زندگینامه اسحاق بن عمّار صیرفى

 اسحاق بن عمّار صیرفى کوفى از اصحاب حضرت صادق علیه السلام و موسى بن جعفر علیه السلام است علماء رجال در حق او گفته اند که او شیخ اصحاب ما است و ثقه است ، و او و برادران او یونس و یوسف و قیس و اسماعیل بیت بزرگى از شیعه مى باشند،

و پسران برادرش على و بشیر پسران اسماعیل از وجوه اهل حدیث مى باشند و روایت است که حضرت صادق علیه السلام هرگاه اسحاق و اسماعیل پسران عمّار را مى دید مى فرمود: ( وَ قَدْ یَجْمَعُهُما لاَقْوامٍ ) ؛ یعنى حق تعالى گاهى دنیا و آخرت را براى بعضى جمع مى فرماید.(۱۴۵)

و روایت است از عمار بن حیّان که گفت : خبر دادم به حضرت صادق علیه السلام از برّ و نیکى کردن اسماعیل پسرم به من ، فرمود: من او را دوست مى داشتم و الحال زیاد شد محبت من به او. و بالجمله ؛ علما، اسحاق بن عمار را فطحى مى دانستند به جهت تصریح شیخ در ( فهرست ) و از این جهت حدیث را از جهت او موثق مى شمردند.

تا نوبت به شیخ بهائى رسید، ایشان اسحاق بن عمار را دو نفر گرفتند یکى را امامى گفتند و اسحاق بن عمار بن موسى را فطحى گرفتند و لهذا در سند باید رجوع به تمیز کنند تا معلوم شود که کدام یک مى باشند، و عمل علما بر همین بود تا زمان علامه طباطبائى بحرالعلوم رحمه اللّه ، این بزرگوار قرائنى به دست آورد. که اسحاق به عمار یک نفر بیشتر نیست و آن هم ثقه و امامى مذهب است ، و شیخ ما علامه محدث نورى رضى اللّه عنه نیز همین را اختیار کرده در خاتمه ( مستدرک الوسائل ) (۱۴۶) واللّه العالم .



۱۴۵- ( رجال کشّى ) ۲/۷۰۵٫
۱۴۶- ( مستدرک الوسائل ) ۳/۵۶۲، چاپ سه جلدى .

زندگینامه حمّاد بن عیسی(قرن دوم)

استادان حمّاد بن عیسى

ابان بن تغلب: ابان، از راویان و شاگردان امام سجّاد، امام باقر و امام صادق(علیه السلام) بود و در سایه این سعادت به مقامات والاى علمى و معنوى رسید. امام باقر(علیه السلام) به او فرمود: «اى ابان در مسجد مدینه بنشین و فتوا بده، من دوست دارم در میان شیعیانم امثال تو را ببینم»(۱۵).

امام صادق(علیه السلام) نیز به او فرمود: «با مردم مدینه به بحث و گفتگوى علمى بنشین، من دوست دارم در میان شاگردانم امثال تو فراوان باشند».

وى احادیث بسیارى از امام صادق(علیه السلام) نقل کرد، امام صادق(علیه السلام) به ابان بن عثمان فرمود: «برو آن احادیث را از ابان بن تغلب بشنو و از او روایت کن».

ابان بن تغلب در علوم متداول زمان خود مانند حدیث، کلام، تفسیر و ادبیات استاد بود. کتاب هاى غریب القرآن و فضایل و کتاب احوال صفین بخشى از تألیفات اوست.

از امتیازات ابان آن است که مورد اعتماد اهل تشیّع و اهل سنّت است. او سرانجام پس از عمرى تلاش در راه نشر علوم اهل بیت(علیهم السلام) در سال ۱۴۱ قمرى درگذشت. هنگامى که این خبر به گوش امام صادق(علیه السلام) رسید فرمود: «به خدا سوگند مرگ ابان دل مرا به درد آورد»(۱۶).

اسحاق بن عمّار بن حیّان صیرفى کوفى: اسحاق از راویان معتبر شیعه و از اصحاب امامان معصوم صادق و کاظم(علیهما السلام) بود. اسحاق به همراه برادران و برادرزاده هایش خانواده اى بزرگ از محدّثان شیعه بوده اند.(۱۷)

روایت است که هرگاه امام صادق(علیه السلام) اسحاق و برادرانش را مى دید، مى فرمود: «خداوند گاهى دنیا و آخرت را براى برخى از مردم جمع مى فرماید»(۱۸).

ابان بن عثمان احمر بجلى: او در زمره راویان امام صادق و امام کاظم(علیه السلام) بوده و از اصحاب اجماع شمرده مى شود.

حریز بن عبداللَّه سجستانى ازدى کوفى: حریز از اصحاب امام صادق(علیه السلام) و از راویان مورد اعتماد شیعه است. او در فقه تألیفاتى نیز داشته است. حریز از مشایخ بزرگ حمّاد است و حمّاد روایات بسیارى از او نقل کرده است. حریز را به خاطر سفرهاى فراوان تجارى به سجستان، سجستانى نامیده اند. حریز در عصر زندگى امام صادق(علیه السلام) به همراه جمعى از شیعیان در یکى از مساجد سجستان، به دست خوارج به شهادت رسید.(۱۹)

عبداللَّه بن ابى یعفور: از اصحاب خاصّ امامان باقر و صادق(علیه السلام) بوده است. براى شناخت عظمت شأن او بهتر است به نامه اى که امام صادق(علیه السلام) به مفضّل بن عمر جعفى نوشته مراجعه کنیم. امام(علیه السلام) چنین مى نویسد:

«پیمان و عهدى را که با تو مى بندم قبلاً با عبداللَّه بن ابى یعفور داشتم. او به رحمت ایزدى پیوست، در حالى که به عهد و پیمان خدا و رسول و امام خویش وفا کرد و خداوند روح او را – درود خدا بر او – هنگامى گرفت که آثار پسندیده اى از خود باقى گذاشت. کوشش هایش مورد سپاس، لغزش هایش آمرزیده و مشمول لطف و مرحمت خداى خویش قرار داشت.

خدا و رسول و امام و پیشوایش از او راضى و خشنود بودند. -سوگند به قرابت و خویشى ام با رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) – در عصر ما کسى در برابر فرمان ها و دستورات خدا و رسول و امام زمانش از او مطیع تر و فرمانبردارتر نبود. او بر این عهد پایدار ماند تا خدایش او را به سوى رحمت بى کرانش کشید و او را وارد بهشت کرد و در آن جا او را همنشین رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و امیرالمؤمنین قرار داد.

خداوند عبداللَّه را میان دو مسکن جاى داده است: مسکن پیامبر(صلی الله علیه و آله) و مسکن على صلوات اللَّه علیه، هرچند که مسکن هاى ایشان یکى و مراتب و درجاتشان نیز یکى است. خداوند هرچه بیشتر از او راضى باشد و بر وى ببخشد که ما از او راضى و خشنودیم …».(۲۰)

عبداللَّه بن سنان: این فقیه صالح از اصحاب امام صادق(علیه السلام) بود. امام ششم(علیه السلام) در باره او فرموده است: «عبداللَّه هرچه پا به سنّ مى گذارد بهتر و پاک تر مى شود».(۲۱)

عبداللَّه بن مسکان: از اصحاب اجماع، و از شاگردان امام صادق و امام کاظم (علیهما السلام) بوده است.(۲۲)

از دیگر اساتید که حمّاد از آنان نقلِ حدیث کرده عبارتند از:

  1. ابراهیم بن ابى زیاد،
  2. ابراهیم بن عثمان،
  3. ابراهیم بن عمریمانى صنعانى (۲۳)،
  4. اسحاق بن جریر بن یزید بن جریربن عبداللَّه بجلى (ابویعقوب)،
  5. اسحاق بن خالد،
  6. اسماعیل بن حرّ، برید بن ضمره لیثى،
  7. ابوعبداللَّه حسین بن مختار قلانسى (حسین قلانسى)،
  8. حمّاد بن عثمان،
  9. ربعى بن عبداللَّه بن جارود بن ابى سبره هذلى (ابونعیم بصرى)،
  10. زرعه بن محمد،
  11. سلیمان بن خالد بن دهقان،
  12. ابویعقوب شعیب بن یعقوب العقرقوفى،
  13. صباح بن سیّابه کوفى،
  14. طاهره بنت عمرو بن دینار،
  15. عاصم بن سلیمان بصرى معروف به کوزى،
  16. عبدالأعلى بن اعین،
  17. ابو محمد عبداللَّه بن ابى یعفور عبدى،
  18. عبداللَّه بن جندب بجلى،
  19. عبداللَّه بن سنان بن طریف کوفى،
  20. عبداللَّه بن قاسم،
  21. ابو محمد عبداللَّه بن مغیره بجلى کوفى،
  22. عبداللَّه بن میمون بن اسود قدّاح،
  23. عبدالحمیدبن عواض طائى کوفى،
  24. عبدالرحمان بن ابى عبداللَّه میمون بصرى،
  25. ابوعلى عبیداللَّه بن على بن ابى شعبه حلبى کوفى،
  26. عبید بن زراره بن اعین شیبانى،
  27. عمران بن على بن ابى شعبه حلبى کوفى،
  28. عمر بن محمد بن عبدالرحمان بن اذینه کوفى،
  29. عمر بن یزید، ابوعبداللَّه عمرو بن شمر بن یزید جعفى کوفى،
  30. ابوالحسن على بن ابى حمزه بطائنى،
  31. فضل بن ربیع،
  32. فضاله بن ایّوب،
  33. قاسم بن محمد،
  34. محمد بن حمزه بن بیض کوفى خثعمى،
  35. محمد بن مسعود،
  36. محمد بن مسلم،
  37. محمد بن میمون،
  38. محمد بن یوسف،
  39. ابوسیّار مسمع بن عبدالملک بن مسمع بن مالک بن مسمع بن شیبان،
  40. معاویه بن عمّاربن ابى معاویه،
  41. معاویه بن وهب،
  42. منصور بن یونس،
  43. نباته بن محمد بصرى،
  44. یحیى بن عمر بن کلیع،
  45. ابوسفاتج،
  46. سماعه،
  47. فضیل،
  48. ناجیه،
  49. عبدالمؤمن،
  50. سوار،
  51. ابو عمرو مدائنى،
  52. هیثم.(۲۴)

شاگردان حمّاد(۲۵)

شاگردان حمّاد افرادى هستند که روایاتى را از او نقل کرده اند. یادآور شویم این بدان معنا نیست که آنان در جلسه درس او شرکت مى کرده اند، بلکه به صرف نقل روایت، شاگردى مصداق پیدا مى کند:

حسن بن على بن فضّال: وى از یاران حضرت رضا(علیه السلام) و مردى جلیل القدر و زاهد و پرهیزگار و ثقه بود. او داراى تألیفات بسیارى از جمله کتاب زیارات، کتاب بشارات، کتاب نوادر، کتاب ردّ بر غلات، کتاب الشواهد، کتاب ملاحم، کتاب رجال و … است و در عصر امام هادى(علیه السلام) به سال ۲۲۴ قمرى، درگذشت (۲۶).

فضل بن شاذان نیشابورى: او از راویان بزرگ حدیث است و کتب بسیارى تألیف کرد. علاوه بر این فضل از فقها و متکلّمین بزرگ شیعه بود و از محضر امام رضا و امام جواد(علیهما السلام) بهره مند شد. او در ۲۶۰ قمرى درگذشت و آرامگاهش در نیشابور است.(۲۷)

احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى: وى از اصحاب اجماع و راویان امام رضا و امام جواد(علیه السلام) بود و در سال ۲۲۱ هجرى وفات کرد.(۲۸)

صفوان بن یحیى: او از اصحاب اجماع و راویان امامان رضا و جواد (علیهما السلام) است. صفوان فقیهى بزرگ، زاهد و مورد اعتماد بود. و در سال ۲۱۰ قمرى درگذشت.(۲۹)

حسن بن محبوب: او از اصحاب اجماع و بزرگان عصر خود بود و کتاب هاى بسیارى در فقه نوشت. چنان نقل شده است که او از شصت تن از شاگردان امام ششم(علیه السلام) روایت دارد. ابن محبوب در سال ۲۲۴ قمرى در سن ۶۵ سالگى درگذشت.(۳۰)

على بن مهزیار: وى دانشمندى بزرگ و از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادى(علیهم السلام) بود. مقام علمى و معنوى او بر کسى پوشیده نیست، زیرا او از نمایندگان امام جواد و امام هادى(علیهما السلام) بود و ۳۳ کتاب تصنیف کرده است.(۳۱)

دیگر شاگردان حمّاد عبارتند از:

  1. ابو اسحاق ابراهیم بن هاشم بن خلیل قمّى (۳۲)،
  2. اسماعیل بن سهل،
  3. ایّوب بن نوح بن درّاج نخعى،
  4. جعفر بن بشیر وشّاء بجلى،
  5. حسن بن راشد، حسن بن سعید،
  6. حسن بن على بن حسین (حسین بن حسن) ضریر،
  7. حسین بن احمد بن شیبان قزوینى،
  8. حسین بن اسد،
  9. حسین بن سعید اهوازى،
  10. سلیمان بن جعفر جعفرى (ابومحمد)،
  11. سلیمان بن داود مِنْقرى،
  12. عبّاس بن معروف قمّى،
  13. عبدالرحمان بن اَبى نجران تمیمى،
  14. عبدالرحمان بن کثیر هاشمى،
  15. عبداللَّه بن صلت قمّى،
  16. على بن اسماعیل (على بن اسماعیل بن عیسى)،
  17. على بن حدید بن حکیم مدائنى،
  18. على بن سندى،
  19. عیسى بن حمّاد بن عیسى (۳۳)،
  20. محمد بن ابى عمیر(۳۴)،
  21. محمدبن اسماعیل بن بزیع،
  22. محمد بن حسن بصرى،
  23. محمد بن حسن بن شمّون،
  24. محمد بن حسین بن ابى خطّاب زیّات همدانى کوفى،
  25. محمد بن خالد بن عبدالرحمان بن محمد بن على برقى،
  26. محمد بن ربیع، محمد بن عبدالحمید،
  27. ابوجعفر محمد بن عیسى بن عمید بن یقطین بن موسى،
  28. محمدبن ولید، محمد بن یونس، مختار بن زیاد،
  29. یعقوب بن یزید بن حمّاد انبارى،
  30. یعلى بن حمّاد (پدر حمّاد بن یعلى بن حمّاد).

تألیفات حمّاد بن عیسى

۱ – نوادر(۳۵): مجموعه اى از احادیث متفرّقه است که تحت عنوان باب معینى قرار نمى گیرد.

۲ – کتاب الصلاه(۳۶): مجموعه اى از احادیث پیرامون نماز بوده است.

۳ – کتاب الزکاه(۳۷): مجموعه اى از احادیث درباره زکات بوده است.

۴ – عبر و مواعظ و تنبیهات على منافع الأعضاء من الإنسان و الحیوان و فصول من الکلام فى التوحید(۳۸):

کتابى داراى چند بخش مستقلّ با موضوعات مختلف بوده است.

مدّت زندگانى حمّاد بن عیسى در عصر(۳۹) امامان معصوم(علیهم السلام)

عصر امام صادق(علیه السلام) حداقل ۳۰ سال حداکثر ۳۸ سال (… – ۱۴۸ ق)

عصر امام کاظم(علیه السلام) ۳۵ سال (۱۴۸ – ۱۸۳ ق)

عصر امام رضا(علیه السلام) ۲۰ سال (۱۸۳ – ۲۰۳ ق)

عصر امام جواد(علیه السلام) ۶ سال (۲۰۳ – ۲۰ق)

خلفاى معاصر حضرت امام صادق (علیه السلام) (۱۱۴ – ۱۴۸ ق)

امویان:

هشام بن عبدالملک (۱۰۵ – ۱۲۵ ق)؛

ولید بن یزید بن عبدالملک (۱۲۵ – ۱۲۶ ق)؛

یزید بن ولید بن عبدالملک (۱۲۶ ق)؛

ابراهیم بن ولید بن عبدالملک (۷۰ روز از سال ۱۲۶ ق)؛

مروان حمار (۱۲۶ – ۱۳۲ ق).

عبّاسیان:

عبداللَّه بن محمد سفّاح (۱۳۲ – ۱۳۷ ق)؛

ابوجعفر منصور دوانیقى (۱۳۷ – ۱۵۸ ق).



۰۱۴٫ حماد بن عیسى صواف از اصحاب امام جواد(علیه السلام) بوده و ظاهراً به پشم فروشى اشتغال داشته است .ر.ک: معجم الرجال الحدیث، ج ۶، ص ۲۳۸٫

۰۱۵٫ حمّاد بن عیسى عبسى در میان علماى رجال ناشناخته مانده است، تنها روایتى که از وى باقى مانده نشان مى دهد که بلال بن یحیى عبسى استادش بود و عبّاد بن یعقوب و عثمان بن شیبه از شاگردان وى شمرده مى شدند. ر.ک: میزان الاعتدلال فى نقد الرجال، ص ۵۹۸٫

۰۱۶٫ وسائل الشیعه، ج ۱۱، ص ۴۶۵٫ در روایتى نقل شده که گروهى از جهینه مهمان امام صادق(علیه السلام) شدند، پس امام از آنها به بهترین نحو پذیرایى کرد و آنها را مورد اکرام قرار داد.

۰۱۷٫ شهرهایى که تعداد زیادى راوى در آن مى زیسته اند – از جهت کثرت نقل احادیث معتبر – در مرتبه بالاترى نسبت به دیگر شهرها قرار داشته اند.

۰۱۸٫ بهجه الآمال فى شرح زبده المقال، ج ۳، ص ۳۶۳٫

۰۱۹٫ مجمع الرجال، ج ۲، ص ۲۲۹٫

۰۲۰٫ رجال الطوسى، ص ۱۷۴٫

۰۲۱٫ رجال نجاشى، ص ۱۰۳٫

۰۲۲٫ اسامى اساتید و شاگردان مذبور بر اساس تحقیقات شخصى نگارنده در کتب اربعه، وسائل الشیعه، مستدرک الوسائل و بحارالانوار به دست آمده است. در فصل سوم براى دست یابى پژوهشگران به اسامى استادان و شاگردان و روایات حمّاد به نشانى احادیث مروى از حمّاد اشاره شده است.

۰۲۳٫ در اصطلاح رجال به استادان «مشایخ» اطلاق مى شود.

۰۲۴٫ بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۲۸۶، باب ۲۰، روایت ۹ (عن عیسى بن حمّاد بن عیسى عن أبیه عن الرضا(علیه السلام)).

۰۲۵٫ رجال نجّاشى، ص ۷٫

۰۲۶٫ رجال نجاشى، ص ۷ ؛ صفحاتى از زندگانى امام جعفر صادق(علیه السلام)، ص ۱۰۸٫

۰۲۷٫ رجال نجاشى، ص ۵۱٫

۰۲۸٫ صفحاتى از زندگانى امام جعفر صادق(علیه السلام)، ص ۱۱۰٫

۰۲۹٫ رجال نجاشى، ص ۱۰۵ (ذیل حرف ح).

۰۳۰٫ صفحاتى از زندگانى امام جعفر صادق(علیه السلام)، ص ۱۲۸٫

۰۳۱٫ همان، ص ۱۲۹٫

۰۳۲٫ رجال نجاشى، ص ۱۴۸٫

۰۳۳٫ بسیارى از روایات حمّاد به نقل از ابراهیم بن عمریمانى است.

۰۳۴٫ شمارى از اسامى فوق از کتاب معجم رجال الحدیث، ج ۶ ، ص ۲۳۱ استفاده شده است.

۰۳۵٫ رک: معجم رجال الحدیث، ج ۶ ، ص ۲۳۱٫

۰۳۶٫ ر ک: منتهى الآمال، ج ۲، ص ۵۵۸ ؛ رجال نجاشى، ص ۲۶٫

۰۳۷٫ ر ک: منتهى الامال، ج ۲، ص ۶۲۸؛ رجال نجاشى، ص ۲۱۶٫

۰۳۸٫ منتهى الآمال، ج ۲، ص ۶۲۷؛ رجال نجاشى، ص ۵۴٫

۰۳۹٫ رجال نجاشى، ص ۱۳۹٫

۰۴۰٫ ر ک: منتهى الآمال، ص ۵۵۹٫

۰۴۱٫ ر ک: همان، ج ۲، ص ۶۳۱٫

۰۴۲٫ وى اولین کسى است که حدیث کوفیان را در قم منتشر کرد.

۰۴۳٫ فرزند حمّاد.

۰۴۴٫ از اصحاب اجماع.

۰۴۵٫ معجم المؤلفین، ج ۱، ص ۶۵۱٫

۰۴۶٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۵۶ ؛ معجم المؤلفین، ج ۱، ص ۶۵۱٫

۰۴۷٫ الذریعه، ج ۱۲، ص ۴۲ ؛ رساله ابى غالب الزرارى و ملحقاتها، ص ۱۷۳٫

۰۴۸٫ رجال نجاشى، ص ۱۰۳٫

۰۴۹٫ مراد از عصر هر امام، مدّت امامت اوست.

زندگینامه یحیی ابن عبدالله برمکی

یحیی ابن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب، از بزرگان طالبیان در روزگار موسی الهادی و هارون الرشید بود امام جعفر صادق او را در مدینه تربیت کرد و او در فقه و حدیث تبحر یافت.

بسیاری از مردم مکه و مدینه و یمن و مصر و مغرب دعوی او را پذیرفتند و بیعتش کردند. به یمن و مصر و مغرب و عراق و ری و خراسان و ماوراءالنهر و طبرستان و دیلم رفت و دعوت خویش را در طبرستان و دیلم آشکار کرد.

هارون فضل بن یحیی برمکی را با پنجاه هزار تن سپاه مأمور قلع و قمع او کرد کار او به سستی گرایید و از ترس نیرنگ پادشاه دیلم از رشید امان خواست و هارون الرشید به خط خویش او را امان داد و مقدم او را در بغداد گرامی داشت.

و هدایا و عطایایی به وی بخشید تا اینکه شنید باز در نهان مردم را به سوی خود دعوت می کند سرانجام هارون او را نزد فضل بن یحیی زندانی کرد ولی فضل پس از چندی از سر دلسوزی او را آزاد کرد( ۱) و این یکی از دلایلی بود که هارون بر ضد برمکیان اقامه می کرد به دستور هارون دوباره یحیی را گرفتند.

و در سرداب زندانی ساختند و مسرور سیاف را مأمور و موکل او نمود تا سرانجام در حدود سال ۱۸۰ ه ق در زندان درگذشت و گویند او از تشنگی و گرسنگی به هلاکت رسید.

(از اعلام زرکلی) تاریخ بیهقی در تاریخ خود در مقدمهء حکایت یحیی برمکی و هارون الرشید دربارهء این یحیی علوی سخن رانده است رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص ۴۱۵ و ۴۱۶ و تجارب السلف ص ۱۳۸ و ۱۳۹ شود ( ۱) – در ابن خلکان ص ۱۱۶ ج ۱ به جای فضل، جعفر آمده است و ظاهراً جعفر اصح باشد (یادداشت لغتنامه).

لغتنامه دهخدا

زندگینامه محمد بن ابى عمیر(قرن دوم)

این گفتار به گوشه هایى از شخصیت یکى از اصحاب بزرگ ائمه (علیهم السلام) و محدّثان بلند مرتبه شیعه؛ یعنى «محمد بن ابى عمیر ازدى» مى پردازد.

نام و تبار او

کنیه محمد بن ابى عمیر«ابو احمد» و نام پدرش «زیاد بن عیسى» است، لیکن بیش تر از وى به همراه کنیه پدرش «محمد بن ابى عمیر» و گاه به طور خلاصه «ابن ابى عمیر» یاد مى شود.
از سلسله نسب او چنین بر مى آید که جدش «عیسى » اولین کسى از اجداد او بوده که به اسلام گرویده است. بنابر ظاهر گفته شیخ طوسى، پدر محمد بن ابى عمیر از موالى مُهَلَّب بن ابى صُفْره، از طایفه ازد بوده است.(۱)

مهلّب بن ابى صفره از امراى عبدالملک بن مروان اموى بود. وى در سال (۷۴ق.) براى سرکوب مخالفان خلیفه، به منطقه کرمان رفت و پس از آن از طرف عبدالملک والى خراسان گردید. او هم چنان بر این مقام بود تا این که در سال (۸۲ق.) درگذشت. پسران او، یزید و مفضل نیز از نزدیکان دستگاه خلافت اموى بودند و پس از مرگ پدر، هر دو مدتى حکم ران خراسان بودند.(۲)

اگر مولا بودن ابن ابى عمیر را«ولاء عتق» بدانیم، از آن جا که مولا بودن او را به مهلّب بن ابى صفره ازدى (م.۸۲ق.) نسبت مى دهند، احتمالاً این امر در زمان جدّ ابن ابى عمیر(دو نسل قبل از او) صورت گرفته و از آن پس، پدر او و خودش از موالى مهلّب ازدى شناخته شده اند.

اجداد او احتمالاً یمنى بوده اند، زیرا «جاحظ» ادیب و دانشمند معاصر، در کتاب فخر قحطان على عدنان (که علل برترى قوم قحطان بر قوم عدنان را بر شمرده است) از محمد بن ابى عمیر به عظمت و برترى یاد کرده و ظاهراً او را یکى از دلایل فخر قحطان بر عدنان دانسته است. نگارنده به این کتاب دست نیافته، اما از ظاهر آن چه که شیخ طوسى نقل مى کند چنین بر مى آید که محمد بن ابى عمیر اصالتاً قحطانى بوده(۳) و قحطان قومى بودند که در یمن مى زیسته اند.

به هر روى، محمد بن ابى عمیر خود در بغداد به دنیا آمده و تا آخر عمر در آن جا سکونت داشته است. او به شغل بَزّازى و فروشندگى پارچه «سابرى» اشتغال داشته(۴) و متموّل بوده است.(۵)

خلفاى عباسى و ابن ابى عمیر

محمد بن ابى عمیر ازدى همواره از جانب حکام جور عباسى، مورد ظلم و آزار قرار گرفته و بارها بر سر عقیده خود به زندان افتاده و شکنجه هاى طاقت فرسایى را متحمل شده است.

در یکى از همین زمان ها بود که «رشید» براى پى بردن به نام اصحاب امام کاظم(علیه السلام) و شیعیانش در عراق، او را دستگیر و زندانى کرد. در زندان او را سخت شکنجه کردند و بیش از صد تازیانه به وى زدند تا نام اصحاب امام را فاش کند، اما این صحابى پاک باخته امام، در برابر شکنجه مأموران «رشید» مقاومت کرد و زبان به افشاى نام یاران حضرت نگشود.(۶)

مقارن همین ماجرا، رشید عرصه را بر امام کاظم(علیه السلام) تنگ کرد و ایشان را زندانى کرد. او قصد داشت کار امام و یارانش را یک سره کند، اما مقاومت و ایستادگى کسانى چون محمد بن ابى عمیر نقشه هاى او را بى اثر و خنثى کرد، به گونه اى که سیاست خشونت رشید، در عمل شکست خورد. بعد از رشید، فرزندش مأمون به دلیل پایگاه عمیق و گسترده امام رضا(علیه السلام) در اجتماع، سیاست دیگرى را در پیش گرفت.

در برهه اى دیگر، پس از شهادت امام رضا(علیه السلام) محمد بن ابى عمیر به دلیل نپذیرفتن منصب قضاوت از طرف مأمون، بار دیگر به زندان افتاد. زندانى شدن او این بار چهار سال به طول انجامید و با شکنجه و آزار سنگین توأم بود؛ تمامى اموال او ضبط گردید و هنگامى که از زندان رهایى یافت در نهایت تنگ دستى بود.(۷)

متأسفانه هنگامى که او در زندان به سر مى برد کتاب هایش، به دست خواهرش در زیر خاک پنهان گردیده بود،(۸) پوسید و از بین رفت.(۹)

رحلت

سال هاى آخر عمر او، به تلاش براى جمع آورى و تدوین دوباره احادیثش گذشت تا این که در سال (۲۱۷ق.) به جوار حق شتافت.
ابن ابى عمیر در دوران ائمه(علیهم السلام)

آن چه که درباره ابن ابى عمیر مورد اتفاق نظر است، این است که وى با سه تن از امامان (امام کاظم، امام رضا و امام جواد ـ علیهم السلام ـ) هم عصر بوده است، اما این که آیا او امام صادق(علیه السلام) را نیز درک کرده و این که از کدام یک از آن بزرگواران روایت نقل کرده است، اختلاف هایى وجود دارد.

در کتاب رجال النجاشى بر معاصرت او با امام کاظم(علیه السلام) و امام رضا(علیه السلام) تصریح شده و از آن جا که در همین کتاب، سال وفات وى۲۱۷ق. ذکر شده، بنابراین وى دوران امام جواد(علیه السلام) را نیز درک کرده است.(۱۰)
شیخ طوسى، محمد بن ابى عمیر را از اصحاب امام صادق(علیه السلام) بر شمرده و بى آن که درباره وثاقت یا عدم وثاقت وى سخن بگوید مى نویسد:«حسن بن محمد بن ساعه از او روایت نقل مى کند.»(۱۱)

علامه محمد صادق بحر العلوم در پاورقى کتاب، ذکر مى کند که نسخه هاى کتاب در ضبط این نام مختلف است؛ در بعضى «محمد بن ابى عمره» و در برخى «محمد بن ابى عمر» و در بعضى «محمد بن ابى عمیر» آمده است. آیه الله خویى ضمن نقل روایت این شخص از امام صادق(علیه السلام) بیان مى کنند:«نام صحیح، محمد بن ابى عمیر است.»(۱۲)

شیخ طوسى، در میان اصحاب امام کاظم(علیه السلام) ذکرى از نام محمد بن ابى عمیر نکرده، بلکه در میان اصحاب امام رضا(علیه السلام) از وى نام برده و بر وثاقت او تصریح کرده است.(۱۳)

ایشان در ذیل نام ابن ابى عمیر مى گوید:«او سه تن از ائمه را درک کرده: امام ابا ابراهیم، موسى(علیه السلام) که از او روایت نقل نکرده، امام رضا(علیه السلام) که از ایشان روایت نقل کرده و امام جواد(علیه السلام).»(۱۴)
بنابراین از نظر شیخ طوسى، ابو احمد محمد بن ابى عمیر ازدى، تنها از اصحاب امام رضا(علیه السلام) و فردى ثقه بوده است. همین امر نشان مى دهد که محمد بن ابى عمیر مذکور در کتاب الرجال غیر از فرد مورد بحث است.

این که آیا ابن ابى عمیر متعدّد بوده؛ یکى از اصحاب امام صادق(علیه السلام) که از آن حضرت بدون واسطه روایت نقل کرده و امام کاظم(علیه السلام) را نیز درک کرده است و دیگرى، از اصحاب امام کاظم و امام رضا و امام جواد(علیهم السلام) بوده است، یا این که یک نفر بوده است، بحث هایى را در کتاب هاى رجالى برانگیخته است.
علامه اردبیلى در پا نوشت در ذیل نام «محمد بن ابى عمر» مى نویسد:

«این نام اشتباهاً از سوى نساخ به این گونه ضبط شده و صحیح آن «محمد بن ابى عمیر» است و او همان محمد بن زیاد بن عیسى است، به قرینه روایت کردن حسن بن عمر بن سماعه (م.۲۶۳ق.) از او و روایت کردن او از امام صادق(علیه السلام) در بسیارى از موارد و این که او فروشنده سابرى و بزّاز بوده است.»(۱۵)

ایشان در جاى دیگر در ذیل «محمد بن ابى عمیر» در خاتمه، همین بحث را مطرح مى کند و مى نویسد:
«پس صحیح این است که ابن ابى عمیر چهار تن از ائمه (امام صادق، امام کاظم، امام رضا و امام جواد ـ علیهم السلام ـ) را درک کرده است.

اما در جواب این که گفته شده، بعید است او بدون واسطه از امام صادق(علیه السلام) روایت نقل کرده باشد (زیرا زمان حیات آن ها از یک دیگر دور است) مى گوییم: امام(علیه السلام) در سال (۱۴۸ق.) شهادت یافته و ابن ابى عمیر در سال ۲۱۷ق.) وفات یافته و فاصله بین این دو وفات ۶۹ سال است. پس اگر او ۸۰ یا بیش تر یا کمى کم تر از آن بوده باشد، مى توانسته از امام(علیه السلام) روایت نقل کرده باشد.

از آن چه که گفتیم، این مطلب را تأیید مى کند که شیخ طوسى، محمد بن ابى عمر را از یاران امام صادق(علیه السلام) ذکر کرده و او اگر چه ـ در رجال شیخ ـ به صورت ابن ابى عمر (به صورت مکبّر) است، لیکن ما در ترجمه او روشن ساختیم که قرائنى وجود دارد که آن اشتباه است، و صحیح آن به صورت مُصَغَّر (ابن ابى عمیر) مى باشد. و نیز این که محمد بن نعیم صحاف، وصى او بوده است آن چه را که گفتیم تأیید مى کند، زیرا او از کسانى است که از امام صادق(علیه السلام) روایت نقل کرده است. و هنگامى که وصى ابن ابى عمیر از ابى عبدالله(علیه السلام) روایت نقل کرده و بعد از وفات او زنده باشد، پس روایت کردن او از امام(علیه السلام) به طریق اولى امکان خواهد داشت.»(۱۶)

در مقابل، آیه الله خویى(رحمه الله علیه) اعتقاد به تعدّد ابن ابى عمیر دارد و در این باره در ذیل نام «محمد بن ابى عمر (ابى عمره) و (ابى عمیر) » مى گوید:
«او فروشنده سابرى بوده و بنابر گفته شیخ در رجال خود ا ز اصحاب امام صادق(علیه السلام) بوده و حسن بن محمد بن سماعه از او روایت مى کرده است.

نسخه صحیح باید محمد بن ابى عمیر باشد، زیرا در برخى روایات از او به همین نام یاد شده است. از جمله در روایت محمد بن نعیم صحاف که مى گوید: محمد بن ابى عمیر، فروشنده سابرى، وفات کرد و مرا وصى خود قرار داد. تنها وارث او زنش بود. پس من به عبد صالح(علیه السلام) در این باره نوشتم و حضرت در پاسخ نوشت: ماترک را به زنش بده و باقى را نزد ما بیاور.»(۱۷)

سپس ایشان سه روایت را نقل مى کنند که ابن ابى عمیر بدون واسطه از امام صادق(علیه السلام) درباره مسایل فقهى سؤال مى کند. از نظر ایشان، روایات مذکور نمى توانند مرسل بوده باشند، زیرا گونه نقل روایت در آن ها، صراحت در سؤال از خود امام(علیه السلام) دارد. و محمد بن زیاد بن عیسى در سال (۲۱۷ق.) وفات یافته و امام صادق(علیه السلام) را درک نکرده است. پس باید محمد بن ابى عمیرى که بدون واسطه از امام صادق(علیه السلام) روایت مى کند، شخص دیگرى باشد.

مضافاً این که محمد بن ابى عمیر اوّلى در زمان حیات امام کاظم(علیه السلام) وفات کرده، چه عبد صالح از القاب امام کاظم(علیه السلام) است و محمد بن زیاد بن عیسى، امامت امام جواد(علیه السلام) را به مدت چهارده سال درک کرده است. پس احتمال اتحاد این دو، ساقط خواهد بود.

ایشان مطلبى را به عنوان تاکید در اثبات مدعاى خود مطرح مى کنند و آن روایتى است که در رجال کشى در ترجمه زراره بن اعین آمده است. کتاب، روایت را از بنان بن محمد بن عیسى، از ابن ابى عمیر، از هشام بن سالم، از ابن ابى عمیر نقل مى کند که ابن ابى عمیر گفت: نزد ابى عبدالله صادق(علیه السلام) رفتم و… این روایت صراحت دارد که ابن ابى عمیر راوى، غیر از ابن ابى عمیر مروى عنه است. و ضعف سند این روایت به بحث ما ضررى نخواهد رساند.(۱۸)

نکته اى که باقى مى ماند و باید بر طبق نظر مرحوم خویى پاسخ داد این است که بنابر گفته شیخ، حسن بن محمد بن سماعه از ابن ابى عمیر اول (از نظر ایشان) روایت کرده و حال آن که حسن بن محمد در سال (۲۶۳ق.) وفات کرده و ابن ابى عمیر در زمان حیات امام کاظم(علیه السلام) (نهایتاً در سال ۱۸۳ق.) رحلت کرده است. ایشان در حل این مشکل مى گوید:
«ما مطمئن هستیم که مطلب بر شیخ (قدس سره) مشتبه شده و حسن بن محمد بن سماعه از محمد بن ابى عمیر، زیاد بن عیسى، روایت مى کند نه محمد بن ابى عمیر اوّل.»(۱۹)

در این باره نظر میانه اى نیز وجود دارد که قائل آن علامه مامقانى است. ایشان ضمن آن که نسخه صحیح رجال شیخ را محمد بن ابى عمر مى داند (بنابراین یک محمد بن ابى عمیر وجود دارد) معتقد است که محمد بن ابى عمیر از امام صادق(علیه السلام) نیز بدون واسطه روایت نقل کرده است. مرحوم مامقانى روایتى را نقل مى کند که شیخ طوسى(رحمه الله علیه) و کلینى(رحمه الله علیه) با سند خود از ابن ابى عمیر آورده اند.(۲۰) سپس مى گوید:

«ظاهر این روایت، دلالت دارد که او امام را ملاقات کرده که آن، امرى بعید هم نیست، زیرا باید ابن ابى عمیر در نهایت، ۸۷ سال عمر کرده باشد تا بتواند امام صادق(علیه السلام) را بعد از بلوغ خود ملاقات کند و ۸۷ سال، عمرى قابل انکار نیست. پس دلیلى براى ارسال وجود ندارد، هم چنان که دلیل براى قلب سند نیست؛ به این معنا که محمد بن ابى عمیر مؤخر و قاسم بن عروه مقدم باشد تا این که در اصل چنین بوده باشد: محمد بن ابى عمیر، عن قاسم بن عروه، قال: سئلت ابا عبدالله(علیه السلام)…، زیرا اولا چنین امرى بابى را مى گشاید که مستلزم دست برداشتن از اصالت عدم سهو و عدم غفلت و دیگر اصول عقلایى (بدون قرینه) مى باشد، به خصوص بعد از آن که سند به گونه اى که ذکر گردید در کافى (که از حیث ضبط، بهترین کتاب روایى است) و در نسخ متعدد آن، که یکى از آن ها نسخه اى است که بر فاضل مجلسى خوانده شده، آمده است.»(۲۱)

ایشان درباره روایتى که در آن محمد بن ابى عمیر از هشام بن سالم و او از محمد بن ابى عمیر و او از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده مى گوید:
« حتماً ابن ابى عمیر دوم، اشتباه نسّاخ بوده و بعید نیست که آن تصحیف شده محمد بن مروان باشد، زیرا او از کسانى است که هشام از او روایت مى کند.»(۲۲)
ایشان در جاى دیگر مى گویند:

«روایت محمد بن نعیم صحاف درباره هوصى شدن او از طرف محمد بن ابى عمیر دلالتى بر تعدد ابن ابى عمیر ندارد، زیرا عبدصالح غالباً درباره امام کاظم(علیه السلام) اطلاق مى شده نه این که بر دیگر ائمه(علیهم السلام)، اطلاق نمى شده است.

و محمد بن نعیم با این که از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده مى توانسته تا پایان عمر امام جواد(علیه السلام) زنده بوده باشد، زیرا اگر او پنج سال پس از بلوغ نیز امام صادق(علیه السلام) را درک کرده باشد، ولادت او در حدود (سال۱۲۸ق.) خواهد بود و اگر تا پایان امامت امام جواد(علیه السلام) باقى بوده باشد، عمر او ۹۲ سال بوده که آن، عمرى عجیب و قابل انکار نیست.»(۲۳)
وى پس از طرح نظرهاى مختلف در این بخش، نتیجه اى را که از هر یک از آن ها گرفته خواهد شد، مطرح مى کند.
اگر قائل به این باشیم که نسخه محمد بن ابى عمر در رجال شیخ، صحیح است، اگر در سند روایت، محمد بن ابى عمر باشد او فردى است که درباره وثاقت یا عدم وثاقت او کلامى گفته نشده است.(۲۴)

اگر قائل به وحدت ابن ابى عمیر باشیم، ابن ابى عمیر واقع شده در سند روایات، ثقه خواهد بود. و اگر قائل به تعدد محمد بن ابى عمیر باشیم، نتیجه بحث از زبان آیه الله خویى چنین خواهد بود:

« اگر روایت از امام صادق(علیه السلام) باشد، راوى محمد بن ابى عمیر اولى است که درباره او توثیقى وجود ندارد و یا این که روایت مرسل است [اگر نقل روایت به گونه اى باشد که امکان ارسال وجود داشته باشد] و اگر روایت از امام رضا(علیه السلام) یا امام جواد(علیه السلام) یا کسى که طبقه آن دو بزرگ وار است باشد، به طور جزم راوى محمد بن زیاد بن عیسى است و اگر روایت از امام کاظم(علیه السلام) باشد و کسى که از محمد بن ابى عمیر روایت مى کند زمان امام کاظم(علیه السلام) را درک نکرده باشد (مانند حسن بن محمد بن سماعه) راوى، محمد بن زیاد خواهد بود. و اگر از کسانى باشد که زمان کاظم(علیه السلام) را درک کرده باشد، ابن ابى عمیرى که از او روایت شده، اگر چه احتمال دارد که بر هر دو منطبق باشد، لیکن شکى نیست که به آن که معروف و مشهور است منصرف خواهد بود و اشتراک در این مورد اثرى نخواهد داشت.»(۲۵)

آیا محمد بن ابى عمیر از امام کاظم(علیه السلام) روایت نقل کرده است؟

شیخ طوسى بر این اعتقاد است که ابن ابى عمیر، امام کاظم(علیه السلام) را درک کرده، لیکن از ایشان روایت نکرده است.(۲۶) لیکن نجاشى در رجال خود آورده که او امام کاظم(علیه السلام) را ملاقات کرده و از ایشان احادیثى را شنیده که در بعضى از آن ها حضرت او را با کنیه «ابا احمد» یاد کرده است.(۲۷)

مشایخ و شاگردان

ابن ابى عمیر، نزد جمع بسیارى از اصحاب امام صادق، امام کاظم و امام رضا(علیهم السلام) به استماع و ضبط روایت پرداخت. برخى از بزرگان، تعداد کسانى را که او از آنان روایت نقل کرده تا ۴۱۰ نفر ذکر کرده اند.(۲۸)
در میان مشایخ او جمعى از بزرگان اصحاب ائمه(علیهم السلام) وجود دارند که روایات بسیارى از آن ها شنیده است، هم چون:

  1. ابراهیم بن عبد الحمید اسدى، ۶۵ حدیث؛
  2. حمّاد بن عثمان، ۲۲۱ حدیث؛
  3. عبد الرحمان بن حجاج بجلّى، ۱۳۵حدیث؛
  4. معاویه بن عمار، ۴۴۸ حدیث؛
  5. هشام بن سالم، ۲۲۵ حدیث؛
  6. حماد بن عیسى، ۹۲۱ حدیث؛
  7. حَفض بن بَختَرى، ۱۶۵ حدیث؛
  8. عمر بن اذینه، ۲۵۴ حدیث؛
  9. جمیل بن دَرّاج، ۲۹۸ حدیث؛
  10. عبدالله بن بُکَیر، ۶۵ حدیث؛
  11. هشام بن حکم؛
  12. زراره بن اعین؛
  13. محمد بن مسلم و….(۲۹)

از آن جا که محمد بن ابى عمیر، بغدادى بوده، بایستى براى استماع، ضبط و تدوین حدیث به مدینه و کوفه و بصره (شهرهایى که مشایخ روایى او مى زیسته اند) سفر کرده باشد.

جمع زیادى از اصحاب ائمه(علیهم السلام) نیز از آن محدّث بزرگ روایت نقل کرده اند، هم چون

  1. فضل بن شاذان نیشابورى،
  2. على بن مَهزیار اهوازى،
  3. ابراهیم بن هاشم قمى،
  4. عبد الرحمان بن ابى نجران تمیمى،
  5. حسین بن سعید اهوازى،
  6. ابو عبدالله برقى،
  7. صفوان بن یحیى،
  8. حضرت عبد العظیم حسنى(علیهم السلام)،
  9. عبدالله بن احمد یَهنک نخعى و برادرش عبید الله،
  10. عبدالله بن معروف،
  11. احمد بن محمد بن عیسى اشعرى،
  12. عبدالله بن الصَلت قمى و….

تعداد کسانى که در حلقه درس و افاضه آن محدّث بزرگ، شرکت داشته اند و از وى روایت نقل کرده اند نزدیک به هشتاد تن بوده است. (۳۰)

کتاب هاى ابن ابى عمیر

علاقه و اهتمام وى به روایات امامان(علیه السلام) به حدى بود که صد کتاب از کتاب هاى اصحاب امام صادق(علیه السلام) را روایت کرده است. علاوه بر آن، خود، کتاب هاى روایى بسیارى را تدوین کرده که تعداد آن ها ۹۴۱ کتاب ذکر کرده اند.(۳۱)
نگاهى به فهرست کتاب هاى آن صحابى گران قدر گستردگى و تنوع روایات او را در زمینه هاى مختلف علوم اسلامى (تاریخ، فقه، اصول فقه، کلام و تفسیر) نشان مى دهد.

برخى از کتاب هاى او که در رجال نجاشى و نیز فهرست طوسى گزارش شده اند، از این قرارند:

  1. المغازى،
  2. الکفر والایمان،
  3. البداء،
  4. الاحتجاج فى الامامه،
  5. الحج، فضایل الحج،
  6. المتعه،
  7. الاستطاعه و الافعال و الرد على اهل القدر والجبر،
  8. الملاحم،
  9. یوم ولیله،
  10. الصلاه،
  11. مناسک الحج،
  12. الصیام،
  13. اختلاف الحدیث،
  14. المعارف،
  15. التوحید،
  16. النکاح،
  17. الطلاق،
  18. الرضا(علیه السلام)،
  19. المبدأ،
  20. الامامه،
  21. ومسائله عن الرضا(علیه السلام).

وى پس از حادثه از بین رفتن کتاب هایش، به تدوین دوباره روایاتى که از حفظ داشت پرداخت و آن ها را در ۴۰ مجلّد تحت عنوان «نوادر» جمع آورى کرد.(۳۲) این علاوه بر کتاب هایى بود که دیگران قبل از آن حادثه از برخى از کتاب هاى او استنساخ کرده بودند.
اکنون از آن صحابى و محدث گرانقدر بیش از ۴۷۰۰ روایت در کتب روایى وجود دارد(۳۳ )که در زمینه هاى مختلف تفسیر، فقه و کلام است. ابن ابى عمیر علاوه بر آن که روایات فقهى بى شمارى در جاى جاى ابواب فقهى از خود به یادگار گذاشته، حجم قابل ملاحظه اى روایت درباره مسائل کلامى نقل کرده است.

در بزرگى و جلالت او در این زمینه، همین اندازه کافى است که بدانیم هشام بن سالم، دوست دیرینه او که از اصحاب متکلم برجسته امام صادق و امام کاظم(علیه السلام) به شمار مى رفت، براى مناظره اى با هشام بن حکم، یکى دیگر از متکلمان برجسته حضرت، به این شرط حاضر به گفت وگو شد که محمد بن ابى عمیر حضور داشته باشد؛ در غیر این صورت از شرکت در بحث خوددارى خواهد کرد.(۳۴)

نگاهى به فهرست کتاب هاى او نیز گویاى این امر مى باشد.

مرسل هاى مسند

ابن ابى عمیر علاوه بر این که از اصحاب اجماع مى باشد، (۳۵) از زمره کسانى است که روایت هاى مرسل او را هم چون مسند قابل اعتبار دانسته اند. پس از حادثه از بین رفتن کتاب هایش برخى از روایاتى را که از حفظ تدوین کرد به صورت مرسل است، لیکن دقت و تعهد او نسبت به نقل حدیث از افراد ثقه به حدى بود که مرسل هاى او را هم ردیف با مسند دانسته اند.
تقریباً تمامى علماى شیعه در طول تاریخ در قبول روایات مرسل ابن ابى عمیر اتفاق نظر داشته اند.۳۶ علامه مامقانى (م.۱۳۵۱ه.ق.) در این باره مى گوید:

«محمد بن ابى عمیر، تنها کسى است که تمامى علماى شیعه [در طول قرون گذشته] روایات مرسل او را پذیرفته و آن ها را مانند روایات مسند معتبر دانسته اند. اگرچه درباره برخى [از اصحاب ائمه(علیهم السلام)] نیز این مطلب گفته شده، لیکن گوینده آن عده اى معدود بوده اند و درباره آن ها به مانند آن چه که درباره ابن ابى عمیر گفته شده، اتفاق نظر وجود نداشته است.»(۳۷)
برخى وجود چند فرد ضعیف در میان مشایخ ابن ابى عمیر را دلیلى بر ردّ این مطلب که او جز از افراد ثقه روایت نقل نمى کرده دانسته اند، لیکن آیه الله شبیرى زنجانى در سلسله درس هاى رجال خود بحث مفصلى در این باره کرده و به تک تک این موارد پاسخ داده اند.(۳۸)



۱٫ الفهرست، محمد بن حسن طوسى، (قم، انتشارات رضى) ص ۲۶۵؛ الرجال النجاشى، احمد بن على نجاشى، به تحقیق سید موسى شبیرى زنجانى (قم، انتشارات اسلامى) ص ۳۲۶
۲٫ نک: تاریخ یعقوبى، به ترجمه محمد ابراهیم آیتى (مرکز انتشارات علمى و فرهنگى) ج۲، ص ۲۷۲؛ الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج۴، ص ۳۶۵، ۳۷۵، ۵۰۲
۳٫ الفهرست، شیخ طوسى، ص ۱۴۲
۴٫ سابرى: پارچه اى ظریف که در سابور فارس بافته مى شده، و خرید و فروش و استفاده از آن شایع بوده است.
۵٫ فضل بن شاذان (شاگرد ابن ابى عمیر)، ثروت او را نزدیک به پانصد هزار درهم گفته است (اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص ۸۵۶). به گفته یکى از اساتید، نمى توان از این احتمال چشم پوشید که ابن ابى عمیر از وکلاى امام کاظم(علیه السلام) بوده و وجوهات نزد وى جمع مى شده است. آیا هارون و بعد از او مامون، با توجه به همین مطلب، پى در پى اموال او را مصادره مى کردند؟ گرچه نقل صریحى مبنى بر وکالت او وجود ندارد، امّا از سوى دیگر، از وکلاى حضرت، به جز آن هایى که پس از شهادت ایشان، امامت امام رضا(علیه السلام) را انکار کردند و به واقفیه گراییدند، نامى در میان نیست. شاید شدت تقیّه، موجب چنین امرى شده است.
۶٫ اختیار معرفه الرجال، شیخ طوسى ، به تصحیح میر داماد، به تحقیق سید مهدى رجایى (مؤسسه آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث)، ج۲، ص۸۵۵
۷٫ همان.
۸٫ او پس اختفاى کتاب هاى خود، متوارى شده بود.
۹٫ درباره چگونگى از بین رفتن کتاب هاى ابن ابى عمیر نقل هاى متفاوتى در کتب رجالى وجود دارد. گفته شده که خواهر او کتاب ها را در غرفه اى گذاشت و کتاب ها در اثر جریان آب باران بر روى آن ها از بین رفت (الرجال النجاشى، ص ۳۲۶). و از ظاهر عبارت شیخ طوسى، چنین برمى آید که کتاب هاى ابن ابى عمیر در پى دستگیرى اش، توسط ماموران مامون ضبط گردید که عاقبت کتاب هاى روایى اش را به او پس ندادند (اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص ۸۵۴).
آنچه در متن ذکر شد ظاهر نقل صحیح است. زیرا ابن ابى عمیر، خود به مناسبتى اشاره به دفن شدن کتاب هایش و از بین رفتن آن ها کرده است. (بحارالانوار ـ بیروت، موسسه الوفاء ـ ج۸۷، ص ۱۰۶ و ج ۲۰).
۱۰٫ رجال النجاشى ، ص ۳۲۶ و ۳۲۷
۱۱٫ رجال الطوسى، ص ۰۶۳
۱۲٫ معجم رجال الحدیث(مرکز نشر آثار شیعه) ج۱۴، ص ۲۷۵ و ۲۷۶
۱۳٫ رجال الطوسى، ص ۳۸۸
۱۴٫ الفهرست، شیخ طوسى، ص ۱۴۲
۱۵٫ جامع الرواه ، محمد بن على اردبیلى (انتشارات کتاب خانه آیه الله مرعشى) ج۲، ص ۵۰
۱۶٫ همان، ص ۵۶
۱۷٫ معجم رجال الحدیث، ج۱۴، ص ۲۷۵
۱۸٫ همان، ص ۲۷۵ ـ ۲۷۷٫
۱۹٫ همان، ص ۲۷۷
۲۰ و ۲۱٫ تنقیح المقال، مامقانى (قطع رحلى) ج۲، ص ۶۳(التنبیه الاول): وهى مارواه الشیخ وکذا الکلینى فى باب اوقات صلوه الجمعه والعصر من الکافى عن محمد بن یحیى، عن احمد بن محمد، عن محمد بن خالد، عن القاسم بن عروه، عن محمد ابن ابى عمیر، قال: سئلت ابا عبدالله(علیه السلام)….
۲۲٫ همان.
۲۳٫ همان، ص ۶۴(التنبیه السادس).
۲۴٫ نگارنده، نسخه هاى تصحیح شده برخى از کتاب هاى روایى که به وسیله آیه الله سید موسى شبیرى زنجانى صورت گرفته و نزد فرزند فاضل ایشان بود، ملاحظه کرده است. در برخى از آن ها نسخه صحیح «محمد بن ابى عمر» است.
۲۵٫ معجم رجال الحدیث، ج۱۴، ص ۲۷۷
۲۶٫ الفهرست، شیخ طوسى،ص ۱۴۲
۲۷٫ رجال النجاشى ، ص ۳۲۷٫ نگارنده، این روایات را با استفاده از برنامه رایانه اى مرکز تحقیقات علوم اسلامى ملاحظه کرده است.
۲۸٫ نک: کلیات فى علم الرجال ، جعفر سبحانى (مرکز مدیریت حوزه علمیه قم)، ص ۲۲۳
۲۹٫ معجم رجال الحدیث، ج۲۲، ص ۱۰۱ ـ ۱۰۵
۳۰٫ نک: معجم رجال الحدیث، ج۲۲، ص ۱۰۵ و ۱۰۶
۳۱٫رجال النجاشى ، ص ۳۲۷
۳۲٫ اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص ۸۵۴
۳۳٫ معجم رجال الحدیث، ج۲۲، ص ۱۰۱
۳۴٫ همان، ج۱۴، ص ۲۸۳
۳۵٫ اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص ۶۷۳
۳۶٫ نک: کلیات فى علم الرجال، ص ۲۰۶ به بعد.
۳۷٫ تنقیح المقال، ج۲، ص ۶۳٫ ذکر این نکته لازم است که برخى از بزرگان از جمله شهید ثانى در الدرایه، محقق حلى در المعتبر، سید طاووس، شیخ حسن عاملى در معالم الاصول، سید محمد عاملى (نوه شهید ثانى) در المدارک و آیه الله خویى در معجم رجال الحدیث به طور کلى روایات مرسل از جمله مرسلات ابن ابى عمیر را معتبر ندانسته اند. (نک: کلیات فى علم الرجال، ص ۲۲۰ ـ ۲۲۲).
۳۸٫ نک: کلیات فى علم الرجال، ص ۲۳۵ ـ ۲۵۰

زندگینامه شطیطه

شـطـیـطـه , زنـى بـافضیلت و از شیعیان نیشابور بود, چون شنید که ابى جعفر محمدبن ابراهیم نـیـشـابورى , به نمایندگى جمعى از بزرگان شیعه نیشابور,عازم مدینه است , نزد وى آمد و یک درهم خالص و دو نخود, و قطعه اى پارچه از پنبه که به دست خود ریسیده بود و چهار درهم ارزش داشـت را بـه او داد و گـفـت :در مـال من , چیزى بیش از این , از حقوق واجب و مقرر الهى وجود نداشت , اینها را بگیر و به مولایم امام صادق (ع ) تقدیم کن !.

ابى جعفر که از کمى آن امانت , در خود احساس شرمندگى مى کرد, رو به شطیطه کرد و گفت : اى زن !.
من از مولایم خجالت مى کشم که این درهم و قطعه کم ارزش را براى ایشان ببرم !.
شطیطه گفت :همانا خداوند از حق , حیا و پروائى ندارد.
در کار حق که خجالتى نیست .
آنچه از حقوق واجب بر عهده من است , همین مقدار مى باشد.
تو رسول و فرستاده اى بیش نیستى !.
پس اینها را بگیر و به امام برسان .

مـى خـواهـم وقـتى که خداوند را ملاقات مى کنم , چیزى از حقوق جعفربن محمد] بر گردن من نباشد.
ابـى جـعـفـر مـى گوید:درهم و قطعه پارچه او را گرفتم و به همراه سایر امانت ها و نامه ها به راه افتادم تا به کوفه رسیدم .
در آن جا به زیارت قبر حضرت على (ع ) رفتم و سپس به حضور ابوحمزه ثمالى رسیدم .
در همان ساعت ها,از مدینه خبر رسید که امام صادق (ع ) وفات نموده است .
ابـوحـمـزه از مخبر در خصوص جانشینى امام ششم سوال کرد و از جواب او فهمیدیم که حضرت موسى بن جعفر],امام مسلمین است .

ابى جعفر محمدبن ابراهیم نیشابورى , از کوفه به مدینه آمد و در آن جا به نزد امام هفتم (ع ) رفت .
پول ها و امانت ها را که در داخل کیسه اى بود, به امام داد.
حـضـرتـش در کـیـسه را گشودند, دست مبارک را در آن داخل بردند و از میان آنها, تنها درهم شطیطه را بیرون آوردند و به ابى جعفرفرمودند:این درهم آن زن است ؟.
ابى جعفر گفت :آرى .
سـپس امام , قطعه پارچه پنبه اى شطیطه را خارج کردند و به ابى جعفر فرمودند:به شطیطه سلام برسان , و به او بگو که قطعه پارچه تو راجزءکفن هایم قرار دادم .

آن گـاه پارچه اى به وى دادند و فرمودند:به شطیطه بگو این را که از کفن هاى ماست , به سوى تو فرستادیم , پنبه اش از مزرعه خودمان است , بذر آن را مادرمان ,فاطمه (س ), به دست مبارک خود, بـراى کـفـن فـرزنـدانش کاشته و خواهرم , حکیمه خاتون , آن را براى کفن خویش ریسیده است و دسترنج اوست , پس آن را کفن خودت قرار بده .

پـس از آن امـام مـوسـى بـن جـعـفر]به غلامشان معتب فرمودند: کیسه اى را که مخارج و موونه زندگیمان در آن است , بیاور.
غلام , کیسه را آورد و حضرت درهم شطیطه را در آن انداخته , چهل درهم از آن خارج کردند و باز بـه ابى جعفر فرمودند: سلام مرا به شطیطه برسان و به وى بگو: از هنگامى که این کفن و دراهم به تـو مـى رسد, نوزده شب بیشتر زنده نخواهى بود, از این چهل درهم , شانزده درهم آن را خرج کن و ۲۴ درهـم را بـراى مـخـارج دفن خود نگاه بدار و بدان که پس از ارتحال , من براى نمازت حاضر خواهم شد.

چون ابى جعفر به نیشابور بازگشت , ماجرا را براى شطیطه بیان و دراهم و پارچه را به وى تسلیم کرد.
شطیطه از آن خبرها, چنان شادمان شد که نزدیک بود جان دهد.
پس از نوزده روز, شطیطه جان به جان آفرین تسلیم کرد.
امام هفتم (ع ), بر جنازه اش حاضر شدند و به همراه جمعیت بر آن نماز خواندند و در هنگام دفن او, مقدارى از تربت اباعبداللّه الحسین (ع ) را در قبروى پاشیدند و بعد به مدینه بازگشتند.

زنان نمونه//علی شیرازی

زندگینامه بَجَلی(۱۱تن از صحابه ومحدثان)

بَجَلی (۲) ، نسبت شمار بسیاری از محدّثان شیعه از راه نَسب یا به ولا به قبیله بجیله * . اغلب افراد این قبیله در زمان خلافت حضرت علی علیه السلام جانب ایشان را گرفتند و در جنگ صفّین نیز، جز اندکی ، در سپاه آن حضرت بودند (نصربن مزاحم ، ص ۶۰،۲۰۵،۲۲۸ ـ ۲۲۹).

بعدها نیز همین گرایش در آنان ادامه یافت و با اشاعه تشیّع و افزایش شیعیان در زمان امام پنجم و ششم ، بسیاری از آنان در شمار شاگردان و یاران آن دو امام وامامهای بعدی درآمدند، به طوری که برخی از آنها از نامبردارترین محدّثان شیعه اند. نجاشی که کتاب رجال خود را فقط به انگیزه معرفی رجال شیعه صاحب تألیف تا زمان خودش (نیمه اول قرن چهارم ) نگاشته است ، بیش از پنجاه نفر را نام می برد، که نسبت بجلی دارند؛ از جمله معاویه بن عمّار * ، مؤمن الطّاق * ، ابان بن عثمان * ، صفوان بن یحیی * ، محمّدبن قیس بجلی * و حسن بن محبوب زرّاد * . در این مقاله چند تن از محدّثان این قبیله که شیعه یا مشهور به تشیّع بوده اند، معرفی می شوند:

۱) جریربن عبدالله بجلی احمسی یمنی .

صحابی مشهور (متوفی ۵۱ یا ۵۴). وی در رمضان سال دهم به حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم رسید و اسلام اختیار کرد (ابن اثیر، ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲، ج ۲، ص ۳۰۴؛ ذهبی ، ۱۴۰۲ـ۱۴۰۹، ج ۲، ص ۵۳۱ـ۵۳۵؛ همو، ۱۴۰۹، ج ۳، ص ۱۸۵ـ۱۸۷). سپس به فرمان پیامبر، «ذوالخَلَصه »، بتکده معروف برخی از قبایل عرب ، را در تباله ویران ساخت (ابن اثیر، ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲، همانجا).

در دوران خلافت ابوبکر مأمور شد تا به کمک مسلمانان قبیله خود، به جنگ برخی از مرتدان عرب برود و با موفقیت این عمل را به انجام رساند (همان ، ج ۲، ص ۳۷۵). در دوران خلافت عمر به سرپرستی قبیله بجیله برگزیده شد و در جنگ قادسیّه از فرماندهان سپاه بود (همان ، ج ۲، ص ۴۴۱؛ ذهبی ، ۱۴۰۲ـ۱۴۰۹، ج ۲، ص ۵۳۵).

