حیدرعلی تهرانی (عابد نهاوندی) (1291ش-1376 تهران)، متخلص به معجزه، زاهد، و شاعر دوران معاصر.
او فرزند ارشد حکیم حاج مرشد چلویی در سال 1291ش در تهران به دنیا آمد. در آغاز جوانى در راه سیر و سلوك عرفانى گام نهاد و در وادى تصوف وارد گردید. وى از هشتاد سال عمرش شصت سال را در تصوف سپرى كرد و چون ذوق و قریحه شاعرى داشت با زبان شعر، افكار و اندیشههاى عرفانى خود را بیان مىنمود.
وی خود در مقدمهاش بر کتاب منظوم نهجالبلاغه مینویسد: «بنده امیدوار یکی از دلدادگان علی(ع) و بیاناتش هستم که به مقدار درک خود در حق آن حضرت معرفت پیدا نمودم و تا خود را شناختهام مهر و عشقی از ائمه اطهار(ع) همواره در خود احساس کرده گاهوبیگاه به سرودن اشعار مشغول بودهام و چند جلد کتاب در این زمینه به طبع رساندم اکنون در آستانه هشتادسالگی با جسم و چشمی ضعیف بخشهایی از کتاب نهجالبلاغه حضرت علی(ع) که شامل 64 خطبه و 140 کلمه قصار است را با کمال سادگی منظوم ساختم به امید آنکه هم خود از آن بهرهمند شوم و هم خدمتی به اهل ذوق و دوستان آن امام همام کرده باشم»
آثار
وی دارای متجاوز از 40 اثر در عرفان و علوم و معارف الهی بهصورت نظم و نثر است که اغلب آنها به چاپ رسیده است.
از آثار او کتابهای:
باب الولایه،
قدرتنمایی علی(ع)،
معجزه حافظ،
گلچین سعدی،
شرح مخمس،
حدیقه العرفان،
نظم نهجالبلاغه،
لمعات عشق (در مدح و منقبت حضرت معصومه سلاماللهعلیها) و آثار دیگری است که منتشر و در اختیار علاقهمندان قرار گرفته است.
وفات
او در اسفندماه 1376 در تهران دار فانی را وداع گفته است،
عنایت حضرت رضا (ع) به حیدر آقا معجزه تهرانی:
حضرت استاد حسن رمضانی خاطرهای از استاد عرفان عملی خود «حیدر آقا معجزه» بیان کرد و گفت: روزی حضرت آیة الله جوادی آملی از بنده خواستند تا حیدر آقا معجزه را بیشتر به ایشان معرفی کنم. در پاسخ گفتم: خاطرهای را نقل میکنم که برای حضرتعالی از این خاطره خیلی از مسائل روشن میشود:
حیدر آقا معجزه (ره) میفرمود: من با مرحوم آیة الله شاه آبادی (استاد امام خمینی) ارتباط داشتم و از ایشان بهره میبردم.
آرزو داشتم یک سفر به مشهد مقدس داشته باشم که تا آن زمان، به علت مشکلات مالی و فقر، توفیق دست نداده بود. بر اثر عشق به حضرت رضا علیهالسلام به میدان خراسان میرفتم که اتوبوس های مشهد مقدس از آنجا حرکت میکردند. به اتوبوس ها نگاه میکردم و گریه میکردم و گاهی گرد و غبار آنها را دست میکشیدم و به سر و صورت خود میمالیدم و تبرک میکردم.
تا اینکه مقدمات تشرّف ما به مشهد فراهم شد و یک نفر هزینه سفر ما را فراهم کرد.
خدمت آقای شاهآبادی رسیدم و با خوشحالی تمام عرض کردم: آقا! من میخواهم مشهد بروم. فرمایش و سفارشی دارید، بفرمایید.
مرحوم آیة الله شاهآبادی فرموده بود: چون اولین بار است که با این عشق و علاقه به مشهد مشرف میشوید یقیناً برای حضرت رضا علیهالسلام عزیزید؛ لذا هر چه میخواهی بخواه منتها مواظب باش «چیز» بخواهی نه «ناچیز»! (امور دنیوی نخواه)
به مشهد مشرف شدم و بالا سر حضرت رضا علیهالسلام که رسیدم یاد فرمایش آقای شاهآبادی افتادم. به امام رضا عرض کردم: آقا! آقای شاهآبادی فرمودند از شما چیزی بخواهم که ارزش داشته باشد. ناچیز نخواهم. آقا! من میخواهم هر کتابی را که باز کردم بفهمم.
بعد زیارت را شروع کردم و نماز زیارت را خوانده بودم و سر به سجده بودم که حالت خاصی به من دست داد؛ دیدم آقا تشریف میآورند به طرف من و دو نفر خادم هم حضرت را همراهی میکنند.
جلو آمدند و آن دو خادم یک ظرف بزرگ پاتیل را آوردند و گذاشتند کنار من که صدایش مرا متوجه به خود کرد. نگاه کردم دیدم داخلش پر از کره است. از طرفی هم حضرت ایستادند و مرا نگاه میکنند. من هم اصلا نمیتوانستم حرف بزنم.
حضرت دستشان را به جیب کردند و مقداری اسکناس درآوردند و شروع به ورق زدن کردند. وسط آنها یک اسکناس مچاله شده و کهنه یک تومانی در آوردند و به من دادند و رفتند. من هم همانطور مانده بودم که این چه بود و چی شد و … که از این حالت به حالت طبیعی برگشتم.
سفر ما به انجام رسید و برگشتیم تهران و خدمت آقای شاهآبادی رسیدم و واقعه را خدمت ایشان عرض کردم.
آیة الله شاهآبادی فرمود: آن پول یک تومانی مچاله شده، حظّ تو از علم رسمی است. از علم رسمی قیل و قال بهرهات همان اندازه است. و اما آن کره که داخل ظرف بود لبّ علم است. لبّ علم توحید را به تو دادند.»
و واقعا چنین بود. مشکلات عبارات محیالدین ابن عربی، دقائق و ظرایف مثنوی، مسائل مختلفی که از اهل معرفت نقل میشد را چنان استادانه و ماهرانه حل میکرد که تعجب میکردیم و به صداقت این مکاشفه یا رویا پی بردیم. مغز عرفان و توحید را به ایشان چشانده بودند.
هر که را داغ عشق بر جان نیست هرگز آگه ز درد هجران نیست
آری آری به غیر اهل صفا کسی آگه زعشق جانان نیست
بهتر از بوی عطر گیسویش گل خوشبوی در گلستان نیست
جز دل ما و گیسوی دلدار گو به میدان عشق و چوگان نیست
دل مجموع کی به خود بیند آن که چون زلف او پریشان نیست
آن که از سر عشق بی خبر است با خبر از مقام عرفان نیست
گر چه از چشم ما بود پنهان از دل آن دلنواز پنهان نیست…
بَهگْوان داس هندی ، شاعر و نویسنده هندی نیمه دوم قرن دوازدهم و نیمه نخست قرن سیزدهم هجری . نیاکانش اصلاً از کالپی (واقع در اوتارپرادش ) بودند و نژادشان از سری واستو کایست بود. بیشتر خاندان او به دربار تیموریان هند و نوابان اوده وابسته بودند (بهگوان داس هندی ، حدیقه هندی ، گ ۲۳۳ـ۲۳۵؛ همو، سفینه هندی ، ص ۲۴۱ـ۲۴۲؛ نقوی ، ص ۵۰۰). پدرش ، دل پت داس ، در دوره نظامت برهان الملک بهادر (متوفی ۱۱۵۱) به لکهنو رفت و تا عهد نوّاب آصف الدّوله بهادر (متوفی ۱۲۱۲) از ملازمان دربار بود و خود به زبان هندی شعر می سرود (بهگوان داس هندی ، سفینه هندی ، همانجا؛ عبدالمقتدر، ج ۸، ص ۱۵۶؛ نقوی ، ص ۵۰۱).
بهگوان داس در ۱۱۶۴ در صَیدپور (صَدرپور) از توابع سیلک ، زاده شد (بهگوان داس هندی ، حدیقه هندی ، گ ۲۳۳پ ؛ همو، سفینه هندی ، ص ۲۴۲). در خردسالی به مدت چهار سال نزد مولوی سید یوسف سهارَنپوری دستور زبان و برخی از کتب فارسی را فراگرفت و از همان هنگام ، به تاریخ و شعر و شاعری متمایل گردید.
سپس نزد محمد فاخر مکین (متوفی ۱۲۴۱) بخصوص در زمینه شعر و تاریخ به تحصیل پرداخت (همو، حدیقه هندی ، گ ۲۳۳ر ـ ۲۳۴پ ؛ همو، سفینه هندی ؛ عبدالمقتدر؛ نقوی ، همانجاها). بهگوان داس در شعر نخست به «بسمل » (بهگوان هندی ، سفینه هندی ، همانجا) و بعد به پیشنهاد فاخرمکین ، «هندی » تخلّص می کرد (همو، حدیقه هندی ، گ ۲۳۴پ ).
او در آغاز جوانی از جانب نواب مختارالدّوله بهادر به «میربحری » استان الله آباد و سپس در دربار آصف الدّوله بهادر به منصب دیوانیِ راجا ندهی سنگ منصوب شد و مورد عنایت و حمایت بسیاری از امیران و وزیران بود (همان ، گ ۲۳۵پ ؛ همو، سفینه هندی ، ص ۲۴۳؛ نقوی ، ص ۵۰۱ ـ۵۰۲).
رحلت
سال وفات بهگوان داس به درستی معلوم نیست .
آثار
او سرگذشت خود را بتفصیل در دو تذکره خود، حدیقه هندی و سفینه هندی ، آورده و از آثار خویش نیز یاد کرده است . این آثار عبارت است از:
مثنوی سلسله المحبّه ، مثنوی مظهرالانوار ؛
مثنوی بهاگوت یا مهرضیاء ؛
دو دیوان شعر فارسی موسوم به شوقیّه و ذوقیّه مشتمل بر قصاید و ترجیع بندها و دیگر قالبهای شعری ؛
رساله سوانح النبوّه در سیره پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم و دوازده امام شیعیان علیهم السلام ؛
حدیقه هندی که تذکره شعرای فارسی گوی پرورده هند از آغاز ورود اسلام به آن سرزمین تا سال ۱۲۰۰ است (بهگوان داس هندی ، سفینه هندی ، ص ۲۴۲؛ عبدالمقتدر، همانجا؛ نقوی ، ص ۵۰۳). نسخه خطی منحصر به فرد آن با شماره ۷۹۰ در گنجینه نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی ، در قم ، محفوظ است .
مهمترین آثار
یکی از مهمترین آثار وی سفینه هندی است که در آن به ذکر شاعران فارسی گوی هند می پردازد. این کتاب پس از حدیقه هندی تألیف شده و مشتمل است بر شرح احوال ۳۳۵ تن از فارسی سرایان هند از آغاز سلطنت محمدشاه گورکانی در ۱۱۳۱ تا هنگام تألیف تذکره در ۱۲۱۹ (بهگوان داس هندی ، سفینه هندی ، ص ۲۴۳، مقدمه عطاء کاکوی ، ص الف ؛ عبدالمقتدر، همانجا؛ نقوی ، ص ۵۰۳ ـ ۵۰۴؛ گلچین معانی ، ج ۱، ص ۷۳۶).
مؤلف پس از نخستین تحریر، خود به اصلاح و تکمیل آن پرداخته است (نقوی ، ص ۵۰۳). سبک انشای بهگوان داس در تذکره مذکور ساده و روان است اما گهگاه از اشتباهات و واژگان برساخته فارسی زبانان هند که منطبق با دستور زبان فارسی نیست ، مصون نمانده است (رجوع کنید به باستانی پاریزی ، ص ۷۴۱ـ۷۴۲). سفینه هندی شرح حال شاعران معاصر مؤلف را، که خود با بسیاری از آنان دوست و آشنا بوده ، دربردارد و از این لحاظ حائز اهمیت است .
نکته در خور توجه اینکه بسیاری از شاعران این تذکره ایرانیان مهاجر و ساکن هند بوده اند. مؤلف در ضمن شرح حال هر یک از شاعران ، ابیاتی هم از آنان ذکر کرده که بیشتر آنها به سبک هندی است (همان ، ص ۷۴۲ـ۷۴۳). او برخی از اشعار خود را نیز در پایان شرح سرگذشت خود نقل کرده که از آن جمله است قصیده ای غرّاء درباره چهارده معصوم علیهم السلام و قصیده ای بلند در منقبت علی علیه السلام (بهگوان داس هندی ، سفینه هندی ، ص ۲۴۴ـ۲۴۷).
او در قالبهای غزل و رباعی نیز اشعاری سروده که در بیشتر آنها صبغه عرفانی نمودار است (همان ، ص ۲۵۰ـ۲۵۹). در یک رباعی نیز نوّاب آصف الدّوله را مدح نموده است (همان ، ص ۲۵۹). سفینه هندی در ۱۹۵۸ میلادی به تصحیح شاه محمد عطاءالرحمان عطاء کاکوی در پتنه چاپ شده است .
اشعار بهگوان داس فصیح و روان است و با سبک عراقی پیش از سبک هندی تطبیق می کند (گلچین معانی ، ج ۱، ص ۷۳۹).
منابع :
(۱) محمدابراهیم باستانی پاریزی ، «سفینه هندی »، راهنمای کتاب ، سال ۲، ش ۵ (اسفند ۱۳۳۸)؛ (۲) بهگوان داس هندی ، حدیقه هندی ، نسخه خطی کتابخانه عمومی حضرت آیه الله العظمی مرعشی نجفی ، ش ۷۹۰؛ (۳) همو، سفینه هندی ، چاپ محمدعطاءالرحمان عطاء کاکوی ، پتنه ۱۳۷۷/۱۹۵۸؛ (۴) احمد گلچین معانی ، تاریخ تذکره های فارسی ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛ (۵) علیرضا نقوی ، تذکره نویسی فارسی در هند و پاکستان ، تهران ۱۳۴۳ ش ؛
(۶) Abdul Muqtadir, Catalogue of the Arabic and Persian manuscripts in the Oriental Public Library at Bankipore , vol. VIII, Patna 1925.
بَکری ، محمد توفیق بن علی بن محمد بکری صدیقی تیمی عمری سبط آل حسن ، فقیه و شاعر مصری (۱۲۸۷ـ ۱۳۵۱).
نسب او به خلیفه ابوبکر می رسد؛ در قاهره تولدیافت و دانشهای دینی را از شیخ اِنبابی (شیخ ازهر) فراگرفت و به دریافت اجازه از وی نائل شد (زرکلی ، ج ۶، ص ۶۵ـ۶۶؛ کحاله ، ج ۹، ص ۱۴۱؛ مجاهد، ج ۲، ص ۵۴۹). ریاست مشیخه بکریه را داشت و در ۱۳۰۹ منصب نقیب الاشرافی و سرپرستی مشایخ طریقه های صوفیه در مصر به او تعلق گرفت و به عضویت دائمی مجلس شورای قانونگذاری و مجلس عامّه در آمد.
بکری زبانهای فرانسه و ترکی را نیکو می دانست و به انگلیسی سخن می گفت ؛ دو بار از اروپا دیدن کردو با شماری از رجال آن سامان آشنا شد؛ عبدالحمید دوم عثمانی (حک : ۱۲۹۳ـ۱۳۲۷) نشان درجه یک عثمانی به او داد (مجاهد؛ کحاله ، همانجاها؛ زرکلی ، ج ۶، ص ۶۶). او با جنبش ملی مصر همکاری می کرد و هنگام دیدار ولیعهد انگلستان از مصر، در نامه ای سرگشاده خطاب به او که در جریده مؤید به چاپ رسید، مسئله مصر را مطرح کرد.
شهرت وی همچنان رو به افزایش بود تا خدیوی عباس بر او متغیر شد. بدین سبب ، بکری گوشه نشینی اختیار کرد و سپس بر اثر پریشانی خیال و اختلالات دماغی یا به اجبار قدرتمندان ، در یکی از بیمارستانهای بیروت بستری شد و شانزده سال در آنجا ماند. مدتی دراز پس از خلع خدیو و در پی اقدامات برخی از ادیبان ، بکری در ۱۳۴۶ به مصر بازگشت ولی همچنان دچار مشکلات روحی بود و در عزلت می زیست تا در زادگاه خود، قاهره ، در گذشت و در آرامگاه بکریان ، در جوار امام شافعی ، به خاک سپرده شد (زرکلی ، همانجا؛ مجاهد، ج ۲، ص ۵۴۹ ـ ۵۵۰). بکری مردی باهوش ، بدیهه گو و شیرین زبان ، و مجلس وی میعادگاه ادیبان و سیاستمداران بود؛ ولی به دلیل اشتغالات سیاسی ، دشمنان فراوان داشت که برضد او توطئه می کردند (مجاهد، ج ۲، ص ۵۵۰).
آثار
آثار چاپی او اینهاست :
أراجیز العرب ؛
بیت الصدیق ، زندگینامه خاندان خلیفه ابوبکر؛
بیت السادات الوفائیه ، در انساب و زندگینامه وفائیه ؛
المستقبل للاسلام ؛
التعلیم و الارشاد ، که بیشتر آن از احیاء العلوم غزالی گرفته شده است ؛
فحول البلاغه ، که گزیده ای است از آثار هشت شاعر عرب عصر عباسی در مصر؛
صهاریج اللؤلؤ ، که مجموعه ای است از آثار ادبی به نظم و نثر.
از آثار چاپ نشده اوست :
تراجم بعض رجال الصوفیه ، مشتمل بر ۷۶ زندگینامه ؛
و کتابی درباره متنبی شاعر معروف عرب . معروفترین شعر او قصیده ای است خطاب به سلطان عبدالحمید عثمانی که پس از پیروزی او در جنگ یونان سروده شده است (سرکیس ، ج ۱، ستون ۵۸۱ـ۵۸۲؛ زرکلی ، کحاله ، مجاهد، همانجاها).
عبدالجلیل در تیرماه ۱۲۷۶ شمسی, در بشرویه از توابع طبس, در خانواده ای از اهل علم و فرهنگ به دنیا آمد. بعدها لقب بدیع الزمان را از قوام السلطنه, والی خراسان گرفت و فروازانفر را به عنوان نام خانوادگی خود برگزید. پدرش شیخ علی,پسر آخوند ملا محمد حسن قاضی است که هر دو شاعر و فقیه و طبیب بودند و نسلشان به ملا احمد تونی, از علمای معاصر شاه عباس صفوی می رسد. مقدمات علوم دینی را در زادگاهش آموخت و در سال ۱۲۹۸ به مشهد آمد و پس از دو ماه پای درس ادیب نیشابوری نشست تا علوم ادبی و منطق را فرا گیرد.
این شاگردی تا سال ۱۳۰۲ ادامه داشت. چندی نیز از محضر حاج میرزا حسین سبزواری بهره برد و اصول و بعضی مباحث فقه را نزد حاج شیخ مرتضی آشیتیانی و بخشی را نزد حاج شیخ مهدی خالصی فرا گرفت. برای آنکه وقتش بیهوده تلف نشود, به جای گرفتن حجره در مدرسه, اتاقی در کاروان اجاره کرد تا با فراغت کامل درس بخواند. کمتر کسی را می پذیرفت,حتی روزهای پنج شنبه و جمعه که همه تعطیل بودند, او یک دوره معلقات سبع را نزد ادیب خواند. فروزانفر در آن سال ها از شاگردان شاخص و خاص درس ادیب به شمار می رفت.
در همان آغاز جوانی طبع شعری هم داشت و با توجه و آگاهی به دو زبان فارسی و عربی قصاید غرایی به هر دو زبان می سرود. در کنار تلاش علمی و جدیت, آنچه در آن سال ها موجب پیشرفت او شد, هوش سرشار و ذهن و قاد وی بود. دیگر محیط مشهد برای پیشرفت و پرورش ذوق خود کافی نمی دید، علی الخصوص که این پیشرفت او حسادت و رشک هم درسان را نیز برانگیخته بود. پس در سال ۱۳۰۳ شمسی در تهران به تهران آمد و حجره ای در مدرسه سپهسالار گرفت و یه دوره شرح اشارات و شفا و کلیات قانون را نزد میرزا طاهر تنکابنی و فقه و اصول و قواعد علامه را در محضر آقا حسین نجم آبادی فرا گرفت. علاوه بر آن تحریر اقلیدس و قسمت الهیات کتاب اسفار را نزد آقا مهدی آشتیانی خواند و شرح چغمینی و محبسطی را نزد ادیب پیشاوری.
فروزانفر استادش ادیب پیشاوری را ابوعلی سینای ثانی و تالی ابن رشد و ابوریحان می دانست و می گفت: «برکت صحبت و فیض مجالستش در تطور و تحول افکار این ضعیف و نظر وی در فهم و تشخیص اشخاص و معرفت درجات شعرا تأثیر به سزا داشت.»(۲)
جز ادیب با شمس العلما گرکانی، صدرالافاضل، میرزا خان نائینی، شاهزاده افسر، فروغی، علامه قزوینی حشر و نشر دائمی داشت و در محافل ادبی شرکت می جست. در سال ۱۳۰۵ به توصیه ی شمس العلما گرکانی و به جای تدریس فقه و اصول و عربی و ادبیات را در دارالفنون بر عهده گرفت.(۳)
هم چنین سال بعد در مدرسه حقوق منطق نیز درس داد. با تأسیس دارالمعلمین عالی در سال بعد، تدریس ادبیات فارسی و عربی را به وی سپردند و همکار استادان بزرگ آن عصر چون ملک الشعرا بهار، رشید یاسمی، نصرالله فلسفی، عباس اقبال آشتیانی، بهمنیار، سعید نفیسی، همایی، شفق و سیاسی گردید.در سال ۱۳۱۰ به استادی تفسیر قرآن و ادبیات عرب در مدرسه ی سپهسالار نیز برگزیده شد و پس از تأسیس دانشکده ی معقول و منقول در سال ۱۳۱۳ معاونت آن جا به او واگذار گردید.
هم زمان ریاست مؤسسه ی وعظ و خطابه را نیز بر عهده داشت. در دانشکده ی معقول و منقول نیز تصوف درس می داد. او در هدایت و تقویت بنیه ی علمی دانشکده از طریق جلب استادان و تنظیم برنامه های مفید نقش مهمی داشت. یکی از خدمات او در آن سالیان کوشش فراوان برای تأسیس دوره ی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران بود. گرچه بسیاری با آن مخاالفت می کردند اما با عزم جدی او در سال ۱۳۱۶ این دوره تأسیس شد و استادان نسل دوم و سوم تاکنون حاصل این تلاش ارزنده هستند.
در سال ۱۳۱۴ رساله ی دکتری خود را با عنوان «زندگانی مولانا جلال الدین رومی» نگاشت تا بتواند رتبه ی استادی را دریافت کند. علامه دهخدا، سید نصرالله تقوی از ممیزان و داوران رساله ی وی بودند. از آن پس توانست به عنوان استاد تاریخ ادبیات به تدریس در دانشگاه تهران بپردازد. در همین سال بود که کتاب «سخن و سخنوران» را نگاشت که در آن سال ها منبع اساسی و مهم ادبیات ایران به شمار می رفت.
سمت ها
در همان سال نیز به عضویت فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی برگزیده شد و جزو اعضای اولیه و پیوسته ی آن گردید. او همچنین به عضویت شورای علمی معارف درآمد. در سال ۱۳۲۳ ریاست دانشکده ی معقول و منقول را برعهده گرفت و بیست و سه سال بر این شغل باقی بود تا آن که در سال ۱۳۴۶، پس از چهل سال خدمت فرهنگی بازنشسته شد. در طول این سالها مشاغل دیگری هم داشت؛ از جمله عضویت هیئت علمی رئیسه ی نخستین کنگره ی نویسندگان ایران(۱۳۲۵)، عضویت در مجلس شورای سنا و مجلس شورای ملی(۱۳۲۸- ۱۳۳۱).
پس از بازنشستگی به درخواست گروه زبان و ادبیات دانشگاه تهران و به دلیل نیاز علمی دانشگاه، تدریس دوره های عالی را بر عهده گرفت. دانشگاه تهران به پاس خدمات علمی اش استادی ممتاز را به او اعطا کرد.
وی از جمله ی مؤلفان کتاب های درس نیز بود و یک دوره منتخبات ادبیات فارسی برای سال های اول، دوم، سوم با همکاری دکتر زرین کوب و منوچهر آدمیت برای دبیرستان ها تألیف کرد. متون انتخابی به لحاظ دقت در انتخاب و توضیحات بی نظیر است. همچنین در تألیف دستور زبان فارسی برای دبیرستان ها همکاری کرد.
سفرهای استاد فروزانفر
فروزانفر سفرهای علمی متعددی به خارج از کشور داشت؛ از جمله
سفر به لبنان و راه اندازی کرسی زبان فارسی،
شرکت در کنگره ی اسلامی پاکستان،
بازدید از مؤسسات فرهنگی و خاور شناسی امریکا و انگلیس،
زیارت آرامگاه مولانا درترکیه،
مأموریت های متعدد فرهنگی به افغانستان، و عربستان و اردن و سوریه، سفر به مراکش و سخنرانی و گرفتن نشان عالی دولت مراکش.
رحلت
سرانجام در روز چهارشنبه ۱۶ اردیبهشت سال ۱۳۴۹ به علت سکته ی قلبی در بیمارستان مهر درگذشت و پس از تشیع جنازه ی باشکوهی، مجاور امامزاده حمزه، در حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد. علامه همایی در مجلس ختم او سرود:
«بر فرورانفر نه، بر اهل ادب باید گریست.»
استادان بسیاری در سوگ او نوشتند و سرودند؛ از جمله استاد مظاهر مصفا در مرگ او سرود:
ای جلال الدین بیارا خوان که مهمان می رسد نور صفه، شمع ایوان، زیور خوان می رسد
خیز ای مهر منیر روم، ای خورشید بلخ کافتاب روشن ملک خراسان می رسد
ای سلیمان دیار عشق، بنشین بر سریر کاصف بن برخیا یار سلیمان می رسد
ز آرزوی دختر ترسای گیتی گشته باز اینک اینک کعبه جویان پیر سمعان می رسد
عاشقان دیرین فروزانفر به شوق کوی دوست با دل بیدار و با فر فروزان می رسد
ای دریغا دفتر آرایی قلم افکنده است کز پس او دفتر آرایی به پایان می رسد(۴)….
پس از درگذشت استاد مجموعه ی مقالات و اشعار او انتشار یافت. کتابخانه ی او نیز پس از مرگ به دانشگاه تهران اهداء شد. مطالعه ی شخصیت علمی و اخلاقی استاد فروزانفر درس آموز است. در بُعد علمی به قول خود وی از ادب پیش از اسلام و بعد از اسلام چیزی نبود که نداند.(۵) این نکته ادعایی صرف نبود؛ تسلط بر بیان مطلب و وسعت دایره ی اطلاعات در تمامی پژوهش عا و نوشته های علمی وی مشهود و محسوس است.
دانش او محدود به ادب فارسی نمی شد بلکه در ادبیات قدیم عرب دارای مقامی شامخ بود و در سخن گفتن و نگارش مسلط. او ادیبی جامع و بصیر و توانا در تمامی زمینه های لغت،نحو، صرف، معانی و بیان و بدیع و نقدالشعرا بود. عادت داشت تا کتابی را که تازه به دست آمده بود نمی خواند بر زمین نمی گذاشت. به گفته ی دکترمحجوب «فروزانفر دانشمندی نکته سنج،استادی محقق و مدرسی بی نظیر بود. او نمونه ی مردان خود ساخته بود.»(۶)
او به گفته ی دکتر اسلامی ندوشن «دریایی از معلومات و اطلاعات مربوط به ادب و فرهنگ ایران بود»(۷) همچون دایرهٔالمعارفی زنده و برآورنده ی نیاز همگان بود و چنان احاطه ای بر کار و کلامش داشت که سخنش حجت و بی نیاز از مراجعه به مآخذ بود. در تمامی زمینه ا اطلاعات کافی داشت حتی موسیقی؛ چنان که با کلنل وزیری در جهت سامان دهی به موسیقی همکاری می کرد. (۸)
«در کار تحقیقات ادبی به سابقه ذوق، بسیاری از اصول تحقیق و به شیوه ی اروپائیان را دریافته بود. طرز تحقیق او کاملاً اروپایی بود. اقوال را با محک عقل و حتی گاه نوعی آمارگیری می سنجید.»(۹) تحقیقات محمد قزوینی و روش علمی او در بدیع الزمان تأثیر عمیقی بخشیده بود. دقت و احتیاط در نقد متون و تصحیح آثار را باید آموخت.»(۱۰) یک بُعد تحقیقات او یافتن و کشف نکته های تازه است و این نبود مگر به مدد هوش و نبوغ او. بی دلیل نیست که ایرج افشار او را «یکی از بنیان گذاران نقد ادبی ایران می داند.»(۱۱)
روش نقادی استاد
در نقادی شیوه ای دقیق و متین به کار برد و با جمع بین ذوق و علم، نقدی لطیف و قوی پدید آورد. او اصول نقد کهن را با شیوه های انتقادی جدید درآمیخت و معتقد بود برای جان بخشیدن به ادبیات باید با ادبیات اروپایی ارتباط برقرار کرد. نمونه ای از این تحقیقات مقاله ی عالمانه ی ،«قدیم ترین اطلاع از زندگی خیام» است که نمونه ای از پژوهش های ممتاز فروزانفر از شیوه ی قدما در نقد انتقاد می کند و آرای انتقادی آنان را مبهم، ضعیف و مبتنی بر ذوق و به دور از اصول و قواعد مرتب می داند.(۱۲)
با وجود تأثیری که فروزانفر از روش های تحقیق فرنگ، نه به طور مستقیم، بلکه به واسطه ی آشنایی با قزوینی و تقی زاده پذیرفته بود، شیفته نبود بلکه میزان آشفتگی او به ادب کهن فارسی و عرفان ایران بر همگان معلوم است. پژوهش های او در زمینه تاریخ ادبیات ایران، مولوی شناسی، عطار شناسی و تصحیحات جملگی مبین روش های تازه و ابتکار وی در تحقیق است. در کنار تحقیق و پژوهش، یکی از بارزترین ابعاد شخصیتی او تربیت نسلی پژوهنده و عالم بود که پس از او سالیان دراز به خدمات علمی پرداختند.
شاگردان و ترببیت یافتگان استاد فروزانفر
طبقه ی اول ادبای معاصر و از پایه گذاران آموزش های دانشگاهی است که شاگردان و ترببیت یافتگان او اکنون از نامداران عرصه ی ادبیات معاصر هستند؛
استادانی چون:
دکتر زرین کوب،
دکتر شهیدی،
دکتر شفیعی،کدکنی،
دکتر علی محمد حق شناس،
دکتر حسین خطیبی،
دکتر سادات ناصری،
دکتر امیر حسین یزدگردی،
دکتر ضیاءالدین سجادی،
دکتر مظاهر مصفا،
دکتر معین،
دکتر اسماعیل حاکمی،
دکتر حمیدی،
دکتر بحرالعلومی،
دکتر خانلری،
دکتر احمد علی رجایی،
دکتر احمد مهدوی دامغانی،
دکتر محمد جعفر محجوب،
دکتر غلامحسین یوسفی
و ده ها استاد ممتاز و برجسته ی دیگر.
نحویه تدریس استاد
در هنگام تدریس به درس و کلاس مسلط بود. در مباحثی که وقوف نداشت، وارد نمی شد. شاگردان به دلیل بیان شیوا و عمیق و مستند استاد از کلاس لذت می بردند و گذشت زمان را نمی فهمیدند. روش او دادن دید وسیع بود. معانی کلی را آرام آرام و جزء جزء در قالب الفاظ می ریخت. هیچ سخنی را بدون مآخذ نقل نمی کرد. درس او جنبه ی تفریح داشت؛ یعنی منفعت و لذت توأماً حس می شد.
در کلاس اهل ظرافت و مزاح بود که گاه به طنز نیش دار بدل می شد که بسیار سریع الانتقال و حاضر جواب بود. در لا به لای درس نکات ظریفی نقل می کرد. به دلیل داشتن همین ویژگی ها بود که هیچ گاه شاگردان در کلاسش غیبت نمی کردند در طول قریب پنج سالشاگردی او، هرگز درسش را ترک نگفتم ، یک مطلب مکرر یا مبتذل ا زاو نشنیدم حتی شوخی های او، احوال پرسی های او چیزی به دانشجو می آموخت. »(۱۳) حضور ذهن عجیبی داشت.
همان رو زاول تمام دانشجویانش را به خاطر می سپرد، بعد در باب صفات، خصوصیات، علایق و روابط، خانواده، کار و مطالعات دانشجویانش می پرسید و به خاطر می سپرد؛ حتی جای افراد را به خاطر داشت.تکیه کلامش هنگام تدریس «توجه می کنید!» بود. غالباً دانشجویان را فرزند خطاب می کرد و هنگام خواندن شعر و تلفظ کلمات به خراسانی متمایل بود. حسن خلق و سلوکش با دانشجویان، زبان زد بود. در کلاس مؤدب، متین، موقر و مهربان بود.
الفاظ سبک به کار نمی برد. حرف زدن معمولی او هم فصیح و بی غلط بود. چنان رسا سخن می گفت که گویی قبلاً مطالب را نوشته و حفظ کرده است. هنگام پاسخ به سؤالات با حوصله بود و با موشکافی و اقامه ی دلیل و آوردن مثال های فراوان از گنجینه ی حافظه اش پاسخ می داد. هنگام تدریس پشت میز و بر سکو نمی رفت. صندلی خود را در همان ردیف جلو قرار می داد،ابتدای جلسه ی قبل رابه طور مختصر بیان می کرد و در پایان نیز موضوع بحث جلسه ی بعد را می گفت تا دانشجویان مطالعه کنند. بر تمامی دروس تسلط کافی داشت؛ خصوصاً مثنوی و مضامین آن، که توأم با عشق و اعجاب آور بود.
طبعی شوخ و نکته گو داشت. شوخی های او به جا، ظریف و نکته آموز بود، شاید لطایف و شوخ طبعی های به یاد ماندنی در ذهن شاگردانش بالغ بر مجموعه ای قطور شود. دکتر اسلامی ندوشن می نویسد: «فروزانفر بی تردید نافذترین استاد ادبیات فارسی در تاریخ دانشگاه ایران بوده است و شاگردانش از او بیش از هر استاد دیگر خاطره به یاد دارند. این به علت جودت ذهن، فصاحت بیان، حافظه ی قوی و نکته سنجی های رندانه ی اوست.(۱۴)»
دکتر محجوب درباره ی حافظه ی او می نویسد: «در مورد فروزانفر چه بگویم؟ برای این که خداوند تاکنون چنین حافظه ای، چنین درک و موقع شناسی و ذوقی نیافریده است.(۱۵) »بسیاری شعر و مثل و حکمت فارسی و عربی و آیات و احادیث رادر حافظه داشت و هر وقت که می خواست به آسانی از گنجینه ی خاطر بر می گزید و چاشنی سخن خود می کرد؛ یا از این رو سخنش همیشه به مقتضای حال و مقام و حاوی نکته سنجی های لطیف بود. سحر خیز و راه پیما و طبیعت دوست بود. در دو دهه ی آخر عمر بسیار سفر می کرد. خوش سفر و خستگی ناپذیر بود.
مهدی بامداد در شرح حال رجال ایران او را به عنوان مردی زیرک، زرنگ و موقع شناس معرفی می کند و می نوسید: « و این که او چاپلوس،ابن الوقت و در جلب اشخاص و مخاطبان خود بسیار زبر دست بود. در ظرف چند ثانیه یا چند دقیقه،چندین عقیده ی متضاد پیدا می کرد. (۱۶) »این خرده را دیگران(۱۷) نیز بر او گرفته اند که اهل اغراق و مبالغه بود و به همان نسبت از تحسین دیگران در باره ی خود خشنود می شد. گاه تحت تأثیر واقعه ای اغراق گویی را از حد می گذراند و گاه در حق برخی سخنان ستایش آمیز می گفت و در غیاب آنان به نکوهش می پرداخت.
دیگر ایرادی که بر او گرفته اند، ورود او به سیاست است. «فروزانفر» یکی از شخصیت های بسیار جذاب ایران معاصر بود که شگفتگی وجود خود را در حسن ارتباط با قدرت حکومتی می جست و از خار خار تعین های سیاسی بر کنار نبود.(۱۸ )» این علاقه تا حد زیادی اوقات عزیز او را به هدر می داد و در عین حال از قدر او می کاست، در حقیت همین علاقه به کارهای غیر علمی بود که او را در سال های آخر عمر،قدری بیش از حد خسته کرد و خیلی مأیوس.(۱۹)» حتی دکتر شفیعی کدکنی(۲۰) مانع اصلی در راه شاعری اش را مشغله های اداری و سیاسی می داند، از لقب بدیع الزمان گرفتن از فرماندار مشهد تا سناتور انتصابی شدن، چنان که عباس اقبال در قطعه ای به مطلع زیر او را نکوهش می کند:
استاد یگانه، ای فروزانفر رفتی به سنا چه کار بدی کردی.
اما سیاسی بودن او از نوع سیاسی بودن بهار نبود. بهار در طول نیم قرن کار سیاسی پیوسته درافت و خیز بود. و گاه در زندان، گاه در مجلس، مبارزی تند و تیز.
نثر استادفروزانفر
استاد فروزانفر نثری بلیغ و استوار به فخامت و متانت قدما دارد بدون تعقید و دوری از فهم عامه، نثر او درعین سادگی و روانی نثر معاصر در نهایت پختگی و انسجام است؛ چنان که سر مشق پیروی است. دکتر شفیعی کدکنی در توصیف نثر او می نوسد: «در قلمرو نثر معاصر از پخته ترین و استوارترین نثرهای قرن اخیر است؛ نثری زنده، پویا با مجموعه ی متنوعی از ترکیبات و مفردات ساختارهای نحوی جان دار شعر قدما و نثر قدما که از صافی انتخابی هوشیارانه گذشته، به گونه ای طبیعی در متن این سادگی و روانی حضور یافته است. با این همه کوچک ترین نشانه ای از صنعت در آن راه ندارد و نثری شیرین و جذاب است.
نثر او در شیوه ی خاص خودش یعنی نثر باستان گرای غیر مصنوع با آگاهی از امکانات نثر قدمایی، عالی ترین نمونه ی نثر فارسی معاصر است.(۲۱) » دکتر حسین خطیبی درباره ی شیوه ی نثر او علاوه بر ذکر جذابیت و شیوایی و سرمشق بودن اشاره می کند. «عبارت او از حیث کوتاهی و به هم پیوستگی جمل و دوری از حشو و زواید سادگی و روانی….چنان که دانه ی ریگ در قعر آن بتوان شمرد و بیضه ی ماهی از فراز آن بتوان دید.(۲۲) دکتر زرین کوب و دشتی(۲۳) و دیگران بر این نکات تأکید داشته اند. در مجموع می توان گفت، احمد بهمنیار و سعید نفیسی و فروزانفر از بنیان گذاران نثر دانشگاهی هستند. نمونه ای از نثر استاد را با عنوان درس املا ـ که تلخیص و گزیده ی آن است ـ با هم می خوانیم:
درس املا
یکی از مشکلاتی که در دبستان ها و دبیرستان ها بدان بر می خوریم و پیوسته در آن مناظره و بحث می رود، املا و طرز نوشتن کلمات است که از محیط مدرسه به خارج هم سرایت کرده و بعضی اوقات در میانه ی فضلا و کسانی که دوستدار انتساب به فضل و فضلا می باشند هم مورد بحث واقع می شود و آن را بعضی بدی خط می دانند و به عقیده ی یک دسته تنها سبب آن بی دانشی نویسنده و عدم اطلاع اوست. چندان که اگر در بسیاری از علوم و فنون مهارت داشته و به فکر توانای خود معضلات فنی را گشوده و حل کرده باشد ولی مثلاً تمنا را با یا ننویسد، می گویند هیچ نمی داند و از هیچ حقیقتی آگاهی ندارد.
معلمان و آموزگاران ـ که با طبقه ی محصلین و دانش آموزان سر و کار دارند، به خوبی از این اشکال باخبرند، زیرا دامنه ی اشتباه املایی به حدی وسیع است که به کلمات فارسی مشهود و متداول هم سرایت کرده و غلط نوشته می شود. به گمان بنده یکی از علل عمده ی این گونه اشتباهات طرز تدریس املا و عقیده ی برخی از ما باشد که پندارند هرگاه از نوادر لغت و مفردات غریب که به گوش محصلین نخورده و حتی بیشتر فضلا هم در کتابی نخوانده یا از کسی نشنیده باشند، عبارتی چند مرتب ساخته بر محصلین املا کنند، خدمتی به زبان فارسی کرده و نویسندگان را از ارتکاب غلط رهایی بخشیده و قوه ی ادبی محصلین را بیشتر کرده اند این اشتباه است زیرا اگر هم یکی از دانش آموزان روی سختی و تکلف به پاس حرمت آموزگار که در کیش خرد و آئین عقل واجب است آن کلمات ناهموار و زننده را فرا گیرد و درست بنویسد، چون در گفت گوی روزانه بدان ها نیازمند نمی شود و در کتب فصحا و بزرگان پیشین هم امثال آن لغات را کم تر می بیند، همین که روزگار دانش آموزی او به انجام رسید یا از آن اتاق به اتاق دیگر رفت و در خدمت آموزگاران دیگر به اکتساب فضیلت پرداخت، همه ی آن نوادر از یاد وی خواهد رفت و جز وحشت و نفرت از درس املا یادگاری از ایام گذشته نخواهد داشت.
به خاطر دارم چند سال پیش در یکی از خیابان های شهر می گذشتم یکی از دبستانیان پیش آمد و از بنده پرسید (توقل) به چه معنی است؟ تعجحب کردم که این خردسال نوآموز این لغت غیر مأنوس اجنبی را که بادیه نشینان نجد و حجاز هم شاید استعمال نکنند، از کجا آموخته است. پرسیدم این کلمه را کجا خوانده اید؟ نوشته ای از کیف خود بیرون آورد. گرفتم و خواندم.
عبارتی چند بی مزه دیدم که چون برگ خزان رسیده بی آب و رونق مانده و از دورترین لغت های عربی که سال ها پیش ادبا از استعمال آن در نظم و نثر چشم پوشیده اند، ترکیب یافته بود و لفظ توقل را بدین طریق آورده بودند«مرد بلند همت که رائد عزیمت در پیش دارد، به توقل قلل معالی نائل آید.» و معلوم شد این نوشته یکی از دروس املاست.
ارباب نظر و اهل بینش می دانند که آشنایی به تلفظ و املای این گونه کلکات برای هیچ یک ازن و عهدان دبستان ها و دبیرستان ها ضرورت ندارد بلکه مضر است و جز خراشیدن گوش و رنجه کردن زیاد در شنیدن و گفتن نتیجه ای نمی دهد و هرگز فضلا و ادبای متخصص ـ تا چه رسد به دیگران ـ به امثال این کلمات حاجتمند نخواهند شد.
وقتی در دبیرستان ها معمول شده بود که برای املا قطعاتی از تاریخ معجم و وصاف و نفثهٔ المصدور و نظایر آن انتخاب می کردند و بنده هم یکی از پیروان این طریقه بودم و از خبط و خطای خود به کلی غفلت داشتم و به خیالم که کاری سودمند می کنم و از چند سال پیش به این طرف ملتفت شدم که این رویه علاوه بر نداشتن نفع، ضرر بسیار هم دارد.
این گونه لغت ها قطع نظر از زنندگی دشوار تلفظ چون در محاوره به کار نمی رود، به خاطر هیچ یک از دانش جویان نخواهد ماند و کوشش آموزندگان بیهوده خواهد بود و هرگاه یکی از محصلین سعی کند که هر چه در ایام تحصیل آموخته از یاد نبرد و هر وقت نوشتن و گفتن آن کلمات را در ضمن الفاظ نرم و خوش آهنگ زبان فارسی بگنجاند، گذشته از آن که شنودگان به چشم تعجب و حیرت در وی خواهند نگریست، مشتی لغات نا زیبا را که نقاد روزگار به گوشه ای افکنده و مانند زرناسره از رواج افکنده، رایج خواهد ساخت.
علاوه بر این دیده شده که بسیاری از دانش آموزان دبستان ها یا دبیرستان ها در نوشتن الفاظ ساده ی فارسی یا عربی متداول اشتباه می کنند. به نظر من سهل ترین و مفیدترین راه برای املا و درست نوشتن آن است که آموزگاران گران مایه و دل بستگان عظمت ایران و شیفتگان زبان پارسی، لغات متداول فارسی و عربی را که مورد احتیاج روزانه ی هر ایرانی است ـ با رعایت مهم و اهم املا کنند تا بتوانند از نو ساختن الفاظی که دست فرسود حوادث گردیده و زبان امروزی ما بدان نیازمند نیست، خودداری کنند. (۲۴)
شعر استاد فروزانفر
فروزانفر شعر نیز می سرود و مجموعه ی اشعار او به چاپ رسیده است. او از همان ایام جوانی شعر می گفت و قصاید غرای او زبانزد بود.
احمد علی رجایی(۲۵) شعر فروزانفر را زائیده ی دو چیز می داند؛ یکی ذوق فطری و دوم لطایف اکتسابی
دکتر شفیعی کدکنی(۲۶ ) شعر او در ردیف رشید یاسمی، فرخ، صو.رتگر و یغمایی و بل گامی فراتر از آن ها می دانداما دلیل عدم شهرت او به شاعری را، جنبه ای تحقیقاتی و عدم حضور در مطبوعات و چاپ نکردن اشعار می داند. فروزانفر خود پیوسته از این عقب ماندگی در شعر در شکوه بود.
اما دکتر زرین کوب(۲۷) معتقد بود او شاعری را در دون شآن خود می دید و از طرفی زندگی مخاطره آمیز بهار و زندگی طفیلی گونه ی ادیب پیشاوری او را از پیشه کردن شعر باز می داشت و در حد یک تفنن به آن می نگریست.
دکتر حمیدی(۲۸) شعر او را در دو قسمت می داند اول اشعار دوران جوانی، بخش دوم مربوط به میانه سالی و پیری که سبک او در هر دو، خراسانی و قالب منتخب او قصیده است. قصاید او یادآور فخامت و اصالت شاعران بزرگ خراسان چون ناصرخسرو، منوچهری و فرخی سیستانی است. در میان معاصران شعر بهار و ادیب پیشاوری را می ستود.
نمونه ای از شعر اوست
کتاب
اگر باز جویی خطا از صواب
نیابی یکی هم نشین چون کتاب
یکی هم نشین است پاکیزه دل
نه بدخواه مردم نه پیمان گسل
نخواهد ز گیتی مگر کام تو
نه هرگز به زشتی بر نام تو
زکار جهانت دهد آگهی
بیاموزدت راه و رسم مهی
بود سوی آزادگی رهنمون
کند مرد را دید و دانش فزون
درون پر ز معنی زبان پر ز پند
نیارد زیان و نخواهد گزند
خردمند گوید که در دفتر است
ز هر کس هر آن چیز کاو بهتر است
که تا باز ماند یکی یادگار
گزینان گیتی به هر روزگار
سخن های نیکو گزین کرده اند
به دفتر درون پا گسترده ا ند
همی بر خورد مردم از خوب و زشت
ز تخمی که دانای پیشین بکشت
به دانش گشاید زبان تو را
برافروزد این پاک جان تو را
روان دارد ز تیرگی به دور
کشاند ورا تا به اقلیم نور
که آلودگی را بدان راه نیست
در آن پرده جزجان آگاه نیست
بدو کشت دانش برآورده بر
وز او جان گویا بود مایه ور
سخن گر چو جان است او چون تن است
و گر جان چراغ است او روغن است
کتاب است آئینه ی روزگار
که بین در او رازها بی شمار
کند آشکار آن چه باشد نهان
سخن گوید و بسته دارد زبان
گشاید به دانا همه از خویش
ز نادان نهان دار آواز خویش
دهد از سخن جان و دل را فروغ
همه راست گوید، نگوید دروغ
چنین هم نشین گر به دست آوری
نشاید که بگذاری و بگذری
(۱۳۳۷)
آثار
آثار استاد فروزانفر عمدتاً چند حوزه قرار می گیرد.
۱- تاریخ ادبیات
۲- مولوی پژوهی
۳- تصحیحات.
سخن و سخنوران
این کتاب نخستین کار علمی فروزانفر (چاپ ۱۳۰۸ ـ تهران) است که به پیشنهاد کمیسیون معارف نگاشته شده است. در این کتاب اشعار قدما با توجه به موازین علم بلاغت نقد شده است و به گفته ی دکتر زرین کوب «نقد وی چیزی است بین نقد مورخ و نقد اهل بلاغت یا جمع هر دو.(۲۹)»
استاد با تبحر در اشعار و دواوین عرب تأثیر پذیری شاعران فارسی زبان را از این شاعران نشان داده است. هم چنین با دقت و نقد اشعار قدما محیط احوال اجتماعی شاعران را توصیف کرده است. فروزانفر برای این کار هفت سال مشغول مطالعه دیوان ها بوده است تا حال و روزگار شعر شاعران را از خلال اشعار دریابد. ویژگی کتاب نقد اشعار شاعران بزرگ به دور از لفاظی های معمول تذکره نویسان است که می توان به خوبی به درجه و مقام و موقعیت هر شاعر دست یافت. پس از گذشت قریب هشتاد سال از تألیف کتاب هنوز مرجع عمده ای در مطالعات مربوط به تاریخ ادبیات به شمار می رود. دکتر ذبیح الله صفا اذعان می کند که در تألیف تاریخ ادببات ایران قسمتی از کار خود را مرهون کوشش ها و رنج های استاد فروزانفر می داند.
دکتر شفیعی کدکنی معتقد است این کتاب «هنوز هم بزرگ ترین تاریخ انتقادی شعر فارسی است.(۳۰) »این کتاب با ترتیب تاریخی و ادوار شعر فارسی سیر تحولات زبان و شیوه ی نظم را نشان می دهد که با نمونه هایی از شعر شاعران و زندگی آنان همراه شده است و شاعرانی در این اثر معرفی شده اند که درجه ی یک هستند.
در انتخاب اشعار درجه سهولت و روانی، جنبه های اخلاقی، محسنات لفظی و زیبا شناسی و لطافت آن ها مد نظر بوده است. دیباچه ی کتاب نیز به لحاظ نقد کار تذکره نویسان در نوشتن شرح شاعران قابل توجه است. او در مواجهه یا تناقض های تاریخی و دوگانگدو کتاب احادیث و مآخذ قصص اکنون به عنوان دو مآخذ مهم در مطالعات مربوط به مولوی شناسی به شمار می رود و علاوه بر آن خود باعث توسعه ی یک رشته مطالعات مآخذ شناسی بات کیه بر روش و ابتکار فروزانفر در سایر متون ادبی گردید.
شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فریدالدین عطار نیشابوری (تهران ـ ۱۳۴۰)
کتاب با یک مقدمه مشتمل بر احوال و اثار و طریقه ی تصوف عطار و ارتباط او با مولانا و …شروع می شود و آن گاه سه اثر عطار (الهی نامه، منطق الطیر، مصیبت نامه) تحلیل می شود. بی شک این کتاب در جهت شناخت عطار و آثار او به یک منبع اساسی است. ذوق و تحقیق به مدد هم اثری جاودان آفریده است که خواننده با خواندن آن به نوعی بینش دست می یابد.
استاد ضمن بررسی آثار عطار به گونه ای لطیف پیوند میان حکایات و ارتباط آن ها و هدف عطار را نقل و بیان می کند؛ چنان که گویی خواننده با اثری یک پارچه و مدون رو به رو است. این بررسی بدون هیچ گونه جانب داری نقاط قوت و ضعف را به خوبی نموده است. فروزانفر با توجه به عمق مطالعات و گستره ی دانایی خود چنان به تحلیل و بررسی آثار عطار و مقایسه با آثار دیگران می پردازد که تحسین برانگیز است.
زنده ی بیدار (تهران ـ ۱۳۳۴)
این کتاب که توسط بنگاه ترجمه و نشر کتاب منتشر و در سال ۱۳۴۳ توسط ابن سینا تجدید چاپ گردید، ترجمه ای از حی بن یقظان اثر این طفیل اندلسی است که چاپ دوم آن در سال ۱۳۴۳ به انضمام رساله ای غربهٔالغریبه ی سهروردی است.
مجموعه ی مقالات (تهران ـ ۱۳۵۱)
فروزانفر مقاله نویسی را با نقد بر حواشی قزوینی بر چهار مقاله آغاز کرد و زود انصراف داد. تعداد مقالات او در این مجموعه ۳۳ مقاله است که به نسبت عمر علمی و دانش او بسیار کم است. به اعتقاد دکتر زرین کوب او مقاله نویسی را از مقوله روزنامه نویسی تلقی می کرد و آن را مناسب شأن خود نمی دانست.(۳۱) » مقالات او گرچه معدود اما پرمایه و سرشار از نکته و معنی و خالی از حشو ودر کمال ایجاز با نثری فاخر و دقیق نگاشته شده است. از میان مقالات او «قدیم ترین اطلاع از زندگی خیام» یکی از بهترین مقالات در زمینه پژوهش های تاریخی و ادبی است.جدای از موضوع بکر مقاله، به لحاظ روش اهمیت کار در آن است که روش تحقیق خود را گام به گام تا رسیدن به مقصود توضیح داده است.
مناقب(تهران ـ ۱۳۴۷)
نوشته ی اوحدالدین حامد بن ابی الفخر کرمانی(۶۳۵) عارف قرن هفتم که اهل بغداد از مجالس او بهره مند می شدند. این کتاب مناقب و سیره و گفتار و کردار اوست که در سال ۱۳۴۷ توسط بنگاه ترجمه و نشر کتاب چاپ شد. این تصحیح مشتمل بر مقدمه ای مفصل در شرح حال اوحدالدین است کتاب بر اساس تنها نسخه موجود تصحیح شده است. فهرست های متعدد کار مراجعه به کتاب را آسان می کند.
تحقیق در زندگانی جلال الدین بلخی( تهران ـ ۱۳۱۵ ـ زوار پنجم (۱۳۴۶)
این کتاب رساله ی او برای دریافت درجه ی علمی و احراز رتبه ی استادی تدریس در دانشکده ی ادبیات بود کتاب شامل ده فصل است(آغاز عمر/ایام تحصیل/ انقلاب و آشفتگی/ ترتیب و ارشاد /پایان زندگی/ معاصران/امرا/صورت و سیرت مولانا/ آثار/ خاندان مولانا / این کتاب جزو اولین آثار تحقیقی مربوط به روزگار ماست .
کلیات شمس (ده جلد، دانشگاه تهران ۴۷- ۱۳۳۶ امیر کبیر ۱۳۳۶)
این کتاب عظیم که با همکاری دکتر امیر حسین یزدگردی و حسین کریمیان انجام پذیرفت، مشتمل است بر دیوان اشعار مولانا (غزلیات، قصاید، مقطعات فارسی و عربی، ترجیعات، ملمعات) که بر اساس دوازده نسخه و بر اساس حروف قافیه و بحور عروضی تنظیم شده است. مشوق او در این تصحیح ادیب پیشاوری، علامه قزوینی و محمد فروغی بودند.در تصحیح همین اثر در سال ۱۳۳۵ بود که استاد بر اثر مقابله و استنساخ و مطالعه نسخ به بیماری چشم مبتلا گردید.
معارف بهاءالدین (تهران ۱۳۳۳)
این کتاب از مهم ترین آثار صوفیان است که سلطان العلما بهاءالدین، حسن خطیبی بلخی آن را در اوایل قرن هفتم نگاشته است. این کتاب تنها اثر بازمانده از اوست؛ شامل مجالس و مواعظ وی که در برگیرنده ی حقایق عرفانی و تفاسیر و تأویلات قرآنی به زبانی شیرین و شیوا است. کتاب در دو مجلد است که استاد با کمک چهار نسخه ی معتبر به تصحیح آن پرداخت و در سال های ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۸ در وزارت فرهنگ برای نخستین بار چاپ شد.
معارف (۱۳۴۰ ـ تهران)
نوشته ی برهان الدین محقق ترمذی از صوفیه ی قرن هفتم، این کتاب مجموعه ی تقریرات اوست که در مجالس بیان کرده است و به شیوه ای عرفانی جمع آوری و نگاشته شده است. نثر کتاب ساده است.
فیه ما فیه (تهران ۱۳۳۰ ـ تهران امیر کبیر ۶۲)
اثر جلال الدین محمد بلخی است که شامل مجموعه ی ملفوظات و تقریرات اوست و به همت یکی از مریدان یا فرزندش بهاءالدین معروف به سلطان ولد پس از مرگ مولانا فراهم آمده است. استاد این کتاب بر اساس هشت نسخه ی چاپی و خطی مقابله و تصحیح کرده است. مقدمه ی مفصل و حواشی و تعلیقات ارزنده و راه گشا و دقیق استاد بر متن به انضمام فهرست های گوناگون فایده ی کتاب را دو چندان کرده است.
این کتاب ترجمه ی رساله ی قشریه، نوشته ی ابوالقاسم ابن هوازن قشیری(۳۷۶ ـ ۴۶۵) است که در ذکر مبانی تصوف به عربی نگاشته شد. چندین ترجمه از این کتاب به عمل آمده لیکن بهترین آن ترجمه ی ابوالفتح نیشابوری است که در پنجاه و پنج باب انجام گرفته و در نیمه ی دوم قرن ششم کتاب شده است. هنگام تصحیح که بر مبنای نسخه های معتبر انجام گرفته است ـ جای جای با متن عربی منطبق و مطابقه شده است. این اثر نیز همچون دیگر تصحیحات استاد مزین به مقدمه ی مفصل و مبسوط و فهرست های متعدد است.
۱- دستور زبان فارسی برای دبیرستان ها. تهران، علی اکبر علمی، ۱۳۲۸- ۱۳۲۹ – ۲ جلد به همراه چهار تن دیگر.
۲- فارسی برای دوره های متوسطه، چاپ تهران، شرکت طبع کتاب به همراه چهار تن از دانشمندان.
۳- منتخبات ادبیات تهران شرکت طبع کتاب ۱۳۱۳، در ۳۲۸ صفحه .
۴- منتخبات شاهنامه، تهران جیبی، ۱۳۰۶، ۷۲ صفحه.
۵- دیوان اشرفی غزنوی ملقب به اشرف به تصحیح محمد تقی مدرس رضوی و با اصلاحات وی.
۶- تصحیح مصباح الارواح اثر شمس الدین کرمانی (حیات ۶۱۸). این اثر که گمان می رفت از آن اوحدالدین کرمانی باشد، توسط استاد تصحیح و در مراحل بعدی به دست آمدن چند نسخه ی دیگر مقابله و تنقیح گردید و با مقدمه ی ایرج افشار در سال ۱۳۴۹ ذیل انتشارات دانشگاه تهران و یک بار دیگر در ذیل گنجینه ی متون ایرانی ش ۷ چاپ شد.
۷-فرهنگ نامه ی تازی به فارسی، جلد اول (الف ـ د) که در ۳۶۶ صفحه در سال ۱۳۱۹ ذیل انتشارات فرهنگستان ایران چاپ شد. آثار چاپ نشده!
۸-ترجمه ی قرآن کریم: نسخه ی کامل ترجمه ی قرآن در وزارت فرهنگ و هنر موجود است. دکتر شفیعی کدکنی که آن را دیده، معتقد است ترجمه وی درست ترین و دقیق ترین و روان ترین ترجمه به زبان فارسی است.
۹- تصحیح مقالات بهاءالدین نقشبند. او معتقد بود باید درباره ی نقشبندیه تفحص دقیقی کرد.
۱۰- تاریخ ادبیات ایران.
۱۱- تقریرات.
۱۲- مجموعه ی کامل اشعار.
خاطره خواندنی از استاد
عصر یک روز پاییزی است با هوای مَلَس و آفتاب لذت بخش و آسمان فیروزه ای و صاف و شفاف. جوان با چهره ای آبله گون و با ریش تازه دمیده, پرسان پرسان نشانی مدرسه ی نواب را می گیرد. دو ماهی می شود که از بشرویه به مشهد آمده است. نشانی را پیدا می کند حجره استاد رو به شمال و مشرف به حیاط مدرسه است. از پله ها بالا می رود با خود می اندیشد استاد چگونه آدمی است؟ درخواستش را چگونه بگوید؟ آیا می پذیرید؟ چیزهای زیادی از او شنیده است. نمی داند آیا راستی این اتاق محقر سرای استاد بزرگ است؟ آهسته در را می کوبد. صدایی او را به درون دعوت می کند. شیخ عبدالجواد ادیب نیشابوری, استاد مسلم ادب عرب کنار پنجره نشسته است.
شیخ جوانی که عمامه ی کوچکی مولوی وار بر سر دارد, در طرف دیگر به ادب و بر دو زانو سخنان استاد را یادداشت می کند. ادیب بیتی از شعر عرب را به فارسی ترجمه و شرح می کند. جوان بشرویه ای با اشاره ادیب می نشیند. با شرم روستایی اش هنوز سر به زیر دارد. استاد می پرسد«کیستی جوان؟» بلافاصله با صدای خفیف دو رگه می گوید: «شیخ عبدالجلیل بشرویه ای.» شیخ جوان چای استاد را می ریزد و سیگار دست پیچ را از جعبه ی مخصوص به او تعارف می کند.
عبدالجلیل ادامه می دهد: «بنده ی حقیر ذکر محامد و فضایل شماراشنیده و با یک جهان اشتیاق از بشرویه برای کسب فیض از خرمن دانش و بصیرت حضرت عالی شرفیاب حضور مبارکتان شده ام تا مغنی و مطول بخوانم.» استاد سوابق تحصیلی او را می پرسد . صحبتهای دیگر؛ قرار می شود از فردا با همان شیخ جوان هم مباحثه شود. عبدالجلیل یک خواهش دیگر هم دارد: «استاد اجازه بفرمایید از فردا خدمت حجره با من باشد.» ادیب می پذیرد .
صبح فردا, تاریک و روشن, با شوق و شعف حجره را آب و جارو می کند و دو سیر گوشت بار می گذارد. سماور حلبی را آتش می کند تا هنگام دم کشیدن چای, استاد را بیدار کند و یک چای مایه دار به او بدهد تا حالش جا بیاید و درس را شروع کند.(۱)
۱- بر گرفته از خاطرات مهدی آذر(ر.ک پژوهشگران معاصر ص ۳۱۴) و خاطرات دکتر محجوب (ر.ک زراعتی، ناصر، آخرین دیدار و گفت و گو با دکتر محجوب، خاکستر هستی، تهران مروارید ۱۳۸۷ ). ۲- محجوب، غمنامه در سوگ فروزانفر، ص ۴۶. ۳- مجیدی، عنایت الله، نامه ی شمس العلما درباره ی فروزانفر، ص ۵۴۷ ۴- مصفا ، مظاهر، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، ص ۱۳۵ ۵- محجوب، محمد جعفر، غمنامه در سوگ…ص۷. ۶- همان ص ۷. ۷- اسلامی ندوشن، دکتر محمد علی، هستی ص ۱۸۰. ۸- خالقی، روح الله، سرگذشت موسیقی ایران ج ۲ ص ۲۹۶. ۹- شفیعی کدکنی، محمد رضا، درگذشت فروزانفر، ص ۹۹. ۱۰- زرین کوب، دکتر عبدالحسین، ضمیمه ی، راهنمای کتاب ص ۱۳- ۱۲ ۱۱- افشار، ایرج، درگذشت فروزانفر، ص ۱۶۹. ۱۲- دهقانی، محمد، بررسی نقد ادبی ایران…ص۲۷-۲۴. ۱۳- شفیعی کدکنی، محمد رضا مجموعه اشعار ص ۱۸. ۱۴- اسلامی ندوشن، دکتر محمد علی، هستی ص ۱۷۹. ۱۵- محجوب، محمد جعفر، خاکستر هستی ص ۲۳- ۱۸ ۱۶- بامداد ، مهدی شرح حال رجال ایران ، ص ۲۷۳. ۱۷- ر.ک مجموعه اشعار ص ۱۶۶ و مرتضی رسولی، تاریخ معاصر ایران ص ۲۷۳. ۱۸- اسلامی ندوشن ، هستی ص ۱۸۰. ۱۹- زرین کوب، عبدالحسین، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، ص ۱۵- ۱۴، سال ۲۲ ش ۱. ۲۰- شفیعی کدکنی، محمد رضا، درگذشت فروزانفر، ص ۹۹- ۴۹. ۲۱- شفیعی کدکنی، محمد رضا، کلک ص ۹- ۱۶. ۲۲- خطیبی، حسین، یادی از استادم، کلک، ص ۲۰۶. ۲۳- کلک یادی از استاد ص ۲۱۶. ۲۴- مجموعه مقالات ص ۴۱- ۴۶. ۲۵- رجایی، احمد علی، درباره ی استاد فروزانفر، ص ۱۸. ۲۶- کلک ص ۲۷۳. ۲۷- کلک ص ۲۷۳. ۲۸- حمیدی شیرازی، مهدی، یغما ص ۱۲۳. ۲۹- زرین کوب، عبدالحسین، شعر بی دروغ شعر بی نقاب ص ۲۱۴. ۳۰- شفیعی کدکنی، محمد رضا ص ۱۸. ۳۱- زرین کوب، یاد استاد، کلک ص ۲۱۶. ۳۲-شفیعی کدکنی، ص ۲۸۵.
