زندگینامه استاد عبدالجلیل بشرویه ای«بدیع الزمان فروزانفر» (۱۳۴۹-۱۲۷۶ش)

استاد فروزانفر
  
عبدالجلیل در تیرماه ۱۲۷۶ شمسی, در بشرویه از توابع طبس, در خانواده ای از اهل علم و فرهنگ به دنیا آمد. بعدها لقب بدیع الزمان را از قوام السلطنه, والی خراسان گرفت و فروازانفر را به عنوان نام خانوادگی خود برگزید. پدرش شیخ علی,‌پسر آخوند ملا محمد حسن قاضی است که هر دو شاعر و فقیه و طبیب بودند و نسلشان به ملا احمد تونی, از علمای معاصر شاه عباس صفوی می رسد. مقدمات علوم دینی را در زادگاهش آموخت و در سال ۱۲۹۸ به مشهد آمد و پس از دو ماه پای درس ادیب نیشابوری نشست تا علوم ادبی و منطق را فرا گیرد.
   
این شاگردی تا سال ۱۳۰۲ ادامه داشت. چندی نیز از محضر حاج میرزا حسین سبزواری بهره برد و اصول و بعضی مباحث فقه را نزد حاج شیخ مرتضی آشیتیانی و بخشی را نزد حاج شیخ مهدی خالصی فرا گرفت. برای آنکه وقتش بیهوده تلف نشود, به جای گرفتن حجره در مدرسه, اتاقی در کاروان اجاره کرد تا با فراغت کامل درس بخواند. کمتر کسی را می پذیرفت,‌حتی روزهای پنج شنبه و جمعه که همه تعطیل بودند, او یک دوره معلقات سبع را نزد ادیب خواند. فروزانفر در آن سال ها از شاگردان شاخص و خاص درس ادیب به شمار می رفت.
 
در همان آغاز جوانی طبع شعری هم داشت و با توجه و آگاهی به دو زبان فارسی و عربی قصاید غرایی به هر دو زبان می سرود. در کنار تلاش علمی و جدیت, آنچه در آن سال ها موجب پیشرفت او شد, هوش سرشار و ذهن و قاد وی بود. دیگر محیط مشهد برای پیشرفت و پرورش ذوق خود کافی نمی دید، علی الخصوص که این پیشرفت او حسادت و رشک هم درسان را نیز برانگیخته بود. پس در سال ۱۳۰۳ شمسی در تهران به تهران آمد و حجره ای در مدرسه سپهسالار گرفت و یه دوره شرح اشارات و شفا و کلیات قانون را نزد میرزا طاهر تنکابنی و فقه و اصول و قواعد علامه را در محضر آقا حسین نجم آبادی فرا گرفت. علاوه بر آن تحریر اقلیدس و قسمت الهیات کتاب اسفار را نزد آقا مهدی آشتیانی خواند و شرح چغمینی و محبسطی را نزد ادیب پیشاوری.
 
  فروزانفر استادش ادیب پیشاوری را ابوعلی سینای ثانی و تالی ابن رشد و ابوریحان می دانست و می گفت: «برکت صحبت و فیض مجالستش در تطور و تحول افکار این ضعیف و نظر وی در فهم و تشخیص اشخاص و معرفت درجات شعرا تأثیر به سزا داشت.»(۲)
 
جز ادیب با شمس العلما گرکانی، صدرالافاضل، میرزا خان نائینی، شاهزاده افسر، فروغی، علامه قزوینی حشر و نشر دائمی داشت و در محافل ادبی شرکت می جست. در سال ۱۳۰۵ به توصیه ی شمس العلما گرکانی و به جای تدریس فقه و اصول و عربی و ادبیات را در دارالفنون بر عهده گرفت.(۳)
 
 هم چنین سال بعد در مدرسه حقوق منطق نیز درس داد. با تأسیس دارالمعلمین عالی در سال بعد، تدریس ادبیات فارسی و عربی را به وی سپردند و همکار استادان بزرگ آن عصر چون ملک الشعرا بهار، رشید یاسمی، نصرالله فلسفی، عباس اقبال آشتیانی، بهمنیار، سعید نفیسی، همایی، شفق و سیاسی گردید.در سال ۱۳۱۰ به استادی تفسیر قرآن و ادبیات عرب در مدرسه ی سپهسالار نیز برگزیده شد و پس از تأسیس دانشکده ی معقول و منقول در سال ۱۳۱۳ معاونت آن جا به او واگذار گردید.
   
هم زمان ریاست مؤسسه ی وعظ و خطابه را نیز بر عهده داشت. در دانشکده ی معقول و منقول نیز تصوف درس می داد. او در هدایت و تقویت بنیه ی علمی دانشکده از طریق جلب استادان و تنظیم برنامه های مفید نقش مهمی داشت. یکی از خدمات او در آن سالیان کوشش فراوان برای تأسیس دوره ی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران بود. گرچه بسیاری با آن مخاالفت می کردند اما با عزم جدی او در سال ۱۳۱۶ این دوره تأسیس شد و استادان نسل دوم و سوم تاکنون حاصل این تلاش ارزنده هستند.
 
در سال ۱۳۱۴ رساله ی دکتری خود را با عنوان «زندگانی مولانا جلال الدین رومی» نگاشت تا بتواند رتبه ی استادی را دریافت کند. علامه دهخدا، سید نصرالله تقوی از ممیزان و داوران رساله ی وی بودند. از آن پس توانست به عنوان استاد تاریخ ادبیات به تدریس در دانشگاه تهران بپردازد. در همین سال بود که کتاب «سخن و سخنوران» را نگاشت که در آن سال ها منبع اساسی و مهم ادبیات ایران به شمار می رفت.
  
سمت ها
  
در همان سال نیز به عضویت فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی برگزیده شد و جزو اعضای اولیه و پیوسته ی آن گردید. او همچنین به عضویت شورای علمی معارف درآمد.
در سال ۱۳۲۳ ریاست دانشکده ی معقول و منقول را برعهده گرفت و بیست و سه سال بر این شغل باقی بود تا آن که در سال ۱۳۴۶، پس از چهل سال خدمت فرهنگی بازنشسته شد. در طول این سالها مشاغل دیگری هم داشت؛ از جمله عضویت هیئت علمی رئیسه ی نخستین کنگره ی نویسندگان ایران(۱۳۲۵)، عضویت در مجلس شورای سنا و مجلس شورای ملی(۱۳۲۸- ۱۳۳۱).
 
پس از بازنشستگی به درخواست گروه زبان و ادبیات دانشگاه تهران و به دلیل نیاز علمی دانشگاه، تدریس دوره های عالی را بر عهده گرفت. دانشگاه تهران به پاس خدمات علمی اش استادی ممتاز را به او اعطا کرد.
  
وی از جمله ی مؤلفان کتاب های درس نیز بود و یک دوره منتخبات ادبیات فارسی برای سال های اول، دوم، سوم با همکاری دکتر زرین کوب و منوچهر آدمیت برای دبیرستان ها تألیف کرد. متون انتخابی به لحاظ دقت در انتخاب و توضیحات بی نظیر است. همچنین در تألیف دستور زبان فارسی برای دبیرستان ها همکاری کرد.
  
سفرهای استاد فروزانفر 
  
فروزانفر سفرهای علمی متعددی به خارج از کشور داشت؛ از جمله
سفر به لبنان و راه اندازی کرسی زبان فارسی،
شرکت در کنگره ی اسلامی پاکستان،
بازدید از مؤسسات فرهنگی و خاور شناسی امریکا و انگلیس،
زیارت آرامگاه مولانا درترکیه،
مأموریت های متعدد فرهنگی به افغانستان، و عربستان و اردن و سوریه، سفر به مراکش و سخنرانی و گرفتن نشان عالی دولت مراکش.
  
رحلت
  
سرانجام در روز چهارشنبه ۱۶ اردیبهشت سال ۱۳۴۹ به علت سکته ی قلبی در بیمارستان مهر درگذشت و پس از تشیع جنازه ی باشکوهی، مجاور امامزاده حمزه، در حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد. علامه همایی در مجلس ختم او سرود:
 
«بر فرورانفر نه، بر اهل ادب باید گریست.»
 
استادان بسیاری در سوگ او نوشتند و سرودند؛ از جمله استاد مظاهر مصفا در مرگ او سرود:

ای جلال الدین بیارا خوان که مهمان می رسد
نور صفه، شمع ایوان، زیور خوان می رسد

خیز ای مهر منیر روم، ای خورشید بلخ
کافتاب روشن ملک خراسان می رسد

ای سلیمان دیار عشق، بنشین بر سریر
کاصف بن برخیا یار سلیمان می رسد

ز آرزوی دختر ترسای گیتی گشته باز
اینک اینک کعبه جویان پیر سمعان می رسد

عاشقان دیرین فروزانفر به شوق کوی دوست
با دل بیدار و با فر فروزان می رسد

ای دریغا دفتر آرایی قلم افکنده است
کز پس او دفتر آرایی به پایان می رسد(۴)….

 پس از درگذشت استاد مجموعه ی مقالات و اشعار او انتشار یافت. کتابخانه ی او نیز پس از مرگ به دانشگاه تهران اهداء شد. مطالعه ی شخصیت علمی و اخلاقی استاد فروزانفر درس آموز است. در بُعد علمی به قول خود وی از ادب پیش از اسلام و بعد از اسلام چیزی نبود که نداند.(۵) این نکته ادعایی صرف نبود؛ تسلط بر بیان مطلب و وسعت دایره ی اطلاعات در تمامی پژوهش عا و نوشته های علمی وی مشهود و محسوس است.
  
