللى پديدار نگردد.

فيا للاسف بهذه السّيرة الرّديّة المردية المبيدة للعلم و العلماء و الفقه و الفقهاء و چون به‏آن‏ها گفته شود: بچه دليل؟ بچه آيه، بچه روايت، شما مى‏گوئيد: سهم امام مقلّد بايد بدست مرجع يا نائب او بخصوصه برسد؟ در كدام كتاب فقه و خبر و تفسير چنين مطلبى را ديده‏ايد؟ اين چه سنّت‏ها و بدعت‏هائى است كه مى‏نهيد؟

مى‏گويند: فلان و بهمان گفته‏اند. شما كه ادّعاى اجتهاد مى‏كنيد! چرا در اينجا فقط مقلّد صرف فلان و بهمان شده‏ايد؟

علّامه استاد، زندگانى بسيار ساده و بى‏تجمّل در حدّ اقل ضرورت زندگى داشتند؛ و با وجود كسالت قلبى و كسالت اعصاب و كبر سنّ، فقطّ و فقطّ بعلّت حمايت از دين، و نشر فرهنگ اسلام؛ براى ملاقات و مصاحبه با آن مستشرق فرانسوى، هر دو هفته يك‏بار بطهران مى‏آمدند؛ و اين رفت و آمد نيز مستلزم رنجهائى بود.

اينست وضع زندگى يك فيلسوف شرق؛ بلكه يگانه فيلسوف عالم با آنكه آن‏طور كه بايد ما از وضع داخلى آن بزرگ مرد پرده بر نداشتيم؛ زيرا معتقديم بحث در اين گونه امور سزاوار مقام عفّت و شرف نيست.

 

اينست زندگانى اولياى خدا:

صبروا أيّاما قصيرة، أعقبتهم راحة طويلة[1] يكايك از صفات و نعوت متّقيان كه مولى الموالى امير مؤمنان عليه السّلام درباره آنان در خطبه همّام بيان مى‏فرمايند، در اين مرد الهى مشاهده و محسوس و ممسوس و ملموس بود:

أرادتهم الدّنيا فلم يريدوها؛ و أسرتهم ففدوا انفسهم منها[2]

اينست زندگى وارستگان و آزادگان از اسارت نفس امّاره، و به پرواز درآمدگان در حريم قضا و مشيّت الهيّه؛ و سر سپردگان به عالم تفويض و تسليم و رضا؛ چقدر استاد ما از اين شعر خوشايند بودند كه:

منم كه شهره شهرم بعشق ورزيدن‏ منم كه ديده نيالوده‏ام به بد ديدن‏
وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم‏ كه در طريقت ما كافرى است رنجيدن‏
بمى‏پرستى از آن نقش خود بر آب زدم‏ كه تا خراب كنم نقش خود پرستيدن‏
به پير ميكده گفتم كه چيست راه نجات‏ بخواست جام مى و گفت راز پوشيدن‏[3]

و آنگاه با اين مشكلات، و ردّ و ايرادها، يك دنيا از عظمت و وقار و سكينه و آرامش در او متحقّق بود.

اينجاست كه خوب زندگانى ائمّه معصومين ما، رخ خود را نشان مى‏دهد زيرا امثال طباطبائيها مى‏توانند به خوبى روشنگر و آيه و نماينده آن ارواح پاك باشند؛ و چون آينه درخشان و صيقلى، آن ذوات طهارت را حكايت كنند؛ و اينانند كه آيات الهيّه و حجج ربانيّه مى‏باشند.

 

درس اسفار

و بهمين علّت مهاجرت علّامه طباطبائى بقم، و تحمّل اين همه مشكلات، و دورى از وطن مألوف، براى احياى امر معنويّت و اداء رسالت الهى در نشر و تبليغ دين؛ و رشد افكار طلّاب؛ و تصحيح عقائد حقّه و نشان دادن راه مستقيم تهذيب نفس و تزكيه اخلاق؛ و طهارت سرّ و تشرّف به لقاء الله؛ و ربط با عالم معنى مى‏باشد؛ چنانكه آن فقيد سعيد فرمودند: من وقتى از تبريز به قم آمدم؛ و درس اسفار را شروع كردم؛ و طلّاب بر درس گرد آمدند؛ و قريب به يك‏صد نفر در مجلس درس حضور پيدا مى‏كردند؛ حضرت آية الله بروجردى رحمة الله عليه أوّلا دستور دادند كه شهريّه طلّابى را كه به درس اسفار مى‏آيند قطع كنند.

و بر همين اساس چون خبر آن بمن رسيد، من متحيّر شدم كه خدايا چه كنم؟

اگر شهريّه طلّاب قطع شود، اين افراد بدون بضاعت كه از شهرهاى دور آمده‏اند و فقط ممرّ معاش آنها شهريّه است چه كنند؟

و اگر من بخاطر شهريّه طلّاب، تدريس اسفار را ترك كنم لطمه بسطح علمى و عقيدتى طلّاب وارد مى‏آيد؟

من همين‏طور در تحيّر بسر مى‏بردم؛ تا بالأخره يك روز كه بحال تحيّر بودم و در اطاق منزل از دور كرسى مى‏خواستم بر گردم چشمم بديوان حافظ افتاد كه روى كرسى اطاق بود؛ آن را برداشتم و تفأل زدم كه چه كنم؟ آيا تدريس اسفار را ترك كنم؛ يا نه؟ اين غزل آمد:

من نه آن رندم كه ترك شاهد و ساغر كنم‏ محتسب داند كه من اين كارها كمتر كنم‏
من كه عيب توبه‏كاران كرده باشم بارها توبه از مى وقت گل ديوانه باشم گر كنم‏
چون صبا مجموعه گل را به آب لطف شست‏ كج‏دلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر كنم‏
عشق در دانه است و من غوّاص و دريا ميكده‏ سر فروبردم در آنجا تا كجا سر بر كنم‏
لاله ساغرگير و نرگس مست و بر ما نام فسق‏ داورى دارم بسى يا ربّ كرا داور كنم‏
بازكش يكدم عنان اى ترك شهرآشوب من‏ تاز اشك و چهره، راهت پرزروگوهر كنم‏
من كه از ياقوت و لعل اشك دارم گنجها كى نظر در فيض خورشيد بلنداختر كنم‏
عهد و پيمان و فلك‏رانيست چندان اعتبار عهد با پيمانه بندم شرط با ساغر كنم‏
من كه دارم در گدائى گنج سلطانى بدست‏ كى طمع در گردش گردون دون‏پرور كنم‏
گرچه گردآلود فقرم شرم باد از همّتم‏ گر به آب چشمه خورشيد دامن تر كنم‏
عاشقان را گر در آتش مى‏پسندد لطف دوست‏ تنگ چشمم گر نظر در چشمه كوثر كنم‏
دوش لعلش عشوه‏اى مى‏داد حافظ را ولى‏ من نه آنم كز وى اين افسانه‏ها باور كنم‏[4]

بارى ديدم عجيب غزلى است؛ اين غزل مى‏فهماند كه تدريس اسفار لازم، و ترك آن در حكم كفر سلوكى است.

 

[پيام آية الله بروجردى به علّامه و جواب ايشان‏]

و ثانيا يا همان روز يا روز بعد، آقاى حاج احمد خادم خود را به منزل ما فرستادند؛ و بدين گونه پيغام كرده بودند: ما در زمان جوانى در حوزه علميّه اصفهان نزد مرحوم جهانگيرخان اسفار مى ‏خوانديم؛ ولى مخفيانه چند نفر بوديم؛ و خفية بدرس ايشان‏ مى‏ رفتيم؛ و امّا درس اسفار علنى در حوزه رسمى به هيچ ‏وجه صلاح نيست؛ و بايد ترك شود!

من در جواب گفتم: به آقاى بروجردى از طرف من پيغام ببريد كه اين درس‏هاى متعارف و رسمى را مانند فقه و اصول، ما هم خوانده‏ايم؛ و از عهده تدريس و تشكيل حوزه‏هاى درسى آن بر خواهيم آمد و از ديگران كمبودى نداريم.

من كه از تبريز بقم آمده ‏ام فقطّ و فقطّ براى تصحيح عقائد طلّاب بر اساس حقّ؛ و مبارزه با عقائد باطله ماديّين و غيرهم مى‏ باشد؛ در آن زمان كه حضرت آية الله با چند نفر خفية به درس مرحوم جهانگيرخان مى‏ رفتند؛ طلّاب و قاطبه مردم بحمد الله مؤمن و داراى عقيده پاك بودند؛ و نيازى به تشكيل حوزه ‏هاى علنى اسفار نبود؛ ولى امروزه هر طلبه ‏اى كه وارد دروازه قم مى‏ شود با چند چمدان (جامه ‏دان) پر از شبهات و اشكالات وارد مى‏شود.

و امروزه بايد بدرد طلّاب رسيد؛ و آنها را براى مبارزه با ماترياليست‏ها و ماديّين بر اساس صحيح آماده كرد؛ و فلسفه حقّه اسلاميّه را بدانها آموخت؛ و ما تدريس اسفار را ترك نمى‏كنيم.

ولى در عين حال من آيت الله را حاكم شرع مى‏دانم؛ اگر حكم كنند بر ترك اسفار، مسئله صورت ديگرى به خود خواهد گرفت.

علّامه فرمودند: پس از اين پيام؛ آيت الله بروجردى، ديگر به هيچ‏وجه متعرّض ما نشدند؛ و ما سالهاى سال بتدريس فلسفه از شفا و اسفار و غيرهما مشغول بوديم.

و هر وقت آيت الله برخوردى با ما داشتند بسيار احترام مى‏گذاردند و يك روز يك جلد قرآن كريم كه از بهترين و صحيح‏ترين طبع‏ها بود بعنوان هديه براى ما فرستادند.

بارى من چه گويم از فضائل مردى كه حقّا در اينجا غريب بود؛ در غيبت آمد و در غيبت رفت. و سربسته و مهر كرده كسى او را نشناخت.

علّامه طباطبائىّ كه رضوان خدا بر او باد؛ براى مخلصين از شاگردان و ارادتمندان خود ملجأ و پناهى بود كه در حوادث روزگار بدو روى مى‏آوردند؛ و او چون چراغ تابان روشنگر راه و مبيّن خطرات و مفرّق حقّ از باطل بود؛ و در كشف مسائل علميّه و رفع مجهولات، دستگير و راهنما بود.

اين حقير نه تنها در همان ايّامى كه در قم مشغول تحصيل بودم از كانون فيض و علمش بهرمند مى‏شدم؛ و تا سرحدّى كه خود را بنده و خانه‏زاد مى‏دانستم؛ بلكه پس از تشرّف بنجف اشرف نيز پيوسته باب مراسلات مفتوح بود؛ و نامه‏هاى جذّاب روشنگر راه بود.

و پس از مراجعت از نجف تا بحال وقتى نشد كه خود را بى‏نياز از تعليم و محضر پرفيضش ببينم.

_______________________________________________________________________

[1] 1 و 2 از فقرات خطبه همّام است كه خطبه 191 از نهج البلاغه است: ايّام كوتاهى در دنيا به مشقّت و سختى با پاى راستين و استقامت، ثبات به خرج داده، و در نتيجه بدنبال آن در آخرت زمان‏هاى درازى را در راحتى بسر مى‏برند- دنيا بسوى آنان رو آورد، ولى آنها از دنيا اعراض كردند؛ و دنيا خواست آنان را اسير خود كند، آنها خود را رهانيده و آزاد كردند.

[2] 1 و 2 از فقرات خطبه همّام است كه خطبه 191 از نهج البلاغه است: ايّام كوتاهى در دنيا به مشقّت و سختى با پاى راستين و استقامت، ثبات به خرج داده، و در نتيجه بدنبال آن در آخرت زمان‏هاى درازى را در راحتى بسر مى‏برند- دنيا بسوى آنان رو آورد، ولى آنها از دنيا اعراض كردند؛ و دنيا خواست آنان را اسير خود كند، آنها خود را رهانيده و آزاد كردند.

[3] * از حافظ شيرازى است ديوان حافظ طبع پژمان حرف نون ص 177

[4] ( 1) ديوان حافظ پژمان حرف ميم ص 157

مهرتابان//علامه محمد حسین طهرانی

مسلك عرفانى علّامه طباطبائىّ به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

مسلك عرفانى استاد، مسلك استاد بى‏عديلشان مرحوم آية الحقّ سيّد العارفين حاجّ ميرزا على آقاى قاضى؛ و ايشان در روش تربيت مسلك استادشان آقاى سيّد احمد كربلائى طهرانى؛ و ايشان نيز مسلك استاد خود را مرحوم آية الحقّ آخوند ملا حسينقلى در جزينى همدانى رضوان الله عليهم اجمعين را داشته‏اند كه همان معرفت نفس بوده است؛ كه ملازم با معرفت ربّ بوده؛ و بر اين اصل روايات بسيارى دلالت دارد.

و آن بعد از عبور از عالم مثال و صورت؛ و بعد از عبور از عالم نفس خواهد بود كه عند الفناء عن النّفس بمراتبها يحصل البقاء بالرّبّ؛ و تجلّى سلطان معرفت وقتى خواهد بود كه از آثار نفسانيّه در سالك هيچ باقى نمانده باشد.

و از شرائط مهمّ حصول اين معنى مراقبه است كه در هر مرحله از مراحل، و در هر منزله از منازل بايد بتمام معنى‏الكلمه حفظ آداب و شرائط آن مرحله و منزل را نمود؛ و الّا بجاى آوردن عبادات و اعمال لازم، بدون مراقبه حكم دوا خوردن مريض با عدم پرهيز و استعمال غذاهاى مضرّ است كه مفيد فايده نخواهد شد.

و كليّات مراقبه كه بر حسب منازل مختلف، جزئيّات آن متفاوت است، در پنج چيز خلاصه مى‏شود:

صمت و جوع و سهر و عزلت و ذكرى بدوام‏ ناتمامان جهان را كند اين پنج تمام‏

مرحوم استاد بدو نفر از علماء اسلام بسيار ارج مى‏نهادند و مقام و منزلت آنان را به عظمت ياد مى‏كردند: اوّل سيّد اجلّ علىّ بن طاوس اعلى اللّه تعالى مقامه الشّريف؛ و به كتاب اقبال او اهميّت مى‏دادند و او را سيّد اهل المراقبه مى‏خواندند.

دوّم سيّد مهدىّ بحر العلوم اعلى اللّه تعالى مقامه و از كيفيّت زندگى و سلوك علمىّ و عملىّ و مراقبات او بسيار تحسين مى‏نمودند؛ و تشرّف او و سيّد بن طاوس را به خدمت حضرت امام زمان ارواحنا فداه كرارا و مرارا نقل مى‏نمودند؛ و نسبت به نداشتن هواى نفس، و مجاهدات آنان در راه وصول بمقصود، و كيفيّت زندگى و سعى و اهتمام‏ در تحصيل مرضات خداى تعالى، معجب بوده و با ديده ابّهت و تجليل و تكريم مى‏نگريستند.

رساله سير و سلوك منسوب به سيّد بحر العلوم را اهميّت مى‏دادند؛ و بخواندن آن توصيه مى‏نمودند؛ و خودشان چندين دوره از آن را براى رفقاى خصوصى از طلّاب شوريده و وارسته از طالبان حقّ و لقاء الله با شرح و بسطى نسبتا مفصّل بيان مى‏فرمودند.

بهترين كتاب اخلاق را در مختصرات كتاب طهارة الإعراق تاليف ابن مسكويه مى‏دانستند؛ و بهترين آنها را در متوسّطات جامع السّعادات تأليف حاجّ ملّا مهدى نراقى؛ و بهترين آنها را در مطوّلات كتاب إحياء الاحياء تأليف ملّا محسن فيض كاشانى مى‏دانستند.

مى‏فرمودند: آنچه را كه در روضات الجنّات در ترجمه احوال خواجه نصير الدّين طوسىّ آورده است كه اخلاق ناصرى از كتاب طهارة الاعراق گرفته شده؛ و ابن مسكويه آن را از علماى هند اخذ كرده است، صحيح نيست؛ چون ابن مسكويه از معاصرين ابو على سينا بوده؛ و كتاب فلسفه هم دارد كه صددرصد عين فلسفه يونانى است؛ و ابدا با فلسفه هندى ربطى ندارد؛ و كتاب اخلاق او كه طهارة الاعراق است طبق مذاق هنديان نيست.

و امّا نراقى‏[1] از فقهاء و عرفاء و فلاسفه درجه اوّل و از نقطه نظر سعه فكرى و اطّلاع بر علوم رياضى و هيئت كم‏نظير است؛ و در اخلاق مقام والائى را دارد؛ و بسيار جاى تعجّب است كه اين مرد هنوز شناخته نشده و با اين كمالات و مقامات عديده در غيبت مانده است؛ و اخيرا بعضى از مصنّفات او را بطبع رسانيده و بناست كه بقيّه آثار جليله او را نيز بطبع برسانند.

و امّا فيض كه اشهر من الشمس است؛ و كتاب مهجّةالبيضاى او كه در احياء احياء العلوم نوشته است از زمره نفيس‏ترين كتب شيعه است؛ رضوان الله عليهم اجمعين.

بارى فرق روشن علّامه طباطبائى با سايرين اين بود كه اخلاقيّات ايشان ناشى از تراوش باطن، و بصيرت ضمير، و نشستن حقيقت سير و سلوك در كمون دل و ذهن، و متمايز شدن عالم حقيقت و واقعيّت از عالم مجاز و اعتبار، و وصول به حقايق عوالم ملكوتى بود؛ و درواقع تنازل مقام معنوى ايشان در عالم صورت و عالم طبع و بدن بوده است؛ و معاشرت و رفت و آمد و تنظيم ساير امور خود را بر آن اصل نموده‏اند.

ولى مسلك اخلاقى غير ايشان ناشى از تصحيح ظاهر و مراعات امور شرعيّه و مراقبات بدنيّه بود، كه بدين‏وسيله مى‏خواهند دريچه‏اى از باطن روشن شود؛ و راهى بسوى قرب حضرت احديّت پيدا گردد؛ رحم الله الماضين منهم اجمعين.

علّامه استاد داراى روحى لطيف، و ذوقى عالى، و لطافتى خاصّ بودند؛ در اشعار عرب به شعرهاى ابن فارض بخصوص به نظم السّلوك آن كه معروف به تائيّه كبرى است علاقه‏مند بودند.

و در اشعار فارسى ديوان خواجه حافظ شيرازى را مى‏ستودند؛ و از اشعار عرفانىّ فارسىّ و عربىّ، گهگاهى براى دوستان غزلى آرام آرام مى‏خواندند. و درباره اينكه سالك بايد يكسره همّ و غمّ خود را به خدا مصروف دارد؛ و در صدد زياده‏طلبى و فضيلتى ابدا نبوده باشد؛ بلكه بايد همّش خدايش باشد، و توشه راهش همان ذلّ عبوديّت، و راهنماى او محبّت او بوده باشد؛ كرارا اين اشعار را مى‏خواندند؛ و مى‏فرمودند: شاعر در نشان دادن راه فنا و نيستى غوغا كرده است:

روت لى أحاديث الغرام صبابة بإسنادها عن جيرة العلم الفرد
و حدّثنى مرّ النّسيم عن الصّبا عن الدّوح عن وادى الغضا عن ربى نجد
عن الدّمع عن عينى القريح عن الجوى‏ عن الحزن عن قلبى الجريح عن الوجد
بأنّ غرامى و الهوى قد تحالفا على تلفى حتّى أوسّد فى لحدى‏[2]

علّامه داراى قريحه شعر بوده و غزل‏هاى عرفانىّ آبدار كه توأم با وجد و حال و سراسر عشق و اشتياق است مى‏سروده‏اند؛ و ما براى نمونه يك غزل از آن را در اينجا مى‏آوريم:

 

مهر خوبان دل و دين از همه بى‏پروا برد رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زيبا برد
تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون گشت‏ از سمك تا به سهايش كشش ليلى برد
من به سر چشمه خورشيد نه خود بردم راه‏ ذرّه‏اى بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خس بى‏سروپايم كه به سيل افتادم‏ او كه مى‏رفت مرا هم به دل دريا برد
جام صهباز كجا بود مگر دست كه بود كه درين بزم بگرديد و دل شيدا برد
خم ابروى تو بود و كف مينوى تو بود كه بيك جلوه ز من نام و نشان يكجا برد
خودت آموختيم مهر و خودت سوختيم‏ با برافروخته‏روئى كه قرار از ما برد
همه ياران به سر راه تو بوديم ولى‏ خم ابروى تو مرا ديد و ز من يغما برد
همه دل‏باخته بوديم و هراسان كه غمت‏ همه را پشت سر انداخت مرا تنها برد

_____________________________________________________________________

 

[1] * حاج ملّا مهدى نراقى يكى از پنج نفر مسمّاى به مهدىّ هستند كه در يك‏زمان واقع و از اعلام و اساطين شيعه در اقطار عالم بشمار مى‏آمدند و به مهادى خمسه مشهور بودند و آنان عبارتند از: سيّد مهدىّ بحر العلوم و سيّد مهدىّ قزوينى و حاج ملّا مهدىّ نراقى و حاج ميرزا مهدىّ شهرستانى و آقا سيد مهدىّ خراسانى شهيد و مرحوم حاج ملّا مهدىّ نراقى جدّ اعلاى مادرى ماست از طرف مادر يعنى پدر مادر مادر مادر مادر حقير است و بنابراين فرزندش حاج ملّا أحمد نراقى دائى جدّه اعلاى ما و فرزند او حاج ملّا محمّد دائى‏زاده جدّه اعلاى ماست.

[2] ( 1) اين اشعار را نيز در الميزان ج 1 ص 379 آورده‏اند؛ و معناى اشعار اينست:

داستان‏هاى عشق سوزان را، محبّت آتشين براى من از همسايگان و مجاوران كوه فرد روايت كرد؛ با سند متّصل خود؛ و با سند ديگر حديث كرد براى من مرور نسيم، از باد صبا، از سايبان‏هاى وسيع و گسترده وادى غضا كه از درختان محكم و استوار است؛ از بلندى‏هاى سرزمين نجد، از اشك ريزان من، از چشم قرحه‏دار من، از شدّت عشق و وله من از غصّه و اندوه من، از دل زخم‏دار من، از بى‏تابى محبّت و اشتياق من؛ به اينكه عشق سوزان من با ميل و هواى من دست بهم داده، و سوگند ياد كرده‏اند كه مرا تلف كنند؛ و تا زمانى كه من سر در بالش گور.ننهم دست بر ندارند.

مهرتابان//علامه محمد حسین طهرانی

درباره تدوين تفسير الميزان و كيفيّت آن به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

خداوند اين توفيق را نصيب ايشان نمود؛ و تفسيرى بنام الميزان فى تفسير القرآن در بيست مجلّد نوشتند؛ شروع اين تفسير در حدود سنه 1374 و ختم آن در شب قدر 23 رمضان از سنه 1392 هجريّه قمريّه بوده است؛ و در عين نوشتن؛ به طلّاب حوزه علميّه قم تدريس مى‏نمودند و بسيارى از افاضل محصّلين و طلاب از محضر درس ايشان بهرمند مى‏شدند.

اوّلين مزيّت كه مهم‏ترين مزيّت آنست، همان تفسير آيات به آيات است؛ بدين معنى كه قرآن را با خود قرآن تفسير كند؛ چون طبق رواياتى كه داريم: إنّ القرآن يفسّر بعضه بعضا آيات قرآن همه از يك مبدأ نازل شده، و كلام واحدى است كه سبقت و لحوق بعضى از آيات بر بعضى ديگر، دخالت در معناى كلّى مستفاد از آيه ندارد و بنابراين تمام قرآن حكم يك كلام، و يك خطابه‏ايست كه از متكلّم واحدى ايراد شده؛ و هر جمله از آن مى‏تواند قرينه و مفسّر هريك از جملات ديگر آن بوده باشد؛ و بنابراين اگر در معانى بعضى از آيات خفائى بنظر برسد؛ با ملاحظه و تطبيق و تقارن با آيات ديگر كه در اين موضوع يا مشابه آن وارد است؛ اين خفاء از بين مى‏رود.

بناى اين تفسير بر اينست كه آيات را با خود آيات تفسير كند؛ و معناى قرآن را از خود قرآن بدست آورد؛ و بر آن اساس معانى مستفاده از خارج سنجيده؛ و موافقت يا مخالفتش با قرآن مشاهده گردد؛ نه آنكه اوّل معنائى را كه در ذهن است آن را اصل و محور قرار داده؛ و سپس سعى شود كه آن معنى را با آيات قرآنيّه؛ تطبق دهيم؛ و به‏عبارت‏ديگر به قرآن قالب بزنيم.

و تطبيق دهيم؛ كما اينكه بسيارى از تفاسير بر اين رويّه بوده؛ و در حقيقت تفسير نيستند؛ بلكه تطبيق معانى ذهنيّه و مدركات خارجيّه، يا علوم فلسفيّه و علميّه و اجتماعيّه و تاريخيّه و روايات وارده با قرآن كريم است.

و معلومست كه با روش تطبيق بكلّى، آيات مفهوم و محتوا و اعتبار خود را از دست مى‏دهد؛ زيرا هريك از صاحبان علوم از نحوى گرفته تا فيلسوف، و عالم علوم‏ تجربيّه و طبيعيّه حتّى اطبّاء و أهل هيئت و نجوم؛ مى‏خواهند علوم خود را بر قرآن فرودآورده؛ و از قرآن سندى و شاهدى براى خود دريافت دارند.

و چه بسا بعضى از آنان تفسيرهاى تمام بطور دوره؛ و بعضى تفسيرهاى موضوعى در اين گونه امور نوشته ‏اند.

اين گونه عمل، در حقيقت؛ قرآن را مسخ مى‏كند؛ و به‏عبارت‏ديگر قرآن را مى ‏كشد؛ و فاقد ارزش و اعتبار مى ‏كند.

معناى قرآن را بايد از خودش گرفت؛ و در الميزان اين روش بنحو اكمل رعايت شده است.

و ديگر از مختصات اين تفسير مراعات معانى كليّه براى الفاظ موضوعه است؛ نه خصوص معانى جزئيه طبيعيّه و مادّيه مأنوسه با ذهن انسان؛ و ديگر آنكه موارد جرى و تطبيق را مشخّص و از متن مدلول مطابقى آيات جدا مى ‏كند.

و ديگر از مختصّات اين تفسير، ورود در بحث‏هاى مختلف، علاوه بر بيانهاى قرآنيّه است: بحث‏هاى روائىّ، اجتماعىّ، تاريخىّ، فلسفى، علمىّ كه هريك جداگانه، بدون آنكه مطالب در هم آميخته و موضوعات با يكديگر خلط و مزج شوند، رعايت شده است.

و بر همين پايه، بطور مستوفى از مسائل امروز جهان و آراء و افكار، و مكتب‏ها و ايده‏ها بحث كافى شده؛ و با قانون مقدّس اسلام تطبيق؛ و مواقع جرح و تصويب و ردّ و ايراد؛ و يا نفى و اثبات مشخّص گرديده است؛ و از اشكالات و ايرادهاى وارده بر قانون مقدّس اسلام كه از ناحيه مكتب‏هاى شرقىّ و غربىّ و الحاد و كفر ناشى شده؛ و به سرزمين‏هاى اسلامى سرايت كرده است؛ بنحو اكمل پاسخ داده؛ و مواضع ضعف و نقاط ابهام و مغلطه را روشن ساخته است.

 

و بطور كلّى قرآن را طبق آيات قرآن:

إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ‏ (آيه 13 از سوره 86 طارق) و يا آيه: وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ- لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ (آيه 41 و 42 از سوره 41 فصّلت) و نظاير اين آيات، ميزان و محور حقّ و اصالت و واقعيّت قرار داده؛ و بقيّه آراء ومذاهب را با آن مى‏سنجد؛ و روشنگر موارد خطا و اشتباه و مغالطه‏هاى مكتبى و ايده‏هاى آنان مى‏باشد.

 

 

[مزاياى تفسير الميزان بر ساير تفاسير]

و ديگر از خصوصيّات اين تفسير پاسدارى از مكتب تشيّع است؛ كه با بحث‏هاى دقيق و عميق و نشان دادن مواضع آيات، اين مهمّ را ايفاء كرده است؛ و بالسانى رسا و بليغ، بدون آنكه حميّت‏هاى جاهلىّ را برانگيزد؛ و آتش عصبيّت را دامن زند؛ از روى نفس آيات قرآن، و تفسيرى كه قابل ردّ و انكار نباشد؛ و نيز به‏وسيله رواياتى كه از خود عامّه نقل شده؛ چون تفسير الدّرّ المنثور و غيره در هر موضوعى از موضوعات ولائى، مطلب را روشن، و ولايت عامّه و كلّيه حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب و ائمّه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين را برهانىّ و مبيّن مى‏نمايد.

و نيز نسبت به مفسّرين عصرى مصرى عامّه، بدون آنكه نامى از آنها برده شود مطلب آنها را نقل كرده و به موارد ضعف و تزييف مى‏پردازد؛ و مواقع خطا و اشتباه را مبرهن مى‏كند.

در مسائل اخلاقى بطور مبسوط و در مسائل عرفانى بطور دقيق و لطيف با اختصار مى‏گذرد و با يك جمله كوتاه يك عالم، علم را نشان مى‏دهد و به لقاء الله و وطن (اصلّى)، انسان را دعوت مى‏كند.

در اين تفسير بين معانى ظاهريّه و باطنيّه قرآن، و بين عقل و نقل جمع شده و هريك حظّ خود را ايفاء مى‏كنند.

اين تفسير بقدرى جالب است؛ و به اندازه‏اى زيبا و دلنشين است كه مى‏توان بعنوان سند عقائد اسلام و شيعه بدنيا معرّفى كرد؛ و بتمام مكتب‏ها و مذهب‏ها فرستاد؛ و بر اين اساس آنان را بدين اسلام و مذهب تشيّع فرا خواند؛ كما آنكه خود به خود اين مهمّ انجام گرفته و الميزان در دنيا انتشار يافته؛ و در قلب پاريس و آمريكا رسيده؛ و به كشورهاى اسلامىّ نسخ زيادى از آن ارسال شده؛ و مورد بحث و تدقيق قرار گرفته است؛ و موجب فخر و مباهات شيعه و سرافرازى آنان در مجامع علمى گرديده است.

اين تفسير در نشان دادن نكات دقيق و حسّاس؛ و جلوگيرى از مغالطه كلمات معاندين؛ و نيز در جامعيّت منحصر بفرد است؛ و حقّا مى‏توان گفت: از صدر اسلام تاكنون؛ چنين تفسيرى برشته تحرير در نيامده است. و استاد ما جامع علوم و وارث زبر علماء حقّه و مقام جامعيّت را در مضمار اين فنون و علوم حائز گرديده‏اند.

 

فلله درّه و عليه أجره، فأمّا إن كان من المقرّبين فروح و ريحان و جنّة نعيم‏

امشب كه نقل مجلس ما گفتگوى اوست‏ ساقى بيار باده كه امشب شبى نكوست‏
مطرب بساز ساز كه از پنجه قضا بر ما خوش است هر چه كه تقدير كرده دوست‏
شادى و غصّه هر دو بر اهل دل يكيست‏ چون در امور هر چه بما مى‏رسد ز اوست‏
زاهد حديث حورى و غلمان چه مى‏كنى‏ آنجا كه عقل محو تماشاى روى اوست‏
فرق ميان ما و تو اى شيخ اين بس است‏ مادر خيال مغز و توئى در هواى پوست‏
گفتم بدل كه سرّ غنچه لعل لبش بگو گفتا خموش باش كه اين نكته تو بتوست‏
سرو چمن مگر قد بالاش ديده است‏ كو مانده پاى در گل و بى‏بر كنار جوست‏
ذوقى بجرم آنكه بتا آشناى توست‏ هر دم به سنگ طعنه اغيار روبروست‏

اين ناچيز با آنكه بيش از سى دوره از تفاسير مهمّ شيعه و سنّى را در دسترس و مورد مطالعه دارم، هيچ‏گاه مانند الميزان تفسيرى دلنشين‏تر و لذّت‏بخش‏تر و جامع‏تر نديده‏ام؛ و كأنّه با تفسير الميزان بقيّه تفاسير كم‏وبيش منعزل مى‏گردند؛ و جاى خود را به الميزان مى‏دهند.

و در اين حقيقت اين حقير متفرّد نيستم؛ بلكه بسيارى از علماء اعلام و متفكّرين عظام و اهل بحث و تحقيق اين مطلب را ارائه كرده‏اند؛ و يا زمزمه آن را دارند.

دوست و صديق راستين و هم دوره طلبگى ما: إمام موسى صدر خلّصه الله من أيدى الفجرة و اطال الله بقائه؛ از عالم وحيد و نويسنده معروف و متضلّع خبير لبنان:

شيخ جواد مغنيه نقل مى‏كرد: كه او مى‏گفت: از وقتى كه الميزان بدست من رسيده است؛ كتابخانه من تعطيل شده؛ و پيوسته در روى ميز مطالعه من الميزان است.

اين حقير روزى بحضرت استاد عرض كردم: هنوز اين تفسير شريف در حوزه‏هاى علميّه جاى خود را چنانكه بايد باز نكرده است؛ و به ارزش واقعىّ آن پى نبرده‏اند؛ اگر اين تفسير در حوزه‏ها تدريس شود؛ و روى محتويات و مطالب آن، بحث و نقد و تجزيه و تحليل، بعمل آيد؛ و پيوسته اين امر ادامه يابد؛ پس از دويست سال ارزش اين تفسير معلوم خواهد شد.

در دفعه ديگرى عرض كردم: من كه به مطالعه اين تفسير مشغول مى‏شوم؛ در بعضى از اوقات كه آيات را بهم ربط مى‏دهيد؛ و زنجيروار آنها را با يكديگر موازنه؛ و ازراه تطبيق معنى را بيرون مى‏كشيد. جز آنكه بگويم در آن هنگام قلم وحى و الهام الهى آن را بر دست شما جارى ساخته است، تعبير ديگرى ندارم! ايشان سرى تكان داده، و مى‏فرمودند: اين فقط حسن نظر است؛ ما كارى نكرده‏ايم! ديگر از مؤلّفات ايشان؛ كتاب توحيد است كه شامل سه رساله است:

1- رساله در توحيد

2- رساله در أسماء الله سبحانه

3- رساله در أفعال الله سبحانه، اين كتاب را با رساله وسائط و با كتاب انسان، كه آن نيز شامل سه رساله است

1- الإنسان قبل الدّنيا

2- الإنسان فى الدّنيا

3- الإنسان بعد الدّنيا مجموعا در يك مجلّد جمع‏آورى و تحرير شده؛ و بنام هفت رساله معروفست.

و ديگر از مؤلّفات ايشان؛ رساله الولاية است كه آخرين سير انسانى را بدرگاه حضرت احديّت و فناى او را در ذات؛ و حيازت او را بمقام عبوديّت مبرهن مى‏نمايد.

 

و ديگر رساله النّبوّة و الإمامة مى‏باشد.

تمام اين رساله‏ها كه مجموعا 9 رساله است؛ همگى عربىّ و خطّى است؛ و تا بحال بطبع نرسيده است؛ و كرارا از ايشان تقاضاى طبع آنها شده است؛ و ايشان طبع آن را موكول بيك دوره مطالعه و تجديد نظر مى‏نمودند.

و ديگر كتاب شيعه در إسلام؛ و ديگر كتاب قرآن در إسلام؛ و ديگر كتاب وحى يا شعور مرموز است.

 

[طلوع تفسير الميزان در حوزه‏هاى علميّه و در مجامع علمى در سراسر جهان‏]

علّامه طباطبائى معتقد بودند كه اسلام راستين در اروپا و آمريكا نرفته است؛ زيرا تمام مستشرقينى كه از آنجا براى تحقيق در اسلام به سرزمين‏هاى اسلامى آمده‏اند، همگى با اهل تسنّن و در ممالك عامّه‏نشين چه در آفريقا و مصر و چه در سوريا و لبنان و حجاز و پاكستان و افغانستان رفت و آمد داشته؛ و بالاخصّ در كتاب خانه ‏هاى معتبر از تواريخ اهل تسنّن چون تاريخ طبرى و تاريخ ابن كثير و سيره ابن هشام و تفاسير آنان؛ و كتاب‏هاى حديث چون صحيح بخارىّ و ترمذىّ و نسائىّ و ابن ماجه و ابن داود و موطّأ مالك و غيرها استفاده نموده؛ و آنان را مصادر اسلام‏شناسى خود قرار داده‏اند؛ و بدنيا اسلام را از دريچه و ديدگاه عامّه بطور كلّى معرّفى كرده‏اند؛ و بر اين اساس شيعه را يك فرقه منشعب از اسلام ميدانند؛ و بنابراين به مصادر تحقيقىّ از تفاسير و تواريخ و كتب شيعه در حديث و فلسفه و كلام عطف نظرى ننموده‏اند؛ و روى اين زمينه‏ها شيعه در دنيا معرّفى نشده است؛ درحالى‏كه شيعه فقط تنها فرقه‏ايست كه‏ تجلى‏ گاه اسلام راستين است؛ و تشيّع، حقيقت پيروى از سنّت رسول خدا كه در ولايت متجلّى است مى‏باشد؛ شيعه يگانه فرقه ‏ايست كه بدنبال رسول خدا حركت كرده؛ و قولا و عملا اسلام را در خود تحقّق بخشيده ‏اند.

چون مواضع نقد و تزييف و غشّ و تحريف، در تواريخ و كتب عامّه زياد است؛ و در آن كتب مطالبى به رسول خدا نسبت داده شده است كه سزاوار مقام پيامبرى نيست؛ و عصمت را نيز از آن حضرت نفى كرده‏اند؛ لذا اسلام با چهره واقعى خود در غرب تجلّى ننموده؛ و موجب گرايش آنها بدين اسلام نشده است؛ و ليكن در شيعه مطلب بخلاف است؛ سراسر كتب شيعه، رسول الله را معصوم و از خطا و گناه و لغزش‏ها مصون؛ و مطالب خلاف مقام پيامبرى را به آن حضرت نسبت نمى ‏دهد.

علاوه شيعه ائمّه طاهرين را معصوم و آنان را سزاوار خلافت مى‏داند؛ بخلاف كتب عامّه از تفاسير و تواريخ و كتب حديث كه همه آنها مشحون از جواز ولايت غير معصوم؛ بلكه امام جائر؛ بلكه لزوم اطاعت از اوست؛ و بر همين اساس خلافت پاك رسول الله، تبديل به يك امپراطورى عظيم نظير امپراطورى ايران و روم گشت؛ و خلفاى بنى اميّه و بنى عباس، با چهره خلافت رسول‏اللّهى تمام فجايع و قبايح را مرتكب مى‏شدند؛ روى اين اساس اروپائيان به اسلام هنوز گرايش پيدا نكرده ‏اند.

اما اگر آنها بدانند و بفهمند كه اين سيره بر خلاف سنّت رسول خداست؛ و اسلام واقعىّ براى هدم اساس اين گونه حكومت‏ها آمده است؛ باسلام حتما مى‏گروند.

مهرتابان//محمد حسین طهرانی

اهتمام علّامه طباطبائى در جمع بين فلسفه شرق و غرب به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

علّامه طباطبائى پس از تدريس يك دوره فلسفه در قم از اسفار اربعه مرحوم صدر المتألهين قدّس سرّه در صدد بر آمدند بين فلسفه شرق و فلسفه غرب را تطبيق و توفيق دهند؛ و معتقد بودند كه بحث‏ها اگر بر پايه برهان و شكل‏هاى قياسات صحيحه پايه‏ گذارى شود، محال است دو نتيجه مختلف دهد، خواه در هر مكتبى كه بخواهد بوده باشد؛ و بنابراين بايد بدنبال سرّ اختلاف فلسفه شرق و غرب رفت؛ و مواضع ضعف را روشن ساخت.

و اصولا معتقد بودند كه علوم تجربى گرچه تحقّق آن در خارج بر اساس تجربه واضحست؛ ليكن بايد ريشه و اصل نتيجه اين تجربه را دريافت؛ و در منشأ و علّت آن كاوش كرد.

مثلا بايد ديد چه علّتى در حرارت موجود است كه مى ‏تواند ايجاد قوّه و انرژى سينيتيك بكند؛ و دستگاه مكانيكى را به حركت در آورد؛ و بالعكس چه علّتى در انرژى سينيتيك موجود است كه مى ‏توان از آن بهره حرارتى و انرژى حرارتى گرفت؛ و نيز چه‏ سبب و علّتى در انرژى الكتريكى موجود است كه مى‏ توان آن را تبديل بكار نموده؛ و از آن بهره ‏بردارى كرد؛ و چرخ‏هاى ماشين آلات را بكار انداخت؛ و بالعكس چه سببى در انرژى مكانيكى موجود است، تا با بكار انداختن چرخهاى ماشين، مى ‏توان بوسيله دينام از آن بهره ‏بردارى انرژى الكتريكى نمود؟

و بالأخره بايد روشن شود كه در تمام اين موارد تبديل و تبدّل انرژى ‏ها، كه بر اساس فورمول‏هاى دقيق مقدار بعضى از آنها تبديل بمقدار معيّن از انرژى ديگر مى‏ گردد، بر چه پايه و علّتى است؟ و چه رابطه و جامع بين آنها موجود است؟ و باز بايد روشن شود كه ثبوت مسائل تجربى بر اساس تجربه است؛ و آن منافات با مسائل فلسفىّ و ادلّه عقلىّ كه بر اساس تفكّر عقلىّ و برهان است ندارد؛ و هريك از آنها راه خود را طىّ مى‏كنند و معارض و مزاحم يكديگر نخواهند بود.

براى اين منظور جلساتى در شب‏هاى تعطيل پنجشنبه و جمعه دائر نمودند كه چند نفر از طلّاب كه بعضى از آنها نيز آشنائى با علوم جديده داشتند؛ در آن شركت داشتند؛ و بحقير نيز امر فرمودند كه در آن جلسات حضور داشته باشم.