آریان، قمر، کارنامه ی بزرگان ایران، راهنمای کتاب، س ۵ (۱۳۴۲)، ش ۲ آرین پور یحیی،
از نیما تا روزگارما، تهران، زوار امیر حسین،
خاطراتی از فروزانفر(گفت و گو…) کلک، ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵) ۲۹۲- ۲۸۷ ص. اتحاد، هوشنگ. پژوهشگران معاصر ایران، جلد ۵ تهران،
فرهنگ معاصر ایران، جلد ۵ تهران، فرهنگ معاصر ۱۳۸۱. اسلامی ندوشن، محمد علی، معرفی و نقد کتاب هستی سال ۱(۱۳۷۲) ص ۱۸۲-۱۷۹) افشار، ایرج. یادداشت مصباح الارواح، تهران دانشگاه تهران، ۲۰۱ ص. افشار، ایرج. درگذشت فروزانفر، راهنمای کتاب سال ۱۳(۱۳۴۹) ش۳ و ۴ ص ۱۷۰- ۱۶۷. افشار، ایرج. یادداشت، مصباح الارواح، تهران دانشگاه تهران، ۲۰۱ص. افشار، ایرج یادگارهایی از فروزانفر، کلک ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۶) ص ۲۶۶-۲۷۴. اوحدی، مجید. در سوگ استاد فروزانفر، وحید، سال ۷(۱۳۴۹)ش ۶ ص ۶۵۵- ۱۳۴۷ ج۶. بامداد، مهدی، تاریخ رجال ایران، تهران، زوار ۵۱- ۱۳۴۷ ج ۶. برقعی، محمد باقر، سخنوران نامی معاصر، قم انتشارات خرم، ۱۳۷۳. بهزادی اندو هجردی، حسین، استاد استادان، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی س ۲۲(۱۳۵۴) ش ۱ ص۱-۳. جشن نامه، فرزانه ای به نام فروزانفر، نشریه ی شورای عالی فرهنگ و هنر، ش ۱(۱۳۵۷) ص ۲۱. حمیدی شیرازی، مهدی، مرگ اوستاد اوستادان ادب، یغما، سال ۲۲(۱۳۴۹) ش ۲ ص ۱۲۳) . حق شناس، علی محمد، کتاب ماه ادبیات و فلسفه (گفت و گو…) س۴ (۱۳۷۹) ش ۱ص ۴-۱۷. خالقی، روح الله سرگذشت موسیقی ایران ، تهران، صفی علیشاه ۱۳۶۸. خطیبی، حسین. یادی از استادم بدیع الزمان فروزانفر، کلک ش ۷۳- ۷۵ (۱۳۷۵) ص ۲۰۸- ۲۰۲ . خلخالی، سید عبدالحمید، تذکره ی شعرای معاصر، تهران طهوری، ۱۳۳۷. دامادی، محمد، یادی از استاد وحید، دوره۱۳(۱۳۵۴)،ش ۶ ص ۵۹۵ – ۶۰۲. دشتی، علی، شرح احوال عطار، راهنمای کتاب، س ۵ (۱۳۴۱)ش ۶ ص ۲۶۴ – ۲۶۷. دولت آبادی، حسام الدین، در رثای استاد بدیع الزمان فروزانفر، یغما، س ۲۳ (۱۳۴۹)ش ۳۲ ص۱۸۹. دهقانی، محمد. بررسی نقد ادبی در ایران دوران جدید، تهران (۱۳۷۷) پایان نامه ی دکتری. دهقانی، محمد آرای انتقادی فروزانفر، کتاب ماه و ادبیات و فلسفه س ۴)۱۳۷۹) ش ۱ ص ۲۴-۲۷. راهنمای کتاب، اهدای نشان به فروزانفر، س ۶ (۱۳۴۲) ش۹ ص ۷۰۲. راهنمای کتاب، وفات بدیع الزمان فروزانفر، س ۱۳(۱۳۴۹) ش ۱ و ۲ ص ۱۲۱. رجایی بخارایی، احمد علی، رثای فروزانفر، راهنمای کتاب سال ۱۳ (۱۳۴۹) ش ۳ و ۴ ص ۲۶۷ – ۲۶۶. رجایی بخارایی، احمد علی، درباره ی استاد فروزانفر، مجله ی دانشکذه ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴)، ش ۱، ص ۱۷- ۱۹. رسولی، مرتضی، مؤسسات ادبی و دانشگاه تهران…تاریخ معاصر ایران، س ۲ (۱۳۷۷). زرین کوب، عبدالحسین، تجدید عهد با خاطره ی استاد، مجموعه مقالات، تهران، دهخدا ص ۷. زرین کوب، عبدالحسین، اظهار نظر برخی استادان درباره ی استاد بدیع الزمان فروزانفر، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴) ش ۱ ص ۵۶۲. زرین کوب، عبدالحسین، شعر بی دروغ شعر بی نقاب، تهران، جاویدان، سال ۱۳۶۴. زرین کوب، عبدالحسین. یاد استاد کلک، ش ۷۳ – ۷۵. (۱۳۷۵)ص ۲۱۶ – ۲۰۹. زرین کوب، عبدالحسین، نقش رؤیا، کلک، ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵۹ص ۲۱۷- ۲۱۸. زراعتی، ناصر خسرو آخرین دیدار و گفت و گو با دکتر محمد جعفر محجوب، خاکستر هستی، تهران، مروارید ۹- ۳۰. شاه حسینی، ناصر، سیاست عمرش را کوتاه کرد، تماشا، س ۷(۱۳۵۶)ش ۳۱۲، ص ۹۸ و ۲۳. شفیعی کدکنی، محمد رضا درگذشت فروزانفر، سخن، دوره ی ۲۰ ش ۱(۱۳۴۹) ص ۱۰۲- ۹۷. شفیعی کدکنی، محمد رضا، فروزانغر و شعر، مجموعه اشعار تهران، طهوری، ۱۳۶۸، ص ۹- ۲۱ و ملک، ش ۷۲- ۷۵، ص ۲۷۵ – ۲۸۴. صدیق اعلم، عیسی. مرگ استاد فروزانفر، وحید، س ۷(۱۳۴۹)، ش ۶- ص ۶۵۰- ۶۵۳. عیوضی، رشید. شرح حال و آثار استاد بدیع الزمان فروزانفر، نشریه ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی تبریز، س ۲۲ (۱۳۴۹)، ش ۹۴ ص ۲۵۹. فروزانفر، بدیع الزمان، مجموعه ی مقالات و اشعار، به کوشش عنایت الله مجیدی، تهران، دهخدا. فروزانفر، بدیع الزمان، زندگی نامه به قلم خودش، تماشا، س ۷(۱۳۵۶)، ش ۳۱۲ ص ۹۹. کاسمی، نصرت الله« در رثای استاد فروزانفر، وحید س ۷(۱۳۴۹)، ش ۸، ص ۹۱۸- ۹۱۴. کلیتون، جروم، نکته ی چند درباره ی وضع کنونی تاریخ ادبی ایران، ایران نامه، س ۱۲(۱۳۷۲)ش ۱ ص ۳۵- ۵۰. متینی، جلال ، بدیع الزمان فروزانفر، و سخن و سخنوران، ایران شناسی، س ۸ (۱۳۷۵) ش ۴ ص ۶۵۵- ۶۹۲. مجله ی دانشکده ی ادبیات، کسانی که رساله ی خود را با فروزانفر نوشته اند، س ۲۲(۱۳۵۴)ش ۱ ص ۳۰- ۲۷. مجیدی، عنایت الله، به نام خداوند بخشنده ی مهربان، مجموعه ی مقالات فروزانفر، تهران، دهخدا(۱۳۵۱). مجیدی، عنایت الله، وزارت داخله، مجموعه ی اشعار، طهوری ۱۳۶۸ ص ۱۹۸. مجیدی، عنایت الله، نامه ی شمس العلما درباره ی فروزانفر، آینده، س ۱۷(۱۳۷۰) ش ۵- ۸ ص ۵۴۴- ۵۴۷. مجیدی، عنایت الله خاطره ای از فروزانفر، کلک، ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵) ص ۲۹۶- ۲۹۸. مجیدی عنایت الله، کتابشناسی استاد بدیع الزمان فروزانفر، کلک، ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵)ص ۱۸۸- ۲۰۱. محجوب، محمد جعفر، غم نامه در سوگ فروزانفر، فردوسی، س ۲۰ (۱۳۷۵)ش ۹۶۱ ص ۳۶- ۷. محجوب، محمد جعفر، غم نامه در سوگ فروزانفر، فردوسی، س ۲۰ (۱۳۴۹)ش ۹۶۱- ۲۶۵- ۲۸۱. محمدی، محمد، درباره ی استاد فروزانفر، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴) ص ۱۱- ۱۲. محمدی، محمد. یادی از فروزانفر، مجموعه گفتارهایی از چندین …قاسم صافی، تهران کتابخانه ی مرکزی دانشگاه، ص ۳۶۳- ۳۶۸. مرتضوی، منوچهر، مقام استاد فروزانفر، نشریه ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی تبریز ، س ۲۲(۱۳۴۹) ص ۲۶۶- ۲۶۹. مظاهر، مصفا. ای دریغا دفتر آرایی قلم افکنده است، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴)، ش ۱ ص ۱۲۵. مهدوی دامغانی، احمد، استاد بی نظیری که هنوز …کلک ش ۷۳- ۷۵ (۱۳۷۵) ص ۲۳۲- ۲۶۵. نشاط، سید محمود، فروزانفر در اجتماع و حلقه ی درس، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، سال (۱۳۴-۵۴) ش ۱ ص ۴۴۹- ۴۵۴. هروی، حسین علی، کشش های درونی فروزانفر، کلک، ش۷۳- ۷۵(۱۳۷۵) ص ۲۹۳- ۲۹۵. هروی حسین علی، خاطرات (گفت و گو…) گلرخ، ش ۷(۱۳۷۲) ص ۳۸- ۳۹. همایی، جلال الدین، به یاد استاد فروزانفر، یغما، سال ۳۳(۱۳۴۹)ش ۳ ص ۱۸۸- ۱۸۹. یغما (مجله)، وفات استاد فروزانفر، ص ۲۳(۱۳۴۹) ش ۶ ص ۱۲۵. یوسفی، غلامحسین، این سخن اشکی است یغما، س ۲۳(۱۳۴۹)ش ۲ ص ۱۴۴.
بغدادی حائری ، درویش علی بن الحسین بن علی بن محمد، عالم و ادیب و شاعر و مؤلف شیعی در قرن سیزدهم . در ۱۲۲۰ در بغداد به دنیا آمد و ادبیات عربی را در زادگاه خود فراگرفت . پس از آنکه پدر و مادر و بستگان او بر اثر طاعون درگذشتند، در ۱۲۴۶ به کربلا رفت و در آنجا ساکن شد.
وی ، علاوه بر ادامه تحصیل نزد عالمان بزرگ کربلا، خود به تدریس علوم عربی پرداخت و چندین سال مدرّس مبرّزاین علوم در کربلا بود. از جمله استادان او در منقول و معقول از ملامحمد صالح برغانی (متوفی ۱۲۷۱) و میرزا عبدالوهّاب برغانی می توان نام برد. بغدادی در مبارزه با شیخیّه فعالیت جدی داشت و از توانایی ادبی و قوّت فصاحت خود در این راه بهره می برد.
رحلت
درگذشت او، به گواهی بیشتر منابع ، در۱۲۷۷ در کربلا روی داده است .
آثار
او شعر نیکو می سرود و از اشعارش تخمیس قصیده معروف فرزدق در مدح امام سجّاد علیه السلام و دو شعر دیگر، در رثای شیخ محمدحسن نجفی صاحب جواهر و شیخ محمدتقی برغانی شهید ثالث ، مشهور است .
همچنین کتابهای زیادی در کلام شیعی و مناقب معصومین و شرح ادعیه و نحو (شرح بر مغنی اللبیب ابن هشام ) نگاشته و دیوان شعری نیز از او برجای مانده است (امین ، ج ۶، ص ۳۹۶ـ ۳۹۷؛حرزالدین ، ج ۱، ص ۳۰۵ـ۳۰۶؛آقابزرگ طهرانی ، الکرام ، جزء ۲، قسم ۲، ص ۵۱۶ـ۵۱۷؛همو، الذریعه ، ج ۳، ص ۱۳۶، ج ۵، ص ۲۸۸، ج ۱۶، ص ۶۵، ج ۱۷، ص ۳۳ـ ۳۴، ج ۲۱، ص ۲۸۸؛امینی ، ص ۳۲۴).
فرزند او شیخ احمد نیز عالمی متبحّر و پر تألیف و منزوی بوده است . وی در ۱۲۶۲ در کربلا زاده شد و علوم دینی را نزد پدر و سایر استادان فرا گرفت و بیشتر عمر خود را به تألیف کتابهایی در تاریخ و مناقب و سیره و اخلاق و حدیث گذراند. از جمله کتابهای وی کنز الادیب فی کلّ فنٍّ عجیب در هفت جلد است که در طول سی سال درباره موضوعات مختلف ، از جمله طبّ نگاشته است .
او در همین کتاب شرح حال پدر خود را بتفصیل آورده است . ترجمه عربی مجالس المؤمنین قاضی نورالله شوشتری را نیز به او نسبت داده اند.شیخ احمد در ۱۳۲۷ یا ۱۳۲۹ در کربلا در گذشت .
نویسندگان کتب تراجم ، غالباً مقام علمی و تقوای این پدر و پسر را ستوده اند (امین ، ج ۲، ص ۵۸۷؛آقابزرگ طهرانی ، نقباء ، جزء ۱، قسم ۱، ص ۹۸ـ۹۹؛همو، مصفی المقال ، ستون ۴۹ـ۵۰؛همو، الذریعه ، ج ۱۸، ص ۱۴۳ـ۱۴۴، ۱۵۸).
منابع :
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛ (۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۱: نقباءالبشر فی القرن الرابع عشر، جزء ۲: الکرام البرره ، مشهد ۱۴۰۴؛ (۳) همو، مصفی المقال فی مصنفی علم الرجال ، چاپ احمد منزوی ، تهران ۱۳۳۷ ش ؛ (۴) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛ (۵) عبدالحسین امینی ، شهداءالفضیله ، قم ۱۳۵۲ ش ؛ محمدبن علی حرزالدین ، معارف الرجال فی تراجم العلماء والادباء ، قم ۱۴۰۵٫
امیر عبدالقادربن محیی الدین بن مصطفی حسینی سلسلهء نسب وی به علی بن ابیطالب میرسد او در قیطنه از قرای ایالت وهران الجزائر بدنیا آمد، و نزد پدر خود به تحصیل پرداخت و قرآن مجید از بر کرد.
و در پانزده سالگی برای تکمیل تحصیلات به وهران رهسپار شد، و فقه و فلسفه و حدیث و علم نجوم را فراگرفت و بسال ۱۲۴۱ ه ق با پدر خود بزیارت خانهء خدا رفت و در مسیر خویش مصر و دمشق و بغداد را دیدن کرد و به وطن بازگشت. و چون در سال ۱۲۴۶ ه ق / ۱۸۴۳ م الجزائر به اشغال فرانسویها درآمد، مردم آنجا با وی برای مبارزه با فرانسویها بیعت کردند.
و متجاوز از ۱۵ سال با فرانسویها جنگید و چون کاری از پیش نبرد، تحت شرایطی با آن دولت صلح کرد و از الجزایر تبعید شد و تعهد کرد که به آنجا بازنگردد، و از طرف دولت فرانسه مبلغی بعنوان مقرری ماهانه به او پرداخت می شد. و در سال ۱۲۷۱ ه ق در دمشق سکونت گزید.
رحلت
و بسال ۱۳۰۰ ه ق در همانجا درگذشت.
آثار
او راست:
۱ – ذکری العاقل فی تنبیه الغافل این رساله را به خواهش بعض دوستان خود در پاریس تألیف کرد و در همانجا به فرانسه ترجمه و طبع شد و موضوع آن علوم و اخلاق است
صاحب اسماءالمؤلفین نسب وی را بتفصیل تر بدین صورت آورده است:امیر ناصرالدین عبدالقادربن محیی الدین بن مصطفی بن محمد بن مختاربن عبدالقادر حسینی و تولد وی را بسال ۱۲۲۲ ه ق ضبط کرده.
و تألیفات دیگری را بشرح زیر به وی نسبت داده است:
۱ – المقراض الحاد لقطع لسان الطاعن فی دین الاسلام من اهل الباطل ( والالحاد
۲ – تعلیقاتی بر حاشیهء جدش عبدالقادر در علم کلام (از اسماء المؤلفین و آثار ج ۱ ص ۶۰۵٫ )
بدرالدین پهلواروی ، از مشایخ طریقه قادریه هند. در ۱۲۶۸ در پهلواریِ ایالت بهار متولد شد (حسنی ، ج ۸، ص ۸۸). پدرش محمد شرف الدین (متوفی ۱۲۸۹) صوفی و شاعر (صاحبِ دیوان اشعار فارسی ) بود و جدّش محمد هادی (متوفی ۱۲۷۱) نیز عالمِ علومِ عقلی و نقلی بود و از آثار او حاشیه فصوص الحکم در دست است (قادری پهلواروی ، ص ۵۳ ـ ۵۴).
پهلواری از دیرباز مرکز علم و عرفان بوده است و نیاکان بدرالدین ، مخدوم شمس الدین جنید ثانی (متوفی ۱۰۷۲)، خانقاه جنیدیه و مخدوم مجیب اللّه (متوفی ۱۱۹۱)، خانقاه مجیبیه را در آنجا بنیان نهادند (همان ، ص ۲۵). همه مشایخ و اقطاب این خانقاه صاحبِ تألیفات عربی و فارسی بوده اند و آثار آنان در کتابخانه خانقاه مجیبیه موجود است .
بدرالدین نزد پدر و شیخ نعمت مجیب و مراد خود علی حبیب نصر به تحصیل پرداخت (حسنی ، همانجا). در ۱۳۰۴ به حج رفت و در محضر علمای آنجا از جمله عبدالله صالح سناری ، ابوحضیر مدنی ، عبدالحق مهاجر مکّی ، محمدبن علی حریری و محمدسعید مغربی کتب حدیث را خواند و پس از مراجعت به هند از طریق مکاتبه از چند دانشمند دیگر عرب ، چون عبدالجلیل براده ، عبدالحی کتانی ، و سلیمان حبیب الله ، سند و اجازه خواندن برخی متون را گرفت (قادری پهلواروی ، ص ۵۵ ـ ۵۶).
در ۱۲۸۹ عمویش ، فضل الله ، او را به جانشینی خود در خانقاه جنیدیه منصوب کرد و در ۱۳۰۹ او رسماً عهده دار امور خانقاه شد و به تربیت مریدان پرداخت و طریقه خود را تا افغانستان رواج داد. در خانقاه او مکتوبات صدی مخدوم الملک شرف الدین احمدبن یحیی * مَنْیَری ، به زبان فارسی ، رسماً تا سالها تدریس می شد و اغلب مریدان او در آن شرکت می کردند.
در ۱۳۳۳ دولت انگلیس به سبب علم و فضلش به او لقب «شمس العلما» داد، اما بدرالدین هنگام جنگ جهانی اول در پی سازش انگلیس با عثمانیها این لقب را پس داد و به نهضتهای احیای خلافتِ ترکیه و عدم همکاری با دولت انگلیس که در هند فعالیت داشتند، پیوست (حسنی ، ج ۸، ص ۸۹؛ قادری پهلواروی ، ص ۵۶-۶۰).
در ۱۳۳۹ «امیر شریعت » ایالتهای بهار و اوریسه شد و در امور شرعی و اجتماعی و سیاسی به راهنمایی مسلمانان هند پرداخت (حسنی ، همانجا؛ قادری پهلواروی ، ص ۶۰).
رحلت
بدرالدین در ۱۷ صفر ۱۳۴۳ در پهلواری درگذشت . به گفته عبدالحی حسنی (همانجا) او شیخِ کامل و صاحبِ اخلاق نیکو و دایم مشغول مطالعه بود.
آثار
آثار او تماماً به اُردو و بدین شرح است :
لمعات بدریه ، مجموعه نامه های او که حکیم محمد شعیب نیّر در چندین جزو گردآورده و تاکنون پنج جزو از آن چاپ شده است . بیشتر این نامه ها درباره مسایل فقهی و اجتماعی مسلمانان هند است ؛
بیان المعانی ، در تفسیر قرآن (ناتمام )؛ تذکره انساب خاندان امیر عطاءالله (نسخه خطّی )؛
ردّ اعتراض عمده الطالب فی انساب آل ابی طالب ؛
رساله طاعون ؛
الوسیله والتوسل ؛
رؤیت هلال ؛
مجموعه اشعار (قادری پهلواروی ، ص ۶۲). سه اثر اخیر چاپ شده است .
منابع :
(۱) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطر و بهجه المسامع والنواظر ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲-۱۴۱۰/۱۹۶۲-۱۹۸۹؛ (۲) هلال احمد قادری پهلواروی ، سوانح حضرت مولانا سیّد شاه محمد امان الله قادری پهلواروی ، پتنه ۱۴۱۰٫
جناب شهابالدین ، شاعر و نویسنده دوره ثروتِ فنون * . وی در ۱۲۸۸ در منستیر [ = از شهرهای قلمرو اروپایی عثمانی ( بهدنیا آمد. پس از درگذشت پدرش، در شش سالگی به همراه خانوادهاش به استانبول مهاجرت کرد. مدتی در مکتب فیضیه ) محله ( توپخانه تحصیل کرد، سپس به «رشدیه عسکری» (دبیرستان نظام) رفت و چون بنای آنجا خراب شد، به رشدیه عسکری گلخانه انتقال یافت و در ۱۲۹۷ از آنجا فارغالتحصیل شد. طبق مقررات مدرسه، از طریق قرعه به «اِعْدادی طبّیه» (مدرسه مقدماتی پزشکی) راه یافت.
دو سال بعد در طبّیه عسکری (دانشکده پزشکی نظام) پذیرفته شد و در ۱۳۰۶ این مدرسه را با درجه پزشکِ سروان به پایان رساند و در اوایل ۱۳۰۷ برای گذراندن دوره تخصصی در بیماریهای پوستی به پاریس اعزام گردید و حدود چهار سال در آنجا اقامت کرد. پس از بازگشت از اروپا، مدتی در بیمارستان حیدرپاشا طبابت کرد. وی چون میترسید به دلایل سیاسی تحت تعقیب قرار بگیرد، ترجیح داد به عنوان پزشک قرنطینه، در مِرسین و رودســ که دور از استانبول بود خدمت کند. در ۱۳۱۴ «مفتش صِحّیه» (بازرس بهداشت) شد و به جَدّه رفت.
در ۱۳۱۶، بازرس مرکز گردید و به استانبول بازگشت و مدتی رئیس صحّیه ولایت سوریه شد. پس از اعلان مشروطیت دوم ) ۱۳۲۶/۱۹۰۸ ]، در مقام عضو «مجلس کبیر صحّی» و بازرس اداره امور صحّیه، بار دیگر به استانبول بازگشت و سرانجام در آغاز جنگ جهانی اول، به درخواست خودش، بازنشسته شد.
او در ۱۳۳۲ در شعبه زبان دانشکده ادبیاتِ دارالفنون، معلم ترجمه زبان فرانسه گردید. دو ماه بعد دستیار مدرّس ادبیات غرب و در شعبان ۱۳۳۷ عهدهدار تدریس تاریخ ادبیات عثمانی در دارالفنون شد. چون وی، هنگام تدریس، سخنانی بر زبان آورده بود که حمل بر ستایش یونانیان و تحقیر مبارزه ملی شده بود، گروهی از دانشجویان و بعضی از استادان بر ضدش تظاهرات کردند. اگرچه ادعای مذکور به اثبات نرسید، وی به سبب بعضی از نوشتههای سیاسی سابقش، در ربیعالاول ۱۳۴۱ به اتفاق علی کمال، رضا توفیق، حسین دانش و بارسامیان افندی، ناگزیر به استعفا از دارالفنون شد.
رحلت
جناب شهابالدین در پی این حوادث، به نوعی، گوشهنشین گشت و به نوشتن در زمینه ادبیات و هنر ادامه داد. وی پیش از به پایان رساندن لغتنامهای که در کار تألیفش بود، در ۲۴ بهمن ۱۳۱۳/ ۱۳ فوریه ۱۹۳۴، بر اثر خونریزی مغزی، درگذشت و در گورستان باقرکوی(از نواحی استانبول) به خاک سپرده شد.
جناب شهابالدین فعالیتهای ادبی خود را از ۱۳۱۲ آغاز کرد. وی تا دوره جمهوریت، در زمینههای گوناگون ادبیات، بهویژه شعر، از شخصیتهای برجسته به شمار میآمد. شهابالدین در شعر ترک ــ که پس از دوره تنظیمات * ، تحت تأثیر ادبیات غرب، رشد یافت بعد از عبدالحق حامد ترخان * ، در شمار شاعرانی است که بیش از دیگران نوآوری کردهاند. او از کودکی به شعر علاقه داشت و شاعرانی چون مصطفی عاصم افندی، معلم ناجی * و شیخ وصفی، در جذب جناب به حوزه شعر مؤثر بودند و با دادن اطلاعات اولیه در زمینه شعر و تشویق کردنش، ذوق سرودن را در وی بیدار و تقویت کردند.
این سه تن، شاعرانی بودند که سنّت ادبیات دیوانی را تداوم بخشیدند. نخستین سرودههای جناب هم به همین شیوه بود، چنانکه نخستین سرودهاش، یک غزل بود که در چهارده سالگی (۱۳۰۲) در روزنامه سعادت انتشار یافت. همه نوزده قطعهای که او در دو سال اول شاعریاش سروده، غزل و اغلب نظیره و تخمیس است که بر اساس غزلهای شیخوصفی، معلم ناجی و نامِق کمال * گفته شده است. در سالهای بعد، تأثیر عبدالحق حامد ترخان و رجاییزاده * محمود اکرم بر سرودههای او بارزتر شد. وی هنوز دانشجوی طب بود که هجده قطعه از اشعار خود را، که به شیوه عبدالحق حامد و رجاییزاده محمود اکرم سروده بود، در کتابچهای به نام طامات انتشار داد (۱۳۰۳).
جناب هنگام گذراندن دوره تخصص پزشکی در پاریس، به گفته خودش، آثار شاعران پارناسیو نمادگرا (سمبولیست) را میخوانده و به خصوص تحت تأثیر ورلنبوده است. او با شمار زیادی از شاعران متوسط فرانسوی آشنا شد و مدتها با آنها ارتباط داشت. وی از شارلبروه ، یکی از شعرای پارناسی، درس گرفت و همیشه این گفته شارل را در نظر داشت که منظومه، مانند تابلویی است که با واژهها نقاشی میشود. شعر جناب، پس از بازگشت به وطن، تحت تأثیر پارناسیان، به تدریج تحول یافت. شعر بَنیم قلبیم (قلب من) او را، که در اواسط ۱۳۱۳ در مجله خزینه فنون انتشار یافت، اطرافیانش ترجمه یک شعر فرانسوی پنداشتند. این شعر نخستین سروده از آن دسته اشعار او بهشمار میآید که تحت تأثیر بروه سروده است.
قالب شعری سونه(نوعی شعر فرانسوی که اغلب شاعران ثروت فنونی و تقریباً همه شاعران تا اوایل دوره جمهوریت در آن ذوقآزمایی کردهاند) را نیز نخستین بار جناب شهابالدین، با انتشار «شعر نانوشته» خود در ۱۳۱۳، در عثمانی باب کرد. جناب در این سالها در مجلات شعرهایی منتشر میکرد که، از نظر شکل و محتوا و بیان، با شعرهای پیشینِ خودش و نیز با شعر پذیرفته شده معاصران و اطرافیانش فرق داشتند. او، بهویژه با انتشار پیاپی سرودههایش در مجله مکتب (۴۲ شعر در فاصله رمضان ۱۳۱۳ تا رمضان ۱۳۱۴)، واکنشِ شاعران پیرو شیوه قدیم و جدید را برانگیخت و مقالات موافق و مخالف در بارهاش نوشته شد. مجله ثروت فنون هم، که به جبهه مدافعان دو طرز شعر تبدیل شده بود، حدود دو ماه پس از انتصاب توفیق فکرت به سمت مدیر ادبی مجله، جناب را به عضویت پذیرفت.
از نوآوریهای جناب شهابالدین در شعر ترکی، به کار بردن ترکیبهای اصیلی است که تا آن زمان در ادبیات ترکی به کار نرفته بود. جناب، که بر آن بود نویسنده و شاعری صاحب سبک شود، در جستجو و ابداع مفاهیم، عبارات، ترکیبات اضافی و وصفی، بهمنظور برانگیختن تصورات جدید در ذهن خواننده، از هیچ کوششی فروگذار نکرد. این ترکیبات جدید و بیسابقه، که غالباً از به هم پیوستن دو مفهوم ذهنی و عینی پدید آمدهاند، غریب و بیگانه تلقی شدند و مورد انتقاد و تمسخر قرار گرفتند.
تصویر، که از شاخصههای مهم شعر ثروتفنون است، در شعر جناب نیز اهمیت بسیار دارد. توفیق فکرت * و دیگران از این شیوه پیروی کردند و حتی تأثیر این طرز، در سالهای بعد نیز مشاهده میشود. محمد کاپلان، که تحلیلهای شایان توجهی در باره اشعار جناب دارد، گفته است شعر جناب با تصاویر طبیعت و درونِخانه، از تصویرهای تمثیلی و نمادین آکنده است. جناب در زمینه موسیقی و نقاشی هم آموزشهایی دیده و در وارد کردن موسیقی در شعر، از نمادگرایان فرانسوی متأثر بود؛ با این حال، در اشعار نادری موفق به این کار شده است.
او که در برابر زندگی موضعی پر از سوءظن و تردید داشت، در شعرهای فلسفی خود به موضوعات اجتماعی توجه نکرده، بلکه بر سرنوشت انسان و جایگاه او در کائنات تأکید نموده است. مناظر طبیعت، چون شب و مهتاب و پاییز، را نیز که دارای جنبه حسی بسیاری هستند، به صورتی ساده وصف کرده است. در شعرهایی چون «مناجات ۱ـ۴»، «درویش» و «توحید» نگرش وحدت وجودی و دینی، و در شعر «هلالِگریان» احساسات ملی او بارز است.
جناب شهابالدین از استادان نثرنویسی در ادبیات ثروت فنونی بهشمار میآید. به نظر او، نثر مانند یک قطعه موسیقی، هم آهنگ دارد هم گفتار، و این حاکی از آن است که وی در نثر هم، مانند شعر، به زیبایی و آهنگ اهمیت میداده است. او بیشتر پس از اعلان مشروطیت دوم به نثر روی آورد و نثرش، از نظر واژگان و اسلوب، مجموعاً دارای ویژگیهای زبان شعری اوست. این اعتنای جناب به نثر، موجب پیدایش نثر هنرمندانهتر، لیکن دشوارترِ ثروت فنون، به جای زبان شتاب زده روزنامهای شد؛ با این همه، نباید نقش این طرز بیان سنگین و دشوار فهم و اصول و معیارهای پدیدآورده آن را در پیدایی نثر جدید ترک کماهمیت دانست. یحیی کمال میگوید که حتی معاصران جناب، نثر روشمند او را مانند یک قالی ایرانی، درخشان و رنگین، لیکن پیچیده و پرنقش مییافتند. در این میان، کتاب اوراق ایام او، به سبب وضوح و سلاست و منطق استوارش، شاهکار به شمار میرود.
جناب پس از جنبش «ینیلسان» (زبان نو) نیز، که پانترکیستها پس از مشروطیت مطرح کردند، بر نظریات خود در باره نثر پافشاری نمود و تا پایان عمر از زبان عثمانی غنی شده با [ واژگان و عبارات و اصطلاحات ] زبانهای عربی و فارسی دفاع کرد. همراه با جناب، علی جانب، روشن اشرف، فؤاد کوپریلی و سلیمان نظیف نیز به مباحثاتی که در خصوص ایجاد تحول در زبان آغاز شده بود پرداختند و به تدریج مسئله از چارچوب زبان فراتر رفت و به تعصبات قومی کشیده شد.
از نظرهایی که در موافقت و مخالفت با جناب ابراز گردیده، پیداست که وی در تاریخ ادبیات ترکی از جایگاه و نقش مهمی برخوردار بودهاست.باوجوداین،به سبب ستیهندگی و لجاجت و شخصیت تناقضآمیزش، خصوصاً در دوره جمهوریت، گوشهنشین گشت و به فراموشی سپرده شد. جناب، به رغم آرامش و متانتش در اشعار و نوشتههای هنری، در نوشتههای سیاسی و حتی در مباحثات ادبی، که پس از مدتی رنگ سیاسی گرفتند، غالباً خشمگین میشد و گاهی رفتارهای تناقضآمیز میکرد و میکوشید گامهایی را که پیش گذاشته بود، واپس نهد و این همه، منجر به از دست دادن نفوذ و جایگاهش در عالم ادبیات شد.
او پس از جنگ بالکان (۱۳۳۰ـ۱۳۳۱/ ۱۹۱۲ـ۱۹۱۳) چند بار به اروپا سفر کرد و تأثرات این سفرها را با عنوان > نامههای اروپا < ابتدا در روزنامه تصویر افکار (اول ذیقعده ۱۳۳۳ ـ ۱۰ شعبان ۱۳۳۴/ ۱۱ سپتامبر ۱۹۱۵ ـ ۱۳ ژوئن ۱۹۱۶) و سپس به صورت کتاب، در ۱۳۳۷ منتشر کرد. جناب در زمان جنگ جهانی اول، به دعوت جمالپاشا، فرمانده لشکر چهارم، مدتی در سوریه به سر برد. یادداشتهای این سفر را هم با عنوان > نامههای سوریه <(22 ربیعالآخر ـ ۲۵ جمادیالاولی ۱۳۳۶) منتشر نمود.
در سالهای مبارزه ملی (۱۹۱۹ـ۱۹۲۳)، در روزنامهها مقالاتی نوشت و این نکته را یادآوری کرد که شکست ارتش در جنگ جهانی اول حاصل اشتباهات فرماندهان ناآگاه بوده است. این کار سرآغاز شوربختیاش شد؛ بعد از آن با هر اقدامی که در عرصه سیاست میکرد، گذشتهاش را به یادش میآوردند. از نظر نظام جمهوری، محافظهکاری جناب در زبان، مناظراتش با پانترکیستهای هوادار ینیلسان (زبان نو)، جانبداری از اتحادیون و انورپاشا و سپس نکوهیدن آنان، اهداف سودجویانه از نزدیکی به جمالپاشا، نوشتههایش در مخالفت با حقوق زنان و غیره، همه، مردود بود.
مقالاتی که بر ضد او نوشته میشد، پس از خاتمه جنگ و اعلان جمهوری نیز پایان نپذیرفت؛ فالح رِفْقی و یعقوب قَدْری همچنان به انتقادات شدید خود ادامه دادند. اگرچه جناب تا هنگام درگذشتش، گاهی نیز مطالبی در موافقت با انقلابات جمهوری مینوشت، دائماً با یادآوری نوشتههای پیشین او، سرزنشش میکردند.
جناب شهابالدین در پارهای از نوشتههای اجتماعی خود، به موضوعات دینی نیز میپرداخت، لیکن طرح نظریاتش در باره مسائل اسلامی، در مجلات دینی آن زمان انتقاداتی را برانگیخت، مخصوصاً مقالهاش با عنوان «افکار اسلامیه فردایی»، که در باره تعدد زوجات و حجاب بود ( پیام صباح ، ۱۳ کانون ثانی ۱۳۳۷)، واکنشهایی در پیداشت (رجوع کنید به اسکلبی، محفل، ش ۸، ص۱۳۰ـ۱۳۳؛ همان، ش ۹، ص ۱۴۶ـ۱۴۹؛ همان، ش۱۰، ص ۱۶۱ـ۱۶۴؛ همان، ش ۱۷، ص ۷۸ـ۷۹؛ همو، ۱۳۳۷ الف ؛ همو، ۱۳۳۷ ب ؛ همو، ۱۳۳۷ ج ). از نوشتههای جناب (رجوع کنید بهحصار، ش ۱۲۶ـ۱۲۹، آنکارا ۱۹۷۴) چنین برمیآید که او در دین، دارای باورهای عرفانی و وحدت وجودی بوده است.
آثار
اشعار
.۱) طامات (استانبول ۱۳۰۳)، این کتابچه ۷۱ صفحهای در بر دارنده هجده منظومه از تجارب اولیه شاعری جناب است. تمام شعرهای طامات نشان از تأثیر بارز عبدالحق حامد و رجاییزاده محمود اکرم بر وی دارند.
۲) > مجموعه اشعار جناب شهابالدین <(استانبول ۱۹۸۴)، به کوشش م. کاپلان، ای. انگینون، ب. اِمیل، ن. بیرینجی و آ. اوچمان، که در بر دارنده ۴۲۹ شعر است.
سفرنامهها.
۱) حج یولوندا (در راه حج؛ استانبول ۱۳۲۵، ۱۳۴۱)، شامل هفدهنامه در وصف سفر جناب در ۱۳۱۴ از استانبول به جدّه، به عنوان مفتش صحّیه (بازرس بهداری)، که به شیوهای هنرمندانه نگاشته شده است. این نامهها، پس از آنکه به صورت پاورقی در ثروت فنون انتشار یافتند (ش ۳۱۲ـ۳۸۸)، به شکل کتاب منتشر گردیدند.
۲) آوروپا مکتوبلری (نامههای اروپا؛ استانبول ۱۳۳۵)، مشتمل بر توصیفات و تأثرات نویسنده در جریان دو سفرش به اروپا.
نمایشنامهها.
کوراَبه (استانبول ۱۳۳۳)، که نمایشنامه تک پردهای کوتاهی است در باره عادات و رسوم خانوادگی که دستخوش تغییر و تحول شده بود. وی دو نمایشنامه دیگر به نامهای یالان (دروغ) و کوچوک بیک لر (آقاکوچکها) نیز داشته است که به اجرا در آمده، لیکن انتشار نیافتهاند.
کتابهای دیگر.
۱) اوراق ایام (استانبول ۱۳۳۱)، مشتمل بر تعدادی از مقالات جناب که به زبانی ساده نگارش یافتهاند.
۲) نثر حرب، نثر صلح و تریاکی سوزلری (استانبول ۱۳۳۴)، که در بر دارنده بعضی از مقالات و یادداشتهای سفرهای جناب است. از جناب اثری تحقیقی به نام ویلیام شکسپیر (استانبول ۱۹۳۱) نیز به جا مانده است.
(۷) Hasan Akay, “Cenap Sahabettin’in siirleri uzerinde bir arastirma”, doctoral thesis, IU Ed. Fak. Ktp., 1989 no. THT 64; (۸) Kenan Akyuz, Bati tesirinde Turk siiri antolojisi , Ankara 1958, 265-296; (۹) Aylik ansiklopedi , Istanbul 1944-1950, s.v. “Cenab Sahabeddin” (by Ali Canip Yontem); (۱۰) Yahya Kemal Beyatli, Edebiyata dair , Istanbul 1971, 180-185; (۱۱) Hikmet Dizdaroglu, Cenap Sehabettin: hayati, sanati, eserleri , Istanbul 1964; (۱۲) Inci Enginun , Cenap Sahabettin , Ankara 1989; (۱۳) Sadeddin Nuzhet Ergun, Canab Sehabettin: hayati ve secme siirleri , Istanbul 1934; (۱۴) idem, Turk Sairleri , Istanbul 1936-1945, 996-1015; (۱۵) Ibnulemin Mahmud Kemal Inal, Son asir Turk sairleri , Istanbul 1930-1941, I, 230-233; (۱۶) Iskilipli Atif Hoca nasil idam edildi ?, Istanbul 1991, 311-325; (۱۷) Mehmet Kaplan. “Cenap Sehebeddin’in siirlerinde Pitoresk”, TDED , V (1953), 15-31; (۱۸) idem, “Cenab Sehabeddin’in siirlerinde ses ve musiki”, ibid, VII/1-2 (1956), 45-60; (۱۹) idem, “Cenab Sahabeddin ve nesir sanati”, ibid, VIII (1958), 16- 17; (۲۰) Yakup Kadri Karaosmanoglu, Genclik ve edebiyat hatiralari, Istanbul 1969, 187-212; (۲۱) Veli Behcet Kurdoglu, Sair tabibler , Istanbul 1967, 321-327; (۲۲) Filorinali Nazim, “Edebiyat-i cedide nesl-i sairiyyetinin en mumtazs simasi: Cenab Sahabeddin Bey Efendi”, Sus , no. 23 (30 Tesrinievvel 1923); (۲۳) Ahmet Resit Rey, Gorduklerim yaptiklarim , Istanbul 1945, 323-329; (۲۴) Huseyin Suat, “Cenab Sahabeddin”, Aksam (21 Mart, 23 Nisan 1934); (۲۵) Celal Tarakci, Cenab Sehabeddin’de tenkid , Samsun 1986; (۲۶) Turk dili ve edebiyati ansiklopedisi , Istanbul: Dergah Yaymlari, 1976-1998, s.v. “Cenab Sahabeddin” (by Mustafa Kutlu); (۲۷) Halit Ziya Usakligil, Kirk yil , Istanbul 1936, passim; (۲۸) idem, Sanata dair , Istanbul 1955, III, 234-250; (۲۹) Huseyin Cahit [Yalcin], Edebi hatiralar , Istanbul 1935, s. 58-61.
خاورى شیرازى، میرزا فضلاللّه، مورخ و شاعر دوره قاجار و مؤلف تاریخ ذوالقرنین. وى در دهه ۱۱۹۰ در شیراز به دنیا آمد. پدرش میرزا عبدالنبى شریفىحسینى و مادرش، دختر آقامحمدهاشم ذهبى و نوه دخترى سید قطبالدین (از عرفاى فرقه ذهبیه) بود (فسائى، ج ۲، ص ۹۴۵؛ دیوانبیگى، ج ۱، ص ۵۳۵).
هنگامى که حسینعلى میرزا فرمانفرما، پسر فتحعلى شاه، در ۱۲۱۴ حاکم فارس شد، خاورى شیرازى به عنوان ندیم مخصوص همراه او شد (رجوع کنید به دیوانبیگى، ج ۱، ص ۵۳۶). خاورى در ۱۲۱۹ براى بازپسگیرى املاک موروثىاش به تهران رفت و با میرزا محمدشفیع، صدراعظم وقت، ملاقات کرد. صدراعظم او را به شاه معرفى نمود و از آن هنگام تا فوت صدراعظم (۱۲۳۴)، خاورى در تهران دبیر رسائل و منشى دیوان صدارت بود (خاورى شیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۶؛ نیز رجوع کنید به دیوانبیگى، همانجا، که مدت اقامت او را در تهران تا ۱۲۳۴، پانزده سال دانسته است؛ قس زرگرىنژاد، ۱۳۷۷ش، ص :۳ ده سال).
پس از فوت میرزا محمدشفیع، خاورى شیرازى به عنوان وزیر محمودمیرزا، پسر فتحعلىشاه، به نهاوند رفت. ظاهرآ خاورى به اصرار شاه این مأموریت را پذیرفته بود (رجوع کنید به خاورىشیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۷). محمودمیرزا در ۱۲۴۱ به حکومت لرستان گمارده شد (اعتضادالسلطنه، ص ۲۰۴). به گفته خاورىشیرازى (۱۳۸۰ش، ج ۲، ص ۹۸۷) محمودمیرزا دوبار به جان او سوءقصد کرد.
پس از محمودمیرزا، برادرش همایونمیرزا، حاکم نهاوند شد. او نیز همچون محمودمیرزا با مردم بدسلوک بود.در زمان حکومت او، اموال خاورى را غصب کردند و خودش را نیز هفت ماه در قلعه روئیندز ــکه محمودمیرزا آن را ساخته بودــ حبس کردند (رجوع کنید به همان، ج ۲، ص ۶۹۸)، زیرا محمودمیرزا و همایونمیرزا با شیخ على میرزا، برادر ناتنى آنان و حاکم ملایر، اختلاف داشتند و چون خاورى با محمدحسن شیرازى، وزیر شیخ على میرزا، نسبت فامیلى داشت، خاورى متهم به همراهى با حاکم ملایر شد (رجوع کنید به همانجا؛ اعتضادالسلطنه، ص ۲۰۹؛ زرگرىنژاد، همانجا).
خاورى پس از هفت ماه موفق به فرار شد و به قریه آوَرزَمان ملایر پناه برد. سپس با خانوادهاش به قریه چوبینِ (دولتآباد کنونى) ملایر و مقرّ شیخعلى میرزا رفت و حدود دوازده روز در خانه محمدحسن شیرازى اقامت کرد. سپس، شیخعلى میرزا او و خانوادهاش را با سکههاى طلا و نقره و اسب و استر و غیره به سلطانآباد کزّاز (اراک کنونى) و خدمت غلامحسینخان سپهدار، داماد شاه، فرستاد. پس از آن در جمادىالاولى ۱۲۴۴، خاورى به قم رفت و موفق به دیدار شاه شد، که به آن شهر رفته بود (رجوع کنید به خاورى شیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۲، ص ۶۹۷ـ۶۹۹).
پس از آن، خاورى بار دیگر به تهران بازگشت و منصب ملفوفهنگارى (نگارش فرمان شاه با مهر کوچک و بدون ثبت) را به عهده گرفت (همان، ج ۲، ص ۷۰۰). ظاهرآ خاورى پیش از آن نیز چنین شغلى داشته و تا ۱۲۵۱ این شغل را ادامه داده است. اطلاع دیگر از وى مربوط به سال ۱۲۵۴ است که مشغول تألیف تذکره خاورى بود (رجوع کنید به همانجا؛ همو، ۱۳۷۹ش، ص ۱۳۵).
رحلت
در الذریعه آقابزرگ طهرانى (ج ۹، قسم ۱، ص ۲۸۸) به زنده بودن خاورى شیرازى تا ۱۲۶۳ اشاره شده و در فهرست کتابهاى خطى کتابخانه ملى ملک تاریخ فوت او ۱۲۶۶ ذکر گردیده است (افشار و دانشپژوه، ص ۳۸۶ مکرر). وى در شیراز فوت کرد و در همانجا نیز به خاک سپرده شد (خاورىشیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۱، مقدمه افشارفر، ص سىوپنج).
آثار
خاورى شیرازى آثارى از خود به جاى گذاشته که مهمترین آنها،
تاریخ ذوالقرنین، مشتمل بر دو جلد و یک خاتمه است. جلد اول نامه خاقان و جلد دوم رساله صاحبقران نام دارد. جلد اول حاوى شرح اصل و نسب طایفه قاجار و حوادث ۱۲۱۲ تا ۱۲۴۲ است. جلد دوم از وقایع ۱۲۴۲ آغاز و به مرگ فتحعلىشاه و جلوس محمدشاه (۱۲۵۰) و وقایع ۱۲۵۱ پایان مىیابد (رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۹). خاتمه کتاب نیز به نام «خاتمه روزنامچه همایون» شامل اخلاق و صفات فتحعلى شاه، ذکر زنان و رامشگران، فرزندان و بستگان وى است. خاورى در آوردن خاتمه از محمدصادق وقایعنگار مروزى تقلید کرده است. هدایت و سپهر با اندک تفاوتى، این قسمت کتاب تاریخ ذوالقرنین را در انتهاى کتابهاى خود آورده اند (زرگرىنژاد، ۱۳۷۷ش، ص ۴). خاورى این کتاب را به درخواست فتحعلى شاه نوشت.
پیش از وى، محمدصادق وقایعنگار مروزى در تاریخ جهانآرا و میرزا محمدرضى تبریزى در زینت التواریخ به ثبت وقایع سلطنت فتحعلى شاه مبادرت کرده بودند. با اینکه تاریخ جهان آرا شامل حوادث ۳۶ سال سلطنت فتحعلى شاه است، نثر پیچیده و نیز اختصار وقایع و حتى افتادگى بسیارى از رویدادها در تاریخ جهانآرا سبب شد تا شاه از خاورى شیرازى بخواهد که کتابى در تاریخ قاجار، با انشایى ساده و عباراتى به دور از تکلف بنویسد (همانجا؛ همو، ۱۳۸۰ش، ص ۲۱۹). زینتالتواریخ نیز تنها ده سال از حوادث سلطنت فتحعلى شاه را در برداشت (خاورى شیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۸).
تاریخ ذوالقرنین از کاملترین منابع صدر قاجار محسوب مى شود. به لحاظ سادهنویسى و درج غالب رویدادهاى دوره فتحعلىشاه، هیچ اثرى به پاى آن نمىرسد. تقریبآ تمام مورخان بعد از خاورى در دوره قاجار، شیوه نگارش او را در پیراستگى کلام از صنایع لفظى و معنوىِ آزار دهنده مورد استفاده قرار داده اند.
این کتاب منبع اصلى تاریخنویسان دوره ناصرى (حک: ۱۲۶۴ـ۱۳۱۳)، از جمله اعتضادالسلطنه در اکسیرالتواریخ و خورموجى در تألیف حقایق الاخبارناصرى بوده است (زرگرى نژاد، ۱۳۷۷ش، همانجا؛ همو،۱۳۸۰ش، ص ۲۲۲، ۲۳۲). تاریخ ذوالقرنین نخستینبار در ۱۳۸۰ش با تصحیح ناصر افشارفر در تهران به چاپ رسید. چاپ دیگرى از بخشى از تاریخ ذوالقرنین، مربوط به دوره دوم جنگهاى ایران و روس به ضمیمه مآثر سلطانیه، به تصحیح غلامحسین زرگرىنژاد در ۱۳۸۳ش در تهران منتشر شده است.
خاورى شیرازى شعر نیز مى سرود و خاورى تخلص مى کرد (خاورى شیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۶؛ قس هدایت، ج ۲، بخش ۱، ص :۲۸۵ خاور شیرازى). دیوان اشعار او با عنوان مهرخاورى شامل پانزده هزار بیت قصیده و غزل است (خاورى شیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۹). پس از سرودن این دیوان، خاورى به تألیف تاریخ ذوالقرنین پرداخته است (همانجا). آثار دیگر خاورى دیوان یوسف و زلیخا شامل هفتاد هزار بیت (آقابزرگ طهرانى، همانجا) و تذکره خاورى است.
این تذکره در اخلاق و رفتار فتحعلى شاه، زنان، فرزندان، نوهها و سایر بستگان اوست، در سه باب و هشت فصل. این کتاب در ۱۳۷۸ش به تصحیح میرهاشم محدث در زنجان منتشر شد. خاورى شیرازى (۱۳۸۰ش، ج ۲، ص ۹۳۷) همچنین خبر از تألیف تاریخ جدیدى درباره حوادث سلطنت محمدشاه (۱۲۵۰ـ ۱۲۶۴) داده که گویا آن را به اتمام نرسانده است. فسائى (ج ۲، ص ۹۴۶، پانویس ۲) و زرگرىنژاد (۱۳۷۷ش، ص ۵) آثار بسمل شیرازى را که هدایت در مجمع الفصحا (ج ۲، بخش ۱، ص ۱۸۲) ذکر کرده است، به خاورى شیرازى نسبت داده اند.
منابع :
(۱)آقا بزرگ طهرانى؛ (۲) علیقلىبن فتحعلى اعتضادالسلطنه، اکسیر التواریخ: تاریخ قاجاریه از آغاز تا سال ۱۲۵۹ق، چاپ جمشید کیانفر، تهران ۱۳۷۰ش؛ (۳) ایرج افشار و محمدتقى دانشپژوه، فهرست کتابهاى خطى کتابخانه ملى ملک، ج ۲، تهران ۱۳۵۴ش؛ (۴) فضلاللّهبن عبدالنبى خاورىشیرازى، تاریخ ذوالقرنین، چاپ ناصر افشارفر، تهران ۱۳۸۰ش؛ (۵) همو، تذکره خاورى، یا، خاتمه روزنامچه همایون، چاپ میرهاشم محدث، زنجان ۱۳۷۹ش؛ (۶) احمد دیوانبیگى، حدیقهالشعراء، چاپ عبدالحسین نوائى، تهران ۱۳۶۴ـ۱۳۶۶ش؛ (۷) غلامحسین زرگرىنژاد، «تاریخ ذوالقرنین: متنى مهم درباره صدر تاریخ قاجاریه و میرزافضلاللّه خاورى شیرازى»، کتابماهتاریخوجغرافیا، سال۲، ش ۱ (آبان ۱۳۷۷)؛ (۸) همو، «خاورى شیرازى و تثبیت مکتب تاریخنویسى استرآبادى»، تاریخ، سال ۲، ش ۱ (۱۳۸۰ش)؛ (۹) حسنبن حسن فسائى، فارسنامه ناصرى، چاپ منصور رستگار فسائى، تهران ۱۳۶۷ش؛ (۱۰) رضاقلى بن محمدهادى هدایت، مجمع الفصحاء، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ش.
سناءاللّه (ثناءاللّه)، شاعر و عارف و نویسنده سده سیزدهم کشمیرى. نام اصلى او «سُنهشاه» و تخلصش «خراباتى» است، اما حدود ۵۷ نام و لقب دیگر براى او ذکر شده که ظاهرآ بهسبب تفاوت احوال و شیوه زندگى او در میان مردم بوده است (رجوع کنید به تسبیحى، ص چهارده ـ هفده).
وى در ۱۲۲۴ در روستاى طَنْگاه در بخش بلندمیر، نزدیک سِرینَگَرِ کشمیر، به دنیا آمد (همان، ص سیزده). نسب خراباتى به سیدعبدالرحمان بلبلشاهِ کشمیرى* (عارف و صوفى قرن هشتم) مىرسد و گویا وى به این نسب تمایلى نداشته است (همان، ص بیستوچهار). آنگونه که از آثار وى برمىآید در هیچ مکتب و مدرسهاى درس نخوانده بود و آموختههایش را یا نزد نخستین مربى معنوى خود، جدّ مادرىاش، شاه عبدالغفور، یا در اثر گذشت روزگار و همنشینى با بزرگان علم و ادب و طریقت فراگرفته بود.
در برخى نوشتههایش نیز ادعا کرده که دانش ادبى و شعرى خود را از غیب دریافته است (رجوع کنید به همان، مقدمه قادرى نورى، ص چهلوهفت؛ قلعهدارى قریشى، ص ۳۳). او همچنین مدعى بود که زبانهاى فارسى، ترکى، عربى، اردو، پنجابى و کشمیرى را مىداند و با انواع علوم و فنون و هنرها نظیر نجوم، هندسه، هیئت، قیافهشناسى، خوابگزارى، شعر، اخلاق، طلسمات، کیمیا، طب، فقه، تجوید، انساب، رجال، اخبار، صرف و نحو، معانى و بیان، فقهاللغه، خوشنویسى، نقاشى و تجارت آشنایى کامل دارد (تسبیحى، همان مقدمه، ص چهلوهشت؛ قلعهدارى قریشى، ص ۲۵ـ۲۶).
خواجه سناءاللّه در جوانى پیوسته در سیر و سفر بود و تقریبآ تمام شبهقاره را سیاحت کرد. در کودکى از روستاى خود به جَمّونِ کشمیر رفت و در آنجا مورد توجه خاص مهاراجا گُلابْ سینگ قرار گرفت (تسبیحى، ص چهارده). قلعهدارى قریشى (ص ۲۶)، به استناد گفته خراباتى و بدون ذکر مأخذ، سال ورود خراباتى را به دربار مهاراجا ۱۲۳۵ آورده که نادرست مىنماید، زیرا در ۱۲۳۵ خراباتى یازده ساله بوده و بعید است که در آن سن این همه علوم و فنون را آموخته باشد و مسئولیت نظارت بر اموال دربار را به او سپرده باشند.
افزون بر آن، آغاز حکومت مهاراجا در کشمیر سال ۱۲۶۲ بوده و خراباتى گفته است که تا چهل سال نزد مهاراجا با عیش و عشرت گذرانیده (رجوع کنید به همانجا)، در حالى که مدت فرمانروایى مهاراجا در کشمیر دوازده سال بیش نبوده، لذا ممکن است خراباتى در چهل سالگى (۱۲۶۴) به دربار پیوسته باشد.
خراباتى در پى اتهام اختلاس اموال مهاراجا بازداشت شد و تا مدتى در قلعه هَرى پَرْبَت زندانى بود، سپس در ۱۲۷۲ آزاد شد و در همان سال کتاب تحفهالزمان را در شکایت از روزگار نگاشت (همان، ص ۲۸). در این کتاب خراباتى مدعى شده که دوازده سال در انزوا بوده و پس از آن در حین سیر و سفر تجربههاى زیادى اندوخته است (رجوع کنید به تسبیحى، ص ۵). در این صورت، حضورِ خراباتى در دربار مهاراجا در سالهاى مذکور بیشتر محل تردید است، زیرا او در فاصله سالهاى ۱۲۶۰ تا ۱۲۷۲ در انزوا بوده است.
خراباتى حنفىمذهب و پیرو طریقت قادرى بود و در کلیه آثارش به مدح شیخعبدالقادرِ گیلانى* (متوفى ۵۶۱) پرداخته است و خود نیز سلسله طریقتى دارد که آن را سلسله فضلى یا سلسله خراباتى نامیده است (رجوع کنید به همان، ص بیستوهشت). از پیران و مشایخ او، شاهصادق قلندر و شاه عبدالغفور بودهاند، هرچند که خراباتى را از مخالفان سرسخت «مریدى و مرادى» باید بهشمار آورد (همان، ص سى، سىودو). خراباتى در سفرهایش بزرگان و عارفانى را دیده است، نظیر حاجىمحمد قلندر در جمّون، شاه طیب در کشمیر، سید وهاب در کلکته، شاهقلندر در کابل و غلامالدین خراسانى و پیر خراباتى در پنجاب (رجوع کنید به قلعهدارى قریشى، ص ۱۸ـ۲۴).
خراباتى از راه رفوگرى و بعدها تجارت پشم زندگى مىکرد و شاید به اقتضاى همین پیشه بود که تا سیالکوت، لاهور، جالندَر، کلکته، کابل و ترکستان هم رفت (رجوع کنید به همان، ص ۱۹، ۲۳ـ۲۴). برخى با استناد به جهاننامه، که در موجودیت و نیز صحت انتساب آن به خراباتى تردید زیادى هست، گفتهاند که خراباتى در سفر به ایران با یکى از دختران ناصرالدینشاه قاجار مشاعره و مناظره داشته است (رجوع کنید به منزوى، ج ۱، ص ۳۱؛ ظهورالدین احمد، ج ۵، ص ۲۸۶).
رحلت
وى در اواخر عمر به قصبه جلالپورْجَتان، در بخش گجرات پاکستان، نقل مکان کرد و در ۱۷ ذیقعده ۱۲۹۷ در همانجا درگذشت و در گورستان جاده کَلاچَور دفن شد.
وزارت اوقاف و امور مذهبى پاکستان با مشارکت مرکز تحقیقات فارسى ایران و پاکستان در اسلامآباد، در ۲۰ آبان ۱۳۵۵/ ۱۱ نوامبر ۱۹۷۶ ساختنِ بقعهاى را بر خاک او آغاز کرد که ناتمام ماند (میر، ص ۴۵۰ـ۴۵۲؛ سلیچ، ص ۸۹ـ ۹۰). خراباتى ظاهرآ سهبار ازدواج کرد و از چهار فرزند او تنها محمدشاه باقىماند که هنگام فوت پدر دوازده ساله بود وپس از پدر به مقامات عالى عرفانى رسید، آنگونه که درجلالپورِ گجرات به «پادشاه بىتاج» معروف شد (تسبیحى، ص بیستوچهار).
خراباتى نویسنده و سراینده پرکارى بود و آثارى نظیر سُبَحات آفتابى و خلاصهالاسرار را در یک روز سروده بود (همان، ص ۹۶، ۷۰). تعداد آثارش را بیش از صد عنوان تخمین زدهاند (رجوع کنید به همان، ص هجده)، اما آنچه به دست ما رسیده ۵۲ عنوان است که آنها را در فاصله سالهاى ۱۲۴۵ تا ۱۲۹۳ نگاشته است. از این میان، پنجاه عنوان به فارسى (۴۴ اثر به شعر) و دو عنوان به کشمیرى است (همان، ص هجدهـ بیستودو).
قلعهدارى قریشى در ۱۳۴۹ش/۱۹۷۰ به ۳۶ اثر وى دست یافت و به کمک آنها توانست زندگینامه و کتابنامه او را بنویسد. دو سال بعد، با تلاش تسبیحى، تعداد آثار کشف شدهاش به ۵۲ عنوان رسید و تسبیحى فهرست جامعى از آثار وى تهیه کرد. آثار پیدا شده او، که همه نسخه خطى است، تا چند سال پیش در اختیار نوه دخترىاش، سیدریاض حسین شاهخراباتى، در لاهور بود که ظاهرآ اینک در کتابخانه گنجبخش نگهدارى مىشود (رجوع کنید به همان، ص دوازده).
آثار
مهمترین آثار فارسى خراباتى عبارتاند از :
۱) تذکرهالواصلین، به نظم، که در ۱۲۷۸ یا ۱۲۷۹ سروده شده و موضوع آن شرححال و آثار و عقاید پیشوایان طریقه قادریه، قلندریه و دیگر اولیا و پیران شاعر است. این اثر در سه دفتر سامان یافته است، دفتر اول به نام قادرى، دفتر دوم به نام قلندرى در بیان طریقه قلندرى و شرح زندگانى شاه دولایى گجراتى و دفتر سوم به نام غفورى و صادقى که احوال بسیارى از مشایخ صوفیه و شاعران خطه کشمیر در آن آمده است (رجوع کنید به همان، ص ۱۲ـ۱۷).
۲) تفسیر سنا، به نظم شاملِ تفسیر سوره فاتحه و بخشى از قرآن کریم، که در آن تفسیر حسینى (نوشته حسین واعظ کاشفى) را از نثر به نظم درآورده است و با استفاده از تفاسیر کهنى که نام آنها را ذکر کرده، آیات را تفسیر کردهاست (رجوع کنید به همان، ص ۲۹ـ۳۲؛ قلعهدارى قریشى، ص ۷۷).
۳) جنتالاسرار، به نظم، که شرح مثنوى گلشن راز محمود شبسترى است (رجوع کنید به تسبیحى، ص ۳۷ـ۴۳).
۴) حقالاسلام یا حقیقت اسلام، در شرح و تفسیر آیات قرآن و احادیث و کلمات پیشوایان اسلام و سخنان مشایخ کِبار در برترى اسلام (رجوع کنید به همان، ص ۵۵ـ۵۸).
۵) حقیقهالاولیاء، به نظم، در اقوال و رفتار مشایخ و بزرگان دین (رجوع کنید به همان، ص۶۲ـ۶۳).
۶) خلاصهالتوحید موحدین، در شرح و تحلیل عقاید عرفانى و توحیدى مسلمانان و هندوان (رجوع کنید به همان، ص ۷۱ـ۷۵).
۷) کلیات دیوان سنا یا دیوان فضلى، که هم به زبان کشمیرى و هم به زبان فارسى است و برخى از اشعار آن به سبک اشعار حافظ شیرازى سروده شدهاست (همان، ص۸۰ـ۸۲، ۸۷ـ۹۵).
۸) دلیلالصادقین، در شرح احوال پیران و مرشدان خراباتى و کرسىنامههاى قادریه و کبرویه و چشتیه و نقشبندیه و شرححال مؤلف (رجوع کنید به همان، ص ۸۳ـ۸۷).
۹) مثنوى تاریخىِ مهاراجنامه، به پیروى از شاهنامه، در تاریخ راجاهاى کشمیر، از قدیمترین روزگار تا مهاراجا رَنْدْهیرْ سینگ، فرزند مهاراجا گلاب سینگ (رجوع کنید به همان، ص ۱۷۴ـ۱۷۹؛ براى اطلاع از آثار دیگر وى رجوع کنید به همان، ص ۱۳۳ـ ۱۵۳، ۱۷۹ـ۱۸۲).
خراباتى در بیشتر آثار منظوم خود از بزرگان تقلید کرده و به نظیرهگویى پرداخته است، چنانکه بحرالانوار را در جواب مخزنالاسرار نظامى و مجمعالبرکات را به تقلید از بوستان سعدى سروده است. شعر او خالى از اشتباهات عروضى و دستورى نیست و نثر او، به خصوص در بیان مسائل عرفانى و دینى، بسیار مبهم و مغلق است (ظهورالدین احمد، ج ۵، ص ۲۹۲).
از میان آثار او تنها مثنوى خلاصهالاسرار، به تصحیح محمدحسین تسبیحى و با ترجمه اردوى احمدحسین قلعهدارىقریشى، همراه با دیوان تحفهالقادرىِ خراباتى، به اهتمام احمدحسین قلعهدارىقریشى، یکجا در ۱۳۹۲ (۱۳۵۱ش)/ ۱۹۷۲ در لاهور به چاپ رسیده است.
خطاى شوشترى، ملامحمدبن صادق، متخلص به خطا، نویسنده و شاعر و موسیقى شناس و سیاح ایرانى در اواخر سده دوازدهم و اوایل سده سیزدهم که حدود بیست سال در هندوستان بوده است. او سرگذشت خود را در جام جهان نما به تفصیل آورده است. به گفته خودش در شوال ۱۱۷۵ در شوشتر به دنیا آمد. وقتى در ۱۱۸۷ اوضاع شوشتر ناآرام شد، به کربلا رفت و آموزشهاى ابتدایى را دید. در همین دوره از بغداد نیز دیدن کرد. پس از درگذشت پدر و مادرش، در پانزده یا شانزده سالگى به بهبهان نزد مادربزرگ خود رفت.
محمدجعفرخان، بیگلربیگى کهگیلویه و بهبهان، او را به پسرخواندگى پذیرفت و عدهاى از دانشمندان را براى تعلیم و تربیت وى گماشت (رجوع کنید به نوشاهى، ص ۷۶). او خطا در رمضان ۱۱۹۴ به سبب درگیریهاى محلى در بهبهان همراه محمدجعفرخان از بهبهان گریخت و به شیخ ناصرالدین، حاکم بوشهر پناه برد (رجوع کنید به مجیدى کرائى، ص ۴۰ـ۴۱). سپس از بوشهر به شیراز رفت و مهمان محمدزال خان بن رستم، صاحب دهستان خشت، شد. وى در آنجا ازدواج کرد و صاحب فرزند شد و سه سال در آنجا ماند.