دانش او محدود به ادب فارسی نمی شد بلکه در ادبیات قدیم عرب دارای مقامی شامخ بود و در سخن گفتن و نگارش مسلط. او ادیبی جامع و بصیر و توانا در تمامی زمینه های لغت،‌نحو، صرف، معانی و بیان و بدیع و نقدالشعرا بود. عادت داشت تا کتابی را که تازه به دست آمده بود نمی خواند بر زمین نمی گذاشت. به گفته ی دکترمحجوب «فروزانفر دانشمندی نکته سنج،‌استادی محقق و مدرسی بی نظیر بود. او نمونه ی مردان خود ساخته بود.»(۶)
 
  او به گفته ی دکتر اسلامی ندوشن «دریایی از معلومات و اطلاعات مربوط به ادب و فرهنگ ایران بود»(۷) همچون دایرهٔالمعارفی زنده و برآورنده ی نیاز همگان بود و چنان احاطه ای بر کار و کلامش داشت که سخنش حجت و بی نیاز از مراجعه به مآخذ بود. در تمامی زمینه ا اطلاعات کافی داشت حتی موسیقی؛ چنان که با کلنل وزیری در جهت سامان دهی به موسیقی همکاری می کرد. (۸)
  
«در کار تحقیقات ادبی به سابقه ذوق، بسیاری از اصول تحقیق و به شیوه ی اروپائیان را دریافته بود. طرز تحقیق او کاملاً اروپایی بود. اقوال را با محک عقل و حتی گاه نوعی آمارگیری می سنجید.»(۹) تحقیقات محمد قزوینی و روش علمی او در بدیع الزمان تأثیر عمیقی بخشیده بود. دقت و احتیاط در نقد متون و تصحیح آثار را باید آموخت.»(۱۰) یک بُعد تحقیقات او یافتن و کشف نکته های تازه است و این نبود مگر به مدد هوش و نبوغ او. بی دلیل نیست که ایرج افشار او را «یکی از بنیان گذاران نقد ادبی ایران می داند.»(۱۱)
 
 روش نقادی استاد
 
 در نقادی شیوه ای دقیق و متین به کار برد و با جمع بین ذوق و علم، نقدی لطیف و قوی پدید آورد. او اصول نقد کهن را با شیوه های انتقادی جدید درآمیخت و معتقد بود برای جان بخشیدن به ادبیات باید با ادبیات اروپایی ارتباط برقرار کرد. نمونه ای از این تحقیقات مقاله ی عالمانه ی ،«قدیم ترین اطلاع از زندگی خیام» است که نمونه ای از پژوهش های ممتاز فروزانفر از شیوه ی قدما در نقد انتقاد می کند و آرای انتقادی آنان را مبهم، ضعیف و مبتنی بر ذوق و به دور از اصول و قواعد مرتب می داند.(۱۲)
 
 با وجود تأثیری که فروزانفر از روش های تحقیق فرنگ، نه به طور مستقیم، بلکه به واسطه ی آشنایی با قزوینی و تقی زاده پذیرفته بود، شیفته نبود بلکه میزان آشفتگی او به ادب کهن فارسی و عرفان ایران بر همگان معلوم است. پژوهش های او در زمینه تاریخ ادبیات ایران، مولوی شناسی، عطار شناسی و تصحیحات جملگی مبین روش های تازه و ابتکار وی در تحقیق است. در کنار تحقیق و پژوهش، یکی از بارزترین ابعاد شخصیتی او تربیت نسلی پژوهنده و عالم بود که پس از او سالیان دراز به خدمات علمی پرداختند.
  
شاگردان و ترببیت یافتگان استاد فروزانفر
  
طبقه ی اول ادبای معاصر و از پایه گذاران آموزش های دانشگاهی است که شاگردان و ترببیت یافتگان او اکنون از نامداران عرصه ی ادبیات معاصر هستند؛
 

استادانی چون:

  1. دکتر زرین کوب،
  2. دکتر شهیدی،
  3. دکتر شفیعی،کدکنی،
  4. دکتر علی محمد حق شناس،
  5. دکتر حسین خطیبی،
  6. دکتر سادات ناصری،
  7. دکتر امیر حسین یزدگردی،
  8. دکتر ضیاءالدین سجادی،
  9. دکتر مظاهر مصفا،
  10. دکتر معین،
  11. دکتر اسماعیل حاکمی،
  12. دکتر حمیدی،
  13. دکتر بحرالعلومی،
  14. دکتر خانلری،
  15. دکتر احمد علی رجایی،
  16. دکتر احمد مهدوی دامغانی،
  17. دکتر محمد جعفر محجوب،
  18. دکتر غلامحسین یوسفی
  19. و ده ها استاد ممتاز و برجسته ی دیگر.
 
 نحویه تدریس استاد
  
در هنگام تدریس به درس و کلاس مسلط بود. در مباحثی که وقوف نداشت، وارد نمی شد. شاگردان به دلیل بیان شیوا و عمیق و مستند استاد از کلاس لذت می بردند و گذشت زمان را نمی فهمیدند. روش او دادن دید وسیع بود. معانی کلی را آرام آرام و جزء جزء در قالب الفاظ می ریخت. هیچ سخنی را بدون مآخذ نقل نمی کرد. درس او جنبه ی تفریح داشت؛ یعنی منفعت و لذت توأماً حس می شد.
  
در کلاس اهل ظرافت و مزاح بود که گاه به طنز نیش دار بدل می شد که بسیار سریع الانتقال و حاضر جواب بود. در لا به لای درس نکات ظریفی نقل می کرد. به دلیل داشتن همین ویژگی ها بود که هیچ گاه شاگردان در کلاسش غیبت نمی کردند در طول قریب پنج سالشاگردی او، هرگز درسش را ترک نگفتم ، یک مطلب مکرر یا مبتذل ا زاو نشنیدم حتی شوخی های او، احوال پرسی های او چیزی به دانشجو می آموخت. »(۱۳) حضور ذهن عجیبی داشت.
  
همان رو زاول تمام دانشجویانش را به خاطر می سپرد، بعد در باب صفات، خصوصیات، علایق و روابط، خانواده، کار و مطالعات دانشجویانش می پرسید و به خاطر می سپرد؛ حتی جای افراد را به خاطر داشت.تکیه کلامش هنگام تدریس «توجه می کنید!» بود. غالباً دانشجویان را فرزند خطاب می کرد و هنگام خواندن شعر و تلفظ کلمات به خراسانی متمایل بود. حسن خلق و سلوکش با دانشجویان، زبان زد بود. در کلاس مؤدب، متین، موقر و مهربان بود.
  
الفاظ سبک به کار نمی برد. حرف زدن معمولی او هم فصیح و بی غلط بود. چنان رسا سخن می گفت که گویی قبلاً مطالب را نوشته و حفظ کرده است. هنگام پاسخ به سؤالات با حوصله بود و با موشکافی و اقامه ی دلیل و آوردن مثال های فراوان از گنجینه ی حافظه اش پاسخ می داد. هنگام تدریس پشت میز و بر سکو نمی رفت. صندلی خود را در همان ردیف جلو قرار می داد،‌ابتدای جلسه ی قبل رابه طور مختصر بیان می کرد و در پایان نیز موضوع بحث جلسه ی بعد را می گفت تا دانشجویان مطالعه کنند. بر تمامی دروس تسلط کافی داشت؛ خصوصاً مثنوی و مضامین آن، که توأم با عشق و اعجاب آور بود.
  
طبعی شوخ و نکته گو داشت. شوخی های او به جا، ظریف و نکته آموز بود، شاید لطایف و شوخ طبعی های به یاد ماندنی در ذهن شاگردانش بالغ بر مجموعه ای قطور شود. دکتر اسلامی ندوشن می نویسد: «فروزانفر بی تردید نافذترین استاد ادبیات فارسی در تاریخ دانشگاه ایران بوده است و شاگردانش از او بیش از هر استاد دیگر خاطره به یاد دارند. این به علت جودت ذهن، فصاحت بیان، حافظه ی قوی و نکته سنجی های رندانه ی اوست.(۱۴)»
  
دکتر محجوب درباره ی حافظه ی او می نویسد: «در مورد فروزانفر چه بگویم؟ برای این که خداوند تاکنون چنین حافظه ای، چنین درک و موقع شناسی و ذوقی نیافریده است.(۱۵) »بسیاری شعر و مثل و حکمت فارسی و عربی و آیات و احادیث رادر حافظه داشت و هر وقت که می خواست به آسانی از گنجینه ی خاطر بر می گزید و چاشنی سخن خود می کرد؛ یا از این رو سخنش همیشه به مقتضای حال و مقام و حاوی نکته سنجی های لطیف بود. سحر خیز و راه پیما و طبیعت دوست بود. در دو دهه ی آخر عمر بسیار سفر می کرد. خوش سفر و خستگی ناپذیر بود.
  
مهدی بامداد در شرح حال رجال ایران او را به عنوان مردی زیرک، زرنگ و موقع شناس معرفی می کند و می نوسید: « و این که او چاپلوس،‌ابن الوقت و در جلب اشخاص و مخاطبان خود بسیار زبر دست بود. در ظرف چند ثانیه یا چند دقیقه،‌چندین عقیده ی متضاد پیدا می کرد. (۱۶) »این خرده را دیگران(۱۷) نیز بر او گرفته اند که اهل اغراق و مبالغه بود و به همان نسبت از تحسین دیگران در باره ی خود خشنود می شد. گاه تحت تأثیر واقعه ای اغراق گویی را از حد می گذراند و گاه در حق برخی سخنان ستایش آمیز می گفت و در غیاب آنان به نکوهش می پرداخت.
 
دیگر ایرادی که بر او گرفته اند، ورود او به سیاست است. «فروزانفر» یکی از شخصیت های بسیار جذاب ایران معاصر بود که شگفتگی وجود خود را در حسن ارتباط با قدرت حکومتی می جست و از خار خار تعین های سیاسی بر کنار نبود.(۱۸ )» این علاقه تا حد زیادی اوقات عزیز او را به هدر می داد و در عین حال از قدر او می کاست، در حقیت همین علاقه به کارهای غیر علمی بود که او را در سال های آخر عمر،‌قدری بیش از حد خسته کرد و خیلی مأیوس.(۱۹)» حتی دکتر شفیعی کدکنی(۲۰) مانع اصلی در راه شاعری اش را مشغله های اداری و سیاسی می داند، از لقب بدیع الزمان گرفتن از فرماندار مشهد تا سناتور انتصابی شدن، چنان که عباس اقبال در قطعه ای به مطلع زیر او را نکوهش می کند:
 
استاد یگانه، ای فروزانفر
رفتی به سنا چه کار بدی کردی.
  
اما سیاسی بودن او از نوع سیاسی بودن بهار نبود. بهار در طول نیم قرن کار سیاسی پیوسته درافت و خیز بود. و گاه در زندان، گاه در مجلس، مبارزی تند و تیز.
  
