زندگینامه عمار یاسر(متوفی۳۷ه.ق)

نسب عمار

او عمار بن یاسر بن عامر (۱) بن مالک (۲) بن کنانه بن قیس (۳) بن حصین بن وذیم (۴) بن ثعلبه بن عوف بن حارثه بن عامر الاکبر بن یام (۵) بن عنس (۶) بن مالک (۷) بن ادد بن زید (۸) بن یشجب (۹) بن عریب بن زید بن کهلان بن سبا (۱۰) بن یشجب بن یعرب بن قحطان (۱۱) است .

واضح است که او عرب اصیل قحطانى و یک عنسى از تیره مذحجیان است . نسب شناسان در این موضوع شک ندارند اما آنچه سبب شده تا او را از هم پیمانان بنى مخزوم بدانند این نیست که وى عرب نبوده همانگونه که مردم تصور مى کنند بلکه علت این پیمان ، قضیه اى است که نسب شناسان و مورخان آن را آورده اند و آن چنین است :

یاسر به همراه دو برادرش مالک و حارث در جستجوى برادر چهارم خود به مکه آمدند. حارث و مالک به یمن بازگشتند و یاسر در مکه ماند و با ابو حذیفه بن مغیره بن عبدالله بن عمر بن مخزوم پیمان بست . ابو حذیفه کنیزى به نام سمیه را به عقد او در آورد و عمار از او به دنیا آمد و ابوحذیفه او را آزاد کرد. از اینجاست که عمار براى آل مخزوم وابسته به حساب مى آید.

اما در اینکه پدرش عرب اصیل است هیچ اختلافى وجود ندارد (۱۲) در اینجا باید اشاره کنیم که ابو حذیفه ، عمار را آزاد نکرد و این موضوع حقیقت ندارد زیرا عمار و پدرش برده نبودند بلکه مورخان تصریح کرده اند که او عرب اصیل است و اگر ابو حذیفه ، کنیزش سمیه را به عقد یاسر در آورد، معنى اش این نیست که بچه هاى یاسر، برده هاى ابو حذیفه شوند زیرا بردگى در عرب یا به اسارت گرفتن بوده چه در جنگ و چه غیر آن و یا از راه خرید و عمار هیچ یک از این انواع نبوده است .

پدر عمار، عشیره اى در مکه نداشت تا از وى دفاع کنند و لذا در زمره مستضعفین به شمار مى رفت لذا با ابو حذیفه مخزومى پیمان وابستگى بست و این وابستگى از نوع (ولاء ضمان یعنى پیمان ضمانت ) (۱۳) است نه (ولاء عتق یعنى پیمان بردگى )، فرزندش عمار هم همینطور.

به خاطر همین در سخن مورخان بین مسئله موالات و عتق از سویى و عرب اصیل بودن عمار از سوى دیگر هماهنگى و عدم تضاد کاملا مشهود است . افزون بر اینکه بسیارى از خود مورخین اعتراف دارند که در تعبیر تساهل و سهل انگارى کرده اند.

ولادت او

ظاهرا در اینکه عمار یاسر در مکه مکرمه به دنیا آمده ، اختلافى بین تاریخ نویسان وجود ندارد. ما قبلا به داستان آمدن پدرش یاسر به مکه و ازدواج او با سمیه و تولد عمار اشاره کردیم . اما درباره تاریخ تولد او باید گفت هر چند تاریخ نویسان به این موضوع تصریح نکرده اند لکن چون در هنگام شهادت در جنگ صفین (سال ۳۷ هجرى ) او بین ۹۰ تا ۹۴ سال سن داشته بنابراین قطعا ولادت او بین ۵۳ تا ۵۷ سال قبل از هجرت نبوى بوده است .

سیماى عمار

عمار، مردى سبزه گون با قدى بلند و استوار و سینه اى وسیع بود. رنگ چشمانش میشى بود. محاسنش را رنگ نمى کرد. (۱۴) ابن اثیر گفته که : مى گویند موهاى سرش ریخته بود و جز اندکى پیش (۱۵) و پشت سرش مو (۱۶) نداشت .

ایمان و ولایت او

عمار یاسر از زمره معدود کسانى است که خدا و رسول و ائمه هدى درباره درجه عالى و مرتبه رفیع ایمان او شهادت داده اند.

بلکه باید گفت او از نوادر روزگار از نظر ایمان و ولایت و اخلاص است . شاید نام مبارک او اشاره اى به باطن او باشد زیرا عمار نام مبارکى است که در لغت نامه چنین معنى شده است :

عمار یعنى کسى که بسیار نماز مى خواند و بسیار روزه مى گیرد و داراى ایمان قوى و استوار و کسى که به نیکى از او یاد کنند و خوشبو و معطر است . مردى که خوش فکر و منظم و همراه با جماعت و پیشمرگ پیشواست و در کلام خود با وقار و بردبار است و نیز به مردى گویند که اهل بیت و یارانش را بر ادب رسول خدا صلى الله علیه و آله تربیت کرده و فراهم مى آورد و رئیسى مطاع است که کلامش مسموع و امر و نهى اش تا هنگام مرگ نافذ است (۱۷) بسیارى از منابع متقدم تصریح دارند که بعضى از آیات قرآن در مدح عمار یاسر نازل شده است مانند آیه مبارکه ۱۰۶ از سوره نمل که مى فرماید: الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان و جمیع مفسرین اجماع دارند که این آیه در مورد عمار یاسر نازل گردیده است . (۱۸)

همچنین ابن عباس گفته مراد از آیه ۱۲۲ انعام او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشى به فى الناس عمار یاسر است و مراد از ادامه آیه که مى فرماید کمن مثله فى الظلمات لیس بخارج منها ابوجهل بن هشام است . (۱۹) و نیز ابوبکر بن عیاش گفته مراد از آیه مبارکه ۹ سوره زمر امن هو قانت آنا الیل ساجدا و قائما عمار یاسر است . (۲۰)

اما کلمات رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره او بسیار زیاد و حاکى از جلالت مقام و بلندى مرتبه او در دنیا و آخرت است از جمله آنجا که آن حضرت صلى الله علیه و آله فرمود: سراسر وجود عمار سرشار از ایمان است و جاى دگر فرمود: از سر تا قدم عمار مملو از ایمان است و ایمان با گوشت و خون او آمیخته است . (۲۱)

و در حدیثى از امیرمومنان على بن ابیطالب علیه السلام آمده که روزى عمار یاسر آمد و اجازه خواست تا به خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله برسد پیامبر صلى الله علیه و آله صداى او را شناخت و فرمود: مرحبا بر پاک پاکیزه یعنى عمار بگذارید بیاید. (۲۲)

و از امیرمومنان على علیه السلام روایت شده که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: خون و گوشت و استخوان عمار یاسر بر آتش جهنم حرام است . (۲۳) شایسته توجه است که مدایح عمار و نشانهایى که از سوى پیامبر صلى الله علیه و آله به او اختصاص یافته از آغاز اسلام عمار تا زمان وفات رسول خدا صلى الله علیه و آله همواره ادامه داشته است از قبیل آن که رسول خدا صلى الله علیه و آله هنگامى که قریش عمار یاسر را در آتش ‍ افکندند فرمود: اى آتش بر عمار سرد و سلامت باش همانگونه که بر ابراهیم سرد و سلامت شدى .

در نتیجه آتش دیگر او را نسوزاند و آسیبى ندید. یا وقتى که قریش پدر و مادر عمار را شهید مى کردند پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: صبر کنید اى خاندان یاسر زیرا وعده گاه شما بهشت است . از عمار چه مى خواهند؟ عمار با حق است و حق با عمار است هر جا که باشد. عمار پوست بین دو چشم من و پاکیزه است . او را گروه گمراه و سرکش مى کشند. (۲۴) همچنین رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره عمار تصریح فرمود که : هرگز عمار یاسر بین دو امر مخیر نمى شود مگر آنکه سخت تر و بهتر آن دو را اختیار خواهد کرد. (۲۵)

ستایش پیامبر صلى الله علیه و آله از عمار به جایى رسید که حتى دشمنان عمار نتوانستند آن را پوشانده و کتمان کنند. به عنوان مثال ، خالد بن ولید پس از مشاجره اى که بین او و عمار اتفاق افتاد اعتراف کرد که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرموده : هر کسى با عمار دشمنى که خدا با او دشمنى خواهد نمود. (۲۶)

یا آنکه رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: هر که با عمار دشمنى کند خدا با او دشمنى خواهد کرد و هر که با عمار کینه ورزد خدا با او کینه ورزد و هر که به عمار بدگویى کند خداوند به او بد خواهد گفت . (۲۷)

همه مسلمانان به این درجه و مقام عمار اعتراف داشتند چنانکه ابومسعود بدرى و عده اى دیگر در هنگام مرگ حذیفه از او سوال کردند که اگر فتنه رخ داد و مردم اختلاف کردند چه کار کنیم ؟ گفت : از فرزند سمیه (یعنى عمار) پیروى کنید زیرا او تا لحظه مرگ هرگز از حق جدا نخواهد شد. یا آن که گفت : هر کجا برود او همواره با حق حرکت مى کند. (۲۸) هر مسلمانى براى علاقمند شدن به عمار، کافیست که خبر رسول خدا صلى الله علیه و آله را بشنود که فرمود: عمار از کسانى است که بهشت مشتاق آنهاست . شیخ صدوق رحمه الله به سند خود از حضرت على بن موسى الرضا علیه آلاف التحیه و الثنا و آنحضرت از پدران بزرگوار و معصومش از امیرمومنان على بن ابیطالب علیه السلام روایت کرد که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: بهشت تو (على ) و عمار و سلمان و ابوذر و مقداد است . (۲۹)

بریده اسلمى نیز روایت کرده که از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که مى فرمود: بهشت مشتاق سه نفر است . از ابوبکر و عمر خواسته شد تا از رسول خدا صلى الله علیه و آله بپرسند آن سه نفر کیستند اما هر یک از آنها ترسید که سوال کند و جز آن سه نفر نباشد در نتیجه قبیله هایشان (بنى تیم ، قبیله ابوبکر و بنى عدى ، قبیله عمر) آن دو را سرزنش کنند آنگاه امیرمومنان على علیه السلام آن را از رسول خدا صلى الله علیه و آله سوال کرد و گفت : یا رسول الله شما فرمودید بهشت مشتاق سه نفر است آن سه نفر کیستند؟

رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: تو اولین آنان هستى ، بعد سلمان فارسى است که بى تکبر است و خیر خواه تو است او را به خود نزدیک و براى خود نگهدار و سومى عمار بن یاسر است که در جنگهاى بسیار طرفدار تو بوده و خواهد بود خیر او بسیار و نور او درخشان و اجر او بزرگ است . (۳۰)

پیامبر صلى الله علیه و آله به عمار فرمود: بشارت باد تو را اى ابوالیقظان که برادر دینى على علیه السلام و از برترین صاحبان ولایت او هستى . تو از کشته شدگان در راه محبت او مى باشى که گروه گمراه سرکش تو را مى کشند و آخرین توشه تو از دنیا قدحى از شیر خواهد بود. (۳۱) ایمان عمار یاسر نسبت به امام و پیشوایش از خلال مواضع او در دفاع از حق على علیه السلام بروز و ظهور مى یابد. به عنوان مثال زمانى که ابوبکر زمام قدرت را در دست گرفته بود عمار به پاخاست و با اعتراض به حزب او در تایید على علیه السلام و با استدلال بر شایستگى امام براى خلافت چنین گفت : اى جماعت قریش و اى جماعت مسلمان اگر مى دانید که هیچ وگرنه شما را مى آگاهانم که اهل بیت پیامبرتان سزاوارتر از همه به او وارث او مى باشند و شایسته و استوارتر از همه نسبت به سرپرستى امور دین و امانت دارتر از همه نسبت به مومنین و حافظتر از همه نسبت به دین و خیرخواه تر از همه نسبت به امت اویند پس به رفیقتان بگویید حق را به صاحبش بازگرداند پیش از آن که اضطراب شما را فراگیرد و امر شما به ضعف گراید و پراکندگى تان آشکار شود…

دانسته اید که بنى هاشم از شما به خلافت شایسته ترند و على علیه السلام که از بنى هاشم است و با میثاق الهى و رسول او، ولى و سرپرست شماست … از جه رو از او منحرف مى شوید و حق او را به غارت مى برید و زندگى پست دنیا را بر آخرت ترجیح مى دهید؟ به راستى براى ستمکارانى چون شما چه زشت دستاوردى است آنچه فراهم آورده اید. آنچه خدا براى على علیه السلام قرار داده به او بازگردانید و از او روى نگردانید و به جاهلیت بازگشت نکنید که خسران زده خواهید شد. (۳۲) همچنین عمار یاسر در زمره دوازده نفرى است که با جلوس ابوبکر به عنوان خلیفه بر منبر رسول خدا صلى الله علیه و آله مخالف بودند.

او به احتجاج علیه ابوبکر برخاست و هنگامى که دید موعظه و نصیحت در غاصبان خلافت تاثیرى ندارد به اتفاق ابوذر و مقداد نزد على علیه السلام رفتند و عرضه داشتند که چه فرمان مى دهى ؟ به خدا قسم اگر فرمان دهى ، با شمشیر آنقدر مى جنگیم تا کشته شویم . على علیه السلام فرمود: دست بردارید، خداوند شما را رحمت کند و به یاد آورید پیمان رسول خدا صلى الله علیه و آله و وصیت او را، پس دست باز داشتند.

هنگامى که غاصبان خلافت ، على علیه السلام را به زور به مسجد بردند مردم پشت سر آن حضرت رفتند و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و بریده اسلمى هم رفتند در حالى که مى گفتند: چه زود به رسول خدا صلى الله علیه و آله خیانت کردید و کینه هاى پنهان در سینه هایتان را آشکار کردید. (۳۳) این مومن دلاور و نستوه علیرغم همه دگرگونى هاى اجتماعى و موقعیت هاى گوناگون زمان و مکان ، بر ولایت على علیه السلام ثابت قدم ماند. به عنوان مثال در روزى که با عثمان بیعت کردند فریاد برداشت که اى مسلمانان ما پیش از این گروهى اندک و خوار بودیم که نمى توانستیم سخن بگوییم و خداوند به دین خود ما را عزیز گردانید و به خود رسولش ما را گرامى داشت پس سپاس خداى را که پروردگار جهانیان است .

اى گروه قریش تا کى امر خلافت را از اهل بیت رسول خدا صلى الله علیه و آله دور مى سازید؟ و آن را گاهى اینجا و گاهى آنجا قرار مى دهید؟ من ایمن نیستم که خداوند آن را از شما نگیرد و آن را در غیر شما قرار ندهد همانگونه که شما خلافت را از اهل آن گرفته و در غیر اهل آن قرار دادید… طرفداران عثمان بر سر عمار فریاد زدند و او را با اهانت ساکت کردند. عمار گفت : سپاس خداى را که پروردگار جهانیان است ، آرى همواره یاران حق ، خوار بوده اند. سپس برخاست و رفت . (۳۴) عمار از کسانى است که براى حقانیت على علیه السلام استدلال و احتجاج به حدیث غدیر خم مى کند و کسى را که در خلافت و امامت على علیه السلام شک کند خارج از دین اسلامى مى داند. در درگیرى که بین او و عمرو عاص جریان داشت مى گوید: رسول خدا صلى الله علیه و آله به من دستور داد تا با ناکثین (بیعت شکنان ) بجنگم و جنگیدم و دستور داد تا با قاسطین (ستمگران ) بجنگم و قاسطین شما هستید و با شما مى جنگم .