وقایع عزل و نصب شاهان زندیه (حک : ۱۱۶۴ـ ۱۲۰۸) سبب ناآرامیهاى گسترده در ایران شد. این هرج ومرج به دهستان خشت نیز رخنه کرد و خطا با خانواده خود به بوشهر بازگشت و به بازرگانى پرداخت (نوشاهى، همانجا). در همان ایام سلطنت زندیه منقرض شد و قاجاریان (حک: ۱۲۱۰ـ۱۳۴۴) به سلطنت رسیدند.
تغییر و تحول حکومت موجب ناآرامى کشور شد و خطا با همسر خود به کربلا رفت و در آنجا به خدمت علما مشغول شد. سپس خانواده خود را به دو تن از بزرگان کربلا سپرد و براى تأمین معاش به هند رفت. در ۱۲۰۹ به هند رسید و عازم لکهنو، پایتخت حکومت شیعى اَوَدْه، شد (دیوان بیگى، ج ۱، ص ۵۷۲؛ نوشاهى، ص ۷۷).
در آنجا لعل بهادر، نخست وزیر حکومت اوده، او را نزد نواب آصف الدوله* محمدیحیى علیخان بهادر برد که از او خلعت دریافت کرد و از مقربان وى شد (نوشاهى، ص ۷۷ـ۷۸). پس از وفات آصف الدوله در ۱۲۱۲، نواب تفضل حسین خان*، ریاضى دان و حکیم دربار آصف الدوله، از خطا حمایت مى کرد. او نیز در ۱۲۱۵ درگذشت و خطا به نواب سعادت على خان* (متوفى ۱۲۲۹) روى آورد و هجده سال در خدمت وى بود (شوشترى، ص ۴۳۱).
پس از وفات او منصب وزارت به نواب غازى الدین حیدر* رسید که در ۱۲۳۵ شاه مستقل گردید. خطا به او پیوست و اثرش جام جهان نما را به نام او موشح ساخت (نوشاهى، ص ۷۸). به گفته محمدمظفر حسین صبا (ص ۲۴۱) خطا تا دوره نواب سعادت على خان زندگانى نمود، اما از جام جهان نما برمى آید که او پس از آن زمان هم زنده بوده است (رجوع کنید به نوشاهى، همانجا).
او در لکهنو درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد. گویا خطا خانواده خود را از کربلا به لکهنو خوانده بود، زیرا پسرش میرزاعلى (متوفى ۱۲۳۴)، که به صواب شوشترى معروف بوده و به زبان فارسى شعر مى سروده، نیز در اوایل جوانى در لکهنو درگذشته است (صبا، ص ۴۸۰؛ نوشاهى، همانجا؛ نیز رجوع کنید به جزایرى، ص ۲۶۱ـ۲۶۲).
سروده ها و نوشته هاى خطا بسیار است. زمانى که در ایران به سر مى برد بیست هزار بیت در مصائب اهل بیت علیهم السلام سروده بود و به گفته خودش در اندک مدتى نوشته هاى منظوم و منثور وى مورد توجه قرار گرفت (رجوع کنید به نوشاهى، ص ۷۶). او در نظم بیشتر به قصیده و قطعه پرداخته و عبداللطیف شوشترى (ص ۴۳۱ـ۴۳۲) وى را سرایندهاى نغز گفتار و در قصیدهسرایى پیرو سلمان ساوجى* دانسته است. نمونه اندک غزلیات وى ــکه در جام جهاننما (خُم دوم) دیده مى شود از شیرینى و لطافت عارى است، اما قصاید و قطعات او استوار است (رجوع کنید به نوشاهى، ص ۷۹ـ۸۰).
آثار او عبارت اند از:
۱) مهر و ماه، مثنوىاى که در ایام تحصیل در بهبهان سروده بود. هیچ نسخهاى از این کتاب موجود نیست (همان، ص ۷۸). ۲) جام جهان نما، که مهمترین اثر خطاست. او این کتاب را هنگام اقامت در لکهنو تألیف کرد و به نواب غازىالدین حیدر پیشکش کرد. این کتاب دایرهالمعارفى است، مشتمل بر مقدمهاى طولانى، هشت میخانه (فصلهاى اصلى کتاب) و یک خاتمه، که هر میخانه نیز تقسیمات فرعى دارد (همان، ص ۸۰).
در مجموع در این کتاب نوشته هایى مربوط به علوم طبیعى، شعر و بدیع، جفر، رمل، کیمیا، عقاید فرق شیعه و سنّى و زردشتى، تصوف، فلسفه، ستاره شناسى، هیئت، جغرافیا، موسیقى، تاریخ و ادب درج شده است (منزوى، ج ۱، ص ۸۱۲). البته ارزش اصلى این کتاب منحصر موسیقى، به مطالبى است که درباره تاریخ معاصر آورده است.
از فوائد این کتاب مطالبى است که مؤلف درباره علوم جدید نوشته، که از نظر تاریخ علوم و مطالعه نخستین برخوردهاى مسلمانها با اروپا وعلوم و معارف اروپایى ارزشمند است (نوشاهى، ص ۸۲). نسخه هاى این کتاب در مجموعه شیرانى دانشگاه پنجاب لاهور (ش ۲۱۲۷/ ۵۱۳۹؛ منزوى، همانجا) و کتابخانه شخصى خورشید احمدخان (ش ۵)، مدیر روزنامه مرکز اسلامآباد، در ۷۳۰ صفحه موجود است.
۳) بحرالبکا، که آن را پیش از ۱۱۹۴ تألیف کرده بود. مجموعهاى از نثر و نظم، مشتمل بر یک چشمه، چهار نهر و شصت دجله که در بیان مصائب ائمه علیهم السلام به ویژه مصیبت حضرت امام حسین علیه السلام است. متن این رساله با حذف مطالب منثور و بعضى منظومات در جام جهاننما (خُم اول، میخانه هفتم) نقل شده است.
۴) شوشترى گفتار، مجموعهاى از مثنویات، ترجیعبند، قطعات تاریخ، غزلیات، رباعیات، لطایف و ظرایف و تعبیر خواب است. متن این مجموعه نیز در جام جهان نما (خُم دوم، میخانه هفتم) درج شده است.
۵) بحر وصال، در قالب مثنوى و در بیان داستان عاشقانه پسر ایرانى مقیم بنارس و دختر راجاى هند است. متن این مثنوى نیز در شوشترى گفتار گنجانیده شده است. نسخه مستقل از این مثنوى در کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران موجود است (دانش پژوه، ج ۱۶، ص ۱۹).
۶) کنزالملوک، مجموعه اقوال و نصایح حکماست که خطا آن را در کربلا به نظم درآورده و در شوشترى گفتار نیز نقل کرده است.
۷) دیوان خطا که مشتمل بر حدود دوازده هزار بیت بوده است (شوشترى، ص ۴۳۲؛ آقابزرگ طهرانى، ج ۹، قسم ۱، ص ۲۹۸).
میرعبداللطیف خان شوشترى (۱۱۷۲ـ۱۲۲۰) که همشهرى و دوست خطا بوده و در ۱۲۰۳ به هند وارد شده و سلطان الواعظین ابوالفتح حسنى حسینى اصفهانى که در ۱۲۲۱ به هند سفر کرده است، هر دو ملا خطا را در لکهنو و فیض آباد دیده اند و از مهارتِ او در تعزیه خوانى و موسیقى و شاعرى سخن گفته اند (آقابزرگ طهرانى، همانجا؛ نیز رجوع کنید به شوشترى، همانجا).
منابع :
(۱) آقابزرگ طهرانى؛ (۲) عبداللّه بن نورالدین جزایرى، کتاب تذکره شوشتر، اهواز: کتابفروشى صافى، [.بىتا]، چاپ افست تهران ۱۳۴۸ش؛ (۳) محمدتقى دانش پژوه، فهرست نسخه هاى خطى کتابخانه مرکزى و مرکز اسناد دانشگاه تهران، ج ۱۶، تهران ۱۳۵۷ش؛ (۴) احمد دیوانبیگى، حدیقهالشعراء، چاپ عبدالحسین نوائى، تهران ۱۳۶۴ـ۱۳۶۶ش؛ (۵) عبداللطیف بن ابیطالب شوشترى، تحفهالعالم، و ذیلال تحفه، چاپ صمد موحد، تهران ۱۳۶۳ش؛ (۶) محمدمظفر حسینبن محمد یوسف على صبا، تذکره روز روشن، چاپ محمدحسین رکن زاده آدمیت، تهران ۱۳۴۳ش؛ (۷) نورمحمد مجیدى کرائى، تاریخ شهرستان بهبهان، ]تهران [۱۳۷۸ش؛ (۸) احمد منزوى، فهرست مشترک نسخه هاى خطى پاکستان، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ش؛ (۹) عارف نوشاهى، «ملا خطاى شوشترى»، تحقیقات اسلامى، سال ۴، ش ۱ و ۲ (۱۳۶۸ش).
صباحی بیدگلی کاشانی ، حاجی سلیمان، متخلص به صباحی، از شاعران ایرانی قرن دوازدهم و اوایل قرن سیزدهم.از تاریخ دقیق تولد صباحی اطلاعی نیست، اما از قرائنی، از جمله قدیمترین مادّه تاریخی که از او به جامانده و آن را در سال ۱۱۴۹ سروده است، میتوان حدود آن را حدس زد (دیوان صباحی، مقدمۀ پرتو بیضائی، ص۱۴). وی در بیدگل، از توابع کاشان، به دنیا آمد(آذربیگدلی، ص۵۳۱؛ عبداللطیفخان شوشتری، ص۲۲۱).
در کودکی، پدرش را از دست داد(دیوان صباحی، مقدمۀ پرتو بیضائی، ص۴؛ صباحی بیدگلی، ۱۳۳۸ش، ص۱۵۳). در جوانی به حج رفت (آذربیگدلی، ص۵۳۱؛ فاضل گروسی، ص۵۳۴). به مهارت او در ریاضی و هندسه اشاره شده است (غفاری کاشانی، ص۴۱۶؛ فاضل گروسی،همانجا). در زلزلۀ شدید کاشان در ۱۱۹۶، وی خانوادۀ خود را از دست داد و در این باره مرثیه ای سرود (دیوان صباحی، مقدمۀ پرتو بیضائی، ص۱۶؛ صباحی بیدگلی، ۱۳۳۸ش، ص۱۴۸).
صباحی یکی از مهم ترین شخصیتهای بازگشت ادبی است و همراه با محمد شعله (متوفی ۱۱۶۰)، مشتاق اصفهانی (متوفی ۱۱۷۱)، لطفعلیبیگ آذربیگدلی (متوفی ۱۱۹۵)، سیداحمد هاتف اصفهانی (متوفی ۱۱۹۸)، آقامحمد عاشق اصفهانی (متوفی ۱۱۸۱) و ملاحسین رفیق اصفهانی (متوفی ۱۲۲۶) از تتبع سبک هندی چشم پوشید و از شیوۀ متقدمان پیروی نمود (دیوان صباحی، مقدمۀ پرتو بیضائی، ص۵).
او با هاتف، شهاب ترشیزی (متوفی ۱۲۱۵) و آذر دوستی و معاشرت داشت (هدایت، ج۲، بخش دوم ، ص۸۱۳) و ظاهراً تخلص خود را از آذر گرفته است (آذربیگدلی، ص۵۳۱؛ فاضل گروسی، همانجا). صبای کاشانی متخلص به صبا (متوفی ۱۲۳۸) و میرزامحمدصادق بزمی بیدگلی متخلص به بزمی، از شاگردان صباحی بودند و هر دو، تخلص از او دارند. صباحی در سرودن مرثیه مهارت داشت و چهارده بندی که به تقلید از محتشم کاشانی (متوفی ۹۹۶) در رثای حضرت سیدالشهداء سروده، بر تمام ترکیببندهایی که به تقلید از محتشم ساخته شده است مزیت دارد (دیوان صباحی، مقدمۀ پرتوبیضائی، ص۵). او در سرودن مادّه تاریخ هم تبحر داشته است (همانجا).
صباحی علاوه بر مدایحی که در نعت رسول اکرم و ائمۀ اطهارعلیهم السلام سروده است، به مدحِ محمدجعفرخان زند، آقامحمدخان قاجار، فتحعلیشاه قاجار، امیرمحمدحسین خان شیبانی و عبدالرزاقخان کاشی نیز پرداخته است (همان، ص۶).
رحلت
سال وفات صباحی را ۱۲۰۷ نوشته اند ، به استناد مادّه تاریخی از میرسیدمحمد سحاب (متوفی ۱۲۲۲)، فرزند هاتف اصفهانی، که بدین صورت ضبط شده است:« غرض کلک سحاب از بهر ضبط سال تاریخش/ بگفتا آه کزملک فصاحت شد سلیمانی»(فاضل گروسی، ص۵۳۴؛ عبدالرزاق دنبلی، ص۲۱۵)، اما بنا بر مادّه تاریخی که از صباحی به سال ۱۲۱۲ به جا مانده و قصیدهای که به مناسبت جلوس فتحعلیشاه قاجار در همین سال سروده، گویا در بیت سحاب تحریفی روی داده و ظاهراً مصراع دوم این بیت در اصل چنین بوده است:« بگفتا وای کزملک فصاحت شد سلیمانی.»
با این فرض، وی در ۱۲۱۸ درگذشته است. او را در قبرستان غربی بیدگل به خاک سپردند(دیوان صباحی، مقدمۀ پرتوبیضائی، ص۱۳ ـ۱۴). دیوان صباحی در ۱۳۳۸ش، با تصحیح و مقدمۀ حسین پرتوبیضائی، به چاپ رسید. احمد کرمی نیز در ۱۳۶۵ش این دیوان را مجدداً تصحیح و چاپ کرد.
منابع :
(۱) حسن امداد، انجمنهای ادبی شیراز (از اواخر قرن دهم تا به امروز)، تهران ۱۳۷۲ش؛ (۲) صباحی بیدگلی، دیوان صباحی بیدگلی، چاپ حسین پرتوبیضائی، تهران ۱۳۳۸ش؛ (۳) صباحی بیدگلی، دیوان صباحی بیدگلی، چاپ احمد کرمی، تهران ۱۳۶۵ش؛ (۴) لطفعلیبیگ آذربیگدلی، آتشکدۀ آذر (نیمۀ دوم)، چاپ میرزا هاشم محدّث، تهران ۱۳۷۸ش؛ (۵) احمد خاتمی، پژوهشی در سبک هندی و دورۀ بازگشت ادبی، تهران ۱۳۷۱ش؛ (۶) همو، تاریخ ادبیات ایران در دورۀ بازگشت ادبی از سقوط صفویه تا استقرار مشروطه، تهران ۱۳۷۳ش؛ (۷) عبدالرزاق دنبلی، تذکرۀ نگارستان دارا، چاپ ع. خیامپور، تبریز ۱۳۴۲ش؛ (۸) سیداحمد دیوانبیگی شیرازی، حدیقهالشعرا، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران ۱۳۶۵ش؛ (۹) عبداللطیفخان شوشتری، تحفهالعالم و ذیلالتحفه، چاپ صمد موحّد، تهران ۱۳۶۳ش؛ (۱۰) ابوالحسن غفّاری کاشانی، گلشن مراد، چاپ غلامرضا طباطبائیمجد، تهران ۱۳۶۹ش؛ (۱۱) فاضل¬خانگروسی، تذکرۀ انجمن خاقان، چاپ توفیق سبحانی، تهران ۱۳۷۶ش؛ (۱۲) رضاقلیخان هدایت، مجمعالفصحا، چاپ مظاهر مصفّا، تهران ۱۳۸۲ش.
محمدباقرمیرزا، شاعر و نویسنده سده سیزدهم. او فرزند شاهزاده محمدرحیم (متوفى ۱۲۹۸) و از نوادگان فتحعلىشاه بود. در ۲۴ ربیعالآخر ۱۲۶۶ در کرمانشاه به دنیا آمد (عبرت نائینى، ج ۲، ص ۷۹۸).
محمدباقر میرزا در زادگاهش عربى و ادبیات را نزد پدرش آموخت و به سرودن شعر پرداخت، اما پدرش مخالف شعر سرودن او بود. حسین قلیخان سلطانى کلهر، از ادباى برجسته آن دوره، مشوق محمدباقرمیرزا در سرودن شعر بود و با اینکه خسروى تخلص شاعر دیگرى بود، براى او تخلص خسروى را برگزید (همان، ج ۲، ص ۷۹۹) که به آن مشهور گردید. او بعدها براساس نام جدش محمدعلى میرزاى دولتشاه، نامخانوادگى دولتداد را انتخاب کرد (خسروى کرمانشاهى، ۱۳۰۴ش، مقدمه رشیدیاسمى، ص ۱۸؛ یوسفى، ج ۲، ص۱۹۰).
پس از مرگ پدرش براى گرفتن مقررى یک سال در تهران اقامت نمود. پس از بازگشت به کرمانشاه پنج سال در تلگرافخانه کار کرد. حاکم کرمانشاه، علاءالدوله، خسروى را به ریاست دارالانشاى ایالتى منصوب کرد. هنگامى که او از حکومت کرمانشاه عزل گردید و به شیراز رفت، خسروى را نیز به همراه خود برد. در مدت اقامت در شیراز پس از فراغت از کار روزانه در خدمت وفاعلیشاه ذوالریاستین شیرازى، سرسلسله درویشان شاهنعمتاللهى، بود (عبرت نائینى، ج ۲، ص۸۰۰ـ۸۰۱).
پس از بازگشت وى به کرمانشاه جنبش مشروطه آغاز شد. او در جنبش مشروطه فعالیت داشت و با تأسیس انجمن ولایتى در ۱۳۲۷ به طرفدارى از مشروطه برخاست (شاکرى، ص ۴۴ـ۴۵). حمایت او از مشروطه در جلب نظر مردم کرمانشاه به مشروطیت مؤثر بود (یوسفى، ج ۲، ص ۱۹۱).
در پى لشکرکشى سالارالدوله، پسر مظفرالدینشاه که مدعى تاج و تخت بود، به غرب ایران، خسروى مجبور به ترک شهر و دیار شد. او در همین ایام به نگارش اثر مشهور خود رمان شمسوطغرا پرداخت، با لشکرکشى روسها به ایران و آغاز جنگ جهانى اول (۱۹۱۴ـ ۱۹۱۸) خسروى از معترضان به این لشکرکشى بود و باز هم به ناچار شهر را ترک کرد و به صحرا و ایلات پناهنده شد. پس از مدتى با قول و قرارهاى روسها به شهر بازگشت که پس از ورود به شهر زندانى و سپس به سیستان تبعید شد.
وى در برخى اشعارش (براى نمونه رجوع کنید به ۱۳۰۴ش، ص ۵۱ـ۵۲) به این موضوع اشاره کرده است. در میانه راه در همدان پس از دو ماه حبس با وساطت افخمالدوله قرهگزلو، حاکم آن شهر، او را به تهران فرستادند بدینشرط که از تهران خارج نشود (عبرت نائینى، ج ۲، ص۸۰۱؛ خسروى کرمانشاهى، ۱۳۰۴ش، همان مقدمه، ص ۱۶).
رحلت
او باقى عمر را در تهران اقامت کرد تا اینکه بر اثر بیمارى در ۱۶ ربیعالآخر ۱۳۳۸ وفات کرد و در شهررى، بقعه ابنبابویه در کنار قبر آقامحمدحسن نقاش زرگر به خاک سپرده شد. مادّه تاریخ وفاتش را ملکالشعراى بهار سروده که بر سنگ قبرش حک گردیده است (رجوع کنید به خسروى کرمانشاهى، ۱۳۰۴ش، همانجا).
آثار خسروى عبارتاند از:
۱) رمان شمس و طغرا، در سه جلد که هر جلد عنوانى مستقل دارد: شمس و طغرا، مارى و نسى و طغرل و هما. در این رمان حوادث قرن هفتم در قالب داستان بیان شده است (رجوع کنید به ادامه مقاله).
۲) «دیباى خسروى»، در شرححال ادباى عرب و سیر شاعرى در دوره قبل و بعد از اسلام که منتشر نشده است.
۳) رمانى در شرح احوال حسینقلىخان جهانسوز قاجار که درباره تأسیس سلسله قاجار است و هنوز منتشر نشده است.
۴) رساله «تشریحالعلل»، در شرح زِحافات عروض به زبان ساده که چاپ نشده است.
۵) تذکره «اقبالنامه»، در باب احوال خاندان غفارى و اقبالالدوله (حاکم کرمانشاه) و شاعرانى که وى را مدح گفتهاند. این تذکره در ۱۳۱۹ نوشته شده، اما چاپ نشده است.
۶) ترجمه کتاب الهیئه و الاسلام تألیف سیدهبهالدین شهرستانى از علماى مشهور نجف، که چاپ نشده است.
۷) دیوان اشعار وى که براى نخستین بار در ۱۳۰۴ش به چاپ رسیده است. رشیدیاسمى، نوه دخترى او، مهارت وى در سرودن غزل و قصیده را ستوده است (همان مقدمه، ص۲۰).
شعر او متأثر از شاعران سبکهاى خراسانى و عراقى است. به گفته دیوانبیگى (ج ۱، ص ۵۶۷)، استحکام اشعارش کم است. برخى از مضامین اشعار او عبارت است از: مدح امام رضا علیهالسلام (رجوع کنید به ۱۳۰۴ش، ص ۲۳۷ـ ۲۴۲)، مدح ادیبالممالک (ص۲۸ـ۳۰) و اقبالالدوله (ص۱۳۴ـ ۱۳۵) و سالارالدوله (ص ۱۳۲ـ۱۳۳)، در ستایش از بقعه بابا یادگار (ص ۵۰ـ۵۱)، در باب ضعف و ناتوانى (ص ۴۶ـ ۴۷) و مرثیه براى وفاعلیشاه ذوالریاستین (رجوع کنید به ص ۱۰۹ـ۱۱۰). رشیدیاسمى بر آثارش از جمله دیوان اشعار وى، مقدمه مفصّلى نگاشته که بسیارى از پژوهشگران بدان توجه کردهاند. ۸) ترجمه داستان تاریخى عذراء قریش، از جرجى زیدان* (رجوع کنید به عبرت نائینى، ج ۲، ص۸۰۰؛ یوسفى، ج ۲، ص ۱۹۳).
شهرت خسروى بهسبب نگارش رمان شمس و طغرا است که ظاهرآ نخستین رمان تاریخى فارسى است (رجوع کنید به غلام، ص ۱۶۴). سه جلد آن براى نخستین بار به همت معتضدالدوله کرمانشاهى در ۱۳۲۸ منتشر شد. خسروى در مقدمه چاپ دوم این رمان درباره اثر و محتواى آن و منابع تاریخى خود توضیح داده است (رجوع کنید به خسروىکرمانشاهى، ۱۳۲۹ش، ص ۱۷).
او با استفاده از شخصیتهاى تاریخى به وقایع ۲۴ ساله فارس در دوران فرمانروایى ایلخانان (حک : ح ۶۵۴ـ ح ۷۵۰) در ایران، بهویژه زمان حکومت آبشخاتون (متوفى ۶۸۵)، آخرین اتابک سُلغرى فارس، پرداخته است. این اثر داستانى عاشقانه با نثرى ادیبانه درباره ازدواج شاهزاده ایرانى، شمس، با دختر یکى از امراى مغول به نام طغرا و مخالفت قوانین یاسا با این موضوع است. نویسنده مانند مورخ از همان ابتداى داستان با اشاره دقیق به تاریخ و مکان و افراد، داستان را حکایت کرده و براى معرفى قهرمان داستان تاریخ شیراز را توضیح داده است (رجوع کنید به همان، ص ۱۸ـ۲۰).
در این اثر هیچ اندیشه و فلسفه عمیق اجتماعى و جهانى مطرح نشده است و به نظر مىرسد که هدف اصلى نویسنده بیشتر خلق داستانى مهیج و شیرین است که با خواننده ارتباط برقرار کند (رجوع کنید به آرینپور، ج ۲، ص ۲۴۸). حس وطندوستى و بیگانهستیزى در اثرش دیده مىشود ولى از نوع ملىگرایى افراطى نیست. این رمان صبغه مذهبى نیز دارد. او که خود از آزادىخواهان و مشروطهطلبان بود، بیزارى خود از استبداد و آرزوى آزادى و خوشبختى براى ایرانیان را در این داستان نشان داده است (رجوع کنید به غلام، ص ۲۲۶ـ۲۲۹).
نویسنده شخصیتهاى داستانى را با واقعگرایى معرفى کرده است. او فضائل اخلاقى را به وضوح بازگو کرده است. وصف دقیق اندیشهها و حالات درونى افراد با کلمات بهخوبى منعکس شده است، از جمله شخصیت سعدى که از قهرمانان برجسته داستان و در مواردى بسیار تأثیرگذار است. قهرمان اصلى داستان، شمس، نمونه انسانى کامل است و تا آخر داستان، وقایع حول محور او مىگردد و جالب توجه اینکه شمس سخت به آداب اسلامى نیز پایبند است (رجوع کنید به یوسفى، ج ۲، ص ۲۰۴ـ۲۰۶، ۲۲۶). نثر کتاب ساده است و گاه از لغات مهجور و عربى و عبارات قدیمى در آن استفاده شده است. شیوه داستاننویسى او روایى است. نویسنده گاهى لحن طنز و شوخى را به کار مىگیرد و در این کار بهسبب افراط دچار ابتذال مىشود (رجوع کنید به همان، ج ۲، ص ۲۲۸ـ۲۳۰؛ آرینپور، ج ۲، ص ۲۵۱).
نثر کتاب به زمان قهرمانان داستان و به زبان گلستان نزدیکتر است تا زمان دوران تجدد و مشروطهخواهى (آرینپور، همانجا). خسروى در شمس و طغرا از یک سوى متأثر از رمانهاى غربى، بهویژه آثار آلکساندر دوما (متوفى ۱۸۰۲ میلادى) و از سوى دیگر متأثر از داستانهاى عامیانه فارسى نظیر امیر ارسلان است (رجوع کنید به آرینپور، ج ۲، ص ۲۴۹؛ میرعابدینى، ج ۱، ص ۳۴؛ بالائى، ص ۳۵۳). خسروى داستان را عرصهاى براى بازگویى افکار و عقاید خود دانسته است. او از جمله محافظهکارانى است که با نگارش اثرى تاریخى، شکوه و عظمت گذشته ایران را بازگو کردهاند و در حسرت ارزشهاى کهن به سر مىبرند (میرعابدینى، همانجا).
خسروى در خوشنویسى نیز تبحر داشت چنانکه در ۱۳۳۷، قریب به نُه هزار بیت از دیوان فرّخىسیستانى را به خطى خوش نوشته بود (خسروى کرمانشاهى، ۱۳۰۴ش، همان مقدمه، ص ۱۹) معاصرانش فضائل اخلاقى او را ستودهاند (رجوع کنید به همان مقدمه، ص ۱۸).
منابع : (۱)یحیى آرینپور، از صبا تا نیما، ج ۲، تهران ۱۳۵۴ش؛ (۲) کریستف بالائى، پیدایش رمان فارسى، ترجمه مهوش قویمى و نسرین خطاط، تهران ۱۳۷۷ش؛ (۳) محمدباقربن محمدرحیم خسروى کرمانشاهى، دیوان، ]تهران ?۱۳۰۴ش[؛ (۴) همو، شمس و طغرا، تهران ۱۳۲۹ش؛ (۵) احمد دیوانبیگى، حدیقه الشعراء، چاپ عبدالحسین نوائى، تهران ۱۳۶۴ـ۱۳۶۶ش؛ (۶) باقر شاکرى، تذکره مختصر شعراى کرمانشاه و انجمنهاى ادبى ـ مطبوعات، کرمانشاه ۱۳۳۷ش؛ (۷) محمدعلى عبرت نائینى، تذکره مدینهالادب، چاپ عکسى تهران ۱۳۷۶ش، محمد غلام، رمان تاریخى: سیر و نقد و تحلیل رمانهاى تاریخى فارسى، ۱۲۸۴ تا ۱۳۳۲، تهران ۱۳۸۱ش؛ (۸) حسن میرعابدینى، صد سال داستاننویسى ایران، تهران ۱۳۸۳ش؛ (۹) غلامحسین یوسفى، دیدارى با اهل قلم: درباره بیست کتاب نثر فارسى، تهران ۱۳۷۰ش.
خطیب عُمَرى، شهرت یاسین بن خیراللّه بن محمودبن موسى الخطیب بن على بن حاج قاسم عمرى، مورخ، ادیب، شاعر و از فضلاى موصل در سده دوازدهم و سیزدهم (عزاوى، ج ۲، ص ۴۶؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۱). او نسب خود را به عمربن خطّاب، خلیفه دوم، مى رساند (خطیب عمرى، مقدمه سامرائى، ص ۲۱).
خطیب عمرى در حدود ۱۱۵۷ در خانواده اى صاحب نام و اهل علم به دنیا آمد. پدرش، خیراللّه، عالم به طب و ادب و تصوف و فقه، و برادرش محمدامین نیز از فضلا و مورخان مشهور عصر خود بود (رجوع کنید به عزاوى، ج ۲، ص۴۰؛ عمرطالب، ص ۳؛ سالم عبدالرزاق احمد، ج ۵، ص ۱۰۷، ج ۶، ص ۲۶۷؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۱).
اطلاعات ما از زندگى اجتماعى و خانوادگى خطیب عمرى ناچیز است. دوره زندگى وى عصر ظهور و درخشش تصوف و بزرگان صوفیه در عرصه هاى مختلف اجتماعى و سیاسى در سراسر قلمرو اسلامى بود. خطیب عمرى نیز همچون برخى از نویسندگان آن عصر به تصوف توجه داشت و توانایى اش در عرضه اطلاعات درباره این موضوع کسب عنوان زاهد را براى وى به دنبال داشت.
همچنین او اجازه نقل معارف صوفیه را، به ویژه در دو طریقت قادریه و نقشبندیه، از شیخ عثمان بن یوسفبن عزالدین قادرى خطیب (عثمانالخطیب)، مشهور به اسود موصلى (رجوع کنید به خطیب عمرى، مقدمه سامرائى، ص ۲۳)، دریافت کرد (سالم عبدالرزاق احمد، ج ۶، ص ۲۶۷، پانویس ۱؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۱ـ۱۲).
خطیب عمرى در سرودن شعر نیز توانمند بود. چلبى در مجموعه خود ( ۱۹۲۷ب، ص ۱۵۲) قصایدى از وى نقل کرده و او را از شعرا و مصنفان دانسته است. همچنین، منظومه اى با عنوان مقاصدالتعبیر در موضوع تعبیر خواب از خطیب عمرى به دست آمده که شاهد دیگرى بر توانایى شعر سرودن اوست (رجوع کنید به ادامه مقاله). برادرش محمدامین هم به شناخت او از شعر و نظم اشاره کرده است (رجوع کنید به سالم عبدالرزاق احمد، ج ۷، ص ۲۴۵؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۲ـ۱۳).
اعتبار و شهرت خطیب عمرى عمدتآ به سبب تحقیقات و تألیفات وى است. اینکه او شاگرد چه کسانى بوده است چندان معلوم نیست و فقط برخى اشارات خود وى در قسمتهاى مختلف تألیفاتش، اطلاعات اندکى به ما مى دهد. براین اساس، گذشته از پدر و برادرش، استادان او در معارف صوفیه اسود موصلى و در علوم فقهى ملاعبدالقادربن محیى الدین أربلى موصلى بودند. محمدبن قاسم عبدلى نیز استاد وى بود (سالم عبدالرزاق احمد، ج ۶، ص ۲۶۷؛ خطیب عمرى، مقدمه عمادعلى حمزه، ص ۱۵).
رحلت
خطیب عمرى پس از ۱۲۳۲ در موصل وفات یافت (سالم عبدالرزاق احمد، ج ۵، ص ۶۴، ج ۶، ص ۱۸۶، ۱۸۸، ۲۶۷، ج ۷، ص ۲۴۵؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص ۳۸۹؛ قس بغدادى، هدیه، ج ۲، ستون ۵۱۲ :۱۲۲۴؛ عزاوى، ج ۲، ص ۴۶: ۱۲۲۴).
آثار
خطیب عمرى بیش از بیست اثر از خود به جا گذاشته است (خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۲، ۱۷؛ قس عماد عبدالسلام رئوف، همانجا) که تمامآ جمع آورى از کتابهاى معروف پیشینیان است و به جز آنهایى که درباره تاریخ عصر مؤلف یا کمى پیش از وى است بقیه آثار او از اهمیت چندانى برخوردار نیستند (چلبى، ۱۹۲۷الف، ص ۲۳۵).
از آثار وى اینهاست:
۱) الآثارالجلیه. موضوع آن تاریخ است و به شیوه سالشمار نوشته شده است. خطیب عمرى در این اثر وقایع تاریخى از سال اول تا پایان ۱۲۱۰ هجرى را ذکر کرده است. براساس آنچه که او در مقدمه این کتاب نوشته، اطلاعات اولیه را از آثار مورخان معروفى چون ابن اثیر، ابن خلّکان و ابن الوردى جمع آورى کرده و مطالبى را هم با تکیه بر شنیده هایش از استادان آن عصر ذکر نموده است. همچنین، در این اثر برخى حوادث عصر خود را که شاهد آن بوده، آورده است. او این اثر را به محمدامین بیگ بن یاسین افندى، مفتى موصل، تقدیم کرده است. نسخهاى خطى از این اثر در مدرسه خیاط موصل موجود است (چلبى، ۱۹۲۷ب، ص ۱۴۰ـ۱۴۱؛ همو، ۱۹۲۷الف، همانجا؛ زرکلى، ج ۸، ص ۱۲۹؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۷).
۲) الخریده العمریه یا الخرده العربیه من الطب. نسخه خطى در موضوع طب. نسخهاى با این عنوان در یکى از کتابخانههاى شخصى موصل موجود است، اما چون محتواى آن طبى نیست نمىتواند کتاب مذکور باشد (چلبى، ۱۹۲۷ب، ص ۲۶۴؛ موسوعهالموصل الحضاریه، ج ۴، ص ۳۸۱).
۳) خلاصه التواریخ. در قالب یک مقدمه و هشت باب و هر باب شامل معرفى و شرح احوال کسانى است که نامشان با یکى از اسما یا صفات خداوند همراه است، همچون عبداللّه و عبدالرحمان. نسخهاى خطى از این کتاب به شماره ۹۹۰۰ در کتابخانه برلین نگهدارى مىشود (عماد عبدالسلام رئوف، ص۳۹۰؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۸).
۴) الدر المکنون فى مآثرالماضى (المآثر الماضیه) من القرون. در تاریخ اسلام از آغاز تا ۱۲۲۶، با تأکید بر حوادث موصل. نسخ متعددى از این کتاب در کتابخانههاى مختلف جهان وجود دارد (رجوع کنید به بغدادى، ایضاح، ج ۱، ستون ۴۴۸، ج ۲، ستون ۱۲۷؛ بروکلمان،>ذیل<، ج ۲، ص ۷۸۱؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص ۳۸۹).
۵) الدر المنتثر فى تراجم فضلاء القرن الثانى عشر. شرح احوال علما و شعراى همعصر مؤلف که نسخهاى خطى از آن در کتابخانه عباس عزاوى موجود بوده است (چلبى، ۱۹۲۷ب، ص ۱۴۱؛ بغدادى، هدیه، همانجا؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص ۳۹۱؛ عزاوى، ج ۲، ص ۱۳۱، پانویس ۲).
۶) الجوهره فى اللغات المشتهره. جزوه کوچک در لغت عرب که برحسب الفبا تنظیم شده است. این اثر که در ۱۲۰۵ نوشته شده، شامل مجموعهاى منتخب از اشعار و نثر اوست. نسخهاى از آن در کتابخانه سیدناظم عمرى در موصل وجود دارد (عزاوى، ج ۲، ص ۴۶).
۷) الروضالزاهر فى تاریخ الملوک الاوائل و الاواخر. در موضوع فرمانروایان، سلاطین، وزرا، صاحبمنصبان، امیران، قضات و شیوخ که به ترتیب حروف الفبا تنظیم شده بوده است. از این اثر، نسخهاى موجود نیست (چلبى، ۱۹۲۷الف، ص ۲۳۵؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص۳۹۰).
۸) روضه المشتاق. در ادبیات (چلبى، همانجا).
۹) زبده الآثار الجلیه. تلخیصى از الآثارالجلیه و تعلیقى درباره تاریخ دیگر سرزمینهاى اسلامى از ابتداى سال ۹۲۰٫ این اثر با وجود اختصار، مفید و درخور ستایش است زیرا اطلاعات مفیدى درباره موصل دارد که یا مورخان دیگر در بیان آن اهمال ورزیده اند یا هیچ اثر تاریخى در این زمینه به ما نرسیده است. از این اثر نسخهاى خطى در مکتبه الاوقاف العامه در موصل موجود است (چلبى، ۱۹۲۷ب، ص ۲۶۸ـ۲۶۹؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۲، ص ۷۸۲؛ سالم عبدالرزاق احمد، ج ۶، ص ۱۸۶؛ نیز رجوع کنید به سویدى، ص ۴۳۵، پانویس ۱، ص۴۴۰، پانویس ۱، ص ۴۴۱، پانویس ۱).
۱۰) السیف المهنّد فى مَن اسمُه أحمد. کتاب با ذکرى از مشتقات اسم احمد شروع شده است. سپس مؤلف درباره فضائل نام احمد سخن گفته و در ادامه نیز آن را به نام پیامبر متبرک کرده است. مطالب آن تا نیمه اول قرن سیزدهم ادامه مى یابد. نسخه خطى این اثر در یکى از کتابخانه هاى شخصى موصل موجود است (بروکلمان، همانجا؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص ۳۹۱؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۲۱).
۱۱) السیوف الساطعه. این کتاب مشتمل بر ادعیه است (خطیب عمرى، همانجا).
۱۲) العذْب الصافى فى تسهیل القوافى. این اثر در موضوعات مختلف از جمله شهداى بدر است. نسخه خطى این کتاب در مکتبهالاوقاف العامه در موصل موجود است (چلبى، ۱۹۲۷ب، ص ۲۵۷؛ سالم عبدالرزاق احمد، ج ۶، ص ۲۶۷ـ ۲۶۸؛ بروکلمان، همانجا).
۱۳) عمدهالبیان فى تصاریف الزمان. نسخهاى از آن در کتابخانه سیدناظم عمرى در موصل موجود است (عماد عبدالسلام رئوف، ص ۳۸۹؛ زرکلى، ج ۸، ص ۱۲۹).
۱۴) عنوان الاعیان فى ذکر ملوک الزمان. شامل شرح احوال ملوک اسلام، حکومتشان و نیز احوال انبیا، صحابه، تابعین، علما و شعراى مشهور است. نسخهاى از این کتاب در کتابخانه سیدناظم عمرى در موصل نگهدارى مىشود (چلبى، ۱۹۲۷الف، همانجا؛ بغدادى، هدیه، ج ۲، ستون ۵۱۲؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص ۳۹۱).
۱۵) غایهالبیان فى مناقب سلیمان. درباره سلیمان نبى و مناقب او و در شرح احوال کسانى است که سلیم نام دارند. نسخه اى از این کتاب در کتابخانه برلین به شماره ۹۹۰۱ وجود دارد (عماد عبدالسلام رئوف، ص۳۹۰ـ۳۹۱).
۱۶) غایه المرام فى محاسن بغداد دارالسلام. شرح و وصف بغداد، قصرها، دروازهها، بازارها، رودها، حکام آن و تحولات این منطقه تا سال ۱۲۲۰ است. این اثر در ۱۳۴۷ش/ ۱۹۶۸ منتشر شده است (بروکلمان، >ذیل<، ج ۲، ص ۷۸۱؛ لانگریگ، ص ۳۲۹؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص ۳۹۲).
۱۷) غرائب الاثر فى حوادث ربع القرن الثالث عشر: تکملهاى است بر الآثارالجلیه که در آن حوادث سالهاى ۲۴۰ تا ۱۲۲۵ به اختصار بیان شده است (بروکلمان، >ذیل<، ج ۲، ص ۷۸۲؛ لانگریگ، همانجا؛ عماد عبدالسلام رئوف، ص۳۹۰). این اثر به کوشش محمدصدیق جلیلى در موصل در ۱۳۱۹ش/ ۱۹۴۰ با همین عنوان چاپ و منتشر شد (لانگریگ، ترجمه عربى، ص ۳۹۵).
۱۸) قرّه العین فى تراجم الحسن و الحسین. شامل اطلاعات مفصّل درباره این دو امام و نیز کسانى که همنام ایشان بودند، با تکیه بر فضل و دانش و ادب و شهرت آنان. در پایان نیز، بخشى هرچند کوتاه، به معرفى کسانى اختصاص یافته که نامشان على است. نسخه خطى آن به شماره ۲۹۱/۴ در کتابخانه مرکزى موصل نگهدارى مىشود (بروکلمان، همانجا؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۲۳ـ۲۴).
۱۹) مقاصدالتعبیر. منظومهاى در شرح و تعبیر خواب است (بروکلمان، همانجا؛ سالم عبدالرزاق احمد، ج ۵، ص ۶۵).
۲۰) منهج الثقات فى تراجم القضاه. در موضوع تاریخ، با تکیه بر آثار ابن الوردى، ابن خلّکان و ابن اثیر. خطیب عمرى در این کتاب به ثبت نام قضات مسلمانى پرداخته که در شعر و نظم دستى داشتند و اشعارشان مشهور بوده است. وى ابتدا در مقدمهاى به بیان فضیلت علم و مرتبه قضاوت پرداخته و سپس نوادر آن را معرفى کرده است. نسخه خطى این کتاب در مکتبهالاوقاف العامه در موصل موجود است (چلبى، ۱۹۲۷الف، ص ۲۳۴؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۲، ص ۷۸۱).
۲۱) مُنیهالادباء فى تاریخ الموصل الحدباء. نویسنده مطالب خود را از تأسیس موصل آغاز کرده و تا سال ۱۲۲۱ ادامه داده است. موضوع کتاب شامل تاریخ حکام و پادشاهان قبل از اسلام و احوال فرمانروایان اسلامى آن تا ۱۲۲۱ است. همچنین، خطیب عمرى در این کتاب مطالب مهمى درباره قریه ها و آبادیهاى موصل با استناد به معجم البلدان یاقوت حموى ارائه کرده است (بروکلمان، همانجا). این کتاب به کوشش سعید دیوهچى (مدیر موزه موصل) در ۱۳۲۹ش/ ۱۹۵۰ در موصل چاپ و منتشر شد (عزاوى، ج ۲، ص۳۲۰، پانویس ۱).
۲۲) قصاید. نسخه خطى این اثر در مجموعه شماره ۳۱ مدرسه عبدالرحمان چلبى صائغ در موصل نگهدارى مىشود (چلبى، ۱۹۲۷ب، ص ۱۵۲؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۲، ص ۷۸۲).
۲۳) الروضهالفَیْحاء فى تواریخ النساء. اثرى حجیم در شرح احوال زنان نیک و بد مشهور. سیدرجاء سامرایى این اثر را در ۱۳۴۵ش/ ۱۹۶۶ در بیروت به چاپ رسانده است. سامرایى در تحقیقى که درباره این نوشته انجام داده، برخى داستانها و اشعار آن را حذف کرده و سپس با عنوان مهذّب الروضه الفیحاء فى تواریخ النساء آن را به چاپ رسانده است (چلبى، ۱۹۲۷الف، ص ۲۳۵؛ بغدادى، هدیه، ج ۲، ستون ۵۱۲).
مورخان تألیفات دیگرى نیز از خطیب عمرى ذکر کرده اند (رجوع کنید به بغدادى، همانجا؛ عزاوى، ج ۱، ص۳۳۰؛ سالم عبدالرزاق احمد، ج ۵، ص ۶۴ـ۶۵؛ خطیب عمرى، مقدمه عماد على حمزه، ص ۱۷ـ۲۵).
یاسین بن خیراللّه به سبب تنوع موضوعاتى که در تألیفاتش به کار برده مشهور است. او در نگارش آثار تاریخى خود کوشیده از شیوه برادر خود، محمدامین، که شیوه سالشمارانه بود، پیروى کند و این شیوه در الآثار الجلیه، الدرالمکنون و عمدهالبیان او نمایان است.
فرزند خطیب عمرى، على بن یاسین، نیز درباره تاریخ موصل و ادیبان این شهر تألیفاتى دارد (شیخو، ج ۱، ص ۳۱ـ۳۲؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۲، ص ۷۸۲).
منابع :
(۱) اسماعیل بغدادى، ایضاحالمکنون، ج ۱ـ۲، در حاجىخلیفه، ج ۳ـ۴؛ (۲) همو، هدیهالعارفین، ج ۲، در حاجى خلیفه، ج ۶؛ (۳) داود چلبى، «حول مخطوطه دمشق فى تراجم علماء الموصل فى القرن الثانى عشرالهجرى»، لغهالعرب، سال ۵، ش ۴ ( ۱۹۲۷الف)؛ (۴) همو، کتاب مخطوطات الموصل، بغداد ۱۹۲۷ب؛ (۵) یاسینبن خیراللّه خطیب عمرى، الروضه الفیحاء فى تواریخ النساء، چاپ رجاء محمود سامرائى، بیروت ۱۹۸۷؛ (۶) همان، چاپ عماد على حمزه، ]بیروت[ ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛ (۷) خیرالدین زرکلى، الاعلام، بیروت ۱۹۸۴؛ (۸) سالم عبدالرزاق احمد، فهرس مخطوطات مکتبه الاوقاف العامه فى الموصل، ج ۵ـ۷، ]موصل[ ۱۴۰۳ـ۱۹۸۳؛ (۹) محمدامین سویدى، حدیقهالزوراء فى سیرهالوزراء، چاپ عماد عبدالسلام روؤف، بغداد ۱۴۲۳/ ۲۰۰۳؛ (۱۰) لویس شیخو، الآداب العربیه فى القرن التاسععشر، بیروت ۱۹۲۴ـ۱۹۲۶؛ (۱۱) عباس عزاوى، تاریخالادب العربى فى العراق، بغداد ۱۳۸۰ـ۱۳۸۲/ ۱۹۶۰ـ۱۹۶۲؛ (۱۲) عماد عبدالسلام رئوف، الموصل فى العهد العثمانى، نجف ۱۳۹۵/۱۹۷۵؛ (۱۳) عمرطالب، «محمدامین العمرى: حیاته و ادبه»، آدابالرافدین، ش ۴ (۱۹۷۲)؛ (۱۴) استیون همزلى لانگریگ، اربعه قرون من تاریخ العراق الحدیث، نقله الى العربیه جعفر خیاط، بغداد [۱۹۶۸/۱۳۸۸]، چاپ افست قم ۱۳۷۰ش؛ (۱۵) موسوعه الموصل الحضاریه، موصل : دارالکتب للطباعه و النشر، ۱۴۱۲؛ (۱۶) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942. (۱۷) Stephen Hemsley Longrigg, Four centuries of modern Iraq, Beirut 1968.
صافی اصفهانی، شاعر سده های دوازدهم و سیزدهم (اواخر دورۀ زندیه و اوایل دورۀ قاجار). میرزا محمدجعفرصافی اصفهانی، فرزند محمد، از سادات اصفهان بود. او را، به اختلاف، از سادات موسوی (فاضل خان گروسی، ص ۵۵۱؛ عبدالرزاق دنبلی، ج ۱، ص ۲۲۰؛ احمد گرجی نژاد، ج ۱، ص ۱۲۲)، حسینیِ مرعشی (مهدوی، ص ۹۷) و طباطبایی (همایی، ۱۳۴۳ش، ص ۱۲۸؛ همو، ۱۳۴۰ش، ج ۱، ص ۱۹) دانسته اند. با توجه به سخنِ خودِ او در شهنشاه نامه، وی احتمالاً درسال ۱۱۳۰ به دنیا آمده است.
از جزئیات زندگی او اطلاع چندانی نداریم. تقریباً همۀ تذکره نویسان – به خصوص آنان که وی را از نزدیک دیده اند (فاضل خان گروسی؛ عبدالرزاق دنبلی؛ احمد گرجی نژاد، همانجاها؛ آذر بیگدلی، ص ۵۲۷) – بر خوش¬خلقی و زنده دلی و مهربانی او تأکید کرده اند.
آثار او عبارت است از:
۱) دیوان اشعار، بالغ بر دوازده هزار بیت، که بیشتر آن غزل و بقیه مشتمل است بر قصیده، ترکیب بند، ترجیع بند، مثنوی و رباعی(فاضل خان گروسی، ص ۵۵۲؛ عبدالرزاق دنبلی، ج ۱، ص ۲۲۱؛ احمد گرجی نژاد، ج ۱، ص ۱۲۳؛ هدایت، ج ۲، بخش۲، ص ۶۷۴؛ محمود میرزا قاجار، ج ۲، ص ۴۳۵). نسخه ای از دیوان او به خط نستعلیقِ گویا خودِ وی، مشتمل بر قصیده و غزل و رباعی، به شمارۀ ۲۵۰۷، در کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران موجود است (برای آگاهی از دیگر نسخه¬ها رجوع کنید به منزوی، ج ۳، ص ۲۴۰۱).
۲) شهنشاه نامه، مهمترین اثر او، منظومه ای دینی است در معجزات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و جنگهای امام علی علیه السلام، که آن را به تقلید از شاهنامۀ فردوسی در بحر متقارب سروده است. بنا بر گفتۀ خود او در پایان همین منظومه (رجوع کنید به هدایت، ج ۲، بخش۲، ص ۶۸۴)، وی آن را در دهۀ هفتم عمرش سروده و پس از اتمام، آن را به نظرِ فتحعلی شاه قاجار (حک : ۱۲۱۲ـ۱۲۵۰) رسانده و فتحعلی شاه نیز او را نواخته و این منظومه را شهنشاه نامه نامیده است (احمد گرجی نژاد، همانجا؛ هدایت، ج ۲، بخش۲، ص ۶۷۳؛ مدرّس تبریزی، ج ۳، ص ۴۱۰).
این منظومه در مقایسه با شاهنامۀ فردوسی خوب گفته نشده است(فاضل خان گروسی؛ عبدالرزاق دنبلی، همانجاها). بعضی (همایی، ۱۳۴۰ش، ج ۱، ص ۱۹) آن را شایستۀ مقایسه با شاهنشاه نامۀ صبای کاشانی و اردیبهشت نامۀ سروش اصفهانی دانسته اند. به نوشتۀ هدایت ( ج ۲، بخش۲، ص ۶۷۴)، این منظومه منتشر نشده و تذکره نویسان به آن اشاره نکرده اند. از این رو، خودِ او که نسخه ای از آن در اختیار داشته، حدود سیصد بیت از این منظومه را نقل کرده است.
۳) منظومۀ گلشن خیال، در بحر هزج. هدایت قریب شصت بیت از آن را در تذکرۀ خود ثبت کرده است (رجوع کنید به ج ۲، بخش۲، ص ۶۸۴- ۶۸۶). موضوع آن به درستی مشخص نیست. آنچه به نظر می¬رسد توصیه به صبر و شکیبایی، صفت عقول و مباحثی دربارۀ آفرینش انسان و شناخت است.
۴) زبده الأنساب، در انساب سادات مرعشی، مشتمل بر مقدمه و چهار شعبه و خاتمه. گویا یک نسخۀ خطی از این کتاب در کتابخانۀ محمدعلی روضاتی موجود است (قانونی، ۱۳۸۰، ص ۵۰)
تذکره نویسان اشعار صافی را دلنشین و در نهایت حلاوت و ملاحت و به سیاق سعدی نزدیک دانسته اند (عبدالرزاق دنبلی؛ احمد گرجی نژاد، همانجاها). خودِ وی نیز به این نکته اشاره کرده است (رجوع کنید به قانونی، ۱۳۸۰، ص ۵۱)
با توجه به زندگی صافی در اوایل دورۀ قاجار و غلبۀ سبک بازگشت، تقلید از سعدی و حافظ و تضمین و استقبال از اشعار آنان و در نتیجه روانی و سادگی غزلیات وی طبیعی است، اما همچنان نشانه¬هایی از نازک خیالیها و مضمون سازیهای سبک هندی در اشعار وی دیده می شود.
رحلت
تاریخ وفات صافی را بیشتر منابع، موافق مادّه تاریخی که وامق اصفهانی ساخته ( «میرزا جعفر صافی بجنان جایش باد» )، سال ۱۲۱۹ و مدفن وی را تخت فولاد اصفهان، در بقعۀ میرزا ابوالقاسم فندرسکی، ضبط کرده اند (فاضل خان گروسی؛ عبدالرزاق دنبلی؛ احمد گرجی نژاد؛ مدرّس تبریزی؛ آذر بیگدلی، همانجاها؛ هدایت، ج ۲، بخش۲، ص ۶۷۴). امروزه اثری از سنگ مزار او وجود ندارد و محل دقیق آرامگاه وی در این مکان، معلوم نیست (قانونی، ص ۵۰).
منابع :
(۱) احمد منزوی، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ ۱۳۵۳ ش؛ (۲) احمدبن فرامرز اختر، تذکرۀ اختر، ج ۱، چاپ عبدالرسول خیامپور، تبریز ۱۳۴۳ ش؛ (۳) احمدعلی دیوان بیگی، حدیقه الشعراء، ج ۲، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران ۱۳۶۵ ش؛ (۴) جلال الدین همایی، «ترجمۀ حال سروش اصفهانی»، در دیوان سروش اصفهانی، ج ۱، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران ۱۳۴۰ ش؛ (۵) جلال الدین همایی، برگزیدۀ دیوان سه شاعر اصفهان از خاندان همای شیرازی، تهران ۱۳۴۳ ش؛ (۶) حمیدرضا قانونی، «ستاره ای از ستارگان ادب پارسی، صافی اصفهانی»، فصلنامۀ فرهنگ اصفهان، ش ۱۹ ( بهار ۱۳۸۰)؛ (۷) رضاقلی بن محمدهادی هدایت، مجمع الفصحا، چاپ مظاهر مصفا، ج ۲، بخش ۲، تهران ۱۳۴۰ش؛ (۸) عبدالرزاق بن نجفقلی مفتون دنبلی ، تذکرۀ نگارستان دارا ، ج ۱، چاپ عبدالرسول خیامپور، تبریز ۱۳۴۲ش؛ (۹) لطفعلی¬بن آقاخان آذربیگدلی، آتشکدۀ آذر، چاپ میرهاشم محدّث، تهران ۱۳۷۸ ش؛ (۱۰) محمد فاضل خان گروسی، تذکرۀ انجمن خاقان، چاپ توفیق سبحانی، تهران ۱۳۷۶ش؛ (۱۱) محمد قدرت الله گوپاموی، تذکرۀ نتائج الافکار، بمبئی ۱۳۳۶ش؛ (۱۲) محمدعلی مدرّس تبریزی، ریحانه الأدب، ج ۳، تهران [بی تا]؛ (۱۳)محمود میرزا قاجار، سفینه المحمود، ج ۲، چاپ عبدالرسول خیامپور، تبریز ۱۳۴۶ ش؛ (۱۴) مصلح الدین مهدوی ، تذکره القبور، یا، دانشمندان و بزرگان اصفهان ، اصفهان ۱۳۴۸ ش؛ (۱۵) هلاکو قاجار، مصطبه خراب ، چاپ عبدالرسول خیامپور، تبریز ۱۳۴۴ ش.
میرزا فضلاللّه، مورخ و شاعر دورۀ قاجار و مؤلف تاریخ ذوالقرنین. وى در دهۀ ۱۱۹۰ در شیراز به دنیا آمد. پدرش میرزا عبدالنبى شریفیحسینى و مادرش، دختر آقامحمدهاشم ذهبى و نوۀ دخترى سید قطبالدین (از عرفاى فرقۀ ذهبیه) بود (فسایى حسینى، ج ۲، ص ۹۴۵؛ دیوان بیگى، ج ۱، ص ۵۳۵).
هنگامى که حسینعلى میرزا فرمانفرما، پسر فتحعلى شاه، در ۱۲۱۴ حاکم فارس شد، خاورى شیرازى به عنوان ندیم مخصوص وى همراه او شد (دیوان بیگى، ج ۱، ص ۵۳۶). خاورى در ۱۲۱۹ برای بازپسگیرى املاک موروثیاش به تهران رفت و با میرزا محمدشفیع، صدراعظم وقت، ملاقات کرد. صدراعظم او را به شاه معرفى نمود و از آن هنگام تا فوت صدراعظم (۱۲۳۴)، خاورى در تهران دبیر رسائل و منشى دیوان صدارت بود (خاورى شیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۶؛ رجوع کنید به دیوانبیگى، همانجا، که مدت اقامت او را در تهران تا ۱۲۳۴، پانزده سال دانسته است؛ قس زرگرینژاد، ۱۳۷۷ش، ص :۳ ده سال).
پس از فوت میرزا محمدشفیع، خاورى شیرازى به عنوان وزیر محمودمیرزا، پسر فتحعلیشاه، به نهاوند رفت. این مأموریت مورد رضایت خاورى نبود و ظاهرآ به اصرار شاه آن را پذیرفته بود (رجوع کنید به خاورى شیرازى، ج ۱، ص ۷). محمودمیرزا در ۱۲۴۱ به حکومت لرستان گمارده شد. خاورى اشاره کرده است که محمودمیرزا دوبار به جان او سوء قصد نمود (همان، ج ۲، ص ۹۸۷).
پس از محمودمیرزا، برادرش همایونمیرزا، حاکم نهاوند شد. او نیز همچون محمودمیرزا با مردم بد سلوک بود. در زمان حکومت او، اموال خاورى را غضب کردند و خودش را نیز هفت ماه در قلعۀ روئیندز ــکه محمودمیرزا آن را ساخته بودــ حبس کردند (همان، ج ۲، ص ۶۹۸)، زیرا محمودمیرزا و همایونمیرزا با شیخعلیمیرزا، برادر ناتنى آنان و حاکم ملایر، اختلاف داشتند و چون خاورى با محمدحسن شیرازى، وزیر شیخعلیمیرزا، نسبت فامیلى داشت، خاورى متهم به همراهى با حاکم ملایر شد (همانجا؛ اعتضادالسلطنه، ص ۲۰۹؛ زرگرینژاد، ۱۳۷۷ش، ص ۴).
خاورى پس از هفت ماه موفق به فرار شد و به قریۀ آورزمان ملایر، در دو فرسخى نهاوند، پناه برد. سپس با خانوادهاش به قریه چوبینِ (دولتآباد کنونى) ملایر و مقر شیخعلى میرزا رفت و حدود دوازده روز در خانۀ محمدحسن شیرازى اقامت کرد. سپس، شیخعلى میرزا او و خانوادهاش را با سکههاى طلا و نقره و اسب و استر و غیره به سلطانآباد کزّاز (اراک کنونى) و خدمت غلامحسینخان سپهدار، داماد شاه، فرستاد. پس از آن در جمادیالاولى ۱۲۴۴، خاورى به قم رفت و موفق به دیدار شاه که به آن شهر رفته بود، شد (رجوع کنید به خاورى شیرازى، ج ۲، ص ۶۹۷ـ۶۹۹).
پس از آن، خاورى بار دیگر به تهران بازگشت و منصب ملفوفهنگارى (نگارش فرمان شاه با مهر کوچک و بدون ثبت) را به عهده گرفت (همان، ج ۲، ص ۷۰۰). ظاهرآ خاورى پیش از آن نیز چنین شغلى داشته است (همانجا). خاورى تا ۱۲۵۱ این شغل را داشت و پس از آن، تنها اطلاع از وى مربوط به سال ۱۲۵۴ است که مشغول تألیف تذکره خاورى بود (خاورى شیرازى، ۱۳۷۹ش، ص ۱۳۵؛ رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ج ۹، بخش اول، ص ۲۸۸، که ذکر کرده است خاورى شیرازى تا ۱۲۶۳ زنده بوده است).
رحلت
تاریخ فوت خاورى در منابع ذکر نشده و تنها در فهرست نسخههاى خطى کتابخانه ملى ملک (افشار، دانشپژوه، ج ۲، ص ۳۸۶ مکرر) تاریخ فوت او ۱۲۶۶ آمده است. وى در شیراز فوت کرد و در همانجا نیز دفن شد (خاورى شیرازى، مقدمه افشارفر، ج ۱، ص سیوپنج).
آثار
خاورى شیرازى آثارى از خود به جاى گذاشته است که مهمترین آنها، تاریخ ذوالقرنین، مشتمل بر دو جلد و یک خاتمه است. جلد اول «نامه خاقان» و جلد دوم «رساله صاحبقرانى» نام دارد. جلد اول حاوى شرح اصل و نسب و طایفه قاجار و حوادث ۱۲۱۲ تا ۱۲۴۲ است. جلد دوم از وقایع ۱۲۴۲ آغاز و به مرگ فتحعلیشاه و جلوس محمدشاه (۱۲۵۰) و وقایع ۱۲۵۱ پایان مییابد (همان، ج ۱، ص ۹). خاتمه کتاب نیز به نام «خاتمه روزنامچه همایون» شامل اخلاق و صفات فتحعلى شاه، ذکر زنان و رامشگران، فرزندان و بستگان وى است.
خاورى در آوردن خاتمه از محمدصادق وقایعنگار مروزى تقلید کرده است. هدایت و سپهر با اندک تفاوتى، این قسمت کتاب تاریخ ذوالقرنین را در انتهاى کتابهاى خود آوردهاند (زرگرینژاد، همانجا). خاورى این کتاب را به درخواست فتحعلى شاه نوشت. پیش از وى، محمدصادق وقایعنگار مروزى در تاریخ جهانآرا و میرزا محمدرضى تبریزى در زینتالتواریخ به ثبت وقایع سلطنت فتحعلى شاه مبادرت کرده بودند.
با اینکه تاریخ جهانآرا شامل حوادث ۳۶ سال سلطنت فتحعلى شاه است، نثر پیچیده و نیز اختصار وقایع و حتى افتادگى بسیارى از رویدادها در تاریخ جهانآرا سبب شد تا شاه از خاورى شیرازى بخواهد که کتابى در تاریخ قاجار، با انشایى ساده و عباراتى به دور از تکلف بنویسد (زرگرینژاد، همانجا؛همو، ۱۳۸۰ش، ص ۲۱۹). زینتالتواریخ نیز تنها ده سال از حوادث سلطنت فتحعلى شاه را در برداشت (خاورى شیرازى، ج ۱، ص ۸).
تاریخ ذوالقرنین از کاملترین منابع صدر قاجار محسوب میشود. به لحاظ سادهنویسى و درج غالب رویدادهاى دوره فتحعلیشاه، هیچ اثرى به پاى آن نمیرسد. تقریبآ تمام مورخان بعد از خاورى در دورۀ قاجار، شیوۀ نگارش او را در پیراستگى کلام از صنایع لفظى و معنوىِ آزار دهنده مورد استفاده قرار دادهاند.
این کتاب منبع اصلى تاریخنویسان دورۀ ناصرى ( ۱۲۶۴ـ۱۳۱۳)، چون هدایت در تألیف روضهالصفاى ناصرى، سپهر در ناسخالتواریخ، اعتضادالسلطنه در اکسیرالتواریخ و نیز خورموجى در تألیف حقایقالاخبار ناصرى بوده است (زرگرینژاد، ۱۳۷۷، ص ۴؛همو،۱۳۸۰ش، ص ۲۲۲،۲۳۲). تاریخ ذوالقرنین نخستینبار در ۱۳۸۰ش با تصحیح ناصر افشارفر در تهران به چاپ رسید. چاپ دیگرى از بخشى از تاریخ ذوالقرنین، مربوط به دورۀ دوم جنگهاى ایران و روس به ضمیمۀ مآثر سلطانیه، به تصحیح غلامحسین زرگرینژاد در ۱۳۸۳ش در تهران منتشر شده است.
خاورى شیرازى شعر نیز میسرود و خاورى تخلص میکرد (خاورى شیرازى، ج ۱، ص ۶؛قس هدایت، ج ۲، بخش اول، ص :۲۸۵ خاور). دیوان اشعار او با عنوان مهرخاورى شامل پانزده هزار بیت قصیده و غزل است (خاورى شیرازى، ج ۱، ص ۹). پس از سرودن این دیوان، خاورى به تألیف تاریخ ذوالقرنین پرداخته است (همانجا). آثار دیگر خاورى دیوان یوسف و زلیخا شامل هفتاد هزار بیت (آقابزرگ طهرانى، ج ۹، بخش اول، ص ۲۸۸) و تذکره خاورى است.
این تذکره در اخلاق و رفتار فتحعلى شاه، زنان، فرزندان، نوهها و سایر بستگان اوست، در سه باب و هشت فصل. این کتاب در ۱۳۷۸ش به تصحیح میرهاشم محدث در زنجان منتشر شد. خاورى همچنین خبر از تألیف تاریخ جدیدى دربارۀ حوادث سلطنت محمدشاه (۱۲۵۰ـ۱۲۶۴) داده که گویا به اتمام نرسانده است (خاورى شیرازى، ج ۲، ص ۹۳۷؛رجوع کنید به فسایى حسینى، ج ۲، ص ۹۴۶، پانویس ۲؛زرگرینژاد، ۱۳۷۷ش، ص ۵، آثار بسمل شیرازى را که هدایت در مجمعالفصحاء، ج ۲، بخش اول، ص ۱۸۲ ذکر کرده است، به خاورى شیرازى نسبت دادهاند.