اين جلسات مدّتى طول كشيد و نتيجه بحث در مجموعه‏اى بنام متافيزيك بنا بود منتشر گردد كه اين حقير بنجف اشرف مشرّف شدم؛ و آن جلسه كار خود را ادامه مى‏داد؛ و بعدا نيز بعضى از دوستان با كمال علم و ادب چون مرحوم حاجّ شيخ مرتضى مطهّرى رحمة الله عليه بدان پيوستند؛ و بالنتيجه كتابى بسيار نافع كه حلّ بسيارى از مسائل خلافى را مى ‏نمود؛ و جلوى مغالطات بسيارى از فرنگى ‏مآبان را مى ‏گرفت تنظيم و بنام اصول فلسفه و روش رئاليسم آماده و جلد اوّل و دوّم را با پاورقى‏ هاى مفيد و آموزنده آن شهيد مغفور طبع؛ و خود حضرت استاد مؤلّف براى حقير بنجف اشرف ارسال فرمودند.

و سپس بتدريج جلد سوّم و پنجم نيز بطبع رسيد؛ و مرحوم شهيد آيت الله مطهّرى مى ‏فرمود: پاورقى ‏هاى جلد چهارم نيز جمع ‏آورى شده؛ و فقط مجالى مى‏ طلبم تا آنها را مرتّب و منظّم ساخته و در دسترس علاقمندان قرار گيرد. رحمة الله على استادنا الاكرم و على صديقنا المكرّم و على من غبر منهم من اخواننا الماضين بمحمدّ و آله الطاهرين.

امّا روش تفسيرى علّامه طباطبائى قدّس سرّه: ايشان در هنگامى كه تبريز بودند؛ تفسيرى بر قرآن كريم از اوّل قرآن تا سوره اعراف را نوشتند؛ البته تفسيرى مختصربود؛ و از روى همان تفسير و نوشته ‏هاى جمع ‏آورى بطلّاب تدريس مى‏ نمودند؛ ولى بعدا بنا شد تفسيرى بطور تفصيل كه شامل تمام نيازمنديهاى روز بوده؛ و جهات تاريخىّ و فلسفىّ و اخلاقىّ؛ و بحث‏هاى اجتماعى و روائىّ در آن رعايت گردد؛ به سبك نوينى بنويسند.

مهر تابان//علامه سید محمد حسین تهرانى

تعليقه علّامه طباطبائى بر بحار الانوار علّامه مجلسىّ قدّس الله سرّهما به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

علّامه طباطبائى قدّس الله تربته به كتاب بحار الانوار جدّ ما* مرحوم علّامه مجلسى بسيار ارج مى ‏نهادند و آن را بهترين دائرة المعارف شيعه از نقطه نظر جمع اخبار مى‏دانستند؛ و بالاخصّ از كيفيّت تفصيل فصول و تبويب ابواب آن كه بر نهج مطلوب، در هر كتابى ابواب را مرتّبا احصا فرموده است؛ و سپس در هر بابى به ترتيب، آيات مناسب را از سوره حمد تا آخر قرآن آورده؛ و سپس به تفسير اجمالى اين آيات به ترتيب پرداخته است؛ و پس از آن جميع رواياتى كه در اين باب از معصومين عليهم السّلام وارد شده است؛ مرتّبا بيان كرده است؛ و در ذيل هر روايت؛ و نيز در آخر باب اگر نيازى بشرح و بيان داشته، بيانى از خود ايراد نموده است.

و معتقد بودند كه علّامه مجلسىّ يك نفر حامى مذهب و احياءكننده آثار و روايات ائمّه عليهم السّلام بوده؛ و مقام علمى وسعه اطّلاع، و طول باع او، قابل تقدير؛ و از كيفيّت ورود در بحث و جرح و تعديل مطالب وارده در مرآت العقول، علميّت اين مجتهد خبير معلوم مى‏شود؛ كه زحمات او تا چه حدّ قابل تقدير است.

و ليكن مع‏ذلك با وجود اجتهاد و بصيرت در فنّ روايات و احاديث، در مسائل عميقه فلسفيّه وارد نبوده است؛ و مانند شيخ مفيد، و سيّد مرتضى، و خواجه نصير الدّين طوسى، و علّامه حلّى كه از متكلّمين شيعه و پاسداران و حافظان مكتب بوده‏اند؛ نبوده است.

و بنابراين در بعضى از بياناتى كه دارد دچار اشتباه گرديده است؛ و اين امر موجب تنزّل اين دائرة المعارف مى‏گردد؛ و بر اين اصل بنا شد در بحارالانوارى كه طبع جديد مى‏شود؛ ايشان يك دوره مرور و مطالعه نموده؛ و هرجا كه نياز به بيان دارد تعليقه بنويسند؛ تا اين كتاب پرارزش، با اين تعليقات مستواى علمى خود را حفظ كند.

اين امر عملى شد؛ و ايشان تا جلد ششم از طبع جديد را تعليقه نوشتند؛ ليكن بلحاظ يكى دو تعليقه‏اى كه صريحا در آنجا نظر علّامه مجلسىّ را ردّ كردند؛ اين امر براى طبقه‏اى كه تا اين اندازه حاضر نبودند نظريّات مجلسىّ مورد ايراد واقع شود خوشايند نشد؛ و متصدّى و مباشر طبع، بنا به الزامات خارجيّه، از ايشان تقاضا كرد كه در بعضى از مواضع قدرى كوتاه‏تر بنويسند؛ و از بعضى از ايرادات صرف نظر كنند.

علّامه حاضر نشدند؛ و فرمودند: در مكتب شيعه ارزش جعفر بن محمّد الصّادق از علّامه مجلسىّ بيشتر است؛ و زمانى كه داير شود بجهت بيانات و شروح علّامه مجلسىّ، ايراد عقلىّ و علمىّ بر حضرات معصومين عليهم السّلام وارد گردد؛ ما حاضر نيستيم آن حضرات را به مجلسى بفروشيم.

و من از آنچه بنظر خود در مواضع مقرّر، لازم مى ‏دانم بنويسم؛ يك كلمه كم نخواهم كرد.

لذا بقيّه مجلّدات بحار، بدون تعليقه علّامه طباطبائىّ طبع شد؛ و اين اثر نفيس فاقد تعليقات علّامه گرديد.

و ما دو تعليقه از تعليقات علّامه را كه آنها باعث تعطيل تعليقات شد در اينجا مى‏آوريم؛ و قضاوت را بعهده خوانندگان و اهل تحقيق مى‏گذاريم.

 

أوّل تعليقه صفحه 100 از جلد اوّل كه چون علّامه مجلسى معانى مختلفى را ازنزد خود براى عقل نموده است؛ ايشان اين معانى را ردّ نموده، و مى‏گويند: آنچه را كه او- كه رحمت خدا بر او باد- معانى مختلفى براى عقل ذكر مى‏كند، بادّعاء اينكه اين معانى در اصطلاح، معانى عقل هستند؛ چنانچه بر شخص خبير و مطّلع در اين ابحاث پوشيده نيست؛ نه منطبق است به اصطلاح اهل بحث؛ و نه منطبق است بر آنچه عامّه مردم از غير اهل بحث، آن را معانى عقل مى‏شمرند.

 

و آنچه او را در اين واقعه افكنده است دو چيز است:

اوّل: سوء ظنّ به بحث‏كنندگان در معارف عقليّه از راه استدلالات عقليّه و براهين فلسفيّه.

دوّم: آن راهى را كه خود او در طريق فهم معانى اخبار پيش گرفته، و پيموده است؛ و آن اينست كه جميع روايات را از طريق بيان، در مرتبه واحدى دانسته است؛ و آن همان مرتبه‏ايست كه افهام عامّه مردم بدان دسترسى دارند؛ باين دعوى كه اين مرتبه همان منزله‏ايست كه معظم اخبارى كه جواب سؤالهاى مردم را كه از ائمّه عليهم السّلام كرده‏اند؛ مشخّص مى‏سازد.

درحالى‏كه مى‏دانيم در اخبار، مطالب عاليه و نفيسه‏ايست كه به حقائقى اشاره دارد كه بدانها غير از افهام عاليه و عقول خالصه كسى دسترسى ندارد.

و در يك سطح قرار دادن اخبار، موجب شده است كه معارف عاليه‏اى كه از ائمّه عليهم السّلام افاضه شده است، اختلاط پذيرد؛ و بيانات عاليه بعلّت تنزّل آنها به‏منزله‏اى كه منزله آنها نيست فاسد گردد؛ و بيانات ساده نيز بعلّت عدم تعيّن و تميّز، ارزش خود را از دست بدهد.

هريك از سؤال‏ كنندگان از راويان احاديث، در سطح واحدى از فهم و ادراك نبوده‏اند؛ و هر حقيقتى نيز در سطح واحدى از دقّت و لطافت نمى‏باشد؛ و كتاب خدا و سنّت رسول خدا مشحون است از اين كلام كه معارف دينى داراى مراتب مختلفى هستند؛ و براى هر مرتبه افراد خاصّى مى‏باشند.

الغاء كردن و ناديده گرفتن مراتب؛ موجب از بين رفتن معارف حقيقيّه خواهد شد.

دوّم تعليقه صفحه 104 از جلد اوّل، كه بعد از آنكه علّامه مجلسىّ قول بعقول مجرّده را ردّ مى‏كند و مى‏فرمايد: تجرّد عقول عقلا محال است؛ و تجرّد اختصاص بذات‏ واجب دارد؛ و كلام فلاسفه را فضول قلمداد مى‏كند؛ و بعد از آنكه گفته است: و بنا بر آنچه گفته‏اند ممكنست كه مراد از عقل همان نور پيغمبر باشد كه از آن انوار ائمّه عليهم السّلام منشعب شده است؛ علّامه طباطبائىّ در اينجا تعليقه دارند كه:رجوع فلاسفه بر ادلّه عقليّه فضول نيست؛ بلكه آنها اوّلا اثبات كرده‏اند كه حجيّت ظواهر دينيّه متوقّف است بر برهانى كه عقل اقامه مى‏كند؛ و عقل نيز از اعتماد و اتّكائش به مقدّمات برهانيّه، فرقى بين مقدّمه‏اى و مقدّمه ديگرى نمى‏گذارد.بنابراين اگر برهان بر امرى اقامه شد، عقل اضطرارا بايد او را قبول كند.

و ثانيا ظواهر دينيّه متوقّف است بر ظهورى كه در لفظ بوده باشد؛ و اين ظهور دليل ظنّى است و ظنّ نمى‏تواند با علم و يقينى كه از اقامه برهان بر چيزى حاصل شده، مقاومت كند.

و امّا مسئله تمسّك به برهان عقلى در مسائل اصول دين و سپس عزل كردن عقل را در اخبار آحادى كه در معارف عقليّه وارد شده است و عمل نكردن بآن، نيست مگر از قبيل باطل كردن مقدّمه بسبب نتيجه‏اى كه از همان مقدّمه استنتاج مى‏شود؛ و اين تناقض صريحست- و اللّه الهادى- پس اگر اين ظواهر بخواهند حكم عقل را ابطال كنند؛ أوّلا مفاد حكم خود را كه حجّيتشان مستند بحكم عقل است ابطال كرده‏اند.

و راه استوار و احتياط دينى براى كسانى كه گامى متين در ابحاث عميقه عقليه نگذارده‏اند، اينست كه بظاهر كتاب و ظاهر اخبار مستفيضه عمل كنند؛ و علم بواقع امر را به خدا ارجاع دهند؛ و از ورود در ابحاث عميقه عقليّه اثباتا و نفيا خوددارى كنند.

أمّا اثباتا چون اثباتش، مظنّه ضلال و گمراهى است؛ و در آن هلاكت دائميّه است.

و أمّا نفيا چون در آن منقصت گفتار بدون علم مى‏باشد؛ و يارى كردن دين بآن چيزى است كه خدا نمى‏پسندد؛ و مبتلا شدن به تناقض در آراء؛ همان‏طوركه مؤلّف رحمة الله عليه بدين مناقضه‏گوئى دچار شده است؛ چون در مباحث مبدأ و معاد در هيچيك از آراء اهل نظر اشكالى وارد نكرده است، مگر آنكه خود بدان دچار شده است، كه عين آن اشكال يا شديدتر از آن را قبول كند؛ و ما در مواضع خود بدان اشاره خواهيم كرد.

و اوّل آنها در همين مسئله است كه بر حكماء الهيّه در گفتارشان به وجود مجرّدات عقليّه طعن زده است؛ و آنگاه خود جميع آثار تجرّد را براى انوار پيغمبر و ائمّه عليهم السّلام اثبات نموده است؛ و متنبّه نگرديده است كه اگر تحقّق موجود مجرّد غير از خداوند در خارج محال باشد، حكم محاليّت آن به تغيير اسم تفاوت نمى‏كند و تسميه آن عقل مجرّد را به نور و طينت و نحوهما تبديلى در استحاله نمى‏دهد. تمام شد كلام استاد.

و افراد مطّلع بر قياس و برهان ميدانند كه يكايك از جملات اين حكيم الهى در اين بيان، برهانىّ و استدلاليست؛ و آنگاه سرّ كلام او كه مى‏گويد: مراجعه بظواهر روايات، قبل از رجوع به ادلّه عقليّه در حكم كفانا كتاب الله است، چه مى‏باشد.

اجتهاد در مذهب شيعه، موجب نگهدارى دين از اندراس و كهنگى و عدم تعبّد به آرائى مى‏شود كه در يك‏زمان در نزد بعضى از اصول مسلّمه شمرده مى‏شده؛ و در زمان ديگر بطلانش از بديهيّات مى‏گردد.

و عدم تعبّد بغير قول خدا و رسول خدا و معصومين عليهم السّلام در احكام فرعيّه، موجب سدّ باب اجتهاد و وقوع در مهالك و مزالى است كه عامّه بدان دچار شده‏اند؛ و امّا در احكام اصوليّه تعبّد و تقليد بطور كلّى معنى ندارد؛ و عقل و نقل حاكم بلزوم رجوع به ادلّه عقليّه هستند و علّامه رحمة الله عليه در اين مسئله نقل اجماع فرموده است.

______________________________
جده پدرى ما يعنى مادر پدر اين حقير، خواهر علامه خبير مرحوم آيت الله آقاى ميرزا محمد طهرانى صاحب كتاب مستدرك البحار بوده است. و مادر او كه مادر علامه آقا ميرزا محمد طهرانى و جده بزرگ ماست از نواده‏هاى عالم متضلع مير محمد صالح حسينى خاتون ‏آبادى داماد علامه ملا محمد باقر مجلسى بوده است كه دختر او را كه بنام فاطمه بيگم بوده است بازدواج خود در آورده و بنابراين علامه مجلسى جد اعلاى مادرى ما خواهد شد؛ و چون مرحوم علامه سيد مهدى بحر العلوم و مرحوم آيت الله بروجردى از نواده ‏هاى دخترى مجلسى اول ملا محمد تقى هستند از دخترش آمنه بيگم كه با مرحوم ملا محمد صالح مازندرانى ازدواج كرده است بنابراين آمنه بيگم عمه بزرگ مادرى ما از طرف پدر مى‏شود و مرحوم بحر العلوم و آيت الله بروجردى رضوان الله عليها از بنى عمات ما يعنى از عمه‏زادگان ما هستند.

 

مهر تابان//علامه سید محمد حسین تهرانى

روش تفكيرى استاد علّامه طباطبائى در حكمت و فلسفه به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

علّامه طباطبائى فلسفه صدر المتألهين‏[1] را بواقع نزديكتر مى‏ يافتند؛ و خدمت او را بعالم علم و فلسفه بعلّت تكثير مسائل فلسفه، كه در اين فلسفه از دويست مسئله به هفتصد مسئله ارتقاء يافت؛ فوق‏العاده تقدير مى ‏كردند.

و از اينكه صدر المتألهين تنها بدنبال مكتب مشّائين نرفته؛ و فلسفه فكرى و ذهنىّ را با اشراق باطنىّ و شهود قلبىّ جمع كرده؛ و هر دوى آنها را با شرع انور تطبيق نموده است؛ بسيار تحسين مى‏كردند.

صدر المتألهين در كتب خود از جمله، اسفار اربعه و مبدأ و معاد و عرشيّه و بسيارى از رساله‏هاى ديگرش اثبات كرده است كه بين شرع كه حكايت از واقع مى‏كند، و بين روش فكرىّ، و شهود وجدانىّ، تفاوتى نيست؛ و اين سه منبع از يك سرچشمه مبدأ مى‏گيرند؛ و هريك ديگرى را تأييد و تقويت مى ‏كنند.

و اين بزرگترين خدمتى است كه اين فيلسوف بعالم وجدان و بعالم فلسفه و بعالم شرع نموده است. و براى مستعدّين كمال، و قبول فيوضات ربّانيّه، همه راه‏ها را باز و درى را بروى آنان نبسته است.

گرچه اساس و ريشه اين نظريّه در كلمات معلّم ثانى أبو نصر فارابى، و بوعلى سينا، و شيخ اشراق و خواجه نصير الدّين طوسى، و شمس الدّين بن تركه نيز ملاحظه شده است؛ ولى آن‏كسى‏كه موفق به انجام اين مهم شد، كه بدين طرز عالى و اسلوب بديع اين مقصد را به پايان برساند، خصوص اين فيلسوف زنده‏دل متشرّع عاليقدر است.

مرحوم استاد معتقدند كه صدر المتألّهين فلسفه را از اندراس و كهنگى بيرون آورد؛ و روح نوينى در آن بخشيد؛ و جان تازه‏اى در او دميد؛ پس مى‏توان او را زنده‏كننده فلسفه اسلاميّه دانست.

و از اينها گذشته استاد ما نسبت بمقام زهد، و بى‏اعتنائى بدنيا، و بروش ارتباط با خدا، و تصفيه باطن، و رياضيات شرعيّه، و انزوائى كه صدر المتألّهين داشت و در (كهك قم) به تصفيه سرّ مشغول شد و طهارت نفس را أهم از هر چيز شمرد، بسيار ارزش قائل بوده و تحسين مى ‏نمودند.

و معتقد بودند كه غالب اشكالاتى كه بر صدر المتألّهين و فلسفه او مى‏شود؛ ناشى از عدم فهم و عدم وصول ادراك بحاقّ مسائل اوست؛ گرچه خود ايشان نيز به بعضى از استدلالات او نظرهائى داشتند؛ ولى من حيث المجموع او را زنده‏كننده فلسفه اسلاميّه؛ و از طراز فلاسفه درجه اوّل اسلام چون بو علىّ و فارابى مى‏شمردند؛ و خواجه نصير الدّين و بهمنيار و ابن رشد و ابن تركه را در رديف فلاسفه درجه دوّم مى‏دانستند.

استاد ما در مباحث وجود به مسئله تشكيك وجود قائل بوده و وحدت عرفاء را نيز قبول داشته و آن را منافى با تشكيك نمى‏دانستند؛ بلكه درجه‏اى عالى‏تر و مقامى رفيع‏تر از تشكيك از نقطه نظر ديدگاه عارف مى‏دانستند كه با وجود تشكيك اين وحدت پيدا مى‏شد. و در حوزه علميّه قم دوره‏هائى از فلسفه چه اسفار و چه شفا را تدريس نموده؛ و يگانه فيلسوف در عالم اسلام شمرده مى‏شدند؛ و حتّى در ساليان اخير يك دوره خارج فلسفه را براى بعضى از طلّاب خصوصى تدريس؛ و محصّل و نتيجه آن را بصورت دو جلد كتاب بداية الحكمة و نهاية الحكمة تهيّه، و در استفاده عموم قرار دادند.

در اينكه ايشان تنها متخصّص فلسفه شرق در تمام عالم بوده‏اند بين دوست و دشمن خلافى نيست.

گويند: آمريكا قبل از سى سال، ايشان را بهتر از آنچه ايرانيان شناختند شناخت؛ و براى آنكه علّامه را به عنوان لزوم تدريس فلسفه شرق در آمريكا بدانجا برد؛ به شاه طاغوتى ايران (محمّد رضا) متوسّل شد و شاه ايران از حضرت آية الله العظمى بروجردى رضوان الله عليه اين مهمّ را خواستار شد؛ و آية الله بروجردىّ هم پيغام شاه را بحضرت علّامه رسانيدند؛ ولى علّامه قبول نكردند.

 

 

[بدون ورود در مباحث فلسفيّه، روايات اصوليّه قابل فهم نيست‏]

بارى بر خلاف بسيارى كه معتقدند، در ابتداء خوبست محصّلين كاملا باخبار و روايات ائمّه طاهرين عليهم السّلام اطّلاع پيدا كنند، و سپس فلسفه بخوانند؛ ايشان مى‏فرمودند: معناى اين كلام همان كفانا كتاب الله است؛ روايات ما مشحون از مسائل عقليّه عميقه و دقيقه و مستند به برهان فلسفىّ و عقلىّ است؛ بدون خواندن فلسفه و منطق و ادراك طريق برهان و قياس كه همان رشد عقلىّ است، چگونه انسان مى‏تواند باين‏ درياى عظيم روايات وارد شود؟ و از آنها در امور اعتقاديّه بدون عنوان تقليد و شكّ، اطمينان و يقين حاصل كند؟ روايات وارده از ائمّه معصومين غير از روايات وارده از اهل تسنّن است و غير از روايات و اخبار وارده در ساير مذاهب و اديان كه آنها همگى بسيط و قابل فهم عامّه است.

ولى ائمّه معصومين عليهم السّلام شاگردان مختلفى داشته‏اند؛ و بيانات متفاوتى، بعضى از آنها ساده و قابل فهم عموم است؛ و غالبا آنچه در اصول عقايد و مسائل توحيد آمده مشكل و غامض است كه براى افراد خاصّى از اصحاب خود كه اهل فنّ مناظره و استدلال بوده‏اند؛ بيان مى‏كرده‏اند؛ و همان شاگردان بر اساس ترتيب قياسات برهانيّه با خصم وارد بحث مى‏شدند؛ آن وقت چگونه مى‏توان بدون اتكاء به عقل و مسائل عقليّه و ترتيب قياسهاى اقترانىّ و استثنائىّ تحصيل يقين نمود؟

از باب نمونه و مثال ما در اينجا يكى از اين مباحث را مى‏آوريم؛ و آن مبحث توحيد ذات پروردگار است:

يكى از مسائل مهمّ اسلام كه آن را از ساير مذهب‏ها و مكتب‏ها متمايز مى‏كند، مسئله توحيد است و اين مسئله در عين واقعيّت، به اندازه‏اى غامض است كه ادراك آن براى ساير ملل و مكاتب آسان نبوده؛ و هر چه گفته‏اند و نوشته‏اند و متفكّران آنها تحقيق و تدقيق نموده‏اند؛ با وجود اعتراف اجمالى بتوحيد؛ مع‏ذلك ملّيّين و إلهيّين آنها از توحيد عددى ذات اقدس حضرت احديّت قدمى فراتر نگذارده‏اند.

اين مسئله از اهمّ مسائل قرآن كريم است؛ و بلكه اسّ و اساس معارف قرآن و تجلّى‏گر اصالت قرآن؛ و روشنگر تمام معارف و اخلاق و احكام وارده در قرآن است؛ و بر همين اصل قرآن با ساير اديان و مذاهب تحدّى نموده؛ و آنان را ببحث فرا خوانده است؛ و نه تنها بر عليه وثنيّين و ثنويّين و مشركين و ماديّين و طبيعيّين بمبارزه و مخاصمه برخاسته است؛ بلكه بر عليه اديان آسمانى كه دستخوش تحريف شده؛ و آن اصالت توحيد را بشكل محرّف و مسخ‏شده‏اى بيان مى‏كنند، بجدال برخاسته و آنان را به محاجّه درباره وحدت ذات حقّ مى‏خواند.

وحدت ذات حقّ جلّ و عزّ، وحدت عددى نيست؛ بلكه وحدت بالصّرافة است.

يعنى صرف الوجود است، و محض الوجود است؛ كه با تصوّر چنين وحدتى، وجود ديگرى مماثل آن، قابل تصوّر نيست.

و البته وجودى كه صرف و محض باشد، بى‏نهايت است ازلا و ابدا، ذاتا و صفة، و شدّة و كثرة و سعة؛ به‏طورى‏كه در هر مرحله اگر وجود ديگرى فرض شود؛ آن وجود داخل در آن وجود صرف بوده، و بنا بر اين ديگر فرض غيريّت و بينونت و استقلال؛ معنى ندارد و كلّما فرضته ثانيا عاد اوّلا.

لذا در روايت داريم: واحد لا بعدد؛ قائم لا بعمد.

اين حقيقت در قرآن كريم بطور روشنى در همه جاى قرآن بچشم مى‏خورد؛ و تعليم قرآنى تمام اقسام وحدت‏هاى عددى و جنسىّ و نوعىّ را از ذات اقدس او نفى مى‏كند؛ و به جنگ تثليث مى‏رود؛ و آنان كه أقانيم را كه عبارتند از (اب و ابن و روح) كه مراد (ذات و علم و حياة) است؛ در عين اينكه سه‏تا است، يكى مى‏شمرند؛ مثل انسانى كه زنده و عالم است؛ در عين آنكه يك انسان است سه‏تا است: ذات، و علم و حيات انسان؛ مردود و باطل مى‏شمرد؛ و اين وحدت را لايق ذات حق نمى‏داند.

قرآن كريم براى خداوند وحدتى قائل است كه با آن وحدت، فرض هر گونه كثرتى چه در ذات و چه در صفات باطل است؛ و هر چه از كثرت در اين باب فرض شود، عين همان ذات واحد بوده است؛ چون خداوند حدّ ندارد؛ و ذات او عين صفات اوست؛ و هر صفتى كه فرض شود، عين صفت ديگرى است؛ كه براى او بطور لا يتناهى و غير محدود و غير محصور و غير متعيّن فرض شده است.

تعالى الله عمّا يشركون؛ و سبحانه عمّا يصفون.

و بهمين سبب است كه هرجا كه در قرآن كريم نام قهّاريّت خدا برده مى‏شود؛ اوّلا خدا را به وحدت توصيف مى‏كند و سپس به قهّاريّت؛ براى آنكه اين معنى را برساند كه وحدت او به طوريست كه براى هيچ‏كس مجال آن را نمى‏گذارد كه براى او وجود مماثلى بتواند فرض كند؛ تا چه رسد به آنكه از دائره فرض، خارج و در عالم وجود تحقّق گيرد. و به مرحله واقعيّت و ثبوت برسد:

 

در آيات زير توجه كنيد:

أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ، ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ‏ (آيه 40 و 41 از سوره 12 يوسف) آيا صاحب اختياران و مدبّران جدا جدا بهترند؛ يا الله كه او واحد و قهّار است؟

شما غير از ذات اقدس او چيزى را نمى‏پرستيد مگر نام‏هائى را كه شما و پدرانتان بر آنها گذارده‏ايد! توصيف خداوند را به وحدت قاهره كه هر شريك مفروضى را مقهور مى‏كند؛ براى هر معبودى غير از ذات اقدس او غير از اسم چيزى را باقى نمى‏گذارد.

أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (آيه 16 از سوره 13 رعد) آيا براى خداوند شريكانى قرار دادند؛ كه آنها نيز مانند خلقت خدا خلق كنند؛ و در اين صورت خلق بر آنها مشتبه گردد؟ بگو خداوند خالق هر چيزيست؛ و اوست واحد قهّار.

لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (آيه 16 از سوره 40 غافر) پادشاهى و صاحب اختيارى امروز براى كيست؟ براى خداوند واحد قهّار است.

چون ملكيّت مطلقه الهيّه براى غير او، مالكى نمى‏گذارد الّا آنكه نفس آن مالك و ما يملك او را ملك طلق خدا قرار مى‏دهد.

از اين وحدت ذات اقدس احديّت، حضرت مولى الموحدين أمير المؤمنين عليه افضل الصّلاة و السّلام پرده برداشتند؛ و در بسيارى از خطب و كلمات آن حضرت بطور مشروحى وحدت بالصّرافه خدا را بيان مى‏كند.

از جمله خطبه اوّل از نهج البلاغه: أوّل الدّين معرفته و كمال معرفته التّصديق به؛ و كمال التّصديق به توحيده؛ و كمال توحيده الإخلاص له؛ و كمال الإخلاص له نفى الصّفات عنه تا آخر خطبه.

و از جمله خطبه شصت و سوّم: الحمد لله الّذى لم يسبق له حال حالا فيكون أوّلا قبل أن يكون آخرا؛ و يكون ظاهرا قبل أن يكون باطنا؛ كلّ مسمّى بالوحدة غيره قليل؛ و كلّ عزيز غيره ذليل تا آخر خطبه.

و از جمله خطبه صد و پنجاهم: الحمد لله الدّالّ على وجوده بخلقه؛ و بمحدث؛ خلقه على ازليّته؛ و باشتباههم على ان لا شبه له؛ لا يستلمه المشاعر؛ و لا يحجبه السّواتر؛ لافتراق الصّانع و المصنوع؛ و الحادّ و المحدود و الرّبّ و المربوب الأحد لا بتأويل عدد و الخالق لا بمعنى حركة و نصب تا آخر خطبه.

و از جمله خطبه صد و شصت و يكم: الحمد لله خالق العباد؛ و ساطح المهاد؛ و مسيل الرهاد و مخصب النّجاد؛ ليس لأوّليّته ابتداء؛ و لا لأزليّته انقضاء هو الأوّل لم يزل و الباقى بلا أجل خرّت له الجباه؛ و وحّدته الشّفاه تا آخر خطبه.

و از جمله خطبه صد و هشتاد و چهارم: ما وحّده من كيّفه؛ و لا حقيقته أصاب من مثّله و لا إيّاه عنى من شبّهه؛ و لا صمده من أشار إليه و توهّمه تا آخر خطبه.

و از جمله خطبه آن حضرت در جواب ذعلب كه گفت: يا امير المؤمنين هل رأيت ربّك؟

فقال عليه السّلام: ويلك يا ذعلب لم أكن لأعبد ربّا لم أره اين خطبه طويل است و شامل مطالب بسيار عالى درباره توحيد بالصّرافه است؛ و آن را صدوق در خصال با اسناد خود از آن حضرت نقل مى‏كند.

و از جمله خطبه آن حضرت است كه در احتجاج طبرسىّ آمده است: دليله آياته؛ و وجوده إثباته و معرفته توحيده؛ تمييزه عن خلقه؛ و حكم التّمييز بينونة صفة لا بينونة عزلة؛ تا آنكه مى‏فرمايد: ليس بإله من عرف بنفسه؛ هو الدّالّ بالدّليل عليه؛ و المؤدى بالمعرفة إليه.

بارى اين مطالب را استاد علّامه طباطبائىّ بطور مشروح در تفسير الميزان ج 6 از صفحه 96 تا 108 آورده ‏اند؛ و سپس در بحث تاريخىّ مى‏فرمايند: گفتار به اينكه عالم صانعى دارد؛ و پس از آن گفتار به اينكه او واحد است؛ از قديم‏ترين مسائلى است كه در بين مفكّرين نوع بشرى بوده؛ و فطرت مركوزه در بشر آنها را به چنين عقيده‏اى فرا مى‏خوانده است. حتّى مذهب بت‏پرستان كه بناى آن بر شرك است؛ اگر در حقيقتش دقّت شود معلوم مى‏شود كه اصل آن بر اساس توحيد صانع بوده؛ و كمك‏كارانى نيز براى خود قرار مى‏داده‏اند (ما نعبدهم الّا ليقرّبونا الى الله زلفى) و اگر چه اين اصل از مجراى خود منحرف شد؛ و بازگشتش باستقلال و اصالت خدايان در آمد؛ و اصالت خدا بر كنار رفت.

و سرشت انسان كه او را دعوت به توحيد مى‏كند؛ اگر چه او را دعوت به خداى يگانه و واحدى مى‏كند كه در عظمت و كبرياء چه در ناحيه ذات و چه در ناحيه صفت غير محدود است؛ الّا اينكه الفت انسان و انس او در ظرف زندگى، به وحدت‏هاى عددى از يك طرف؛ و ابتلاء ملّيّون و الهيّون به بت‏پرستها و دوگانه شناس‏ها كه مجبور بودند شرك‏ و تثليث و دوگانه‏پرستى را بردارند، از طرف ديگر؛ كه بالملازمه نفى شرك عددى، اثبات وحدت عددى براى خداوند مى‏نمود؛ وحدت عدديّه خداى را در اذهان مسجّل كرد و حكم فطرت غريزه‏اى مغفول عنه بماند.

و بهمين جهت است كه آنچه از كلمات بزرگان از فلاسفه الهييّن از مصر قديم و يونان و اسكندريّه و غيرهم نقل شده است؛ و همچنين افرادى كه بعد از آنها آمده‏اند؛ وحدت عددى ذات حقّ است؛ حتّى آنكه شيخ الرّئيس أبو على سينا در كتاب شفا تصريح به وحدت عددى ذات حقّ مى‏كند؛ و بعد از او فلاسفه اسلام كه آمدند تا حدود سنه يك‏هزار از هجرت نبويّه، همگى قائل به وحدت عددى حقّ شدند و با حثين از متكلّمين نيز آنچه در احتجاجات خود آورده‏اند زياده بر وحدت عددى نيست؛ در عين آنكه همه آنها ادلّه و براهين خود را از قرآن كريم آورده‏اند؛ امّا از اين قرآن غير از وحدت عددى نفهميده‏اند.

 

 

[بدون ورود در مباحث فلسفيّه، روايات اصوليّه قابل فهم نيست‏]

اين محصّل آنچه اهل بحث در اينجا گفته ‏اند.

و امّا آنچه قرآن كريم درباره معناى توحيد مى ‏گويد، اوّلين گامى است كه در تعليم معرفت اين حقيقت برداشته شده است؛ ليكن اهل تفسير و بطور كلّى تمام كسانى كه با قرآن كريم سر و كار داشته ‏اند؛ چه از صحابه رسول الله؛ و چه از تابعين؛ و چه از كسانى كه بعد از آنها آمده ‏اند؛ همگى اين بحث شريف را دنبال ننموده و مهمل گذارده ‏اند.

اين كتاب‏هاى جوامع احاديث، و اين كتاب‏هاى تفسير است، كه همگى در مرأى و منظر ماست؛ و در تمام آنها اثرى از اين حقيقت بچشم نمى‏خورد؛ نه با بيانى كه شرح آيات قرآن را دهد؛ و نه با طىّ طريق برهان و استدلال.

و نديديم ما كسى كه بتواند از پرده اين حقيقت برقع بر افكند؛ مگر آنچه در كلام امام علىّ بن ابى طالب عليه افضل السّلام بخصوص ديده شده است؛ آرى كلام علىّ اين در بسته را گشود و پرده را برداشت؛ و با بهترين و روشن‏ترين راهى و واضح‏ترين طريقى از براهين، حجاب را از رخ آن برداشت.

و عجيب آنست كه بعد از علىّ اين كلام درباره اهل فلسفه و تفسير و حديث ديده‏ نشده تا بعد از هزار سال از هجرت در كلام فلاسفه اسلام* آمد؛ و آنها خود گفتند كه ما اين حقيقت را از علىّ گرفته ‏ايم.

و اين سرّ آن بود كه ما نمونه‏هائى از آن كلمات على را ذكر كرديم؛ چون اين گونه سلوك احتجاجىّ برهانىّ در كلام غير از او ديده نشده است؛ كه همه آنها مبنى بر صرافت وجود و احديّت ذات اقدس خداست جلّت عظمته.

و سپس علّامه در پاورقى فرمودند: در اينجاست كه مرد ناقد خبير و متدبّر متفكّر عميق از آنچه از بعض از علماء اهل بحث و گفتگو صادر شده است: كه اين خطبه‏ هاى حضرت امير المؤمنين كه در نهج البلاغه آمده است انشاء حضرت نيست؛ و از ساختگى‏هاى سيّد رضىّ است؛ سر انگشت تعجّب بدندان بايد بگزد.

و اى كاش من مى ‏فهميدم كه چگونه ساختگى بودن مى ‏تواند در اين موقف علمى دقيقى كه افهام علماء حتّى پس از آنكه عليّ بن ابى طالب درش را باز كرد؛ و پرده‏اش را بر گرفت؛ قدرت و قوّت وقوف بر آن را نيافت؛ راه پيدا كند؟ و قرون متماديه بعد از افكار مترقّى در طول هزار سال در راه سير تكاملى فكرى نتواند بآن برسد؛ و غير از عليّ بن ابى طالب نه صحابه و نه تابعين نتوانستند اين بار را حمل كنند؛ و بر اين حقيقت واقف گردند؛ و طاقت ادراك آن را داشته باشند.

آرى كلام اين گونه افرادى كه نهج البلاغه را به ساختگى بودن مى‏خواهند از صحنه خارج كنند، با بلندترين آهنگ، فرياد مى‏زند: كه آنان چنين پنداشته‏اند كه حقايق قرآنيّه و اصول عاليه علميّه، جز مفاهيم عامّه كه در دست همه است چيز دگرى نيست؛ و فقط تفاضل بالفاظ فصيح و بيان بليغ است.

ما اين نمونه را در اينجا آورديم تا معلوم شود كه آنچه در خطب و روايات آمده مطالب مبتذل عامّى نيست؛ بلكه بسيارى از آنها نياز به فهم قوىّ و برهان قويم دارد؛ و بر همين اساس استاد علّامه طباطبائى تقويت فكر و تصحيح قياس و بطور كلّى منطق و فلسفه را لازم؛ و قبل از رجوع باين خزائن علميّه أهل بيت عليهم السّلام؛ فلسفه را مشكل‏گشا و راهنماى وحيد اين باب مى‏دانستند.

و از اين گذشته، حجّيت روايات براى ما بواسطه برهان عقلىّ است؛ و رجوع باخبار و تعبّد بآن و اسقاط ادلّه عقليّه، موجب تناقض و خلف مى‏شود؛ و اين محال است.

و به عبارت ساده، اخبار وارده قبل از رجوع بعقل و ترتيب قياس حجيّتى ندارند؛ و بعد از رجوع بعقل، ديگر ميزى و فرقى بين اين قياس عقلىّ و ساير ادلّه عقليّه نيست؛ و در اين صورت ملتزم شدن بمفاد اخبار و نفى ادلّه عقليّه، موجب تناقض و ابطال مقدّمه با نتيجه بدست آمده از آنست.

______________________________

[1] * و از جمله متفرّدات فلسفه ملّا صدرا يكى مسئله واحد بالصرّافه بودن ذات اقدس حق است و ديگر مسئله علم حضورى داشتن علّت به معلول خود؛ بوعلى سينا در كتاب شفا صريحا قائل به وحدت عددى بودن حقّ شده است و نيز علم ذات اقدس حقّ را بموجودات علم حصولى مى‏داند نه حضورى ملّا صدرا در اين دو مسئله نيز دليل بوعلى را ابطال كرده است. و اين دو مسئله از اهمّ مسائل اعتقادى است. مراد از فلسفه اسلام بعد از هزار سال از هجرت صدر المتألهين است كه او در كتاب‏هاى خود قائل به وحدت بالصرافه بودن ذات حق شد و اين معنى را با بلغ وجهى بثبوت رسانيد و كلام ابن سينا را در توحيد عددى بودن ذات حق نفى كرد صدر المتألّهين در حدود سنه 979 هجريه قمريه در شيراز متولد شده است. جده پدرى ما يعنى مادر پدر اين حقير، خواهر علامه خبير مرحوم آيت الله آقاى ميرزا محمد طهرانى صاحب كتاب مستدرك البحار بوده است. و مادر او كه مادر علامه آقا ميرزا محمد طهرانى و جده بزرگ ماست از نواده‏هاى عالم متضلع مير محمد صالح حسينى خاتون ‏آبادى داماد علامه ملا محمد باقر مجلسى بوده است كه دختر او را كه بنام فاطمه بيگم بوده است بازدواج خود در آورده و بنابراين علامه مجلسى جد اعلاى مادرى ما خواهد شد؛ و چون مرحوم علامه سيد مهدى بحر العلوم و مرحوم آيت الله بروجردى از نواده‏هاى دخترى مجلسى اول ملا محمد تقى هستند از دخترش آمنه بيگم كه با مرحوم ملا محمد صالح مازندرانى ازدواج كرده است بنابراين آمنه بيگم عمه بزرگ مادرى ما از طرف پدر مى‏شود و مرحوم بحر العلوم و آيت الله بروجردى رضوان الله عليها از بنى عمات ما يعنى از عمه‏زادگان ما هستند. كتاب شيعه عبارتست از مصاحبه‏هاى علامه با كربن در سال 1338 هجرى شمسى و كتاب رسالت تشيع در دنياى امروز عبارت از مصاحبه‏هاى ايشان با اوست در سالهاى 1339 و 1340 هجرى شمسى.

و ديگر رساله‏اى عربى است در باب حكومت در اسلام كه بنام الحكومة فى الاسلام مى‏باشد و ديگرى رساله‏اى در اعجاز و رساله‏اى عربىّ بنام علىّ و الفلسفه إلا الهيّه مى‏باشد كه اين رساله نيز به فارسى ترجمه شده است و ديگر حواشى نفيسى بر كتاب أسفار اربعه ملّا صدرا كه در طبع اخير آن بصورت تعليقات در ضمن نه جلد انتشار يافته است و ديگر حاشيه‏اى بر كفاية الاصول مى‏باشد.

*مراد از فلسفه اسلام بعد از هزار سال از هجرت صدر المتألهين است كه او در كتاب‏هاى خود قائل به وحدت بالصرافه بودن ذات حق شد و اين معنى را با بلغ وجهى بثبوت رسانيد و كلام ابن سينا را در توحيد عددى بودن ذات حق نفى كرد صدر المتألّهين در حدود سنه 979 هجريه قمريه در شيراز متولد شده است.

 

مهر تابان//علامه سید محمد حسین تهرانى

در محامد و مكارم دو برادر: علّامه طباطبائىّ و برادر به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

ده سال تمام اين دو برادر در نجف اشرف مشرّف و با هم بتحصيل كمال مشغول؛ و در دروس فقهىّ و اصولىّ و فلسفىّ و عرفانىّ و رياضىّ پيوسته با يكديگر تشريك مساعى داشته‏اند.

و بعلّت ضيق معاش و نرسيدن مقرّرى معهود از ملك زراعتى تبريز، ناچار از مراجعت به ايران مى‏گردند. و ده سال در قريه شادآباد تبريز جز مقدار مختصرى به فلاحت و زراعت اشتغال مى‏ورزند؛ تا آنكه امور فلاحت تا اندازه‏اى سر و سامان مى‏گيرد؛ و استاد علّامه براى حفظ حوزه علميه قم از گزند حوادث عقيدتى طلّاب بقم مهاجرت مى‏كنند. و اخوى ايشان در خود تبريز ساكن شده و در آن سامان بتدريس طلّاب مشغول مى‏شوند.