نثر استادفروزانفر
  
استاد فروزانفر نثری بلیغ و استوار به فخامت و متانت قدما دارد بدون تعقید و دوری از فهم عامه، نثر او درعین سادگی و روانی نثر معاصر در نهایت پختگی و انسجام است؛ چنان که سر مشق پیروی است. دکتر شفیعی کدکنی در توصیف نثر او می نوسد: «در قلمرو نثر معاصر از پخته ترین و استوارترین نثرهای قرن اخیر است؛ نثری زنده، پویا با مجموعه ی متنوعی از ترکیبات و مفردات ساختارهای نحوی جان دار شعر قدما و نثر قدما که از صافی انتخابی هوشیارانه گذشته، به گونه ای طبیعی در متن این سادگی و روانی حضور یافته است. با این همه کوچک ترین نشانه ای از صنعت در آن راه ندارد و نثری شیرین و جذاب است.
  
نثر او در شیوه ی خاص خودش یعنی نثر باستان گرای غیر مصنوع با آگاهی از امکانات نثر قدمایی، عالی ترین نمونه ی نثر فارسی معاصر است.(۲۱) » دکتر حسین خطیبی درباره ی شیوه ی نثر او علاوه بر ذکر جذابیت و شیوایی و سرمشق بودن اشاره می کند. «عبارت او از حیث کوتاهی و به هم پیوستگی جمل و دوری از حشو و زواید سادگی و روانی….چنان که دانه ی ریگ در قعر آن بتوان شمرد و بیضه ی ماهی از فراز آن بتوان دید.(۲۲) دکتر زرین کوب و دشتی(۲۳) و دیگران بر این نکات تأکید داشته اند. در مجموع می توان گفت، احمد بهمنیار و سعید نفیسی و فروزانفر از بنیان گذاران نثر دانشگاهی هستند.
نمونه ای از نثر استاد را با عنوان درس املا ـ که تلخیص و گزیده ی آن است ـ با هم می خوانیم:
 
  درس املا
  
یکی از مشکلاتی که در دبستان ها و دبیرستان ها بدان بر می خوریم و پیوسته در آن مناظره و بحث می رود، املا و طرز نوشتن کلمات است که از محیط مدرسه به خارج هم سرایت کرده و بعضی اوقات در میانه ی فضلا و کسانی که دوستدار انتساب به فضل و فضلا می باشند هم مورد بحث واقع می شود و آن را بعضی بدی خط می دانند و به عقیده ی یک دسته تنها سبب آن بی دانشی نویسنده و عدم اطلاع اوست. چندان که اگر در بسیاری از علوم و فنون مهارت داشته و به فکر توانای خود معضلات فنی را گشوده و حل کرده باشد ولی مثلاً تمنا را با یا ننویسد، می گویند هیچ نمی داند و از هیچ حقیقتی آگاهی ندارد.
 
معلمان و آموزگاران ـ که با طبقه ی محصلین و دانش آموزان سر و کار دارند، به خوبی از این اشکال باخبرند، زیرا دامنه ی اشتباه املایی به حدی وسیع است که به کلمات فارسی مشهود و متداول هم سرایت کرده و غلط نوشته می شود. به گمان بنده یکی از علل عمده ی این گونه اشتباهات طرز تدریس املا و عقیده ی برخی از ما باشد که پندارند هرگاه از نوادر لغت و مفردات غریب که به گوش محصلین نخورده و حتی بیشتر فضلا هم در کتابی نخوانده یا از کسی نشنیده باشند، عبارتی چند مرتب ساخته بر محصلین املا کنند، خدمتی به زبان فارسی کرده و نویسندگان را از ارتکاب غلط رهایی بخشیده و قوه ی ادبی محصلین را بیشتر کرده اند این اشتباه است زیرا اگر هم یکی از دانش آموزان روی سختی و تکلف به پاس حرمت آموزگار که در کیش خرد و آئین عقل واجب است  آن کلمات ناهموار و زننده را فرا گیرد و درست بنویسد، چون در گفت گوی روزانه بدان ها نیازمند نمی شود و در کتب فصحا و بزرگان پیشین هم امثال آن لغات را کم تر می بیند، همین که روزگار دانش آموزی او به انجام رسید یا از آن اتاق به اتاق دیگر رفت و در خدمت آموزگاران دیگر به اکتساب فضیلت پرداخت، همه ی آن نوادر از یاد وی خواهد رفت و جز وحشت و نفرت از درس املا یادگاری از ایام گذشته نخواهد داشت.
 
به خاطر دارم چند سال پیش در یکی از خیابان های شهر می گذشتم یکی از دبستانیان پیش آمد و از بنده پرسید (توقل) به چه معنی است؟ تعجحب کردم که این خردسال نوآموز این لغت غیر مأنوس اجنبی را که بادیه نشینان نجد و حجاز هم شاید استعمال نکنند، از کجا آموخته است. پرسیدم این کلمه را کجا خوانده اید؟ نوشته ای از کیف خود بیرون آورد. گرفتم و خواندم.
 
عبارتی چند بی مزه دیدم که چون برگ خزان رسیده بی آب و رونق مانده و از دورترین لغت های عربی که سال ها پیش ادبا از استعمال آن در نظم و نثر چشم پوشیده اند، ترکیب یافته بود و لفظ توقل را بدین طریق آورده بودند«مرد بلند همت که رائد عزیمت در پیش دارد، به توقل قلل معالی نائل آید.» و معلوم شد این نوشته یکی از دروس املاست.
  
ارباب نظر و اهل بینش می دانند که آشنایی به تلفظ و املای این گونه کلکات برای هیچ یک ازن و عهدان دبستان ها و دبیرستان ها ضرورت ندارد بلکه مضر است و جز خراشیدن گوش و رنجه کردن زیاد در شنیدن و گفتن نتیجه ای نمی دهد و هرگز فضلا و ادبای متخصص ـ تا چه رسد به دیگران ـ به امثال این کلمات حاجتمند نخواهند شد.
  
وقتی در دبیرستان ها معمول شده بود که برای املا قطعاتی از تاریخ معجم و وصاف و نفثهٔ المصدور و نظایر آن انتخاب می کردند و بنده هم یکی از پیروان این طریقه بودم و از خبط و خطای خود به کلی غفلت داشتم و به خیالم که کاری سودمند می کنم و از چند سال پیش به این طرف ملتفت شدم که این رویه علاوه بر نداشتن نفع، ضرر بسیار هم دارد.
این گونه لغت ها قطع نظر از زنندگی دشوار تلفظ چون در محاوره به کار نمی رود، به خاطر هیچ یک از دانش جویان نخواهد ماند و کوشش آموزندگان بیهوده خواهد بود و هرگاه یکی از محصلین سعی کند که هر چه در ایام تحصیل آموخته از یاد نبرد و هر وقت نوشتن و گفتن آن کلمات را در ضمن الفاظ نرم و خوش آهنگ زبان فارسی بگنجاند، گذشته از آن که شنودگان به چشم تعجب و حیرت در وی خواهند نگریست، مشتی لغات نا زیبا را که نقاد روزگار به گوشه ای افکنده و مانند زرناسره از رواج افکنده، رایج خواهد ساخت.
  
علاوه بر این دیده شده که بسیاری از دانش آموزان دبستان ها یا دبیرستان ها در نوشتن الفاظ ساده ی فارسی یا عربی متداول اشتباه می کنند. به نظر من سهل ترین و مفیدترین راه برای املا و درست نوشتن آن است که آموزگاران گران مایه و دل بستگان عظمت ایران و شیفتگان زبان پارسی، لغات متداول فارسی و عربی را که مورد احتیاج روزانه ی هر ایرانی است ـ با رعایت مهم و اهم املا کنند تا بتوانند از نو ساختن الفاظی که دست فرسود حوادث گردیده و زبان امروزی ما بدان نیازمند نیست، خودداری کنند. (۲۴)
 
 شعر استاد فروزانفر
  
فروزانفر شعر نیز می سرود و مجموعه ی اشعار او به چاپ رسیده است. او از همان ایام جوانی شعر می گفت و قصاید غرای او زبانزد بود.
 
احمد علی رجایی(۲۵)  شعر فروزانفر را زائیده ی دو چیز می داند؛ یکی ذوق فطری و دوم لطایف اکتسابی
 
دکتر شفیعی کدکنی(۲۶ ) شعر او در ردیف رشید یاسمی، فرخ، صو.رتگر و یغمایی و بل گامی فراتر از آن ها می دانداما دلیل عدم شهرت او به شاعری را، جنبه ای تحقیقاتی و عدم حضور در مطبوعات و چاپ نکردن اشعار می داند. فروزانفر خود پیوسته از این عقب ماندگی در شعر در شکوه بود.
 
اما دکتر زرین کوب(۲۷)  معتقد بود او شاعری را در دون شآن خود می دید و از طرفی زندگی مخاطره آمیز بهار و زندگی طفیلی گونه ی ادیب پیشاوری او را از پیشه کردن شعر باز می داشت و در حد یک تفنن به آن می نگریست.
 
دکتر حمیدی(۲۸) شعر او را در دو قسمت می داند اول اشعار دوران جوانی، بخش دوم مربوط به میانه سالی و پیری که سبک او در هر دو، خراسانی و قالب منتخب او قصیده است. قصاید او یادآور فخامت و اصالت شاعران بزرگ خراسان چون ناصرخسرو، منوچهری و فرخی سیستانی است. در میان معاصران شعر بهار و ادیب پیشاوری را می ستود.
 
نمونه ای از شعر اوست
 
کتاب

اگر باز جویی خطا از صواب
نیابی یکی هم نشین چون کتاب

یکی هم نشین است پاکیزه دل
نه بدخواه مردم نه پیمان گسل

نخواهد ز گیتی مگر کام تو
نه هرگز به زشتی بر نام تو

زکار جهانت دهد آگهی
بیاموزدت راه و رسم مهی

بود سوی آزادگی رهنمون
کند مرد را دید و دانش فزون

درون پر ز معنی زبان پر ز پند
نیارد زیان و نخواهد گزند

خردمند گوید که در دفتر است
ز هر کس هر آن چیز کاو بهتر است

که تا باز ماند یکی یادگار
گزینان گیتی به هر روزگار

سخن های نیکو گزین کرده اند
به دفتر درون پا گسترده ا ند

همی بر خورد مردم از خوب و زشت
ز تخمی که دانای پیشین بکشت

به دانش گشاید زبان تو را
برافروزد این پاک جان تو را

روان دارد ز تیرگی به دور
کشاند ورا تا به اقلیم نور

که آلودگی را بدان راه نیست
در آن پرده جزجان آگاه نیست

بدو کشت دانش برآورده بر
وز او جان گویا بود مایه ور

سخن گر چو جان است او چون تن است
و گر جان چراغ است او روغن است

کتاب است آئینه ی روزگار
که بین در او رازها بی شمار

کند آشکار آن چه باشد نهان
سخن گوید و بسته دارد زبان

گشاید به دانا همه از خویش
ز نادان نهان دار آواز خویش

دهد از سخن جان و دل را فروغ
همه راست گوید، نگوید دروغ

چنین هم نشین گر به دست آوری
نشاید که بگذاری و بگذری
(۱۳۳۷)
  
آثار
 
آثار استاد فروزانفر عمدتاً چند حوزه قرار می گیرد.
 