در زمان خلافت عثمان ، والی همدان شد (ذهبی ، ۱۴۰۲ـ۱۴۰۹، ج ۲، ص ۵۳۶)، اما پس از جنگ جمل در پی دریافتِ نامه ای از امیرالمؤمنین علی علیه السلام خلافت ایشان را پذیرفت و راهی کوفه شد (نصربن مزاحم ، ص ۲۰). سپس به عنوان سفیر آن حضرت نزد معاویه رفت تا او را به بیعت با علی علیه السلام وادارد (همان ، ص ۲۷؛ نهج البلاغه ، ص ۸۴، ۳۶۸؛ ابن ابی الحدید، ج ۳، ص ۷۰ـ۹۵).

اما این مأموریت بی نتیجه ماند (نصربن مزاحم ، ص ۴۶) و به مشاجره لفظی مالک اشتر با وی انجامید، ازینرو جریر از امیرالمؤمنین علیه السلام کناره گرفت و از کوفه خارج شد و به شهر قَرقیسیا، از شهرهای مرزی شام بر ساحل فرات ، پناه برد (همان ، ص ۵۹ ـ۶۰). هر چند جریر در جنگ صفّین از هیچیک از طرفین حمایت نکرد، احتمالاً گرایش او به حضرت علی علیه السلام در روی آوردن بجلیان به تشیّع بی تأثیر نبوده است .

در سند جریر تقریباً صد حدیث نقل شده است ، و مسلم و بخاری در صحیح خود چند حدیث از او روایت کرده اند (ذهبی ، ۱۴۰۲ـ۱۴۰۹، ج ۲، ص ۵۳۷). ابویعقوب اسحاق بن جریربن یزیدبن جریر، که نجاشی او را توثیق کرده است (ص ۷۱) و خالدبن جریربن یزیدبن جریر (همان ، ص ۱۴۹ـ۱۵۰) دو تن از نوادگان او هستند که از محدثان شیعی و از اصحاب امام صادق علیه السلام به شمار آمده اند.

۲) رفاعه بن شدّاد بجلی .

از یاران وفادار و برجسته حضرت علی علیه السلام . از معدود افرادی بود که همراه مالک اشتر درمراسم تجهیز ابوذر و دفن او در رَبَذِه شرکت داشت (کشّی ، ص ۶۵). رفاعه در جنگ صفین به فرمان علی علیه السلام پرچمدار قبیله بجیله شد (نصربن مزاحم ، ص ۲۰۵) و در زمان معاویه همراه عمروبن حمق به موصل گریخت و با شهامت کم نظیری خود را از دست مأموران حکومت رهانید (طبری ، ج ۶، ص ۸۱، سنه ۵۱).

پس از مرگ معاویه ، وی از اولین کسانی بود که برای امام حسین علیه السلام نامه نوشتند و آن حضرت را به کوفه دعوت کردند (همان ، ج ۶، ص ۲۷۲؛ ابن اثیر، ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲، ج ۴، ص ۲۰). همچنین یکی از سران پنجگانه توابین بود که به خونخواهی امام حسین علیه السلام خروج کردند و در عین الورده به جنگ با لشکر شام پرداختند (طبری ، ج ۶، ص ۴۸۸؛ ابن اثیر، ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲، ج ۴، ص ۱۵۸ـ ۱۵۹). رفاعه در قیام مختار در ۶۶ شهید شد (طبری ، ج ۶، ص ۶۱۶؛ ابن اثیر، ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲، ج ۴، ص ۲۳۵).

۳) ابوقدامه حَبّه بن جُوَین (جریر) عُرَنی بجلی .

از بزرگان تابعین و از اصحاب حضرت علی علیه السلام . ابن عقده او را از صحابه و راویان حدیث غدیر شمرده است (ابن اثیر، ۱۹۷۰ـ۱۹۷۳، ج ۱، ص ۴۳۹ـ۴۴۰)، لیکن ابن اثیر و بیشتر تراجم نویسان از جمله : ابن حجرعسقلانی ( تقریب التهذیب ، ج ۱، ص ۱۴۸) او را از تابعین و اصحاب امیرالمؤمنین دانسته اند. به گفته خطیب بغدادی (ج ۸، ص ۲۷۴) حبّه در پی راهنمایی حُذیفه بن یمان در زمره یاران حضرت علی درآمد و در جنگ نهروان حضور داشت .

براساس برخی روایات ، وی از یاران صمیمی و اصحاب سرّ آن حضرت بوده است (مجلسی ، ج ۴۱، ص ۲۲ـ۲۳،۲۲۳). برخی رجال شناسان اهل سنّت (ذهبی ، ۱۳۸۲، ج ۱، ص ۴۵۰) او را به دلیل شیعه بودن ، که از آن به غلوّ در تشیّع تعبیر می کنند، توثیق نکرده اند.

۴) ابومعاویه عمّاربن خَبّاب دُهنی بجلی .

محدث نامی (متوفی ۱۳۳). دلیل قطعی بر تشیّع او در دست نیست ، لیکن به طور قطع از دوستداران اهل بیت علیهم السلام بوده است . احمدبن حنبل و برخی از رجال نویسان (ابن ابی حاتم ، ج ۶، ص ۳۹۰؛ ذهبی ، ۱۴۰۲ـ۱۴۰۹، ج ۶، ص ۱۳۸؛ ابن حجر عسقلانی ، تهذیب التهذیب ، ج ۷، ص ۴۰۶) و نیز نجاشی (ص ۴۱۱) او را توثیق کرده اند. عمّار دهنی از امام محمدباقر علیه السلام و ابوالطفیل (آخرین صحابی پیامبر)، و سعیدبن جُبَیر (تابعی معروف )، روایت کرده است .

فرزند او معاویه بن عمار و برخی از محدثان و فقیهان از او روایت می کنند (ذهبی ، ۱۴۰۲ـ ۱۴۰۹، همانجا؛ ابن حجر عسقلانی ، تهذیب التهذیب ، همانجا). دختر او مُنیّه نیز از اصحاب امام صادق علیه السلام بوده است (نجاشی ، ص ۴۴۶؛ کشّی ، ص ۳۸۷).

۵) ابوالحسن یا ابوالقاسم معاویه بن وهْب بجلی .

محدث امامی و از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام که تألیفاتی نیز داشته است (نجاشی ، ص ۴۱۲). نجاشی او را توثیق کرده (همانجا) و شیخ مفید (به نقل خوئی ، ج ۱۸، ص ۲۲۴) نیز او را از فقیهان سرشناس می داند. معاویه بن وهب از راویانی بزرگ روایت کرده و محدثانی جلیل القدر نیز از او روایت کرده اند (همان ، ج ۱۸، ص ۲۱۹ـ۲۲۰).

۶) موسی بن قاسم بن معاویه بن وهب بجلی .

محدث کثیرالتألیف و از اصحاب امام رضا و امام جواد علیهماالسلام (طوسی ، رجال ، ص ۴۰۵). نجاشی او را کاملاً توثیق کرده و به جلالت قدر و روشنی حدیث ستوده است . (ص ۴۰۵). وی از راویان بسیاری حدیث شنیده و بیش از نهصد حدیث از او در دست است (خوئی ، ج ۱۹، ص ۶۴).

۷) احمدبن اسماعیل بن عبدالله بجلی .

ملقب به «سمکه »، ادیب و مورخ شیعی . در قم می زیسته و گفته اند که ابن عمید، وزیر ادیب و امامی رکن الدّوله دیلمی ، شاگرد او بوده است . او خود از شاگردان ابوجعفر احمدبن ابی عبدالله برقی * بوده و تألیفاتی ارزشمند داشته است . از جمله تألیفات او کتاب العبّاسی در تاریخ خلفای بنی عباس در حدود ده هزار ورق است .

نجاشی تنها بخشی از آن کتاب را که درباره امین بوده مشاهده کرده و آن را ستوده است (ص ۹۷؛ طوسی ، فهرست ، ص ۳۱) اما در وثاقت او میان رجال شناسان اختلاف نظر وجود دارد (مامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۵۱).

۸) ابومحمّد جعفربن بشیربجلی .

از محدّثان و فقیهان شیعه و از یاران امام رضا علیه السلام (طوسی ، رجال ، ص ۳۷۰). ظاهراً در کوفه زندگی می کرد و نجاشی (ص ۱۱۹) مسجد او را در کوفه دیده بود. از القاب او «فَقحه العلم » (شکوفه دانش ) است (نجاشی ، همانجا؛ تستری ، ج ۲، ص ۳۷۶). بعلاوه ، نجاشی (همانجا) او را «وَشّاء» لقب داده که به نظر برخی محقّقان (تستری ، ج ۲، ص ۳۷۷) اشتباه است .

رجال نویسان جعفربن بشیر را به وثاقت ، زهد و عبادت ستوده اند و از چند اثر او از جمله ، المشیخه ، الصّلوه ، المکاسب ، النوادر یاد کرده اند (نجاشی ، ص ۱۱۹؛ طوسی ، فهرست ، ص ۴۳). وی احادیث خود را، که بیش از دویست مورد آنها در منابع شیعی آمده (خوئی ، ج ۴، ص ۵۶ ـ ۵۷)، از محدثانی چون ابان بن عثمان ، عبداللّه بن بکیر، معاویه بن عمّار، منصوربن حازم و جز اینها نقل کرده و کسانی چون ابوعبداللّه برقی ، ابراهیم بن هاشم ، محمّدبن اسماعیل بن بزیع و محمّدبن خالد برقی از او روایت کرده اند (همان ، ج ۴، ص ۵۷ ـ ۵۸).

بنابر نقل کشّی (ص ۶۰۵) جعفربن بشیر در زمان مأمون دستگیر و مضروب شد ولی نجات یافت . او در ۲۰۸ در ابواء، در راه مدینه به مکه ، درگذشت (نجاشی ، ص ۱۱۹؛کشّی ، همانجا).

۹) ابومحمّد عبداللّه بن مغیره بجلی .

از محدثّان و فقیهان بزرگ شیعه . برخی از رجال شناسان (طوسی ، رجال ، ص ۳۵۵، ۳۷۹؛برقی به نقل خوئی ، ج ۱۰، ص ۳۳۷) گاه وی را از یاران امام کاظم و گاه از یاران امام رضا علیهماالسلام شمرده اند. نجاشی (ص ۲۱۵) تنها به روایت او از امام کاظم علیه السلام اشاره کرده ، اما عبدالله بن مغیره دست کم شانزده حدیث از امام رضا علیه السلام نقل کرده است (خوئی ، ج ۱۰، ص ۳۴۰). ازینرو باید او را از یاران هر دو امام دانست .

نجاشی (ص ۲۱۵)، که مانند دیگر رجال شناسان (کشّی ، ص ۵۵۶) وثاقت و ورع او را تأکید کرده ، با نام بردن شماری از کتابهای او مانند: الوضوء ، الصّلوه ، الزکاه ، الفرائض ، تعداد آنها را سی عدد ذکر کرده و به برخی از طریق روایت آنها نیز اشاره کرده است . کشّی (همانجا) او را از اصحاب اجماع شمرده است . طبق برخی احادیث وی پس از وفات امام کاظم علیه السلام به واقفیه گرایش یافت و سپس توبه کرد (خوئی ، ج ۱۰، ص ۳۳۸ـ۳۳۹).

خوئی با بیان دلایلی به ردّ تضعیف آن احادیث پرداخته است . به عقیده محقّقان متأخّر (همان ، ج ۱۰، ص ۳۳۹ـ۳۴۰؛تستری ، ج ۶، ص ۱۵۲) هر چند در سند برخی احادیث نام «عبدالله بن مغیره » همراه با نسبت «بجلی کوفی » نیامده ، به دلایلی در این موارد هم مراد همان عبدالله بن مغیره بجلی است نه فردی دیگر. همچنین آنان ، به تبعِ شیخ طوسی ( رجال ، ص ۳۵۵، ۳۷۹) و برقی (به نقل خوئی ، ج ۱۰، ص ۳۴۰) و برخلاف نقل نجاشی (ص ۲۱۵)، وی را از موالیِ بنونوفل * دانسته اند.

تعداد روایات او در کتب اربعه ، که از امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام و یاران آنها نقل کرده ، به بیش از ۵۲۰ مورد می رسد و محدّثانی مانند ابن ابی عمیر، ابن فضّال ، ابراهیم بن هاشم و حسین بن سعید از او نقل حدیث کرده اند (خوئی ، ج ۱۰، ص ۳۴۱ـ۳۴۲).

۱۰) عبدالرحمان بن حجّاج بجلی کوفی .

از فقیهان و محدّثان امامی و از یاران امام صادق ، امام کاظم و امام رضا علیهم السلام . ظاهراً تنها کشّی (ص ۴۴۱) کنیه او را ابوعلی آورده است (تستری ، ج ۵، ص ۲۸۸). وی در منابع رجالی (نجاشی ، ص ۲۳۸؛کشّی ، ص ۴۴۲؛خوئی ، ج ۹، ص ۳۱۶) توثیق و تمجید شده و شیخ مفید (ج ۲، ص ۲۱۶) او را از خواص و بزرگان اصحاب امام صادق علیه السلام دانسته است . عبدالرحمان در بغداد زندگی می کرد (نجاشی ، ص ۲۳۷) و شیخ طوسی در الغیبه (به نقل خوئی ، ج ۹، ص ۳۱۶) از نمایندگان آن حضرت بود.

بنابر احادیث متعدّد (خوئی ، ج ۹، ص ۳۱۶ـ ۳۱۸؛تستری ، ج ۵، ص ۲۸۷) وی بارها مورد مدح خاصّ امام صادق و امام کاظم علیهماالسّلام قرار گرفت . در منابع اصلی حدیثی شیعه بیش از پانصد حدیث از طریق او از سه امام مذکور و یارانشان آمده و کسانی چون صفوان ، زراره ، زید شمّام ، ابان بن تغلب و منصوربن حازم از او نقل کرده اند (خوئی ، ج ۹، ص ۳۱۸ـ۳۱۹). درباره کیسانی و واقفی بودن و سپس اعتماد او به امام رضا علیه السّلام نیز در کتابهای رجال بحث و مناقشه شده است (تستری ، ج ۵، ص ۲۸۷؛نجاشی ، ص ۲۳۸؛خوئی ، ج ۹، ص ۳۱۶).

۱۱) ابوالقاسم عیص بن قاسم بن ثابت بن عبید بجلی کوفی .

از محدّثان موثّق امامی و از یاران امام صادق و امام کاظم ، علیهماالسّلام . بیشتر رجال نویسان (طوسی ، رجال ، ص ۲۶۴؛
برقی به نقل خوئی ، ج ۱۳، ص ۲۱۵) او را در شمار یارانِ امام صادق علیه السّلام آورده اند و تنها نجاشی (ص ۳۰۲) روایت او از امام کاظم علیه السلام را یادآور شده است .

همچنین از ۱۵۰ مورد احادیث وی که در کتب اربعه آمده (خوئی ، ج ۱۳، ص ۲۱۶)، جزیک مورد همگی از امام صادق علیه السّلام نقل شده است . صفوان بن یحیی ، حسین بن هاشم ، علی بن رباط ، عبداللّه بن مغیره و محمدبن ابی حمزه بزرگترین شاگردان و راویان احادیثِ او به شمار می آیند (طوسی ، فهرست ، ص ۱۲۱؛خوئی ، ج ۱۳، ص ۲۱۶ـ۲۱۷؛تستری ، ج ۷، ص ۲۸۴).

منسوبان به قبیله بجیله در میان محدّثان اهل سنّت نیز بسیارند و در منابعی چون تاریخ بغداد و سیراعلام النبلاء معرفی شده اند. همچنین باید این نکته را در نظر داشت که برخی از افرادی که «بجلی » نام دارند، منسوب به بَجْله ، شاخه ای از قبیله سُلیم بن منصورند که غیر از بجیله است ؛از جمله : عَمروبن عَبْسه صحابی پیامبر و از مسلمانان دوران مکّه (ابن اثیر، ۱۹۷۰ـ۱۹۷۳، ج ۴، ص ۲۵۱؛سمعانی ، ج ۱، ص ۲۸۶) و عیسی بن عبدالرحمان سُلَمی از محدّثان تابعین (ابن حجر عسقلانی ، تقریب التهذیب ، ج ۲، ص ۹۹).



منابع :

(۱) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، بیروت ۱۳۸۵ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۷؛
(۲) ابن ابی حاتم ، کتاب الجرح و التعدیل ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/۱۹۵۲ـ۱۹۵۳؛
(۳) ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه ، چاپ محمد ابراهیم بنا و محمد احمد عاشور، قاهره ۱۹۷۰ـ۱۹۷۳؛
(۴) همو، الکامل فی التاریخ ، بیروت ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲/ ۱۹۷۹ـ ۱۹۸۲؛
(۵) ابن حجر عسقلانی ، تقریب التهذیب ، چاپ عبدالوهاب عبداللطیف ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۸۰ ) ؛
(۶) همو، تهذیب التهذیب ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۷) محمدتقی تستری ، قاموس الرجال ، تهران ۱۳۷۹ـ۱۳۹۱؛

(۸) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، مدینه ( بی تا. ) ؛
(۹) ابوالقاسم خوئی ، معجم رجال الحدیث ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۰) محمدبن احمد ذهبی ، تاریخ الاسلام ، چاپ عمر عبدالسّلام تدمری ، ج ۳، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۱۱) همو، سیراعلام النبلاء ، بیروت ۱۴۰۲ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۲ـ ۱۹۸۸؛
(۱۲) همو، میزان الاعتدال فی نقدالرجال ، چاپ علی محمد بجاوی ، قاهره ( تاریخ مقدمه ۱۳۸۲/۱۹۶۳ ) ؛
(۱۳) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، چاپ عبداللّه عمر بارودی ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۴) محمدبن جریر طبری ، تاریخ الامم والملوک ، بیروت ۱۴۰۷؛
(۱۵) محمدبن حسن طوسی ، رجال الطوسی ، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۱۶) همو، الفهرست ، قم ( بی تا. ) ؛
(۱۷) علی بن ابی طالب علیه السّلام ، امام اول ، نهج البلاغه ، چاپ صبحی صالح ، قم ( بی تا. ) ؛
(۱۸) محمدبن عمر کشّی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ ش ؛
(۱۹) عبداللّه مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، نجف ۱۳۴۹ـ۱۳۵۲؛
(۲۰) محمدباقر بن محمدتقی مجلسی ، بحارالانوار ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۱) محمدبن محمد مفید، الارشاد فی معرفه حجج اللّه علی العباد ، قم ۱۴۱۳؛
(۲۲) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنّفی الشیعه المشتهر برجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷؛
(۲۳) نصربن مزاحم ، وقعه صفّین ، چاپ عبدالسلام محمد هارون ، قاهره ۱۳۸۲، چاپ افست قم ۱۴۰۴٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲ 

زندگینامه خالد بن مادّ قَلانِسى«بیّاع القلانس»

 خالد بن مادّ قَلانِسى، راوى و محدّث امامى. اگرچه در سلسله سند غالب روایات نام پدر وى ماد ذکر شده است (براى نمونه رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۱۰۴، ۱۶۰، ۱۹۵، ۳۰۹، ۴۱۴، ۴۳۶؛ کلینى، ج ۱، ص ۴۱۶، ج ۲، ص ۶۱۲)، اما در برخى کتابهاى رجالى، به زیاد (رجوع کنید به برقى، ۱۳۸۳ش، ص ۳۱؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۲۰۱)، حماد (ابنداوود حلّى، ص ۸۷)، باد (علامه حلّى، ص ۱۳۷ـ۱۳۸) و مازن (طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۹۷) تغییر یافته است (براى تفصیل بحث رجوع کنید به تفرشى، ج ۲، ص ۱۸۲، ۱۸۴، ۱۸۸؛ محمدتقى مجلسى، ج ۱۴، ص ۳۶۱؛ بهبهانى، ص ۱۶۳؛ موحدى ابطحى، ج ۵، ص ۳۶۸ـ۳۶۹، ۳۷۱؛ شوشترى، ج ۴، ص ۱۱۳ـ۱۱۵، ۱۳۷ـ۱۳۸؛ نیز رجوع کنید به مدرسى طباطبائى، ج ۱، ص ۳۱۱، که این اختلافها را ناشى از تصحیف یا کوشش براى تصحیح دانسته است).

در برخى کتابهاى رجالى، خالد به دلیل همین تعدد در نام پدرش (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۹۷، ۲۰۱؛ ابنداوود حلّى، همانجا؛ مامقانى، ج ۲۵، ص ۱۰۵، ۱۷۷ـ۱۷۸)، چند فرد متفاوت محسوب شده است (نیز رجوع کنید به صدر، ج ۳، ص ۳۰۸، که چنین اشتباهى درباره خالد باعث ناتوانى اش در توثیق خالد شده است). لقب خالد علاوه بر قلانسى، به صورت بیّاع القلانس هم آمده است (رجوع کنید به ابنبابویه، ۱۴۰۴، ج ۲، ص ۳۶۳؛ اردبیلى، ج ۱، ص ۲۸۹) که از شغل وى، کلاهدوزى یا کلاهفروشى، حکایت دارد (قس موحدى ابطحى، ج ۵، ص ۳۶۷).

خالد از موالى کوفه بود (برقى، ۱۳۸۳ش، همانجا؛ نجاشى، ص ۱۴۹؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۹۷). نام وى در کتابهاى رجالى در شمار اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام یاد شده است (براى نمونه رجوع کنید به نجاشى، همانجا؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۲۰۱؛ قس طوسى، ۱۳۹۰، ج ۳، ص ۳۲۹، که روایتى از خالد به نقل از امام باقر علیهالسلام آورده است). نجاشى (همانجا) او را ثقه دانسته است (نیز رجوع کنید به علامه حلّى، همانجا؛ محمدباقر مجلسى، ص ۷۳).

خالد از امام صادق علیهالسلام (رجوع کنید به برقى، ۱۳۳۰ش، ج۱، ص۶۸، ۷۰ـ۷۱؛ کلینى، ج۲، ص۶۵۰، ج۴، ص۲۵۲؛ ابن قولویه، ص ۷۳، ۷۸؛ ابن بابویه، ۱۴۱۷، ص ۹۱، ۳۷۰؛ همو، ۱۴۰۴، ج ۱، ص ۲۲۸؛ طوسى، ۱۳۹۰، ج ۵، ص ۴۶۸، ج ۶، ص ۳۱، ۳۳، ج ۷، ص ۵۸)، و نیز راویانى چون ابوحمزه ثمالى (رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۱۰۴، ۱۶۰؛ کلینى، ج ۲، ص ۶۱۲)، جابر جعفى (صفّار قمى، ص ۳۰۹؛ ابنبابویه، ۱۳۶۲ش، ج ۲، ص۶۵۰)، محمدبن فضل (کلینى، ج ۱، ص ۴۱۶ـ۴۱۷) و محمدبن خالد طیالسى (الاختصاص، ص ۲۷۴) روایت کرده است.

على بن حَکَم، على بن عبداللّه بجلى، على بن معمر، ظریفبن ناصح و محمدبن سنان (رجوع کنید به برقى، ۱۳۳۰ش؛ کلینى؛ ابنبابویه، ۱۴۱۷؛ همو، ۱۴۰۴؛ طوسى، ۱۳۹۰؛ الاختصاص، همانجاها؛ خویى، ج ۷، ص ۴۴) نیز از او روایت کرده اند، اما راوى اصلى وى نضربن شعیب است که بیشتر احادیث منقول از خالد را روایت کرده است (براى نمونه رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۱۰۴، ۱۶۰، ۱۹۵، ۳۰۹؛ ابنبابویه، ۱۴۱۷، ص ۳۴۱، ۳۷۰؛ قس طوسى، ۱۳۹۰، ج ۳، ص :۳۲۹ نضربن سوید). ابن بابویه نیز در مشیخه کتاب مَن لا یَحضُرُه الفقیه (ج ۴، ص ۴۴۴) یادآور شده که هر روایتى که از خالد نقل کرده از طریق نضربن شعیب بوده است.

خالد کتابى هم داشته است که نضربن شعیب و ابوهریره عبداللّه بن سلام آن را روایت کردهاند (نجاشى، همانجا؛ طوسى، ۱۴۱۷، ص ۱۲۲). هرچند نجاشى (همانجا) در ارزیابى این کتاب عبارتى به کار برده که از تردید در برخى مطالب این کتاب حکایت دارد. با توجه به اینکه یکى از راویان کتاب او نضربن شعیب بوده، احتمالا بتوان از طریق بررسى اسناد احادیث، محتواى این کتاب را بازیابى کرد (براى نمونهاى از این مطالب رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۱۰۴، ۴۳۶).

روایات منقول از خالدبن ماد در برخى از موضوعات فقهى نظیر حج (رجوع کنید به کلینى، ج ۲، ص ۶۱۲؛ ابنبابویه، ۱۴۰۴، ج ۱، ص۲۲۸، ج۲، ص۳۶۳؛ طوسى، ۱۳۹۰، ج۵، ص۴۶۸)، وصیت و میراث (ابنبابویه، ۱۴۰۴، ج ۴، ص ۲۱۳)، جنائز (طوسى، ۱۳۹۰، ج ۳، ص۲۰۰، ۳۲۹) و مطالبى در باب فضائل اهل بیت علیهم السلام (رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۱۰۴، ۱۶۰، ۱۹۵، ۳۰۹؛ کلینى، ج ۱، ص ۴۱۶ـ۴۱۷؛ ابنبابویه، ۱۴۱۷، ص۳۷۰؛ همو، ۱۳۶۲ش، همانجا) است (براى فهرستى از روایاتى که وى نقل کرده است رجوع کنید به خویى، ج ۷، ص ۲۲، ۴۴؛ مدرسى طباطبائى، ج ۱، ص ۳۱۱ـ۳۱۲).



منابع:

(۱) ابنبابویه، الامالى، قم ۱۴۱۷؛
(۲) همو، کتاب الخصال، چاپ علىاکبر غفارى، قم ۱۳۶۲ش؛
(۳) همو، کتاب مَن لایـَحضرُه الفقیه، چاپ علىاکبر غفارى، قم ۱۴۰۴؛
(۴) ابنداوود حلّى، کتاب الرجال، چاپ محمدصادق آلبحر العلوم، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم (بىتا.)؛
(۵) ابنقولویه، کامل الزیارات، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۷؛
(۶) الاختصاص، (منسوب به) محمدبن محمد مفید، چاپ علىاکبر غفارى، بیروت: مؤسسهالاعلمى للمطبوعات، ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۷) محمدبن على اردبیلى، جامع الرواه و ازاحه الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، قم: مکتبه المحمدى، (بىتا.)؛
(۸) احمدبن محمد برقى، کتاب الرجال، در ابنداوود حلّى، کتاب الرجال، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۹) همو، کتاب المحاسن، چاپ جلالالدین محدث ارموى، تهران ۱۳۳۰ش؛
(۱۰) محمدباقربن محمداکمل بهبهانى، تعلیقه وحیدالبهبهانى على منهجالمقال، (بىجا: بىنا، بىتا.)؛
(۱۱) مصطفىبن حسین تفرشى، نقدالرجال، قم ۱۴۱۸؛
(۱۲) خویى؛
(۱۳) شوشترى؛
(۱۴) محمدباقر صدر، بحوث فى شرح العروهالوثقى، نجف ۱۳۹۱/۱۹۷۱؛
(۱۵) محمدبن حسن صفّارقمى، بصائرالدرجات فى فضائل آلمحمد «ص»، چاپ محسن کوچهباغى تبریزى، قم ۱۴۰۴؛
(۱۶) محمدبن حسن طوسى، تهذیبالاحکام، چاپ حسن موسوى خرسان، تهران ۱۳۹۰؛
(۱۷) همو، رجال الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۸) همو، الفهرست، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۷؛
(۱۹) حسنبن یوسف علامه حلّى، خلاصهالاقوال فى معرفه الرجال، چاپ جواد قیومى اصفهانى، (قم) ۱۴۱۷؛
(۲۰) کلینى؛
(۲۱) عبداللّه مامقانى، تنقیح المقال فى علم الرجال، چاپ محیىالدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ ؛
(۲۲) محمدباقربن محمدتقى مجلسى، الوجیزه فى الرجال، چاپ محمدکاظم رحمان ستایش، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۲۳) محمدتقىبن مقصودعلى مجلسى، روضه المتقین فى شرح مَن لایَحضُرُه الفقیه، چاپ حسین موسوى کرمانى و علىپناه اشتهاردى، قم ۱۴۰۶ـ۱۴۱۳؛
(۲۴) محمدعلى موحدى ابطحى، تهذیب المقال فى تنقیح کتاب الرجال للشیخ الجلیل ابىالعباس احمدبن على النجاشى، ج ۵، قم ۱۴۱۷؛
(۲۵) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛

(۲۶) Hossein Modarressi Tabataba’i, Tradition and survival: a bibliographical survey of early Shi`ite literature, vol.1, Oxford 2003.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴ 

زندگینامه حسن‌بن موسى خَشّاب(قرن دوم و سوم)

 خَشّاب، حسن‌بن موسى، راوى شیعى قرن دوم و سوم. کنیه‌اش ابومحمد است و در اسناد روایات غالبآ با نام حسن‌بن موسى (رجوع کنید به خویى، ج ۵، ص ۱۴۵) و در برخى روایات با لقب خشّاب آمده (رجوع کنید به همان، ج ۵، ص ۱۴۶، ج ۲۳، ص ۹۲) که ظاهرآ ناظر به شغل چوب‌فروشى خود یا خاندانش است (رجوع کنید به سمعانى، ج ۲، ص ۳۶۶).

از تاریخ تولد وى اطلاعى در دست نیست اما چنانچه نقل خشّاب از اسحاق‌بن عَمّار صیرفى، از اصحاب امام کاظم علیه‌السلام، صحیح باشد (رجوع کنید به طوسى، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۲۱۴)، زمان ولادت او را باید دست‌کم نیمه دوم قرن دوم در نظر گرفت. به گفته شوشترى (ج ۳، ص ۳۸۵) در مواردى حسن‌بن موسى خشّاب با حسن‌بن موسى حَنّاط، از یاران امام صادق علیه‌السلام، خلط شده است (براى نمونه رجوع کنید به طوسى، ۱۴۰۱، ج ۲، ص ۳۵۸ـ ۳۵۷، که عبداللّه‌بن مُغیرَه از اصحاب امام‌کاظم از خشّاب روایت کرده است).

همچنین محل سکونت وى معلوم نیست، هرچند در سند یکى از روایات از او با لقب کوفى یاد شده است (رجوع کنید به کشّى، ص ۲۰۹). با اینکه طوسى (۱۴۱۵، ص ۳۹۸) نام او را ذیل نام اصحاب امام حسن عسکرى علیه‌السلام آورده اما مستقیمآ از آن حضرت روایتى نقل نکرده (رجوع کنید به همان، ص۴۲۰) بلکه عمده روایات وى با واسطه از امام صادق علیه‌السلام است.

خشّاب از اصحاب امام رضا و امام جواد علیهماالسلام چون احمدبن محمدبن ابى‌نصر بَزَنطى*، على‌بن اَسْباط، و على‌بن حَسّان واسطى نقل حدیث کرده است (رجوع کنید به کلینى، ج ۱، ص ۱۹۲؛ ابن‌بابویه، ۱۴۱۴، ج ۴، ص ۵۳۱؛ طوسى، ۱۴۰۱، ج۱، ص ۲۰۲، ج ۳، ص ۳۷، ۲۴۹، ج ۶، ص ۲۱۴، ۳۰۱؛ نیز رجوع کنید به خویى، ج ۵، ص ۳۹۲ـ۳۹۳).

از دیگر مشایخ

او غیاث‌بن کَلّوب است (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۰۱، ج ۳، ص ۲۹، ج ۶، ص ۳۱۴؛ همو، ۱۴۲۰، ص۳۵۵ـ۳۵۶) که بیشتر روایات خشّاب از اوست (براى فهرستى از این دست روایات در کتب اربعه رجوع کنید به خویى، ج ۵، ص ۳۹۱ـ۳۹۵). خشّاب، راوى کتاب غیاث نیز ذکر شده است (رجوع کنید به نجاشى، ص۳۰۵؛ طوسى، ۱۴۲۰، ص۳۵۶). به‌گفته طوسى (۱۴۰۳، ج ۱، ص ۳۷۹ـ۳۸۰) غیاث‌بن کلّوب از اهل سنت است اما اصحاب امامیه به روایت او در صورت عدم روایت معارض از طریق شیعه، عمل کرده‌اند و خویى (ج ۱۳، ص ۲۳۵) بر همین مبنا به وثاقت غیاث‌بن کلّوب حکم داده است.

راویان معتبر و محدّثان سرشناسى از خشّاب روایت کرده‌اند (رجوع کنید به خویى، ج ۵، ص ۳۹۲ـ۳۹۵)، از جمله محمدبن حسن صفار قمى* (رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۳۱، ۷۸، ۳۳۷، ۵۲۷؛ نیز رجوع کنید به طوسى، ۱۴۰۱، ج ۵، ص ۳۷۷، ج ۶، ص ۱۶۲)، على‌بن ابراهیم (رجوع کنید به کلینى، ج ۱، ص ۳۳۷، ج ۵، ص ۴۷۰) و سعدبن عبداللّه اشعرى* (رجوع کنید به ابن‌قولویه، ص ۸۴، ۲۱۵، ۴۲۷؛ ابن‌بابویه، ۱۴۱۴، ج ۴، ص ۵۳۱؛ طوسى، ۱۴۰۱، ج ۱، ص ۲۰۲، ج ۳، ص ۲۰۰، ۳۲۴). همچنین حُمَیْدبن زیاد* روایات زیادى از خشّاب به نقل از حسن‌بن على‌بن یوسف معروف به ابن‌بَقّاح راوى شیعى که از اصحاب امام صادق علیه‌السلام روایت کرده شنیده است (رجوع کنید به کلینى، ج ۲، ص ۸۷، ۱۱۴، ۴۶۷، ۶۲۱، ج ۳، ص ۵۰۴، ج ۵، ص ۳۴، ۱۴۷، ۳۲۵، ج ۶، ص ۲۹۷، ۳۰۰، ۵۳۹؛ براى فهرست روایات وى در کتب اربعه شیعه رجوع کنید به خویى، ج ۵، ص ۳۹۲ـ۳۹۵، ج ۲۳، ص ۳۴۳ـ۳۴۴).

رجالیان متقدم حسن‌بن موسى را توثیق کرده و از وجوه اصحاب شمرده و او را به علم و کثرت حدیث ستوده‌اند (رجوع کنید به نجاشى، ص ۴۲؛ نیز رجوع کنید به ابن‌داوود حلّى، ص ۷۸؛ علامه حلّى، ص ۱۰۴). رجالیان متأخر وى را ممدوح دانسته‌اند (رجوع کنید به طریحى، ص ۱۰۵؛ اردبیلى، ج ۱، ص ۲۲۷؛ مجلسى، ص۶۰؛ کاظمى، ص ۱۹۳) و جزائرى (ج ۳، ص۱۰۰) او را در شمار راویان حَسَن آورده است (قس موسوى عاملى، ج ۷، ص ۳۶۰ که او را غیرموثق و حتى غیرممدوح خوانده است).

محمدباقر بهبهانى (ص ۱۵۵) براى وثاقت خشّاب ادله‌اى اقامه کرده است، از جمله: اوصافى که نجاشى براى خشّاب شمرده و به گزارش وى، ابن‌ولید خشّاب را در شمار راویان ضعیفى که محمدبن احمدبن یحیى از آنها روایت مى‌کند، قرار نداده است (نیز رجوع کنید به مامقانى، ج ۲۱، ص ۸۹ـ۹۰)؛ اعتماد و استناد کشّى و شیخش، حمدویه‌بن نصیر، به روایات حسن‌بن موسى از جمله درباره واقفى بودنِ احمدبن حسن‌بن اسماعیل میثمى (رجوع کنید به کشّى، ص ۴۶۸) و حسن‌بن سَماعه (همان، ص ۴۶۹)؛ و روایت مشایخ حدیث قم، نظیر عمران‌بن موسى و محمدبن حسن صفار، از وى. مامقانى (ج ۲۱، ص۹۰) نیز باتوجه به قرائن پیش‌گفته خشّاب را موثق و احادیث او را صحیح یا حَسَن نزدیک به صحیح دانسته است (نیز رجوع کنید به زنجانى، ص ۵۵۹؛ موحد ابطحى، ج ۲، ص ۵۵؛ مامقانى، ج ۲۱، ص ۹۲، پانویس).

شوشترى (ج ۳، ص ۳۸۵) دلایل بهبهانى را نقد کرده و نقل قمیان از وى را دلیل ثقه‌بودن او ندانسته است، زیرا در بین آنان افرادى هستند که غث‌وسمین را نقل مى‌کنند و محدثان قُمىِ اهل نقد همچون احمدبن محمدبن عیسى اشعرى و ابن‌ولید نیز از آنها روایت نمى‌کنند. همچنین به نظر او استثنا نشدن وى از راویانى که محمدبن احمدبن یحیى از آنها روایت کرده، حداکثر دال بر عدم ضعف اوست و وثاقت خشّاب را ثابت نمى‌کند (براى نقد سخن شوشترى رجوع کنید به مامقانى، ج ۲۱، ص۹۰ـ۹۱، پانویس محیى‌الدین مامقانى؛ نیز درباره مستثنیات ابن‌ولید و بحث مربوط به آن رجوع کنید به خویى، ج ۱، ص ۷۴ـ۷۵).

موضوع بیشتر روایات خشّاب،

فقهى (براى نمونه رجوع کنید به کلینى، ج ۳، ص ۵۴۲، ج ۵، ص ۱۴۷، ۴۷۰، ج ۶، ص ۲۵۲، ۲۹۷، ۳۰۰، ۳۰۵، ج ۷، ص ۱۷۳؛ طوسى، ۱۴۰۱، ج ۱، ص ۱۳۸، ۲۰۲، ۲۳۷ـ۲۳۸، ۳۳۷، ۴۴۴، ج ۲، ص ۵۳ـ۵۴، ۲۹۷، ۳۵۸؛ براى فهرست کامل‌تر این روایات رجوع کنید به اردبیلى، ج ۱، ص ۲۲۷ـ۲۲۸؛ خویى، ج ۵، ص ۳۹۱ـ۳۹۵، ج ۲۳، ص ۳۴۳ـ ۳۴۴)

یا اعتقادى با مضامینى چون صفات خدا (رجوع کنید به کلینى، ج ۱، ص ۱۲۷؛ ابن‌بابویه، ۱۳۵۷ش، ص ۳۱۶ـ۳۱۷؛ کشى، ص ۲۷۹ـ۲۸۰)،

شأن و منزل اهل‌بیت و امامان شیعه (صفّار قمى، ص ۳۱، ۳۷، ۶۰، ۶۵، ۷۷ـ۷۸، ۸۱، ۹۱ـ۹۲، ۹۸، ۱۲۵، ۱۳۸، ۲۲۶، ۳۴۰، ۵۰۰؛ کلینى، ج ۱، ص ۱۸۰، ۱۹۲، ۲۲۱، ۲۷۵)،

علم امام (صفّار قمى، ص ۲۳۲ـ۲۳۴، ۲۴۲ـ۲۴۳، ۳۳۷، ۳۴۶ـ۳۴۷، ۴۱۳، ۴۴۰؛ کلینى، ج ۱، ص ۲۲۹؛ ابن‌بابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۴۱۲؛ کشّى ص ۶۱۴)،

مسئله غیبت (کلینى، ج ۱، ص ۳۳۷؛ ابن‌بابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص۳۶۰، ۳۸۲)

و ردّ غُلات (کشّى، ص ۲۲۵ـ۲۲۶) است.

وى همچنین روایاتى با مضمون اخلاقى (براى نمونه رجوع کنید به کلینى، ج ۱، ص ۲۷، ج ۲، ص ۸۷، ۱۱۴، ۴۶۷، ج ۴، ص ۲۲) نقل کرده است. ابن‌قولویه نیز روایاتى از وى درباره فضل نماز در مسجد سَهله (رجوع کنید به ص ۷۴ـ۷۶) و ثوابت ذکر و زیارت امام حسین علیه‌السلام (ص ۲۱۲، ۲۱۵، ۲۸۶، ۴۲۷) آورده است.

آثار

به گفته نجاشى (ص ۴۲) خشّاب دو کتاب به نامهاى

کتاب‌الرد على الواقفه و کتاب‌النوادر داشته و

کتاب‌الحج و کتاب‌الانبیاء نیز به او نسبت داده شده است. نجاشى (همانجا) و طوسى (۱۴۲۰، ص ۱۲۷)، هریک، طریق خود را به کتاب خشّاب ذکر کرده‌اند که طریق طوسى را ضعیف دانسته‌اند (رجوع کنید به خویى، ج ۵، ص ۱۴۵؛ موحد ابطحى، ج ۲، ص ۵۶). موحد ابطحى (همانجا) احتمال مى‌دهد خشّاب کتابى رجالى نیز داشته باشد، زیرا کشّى نقلهاى فراوانى از وى درباره احوال راویان آورده است (رجوع کنید به کشّى، فهرست، ص۸۰، ۸۹ـ۹۰).



منابع :
(۱) ابن‌بابویه، التوحید، چاپ هاشم حسینى طهرانى، قم ?] ۱۳۵۷ش[؛
(۲) همو، کتاب مَن لایَحضُرُه الفقیه، چاپ على‌اکبر غفارى، قم ۱۴۱۴؛
(۳) همو، کمال‌الدین و تمام‌النعمه، چاپ على‌اکبر غفارى، قم ۱۳۶۳ش؛
(۴) ابن‌داوود حلّى، کتاب الرجال، چاپ محمدصادق آل‌بحرالعلوم، نجف ۱۳۹۲/ ۱۹۷۲، چاپ افست قم [.بى‌تا]؛
(۵) ابن‌قولویه، کامل‌الزیارات، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۷؛
(۶) محمدبن على اردبیلى، جامع‌الرواه و ازاحه الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۷) محمدباقربن محمد اکمل بهبهانى، تعلیقات على منهج‌المقال، در محمدبن على استرآبادى، منهج‌المقال فى تحقیق احوال الرجال المعروف بالرجال الکبیر، چاپ سنگى ]تهران [۱۳۰۷؛
(۸)عبدالنبى‌بن سعدالدین جزائرى، حاوى‌الاقوال فى معرفه الرجال، قم ۱۴۱۸؛
(۹) خویى؛
(۱۰) موسى‌بن عبداللّه زنجانى، کتاب الجامع فى الرجال، ]قم [۱۳۹۴؛
(۱۱) سمعانى؛
(۱۲) شوشترى؛
(۱۳) محمدبن حسن صفّار قمى، بصائرالدرجات الکبرى فى فضائل آل‌محمد (ع)، چاپ محسن کوچه‌باغى تبریزى، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۱۴) فخرالدین‌بن محمد طریحى، جامع المقال فیما یتعلق باحوال الحدیث و الرجال، چاپ محمدکاظم طریحى، تهران ?] ۱۳۷۴[؛
(۱۵) محمدبن حسن طوسى، الاستبصار، چاپ حسن موسوى خرسان، نجف ۱۳۷۵ـ۱۳۷۶/ ۱۹۵۶ـ۱۹۵۷، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ش؛
(۱۶) همو، تهذیب‌الاحکام، چاپ حسن موسوى خرسان، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۷) همو، رجال‌الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۸) همو، عدّه‌الاصول و بذیله الحاشیه الخلیلیه، لخلیل‌بن غازى قزوینى، چاپ محمدمهدى نجف، ]قم[ ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۹) همو، فهرست کتب الشیعه و اصولهم و اسماءالمصنفین و اصحاب‌الاصول، چاپ عبدالعزیز طباطبائى، قم ۱۴۲۰؛
(۲۰) حسن‌بن یوسف علامه حلّى، خلاصه‌الاقوال فى معرفه الرجال، چاپ جواد قیومى اصفهانى، ]قم[ ۱۴۱۷؛
(۲۱) محمدامین‌بن محمدعلى کاظمى، هدایه المحدثین الى طریقه المحمدین، چاپ مهدى رجایى، قم ۱۴۰۵؛
(۲۲) محمدبن عمر کشّى، اختیار معرفه الرجال، ]تلخیص[ محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۲۳) کلینى؛
(۲۴) عبداللّه مامقانى، تنقیح‌المقال فى علم الرجال، چاپ محیى‌الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ؛
(۲۵) محمدباقربن محمدتقى مجلسى، الوجیزه فى الرجال، چاپ محمدکاظم رحمان‌ستایش، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۲۶) محمدعلى موحد ابطحى، تهذیب‌المقال فى تنقیح کتاب الرجال للشیخ الجلیل ابى‌العباس احمدبن على النجاشى، ج ۲، نجف ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۲۷) محمدبن على موسوى عاملى، مدارک الاحکام فى شرح شرائع‌الاسلام، قم ۱۴۱۰؛
(۲۸) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعه المشتهر ب رجال‌النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷٫

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۶

زندگینامه هشام‌بن حَکَم( قرن دوم)

 ابومحمد هشام‌بن حَکَم از اصحاب امام صادق و امام موسی کاظم علیهماالسلام و متکلم برجستۀ شیعه در قرن دوم. از تاریخ دقیق تولد وی اطلاعی در دست نیست، همین قدر معلوم است که در اوایل قرن دوم هجری به دنیا آمده است (رجوع کنید به نعمه، ص ۴۲ـ ۴۳؛ صفایی، ص ۱۰ـ ۱۱).

بیشتر شرح‌حال‌نویسان از او با عنوان «مولی» یاد کرده‌اند، که بدان معناست که وی را از نژاد عرب نمی‌دانند. در عین حال، برخی او را عرب اصیل و از قبیلۀ خزاعه دانسته‌ (رجوع کنید به صدر، ص ۳۶۰؛ نعمه، ص ۴۰ـ ۴۱) و در تأیید این قول، عربی بودنِ نام او (هشام)، نام پدرش (حکم) و برادرش (محمد) را شاهد آورده‌اند. از معتقدان به «ولاء» نیز برخی او را به بنی‌کنده و برخی به بنی‌شیبان ‌نسبت داده‌اند، اما این دو نسبت ناسازگار نیستند، زیرا انتساب هشام به کنده به سبب ولاء و انتسابش به شیبان به سبب منزل گزیدن وی در آن قبیله بوده است (مامقانی، ج ۳، ص ۳۰۱). شاهد این سازگاری، سخن ابن‌ندیم (ص ۲۲۴، تکملۀ ۱) است که کندی و شیبانی بودن را جمع کرده است:«هشام‌بن الحکم البغدادی الکندی، مولی‌بنی شَیْبان».

کشّی (ص ۲۵۵)، به نقل از فضل‌بن شاذان، نوشته که هشام اصالتاً کوفی و محل تولد و رشد و نمو وی اواسِط است. به گفتۀ کشّی، فضل‌بن شاذان خانۀ هشام را در واسط دیده است. محل تجارت وی در کرخِ بغداد و خانه‌اش نزدیک قصر وضّاح بوده است (نیز رجوع کنید به ابن‌ندیم، همانجا؛ قس نجاشی، ص ۴۳۳). دربارۀ نوع تجارت وی نیز گفته شده که کرباس‌فروش بوده است (ابن‌بابویه، ۱۴۱۴،‌ ج ۴، ص ۴۳۷).

کنیۀ هشام ابومحمد و ابوالحکم بوده است (مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۴). از روایتی که هشام از پدرش و او از سعیدبن جبیر و او از عبدالله‌بن عباس و او از پیامبر، دربارۀ خلفا و جانشینان دوازده‌گانۀ ایشان، نقل کرده است، معلوم می‌شود که وی از امامیه بوده است (برای نمونه، رجوع کنید به طبرسی، ۱۳۹۹، ص ۳۷۱).

در کتابهای رجال ذکر شده که هشام برادری به نام محمد داشته که از راویان حدیث بوده و محمدبن ابی‌عمیر از وی روایت کرده است (رجوع کنید به مامقانی، ص ۱۰۹). همچنین از دو فرزند وی، به نامهای حَکَم و فاطمه، در منابع یاد شده است. حکم‌بن هشام ساکن بصره و متکلم بوده است. وی دربارۀ امامت کتابی داشته و مجالس مناظره‌ای از وی حکایت شده است (نجاشی، ص ۱۳۶).

عمربن یزید سابری عموی هشام دانسته شده، زیرا دربارۀ تشرف هشام به مکتب تشیع، از او روایتی نقل شده که در آن از هشام با عنوان «ابن‌اخی» یاد کرده است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۵۶).

رحلت

دربارۀ چگونگی درگذشت هشام سه گزارش وجود دارد. نخستین گزارش از ابن‌بابویه (۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۲ـ ۳۶۸) است که مناظرۀ هشام را با ضراربن ضبی و عبدالله‌بن یزید اباضی، در موضوع امامت، بیان کرده و نوشته است که ‌در این مناظره، هشام بر ضرورت امامت استدلال کرد و ویژگیهای ظاهری و باطنی امام را تشریح نمود.

آنگاه ضرار در خصوص شخص امام در آن زمان پرسید و هشام گفت: «صاحب‌القصر امیرالمؤمنین». هارون که مخفیانه مناظره را می‌شنید، ‌دریافت که مراد هشام، امام کاظم علیه‌السلام است. از این رو، بر وی خشم گرفت و هشام نیز به بهانه‌ای از مجلس بیرون رفت و به کوفه گریخت و نزد بشیر نبّال، از حاملان حدیث و از یاران امام صادق علیه‌السلام، رفت. وی در آنجا به‌شدت بیمار شد و بر اثر آن درگذشت.

دو گزارش دیگر از کشّی است. یکی از آنها راجع به مناظرۀ هشام با سلیمان‌بن جریر، در موضوع امامت، است. در این مناظره، هشام امام علی‌بن ابی‌طالب علیه‌السلام را مفروض‌الطاعه معرفی کرده و در پاسخ به افراد حاضر در مجلس تصریح نموده که جانشین علی علیه‌السلام در این زمان نیز واجب‌الطاعه است و اگر به قیام امر کند، از او اطاعت می‌کنم. هشام، که از خشم هارون آگاه بود، به مدائن رفت. همین امر موجب حبس امام موسی کاظم علیه‌السلام نیز شد. هشام سپس به کوفه رفت و در خانۀ ابن‌شرف درگذشت (کشّی، ص ۲۶۱ـ ۲۶۲).

در گزارش دوم (همان، ص ۲۶۶ـ ۲۶۷)، داستانی از یونس نقل شده که در آن هشام به شبهۀ یحیی‌بن خالد دربارۀ اعتقاد امامیه به امام زنده پاسخ گفته است. وقتی این پاسخ به یحیی‌بن خالد رسید، وی آن را به هارون گزارش کرد و هارون به دنبال هشام فرستاد، ولی او گریخته بود. هشام پس از این جریان، دو ماه یا اندکی بیشتر زنده نماند، تا اینکه در منزل محمد و حسین حنّاطین درگذشت.

با توجه به این روایتها، سال وفات هشام را ـ که دربارۀ آن آرای گوناگونی وجود دارد ـ می‌توان تعیین کرد. بنابر رأی کشّی (ص ۲۵۶)، وی در سال ۱۷۹، در زمان خلافت هارون‌الرشید، در کوفه درگذشته است. ظاهراً این قول با قراین و شواهد یاد شده سازگار، و از این رو صحیح است. اینکه وی اندک زمانی پس از سقوط برمکیان و در زمان خلافت مأمون (ﺣﻜ: ۱۹۸ـ ۲۱۸) درگذشته (رجوع کنید به ابن‌ندیم، ص ۲۲۴) یا در سال ۱۹۹، پس از رفتن از کوفه به بغداد، از دنیا رفته است (رجوع کنید به نجاشی، ص ۴۳۳)، از وثاقت برخوردار نیستند (رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مدخل).

هشام از نظر گرایشهای فکری و مذهبی به فرقه‌های گوناگونی منسوب است که بر اساس آنها، می‌توان حیات فکری ـ عقیدتی وی را به سه مرحله تقسیم کرد (رجوع کنید به نعمه، ص ۵۵). برخی او را از اصحاب ابوشاکر دیصانی، و ملحد و دهری دانسته‌اند (خیاط، ص ۴۰ـ ۴۱؛ ملطی شافعی، ص ۳۱).

در این باره حتی به روایتی از امام رضا علیه‌السلام تمسک شده که دربارۀ هشام‌بن ابراهیم عباسی فرموده او از اصحاب خاص ابوالحارث، یعنی یونس‌بن عبدالرحمان، و ابوالحارث از اصحاب خاص هشام‌بن حکم و هشام از اصحاب خاص ابوشاکر و ابوشاکر زندیق است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۷۸).

بر طبق این عقیده، تأثیر ابوشاکر دیصانی بر هشام و اندیشۀ وی روشن نیست؛ اما، به هر حال، هشام دارای رویکرد مادّی قوی بوده و شاهد آن، نسبت دادنِ اعتقاد به جسمیتِ برخی اعراض (همچون رنگها و طعمها و بوها)، انکار جزء لایتجزا و تجسیم به اوست. چون این اقوال به فیلسوفان رواقی یونانی منسوب بوده، این احتمال مطرح شده است که فیلسوفان رواقی از طریق دیصانیه ـ که در عراق پراکنده بودند و ابوشاکر از بزرگان آنان بود ـ بر اندیشۀ هشام تأثیرگذاشته‌اند (نعمه، ص ۵۶ـ ۵۸).

به نظر می‌رسد که شواهد یاد شده چندان در خور اعتماد نیستند، زیرا اولاً روایتی که به آن استناد شده، مرسل و غیرقابل تمسک است. ثانیاً از اینکه وی شاگرد شخصی دهری مسلک بوده است، نمی‌توان دهری بودن خود او را نتیجه گرفت و میان آن دو تلازمی وجود ندارد. ثالثاً صِرف وجود مشابهتهایی میان دیدگاههای آن دو، مستلزم پیروی یکی از دیگری نیست (اسعدی، ص ۲۸).

دومین دیدگاه از آنِ ابن‌ندیم است. ابن‌ندیم (همانجا) هشام را از اصحاب جهم‌بن صفوان شمرده که بعدها به امامیه پیوسته است. تشابه برخی دیدگاهها و عقاید منسوب به هشام با آرای جهم‌بن صفوان، شاهدی برای جهمی بودن وی در مرحله‌ای از حیات او دانسته شده است (نعمه، ص ۵۸).

سومین دیدگاه این است که وی از دانشمندان بزرگ امامیه و از اصحاب فرهیختۀ امام صادق و امام کاظم علیهما‌السلام بوده است. کشّی (ص ۲۵۶ـ ۲۵۷) داستان پیوستن وی را به امام صادق علیه السلام از زبان عمربن یزید نقل کرده است.

مجموع روایات راجع به هشام به دو دسته تقسیم می‌شوند:

روایات مدح و ستایش، و روایات ذم و نکوهش. روایات ستایش از امام صادق، امام کاظم، امام رضا و امام جواد علیهم‌السلام است. بر اساس این روایات، وی پرچمدار حق ائمه، مؤید صدق، مدافع ولایتِ اهل بیت و اثبات‌کنندۀ بطلانِ دشمنانِ آنان است. پیروی از او پیروی از ائمه و مخالفت با او مخالفت با آنان شمرده شده است (کشّی، ص ۲۷۸؛ ابن‌شهر آشوب، ۱۳۸۰، ص ۱۲۸). او بندۀ خیرخواه خداوند و کسی است که به دلیل حسادت اصحاب، آزار دیده است (همان، ص ۲۷۰). هشام با قلب و زبان و دست یاور ائمه است (کلینی،‌ج ۱، ص ۱۷۲؛ مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۴). امام صادق علیه¬السلام به او فرمود تا زمانی که ما را با زبانت یاری کنی، مؤید به روح‌القدس خواهی بود (ابن‌ندیم، ص ۲۲۴، تکمله، ص ۲۱۸؛ شریف مرتضی، ج ۱، ص ۸۵).

از جمله روایات نکوهش، روایاتی است در سرزنش هشام، به سبب نقش وی در حبس و شهادت امام کاظم علیه‌السلام. بر اساس این روایات، امام اصحاب خود را از مناظره منع کرده بود، ولی هشام امتثال نکرد و ادامۀ مناظرات وی، به زندانی شدن امام و شهادت ایشان انجامید (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۷۰ـ ۲۷۱؛ مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۸).

به این روایات پاسخهای متعددی داده شده، از جمله اینکه نهی از مناظره در دوران مهدی عباسی صورت گرفته و پس از آن دوران تقیه تمام شده است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۶۵ـ ۲۶۶، ۲۶۹ ـ ۲۷۰). پاسخ دیگر اینکه از ابتدا نهی شامل هشام و امثال او نمی‌شده است. از این رو، هشام خود گفته است: «مثلی لاینهی عن الکلام» (همان، ص ۲۷۰ـ ۲۷۱) و امام صادق به وی فرموده است: «مِثلُکَ فلیُکلم الناس»، یعنی مانند تویی باید با مردم سخن گوید (کلینی، ج ۱، ص ۱۷۳).

افزون بر اینها، اگر این امر صحت ‌داشت، امام رضا و امام جواد علیهماالسلام برای او طلب رحمت نمی‌کردند (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۷۰، ۲۷۸؛ مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۷ـ ۲۹۸). در نکوهش هشام به روایات دیگری نیز استناد شده است. پاسخ کلی به همۀ این روایات آن است که آنها امکان معارضه با روایات مدح را – که به عقیدۀ برخی متواترند – ندارند (رجوع کنید به مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۸). به علاوه، بر فرض صدور روایات ذم، وجه جمع آن است که بر تقیه حمل شود و ائمه برای مصون ماندن هشام از گزند دشمنان، چنان موضعی گرفته باشند، نظیر آنچه در مورد زراره نیز نقل شده است (رجوع کنید به امین،‌ج ۱۰، ص ۲۶۵؛ مامقانی، ج ۳، ۲۹۸؛ برای بررسی تفصیلی روایات مدح و ذم، رجوع کنید به اسعدی، ص ۳۵ـ ۴۳).

هشام‌بن حکم از برجسته‌ترین شخصیتهای علمی عصر خویش و مشهورترین دانشمند شیعی قرن دوم است. علی‌بن اسماعیل میثمی (از متکلمان بزرگ امامیه و معاصر هشام، که به دستور هارون در زندان بود) وقتی شنید که هارون در تعقیب هشام است گفت: «انّا لله و انّا الیه راجعون، بر سر علم چه خواهد آمد، اگر هشام کشته شود؟ او بازوی ما، استاد ما و مورد توجه در میان ما بود» (کشی، ص ۲۶۳؛ مجلسی، ج ۴۸، ص ۱۹۳؛ ‌مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۶).

نه تنها بزرگان شیعه او را ستوده‌اند، بلکه بسیاری از مخالفان نیز در برابر عظمت اندیشه و شخصیت علمی او سر تعظیم فرود آورده‌اند. حضور هشام در جلسات علمی یحیی‌بن خالد برمکی به عنوان رئیس انجمن یا ناظر و داور مناظرۀ دیگران و نیز دریافت جوایز متعدد از هارون، گواه این مدعاست (رجوع کنید به مفید، ۱۴۰۵، ص ۹ـ ۱۰؛ ابن‌شهر آشوب، ۱۳۸۵ش، ج ۱، ص ۳۲۹). حتی آنگاه که پادشاه صَفَد از هارون خواست شخصی را به آن سرزمین بفرستد تا دین را به آنان بیاموزد، یحیی‌بن خالد برمکی تنها دو نفر را شایستۀ این کار دانست: هشام‌بن حکم و ضرار (راغب اصفهانی، ج ۱، ص ۳۷ـ ۳۸).

وی از بسیاری از علوم عصر خویش آگاه بوده و آثاری دربارۀ آنها نوشته بوده است (رجوع کنید به ادامۀ مقاله). ابن‌ندیم (ص ۲۲۳) او را از متکلمان شیعه شمرده که در صناعت کلام و حاضر جوابی مهارت داشته است. شهرستانی (ج ۱، ص ۳۱۱) نیز در صحت انتساب برخی اتهامها به وی، تردید کرده و نوشته است که هشام در اصول و مبانی صاحب اندیشه‌ای عمیق و کسی بود که هرگز نمی‌توان از مباحثاتش با معتزله و الزامات او بر آنان چشم پوشید. او اندیشه‌های ابتکاری و خاص داشت. حتی در مجلسی که سخن از عشق به میان آمد، او هم به تبیین دیدگاه خویش در این باره پرداخت (رجوع کنید به مسعودی، ج ۴،‌ ص ۲۳۸ـ ۲۳۹).

بنابر برخی اقوال، هشام به فیلسوفان رویکرد انتقادی داشته و نقد و طعن دیدگاه آنان، طبیعتاً مستلزم آشنایی وی با اندیشه‌های آنان بوده است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۵۸ـ ۲۶۳؛ شوشتری، ج ۱، ص ۳۶۹ـ ۳۷۰). وی در علوم نقلی نیز ید طولایی داشته است. کتاب الالفاظ، که نخستین کتاب در علم اصول هم شمرده شده، اثر اوست (رجوع کنید به طوسی، ص ۳۵۵ـ ۳۵۶؛ نیز صدر، ص ۳۶۰ـ ۳۶۱). حجیت خبر متواتر، استصحاب و نیز اجماع از آرای اصولی اوست (رجوع کنید به حیاط، ص ۱۳۹، ۱۵۷ـ ۱۵۸؛ مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۶؛ نیز اسعدی، ص ۴۶، پانویس ۱).

دربارۀ استادان هشام اطلاع چندانی در دست نیست. برخی او را از اصحاب جهم‌بن صفوان دانسته‌اند (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۵۶؛ ابن‌ندیم، همانجا). اما آنچه مسلّم است این است که هشام مدتی طولانی در محضر امام صادق و امام کاظم علیهما‌السلام بوده و شاگردی ایشان را کرده است. وی در حل مسائل دشوار از ایشان یاری می‌خواست و در مواردی در پاسخ به پرسش امام که این مطلب را از چه کسی فرا گرفته‌ای، تصریح می‌کرد که از خود شما آموخته‌ام (رجوع کنید به کلینی، ج ۱، ص ۲۳۸ـ ۲۴۰). بسیاری از عقاید و اندیشه‌های هشام، با روایات امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام سازگار است و این هماهنگی، نشان‌دهندۀ سرچشمۀ این اندیشه‌هاست.