اما مارقین (بیرون روندگان از دین ) نمى دانم آیا هستم تا با آنان بجنگم یا خیر. اى بى نسل و نژاد، آیا مگر نشنیده اى که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: من کنت مولاه فهذا على مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه … هر که من مولاى اویم این على مولاى اوست بار خدایا دوست بدار هر که او را دوست دارد و دشمن بدار هر که با او دشمنى مى کند… (۳۵)

در سخنان دیگرى که با ابوموسى اشعرى دارد او را به سبب خوددارى از بیعت با امیرمومنان على علیه السلام و ملحق نشدن به امام توبیخ مى کند و مى گوید: اى ابوموسى چه چیز تو را از پیوستن به امیرمومنان بازداشت ؟ به خدا قسم اگر در على علیه السلام شک کنى از اسلام خارج شده اى .

ابوموسى گفت : مرا سرزنش نکن ، من برادر دینى تو هستم . عمار گفت : اما من برادر تو نیستم زیرا شنیدم که رسول خدا صلى الله علیه و آله در شب (عقبه ) ترا لعن مى کرد، آن شب که تو و یارانت در تلاش براى قتل پیامبر بودید. (۳۶)

محبت عمار به امیرمومنان على علیه السلام و تمسک به امامت و ولایت او به حدى است که شهره آفاق گردیده است و دشمنان امام هم آن را مى دانستند و لذا مى کوشیدند تا او را از ولایت امیرالمومنین منصرف سازند اما تلاش آنان عبث و آب در هاون کوفتن بود.

در سخنانى که بین عمار و عایشه اتفاق افتاده است عایشه مى گوید: از خدا بپرهیز اى عمار، زیر پیر شده اى و استخوانت ضعیف گشته و عمر تو سر آمده و دین خود را با اطاعت از على بن ابیطالب از بین برده اى .

عمار پایخ داد: به خدا قسم خواستم تا از بین اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله کسى را براى خود برگزینم پس دیدم که على علیه السلام تلاوت کننده ترین ایشان در قرآن و دانشمندترین ایشان در تاویل کتاب خدا و استوارترین ایشان در بزرگداشت حرمت آن و آشناترین ایشان به سنت رسول خدا صلى الله علیه و آله است و این در حالى است که او از همه به پیامبر نزدیکتر و بهره و آزمایش اش در اسلام هم از همه بیشتر است . عایشه ساکت شد. (۳۷)

در جنگ جمل مردى نزد زبیر آمد و به او گفت : اى امیر، عده اى از اصحاب على از او جدا شده و آمده اند همراه ما باشند و در بین آنها عمار یاسر هم هست . زبیر گفت : هرگز این شدنى نیست . به خداى کعبه قسم ، عمار از على هرگز جدا نخواهد شد. (۳۸). مرد گفت : به خدا قسم چنین است و بارها تکرار کرد.

هنگامى که زبیر دید مرد از گفتار خود دست بر نمى دارد مردى را با او فرستاد و گفت بروید و ببینید چه خبر است . آن دو بازگشتند و گفتند: عمار به عنوان سفیر على آمده است . زبیر یقین کرد که عمار هرگز از على علیه السلام جدا نخواهد شد.

به جهت همین ارزشهاى والاى اوست که امیرمومنان على علیه السلام او را وکیل مطلق خود در بیان عقاید حقه براى مسلمین قرار مى دهد. در جنگ صفین مردى از امام علیه السلام سوال مى کند اى امیرمومنان من دیدم موذن ما در اذان مى گوید (اشهد ان لااله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله ) و دعوت به نماز مى کند و موذن اهل شام هم چنین مى کند. ما و اهل شمام یکجور نماز مى خوانیم و یک کتاب را تلاوت مى کنیم و به یک چیز همدیگر را دعوت مى کنیم لذا شک در دلم افتاد و خدا مى داند شب را چگونه صبح کردم . اکنون نزد شما آمده ام تا راهنماییم کنید. حضرت فرمود: آیا با عمار یاسر ملاقات کرده اى ؟ عرض کرد: نه ، حضرت فرمود: با او ملاقات کن و ببین چه مى گوید و از او پیروى کن … (۳۹)

این منزلت و درجه اى است که جز یگانه هاى روزگار، کسى به آن نمى رسد و عمار به سبب تقوا، ایمان ، دیندارى ، زهد و پاکدامنى و فرمانبردارى از امیرمومنان على علیه السلام به آن نائل گردیده است از اینروست که در کلام امام علیه السلام هنگامى که بهترین اصحاب و یاران از دست رفته اش را یادآور مى گردد و از فراق ایشان اظهار تاسف و نسبت به دیدارشان ابراز شوق مى فرماید همانجا که آنان را با واژه هاى مدح مى ستاید و از پهلوانى و گردى شان در عرصه هاى مختلف یاد مى کند و ایمانشان را نسبت به پیشواى معصومشان متذکر مى شود نام عمار اولین نام است که مى درخشد. امیرمومنان مى فرماید: کجایند برادران من که راه هدایت را پیمودند و بر طریق حق در گذشتند؟ کجاست عمار؟ کجاست ابن تیهان ؟ کجاست ذوالشهادتین ؟ کجا هستند آنان که نظیر ایشان بودند و با من پیمان وفادارى تا مرگ بستند و سرهاى بریده شان نزد فاجران تبهکار برده شد.

سپس محاسن شریف مبارکش را در دست گرفت و مدتى گریست و فرمود: دریغا برادرانم که قرآن مى خواندند و آن را استوار مى داشتند، در واجبات مى اندیشیدند و آن را برپا مى داشتند، سنت رسول خدا صلى الله علیه و آله را زنده مى کردند و بدعت را مى کشتند، به جهاد دعوت مى شدند و اجابت مى کردند و به رهبرشان ایمان واثق داشتند و از او پیروى مى کردند. (۴۰)

ایمان عمار به ائمه اثنى عشر علیهم السلام

عمار از مومنانى است که به ائمه اثنى عشر اعتقاد دارند و این ایمان را از خبرهاى رسول خدا صلى الله علیه و آله به او که فرموده بود اولین امام على بن ابیطالب علیه السلام و دوازدهمین ایشان مهدى عجل الله تعالى فرجه است بدست آورده بود.

خزاز به سند خود از پسر عمار بن یاسر از پدرش عمار روایت کرده که گفت : در یکى از جنگها همراه رسول خدا صلى الله علیه و آله بودم … على علیه السلام پرچمداران سپاه کفر را کشته و جمعیتشان را پراکنده و عمرو بن عبدالله جمحى و شیبه بن نافع را از دم تیغ گذرانده بود. نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله رفتم و گفتم یا رسول الله (درود خداوند بر تو باد) به راستى على در راه خدا جهادى بزرگ کرده است .

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: این براى آنست که او از من است و من از اویم و او وارث دانش من و ادا کننده قرض ها و وعده هایم و خلیفه پس از من است . اگر او نبود مومن خالص شناخته نمى شد. جنگ با او، جنگ با من است و جنگ با من ، جنگ با خداست و صلح با او، صلح با من و صلح با من ، صلح با خداست . آگاه باش که او پدر دو فرزند من است و امامان از نسل اویند. خداوند تعالى امامان هدایتگر را از نسل او پدید مى آورد که مهدى از نسل اویند.

خداوند تعالى امامان هدایتگر را از نسل او پدید مى آورد که مهدى این امت از ایشان است . عرض کردم : پدر و مادرم به فدایت اى رسول خدا این مهدى کیست ؟ فرمود: اى عمار خداوند تباکر و تعالى با من عهد فرموده که از نسل حسین علیه السلام ۹ امام پدید آورد که نهمین ایشان غایب مى گردد. و اینست معنى آیه مبارکه قل ارایتم ان اصبح ماوکم غورا فمن یاتیکم بما معین (۴۱) براى او غیبت طولانى خواهد بود که جمعى از دین بر مى گردند و عده اى بر آن ثابت مى مانند آنگاه او در آخرالزمان خروج کرده و دنیا را پر از عدل و داد خواهد کرد و براى تاویل کتاب خدا مى جنگد همانطور که من براى تنزیل آن جنگیدم و او همنام من و شبیه ترین مردم به من است .

اى عمار پس از من فتنه خواهد شد پس اگر در آن زمان بودى از على و حزب او پیروى کن زیرا او با حق و حق با اوست . اى عمار به زودى پس از من دو گروه با على خواهند جنگید: ناکثین و قاسطین و ترا گروه ستمکار سرکش خواهند کشت .

عرض کردم : اى رسول خدا آیا در آن حال مورد رضاى خدا و رضایت شما خواهم بود؟

فرمود: آرى مورد رضایت خدا و من خواهى بود و آخرین توشه تو از دنیا قدحى از شیر است .

حدود چهل سال بعد در جنگ صفین ، عمار یاسر نزد امیرمومنان على علیه السلام آمد و عرض کرد: اى برادر رسول خدا آیا اجازه مى دهى تا بجنگم ؟ فرمود: قدرى مهلت بده ، خدا ترا رحمت کند پس از مدتى باز آمد و کلام خود را تکرار کرد و حضرت همان جواب را فرمود و بار سوم نیز.. آنگاه امیرمومنان گریست . عمار به آن حضرت نگاه کرد و عرض کرد: اى امیرمومنان این همان روزیست که رسول خدا صلى الله علیه و آله آن را برایم وصف کرده است .

پس امیرمومنان على علیه السلام از مرکب خود پیاده شد و او را در آغوش گرفت و با وداع کرد سپس فرمود: اى ابوالیقظان خداوند به تو از سوى خود و پیامبرش جزاى خیر دهد. چه برادر و دوست خوبى براى من بودى . آنگاه هر دو گریستند. سپس عمار عرض کرد: به خدا قسم اى امیرمومنان جز با بصیرت و دانایى از تو پیروى نکردم زیرا شنیدم از رسول خدا صلى الله علیه و آله که در روز خیبر مى فرمود: اى عمار به زودى پس از من فتنه خواهد شد در آن هنگام از على و حزب او پیروى کن زیرا او بر حق است و حق با اوست و به زودى با ناکثین و قاسطین خواهید جنگید.

سپس عمار گفت : خداوند از سوى اسلام به تو اى امیرمومنان جزاى خیر دهد زیرا حق امامت را ادا کردى و ابلاغ فرمودى و نصیحت و خیرخواهى نمودى . سپس سوار شد و عمار به جنگ روى آورد و پس از مقدارى جنگیدن آب خواست ، گفتند: همراه ما آب نیست . مردى از انصار آمد و شربتى از شیر آورد، عمار نوشید و فرمود: این است آنچه رسول خدا صلى الله علیه و آله به من فرمود که آخرین توشه تو از دنیا شربتى از شیر خواهد بود. سپس به لشگر شام حمله کرد و هجده نفر را به هلاکت رساند آنگاه دو نفر از اهل شام با هم به او حمله کردند و او را به شهادت رساندند. (۴۲) سلام خدا و اولیاى او بر عمار باد هماره تا هرگاه .

مقام و منزلت و عظمت عمار

یکى از چیزهایى که غفلت از آن ممکن نیست مسئله مراتب و درجاتى است که عمار یاسر حائز آنست و نصوص فراوان پیرامون آن رسیده است و آن درجات ، مقدار عظمت و بزرگى عمار و نزدیکى او را به اهل بیت به خوبى مشهود مى گرداند، اصطلاحاتى در لسان اهل بیت و پیروان راستین آنان به کار رفته که اهمیت فراوان و ابعاد وسیع و معانى بزرگى را در نزد شیعه به خود اختصاص داده اند مانند (شرطه الخمیس ) و (حواریون ) و (تابعین ) و (فقها) و (سبقت گیرندگان در رجوع به امیرمومنان ) و (ارکان اربعه ) و (ثقات امیرمومنان ) و (برگزیدگان امیرمومنان ) و (باقى ماندگان بر روش پیامبر صلى الله علیه و آله ) و (دوازده نفرى که با غصب خلافت توسط ابوبکر به شدت مخالفت کردند) و امثال این عبارات که مى بینیم آنها را به عنوان تحفه و هدیه به پیشگاه جلالت عمار یاسر پیشکش مى کنند.

ارکان اربعه

عمار یکى از ارکان اربعه است . ارکان اربعه کسانى هستند که از همه اصحاب پیامبر صلى الله علیه و آله در فضیلت و پیروى از اهل بیت و ایثار نسبت به ایشان ظاهرا و باطنا برتر و بالاترند.

در تعریف دیگرى رکن را چنین بیان کرده اند: کسانى که تقیه نکردند بلکه با مردم در مسئله خلافت و تمسک به ولایت امیرمومنان علیه السلام ظاهرا و باطنا، پوشیده و آشکار مخالفت کردند. (۴۳)

از محمد بن جعفر مودب روایت شده که گفته است : ارکان اربعه عبارتند از سلمان ، مقداد، ابوذر، عمار (۴۴)

شیخ طوسى نیز گفته است : عمار بن یاسر که کنیه او ابوالیقظان و هم پیمان بنى مخزوم است چهارمین نفر از ارکان اربعه است . (۴۵)

پیداست کسى که رکنى براى دین و اهل بیت باشد در درجه اى است که ملائکه مقربین به آن غبطه مى خورند. ارکان هر شى جوانب آن مى باشند که آن شى به آنها تکیه دارد و برپاست (۴۶) دین اسلام خالص نیز که على علیه السلام امام آن است ، بر این چهار رکن قائم است و على علیه السلام امام ایشان و هادى آنهاست .

آنان که بر روش پیامبرشان زیستند و در گذشتند

آنان گروهى از اصحاب نیکوکار و با تقوا هستند که بر سیره و روش ‍ پیامبرشان بدون هیچ تغییر و تبدیلى زیستند و در گذشتند. و آنان کسانى هستند که امام رضا علیه السلام به وجوب دوست داشتن آنان تصریح داشته است زیرا آنان از شیعیان خالص امیرمومنان هستند.

از فضل بن شاذان روایت شده است که گفت : مامون از حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام در خواست کرد که به طور مختصر و مفید، اسلام حقیقى و محض را براى او بنگارد. و آن حضرت چنین نگاشت : همانا اسلام حقیقى (شهادت بر این است که خدایى جز خداى یکتا نیست و محمد صلى الله علیه و آله رسول خداست و راهنماى بعد از پیامبر، امام على علیه السلام است سپس امامان را یک یک تا آخر نام برد. و…. و بیزارى جستن از کسانى که بر آل محمد ستم کردند واجب است .

آنگاه حضرت لعن بر معاویه و عمروعاص و ابوموسى اشعرى و نیز برائت از آنان که بیعت امامشان را شکستند و زن پیامبر را بیرون آورده و به جنگ با امیرمومنان و کشتار شیعه پرداختند را یاد آورد شدند… تا آنجا که فرمودند…) و دوست داشتن و ولایت امیرمومنان على علیه السلام و آنان که بر سیره و روش ‍ پیامبرشان زیستند و در گذشتند بدون آن که در آن تغییر و تبدیلى ایجاد کنند مانند سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد بن اسود و عمار بن یاسر و حذیفه الیمانى و ابوالهیثم بن تیهان و سهل بن حنیف و عباده بن صامت و ابوایوب انصارى و خزیمه بن ثابت ذوالشهادتین و ابو سعید خدرى و امثال ایشان که رضوان خداوند و رحمت او بر آنان باد نیز واجب است . (۴۷) 

هفت نفرى که به خاطر آنان به جهانیان رزق داده شده و…

کشى به سند خود از زراه بن اعین از حضرت ابو جعفر باقر العلوم علیه السلام از پدر از جد بزرگوارش امیرمومنان على علیه السلام روایت کرده که فرمود: زمین کوچک است (۴۸) براى هفت نفرى که به خاطر آنان مردم رزق داده مى شوند و به خاطر آنان یارى مى شوند و به خاطر آنان باران مى بارد، از جمله آنان است سلمان و مقداد و ابوذر و عمار و حذیفه (و عبدالله بن مسعود) (۴۹) رحمت خداوند بر ایشان باد و على علیه السلام مى فرمود:

و من امام آنها هستم و آنان کسانى هستند که بر فاطمه نماز خواندند. (۵۰) میرداماد گفته است : مراد از جمله (ضاقت الارض بسبعه ) یعنى آن که زمین عاجز است از این که کفایت کند امور ایشان را و توسعه دهد به ایشان آنچنان که شایسته آنند در حالى که به خاطر آنهاست که باران رحمت مى بارد و یارى از آسمان براى مردم به خاطر آنها و دعاى ایشان و درخواستشان فرود مى آید. (۵۱)

و شیخ صدوق در شرح روایت (خلقت الارض لسبعه ) زمین خلق شده براى هفت نفر مى گوید: نه اینکه خلقت زمین از ابتدا تا انتها براى خاطر این هفت نفر باشد بلکه مراد آنست که تقدیر زمین در زمان این هفت نفر به احترام این هفت نفر بوده که بر پیکر مطهر فاطمه نماز خواندند و این خلقت تقدیر است نه تکوین . (۵۲) به هر حال و بنابر هر یک ، از دو تفسیر، عظمت این افراد کاملا واضح و روشن است و مراتب قرب و نزدیکى ایشان به خداوند و شدت ارتباطشان با اهل بیت و اینکه از خواصى هستند که شبانه بر پیکر مطهر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نماز خوانده و او را به خاک سپردند بر هیچ کس پوشیده نیست .