آيت اللّه حاجّ سيّد محمّد حسن الهى در حوزه تبريز بتدريس فلسفه از شفا و اسفار و ساير كتب ملّا صدرا اشتغال مى ‏ورزند و احيانا بعضى از عاشقان راه خدا را دستگيرى مى‏نمايند؛ و بسر منزل مقصود رهبرى مى‏كنند.ايشان نيز بسيار مردى ساده و بى ‏آلايش و متواضع و خليق و عارف باسرار الهيّه و مطّلع از ضماير و مربّى پرارزش بوده ‏اند.

استاد ما از ايشان بسيار تمجيد و تحسين مى‏نمودند؛ و فوق‏العاده اظهار علاقه و محبّت مى‏كردند؛ و مى‏فرمودند: در نجف اشرف نسخه خطّى منطق شفاى بوعلى كه طبع نشده بود بدست ما رسيد؛ و ما دو برادر تمام آن را با خط خود استنساخ نموديم.

مى‏ فرمودند: برادر ما راجع به تأثير صدا و كيفيّت آهنگ‏ها و تأثير آن در روح و تأثير لالائى براى كودكان كه آنها را بخواب مى‏برد؛ و بطور كلّى از اسرار علم موسيقى، و روابط معنوى روح با صداها و طنين‏هاى وارده در گوش، كتابى نوشتند؛ كه انصافا رساله نفيسى بود؛ و تا بحال در دنياى امروز بى‏نظير و از هر جهت بديع و بى‏سابقه بود.

ليكن بعد از اتمام رساله، خوف آن را پيدا كرد كه بدست نااهل از ابناء زمان و حكّام جائر بيفتد؛ و از آن حكومت‏هاى غير مشروع دنياى امروز استفاده و بهره‏بردارى كنند؛ لذا آن را به كلّى مفقود كردند.

حقير موفّق بادراك محضر ايشان نشدم؛ گرچه ايشان مدّتى قريب يك سال نيز بقم مشرّف شده و در آنجا سكونت گزيدند؛ ليكن اين مصادف با اوقاتى بود كه براى تحصيل بنجف اشرف مشرّف بودم؛ و چون مراجعت كردم؛ ايشان به تبريز بازگشت نموده بودند؛ و پس از چند سالى رحلت كردند.

جنازه ايشان را به قم آوردند و در جوار مرقد مطهّر بى ‏بى حضرت معصومه سلام اللّه عليها، در آن طرف پل آهنچى در مقبره معروف به أبو حسين مدفون ساختند؛ و رحلت ايشان تأثيرى عميق در استاد ما گذارد؛ و موجب پيدايش يا اشتداد كسالت قلبى و اعصاب شد.

و علّت ديگر سكته و در گذشت عيالشان بود كه آن نيز تأثير عميقى در ايشان گذاشت؛ چون مهر و محبّت اين بانوى بزرگوار، چون شير و شكر با ايشان در آميخته و زندگانى خوشى كه بر اساس مهر و وفا و صفا پايه‏ گذارى شده بود برهم‏زد.

و چنانچه از پاسخ تسليتى كه براى حقير نوشته‏اند پيداست؛ با آنكه چندين بار در اين نامه، حمد خدا را بجا آورده و جملات الحمد للّه، و للّه الحمد تكرار شده است؛نوشته ‏اند: با رفتن او براى هميشه خطّ بطلان به زندگانى خوش و آرامى كه داشته كشيده شد. اين بانوى مؤمن كه او نيز از خاندان طهارت و از بنات اعمام ايشانست دختر مرحوم آيت الله حاج ميرزا مهدىّ آقاى تبريزى بود كه او با پنج برادر خود آقايان: حاج ميرزا محمّد آقا؛ و آقا حاج ميرزا على اصغر آقا؛ و آقاى حاج ميرزا كاظم آقا (داماد مظفّر الدّين شاه) و آقاى حاج ميرزا رضا؛ و برادر ديگرى همه از علماء و از فرزندان مرحوم آيت الله آقاى حاج ميرزا يوسف تبريزى بوده ‏اند.

 

 

[در احوال آقاى الهى برادر علّامه طباطبائىّ و زوجة ايشان‏]

ايشان مى‏فرمودند: عيال ما زن بسيار مؤمن و بزرگوار بود؛ ما در معيّت ايشان براى تحصيل بنجف اشرف مشرّف شديم، و ايام عاشورا براى زيارت بكربلا مى‏آمديم؛ پس از پايان اين مدّت چون به تبريز مراجعت كرديم؛ روز عاشورائى ايشان در منزل نشسته و مشغول خواندن زيارت عاشورا بود؛ مى‏گويد:

دلم ناگهان شكست؛ و با خود گفتم ده سال در كنار مرقد مطهّر حضرت ابا عبد الله الحسين در روز عاشوراء بوديم؛ و امروز از اين فيض محروم شده‏ايم.

يك‏مرتبه ديدم كه در حرم مطهّر در زاويه حرم بين بالا سر و روبرو ايستاده ‏ام؛ و رو بقبر مطهّر مشغول خواندن زيارت هستم؛ و حرم مطهّر و خصوصيّات آن بطور سابق بود؛ ولى چون روز عاشورا بود، و مردم غالبا براى تماشاى دسته و سينه زنان مى‏روند، فقط در پائين پاى مبارك، مقابل قبر ساير شهداء چند نفرى ايستاده؛ و بعضى از خدّام براى آنها مشغول زيارت خواندن هستند.و چون به خود آمدم ديدم در خانه خود نشسته؛ و در همان محلّ مشغول خواندن بقيّه زيارت هستم.

بارى اين بانوى بزرگوار نيز در جوار حضرت معصومه سلام الله عليها در قبرستان مرحوم آيت الله حائرى يزدى در قسمت الحاقى، دست چپ در يكى از بقعه‏هاى خانوادگى مدفون شده‏اند.

و استاد ما پيوسته در عصرهاى پنجشنبه اوّل به زيارت اين مخدّره و سپس به زيارت اخوى خود در ضمن زيارت اهل قبور مى‏رفتند.

 

 

روش علمى:

استاد متفكّر و در تفكّر عميق بودند؛ هيچ‏گاه از مطلبى به آسانى عبور نمى‏كردند؛ و تا بعمق مطلب نمى‏رسيدند و اطراف و جوانب آن را كاوش نمى‏نمودند، دست‏ برنمى ‏داشتند. در بسيارى از مواقع كه يك سؤال بسيط و ساده‏اى از ايشان مى‏ شد؛ در يك مسئله فلسفىّ و يا تفسيرى و يا روائى و ممكن بود با چند كلمه جواب فورى پاسخ داده شده، و مطلب تمام شود؛ ايشان قدرى ساكت مى‏ماندند و پس از آن چنان اطراف و جوانب و احتمالات و مواضع ردّ و قبول را بررسى و بحث مى‏نمودند- كه حكم يك درسى را پيدا مى‏كرد.

 

در مباحث فلسفىّ از دائره برهان خارج نمى‏شدند؛ و مواضع مغالطه و جدال و خطابه و شعر را خوب از قياسات برهانيّه جدا مى‏كردند؛ و تا مسئله به أوليّات و نظائرها منتهى نمى‏شد دست برنمى‏داشتند؛ و هيچ‏گاه مسائل فلسفىّ را با مسائل شهودىّ و عرفانىّ و ذوقىّ، خلط نمى‏نمودند؛ در مسائل فلسفىّ در موقع تدريس يك سخن از مسائل شهودىّ داخل نمى‏شد؛ و در اين جهت با صدر المتألهين و حكيم سبزوارى فى‏الجمله متفاوت بودند.

 

بسيار دوست داشتند كه در هر رشته از علوم، بحث از مسائل همان علم شود؛ و از موضوعات و احكام همان علم بحث و گفتگو شود؛ و علوم با يكديگر در هم و بر هم نگردند؛ و بسيار رنج مى‏بردند از كسانى كه فلسفه و تفسير و اخبار را با هم خلط مى‏كنند؛ و چون برهان دستى از آنها نمى‏گيرد؛ و در مسئله درمى‏مانند بروايات و تفسير متوسّل مى‏شوند و با استشهاد به آنها مى‏ خواهند برهان خود را تمام كنند.

 

از مرحوم ملا محسن فيض كاشانى بسيار تمجيد مى‏كردند؛ و مى‏فرمودند: اين مرد جامع علوم است و به جامعيّت او در عالم اسلام كمتر كسى را سراغ داريم؛ و ملاحظه مى‏شود كه در علوم مستقلّا وارد شده؛ و علوم را با هم خلط و مزج نكرده است.

در تفسير صافى و أصفى و مصفّى كه روش تفسير روائى را دارد؛ ابدا وارد مسائل فلسفى و عرفانى و شهودىّ نمى‏ گردد؛ در اخبار كسى كه كتاب وافى او را مطالعه كند مى ‏بيند يك اخبارى صرف است و گوئى اصلا فلسفه نخوانده است؛ در كتاب‏هاى عرفانى و ذوقى نيز از همان روش تجاوز نمى ‏كند؛ و از موضوع خارج نمى ‏شود.با اينكه در فلسفه استاد و از مبرّزان شاگردان صدر المتألّهين بوده است.

استاد ما از بوعلى سينا تجليل مى‏كردند؛ و او را در فنّ برهان و استدلال فلسفى از مرحوم صدر المتألّهين قوى ‏تر مى ‏شمردند؛ ولى نسبت بصدر المتألهين و روش فلسفى او، در دگرگونى فلسفه يونان و بسبك و روش تازه و نوين چون أصالة الوجود و وحدت و تشكيك در وجود و پيدا شدن مسائل جديدى چون قضيّه إمكان أشرف، و اتّحاد عاقل و معقول، و حركت جوهريّه، و حدوث زمانى عالم بر اين اصل، و قاعده بسيط الحقيقة كلّ الأشياء و نظايرها بسيار معجب و خوشايند بودند.

مهر تابان//علامه سید محمد حسین تهرانى

سلسله نسب علّامه طباطبائىّ رضوان الله عليه به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

و سلسله نسب ايشان بدين شرح است:

السيّد محمّد حسين، بن السيّد محمّد، بن السيّد محمّد حسين، بن السيّد على اصغر بن السيّد محمد تقىّ القاضى، بن الميرزا محمّد القاضى، بن الميرزا محمّد على القاضى، بن الميرزا صدر الدّين محمّد بن الميرزا يوسف نقيب الأشراف بن الميرزا صدر الدّين محمّد، بن مجد الدّين بن السيّد اسماعيل بن الأمير على اكبر بن الأمير عبد الوهّاب بن الأمير عبد الغفّار، بن السيّد عماد الدّين أمير الحاجّ، بن فخر الدّين حسن بن كمال الدّين محمّد بن السيّد حسن بن شهاب الدّين علىّ بن عماد الدّين علىّ بن السيّد أحمد بن السيّد عماد بن أبى الحسن علىّ بن أبى الحسن محمّد بن أبى عبد اللّه أحمد بن محمّد الأصغر كه معروف بابن خزاعيّه بوده است بن أبى عبد اللّه أحمد بن إبراهيم الطّباطبا بن اسماعيل الدّيباج بن ابراهيم الغمر بن الحسن المثنّى بن الإمام أبى محمّد الحسن المجتبى بن الإمام الهمام علىّ بن ابى طالب عليه و عليهم السّلام و چون مادر ابراهيم غمر فاطمه دختر حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام بوده است؛ لذا سادات طباطبائى كه از ابراهيم طباطبا بوده؛ و او نوه ابراهيم غمر است همگى از طرف مادر حسينى هستند.

و مرحوم قاضى رضوان اللّه عليه فرزند سيّد ميرزا حسين قاضى، فرزند ميرزا احمد قاضى، فرزند ميرزا رحيم قاضى، فرزند ميرزا تقى قاضى هستند؛ و اين ميرزا تقى كه جدّ سوّم مرحوم قاضى است همان سيّد محمّد تقى قاضى است كه جدّ سوّم علّامه طباطبائى است؛ و بنابراين سلسله نسب مرحوم قاضى نيز مشخص شد.

مرحوم قاضى در سن بيست و يك سالگى كتاب إرشاد مفيد را تصحيح نموده (سنه 1306 هجريه قمريه) و در 17 شهر ربيع المولود سنه 1308 بدست محمد بن حسين تبريزى نوشته شده و آماده طبع گرديده است و در آخر آن، آن مرحوم سلسله شريفه نسب خود را بهمين طريقى كه ما در اينجا آورديم تا حضرت امير المؤمنين عليه السّلام ذكر كرده‏اند.

حقير از حضرت استاد گرامى علّامه طباطبائى راجع بتصحيح ارشاد مفيد بقلم مرحوم قاضى و طبع مصحّحه ايشان و سلسله نسب آن مرحوم سؤال كردم؛ همه را تصديق كردند؛ و اضافه كردند كه مرحوم ميرزا سيّد تقى طباطبائى قاضى، جدّ سوم ما و ايشان بوده و از اينجا ببعد ما اشتراك در نسب داريم.

آباء و اجداد علّامه همگى تا چهارده پشت از علماء اعلام بوده‏اند؛ و نسب‏ ششم ايشان كه آقا ميرزا محمّد على قاضى است قاضى‏القضات خطّه آذربايجان بوده؛ و تمام آن ناحيه در تحت نفوذ علمى و فقهى و قضائى ايشان بوده است؛ و روى همين جهت به قاضى ملقّب؛ و اين لقب از آن زمان در اولاد و احفاد ايشان مانده است.

علّامه طباطبائى در سنّ پنج سالگى مادرشان؛ و در سن نه سالگى پدرشان بدرود حيات مى‏گويند؛ و از آنها اولادى جز ايشان و برادر كوچكتر از ايشان بنام سيّد محمّد حسن كسى ديگر باقى نمى ‏ماند.

وصّى مرحوم پدر براى آنكه زندگى ايشان متلاشى نگردد وضع آنها را بهمان نحوه سابق سامان مى‏دهد؛ و براى آنها يك خادم و يك خادمه معيّن؛ و پيوسته در امر ايشان مراقبت و نظارت مى‏نمايد، تا اين دو كودك كم‏كم رشد و تعليمات ابتدائيّه را به پايان مى‏رسانند و دروس مقدّماتى را نيز در تبريز به پايان مى‏برند؛ و در تعليم خطّ هر دو برادر مقام شيوائى را حائز مى ‏گردند.

مرحوم استاد مى‏فرمودند: روزهاى بسيار با برادر از تبريز بيرون مى‏آمديم و در دامنه كوهها و تپّه‏هاى سرسبز اطراف، از صبح تا بغروب به نوشتن خطّ مشغول مى‏شديم؛ و سپس با هم بنجف اشرف مشرّف شديم.

در تمام مراحل و طىّ منازل علمى و عملى، اين دو برادر با هم بوده و چنان رفيق و شفيق و در سرّاء و ضرّاء با يكديگر پيوسته بودند كه گوئى حقّا يك جان در دو قالبند.

آيت اللّه حاج سيّد محمّد حسن طباطبائى الهى من جميع الجهات مشابه و مماثل استاد ما حضرت علّامه بودند؛ و در سبك و روش، وسعه صدر و همّت عالى و زندگانى عارفانه و زاهدانه بالمعنى الحقيقى، و دورى از ابناء زمان و اهل دنيا و توأم با تفكّر و تأمّل و ادراك و بصيرت، و ربط با حضرت احديّت، و انس و الفت در زواياى خلوت؛ و از طرفى قدرت وسيع فكرى و شيفتگى بشرع مطهّر، و خاندان عصمت و ايثار و از خودگذشتگى در خطّ مشى آنان و اعلاء كلمه حقّ؛ و خدمت به ابناء نوع از فقراء و مستضعفان، نمونه بارز و در خطه تبريز و آذربايجان معروف و مشهور؛ و در بين اهالى آن خطّه به قداست و طهارت زبانزد خاصّ و عامّ بوده‏اند.

و حقّا درباره اين دو برادر چقدر مناسب و زيباست اشعارى را كه ابو العلاء معرّى درباره سيّد مرتضى و سيّد رضىّ در قصيده طويله‏اى كه در مرثيه پدرشان سروده است؛ انشاء نموده؛ آنجا كه گويد:

 

أبقيت فينا كوكبين سناهما   فى الصّبح و الظّلماء ليس بخاف‏[1]
 
متأنّقين و فى المكارم أرتعا   متألّقين بسودد و عفاف‏[2]
 
قدرين فى الإرداء بل مطرين‏   فى الإجداء بل قمرين فى الإسداف‏[3]
 
رزقا العلاء فأهل نجد كلّما   نطقا الفصاحة مثل أهل دياف‏[4]
 
ساوى الرّضىّ المرتضى و تقاسما   خطط العلا بتناصف و تصاف‏[5][6]
 

 

__________________________________________________________

[1] ( 1) تو در ميان ما دو ستاره درخشان از خود به يادگار گذاشتى كه شعاع پرتو آنها در دو وقت صبح روشن و شب تاريك پنهان نيست.

[2] ( 2) اين دو برادر پيوسته در باغهاى مكارم اخلاق گردش مى‏كنند؛ و از مناظره دل‏فريب آن خوشايند؛ و چون برق درخشان به بزرگوارى و عفت اشتهار دارند.

[3] ( 3) اين دو برادر در به هلاكت رسانيدن دشمنان دين ببحث و مجادله و مخاصمه چون قضاء حتميّه الهيّه هستند، كه يكباره بر سر آنان فرودآيند؛ و در بخشش و عطا چون باران ريزان؛ و در زيبائى چهره و سيماى منظر چون دو ماه تابانند كه در هنگام سياهى شب ظاهر مى‏شوند.

[4] ( 4) در مجد و بزرگى به پايه‏اى رسيده‏اند كه اهل نجد با آن فصاحت و بلاغت، گفتارشان به مثابه اهل دياف كه سخنان ركيك است جلوه مى‏كند.

[5] ( 5) رضىّ و مرتضى در فضل و شرف يكسان هستند؛ و مكارم را بين خود تقسيم كرده‏اند؛ و عقيده خود را نيز در استحقاق آنچه برادر خود از كمالات را حائز شده است پاك نموده؛ و بحقّ او اعتراف نموده‏اند.

[6] * شرح التنوير بر سقط الزند ابو العلاء معرى ج 2 ص 62.

مهر تابان//علامه سيد محمد حسين تهرانى

در احوال مرحوم حاج ميرزا علىّ آقاى قاضى استاد علّامه طباطبائىّ به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

[در احوال مرحوم حاج ميرزا علىّ آقاى قاضى استاد علّامه طباطبائىّ‏]

بارى استاد ما نسبت به استاد خود مرحوم قاضى علاقه و شيفتگى فراوانى داشت؛ و حقّا در مقابل او خود را كوچك مى‏ديد؛ و در چهره مرحوم قاضى يك دنيا عظمت و ابّهت و اسرار و توحيد و ملكات و مقامات مى‏جست.

من يك روز به ايشان عطر تعارف كردم، ايشان عطر را بدست گرفته؛ و تأمّلى كردند و گفتند: دو سال است كه استاد ما مرحوم قاضى رحلت كرده‏اند؛ و من تا بحال عطر نزده ‏ام؛ و تا همين زمان اخير نيز هر وقت بنده به ايشان عطرى داده ‏ام؛ در آن را مى‏ بستند و در جيبشان مى‏گذاردند.

و من نديدم كه ايشان استعمال عطر كنند، با اينكه از زمان رحلت استادشان‏ سى و شش سال است كه مى‏گذرد و عجيب است تساوى و توازن مدّت عمر علّامه با استادشان مرحوم قاضى؛ چون مدّت عمر مرحوم قاضى هشتاد و يك سال بود؛ و مدت عمر علّامه نيز هشتاد و يك سال است.

ايشان در سنه يك‏هزار و سيصد و بيست و يك هجريه قمريّه متولّد شده ‏اند؛ و در صبح يكشنبه هيجدهم محرّم الحرام سنه يك‏هزار و چهارصد و دو هجريّه قمريّه سه ساعت بظهر مانده رحلت كرده‏اند؛ و بنابراين مدّت عمرشان نيز هشتاد و يك سال است؛ مانند مدّت عمر رسول خدا صلّى اللّه عليه و سلّم و وصيّشان امير المؤمنين صلوات اللّه عليه كه هر دو شصت و سه سال مى‏ باشد.

استاد علّامه مى‏فرمودند: چون بنجف اشرف براى تحصيل مشرف شدم؛ از نقطه نظر قرابت و خويشاوندى و رحميّت گاهگاهى بمحضر مرحوم قاضى شرفياب مى‏ شدم؛ تا يك روز در مدرسه‏ اى ايستاده بودم كه مرحوم قاضى از آنجا عبور مى‏ كردند؛ چون بمن رسيدند دست خود را روى شانه من گذاردند و گفتند: اى فرزند! دنيا مى‏ خواهى نماز شب بخوان؛ و آخرت مى‏ خواهى نماز شب بخوان! اين سخن آن‏قدر در من اثر كرد كه از آن ببعد تا زمانى كه به ايران مراجعت كردم پنج سال تمام در محضر مرحوم قاضى روز و شب بسر مى ‏بردم؛ و آنى از ادراك فيض ايشان دريغ نمى‏ كردم؛ و از آن‏ وقتى كه بوطن مألوف بازگشتم تا وقت رحلت استاد پيوسته روابط ما بر قرار بود و مرحوم قاضى طبق روابط استاد و شاگردى دستوراتى مى‏ دادند و مكاتبات از طرفين بر قرار بود.

 

 

ايشان مى‏فرمودند: ما هر چه داريم از مرحوم قاضى داريم.

مرحوم قاضى از مجتهدين عظام بود؛ ولى مقيّد بودند كه در منزل خود درس بگويند؛ و دوره‏هائى از فقه درس داده ‏اند؛ و نماز جماعت را نيز براى شاگردان خود در منزل اقامه مى ‏نموده‏اند؛ و نماز ايشان بسيار باطمأنينه بود؛ و طول مى‏ كشيد؛ و پس از نماز مغرب كه در اوّل استتار شمس تحت الافق اقامه مى‏كردند تا وقت عشاء به تعقيبات مغرب مى ‏پرداختند؛ و قدرى طول مى ‏كشيد.

در ماه مبارك رمضان شاگردان براى ادراك نماز مغرب به جماعت ايشان مى ‏رفتند؛ و چون بعضى تا ذهاب حمره مشرقيّه از سمت الرّأس مبادرت به نماز نمى ‏كردند، لذا از ايشان تقاضا مى ‏كردند كه قدرى صبر كنند؛ و ايشان هم صبر مى‏كردند؛ ولى سماورروشن بود و مرحوم قاضى بمجرد استتار قرص، افطار مى‏ كرده ‏اند.

در دهه اوّل و دوّم ماه رمضان، مجالس تعليم و انس در شب‏ها بود؛ در حدود چهار ساعت از شب گذشته شاگردان بمحضر ايشان مى‏ رفتند و دو ساعت مجلس طول مى ‏كشيد؛ ولى در دهه سوّم مجلس تعطيل بود و مرحوم قاضى ديگر تا آخر ماه رمضان ديده نمى ‏شدند؛ و هر چه شاگردان بدنبال ايشان مى ‏گشتند در نجف، در مسجد كوفه، در مسجد سهله، و يا در كربلا، ابدا اثرى از ايشان نبود؛ و اين رويّه مرحوم قاضى در همه‏ سال بود تا زمان رحلت.

مرحوم قاضى در لغت عرب بى ‏نظير بود؛ گويند چهل هزار لغت از حفظ داشت؛ و شعر عربى را چنان مى‏ سرود كه اعراب تشخيص نمى‏ دادند سراينده اين شعر عجمى است.

روزى در بين مذاكرات، مرحوم آيت اللّه حاج شيخ عبد اللّه مامقانى رحمة اللّه عليه به ايشان مى‏گويد: من آن‏قدر در لغت و شعر عرب تسلّط دارم كه اگر شخص غير عرب، شعرى عربىّ بسرايد من مى ‏فهمم كه سراينده عجم است؛ گرچه آن شعر در اعلى درجه از فصاحت و بلاغت باشد.

مرحوم قاضى يكى از قصائد عربى را كه سراينده‏ اش عرب بود شروع بخواندن مى ‏كند؛ و در بين آن قصيده از خود چند شعر بالبداهه اضافه مى‏ كند؛ و سپس به ايشان مى ‏گويد: كدام يك از اينها را غير عرب سروده است؟ و ايشان نتوانستند تشخيص دهند.

مرحوم قاضى در تفسير قرآن كريم و معانى آن يد طولائى داشت؛ و مرحوم استاد ما علّامه طباطبائى مى ‏فرمودند: اين سبك تفسير آيه به آيه را مرحوم قاضى بما تعليم دادند؛ و ما در تفسير از مسير و ممشاى ايشان پيروى مى ‏كنيم؛ و در فهم معانى روايات وارده از ائمّه معصومين ذهن بسيار باز و روشى داشتند؛ و ما طريقه فهم احاديث را كه فقه الحديث گويند از ايشان آموخته ‏ايم.

 

 

[در تربيت عرفانى علّامه طباطبائى نزد استاد قاضى رضوان الله عليهما]

مرحوم قاضى در تهذيب نفس و اخلاق و سير و سلوك در معارف الهيّه، و واردات قلبيّه، و مكاشفات غيبيّه، سبحانيّه، و مشاهدات عينيّه، فريد عصر و حسنه دهر و سلمان زمان و ترجمان قرآن بود.

چون كوهى عظيم سرشار از اسرار الهى بود؛ و به تربيت شاگردان در اين‏ قسمت همّت مى‏گماشت و روزها در مجالس خصوصى كه در منزل داشت، شاگردان ساعتى مجتمع مى‏شدند، و آن مرحوم به نصيحت و موعظه و پند و ارشاد مى ‏پرداخت.

جمع كثيرى از اعلام بيمن تربيت او در احقاب مختلف، در مسير حقيقت قدم برداشتند؛ و صاحب كمالات و مقامات گشتند؛ و از وارستگان و پاكان و آزادگان شدند؛ و بنور معرفت توحيد منوّر؛ و در حرم امن وارد و عالم كثرت و اعتبار را در هم نور ديدند.

از جمله استاد گرانمايه ما علّامه طباطبائىّ و برادر ارجمندشان آية الحقّ مرحوم حاج سيّد محمّد حسن الهى رحمة اللّه عليهما بودند كه در تمام مراحل و منازل با هم رفيق و شريك بوده و چون فرقدان پيوسته با هم ملازم، و يار و غمگسار يكديگر بودند.

و از جمله آيات ديگرى چون حاجّ شيخ محمّد تقى آملىّ؛ و حاجّ شيخ على‏ محمّد بروجردىّ؛ و حاجّ شيخ علىّ اكبر مرندىّ؛ و حاجّ سيّد حسن مسقطىّ؛ و حاجّ سيّد احمد كشميرىّ؛ و حاج ميرزا إبراهيم سيستانىّ؛ و حاجّ شيخ على قسّام؛ و وصّى محترم آن استاد حضرت آيت اللّه حاجّ شيخ عبّاس هاتف قوچانى كه هريك از آنان به نوبه خود ستارگان درخشان آسمان فضيلت و توحيد و معرفتند؛ شكر اللّه مساعيهم الجميلة.

مرحوم قاضى رضوان اللّه عليه خود در امور معرفت، شاگرد پدرشان مرحوم آية الحقّ آقاى سيد حسين قاضى كه از معاريف شاگردان مرحوم مجدّد آيت اللّه حاج ميرزا محمّد حسن شيرازى رحمة اللّه عليه بوده‏اند؛ مى‏باشند و ايشان شاگرد مرحوم آية الحقّ امام قلى نخجوانى و ايشان شاگرد مرحوم آية الحقّ آقا سيّد قريش قزوينى هستند.

گويند چون مرحوم آقا سيّد حسين قاضى از سامراء از محضر مرحوم مجدّد عازم مراجعت به آذربايجان مسقط الرّاس خود بوده ‏اند؛ در ضمن خدا حافظى مرحوم مجدّد به ايشان يك جمله نصيحت مى‏كند؛ و آن اينكه: در شبانه روز يك ساعت را براى خود بگذار! مرحوم آقا سيّد حسين در تبريز چنان متوغّل امور الهيّه مى ‏گردد؛ كه در سال بعد چون چند نفر از تجار تبريز بسامرّاء مشرّف شده و شرفياب حضور مرحوم ميرزا شدند؛ مرحوم ميرزا از احوال آقا سيّد حسين قاضى استفسار مى ‏كنند؛ آنان در جواب مى‏گويند:

يك‏ساعتى كه شما نصيحت فرموده ‏ايد تمام اوقات ايشان را گرفته؛ و در شب و روز ايشان‏ با خداى خود مراوده دارند.

ولى چون مرحوم قاضى بنجف آمدند در تحت تربيت مرحوم آية الحقّ آقاى سيّد احمد كربلائى طهرانى قرار گرفتند و با مراقبت ايشان طىّ طريق مى ‏نموده‏اند.

مرحوم قاضى نيز ساليان متمادى ملازم و هم‏ صحبت مرحوم عابد زاهد ناسك وحيد عصره حاج سيّد مرتضى كشميرى رضوان اللّه عليه بوده ‏اند البته نه بعنوان شاگردى؛ بلكه بعنوان ملازمت و استفاده از حالات؛ و تماشاى احوال و واردات و البتّه در مسلك عرفانيّه بين اين دو بزرگوار تباينى بعيد وجود داشته است.

امّا طريقه تربيت آية الحقّ آقاى سيّد احمد كربلائى طبق رويّه استادشان مرحوم آخوند ملا حسينقلى همدانى، معرفت نفس بوده و براى وصول باين مرام، مراقبه را از اهمّ امور مى‏شمرده‏اند؛ و آخوند شاگرد آية الحقّ و فقيه عاليقدر مرحوم آقا سيّد على شوشترى است كه ايشان استاد شيخ مرتضى انصارىّ در اخلاق و شاگرد ايشان در فقه بوده ‏اند.

 

 

[كمالات استاد قاضى رحمة الله عليه‏]

مرحوم قاضى شاگردان خود را هريك طبق موازين شرعيّه با رعايت آداب باطنيّه اعمال و حضور قلب در نمازها و اخلاص در افعال بطريق خاصّى دستورات اخلاقى مى‏دادند؛ و دل‏هاى آنان را آماده براى پذيرش الهامات عالم غيب مى‏نمودند.

خود ايشان در مسجد كوفه و مسجد سهله حجره داشتند؛ و بعضى از شب‏ها را به تنهائى در آن حجرات بيتوته مى‏كردند؛ و شاگردان خود را نيز توصيه مى‏كردند؛ بعض از شب‏ها را به عبادت در مسجد كوفه و يا سهله بيتوته كنند؛ و دستور داده بودند كه چنانچه در بين نماز و يا قرائت قرآن و يا در حال ذكر و فكر براى شما پيش آمدى كرد؛ و صورت زيبائى را ديديد؛ و يا بعضى از جهات ديگر عالم غيب را مشاهده كرديد؛ توجّه ننمائيد؛ و دنبال عمل خود باشيد!

استاد علّامه مى‏فرمودند: روزى من در مسجد كوفه نشسته و مشغول ذكر بودم؛ در آن بين يك حوريّه بهشتى از طرف راست من آمد و يك جام شراب بهشتى در دست داشت؛ و براى من آورده بود؛ و خود را بمن ارائه مى ‏نمود؛ همين‏كه خواستم به او توجّهى كنم ناگهان ياد حرف استاد افتادم؛ و لذا چشم پوشيده و توجّهى نكردم؛ آن حوريّه برخاست؛ و از طرف چپ من آمد؛ و آن جام را بمن تعارف كرد؛ من نيز توجّهى ننمودم و روى خود را برگرداندم؛ آن حوريّه رنجيده شد و رفت؛ و من تا بحال هر وقت آن منظره به يادم مى‏افتد از رنجش آن حوريّه متأثّر مى‏شوم.

 

 

[كيفيّت تربيت مرحوم قاضى قدّس الله نفسه‏]

مرحوم قاضى از نقطه نظر عمل آيتى عجيب بود؛ اهل نجف و بالاخصّ اهل علم از او داستانهائى دارند؛ در نهايت تهيدستى زندگى مى‏نمود با عائله سنگين و چنان غرق توكّل و تسليم و تفويض و توحيد بود كه اين عائله بقدر ذرّه‏اى او را از مسير خارج نمى‏ كرد.

يكى از رفقاى نجفى ما كه فعلا از اعلام نجف است براى من مى‏گفت: من يك روز بدكّان سبزى‏فروشى رفته بودم؛ ديدم مرحوم قاضى خم شده و مشغول كاهو سوا كردن است؛ ولى بعكس معهود؛ كاهوهاى پلاسيده و آنهائى كه داراى برگهاى خشن و بزرگ هستند برمى‏دارد.

من كاملا متوجّه بودم؛ تا مرحوم قاضى كاهوها را بصاحب دكّان داد و ترازو كرد؛ و مرحوم قاضى آنها را در زير عبا گرفت و روانه شد؛ من كه در آن‏وقت طلبه جوانى بودم و مرحوم قاضى مرد مسنّ و پير مردى بود به دنبالش رفتم و عرض كردم: آقا من سؤالى دارم! شما بعكس همه چرا اين كاهوهاى غير مطلوب را سوا كرديد!؟

مرحوم قاضى فرمود: آقا جان من! اين مرد فروشنده؛ شخص بى‏ بضاعت و فقيرى است؛ و من گاهگاهى به او مساعدت مى‏كنم؛ و نمى‏ خواهم چيزى به او بلا عوض داده باشم تا اوّلا آن عزّت و شرف آبرو از بين برود؛ و ثانيا خداى ناخواسته عادت كند به مجّانى گرفتن؛ و در كسب هم ضعيف شود.

و براى ما فرقى ندارد كاهوى لطيف و نازك بخوريم يا از اين كاهوها؛ و من مى ‏دانستم كه اينها بالاخره خريدارى ندارد؛ و ظهر كه دكّان خود را مى‏ بندد؛ به بيرون خواهد ريخت‏[1]؛ لذا براى عدم تضرّر او مبادرت بخريدن كردم.

بارى شرح فضائل اخلاقى مرحوم قاضى بسيار است و اگر بخواهيم در اينجا ذكر كنيم از متن مطلب خارج مى‏شويم.

استاد ما علّامه از طرف پدر از اولاد حضرت امام حسن مجتبى عليه السّلام و از اولاد ابراهيم بن اسماعيل ديباج هستند؛ و از طرف مادر از اولاد حضرت امام حسين عليه السّلام مى ‏باشند؛ و لذا در اواخر كتابهائى را كه در شادآباد تبريز نوشته‏ اند در آخر كتاب بنام سيّد محمّد حسين حسنى حسينى طباطبائى نويسنده را نام برده و خاتمه داده‏اند.

____________________________________________________

[1] ( 1) در نجف اشرف در آخر بهار و تابستان بعلّت شدّت گرماى هوا دكّان‏ها را از ظهر مى‏بندند.

 

مهر تابان//علامه سیدمحمد حسین طهرانی

جامعيّت علّامه طباطبائى در علم و عمل به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

در علوم غريبه در رمل و جفر وارد بودند؛ ولى ديده نشد كه عمل كنند.

در علم اعداد و حساب جمل ابجد و طرق مختلف آن مهارتى عجيب داشتند.

در جبر و مقابله و هندسه فصائى و مسطّحه و حساب استدلالى سهمى به سزا داشتند؛ و در هيئت قديم استاد بودند؛ به پايه‏اى كه به آسانى مى‏توانستند استخراج تقويم كنند؛ و همان‏طوركه عرض شد يك دوره از آن را بما درس گفتند.

ولى چون رياضيّات را چه از حساب و هندسه و چه از مثلّثات، اين حقير در مدارس جديده بطور مستوفى خوانده بودم ديگر لزومى نداشت كه نزد ايشان نيز بخوانم.

بارى استاد ما علوم رياضى را در نجف اشرف نزد آقا سيّد ابو القاسم خونسارى كه از رياضى‏دان‏هاى مشهور عصر بود فرا گرفته بودند؛ و خود ايشان مى‏فرمودند: كه براى بعضى از استادان رياضى جامعه بغداد (دانشگاه) مسئله‏اى مشكل پيش مى‏آمد كه از حلّ آن عاجز مى‏شدند، بنجف مى‏آمدند و به خدمت آقاى سيّد ابو القاسم مى ‏رسيدند؛ و اشكال خود را رفع مى ‏كردند.

علّامه طباطبائى در ادبيّات عرب و معانى و بيان و بديع استاد بودند.

در فقه و اصول استاد بودند و ذوق فقهىّ بسيار روان و نزديك بواقع داشتند؛ و دوره‏هائى از فقه و اصول را نزد استادانى چون مرحوم آيت اللّه نائينىّ و مرحوم آيت اللّه كمپانىّ خوانده بودند؛ و نيز از فقه آيت اللّه اصفهانىّ بهرمند شده‏اند؛ و مدّت اين دوره‏هاى از درس مجموعا به ده سال كشيده شد.

و استاد وحيد ايشان در فلسفه حكيم متألّه معروف مرحوم آقا سيد حسين بادكوبه ‏اى بوده است كه ساليانى دراز در نجف اشرف در معيّت برادرشان مرحوم آيت اللّه آقا حاج سيّد محمد حسن طباطبائىّ الهى نزد او بدرس و بحث مشغول بوده‏اند؛ و چون اسفار و شفا و مشاعر و غيرها را نزد او خوانده‏اند.

مرحوم حكيم بادكوبه ‏اى به ايشان عنايتى خاصّ داشته است و براى تقويت برهان و استدلال ايشان را امر كرده است كه علوم رياضىّ را دنبال كنند.

و امّا معارف الهيّه و اخلاق و فقه الحديث را نزد عارف عاليقدر و كم‏نظير يا بى‏نظير، مرحوم آية الحقّ حاج ميرزا علىّ آقا قاضى قدّس اللّه تربته الزكيّة آموخته ‏اند؛ و در سير و سلوك و مجاهدات نفسانيّه و رياضيات شرعيّه تحت نظر و تعليم و تربيت آن استاد كامل بوده ‏اند.

مرحوم قاضى از بنى اعمام ايشان بوده ‏اند؛ و در نجف اشرف به تربيت شاگردان الهى و وارستگان و شوريدگان جمال الهى و مشتاقان لقاء و زيارت حضرت احديّت، مشغول و در آن خطّه، عالم وحيد و يگانه در اين فنّ بوده‏اند؛ به‏ طورى‏كه ايشان نام استاد را فقط بر او مى‏بردند؛ و هر وقت استاد بطور اطلاق مى ‏گفتند مراد مرحوم قاضى است؛ و گويا در مقابل مرحوم قاضى؛ تمام اساتيد ديگر با وجود آن مقام و عظمت علمى كوچك جلوه مى‏ كردند.

ليكن در مجالس عمومى اگر مثلا سخن از اساتيد ايشان به ميان مى‏آمد، از فرط احترام نام قاضى را نمى‏ بردند و او را هم ‏رديف ساير اساتيد نمى‏ شمردند؛ همچنان‏كه در مقاله مختصر و كوتاهى كه بقلم خود ايشان درباره زندگانى ايشان آمده و در مقدمه مجموعه مقالات و رسائل ايشان بنام بررسى‏هاى اسلامىّ منتشر شده است نام از مرحوم قاضى در رديف اساتيد بچشم نمى‏ خورد.

كما آنكه از شب ‏زنده ‏داريهاى ايشان و عبادت‏ها و بيتوته ‏ها در مسجد سهله و كوفه بچشم نمى‏ خورد؛ و در آنجا مرقوم داشته ‏اند كه بسيار مى‏ شد (و به ويژه در بهار و تابستان) كه شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه مى‏ گذراندم.

معلوم است كه اوّلا بيان عبادت‏ها و مقدار شب‏ زنده ‏دارى بتهجّد و ذكر و فكر براى عامه مردم بعنوان مقاله عمومى چقدر سبك و فاقد ارزش است؛ آنهم از مثل چنين استادى كه يك‏قدم بطرف شخصيّت طلبى نزديك نشد؛ و ريشه خودنمائى و انانيّت در وجودشان بكلّى محترق گشته بود.

و ثانيا جائى كه استاد يكى از شرائط حتميّه پيمودن راه خدا را كتمان سرّ مى‏شمردند كجا احتمال آن مى‏رود كه عبادات مستحبّه خود را كه سرّى بين خود و بين ذات حىّ قيّوم است افشا نموده و در دسترس انظار عمومى بگذارند؛ پس همان‏طوركه معلوم است در اين عبارت ايشان فريضه صبح مستثنى است ساير عبادات مستحبّه و لازمه نيز در استثناء مقدّر مندرج است.

و ليكن در جائى كه محلّ مناسب ذكر آن بزرگوار بود از ذكر آن دريغ نداشتند و با تجليل و تكريمى خاصّ بيان مى‏نمودند؛ از جمله در تصديرى كه بر تذييلات مرقومه برمكاتبات علمين كربلائىّ و كمپانىّ بعنوان محاكمات نوشته‏اند چنين مرقوم داشته‏اند كه …. (آقاى آقا سيّد احمد كربلائى) اخيرا در بوته تربيت و تهذيب مرحوم آية الحقّ و استاد وقت شيخ بزرگوار آخوند ملّا حسينقلى همدانى قدّس اللّه سرّه العزيز قرار گرفته و ساليان دراز در ملازمت مرحوم آخوند بوده؛ و از همگنان گوى سبقت ربوده؛ و بالاخره در صفّ اوّل و طبقه نخستين تلامذه و تربيت‏يافتگان ايشان مستقر گرديده؛ و در علوم ظاهرى و باطنى مكانى مكين و مقامى امين اشغال نمود.

و بعد از درگذشت مرحوم آخوند؛ در عتبه مقدّسه نجف اشرف اقامت گزيده و بدرس فقه اشتغال ورزيده؛ و در معارف الهيّه و تربيت و تكميل مردم؛ يد بيضا نشان مى‏داد.

جمعى كثير از بزرگان و وارستگان بيمن تربيت و تكميل آن بزرگوار قدم در دائره كمال گذاشته و پشت پاى ببساط طبيعت زده؛ و از سكّان‏دار خلد و محرمان حريم قرب شدند.