از جمله شاگردان هشام این اشخاص بوده‌اند:

ابوجعفر محمدبن جلیل سکاک، که از اصحاب هشام‌بن حکم معرفی شده (رجوع کنید به ابن‌ندیم، ص ۲۲۵؛ نجاشی، ص ۳۲۸ـ ۳۲۹) و جانشین یونس‌بن عبدالرحمان در رد مخالفان بوده است (کشّی، ص ۵۳۹)؛

ابوالحسن علی‌بن منصور، از نزدیکان ابوجعفر سکاک و از شیوخ متکلمان شیعه (رجوع کنید به اشعری، ص ۶۳؛ شهرستانی، ج ۱، ص ۳۲۸، پانویس ۳)، که در کلام شاگرد هشام بوده و کتابی در توحید و امامت به نام التدبیر نوشته که جمع‌آوری سخنان هشام است (نجاشی، ص ۲۵۰، ۴۳۳)؛

یونس‌بن عبدالرحمان، از یاران موسی‌بن جعفر، که علامۀ زمان خود و جانشین هشام در رد مخالفان بوده (کشّی، ص ۵۳۹؛ ابن‌ندیم، ص ۲۷۶) و سی اثر به وی نسبت داده شده است (رجوع کنید به طوسی،‌ص ۳۶۷). یونس از هشام و او از امام صادق علیه¬السلام، روایت نیز نقل کرده است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۲۴).

افزون بر اینها، شخصیتهای برجسته‌ای نظیر ابواحمد محمدبن ابی‌عمیر (متوفی ۲۱۷)، نشیط‌بن صالح‌بن لفافه، عبدالعظیم حسنی (متوفی ۲۵۲) و دیگران، از هشام و او از امام صادق یا امام کاظم علیهماالسلام روایت نقل کرده است(رجوع کنید به نبها، ص ۹۲ـ ۹۳، ۹۷، ۱۰۲). در میان بزرگان معتزله نیز برخی، همچون نظّام، در بعضی افکار از وی متأثر بوده‌اند (رجوع کنید به بغدادی، ص ۶۸).

هشام در فن مناظره چیره‌دست بود. او با بزرگانی از معتزله مناظره کرده است، از جمله با ابوعثمان عمروبن عبید عبدالتمیمی بصری (متوفی ۱۴۴)، دومین رهبر معتزله؛ عبدالرحمان‌بن کیسان ابوبکر اصم بصری (متوفی ۲۰۰)؛ ابوالهذیل (متوفی ۲۳۵)؛ و نظّام (متوفی ۲۳۱) (رجوع کنید به مسعودی، ج ۵، ص ۲۱ـ ۲۲؛ کشّی، ص ۲۷۴ـ ۲۷۵؛ شهرستانی، ج ۱، ص ۳۰۸؛ اسعدی، ص ۴۹، ۲۵۱ـ ۳۰۳).

هشام از نظر اخلاقی نیز ویژگیهایی داشته که او را نمونه و الگویی اخلاقی کرده است. از جملۀ آنها سعۀ صدر و تحمل مخالفان است. شراکت تجاری وی با عبدالله‌بن یزید اِباضی – که اختلاف عقیدۀ عمیقی با او داشت – همگان را شگفتی‌زده کرد تا آنجا که جاحظ، هشام و عبدالله را «افضلا علی سائرالمتضادَین» نامیده است (جاحظ، ج ۱، ص ۴۶ـ ۴۷؛ نیز رجوع کنید به راغب اصفهانی،‌ج ۳، ص ۱۳). علاوه بر آن، شرکت او در مناظره‌های فراوان گواه شجاعت اوست. همچنین رعایت ادب و پرهیز از هر گونه گفتار ناپسند و اهانت به خصم در مناظره، رعایت انصاف و راستگویی، از جمله فضائل اخلاقی او بود (رجوع کنید به اسعدی، ص ۵۲ـ ۵۴).

آرا و اندیشه‌های کلامی هشام را در پنج بخش می‌توان بررسی کرد:

خداشناسی،

جهان‌شناسی،

انسان‌شناسی،

پیامبرشناسی،

و امامت.

خداشناسی. بر اساس برخی گزارشها، هشام به ضروری بودن معرفت خدا باور داشته است (رجوع کنید به کلینی، ج ۱، ص ۱۰۴؛ ابن‌بابویه، ۱۳۵۷ش، ص ۹۸). به نوشتۀ اشعری (ص ۵۲)، همۀ معارف و از جمله معرفت الهی، از دیدگاه هشام، اضطراری‌اند ولی تحقق آنها نیازمند نظر و استدلال است (برای بررسی و تحلیل این عقیدۀ هشام رجوع کنید به اسعدی، ص ۶۶ـ ۷۳).

دربارۀ‌ اثبات وجود خدا، ابن‌بابویه در التوحید (ص ۲۸۹) از هشام نقل کرده که وی از طریق معرفت خویش و پیدایش و ویژگیهای جسمانی‌اش، بر وجود خدا استدلال کرده است.

به اعتقاد هشام،‌ از راه اعراض بر وجود خدا نمی‌توان استدلال کرد. از دیدگاه او، اعراض صلاحیت دلالت بر خداوند را ندارند، زیرا اثبات برخی از آنها نیازمند استدلال است و آنچه با آن بر خدا استدلال می‌شود باید ضروری باشد نه استدلالی (شهرستانی،‌ ج ۱،‌ ص ۳۰۹؛ برای بررسی تفصیلی این اقوال رجوع کنید به اسعدی، ص ۷۳ـ ۷۹).

بحث صفات خدا از نظر هشام را به دو بخش عام و خاص می‌توان تقسیم کرد. از جمله مباحث عام، بررسی نحوۀ اتصاف خداوند به صفات است. هشام نه نافی صفات است و نه آنها را عین ذات الهی می‌داند. او با معتزله – که خداوند را لنفسه واجد صفات می‌شمارند  مخالف است. این مطلب در خصوص علم به‌صراحت از او گزارش شده است (اشعری، ص ۳۷ـ ۳۸). تعبیر «عالم بعلم»‌در سخن شهرستانی (ج ۱، ص ۳۱۱) به دیدگاه وی اشاره دارد.

بر اساس گزارشی از هشام، وی دربارۀ علم و اراده و خلق و بقا و فنا معتقد است که آنها نه عین عالم، ‌مرید، قادر، حی، مخلوق، باقی و فانی‌اند و نه غیر آنها و نه بعض آنها (اشعری، ص ۵۵، ۲۲۲، ۵۱۱؛ بغدادی، ص ۶۷ـ ۶۹). هشام در مناظره‌ای با ابوالهذیل علاف، در پاسخ به این پرسش که چرا صفت نه موصوف است و نه غیر آن، با دو دلیل استدلال کرده است (رجوع کنید به مسعودی، ج ۵، ص ۲۱ـ ۲۲).

مبنای هشام در مورد صفات الهی این است که صفات به هیچ وصفی متصف نمی‌شوند. اشعری (ص ۲۲۲، ۴۹۳ـ۴۹۴) در خصوص علم و دیگر صفات، از جمله قدرت و اراده و حیات، نوشته است که از دیدگاه هشام نمی‌توان گفت اینها محدث یا قدیم‌اند، زیرا صفت‌اند و صفت وصف شدنی نیست (نیز رجوع کنید به شهرستانی، ج ۱، ص ۳۰۹).

در روایات نیز مخلوق نبودن صفاتی چون علم و قدرت و کلام به هشام نسبت داده شده است که شاید بخشی از عقیدۀ وی در مورد صفات باشد؛ یعنی، صفات الهی نه خالق‌اند نه مخلوق (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۵۷ش، ص ۱۰۰).

در مباحث خاص صفات، او بر وحدت و یگانگی خداوند از طریق برهان تمانع استدلال کرده (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، عیون‌الاخبار، ج ۲، ص ۱۵۳ـ ۱۵۴) و مناظره‌ای از او با بریهه، جاثَلیق مسیحی، در اثبات توحید نیز گزارش شده است (رجوع کنید به ابن بابویه، ۱۳۵۷ش، ص ۲۷۰ـ ۲۷۵).

در مورد علم الهی، از برخی روایات چنین برداشت می‌شود که وی به حدوث علم باور داشته است (قاضی عبدالجبار، ۱۴۰۸، ص ۱۸۳؛ بغدادی، ص ۶۷؛ جرجانی، ج ۸، ص ۱۵۵؛ مجلسی، ج ۴، ص ۹۰). از برخی گزارشها نیز می‌توان دریافت که وی منکر علم پیشین الهی نبوده بلکه معتقد بوده است که خداوند از آغاز به آنچه موجود می‌شود عالم است، ولی پس از آفرینش آنها علم دیگری برای او حاصل می‌¬گردد (رجوع کنید به شهرستانی، ‌ج ۱، ص ۳۱۱ـ ۳۱۲؛ همو، نهایهالاقدام فی علم‌الکلام، ص ۲۱۷؛ علامه حلّی، ص ۱۵۹).

دلایلی نیز در انکار علم پیشین به هشام منسوب است. مفاد برخی از آنها انکار علم پیشین به طور کلی، مفاد برخی دیگر صرف علم پیشین به افعال بندگان و مفاد دستۀ سوم اثبات تجدد علم (و نه انکار علم پیشین) است. بر اساس گزارشهای رسیده، به عقیدۀ هشام، علم ازلی و پیشین مستلزم ازلی بودن معلومات، صحیح نبودنِ امتحان و آزمایش، ناصواب بودنِ اختیار و تکلیف، و قبیح بودنِ فرستادن پیامبران به سوی کافران است (رجوع کنید به اشعری، ص۳۷، ۴۹۳ـ ۴۹۴؛ بغدادی، ص ۶۷؛ علامه حلّی، ص ۶۰ـ ۶۱).

از هشام دلایل نقلی نیز گزارش شده است. نظیر آیۀ چهاردهم سورۀ یونس: «آنگاه شما را در زمین جانشین آنان گردانیدیم تا بنگریم که چگونه عمل می‌کنید» و آیۀ ۶۶ سورۀ انفال: «اکنون خدا بار از دوشتان برداشت و از ناتوانیتان آگاه شد» (رجوع کنید به خیاط، ص ۱۱۵).

برخی از دانشمندان شیعه، مانند علامه حلّی (ص ۱۶۰ـ ۱۶۱)، اعتقاد هشام را به حدوث علم الهی گزارش کرده‌اند. بیشتر دانشمندان شیعی این نسبت را نپذیرفته‌اند (از جمله، رجوع کنید به مفید، ۱۴۱۴، ص ۵۴ـ ۵۵؛ شریف مرتضی، ج ۱، ص ۸۶؛ برای آگاهی بیشتر دربارۀ صفات ثبوتیه، مانند قدرت، سمع و بصر، کلام و اراده، رجوع کنید به صفات خدا*؛ برای بررسی و تحلیل رأی هشام در این باب بر اساس منابع متقدم کلامی، رجوع کنید به اسعدی، ص ۸۶ـ ۱۱۵).

تشبیه و تجسیم از جمله عقاید منسوب به هشام‌بن حکم و هشامیه است. اصل این عقیده از هشام دانسته شده است و شیعیان نخستین نیز قائل به تجسیم معرفی شده‌اند (رجوع کنید به خیاط، ص ۶۰؛ اشعری، ص ۳۱ـ ۳۳؛ بغدادی، ص ۶۶؛ شهرستانی، ج ۱، ص ۳۰۸).

بر اساس برخی منابع، هشام بر اعتقاد به تجسیم سه دلیل اقامه کرده است (رجوع کنید به کلینی،‌ج ۱،‌ص ۱۰۵ـ ۱۰۶؛ اشعری، ص ۳۱ـ ۳۳؛ ابن‌بابویه، ۱۳۷۵ش، ص ۹۹)، اما نه تنها این ادله تمام نیست، بلکه استناد آنها به هشام نیز جای تأمل دارد و صحیح به نظر نمی‌رسد (رجوع کنید به اسعدی، ص ۱۱۸ـ ۱۲۱).

دانشمندان شیعه در برابر نسبت تجسیم به هشام واکنشهای متعددی داشته‌اند. برخی از اساس منکر اعتقاد هشام به تجسیم‌اند و این نسبت را ساخته و پرداختۀ مخالفان وی می‌دانند (از جمله، رجوع کنید به مامقانی، ج ۳، ص ۳۰۰؛ شرف‌الدین، ص ۴۲۰ـ ۴۲۱). گروهی بر آن‌اند که این اعتقاد، باور او پیش از گرویدن به امام صادق علیه‌السلام بوده است (رجوع کنید به شوشتری، ج ۱، ص ۳۶۵ـ ۳۶۶؛ مجلسی، ج ۳، ص ۲۹۰؛ مدرس یزدی، ص ۶۷؛ شرف‌الدین، ص ۴۲۰).

برخی این سخن او را که خداوند جسمی نه مانند اجسام است، در مقام معارضه با معتزله یا ابوالهذیل یا هشام‌بن سالم جوالیقی دانسته‌اند (شریف مرتضی،‌ج ۱، ص ۸۳ـ ۸۴؛ شهرستانی، ج ۱، ‌ص ۳۰۷ـ ۳۰۸؛ مجلسی، ج ۳، ص ۲۹۰). برخی دیگر بر آن‌اند که هشام از تعبیر جسم، معنایی غیر از معنای ظاهری آن را اراده کرده است. به این بیان که اطلاق جسم بر خداوند به دو گونه متصور است: معنوی و اسمی (عبارتی). از برخی اقوال، نظیر قول اشعری در مورد هشام، تجسیم معنوی استفاده می‌شود. بر اساس این قول، دیدگاه نهایی او جسم لاکالاجسام است، که در این صورت، به عقیدۀ شریف مرتضی (ج ۱، ص ۸۳ـ ۸۴)، مستلزم تشبیه نیست و هیچ اصلی را نقض نمی‌کند، بلکه صرفاً خطایی در تعبیر است.

با توجه به قراین و شواهد (از جمله پیروی هشام از امام صادق علیه¬السلام و اعتقاد وی به عصمت آن حضرت، روایات مدح، و نیز برخی آرای وی نظیر اعتقاد او در مورد نفس)،‌ احتمال اعتقاد او به تجسیم معنوی به‌شدت تضعیف می‌شود. بنابراین، مراد هشام، بر فرض اطلاق جسم به خداوند، معنایی غیر از معنای ظاهری است. شاهد این احتمال، آن است که صاحبان فِرَق و مذاهب برای جسم، معانی دیگری نیز به نقل از هشام بیان کرده‌اند، که عبارت است از قائم به ذات، موجود، و شیء (رجوع کنید به اشعری، ص ۳۰۴، ۵۲۱؛ مقدسی، ج ۱، ص ۳۹).

بر اساس این معانی برای جسم، معنای جسم لا کالاجسام، همان «شیء لا کالاشیاء» و «موجود لا کالموجودات» است. چنانکه اشعری (ص ۲۰۸) از هشام نقل کرده، که در این صورت، سخن هشام موافق با آن دسته اخباری است که، از جمله توسط خود وی، مبنی بر جواز اطلاق شیء بر خداوند نقل شده است (رجوع کنید به کلینی، ‌ج ۱،‌ ص ۸۳). اما برای تنزیه خدا و نفی هرگونه تشبیه، قید لا کالاجسام را ضروری دانسته است.

برخی بزرگان شیعه این تعبیر را که «خداوند جسمی است که چیزی مانند او نیست» و در روایات هم از هشام گزارش شده (رجوع کنید به کلینی، ج ۱، ‌ص ۱۰۶)، حاکی از معتقد نبودن وی به تجسیم معنوی دانسته‌اند. در عین حال، به غیر مصطلح بودن آن اذعان کرده و از این حیث، وی را بر خطا و این نزاع را، از اساس، لفظی دانسته‌اند (علامه حلّی، ص ۷۷، مجلسی، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۷ـ ۸).

بنابراین، به احتمال بسیار، هشام بر اساس تعریف خاص خود از جسم، تعبیر جسم را در مورد خدا به کار برده است. البته ائمۀ شیعه علیهم‌السلام کاربرد جسم را در مورد خدا ناصواب ‌دانسته و از آن به شدت نهی کرده‌اند (رجوع کنید به جسم*؛ شیعه*).

به عقیدۀ قاضی سعید قمی (ج ۲، ص ۲۰۲)، هشام‌بن حکم به آنچه عرفا در شطح می‌گویند «تجسَّمَ فصار جسماً»، یا امری شبیه آن، قائل بوده است.

به باور صدرالدین شیرازی (ج ۳، ص ۱۹۵، ۱۹۹ـ ۲۰۰)، منزلت هشام بالاتر از آن است که آنچه را که بیشتر مردم در حق خدا می‌دانند (نفی تجسیم) نداند یا چنین دروغی را به ائمه نسبت دهد و تجسیم را از ایشان روایت کند. بنابراین، راهی جز این نیست که برای سخنش صورتی صحیح، راهی دقیق و معنایی عمیق یافته شود. بر این اساس، سخنان منسوب به او و امثال او، یا رموز و اشاراتی است که ظواهر آنها فاسد و باطنشان صحیح است یا در بیان آنها مصلحتی دینی و غرضی صحیح وجود دارد (برای اطلاع بیشتر دربارۀ مباحث تشبیه و تنزیه رجوع کنید به تشبیه و تنزیه*).

جهان‌شناسی. هشام‌بن حکم در جهان‌شناسی نیز آرایی دارد. اعتقاد به حدوث عالم که از نام یکی از آثار وی فهمیده می‌شود، تناهیِ عالم، انکار جزء لایتجزا و اعتقاد به مداخلۀ برخی اجسام در بعضی دیگر، از جمله آرای جهان شناختی اوست (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، عیون‌الاخبار، ج ۲، ص ۱۵۳؛ اشعری، ص ۵۹؛ بغدادی، ص ۶۸). از دیگر مباحث جهان‌شناختی که اهمیت به‌سزایی در اندیشه‌های هشام‌بن حکم دارد، جسم و اعراض است. به نوشتۀ توحیدی در البصائر والذخائر (ص ۱۹۵ـ ۱۹۶)، از دیدگاه هشام، اجسام، اشیایی هستند که طول و عرض و عمق‌ دارند و اعراض، صفات اجسام‌اند که جز در آنها موجود نمی‌شوند و اگر از آنها جدا شوند روی پای خود نمی‌ایستند (نیز رجوع کنید به جسم*؛ عرض*).

دربارۀ اعراض، هشام از یک نظر با رأی مشهور در مورد جواهر و اعراض مخالفت کرده است. او به جای اصطلاح اعراض، اصطلاح صفات را به کار برده و آنچه را که دیگران اعراض نامیده‌اند (مثل حرکات، قیام و قعود، اراده و کراهت، طاعت و معصیت)، صفات اجسام دانسته است (اشعری، ص ۳۴۴؛ نیز رجوع کنید به عرض*).

دربارۀ برخی از پدیده‌های طبیعی (از جمله زلزله، جوّ، باران و هوا) نیز گزارشهایی از سخنان هشام در دست است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۶۷ـ ۲۶۸؛ اشعری، ص ۶۳؛ بغدادی، ص ۶۸). اشعری (ص ۶۲) از هشام نقل کرده که وی بر آن بوده است که به فرشتگان امر و نهی می‌شود، و در اثبات این مطلب، به آیۀ ۴۹ و ۵۰ سورۀ نحل استشهاد کرده است.

هشام در مورد جن با معتزله هم‌رأی بوده است. او بر مکلف بودن جن تأکید کرده و برای اثبات آن از آیۀ ۳۳ و ۷۴ سورۀ الرحمن شاهد آورده است. دربارۀ شیطان، هشام با استناد به دو آیۀ «من شرّالوسواس الخَنّاس» و «الذّی یوسوس فی صدورالنّاس» (ناس: ۴ـ ۵)، شیطان را موجودی وسوسه‌گر و مصداق خنّاس دانسته است. وی دربارۀ چگونگی وسوسه معتقد است که شیطان بدون آنکه وارد بدن انسانها شود، آنان را وسوسه می‌کند، اما ممکن است خداوند جوّ را ابزاری برای شیطان قرار دهد تا به واسطۀ آن به قلب راه یابد، بدون آنکه وارد آن شود (اشعری، ص ۶۲؛ نیز رجوع کنید به شیطان*).

انسان‌شناسی. هشام انسان را غیرجسمانی می‌دانسته است. وی در مناظره با نظّام، به جسمانی نبودن روح تصریح کرده است (رجوع کنید به مقدسی، ج ۲، ص ۱۲۳ـ ۱۲۴). افزون بر این، شیخ مفید در المسائل‌السّرویه (ص ۵۷ـ ۵۹)، در پاسخ به پرسشی دربارۀ حقیقتِ انسان، آن را شیئی قائم به نفس دانسته است که حجم و حیز ندارد و ترکیب و سکون وحرکت و اتصال و انفصال در آن روا نیست. مفید خود را در این قول تابع نوبختیان و هشام‌بن حکم شمرده است (نیز رجوع کنید به همو، ۱۴۱۴، ص ۷۷).

هشام‌بن حکم به جاودانگی انسان باور داشته و در همین موضوع با نظّام مناظره کرده و بر اینکه اهل بهشت در آن جاودان‌اند، استدلال کرده است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۷۴ـ ۲۷۵؛ مقدسی، ج ۲، ص ۱۲۱ـ ۱۲۲).

دربارۀ دیدگاههای هشام راجع‌ به جبر و اختیار، گزارشهای متفاوتی رسیده است. برخی او را معتقد به جبر دانسته‌اند (رجوع کنید به ‌ابن‌قتیبه، عیون‌الاخبار، ج ۲، ص ۱۴۲ همو، تأویل مختلف الحدیث، ص ۳۵؛ خیاط، ص ۶؛ ابن‌عبدربه، ج ۲، ص ۲۳۶؛ مقدسی، ج ۵، ص ۱۳۲)، ولی بزرگان شیعه، از جمله شریف مرتضی (ج ۱، ص ۸۶ ـ ۸۷)، این سخنان را بی‌اعتبار دانسته‌اند، زیرا روایات ائمه و روایات مدح هشام، احتمال جبرگرایی او را مردود می‌کنند، به ویژه که برخی روایاتِ نفی جبر را خود هشام گزارش کرده است (رجوع کنید به مجلسی، ج ۵، ص ۱۸ـ ۲۰).

از سوی دیگر، از اعتقاد هشام به اختیار، سخن گفته شده است، نظیر اینکه وی در اثبات حدوث علم الهی استدلال کرده است که علم پیشین با تکلیف و اختیار انسان تنافی دارد (رجوع کنید به بغدادی، ص ۶۷).

بر اساس گزارش اشعری (ص ۴۰ـ ۴۱)، جعفربن حرب گفته است که هشام افعال انسان را از جهتی اختیاری و از جهتی اضطراری می‌دانسته است. از این نظر که انسان آنها را اراده و کسب کرده، اختیاری است و از این نظر که صدور آن فعل، منوط به حدوث سبب مهیج است، اضطراری است. فهم دقیق‌تر بیان هشام، به فهم مفهوم سبب مهیج منوط است، اما در هر صورت، از سبب مهیج نمی‌توان جبر را نتیجه گرفت، زیرا در روایات، در عین نفی جبر، سبب مهیج از ارکان استطاعت دانسته شده است. بنابراین، نظر هشام بر امر بین امرین قابل حمل است (رجوع کنید به جبر و اختیار*؛ نیز اسعدی، ص ۱۷۷ـ ۱۸۱).

موضوع دیگر، استطاعت است. از دیدگاه هشام، استطاعتْ هر چیزی است که فعل جز با آن تحقق نمی‌پذیرد. به گفتۀ شهرستانی (ج ۱، ص ۱۵۰)، ارکان استطاعت از نظر هشام عبارت‌اند از: آلات، جوارح، وقت و مکان. اما بر اساس گزارش اشعری (ص ۴۲ـ ۴۳)، هشام ارکان استطاعت را پنج چیز می‌دانسته است: صحت (سلامت)؛ امنیت یا باز بودنِ راه؛ مهلت زمانی داشتن؛ ابزار، که فعل به واسطۀ آن تحقق می‌یابد، مثل دست که فعلِ زدن با آن انجام می‌شود یا تیشه که ابزار نجاری و سوزن که ابزار خیاطی‌ است؛ و سبب وارد مهیج، که فعل به سبب آن تحقق می‌پذیرد. تعیین مراد دقیق هشام از سبب وارد مهیج، همان طور که اشاره شد، چندان آسان نیست. حتی سبب وارد و سبب مهیج – که در روایات نیز آمده – برای مخاطبانِ همان عصر نیز چندان روشن نبوده است؛ لذا، تفسیر آن را از ائمه جویا می‌شدند (برای اطلاع بیشتر، رجوع کنید به استطاعت*؛ نیز اسعدی، ص ۱۸۱ـ ۱۸۵).

پیامبرشناسی. بر اساس گزارشهای رسیده از هشام، پیامبر انسانی است که خداوند او را، به واسطۀ ملائکه، به نبوت منصوب، و به او وحی می‌کند و وحی یکی از تفاوتهای پیامبر و امام است (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۵؛ مجلسی، ج ۶۹، ص ۱۴۸ـ ۱۴۹).

بر اساس نوشته‌های اشعری (ص ۴۸) و بغدادی (ص ۶۷ـ ۶۸)، هشام به دلیل ارتباط پیامبر با غیب به وسیلۀ وحی، عصمت پیامبر را ضروری نمی‌دانسته است، چرا که هرگاه مرتکب گناهی شود، خداوند با وحی او را به خطایش آگاه می‌سازد. اما چون امام از ارتباط وحیانی با خداوند محروم است، باید از عصمت برخوردار باشد.

بر فرض اثبات چنین انتسابی به هشام، معنای سخن او انکار عصمت به طور مطلق، حتی در تلقی و ابلاغ وحی، نیست، بلکه شواهدی وجود دارد که بر اساس آنها هشام نمی‌توانسته است به نفی عصمت باور داشته باشد (رجوع کنید به اسعدی، ص ۱۸۹ ۱۹۱). از این رو، احتمال داده شده است که هشام، این سخن را در مقام جدال با خصم گفته باشد (رجوع کنید به نعمه، ص ۲۰۳). بنابراین، هشام در مقام اثبات عصمت امام بوده است، نه انکار عصمت پیامبر. البته این احتمال با آنچه از او دربارۀ معصیت کردن پیامبر گزارش شده است، ناسازگار می‌نماید، مگر آنکه گفته شود آنان که الزام را به نام خود او ترویج کرده‌اند، این مورد را نیز به نام هشام ساخته و پرداخته‌اند (اسعدی، ص ۱۹۱).

ویژگی دیگر پیامبران، معجزه است. هشام امورخارق عادت را به سه دسته تقسیم کرده است: برخی خوارق عادات فقط کار پیامبران است و در توان دیگران نیست. این خوارق عادات، در اصطلاح کلامی، معجزه نامیده می‌شود (بغدادی، ص ۶۸؛ نیز رجوع کنید به معجزه*). بعضی خوارق عادات منحصر به پیامبران نیست و امکان آن برای دیگران نیز وجود دارد. بر اساس برخی گزارشها، هشام راه رفتن بر روی آب را برای غیرپیامبران نیز ممکن دانسته است (رجوع کنید به اشعری، ص ۶۳؛ بغدادی، ص ۶۸). این دسته از خوارق عادات، در اصطلاح، کرامت نامیده می‌شوند. گزارشهایی در دست است دالّ بر اینکه هشام انجام دادن خوارق عادات و کراماتی را به ائمه، به‌ویژه امام صادق و امام کاظم علیهما‌السلام، نسبت داده است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۷۱، ۳۱۰؛ قطب راوندی، ج ۱، ص ۳۲۵؛ مجلسی، ج ۴۸، ص ۳۱، ۳۳ـ ۳۴؛ نیز رجوع کنید به کرامات*). دستۀ سوم از آنچه خارق عادت نامیده می‌شود، در حقیقت، فریب است. سحر از این دسته شمرده می‌شود. لذا، ساحر نمی‌تواند انسانی را به حمار یا عصایی را به مار بدل کند (اشعری، ص ۶۳).

موضوع دیگر در نبوت، دیدگاه هشام دربارۀ دلیل ضرورت نبوت است. از دیدگاه وی ضرورت نبوت و امامت یکی است. بیان او را می‌توان تقریری از برهان مدنی بالطبع‌بودن انسان یا برهان لطف دانست. بر اساس مناظره‌ای که از او نقل شده است، جلوگیری از ایجاد تفرقه و اختلاف و نزاع در جامعه و ایجاد الفت میان مردم و آگاه ساختن مردم از قوانین الهی، ‌مهم‌ترین وجوه ضرورت نبوت است (رجوع کنید به کلینی، ‌ج ۱،‌ص ۱۷۲؛ برای تفصیل استدلال وی رجوع کنید به اسعدی، ص ۱۹۴ـ ۱۹۶).

امامت. هشام از جمله بزرگ‌ترین متکلمان است که در عصر خویش دربارۀ امامت مناظره کرد و به نقد مخالفان پرداخت و حتی در جریان مناظرۀ مرد شامی، امام صادق علیه¬السلام مناظره دربارۀ امامت را به وی محول کرد (رجوع کنید به طبرسی، ۱۴۰۱، ج ۲، ص ۳۶۵ ـ ۳۶۷).

هشام، همانند دیگر متکلمان شیعه، بر آن است که تعیین امام از سوی خداوند واجب است. او این موضوع را با چهار برهان اثبات کرده است: برهان حکمت، برهان عدالت، برهان اضطرار، و برهان رحمت (رجوع کنید به کلینی، ج ۱، ص ۱۶۸، ۱۷۳؛ مسعودی، ج ۵، ص ۲۲ـ ۲۳؛ ابن‌بابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۱، ص ۲۰۷ـ ۲۰۹، ج ۲، ص ۳۶۵؛ طبرسی ۱۴۰۴، ج ۲،‌ص ۳۶۷ـ ۳۶۸؛ ابن‌شهر آشوب، ۱۳۸۵ش، ج ۱، ص ۳۰۵). همۀ‌ این براهین به نوعی به برهان لطف بازمی‌گردند، زیرا حاصل استدلالهای هشام این است که وجود امام، معلم، دلیل، مرجع و مفسر دین، انسانها را به شناخت احکام، عمل به آنها و ادای تکلیف نزدیک می‌کند و از اختلاف و حیرت و سرگشتگی دور می‌سازد؛ از این رو، از دیدگاه وی امام مصداق لطف است. مفاد براهین وی بر ضرورت امام، نیاز به امام در همۀ اعصار است. وی در مناظره با بریهه نصرانی و نیز در مناظره با ضرار، به اینکه هیچگاه حجتهای الهی از میان نمی‌روند، اشاره کرده است (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۷۵ش، ص ۲۷۰ـ ۲۷۵؛ همو، ۱۳۸۵، ص ۲۰۲ـ ۲۰۴؛ برای تفصیل تقریر براهین رجوع کنید به اسعدی، ص ۲۰۱ـ ۲۱۲).

از دیدگاه هشام، صفات و ویژگیهای‌ امام تقسیم می‌شود به ویژگیهای نَسَبی و ویژگیهای شخصی. ویژگیهای نسبی از دیدگاه وی عبارت‌اند از: شهرت، نژاد، قبیله، خاندان و نیز منصوص بودن (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۲ـ ۳۶۸؛ مجلسی، ج ۴۸، ص ۱۹۷ـ ۲۰۳). حتی قاضی عبدالجبار در المغنی (ج ۲۰، قسم ۱، ص ۱۱۸) هشام را نخستین کسی دانسته که نظریۀ نص را مطرح کرده است و ابن‌راوندی و ابوعیسی وراق و امثال آنان، این مطلب را از او گرفته‌اند. هر چند متکلمان شیعه به این ادعا پاسخ داده‌اند (رجوع کنید به شریف مرتضی، ج ۲، ص ۱۱۹ـ ۱۲۰؛ نباطی، ج ۲، ص ۱۰۴ـ ۱۰۵).

هشام‌بن حکم دربارۀ ویژگیهای شخصی، به عصمت و علم و سخاوت و شجاعت اشاره کرده است. از او پرسیدند که معنای این سخنت که امام معصوم است چیست؟ پاسخ داد که از امام صادق علیه¬السلام از معنای عصمت پرسیدم، ایشان فرمود معصوم کسی است که خداوند او را از محرّمات بازداشته است و خداوند می‌فرماید: «و مَن یعتَصِم باللهِ فَقَدْ هُدِیَ اِلی صراطٍ مُستقیم» (آل‌عمران: ۱۰۱؛ ابن‌بابویه، ۱۳۶۱ش، ص ۱۳۲؛ مجلسی، ج ۲۵، ص ۱۹۴ـ۱۹۵).

افزون بر این، هشام در پاسخ به ابن ابی‌عمیر، از عصمت تحلیلی کرده که بیانگر دیدگاه او دربارۀ حقیقت و کیفیت عصمت است. بر اساس این تحلیل، رذیلتهای نفسانی که موجب گناه می‌شوند، یعنی حرص و حسد و غضب و شهوت، در معصوم وجود ندارد و از این رو، وی معصوم است. از بیان او هم اختیاری بودن عصمت استفاده می‌شود و هم حقیقت و منشأ آن. به عقیدۀ هشام، خاستگاه عصمت، علم معصوم به حقیقت گناهان از یک سو، و شناخت عظمت و جلال خدا از سوی دیگر است، که نتیجۀ آن رغبت نداشتن به گناه است (ابن‌بابویه، ۱۳۶۱ش، ص ۱۳۳؛ همو، ۱۳۶۲ش، ص ۲۱۵).

هشام ضرورت عصمت را با دلایل متعددی اثبات کرده ، که از جملۀ آنها برهان تسلسل و برهان تنافی گناه با شئون امامت است (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۸۵، ص ۲۰۴؛ همو،‌ ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۷). دربارۀ دامنه و گسترۀ عصمت آنچه از هشام گزارش شده، صرفاً ناظر به عصمت از گناه است و او حتی به صغیره و کبیره بودن نیز تصریح کرده است (ابن‌بابویه، ۱۳۸۵، ص ۲۰۳؛ مجلسی، ج ۲۵، ص ۱۴۳). تعریف نقل شده از وی، ادلۀ او و نیز گزارش بغدادی (ص ۶۷) و شهرستانی (ج ۱، ص ۳۱۰ـ ۳۱۱) بر عصمت از معصیت دلالت دارند، فقط در عبارت اشعری (رجوع کنید به ص ۴۸) سخن از عصمت از سهو و اشتباه است (نیز رجوع کنید به عصمت*).

ویژگی دیگر امام، علم است. به تصریح هشام، یکی از حکمتهای نصب امام و از شئون ایشان، حفظ شریعت است (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۵۷ش، ص ۲۷۴) و حفظ شریعت بدون آگاهی از آموزه‌ها و معارف دینی ممکن نیست. از دیگر شئون امام، اجرای احکام دین و شرایع و سنّتهای الهی است و این غرض نیز بدون علم به شریعت تحقق نمی‌یابد و چه بسا موجب دگرگونی در حدود الهی می‌گردد (رجوع کنید به همو، ۱۳۸۵، ص ۲۰۳) و جای صلاح، که خواست خداوند است، فساد واقع می‌شود (همو، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۷) و این نقض غرض است. هشام در تأیید و تصدیق این استدلال، از آیۀ‌ «… أفَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أحَقُّ أن یُتَّبَعَ أَمَّن لَا یَهدِّی إلّا أن یُهْدَی…» (یونس: ۳۵) شاهد آورده است (همو، ۱۳۸۵، ص ۲۰۳ـ ۲۰۴).

از دیگر ویژگیهای امام این است که باید شجاع‌ترین و سخی‌ترین مردم زمان خود باشد. هشام در این باره نیز دلایلی اقامه کرده است (رجوع کنید به ابن‌بابویه،۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۷؛ همو، ۱۳۸۵، ص ۲۰۴؛ مجلسی، ج ۲۵، ص ۱۴۳ـ ۱۴۴).

بر اساس روایتی که هشام از پدرش، و او با چند واسطه از پیامبر اسلام، نقل کرده است، ‌جانشینان پیامبر، حجتهای الهی بر خلق، دوازده تن اند که به تعبیر خود پیامبر «اولین آنان برادرم علی و آخرین آنان فرزندم مهدی است که جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد» (طبرسی، ۱۳۹۹، ص ۳۷۱؛ نیز رجوع کنید به امامت*).

هشام‌بن حکم در اثبات امامت علی علیه‌السلام، به ادلۀ عقلی و نقلی تمسک کرده است. دلایل عقلی او بر لزوم نص و عصمت و نیز لزوم افضلیت امام استوار است. از این سه، وجود نداشتن نص و نیز عدم عصمت در مورد دیگر مدعیان امامت و خلافت، امری اجماعی است. نه خود مدعیان خلافت ادعای نص و عصمت داشته‌اند و نه قائلان به خلافتِ غیر علی علیه‌السلام پیشوای خویش را منصوص و معصوم می‌دانسته‌اند. فقط شیعه ادعای نص و نصب و عصمت را در مورد امام علی مطرح کرده است. این ادعا به‌صراحت از هشام گزارش شده است (رجوع کنید به ملطی شافعی، ص ۳۱).

هشام در پاسخ به این پرسش که « چرا علی علیه‌السلام را بر ابوبکر برتری می‌بخشی؟»، وجوه برتری ایشان را به‌تفصیل مطرح کرده است. وی امام علی را از جمله چهار تنی که بهشت مشتاق آنان است، از حامیان چهارگانۀ اسلام، از قرّاء چهارگانه، از چهار تنی که خداوند آنان را تطهیر کرده، ‌از ابرار چهارگانه و از شهدای چهارگانه معرفی نموده است. چون امام علی دارای همۀ این فضیلتهاست و ابوبکر واجد هیچ‌یک از آنها نیست، پس علی علیه‌السلام برتر است (رجوع کنید به مفید، ۱۴۲۵، ص ۹۶ـ ۹۸؛ مجلسی؛ ج ۱۰، ص ۲۹۷ـ ۲۹۸).

هشام به رد شایستگی دیگر مدعیان خلافت نیز پرداخته است، از جمله دربارۀ حدیث غار – که در فضیلت خلیفۀ اول به آن استدلال می‌شود – بحث و فحص جدّی کرده و استشهاد به آن را صحیح ندانسته است (رجوع کنید به مفید، ۱۴۲۵، ص ۹۶ـ ۹۷؛ مجلسی، ج ۱۰، ص ۲۹۷).

علاوه بر آن، ملطی شافعی (ص ۳۱) چهار روایت نبوی را، به عنوان مستندات روایی هشام در اثبات نص بر امامت علی علیه‌السلام، نقل کرده است. این روایات عبارت‌اند از: «من کنت مولاه فعلیُّ مولاه»، «انا مدینهالعلم و علیٌّ بابها» و نیز این دو سخن پیامبر خطاب به امام علی که فرمود: «تقاتل علی تأویل‌القرآن کما قاتلت علی تنزیله» و «انت منّی بمنزلۀ هارون من موسی الّا انّه لانبی بعدی» (نیز رجوع کنید به علی‌بن ابی‌طالب*، امام؛ امامت*).

هشام در پاسخ به پرسشی دربارۀ اصحاب علی علیه‌السلام در روز حکمیت، آنان را به سه دسته تقسیم کرده است: ‌مؤمنان، مشرکان و گمراهان. او می‌گوید آنان که همچون من بر آن بودند که علی علیه‌السلام از طرف خدا امام است و منکر صلاحیت معاویه بودند و به آنچه خدا در حق علی علیه‌السلام فرموده بود، اقرار داشتند، مؤمن‌اند؛ آنان که علی علیه‌السلام و معاویه، هر دو، را برای امامت شایسته می‌دانستند مشرک‌اند؛ و آنان که از روی عصبیّت قومی و قبیله‌ای به جنگ آمده بودند، گمراه‌اند (ابن‌بابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۳؛ نیز رجوع کنید به علی‌بن ابی‌طالب*، امام؛ تحکیم*).

آثار.

هشام از جمله مؤلفان بزرگ شیعه و دارای تصنیفات بسیاری است (اشعری، ص ۶۳؛ طوسی، ص ۳۵۵). در کتابهای رجال و فهرست، از حدود ۳۵ کتاب و رسالۀ وی نام برده‌ شده است، ولی امروزه هیچیک از آنها را در اختیار نداریم (د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مدخل). تعدد موضوعی این آثار، گواه شخصیت، جامعیت و نشاط علمی اوست.

آثار فقهی و حدیثی وی عبارت بوده‌اند:

علل التحریم،

الفرائض،

الالفاظ،

الاخبار کیف تفتح،

اصل هشام،

کتاب المیراث.

آثار کلامی و فلسفی وی:

الامامۀ، التدبیر فی الامامه،

الوصیه و الرد علی من انکرها،

اختلاف‌الناس فی‌الامامه،

المجالس فی‌الامامه،

التمییز و اثبات الحجج علی من خالف الشیعه،‌

المیزان،

کتاب‌الحکمین،

الالطاف،

التوحید،

الشیخ والغلام فی‌التوحید،

الجبر والقدر،

المعرفه،

المجالس فی‌التوحید،

القدر،

الدلاله علی حدوث‌الاشیاء،

تفسیر مایلزم العباد الاقرار به،

الاستطاعه،

الرد علی الزنادقه،

الرد علی اصحاب الثنین،

الرد علی اصحاب الطبائع،

الرد علی ارسطاطالیس فی التوحید،

الرد علی من قال بامامهالمفضول،

الرد علی المعتزله،

الرد علی المعتزله فی امر طلحه والزبیر،

الرد علی شیطان الطاق،

والرد علی هشام الجوالیقی.

موضوع این دو اثر وی نامعلوم است:

المیدان،

والثمانیه ابواب (ابن‌ندیم، ص ۲۲۴؛ نجاشی، ص ۴۳۳؛ طوسی، ص ۳۵۵ـ ۳۵۶). گفتنی است که کتاب اختلاف الناس فی‌الامامه او شالودۀ کتاب فرق‌الشیعه حسن‌بن موسی نوبختی را شکل داده است (د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مدخل).



منابع :

(۱) علاوه بر قرآن؛
(۲) ابن‌بابویه، علل‌الشرائع، نجف ۱۳۸۵/ ۱۹۶۶؛
(۳) همو، التوحید، چاپ هاشم حسینی طهرانی، قم ]؟۱۳۵۷ش[؛
(۴) همو، معانی‌الاخبار، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم ۱۳۶۱ش؛
(۵) همو، الخصال، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم ۱۳۶۲ش؛
(۶) همو، کمال‌الدین و تمام النعمه، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم ۱۳۶۳ش؛
(۷) همو، من لایحضره‌الفقیه، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم ۱۴۱۴؛
(۸) ابن‌شهرآشوب، معالم‌العلما، نجف ۱۳۸۰/ ۱۹۶۱؛
(۹) همو، مناقب‌ آل‌ابی‌طالب، چاپ یوسف بقاعی، قم ۱۳۸۵ش؛
(۱۰) احمدبن محمد ابن‌عبدربه، عقدالفرید، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹؛
(۱۱) ابن‌قتیبه، عیون‌الاخبار، بیروت [بی‌تا.]؛
(۱۲) همو، تأویل مختلف‌الحدیث، بیروت [بی‌تا.]؛
(۱۳) ابن‌ندیم؛
(۱۴) علیرضا اسعدی، هشام‌بن حکم، قم ۱۳۸۸ش؛
(۱۵) علی‌بن اسماعیل اشعری، کتاب مقالات الاسلامیین واختلاف المصلّین، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن ۱۴۰۰/ ۱۹۸۰؛
(۱۶) امین؛
(۱۷) عبدالقاهربن طاهر بغدادی، الفرق بین‌الفرق، چاپ محمد محیی‌الدین عبدالحمید، بیروت [بی‌تا.]؛
(۱۸) ابوحیان توحیدی، البصائر و الذخائر، چاپ وداد قاضی، بیروت ۱۴۰۸؛
(۱۹) عمروبن بحر جاحظ، البیان والتبیین، چاپ عبدالسلام محمد هارون، بیروت [بی‌تا.]؛
(۲۰) علی‌بن محمد جرجانی، شرح‌المواقف، چاپ محمد بدرالدین نعسانی حلبی، مصر ۱۳۲۵/ ۱۹۰۷؛
(۲۱) چاپ افست قم ۱۳۷۵ش؛
(۲۲) عبدالرحیم‌بن محمد خیاط، الانتصار و الرد علی ابن‌راوندی الملحد، چاپ نیبرج، بیروت [بی‌تا.]؛
(۲۳) حسین‌بن محمد راغب اصفهانی، محاضرات الادباء و محاورات الشعراء و البلغاء، بیروت [بی‌تا.]؛
(۲۴) عبدالحسین شرف‌الدین، المراجعات، چاپ حسین راضی، بیروت ۱۴۰۲/ ۱۹۸۲؛
(۲۵) علی‌بن حسین شریف مرتضی، الشافی فی ‌الامه، چاپ عبدالزهراء حسینی‌خطیب و فاضل میلانی، تهران ۱۴۱۰؛
(۲۶) نورالله‌بن شریف‌الدین شوشتری، مجالس المؤمنین، تهران ۱۳۵۴ش؛
(۲۷) محمدبن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، چاپ احمد فهمی محمد، بیروت ۱۳۶۸/ ۱۹۴۸؛
(۲۸) همو، نهایهالاقدام فی علم‌الکلام، چاپ آلفردگیوم، قاهره [بی‌تا.]؛
(۲۹) حسن‌بن هادی صدر، تأسیس الشیعه لعلوم‌الاسلام، بغداد ۱۳۸۱، چاپ افست تهران [بی‌تا.]؛
(۳۰) محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، شرح اصول‌الکافی، چاپ محمد خواجوی، تهران ۱۳۷۰ش؛
(۳۱) احمد صفایی، هشام‌بن حکم متکلم معروف قرن دوم هجری و شاگرد مبرز مکتب جعفری، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۳۲) فضل‌بن حسن طبرسی، اعلام‌الوری باعلام الهدی، چاپ علی‌اکبر غفاری، بیروت ۱۳۹۹؛
(۳۳) همو، الاحتجاج، بیروت ۱۴۰۱/ ۱۹۸۱؛
(۳۴) محمدبن حسن طوسی، الفهرست، چاپ محمود رامیار، مشد ۱۳۵۱ش؛
(۳۵) حسن‌بن یوسف علامه حلّی، انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، چاپ محمدنجمی رنجانی، ]قم[ ۱۳۶۳ش؛
(۳۶) محمدسعید بن محمد مفید قاضی سعید قمی، شرح توحید صدوق، چاپ نجفقلی حبیبی، تهران ۱۳۷۳ـ ۱۳۷۴ش؛
(۳۷) قاضی عبدالجبار معتزلی، شرح اصول الخمسه، چاپ عبدالکریم عثمان، قاهره ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛
(۳۸) همو، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، چاپ عبدالحلیم محمود و دیگران، مصر [بی‌تا.]؛
(۳۹) قطب راوندی، الخرائج والجرائح، قم ۱۳۵۹؛
(۴۰) محمدبن عمر کشّی، اختیار معرفهالرجال، ]تلخیص[ محمدبن حسن طوسی، چاپ حسن مصطفوی، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۴۱) کلینی؛
(۴۲) عبدالله مامقالی، تنقیح المقال فی علم‌الرجال، نجف ۱۳۵۲؛
(۴۳) مجلسی؛
(۴۴) همو، مرآهالعقول، چاپ هاشم رسولی، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۴۵) علی‌اکبر مدرس یزدی، مجموعه رسائل کلامی و فلسفی و ملل و نحل، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۴۶) مسعودی، مروج (بیروت)؛
(۴۷) محمدبن محمد مفید، الفصول المختاره من ‌العیون و المحاسن، بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵؛
(۴۸) همو، المسائل‌السرّویه، قم ۱۴۱۳؛
(۴۹) همو، اوائل‌المقالات، بیروت ۱۴۱۴؛
(۵۰) همو، الاختصاص، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم ۱۴۲۵؛
(۵۱) مطهربن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، پاریس ۱۸۹۹، چاپ افست تهران ۱۹۶۲؛
(۵۲) محمدبن احمد ملطی شافعی، التنبیه و الردعلی اهل الاهواء و البدع، چاپ محمد زاهد کوثری، قاهره ۱۳۶۸/ ۱۹۴۹؛
(۵۳) علی بن یونس بناطی بیاضی، الصراط‌المستقیم الی مستحقی التقدیم، چاپ محمدباقر بهبودی، قم ؟۱۳۸۴؛
(۵۴) خضرمحمد بنها، مسند هشام‌بن الحکم، بیروت ۱۴۲۷/ ۲۰۰۶؛
(۵۵) احمدبن علی نجاشی، رجال‌النجاشی، چاپ موسی شبیری زنجانی، قم ۱۴۰۷؛
(۵۶) عبدالله نعمه، هشام‌بن الحکم، بیروت ۱۴۰۴؛
(۵۷) s. v. “Hishâm B. Al- Hakam” (by W. Madelung) EI2.

 دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۶ 

زندگینامه خالد بن نجیح جَوّان(متوفی۱۷۴ه ق)

 خالد بن نجیح جَوّان، کنیه اش ابوعبداللّه، راوى امامى. وى از موالى و کوفى بود (نجاشى، ص ۱۵۰). ظاهراً منظور از جَوّان، فروشنده جُوَن (جمع جُونىّ؛ نوعى پرنده سیاه شنزار) یا جَونه (ظرفهاى عطارى با پوشش چرمى) است (رجوع کنید به ابنداوود حلّى، ص ۸۷؛ مامقانى، ج ۲۵، ص ۸۰). مؤید این احتمال، روایتى است که در آن به تجارت خالد از یمن به مکه تصریح شده است (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۰۱، ج ۷، ص ۲۳۰؛ نیز رجوع کنید به موحدى ابطحى، ج ۵، ص ۳۷۸).

در بعضى نسخه ها نام وى، به اشتباه، خالدبن نجیح حوار (رجوع کنید به ابنداوود حلّى، همانجا)، جواز (ابنبابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۴۸۱؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۹۸، پانویس ۱)، خراز (طوسى، ۱۴۰۱، همانجا) و خواتیمى (ابنداوود حلّى، ص ۲۴۴؛ علامه حلّى، ص ۳۴۴) درج شده است (رجوع کنید به شوشترى، ج ۴، ص ۱۱۰؛ نیز براى تفصیل درباره اختلافات در نقل لقب خالد رجوع کنید به مامقانى، ج ۲۵، ص ۷۸ـ۸۱).

برقى (۱۳۸۳ش، ص ۳۱، ۴۸) و نجاشى (همانجا) خالد را در شمار اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام یاد کردهاند. طوسى نیز گرچه ذیل اصحاب امام کاظم علیهالسلام (۱۴۱۵، ص ۳۳۶) خالدبن نجیح را جدا از خالد جوّان ذکر کرده، اما پیشتر ذیل اصحاب امام صادق علیهالسلام (همان، ص ۱۹۸) نام و لقب وى را یکجا آورده است که از اتحاد این دو حکایت دارد (نیز رجوع کنید به مامقانى، ج ۲۵، ص ۸۲، ۱۹۵؛ خویى، ج ۷، ص ۳۶؛ شوشترى، ج ۴، ص ۱۰۹ـ۱۱۰).

ظاهراً او با امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام همنشینى داشته (براى نمونه رجوع کنید به برقى، ۱۳۳۰ش، ج ۲، ص ۴۸۲ـ۴۸۳؛ کلینى، ج ۶، ص ۳۲۷) و در روایتى، خالد از خادمان امام کاظم علیهالسلام دانسته شده است (رجوع کنید به کشى، ص ۴۵۲ـ۴۵۳). بنابر این گزارش، خالد نصى از امام کاظم بر امامت امام رضا را براى کسانى که در اینباره تردید و اختلاف داشتند، نقل کرده که حاکى از اعتقاد صحیح وى دانسته شده است (رجوع کنید به ابنشهید ثانى، ۱۴۱۱، ص ۱۸۷، ۵۸۶؛ مامقانى، ج ۲۵، ص ۸۲؛ خویى، ج ۷، ص ۳۶).

در کتاب نجاشى (همانجا) مدح یا قدحى درباره خالد دیده نمى شود، ولى کشى (ص ۳۲۶) با نکوهش قائلان به غلو (به تعبیر او: اهل ارتفاع)، ذیل شرح حال مفضلبن عمر، خالد را از غالیان شمرده است. ظاهرآ خالد به سبب روایت غلوآمیزى که از او درباره ربوبیت نقل شده، طعن شده است (رجوع کنید به همانجا؛ نیز رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۲۴۱ـ۲۴۲؛ قس نورى، ج ۴، ص ۲۵۰ـ۲۷۵، که همین روایت را دالّ بر عدم غلو او دانسته است). شهیدثانى (ص ۸۰) نیز تأکید کرده که نصى دالّ بر وثاقت وى نرسیده است (نیز رجوع کنید به ابنشهیدثانى، ۱۳۶۲ـ۱۳۶۵ش، ج ۱، ص ۱۳).

اما برخى رجالیان متأخر خالد را به دلیل واقع شدن در طریق ابنبابویه در مشیخه کتاب منلایحضرهالفقیه، حَسَن و معتمد دانسته و غلو او را به دلیل روایات دیگرش نپذیرفتهاند (رجوع کنید به بهبهانى، ص ۱۶۴ـ۱۶۵، ۲۲۸، ۳۰۹، ۳۴۵؛ نورى، ج ۴، ص ۲۷۵؛ مامقانى، ج ۲۵، ص ۸۴). حتى مامقانى (ج ۲۵، ص ۸۲ـ۸۳) مدعى است که براساس خبر کشّى (ص ۴۵۲ـ ۴۵۳) خالد اعتقاد صحیح داشته و از اینرو مامقانى او را به قوّت ایمان و صلابت در مذهب ستوده است.

به گفته وى (همانجا)، اهل غلو بودن خالد فقط به ذهن کشّى خطور کرده و مخلّ به اعتقاد صحیح خالد نیست (براى تفصیل بیشتر در اینباره رجوع کنید به موحدىابطحى، ج ۵، ص ۳۸۵؛ نیز براى مجموعهاى از روایات ناظر بر مدح وى رجوع کنید به نمازى شاهرودى، ج ۳، ص ۳۱۸ـ۳۱۹). خویى (ج ۷، ص ۳۶ـ۳۷) به دلایل مورد استناد این گروه براى اثبات وثاقت خالد اشاره کرده و این دلایل را براى وثاقت او کافى ندانسته است (نیز رجوع کنید به بهبودى، ص ۲۰۹).

خالد، در اغلب موارد بى واسطه یا به واسطه زراره، از امام صادق علیهالسلام (براى نمونه رجوع کنید به کلینى، ج ۱، ص ۳۴۲؛ ابنابىزینب، ص ۱۷۱؛ ابنبابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۴۳، ۳۴۶، ۴۸۱) و در موارد اندکى از امام کاظم علیهالسلام (براى نمونه رجوع کنید به کلینى، ج ۶، ص ۴۵۹؛ طوسى، ۱۴۰۱، همانجا) روایت کرده است. راویان شناختهشدهاى، از جمله صفوان (رجوع کنید به کلینى، ج ۵، ص ۷۸)، ابن ابىعمیر (ابنبابویه، ۱۴۰۴، ج ۴، ص ۴۵۴) و به ویژه عثمانبن عیسى (کلینى، ج ۱، ص ۳۴۲، ج ۲، ص ۹۸، ۵۳۸، ج ۵، ص ۵۶۷، ج ۶، ص ۳۰۶، ۳۲۷، ۳۳۶، ۳۴۲، ۵۲۲، ج ۸، ص ۲۴۳؛ ابنبابویه، ۱۳۶۲ش، ج ۱، ص ۲۲۸؛ طوسى، ۱۴۰۱، ج ۲، ص ۵۸)، که همگى از اصحاب اجماعاند، و علىبن حَکَم (کلینى، ج ۲، ص ۲۲۶) از خالد روایت کردهاند (براى فهرستى از روایات وى در کتابهاى چهارگانه شیعه رجوع کنید به خویى، ج ۷، ص ۳۹۲؛ نیز رجوع کنید به برقى، ۱۳۳۰ش، ج ۲، ص ۴۸۲ـ ۴۸۳، ۴۸۸، ۴۹۱، ۵۰۳؛ صفّار قمى، ص ۲۴۱ـ۲۴۲، ۲۶۴، ۴۲۲).

ظاهراً خالد صاحب کتاب بوده است، هر چند نجاشى و طوسى در فهرستهاى خویش اسمى از آن نبردهاند. شاهد این احتمال، طریقى است که ابنبابویه در مشیخه کتاب خویش ذکر کرده است (۱۴۰۴، ج ۴، ص ۴۵۴؛ نیز رجوع کنید به موحدى ابطحى، ج ۵، ص ۳۸۱ـ۳۸۲). بهرغم قدحى که درباره خالد رسیده، برخى فقها به بعضى روایات او اعتماد کردهاند، از جمله درباره استحباب جزم اذان و اقامه و استحباب کُند گفتن اذان و سریع گفتن اقامه، به روایتهاى او استناد شده است (رجوع کنید به شهید اول، ج ۳، ص ۲۰۸؛ موسوى عاملى، ج ۳، ص ۲۸۵؛ نجفى، ج ۹، ص ۹۴).

رحلت

بنابر روایتى، خالد در سال ۱۷۴ در مکه درگذشته است (صفّار قمى، ص ۲۶۵)، اما به احتمال بسیار این نقل صحیح نیست؛ چه، خالد پس از شهادت امام کاظم علیهالسلام (سال ۱۸۳) و در زمان امام رضا علیهالسلام از دنیا رفته است (موحدى ابطحى، ج ۵، ص ۳۸۰).



منابع:

(۱) ابن ابىزینب، الغیبه، چاپ فارس حسون کریم، قم ۱۴۲۲؛
(۲) ابنبابویه، کتابالخصال، چاپ علىاکبر غفارى، قم ۱۳۶۲ش؛
(۳) همو، کتاب مَنلایـَحضُرُه الفقیه، چاپ علىاکبر غفارى، قم ۱۴۰۴؛
(۴) همو، کمالالدین و تمامالنعمه، چاپ علىاکبر غفارى، قم ۱۳۶۳ش؛
(۵) ابنداوود حلّى، کتابالرجال، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم (بىتا.)؛
(۶) ابنشهید ثانى، التحریرالطاووسى، چاپ فاضل جواهرى، قم ۱۴۱۱؛
(۷) همو، منتقىالجمان فى الاحادیث الصحاح و الحسان، چاپ علىاکبر غفارى، قم ۱۳۶۲ـ۱۳۶۵ش؛
(۸) احمدبن محمد برقى، کتابالرجال، در ابنداوود حلّى، کتابالرجال، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۹) همو، کتابالمحاسن، چاپ جلالالدین محدث ارموى، تهران ۱۳۳۰ش؛
(۱۰) محمدباقر بهبودى، معرفهالحدیث و تاریخ نشره و تدوینه و ثقافته عندالشیعه الامامیه، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۱۱) محمدباقربن محمد اکمل بهبهانى، تعلیقه وحیدالبهبهانى على منهجالمقال، (بىجا: بىنا، بىتا.)؛
(۱۲) خویى؛
(۱۳) شوشترى؛
(۱۴) محمدبن مکى شهید اول، ذکرىالشیعه فى احکامالشریعه، قم ۱۴۱۹؛
(۱۵) زینالدینبن على شهیدثانى، الرعایه فى علمالدرایه، چاپ عبدالحسین محمدعلى بقّال، قم ۱۴۰۸؛
(۱۶) محمدبن حسن صفّار قمى، بصائر الدرجات فى فضائل آل محمد «ص»، چاپ محسن کوچهباغىتبریزى، قم ۱۴۰۴؛
(۱۷) محمدبن حسن طوسى، تهذیب الاحکام، چاپ حسن موسوىخرسان، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۸) همو، رجالالطوسى، چاپ جواد قیومىاصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۹) حسنبن یوسف علامه حلّى، خلاصه الاقوال فى معرفه الرجال، چاپ جواد قیومى اصفهانى، (قم) ۱۴۱۷؛
(۲۰) محمدبن عمر کشى، اختیار معرفهالرجال، (تلخیص) محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۲۱) کلینى؛
(۲۲) عبداللّه مامقانى، تنقیحالمقال فى علمالرجال، چاپ محیىالدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ؛
(۲۳) محمدعلى موحدىابطحى، تهذیب المقال فى تنقیح کتاب الرجال للشیخالجلیل ابىالعباس احمدبن علىالنجاشى، ج ۵، قم ۱۴۱۷؛
(۲۴) محمدبن على موسوى عاملى، مدارک الاحکام فى شرح شرائعالاسلام، قم ۱۴۱۰؛
(۲۵) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛
(۲۶) محمدحسنبن باقر نجفى، جواهرالکلام فى شرح شرائع الاسلام، ج ۹، چاپ عباس قوچانى، بیروت ۱۹۸۱؛
(۲۷) على نمازى شاهرودى، مستدرکات علم رجال الحدیث، تهران ۱۴۱۲ـ۱۴۱۵؛
(۲۸) حسینبن محمدتقى نورى، خاتمه مستدرک الوسائل، قم ۱۴۱۵ـ۱۴۲۰٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه زید بن موسی‌«زیدالنّار»(متوفی (۲۳۲ـ۲۴۷)ه ق)

 زید بن موسی‌بن جعفر علیه‌السلام، برادر امام رضا علیه‌السلام. دربارۀ وى اطلاعات چندانى در دست نیست و منابعى که از او سخن گفته‌اند، فقط به نقش بارز وى در شورش ابن‌طباطبا* و ابوالسرایا* در عراق (در سالهاى ۱۹۹ و ۲۰۰) اشاره کرده‌اند. علت و چگونگى پیوستن او به این شورش روشن نیست اما گفته شده که بعد از مرگ ابن‌طباطبا، هنگامى که ابوالسرایا و یارانش با جوانى علوى به نام محمدبن محمدبن زید بیعت کردند، او زیدبن موسى را به ولایت اهواز منصوب کرد (رجوع کنید به بلاذرى، ج ۲، ص ۵۴۸؛ازدى، ص ۳۳۵؛ابوالفرج اصفهانى، ص ۳۵۴ـ۳۵۵).

زید در راه اهواز، به کمک عباس‌بن محمد جعفرى، والى منتخب ابوالسرایا، به بصره شتافت و با غلبه بر حسن‌بن على معروف به مأمونى، عامل عباسیان در بصره، آن شهر را تصرف کرد (ابوالفرج اصفهانى، ص ۳۵۵؛قس یعقوبى، ج ۲، ص ۴۴۵؛مسعودى، ج ۴، ص ۳۲۲). زیدبن موسى اندکى بعد، عباس‌بن محمد را نیز بیرون نمود و بصره را ضمیمه قلمرو خود کرد (بلاذرى، همان، ص ۵۴۹؛ابن‌اثیر، ج ۶، ص ۳۰۵).