منابع :
(۱) آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، قم ۱۳۶۶؛ (۲) علیقلى میرزااعتضادالسلطنه، اکسیر التواریخ، چاپ جمشید کیانفر، تهران ۱۳۷۰ش؛ (۳) ایرج افشار و محمدتقى دانشپژوه، فهرست نسخههاى خطى کتابخانه ملى ملک، تهران ۱۳۵۴ش؛ (۴) فضلاللّه خاورى شیرازى، تاریخ ذوالقرنین، چاپ ناصر افشارفر، تهران ۱۳۸۰ش؛ (۵) همو، تذکره خاورى، چاپ میرهاشم محدث، زنجان ۱۳۷۸ش؛ (۶) احمد دیوانبیگى، حدیقهالشعرا، چاپ عبدالحسین نوائى، تهران ۱۳۶۴ش؛ (۷) غلامحسین زرگرینژاد، «تاریخ ذوالقرنین: متنى مهم درباره صدر قاجاریه و میرزافضلاللّه خاورى شیرازى»، کتاب ماه، سال ۲، ش ۱ (آبان ۱۳۷۷)؛ (۸) همو، «خاورى شیرازى و تثبیت مکتب تاریخنویسى استرآبادى»، تاریخ، سال ۲، ش ۱ (۱۳۸۰ش)؛ (۹) میرزاحسن فسائى حسینى، فارسنامه ناصرى، چاپ منصور رستگار فسائى، تهران ۱۳۶۷ش؛ (۱۰) رضاقلیخان هدایت، مجمعالفصاء، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۹ش.
میرزا حسن اصفهانى، از صوفیان بزرگ سلسلۀ نعمتاللهى. شرح حال او را برادرش، رضا، ملقب به حضورعلى نعمتاللهى، در رسالهاى به نام تعرفهالاولیا، از قول خود صفی علیشاه ، به نظم درآورده است (جمالزاده، ص ۱۰۵۶ـ۱۰۵۷؛ برای اطلاع از مطالب این رساله رجوع کنید به همو،ص۱۰۵۶ـ۱۰۶۰).گزارشى از این رساله را مسعود همایونى در کتاب تاریخ سلسلههاى طریقه نعمه اللهیه در ایران(ص ۲۶۱ـ ۲۸۸) به نثر نوشته است.
صفى همراه با رحمت علیشاه به کرمان رفت و به اشارۀ وی سرودن کتاب زبده الاسرار را آغاز کرد( صفی علیشاه، ۱۳۷۰، مقدمۀ دیوان، ص ۵ـ۶؛ همایونى، همانجا). پس از وفات رحمت علیشاه، وی دست ارادت به منورعلیشاه داد که عموى رحمت¬علیشاه و مدعى جانشینی او بود .صفی در حمایت از او و نفى مخالفانش کوشید. از جمله گویا مقالاتى نوشت در برترى وی بر سعادت¬علیشاه ،که ارادتمندانش وی را جانشین بر حق رحمت علیشاه میدانستند (کیوان قزوینی، بهین سخن، ص۲۰؛ چهاردهى، ص ۱۲) .همچنین در زبده الاسرار اشعارى دارد که متضمن تعریضات تند نسبت به سعادت¬علیشاه و دفاع از منورعلیشاه است (رجوع کنید به صفى، ۱۳۷۲، ص ۱۱۸ـ۱۲۱).
صفى تا ۱۲۸۰ در یزد ماند و آنگاه ، برای دومین بار، به هندوستان رفت و علیشاه آقاخان دوم، رهبر اسماعیلیه، از او استقبال کرد (صفى،۱۳۷۰، مقدمۀ دیوان،ص ۶؛ همایونى،ص ۲۶۴، ۲۸۹). گویا علت سفر او به هندوستان، درخواست علیشاه از منورعلیشاه بود مبنی بر فرستادن شیخ مؤتمنى از طریقت نعمتاللهى (معصوم علیشاه، ج ۳، ص ۴۴۵) .صفی از هند به زیارت خانۀ خدا رفت (صفى، همان، ص ۵) وسپس به هندوستان بازگشت و تألیف زبده الاسرار را به پایان برد و آن را در بمبئى، با حمایت علیشاه، به چاپ رساند. در این سفر وی با بسیارى از مرتاضان و جوکیان ملاقات و گفتگو کرد (صفى، همان، ص ۶؛ همایونى، ص ۲۸۹ـ۲۹۰).
پس از چهار سال اقامت در هند، به زیارت عتبات عالیات رفت و در نجف به دیدار شیخمرتضى انصارى، از بزرگترین عالمان شیعه و مهمترین مرجع شیعیان عصر، رفت. قصد او از این دیدار، تحویل هدایاى علیشاه ، رهبر اسماعیلیان، و ابلاغ پیامى از سوى وى بود. گفته¬اند که شیخ مرتضی انصاری از او به گرمی استقبال و تلویحاً از زبده الاسرار تمجید کرد (معصوم علیشاه،همان،ص۴۴۲؛ همایونى،ص ۳۰۷ـ۳۰۸).
صفی سپس به ایران آمد و به یزد رفت. در این ایام بر سر جانشینى رحمت¬علیشاه، میان سعادتعلیشاه و منورعلیشاه نزاع بالا گرفته بود. صفى با اینکه قبلاً دست ارادت به منورعلیشاه داده بود، براى دورى از منازعات، عزم هندوستان کرد تا باقى عمر را در دکن بماند. اما پس از دو سال اقامت، مشکلاتی پیش آمد که موجب شد به عزم مشهد رهسپار ایران شود. گویا این سال مصادف با وقوع قحطى بود و صفى موفق به سفر مشهد نشد و ناچار در تهران اقامت گزید (صفى، همان، ص ۶؛ معصوم علیشاه، همان، ص ۴۴۲ ،۴۴۶).
در تهران عبدعلیشاه کاشانى، از مشایخ منورعلیشاه، با صفی بناى مخالفت گذاشت و چنین استدلال کرد که چون صفی ، شیخ سیار است، توقف بیش از شش ماه او در تهران جایز نیست. گویا اقبال اهالى تهران و صاحبمنصبان دربارى به صفی علیشاه در بالاگرفتن این مخالفتها بیتأثیر نبوده است (رجوع کنید به صفی، همان، ص ۱۳ـ۱۵؛ مدرسی چهاردهى،ص ۱۲ـ۱۳).
صفیعلیشاه نیز که از مدتها پیش خود را مستقل از منورعلیشاه میدانست، پیوند روحانى خود را به رحمت علیشاه پشتوانۀ معنوى و سلوکى خود دانست و بلاواسطه خود را به رحمت علیشاه متصل کرد (رجوع کنید به صفی، ۱۳۷۲، ص ۷۲ـ۷۴، ۱۷۹، ۱۸۱، ۱۹۲؛ زرینکوب، ص۳۴۳ ). یکی از دلایل استقلال صفی علیشاه از منورعلیشاه آن بود که به اعتقاد وی، اعتبار اجازهنامۀ سعادت¬علیشاه بیش از اجازه¬نامۀ مورد ادعاى منورعلیشاه است. در عین حال، صفى به سعادت علیشاه نیز انتقاداتی داشت و او را شایستۀ جانشینی نمی¬دانست (رجوع کنید به صفی،۱۳۷۰، مقدمۀ دیوان، ص ۱۴ـ۱۵).
صفى با طرح این موضوع که «سند فقر ترک هنگامه است نه کاغذ ارشادنامه» ( همان ، ص ۶)، مناط اعتبار ادعاى شیخی را به تهذیب اخلاق ، زهد از دنیا و انقطاع از ماسوی الله، توکل بر خدا و ذخیره نکردن مال ، پوشیدن عیب مردم ، حفظ زبان از لغو بخصوص دروغ و غیبت و تهمت، و پاک داشتن دل از کینه و خصومت میدانست (رجوع کنید به همان، ص ۱۵).
صفى به واسطۀ برخوردارى از دانش وسیع عرفانى و کمالات معنوى و همچنین بیان گرم و گیرا، در اواخر دورۀ ناصرى شمارى از ارباب حرف و صاحبمنصبان دربارى را مجذوب خود کرد، از آن جملهاند :سلطان¬محمدمیرزا نوۀ فتحعلیشاه ، میرزانصراللّهخان دبیرالملک، و ظهیرالدوله که وزیر تشریفات و داماد ناصرالدینشاه بود (همایونى، ص ۳۰۵ـ۳۰۶؛ مدرسى چهاردهى، ص ۱۱).
کیوان قزوینی* نیز مدتی مرید صفی علیشاه بود، ولی بعد به سلطان¬علیشاه گنابادی پیوست (سمیعی، ص۱۴۱) . صفی در سالهاى اقامتش در تهران، علاوه بر تربیت شاگردان، آثارى به نظم و نثرنوشت(زرینکوب، ص ۳۴۳). یکى از فعالیتهای مهم وی، مبارزه با شیخیه و بابیت و بهائیت بود (چهاردهى، ص ۲۱ـ۲۲).
او حتی یکى از اهداف تألیف تفسیر منظومش را از قرآن ، علاوه بر ترغیب «مردم فارسیزبان به خواندن و فهمیدن معانى و نکات عرفانى قرآن»، مبارزه با بابیه ذکر کرده است و برآن بود که هر کس این تفسیر را بخواند دیگر به بابیه اعتنایی نمی کند (رجوع کنید به صفی، همان، ص ۶، ۱۱ـ۱۲) .
صفى درویشان نعمتاللهى را از رفتن به مجالس وعظ شیخیه به¬شدت نهى میکرد و میگفت سخنان آنان «شهدى است آلوده به زهر (که) همهکس ملتفت نیست.» او تا آنجا پیش میرفت که سفارش می¬کرد اگر درویشى شیخى شده باشد و بخواهد دوباره برگردد و درویش شود، او را از خود برانید(رجوع کنید به همان، ص ۲۳).
صفیعلیشاه در ۱۳۱۱ رسالهاى در رد کتاب ایقان بهاءاللّه نوشت ( رأفتى، ج ۳، ص ۲۲۵ ؛ مدرسی چهاردهى، ص ۱۷)،که احتمالاً همان رسالۀ صفوت است که در آن صفى یکی از احادیثی را که بهاءاللّه در ایقان تفسیر کرده بود، شرح داده و در ضمن آن ،مندرجات ایقان را رد کرده است (رجوع کنید به رأفتى، همان، ص ۲۲۵؛ مدرسی چهاردهى، ص۵۰).یکی از بهائیان بهنام حاجیمیرزا حسن شیرازى، معروف به خرطومى ، نیز در جواب صفى رسالهاى به نام نجم العرفان فى ردّ من اعترض على الایقان را در بمبئى به چاپ رساند (رأفتى، ص۲۲۶).
اما برخی، به اشتباه ،این رساله را به صفى نسبت دادهاند (رجوع کنید به مدرسی چهاردهى، ص ۱۷؛ صفی، ۱۳۸۳، ناجى، پانویس ، ص ۱۳۲۷) .گویا ردّیۀ صفى تشکیلات بهائى را به زحمت انداخت و آنان را وادار به پاسخگویى و چارهجویى کرد (رجوع کنید به اشراق خاورى، ج ۵، ص ۱۷۱؛همو، ج ۹، ص ۴۹ـ۵۱). علاوه بر رسالۀ خرطومى، چند نامه هم عبدالبهاء در پاسخ به صفى نوشت که در آنها، به جای پاسخ گویی، از در دوستى درآمد و مقام صفى را در عرفان ستود (رجوع کنید به اشراق خاورى، ج ۵، ص ۱۷۲ـ۱۷۴).
رحلت
صفی در ۲۴ ذیقعده ۱۳۱۶ درگذشت. مزار وی در خانقاهی است که زمین آن را شاهزاده سلطان محمدمیرزا در ۱۲۹۴ اهدا کرده بود. امروزه این خانقاه در نزدیکی میدان بهارستان، جنب خیابان صفی علی شاه ، است( معصوم علیشاه، همان،ص۴۴۶؛ همایونی، ص۲۵۸).
گویا صفى در زمان حیات خود، ظهیرالدوله* ملقب به صفاعلیشاه را به جانشینى خود تعیین کرده بود، اما چند تن دیگر از مشایخ صفى، پس از فوت او، ادعاى جانشینى کردند: میرزاعبدالکریم معروف به معروفعلیشاه، میرمعصومخان کرمانى، وسیدمحمودخان نائینى ملقب به حیرتعلیشاه (همایونى، ص ۳۱۶؛ مدرسی چهاردهى، ص ۳۳ـ۳۴).
فرزندان
صفی در اواخر عمر ازدواج کرد و صاحب دو دختر و یک پسرشد. یکی از دخترانش در زمان حیات صفی و پسرش بعد از صفی و در دوران جوانی درگذشت وتنها دختر وی، به نام شمس-الضحی نشاط، که در ۱۲۷۹ به دنیا آمده بود، نزد ظهیرالدوله درویش شد ( مدرسی چهاردهی،ص۳۰). شمس¬الضحی در شعر و نقاشی و ابریشم¬بافی مهارت داشت و در شعر، شمس تخلص می کرد. وی در ۱۳۰۵، از صنایع مستظرفۀ امریکا مدال طلا گرفت(برقعی، ج۳،ص ۲۰۱۰).
آثار منظوم او عبارت اند از :
۱) زبده الاسرار،مشتمل بر بیان اسرار شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش و تطبیق آن با منازل سیروسلوک. صفی علاوه بر اینکه این اثر را بر وزن مثنوى مولوى سروده، از آن بسیار بهره برده است (برق ، ص ۷۴ـ۷۸، ۹۵).
۲ ) بحرالحقایق، در شرح و توضیح اصطلاحات صوفیه بهترتیب حروف تهجى و بر وزن گلشن راز شبسترى ( زرین¬کوب،ص۳۴۳). وی در تألیف اثر به شرح اصطلاحات صوفیه نظر داشته و اصطلاحات تصوف را براساس ترتیب و توضیحات عبدالرزاق به فارسى درآورده است (رجوع کنید به کاشانى، عبدالرزاق، اصطلاحاتالصوفیه، ترجمۀ محمد خواجوى ، تهران۱۳۷۲ش).
۳ ) تفسیرمنظوم قرآن، مشهور به تفسیر صفی ، اثری ادبى و عرفانى ،مشتمل بر حدود ۳۲۰۰۰ بیت (برق، ص ۱۰۸؛ حسنزاده آملى،ص ۲۲۵) . این تفسیر بر وزن مثنوى مولوى است و مؤلف کوشیده است تنزیل و تأویل را به¬هم بیامیزد و شریعت و طریقت را جمع کند (زرینکوب ، ص ۳۴۴).
۴ ) دیوان اشعار، شامل قصاید، غزلیات، ترجیعات، مسمطات و رباعیات ، که غزلیات و مسمطاتش شهرت بیشتری دارد. در بین مسمطات، مخمسی مشهور و مفصّل دارد در بیان سیر انسان در مراتب وجود. غزلیاتش نیز با لحنی قلندرانه و با شور و هیجان سروده شده است.برخی محققان دربارۀ لطافت و ظرافت اشعار او سخن گفته اند (رجوع کنید به رضا، ص ۱۶۰، ۲۴۳ـ۲۴۴). شاید بتوان او را آخرین شاعر بزرگ صوفى مشرب دانست (رازى ، ص ۵۷۹؛ زرین¬کوب، همانجا) .
آثار منثور صفی علیشاه عبارت اند:
۱ ) عرفان الحق، که رساله¬ای است دربارۀ اسرار سلوک و آداب طریقت به زبان ساده که گویا صفی آن را برای ناصرالدین شاه تألیف کرده بوده است(زرین¬کوب، همانجا).
۲) اسرارالمعارف. وی در این رساله اشاره کرده که نیل به عرفان موقوف به موهبت وتأیید الهی است ،هر چند باید درراه آن تلاش کرد و از جان ومال خود گذشت. در این اثر، صفی اوصاف صوفیان حقیقی و راههای تمیز آنان را از مدعیان بیان کرده است (صفی،۱۳۶۰،ص۴۹ـ۵۶، ۶۳ـ۶۵ ؛ زرین¬کوب، همانجا).
۳) میزان المعرفه، رساله¬ای است موجز در شرح معنای انسانیت ،که در آن خاطر نشان نموده که انسانیت موقوف به رعایت آداب ظاهر و سلوک باطن است(زرین¬کوب،همانجا). این اثر همراه با اسرارالمعارف در ۱۳۶۰ش چاپ شده است.
منابع:
(۱)عبدالحمید اشراق خاوری، مائده آسمانی، موسسه ملی مطبوعات امری، تهران۱۳۲۷ش؛ (۲) عطا کریم برق، جستجو دراحوال وآثار صفی علیشاه، تهران۱۳۵۲ش؛ (۳) محمد باقر برقعی، سخنوران نامی معاصر ایران، تهران۱۳۷۳ش؛ (۴) محمد علی جمالزاده، “شرح احوال مولانا حاج میرزا حسن صفی علیشاه “، مجله وحید، دوره سیزدهم ،ش ۱۱ و۱۲ ،مسلسل ۱۸۸، بهمن ۱۳۵۴ش/ ۱۳۹۶صفر/ فوریه ۱۹۷۶م؛ (۵) حسن حسن زاده آملی، انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، قم۱۳۷۲ش؛ (۶) عبدالله رازی ، تاریخ کامل ایران از تاسیس سلسله ماد تا انقراض قاجاریه،تهران ۱۳۶۷ش؛ (۷) وحید رافتی،مآخذ اشعار درآثار بهایی، از انتشارات موسسه معارف بهائی،کانادا، ۲۰۰۰م؛ (۸) فضل الله رضا، مهجوری ومشتاقی مقالات فرهنگی و ادبی ، تهران ۱۳۷۵ش؛ (۹) عبدالحسین زرین کوب، دنبالۀ جستجو درتصوف ،تهران ۱۳۶۲ش؛ (۱۰)کیوان سمیعی، رساله ترجمۀ حال کیوان قزوینی، در دو رساله در تاریخ جدید تصوف(تاریخ انشعابات متاخره سلسله نعمت اللهیه، منوچهر صدوقی ، کیوان سمیعی، ،تهران۱۳۷۰ش؛ (۱۱) صفی علیشاه، زبده الاسرار،تهران ۱۳۷۲ش؛ (۱۲) همو، اسرار المعارف ومیزان المعرفه،تهران ۱۳۶۰ش؛ (۱۳) همو، دیوان صفیعلی شاه، با مقدمه تقی تفضلی وبه کوشش منصور مشفق،تهران۱۳۷۰ش؛ (۱۴) همو، تفسیر صفی، تصحیح وتحقیق حامد ناجی اصفهانی،اصفهان۱۳۸۳ش؛ (۱۵) عبدالرزاق کاشانی، اصطلاحات الصوفیه، ترجمه محمد خواجوی، تهران۱۳۷۲ش؛ (۱۶) عباسعلی کیوان قزوینی، راز گشا، بهین سخن،بی جا، بی تا؛ (۱۷) محمدعلی مدرس تبریزی، ریحانه الادب،تهران ۱۳۶۹ش؛ (۱۸) نورالدین مدرسی چهاردهی، سلسله های صوفیه ایران، تهران ۱۳۶۰ش؛ (۱۹) محمد بن معصوم بن زین العابدین معصوم علیشاه، طرائق الحقایق، چاپ محمد جعفر محجوب ، تهران ۱۳۳۹-۱۳۴۵ش؛ (۲۰) مسعود همایونی،تاریخ سلسله های طریقه نعمه اللهیه در ایران از سال ۱۱۹۰ هجری قمری تا سال۱۳۹۶هجری قمری،تهران۱۳۵۸ش.
عبدالحسین بن عمران، معروف به خَیاط، شاعر و ادیب شیعى. وى در ربیع الاول ۱۲۸۷، و به نقلى در ۱۲۸۹، در نجف به دنیا آمد. جدّ اعلاى او، یوسف، از حویزه/ هویزه* به عراق مهاجرت کرد. فرزندان یوسف پس از فوت پدر به نجف، محل دفن وى، رفتند و در آنجا اقامت گزیدند و به تجارت پرداختند. عمران، پدر حویزى، پس از ورشکستگى در تجارت پارچه، به خیاطى مشغول شد. حویزى تا زمان مرگ پدر در کار و تجارت همراه وى بود (امین، ج ۷، ص ۴۴۹؛ خاقانى، ج ۵، ص ۲۳۱) و پس از حمله سربازان عثمانى و ورشکستگى در تجارت، در ۱۳۳۵ به کربلا رفت و در آنجا اقامت گزید (خاقانى، ج ۵، ص ۲۳۲).
اساتید
او بسیارى از علوم را نزد شیخ هادى تهرانى، ادبیات را نزد سیدابراهیم طباطبائى (از مشهورترین ادیبان و شعراى عصر خود)، و علوم بلاغى را از سیدمحمدعاملى معروف به صحّاف فراگرفت. در فقه از درس شیخعباسبن شیخ على آلکاشفالغطاء استفاده برد. نهایهالاحکام علامه حلّى و معالم را نزد شیخ عباس مشهدى خواند و با علومى مانند ریاضیات، هندسه، جَفْر، رمل، اوفاق، سیمیا و کیمیا آشنا شد و در بعضى از این علوم رساله نوشت (همانجا).
حویزى با گروهى از شعرا، همچون جمیل صدقى زَهاوى*، معروف رُّصافى*، عبدالرحمان البنّاء و خیرى الهنداوى مجالست داشت و بارها در جمع بزرگان امتحان شده بود (همان، ج ۵، ص ۲۳۳ـ۲۳۴). وى با اینکه همطراز شعراى متکلف قدیم به شمار مى رفت، در نظم به تکلف نیفتاد (خاقانى، ج ۵، ص ۲۳۷).
حویزى ادیبى جسور و آزاداندیش بود؛ مشروطه خواهان را مدح و دشمنانشان را هجو نمود. وى از راه تجارت امرار معاش مى کرد (همان، ج ۵، ص ۲۳۲ـ۲۳۳).
آثار
موضوعات شعرى او بیشتر مدح، وصف و تغزّل است (رجوع کنید به همان، ج ۵، ص ۲۳۷ـ۲۶۴). وى مُخمَّسى طولانى در مدح امیرمؤمنان و اهلبیت علیهمالسلام و همچنین اشعارى در رثاى علما و بزرگان شیعه سروده است (رجوع کنید به بحرالعلوم، ج ۱، ص ۱۴۲ـ۱۴۳، ۱۴۷ و جاهاى دیگر؛ امین، ج ۷، ص ۴۴۹ـ ۴۵۰؛ خاقانى، ج ۵، ص ۲۶۴ـ۲۶۶).
حویزى از روایات شفاهى (ادبیات عامیانه) اطلاعات دقیقى داشت. از وى قصه هاى بسیار و حدود پانزده دیوان بر جاى مانده است (خاقانى، ج ۵، ص ۲۳۵ـ۲۳۶). دو جلد از دیوان او در نجف به چاپ رسیده است: جلد اول در ۱۳۸۴/۱۹۶۴ در هفتاد صفحه و جلد دوم به کوشش حمید مجید هدو در ۱۳۸۵/۱۹۶۵ در سیصد صفحه (عواد، ج ۲، ص ۲۲۷؛ امینى، ص ۱۷۸ـ۱۷۹). عواد (همانجا) مجلد دوم را چاپ بیروت ذکر کرده است.
از دیگر آثار وى، شعر حماسى فریده البیان است که در ۱۳۷۵/ ۱۹۵۵ در نجف به چاپ رسیده است (همانجا؛ امینى، ص۲۶۴). او تقریظى نیز بر الغیث الزّابد فى ذرّیه محمد العابد، تألیف سیدعبداللّه بلادى*، نوشته است (آقابزرگطهرانى، ج ۱۳، ص ۳۴).
رحلت
حویزى در فقر زندگى کرد و از او فرزندى به جا نماند (رجوع کنید به خاقانى، ج ۵، ص ۲۳۷). وى در ۱۳۳۰ش، و به نقلى در ۱۳۳۵ش، در کربلا درگذشت (امین، ج ۷، ص ۴۴۹؛ عوّاد، ج ۲، ص ۲۲۷؛ امینى، ص ۱۷۸).
منابع:
(۱) آقابزرگ طهرانى؛ (۲) امین؛ (۳) محمدهادى امینى، معجمالمطبوعات النجفیه: منذ دخول الطباعه الى النجف حتى الآن، نجف ۱۳۸۵/ ۱۹۶۶؛ (۴) محمدمهدىبن مرتضى بحرالعلوم، رجالالسید بحرالعلوم، المعروف بالفوائد الرجالیه، چاپ محمدصادق بحرالعلوم و حسین بحرالعلوم، تهران ۱۳۶۳ش؛ (۵) على خاقانى، شعراء الغرى، او، النجفیات، نجف ۱۳۷۳/۱۹۵۴، چاپ افست قم ۱۴۰۸؛ (۶) کورکیس عواد، معجم المؤلفین العراقیین فى القرنین التاسع عشرو العشرین، بغداد ۱۹۶۹٫
ملقب به کاتبالاسرار، عارف و فقیه شافعى و شاعر کُرد. او بین سالهاى ۱۲۲۵ تا ۱۲۳۰ در روستاى بیساران (در حوالى سنندج) یا در قریه کَکْلیآوا به دنیا آمد و پس از فراگیرى مقدمات علوم دینى و ادبى نزد پدرش، ملاعلى، براى ادامه تحصیل به سنندج و دیگر شهرهاى کردستان سفر کرد و اجازه تدریس گرفت (رجوع کنید بهمدرّس، ص ۱۴۷ـ۱۴۸؛ مردوخ روحانى، ج ۱، ص۴۵۰ـ۴۵۱).
حامد بیسارانى تحت ارشاد محمدصدیق نقشبندى، از خلفاى خالدِ شهرزورى، به طریقت مجددیه* نقشبندیه روى آورد و بعد از درگذشت وى به خدمت شیخعثمان سراجالدین پیوست (رجوع کنید به حامد بیسارانى، گ ۶ـ۸) و پس از چندى سلوک، شیخ او را با لقب کاتبالاسرار، منشى مخصوص خود کرد (مدرّس، ص ۱۴۸؛ مردوخ روحانى، ج ۱، ص ۴۵۲).
شیخ عثمان در زمان اقامتش در خانقاه مولانا خالد (ح ۱۲۵۰ـ۱۲۶۰) در سلیمانیه، ملاحامد را به همراه داشت (مدرّس، همانجا).
رحلت
حامد بیسارانى، افزون بر استادش، از افکار خالد نقشبندى* و شیخاحمد سرهندى*، نیز تأثیر پذیرفته و به عرفان مولوى* و ابنعربى* توجهى ویژه داشته است. او پس از مرگ شیخعثمان (۱۲۸۳)، در خدمت فرزندان وى باقى ماند تا اینکه، احتمالاً در ۱۳۱۲، در بیاره درگذشت (مدرّس، ص ۱۴۹).
حامد بیسارانى به استنساخ کتابها (رجوع کنید به حامد بیسارانى، گ ۲ـ۳؛ مدرّس، ص ۱۴۸؛ حیرت سجادى، ص ۲۱۶)، تدریس و وعظ میپرداخت و شعر هم میسرود (رجوع کنید به حامد بیسارانى، گ ۲۴۱ـ۲۴۲؛ مدرّس، ص ۱۴۸ـ۱۴۹؛ مردوخ روحانى، ج ۱، ص ۴۲۶، ۴۵۱ـ۴۵۲).
آثار
آثار او عبارتاند از:
۱) شرح مثنوى مولوى، در سه جلد، که آن را در ۱۲۸۱ به پایان برده و در آن از جواهرالاسرار و زواهر الانوار تاجالدین حسین خوارزمى* تأثیر پذیرفته است (براى نسخههاى آن رجوع کنید به مدرّس، ص ۱۴۸).
۲) ریاض المشتاقین، به فارسى، در مناقب مولانا خالد شهرزورى و شیخعثمان سراجالدین و شیخاحمد سرهندى، مشتمل بر مقدمه و سه روضه و خاتمه. حامد بیسارانى این اثر را با اجازه شیخعثمان نگاشته است (رجوع کنید به گ ۵).
۳) عقیده ایمان و اسلام، منظومهاى به کُردى اورامانى که عبدالکریم مدرّس آن را به کُردى سورانى ترجمه و منتشر کرده است (مدرّس، همانجا؛ مردوخ روحانى، ج ۱، ص ۴۵۳).
۴) شرح منظومه ابنرسلان، به فارسى، در فقه و عقاید.
۵) حواشى بر منظومه گلشن راز شبسترى، به فارسى.
۶) شرح منظومه الزبّده، به فارسى، در فقه شافعى.
۷) شرح منظومه رَفْع الخفا فى شرح ذات الشفاء، اثر حاج سردشتى هزارمیردى، در سیرت پیامبر اکرم، به فارسى (رجوع کنید به مدرّس؛ مردوخ روحانى، همانجاها).
منابع : (۱) حامد بیسارانى، ریاضالمشتاقین، نسخه عکسى کتابخانه بنیاد دایرهالمعارف اسلامى، ش ۳۴۵۶۶؛ (۲) عبدالحمید حیرت سجادى، شاعران کرد پارسیگوى، تهران ۱۳۷۵ش؛ (۳) عبدالکریم مدرس، علماؤنا فى خدمهالعلم و الدین، چاپ محمدعلى قرهداغى، بغداد ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛ (۴) بابا مردوخ روحانى، تاریخ مشاهیرکرد، ج ۱، تهران ۱۳۶۴ش.
شاعر مرثیهسرای قرن سیزدهم. وی متخلص به جودی و معروف به جودی خراسانی یا عَنبرانی است و به اعتبار اینکه در دوران او، میرزا لقب عمومی شاعران بوده، میرزای جودی هم خوانده شده است (جودی، مقدمه ساعدی، ص ده؛ ریاضی، ص ۲۸۳). از زندگی وی اطلاع چندانی در دست نیست. همین قدر میدانیم که از مردم عنبران (روستایی در سه کیلومتری طرقبه مشهد) بوده، در جوانی به مشهد رفته و دکان قنادی باز کرده (گلشن آزادی، ص ۱۹۰) و از همین طریق معیشت خود را تأمین میکرده است.
قنادی و خانه جودی محل آمدوشد مرثیهخوانانی بود که برای شنیدن سرودههای او جمع میشدند و از او تقاضا میکردند تا سرودههای تازهاش را در اختیار آنان بگذارد (جودی، همان مقدمه، ص یازده).
جودی علاقه فراوانی به اهل بیت پیامبر علیهمالسلام و سرودن مرثیه برای آنان داشت. او هنگام خواندن این مرثیهها گریه میکرد و دیگران را هم به گریستن دعوت مینمود (رجوع کنید به همانجا؛ مروّجالاسلام، ج ۱، ص ۱۵۴، پانویس ۱).
مرثیههای او در مردم خراسان شور و هیجانی بهپا میکرد و کوچک و بزرگ آنها را میخواندند و از بر میکردند. مداحان اهلبیت نیز اشعار او را در مجالس حسینی میخواندند (جودی، همان مقدمه، ص دوازده). اشتغال جودی به مرثیهسرایی و عامهپسند بودن اشعارش باعث شد که فضلا و خواص به شعر او تمایلی نداشته باشند، چنان که عبدالجواد ادیب نیشابوری (متوفی ۱۳۴۴) در باره وی گفته است که شهرت مرثیهسرایی جودی، مقام ادبی او را تحتالشعاع قرار داده است (جودی، همان مقدمه، ص دوازده؛ ارمغان ، سال ۱۱، ش ۵، ص ۳۹۶).
رحلت
جودی با اینکه در روزگار خود در ردیف شاعران بزرگ بود، با قنادی روزگار میگذراند و برخلاف بسیاری از شاعران زمان خود، هرگز به مدح بزرگان و صاحبمنصبان نپرداخت (جودی، همان مقدمه، ص یازده و نیز رجوع کنید به ص سیزده، شعر میرزاعباسعلی اختر طوسی). میرزاعباسعلی اخترطوسی (متوفی ۱۳۳۵)، یکی از دوستان و نزدیکان جودی، قطعهای در مرثیه و مادّهتاریخ وفات او سروده و در ضمن آن به بعضی از احوال و اخلاق او اشاره کرده است (مروّجالاسلام، همانجا؛ جودی، همان مقدمه، ص سیزده؛ گلشن آزادی، همانجا).
مطابق با این قطعه، جودی در ۱۳۰۲ درگذشته است (جودی، مقدمه ساعدی، همانجا، مقدمه آصفی، ص بیست؛ آقابزرگ طهرانی، ج ۹، قسم ۱، ص ۲۰۹؛ خراسانی، ص ۷۰۶). گلشن آزادی در صد سال شعر خراسان (ص ۱۹۱) و ریاضی در دانشوران خراسان (ص ۲۸۳)، با آنکه مصراع مادّهتاریخ را ذکر کردهاند، سال وفات جودی را ۱۳۰۱ نوشتهاند، که اشتباه است. قبر جودی در حرم امام رضا علیهالسلام در مقبرهای در صحن نو، نزدیک مقبره شیخبهائی است (مُروّجالاسلام؛ جودی، مقدمه آصفی، همانجاها؛ خراسانی، همانجا).
دیوان جودی در حدود سه هزار بیت (شامل قصیده، مثنوی، مرثیه و نوحههای سینهزنی) است و بارها چاپ شده است (گلشن آزادی، ص۱۹۰). آقابزرگ طهرانی نیز از دیوان و مقتل فارسی جودی خراسانی یاد کرده (همانجا) و گفته است که او را نباید با جودی تبریزی، صاحب مراثی فارسی بهنام الدر المنثور، اشتباه گرفت (ج ۵، ص ۲۸۶).
جودی غزلهای خوبی هم میسروده است (گلشن آزادی، ص ۱۹۲). قصاید او بیشتر در مدح پیامبر اسلام، امام حسین علیهالسلام و میلاد امام علی علیهالسلام و نیز عید غدیر است. قصیده هفت کوکب او در مدح و منقبت رسول اکرم، معروف است (رجوع کنید به جودی، ص ۶ـ۱۲، ۱۷ـ۲۰). گفتنی است که بیشتر قصاید مدحی او به رثای خاندان پیامبر ختم میشود. وی حتی در پایان قصایدی که به مناسبت میلاد حضرت علی و عید غدیر سروده، مرثیهسرایی کرده است (رجوع کنید به همان، ص ۱۸ـ۲۰).
جودی از شعرای پیش از خود، بهویژه سعدی و حافظ، تأثیر بسیاری پذیرفته است ( رجوع کنید به همان، مقدمه، ص هجده)، چنان که نخستین قصیده دیوان او، به نام «نخستین تجلی حق»، تقلیدی از قصیده معروف سعدی، با مطلع «ماه فروماند از جمال محمد»، به نظر میآید ( رجوع کنید به همان، ص ۳).
در بخشی از دیوان جودی به نام «از مدینه تا مدینه»، وقایع قیام حسین علیهالسلام با زبان شعر لحظه به لحظه تصویر شده است ( رجوع کنید به همان، ص ۲۸۹ـ۵۳۵)، البته این بخش از حیث استنادات تاریخی ارزش چندانی ندارد و هدف شاعر بیشتر مرثیهسرایی و شرح صحنههای تأثرآور بوده است.
دیوان جودی، نخستین بار در ۱۲۹۹ به امر ناصرالدینشاه (حک: ۱۲۶۴ـ۱۳۱۳) و بههمت میرزاسعیدخان مؤتمنالملک (نیابت تولیت آستان قدس) در چاپخانه سنگی آستان قدس، به خط میرزاشفیع اعتمادالتولیه، چاپ شد و در ۱۳۰۳ در مشهد تجدید چاپ گردید (گلشن آزادی، ص ۱۹۱). دیوان جودی در ۱۶۰ صفحه در ۱۳۱۰ در تهران بهچاپ رسید (آقابزرگ طهرانی، ج ۹، قسم ۱، ص ۲۰۹). آصفی ( رجوع کنید به جودی، مقدمه، ص نوزده) از کاملترین نسخه دیوان او، معروف به نسخه محمدرضا (متخلص به صفا و ملقب به سلطانالکتاب)، نام برده که در ۱۳۰۶ در تهران چاپ شده است.
از حکمای شیعی قرن سیزدهم. نام او سیدابوالحسن طباطبائی بود (اعتمادالسلطنه، ص۱۶۰؛ قمی، ص۱۵) و چون در سرودههایش، جلوه تخلص میکرد به این نام مشهور شد (تنکابنی، ص۶۵۶؛ امین، ج۲، ص۳۳۷). وی در ۱۲۳۸ در احمدآباد گجرات به دنیا آمد. نَسبش با سی واسطه به امام حسن مجتبی علیهالسلام میرسد. جلوه از نوادگان حکیم بنام دوره صفوی، میرزارفیعالدین نائینی * (متوفی۱۰۸۳)، بود. پدر جلوه، سیدمحمد طباطبائی، متخلص و معروف به مظهر، از پزشکان و ادیبان اوایل دوره قاجار بود (حبیبآبادی، ج۴، ص۱۰۶۰؛ مهدوی، ص۷۶؛ گلیزواره، ص۲۰، ۲۲).
بنابر زندگینامه جلوه، که خودش آن را به درخواست اعتضادالسلطنه (وزیر علوم ایران در دوران قاجار) در ۱۲۹۴ نوشته (رجوع کنید به نامه دانشوران ناصری ، ج۳، ص۳۲ـ۳۵)، پدر وی در جوانی برای تکمیل مهارتهای خود در طبابت و افزایش توانمندیاش در ادبیات و تاریخ، از راه قندهار و کابل به حیدرآباد و سند رفت. در سند، میرزاابراهیمشاه، وزیر غلام علیخان (امیرِ سند)، دختر خود را به همسری او درآورد. پس از مدتی، غلامعلیخان او را به سفارت نزد فرمانروای هندوستان فرستاد. مظهر بعد از موفقیت در این مأموریت، به علت حسادت و سعایت اطرافیانِ غلامعلیخان، مورد بیتوجهی قرار گرفت و از اینرو سند را ترک کرد و به احمدآباد گجرات رفت و به تجارت مشغول شد. بعدها بدخواهی اطرافیانِ غلامعلیخان و صداقتِ مظهر برای امیرسند معلوم گشت و امیرسند در نامههای مکرر، ضمن عذرخواهی از مظهر، او را به سند دعوت کرد، ولی مظهر تقاضای امیر را نپذیرفت و به بمبئی رفت و مدتی در آنجا زندگی کرد. چندی بعد، مظهر به دلیل درخواستهای برادرش و نیز اختلال اوضاع سند، هند را به قصد اصفهان ترک کرد و چون اکثر خویشاوندانش در زواره بودند، غالباً در زادگاه خود، زواره، اقامت میکرد. وی بین سالهای ۱۲۵۲ (مهدوی، همانجا) تا ۱۲۵۴ (حبیبآبادی، ج۵، ص۱۴۸۱ـ۱۴۸۲)، بر اثر بیماری وبا، درگذشت.
جلوه، پس از مرگ پدرش، به اصفهان رفت و در مدرسه معروف کاسهگران اقامت گزید و پس از فراگیری مقدمات، به تحصیل علوم عقلی و الاهی و طبیعی و ریاضی پرداخت. او تمام وقت خود را صرف تحصیل میکرد و با اینکه در جوانی اهل معاشرت با دوستان و ادبا و شعرا بود، از چنین معاشرتهایی منصرف شد، به طوری که شرکت در محفل شاعران را سد راه خود میدانست و چون متوجه شد که از استادان بهرهای نمیبرد، خود مشغول مطالعه، مباحثه و تدریس گردید. وی در ۱۲۷۳، به سبب مساعد نبودن اوضاع تحصیل و تدریس در اصفهان و مشکلات اجتماعی، به تهران آمد و در مدرسه دارالشفا سکنا گزید و ۴۱ سال در این مدرسه به تدریس حکمت و فلسفه و ریاضی و عرفان پرداخت. او در طول زندگی خود فقط دو سفر کوتاه به گیلان و تبریز داشت (معصوم علیشاه، ج۳، ص۵۰۷؛ نیکو همت، ص۲۱).
اساتید
جلوه در زندگینامه خود نام استادانش را ذکر نکرده است. به گزارش برخی،
جلوه طی سالها تدریس در اصفهان و تهران، شاگردان بسیاری تربیت کرد که به گفته خود او (رجوع کنید به نامه دانشوران ناصری ، ج۳، ص۳۴ـ۳۵)، برخی از آنان محض آموختن اصطلاحات، بعضی برای اظهار فضل و عده کمی از روی صداقت و سادگی و اعتقاد به عالم تجرد گرد او جمع میشدند. در حوزه علوم عقلی، علما و حکمتشناسان و عرفای برجستهای نزد جلوه پرورش یافتند.
گفتهاند جلوه دارای مناعت طبع و همت عالی بود، زاهدانه میزیست و با مردم بهندرت مراوده میکرد، به حلاوت و لطافت بیان و استواری اندیشه مشهور و نزد همگان محترم بود، با بزرگان فقها و رجال دولت روابط حسنهای داشت، و به دربار و خاندان سلطنتی قاجار بیاعتنا بود و گرچه اشعاری در مدح ناصرالدینشاه سروده است، تعلق خاطری به دربار نداشت. او از هرگونه بیاحترامی مصون بود، زیرا هنگام تدریس از بیان سخنان تفرقهبرانگیز و مطالبی که خوشایند علما و فقها نبود، پرهیز میکرد و در حفظ زبان و اظهار رأی خود متانت داشت.
او فلسفه را با نهایت فهم و دانایی و با مثالهایی درخور فهم شاگردان تدریس میکرد و با سعه صدر مسائل فلسفی را برای آنان تشریح مینمود و به سؤالاتشان پاسخ میگفت و در ضمن مثالهای خود، کنایات لطیفی درباره برخی معاصران، که روش آنان را نمیپسندید، میآورد (افضلالملک، همانجا؛ مستوفی، ج۱، ص۵۲۱ـ۵۲۲؛ بامداد، ج۱، ص۴۱؛ تقیزاده، ص۱۸۱؛ دیوانبیگی، ج۱، ص۳۷۵؛ نامه دانشوران ناصری ، ج۳، ص۳۱؛ محقق داماد، ص۱۰۳؛ نیز رجوع کنید به جلوه، دیوان، ص۳۲ـ۳۵، ۴۴ـ۴۸؛ بانپور، ص۷۸؛ حکیمی، ص۴۷ـ۴۸). از روشهای جالب و ابتکاری او این بود که به هنگام تدریس، مصادر و مآخذِ اقوال و عباراتِ مندرج در آثار فلاسفه را مشخص میکرد (امین، ج۲، ص۳۳۷). همچنین به گفته تنکابنی (رجوع کنید به مدرسی چهاردهی، ۱۳۲۴ش، ص۷۴ـ۷۵؛ همو، ۱۳۲۵ش، ص۷۷)، جلوه برای تدریس هر کتاب، ابتدا تمام آن را تصحیح و سپس بحث درباره آن را شروع میکرد.
معاصران
جلوه معاصر آقامحمدرضا قمشهای * و آقاعلی مدرس طهرانی * بود و هر سه از بزرگترین حکیمان حوزه فلسفی تهران (رجوع کنید به تهران *، بخش۵: حوزه فلسفی و عرفانی تهران) بودند. با درگذشت قمشهای و آقاعلی مدرس، تدریس علوم عقلی به مجلس درس جلوه منحصر شد (افضلالملک، ص۱۰۶).
جلوه علاوه بر کتابهای فلسفی، متون عرفان نظری، از جمله تمهیدالقواعد * (نیز رجوع کنید به ترکه اصفهانی *، خاندان) را هم تدریس میکرد. او شعر نیز میسرود و از سبک ناصرخسرو قبادیانی پیروی میکرد (افضلالملک، ص۱۰۶ـ ۱۰۷؛ مدرسی چهاردهی، ۱۳۲۵ش، همانجا؛ جلوه، دیوان ، مقدمه سهیلی خوانساری، ص۱۰).
جلوه کتابخانهای مشتمل بر بهترین آثار حکما، ادبا، عرفا و دانشمندان داشت که از کتابخانههای غنی روزگارش بهشمار میرفت. وی وصیت نمود که کتابهایش را بفروشند و پول آن را به افراد فقیر و محتاج بدهند. بعدها کتابهای این کتابخانه، که بالغ بر ۲۰۵ جلد بود، به کتابخانه مجلس شورای ملی فروخته شد و هم اکنون در این کتابخانه نگهداری میشوند و بیشتر آنها در فهرست کتابخانه مجلس (ج۲)، تألیف یوسف اعتصامی (اعتصامالملک)، معرفی شدهاند. اهمیت کتابهای او در این است که وی، علاوه بر تصحیح و مقابله آنها با دیگر نسخههای ارزشمند کتابخانههای معتبر تهران در آن ایام، تعلیقات و حواشی و یادداشتهایی بر آنها نوشته است (محقق داماد، ص۱۰۴؛ گلیزواره، ص۱۹۷).
آرا و آثار.
جلوه در آرا و افکار خود بیشتر به حکمت مشاء متمایل بود و به آرای ملاصدرا و حکمت متعالیه دیدگاهی نقادانه داشت (جلوه، ۱۳۷۵ش، مقدمه کدیور، ص۱۰۹). به نوشته یحیی دولتآبادی (ج۱، ص۱۱۳)، جلوه کتابهای ملاصدرا را تدریس میکرد، اما به آنها اهمیتی نمیداد. وی از منکران حرکتِ جوهری * بود و استدلالهای قائلان به آن را مردود میدانست. او رسالهای در این باب نوشته و برای نقد حرکت جوهری ابتدا دلیل اثبات آن را بدینگونه تقریر کرده است که همه حرکتها، چه طبیعی، چه ارادی و چه قَسْری، به طبیعت بازمیگردند، زیرا طبیعت مبدأ حرکت است و چون حرکت، پدیدهای تجددی و تغیری است و علت پدیده متغیر، خود نیز باید متغیر باشد، از اینرو طبیعت نیز مانند حرکت، متغیر است و چون طبیعتی که مبدأ حرکت اجسام میشود جوهر است، از قانونِ «علت پدیده متغیر باید متغیر باشد» میتوان نتیجه گرفت که طبیعتِ جوهری اجسام طبیعی، برحسب ذات خویش، سیال و متحرک است (۱۳۷۵ش، ص۱۱۲).
سپس جلوه (۱۳۷۵ش، ص۱۱۲ـ۱۱۳)، در نقد دلیل مذکور، میگوید اینکه حرکتها باید به حرکت ذاتی بازگردند تا استناد متغیر به ثابت پیش نیاید درست است، ولی این نتیجهگیری که حرکت ذاتی همان حرکت جوهری است درست نیست، چون میتوان گفت همه حرکتها در جهانِ کَوْن و فساد به حرکت فلک بازمیگردند و چون حرکت ذاتی، همان تجدد فلک است، پس حرکات عرضی هم منتسب به تجدد افلاک و معلول آن خواهند بود. همچنین چون تغیر و تجدد، ذاتی حرکت است، حرکت در تغیر و تجددش نیازمند علت نیست و تنها در وجود به علت محتاج است، بدینترتیب که طبیعت با جزء پیشین حرکت، علت برای جزء پسین میگردد، سپس با جزء پسین، علت برای جزء بعد و همینطور ادامه مییابد. در اینجا تسلسل علل در زنجیره حرکت فلکی لازم میآید، اما این تسلسل تعاقبی خواهد بود نه ترتبی که باطل است. ثانیاً بر فرض اینکه طبیعتِ فلک هم متجدد باشد، لازم نیست طبایعِ دیگر نیز در تجدد باشند، زیرا طبیعتِ فلک با طبیعتِ عناصر در نوع اختلاف دارد.
جلوه (۱۳۷۵ش، ص۱۱۳ـ۱۱۷) استدلالهای دیگر را نیز در اثبات حرکت جوهری تقریر و، با تکیه بر مبانی فلسفه مشاء، آنها را نقد و رد کرده است. قسمت عمدهای از نقدهای او مبتنی است بر اینکه با فرض وقوع حرکت در جوهر، موضوع ثابتی برای حرکت نخواهد بود. برخی از پیروان حکمت متعالیه، به انتقادهای جلوه از حرکت جوهری پاسخ دادهاند (برای نمونه رجوع کنید به مطهری، ج۱، ص۳۰۲، ۳۳۲؛ فیض کاشانی، مقدمه آشتیانی، ص۲۷۵ـ۳۰۴). جلوه در مسئله ربط حادث به قدیم، به همان شیوه ابنسینا و حکمای مشاء اندیشیده و حرکت دَوْری فلک را رابط حادث به قدیم دانسته است (جلوه، ۱۳۷۵ش، ص۱۱۸ـ۱۲۲؛ درباره ربط حادث به قدیمرجوع کنید به ثابت و متغیر * ).
وی از جمله فیلسوفانی است که با نظریه اتحاد عاقل ومعقول * مخالفت کرده است. به نظر او، به فرض اتحاد نفس (عاقل) با معقول در هنگام تعقل، اگر نفس و معقول هریک وجودی مستقل داشته باشند، محال است که نفس، عین آن وجودِ متعینِ متشخصِ معقول شود، زیرا اتحاد دو وجود متباین، محال است و اگر گفته شود که معقول، بعد از آمادگی نفس، از جانب واجب بر نفس افاضه میشود، در این صورت، معقولْ عرض خواهد بود، زیرا بر نفس، که جوهری مستقل است، افاضه شده و وجود عرض، غیر از وجود موضوعش است، اگرچه وجود فی نفسه آن عین وجودش برای موضوع است و نه عین وجود موضوع. به نظر جلوه، اتحاد عاقل و معقول تنها در علم مجرد به ذاتش صحیح است، با این بیان که در علم مجرد به ذاتش، معقول متعلق به عاقل است و عاقل هم غیر آن معقول نیست. به عبارت دیگر، عقل میتواند معقول بالذات را، که معقولیتْ عینِ ذاتِ آن است و معقول برای عاقل است، با قطع نظر از جمیع اغیار، به عنوان جوهر مجرد مستقل (و نه عرض حال در نفس) معقول برای عاقل فرض کند و بهسبب تضایف میان عاقل و معقول، این معقول بالذات، عاقل بالذات هم خواهد بود و عاقل خارجی، خارج از لحاظ مذکور است؛ بدین ترتیب، اتحاد عاقل و معقول اثبات میشود و به برهان تضایف هم خدشهای وارد نمیآید (جلوه، ۱۳۸۵ش، ج۱، ص۴۶۸ـ۴۷۰).
به نظر جلوه (۱۳۸۵ش، ج۱، ص۶۰۵ـ۶۰۸)، انتزاع مفهوم واحد از حقایق متباین، بدون اشتراک آنها در امری ذاتی، ممکن است. به عبارت دیگر، انتزاع مفهوم واحد از حقایق متباین مستلزم وجود جهت اشتراک است، ولی لازم نیست که این اشتراک ذاتی و حقیقی باشد؛ بنابراین، امکان دارد که مفهوم وجود از لوازم آن حقایق متباین باشد، زیرا برهانی بر ذاتی بودن مفهوم وجود اقامه نشده است و شاید انتزاع مفهوم وجود از حقایق متباین، به جهت اشتراک آنها در یک معنای سلبی باشد و اشتراک در معنای سلبی مستلزم اشتراک در امر وجودی ذاتی نیست، مثل اشتراک انسان و درخت در معنای «نه اسب» بودن.
رحلت
جلوه تا پایان عمر همسری اختیار نکرد (آقابزرگطهرانی، قسم۱، ص۴۲). وی در سالهای آخر عمرش نابینا شد و در بستر بیماری افتاد و سرانجام در ۱۳۱۴ درگذشت و در جوار مرقد ابنبابویه به خاک سپرده شد. پس از دو سال، به همت میرزااحمدخان بَـدِر نصیرالدوله و شاهزاده سلطان حسین میرزای نیرالدوله و به دست عبدالباقی معمار کاشانی، بقعهای بر مزارش بنا شد که به مرور زمان ویران گردید و امروزه بقعهای شبیه آرامگاه حافظ بر روی مزار او احداث شده است (افضلالملک، ص۱۰۶؛ دولتآبادی، ج۱، ص۱۷۵؛ عبرت نائینی، ج۱، ص۶۵۲؛ گلیزواره، ص۱۸۶ـ۱۹۳).
جلوه، تألیفِ اثرِ جدید و بدیع را دشوار و بلکه غیرممکن میدانست، از اینرو از او تألیف مستقل و مدوّنی به جا نمانده و به تشریح کلمات بزرگان بسنده کرده و نوشتههایش بیشتر تعلیقهها و حاشیههایی است که بر کتابهای فلسفی و غیرفلسفی نگاشته است (رجوع کنید به نامه دانشوران ناصری ، ج۳، ص۳۴).
برخی از آثار او عبارتاند از:
۱) رساله الحرکهالجوهریه، به عربی، در دفاع از نظر ابنسینا در ابطال حرکت در مقوله جوهر و در نقد رأی ملاصدرا در اثبات حرکت جوهری. این رساله در ۱۳۱۳ در حاشیه چاپ سنگی شرح الهدایه الاثیریه چاپ شده و محسن کدیور نیز آن را تصحیح کرده و در نامه مفید (۱۳۷۵ش، ش۶) بهچاپ رسانده است.
۲) رساله ربط الحادث بالقدیم ، به عربی، که جلوه در آن، با تعمق در آرای ابنسینا و غزالی و میرداماد، به نقد نظریه ملاصدرا در مسئله ربط حادث به قدیم پرداخته است. آقاعلی مدرس و آقامحمدرضا قمشهای در آثار خود تلویحاً به اشکالات او پاسخ گفتهاند (رجوع کنید به جلوه، ۱۳۷۵ش، همان مقدمه، ص۱۱۱). این رساله نیز در حاشیه چاپ سنگی شرح هدایه اثیریه چاپ شده و محسن کدیور آن را تصحیح و در نامه مفید (ش۶، ۱۳۷۵ش، ش۶) بهچاپ رسانده است.
۳) رساله فیاتحادالعاقل و المعقول ، به عربی، در نقد نظریه ملاصدرا در اثبات اتحاد عاقل و معقول. این رساله در حاشیه چاپ سنگی شرح الهدایه الاثیریه چاپ شده است.
۴) رساله کلی و اقسام آن ، به عربی، که رسالهای موجز درباره وجود کلی طبیعی است که براساس دیدگاههای ملاصدرا تألیف شده و از تقریرات درس جلوه بوده که سیدعباس موسوی شاهرودی، از شاگردان جلوه، در ۱۳۰۷ آن را نوشته است. این رساله به تصحیح حسین سیدموسوی در خردنامه صدرا (۱۳۷۵ش، ش۳) چاپ شده است.
۵) حاشیه بر مبدأ و معاد ملاصدرا، که همراه متن مبدأ و معاد در ۱۳۱۴ در تهران چاپ سنگی شده است.
۶) حاشیه بر شرح الهدایه الاثیریه، که همراه با شرح هدایه در ۱۳۱۳ چاپ سنگی شده است.
۷) حاشیه بر کتاب المشاعر ملاصدرا. جلوه در این حواشی برای توضیح و شرح عبارات متن، از کتابهای دیگر، از جمله شرح مشاعر لاهیجی و اسفار، نیز استفاده کرده است. این حاشیه همراه متن مشاعر در ۱۳۱۹ در تهران چاپ سنگی شده است.
۸) تعلیقات بر شرح فصوصالحکم قیصری. جلوه بر مقدمه قیصری بر شرح فصوص تعلیقاتی نگاشته که بیشتر آنها با مراجعه به آثار عرفایی چون علاءالدوله سمنانی، مؤیدالدین جندی، عبدالرزاق کاشانی، عبدالرحمان جامی، صائنالدین ترکه اصفهانی، ابنعربی و نیز آثار فیلسوفانی چون ابنسینا، اخوانالصفا، صدرالدین شیرازی، و فیض کاشانی فراهم آمده است (برای نمونه رجوع کنید به قیصری، ص۱۷۰ـ۲۰۶). سیدجلالالدین آشتیانی این تعلیقات را همراه با شرح فصوص (تهران ۱۳۷۵ش، ص۱۷۰ـ۲۶۱) تصحیح و چاپ کرده است.
۹) حواشی بر اسفار اربعه * ملاصدرا، که تنها اثری است که جلوه در زندگینامه خود از آن یاد کرده است. وی در این حواشی غالباً مآخذ اسفار را تعیین کرده است. بخشی از این حواشی برای توضیح و تشریح متن اسفار و مرادِ مصنفِ آن است و دستهای نیز برای اصلاح متن اسفار . از این حواشی نسخهای به شماره ۱۰۶ و نسخهای به شماره ۳۹۴۲ در کتابخانه مجلس شورای اسلامی موجود است (اعتصامی، ج۲، ص۵۳؛ حائری، ج۱۰، بخش۴، ص۲۰۷۶).
۱۰) حواشی بر شفا ی ابنسینا. جلوه در این حواشی نیز، همچون دیگر حواشی خود، برای توضیح مطالب کتاب از کلام ابنسینا در آثار دیگرش و همچنین از آثاری چون اسفار، المباحثالمشرقیه، شرح مواقف، و قبسات استفاده کرده است (رجوع کنید به مدرسی چهاردهی، ۱۳۲۴ش، ص۷۰). نسخهای از این حواشی به خط خود جلوه در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، موجود است (رجوع کنید به دانشپژوه، ج۳، بخش۱، ص۲۸۹).
۱۱) حواشی بر شرح اشارات . بیشتر این حواشی نقل مطالبی از دیگر کتابهای فلسفه و کلام، از جمله محاکمات، اساس الاقتباس، المباحث المشرقیه، شوارق الالهام ، گوهر مراد ، و اسفار است که در توضیح شرح اشارات ذکر شدهاند. این حواشی به خط مؤلف در کتابخانه مجلس شورای اسلامی موجود است (اعتصامی، ج۲، ص۶۵).
۱۲) رسالهای درباره جسم تعلیمی. جلوه در این رساله به عَرَض بودن جسم تعلیمی رأی داده است. نسخهای از این رساله در مجموعه شماره ۳۱۱ از نسخ خطی دانشکده الهیات دانشگاه تهران موجود است (حجتی، ص۲۱۳).
۱۳) رساله درباره اثبات وجود صور نوعیه و جوهر بودن آن.
۱۴) رساله درباره چگونگی انتزاع مفهوم واحد از حقایق متباین. دو رساله اخیر در کتابخانه آیتاللّه مرعشی نجفی موجودند (حسینی اشکوری، ج۲۱، ص۸۱ـ۸۲). رسائل و حواشی مذکور را حسن رضازاده در مجموعه آثار حکیم جلوه (تهران ۱۳۸۵ش) تصحیح و منتشر کرده است.
۱۵) حاشیه بر شرح قاضیزاده رومی بر ملَخّص چَغْمینی در علوم نجوم، که در ۱۳۱۱ در تهران چاپ شده است.
۱۶) رساله القضیه المهمله هیالقضیه الطبیعیه . در این رساله جلوه، پس از نقل و نقد کلام قطبالدین رازی، شارح مطالعالانوار، و نقل کلام فخررازی و خواجهنصیر طوسی، نتیجه گرفته که قضیه طبیعیه و قضیه مهمله یکی است. این رساله را عزالدین رضانژاد تصحیح و در مجموعه گلشن جلوه (قم ۱۳۷۴ش) بهچاپ رسانده است.
۱۷) رساله فی بیان استجابه الدعا. این رساله را سید هادی طباطبائی تصحیح و در مجموعه گلشن جلوه (قم ۱۳۷۴ش) بهچاپ رسانده است.
۱۸) دیوان جلوه، مشتمل بر قصیده، غزل، قطعه و اشعاری در قالبهای دیگر، که بهکوشش احمد سهیلی خوانساری در ۱۳۴۸ش در تهران چاپ شده است.
۱۹) مقدمه دیوان مجمر و شرححال آن شاعر که در ۱۳۱۲ در تهران چاپ شده است (برای اطلاع از دیگر تألیفات جلوه رجوع کنید به گلیزواره، ص۱۲۲، ۱۲۵ـ۱۲۶؛ محقق داماد، ص۱۰۶، ۱۱۰ـ۱۱۱).
شاعر فارسیسرای مرثیهگوی سده سیزدهم. نام او در برخی از چاپهای مهمترین اثرش، طوفانالبکاء، ابراهیم ذکر شده است (رجوع کنید به منزوی، ج ۳، ص ۱۷۱۷ـ ۱۷۱۸). از تاریخ تولد وی اطلاعی در دست نیست. به گفته خودش در مقدمه طوفانالبکاء(ص ۴)، پدرش محمدباقر مروزی بوده است، اما معلوم نیست چرا برخی منابع اصل او را از هرات دانستهاند (مثلاً محمودمیرزا قاجار، ج ۲، ص ۵۸۱؛خوانساری، ج ۲، ص ۴۹). جوهری در مقدمه طوفان البکاء (ص ۴ـ۵) نوشته که به علت ناسازگاری روزگار از موطن خود هجرت کرده است.
او مدتی به سیاحت پرداخت، سپس سالها در قزوین اقامت گزید؛از اینرو، بعضی او را قزوینی دانستهاند (مهدوی، ص ۴۵). وی در قزوین به درگاه رکنالدوله (متوفی ۱۲۸۹)، نواده فتحعلیشاه و حاکم صائینقلعه، پیوست و شش سال در خدمت او بود و ضمن مدح او، به قصیدهگویی و غزلسرایی پرداخت و از او لقب افصحالشعرا گرفت (جوهری هروی، ص ۵، ۳۰۰).
وی به تشویق ملامحمد صالح و آقاصالح خانبان، از فضلا و اعیان قزوین، طوفانالبکاء را در باره مصائب اهل بیت علیهمالسلام، در مدت دو سال نوشت. او در آغاز و پایان کتابش، آن دو را ــ که به مداحان اهلبیت توجه داشتند و از جمله به او نیز کمک مالی کرده بودند ستوده است (رجوع کنید به همان، ص ۶ـ۷،۳۰۰). در پایان طوفانالبکاء، تاریخ خاتمه آن را ۱۲۵۰ ذکر کرده (همان، ص ۳۰۱)؛بنابراین، احتمالاً آن را در حدود ۱۲۴۸ آغاز نموده است، اما در مقدمه (ص ۷)، مادّه تاریخِ تألیف کتاب را «طوفانالبکاء ابیات طوفان البکاست» نوشته است که با ۱۲۷۴ برابر میشود و نادرست است
رحلت
شاید جوهری سال آغاز کردن کتاب، ۱۲۴۷، را، اشتباه محاسبه کرده و با حروف ابجد ۱۲۷۴ را ساخته است. وی در اواخر عمر به اصفهان رفت و از یاران نزدیک حجتالاسلام سیدمحمد باقر شَفْتی*، فقیه بزرگ آن روزگار، گردید (خوانساری؛مهدوی، همانجاها) و در ۱۲۵۳ در همانجا درگذشت و در گورستان آببخشان، از محلات قدیمی اصفهان، به خاک سپرده شد (حبیبآبادی،ج۴، ص ۱۴۴۰؛مهدوی، همانجا؛قس خوانساری، همانجا و قمی، ص ۱۳۸، که وفات جوهری را چندی پس از ۱۲۴۰ دانستهاند). بر سنگ قبر وی اشعاری در سوک او و متضمن مادّهتاریخ وفاتش، سروده میرزابهاء، حک شده بود (حبیبآبادی، ج ۴، ص۱۴۴۰ـ۱۴۴۱؛مهدوی، ص ۴۵ـ۴۶).
طوفانالبکاء از معروفترین مقتلهای فارسی و به نثر و نظمی روان و استوار است، اما از بیاساس و مأخذ بودن بعضی مطالب آن انتقاد شده است. این کتاب سالها مورد توجه ذاکران و مداحان اهلبیت علیهمالسلام بوده (حبیبآبادی، ج ۴، ص ۱۴۳۹) و مشتمل است بر دیباچهای شامل فهرست مطالب کتاب، دوازده آتشکده و یک خاتمه. بهجز آتشکده هفتم که موضوع آن «خروج مختار وفادار و احمدسفّاح بنیعباس و امیرتیمور گورکانی» است، یازده آتشکده دیگر (هر کدام شامل چند شعله) به چهارده معصوم اختصاص دارد که بزرگترین آنها، آتشکده پنجم، در ذکر مصائب امام حسین علیهالسلام است. خاتمه کتاب شامل گزارش احوال مصنف در قزوین است (رجوع کنید به جوهری هروی، ص ۷).
طوفانالبکاء بارها، و ظاهراً نخستینبار در ۱۲۵۸ در تهران، چاپ شده است (رجوع کنید به مشار، ج ۳، ستون ۳۴۷۰ـ ۳۴۷۱؛برای نسخههای خطی و چاپی آن نیز رجوع کنید به منزوی، ج ۳، ص ۱۷۱۷ـ ۱۷۱۸).
آقابزرگ طهرانی (ج ۹، قسم ۱، ص ۲۱۱) از دیوان جوهری یاد کرده، اما در فهرستهای کتابهای خطی و چاپی ذکری از این دیوان نشده است.
در ۱۲۹۸ش در شیراز زاده شد. پدرش ، جلال ، از اعیان و ملاّکان فارس بود. تولّلی در شش سالگی مادرش را از دست داد. تحصیلات ابتدایی ومتوسطه را در شیراز گذراند. در دبیرستان ، بهاءالدین حسام زاده پازارگاد، مهدی حمیدی شیرازی * و محمدجواد تربتی در پرورش استعداد شاعری و نویسندگی او مؤثر بودند.
پس از فارغ التحصیل شدن در رشته ادبی ، به تهران آمد و در رشته باستان شناسی از دانشگاه تهران لیسانس گرفت . در ۱۳۲۰ ش در اداره فرهنگ فارس در امور باستان شناسی به کار پرداخت (امداد، ص ۸۱۳؛ شعبانی ، ص ۲۷۳).
تولّلی از شهریور ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۲ نوشته هایی طنزآمیز با نام التفاصیل در باره مسائل اجتماعی و سیاسی به تقلید سبک قدما ( رجوع کنید به ادامه مقاله ) در روزنامه های مختلف به چاپ رساند که یکی از آنها موجب توقیف روزنامه فروردین شیراز شد و به جای آن روزنامه سروش انتشار یافت .
تولّلی در آنجا و در روزنامه های اوقیانوس در شیراز و خورشید ایران در تهران قطعات التفاصیل را چاپ می کرد (تولّلی ، ۱۳۳۱ ش الف ، مقدمه ابطحی ، ص ۱۳ـ ۱۴؛ امداد، ص ۸۱۳ ـ ۸۱۵؛ شعبانی ، ص ۲۷۴).