كه از آن جمله است سيّد أجل، آيه حقّ، و نادره دهر، عالم عابد فقيه محدّث شاعر مفلق، سيّد العلماء الرّبّانيّين مرحوم حاج ميرزا علىّ قاضى طباطبائى تبريزى متولد سال هزار و دويست و هشتاد و پنج هجرى قمرى و متوفاى سال هزار و سيصد و شصت و شش هجرى قمرى، كه در معارف الهيّه و فقه حديث و اخلاق استاد اين ناچيز مى‏باشند، رفع اللّه درجاته السّامية و افاض علينا من بركاته (تمام شد كلام استاد ما علّامه طباطبائى قدّس اللّه سرّه)

مهر تابان//علامه سیدمحمد حسین طهرانی

رويّه و روش علامه طباطبائى در دروس به قلم علامه سیدمحمدحسین طهرانی

بارى تا سنه يك‏هزار و سيصد و هفتاد و يك كه بنجف اشرف براى ادامه تحصيل و استفاده از مدينه علم: حضرت مولى الموالى امير المؤمنين عليه السّلام مشرّف شديم؛ پيوسته ذكر و فكرمان علاوه بر دروس رسميّه حوزه از فقه و اصول، استفاده از محضر پربركت ايشان بود؛ چه از نقطه نظر فلسفه، و چه اخلاق و عرفان، و چه تفسير قرآن كريم كه بسبك بديعى بيان مى ‏نمودند.

و در اين مدّت از ايشان تقاضا نموديم كه شرح فصوص قيصرّى؛ و شرح منازل السّائرين ملّا عبد الرزّاق كاشانى را بما درس دهند؛ و ايشان نيز پيوسته وعده مى‏دادند؛ ولى بجاى آنها هميشه از آيات قرآن و شرح و بسط در پيرامون آن سخن به ميان مى‏آمد تا بالأخره ما دانستيم كه علاقه زيادى بتدريس آنها را ندارند؛ ولى يك دوره تمام از سير و سلوك بيان كردند كه بر نهج و سبك رساله منسوب به آيت اللّه علّامه بحر العلوم بود؛ و براى ما بسار جالب و دلنشين بود.

و نيز در ايّام تعطيل براى طلّاب خصوصى كه تعداد آنان بين ده نفر تا پانزده نفر بود، مكاتبات آيتين و علمين سيّد العرفاء الإلهيّين سيّد احمد كربلائىّ و شيخ الفقهاء الربّانيّين حاج شيخ محمّد حسين اصفهانى كمپانى رضوان اللّه عليهما را بيان مى‏فرمودند؛ و پس از تنقيح بحث، نظريّه خود را مفصّلا بيان مى‏كردند.

اين كتاب مجموعا چهارده مكاتبه است كه درباره توحيد ذاتى نگارش يافته و هفت‏ تاى آن از آيت اللّه كربلائى در مسلك توحيد بنا بر مذاق عرفاء؛ و هفت‏ تاى ديگر از آيت اللّه اصفهانىّ در مسلك توحيد بنا بر مذاق فلاسفه است؛ و اين مكاتبات هريك بر ردّ ديگرى نوشته شده؛ و هريك از اين دو آيتين بتمام معنى ‏الكلمه با تجهيزات استدلالى‏ عرفانىّ و فلسفىّ خود را مجهز و در اين مكاتبات براى ابطال مدّعاى خصم خود قيام نموده‏اند.

علّامه طباطبائى نيز بنا بود بعنوان محاكمات بر هريك از اين نامه ‏ها تذييلى بنويسند؛ و تا تذييل ششم را مرقوم داشتند؛ ولى تتمه آنها ناتمام ماند.

حقير چون براى ادامه تحصيل بنجف اشرف مشرّف شدم؛ ايشان ديگر آن تذييلات را تمام نكردند؛ و تا آخر هم ننوشتند؛ و با آنكه چندين بار در اوقات شرفيابى تقاضاى اتمام آن را نموديم؛ و وعده مى ‏نمودند؛ ليك شواغل و مشاغل و كسالت مزاج مجال و حوصله نمى ‏داد؛ تا برحمت ايزدى پيوستند.

بارى حضرت علّامه آيتى بود عظيم؛ نه تنها از نقطه نظر فلسفه و احاطه به تفسير قرآن كريم؛ و نه تنها از نقطه نظر فهم احاديث و پى بردن بحاق معنى و مراد؛ چه از روايات اصوليّه و چه از روايات فروعيّه و نه تنها از نقطه نظر جامعيّت ايشان در سائر علوم و احاطه بعقل و نقل؛ بلكه از نقطه نظر توحيد و معارف الهيّه و واردات قلبيّه، و مكاشفات توحيديّه، و مشاهدات الهيّه قدسيّه، و مقام تمكين و استقرار جلوات ذاتيّه در تمام عوالم و زواياى نفس.

هركس با ايشان مى ‏نشست؛ و زبان خاموش و سكوت مطلق ايشان را مى ‏نگريست مى‏ پنداشت كه اين مرد در مفكّره خود، هيچ ندارد؛ ولى چنان مستغرق انوار الهيّه و مشاهدات غيبيّه ملكوتيّه بودند كه مجال تنازل نمى ‏كردند.

و عجيب جامعيّت ايشان بود بين تحمّل آن كوههاى اسرار و بين حفظ ظاهر در مقام كثرت و اعطاء حقّ و عوالم و ذوى الحقوق از تدريس و تربيت طلّاب و محصّلين و دفاع از حريم دين و سنّت الهيّه و قوانين مقدّس اسلام و سنگر ولايت كلّيه الهيّه.

آيت اللّه علّامه طباطبائى گذشته از جامعيّت در علوم، جامع بين علم و عمل بود؛ آنهم عملى كه از تراوشات نفسانيّه صورت گيرد و بر اساس طهارت سرّ تحقق پذيرد؛ جامع بين علوم و كمالات فكريّه و بين وجدانيّات و اذواق قلبيّه و بين كمالات عمليّه و بدنيّه بود؛ يعنى مرد حقّى بود كه شراشر وجودش بحقّ متحقّق بود.

خطّ نستعليق و شكسته ايشان از بهترين و شيواترين خطّ اساتيد خطّ بود؛ گرچه در اين اواخر بعلّت كسالت اعصاب و رعشه حاصل در دست؛ دست تكان داشت و خطّ مرتعش بود ولى جوهره خطّ حكايت از استادى در اين فنّ را داشت؛ خودشان‏ مى‏فرمودند: قطعاتى از خطّ زمان جوانى مانده است كه وقتى به آنها نگاه مى‏كنم در تعجّب مى‏افتم كه آيا اين خطّ من است؟

مهر تابان//علامه سیدمحمد حسین طهرانی

زندگینامه علامه محمدحسين‏ طباطبايى‏ خود نوشت

علامه محمدحسين‏ طباطبايى‏

سيد محمد حسين طباطبايى معروف به علامه طباطبايى مفسر بزرگ و مشهور دوران معاصر است. شرح حال خودنوشت ايشان چنين است: در سال 1281 شمسى در تبريز در ميان يك خانواده عالِم متولد شدم.

در پنج سالگى مادر و نُه سالگى پدر را از دست دادم. پس از درگذشت پدر به مكتب و پس از چندى به مدرسه فرستاده شدم و تقريباً مدت شش سال مشغول فراگرفتن فارسى و تعليمات ابتدايى بودم.

اساتيد

سال 1297 وارد علوم دينى و عربى شدم و به سال 1304 براى تكميل تحصيلات خود عازم حوزه علمى نجف گرديدم و به مجلس درس مرحوم آيت الله شيخ محمد حسين اصفهانى( ره)، مرحوم آيت الله نايينى، مرحوم آيت الله آقاى سيد ابوالحسن اصفهانى رفتم.

كلّيات علم رجال را نيز پيش مرحوم آيت الله حجّت كوه كمرى، فلسفه را نزد حكيم و فيلسوف معروف وقت مرحوم آقا سيد حسين بادكوبى موفق شدم. منظومه سبزوارى و اسفار و مشاعر ملا صدرا و دوره شفاى بوعلى و كتاب اثولوجيا و تمهيد ابن تُركه و اخلاق ابن مسكويه را خوانده ام. مرحوم بادكوبى امر فرمود كه به تعليم رياضيات بپردازم و لذا به درس مرحوم آقا سيد ابوالقاسم خوانسارى كه رياضيدان زبردستى بود، حاضر شدم.

سال 1314 بر اثر اختلال وضع معاش ناگزير به مراجعت شده، به زادگاه اصلى خويش( تبريز) برگشتم و ده سال و خُرده اى در آن سامان به سر بردم كه حقّاً بايد اين دوره را در زندگى خود دوره خسارت روحى بشمارم، زيرا بر اثر گرفتارى ضرورى به معاشرت عمومى وسيله تأمين معاش( كه از مجراى فلاحت بود) از تدريس و تفكّر علمى( جز مقدارى بسيار ناچيز) بازمانده بودم و پيوسته با يك شكنجه درونى به سر بردم.

در سال 1325 از سرو سامان خود چشم پوشيده، زادگاه اصلى را ترك گفتم و متوجّه حوزه قم گرديده، بساط زندگى را در اين شهر گستردم و دوباره اشتغالات علمى را از سر گرفتم و تا كنون كه اوايل 1341 مى باشد، روزگار خود را در اين سامان مى گذرانم.

در اوايل تحصيل كه به صرف و نحو اشتغال داشتم، علاقه زيادى به ادامه تحصيل نداشتم و از اين روى هر چه مى خواندم، نمى فهميدم و چهار سال به همين نحو گذرانيدم. پس از آن، يك باره عنايت خدايى دامنگيرم شده، عوضم كرد و در خود يك نوع شيفتگى و بى تابى نسبت به تحصيل كمال حسن نمودم. 

علامه طباطبايى اين زندگى نامه را در سال 1341 نوشت و حدود بيست سال بعد، در قيد حيات بود.

وفات‏

در آبان 1360 مطابق محرم الحرام 1402 به لقاءالله پيوست و در مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه( س) به خاك سپرده شد.

آثار

از علامه طباطبايى علاوه بر تفسير مشهور الميزان آثار زير بر جاى مانده است:

  • سنن النبى، اصول فلسفه يا روش رئاليسم،
  • كتاب توحيد( شامل سه رساله)،
  • نهاية الحكمه، بداية الحكمه، شيعه در اسلام، قرآن در اسلام،
  • وحى يا شعور مرموز،
  • حكومت در اسلام، اعجاز،
  • على و الفلسفة الالهيه، حواشى بر كتاب كفاية الاصول،
  • حواشى بر كتاب الانصار الاربعه ملاصدرا،
  • تعليقاتى بر شش جلد اول تا ششم بحارالانوار
  • و رساله‏ هايى كه منتشر نشده است.

زندگینامه علامه طباطبایی(ره) به قلم علامه حسن زاده آملی

 
علامه طباطبایی

 
این کلمه پاسخ نامه ایست که بیوگرافی حضرت استاد علامه طباطبائی را، در زمان حیاتش، از من خواسته اند. بسم اللّه الرحمن الرحیم اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّک الْأَکرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یعْلَمْ. و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب با اهدای تحیت و سلام از این کمترین خوشه چین خرمن اقبال بزرگان حسن حسن زاده آملی، شرح زندگی سراسر سعادت بقیة الماضین و ثمال الباقین، آیت علم و دین، مفسر کبیر و فیلسوف الهی، عارف ربّانی، فقیه صمدانی فخر الاسلام استاد اکبر حضرت علّامه حاج میرزا محمد حسین طباطبائی متّع اللّه الاسلام و المسلمین بطول بقائه الشریف را خواسته اید.
 

تاریخ انتشار : 1395/8/18

 
با اینکه انجام دادن چنین امر خطیر به شایستگی، از عهده این حقیر خارج است که نه بپارسی نغز یارا است و نه بعربی مبین توانا، باقل با قلم شکسته در فصاحت سحبان چه تواند بنگارد؟! مع الوصف عدم امتثال را مروّت ندیدم و با بضاعت مزجات شمّه ای از آنچه که به سالیانی دراز در روضه رضوان محضر انس و قدس آن قدّیس قدّوسی، و محفل درس و بحث آن معلّم ربّانی، در دفتر خاطرات ضبط کرده ایم و گفتنی است تقدیم می داریم، و بدون تصنّع و تکلّف در إنشاء، کلک را به رفتار ساده اش واگذار، و به اختیارش رهسپار می کنیم بسم اللّه مجریها و مرسیها.

یک دهان خواهم به پهنای فلک تابگویم وصف آن رشک ملک
ور دهان یابم چنین و صد چنین تنگ آید در بیان آن امین
 این قدر هم گر نگویم ای سَنَد شیشه دل از ضعیفی بشکند

در پیرامون این گونه مردان بزرگ که فوق زمان و مکان و از نوابغ دهرند، از چندین بعد باید سخن به میان آورد که کوتاه ترین آن أبعاد بعد زمان و مکان و شرح نحوه تعیش و معاش آنان است و در این بعد مادّی سخن گفتن دور از شأن آن ارواح عرشی است، در این قسمت بهمین گفتار حافظ شیرین سخن اکتفا می کنیم:

فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بسوقتی به دأب و اقتضای أوان تحصیل، به بؤس بأسایی دچار شدم که ترا طاقت نباشد از شنیدن، دوست دانشمندی که با وی افتخار هم حجرگی داشتم به دیدارم آمد- خدایش ببخشاید- که به تشفی ام آمد و شفا بخشید و نویدم داد که یارا این سختی گوارا بادت که به شهادت تذکره ها، نفوس مستعدّه از تحمل ساعاتی چنین در محنت زمانه، مردان نامدار و اماثل روزگار شدند.
نه در غنچه کامل شود پیکر گل نه در بوته ظاهر شود صورت زر
ز احداث چرخ است تهذیب مردم چو از زخم خایسک تیزی خنجر
آثار هر کس نمودار دارائی اوست:بهترین معرّف آن جناب سیر و سلوک انسانی، و آثار علمی از تدریس و تألیف او است، افاضل حوزه علمیه قم که شاغل کرسی تدریس اصول معارف حقه جعفریه اند از تلامذه اویند، و تفسیر عظیم الشأن المیزان که عالم علم را مایه فخر و مباهات است یکی از آثار نفیس قلمی و أمّ الکتاب مؤلفات او است.
 
 
 

تفسیر قرآن با قرآن

امام الکلّ فی الکلّ امیر المؤمنین علی- علیه السلام- در وصف قرآن فرمود:کتاب اللّه ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض [1] بلکه خود قرآن کریم در وصف خود می فرماید:وَ نَزَّلْنا عَلَیک الْکتابَ تِبْیاناً لِکلِّ شَی ءٍ[2]، اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کتاباً مُتَشابِهاً مَثانِی [3]، وَ لَقَدْ آتَیناک سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ [4].

 

 

بیان مثانی و تفسیر قرآن بقرآن

معنی مثانی همانست که امیر- علیه السلام- فرمود: کتاب اللّه ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض، چه مثانی جمع مثنیه اسم مفعول از ثنی بمعنی عطف ولوی یعنی پیچیدن و برگشتن است. مثلا رودخانه که در بعضی از جاهای مسیرش پیچ می خورد و دور می زند و بر می گردد، آن جاها مثانی او است که بسبب این انعطاف قسمت قبل از پیچ رودخانه و قسمت بعد از پیچ آن ناظر یکدیگرند، آیات قرآنی هم با هم این چنین اند که ناظر یکدیگرند یعنی بیان و زبان یکدیگرند. در منتهی الارب گوید: ثنی بالکسر: گشت وادی و گشت کوه.

 
این خلاصه مضمونی از تحقیق رشیق جناب استاد روحی فداه در تفسیر کبیر المیزان در بیان مثانی است. به همین مبنی متین، قرآن کریم را بزبان قرآن کریم تفسیر فرموده است و در آغاز تفسیر به این نکته علیا اشارتی فرمود که خلاصه مفادش این است: حاشا که قرآن نور و تبیان کلّ شی ء باشد و تبیان نفس خود نباشد.
 
این تفسیر شهر حکمت و مدینه فاضله ایست که در آن از بهترین و بلندترین مباحث انسانی و شعب دینی از عقلی و نقلی و عرفانی و فلسفی و حکمت متعالیه و اخلاقی و اجتماعی و اقتصادی و غیرها بحث شده است. مپنداری که این سخنم با نصّ خود آن جناب در دیباچه تفسیر تناقض دارد که فرمود:قد اجتنبنا فیها عن أن نرکن الی حجة نظریة فلسفیة أو إلی فرضیة علمیة، او إلی مکاشفة عرفانیة.که هر دو به حق سخن گفتیم چنانکه باز خود معظم له در آخر دیباچه فرمود:ثم وضعنا ابحاثا مختلفة فلسفیة و علمیة و تاریخیة و اجتماعیة و اخلاقیة الخ، فتبصّر.

 

 

 

از زبان مبارک خود استاد

در صبح روز سه شنبه بیست و پنجم شعبان المعظم 1387 ه ق- 7 آذر 1346 ه ش در محضر مبارک جناب استاد علامه طباطبایی مدّ ظله العالی تشرف حاصل کردم، سخن از زمان تحصیل و کارهای علمی معظّم له به میان آمد فرمودند:من انتظار آمدن بهار و تابستان را می بردم چه در آن دو فصل چون شبها کوتاه بود شب را به مطالعه و نوشتن به روز می آوردم و در روز می خوابیدم.

 
سپس درباره تفسیرش فرمودند:من اوّل در روایات بحار بسیار فحص و تتّبع کردم که از این راه کاری کرده باشیم و درباره روایات، تألیفی در موضوعی خاص داشته باشیم، بعد در تلفیق آیات و روایات زحمت بسیار کشیدیم تا اینکه به فکر افتادیم بر قرآن تفسیری نویسیم ولی چنین می پنداشتم که چون قرآن بحر بی پایان است اگر به همه آن بپردازیم مبادا توفیق نیابیم لذا آنچه از قرآن در اسماء و صفات الهی و آیات معاد و از این گونه امور بود جدا کردیم که هفت رساله مستقل در هفت موضوع تألیف کردم، تا اینکه به تفسیر قرآن اشتغال ورزیدیم که اکنون چهارده جلد آن طبع و منتشر شده است.
 
این سخن استاد در آن روز بود و امروز بحمد اللّه تعالی توفیق یافت که تفسیر المیزان را در بیست مجلّد در مدّت بیست سال به اتمام رسانید و در آخر تفسیر تاریخ اتمام را مرقوم فرمود به این عبارت:

 

 

 

تاریخ اتمام المیزان و توصیه به طلاب علوم

تم الکتاب و الحمد للّه و اتفق الفراغ من تألیفه فی لیلة القدر المبارکة الثالثة و العشرین من لیالی شهر رمضان من شهور سنة اثنتین و تسعین و ثلاثمائة بعد الألف من الهجرة و الحمد للّه علی الدوام و الصلاة علی سیدنا محمد و آله و السلام.

 
طلّاب عزیز ما سرمشق بگیرند که حضرت علامه طباطبائی شب قدر را به بحث و تحقیق آیات قرآنی احیا می کرد و تفسیرش در این شب فرخنده به پایان رسید، آری این چنین باید بکار بود و به شعر رسا و شیوای شمس الدین محمد بن محمود آملی صاحب نفائس الفنون:به هوس راست نیاید به تمنّی نشود
کاندر این راه بسی خون جگر باید خوردشیخ المشایخ صاحب جواهر قدس سرّه العزیز در آخر کتاب دیات آن فرماید:تمّ کتاب جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام فی لیلة الثلاثاء ثلاثة و عشرین من شهر رمضان المبارک لیلة القدر التی کان من تقدیر اللّه تعالی فیها ان یتفضّل علینا باتمام الکتاب المزبور من سنة الف و المائتین و الاربع و الخمسین من الهجرة النبویة الخ.
 
از جناب صدوق ابن بابویه رضوان اللّه تعالی علیه در احیای شبهای بیست و یکم و بیست و سوم ماه مبارک رمضان که لیالی قدرند در مفاتیح محدث قمی چنین نقل شده است:قال شیخنا الصدوق فیما أملی علی المشایخ فی مجلس واحد من مذهب الإمامیة و من أحیا هاتین اللیلتین بمذاکرة العلم فهو أفضل. یعنی افضل اعمال در احیای این دو شب قدر، مذاکره علم است.

 

 

جناب بادکوبه ای یکی از اساتید بزرگ علامه

روزی در محضر مبارکش در ولایت و امامت سؤالاتی عنوان کرده ام تا اینکه سخن از آیه کریمه وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُک لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیتِی قالَ لا ینالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ [5] به میان آمد به حضورش عرض کردم جناب عالی در تفسیر در وجه استفاده آیه بر عصمت امام بیانی از بعض اساتیدتان نام برده اید «و قد سئل بعض أساتیدنا رحمة اللّه علیه عن تقریب دلالة الآیة علی عصمة الامام، فأجاب- الخ»[6] این استاد کدام بزرگوار است؟ فرمود مرحوم آقا سید حسین بادکوبه ای.

 
راقم گوید که دیگر اساتید ما هم: آیات عظام حاج شیخ محمد تقی آملی و آقا سید محمد حسن قاضی الهی طباطبائی قدّس سرهما از استادشان جناب آقا سید حسین بادکوبه ای بتجلیل و تعظیم نام می بردند. آن جناب آقا سید حسین بن سید رضا بن سید موسی حسینی بادکوبی لاهجی (نه لاهیجی) است در 1293 ه ق در قریه خوددلان بادکوبه متولد شده است وی یکی از اعاظم تلامذه جناب آقا میرزا هاشم اشکوری و آقا میرزا ابو الحسن جلوه و آقا علی مدرس صاحب بدائع الحکم و آخوند خراسانی صاحب الکفایه و شیخ محمد حسن مامقانی- رضوان اللّه تعالی علیهم- و از مفاخر علمای متأخرین و متحلّی بملکات فاضله انسانی بود.
 
در 28 شوّال 1358 ه ق در نجف اشرف به جوار رحمت الهی پیوست و او را تألیفاتی در معقول و منقول است و در طبقات اعلام الشیعة علامه شیخ آقا بزرگ طهرانی- رضوان اللّه علیه-[7] مذکور است.

 

 

 

شرح حکمة الاشراق قطب شیرازی تقریرات درس خواجه است

در شب جمعه 13 ذی الحجه 1389 ه ق- 1/ 12/ 1348 ه ش که با تنی چند از افاضل حوزه از محضر پرفیض استاد علامه طباطبائی استفاضه می کردیم، پس از اتمام جلسه در معیت آن جناب در اثنای راه بودم اظهار داشتند که مرحوم استاد ما آقا سید حسین بادکوبه ای بطور منجّز و قطع می فرمودند که شرح حکمةهزار و یک کلمه، ج 1، ص: 299الاشراق قطب (شرح علامه قطب شیرازی بر حکمة الاشراق شیخ سهروردی) تقریرات درس خواجه نصیر الدین طوسی قدّس سرّه است. و خواجه مشرب اشراق داشت، در حکمت اشراقی بود چنانکه در مبحث علم اشارات، به خلاف شرطش در اول کتاب با مبنای مشاء مخالفت کرد، و علم را به طریق اشراق که فاعل بالرضا باشد تقریر کرد.

 

 

تحصیلات ریاضی جناب استاد طباطبائی مدّ ظلّه العالی

و نیز در شب پنجشنبه بیستم ذی القعده 1397 ه ق- 12/ 8/ 1356 ه ش، بعد از انقضای جلسه در اثنای راه بمناسبتی سخن از ریاضیات به میان آمد فرمودند: استاد ما آسید حسین بادکوبه ای در نجف بما امر فرمود که تحریر اقلیدس را بخوانیم، مدّت دو سال و خورده ای در محضر آقا سید ابو القاسم خوانساری تحریر مذکور و ریاضیات می خواندیم. فرمودند مرحوم آقا سید ابو القاسم خوانساری در ریاضیات بسیار متبحّر بود حتی از دانشگاه سؤالاتی برای او می فرستادند، در معادلات جبر و مقابله یکی از متبحرین بود، تثلیث زاویه کرد ولی به ما یاد نداد، و اخیرا در هند مرحوم شد.

 
 
 

مسئله ریاضی در تثلیث زاویه

راقم گوید: آنکه فرمود: تثلیث زاویه کرد، یک مسئله ریاضی قابل توجّه است. در اصول اقلیدس و دیگر کتب ریاضی چه در ابتدائیات و چه در متوسطات و نهائیات، مسئله تثلیث زاویه اعمّ از مستوی و مستدیر بطور استقلال که یکی از أشکال مقاله ای باشد عنوان نشده است نه در اصول اقلیدس و نه در اکر مانالائوس و دیگر متوسّطات و نه در مجسطی بطلیموس خواه بتحریر خواجه و خواجه بتحریر مغربی اندلسی (محیی الدین یحیی بن محمد بن ابی الشکر المغربی الاندلسی) هر چند اصول اقلیدس متکفل فروع ریاضیات می باشد و اگر مسئله ای ریاضی در آن عنوانی خاص ندارد و به اصطلاح یکی از اشکال مقاله ای نیست، باید به استبانه أشکال دیگر مربوط به آن مسئله استنباط شود چنانکه در هر فن حکم هر اصل و فروع آن همین است و استاد در ریاضیات کسی است که مثلا بتواند تثلیث زاویه را از آن اصول استخراج کند.

 
پوشیده نماند که سخن در این است که زاویه ای به برهان هندسی تثلیث شود نه اینکه به وسیله آلت نقّاله یا دیگر آلات اندازه گیری زوایا، تثلیث زاویه ای صورت گیرد چه این کار آسان است، مثلا همان طور که به شکل نهم مقاله اولی اصول اقلیدس برهان هندسی بر تنصیف زاویه اقامه شده است، برای تثلیث زاویه نیز برهان هندسی اقامه و ترسیم گردد.
 
تدریس علم هیئت در قم وقتی جناب استاد علامه طباطبائی به اینجانب فرمودند در اوائل که از تبریز به قم آمدم شرح چغمینی را تدریس می کردم.راقم گوید: شرح چغمینی از کتب هیئت است. ماتن آن محمود بن محمد بن عمر چغمینی مؤلف قانونچه در طبّ است، و شارح آن قاضی زاده رومی است.شارح از راصدین رصدخانه سمرقند است و در عمل زیج الغ بیکی سهمی بسزا دارد.این کتاب در ترتیب تدریسی و کلاسیکی فن هیئت از متوسطات است.

 

 

 

نصب دائره هندیه در مدرسه حجّتیه قم بعمل علامه طباطبائی

اینجانب در دوشنبه 25 ج 1/ سنه 1383 ه ق برابر با 22 مهر 1342 ه ش بقصد اقامت در قم، از تهران مهاجرت کرده است در همان اوان محصّلین مدرسه حجّتیه قم برایم حکایت کردند که در یک گوشه حوض مدرسه نامبرده جناب علامه طباطبائی، دائره هندیه برای تعیین سمت قبله و تشخیص خط نصف النهار که زوال ظهر از آن در هر روز معلوم می گردد به افق قم، کار گذاشته اند که متأسفانه در حفظ آن کوتاهی شد و چنان اثر علمی عملی ضایع گشت.

 
 
 
 
ترک تبریز و اقامت در قم و استخاره با قرآن
 
استاد علامه طباطبائی پس از تحصیل مقدماتی و سطوح در تبریز در 1344 ه ق- 1304 ه ش بنجف اشرف مهاجرت کردند و در محضر اساتید بزرگ چون
 
آیات عظام:
  •  
  • حاج سید علی آقای قاضی طباطبائی
  • و آقا سید حسین بادکوبی،
  • و آقا سید ابو الحسن اصفهانی،
  • و آقا محمد حسین کمپانی
  • و آقا میرزا حسین نائینی
  • و آقا سید ابو القاسم خوانساری،
 
بمقامات بلند فنون علمی و عملی نائل آمد و پس از ده سال اقامت در نجف در 1354 ه ق- 1314 ه ش به تبریز مراجعت فرمودند و چند سال در تبریز بتدریس و تألیف و تحقیق اشتغال داشتند تا در سنه 1365 ه ق قصد عزیمت قم فرمودند و تبریز را ترک گفتند و در قم اقامت فرمودند و تفسیر قرآن کریم و تدریس علوم عقلی و اصول معارف حقّه الهیه را در قم تأسیس فرمودند و تاکنون که یکشنبه 25 شعبان المعظم 1401 ه ق- 7 تیرماه 1360 ه ش است، محفل مبارکش معقل ارباب عقول، و مجلس مقدسش مدرس اصحاب علوم است ادام اللّه تعالی اعوام افاضاته.
 
هر چند بسیاری از افراد حوزه علمیه قم محضر انورش را ادراک کرده اند ولی جمعی را حظّ توفیق حضور بود، و فریقی را نصیب اطّلاع به صورت اصطلاحات، و بعضی را نیل عروج بمعارج علمی، و طایفه ای را میل بسیر و سلوک عملی، و قلیلی را وصول به منقبتین علم و عمل، و در حقیقت بهمان مثابت است که حکیم الهی جناب میرزا ابو الحسن جلوه- قدّس سرّه- در شرح حال خویشتن در نامه دانشوران ناصری ترقیم فرموده است که:بالفعل اکثر طلّاب از شهرهای مختلف که میل به معقول دارند، گرد من جمع اند هر جمعی به خیالی: برخی محض آموختن اصطلاح و طائفه ای به جهت آراستن مجالس، و شرذمه ای به جهت صداقت و ساده لوحی و اعتقاد به عالم تجرد، شرح این طائفه است: ثلّة من الاولین و قلیل من الآخرین، باری:
 
هر کسی از ظن خود شد یار من وز درون من نجُست اسرار من
وقتی جناب استاد علامه طباطبائی برای این داعی حکایت فرمود که چون از تبریز عزم مهاجرت به قم کردم با قرآن مجید استخاره نمودم این آیه کریمه آمد:هُنالِک الْوَلایةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیرٌ ثَواباً وَ خَیرٌ عُقْباً. [8]جناب حاج میرزا سید علی قاضی طباطبائی یکی از اساتید بزرگ علامه طباطبائییکی از اساتید بزرگ جناب استاد علامه طباطبائی مد ظلّه العالی، آیة اللّه العظمی عارف عظیم الشأن فقیه عالیمقام صاحب مکاشفات و کرامات مرحوم حاج سید میرزا علی آقای قاضی تبریزی در نجف بود.
 
علّامه شیخ آقا بزرگ طهرانی- رضوان اللّه علیه- در طبقات اعلام الشیعة[9] شرح حالش را ذکر کرده است و تنی چند از اساتیدش را نام برده و گفته است:هو السید المیرزا علی آغا بن المیرزا حسین بن المیرزا أحمد بن المیرزا رحیم الطباطبائی التبریزی القاضی عالم مجتهد تقی ورع اخلاقی فاضل و قد دامت المودّة و الصحبة بیننا عشرات السنین فرأیته مستقیما فی سیرته کریما فی خلقه شریفا فی ذاته الخ له تفسیر القرآن من أوّله إلی قوله تعالی: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یلْعَبُونَ [10] الخ و لوالده تفسیر ایضا، و بیتهم بیت فضل و تقی قدیم (انتهی ملخصا).
 
قاضی مذکور از اعجوبه های دهر بود (نجل جلیل او مصداق الولد سر أبیه آقا سید مهدی قاضی طباطبائی- رحمة اللّه علیه- و مرحوم آیة اللّه شیخ محمد تقی آملی- رضوان اللّه علیه- و جناب علامه طباطبائی مد ظلّه العالی، و برادر ماجد آن جناب آیة اللّه آقا سید محمد حسن الهی قاضی طباطبائی- قدس سرّه- هر یک را بر این بنده حقی عظیم است) از آن جناب وقایعی شگفت یادداشت داریم که نقل آنها را به زمان فرصت موکول می کنیم.یکی از کلمات دل نشین مرحوم حاج سید علی قاضی این است که: اگر انسان نصف عمر خود را در پیدا کردن کامل صرف کند جا دارد.
 
آنکه مرحوم شیخ آقا بزرگ در حق مغفور له قاضی فرمود: «فرأیته مستقیما فی سیرته» نکته ای بسیار ارزشمند است چه عمل عمده در سلوک الی اللّه استقامت است، نزولبرکات و فیضهای الهی بر اثر استقامت است، إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلائِکةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کنْتُمْ تُوعَدُونَ نَحْنُ أَوْلِیاؤُکمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ وَ لَکمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکمْ وَ لَکمْ فِیها ما تَدَّعُونَ نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ [11].میرزای شیرازی و میرزا حسین قاضی، قدّس سرّهمادر شب پنجشنبه 21 رجب المرجّب 1387 ه ق- 3/ 8/ 1346 ه ش، از محضر مبارک استاد علامه طباطبائی با تنی چند از افاضل دوستان استفاده می کردیم، در حاشیه جلسه درس، سخن از استادش مرحوم آقای قاضی و اساتید و شاگردانش به میان آمد از آن جمله فرمودند: آن مرحوم اساتید بسیار دیده است- و چند نفر را نام بردند- تا اینکه فرمودند:
 
پدر او مرحوم حاج میرزا حسین قاضی تفسیر سوره فاتحه و سوره انعام نوشته است و من دیدم ولی اکنون نمی دانم کی دارد و در دست کیست. و فرمودند حاج میرزا حسین قاضی از شاگردان مرحوم میرزای شیرازی بود و چون از نزد میرزا خواست خداحافظی کند و به تبریز برود، مرحوم میرزا به او گفت حالا که می روی شب و روزی یک ساعت به خود بپرداز. بعد از چندی که مرحوم میرزا از دیگران درباره مرحوم حاج میرزا حسین قاضی حال پرسید در جواب گفتند: آقا آن یک ساعت تبدیل به 24 ساعت شد که همواره در مراقبت و حضور و عزلت بود. اما عزلتی که: هرگز میان حاضر و غائب شنیده ای/ من در میان جمع و دلم جای دیگر است.
 
راقم گوید که در صبح روز پنجشنبه 20 شعبان المعظم 1387 ه ق- 2 آذر 1346 ه ش در قم بحضور شریف مرحوم آیة اللّه حاج سید حسین قاضی طباطبائی پسر عموی آیة اللّه حاج سید علی قاضی- قدّس سرّه- تشرف حاصل کردم، مطالبی از آن جناب یادداشت کردم از آن جمله موضوع مراقبت و حضور دائمی مرحوم سید حسین قاضی و گفتار میرزای شیرازی با ایشان بود چنانکه از استاد علامه طباطبائی نقل کرده ایم.
 
در این واقعه شیرین دل نشین هم باید از تأثیر نفسانی مرحوم میرزای شیرازی سخن گفت و هم از قابلیت مرحوم میرزا حسین قاضی که هم فاعل در فاعلیت تامّ بود و هم قابل در قابلیت. تأثیر نفوس کامله در نفوس مستعدّه این چنین است.محاسبه حروف مشدّده در دوائر أباجدو از جمله مطالبی که افاده فرمودند- چون خود اهل دعا بود و حشر با کتب ادعیه داشت- اینکه همه حروف مشدّده در دوائر اباجد یکی حساب می شود مگر کلمه جلاله که لام مکرر محسوب می گردد و عدد آن 66 است.
 
 
 
 
درجات بهشت و آیات قرآن
 
و از جمله آن مطالب اینکه فرمودند در ماده ج م ع مجمع البحرین طریحی از رسول اللّه (ص) روایت شده است که ما من حرف من حروف القرآن الا و له سبعون الف معنی. عرض کردم آقا وقتی از یک شکل هندسی قطاع 497664 حکم هندسی استفاده و استنباط گردد، چه جای استبعاد که یک حرف قرآن را هفتاد هزار معنی باشد، و این عدد هم شاید به فراخور استعداد مخاطب باشد که بتعبیر امیر المؤمنین علی- علیه السلام- به فرزندش محمد بن حنفیه: اعلم ان درجات الجنّة علی عدد آیات القرآن فاذا کان یوم القیمة یقال لقارئ القرآن اقرأ و ارق [12] بلکه بتعبیر خود قرآن کریم: 
 
قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً[13] وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکیمٌ [14].شکل قطاع سطحی
 
علامه نظام الدین نیشابوری در شرح مجسطی بطلیموس، در بیان قطاع سطحی گوید:و الدعاوی الواقعة فی هذا الشکل هی 497664، فانظر فی هذا الشکل الصغیر کیف استلزم جمیع تلک المسائل و لا تعجب من قوله عز من قائل: وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ، الآیة.
 
در شب چهارشنبه 27 ذی الحجه 1347 ه ق، بحضور شریف آیة اللّه استاد علامه طباطبائی تشرّف یافتم تا سخن بدینجا رسید که فرمودند: آقا از این گونه امور حقیقی هر چه داریم از مرحوم آقای قاضی داریم چه آنچه را که در حیاتش از ایشان تعلیم گرفتیم و از محضرش استفاده کردیم، و چه آن طریقی که خودمان داریم از مرحوم قاضی گرفتیم. فتبصّر.
 
 
 
 
نقل رؤیا و کلام مرحوم آیة اللّه آملی قدس سرّه درباره علامه طباطبائی مدّ ظلّه العالی
 
در فردای همان شب (چهارشنبه 27 ذی الحجه 1347 ه ق) از قم به تهران رفتم و به محضر مبارک جناب آیة اللّه حاج شیخ محمّد تقی آملی- رضوان اللّه تعالی- علیه مشرّف شدم و خوابی که ایشان را دیده بودم که در عالم رؤیا به من فرمود: «التوحید أن تنسی غیر اللّه» به ایشان عرض کردم، این جمله توحیدیه را که از من شنید این بیت گلشن راز عارف شبستری را در بیان آن برایم قرائت فرمود:
 
نشانی داده اندت از خرابات که التوحید اسقاط الاضافات
اما مرحوم آملی مصراع اول را چنین قرائت فرمود: خبر در داده اندت از خرابات الخ.بعد سخن از مرحوم آقای قاضی و استاد علامه طباطبائی و اخوی محترم ایشان آیة اللّه مرحوم آقا سید محمد حسن الهی به میان آوردم، مرحوم آقای آملی به من فرمودند:آقا اگر کسی باید در تحت تصرف و تعلیم کاملی به جایی برسد و قدمی بردارد، من برای شما بهتر از جناب آقای طباطبائی (یعنی علامه طباطبائی صاحب تفسیر المیزان) کسی را نمی شناسم و بیشتر با ایشان مراوده داشته باشید که ایشان و مرحوم سید احمد کربلائی کشمیری در میان شاگردان مرحوم آقای قاضی (آیة اللّه حاج سید علی آقای قاضی طباطبائی تبریزی قدّس سرّه) از همه بهتر بودند و آقای طباطبائی در همان وقت کشفیات بسیار داشتند.
 
 
 
رساله محاکمات استاد علامه طباطبائی
 
روز جمعه اول ماه ذی القعده 1392 ه ق بحضور شریف جناب استاد علامه طباطبائی مشرف شدم از رساله تذییلات ایشان که محاکمات معظم له بین مکاتبات عارف بزرگوار مرحوم سید احمد کربلائی و حکیم نامدار مرحوم کمپانی قدّس سرّهما، می باشد سخن به میان آمد. این مکاتبات بین علمین نامبرده در معنی یک بیت عارف بزرگوار شیخ عطّار قدّس سره است:
او بسر ناید ز خود آنجا که اوست کی رسد عقل وجود آنجا که اوست
عبارت دیباچه محاکمات جناب ایشان را تبرکا نقل می کنم که روشنگر قلم شیوا و توانای فارسی معظم له و متضمن فوائد چندی است:«بسم اللّه الرحمن الرحیم له الحمد فی الأولی و الآخرة و له الحکم و السلام علی عباده الذین اصطفی.
 
 تصدیر: یک سلسله مکاتباتی در میان دو استاد بزرگوارمان:السّید الأجل ابو الحسبین و المکرمتین ذو المنقبتین العارف الفقیه علم المعرفة و طود الفقه و منار العلم و سناد العمل المرحوم الحاج السید احمد الکربلائی- أفاض اللّه علینا من برکاته- و الشیخ الأجل الحکیم المتأله و الفقیه البارع الذی هو من فلک التحقیق دائرها و فی بسیطة التدقیق سائرها و ناظرها الشیخ محمد حسین الاصفهانی الغروی- رفع اللّه درجته السامیة- در معنای بیتی از ابیات شیخ عطار جریان یافته و به مقتضای الکلام یجرّ الکلام دو مبنای معروف حکما و عرفا که هر یک از این دو بزرگوار به تقویت یکی از آنها پرداختند و در روشن ساختن مطلوباستفراغ وسع کامل فرموده اند، نظر به نفاست مطلب و دقّت بحث خالی از اغلاق و غموض نبود بغرض حفظ آثار بزرگان و قضای حق اخذ و تربیت این بنده ناچیز محمد حسین طباطبائی در اوراقی چند بنام تذییلات و محاکمات آورده و در روشن ساختن حق مطلب کوتاهی نکردم.
 
مگر صاحب دلی روزی به رحمت کند در حق درویشان دعائی
 مرحوم سید اصلا اصفهانی بوده ولی نشو و نمای وی در کربلای معلّی بوده و بعد از ادراک و رشد بتحصیل ادبیات پرداخته و چنانچه از انواع مراسلاتی که به شاگردان و ارادت کیشان خویش نگاشته پیدا است قلمی شیوا و بیانی معجزآسا داشته پس از تکمیل ادبیات وارد علوم دینیه گردیده و سرانجام به حوزه درس مرحوم آخوند ملّا کاظم خراسانی- رضوان اللّه علیه- ملحق شده و دوره تعلّم علوم ظاهری را در تحت تربیت ایشان انجام داده و اخیرا در بوته تربیت و تهذیب مرحوم آیة الحق و استاد وقت شیخ بزرگوار آخوند ملا حسین قلی همدانی- قدّس سرّه العزیز- قرار گرفته و سالیان دراز در ملازمت مرحوم آخوند بوده و از همگنان گوی سبقت ربوده و بالاخره در صف اول و طبقه نخستین تلامذه و تربیت یافتگان ایشان مستقر گردید و در علوم ظاهری و باطنی مکانی مکین و مقامی امین اشغال نمود و بعد از درگذشت مرحوم آخوند در عتبه مقدّس نجف اشرف اقامت گزیده و بدرس فقه اشتغال ورزیده و در معارف الهیه و تربیت و تکمیل مردم ید بیضا نشان می داد.
 