دوازده نفرى که با ابوبکر مخالفت کردند

آنان کسانى هستند که با غضبت خلافت توسط ابوبکر به شدت مخالفت کردند. از ابان بن تغلب روایت شده که گفت : به حضرت ابوعبدالله جعفر بن محمد صادق علیه السلام عرض کردم : فدایت شوم آیا کسى از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله بود که با کار ابوبکر و نشستن او بر جاى رسول خدا صلى الله علیه و آله مخالفت کند؟

فرمود: آرى ، دوازده نفر با ابوبکر مخالفت کردند. از مهاجرین : خالد بن سعید بن عاص و سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد بن اسود و عمار بن یاسر و بریده اسلمى و از انصار: ابوالهیثم بن تیهان و سهل و عثمان فرزندان حنیف و خزیمه بن ثابت ذوالشهادتین و ابى بن کعب و ابو ایوب انصارى … اینان نزد على علیه السلام آمدند و عرضه داشتند که یا امیرالمومنین کناره گرفتى و حقى را که به آن سزاوارترى رها کردى ، ما مى خواهیم که برویم و این مرد را از منبر رسول خدا صلى الله علیه و آله پایین بکشیم زیرا حق با توست و تو براى خلافت سزاوارتر از او هستى اما دوست نداشتیم بى مشورت تو او را پایین بکشیم .

امیرمومنان ایشان را از این کار نهى کرد تا بیهوده و به جهت قلت تعدادشان کشته نشوند سپس به آنان فرمود: اما بروید و به این مرد آنچه از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیده اید باز گویید که این براى اتمام حجت بر او بهتر و براى بستن راه عذر بر او رساتر و براى دورى آنان از رسول خدا صلى الله علیه و آله در قیامت که بر او وارد مى شوند مناسب تر است .

این دوازده نفر رفتند و گرداگرد منبر رسول خدا صلى الله علیه و آله حلقه زدند و آن روز، روز جمعه بود. هنگامى که ابوبکر از منبر بالا رفت و… سپس ‍ عمار برخاست و گفت : اى گروه قریش و اى گروه مسلمانان … (۵۳) آنگاه با بسیارى از فضایل على علیه السلام و دلایل امامت او بر آنها احتجاج کرد. بسیار بدیهى است که کار او در موقعیت خطرناکى که در آن متهورانه سخن گفت تنها از مومنى خالص و استوار در دین و راسخ در عقیده که جان خود را به خدا مى فروشد بر مى آید و بس ..

شرطه الخمیس (۵۴)

این گروه خالص و برگزیده ، چشم و چراغ و منتخب سپاه علوى بود و براى سختى ها و امور مهم فراهم آمده بود. تعداد آنها پنج هزار یا شش هزار نفر بود. (۵۵) به اصبغ بن نباته که از شرطه الخمیس بود گفتند: چرا به این اسم شما را نامیدند؟ گفت : زیرا ما براى امیرمومنان ضمانت کردیم که جان خود را فدا کنیم و او براى ما ضمانت رستگارى فرمود. (۵۶) از امیرمومنان على علیه السلام روایت شده که به عبدالله بن یحیى حضرمى در جنگ جمل فرمود: بشارت باد ترا اى فرزند یحیى زیرا تو و پدرت به راستى از شرطه الخمیس هستید. رسول خدا صلى الله علیه و آله به من خبر داد که نام تو و نام پدرت در شرطه الخمیس ثبت است و خداوند از زبان پیامبرش شما را شرطه الخمیس نام نهاده است . (۵۷) براى آن که بتوانیم مقام و منزلت این قهرمانان با اخلاص و و این جنگجویان دلاور را بهتر نشان دهیم پاره اى از آنچه در حق آنان وارد شده را مرور مى کنیم :

شیخ مفید به سند خود از على بن حکم روایت کرده که گفت :

امیرمومنان به اصحاب خود فرمود: با من شرط و عهد کنید و من هم با شما شرط و عهد مى کنم که شما را به بهشت برسانم و با شما شرط نمى کنم که به طلا و نقره دست بیابید. همانا پیامبرمان صلى الله علیه و آله نیز در زمان خود با اصحابش فرمود: عهد و شرط کنید و من با شما جز بر بهشت عهد و شرط نمى کنم و اصحاب او عبارت بودند از سلمان فارسى و مقداد و ابوذر غفارى و عمار بن یاسر و ابوسامان و ابوعمرو انصاریان و سهل و عثمان فرزندان حنیف انصارى و جابر بن عبدالله انصارى . (۵۸)

کشى به سند خود از ابى جارود روایت کرده که گفت : به اصبغ بن نباته گفتم : مقام و منزلت این شخص (امیر مومنان ) نزد شما چقدر است ؟ گفت : نمى دانم چه مى گویى همینقدر به تو بگویم که شمشیرهایمان بود و به هر که اشاره مى کرد او را مى زدیم و او به ما مى فرمود: با من هر شرطى که مى خواهید بکنید و به خدا قسم مى دانم که شما شرط نمى کنید به طلا و نقره بلکه شرط و پیمان مى کنید به مرگ .

پیش از شما هم قومى بودند که با یکدیگر شرط و پیمان کردند و هیچ یک از آنان از دنیا نمى رفت مگر آن که پیامبر قوم خود یا پیامبر روستاى خود یا پیامبر بر نفس خودش مى گردید و شما هم همچون آنان خواهید بود به جز آن که شما پیامبر نیستید. (۵۹) در اینگونه اخبار و امثال آن ، ستایشى عظیم و مقامى بلند براى اختصاص ‍ یافتگان به این هدایاى الهى و آسمانى به چشم مى خورد. یکى از آن ویژگان و خواص اصحاب ، عمار بن یاسر است که پنج مدح بزرگ و مقام کریم در او جمع شده است :

۱ – از ارکان اربعه است .

۲ – از کسانى است که بر سیره و روش پیامبر صلى الله علیه و آله بدون تغییر و تبدیل زیستند و در گذشتند.

۳ – از هفت نفرى است که به خاطر ایشان رزق و باران و پیروزى نازل مى شود.

۴ – از دوازده نفرى است که با ابوبکر مخالفت کردند.

۵ – از شرطه الخمیس است . یعنى از آنان که همه چیز با ارزش و بى ارزش ‍ را در راه اطاعت از پیامبر صلى الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام فدا کردند. یعنى شهید شدند و بقیه آنان تا آخرین لحظات عمر خود بر پیمان و شرط خود وفادار ماندند.

حوادث دوران زندگى عمار

۱ – عمار از کسانى بود که در آغاز اسلام ، مسلمانى خود را آشکار کردند (۶۰) سران قریش او را که یاورى نداشت به شدت شکنجه مى کردند و به بند مى کشیدند تا عبرت دیگران شود (۶۱) تا حدى که یکبار مجبور شد علیرغم میل باطنى خود از رسول خدا صلى الله علیه و آله تبرى جوید. همه مفسران گفته اند که این آیه درباره او نازل شده که خداى تعالى فرمود: (مگر آن کسى که مجبور شد در حالى که قلبش مطمئن به ایمان بود) (۶۲)

۲ – او از نخستین افرادى بود که به مدینه مهاجرت کرد و از کسانى بود که به سوى دو قبله نماز خواند. (۶۳)

۳ – او اولین کسى بود که در خانه خود مسجدى براى نماز ساخت (۶۴) و نیز از اولین کسانى که در اسلام مسجد ساختند. (۶۵)

۴ – در جنگهاى بدر، احد، خندق و همه جنگهاى دیگر شرکت داشت و در جنگ بدر، رشادت فوق العاده اى از خود نشان داد (۶۶) و از مشرکان ، حارث بن زمعه (۶۷) و على بن امیه (۶۸) و ابا قیس بن فا که بن مغیره و عامر بن حضرمى هم پیمان بنى مغیره (۶۹) و یزید بن تمیم یا پسر عبدالله تمیمى هم پیمان بنى مخزوم (۷۰) را کشت و ابوالعاص بن نوفل بن عبد شمس (۷۱) را اسیر گرفت .

۵ – پس از رحلت رسول الله صلى الله علیه و آله و شکل گرفتن فتنه سقیفه بنى ساعده طرفدار امیرالمومنین علیه السلام بود و حاضران را به بیعت با آن حضرت فراخواند (۷۲) و یکى از چهار نفرى بود که سر خود را تراشیده فرمان حضرت على علیه السلام را لبیک گفت (۷۳) و یکى از دوازده نفرى بود که با جلوس ابوبکر به عنوان خلیفه بر منبر رسول خدا مخالفت کرد. (۷۴)

۶ – هنگامى که اراذل و اوباش به خانه امیرالمومنین على علیه السلام حمله کردند عمار و مقداد و سلمان و ابوذر و بریده اسلمى به کمک امام علیه السلام شتافتند. (۷۵)

۷ – او یکى از خواص حضرت امیرالمومنین بود که شبانه و بطور مخفیانه همراه آن حضرت بر پیکر مطهر صدیقه طاهره نماز خوانده و او را به خاک سپردند. (۷۶)

۸ – در جنگ با مرتدان حقیقى – نه آنان که از حکومت ابوبکر ناراضى بودند و متهم به ارتداد شدند – شرکت جست و پس از آنکه جمعى از بنى حنیفه را کشت ، گوش خود را از دست داد. (۷۷)

۹ – در زمان حکومت عمر بن خطاب ، والى کوفه شد و در فتح شهر تستر شرکت داشت و سرپرست سوارکاران بود. (۷۸) در اعزام ارتش براى فتح رى و دستبى و نهاوند و غیر آن کوشا بود. (۷۹) گروهى از منافقان مانند جریر بجلى به او تهمت زده و از او سعایت کردند و در نتیجه عمر او را به بهانه آنکه آگاه به سیاست نیست ، عزل کرد (۸۰) هنگامى که عمار به مدینه بازگشت ، عمر گفت : آیا از اینکه ترا معزول کردم ناراحت شدى ؟

عمار گفت : هم آن زمان که مرا به سرپرستى کوفه واداشتى و هم آن زمان که مرا از کار بر کنار کردى ، ناراحت شدم . (۸۱)

این کنایه اى لطیف بود حاکى از اینکه تولیت و عزل ، حق عمر نیست بلکه باید به دست امام بر حق (امیرالمومنین على علیه السلام ) باشد.

۱۰ – در جریان شوراى شش نفره ، عمار چون قهرمانى به دفاع از حق امیرالمومنین على علیه السلام برخاست (۸۲) و در سخنرانى شورانگیز خود که از زیباترین خطبه هاست (۸۳) آمادگى خویش را براى دفاع و جنگیدن در رکاب امام علیه السلام اعلان کرد این هنگامى بود که بازیگران شورا، عثمان را به عنوان خلیفه سوم تعیین کردند. (۸۴)

۱۱ – او از نخستین کسانى به شمار مى رود که حق را آشکار نمود و با حاکمان نرمش نکرد و از قدرت آنها نهراسید (۸۵) علیه سیاست عثمان و بدعت هاى او اعتراض کرد در نتیجه عثمان او را مورد ضرب و شتم قرار داد و با لگد به شکم و عورت او زدند به طورى که دچار فتق شده و بیهوش ‍ گردید (۸۶)

۱۲ – وقتى ابوذر به دستور عثمان به ربذه تبعید شد با وجود نهى عثمان از تودیع و مشایعت او، عمار در مراسم خداحافظى با دوست دیرینه اش ابوذر شرکت کرد (۸۷) و عثمان تصمیم گرفت تا او را نیز مانند ابوذر تبعید کند، اما با مخالفت شدید امیر مومنان على علیه السلام و بنى مخزوم و مسلمانان دیگر روبرو شد و به اجبار از این کار منصرف شد. (۸۸)

۱۳ – هنگامى که آتش انقلاب علیه عثمان شعله ور گردید، عمار در میان انقلابیون حضور داشت و در قتل عثمان شرکت کرد. (۸۹)

۱۴ – عمار پى از قتل عثمان ، براى بیعت با امیرمومنان على علیه السلام شتافت (۹۰) و از آن حضرت خواست تا امتناع کنندگان از بیعت را تحت فشار قرار دهد، همچنین وى براى امتناع کنندگان دلیل مى آورد و آنها را بشدت سرزنش مى کرد. (۹۱)

۱۵ – هنگامى که فتنه ناکثین (بیعت شکنان ) به اوج رسید امیرمومنان على علیه السلام بعضى از اصحاب مورد اعتماد خود را (که از زمره آنها عمار یاسر بود) جمع کرد و با آنان مشورت کرد. عمار و اصحاب اشاره کردند که بهتر است به سوى کوفه حرکت کنند و حضرت امر فرمود که جارچیان براى حرکت جار بزنند. (۹۲)

۱۶ – عمار همراه امام حسن مجتبى علیه السلام به امر امیرمومنان به سوى کوفه حرکت کرد مالک اشتر و قیس بن سعد پس از ایشان رفتند تا ابوموسى اشعرى که در آنجا مردم را از پیوستن به امیر مومنان على علیه السلام باز داشته بود عزل کرده و مردم را به جنگ با ناکثین برانگیزد. عمار سخنرانى کرد و با دلایل استوار و محکم مردم را برانگیخت و ابوموسى را از منبر پایین کشید. (۹۳)

۱۷ – عمار شعله سرکش جنگ و سوارکارى قدرتمند بود. امیر مومنان على علیه السلام مسئولیت هاى جنگى فراوانى را در جنگ جمل به عهده او نهاد و او به هنگامى که حضرت از ذى قار به بصره حرکت کرد و در خریبه فرود آمد. (۹۴) همراه هزار سوار جنگاور، فرماندهى میمنه سپاه امیر مومنان را به عهده داشت . نیز وقتى دیگر حضرت او را بر همه سپاه فرماندهى داد (۹۵) و باز در صبح پنجشنبه یا جمعه دهم جمادى الاولى یا جمادى الاخر، از سال ۳۶ هجرى که با دشمن روبرو شد عمار را بر میسر سپاه فرماندهى داد (۹۶) و زمانى که تنور جنگ گرم شد عمار رشادت فوق العاده اى از خود بروز داد.

۱۸ – عمار در جنگ جمل تعداد زیادى از دلیران لشکر عایشه را کشت مانند: شیطان سپاه جمل و پهلوان خونریز آنها عمرو بن یثربى (۹۷) و عثمان الضبى (۹۸) و بشر بن عمرو الضبى (۹۹) و…، همچنین امام علیه السلام و اصحاب دلیر آن حضرت در کشتن شتر عایشه شرکت داشت . (۱۰۰)

۱۹ – پس از آنکه خداوند جمع ناکثین را در هم شکست و قاسطین سر بر آوردند امیر مومنان على علیه السلام با اصحاب خود براى رفتن به سوى شام مشورت کرد و عمار از اولین کسانى بود که به رفتن و جنگیدن با معاویه راى داد. (۱۰۱)

۲۰ – عمار یکى از محورهاى اصلى جنگ صفین بود. امام علیه السلام او را در اول صفر سال ۳۷ هجرى هنگامى که فرماندهان را تعیین مى فرمود، فرمانده سواران لشکر (۱۰۲) و پیادگان کوفه (۱۰۳) قرار داد.