ملک الشعرا بهار او را تحسین کرده و در نامه ای به سروش وی را یادآور دوران جوانی خود خوانده است (برای متن نامه رجوع کنید بهتولّلی ، ۱۳۳۱ش الف ، مقدمه ، ص ۱۶). تولّلی در ۲۱ بهمن ۱۳۲۲ عضو جمعیت آزادگان فارس شد. او در روزنامه ها به افشاگری در باره انتخابات و وکیلان منتخب مجلس پرداخت تا به حکم معاون استانداری فارس همراه رسول پرویزی * و محمد باهری ، از دیگر اعضای جمعیت ، به بَستک لار تبعید شد، اما به تهران گریخت (امداد، ص ۸۱۶؛ شعبانی ، همانجا).
او در ۲۷ آذر ۱۳۲۳ عضو شاخه شیرازِ حزب توده ایران شد که هسته مرکزی آن اعضای جمعیت آزادگان فارس ، جز حمیدی شیرازی ، بودند (امداد؛ شعبانی ، همانجاها). در همان سال به مبارزه با سیدضیاءالدین طباطبایی * و حزب اراده ملی پرداخت و انتقادهایش را در سروش چاپ کرد (امداد، ص ۸۱۷؛ تولّلی ، ۱۳۳۱ش الف ، مقدمه ، ص ۱۰؛ برای نمونه انتقادهای وی رجوع کنید به همان ، ص ۸۳ ـ۸۴، قطعه پیچه ) و رساله عَنعَنیه یا مشت و مال سید را بر ضد سیدضیاء به چاپ رساند (امداد، همانجا؛ شعبانی ، ص ۲۷۴ـ۲۷۵).
در ۱۳۲۶ ش تولّلی و جمعی دیگر، از جمله خلیل ملکی * ، جلال آل احمد * و رسول پرویزی ، که با منش سیاسی رهبران حزب توده مخالف بودند، دست به انشعاب زدند (حنانه ، ج ۲، به نقل از فربود، ص ۹۵؛ امداد، ص ۸۱۹؛ تولّلی ، ۱۳۳۱ش ب ، ص ۸۳؛ نیز رجوع کنید بهحزب توده ایران * ). او، پیش از انشعاب ، قصیده آئینه را در بیان رنجش خود از رهبران حزب توده سروده و نزد آنان فرستاده بود (تولّلی ، ۱۳۳۱ش ب ، ص ۸۵؛ برای متن قصیده رجوع کنید به همان ، ص ۸۷ ـ۹۰).
پس از انشعاب ، وی به مبارزه با حزب توده پرداخت و در روزنامه شرق میانه به سران حزب توده می تاخت (امداد، همانجا؛ خامه ای ، ص ۷۸ـ۷۹). این نوشته های انتقادی در ۱۳۳۱ ش در کتاب کاروان به شیوه التفاصیل چاپ شد ( رجوع کنید بهادامه مقاله ).
تولّلی در ۱۳۲۹ـ۱۳۳۰ش نوشته هایش را در دفاع از ملی شدن صنعت نفت و مخالفت با استعمار انگلیس در روزنامه صدای شیراز به چاپ رساند. او تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ حامی مصدق و نهضت ملی ایران بود. در طی کودتا مدتی در فارس مخفیانه زیست و سپس به تهران آمد و خانه اش در شیراز تاراج و سوزانده شد (حنانه ، ج ۲، به نقل از فربود، ص ۹۵؛ امداد، ص ۸۲۱؛ شعبانی ، ص ۲۷۶ـ۲۷۷؛ تبریزی شیرازی ، ص ۲۸۶ـ۲۸۷).
در اواخر ۱۳۳۸ ش به شیراز بازگشت و تا ۱۳۴۴ش مدیر کل باستان شناسی فارس بود و چند سال با رومن گیرشمن فرانسوی در حفاریهای شوش همکاری می کرد (پرهام ، ۱۳۶۴ ش ، ص ۷۶۳؛ برای نظریات اصلاحی او راجع به باستان شناسی در ایران رجوع کنید بهنگهبان ، ص ۲۴۳ـ۲۴۶). در ۱۳۴۴ ش که وضع جسمانی و مالی مساعدی نداشت ، از جانب اسداللّه علم ، مشاور دانشگاه شیراز شد (تولّلی ، ۱۳۴۵ ش ، ص ۳ـ۴؛ تبریزی شیرازی ، ص ۳۲۷ـ۳۳۰) و به سپاسداری از کمک علم برای او مدیحه سرود ( رجوع کنید بهتولّلی ، همان ، ص ۱۱۲ـ ۱۱۵)، ازینرو با انتقاد شدید برخی از اهل قلم روبرو شد (برای نمونه رجوع کنید بهناصرالدین صاحب الزمانی ، ص ۴۹۱ـ۴۹۷).
تولّلی پس از کودتا و شکست مصدق ، سرخورده شد ( رجوع کنید به حنانه ، ج ۲، به نقل از فربود، ص ۹۵ـ۹۶؛ امداد، همانجا)؛ روحیه آزرده و ناامید او در شعر اندرز سوختگان که در ۱۳۴۱ ش سروده ، بخوبی منعکس است ( رجوع کنید بهتولّلی ، ۱۳۶۹ش ، ص ۲۵). وی بیشتر به شاعری می پرداخت و آثارش در مجله های یغما ، گوهر و راهنمای کتاب چاپ می شد.
بعضی مطالب اخلاقی را به سبک التفاصیل در روزنامه بهار ایران شیراز (امداد، همانجا) و اواخر عمر اشعارش را در مجله آینده منتشر می کرد. وی از ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۳ ش بیمار و بستری بود و در نهم خرداد ۱۳۶۴ ی اند که امیر با آنان در باره امور مهم گفتگو و تباد فریدون تولّلی ، کاروان در شیوه التفاصیل ، تهران ۱۳۳۱ش ل نظر می کرده و نظر و رأی آنان برای امیر مع درگذشت و در حافظیه شیراز به خاک سپرده شد (حنانه ، ج ۲، به نقل از فربود، ص ۹۰؛ شعبانی ، ص ۲۷۹).
تولّلی از نخستین طرفداران نوآوریهای نیمایوشیج * در شعر فارسی بود و با خواندن افسانه نیما به شعرنو گرایید. او شعر پشیمانی را با الهام از شعر ویلیام باتلر ییتس در وزن افسانه سرود (دست غیب ، ص ۷۸۹؛ برای متن شعر رجوع کنید بهتولّلی ، ۱۳۴۳ ش ، ص ۶۵ـ ۶۸). در دوره دوم مجله سخن ، شعر مریم را چاپ کرد که ظاهراً نخستین اثر او در قالب نو بود که جنبه سیاسی و اجتماعی نداشت (خانلری ، ص ۷۵۶ـ۷۵۷).
در آذر ۱۳۲۹ مجموعه شعر رها را با مقدمه ای مبسوط در شناخت و دفاع از شعرنو و انتقاد از شاعران کهنه گرا و انجمنهای ادبی آن دوره به چاپ رساند (شعبانی ، ص ۲۷۶ـ۲۷۷؛ رجوع کنید بهتولّلی ، ۱۳۴۳ ش ، ص ۳ـ ۱۹، ۴۳ـ ۴۸). او در این کتاب برای تحول شعر فارسی و ساختن شعرنو پیشنهادهایی داده ( رجوع کنید بهتولّلی ، همان ، ص ۲۷ـ۴۲) که بر اساس همانها شعرهای رها را سروده است . برخی از اشعار بسیار مشهورش در همین مجموعه به چاپ رسیده است ، نظیر فردای انقلاب (ص ۷۱ـ۷۷) که از معدود اشعار اجتماعی و انقلابی اوست ؛ مریم (ص ۸۲ ـ۸۴)؛ مهتاب (ص ۹۱ـ ۹۵) و کارون (ص ۱۴۷ـ۱۵۰).
بسیاری از شاعران ، جز نیما، مجذوب آرای تولّلی شدند و تأکید داشتند که باید به جستجوی زبانی بود که کلمات سنجیده و پسندیده داشته باشد و بسیار کسان که امروزه نیما را می شناسند و سهم او را در ادب فارسی ارج می نهند، از طریق شعرهای تولّلی مانند کارون و مریم و مهتاب بوده است (شفیعی کدکنی ، ص ۷۲، ۱۳۶). تولّلی ، نیما را در همان حد شعر افسانه قبول داشت و معتقد بود که نیما بعداً قالب افسانه را ترک کرده و مصراعهایی کوتاه و بلند و پُر از ابهام ساخته است (تولّلی ، ۱۳۴۱ش ، ص ۳).
او در مقدمه دومین مجموعه شعرش ، نافه (چاپ اول : ۱۳۴۱ ش )، از نیما و بسیاری از نوپردازان دوره خود انتقاد کرده (ص ۵ ـ۱۲) و نوپردازان راستین را کسانی دانسته است که به بزرگان گذشته ادب فارسی احترام می گذارند و از سرودنِ شعر بی وزن و لجاجت با قافیه می پرهیزند و ردیف و قافیه را تا آنجا که مخل بیان مفهوم نشود، رعایت می کنند (ص ۱۲ـ ۱۵؛ برای آگاهی از اعتراض و پاسخ برخی از نوپردازان به او رجوع کنید بهمشرف آزاد تهرانی ، ص ۱۳۶ـ۱۳۹). او سخت پایبند رعایت قافیه بود، اما گاه در قالبهای نو و برخی از چهار پاره های خود قافیه را ترک می کرد ( رجوع کنید بهصداقت کیش ، ص ۸۳۱). وی قالب چهارپاره * را در شعر فارسی رواج داد و به اوج رساند (زرین کوب ، ص ۹۹).
تولّلی در شعر بیش از هر چیز به زبان و تصویر اهمیت می داد و در استفاده از موسیقی کلام و ساختن تعابیر شاعرانه و ترکیبات تازه کم نظیر بود (زرین کوب ، همانجا) و به گفته پرویز خانلری (ص ۷۵۷) در بیان عواطف عاشقانه به درجه ای خاص رسیده بود. مضامین شعر او بیشتر عشقهای گناه آلود و کامجوییهای جسمانی (برای نقد اینگونه اشعار او رجوع کنید به ناصرالدین صاحب الزمانی ، ص ۴۹۷ـ۵۰۶)، اندوه ، ناامیدی ، خستگی ، مرگ و وحشت از آن است ، چنانکه او را «پیشوای شعر مرگ » نامیده اند (زرین کوب ، ص ۹۱، ۹۵ـ۹۶، ۹۹).
غلامحسین یوسفی (ص ۶۰۸ـ۶۰۹) مرگ را در شعر او نتیجه غیرمستقیم پیشه باستان شناسی او دانسته و اشعار عاشقانه اش را با شعر سعدی قابل قیاس خوانده است . گروهی از شاعرانِ شیوه تغزلیِ نو، خاصه از ۱۳۳۲ش به بعد، اینگونه مضامین اشعار وی را سرمشق قرار دادند (زرین کوب ، ص ۱۰۰)، چنانکه از لحاظ محتوای غنایی و عاشقانه ، می توان او را بنیانگذار شعرنو تغزلی دانست (زرین کوب ، ص ۹۹).
مجموعه شعر بازگشت نشان می دهد که تولّلی در حالی که فعالیتهای سیاسی را ترک کرده بوده ، بر ضد حکومت وقت اشعار سیاسی نیز می سروده است (برای نمونه رجوع کنید به ص ۵۶ ـ۵۷، ۱۸۹ـ۱۹۰). تولّلی با موسیقی خوب آشنا و مدتها شاگرد صبا بود و پیانو و ویلن نیز می نواخت (حنانه ، ج ۲، به نقل از فربود، ص ۸۷).
آثار تولّلی اینهاست :
۱) مجموعه اشعار، شامل مجموعه های رها (شیراز ۱۳۲۹ش و تهران ۱۳۳۰ش )، نافه (تهران ۱۳۴۱ش )، پویه (شیراز ۱۳۴۵ش )، شگرف (تهران ۱۳۵۳ش ) و بازگشت (شیراز ۱۳۶۹ش ). اشعار تولّلی بیشتر در قالبهای قصیده ، غزل و چهارپاره است . او در اشعارش فریدون تخلص می کرد. بعضی اشعار او به زبانهای دیگر ترجمه شده است . شعر مریم او را آرتور جان آربری به انگلیسی ترجمه کرده که در ۱۳۲۸ش / دسامبر ۱۹۴۹ در لندن چاپ شده است ( رجوع کنید به تولّلی ، ۱۳۴۳ش ، ص ۸۱). شعر کارون از این مجموعه نیز به روسی ترجمه شده است ( رجوع کنید بهتولّلی ، ۱۳۶۹ش ، ص ۹).
۲) کتاب التفاصیل ، از شاهکارهای طنز فارسی ، که نوعی نقیضه و متأثر از گلستان ، مرزبان نامه ، کلیله و دمنه ، مقامات حمیدی و برخی از داستانهای عامه پسند نظیر اسکندرنامه و امیر ارسلان است ، و نثری آمیخته به نظم دارد. چاپ اول التفاصیل (شیراز ۱۳۲۴ش ) و چاپ دوم آن (تهران ۱۳۳۱ش ) شامل ۷۶ قطعه بود. در چاپ ۱۳۴۸ ش یکی از قطعات آن به نام موریس ــ که در آن به رضاشاه طعنه زده بود حذف شد. تولّلی این کتاب را به رسول پرویزی تقدیم کرده است .
۳) کاروان در شیوه التفاصیل ، اثری طنزآمیز شامل سه دفترِ بیداری ، دوری از بردگان سرخ ، و هنگامه نفت که سبک آن مانند التفاصیل است با این تفاوت که نویسنده پیش از هر قطعه ، مقدمه ای با نثر جدّی در باره ماجرایی تاریخی که آن قطعه به آن نظر دارد، نوشته است . نسخه های چاپی کاروان نادر است . تولّلی نسخه ای از این کتاب را در ۲۰ مرداد ۱۳۳۱ به دکتر محمد مصدق تقدیم کرد و او نیز در همان سال کتاب را به کتابخانه دانشسرای عالی هدیه داد. این نسخه در کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران محفوظ است . از یک کتاب طنز او نیز با عنوان عجائب القضائب یاد کرده اند که چاپ نشده است (پرهام ، ۱۳۷۰ش ، ص ۲۳۹؛ قس خائفی ، ص ۸۰۰ : قضائب العجائب ). از تولّلی چند ترجمه از داستانهای فرانسوی ، مقاله هایی در باره باستان شناسی ، شعر، فرهنگ و ادب عامه و نقد برخی کتابهای شعر در نشریات به چاپ رسیده است (برای فهرست آنها رجوع کنید به فقیری ، ص ۸۳۵ ـ ۸۳۸).
منابع : (۱) حسن امداد، «توللی و حوادث فارس »، آینده ، سال ۱۱، ش ۱۱ـ۱۲ (بهمن ـ اسفند ۱۳۶۴)؛ (۲) مهدی پرهام ، «التفاصیل »، آینده ، سال ۱۷، ش ۱ـ۴ (فروردین ـ تیر۱۳۷۰)؛ (۳) همو، «فریدون مرد، ولی در تاریخ زندگی را آغاز کرد»، آینده ، سال ۱۱، ش ۱۱ـ۱۲ (بهمن ـ اسفند۱۳۶۴)؛ (۴) محمدرضا تبریزی شیرازی ، نقش فریدون تولّلی در ادبیّات سیاسی و اجتماعی دوران دیکتاتوری محمّدرضا شاهی ، تهران ۱۳۷۶ ش ؛ (۵) فریدون تولّلی ، التفاصیل ، ( تهران ۱۳۳۱ش الف ) ؛ (۶) همو، بازگشت ، شیراز ۱۳۶۹ش ؛همو،
(۷) پویه ، شیراز ۱۳۴۵ش ؛ (۸) همو، رها ، تهران ۱۳۴۳ش ؛ (۹) همو، کاروان در شیوه التفاصیل ، تهران ۱۳۳۱ش ب ؛ (۱۰) همو، نافه ، تهران ۱۳۴۱ش ؛ (۱۱) شهین حنانه ، پشت دریچه ها: گفت و گو با همسران هنرمندان ، تهران ۱۳۷۶ش ؛ (۱۲) انورخامه ای ، از انشعاب تا کودتا: خاطرات دکتر انور خامه ای ، تهران ۱۳۶۳ش ؛ (۱۳) پرویز خانلری ، «درگذشت شاعر»، آینده ، سال ۱۱، ش ۱۱ـ۱۲ (بهمن ـ اسفند۱۳۶۴)؛ (۱۴) پرویز خائفی ، «یادبودهائی از فریدون توللی »، آینده ، سال ۱۱، ش ۱۱ـ۱۲ (بهمن ـ اسفند ۱۳۶۴)؛ (۱۵) عبدالعلی دست غیب ، «فریدون توللی و آثارش »، آینده ، سال ۱۱، ش ۱۱ـ ۱۲ (بهمن ـ اسفند ۱۳۶۴)؛ (۱۶) حمید زرین کوب ، چشم انداز شعرنو فارسی ، مقدمه بر شعرنو، مسائل و چهره های آن ، تهران ۱۳۵۸ش ؛ (۱۷) احمد شعبانی ، «سالشمار فریدون توللی »، آینده ، سال ۱۷، ش ۱ـ۴ (فروردین ـ تیر ۱۳۷۰)؛ (۱۸) محمدرضا شفیعی کدکنی ، ادوار شعر فارسی : از مشروطیت تا سقوط سلطنت ، تهران ۱۳۵۹ش ؛ (۱۹) محمدتقی صداقت کیش ، «وزن ، قافیه و شکل در شعر توللی »، آینده ، سال ۱۱، ش ۱۱ـ۱۲ (بهمن ـ اسفند ۱۳۶۴)؛ (۲۰) محمدصادق فقیری ، «مقاله ها و کتابهای توللی »، آینده ، سال ۱۱، ش ۱۱ـ۱۲ (بهمن ـ اسفند۱۳۶۴)؛ (۲۱) محمود مشرف آزادتهرانی ، «حرف و سخنهایی در باب نافه از: فریدون توللی »، آرش ، ش ۶ (خرداد ۱۳۴۲)؛ (۲۲) محمدحسن ناصرالدین صاحب الزمانی ، دیباچه ای بر رهبری ، تهران ۱۳۴۵ش ؛ (۲۳) عزت اللّه نگهبان ، «توللی و باستان شناسی »، آینده ، سال ۱۷، ش ۱ـ۴ (فروردین ـ تیر ۱۳۷۰)؛ (۲۴) غلامحسین یوسفی ، چشمه روشن : دیداری با شاعران ، تهران ۱۳۶۹ش .
شاعر، محقق و مترجم معاصر. در ۱۲۷۹ ش در تهران به دنیا آمد. پدرش علیمرادخان میرپنج بختیاری از خانان مشهور بختیاری و مادرش عالمتاج قائم مقامی متخلص به ژاله ( رجوع کنید به ژاله قائم مقامی * )، شاعر و از خاندان میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی (مقتول ۱۲۵۱) بود (پژمان بختیاری ، ۱۳۴۹ ش ، ص د، ه ؛همو، ۱۳۶۸ ش ، پیشگفتار، ص چهل و هشت ـ چهل ونه ؛ صبور، ص ۱۱۴).
پژمان ، دوره کودکی را به سبب جدایی پدر و مادرش بسختی گذراند. روش سختگیرانه پدرش در تعلیم و تربیت که پژمان از آن با عنوان «تازیانه تعلیم » یاد کرده است خاطره ای ناخوشایند برایش به جا گذاشت . در هرحال ، او در خردسالی بر خواندن قرآن و کتابهای ساده فارسی ، و نوشتن توانایی یافت (پژمان بختیاری ، ۱۳۴۹ ش ، ص و؛ همو ۱۳۶۸ ش ، پیشگفتار، ص پنجاه ). وی در همان سالها پدرش را از دست داد و سرپرستی او به جعفر قلیخان سردار اسعد بختیاری (متوفی ۱۳۱۳) واگذار شد (همو، ۱۳۶۸ ش ، پیشگفتار ص هفتاد و سه ، هفتاد و چهار).
در نوجوانی ، سرودن شعر را آغاز کرد. ابتدا اشعارش با تخلّص «سرمست » در روزنامه ها به چاپ می رسید، اما بعدها تخلّص «پژمان » را برگزید (همان ، پیشگفتار، ص چهل و چهار، هفتاد و پنج ). او در مدرسه سن لوئی تهران به تحصیل پرداخت و به زبان فرانسه تسلط یافت . وی در آنجا همکلاس نیمایوشیج (متوفی ۱۳۳۸ ش ) و شاگرد نظام وفا (متوفی ۱۳۴۳ ش ) بود (همو، ۱۳۴۹، ص یز؛ محمدی ، ج ۲، ص ۳۸۴؛ مشیری ، ص ۱۲۴، ۱۲۷).
پس از فارغ التحصیلی ، در وزارت پست و تلگراف و تلفن استخدام شد و در همان دوران از محضر بدیع الزمان فروزانفر (متوفی ۱۳۴۹ ش ) نیز بهره مند گردید. سپس به انجمن ادبی حکیم نظامی ، به مدیریت وحید دستگردی (متوفی ۱۳۲۱ ش )، راه یافت و تجربه هایی اندوخت (حقیقت ، ذیل مادّه ). وی با شاعران و ادیبانی چون ایرج میرزا، ملک الشعرای بهار، مهدی سهیلی ، احمد بهمنیار و حبیب یغمایی دوستی و مصاحبت داشت (پژمان بختیاری ، ۱۳۴۹ ش ، ص ، یط ؛ همو، ۱۳۶۸ ش ، مقدمه باستانی پاریزی ، ص سی ـ سی و یک ). پژمان مدتی کارشناس برنامه های شعر رادیو، و نیز عضو شورای شعر و ترانه رادیو بود (نادرپور، ص ۱۱۱).
مضمون اشعار پژمان ،
بیشتر شِکوه و گلایه از زندگی است . او در شعر پیرو سبک قدما بود و در همه قالبهای کهن شعری ، آثاری بدیع با معانی و مفاهیم اجتماعی جدید به وجود آورد که از جمله شاهکارهای شعر معاصر است (خلخالی ، ج ۱، ص ۸۴). از میان قالبهای نوین ، او تنها سرودن چهارپاره را جایز می دانست (مشیری ، ص ۱۲۸). وی بیشتر غزلسرا بود و با وجود گرایش به سبک عراقی ، در غزلهایش ابیاتی به سبک هندی نیز وجود دارد (صبور، ص ۱۱۸؛ محمدی ، ج ۲، ص ۳۸۵). از دیگر ویژگیهای شعر پژمان ، توانایی او در پروردن داستانهای منظوم اخلاقی است .
به عقیده او شعرِ ارزشمند، لذتبخش و دارای جذبه روحی و آهنگ است ، ازینرو از نوپردازانی که هر سه جنبه را رعایت نمی کنند، انتقاد کرده است . به نظر او شکستن اوزان و حذف قوافی ــ که موسیقی شعر فارسی برآن بنا شده ــ صحیح نیست (پژمان بختیاری ، ۱۳۴۹ ش ، ص یز؛ صبور، ص ۱۱۷). پژمان از میان شاعران معاصر، اشعار امیری فیروزکوهی ، حمیدی شیرازی ، رهی معیری ، گلچین معانی و لطفعلی صورتگر را می پسندید (صبور، همانجا).
رحلت
او در ۲۹ تیر ۱۳۵۳ در تهران درگذشت (برقعی ، ج ۲، ص ۷۹۸؛ حقیقت ، همانجا).
آثار پژمان عبارت است از:
منظومه های زن بیچاره (تهران ، بی تا.)، سیه روز (تهران ۱۳۰۶ ش ) و محاکمه شاعر (تهران ۱۳۱۳ ش )؛
بهترین اشعار ، گزیده ای از اشعار کهن و معاصر فارسی (تهران ۱۳۱۳ ش )؛
تاریخ پست و تلگراف و تلفن (بی جا، تاریخ مقدمه ۱۳۲۶ ش )؛
مجموعه شعر خاشاک (تهران ۱۳۳۵ ش )؛
گردآوری دیوان ژاله قائم مقامی (تهران ، تاریخ مقدمه ۱۳۴۵ ش )؛
اندرز یک مادر (تهران ۱۳۴۷ ش )؛
داستان شعرا که در مجله تهران مصور چاپ شد (برقعی ، همانجا)؛
کویراندیشه (تهران ۱۳۴۹ ش )؛
به یادگار جشن هزارمین سال فردوسی (تهران ، بی تا.)؛
داستان زندگانی حافظ (تهران ، بی تا.)؛
اسکندرنامه نظامی گنجوی (بی جا، ۱۳۷۰ ش ).
پژمان برخی از منظومه های مشهور فارسی را نیز تصحیح و چاپ کرد ( رجوع کنید به حقیقت ، همانجا؛ مشار، ج ۲، ستون ۸۲۸ ـ۸۲۹). دیوان او هم با مقدمه باستانی پاریزی (۱۳۶۸ ش ) منتشر شده است .
برخی ترجمه های وی نیز عبارت است از:
آتالا و رِنِه از شاتوبریان ، چاپ شده در روزنامه شفق سرخ (اسحاق ، ج ۲، ص ۱۳۹)؛
گربه سیاه اثر ادگار آلن پو ؛ وفای زن (نام اصلی آن : آدولف ) اثر بنیامین کنستان دو ربک ؛
مادموازل اسکودری اثر هوفمان (مشار، همانجا).
علاوه بر اینها، دیگر مقالات تألیفی و ترجمه ای پژمان در مجلات مختلف از جمله آموزش و پرورش ، ارمغان ، نوبهار و وحید به چاپ رسیده است .
در برخی منابع ، از آثار منتشر نشده او نیز نام برده شده که عبارت است از:
سخنوران پارسی گوی ؛
گویش بختیاری ، پادشاهان ایران و
تاریخ منظوم اشکانیان (پژمان بختیاری ، ۱۳۶۸ ش ، مقدمه ناشر، ص بیست وهشت ).
منابع :
(۱) محمد اسحاق ، سخنوران نامی ایران در تاریخ معاصر ، ج ۱ و ۲، چاپ محمد اسماعیل رضوانی ، تهران ۱۳۷۱ ش ؛ (۲) محمدباقر برقعی ، سخنوران نامی معاصر ایران ، قم ۱۳۷۳ ش ؛ (۳) حسین پژمان بختیاری ، دیوان پژمان بختیاری ،تهران ۱۳۶۸ ش ؛ (۴) همو، کویراندیشه ،تهران ۱۳۴۹ ش ؛ (۵) عبدالرفیع حقیقت ، فرهنگ شاعران زبان پارسی از آغاز تا امروز ، تهران ۱۳۶۸ ش ؛ (۶) عبدالحمید خلخالی ، تذکره شعرای معاصر ایران ، تهران ۱۳۳۳ـ۱۳۳۷ش ؛ (۷) داریوش صبور، صدف : تذکره سخنوران روز ، تهران ۱۳۴۴ ش ؛ (۸) حسنعلی محمدی ، شعر معاصر ایران از بهار تا شهریار ، اراک ۱۳۷۵ ش ؛ (۹) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی ، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش ؛ (۱۰) فریدون مشیری ، «در ماه گذشته چه کتاب یا کتابهایی خوانده اید؟»، کلک ، ش ۴۲ (شهریور ۱۳۷۲)؛ (۱۱) نادر نادرپور، «به یاد پژمان »، سخن ، دوره ۲۴، ش ۱ (آذر و دی ۱۳۵۳).
عالم جامع و مؤلف شیعی قرن سیزدهم و چهاردهم . در ۱۲۷۳ در تهران به دنیا آمد. از آنجا که اصل وی از شهر نور بوده ، ابوالفضل نوری نیز خوانده شده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۸۸؛ همو، ۱۳۳۷ ش ، ستون ۳۳). برخی منابع (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۹، قسم ۱، ص ۴۷؛امین ، ج ۲، ص ۴۷۵) نام او را احمد ذکر کرده و ابوالفضل را که بدان مشهور است ، کنیه اش دانسته اند؛اما با توجه به اینکه فرزندش ، میرزا محمد ثقفی (در باره وی رجوع کنید به ادامه میرزاابوالفضل تهرانی ابوالقاسم سحاب ، تاریخ مدرسه عالی سپهسالار ، ( تهران ) ، ( بی تا. ) ، ص ۱۱۴ مقاله )، از این موضوع اظهار بی اطلاعی کرده و نیز از خود وی نقل شده که پدرش پیش از تولد او نامش را ابوالفضل تعیین کرده بوده است ، نمی توان آن را درست دانست (رجوع کنید به تهرانی ، مقدمه محدّث اُرمَوی ، ص له ـ لو).
پدر میرزاابوالفضل ، میرزاابوالقاسم تهرانی * ، از جهت انتساب به دایی خود، محمودخان کلانتر، به کلانتری شهرت یافت و فرزندش ، ابوالفضل ، به این نام نیز خوانده شده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۳۷ ش ؛امین ، همانجاها).
اساتید
میرزاابوالفضل در کودکی تحصیل علوم دینی را آغاز کرد. او نخست علوم و فنون مقدماتی را نزد پدر خود آموخت ، تا جایی که پیش از بلوغ ، آنها را کاملاً فراگرفته بود (تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص کح ، لج ـ لد)، آنگاه تحصیل فقه و اصول را در دوره سطح آغاز کرد و پس از آن دوره خارج را نزد سیدمحمد صادق طباطبایی و میرزا عبدالرحیم نهاوندی گذراند و به درجه اجتهاد رسید، فلسفه و عرفان را نیز از آقامحمدرضا قمشه ای و میرزاابوالحسن جلوه فراگرفت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، ج ۱، قسم ۱، ص ۵۴؛تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص کو، لد).
میرزاابوالفضل در ۱۳۰۰ رهسپار نجف شد و چندین ماه در آنجا ماند و در درس میرزا حبیب اللّه رشتی شرکت کرد، سپس به دعوت مرجع تقلید آن زمان ، میرزا محمدحسن شیرازی (میرزای شیرازی )، به سامرا رفت و در آنجا اقامت گزید و چند سال از درس فقه و اصول وی بهره برد و از نزدیکان او به شمار آمد. همچنین در آنجا رجال و دیگر علوم حدیثی را از میرزا حسین نوری آموخت و از محمدحسین کاظمینی (کاظمی ) اجازه روایت گرفت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۳۷ ش ، امین ؛تهرانی ، همانجاها؛حبیب آبادی ، ج ۶، ص ۲۰۴۳).
او در ۱۳۰۶ برای انجام مراسم حج به مکه رفت و در بازگشت مدتی در نجف اقامت کرد تا اینکه به دعوت گروهی از مردم به تهران بازگشت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۸۸ ؛امین ، همانجا؛تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص له ). منابع سال بازگشت وی را مختلف ذکر کرده اند ( رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۳۷ ش ؛حبیب آبادی ، همانجاها)، ولی فرزندش ، میرزامحمد ثقفی ، بازگشت او را در ۱۳۱۰ گفته است (تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص کو؛نیز رجوع کنید به همان ، ص له ).
میرزاابوالفضل پس از بازگشت به تهران ، مرجعیت و زعامت شرعی را به عهده گرفت ، به تدریس فقه و اصول و رجال و کلام پرداخت و نماز جماعت و مجلس وعظ و خطابه برپا داشت . او در ۱۳۱۲ مدرسه سپهسالار از بناهای میرزا حسین خان سپهسالار را افتتاح کرد، طلاب را در آن جای داد و در آن حلقه درس دایر کرد (امین ؛حبیب آبادی ، همانجاها؛تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص له ؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۴).
میرزاابوالفضل در ادبیات و سرودن اشعار عربی و فارسی توانا بود و هزاران بیت شعر از حفظ داشت ، تا جایی که سیدحیدر حِلّی ، از شاعران نامدار عراق ، هنگام رفتن به سامرا از هماوردی با او ناتوان شد و در مدح او قصیده ای سرود. سیدمحمدسعید حَبُّوبی از دیگر شاعران بنام نیز وی را ستوده است . او همچنین نثری شیوا داشت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، ج ۱، قسم ۱، ص ۵۳ ـ۵۴؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۳).
میرزاابوالفضل منطق ، فلسفه ، عرفان ، ریاضیات ، هیئت ، سیره و تاریخ نیز می دانست ، خوش محضر و دارای بیانی جذاب و حافظه ای قوی بود (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، ج ۱، قسم ۱، ص ۵۴؛امین ، همانجا؛نیزرجوع کنید به موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۶ـ۲۵۷). او در هشتم صفر ۱۳۱۶ بر اثر بیماری حصبه در تهران درگذشت و در حرم حضرت عبدالعظیم در کنار پدرش در مقبره ابوالفتوح رازی به خاک سپرده شد (مدرس تبریزی ، ج ۵، ص ۷۳؛حبیب آبادی ، ج ۶، ص ۲۰۴۴؛شریف رازی ، اختران فروزان ، ص ۲۲۲ـ ۲۲۳). برخی (قمی ، ج ۱، ص ۱۳۹؛امین ، همانجا) درگذشت او را ۱۳۱۷ و مدفن او را قبرستان وادی السلام نجف ذکر کرده اند که درست نیست (تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص کو).
آثار
میرزاابوالفضل آثار فراوانی داشته که بیشتر آنها به دست ما نرسیده است (رجوع کنید به همان ، مقدمه محدّث ارموی ، ص ز).
برخی از آثار او عبارت اند از:
۱) دیوان اشعار مشتمل بر قصاید و غزلیات عربی و فارسی در موضوعات مختلف از جمله مدح معصومین علیهم السلام . اشعار عربی این اثر به اهتمام سیدجلال الدین محدّث ارموی و با مقدمه طولانی وی در ۱۳۶۹ (یا ۱۳۷۰) در تهران به چاپ رسیده است (حبیب آبادی ، همانجا؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۵ـ۲۵۶؛نیزرجوع کنید به تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص قح )؛
۲) شفاء الصُدور فی شرح زیاره العاشور که استاد وی ، میرزای شیرازی ، نیز بر آن تقریظ نوشته و از بهترین شرحهاوترجمه های فارسی زیارت عاشورا به شمار آمده است . تألیف آن در ۱۳۰۹ به پایان رسید و اولین بار در ۱۳۱۰ در بمبئی چاپ شد. سپس در ۱۴۰۷، با تحقیق سیدعلی موحد ابطحی در دو جلد در قم و در ۱۳۷۶ ش با تصحیح و تعلیق سیدابراهیم شبیری زنجانی در یک جلد در تهران به چاپ رسید (امین ، همانجا؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۶)؛
۳) الاءصابه فی مَن أجمعت علیه العصابه ، شرح منظوم ارجوزه هفده بیتی سیدمهدی بحرالعلوم در علم رجال در باره اصحاب اجماع به عربی . این شرح که مشتمل بر ۳۶۸ بیت است در ۱۳۰۴ در سامرا به پایان رسید. نسخه خطی آن در کتابخانه مجلس شورای اسلامی موجود است (شریف رازی ، اختران فروزان ، ص ۲۲۳؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۴)؛
۴) تمیمه المحدّث (یا تمیمه الحدیث ) منظومه ای به عربی در علم درایه ؛
۵) صَدْحُ الحَمامه فی احوال الوالد العلاّ مه در شرح زندگانی پدرش و نیز قسمتهایی از زندگانی خود او به عربی ؛
۶) قلائد الدرر فی نظم اللؤلؤ المنتثر که در آن کتاب الشافیه ابن حاجب را در علم صرف به نظم درآورده و برخی مطالب آن را رد کرده و مطالبی نیز به آن افزوده است . تألیف این اثر که بالغ بر شش هزار بیت است ، پیش از چهارده سالگی وی آغاز شده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، ج ۱، قسم ۱، ص ۵۴؛تهرانی ، مقدمه محدّث ارموی ، ص لد؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۵ـ ۲۵۶)؛
۷) تنقیح المقاله فی تحقیق الدلاله ، رساله ای به عربی در بحث دلالات منطق و اصول فقه است و با اینکه حجم زیادی دارد، به اتمام نرسیده است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۲۶، ص ۲۳۹؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۵)؛
۸) حاشیه الاسفار که تعلیقات او بر الاسفار الاربعه ملاصدرا و به عربی است ؛
۹) الرساله العشقیه در بیان مسئله ای عرفانی و به عربی است ؛
۱۰) مُنیه البصیر فی بیان کیفیه الغدیر به عربی ؛
۱۱) حاشیه فرائد الاصول ؛
۱۲) حاشیه المکاسب (تهرانی ، همانجا؛موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۵ـ ۲۵۷٫ برای آگاهی از سایر آثار وی رجوع کنید به موسوعه ، ج ۲، ص ۲۵۴ـ۲۵۷).
فرزند
فرزند میرزاابوالفضل ، میرزامحمد ثقفی ، از علما و فضلای معاصر بوده است . او در جمادی الا´خره ۱۳۱۳ در تهران به دنیا آمد و از کودکی تحصیل علوم دینی را آغاز کرد و پس از گذراندن دوره مقدماتی ، سطوح عالی فقه و اصول را نزد آقامیرزا کوچک ساوجی و شیخ آقابزرگ ساوجی آموخت . در ۱۳۴۱ به قم رفت و حدود هفت سال در آنجا ماند و در درس خارج فقه و اصول شیخ عبدالکریم حائری یزدی شرکت کرد و از او تصدیق اجتهاد گرفت . چندی نیز در درس فقه آقامحمدرضا اصفهانی مسجدشاهی حاضر شد. او همچنین فلسفه و کلام را از سیدابوالحسن رفیعی قزوینی فراگرفت (شریف رازی ، گنجینه دانشمندان ، ج ۴، ص ۴۱۲ـ۴۱۳).
ثقفی سپس به تهران بازگشت و در مسجد پامنار به تبلیغ و اقامه جماعت و تألیف و تدریس پرداخت . او نیز مانند پدرش طبع شعر و ذوق غزل سرایی داشت . روان جاوید در تفسیر قرآن که در پنج جلد به چاپ رسیده است و غرر العوائد ، شرح و حاشیه بر دررالفوائد شیخ عبدالکریم حائری یزدی از جمله آثار اوست (شریف رازی ، همانجا؛همو، اختران فروزان ، ص ۲۲۳ـ ۲۲۴). ثقفی در مرداد ۱۳۶۴ درگذشت («به یاد عالم بارع آیت اللّه حاج میرزامحمد ثقفی تهرانی »، ص ۳۴).
منابع :
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛ (۲) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۱: نقباء البشر فی القرن الرابع عشر ، مشهد ۱۴۰۴؛ (۳) همو، مصفی المقال فی مصنفی علم الرجال ، چاپ احمد منزوی ، تهران ۱۳۳۷ ش ؛ (۴) امین ؛ (۵) «به یاد عالم بارع آیت اللّه حاج میرزامحمد ثقفی تهرانی »، کیهان فرهنگی ، سال ۲، ش ۵ (مرداد ۱۳۶۴)؛ (۶) ابوالفضل بن ابوالقاسم تهرانی ، دیوان ، چاپ جلال الدین محدّث ارموی ، ( تهران ) ۱۳۶۹؛ (۷) محمدعلی حبیب آبادی ، مکارم الا´ثار در احوال رجال دو قرن ۱۳ و ۱۴ هجری ، ج ۶، اصفهان ۱۳۶۴ ش ؛ (۸) محمد شریف رازی ، اختران فروزان ری و طهران ، یا، تذکره المقابر فی احوال المفاخر ، قم : مکتبه الزهراء، ( بی تا. ) ؛ (۹) همو، گنجینه دانشمندان ، ج ۴، تهران ۱۳۵۳ ش ؛ (۱۰) عباس قمی ، کتاب الکنی و الالقاب ، صیدا ۱۳۵۷ـ ۱۳۵۸، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛ (۱۱) مدرس تبریزی ؛ (۱۲) موسوعه مؤلفی الامامیه ، قم : مجمع الفکر الاسلامی ، ۱۳۷۸ ش .
محمدیوسف فرزند باباجان بیگ ، مترجم ، تاریخنگار، شاعر و خوشنویس سده سیزدهم . در ۱۲۷۴ ش / ۱۸۵۸ در روستای «بدرخان » از حوالی شهر خیوه به دنیا آمد و در ۱۳۰۲ ش / ۱۹۲۳ در خوارزم وفات یافت ( د. ازبکستان ، ج ۲، ص ۲۴؛ د. تاجیکی ، ج ۱، ص ۳۴۹). پدر بیانی ، نوه «التوآذرخان »، خان خوارزم (۱۲۱۹ـ۱۲۲۱/ ۱۸۰۴ـ ۱۸۰۶) بود (بیانی خوارزمی ، ۱۹۹۱، ص ۱۸۴؛ د. ازبکستان ، همانجا).
وی پس از دبیرستان ، در مدرسه های عالی به تحصیل تاریخ ، ادبیات و پزشکی پرداخت و در انواع خط بخصوص ثلث ، کوفی ، ریحانی و شکسته مهارت یافت . آثاری از خط وی در کتابخانه ها در دست است . بیانی به شاعری نیز پرداخت و در گونه های سنتی شعر ترکی و فارسی طبع آزمایی کرد؛ دو نسخه دستنویس از دیوان اشعار او (به شماره های ۱۱۲۰، ۶ر۶۶۶۶) در پژوهشگاه خاورشناسی «بیرونی » تاشکند موجود است ( > فرهنگستان علوم ازبکستان < ، ج ۷، ص ۲۰۷ـ ۲۰۸).
شعرهای فارسی او در خلال آثار منثورش ، در جُنگها و بیاضها، از جمله در گنجینه دستنویسهای «میرزایف » در فرهنگستان علوم تاجیکستان (نسخه های خطی ش ۲۳۳۳، ۱۸۵۳، ۶۷۵) نقل شده است ( > فرهنگستان علوم تاجیکستان < ، ج ۵، ص ۲۰، ۱۱۰، ۱۷۹). وی موسیقی شناس و موسیقیدان هم بود، بویژه سازهای تنبور و کمانچه را خوب می نواخت ( د.ازبکستان ، همانجا).
به گفته ای ، منصبی در دربار نداشت (بیانی خوارزمی ، ۱۹۶۲، ص ۳)، ولی به قولی دیگر، از مقربان دربار و دیوان بیگی بود ( > مشرق زمین بوستان حکمت < ، ص ۳۵۸). بیانی ، که از مردان روشنفکر زمان خود بود،
دو اثر مهم دارد که عبارت است از:
شجره خوارزمشاهی (۱۳۲۹ـ۱۳۳۲/ ۱۹۱۱ـ۱۹۱۴)، درباره سرزمین خوارزم از زمان استیلای مغول تا ابتدای سده بیستم که دو نسخه خطی از آن در فرهنگستان علوم ازبکستان (شماره های ۲۷۴ و ۹۵۹۶) نگهداری می شود و متن مختصرش چاپ و نشر شده است ؛
تاریخ خوارزم که در تکمیل وقایع کتاب نخست نوشته شده و هشت باب (از شانزده باب ) آن اکنون در دست نیست (بیانی خوارزمی ،۱۹۹۱، ص ۱۷۸؛ د. ازبکستان ، همانجا).
بخش عمده آثار بیانی را ترجمه تشکیل داده است .
در ۱۳۱۹/۱۹۰۱ کتاب صحایف الاخبار درویش احمد رااز عربی به ترکی و
در ۱۳۳۴/۱۹۱۵ شیبانی نامه کمال الدین بناییِ هروی * را از فارسی به ترکی برگرداند.
از ترجمه های ارزنده او تاریخ طبری است که بر پایه تحریر فارسی بلعمی به ترکی صورت گرفته است ( د. ازبکستان ؛ د. تاجیکی ، همانجاها).
راجع به روزگار و آثار بیانی و بویژه خدماتش در تاریخنگاری ، به کتابی با نام آثار تاریخی مؤنس ، آگهی وبیانی ، که به قلم دکتر منیروف ، در ۱۳۳۹ ش /۱۹۶۰ در تاشکند منتشر شده است ( د.ازبکستان ، همانجا)، می توان مراجعه کرد.
منابع :
(۱) Akademii nauk Tadz §ikeska ¦y, Katala ¦g Va ¦sta ¦c §nikh ruka ¦pisey Akademii nauk Tadz §ikska ¦y SSR, vol.5, ed. A. M. Mirzoeva and A. E. Bertelsa, Dushanbe 1974; (۲) Akademii nauk Uzbekska ¦y, Sa ¦branie va ¦sta ¦c §nikh ruka ¦pisey Akademii nauk Uzbekska ¦y SSR, vol.7, ed. A. Yrunbaeva and L. M. Epifanovoy, Tashkent 1964; (۳) Mohammad Yusu ¦f Baya ¦n ¦âKha ¦razm ¦â, Ghazallar, ed. S. Ghan ¦âyewa ¦, Tashkent 1962; (۴) idem, Shajara-ye Kha ¦razmsha ¦h i ¦, ed. Nus ¤rat Alla ¦h Jum ـ ayuf and Ik ¤bala ¦y Az ¦âza ¦wa, Tashkent 1991; (۵) Ensiklopediya ¦yi Sa ¦vetii Ta ¦jik , vol. I, Dushanbe 1978; (۶) Mashrik ¤zamin-h ¤ikmat bu ¦sta ¦ni , trans. and compiled by H amidjan Hamidi and Mahmud Hasani , Tashkent 1997; (۷) Uzbek Savet Ensiklopediyasi, Tashkent 1971-1980.
تبریزی خویی ، ملامهرعلی ، متخلص به فدوی ، شاعر و غدیریّه سرای قرن سیزدهم . سال تولد او بدرستی معلوم نیست ولی از تصریح فرهادمیرزا (ص ۷۰) به اینکه در ۱۲۶۲ به سن هشتادسالگی از دنیا رفته ، پیداست که سال تولد او حدود ۱۱۸۲ بوده است .
در زادگاه او نیز به سبب اشتهارش به زنوزی و خویی اختلاف هست (ریاحی ، ص ۲۲۵؛ صدرایی خویی ، ص ۹، ۱۴، که او را متولد زنوز و پرورش یافته در خوی دانسته است ). ملامهرعلی تحصیلات ابتدایی را در خوی به انجام رسانید، سپس برای ادامه تحصیل به عراق و خراسان و اصفهان سفر کرد و بسیاری از علوم را فراگرفت .
او به نجوم علاقه ای وافر داشت و خطاطی هم می کرد. در اواخر عمر به تبریز رفت و بدین سبب به ادیب تبریزی نیز شهرت یافت (مدرس تبریزی ، ج ۴، ص ۳۱۱، به نقل از بحرالعلوم ِ میرزاحسن زنوزی تذکره نگار معاصر ملامهرعلی خویی ؛ قاضی طباطبائی ، ص ۲۷؛ ریاحی ؛ فرهادمیرزا قاجار، همانجاها). وی مدتی نیز در مرند ساکن بود و تأسیس مدرسه ای را در آن شهر به او نسبت می دهند (صدرایی خویی ، ص ۱۵).
نادرمیرزا قاجار (متوفی ۱۳۰۳) در گزارش تحصیل خود در صرف و نحو و لغت نزد ملامهرعلی از او با عنوان «دبیری کهنه ادیب … با قدی خمیده » یاد کرده است (ص ۳۸۲ـ ۳۸۳). زنوزی نیز او را با اوصافی چون حکیم ، منجم ، عالم و عارف وصف کرده است (مدرس تبریزی ، همانجا).
معیشت ملامهرعلی با پریشانی و عسرت توأم بود (رجوع کنید به فرهادمیرزا قاجار، همانجا). چون از وی رفتار خلاف عرف سر می زد، بعضی او را به ملامتیگری منسوب داشته اند. جمعی دیگر نیز از او کشف و کرامت نقل کرده اند (قاضی طباطبائی ، ص ۲۸ـ ۲۹). ملامهرعلی ــ که به علت فقر و مسکنت ، به رغم میل خود، بیشتر عمرش را در تجرد گذراند ــ در اواخر عمر ازدواج کرد و پسری به نام فضلعلی از خود بجا گذاشت که خاندان فضلی در تبریز از اعقاب او هستند (ریاحی ، ص ۲۲۶؛ فرهادمیرزا قاجار، ص ۸۲؛ قاضی طباطبائی ، ص ۳۰). وی در ۱۲۶۲ در تبریز از دنیا رفت (فرهادمیرزا قاجار، ص ۷۰؛ریاحی ، ص ۲۵۵).
عمده شهرت ملامهرعلی فدوی خویی به سبب قصیده مدحیّه یا غدیریّه اوست ، با مطلع :
ه’ا علیٌّ بشرٌ کیف بشر؟
ربُّهُ فیه تجلّی ‘ و ظهر
(فرهادمیرزا قاجار، همانجا؛ برای روایت رؤیای ملامهرعلی پس از انشای این قصیده و به خواب دیدن پیامبر و علی علیهما السلام رجوع کنید به تبریزی خیابانی ، ص ۱۲۸).
مقبولیت و رواج عام بیت بدیع و زیبای فوق که بسی مشهورتر از شاعر آن است باعث شده تا بعضی تذکره نویسان گمان برند که ملامهرعلی این بیت معروف را تضمین کرده و مطلع قصیده خود قرار داده است .
قصیده مزبور بین سالهای ۱۲۱۶ـ۱۲۴۰ سرود شده و ابیات آن نیز به اختلاف بین بیست تا چهل بیت با تقدم و تأخر بسیار گزارش شده است (صدرایی خویی ، ص ۲۸ـ ۲۹). فرهادمیرزا در زنبیل ، ضمن نقل اشعار و شرح حال جامعی از فدوی (ص ۷۰ـ ۸۸) که معاصر او بوده ، قصیده مزبور را در بیست ونه بیت نقل کرده است (ص ۷۰ ـ۷۲). ترجمه فارسی منظومی نیز از این قصیده ، با همان وزن و قافیه ، از میرزامحمدرضا بصیرت شیرازی در دست است که در آن چهل بیت نقل و ترجمه شده است (صدرایی خویی ، ص ۳۱ـ ۳۶).
قصیده غدیریّه از زمان سروده شدن موردتوجه و اقبال فضلا و شعرا و مخصوصاً اهل منبر واقع شد، به طوری که گذشته از ترجمه منظوم یاد شده ، چهار تخمیس و یک تضمین از آن سروده شد (برای تفصیل در این باره رجوع کنید به همان ، ص ۳۸ـ۶۱).
ملامهرعلی به سه زبان ترکی ، فارسی و عربی شعر می سرود و تخلص او در فارسی و ترکی «فدوی » بود (فرهادمیرزا قاجار، ص ۷۰؛ قس هدایت ، ج ۲، بخش ۲، ص ۹۵۱، که تخلص او را با نامش خلط کرده و «مهری » ضبط کرده است ). همچنین وی قصیده لطیف و کوتاهی در هجده بیت به فارسی و درمنقبت پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله وسلم با این مطلع دارد: «لا» استعاره ای زجلال محمد است / «الاّ» کنایه ای ز جمال محمد است (فرهادمیرزا قاجار، ص ۷۳ـ۷۴). گذشته از این دو قصیده ، اشعار فارسی و عربی وی از استحکام و بلاغت چندانی برخوردار نیست .
بویژه اشعار عربی او دارای سکته های ناخوش و اغلاط ادبی است (در باره شعر فارسی و عربی خویی رجوع کنید به قاضی طباطبائی ، ص ۳۰ـ۳۱). در عوض اشعار ترکی او را به سبب احتوای بر معانی لطیف عاشقانه و نیز بیان موضوعات حکْمی و فلسفی عالی شمرده اند (همان ، ص ۳۱).
وی قصاید و مراسلاتی به عربی در مدح میرزا عیسی و پسرش میرزاابوالقاسم قائم مقام فراهانی دارد که در آنها مداحی را شعار خود کرده و برای طلب وظیفه و وجه معاش شرحی از وضع نابسامان و فقر و تجرد خود آورده است . زبان وی در این قطعات تند، هجوآمیز و رکیک است (فرهادمیرزا قاجار، ص ۷۵ـ ۷۸، ۸۵ ـ ۸۷).
ملامهرعلی زمانی نیز به سبب شعری دوپهلو و طنزآمیز که برای میرزاابوالقاسم شیخ الاسلام تبریزی (متوفی ۱۲۷۹) گفته بود، مورد بی مهری او واقع شد (قاضی طباطبائی ، ص ۲۸). وی قصیده ای تاریخی نیز در مدح حسینقلی خان دُنبلی ، حاکم وقت خوی ، در ۹۲ بیت سروده که در آن از بی وفایی دنیا شکایت کرده است (برای قصیده مزبور رجوع کنید به ریاحی ، ص ۵۷۲ ـ ۵۷۵).
از ملامهرعلی دیوانی بجا نمانده و تنها اشعاری پراکنده به فارسی و عربی و ترکی و مادّه تاریخهایی به عربی در تذکره ها از او نقل شده است (برای اشعار رجوع کنید به فرهادمیرزا قاجار، ص ۷۰ـ ۸۸؛ ریاحی ، ص ۲۲۵ـ۲۲۷؛ صدرایی خویی ، ص ۱۹ـ ۲۵؛ قس آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۳، ص ۸۱۶ ، ۱۱۳۶، که با اشتباه و تکرار از دیوان فدوی زنوزی خویی و دیوان مهر خویی نام برده است ؛ برای مادّه تاریخهای خویی رجوع کنید به نخجوانی ، ص ۳۰، ۳۱۳).
منابع :
(۱) آقابزرگ طهرانی ؛ (۲) علی تبریزی خیابانی ، کتاب علماء معاصرین ، چاپ سنگی تهران ۱۳۶۶؛ (۳) محمدامین ریاحی ، تاریخ خوی ، تهران ۱۳۷۲ش ؛ (۴) علی صدرایی خویی ، ولایت نامه «غدیریّه » ، قم ۱۳۷۶ش ؛ (۵) فرهادمیرزا قاجار، زنبیل ، چاپ محمد رمضانی ، تهران ۱۳۶۷ ش ؛ (۶) حسن قاضی طباطبائی ، «ملامهرعلی تبریزی »، نشریه دانشکده ادبیات تبریز ، سال ۱، ش ۵ (مرداد ۱۳۲۷)؛ (۷) مدرس تبریزی ؛ (۸) نادرمیرزا قاجار، تاریخ و جغرافی دارالسلطنه تبریز ، چاپ غلامرضا طباطبائی مجد، تبریز ۱۳۷۳ ش ؛ (۹) حسین نخجوانی ، مواد التواریخ ، تهران ۱۳۴۳ش ؛ (۱۰) رضاقلی بن محمدهادی هدایت ، مجمع الفصحا ، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ ۱۳۴۰ ش .
میرزامحمدطاهر یا طاهر مستوفی کاشانی ملقّب به بصیرالملک ، مستوفی و ادیب عهد ناصری . در ۱۲۴۹ در کاشان متولد شد و چهارمین فرزند میرزا احمد ادیب شیبانی ، از فضلای آن شهر بود (شیبانی ، ص ۲۵۱). کودکی و نوجوانی خود را در کاشان گذراند و بعد به تهران آمد. سپس برای ادامه تحصیل رهسپار کربلا شد و تا مرحله اجتهاد تحصیل را ادامه داد (همانجا).
بصیرالملک پس از بازگشت به تهران ، به خدمات دولتی پرداخت و از آن پس تمام زندگی خود را در این راه گذراند. در اوایل عهد ناصری و در ۱۲۸۰، به مستوفیان دفتر استیفا پیوست و مقام مستوفی یافت (بصیرالملک شیبانی ، مقدمه افشار، ص پانزده ؛ بامداد، ج ۲، ص ۱۸۵) و گاه نیز ممیزی مالیات بعضی ولایات را بر عهده می گرفت (بصیرالملک شیبانی ، همانجا) چنانکه سالها استیفای سمنان و دامغان به عهده او بود (بامداد، همانجا). از ۱۲۹۵ به بعد، به رجال متنفذی چون امین السلطان ، مستوفی الممالک ، اقبال الدوله و بسیاری دیگر نزدیک شد (شیبانی ، همانجا؛ افشار، ص ۵۹۵) و همچنین مورد توجه شاه قرار گرفت و سالها ریاست و خزانه داری بیوت سلطنتی مانند کتابخانه ، اسلحه خانه و بلورخانه را به عهده داشت (شیبانی ، همانجا).
در ۱۳۱۰، در امور خالصجات مباشر میرزامحمدخان اقبال الدوله وزیر خالصجات شد و در همان سال به بصیرالملک ملقب گردید (همانجا). اما صدیق الممالک شیبانی نوشته است که وی این لقب را همراه نشان تمثال همایونی در ۱۳۱۳ گرفته است ، و این در حالی است که زیر تصویری که در ۱۳۰۶ گرفته شده لقب بصیرالملک مندرج است (بصیرالملک شیبانی ، مقدمه افشار، ص شانزده ).
بصیرالملک عمری را در استیفا گذراند و از مستوفیان مورد توجه شاه و مردی مذهبی و پایبند به مراسم دینی (افشار، همانجا) و در زمره مستوفیانی بود «که در دفترخانه مبارکه خدمت مخصوص ندارد» (اعتمادالسلطنه ، ص ۳۸۱). شهرت وی بیشتر مرهون فعالیتهای ادبی و تحقیقی اوست .
از وی سه اثر باقی مانده است :
۱) کشف الابیات مثنوی مولوی که آن را با شیوه و نظم خاصی تهیه کرده و تا آن زمان بی سابقه بوده است (شیبانی ، ص ۲۵۱). این اثر به ضمیمه مثنوی در ۱۲۹۹ (مشار، ج ۴، ستون ۴۰۷۲؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۱۸، ص ۷) و به سرمایه محمد رحیم خان علاءالدوله منتشر شد (محبوبی اردکانی ، ص ۴۶۹) و به مثنوی علاءالدوله شهرت یافت (بامداد، همانجا؛ مشار، همانجا). در ۱۳۱۵، بصیرالملک همین اثر را در قطعی کوچکتر تنظیم کرد و به چاپ رسانید که به مثنوی بصیرالملک معروف شد (بامداد، همانجا)؛
۲) کشف الا´یات فارسی و ترجمه ای از قرآن (آقابزرگ طهرانی ، ج ۱۸، ص ۵، ۷؛ شیبانی ، همانجا) که پس از انتشار با عنوان قرآن بصیرالملکی سالها معروف و مورد توجه و استقبال بوده است (افشار،همانجا)؛
۳) یک دوره یادداشتهای روزانه درباره وقایع سالهای ۱۳۰۱ـ۱۳۰۶٫ نسخه اصلی آن نزد حسین ثقفی اعزاز و عکس آن در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران است . این اثر با عنوان روزنامه خاطرات بصیرالملک شیبانی به کوشش ایرج افشار و رسول دریاگشت در ۱۳۷۴ ش در تهران به چاپ رسیده است . این یادداشتها مکمّل خاطرات اعتمادالسلطنه و حاوی اطلاعات ارزنده ای از زندگی روزمرّه مردم از جمله خورد و خوراک و نحوه وقت گذرانی و تفنن ، مناسبات خانوادگی و سطح عمومی زندگی است ؛ همچنین اطلاعاتی در باب دیوان استیفا و مستوفیان ، جغرافیای شهری ، کتابخانه و گنجینه سلطنتی دارد (شیبانی ، ص ۲۵۲ـ۲۵۶؛ افشار، ص ۵۹۵ ـ ۶۱۳) که مؤلف خود شاهد این رخدادها بوده است . این خاطرات از نظر اطلاعات رجالی و سرگذشت سرشناسان و حتی مردمان ناشناخته منبع ارزشمندی است (بصیرالملک شیبانی ، مقدمه افشار، ص سی ـ سی و یک ).
بصیرالملک در۱۳۳۰ درگذشت و در صفاییه شهر ری ، در آرامگاهی که خود احداث کرده بود، به خاک سپرده شد (شیبانی ، ص ۷۸). از دو ازدواج بصیرالملک شش پسر و یک دختر باقی ماند (همانجا). فرزندان او اغلب در دستگاه دولتی صاحب مقام و نفوذ بودند، از جمله میرزاخلیل شیبانی محاسب الوزاره ، از کارمندان عالیرتبه وزارت پست و تلگراف (همان ، ص ۹۶)؛ میرزا سعید شیبانی معدل الدوله ، معاون وزارت جنگ ، وکیل قائن و سیستان و نایب رئیس مجلس و پیشکار مالیه آذربایجان (همان ، ص ۸۵؛ بصیرالملک شیبانی ، مقدمه افشار، ص هفده )؛ میرزا حسین شیبانی ، معاون وزارت فوائد عامه ، که نخست لقب سهام السلطنه داشت و پس از فوت پدرش ، به لقب او، بصیرالملک خوانده شد (شیبانی ، ص ۹۰ـ۹۱؛ و اشاره بزرگ امید به شرکت بصیرالملک شیبانی در مزایده تحدید تریاک در ۱۳۳۵، به «بصیرالملک پسر» است ، ص ۲۶۸)؛ میرزا منصور شیبانی ، مستوفی سمنان و دامغان و وکیل قائن و سیستان ، که لقب وی را معدل الدوله ذکر کرده اند (بامداد، همانجا؛ علوی ، ص ۱۱۱)، حال آنکه معدل الدوله لقب فرزند دیگر بصیرالملک ، میرزا سعید است (بصیرالملک شیبانی ، مقدمه افشار، همانجا؛ مستوفی ، ج ۱، ص ۲۶۱، حاشیه ؛ شیبانی ، ص ۸۵). پسران دیگر او محمود محاسب الممالک معاون و کفیل وزیر پست و تلگراف (بصیرالملک شیبانی ، مقدمه افشار، ص هجده ) و عبدالله شیبانی ، رئیس تلگرافخانه قوچان ، بودند (شیبانی ، ص ۷۸؛ معصوم علیشاه ، ج ۳، ص ۶۶۶؛ بصیرالملک شیبانی ، مقدمه افشار، ص هفده ). نیز رجوع کنید به شیبانی * ، خاندان .
منابع :
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛ (۲) محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه ، المآثر والا´ثار ، در چهل سال تاریخ ایران ، چاپ ایرج افشار، ج ۱، تهران ۱۳۶۳ ش ؛ (۳) ایرج افشار، «خاطرات یک مستوفی »، آینده ، سال ۱۲، ش ۹ـ۱۰ (آذر ـ دی ۱۳۶۵)؛مهدی بامداد،شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛ابوالحسن بزرگ امید، از ماست که برماست ، تهران ۱۳۳۵ ش ؛محمدطاهربن احمد بصیرالملک شیبانی ، روزنامه خاطرات بصیرالملک شیبانی ، چاپ ایرج افشار و محمدرسول دریاگشت ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛رحمت الله شیبانی ، خاندان شیبانی ، تهران ۱۳۷۱ ش ؛ابوالحسن علوی ، رجال عصر مشروطیت ، چاپ حبیب یغمائی و ایرج افشار، تهران ۱۳۶۳ ش ؛حسین محبوبی اردکانی ، تعلیقات حسین محبوبی اردکانی بر المآثر و الا´ثار در چهل سال تاریخ ایران ، چاپ ایرج افشار، ج ۲، تهران ۱۳۶۸ ش ؛عبدالله مستوفی ، شرح زندگانی من ، یا، تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه ، تهران ۱۳۶۰ ش ؛خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران ۱۳۵۰ـ۱۳۵۵ ش ؛محمدمعصوم بن زین العابدین معصوم علیشاه ، طرائق الحقایق ، چاپ محمدجعفر محجوب ، تهران ۱۳۳۹ـ۱۳۴۵ ش .
فرزند میرزا مصطفی (وکیل لشکر) تفرشی ، دولتمرد، ادیب و مؤلف عصر قاجار. در ۱۲۷۹ در تهران متولد شد و در ۱۳۲۰ ش ، در ۸۲ سالگی ، همانجا درگذشت . در تهران تحصیل کرد و به گفته خود او در مثنوی خیرالکلام ، درس صرف و نحو، فقه و اصول ، تفسیر و حکمت ، و ریاضی و نجوم خواند (ص ۳۷) و از حاج میرزا حسین نوری و شیخ محمدحسین کاظمینی اجازه روایت گرفت (مدرّس تبریزی ، ج ۵، ص ۱۲۰).
او در وزارت امورخارجه خدمت می کرد و پس از فوت همکارش ، میرزا محمّد ابراهیم «بدایع نگار * »، به همین لقب خوانده شد (۱۳۰۰) و مدارج اداری را تا سمت نیابت وزارت خارجه طی کرد (بامداد، ج ۶، ص ۲۷۳). در کنار وظایف اداری به تحقیق و تألیف مشغول بود و
از جمله آثاری که از او به چاپ رسیده اینهاست :
بدایع الانوار فی احوال سابع الائمه الاطهار ، کتابی تحقیقی در زندگی امام موسی کاظم علیه السلام ، نخستین و مفصّلترین اثر وی در ۲۳ سالگی و مورد تصدیق مراجع شیعی ، از جمله میرزا محمدحسن شیرازی * ؛
بدایع الاحکام فی فقه الاسلام ، در فقه همراه با بدایع المهدویّه و افتضاح الکافرین در یک مجلد و بدایع الاسرار در کلیّات حکمت و کلام به زبان ساده ، که صاحب الذریعه (ج ۳، ص ۶۲) آن را ترجمه اخبار روایت شده از معصومان علیهم السلام به فارسی معرفی کرده ، و پیداست که کتاب را شخصاً ندیده است .
بعلاوه ، باید این کتابها و رساله های او را نیز ذکر کرد:
بدایع العروض ؛
بدایع الموالید ؛
بدایع الحکمه ؛
بدایع الانساب فی مدفن الاطیاب ؛
بدایع البیان فی جامع القرآن ؛
مختصر جغرافی دنیا .