رفتار او با بصریان بسیار خشن و بی‌رحمانه بود، چنان‌که پس از غارت اموال مردم، دستور داد خانه‌هاى بنی‌عباس و طرفدارانشان را آتش زدند و هرگاه یکى از آنان را نزد وى می‌بردند، دستور می‌داد که او را در آتش بسوزانند، ازاین‌رو به زیدالنّار ملقب شد (ابوالفرج اصفهانى، همانجا؛گردیزى، ص ۱۷۳ـ۱۷۴؛ابن‌مسکویه، ج ۴، ص ۱۱۸؛ابن‌اثیر، همان، ص ۳۱۰).

شدت خشونت او به اندازه‌اى بود که بنابر برخى روایات، امام رضا علیه‌السلام در مواجهه با زید، از نحوۀ رفتار وى با مسلمین بصره، به گونه‌اى انزجارآمیز سخن گفت و حتى سوگند یاد نمود که هرگز با او سخن نگوید (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ص ۴۴۸؛ابن‌خلّکان، ج ۳، ص ۲۷۱).

امارت زید طولى نکشید و با مرگ ابوالسرایا و تصرف بصره به دست سپاه عباسى، وى به اسارت درآمد (طبرى، ج ۸، ص ۵۳۵). نحوه اسارت وى را متفاوت نقل کرده‌اند. طبرى (همانجا) بر آن است که وى، امان خواست و علی‌بن ابی‌سعید، فرمانده سپاه عباسى، به او امان داد. بنا به روایتى دیگر، او را به بغداد نزد حسن*بن سهل فرستادند. حسن‌بن سهل درصدد قتل او بود اما چون هیچ دستورى از مأمون براى این کار دریافت نکرده بود و یکى از درباریان نیز او را از عواقب این کار بیم داد، از کشتن وى صرف‌نظر کرد.

وى تا زمان بیعت مردم بغداد با ابراهیم*بن مهدى، در زندان بود. در این هنگام، طرفداران مأمون او را از زندان بیرون آوردند و نزد مأمون فرستادند (ابن‌بابویه، ص ۴۴۸ـ۴۴۹؛مسکویه، همانجا). بلعمى بر آن است که زید از زندان علی‌بن ابی‌سعید گریخت و به عبداللّه، برادر ابوالسرایا، پیوست و درصدد فتح بصره برآمد اما اسیر شد و او را به بغداد فرستادند. در بغداد، در زندان بود تا هنگامى که شورشیان او را فرارى دادند و پنهان شد (ج ۲، ص ۱۲۳۸ـ۱۲۳۹؛در ادامۀ این روایت، بلعمى از تصمیم بغدادیان براى به خلافت نشاندن زیدالنّار سخن گفته است).

روایت گردیزى نیز حاکى از آن است که حسن‌بن سهل، پس از قتل ابوالسرایا، زید را نزد مأمون فرستاد (ص ۱۷۳). گفته شده که مأمون به احترام امام رضا علیه‌السلام او را بخشید (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ص ۴۴۸). با این حال تداوم کج‌رفتاریهاى او همچنان موجبات نارضایتى امام را فراهم می‌کرد و این امر از روایات امام درباره شماتت زید و دعوت وى به رعایت تقوا و پرهیز از معاصى، به‌روشنى پیداست (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ص ۴۴۷، ۴۴۹ـ۴۵۰؛ابن‌خلّکان، همانجا).

رحلت

زیدالنّار در اواخر خلافت متوکل (۲۳۲ـ۲۴۷) در سامرا درگذشت (همان، ص ۴۴۹؛قس ابن‌حزم ص :۶۱ در دوره مستعین). بنابه روایت ابن‌حزم، وى ده پسر داشت (ص ۶۴)، اما ابن‌عِنَبه او را داراى چهار پسر به نامهاى حسن، حسین‌المحدث، جعفر و موسى اصّم دانسته و برآن است که نسل وى در مغرب، عراق (بنوصعب، بنومکارم) و ایران پراکنده‌اند (ص ۱۴۰).



منابع :
(۱) ابن‌اثیر؛
(۲) ابن‌بابویه، عیون اخبارالرضا، قم ۱۳۸۴/ ۱۴۲۶؛
(۳) ابن‌حزم، جمهره انساب‌العرب، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۴) ابن‌خلکان؛
(۵) ابن‌عنبه، الفصول‌الفتحریه، چاپ محدث ارموى، تهران ۱۳۶۳؛
(۶) مسکویه، تجارت الامم، چاپ ابوالقاسم امامى، تهران ۱۳۷۶ش؛
(۷) ابوالفرج اصفهانى، متقاتل‌الطالبیین، چاپ کاظم المظفر، نجف ۱۳۸۵ش/۱۹۶۵؛
(۸) یزیدبن محمد ازدى، تاریخ‌الموصل، قاهره ۱۳۸۷ق/ ۱۹۶۷؛
(۹) احمدبن یحیى بلاذرى، انساب‌الاشراف، چاپ محمود فردوس عظم، دمشق ۱۹۹۶؛
(۱۰) بلعمر، تاریخ نامه طبرى، چاپ محمدروشن، تهران ۱۳۶۶؛
(۱۱) طبرى (بیروت)؛
(۱۲) عبدالحى گردیزى، تاریخ گردیزى، چاپ عبدالحى مجیبى، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۱۳) مسعودى، مروج (بیروت)؛
(۱۴) ‌یعقوبى، تاریخ.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۵

زندگینامه حمّاد بن عثمان «ناب »

 حمّاد بن عثمان، محدّث و فقیه شیعه در قرن دوم. او را در شمار اصحاب سه امام شیعه، امام صادق، امام کاظم و امام رضا ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به برقى، ص ۲۱، ۴۸، ۵۳؛ کشى، ص ۳۷۵؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۸۶، ۳۳۴، ۳۵۴). بنابراین، او حداقل حدود پانزده تا بیست سال پیش از وفات امام صادق (۱۴۸) به‌دنیا آمده است.

حماد ملقب به ناب (کشّى، ص ۳۷۲؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۳۳۴، قس ص ۱۸۶؛ همو، ۱۴۲۰، ص :۳۰۶ ذوالناب) و اهل کوفه (طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۸۶، ۳۳۴) بود. ظاهرآ قبیله او با یکى از قبایل کوفى، به نام غنى (رجوع کنید به جوهرى، ذیل «غنى»؛ سمعانى، ج ۴، ص ۳۰۲)، پیوند ولاء داشتند و به همین سبب او را«مولى غنى» خوانده‌اند (رجوع کنید به کشّى، همانجا؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۸۶).

شهرت پدرش، عثمان، به رُواسى (رجوع کنید به کشّى، همانجا) نیز مؤید این رأى است، زیرا بنى‌رواس خاندانى سرشناس در کوفه بودند (رجوع کنید به سمعانى، ج ۳، ص ۹۷؛ مامقانى، ج ۱۱، ص ۱۷۱، ج ۲۴، ص ۷۵). برخى، حماد را «مولى أَزْد» خوانده‌اند (رجوع کنید به برقى، ص ۲۱؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۳۳۴)، که از پیوند ولاء قبیله او در یمن با قبیله ازد (رجوع کنید به جوهرى، ذیل «ازد»؛ خویى، ج ۶، ص ۲۱۵) حکایت دارد (قس شوشترى، ج ۳، ص ۶۵۱، که غنوى و ازدى را غیرقابل جمع مى‌داند).

کشّى (ص ۳۷۵)، لقب حمادبن عثمان را ناب (نیز رجوع کنید به برقى، همانجا؛ طوسى، ۱۴۲۰، ص ۱۵۶) و نام جدّش را زیاد آورده است، حال آنکه نجاشى (ص ۱۴۳) از حمادبن عثمان‌بن عمرو سخن گفته است. در عین حال، وفات هر دو، سال ۱۹۰ در کوفه ذکر شده است (کشّى، نجاشى؛ طوسى، همانجاها).

همچنین نجاشى (همانجا) نام برادر حمادبن عثمان را عبداللّه نوشته و کشّى (همانجا) از جعفر و حسین به عنوان برادران حماد یاد کرده است. ظاهر عبارات علامه حلّى (ص ۱۲۵) و ابن‌داوود حلّى (ستون ۱۳۱ـ۱۳۲) نیز تغایر آن دو را مى‌رساند، چه این دو نام را مستقلا آورده و به یکى بودن آن اشاره‌اى نکرده‌اند.

طُرَیحى (ص ۱۰۷) و کاظمى (ص ۱۹۷)، نیز حمادبن عثمان را نام مشترک میان دو نفر به‌شمار آورده و وجه تمایز آن دو را در راویان از آن دو دانسته‌اند. همچنین بهبهانى (ص ۱۵۷) با استناد به اختلاف در لقب، نسبت، نام جد و نام برادران این دو، تصریح به مغایرت و تعدد کرده است. در مقابل، محمدتقى مجلسى (ج ۱۴، ص ۴۸)، کلباسى (ج ۳، ص ۲۳۹ـ۲۴۰)، مامقانى (ج ۲۴، ص ۸۰)، خویى (ج ۶، ص ۲۱۳) و شوشترى (ج ۳، ص ۶۴۸) این دو نام را از آنِ یک فرد دانسته‌اند.

باتوجه به اینکه حماد بن عثمان ناب از راویان مشهور بوده و در زمره اصحاب اجماع شمرده شده و نجاشى رجال خود را پس از کتابهاى کشّى و شیخ‌طوسى نگاشته و از کتابهاى پیشین بهره‌مند بوده، بسیار بعید است که نجاشى نام چنین شخصى را از قلم انداخته باشد و در عین حال شخص دیگرى را با نام مشابه که در کتب رجالى پیشین نامى از او برده نشده، اما تصادفآ نام پدر، طبقه رجالى، سال و محل وفاتش با او همسان است در رجال خود آورده باشد (رجوع کنید به کلباسى، ج ۳، ص ۲۳۵ـ ۲۴۰؛ شوشترى، ج ۳، ص ۶۴۸ـ۶۵۱؛ خویى، ج ۶، ص ۲۱۳ـ ۲۱۵).

ازاین‌رو، در مجموع مى‌توان اطمینان یافت که حمادبن عثمان فزارى در رجال نجاشى، همان حماد ناب است. به گفته نجاشى (همانجا) وى ساکن «عرزَم» بوده است. ظاهرآ شهرت وى به فزارى (رجوع کنید به همانجا) به سبب انتساب وى به قبیله عرزم   شاخه‌اى از فزاره ساکن در کوفه بوده است (رجوع کنید به سمعانى، ج ۴، ص ۱۷۸؛ مامقانى، ج ۹، ص ۲۱۲) و از آنجا که غنى و فزاره دو تیره از قبیله عطفان‌اند، احتمال اتحاد حماد ناب و حمادبن عثمان تقویت مى‌شود (رجوع کنید به خویى، ج ۶، ص ۲۱۴؛ قس کلباسى، ج ۳، ص ۲۲۹ که عرزم را تصحیف عرازه دانسته و فزارى را به عرازى تصحیح کرده است). اما بر فرض تعدد، بر صحت روایات منقول از حمادبن عثمان خدشه‌اى وارد نمى‌شود، زیرا هر دو ثقه‌اند (رجوع کنید به شوشترى، ج ۳، ص ۶۵۱؛ خویى، ج ۶، ص ۲۱۵؛ براى بحث مبسوط درباره ثمره بحث از اتحاد و تعدد رجوع کنید به کلباسى، ج ۳، ص ۲۴۱ـ۲۴۲).

حماد از راویانى است که تمامى دانشمندان علم رجال، از متقدمان (براى نمونه رجوع کنید به کشّى، ص ۳۷۲؛ طوسى، ۱۴۲۰، ص ۱۵۶) و متأخران (ابن‌داوود حلّى، ستون ۱۳۲؛ علامه حلّى، ص ۵۶؛ شوشترى؛ خویى، همانجاها)، بر وثاقتش اتفاق‌نظر دارند و او را با صفاتى چون ثقه، فاضل و جلیل‌القدر و خیّر ستوده‌اند. همچنین برادرانش، جعفر و حسین، از فضلا و موثقان برجسته کوفه و از اصحاب امام صادق علیه‌السلام (کشّى؛ نجاشى، همانجاها؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۷۵، ۱۸۲؛ براى تحقیق تفصیلى درباره این سه برادر رجوع کنید به الاصول السته عَشَر، مقدمه محمودى، ص ۷۵ـ۸۳) و هر دو صاحب کتاب بودند (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۲۰، ص ۱۱۳، ۱۴۷؛ نجاشى، همانجاها؛ نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ج ۲، ص ۱۴۷). کتاب حسین‌بن عثمان به روایت تلَّعکبرى در دست است (رجوع کنید به الاصول السّته عشر، ص ۳۱۷ـ۳۲۶).

کشّى (ص ۳۷۵) حماد را در زمره شش راوى فقیه از اصحاب امام صادق علیه‌السلام شمرده است که شیعه بر صحت روایات، تصدیق منقولات و اعتراف به فقاهت آنها اجماع و اتفاق‌نظر دارند. این عده دانشمندترین افراد در طبقه جوان‌تر شاگردان امام صادق علیه‌السلام بوده‌اند و با دو گروه شش نفره دیگر، مجموعآ به عنوان اصحاب اجماع* شناخته مى‌شوند.

شمار احادیث نقل شده از حمادبن عثمان در منابع حدیثى شیعه حدود دوهزار حدیث است (مدرسى طباطبائى، ج ۱، ص ۲۳۹). خویى (ج ۶، ص ۲۱۶)، ذیل عنوان حمادبن عثمان، تعداد روایات او در کتب اربعه را ۷۳۴ مورد شمرده که ظاهرآ باید بخشى از روایات منقول از حماد را، که میان وى و حمادبن عیسى مشترک است (قس طریحى، ص۶۳ـ۶۴؛کاظمى، ص۴۸ـ ۵۱، که حماد را نام مشترک میان چند نفر دانسته‌اند)، بدان افزود (رجوع کنید به خویى، ج ۶، ص ۱۸۹ـ۱۹۸). به نظر شوشترى (ج ۳، ص ۶۵۲) وجه تمایز این دو حماد، مروىٌعنه آنهاست، زیرا حمادبن عثمان از حلبى روایت نقل کرده است و حمادبن عیسى از حریز. بررسى محتواى روایات حمادبن عثمان نشان مى‌دهد که وى بیشتر به ثبت و نقل احادیث احکام اهتمام داشته است و در این زمینه از راویان پر حدیث به‌شمار مى‌آید و البته روایات متعددى نیز در صفات امام و احوال امامان دارد (رجوع کنید به اردبیلى، ج ۱، ص ۲۷۱ـ۲۷۳).

حمادبن عثمان روایات بسیارى، بى‌واسطه از امام صادق علیه‌السلام، نقل کرده است. همچنینِ از قریب به صد راوى و بیش از همه از عبیداللّه‌بن على حلبى* حدیث شنیده است که غالب ایشان از اصحاب امام صادق علیه‌السلام هستند. همچنان‌که افزون بر چهل راوى و بیش از دیگران، محمدبن ابى‌عمیر، حسن‌بن على وشاء، حسن‌بن على‌بن فضال و محمدبن ولید خزاز از وى حدیث شنیده‌اند (رجوع کنید به خویى، ج ۶، ص ۲۱۶ـ۲۱۸؛براى فهرست کامل روایات منقول از وى رجوع کنید به همان، ج ۶، ص ۳۷۴ـ۴۲۲؛خاتمى، ج ۸، ص ۴۵۲ـ ۴۵۴، ۴۵۶ـ۴۵۷، ۴۵۹).

وى کتابى داشته (طوسى، ۱۴۱۵، ص ۳۳۴؛همو، ۱۴۲۰، ص ۱۵۶؛نجاشى، همانجا) که منبع نقل روایات از اوست. به نظر مى‌رسد این کتاب تا عهد ابن‌طاووس موجود بوده، زیرا ابن‌طاووس در دو کتاب خود (براى نمونه رجوع کنید به الملاحم و الفتن، ص ۱۱۹ـ۱۲۰؛همو، قبس من کتاب غیاث سلطان الورى، ص ۶، ۹) از آن نقل کرده است (نیز رجوع کنید به کولبرگ، ۱۹۹۲، ص ۲۲۳). ابن‌طاووس (الملاحم و الفتن، ص ۱۱۹) از این اثر با عنوان اصل یاد کرده است، ولى احتمال دارد کتاب وى اصل به معناى مصطلح نباشد (رجوع کنید به کولبرگ، ۱۹۸۷، ص ۱۴۸).



منابع:

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابن‌داوود حلّى، کتاب‌الرجال، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۳) ابن‌طاووس، قبس من کتاب غیاث سلطان‌الورى، قم: مدرسه الامام المهدى (ع)، (بى‌تا.)؛
(۴) همو، الملاحم و الفتن فى ظهور الغائب المنتظر عجل‌اللّه فرجه، قم ۱۳۹۸/ ۱۹۷۸؛
(۵) محمدبن على اردبیلى، جامع‌الرواه و ازاحه الاشتباهات عن‌الطرق و الاسناد، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) الاصول السته عشر من الاصول الاولیه: مجموعه من کتب الروایه الاولیه فى عصر الائمه المعصومین علیه‌السلام، چاپ ضیاءالدین محمودى، قم ۱۳۸۱ش؛
(۷) احمدبن محمد برقى، کتاب‌الرجال، در ابن‌داوود حلّى، همان منبع؛
(۸) محمدباقربن محمداکمل بهبهانى، تعلیقه وحیدالبهبهانى على منهج‌المقال، (بى‌جا: بى‌نا، بى‌تا.)؛
(۹) اسماعیل‌بن حماد جوهرى، الصحاح : تاج‌اللغه و صحاح‌العربیه، چاپ احمد عبدالغفور عطار، بیروت (بى‌تا.)، چاپ افست تهران ۱۳۶۸ش؛
(۱۰) محسن خاتمى، فهارس بحارالانوار، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۱۱) خویى؛
(۱۲) سمعانى؛
(۱۳) شوشترى؛
(۱۴) فخرالدین‌بن محمد طریحى، جامع‌المقال فیما یتعلق باحوال الحدیث و الرجال، چاپ محمدکاظم طریحى، تهران ?( ۱۳۷۴)؛
(۱۵) محمدبن حسن طوسى، رجال‌الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۶) همو، فهرست کتب‌الشیعه و اصولهم و اسماء المصنفین و اصحاب الاصول، چاپ عبدالعزیز طباطبائى، قم ۱۴۲۰؛
(۱۷) حسن‌بن یوسف علامه حلّى، خلاصه الاقوال فى معرفه الرجال، چاپ جواد قیومى اصفهانى، (قم) ۱۴۱۷؛
(۱۸) محمدامین‌بن محمدعلى کاظمى، هدایه المحدثین الى طریقه المحمدین، چاپ مهدى رجایى، قم ۱۴۰۵؛
(۱۹) محمدبن عمر کشّى، اختیار معرفه‌الرجال، (تلخیص) محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۲۰) محمدبن محمدابراهیم کلباسى، الرسائل‌الرجالیه، چاپ محمدحسین درایتى، قم ۱۳۸۰ـ۱۳۸۱ش؛
(۲۱) عبداللّه مامقانى، تنقیح المقال فى علم الرجال، چاپ محیى‌الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ؛
(۲۲) محمدتقى‌بن مقصودعلى مجلسى، روضه‌المتقین فى شرح مَن لایَحضُرُه الفقیه، چاپ حسین موسوى کرمانى و على‌پناه اشتهاردى، قم ۱۴۰۶ـ۱۴۱۳؛
(۲۳) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛

(۲۴) Etan Kohlberg, A medieval Muslim scholar at work: Ibn Tawus and his library, Leiden 1992;
(۲۵) idem, “Al-usul al-arbaumia”, Jerusalem studies in Arabic and Islam, no.10 (1987);
(۲۶) Hossein Modarressi Tabatabai, Tradition and survival: a bibliographical Survey of early Shiite literature, vol.1, Oxford 2003.

 

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۴

زندگینامه حَمّاد بن عیسى جُهَنى«غریق‌الجحفه»(متوفی۲۰۹ه ق)

) حَمّاد بن عیسى جُهَنى، کنیه‌اش ابومحمد، راوى و فقیه شیعى قرن دوم. برخى او را مولى (رجوع کنید به برقى، ص ۲۱، ۴۸؛ نجاشى، ص ۱۴۲) و برخى اصل او را عرب (نجاشى، همانجا) و کوفى (کشّى، ص ۳۱۷؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۸۷) دانسته‌اند که بعدآ در بصره ساکن شده (برقى، ص ۲۱؛ کشّى؛ نجاشى، همانجاها) و بدین سبب بصرى خوانده شده است (کشّى، ص ۳۱۶؛ طوسى، همانجا). مؤید این نظر، شهرت حماد به جُهنى است که از انتساب وى به قبیله جُهَینه*، شاخه‌اى از عربهاى قُضاعه که ساکن کوفه شدند (رجوع کنید به سمعانى، ج ۲، ص ۱۳۴)، حکایت دارد (کشّى، ص ۳۱۷).

رحلت

جد حمّاد، عبیده‌بن صیفى جهنى، از صحابیان پیامبر بوده و حماد به واسطه پدرش از او حدیث نقل کرده است (ابن‌ماکولا، ج ۶، ص ۴۷ـ۴۸؛ ابن‌اثیر، ج ۳، ص ۳۵۶). حماد به سال ۲۰۹ (کشّى، همانجا؛ نجاشى، ص ۱۴۳؛ قس نجاشى، همانجا: به نقلى ۲۰۸)، در نود و چند سالگى (قس کشّى، همانجا: هفتاد و چند سالگى، که ظاهرآ ناشى از تصحیف است؛ نیز رجوع کنید به شوشترى، ج ۳، ص ۶۶۲؛ خویى، ج ۶، ص ۲۲۸) درگذشت. بنابر روایتى، امام کاظم علیه‌السلام براى او دعا کرده بود که پنجاه حج نصیبش شود.

هنگامى که وى عازم حج پنجاه و یکم شد، در مسیلى که از جحفه تا مسجد شجره و از آنجا تا مدینه ادامه داشت، غرق شد و بدین سبب به غریق‌الجحفه نیز مشهور است (کشّى؛ نجاشى؛ طوسى، همانجاها). قبر او نزدیک مدینه، بوده است (بهاءالدین اربلى، ج ۳، ص ۵۱۸).

حماد با امام صادق، امام کاظم، امام‌رضا و امام جواد علیهم‌السلام معاصر بوده است (نجاشى، ص ۱۴۲؛ نیز رجوع کنید به بهاءالدین اربلى، ج ۲، ص ۴۱۸ـ۴۱۹، ج ۳، ص ۱۵۷). با توجه به سنّش در هنگام وفات، احتمالا بین سالهاى ۱۱۰ تا ۱۲۰ متولد شده و در نتیجه با امام صادق علیه‌السلام (متوفى ۱۴۸) هم‌عصر بوده است.

برخى گفته‌اند که وى تا زمان امام رضا علیه‌السلام (متوفى ۲۰۳) زنده بوده است (رجوع کنید به کشّى، همانجا؛ الاختصاص، ص ۲۰۵؛ طوسى، همانجا). البته بهاءالدین اربلى (ج ۳، ص ۱۵۷) از دیدار وى با امام جواد علیه‌السلام سخن گفته است. حماد از اصحاب مشترک امام صادق، امام کاظم و امام رضا علیهم‌السلام شمرده شده (رجوع کنید به برقى، ص ۲۱، ۴۸، ۵۳؛ نجاشى، همانجا؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۸۷، ۳۳۴)، هر چند از او روایتى از امام رضا و امام جواد علیهماالسلام باقى نمانده است (نجاشى، همانجا).

بنابه گفته علامه‌حلّى، حماد اهل دقت و احتیاط در نقل حدیث بوده است (ص ۱۲۴)، به همین سبب با اینکه از امام صادق علیه‌السلام هفتاد حدیث شنیده بوده، براى اطمینان، به روایت بیست حدیث بسنده کرده است (کشّى، ص ۳۱۶؛ نجاشى، همانجا). حمادبن عیسى از راویان مشترک شیعه و اهل‌سنّت است. رجالیان شیعه او را با صفاتى چون ثقه و صدوق ستوده‌اند (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۲۰، ص ۱۵۶؛ همو، ۱۴۱۵، ص ۳۳۴؛ نجاشى، همانجا؛ نیز براى توثیق حماد از در منابع متأخر رجوع کنید به ابن‌داوود حلّى، ص ۱۳۲؛مامقانى، ج ۲۴، ص ۸۶ـ ۹۲؛شوشترى، ج ۳، ص ۶۵۶ـ۶۶۵؛خویى، ج ۶، ص ۲۲۴ـ ۲۳۰).

به گفته طوسى (۱۴۱۱، ص ۷۱) چند تن از اصحاب امام کاظم با دیدن معجزات حضرت رضا از عقیده وقف برگشتند و به امامت وى گردن نهادند که در این میان از حماد نیز نام‌برده است هرچند در دیگر منابع به این مطلب اشاره نشده است. کشّى (ص ۳۷۵) حماد را یکى از شش راوى فقیه از اصحاب امام صادق شمرده و گفته است شیعیان بر صحت روایات، تصدیق منقولات و اعتراف به فقاهت آنها اجماع دارند. این عده دانشمندترین افراد در طبقه جوان‌تر شاگردان امام صادق بودند (رجوع کنید به اصحاب اجماع*). از علماى اهل‌سنّت فقط یحیى‌بن معین*، حماد را شیخِ صالح دانسته است (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج ۲۰، ص۴۹؛ذهبى، ج۵، ص۶۳) و دیگران او را تضعیف و گاه به افترا و وضع حدیث متهم کرده‌اند (رجوع کنید به ابوداوود، ج ۱، ص ۳۶۰، ج ۲، ص۱۲۶؛ابن ابى‌حاتم، ج ۳، ص ۱۴۵؛ابن‌حِبّان، ج ۱، ص۲۵۳ـ ۲۵۴؛نیز رجوع کنید به ابن‌حجر عسقلانى، ج ۳، ص ۱۶ـ۱۷).

با این حال، محدّثان اهل‌سنّت در کتابهاى خود روایات وى را از امام جعفر صادق، حنظله‌بن ابى‌سفیان جمحى، سفیان ثورى و ابن‌جریج نقل کرده‌اند (رجوع کنید به ابن‌ماجه، ج ۲، ص ۱۳۸۰؛ترمذى، ج ۵، ص ۱۳۱ـ۱۳۲؛طبرانى، ج ۴، ص ۲۳۵، ج ۷، ص ۱۲۴؛
ابونعیم اصفهانى، ص ۱۵۲ـ۱۵۵؛نیز رجوع کنید به مِزّى، ج ۷، ص ۲۸۱ـ۲۸۲).

از حمادبن عیسى، در منابع حدیثى شیعه، افزون بر ۵۰۰، ۱ حدیث نقل شده است. خویى (ج ۶، ص ۲۱۶)، ذیل عنوان حمادبن عیسى، ۱۰۳۶ روایت او را برشمرده است که ظاهراً باید بخشى از روایات منقول از حماد را، که میان وى و حمادبن عثمان مشترک است (قس طریحى، ص۶۳ـ۶۴؛کاظمى، ص۴۸ـ ۵۱ که حماد را نام مشترک میان چند نفر دانسته‌اند)، به آنها افزود (رجوع کنید به خویى، ج۶، ص۱۸۹ـ۱۹۸). به نظر شوشترى (ج ۳، ص۶۶۳)، وجه‌تمایز این دو حماد، مروىٌعنه آنهاست، زیرا حمادبن عیسى از حریزبن عبداللّه سجستانى* روایت نقل کرده است و حمادبن عثمان از عبیداللّه‌بن على حلبى* (رجوع کنید به حمادبن عثمان*).

بررسى محتواى روایات حماد نشان مى‌دهد که وى بیشتر به ثبت و نقل احادیث احکام اهتمام داشته است و در این زمینه از راویان پر حدیث به شمار مى‌آید. روایاتى نیز درباره امامت و اخلاق دارد (رجوع کنید به اردبیلى، ج ۱، ص ۲۷۳ـ۲۷۶). او بیش از همه از امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام (رجوع کنید به خویى، ج ۶، ص ۲۳۱، ۴۲۲ـ۴۲۴)، از طریق حدود پنجاه راوى و بیشتر از حریزبن عبداللّه سجستانى ــاز جمله کتاب الصلاه حریزــ روایت کرده است (رجوع کنید به همان، ج ۶، ص ۱۸۹، ۲۳۱، ۴۲۶ـ۴۳۷).

بیش از چهل تن نیز مستقیماً از او روایت نقل کرده‌اند (رجوع کنید به همان، ج ۶، ص ۲۳۱ـ۲۳۲) که بیش از همه، ابراهیم‌بن هاشم از او روایت کرده است. در بعضى اسانید، به اشتباه، ابراهیم‌بن هاشم راوى حمادبن عثمان ذکر شده است، در حالى که قطعاً ابراهیم‌بن هاشم، حمادبن عثمان را درک نکرده و احتمالا در اسناد، تصحیف یا حذفى رخ داده است (شوشترى، ج ۳، ص ۶۵۲، ۶۵۹؛براى بحث مبسوط در این‌باره رجوع کنید به کلباسى، ج ۳، ص ۲۴۳ـ۲۵۲؛براى فهرست کامل کسانى که حماد از آنها روایت کرده و کسانى که از حماد حدیث نقل کرده‌اند و نیز براى روایات منقول از وى رجوع کنید به خویى، ج ۶، ص ۲۳۱ـ۲۳۲، ۴۲۲ـ ۴۴۷؛خاتمى، ج ۸، ص ۴۵۲ـ۴۵۴، ۴۵۷ـ۴۵۹).

آثار

به حماد چند کتاب نسبت داده شده است:

کتاب‌الزکاه،

کتاب‌الصلاه و

کتاب‌النوادر (نجاشى، ص ۱۴۲ـ۱۴۳؛طوسى، ۱۴۲۰، ص ۱۵۶)، که احتمالا حاوى کتابهاى حریزبن عبداللّه سجستانى بوده‌اند (طوسى،۱۴۲۰، ص ۱۶۲؛نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ج ۲، ص ۱۴۵)، همچنان که اصول بسیارى از اصحاب ائمه و کتاب سلیم‌بن قیس از طریق وى روایت شده است (رجوع کنید به طوسى،۱۴۲۰، ص۲۲، ۱۹۵، ۲۳۰، ۲۳۵).

کتاب دیگر او، مسائل التلمیذ و تصنیفه، حاوى پند و اندرز و مطالبى درباره توحید و دانستنیهایى درباره انسان و حیوانات است که حماد از امام صادق علیه‌السلام پرسیده و حضرت پاسخ داده است (ابن‌غضائرى، ص ۱۲۳؛نجاشى، ص ۱۴۳). ابوغالب زرارى (ص ۱۷۸) نیز یک جزء حدیثى از روایات حماد نگاشته که به گفته زرارى، این روایات از یکى از کتابهاى حماد اخذ شده است.

روایتى مشهور به صحیحه حماد درباره آداب و کیفیت نماز در کتب روایى شیعه وارد شده است (رجوع کنید به کلینى، ج ۳، ص ۳۱۱ـ۳۱۲؛ابن‌بابویه، ج ۱، ص ۳۰۰؛طوسى، ۱۳۹۰، ج ۲، ص ۸۱ـ۸۲) که مقبول و مستند فقهاى امامیه بوده است (رجوع کنید به ابن شهیدثانى، ج ۲، ص ۶۴ـ۶۵؛براى شرح فارسى این حدیث رجوع کنید به خوانسارى، ص ۳۱۵ـ۳۴۸؛براى مناقشات درباره صحت این روایت و پاسخ به آنها رجوع کنید به بهبودى، ص ۳؛ابن‌سعید، مقدمه جعفر سبحانى، ص ک ـ۴).



منابع:

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابن‌ابى‌حاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۳) ابن‌اثیر، اسدالغابه فى معرفه‌الصحابه، تهران: انتشارات اسماعیلیان، (بى‌تا.)؛
(۴) ابن‌بابویه، کتاب مَن لایحضُرُه‌الفقیه، چاپ على‌اکبر غفارى، قم ۱۴۱۴؛
(۵) ابن‌حِبّان، کتاب‌المجروحین من المحدثین و الضعفاء و المتروکین، چاپ محمود ابراهیم زاید، حلب ۱۳۹۵ـ۱۳۹۶/ ۱۹۷۵ـ۱۹۷۶؛
(۶) ابن‌حجر عسقلانى، الاصابه فى تمییز الصحابه، چاپ عادل احمد عبدالموجود و على‌محمد معوض، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۷) ابن‌داوود حلّى، کتاب‌الرجال، چاپ جلال‌الدین محدث ارموى، تهران ۱۳۴۲ش؛
(۸) ابن‌سعید، الجامع للشّرائع، قم ۱۴۰۵؛
(۹) ابن‌شهید ثانى، منتقى‌الجمان فى‌الاحادیث الصحاح، الحسان، چاپ على‌اکبر غفارى، قم ۱۳۶۲ـ۱۳۶۵ش؛
(۱۰) ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۱؛
(۱۱) ابن‌غضائرى، الرجال لابن الغضائرى، چاپ محمدرضا حسینى‌جلالى، قم ۱۴۲۲؛
(۱۲) ابن‌ماجه، سنن ابن‌ماجه، چاپ محمدفؤاد عبدالباقى، (قاهره ۱۳۷۳/ ۱۹۵۴)، چاپ افست (بیروت، بى‌تا.)؛
(۱۳) ابن‌ماکولا، الاکمال فى رفع الارتیاب عن‌المؤتلف و المختلف من الأسماء و الکنى و الأنساب، چاپ عبدالرحمان‌بن یحیى معلمى یمانى، حیدرآباد، دکن ۱۳۸۱ـ۱۴۰۶/ ۱۹۶۲ـ۱۹۸۶؛
(۱۴) سلیمان‌بن اشعث ابوداوود، سؤالات ابى‌عبید الآجرى أباداود سلیمان‌بن الاشعث السجستانى، چاپ عبدالعلیم عبدالعظیم بستونى، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۱۵) ابونعیم اصفهانى، جزء فیه طرق حدیث «ان‌اللّه تسعه و تسعین اسمآ»، چاپ مشهوربن حسن‌بن سلمان، مدینه ( ۱۴۱۳)؛
(۱۶) الاختصاص، (منسوب به )محمدبن محمد مفید، چاپ على‌اکبر غفارى، قم: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، (بى‌تا.)؛
(۱۷) محمدبن على اردبیلى، جامع‌الرواه و ازاحه الاشتباهات عن‌الطرق و الاسناد، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۱۸) احمدبن محمدبرقى، رجال‌البرقى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، (تهران )۱۴۱۹؛
(۱۹) على‌بن عیسى بهاءالدین اربلى، کشف الغمه فى معرفه الائمه، بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵؛
(۲۰) محمدباقر بهبودى، معرفه الحدیث و تاریخ نشره و تدوینه و ثقافته عندالشیعه الامامیه، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۲۱) محمدبن عیسى ترمذى، سنن الترمذى، ج ۵، چاپ عبدالرحمان محمد عثمان، بیروت ۱۴۰۳؛
(۲۲) محسن خاتمى، فهارس بحارالانوار، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۲۳) رضى‌الدین محمدبن حسین خوانسارى، مائده سماویّه و چند رساله دیگر، چاپ رضا استادى و على‌اکبر زمانى‌نژاد، قم ۱۳۷۸ش؛
(۲۴) خویى؛
(۲۵) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۲۶) احمدبن محمد زرارى، رساله ابى‌غالب الزرارى الى ابن‌انبه فى ذکر آل اعین، چاپ محمدرضا حسینى، قم ۱۴۱۱؛
(۲۷) سمعانى؛
(۲۸) شوشترى؛
(۲۹) سلیمان‌بن احمد طبرانى، المعجم‌الاوسط، چاپ ابومعاذ طارق‌بن عوض‌اللّه، (قاهره )۱۴۱۵ـ۱۴۱۶؛
(۳۰) فخرالدین‌بن محمد طریحى، جامع‌المقال فیما یتعلق باحوال الحدیث و الرجال، چاپ محمدکاظم طریحى، تهران ?( ۱۳۷۴)؛
(۳۱) محمدبن حسن طوسى، تهذیب الاحکام، چاپ حسن موسوى خرسان، تهران ۱۳۹۰؛
(۳۲) همو، رجال‌الطوسى، چاپ جواد قیومى‌اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۳۳) همو، فهرست کتب‌الشیعه و اصولهم و اسماء المصنفین و اصحاب الاصول، چاپ عبدالعزیز طباطبائى، قم ۱۴۲۰؛
(۳۴) همو، کتاب‌الغیبه، چاپ عبداللّه طهرانى و على احمد ناصح، قم ۱۴۱۱؛
(۳۵) حسن‌بن یوسف علامه‌حلّى، خلاصه الاقوال فى معرفه الرجال، چاپ جواد قیومى‌اصفهانى، (قم) ۱۴۱۷؛
(۳۶) محمدامین‌بن محمدعلى کاظمى، هدایه المحدثین الى طریقه المحمدین، چاپ مهدى رجایى، قم ۱۴۰۵؛
(۳۷) محمدبن عمرکشّى، اختیار معرفه‌الرجال، (تلخیص) محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۳۸) محمدبن محمد ابراهیم کلباسى، الرسائل الرجالیه، چاپ محمدحسین درایتى، قم ۱۳۸۰ـ ۱۳۸۱ش؛
(۳۹) کلینى؛
(۴۰) عبداللّه مامقانى، تنقیح المقال فى علم‌الرجال، چاپ محیى‌الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ ؛
(۴۱) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۴۲) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنفى‌الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه حسن‌بن محبوب «سرّاد/ زرّاد»(متوفی۲۲۴ه ق)

 راوى و فقیه برجسته امامى و از اصحاب امام کاظم، امام رضا و امام جواد علیهم‌السلام. لقب وى سرّاد/ زرّاد است. خاندان وى چندین نسل مقیم کوفه و داراى پیوند وَلاء (وابستگى حمایتى) با قبیله بجیله* کوفه بودند و به همین سبب او را کوفى بجلى (آقابزرگ طهرانى، ج ۲۱، ص ۶۹) یا مولاى بجیله (طوسى، ۱۳۸۰، ص ۳۷۲؛ همو، ۱۴۲۰، ص ۱۲۲) نیز خوانده‌اند. کشّى (ص ۵۸۴) از نوه او، جعفربن محمدبن حسن، نقل کرده که جدّ سوم حسن، وَهْب، که اهل سِند و برده رسمى جریربن عبداللّه بجلى* بود، از امیرمؤمنان علی بن ابیطالب علیه‌السلام درخواست کرد وى را از جریر بخرد. جریر که میدید با فروش وَهْب او را کاملا از دست می دهد، آزادش کرد تا به این ترتیب میان خود و قبیله‌اش بجیله با وهب و دودمانش، وابستگى (ولاى عتق) برقرار شود. وهب نیز از آن پس به خدمت امیرمؤمنان درآمد.

کنیه حسن‌بن محبوب، ابوعلى (طوسى، ۱۴۲۰، همانجا) و لقبش سرّاد یا زرّاد (برقى، ص ۱۱۸، ۱۲۶؛ طوسى، ۱۴۲۰، همانجا) به معناى زره‌ساز (ابن‌منظور، ذیل «زرد» و «سرد») است که یادگار پیشه جدّ اعلایش، وهب، است (کشّى، همانجا). وقتى به امام رضا علیه‌السلام گفته شد حسن‌بن محبوب زرّاد از جانب آن حضرت نامه‌اى آورده است، حضرت وى را تأیید، و توصیه کرد به وى سرّاد بگویند، چنان‌که خداى تعالى در قرآن (سبأ: ۱۱) زره‌سازى را به سَرْد تعبیر کرده است (کشّى، ص ۵۸۵).

تولد او بنابر اینکه به هنگام وفات، ۷۵ یا ۹۵ ساله بوده باشد (رجوع کنید به ادامه مقاله) سال ۱۲۹ یا ۱۴۹ بوده است. به نظر می رسد با توجه به روایات او از کسانى همچون ابوحمزه ثمالى* (رجوع کنید به ادامه مقاله)، در نوجوانى به فراگیرى حدیث پرداخته است. شاید تشویق پدرش، محبوب، نیز در تعلّم حدیث مؤثر بوده، چنان‌که کشّى (همانجا) از راویان شیعه شنیده است که محبوب بابت هر حدیثى که پسرش از علی بن رئاب می نوشت، یک درهم به او جایزه می داد. سالها بعد، او و سه راوى بزرگ دیگر ارکان چهارگانه شیعه در فقه و حدیث بودند (طوسى، ۱۴۲۰، همانجا).

وى در حدیث، از معتمدترین راویان شیعه است و همه رجالیان و محدّثان متقدم و متأخر در وثاقتش متفق‌اند (از جمله طوسى، ۱۴۲۰، همانجا؛ ابن‌داوود حلّى، ص ۷۷؛ علامه حلّى، ص ۳۷؛ مجلسى، ص ۵۹). نام او در طبقه اصحاب امام کاظم (رجوع کنید به برقى، همانجاها؛ طوسى، ۱۳۸۰، ص ۳۴۷)، اصحاب امام رضا (ابن‌ندیم، ص ۲۷۶؛ طوسى، ۱۳۸۰، ص ۳۷۲) و اصحاب امام جواد علیهم‌السلام (ابن‌ندیم، همانجا) آمده است. کشّى (ص ۵۵۶) وى را یکى از شش فقیه از اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام می شمارد که به گفته او، طایفه شیعه بر صحت روایات و علم و فقاهتشان و دو گروه شش نفرى دیگر اجماع دارند. البته برخى به جاى حسن‌بن محبوب، حسن‌بن علی بن فضّال و فَضالهبن ایوب اَزْدى یا عثمان‌بن عیسى رواسى را در این دسته جاى داده‌اند (کشّى، همانجا؛ نیز رجوع کنید به اصحاب اجماع*).

به نوشته مامقانى (ج۲۰، ص ۳۶۰) و برخى از فقها، از جمله شهیدثانى و محقق سبزوارى، بر آن بوده‌اند که وى همانند محمدبن ابی عمیر جز از راویان ثقه، ارسال حدیث و حذف واسطه نمی کند، و این بالاترین درجه اعتماد به راوى است (نیز رجوع کنید به ج۲۰، ص۳۶۰، پانویس ۱ـ۲). نام او در طریق قریب به سه هزار حدیث از کتب اربعه شیعه دیده می شود (رجوع کنید به خویى، ج ۵، ص ۹۲، ۳۳۲ـ۳۷۴، ج ۲۳، ص ۱۹، ۲۳۷ـ۲۸۴). این روایات، به ترتیب فراوانى، درباره اصول عقاید اسلامى و معارف شیعى (توحید، نبوت و انبیا، امامت، آخرت و…)، اخلاق و آداب زندگى (مکارم اخلاق، آداب معاشرت و مسکن و غذاخوردن و…)، احکام عبادات (نماز، حج، روزه و…)، احکام معاملات (بیع، رهن، عتق و…) و موضوعات متنوع دیگرند (رجوع کنید به اردبیلى، ج ۱، ص ۲۲۱ـ۲۲۴).

مقایسه این موضوعات با عناوین کتابهاى او نشان میدهد که همه یا دست کم بیشتر این احادیث، از کتابهاى او نقل شده‌اند (رجوع کنید به ادامه مقاله). طبق بررسى خویى (ج ۵، ص ۹۲ـ۹۳، ۳۳۳، ج ۲۳، ص ۱۹ـ۲۱، ۲۳۷)، او علاوه بر چند حدیث که بی واسطه از امام کاظم و امام‌رضا علیهماالسلام روایت کرده، از ۱۸۸ راوى حدیث شنیده است که شصت تن از آنان از اصحاب امام صادق علیه‌السلام بوده‌اند (طوسى، ۱۴۲۰، همانجا). بیشترین روایات او، از علیبن رئاب، ابوایوب ابراهیم‌بن زیاد خزّاز و عبداللّه‌بن سنان (هر سه از اصحاب امام صادق علیه‌السلام) و هشام‌بن سالم و علاءبن رزین (از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام) بوده است (رجوع کنید به خویى، ج ۵، ص ۳۳۳ـ۳۷۴، ج ۲۳، ص ۲۳۷ـ۲۸۴). وى همچنین از هشت تن از اصحاب اجماع روایت کرده است (رجوع کنید به همان، ج ۵، ص ۹۲ـ۹۴، ج ۲۳، ص ۱۹ـ۲۱).

شبهه معاصر نبودن حسن‌بن محبوب با یکى از مشایخ حدیثى او، سبب شده است روایات او از آن شخص محل تأمل قرار گیرد. کشّى (ص ۵۸۵) از نصربن صباح نقل کرده است که اصحاب ما به روایت ابن‌محبوب از ابن‌ابی حمزه، بدبین بودند (نیز رجوع کنید به ابن‌داوود حلّى، ص ۳۰۶) که ظاهراً منظورش علی بن ابی حمزه بطائنى* است (رجوع کنید به قهپائى، ج ۲، ص ۱۴۴؛ قس مازندرانى حائرى، ج ۲، ص ۴۴۹، که روایت حسن از ابن ابی حمزه بطائنى را، که واقفى و معاند امام رضا بوده، مردود شمرده است). محققان رجالى معاصر در نقل کشّى احتمال اشتباه داده و با توجه به برخى شواهد، آن شخص را ابوحمزه ثُمالى دانسته‌اند (رجوع کنید به خویى، ج ۵، ص ۹۱؛ شوشترى، ج ۳، ص ۳۴۹ـ۳۵۰).

نجاشى (ص ۸۲؛ نیز رجوع کنید به کشّى، ص ۵۱۲) درباره احمدبن محمدبن عیسى اشعرى نوشته است که او از ابن‌محبوب روایت نمی کرد، چون اصحاب ما به ابن‌محبوب درباره روایت او از ابوحمزه ثمالى بدگمان بودند، اما بعداً توبه کرد و از حرفش برگشت. هر چند شوشترى (ج ۳، ص ۳۵۰) بر آن است که ممکن است تصحیفى در سن حسن‌بن محبوب رخ داده باشد (رجوع کنید به ادامه مقاله) که در این صورت ابن‌محبوب از اتهام فوق مبراست. در این میان، مدرسى طباطبائى (ج ۱، ص ۳۷۷) احتمال داده است که او کتابهاى ابوحمزه را با واسطه یا به روش وجاده نقل کرده باشد (نیز رجوع کنید به طوسى، ۱۴۲۰، ص ۱۰۵، پانویس ۱).

مشابه همین اشکال درباره روایات ابن‌محبوب از رجال هم طبقه ابوحمزه ثمالى (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۶۲ش، ج ۲، ص :۳۹۷ از محمدبن اسحاق مدنى،متوفى ۱۵۱) و روایت بی واسطه او از امام صادق علیه‌السلام (رجوع کنید به الاختصاص، ص ۲۳۱؛ طوسى، ۱۴۰۱، ج ۱۰، ص ۱۷۰) نیز صادق است (رجوع کنید به خویى، همانجا)، هر چند خویى (همانجا) در مورد اخیر معتقد است که این روایات با واسطه ابوولّاد (رجوع کنید به کلینى، ج ۷، ص ۳۶۴؛ ابن‌بابویه، ۱۴۱۴، ج ۴، ص ۱۳۸ـ۱۳۹) نقل شده است.

تعداد کسانى که از حسن‌بن محبوب روایت کرده‌اند فراوان است (رجوع کنید به خویى، ج ۵، ص ۹۴، ج ۲۳، ص ۲۱). بیشترین احادیث او را، به ترتیب، این اشخاص روایت کرده‌اند: احمدبن محمدبن عیسى اشعرى قمى، سهل‌بن زیاد آدمى، ابراهیم‌بن هاشم قمى، عبدالعظیم حسنى، احمدبن محمدبن خالد برقى و فضل‌بن شاذان نیشابورى (رجوع کنید به همانجاها). در میان روایات او، توجه فراوان به فقه و نقل روایاتِ راجع به امامت، به ویژه امامت امام رضا علیه‌السلام (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۱۱، ص ۳۵، ۶۸)، جالب توجه است. همچنین توجه به معیارهاى نقد حدیث و مستندات روایى احکام (رجوع کنید به حرّعاملى، ۱۴۰۹ـ۱۴۱۲، ج ۲۷، ص ۱۰۷ـ۱۰۸) و پیش‌گامى او در پرداختن به رجال حدیث با تألیف المشیخه (فضلى، ۱۴۱۴، ص ۳۱)، در خور دقت است.

عمده روایات او ــ که در موضوعات فقهى (به ‌ویژه مباحث حدود، دیات و قصاص، نکاح و طلاق، نماز و حج) و رفع تعارض میان مستندات حدیثى احکام است ــ از احاطه او به دانش و مسائل فقه حکایت دارد. فقیه نامدار شیعه، محقق حلّى، آنجا که در فقه استدلالى و مقارَن، از میان اقوال فقهاى امامیه به سخن چند تن بسنده کرده، نام پنج فقیه و پیشتر از همه نام حسن‌بن محبوب را برده و آنان را مشهور به فضل و معروف به تقدم در (نقد) اخبار و صحت انتخاب و جودت حکم و نظر معرفى کرده است (رجوع کنید به ج ۱، ص ۳۳).

حسن‌بن محبوب را از مؤلفان بزرگ مصنفات روایى شمرده‌اند (بحرالعلوم، ج ۲، ص ۸۶). شیخ طوسى در فهرست (ص ۱۲۲ـ۱۲۳)، وى را داراى کتابهاى بسیار دانسته و از این کتابهاى او نام برده است: المشیخه، الحدود، الدیات، الفرائض (قس ابن‌ندیم، ص ۲۷۶، که الفرائض و الحدود و الدیات را نام یک کتاب دانسته است)، النکاح، الطلاق، النوادر، العتق، و المراح (قس ابن‌شهر آشوب، ص :۲۸ المُزاح یا المزاج). ابن‌ندیم (همانجا) برخى از این آثار را نام برده و التفسیر را نیز بدانها افزوده و ابن‌شهرآشوب (همانجا)، علاوه براینها، از معرفه رواهالأخبار یاد کرده است. شگفت اینکه فهرست نویس و رجالى متبحر، نجاشى، با آنکه نام حسن‌بن محبوب را چندین‌بار در ذیل نام مصنفان دیگر آورده و حتى برخى از آثار او را در آنجاها نام برده (رجوع کنید به ص ۸۰، ۱۵۸)، نام وى را مستقلاً نیاورده است. شوشترى (ج ۳، ص ۳۴۹)، با توجه به قرائن، احتمال داده است که نجاشى نام وى را آورده، اما از نسخه موجود افتاده است.

معروف‌ترین کتاب ابن‌محبوب،

المشیخه است که در زمان حضور امامان در اصول شیعه، مشهورتر از کتاب مُزنى (متوفى ۲۴۶، مؤلف المختصر و از نامورترین فقیهان شافعى) و امثال آن دانسته شده است (رجوع کنید به طبرسى، ج ۲، ص ۲۵۸). این کتاب، که شرح مشایخ حدیثى و روایات آنان بوده است، از قدیم ترین آثار در علم فقه و رجال در میان شیعه محسوب می شود (فضلى، ۱۴۱۴، همانجا). المشیخه را داودبن کوره قمى، از مشایخ حدیثى کلینى، طبق موضوعات فقهى (نجاشى، ص ۱۵۸) تبویب کرده و احمدبن حسین‌بن عبدالملک، از راویان معتمد، آن را براساس نام راویان، تنظیم نموده است (نجاشى، ص۸۰؛ طوسى، ۱۴۲۰، ص ۵۸). همچنین شهیدثانى منتخبى از آن را در قالب حدود هزار حدیث فراهم آورده (آقابزرگ طهرانى، ج ۲۱، ص ۶۹) که گویاى گستردگى و اهمیت کتاب است.

هیچ یک از کتابهاى حسن‌بن محبوب در دست نیستند. با توجه به طریق شیخ طوسى (۱۴۲۰، ص ۱۲۲ـ۱۲۳) به کتاب المشیخه و نیز نقل او از آن در کتابهاى حدیثى خویش (براى نمونه رجوع کنید به ۱۴۰۱، ج ۱، ص ۱۲۱، ج ۶، ص ۱۶۰؛ همو، ۱۳۶۳ش، ج ۱، ص ۱۰۶، ج ۳، ص ۶)، احتمالاً کتاب مذکور تا قرن پنجم موجود بوده و از طریق او به قطب راوندى (ج ۱، ص ۱۷) رسیده است. ابن‌ادریس حلّى در کتاب السرائر، بخش مستطرفات (ج ۳، ص ۵۸۹ـ۶۰۰)، گزیده‌اى از المشیخه را آورده است. منتخب شهید ثانى از آن (رجوع کنید به حرّ عاملى، ۱۳۶۲ش، قسم ۱، ص ۸۷)، شاهدى بر وجود این کتاب تا قرن دهم است. به هر حال، اگر محتواى کتابهاى او را مرویاتش بدانیم ــ که اغلب در کتابهاى چهارگانه حدیثى شیعه و جز آن آمده‌اندــ می توان آثار از دست رفته را تا حدى بازسازى کرد. بررسى تفاوت معنادار حجم روایات او در کتابهاى حدیثى با موضوعاتى که متحد با عناوین کتابهاى اوست، به‌ویژه حدود و نکاح و طلاق، این امر را موجه می سازد (رجوع کنید به اردبیلى، ج ۱، ص ۲۲۱ـ۲۲۴).

حسن‌بن محبوب، علاوه بر تألیف، نقش عمده‌اى در انتقال آثار حدیثى گذشتگان خویش نیز داشته است، چنان‌که شیخ طوسى در فهرست (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۵۹ـ۱۶۰، ۱۶۴ـ۱۶۵) و نجاشى (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۳۵، ۱۴۰، ۱۶۰، ۳۵۷، ۴۴۵) نام او را در طریق روایت بیش از چهل اصل و کتاب ذکر کرده‌اند. بیشتر موارد مذکور برگرفته از فهرست ابن‌بطّه قمى* است و او نیز غالباٌ به واسطه احمدبن محمدبن عیسى اشعرى از ابن‌محبوب روایت کرده است (براى نمونه رجوع کنید به نجاشى؛ طوسى، ۱۴۲۰، همانجاها؛ قس نجاشى، ص۲۰، ۱۲۷، ۱۵۰؛ طوسى، ۱۴۲۰، ص ۲۲، ۴۰، ۱۲۸).

رحلت

حسن‌بن محبوب در اواخر سال ۲۲۴، در ۷۵ سالگى، و به احتمال بیشتر در ۹۵ سالگى، وفات یافت؛ زیرا گرچه کشّى (ص ۵۸۴) عمر او را به هنگام وفات «خمس و سبعین» دانسته است، اما به دلیل روایات وى از درگذشتگانِ پیش از سال ۱۴۹، احتمال بسیار دارد که تصحیفى رخ داده و عبارتِ صحیح، «خمس و تسعین» باشد (شوشترى، ج ۳، ص ۳۵۰). کسانى که وى را در میان‌سالى دیده‌اند، او را بسیار خونگرم، با قدى متوسط و صورتى سبزه که فقط بر چانه‌اش ریش داشت و از پاى راست می لنگید، وصف کرده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به کشّى، همانجا). از نسل او، دو پسر به نامهاى محمد و هارون  هر دو از اصحاب امام جواد علیه‌السلام (نجاشى، ص ۴۳۸ـ۴۳۹؛ طوسى، ۱۳۸۰، ص ۴۰۸) و از نوه او جعفربن محمد (کشّى، همانجا) در میان راویان حدیث یاد شده است.



منابع :
(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابن‌ادریس حلّى، کتاب السرائر الحاوى لتحریر الفتاوى، قم ۱۴۱۰ـ۱۴۱۱؛
(۳) ابن‌بابویه، کتاب الخصال، چاپ علیاکبر غفارى، قم ۱۳۶۲ش؛
(۴) همو، کتاب مَن لایَحضُرُه الفقیه، چاپ علیاکبر غفارى، قم ۱۴۱۴؛
(۵) ابن‌داوود حلّى، کتاب الرجال، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم (بی تا.)؛
(۶) ابن‌شهر آشوب، کتاب معالم‌العلماء، چاپ عباس اقبال آشتیانى، تهران ۱۳۵۳؛
(۷) ابن‌منظور؛
(۸) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۹) الاختصاص، (منسوب به) محمدبن محمد مفید، چاپ علیاکبر غفارى، قم: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، (بی تا.)؛
(۱۰) محمدبن على اردبیلى، جامع الرواه و ازاحه الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۱۱) محمدمهدی بن مرتضى بحرالعلوم، رجال السید بحرالعلوم، المعروف بالفوائد الرجالیه، چاپ محمدصادق بحرالعلوم و حسین بحرالعلوم، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۱۲) احمدبن محمدبرقى، رجال البرقى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، (تهران) ۱۴۱۹؛
(۱۳) محمدبن حسن حرّعاملى، امل الآمل، چاپ احمد حسینى، بغداد ( ۱۹۶۵)، چاپ افست قم ۱۳۶۲ش؛
(۱۴) همو، تفصیل وسائل الشیعه الى تحصیل مسائل الشریعه، قم ۱۴۰۹ـ۱۴۱۲؛
(۱۵) خویى؛
(۱۶) شوشترى؛
(۱۷) فضل‌بن حسن طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، قم ۱۴۱۷؛
(۱۸) محمدبن حسن طوسى، الاستبصار، چاپ حسن موسوى خرسان، نجف ۱۳۷۵ـ۱۳۷۶/ ۱۹۵۶ـ۱۹۵۷، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ش؛
(۱۹) همو، تهذیب‌الاحکام، چاپ حسن موسوى خرسان، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۲۰) همو، رجال الطوسى، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱، چاپ افست قم (بی تا.)؛
(۲۱) همو، فهرست کتب الشیعه و اصولهم و اسماء المصنفین و اصحاب الاصول، چاپ عبدالعزیز طباطبائى، قم ۱۴۲۰؛
(۲۲) همو، کتاب الغیبه، چاپ عباداللّه طهرانى و علی احمد ناصح، قم ۱۴۱۱؛
(۲۳) حسن‌بن یوسف علامه حلّى، رجال العلامه الحلّى، چاپ محمدصادق بحرالعلوم، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۲۴) عبدالهادی فضلى، اصول علم الرجال، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۲۵) همو، دروس فى فقه الامامیه، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۲۶) سعیدبن هبهاللّه قطب‌راوندى، الخرائج و الجرائح، قم ۱۴۰۹؛
(۲۷) عنایهاللّه قهپائى، مجمع الرجال، چاپ ضیاءالدین علامه اصفهانى، اصفهان ۱۳۸۴ـ۱۳۸۷، چاپ افست قم (بی تا.)؛
(۲۸) محمدبن عمر کشّى، اختیار معرفهالرجال، (تلخیص) محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۲۹) کلینى؛
(۳۰) ابوالقاسم گرجى، تاریخ فقه و فقها، تهران ۱۳۷۵ ش؛
(۳۱) محمدبن اسماعیل مازندرانى حائرى، منتهى المقال فى احوال‌الرجال، قم ۱۴۱۶؛
(۳۲) عبداللّه مامقانى، تنقیح المقال فى علم الرجال، چاپ محیی الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ ؛
(۳۳) محمدباقربن محمد تقى مجلسى، الوجیزه فى الرجال، چاپ محمدکاظم رحمان ستایش، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۳۴) جعفربن حسن محقق حلّى، المعتبر فى شرح المختصر، ج ۱، قم ۱۳۶۴ش؛
(۳۵) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛

(۳۶) Hossein Modarressi Tabataba’i, Tradition and survival: a bibliographical survey of early Shiite literature, vol.1, Oxford 2003.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۳

زندگینامه جَمیل‌بن‌ دَرّاج‌

جَمیل‌بن‌ دَرّاج‌ ، راوی‌، محدّث‌ و فقیه‌ نامدار شیعی‌. از تاریخ‌ دقیق‌ تولد وی‌ اطلاعی‌ در دست‌ نیست‌، اما چون‌ از اصحاب‌ امام‌ صادق‌، امام‌ کاظم‌ و امام‌رضا علیهم‌السلام‌ بوده‌، حداقل‌ بیست‌ سال‌ قبل‌ از شهادت‌ امام‌ صادق‌ (۱۴۸) و پیش‌ از سال‌ ۱۲۸ به‌دنیا آمده‌ است‌. خاندانِ وی‌ مقیم‌ کوفه‌ بودند و با قبیله‌ نَخَع‌ کوفه‌ پیوند ولاء (= وابستگی‌ حمایتی‌) داشتند (رجوع کنید به نجاشی‌، ص‌۱۲۶؛ سمعانی‌، ج‌۵، ص‌۴۷۳)، به‌ همین‌ سبب‌ او را نَخَعی‌ (نجاشی‌، همانجا) یا مَوْلی‌النَّخَع‌ (طوسی‌، ۱۴۱۵، ص‌۱۷۷) خوانده‌اند. کنیه‌ او ابوعلی‌، یا به‌ گفته‌ ابن‌فَضّال‌، ابومحمد بود (رجوع کنید به نجاشی‌، همانجا).

به‌ دلیل‌ نزدیکی‌ زمانی‌ ابن‌فضّال‌ با جمیل‌، گفته‌ ابن‌فضّال‌ درست‌تر دانسته‌ شده‌ است‌ (تستری‌، ج‌۲، ص‌۷۱۴). پدرش‌، ابوالصَبیح‌ درّاج‌ (نجاشی‌، همانجا)، بقالی‌ می‌کرد (کشّی‌، ص‌۲۵۲) و برادر کوچک‌ترش‌، نوح‌بن‌ درّاج‌، از راویان‌ ثقه‌ و شیعیان‌ موَجَّهِ کوفه‌ و قاضی‌ آن‌ دیار و در برهه‌ای‌ قاضی‌ بخش‌ شرقی‌ بغداد بود (رجوع کنید به همان‌، ص‌۲۵۱؛ خطیب‌ بغدادی‌، ج‌۱۵، ص‌۴۳۲، ۴۳۵).

جمیل‌بن‌ درّاج‌ در حدیث‌ از مشهورترین‌ و موثق‌ترین‌ راویان‌ شیعه‌ است‌ که‌ تمامی‌ رجالیان‌ وی‌ را توثیق‌ و تمجید کرده‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به کشّی‌، ص‌۲۵۱؛ تستری‌، ج‌۲، ص‌۷۱۲ـ ۷۱۵؛ خوئی‌، ج‌۴، ص‌۱۴۹ـ۱۵۰) و او را با عناوینی‌ چون‌ ثقه‌، شیخ‌ و وجه‌الطائفه ستوده‌اند (رجوع کنید به نجاشی‌، همانجا؛ طوسی‌، ۱۴۲۰، ص‌۱۱۴) که‌ هر کدام‌ از این‌ عناوین‌، به‌ تنهایی‌، بر اعتبار روایات‌ او نزد نقادان‌ حدیث‌ دلالت‌ می‌کند (رجوع کنید به حرّ عاملی‌، ج‌۳۰، ص‌۲۸۸ـ۲۸۹؛ صدر، ص‌۳۸۶ـ ۳۹۴، ۳۹۸ـ۳۹۹).