عمار در جنگ روز جمعه سوم صفر سال ۳۷ ه‍ فرمانده سپاه بود و با سپاه شام که در آن روز عمرو عاص آن را اداره مى کرد، جنگید. جنگ شدت یافت تا آنکه تاریکى شب دو سپاه را از هم جدا نمود و پیروزى در این جنگ با عمار و سپاه اسلام بود (۱۰۴) در جنگ روز هفتم صفر سال ۳۷ هجرى ، قاریان قرآن همراه عمار و قیس بن سعد و عبدالله بن بدیل با سپاه معاویه مى جنگیدند. (۱۰۵)

شهادت او

عمار در جنگ صفین در ماه صفر سال ۳۷ هجرى به شهادت رسید و در تعیین دقیق سن او اختلاف است بعضى گفته اند: ۹۰ سال داشت (۱۰۶) و برخى گفته اند نود و یک ساله (۱۰۷) بود و دیگران نود و دو (۱۰۸) نود و سه (۱۰۹) و نود و چهار (۱۱۰) هم گفته اند.

به دلیل اختلاف و عدم دقت در تعیین سن او هنگام شهادت است که بسیارى از مورخین گفته اند: او هنگام شهادت نود و چند سال داشت (۱۱۱) واضح است که به خاطر شباهت کلمه سبعین و تسعین بوده و آنرا غلط خوانده اند.

اما نحوه شهادتش آنگونه که نصر بن مزاحم روایت کرده چنین است : هنگامى که عمار بن یاسر، پرچم عمرو عاص را دید گفت : بخدا قسم علیه این پرچم سه بار پیش از این جنگ ، جنگیده ام و این بار هم این پرچم بهتر از دفعات قبل نیست …سپس آب خواست زیرا بسیار تشنه بود. زنى که دستهاى بلندى داشت آمد و بخدا قسم نمى دانم ظرف بزرگى در دستهایش ‍ بود یا کوچک اما پر از شیر مخلوط با آب بود. هنگام آشامیدن گفت : بهشت زیر سر نیزه هاست .. امروز با دوستانم دیدار خواهم کرد.. با محمد صلى الله علیه و آله و گروه او. بخدا قسم اگر آنقدر ما را بزنند که تا نخلستانهاى هجر واپس رویم شک ندارم که حق با ماست و آنها بر باطلند..

آنگاه حمله کرد و بشدت مى جنگید.. این جون سکونى (۱۱۲) و ابوالعادیه فزارى (۱۱۳) با هم به طرف او هجوم بردند. ابوالعادیه ضربه اى با نیزه به او زد و ابن جون با ضربه اى به سرش او را به شهادت رساند. (۱۱۴)

عمار قبل از شهادتش از امام خود امیر مومنان على علیه السلام درباره روزى سوال کرده بود که پیامبر فرمود: گروهى سرکش و منحرف شده از دین خدا تو را مى کشند وقتى که دید جنگ شدید و تعداد کشته ها رو به فزونى نهاد از صف خارج گردید و نزد امیرمومنان آمد و عرض کرد یا امیرالمومنین آیا این همان روز است ؟

امیرالمومنین فرمود: به صف خود بازگرد و این موضوع سه بار تکرار شد و بار سوم حضرت فرمود: آرى . عمار به صف خود بازگشت و گفت : امروز با دوستانم دیدار خواهم کرد… با محمد و گروه او. (۱۱۵) آرى او به شهادت رسید در حالى که مطیع امامش بود و در برابر او با دشمنان خدا به جهاد مى پرداخت و از معتقدات پاک خود دفاع مى کرد، پس از آنکه تمام زندگى خود را در رنجهاى بى شمار به خاطر دین و عقیده اش گذراند.

در آغاز اسلام با آتش شکنجه اش مى دادند. سپس در روزهاى سوزان حجاز، پدر و مادرش را جلوى چشمانش کشتند. سالهاى سال در جنگها و هجرتها و گرسنگى ها و ناملایمات همه و همه شرکت داشت و… در پیرى به شکم و عورتش لگد زدند تا مبتلا به فتق شد و… عاقبت هم به دست دشمنان خدا و رسول خدا و وصى رسول خدا و دشمنان انسانیت و صلح به شهادت رسید.

خبرى که رسول خدا صلى الله علیه و آله به او فرموده بود تحقق یافت و آنچه وصى رسول خدا صلى الله علیه و آله یعنى امیر مومنان على علیه السلام روز شهادتش به او فرموده بود نیز.. خود عمار هم براى شهید شدن دعا کرده بود آنجا که مى گوید:

خدایا شهادت مرا به زودى با کشته شدن در مرگى زیبا که آنرا دوست دارم برسان در حالى که پیش مى تازم نه آنکه روى گردان باشم زیرا شهادت بر هر مرگى ترجیح دارد. و دعایش مستجاب شد و به آرزوى خودش درباره آخرت دست یافت و به مدال شهادتى که مى خواست با مرگى زیبا دست یافت . اما معاویه فرزند هند جگر خوار نتوانست کینه خود را پنهان نگاه دارد و بعد از مدتى کوتاه آنرا آشکار کرد وى پس از شهادت مالک اشتر گفت :

على بن ابیطالب دو دست نیرومند داشت یکى از آنها در جنگ صفین قطع شد یعنى عمار یاسر و دیگرى امروز یعنى مالک اشتر (۱۱۶)

اما امیرمومنان على علیه السلام در حالى که با بزرگداشت و اجلال در برابر پیکر او ایستاده بود او را به بهترین صورت رثا گفت . امام علیه السلام به سوى جایى که او در آنجا شهید شده بود آمد و نشست و سر او را در دامان خود نهاد و این اشعار را خواند:

الا ایها الموت الذى هو قاصدى

ارحنى فقد افنیت کل خلیل

اراک بصیرا بالذین احبهم

کانک تنحو نحوهم بدلیل

اى مرگى که به قصد من آمده اى مرا راحت کن زیرا همه دوستانم را فانى کرده اى . مى بینم که تو فقط به سوى کسانى مى روى که دوستشان دارم ، گویا تو به دلیل خاصى به سوى آنها مى روى .

سپس امام علیه السلام او را بلند کرد و خاک و خون از صورتش زدود و فرمود:

و ما ظبیه تسبى القلوب بطرفها

اذا التفتت خلنا باجفانها سحرا

باحسن منه کلل السیف وجهه

دما فى سبیل الله حتى قضى صبرا

چه با آهویى هست که دلها را با گوشه چشمش گرفتار مى کند.

وقتى که سرش را تکان مى دهد گویى سحر را در چشمهایش به نمایش ‍ مى گذارد. اما زیباتر از آن ، صورتى است که شمشیر، اثرى از خون ، در راه خدا بر آن نهاده و صاحب آن با شکیبائى مرگ را پذیرا گشته است . (۱۱۷)

سپس فرمود: انالله و انا الیه راجعون ، به راستى اگر کسى از شنیدن قتل عمار احساس مصیبت نکند از اسلام نصیبى ندارد.

سپس فرمود: خداوند رحمت کند بر عمار روزى که برانگیخته مى شود و خداوند رحمت کند بر عمار روزى که در آن سوال مى شود. بهشت بر عمار واجب شد نه در یک یا دو یا سه جا. پس بهشت گوارا باد بر او. او کشته شد در حالى که با حق همراه بود و حق نیز با او همراه بود هر جا که او مى گشت ، پس قاتل و غارتگر لباس جنگى و دشمنام گویان عمار همه در آتشند (۱۱۸)

سپس امام علیه السلام بر او نماز گزارد (۱۱۹) و او را با لباسش دفن کرد و غسلش ‍ نداد (۱۲۰)

ادبیات و شعر عمار

عمار یاسر، همانند دیگر پروردگار امیرمومنان على علیه السلام به فکر روشن و ایمان راسخ و فداکارى و ایثار و پایدارى بر عقاید راستین و استقامت شگرف در برابر جولان باطل و زخارف دنیوى و آرزوها از سایر مردم متمایز است .

شکنجه هاى فراوان و ناملایماتى که از طلوع فجر اسلام تا لحظه مرگ ، پى درپى بر روح و جسم این بزرگ مرد هجوم مى آورد سبب گردید تا قدرت و قابلیت ادبى و اجتماعى و سیاسى و جنگى خاصى در وى بروز و ظهور یابد تا آنجا که گاهى در کسوت شاعرى جنگجو در صحنه هاى نبرد حضور مى یابد و زمانى به صورت سخنورى توانا، محکم و مستدل در برابر مخالفان به انشا خطابه مى پردازد و گاهى به مثابه دانشمندى جامعه شناس ‍ و آگاه به امور زمان و خصوصیات جنگ و صلح و مردى سیاستمدار و زیرک که بزرگترین اثر را در تاریخ عصر خویش مى گذارد، چهره مى نماید.

به همه اینها باید نیروى رزمى او را افزود که در برابر پیامبر صلى الله علیه و آله در جنگ بدر و جنگهاى دیگر آشکار شد و در زمان خلافت امیرمومنان على علیه السلام چون آتشفشانى به اوج رسید. عمار در دوره خلافت امیر مومنان ، از ارکان مهم و محورهاى اصلى ارتش علوى و در پاره اى موارد، فرمانده آن بوده و نقش خطیر و فعال او در آن جنگها و بحران ها براى همه آشکار است . البته آن چیزى که در اینجا براى ما مهم است ، گشودن دریچه اى به سوى زندگى ادبى و توانائى هایش در عرصه ادب و عمق شاعریت او بر مبناى آنچه از شعر او یافته ایم است .

انکار نمى کنیم که آنچه از شعر او در دست ماست ، اندگ است و این به جهت آن است که اشعار او همراه با بسیارى از اشعار اصحاب دیگر و نیز فضائل و مناقب علوى در دوره سیاه اموى ، مشمول منع و نهى شدید بنى امیه گردید و در بوته گمنامى و فراموشى افسرد. براى نمونه نگاه کنید به شعرى از این مجاهد مومن که هنگام امتناع سعد بن ابى و قاص از بیعت با امیرمومنان على علیه السلام سروده و غیر از مطلع آن چیزى به ما نرسیده است و باقى ابیات آن در نسخه هاى کتاب (الفتوح ) از بین رفته است . البته همانگونه که اشاره کردیم این مشکل فقط مربوط به شعر عمار یاسر نیست بلکه شامل بیشتر شاعران فتوحات اسلامى به ویژه شاعران شیعى از اصحاب امیرمومنان على علیه السلام مى شود.

به هر حال ، آنچه از متون شعرى بدست ما رسیده براى رسیدن به گوشه اى از هدف ما یعنى روشن کردن قدرت ادبى و شاعریت او کافى است . عمار به مناسبت هاى مختلف شعر سروده است . او شعر متعهدى که در قالب مقاصد بلند اسلامى ریخته شده باشد را دوست مى دارد.

اولین شعرى که از عمار به ما رسیده ، شعرى است که گفته شده عمار در آن بلال حبشى و دوستانش را هنگام شکنجه شدن یاد مى کند – صرفنظر از مسئله آزاد سازى آنها توسط ابوبکر…چیزى که آنرا در جاى خودش در پاورقى قصاید پى خواهیم گرفت .

پس از آن ، شعرى است که در هنگام ساختن مسجد شریف نبوى در مدینه منوره و در حضور پیامبر صلى الله علیه و آله آنرا سروده است (ما مسلمانیم و مساجد را آباد مى کنیم ). و نیز سروده او که به اشاره امیرمومنان على علیه السلام به عثمان کنایه مى زند و سروده دیگرش در جنگ احد آنگاه که فرشتگان را قسم مى دهد تا پیروزى را از جانب خدا بیاورند: (اى جبرئیل و اى میکائیل سوگند شما را که نگذارید گروه گمراهان بر ما غلبه یابند).

و همین طور شعر او ادامه مى یابد: در مبارزه با ارتداد پیشگان … هنگام بیعت قریش با عثمان در توطئه شورا… در جنگ جمل … در جنگ صفین و در حوادث مهم دوران زندگیش … حتى مى بینیم که عمار مشتاقانه براى شهادت و دیدار دوستانش (درست لحظاتى قبل از شهادت ) رجز مى گوید… در نتیجه ما تداوم و تسلسل زیباى شعر را در او از زمان اسلام آوردن تا وقت شهادت به نظاره مى نشینیم .

طبیعت غالب بر شعر عمار، رجز است که عمار به آن میل شدیدى داشته تا حدى که تاثیر روشن و آشکارى بر باقى اشعار او که داراى وزن هاى خفیف هستند، نهاده است .

در نتیجه ، بیشتر اشعار او متصف به سرعت و لطافت شده است . براى مثال ، بحرهاى سریع ، مشطور السریع ، متقارب ، مجزو، و مجتث را که همگى داراى وزن هایى با تفعیلات پى درپى و کوتاه و سریع هستند بیشتر بکار مى گیرد و شاید این نمود، بهترین انعکاس و تصویر از سرعت و چابکى عمار در جنگ باشد زیرا او بر خلاف هاشم مرقال که تخصصش در پیشروى گروهى سنگین و گرانبار با پرچم بود، تخصص در سبک تاختن و حملات برق آسا داشت . همین سبک پویى و شتاب عمار را در اعمال دیگر او و استوارى شدیدش در دین و پذیرش سریع اسلام و عکس العمل انفجار گونه او در برابر اعمال غیر مسئولانه عثمان نیز مشاهده مى کنیم . این همان شتابى است که معاویه از آن مى هراسید و هنگامى که عمار و یارانش براى جنگ ، سوار بر اسبان خود مى شدند از آن بشدت وحشت داشت و مى گفت :

عرب به هلاکت مى رسد اگر شتاب برده سیاه آنان را در نوردد (۱۲۱) این همان سبک پویى و شتابى است که روح و کردار و اشعار عمار، با آن رنگ آمیزى گردیده است .

اگر ادبا و شرح حال نویسان ، شاعریت عمار و تخصص او در رجز را به تصریح بیان نکرده باشند ضرورى به وى نمى رساند زیرا سالار فصیحان عالم یعنى حضرت ختمى مرتبت صلى الله علیه و آله با رجز او انس داشت و هنگامیکه عمار در حین ساختن مسجد، رجز (ما مسلمانیم و مساجد را آباد مى کنیم ) را مى خواند رسول خدا صلى الله علیه و آله حضور داشت و کلمه (المساجدا) را تکرار مى فرمود.