سه اثر اخیر در یک مجلد گرد آمده و در پایان آن عنوان آثار چاپ نشده بدایع نگار، بدین شرح آمده است : ریاض المنجمین ، بدیعیّه ، شرح الفیّه ابن مالک ، شرح تهذیب المنطق تفتازانی ، بدایع الحساب به پارسی و منتخب از خلاصه شیخ بهایی . نیز کتابی به نام کفایه العرفان در اصول عقاید، به خط محمدحسن طالقانی ، مکتوب در ۱۳۰۳، که در بخش نسخه های خطّی کتابخانه ملّی ایران (ش ۴۲۰) محفوظ است .
بدایع نگار شعر نیز می سرود و نخست «مُخْلص » تخلّص می کرد (رجوع کنید به بدایع الاسرار ، بدایع الاحکام و بدایع الوصول )، اما پس از ورود به عالم عرفان ، تخلّص «لاهوتی » را برگزید. او یک مثنوی قریب به شش هزاربیت موسوم به خیرالکلام (تاریخ اتمام : ۱۳۴۰) دارد که در ۱۳۲۲ ش به چاپ رسیده ، و در مقدمه آن به دیوان اشعار خود، مشتمل بر ده هزار بیت قصیده و غزل ، اشاره کرده است .
از ملاحظه آثار او، چون بدایع الانوار ، بدایع الاسرار ، بدایع الانساب و بدایع البیان به نظر می رسد که به مراجع و منابع متقنی دسترسی داشته و مطالب را با دید انتقادی و گاه با نظر اجتهادی بیان کرده است . از جمله در بدایع البیان به جعل اخبار از جانب «غلاه روافض » پس از رحلت امام حسن عسکری ، علیه السلام و درج آن در کتب اثنی عشریّه و نشر آن در عصر صفوی اشاره دارد (ص ۳۰). شیوه او در نگارش ، خلاصه نویسی و زبده چینی ، نثر او ساده و مفهوم ، نوشته هایش کم حجم و غالباً برای محصّلان و متعلّمان مفید است ، اما در شعر پایه و مایه ای ندارد.
منابع :
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛ (۲) مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛ (۳) مهدی بن مصطفی بدایع نگار لاهوتی ، بدایع الاسرار ، چاپ سنگی تهران ۱۳۳۲؛ (۴) همو، بدایع البیان فی جامع القرآن ، تهران ۱۳۵۹؛ (۵) همو، بدایع الوصول الی علم الاصول ، چاپ سنگی تهران ۱۳۲۴؛ (۶) همو، خیرالکلام ، تهران ۱۳۲۲ ش ؛ (۷) احمدبن محمد طوسی ، سماع و فتوّت ، چاپ احمد مجاهد، تهران ۱۳۶۰ ش ، ص ۶؛ (۸) محمود مدبری ، فرهنگ کتابهای فارسی : از قرن چهارم تا ۱۳۰۰ ه .ش . ، تهران ۱۳۶۴ ش ، ذیل «معاد»؛ (۹) محمدعلی مدرّس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛ (۱۰) خانبابامشار، مؤلّفین کتب چاپی فارسی و عربی از آغاز چاپ تاکنون ، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش ، ج ۶، ستون ۴۳۰ـ۴۳۲٫
نویسنده و شاعر قرن چهاردهم . در ۱۲۹۶ متولد شد و در ۲۳ ذیقعده ۱۳۴۳ در مشهد درگذشت و در دارالضیافه آستانه ، به خاک سپرده شد. او فرزند ملا داوود معروف به ملاباشی (متوفی ح ۱۳۲۵) و رئیس فوائد عامه خراسان (بدایع نگار، ۱۳۳۶، ص ۱) و راتبه خوار (مستمری بگیر) آستان قدس رضوی بود و از آنجا بدایع نگارِ آستان قدس رضوی لقب گرفت (مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۲۳۹؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۱، ص ۵۳۴).
چندی ریاست معارف خراسان را به عهده داشت (مشار، ج ۴، ص ۸۵۴) و به گفته احمدی بیرجندی کفیل اداره معارف خراسان و سیستان بود (ص ۲۹۶). در ۱۳۳۸ در مشهد مجله ماهانه الکمال را تأسیس کرد که مطالب آن دینی و راجع به آیات قرآن و دین و اخلاق و گاهی اشعاری به اسم ادبیات بود (صدر هاشمی ، ج ۱، ص ۲۶۸). بیشتر مشترکان الکمال روحانیان و علما بودند و به همین سبب در پشت جلد آن محل مخصوصی برای عنوان مشترکان ، به دو زبان عربی و فارسی ، چاپ می شد (همان ، ج ۱، ص ۲۶۹).
از آثار اوست :
البدایع ،
دیوان شعر؛
المعانی والبیان ، به فارسی ، در علم بیان ؛
ازهارالربیع ، شرحی بر بدیعیّه پدرش ؛
بیان المعانی ، در علم معانی ؛
مفتاح الادب ، در ادبیات ؛
لباس التقوی ، ترجمه و نظم حدیث کساء از عربی به فارسی ؛
لزوم حجاب ؛
مثنوی همایون نامه ؛
ترجمه تاریخ تمدن اسلامی نوشته جرجی زیدان ؛
التنقیمات فی التوقیعات ؛
بدایع الاشعار فی شرح صنایع الاسحار ، شرحی بر قصیده رائیه یکصد بیتی از قوامی مُطَرَّزی گنجوی (متوفی ۵۷۶)، به نام صنایع الاسحار یا قوامیه که به نوشته مشار (ج ۴، ص ۸۵۴) در مدح قزل ارسلان سروده شده است . در این کتاب جمعاً ۱۰۹ صنعت بدیعی از خزانه الادب ، انوارالربیع ، مطوّل ، حدائق السحر و دیگر کتب قدما گردآوری (بدایع نگار، ۱۳۳۶، ص ۱۱۰)، و ذیل هر صنعت بدیعی ، شرح و تعریف و شواهد شعری فارسی و عربی آورده شده است . این کتاب جنبه درسی داشته و مؤلف آن را طبق برنامه وزارت معارف تألیف کرده است (همان ، ص ۱ـ۲)؛
تاریخ ادبی و اخلاقی مستخرج از شاهنامه ، مؤلف پس از مقدمه ، که به نثر مسجع است ، از داستان پادشاهان پیشدادی و کیانی ابیاتی برگزیده و پس از هر داستان ، معانی لغات دشوارِ آن ابیات را با عنوان «فرهنگ » شرح کرده و نتایج اخلاقی و فلسفی و حکمی و تاریخی آن را برشمرده و نکات بلاغی و فصاحت و ترسل آن را ذکر کرده است (ص ۲)؛
تاریخ منتظم احمدی ؛
عزمات خسرویه صدقات نیّریّه ، نامه آب زندگانی ، در تاریخچه لوله کشی مسجد گوهرشاد؛
مطلع الشموس ، (تألیف در ۱۳۳۱) در علم جغرافیا که برای مدارس ابتدایی تألیف شده است . مقدمه کتاب در تعریف علم جغرافیا و فایده ، فضیلت ، نسبت ، موضوع و واضع آن به نثر، و بقیه مطالب آن به صورت سؤال و جواب و به نظم است .
او پس از بیان علم جغرافیا، به جغرافیای ایران و خراسان و مشهد پرداخته و سپس برای ابنیه و مدارس و مساجد جدولهایی آورده و تاریخ بنای هریک را ذکر کرده است . منبع او در تألیف این کتاب جغرافی ، میرزا عبدالرزاق خان بغایری * بوده است (احمدی بیرجندی ، ص ۲۹۳-۲۹۵). متن کامل آن در فرهنگ ایران زمین (ج ۲۶، ص ۲۹۷-۳۴۴) چاپ شده است . مدرس تبریزی (ج ۱، ص ۲۳۹) کتابی به نام مطلع الشمس (چاپ ۱۳۳۱) را از بدایع نگار دانسته که به احتمال قریب به یقین منظور از آن همین کتاب مطلع الشموس است .
منابع :
(۱) محمدمحسن آقا بزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛ (۲) احمد احمدی بیرجندی ، «فضل الله بدایع نگار و مطلع الشموس »، فرهنگ ایران زمین ، ج ۲۶ (۱۳۶۵ ش )؛ (۳) فضل الله بن داود بدایع نگار، بدایع الاشعار فی شرح صنایع الاسحار ، مشهد ۱۳۳۶؛ (۴) همو، تاریخ نامه ادبی ، مشهد ۱۳۳۱؛ (۵) محمد صدر هاشمی ، تاریخ جرائد و مجلات ایران ، اصفهان ۱۳۶۳ ش ؛ (۶) محمد علی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛ خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی ، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش .
ادیب و استاد دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران . وی در بیست و نهم ربیع الاول ۱۳۰۱ در کرمان به دنیا آمد و علوم مقدماتی را در همین شهر نزد آقامیرزاحسن کوهبنانی و ملاغلامرضا رباطی فراگرفت ؛ سپس نزد پدر و برادرش ، آقامحمدعلی و آقامحمدجواد که هر دو به «مُعَلِّم » معروف بودند، به تحصیل صرف و نحو و علوم و معارف متداول پرداخت و شانزده ساله بود که خود نیز به تدریس اشتغال یافت .
در هیجده سالگی ، علاوه بر تدریس ، اداره مدرسه ابراهیمیّه را که بعداً با نظام و برنامه جدید وزارت معارف ، «علمیّه » و «سعادت » نامیده شد، بر عهده گرفت و مدرسه دیگری هم به نام «اسلامیّه » در بم تأسیس کرد که پس از چندی به «عمادیّه » شهرت یافت (بهمنیار، مقدمه باستانی پاریزی ، ص یکم ، چهارم ، ششم ، هشتم ، دهم ).
بهمنیار در آغاز جوانی به میرزا احمد دهقان معروف بود و در اشعاری که با نوعی نو آوری و تجدُّدخواهی می سرود، «دهقان » تخلص می نمود و با دیگر آزادیخواهان کرمان در حزب دموکرات به فعالیتهای سیاسی و اجتماعی نیز مشغول بود. در ۱۳۲۹، روزنامه دهقان را تأسیس کرد و به نشر مقالات و اشعار انقلابی پرداخت ، که در ۱۳۳۴، به دستگیری او و جمعی از هم مسلکانش منجر شد و بهمنیار مدت چهارده ماه و هفت روز در فارس در ارگ کریمخانی زندانی گردید.
بهمنیار زبان ترکی عثمانی را در زندان به خوبی یاد گرفت ، و قصیده ای غرّا دربَثّالشَّکْوی * سرود که متجاوز از صد بیت است و از حیثِ مضمون و معنی ، حبسیّات مسعودسعد و خاقانی و از لحاظ وزن و قافیه و برخی تعبیرات و الفاظ ، یکی از قصاید سنایی را به یاد می آورد (فروزانفر، ص ۲۹۶؛ افشار، ص ۲۹۳؛ برای قصیده رجوع کنید به بهمنیار، مقدمه باستانی پاریزی ، ص سی و دوم ـ سی و ششم ؛ فرزام ، ۱۳۷۳ ش ، ص ۱۷).
بهمنیار در رمضان ۱۳۳۵، با سپردن تعهدنامه عدم دخالت در امور سیاسی ، به اتفاق دیگر زندانیان آزاد و عازم تهران گردید. او براثر تنگدستی ، به خدمت در اداره مالیه خراسان و عضویت در اداره تحدید، تن در داد. در ۱۳۰۱ش در مشهد، روزنامه ای به نام فکر آزاد منتشر کرد که دو سال ادامه یافت سپس ، از دارایی خراسان استعفا کرد و به تهران برگشت (۱۳۰۳ش ) و به یاری حسین پژمان * بختیاری یک سال دیگر روزنامه را انتشار داد، اما پس از دوره سوم ، روزنامه تعطیل شد.
در ۱۳۰۵ش ، به اداره معارف آذربایجان انتقال یافت و پس از یک سال تدریس در دبیرستان محمّدیه تبریز، به تهران بازگشت و در ۱۳۰۶ش ، در زمان داور * ، در تصحیح قوانین و تجدید تشکیلاتِ عدلیّه با چند تن از فضلا و صاحب نظران همکاری نمود. در مأموریتهایی که به وی محوّل شد، ابتدا به قزوین و بعد به همدان رفت و در آنجا با بهاءالملک ، برادر اعتمادالدوله میرزایحیی خان قراگزلو، وزیر معارفِ وقت آشنا شد؛ از این رهگذر بدان وزارتخانه منتقل گردید و در دارالفنون و دیگر مدارس به تدریس پرداخت و در بهمن ۱۳۱۰ به معلّمی دارالمعلمین عالی انتخاب گردید، اما پس از مدتی مجدداً به دارالفنون برگشت .
در ۱۳۱۳ش ، بعد از تأسیس دانشگاه تهران ، بهمنیار به عضویت هیئت علمی دانشکده معقول و منقول درآمد، و در ۱۳۱۵ش به استادی زبان و ادبیات عربی در دانشکده ادبیات منصوب شد و مدارج کمال را یکی پس از دیگری پیمود و در ۱۳۲۱ش به عضویت پیوسته فرهنگستان ایران انتخاب گردید (افشار، ص ۲۹۴؛ بهمنیار، مقدمه باستانی پاریزی ، ص سیم ، چهل و چهارم ـ چهل و نهم ).
بهمنیار از ۱۳۳۲ش ، در هفتادسالگی ، به چند ساعت تدریس عربی در دوره دکتری اکتفا کرد و تا پایان زندگی بدین خدمت معنوی ادامه داد. او در روز جمعه دوازدهم آبان ۱۳۳۴ درگذشت و روز پنجشنبه هجدهم آبان همان سال در کربلا، در وادی ایمن ، به خاک سپرده شد (بهمنیار، مقدمه باستانی پاریزی ، ص چهل و نهم ـ پنجاهم ).
بهمنیار فهرست آثار و تألیفاتش را به خط خود نگاشته است (همان ، ص شصت و پنجم ـ شصت و ششم ؛ نیزرجوع کنید به همان مقدمه ، جاهای متعدد).
مهمترین آثار چاپ شده وی عبارت اند از :
روزنامه دهقان (کرمان ـ دو سال ـ ۱۳۲۹ـ ۱۳۳۱؛
روزنامه فکر آزاد (مشهد ـ دو سال ـ ، تهران ـ یک سال ـ، ۱۳۰۱ـ ۱۳۰۴ ش )؛
«املای فارسی » ( نامه فرهنگستان ، ش ۴، سال اول و ش ۱، سال دوم ۱۳۲۲ـ۱۳۲۳ش ؛ دهخدا، مقدمه ، ص ۱۴۸ـ۱۷۷)؛
شرح احوال و آثار صاحب بن عبّاد (به کوشش باستانی پاریزی ، دانشگاه تهران ، ۱۳۴۴ ش )؛
داستان نامه بهمنیاری (به کوشش فریدون بهمنیار، دانشگاه تهران ، چاپ دوم ، ۱۳۶۹ش )؛
تصحیح الابنیه عن حقایق الادویه (به کوشش حسین محبوبی اردکانی ، دانشگاه تهران ، ۱۳۷۱ ش ).
دیوان اشعار استاد بهمنیار که خود از آن نام برده ، بیش از ۵۰۰ ، ۱ بیت است . بعضی از قصاید و غزلها و مسمطها و قطعه ها و مثنویهای او در جاهای گوناگون به چاپ رسیده که از آن میان جبسیه ۱۲۳ بیتی او و نیز قطعات و مثنویهای انتقادی طنزآمیز و نغزی که به شیوه لافونتن ، داستان پرداز معروف فرانسوی ، به نظم آورده در خور توجه است (فرزام ، ۱۳۷۳ ش ، ص ۱۹).
رساله املای فارسی بهمنیار که بیش از نیم قرن از چاپ آن می گذرد، مانند دیگر آثار وی ، از جهت صحّت و اتقانِ مطالب و نظم منطقی و قبول خاص و عام ، از بهترین آثاری است که تاکنون در این باره تألیف شده است .
بهمنیار، در سالهای ۱۳۱۹ـ۱۳۲۰ش نیز، در تنظیم و تدوین لغت نامه با علی اکبر دهخدا همکاری می کرد (دهخدا، ج ۱، مقدمه معین ، ص ۴۲۱، ۴۲۴).
منابع :
(۱) ایرج افشار، «احمد بهمنیار، ۱۳۰۱ ق ـ ۱۳۳۴ ش »، فرهنگ ایران زمین ، ج ۳، (۱۳۳۴ش )؛ (۲) احمد بهمنیار، داستان نامه بهمنیاری ، چاپ فریدون بهمنیار، تهران ۱۳۶۹ش ؛ (۳) علی اکبر دهخدا، لغت نامه ، زیر نظر محمد معین ، تهران ۱۳۲۵ـ۱۳۵۹ش ؛ (۴) حمید فرزام ، «استاد احمد بهمینار کرمانی »، نامه فرهنگستان علوم ، سال ۵، ش ۱۰ و ۱۱ (پاییز و زمستان ۱۳۷۷)، همو، «یادی از استاد بهمنیار کرمانی »، فصلنامه کرمان ، ش ۱۳ و ۱۴ (تابستان و پائیز ۱۳۷۳)؛ (۵) محمدحسن فروزانفر، مجموعه مقالات و اشعار استاد بدیع الزمان فروزانفر ، با مقدمه زرین کوب ، چاپ عنایت الله مجیدی : «احمد بهمنیار»، تهران ۱۳۵۱ ش .
شاعر، مترجم ، مستشرق و زبان شناس مسلمانِ آلبانیایی . در ۱۲۹۸ش /۱۹۲۰ در شهر برات در خانواده ای علاقه مند به زبان وادبیات فارسی به دنیا آمد.
او به زبانهای فارسی ، ترکی ، عربی ، انگلیسی ، روسی ، فرانسه ، آلمانی و لاتین تسلّط داشت . در ۱۳۳۸ ش /۱۹۶۰ گلستان و بوستان سعدی را به آلبانیایی ترجمه و منتشر کرد که بر اثر استقبال بسیار، نسخ آن بسرعت نایاب شد. در دهه پنجاه ش /هفتاد به ترجمه دیوانِ فارسی تخیّلات ، سروده نعیم فراشری ، بنیانگذار فرهنگ و ادبیات آلبانی پرداخت . همچنین در اواخر عمر، که مورد بیمهری حاکمیتِ پیشین آلبانی واقع شده بود، به طور پنهانی حدود ده هزار بیت از شاهنامه فردوسی را به آلبانیایی ترجمه کرد. وی در وضعی دشوار و در حالی که تحت نظر حکومت بود، در ۱۳۶۵ ش /۱۹۸۷ درگذشت .
بخارایی شعر نیز می سرود و اشعارش متأثر از فرهنگ ایران است و چون در معرّفی فرهنگ و ادبیات ایران به مردم آلبانی سهم عمده ای دارد، سفارت جمهوری اسلامی ایران ، به چاپکتابی درباره شخصیت ،اشعار و ترجمه های او، با عنوان وجیه بخارائی : انسان ، شاعر، دانشمند ۱۹۲۰-۱۹۸۷ اقدام کرده است .
احمد کندو، مورّخ معاصر و دوست وجیه ، این کتاب را در پنج سال و در دویست صفحه تألیف کرده که شامل شش فصل است که عبارت اند از:
اشعار وجیه در سالهای ( ۱۳۱۷ تا ۱۳۲۱ ش ) ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۳؛ افکار و اوضاع اسلامی ؛
ادب فارسی و ترکی ؛
فردوسی ، سعدی و نعیم فراشری ؛
اوضاع آلبانی در قرون وسطی ؛
اوراقی از اوضاع تاریخی و خودمختاری در برات .
احمد کندو درباره این کتاب می گوید: اگر چه این مجموعه درباره وجیه است ، اما ادب فارسی را نیز در آلبانی می شناساند و به ایرانیان نشان می دهد که در آلبانی کسانی وجود داشتند که کاملاً به فرهنگ آنان آشنا بودند.
سیدمحمّدمهدی بن مرتضی بن محمد بروجردی طباطبایی ، از مشاهیر علمای امامیّه در قرن دوازدهم ، متبحّر در فقه و اصول و حدیث و کلام و تفسیر و رجال . در ۱۱۵۵ (و به قولی در ۱۱۵۴) درکربلا متولد شد. پدر و اجداد او از دانشمندان سرشناس بودند و با بعضی از خاندانهای علمی شیعه ، از جمله خاندان مجلسی ، خویشاوندیِ سببی یا نسبی داشتند و به دلیل همین پیوند خانوادگی ، بحرالعلوم از مجلسیِ اول به عنوان جد و از مجلسیِ دوم به عنوان خال (دایی ) خود یاد می کند (قمی ، ج ۲، ص ۶۲).
اساتید
بحرالعلوم تحصیلات خود را در زادگاهش نزد پدر و شیخ یوسف بحرانی * (صاحب حدایق ) آغاز کرد، و بعد به نجف رفت و نزد شیخ مهدی بن محمد فتونی عاملی و شیخ محمدتقی دورقی و شیخ محمد باقر هزارجریبی به کسب علم پرداخت . سپس به کربلا بازگشت و به حوزه درس وحید بهبهانی ( رجوع کنید به بهبهانی * ، آقا محمدباقر) پیوست (بحرالعلوم ، ۱۳۶۳ ش ، ج ۱، مقدمه ، ص ۶۶؛ مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۲۳۴؛ حبیب آبادی ، ج ۲، ص ۴۱۶). پس از آنکه وحید به علت کهولت درس خود را تعطیل کرد، به توصیه استاد به نجف بازگشت و در آنجا حوزه درسی تشکیل داد.
شاگردان
شاگردان بسیاری تربیت کرد و به عده ای از علما اجازه روایت داد، که از آن جمله اند:
سیّد صدرالدین عاملی * ؛
شیخ جعفر نجفی * ،صاحب کشف الغطاء ؛
سیدجواد عاملی * ،صاحب مفتاح الکرامه ؛
شیخ ابوعلی حائری * ، صاحب منتهی المقال ؛
ملااحمد نراقی * ؛
سیدمحمد مجاهد * ؛
سیدابوالقاسم خوانساری * (که بحرالعلوم از او حکمت و کلام می آموخت و او نزد بحرالعلوم فقه و اصول می خواند)؛
شیخ اسداللّه شوشتری ؛
میرزا محمد نیشابوری معروف به اخباری * ؛
حجت الاسلام شفتی * ،
شیخ محمدعلی اعسم ؛
سید دلدارعلی هندی (خوانساری ، ج ۷، ص ۲۰۴؛ امین ، ج ۱۰، ص ۱۵۹ـ۱۶۰).
بحرالعلوم در ۱۱۸۶ به مشهد سفرکرد و هفت سال در آنجا اقامت گزید. در این مدت گذشته از شرکت در مجالس علمی و مباحثه با علما، نزد میرزامهدی شهید خراسانی به فراگیری فلسفه پرداخت و این حکیم او را به سبب مقام شامخ علمیش بحرالعلوم خواند. این لقب که پیش از آن به کسی اطلاق نشده بود بعدها عنوان خاندان وی شد که تا امروز به آن شهرت دارند (بحرالعلوم ، ۱۳۶۳ ش ، ج ۱، مقدمه ، ص ۴۳؛ امین ، ج ۱۰، ص ۱۵۹).
در ۱۱۹۳ به حج رفت و در مدتی که در حجاز بود، گذشته از اقدامات سودمند دینی ، به تدریس فقه مذاهب اربعه پرداخت و افراد بسیاری در حلقه درسی او شرکت کردند. دیگر از سوانح مهمّ زندگی او مناظره کلامی با دانشمندان یهود در منطقه ذی الکِفْل بود که بر اثر آن ، گروه بسیاری به اسلام گرویدند (بحرالعلوم ، ۱۳۶۳ ش ، ج ۱، مقدمه ، ص ۵۰ـ۶۶؛ مدرس تبریزی ، همانجا؛ حبیب آبادی ، ج ۲، ص ۴۱۷). گزارش کامل این مناظره را چندتن از حاضران در مجلسِ بحث ، از جمله صاحب مفتاح الکرامه ، ثبت کرده اند. بحرالعلوم در ۱۲۱۲، در ۵۷ سالگی ، درگذشت و نزدیک آرامگاه شیخ طوسی در نجف به خاک سپرده شد (امین ، ج ۱۰، ص ۱۵۸؛ قمی ، همانجا؛ حبیب آبادی ، ج ۲، ص ۴۲۶).
بحرالعلوم که دریکی از درخشانترین دوره های علمی شیعه می زیست ، در بعضی از علوم دینی سرآمد اقران بود، و دربعضی دیگر آگاهی لازم را داشت ، ازینرو ریاست عامّه به او منتقل شد. سیّد صدرالدین عاملی در گزارش خود گفته است که در نجف عدّه ای بحرالعلوم را در فقه برتر از شیخ جعفر نجفی می دانند و خود می افزاید که این سخن چندان هم دور از واقع نمی نماید (امین ، همانجا).
شهامت اخلاقی و روحیه اصلاح طلبی بحرالعلوم سبب شد که در دوران ریاست عامّه ، در اجرای تکالیف اجتماعی ـ دینی با بزرگان معاصر خود همکاری کند، از جمله در مسایل فتوایی مردم را به تقلید از شیخ جعفر نجفی رهنمون شد و برای قضا و رسیدگی به خصومات ، شیخ محیی الدین و برای اقامه جماعت ، شیخ حسین نجف عالم و زاهد و امام جماعت مسجد هندی را معرّفی کرد. همچنین شاگرد برجسته خود سیدجواد عاملی * ، مؤلف مفتاح الکرامه ، را به تدوین کتب ، از جمله تقریرات درس خود او، که محور آن کتاب وافی فیض کاشانی بود، تشویق کرد. خود او نیز علاوه برتدریس فقه و حدیث ، به امور مردم رسیدگی می کرد (همان ، ج ۱۰، ص ۱۵۹). در گشودن مشکلات دینی و اجتماعی و برآوردن حوایج نیازمندان کوشا بود و از جمله اقدامات مؤثر او، تعیین دقیق میقاتهای احرام و مشخص کردن محدوده مواقف حج است که در دوران توقف وی در مکه صورت گرفت .
تقوای بحرالعلوم ،
ضمن اجتناب از هرگونه سخت گیری در امورجاری زندگی ، و نیز سخاوت و همت بلند او زبانزد همگان بود، چندان که برخی به گرایشهای عرفانی در وی معتقد شده اند. به هرحال تأثیر این گرایش را در دست پروردگان و برخی از علمای پس از او نمی توان انکار کرد. همه معاصران بحرالعلوم به مقام علم و تقوای او اذعان کرده اند. حتی استاد او، وحید بهبهانی ، در سالهای پایانی عمر، چون زوال ملکه اجتهاد را در خود احتمال می داد، در مسایل فقهی از او نظرخواهی می کرد (حبیب آبادی ، ج ۲، ص ۴۱۶).
خبر تشرف وی به حضور امام دوازدهم عجل اللّه تعالی فرجه به حد تواتر رسیده است و اصل این تشرف را هیچیک از دانشمندان معاصر یا متأخر از او، انکار نکرده اند. میرزای قمی ، مؤلف قوانین الاصول ، که خود در ایران مرجعیّت داشت و مانند بحرالعلوم از شاگردان برجسته وحید بهبهانی بود، در سفری به عراق ، به دیدار سیّد بحرالعلوم رفت و پس از خلوت شدن مجلس ، ضمن اشاره به مقام معنوی او و تشرّف به دیدار امام عصر عجل اللّه تعالی فرجه از وی خواست نکاتی را از آنچه دیده است بازگوید. بحرالعلوم خواست او را فقط به طور سربسته اجابت کرد و رشته سخن را تغییر داد.
نوری (۱۳۲۱، ج ۳، ص ۳۸۳) او را از این جهت فقط همردیف سیّدبن طاووس دانسته است . با اینهمه وقتی که از وی درباره امکان ملاقات باحضرت حجّت عجل اللّه تعالی فرجه در دوران غیبت سؤال شد، پاسخ داد که در احادیث شیعه روایاتی مبنی بر تکذیب مدّعیان رؤیت وارد شده است (نوری ، ۱۴۰۳، ص ۲۳۶؛ نیز رجوع کنید به غیبت * ). مقام تقوا او را در موقعیتی قرار داده که به گفته مامقانی (ج ۱، بخش ۱، ص ۱۵۶، ج ۳، بخش ۱،ص ۲۶۱)، شخصیّت حدیثی وی برتر از وثاقت و فروتر از عصمت است .
بحرالعلوم به عربی شعر می سرود و از جمله آثار او منظومه ای است در رثای امام حسین علیه السّلام ، که به اقتفای دوازده بند محتشم سروده است (بحرالعلوم ، ۱۴۰۸، ص ۲۰۷ ـ ۲۱۶). علاوه بر این ، عالمان دینی را نیز به آگاهی از فنون ادب تشویق می کرد و شاعران مذهبی را محترم می شمرد. تقدیر و تکریم او از شیخ کاظم اُزری ، مرثیه سرای برجسته عراقی ، معروف است (امین ، ج ۹، ص ۱۱).
بحرالعلوم به رغم دانش فراوان ، چندان توفیق تألیف نیافت . سبب عمده این امر را احتیاط و دقت بیش از حدّ او در نوشتن ذکر کرده اند.
آثارچندی از او برجای مانده که برخی از آنها عبارت اند از:
۱) المصابیح ، در عبادات و معاملات ، که از زمان تألیف تاکنون موردتوجه فقها بوده است ؛
۲) الدرّه النجفیّه ، که در آن دو باب طهارت و صلاه در بیش از ۰۰۰ ، ۲ بیت به نظم درآمده و برآن شرحهای فراوان نوشته شده است ؛
۳) مشکاه الهدایه ، که در واقع روایت منثور الدرّه النجفیّه در باب طهارت است ؛
۴) الفوائدالرجالیّه ، درعلم رجال که به معرفی خاندانهای معروف علمی و حدیثی و راویان و عالمان امامی و مطالب متفرقه درباره کتب حدیث و رجال اختصاص دارد و نکاتی نو از مباحث رجالی در آن تبیین شده است ؛
۵) تحفه الکرام فی تاریخ مکّه و البیت الحرام ، درباره وجه تسمیه و حدود و نقشه و نیز تاریخ بنای کعبه در روایات تاریخی درباره تأسیس و تجدید بناهای مختلف مکه ، و نیز تاریخ بنای مسجدالحرام و ضمایم آن از قبیل صفا و مروه ؛
۶) دیوان شعر، که افزون بر هزار بیت و بیشتر در مدح و رثای اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم است (بحرالعلوم ، ۱۳۶۳ ش ، ج ۱، مقدمه ، ص ۹۴ ـ ۹۵؛ امین ، ج ۱۰، ص ۱۶۰؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۲۱، ص ۸۱؛ حبیب آبادی ، ج ۲، ص ۴۱۹ـ۴۲۱؛ زرکلی ، ج ۷، ص ۱۱۳).
علاوه بر این کتابها،بحرالعلوم بیش از هفده رساله درباره موضوعات مختلف فقهی و اصولی تألیف کرده است .
رساله ای نیز درباره سیروسلوک به او نسبت داده شده است که عده ای ، به لحاظ عدم انطباق برخی مطالب آن با موازین و آرای شیعی ، چنین نسبتی را منکرند.
منابع :
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛ (۲) محسن امین ، اعیان الشیعه ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛ (۳) محمد مهدی بن مرتضی بحرالعلوم ، رجال السید بحرالعلوم : المعروف بالفوائد الرجالیه ، چاپ محمدصادق بحرالعلوم و حسین بحرالعلوم ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛ (۴) همو، «العقود الاثنی عشر فی رثاء سادات البشر للسید بحرالعلوم »، تراثنا ، سال ۳، ش ۱۰ (محرم ۱۴۰۸)؛ (۵) اسماعیل بغدادی ، ایضاح المکنون ، استانبول ۱۹۷۲، ج ۱، ص ۴۶۱، ج ۲، ص ۲۴۲؛ (۶) تحفه الکرام فی تاریخ مکه و المسجد الحرام ، نسخه خطی کتابخانه مدرسه فیضیه قم ، ش ۹۷۳؛محمدعلی حبیب آبادی ، مکارم الا´ثار در احوال رجال دوره قاجار ، اصفهان (۷) ۱۳۶۲ـ۱۳۶۴ ش ؛ (۸) محمدباقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنات فی احوال العلماء والسادات ، ج ۷، چاپ اسداللّه اسماعیلیان ، قم ۱۳۹۲؛ (۹) علی اکبر دهخدا، لغت نامه ، زیر نظر محمد معین ، تهران ۱۳۲۵ـ۱۳۶۱ ش ، ذیل «بحرالعلوم ، محمد مهدی بن مرتضی »؛ (۱۰) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛ (۱۱) عباس قمی ، کتاب الکنی والالقاب ، صیدا ۱۳۵۸؛ (۱۲) عبداللّه مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، نجف ۱۳۴۹ـ۱۳۵۲؛ (۱۳) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛ (۱۴) حسین بن محمد تقی نوری ، جنه المأوی ، در مجلسی ، بحارالانوار ، ج ۵۳، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛ (۱۵) همو، مستدرک الوسائل ، ج ۳، تهران ۱۳۲۱٫
میرزا نصرالله ، فرزند ابوالقاسم ، غزل سرای نیمه دوم قرن سیزدهم . در ۱۲۴۷ در شَماخی ، شهری در جمهوری آذربایجان ، زاده شد (تربیت ، ص ۷۱). از کودکی به سرودن شعر و غزل میل وافر داشت و با استعداد شگفت خود غزلهای فارسی را به صورت منظوم به ترکی برمی گرداند (کوچرلی ، ج ۲، بخش ۱، ص ۴). رضاقلی خان هدایت (متوفی ۱۲۸۸)، او را در ۱۲۷۵ در تهران دیده و شعرش را ستوده است (ج ۴، ص ۱۷۹ـ۱۸۰). دیوان بیگی نیز ضمن اشاره به سیر و سیاحت او در هندوستان ، گفته است که برخی او را در قصاید و مسمط مانند متقدّمان می دانند (ج ۱، ص ۲۷۲ـ۲۷۳).
بهار در سیر و سیاحتهای خود به خدمت دانشمندان و شاعران نامی دوران خود رسید؛ در اصفهان با غلامحسین صدرالشّعرا، پدر ایرج میرزا، در تبریز با ادیب ناصر دیلمی و در مشهد با ملک الشّعراء صبوری ، پدر محمّدتقی بهار، دوستی و آمیزش داشت (برقعی ، ج ۱، ص ۵۸۰؛ دایره المعارف فارسی ، ذیل «بهار شیروانی »). هنگام اقامتش در تهران ، میرزا احمدخان وکیل الرّعایا او را با خود به ساوجبلاغ برد و دو فرزند خود، میرزاعلی خان حیدری و میرزا عبدالله خان مصباح دیوان ، را برای تعلیم و تربیت به او سپرد ( ارمغان ، ص ۷۱) و چون بهار به تبریز بازگشت ، مدتی منشیِ کنسولگری فرانسه شد (رجوع کنید به برقعی ، همانجا؛ محمدزاده ، ص ۸۸). به نوشته عبرت نائینی * (متوفی ۱۳۲۱ ش )، بهار واژه نامه ای فارسی ـ فرانسه تألیف کرده بود که کنسول فرانسه آن را از وی خرید و به نام «لغت نیکلا» و به اسم خود به چاپ رساند (ج ۱، ص ۴۷۶). درستی این سخن معلوم نیست ، و همچنان این که می گوید (همانجا) بهار دیوان خود را در خانه صبوری گذاشت و پسر صبوری (ملک الشعراء بهار)، برخی از اشعار بهار شروانی را به نام خود کرد. محمود فرّخ خراسانی (متوفی ۱۳۶۰ ش ) در یادداشتی که به نسخه خطی مدینه الادب ضمیمه کرده است (رجوع کنید به همانجا) از ملک الشعراء دفاع کرده و این سخن را تهمتی ناروا دانسته است .
بهار ظاهراً دو دیوان به زبانهای فارسی و ترکی داشته (مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۲۹۶) که مفقود شده است . آقابزرگ طهرانی (ج ۹، قسم اول ، ص ۱۴۶) از دیوان فارسی او یاد کرده است . مجموعه ای از اشعار فارسی او، احتمالاً به خط خودش ، در موزه نظامی جمهوری آذربایجان محفوظ است (ش ۱۰۱۷) که عنوان «مسوّده » دارد و شاید بهار آن را در جوانی خود فراهم کرده باشد. این مجموعه ، در ۳۹ ورق ، و شامل غزلیات ، قصیده ای در مدح امام رضا علیه السلام ، و مثنوی تُحفه الاَحِبّاء است که برخی (مثلاً مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۲۹۷) به اشتباه نام آن را تحفه العراقین ذکر کرده اند. مثنوی دیگری هم به نام نرگس و گل سروده که تنها چند بیت از آن باقی مانده است . او حدود ۱۳۰۰ در تبریز درگذشت و همانجا مدفون شد (رجوع کنید به تربیت ، همانجا).
منابع :
(۱) محمد محسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛ (۲) ارمغان ، سال ۱۳، ش ۱ (فروردین ۱۳۱۱)؛ (۳) محمد باقر برقعی ، سخنوران نامی معاصر ایران ، قم ۱۳۷۳ ش ؛ (۴) محمدعلی تربیت ، دانشمندان آذربایجان ، تهران ۱۳۱۴ ش ؛ (۵) دایره المعارف فارسی ، به سرپرستی غلامحسین مصاحب ، تهران ۱۳۴۵ـ۱۳۷۴ ش ؛ (۶) احمدعلی دیوان بیگی ، حدیقه الشعراء ، چاپ عبدالحسین نوائی ، تهران ۱۳۶۴ـ۱۳۶۶ ش ؛ (۷) محمدعلی عبرت نائینی ، مدینه الادب ، نسخه خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی ، ش ۹۶۷؛ (۸) حمید محمدزاده ، «زندگی و آثار بهار شیروانی »، وارلیق ، ش ۹ـ۱۰ (۱۳۶۱ ش )؛ (۹) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛ (۱۰) رضاقلی بن محمد هادی هدایت ، مجمع الفصحا ، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ ش ؛
(۱۱) Fer ¦âdun Bey Kخc §arl ¦â, A ¦zarba ¦yja ¦n adabiya ¦t i ¦tarixi materiallar i ¦, vol. 2, pt. 1, Baku 1926.
آقامحمدمهدی فرزند حاجحیدرعلی (۱۲۶۵-۱۳۲۰ق/۱۸۴۸-۱۹۲۰م)، شاعر و ادیب ایرانی. آسوده تخلّص شعری او بود که به همان شهرت یافت. وی در شیراز به دنیا آمد، (فرصت، ۳۵۳). پدرش بازرگان بود اما خود او به حکم ذوق و گرایش فکری، به شاعری روی آورد و به تحصیل علوم ادبی و حکمت و ریاضیات پرداخت و در فنون شاعری چون بدیع و عروض و قافیه و نقد شعر مهارت یافت (همان، ۳۵۳-۳۵۴). معاصران او به خصوصیات اخلاقی و شوخطبعی و حاضرجوابی او اشاره کردهاند (رکنزاده آدمیت، ۲۵۱).
وی از اواسط عمر به عزلت گرایید و به مصاحبت اهل ذوق و عرفان روی آورد (فرصت، ۳۵۳-۳۵۴). و در عین حال از اوضاع و احوال روزگار خود بیخبر و نسبت به رویدادهای جاری بیاعتنا نبود. هنگامی که سیدجمالالدین اسدآبادی به ایران آمده بود، وی در نامهای به حاجسیّاح نوشت: «این بزرگواری که شما به ایران آوردهاید، فتنه آخرالزمان و سبب انقراض جور و عدوان است» ]؟[ (سیاح، ۲۹۰). نیز وقتی دیگر حاجسیاح را بیرون از شهر برده، محلی را که در آن چند تن را به جرم یا به تهمت دزدی زنده در دیوار گچ گرفته بودند، به او نشان داد و از بیدادگری حاکم وقت شکوه آغاز کرد (سیاح، ۱۷). وی در روز عاشورای ۱۳۲۰ق/۱۹ آوریل ۱۹۰۲م در ۵۵ سالگی در شیراز درگذشت (رکنزاده آدمیت ۱/۲۶؛ هدایت ۱/۱۶).
آسوده در تمام قالبهای شعری اعم از قصیده، غزل، قطعه، رباعی، مثنوی و مسمّط طبعآزمایی کرده است. نمونه اشعار او را در تذکرهها و کتابهای معاصر وی چون آثار عجم، فارسنامه ناصری، گلزار جاویدان و حدیقهالشعراء میتوان دید (دیوان بیگی). تنوّع در مضامین و موضوعات، و نیز ذوق عرفانی از خصوصیات شعر اوست و تعلق خاطرش به امیرالمؤمنین علی(ع) در اشعارش منعکس است. دیوان بیگی به تسلط او در گفتن ماده تاریخ اشاره دارد.
از دیوان او ۲ نسخه تاکنون شناخته شده: یکی در کتابخانه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران از مجموعه اهدایی حکمت، به خط نستعلیق خود آسوده که مجموعهای از غزلیات اوست (منزوی، ۳/۲۲۰۸؛ آقابزرگ، ۹ (۱)/۶) و دیگری در شیراز در مجموعه شخصی نواده شاعر به خط تاجظالشعراء پسر آسوده که مجموعهای از قطعات و رباعیات و مثنویهای اوست (منزوی، ۳/۲۲۰۸). نیز ابیاتی از مثنوی عرفانالحکم وی در گلزار جاویدان و سخنسرایان فارس آمده است (هدایت، ۱۷؛ رکنزاده آدمیت، ۲۶۱).
شاعر و ادیب معاصر ایرانی، در یک خانواده روحانی در تهران زاده شد. پدر او شیخمرتضی و نیایش میرزاحسن آشتیانی از مبارزان نام اور جنبش تنباکو بود. وی آموزش خود را در مدرسههای اسلام و دارالفنون به انجام رسانید. دلبستگی به نگارگری و استعداد در آن، از کودکی در وی آشکار گردید.
نخستین کارهای او نسخهبرداری از نگارههای شاهنامه فردوسی بود که بر هرچه در دسترس قرار میگرفت، ترسیم میکرد (بنیاحمد، ۲۷-۲۸). استادان نقاشی او در دارالفنون مصوّرالممالک ذوالفقاری، میرزاحاجآقانقتشباشی و شیخالمشایخ بودند. آشتیانی در جستوجوی هدفی والاتر بود و سرانجام آن را در «مدرسه صنایع مستظرفه» یافت که در ۱۳۲۹ق/۱۹۱۱م به سرپرستی کمالالملک بنیاد نهاده شده بود.
کمالالملک پس از دیدن نمونه کارهای او، آموزش وی را نپذیرفت، امّا آن را مشروط بدان کرد که آشتیانی «تا پایان دوره مدرسه فقط هنر نقاشی را راه و طریق خود بداند» (یادی از استاد). اسماعیل این شرط را پذیرفت و به آن مدرسه راه یافت؛ اما پیوستن به عالم هنر برای وی آسان نبود. چون او در یک خاندان روحانیزاده شده بود، انتخاب نگارگری و پیوستن به جرگه هنرمندان گونهای سنتشکنی به شمار میآمد، از اینرو با مخالفتهای سخت روبهرو گردید تا جایی که به گفته خودش ورود به مدرسه امری «غیرممکن» مینمود (میزبان، ۱۶). بروز استعداد در خور توجه و پایداری او در رسیدن به هدف. سبب کاهش مخالفتها شد و او سرانجام به عالم هنر پیوست. پشتکار و دلبستگی و توانایی آشتیانی در فراگیری به پایهای بود که توانست دوره پنج ساله مدرسه را در ۳ سال به پایان برد و شاگرد اول مدرسه شود.
کمالالملک که در آشتیانی افزون بر توانایی هنری، نیکاندیشی و راست رَوی را دیده او راهرو راستین مکتب خود یافته بود، وی را به معلمی مدرسه برگزید. ظاهراً در همین زمان آشتیانی برآن شد که تحصیلات خود را در رشته دیگری جز نگارنگری ادامه دهد. در نامهای که در این هنگام به استاد خود کمالالملک نوشت، از وی اجازه خواست که مدرسه صنایع مستظرفه را رها سازد، امّا کمالالملک در دیداری که با او داشت، وی را از این کار بازداشت. آشتیانی که به استاد خویش به دیده مراد مینگریست، ماندن در کنار او را از ادامه تحصیل برتر شمرد و اندکی پس از آن به معاونت مدرسه برگزیده شد (۱۳۳۵ق/۱۹۱۶م). پس از بازنشستگی کمالالملک، آشتیانی در ۱۳۰۷ش به ریاست مدرسه انتخاب گردید. در سالهای مدیریت او آموزش درسهای تازهای چون مینیاتورسازی، تذهیب، کالبدشناسی، تاریخ هنر، ریاضیات و قواعد مناظر و مرایا به درسهای مدرسه افزوده گردید و کتابخانهای برای مدرسه بنیاد نهاده شد.
مدیریت او در مدرسه صنایع مستظرفه چندان به درازا نکشید و او در ۱۳۰۹ش به اروپا سفر کرد. در این سفر که بیشتر به قصد بررسی و کسب تجربه انجام گرفت، به درخواست شرکت فیلمبرداری «اوفا» در آلمان از برخی هنرپیشگان معروف آن شرکت تک چهرههایی تهیّه کرد که بسیار مورد توجّه قرار گرفت و به او پیشنهاد استخدام در آن شرکت و ماندن همیشگی در آلمان شد. آشتیانی نپذیرفت و به ایران بازآمد. پس از بازگشت به تهران، در مدرسه دارالفنون، دانشکده ادبیات و دانشسرای عالی به تدریس پرداخت. خدمات آشتیانی در مدیریت مدرسه صنایع مستظرفه و استادی دارالفنون و دانشسرای عالی و کوششهای او در ترویج فرهنگ و هنر، سبب گردید که در ۱۳۲۵ش از سوی شورای عالی فرهنگ به او عنوان دکترای افتخاری و نشان درجه اول هنر داده شود. وی در ۱۳۲۶ش به استادی دانشکده فنّی برگزیده شد. در ۱۳۲۸ش با آنکه بیش از ۵۷ سال نداشت، به سبب خستگی جسمی و روحی به درخواست خود بازنشسته شد؛ اما کوشش هنری و فرهنگی وی پایان نپذیرفت و عضویت او در شورای عالی فرهنگ و هنرهای زیبا و انجمن ادبی فرهنگستان ادامه یافت.
وی در این دوره در کارگاه شخصی خود به پدید آوردن آثار تازه پرداخت. تابلوهای تک چهره خودِ وی، نامهنویس، بهلول در خواب، پرندههای تیرخورده، نوازنده آکوردئون و جز آن، از این آثار بود. آشتیانی در نگارگری پیرو مکتب کمالالملک یعنی طبیعتگرا بود و بیشتر آثار خود را مستقیماً از روی طبیعت نقاشی میکرد. گرچه بیشتر تابلوهای او رنگ روغنی است، اما در کار آبرنگ و سیاه قلم نیز توانا بود. دقّتِ دیدِ هنری، قدرت طراحی، رنگگذاری متناسب و بکار گرفتن ذوق شاعرانه از ویژگیهای نگارگری اوست.
برجستهترین کارهای او رؤیای حافظ، قهوهخانه سر راه، تک چهرههای خود وی و نامهنویس است. تأثیر کمالالملک بر آشتیانی چنان بود که وی گاه در انتخاب موضوع تابلوها از او پیروی میکرد و از دریچه چشم او به جهان نگریست. همانندی دیدگاه موضوع تابلوهای فالگیر و میرزاهادی خوشنویسِ کمالالملک را با تابلوهای قهوهخانه و نامهنویسِ آشتیانی نمیتوان اتّفاقی دانست. شمار تابلوهای آشتیانی به یک صد میرسد که بخشی از آنها به وسیله خود وی به کتابخانه مجلس شورای ملی واگذار گردیده است و شماری در موزهها و مجموعههای خصوصی و نزد خانواده او نگاهداری میشود.
آثار وی در دوران زندگی و پس از درگذشت او در چندین نمایشگاه به تماشا گذاشته شده است.
از آن میان میتوان اینها را نام برد:
نمایشگاه هنرهای زیبای ایران به کوشش انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی (۱۶ بهمن ۱۳۲۴ش تا ۱۰ فروردین ۱۳۲۵ش)،
نمایشگاه آثار آشتیانی در انجمن ایران و امریکا (آبان ۱۳۳۳ش و اسفند ۱۳۴۹ش)،
نمایشگاه آثار نقاشان ایرانی در باشگاه مهرگان (آبان ۱۳۳۳ش)
و نمایشگاه آثار نقاشان نخبه معاصر ایران در مجلس شورای ملی (اسفند ۱۳۵۱ش).
آشتیانی شعر نیز میسرود و «شعله» تخلّص میکرد.
دیوان اشعار او به چاپ رسیده است.
آثار او عبارت است از:
سفرنامه اروپا،
اختراع الفبایی بر مبنای حروف فارسی برای اصلاح خط، مناظر و مرایا،
ادعیه قرآن یا احسنالأدعیه،
تصحیح دیوانهای منوچهری دامغانی و امیرخسرو دهلوی،
نماز در اسلام، منتخبات رباعیّات خیّام،
ترانههای باباطاهر،
صائب،
حافظ و شرح حال و تاریخ حیات کمالالملک.
واپسین اثر نقّاشی او تک چهره همسرش است که ناتمام مانده. آشتیانی در ۱۰ اردیبهشت ۱۳۴۹ش در تهران درگذشت.
مآخذ:
آشتیانی، اسماعیل، «شرح حال و تاریخ حیات کمالالملک»، هنر و مردم، شمـ ۷ (اردیبهشت ۱۳۴۲ش)، صص ۸-۱۹؛ «آشتیانی»، هنر و مردم، شمـ ۹۴ (مرداد ۱۳۴۹ش)، صص ۶-۱۲؛ بنیاحمد، حسین، «نقاشان پهلوان»، اطلاعات ماهانه، س ۸، شمـ ۵ (۱۳۴۴ش)، ص ۲۹؛ «پیوستگان به خاموشی»، فرهنگ و زندگی، س ۱، شمـ ۲ (خرداد ۱۳۴۹ش)، ص ۲۶۴؛ «در نمایشگاههای نقاشی»، سخن، س ۲۰، شمـ ۹-۱۰ (اسفند ۱۳۴۹ش)، ص ۹۵۷؛ سادات ناصری، حسن، سرآمدان فرهنگ و تاریخ ایران، تهران، شورای عالی فرهنگ و هنر، ۱۳۵۳ش، صص ۱۶، ۱۷؛ سپهرم، مسعود، تاریخ برگزیدگان، تهران، زوّار، ۱۳۴۱، صص ۵۰۱-۵۰۳؛ سیّاح، فاطمه، «نظری به نمایشگاه هنرهای زیبای ایران»، پیامنو، س ۲، شمـ ۱۰ (مرداد ۱۳۲۵ش)، صص ۱-۱۵؛ مکتب کمالالملک، تهران، نشر آبگینه، ۱۳۶۴ش، صص ۱۵، ۱۶؛ میزبان، جلال «گفتوگویی با استاد اسماعیل آشتیانی»، امید ایران، شمـ ۸۱۰ (نوروز ۱۳۴۹ش)، ص ۱۷؛ «نمایشگاه نقشی مجلس و خاطرهای از استاد آشتیانی»، وحید، س ۱۰، شمـ ۶ (فروردین ـ اردیبهشت ۱۳۵۱ش)، صص ۱۰۹، ۱۱۰؛ «نمایشگاه هنرهای زیبای ایران»، سخن، س ۲، شمـ ۱ (فروردین ۱۳۲۵ش)، صص ۲۴-۳۱؛ «نمونههایی از ذوق و هنر ایرانی در دو نمایشگاه»، اطلاعات ماهانه، شمـ ۸۰ (آذر ۱۳۳۳ش)، صص ۲۶، ۲۷؛ یادی از استاداسماعیل آشتیانی، تهران، ۱۳۴۹ش، جمـ .
فقیه و شاعر امامی قرن سیزدهم و چهاردهم . در ۱۲۷۷ در بیرجند به دنیا آمد. نیاکان او اصفهانی بودند و پیش از فتنه محمود افغان (۱۱۳۵) و یا هنگام آن از اصفهان به بیرجند کوچیدند. پدرش ، ملاّ محمد حسین (متوفی ۱۳۰۷) از شاگردان شیخ مرتضی انصاری (متوفی ۱۲۸۱) و از مشاهیر علما و زاهدان بیرجند به شمار رفته و صاحب تألیفاتی در فقه و اصول است (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء۱، قسم ۲، ص ۶۳۸؛ حبیب آبادی ، ج ۶، ص ۲۱۳۷؛ مشار، ج ۶، ستون ۷۳۹؛آستان قدس رضوی . کتابخانه ، ج ۵، ص ۲۵۰). شیخ محمّد هادی تحصیلات مقدماتی و سطح را نزد پدرش و نیز در مدرسه معصومیّه بیرجند آموخت و در شانزده سالگی همراه خانواده به مشهد رفت و در آنجا به تحصیلات خود ادامه داد.
وی قوانین الاصول را نزد پدر و فقه را در مشهد در محضر سیّدمحمّدباقر گلپایگانی و حکمت و کلام را در محضر آخوند ملاّ محمّد رضای روغنی سبزواری ، از شاگردان حکیم سبزواری (متوفی ۱۲۸۹)، آموخت . همچنین قریحه و طبع شعر او بر اثر معاشرت با حاج میرزا حبیب الله مجتهد خراسانی (متوفی ۱۳۲۷) و شیخ محمّد حسن کرمانی و استفاده علمی از محضر آنان شکوفا شد. (احمدی ، ص ۵۰۵؛ حبیب آبادی ، همانجا؛ مشار، ج ۶، ستون ۷۳۹ـ۷۴۰؛ آستان قدس رضوی . کتابخانه ، همانجا؛ برقعی ، ج ۶، ص ۳۸۹۸). در ۱۲۹۹ همراه پدر و مادر به نجف رفت و از آنجا پدر و مادرش به کربلا رفتند و او به سامرّا عزیمت نمود و در مدت دو سال و اندی که در آنجا بود از محضر میرزا محمدحسن شیرازی (متوفی ۱۳۱۲) و سایر اساتید بهره برد و از نظر ادبی مورد توجه میرزای شیرازی قرار گرفت .
وی سپس به نجف رفت و در جلسات درس میرزاحبیب الله رشتی (متوفی ۱۳۱۲) و آخوند ملاّ محمّد کاظم خراسانی (متوفی ۱۳۲۹) و سیّدمحمّد کاظم یزدی (متوفی ۱۳۳۷)، صاحب العروه الوثقی و دیگران حاضر شد. در ۱۳۰۵ به کربلا رفت و ازدواج کرد و تا ۱۳۰۷، که پدر و مادرش به فاصله یک هفته از دنیا رفتند، در کربلا ماند. در ۱۳۰۸ به مکه و مدینه رفت و سپس برای تکمیل تحصیلات به سامرّا بازگشت و ملازم میرزای شیرازی شد (حبیب آبادی ، ج ۶، ص ۲۱۳۷ـ ۲۱۳۸؛ آیتی ، ص ۳۴۳ـ۳۴۴؛ آستان قدس رضوی . کتابخانه ؛ برقعی ؛ آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴؛ احمدی ، همانجاها). پس از وفات میرزای شیرازی ، بیرجندی همراه سیّد اسماعیل صدر، به کربلا رفت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۳۶۲ ش ، ص ۲۰۵ـ ۲۰۶؛ همو، ۱۴۰۳، ج ۱۴، ص ۱۵۲).
در ۱۳۱۹ به دعوت امیرمحمّد اسماعیل خان شوکت الملک ، حاکم وقتِ قائنات ، سید اسماعیل صدر او را برای تصدّی امور شرعی به بیرجند اعزام داشت ، و بیرجندی با احترام و استقبال شایان مردم به بیرجند وارد شد (احمدی ، همانجا؛ حبیب آبادی ، ج ۶، ص ۲۱۳۸). آیتی (ص ۳۴۴) تاریخ بازگشت او را به بیرجند ۱۳۱۶ دانسته است . پس از وفات شوکت الملک در ۱۳۲۲ و حکومت امیر محمد ابراهیم خان عَلَم ، معروف به شوکت الملک ثانی ، در قائنات و مقارن با اوایل نهضت مشروطیت ، بیرجندی مقالاتی در خصوص مشروطه و مجلس شورای ملی در روزنامه حبل المتین نوشت ؛ و نیز از آنجا که از شاگردان آخوند خراسانی ، مجتهد پیشگام در نهضت مشروطیت ، و مورد توجه و اعتماد او بود، به تأیید وی ، به عنوان عالمی طراز اول به مجلس شورای ملی معرفی شد. بیرجندی درخواست ممتازالدوله ، رئیس مجلس وقت ، را در ۱۳۲۹ مبنی بر عزیمت به تهران و حضور در مجلس رد کرد و نمایندگی مجلس را به شیخ اسماعیل دهکی واگذارد و در عوض ریاست انجمن ولایتی را پذیرفت تا از این راه به مردم خدمت کند (احمدی ، ص ۵۰۵ ـ۵۰۷؛ حبیب آبادی ؛ آستان قدس رضوی . کتابخانه ؛ برقعی ، همانجاها). وی علت پذیرفتن ریاست انجمن ولایتی را رسمیت داشتن آن انجمن برای رفع اجحافات معمول در آن زمان بیان کرده است (بحرالعلومی ، ص ۶۵۷).
بیرجندی مجتهدی روشنفکر و به دور از قشریگری و تنگ نظری بود. وی تا آخر عمر، در بیرجند ماند و با وجود فقر و تنگدستی به تألیف و تبلیغ دینی اشتغال داشت ، در میان مردم به حُسن معاشرت و مدارا ممتاز بود و با علمای عامّه برخوردی پسندیده و مسالمت آمیز داشت . او از معدود عالمانی بود که همراه با دخالت در سیاست ، زهد و تقوای خود را حفظ کرد. در ۱۳۲۶ شوکت الملک اقدام به تأسیس مدرسه شوکتّیه بیرجند نمود؛ و از آنجا که این مدرسه به سبک جدید ساخته شده و اداره می شد، سبب بروز مخالفتهایی از سوی برخی مردم گردید. بیرجندی برای برطرف کردن شبهه و غائله ، از تأسیس آن مدرسه تجلیل شایانی کرد، و نیز برای خاموش کردن مخالفان ، فرزندان خود را برای تحصیل به همان مدرسه فرستاد و مردم را به تأسیس و تشکیل اینگونه مدارس تشویق نمود (احمدی ، ص ۵۰۷). وی در ۱۳۲۶ ش در بیرجند درگذشت . در ۱۳۵۵ ش انجمن آثار ملی مقبره وی را بازسازی و مرمت کرد (بحرالعلومی ، ص ۶۵۷ـ ۶۵۸).
در منابع ، از فضل و دانش و کمالات نفسانی و اخلاقی شیخ هادی ستایش شده است (آیتی ؛احمدی ؛حبیب آبادی ، همانجاها). وی علاوه بر مراتب علمی و فقهی ، ادیب و شاعر بود. در شعر «هادی » تخلّص می کرد و از مترسّلان زمان خود به شمار می رفت . بیشتر اشعار وی در مدح و منقبت و نیز مراثی خاندان عصمت علیهم السلام است . همچنین قصایدی در اشاره به بعضی وقایع تاریخی زمان خود، مانند نهضت تحریم تنباکو، سروده است . دیوان او شامل سه هزار بیت ، همراه با مقدمه ای مفصل (۱۲۰ص ) در شرح احوال خود و ترجمه بخشی از خطبه حضرت زهرا علیهاالسلام در ۱۳۱۴ ش به طبع رسیده است . همچنین بعضی آثار و اشعار وی در مجلات دبستان ، پیمان و کانون شعرا مندرج است (برقعی ، همانجا؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۹،قسم ۴، ص ۱۲۸۵؛مشار، ج ۶، ستون ۷۴۰).
بقیه آثار بیرجندی عبارت است از:
ترجمه عهدنامه مالک اشتر (تهران ۱۳۱۶ ش )؛ ترجمه الادب الکبیر ابن مقفع که با ترجمه عهدنامه در ۱۳۱۵ـ۱۳۱۶ در تهران به طبع رسیده است ؛ مائده محمدیّه در بیان اینکه همه معارف به سلسله انبیا منتهی می گردد. وی بعضی اشعار خود از جمله ترجمه بخشی از خطبه حضرت زهرا سلام اللّه علیها را در این کتاب آورده است (تهران ، ۱۳۱۴ ش )؛ آئین سخنوری (تبریز ۱۳۱۸)؛ بُستان النّاظرین ، به سبک کشکول شیخ بهایی ؛ و تقریرات غیر مدوّن از دروس فقه و اصول استادان خود (مشار؛ برقعی ؛ آیتی ؛ حبیب آبادی ، همانجاها؛ احمدی ، ص ۵۰۷ ـ ۵۰۸).
منابع : (۱) آستان قدس رضوی . کتابخانه ، فهرست کتابخانه آستانه قدس رضوی ، ج ۵، مشهد ۱۳۲۹ ش ؛ (۲) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛ (۳) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء۱: نقباءالبشر فی القرن الرابع عشر ، مشهد ۱۴۰۴؛ (۴) همو، میرزای شیرازی : ترجمه هدیه الرازی الی الامام المجدد الشیرازی ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛ (۵) محمدحسین آیتی ، بهارستان : در تاریخ و تراجم رجال قاینات و قهستان ، مشهد ۱۳۷۱ ش ؛ (۶) احمد احمدی ، «شیخ هادی هادوی بیرجندی »، یغما ، سال ۷، ش ۱۱ (بهمن ۱۳۳۳)؛ (۷) حسین بحرالعلومی ، کارنامه انجمن آثار ملی ، تهران ۱۳۵۵ ش ؛ (۸) محمدباقر برقعی ، سخنوران نامی معاصر ایران ، قم ۱۳۷۳ ش ؛ (۹) محمدعلی حبیب آبادی ، مکارم الا´ثار در احوال رجال دوره قاجار ، اصفهان ۱۳۵۵ـ۱۳۶۴ ش ؛ (۱۰) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی ، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش .
بسمل شیرازی ، حاجی علی اکبر، شاعر و مؤلف قرن سیزدهم ، ملقب به نوّاب و متخلص به بسمل . نیاکانش در روزگار نادرشاه (حک :۱۴۸ـ۱۱۶۰) از اصفهان به شیراز کوچیدند (بسمل شیرازی ، گ خاتمه ؛ هدایت ، ۱۳۳۶ـ ۱۳۴۰ ش ، ج ۴، ص ۱۸۲). او در ۱۱۸۷ در شیراز به دنیا آمد (رکن زاده آدمیت ، ج ۱، ص ۴۵۲؛ فسائی ، ج ۲، ص ۹۳۸؛ معصوم علیشاه ، ج ۳، ص ۳۴۶). پدرش آقاعلی نقیب ، و عمویش آقابزرگ ، مدرّس مدرسه حکیم ، از مدارس قدیمی شیراز، بود (هدایت ،همانجا؛ همو، ۱۳۴۴ ش ، ص ۴۱۰).
بسمل ، در مدرسه حکیم ، علوم دینی ، ادبیات ، فلسفه و منطق و ریاضیات آموخت(بسمل شیرازی ، همانجا) و در نوشتن خطِ شکسته مهارت یافت (رکن زاده آدمیت ، ج ۱، ص ۴۵۳؛ مفتون دنبلی ، ج ۱، ص ۷۰؛ محمود میرزاقاجار، ج ۲، ص ۵۰۸)، سپس به خدمت حسینعلی میرزا (متوفی ۱۲۵۱)، پنجمین پسر فتحعلی شاه(حک : ۱۲۱۲ـ۱۲۵۰)، در آمد (مفتون دنبلی ، همانجا؛ معصوم علیشاه ، همانجا؛ هدایت ، ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ ش ، همانجا) و نزد او چنان تقرب یافت که داماد وی و ملقب به نوّابشد (معصوم علیشاه ، همانجا). مدتی نیز به مصاحبت صوفیان درآمد (بسمل شیرازی ، همانجا). او در ۱۲۶۳در گذشت ودر جوار امامزاده میرسید محمد در شیراز به خاک سپرده شد (فسائی ، ج ۲، ص ۹۳۹؛ گلچین معانی ، ج ۱، ص ۷۵۰؛ معصوم علیشاه ، همانجا).