۱- تاریخ ادبیات
۲- مولوی پژوهی
۳- تصحیحات.
 
سخن و سخنوران
  
این کتاب نخستین کار علمی فروزانفر (چاپ ۱۳۰۸ ـ تهران) است که به پیشنهاد کمیسیون معارف نگاشته شده است. در این کتاب اشعار قدما با توجه به موازین علم بلاغت نقد شده است و به گفته ی دکتر زرین کوب «نقد وی چیزی است بین نقد مورخ و نقد اهل بلاغت یا جمع هر دو.(۲۹)»
 
استاد با تبحر در اشعار و دواوین عرب تأثیر پذیری شاعران فارسی زبان را از این شاعران نشان داده است. هم چنین با دقت و نقد اشعار قدما محیط احوال اجتماعی شاعران را توصیف کرده است. فروزانفر برای این کار هفت سال مشغول مطالعه دیوان ها بوده است تا حال و روزگار شعر شاعران را از خلال اشعار دریابد. ویژگی کتاب نقد اشعار شاعران بزرگ به دور از لفاظی های معمول تذکره نویسان است که می توان به خوبی به درجه و مقام و موقعیت هر شاعر دست یافت. پس از گذشت قریب هشتاد سال از تألیف کتاب هنوز مرجع عمده ای در مطالعات مربوط به تاریخ ادبیات به شمار می رود. دکتر ذبیح الله صفا اذعان می کند که در تألیف تاریخ ادببات ایران قسمتی از کار خود را مرهون کوشش ها و رنج های استاد فروزانفر می داند.
دکتر شفیعی کدکنی معتقد است این کتاب «هنوز هم بزرگ ترین تاریخ انتقادی شعر فارسی است.(۳۰) »این کتاب با ترتیب تاریخی و ادوار شعر فارسی سیر تحولات زبان و شیوه ی نظم را نشان می دهد که با نمونه هایی از شعر شاعران و زندگی آنان همراه شده است و شاعرانی در این اثر معرفی شده اند که درجه ی یک هستند.
 
در انتخاب اشعار درجه سهولت و روانی، جنبه های اخلاقی، محسنات لفظی و زیبا شناسی و لطافت آن ها مد نظر بوده است. دیباچه ی کتاب نیز به لحاظ نقد کار تذکره نویسان در نوشتن شرح شاعران قابل توجه است. او در مواجهه یا تناقض های تاریخی و دوگانگدو کتاب احادیث و مآخذ قصص اکنون به عنوان دو مآخذ مهم در مطالعات مربوط به مولوی شناسی به شمار می رود و علاوه بر آن خود باعث توسعه ی یک رشته مطالعات مآخذ شناسی بات کیه بر روش و ابتکار فروزانفر در سایر متون ادبی گردید.
  
شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فریدالدین عطار نیشابوری (تهران ـ ۱۳۴۰)
  
کتاب با یک مقدمه مشتمل بر احوال و اثار و طریقه ی تصوف عطار و ارتباط او با مولانا و …شروع می شود و آن گاه سه اثر عطار (الهی نامه، منطق الطیر، مصیبت نامه) تحلیل می شود.
بی شک این کتاب در جهت شناخت عطار و آثار او به یک منبع اساسی است. ذوق و تحقیق به مدد هم اثری جاودان آفریده است که خواننده با خواندن آن به نوعی بینش دست می یابد.
استاد ضمن بررسی آثار عطار به گونه ای لطیف پیوند میان حکایات و ارتباط آن ها و هدف عطار را نقل و بیان می کند؛ چنان که گویی خواننده با اثری یک پارچه و مدون رو به رو است. این بررسی بدون هیچ گونه جانب داری نقاط قوت و ضعف را به خوبی نموده است.
فروزانفر با توجه به عمق مطالعات و گستره ی دانایی خود چنان به تحلیل و بررسی آثار عطار و مقایسه با آثار دیگران می پردازد که تحسین برانگیز است.
  
زنده ی بیدار (تهران ـ ۱۳۳۴)
  
این کتاب که توسط بنگاه ترجمه و نشر کتاب منتشر و در سال ۱۳۴۳ توسط ابن سینا تجدید چاپ گردید، ترجمه ای از حی بن یقظان اثر این طفیل اندلسی است که چاپ دوم آن در سال ۱۳۴۳ به انضمام رساله ای غربهٔالغریبه ی سهروردی است.
  
مجموعه ی مقالات (تهران ـ ۱۳۵۱)
  
فروزانفر مقاله نویسی را با نقد بر حواشی قزوینی بر چهار مقاله آغاز کرد و زود انصراف داد. تعداد مقالات او در این مجموعه ۳۳ مقاله است که به نسبت عمر علمی و دانش او بسیار کم است. به اعتقاد دکتر زرین کوب او مقاله نویسی را از مقوله روزنامه نویسی تلقی می کرد و آن را مناسب شأن خود نمی دانست.(۳۱) » مقالات او گرچه معدود اما پرمایه و سرشار از نکته و معنی و خالی از حشو ودر کمال ایجاز با نثری فاخر و دقیق نگاشته شده است. از میان مقالات او «قدیم ترین اطلاع از زندگی خیام» یکی از بهترین مقالات در زمینه پژوهش های تاریخی و ادبی است.جدای از موضوع بکر مقاله، به لحاظ روش اهمیت کار در آن است که روش تحقیق خود را گام به گام تا رسیدن به مقصود توضیح داده است.
  
مناقب(تهران ـ ۱۳۴۷)
  
نوشته ی اوحدالدین حامد بن ابی الفخر کرمانی(۶۳۵) عارف قرن هفتم که اهل بغداد از مجالس او بهره مند می شدند. این کتاب مناقب و سیره و گفتار و کردار اوست که در سال ۱۳۴۷ توسط بنگاه ترجمه و نشر کتاب چاپ شد. این تصحیح مشتمل بر مقدمه ای مفصل در شرح حال اوحدالدین است کتاب بر اساس تنها نسخه موجود تصحیح شده است. فهرست های متعدد کار مراجعه به کتاب را آسان می کند.
  
تحقیق در زندگانی جلال الدین بلخی( تهران ـ ۱۳۱۵ ـ زوار پنجم (۱۳۴۶)
  
این کتاب رساله ی او برای دریافت درجه ی علمی و احراز رتبه ی استادی تدریس در دانشکده ی ادبیات بود کتاب شامل ده فصل است(آغاز عمر/ایام تحصیل/ انقلاب و آشفتگی/ ترتیب و ارشاد /پایان زندگی/ معاصران/امرا/صورت و سیرت مولانا/ آثار/ خاندان مولانا / این کتاب جزو اولین آثار تحقیقی مربوط به روزگار ماست .
  
کلیات شمس (ده جلد، دانشگاه تهران ۴۷- ۱۳۳۶ امیر کبیر ۱۳۳۶)
  
این کتاب عظیم که با همکاری دکتر امیر حسین یزدگردی و حسین کریمیان انجام پذیرفت، مشتمل است بر دیوان اشعار مولانا (غزلیات، قصاید، مقطعات فارسی و عربی، ترجیعات، ملمعات) که بر اساس دوازده نسخه و بر اساس حروف قافیه و بحور عروضی تنظیم شده است. مشوق او در این تصحیح ادیب پیشاوری، علامه قزوینی و محمد فروغی بودند.در تصحیح همین اثر در سال ۱۳۳۵ بود که استاد بر اثر مقابله و استنساخ و مطالعه نسخ به بیماری چشم مبتلا گردید.
  
معارف بهاءالدین (تهران ۱۳۳۳)
  
این کتاب از مهم ترین آثار صوفیان است که سلطان العلما بهاءالدین، حسن خطیبی بلخی آن را در اوایل قرن هفتم نگاشته است. این کتاب تنها اثر بازمانده از اوست؛ شامل مجالس و مواعظ وی که در برگیرنده ی حقایق عرفانی و تفاسیر و تأویلات قرآنی به زبانی شیرین و شیوا است. کتاب در دو مجلد است که استاد با کمک چهار نسخه ی معتبر به تصحیح آن پرداخت و در سال های ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۸ در وزارت فرهنگ برای نخستین بار چاپ شد.
  
معارف (۱۳۴۰ ـ تهران)
  
نوشته ی برهان الدین محقق ترمذی از صوفیه ی قرن هفتم، این کتاب مجموعه ی تقریرات اوست که در مجالس بیان کرده است و به شیوه ای عرفانی جمع آوری و نگاشته شده است. نثر کتاب ساده است.
  
فیه ما فیه (تهران ۱۳۳۰ ـ تهران امیر کبیر ۶۲)
  
اثر جلال الدین محمد بلخی است که شامل مجموعه ی ملفوظات و تقریرات اوست و به همت یکی از مریدان یا فرزندش بهاءالدین معروف به سلطان ولد پس از مرگ مولانا فراهم آمده است. استاد این کتاب بر اساس هشت نسخه ی چاپی و خطی مقابله و تصحیح کرده است. مقدمه ی مفصل و حواشی و تعلیقات ارزنده و راه گشا و دقیق استاد بر متن به انضمام فهرست های گوناگون فایده ی کتاب را دو چندان کرده است.
  