علاوه‌ بر این‌، کَشّی‌ (ص‌۳۷۵) وی‌ را در زمره‌ هجده‌ تن‌ فقیهی‌ ذکر کرده‌ است‌ که‌ اصحاب‌ امامیه‌ (العِصابه‌) بر صحت‌ روایات‌، تصدیق‌ اقوال‌ و فقاهت‌ آنها اتفاق‌ نظر و اجماع‌ دارند. کشّی‌ (ص‌۲۳۸، ۳۷۵، ۵۵۶) نامهای‌ این‌ هجده‌ تن‌ را در سه‌ گروه‌ شش‌ نفری‌ آورده‌ و جمیل‌ را در گروه‌ دوم‌ قرار داده‌ است‌. این‌ سه‌ گروه‌ ــکه‌ در اصطلاح‌ حدیثی‌ شیعه‌، به‌ اصحاب‌ اجماع‌ معروف‌اند (رجوع کنید به نوری‌، ج‌۷، ص‌۷ـ۶۸؛ سبحانی‌، ص‌۱۶۳ـ۲۰۲) و بالاترین‌ درجات‌ اعتماد و وثاقت‌ را در فقه‌ و حدیث‌ شیعه‌ دارندــ به‌ ترتیب‌ در سه‌ طبقه‌ از اصحاب‌ مشترک‌ امام‌ باقر و امام‌ صادق‌ علیهماالسلام‌، اصحاب‌ امام‌ صادق‌ علیه‌السلام‌ و اصحاب‌ مشترک‌ امام‌ صادق‌ و امام‌ کاظم‌ علیهماالسلام‌ جای‌ می‌گیرند (رجوع کنید به حرّعاملی‌، ج‌۳۰، ص‌۲۲۱ـ۲۲۳). جمیل‌بن‌ درّاج‌ موثق‌ترین‌ و فقیه‌ترین‌ فرد از گروه‌ دوم‌ (به‌ تعبیر کشّی‌، ص‌۳۷۵: اصحاب‌ جوان‌ امام‌ صادق‌ علیه‌السلام‌) به‌ شمار آمده‌ است‌ (ابن‌داوود حلّی‌، ص‌۶۶).

نام‌ او در ۵۷۰ روایت‌، در کتب‌ اربعه‌، به‌ صورت‌ جمیل‌بن‌ درّاج‌ (خوئی‌، ج‌۴، ص‌۱۵۲) و دهها بار با نام‌ جمیل‌ (همان‌، ج‌۴، ص‌۱۴۶) در اسناد یاد شده‌ است‌. چون‌ نام‌ جمیل‌، میان‌ جمیل‌بن‌ درّاج‌ و جمیل‌بن‌ صالح‌، از اصحاب‌ موثق‌ امام‌ صادق‌ علیه‌السلام‌، مشترک‌ و محتمل‌ است‌، وی‌ براساس‌ طبقه‌ و نام‌ قبل‌ و بعد در سلسله‌ سند، شناسایی‌ می‌شود (برای‌ تفصیل‌ بیشتر رجوع کنید به کاظمی‌، ص‌۳۱ـ ۳۳؛ اردبیلی‌، ج‌۱، ص‌۱۶۶ـ۱۶۷؛ امین‌، ج‌۴، ص‌۲۲۱، به‌ نقل‌ از طریحی‌).

روایات‌ جمیل‌بن‌ درّاج‌ در کتب‌ حدیثی‌، بیشتر درباره‌ عقاید، اخلاق‌، آداب‌، و ابواب‌ مختلف‌ فقه‌ است‌ که‌ خود حاکی‌ از گستردگی‌ دانش‌ فقهی‌ اوست‌. وی‌ نزدیک‌ سیصد حدیث‌ را مستقیماً از امام‌ باقر، امام‌ صادق‌ و امام‌ کاظم‌ روایت‌ کرده‌ که‌ در این‌ میان‌، روایات‌ او از امام‌ صادق‌ بسیار بیشتر است‌ (رجوع کنید به خوئی‌، ج‌۴، ص‌۱۵۳ـ۱۵۴، ۴۴۲). علاوه‌ بر این‌، از پنجاه‌ و اندی‌ راوی‌ حدیث‌ نقل‌ کرده‌ است‌ که‌ غالباً از اصحاب‌ امام‌ صادق‌ بوده‌اند (همان‌، ج‌۴، ص‌۱۵۲ـ ۱۵۳). بیشترین‌ روایات‌ با واسطه‌ او، به‌ ترتیب‌ فراوانی‌ نقل‌، نخست‌ از زراره‌بن‌ اعین‌ (با ۹۲ روایت‌) و سپس‌ از محمدبن‌ مسلم‌ (با ۵۵ روایت‌) است‌ (همان‌، ج‌۴، ص‌۱۵۲) که‌ هر دو از بزرگ‌ترین‌ فقها و محدّثان‌ شیعه‌ و از گروه‌ اول‌ اصحاب‌ اجماع‌ بوده‌اند. جمیل‌ به‌ زراره‌بن‌ اعین‌ بسیار ارادت‌ داشت‌. وی‌ همچنین‌ از سه‌ تن‌ دیگر از اصحاب‌ اجماع‌ روایت‌ کرده‌ است‌ که‌ عبارت‌اند از: فُضَیل‌بن‌ یسار بصری‌ و ابوبصیر، از اصحاب‌ امام‌ باقر و امام‌ صادق‌؛ و عبداللّه‌بن‌ بُکَیربن‌ اعین‌، از اصحاب‌ امام‌ صادق‌ (همانجا).

از نکات‌ شایان‌ توجه‌ در روایات‌ جمیل‌ این‌ است‌ که‌ ظاهراً در بسیاری‌ از نقلهای‌ یک‌ واسطه‌ای‌ از معصوم‌ علیه‌السلام‌، طرق‌ متعدد داشته‌، به‌ همین‌ دلیل‌ در افزون‌ بر پنجاه‌ روایت‌ او در کتب‌ حدیثی‌، واسطه‌ وی‌ تا امام‌ با این‌ عبارات‌ یاد شده‌ است‌: عن‌ بعض‌ اصحابنا، عن‌ جماعه‌ من‌ اصحابنا، و عن‌ بعض‌ اصحابه‌ (رجوع کنید به همان‌، ج‌۴، ص‌۴۵۵ـ۴۵۶).

بیش‌ از چهل‌ تن‌ از جمیل‌ روایت‌ کرده‌اند (رجوع کنید به همان‌، ج‌۴، ص‌۱۵۳) که‌، به‌ ترتیب‌ فراوانی روایات‌ منقول‌، عبارت‌اند از: محمدبن‌ اَبی‌عُمَیرِ اَزْدی‌، از اصحاب‌ اجماع‌ و بزرگان‌ صحابه‌ امام‌ کاظم‌ و امام‌ رضا؛ علی‌بن‌ حَدید، از اصحاب‌ امام‌رضا و امام‌ جواد؛ احمدبن‌ محمدبن‌ اَبی‌نَصْر بَزَنْطی‌، از اصحاب‌ اجماع‌ و بزرگان‌ اصحاب‌ امام‌ کاظم‌ و امام‌ رضا؛ جعفربن‌ محمدبن‌ حکیم‌، از اصحاب‌ امام‌ کاظم‌؛ و فضاله‌بن‌ ایوب‌، از اصحاب‌ اجماع‌ و از اصحاب‌ امام‌ کاظم‌ و امام‌ رضا (همان‌، ج‌۴، ص‌۴۴۹). همچنین‌ برخی‌ از بزرگان‌ فقه‌ و حدیث‌ در زمره‌ ناقلان‌ احادیث‌ اویند، از جمله‌ حسن‌بن‌ محبوب‌ سرّاد (زرّاد) و یونس‌بن‌ عبدالرحمان‌، هر دو از محدّثان‌ و فقیهان‌ اصحاب‌ اجماع‌ در طبقه‌ یاران‌ امام‌ کاظم‌ و امام‌ رضا؛ حَمّادبن‌ عثمان‌، از اصحاب‌ اجماع‌ و از اصحاب‌ امام‌ صادق‌؛ حسن‌بن‌ علی‌بن‌ فَضّال‌، صَفْوان‌بن‌ یحیی‌ و عبداللّه‌بن‌ مُغیره‌ بَجَلی‌، از اصحاب‌ اجماع‌ در گروه‌ اصحاب‌ مشترک‌ امام‌ کاظم‌ و امام‌رضا (همان‌، ج‌۴، ص‌۱۵۳). به‌ این‌ ترتیب‌، از حدود چهارده‌ تن‌ اصحاب‌ اجماع‌ (با توجه‌ به‌ اختلاف‌نظر در افراد طبقه‌ سوم‌) که‌ در طبقه‌ او و پس‌ از او جای‌ می‌گیرند، نُه‌ تن‌ به‌ نقل‌ احادیث‌ او پرداخته‌اند.

آثار

از جمیل‌ سه‌ تألیف‌ گزارش‌ شده‌ است‌:

یکی‌ به‌ صورت‌ مستقل‌،

دیگری‌ تألیف‌ مشترک‌ با مُرازم‌بن‌ حکیم‌ اَزْدی‌ مدائنی‌

و سومی‌ تألیف‌ مشترک‌ با محمدبن‌ حُمران‌ (رجوع کنید به نجاشی‌، ص‌۱۲۷).

از تألیف‌ مستقل‌ او گاهی‌ با تعبیر اصل‌ *  که‌ حاکی‌ از اعتبار آن‌ در مجموعه‌ احادیث‌ شیعه‌ است‌ و گاهی‌ با نام‌ کتاب‌ یاد شده‌ است‌ (رجوع کنید به همانجا؛ طوسی‌، ۱۴۲۰، ص‌۱۱۴). این‌ اختلاف‌ تعبیر نباید موجب‌ تصور دو تا بودن‌ آنها شود (رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ج‌۲، ص‌۱۴۵، ج‌۶، ص‌۳۱۹).

طرق‌ نقل‌ اصل‌ جمیل‌ بسیار متعدد است‌ که‌ از آن‌ میان‌، محمدبن‌ ابی‌عمیر در طریق‌ نجاشی‌ و شیخ‌ طوسی‌ و ابوغالب‌ زراری‌اند؛ علی‌بن‌ حدید در طریق‌ ابوغالب‌ زراری‌ است‌، جعفربن‌ محمدبن‌ حکیم‌ در طریق‌ ابوغالب‌ زراری‌ است‌ و صفوان‌بن‌ یحیی‌ در طریق‌ شیخ‌ طوسی‌ (رجوع کنید به زراری‌، ص‌۱۶۵، ۱۷۳؛ نجاشی‌؛ طوسی‌، ۱۴۲۰، همانجاها).

به‌ جز بخش‌ کوتاهی‌ از اصل‌ این‌ کتاب‌، که‌ ابن‌ادریس‌ حلّی‌ در پایان‌ کتاب‌السرائر (ج‌۳، ص‌۵۶۷ـ۵۶۸) آورده‌، دیگر بخشهای‌ آن‌ به‌ تفاریق‌ در آثار مختلف‌ امامی‌ آمده‌ است‌ (رجوع کنید به مدرسی‌ طباطبائی‌، دفتر۱، ص‌۳۶۹). دو کتاب‌ دیگر او نیز دارای‌ راویان‌ بسیارند که‌ از آن‌ جمله‌ علی‌بن‌ حدید است‌ که‌ نجاشی‌، کتاب‌ مشترک‌التألیف‌ جمیل‌بن‌ درّاج‌ و مُرازم‌بن‌ حکیم‌ را، با چند واسطه‌ از علی‌بن‌ حدید، نقل‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به نجاشی‌، ص‌۱۲۷، ۴۲۴).

روایت‌ کتب‌ جمیل‌ به‌ وسیله‌ ناقلان‌ یاد شده‌، به‌ ویژه‌ محمدبن‌ اَبی‌عُمَیر و علی‌بن‌ حدید، ممکن‌ است‌ توضیحی‌ برای‌ فراوانی‌ روایات‌ آنان‌ از جمیل‌بن‌ درّاج‌ در کتابهای‌ حدیثی‌ باشد که‌ قبلاً به‌ آنها اشاره‌ شد (برای‌ بخشهای‌ باقی‌مانده‌ از این‌ دو کتاب‌ رجوع کنید به مدرسی‌ طباطبائی‌، دفتر۱، ص‌۳۶۹ـ۳۷۰).

جمیل‌ از حاملان‌ احادیث‌ خاص‌ امامان‌ محسوب‌ می‌شد و حتی‌ امام‌ صادق‌ علیه‌السلام‌ او را از نقل‌ برخی‌ احادیث‌ که‌ نزد همه‌ شیعیان‌ شناخته‌ شده‌ نیست‌ برحذر می‌داشت‌، زیرا موجب‌ تکذیب‌ جمیل‌ می‌شد (کشّی‌، ص‌۲۵۱). جمیل‌ تا مدتی‌ کوتاه‌ پس‌ از شهادت‌ امام‌ کاظم‌، در امامت‌ امام‌رضا علیهماالسلام‌ شک‌ داشت‌ و از این‌رو جزو واقفه‌/ واقفیه‌ * به‌ شمار آمد، اما پس‌ از ملاحظه‌ شواهد دالّ بر امامت‌ امام‌ رضا، به‌ همراه‌ جمعی‌ از اصحاب‌ بزرگ‌ امام‌ کاظم‌ علیه‌السلام‌، همچون‌ احمدبن‌ محمد بَزَنْطی‌ * و یونس‌بن‌ یعقوب‌، از این‌ نظر عدول‌ کرد و از وفاداران‌ امام‌ رضا شد (رجوع کنید به طوسی‌، ۱۴۱۱، ص‌۷۱). از پاره‌ای‌ روایات‌ و گفتگوهای‌ اصحاب‌ امامیه‌ با او برمی‌آید که‌ در زمان‌ حیات‌ نیز به‌ نیک‌ محضری‌ و پرفایدگی‌ مجلس‌ اشتهار داشته‌ و از عالمان‌ اهل‌ عبادت‌ و ورع‌ و ادب‌ اسلامی‌ محسوب‌ می‌شده‌ است‌ (رجوع کنید به کشّی‌، ص‌۱۳۴). جمیل‌ در اواخر عمر نابینا شد و در روزگار امام‌رضا علیه‌السلام‌ وفات‌ یافت‌ (نجاشی‌، ص‌۱۲۷).



منابع‌:
(۱) آقا بزرگ‌ طهرانی‌؛
(۲) ابن‌ادریس‌ حلّی‌، کتاب ‌السرائر الحاوی‌ لتحریر الفتاوی، قم‌ ۱۴۱۰ـ۱۴۱۱؛
(۳) ابن ‌داوود حلّی‌، کتاب‌ الرجال‌، چاپ‌ جلال‌الدین‌ محدث‌ ارموی‌، تهران‌ ۱۳۴۲ش‌؛
(۴) محمدبن‌ علی‌ اردبیلی‌، جامع‌الرواه‌ و ازاحه‌ الاشتباهات‌ عن‌الطرق‌ و الاسناد، بیروت‌ ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۵) امین‌؛
(۶) تستری‌؛
(۷) حرّعاملی‌؛
(۸) خطیب‌ بغدادی‌؛
(۹) خوئی‌؛
(۱۰) احمدبن‌ محمد زراری‌، رساله‌ ابی‌غالب‌ الزراری‌ الی‌ ابن‌ابنه‌ فی‌ ذکر آل‌ اعین‌ ، چاپ‌ محمدرضا حسینی‌، قم‌ ۱۴۱۱؛
(۱۱) جعفر سبحانی‌، کلیات‌ فی‌ علم‌الرجال‌، قم‌ ۱۴۱۴؛
(۱۲) سمعانی‌؛
(۱۳) حسن‌ صدر، نهایه ‌الدرایه‌ فی‌ شرح ‌الرساله الموسومه بالوجیزه ‌للبهائی، چاپ‌ ماجد غرباوی‌، [ قم‌ ? ۱۴۱۳ (؛
(۱۴) محمدبن‌ حسن‌ طوسی‌، رجال‌الطوسی‌ ، چاپ‌ جواد قیومی‌ اصفهانی‌، قم‌ ۱۴۱۵؛
(۱۵) همو، فهرست‌ کتب‌الشیعه‌ و اصولهم‌ و اسماء المصنفین‌ و اصحاب‌ الاصول‌ ، چاپ‌ عبدالعزیز طباطبائی‌، قم‌ ۱۴۲۰؛
(۱۶) همو، کتاب‌الغیبه، چاپ‌ عباداللّه‌ طهرانی‌ و علی‌احمد ناصح‌، قم‌ ۱۴۱۱؛
(۱۷) محمدامین‌بن‌ محمدعلی‌ کاظمی‌، هدایه ‌المحدثین‌ الی‌ طریقه‌ المحمدین‌، چاپ‌ مهدی‌ رجایی‌، قم‌ ۱۴۰۵؛
(۱۸) محمدبن‌ عمرکشّی‌، اختیار معرفه ‌الرجال، ) تلخیص‌ ] محمدبن‌ حسن‌ طوسی‌، چاپ‌ حسن‌ مصطفوی‌، مشهد ۱۳۴۸ش‌؛
(۱۹) حسین‌ مدرسی‌ طباطبائی‌، میراث‌ مکتوب‌ شیعه‌ از سه‌ قرن‌ نخستین‌ هجری‌ ، دفتر۱، ترجمه‌ علی‌ قرائی‌ و رسول‌ جعفریان‌، قم‌ ۱۳۸۳ش‌؛
(۲۰) احمدبن‌ علی‌ نجاشی‌، فهرست‌ اسماء مصنّفی‌ الشیعه‌ المشتهر برجال‌ النجاشی‌، چاپ‌ موسی‌ شبیری‌ زنجانی‌، قم‌۱۴۰۷؛
(۲۱) حسین‌بن‌ محمدتقی‌ نوری‌، خاتمه‌ مستدرک‌ الوسائل‌ ، قم‌ ۱۴۱۵ـ۱۴۲۰٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰ 

زندگینامه ثَعْلَبه بن میمون

 فقیه و محدّث شیعی و از اصحاب امام جعفرصادق و امام موسی کاظم علیهماالسلام . کنیه اش ابواسحاق بود و او را ابواسحاق فقیه ، ابواسحاق نحوی واسدی کوفی نیز می خواندند ( رجوع کنید به کشی ، ص ۳۷۵؛ نجاشی ، ص ۱۱۷؛ طوسی ، ص ۱۷۴). از تاریخ تولد و وفاتش اطلاعیدر دست نیست .

از موالی بنی اسد و بنی سلامه بوده و بهزهد و عبادت و نیک کرداری و فصاحت شهرت داشته است . در باره عبادت ثعلبه در مسجد کوفه و توجه هارون الرشید(حک : ۱۴۹ـ۱۹۳) به او، روایتی نقل شده است ( رجوع کنید به نجاشی ، ص ۱۱۸؛ قمی ، ص ۶۴؛ خوئی ، ج ۳، ص ۴۰۹). او را قاری و نحوی و لغوی نیز دانسته اند ( رجوع کنید به نجاشی ، همانجا؛ ابن داوود حلّی ، ص ۶۰؛ علامه حلّی ، ص ۳۰).

او از امام جعفرصادق ،امام موسی کاظم و کسانی چون زُرارَه بن اَعیَن ، حارث بنمُغیره ، حمّادبن عثمان و محمدبن مسلم روایت نقل کرده است . کسانی چون احمدبن محمدبن ابی نصر بزنطی ، عبداللّه بنمحمد حجّال ، عبداللّه بن بُکَیر، ابوسعید مُکاری و بسیاریدیگر از او روایت کرده اند ( رجوع کنید به طوسی ، ص ۳۳۳؛ علامه حلّی ، همانجا؛ تستری ، ج ۲، ص ۴۹۱؛ خوئی ، ج ۳، ص ۴۱۰ـ۴۱۱).

گفته اند که ثعلبه کتابی در حدیث داشته که راویان بسیاری از آن نقل کرده اند ( رجوع کنید به نجاشی ؛ طوسی ، همانجاها؛خوئی ، ج ۳، ص ۴۰۹). نیامدن لفظ ثقه در رجال نجاشی سبب شده تا بعضی در وثاقت ثعلبه تردید کنند، اما این تردید کاملاً بی وجه بوده ( رجوع کنید بهمامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۱۹۶؛ امین ، ج ۴، ص ۲۵) و دیگران ثعلبه را ثقه دانسته اند ( رجوع کنید بهکشی ، ص ۴۱۲).



منابع :
(۱) ابن داوود حلّی ، کتاب الرجال ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۲) امین ؛
(۳) تستری ؛
(۴) خوئی ؛
(۵) محمدبن حسن طوسی ، رجال الطوسی ، چاپ جواد قیومی اصفهانی ، قم ۱۴۱۵؛
(۶) حسن بن یوسف علامه حلّی ، رجال العلامه الحِلّی ، چاپ محمدصادق بحرالعلوم ، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۷) عباس قمی ، تحفه الاحباب فی نوادر آثار الاصحاب ، چاپ جعفر حسینی ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۸) محمدبن عمرکشی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ ش ؛
عبداللّه مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ،

(۹) چاپ سنگی نجف ۱۳۴۹ـ۱۳۵۲؛احمدبن علی نجاشی ، فهرست

(۱۰) اسماء مصنفّی الشیعه المشتهرب رجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۹ 

زندگینامه ابوحمزه ثُمالی(متوفی۱۵۰ه ق)

 ابوحمزه ثابت بن دینار ، مشهور به ابوحمزه ثمالی و ابن ابی صفیه ، راوی ، محدّث و مفسر امامی قرن دوم و از اصحاب امام سجاد، امام باقر، امام صادق و امام کاظم علیهم السلام . سال تولد وی دقیقاً معلوم نیست اما با توجه به اینکه از زاذان کِنْدی (متوفی ۸۲) روایت نقل کرده است ، باید پیش از ۸۲ به دنیا آمده باشد ( رجوع کنید به مِزّی ، ج ۴، ص ۳۵۸).

ابوحمزه اهل کوفه بود (عقیلی مکی ، سفر اول ، ص ۱۷۲؛ نجاشی ، ص ۱۱۵). آل مُهَلَّب او را از موالی خود می دانستند اما نجاشی (همانجا) این ادعا را رد کرده است . ابن بابویه (۱۴۰۱، ج ۴، مشیخه ، ص ۳۶) او را از قبیله طی و تیره بنوثُعَل دانسته و دلیل شهرت ابوحمزه را به ثمالی سکونت وی در محله اقامت قبیله ثُماله از تیره اَزْد ذکر کرده است .

ابوحمزه در کوفه با زیدبن علی مراوده داشته ( رجوع کنید به ابن طاووس ، ص ۱۴۰) و شاهد دعوت و شهادت او در کوفه بوده است (طوسی ، ۱۴۰۱، ج ۶، ص ۳۷). سه فرزند ابوحمزه ، یعنی حمزه و نوح و منصور، نیز در قیام زیدبن علی کشته شدند (نجاشی ، همانجا).

سال وفات ابوحمزه ۱۵۰ ذکر شده است ( رجوع کنید به ابن بابویه ، ۱۴۰۱؛ نجاشی ، همانجاها) اما به دلیل روایت حسن بن محبوب (۱۴۹ـ۲۲۴) از او، تاریخ وفاتش باید بعد از ۱۵۰ باشد ( رجوع کنید بهکلینی ، ج ۱، ص ۸۸، ۳۶۸، ج ۲، ص ۸۱، ۱۸۸). در باب تاریخ وفات ابوحمزه اقوال دیگری هم وجود دارد که منشأ آنها تصحیفاتی است که در کتابهای حدیثی و رجالی رخ داده است (ابوحمزه ثمالی ، مقدمه حرزالدین ، ص ۱۷).

یعقوبی (ج ۲، ص ۳۶۲ـ۳۶۳،۳۹۰ـ۳۹۱) ابوحمزه را از فقهای کوفه شمرده است و کشی (ص ۲۰۲ـ۲۰۳) و نجاشی (ص ۱۱۵) در باب منزلت والای وی روایاتی نقل کرده اند. دو روایت در ذم ابوحمزه نیز در رجال کشی (ص ۲۰۱) آمده است که از دیدگاه خوئی (ج ۳، ص ۳۸۹ـ۳۹۰) اشکالات سندی دارند.

ابوحمزه شیوخ و راویان بسیاری دارد. مزّی (ج ۴، ص ۳۵۸) و خوئی (ج ۲۱، ص ۱۳۵) فهرستی آورده اند شامل کسانی که ثمالی از آنها روایت کرده و کسانی که از ثمالی حدیث نقل کرده اند. اگر چه غالباً اهل سنّت وی را قدح و تضعیف کرده اند ( رجوع کنید به ابن عدی ، ج ۲، ص ۵۲۰)، حاکم نیشابوری در المستدرک (ج ۲، ص ۴۷۴، ج ۴، ص ۲۲۲) از ابوحمزه حدیث نقل کرده و حکم به صحت آنها داده و در خطبه کتاب (ج ۱، ص ۲ـ۳) به وثاقت جمیعِ راویانی که در طرق حدیثی او وارد شده اند، تصریح کرده است .

آثار ابوحمزه

نجاشی (ص ۱۱۵ـ۱۱۶) از آثار ابوحمزه به

تفسیرالقرآن ،

کتاب النوادر و

رساله الحقوق عن علی بن الحسین علیه السلام اشاره کرده است ،

طریق و متن متداول تفسیرِ ابوحمزه در میان امامیه ، به روایت ابوبکر محمدبن عمر جِعابی از ابوسهل عمروبن حمدان در محرّم ۳۰۷، از سلیمان بن اسحاق مُهَلَّبی است و سلیمان بن اسحاق در ۲۶۷ در بصره ، تفسیر ابوحمزه را از طریق عموی خود، ابوعمرو عبدربه مهلَّبی ، از ابوحمزه روایت کرده است (نجاشی ، همانجا).

عبداللّه بن حمزه منصورباللّه (متوفی ۶۱۴؛ ص ۱۵۳ـ۱۵۴) ضمن اشاره به این طریق روایت تفسیر ابوحمزه ، به تفاوت متن این روایت با تحریری از تفسیر که میان اهل سنّت رواج داشته ، اشاره کرده و چند نقل از تحریری را که به روایت جعابی است ، آورده است . ظاهراً احمدبن محمد ثعلبی (متوفی ۴۲۷) که در تألیف تفسیر خود، الکشف والبیان ، از تفسیر ابوحمزه استفاده کرده (ج ۱، ص ۸۲)، از همین تحریر بهره برده است ( رجوع کنید به سزگین ، ج ۱، جزء ۳، ص ۲۷۳). متن تفسیر ابوحمزه تا قرن ششم باقی بوده است .

طبرسی در مجمع البیان (برای نمونه رجوع کنید به ج ۳، ۱۵۰، ۱۵۲) و ابن شهرآشوب (متوفی ۵۸۸) در مناقب آل ابی طالب (برای نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۱۱، ۷۰، ج ۲، ص ۷۱، ج ۳، ص ۶۱) از این تفسیر، روایاتی نقل کرده اند. عبدالرزاق محمدحسین حرزالدین ، روایات منقول از ابوحمزه را ــ که صبغه تفسیری داشته یا در منابع به نقل آنها از تفسیر ابوحمزه اشاره شده ــ در کتابی با عنوان تفسیرالقرآن الکریم لابی حمزه بن ثابت بن دینارالثمالی گردآوری کرده است (قم ۱۳۷۸ ش ).

در تفسیر ابوحمزه ، بر خلاف تفاسیر مأثور دیگر، احادیث مرسل کمتری دیده می شود. ابوحمزه به اسباب نزول توجه داشته و ضمن توجه به فضائل اهل بیت علیهم السلام ، از شیوه تفسیر قرآن به قرآن استفاده کرده و به اجتهاد و قرائت و لغت و نحو و نقل آرای مختلف در معنای آیات اهتمام ویژه داشته است ( رجوع کنید به مقدمه حرزالدین ، ص ۶۰ـ۶۶).

ابوحمزه از برخی امامان دعاهای متعددی تعلیم گرفته است ( رجوع کنید به کلینی ، ج ۲، ص ۵۴۰ ـ۵۴۱، ۵۵۶، ۵۶۸). شیخ طوسی در مصباح المتهجّد (ص ۵۸۲ ـ۶۰۴)، به نقل از ابوحمزه ، دعایی از امام زین العابدین علیه السلام آورده است . این دعا که در سحرهای ماه رمضان خوانده می شود، به دعای ابوحمزه ثمالی مشهور است و شروحی نیز بر آن نوشته شده است ( رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی ، ج ۱۳، ص ۲۴۶). این دعای نسبتاً طولانی مضامین اخلاقی و عرفانی والایی دارد و خواندن آن در بین شیعیان متداول است .

نجاشی (ص ۱۱۶) از دیگر آثار ثمالی ، به کتاب النوادر به روایت حسن بن محبوب از ابوحمزه اشاره کرده و طریق خود را در نقل این کتاب آورده است . شیخ طوسی (۱۴۲۰، ص ۱۰۵) نیز در کنار کتابی به نام کتاب الزهد از کتاب النوادر سخن گفته و طریق خود را در روایتِ این دو کتاب به روایت حُمَیْدبن زیاد (متوفی ۳۱۰) از ابوجعفر محمدبن عیاش بن عیسی از ابوحمزه آورده است .

اثرِ دیگر ابوحمزه ، چنانکه گفته شد، رساله الحقوق عن علی بن الحسین علیه السلام است . متن این رساله با تغییرات اندکی در دو تحریر، یکی به روایت ابن بابویه (۱۳۶۲ ش ، ص ۳۶۸ـ ۳۷۵؛همو، ۱۴۰۱، ج ۲، ص ۳۷۶ـ۳۸۱) و دیگری به روایت ابن شُعْبَه حَرّانی (قرن چهارم )، در کتاب تحف العقول (ص ۲۵۵ـ۲۷۲) باقی مانده است . عباس علی موسوی متن این رساله را بر اساس متن تحف العقول با عنوان رساله الحقوق (بیروت ۱۴۱۲) شرح کرده است .

عبدالرزاق محمدحسین حرزالدین ، مجموعه روایات فقهی منقول از ابوحمزه را گرد آورده و بر اساس ابواب فقهی در کتاب مسند ابی حمزه ثابت بن دینارالثمالی (قم ۱۴۲۰) به چاپ رسانده است . در منابع ، در بین آثار ابوحمزه ، به تألیف مسند اشاره ای نشده و تنها شیخ طوسی (۱۴۲۰، ص ۱۰۵) از تألیف اثری به نام کتاب یاد کرده که ظاهراً مقصود وی از این عنوان ، اصل * (یکی از اصول اربعمائه ) است .

شیخ طوسی (۱۴۲۰، همانجا) دو طریق در روایت کتاب ( اصل ) ابوحمزه یاد کرده است :

نخست به روایت جماعتی از عالمان امامیه از شیخ صدوق به روایت پدر صدوق و محمدبن حسن بن ولید (متوفی ۳۴۳) و موسی بن متوکل از سعدبن عبداللّه اشعری (متوفی ۲۹۹ یا ۳۰۱) و عبداللّه بن جعفر حِمْیَری از احمدبن محمدبن عیسی از حسن بن محبوب از ابوحمزه و دوم از طریق احمدبن عَبْدون (متوفی ۴۲۳)، از ابوطالب عبیداللّه بن احمد انباری (متوفی ۳۵۶)، از حمیدبن زیاد که وی نیز این کتاب را به روایت یونس بن علی عطار از ابوحمزه نقل کرده است .

تشابه سندی این طریق با طریق کتابُ المِراح حسن بن محبوب دلالت داردبر اینکه حسن بن محبوب روایاتی از این کتاب را در کتاب المراح خود نقل کرده است ( رجوع کنید به طوسی ، ۱۴۲۰، ص ۱۲۳). شیخ طوسی (۱۳۸۱، ص ۵۱۷؛همو، ۱۴۲۰، ص ۱۰۵) در شرح حال یونس بن علی عطار گفته است که حمیدبن زیاد، کتاب ابوحمزه را از طریق وی روایت کرده ، اما به نظر می رسد که این روایت با واسطه بوده ، زیرا عطار از جمله مشایخحمیدبن زیاد بوده است ( رجوع کنید بههمو، ۱۴۲۰، ص ۱۲۳، ۴۸۲) و به سبب اختلاف طبقه حدیثی ، وی نباید راوی مستقیم از ابوحمزه باشد.



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانی ؛
(۲) ابن بابویه ، الامالی ، قم ۱۳۶۲ ش ؛
(۳) همو، کتاب من لایحضره الفقیه ، چاپ حسن موسوی خرسان ، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۴) ابن شعبه ، تحف العقول عن آل الرسول ، چاپ علی اکبر غفاری ، قم ۱۳۶۳ ش ؛
(۵) ابن شهرآشوب ، مناقب آل ابی طالب ، چاپ هاشم رسولی محلاتی ، قم ( بی تا. ) ؛
(۶) ابن طاووس ، فرحه الغری فی تعیین قبرامیرالمؤمنین علی علیه السلام ، چاپ تحسین آل شبیب موسوی ، ( قم ) ۱۴۱۹/۱۹۹۸؛
(۷) ابن عدیّ، الکامل فی ضعفاء الرجال ، بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵؛
(۸) ثابت بن دینار ابوحمزه ثمالی ، تفسیرالقرآن الکریم لابی حمزه ثابت بن دینار الثمالی ، چاپ عبدالرزاق محمدحسین حرزالدین ، قم ۱۳۷۸ ش ؛
(۹) احمدبن محمد ثعلبی ، الکشف والبیان ، المعروف تفسیرالثعلبی ، چاپ علی عاشور، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۱۰) محمدبن عبداللّه حاکم نیشابوری ، المستدرک علی الصحیحین ، بیروت : دارالمعرفه ، ( بی تا. ) ؛
(۱۱) خوئی ؛
(۱۲) فؤاد سزگین ، تاریخ التراث العربی ، ج ۱، جزء ۳، نقله الی العربیه محمود فهمی حجازی ، ریاض ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۳) طبرسی ؛
(۱۴) محمدبن حسن طوسی ، تهذیب الاحکام ، چاپ حسن موسوی خرسان ، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۵) همو، رجال الطوسی ، نجف ۱۳۸۰/ ۱۹۶۱، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۶) همو، فهرست کتب الشیعه و اصولهم و اسماءالمصنفین و اصحاب الاصول ، چاپ عبدالعزیز طباطبائی ، قم ۱۴۲۰؛
(۱۷) همو، مصباح المتهجّد ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۱۸) محمدبن عمرو عقیلی مکی ، کتاب الضعفاء الکبیر ، چاپ عبدالمعطی امین قلعجی ، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴، محمدبن عمرکشی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ ش ؛
(۱۹) کلینی ؛
(۲۰) یوسف بن عبدالرحمان مِزّی ، تهذیب الکمال فی اسماءالرجال ، ج ۴، چاپ بشار عواد معروف ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۱) عبداللّه بن حمزه منصور باللّه ، العقد الثمین فی تبیین احکام الائمه الهادین ، نسخه عکسی کتابخانه مرکز احیای میراث اسلامی قم ، ش ۲۰؛
(۲۲) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنّفی الشیعه المشتهر ب رجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷؛
(۲۳) یعقوبی ، تاریخ .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۹ 

زندگینامه ابوالحسن علی بن ابی حمزه بِطائنی(یکی ازسران واقفیه)

 از اصحاب و راویان امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام و از سران واقفیه * . پدرش ابوحمزه سالم از مردم کوفه بود که با انصار پیوند ولاء * داشت (نجاشی ، ش ۶۵۶؛ طوسی ، ۱۳۸۰، ص ۲۴۲، ۳۵۳؛ خوئی ، ج ۱۱، ص ۲۱۵). نسبت او، بطائنی ، مشعر بدان است که او یا پدرانش به بافتن آستریِ لباس (بِطانه ) یا خرید و فروش آن اشتغال داشته اند (سمعانی ، ج ۲، ص ۲۵۷؛ مامقانی ، ج ۱، ص ۲۹۰).

بطائنی عصاکشِ ابوبصیر * یحیی بن ابی القاسم (متوفی ۱۵۰) بود و از او احادیث بسیار روایت کرده است (نجاشی ، همانجا)، چنانکه از ۵۴۵ حدیث که در کتب اربعه شیعه از بطائنی نقل شده ، ۳۲۵ مورد آن ، خصوصاً مباحث قرآنی ، به روایت از ابوبصیر است . نجاشی (همانجا) او را مصنّف چند کتاب در تفسیر و فقه می داند و شیخ طوسی در رجال (ص ۳۵۳)، وی را صاحب «کتاب * » و در فهرست (ص ۹۶)، صاحب «اصل * » معرفی می کند.

بطائنی گذشته از امام صادق و امام کاظم و امام رضا علیهم السلام و ابوبصیر، از حدود پانزده تن از راویان بزرگ شیعه ، مثل ابان بن تَغْلِب و معاویه بن عمّار و محمّدبن مُسْلم نقل حدیث کرده است و بیش از چهل نفر، از جمله محمدبن ابی عمیر و یونس بن عبدالرحمان و حسن بن محبوب و جعفربن بشیر، روایات او را نقل کرده اند (خوئی ، ج ۱۱، ص ۴۸۷ـ۵۰۰).

بنا بر برخی روایات ، بطائنی را امام کاظم علیه السلام تأیید کرده ، و وی در شمار نمایندگانِ مالی آن حضرت بوده است ؛ اگرچه برخی خلاف این را نقل کرده اند. کشّی (ص ۴۰۵، ۴۹۳)، بطائنی و چند تن دیگر را نام می برد که به دلیل دربند بودنِ امام کاظم علیه السلام اموال زیادی از پرداختهای مالی شیعیان نزد ایشان گرد آمده بود. در نتیجه بعد از اطلاع از شهادت آن حضرت ، با انگیزه تصرف این داراییها منکر وفات آن حضرت شدند و او را آخرین امامی معرفی کردند که غیبت گزیده است و مذهب وقف از اینجا آغاز شد ( رجوع کنید به واقفیّه ).

پیوستن بطائنی به مدعیان وقف و پیشگام بودن او در این ماجرا را همه به اتفاق ذکر کرده اند. معاصران او و نیز علمای رجال چون ابن غضائری (به نقل خوئی ، ج ۱۱، ص ۲۱۴ـ۲۲۳)، نجاشی (همانجا)، طوسی (۱۳۹۸، ص ۴۲ـ۴۴)، علامه حلّی (ص ۲۳۱ـ ۲۳۲) و ابن داود حلّی (ص ۲۵۹) و محققان بعدی ، از او با عناوین رئیس واقفیه و پایه گذار وقف و یکی از ارکانِ وقف و نخستین کسی که این نظریه را مطرح کرد، یاد کرده و غالباً به انگیزه مال اندوزیِ او و همراهانش اشاره کرده اند. طبق روایات ، امام رضا علیه السلام با او و همفکرانش مناظره کرده است . بطائنی در حدود ۲۰۰ درگذشته است .

درباره وثاقت و قبول روایات بطائنی ، با توجه به انکار امامتِ حضرت رضا علیه السلام چند نظریه وجود دارد: بنابه نقل کشّی (ص ۴۰۳)، علی بن حسن بن فضّال ، او را «کذّاب و متهم » خوانده است . بیشتر رجالیان و فقها مثل سیّدمرتضی علم الهدی و ابن غضائری و صاحب مدارک و علامه حلّی معتقد به ضعف او بوده و در استدلالاتِ فقهی به روایات وی عمل نکرده اند، استثنائاً علامه حلّی در برخی موارد به روایت او استناد کرده است (ص ۹۶؛ کلباسی ، ص ۱۳۴ـ۱۳۵). معرفی او به عنوان واقفی ، در رجال نجاشی ، کشّی و علامه حلّی و دیگر کتب ، نشانه تأیید نظر معتقدان به ضعف بطائنی است .

در مقابل ، کسانی با استناد به مطالبی ، مانند عملِ اصحاب به احادیث او ( رجوع کنید به طوسی ، ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۳۸۱) و نقل حدیث از او توسط محدثانی مانند ابن ابی عمیر و بَزَنْطی که جز از ثقات روایت نمی کرده اند، و نیز صاحب «اصل » بودنِ او و روایات منقول در ستایش وی ، او را توثیق کرده اند (مامقانی ، ج ۲، ص ۲۶۲؛ خوئی ، ج ۱۱، ص ۲۲۵ـ۲۲۶). برخی ، از جمله کلباسی ، صاحب سماءالمقال ، وثاقت او را به دوران قبل از وفات امام کاظم علیه السلام و ضعف او را به دوره بعد، که مذهب وقف را پایه گذاری کرده ، نسبت می دهند و عقیده متأخر او را نشانه عدم عدالت پیشین نمی دانند (ص ۱۵۱ـ۱۵۳). محدث نوری (ج ۳، ص ۶۲۳ـ۶۲۵) معتقد است که بزرگانِ اصحاب ، روایات بطائنی را، جز در مسائل راجع به مذهب وقف ، تلقی به قبول کرده و او را در این گونه مسائل ، ثقه می دانسته اند (این نکته را از تعبیر شیخ طوسی در عده الاصول (ج ۱، ص ۳۸۰ـ۳۸۱) می توان دریافت ).

بنابر نظریه اخیر، حتی در دوران وقف نیز از او استماع حدیث می شده است ، ولی به این مطلب ـ با توجه به نهی شدید حضرت رضا علیه السلام از همنشینی با واقفیه ـ نمی توان اعتماد کرد ( رجوع کنید به واقفیّه ). در نتیجه ، اگر استماع روایات او پیش از وفات امام کاظم علیه السلام بوده باشد، در شمار احادیث صحیح ، و در غیر این صورت ، موثّق خواهد بود؛ هر چند ابن فضّال ، بدو نسبتِ کذب داده است .

حسن فرزند بطائنی نیز از چهره های سرشناسِ واقفیه بوده و در کتب رجال در ضعف او کمتر تردید شده است (از جمله : مامقانی ، ج ۱، ص ۲۹۰). کشّی (ص ۵۵۲) از ابن فضال نقل کرده است که وی از این شخص با عنوان کذّاب و «ملعون » یاد کرده و علی رغم استماع روایات بسیار و کتابت یک دوره کاملِ تفسیر قرآن از او، نقل حتی یک حدیث را از وی روا نمی دانسته است (عین همین مطلب را کشّی ، ص ۴۰۴، از ابن فضّال درباره علی بن ابی حمزه نیز نقل کرده است ، ولی چون تولد ابن فضال ، به ظنّ قوی ، بعد از مرگ بطائنی بوده ، این سخن نباید درست باشد).

بطائنیِ پسر، کتابهایی نیز نوشته بوده و در کتب اربعه شیعه در حدود پنجاه حدیث از طریق او نقل شده است . در عرف محدّثان شیعه هر گاه کلمه بطائنی به تنهایی استعمال شود، مراد پدر است . همنامِ علی بن ابی حمزه بطائنی در میان اصحاب ائمّه علیهم السلام ، علی بن ابی حمزه ثمالی * است که از ثقات است و احیاناً در صورت عدم ذکر نسبت نامش با بطائنی خلط می شود. محدثان از جمله کاظمی در هدایه المحدّثین (ص ۲۱۱) برای تشخیص این دو تن راههایی ذکر کرده اند.



منابع :

(۱) ابن داود حلّی ، کتاب الرجال ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۲) ابوالقاسم خوئی ، معجم رجال الحدیث ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۳) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، ج ۲، چاپ عبدالرحمن بن یحیی معلمی یمانی ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳؛
(۴) محمدبن حسن طوسی ، رجال الطوسی ، نجف ۱۳۸۰/ ۱۹۶۱؛
(۵) همو، عُدَّه الاصول ، ج ۱، چاپ محمدمهدی نجف ، قم ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۶) همو، الفهرست ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۵۶/ ۱۹۳۷، چاپ افست قم ۱۳۵۱ ش ؛
(۷) همو، کتاب الغیبه ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۹۸ ) ؛
(۸) حسن بن یوسف علامه حِلّی ، رجال العلامه الحِلّی ، نجف ۱۳۸۱/ ۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۹) محمدامین بن محمدعلی کاظمی ، هدایه المحدّثین ، چاپ مهدی رجائی ، قم ۱۴۰۵؛
(۱۰) محمدبن عمر کشّی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ ش ؛
(۱۱) ابوالهدی کلباسی ، سماء المقال فی تحقیق علم الرجال ، چاپ محمدعلی روضاتی اصفهانی ، قم ۱۳۳۲ ش ؛
(۱۲) عبدالله مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، چاپ سنگی نجف ۱۳۴۹ـ ۱۳۵۲؛
(۱۳) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنّفی الشیعه المشتهرب رجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷؛حسین بن محمدتقی نوری ، مستدرک الوسائل ، چاپ سنگی تهران ۱۳۱۸ـ۱۳۲۱، چاپ افست تهران ۱۳۸۲ـ۱۳۸۳٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه احمد بن محمّد بَزَنطی(متوفی۲۲۱ه ق)

 صحابی امام هفتم و هشتم و نهم و از محدثان و فقهای برجسته شیعه در روزگار خود و نیز از اصحاب اجماع * . وابستگی (وِلاء) او به قبیله سکون ، از شاخه های بزرگ قبیله کِنده یمن ، مورد اتفاق است (نجاشی ، ص ۷۵؛ طوسی ، ۱۳۵۱ ش ، ص ۳۶، پانویس ؛ کشّی ، ش ۱۱۰۲؛ تستری ، ج ۱، ص ۵۶۳ ـ ۵۶۶). شیخ طوسی (ص ۳۶) کنیه او را ابوجعفر و به احتمال ابوعلی نقل کرده و می گوید که به بزنطی شهرت دارد (نیز رجوع کنید به ابن شهرآشوب ، ص ۱۰؛ مامقانی ، ج ۱، ص ۷۷). نام جد اول و دومش بترتیب عَمرو و زید بوده است که برای اختصار، غالباً نام اول را حذف می کنند و به جای زید نیز کنیه او، ابی نصر، را می آورند. گاهی نیز از بزنطی با عنوان «ابن ابی نصر» یاد می کنند (مامقانی ، همانجا).

درگذشت او به اتفاق آرا در ۲۲۱ بوده است . کلام نجاشی (همانجا) در این باره متناقض است که مامقانی (ج ۱، ص ۷۸) و تستری (ج ۱، ص ۵۶۷) بدان اشاره کرده اند. یقیناً او از اصحاب مورد توجه و محترم حضرت موسی بن جعفر و علی بن موسی الرضا و محمدبن علی الجواد ـ علیهم السلام ـ است (نجاشی ؛ طوسی ، همانجاها؛ کشّی ، ش ۱۰۹۹ و ۱۱۰۰ و ۱۱۰۲).

هرچند سمعانی درباره نسبت بزنطی سخن نگفته است ، ولی به تصریح ابن ادریس حلی (ج ۳، ص ۵۵۳؛ و به نقل از او: مامقانی ، ج ۱، ص ۷۷)، منسوب به نام جایی و نام نوعی پارچه نیز هست و ظاهراً معرب «بیزانسی » است (آقابزرگ طهرانی ، ج ۲۴، ص ۳۲۲).

بزنطی پس از رحلت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام ، اندک زمانی واقفی بوده و اعتقاد به زنده بودن ایشان داشته است ، ولی بعد از مکاتبه با امام علی بن موسی الرضا علیه السلام و ظهور برخی معجزات ، از مذهب واقفی عدول کرده است . در این باره شیخ طوسی در کتاب الغیبه (ص ۴۷) و قطب راوندی در خرائج (ج ۲، ص ۶۶۲) و مجلسی در بحار (ج ۴۹، ص ۳۶ و ۴۸) سخن گفته اند.

کشّی (ش ۱۰۵۰) او را در شمار شش فقیه مهم از اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام ، نام برده و این شش تن طبقه سوم اصحاب اجماع را تشکیل می دهند. و نیز، به گفته شیخ طوسی ( عدّه الاصول ، ج ۱، ص ۳۸۶ـ۳۸۷) به دلیل آنکه او و چند تن دیگر فقط از افراد ثقه ، نقل روایت می کنند، روایات مرسل آنها در حکم روایات مُسند است .

ابن ندیم (ص ۲۷۶) آثار او را چنین شمرده است :

کتاب ما رواه عن الرضا علیه السلام ؛

کتاب الجامِع ؛

کتاب المسائل .

شیخ طوسی در الفهرست (همانجا) دو کتاب نخست را نام برده ولی به جای کتاب المسائل کتاب دیگری به نام النوادر را ذکر کرده است و نجاشی (ص ۵۴) علاوه بر کتاب الجامع ، دو کتاب نوادر را از آثار او یاد کرده است (نیز رجوع کنید به کحاله ، ج ۲، ص ۱۰۴؛ بغدادی ، ج ۱، ستون ۴۷؛ زرکلی ، همانجا؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۵، ص ۲۷، ج ۶، ص ۳۱۲، ج ۲۴، ص ۳۲۱). بیش از هشت روایت از او (با قید «بزنطی » یا بدون آن ) نقل شده است که در ابواب مختلف اعتقادی و فقهی در کتب اربعه شیعه مورد استفاده و استناد قرار گرفته است (اردبیلی ، ج ۱، ص ۵۹ـ۶۱؛ خوئی ، ج ۲، ص ۲۳۶، ۲۴۳).

در معجم رجال الحدیث (همان ، ج ۲، ص ۲۳۱ـ۲۳۶، ص ۶۲۴ـ۶۲۶)، نام حدود یکصد تن که او از ایشان نقل روایت کرده و نام حدود چهل تن که از او روایت کرده اند آمده است .

چون وفات او در ۲۲۱ و یک سال پس از رحلت امام جواد علیه السلام است ، محضر حضرت هادی را درک نکرده و از اصحاب ایشان شمرده نشده است .



منابع :

(۱) محمد محسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) ابن ادریس حلّی ، کتاب السرائر ، قم ۱۴۱۰ـ۱۴۱۱؛
(۳) ابن شهرآشوب ، معالم العلماء ، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۴) ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۵) محمدبن علی اردبیلی ، جامع الرواه و ازاحه الاشتباهات عن الطّرق و الاسناد ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۷) محمدتقی تستری ، قاموس الرّجال ، قم ۱۴۱۰؛
(۸) ابوالقاسم خوئی ، معجم رجال الحدیث ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۹) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۱۰) محمدبن حسن طوسی ، عدّه الاصول ، چاپ محمدمهدی نجف ، قم ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۱) همو، الفهرست ، چاپ محمود رامیار، چاپ افست مشهد ۱۳۵۱ ش ؛
(۱۲) همو، کتاب الغیبه ، نجف ( بی تا. ) ؛
(۱۳) سعیدبن هبه الله قطب راوندی ، الخرائج و الجرائح ، قم ۱۴۰۹؛
(۱۴) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا ) ؛
(۱۵) محمدبن عمر کشّی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ ش ؛
(۱۶) عبدالله مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، چاپ سنگی نجف ۱۳۴۹ـ۱۳۵۲؛
(۱۷) محمدباقربن محمدتقی مجلسی ، بحارالانوار ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۸) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنّفی الشیعه المشتهربرجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه مفضل بن عمر جعفی(قرن اول ودوم)

ولادت

ابو محمد، مفضل بن عمر جعفی کوفی، در اواخر قرن اول هجری در شهر کوفه به دنیا آمد.

شرح حال كوتاهى از مفضل بن عمر

نامش «مفضل»، نام پدرش «عمر» و كنيه ‏اش «ابو محمد» يا «ابو عبدالله» است.[1] و در اواخر قرن اول يا آغاز قرن دوم هجرى در شهر كوفه به دنيا آمده است.[2] وى از اصحاب جليل القدر امام صادق و امام كاظم- عليهما السلام- بوده است.[3] او در نزد ائمه- عليهم السلام- از جايگاه رفيع و منزلت عظيمى برخوردار بوده و از اصحاب خاص آنان به شمار مى‏ رفته است‏[4].

در عصر امام صادق- عليه السلام- و امام كاظم- عليه السلام- در ميان مردم كوفه وكيل آنان بوده، نيز از جانب امام صادق- عليه السلام- وظيفه داشت با اموالى كه از طرف او در اختيارش گذاشته شده بود و يا اجازه اخذ آنها را از مردم داشت، ميان مردم را اصلاح كند و اختلافها را بردارد.[5] در اين باره در كتاب شريف «كافى» داستانى شيرين و واقعى بيان شده كه مجال ذكر آن نيست اما خوب است كه خوانندگان آن را بخوانند.[6]

2- جايگاه رفيع مفضل در روايات‏

مهمترين دليل عظمت اين شخصيت كم ‏نظير اسلامى، روايات بسيارى است كه در فضيلت و برترى او از خود امامان- عليهم السلام- رسيده است، اين روايات به قدرى زياد است كه ذكر همه آنها در اين مقدمه نمى‏ گنجد، اما چون‏ مهمترين دليل ما در اعتبار اين مرد جليل القدر به شمار مى ‏رود،[7] ناچاريم كه به برخى از آنها اشاره كنيم:

1- شيخ مفيد، با سند صحيح از امام صادق- عليه السلام- نقل مى‏ كند:اى مفضل! به خدا سوگند تو را و دوستدار تو را دوست دارم. اى مفضل! اگر همه اصحاب من آنچه را كه تو مى‏ دانى مى‏ دانستند، هيچ گاه ميان دو كس از آنان اختلافى رخ نمى‏ داد.»[8]

2- «محمد بن سنان»[9] مى‏ گويد:«به خدمت امام كاظم- عليه السلام- شرفياب شدم. در اين هنگام، فرزند بزرگوارش، على بن موسى- عليهما السلام- در نزد او بود. امام كاظم- عليه السلام- به من فرمود: اى محمد! عرض كردم: بله بفرماييد، فرمود: اى محمد! مفضل انيس و همدم و راحتى بخش من بود و تو نيز همدم و باعث راحتى آن دو [امام رضا و جواد- عليهما السلام-] هستى.»[10]

3- «كلينى»- رضوان الله عليه- در كتاب گرانقدر «كافى» با چند واسطه، از ابن سنان و او از مفضل نقل مى‏ كند:«امام صادق- عليه السلام- فرمود: هر گاه ميان دو نفر از شيعيان مامنازعه ‏اى رخ داد با مال من بين آنان آشتى برقرار كن.»[11]

4- «يونس بن يعقوب» مى‏ گويد:«امام صادق- عليه السلام- فرمانم داد كه به نزد مفضل بروم و مرگ اسماعيل- عليه السلام- را به او تسليت بگويم. آنگاه امام- عليه السلام- فرمود: به مفضل سلام برسان و به او بگو: مصيبت مرگ اسماعيل بر ما وارد شد و صبر كرديم. تو نيز چون ما در اين مصيبت صابر باش. ما چيزى خواستيم و خدا چيزى ديگر اراده كرد و ما تسليم امر خداى جل و علا شديم.»[12] مرحوم خويى- رضوان الله عليه- در كتاب گرانقدر «معجم رجال الحديث» در ذيل اين حديث مى‏ گويد: «اين روايت نشان از شدت علاقه امام صادق- عليه السلام- به مفضل بن عمر دارد و روايت، صحيح است.»[13]

5- «فيض بن مختار»[14] مى‏ گويد:«به امام صادق- عليه السلام- عرض كردم: جانم فداى شما باد. من هر گاه كه در ميان گروه هاى دانشمندان كوفه مى ‏نشينم، از بس در ميانشان اختلاف عقيده مى‏ بينم، گاه در ترديد مى ‏افتم، ولى هنگامى كه به «مفضل بن عمر» روى مى ‏آورم، مرا چنان آگاه مى‏ كند كه راحت مى‏ شوم و دلم آرام مى‏ گيرد. امام صادق- عليه السلام- فرمود: بله اى فيض! حقيقت چنان است كه مى‏ گويى.»[15]

6- «هشام بن احمد» مى‏ گويد:«در يك روز گرم و سوزان، در زمينى كه امام صادق- عليه السلام- در آن مشغول كار بودند و عرق از سينه مباركشان سرازير بود، به خدمت آن حضرت رسيدم تا در باره «مفضل بن عمر» بپرسم. پيش از آنكه حرفى بزنم، امام- عليه السلام- فرمود: به خدايى كه جز او خدايى نيست، مفضل بن عمر جعفى مرد خوبى بود. آن گونه كه من شمردم، امام- عليه السلام- سى و چند بار اين عبارت را همچنان تكرار كرد.»[16] براستى كه تنها يكى از اين احاديث كافى است كه نشان از عظمت و جايگاه والاى اين مرد بزرگ باشد. اميد كه خواننده عزيز به شتاب از احاديث نگذرد و با تفكر و تدبر در آنها بخوبى از جايگاه مفضل آگاه گردد.[17]

3- جايگاه مفضل از نظر دانشمندان اسلامى‏

بسيارى از دانشمندان علم رجال و شرح حال نگار، فقهاى عاليقدر و محدثان بزرگوار به مرتبه «شامخ» اين مرد بزرگ اشاره كرده ‏اند. در اينجا تنها به بخش اندكى از اين ديدگاه ها مى‏ پردازيم:

«شيخ صدوق (ره)» در جايى جاى كتابهاى گرانقدر خود احاديث و رواياتى آورده كه «مفضل» در طريق آنها قرار گرفته است. از آنجا كه بناى شيخ صدوق آن بوده كه بويژه در «كتاب من لا يحضره الفقيه» تنها به احاديث معتبر و آنها كه بين او و خدا حجت است بپردازد، از طرفى بارها به احاديث مفضل استناد جسته مى‏توان نتيجه گرفت كه مفضل در نزد شيخ صدوق از جايگاه و اعتبار بالايى‏برخوردار بوده است.[18] «محمد بن يعقوب كلينى» نيز در جاى جاى كتاب «كافى» به احاديثى پرداخته كه «مفضل» راوى آنهاست. بويژه روايت يونس به يعقوب»[19] كه بوضوح دليل بر جلالت شأن و منزلت عظيم مفضل است.

«شيخ مفيد»- رحمة الله عليه- در باره مفضل مى ‏گويد:«او از كسانى است كه نص امامت امام موسى كاظم- عليه السلام- را از پدر بزرگوارش، امام صادق- عليه السلام- نقل نموده. وى از ياران خاص و جليل القدر امام صادق- عليه السلام- و از فقيهان صالح و مورد وثوق- رحمة الله عليهم- بوده است.»[20] «شيخ طوسى»- رضوان الله عليه- هم مفضل بن عمر جعفى را از اصحاب امام صادق و امام كاظم- عليهما السلام- شمرده است.[21] نيز در كتاب «الغيبة» مى ‏گويد:

«وى از اصحاب و ياران واقعى ائمه- عليهم السلام- و در نزد آنان مورد وثوق و اعتماد بوده و همواره پوينده طريق آنان بوده است.»[22] يكى از دانشمندان بزرگ اسلامى، در توضيح يكى از احاديث شيخ طوسى- رضوان الله عليه- كه از مفضل بن عمر نقل كرده، مى‏ گويد:

«اين سخن شيخ طوسى، دليل قاطع و صريحى است كه شيخ بر مفضل‏اعتماد داشته و نزد او ضعيف و مطعون نيست.»[23] «ابن شهر آشوب»- رضوان الله عليه- او را از خواص اصحاب امام صادق- عليه السلام- شمرده است.[24] «سيد بن طاوس»- رحمة الله عليه- در باره كتاب مفضل مى ‏فرمايد:

«از جمله آداب مسافر آن است كه كتاب» توحيد مفضل» را كه در باره شناخت حكمتها، تدابير و اسرار نهفته در آفرينش اين جهان است و وى آن را از امام صادق- عليه السلام- نقل كرده، به همراه داشته باشد.»[25] همچنين خطاب به فرزندش مى‏ گويد:

«در نهج البلاغه و اسرار آن و در كتاب مفضل بن عمر كه امام صادق- عليه السلام- در باره آفرينش خداى جل و علا بر او املا فرموده، بنگر و انديشه كن.»[26] «علامه مجلسى»- رضوان الله عليه- نيز به خاطر ارزشى كه براى اين دو حديث‏[27] قائل بوده، هر دو را به طور كامل در جلد سوم «بحار الانوار»[28] آورده است و جاى جاى آنها را شرح و توضيح داده است.

وى در آغاز ذكر آنها مى‏ گويد:«مرسل‏[29] بودن توحيد مفضل و رساله هليله كه از امام صادق- عليه السلام-روايت شده‏ اند، زيانى ندارد؛ زيرا انتساب آنها به مفضل در ميان دانشمندان اشتهار دارد. از جمله «سيد بن طاوس» و ديگران آنها را تأييد كرده‏اند. نيز ضعيف شمردن «محمد بن سنان» و «مفضل بن عمر» هم زيانى ندارد؛ زيرا ما اين ضعفها را نمى‏ پذيريم؛ چون در روايات فراوانى به جلالت قدر و منزلت آن دو اشاره شده است. وانگهى متن دو خبر، شاهد صدقى بر صحت آنهاست و علاوه بر اين نوع متون نيازى به صحيح بودن خبر ندارد»[30] نيز در اول ترجمه توحيد مفضل، اين دو كتاب و راوى آنها را اين گونه ستايش مى‏ كند:

«چون حديث شريفى در اثبات صانع قدير و توحيد و ساير صفات كماليه او- جل شأنه و تعالى سلطانه و عظم برهانه- [از] شيخ جليل، مفضل بن عمر جعفى كه از خواص اخيار، سلاله اطهار، امام المغارب و المشارق، ابو عبد الله، جعفر بن محمد صادق- عليهما السلام- بود … و رشاقت مضامين و وثاقت براهينش شهادت مى‏داد و مى‏دهد كه از منبع وحى و الهام جارى گرديده … و كافه شيعيان در تقويت بيقين ايقان و ايمان به آن محتاج بودند و … آن را به فارسى ترجمه كردم.»[32] «علامه سيد صدر الدين عاملى»[31]- رحمة الله عليه- مى‏گويد:

«كسى كه بدقت در حديث مشهور مفضل از امام صادق- عليه السلام- بنگرد، در مى‏يابد كه امام- عليه السلام- اين سخنان بليغ و معانى شگفت و الفاظ غريب‏[33] را جز با مردى بزرگ، جليل القدر، دانشمند، با ذكاوت، هوشمند و شايسته حمل اسرار دقيق و ظريف و بديع با كس ديگر در ميان نمى‏نهد. اين مرد در نزد من بسيار رفيع المقام و جليل القدر است، رضوان الله عليه.»[34] محدث بزرگ اسلامى، «حاج شيخ عباس قمى (ره)» نيز اگر چه در كتاب گرانقدر «سفينة البحار» با اينكه آراء مختلف را بيان نموده اما گويى عقيده خويش را ذكر ننموده و ليكن در كتاب شريف «منتهى الآمال» هنگام بحث در اصحاب امام موسى كاظم- عليه السلام- به طور مفصل در باره مفضل بحث نموده و از جمله در ستايش از اين مرد بزرگ مى‏ گويد:

«از كتاب شيخ معلوم مى‏شود كه او از «قوام ائمه» و پسنديده نزد ايشان بوده و بر منهاج ايشان از دنيا گذشته و هم دلالت دارد بر جلالت و وثاقت او بودن او از وكلاى حضرت صادق و كاظم- عليهما السلام- و «كفعمى»[35] او را از بوابين‏ائمه شمرده است.»[36] آنگاه به چند حديث‏[37] كه در فضيلت «مفضل» آمده اشاره مى‏نمايد و در پايان در باره احاديثى كه در رد مفضل است و نيز ضعيف بودن وى در نزد برخى از علما، سخنانى دارد كه ما اين سخنان را- ان شاء الله- در پايان اين بخش مى‏ آوريم.