آثارش عبارت اند از:
دیوان ، شامل اقسام شعر فارسی و عربی . از دیوان او دو نسخه خطی به شماره های ۵۲۸۴ و ۵۵۴۴ در کتابخانه ملک موجود است : نسخه ای به نام «حسامیه » برای حسام السلطنه (متوفی ۱۲۹۹)، پسر عباس میرزا، و نسخه ای حاجی علی اکبربسمل شیـرازی نمونه ای از خط بسمـل شیرازیبرای حسینقلی خان (متوفی ۱۲۱۸)، در دوران فرمانرواییش در یزد (منزوی ، ج ۳، ص ۲۲۵۱). یک مجموعه کامل خطی از آثار او به شماره ۲۹۹۹ در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران نگهداری می شود (دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، ج ۱۰، ص ۱۹۲۱)؛
شرح سی فصلِ خواجه نصیرالدین طوسی (۵۹۷ـ۶۷۲) در نجوم که در ۱۲۳۰ به نام فتحعلی شاه تألیف کرده است (همان ، ج ۱۰، ص ۱۹۲۸؛ فرصت ، ص ۲۴۴)؛
تذکره دلگشا (تألیف در ۱۲۳۷)، شامل یک گلزار در شرح حال شاعران عهد مؤلف ، چند گلبن درباره تاریخ و بناها و باغها و مشاهیر شیراز، دو بوستان یکی درباره فتحعلی شاه و پانزده تن از افراد خاندان او و دیگری درباره ۱۵۷ شاعر، یک خاتمه در شرح احوال مؤلف ، و پیوستی درباره زلزله کازرون و شیراز (استوری ، ص ۲۳۴؛ گلچین معانی ، ج ۱، ص ۲۲۵ـ۲۲۶)؛ تُحفَهُ السَّفَر لِنورِ البَصَر ، در معانی و بیان و بدیع فارسی که آن را به نام فرزندش تألیف کرده و در ۱۲۴۴ به پایان رسانده است (دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، ج ۱۰، ص ۱۹۲۹؛ فرصت ، همانجا)؛
ذَخیرهُ النَّجاه فی میراثِ الاموات ، که آن را در ۱۲۴۷ به نام حسینعلی میرزای قاجار تألیف کرده است (دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، ج ۱۰، ص ۱۹۲۸). فسائی (ج ۲، ص ۹۳۹) و معصوم علیشاه (همانجا) و رکن زاده آدمیت (ج ۱، ص ۴۵۴) از اثری به نام سَفینهُ النَّجاه نام برده اند که احتمالاً همان ذخیره النجاه است ؛
نُورالهِدایه فی اثباتِ الرِّساله ، در کلام ، که آن را به خواهش دانشمندی مسیحی تألیف کرده است (دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، همانجا؛ فرصت ، همانجا)؛ حاشیه بر تفسیر بیضاوی ؛ حاشیه مدارک ، در فقه ، که حاشیه ای است بر شرایعِ سید شمس الدین محمد (متوفی ۱۰۰۹)، از شاگردان احمد اردبیلی ؛
تفسیر فارسی قرآن کریم ؛ بَحرُاللّئالی ، درباره چهارده معصوم علیهم السلام از زمان ولادت تا رحلت ایشان . او قصد داشته است که این کتاب را در چهارده جلد تألیف کند اما فقط تا اواسط جلد نهم را تألیف کرده و پیش از اتمام درگذشته است (گلچین معانی ، ج ۱، ص ۷۵۰). یک مجلد از این کتاب در شرح حالات امام صادق علیه السلام و تاریخ و امرای معاصر ایشان (در ۱۳۱۷ ش در شیراز) و مجلدی دیگر در شرح زندگانی امام موسی کاظم علیه السلام (در ۱۳۲۰ ش ، در همانجا) به چاپ رسیده است (مشار، ج ۴، ستون ۵۲۸ ـ۵۲۹)؛
شرح لمعه دمشقیه ؛
اندرزنامه که آن را برای فرزندانش تألیف کرده است (دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، ج ۱۰، ص ۱۹۲۹)؛ اِثباتُ الواجب تعالی ، در اثبات خداوند (آقابزرگ طهرانی ، ج ۱، ص ۱۰۵)؛ و رساله قبله .
منابع : (۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛ (۲) چارلز آمبروز استوری ، «تذکره شعرا»، ترجمه تقی بینش ، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی مشهد ، سال ۷، ش ۱ (بهار ۱۳۵۰)؛ (۳) علی اکبربن آقاعلی بسمل شیرازی ، تذکره دلگشا ، میکروفیلم ش ۳۸۴۰ کتابخانه ملک ؛ (۴) دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، نگارش محمدتقی دانش پژوه ، تهران ، ج ۱۰، ۱۳۴۰ ش ؛ (۵) محمدحسین رکن زاده آدمیت ، دانشمندان و سخن سرایان فارس ، تهران ۱۳۳۷ـ۱۳۴۰ ش ؛ (۶) محمدنصیربن جعفر فرصت ، آثار العجم : در تاریخ و جغرافیای مشروح بلاد و اماکن فارس ، چاپ علی دهباشی ، چاپ افست تهران ۱۳۶۲ ش ؛ (۷) حسن بن حسن فسائی ، فارسنامه ناصری ، چاپ منصور رستگار فسائی ، تهران ۱۳۶۷ ش ؛ (۸) احمد گلچین معانی ، تاریخ تذکره های فارسی ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛ (۹) محمود میرزا قاجار، سفینه المحمود ، ج ۲، چاپ عبدالرسول خیامپور، تبریز ۱۳۴۶ ش ؛ (۱۰) خانبابامشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی ، تهران ۱۳۴۰ـ ۱۳۴۴ ش ؛ (۱۱) محمد معصوم بن زین العابدین معصوم علیشاه ، طرائق الحقایق ، چاپ محمدجعفر محجوب ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۱۸ ) ؛ (۱۲) عبدالرزاق بن نجفقلی مفتون دنبلی ، نگارستان دارا ، ج ۱، چاپ عبدالرسول خیامپور، تبریز ۱۳۴۲ ش ؛ (۱۳) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ؛ (۱۴) رضاقلی بن محمد هادی هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، چاپ مهرعلی گرکانی ، تهران ( ۱۳۴۴ ش ) ؛ (۱۵) همو، مجمع الفصحا ، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ ش .
تذکره نویسانِ زمان وی نام او را محمدرحیم ذکر کرده اند (فاضل خان گروسی ، ص ۷۸؛ بهمن میرزا قاجار، ص ۴۵۲؛ هلاکوقاجار، ص ۲۸) اما در تذکره های بعدی به صورت رحیم ضبط شده است (دیوان بیگی ، ج ۱، ص ۲۸۸؛ فسائی ، ج ۲، ص ۱۰۹۸، ۱۱۵۹؛ فرصت شیرازی ، ص ۵۲۶). نیاکانش از سادات موسوی اصفهان و در اصل از جهرم فارس و از خاندان میرزا رحیم حکیم باشی بودند که در دوره صفویه به اصفهان رفتند.
آنان در خدمت پادشاهان صفوی به طبابت اشتغال داشتند (فاضل خان گروسی ، همانجا؛ بسمل شیرازی ، ص ۵۳۲؛ محمودمیرزا قاجار، ج ۲، ص ۵۰۵؛ مفتون دنبلی ، ص ۶۷؛ فسائی ، ج ۲، ص ۱۰۹۸). فرصت الدوله شیرازی (ص ۵۲۶)، شاه صفی (حک : ۱۰۳۸ـ۱۰۵۲) را نیای بیدل دانسته است که شاید به دلیل قرابت نیاکان بیدل با صفویه باشد.
پدرش میرزا سیدمحمدطبیب بود که به فرمان کریم خان زند از اصفهان به شیراز رفت و سید محمدرحیم در شیراز زاده شد (فاضل خان گروسی ؛ بسمل شیرازی ؛ محمود میرزا قاجار؛ دیوان بیگی ، همانجاها؛ هدایت ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۸۳). پدرش در تهران در دربار فتحعلی شاه (حک : ۱۲۱۱ـ ۱۲۵۰) طبابت می کرد، اما بعد از مدتی به شیراز بازگشت و در همانجا درگذشت (بسمل شیرازی ، ص ۵۳۳). سیدمحمدرحیم طب را نزد میرزاحسن علی طبیب فراگرفت و خط نستعلیق را نیکو می نوشت .
گذشته از اینها شاعر بود و در اشعارش بیدل تخلص می کرد (فاضل خان گروسی ؛ بسمل شیرازی ؛ فسائی ، همانجاها، مفتون دنبلی ، ص ۶۸). در آغاز دوران فتحعلی شاه از شیراز به تهران سفر کرد و، همچون پدر، طبیب دربار شد و به منصب حکیم باشی نایل آمد و بتدریج از ندیمان خاص شاه شد (فاضل خان گروسی ؛ بسمل شیرازی ، همانجاها). او طبیب خاص فخرجهان ، دختر فتحعلی شاه و ملقب به فخرالدوله ، بود و بدین جهت به فخرالدوله شهرت یافت (دیوان بیگی ، ج ۱، ص ۲۸۹؛ فسائی ، همانجا).
مدتی نیز در خدمت شجاع السلطنه (متوفی ۱۲۷۰) و میرزافریدون فرمانفرما (متوفی ۱۲۷۲) بود (هلاکو قاجار؛ هدایت ، همانجاها). عبدالوهاب نشاطِ اصفهانی * (متوفی ۱۲۴۴)، ملقب به معتمدالدوله ، منشی الممالک دربار فتحعلی شاه ، با او خویشاوندی داشت و به این سبب بیدل گاه در غیبت او جانشین وی می شد و ازینرو به منشی الممالک نیز ملقب گردید (مفتون دنبلی ؛ فسائی ، همانجاها).
رحلت
وی در دوران حکومت محمدشاه ، ظاهراً در ۱۲۵۷، هنگامی که از سفر حج بازمی گشت ، در قم بیمارشد و همانجا درگذشت (دیوان بیگی ؛ هدایت ، همانجاها).
بیدل در عصری می زیست که به دوره بازگشت ادبی * مشهور است . تذکره نویسان معاصرش شعر او را ستوده و در پیروی از شیوه غزلسرایی سعدی بی همتا دانسته اند (فاضل خان گروسی ؛ محمود میرزا قاجار؛ مفتون دنبلی ؛ هلاکوقاجار، همانجاها). درباره تعداد اشعارش اتفاق نظر وجود ندارد ( رجوع کنید به محمودمیرزا قاجار، ج ۲، ص ۵۰۶؛ مفتون دنبلی ؛ دیوان بیگی ، همانجاها).
ظاهراً تاکنون دیوان این شاعر به طبع نرسیده و نسخه های خطی دیوان او نیز بسیار کمیاب است . نسخه ای به شماره ۲۳۸۸، شامل قصاید او، در دوبخش ، در کتابخانه مجلس شورای اسلامی محفوظ است . بخش نخست آن مدحیات است و از جمله شامل منقبت حضرت محمدصلی الله علیه وآله وسلم (بیدل شیرازی ، ص ۲۶ـ۳۱)، علی علیه السلام (ص ۱ـ۶)، حضرت مهدی علیه السلام (ص ۲۰ـ۲۵)، و مدح فتحعلی شاه که بیدل در ضمن آن از مشقّت احوال خود گلایه کرده است (ص ۲۶ـ۴۱)، و نیز مدح محمدشاه (ص ۱۶ـ۲۰) و برخی از امیران و شاهزادگان قاجار؛ بخش دوم شامل مرثیه هایی است در رحلت پیامبر اسلام و اهل بیت علیهم السلام و ذکر مصیبت کربلا و اسارت خانواده امام حسین علیه السلام که ظاهراً در این مرثیه ها بیش و کم به ترکیب بندمشهور محتشمِ کاشانی * نظر داشته است .
حاجی میرزا باقر، صاحب چندین تألیف و تصنیف در علوم دینی ، و حاجی آقا ملاباشی ، از زاهدان آن دوران ، از برادران او بودند (دیوان بیگی ، ج ۱، ص ۲۸۸).
منابع : (۱) علی اکبربن آقاعلی بسمل شیرازی ، تذکره دلگشا ، چاپ منصور رستگار فسائی ، شیراز ۱۳۷۱ ش ؛ (۲) بهمن میرزا قاجار، تذکره محمد شاهی ، نسخه خطی کتابخانه (شماره ۱) مجلس شورای اسلامی ، ش ۹۰۳؛ (۳) محمدرحیم بن محمد بیدل شیرازی ، دیوان بیدل شیرازی ، نسخه خطی کتابخانه (شماره ۱) مجلس شورای اسلامی ، ش ۲۳۸۸؛ (۴) احمدعلی دیوان بیگی ، حدیقه الشعراء ، چاپ عبدالحسین نوائی ، تهران ۱۳۶۴ـ۱۱۳۶۶ ش ؛ (۵) محمد فاضل خان گروسی ، تذکره انجمن خاقان ، نسخه خطی کتابخانه ملی ایران ، ش ۱۲۱۵۳؛ (۶) محمدنصیربن جعفر فرصت شیرازی ، آثارالعجم : در تاریخ و جغرافیای مشروح بلاد و اماکن فارس ، چاپ سنگی بمبئی ۱۳۱۴، چاپ علی دهباشی ، چاپ افست تهران ۱۳۶۲ ش ؛ (۷) حسن بن حسن فسائی ، فارسنامه ناصری ، چاپ منصور رستگار فسائی ، تهران ۱۳۶۷ ش ؛ (۸) محمودمیرزا قاجار، سفینه المحمود ، ج ۲، چاپ عبدالرسول خیامپور، تبریز ۱۳۴۶ ش ؛ (۹) عبدالرزاق بن نجفقلی مفتون دنبلی ، تذکره نگارستان دارا ، ج ۱، چاپ عبدالرسول خیامپور، تبریز ۱۳۴۲ ش ؛ (۱۰) رضاقلی بن محمد هادی هدایت ، مجمع الفصحا ، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ ش ؛ (۱۱) هلاکو قاجار، مصطبه خراب ، چاپ عبدالرسول خیامپور، تبریز ۱۳۴۴ ش .
ملقب به ملک الشعرا، شاعر، نویسنده ، روزنامه نگار و محقق معاصر. در دوازدهم ربیع الاول ۱۳۰۴ در مشهد زاده شد. پدرش محمد کاظم ، ملک الشعرای آستان قدس رضوی بود؛ مقامی که پس از درگذشت پدر، به فرمان مظفرالدین شاه ، به بهار رسید (بهار، دیوان ، ج ۱، مقدمه ، ص یک ، بیست ودو). خاندان پدری بهار خود را از نسل میرزا احمد صبور کاشانی (متوفی ۱۲۲۹)، قصیده سرای سرشناس عهد فتحعلی شاه ، می دانند و به همین جهت پدر بهار تخلص صبوری را برگزید.
بهار در چهارسالگی به مکتب رفت و در شش سالگی فارسی و قرآن را به خوبی می خواند. از هفت سالگی نزد پدر شاهنامه را آموخت و اولین شعر خود را در همین دوره سرود. اصول ادبیات را نزد پدر فراگرفت و سپس تحصیلات خود را نزد میرزا عبدالجواد معروف به ادیب * نیشابوری (متوفی ۱۳۰۵ ش ) تکمیل کرد (همان ، ج ۱، مقدمه ، ص یازده ). در بیست سالگی به صف مشروطه طلبان خراسان پیوست و اولین آثار ادبی ـ سیاسی او در روزنامه خراسان (۲۵ صفر ۱۳۲۷ ـ ۲۵ رجب ۱۳۲۷) به طریق پنهانی و بدون امضا به چاپ می رسید که مشهورترین آنها مستزادی است خطاب به محمدعلیشاه ( دیوان ، همانجا؛ بهار و ادب فارسی ، ج ۱، ص هشت ).
بهار در ۱۳۲۸، روزنامه نوبهار را که ناشر افکار حزب دموکرات بود، منتشر ساخت و به عضویت کمیته ایالتی این حزب درآمد. در همین ایام ، قصیده «پیام به وزیر خارجه انگلستان » را که در اعتراض به قرارداد ۱۳۲۵/۱۹۰۷ بود در روزنامه حبل المتین منتشر کرد ( دیوان ، ج ۱، ص ۲۰۴). این روزنامه پس از چندی به دلیل مخالفت با حضور قوای روسیه در ایران و مخاصمه با سیاست آن دولت ، به امر کنسول روس تعطیل شد. او بلافاصله روزنامه تازه بهار را تأسیس کرد. این روزنامه در محرم ۱۳۳۰ به امر وثوق الدوله ، وزیر خارجه ، تعطیل و بهار نیز دستگیر و به تهران تبعید شد (همان ، ج ۱، مقدمه ، ص دوازده ـ سیزده ). در ۱۳۳۲، به نمایندگی مجلس سوم شورای ملی انتخاب شد. یک سال بعد دوره سوم نوبهار را در تهران منتشر کرد و در ۱۳۳۴ انجمن ادبی دانشکده و نیز مجله دانشکده را بنیان گذاشت که به اعتقاد او مکتب تازه ای در نظم و نثر پدید آورد (همان ، ج ۱، مقدمه ، ص سیزده ).
انتشار نوبهار بارها ممنوع و دوباره آزاد شد. یکی از معروفترین قصیده های بهار، «بث الشکوی »، در ۱۳۳۷ به مناسبت توقیف نوبهار سروده شده است . کودتای ۱۲۹۹ ش ، بهار را برای سه ماه خانه نشین کرد و در همین مدت ، یکی از به یادماندنی ترین قصیده های خود، «هیجان روح »، را سرود (همان ، ج ۱، ص ۳۴۷ـ۳۵۲). چندی بعد که زندانیان رژیم کودتا آزاد شدند، و قوام السلطنه نخست وزیر شد، بهار به نمایندگی مجلس چهارم انتخاب شد. از این دوره با سیدحسن مدرس * ، روحانی نامدار و رهبر فراکسیون اقلیت ، همراهی می کرد. هدف این فراکسیون مبارزه برای حفظ اصول مشروطه و ایستادگی در برابر خودکامگی سردار سپه بود. بهار در این دوره در محضر هرتسفلد ، دانشمند آلمانی ، زبان پهلوی می آموخت ( بهار و ادب فارسی ، ج ۱، ص ده ).
در ۱۳۰۱ ش ، تاریخچه اکثریت در مجلس چهارم را نوشت و بخشی از آن را در نوبهار به چاپ رساند (همانجا). در همین سال قصیده معروف «دماوندیه » ( دیوان ، ج ۱، ص ۳۵۷) و «سکوت شب » (همان ، ج ۱، ص ۳۶۶) را سرود.
در مجلس پنجم نیز در صف مخالفان جمهوری رضاخانی جای گزید و معتقد بود که موافقت سردار سپه با جمهوری ، اسباب تردید مردم شده است و مردم نتیجه چنین جمهوری را دیکتاتوری رضاخان می بینند ( تاریخ مختصر احزاب سیاسی ، ج ۲، ص ۴۱). بهار پس از تشنج در مجلس و اهانت فراکسیون تجدد به مدرس ، به دلیل بدبینی از اوضاع کشور، تصمیم به کناره گیری از سیاست گرفت و از نمایندگی استعفا کرد اما مشیرالدوله پیرنیا مانع شد. پس از آن ، واکنش مردم در اعتراض به بی احترامی به مدرس او را دلگرم کرد (همان ، ج ۲، ص ۳۸). پس از قتل عشقی در تیر ۱۳۰۳، فراکسیون اقلیت کوشید تا با فضای رعب و وحشتی که بر تهران حاکم شده بود، مقابله کند و مذاکرات شدیداللحنی در مجلس صورت گرفت (مدرس ، ج ۲، ص ۵۵). بهار در این دوره خطر مخالفت با سردار سپه را دریافت و اشعاری ظاهراً در تحسین جمهوری ولی در معنای مخالف آن سرود (رجوع کنید به ادامه مقاله ، بهار در عرصه شاعری ).
پس از ناکامی غوغای جمهوری خواهی ، هواداران رضاخان پیشنهاد تغییر سلطنت را به مجلس بردند. هنگامی که بهار به عنوان نماینده اقلیت نطق تندی در اعتراض به این مسئله ایراد کرد، عوامل نظمیه که قصد ترور او را داشتند، روزنامه نگاری به نام واعظ قزوینی را به جای وی به قتل رساندند ( بهار و ادب فارسی ، همانجا). بهار در قصیده «یک شب شوم » تأثّر خود را از این ماجرا بازگو کرده است ( دیوان ، ج ۱، ص ۴۰۰ـ۴۰۲).
«راپرت پلیس مخفی » تهران نشان می دهد که از ۱۳۰۱ ش ، بهار تحت نظر بوده و از نظر نظمیه تهران انگلیسی پرست تلقی می شده است (میرانصاری ، دفتر دوم ، سند ۳۰ـ۳۳، ص ۸۶ـ۹۷؛ برای اطلاع از برخی گزارشها در مورد نظر رضاشاه درباره بهار رجوع کنید به بهبودی ، ص ۴۴ـ۴۵؛ مکی ، ج ۳، ص ۴۱۹ـ۴۲۰).
در مهر ۱۳۰۳، حکومت نظامی از رضاخان رئیس الوزرا، خواستار سلب مصونیت سیاسی بهار شد (میرانصاری ، دفتر دوم ، سند ۳۷، ص ۱۰۳ـ۱۰۴). در ۱۳۰۸ ش ، به اتهام مخالفتهای پنهان با رضاشاه ، برای مدتی به زندان افتاد و تا ۱۳۱۲ ش چند بار به حبس و تبعید محکوم شد ( بهار و ادب فارسی ، ج ۱، ص ده ـ یازده ). در ۱۳۱۲ ش ، از زندان آزاد و به اصفهان تبعید شد و در ۱۳۱۳ ش ، با وساطت فروغی برای شرکت در جشنهای هزاره فردوسی به تهران فراخوانده شد (همان ، ج ۱، ص یازده ). از آن به بعد، سرشارترین دوران کار علمی بهار که با انزوای او در ۱۳۰۷ ش پس از پایان مجلس ششم و کناره گیری از مجلس آغاز شده بود، غنی تر شد. در ۱۳۰۷ ش ، بهار به تدریس تاریخ ادبیات پیش از اسلام در دارالمعلمین تهران پرداخته بود که زندان و تبعید آن را متوقف ساخت و بعد از ۱۳۱۳ ش دوباره ادامه پیدا کرد (همان ، ج ۱، ص ده ـ یازده ؛ دیوان ، ج ۱، مقدمه ، ص پانزده ). دستاورد ادبی و علمی او در این دوره ، تصحیح متون ، ترجمه آثاری از پهلوی به فارسی ، تألیف سبک شناسی و نگارش احوال فردوسی بر مبنای شاهنامه بود. «کارنامه زندان » را نیز در ۱۳۱۲ـ۱۳۱۳ ش سرود. در ۱۳۱۶ ش ، تدریس در دوره دکتری ادبیات فارسی را به عهده گرفت ( بهار و ادب فارسی ، ج ۱، ص یازده ـ دوازده ؛ دیوان ، ج ۱، مقدمه ، ص شانزده ).
با سقوط رضاشاه در شهریور ۱۳۲، بهار مجدداً به فعالیت سیاسی و اجتماعی روی آورد و قصیده «حب الوطن » را در اندرز به شاه جدید سرود ( دیوان ، ج ۱، ص ۷۴۵ـ۷۵۰)؛ روزنامه نوبهار را دوباره منتشر کرد و تاریخ مختصر احزاب سیاسی و «شرح حال مدرس » را در ۱۳۲۲ ش نگاشت ( بهار و ادب فارسی ، ج ۱، ص دوازده ). از ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۶ ش ، رئیس کمیسیون ادبی انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی بود و اولین کنگره نویسندگان ایران در ۱۳۲۴ ش از طرف این انجمن به ریاست او تشکیل شد. در همین زمان ، وزارت فرهنگ در دولت قوام السلطنه را نیز به عهده گرفت (میرانصاری ، دفتر دوم ، سند ۱۰۹، ص ۲۷۵) و چند ماه بعد، به دلیل اختلاف با قوام بر سر مسئله آذربایجان ، استعفا کرد ( دیوان ، ج ۱، مقدمه ، ص هیجده ). در ۱۳۲۶ ش ، به عنوان نماینده تهران در مجلس پانزدهم انتخاب شد و ریاست فراکسیون حزب دموکرات را به عهده گرفت . اما بیماری سل ، که از مدتها پیش بدان مبتلا بود، به او مجال نداد و وی ناچار برای معالجه به شهر لوزان سویس رفت . بهار قصیده «به یاد وطن » معروف به «لُزَنیه » را در همین شهر سرود (همان ، ج ۱، ص ۸۰۶ـ۸۰۷، مقدمه ، ص هیجده ؛ بهار و ادب فارسی ، همانجا). نامه های او در این زمان شرح خاطرات و دلتنگیهای شاعر است (از جمله نامه های بهار به مینوی ، یغما ، ش ۱، ص ۱۳۹، ش ۳، ص ۱۳۷ـ۱۳۹، ۱۴۱ـ۱۴۲).
در ۱۳۲۹ ش ، «جمعیت ایرانی هواداران صلح » به ریاست بهار تشکیل شد (میرانصاری ، دفتر دوم ، سند ۱۳۳، ص ۳۱۳). بهار به اقتضای طبیعت انساندوستانه خود، این مسئولیت اجتماعی را که از نظر او فعالیت سیاسی نبود، پذیرفت و معتقد بود که هواداران صلح به هر گروهی وابسته باشند، فریاد صلح خواهی اصیل و قابل احترام است ( دیوان ، ج ۱، مقدمه ، ص هیجده ). در تابستان این سال ، آخرین قصیده بلند خود «جغد جنگ » را سرود که از بهترین آثار اوست (همان ، ج ۱، ص ۸۲۴).
رحلت
بهار در روز اول اردیبهشت ۱۳۳۰، در خانه مسکونی خود زندگی را بدرود گفت و در شمیران در آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.
بهار در عرصه شاعری .
برخی را عقیده بر آن است که بعد از جامی ، در انسجام کلام و روانی طبع و جامعیت ، شاعری هم پایه بهار نداشته ایم . بهار تحصیلات خود را به شیوه امروزی فرا نگرفته بود، اما با مطالعه عمیق در آثار گذشتگان به مدد حافظه پر بار و سرشار خود، این نقیصه را جبران کرد و در فنون ادبی و تحقیقی به پایه ای از جامعیت رسید که بزرگترین محققان زمان به گفته ها و نوشته های او استناد می کردند. به زبان عربی تا آن حد که بتواند از مسیر تحقیق و تتبع به آسانی بگذرد آشنا بود و با زبانهای فرانسه و انگلیسی تا حدودی آشنایی داشت .
دیوانهای شاعران سلف را به دقت خوانده بود و این خود به حضور ذهن او در یافتن و به کار بردن لغات در ترکیبات شعری یاری می رساند. بهار در بدیهه گویی و ارتجال ، طبعی فراخ اندیش و زودیاب داشت و به آسانی از مضایق وزن و تنگنای قافیه بیرون می آمد. پایه و مقام شاعری او در عنفوان جوانی در حدی بود که بعضی از حاسدان سروده های او را به پدرش یا به بهار شروانی نسبت می دادند ( دیوان ، ج ۱، مقدمه ، ص بیست ودو ـ بیست وسه ). حاسدان او را در معرض آزمایش نیز قرار دادند و لغاتی ناهنجار را بارها در اختیار او قرار دادند تا آنها را در یک بیت یا یک رباعی جای دهد و او در همه موارد خوب از عهده برمی آمد، و اعجاب و تحسین حاضران را برمی انگیخت .
بهار در شاعری ،
اصالت کلام را در مضمون و محتوای آن می دانست نه در لفظ و قالب ؛ او به ضوابط و موازین اشعار کهن فارسی به تمام و کمال پایبند بود، و اگر هم گاه در اوزان و قالبهای کهن تصرفات و دستکاریهایی می کرد همواره موسیقی شعر و «افاعیل عروضی » را در نظر داشت و از آن عدول نمی کرد. بهار از انواع مختلف شعر، بیشتر به «قصیده سرایی » توجه داشت . قصاید او معمولاً به سبک خراسانی بود، هر چند در آن به مدد طبع روان و قریحه خلاق خود تصرفاتی نیز می کرد.
قصاید او بیشتر ساخته و پرداخته طبع خود اوست .
گاه نیز قصاید شعرای سلف را مانند رودکی ، فرخی ، جمال الدین عبدالرزاق ، منوچهری و سنایی در وزن و قافیه تقلید کرده و به اصطلاح جواب گفته است ( دیوان ، ج ۱، ص ۱۰، ۲۹، ۳۳، ۱۶۳، ۲۰۹، ۳۸۰، ۸۲۴). او در این شیوه تقلید نیز نوآوریهایی دارد. در قصیده ای که به تقلید از منوچهری سروده ، توانسته است الفاظ بیگانه را در مضامین نو چنان جای دهد که در بافت کلام ناهمگون و ناهنجار به نظر نرسد.
مضمون قصاید او؛ انتقادی (ج ۱، ص ۱۲۲، ۱۴۸، ۱۹۱ـ ۱۹۲، ۲۱۲، ۲۴۹، ۳۱۳)، یا در منقبت و رثای پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم و اهل بیت علیهم السلام (ج ۱، ص ۱۰، ۱۳، ۱۹، ۵۴، ۱۰۶، ۱۲۳، ۱۳۴، ۱۴۷، ۱۵۴، ۱۷۷، ۱۸۲، ۲۲۲)، وصفی (ج ۱، ص ۵۱، ۱۳۵، ۲۴۳، ۵۰۰)، پند و اندرز (ج ۱، ص ۱۸، ۲۰، ۱۵۶)، یا شکوائیه (ج ۱، ص ۴۰، ۱۰۳، ۱۱۶، ۲۹۸) و عرفانی (ج ۱، ص ۴۹) است ، گاه نیز به اقتضای زمان یا برای رهایی از بند، مدایحی سروده و در این گونه موارد نیز گاه به شیوه فرخی تشبیبات و تغزلاتی شیوا در آغاز قصیده می آورد که به نسبت ، موارد آن چندان زیاد نیست (ج ۱، ص ۸، ۵۵، ۱۱۵، ۱۱۷، ۱۱۹، ۱۲۱، ۱۲۵، ۱۸۴ و…). او به موضوعات متنوع دیگری در وصف حال و مطایبه و نظایر آن نیز می پردازد. قصاید بهار از حیث سبک سخن بسیار ساده و روان و یک دست و زود فهم است .
هنر شاعری او را بعد از قصیده ، باید در مثنویهای او دید (ج ۲، ص ۸۳۱ ـ۱۱۴۱)؛ مثنویهای کوتاه و بلندی که شمار آنها به بیش از هشتاد می رسد. در این میان مثنویهایی که در بحر حدیقه سنایی یا شاهنامه فردوسی و یا سبحه الابرار جامی سروده است بسیار جلب نظر می کند و در آنها از لحاظ شیوه گفتار به سبک این سه شاعر بسیار نزدیک شده است .
در «مثنوی سرایی » نیز مانند قصیده سرایی ـ اگر نه در سبک ـ در قالب شعر گاه نوآوریهایی دارد که در زبان فارسی بی سابقه است و از آن جمله است مثنویهای مستزاد او. مثنویهای بهار بیشتر در موضوعات دینی ، پند و اندرز، موضوعات وطنی ، تاریخی ، انتقادی ، مطایبه و مناظره ، مدح و قدح ، شکوائیه و داستانهای کوتاه سروده شده و در آنها ترجمه بعضی از اشعار خارجی نیز یافت می شود (رجوع کنید به ج ۲، ص ۱۰۸۷ با عنوانِ ترجمه اشعار شاعر انگلیسی ). مثنویهای «ساقی نامه » (ج ۲، ص ۱۰۵۹) «اندرز به شاه » (ج ۲، ص ۹۵۱) «گفتگو» (ج ۲، ص ۹۷۳) و «کلبه بینوای بهار» (ج ۲، ص ۱۰۶۵) بسیار معروف است .
بهار شاعری غزلسرا نبود و خود نیز چنین ادعایی نداشت .
قصاید خود را به اقتضای طبع و غزلیات را بر سبیل تفنن می سرود. در میان غزلهای او نمونه هایی که بتوان آنها را از حیث مضمون با سروده های غزلسرایان معروف مقایسه کرد اندک است ، هرچند از جنبه لفظی و فخامت و انسجام کلام بدان ایرادی نمی توان گرفت ، جز آنکه در غزل نیز بر خلاف رسم متعارف ، گاه به تصریح و گاه به کنایه ، مضامین انتقادآمیز و شکوائیه و وطنی و سیاسی را نیز گنجانیده است (ج ۲، ص ۱۱۴۵ـ۱۱۴۷، ۱۱۵۵).
در پاره ای از ابیات ، لغات و اصطلاحات نوپرداخته را در بافت کلام خود جای داده که در غزل ، رسمی متعارف و معهود نیست ، چنانکه در بیت اول غزلی انتقادی که آن را درباره مجلس شورا سروده دو کلمه «مخالف » و «تصویب » را با مهارت در معنای اصطلاحی امروزی آن به کار برده است (ج ۲، ص ۱۱۵۱).
دیگر آنکه بر خلاف رسم معهود در غزلسرایی ، گاه غزلیات خود را با ردیفهای جمله ای که مخصوص قصاید است می سراید (ج ۲، ص ۱۱۵۶). به طور کلی هر چند در غزلهای او مضامینی نو و لطیف می یابیم ، لیکن ـ اگر هم نه تمام ـ بیشتر غزلیاتش با الهام از اوضاع زمان و انتقاد از آن سروده شده و روی هم ۹۳ غزل در دیوان او آمده است که نسبت به قصایدش چندان زیاد نیست (ج ۲، ص ۱۱۴۵ـ۱۲۰۶).
بهار در دیگر اقسام شعر نیز طبع آزمایی کرده و آثار ارزنده ای از خود به جا گذاشته است که در شمار آن باید از مسمّطها و ترجیع بندها و ترکیب بندها و چهارپاره ها و قطعات و دوبیتیهای او نام برد که در قسمتی از آنها در قالب و مضمون اندکی از شیوه شعرای پیشین دوری گرفته و به نوآوریهایی پرداخته که سابقه نداشته است ؛ از جمله می توان به مسمّطهایی که به طریق مستزاد سروده است (ج ۱، ص ۱۲۸، ۲۳۴، ۲۸۹) اشاره کرد. مسمّطِ موشّحی نیز دارد در دو معنای متضاد مدح و قدح (ج ۱، ص ۳۸۶) که در آن شاعر به ظاهر رضاشاه را مدح گفته اما اگر مجموع کلمات اول سه مصراع از هر بند را با تمام مصراع چهارم بند به هم بپیوندیم ، به صورت بیتی از غزلی درمی آید که در مذمت رضاشاه است (ج ۱، ص ۳۸۷). این شیوه را بعضی از شعرای دیگر همزمان او نیز پی گرفته اند ولی انصاف باید داد که هیچ یک از آنها نتوانسته اند در این حدّ از سلاست و روانی از عهده برآیند.
تضمین ، یکی دیگر از هنرهای شاعری بهار است (رجوع کنید به دیوان ، ج ۱، ص ۱۲۶، ۶۹۴). وی در تضمینهایش مصراعهای اول را چنان ابداع کرده که در معنی و شیوه گفتار با روانی و رسایی به ابیات غزل می پیوندد و ابیات غزل بی هیچگونه قطع و انحرافی معنای مصاریع پیشین را پی می گیرد و آن را به اتمام می رساند ـ شیوه ای که دیگر شاعران نتوانسته اند به این سلاست و انسجام خود را از تنگنای آن برهانند.
چهارپاره هایی بدیع (ج ۱، ص ۳۷۳) و تصنیفهایی مشهور، مانند «مرغ سحر» (ج ۲، ص ۱۳۱۲) نیز سروده است . قصیده ای هم به نام «بهشت » به لهجه خراسانی دارد (ج ۲، ص ۱۳۲۸) که از شاهکارهای اوست .
مستزادهای بهار از شاهکارهای اوست . بهار در این نوع از شعر نیز گاه تصرفاتی کرده و به جای یک ترکیب ، دو ترکیب در پایان هر مصراع آورده است ، مانندمستزادِ ای شهنشاه جهان شیران جنگ آور نگر/ در نگر، عالمی دیگر نگر، که به بحر رمل مثمن است . شاعر در این مستزاد دو ترکیب در پی هر مصراع آورده است که در ترکیب نخست رکنی مقصور یا محذوف در همان وزن و در ترکیب دوم دو رکن یکی تام و یکی مقصور یا محذوف جای نهاده است ـ شیوه ای که در مستزادهای دیگر دیده نشده است .
به طور خلاصه ، بهار در انواع مختلف شعر فارسی تفنن و طبع آزمایی کرده است و در عین حال نواندیشیها و نوآوریهایی هم دارد. با این مقدمه و برداشت ، می توان او را در انواع مختلف شعر، در میان شاعران پارسی گوی به جامعیت و کمال ستود و حتی در مرتبت و مقامی برتر نیز جای داد.
ساده سخنی و روانگویی بهار، در شیوه گفتار، به گونه ای است که بسیاری از ابیات او را اگر خواسته باشیم به زبان نثر برگردانیم ، عبارتی تمامتر و رساتر از همان بیت نخواهیم یافت ، و این درست همان صنعت سهلِ ممتنعی است که قدما آن را از دلایل رونق کلام شمرده اند.
بهار در قوالب دشوار شعری ،
با روانی طبع ، کمتر به پیش و پس کردن کلمات و عدول از قواعد دستوری زبان فارسی یا بهره گیری از اختیاراتی که در تلفیق کلام در شعر مجاز شناخته شده ، نیاز داشته است . در مواردی ، با روانی و رسایی ، به شیوه نثر معنای مصراع اول را در دوم پی می گیرد و کمتر دیده می شود که به سبک شاعران لفظ پرداز مصراع دوم را به صورت برگردانی از مصراع اول با کلمات متجانس در برابر آن قرار دهد. گاه نیز از این فراتر می رود و مانند نثرنویسی ، هر موضوعی را در یک قصیده تمام ، به شیوه نثر دنبال می کند که این در شاعری کاری آسان نیست (رجوع کنید به دیوان ، ج ۱، ص ۳۷۴).
در انتخاب وزن ،
بیشتر اوزان متداول و متعارف را برمی گزیند و جز بر سبیل تفنن یا طبع آزمایی یا تقلید از شعرای سلف به انتخاب بحور به اصطلاح نامطبوع ، یا اوزانی که در زبان فارسی کمتر بدان شعر سروده اند، نمی گراید (ج ۱، ص ۱۳، ۱۰۴، ۲۸۷، ۳۲۴ـ۳۲۶). قصیده معروف «جغد جنگ » (ج ۱، ص ۸۲۴) را به تقلید از منوچهری به وزنی که در شعر پارسی متداول نیست سروده است و خوب از عهده برآمده است . در قصیده وصفیِ «غم مخور ای دل که جهان را قرار نیست » (ج ۱، ص ۵۵۲)، وزنی را که خود ابداع کرده به کار برده است .
در انتخاب قافیه و ردیف نیز همین ژرف نگری را در اشعار بهار می بینیم . او کلماتی را انتخاب نمی کند که مضمون را به دنبال خود بکشند یا سراینده را بر آن دارند که برای جادادن قافیه و ردیف مضمونی نارسا و سست یا بی محتوا بیافریند و از اصالت معنی بکاهد.
بهار در اشعار خود، بخصوص در قصاید، ردیفهای اسمی و جمله ای زیاد دارد (ج ۱، ص ۳۷۰) که نارسایی آنها اندک است . او در واژه گزینی بسیار نیک برگزین و باریک بین است . در تمامی آثار او، اگر نیک بنگریم ، بندرت می توانیم کلمه یا ترکیبی بیابیم که در بافت کلام ، جاافتاده نباشد چنانکه بتوان آن را با کلمه یا ترکیبی بهتر جایگزین کرد. او با پشتوانه مطالعه کامل در آثار گذشتگان ، واژه های لازم را به بدیهه طبع در اختیار می گیرد و در جای خود می گذارد، به استعمال شواذّ و نوادر لغات عربی ، حتی در قوافی ، رغبتی ندارد. او در شاعری راهی هموار برگزیده است تا به دست انداز لغات ناهنجار درنیفتد. لغات مبتذل و عامیانه و بی ریشه را جز بر سبیل تفنن به کار نمی برد، و این هم بیشتر در اشعار طنزآمیز و انتقادی او دیده می شود و به کارگیری واژه هایی مانند «قشنگ » (ج ۱، ص ۱۹۳) «جفنگ » (ج ۱، ص ۱۸۰ـ۱۸۱) «کتک » و «کلک » (ج ۱، ص ۲۱۳) و نظایر اینها از مختصات سبک اوست . وی توانسته است این واژه های عامیانه و نیز بعضی از لغات بیگانه را به گونه ای در سبک کهن شعر فارسی جای دهد که در کنار الفاظ اصیل و فصیح پارسی در بافت کلام ناهنجار و ناهمگون به نظر نرسد؛ از جمله در قصیده های «لزنیه » (ج ۱، ص ۸۰۷) و «سپیدرود» (ج ۱، ص ۶۸۲) و «جغدجنگ » (ج ۱، ص ۸۲۴) لغاتی نظیر لزن ، سویس ، آلپ ، ترن ، تانک ، اتم و ژاپن را چنان به کار برده است که در سبک کلام درست در جای خود قرار دارد و بیگانه به نظر نمی رسد. همچنین لغات بیگانه دیگری نظیر وُلکان ، پمپئی (ج ۱، ص ۳۵۸)، ورشو (ج ۱، ص ۲۸۴)، وِزو (ج ۱، ص ۳۵۴) را بی هیچگونه تکلفی ، به سهولت ، در قالب شعر کهن جای داده است .
بهار به شیوه برخی شعرای قدیم ، مفهوم آیه یا حدیث یا موضوعی اساطیری و نجومی و جز اینها را با ابهام و اشاره در بعضی اشعار خود گنجانیده است ، اما این کار را تا آنجا روا می دانسته که به ابهام و دشوارسخنی و پیچیده گویی نگراید و مفهوم شعر را به آسانی به ذهن خواننده منتقل کند.
بهار در گفتار خود به استعمال صنایع لفظی در حدّی متعادل توجه دارد و به تکلف نمی گراید، چنانکه خواننده جز با دقت و امعان نظر بدان پی نمی برد. به عبارت دیگر، کلماتی را که نمودار صنعتی از صنایع شعری است به گونه ای برمی گزیند و در سیاق کلام جای می دهد که گویی همان کلماتی است که معنای آن را می طلبد، و این همان شیوه ای است که سعدی و حافظ و برخی دیگر از شعرای سلف آن را به کار برده اند. کوتاه سخن آنکه ، بهار اصولاً به قصد رعایت صنعتی از صنایع شعری مضمون نمی آفریند و بیشتر آنچه او را در شیوه گفتار به دنبال خود می کشد، همان معنایی است که صنایع لفظی را اگر بدون تکلف بتواند به کار گیرد، از آن رویگردان نیست ؛ به عنوان نمونه می توان صنعت تضاد را در این دو مورد: ای مادر سر سپید بشنو/ این پند سیاه بخت فرزند (ج ۱، ص ۳۵۸)؛ بشکست گرم دست چه غم ؟ کار درست است (ج ۱، ص ۲۹۷) ملاحظه کرد. بهار در مضمون آفرینی نیک باریک بین ، نوآفرین و زودیاب است .
در تشبیه سازی و استعاره پردازی و کنایه گویی جز در تشبیهات و استعارات متداول که در آثار همه شاعران به کار می رود بیشتر به قریحه خلاق خود متکی است ، عاریت کس را نمی پذیرد و از گفته های دیگران برداشت نمی کند. در قصیده «دماوندیه » اول و دوم (ج ۱، ص ۳۵۴ـ۳۵۶) کوه دماوند را به مشت درشت روزگار «پس افکنده از گردش قرنها» مانند می کند و از او می خواهد که به آسمان برود و ضربتی چند بر ری بنوازد؛ یا به قلب فسرده و آماس کرده زمین تشبیه می کند که برای فرونشستن آماس ، آن را با برف ضماد کرده اند؛ در قصیده «سپیدرود» (ج ۱، ص ۶۸۲) درختان جنگل را به مردانی مبارز مانند می کند که همچون جنگیان پرهای سبز بر کلاه خُودِ خویش زده اند.
گلهای سیب و آبی و آلو و آمرود را بر شاخسار درختان به لوح آزمونه ای تشبیه می کند که نقاش چربدستی الوان مختلف را بر آن آزموده است . درخش (آذرخش ) را بر ابر کبودفام به خطی کج مج مانند می کند که کودکی صغیر با خامه ای طلا بر صفحه ای کبود می کشد؛ رود خروشان را هنگام پیوستن به دریا به طفل ناشکیبی تشبیه می کند که از مام خود جدا مانده و اینک او را یافته و به آغوش او پناه می برد و مادر نیز به پذیره فرزند آغوش گشوده است تا به او پناه دهد. غریو و صیحه دریای موج زن را به بی قراری و زاری مادری مانند می کند که می داند آفتاب جگرگوشگان او را درربوده و نثار زمین نموده است و او به انتقام فرزندان خویش می خروشد و سیلی به خاک می زند. در قصیده «لزنیه » (ج ۱، ص ۸۰۷) شاعر به کوه آلپ که خود بر زبر آن نشسته است می نگرد و آن را وصف می کند و همچنین سیلی را که از دره ای ژرف دررسیده و او از نشیب به فراز به آن می نگرد، به رشته وصف می کشد.
در قصیده «جغد جنگ » (ج ۱، ص ۸۲۴) که آن را در قالب شعری کهن و وزنی نادر سروده ، میدان جنگ را چنانکه امروز هست با همان لغات و اصطلاحات امروزی وصف می کند و مضامین و تشبیهات آن همه ساخته و پرداخته طبع خود اوست ؛ در قصیده ای در وصف برف (ج ۱، ص ۷۹۳) شاخه پر برف را به ساعد سیم بری مانند می کند که به طنازی آن را در معرض دید نظربازان می گذارد، سرو را در لباس برف به دختری تشبیه می کند که به رسم دخترکان پیراهنی سپید تا سر زانو در برکرده و از هر سو دامان فروچیده است تا به برف و گل آغشته نشود، و زاغی را که منقار در برف فرو برده به هندوبچه ای دهان به شیرآلوده مانند می کند؛ در قصیده ای دیگر (ج ۱، ص ۶۰۲) شب و ستارگان را به خرگهی مانند می کند که در آن آرمیده است و روز از برون خیمه سقف آن را جای جای می سوزاند؛ و در یکی دو قصیده به وصف هواپیما می پردازد (ج ۱، ص ۷۶۷، ۷۸۵) و این پدیده نو را در قالب سبکی کهن با مضامینی ذوق پسند همچون نگارگری چیره دست چنان وصف می کند که نظیر آن را در اشعار هیچیک از شاعران معاصر نمی توانیم یافت .
آثار بهار عبارت اند از:
چهار خطابه ،تهران (۱۳۰۵ ش )؛
زندگانی مانی ، تهران (۱۳۱۳ ش )؛
احوال فردوسی ، اصفهان (۱۳۱۳ ش )؛
سبک شناسی ، تهران (ج ۱ و ۲، ۱۳۲۱، ج ۳، ۱۳۲۶ ش )؛
تاریخ مختصر احزاب سیاسی ، تهران (ج ۱، ۱۳۲۱، ج ۲، ۱۳۶۳ ش )؛
دستور پنج استاد ( به همراهی قریب ، فروزانفر، رشید یاسمی ، همائی ) ، تهران (۱۳۲۹ ش )؛
شعر در ایران ، تهران (۱۳۳۳ ش )؛
تاریخ تطّور در شعر فارسی ، مشهد (۱۳۳۴ ش )؛
دیوان اشعار ، تهران (۱۳۳۵ ش )؛
فردوسی نامه بهار ، به کوشش محمد گلبن ، تهران (۱۳۴۵ ش )؛
رساله در احوال محمدبن جریر طبری .
کتابهایی نیز به تصحیح وی انتشار یافته است که اینهاست :
گلشن صبا ، از فتحعلی خان صبا، تهران (۱۳۱۳ ش )؛
تاریخ سیستان ، تهران (۱۳۱۴ ش )؛
رساله نفس ارسطو، ترجمه باباافضل مرقی (۱۳۱۶ ش )؛
مجمل التواریخ و القصص ، تهران (۱۳۱۸ ش )؛
جوامع الحکایات ِ سدیدالدین عوفی ، تهران (۱۳۲۴ ش )؛
تاریخ بلعمی ، از ابوعلی محمدبن محمد بلعمی ، به کوشش محمد پروین گنابادی ، تهران (۱۳۴۱ ش ).
همچنین ،
بهار در ۱۳۱۲ ش متن پهلوی اندرزهای ماراسپندان را به فارسی ترجمه و به نظم کشیدو در ۱۳۱۳ ش یادگار زریران را از پهلوی به فارسی برگرداند.
مجموعه صد مقاله او نیز، به کوشش محمد گلبن ، در کتابی به نام بهار و ادب فارسی چاپ شده است .
متنهایی که بهار تصحیح کرده ، هنوز از نظر دقت درخور ستایش است ؛ از آن جمله تاریخ سیستان ، نسخه منحصر به فردی بوده که بهار به طور اتفاقی به آن دست یافته و آن را معرفی کرده است .
کتاب سبک شناسی که از زمان وی تاکنون متن درسی است ، برای اولین بار، مباحث جدیدی در بررسی تاریخ نثر طرح می کند. در این اثر، بهار به شناخت ویژگیهای صرفی و نحوی زبان هر دوره و واژگان و کیفیت تعبیر هر صاحب اثر بیشتر از مضمون و محتوا و طرز ادراک ، تکیه کرده است .
غزلی زیبا از او:
شمعیم و دلی مشعلهافروز و دگر هیچ
شب تا به سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ
افسانه بود معنی دیدار، که دادند
در پرده یکی وعدهٔ مرموز و دگر هیچ
حاجی که خدا را به حرم جست چه باشد
از پارهٔ سنگی شرف اندوز و دگر هیچ
خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات
مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ
روزی که دلی را به نگاهی بنوازند
از عمر حساب است همان روز و دگر هیچ
زین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشهورانش
گهوارهتراشاند و کفندوز و دگر هیچ
زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست
لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ
روح پدرم شاد که میگفت به استاد
فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ
خواهد بدل عمر، بهار از همه گیتی
دیدار رخ یار دلافروز و دگر هیچ
منابع : (۱) محمدتقی بهار، بهار و ادب فارسی ، چاپ محمد گلبن ، تهران ۱۳۵۱ ش ؛ (۲) همو، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران ، ج ۲، تهران ۱۳۶۳ ش ؛ (۳) همو، دیوان ، چاپ مهرداد بهار، تهران ۱۳۶۸ ش ؛ (۴) همو، «مکاتبات ادبی »، یغما ، سال ۲۳، ش ۱ (فروردین ۱۳۴۹)، ش ۳ (خرداد ۱۳۴۹)؛ (۵) سلیمان بهبودی ، «خاطرات سلیمان بهبودی : بیست سال با رضاشاه »، در رضاشاه : خاطرات سلیمان بهبودی ، شمس پهلوی ، علی ایزدی ، چاپ غلامحسین میرزا صالح ، تهران ۱۳۷۲ ش ؛ (۶) حسن مدرس ، مدرس در پنج دوره تقنینیه ، چاپ محمد ترکمان ، ج ۲، تهران ۱۳۷۴ ش ؛ (۷) حسین مکی ، تاریخ بیست ساله ایران ، ج ۳، تهران ۱۳۶۲ ش ؛ (۸) علی میرانصاری ، اسنادی از مشاهیر ادب معاصر ایران ، دفتر دوم : ملک الشعراء بهار ، تهران ۱۳۷۷ ش .
، متخلص به پرتو و مشهور به میرزا آقاجان ، شاعر و خوشنویس سده سیزدهم . وی فرزند آقامحمدعلی لنجانیِ اصفهانی بود (همائی ، ص ۸۱؛ مشار، ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش ، ج ۴، ستون ۵۶۰). زادگاه او لنجان (به نوشته همایی : قریه اشیانِ لنجان ) اصفهان ذکر شده است (اعتماد مقدم ، ص ۳۲؛ اعتمادالسلطنه ، ص ۲۷۷؛رضاقلی هدایت ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۷۳؛ محمود هدایت ، ج ۱، ص ۲۴۵)، ازینرو در برخی منابع ، نام وی «پرتو لنجانی » نیز ذکر شده است (آقابزرگ طهرانی ، ج ۹، قسم ۳، ص ۷۵۷؛مشار، ۱۳۵۱ ش ، ج ۲، ستون ۲۲۷۷). تاریخ دقیق ولادت وی معلوم نیست ، اما به قرینه تاریخ وفات و مدت عمرش ( رجوع کنید به ادامه مقاله )،احتمالاً در حدود ۱۲۱۳ به دنیاآمده است .
پرتو در زادگاهش به تحصیل علم و خوشنویسی پرداخت تا اینکه در خوشنویسی استاد و در اصفهان نامدار شد (رضا قلی هدایت ؛ همائی ، همانجاها). وی از استادان خط نسخ و ثلث و رِقاع بود (رضاقلی هدایت ؛اعتمادالسلطنه ؛همائی ، همانجاها؛رفیعی مهرآبادی ، ص ۵۰۴، پانویس ۵) و خط نستعلیق را نیکو می نوشت (اعتماد مقدم ، همانجا). از جمله استادان وی در خوشنویسی ، آقا زین العابدین اصفهانی ملقب به اشرف الکتّاب بود (درباره او رجوع کنید به بیانی ، ج ۴،ص ۱۰۷۱) اما شیوه پرتو با او تفاوت داشت و سبک پرتو ترکیبی بود از سبک اشرف و آقاغلامعلی اصفهانی (درباره او رجوع کنید به همان ، ج ۴، ص ۱۱۲۶ـ ۱۱۲۷)، هر دو از استادان خط نسخ در ایران . پرتو شاگردان بسیاری نیز تربیت کرد. وی در یک بیت شعر به کثرت آنان اشاره کرده است ، از جمله به میرزا غلامعلی ثانی (همان ، ج ۴، ص ۱۱۲۶)، سیدعلی اکبر زواره ای ، ملاّ محمدتقی و ملاّ باقر (همائی ، همانجا).
پرتو در مدرسه نوریّه اصفهان حجره داشت و چندی در آنجا ساکن بود و کتابت می کرد و شاگردانش هفته ای دو روز به آنجا می رفتند، و غالباً حجره او مجمع شاعران و هنرمندان اصفهان بود (رفیعی مهرآبادی ، ص ۵۰۳؛همائی ، ص ۸۱ ـ۸۲).وی با برخی از صاحب قَلَمان معاصر خود مصاحبت داشت ، از جمله با رضاقلی خان هدایت ، مؤلف مجمع الفصحا (رضاقلی هدایت ، همانجا) و عبدالمحمدخان ایرانی اصفهانی ، مدیرروزنامه چهره نما درمصر (ایرانی اصفهانی ، ص ۴۱ـ۴۲، ۴۶).
پرتو در اواخر زندگی ، در تهران در دربار ناصرالدین شاه قاجار (حک : ۱۲۶۴ـ۱۳۱۳) بسیار محترم می زیست و خوشنویس مخصوص شاه بود (راهجیری ، ج ۱، ص ۵۹). وی در مراکز ادبی عصر خود، دارای مقام و رتبه بوده است (ایرانی اصفهانی ، همانجا) و در منابع ، شعر و خطّ و حُسنِ خُلق پرتو را ستوده اند ( رجوع کنید به اعتمادالسلطنه ، ص ۲۷۷،۲۹۱؛دیوان بیگی ، ج ۱، ص ۳۱۳؛رضاقلی هدایت ، همانجا؛پرتو اصفهانی ، مقدمه فروغی ، ص ۱).به نوشته برخی ، وی پس از نود سال عمر، در ۱۳۰۳ در اصفهان درگذشت (پرتو اصفهانی ، مقدمه فروغی ، ص ۳؛همائی ، دیوان بیگی ، همانجاها).
اعتمادالسلطنه در المآثر والا´ثار از «میرزا علی رضا»، خطاط مشهور قلم نسخ و متخلص به پرتو که هنگام تألیف کتاب در ۱۳۰۶ زنده بوده (ص ۲۷۷)، و نیز از «میرزا آقاجان »، استاد خط نسخ و متخلص به پرتو که پیش از تألیف کتاب درگذشته بوده (ص ۲۹۱) نام برده است . ایرج افشار در فهرست نامهای اشخاصِ کتاب مذکور ( رجوع کنید به چهل سال تاریخ ایران در دوره پادشاهی ناصرالدین شاه ، ج ۳، ص ۹۲۳) و آقابزرگ طهرانی (ج ۹، قسم ۱، ص ۱۵۷)، احتمال داده اند که هر دو تن یکی باشند. آقابزرگ طهرانی وفات او را در ۱۳۰۴ دانسته است (ج ۹، قسم ۳، ص ۷۵۷). به نوشته علی راهجیری (همانجا) او پس از ۱۳۰۵ درگذشته است . اما چون محمدحسین فروغی ، در رجب ۱۳۰۴ بر دیوان پرتو مقدمه نوشته و ذکر کرده است که پرتو نود سال عمر کرد ( رجوع کنید به پرتو اصفهانی ، همانجا)، پرتو باید پیش از رجب ۱۳۰۴ درگذشته باشد.
دیوان اشعار پرتو مشتمل است بر غزل ، قطعه ، قصیده ، رباعی ، مثنوی و مسمط . مضامین شعر او مدح (مدح پیامبراکرم ، امام علی و امام حسین علیهماالسلام و حضرت زینب سلام الله علیها)، مرثیه (در واقعه کربلا و رثای امام حسین علیه السلام )، پند و اندرز، شکایت از روزگار، مفاهیم عاشقانه و عارفانه است . وی در سرودن مادّه تاریخ نیز مهارت داشته ، برخی از آنها با ذکر مناسبتشان در کتاب موادالتواریخ (نخجوانی ، ص ۳۹۹، ۵۵۰) نقل شده است . وی قصیده ای دارد در مدح رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم با ردیف «محمد» به مطلعِ «خیمه به عالَم چوزد جلال محمد/ گشت جهان روشن از جمال محمد» که یادآور قصیده سعدی است به مطلعِ «ماه فرومانده از جمال محمد/ سرو نباشد به اعتدال محمد» (سعدی ، ص ۶۹۴).
برخی اشعار او نیز به غزلیات حافظ شباهت دارد،
از جمله غزلی به مطلع :
دوش از آتشِ مِی چهره برافروخته بود
شعله خویی که بسی خرمن دل سوخته بود
قس غزل حافظ با مطلعِ:
«دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود»، ص ۲۸۳).
دیوان پرتو را میرزا حسینخان انصاری ، متخلص به ثمر، گرد آورد و در انتهای آن اشعار خود رابر آن افزود (پرتو اصفهانی ، مقدمه فروغی ، ص ۲). این دیوان در ۱۳۰۵ در تهران با مقدمه محمدحسین فروغی ، همراه دیوان ثمراصفهانی ، در یک مجلد چاپ سنگی شده است . نسخه ای از این کتاب کمیاب ، در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران موجود است .
پرتو به دستور فرهاد میرزا معتمدالدوله (۱۲۳۳ـ۱۳۰۵)، پسر عباس میرزا، در ۱۲۹۷ «قرآن مجید» را به خط نسخ نوشت که در کتابخانه و موزه ملی ملک (ش ۴) موجود، و جزو نسخه های نفیس است . این قرآن تذهیب شده ، ۲۲۹ برگ و هر برگِ آن ۱۹ سطر دارد. نام پرتو در کتاب فهرستِ قرآنهای خطی کتابخانه سلطنتی (آتابای ، ص ط ) جزو کاتبان و مُذَهِّبان آمده است . در این کتابخانه ، قرآنی به خط وی برای ناصرالدین شاه (تاریخ کتابت : ۱۲۷۷) به خط نسخ موجود بوده (بیانی ، ج ۴، ص ۱۱۱۸) که آن را با ۱۵۰ قرآن دیگر (از جمله قرآنی به خط پرتو که اکنون در کتابخانه و موزه ملک است ) به نام «گنجینه قرآن » در موزه ایران باستان به نمایش گذارده بوده اند و جلال الدین همائی آن را دیده بوده است (ص ۸۲).
وی علاوه بر قرآن کریم ، کتاب دعا و دیگر کتب را نیز برای بزرگان به خط خوش می نوشت و در این کار شهرت داشت (رضاقلی هدایت ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۷۳؛دیوان بیگی ، همانجا)، از جمله کتابت «دعای کمیل » به نسخ در ۱۲۶۶ در تهران (بیانی ، ج ۴، ص ۱۱۱۸ـ۱۱۱۹) و قطعه ای به خط نسخ (کتابت در ۱۲۰۵؛برای آگاهی از دیگر آثار خوشنویسی او رجوع کنید به همان ، ج ۴، ص ۱۰۷۲، ۱۱۱۸). در کتیبه بالای در ورودی مسجد صفا در اصفهان نیز ماده تاریخ بنای مسجد، سروده پرتو و به خط خود او (نستعلیق ) نوشته شده است (رفیعی مهرآبادی ، ص ۷۱۱ـ۷۱۲؛هنرفر، ص ۷۹۳).
منابع : (۱) بدری آتابای ، فهرست قرآنهای خطی کتابخانه سلطنتی ، تهران ۱۳۵۱ ش ؛ (۲) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛ (۳) محمدحسن بن علی اعتماد السلطنه ، المآثروالا´ثار ، در چهل سال تاریخ ایران ، چاپ ایرج افشار، ج ۱، تهران ۱۳۶۳ ش ؛ (۴) طلعت اعتماد مقدم ، تذکره طلعت : مجموعه نغمه های پراکنده ، تهران ۱۳۳۹ ش ؛ (۵) عبدالمحمد ایرانی اصفهانی ، «در اطراف شعرای معاصر»، مجله ارمغان ، سال ۱۴، ش ۱ (فروردین ۱۳۱۲)؛ (۶) مهدی بیانی ، احوال و آثار خوشنویسان ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛ (۷) علیرضا پرتو اصفهانی ، دیوان ، تهران ۱۳۰۵؛ (۸) چهل سال تاریخ ایران در دوره پادشاهی ناصرالدین شاه ، ج ۳ : فهرستهای چندگانه تاریخی ، جغرافیائی و مدنی ، استخراج و تنظیم ایرج افشار، تهران ۱۳۶۸ش ؛ (۹) شمس الدین محمد حافظ ، دیوان ، چاپ هوشنگ ابتهاج ، تهران ۱۳۷۶ ش ؛ (۱۰) احمدعلی دیوان بیگی ، حدیقه الشعراء ، چاپ عبدالحسین نوائی ، تهران ۱۳۶۴ـ۱۳۶۶ ش ؛ (۱۱) علی راهجیری ، تذکره خوشنویسان معاصر ، ج ۱، تهران ۱۳۶۴ ش ؛ (۱۲) ابوالقاسم رفیعی مهرآبادی ، آثار ملی اصفهان ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛ (۱۳) مصلح بن عبدالله سعدی ، متن کامل دیوان شیخ اجل سعدی شیرازی ، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۴۰ ش ؛ (۱۴) خانبابا مشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی ، تهران ۱۳۵۰ـ ۱۳۵۵ ش ؛ (۱۵) همو، مؤلّفین کتب چاپی فارسی و عربی ، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش ؛ (۱۶) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ؛ (۱۷) حسین نخجوانی ، موادالتواریخ ، تهران ۱۳۴۳ ش ؛ (۱۸) رضا قلی بن محمدهادی هدایت ، مجمع الفصحا ، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ ش ؛ (۱۹) محمود هدایت ، گلزار جاویدان ، ج ۱، تهران ۱۳۵۳ ش ؛ (۲۰) جلال الدین همائی ، تاریخ اصفهان ، ج ۱، هنر و هنرمندان ، چاپ ماهدخت بانو همایی ، تهران ۱۳۷۵ ش ؛ (۲۱) لطف الله هنرفر، گنجینه آثار تاریخی اصفهان ، اصفهان ۱۳۴۴ ش .
محمدعلی دشتی متخلص به فایز و مشهور به فایز دشتی، شاعر دوبیتی سرای جنوب ایران به سال ۱۲۵۰ هجری قمری (۱۲۱۳ ه ش) در کردوان روستایی در منطقه دشتی قدیم متولد گردید که امروزه یکی از روستاهای بخش کاکی در شهرستان دشتی استان بوشهر است. وی پس از هشتاد سال زندگی در سال ۱۳۳۰ قمری (۱۲۸۹ ه ش) در روستای گزدراز درگذشت و جسدش را پس از چند ماهامانت بنا به وصیتش به نجف منتقل نموده و در آنجا دفن کردند.
زندگی و تحصیلات
بی گمان او بعد از باباطاهر همدانی، شاعر قرن پنجم، از بزرگ ترین و معروف ترین دوبیتیسرایان ایران است. پدرش مظفر، فرزند حاج درویش، نام داشت که از روستای کردوان بود و نسل اندر نسل ریاست این روستا را عهده داربودند.
همچنین سلسله نسب فایز به «فارس بن شهبان» یکی از مشایخ آل برنجه، میرسد. فایز دشتی تحصیلات خود را در زادگاهش کردوان، و سپس در بردخون که دارای حوزهٔ علمیه بودهاست، آغاز کرد؛ و قرآن و چند کتاب دیگر را به وسیلهٔ معلمان و مکتبداران محلی در مکتب خانهها آموخت. بعد از آن به روستای خود بازگشت و تحصیلات خود را پیش یکی از مشایخ محلی به نام «شیخ احمد عاشوری» در سطح بالاتری ادامه داد. وی در دربار محمد خان دشتی که خود نیز طبع شاعری داشت و مشغول به سرودن و ترویج علم بود و کتابت میکرد مشغول به شعر گفتن و ترویج علم شد. پس از کشته شدن محمد خان فایز به گزدراز (روستایی نزدیک به خورموج) رفت.
ویژگیهای شعری
فایز دشتی را در حقیقت میتوان بنیانگذار شعرهای فولکلوریک و ادبیات عوام و بومی محسوب کرد و او را با احساس ترین شاعر عوام و مردمی خواند و اگر گاهی در اشعار فایز، قافیه و وزن مختل است بر او ایرادی نیست، زیرا که محتوای دوبیتیهای وی از بس پرمعنا و پراحساس است جز اهل فن، کمتر کسی متوجهٔ نقایص شعرهایش میشود.
محمدعلی فایز شبان دشتهای دشتی، بی گمان از چهرههای درخشان ادب مردمی ایران است. هر چند او در زمرهٔ شاعران بی شناسنامه محسوب میشود، اما، گمنامیاش نه چندان است که بر احساس لطیف و ذوق سرشار شاعرانهاش سرپوش بگذارد و نام و اشعارش را در خاطرهها، به دست فراموشی بسپارد. شماره دوبیتیهای فایز به درستی معلوم نیست، در برخی جزوهها تعداد دوبیتیهای این شاعر را به تفاوت بین ۱۳۴ ـ ۲۷۹ ـ ۲۸۲ ـ ۳۳۲ ذکر کردهاند.