ترجمه ی رساله ی قشیریه(تهران ۱۳۴۵ـ مؤسسه ی مطالعات ۱۳۷۴)
  
این کتاب ترجمه ی رساله ی قشریه، نوشته ی ابوالقاسم ابن هوازن قشیری(۳۷۶ ـ ۴۶۵) است که در ذکر مبانی تصوف به عربی نگاشته شد. چندین ترجمه از این کتاب به عمل آمده لیکن بهترین آن ترجمه ی ابوالفتح نیشابوری است که در پنجاه و پنج باب انجام گرفته و در نیمه ی دوم قرن ششم کتاب شده است. هنگام تصحیح که بر مبنای نسخه های معتبر انجام گرفته است ـ جای جای با متن عربی منطبق و مطابقه شده است. این اثر نیز همچون دیگر تصحیحات استاد مزین به مقدمه ی مفصل و مبسوط و فهرست های متعدد است.
 
  • ۱- دستور زبان فارسی برای دبیرستان ها. تهران، علی اکبر علمی، ۱۳۲۸- ۱۳۲۹ – ۲ جلد به همراه چهار تن دیگر.
  •  ۲- فارسی برای دوره های متوسطه، چاپ تهران، شرکت طبع کتاب به همراه چهار تن از دانشمندان.
  • ۳- منتخبات ادبیات تهران شرکت طبع کتاب ۱۳۱۳، در ۳۲۸ صفحه .
  • ۴- منتخبات شاهنامه، تهران جیبی، ۱۳۰۶، ۷۲ صفحه.
  • ۵- دیوان اشرفی غزنوی ملقب به اشرف به تصحیح محمد تقی مدرس رضوی و با اصلاحات وی.
  • ۶- تصحیح مصباح الارواح اثر شمس الدین کرمانی (حیات ۶۱۸). این اثر که گمان می رفت از آن اوحدالدین کرمانی باشد، توسط استاد تصحیح و در مراحل بعدی به دست آمدن چند نسخه ی دیگر مقابله و تنقیح گردید و با مقدمه ی ایرج افشار در سال ۱۳۴۹ ذیل انتشارات دانشگاه تهران و یک بار دیگر در ذیل گنجینه ی متون ایرانی ش ۷ چاپ شد.
  • ۷-فرهنگ نامه ی تازی به فارسی، جلد اول (الف ـ د) که در ۳۶۶ صفحه در سال ۱۳۱۹ ذیل انتشارات فرهنگستان ایران چاپ شد.
    آثار چاپ نشده!
  • ۸-ترجمه ی قرآن کریم: نسخه ی کامل ترجمه ی قرآن در وزارت فرهنگ و هنر موجود است. دکتر شفیعی کدکنی که آن را دیده، معتقد است ترجمه وی درست ترین و دقیق ترین و روان ترین ترجمه به زبان فارسی است.
  • ۹- تصحیح مقالات بهاءالدین نقشبند. او معتقد بود باید درباره ی نقشبندیه تفحص دقیقی کرد.
  • ۱۰- تاریخ ادبیات ایران.
  • ۱۱- تقریرات.
  • ۱۲- مجموعه ی کامل اشعار.
  
خاطره خواندنی از استاد
 
  عصر یک روز پاییزی است با هوای مَلَس و آفتاب لذت بخش و آسمان فیروزه ای و صاف و شفاف. جوان با چهره ای آبله گون و با ریش تازه دمیده, پرسان پرسان نشانی مدرسه ی نواب را می گیرد. دو ماهی می شود که از بشرویه به مشهد آمده است. نشانی را پیدا می کند حجره استاد رو به شمال و مشرف به حیاط مدرسه است. از پله ها بالا می رود با خود می اندیشد استاد چگونه آدمی است؟ درخواستش را چگونه بگوید؟ آیا می پذیرید؟ چیزهای زیادی از او شنیده است. نمی داند آیا راستی این اتاق محقر سرای استاد بزرگ است؟ آهسته در را می کوبد. صدایی او را به درون دعوت می کند. شیخ عبدالجواد ادیب نیشابوری, استاد مسلم ادب عرب کنار پنجره نشسته است.
 
شیخ جوانی که عمامه ی کوچکی مولوی وار بر سر دارد, در طرف دیگر به ادب و بر دو زانو سخنان استاد را یادداشت می کند.
ادیب بیتی از شعر عرب را به فارسی ترجمه و شرح می کند. جوان بشرویه ای با اشاره ادیب می نشیند. با شرم روستایی اش هنوز سر به زیر دارد. استاد می پرسد«کیستی جوان؟» بلافاصله با صدای خفیف دو رگه می گوید: «شیخ عبدالجلیل بشرویه ای.» شیخ جوان چای استاد را می ریزد و سیگار دست پیچ را از جعبه ی مخصوص به او تعارف می کند.
عبدالجلیل ادامه می دهد: «بنده ی حقیر ذکر محامد و فضایل شماراشنیده و با یک جهان اشتیاق از بشرویه برای کسب فیض از خرمن دانش و بصیرت حضرت عالی شرفیاب حضور مبارکتان شده ام تا مغنی و مطول بخوانم.» استاد سوابق تحصیلی او را می پرسد . صحبتهای دیگر؛ قرار می شود از فردا با همان شیخ جوان هم مباحثه شود. عبدالجلیل یک خواهش دیگر هم دارد: «استاد اجازه بفرمایید از فردا خدمت حجره با من باشد.» ادیب می پذیرد .
  
صبح فردا, تاریک و روشن, با شوق و شعف حجره را آب و جارو می کند و دو سیر گوشت بار می گذارد. سماور حلبی را آتش می کند تا هنگام دم کشیدن چای, استاد را بیدار کند و یک چای مایه دار به او بدهد تا حالش جا بیاید و درس را شروع کند.(۱)
___________________________________________________________________

یادداشت ها

۱- بر گرفته از خاطرات مهدی آذر(ر.ک پژوهشگران معاصر ص ۳۱۴) و خاطرات دکتر محجوب (ر.ک زراعتی، ناصر، آخرین دیدار و گفت و گو با دکتر محجوب، خاکستر هستی، تهران مروارید ۱۳۸۷ ).
۲- محجوب، غمنامه در سوگ فروزانفر، ص ۴۶.
۳- مجیدی، عنایت الله، نامه ی شمس العلما درباره ی فروزانفر، ص ۵۴۷
۴- مصفا ، مظاهر، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، ص ۱۳۵
۵- محجوب، محمد جعفر، غمنامه در سوگ…ص۷.
۶- همان ص ۷.
۷- اسلامی ندوشن، دکتر محمد علی، هستی ص ۱۸۰.
۸- خالقی، روح الله، سرگذشت موسیقی ایران ج ۲ ص ۲۹۶.
۹- شفیعی کدکنی، محمد رضا، درگذشت فروزانفر، ص ۹۹.
۱۰- زرین کوب، دکتر عبدالحسین، ضمیمه ی، راهنمای کتاب ص ۱۳- ۱۲
۱۱- افشار، ایرج، درگذشت فروزانفر، ص ۱۶۹.
۱۲- دهقانی، محمد، بررسی نقد ادبی ایران…ص۲۷-۲۴.
۱۳- شفیعی کدکنی، محمد رضا مجموعه اشعار ص ۱۸.
۱۴- اسلامی ندوشن، دکتر محمد علی، هستی ص ۱۷۹.
۱۵- محجوب، محمد جعفر، خاکستر هستی ص ۲۳- ۱۸
۱۶- بامداد ، مهدی شرح حال رجال ایران ، ص ۲۷۳.
۱۷- ر.ک مجموعه اشعار ص ۱۶۶ و مرتضی رسولی، تاریخ معاصر ایران ص ۲۷۳.
۱۸- اسلامی ندوشن ، هستی ص ۱۸۰.
۱۹- زرین کوب، عبدالحسین، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، ص ۱۵- ۱۴، سال ۲۲ ش ۱.
۲۰- شفیعی کدکنی، محمد رضا، درگذشت فروزانفر، ص ۹۹- ۴۹.
۲۱- شفیعی کدکنی، محمد رضا، کلک ص ۹- ۱۶.
۲۲- خطیبی، حسین، یادی از استادم، کلک، ص ۲۰۶.
۲۳- کلک یادی از استاد ص ۲۱۶.
۲۴- مجموعه مقالات ص ۴۱- ۴۶.
۲۵- رجایی، احمد علی، درباره ی استاد فروزانفر، ص ۱۸.
۲۶- کلک ص ۲۷۳.
۲۷- کلک ص ۲۷۳.
۲۸- حمیدی شیرازی، مهدی، یغما ص ۱۲۳.
۲۹- زرین کوب، عبدالحسین، شعر بی دروغ شعر بی نقاب ص ۲۱۴.
۳۰- شفیعی کدکنی، محمد رضا ص ۱۸.
۳۱- زرین کوب، یاد استاد، کلک ص ۲۱۶.
۳۲-شفیعی کدکنی، ص ۲۸۵.
33-دکتر حسن ذوالفقاری
 __________________________________________________________________