«شيخ آقا بزرگ تهرانى» در فضيلت مفضل و كتابش چنين مى‏ نگارد:«اين كتاب از آن ابو عبد الله يا ابو محمد، مفضل بن عمر جعفى كوفى است.

«نجاشى» در رجالش آن را كتاب «فكر» ناميده و يكى از دانشمندان بر آن، نام «كنز الحقائق و المعارف» (گنجينه حقايق و معارف) نهاده است. «سيد بن طاوس» در كتاب «كشف المحجة» و «امان الاخطار» امر نموده كه اين كتاب همراه باشد و در آن انديشه شود … نيز به خاطر جليل و شريف بودن اين دو كتاب‏[38]، مرحوم مجلسى عينا هر دو را در «بحار الانوار»[39] آورده است.»[40] صاحب مستدرك- رضوان الله عليه- نيز از جمله عالمانى است كه از جايگاه رفيع او دفاع كرده و به شبهات برخى از روايات پاسخ داده است.[41] «آيت الله خويى»- رضوان الله عليه- مفسر، فقيه و رجالى بزرگ در باره مفضل مى‏ گويد:

«در جلالت و عظمت مفضل همين قدر بس كه امام صادق- عليه السلام- او را مورد چنين لطف و عنايتى قرار داد و كتاب مشهور به «توحيد مفضل» را به اواملا نمود.[42] اين كتاب همان است كه «نجاشى» آن را كتاب «فكر» (انديشه كن) ناميده. اين امر خود دليل واضحى است كه مفضل از خواص اصحاب و مورد عنايت امام صادق- عليه السلام- بوده است. گذشته از اين، «ابن قولويه» و «شيخ مفيد» به وثاقت او تصريح كرده‏اند و شيخ مفيد او را از سفراء ممدوح شمرده است.»[43]

4- پاسخ به يك شبهه‏

پس از ذكر اين ديدگاهها بايد مسأله ‏اى را روشن كنيم و آن اين است كه:

اگر مفضل از اصحاب خاص، بواب ائمه، از قوام آنان، حامل و محرم اسرار آنان و خلاصه از چنين مرتبت و جلالت قدرى برخوردار است، چرا رواياتى در ذم و رد او رسيده‏[44] و شمارى او را ضعيف الايمان، فاسد و … دانسته ‏اند؟

هنگامى مى‏ توان به پاسخى قطعى و درست رسيد كه انسان از اوضاع عصر امام صادق- عليه السلام- و فشارهاى عباسيان آگاه باشد.به خاطر فشارهاى دستگاه بنى العباس بر امام- عليه السلام- و يارانش، «تقيه» يكى از كارهاى رايج آنان بوده است. گاه امام- عليه السلام- نزديكترين‏افرادش را متهم مى‏كرد تا آنان را از مرگ و نابودى به دست دشمنان برهاند. اين است راز احاديثى كه در ذم اصحابى رسيده كه عدالت و وثوق آنها جاى هيچ شكى ندارد. «مفضل» نيز از همين گروه است كه بايد احاديث در رد او را حمل بر «تقيه» نمود.

امام صادق- عليه السلام- به «عبد الله بن زرارة بن اعين» مى‏ گويد:«به پدرت سلام برسان و به او بگو: اگر سخنى عليه تو مى‏گويم بدان كه براى دفاع از توست. مردم و دشمنان همواره تلاش مى‏كنند افرادى را كه در نزد ما جايگاه دارند و به ما نزديكند، بيازارند. آنان اين افراد را به خاطر دوستى ما به آنان، نكوهش مى‏ كنند و مى‏ كشند. در عوض، هر كه را كه ما نكوهش مى‏ كنيم و رد مى‏ نماييم ستايش مى‏كنند. [بگو به پدرت:] اگر در ظاهر تو را نكوهش و رد مى‏ كنم به خاطر آن است كه تو به ولايت ما شناخته‏ شده ‏اى و همه مى‏ دانند كه طالب مايى؛ از اين رو در نزد مردم مذموم و ناپسندى چون كه ما را دوست دارى و به جانب ما مايلى پس خواستم تو را در ظاهر رد و نكوهش كنم تا در نزد مردم محبوب باشى و بدين ترتيب به دينت آسيب نرسد و شر آنان از تو برداشته شود.»[45] در اين باره شيخ عباس قمى- ره- مى‏ گويد:

«و اما روايات قدح در مفضل قابل معارضه با اخبار مدح او نيستند. شيخ ما در خاتمه مستدرك، كلام را در حال او بسط داده و از روايات قدح در او جواب داده و كسى كه رجوع كند به توحيد مفضل كه امام صادق- عليه السلام- براى او فرموده، خواهد دانست كه مفضل نزد آن حضرت، مرتبه و منزلتى عظيم داشته وقابل تحمل علوم ايشان بوده است.»[46] صاحب «معجم الرجال» نيز پس از تحليل و بررسى محققانه احاديث مدح و ذم مفضل و وارسى سخنان دانشمندان رجالى، در پايان بحث اين گونه نتيجه مى ‏گيرد (نقل به مضمون):

«روايات فراوانى در جلالت شأن و عظمت قدر مفضل رسيده كه غالبا علم اجمالى به صدور آنها از معصوم- عليه السلام- پديد مى‏آيد. اگر چند حديث نيز در ذم و رد او رسيده بايد گفت: در ميان اين احاديث تنها سه حديث، سند تام دارند و اين احاديث اندك در برابر آن همه حديث معتبر تاب نمى‏آورد. همچنين در باره اين احاديث بايد همان حكمى را صادر كنيم كه در باره احاديث رد «زرارة بن اعين» بيان نموديم‏[47] و علم واقعى اين احاديث را در اختيار اهل آن بدانيم.»[48]

5- كتاب توحيد مفضل‏

پس از ذكر نمى از درياى بيكران فضيلت مفضل، اينك نكاتى را در باره كتابش يادآور مى‏ شويم.

امام صادق- عليه السلام- اين حديث بلند را در چهار روز و چهار نشست، بر مفضل املا فرموده است. شايد بتوان براى هر مجلس عنوانى كلى را برشمرد.

مجلس اول: در باره شگفتيهاى آفرينش انسان

مجلس دوم: در باره شگفتيهاى آفرينش حيوان‏

مجلس سوم: در باره شگفتيهاى آفرينش طبيعت

مجلس چهارم: در باره ناملايمات و مصائب‏

6- مشابهت توحيد مفضل با قرآن كريم‏

اين يك شيوه قرآنى است كه مردم دعوت شوند به تأمل و تدبر در باره اشيا و موجودات پيرامون خود. با يك نظر اجمالى در مى‏يابيم كه قرآن كريم بارها و بارها مردم را به تدبر و نگريستن در چيزهايى فراخوانده كه مردم در طول روز و بلكه هر لحظه و هر ساعت با آن در تماس هستند.

قرآن كريم مردم را تشويق مى‏كند كه به «شتر»، «آسمان»، «كوهها» و «زمين» بنگرند. راستى مگر مردم آنها را نديده‏اند؟ در پاسخ بايد گفت: آرى ديده‏اند، اما در آنها درنگ و انديشه نكرده‏اند. اگر مردم در همين امور «به ظاهر بديهى» بنگرند و براستى در آنها انديشه و تدبر نمايند، به شگفتيهاى تمام اجزاى آفرينش پى مى‏برند. امام صادق- عليه السلام- نيز كه قرآن ناطق است مردم را به تأمل در كوه، دشت، دريا، آسمان، زمين، حيوان، انسان، پرنده، درنده و … فرا مى‏ خواند.

نظم، تدبير، حكمت، اندازه‏گيرى و هماهنگى در اشيا محير العقول است.

در اين جهان هستى همه اجزا، از ستاره تا ذره با حكمت شگفتى همراه است. اما چون انسان تدريجا با اين جهان هستى آشنا مى‏شود براى او همه چيز عادى و طبيعى جلوه مى ‏كند. هنگامى كه انسان به دنيا مى‏ آيد هيچ چيز نمى ‏فهمد.[49] اندك اندك رشد مى‏كند و با پيرامون خود آشنا مى‏شود. اين شناخت چنان آرام وتدريجى است كه ملموس نيست. اگر انسان در آغاز تولد از درك بالايى برخوردار بود و ناگاه وارد اين عالم هستى مى‏شد، حيرت و شگفتى مانع حيات طبيعى او مى‏ شدند.

خواننده عزيز، سخنان امام- عليه السلام- را دست كم و آسان مگير. راه نجات همين است كه با انديشه در همين نظم و حكمت حاكم بر همه عالم، به مبدأ متعال پى ببرى و نيك‏فرجام شوى.

امام- عليه السلام- مفضل و همه مردم را به انديشه در آفاق و انفس فرا مى‏خواند؛ زيرا آيات الهى را در آنها مى‏توان مشاهده كرد. قرآن كريم مى‏فرمايد:

«بزودى آيات قدرت خود را در آفاق و در وجود خودشان به آنها نشان خواهيم داد تا بر ايشان آشكار شود كه او حق است.»[50] پس انديشه در سخنان امام صادق- عليه السلام- انسان را به سوى حقيقت رهنمون مى‏ سازد و انسان وجود خدا را در همه جا مى‏يابد. خداوند در ادامه آيه مذكور مى ‏فرمايد:«آيا اينكه پروردگار تو در همه جا حاضر است، كافى نيست» گويى اگر انسان در آفاق و انفس بينديشد بر اثر حكمتهاى شگفت، خداى را نيز در همه جا جلوه‏ گر مى‏ بيند.

بايد انسان عادت كند كه در همه چيز بينديشد. اگر كسى ديده عبرت‏بين داشته باشد، به قول حضرت على- عليه السلام- همه چيز آفرينش عبرت‏ آور است.

پس بى ‏جهت نيست كه در روايات ساعتى تفكر برتر از هفتاد سال عبادت‏ شمرده شده است‏[51]؛ زيرا تفكر و انديشه، انسان را به خدا مى‏رساند. گاه انسان چيزى را مى‏داند ولى دانستن كافى نيست بايد در دانسته‏ها انديشيد. امام صادق- عليه السلام- در همين كتاب، بارها مفضل را چنين خطاب مى‏كند: «انك ترى …»؛ يعنى: «تو مى‏بينى كه …» براستى اگر مفضل «مى‏داند» و بالاتر اينكه «مى‏بيند» امام از او چه مى‏خواهد؟ امام از او انديشه و عبرت مى‏خواهد؛ از اين رو همواره مى‏فرمايد: «اى مفضل در … انديشه كن و از … درس عبرت بگير».

همه مردم مى‏دانند كه چوب بر روى آب مى‏ ماند و اين در نظر آنان امرى عادى است و مسأله خاصى در آن نيست اما امام- عليه السلام- مى‏فرمايد: در همين امر انديشه كنيد عادى بودن يك امر نبايد مانع انديشيدن شود، انسان از انديشه در همين امور به ظاهر ساده به مسائل بزرگى مى‏ رسد.

همه مردم بارها سقوط سبيب را از درخت ديده‏ اند و اى بسا گاه بر سر عده ‏اى خورده باشد و آخى! هم گفته باشند اما چرا در اين ميان تنها «نيوتن» از سقوط سيب بر زمين و طرح پرسشهاى فراوان به يك قانون بزرگ علمى (جاذبه عمومى) پى مى‏ برد؟؛ زيرا بديهى بودن و ساده بودن امور مانع انديشيدن او نشده است. بايد همه اجزاى اين عالم را به چشم انديشه بنگريم.

غالب مردم از شگفتيهايى چون، كهكشانها، آسمان، موشك، هواپيما، سفر انسان به كرات ديگر، شكافتن اتم و ديگر امور خارق العاده عبارت «جل الخالق» را بر زبان جارى مى‏سازند، در حالى كه «جليل» و «حكيم» بودن خدا درهمه چيز، جارى و سارى است و اين همان چيزى است كه امام از مفضل و همه انسانها مى‏طلبد.

به مضمون آيه برگرديم، در جهان طبيعت و آفاق و در جهان درون و انفس انديشه كنيد تا پى به وجود «حق» ببريد.

7- معجزات كلام امام صادق (ع)

«معجزه» عملى است كه ديگران از آوردن آن عاجز باشند، هميشه وقتى كه مردم بخواهند از معجزه‏هاى ائمه- عليهم السلام- نام ببرند، فكرشان به سوى، زنده كردن مرده، برگرداندن خورشيد، رام كردن حيوان درنده، شفا دادن بيمار لا علاج و ديگر امور مى ‏رود.در حالى كه «نهج البلاغه» معجزه است، «صحيفه سجاديه» معجزه است، و «توحيد مفضل» نيز معجزه است و ضرورتى ندارد كه آنها را بكاويم تا يك سخن از آينده و يك پيشگويى ببينيم.

اين كتاب يك معجزه است، امام صادق- عليه السلام- به فلسفه و اسرار آفرينش كاملا احاطه داشته و در القاى اين درسها به صورت فيلسوفى الهى، دانشمندى كلامى، پزشكى حاذق، تحليلگرى شيميدان، تشريح‏كننده‏اى متخصص، كارشناس كشاورزى و درختكارى و به يك كلام، «عالم و آگاه از همه پديده‏هاى ميان آسمان و زمين» جلوه‏گر شده است.[52] براستى چه اعجازى از اين بالاتر؟! ناگفته نماند، از همان نوع معجزهاى «جلى» كه درك اعجاز در آن به تدبرو انديشه زياد نياز ندارد در اين كتاب وجود دارد؛ از جمله:

1- هنگامى كه امام- عليه السلام- در باره عجايب آفرينش ماهى سخن مى‏گويند، مى‏فرمايند: «ماهى، آب را از دهان مى‏گيرد و از دو گوش بيرون مى‏كند تا چون ديگر حيوانات از فوايد هوا بهره ببرد».اين سخن بروشنى بيانگر استفاده ماهى از «اكسيژن» هواست كه قرنها پس از سخن امام كشف شده است.

2- هنگامى كه امام- عليه السلام- در باره ستارگان و حركت آنها سخن مى‏گويد، براى هر ستاره دو حركت را ذكر كرده ‏اند، آنگاه اين دو حركت را به حركت كردن مورچه بر روى سنگ آسياب به سمت چپ و حركت سنگ به سمت راست تشبيه كرده ‏اند. در چنين صورتى سنگ به جانب راست مى‏ گردد و مورچه با اينكه با سنگ مى ‏گردد اما خود نيز به جانب مخالف و از راست به چپ مى‏ گردد.

از سخن و مثال امام- عليه السلام- مى‏توان به حركت «وضعى» و «انتقالى» و جهت حركت ستارگان پى برد. البته امام- عليه السلام- در اين بخش و بسيارى از قسمتهاى ديگر مفصلا بحث كرده‏اند و اگر دانشمندان متخصص هر رشته به گرد هم آيند و به بحث بنشينند بى‏شك دهها و صدها قانون حتى كشف نشده را در مى ‏يابند. اما افسوس كه بشر با بى‏اعتنايى به سخنان معصومين- عليهم السلام- بزرگترين ستم را بر خود روا مى‏ دارد.

3- امام- عليه السلام- در بحث «هوا»، آن را عامل حركت امواج صدا دانسته ‏اند، امروز نيز به اثبات رسيده كه در مكان بى‏ هوايى (خلأ) امواج به حركت در نمى‏آيند. نيز مركب بودن هوا و جسم بودن آن بدرستى از سخن امام- ع- فهميده مى‏شود در صورتى كه در آن اعصار مردم به مركب بودن هوا و جسم بودن آن‏پى نبرده بودند.

4- مى‏ توان «حركت زمين» و «كروى» بودن آنها را از عبارات امام در اين بخشها فهميد. امام- عليه السلام- فرموده است:«فجعلت تطلع اول النهار من المشرق فتشرق على ما قابلها من وجه المغرب»؛ يعنى: خورشيد چنين آفريده شد كه از جانب مشرق طلوع كند و بر آنچه كه از جانب مغرب با آن رو به رو مى‏ شود بتابد.

بويژه تكيه ما بر روى «ما قابلها من وجه المغرب» است. و اينكه امام- عليه السلام- نفرمود: «قابلته» كه ضمير به خورشيد برگردد و اين نشان از آن است كه بر اثر گردش زمين نور خورشيد به همه جاى آن مى‏ رسد.نيز در جاى ديگر هنگام ذكر فوايد غروب كردن خورشيد از جمله مى‏فرمايد: «و غروب مى‏كند تا بر آنچه كه در آغاز صبح نتابيده بتابد» براستى چه عبارت شگفتى است! شما اگر درست دقت كنيد مى‏يابيد كه در اين جمله كروى بودن زمين و حركت آن نهفته است.

در جاى ديگر مى‏فرمايد «و خورشيد بر زمين مى‏ تابد تا هر بخشى از زمين نصيب خود را از نور آن بگيرد.» اين جمله نيز هم بيانگر كروى بودن زمين و هم حركت آن است؛ زيرا در عبارت امام- عليه السلام- «قسط» است كه ما آن را «نصيب»، ترجمه كرديم. و «قسط» بيانگر نوعى همانندى نسبى است و اين در حالت كروى بودن زمين درست است.در هر حال سرتاسر كتاب اعجاز است و شگفتى و تنها بايد در آن انديشيد و به مبدأ اعلى يقين پيدا كرد.

8- رفع يك شبهه‏

ممكن است كسى عبارتى را بخواند و خيال كند كه با علم جديد نمى‏ سازد.

چنين فردى بايد به چند نكته توجه كند:

1- دانش انسان عادى محدود و اندك است و خداوند مى ‏فرمايد: و ما أوتيتم من العلم إلا قليلا[53]؛ يعنى: جز اندكى، به شما دانشى نداده‏ ايم. پس انسان نبايد بر منبع نور و دانش الهى يعنى سخن امام معصوم خرده بگيرد؛ زيرا ما دانش اندك داريم و هنوز به جايى نرسيده‏ايم، به عبارت ديگر معيار علم، علم امام- عليه السلام- است نه علم ما. اگر نكته‏اى را در نيافتيم بدانيم كه هنوز به حكمت دانش امام نرسيده ‏ايم.

2- بسيارى از سخنان امام صادق- عليه السلام- در گذشته‏ها غريب مى‏نمود ولى امروزه با كشفهاى تازه حقيقت آنها روشن شده. اى بسا اين سخنان نيز امروزه معلوم نگردد و بشرهاى آينده با پيشرفت دانش به آنها دست يابند، مگر همه دانش را در اختيار اين نسل گذاشته‏اند تا قضاوت نهايى با ما باشد؟

3- هر جا كه شبه ه‏اى پيش آمد بايد از دانشمندان اسلامى و متخصصان لغت‏ شناس پرسش نمود؛ زيرا بسيارى از رازها با «الفاظى» بيان شده كه قابل تدبر و انديشه است و چه بسا در مرحله اول معنى خاصى ندهد ولى وقتى در آن لغت و معناى آن در آن اعصار و … تدبر شود به كشف عظيمى دست يابيم.

در جايى امام- عليه السلام- سردى زمين را يكى از شگفتيها شمرده ‏اند. اى بسا كسى به محض ديدن اين عبارت- العياذ بالله- بر منبع علم الهى خرده بگيرد كه درون زمين داغ و سوزان است، اين شخص غافل، به عمق سخن امام و اينكه با قرينه‏هاى فراوان مقصود امام همين پوسته زمين بوده است، بدرستى پى نبرده وتوجه نكرده است. براستى شگفت نيست كه كره‏اى بيرون و درونش آتش باشد اما مردم از پوسته سرد و مناسب آن بهره ببرند؟

در جاى ديگر، امام- عليه السلام- فرموده‏ اند: «درس عبرت بگير كه اگر زمين ثابت و آرام نبود، مردم …» بايد دانست كه ثابت بودن دو معنى دارد، يكى در برابر لرزش و حركتهاى نامتعادل و ديگرى در برابر مطلق حركت. امام- عليه السلام- در اين قسمت تصريح نموده‏اند كه اگر زمين همواره در لرزه و اضطراب بود …» پس اين ثبات و آرامش با حركت دورانى و متعادل زمين تضادى ندارد.

هرجا كه عبارتى از امام را در نيافتيم بايد اين گونه در معانى كلمات و قرائن آن انديشه كنيم و به حقيقت برسيم و اگر نرسيديم دانش خود را اندك بشماريم نه خاندان وحى و علم مطلق را متهم نماييم.[54]

مقام علمی:مفضل

او از چهره های سرشناس و از شاگردان ممتاز امام جعفر صادق و امام موسی کاظم و امام رضا علیهم السلام به شمار می آید.بنابر بعضی روایات وی امام محمد باقر علیه السلام را نیز درک کرده است. وی روایات فراوانی را از امام جعفر صادق و امام موسی کاظم علیهماالسلام نقل کرده و از راویان بزرگ حدیث به شمار می رود.

مفضل از مقام و منزلت بزرگی نزد آن دو امام برخوردار بوده و از طرف آن دو امام متولی در گرفتن اموال و مصرف آنها بوده است و این خود دلیل بر اعتماد و اطمینان ائمه بزرگوار به وی است. در روایتی آمده که امام جعفر صادق علیه السلام به مفضل فرمود:و در . « هر گاه دیدی میان دو تن از شیعیان ما اختلاف و نزاعی بر سر مالی بوجود آمده تو خود از اموال من آن را بپرداز »مفضل انیس و همدم من است و درکنار او احساس راحتی می » : روایتی از امام رضا علیه السلام آمده که آن حضرت فرمودندروایت است که روزی مفضل خدمت امام جعفر صادق علیه السلام رسید.

آن حضرت با دیدن وی خوشحال شد و لبخند بر . « آنمای مفضل! به پروردگارم قسم که من تو را دوست دارم و هر کس را که تو را » : لب های مبارک آن حضرت نقش بست و فرموددوست بدارد هم دوست دارم.

ای مفضل! اگر تمام یاران من آنچه را که تو می دانی می دانستند دیگر هیچگاه دو نفر از آنها هم باای فرزند رسول خدا! گمان می کنم شما من را در جایگاهی بالاتر از » : مفضل در پاسخ عرض کرد . « هم اختلاف پیدا نمی کردندبلکه من تو را در جایگاهی قرار دادم که خداوند متعال قرار داده » : امام علیه السلام فرمودند . « جایگاه خودم قرار داده اید. « است

تألیفات وی:

١ -کتاب توحید مفضل، که املای امام جعفر صادق علیه السلام است و در آن به مباحث خداشناسی پرداخته شده و شهرت مفضل بیشتر به واسطه همین کتاب است.
٢ – کتاب الوصیه، که در آن امام جعفر صادق علیه السلام مفضل را از امور مسلمانان و زندگی و خواسته های آنان و حوادث حال و آینده و اسرار جهان سفلی و علیا آگاه فرموده است.
٣ – کتاب الیوم و اللیله که شامل مستحبات و دعاهایی است که مفضل آنها را روایت آرده است.
۴ – کتاب علل الشرایع، در بیان فلسفه احکام شرعی و فواید و منافع آن است.
۵ – کتاب الاهلیلجه، این کتاب املای امام جعفر صادق علیه السلام و در ردّ ملحدان و منکران خداوند متعال بیان شده است.

رحلت:

سرانجام مفضل، پس از هشتاد سال عمر با برکت و خدمت در راه محمد و آل محمد صلوات الله علیهم در شهر کوفه دار فانی را او به آسایش و راحتی  وداع نمود و به بهشت برین سفر کرد. امام رضا علیه السلام وقتی خبر وفات مفضل را شنید فرمود. « رسید»

_____________________________________________________________________________

[1] ( 1)« الذريعة الى تصانيف الشيعة»، ج 4، ص 482.

[2] ( 2)« توحيد المفضل» با مقدمه و تعليقه‏هاى آقاى« كاظم مظفر»، ص 4.

[3] ( 3)« رجال شيخ طوسى»، در اصحاب امام صادق( ع)، ص 314 و اصحاب امام كاظم( ع)، ص 360.

[4] ( 4)« الارشاد في معرفة حجج الله على العباد»، ص 208.

[5] ( 5)« اصول كافى»، ج 2، ص 209.

[6] ( 6)« اصول كافى»، ج 2، كتاب الايمان و الكفر، باب اصلاح بين مردم، ص 209.

[7] ( 1) اعتبار كتاب را منوط به اعتبار او ندانستيم؛ زيرا به تعبير مرحوم مجلسى كه در آينده مى‏آيد، متن كتاب بخوبى گوياست كه سخنان معصوم است و حتى ضعف راوى و ..

زيانى به حديث نمى‏رساند، بويژه آنكه حديث در باره احكام نيست و عقل در آن نقش بيشترى دارد.

[8] ( 2)« الإختصاص»، ص 216، حديث مفضل و آفرينش ارواح شيعيان از ائمه( ع).

[9] ( 3)« محمد بن سنان» در سند روايت مفضل هست و اين روايت دليل اعتبار و منزلت او در نزد امام- عليه السلام- است.

[10] ( 4)« عيون اخبار الرضا( ع)» ج 1، باب 4، حديث 29.

[11] ( 1)« اصول كافى»، ج 2، ص 209.

[12] ( 2)« اصول كافى»، ج 2، كتاب الايمان و الكفر، باب صبر، حديث 16.

[13] ( 3)« معجم رجال الحديث»، ج 18، ص 302.

[14] ( 4) از اصحاب ثقه و جليل القدر امام صادق- ع- بوده است. نگاه كن به: منتهى الآمال، ج 2، اصحاب امام صادق- عليه السلام- ص 320.

[15] ( 5)« معجم رجال الحديث»، ج 18، ص 303، به نقل از رجال كشى.

[16] ( 1)« رجال كشى»، شرح حال مفضل بن عمر جعفى.

[17] مفضل بن عمر، شگفتيهاى آفرينش (ترجمه توحيد مفضل) – ايران ؛ قم، چاپ: پنجم، 1377ش.

[18] ( 1)« كتاب من لا يحضره الفقيه»، ج 1، ص 3.

[19] ( 2)« اصول كافى»، ج 2، كتاب الايمان و الكفر، باب صبر، حديث 16.

[20] ( 3)« الارشاد في معرفة حجج الله على العباد»، ص 208.

[21] ( 4)« رجال شيخ طوسى»، اصحاب امام صادق و امام كاظم- عليهما السلام- بترتيب، صفحات 314 و 360.

[22] ( 5)« الغيبة»، ص 210.

[23] ( 1)« معجم رجال الحديث»، ج 18، ص 294.

[24] ( 2)« المناقب»، ج 4، باب امامت امام صادق- عليه السلام-.

[25] ( 3)« الأمان من أخطار الأسفار و الأزمان»، ص 78. نيز نگاه كن:« سفينة البحار»، ج 2، ص 372.

[26] ( 4)« كشف المحجة لثمرة الحجة»، ص 50.

[27] ( 5) مقصود،« حديث توحيد مفضل» و« اهل حديث اهليجيه( هليله)» است.

[28] ( 6)« بحار الانوار»، ج 3، ص 57 و 152.

[29] ( 7)« حديث مرسل» آن است كه اسناد آن متصل نباشد، در مقابل، حديث مسند است و آن حديثى است كه« محدث» با ذكر همه اسناد، آن را به معصوم- عليه السلام- نسبت دهد. براى توضيح بيشتر ر. ك: سبحانى، جعفر،« اصول الحديث و احكامه»، ص 95.

[30] ( 1)« بحار الانوار»، ج 3، ص 55 و 56. دليل سخن آخر مرحوم مجلسى آن است كه:

احاديثى بايد صحيح السند باشند كه بيانگر حكمى عبادى و يا غير عبادى باشند اما چنين حديث روشنى كه عقل تمام مضامين آن را تأييد مى‏كند چه نيازى دارد كه سند آن صحيح باشد.

[31] ( 2)« ترجمه توحيد مفضل»، ترجمه مرحوم مجلسى( ره)، ص 3 و 4.

[32] ( 3) براى شناخت اين عالم بزرگ اسلامى نگاه كن: منتهى الآمال، ج 2، ص 410.

[33] ( 1) توحيد مفضل در دو بخش است، يك بخش همين مقدار كه در عالم سفلى است و در ميان دانشمندان به« توحيد مفضل» مشهور است و در چهار مجلس تدوين يافته و بخش ديگر همان معارف ملكوتى و ما وراء الطبيعى است كه« صادق الوعد- عليه السلام-» به مفضل وعده كرد. اين بخش بمراتب مهمتر و شگفت‏تر از توحيد مفضل مشهور است.

چنان كه از سخنان مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى بر مى‏آيد، شخصى به نام« سيد ميرزا ابو القاسم ذهبى» اخيرا به آن دست يافته و همه آن را در كتابى به نام« تباشير الحكمة» گرد آورده است. هنگامى بيشتر به عمق و درستى سخن مرحوم صدر پى مى‏بريم كه به اين نكته نيز توجه كنيم.( ر. ك: الذريعة الى تصانيف الشيعه، ج 4، ص 488).

[34] ( 2)« اعيان الشيعة»، ج 10، ص 132 و 133 و« سفينة البحار»، ج 2، ص 372.

[35] ( 3) مرحوم كفعمى آنگاه مى‏گويد:« گويا مقصود از باب امام، باب اسرار و دانشهاى اوست.»« ر. ك: المصباح، ص 277) نيز مرحوم نورى در« مستدرك الوسايل»، ج 3، ص 570 و ابو على در ص 319 رجالش و صاحب« اعيان الشيعه» در ج 4، ص 544، اين سخن را نقل كرده‏اند.

[36] ( 1)« منتهى الآمال»، ج 2، باب نهم، فصل هفتم، ص 442 و 443.

[37] ( 2) اين احاديث را در بخش مفضل از ديدگاه روايات آورديم.

[38] ( 3) كتاب« توحيد مفضل» و« توحيد هليله».

[39] ( 4)« بحار الانوار»، ج 3، ص 57 و 152.

[40] ( 5)« الذريعة الى تصانيف الشيعة»، ج 4، ص 482 و 483.

[41] ( 6) در صفحات بعد، سخن مرحوم حاج شيخ عباس قمى در اين باره مى‏آيد.

[42] ( 1) بايد دانست كه لطف و عنايت امام- عليه السلام- به مفضل از اين هم بالاتر است؛ زيرا در پايان مجلس چهارم اين كتاب، امام- عليه السلام- به مفضل وعده مى‏دهد كه در مجالسى ديگر، معارف و حقايق ملكوت را برايش بگويد، بى‏شك امام، صادق الوعد است و بايد به دنبال آن كتاب نيز گشت. البته سخن مرحوم آقا بزرگ تهرانى را در باره يافتن آن كتاب نيز ذكر كرديم. در هر حال اين وعده و عمل به آن خود بيانگر جايگاه و گنجايش مفضل در نزد امام صادق- عليه السلام- است.

[43] ( 2) نگاه كن:« معجم رجال الحديث»، ج 18، ص 303 و 304.

[44] ( 3) نگاه كن:« معجم رجال الحديث»، ج 18، ص 300 و« رجال نجاشى» و« رجال ابن غضائرى».

[45] ( 1)« وسائل الشيعة»، ج 3، ص 584 و« رجال كشى»، ص 91.

[46] ( 1)« منتهى الآمال»، ج 2، ص 443 و 444.

[47] ( 2) علت اين امر در سطرهاى گذشته ذكر شد. نيز نگاه كن:« معجم رجال الحديث»، ج 7، ص 245.

[48] ( 3)« معجم رجال الحديث»، ج 18، ص 303.

[49] ( 1) حكمتهاى فراوان اين امر نيز در سخنان امام- عليه السلام- آمده است.

[50] ( 1) سوره فصلت، آيه 52

[51] ( 1) در باره فضيلت« تفكر»،« تدبر» و« تأمل» رجوع كن به:« المحجة البيضاء»، ج 8، كتاب التفكر، ص 192 و بعد از آن.

[52] ( 1) محمد حسين المظفر،« حياة الامام الصادق»، ص 248.

[53] ( 1) سوره اسراء، آيه 85.

[54] مفضل بن عمر، شگفتيهاى آفرينش (ترجمه توحيد مفضل) – ايران ؛ قم، چاپ: پنجم، 1377ش.

شگفتيهاى آفرينش (ترجمه توحيد مفضل) ؛ ص13

 

زندگینامه احمد بن ابی عبد اللّه برقی(متوفی٢٧۴ یا ٢٨٠ ه. ق)

ولادت:

وی در اواخر قرن دوم در یکی از روستاهای شهر قم بنام ( برق رود) و در یک خانواده معتبر و دوستدار اهل بیت به دنیا آمد.

تحصیلات:

احمد دوران جوانی را در محضر پدر بزرگوارش محمد بن خالد برقی، که خود از شخصیت های بزرگ شیعه و از مشایخ روایت و شخصیتی مورد اطمینان نزد امام موسی کاظم ( ع) و امام رضا ( ع) بود به کسب علم پرداخت و توشه فراوانی برگرفت.

در این زمان بود که تصمیم گرفت همانند پدر، او نیز از راویان سخنان اهل بیت رسول خدا و خاندان عصمت و طهارت ( ع)باشد و سخنانشان را به گوش جهانیان برساند.

اساتید:

احمد به غیر از پدر خود، در محضر برخی از روات و علمای بزرگ شیعه به آسب علم و فراگیری دانش پرداخته است مانند:

١ معاویه بن وهب.

٢ حماد بن عیسی.

٣ محمد بن ابی عمیر.

۴ هارون بن جهم.

۵ محمد بن سنان.

۶ یونس بن عبدالرحمان.

٧ حسن بن محبوب.

٨ علی بن حکم.

٩ حسین بن سعید اهوازی.

شاگردان:

شخصیت های بزرگی در محضر درس وی به آسب علم پرداخته اند آه هر آدام ستاره ای درخشان در آسمان علم و فقاهت می باشند، بزرگانی مانند:

١ ابراهیم بن هاشم.

٢ علی بن ابراهیم بن هاشم.

٣ محمد بن حسن صفار.

۴ محمد بن یحیی عطار.

۵ سعد بن عبد الله.

۶ .محمد بن علی بن محبوب.

٧ محمد بن حسن بن ولید.

٨ محمد بن احمد بن یحیی.

٩ عبد الله بن جعفر حمیری.

١٠ سهل بن زیاد.

تألیفات:

احمد بن محمد بن خالد برقی تألیفات فراوانی دارد از جمله:

١ المحاسن.

٢ العویص.

٣ التبصره.

۴ الرجال.

۵ البلدان.

۶ اختلاف الحدیث.

خاندان:

شیخ ابو جعفر، احمد بن محمد بن خالد بن عبد الرحمن بن محمد بن علی برقی، از راویان حدیث و از فقهای بزرگ شیعه و ازیاران ائمه ( ع) به شمار می آید.او اصالتاً ازکوفه است. جد بزرگ او محمد بن علی از یاران زید بن علی بن الحسین ( ع) بود که در برابر حکومت ظلم و ستم بنی امیه قیام آرده و در زندان یوسف بن عمر به شهادت رسید.

پدر بزرگوارش محمد بن خالد برقی، یکی از شخصیت های بزرگ شیعه و از مشایخ روایت و شخصیتی مورد اطمینان نزد امام موسی کاظم و امام رضا ( ع) بود.

مقام علمی:

وی از شخصیت های بر جسته راویان شیعه در قرن سوم هجری به شمار می آید و بسیاری از احادیث شیخ صدوق و شیخ کلینی به ایشان بر می گردد.

همانگونه که محدث نوری می فرماید: شیخ طوسی و نجاشی، احمد را توثیق کرده اند و او را مورد اطمینان دانسته اند. او ازارزشمندترین راویان شیعه به شمار می آید و بسیاری از علما و فقهای بزرگ شیعه که مجموعه های روایتی نگاشته اند از اوروایت نقل کرده اند.
برخی از بزرگان عناوین کتاب های خود را نیز از او گرفته اند مانند: ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، علل الشرایع، قرائن وخصال.

دوران:

احمد بن محمد بن عیسی اشعری، رئیس شهر قم و از راویان بزرگ شیعه، احمد بن محمد بن خالد برقی را از شهر قم بیرون کرد، زیرا او در بین روایات خود روایات مرسله و روایاتی که راویان آن ضعیف بوده اند را نقل می کرده است.

اما او پس از مدتی پشیمان شده و برقی را به شهر باز گردانده و از او معذرت خواهی کرد. بعد از وفات او نیز در تشییع جنازه اش با سر و پای برهنه شرکت کرد تا اهانتی را که به او کرده جبران نماید.

رحلت:

احمد بن محمد برقی پس گذراندن عمری پر برکت در سال ٢٧۴ یا ٢٨٠ ه. ق چشم از جهان فرو بست و به سوی معبود و معشوق خویش پر کشید

زندگینامه امام موسی کاظم(ع)به قلم شیخ عباس قمی (کتاب منتهی الامال) قسمت اخر ذکر اولاد واعقاب امام

فصل ششم :ذکر اولاد واعقاب امام موسى علیه السلام وذکر ابرشاهیم بن موسى

بـدان کـه در عـدد اولاد حـضـرت مـوسـى کـاظم علیه السلام اخلاف است ، ابن شهر آشوب گـفـتـه : اولاد آن حضرت فقط سى نفر است . وصاحب ( عمده الطالب ) گـفـتـه کـه از بـراى آن حـضـرت شـصـت اولاد بـوده ، سى و هفت دختر وبیست وسه پـسـر.وشـیـخ مـفید رحمه اللّه فرموده که آنها سى وهفت نفر مى باشند هیجده تن ذکور ونوزده تن اناث واسامى ایشان بدین طریق است :
حـضـرت عـلى بـن مـوسـى الرضـا عـلیـه السـلام ، وابـراهـیـم ، وعـبـاس ، وقـاسـم ، و اسـماعیل ، وجعفر، وهارون ، وحسن ، واحمد، ومحمّد، وحمزه ، وعبداللّه ، و اسحاق ، وعبیداللّه ، وزیـد، وحسین ، وفضل ، وسلیمان ، وفاطمه کبرى ، وفاطمه صغرى ، ورقیه ، وحکیمه وام ابیها، ورقیه صغرى ، وکلثوم  ، وام جعفر، ولبانه ، وزینب  ، وخـدیـجـه ، وعـلیـه ، وآمنه ، وحسنه ، و بریهه ، عائشه ، وام سلمه ، ومیمونه ، وام کلثوم .

ودر ( عـمـده الطـالب ) از شـیـح ابـونـصـر بـخـارى نـقل کرده که شیخ تاج الدّین گفته که اعقاب حضرت کاظم علیه السلام از سیزده اولادش اسـت کـه چـهـار نـفـر آنـها اولادشان بسیار شده وآنها حضرت رضا علیه السلام وابراهیم مرتضى ومحمّد عابد وجعفر مى باشد وچهار نفر دیگر آنها اولادشان نه بسیار بوده ونه کـم وایـشـان زیدالنار وعبداللّه وعبیداللّه وحمزه مى باشند، وپنج نفر دیگرشان کم اولاد بودند و ایشان عباس وهارون واسحاق وحسین وحسن مى باشند.
شـیـخ مـفـیـد رحـمـه اللّه فـرمـوده کـه از بـراى هریک از اولاد حضرت موسى علیه السلام فضل ومنقبت مشهوره است .

ذکر ابراهیم بن موسى بن جعفر علیه السلام واولاد او

شـیـخ مـفـید رحمه اللّه فرموده که ابراهیم مردى با سخاوت وکرم بوده ودر ایام ماءمون از جـانـب مـحـمّد بن محمّد بن زید بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب علیهم السلام که ابـوالسـرایـا با اوبیعت کرده بود امیر یمن گشت ودر زمانى که ابوالسرایا کشته گشت وطالبیین متفرق ومتوارى شدند ماءمون ، ابراهیم را امان داد.

مـؤ لف گـوید: که تاج الدّین ابن زهره حسینى در کتاب ( غایه الا ختصار ) در ذکر اجـداد سـیـد مرتضى ورضى ، در احوال ابراهیم بن موسى الکاظم علیه السلام گفته که امـیـر ابـراهـیـم المـرتـضـى سـیـدى جـلیـل وامـیـرى نـبـیـل وعـالم وفاضل بود، روایت حدیث مى کند از پدرانش علیه السلام رفت به سوى یمن وغلبه کرد بـر آنـجـا در ایام ابوالسرایا وبعضى گفته اند که مردم را مى خواند به امامت برادرش حـضرت رضا علیه السلام ، این خبر به ماءمون رسید پس شفاعت کردند براى او، ماءمون پـذیـرفـت شـفـاعـت اوواورا امان داد ومتعرضش نشد واووفات کرد در بغداد و قبرش در ( مـقـابـر قـریـش ) نزد پدر بزرگوارش است در تربت علیحده که معروف است . ودر حـال پـسـرش ابـوسـبـحـه مـوسـى بـن ابـراهـیـم گـفـتـه کـه اواز اهـل صـلاح وعـبـادت وورع وفاضل بود روایت مى کرد حدیث را وگفته که خبر داد مرا پدرم ابـراهـیـم ، گـفـت حـدیـث کرد مرا پدرم موسى کاظم علیه السلام گفت حدیث کرد مرا از امام جـعـفـر بن محمّد علیه السلام ، گفت حدیث کرد مرا پدرم امام محمدباقر علیه السلام ، گفت حـدیـث کـرد مـرا پـدرم زیـن العـابـدین علیه السلام ، گفت حدیث کرد پدرم امام حسین علیه السـلام شـهـیـد کـربـلا، گـفـت حـدیث کرد مرا پدرم امیرالمؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام ، گفت حدیث کرد مرا رسول اللّه صلى اللّه علیه وآله و سلم ، گفت : حدیث کرد مرا جـبـریـیـل علیه السلام از خداى تعالى که فرموده لااله الاّ اللّه حصار من است ، پس هر که بـگـویـد آن را، داخـل شـود در حـصـار مـن وکـسـى کـه داخل شود در حصار من ، ایمن خواهد بود از عذاب من . وفات کرد ابوسبحه در بغداد وقبرش در ( مقابر قریش ) است در جار پدر وجدش ومن تفحص ‍ کردم از قبرش دلالت کردند مـرا بـه آن ومـوضـع آن در دهـلیـز حـجـره کـوچـکـى اسـت کـه مـلک ومنازل جوهرى هندى است . انتهى .

فـقـیـر گـویـد: کـه صـاحـب ( عـمـده الطـالب ) نقل کرده که حضرت امام موسى علیه السلام را دوابراهیم بوده : ابراهیم اکبر، ودر اعقاب داشـتـن اوخـلاف اسـت و ابـونـصـر بـخارى گفته : اوبوده که در یمن در ایام ابوالسرایا خروج کرده واوبلاعقب بوده ؛ ودیگر ابراهیم اصغر است که ملقب است به مرتضى ومادرش ام ولدى بـوده از اهـل نـوبـه وزنگبار واسمش نجیّه بوده واورا عقب از دوپسر بوده : موسى ابـوسـبـحـه وجـعـفر، ولکن ابوعبداللّه بن طباطبا گفته که عقب اوسه پسر بوده موسى و جـعـفـر واسـمـاعـیـل ، وعـقـب اسـمـاعـیـل از پـسـرش مـحـمـّد اسـت ومـحـمـّد بـن اسـمـاعـیل را اعقاب واولاد است در دینور وغیرها که یکى از ایشان است ابوالقاسم حمزه بن عـلى بـن حـسـیـن بـن احـمـد بـن مـحمّد بن اسماعیل بن ابراهیم بن الا مام موسى الکاظم علیه السـلام ومـن دیـدم اورا واوخـوب مردى بود، وفات کرد به قزوین ، واورا برادران وعموها بود، این بود کلام ابن طباطبا، ولکن شیخ تاج الدّین گفته که ابراهیم را عقب نبوده مگر از موسى وجعفر.

اما موسى ابوسبحه ، پس اوصاحب اعقاب کثیره است واز هشت پسر از اوعقب مانده چهار از آنها کـم اولاد بـودند وایشان : عبیداللّه وعیسى وعلى وجعفرند. و چهار دیگر کثیرالا ولاد بودند وایـشـان محمّد اعرج واحمد اکبر وابراهیم عسکرى و حسین قطعى مى باشند، وگفته که محمّد اعـرج عـقبش فقط از موسى الا صغر است ومعروف به ( ابرش ) است ، وموسى عقبش از سـه نـفـر اسـت : ابـوطـالب مـحسن وابواحمد حسین وابوعبداللّه احمد، اما ابوطالب محسن صـاحب عقب است واز ایشان است احمد که متولد شده در بصره ، واما ابواحمد حسین بن موسى ابـرش پـس اونـقـیـب طـاهـر ذوالمـناقب والد سیدین است . صاحب ( عمده الطالب ) مدح بـسـیار از اونموده وحاصلش اینکه ابواحمد نقیب نقباءالطالبیین در بغداد بوده وعلاوه بر نـقـابـت از جـانب بهاءالدوله ، قاضى القضاه گردیده ومکرر امیر حاج گشته وبا اهلبیتش مواسات مى نموده .

ونـقـل شـده کـه ابـوالقاسم  على بن محمّد معاشش کفایت نمى کرد مخارج عـیـالش را، بـراى تـجـارت سـفـر کرد وملاقات کرد ابواحمد مذکور را، ابواحمد پرسید: بـراى چـه بـیـرون شـدى ؟ گـفـت : خَرَجْتُ فى مَتْجَرٍ؛ یعنى براى تجارت بیرون شدم . ابـواحمد گفت : یَکْفیکَ مِنَ الْمَتْجَرِ لِقائى ؛ یعنى بس است از تجارت تو ملاقات تومرا. وابواحمد در آخر مر نابینا گشته بود در سنه چهارصد در بغداد وفات کرد وسنش از نود بـالارفـتـه بـود وآن جـنـاب را در خـانـه اش دفـن کـردنـد، پـس از آن جـنـازه اش را بـه کـربـلانـقـل کـردند ودر مشهد امام حسین علیه السلام قریب به قبر آن حضرت دفن نمودند وقـبـرش مـعـروف وظاهر است ومرثیه گفتند اورا شعراء به مرثیه هاى بسیار واز کسانى کـه اورا مـرثـیـه گـفـتـه دوپـسـرش رضـى ومـرتـضى ومهیار کاتب وابوالعلاء معرّى مى باشند.

مـؤ لف گـویـد: که من ترجمه دوفرزند اوسیدین را در کتاب ( فوائد الرضویه فى احـوال عـلمـاء المـذاهـب الجعفریه ) نگاشتم  واین مقام را گنجایش ذکر ایـشـان نـیـست لکن براى آنکه این کتاب از اسم ایشان خالى نباشد به چند سطر از کتاب ( مجالس المؤ منین ) در ترجمه ایشان اکتفا مى کردیم و در ذکر اولاد حضرت امام زین العـابـدیـن عـلیه السلام در ذیل احوال عمر الا شرف بن على بن الحسین علیه السلام به مختصرى از جلات شاءن والده جلیله ایشان اشاره کردیم به آنجا رجوع شود.

ذکر سید مرتضى ورضى رضوان اللّه علیهما

اما سید مرتضى ، فَهُوَ السَّیِّدُ الاَجَلّ النِّحْریر الثّمانینى ذوالمَجدین ابوالقاسم الشریف المـرتـضـى عـلم الهـدى عـلى بـن الحسین الموسى شریف عراق ومجتهد على الا طلاق ومرجع فضلاى آفاق بود رهنمایى که در معارج هدایت ومدارج ولایت علامات قدر وانشراح صدرش به مرتبه اش ظاهر گردیده که از جد ولایت پناه خود لقب شریف علم الهدى به اورسیده . صـاحـب دولتـى کـه مـجـاوران مـدارس وصـوامـع نـواله روزى از خـوان احـسان اومى خورند ومـسـافـران مـراحـل مـسـایـل تـوشـه تـحـقـیـق و ارمـغـانـى تـدقـیـق از خـوشـه چـیـنـى خـرمن فـضـل اومـى بـرنـد طـالبـان راه ایـمـان وسـالکـان مـسالک ایقان در مدرسه شرع ومحکمه عـقـل اسـتـفـتـاء از راءى روشـن اومـى نـمـودنـد و آیـیـنـه مـشـکـلات خـود را بـه صیقل هدایت اومى زدودند. مدتى مدید به امارت حج که اعظم امور اسلام وصنومرتبه خلیفه وامـام اسـت لواى ریـاسـت دیـن ودنـیا برافروخته ودر حجر یمانى که مقام رکن ایمانى است مراسم اسلام به جا آورده ودر عرفات عرفان قدم صدق نهاده وروى بر صفه صفا ومروه مروت آورده .

 
آیـه اللّه علامه حلى در ( کتاب خلاصه ) گفته که میر را مصنفات بسیار است که ما آن را در ( کـتـاب کـبـیـر عـ( خود ذکر کرده ایم وعلماى امامیه از زمان اوتا زمان ما که شـشـصـد ونـود وسـه از هـجـرت گذشته است استفاده از کتب او مى نموده اند واورکن ایشان ومـعـلم ایـشـان اسـت قـَدَّسَ اللّهُ رُوحَهُ وَ جزاهُ عَنْ اَجْدادِهِ خَیْرَ الجَزاء. ووجه تـلقـّب اوبـه عـلم الهـدى بـر وجـهـى کـه شـیـخ اجـل شـهـیـد در ( رسـاله چـهـل حـدیـث ) وغیره بیان نموده اند آن است که محمّد بن الحسین بن عبدالرحیم که وزیر قـادر عـبـاسـى بـود در سال چهارصد وبیست و بیمار شد وبیمارى اوممتد گردید تا آنکه حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیه السلام را در خواب دید که به اومى گوید به علم الهدى بگوى که بر تودعایى بخواند تا شفا یابى ، محمّد مذکور گوید که از اوپرسیدم که کـیـسـت عـلم الهـدى ؟ فـرمـودنـد: عـلى بـن الحـسـیـن المـوسـوى ، آنـگـاه رقـعـه اى مشتمل بر التماس دعاى اجابت مؤ دّى به خدمت میر نوشت ودر آنجا همان لقب را که در خواب دیـده بـود درج نـمود، وچون آن نوشته به نظر میر رسید از روز هضم نفس خود را لایق آن لقـب شریف ندید ودر جواب وزیر نوشت : اَللّه اَللّه فى اَمْرى فَاِنَّ قَبُولى لِهاذا اللَّقَب شـِنـاعـَهٌ عـَلىَّ، وزیـر بـه عـرض رسـانـیـد که واللّه من ننوشته ام به خدمت شما الاّ آنچه امیرالمؤ منین علیه السلام مرا به آن امر کرده بود وبعد از آنکه وزیر به برکت دعاى میر مـرتـضـى شـفـا یـافـت صـورت واقـعـه را به قادر خلیفه عباسى عرض کرده واباى میر مـرتـضـى را از آن لقـب ، مـذکـور سـاخـت . قـادر بـه مـیـر مـرتـضـى گـفـت کـه قـبـول کـن اى مـیـر مـرتـضـى ، آنچه جد تو، تورا به آن ملقب ساخته وحکم شد که منشیان بـلاغت نشان آن را در القاب او داخل سازند واز آن زمان به آن لقب مشهور شد. ووجـه تـوصـیـف آن جـنـاب به ( ثمانینى ) براى آن است که بعد از وفاتش هـشتاد هزار مجلد کتاب گذاشت از مقروات ومصنفات ومحفوظاتش ، وتصنیف کرد کتابى مسمى به ( ثمانین ) وعمر کرد هشتاد ویک سال .

 
ودر ( عمده الطالب ) است که دیدم در بعض تواریخ که خزینه کتاب سید مرضى مـشتمل بود بر هشتاد هزار مجلد ومن نشنیدم به مثل این مگر آنچه که حکایت شده از صاحب بن عـبـاد کـه فخرالدوله ابن بویه اورا طلبید براى وزارت ، او در جواب نوشت که من مردى هـسـتم طویل الذّیل وحمل کتابهاى من محتاج است به هفتصد شتر، یافعى گفته که کتابهاى اوصـد وچـهـارده هـزار مـجـلد بـوده ، وقـاضـى عـبـدالرحـمـن شـیـبـانـى فـاضـل ، کـتـابـخـانـه اش از هـمـه تـجـاوز کـرده بـود ومـشـتمل بود بر صد وچهل هزار مجلد. ونقل شده که مستنصر در کتابخانه مستنصریه هشتاد هـزار مـجـلد ودیعه نهاده بووظاهر آن است که چیزى از آنها باقى نمانده ، واللّه الباقى .

وبالجمله ؛ سید مرتضى بعد از وفات برادرش سید رضى ، نقابت شرفاء وامارت حاج وقـضـاء قـضـات بـه وى مـنـتـقـل شـد ومـدت سـى سـال بـه هـمـیـن حـال بـاقى بود تا در سنه چهارصد وسى وشش وفات فرمود، وآن جناب را دخترى بوده اسـت نقیه فاضله جلیله که روایت مى کند از عمویش سید رضى وروایت مى کند از او، شیخ عبدالرحیم بغدادى معروف به ( ابن اخوّه ) که یکى از مشایخ اجازه قطب راوندى است .

شرح حال سید رضى رحمه اللّه

( وَ اما السیّد الرّضىّ، فَهُوَ الشَّریفُ الا جَلُّ مُحَمَّدُ بْن الحُسَین الموسوى ) ، کُنیَت شریفش ابوالحسن ، لقب مرضیش رضى وذوالحسبین ، برادر میر مرتضى علم الهدى ، نقیب عـلویـه واشـراف بـغـداد بـلکـه قـطب فلک ارشاد ومرکز دایره رشاد بود، صیت بزرگى وجـلالت اورا گـوش مـلک شـنـیـده وآوازه فـضـل وبـلاغـت اوبـه ایـوان فلک رسیده ، اشعار دلپـذیـرش دسـت تـصـرف از دامـن فـصـاحـت آرایى در شاخ بلند سحر آزمایى زده وپاى تـرقـى از حـضـیـض بـلاغـت گـسـتـرى بـر ذروه شـاهـق مـعـجـزه پـرورى نـهـاده پـایـه فـضـل وکـمـال ومعانى وافضالاواز آن گذشته که زبان ثنا ومدحت از کنه رفعت آن عبارت تواند کرد، چه ظاهر است که چون جمال بغایت رسد دست مشاطه بیکار ماند وچون بزرگى به حد کمال کشد بازار وصافان شکسته گردد:

ز روى خوب تومشّاطه دست باز کشید

 

که شرم داشت که خورشید را بیاراید.

ابـن کـثـیـر شـامـى گـفـتـه کـه مـیـر رضـى الدّیـن بـعـد از پـدر، نـقـیـب علویه بغداد شد واوفاضل ودیندار بود ودر فنون علم ماهر بود وسخى وجواد وپرهیزکار بود وشاعر بى نـظـیـر بـود تـا آنـکـه گـفـته که اواشعر قریش بوده در پنجم محرم سنه چهارصد وشش وفـات یـافـت وفـخـرالمـلک وزیـر سـلطان بهاءالدوله دیلمى وقضات واعیان بر جنازه او حـاضـر شـدنـد ووزیر مذکور بر اونماز گزارد وبعد از آن منصب نقایت اوبا دیگر مناصب علیّه شرعیه مانند امارت حج وغیره به برادر بزرگ اومیر مرتضى مفوض ‍ شد.
ومـیـر مـرتـضـى وابـوالعـلاء مـعـرّى وبـسـیـارى از افاضل شعراء در مرثیه اواشعار خوب گفتند واز جمله مرثیه معرّى این یک بیت است :

تَکْبیرتانِ حِیالَ قَبْرِکَ لِلْفَتى

 

مَحْسوبَتانِ بِمعُمْرَهٍ وَ طَوافٍ

انتهى .
مـصـنـفـات آن بـزرگـوار در نـهـایـت جـودت وامـتـیـاز اسـت از جـمـله : ( حـقـایـق التـنـزیـل ) و( مجازات القرآن ) و( مجازات النبویه ) و( خصائص الائمـه ) وکـتاب ( نهج البلاغه ) است که در اجازات از آن به ( اخ ‌القرآن ) تـعـبـیـر مـى کـنـند چنانکه از صحیفه سجادیه به ( اخت القرآن ) ؛ وشروح بسیار بر آن شده الى غیر ذلک .

ثـعـالبى در وصف سید رضى گفته که حفظ کرد قرآن را بعد از سى سالگى به مدت کمى وعارف بود به فقه وفرائض به معرفت قویه ، ودر لغت وعربیت امام وپیشوا بود. وابوالحسن عمرى گفته که دیدم تفسیر اورا بر قرآن ویافتم آن را احسن از همه تفاسیر، وبـود بـه بـزرگـى تفسیر ابوجعفر طوسى یا بزرگتر وآن جناب صاحب هیبت و جلالت وورع وعـفـت وتـقـشـّف بـود ومـراعـات مـى کـرد اهـل وعـشـیـره خـود را واواول طـالبـى اسـت کـه قـرار داد بـر خـود سـواد را وبـود عـالى هـمـت وشـریـف النـّفس قـبـول نـمـى کـرد از احـدى صـله وجـایـزه تـا آنـکـه رد کـرد صله وجایزه هاى پدر خود را وقبول نکرد، وکافى است همین مطلب در شرف نفس وبلندى همت او، وپادشاهان بنى بویه هـرچـه کـردنـد کـه قـبـول کـنـد از ایـشـان عـطـا وجـایـزه قـبـول نـفـرمـود وخـشـنـود مـى گشت به اکرام وصیانت جانب واعزاز اتباع واصحابش انتهى .

وبـدان کـه ( نقیب ) در لغت به معنى کفیل وامین وضامن وشناساننده قوم است ومراد از نـقـیـب کـه در تـرجـمـه سـیدین ووالد ایشان ذکر شده آن است که امور شرفاء وطالبیین را کـفـالت نماید وانساب ایشان را حفظ کند از اینکه کسى از آن سلسله خارج شود یا خارجى در آن داخل شود.

وبـدان نـیـز کـه سـیـد رضـى را فـرزنـدى اسـت بـسـیـار جلیل وعظیم الشاءن مسمى به عدنان ، قاضى نوراللّه در وصف اوگفته : السید الشریف المـرضـى ابـواحـمـد عـدنـان بـن الشـریـف الرضـى المـوسـوى شـریـف بـطـحـاى فـضـل وکـرم ونـقـیـب مـشـهد دانش بود، لواى علوشان وسموّ مکان اوبه سماى رفعت وسماک عـلونـسـبـت احـمـدى رسـیـده وبـر خـلعت حشمت واحترام واعلانزاهت طهارت ( اِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا )  کشیده .
شعر:

تفاخر نموده به اوآل هاشم

 

تظاهر فزوده به اوآل حیدر

 

به اجداد اوعز بطحا ویثرب

 

به اسلاف اوفخر محراب ومنبر

بـعـد از وفـات عـم خـود مـیـر مـرتـضى رضى اللّه عنه متولى نقابت علویه شد وسلاطین آل بـویـه اورا تـعـظـیم بسیار مى نمودند، وابن حجاج شاعر بغدادى را در مدح او قصاید بسیار است .