جمعی کثیر از بزرگان و وارستگان به یمن تربیت و تکمیل آن بزرگوار قدم در دائره کمال گذاشته پشت پای به بساط طبیعت زده و از سکان دار خلد و محرمان حریم قرب شدند که از آن جمله است سید اجل آیت حق و نادره دهر عالم عابد فقیه محدث شاعر مفلق سید العلماء الربّانیین مرحوم حاج میرزا علی قاضی طباطبائی تبریزی متولد سال هزار و دویست و هشتاد و پنج هجری قمری و متوفای سال هزار و سیصد و شصت و شش هجری قمری که در معارف الهیه و فقه حدیث و اخلاق استاد این ناچیز می باشد- رفع اللّه درجاته السامیة و أفاض علینا من برکاته-.
 
سید بزرگوار صاحب ترجمه در سال هزار و سیصد و سی هجری قمری در عتبه مقدس نجف زندگی مستعار را بدرود گفت و روان پاکش بعالم بالا پرواز کرد- رحمة اللّه علیه-مرحوم شیخ اصلا اصفهانی بوده ولی دفتر عمر را در عتبات عالیه ورق زده پس از تمهید مقدمات علوم در حکمت بدرس حکیم متأله مرحوم شیخ محمّد باقر اصطهباناتی (ره) حضور یافته و در اصول و فقه به حوزه درس مرحوم آخوند ملا کاظم خراسانی- قدّس سرّه- ملحق شده و سیزده سال به استفاده از آن جناب پرداخته و تکمیل یافت و در مرحله تهذیب نفس و تصفیه باطن با مرحوم خلد آشیان عالم نحریر فخر المجتهدین و سند العارفین حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی نزیل قم که از اکابر تلامذه و تربیت یافتگان مرحوم آخوند ملا حسین قلی همدانی بود رابطه و مکاتبه داشته.
 
مرحوم شیخ مردی بود جامع میان علم و عمل و رابط میان تقوی و ذوق، دارای طبعی سیال و لهجه ای شیرین، دیوان اشعار وی معروف است و در فنون مختلفه شعر از قصیده و مدیحه و غزل و رباعی و علمی اشعاری زیاد سروده و در فقه و اصول و حکمت و عرفان مؤلفات زیاد دارد که غالب آنها مثل ضروریات یومی و حیاتی دست بدست می گردد. سیمائی داشت متواضع و زبانی خاموش و صورتی وارفته و غالبا غرق فکر و به خود مشغول بود. زندگانی ساده داشت تا در سال هزار و سیصد و شصت و یک هجری قمری فجأة در خواب در گذشت و بجهان جاودانی شتافت.بسم اللّه الرحمن الرحیم سؤال شیخ عطار در منطق الطیر فرماید:
دائما او پادشاه مطلق است در كمــال عــز خود مستغـرق است
او به سر نايد ز خود آنجا كه اوست    كي رسد عقل وجود آنجا كه اوست
 معنی بیت دوم را بیان فرمایید الخ.این بود تصدیر جناب استاد علامه طباطبائی بر رساله محاکماتش بین مکاتبات دو آیت علم و عمل جناب سید احمد کربلائی و جناب شیخ محمد حسین اصفهانی کمپانی- رفع اللّه تعالی درجاتهما- بقلم خود معظم له. در محاکمات دقیقه های لطیف عرفانی و نظرهای بلند فلسفی دارد که اقتحام در آن را مجالی و وقتی وسیع تر باید.

 

 

سید احمد کربلائی استاد قاضی و سید احمد کشمیری تلمیذ قاضی

سؤالی از گفتار استاد در صدر تصدیرش که فرمود: «یک سلسله مکاتباتی در میان دو استاد بزرگوارمان الخ» پیش می آید، و آن اینکه تاریخ وفات سید احمد کربلائی- رضوان اللّه علیه- چنانکه خود استاد علامه تنصیص فرمودند در 1330 ه ق بود، و ولادت حاجی آقا (استاد علامه طباطبائی مد ظله العالی) در آخر ذی الحجه 1321 ه ق است و برای ادامه تحصیل در 1344 ه ق به نجف اشرف مشرف شد، پس زمان ارتحال مرحوم سید، جناب استاد در حدود نه سال داشت و هنوز به نجف نرفته بود که مرحوم سید در جوار رحمت الهی آرمید، و معظم له در همین تصدیر تصریح فرمود که استادش مرحوم آقای قاضی محضر مبارکش را ادراک کرد و بکمالات صوری و معنوی نائل آمد،

 
بنابراین مقصود آن جناب از اینکه فرمود: «دو استاد بزرگوارمان سید احمد کربلائی و شیخ محمد حسین اصفهانی» چیست؟ظاهرا باید جوابش این باشد که چون مرحوم سید استاد استاد بود، جناب علامه طباطبائی تشرّفا از مرحوم سید تعبیر به استاد فرموده است. و اکنون که بتحریر این مبارک نامه (سه شنبه 27 شعبان 1401- 9 تیرماه 1360 ه ش) اشتغال دارم حضرت استاد طباطبائی در قم تشریف ندارند تا به مشافهه حضوری بپرسم.
 
و در همان روز مذکور (4 شنبه 27 ذی الحجه 1347 ه ق) که بمحضر مبارک آیة اللّه حاج شیخ محمد تقی آملی در تهران مشرف شدم و ایشان که فرمودند: «در میان شاگردان مرحوم آقای قاضی، ایشان- یعنی استاد طباطبائی- و مرحوم سید احمد کربلائی کشمیری از همه بهتر بودند» این بنده بحضور استاد آملی عرض کرده است: آقا آیا این سید احمد کربلائی کشمیری همان سید احمد کربلائی معروف است؟ فرمود ایشان غیر از آن آقا بود.
 
آن آقای سید احمد کربلائی را اصلا ما ندیده ایم، که از شاگردان مرحوم ملا حسین قلی همدانی، و از اساتید حاج سید علی قاضی بود، امّا این آقا سید احمد کربلائی کشمیری است و از شاگردان مرحوم قاضی بود و جوان مرگ شده است، و آن آقا سید احمد کربلائی استاد قاضی اصلا اصفهانی بود. آنگاه مرحوم آقای آملی کرامتی از مرحوم آقای کشمیری در گشودن قفل بسته ای حکایت فرمود که در ص 64 دفتر خاطراتم مسطور است. [15]یکی از مؤلفات علامه طباطبائی و سخنی چند از اعاظم علماء در پیرامون ولی اللّه اعظم امیر المؤمنین علی علیه السلامیکی از مؤلّفات صاحب ترجمه (استاد علامه طباطبائی) رساله وجیز بسیار عزیز علی و الفلسفة الإلهیة است.
 
در مقاله ای که جناب استاد بمناسبت تأسیس کنگره هزاره نهج البلاغه در تهران، ترقیم و ارسال بدان کنگره فرمود تکمیل رساله مذکور را تمنّی کرد.در آن مقاله نکته ای بسیار بلند قریب به این مضمون افاده فرمود که در میان جمیع صحابه رسول اللّه (ص) از کسی جز امیر المؤمنین علی- علیه السلام- در بیان معارف حقه الهیه صاحب این همه گفتار بدین صورت که نهج البلاغة نمونه بارز آنست نقل نشده است واحدی نشان نداده است.
 
راقم این سطور متمسّک بذیل عنایت اهل ولایت حسن حسن زاده آملی چند جمله ای دیگر نیز از بعضی از اعاظم دیگر علمای اسلام درباره برهان الحکماء الالهیین امیر المؤمنین حضرت وصی علی- علیه السلام- تقدیم می دارد:
 
1- خلیل بن احمد بصری استاد سیبویه و واضع علم عروض، متوفی 175 ه ق درباره حضرتش گفت: «احتیاج الکل الیه و استغناؤه عن الکل دلیل علی انه إمام الکل».و سئل ایضا: ما هو الدلیل علی انّ علیا امام الکل فی الکل؟ فقال: «احتیاج الکل الیه و غناه عن الکل». (روضات الجنات للخوانساری ره).
 
2- شیخ رئیس ابن سینا متوفی 428 ه ق گوید:عزیزترین انبیا و خاتم رسولان- صلّی اللّه علیه و آله و سلم- چنین گفت با مرکز حکمت و فلک حقیقت و خزینه عقل امیر المؤمنین- علیه السلام- که یا علی: إذا رأیت الناس یتقربون الی خالقهم بانواع البرّ تقرّب الیه بانواع العقل تسبقهم، و این چنین خطاب جز با چنو بزرگی راست نیامدی که او در میان خلق آن چنان بود که معقول در میان محسوس. [16]
 
3- فخر رازی متوفی 606 ه ق در تفسیر کبیر مفاتیح الغیب در ضمن سوره فاتحه در جهر و اخفات بسم اللّه الرحمن الرحیم، جهر را اختیار کرده است و چند وجه دلیل بر جهر آن اقامه کرده است از آن جمله گوید:السابع أن الدلائل العقلیة موافقة لنا و عمل علی بن ابی طالب- علیه السلام- معنا و من اتخذ علیا إماما لدینه فقد استمسک بالعروة الوثقی فی دینه و نفسه. [17]من عبارت تفسیرش را بدون یک حرف تصرف از طبع ترکیه نقل کرده ام.
 
4- شیخ اکبر محیی الدین عربی متوفی 638 در باب ششم فتوحات مکیه در بحث هباء فرماید:فلم یکن اقرب الیه قبولا فی ذلک الهباء إلّا حقیقة محمد (ص) المسماة بالعقل و اقرب الناس الیه علی بن ابی طالب رضی اللّه عنه إمام العالم و سرّ الانبیاء اجمعین.من این عبارت شیخ اکبر را از فتوحات چاپ بولاق نقل کرده ام [18].
 
5- ابن ابی الحدید شارح نهج البلاغه متوفی 655 ه ق در شرح خطبه 85 نهج آنجا که امام علیه السلام فرماید: بل کیف تعمهون و بینکم عترة نبیکم و هم أزمّة الحق و اعلام الدین و السنة الصدق فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن وردوهم ورود الهیم العطاش الخ.گوید:فانزلوهم باحسن منازل القرآن تحته سرّ عظیم و ذلک انه أمر المکلفین بان یجروا العترة فی اجلالها و اعظامها و الانقیاد لها و الطاعة لأوامرها مجری القرآن.قال: فان قلت فهذا القول منه یشعر بأنّ العترة معصومة فما قول اصحابکم فی ذلک؟قلت: نصّ ابو محمد بن متویه (ره) فی کتاب الکفایة علی أن علیا معصوم و أدلّة النصوص قد دلّت علی عصمته و ان ذلک امر اختص هو به دون غیره من الصحابة. [19]آن خلیل گوید: «نیاز همه به علی و بی نیازی علی از همه، دلیل است که علی امام همه است».
 
شیخ رئیس گوید: «علی در میان خلق آن چنان بود که معقول در میان محسوس».فخر رازی گوید: «هر کس علی را امام خود بگیرد به دست آویز استوار چنگ در زده است».شیخ اکبر گوید: «علی امام عالم و سرّ جمیع انبیا است».ابن متویه گوید: «ادله نصوص دالّ است که در میان صحابه فقط علی معصوم بود».این چند کلمه قصار به پیشگاه مقام والای ولایت علوی، شرحی است از هزاران کاندر عبارت آمد.

 

 

فلسفه الهیه همان دین الهی است

جناب استاد علامه طباطبائی مد ظلّه العالی، در صدر آن رساله وجیز عزیز علی و الدین والفلسفه والهیه اصلی به غایت قویم، و مطلبی به نهایت عظیم بعنوان الدین والفلسفه  اهدا فرموده است که: «حقا انّه لظلم عظیم ان یفرق بین الدین الالهی، و بین الفلسفة الالهیة».این کلامی صادر از بطنان عرش تحقیق است که هر کس شنید گفتا للّه درّ قائل. آری دین الهی و فلسفه الهی را جدای از هم داشتن و پنداشتن به راستی ستمی بزرگ است.معلّم ثانی ابو نصر فارابی در آخر کتاب قیم خود بنام تحصیل السعادة بیانی شریف در پیرامون فلسفه دارد که منتهی به این نتیجه ارزشمند می گردد: فیلسوف کامل إمام است.و صدر المتالهین فرمود: «تبا لفلسفة تکون قوانینها غیر مطابقة للکتاب و السنة. »[20]

 
 
 

سلسله مشایخ سیر و سلوک عرفان عملی حضرت استاد علامه طباطبائی

در سنه هزار و سیصد و چهل و پنج هجری شمسی، آیة اللّه جناب آقا سید محمد حسن الهی قاضی طباطبائی، برادر مکرّم استاد علامه طباطبائی- رفع اللّه تعالی درجاته المتعالیة- که در حوزه علمیه قم برای افاده و افاضه رحل اقامت افکنده بودند، این کمترین از محضر انورش بهره مند بود. در روز پنجشنبه چهارم ذی الحجة 1386 ه ق- 25/ 12/ 1345 ه ش) در معیت آن جناب در شیخان قم سخن از سلسله مشایخ سیر و سلوک عرفان عملی معظّم له و حضرت استاد علامه طباطبائی به میان آمد، فرمودند:
 
استاد ما مرحوم قاضی رضوان اللّه علیه (آیة اللّه حاج سید علی قاضی طباطبائی قدس سرّه العزیز) بود، و استاد قاضی مرحوم حاج سید احمد کربلائی، و استاد ایشان مرحوم آخوند مولی حسین قلی همدانی، و استاد ایشان مرحوم حاج سید علی شوشتری، و استاد ایشان ملّا قلی جولا.و بعد از ملّا قلی جولا را نمی شناسیم و نمی دانیم که خود ملا قلی جولا چه کسی بود، و خود حاج سید علی شوشتری هم او را نمی شناخت، زیرا که:
 
مرحوم حاج سید علی شوشتری در شوشتر بود و عالم مبسوط الید آنجا بود. وقتی مرافعه ای درباره ملکی وقفی به میان آمد، عدّه ای مدّعی بودند که این ملک وقف نیست، و وقف نامچه را در صندوقچه ای نهادند و در جای مخصوصی دفن کردند، و آنهایی که مدّعی وقف بودند هیچ مدرکی در دست نداشتند،
 
خلاصه چند روز مرحوم شوشتری در حکم این واقعه حیران بود و طرفین دعوی هم مصرّ بودند و هر روز آمد و رفت می کردند و از مرحوم شوشتری حکم می خواستند، مرحوم شوشتری در همین گیرودار بود که روزی مردی به سویش رفته، در زد کسی دم در آمد و پرسید کیستی آن مرد گفت: به آقا بگو مردی به نام ملّا قلی جولا می خواهد شما را ببیند، وارد خانه شد و در نزد مرحوم شوشتری رفت و گفت آقا من آمدم به شما بگویم که باید از اینجا سفر کنی و به نجف بروی و در همان جا اقامت کنی.بدانکه وقف نامچه این ملک در فلان مکان دفن است و ملک وقف است.
 
مرحوم شوشتری هم ملّا قلی جولا را نمی شناخت، خلاصه دستور داد آن موضع را کندند و وقف نامچه را بدر آوردند، و پس از این واقعه از قضا و مرافعه دست کشید و شوشتر را ترک گفت و در نجف اقامت نمود و در آنجا به درس فقه مرحوم شیخ مرتضی انصاری- رضوان اللّه علیه- می رفت و مرحوم شیخ هم به درس اخلاق او حاضر می شد، تا اینکه مرحوم آخوند ملا حسین قلی همدانی دنبال حقیقت را گرفت و هادی می طلبید، از همدان در آمد چندی در نزد عالمی بسر برده از او چیزی نیافت، به سوی نجف رخت بربست، در محضر مرحوم شوشتری و انصاری حاضر شد و از هر دو کمال استفاضه نمود.
 
چون شیخ انصاری از دنیا رحلت کرد آخوند همدانی در پی نوشتن مطالب اصولیه و فقهیه مرحوم شیخ انصاری شد، مرحوم شوشتری او را منع کرد و گفت این کار تو نیست، دیگران هستند این کار را بکنند، شما باید مستعدّین را دریابید، پس مرحوم آخوند ملّا حسین قلی- أعلی اللّه مقامه- در پی تربیت قابلین شد به طوری که بعضی را از صبح تا طلوع آفتاب و عده ای را از طلوع آفتاب تا مقداری از برآمدن روز و هکذا حتی بعضی را در سر شب و بعضی را در آخر شب تا اینکه توانست سیصد نفر را به طوری تربیت کند که هر یک از اولیاء اللّه شدند، از آن جمله است:
 
مرحوم شیخ محمد بهاری، مرحوم سید احمد کربلائی، مرحوم میرزا جواد ملکی تبریزی، مرحوم شیخ علی زاهد قمی، مرحوم سید عبد الغفار مازندرانی.این بود قسمتی از افادات استاد الهی طباطبائی در آن روز شیخان قم درباره سلسله مشایخ سیر و سلوکشان.
 
هدف سفرای الهی تعلیم و تأدیب بشر استاین بنده ناچیز حضرت استاد علامه طباطبائی- افاض اللّه تعالی علینا برکات انفاسه الشریفة- را در تعلیم و تأدیب چنان یافته است که معلم ثانی ابو نصر فارابی در کتاب تحصیل السعادة در این دو رکن رکین و دو اصل اصیل أعنی تعلیم و تأدیب افاده فرموده است:
 
و التعلیم هو ایجاد الفضائل النظریة فی الأمم و المدن، و التأدیب هو طریق ایجاد الفضائل الخلقیة و الصناعات العلمیة فی الأمم. و التعلیم هو بقول فقط، و التأدیب هو أن یعود الأمم و المدنیون الافعال الکائنة عن الملکات العلمیة بان تنهض عزائمهم نحو فعلها و أن تصیر تلک و افعالها مستولیة علی نفوسهم و یجعلوا کالعاشقین لها. [21]
 
هر یک از تألیفات جناب استاد علامه طباطبائی در این دو اصل مذکور حائز اهمیت بسزا و حاوی نقّادیهای دقیق و عمیق است. به حقیقت آن جناب در تعلیم و تأدیب نفوس مستعدّه در دانشگاه معارف عالیه حقه الهیه أعنی حوزه علمیه قم، در زمانی که علائق به امور طبیعی و لذائذ مادّی دامنگیر اکثر شده است، لطفی است از جانب خداوند متعال که ارزانی داشته شد تا حجت بر همگان تمام باشد، ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشاء و اللّه ذو الفضل العظیم.
 
معظم له از شجره علم و تقوی است و چندین پشت از اسلاف آن جناب همه از اماثل و افاضل عصر خود در منقبتین علم و تقوی بودند رضوان اللّه علیهم اجمعین.
 
 
 
آثار عمده قلمی جناب علامه طباطبائی از نظم و نثر:
 
همه آثار آن جناب علم است و فکر، همه حقیقت است و معرفت، همه بحث است و فحص، همه عشق است و عقل، همه قرآن است و حدیث، و و و.هر که سخن با سخنی ضم کند
قطره ای از خون جگر کم کند
  • 1- تفسیر عظیم الشأن المیزان در بیست مجلّد که أمّ الکتاب در مؤلفات او است.
  • 2- اصول فلسفه و روش رئالیسم.
  • 3- حاشیه بر اسفار صدر المتألهین که با اسفار چاپ دوم بطبع رسیده است.
  • 4- مصاحبات با استاد کربن.
  • 5- رساله در حکومت اسلام.
  • 6- حاشیه کفایه که در دست طبع و نشر است.
  • 7- رساله در قوه و فعل.
  • 8- رساله در اثبات ذات.
  • 9- رساله در صفات.
  • 10- رساله در افعال.
  • 11- رساله در وسائط.
  • 12- الانسان قبل الدنیا.
  • 13- الانسان فی الدنیا.
 
 
الانسان قبل الدنیا و فی الدنیا و بعد الدنیا
 
از جمله مؤلفات جناب استاد علامه طباطبائی سه رساله شریف گرانقدر به نامهای: الانسان قبل الدنیا، و الانسان فی الدنیا، و الانسان بعد الدنیا است.همان طور که در صدر این رساله گفته ایم امّ الکتاب آن جناب تفسیر عظیم الشأن المیزان است که بسیاری از امّهات مسائل رسائل او را حائز است، مثل رساله ولایت که تفسیر آیه یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیکمْ أَنْفُسَکمْ [22] حائز آنست. و یا رساله الانسان بعد الدنیا که تفسیر آیه کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً[23] حائز آنست مع ذلک رسائل مفرده را اهمیتی است که همّ واحد در تصنیف و تدوین آن اعمال شده است لذا به رسائل علماء اقبال و اعتنایی دیگر است.
 
مناسب است در این مقام از دانشمند نامور فلکی کامیل فلاماریون فرانسوی یادی شود. فلاماریون را در موضوعات مختلفه مصنّفات سودمند و ارزشمند است از آن جمله کتابی به نام مرگ و راز آن(La mort ET son Mystere) که در سه جلد، اوّلی پیش از مرگ(Avant Lamort) و دومی گرداگرد مرگ Lamort) (Autourde و سوّمی پس از مرگ(Apres Lamort) است.این کتاب فلاماریون را عالم مصری محمد فرید وجدی به عربی ترجمه کرده است و آن را علی أطلال المذهب المادّی نام نهاده است که مانند اصل آن بسیار مفید است.ظاهرا جناب استاد در تسمیه رسائل یاد شده باید ناظر به کار فلاماریون باشد و باید از خود آن جناب پرسید.
 
  • 14- انسان بعد الدنیا.
  • 15- رساله در نبوت.
  • 16- رساله در ولایت.
  • 17- رساله در مشتقات.
  • 18- رساله در برهان.
  • 19- رساله در مغالطه.
  • 20- رساله در تحلیل.
  • 21- رساله در ترکیب.
  • 22- رساله در اعتبارات.
  • 23- رساله در نبوت و منامات.
  • 24- منظومه در رسم خط نستعلیق.
  • 25- علی و الفلسفة الالهیة.
  • 26- قرآن در اسلام.
  • 27- شیعه در اسلام.
  • 28- محاکمات بین دو مکاتبات.
  • 29- بسیار از مقالات علمی که در مجلات علمی منتشر شده است.
  • 30- بدایة الحکمة.
  • 31- نهایة الحکمة.
 
این دو کتاب اخیر (بدایه و نهایه) از متون فلسفی بسیار مهم است، که عالی ترین سیر تکاملی فلسفی الهی از قلم وزین و سنگین چون صاحب المیزان تدوین شد که بحمد اللّه تعالی اکنون در حوزه علمیه قم از کتب درسی طالبان حکمت است.آن کس که ز کوی آشنایی استداند که متاع ما کجائی است
 

خاتمه:

این چند سطر را بطور عجاله به اندازه درایت خودم از معظم له تحریر و بحضور ارباب فضل تقدیم داشتم و مقرّم که حق ترجمه را در حق صاحب ترجمه ایفا نکرده ام. هر چند:مرد را صد سال عمّ و خال اویک سر موئی نداند حال اوولی باز امید است که در فرصت بیشتر وظیفه قدرشناسی ام را نسبت به ساحت مقدّس آن جناب و برادر مکرم او حضرت آیة اللّه جامع المعقول و المنقول آقا سید محمد حسن الهی قاضی طباطبائی قدّس سرّه العزیز و روحی له الفداء که آن هر دو سرور و مولایم بر این بنده کمترین ناچیز، حقوق تعلیم و تأدیب بسیار دارند، به پیشگاه مردم صاحبدل عرضه بدارم.

 
امیر المؤمنین (ع) فرمود: لقد علّمنی رسول اللّه (ص) ألف باب یفتح کل باب ألف باب [24].و عن زرارة و أبی بصیر عن الباقر و الصادق علیهما السلام قالا علینا أن نلقی إلیکم الأصول و علیکم أن تفرّعوا[25].من از مدح و ثنای، مجد و سنای آن جلسه های صبح سعادت که سالیانی دراز در حضور باهر النور استاد تعلیم و تأدیب علّامه طباطبائی، ابواب رحمت از القای اصول معارف الهیه به روی ما گشوده می شد، ناتوانم.
 
جزاه اللّه عن الاسلام و المسلمین خیر جزاء العاملین، قوله سبحانه: إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا.دعواهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلام و آخر دعواهم أن الحمد للّه رب العالمین.
 
قم، حسن حسن زاده آملی28 شعبان المعظم 1401 ه ق10 خرداد 1360 ه ش [26]
____________________
پی نوشت ها
  • [1] « نهج البلاغه»، خطبه 131.
  • [2] سوره نحل( 16): 90.
  • [3] سوره زمر( 39): 26.
  • [4]  سوره حجر( 15): 88.
  • [5] سوره بقره( 2): 125.
  • [6] « الميزان» ج 1، ص 277.
  • [7] « نقباء البشر» ص 584.
  • [8] « سوره كهف( 18): 44.
  • [9] « نقباء البشر»، ص 1565.
  • [10] سوره انعام( 6): 92.
  • [11] ؛سوره فصلت( 41): 31- 34.
  • [12] « وافى»، ج 14، ص 65، رحلى.
  • [13] سوره كهف( 18): 110.
  • [14] سوره لقمان( 31): 28.
  • [15] ؛بالاخره در همين روز( سه‏شنبه 9 تير 60) به وسيله دوست فاضل صاحب‏دلى كه در تهران تشريف داشتند از استاد علّامه طباطبائى تلفنى در اين موضوع سؤال شد، در جواب فرمودند:« حق با فلانى( يعنى اينجانب) است، و تعبير به استاد از جهت همان استاد استاد بودن مرحوم سيّد است».
  • [16] « رساله معراجيه» ص 15.
  • [17] « مفاتيح الغيب» ج 1، ص 161، رحلى.
  • [18] « فتوحات مكيه» ج 1، ص 132، باب ششم، چاپ بولاق.
  • [19] « شرح نهج البلاغة» ج 1، ص 341، چاپ سنگى.
  • [20] « اسفار» ج 4، ص 75، رحلى، چاپ سنگى.
  • [21] « تحصيل السعادة» ص 29، چاپ حيدرآباد دكن.
  • [22] ؛سوره مائده( 5): 105.
  • [23] سوره بقره( 2): 213.
  • [24] « بحار» ج 7، ص 281، چاپ كمپانى.
  • [25] « مجمع البحرين»، ماده« فرع».
  • [26] حسن‏ زاده آملى، حسن، هزار و يك كلمه، 7جلد، بوستان كتاب(مركز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم) – قم، چاپ: دوم، 1381 ه.ش.
  •  
  •  
  • منبع : پایگاه اطلاع رسانی حوزه

مثنوی خوانی در محضر فقیه عارف آیت‌الله العظمی سید محمدهادی میلانی (خاطره زیبا از استاداکبرثبوت)

در یکی از سفرهایم به مشهد مقدس، در حوالی حرم مطهر، حکیم عارف استاد الهی قمشه ای را دیدم. فرمودند: حضرت آیة‌الله‌العظمی میلانی ـ مرجع اعظم مشهد ـ از علمایی که برای زیارت آمده‌اند، دعوت کرده‌اند در مجلس مهمانی ایشان شرکت کنند، تو هم با من بیا برویم.

راه افتادیم و استاد سر صحبت را باز کردند که: حضرت آقای میلانی در چنان مرتبه‌ای از اعلمیّت هستند که علامه طباطبایی ایشان را افقه فقهای روی زمین می‌دانند و علاوه بر این، ایشان در جوانی به عربی شعر می‌گفتند و در حکمت و عرفان ید طولایی دارند و در گفتگوها و نوشته‌های خود از تمثّل به اشعار و اقوال حکما و عرفا، ابا ندارند و البته این امر در محیط ضد حکمت و ضد عرفانِ مشهد، برای خیلی‌ها جای انتقاد دارد. و ایشان نیز در برابر آنان مصداق «اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما، و اذا مرّوا باللغو مرّوا کراما» هستند؛ و در حمایت از مشایخ طریقت نیز ساعی‌اند؛ و برای کمک به آقای سیّد عبدالحجه بلاغی (حجّت‌علیشاه) و تأیید او، چندین دوره از کتاب تفسیرش را خریده‌اند.

نیز استاد گفتند: حضرت آقای میلانی با سران نهضت آزادی و شخص دکتر مصدق و فرزند او ـ دکتر غلامحسین خان مصدق ـ روابط صمیمانه و با هر دو، مکاتبه دارند و در حادثه درگذشت همسر دکتر مصدق برای او تسلیت‌نامه فرستادند.

به منزل آیة‌الله العظمی میلانی رسیدیم و استاد مرا به عنوان «یکی از اهل علم و نواده برادر شیخ آقابزرگ» معرفی کردند و آیة‌الله به قدری اظهار ملاطفت و محبت کردند که بسیار شرمنده شدم و حتی گفتند: آقا عبا ندارند؟ـ من لبّاده مانندی بر تن داشتم با یک شب‌کلاه سفید بر سر ـ بعد دستور دادند یک عبا برایم بیاورند.

وقتی آوردند، من گفتم: الاکرام بالاتمام! من عبائی را که با دوش مبارک تبرّک شده است، می‌خواهم!

فرمودند: ولی عبای من برای شما کوتاه است.من خواندم:

هرچه هست، از قامت ناساز بی‌اندام ماست
ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست!

خندیدند و عبای خود را دادند که بوسیدم و به دوش کشیدم و ایشان عبای دیگری خواستند و بر دوش انداختند.

کم‌کم کسان دیگری از علمای بزرگ آمدند: علامه طباطبایی، آیة‌الله‌العظمی حاج‌آقا رحیم ارباب اصفهانی، آیة‌الله سیدعلی بهبهانی، آیة‌الله سیدرضا زنجانی ـ از رهبران جبهه ملی ـ و آقاسید عبدالحجه بلاغی و پس از او یکی از علمای تهران که ضد عرفان بود و کتابی در تخطئه حافظ نوشته بود و وقتی وارد شد. یک نفر از حاضران که او را می‌شناخت، گفت: آقا رسم دارند که برای درک ثواب امام رضا(ع) به اکمل وجوه، فاصله تهران تا مشهد را پیاده طی کنند و رنج این سفر را به هیچ انگارند.

این هنگام سید عبدالحجه این بیت حافظ را خواند:

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور

من خواستم موذی‌گری کنم، گفتم: ولی آقا با حافظ مخالفند و دوست ندارند که شعر حافظ را به عنوان وصف حالشان بخوانید!

سیّد گفت: برای چه مخالفند؟

شیخ گفت: به دلایل متعدد، از جمله توهین‌های او به انبیا؛ چنانکه در این بیت از عصیان آدم سخن گفته:

جایی که برق عصیان بر آدم صفی زد
از ما چگونه زیبد دعویّ بی‌گناهی؟

استاد گفتند: با این حساب، ایشان باید کتابی هم در ردّ قرآن بنویسند؛ زیرا در آن تصریح شده است که: و عَصی آدمَ ربّه فغَوی! …

پس از صرف غذا بیشتر حاضران رفتند؛ من هم خواستم بروم؛ استاد به حضرت میلانی گفتند: ایشان از خودمان است؛ لذا به من فرمودند: شما بمانید. با خوشوقتی ماندم.

علامه طباطبائی و دو سه نفر دیگر از جمله مرحوم شیخ محمدرضا ربّانی تربتی نیز ماندند.

این شیخ عارف‌مسلک سالهای طولانی در محضر شادروان میرزامهدی آشتیانی متون حکمی و عرفانی و نیز دیوان حافظ و مثنوی را خوانده بود و دهها سال از افادات استاد الهی بهره برده بود و بسیاری از غزلهای استاد را از بر داشت.

آن روز نیز وقتی مجلس از اغیار خالی شد، استاد به آقای ربانی گفتند: «حافظ بخوان.» و او با صدای خوش غزلی از حافظ خواند و این هم مطلع آن:
در ازل پرتو حسنش ز تجلّی دم زد…

سپس درخواست شد مثنوی بخواند، و او خواند:
آن یکی الله می‌گفتی شبی…

آنگاه استاد به من فرمودند: «تو هم چند بیتی از مثنوی بخوان».

و من با صدایی نه چندان خوش این چند بیت را خواندم:

ای علی که جمله عقل و دیده‌ای
شمّه‌ای واگو از آنچه دیده‌ای

پس از این چند بیت ساکت شدم و حضرت میلانی «طیّب ‌‌الله» گفتند و فرمودند: دنباله‌اش؟

و من ده دوازده بیت دیگر را هم که در ستایش امیر مؤمنان(ع) بود، خواندم و آن حضرت بارها تحسین فرمودند و دستور به خواندن بقیّه دادند.

به پاره‌ای از ابیات هم که رسیدیم، فرمودند: دوباره و سه‌باره.

وقتی هم خواستیم مرخص شویم، فرمودند که باز هم به دیدارشان برویم و دیگر محبّت‌ها.

منبع : حکیم عارف//استاداکبرثبوت

دیدارها و ملاقاتهای آیت الله سید عبدالکریم کشمیری(امام خمینی-علامه طباطبایی-شیخ جعفر آقای مجتهدی-آقااسماعیل دولابی…)

امام خمینی
 
آشنایى با امام راحل

استاد با آیت اللّه سید مصطفى خمینى در نجف دوست و رفیق بودند و ایشان را شخصى فاضل و دور از تعینات ظاهرى مى ‏دانست. استاد فرمودند: یک وقت آقا مصطفى به ابوى ‏شان آیت اللّه خمینى‏ قدس سره عرض کرد: آقا سید عبدالکریم کشمیرى از چیزهایى پنهانى خبر مى‏ دهد. ایشان به آقا مصطفى فرمودند: بگوئید من در ایران خوابى دیده‏ ام و به کسى هم نگفتم، بگوید آن خواب چه بود؟
 
آقا مصطفى مطلب را به من رسانید من با اورادى چند، آن خواب برایم واضح شد و گفتم: به والد بگوئید در ایران خواب دیده، در نجف از دنیا رفته و دفنش کردند. لکن سنگى، پهلوى او را آزار مى‏ دهد. امیرالمؤمنین‏ علیه السلام آمدند و فرمودند: حالت چه طور است؟ ایشان عرض کردند: حالم خوب است، لکن این سنگ مرا اذیت مى‏ کند. و امیرالمؤمنین‏ علیه السلام آن سنگ را از کنارش دور کردند.
 
چون جواب را رساندند، تصدیق کردند. آقا مصطفى از من پرسید: آیا پدرم در نجف وفات مى‏ کند؟ گفتم: نه، در ایران از دنیا مى ‏رود.
وقتى امام راحل به ایران آمدند، یک بار پیغام دادند که ایشان به نزدش بیاید و استاد رفتند (و آن هم داستانى دارد).
 
یک بار هم مسئولى از اهل علم را در قم فرستادند تا از احوال استاد بپرسند. مدتى قبل از کودتاى نوژه همدان، استاد صبحى در مکاشفه دیدند که ایران را دارد آتش فرا مى‏ گیرد و دودش نزدیک است به خانه‏ اش بیاید. به وسیله مرحوم حجه الاسلام سید کمال موسوى شیرازى براى امام راحل پیغام فرستادند تا اقدامات لازم را انجام دهند. امام هم اقدام کردند و آن کودتا در نطفه خاموش شد؛ بعد هم به وسیله پیغامى از استاد تشکر کردند.
 
مرحوم حجه الاسلام سید احمد خمینى چند ماه قبل از وفات به منزل استاد آمدند و بعضى تلامذه هم بودند، دستورالعملى خواستند و استاد تفضّل نمودند و چیزى فرمودند. بعدها منتشر شد که حضرت آقاى کشمیرى وفات ایشان را متذکر شدند. حقیر این مطلب را از استاد پرسیدم، فرمودند: به او گفتم، اجل نزدیک است، این فهمى بود که به دلم آمد و به او گفتم». (آفتاب خوبان: ص ۴۵)
  ایشان امام را دوست داشتند و مى‏ گفتند: امام عظیم است و این لفظ را در موردش به کار مى ‏بردند انسان عظیم او را ثابت و مستقیم مى‏ دانست و مى‏ فرمود: نظیر ندارد. (میناگردل: ص ۲۵)

جناب استاد در نجف اشرف با آیت اللّه سید مصطفى خمینى «ره» دوست و رفیق بودند، و ایشان را شخصى فاضل و دور از تعیّنات ظاهرى مى ‏دانستند. گاهى با ایشان به مهمانى‏ ها و گاهى به مسجد کوفه  و… مى ‏رفتند.
رابطه ایشان با استاد به گونه‏ اى بود که روزى استاد بر اثر کثرت جوع و ذکر توحیدى که به تعداد هفتاد هزار است مشغول بودند، از حال مى ‏روند. حاج آقا مصطفى ایشان را به منزل مى ‏برد و غذائى تدارک مى ‏بیند و قدرى ایشان را تقویت مى ‏کند تا به حال عادى باز مى‏ گردند.

کثرت ارتباط، سبب شد تا حاج آقا مصطفى نزد پدر از مرحوم آقاى کشمیرى تعریف مى‏ کنند و جمله ‏اى مى ‏گوید که ایشان از چیزهاى پنهانى خبر مى ‏دهد.
امام مى ‏فرماید: من خوابى دیده ‏ام و به کسى هم نگفته‏ ام، بگوید خوابم چه بوده است، استاد در جواب حاج آقا مصطفى فرمودند:
پدر شما در قم خواب دیده که در نجف وفات یافته و دفن گردیده، لکن سنگى پهلوى او را آزار مى‏ دهد، آقا امیرالمؤمنین‏ علیه السلام مى‏ آیند و از ایشان سؤال مى ‏کنند حالت چطور است؟ ایشان عرض مى ‏کند: حالم خوب است لکن این سنگ پهلوى مرا اذیت مى‏ کند. امیرالمؤمنین ‏علیه السلام آن سنگ را از کنارش دور مى‏ کنند.

چون حاج آقا مصطفى جواب را به والدشان مى‏ رسانند، ایشان تصدیق مى ‏کنند. و آشنایى و ارتباط از آن به بعد شروع شد. بعداً حاج آقا مصطفى از استاد سؤال مى ‏کند: آیا پدرم در نجف وفات مى ‏کند؟ مى‏ فرماید: نه در ایران وفات مى‏ کند. ولى شما بهره ‏اى از ایران ندارید.

استاد مى ‏فرمود: آیت اللّه خمینى ‏قدس سره مردى مستقیم و بى ‏نظیر بود و در مجالسى مانند مجلس فواتح که بعضى بزرگان حزب بعث مى ‏آمدند، هیچ اعتنایى نمى ‏کرد.

وقتى در حرم سیدالشهدا از آیت‏ اللّه خمینى سؤال کردم: «فما أحلى اسماءکم؛ چقدر شیرین است نامهاى شما» که در زیارت جامعه کبیره آمده به چه اعتبار و معنى است؟ فرمود: به خاطر این که آنان فانى در خدایند اسماء آنان شیرین است.

ایشان را در کربلا ملاقات کردم و به او گفتم: من به این امام حسین‏ بن‏ على ‏علیه السلام به شما علاقه ‏مند هستم.
وقتى به ایران آمدم آیت‏ اللّه خمینى مرا به ملاقات دعوت کردند و من هم روزى خدمتشان رسیدم.
صحبتهایى داشتیم و به من فرمودند: اگر خواسته‏اى دارید بگوئید، استاد در جواب مطلبى را به عرض رساندند که آن هم داستانى دارد.

 امام وقتى دیگر کسى را به قم فرستادند تا از حال ایشان تفقّد کنند. امام براى خرید خانه استاد در خیابان دور شهر قم، مبلغى را مرحمت کردند. استاد قبل از توطئه کودتاى نوژه، پیغامى به امام دادند و ایشان هم به وسیله شخصى از استاد تشکر کردند. (ر: ص ۱۲۱ و ۱۲۰)

 بعد از اینکه فرردین سال ۱۳۵۹ به ایرن آمدید، امام خمینى‏ قدس سره چه سؤالى از شما کردند؟گفتند: ایران را چطور دیدید؟

گفتم: تاریک است.

درباره منزل مسکونى چه فرمودند؟
گفتند: از خرید خانه مضایقه نکن، برایمان همین خانه (خیابان دورشهر خیابان صدوق قم) را خریدند.
امام خمینى را چطور دیدید؟ شخص بزرگى بود، نظیر نداشت. اراده عجیبى  داشت. مستقیم درکار بود. ثبات داشت، کأنّه  مى‏ دید، از آرامش برخوردار بود.در کربلا شما ایشان را دیدید و گفتید: شما را دوست دارم؛ ایشان هم چیزى به شما گفتند، آیا یادتان هست؟ نه.
با امام خمینى رفیق بودید؟ بله، ارادت داشتم.
ایشان در نجف به شما گفتند: در نجف دفن مى‏ شود؟ بله، من در جواب گفتم: به ایران مى‏ روى و در آنجا دفن مى‏ شوى. (صحبت جانان: ص ۲۰۷) با مرحوم امام (خمینى) هم که آشنایى داشتید در نجف؟
ج: بله. به من عقیده داشت. خیلى، علاقه داشت. یک روز دنبالم فرستاد. رفتم پیشش. مى ‏پرسید: اوضاع چه‏طور مى‏شود؟ اوضاع ما چطور مى ‏شود؟ خواب دیده بود که در نجف مُرده و دفنش کردند. گفتم: نه! شما در ایران فوت مى‏ کنید و در ایران دفن مى ‏شوید.