منابع و ماخذ
 
آریان، قمر، کارنامه ی بزرگان ایران، راهنمای کتاب، س ۵ (۱۳۴۲)، ش ۲ آرین پور یحیی،
از نیما تا روزگارما، تهران، زوار امیر حسین،
خاطراتی از فروزانفر(گفت و گو…) کلک، ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵) ۲۹۲- ۲۸۷ ص.
اتحاد، هوشنگ. پژوهشگران معاصر ایران، جلد ۵ تهران،
فرهنگ معاصر ایران، جلد ۵ تهران، فرهنگ معاصر ۱۳۸۱.
اسلامی ندوشن، محمد علی، معرفی و نقد کتاب هستی سال ۱(۱۳۷۲) ص ۱۸۲-۱۷۹)
افشار، ایرج. یادداشت مصباح الارواح، تهران دانشگاه تهران، ۲۰۱ ص.
افشار، ایرج. درگذشت فروزانفر، راهنمای کتاب سال ۱۳(۱۳۴۹) ش۳ و ۴ ص ۱۷۰- ۱۶۷.
افشار، ایرج. یادداشت، مصباح الارواح، تهران دانشگاه تهران، ۲۰۱ص.
افشار، ایرج یادگارهایی از فروزانفر، کلک ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۶) ص ۲۶۶-۲۷۴.
اوحدی، مجید. در سوگ استاد فروزانفر، وحید، سال ۷(۱۳۴۹)ش ۶ ص ۶۵۵- ۱۳۴۷ ج۶.
بامداد، مهدی، تاریخ رجال ایران، تهران، زوار ۵۱- ۱۳۴۷ ج ۶.
برقعی، محمد باقر، سخنوران نامی معاصر، قم انتشارات خرم، ۱۳۷۳.
بهزادی اندو هجردی، حسین، استاد استادان، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی س ۲۲(۱۳۵۴) ش ۱ ص۱-۳.
جشن نامه، فرزانه ای به نام فروزانفر، نشریه ی شورای عالی فرهنگ و هنر، ش ۱(۱۳۵۷) ص ۲۱.
حمیدی شیرازی، مهدی، مرگ اوستاد اوستادان ادب، یغما، سال ۲۲(۱۳۴۹) ش ۲ ص ۱۲۳) .
حق شناس، علی محمد، کتاب ماه ادبیات و فلسفه (گفت و گو…) س۴ (۱۳۷۹) ش ۱ص ۴-۱۷.
خالقی، روح الله سرگذشت موسیقی ایران ، تهران، صفی علیشاه ۱۳۶۸.
خطیبی، حسین. یادی از استادم بدیع الزمان فروزانفر، کلک ش ۷۳- ۷۵ (۱۳۷۵) ص ۲۰۸- ۲۰۲ .
خلخالی، سید عبدالحمید، تذکره ی شعرای معاصر، تهران طهوری، ۱۳۳۷.
دامادی، محمد، یادی از استاد وحید، دوره۱۳(۱۳۵۴)،ش ۶ ص ۵۹۵ – ۶۰۲.
دشتی، علی، شرح احوال عطار، راهنمای کتاب، س ۵ (۱۳۴۱)ش ۶ ص ۲۶۴ – ۲۶۷.
دولت آبادی، حسام الدین، در رثای استاد بدیع الزمان فروزانفر، یغما، س ۲۳ (۱۳۴۹)ش ۳۲ ص۱۸۹.
دهقانی، محمد. بررسی نقد ادبی در ایران دوران جدید، تهران (۱۳۷۷) پایان نامه ی دکتری.
دهقانی، محمد آرای انتقادی فروزانفر، کتاب ماه و ادبیات و فلسفه س ۴)۱۳۷۹) ش ۱ ص ۲۴-۲۷.
راهنمای کتاب، اهدای نشان به فروزانفر، س ۶ (۱۳۴۲) ش۹ ص ۷۰۲.
راهنمای کتاب، وفات بدیع الزمان فروزانفر، س ۱۳(۱۳۴۹) ش ۱ و ۲ ص ۱۲۱.
رجایی بخارایی، احمد علی، رثای فروزانفر، راهنمای کتاب سال ۱۳ (۱۳۴۹) ش ۳ و ۴ ص ۲۶۷ – ۲۶۶.
رجایی بخارایی، احمد علی، درباره ی استاد فروزانفر، مجله ی دانشکذه ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴)، ش ۱، ص ۱۷- ۱۹.
رسولی، مرتضی، مؤسسات ادبی و دانشگاه تهران…تاریخ معاصر ایران، س ۲ (۱۳۷۷).
زرین کوب، عبدالحسین، تجدید عهد با خاطره ی استاد، مجموعه مقالات، تهران، دهخدا ص ۷.
زرین کوب، عبدالحسین، اظهار نظر برخی استادان درباره ی استاد بدیع الزمان فروزانفر، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴) ش ۱ ص ۵۶۲.
زرین کوب، عبدالحسین، شعر بی دروغ شعر بی نقاب، تهران، جاویدان، سال ۱۳۶۴.
زرین کوب، عبدالحسین. یاد استاد کلک، ش ۷۳ – ۷۵. (۱۳۷۵)ص ۲۱۶ – ۲۰۹.
زرین کوب، عبدالحسین، نقش رؤیا، کلک، ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵۹ص ۲۱۷- ۲۱۸.
زراعتی، ناصر خسرو آخرین دیدار و گفت و گو با دکتر محمد جعفر محجوب، خاکستر هستی، تهران، مروارید ۹- ۳۰.
شاه حسینی، ناصر، سیاست عمرش را کوتاه کرد، تماشا، س ۷(۱۳۵۶)ش ۳۱۲، ص ۹۸ و ۲۳.
شفیعی کدکنی، محمد رضا درگذشت فروزانفر، سخن، دوره ی ۲۰ ش ۱(۱۳۴۹) ص ۱۰۲- ۹۷.
شفیعی کدکنی، محمد رضا، فروزانغر و شعر، مجموعه اشعار تهران، طهوری، ۱۳۶۸، ص ۹- ۲۱ و ملک، ش ۷۲- ۷۵، ص ۲۷۵ – ۲۸۴.
صدیق اعلم، عیسی. مرگ استاد فروزانفر، وحید، س ۷(۱۳۴۹)، ش ۶- ص ۶۵۰- ۶۵۳.
عیوضی، رشید. شرح حال و آثار استاد بدیع الزمان فروزانفر، نشریه ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی تبریز، س ۲۲ (۱۳۴۹)، ش ۹۴ ص ۲۵۹.
فروزانفر، بدیع الزمان، مجموعه ی مقالات و اشعار، به کوشش عنایت الله مجیدی، تهران، دهخدا.
فروزانفر، بدیع الزمان، زندگی نامه به قلم خودش، تماشا، س ۷(۱۳۵۶)، ش ۳۱۲ ص ۹۹.
کاسمی، نصرت الله« در رثای استاد فروزانفر، وحید س ۷(۱۳۴۹)، ش ۸، ص ۹۱۸- ۹۱۴.
کلیتون، جروم، نکته ی چند درباره ی وضع کنونی تاریخ ادبی ایران، ایران نامه، س ۱۲(۱۳۷۲)ش ۱ ص ۳۵- ۵۰.
متینی، جلال ، بدیع الزمان فروزانفر، و سخن و سخنوران، ایران شناسی، س ۸ (۱۳۷۵) ش ۴ ص ۶۵۵- ۶۹۲.
مجله ی دانشکده ی ادبیات، کسانی که رساله ی خود را با فروزانفر نوشته اند، س ۲۲(۱۳۵۴)ش ۱ ص ۳۰- ۲۷.
مجیدی، عنایت الله، به نام خداوند بخشنده ی مهربان، مجموعه ی مقالات فروزانفر، تهران، دهخدا(۱۳۵۱).
مجیدی، عنایت الله، وزارت داخله، مجموعه ی اشعار، طهوری ۱۳۶۸ ص ۱۹۸.
مجیدی، عنایت الله، نامه ی شمس العلما درباره ی فروزانفر، آینده، س ۱۷(۱۳۷۰) ش ۵- ۸ ص ۵۴۴- ۵۴۷.
مجیدی، عنایت الله خاطره ای از فروزانفر، کلک، ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵) ص ۲۹۶- ۲۹۸.
مجیدی عنایت الله، کتابشناسی استاد بدیع الزمان فروزانفر، کلک، ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵)ص ۱۸۸- ۲۰۱.
محجوب، محمد جعفر، غم نامه در سوگ فروزانفر، فردوسی، س ۲۰ (۱۳۷۵)ش ۹۶۱ ص ۳۶- ۷.
محجوب، محمد جعفر، غم نامه در سوگ فروزانفر، فردوسی، س ۲۰ (۱۳۴۹)ش ۹۶۱- ۲۶۵- ۲۸۱.
محمدی، محمد، درباره ی استاد فروزانفر، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴) ص ۱۱- ۱۲.
محمدی، محمد. یادی از فروزانفر، مجموعه گفتارهایی از چندین …قاسم صافی، تهران کتابخانه ی مرکزی دانشگاه، ص ۳۶۳- ۳۶۸.
مرتضوی، منوچهر، مقام استاد فروزانفر، نشریه ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی تبریز ، س ۲۲(۱۳۴۹) ص ۲۶۶- ۲۶۹.
مظاهر، مصفا. ای دریغا دفتر آرایی قلم افکنده است، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴)، ش ۱ ص ۱۲۵.
مهدوی دامغانی، احمد، استاد بی نظیری که هنوز …کلک ش ۷۳- ۷۵ (۱۳۷۵) ص ۲۳۲- ۲۶۵.
نشاط، سید محمود، فروزانفر در اجتماع و حلقه ی درس، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، سال (۱۳۴-۵۴) ش ۱ ص ۴۴۹- ۴۵۴.
هروی، حسین علی، کشش های درونی فروزانفر، کلک، ش۷۳- ۷۵(۱۳۷۵) ص ۲۹۳- ۲۹۵.
هروی حسین علی، خاطرات (گفت و گو…) گلرخ، ش ۷(۱۳۷۲) ص ۳۸- ۳۹.
همایی، جلال الدین، به یاد استاد فروزانفر، یغما، سال ۳۳(۱۳۴۹)ش ۳ ص ۱۸۸- ۱۸۹.
یغما (مجله)، وفات استاد فروزانفر، ص ۲۳(۱۳۴۹) ش ۶ ص ۱۲۵.
یوسفی، غلامحسین، این سخن اشکی است یغما، س ۲۳(۱۳۴۹)ش ۲ ص ۱۴۴.

 

زندگینامه سیف‌الدین ابوالمحامد محمد فرغانی

 شاعر نیمۀ دوم سدۀ هفتم و آغاز سدۀ هشتم. او، بنا بر قراینی، ‌در میانۀ نیمۀ نخست سدۀ هفتم به دنیا آمده است (رجوع کنید به سیف، مقدمۀ صفا، ص دوازده، چهارده). از زندگی او آگاهی چندانی در دست نیست. پس از نزدیک به هفت سده از درگذشت او نسخه‌ای از دیوانش یافته شد و به چاپ رسید.

در طول این هفت سده، در تذکره‌ها و کتابهای تاریخ نشانه‌ای از او دیده نشده است (رجوع کنید به همان، ص سه). بزرگ ترین سبب گمنام ماندن سیف آن است که وی از میهن کوچید و سالیان بسیار از عمر خود را در روم، در شهر کوچک آقسرا، گذراند و این هم زمان بود با پریشانی اوضاع آسیای صغیر دردورۀ ایلخانان و ضعف ارتباط آن سرزمین با ایران.

گوشه‌گیری سیف و خودداری وی از ستایش امیران و صاحب دولتان نیز در گمنام ماندنش مؤثر بود (همان، ص هشت ـ نه). همۀ آگاهیهای راجع به زندگی و آثار سیف منحصر است به دیوان وی. او اهل سنّت و از پیروان ابوحنیفه، نعمان‌بن ثابت ،بود(رجوع کنید به همان، ص۱۰۴). وی به تبریز رفت و مدتی در آنجا زیست (رجوع کنید به همان، ص ۸۸).