همچنین گواهى پیشواى بلاغت یعنى حضرت امیر مومنان على علیه السلام درباره تخصص او در رجز گویى و اینکه او رجز گوى قدرتمندى است در این باره کفایت مى کند. این گواهى مربوط به زمانى است که عثمان با تفاخر مى گذشت و على علیه السلام و عمار و مسلمین مشغول ساختن مسجد النبى بودند. امام علیه السلام به عمار فرمود: عمار، رجزى درباره اش ‍ بگو و عمار همانطور که عثمان عبور مى کرد آن رجز را برایش گفت . و دلیل دیگر بر شاعریت عمار و علاقه او به شعرا و شعر متعهد، جلسات شعرى است که عمار سبب تشکیل آنها بود، حتى در ایام جنگ و حتى در جنگ خونین صفین …

عبدالله بن سلمه مى گوید: در جنگ صفین با عمار بودیم و شاعرى که معاویه و عمرو عاص را هجو مى کرد هم حضور داشت … عمار گفت : آن دو پیر پلید را هجو کن مرد گفت : آیا در برابر شما که اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله و اهل بدر هستید مى توان شعر گفت ؟

عمار گفت : وقتى که مشرکان ما را هجو مى کردند به رسول خدا صلى الله علیه و آله شکایت بردیم . آن حضرت فرمود: همانگونه که آنها شما را هجو کرده اند شما هم آنها را هجو کنید و ما حتى به کنیزان مدینه هم یاد دادیم . (۱۲۲)

از این روایت به حقایقى چند دست مى یابیم . یکى آنکه : عمار جلسات شعر تشکیل مى داده و شعرا را دوست داشته و شاعران پیرامون او فراهم مى آمدند و شاید از کسانى بوده که شعر شاعران را نقد مى کرده است (شاعران از او داورى مى خواسته اند). دیگر آنکه : او به شعر متعهد گرایش ‍ داشته و آنرا دوست داشته و ارج مى نهاده است این مسئله از خلال گفته او (آن دو پیر پلید را هجو کن ) استنباط مى شود.

سوم آنکه : او از کسانى بود که در زمان رسول خدا صلى الله علیه و آله شعر مى سروده و آنرا بکار مى برده و از زمره کسانى بوده که به کنیزان هجو گویى راجع به دشمن را یاد مى داده است .

اما انصاف آن است که بگوییم : عمار شاعرى حرفه اى به معنى امروزى نبود بلکه یک شاعر اسلامى شیعى محمدى علوى بود. شعر مى سرود تا از اعتقادات بر حق خویش دفاع کرده و دشمنان حق و دین را طرد و دفع کند.

با نگاهى گذرا به شعر عمار مى بینیم که داراى خصایص و امتیازات ویژه شعرى از لحاظ معانى و الفاظ و ترکیب جمله ها و وزن است .

روشن ترین خصوصیت و ویژگى در شعر عمار، امتیاز آن در روانى الفاظ و خالى بودن آن از الفاظ غریب و حشو و زواید است . چنانکه در تمام اشعار او حتى یک کلمه ناماءنوس و غریب و یک ترکیب مشکل هم نیست و مى توان حکم قطعى داد که شعر او در میان اشعار دوره خودش از این نظر کاملا مشخص است . در توضیح این مطلب باید گفت بالبداهه رجز گفتن شخص در میادین نبرد، با تاکید بر اینکه معانى خاصى را اراده مى کند، شاعر را وا مى دارد تا الفاظ غریبه و ترکیب هاى نامانوس را بکار گیرد و زبان هیچ شاعر و رجز گویى از این مسئله مصون نیست ولى عمار به خاطر لطافت طبعش با همان روحى که انعکاس دهنده طبیعت نفسانى و شخصیت اوست شعر مى سرود. لذا مى بینیم که همان هنگام که سریع و خشم آلود مى جوشد، سرشار از رقتى درونى و پایبندى به ایمانى است که او را از عکس العمل بالبداهه دور مى سازد.

براى مثال گفتگویى را که بین او و عمرو عاص صورت گرفته ملاحظه کنید، گفتگویى که به شکست عمرو عاص و سوار شدن عمار و یارانش براى جنگ انجامید آنجا مى گوید:

خداوند راست گفت و راستگویى برازنده اوست ، پروردگارم والا و بلند مرتبه است .

در ادامه این شعر به وصف حال شهیدان در جهان آخرت مى پردازد.

آنان در بهشت ها نزد پروردگارشان هستند و از شراب ناب معطر و آب شیرین خوشگوار مى نوشند.

و از شراب نیکان که با مشک آمیخته و نیز از جامى که محتواى آن طعم زنجبیل دارد.

در مثالى دیگر کلام خشمگین او را به سعد بن ابى وقاص که با امیر مومنان على علیه السلام بیعت نکرده بود مى آوریم :

سعد با امام (امیرمومنان على علیه السلام ) سخن گفت و به راستى سعد در کلام خود پیوسته ستم پیشه است

یا در مثال آخر سخن دشمن ستیز او را با شامیان بنگرید.

دیروز با شما به خاطر تنزیل قرآن جنگیدیم ، و امروز به خاطر تاویل آن با شما مى ستیزیم ، با ضربه هایى که سر را از جاى خویش دور مى کند.

به این شعرها که آتشفشان نفس عمار به هنگام خشم آنرا بیرون ریخته نگاه کنید آنها را با وزن و آرام مى یابید، حال آنکه خشمى انقلابى را در عین سنگینى و متانت دلیل همراه دارد و با الفاظى شیرین و ترکیباتى سهل سروده شده است . این هماهنگى و ترکیب دوگانه در شعر عمار که بین خشم شعله ور و سرودن با آرامش را جمع کرده ، کمیاب و فقط در آثار بعضى از شاعران بچشم مى خورد. و از نکاتى که به شعر او زیبائى فراوانى مى دهد، استعمال کلمات داراى مقاطع منسجم و هماهنگ و نیز حروف نرم و کشیده الف دار است که طبیعت روان او به این نص ادبى اضافه مى کند مثلا کلمات (لا یستوى )، (المساجد)، (راکعا ساجدا)، (تراه )، (عاندا معاندا)، (الغبار)، (حائدا) را بکار برده است . حرف (یا) کشیده و (ها) اشباع شده با الف هایى که بطور متوالى و منسجم تکرار مى شوند همراه با الف تاسیس قافیه چون فراهم مى آیند، موسیقى زیبا و روان و لذتبخش را به وجود مى آورد.

نمونه آنچه بیان کردیم را در قصیده (رى عجل شهاده لى ) مى توان دید. زیرا عمار، حرف (روى ) این رجز را (لا) قرار داده و استعمال کلمات (جلیلا)، (تفصیلا)، (سلسبیلا)، (زنجبیلا)، همراه با به کارگیرى الفاظ (الله )، (تعالى )، (ربى )، (لى )، (الذى )، (فى )، (شراب )، (الابرار)، (خالطه ) با طول کشیدگى و انسجام الفها و یاها باعث گردیده تا این قطعه شعرى داراى نغمه اى یکدست شود آنگونه که گوش ها از شنیدن آن هیچ ناسازگارى و نفرتى احساس نمى کنند.

یکى از ویژگى هاى معنوى شعر عمار این است که داراى معانى اسلامى حقیقى است بدون طمع و چشمداشت به جاه و ریاست و مال و منال دنیوى . او هر جا که از آخرت صحبت مى کند جز به ثواب اخروى نمى اندیشد مانند آنجا که از شراب بهشتى یاد مى کند:

من شراب الابرار خالطه المس‍…ک و کاسا مزاجها زنجبیلا.

یا هنگام جنگ با قاسطین که ضربه هاى شمشیر در آن جنگ آنقدر شدید است که عاشق را از یاد و فکر معشوق باز مى دارد، او از هدف والایش در جنگ باز نمى ماند و ادامه مى دهد:

او یرجع الحق الى سبیله

یا رب انى مومن بقلیه

مى جنگیم تا آنکه حق به مسیر خود باز گردد، پروردگارا من جایگاه حق را مى شناسم و به آن ایمان دارم .

او براى احقاق حق ، مى جنگد یا دفاع مى کند، زیرا به قول حق ایمان دارد و این همان چیزى است که از رسول خدا صلى الله علیه و آله و وصى او امیرمومنان على علیه السلام آموخته است .

کاملا روشن است که اهدافى که در شعر او مطرح است همان اهدافى است که اخلاص پیشگان براى آن جان فدا مى کنند.

از زیباترین مظاهر شعر عمار، سروده هاى او براى افتخارات ، بزرگوارى ها، فضایل و حقانیت امیرمومنان على علیه السلام است و اینکه راه آن حضرت راه مستقیم است آنجا که مى گوید:

نحن ضربناکم على تنزیله

فالیوم نضربکم على تاویله

اشاره اى است به حدیث نبوى صلى الله علیه و آله که مى فرماید:

على بن ابیطالب برادر و وصى من است و پس از من براى تاویل قرآن خواهد جنگید همانگونه که من براى تنزیل آن جنگیده ام .

در شعر عمار، ایمان محض با ولایت امیر مومنان على علیه السلام تبلور مى یابد و رخ مى نماید. زیرا در نگاه او دین على دقیقا دین محمد و همان دین اسلام است لذا مى سراید:

لا تبرح العرصه یابن الیثربى

اثبت اقاتلک على دین على

اى پسر یثربى مگریز و صحنه آوردگاه را ترک مکن ، بمان تا با تو بخاطر دین على علیه السلام بجنگم . و سینه اش علیه طلحه و زبیر – پیمان شکنان بیعت امام علیه السلام به خروش مى آید و در حالى که از محبت و ولایت امیر مومنان موج مى زند مى گوید:

طلحه فیها و الزبیر غادر

و الحق فى کف على ظاهر

در سپاه جمل ، زبیر و طلحه حیله گر هستند. در حالى که حق در دست على علیه السلام آشکار است .

و هنوز از مبارزه با ناکثین نیاسوده – هر چند هیچگاه آسایش از دست دشمنان خدا وجود ندارد – که زین بر گرده اسبان جنگى مى نهد و به جنگ با قاسطین معاویه و عمرو عاص روى مى آورد و پیشاپیش کاروان علوى یاران حضرت را به جهاد بر مى انگیزد جهادى چون جهاد در برابر لشکر احزاب و اینگونه مى سراید:

سیروا الى الاحزاب اعدا النبى

سیروا فخیر الناس اتباع على

به سوى احزاب که دشمنان پیامبرند بسیج شوید. بسیج شوید و بدانید بهترین مردم ، پیرامون على بن ابیطالب هستند. در مصرع اول اشاره دارد به کلام امیرمومنان که فرمود: بسیج شوید و حرکت کنید براى پیکار با بازمانده لشکر احزاب و مصرع دوم اشاره دارد به کلام رسول خدا صلى الله علیه و آله که فرمود: على و شیعه او روز رستخیز رستگاراننده . زبان عمار به این کلمات مترنم است و سینه اش تنها با این عقیده راستین و محبت آشکار نسبت به امیر مومنان على علیه السلام همان خلیفه بر حق رسول خدا صلى الله علیه و آله همان قهرمان انسانیت ، همان مشعل جاودان عدالت ، احساس آسودگى و گشایش مى کند. در یکى از حملات مرگبارش در صفین مى سراید:

لا افتا الدهر احامى من على

صهر الرسول ذى الامانات الوفى

پیوسته در طول روزگار از على علیه السلام حمایت خواهم کرد. او که داماد رسول خدا صلى الله علیه و آله و ادا کننده امانات آن حضرت است . از مفردات زیباى دیگرى که شعر عمار به آن زینت یافته ، عبارتى است که در آن به خود و پدرش در چهار چوب موازین اسلامى اظهار فخر مى کند، بى آنکه این فخر مشوب به شائبه فخر فروشى از نوع فخر جاهلى به عشیره ، بزرگى قدرت ، تعداد یا وسایل زندگى باشد.

شاید غربت او و دورى اش از قبیله و نیز زندگى اش که سراسر زیر ستم سپرى شده در تقویت این موضع گیرى خالص اسلامى تاثیر داشته است .

عمار عمرو عاص را هجو مى کرد و عمرو عاص با مکر و زیرکى خاص ‍ خود، او را با این عبارت که (اى ابویقظان چرا مرا هجو مى کنى در حالى که من تو را هجو نمى کنم ) بر مى انگیخت . عمار گفت : تو با چه چیزى مى توانى مرا هجو کنى ؟ آیا مى توانى بگویى که حتى یک روز خدا و رسولش را نافرمانى کرده ام ؟

و عمرو عاص حیله گر پاسخ داد: غیر از اینها خیلى چیزهاى دیگر براى هجو گویى هست اشاره به اینکه طبق رسم جاهلى ، افراد فقط به حسب و نسب و عشیره ، بزرگند نه به ارزشهاى انسانى …

عمار گفت : بزرگوار کسى است که خدا او را بزرگ گردانیده ، من خوار بودم و خدا به من رفعت و بلندى مرتبه داد، گرفتار بودم و خدا مرا رهانید، ضعیف بودم و خدا مرا قوى گردانید، فقیر بودم و خدا مرا غنى ساخت در راستاى همین نگرش و بینش است که با فخر مى سراید:

انى لعمار و شیخى یاسر

صاح کلانا مومن مهاجر

من عمار هستم و پدر بزرگوارم یاسر است . بدان اى دوست ، من و پدرم هر دو مومن و مهاجریم . و نیز:

نحن و بیت الله اولى بالنبى ، به خانه خدا قسم که ما از شما به پیامبر صلى الله علیه و آله سزاوارتریم . و نیز:

انا ابوالیقظان شیخى یاسر

من معشر آباوهم اخایر

من ابوالیقظان هستم و پدر بزرگوارم یاسر است . ما از گروهى هستیم که پدرانشان همه برگزیدگانند. لب به ستایش خود و پدرش مى گشاید و به خاطر ایمان و هجرت و برگزیدگى و نزدیکى به پیامبر صلى الله علیه و آله ، خود و پدرش را مدح مى کند. و درست به همین روش به هجو دشمنان خدا و رسول صلى الله علیه و آله و وصى او علیه السلام مى پردازد. مثلا سعد بن ابى وقاص را که با على علیه السلام بیعت نکرده به صفت (ظلوم ) وصف مى کند:

قال سعد لذا الامام و سعد

فى الذى قال حقیق ظلوم

سعد بن ابى وقاص با امیرمومنان سخن گفت . و به راستى سعد در کلام خود پیوسته ستم پیشه است . و طلحه و زبیر را به سبب حیله گرى و پیمان شکنى شان هجو مى کند اما چیزى بر آن نمى افزاید لکن یاران معاویه را به خاطر آنکه احزاب و دشمنان رسول خدا صلى الله علیه و آله هستند هجو مى کند و آنها را با صفت ستمگر وصف مى کند:

ینصرنا رب السماوات العلى یمنحنا النصر على من یبتغى ظلما علینا جاهدا ما یاتلى پروردگار بلند مرتبه آسمانها ما را یارى مى کند. و پیروزى بر خصم طغیانگر که ستم بر ما روا مى دارد را به ما ارزانى مى دارد. همان خصمى که پیوسته با ما در جنگ است .

بیشتر اشعار او چنین است و اما گاهى هم فرصت کوتاهى یافته و شعر خود را تصحیح نموده و از روى حکمت سخن گفته و قطعه اى زیبا از شعرهاى زیباى حکمى به وجود آورده مانند:

توخ من الطرق اوساطها

و عد عن الجانب المشتبه

و سمعک من عن سماع القبیح

کصون اللسان عن النطق به

فانک عند سماع القبیح

شریک لقائله فانتبه

همواره راه میانه را انتخاب کن و از راههاى شبهه ناک بپرهیز. گوش خود را از شنیدن کلام بد باز دار همانگونه که زبان را از سخن بد باز مى دارى . زیرا هنگام شنیدن کلام قبیح ، تو با گوینده آن شریک جرم هستى پس هشیار باش .

در همین راستا، یک نقطه مشترک بین معانى اشعار این سه شاعر که اشعار آنها را جمع و تحقیق کرده ایم مى یابیم یعنى در اشعار مالک اشتر و قیس بن سعد و عمار یاسر… و آن درخواست شهادت و آرزوى مرگ در راه خداست .

ولى این ویژگى را نه در اشعار شعراى معاویه و نه در شعرایى که از هر دو سپاه کناره گرفتند نمى یابیم . آمادگى براى مرگ در راه خدا را در بهترین شکل در عمار و دوستانش مى بینیم و آن انگیزه و مفهومى است در مقابل انگیزه و مفاهیم جاهلى از قبیل تکبر، ترس از ننگ ، مبارزه طلبى ، انتقام و غیره … در این باره بهتر است به شعر مالک اشتر نگاهى بیندازیم که مى گوید

یا رب جنبنى سبیل الفجره و لا تخیبنى ثواب البرره و اجعل وفاتى باکف الکفره بار خدایا مرا از راه تبهکاران دور دار و از پاداش ‍ نیکوکاران محروم مفرما و مرگ مرا شهادت به دست کافران قرار ده و از زبان قیس بن سعد مى شنویم :

یا رب انت لقنى الشهاده شهاده تتبعها سعاده پروردگارا مرا به شهادت نایل فرما شهادتى که پس از آن به سعادت فایز گردم .