 این جریان مربوط به نجف است؟
ج: بله مربوط به نجف است. (مژده دلدار: ص ۹۶)

جناب استاد در نجف اشرف به حکومت بعثى‏ ها بى ‏اعتنا بود و سبب هجرت ایشان از عراق به ایران بخاطر بدگوئى درباره صدام شد.
روزى صحبت از امام خمینى قدس سره شد فرمودند: در بعضى مجالس مانند مجالس فواتح، روساى بعث که مى ‏آمدند همه به یک نوعى به ایشان نگاه مى ‏کردند، اما ایشان با اراده مستحکم هیچ توجهى به آنان نمى ‏کردند. (صحبت جانان: ص ۱۶۳ و ۱۶۴)

 رابطه شما با امام خمینى چطور بود؟
ج: فرمودند: علاقه زیادى به من داشت. (صحبت جانان: ص ۱۹۱)

 آقا مصطفى خمینى شاگرد شما بود؟
ج: آقا مصطفى رفیق من بود. (صحبت جانان: ص ۱۹۱)

آقا مصطفى خمینى ‏قدس سره به شما درباره رفتن به ایران چه گفت؟
ایشان از من سؤال کرد: آیا در آینده حکومت ایران هستم؟ گفتم: نه، آنجا نیستى. (صحبت جانان: ص ۲۰۷)

 اگر نظرتان باشد یک‏بار فرمودید: کربلا ایشان را در صحن دیدم. دست گذاشتم روى شانه ایشان، گفتم به این حسین‏ علیه السلام من دوستتان دارم؟
ج: گفتم، به این حسین! دوستت دارم. (مژده دلدار: ص ۱۰۳)
 
 
 

  علامه طباطبایى

  آقاى کشمیرى فرمودند: روزى علّامه طباطبایى براى دیدنم به منزل ما آمد و فلانى گفت نیست، و علامه برگشت. براى مرتبه دوم آمد و خودش را معرفى کرد. بنده از آقاى کشمیرى پرسیدم علّامه را چطور دیدید؟ فرمودند: علّامه حاضر است. (میناگردل: ص ۱۰۵)
 
 چشم علامه طباطبایى

در مورد علّامه مى ‏فرمودند: «چشم علّامه طباطبایى همه‏اش توحید است (توحیدى مى‏بیند)». (میناگردل: ص ۸۱)
 
 خواب وفات امام رضا علیه السلام

مرحوم آیه اللَّه کشمیرى فرمودند: شب وفات علّامه طباطبایى در خواب دیدم که امام رضاعلیه السلام در گذشته ‏اند و ایشان را تشییع جنازه مى‏ کنند. صبح خواب خود را چنین تعبیر کردم که یکى از بزرگان (و عالمان) از دنیا خواهد رفت، و در پى آن، خبر آوردند که علّامه طباطبایى درگذشت. (میناگردل: ص ۱۲۲)

 

ریاضت آصف برخیا

علامه طباطبایى ریاضت آصف برخیا را به مرحوم آیه اللّه کشمیرى هدیه کردند و گفتند: برادرم آیه الله سید محمد حسن طباطبایى، مى‏ توانست با روح آصف بن برخیا وزیر حضرت سلیمان‏ علیه السلام تماس بگیرد و پرسش‏هایش را از او مى ‏پرسید.
دستور ارتباط با وى و یادگیرى اسم اعظم از او نیز خواندن آیه «قال الّذى عنده علم من الکتاب انا اتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک فلمّا راه مستقرّا عنده قال هذا من فضل ربّى لیبلونى اشکر ام اکفر و من شکر فانّما یشکر لنفسه و من کفر فانّ ربّى غنىّ کریم» (نمل: ۴۰) در یک اربعین و با عددى خاص است. (میناگردل: ص ۱۲۲)

 

آصف برخیا

 فرمودند: این آیه «قالَ الَّذى عندَهُ علم منَ الکتاب أَنَا آتیکَ به قَبلَ أَن یَرتَدَّ الیکَ طَرفُکَ فَلَمّا رَآهُ مُستَقرّاً عندَهُ قالَ هذا من فَضل رَبّى لیَبلُوَنى أَأَشکُرُ أَم أَکفُرُ وَ مَن شَکَرَ فَانَّما یَشکُرُ لنَفسه وَ مَن کَفَرَ فَانَّ رَبّى غَنىّ کَریم» (نمل: ۴۰).
به عدد کثیر یک اربعین، نتیجه ‏اش اسم اعظم است که نزد آصف برخیا (وزیر و برادرزاده حضرت سلیمان) بود که به حضرت سلیمان گفت: پیش از چشم بر هم زدنى تخت بلقیس )ملکه سباء( را نزد تو خواهم آورد؛ و به چشم بر هم زدنى آن تخت را نزد سلیمان‏ علیه السلام حاضر کرد.
امام صادق فرمود: آصف برخیا از طریق طى الارض تخت بلقیس را نزد سلیمان‏ علیه السلام حاضر کرد.
سرزمین سبا در کشور یمن واقع بود و جناب سلیمان ‏علیه السلام در بیت المقدس حکومت مى ‏کرد و این تخت را از یمن به فلسطین، به یک چشم بر هم زدن آورد. (صحبت جانان: ص ۱۷۴)

 در کتاب مهج الدعوات سید بن طاووس چند صفحه در باب اسم اعظم نوشته، به نظر شما کدام یک از آنها مهم‏تر است؟
ج: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» که خیلى چیزها در آن است. (آفتاب خوبان: ص ۷۴)

 اسم اعظم به نظر شما در کدامین اسماء اللّه مى‏ تواند باشد؟
ج: در «حىّ و قیوم». (آفتاب خوبان: ص ۷۶)

اسم اعظم لفظ است یا حال؟
ج: اسم اعظم داراى مراتب مختلف است، لکن حالى است که در آن مقام، شخص توجه مى ‏کند و اثر مى ‏نماید. (آفتاب خوبان: ص ۷۲)

 

 

ملاقات آقاى مجتهدى با استاد

 ملاقات جعفر آقا مجتهدى و آقاى کشمیرى به این صورت بود که یک روز حاج تقى براتى شاعر، به من گفتند: سیدى جلیل ‏القدر از نجف به قم آمدند و مرد خارق‏ العاده‏ اى است و مستأجر ماست از من جویاى جعفر آقاى مجتهدى شده است گفتم باشد، و خدمت جعفر آقا مجتهدى رسیدم و عرض کردم سیدى به نام آقاى کشمیرى از نجف آمده و مى‏ خواهد شما را ببیند.
اشک در چشمان او حلقه زد و گفت شما حرف ایشان را مى‏زنید، عطر امیرالمؤمنین ‏علیه السلام را استشمام مى ‏کنم. دو روز بعد ملاقات انجام گرفت و تا یکسال قبل از فوت ایشان با هم رفت و آمد داشتند. (میناگردل: ص ۸۶)

 حرف توحیدى

 از آقاى کشمیرى پرسیدم؛ جعفر آقا مجتهدى از توحید هم صحبت مى‏ کرد؟ فرمودند: یک بار هم حرف توحیدى به میان آمد. (مى: ص ۱۰۷)

دورى نجف

فرمودند: غربت دورى نجف را با دیدن جعفر آقا پر مى‏کنم یک همدم و مونسى دارم که زبان همدیگر را مى‏ فهمیم. (مى: ص ۸۶)

خیلى ملاحظه کرده

استاد فرمود: «روزى منزل جعفر آقا مجتهدى بودم که شخصى روحانى آمد و به من گفت: به این آقا (مجتهدى) بگو این کارهایى که مى‏ کند، نزد خدا مسئول است.
گفتم: مگر چه کرده؟ گفت: او فوتى به ماشین کسى کرد و ماشین آتش گرفت!!
من از جعفر آقا پرسیدم قصه چیست؟ گفت صاحب ماشین سه روز حرم امام رضاعلیه السلام بود و غذا نخورده بود. امام رضاعلیه السلام به من فرمود به او بگویم صلاح نیست حاجتش برآورده شود. چون به او گفتم و سپس با هم تا نزدیک ماشینش رفتیم. او به امام رضاعلیه السلام جسارت کرد و من هم ماشینش را به آتش کشیدم.»
آقاى کشمیرى فرمود: «من به آن شخص روحانى گفتم: ایشان خیلى ملاحظه آن شخص را کرده است». ( مژده دلدار: ص ۴۸)

مجتهدى، حرم اهل بیت است

آقاى کشمیرى به جعفر آقاى مجتهدى خیلى معتقد بود و مى‏گفت حرمِ اهل بیت ‏علیه السلام است. (میناگردل : ص ۱۰۵)

 

 

 

عارف بالله حاج اسماعیل دولابى (۱۲۹۱-۱۳۸۱)

  در هنگام تدوین این کتاب، باخبر شدیم که صبح روز چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۱ مطابق با ۲۵ ذیقعده ۱۴۲۳ عارف صمدانى جناب حاج اسماعیل دولابى از دنیاى فانى لباس تن را خلع و به سفر باقى شتافت. لذا در این جا لازم دیدم که از ملاقات ایشان با حضرت استاد اشاره‏اى کنم.

مرحوم آقاى دولابى مى ‏فرمودند: ما که به نجف اشرف براى زیارت مى ‏رفتیم در صحن حضرت امیر مى‏ دیدیم سیدى به ذکر الهى مشغول است. از آشنایان پرسیدیم ایشان کیست؟ گفتند: آقا سید عبدالکریم کشمیرى. ما از زمانهاى دور ایشان را در نجف دیدیم و به روحیات ایشان آشنا شدیم.

وقتى حضرت استاد در قم مریض بودند و از خانه نوعاً بیرون نمى ‏رفتند، مرحوم حاج اسماعیل دولابى چند بار براى احوال پرسى و عیادت به منزل استاد آمدند، و در آن مجلس دوستانى هم حضور داشتند. بسیار با محبت دلجویى از استاد کردند که واقعاً درسى براى همه سالکان بود!

یک بار در تهران که جناب استاد در منزل فرزندشان بودند، حضرت آقاى دولابى براى ابراز دوستى و احوال پرسى آمدند؛ و بعضى تلامذه استاد هم حضور داشتند.
ایشان به قدرى ابراز صمیمیت و صفا را بارز مى‏نمود که هر بیننده جذب اخلاق نیک او مى ‏شد. البته حقیر آشنایى به سبک ایشان در ظهور محبت و بروز حلم و اخلاق پسندیده داشتم، رحمت و درود بیکران خداوند، بر روان آن زنده یاد باد. (صحبت جانان: ص ۱۵۲)

 

 

دیدار با آیه اللَّه کوهستانى

از مشهد با عده‏ اى به طرف تهران حرکت کردیم. دوستان قصد زیارت مرحم آیه اللَّه کوهستانى ساکن روستاى کوهستان بهشهر را داشتند، ولى آقاى کشمیرى موافقت نکردند و به آنها گفتند: من نمى ‏آیم درون ماشین مى‏ مانم شما بروید و ایشان را ملاقات کنید و برگردید.
 با اصرار یکى از دوستان قبول کردند و نزد آیه اللَّه کوهستانى آمدند. آقاى کشمیرى فرمودند: همین‏که آقاى کوهستانى مرا دیدند، بى ‏آنکه کسى چیزى به او گفته باشد بدون مقدمه فرمود: چرا مایل به آمدن نبودید، در حالى ‏که ما به شما و جدّ شما ارادت داریم. (صحبت جانان: ص ۱۸۶)
 
درباره آیه اللَّه کوهستانى فرمودند: در سفرى که به ایران آمده بودم، با دوستى عازم مشهد بودیم. او مرا به روستاى کوهستان شهرستان بهشهر برد. ایشان به من فرمودند: من شاگرد جدّ شما آیه اللَّه سید محمد کاظم یزدى در نجف و جدّ پدرى‏تان آیه اللَّه سید حسن کشمیرى در کربلا بودم، و بسیار از آقا سید حسن تعریف و تمجید کرد و با او مأنوس بوده است.
 آقاى کوهستانى انسانى تحفه بودند، با اینکه معمولاً براى همه نان و آش مى ‏آوردند آن روز برایمان برنج و مرغ آوردند و پذیرائى کردند! (روح وریحان: ص ۴۴)

 آیا مرحوم آیه اللَّه کوهستانى را دیده ‏اید؟
 ج: در سفرى که از نجف به ایران آمدم به طرف مشهد مقدس مى‏رفتم، به خدمتش رسیدم. انسان تحفه‏اى بود؛ با اینکه براى همه نان و آش مى‏آورد برایم برنج و مرغ درست کرد، و خیلى از دو جدّم سید حسن کشمیرى در کربلا و سید محمد کاظم یزدى در نجف تعریف مى‏کرد، مخصوصاً از سید حسن کشمیرى و با او مأنوس بوده است و درس سید کاظم یزدى را هم درک کرده بود. (آفتاب خوبان: ص ۹۲ و ۹۳)

 

نفس زکیه و نماز مقبول

روزى به محضر مبارک حضرت آیت الله سید عبد الکریم کشمیرى آن عارف فرزانه شرف‏یاب شدیم وقتى که از ایشان سؤال شد آقاى کوهستانى را چگونه یافتید؟ فرمود او صاحب نفس زکیه بود.
در ایوان حضرت امیرالمؤمنین آقاى کشمیرى را ملاقات نمودم و از ایشان پرسیدم: در این سفر که به ایران تشریف بردید آیا با آقاى کوهستانى دیدار داشتید؟
فرمود: بله، با ایشان ملاقات کردم و یک نماز نیز به ایشان اقتداء کردم، خیلى براى من جالب توجه بود و لذت بردم و از نمازهایى بود که مطمئن هستم مورد قبول واقع شده است. (صحبت جانان: ص ۱۹۶)

 

 

آقا شیخ على اکبر اراکى

استاد فرمود: او گمنام بود، و اکثر علماء به درجه عرفان و مقامات او واقف بودند، اما اهل معرفت فقط او را مى ‏شناختند. من هم به وسیله شیخ محمد حسین تهرانى با او آشنا شدم. او مردى قوى و صاحب تزکیه و دائم الذکر بود و برایش اسم اعظم احتمال مى‏ دادم اما کتوم بود.من او را از خیلى بزرگان عرفان پائین‏تر نمى ‏دانستم. برنامه ریاضتى استخاره را از او گرفتم. (آفتاب خوبان: ص ۲۶)

حضرت استاد مى ‏فرمودند: استادى داشتم به نام شیخ محمد حسین تهرانى که نزدش کفایه الاصول مى‏ خواندم و او شاگرد آخوند خراسانى بود، مرا به آقاى شیخ على اکبر اراکى معرفى کرد.
او عالمى عارف و فاضل بود و فقط اهل معرفت او را مى ‏شناختند. از نظر مقام او را از عرفا دیگر کمتر نمى ‏دانستم.
اکثر علماء به درجه عرفان و مقاماتش واقف نبودند. سبک پذیرش ایشان این طور بود که نوعاً وقت زیادى به کسى نمى ‏داد. هر وقت نزدش مى‏ رفتیم و مى ‏نشستیم تا استفاده ببریم، بعد از استفاده این آیه را مى‏ خواند: «فَاذا طَعمتُم فَانتَشرُوا» یعنى هر گاه غذا خوردید برخیزید و بروید، بعد مى ‏فرمود: قُم فَانصَرف، بلند شوید و بروید وقت تمام است.
زمانى خدمتش رسیدم و عرض کردم: دستورالعملى براى استخاره بدهید. ایشان یک اربعین صوم به اضافه سوره نور با عدد و شرایط مخصوصى به من دادند، من هم انجام دادم و به من عنایاتى شد. (روح وریحان: ص ۴۰و۴۱)

با شیخ على اکبر اراکى زیاد بودم. (مژده دلدار: ص ۱۰۰)

با شخص بزرگى از این قبیل برخوردى داشتید؟
ج: بله آقا شیخ على اکبر اراکى، شخص خیلى بزرگى بود.

در عرفان هم؟
ج: در عرفان هم بله؛ در فقه و اصول هم ایضاً، از شاگردان آخوند ملا کاظم (خراسانى) بود.

آیا فوق العادگى از ایشان یادتان مانده؟

ج: باید فکر کنم. (مژده دلدار: ص ۹۴)

 از اساتید دیگر شما آقاى اراکى بودند؟
ج: شیخ على اکبر اراکى شخص بزرگى بودند و از شاگردان آخوند خراسانى بود. در عرفان بزرگ بودند. (صحبت جانان: ص ۲۰۴)

 

 

شهید اندرزگو

شیخ شهید اندرزگو در زمان شاه به نجف مشرّف می‌شود و سپس خدمت رهبر فقید ایران می‌رود و دربارهٔ قیام با اسلحه علیه شاه را می‌پرسد. ایشان فرمود: نزد آقای کشمیری برو و به دستورالعمل او عمل نما.

اندرزگو محضر استاد می‌رسد و پیغام امام راحل را می‌رساند. ایشان می‌فرماید: فردا بیا تا جوابت را بدهم؛ فردا که به محضر ایشان می‌رسد، می‌فرمایند: به قیام مسلحانه احتیاجی نیست، می‌گوید: علّت چیست؟ می‌فرماید: عمرتان کوتاه است و شمارا رژیم شاه می‌کشد. به نقلی دیگر فرمود: شمارا با دهان روزه می‌کشند.

منبع

http://erfanekeshmiri.ir

اولین برخورد علامه طهرانی با علامه طباطبایی(علامه سیدمحمدحسین حسینى طهرانى)

چون بمنزل ايشان وارد شديم؛ ديديم كه اين رجل معروف و مشهور همان سيّدى است كه ما همه‏روزه در كوچه‏ها در بين راه او را مى‏ديديم، و ابدا احتمال نمى‏داديم كه او از اهل علم باشد، فضلا از تبحّر در علوم.

با عمامه بسيار كوچك از كرباس آبى رنگ، و تكمه ‏هاى باز قبا، و بدون جوراب با لباس كمتر از معمول، در كوچه‏هاى قم تردّد داشت؛ خانه نيز بسيار محقّر و ساده ما معانقه كرديم و نشستيم و گفتگو و سخن از اطراف و جوانب پيش آمد؛ ديديم:

نه، واقعا اين مرد جهانى است كه از علم و درايت و ادراك و فهم؛ و براى ما خوب مشهود شد كه:

هر آنكو ز دانش برد توشه‏اى‏ جهانيست بنشسته در گوشه‏اى‏

در همان مجلس، شيفتگى و ارادت به ايشان يكباره اوج گرفت؛ و تقاضا نموديم يك درس خصوصى فلسفه، براى ما بيان كنند، كه آزادانه بتوانيم در بين درس به بحث و گفتگو پرداخته، و اشكالى در مطلب باقى نماند.

ايشان با كمال بزرگوارى پذيرفتند؛ و چون از حضور ايشان بيرون آمديم؛ و به ساير دوستانى كه بنا بود با آنها فلسفه بخوانيم رسيديم، گفتند: آقاى قاضى چطور بود؟

گفتم: در پاسخ شما بايد همان رباعى را بخوانم كه أبو العلاء معرّى نابينا درباره سيد مرتضى گفت؛ در آن وقتى كه از ملاقات سيّد، بوطن بازگشته؛ و از او درباره سيّد پرسيده بودند كه او را چگونه يافتى؟

يا سائلى عنا لمّا جئت أسأله‏ ألا هو الرّجل العاري من العار
لو جئته لرأيت النّاس فى رجل‏ و الدّهر فى ساعة و الأرض فى دار[1]

بارى ايشان درس فلسفه را براى ما در مدرس مدرسه شروع كردند؛ و با آنكه بنا بود خصوصى باشد، طلّاب مطّلع شدند؛ و در روز اوّل قريب يك‏صد نفر مدرس را پر كردند؛ و ايشان درس را شروع كردند.

در عين حالى كه در بين درس نيز بقدر كافى بحث و گفتگو بعمل مى‏آمد، و ليكن بعلّت تراكم جمعيّت صلاح نبود كه اشكالات و ايرادات از سطح معمولى درس بالا رود؛ بنابراين براى روشن شدن بعضى از مطالب، پيوسته ما پس از خاتمه درس تا در منزل به همراه ايشان مى‏رفتيم؛ و در راه همواره گفتگو بود.

عشق و علاقه ما به ايشان زياد شد؛ و چون مردى ساده و بزرگوار و خليق و با حيا و بى‏ آلايش بودند؛ عينا مانند يك برادر مهربان و رفيق شفيق با ما رفتار مى ‏كردند؛ عصرها در حجره مى ‏آمدند؛ و هر روز يكى دو ساعت را علاوه بر درس رسمى، براى ما گفتگوهائى از قرآن مجيد و معارف الهيّه داشتند.

علاوه بر درس فلسفه يك دوره از هيئت قديم را براى ما درس دادند؛ و درس تفسير را نيز براى ما شروع كردند.

بارى عظمت و ابّهت و سكينه و وقار در وجود ايشان استقرار يافته؛ و درياى علم و دانش چون چشمه جوشان فوران مى‏كرد؛ و پاسخ سؤاالها را آرام آرام مى‏دادند؛ و اگر چه بحث و گستاخى ما در بعضى از احيان بحدّ اعلا مى‏رسيد؛ ابدا ابدا ايشان از آن خطّه مشى خود خارج نمى‏شدند؛ و حتّى براى يك دفعه تن صدا از همان صداى معمولى بلندتر نمى‏شد؛ و آن ادب و متانت و وقار و عظمت پيوسته بجاى خود بود و جام صبر و تحمّل لبريز نمى ‏گشت.

و گهگاهى از حالات بزرگان و اولياء خدا و مكتب‏هاى عرفانى براى ما بياناتى داشتند؛ بالاخصّ از استاد نجف خود در معارف الهيّه و اخلاق: مرحوم سيّد العارفين و سند المتألهين آية اللّه الوحيد آقاى حاج ميرزا على آقاى قاضى رضوان اللّه عليه، براى ما بيان مفصّلى داشتند، كه بسيار براى ما دلنشين و دلپسند بود؛ و مجالس ما با ايشان علاوه بر اوقات دروس رسمى، در شبانه روز گاهى به دو و سه ساعت مى‏رسيد.

شيفتگى و عشق و علاقه ما بحضرت ايشان به حدّى رسيد كه براى انس و ملاقات بيشتر، و استفاده و استفاضه افزون‏تر، حجره مدرسه را ترك نموده و در قرب منزل ايشان اطاقى اجاره كرديم و بدانجا منتقل شديم؛ و بطور مدام و مستمر يكى دو ساعت بغروب مانده و بعضى از اوقات تا پاسى از شب گذشته، ايشان براى ما از مواعظ اخلاقىّ و عرفانىّ بياناتى داشتند؛ و در فصل بهار در باغ قلعه كه در قرب منزل بود مى ‏آمدند و براى ما و يكى دو نفر از رفقاى ديگر از سيره و روش فلاسفه الهيّه اسلاميّه و از مسلك علماى‏ اخلاق و سير و سلوك عرفاى عاليقدر، بالاخصّ از احوال مرحوم آخوند ملّا حسينقلى همدانىّ و شاگردان مبرّزش چون آقا سيّد احمد كربلائى طهرانىّ؛ و آقاى حاج ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزىّ؛ و آقا حاج شيخ محمّد بهارى؛ و آقا سيّد محمّد سعيد حبّوبى و از سيره و روش مرحوم سيّد بن طاوس و بحر العلوم و استاد خود مرحوم قاضى رضوان اللّه عليهم اجمعين بطور مشروح بياناتى داشتند كه راهگشاى ما در معارف الهيّه بود.

و حقّا اگر ما به چنين مردى برخورد نكرده بوديم، خسر الدّنيا و الآخرة، دستمان از همه چيز خالى بود فلله الحمد و له المنّه.

______________________________________________________________________

 

[1] ( 1) الكنى و الالقاب طبع صيدا ج 3 ص 161 و معناى شعر اينست: اى پرسش‏كننده از احوالات و كيفيّات سيّد مرتضى آگاه باش كه من چون بخدمتش رسيدم كه از او سؤالهائى بنمايم؛ او را يافتم مردى كه از انواع عار و ننگ و قذارت مبرّى و پاكيزه بود.

اگر تو به نزد او بروى؛ هرآينه خواهى ديد كه تمام افراد بشر در يك مرد گرد آمده؛ و تمام روزگار در يك ساعت، و تمام بساط زمين در يك خانه جمع شده است.

مهر تابان//علامه سیدمحمد حسین حسینی طهرانی

تاءثیر خواندن سوره ((ص )) در نماز(مکاشفه علامه طباطبایی)

شب جمعه هفتم ماه شعبان ۱۳۷۸ ه‍ ق . در محضر مبارک جناب استاد علامه طباطبایى صابح المیزان تشرف حاصل کرده ام ، عرض نمودم حضرت آقا امشب شب جمعه و شب عید است لطفى بفرمایید، فرمودند: سوره مبارکه ص و القرآن ذى الذکر را در نمازهاى و تیره بعد از حمد بخوانید که در حدیث است سوره ص ‍ از ساق عرض نازل شده است .

سپس فرمود: من در مسجد سهله در مقام ادریس نماز مى خواندم در نماز و تیره سوره مبارکه ص را قرائت مى کردم که ناگهان دیدم از جاى خود حرکت کردم ولى بدنم در زمین است بقدرى با بدنم فاصله گرفتم که او را از دورترین نقطه مشاهده مى کردم تا پس از چند به حال اول خود برگشتم . و وقت دیگر نهر آب دیدم که در روایت آمده است ص نهر فى الجنه .

حقیر گوید که چون در مقام ادریس نبى علیه السلام نماز مى خواند و خداى متعال در شاءن وى فرمود و رفعناه مکانا علیا، آن رفعت و صعود روى آورده است . و مناسبات زمانى و مکانى براى حالات و واردات انسان عجیب است .

داستانهای عارفانه(در آثار استاد علامه آیه الله حسن زاده آملى ) جلد ۱//عباس عزیزی

گلایه‌ والد علاّمه‌ طباطبائی‌ بواسطه‌ ارتباط‌ با عالم‌ غیب‌ و ارتباط‌ با ارواح‌

 
 
علاّمه‌ طباطبائی‌ آقای‌ حاج‌ سیّد محمّد حسین‌ تبریزی‌، استاد عالیقدری‌ که‌ قرن‌ علمی‌ فعلی‌ مرهون‌ خدمات‌ و افکار بلند و فضل‌ و کمال‌ ایشان‌ است‌، عالِم‌ جلیلی‌ که‌ بواسطه‌ تکان‌ علمی‌ که‌ به‌ حوزه‌ علمیّه‌ دادند نهضتی‌ علمی‌ بوجود آوردند و با تدریس‌ تفسیر و حکمت‌، طلاّب‌ علوم‌ دینیّه‌ را به‌ حقائق‌ معارف‌ الهیّه‌ آشنا نموده‌ و برای‌ هدم‌ سنگر کفر و ردّ ملحدین‌ یگانه‌ پایگاه‌ متین‌ و اساس‌ رصین‌ را پایه‌گذاری‌ کردند،
 
صاحب‌ تفسیر «المیزان‌» و کتب‌ نفیسه‌ دیگر، و استاد حقیر در تفسیر و اخلاق‌ و فلسفه‌ و هیئت‌ قدیم‌؛ برادری‌ داشتند در تبریز بنام‌ حاج‌ سیّد محمّد حسن‌ إلهی‌ طباطبائی‌ که‌ او نیز عالمی‌ جلیل‌ و متّقی‌ و زاهد و عابد و معلّم‌ اخلاق‌ و معارف‌ الهیّه‌ و مربّی‌ نفوس‌ صالحه‌ به‌ مقام‌ امن‌ و حرم‌ امان‌ الهی‌ بوده‌ و چند سال‌ است‌ رحلت‌ نموده‌ و به‌ عالم‌ بقاء ارتحال‌ یافته‌ است‌. و در اثر شدّت‌ علاقه‌ای‌ که‌ معظّم‌ له‌ به‌ برادر خود داشتند در سوک‌ او مبتلی‌ به‌ کسالت‌ قلبی‌ شدند.
 
حضرت‌ معظّم‌ له‌ بیان‌ فرمودند که‌: برادر من‌ در تبریز شاگردی‌ داشت‌ که‌ به‌ او درس‌ فلسفه‌ می‌گفت‌، و آن‌ شاگرد إحضار ارواح‌ می‌نمود و برادر من‌ توسّط‌ آن‌ شاگرد با بسیاری‌ از ارواح‌ تماس‌ پیدا میکرد.
 
اجمال‌ مطلب‌ آنکه‌: آن‌ شاگرد قبل‌ از آنکه‌ با برادر من‌ ربطی‌ داشته‌ باشد میل‌ کرده‌ بود فلسفه‌ بخواند، و برای‌ این‌ منظور روح‌ أرسطو را احضار نموده‌ و از او تقاضای‌ تدریس‌ کرده‌ بود.
 
ارسطو در جواب‌ گفته‌ بود: کتاب‌ «أسفار» ملاّ صدرا را بگیر و برو نزد آقای‌ حاج‌ سیّد محمّد حسن‌ إلهی‌ بخوان‌.
این‌ شاگرد یک‌ کتاب‌ «أسفار» خریده‌ و آمد نزد ایشان‌ و پیغام‌ ارسطو را (که‌ در حدود سه‌ هزار سال‌ پیش‌ از این‌ زندگی‌ میکرده‌ است‌) داد.
 
ایشان‌ در جواب‌ میفرماید: من‌ حاضرم‌، اشکالی‌ ندارد.
 
روزها شاگرد بخدمت‌ ایشان‌ می‌آمد و درس‌ می‌خواند؛ و آن‌ مرحوم‌ میفرمود: ما بوسیله‌ این‌ شاگرد با بسیاری‌ از ارواح‌ ارتباط‌ برقرار می‌کردیم‌ و سؤالاتی‌ می‌نمودیم‌. و بعضی‌ از سؤالات‌ مشکله‌ حکمت‌ را از خود مؤلّفین‌ آنها می‌نمودیم‌؛ مثلاً مشکلاتی‌ که‌ در عبارات‌ أفلاطون‌ حکیم‌ داشتیم‌ از خود او می‌پرسیدیم‌، مشکلات‌ «أسفار» را از ملاّ صدرا سؤال‌ میکردیم‌.
 
یکبار که‌ با أفلاطون‌ تماس‌ گرفته‌ بودند، افلاطون‌ گفته‌ بود: شما قدر و قیمت‌ خود را بدانید که‌ در روی‌ زمین‌ لا إلَه‌ إلاّ اللَه‌ می‌توانید بگوئید؛ ما در زمانی‌ بودیم‌ که‌ بت‌پرستی‌ و وثنیّت‌ آنقدر غلبه‌ کرده‌ بود که‌ یک‌ لا إلَه‌ إلاّ اللَه‌ نمی‌توانستیم‌ بر زبان‌ جاری‌ کنیم‌.
 
روح‌ بسیاری‌ از علما را حاضر کرده‌ بود و مسائل‌ عجیب‌ و مشکلی‌ از آنها سؤال‌ کرده‌ بود بطوریکه‌ اصلاً خود آن‌ شاگرد از آن‌ موضوعات‌ خبری‌ نداشت‌.
 
خود آن‌ شاگرد که‌ فعلاً شاگرد مکتب‌ فلسفه‌ است‌، مسائل‌ غامضه‌ای‌ را که‌ آقای‌ إلهی‌ از زبان‌ شاگرد با معلّمین‌ این‌ فنّ از ارواح‌ سؤال‌ می‌کرد و جواب‌ می‌گرفت‌ نمی‌فهمید و قوّه‌ ادراک‌ نداشت‌، ولی‌ آقای‌ إلهی‌ کاملاً می‌فهمید که‌ آنها در زبان‌ شاگرد چه‌ می‌گویند.
 
میفرمود: ما روح‌ بسیاری‌ از علما را حاضر کردیم‌ و سؤالاتی‌ نمودیم‌ مگر روح‌ دو نفر را که‌ نتوانستیم‌ احضار کنیم‌، یکی‌ روح‌ مرحوم‌ سیّد ابن‌ طاووس‌ و دیگری‌ روح‌ مرحوم‌ سیّد مهدی‌ بحرالعلوم‌ رضوانُ اللهِ علیهما؛ این‌ دو نفر گفته‌ بودند: ما وقف‌ خدمت‌ حضرت‌ أمیرالمؤمنین‌ علیه‌ السّلام‌ هستیم‌، و ابداً مجالی‌ برای‌ پائین‌ آمدن‌ نداریم‌.
 
حضرت‌ علاّمه‌ طباطبائی‌ مدّ ظلُّه‌ فرمودند: از عجائب‌ و غرائب‌ این‌ بود که‌ وقتی‌، یک‌ کاغذ از تبریز از ناحیه‌ برادر ما به‌ قم‌ آمد، و در آن‌ برادر ما نوشته‌ بود که‌ این‌ شاگرد روح‌ پدر ما را احضار کرده‌ و سؤالاتی‌ نموده‌ایم‌ و جوابهائی‌ داده‌اند، و در ضمن‌ گویا از شما گله‌ داشته‌اند که‌ در ثواب‌ این‌ تفسیری‌ که‌ نوشته‌اید، ایشان‌ را شریک‌ نکرده‌اید.
 
ایشان‌ میفرمودند: آن‌ شاگرد أبداً مرا نمی‌شناخت‌ و از تفسیر ما اطّلاعی‌ نداشت‌، و برادر ما هم‌ نامی‌ از من‌ در نزد او نبرده‌ بود؛ و اینکه‌ من‌ در ثواب‌ تفسیر پدرم‌ را شریک‌ نکرده‌ام‌، غیر از من‌ و خدا کسی‌ نمی‌دانست‌، حتّی‌ برادر ما هم‌ بی‌اطّلاع‌ بود، چون‌ از امور راجعه‌ به‌ قلب‌ و نیّت‌ من‌ بود.
 
و اینکه‌ من‌ در ثواب‌ آن‌ پدرم‌ را شریک‌ نکرده‌ بودم‌، نه‌ از جهت‌ آن‌ بود که‌ میخواستم‌ إمساک‌ کنم‌ بلکه‌ آخر کارهای‌ ما چه‌ ارزشی‌ دارد که‌ حالا پدرم‌ را در آن‌ سهیم‌ کنم‌؛ من‌ قابلیّتی‌ برای‌ خدمت‌ خودم‌ نمی‌دیدم‌.
 
فرمودند: نامه‌ برادر که‌ به‌ من‌ رسید، بسیار منفعل‌ و شرمنده‌ شدم‌. گفتم‌: خدایا! اگر این‌ تفسیر ما در نزد تو مورد قبول‌ است‌ و ثوابی‌ دارد، من‌ ثواب‌ آنرا به‌ روح‌ پدرم‌ و مادرم‌ هدیّه‌ نمودم‌. هنوز این‌ مطلب‌ را در پاسخ‌ نامه‌ برادر به‌ تبریز نفرستاده‌ بودم‌ که‌ بعد از چند روز نامه‌ای‌ از برادرم‌ آمد که‌ ما این‌ بار با پدر صحبت‌ کردیم‌ خوشحال‌ بود و گفت‌: خدا عمرش‌ بدهد، تأییدش‌ کند؛ سیّد محمّد حسین‌ هدیّه‌ ما را فرستاد.
 
معاد شناسی ج۱//علامه طهرانی

جوان لامذهبى متدین و صاحب مقام شد(علامه سید محمد حسین طباطبایی)

 
 
(علامه طباطبایى ) رحمه الله علیه مى گوید: یکى از دوستان چنین نقل کرد که در ماشین نشسته بودیم از ایران به سفر کربلاى معلا حرکت مى کردیم در نزدیکى صندلى من جوانى ریش تراشیده و فرنگى مآب نشسته بود به این جهت سخنى بین من و او رد و بدل نمى شد.
 
 
 
ناگهان صداى این جوان یک دفعه به زارى و گریه بلند شد. بسیار تعجب کردم پرسیدم ؛ سبب گریه چیست ؟
گفت : (اگر به شما نگویم به چه کسى بگویم من مهندس راه و ساختمان هستم از دوران کودکى تربیت من طورى بود که لامذهب بار آمده و طبیعى بودم و مبداء و معاد را قبول نداشتم فقط در دل خود محبتى به مردم دیندار احساس مى کردم خواه مسلمان باشند یا مسیحى یا یهودى ، شبى در محفل دوستان که بسیارى از آنها بهایى بودند حاضر شدم و تا ساعتى چند به لهو و لعب و رقص و مانند آنها اشتغال داشتم پس از گذشت زمانى در خود احساس شرمندگى نمودم و از کارهاى خودم خیلى نادم بودم و بدم آمد. ناچار از اطاق خارج شده به طبقه بالا رفتم و در آنجا مدتى گریه کردم ناچار از اطاق خارج شده به طبقه بالا رفتم و در آنجا مدتى گریه کردم و چنین گفتم :اى آن که اگر خدایى هست آن تو هستى ، مرا دریاب !
 
 
پس از لحظه اى پایین آمدم شب به پایان رسید و ما از هم جدا شدیم فرداى آن شب اتفاقاً رئیس قطار و چند نفر از بزرگان براى ماءموریت فنى خود عازم مسافرت به مقصدى بودیم ، ناگهان دیدم از دور سیدى نورانى نزدیک من آمده به من سلام کرد و فرمود: با شما کارى دارم ، وعده کردم فردا بعد از ظهر با او دیدار کنم .
 
 
اتفاقاً پس از رفتن او بعضى گفتند: این بزرگوار است چرا با بى اعتنایى جواب سلام او را دادى ؟ چون وقتى آن سید به من سلام کرد گمان کردم او احتیاجى دارد و براى این منظور این جا پیش من آمده است . از روى تصادف رئیس قطار فرمان داد که فردا بعد از ظهر که کاملا تطبیق با همان وقت معهود مى کرد باید فلان مکان بوده و دستوراتى داد که باید عمل کنم .
 
 
من با خود گفتم بنابراین نمى توانم به دیدن این سید بروم فردا وقتى که زمان کار محوله رئیس قطار نزدیک مى شد در خود احساس کسالت کردم کم کم دچار تب شدیدى شدم به طورى که بسترى شدم پزشک براى من آوردند و طبعاً از رفتن به ماءموریت معذور گردیدم پس از آن که فرستاده رئیس قطار بیرون رفت دیدم تب فرو نشست و حالم عادى شد خود را کاملاً خوب و سرحال دیدم ، دانستم باید در این میان سرى باشد ازاین رو برخاسته به منزل آن سید رفتم به مجرد آن که نزد او نشستم فوراً یک دوره اصول اعتقادى با دلیل و برهان برایم گفت ، به طورى که من ایمان آوردم ، سپس دستوراتى به من داده فرمود: فردا نیز بیا؛ چند روزى همچنان نزد او رفتم .
 
 
 هنگامى که پیش روى او مى نشستم هر حادثه اى که براى من رخ داده بود بدون ذره اى کم و بیش حکایت مى کرد. و از افکار و نیت شخصى من که احدى جز من بر آنها اطلاع نداشت بیان مى نمود. مدتى گذشت تا آن که شبى از روى ناچارى در مجلس ‍ دوستان شرکت کردم و مجبور شدم قمار بازى کنم ، فردا هنگامى که خدمت او رسیدم فوراً فرمود: آیا حیا نکردى که این گناه کبیره را مرتکب شدى ؟
 
 
اشک ندامت از دیدگان من سرازیر شده گفتم : غلط کردم ، توبه کردم ، فرمود: غسل کن و توبه کن دیگر چنین عملى را انجام مده . سپس دستوراتى دیگر فرمود خلاصه ، به طور کلى رشته کارم را عوض کرد و برنامه زندگى مرا تغییر داد؛ چون این قضیه در زنجان اتفاق افتاد وبعداً خواستم به تهران حرکت کنم . امر فرمود که بعضى از علما را در تهران زیارت کنم و بالاخره ماءمور شدم که براى زیارت اعتاب عالیات مسافرت کنم این سفر سفرى است که به امر آن سید بزرگوار انجام مى دهم .
 
 
دوست ما گفت : در نزدیکیهاى عراق دوباره دیدم ناگهان صداى او به گریه بلند شد، سبب را پرسیدم ، گفت : الان وارد خاک عراق شدیم ، چون حضرت ابا عبداللّه علیه السلام به من خیر مقدم فرمودند).
منظور آن که اگر کسى واقعاً از روى صدق و صفا قدم در راه نهد واز صمیم دل هدایت خود را از خداوند طلب نماید موفق به هدایت خواهد شد اگر چه در امر توحید نیز شک داشته باشد.
 
 
رساله لب اللباب ، ص ۹۲٫//علامه محمد حسین طهرانی

 

قران اموختن 

قران اموختن

آقا سید مهدى قاضى ، آقازاده آقاى قاضى بزرگ استاد علامه طباطبایى مى فرمود:

که یک مرد روستایى بى سواد، شبى در امامزاده داوود تهران خوابید و در خواب دید که به او مى گویند: نوشته هاى روى دیوارها را بخوان ،

 گفت : نمى دانم ،

 گفتند: بخوان ! صبح که از خواب برخاست ، دید قرآن را حفظ است ! در آن عوالم ، نمى دانیم چه خبر است . نابینایى که قرآن را از حفظ مى خواند، در جواب کسانى که به دروغ به او گفتند، این آیه که مى خوانى در قرآن نیست ، کتاب قرآن را برداشت و با انگشت آیه را نشان داد

و گفت : مگر کورى ؟ نمى بینى ؟!

نامه یک جوان به علامه طباطبایی و پاسخ آن

بسم الله الرحمن الرحیم

محضرمبارک نخبه الفلاسفه آیه الله العظمی جناب آقای طباطبائی ادام الله عمرکم ماشاءالله سلام علیکم و رحمه الله و برکاته.کوتاه سخن آنکه جوانی هستم ۲۲ ساله، …چنین تشخیص می دهم که تنها ممکن است شما باشید که به این سؤال من پاسخ دهید.

در محیط و شرایطی که زندگی می کنم هوای نفس و آمال و آرزوها بر من تسلط فراوانی دارند و مرا اسیر خود ساخته‌اند و سبب آن شده‌اند که مرا از حرکت به سوی الله، و حرکت در مسیر استعداد خود بازداشته و می‌دارند.

درخواستی که از شما دارم برای من بفرمایید بدانم به چه اعمالی دست بزنم تا بر نفس مسلط شوم و این طلسم شوم راکه همگان گرفتار آنند بشکنم و سعادت بر من حکومت کند؟ یادآور می شوم نصیحت نمی خواهم و الا دیگران ادعای ناصحیت فراوان دارند.دستورات عملی برای پیروزی لازم دارم. باز هم خاطرنشان می سازم که نویسنده باخود فکر می کند که شفاها موفق به پاسخ این سؤال نمی شود.

وانگهی شرم دارم که بیهوده وقت گرانمایه شما رابگیرم. لذا تقاضا دارم پدرانه چنانچه صلاح می دانید و بر این موضوع می دانید اصالتی قائل شوید مرا کمک کنید. در صورت منفی بودن، به فکر ناقص من لبخند نزنید و مخفیانه نامه را پاره کنید و مرا نیز به حال خودوا گذارید.
متشکرم.