وامـا ابـوعـبـداللّه احمد بن موسى الا برش برادر ابواحمد نقیب والد سیدین ، پس از اعقاب اوست سیدى جلیل ابوالمظفر هبه اللّه ابن ابى محمّد الحسن بن ابى البرکات سعداللّه بن الحـسـیـن بـن ابـى مـحـمـّد الحـسـن بـن ابـى عـبـداللّه احمد بن موسى الا برش بن محمّد بن ابـوسـبـحـه مـوسـى بـن ابـراهـیـم بـن الا مـام مـوسـى الکـاظـم عـلیـه السـلام ، عـالم فـاضـل صـالح عـابـد مـحـدث کـامـل صـاحب کتاب ( مجموع الّرائق من ازهار الحدائق ) معاصر علامه حلى رحمه اللّه است . صاحب ( عمده الطالب ) گفته که ابوالمظفر هبه اللّه جـد سـادات مـوسـوى بـغـداد اسـت و ایـشـان بـیـتـى جـلیـل بـودند، لکن فاسد کردند انساب خود را به آنکه زن گرفتند از کسانى که مناسب ایشان بودند، واز احفاد احمد اکبر بن موسى ابوسبحه بن ابراهیم بن الا مام موسى الکاظم علیه السلام شمرده شد سید احمد رفاعى که از مشایخ طریقه شافعیه واصحاب کرامات معدوده است ووفات کرده در بیست دو جمادى الاولى سنه پانصد وهفتاد وهشت در ام عبیده (وآن بـر وزن سـفینه ) دهى است نزدیک واسط ومدفون شده در قبه جد مادریش شیخ یحیى کبیر بـخـارى انـصـارى . واز احـفـاد ابـراهـیم عسکر بن موسى ابوسبحه است ابـواسـحـاق ابـراهیم بن الحسن بن على بن المحسن بن ابراهیم عسکر که شرف الدوله بن عضدالدوله اورا ولایت نقابت طالبیین داد واونقیب النقباء مى خواندند واورا اولاد واعقاب است . واز جـمـله ایـشـان اسـت احـمـد بـن اسـحـاق کـه اعـقـاب اوبـه قـم و آبـه بـودنـد، ومـحـتـمـل اسـت قـبـرى کـه در قـم واقـع اسـت در بـازار مـقـابـل بـاب شـمـالى مسجد امام ومعروف است به قبر احمد بن اسحاق همین احمد بن اسحاق مـوسـوى بـاشـد نـه احـمد بن اسحاق اشعرى که قبرش در حلوان است که معروف است به پـل ذهـاب ، وبـیـایـد ذکر اودر اصحاب حضرت عسکرى علیه السلام واز احفاد حسین قطعى اسـت آقا سید صدرالدّین عاملى ، ومناسب است که ما در اینجا به مختصرى از ترجمه ایشان اشاره کنیم :

ذکر سید جلیل وعالم نبیل آقا سید صدرالدّین عاملى اصفهانى

وهـوالسـّیـد الشـّریـف مـحـمـّد بـن سـیـد صـالح بـن محمّد بن ابراهیم شرف الدّین بن زین العـابـدین بن نورالدّین بن على نورالدّین بن حسین بن محمّد بن حسین بن على بن محمّد بن ابـى الحـسـن تاج الدّین عباس بن محمّد بن عبداللّه بن احمد بن حمزه الصغیر بن سعداللّه بـن حمزه الکبیر محمّد ابى السعادات بن محمّد بن عبداللّه بن محمّد بن ابى الحسن على بن عـبـداللّه بـن ابـى الحـسن محمّد المحدث بن ابى الطیب طاهر بن الحسین القطعى بن موسى ابـى سـبـحـه بـن ابـراهـیـم المترضى بن الا مام موسى الکاظم علیه السلام سید الفقهاء الکـامـلیـن وسـنـد العـلمـاء الراسـخـیـن ، افـضـل المـتـاءخـریـن واکمل المتبحرین ، نادره الخلف وبقیه السلف ، ذوالبیت العالى العماد و الحسب الرفیع الا بـاء والا جـداد؛ ووالده اش دخـتـر شـیـخ عـلى بـن شـیخ محى الدّین بن شیخ على سبط شهید ثـانـى اسـت ووالدش سـیـد سـنـد ورکـن مـعـتـمـد آقـا سـیـد صـالح سـبـط شـیـخـنـا الا جـل شـیـخ حـر عاملى است ؛ چه آنکه والد ماجدش آقا سید محمّد تلمّذ کرده بر شیخ حرّ عاملى وتـزویـج کرده کریمه اورا وحق تعالى روزى فرموده او را از آن مخدره جلیله سید صالح کـه از اعـلام عـلماء عصر خود ومرجع ریاست امامیه در بلاد شامیه بوده ، ولادتش سنه هزار وصـد وبـیـسـت ودووهجرتش از جبل عامل به عراق به سبب ظلم وتعدیات احمد جزّار در سنه هزار وصد ونود وهفت بوده در نجف اشرف سکنى گرفت ودر سنه هزار ودویست وهفده وفات کـرد. ونـیـز از بطن کریمه شیخ حرّ عاملى است برادر سید صالح سید محمّد شرف الدّین ابـوالسـّادد الا شـراف آل شـرف الدّیـن کـه در بـلاد جـبـل عـامـل مـى بـاشـنـد واز ایـشـان اسـت سـیـد جـلیـل ، عـالم فـاضـل ، مـحـدث کـامـل ، آقـا سـیـد عـبـدالحـسـیـن بـن شـریـف یـوسـف بـن جـواد بـن اسماعیل بن محمّد شرف الدّین که صاحب مصنفات قائقه ومؤ لفات نافعه جلیله است که از جـمـله آنـهـا اسـت ( فـصـول المـهـمـه فـى تـاءلیف الا مه ) و( الکلمه الغراء فى تـفـضـیل الزهراء علیها السلام ) که در صیدا طبع شده وغیر ذلک ومن زیارت کردم این سید شریف را در بیروت . ( اَدامَ الْبارى بَرَکاتِ وُجُودِهِ الشَّریفِ وَ اَعانَهُ لِنُصْرَهِ الدِّینِ الْحَنیفِ ) .

وبـرادر سـیـد صـدرالدّیـن سـید جلیل وعالم نبیل آقا سید محمدعلى والد سید علامه آقا سید هـادى اسـت کـه والد سـیـد سـنـد مـحـدث جـلیـل وعـالم فـاضـل کـامـل نـبـیـل ، البـحـر الزّاخـر والسـحـاب المـاطـر، البـارع الخـیـر المـاهـر، کنز الفـضـائل ونـهـرهـا الجـارى شـیخنا الا جل السید ابومحمّد حسن بن الهادى است که ترجمه ایشان را در کتاب ( فوائد الرضویه ) نگاشتم .
وبـالجـمله ؛ سید صدرالدّین در حجر والدش تربیت شده ودر سنه هزار وصد ونود وهفت از جـبل عامل به اتفاق والدش به عراق آمد ودر نجف ساکن شدند، ودر سنه هزار ودویست وپنج که سنش به دوازده سال رسیده بود کربلامشرف شد وبه درس استاد اکبر آقاى بهبهانى ودرس علامه طباطبائى بحرالعلوم حاضر شد.

گـویـنـد سـیـد بحرالعلوم مشغول به نظم ( درّه ) بود وهرچه به نظم در مى آورد بـر اوعرضه مى فرمود به جهت مهارت اودر فن شعر وادب ، ودر سنه هزار ودویست وده از صاحب ( ریاض ) ، اجازه طلبید، سید ( ریاض ) اورا اجازه داد وتصریح کرد به اجتهاد اودر احکام وشیخ اکبر صاحب ( کاشف الغطاء ) دختر خود را تزویج اونمود وحـق تـعـالى آقا سید محمدعلى معروف به آقا مجتهد را که نادره عصر ویگانه دهر بود از آن مـخـدره بـه او مـرحـمـت فرمود وبعد از چندى که ساکن نجف اشرف بود به عزم زیارت حـضـرت امـام رضـا علیه السلام به خراسان سفر کرد وطریق مراجعت را از یزد واصفهان قـرار داد، وچـون بـه اصـفـهـان رسـید در آنجا اقامت فرمود ومرجع تدریس وقضا گردید، جـمـاعـتـى از عـلمـا بـر اوتـلمـّذ کـردنـد، واز جمله شیخ الطائفه علامه انصارى وسید صاحب روضـات وبـرادرش وآقـا سـیـد مـحـمـّد شـفـیـع صـاحـب روضـه ، وایـن سـیـد جلیل ، بکاء وکثیر المناجات بوده .

نـقـل شـده کـه شـبـى از شـبـهاى ماه رمضان داخل حرم امیرالمؤ منین علیه السلام شد، بعد از زیـارت نـشـست پشت سر مقدس وشروع کرد به خواندن دعاى ابوحمزه همین که شروع کرد به کلمه ( اِلهى لاتُؤَدِّبْنِى بَعُقُوبَتِکَ ) گریه اورا گرفت و پیوسته این کلمه را مـکـرر کـرد وگـریـه کـرد تـا غـش کـرد واورا از حـرم مطهر بیرون آوردند! ودر امر به معروف ونهى از منکر بسیار ساعى بود واقامه حدود به اصفهان مى نمود وچندان معصیت در نظرش عظیم بود که گویند وقتى چنان اتفاق افتاد که حاضر شد در مجلسى که برپا شده بود براى عزاء حضرت سیدالشهداء علیه السلام وارواحنا فداه ودر آن مجلس جماعتى از اعـیـان واشـراف بـودنـد نـاگـاه وارد شد در آن مجلس یکى از شاهزادگان که ریشش را تـراشـیـده بـود چون نظرش به صورت اوافتاد فرمود که : ( حَلْقُ اللِّحْیَهِ مِنْ شَعارِ المـَجـُوسِ وَ صـارَ مـِنْ عـَمـَلِ اَهـْلِ الْخـِلافِ ) ؛ تـراشـیـدن ریـش از شـعـار گـبـران وعـمـل اهـل خـلاف اسـت واین مرد ریش خود را تراشیده وآمده در این مجلس که منعقد شده براى عـزاى سـیدالشهداء علیه السلام و منى مى ترسم که هرگاه روضه خوان بالاى منبر رود وایـن مـرد در ایـنـجـا بـاشـد سـقـف فـرود آیـد،

پـس در آن مجلس نماند وبیرون رفت ، واین بزرگوار زاهد وقانع وکثیر العیال بود، وبه همان نحوکه در نجف زندگانى مى کرد در اصـفـهان نیز زندگانى کرد و در آخر عمر ضعف واسترخانى در اعضایش عارض شد شبیه به فلج ودر خواب دید که حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام به وى فرمود که تومیهمان مـنـى در نـجـف ، دانـسـت که وفاتش نزدیک است ، از اصفهان حرکت کرد به نجف اشرف ودر سـنـه هـزار ودویـسـت وشـصت وچهار در آنجا وفات کرد ودر حجره اى که در زاویهئ غربیه صـحـن مـطهر است متصل به باب سلطانى به خاک رفت . ودر آن حجره جماعتى مدفونند از اکـابر علماء اعلام وفقهاء عالیمقام مانند مرحوم خلد مقام عالم ربانى و زنده جاودانى جناب حـاج مـلافـتـحـعـلى سـلطـان آبادى ومرحوم مغفور حاج میرزا مسیح تهرانى قمى که در همان سـال وفـات سـیـد وفـات کـرد وجـناب شیخ اجل اکمل عالم زاهد جامع فنون عقلیه ونقلیه ، حـاوى فـضـایـل عـملیه وعلمیه ، صاحب نفس ‍ قدسیه وسمات ملکوتیه ومقامات علیه ، عالم ربـانـى وابـوذر ثـانـى آقـا شـیـخ مـحـمـّد حـسـیـن اصـفـهـانـى والد شـیـخـنـا الا جـل ، طـود الفضل والا دب ، وارث العلم عن اب فاب ، جناب آقا شیخ محمّد رضا اصفهانى ـ دام ظـلّه ـ؛ وآقـا سـیـد صـدرالدّیـن را مصنفات بسیار است که در ( روضات الجنات ) و( فوائد الرضویه ) مذکور است وصاحب روضات ترجمه اورا نگاشته وگفته که نهایت شفقت با من داشت واعانت کرد مرا بر تصنیف روضات ؛ 

وبالجمله ؛ روایـت مـى کـنـد از والد مـاجـدش از جـدش سید محمّد از شیخ حر عاملى ، ومن روایت مى کنم از شـیـخ خـود ثـقـه الا سلام نورى از علامه انصارى از آن بزرگوار، پس روایت من از صاحب وسـایـل از طـریـق اوپـنـج واسـطـه اسـت . واولاد واحـفـادش عـلمـا وفـقـهـا و افـاضـل مـى بـاشـنـد وچون مقام گنجایش ذکر آنها را ندارد اکتفا مى کنیم به ذکر فرزند جـلیـلش مـرحـوم حـجـه الا سـلام آقـاى صـدر واقـصار مى کنیم در ذکر اوبه آنچه سیدنا الا جـل ابـومـحـمـّد آقـا سـیـد حـسـن در ( تـکـلمـه امـل الا مـل ) نـگـاشـته فرموده السید اسـمـاعیل بن السید صدرالدّین پسر عم والد مؤ لف این کتاب حجه الا سلام معروف به آقا سـیـد اسـمـاعـیـل یـکـى از مـراجـع امـامـیـه اسـت در احـکـام دیـنـیـه عـالم فـاضـل ، فـقـیه اصولى ، محقق فکور است ، در سنه هزار ودویست وهشتاد وپنج متولد شده ووالدش در سـنـه هزار ودویست وشصت وچهار وفات کرده ودر حجر برادر اکبرش آقا مجتهد تـربـیـت شـده ونـظـر به پاکى طینت وحسن استعداد وعلو فهمش نگذشت مگر زمان کمى که حـاضـر شـد در درس حـجـه الا سـلام آقـا شـیـخ مـحـمـّدبـاقـر بـن شـیـخ محمّد تقى ، وشیخ بـذل هـمـت فـرمـوده فرمود در تربیت اوتا آنکه تفوق پیدا کرد بر ابناء عصر خود، پس مهاجرت کرد به نجف اشرف در سنه هزار و دویست وهشتاد ویک وتلمذ کرد بر جناب حجه الا سـلام مـیـرزاى شـیـرازى وشـیـخ رازى وشـیـخ مـهـدى آل کـاشـف الغطاء وبعد ا>X.فـاضـل جـلیـل ، ادیـب کـامـل وسـیـد فـاضـل ومـهـذب کـامـل ، آقـا سـیـد صـدرالدّیـن نزیل مشهد رضوى وغیر ایشان ، زاد اللّه فى توفیقهم . انتهى .

واما عباس بن موسى بن جعفر علیه السلام پس از ملاحظه نسخه وصیت نامه پدرش موسى بـن جـعـفـر عـلیـه السـلام کـه در ( عیون اخبار الرضا علیه السلام ) است قدح در اووقلت معرفتش به امام زمانش حضرت امام رضا علیه السلام معلوم مى شود واگر مقام را گـنـجـایـش ذکـر بـود آن وصـیـت نـامـه را نـقـل مـى کـردم لکـن ایـن مـخـتـصـر را مجال ذکر نیست واللّه العالم .

وجـنـاب سـیـد العـلمـاء والفـقـهـاء آقـاى سید مهدى قزوینى در مزار ( فلک النجاه ) فـرمـوده کـه از اولاد ائمـه دوقـبرى است مشهور در مشهد امام موسى علیه السلام از اولاد آن حضرت لکن معروف نیستند وبعضى گفته اند که یکى از آن دوقبر، عباس پسر امام موسى عـلیـه السلام است که در حق اوقدح شده ، انتهى . و اعقاب عباس فقط از پسرش قاسم بن عـبـاس اسـت ، صـاحـب ( عمده الطالب ) نقل کرده که قاسم بن عباس بن موسى علیه السـلام قـبـرش بـه شـوش در سـواد کـوفـه مـشـهـور اسـت وبـه فضل مذکور است .

وامـا قـاسـم بـن مـوسـى بـن جـعـفـر عـلیـه السـلام پـس سـیـدى جـلیـل القـدر بـوده وکافى است در جلات شاءن اوآن خبرى که ثقه الا سلام کلینى در ( کـافـى ) در بـاب اشـاره ونـص بـر حـضـرت رضـا عـلیـه السـلام نـقـل کـرده از یـزیـد بن سلیط از حضرت کاظم علیه السلام در راه مکه ودر آن خبر مذکور اسـت کـه آن حـضـرت به او، فرمود: خبر دهم تورا اى اباعماره ، بیرون آمدم از منزلم پس وصـى قـرار دادم پـسـرم فـلان ر، یعنى جناب امام رضا علیه السلام را وشریک کردم با اوپـسران خود را در ظاهر ووصیت کردم به اودر باطن ، پس اراده کردم تنها اورا واگر امر راجـع بـه سـوى مـن بود هر آینه قرار مى دادم امامت را در قاسم پسرم به جهت محبت من اورا ومـهـربـانـى مـن بـر اوو لکـن ایـن امـر راجـع بـه سـوى خـداونـد ـ عـز وجل ـ است قرار مى دهد آن را هر کجا که مى خواهد. الخ .

ونیز شیخ کلینى روایت کرده که یکى از فرزندان امام موسى علیه السلام را حالت موت روى داد وآن حـضـرت بـه قـاسم فرمود که اى پسر جان من ! برخیز ودر بالین برادرت سـوره والصـافات بخوان ، قاسم شروع کرد به خواندن آن سوره مبارکه تا رسید به آیـه مـبـارکـه ( ءَاَنْتُمْ اَشَدُّ خَلْقا اَمْ مَنْ خَلَقْنا ) که برادرش از سـکرات موت راحت شد وجان تسلیم کرد.واز ملاحظه این دوخبر معلوم مى شـود کـثـرت عـنـایـت حـضـرت امـام مـوسـى عـلیـه السـلام بـا قاسم ، و قبر قاسم در هشت فـرسـخـى حـله اسـت ومـزار شـریـفـش زیـارتـگـاه عـامه خلق است و علما واخیار به زیارت اوعـنـایـتـى دارنـد. وسـیـد بـن طـاوس تـرغـیـب بـه زیارت اونموده است ؛ وصاحب ( عمده الطالب ) گفته که قاسم عقب نیاورده .

وامـا اسـمـاعـیـل بـن مـوسـى الکـاظـم عـلیـه السـلام ، پـس سـیـدى اسـت جـلیـل القـدر واگـر چـه عـلماء رجال اشاره به جلالت اونکرده اند لکن کافى است در مدح اوروایـتـى کـه شیخ نقل کرده در حال ثقه جلیل القدر صفوان بن یحیى ، که چون صفوان در سـنـه دویـسـت وده در مـدینه از دنیا رحلت کرد حضرت امام محمّدتقى علیه السلام کفن و حـنـوط بـراى اوفـرسـتـادنـد وامـر کـردنـد اسـمـاعـیـل بـن مـوسـى را کـه بـر اونـمـاز گـزارد.واسـتـاد اکـبـر آقـاى بهبهانى رحمه اللّه در ( تعلیقه ) فرموده که کثرت تصانیف اسماعیل اشاره مى کند به مدح اووشاید مراد آن مرحوم از کثرت تـصـانـیـف او( کـتـاب جـعـفـریـات ) بـاشـد کـه مـشـتـمـل اسـت بـر جـمـله اى از کـتـب فـقـهـیـه وجـمـیـع احـادیـث ان الاّ قـلیـل بـه یـک سـنـد اسـت کـه تـمـام را از پـدران بـزرگـواران خـود از رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیه وآله وسلم روایت کرده است وشیخ مرحوم محدث نورى رضى اللّه عـنـه در خاتمه ( مستدرک ) اشاره به آن فرموده وآن کتاب در نهایت اعتبار است وتـمـام آن در ( مـسـتـدرک وسـائل ) درج شـده . وایـن اسماعیل ساکن در مصر بوده واولادش در آنجا بودند وپسرش ابوالحسن موسى از علماء مؤ لفـین است ومحمّد بن محمّد بن اشعث کوفى در مصر ( کتاب جعفریات ) ، را از او، از اسـمـاعـیـل پـدرش ‍ روایـت مـى کـنـد وپـسـر مـوسـى عـلى بـن مـوسـى بـن اسـمـاعـیـل هـمـان اسـت کـه در ایـام مـهـتـدى عـبـداللّه بـن عـزیـز عـامـل طـاهر اورا با محمّد بن حسین بن محمّد بن عبدالرحمن بن قاسم بن حسن بن زید بن حسن بـن عـلى بـن ابـى طـالب عـلیـه السـلام بـه سـامـراء حـمـل کـرد ودر آنـجـا مـحـبـوسـشـان نـمـودنـد وبـودنـد تـا هـر دودر مـحـبـس ‍ بـمـردنـد واسـمـاعـیـل بـن مـوسـى عـلیـه السـلام را پـسـرى دیـگـر اسـت مـحـمـّد نـام کـه طـول عـمـر داشـتـه بـه حدى که در ( غیبت شیخ طوسى ) در وصف اوفرموده : وَ کانَ اَسَنَّ شَیْخِ مِنْ وُلْد رَسُولِ اللّهِ صلى اللّه علیه وآله وسلم وهم فرموده که او ملاقات کرده امام زمان علیه السلام را در مابین مسجدین .

ذکـر احـمـد بـن مـوسـى الکـاظـم عـلیـه السلام معروف به ( شاء چراغ ) مدفون در شیراز وبرادرش محمّد بن موسى علیه السلام

شـیـخ مـفـیـد فـرمـوده کـه احـمـد بـن مـوسـى سـیـدى کـریـم وجلیل وصاحب ورع بوده و حضرت ابوالحسن موسى علیه السلام اورا دوست مى داشت ومقدم مـى داشـت ، و یـک قـطـعـه زمـیـنى با آب آن که معروف بود به یسیره به اوبخشیده بود، نـقـل شـده کـه احـمـد هزار مملوک از مال خویش آزاد نمود. خبر داد مرا شریف ابومحمّد حسن بن مـحـمـّد بـن یـحـیـى کـه گـفـت حـدیـث کـرد مـرا جـدم کـه گـفـت : شـنـیـدم از اسـماعیل بن موسى علیه السلام که مى گفت : بیرون رفت پدرم با اولاد خود به بعضى از امـلاک خـود بـه مـدیـنـه ، واسـمـاعـیـل اسـم آن ملک را ذکر کرد لکن یحیى فراموش کرد، اسـمـاعـیل گفت که بودیم ما در آن مکان وبود با احمد بن موسى علیه السلام بیست نفر از خـدم وحـشم پدرم ، اگر مى ایستاد احمد مى ایستادند با او، واگر مى نشست احمد مى نشستند بـا او، وعـلاوه بـر ایـن پـدرم پـیـوسـتـه نـظـر بـا اوبـود وپـاس اورا مـى داشـت واز اوغـافـل نـمى شد وما بر نمى گشتیم از آنجا تا آنکه احمد برگشت و طى کرد بیابان را از بین ما.

فـقـیـر گـویـد: کـه ایـن احـمـد مـعـروف بـه ( شـاه چـراغ ) اسـت کـه در داخل شهر شیراز مدفون است ودر ظاهر نیز از جهت قبه وصحن وضریح وخدام وغیره تعظیم واحترام دارد واین احقر در سنه هزار وسیصد ونوزده در مراجعت از بیت اللّه الحرام از شیراز برگشتم ودر آن بلده تربت پاک اورا زیارت کردم واز باطن آن بزرگوار استمداد نمودم ، ودر نـزدیـکـى قـبـر آن جـنـاب مـزارى دیـگر است معروف است به میر سید محمّد برادر آن حـضـرت . صـاحب ( روضات الجنات ) گفته که در بعض کتب رجالیه است که احمد مـدفـون بـه شـیـراز اسـت و مسمى است به سیدالسادات ودر این زمان مشهور شده به شاه چـراغ ، وبـه تـحـقـیـق بـه تـواتـر رسـیـده کـرامـات بـاهـره از مـرقـد طـاهـرش ، پـس نـقـل کـرده کـلمـات اشـخـاصـى کـه تـصـریح کرده اند به آنکه احمد بن موسى در شیراز مدفون است .

ومـحـمـّد بـن مـوسـى عـلیـه السـلام بـرادر اعـیـانـى احـمـد نـیـز مـردى جـلیـل القـدر وصاحب فضل وصلاح بوده وپیوسته با وضووطهارت وصلاه بوده و شبها مـشـغول وضوونماز مى گشت وچون از نمازها فارغ مى شد ساعتى استراحت مى کرد، دیگر بـاره از خواب بر مى خاست ومشغول طهارت وصلاه مى گشت ، باز لختى استراحت مى کرد بـاز بـر مـى خـاسـت ووضـومـى گـرفت ومشغول نماز مى گشت واین بود عادت اوتا صبح طـلوع مـى کـرد؛ چـنـانـچـه هـاشـمـیه کنیز رقیه دختر حضرت موسى بن جعفر علیه السلام نقل کرده وگفته که هیچ گاهى من محمّد را دیدار نکردم مگر آنکه این آیه را از کتاب خدا یاد مـى کـردم ( کـانـوا قـَلیـلا مِنَ اللَّیْلِ مایَهْجَعونَ ) . صـاحـب ( روضات الجنات ) در باب احمدین از ( انوار ) سید جزائرى نـقـل کـرده احـمـد بن موسى علیه السلام کریم بود وامام حسین علیه السلام اورا دوست مى داشـت ومـحـمـّد بـن مـوسى صالح وورع بود وهر دومدوفونند در شیراز وشیعیان تبرک مى جـویـنـد بـه قـبرهاى ایشان وبسیار زیارت مى کنند ایشان را ومن زیارت کرده ام ایشان را بسیار.

مـؤ لف گـویـد: کـه محمّد بن موسى علیه السلام را به جهت کثرت عبادتش محمّد عابد مى گـفـتـنـد. وعقب اواز پسرش سید ابراهیم است که اورا ابراهیم مجاب مى گفتند وسبب تسمیه اوبـه مـجـاب چـنـانـچـه سـیـد تـاج الدّیـن بـن زهره گفته این است که در حرم سیدالشهداء داخل شد وعرض کرد ( اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا ) ، شنیده شد صوتى در جواب او: ( وَ عَلَیْکَ السَّلامُ یا وَلَدى ) ! قبر شریفش در حایر مقدس است ، واعقاب ابراهیم از سه فرزند است : محمّد حایرى واحمد در قصر ابن هبیره وعلى در سیرجان . واز اعـقـاب مـحـمـّد حـایـرى اسـت سـید سند نسابه علامه امام الا دباء شمس الدّین شیخ الشرف ابـوعـلنـى فـخـار بن معدّ بن فخار بن احمد بن محمّد بن ابى الغنائم محمّد بن الحسین بن مـحـمـّد الحـایـرى بـن ابـراهـیـم المـجـاب بن محمّد العابدین بن الا مام موسى الکاظم علیه السلام که از اکابر مشایخ عظام فقهاء کرام صاحب ( کتاب الحجه على الذاهب الى تکفیر ابى طالب ) است .

ابـن ابـى الحـدیـد مـعاصرش که از علماء اهل سنت است در جزء چهاردهم شرح نهج البلاغه گـفـتـه کـه بعضى از طالبیین در این عصر یعنى سید فخار کتابى در اسلام ابى طالب تـصنیف کرده وبراى من فرستاد واز من خواست که من به خط خودم چیز در صحت ووثاقت آن بـه شـعـر یـا نـثـر بـنویسم ومن چون در اسلام ابوطالب توقف داشتم جایز ندانستم حکم قطعى کنم به اسلامش وهم جراءت نکردم که سکوت کنم از مدح وتعظیمش ؛ زیرا که من مى دانم اگر ابوطالب نبود اسلام برپا نمى شد ومى دانم که حقش واجب است بر هر مسلمانى که بیاید در دنیا تا روز قیامت پس نوشتم در پشت کتاب :

وَ لَوْلااَبُوطالِبٍ وَابْنُهُ

 

لَما مَثَلَ الدّینُ شَخْصا فَقاما

 

فَذاکَ بِمَکّهَ اوى وحامى

 

وذاک بِیَثْرِبَ جَسَّ الْحِماما

یعنى اگر ابوطالب وپسرش امیرالمؤ منین علیهم السلام نبودند کسى به خدمت دین اسلام نـمـى ایـسـتـاد، پس ابوطالب در مکه پناه داد وحمایت کرد از پیغمبر صلى اللّه علیه وآله وسلم وامیرالمؤ منین علیه السلام در مدینه دست بسود قضا وقدر مرگ ران یعنى در نصرت پیغمبر صلى اللّه علیه وآله وسلم ویارى اسلام شمشیر زد و جهاد کرد تا آنکه دین اسلام از ابوطالب وعلى بن ابى طالب علیهما السلام برپا شد.

وبالجمله ؛ روایت مى کند از سید فخار والد علامه وسید احمد بن طاوس ومحقق حلى واوروایت مى کند از شیخ جلیل فقیه شاذان بن جبرییل قمى از عمادالدّین طبرى از مفید ثانى از شیخ الطـایـفه ابوجعفر طوسى ـ رضوان اللّه علیهم اجمعین ـ و پدرش سید شریف ابوجعفر معدّ (بـه تـحـریـک وتـشـدید دال ) نقیب طاهر صاحب جاه عریض وبسط عظیم وتمکن تام بوده ، واواسـت کـه بند بر بست بر شظ فلّوجه ، وابوجعفر نقیب بصره اورا مدح کرده در اشعار خـویـش وچـون وفـات کـرد در نـظـامـیه بر اونماز خواندند ودر حایر دفنش نمودند، وسید فخار پسرش اورا مرثیه گفت : بقوله :

اَبا جَعْفَرٍ اِمّا ثَوَیْتَ فَقَدْ ثَوى

 

بِمَثْواکَ عِلْمُ الدّینِ وَ الْحَزْمُ وَ الْفَهْمُ

 

سَیَبْکیکَ جُلُّ الْمُشْکِلِ الصَّعْبِ حَلُّهُ

 

بِشَجْوٍ وَ یَبْکیکَ الْبَلاغَهُ وَ الْعِلْمُ

وپـسـرش نـسـابـه وزیـنـت مـسـنـد نـقـابـه جـلال الدّیـن عـبـدالحـمـیـد بـن فـخار والد عالم جلیل علم الدّین المرتضى على بن عبدالحمید استاد ابن معیّه استاد شیخ شهید است .

ونـیـز از اعـقـاب مـحـمـّد حـایـرى اسـت سـیـد شـمـس الدّیـن مـحـمـّد بـن جمال الدّین احمد استاد شهید قدس سره چنانچه در اجازه سید محمّد بن حسن بن ابى الرضا العلوى تلمیذ شیخ نجیب الدّین یحیى بن سعید حلى مذکور است وآن اجازه این است :
( بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحْیمِ، اِسْتَخَرْتُ اللّهَ تَعالى وَ اَجَزْتُ لِلسَّیِّدِ الْکَبیرِ الْمُعَظَِّم الْفـاضـِلِ الْفـَقـیـهِ الْحـامـِلِ لِکتابِ اللّهِ شَرَفِ الْعِتْرَهِ الطّاهِرَهِ مَفْخَرَ اْلاُسْرَهِ النَّبُویّهِ شـَمـسـِالدّیـنِ مـُحـَمَّدِ بـْنِ السِّیـْدِ الْکَریمِ الْمُعَظَّمِ الْحَسیبِ النَّسیبِ جَمالِالدّینِ اَحْمَدِ بْنِ اَبىِ الْمَعالِى جَعْفَرِ بْنِ عَلِىِّ اَبِى الْقاسِمِ بْنِ عَلْىِّ اَبِى الْحَسَنِ بْنِ عَلِىِّ اَبِى القاسِمِ بْنِ مـُحـَمَّدٍ اَبـِى الْحـَمْر بْنِ عَلىِّ اَبىِ الْقاسِمِ بْنِ عَلِىِّ اَبىِ الْحَسَنِ الحائِرىِّ بْن مُحَمَّدٍ اَبِى جَعْفَرِ الْحائِرىِّ بْنِ اِبْراهیمِ الْمُجابَ الصِّهْرِ الْعُمَرى اِبْنِ مُحَمَّدٍ الصَالِح ابْنِ الاِمامِ مُوسَى الْکاظِمِ علیه السلام . )

ذکر حمزه بن موسى الکاظم علیه السلام وذکر بعضى اعقاب او

هـمـانـا حـمـزه بـن مـوسـى سـیـدى جـلیل الشاءن بوده ودر نزدیک شاهزاده عبدالعظیم علیه السلام قبرى است با بقعه عالیه منسوب به اوومزار عامه ناس است .
ودر روایـت نـجـاشـى اسـت : زمـانى که حضرت عبدالعظیم در رى مخفى بود روزها روزه مى داشـت وشـبـهـا بـه نـماز مى ایستاد وپنهان بیرون مى آمد وزیارت مى کرد قبرى را که در مـقـابـل قـبـر اواست وراه در میان است ومى گفت : این قبر مردى از فرزندان امام موسى علیه السـلام اسـت . عـلامـه مـجـلسـى رحـمـه اللّه در ( تحفه الزّائر ) فـرمـوده کـه قـبـر شـریـف امـام زاده حـمزه فرزند حضرت موسى علیه السلام نزدیک قبر حضرت عبدالعظیم است وظاهرا همان امام زاده باشد که حضرت عبدالعظیم زیارت اومى کرده است ، آن مرقد منور را هم زیارت باید کرد،انتهى .

واز صـاحـب ( مجدى ) نقل شده که گفته حمزه بن امام موسى علیه السلام مکنّى به ابـوالقـاسـم اسـت وقـبـرش در اصـطـخـر شـیـراز مـعـروف ومـشـهـور ومـحـل زیـارت نـزدیـک ودور اسـت . واز ( تـاریـخ عـالم آرا ) نـقـل اسـت کـه گـفـته نسب سلسله جلیله صفویه به حضرت حمزه بن موسى علیه السلام مـنـتـهـى مـى شـود. ومـدفن آن امام زاده در قریه اى از قراى شیراز است و سـلاطین صفویه براى وى بقعه عالیه بنا نموده اند وموقوفات زیاد قرار داده اند. ودر ترشیز هم جمعى اعتقاد کرده اند مقبره اى است از امام زاده حمزه .

فـقـیـر گوید: که در بلده طیبه قم مزارى است معروف به شاهزاده حمزه وبه جلالت قدر معروف است واهل این بلده را اعتقاد تمامى است به اوودر احترام واکرام او بسیار مى کوشند، واز بـراى اوصـحـن وقبّه وبارگاهى است ، واز کلام صاحب ( تاریخ قم ) معلوم مى شـود کـه ایـن بـزرگـوار هـمـان حـمـزه بـن مـوسـى عـلیـه السـلام اسـت ؛ چـنـانـچـه در خـلال تـاریـخ سـادات رضـائیه که در قم بودند ودر آنجا مدفون شدند گفته که یحیى صوفى به قم اقامت کرد وبه میدان زکریا ابن آدم رحمه اللّه ، به نزدیک مشهد حمزه بن مـوسـى بـن جـعـفـر عـلیـه السـلام وطن ومقام گرفت وساکن بود الخ . وبدان که حمزه بن موسى علیه السلام مکنّى به ابوالقاسم است وعقبش در بلاد عجم بسیار است از دوفرزند قاسم وحمزه .

وامـا عـلى بـن حـمـزه : صـاحـب ( عمده الطالب ) گفته که اوبدون اولاد از دنیا رفت واومدفون است در شیراز در خارج باب اصطخر، واز براى اومشهدى است که زیارت کرده مـى شـود. وحـمـزه بـن حـمـزه مـادرش ام ولد بـوده واودر خـراسـان مقدم بوه وبزرگ مرتبه .(۱۶۵) وقـاسـم بـن حـمـزه را عـقب از محمّد وعلى ومحمّد است ؛ واز اعقاب محمدند، سـلاطـیـن صـفـویـه . وشـایـسـته باشد که ما در اینجا به اسامى شریفه ایشان وتاریخ جلوس ووفات ایشان اشاره کنیم به جهت اداء بعض ‍ حقوق ایشان .

ذکر سلاطین صفویه موسویه

هـمـانـا سـلاطـیـن صفویه قریب دویست وسى سال سلطنت کردند وترویج دین و مذهب شیعه جـعـفـرى نـمـودنـد، اول ایـشان ، شاه اسماعیل اول بود، وهوابن السلطان حیدر بن السلطان شیخ جنید مقتول بن السلطان شیخ ابراهیم بن خواجه على مشهور به ( سیاه پوش ) کـه در سـنـه هشتصد وسى وسه در بیت المقدس ‍ وفات کرد، ومزارش معروف شد به مزار شـیـخ العـجـم وهوابن شیخ صدرالدّین موسى بن قطب الا قطاب برهان الا صفیاء الکاملین شـیـخ صفى الدّین ابوالفتح اسحاق اردبیلى که سلاطین صفویه را به سبب انتسابشان بـه او، صـفـویـه گـفـتـنـد، در سـنـه هـفـتـصـد وسـى وپـنـج در اردبـیـل وفـات کـرد ودر آنـجـا به خاک رفت ونزد اودفن کردند جماعتى از اولاد واحفاد اورا مـانـنـد شـیـخ صـدرالدّیـن وشـیـخ زیـن الدّیـن وپـسـرش ‍ شـیـخ جـنـیـد وسلطان حیدر وشاه اسماعیل وشاه محمّد خدابنده وشاه عباس اول واسماعیل میرزا وحمزه میرزا وغیر اینشان وهوابن سید امین الدّین جبرئیل ابن سید محمّد صالح ابن سید قطب الدّین ابن صلاح الدّین رشید بن سـیـد مـحـمّد الحافظ بن سید عوض شاه الخواص ابن سید فیروز شاه زرین کلاه ابن سید نـورالدّیـن مـحمّد بن سید شرف شاه بن سید تاج الدّین حسین بن سید صدرالدّین محمّد بن سـیـد مـجـدالدّیـن ابـراهـیـم بـن جـعـفـر بـن مـحـمّد بن اسماعیل بن ناصرالدّین محمّد بن شاه فـخـرالدّیـن احـمـد بـن سـیـد محمّد الا عرابى ابن ابومحمّد قاسم بن حمزه بن الا مام موسى الکاظم علیه السلام .

شـاه اسـماعیل در مبداء امر با جماعتى از مریدان خود ومریدان آباء عرفاء راشدین خویش از بـلاد جـیـلان خـروج کرد ودر سنه نهصد وشش در حالى که قریب به سن چهارده سالگى رسیده بود جنگ کرد تا بلاد آذربایجان را فتح وتسخیر کرد و سلطنت پیدا کرد وامر نمود که مذهب امامیه را ظاهر کنند وچون سنش به سى ونه سالگى رسید وفات کرد وفرزندش شـاه طـهماسب بر اریکه سلطنت نشست ، واین در روز دوشنبه نوزدهم رجب سنه نهصد وسى هجرى بود که موافق است با کلمه ( ظل ) چنانکه گفته اند:

شاه انجم سپاه اسماعیل

 

آنکه چون مهر در نقاب شده

 

از جهان رفت وظل شدش تاریخ

 

سایه تاریخ آفتاب شده

قبر آن جناب در اردبیل در جوار مزار آباء واجدادش است ، وشاه طهماسب که به جاى اونشست پـنجاه وچهار سال سلطنت کرد، وقزوین دارالسّلطنه اوبوده و معاصر بود با محقق کرکى وشیخ حسین بن عبدالصمد وپسرش وشیخ بهائى رحمه اللّه ومحقق کرکى که نام شریفش شیخ على بن عبدالعالى وملقب است به نورالدّین ومروج مذهب ودین ومحقق ثانى ـ بلغه اللّه فـى الجـنـان الى اقـصى الا عالى ومنتهى الامانى ـ در عصر شاه طهماسب به عجم آمد وشاه مـقـدم اورا عـظـیـم شمرد وگفت : جناب شما اولى مى باشید به ملک وسلطنت ؛ زیرا که شما نائب امام علیه السلام مى باشید ومن از عمال شما مى باشم ، وآن جناب نزد سلطان مرتبه عظیمه پیدا کرد، ونقل شده که شاه به خط خود در حق این بزرگوار نوشت :

بـِسـْمِ اللّهِ الرَّحـمانِ الرَّحیمِ چون از مؤ داى حقیقت انتماى کلام امام صادق علیه السلام ( اُنـْظـُروا اِلى مـَنْ کـانَ مـِنـْکـُمْ قَدْ رَوى حَدیثَنا وَ نَظَرَ فِى حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَفَ اَحْکامَنا فـَارْضـُوا بـِهِ حـَکـَما فَاَنِّى قَدْ جَعَلْتُهُ حاکِما فَاِذا حَکَمَ بَحُکْمٍ فَمَنْ لَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُ فَاِنَّما بـِحـُکـْمِ اللّهِ اسـَتـَخـَفَّ وَ عـَلَیْنا رَدَّ وَ هُوَ رادُّ عَلَى اللّهِ وَ هُوَ عَلى حَدِّ الشِّرک ) لایح وواضـح اسـت کـه مـخـالفـت حـکـم مجتهدین که حافظان شرع حضرت سیدالمرسلین اند با شـرک در یـک درجه است پس هرکه مخالفت حکم خاتم المجتهدین ووارث علوم سیدالمرسلین ونـائب الا ئمـه المـعـصـومین علیهم السلام ( لایَزاَلُ کَاسْمِهِ الْعَلِىِّ عَلِیّا عالِیا ) کند ودر مقام متابعت نباشد بى شایبه ملعون ومردود ودر این آستان ملایک آشیان مطرود است وبه سـیـاسـات عـظـیـمـه و تـاءدیـبـات بـلیـغه مؤ اخذ خواهد شد. ( کَتَبَهُ طَهْماسِب بن شاه اسْمعیل الصَّفَوِىّ الْمُوسَوى . )

وحـکـایـت شـده کـه در عصر شریف اوسفیر از سلطان روم بر شاه طهماسب وارد شد. اتفاقا روزى جـنـاب مـحـقق مذکور در مجلس سلطان تشریف داشتند سفیر اورا بشناخت وخواست مابین خـود وشیخ ، باب جدلى مفتوح کند، گفت : اى شیخ ! تاریخ مذهب شما واختراع طریقه شما نهصد وشش است که اول سلطنت شاه اسماعیل باشد واومطابق است با کلمه مذهب ناحق ودر این ، اشـاره اسـت بـه بـطـلان مـذهـب شـما. محقق بدیههً در جواب اوفرمود که ما وشما عرب مى بـاشـیـم و بـایـد عـرب تکلم کنیم چرا مى گویى مذهب ناحق بگو( مَذْهَبُنا حَقٌ، فَبُهِتَ الَّذى کَفَرَ وَ بَقِى کَاَنَّما اُلْقِمَ الْحَجَرُ ) .

بـالجـمله ؛ شاه طهماسب در پانزدهم شهر صفر سنه نهصد وهشتاد وچهار در قزوین وفات کرد واز اتفاقات آنکه جمله ( پانزدهم شهر صفر ) ماده تاریخ او شده وآثار حسنه وسـیـرت مـسـتـحـسـنـه اورا مـجـال ذکـر نـیـسـت . وبـعـد از اوپـسـرش شـاه اسـمـاعـیـل ثـانـى سـلطـان شـد واوبـر طـریـقـه اهـل سـنـت بـود وبـا اهـل ایـمـان وعـلمـا و سـادات بـد رفـتـارى مـى نـمود لاجرم سلطنتش طولى نکشید وقریب یک سـال ونـیـم سـلطـنـت کـرد ودر شب سیزدهم شهر رمضان سنه نهصد وهشتاد وپنج در مجلس ‍ طـرب خـود نـاگـهـان خناق کرد وبمرد. آنگاه برادرش سلطان محمّد مکفوف معروف به شاه خـدابنده ثانى سلطان شد وده سال سلطنت کرد، پس تفویض کرد سلطنت را به فرزندش شـاه عـبـاس اول در سـنـه نـهـصـد ونـود وشـش کـه مـطـابـق اسـت بـا کـلمـه ( ظـل اللّه ) ، پـس شـاه عـبـاس مـدت چـهـل وچـنـد سـال در کـمـال ابهت وجلالت سلطنت کرد ودر سنه هزار ونه پیاده از اصفهان به مشهد مقدس مشرف شد ودر بیست وهشت روز این مسافت بعیده را که قریب به دویست فرسخ است پیاده پیمود، صاحب ( تاریخ عالم آرا ) این اشعار را در این باب سروده :

 

غلام شاه مردان شاه عباس

 

شه والاگهر خاقان امجد

 

به طوف مرقد شاه خراسان

 

پیاده رفت با اخلاص بیحدّ

تا آخر اشعار، ودر آخر گفته :

پیاده رفت وشد تاریخ رفتن

مـؤ لف گـویـد: که از شاه عباس خیرات وآثار بسیار به یادگار مانده هر که طالب است رجـوع کـنـد بـه ( کتاب عالم آراء ) وغیره ، میرداماد رحمه اللّه در ( کتاب اربعه ایـام ) خود فرموده که پادشاه جمجاه مغفرت بارگاه شاه عباس رحمه اللّه در تمامى مـدت مـدیـد که با داعى دولت قاهره صحبت مى داشت این ایام را به پاکیزگى وعبادت مى گـذرانـیـد وغـسـل مـى کـرد وروزه مـى داشـت وزیـارت مـاءثـوره را با فقیر به جا مى آورد وتـصـدقـات بـسـیـار مـى فـرمـود، تـا آنـکـه فـرمـوده : وشـبـهـا بـا جـمـعـى مخصوص از اهل علم افطار مى کرد وبعد از افطار تا قریب نصف شب به صحبت علمى ومباحثات علما با یکدیگر مجلس مى گذرانید. انتهى .سنه هزار وسى وهشت ودر شب بیست وچهار جمادى الاولى به مرض اسهال در مازندران وفات کرد.

وبـعـد از اونـبیره اش شاه صفى اول فرزند فرزندش صفى میرزاى شهید لباس ‍ سلطنت پـوشـیـده وچـهـارده سال سلطنت کرد ودر ۱۲ صفر سنه هزار وپنجاه وسه وفات کرد ودر بلده طیبه قم به خاک رفت وقبر اودر جهت قبله روضه حضرت معصومه علیها السلام واقع اسـت واکـنـون داخـل روضـه شـده اسـت کـه زنـهـا از صـحـن زنـانـه داخـل آن مـکـان مـى شوند وزیارت مى نمایند حضرت معصومه علیها السلام را، سقف ودیوار اومـزیـن اسـت بـه کـاشـى معرق بسیار ممتا واز بناهاى شاه عباس ثانى است (در کتیبه این بـقـعـه سـوره مـبـارکـه یـُسـَبِّحُ للّهِ بـه خـط مـیـرزا مـحـمـدرضـا امـامـى در کـمـال حـسـن وخـوبـى نـوشـتـه شـده ) وبـعـد از اوفـرزنـدش شا عباس ثانى به سن نه سـالگـى بـر اریـکـه سـلطـنـت قـرار گـرفـت ومـدت بـیـسـت وشـش سـال سـلطـنـت کـرد ورد سـنـه هزار وهفتاد وهشت در مراجعت از مازندران به اصفهان در دامغان وفات کرد جنازه اش را به قم رسانیدند ودر جوار حضرت معصومه علیها السلام در بقعه بـزرگـى جـنـب بـقعه پدرش اورا به خاک سپردند وبعد از اوفرزندش شاه صفى دوم در ششم شعبان سنه هزار وهفتاد وهشت بر تخت سلطنت آرمید.

محقق خوانسارى در مسجد جامع شاهى خطبه خوانده نثارها افشاندند واورا شاه سلیمان گفتند وآن جناب پادشاهى بود با عدالت ودر سنه هزار وهشتاد وشش قبّه مطهره حضرت امام رضا علیه السلام را تعمیر کرد وبر تذهیب آن افزود ودر سنه هزار وصد پنج وفات کرده در قم در بقعه نزدیک بقعه شاه عباس به خاک رفت و سلطنت به فرزندش شاه سلطان حسین مـنـتـقـل گـردیـد واوآخـر سـلاطـیـن صـفویه بود و متصل شد دولت ایشان به فتنه افاغنه ومـحـاصـره ایـشـان شـهـر اصفهان را تا آنکه اهل شهر مضطر شدند ودروازه ها را گشودند افـاغـنـه بـه شـهـر ریـختند وخون جمله اى از اعیان وعظماء دولت صفویه را ریختند وشاه سلطان حسین را با برادران و فرزندانش حبس کردند.

وایـن واقـعـه در سـنـه هزار وصد وسى وهفت بود وپیوسته سلطان حسین در محبس ‍ بود تا سـلطـان مـحمود افغان مردود بمرد وسلطان اشرف منحوس به جاى وى نشست ، پس به امر او، قریب پانصد حمام ومدرسه ومسجد را خراب کردند، و چون فتورى در دولت خود بدید از اصـفـهـان حـرکـت کـرد وامـر کـرد شـاه سـلطـان حـسـیـن را در مـحبس هلاک کردند واورا بى غـسـل وکـفـن بـگـذاشـت واهل وعیال اورا اسیر کرد واموالش را به غارت برد، واین واقعه در بـیـسـت ودوم مـحرم سنه هزار وصد و چهل بود، پس مردم بعد از زمانى نعش سلطان حسین را بـه قـم بـردنـد ودر جـوار عـمـه اش حضرت فاطمه علیها السلام نزدیک پدرش به خاک سپردند.

وبـدان نـیـز کـه از اعـقـاب مـحـمّد بن قاسم بن حمزه بن امام موسى علیه السلام است سید جـل خـاتـم الفـقـهـاء والمـجـتهدین ووارث علوم اجداده الطاهرین مقتدى الا نام و مرجع الخاص والعام مولانا الحاج سید محمّد باقر بن محمّد تقى موسوى شفتى اصفهانى معروف به حجه الا سـلام تـلمـیـذ جـناب بحرالعلوم ومحقق قمى وآقا سید محسن واقا سید على ـ رضوان اللّه عـلیـهـم اجـمـعـیـن ـ جـلالت شـاءنـش زیـاده از آن اسـت کـه ذکـر شـود در عـبـادات ومـنـاجـات ونـوافل واوراد، ورسانیدن فواید به طلاب و فقراء وسادات ، حکایات بسیار از آن جناب نـقـل شـده ومـن در کـتـاب ( فـوائد الرضـویـه ) کـه در احوال علماء امامیه است به برخى از آن وبه مصنفات آن بزرگوار اشاره کردم ، این مقام را گنجایش نقل نیست .

وفـات آن جـنـاب در سـنه هزار ودویست وشصت (غرس ) واقع شد وقبر شریفش در اصفهان مـشـهـور وزیـارتـگـاه نـزدیـک ودور اسـت وفـرزنـدانـش سید سندورکن معتمد جناب حاج سید اسـداللّه کـه در جـمیع کمالات وفضل وفخار وارث آن پدر وثانى آن بحر زخار است ، از اجلاّء وتلامذه صاحب جواهر است ، گویند مردم در اغلب مکارم اخلاق ومحامد اوصاف اورا بر پدر بزرگوارش مقدم مى داشتند. ( وَ لَنِعْمَ ما قیلَ ) :

اِنَّ السَّرىَّ اِذا سَرى فَبِنَفْسِهِ

 

وَابْنُ السَّرِىِّ اِذا سَرى اَسْراهما.

وفـاتش در سنه هزار ودویست ونود (غرص ) واقع شد، قبر شریفش در نجف اشرف نزدیک باب قبله صحن مطهر است .
واما عبداللّه وعبیداللّه پسران حضرت امام موسى علیه السلام ، پس هر دوصاحب اعقاب مى بـاشـنـد وچنانکه از بعضى کتب انساب نقل شده جماعتى از اولادهاى او در رى بودند که از جـمله مجدالدّوله والدّین ذوالطّرفین ابوالفتح محمّد بن حسین بن محمّد بن على بن قاسم بن عبداللّه بن الا مام موسى الکاظم علیه السلام بوده که خواهرش ستى سکینه بنت حسین بن مـحـمّد مادر سید اجل مرتضى ذوالفخرین ابوالحسن المطهر ابن ابى القاسم على بن ابى الفـضـل مـحـمـّد اسـت کـه شـیـخ مـنـتـجب الدّین در وصف اوفرموده از بزرگان سادات عراق وصدور اشراف است و منتهى شده منصب نقابت وریاست در زمان اوبه سوى او، وعلم ونشانه بـوده در فـنـون از عـلم ، از بـراى اواسـت خـطـب ورسـائلى قرائت کرده بر شیخ ابوجعفر طـوسـى در سـفـر حـج ، روایـت نـمـوده از بـراى مـا از اوسـیـد نـجـیـب ابومحمّد حسن موسوى ، ، انتهى .

واز بـعـضـى کـتـب انـسـاب نـقـل اسـت کـه در حق اوگفته که سید مطهر یگانه دنیا بوده در افـضـل وبـزرگوارى وکرامت نفس ، کثیرالمحاسن وحسن الا خلاق بوده وسفره اش ‍ پیوسته پـهـن ومبذول بوده ومتکلم واهل نظر ومترسّل وشاعر بوده ونقابت طالبیین در رى با اوبوده وپـدرش ابـوالحـسـن عـلى الزّکـى نقیب رى پسر سلطان محمّد شریف است که در قم مدفون است وبسیار جلیل القدر است ودر ذکر اولادهاى عبداللّه الباهر بن امام زین العابدین علیه السلام به اواشاره رفت .

وبـالجـمـله ؛ سـیـد مـطـهـر را دوپسر بوده : محمّد وعلى ، اما محمّد بن مطهر را پسرى بوده فـخـرالدّیـن عـلى ، نـقـیب قم بوده ؛ واما على بن مطهر را عزّالدّوله والدّین وشرف الا سلام والمـسـلمـیـن بـاشـد پـسـرى بـوده مـحـمـّد نـام از اهـل عـلم وفـضـل وشـرف و جـلالت وریاست ، واوپدر عزّالدّین یحیى است که شیخ منتجب الدّین اورا ثـناء بلیغ گفته ودر باب اولادهاى امام زین العابدین علیه السلام به اواشاره کردیم . اورا خوارزمشاه ، شهید کرد. قبرش در طهران مى باشد. گویند والدش شرف الدّین را چند دخـتـر بـوده واولاد ذکـور نـداشـت چـون زوجه اش به یحیى حامله شد، شرف الدّین حضرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه وآله وسـلم را در خـواب دیـد عـرض کـرد یـا رسـول اللّه صـلى اللّه عـلیـه وآله وسلم این بچه که در شکم عیالم است چه نام گذارم ؟ فـرمـود: یحیى ، چون آن پسر به دنیا آمد اورا یحیى نهادند، آنگاه که شهید شد فهمیدند سرّ نام گذاشتن حضرت رسول صلى اللّه علیه وآله وسلم اورا به یحیى .

وبـدان نـیـز کـه از اعـقـاب عـبـداللّه بـن امـام مـوسـى عـلیـه السـلام اسـت حـبـر نبیل ومحدث جلیل سید سند سلاله الا طهار والد الا ماجد الا عاظم الا خیار المنتشرین نسلا بعد نسل فى الا قطار آقا سید نعمت اللّه جزایرى ابن سید عبداللّه بن محمّد بن الحسین بن احمد بن محمود بن غیاث الدّین بن مجدالدّین بن نورالدّین بن سعدالدّین بن عیسى بن عبداللّه بن الامـام مـوسـى الکـاظـم علیه السلام که تلمیذ علامه مجلسى وآقا سید هاشم احسائى ومحقق سبزوارى ومحقق خوانسارى ومحدث کاشانى وغیر ایشان است وکتب بسیار تصنیف کرده . خود آن جـنـاب در بـعـض مـصـنـفـات خـود شـرح حـال خـود را نـوشـتـه وجـمـاعـتـى نـیـز احـوال اورا بـه شـرح نـوشـتـه انـد مـانـنـد نـافـله اش ‍ سـیـد عـبـداللّه وسـیـد فـاضـل سـیـد عـبـداللّطـیـف شـوشترى در ( تحفه العالم ) و غیر ایشان . وفاتش در قـریـه جایدر در شب جمعه بیست وسوم شوال سنه هزار و صد ودوازده واقع شده وفرزند جـلیـلش سـیـد نـورالدّیـن از اهل علم وصاحب رسائل متعدده است وفات کرده در ذى حجه سنه هـزار وصـد وپـنـجـاه وهـشـت . روایـت مـى کند از پدرش واز شیخ حرّ عاملى وفرزندش سید اجـل عـالم مـتـبـحـر نـقـاد آقا سید عبداللّه بن نورالدّین بن نعمت اللّه الموسوى از اجلاّء این طـایـفـه اسـت جـمـع شـده بـود در اوجودت فهم وحسن سلیقه وکثرت اطلاع واستقامت طریقه چـنـانـکـه ظـاهر مى شود از رجوع به مؤ لفات شریفه اش که از جمله آنها است ( شرح نـخـبـه عـ( و( شرح مفاتیح الا حکام ) و( ذخیره ) وغیرها. و اجازه اى نوشته که در آن شرح کرده حال خود وحال پدر وجد واحوال جمله از مشایخ خود را، روایت مى کند از والدش واز مـیـر مـحـمـّد حـسـیـن خـاتـون آبـادى وآقا سید صدرالدّین رضوى قمى وآقا سید نـصـراللّه حایرى شهید، وروایت مى کند آقا سید نصراللّه از اوواین یعنى روایت کردن هر یـک از دوشـیخ از دیگر در علم درایت موسوم است به مذبّح ، ونظیرش روایت علامه مجلسى اسـت از سـیـد عـلیـخـان شـارح صـحیفه ، وروایت سد از اووروایت علامه مجلسى از شیخ حر عـامـلى وروایـت شـیـخ حـرّ از مـجـلسـى رضـى اللّه عـه . وسـیـد اجل شهید سعید ادیب اریب آقا سید نصراللّه موسوى مذکور، آیتى بوده در فهم وذکاء وحسن تقریر وفصاحت تعبیر مدرس بوده در روضه منوره حسینیه وکتب ورسائلى تصنیف کرده از جـمـله ( الروضـات الزاهـرات فـى المـعـجـزات بـعـد الوفـات ) و( سـلاسـل الذهـب ) وغیر ذلک ، سلطان روم اورا در قسطنطنیه شهید کرد. وروایت مى کند علامه بحرالعلوم رحمه اللّه از صاحب کرامات آقا سید حسین قزوینى از آقا سید نصراللّه مذکور واز اومولى ابوالحسن جد صاحب جواهر از علامه مجلسى رحمه اللّه .

واز اعـقـاب عـبیداللّه بن موسى علیه السلام است شریف صالح ابوالقاسم جعفر بن محمّد بـن ابـراهـیـم بـن مـحـمـّد بـن عبیداللّه بن الا مام موسى الکاظم علیه السلام علوى موسوى مـصـرى روایـت مـى کـنـد از اوشـیـخ تـلعـکـبـرى وسـمـاع کـرده از اوحدیث را در سنه سیصد وچهل واز اواجازه گرفته .

واسـحـاق بـن مـوسـى الکـاظـم عـلیـه السـلام مـلقـب بـه امـیـن اسـت ودر سـنـه دویـسـت و چهل در مدینه وفات کرد، ورقیه دختر اوعمرش طولانى گشت تا در سنه سیصد و شانزده وفـات کـرد ودر بـغـداد به خاک رفت ، واعقاب اواز پسرانش عباس ومحمّد و حسین وعلى است واز احـفـاد اواسـت شـیـخ زاهـد ورع ابـوطالب محمّد الملهوس  ابـن عـلى بـن اسحاق بن عباس بن اسحاق بن موسى الکاظم علیه السلام که صاحب قـدر وجـالت وجـاه وحـشـمـت بـوده در بـغـداد، واز احـفـاد حسین بن اسحاق است ابوجعفر محمّد صـورانـى کـه در شیراز به قتل رسیده و قبرش در شیراز در باب اصطخر زیارت کرده مـى شـده وابوالفرج در ( مقاتل الطالبیین ) گفته که در ایام مهتدى سعید حاجب در بـصـره جـعـفـر بـن اسـحـاق بـن مـوسـى الکـاظـم عـلیـه السـلام را بـه قتل رسانید.

مـؤ لف گـوید: در ( انساب مجدى ) است که مادر اسحاق بن الکاظم علیه السلام ام ولدى بـوده  لکـن در روایـتـى کـه در ( طب الا ئمّه ) است معلوم مى شـود کـه مـادر اسـحـاق نـیـز ام احـمد بوده وآن روایت چنین است که اسحاق بن الکاظم علیه السـلام روایت کرده از مادرش ام احمد که گفت فرمود: سید من ، یعنى موسى بن جعفر علیه السـلام کـه ، هـر کـه نـظـر افـکـنـد بـه خـون خـود در شـاخ اول حجامت ایمن شود از واهنه تا حجامت دیگر، پرسیدم از سید خود که واهنه چیست ، فرمود: درد گردن .

وزید  بن موسى علیه السلام را ( زیدالنّار ) مى گفتند؛ به جهت آنکه در ایام ابوالسرایا که طالبین خروج کردند، زید به بصره رفت وخانه هاى بنى عـبـاس را در بـصـره بـسـوزانید چنانچه در ( تتمه المنتهى ) نگارش یافته و چون ابوالسرایا مقتول گشت وارکان طالبیین متزلزل شد زید را ماءخوذ داشتند و براى ماءمون بـه مـروفرستادند ماءمون اورا به حضرت رضا علیه السلام بخشید وزید زنده بود تا آخـر ایام متوکل بلکه زمان منتصر را نیز درک نموده واورا منادمت نموده ودر ( سرّ من راءى ) وفـات کرد. وبه قول صاحب ( عمده الطالب ) ماءمون اورا زهر داد وهلاک شد وافـعـال زیـد بـر حـضـرت امام رضا علیه السلام گران آمد واورا توبیخ وتعنیف بسیار فـرمـوده ، ودر روایـتـى حـضـرت قـسـم خـورد تـا زنـده بـاشـد با زید تکلم نفرماید. واز فـرمـایـشـات آن جـنـاب است که به زید، فرمود: اى زید! آیا مغرور کرده تورا کلام سفله اهـل کـوفـه کـه گفتند حضرت فاطمه علیها السلام عفت ورزید پس حق تعالى آتش را بر ذریـه اوحـرام نـمـود، ایـن مـخـتص به حسن و حسین اولاد بطنى آن مخدره است ، اى زید! اگر اعـتـقاد دارى که تومعصیت خدا کنى وداخل بهشت شوى وپدرت موسى بن جعفر علیه السلام اطـاعـت خـدا کـنـد و شـبـهـا قـائم وروزهـا صـائم بـاشـد وداخل بهشت شود، پس تونزد خدا از پدرت گرامى تر مى باشى ، چنین نیست که تواعتقاد کـرده اى ، بـه خـدا قـسـم نـمى رسد احدى به آن کرامتهایى که نزد خدا است مگر با طاعت وفرمانبردارى حق تعالى وتوگمان کرده اى که توبه آن مراتب خواهى رسید به معصیت خـدا پـس بـدگمانى کرده اى . زید گفت : من برادر تووپسر پدر تومى باشم ، فرمود: توبرادر منى مادامى که اطاعت خدا کنى ، پس آن جناب آن آیه مبارکه قرآن مجید را که در حق نـوح وپـسـرش نـازل شـده اسـت تـلاوت فـرمـود پـس فرمود که حق تعالى پسر نوح را بـیـرون کـرد از آنـکه اهل اوباشد به سبب معصیت او. ودر روایت دیگر فرمود: پس هریک از اقـربـاء و خـویـشـان مـا که اطاعت خدا نکند از ما نیست ، وبه حسن وشا راوى حدیث ، فرمود: وتواگر اطاعت خدا کنى از ما اهل بیت خواهى بود.

ذکر احوال حضرت معصومه علیها السلام مدفونه به قم وثواب زیارت آن مخدره

امـا دخـتـران حـضـرت مـوسـى بـن جـعـفـر عـلیـه السـلام بـر حـسـب آنـچـه بـه مـا رسـیـده افـضـل آنـهـا سـیـده جلیله معظمه فاطمه بنت امام موسى علیه السلام معروفه به حضرت مـعـصـومـه عـلیـها السلام است که مزار شریفش در بلده طیبه قم است که داراى قبه عالیه وضـریـح وصـحـن هـاى مـتـعـدده وخـدمـه بـسـیـار ومـوقـوفـات اسـت وروشـنـى چـشـم اهـل قـم ومـلاذ ومـعـاذ عـامـه خـلق اسـت ودر هـر سـال جـمـاعـات بـسـیـار از بـلاد شـدّرحال کنند وتعب سفر کشند به جهت درک فیوضات از زیارت آن معظمه علیها السلام . و سـبـب آمـدنـش بـه قـم چـنـانـکـه عـلامـه مـجـلسـى رحـمـه اللّه از ( تـاریـخ قـم ) نـقـل کـرده واواز مـشـایـخ اهـل قم روایت کرده آن است که چون ماءمون حضرت امام رضا علیه السـلام را در سـال دویـسـت از هـجـرت از مـدیـنـه بـه مـروطـلبـیـد یـک سال بعد از آن خواهرش حضرت فاطمه علیهما السلام به جهت اشتیاق ملاقات برادرش از مـدیـنـه بـه جـانـب مـروحرکت کرد، پس همین که به ساوه رسید مریضه شد پرسید که از ایـنـجـا تا قم چه مقار مسافت است ؟ گفتند: ده فرسخ است . پس خادم خود را فرمود که مرا به جانب قم ببر. پس آن حضرت را به قم آورد ودر خانه موسى بن خزرج بن سعد فرود آورد.
وقـول اصـح آن اسـت کـه چـون خـبـر آن مـخـدره رسـیـد بـه آل سعد همگى متفق شدند که به قصد آن حضرت بیرون روند واز آن حضرت خواهش نمایند بـه قـم تـشریف آورد، پس در میان همه موسى بن خزرج بر این امر تقدم جست همین که به خدمت آن مکرمه رسى مهار ناقه آن حضرت را گرفت وکشید تا وارد قم ساخت ودر خانه خود آن سـیـده جلیله را منزل داد، پس آن حضرت مدت هفده روز در دنیا مکث نمود وبه رحمت ایزدى ورضـوان اللّه پیوست ، پس اورا غسل داده وکفن نمودند و در ارض بابلان آنجا ـ که امروز روضه مقدسه اواست وملک موسى بوده ـ آن حضرت را دفن کردند.