و آنگاه به نواى عمار گوش مى سپارم که مى گوید:

رب عجل شهاده لى بقتل

فى الذى قد احب قتلا جمیلا

مقبلا غیر مدبر ان للقتل

على کل میته تفضیلا

پروردگارا شهادت مرا به وسیله کشته شدن هر چه زودتر برایم برسان در زمره شهیدانى که مرگ زیبا در راه تو را دوست دارند.

شهید شوم در حال پیشروى و بدون فرار از جنگ به راستى کشته شدن (در راه خدا) بر هر نوع مرگى رجحان دارد بعد از این بررسى سریع پیرامون شعر عمار باید بیفزاییم که : در شعرا و ویژگیهاى فراوان فنى ، لغوى ، ادبى ، عروضى وجود دارد و گنجینه سرشارى است که در درون خود علاوه بر موارد فوق ، دانش عمیق و ابعاد عقیدتى و تعهد دینى دارد و تفصیل و ظرایف همه اینها را مى توان در اثناى قرائت شعر او یافت .

این پرتو رنگینى است که بر کلیه آثار ادبى و اشعار اصحاب امیرمومنان على علیه السلام سایه انداخته است .. شاعرانى که نفس هاى خویش را به عطر ولایت على مشکبار نموده اند و روشن ترین صفحات ادب و تاریخ را نگاشته اند… اما عمار در میان آنان به نو آورى در خلال رجزهاى زیبایى که شیرینى و لطافت و متانت از آنها مى جوشد، ممتاز است ..بنابراین شگفت آور و گزاف نیست اگر بگوییم که عمار یاسر، سالار شعر رجز علوى است .

عمار یاسر و سخنرانى

عمار سیمرغ بلند پرواز آسمان خطابه است و سرآمدن اقران خویش … میراث گرانقدر اسلامى را خطبه ها و کلمات و استدلالهاى او، پیشکشى ارزشمند است و چنانچه همه آنها را گرد آوریم خود کتابى مستقل مى گردد که چشمه هاى بلاغت در آن جارى است و فصیح ترین عبارتها و گنجینه هاى اندیشه و اعتقاد در آن متجلى مى باشد.

فراهم آمدن شعر و خطابه در عمار، بهترین دلیل بر علو منزلت ادبى و درخشش او در عرصه قلم علاوه بر درخشش او در عرصه هاى سیاست و مدیریت و پیکار است .

در اینجا نمونه هایى از خطبه هاى او را مى آوریم :

در سخنانى به ابوبکر هنگامى که بدون استحقاق ، رداى خلافت بر دوش ‍ افکنده و به ظلم بر منبر رسول خدا نشسته بود، مى گوید: اى ابوبکر، حقى که خداوند عزوجل آن را براى دیگرى قرار داده ، به خود اختصاص نده و اولین کسى که با رسول خدا صلى الله علیه و آله و اهل بیت او نافرمانى کرده ، مباش ، حق را به اهل آن بازگردان تا پشتت سبک شده و بار گناهت کاسته گردد و هنگام ملاقات با رسول خدا صلى الله علیه و آله آن حضرت از تو راضى باشد. عاقبت به سوى خداى رحمان مى روى و او کارهایت را محاسبه کرده و درباره اعمالت از تو خواهد پرسید. (۱۲۳)

و در توطئه ظالمانه شورا، به دفاع از امیرمومنان على علیه السلام و حق غصب شده او بر مى خیزد و در خطبه اى درخشان به مردم مى گوید:

مسلمانان ، پیش از این بودیم اما به خاطر کمى تعدادمان و خوارى و ذلت مان نمى توانستیم حرف بزنیم . آنگاه خداوند ما را به دین خود عزیز گردانید و به وجود رسولش ما را گرامى داشت پس سپاس خداى را که پروردگار عالمیان است .

اى گروه قریش ، تا کى خلافت را از اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله دور مى کنید؟ و آن را از اینجا به آنجا تحویل مى دهید؟ من ایمن نیستم که خداوند آن را از شما سلب نکند و در میان قومى دیگر قرار ندهد همانگونه که شما آن را از اهلش دور کرده و در اختیار دیگرى قرار دادید. (۱۲۴) آیا مى توانیم تصور کنیم که کسى اندیشه وسیع سیاسى بیشترى از این داشته باشد؟ عمار کسى است که آینده امت اسلامى و همان نتیجه اى که از تضییع خلافت و غصب آن حاصل مى شد را پیش بینى مى کرد… چیزى که دقیقا در عمل پیش آمد و خلافت ، توپى شد در دست بچه هاى بنى امیه . آن هنگام که امیرمومنان على علیه السلام او را با امام حسن مجتبى علیه السلام به سوى کوفیان فرستاد تا آنان را براى جهاد برانگیزد، عمار بر فراز منبر رفت و پس از حمد خداوند و درود فراوان بر رسول خدا صلى الله علیه و آله گفت : همانا امیرمومنان على بن ابیطالب که خداوند او را حفظ فرماید و به پیروزى بزرگ عزت دهد و امر او را استحکام بخشیده و اصلاح فرماید. من و پسرش را به سوى شما فرستاده تا شما را به سوى خود دعوت کند پس ‍ بسیج شوید براى پیوستن به او و از خداوند تبارک و تعالى پروا کنید، بخدا سوگند اگر در روى زمین بشرى را مى شناختم که داناتر از امیر مومنان به کتاب خدا و سنت پیامبر صلى الله علیه و آله باشد هرگز شما را به سوى او نمى خواندم و به وفادارى تا مرگ با او بیعت نمى کردم .

اى اهل کوفه ، خدا را خدا را درباره جهاد در نظر داشته باشید. به خدا قسم اگر کارها به دست کسى غیر امیر مومنان بیفتد قطعا به بلاى بزرگ گرفتار خواهید شد و خداوند مى داند که من خیر خواه شما هستم و شما را به آنچه خود یقین دارم دعوت مى کنم (و قصد ندارم بر خلاف آنچه شما را از آن نهى کرده ام رفتار کنم به قدر توانایى خواسته اى جز اصلاح ندارم و موفقیت من جز به دست خدا نیست به او توکل مى کنم و به سوى او بازگشت و توبه مى نمایم ) از خداوند براى خود و شما مغفرت مى جویم . (۱۲۵)

و در جنگ صفین ، خطبه اى دارد که شامل تعبیرهاى زیبا و تحلیلهاى دقیق است و در آن مردم را به پایبندى راه درست مى خواند:

بندگان خدا، همراه من حرکت کنید. به سوى قومى که به گمان خود خونخواه کسى هستند که به نفس خود ظلم کرده و به غیر آنچه در کتاب خدا آمده بر بندگان خدا حکم رانده است . صالحان مخالف ستم او را کشتند ؛ همانان که به احسان امر مى کنند. آن وقت کسانى که اهمیت نمى دهند این دین از بین برود به شرط آنکه دنیایشان سالم بماند، گفتند: (چرا او را کشتید؟). گفتیم : (به خاطر بدعت هایش ). گفتند: (هیچ بدعتى نیاورده بود). این را براى خاطر آن گفتند که عثمان ، دنیا را برایشان فراهم آورده بود.

اینک آنان مى خورند و مى چرند و اهمیتى نمى دهند که حتى کوهها فرو ریزند بخدا سوگند گمان نمى کنم که خونخواه عثمان باشند زیرا آنان به خوبى مى دانند که عثمان ظالم بود اما این قوم مزه دنیا را چشیدند و آن را بر آخرت ترجیح دادند و آرزو دارند که همینطور ادامه یابد و فهمیده اند که اگر صاحب حق (امیر مومنان ) بر امور چیره شود بین آنها و آنچه مى خورند و مى چرند جدایى خواهد افکند. بدانید این گروه باطل هیچ سابقه اى در اسلام ندارند تا مستحق حکومت و ولایت باشند. آنها پیروان خود را با جمله (امام ما مظلوم کشته شد) فریفتند تا بتوانند جبار و پادشاه شوند. آن فریب همان است که به واسطه آن به این چیزى که مى بینید رسیده اند و اگر خدعه و فریب شان نبود حتى دو نفر هم با آنان بیعت نمى کرد. خدایا اگر پیروزى را نصیب ما گردانى قبلا هم ما را پیروز کرده اى و اگر حکومت رابه دست آنان خواهى داد، به جهت بدى ها و بدعت هایى که براى بندگانت پدید مى آورند عذاب دردناک براى ایشان ذخیره فرما. (۱۲۶)



۱-در کتاب جمهره انساب العرب ص ۴۰۵ نسب عمار ذکر شده ولى این نام وجود ندارد و ابن عبدالبر در استیعاب ج ۳، ص ۶۷۵ تصریح کرده که این نام بوده و حذف شده است .

۲-در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید این نام ذکر نگردیده است

۳-در شرح نهج البلاغه فقط تا همینجا نسب عمار ذکر گردیده است .

۴-در کتاب استیعاب آمده : (ابن الوذین و بعضى گفته اند ابن الوذیم ) و در کتاب الدرجات الرفیعه ص ۲۵۵ آمده : (ابن الوذیم و بعضى گفته اند ابن الوذین ).

۵-در کتاب استیعاب تصریح کرده که بعضى این نام را انداخته اند

۶-در کتاب استیعاب آمده : (عانس )

۷-در کتاب الاصابه ج ۲، ص ۵۱۲ تا همینجا از نسب عمار را ذکر کرده است .

۸-در کتاب الطبقات الکبرى ج ۴، ص ۱۳۶ این نام ذکر نشده است و تا همینجا در کتاب استیعاب ، نسب عمار ذکر شده است .

۹-در کتاب الدرجات الرفیعه ص ۲۵۵ و اسدالغابه ج ۱، ص ۴۳ تا همینجا نسب عمار آورده شده است

۱۰-در کتاب جمهره انساب العرب ص ۴۰۵ تا همینجا نسب عمار آورده شده است و بقیه نسب از سبا تا قحطان در ص ۳۲۹ از همین کتاب آورده شده است .

۱۱-نسب عمار به طور کامل در تاریخ بغداد ج ۱، ص ۱۵۰ و الطبقات الکبرى ج ۴، ص ۱۳۶ آمده است .

۱۲-شرح نهج البلاغه ج ۱۰، ص ۱۰۲ به نقل از استیعاب ج ۲، ص ۴۷۶ و ۴۷۷ انساب الاشراف ج ۱، ص ۱۷۸ و اسدالغابه ج ۱، ص ۴۶ و ۴۴٫ مسعودى در مروج الذهب ج ۲، ص ۳۹۱ مى گوید: (در نسب عمار اختلاف کرده اند و بعضى او را وابسته به بنى مخزوم مى دانند و بعضى او را از هم پیمانان بنى مخزوم و بعضى هم آرا دیگرى دارند)

۱۳-شرایع الاسلام ج ۴، ص ۳۹ – ۴۰

۱۴-الاستیعاب ج ۲، ص ۴۷۷ و به نقل از آن در شرح نهج البلاغه ج ۱۰، ص ۱۰۳، تاریخ بغداد ج ۱، ص ۱۵۲ و در انساب الاشراف ج ۱، ص ۱۹۸ به نقل از واقدى و در الدرجات الرفیعه ص ۲۵۵

۱۵-اسدالغابه ج ۴، ص ۴۷

۱۶-کتاب عمار یاسر نوشته عبدالله السبیتى ص ۲۲

۱۷-اعیان الشیعه ج ۸، ص ۳۷۲ و القاموس المحیط ج ۲، ص ۹۶

۱۸-الاستیعاب ج ۲، ص ۴۷۷

۱۹-شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج ۱۰ ص ۱۰۳

۲۰-الدرجات الرفیعه ص ۲۵۷ و ۲۵۸

۲۱-الدرجات الرفیعه ص ۲۵۸

۲۲-شرح نهج البلاغه ج ۱۰، ص ۱۰۴ و رجال کشى ج ۱، ص ۱۴۹

۲۳-الدرجات الرفیعه ص ۲۵۷

۲۴-رجال کشى ج ۱، ص ۱۲۷ – ۱۲۹

۲۵-الدرجات الرفیعه ص ۲۵۷

۲۶-الاستیعاب ج ۲، ص ۴۷۹

۲۷-رجال کشى ج ۱، ۱۵

۲۸-استیعاب ج ۲، ص ۴۸۰

۲۹-الخصال ص ۳۰۳ و عیون اخبار الرضا ج ۲، ص ۶۶ و الاختصاص ص ۱۲ و رجال کشى ج ۱، ص ۱۲۹ – ۱۳۷

۳۰-رجال کشى ج ۱، ص ۱۲۹ – ۱۳۷ و الدرجات الرفیعه ص ۲۵۸

۳۱-سفینه البحار ج ۲، ص ۷۶ به نقل از تفسیر امام عسگرى علیه السلام

۳۲-الدرجات الرفیعه ص ۲۶۰ – ۲۶۱ به نقل از احتجاج ص ۷۸

۳۳-کتاب سلیم بن قیس ج ۲، ص ۸۶۵

۳۴-سقیفه و فدک ص ۹۰ – ۹۱

۳۵-الدرجات الرفیعه ص ۲۷۵

۳۶-امالى شیخ طوسى ص ۱۸۱ – ۱۸۲

۳۷-الدرجات الرفیعه ص ۲۶۷

۳۸-الدرجات الرفیعه ص ۲۶۷

۳۹-الدرجات الرفیعه ص ۲۷۰ به نقل از کتاب صفین

۴۰-نهج البلاغه ج ۲، ص ۲۶۴ خطبه ۱۸۲

۴۱-سوره مبارکه ملک آیه ۳۰

۴۲-کفایه الاثر ص ۱۲۰ – ۱۲۳

۴۳-تنقیح المقال ج ۱، ص ۱۹۷ و مقدمه فائده ۱۲

۴۴-الاختصاص ص ۶ – ۷

۴۵-رجال شیخ طوسى ص ۴۶

۴۶-لسان العرب ج ۱۳، ص ۱۸۶

۴۷-عیون اخبار الرضا ج ۲، ص ۱۲۵

۴۸-در بعضى مصادر آمده که زمین خلق شده است نگاه کنید به خصال شیخ صدوق ص ۳۶۰ – ۳۶۱ باب هفت .

۴۹-به نقل از خصال ص ۳۶۱ و تفسیر فرات کوفى ص ۵۷۰

۵۰-رجال کشى ج ۱، ص ۳۲ – ۳۴ و اختصاص ص ۵

۵۱-تعلیقه میرداماد بر رجال کشى ج ۱، ص ۳۳

۵۲-خصال شیخ صدوق ص ۳۶۱

۵۳-الاحتجاج ص ۷۵ – ۷۸ و خصال ص ۴۶۱ – ۴۶۵ باب دوازدهم .

۵۴-الشرطه : به طلایه داران سپاه که به جنگ اعزام مى شوند و پیش مرگ هستند گفته مى شود و آنها افراد نخبه اى مى باشند که سلطان آنها را از میان لشگر انتخاب مى کند…. آنها را به این نام نامیده اند زیرا آن ان خود را با نشانه هایى مى شناسانند و الخمیس یعنى سپاهى که تشکیل شده از پنج قسمت و آن عبارت است از مقدمه و ساق و میمنه و میسره و قلب . و گفته اند به این نام نامیده شده اند زیرا آنان با امام شرط مى کنند به بذل جان خود همانطور ه امام با آنان شرط مى کند به وجوب بهشت براى ایشان 

۵۵-رجال کشى ج ۱، ص ۲۵ و در کتاب مقاتل الطالبیین ابى الفرج ص ۷۲ آمده که هفت هزار نفر بودند.