وی از بزرگترین دو بیتی سرایان ایرانی میباشد. دوبیتیهای وی سیاق فهلویات قدیم را دارد و پس از اشعار باباطاهر همدانی بخصوص در ادبیات و فرهنگ عامه شناخته شدهاست. البته تفاوت ماهوی اش با اشعار باباطاهر این است که بجای سوز راستین و عرفانی و معنوی اشعار باباطاهر اشعارش از سوز هجران تعلق مجازی و دربردارنده درد زمانه و بر مبنای درد روستایی میباشد و ارزش فولکلوریکی در فرهنگ عامه دارد. او تقریباً در همه دوبیتیهایش از تخلص بهره میگیرد و بیشتر از هر چیز عشق به پری و بیان سوز هجرانش را به نمایش میگذارد.
از قدیم در تصنیفات آثارش گاه او را فایز دشتستانی نامیدهاند که فایز دشتی صحیحتر است و جایی برای مناقشه باقی نمیگذارد. زائر محمدعلی فایز دشتی به سال ۱۳۳۰ قمری درگذشته و در عتبات عراق مدفون میباشد.
از دوبیتیهای اوست:
مه بالانشین پایین نظر کن
به مسکینان کلامی مختصر کن
بتا فایز غریب این دیار است
محبت با غریبان بیشتر کن
********
پری رویان به ما کردند نظاره
یکی چون ماه و باقی چون ستاره
کمان ابرو و مژگان تیز کردند
زدند بر جان فایز چون هزاره
*********
تو دوری از برم، دل در برم نیست
هوای دیگری اندر سرم نیست
به جان دلبرم از هر دو عالم
تمنای دگر جز دلبرم نیست
**********
دلماز بس که دنبال تو گشته
دل خون گشته پامال تو گشته
مگر در وقت مردن خون فایز
ترشح کرده و خال تو گشته
**********
به قربون خم زلف سیاهت
فدای عارض مانند ماهت
ببردی دین فائز را به غارت
تو ماهی، خیل مژگانها سپاهت
**********
دلا تا چند در آزارم از تو
گهی نالان ، گهی بیمارم از تو
تو فایز در جهان بدنام کردی
برو ای دل که من بیزارم از تو
**********
نسیم ، امشب عجب دفع غمی تو
یقین دارم نه از این عالمی طتو
شمیم زلف یار فایزستی
و یا ز انفاس ابن مریمی تو؟
***********
غم و غصه تن و جانم گرفته
فراق یا دامانم گرفته
به کشتی اجل فایز سوار است
میان آب ، طوفانم گرفته
************
نسیم ، آهسته آهسته سحرگاه
روان شو سوی یار از راه و بی راه
بجنبان حلقه زنجیر زلفش
زحال زار فایز سازش آگاه
************
صنم عشق تو همچون نار نمرود
مرادر منجنیق عشق فرسود
خلیل آسا رودفایز در آتش
تو«قل یا نار کونى برد» کن زود
**************
نه هر سرچشمهاى آب زلالست
نه هر لاله رخى صاحب کمالست
نه هر برگشته بختى هست فایز
نه هرگلدسته خوان مثل بلالست
************
بدى زلف سیاهت لیله القدر
شب وصلت ز الف شهر بهتر
هر آن کس یار فایز دید، گفتا:
«سلام هر حتى مطلع الفجر»
**************
به زیر گوش برق گوشواره
زده بر خرمن عمرم شراره
بیافایز که از نو آتش طور
تجلى کرده بر موسى دوباره
*************
زحسن رویت اى نادیده مهجور
شدم پیر و حزین وزار و رنجور
بت فایز تجلى کن به یکبار
همان نورى که بد در وادى طور
ترانههای فایز، عبدالمجید زنگویی، تهران، ققنوس، چاپ چهارم ۱۳۶۹، ص ۵۰ و ۵۶-۵۷.-ترانههای فایز، مهروش طهوری-دکتر کاظم محمّدی، «ترانههای فایز دشتستانی». انتشارات «نجم کبری»، چاپ دوّم (۱۳۸۷)، (با قطع رقعی در ۱۰۸ صفحه با مقدّمهای مبسوط در بارهٔ فایز)
یکی از گویندگان نامدار و اساتید دانشمند معاصر است . وی در زبان فرانسه و انگلیسی تسلط و در ادبیات فارسی و عربی و زبان پهلوی تبحر داشت . او چندین کتاب از انگلیسی بفارسی ترجمه کرد که از آن جمله است : آیین دوست یابی ، جلد چهارم تاریخ ادبی ایران تألیف ادوارد براون و… و چند کتاب از فرانسه ، که از آن جمله می توان تاریخ عمومی قرن هیجدهم ، تاریخ نادرشاه و… را نام برد که عموماًچاپ شده اند.
از تألیفات خود اوست : احوال و آثار ابن یمین ، احوال و آثار سلمان ساوجی و چند کتاب دیگر. همچنین وی دواوین چند تن از گویندگان متقدم را تصحیح و تحشیه کرده مانند: دیوان مسعودسعد، دیوان هاتف و جز آن .او چند کتاب و رساله نیز از پهلوی به پارسی برگردانده است . رشید اصلاً کُرد و از طایفه ٔ گوران کرمانشاه بود. به سال (۱۳۱۴ هَ . ق) متولد شد و پس از تحصیلات ابتدایی به تهران آمد و مدرسه ٔ سن لویی را به پایان برد و از این زمان با مرحوم ملک الشعرای بهار و دیگر ادبا و فضلای عصر آشنا شد.
پس از خدماتی در دانشکده ٔ ادبیات تهران کرسی استادی بدست آورد. وی از اعضای نخستین فرهنگستان ایران بود و در اسفندماه(۱۳۲۷ هَ. ش )هنگام سخنرانی درباره ٔ «تأثیر عقاید و افکار حافظ در گوته » سکته کرد تا سرانجام در اردیبهشت( ۱۳۳۰هَ . ش ) در تهران درگذشت . رشید یاسمی در شعر سبک متوسط بین خراسانی و عراقی داشت و تقریباً در همه ٔ رشته های شعر آثار نغزی دارد. در سال ۱۳۱۲هَ . ش . منتخبی از اشعار او توسط کتابخانه ٔ خاور منتشر شده و دیوان او بوسیله ٔ محمدامین ریاحی چاپ شده است .
او راست :
پرواز کرد عمر و از او آشیانه ماند//مشت پُری ز نعمت هستی نشانه ماند
از سوز و ساز دل اثری آشکار نیست //جز دود آه ما که به دیوار خانه ماند
عمری فسانه ها دل ما در فسون گرفت //افسانه جو به خواب شد وزو فسانه ماند
از دام و دانه بیم امیدی نصیب بود//بیم و امید طی شد و زو دام و دانه ماند
گر شعر سوزناک سرایم عجب مدار//شمع نشاط مرد و از او این زبانه ماند
در ملک عشق لایق تاج نوازش است // این سر که جاودانه بر آن آستانه ماند
دانی که چیست شرح سفرنامه های عمر// این با کرانه طی شد و آن با کرانه ماند
آنرا که عشق پیشه بود عمر باقی است //رفتیم و مُهر هستی ما بر زمانه ماند
چون عشق جاودانه بماند مرا چه غم // گر این تن «رشید» دمی ماند یا نماند.
و رجوع به تاریخ ادبی ادوارد براون ج ۳ مقدمه و ص ۲۴۹، ۲۹۴ و ۴۶۴ و احوال و اشعار رودکی ج ۱ ص ۱۷۰و ۱۷۱ و سخنوران نامی معاصر ج ۱ صص ۸۹ – ۹۳ و سخنوران ایران در عصر حاضر صص ۹۲ – ۱۰۵ و خبرهای دانشگاه ج ۵ضمیمه ٔ جزوه ٔ ۱۱ و شعرای معاصر ایران تألیف مؤسسه ٔمطبوعاتی خورشید و مقدمه ٔ دیوان رشید گردآورده ٔ محمدامین ریاحی ص بیست وچهار و بیست وپنج شود.
در ٢٨ رجب سال ( ١٢٩٨ ه . ق) [ ١ ] در شهر مقدس و مذهبی کربلای معلا در خانه پاک و بی آلایش فقیهی اندیشمند، فرزندی بس با برکت و مسعود دیده به جهان گشود که بعد ها خدمات گرانقدری به فرهنگ اسلام و مسلمانان تقدیم کرد. پدر بزرگوارش این نوزاد نام گذاشت . « محمد صالح » مبارک راعلامه حائری از خاندان اهل علم و دانش و تقوا و معرفت برخاسته است.
جد اعلای ایشان مرحوم آیه الله آقا شیخ معین الدینقاسمی[ ٢ ] علامه مازندرانی از فقیهان معروف عصر خود و از دست پروردگان علامه مجلسی بوده است. جد دیگرش فقیه فرزانه آیه الله محمد حسن قاسمی بارفروشی رحمه الله است .پدر بزرگوارش، آیه الله حاج میرزا فضل الله علامه حائری از فقیهان عصر خویش است و نه تنها پدر جسمانی محمد صالح، که مربی روحانی او نیز به حساب می آید .
مادر مکرمه اش دختر شادروان آیه الله حاج ملا محمد یوسف استرآبادی ( صاحب کتاب صیغ العقود و کتاب های رضاع، لقطه، قضا و شهادات و از زنان پاکدامن و نمونه عصر خویش بوده است .محمد صالح در چنین خاندانی و در دامن پدری بزرگوار و مادری پاک سرشت و در محیطی پر از معنویت و صفا دوران کودکی رابه پایان رساند .
تحصیل
علامه سمنانی برادری با فرهنگ و فرهیخته به نام آیه الله شیخ علی علامه ( متوفای ١٣٩٢ ه . ق) ( صاحب کتاب حجه البالغه)داشت که سال ها از محضر او کسب فیض کرد. او نیز فرزندی دانشمند به نام علامه جلال الدین حائری مازندرانی ( متوفای ١٣۵٧ه. ش) داشته که آثاری از خود به یادگار گذاشته است. محمد صالح از همان آغاز کودکی به فراگیری دانش رغبت فراوان داشت و« سیبویه » دارای نبوغ فکری و حافظه ای نیرومند بود. علم اندوزی را در کربلا نزد برادران خود به نام های مولا علی معروف بهآغاز نمود . « اخفش » و مولا عباس معروف بهپس از تکمیل ادبیات، سطوح و فقه و اصول را نزد پدر دانشمند و برادر فاضلش ( علامه شیخ علی حائری) و استادان دیگر آموخت.
علامه خود در این باره می نویسد :
مرحوم والدم مرا در حالی که بسیار خردسال بودم، به تحصیل دانش وا داشت و به روش معمول زمان، بی آن که فارسی « …بیاموزم، پس از موختن قرائت قرآن مجید به آموختن امثله و شرح امثله … پرداختم. سرمایه فارسی ام نخست از چند کتاب بود،سپس به نحو و صرف و منطق عربی شغول شدم … شرح لمعه را با کمال تدقیق و تحقیق نزد والدم خواندم و به همین منوال قوانین را نزد برادر اکبرم و مرحوم شیخ علی علامه … ( کتاب) کبری را به پارسی در بحر تقارب و انموزج و التهذیب المنطق را به تازیبه نظم کشیدم و نیز به استقبال نان و حلوای شیخ بهایی و نان جو سید دلدار حسین هندی، نان و خرمایی به نظم آوردم که چندان بهزعم زعمای شعر با آن حداثت ( نوجوانی) از قافله عقب نماندم. هنگامی که سیوطی می خواندم، الفیه را تخمیس کردم، هر چند ناتمامماند. رفته رفته قصاید بسیار را انشاء نمودم. ( پس از استفاده بسیار از علمای کربلا) به نجف اشرف مسافرت و ١٢ سال تمام در] [٣] « حوزه درسی مرحوم آخوند خراسانی و میرزا حسین خلیل تهرانی مشغول بودم پرداخت و کتاب هایی که خوانده بود، تدریس کرد. آخوند ملا محمد کاظم « رساله غساله » او پس از این آموزش ها به تألیفخراسانی، صاحب کفایه الاصول ( متوفای ١٣٢٩ ه . ق) در ماه رجب سال ( ١٣١٢ ه . ق) به قصد زیارت وارد کربلا شد.
ویروزها در صحن مطهر سید الشهدا علیه السلام مبحث غساله را تدریس می کرد. شیخ محمد صالح فرصت را مغتنم شمرد و رساله غساله، و کلی طبیعی و تجری را که تألیف کرده بود، به مرحوم آخوند عرضه کرد. مرحوم آخوند پس از مطالعه تألیفات شیخ محمدصالح، به استعداد فوق العاده و نبوغ وی پی برد و در بازگشت به نجف؛ این جوان نابغه را نیز با خود برد. بدینسان شیخ محمد صالح به حلقه درس آخوند خراسانی وارد شد .
در حوزه نجف، علاوه بر درس آخوند، از دانشمندانی چون فقیه بزرگوار حاج میرزا حسین، حاج میرزا خلیل تهرانی رحمه الله علیه و از حکیم توانا مرحوم ملا اسماعیل بروجردی علوم عقلی را استفاده کرد و با دانش های گوناگون آشنا شد و هنوز به بیست سالگی نرسیده بود که به درجه رفیع اجتهاد نائل آمد. متأسفانه زمانی که حوزه نجف می بایست از مقام علمی او بهره برداری کند مصادف بابیماری چشم او شد .
پس از ١٢ سال بهره وری از معارف استادانی برجسته به علت ابتلا به درد شدید چشم در سال ١٣٢۴ ه . ق برای درمان آن ازحوزه کهنسال نجف، عازم ایران گردید و به بابل زادگاه نیاکانش رفت. او به درخواست مردم در پرتو کتاب آسمانی قرآن، سنتپیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم و احادیث اهل بیت علیهم السلام به ارشاد و روشنگری پرداخت و در ضمن تبلیغ،مطالعه، تحقیق، تألیف و تدریس را ادامه داد. غالب فضلای آن دیار در حوزه درسی او حاضر گشته و از فروغ دانشش بهره میبردند .
گوشه ای از مبارزات
حضور علامه سمنانی در بابل هم زمان بود با دوران تسلط بیگانگان از جمله استعمارگر پیر انگلستان بر سرنوشت ملت مسلمان ایران و رواج بی دینی و ابتذال .از طرفی رضاخان پهلوی، از مخالفان سرسخت اسلام و روحانیت با حمایت دولت انگلستان به سلطنت رسیده بود، و به نام تجدد طلبی برای حذف تدریجی اسلام و بیرون راندن تدریجی روحانیان از مناصب و پست های دولتی، به ویژه مشاغل با اهمیت قضایی،تلاش می کرد. زمزمه های شوم نبرد با اسلام و احکام نورانی آن از هر سو به گوش می رسید .
در این حال روحانیان زمان شناس، بدون واهمه از قدرتهای پوشالی، پا در رکاب مبارزه نهاده و با تهاجم فرهنگی استعمار و اسلام زدایی رضاخان مزدور به ستیز برخاستند. علامه سمنانی نیز با مشاهده اوضاع و احوال به حکم وظیفه دینی و صنفی، ساکت ننشست و شجاعانه وارد مبارزه با استعمار و استبداد شد رضا شاه بر پایی مجالس روضه خوانی را ممنوع کرد اما او هم چون گذشته درگرامی داشت یاد شهدای کربلا مجلس به پا می کرد و با سخنرانی های خود به روشنفکری می پرداخت. وی در یکی از سخنرانیهای آتشین خود در مسجد جامع بابل با صراحت گفت: هر کس با قرآن مخالفت کند کافر است اگر چه رضاخان باشد !.
سخنرانی شدید علامه سمنانی در مسجد بابل سبب دستگیری وی شد. ایشان مدت نه ماه در سیاه چال های رژیم شاه، در پایتخت زندانی شد و سپس به سمنان تبعید گردید. بدین ترتیب وی به سمنان گام نهاد و ناگزیر در آن دیار ماندگار شد. در زمانی کوتاه توجه مردم مسلمان سمنان و دانشمندان شهر را به خود جلب کرد. محضر شریف ایشان همواره فیض بخش خاص و عام بود. علاوه براقامه نماز جماعت، اغلب صبح ها در مسجد جامع سمنان، حوزه درسی داشت و اکثر طلاب علوم دینی از خارج و داخل، از حوزه درس ایشان استفاده می کردند. افسوس، در زمانی که می بایست او ده ها و بلکه صد ها دانشمند همچون خود و بهتر از خود راتربیت کند، همه وقتش در سمنان به مطالعه و تحقیق و تتبع گذشت .
کتابخانه معظم له
طبق وصیت علامه سمنانی در تاریخ ( ١٣۵١ ) کتابخانه شخصی اش که شامل ٩۴١ عنوان اثر و بسیاری از آن ها نادر بود؛ به کتابخانه آستان قدس رضوی اهدا شد و بدین گونه وی ارادت خود را به بارگاه نورانی امام هشتم علیه السلام نشان داد.[ ۴اجازات ایشان علامه سمنانی علاوه بر اجازه اجتهاد، از دست مبارک مشایخ روایتی نیز به دریافت اجازه نقل روایت مفتخر گشت که آن مشایخ عبارتند از :
۱. پدر بزرگوارش شیخ فضل الله حائری مازندرانی . .
۲. برادرش علی علامه حائری . .
۳. حاج میرزا حسین خلیل تهرانی . .
۴. حاج میرزا حسین نوری.[ ۵ ]
روایت کنندگان
اسامی برخی از عالمانی که از علامه سمنانی اجازه روایت دریافت کرده اند، بدین قرار است:
۱٫سید شهاب الدین مرعشی نجفی
۲٫شیخ جلال الدین علامه حائری
۳٫سید فخر الدین امامت کاشانی
۴٫حاج حسین مقدس مشهدی شاهرودی
۵٫سید عزیزالله امامت کاشانی
۶٫شیخ مهدی شرف الدین
۷٫سید عباس کاشانی
۸٫حسین عمادزاده اصفهانی
از نگاه بزرگان
با نگاهی به نظرات بزرگان درباره فیلسوف نامدار، فقیه و شاعر عالی مقدار، گنجینه علوم الاهی، علامه سمنانی، جایگاه والای این عالم توانا در میان علمای شیعه و ابعاد شخصیت وی هویدا می شود .
سید الفقها و المجتهدین آیه الله سید محمد مهدی اصفهانی کاظمینی ( متوفای ١٣٩١ ه . ق) درباره او می نویسد :علامه شیخ محمد صالح … اکنون یگانه مرجع تقلید مهم مازندران است، تألیفات خوبی دارد که بر فراوانی فضل و وسعت دایره اطلاعات و فزونی دانشش دلالت می کند.[ ۶]
شادروان استاد محمد تقی جعفری تبریزی رحمه الله او را نابغه ای عظیم الشأن معرفی کرده است.[ ٧ ] وی می گوید :علامه مردی بسیار با فضل بود، مخصوصا ادبیات عربی اش خیلی قوی بود … اطلاعات فلسفی اش هم خیلی زیاد بود، در اصول همحد بالایی داشت .
مرحوم حجه الاسلام دکتر محمد هادی امینی درباره او می نویسد :شیخ محمد صالح … از فقیهان و عالمان بزرگ جهان اسلام و از استادان مسلم در فقه اصول و از مولفان و پژوهشگران و محققان] بزرگوار است.[ ٨]
مولف کتاب تذکره الشعراء وی را این گونه ستوده است :شیخ الفقهاء و المجتهدین آیه الله العظمی فی العالمین آقای شیخ محمد صالح حائری مازندرانی معروف به علامه سمنانی از مفاخر و مشاهیر فقها و مراجع عصر حاضر و از مشایخ اجازه مولف کتاب و مرحوم آیه الله والد و جمع بسیاری از علمای اعلام معاصر] هستند.[ ٩]
اندیشمند دردمند استاد محمد رضا حکیمی علامه را چنین معرفی می کند :حضرت علامه سمنانی، از علمای بزرگ و بسیار کم مانند اسلام است در سده گذشته، و جامع، معقول و منقول به معنای وسیع وژرف تعبیر، و صاحب اطلاعات و معلوماتی پهناور و مجتهد در فلسفه و تحقیقات فلسفی نه تنها فلسفه خوان و فلسفه دان و فلسفه گودر عین رعایت تعادل، و با « حکمت متعالی » و فلسفه نویس، نقاد تیز هوش و پرتوش و توان مباحث فلسفی، بویژه اصول و مبانیاشاره و به ارزشمندی نکته هایی در خور ارزش که در فلسفه صدرایی مطرح گشته است. جامعیت علامه سمنانی تا جایی است کهآثار او در فنون مختلف و رشته های علمی و فلسفی و کلامی و ادبی و تاریخی و فقهی و اصولی و گونه هایی دیگر از مباحث تحقیقی سیصد تألیف دانسته اند …
روشی از نقد فلسفی را عرضه کرد، و با غنایی که از نظر منابع و استنادها، و رساله « حکمت بوعلی سینا » علامه سمنانی، در کتاب های منقول در آن، و وفور مباحث آن، به این کتاب بخشید، این روش را در خور عرضه ساخت .می نویسد : « رفیع » شاگرد او عبدالرفیع حقیقت یکی از دانشمندان به نام و علمای بزرگ اسلام در عصر حاضر، آیه الله آقا شیخ محمد صالح حائری مازندرانی ( سمنانی) است …. بدون هیچ گونه مبالغه استفاده از راهنمایی های بی دریغ و تحصیل دانش و کسب فیض که نگارنده در دوره نوجوانی از محضرمبارک ایشان نمودم پایه اساسی معلومات تاریخی و ادبی نگارنده و همچنین تألیف و تنظیم آثار نظم نثر موجود است، به همین جهت] همواره به روان پاک آن مرحوم درود می فرستم.[ ١٠]
آثار مکتوب
علامه سمنانی، عمرش را در مطالعه و تحقیق و تألیف و تدریس سپری کرد، نتیجه این کار آثار فراوانی است که همه حاکی از ژرف نگری، احساس تعهد و مسئولیت، عمق دانش و فکر عالی اوست. آثاری که در حد خود از گرانقدرترین مکتوبات علمی و حکمی بوده و از دقایق و نکات و اسرار علوم عقلی و الهی پرده برداشته و به رفع مشکلات و حل معضلات آن ها اهتمام کرده است.
شمار آثارعلامه سمنانی اعم از کتاب و رساله به سیصد مجلد تحت عناوین فقه، اصول فقه، تفسیر، کلام، منطق، فلسفه، دعا، ادبیات مندرج است شگفت این که تعدادی از این آثار را در جوانی نوشته است. اینک نام آثاری از وی را یادآوری می شویم .
۱. ارث الزوجه
۲. ارائه التنقیح السنی فی البرائه عن تلقیح المنی
۳. اتحاد العاقل و المعقول
۴. احتجاجات مأمون، چاپ اصفهان، سربی، وزیری، کانون ادبیات ایران، ٧٢ ص
۵. احسن الدلالات
۶. احیاء المنطق الرسطائی
۷. احیاء الرجال
۸. الاریکه الخضراء
۹. الاستصحاب، سال نشر ١٣۶٢
۱۰. الاسکناسیه فی احکام اوراق النقدیه
۱۱. اصاله اللزوم فی العقود و الایقاعات
۱۲. الاعتقادات
۱۳. اجتماع الامر و النهی
۱۴. اکسیر سعادت و حیات جاودان و تکثیر شقاوت و سیئات جاهلان و حاسدان. تاریخ تألیف ( ١٣٨۴ ه . ق
۱۵. اقسام الکفار و احکامهم
۱۶. الهیات
۱۷. امتناع شریک الباری
۱۸. الأمر بین الأمرین
۱۹. الایمان بالله، در شمارش ادله اثبات واجب الوجود طبق تمام مذاهب، فارسی و استدلالی است
۲۰. الباقیات الصالحات، فی الاحکام المنصوصه ناتمام
۲۱. البدیعیه، قصیده میمیه
۲۲. بستان الادب، تهران، کتاب فروشی، معصومی
۲۳. البقعیه
۲۴. بناء المهدوم فی اعاده المعدوم
۲۵. بوارق الالهام فی شرح شوارق الالهام
۲۶. بیان ایمان ( فقه فارسی) استدلالی
۲۷. بیان الواقع فی رد البابیه
۲۸. تاریخ الدنیا والدین
۲۹. تاریخ ظهور المنطق، من لدن ارسطالیس
۳۰. تاریخ معارف امامیه ترجمه کتاب ظلامه العتره الطاهره الی حضره قاده الاسلام الباهره. ( متضمن مذاهب اسلامیه و جواب جمیع .شبهات هابیان) این کتاب با تحقیق این جانب ( ناصر باقری بیدهندی) آماده چاپ است .
۳۱. تاریخ معارف الامامیه و معارف المذاهب الاسلامیه در ١٢ جلد
۳۲. تتمیم حاشیه المکاسب
۳۳. التجری
۳۴. تخلف العله عن المعلول
۳۵. تخمیس الفیه ابن مالک تا باب اضافه
۳۶. تخمیس لامیه المعری
۳۷. ترجمه الادب الکبیر از ابن مقفع
۳۸. تفسیر سوره حمد و حدید و آیه الکرسی
۳۹. تقریر ابحاث مرحوم آخوند خراسانی ( در طهارت، خمس، زکات، و احکام شیردادن)
۴۰. حاشیه بر مفاتیح الشرایع
در عرصه شعر و ادبیات
علامه سمنانی از طبعی موزون، ذوق شعری لطیف و روحی نیرومند نیز برخوردار بود. اشعار عربی و قصاید بلند ایشان را از قدیم… « نونیه نبویه و قصیده بدیعیه » در حوزه های ادبی نجف همطراز آثار شاعران برجسته عرب به شمار آورده اند؛ مانند قصیده بلندمهیار دیلمی ( متوفای ۴٢٨ ه . ق) و موید الدین طغرائی » از این رو علامه سمنانی، در تاریخ فرهنگ اسلامی یادآور کسانی چوناصفهانی ( متوفای ۵١۵ ه . ق) است . …
علی اسفندیاری « نیما یوشیج » (متوفای ١٣٣٨ )شاعر نوپرداز و نوآفرین کشورمان در نامه ای خطاب به علامه می نویسد: خطاب می کنیم برای تو که در مازندران فرد هستی. گمان نمی برم میزانی برای تعیین مقدار توفیق صالحین « تو » مخصوصا به تویک قوم بهتر از وجود شخص صالحی در آن قوم باشد.[ ١١] استاد جلال الدین همایی و نیما یوشیج درباره مقام علمی او شعر سروده اند :
نیما در قصیده ای می سراید : منم که طالح درمانده ام در این فکرت تویی که صالحی ای حایری زمن مگریز ابونواس و غزالی و طوسی، این سه تویی که کس نخوانده و نشناسدت به حق تمیز[ ١٢] شاعر اهل بیت علیهم السلام
علامه سمنانی را باید از شاعران شیعه خواند که در ادبیات فارسی و عربی فوق العاده چیره دست بوده است. برخی از سروده های او از این قرار است .
شد برون از آستین امروز دست گردگار
داشت بر کف گوهر گیتی فروزی شاهوار
بود هفت اقلیم و نه طارم برایش استوار
جبرئیلش می ستودی روی تخت زرنگار
از لبش این حسن مطلع شد چو خورشید آشکار
لا فتی الاعلی لا سیف الا ذوالفقار
غروب آفتاب
سرانجام پس از یک سده پژوهش، تألیف، تدریس، عبادت و پارسایی در ٢١ دیماه ١٣۵٠ برابر با ٢٣ ذی قعده (١٣٩١ ه . ق)، درسن ٩٣ سالگی به لقاء الله پیوست. رحلت علامه سمنانی، ضربه ای بس عظیم بر پیکر حکمت و اندیشه بود، آن چنان که موجب اندوهعالمان و اندیشمندان دینی شد، آنان اندوه درونی و آلام باطنی خویش را در مجالس محافل با نظم ونثر ابراز داشتند .
روز درگذشت او بازار سمنان تعطیل و پیکرش با حضور دانشمندان، استادان، دانشجویان و سایر طبقات تشییع و به مشهد مقدسانتقال داده شد و در آن جا نیز با تشییع باشکوهی به حرم رضوی منتقل گردید و پس از طواف حرم مطهر امام علی بن موسی الرضا علیه السلام در جوار آستان ملکوتی امام رضا علیه السلام رخ در نقاب خاک کشید .. ١٣۵٠ [ ١٣] « به صالح گوبیا بر خاک پائی پیکر اندازیم » ، ماده تاریخ آن مرحوم چنین است.
گلشن ابرار، ج ۴ ، ص ۴۶٢
۱ . مطابق با ١٢۵٨ ش
۲ .او فرزند شیخ فضل الله و او فرزند ملا محمد حسن بن علی محمد بن علاء الدین بن ابوالحسن بن معین الدین قاسمی است و .قاسمی های مازندرانی از اولاد حسن بن قاسم بن علی بن عبدالرحمن بن شجیری بن قاسم بن زید بن حسن بن علی علیه السلام هستند. بنابر نظریه دیگر: از اولاد قاسم بن ادریس بن امام علی نقی علیه السلام هستند .
۳ .شرح حال رجال معاصر مازندران، ص ٢۴
۴ . واقفین عمده کتاب به کتاخانه های آستان قدس رضوی، ص ٢٠ ؛ گوشه هایی از زندگینامه مجاهد متقی مرحوم آیه الله شیخ جلال الدین علامه حائری، ص ۵١ ؛ مجموعه مقالات کنگره بین المللی کتاب و کتابخانه در تمدن اسلامی، دفتر سوم، ص ١٣٧
۵٫ المسلسلات، ج ٢ ، ص ۴١٧
۶ . احسن الودیعه، ج ٢ ، ص ٩۶
۷ . مقدمه حکمت بو علی سینا،
۸ . معجم رجال الفکر و الادب فی النجف خلال الف عام، ج ٣ ، ص ١١۴
۹ . تذکره الشعراء، ص ۴۴
۱۰٫ تاریخ سمنان، ۶١۴ و ۶١٣
۱۱ . نیما یوشیج، نامه ها، ص ٣۶١
۱۲ . همان، برگزیده آثار به کوشش سیروس طاهباز؛ با شراگیم یوشیج، ص ١٨
احمدبن سیدشهاب الدین مدعو بسیدشاه بابا. نجل سید عبدالرزاق رضوی . این سلسله از سادات را اجاق میخواندند و اغلب صاحب زهد و تقوی و اهل ذکر و دعا بودند و نسبت ایشان در سیر وسلوک بسلسله سهروردی میرسد. وی در حدود سال (۱۲۶۰ ه . ق) در پیشاور متولد شد و چون بحد قابلیت تعلم رسید پدر او را بدبستان سپرد تا خواندن و نوشتن آموخت چنانکه خود در قیصرنامه بدین معنی اشاره کرده گوید:
بهنگام خردیم فرخ پدر// که بادش روان شاد مینوی در
بیک پرهنر پارسایم سپرد// چو مه گشت نوماهیانه شمرد
که تا جان بدانش برافروزدم // ز هر گونه دانش بیاموزدم
سوی دانش آموز هر بامداد// روان گشتمی چست چون تند باد
خجسته دم آموزگاری مرا// بپرورد جان روزگاری مرا
ز خورشید دانش چو پرتو گرفت // هیولای جان صورت نو گرفت
چنان چونکه تن زنده گردد بجان // بدانش بود زنده جان و روان
پس آموزگارت مسیحای تست // دم پاکش افسون احیای تست
ادیب در پیشاور مقدمات را آموخت و چون میان ساکنان سرحدات غربی هند با قوای انگلیسی جنگی واقع شد پدر و بنی اعمام و خویشاوندان او بقتل رسیدند و ادیب با مادر پیر خود مسماه بمهد علیا وداع کرد و خود را بکابل رسانید و دو سال بدانجابماند و نزد آخوند ملامحمد آل ناصر تلمذ کرد و از آنجا به غزنین شد و بر سر تربت سنائی و مقبره محمود غزنوی معروف بباغ فیروزه منزل گرفت و دو سال و نیم آنجا ببود و پیش ملاسعدالدین بتعلم پرداخت و آنگاه بهرات شد و چهارده ماه اقامت گزید سپس بتربت شیخ جام رفت و یکسال و اندی بماند.
و در سن ۲۲ سالگی بمشهد سفر کرد و در نزد فضلاء زمان به تحصیل مشغول گردید از آن جمله از میرزاعبدالرحمن حکمت و ریاضی و از آخوند ملاغلامحسین شیخ الاسلام فلسفه و علوم عقلیه فراگرفت و بالاختصاص در علوم ادبیه رنج فراوان برد و بحکم ذوق فطری و حدت ذهن غریزی و قوت حافظه و میل جبلی در این فن بارع و ماهر شد و بر اکفاء و اقران فائق آمد پس از سی سالگی در ۱۲۸۷ ه . ق. در سبزوار بحلقه درس استادالحکما حاج ملاهادی سبزواری درآمد و دو سال آخر عمر این حکیم را درک کرد و بهدایت آن حکیم در محضر آخوند ملامحمد فرزند وی و هم از محضر آخوند ملااسماعیل مستفید شد.پس از فوت حاجی سبزواری بمشهد عودت کرد و در مدرسه میرزا جعفر سکونت گزید در این موقع بفضل شهرت یافت و مشارالیه اماثل و افاضل گشت و به ادیب هندی معروف شد و خود بساط افادت گسترد و در ۱۳۰۰ ه . ق. رخت اقامت بطهران کشید و تا پایان عمر بدانجا ببود.
تا در سوم صفر ۱۳۴۹ ه. ق. پس از یکماه ابتلاء بسکته ناقص و فالج شدن شق ایمن بدرود حیات گفت . جسد ویرا در امامزاده عبداللخه (حضرت عبدالعظیم ) بخاک سپردند و شعرا در رثای او اشعار بسیار سرودند. ادیب نود سال عمر خودرا وقف تحصیل فضائل و تزکیه نفس کرده از زخارف دنیوی و علایق خانوادگی آزاد بود و از مال دنیا جز چند جلد کتاب نداشت که پاره ای از آنها را هم مانند شفا و اشارات و اسفار و غیره بخط خود نسخه برداشته بود و در سالهای اخیر بیشتر وقت را صرف مراجعه بخاقانی و ناصرخسرو و سنائی و مخصوصاً مثنوی مولوی میکرد از این جهت آثار زیادی از وی بجا نمانده است.
معهذا از نخستین اثر وی که حواشی و تعلیقات بر تاریخ ابوالفضل بیهقی باشد احاطه بسیط او بر تاریخ و لغت آشکار میشود. دیوان او مشتمل بر ۴۲۰۰ بیت فارسی و ۳۷۰ بیت عربی بضمیمه ۲ رساله یکی در بیان قضایای بدیهیات اولیه ، دیگر رساله ای در تصحیح دیوان ناصرخسرو که بهمت مرحوم عبدالرسولی در تهران بسال ۱۳۱۲ ه . ق. بطبع رسیده است . قیصرنامه او که ببحر متقارب و راجع به وقایع جنگهای بین المللی اوخل است متجاوز از ۱۴۰۰۰ بیت است که چاپ نشده است . در اواخر عمر نیز بترجمه فارسی اشارات شیخ الرئیس پرداخته بود که عمرش به اتمام آن وفا نکرد.
ادیب عدم تعلق و دلبستگی را بمراحل مادی چندان پیش برده بود که تا آخر مجرد زیست و همه عمر گرامی ، صرف ادبیات کرد ولی نباید پنداشت که این بی نیازی و تجرد او را نسبت به عوالم محبت بنوع و شفقت ببستگان ودلبستگان نیز بی اعتنا و غیرحساس ساخته بود طبع رقیقو قلب شفیق او از مصائب دیگران بی نهایت غمناک و متاثر میشد و بعد از ۷۰ سال که از مصیبت وارده بر خاندانش میگذشت همواره بیاد آن بود و بلکه تذکر این بلیه عظمی محرک طبع او در سرودن اکثر قصاید وطنی و انشاد مثنوی قیصرنامه شد. محبت او نسبت به ایران و اسلام و علاقه او به زبان فارسی و آثار گذشتگان بحدی بود که تقریباً هیچیک از قصائدش خالی از چاشنی وطن پرستی وتحریض به استقلال و آزادگی نیست .
برای کسی که از ادبیات عربی و فارسی بی بهره نباشد مطالعه اشعار ادیب بسیار لذت بخش است زیرا که اشارات و تلمیحاتی بقصص و اخبار پیشینیان بکار می برد و در لفظی قلیل معانی کثیربر خواننده عرضه میدارد و خواننده خود را در مقابل مردی می بیند که ذخیره کامل آثار گذشتگان و خلاصه تمدن و ادب ایران باستان بلکه مغرب آسیاست چنانکه بی تجشم کسب جدید و بی تصفح کتب و یادداشت ها میتوانست مناسب ترین گوهرها را در جای خود نشانده و زیباترین لفظو معنی را برای ایراد مقصود انتخاب کند.
ادیب از ابتذال گریزان بود یعنی بهتر میدانست که کلام را با پیچهای زائد و در لباس الفاظ غریب بر خواننده عرضه کند تا اینکه به عبارات پیش پاافتاده مبتذل متوسل شود و حقاً این کار رونق مخصوصی بسخن او داده و مهر شخصی او را بر گفتارش زده است که دست کمتر کسی بتقلید آن میرسد و برای کسانی که در لغت دستی دارند نمکی که در مطاوی آن پنهانست ظاهر و محسوس میشود.
ناشر دیوان ادیب در این باب تحقیقات و مطالعات نیکو دارد که بهتر است خوانندگان را بمقدمه دیوان آن بزرگوار که اثر خامه ناشر مذکور است حوالت داده و با ذکر غزلی چند وقطعه ای از گفتار ادیب سخن را بپایان رسانیم . (ادبیات معاصر، تالیف رشید یاسمی ):
سحر ببوی نسیمت بمژده جان سپرم // اگر امان دهد امشب فراق تا سحرم
چو بگذری قدمی بر دو چشم من بگذار// قیاس کن که منت از شمار خاک درم
بکشت غمزه ٔ خونریز تو مرا صد بار// من از خیال لب جانفزات زنده ترم
گرفت عرصه ٔ عالم جمال طلعت دوست // بهر کجا که روم آن جمال می نگرم
برغم فلسفیان بشنو این دقیقه ز من // که غایبی تو و هرگز نرفتی از نظرم
اگر تو دعوی معجز عیان بخواهی کرد// یکی ز تربت من برگذر چو درگذرم
که سر ز خاک برآرم چو شمع و دیگر بار// به پیش روی تو پروانه وار جان سپرم
دراز است طومار گردون ولیک // نگارش بجز درد و تیمار نیست
قلم زن نزد خامه در آشتی // طرازش بجز جنگ و پیکار نیست
چو دیوانه آشفته تازد همی // مگر بر سرش میر و سالار نیست
چو رخش تهمتن گسسته مهار// چو شبدیز کش بر سر افسار نیست
از این پرده بیرون سراپرده ایست // مرا و ترا اندر آن بار نیست
رونده برفت و من ایدر بجای // که راهش درشت است و هموار نیست
چه بیدارچشم و چه خوابیده چشم // کسی کش دل از علم بیدار نیست
در این شهره بازار پرمشتری // متاع مرا کس خریدار نیست
و هم او راست :
تو ای مر تنت را مراغه نخست // نبوده مگر اندرین خاک و رست
نخستینه خاکی که بر تَنْت سود// بدامن برت شست این خاک بود
نخستینه خاکی که غلطیده ای // در آن و در آن مرغ چرّیده ای
ز پستان او بوده ای شیرخوار// ز پستان او چیده ای سیب و نار
فرامش مکن پاس این دایه را// سپاس آور این گاوپرمایه را
فریدون صفت نام گیرد کسی // که این دایه را داشت حرمت بسی
فریدون پی کین این شیرده // بیاویخت از گردن دیو زه
همین خاک کت ناف آنجا زدند// تن و جانْت را توشه ز آنجا چدند
ترا دایه و مهربان مادر است // خورش خانه ٔ تست و خوالیگر است
نگه کن که پستان این مام پیر// چه مایه بکامت بیالود شیر
ترا مهر وی بهره ٔ دین بود// پیمبر چنین گفت و چونین بود
سزد چون تو این بهره کم داریا// که خود را مسلمان نپنداریا
تو ضحاک زادی فریدون نه ای // گر از کین پرمایه دل خون نه ای
**************
نباشند شیران کاواک نی // چو شیران کی چست و چالاک پی
چو سنجند نیزار پروردگان // بناورد آتش برآوردگان
سر شیر نر بگسلاند ز تن // بمیدان درون شیر شمشیرزن
رجوع به مجله ایرانشهر سال دوم شماره ۲ و سال چهارم شماره ۸ و ۹ ص ۴۷۲ ببعد و ادبیات معاصر تالیف رشید یاسمی ص ۱۰ ببعد و مقدمه دیوان ادیب به اهتمام عبدالرسولی چ طهران ۱۳۱۲ و فهرست و ج ۳ امثال و حکم شود.
میرزا تقی خان مستشار اعظم ملقب به ضیاء لشکر فرزند مرحوم میرزا حسین وزیر تفرشی است و در حدود سال ۱۲۸۸ ه ق ( ۱۲۴۰ ه ش) در تفرش تولد یافته است سالها در خدمت میرزا یوسف مستوفی الممالک صدر اعظم و ظل السلطان و ناصرالملک و میرزا علی اصغرخان اتابک سمت دبیری داشت و در ۱۳۱۵ ه ق تذکرهء صدر اعظمی را در شرح حال شعرای معاصر اتابک نوشت بعد از شروع مشروطه در عدلیه و دفتر ایالتی فارس بخدمات دولتی اشتغال ورزید.
دانش در ۱۳۱۹ ه ق کتابی در صورت فکاهت طبع کرد که مشهور به دیوان حکیم سوری است. دیگر از آثار او مثنوی نوشین روان در ذکر سلطنت انوشیروان و فردوس برین بطرز گلستان و مثنوی جنت عدن بشیوهء بوستان و تذکرهء خوش نویسان خطوط هفتگانه و کتابی در علم بدیع فارسی و بحر محیط در دوازده جلد حاوی مباحث اخلاقی و اخبار و غیره است دیوان دانش یکبار در حریق رشت طعمهء آتش شد وی از روی حافظه و یادداشتهای خود بفراهم آوردن اثر از دست رفته پرداخت دانش شاعری پرمایه و بسیارشعرست وفات وی در ۲۵ اسفند ۱۳۲۶ ه ق اتفاق افتاد قسمتی از اشعار وی را در عداد انتشارات دانشگاه تهران بشماره ۴۸۷ در سال ۱۳۳۷ چاپ کرده اند و نمونه را از اشعار وی دو شعر ذیل نقل میشود:
تنگ شد از شش جهت ساحت میدان من // بسته شد از چارسوی عرصه ٔ جولان من
تا نشکافدزمین از سم خاراشکوف // میخ حوادث نشست بر سم یکران من
بس به وغا چشم چرخ دید که مریخ او// بس بتضرع گرفت دامن خفتان من
حال برنج اندرست دست من از آستین // نک بهراس اندرست پای ز دامان من
سر پی فرمان من داشته فرماندهان // نیست کنون دست من در پی فرمان من
زآنهمه سوداگری از پس هفتادواند// غیر خرافات چند نیست بدکان من
بال هما بر سرم سایه فکن بود و حال // جایگه جغد شد شمسه ٔ ایوان من
خرمن فضل مرا اهل ادب خوشه چین // خوان کرم گستران ریزه خور خوان من
مهر خموشی نهاد بر دهن شاعران // تا بسخن لب گشاد طبع سخن ران من
نی بطریق حلول نی بتناسخ ، بفضل // ناصرخسرو منم ری شده یمگان من
سطوت من پیل را رکن و قوائم شکست // نک پی موری دهد لرزه بر ارکان من
من بهنر ذی فنون من ز کجا و جنون // سلسله ٔ زلف اوست سلسله جنبان من
صابی و عبدالحمید، صاحب و ابن عمید// گسترم ار خوان فضل وافد و مهمان من
من متنبی بشعر امت من شاعران // صحف سماوی من دفتر و دیوان من
چرخ دلم را شکست ، راه من از چاره بست // کرد چه جبران آن ، دادچه تاوان من
حلم من و بوقبیس گر که بمیزان نهند// حال دو کفه پدید زین وی و زان من
برگذرد از فلک کفه ٔ میزان او// پشت زمین بشکند کفه ٔ میزان من
گر بسخن آوری چرخ زبان داشتی // در صف مدحتگران بود ثناخوان من
جامه ٔ من گوهریست ملک جهانش بها// کیست که از من خرد گوهر ارزان من
انوری عصر خویش شاعر قطران سخن // شاه جهان پهلوی سنجر و مملان من
برترم از شاعران من بسخن گستری // بر همه شاهان سرست شاه جهانبان من
و نیز از دیوان حکیم سوری او این قطعه نقل میگردد:
از آش رشته است لبالب تغارها// وز سوریان نشسته فرازش قطارها
آن چمچه های پر شده بر دست سوریان // مانند بیلها بکف آبیارها
آن سیخها بدست گروه کبابیان // مانند نیزه ها بکف نیزه دارها
قانع به کنگریم و بکنگر بساختیم // چون اشتران بادیه با نوک خارها
چون بار هندوانه ببینم بر اشتران // خخ میکنم که بگسلد از هم مهارها
اندر خیال آنکه چو بگسسته شد مهار// باشد که هندوانه ای افتد ز بارها
سوری نه خود منم که در این شهر چون منند// نه یک نه ده نه صد نه دوصد بل هزارها
فتح علی خان وی از مردم کاشان است. و در شیراز به سر می برد هدایت در ریاض العارفین از وی به ملک الشعرا و سلطان البلغا و افصح المتأخرین و المعاصرین تعبیر کند و گوید:
آن جناب از اعیان و اشراف شهر کاشان بود و مدتی در شیراز به سر برد و در بدو جلوس فتحعلی شاه با قصائد غرائی که انشاد کرد در زمرهء ندمای محفل سلطانی درآمد و روزگاری نیز به حکومت قم و کاشان گذرانید. سپس کناره جست و به ملتزمین رکاب پیوست و به مراحم بی پایان سلطانی مفتخر آمد:
و گوید:
قرب هفتصد سال است که چنین سخن گستری در گیتی نیامده و جمعی از ارباب انصاف مثنوی وی را بر مثنوی حکیم فردوسی ترجیح میدهند غرض وی ملک الشعراء بالاستحقاق این عصر است و فقیر را به قوت طبع و پختگی اشعار آن جناب کمال اعتقاد میباشد.
(ریاض العارفین چ ۱۳۰۵ ص ۲۶۲ )
و در مجمع الفصحاء احتساب الممالکی را نیز جزو مشاغل او شمرده و گوید در فنون نظم مثنوی و قصیده سرائی طرزی خاص داشت، و غالباً همت بر رعایت معانی و الفاظ و مراعات صنایع و بدایع می گماشت، الحق دست سخن سرایان کهن را بر پشت بست و در محفل قدرت بر ایشان مصدر نشست از غایت شهرت آفتاب است. و افکار و اشعار متین او زیور هر کتاب، کلام وی فصیح و مطبوع و زیبا و متین است، و اشعار او بلیغ و جزیل و مصنوع و رنگین دیوان قصاید آنجناب تخمیناً ده پانزده هزار بیت است همگی محکم و رزین و زبده و گزین در احیای طرز بلغا خاصه صنعت سجع متوازی بی نظیر است.
و در سنهء (۱۲۳۸ ه ق )درگذشت (از مجمع الفصحاء ج ۲ ص ۲۶۷ ) مرحوم بهار در مقدمه ای که به گلشن صبا نوشته است گوید:
فتح علی خان متخلص به صبا و ملقب به ملک الشعراء، اصلا از مردم آذربایجان و از خاندان امرای دنبلی است و سلسلهء نسب او چنین است:
فتحعلی بن آقامحمدبن امیر فاضل بیک بن امیر شریف بیک بن امیر غیاث بیک که به سی ویک پشت به یحیی بن خالد برمکی میرسند( ۱) وی از خاندان امرای دنبلی است که مدتها در آذربایجان (حدود خوی و مراغه) به امارت و حکومت و سرحدداری، گاهی مستقل و گاهی به دست نشاندگی پادشاهان زند و قاجار مشغول بوده اند، و تاریخ آنان از (۷۴۲ ه ق) تا زمان قاجار به رشتهء تحریر درآمده است و نسخهء آن امروز در تهران نزد یکی از شاهزادگان قاجار موجود است.
خانوادهء فتحعلی خان از فترات دورهء نادر و کریمخان به کاشان افتاده و برادر بزرگ تر فتحعلی خان میرزا محمدعلی خان پدر میرزا محمدحسن ملک الشعراء اصفهان متخلص به ناطق وزیر لطفعلی خان زند بود و پس از انقراض زندیه دستگیر و مورد عتاب آقا محمدخان قاجار قرار گرفت و او را به جرم اینکه از قول لطفعلی خان نامه ای ناهموار به آقامحمدخان نوشته بوده است و انکار نکرد کشتند.( ۲) فتحعلی خان قبل از آنکه چراغ زندیه خاموش و آفتاب دولت قاجار بالا گیرد لطفعلی خان و سایر امرای زندیه را مدح میگفت و خود نگارنده دیوانی از آن مرحوم در دست داشت. که مدایح لطفعلی خان و دیگر امرای زندیه و مخصوصاً قصیدهء لامیه که در پایان همین مقاله آمده است در آن کتاب بود.
صبا پس از واقعهء برادر متواری شد و معلوم نیست چه بر او گذشت تا هنگامی که فتح علی شاه به لقب جهانبانی ملقب و از جانب آقا محمدخان فرمان فرمای فارس شد، فتحعلیخان صبا در فارس بدو پیوست، و فتح علی شاه به تربیت و نگاه داری او پرداخت و به سال ۱۲۱۲ هنگام جلوس پادشاه صبا قصیدهء غرائی که با این مطلع آغاز میشود:
دو آفتاب کز آن تازه شد زمین و زمان // یکی به کاخ حمل شد یکی به گاه کیان
ساخت و به لقب ملک الشعرائی و به التزام رکاب سلطانی نایل آمد و سپس چندی هم به حکومت قم و کاشان مأمور شد و زمانی هم منصب احتساب الممالکی را عهده دار گردید در اواخر از حکومت دست کشید و به التزام رکاب شاهی اختصاص یافت و گویند وقتی به کلیدداری آستانهء قم نیز منصوب گشت. سال ولادت وی به تحقیق معلوم نیست اما خود او در مقدمهء بعض نسخ گلشن صبا و تمام نسخ شهنشاهنامه خود را چهل وپنج ساله میخواند.
و از طرفی معتمدالدوله گوید:
در سفری که فتح علی شاه به قصد جنگ روس از پایتخت به آذربایجان کرد صبا ملتزم رکاب بوده و داستان یکی از حروب را که از آن آگاهی داشت به بحر متقارب به نظم آورد و به عرض رسانیده و پذیرفته گشت سپس مأمور شد که تاریخ قاجاریه را از آغاز تا پایان به نظم آورد و او بنظم شاهنشاهنامه پرداخت (گنجینهء معتمد ص ۶۴ ) و چون میدانیم که سفر فتح علی شاه به آذربایجان و استقرار اردوی او در چمن اوجان به سال ۱۲۲۴ و مراجعت وی از آن سفر در آخر همان سال بوده، پس صبا در این سال چهل وپنج سال داشته و ناگزیر ولادتش در ۱۱۷۹ بوده است فوت او نیز در ۱۲۳۸ رخ داد پس در پنجاه ونه یا شصت سالگی بدرود حیات گفته است.
مرحوم لله باشی در حق او گوید:
و کلمهء معقول در آن عصر برای تعیین مقداری است که از حد وسط بیشتر ولی به حد اعلی هم نرسیده باشد « عمر معقولی کرده » صبا در شعر شاگرد حاج سلیمان صباحی است و با آذر و هاتف آمیزش داشته است، شک نیست که صبا در جوانی به تحصیل علوم متداول مشغول بوده است زیرا علم خط و ادب و طب در عصر کریمخان رواجی بسزا داشت و همهء دانشوران آن عصر خاصه شعرا در خط فارسی و عربی و تتبع شعر گذشتگان و فن تاریخ ماهر بوده اند و صبا نیز در زمرهء این طبقه بوده است رضاقلی خان « شیوه و قانون استادان قدیم را تجدید کرده و موزونان عهد و زمان خود را پدرانه پرورده است »
هدایت مدعی است که:
صبا ولی همان طور که در شماره های سال ۱۳۱۱ مجلهء ارمغان تحقیق شده است، تجدید سبک و شیوهء قدما رهین زحمات عده ای از مردان علم و ادب قرن دوازدهم است که صبا نیز در دبستان آنان پرورش یافته و از آن گروه صباحی استاد صبا است اما باید اعتراف کرد که صبا در تقویت شیوهء شاعران باستان رنج موفور کشید و در این شیوه پس از استادان خویش رتبهء مقدم را دارد، و هر چند صبا از نظر لطافت شعر به پایهء آنان نمی رسد، اما از جهت معانی و صنایع و جزالت و سنجیدگی و بلندی بر آن سبقت دارد صبا خود دارای دبستانی است که قاآنی و سپهر و ادیب الممالک و بسیاری از شعرای قرن سیزدهم شاگردان آن دبستانند تفصیل در مقالاتی که اشاره شد مسطور است.
صبا گذشته از استادی در شعر و ادب، اخلاق و صفاتی پسندیده داشته است به تربیت و تشویق دانشوران همت گماشت و آنان را به دربار هدایت و شغلی نامزد آنان میکرد و از جملهء اینان فاضل خان گروسی است و این صفت که در شاعران و دبیران و ارباب صنعت نادر است صبا را در نظر ما مردی بزرگ جلوه می دهد و معاصرین او را در مقابل وی خاضع میکرد از خاندان صبا خانواده های چندی به جای ماند که همه فضلا و شعرا و بزرگانند مانند فروغ، عندلیب، محمودخان، میرزا احمد صبور، خجسته و گروهی دیگر از فضلا که هم اکنون در قید حیاتند و این خاندان را میتوان اولین خاندان بزرگ ادبی ایران شمرد که سلسلهء نسب آنان از عهد قدیم تا امروز به هم پیوسته و دارای ریاست و جلالت و بزرگی و هنراند از اشعار صبا دیوان قصاید و غزلیات، شهنشاهنامه، خداوندنامه، گلشن صبا و جز آن موجود است و مقداری از اشعار وی نیز از میان رفته است و در خراسان شنیدم که او را دیوانی در مدح امرای زند بوده است و چون به خدمت جهانبانی ولیعهد قاجار درآمد آن دیوان را بشست شاید تنها اثری که از آن دیوان باقی است قصیدهء لامیه ای است که در مدح لطفعلی خان زند گفته و سپس با اندکی تصرف آن را به نام فتحعلی شاه گردانیده و آن قصیده اینست: جانب بندر بوشهر شو ای پیک شمال به بر شاه فریدون فر خورشیدخصال خسرو ملک ستان لطفعلی خان که بود یاورش لطف علی یار خدای متعال که آن را بدین صورت گردانده اند :
جانب بندر بوشهر شو ای پیک شمال //به بر شاه فریدون فر خورشیدخصال
خسرو ملک ستان لطفعلی خان که بود // یاورش لطف علی یار خدای متعال
که آن را بدین صورت گردانده اند :
جانب کشور جمشید شو ای پیک شمال //به بر شاه فریدون فر خورشیدخصال
خسرو ملک ستان فتحعلی شه که بود//یاورش لطف علی یار خدای متعال
نوشتهء صاحب فارسنامه نیز تأیید میکند که فتحعلی خان مداح زندیان بوده است وی چنین نویسد:
لطف علی خان پس از ورود بشیراز صیدمرادخان قاتل پدر خویش را بکشت و به تخت نشست
و فتح علی صبا در تاریخ جلوس او گفت:
رسم عدالت چو کرد زنده به تاریخ او// گفت صبا او بود ثانی نوشیروان
(فارسنامه چ تهران ص ۲۳۱ )
بهترین اشعار صبا نامهء گلشن صباست چه در سایر اشعار وی کلمات غریب و احیانا لغات وحشی دیده می شود ولی چون در گلشن صبا پیروی از استاد سخن سعدی کرده است شعر او ساده و روان و فصیح میباشد تصویری از صبا در ضمن تصویر مجلس بار فتحعلی شاه که در سرسرای وزارت خارجه نقاشی شده است، دیده می شود. که در سمت راست مجلس در مکان محترم با لباس رسمی جبه و شال و کلاه ایستاده و جزوهء مدیح به کف دارد. (از مقدمهء گلشن صبا چ ۱۳۱۳ شمسی بقلم بهار) براون در تاریخ ادبیات در ترجمهء احوال او به نقل گفته های هدایت پرداخته و گوید:
صبا چون بیشتر مدحی است کمتر ما را پسند می افتد اما بسیار خوش آهنگ و عذب ۲۰۰ ) و رجوع به فهرست کتابخانهء مدرسهء عالی سپهسالار ج ۲ ص – البیان است (تاریخ ادبیات ایران ترجمهء یاسمی صص ۱۹۹ ۶۲۶ شود ( ۱) – نقل از نسبنامهء سپهر ثانی منقول از کتابخانهء دولتی و از شرحی که میرزا عبدالرحیم خان کلانتر کاشانی در مرآه القاشان آورده است (نسخهء خطی بهار) ( ۲) – ناسخ التواریخ، جلد قاجاریه ص ۲۷٫
میرزا محمدتقی بن ملا محمدعلی کاشانی ملقب به لسان الملک و متخلص به سپهر پس از تحصیل مقدمات علوم قدیمه بشعر و عروض و قافیه پرداخت و در جوانی از کاشان به تهران آمد. و به خدمت مرحوم صبا ملک الشعرا فتحعلیشاه همشهری خود رسید.
و به تشویق مرحوم صبا بتألیف کتابی در علم قافیه مشغول شد، ولی بعلت فوت صبا در سال (۱۲۳۸ ه ق) این کار ناتمام ماند و میرزا محمدتقی بکاشان برگشت، و در آنجا محمودمیرزا پسر فتحعلیشاه حکمران کاشان او را به منادمت خود برگزید و به او تخلص سپهر داد.
سپس از طرف فتحعلیشاه به تهران احضار شد و در سلک اعضای دیوان درآمد سپهر در عهد محمدشاه مداح مأموریت یافت و این کتاب که تاریخی عمومی است تا « ناسخ التواریخ » خاص شاه و منشی و مستوفی دیوان شد. و به نوشتن کتاب سال(۱۲۷۳ ه ق) امتداد یافته سپهر را ناصرالدین شاه لقب لسان الملک داد.غیر از ناسخ التواریخ سپهر کتابی دارد در فن قافیه بنام که در سال (۱۲۶۸ ه ق) در تهران بچاپ رسیده است
وفات
سپهر در هفدهم ربیع الثانی سنهء (۱۲۹۷ ه ق) در تهران « براهین العجم » اتفاق افتاد و نعش او را به نجف اشرف منتقل ساختند آن مرحوم در حین وفات از هشتاد سال متجاوز داشت (وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی) و رجوع به مجمع الفصحا ج ۱ ص ۵۵۶ ببعد شود.
شاعر اواسط این قرن حاضر نام او حاجی محمدتقی و از طرف ناصرالدین شاه ملقب به فصیح الملک گردیده بود. و نام پدر او عباس بوده است، و از قرار مذکور نسبش به اهلی شیرازی صاحب مثنوی سحر حلال میرسیده است در سنهء (۱۲۷۴ ه ق) در شیراز متولد گردید.
و در سن هفت سالگی به مرض آبله از هر دو چشم نابینا شد و در سن نه سالگی پدرش وفات یافت و او در کنف حمایت و تربیت خالش قرار گرفت در سنهء (۱۲۸۸ ه ق ) با خالش به حج رفت و در سنهء (۱۳۱۱ ه ق) در مصاحبت نظام السلطنه حسینقلیخان مافی از شیراز به تهران مسافرت کرد.
و در نزد اتابک میرزا علی اصغرخان تقربی تمام حاصل نمود و به ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه معرفی گردید. و قصایدی در مدح آن دو پادشاه سروده است و دولت قریهء بورنجان از قرای کوهمرهء فارس را بعنوان سیورغال به او واگذار نمود و در سنهء (۱۳۱۴ ه ق) به شیراز معاودت نمود و از پرتو عایدات آن قریه برای خود زندگی مرفه منظمی با استغناء و وسعت تشکیل داد. در سنهء (۱۳۲۳ ه ق) در شیراز متأهل گردید.
و بالاخره در روز پنجشنبه ششم ربیع الثانی (۱۳۴۵ ه ق / ۲۱ مهرماه ۱۳۰۵ ه ش) در شیراز وفات یافت و در جوار قبر سعدی مدفون گشت. و سن او در وقت وفات هفتادویک سال بوده است در اواخر عمر تولیت و تنظیم تکیهء سعدی در شیراز افتخاراً بعهدهء او محول بود.
شوریده هوش و ذکاوت و فراست و حافظه ای عجیب داشت و در علوم متداول مانند صرف و نحو و اشتقاق تازی و پارسی و عروض و قافیه و نقدالشعر و موسیقی و نواختن بعضی سازها دست داشت .
از آثار اوست:
کشف المواد مشتمل بر ماده تاریخهای بسیار که شوریده خود گفته و نامهء روشندلان دیوان شوریده حاوی متجاوز از ۱۴۰۰۰ بیت است آثار فوق به چاپ نرسیده و فقط قطعاتی از آنها در مجلات و تذکره ها منتشر شده اشعار او غالباً غزل و قصیده و شامل مدح و هجو و مرثیه است وی در شعر تابع استادان خراسان و فارس بوده است.
مرحوم علامه محمد قزوینی گوید: من از مرحوم حسینقلیخان نواب شیرازی در برلین شنیدم که می گفت من با شوریده آشنا بودم. و منزل او آمد و رفت داشتم و خادم او با من مأنوس شده بود یک روز خادم مزبور به من گفت: من نمیدانم این ارباب ما آیا علم غیب دارد؟ گفتم چطور؟ گفت او حکم کرده است که هر روز بلااستثناء همهء اطاقهای منزل او جارو کرده شود و همیشه همهء آنها پاک و پاکیزه باشد و ما هم همیشه این کار را می کنیم ولی گاهی از اوقات اتفاق می افتد که یکی از اطاق ها را که روز قبل خوب جارو و پاکیزه کرده ایم و هیچ محتاج به جارو کردن جدید نیست آن روز آن را رد میدهیم و جارو نمیکنیم رسم آقای ما این است که هر روز که از بیرون به منزل مراجعت میکند اول کاری که می کند این است که میرود و اطاقها را یکی یکی سرکشی می کند، اگر اتفاقاً آن روز یکی از اطاقها را بعلت مذکور جارو نکرده باشیم او فوری برمی گردد و ما را می گیرد به باد عتاب و خطاب که فلان و فلان شده ها چرا فلان اطاق را امروز جارو نکرده اید و من بکلی مبهوت میمانم که با وجود کوری هر دو چشمان او و با وجود پاکیزگی ظاهری اطاقها که ما فقط یک روز یکی از آنها را جاروب نکرده ایم او چگونه ملتفت این مطلب میشود و این فقره مکرر از او سر میزند و من سِرخ این قضیه را نمی توانم درک کنم جز اینکه بگویم آقای ما دارای علم غیب است من تبسمی کرده گفتم واقعاً امر عجیبی است.
ولی چون آقای شما از هر دو چشم کور است و کورها غالباً قوای ظاهری و باطنیشان قوی تر از سایر مردم میشود شاید از یک راهی که ما ملتفت این فقره نمی شویم و ما نمی توانیم حدس بزنیم او ملتفت این فقره میشود بعد که شوریده را دیدم گفتم رفیق امروز نوکر تو چنین و چنان می گفت، چه شیوه ای میزنی که اطاق فقط یک روز جارونخورده را ملتفت میشوی که چنین است؟ شوریده خندید و گفت هیچ شیوه ای نیست و کار بسیار سهل و آسانی است من هر روز در گوشهء هر اطاقی که خودم نشان میکنم یک چوب کبریت یا یک نخود یا یک لوبیا یا یک جسم صغیر دیگری شبیه به اینها در جائی از اطاق که اگر جارو بشود حتماً آن جسم صغیر به نوک جارو برطرف خواهد شد میگذارم و اگر جارو نشود آن همان جا باقی خواهد ماند و فردا میروم و همان موضع را دست مالی می کنم اگر دیدم همان چوب کبریت یا نخود یا لوبیا یا غیره بجای خود نیست و برطرف شده می فهمم که اطاق جارو شده است و اگر بر جای خود باقی است که نوکر تقلب و مسامحه کرده است و آن روز آن اطاق را جارو نکرده است من بسیار خندیدم ولی او به من گفت مبادا که این راز را به خادم کشف کنی که کثافت از سر ما خواهد آمد و از پای ما در خواهد رفت من قول دادم که از این مقوله چیزی به نوکر او نخواهم گفت و البته ممکن نبود که سِرخ آقا را پیش نوکرش فاش کنم. (از وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی در مجلهء یادگار ۷) (از فرهنگ فارسی معین) این چند بیت از – سال ۵ شمارهء ۳) (از مقالهء علی اصغر حکمت در مجلهء ارمغان سال ۷ شمارهء ۶ )
قصیدهء معروف او نوشته می شود:
گوهر اشک نیم گوهر کان هنرم الله ای آصف دوران مفکن از نظرم
در هوای تو معلق شده ام همچو هبا گرچه اندر همه آفاق چو خور مشتهرم
نیستم پسته که گر خندم خوشدل باشم غنچه ام غنچه که می خندم و خونین جگرم
راستی گویی سروم که به بستان کمال بجز از بار تهی دستی نبود ثمرم
به درازا چه کشم شعر الا ماه عزاست نیست از بخت سیه رخت سیه مختصرم
در سیه جامه شوم تا که بدانند که من چشمهء آب حیاتم که به ظلمات درم
وه از این گونهء پرآبله ماشاءالله دیده ام نیست که در آینه خود را نگرم
خلق خندند چو من وصف رخ خویش کنم خود به گوشم شنوم آخر کورم نه کرم
گو بخندید که گر زشتم در چشم شما در بر مادر خود خوب چو قرص قمرم.