رحلت

پیر خانقاه بود و مریدانی داشت (رجوع کنید به همان، مقدمۀ صفا، ص هجده). سالیان پیری خود را در شهر آقسرا گذراند(رجوع کنید به همان، ص نه، ۱۴۵) و بعد از سال ۷۰۵ و پیش از ۷۴۹ درگذشت (رجوع کنید به همان، مقدمۀ صفا،‌ ص هفده، ۷۴۹).

آثار

دیوان سیف فرغانی را ذبیح الله صفا در ۱۳۴۱-۱۳۴۴ ش در سه جلد ، و در۱۳۶۴ش با تجدید نظر در یک جلد ، به چاپ رساند. این دیوان بیش از یازده هزار بیت دارد ، در قالب قصیده‌، غزل قطعه و رباعی .

موضوع بسیاری از قصیده‌های سیف فرغانی اخلاق‌آموزی و اندرزهای مذهبی و انتقادهای اجتماعی است (همان،ص بیست). انتقادهای اجتماعی او گاه به خوارداشت امیر و دشنام دادن به او می‌انجامد (از جمله رجوع کنید به همان، ص ۱۲۰ـ۱۲۳) .همچنین در آنها به ستمدیدگی مردمان و بد روزگاری اقشار زیردست جامعه با لحنی انسان‌دوستانه پرداخته شده است (مثلاً، ص۱۱۹) . او را در سرودن شعر اجتماعی و تعلیمی با سنایی می‌توان سنجید (رجوع کنید به همان، مقدمۀ صفا، ص۳۰).

گرایش مذهبی سیف و علاقه‌اش به استفاده از مفاهیم و واژگان قرآنی، در سراسر دیوان او به چشم می‌خورد. وی حتی در توصیفهای غیرمذهبی و موضوعات دیگر هم گاه داستانها و واژگان قرآن را به کار برده است (رجوع کنید به سیف، ص ۶۱، ۶۳). عاشقانه‌سرایی یکی از ابعاد مهم هنر وی است. این بخش از هنر سیف فقط در غزلهای وی نمود نیافته است، بلکه شمار درخور توجهی از قصیده‌های وی نیز عاشقانه است (برای نمونه رجوع کنید به سیف، ص ۳۶ـ ۳۹، ۴۴ـ ۴۸، ۷۸ـ ۸۴، ۹۳ـ ۹۶).

این گونه شعرها ی او، در واقع مدیحه‌هایی است در ستایش معشوق. خود سیف این دسته از سروده‌هایش را، با اینکه گاه به هشتاد بیت می‌رسند، غزل دانسته است (رجوع کنید به همان، ص ۳۹، ۶۸، ۸۲). از دیگر جنبه‌های مهم شعر سیف، مدیحه نکوهی او و پرهیزش از ستودن امیران و حاکمان است (برای نمونه رجوع کنید به همان، ص ۲۵، ۶۷ـ ۶۸، ۱۰۳).

سیف از اینکه برخلاف عموم قصیده‌پردازان، چاپلوسی امیران را پیشه نکرده و سر در «اصطبل ثناخوانی» فرو نبرده، همت خود را ستوده است (رجوع کنید به همان، ص ۱۰۳). در دیوان او جز چند بیت در ستایش غازان‌خان (ص ۱۷۹ـ۱۸۴)، به مناسبت حمایت او از دین، ‌آن هم به همراه پند و اندرز، مدحیۀ دیگری دیده نمی‌شود (رجوع کنید به همان، مقدمۀ صفا، ص بیست).

عشق در شعر سیف عارفانه است (برای نمونه رجوع کنید به سیف، ص۵۷ـ۶۰، ۱۲۳ـ۱۲۷، ۵۵۷ـ۵۵۹؛ نیز رجوع کنید به تبریزی شیرازی، ص ۲۹۹ـ۳۰۰). اما قراین بسیاری در شعر او هست که نادرستی برداشتهای عرفانی را ــ دست کم در بعضی از موارد ــ اثبات می‌کند (برای نمونه رجوع کنید به سیف، ص ۵۰۴، بیت ۱ و ۳، ص ۸۲۵، بیت ۴، ص۸۳۲، بیت ۹، ص۸۴۰،‌ رباعی ۹ و ۱۰، قس همان، مقدمۀ صفا، ص سی و یک، که عشق مجازی رادر شعر او پلی برای رسیدن به حقیقت ذکر کرده است.)

سیف در سرودن، پیرو سرایندگان پیشین بوده و بسیاری از شعرهایش را به استقبال از آنان سروده است ، از جمله به پیروی از رودکی، عمعق، سنایی، انوری، خاقانی، کمال اسماعیل، عطار، همام، و به ویژه سعدی (همان، مقدمۀ صفا، ص بیست ـ بیست‌ویک). سیف، سعدی را بسیار گرامی می‌داشته و چکامه‌هایی در ستایش او سروده و برایش فرستاده¬است (سیف فرغانی، ص۱۱۱ـ۱۱۶) واز چهل و شش غزل وی استقبال کرده است (سجادی، ص ۲۳۱).

سیف به شعر عنصری، فلکی، مجیر بیلقانی، ظهیر فاریابی و اثیر اخسیکتی نیز توجه داشته و از آنان نام برده است (رجوع کنید به سیف، ص۲۲۲، ۴۶۳). همچنین به دو اثر معروف نظامی گنجوی، یعنی خسرو و شیرین و مخزن‌الاسرار، اشاره کرده است که در کنار نمونه‌های دیگر آشنایی او را با ادبیات فارسی نشان می‌دهد (رجوع کنید به همان،ص ۵۸۲).

تصویرپردازیهای حسی سیف، توجه او را به عناصر زندگی پیرامون خود نشان می‌دهد (برای نمونه، رجوع کنید به همان، ص ۶۸، بیت ۲، ص ۷۹، بیت ۴، ص ۸۲، بیت ۱۲، ص۹۵، بیت ۶، ص ۲۶۱، بیت ۱۳،ص ۲۶۲، بیت ۱۱، ص ۸۳۴، بیت ۱).

از دیگر جلوه‌های سخن وی، بسامد بالای ردیف‌پردازیهای دشوار، هم در قصیده‌ و هم در غزل، است؛ ردیفهایی چون «حروف» (۲۰ـ۲۲)، «اندیشه»، «حسن»، «آدینه»، «حقیقت»، «آفتاب» (۷۸ـ۸۲)، «سایه» (ص۸۲ـ۸۴)، «دندان» (ص۹۰ـ۹۱)، «شکوفه» (ص۹۱ـ۹۶) و «انگشت» (ص۱۶۵ـ۱۷۰) در قصیده و ردیفهایی چون «از چشمش» (ص۳۴۴ـ۳۴۵)، «در کنار» (ص۳۴۷ـ۳۴۸)، «مگس» (ص۳۷۹)، «حسن»، «شِکَر» (ص۸۱۱ ـ۸۱۲)، و«آب چشم» (ص ۸۲۲ ـ۸۲۳)در غزل. خود او نیز به ردیف‌پردازیهایش اشاره کرده است (رجوع کنید به همان، ص ۸۹، ۹۸).

در شعر سیف گاه لغزشهایی دیده می‌شود، از جمله بی‌توجهی به قاعدۀ‌ قافیه و تن دادن به قافیۀ شایگان. این کاستی، بسامد بالایی در شعر او دارد (برای نمونه رجوع کنید به همان، ص۱۱۸ـ۱۱۹، ۱۴۷، ۱۵۵، ۱۵۶، ۱۵۷، ۱۵۸، ۱۷۵، ۱۸۵). نمونه‌ای از لغزش وزنی نیز در شعر او رخ داده است ، که با توجه به تسلط سیف بر شاعری، شاید مربوط به لهجۀ او باشد (رجوع کنید به همان، ص ۱۳۳).

اصولاً در زبان سیف ویژگیهای آوایی خاصی دیده می‌شود که بی‌گمان برخاسته است از لهجه‌های ناحیۀ‌ شرقی فلات ایران که فرغانه ،خاستگاه وی، نیز از جملۀ ‌آنهاست. برخی از این ویژگیها عبارت اند از: حذف الف از فعلهای مصدر «خواستن» مانند «خوهی»، «خوهم»، «خوهند»، ساکن تلفظ کردن برخی حروف متحرک در فعلها از جمله «نکْند»، «نبْود»، و به کار بردن «الف» در پاره‌ای از واژه‌ها چون «اشکم» و «اشکن» (رجوع کنید به همان، مقدمۀ صفا، ص بیست و چهار).

از همین قبیل است کشیده‌تر تلفظ شدن «آن» در صورتهایی چون «مانده‌ام» (ص۶۳، بیت۳)، «دانگی» (ص۷۱، بیت ۱۰) و «توانگر» (ص۱۳۰، بیت ۴). در کل، زبان سیف کهنه به نظر می‌رسد و شعر او گاه چنان است که گویی در سده‌ای پیشتر سروده شده است (رجوع کنید به همان، مقدمۀ صفا، ص بیست و پنج).



منابع:
(۱) سیف فرغانی، دیوان، چاپ ذبیح‌الله صفا، تهران۱۳۶۴ش؛
(۲) ضیاءالدین سجادی، «سیف فرغانی و سعدی»، جشن ‌نامۀ استاد پروین گنابادی، تهران ۱۳۵۵ش؛
(۳) محمدرضا تبریزی شیرازی، سیف‌الدین محمد فرغانی، قهرمان عرصۀ سخنوری، تهران ۱۳۷۵ش.