امضا ۲۳/۱۰/۱۳۵۵

جواب علامه طباطبایی به نامه

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیکم
برای موفق شدن و رسیدن به منظوری که در پشت ورقه مرقوم داشته اید لازم است همتی برآورده، توبه ای نموده، به مراقبه و محاسبه پردازید. به این نحو که هر روز که طرف صبح از خواب بیدار می شوید قصد جدی کنید که در هر عملی که پیش آید رضای خدا – عز اسمه – را مراعات خواهم کرد.

آن وقت در سر هر کاری که میخواهید انجام دهید نفع آخرت را منظور خواهید داشت، به طوری که اگر نفع اخروی نداشته باشد انجام نخواهید داد، هر چه باشد. همین حال را تا شب، وقت خواب ادامه خواهید داد و وقت خواب، چهار پنج دقیقه ای در کارهایی که روز انجام داده اید فکر کرده، یکی یکی از نظر خواهید گذرانید.

هر کدام مطابق رضای خدا انجام یافته شکری بکنید. و هر کدام تخلف شده استغفاری بکنید. این رویه را هر روز ادامه دهید. این روش اگر چه در بادی حال سخت و در ذائقه نفس تلخ می باشد ولی کلید نجات و رستگاری است. و هر شب پیش از خواب اگر توانستید سور مسبحات یعنی سوره حدید و حشر و صف و جمعه و تغابن را بخوانید و اگر نتوانستید تنها سوره حشر را بخوانید و پس از بیست روز از حال اشتغال، حالات خود را برای بنده در نامه بنویسید. ان شاء الله موفق خواهید بود. والسلام علیکم.

محمد حسین طباطبایی

درسى آموزنده(علامه سید محمد حسین طباطبایی)

علامه محمد تقى جعفرى نقل کرده اند:
در یکى از سالهاى اخیر به قم مشرف شده بودم به قصد دیدار ایشان علامه طباطبایى به منزلشان رفتم در خانه را زدم ، پیرمردى در را باز کرد. گفتم : آقا تشریف دارند؟ گفتند: بله گفتم به ایشان عرض کنید اگر حالشان مساعد باشد به خدمتشان برسم ، آن شخص رفت و برگشت و در یک اتاق را باز کرد، من وارد شدم ،

اتاق فرش نداشت ، همانجا نشستم مرحوم علامه آمدند و پس از سلام و احوالپرسى گفتند: چون در حال تشرف به آستان قدس ‍ رضوى هستم لذا فرشهاى اتاق را جمع کرده ایم این مطلب را گفتند و سپس ‍ فرمودند: بروم یک قالیچه بیاورم و بیندازم کف اتاق تا بنشینیم و خواستند بروند که من با نرمى دستشان را گرفتم و گفتم : هیچ احتیاجى به قالیچه نیست و عبا را از دوش برداشتم و پهن کردم و گفتم : بفرمایید روى عبا هم مى توانیم بنشینیم .

این انسان وارسته با یک قیافه ملکوتى که هرگز از یاد نمى برم فرمود: در این موقع عمرم درس آموزنده اى به من تعلیم دادى . من عرض کردم این جمله هشدار دهنده جنابعالى بسیار آموزنده تر و سازنده تر از آن بود که عرض ‍ کردم و سپس نشستیم و لحظاتى به گفتگو پرداختیم که هرگز عظمت آن لحظات را فراموش نخواهم کرد. پس از آن ملاقات دیگر به دیدار ایشان نائل نشدم . رحمه الله علیه .

درس زندگی//سید رضا حسینی

ترحم به حیوانات (علامه سید محمد حسین طباطبایی)

 یکى از همسایگان علامه نقل مى کنند یک روز صبح حضرت علامه طباطبایى شخصى را به دنبال ما فرستادند با اینکه علامه براى کار شخصى به کسى مراجعه نمى کرد رفتیم دیدیم که بسیار ناراحت است و نمى توانست مطالعه کند…
معلوم شد که گربه اى در چاه حیاط خلوت خانه ایشان افتاده است و با آنکه مرتب براى آن غذا مى ریخت ولى بسیار ناراحت بود که چرا باید غفلت شود و سر چاه باز مانده باشد و حیوانک در آن بیفتد.
سپس دستور داد تا مقنى بیاورند. و در چاه را باز کند و گربه را بیرون بیاورند به نقل از فرزند ایشان این کار حدود۱۵۰۰ تومان در آن زمان براى ایشان خرج برداشته بود ولى بسیار خوشحال بود که حیوانى را نجات داده است .
درس زندگی//سید رضا حسینی

ما همه بندگان خدائیم!(علامه سید محمد حسین طباطبایی)

من هر وقت به خدمتشان مى ‏رسیدم، بدون استثناء براى بوسیدن دست ایشان خم مى ‏شدم؛ و ایشان دست خود را لاى عبا پنهان مى‏ کردند؛ و چنان حال حیا و خجلت در ایشان پیدا مى ‏شد که مرا منفعل مى ‏نمود.

یک روز عرض کردم: ما براى فیض و برکت و نیاز، دست شما را مى ‏بوسیم چرا مضایقه مى ‏فرمائید!؟ سپس عرض کردم: آقا شما این روایت را که از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام وارد است که من علّمنى حرفا فقد صیّرنى عبداآیا قبول دارید!؟

فرمودند: بلى روایت مشهورى است؛ و متنش نیز با موازین مطابقت دارد.

عرض کردم: شما این همه کلمات به ما آموخته‏اید؛ و بکرّات و مرّات ما را بنده خود ساخته‏ اید! از ادب بنده این نیست که دست مولاى خود را ببوسد!؟ و بدان تبرّک جوید؟

با تبسم ملیحى فرمودند: ما همه بندگان خدائیم!

مهر تابان//علامه محمد حسین طباطبایی

 

مصاحبه‏ هاى علّامه طباطبائى با هانرى کربن کرسىّ ‏دار شیعه ‏شناسى به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

ملاقات علّامه طباطبائىّ و مصاحبات ايشان با كربن با لزوم مشقّات بسيار براى ايشان كه مجبور بودند براى اين منظور از قم به طهران مسافرت كنند؛ آنهم با اتوبوس‏هاى معمولى؛ همه براى شناسانيدن واقعيّت شيعه و معرّفى چهره واقعى ولايت؛ و بدست آوردن حقيقت تشيّع و علائم شيعه بودن و غير ذلك صورت گرفت.

و اين عمل حقيقتا خدمتى بزرگ بود؛ هانرى كربن علاوه بر آنكه مطالب را كاملا ضبط و ثبت مى ‏نمود؛ و در اروپا انتشار مى ‏داد؛ و حقيقت تشيّع را معرّفى مى ‏كرد؛ خودش در سخنرانيها و كنفرانسها جدّا دفاع و پشتيبانى مى ‏نمود؛ و در پاريس كاملا در صدد معرّفى بود.

كربن معتقد بود كه در دنيا يگانه مذهب زنده و اصيل كه نمرده است مذهب شيعه است؛ چون قائل بوجود امام حىّ و زنده است و اساس اعتقاد خود را بر اين مبنى‏ مى‏گذارد؛ و با اتّكاء و اعتماد بحضرت مهدىّ قائم آل محمّد: محمّد بن الحسن العسكرى پيوسته زنده است.

چون كليميان دينشان با فوت حضرت موسى مرد؛ و عيسويان با عروج حضرت عيسى، و ساير طبقات مسلمانان با رحلت حضرت محمّد؛ ولى شيعه زمامدار و امام و صاحب ولايت خود را كه متّصل بعالم معنى و الهامات آسمانيست زنده مى‏داند؛ و اين مذهب شيعه، فقطّ زنده است.

كربن خود بتشيّع بسيار نزديك بود؛ و در اثر برخورد و مصاحبت با علّامه و آشنائى به اين حقائق بالاخصّ، اصالت اعتقاد بحضرت مهدىّ دگرگونى شديد در او پيدا شده بود.

علّامه مى‏فرمودند: غالبا دعاهاى صحيفه مهدويّه را مى‏خواند؛ و گريه مى‏كرد.

اشنائى و مصاحبه‏ هاى کربن با علّامه طباطبائى از سال یک‏هزار و سیصد و هفتاد و هشت هجریّه قمریّه شروع شد؛ و متجاوز از بیست سال ادامه پیدا کرد.

این حقیر در روز جمعه ۱۸ شعبان المعظّم یک‏هزار و سیصد و نود و نه هجریّه قمریّه که به خدمت استاد علّامه درمشهد مقدّس رسیدم و در آن‏روز راجع به کربن نیز مذاکراتى شد؛ اینجانب فرمایشات ایشان را ضبط و فعلابراىخوانندگان گرامى در اینجا مى‏ آورم:

علّامه فرمودند:مسیوهانرى کربن استاد شیعه‏ شناس دانشگاه سور بن

(‏henrycorbinprofe sseur lecoledeshoutes- etudes sorbonne )

قریب یکى دو ماه است که فوت کرده است؛ و مجالس عدیده ‏اى راجع به تحقیق مذهب شیعه با ما داشت.

مرد سلیم النّفس و منصفى بود؛ او معتقد بود که در میان تمام مذاهب عالم، فقط مذهب شیعه است که مذهبى پویا و متحرّک و زنده است؛ و بقیّه مذاهب بدون استثناء عمر خود را سپرى کرده ‏اند؛ و حالت ترقّب و تکامل را ندارند.

کلیمیان قائل به امام و ولّى زنده ‏اى نیستند؛ و همچنین مسیحیان و زردشتیان؛ و اتّکاء به مبدأ حیاتى ندارند و بواسطه عمل به تورات و انجیل و زند و اوستا اکتفا نموده؛ و تکامل خود را فقط در این محدوده جستجو مى‏ کنند.و همچنین تمام فرق اهل تسنّن که فقط تکامل خود را در سایه قرآن و سنّت نبوى میدانند.

أمّا شیعه، دین حرکت و زندگى است؛ چون معتقد است که حتما باید امام و رهبر امّت زنده باشد؛ و تکامل انسان فقط به وصول بمقام مقدّس او حاصل مى ‏شود؛ و لذا براى این منظور از هیچ حرکت و پویائى و عشق دریغ نمى ‏کند.

مى ‏فرمودند: روزى به کربن گفتم: در دین مقدّس اسلام تمام زمین‏ها و مکان‏ها، بدون استثناء محل عبادت است؛ اگر فردى بخواهد نماز بخواند؛ یا قرآن بخواند؛ یا سجده کند؛ یا دعا کند در هرجا که هست مى‏ تواند این اعمال را انجام دهد؛ و رسول الله فرموده است: جعلت لى الأرض مسجدا و طهورا؛ ولى در دین مسیح چنین نیست؛ عبادت فقط باید در کلیسا انجام گیرد؛ و در موقع معیّن؛ عبادت در غیر کلیسا باطل است.

بنابراین اگر فردى از مسیحیان در وقتى از اوقات حالى پیدا کرد؛ مثلا در نیمه ‏شب در خوابگاه منزل خود؛ و خواست خدا را بخواند؛ چه کند؟

او باید صبر کند؛ تا روز یکشنبه، کلیسا را چون باز کنند؛ بیاید در آنجا؛ و براى دعا در آنجا حضور بهم رساند؟ این معنى قطع رابطه بنده است با خدا.

کربن در پاسخ گفت: بلى این اشکال در مذهب مسیح هست؛ و الحمد لله دین اسلام در تمام ازمنه و امکنه و حالات؛ رابطه مخلوق را با خالق خود محفوظ داشته است.

و فرمودند: اگر در دین مقدّس اسلام انسان حاجتمند، حالى پیدا کند؛ طبق همان حال و حاجت، خدا را مى‏ خواند؛ چون خدا اسماء حسناتى دارد چون غفور و رحیم و رازق و منتقم و غیرها؛ و انسان طبق خواست و حاجت خود، هریک از این اسماء را مناسب دیده؛ خدا را بدان اسم و صفت یاد مى ‏کند.

مثلا اگر بخواهد خدا او را بیامرزد؛ و از گناهش در گذرد؛ باید از اسم غفور و غفّار و غافر الذّنب استفاده کند.
أمّا در دین مسیح خدا اسماء حسنا ندارد؛ فقط لفظ خدا و اله و اب براى اوست بنابراین اگر شما مثلا حالى پیدا کردید! و خواستید خدا را بخوانید؛ و مناجات کنید؛ و او را با أسماء و صفاتش یاد کنید! و با اسم خاصّى از او حاجت خود را بطلبید! چه خواهید کرد؟
در پاسخ گفت: من در مناجات‏هاى خود، صحیفه مهدویّه علیه السّلام را مى ‏خوانم.

علّامه مى ‏فرمودند: کربن کرارا صحیفه سجّادیّه علیه السّلام را مى‏ خواند؛ و گریه مى ‏کرد.مصاحبات علّامه طباطبائىّ با کربن به چهار زبان فارسىّ و عربىّ و فرانسه و انگلیسىّ منتشر شد؛ و اوّلین دوره آن در فارسى بنام مکتب تشیّع سالانه دوّم نیز منتشر و تجدید چاپ شد.

مهرتابان//علامه محمد حسین طهرانی

همسر علامه به بیان علامه طباطبایی

ایشان مى ‏فرمودند: عیال ما زن بسیار مؤمن و بزرگوار بود؛ ما در معیّت ایشان براى تحصیل بنجف اشرف مشرّف شدیم، و ایام عاشورا براى زیارت بکربلا مى‏آمدیم؛ پس از پایان این مدّت چون به تبریز مراجعت کردیم؛وزعاشورائى ایشان در منزل نشسته و مشغول خواندن زیارت عاشورا بود؛ مى ‏گوید:

دلم ناگهان شکست؛ و با خود گفتم ده سال در کنار مرقد مطهّر حضرت ابا عبد الله الحسین در روز عاشوراء بودیم؛ و امروز از این فیض محروم شده ‏ایم.

یک‏مرتبه دیدم که در حرم مطهّر در زاویه حرم بین بالا سر و روبرو ایستاده‏ام؛ و رو بقبر مطهّر مشغول خواندن زیارت هستم؛ و حرم مطهّر و خصوصیّات آن بطور سابق بود؛ ولى چون روز عاشورا بود، و مردم غالبا براى تماشاى دسته و سینه زنان مى ‏روند، فقط در پائین پاى مبارک، مقابل قبر سایر شهداء چند نفرى ایستاده؛ و بعضى از خدّام براى آنها مشغول زیارت خواندن هستند.

و چون به خود آمدم دیدم در خانه خود نشسته؛ و در همان محلّ مشغول خواندن بقیّه زیارت هستم.بارى این بانوى بزرگوار نیز در جوار حضرت معصومه سلام الله علیها در قبرستان مرحوم آیت الله حائرى یزدى در قسمت الحاقى، دست چپ در یکى از بقعه‏ هاى خانوادگى مدفون شده ‏اند.

و استاد ما پیوسته در عصرهاى پنجشنبه اوّل به زیارت این مخدّره و سپس به زیارت اخوى خود در ضمن زیارت اهل قبور مى ‏رفتند

مهرتابان//علامه محمد حسین طهرانی

 

رحلت علّامه طباطبائىّ به قلم علامه سید محمدحسین طهرانی

حالات استاد در چندين سال آخر عمر بسيار عجيب بوده است پيوسته متفكّر و در هم رفته و جمع شده بنظر مى‏رسيد؛ و مراقبه ايشان شديد بود و كمتر تنازل مى‏نمودند؛ و تقريبا در سال آخر عمر غالبا حالت خواب و خلسه غلبه داشت؛ و چون از خواب برمى‏خاستند فورا وضو مى‏گرفتند و رو بقبله چشم بهم گذارده مى‏ نشستند.

در روز سوّم ماه شعبان (ميلاد حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام) يك‏هزار و چهارصد و يك هجريّه قمريّه در اتّفاق مخدّره مكرّمه زوجه خود و يكى از طلّاب محترم كه اهل فلسفه و سلوك بود و براى رعايت حال ايشان به همراه آمده بود به مشهد مقدّس حضرت ثامن الحجج عليه الصّلاة و السّلام مشرّف شدند؛ و بيست و دو روز اقامت نمودند.

و بجهت مناسب بودن آب ‏وهوا تابستان را در دماوند طهران اقامت جستند؛ و در همين مدّت يك‏بار ايشان را بطهران آورده و در بيمارستان بسترى نمودند؛ ولى ديگر شدّت كسالت طورى بود كه درمان بيمارستانى نيز نتيجه‏ اى نداد.

تا بالأخره به بلده طيّبه قم كه محلّ سكونت ايشان بود برگشتند؛ و در منزلشان بسترى شدند؛ و غير از خواصّ از شاگردان كسى را بملاقات نمى ‏پذيرفتند.

يكى از شاگردان مى‏گويد: روزى به عيادت رفتم؛ درحالى‏ كه حالشان سنگين بود، ديدم تمام چراغ‏هاى اطاق‏ها را روشن نموده؛ و لباس خود را بر تن كرده با عمامه و عبا و با حالت ابتهاج و سرورى زائد الوصف در اطاق‏ها گردش مى ‏كنند؛ و گويا انتظار آمدن كسى را داشتند.

از يكى از فضلاء قم كه از اساتيد بنده ‏زاده هستند نقل شد كه مى ‏گفت: من در روزهاى آخر عمر علّامه عصرها بمنزل ايشان مى‏رفتم تا أوّلا اگر چيزى در منزل نياز داشته باشند تهيّه كنم؛ و ثانيا قدرى ايشان را در صحن منزل راه ببرم.

روزى بمنزل ايشان رفتم و پس از سلام عرض كردم: آقا به چيزى احتياج داريد؟

ايشان چند مرتبه فرمودند: احتياج دارم! احتياج دارم! احتياج دارم! من متوجّه شدم كه گويا منظور علّامه مطلب ديگرى است؛ و ايشان در افق ديگرى سير مى ‏كنند؛ و سپس بدرون اطاقى راهنمائى شدم علّامه هم وارد همان اطاق شدند و درحالى ‏كه دائما چشمشان بسته بود و باز نمى‏ كردند به اذكارى مشغول بودند كه من نتوانستم بفهمم به چه ذكرى اشتغال دارند؛ تا اينكه موقع نماز مغرب رسيد؛ من ديدم علّامه در همان حالى كه چشمانشان بسته بود بدون اينكه به آسمان نظر كنند مشغول اذان گفتن شدند؛ و سپس شروع كردند بخواندن نماز مغرب.

من از كنار اطاق دستمال كاغذى برداشته و در مقابل ايشان روى دست قرار دادم تا بر آن سجده كنند. ايشان بر روى آن سجده نكردند؛ با خود گفتم شايد ازاين جهت كه دستمال كاغذى در دست من است و به جائى اتكاء و اعتماد ندارد سجده نمى كنند؛ به اندورن رفتم و چيز مرتفعى براى سجده آوردم؛ و مهر را بر روى آن قرار دادم؛ ايشان بر آن سجده كردند؛ تا اينكه نمازشان خاتمه يافت.

حال ايشان روز بروز سخت ‏تر مى‏شد؛ تا ايشان را در قم به بيمارستان انتقال دادند؛ و در وقت خروج از منزل به زوجه مكرّمه خود مى ‏گويند: من ديگر برنمى ‏گردم! قريب يك هفته در بيمارستان بسترى مى شوند؛ و در دو روز آخر كاملا بى‏ هوش بودند تا در صبح يكشنبه هيجدهم شهر محرّم الحرام يك‏هزار و چهارصد و دو هجريّه قمريّه سه ساعت به ظهر مانده به سراى ابدى انتقال و لباس كهنه تن را خلع و به خلعت حيات جاودانى مخلّع مى‏گردند*

 

داديم بيك جلوه رويت دل و دين را تسليم تو كرديم همان را و همين را
ما سير نخواهيم شد از وصل تو آرى‏ لب تشنه قناعت نكند ماء معين را
مى‏ديد اگر چشم ترا لعل سليمان‏ مى‏داد در اوّل نظر از دست نگين را
در دائره تاجوران راه ندارد هر سر كه نسائيده بپاى تو جبين را
و حياة أشواقى اليك و تربة الصّبر الجميل‏ ما استحسنت عينى سواك و ما صبوت إلى خليل‏[1]
قلبى يحدّثنى بأنّك متلفى‏ روحى فداك عرفت أم لم تعرف‏
مالى سوى روحى و باذل نفسه‏ فى حبّ من يهواه ليس بمسرف‏[2]
يا مانعى طيب المنام و مانحى‏ ثوب السّقام به و وجدى المتلف‏
فالوجد باق و الوصال مماطلى‏ و الصّبر فان و اللّقاء مسوّفى‏
و حياتكم و حياتكم قسما و فى‏ عمرى بغير حياتكم لم أحلف‏
لو أنّ روحى فى يدىّ و وهبتها لمبشّرى بقدومكم لم أنصف‏[3]

بارى چون اين حقير قريب دو سال است كه در مشهد مقدّس رضوى عليه السّلام اقامت گزيده و بار نياز را در آستان ملائك پاسبان اين امام همام فرودآورده ‏ام؛ و طبعا در هنگام رحلت اين استاد بزرگوار در بلده مقدّسه قم نبوده ‏ام؛ عشق و شوق به ياد و ذكر و فكر اين استادى كه حقا بر بنده ناچيز حقّ حيات دارد مرا بر آن داشت كه در اين ايّام كه پيوسته به ياد او بوديم؛ مطالب محرّره را كه بخاطر مى ‏آمد در اين سطور نگاشته و بعنوان مهر تابان كه يادنامه ‏اى از آن خورشيد فروزان علم و معرفت است تقديم طالبان بصيرت و عاشقان لقاء حضرت احديّت بنمايم. تا با مرور و مطالعه، دست از طلب نداشته و با هر سعى و كوشش و با هر كدّ و جهدى هست اين راه را به پايان برسانند؛ و معرفت ذات احدى را به فناى در آن اسم مقصود و هدف خود قرار دهند؛ و ثواب اين رساله را اگر مورد قبول باشد بروح انور آن كانون علم و تقوى هديه مى‏نمايم.

و لله الحمد و له الشّكر بخش اول اين رساله كه مدّت تأليف آن بيست روز انجاميد، در شب أربعين آن فقيد سعيد كه مصادف با شب رحلت حضرت رسول اكرم خاتم النّبيّين صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: بيست و هشتم شهر صفر الخير يك‏هزار و چهارصد و دو هجريّه قمريّه پايان پذيرفت و له الحمد فى الاولى و الآخرة و آخر دعوانا أن الحمد لله ربّ العالمين و سلام على المرسلين و خاتم النّبيّين محمّد و آله الطّيّبين الطّاهرين و على أوليائه المقرّبين.

اللهمّ اعل درجة الاستاذ الأكرم و احشره مع محمد و آله المعصومين و أفض علينا من بركاته و لا تكلنا الى أنفسنا طرفة عين أبدا فى الدّنيا و الآخرة برحمتك يا أرحم الرّاحمين.

________________________________________________________________________

[1] ( 1) ابن فارض ص 182 ترجمه: سوگند بجان و زندگى اشتياقهائى كه بسوى تو دارم؛ و سوگند به تربت پاك شكيبائى نيكوى من؛ كه ديدگان من ابدا جز تو كسى را نپسنديد و نيكو نشمرد؛ و من بسوى دوستى و خليلى ميل نكردم و گرايش ننمودم.

[2] ( 2) ترجمه: دل من چنين گواهى مى‏دهد؛ و با من گفتگوئى دارد كه تو كشنده من هستى! جان من به فداى تو دانستى يا ندانستى؟! غير از جان من و روح من چيزى را ندارم كه تقديم كنم؛ و كسى كه جان خود را در راه محبوبى كه عشق به او مى‏ورزد بذل كند اسراف نكرده است اى محبوبى كه خواب خوشگوار را از من ربوده‏اى! و لباس مرض و كسالت را بر اندام من پوشانيده‏اى! و عشق و محبّت سوزان خود را كه آهنگ هلاك مرا كرده است به من عنايت نموده‏اى! عشق سوزان من باقيست؛ و وصال پيوسته بتأخير مى‏افتد؛ و شكيبائى تمام شده است؛ و لقاى تو همواره مرا به زمان‏هاى بعدى وعده مى‏دهد.

و به حيات شما سوگند ياد مى‏كنم؛ و به حيات شما سوگند ياد مى‏كنم؛ سوگند اكيد و استوار؛ و من در تمام مدّت عمر و زندگانى خويش بغير از حيات شما به چيزى سوگند نخورده‏ام! كه اگر بشارت‏دهنده مقدم شما بر من، مژده قدوم شما را بياورد؛ و در آن حال روح من در دست من باشد؛ و من آن روح را به مژدگانى آن بشارت‏دهنده تقديم كنم؛ راه انصاف را نپيموده‏ام و از عهده شكرانه بر نيامده‏ام.

[3] ( 3) ديوان ابن فارض منتخب از اشعارى از ص 151 و 152 مى‏باشد

 

مهرتابان //علامه سیدمحمدحسین طهرانی

تواضع علّامه طباطبائىّ نسبت به معصومین علیهم السّلام به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

حضرت استاد، علاقه و شيفتگى خاصّى نسبت به ائمّه طاهرين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين داشتند وقتى نام يكى از آنها برده مى‏شد، اظهار تواضع و ادب در سيمايشان مشهود مى‏شد؛ و نسبت بامام زمان ارواحنا فداه تجليل خاصّى داشتند؛ و مقام و منزلت آنها و حضرت رسول الله و حضرت صديقه كبرى را فوق تصوّر مى‏دانستند؛ و يك نحو خضوع و خشوع واقعىّ و وجدانىّ نسبت به آنها داشتند؛ و مقام و منزلت آنان را ملكوتى مى‏دانستند؛ و به سيره و تاريخ آنها كاملا واقف بودند.

در بسيارى از مطالب كه درباره آنان سؤال مى‏شد چنان بيان و تشريح داشتند كه گويا آن سيره را امروز مطالعه كرده‏اند؛ و يا در مصدر وحى و تشريع نشسته‏اند؛ و از آنان مى‏گيرند؛ و بدين عالم مى‏دهند.

در تابستانها از قديم الايام رسمشان اين بود كه به زيارت حضرت ثامن الأئمّة عليه السّلام مشرّف مى‏شدند.

و دوران تابستان را در آنجا مى‏ماندند؛ و ارض اقدس را بر ساير جاها مقدّم مى‏داشتند؛ مگر در صورت محذور.

در ارض اقدس هر شب بحرم مطهّر مشرّف مى‏شدند؛ و حالت التماس و تضرّع داشتند.

و هر چه از ايشان تقاضا مى‏شد كه در خارج از مشهد چون طرقبه و جاغرق سكونت خود را بعلّت مناسب بودن آب‏وهوا قرار دهند؛ و گهگاهى براى زيارت مشرّف گردند؛ ابدا قبول نمى‏كردند؛ و مى‏فرمودند: ما از پناه امام هشتم جاى ديگر نمى‏رويم.

نسبت به قرآن كريم نيز بسيار بسيار خاضع و خاشع بودند؛ آيات قرآن را غالبا از حفظ مى‏خواندند؛ و مواضع آيات را در سوره‏هاى مختلف نشان مى‏دادند؛ و آيات مناسب آن آيه را نيز تلاوت مى‏نمودند؛ جلسات بحث‏هاى قرآنى آن فقيد سعيد بسيار جالب و پرمحتوى بود.

  مهرتابان//علامه محمد حسین طهرانی

آداب و اخلاق و طرز تواضع و خشوع علّامه طباطبائىّ به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

اين مرد جهانى از عظمت بود؛ عينا مانند يك بچّه طلبه در كنار صحن مدرسه‏ روى زمين مى‏نشست و نزديك بغروب در مدرسه فيضيّه مى‏آمد؛ و چون نماز برپا مى‏شد، مانند ساير طلّاب نماز را به جماعت مرحوم آيت الله آقاى حاج سيّد محمد تقى خونسارى مى‏خواند.

آن‏قدر متواضع و مؤدّب و در حفظ آداب سعى بليغ داشت كه من كرارا خدمتشان عرض كردم: آخر اين درجه از ادب شما و ملاحظات شما ما را بى ‏ادب مى‏كند! شما را به خدا فكرى بحال ما كنيد! از قريب چهل سال پيش تا بحال ديده نشد كه ايشان در مجلس به متّكا و بالش تكيه زنند؛ بلكه پيوسته در مقابل واردين، مؤدّب، قدرى جلوتر از ديوار مى‏ نشستند؛ و زيردست ميهمان وارد. من شاگرد ايشان بودم؛ و بسيار بمنزل ايشان مى‏ رفتم؛ و به مراعات ادب مى‏ خواستم پائين‏تر از ايشان بنشينم؛ ابدا ممكن نبود.

ايشان برمى ‏خاستند؛ و مى ‏فرمودند: بنابراين ما بايد در درگاه بنشينيم يا خارج از اطاق بنشينيم! در چندين سال قبل در مشهد مقدّس كه وارد شده بودم؛ براى ديدنشان بمنزل ايشان رفتم؛ ديدم در اطاق روى تشكى نشسته ‏اند (بعلّت كسالت قلب طبيب دستور داده روى زمين سخت ننشينند) ايشان از روى تشك برخاستند و مرا به نشستن روى آن تعارف كردند؛ من از نشستن خوددارى كردم؛ من و ايشان مدّتى هر دو ايستاده بوديم؛ تا بالأخره فرمودند:

بنشينيد، تا من بايد جمله ‏اى را عرض كنم! من ادب نموده و اطاعت كرده نشستم؛ و ايشان نيز روى زمين نشستند؛ و بعد فرمودند: جمله ‏اى را كه مى‏خواستم عرض كنم، اينست كه: آنجا نرم‏تر است.

مهرتابان//محمد حسین طهرانی

نماز جماعت علامه طباطبایی به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

 

از همان زمان طلبگى ما در قم كه من زياد به منزلشان مى‏رفتم؛ هيچ‏گاه نشد كه بگذارند ما با ايشان به جماعت نماز بخوانيم؛ و اين غصّه در دل ما مانده بود كه ما جماعت ايشان را ادراك نكرده‏ايم؛ و از آن زمان تا بحال، مطلب ازاين‏قرار بوده است؛ تا در ماه شعبان‏[1] امسال كه بمشهد مشرّف شدند و در منزل ما وارد شدند ما اطاق ايشان را در كتابخانه قرار داديم تا با مطالعه هر كتابى كه بخواهند روبرو باشند؛ تا موقع نماز مغرب شد؛ من سجّاده براى ايشان و يكى از همراهان كه پرستار و مراقب ايشان بود پهن كردم؛ و از اطاق خارج شدم كه خودشان به نماز مشغول شوند؛ و سپس من داخل اطاق شوم؛ و به جماعت اقامه شده اقتدا كنم؛ چون مى‏دانستم كه اگر در اطاق باشم، ايشان حاضر براى امامت نخواهند شد.

قريب يك ربع ساعت از مغرب گذشت؛ صدائى آمد؛ و آن رفيق همراه مرا صدا زد چون آمدم گفت: ايشان همين‏طور نشسته و منتظر شما هستند كه نماز بخوانيد.

عرض كردم: من اقتدا مى‏كنم! گفتند: ما مقتدى هستيم! عرض كردم: استدعا مى‏كنم بفرمائيد نماز خودتان را بخوانيد! فرمودند: ما اين استدعا را داريم.

عرض كردم: چهل سال است از شما تقاضا نموده‏ام كه يك نماز با شما بخوانم تا بحال نشده است؛ قبول بفرمائيد؛ با تبسّم مليحى فرمودند: يك سال هم روى آن چهل سال.

و حقّا من در خود توان آن نمى‏ديدم كه بر ايشان مقدّم شده؛ و نماز بخوانم؛ و ايشان بمن اقتدا كنند؛ و حال شرم و خجالت شديدى بمن رخ داده بود.

بالأخره ديدم ايشان بر جاى خود محكم نشسته و به هيچ‏وجه من الوجوه تنازل نمى‏كنند؛ من هم بعد از احضار ايشان صحيح نيست خلاف كنم، و به اطاق ديگر بروم؛ و فرادى نماز بخوانم.

عرض كردم: من بنده و مطيع شما هستم؛ اگر امر بفرمائيد اطاعت مى‏كنم! فرمودند: امر كه چه عرض كنم! امّا استدعاى ما اين است! من برخاستم و نماز مغرب را بجاى آوردم؛ و ايشان اقتدا كردند؛ و بعد از چهل سال علاوه بر آنكه نتوانستيم يك نماز با ايشان اقتدا كنيم امشب نيز در چنين دامى افتاديم.

خدا مى‏داند آن وضع چهره و آن حال حيا و خجلتى كه در سيماى ايشان توأم با تقاضا مشهود بود، نسيم لطيف را شرمنده مى‏ساخت و شدّت و قدرتش جماد و سنگ را ذوب مى‏كرد.

خلق يخجل النّسيم من اللّطف‏ و بأس يذوب منه الجماد

 

جلّ معناك أن يحيط به الشّعر و يحصى صفاته النّقّاد[2]

 

 

[1] ( 1) يعنى آخرين ماه شعبانى كه گذشته است و آن در يك‏هزار و چهارصد و يك هجريّه قمريّه مى‏باشد.

[2] ( 1) سفينة البحار ج 1 ص 437 از صفىّ الدّين حلّى شاگرد محقّق حلّى در ضمن قصيده‏ايست كه درباره امير المؤمنين سروده است و معناى آن اينست: اخلاق‏هائى دارى كه از شدّت لطافت، نسيم را شرمنده نمايد؛ و بأس و شدّتى كه از آن جماد ذوب گردد معناى تو بزرگتر است از آنكه بتواند شعر او را در بر گيرد؛ و حسابگران نمى‏توانند صفات و مزاياى معناى تو را به شمارش آورند.

مهرتابان//محمد حسین طهرانی

 

حالات علامه طباطبایی از بیان علامه طهرانی

تلمیذ: شما سابقا عشقتان به فلسفه زیاد بود بیشتر از حالا؛ و حالا توجّهتان به قرآن کریم بسیار است و نسبت به ابراز بعضى از حالات شخصى از مکاشفات و واردات قلبیّه، خیلى امساک نمى ‏کردید! ولى حالا دیگر خیلى عجیب و غریب، درها را محکم بسته ‏اید! چه خبر است؟!

علّامه: آرى آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت، حالا حالت مزاجى و مخصوصا نسیانى که غلبه کرده است مرا از انجام کارهایم بازداشته؛ دیگر نمى ‏توانم کار کنم.
توجّه به قرآن مجید الحمد لله داریم؛ اگر خداوند بحساب بگذارد؛ امّا مسئله نسیان کلّى عجیبى که پیدا کرده ‏ام بنده را خیلى سخت در فشار مى‏ گذارد؛ از حیث مطالعه و از حیث نوشتن تقریبا شب و روز بنده مشغول بود، الّا ما شذّ؛ خیلى خیلى کم؛ وگرنه خوب نوعا مشغول بودیم؛ و آدم چیز مى ‏نوشت و فکر مى‏ کرد و مطالعه مى‏ کرد و اینها همه ‏شان فعلا سلب شده است؛ حالت مطالعه و نوشتن را ندارم!

 

تلمیذ: خوب این کمال است دیگر! توغّل در امور کلّى موجب انصراف از جزئیات مى‏ شود. مثل عوالم خلسه و جذب همان روح کلّى.

علّامه: بله این کماله؟ قربان کمالى که خدا بدهد؛ ما حرف نداریم؛ امّااین‏جور کمال؟ این نسیان است؛ و کلام شما همه ‏اش حقّ است؛ ولى آنچه من مى ‏فهمم مسئله نسیان است؛ و غالبا حالت خواب در چشم‏هایم پیداست؛ مثل اینکه چشم‏هایم پر از خواب و پر از خاک است؛ و در عین حال بخواهم بخوابم خوابم نمى‏ آید؛ و پیوسته یک ‏جورى هستم دیگر؛ الخیر فیما وقع.

مقطوع من اینست که این حال مانند احوال خلسه نیست؛ یک گرفتگى مخصوص است در حالم؛ و مخصوصا حال خواب در چشم.ان‏شاءالله دعا باید کرد؛ خداوند خودش عنایت فرماید؛ آنچه مائیم از دست ما هیچ ‏چیز برنمى ‏آید

مهرتابان//علامه محمد حسین طهرانی

دیدار با امام زمان علیه السلام(علامه سید محمد حسین طباطبایی)

علامه طباطبایى رحمه الله علیه فرمودند: مرحوم قاضى مى فرمود: بعضى از افراد زمان ما مسلما ادراک محضر مبارک آن حضرت را کرده اند و به خدمتش شرفیاب شده اند. یکى از آنها در مسجد سهله در مقام آن حضرت که به مقام صاحب الزمان معروف است ، مشغول دعا و ذکر بود که ناگهان مى بیند آن حضرت در میانه نورى بسیار قوى ، که به او نزدیک مى شدند؛ و چنان ابهت و عظمت آن نور او را مى گیرد که نزدیک بود قبض روح شود؛ و نفس هاى او قطع و به شمارش افتاده بود و تقریبا یکى دو نفس به آخر مانده بود که جان دهد، آن حضرت را به اسماء جلالیه خدا قسم مى دهد که دیگر به او نزدیک نگردند.

بعد از دو هفته که این شخص در مسجد کوفه مشغول ذکر بود حضرت بر او ظاهر شدند و مراد خود را مى یابد و به شرف ملاقات مى رسد. مرحوم قاضى مى فرمود: این شخص آقا شیخ محمد تقى آملى بوده است !

  درجستجوی استاد//صادق حسن زاده

ملاقات حضرت آیه الله علّامه طباطبائى و حضرت حاج سیّد هاشم حدّاد

 

چون فصل تابستان بود و حوزه تعطیل بود، لهذا بسیارى از أعاظم و فضلاء در حوزه نبودند؛ ولى بعضاً اطّلاع پیدا نموده به دیدنشان مى ‏آمدند. حضرت استاذنا العلّامه حاج سیّد محمّد حسین طباطبائى نَوّر اللهُ مرقدَه مسافرت ننموده و در قم بودند. بنده خدمت آقا عرض کردم: میل دارید ایشان را اطّلاع دهم تا به دیدار شما بیایند؟!

فرمودند: میل به حدّ کمال است، ولى ما خدمتشان میرسیم نه اینکه ایشان تشریف بیاورند. فلهذا حقیر از حضرت استاد وقت گرفتم. در حدود دو ساعت به ظهر مانده خدمتشان شرفیاب شدیم. پس از سلام و معانقه و احوالپرسى و پذیرائى، در حدود یک ساعت مجلس به طول انجامید، که سخنى و گفتارى ردّ و بدل نشد و هر دو بزرگوار ساکت و صامت بودند. البتّه این به حسب ظاهر امر بود؛ امّا آنچه از گفتار در باطنشان ردّ و بدل مى ‏شد، و آنچه از تماشاى سیما و چهره همدیگر برداشت مى ‏نمودند، حقائقى است که از سطح افکار و علوم ما خارج، و جز خداوند متعال و رسول او و اولیاى به حقّ او کسى از آن مطّلع نمى ‏باشد.

 روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

زندگینامه علامه سیدمحمد حسین طباطبایی

علامه طباطبایی

علامه طباطبایی در آخرین روز ماه ذیحجه سال ۱۳۲۱ هـ.ق در شاد آباد تبریز متولد شد، و ۸۱ سال عمر پربرکت کرد، و در صبح یکشنبه ۱۸ محرم الحرام سال ۱۴۰۲ هـ.ق سه ساعت به ظهر مانده رحلت کردند.

اجداد علامه طباطبایی از طرف پدر از اولاد حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام و از اولاد ابراهیم بن اسماعیل دیباج هستند، و از طرف مادر اولاد حضرت امام حسین علیه السلام می باشند. در سن پنج سالگی مادرشان، و در سن نه سالگی پدرشان بدرود حیات می گویند و از آنها اولادی جز ایشان و برادر کوچکتر از ایشان بنام سید محمد حسن کسی دیگر باقی نمانده بود.
جدّ علامه طباطبائی(ره) از شاگردان و معاشران نزدیک شیخ محمد حسن نجفی (صاحب جواهرالکلام) بود و نامه ها و نوشته های ایشان را می نگاشت. مجتهد بود و به علوم غریب (رمل و جفر و …) نیز احاطه داشت اما از نعمت داشتن فرزند محروم بود. روزی هنگام تلاوت قرآن به این آیه رسید « و ایوب إذ نادی ربه: انیّ مسنی الضر و انت ارحم الرّاحمین ». با خواندن این آیه، دلش می شکند و از نداشتن فرزند غمگین می شود. همان هنگام چنین ادراک می کند که اگر حاجت خود را از خداوند بخواهد، روا خواهد شد. دعا می کند و خداوند هم ـ پس از عمری دراز ـ فرزند صالحی به او عنایت می فرماید. آن پسر، پدر مرحوم علامه طباطبائی می شود. پدر علامه نیز پس از تولد او، نام پدر خود ( یعنی جدّ علامه) را بر وی می نهد.

 

 

تحصیلات و اساتید

سید محمد حسین به مدت شش سال (۱۲۹۰ تا ۱۲۹۶هـ.ش) پس از آموزش قرآن که در روش درسی آن روزها قبل از هر چیز تدریس می شد، آثاری چون گلستان، بوستان و … را فراگرفت. علاوه بر آموختن ادبیات، زیر نظر میرزا علینقی خطاط به یادگیری فنون خوشنویسی پرداخت.
چون تحصیلات ابتدایی نتوانست به ذوق سرشار و علاقه وافر ایشان پاسخ گوید، از این جهت به مدرسه طالبیه تبریز وارد شد و به فراگیری ادبیات عرب و علوم نقلی و فقه و اصول پرداخت و از سال ۱۲۹۷ تا ۱۳۰۴ هـ.ش مشغول فراگیری دانشهای مختلف اسلامی گردید.

علامه طباطبایی بعد از تحصیل در مدرسه طالبیه تبریز همراه برادرشان به نجف اشرف مشرف می شوند، و ده سال تمام در نجف اشرف به تحصیل علوم دینی و کمالات اخلاقی و معنوی مشغول می شوند. علامه طباطبایی علوم ریاضی را در نجف اشرف نزد آقا سید ابوالقاسم خوانساری که از ریاضی دانان مشهور آن زمان بود فراگرفت.