۵۶-تنقیح المقال ج ۱، ص ۱۹۶

۵۷-رجال کشى ج ۱، ص ۲۴

۵۸-الاختصاص ص ۲ و ۳

۵۹-رجال کشى ج ۱، ص ۱۹ – ۲۰

۶۰-تاریخ بغداد ج ۱، ۱۳۹ و اعیان الشیعه ج ۸، ص ۳۷۲

۶۱-الدرجات الرفیعه ص ۲۵۶ و اعیان الشیعه ج ۸، ص ۳۷۲ و الوافى بالوفیات ج ۲۲، ص ۳۷۶ و الاستیعاب ج ۲، ص ۴۷۷ و به نقل از آن در شرح نهج البلاغه ج ۱۰، ص ۱۰۲

۶۲-سوره مبارکه احزاب آیه ۱۰۶، تفسیر المیزان ج ۱۲، ص ۳۸۳ – ۳۸۵ ابن عبدالبر در کتاب الاستیعاب ج ۲، ص ۴۷۷ به این موضوع تصریح کرده است .

۶۳-الدرجات الرفیعه ص ۲۵۶ و اعیان الشیعه ج ۸ ص ۳۷۳ و تاریخ بغداد ج ۱، ص ۱۵۰

۶۴-طبقات ابن سعد ج ۳، ص ۲۵۰ و به نقل از آن در کتاب قاموس الرجال ج ۸، ص ۴۶

۶۵-اسدالغابه ج ۴، ص ۴۶ و به نقل از آن در کتاب قاموس الرجال ج ۸، ص ۴۰

۶۶-الاستیعاب ج ۲، ص ۴۷۷ و به نقل از آن در شرح نهج البلاغه ج ۱۰، ص ۱۰۳ و تاریخ بغداد ج ۱، ص ۱۵۰ و الوافى بالوفیات ج ۲۲، ص ۳۷۶ و انساب الاشراف ج ۱ ص ۱۸۵

۶۷-سیره ابن هشام ج ۲، ص ۷۰۹

۶۸-مغازى واقدى ج ۱، ص ۸۴ و ۱۵۱ و سیره ابن هشام ج ۲، ص ۷۱۳

۶۹-سیره ابن هشام ج ۲، ص ۷۰۸ و در مغازى واقدى ج ۱، ص ۱۴۷ آمده است که : کشنده عامر بن حضرمى شخصى به نام عاصم بن ثابت بن ابى اقلح است و عمار یاسر کشنده حارث بن حضرمى است .

۷۰-مغازى واقدى ج ۱، ص ۱۵۰ و سیره ابن هشام ج ۲، ص ۷۱۱

۷۱-مغازى واقدى ج ۱، ص ۱۳۹

۷۲-کتاب سلیم بن قیس ج ۲، ص ۸۶۷ و تاریخ یعقوبى ج ۲، ص ۱۲۴

۷۳-کتاب اختیار معرفه الرجال ج ۱، ص ۳۴

۷۴-الخصال ص ۴۶۱ و ۴۶۴ و الاحتجاج ص ۷۸

۷۵-کتاب سلیم بن قیس ج ۲، ص ۸۶۵

۷۶-کتاب سلیم بن قیس ج ۲، ص ۸۷۰ و رجال کشى ج ۱، ص ۳۴ و تاریخ یعقوبى ج ۲، ص ۱۵ و الخصال ص ۳۶۱ و اعلام الورى ج ۱، ص ۳۰۰ و روضه الواعظین ص ۱۵۲

۷۷-کتاب الرده ص ۱۸۹ و الاستیعاب ج ۲، ص ۲۷۷ و به نقل از آن در شرح نهج البلاغه ج ۱۰، ص ۱۰۳ و در الوافى بالوفیات ج ۲۲، ص ۳۷۶ و اعیان الشیعه ج ۸، ص ۳۷۳٫

۷۸-کتاب الفتوح ج ۱، ص ۲۷۱ – ۲۷۴ و الاخبار الطوال ص ۱۳۰ – ۱۳۲

۷۹-الفتوح ج ۱، ص ۳۲۱

۸۰-سیر اعلام النبلا ج ۱ ص ۴۲۳

۸۱-سیر اعلام النبلا ج ۱، ص ۴۲۳ و انساب الاشراف ج ۱، ص ۱۷۰ و الدرجات الرفیه ص ۲۶۱ و الکامل فى التاریخ ج ۳، ص ۳۲

۸۲-شرح نهج البلاغه ج ۹، ص ۵۲ و العقد الفرید ج ۵، ص ۳۱ و الجمل ص ۱۲۲

۸۳-السقیفه و فدک ص ۹۰ و به نقل از آن در شرح نهج البلاغه ج ۹، ص ۵۸ و الدرجات الرفیعه ص ۲۶۱

۸۴-الشافى فى الامامه ج ۴، ص ۲۱۲ و السقیفه و فدک ص ۸۷ و به نقل از آن در شرح نهج البلاغه ج ۹ ص ۵۵

۸۵-الکامل فى التاریخ ج ۳، ص ۱۵۵ و العقد الفرید ج ۵، ص ۵۷ و الدرجات الرفیعه ص ۲۶۲ و اعیان الشیعه ج ۸، ص ۳۷۴

۸۶-البد و التاریخ ج ۵، ص ۲۰۲ – ۲۰۳ و الوافى بالوفیات ج ۲۲، ص ۳۷۸ و الفتوح ج ۱، ص ۳۷۲

۸۷-الفتوح ج ۱، ص ۳۷۵ و السقیفه و فدک ص ۷۷ و تاریخ یعقوبى ج ۲، ص ۱۷۲

۸۸-الفتوح ج ۱، ص ۳۷۷ – ۳۷۸

۸۹-الفتوح ج ۱، ص ۴۴۴ و صفین ص ۶۵ و العقد الفرید ج ۵، ص ۵۱

۹۰-الجمل ص ۱۰۲ و ۱۶۲

۹۱-الفتوح ج ۱، ص ۴۳۹ – ۴۴۰ 

۹۲-الجمل ص ۲۳۹ – ۲۴۰

۹۳-الارشاد ج ۱، ص ۲۵۸ و مناقب امیرالمومنین ج ۲، ص ۳۳۷ و الجمل ص ۲۴۴ – ۲۴۶ و کتاب سلیم بن قیس ج ۲، ص ۸۰۱ و الفتوح ج ۱، ص ۴۶۲ و الاخبار الطول ص ۱۲۴ – ۱۴۵

۹۴-الجمل ص ۲۹۳ و الفتوح ج ۱، ص ۴۷۲ و مروج الذهب ج ۲، س ۳۶۸ – ۳۶۹

۹۵-الجمل ص ۳۱۹

۹۶-الجمل ص ۳۳۶ و انساب الاشراف ج ۳، ص ۹۶۱ و الاخبار الطول ص ۱۴۷

۹۷-الفتوح ج ۱، ص ۴۸۳ و الجمل ص ۳۴۶ و شرح نهج البلاغه ج ۱، ص ۲۵۹ و مناقب ابن شهر آشوب ج ۳، ص ۱۵۶

۹۸-الفتوح ج ۱، ص ۴۸۲

۹۹-الفتوح ج ۱، ص ۴۸۶

۱۰۰-انساب الاشراف ج ۳، ص ۴۵ و امالى شیخ مفید ص ۲۴ و الاخبار الطوال ص ۱۵۰ و العقد الفرید ج ۵، ص ۷۵ و مناقب ابن شهر آشوب ج ۳، ص ۱۶۱

۱۰۱-الفتوح ج ۱، ص ۴۹۷ و ۵۵۹ و الامامه و السیاسه ص ۱۰۹ و صفین ص ۹۲٫

۱۰۲-صفین ص ۲۰۵ و الاخبار الطول ص ۱۷۱

۱۰۳-الکامل فى التاریخ ج ۳، ص ۲۹۴ و صفین ص ۲۰۸ و ۲۱۴ و انساب الاشراف ج ۳، ص ۸۵

۱۰۴-صفین ص ۲۱۴ و الکامل فى التاریخ ج ۳، ص ۲۹۴

۱۰۵-صفین ص ۲۳۲

۱۰۶-الاختصاص ص ۱۳ و تاریخ بغداد ج ۱، ص ۱۵۲

۱۰۷-الاستیعاب ج ۲، ص ۴۸۱

۱۰۸-الاستیعاب ج ۲، ص ۴۸۱

۱۰۹-تعلیقه میرداماد بر رجال کشى ج ۱، ص ۱۲۶ و الاصابه ج ۲، ص ۵۱۲

۱۱۰-کشف الغمه ج ۱، ص ۲۶۰ از مناقب خوارزمى ص ۱۲۳ الاحتجاج ص ۱۸۱

۱۱۱-چنانچه شهید ثانى در تعلیقه خود بر خلاصه علامه حلى این مطلب را ذکر کرده است . همچنین نگاه کنید به کتابهاى عمار بن یاسر اثر عبدالله سبیتى ص ۲۳ و شذرات الذهب ابن عماد حنبلى ج ۱، ص ۴۵

۱۱۲-صفین ص ۳۴۱ و الفتوح ج ۲، ص ۱۵۶ در ضبط کنیه این شخص اختلاف فراوانى است ولى همه آنها به هم شبیه است و معلوم است که صورت تحریف شده یک کلمه بوده است .

۱۱۳-صفین ص ۳۴۱ و به نقل از آن در شرح نهج البلاغه ج ۸، ص ۲۴

۱۱۴-ابن قتیه در کتابش المعارف ص ۳۵۷ روایت کرده : خود ابوالعادیه کیفیت کشتن عمار یاسر را چنین تعریف کرده است که مردى عمار را با نیزه زد و کلاهخود از سر او افتاد و من به سر او ضربه زدم و آن را شکافتم این روایت با آنچه ما پیش از این درباره کیفیت شهادت عمار یاسر آوردیم مخالف است و ابن ابى الحدید و بلاذرى و دیگران موافق ابن قتیبه این مطلب را آورده اند و حافظ ابن حجر گفته است که او (ابوالعادیه ) دوستدار عثمان بود و هرگاه بر معاویه وارد مى شد با تفاخر مى گفت : بگویید قاتل عمار بن یاسر بر در ایستاده است . سید على خان مدنى در کتابش الدرجات الرفیعه ص ۲۸۳ آورده است که ابوالعادیه تا زمان حجاج بن یوسف ثقفى زنده بود. روزى بر حجاج وارد شد و حجاج گفت : آیا تو عمار را کشتى ؟ گفت : آرى . حجاج گفت : هر که دوست دارد به کسى بنگرد که در روز قیامت دست گشاده دارد به این مرد نگاه کند. ابوالعادیه از او در خواستى کرد و حجاج اجابت نکرد،

ابوالعادیه گفت : به دیگران از دنیا مى بخشى و به ما نمى بخشى و گمان مى کنى که من گشاده دست در قیامتم ؟ حجاج با تمسخر گفت : کسى که دندانش چون کوه احد و رانش چون کوه ورقان و نشیمنگاهش به اندازه شهرى باشد او در روز قیامت داراى دست گشاده است (کنایه از ضخامت و درشتى بى قواره ابوالعادیه ) سپس گفت : به خدا قسم اگر همه مردم روى زمین در کشتن عمار یاسر شرکت داشتند، همگى به جهنم واصل مى شدند.

۱۱۵-رجال کشى ج ۱، ص ۱۲۶

۱۱۶-الغارت ص ۱۶۹

۱۱۷-الدرجات الرفیعه ص ۲۸۲

۱۱۸-الفتوح الرفیعه ص ۲۸۲

۱۱۹-طبقات ابن سعد ج ۳، ص ۲۶۲ و الفتوح ج ۲، ص ۱۵۷ و انساب الاشراف ج ۱، ص ۱۹۹

۱۲۰-الاستیعاب ج ۲، ص ۴۸۱ و به نقل از آن در شرح نهج البلاغه ج ۱۰، ص ۱۰۶ الدرجات الرفیعه ص ۲۸۲ تمام مصادر متفقند که امام علیه السلام او را بدون غسل و با لباسش دفن کرد و عمار خود وصیت کرده بود که مرا با لباسم دفن کنید و خون شهادت را از من نشویید و خاک جنگ را از بدن من نتکانید زیرا مى خواهم در روز قیامت با دشمنان دین مخاصمه کنم . (اسدالغابه ج ۴، ص ۴۷ و طبقات ابن سعد ج ۳، ص ۲۶۲ و انساب الاشراف ج ۱، ص ۱۹۹) و سایر مصادر که شرح حال او را نوشته اند.

۱۲۱-صفین ص ۳۳۹

۱۲۲-انساب الاشراف ج ۱، ص ۱۹۲

۱۲۳-الخصال ص ۴۶۴

۱۲۴-السقیفه و فدک ص ۹۰

۱۲۵-کتاب الجمل ص ۲۶۲

۱۲۶- کتاب صفین ص ۳۱۹٫

مقدمه دیوان عمار یاسر//قیس عطار

زندگینامه شیخ عبد الله یافعی (متوفی۷۶۸ه ق)

 عبد الله ، بن اسعد بن علی، مورخ، صوفی و شاعر شافعی یمنی قرن هفتم و هشتم. کنیه اش ابو محمد و القابش عفیف الدین، ابوالسعادات، ابوالبرکات و نزیل الحرمین بود. وی به سبب اقامت طولانی اش در مکه و مدینه، به نزیل الحرمین معروف شده است ( شرجی، ص ۱۷۲؛ مدرس، ج۶، ص ۳۸۶؛ خوانساری، ج۶،ص ۴۳ ). تاریخ دقیق تولد وی دانسته نیست. گفته اند که در سال ۶۹۸ به دنیا آمد( ابن تغری، ج۱۱، ص ۹۳؛ ابن ملقن، ص ۵۵۶ ).

به نوشتۀ برخی از تذکره نویسان، وی در عدن زاده شد و رشد یافت ( زرکلی، ج۴، ص ۷۲؛ ابن ملقن، همانجا؛ مناوی، ج۳، ص ۲۴ ). برخی نیز برآن اند که به عدن سفر کرده است ( کحاله، ج۶ ، ص ۳۴؛ اسنوی،ج۲،ص۳۳۰ ). نسبت او به یافع، یکی از قبایل حمیر( از قبایل یمن)، می رسد ( اسنوی، همانجا؛ ابن ملقن، همانجا؛ ابن شهبه، ج۳، ص۹۶ ).

یافعی در کودکی بازی نمی کرد( اسنوی، همانجا؛ ابن عماد، ج۶، ص ۲۱۱ ) و فقط با قرآن و علم مأنوس بود ( د.اسلام، ذیل مادّه؛ اسنوی، همانجا؛ عسقلانی، ج۲، ص۲۴۸ ).

وی در ابتدای حال بین انتخاب علم یا عبادت مردد بوده است. کتابی داشته که به مطالعۀ آن مشغول بوده، آن را گشوده و صفحه ای را دیده که هرگز ندیده بوده است ، مشتمل بر این ابیات:

کن عن همومک معرضا و کل الامور الی القضاء

فلربما اتسع المضیق و لربما ضاق الفضاء

و لرب امر متعب لک فی عواقبه رضاء

فلا تکن متعرضا الله یفعل ما یشاء

و خداوند سینه اش را برای علم گشود ( اسنوی، همانجا؛ جامی، ص ۵۸۶؛ شرجی، همانجا )

اساتید

یافعی ابتدا نزد ابوعبدالله محمد بن احمد الدهینی، معروف به بصال، وسپس از شرف الدین احمدبن علی الحرازی( قاضی و مفتی عدن) دانش آموخت( د.اسلام، همانجا؛ ابن شهبه، همان، ص۹۵؛ عسقلانی، همانجا ). در سال ۷۱۲ سفر به مکه را آغاز کرد، سپس به خلوت روی آورد و در کوهها به سیاحت پرداخت ( زرکلی،همانجا؛ عسقلانی،همانجا ). در طریقت پیرو شیخ علی بن عبدالله، معروف به طواشی، بود ( اسنوی، همانجا؛ ابن ملقن، همانجا ). سپس به مکه بازگشت و در آنجا مجاور شد و ازدواج کرد.