صاحب ( تاریخ قم ) گفته که حدیث کرد مرا حسین بن على بن على بن بابویه از مـحـمـّد بـن حـسـن بـن ولیـد کـه چـون فـاطـمـه عـلیـهـا السـلام وفـات کـرد اورا غـسـل دادنـد وکـفـن کـردنـد وحـرکـت دادنـد اورا وبـردنـد به بابلان وگذاشتند اورا نزدیک سـردابـى کـه بـراى اوکـنـده بـودنـد، پـس آل سـعـد بـا هـم گـفـتـگـوکـردنـد کـه کـیـسـت داخـل سـرداب شـود وجـنـازه بـى بـى را دفـن نماید؟ بعد از گفتگوها، راءى ایشان بر آن قـرار گـرفـت کـه خـادمـى بـود از بـراى ایـشـان بـه غایت پیر که نامش قادر بوده ومرد صـالحـى بـوده اومـتـصـدى دفـن شـود، چون فرستادند عقب آن شیخ صالح ، دیدند دونفر سـوار کـه دهـان خـود را بـسـتـه بـودنـد بـه لئام بـه تـعـجیل تمام از جانب رمله یعنى ریگزار پیدا شدند چون نزدیک جنازه رسیدند پیاده شدند ونماز بر آن مخدره خواندند وداخل در سرداب شدند واورا دفن کردند وبیرون آمدند وسوار گشتند ورفتند وکسى نفهمید که ایشان چه کسى بودند.

 
در روایـت اول اسـت کـه مـوسـى بـر سـر قـبـر آن مخدره سقفى از بوریا بنا کرد تا آنکه حضرت زینب دختر حضرت جواد علیه السلام قبله اى بنا کرد بر روى قبر، و محراب نماز فاطمه علیها السلام هنوز موجود است در خانه موسى بن خزرج .
فقیر گوید: که در زمان ما نیز آن محراب مبارک موجود است وآن واقع است در محله میدان میر مـعـروف اسـت بـه ( ستیّه ) یعنى معروف به ( ستى ) وستى به معنى خانم وبى بى است .

بـدان کـه در بـقـعـه حضرت فاطمه جماعتى از بنات فاطمیه وسادات رضائیه مدفونند، مـانـنـد زیـنب وام محمّد ومیمونه دختران حضرت امام محمّد جواد علیه السلام ، در نسخه اى از ( انساب مجدى ) دیدم که میمونمه دختر امام موسى علیه السلام با معصومه فاطمه است وبریهه دختر موسى مبرقع وام اسحاق جاریه محمّد بن موسى وام حبیب جاریه محمّد بن احـمـد بـن موسى ـ رضوان اللّه تعالى علیهم اجمعین ـ واین کنیزک مادر ام کلثوم دختر محمّد بـوده اسـت . ودر فـضیلت زیارت حضرت فاطمه بنت موسى علیه السلام روایات بسیار وارد شـده از جـمـله در ( تاریخ قم ) مروى است که جماعتى از مردم رى خدمت حضرت صـادق عـلیـه السـلام رسـیـدنـد وگـفـتند: ما از مردم رى هستیم . حضرت فرمود: مرحبا به بـرادران مـا از اهـل قم ! ایشان عرض کردند که ما از مردم رى هستیم ! دیگر مرتبه حضرت هـمـان جـواب را فرمود، آن جماعت چند کرّت این سخن را گفتند و همین جواب را شنیدند، آنگاه حـضـرت فـرمـود: هـمـانـا از بـراى حـق تـعـالى حـرمـى اسـت وآن مـکـه اسـت ، وبـراى رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه وآله وسـلم حـرمى است وآن مدینه است . وبراى امیرالمؤ منین عـلیـه السـلام حـرمـى اسـت وآن کـوفـه اسـت ، واز بـراى مـا اهل بیت حرمى است وآن بلده قم است وبعد از این دفن شود در آنجا زنى از اولاد من که نامیده شـود بـه فـاطمه ، هرکس اورا زیارت کند بهشت از براى او واجب شود، راوى گفت : وقتى کـه آن حـضـرت ایـن فـرمـایـش نـمـود هـنـوز مـتـولد نـشـده بـود امـام مـوسـى عـلیه السلام .

روایـت شـده کـه حضرت امام رضا علیه السلام به سعد اشعرى قمى فرمود که اى سعد! نـزد شـمـا قـبرى از ما هست . سعد گفت : فداى توشوم ! قبر فاطمه دختر امام موسى علیه السلام را مى فرمایى ؟ فرمود: بلى ، هر که اورا زیارت کند وحق اورا بشناسد از براى اواسـت بهشت ، وبر این مضمون روایات بسیار است .قاضى نوراللّه در ( مـجـالس المـؤ مـنین ) فرموده از امام جعفر صادق علیه السلام روایت است که گفت آگـاه بـاش بـه درسـتـى کـه از بـراى خـدا حـرمـى اسـت وآن مـکـه اسـت واز براى حضرت رسـول صـلى اللّه علیه وآله وسلم حرمى است وآن مدینه است واز براى امیرالمؤ منین علیه السلام حرمى است وآن کوفه است ، آگاه باش به درستى که حرم من وحرم اولاد من بعد از من در قم است ، آگاه باش به درستى که قم کوفه صغیره است وهمانا از براى بهشت هشت در اسـت سه در آنها به سوى قم است ، ووفات کند در قم زنى که از اولاد من باشد، ونام او فاطمه دختر موسى علیه السلام است که داخل مى شوند به سبب شفاعت اوشیعه من جمیع ایشان در بهشت .

 
بدان که در ( کافى ) روایت شده از یونس بن یعقوب که چون حضرت موسى علیه السـلام رجـوع کرد از بغداد وتشریف برد به مدینه در فید که نام منزلى است دخترى از آن حضرت وفات یافت در آنجا اورا مدفون نمودند وحضرت فرمود بعضى موالى خود را کـه قـبـر اورا گـچ انـدود کـنـد وبـنـویـسـد بـر لوحـى اسـم اورا و بـگـذارد آن را در قبر او. ودر ( تاریخ قم ) است آنچه که حاصلش این است :

چـنـین رسیده که رضائیه دختران خود خود را به شوهر نمى دادند؛ زیرا کسى را که همسر وهم کفوایشان بود نمى یافتند، وحضرت موسى بن جعفر علیه السلام را بیست ویک دختر بوده است وهیچ یک شوهر نکرده اند. واین مطلب در میان دختران ایشان عادت شده ، ومحمّد بن عـلى الرضـا علیه السلام به شهر مدینه ده دیه وقف کرده است بر دختران وخواهران خود که شوهر نکرده اند واز ارتفاعات آن دیه ها نصیب وقسط رضائیه که به قم ساکن بوده اند از مدینه جهت ایشان مى آوردند.

فصل هفتم : در ذکر چند نفر از اعاظم اصحاب امام موسى کاظم علیه السلام است

اول ـ حماد بن عیسى کوفى بصرى

از اصحاب اجماع است وزمان چهار امام را درک کرده ودر ایام حضرت جواد علیه السلام سنه دویـسـت ونـه رحـلت کـرده ، ودر حـدیـث ، مـتـحـرّز ومحتاط بوده ومى گفت که من هفتاد حدیث از حضرت صادق علیه السلام شنیدم وپیوسته در زیاده و نقصان عبارات بعضى از آن احایث شـک بـر مـن وارد مـى شـد تـا اقـتـصار کردم بر بیست حدیث . وحماد مذکور همان است که از حـضـرت کـاظم علیه السلام درخواست کرد که دعا کند حق تعالى اورا روزى فرماید خانه وزوجه واولاد وخادم وحج در هر سال ، حضرت گفت :
( اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَارْزُقْهُ دارا وَ زَوْجَهً وَ وَلَدا وَ خادِما وَالْحَجَّ خَمْسینَ سَنَهَ ) .
دعـا کـرد کـه حـق تـعـالى اورا روزى فـرمـاید خانه وزوجه واولاد وخادم وپنجاه حج و تما، روزى اوشد وپنجاه مرتبه حج کرد وچون خواست که حج پنجاه ویکم کند همین که به وادى قـنـات رسـیـد خـواسـت غسل احرام کند به آب سیل غرق شد واو غریق حجفه است وقبرش به سیاله است رحمه اللّه .

دوم ـ ابـوعـبـداللّه عـبـدالرحمن بن الحجاج البَجَلىِّ الکُوفى بَیّاعُ السّابرى مَرْمِىُّ ثِقَهٌ جَلیلُالْقَدْر

اسـتـاد صـفـوان بـن یـحـیـى واز اصحاب صادق وکاظم علیهما السلام ورجوع به حق کرده ومـلاقـات کـرده حـضـرت رضـا عـلیـه السـلام را ووکیل حضرت صادق علیه السلام بوده ووفـات کـرده در عـصـر حـضـرت رضـا عـلیه السلام بر ولایت . وروایت شده که حضرت ابـوالحـسـن عـلیـه السـلام شـهادت بهشت براى اوداده ، وحضرت صادق عـلیـه السـلام بـه وى فـرمـوده کـه تـکـلم کـن بـا اهـل مدینه همانا من دوست مى دارم که در رجـال شـیـعه مانند تورا ببینم . وهم از آن جناب مروى است که هرکه مرد در مـدیـنـه حق تعالى اورا مبعوث فرماید در آمنین روز قیامت . واز جمله ایشان است یحیى بن حبیب وابوعبیده حذّاء وعبدالرحمن بن حجاج .

اما آن خبرى که از ابوالحسن مروى است که ذکر فرمود عبدالرحمن بن حجاج را و فرمود: اِنَّهُ لَثـَقـیـلٌ عـَلَى الْفـُؤ ادِ، شـایـد مـراد از ثـقـالت اوبـر دل ، دل مـخـالفـین باشد، یا آنکه مراد آن است که از براى اوموقعى است در نفس ، یا آنکه ثـقـالت اوبه جهت ملاحظه اسم اوباشد؛ چه آنکه عبدالرحمن اسم ابن ملجم است وحجاج اسم حـجـاج بـن یـوسـف ثـقـفـى ، ومـسـلّم اسـت کـه اسامى مبغضین امیرالمؤ منین علیه السلام نزد اهـل بـیـت آن حـضـرت بـلکـه نـزد شـیـعـیـان ودوسـتـانـش ، ثقیل ومکروه است .

سـبـط ابـن جوزى در ( تذکره ) در ذکر اولاد عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب گفته که هیچ کس از بنى هاشم فرزند خود را معاویه نام ننهاد مگر عبداللّه بن جعفر، و چون این نـام را بـر اولاد خـود گـذاشـت بـنـى هـاشـم ترک اونمودند وبا اوتکلم نکردند تا وفات کرد.

لکـن مـخـفـى نماند: چنانکه گفته شد نام عبدالرحمن نزد شیعیان امیرالمؤ منین علیه السلام ثـقـیـل اسـت واما دشمنان آن حضرت از این اسم خوششان مى آید. همانا روایت شده از مسروق که گفت : وقتى در نزد حمیراء نشسته بودم وحدیث مى کرد مرا که ناگاه غلامى را ندا کرد که سیاه بود، وبه اوعبدالرحمن مى گفت ، چون غلام حاضر شد حمیراء روکرد به من وگفت : مـى دانـى بـراى چـه این غلام را عبدالرحمن نام نهادم ؟ گفتم : نه ، گفت : از این جهت محبت ودوستى من با عبدالرحمن ابن ملجم .

سوم ـ عبداللّه بن جندب بجلى کوفى ثقه جلیل القدر عابد

از اصـحـاب حـضـرت کـاظـم ورضـا عـلیـهـمـا السـلام ووکـیـل ایـشـان است . شیخ کشى روایت کرده که حضرت ابوالحسن علیه السلام قسم خورد کـه راضـى اسـت از اوو هـمـچـنـیـن پـیـغـمـبـر صـلى اللّه عـلیـه وآله وسلم وخداوند تعالى . وهـم فـرمـوده کـه عـبـداللّه بن جندب از مخبتین است ،  یعنى از کسانى که حق تعالى در حق ایشان فـرمـوده : ( وَ بـشِّر المـُخـْبِتینَ الَّذینَ اِذا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُم )  وبشارت بده فروتنان ومتواضعان را که در درگاه ما آرمیده ومطمئن اند آنانکه چون ذکـر خـدا شـود نـزد ایـشـان ، بـتـرسـد دلهـاى ایـشـان از هـیـبـت جـلال ربـانى وطلوع انوار عظمت سبحانى ویا هرگاه تخویف کرده شوند به عذاب وعقاب الهى ، دلهاى ایشان خائف وهراسان شود.

وروایـت شـده از ابـراهـیـم بن هاشم که گفت : من عبداللّه بن جندب را دیدم در موقف عرفات وحال هیچ کس را بهتر از اوندیدم پیوسته دستهاى خود را به سوى آسمان بلند کرده بود وآب دیـده اش بـر روى اوجـارى بـود تـا به زمین مى رسید، چون مرد فارغ شدند گفتم : وقـوف هـیـچ کـس را بـهـتـر از وقوف توندیدم ، گفت : به خدا سوگند که دعا نکردم مگر برادران مؤ من خود را زیرا که از حضرت امام موسى علیه السلام شنیدم که هرکه دعا کند از بـراى بـرادران مـؤ مـن خـود در غـیبت اواز عرش به اوندا رسد که از براى توصد هزار بـرابـر اوباد، پس من نخواستم که دست بردارم از صد هزار برابر دعاى ملک که البته مـستجاب است براى یک دعاء خود که نمى دانم مستجاب خواهد شد یا نه .وقـرار داد اوبـا صـفـوان بـن یـحیى بیاید در ذکر صفوان در اصحاب حضرت رضا علیه السلام . واوهمان است که حضرت موسى بن جعفر علیه السلام براى اونوشته دعاى سجده شـکـر مـعـروف ( اَللّهُمَّ اِنّى اُشْهِدُکَ ) را که در ( مصباح شیخ طوسى ) وغیره است .

وروایـت شـده کـه وقتى عبداللّه بن جندب عریضه اى خدمت حضرت ابوالحسن علیه السلام نـوشت ودر آن عرض کرد که فدایت شوم ! من پیر شدم وضعف وعجز پیدا کردم از بسیارى از آنـچـه که قوت داشتم بر آن ودوست دارم فدایت شوم که تعلیم کنى مرا کلامى که مرا به خداوند نزدیک کند وفهم وعلم مرا زیاد کند، حضرت در جواب اورا امر فرمود که بسیار بخواند این ذکر شریف را:
( بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ لاحَوْلَ وَ لاقُوَّهَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ ) .

در ( تـحـف العـقـول ) وصـیـتـى طـولانـى از حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام نـقـل کـرده که به عبداللّه بن جندب فرموده ومشتمل است بر وصایا نافعه جلیله که ما در ذکـر مـواعـظ ونـصـایـح حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام چـنـد سـطـر از آن نـقـل کردیم .(۱۹۹) وبالجمله ؛ جلالت شاءن عبداللّه بن جندب زیاده از آن است که ذکر شود. وروایت شده که بعد از فوت اوعلى بن مهزیار رحمه اللّه در مقام اوبرقرار شد.

چهارم ـ ابومحمّد عبداللّه بن المُغِیْره بَجَلىّ کوفى ثقه

از فـقـهاى اصحاب است واحدى عدیل اونمى شود از جهت جلالت ودین وورع و روایت کرده از ابوالحسن موسى علیه السلام . شیخ کشى گفته که اوواقفى بوده و رجوع کرده به حق ، وورایـت کـرده از اوکـه گـفـت : مـن واقـفـى بـودم وحـج گـذاشـتـم بـر ایـن حـال ، پس چون به مکه رفتم خلجان کر در سینه ام چیزى پس چسبیدم به ملتزم ودعا کردم وگفتم : خدایا! تومى دانى طلب واراده مرا پس ارشاد کن مرا به بهترین دینها، پس در دلم افـتـاد کـه بـروم نـزد حضرت رضا علیه السلام ، پس رفتم به مدینه و ایستادم بر در خـانـه آن حـضـرت وگـفـتـم بـه غـلام آن حـضـرت ، بـگـوبـه مـولایـت مـردى از اهـل عـراق بـر در سـرا اسـت ، پـس شـنـیـدم نـداى آن حـضـرت را کـه فـرمـود: داخـل شـو، اى عبداللّه بن مغیره ! پس داخل شدم همین که نظرش به من افتاد فرمود: خداوند دعـاى تـورا مـسـتجاب کرد وهدایت کرد تورا به دین خود، من گفتم : شهادت مى دهم که تو حـجـت خـدایـى بر من وامین اللّه بر خلقى .(۲۰۰) وعبداللّه بن مغیره از اصحاب اجـمـاع اسـت ، وگـفـتـه شـده کـه سى کتاب تصنیف کرده از جمله کتاب وضوء وکتاب صلاه بـوده .(۲۰۱) واز ( کـتـاب اخـتـصـاص ) نـقل شده که روایت شده که چون تصنیف کرد کتاب خود را وعده کرد با اصحاب خود که آن کتاب را بخواند بر ایشان در یکى از زاویه هاى مسجد کوفه ، وبرادرى داشت که مخالف مـذهـب اوبـود، پـس چـون اصـحاب جمع شدند براى شنیدن آن کتاب ، برادرش آمد ودر آنجا نـشـسـت عـبـداللّه بـه مـلاحـظـه بـرادر مـخـالفـش گـفت با اصحاب خود که امروز بروید! وبـرادرش گـفـت : کـجـا بـرونـد به درستى که من نیز آمدم براى همان جهت که آنها آمدند، عـبـداللّه گـفـت : مگر براى چه آمدند؟ گفت : اى برادر! در خواب دیدم که ملائکه از آسمان فـرود مـى آمـدنـد گـفـتـم بـراى چـه این ملائکه فرود مى آیند، شنیدم که گوینده اى گفت فرود آمدند که بشنوند آن کتابى را که بیرون آورده عبداللّه بن مغیره پس من نیز بیرون آمـدم بـراى ایـن ومـن تـوبـه مـى کـنـم بـه سـوى خـدا از مـخالفت خود، پس عبداللّه مسرور شد

پنجم ـ عبداللّه بن یحیى الکاهلى الکوفى برادر اسحاق

هـر دواز روات حـضـرت صـادق وکـاظـم علیهما السلام مى باشند وعبداللّه وجاهت داشت نزد حـضـرت کـاظـم عـلیـه السلام وآن حضرت سفارش اورا به على بن یقطین کرده بود وبه اوفـرمـوده بـود کـه ضـمـانـت کـن بـراى مـن کـفـالت کـاهـلى وعـیـال اورا تـا ضـامـن شـوم بـراى تـوبـهـشـت را، عـلى قـبـول کـرد وپـیـوسـته طعام وپول وسایر نفقات شهریه براى ایشان مى داد وچندان بر کـاهـلى نعمت عطا مى کرد که عیالات و قرابات اورا فرومى گرفت وایشان مستغنى بودند تا کاهلى وفات کرد. وکاهلى قبل از وفات خود به حج رفت وخدمت حضرت امام موسى علیه السـلام وارد شـد، حـضـرت بـه اوفـرمـود عـمـل خـیـر بـه جـا آور در ایـن سـال ، یـعـنـى اهـتـمـامـت در عـمـل خـیـر زیـادتـر بـاشـد هـمـانـا اجـل تونزدیک شده ، کاهلى گریست ، حضرت فرمود: براى چه مى گویى ؟ گفت : براى آنـکـه خـبـر مـرگ به من دادى ، فرمود: بشارت باد تورا! تواز شیعیان مایى وامر توبه خـیـر اسـت ، راوى گـفـت کـه بـعـد از ایـن زنـده نـمـاند عبداللّه مگر زمان کمى ، پس وفات کرد.

 
ششم ـ على بن یقطین کوفى الا صل بغدادى المسکن

ثـقـه جـلیـل القدر از اجلاء اصحاب ومحل توجه حضرت موسى بن جعفر علیه السلام است وپدرش یقطین از وجوه دعاه عباسیین بود، ودر زمان مروان حمار در محنت عظیم بود؛ چه آنکه مـروان در طـلب اوبـود واواز وطـن فـرار کـرده ومـختفى بود ودر سنه صد وبیست وچهار در کـوفـه عـلى پـسـرش متولد شد، زوجه یقطین با دوپسران خود على وعبید فرزندان یقطین نـیـز از تـرس مـروان به جانب مدینه فرار کردند و پیوسته مختفى بودند تا مروان به قـتـل رسـیـد ودولت عـبـاسـیـیـن ظهور کرد، آنگاه یقطین خود را ظاهر کرد وزوجه اش نیز با پـسـرانـش بـه وطـن خـود کـوفـه عـود نمودند و یقطین در خدمت سفاح ومنصور بود، با این حـال شـیـعـى مـذهـب وقـائل بـه امـامـت بـود وهـکـذا پـسـرانـش وگـاهـگـاهـى امـوال بـه خـدمـت حـضـرت امـام جـعـفـر صـادق عـلیـه السـلام حمل مى کرد ونزد منصور ومهدى از براى یقطین سعایت کردند، حق تعالى اورا از کید وشرّ ایـشـان حـفـظ کـرد ویـقـطین بعد از على به نه سال زنده بود ودر سنه صد وهشتاد وپنج وفـات نـمـود، وامـا عـلى پـسـرش ، پـس اورا در خدمت حضرت موسى بن جعفر علیه السلام مـنزلتى عظیم ومرتبتى رفیع بود وحضرت بهشت را از براى اوضامن شده بود، ودر چند روایـت اسـت کـه آن حـضـرت فـرمـوده : ضـمـنـت لعـلىّ بـن یـقـطـیـن ان لاتـمـسـّه النـّار ابدا.

از داود رقـىّ روایـت شـده که خمن روز نحر، یعنى عید قربان خدمت حضرت موسى بن جعفر عـلیـه السـلام شـرفـیـاب شـدم آن حـضـرت ابـتـدا فـرمـود کـه نـگـذشـت در دل مـن احـدى در وقتى که در موقف عرفات بودم مگر على بن یقطین وپیوسته اوبا من بوده یعنى در نظر من ودر قلب من بود واز من مفارقت نکرد تا افاضه کردم . ونیز روایت شده که در یـک سـال در مـوقـف عرفات احصا کردند صد وپنجاه نفر را که از براى على بن یقطین تـلبـیـه مـى گـفـتـنـد، وایـشـان کـسـانـى بـودنـد کـه عـلى بـه ایـشـان پول داده بود وبه مکه روانه کرده بود.

وروایـت شـده کـه عـلى در زمـان طـفـولیـت خـود بـا برادرش عبید خدمت حضرت صادق علیه السـلام رسید وعلى در آن وقت گیسوانى بر سر داشت حضرت فرمود که صاحب گیسوان را نـزد مـن آوریـد. پـس نـزدیک آن حضرت آمد، آن جناب اورا در بر گرفت ودعا کرد براى اوبه خیر وخوبى . واحادیث در فضیلت على بن یقطین بسیار وارد شده .

 
ووقـتـى بـه حـضـرت امـام مـوسـى عـلیـه السـلام شـکـایـت کـرد از حال خود به جهت ابتلاء به مجالست ومصاحبت ووزارت هارون الرشید، حضرت فرمود:
( یـا عـَلِىُّ! اِنَّ للّهِ تـَعالى اَوْلِیاء مَعَ اَوْلیاء الظَّلَمَهِ لِیَدْفَعَ بِهِمْ عَنْ اَوْلِیائِه وَ اَنْتَ مِنْهُمْ یا عَلِىُّ ) ؛ یعنى از براى خداوند تعالى اولیائى است با اولیاء ظلمه تا دفع کـنـد بـه واسـطـه ایـشـان ظلم واذیت را از اولیاء خود، تواز ایشانى اى على .

 
( وَ فِى الْبِحار عَنْ کِتابِ حُقُوقِ الْمُؤ مِنینَ لاَبى طاهِرٍ، قالَ اِسْتَاءْذَنَ عَلِىُّ بْنِ یَقْطینَ مـَوْلاىَ الْکـاظِمَ علیه السلام فى تَرْکَ عَمَلِ السُّلْطانِ فَلَمْ یَاءْذَنَ لَهُ وَ قالَ عَلَیْه السَلامِ: لاتـَفـْعـَلَ فـَاِنَّ لَنـابـِک اُنـْسـا وَ لاِخـْوانـِکَ بِکَ عِزَّا وَ عَسى اَنْ یَجْبِرَ اللّهُ بِکَ کَسرا وَ یَکْسِرَ بِکَ نائِرَهَ الْمُخالِفینَ عَنْ اَوْلِیائِهِ، یا عَلِىُّ! کَفّارَهُ اَعْمالِکُمْ اَلاِحْسانُ اِلى اِخْوانِکُمْ اءَضْمِنْ لى واحِدَهً وَ اَضْمِنُ لَکَ ثَلاثا، اَضمِنْ لِى اَنْ لاتُلْقِىَ اَحَدا مِنْ اَوْلیائنا اِلاّ قَضَیْتَ حـاجـَتَهُ وَ اَکْرَمْتَهُ وَ اَضْمِنُ لَکَ اَنْ لایُضِلَّکَ سَقَُف سِجْنٍ اَبَدا وَ لایَنالَکَ حَدُّ سَیْفٍ اَبَدا وَ لایـَدْخُلَ الْفَقْرُ بَیْتَکَ اَبَدا یا عَلِىُّ مَنْ سَرَّ مُؤْمِنا فَبِاللّهِ بَدَاءَ وَ بَالنَّبِىِّ صلى اللّه علیه وآله وسلم ثَنّىَ وَ بِنا ثَلَّثَ ) .

( وَ عـَنْ اِبـْراهـیـم بـْنِ اَبى مَحْمُودَ قالَ، قالَ عَلِىّ بْنُ یقْطینَ قُلْتُ لاَبىِ الْحَسَنِ علیه السـلام مـا تـَقـولُ فـى اَعْمالِ هؤُلاءِ؟ قالَ علیه السلام : اِنْ کُنْتَ لابُدَّ فاعِلا فَاتَّقِ اَمْوالَ الشـّیـعـَهِ قـالَ فـَاخْبِرْنِى عَلىُّ اَنَّهُ کانَ یُجْبیها مِنَ الشّیعَهِ عَلانِیَهً وَ یَرُدُّها عَلَیْهِم فِى السِّرِّ ) .

وعـلامـه مـجـلسـى رحـمه اللّه در ( بحار ) از کتاب ( عیون المعجزات ) روایت کـرده کـه وقـتـى ابراهیم جمال که یکى از شیعیان بوده خواست خدمت على بن یقطین برسد چـون ابـراهیم ساربان بود وعلى بن یقطین وزیر بود وبه حسب ظاهر شاءن ابراهیم نبود کـه بـر عـلى وارد شـود، لهـذا اورا راه نـداد، واتـفـاقـا در هـمـان سـال عـلى بن یقطین به حج مشرف شد در مدینه خواست خدمت موسى بن جعفر علیه السلام شرفیاب شود حضرت اورا راه نداد!

روز دوم در بـیـرون خـانـه ، على آن حضرت را ملاقات نمود وعرضه داشت که اى سید من ! تـقـصـیـر مـن چـه بود که مرا راه ندادید؟ فرمود: به جهت آنکه راه ندادى برادرت ابراهیم جـمـال را وحـق تـعـالى ابـا فـرمـود از آنـکـه سـعـى تـورا قبول فرماید مگر بعد از آنکه ابراهیم تورا عفونماید، على گفت ، گفتم : اى سید ومولاى مـن ! ابـراهـیـم را مـن در ایـن وقـت کـجـا ملاقات کنم من در مدینه ام اودر کوفه است ؟ فرمود: هرگاه شب داخل شود تنها بروبه بقیع بدون آنکه کسى از اصحاب وغلامان توبفهمند در آنجا شترى زین کرده خواهى دید آن شتر را سوار مى شوى وبه کوفى مى روى ، على شب بـه بـقـیـع رفـت وهـمـان شـتـر را سـوار شـد بـه انـدک زمـانـى در خـانـه ابـراهـیـم جمال رسید شتر را خوابانید ودر را کوبید، ابراهیم گفت : کیست ؟

گـفـت : على بن یقطین ! ابراهیم گفت على بن یقطین در خانه من چه مى کند؟ فرمود: بیرون بـیـا کـه امـر مـن عـظـیـم اسـت وقـسـم داد اورا کـه اذن دخـول دهـد، چـون داخـل شـد گـفـت : اى ابـراهـیـم ! آقـا ومـولى ابـا فـرمـود کـه عمل مرا قبول فرماید مگر آنکه تواز من بگذرى ، گفت : غَفَرَ اللّهُ لَکَ، پس على بن یقطین صـورت خـود را بـر خـاک گـذاشـت و ابـراهـیـم را قـسـم داد کـه پـا روى صورت من گذار وصورت مرا زیر پاى خود بمال ! ابراهیم امتناع نمود وعلى اورا قسم داد که چنین کند، پس ابراهیم پا بر صورت على گذاشت ورخ اورا زیر پاى خود بمالید وعلى مى گفت : ( اَللّهـُمَّ اَشـْهـَدْ ) ؛ خدایا توشاهد باش . پس بیرون آمد وسوار شد وهمان شب به مدینه بـرگـشـت وشـتـر را بـر در خـانه حضرت موسى بن جعفر علیه السلام خوابانید آن وقت حـضـرت اورا اذن داد وبـر آن جـنـاب وارد شـد وحـضـرت از اوقـبـول فـرمـود.

 از ملاحظه این حدیث معلوم مى شود که حقوق اخوان به چه اندازه است .
واز عبداللّه بن یحیى الکاهلى روایت است که من نزد حضرت امام موسى علیه السلام بودم که روکرد على بن یقطین به آمدن ، پس حضرت التفات فرمود به اصحاب خود وفرمود: هر که مسرور مى شود از اینکه ببیند مردى از اصحاب پیغمبر صلى اللّه علیه وآله وسلم پـس نـظـر کـنـد به این کس که روکرده به آمدن ، پس ‍ یکى از آن جماعت گفت پس على بن یـقـطـیـن رد ایـن حـال از اهـل بـهـشـت است ، حضرت فرمود: اما من پس شهادت مى دهم که اواز اهـل بـهـشـت اسـت . ودر عـبداللّه بن یحیى الکاهلى گذشت کفالت على بن یقطین از اووعیال او به امر حضرت کاظم علیه السلام ، وفات کرد على بن یقطین در زمان حـضرت امام موسى علیه السلام در سنه صد وهشتاد وحضرت محبوس بود وبعضى گفته انـد کـه وفـاتش در سنه صد وهشتاد ودوبوده . واز یعقوب بن یقطین روایت است که گفت : شـنـیدم از ابوالحسن خراسانى علیه السلام که فرمود همانا على بن یقطین گذشت و رفت از دنیا وصاحبش یعنى امام موسى علیه السلام از اوراضى بود.

هفتم ـ مفضل بن عمر کوفى جعفى

شـیـخ نـجـاشـى وعـلامـه اورا فـاسـد المـذهـب ومـضطرب الرّوایه نگاشته اند  وشـیـخ کـشى احادیثى در مدح وقدح اوذکر فرموده  و در ( ارشاد مـفـیـد عـ( عبارتى است ک دلالت بر توثیق اودارد،  واز ( کتاب غیبت شیخ ) معلوم مى شود که اواز قوام ائمه وپسندیده نزد ایشان بود وبر منهاج ایشان از دنـیـا گـذشته وهم دلالت دارد بر جلالت ووثاقت اوبودن اواز وکلاء حضرت صادق علیه السلام وکاظم علیه السلام ، وکفعمى اورا از بوابین ائمه شمرده .

ودر ( کافى ) است که مابین ابوحنیفه سائق الحاج ودامادش در باب میراثى مشاجره ونـزاع بـود مـفـضـل بـر ایـشـان بـگـذشـت چـون مـشـاجـره ایـشـان را بـدیـد ایـشـان را به مـنـزل بـرد ومـابـیـن ایـشـان اصـلاح کـرد بـه چـهـارصـد درهـم وآن مـال را از خـودش داد وگفت این مال از خود من نیست بلکه حضرت صادق علیه السلام نزد من مـالى گـذاشـتـه کـه هـرگـاه بـیـن دونـفـر از شـیـعـیـان نـزاع شـود مـن اصـلاح کـنـم ومال المصالحه را از مال آن حضرت بدهم . واز محمّد بن سنان مروى است کـه حـضـرت مـوسـى بـن جـعـفـر عـلیـه السـلام بـه مـن فـرمـود: اى مـحـمـّد! مـفـضـل انـس و مـحـل اسـتـراحـت مـن اسـت وَ اَنـْتَ اُنـْسـُهـُمـا وَ اَسـْتـِراحـُهـُمـا؛ وتـوانـس ومحل استراحت حضرت رضا وجواد علیهما السلام مى باشى . واز موسى بـن بـکـر روایـت اسـت کـه چـون خـبـر فـوت مـفـضل به حضرت موسى علیه السلام رسید فرمود: خدا رحمت کند اورا، اووالدى بود بعد از والد وهمانا اوراحت شد.

در ( بـحـار ) از ( کـتـاب اخـتـصـاص ) نـقـل کـرده کـه روایت کردکه از عبداللّه بن فضل هاشمى که گفت : در خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم که مفضل بن عمر وارد شد، حضرت اورا چون بدید به صورت اوخندید وفـرمـود: بـه نـزد مـن بـیـا اى مـفـضـل ، قسم به پروردگار من که من دوست مى دارم تورا ودوسـت مـى دارم کـسـى که تورا دوست مى دارد اگر مى شناختند جمیع اصحاب من آنچه تو مـى شـنـاخـتـى دونـفـر مـخـتـلف نـمـى شـدنـد، مـفـضـل گـفـت : یـابـن رسـول اللّه ! گـمـان نـمـى کـنـم کـه مـرا بـالاتـر از مـنـزل خـودم فـرود آوریـد. فرمود: بلکه منزل دادم تورا به منزلتى که خدا تورا فرود آورده بـه آنجا، پس گفت : یابن رسول اللّه ! چه منزلتى دارد جابر بن یزید نزد شما؟ فـرمـود: مـنـزلت سـلمان نزد رسول خدا صلى اللّه علیه وآله وسلم ، گفتم : چیست منزلت داود بـن کـثـیـر رقـىّ نـزد شـمـا؟ فـرمـود: بـه مـنـزلت مـقـداد اسـت از رسول خدا صلى اللّه علیه وآله وسلم 

راوى گـویـد: پـس حـضـرت روکـرد بـه مـن وفـرمـود: اى عـبـداللّه بـن مفضل ! به درستى که خداوند تبارک وتعالى خلق کرد ما را از نور عظمت خود وغوطه داد ما را بـه رحمت خود وخلق کرد ارواح شما را از ما پس ما آرزومند ومایلیم به سوى شما وشما آرزومـنـد ومـایـلیـد بـه سـوى مـا، بـه خـدا قـسـم کـه اگـر کـوشـش کـنـنـد اهل مشرق ومغرب که زیاد کنند در شیعیان ما یک مرد وکم کنند از ایشان یک مرد نتوانند این را وهـمـانـا ایـشـان مـکـتـوب انـد نـزد مـا بـه نـامـهایشان ونامهاى پدرانشان وعشیره هایشان و نـسـبـهـایـشان ، اى عبداللّه بن مفضل ! واگر بخواهى نشان دهم اسم تورا در صحیفه مان ، پس طلبید صحیفه را وگشود آن را دیدم که آن سفید است واثر نوشته در آن نیست ، گفتم : یـابـن رسـول اللّه ؛ در ایـن صحیفه اثر نوشته نمى بینم ، حضرت دست خود را بر آن مـالید نوشته هاى در آن را دیدم ویافتم در آخر آن اسم خودم را پس سجده شکر براى خدا به جا آوردم .

 
مـؤ لف گـویـد: کـه چـون حـدیـث نـفـیـس بـود مـن تـمـام آن را نـقـل کـردم الى غـیـر ذلک . وامـا روایـات قـدح در مـفـضـل مـثـل آنـکـه روایـت شـده کـه حـضـرت صـادق عـلیـه السـلام بـه اسـمـاعیل بن جابر، فرمود: برونزد مفضل وبه اوبگواى کافر، اى مشرک ! چه مى خواهى از پـسر من ، مى خواهى اورا به قتل آورى . یا آنکه در سفر زیارت حضرت امام حسین علیه السـلام چـون چـهـار فرسخ از کوفه دور شدند وقت نماز صبح شد رفقاى اوپیاده شدند نماز خواندند پس به اوگفتند چرا پیاده نمى شوى که نماز بخوانى ؟ گفت : من نمازم را خـوانـدم پـیـش از آنـکـه از مـنـزلم بـیـرون شـوم وامـثـال ایـن روایـات قـابـل مـعـارضـه بـه اخـبـار مـدح نـیستند. وشیخ ما در خاتمه ( مستدرک ) کلام را در حـال اوبـسـط داده واز روایات قدح در اوجواب داده .

 وکسى که رجوع کند بـه ( تـوحید مفضل ) که حضرت صادق علیه السلام براى اوفرموده خواهد دانست کـه مـفـضـل نـزد آن حـضـرت مـرتـبـه و مـنـزلتـى عـظـیـم داشـتـه وقـابـل تـحـمـل علوم ایشان بوده ، و( توحید مفضل ) رساله بسیار شریفى است که سـید بن طاوس رحمه اللّه فرموده که هر که سفر مى رود آن را با خود همراه بردارد، ودر ( کشف المحجه ) به پسرش وصیت فرموده که در آن نظر کند وعلامه مجلسى رحمه اللّه آن رسـاله را بـه فـارسـى تـرجـمه کرده که عوام از آن انتفاع برند، ودر ( تحف العـقـول ) بـعـد از ابـواب مـواعـظ ائمـه عـلیـهـم السـلام ، بـابـى در مـواعـظ مـفـضـل بـن عـمـر ذکـر کـرده ومـواعـظ شـافـیـه اى از او نقل کرده که اکثرش را از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده .

هشتم ـ ابومحمّد هشام بن الحکم مولى کنده

کـه از اعـاظـم ائمـه کـلام واز ازکـیاى اعلام است وهمیشه به افکار صادقه وانظار صائبه تـهـذیـب مـطـالب کـلامـیه وترویج مذهب امامیه مى نمود، مولدش کوفه ومنشاءش به واسط وتـجـارتـش بـه بغداد بوده ودر آخر عمر نیز منتقل به بغداد شد، وروایت کرده از حضرت صـادق ومـوسـى علیهما السلام وثقه است ومدایح عظیمه از این دوامام براى اوروایت شده . ومردى حاضر جواب ودر علم کلام بسیار حاذق وماهر بوده ( وَ کانَ مِمَّنْ فَتَقَ الْکَلامِ فى الاِمامَهِ وَ هَذَّبَ الْمَذْهَب بِالنَّظَرِ ) ودر سنه صد وهفتاد ونه در کوفه وفات کرد واین در ایـام رشـیـد بوده وحضرت رضا علیه السلام بر اوترحم فرموده وابوهاشم جعفرى خدمت حـضـرت جـواد عـلیـه السلام عرضه مى کند که چه مى فرمایید در هشام بن حکم ؟ فرمود: رحمت کند خدا اورا ( ما کانَ اَذَبَّهُ عَنْ هذِهِ النّاحِیَهِ ) ؛ چه بسیار اهتمام مى نمود در دفع شبهات مخالفین از این ناحیه ، یعنى از فرقه ناجیه .

 
شـیـخ طـوسـى رحـمـه اللّه فـرموده که هشام بن حکم از خواص سید ما ومولاى ما امام موسى علیه السلام است ودر اصول دین وغیره مباحثه بسیار با مخالفین کرده . علامه فرموده که روایاتى در مدح اووارد شده وبخلاف آن نیز احادیثى وارد شده که ما در ( کـتـاب کـبـیـر ) خود ذکر کردیم واز آن جواب دادیم واین مرد نزد من عظیم الشاءن وبلند منزلت است ، انتهى .

 
هـشـام کـتـبى تصنیف کرده در توحید ودر امامت ودر رد برزنادقه وطبیعى مذهبان و معتزله واز کتب اواست ( کتاب شیخ وغلام ) و( کتاب ثمانیه ابواب ) و( کتاب الردّ على ارسـطـالیس ) ، شیخ کشى رحمه اللّه روایت کرده از عمیر بن یزید کـه گـفت : پسر برادرم هشام اول بر مذهب جهمیه بود وخبیث بود واز من خواهش کرد که اورا از خـدمـت حضرت صادق علیه السلام ببرم تا با آن حضرت مباحثه کند، گفتم : من این کار نـمى کنم مگر بعد از آنکه اذن حاصل کنم ، خدمت آن حضرت رسیدم براى هشام اذن طلبیدم ، حـضـرت اذن داد، چـون چـنـد قـدمـى بـرداشـتم که بیرون آیم یادم آمد پستى وخباثت هشام ، بـرگـشـتـم خـدمت آن حضرت وگفتم که اوردائت وخباثت دارد. فرمود: بر من خوف دارى ؟ من خـجـالت کـشـیـدم از قـول خـود ودانـسـتـم کـه لغـزشـى کـرده ام پـس بـا حال خجالت بیرون آمدم وهشام را اعلام کردم ، هشام خدمت آن حضرت شرفیاب شد، چون خدمت آن جـنـاب نـشـسـت ، آن حـضـرت سـؤ الى از اوفـرمـود کـه هشام حیران بماند ومهلت خواست حـضـرت اورا مـهـلت داد، هـشـام چـنـد روز در اضـطـراب ودر صـدد تـحـصـیـل جواب بود آخرالا مر جوابى نیافت ،

پس خدمت آن حضرت رسید آن جناب اورا خبر داد، دیـگـربـاره آن جـنـاب مـسـایـل دیـگـر از اوپـرسـیـد کـه در آن بـود فـسـاد اصل مذهب هشام ، هشام بیرون آمد مغموم وحیرت زده وچند روز مبهوت و حیران بود تا آنکه به مـن گـفـت کـه دفـعـه سـوم بـراى من اذن بگیر که خدمت آن حضرت برسم ، حضرت اذن داد وموضعى را در حیره براى ملاقات اوتعیین کرد، هشام در آن موضع رفت ووقتى که حضرت صـادق عـلیـه السـلام تـشریف آورد چنان هیبت و احتشام از آن حضرت برد که نتوانست تکلم کـنـد وابـدا زبـانـش قـوت تـکـلم نـداشـت ، حـضـرت هرچه ایستاد هشام چیزى نگفت لاجرم آن حـضـرت تـشـریـف برد، هشام گفت : یقین کردم آن هیبتى که از آن حضرت به من رسید نبود مـگـر از جانب خدا واز عظمت منزلت آن حضرت نزد خداوند، لاجرم ترک مذهب خود نمود ومتدین شـد بـه دیـن حـق ، وپـیوسته خدمت آن حضرت مى رسید تا بر تمامى اصحاب آن حضرت تفوق گرفت .

شـیـخ مـفـیـد فـرمـوده کـه هشام بن حکم از اکبر اصحاب حضرت صادق علیه السلام است ، وفـقـیـه بـوده وروایت کرده حدیث بسیار ودرک کرده صحبت حضرت صادق علیه السلام را وبـعـد از آن حـضـرت ، حـضرت امام موسى علیه السلام را ومکنى به ابومحمّد وابوالحکم اسـت ومـولى بـنـى شـیـبـان بوده ودر کوفه اقامت داشته ورسید مرتبه وبلندى مقامش نزد حـضـرت صـادق عـلیـه السلام به حدى که در منى خدمت آن حضرت رسید ودر آن وقت جوان نـوخـطـى بود ودر مجلس آن حضرت شیوخ شیعه بودند مانند حمران بن اعین وقیس ویونس بـن یـعـقـوب وابـوجـعـفـر مـؤ مـن طاق وغیر ایشان ، پس حضرت اورا بالابرد ونشانید اورا بالادست جمیع ایشان وحال آنکه هر که در آن مجلس بود سنش از هشام بیشتر بود. پس چون حضرت دید که اینکار یعنى تقدیم هشام بر همگى بزرگ آمد به ایشان فرمود:

( هـذا نـاصـِرُنـا بـِقـَلْبـِهِ وَ لِسـانـِهِ وَ یـَدِهِ ) ؛ ایـن نـاصـر مـا اسـت بـه دل وزبـان ودسـت خـود. پـس سـؤ ال کـرد هـشـام از آن حـضـرت از اسـمـاء اللّه عـز وجـل واشـتـقاقشان ، حضرت اورا جواب داد وفرمود به اوکه آیا فهمیدى اى هشام فهمى که دفـع کنى به آن دشمنان ملحدان ما را؟ هشام گفت : بلى ! حضرت فرمود: ( نَفَعَکَ اللّهُ عـَزَّ وَ جـَلَّ بـِهِ وَ ثـَبَّتَکَ ) . از هشام نقل شده که گفت : واللّه ! هیچ کس در مباحث توحید مرا مقهور ومغلوب نساخته تا امروز که در این مقام ایستاده ام .

مـبـاحـثـه هـا ومـنـاظـرات هـشام بن حکم مشهور است ومناظره اوبا آن مرد شامى در خدمت حضرت صـادق علیه السلام ومحاجّه اوبا عمروبن عبید معتزلى وبا بریهه ومناظره اوبا متکلمین در مجلس یحیى بن خالد برمکى هر کدام در جاى خود به شرح رفته ومناظره اودر مجلس یحیى بـاعـث آن شـد کـه هـارون الرشـیـد در صـدد قتل اوبر آمد لاجرم هشام از ترس اوبه کوفه فـرار کرد وبر بشیر نبّال وارد شد وناخوش ‍ سختى شد ومراجعه به اطباء ننمود، بشیر گـفت : طبیب براى توبیاورم ؟ گفت : نه من خواهم مرد، وبه روایتى اطباء را حاضر کردند هـشـام از ایـشـان پـرسـید که مرض مرا دانستید؟ بعضى گفتند: ندانستیم وبعضى گفتند:، دانـسـتیم ، از آنهایى که ادعاى دانستن کردند پرسید که مرضم چیست ؟ آنچه به نظرشان رسیده بود گفتند، گفت دروغ است ، مرض من فزع قلب است به جهت آنچه به من رسیده از خوف وبه همان علت وفات نمود.

وبـالجـمـله ؛ چـون حـالت احـتـضـار پـیـدا نـمـود بـه بـشـیـر، گـفـت : هـرگـاه من مردم ومرا غـسـل وکـفـن کـردى واز کـار تـجـهـیـز مـن فـارغ شـدى ، مـرا در دل شب بیرون ببر در کناسه بگذار ورقعه اى بنویس که این هشام بن الحکم است که امیر در طـلب اوبـود از دنـیا وفات کرده واین به جهت آن بود که رشید برادران واصحاب اورا گـرفـتـه بـود کـه نـشـانـى اورا بـدهند، خواست تا ایشان خلاص شوند، بشیر به همان دسـتـورالعـمـل رفـتـار کـرد، چون صبح شد اهل کوفه حاضر شدند قاضى وصاحب معونه ومعدلون همگى او را دیدند وگواهى خود را نوشتند وبراى رشید فرستادند، رشید گفت : الحـمـدللّه کـه خـدا کـفـایت اورا کرد ومنسوبین اورا که حبس کرده بود رها کرد.

 
( وَ رُوىَ عـَنْ یـُونـُسَ اَنَّ هـَشـامَ بـْنَ الْحـَکَمِ کانَ یَقُولُ: اَللّهُمَّ ما عَمِلْتُ وَ اَعْمَلُ مِنْ خَیْرِ مُفْتَرَضٍ وَ غَیْرِ مُفْتَرَضٍ فَجَمیعُهُ عَنْ رَسُولِ اللّهِ وَ اَهْلِ بَیْتِهِ الصّادِقینَ ـ صلوات اللّه عـلیـه وعـلیـهـم ـ حَسْبَ مَنازِلِهِمْ عِنْدَکَ فَتَقَبَّلُ ذلِکَ کُلَّه عَنّى وَ عَنْهُم وَ اَعْطِنى مِنْ جَزیلِ جَزائِکَ حَسْبَ ما اَنْتَ اَهْلُهُ ) .

نهم ـ یونس بن عبدالرحمن مولى آل یقطین

عـبـد صالح ، جلیل القدر، عظیم المنزله وجه اصحاب واز اصحاب اجماع است ، روایت شده کـه در ایـام هـشـام بـن عـبـدالمـلک متولد شده وحضرت باقر علیه السلام را در مابین صفا ومـروه مـلاقـات کـرده ولکـن از آن حـضـرت روایت نموده وهم گفته که حضرت صادق علیه السلام را دیدم در روضه پیغمبر صلى اللّه علیه وآله وسلم که مابین قبر ومنبر نماز مى خـوانـد ومـمـکـنـم نشد که از اوسؤ ال کنم ولکن روایت کرده از حضرت کاظم وصادق علیهما السـلام وحـضـرت رضا علیه السلام اشاره مى فرمود به سوى اودر علم وفتوى واوهمان کـس اسـت کـه واقـفـه مـال بـسـیـارى بـه اودادنـد کـه مـیـل بـه سـوى ایـشـان کـنـد وامـنـتـاع نـمـود از قـبـول کـردن آن مـالهـا وبـر حـق ثـابـت بماند.

شـیخ مفید رحمه اللّه به سند صحیح از ابوهاشم جعفرى روایت کرده که عرضه کردم بر امـام حـسـن عـسـکـرى عـلیـه السـلام ( کتاب یوم ولیله ) یونس را، فرمود: این کتاب تـصـنیف کیست ؟ گفتم : تصنیف یونس مولى آل یقطین ، فرمود: عطا فرماید حق تعالى اورا بـه هـر حـرفـى نـورى در روز قـیـامـت . ودر روایـت دیـگـر اسـت کـه از اول تا به آخر آن تصفح کرد پس فرمود: این دین من ودین همگى پدران من است و تمامش حق است .

وبالجمله ؛ در سنه دویست وهشت به رحمت خدا پیوست . ودر خبر است که حضرت رضا علیه السلام سه دفعه بهشت را براى اوضامن شد.
از فـضـل بـن شاذان روایت است که حدیث کرد مرا عبدالعزیز بن مهتدى واوبهترین فقهایى بـود کـه مـن دیـدم ووکـیـل حـضـرت رضـا عـلیـه السـلام واز خـواص اوبـود. گـفـت : سـؤ ال کردم از حضرت رضا علیه السلام پس گفتم که همانا من نمى توانم ملاقات کنم تورا در هر وقتى ، یعنى راهم دور است ودستم همیشه به شما نمى رسد پس از که بگیرم معالم دین خود را؟ فرمود: بگیر از یونس بن عبدالرحمن .

 
وهـم از آن حـضـرت مـروى اسـت کـه فـرمـوده : یـونـس در زمـان خـود مـثـل سـلمـان فارسى است در زمان خود. ویونس کتبى در فقه وتفسیر ومثالب وغیره تصنیف کرده مثل کتب حسین بن سعید وزیادتر.وروایت است که چون حضرت موسى بـن جـعـفر علیه السلام وفات کرد در نزد قوام ووکلاء آن حضرت را انکار کردند وواقفى شـدند ودر نزد زیاد قندى هفتاد هزار اشرفى بود ونزد على بن ابى حمزه سى هزار، ودر آن وقـت یـونـس بن عبدالرحمن مردم را به امامت حضرت رضا علیه السلام مى خواند وانکار مـى کـرد بـر واقـفـه ، ایـشـان براى اوپیغام دادند که براى چه مردم را به حضرت رضا عـلیـه السـلام دعـوت مـى نـمـایـى ، اگـر مـقـصـد تـومـال اسـت مـا تـورا از مـال بـى نـیاز مى کنیم ، وزیاد قندى وعلى بن ابى حمزه ضامن شدند که ده هزار اشرفى بـه اوبـدهـنـد کـه اوسـاکـت شـود وبـنشیند، یونس گفت : ما روایت کره شده ایم از صادقین عـلیـهـمـا السـلام کـه فرموده اند هرگاه ظاهر شد بدعت در بین مردم پس بر پیشواى مردم است که ظاهر کند علم خود را، پس اگر نکرد نور ایمان از او ربوده خواهد شد، ومن جهاد در دین وامر خدا را ترک نخواهم کرد بر هیچ حالى . پس آن دونفر دشمن اوشدند وظاهر کردند عداوت خود را.

 
مـؤ لف گوید: این روایتى که یونس نقل فرمود به نحودیگر نیز وارد شده وآن چنین است که حضرت رسول صلى اللّه علیه وآله وسلم فرمود: هرگاه ظاهر شد بدعت در امت من پس بـایـد ظـاهـر کـنـد عـالم عـلم خـود را واگـر نـه بـر اوبـاشـد لعـنـت خـدا و مـلائکـه ومـردم جمیعا.

وبـدان کـه روایـات در بـاب بـدعـت بـسـیـار اسـت ووارد شده که هرکسى که تبسم کند در صـورت بـدعـت گـذارنـده پس به تحقیق اعانت کرده در خراب کردن دین خود.

ونـیـز روایـت شـده : کـسى که برود به نزد صاحب بدعت وتوقیر وبزرگ کند اورا همانا رفـتـه است به جهت خراب کردن اسلام .وراوندى روایت کرده از حضرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه وآله وسـلم کـه فـرمـود: کـسـى کـه عـمـل کـنـد در بـدعـت ، فـارغ سـازد اورا از شـیطان با عبادتش ، یعنى شیطان اورا به خود واگـذارد ومـتـعـرضـش ‍ نشود تا عبادت خود را با حضور قلب وطور خوش به جا آورد ( وَاَلْقـى عـَلَیْهِ الْخُشُوعَ وَ الْبُکاء ) وبیفکند بر اوخشوع وگریه را الى غیر ذلک .

رجـوع کـردیـم بـه حـال یـونـس رحـمـه اللّه ، روایـت اسـت کـه یـونـس را چـهل برادر بود که هر روز به دیدن ایشان مى رفت وبر ایشان سلام مى کرد وآنگاه به مـنـزل خـود مـى آمـد وطـعـام مـى خورد ومهیا مى گشت براى نماز پس مى نشست براى تصنیف وتاءلیف کتاب .

مؤ لف گوید: ظاهر آن است که این چهل نفر برادران دینى اوبودند ودر این کار یونس مى خواسته که زیارت اربعین کرده باشد. ونیز روایت شده از یونس که گفت :
صـمـت عـشـریـن سـنـه وسـئلت عـشـریـن سـنـه ثـمّ اجـبـت ؛ یـعـنـى یـونس گفته که من بیست سـال سـکـوت کـردم ، یـعـنـى هـرچـه از مـن مـى پـرسـیـدنـد جـواب نـمـى دادم وبـیـسـت سـال سـؤ ال کـرده شـدم وجـواب دادم ، ایـن مـعـنـى در صـورتـى است کنه ( سئلت ) مـجـهـول خـوانـده شـود، واگـر بـه صـیـغـه مـعـلوم خـوانـده شـود یـعـنـى بـیـسـت سال سؤ ال کردم وبعد از آن دیگر از مسایل جواب مى دادم .

 
ومـدائح یـونس بسیار است ، واز جمله روایات معلوم مى شود که براى اواصحابش ‍ بد مى گـفـتـنـد وبعضى اقوال فاسده به اونسبت مى دادند. ودر خبر است که وقتى به وى گفتند کـه بـسـیارى از این اصحاب در حق توبد مى گویند ویاد مى کنند تورا به غیر خوبى ، گـفـت : شـاهـد مـى گـیـرم شـما را بر اینکه هر کسى که از براى ا ودر امیرالمؤ منین علیه السـلام نـصـیـبـى اسـت ، یـعـنـى از شـیـعـیـان اواسـت پـس مـن حلال کردم اورا از آنچه گفته !

( وَ حـُکـِىَ اَنَّهُ حَجَّ یُونُسُ ابْنُ عَبْدِالرَّحْمن اَرْبَعَا وَ خَمْسینَ حَجَّهً وَاعْتَمَرَ اَرْبَعا وَ خَمْسینَ عـُمـْرَهً وَ اَلَّفَ اَلْفَ جـِلْدٍ رَدّا عـَلَى الْمـُخـالِفـینَ وَ یُقالُ اِْنتَهى عِلْمُ الاَئِمَّهِ علیهم السلام اِلى اَرْبـَعـَهِ نـِفـِرٍ: اَوَّلُهـُمْ سـَلْمـانُ الْفـارِسـىُّ وَ الثـّانـى جابِرُ والثّالِثُ السَّیّدُ وَ الرّابعُ یُونُسُ بْنُ عَبْدِالرَّحْمنِ ) .

( وَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شاذان ، قالَ ما نَشَاءَ فِى الاِسْلامِ رَجُلُّ مِنْ سائرِ الناسِ کانَ اَفْقَهَ مـِنْ سـَلْمـانِ الْفـارِسـى رضـى اللّه عـنـه وَ لانـَشـَاءَ بـَعـْدَهُ رَجـُلٌ اَفـقـَهَ مـِنْ یـُونـُسِ ابْنِ عَبْدِالرَّحْمنِ ) .

( وَ عَنِ الشَّهیدِ الثّانى ، اَوْرَدَ الْکَشِّىِ فى ذَمِّهِ نَحْوَ عَشَرَهِ اَحادیثَ وَ حاصِلُ الْجَوابِ عَنْها یـَرْجـِعُ اِلى ضـَعـْفِ بـَعـْضِ سـَنـَدِهـا وَ جـَهـَالَهِ بـَعـْضِ رِجـالِهـا. وَاللّهُ اَعْلمُ بِحالِهِ ) .

دهم ـ یونس بن یعقوب البجلى الدّهنى پسر خواهر معاویه بن عمار

کـلمـات عـلمـا در حـق اومـخـتـلف اسـت ، شـیـخ طوسى رحمه اللّه فرموده اوثقه است و در چند موضع اورا تعدیل کرده ، وشیخ مفید اورا از فقهاء اصحاب شمرده . وشیخ نجاشى فرموده کـه اواز خواص حضرت صادق وکاظم علیهما السلام بوده ووکالت داشته از جانب حضرت مـوسـى عـلیـه السلام ودر مدینه در ایام حضرت رضا علیه السلام وفات کرد، وآن جناب مـتـولى امـر اوشـد ویـونـس صـاحـب مـنـزلت بـود نـزد ایـشـان ومـوثـق بـود وقـائل بـه امـامـت عـبـداللّه افـطـح بـود پـس رجـوع کرد به حق . و ابوجعفر بن بابویه فـرمـوده کـه اوفـطـحـى اسـت ، وشـیخ کشى نیز از بعضى روایت کرده فطحى بودن اورا وظاهر آن است که رجوه به حق نموده چنانکه شیخ نجاشى فرموده .

وبـالجـمـله : روایـاتـى در مـدح اووارد شـده ودر ایـام حضرت رضا علیه السلام در مدینه وفـات کـرد. آن حضرت امر فرمود به حنوط وکفن وجمیع مایحتاج اووامر فرمود موالى خود ومـوالى پـدر وجـد خود را که در جنازه اوحاضر شوند وفرمود به ایشان که این میت مولى حـضـرت صـادق عـلیه السلام است که در عراق ساکن بوده از براى اودر بقیع قبر بکنید واگر اهل مدینه گفتند که این مرد عراقى است ما نمى گذاریم در بقیع دفن شود، بگویید ایـن مولى حضرت صادق علیه السلام است در عراق ساکن بوده اگر شما نگذارید ما اورا در بقیع دفن نماییم ما هم نخواهیم گذاشت که موالى خود را در بقیع دفن نمایید، پس اورا در بقیع دفن نمودند.

وروایت است از محمّد بن ولید که گفت : روزى من بر سر قبر یونس رفته بودم که صاحب مـقـبـره یعنى مباشر قبرستان نزد من آمد وگفت : این شخص کیست که حضرت على بن موسى الرضـا عـلیـه السـلام مـرا امـر فـرمـوده کـه آب بـپـاشـم بـر قـبـر او چـهـل مـاه یـا چـهـل روز هـر روز یـک مـرتـبـه ـ وشک از راوى است ـ وهم صاحب مقبره گفت : که سـریـر پیغمبر صلى اللّه علیه وآله وسلم نزد من است پس هرگاه مردى از بنى هاشم مى میرد آن سریر در شبش صدا مى کند من مى فهمم که کسى از ایشان مرده وبا خود مى گویم کـه کـى مـرده از ایـشـان چـون صـبـح شـد آن وقت مى فهمم ، ودر شب وفات این مرد نیز آن سریر صدا کرد من گفتم کى از ایشان مرده ، کسى از ایشان ناخوش نبود، همین که روز شد آمـدند نزد من وآن سریر را گرفتند وگفتند مولى ابى عبداللّه الصادق علیه السلام که در عراق ساکن بوده ووفات کرده .

ومـحـمـّد بـن ولید از صفوان بن یحیى نقل کرده که گفت گفتم به حضرت امام رضا علیه السلام که فدایت شوم خوشحال کرد مرا آن لطف ومحبتى که در حق یونس ‍ نمودى ، فرمود: آیـا از لطـف خـدا واحسان اونیست که اورا نقل کرد از عراق به جوار پیغمبر صلى اللّه علیه وآله وسـلم ، ( وَ رُوِىَ فـى حـَدیـثٍ اُنـْظـُرُوا اِلى مـا خَتَمَ اللّهُ بِهِ لِیُونُسَ قَبَضَهُ اللّهُ مـجـُاوِرا لِرَسـُولِهِ ) صـلى اللّه عـلیـه وآله وسـلم . تـمـام شـد احـوال حـضـرت امـام مـوسـى بـن جـعـفـر عـلیـه السـلام وبـعـد از ایـن بـیـایـد احوال حضرت ثامن الائمه المعصومین على بن موسى الرضا ـ علیه وعلیهم السلام .

منتهی الامال //شیخ عباس قمی