ایشان دروس فقه و اصول را نزد استادان برجسته ای چون مرحوم آیت الله نائینی(ره) و مرحوم آیت الله اصفهانی(ره) خواندند، و مدت درسهای فقه و اصول ایشان مجموعاً ده سال بود.
استاد ایشان در فلسفه، حکیم متأله، مرحوم آقا سید حسین باد کوبه ای بود، که سالیان دراز در نجف اشرف در معیت برادرش مرحوم آیت الله حاج سید محمد حسن طباطبایی الهی نزد او به درس و بحث مشغول بودند.
و اما معارف الهیه و اخلاق و فقه الحدیث را نزد عارف عالیقدر و کم نظیر مرحوم آیت الله سید علی آقا قاضی طباطبائی(ره) آموختند و در سیر و سلوک و مجاهدات نفسانیه و ریاضات شرعیه تحت نظر و تعلیم و تربیت آن استاد کامل بودند.

استاد امجد نقل می کند که « حال مرحوم علامه، با شنیدن نام آیت الله قاضی دگرگون می شد. »
حجت الاسلام سید احمد قاضی از قول علامه نقل می کند که: « پس از ورودم به نجف اشرف، به بارگاه امیرالمؤمنین علیه السلام رو کرده و از ایشان استمداد کردم. در پی آن، آقای قاضی نزدم آمد و فرمود:
« شما به حضرت علی علیه السلام عرض حال کردید و ایشان مرا فرستاده اند. از این پس، هفته ای دو جلسه با هم خواهیم داشت. »
و در همان جلسه فرمود:
« اخلاصت را بیشتر کن و برای خدا درس بخوان. زبانت را هم بیشتر مراقبت نما.»

 

 

شاگردان

شاگردان علامه، دهها نفر از بزرگان و فرهیختگان کنونی در حوزه‎های علمیه می‎باشند که به تنی چند از آنان اشاره می‎شود: حضرات آیات و حجج الاسلام

  • (۱) استاد شهید مرتضی مطهری،
  • (۲) سید محمد حسینی بهشتی،
  • (۳) امام موسی صدر،
  • (۴) ناصر مکارم شیرازی،
  • (۵) شهید محمد مفتح،
  • (۶) شیخ عباس ایزدی،
  • (۷) سید عبدالکریم موسوی اردبیلی،
  • (۸)عز الدین زنجانی،
  • (۹) محمد تقی مصباح یزدی ،
  • (۱۰) ابراهیم امینی
  • ،(۱۱) یحیی انصاری ،
  • (۱۲) سید جلال الدین آشتیانی،
  • (۱۳) سید محمد باقر ابطحی،
  • (۱۴) سید محمد علی ابطحی،
  • (۱۵) سید محمد حسین کاله زاری ،
  • (۱۶) حسین نوری همدانی ،
  • (۱۷) حسن حسن زاده آملی،
  • (۱۸) سید مهدی روحانی،
  • (۱۹) علی احمدی میانجی ،
  • (۲۰) عبدالله جوادی آملی،
  • (۲۱) احمد احمدی،
  • (۲۲)دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی،
  • (۲۳) دکتر سید یحیی یثربی و … .

 

 

مهارتهای علامه

فرزند علامه می افزاید:
« پدرم از نظر فردی، هم تیرانداز بسیار ماهری بود و هم اسب سواری تیزتک و به راستی در شهر خودمان- تبریز- بی رقیب بود، هم خطاطی برجسته بود، هم نقاش و طراحی ورزیده، هم دستی به قلم داشت و هم طبعی روان در سرایش اشعار ناب عارفانه و ….، اما از نظر شخصیت علمی و اجتماعی، هم استاد صرف و نحو عربی بود، هم معانی و بیان، هم در اصول و کلام کم نظیر بود و هم در فقه و فلسفه، هم از ریاضی( حساب و هندسه و جبر) حظی وافر داشت و هم از اخلاق اسلامی، هم در ستاره شناسی (نجوم) تبحر داشت، هم در حدیث و روایت و خبر و …،

شاید باور نکنید که پدربزرگوار من، حتی در مسائل کشاورزی و معماری هم صاحب نظر و بصیر بود و سالها شخصاً در املاک پدری در تبریز به زراعت اشتغال داشت و در ساختمان مسجد حجت در قم عملاً طراح و معماری اصلی را عهده دار بود و تازه اینها گوشه ای از فضایل آن شاد روان بود وگرنه شما می دانید که بی جهت به هر کس لقب علامه نمی دهند و همگان بخصوص بزرگان و افراد خبیر و بصیر هیچکس را علامه نمی خوانند مگر به عمق اطلاعات یک شخص در تمام علوم و فنون عصر ایمان آورده باشند… »

 

 

آثار علامه طباطبایی (به استثنای تفسیر المیزان ) را می توان به دو بخش تقسیم کرد:

الف- کتاب هایی که به زبان عربی نگاشته شده اند.
این کتاب ها عبارتند از:

۱- کتاب توحید که شامل ۳ رساله است:

•رساله در توحید
•رساله در اسماء الله
•رساله در افعال الله

۲- کتاب انسان که شامل ۳ رساله است:

•الانسان قبل الدنیا
•الانسان فی الدنیا
•الانسان بعد الدنیا

۳- رساله وسائط که البته همگی این رساله ها در یک مجلد جمع آوری شده و به نام هفت رساله معروف است.
۴- رساله الولایه (طریق عرفان: ترجمه و شرح رساله الولایه )
۵- رساله النبوه و الامامه

 

ب- کتاب هایی که به زبان فارسی نگاشته شده اند:

۶- شیعه در اسلام
۷- قرآن در اسلام (به بحث درباره مباحث قرآنی از جمله نزول قرآن، آیات محکم و متشابه ناسخ و منسوخ و … پرداخته است.)
۸- وحی یا شعور مرموز
۹- اسلام و انسان معاصر
۱۰- حکومت در اسلام
۱۱- سنن النبی (درباره سیره و خلق و خوی پیامبر اسلام در بخش های مختلف زندگی فردی و اجتماعی ایشان است.)
۱۲- اصول فلسفه و روش رئالیسم (در مورد مبانی فلسفی اسلامی و نیز نقد اصول مکتب ماتریالیسم دیالکتیک است.
۱۳- بدایه الحکمه
۱۴- نهایه الحکمه (فروغ حکمت: ترجمه و شرح نهایه الحکمه )
(این دو کتاب از متون درسی فلسفی بسیار مهم حوزه و دانشگاه محسوب می شود.)
۱۵- علی و فلسفه الهی
۱۶- خلاصه تعالیم اسلام
۱۷- رساله در حکومت اسلامی

سیرى در قرآن (سید مهدى آیت اللهى)
در محضر علامه طباطبایى (محمد حسین رخشاد)
۶۶۵ پرسش و پاسخ (محمد حسین رخشاد)

 

 

فعالیت و کسب درآمد

مرحوم علامه در مدتی که در نجف مشغول تحصیل بودند بعلت تنگی معیشت و نرسیدن مقرری که از ملک زراعیشان در تبریز بدست می آمد مجبور به مراجعت به ایران می شود و مدت ده سال در قریه شادآباد تبریز به زراعت و کشاورزی مشغول می شوند.
فرزند ایشان مهندس سید عبدالباقی طباطبائی می گوید:

« خوب به یاد دارم که، مرحوم پدرم دائماً و در تمام طول سال مشغول فعالیت بود و کارکردن ایشان در فصل سرما در حین ریزش باران و برفهای موسمی در حالی که، چتر به دست گرفته یا پوستین بدوش داشتند امری عادی تلقی می گردید، در مدت ده سال بعد از مراجعت علامه از نجف به روستای شادآباد و بدنبال فعالیتهای مستمر ایشان قناتها لایروبی و باغهای مخروبه تجدید خاک و اصلاح درخت شده و در عین حال چند باغ جدید، احداث گردید و یک ساختمان ییلاقی هم در داخل روستا جهت سکونت تابستانی خانواده ساخته شد و در محل زیرزمین خانه حمامی به سبک امروزی بنا نمود. »

 

 

هجرت

به هر حال علامه طباطبایی بعد از مدتی اقامت در تبریز تصمیم می گیرد تا به قم عزیمت نماید و بالاخره این تصمیم خود را در سال ۱۳۲۵هـ.ش عملی می کند.

فرزند علامه طباطبایی در این مورد می گوید:
« همزمان با آغاز سال ۱۳۲۵هـ.ش وارد شهر قم شدیم… در ابتدا به منزل یکی از بستگان که ساکن قم و مشغول تحصیل علوم دینی بود وارد شدیم، ولی به زودی در کوچه یخچال قاضی در منزل یکی از روحانیان که هنوز هم در قید حیات است اتاق دو قسمتی، که با نصب پرده قابل تفکیک بود اجاره کردیم، این دو اتاق قریب بیست متر مربع بود.

طبقه زیر این اطاقها انبار آب شرب منزل بود که، در صورت لزوم بایستی از درب آن به داخل خم شده و ظرف آب شرب را پر کنیم. چون خانه فاقد آشپزخانه بود پخت و پز هم در داخل اطاق انجام می گرفت – در حالی که مادر ما به دو مطبخ (آشپزخانه) ۲۴ متر مربعی و ۳۵ متر مربعی عادت کرده بود که در میهمانیهای بزرگ از آنها به راحتی استفاده می کرد ـ پدر ما در شهر قم چند آشنای انگشت شمار داشت که یکی از آنها مرحوم آیت الله حجت بود. اولین رفت و آمد مرحوم علامه به منزل آقای حجت بود و کم کم با اطرافیان ایشان دوستی برقرار و رفت و آمد آغاز شد.

لازم به ذکر است که علامه طباطبایی در ابتدای ورودشان به قم به قاضی معروف بودند، چون از سلسه سادات طباطبایی هم بودند، خود ایشان ترجیح دادند، که به طباطبایی معروف شوند. ایشان عمامه ای بسیار کوچک از کرباس آبی رنگ و دگمه های باز قبا و بدون جوراب با لباس کمتر از معمول، در کوچه های قم تردد داشت و در ضمن خانه بسیار محقر و ساده ای داشت. »

 

 

 

رحلت

مهندس عبدالباقی، نقل می کند :
« هفت، هشت روز مانده به رحلت علامه، ایشان هیچ جوابی به هیچ کس نمی داد و سخن نمی گفت، فقط زیر لب زمزمه می کرد: « لا اله الا الله! »
حالات مرحوم علامه در اواخر عمر، دگرگون شده و مراقبه ایشان شدید شده بود و کمتر «تنازل» می کردند، و [ مانند استاد خود، مرحوم آیه الله قاضی] این بیت حافظ را می خواندند و یک ساعت می گریستند: « کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کی روی؟ ره زکه پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟! »

همان روزهای آخر، کسی از ایشان پرسید: « در چه مقامی هستید؟» فرموده بودند: « مقام تکلم ».
سائل ادامه داد: « با چه کسی؟ » فرموده بودند: « با حق. »
حجت الاسلام ابوالقاسم مرندی می گوید:
« یک ماه به رحلتشان مانده بود که برای عیادتشان به بیمارستان رفتم. گویا آن روز کسی به دیدارشان نیامده بود. مدتی در اتاق ایستادم که ناگهان پس از چند روز چشمانشان را گشودند و نظری به من انداختند.

به مزاح [ از آن جا که ایشان خیلی با دیوان حافظ دمخور بودند ] عرض کردم: آقا از اشعار حافظ چیزی در نظر دارید؟ فرمودند:
« صلاح کار کجا و، من خراب کجا؟ بقیه اش را بخوان! »
گفتم: ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!
علامه تکرار کردند: « تا به کجا! » و باز چشم خود را بستند و دیگر سخنی به میان نیامد.
آخرین باری که حالشان بد شد و راهی بیمارستان شده بودند، به همسر خود گفتند:
« من دیگر بر نمی گردم. »

آیت الله کشمیری می فرمودند:
« شب وفات علامه طباطبائی در خواب دیدم که حضرت امام رضا علیه السلام در گذشته اند و ایشان را تشییع جنازه می کنند. صبح، خواب خود را چنین تعبیر کردم که یکی از بزرگان [ و عالمان] از دنیا خواهد رفت؛ و در پی آن، خبر آوردند که آیت الله طباطبائی درگذشت. »

ایشان در روز سوم ماه شعبان ۱۴۰۱ هـ.ق به محضر ثامن الحجج علیه السلام مشرف شدند و ۲۲ روز در آنجا اقامت نمودند، و بعد به جهت مناسب نبودن حالشان او را به تهران آورده و بستری کردند، ولی دیگر شدت کسالت طوری بود، که درمان بیمارستانی نیز نتیجه ای نداشت. تا بالاخره به شهر مقدس قم که، محل سکونت ایشان بود، برگشتند و در منزلشان بستری شدند، و غیر از خواص، از شاگردان کسی را به ملاقات نپذیرفتند، حال ایشان روز به روز سخت تر می شد، تا اینکه ایشان را در قم، به بیمارستان انتقال دادند.

قریب یک هفته در بیمارستان بستری می شوند، و دو روز آخر کاملاً بیهوش بودند، تا در صبح یکشنبه ۱۸ ماه محرم الحرام، ۱۴۰۲ هـ.ق سه ساعت به ظهر مانده به سرای ابدی انتقال و لباس کهنه تن را خلع و به حیات جاودانی مخلع می گردند، و برای اطلاع و شرکت بزرگان، از سایر شهرستانها، مراسم تدفین به روز بعد موکول می شود، و جنازه ایشان را در ۱۹ محرم الحرام دو ساعت به ظهر مانده از مسجد حضرت امام حسن مجنبی علیه السلام تا صحن مطهر حضرت معصومه علیها السلام تشییع می کنند، و آیت الله حاج سید محمد رضا گلپایگانی(ره) بر ایشان نماز می گذارند و در بالا سر قبر حضرت معصومه علیها السلام دفن می کنند.
« و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیا و درود [ی سترگ] بر او، روزی که زاده شده و روزی که می میرد و روزی که زنده برانگیخته می شود. »

 

منبع مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن

توحید آقاسید علی قاضی فرمایش علامه طباطبایی

تلمیذ: آیا مرحوم قاضى رضوان الله علیه در مجالس خود با شاگردان و رفقاى خصوصى هیچ از این مقوله ‏هاى توحیدى تکلّم مى‏ کردند، و مذاکره ‏اى داشته اند؟! مرحوم قاضى بسیار مرد عجیبى بوده‏اند؛ چون یک کوه استوار؛ جان دار؛ و پرظرفیت و پراستعداد؛ بعضى از شاگردهایش مثلا پس از ده دوازده سال که نزد ایشان رفت و آمد مى ‏نموده ‏اند، از توحید سر در نیاورده ‏اند. و چیزى از توحید حقّ تعالى دستگیرشان نشده است؛ و نمى‏ دانم آیا ایشان با آنها مماشاه مى ‏کرده‏ اند؛ و پابه ‏پاى آنها قدم مى ‏نهادند؟ تا بالاخره آنها بهمین عوالم کثرات مشغول بوده، تا آن آیت حقّ رحلت کرده‏ اند.

ولی بعضى از شاگردها بعکس، خیلى زود از معارف الهیّه و از اسماء و صفات و توحید ذات حقّ علمو معرفت پیدا مى ‏کرده‏ اند

علّامه: آرى مرحوم قاضى با بعضى از شاگردهاى خود که نسبتا قابل اعتماد بودند از این رقم سخن‏هاى ‏گفته ‏اند؛ مرحوم

 قاضى راستى عجیب مردى بود؛ و با هریک از شاگردها به مقتضاى استعداد و حالات او رفتار مى ‏کرداشخاص هم مختلف بودند؛.

اشخاص هم مختلف بودند؛ بعضى ‏ها از حیث رشد زودتر رشد پیدا مى‏ کردند؛ و بعضى ‏ها این‏طور نبود و رشدشان بتأخیر مى‏ افتاد

معمولا ایشان در حال عادى یک ده بیست روزى در دسترس بودند؛ و مثلا رفقا مى‏آمدند و مى ‏رفتند؛ و مذاکراتى داشتند؛ و صحبت‏هایى مى ‏شد؛ و آن‏وقت دفعتا ایشان نیست مى ‏شدند؛ و یک ‏چند روزى اصلا نبودند؛ و پیدا نمى ‏شدند؛ نه در خانه، و نه در مدرسه؛ و نه در مسجد؛ و نه در کوفه؛ و نه در سهله؛ ابدا از ایشان خبرى نبود؛ و عیالاتشان هم نمى ‏دانستند: کجا مى‏ رفتند، چه مى ‏کردند، هیچ‏کس خبر نداشت.

رفقا در این روزها بهرجا که احتمال مى ‏دادند مرحوم قاضى را نمى ‏جستند و اصلاهیچ نبود بعد از چندروزى باز پیدا مى ‏شد؛

 و درس و جلسه‏ هاى خصوصى را در منزل و مدرسه دائر داشتند؛ و همین‏جوراز غرائب و عجائب بسیار داشتند؛ حالات غریب و عجیب داشتند

مهرتابان//علامه محمد حسین طهرانی

 

تاکید آقا سید علی قاضی بر تاکید نماز شب(علامه سید محمد حسین طباطبایی)

استاد علّامه مى‏ فرمودند: چون بنجف اشرف براى تحصیل مشرف شدم؛ از نقطه نظر قرابت و خویشاوندى و رحمیّت گاهگاهى بمحضر مرحوم قاضى شرفیاب مى‏ شدم؛ تا یک روز در مدرسه‏ اى ایستاده بودم که مرحوم قاضى از آنجا عبور مى‏ کردند؛ چون بمن رسیدند دست خود را روى شانه من گذاردند و گفتند: اى فرزند! دنیا مى ‏خواهى نماز شب بخوان؛ و آخرت مى‏ خواهى نماز شب بخوان!

این سخن آن‏قدر در من اثر کرد که از آن ببعد تا زمانى که به ایران مراجعت کردم پنج سال تمام در محضر مرحوم قاضى روز و شب بسر مى ‏بردم؛ و آنى از ادراک فیض ایشان دریغ نمى‏ کردم؛ و از آن‏وقتى که بوطن مألوف بازگشتم تا وقت رحلت استاد پیوسته روابط ما بر قرار بود و مرحوم قاضى طبق روابط استاد و شاگردى دستوراتى مى ‏دادند و مکاتبات از طرفین بر قرار بود.ایشان مى ‏فرمودند: ما هر چه داریم از مرحوم قاضى داریم  

مهرتابان//علامه محمد حسین طهرانی

دیدن حوریه بهشتی خاطره علامه طباطبایی به قلم علامه سید محمدحسین طهرانی

 استاد علّامه مى ‏فرمودند: روزى من در مسجد کوفه نشسته و مشغول ذکر بودم؛ در آن بین یک حوریّه بهشتى  طرف راست من آمد و یک جام شراب بهشتى در دست داشت؛ و براى من آورده بود؛ و خود را بمن ارائه مى ‏نمود؛ همین‏که خواستم به او توجّهى کنم ناگهان یاد حرف استاد افتادم؛ و لذا چشم پوشیده و توجّهى نکردم؛ آن حوریّه برخاست؛ و از طرف چپ من آمد؛ و آن جام را بمن تعارف کرد؛ من نیز توجّهى ننمودم و روى خود را برگرداندم؛ آن حوریّه رنجیده شد و رفت؛ و من تا بحال هر وقت آن منظره به یادم مى ‏افتد از رنجش آن حوریّه متأثّر مى ‏شوم

 مهر تابان//علامه محمد حسین طباطبایی

 

داستان درویش بیدارعلىّ و میهمان وارد بر او(علامه سید محمد حسین طباطبایی)به قلم علامه سید محمدحسین طهرانی

داستان درويش بيدارعلىّ و ميهمان وارد بر او و اينكه عالم تكوين بيدار است، خداوند پيوسته بيدار است

بسم الله الرّحمن الرّحيم‏ علّامه: داستانى عجيب در تبريز در زمان طفوليّت ما صورت گرفت:

درويشى بود در تبريز كه پيوسته با طبرزين حركت مى‏كرد؛ مرد لاغر اندام گندم‏گون و چهره جذّابى داشت؛ بنام بيدار علىّ؛ و عيالى داشت و از او يك پسر آورده بود كه اسم او را نيز بيدار علىّ گذارده بود.

اين درويش پيوسته در مجالس و محافل روضه و خطابه حاضر مى‏شد و دم در رو به مردم مى‏ايستاد و طبرزين خود را بلند نموده و مى‏گفت: بيدار علىّ باش؛ و من خودم كرارا و مرارا در مجالس او را ديده بودم.

يك شب چون پاسى از شب گذشته بود يكى از دوستان بيدار علىّ به منزل وى براى ديدار او آمد بيدارعلىّ در منزل نبود؛ زن از ميهمان پذيرائى كرد و تا موقع خواب، بيدارعلىّ نيامد.

بنا شد آن ميهمان در آن شب در منزل بماند؛ تا بالاخره بيدارعلىّ خواهد آمد.

در همان اطاقى كه اين ميهمان بود در گوشه اطاق پسر بيدارعلىّ كه او نيز بيدارعلىّ و طفل بود در رختخواب خود خوابيده بود؛ لذا زن طفل را از آنجا برنداشت كه با خود به اطاق ديگر ببرد؛ ميهمان در همان اطاق در فراش خود خوابيد؛ و زن در اطاق ديگر خوابيد؛ و اتّفاقا در را از روى ميهمان قفل كرد؛ اتّفاقا آن شب بيدارعلىّ هم بمنزل نيامد.

ميهمان در نيمه ‏شب از خواب برخاست؛ و خود را بشدّت محصور در بول ديد؛ از جاى خود حركت كرد كه بيايد بيرون و ادرار كند؛ ديد در بسته است؛ هر چه در را از پشت كوفت خبرى نشد؛ و هر چه داد و فرياد كرد خبرى نشد؛ و از طرفى خود را بشدّت محصور مى ‏بيند؛ بيچاره شد.

با خود گفت: اين پسر را در جاى خود مى ‏خوابانم؛ و خودم در رختخواب او مى ‏خوابم و ادرار مى ‏كنم، كه تا چون صبح شود بگويند: اين ادرار طفل بوده است.

آمد و طفل را برداشت و در جاى خودش گذاشت؛ و به مجرّد آنكه طفل را گذاشت طفل تغوّط كرد؛ و رختخواب او را بكلّى آلوده نمود.

ميهمان در رختخواب طفل خوابيد؛ و شب را تا بصبح نياراميد؛ از خجالت آنكه فردا كه شود و رختخواب مرا آلوده ببينند؛ بمن چه خواهند گفت؟ و چه آبروئى براى من باقى خواهد ماند؟ و من با چه زبانى شرح اين عمل خطا و خيانت بار خود را كه منجرّ به خطاى بزرگ‏تر شد بازگو كنم؟

صبح كه زن در اطاق را گشود تا ميهمان براى قضاء حاجت و وضو بيرون آيد؛ ميهمان سر خود را پائين انداخته و يكسره از منزل خارج شد؛ بدون هيچ‏گونه خداحافظى.

و پيوسته در شهر تبريز مواظب بود كه به بيدارعلىّ برخورد نكند؛ و روياروى او واقع نشود. و بنابراين هر وقت در كوچه و بازار از دور بيدارعلىّ را مى‏ديد؛ به گوشه ‏اى مى ‏خزيد؛ و يا در كوچه ‏اى و دكّانى پنهان مى ‏شد؛ تا درويش بيدارعلىّ او را نبيند.

اتّفاقا. روزى در بازار مواجه با بيدارعلىّ شد؛ و همين‏كه خواست مختفى شود بيدارعلىّ گفت: گدا گدا من حرفى دارم: (گدا باصطلاح ترك‏هاى آذربايجانى به افراد پست و در مقام ذلّت و فرومايگى مى ‏گويند) در آن شب كه در رختخوابت تغوّط كردى، چرا مثل بچه ها تغوّط كردى؟

ميهمان شرمنده گفت: سوگند به خدا كه من تغوّط نكردم؛ و شرح داستان خيانت خود را مفصّلا گفت.

تلميذ: اين حكايت بسيار آموزنده است و شايد مى‏ خواهد بفهماند كه هركس بخواهد گناه خود را بگردن ديگرى بيندازد؛ خداوند او را مبتلا به شرمندگى بيشترى مى‏ كند.

چون همان‏طوركه آبرو نزد انسان قيمت دارد؛ آبروى ديگران نيز محترم و ذى‏ قيمت است؛ و هيچ‏كس نبايد آبروى انسان ديگرى را فداى آبروى خود كند؛ و الغاء گناه از گردن خود و القاء آن بگردن ديگرى در عالم تكوين و واقع و متن حقيقت عملى مذموم و غلط است؛ گرچه نسبت بطفل بوده باشد.

و انسان بايد هميشه متوجّه باشد كه نظام تكوين بيدار است و عمل خطاى‏ انسان را بدون واكنش و عكس العمل نخواهد گذاشت؛ إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ: حقا خداوند در كمينگاه است.

عمل اين ميهمان يك دروغ فعلى بود؛ و همان‏طوركه دروغ قولى غلط است دروغ فعلى هم غلط است.

 

مهر تابان//علامه محمدحسین طهرانی

عـلامـه طـبـاطـبـایـى خـاطـره زیبا از اسـتـاد خـود، مـرحـوم قـاضـى

، مـرحـوم قـاضـى عـلامـه طـبـاطـبـایـى خـاطـره دیـگـرى نـیـز از اسـتـاد خـود، مـرحـوم قـاضـى نقل فرموده اند: که شنیدنى است قضیه اى را از ایشان آقایان نجف نقل مى کردند؛ نه یک نفر و دو نفر، بلکه بیشتر و بعدا من خودم از ایشان پرسیدم ، تصدیق نمودند که همین طور است .

مرحوم قاضى مریض بوده است و در منزلى که داشتند، در ایوان منزل نشسته بودند و کسالت ایشان پادرد بوده است ، بـه حـدى کـه دیـگـر پـا جـمـع نـمـى شـد و حـرکـت نـمـى کـرد. در ایـن حـال ، بـیـن دو طایفه ذکرت و شمرت در نجف اشرف جنگ بود و بامها را سـنـگـر کـرده بودند و پیوسته به یکدیگر از روى بامها تیراندازى مى کردند و از این طـرف شـهـر بـه طرف دیگر شهر با همدیگر مى جنگیدند.

بالاخره بعد از جنگ طولانى ، ذکـرتـهـا غلبه نموده و طایفه شمرتها را عقب مى زدند و همین طور خانه به خانه جلو مى آمـدنـد، در پـشت بام خانه ایشان نیز طایفه شمرتها سنگر گرفته بودند و از روى بام بـه ذکـرتـهـا مـى زدنـد. چـون ذکـرتـیها غلبه کردند، بر این پشت بام آمدند و دو نفر از شـمـرتـیـهـا را در روى بـام کشتند و مرحوم قاضى هم در ایوان نشسته و تماشا مى کنند و چون ذکرتیها بام را تصرف کردند و شمرتیها عقب نشستند، آمدند در حیاط خانه و خانه را تـصـرف کـردند و دو نفر از شمرتیها را در ایوان کشتند و دو نفر دیگر را در صحن خانه کشتند که مجموعا در خانه ، ۶ نفر کشته شد و مرحوم قاضى فرموده است : وقـتـى کـه آن دو نـفـر را در پـشـت بـام کـشـتـنـد، از نـاودان مـثـل بـاران هـمـیـن طـور داشـت خـون پایین مى آمد و من همین طور نشسته ام بر جاى خود و هیچ حـرکـتـى هـم نـکـردم و بـعـد از ایـن ، بـسـیـار ذکـرتـیـهـا ریـخـتـه بـودنـد در داخل اتاقها و هر چه به درد خور آنان بود، جمع کرده و برده بودند. بـلى ،

لطفش این بود که مرحوم قاضى مى گفت : من حرکت نکردم ، همین جور که نشسته بودم ، تماشا مى کردم . مى گفت : از ناودان خون مى ریخت و در ایوان دو کشته افتاده بـودند و در صحن حیاط نیز دو کشته افتاده بود و من تماشا مى کردم ، این حالات را فناى در تـوحـیـد گـویـند که در آن حال ، شخص سالک ، غیر از خدا چیزى را نمى نگرد و تمام حرکات و افعال را جلوه حق مشاهده مى کند

دریای عرفان//هادی هاشمیان

فرمایش علامه طباطبایی در مورد آقاسید علی قاضی

عـلامه بزرگوار، آیت الله سید محمد حسین طباطبایی ، شاگرد آیت الله قاضی طباطبایی در بیان مقام علمی و عملی استاد خویش می فرماید

مـن در نـجـف اشـرف پـس از اتـمـام تـحـصـیـلاتـم در مـسـائل عـقـلی و بـررسـی کـامل حکمت متعالیه ، فکر کردم که اگر مرحوم ملاصدرا حضور داشتند، بیش از اینکه من استفاده کردم افاده نخواهند کرد؛ تا اینکه با شخص بزرگواری مـانـنـد مرحوم میرزا علی آقای قاضی ، استاد اخلاق آشنا شدم . پس از مدتی که با ایشان مانوس شدم ، فهمیدم که حتی یک کلمه از معقول و حقایق حکمت متعالیه نفهمیده ام.

دریای عرفان//هادی هاشمیان

 

فرمایش اقاسید علی قاضی در مورد گرسنگی

علامه طباطبایی می فرمایند:

مرحـوم اسـتـاد قـاضـی – رضـوان الله علیه – روایتی غریب درباره فواید جوع بیان می فـرمـود و مـحـصـلش آنـکـه در زمان انبیای سلف ، سه نفر رفیق گذرشان به دیار غربت افـتـاد. شـب فـرا رسـیـد؛ هـر یـک بـرای تـحـصـیل غذا به نقطه ای متفرق شدند؛ لیکن با یـکدیگر میعاد نهادند که فردا در وقت معین در آن میعادگاه یکدیگر را ملاقات کنند. یکی از آنها میهمان بود و دیگری به میهمانی شخصی در آمد و چون سومی جایی نداشت ، با خود گـفـت : بـه مسجد می روم و میهمان خدا می شوم و تا صبح در آن جا به سر برد و هم چنان گرسنه باقی بود. صبحدم ، در میعاد خود، هر سه نفر حضور یافتند و هر یک سرگذشت خود را بیان کردند. از جانب خدای تعالی ، به نبی آن زمان وحی رسید که به آن میهمان ما بگو: ما میهمانی این میهمان عزیز را قبول کردیم و خود میزبان او شدیم و برای او در صـدد تـهـیـه بـهـتـریـن غـذاهـا بـرآمدیم ، لکن در خزانه غیب خود تفحص کردیم ، بهتر از گرسنگی غذایی برای او نیافتیم.

 

دریای عرفان//هادی هاشمیان

فرمایشات آقاسید علی قاضی در مورد یاران حضرت ولی عصر(عج)

علامه طباطبایی می فرمایند:

در روایـت اسـت کـه چـون حـضـرت قـائم ظـهـور کـنـنـد، اول دعوت خود را از مکه آغاز می کنند؛ بدین طریق که بین رکن و مقام ، پشت به کعبه نموده و اعـلان مـی فـرمـایـنـد و از خـواص آن حـضرت ، ۳۶۰ نفر در حضور آن حضرت مجتمع می گـردنـد.

مـرحـوم اسـتـاد مـا قـاضـی رحـمـه الله عـلیـه – مـی فـرمـودنـد کـه :در ایـن حـال ، حـضـرت بـه آنـهـا مطلبی می گویند که همه آنها در اقطار عالم متفرق و منتشر می گـردنـد و چـون همه آنها دارای طی الارض هستند، تمام عالم را تفحص می کنند و می فهمند کـه غیر از آن حضرت ، کسی دارای مقام ولایت مطلقه الهیه و مامور به ظهور و قیام و حاوی هـمـه گـنـجـیـنـه هـای اسـرار الهـی و صـاحـب الامـر نـیـسـت . در ایـن حال همه به مکه مراجعت می کنند و به آن حضرت تسلیم می شوند و بیعت می نمایند.

مـرحـوم قـاضـی (ره ) مـی فـرمـودنـد: من می دانم آن کلمه ای را که حضرت به آنها می فرمود وهمه از دور آن حضرت متفرق شدند چه بود. و من در روایت دیده ام که حضرت صادق علیه السلام می فرمایند: من آن کلمه را می دانم .

دریای عرفان//هادی هاشمیان

خاطره زیبای علامه طباطبایی از استاد خوداقاسید علی قاضی

علامه طباطبایى خاطره دیگرى نیز از استاد خود، مرحوم قاضى نقل فرموده اند: که شنیدنى است

قضیه اى را از ایشان آقایان نجف نقل مى کردند؛ نه یک نفر و دو نفر، بلکه بیشتر و بعدا من خودم از ایشان پرسیدم ، تصدیق نمودند که همین طور است . مرحوم قاضى مریض بوده است و در منزلى که داشتند، در ایوان منزل نشسته بودند و کسالت ایشان پادرد بوده است ، بـه حـدى کـه دیـگـر پـا جـمـع نـمـى شـد و حـرکـت نـمـى کـرد. در ایـن حـال ، بـیـن دو طایفه ذکرت و شمرت در نجف اشرف جنگ بود و بامها را سـنـگـر کـرده بودند و پیوسته به یکدیگر از روى بامها تیراندازى مى کردند و از این طـرف شـهـر بـه طرف دیگر شهر با همدیگر مى جنگیدند. بالاخره بعد از جنگ طولانى ، ذکـرتـهـا غلبه نموده و طایفه شمرتها را عقب مى زدند و همین طور خانه به خانه جلو مى آمـدنـد، در پـشت بام خانه ایشان نیز طایفه شمرتها سنگر گرفته بودند و از روى بام بـه ذکـرتـهـا مـى زدنـد. چـون ذکـرتـیها غلبه کردند، بر این پشت بام آمدند و دو نفر از شـمـرتـیـهـا را در روى بـام کشتند و مرحوم قاضى هم در ایوان نشسته و تماشا مى کنند و چون ذکرتیها بام را تصرف کردند و شمرتیها عقب نشستند، آمدند در حیاط خانه و خانه را تـصـرف کـردند و دو نفر از شمرتیها را در ایوان کشتند و دو نفر دیگر را در صحن خانه کشتند که مجموعا در خانه ، ۶ نفر کشته شد و مرحوم قاضى فرموده است :

وقـتـى کـه آن دو نـفـر را در پـشـت بـام کـشـتـنـد، از نـاودان مـثـل بـاران هـمـیـن طـور داشـت خـون پایین مى آمد و من همین طور نشسته ام بر جاى خود و هیچ حـرکـتـى هـم نـکـردم و بـعـد از ایـن ، بـسـیـار ذکـرتـیـهـا ریـخـتـه بـودنـد در داخل اتاقها و هر چه به درد خور آنان بود، جمع کرده و برده بودند.

بـلى ، لطفش این بود که مرحوم قاضى مى گفت : من حرکت نکردم ، همین جور که نشسته بودم ، تماشا مى کردم . مى گفت : از ناودان خون مى ریخت و در ایوان دو کشته افتاده بـودند و در صحن حیاط نیز دو کشته افتاده بود و من تماشا مى کردم ، این حالات را فناى در تـوحـیـد گـویـند که در آن حال ، شخص سالک ، غیر از خدا چیزى را نمى نگرد و تمام حرکات و افعال را جلوه حق مشاهده مى کند

 دریای عرفان//هادی هاشمیان

 

طی الارض آقا سید علی قاضی(علامه سید محمد حسین طباطبایی)

 

حکایـت دیـگـری کـه عـلامـه طـبـاطـبـایـی در ایـن مـورد نـقل فرموده اند، این احتمال را تقویت می نماید. مرحوم آیت الله سید محمد حسین تهرانی از قول ایشان چنین نقل می کنند:
برادر ما، مرحوم آقا سید محمد حسن الهی قاضی یک روز به وسیله شاگردی که داشت و او احضار ارواح می نمود نه با آینه و نه با میز سه گوش ، بلکه دستی به چشم خود می کـشـیـد و فـورا احضار می کرد، از روح مرحوم حاجی میرزا علی آقای قاضی راجع به طی الارض سـو ال کـرده بـود. مـرحـوم قـاضـی جواب داده بودند که طی الارض ، شش آیه از اول سوره طه است .

مرحوم آیت الله تهرانی می افزایند:مـن از عـلامه طباطبایی پرسیدم : مراد از این آیات چیست ؟ آیا مرحوم قاضی خواسته اند بـه طـور رمـز صـحـبـت کـنـنـد و مـثـلا بـگـویـنـد طی الارض با اتصاف به صفات الهیه حاصل می شود؟علامه طباطبایی فرمودند: نه ؛ برادر ما مردی باهوش و چیزفهم بود و طوری مطلب را بـیـان مـی کرد مثل آنکه دستور العمل برای طی الارض را خودش از این آیات فهمیده است و ایـن آیـات بسیار عجیب است ، به خصوص آیه الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنی ؛ خـداونـد هـیچ معبودی جز او نیست ؛ تمام نامهای نیکو تنها برای او است ، چون این آیه تمام اسماء را در وجود مقدس حضرت مقدس حضرت حق جمع می کند و مانند جامعیت این آیه در قرآن کریم نداریم .

و نیز علامه طباطبایی می فرمودند:

مـعـمـولا ایـشـان (مرحوم قاضی ) در حال عادی یک ده ، بیست روزی در دسترس بودند و مثلا رفقا می آمدند و می رفتند و مذاکراتی داشتند و صحبتهایی می شد و آن وقت ، دفعه ایشان غیب می شدند و یک چند روزی از چشم مردم دور بودند، نه در خانه و نه در مدرسه و نه در مسجد و نه در کوفه و نه در سهله ، ابدا از ایشان خبری نبود و عیالاتشان هم نمی دانستند کـجـا مـی رفـتـنـد چـه مـی کـردنـد. هـیـچ کـس خبر نداشت . رفقا در این روزها به هر جا که احتمال می دادند، مرحوم قاضی را می جستند؛ ولی نمی یافتند. بعد از چند روزی باز پیدا می شد و درس و جلسه های خصوصی را در منزل و مدرسه دایر می کردند.

 علامه طباطبایی می فرمایند:

بـرادر مـا (مـرحـوم آیـت الله سـید حسن الهی ) به وسیله شاگردش از حضرت قاضی سو ال کـرده بـود کـه قالیچه حضرت سلیمان که آن حضرت روی آن می نشست و به مشرق و مـغـرب عـالم مـی رفـت ، آیـا روی اسباب ظاهریه ، چیز ساخته شده ای بود و یا از مبدعات الهـیـه بـود و هـیـچ گـونـه بـا اسباب ظاهریه ربطی نداشت ؟ آن شاگرد چون از مرحوم قـاضـی سـو ال مـی کند، ایشان فرموده بودند: فعلا چیزی در نظرم نمی آید، ولیکن یـکـی از مـوجـوداتی که در زمان حضرت سلیمان بودند و در این کار تصدی داشتند، الان زنـده انـد، مـی روم از او مـی پـرسـم . در ایـن حـال مـرحوم قاضی روانه شدند و مقداری راه رفتند تا آنکه منظره کوهی نمایان شد چون بـه دامنه کوه رسیدند، یک شبحی در وسط کوه که شباهت به انسان داشت دیده شد. مرحوم قـاضـی از آن شـبـح سـو ال و مـقداری با هم گفتگو کردند. آن شاگرد از مکالماتشان هیچ نـفـهمید؛ ولی چون مرحوم قاضی برگشتند، گفتند: می گوید از مبدعات الهیه بود و هیچ گونه اسباب ظاهریه در آن دخالتی نداشته است.

دریای عرفان//هادی هاشمیان

واقعه عجیب در عالم برزخ

واقعه عجیب در عالم برزخ

علامه طباطبائى ـ صاحب تفسیر المیزان ـ نقل کرد: استاد ما عارف برجسته حاج میرزا على آقا قاضى مى گفت: در نجف اشرف در نزدیکى منزل ما، مادر و دخترى اَفَنْدى مذهب ـ سنى هاى دوست دار عثمان ـ زندگى مى کردند، مادر آن دختر فوت نمود و دختر در مرگ مادر بسیار ضجّه و گریه کرد. و جداً ناراحت بود و با تشییع کنندگان تا کنار قبر مادرش آمد و آن قدر گریه و ناله کرد که همه حاضران به گریه افتادند.

هنگامى که جنازه مادر را در میان قبر گذاشتند، دختر فریاد مى زد: من از مادرم جدا نمى شوم. هر چه خواستند او را آرام کنند، مفید واقع نشد. دیدند، اگر بخواهند با اجبار دختر را از مادر جدا کنند، ممکن است جان اش به خطر بیفتد سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند، و دختر در کنار جسد بى جان مادر در قبر بماند، ولى روى قبر را از خاک انباشته نکنند، و فقط روى قبر را با تخته اى بپوشانند و دریچه اى هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه بیرون آید.

دختر در شب اوّل قبر کنار مادر خوابید، فردا اقوام و خویشان آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببینند بر سر دختر چه آمده است. دیدند تمام موهاى سرش همانند برف سفید شده است. پرسیدند چرا این طور شده اى؟

در پاسخ گفت: شب کنار جنازه مادرم در قبر خوابیدم، ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و دو طرف ایستادند. و یک شخص محترم هم آمد و وسط ایستاد. آن دو فرشته مشغول سؤال از عقاید مادرم شدند و او جواب داد. سؤال از توحید شد، جواب درست داد. سؤال از نبوّت نمودند، جواب درست داد که پیامبر من محمدبن عبداللّه (صلى الله علیه وآله وسلم) است. تا این که پرسیدند: امام تو کیست؟ آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود گفت:

«لَسْتُ لَهَا بِامام ; من امام او نیستم.» آن مرد محترم امام على (علیه السلام) بود، در این هنگام آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتش آن به سوى آسمان زبانه مى کشید. من بر اثر وحشت و ترس زیاد به این وضع افتادم.

مرحوم قاضى (رحمه الله) فرمود: چون تمام طایفه آن دختر در مذهب اهل تسنّن بودند، تحت تأثیر این واقعه قرار گرفتند و شیعه شدند. زیرا این واقعه با مذهب تشیّع تطبیق مى کرد و خود آن دختر جلوتر از همه آنها به مذهب تشیّع اعتقاد پیدا کرد

 معادشناسى ، ج۳٫// علامه سیدمحمد حسینى تهرانى
بازگشت به بالا
-+=