در مکه کتاب الحاوی الصغیر فی الفروع را نزد نجم الدین طبری فراگرفت و الجمل فی النحو را خواند (اسنوی،همانجا؛ ابن شهبه، همانجا ) و حدیث را از رضی طبری آموخت ( عسقلانی، همانجا؛ شوکانی، ج۱، ص ۳۷۸ ). او از همسرش جدا شد و ده سال تجرد اختیار کرد. در این مدت بین مکه و مدینه در رفت و آمد بود. نقل است که وارد مدینه نمی شد تا از پیامبر اذن بگیرد (شرجی، ص۱۷۳؛ نبهانی، ج۲، ص۲۵۰؛ مناوی، همان، ص ۲۵ ).

در سال ۷۳۴ به اورشلیم، دمشق و مصر سفر کرد ( د.اسلام، همانجا؛ عسقلانی، همانجا؛ شرجی، همانجا ). در مصر امام شافعی را ملاقات کرد و در قرافئه (مشهد ذوالنون مصری) اقامت گزید. در مجلس وعظ حسین حاکی، شیخ عبدالله المنوفی المالکی، حاضر شد و سپس به یکی از روستاهای مصر رفت و شیخ محمد المرشدی را ملاقات کرد و او بشارتهایی به یافعی داد. سپس به حجاز بازگشت و در مکه و مدینه در رفت و آمد بود. در سال ۷۳۸ سفری کوتاه به یمن کرد تا با مرشدش، شیخ علی طواشی،ملاقات کند ( اسنوی، همانجا؛ عسقلانی، همانجا).

ابتدا از دست ابوعبدالله بصال خرقۀ تصوف پوشید ( ابن شهبه، همان،ص ۵۷ ).بنا بر ریحانه الادب، نسبت خرقه و طریقت او، با چندین واسطه، به عبدالقادر گیلانی می رسد ( مدرس، همانجا ) .

یافعی، در سیرۀ عملی خود، فردی بسیار بخشنده و متواضع بود. تذکره نویسان از سلوک متدینانه و مهربانی وی با شاگردان و شهرتش به عنوان شخصی پرهیزکار سخن گفته اند. او، با وجود فقیر بودن، فقیران را به خود ترجیح می داد و به ایشان بسیار انفاق می کرد ( د.اسلام، همانجا ؛ اسنوی، همانجا ).

وی در رویاهای صادقه اش، پیامبر را دیده و به ولایت او بشارت داده است. همچنین اولیا خوابهای بسیاری در بارۀ ولایت او دیده اند ( شرجی، صص ۱۷۶-۱۷۳ ). گفته اند که وی به درجۀ قطبیت رسیده بود ( قاموس الاعلام، ج۴، ص ۴۷۸۴؛ مدرس، همانجا؛ خوانساری،ج۶، ص ۴۳)

یافعی در علوم ظاهری و باطنی عالم بوده است، از جمله در زبان عربی، فقه، حساب و تصوف ( کحاله، همانجا؛ ابن تغری، همانجا؛ جامی،ص۵۸۵ ). فراغتش در مکه به او اجازه داد آثار بسیاری پدید آورد. به نقل از اسنوی، وی در بسیاری علوم تصانیفی دارد که اکثر آنها کم حجم اند، حاوی مسائل پیچیده. یافعی قصیده ای مشتمل بر حدود بیست علم، از جمله صرف و نحو و عروض، دارد. بیشتر تصانیفش به نظم است ( اسنوی، صص ۱۳۲-۱۳۱ ). قصیده ای نیز در مدح حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم دارد (مدرس، همانجا؛ طاش کبری زاده، ج۱، ص ۲۴۵ )

یافعی همواره تعصب اشعری را رعایت می کرده است و آثاری در این باره دارد. سخنی هم در ذم ابن تیمیه و حنابله گفته است ( د.اسلام، همانجا؛ ابن شهبه، همان، ص ۹۶؛ مدرس،همانجا ). وی ابن عربی را بزرگ می داشت ( د.اسلام، همانجا؛ عسقلانی، ص۲۴۹؛ شوکانی، همانجا ).

رحلت

او در ۲۰ جمادی الاخرۀ سال ۷۶۸ درگذشت و در باب مصلی، نزد فضیل عیاض، دفن شد ( کحاله، همانجا؛ بروکلمان، ج۲، ص ۲۲۷ ). فقط در مفتاح السعاده سال وفات او ۷۶۷ نوشته شده است( طاش کبری زاده، همانجا ). بغدادی نیز، به اختلاف، سالهای ۷۷۱ و ۷۶۸ را ذکر کرده است (ج۱، ستونهای ۹۰ و ۷۱۹ ).

آثار

آثار یافعی عبارت اند از:

۱) روض الریاحین فی حکایات الصالحین ( نام دیگر آن: نزهه العیون للنواظر و تحفه القلوب و الحواضر /الخواطر)، که کتاب اصلی اوست و در آن، شرح حال پانصد صوفی را نوشته است. فصل اول، مقدمه ای است در فضایل اولیا و صالحان. فصل دوم، اثبات کرامات اولیا. فصل سوم، پاسخ فقهایی است که کرامات اولیا را انکار می کنند. فصل چهارم، در بیان مذهب و عقاید اولیا، و خاتمه هم در توحید خداوند رحمن است. این اثر چندین بار چاپ، و چند بار هم تلخیص شده است( یافعی، روض الریاحین،ص ۴).

۲) مراه الجنان و عبرات الیقضان، که کتابی تاریخی است، در چهارجلد، که در آن، حوادث را تا سال ۷۵۰ بیان کرده است.

۳) نشر المحاسن الغالیه فی فضل المشایخ (المحاسن) الصوفیه، در تصوف اسلامی، در ده فصل. وی در ضمن مطالب از قصایدی شاهد ودلیل آورده است. قصد وی در این کتاب، جمع بین شریعت و تصوف است؛ از این رو، عنوان دومی به کتاب داده است: کفایه المعتقد فی نکایه المنتقد ( یافعی،۱۴۲۴، مقدمه ).

۴) مرهم العلل المعضله فی الرد علی الائمه المعتزله، در رد نظریۀ معتزله دربارۀ صفات و قدرت. در این کتاب نیز از اشعارش برای اقامۀ دلیل استفاده کرده است ( یافعی، ۱۴۱۲،ص۱۴-۱۵).

۵) الدر النظیم فی فضل (خواص) القرآن العظیم و الآیات، که رسالۀ کوتاهی دربارۀ منفعت خواندن قرآن و نماز است.

۶) الارشاد و التطریز فی فضل الله و تلاوه کتابه العزیز ( برای آگاهی از دیگر آثار او، رجوع کنید به کحاله، همانجا؛ بغدادی،ج۱، ستونهای ۱۴۵، ۵۶۹، ج۲، ستونهای ۶، ۱۱۰، ۶۱۰؛ حاجی خلیفه، ج۱، ستونهای ۶۸،۹۰،۱۱۷،۳۴۲،۷۱۹،۷۴۳ ،۹۱۸؛ ج۲، ستونهای۱۵۰۱ ،۱۶۴۷،۱۸۴۱،۱۸۸۵،۱۹۴۴ ، ۱۹۵۲،۱۹۶۷، ۱۹۸۰ ، ۱۹۹۰).



منابع :

(۱)جمال الدین ابن تغری، النجوم الزاهره فی ملوک مصر و قاهره، قاهره[بی تا]؛
(۲) ابن بکر قاضی ابن شهبه، طبقات الشافعیه،ج۳،عبدالله انیس الطباع،[بی جا]،۱۴۰۷ / ۱۹۸۷م؛
(۳)ابوالفلاح ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، بیروت۱۳۹۹ /۱۹۷۹م؛
(۴) ابن ملقن، طبقات الاولیاء، نورالدین شریبه، [بی جا]،۱۴۰۶ /۱۹۸۶م؛
(۵) عبدالرحیم اسنوی، طبقات الشافعیه، کمال یوسف الحوت، بیروت۱۴۰۷/۱۹۸۷م؛
(۶) اسماعیل باشا بغدادی، ایضاح المکنون فی الذیل علی کشف الظنون،[بی جا]،۱۹۴۵م؛
(۷) عبدالرحمن جامی، نفحات الانس، تهران۱۳۳۶ش؛
(۸) حاجی خلیفه، کشف الظنون، [بی جا]،۱۹۴۱م؛
(۹) محمد باقرخوانساری، روضات الجنات، محمدباقرساعدی، تهران۱۴۰۱؛
(۱۰) خیرالدین زرکلی، الاعلام، بیروت۱۹۸۶م؛
(۱۱) سامی، قاموس الاعلام، استانبول۱۳۱۶؛
(۱۲) ابوعباس شرجی، طبقات الخواص اهل الصدق و الاخلاص، [بی جا]،۱۴۰۶ /۱۹۸۶م؛
(۱۳) محمد شوکانی، البدرالطالع بمحاسن من بعد القرن السابع، بیروت [بی تا]؛
(۱۴) طاش کبری زاده،مفتاح السعاده و مصباح السیاده فی موضاعات العلوم، بیروت۱۴۰۵/۱۹۸۵م؛
(۱۵) ابن حجرعسقلانی، الدررالکامنه فی اعیان المائه الثامنه، بیروت۱۴۱۴/۱۹۹۳م؛
(۱۶) عمررضا کحاله، معجم المولفین، بیروت [بی تا]؛
(۱۷) محمدعلی مدرس، ریحانه الادب،ج۶، تهران۱۳۶۹ش؛
(۱۸) عبدالروف مناوی،الکواکب الدریه فی تراجم الساده الصوفیه، عبدالحمیدصالح حمدان،قاهره [بی تا]؛
(۱۹) یوسف نبهانی،جامع کرامات الاولیاء، ابراهیم عطوه عوض، بیروت۱۴۱۱؛
(۲۰)عبدالله بن اسعد یافعی، نشرالمحاسن الغالیه فی فضل مشایخ الصوفیه،عبدالناصر سعدی،قاهره ،۱۴۲/۲۰۰۴م؛
(۲۱) همو، مرهم العلل المعضله فی الرد علی الائمه المعتزله، محمود محمد محمود حسن نصار، بیروت۱۴۱۲¬/ ۱۹۹۲م؛
(۲۲) همو، روضه الریاحین، [بی جا] [بی تا]؛
(۲۳) The First Encyclopaedia of Islam, Yafii,vol.8, Leiden, 1987.
(۲۴) C.Brockelmann,Geschichte Der Arabischen Litteraur,vol.2,Leiden,1938.

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۶ 

زندگینامه یغما جندقى

Untitledدر سال ۱۱۹۶ هجرى قمرى در دهکده ((خور بیابانک)) از توابع ((جندق)) (از استان اصفهان ) کودکى به دنیا آمد، که او را رحیم نامگذارى کردند . دوران کودکى رحیم با رنج و محنتى فراوان گذشت، از شش هفت سالگى کار مى‏کرد و در بیرون ده، شترچرانى مى‏نمود، تا معاش خانواده خود را تأمین کند .

گویند رحیم با گله خود به دشت آمده بود، که ((امیر اسماعیل خان عرب عامرى)) یکى از مالکان عمده و فرمانرواى آن منطقه بر او گذشت و او را نزد خود خواند و پرسشهاى زیادى از وى کرد، رحیم همه سؤالات را پاسخ گفت و امیر اسماعیل خان از حاضر جوابى و ادب او خوشش آمد و او را نزد خود برد و پسر خود خواند و به تربیت او همت گماشت .

رحیم با استعداد خوبى که داشت، خواندن، نوشتن، سوارى و تیراندازى و دیگر کمالات مرسوم را آموخت و در شمار نامه بران پدر خوانده خود در آمد . چندى نگذشت که امیر اسماعیل خان، به استعداد فوق العاده رحیم در نویسندگى پى برد و او را منشى مخصوص خود نمود. در این هنگام رحیم براى نخستین بار با تخلص ((مجنون)) سرودن شعر را آغاز کرد .

در سال ۱۲۱۶ هجرى قمرى مناسبات اسماعیل خان با ذوالفقار خان سمنانى فرمانرواى قومس (سمنان، دامغان، بسطام و جندق ) تیره شد و بین آنها جنگ در گرفت و اسماعیل خان شکست خورد و به خراسان گریخت و دارائى او به دست فاتحان جنگ افتاد .

سپس از سوى ذوالفقار خان شخصى بنام جعفر سلطان به فرمانروائى جندق گمارده شد.
جعفر سلطان، رحیم را به کار سربازى و سپاهیگرى وا داشت، اما رحیم به این کار تن در نداد و به سمنان عزیمت کرد و با جماعت برادر زن ذوالفقار خان به منشى گرى او منصوب شد . شش سال در این سمت ماند و به تدریج کارش بالا گرفت، اما این ترقى براى او مایه بدبختى و گرفتارى شد، زیرا همکاران رحیم بر او حسد ورزیدند و نزد ذوالفقار خان از وى سخن چینى کردند. ذوالفقار خان بر او خشمگین شد و دستور داد او را به چوب بستند و زدند و سپس در سیاهچال زندانى گردید. ذوالفقار خان بعدا افرادى را براى ضبط اموال و دارائى رحیم و همچنین سرکوب خویشاوندانش به جندق فرستاد .

رحیم پس از رهائى از زندان نام خود را به ((ابوالحسن)) و تخلص خود را به ((یغما)) تبدیل کرد . او جامه درویشى پوشید و سالها در شهرهاى مختلف ایران آواره و در به در بود . در این میان سفرى به بغداد و کربلا کرد، تا اینکه ذوالفقار خان با او بر سر مهر درآمد و او جرأت یافت، آزادانه به ((جندق)) برود .

یغما بیش از شش ماه در جندق اقامت نکرد و سرانجام بر اثر تأثر روحى از وضع زادگاه و خویشاوندانش به تهران آمد و بر حسب تصادف با ((حاجى میرزا آقاسى)) صدر اعظم مقتدر وقت ملاقات کرد، آقاسى به زودى مرید یغما شد و ستاره اقبال یغما از نو اوج گرفت و به زودى در دربار محمد شاه قاجار داراى عزت و احترام و صاحب نام و نشان گردید .

اما یغما از این قدرت و نفوذ خود استفاده نکرد و تنها چیزى را که پذیرفت، وزیرى حکومت در کاشان بود، در مدت اقامت در کاشان واقعه‏ اى رخ داد، که یغما ناگزیر کاشان را ترک کرد و به سیر و سیاحت پرداخت و مدتى در هرات زندگى کرد و سرانجام در سن هشتاد سالگى به زادگاه خود بازگشت و در سال ۱۲۷۶ هجرى قمرى در دهکده خور بیابانک از دنیا رفت و همانجا نزدیک مقبره ((سید داوود)) به خاک سپرده شد . کلیات اشعار یغماى جندقى تاکنون چندین بار در تهران به چاپ رسیده است . آخرین چاپ آن به کوشش سید على آل داوود، در دو مجلد و در فاصله سالهاى ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۲ شمسى از طرف انتشارات ((((طوس)))) در تهران چاپ و منتشر شده است از اشعار اوست:
دل اگر شاد بود، خانه، چه دوزخ چه بهشت // رنج اگر دور ز تن، جامه چه پشمینه چه برد
تا توان کاست غم، از بهر چه جان باید کاست؟ //تا توان خوردن غذا، بهر چه غم باید خورد؟

شعرنگین سخن، ج ۷، ص ۲۲۲

فرهنگ شاعران زبان پارسى، ص ۶۳۹