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۵ 

زندگینامه فخرالدّین احمد حلاّ ج شیرازی« بُسحق اَطعمه» (سده هشتم)

 فخرالدّین احمد حلاّ ج شیرازی ، از شاعران نیمه دوم قرن هشتم . برخی تذکره نویسان (خلیل ، ج ۱، ص ۱۰۰؛ هدایت ، ص ۵۷ـ۵۸؛ معصوم علیشاه ، ج ۳، ص ۵۵؛ مدرّس تبریزی ، ج ۱، ص ۲۶۶) او را با معاصرش نظام الدّین احمد اطعمه اشتباه کرده و در ردیف اهل تصوّف و از مصاحبان شاه داعی * شیرازی (متوفی ۸۶۷ یا۸۷۰) دانسته اند. همچنین برخی گمان کرده اند که مرثیه شاه داعی در رثای نظام الدّین احمد اطعمه ، برای بسحق سروده شده است (میرزایف ، ص ۱۵ـ۱۷؛ صفا، ج ۴، ص ۲۴۵ـ۲۴۶). برخی (نفیسی ، ج ۱، ص ۲۹۶؛ صفا، ج ۴، ص ۲۴۴) به اشتباه ، کنیه او را جمال الدّین آورده اند و این اشتباه ناشی از آن است که سنگِ مزار شخصی به نام جمال الدّین محمودبن نصیرالافزری را از آن بسحق شمرده اند (بهروزی ، ص ۲۴۸ـ۲۴۹).

او معروف به شیخ اطعمه و بسحق اطعمه بود و در شعر بسحق تخلص می کرد که مخفّف بواسحاق / ابواسحاق است . علّت اشتهار وی به حلاّ ج آن است که پیشه پنبه زنی داشته (دولتشاه سمرقندی ، ص ۴۰۹؛ خلیل ، ج ۱، ص ۱۰۱) و به سبب آنکه در شعرش به وصفِ انواع طعام پرداخته است به او لقب اَطعمه داده اند.

بسحق بیشتر عمرش را در شیراز گذراند و سفرهایی به خراسان و اصفهان کرد و سپس به شیراز بازگشت . از معاصران وندیمانِ شاهزاده اسکندربن عمر شیخ بن تیمور (حک : ۸۱۲ ـ ۸۱۷) حاکم فارس و اصفهان بود. او را از صوفیان و مُریدان شاه نعمت الله ولی * (متوفی ۸۳۴) دانسته اند؛ اما از لحن هزل آمیز و جسورانه اش در پاسخ به اشعار شاه نعمت الله برنمی آید که مرید او بوده باشد (میرزایف ، ص ۱۳ـ۱۵، ۲۱ـ۲۲). تاریخ وفات بسحق را ۸۲۷ و ۸۳۰ ذکر کرده اند، اما علی نقی بهروزی (همانجا) می گوید سنگِ مزارِ بسحق را در تکیه چهل تنان شیراز یافته که بر آن سال وفات او ۸۴۰ ذکر شده است .

دیوان بسحق مشتمل است بر نظم و نثر؛ منظومات دیوان عبارت است از: کنزالاشتهاء (۱۰۵ بیت )؛ قصاید، ترجیع بند، غزلیات ، مقطعات ، رباعیات و فردیات ، داستانِ مزعفر و بُغرا (برنج و آردینه :۱۶۰۳ بیت ) و مثنوی اسرار چنگال آثار منثور در دیوان مشتمل است بر: رساله ماجرای برنج و بُغرا و رساله خوابنامه . دیوان بسحق را نخستین بار میرزا حبیب اصفهانی بر اساس نسخه خطی مورخ ۹۷۰ موجود در گنجینه (موزه ) بریتانیا، در استانبول به چاپ رساند. همین نسخه بارها در شیراز تجدید طبع شده است .

اهمیّت بسحق در ادبیات فارسی ، به نظر عدّه ای ، به سببِ ابتکار و نوآوری در موضوع اشعار و اعتراض او به سبک متداولِ ادبی قرن هفتم است (میرزایف ، ص ۴۶؛ ریپکا، ص ۴۳۶). بسحق ، نخستین بار، لغات و اصطلاحات وتعبیرات آشپزی را در نظم به کار گرفت ( ایرانیکا ، ذیل ماده ؛ میرزایف ، ص ۷۶) و نحوه وصفِ او از اطعمه و اغذیه تا حدّی وضع طبقات محرومِ آن زمان را نشان می دهد (صفا، ج ۴، ص ۲۴۷). بدین ترتیب ، بسحق به تتبّع منتقدانه اَشکال شعری مخصوصاً غزل ، و تضمین متصرّفانه در اشعار شاعرانی چون فردوسی ، حافظ ، شاه نعمت الله ولی و دیگران پرداخت و کوشید تا از بعضی مضامین عارفانه و مدایح مبالغه آمیز و نیز موضوعات کهنه شعری ، به زبان هزل ، انتقاد کند (میرزایف ، ص ۳۱ـ۳۲)، اما نیت او نه پیشی جستن بر دیگران بلکه مطایبه به طریقی هوشمندانه و هزل آمیز بوده است (براون ، ج ۳، ص ۳۹۶).

بسحق را از مقلّدان عبید زاکانی * (متوفی ۷۷۲)، شاعر مبتکر در شیوه هزل و طنز دانسته اند، ولی براون (ج ۳، ص ۳۴۰) بسحق را در هزل بر عبید ترجیح داده است . کسانی چون : نظام الدّین احمد اطعمه (متوفی ۸۵۰)؛ مولانا نظام الدّین محمودبن امیراحمد قاری یزدی * (متوفی ۹۹۳؛ که به تقلید از بسحق به نظم دیوان البسه پرداخت )؛ تقی دانش ملقّب به حکیم سوری (متوفی ۱۲۸۸)؛ عبدالقادر خواجه سودا در سبک ، مقلد او بوده اند (میرزایف ، ص ۸۶؛ ایرانیکا ، همانجا).

بسحق را با ژوزف د برشو شاعر فرانسوی ، که اشعارش درباره خوشخوراکی است ، از لحاظِ سبکی همطراز دانسته اند (ریپکا، ص ۴۳۵؛ ماسه ، ص ۳۴۲).

پیش از بسحق ، ابوالفتح محمودبن حسین رَملی معروف به کُشاجِم ، شاعر و ادیب عرب (متوفی در ۳۶۰) که در آغازِ کار طبّاخ سیف الدوله حمدانی (متوفی ۳۵۶) بود، نام خوراکها و اصطلاحات طبّاخی را در کتاب الطبخ خود گرد آورده است (زرکلی ، ج ۷، ص ۱۶۷ـ۱۶۸؛ دایره المعارف فارسی ، ذیل «بسحق اطعمه »).

عوام شیراز معتقدند که اگر کسی شب جمعه با نیّت خالص به زیارت قبر شیخ رود و در آنجا بعد از قرائت فاتحه از روح شیخ طلبِ طعام نماید بر آن دست می یابد. (براون ، ج ۳، ص ۴۵۸، پانویس ۱).



منابع :
(۱) ادوارد گرانویل براون ، تاریخ ادبی ایران ، ج ۳؛از سعدی

(۲) تا جامی ، ترجمه و حواشی علی اصغر حکمت ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛

(۳) علی نقی بهروزی ، «تاریخ وفات شیخ ابواسحاق و حلاج ، و محل قبر او»، یغما ، سال ۲۸، ش ۴، (تیر ۱۳۵۴)؛

(۴) علی ابراهیم خلیل ، تذکره صحف ابراهیم ، ( بی جا.، بی تا. ) ؛

(۵) دایره المعارف فارسی ، به سرپرستی غلامحسین مصاحب ، تهران ۱۳۴۵ ش ؛

(۶) دولتشاه سمرقندی ، تذکره الشّعراء دولتشاه سمرقندی ، چاپ محمد عباسی ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۳۷ ش ) ؛

(۷) یان ریپکا، تاریخ ادبیات ایران : از دوران باستان تا قاجاریه ، ترجمه عیسی شهابی ، تهران ۱۳۵۴ ش ؛

(۸) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ( بی تا. ) ؛

(۹) ذبیح اللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، تهران ۱۳۶۳ـ ۱۳۷۰ ش ؛

(۱۰) هانری ماسه ، تحقیق درباره سعدی ، ترجمه غلامحسین یوسفی و محمد حسن مهدوی اردبیلی ، تهران ۱۳۶۴ ش ؛

(۱۱) محمد علی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛

(۱۲) محمد معصوم بن زین العابدین معصوم علیشاه ، طرائق الحقایق ، چاپ محمد جعفر محجوب ، ج ۳، تهران ۱۳۴۵ ش ؛

(۱۳) عبدالغنی میرزایف ، ابواسحاق و فعالیت های ادبی او ، دوشنبه ۱۹۷۱؛

(۱۴) سعید نفیسی ، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛

(۱۵) رضا قلی بن محمد هادی هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، چاپ مهرعلی گرکانی ، تهران ( ۱۳۴۴ ش ) ؛

(۱۶) EI 2 , s.v. “Bush ¤ a  k ¤ ” (by P. Horn – [H. Masse  ]);

(۱۷) Encyclopaedia Iranica , s.v. “Bosh ¤ a  q (Abu  Esh ¤ a  q) At ¤ ema” (by Heshmat Moayyad).

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه بابافغانی«فغانی شیرازی » (متوفی۹۲۵ ه ق)

شاعر غزلسرای اواخر قرن نهم و اوایل سده دهم . نام او و نام پدرش در تذکره ها ذکر نشده است و تاریخ ولادتش نیز معلوم نیست ، ولی وفات او را در ۹۲۵ نوشته اند. زادگاه او شیراز بوده و در آغاز عمر به کارگری اشتغال داشته ، و گفته اند که به همین مناسبت در آغاز شاعری تخلّص او «سکّاکی » بوده است (رجوع کنید به سام میرزا صفوی ؛ امین احمد رازی ؛ اوحدی بلیانی ). ولی هیچ غزلی با این تخلّص از او دیده نشده و در دیوان اشعارش همه جا تخلص او «فغانی » است .

در اواسط عمر از شیراز به هرات رفت . هرات در آن روزگار بزرگترین مرکز شعر و ادب فارسی بود و کسانی چون عبدالرحمن جامی ، اهلی تُرشیزی ، هاتفی ، بنائی ، هلالی و بسیاری دیگر از ادبا و شعرای آن زمان در دربار سلطان حسین میرزا بایقرا و در اطراف وزیر علم دوست و هنر پرورش ، امیر علیشیر نوائی ، گردآمده بودند. ولی فغانی در هرات اقبالی نیافت و شاعران خراسان شعر او را نپسندیدند، و چنان شد که در آن اوقات هرکه شعری می گفت که به نظر ایشان معیوب یا نامطبوع یا خالی از صنایع بدیعی بود می گفتند که «فغانیه » گفته است (رجوع کنید به اوحدی بلیانی ).

فغانی از هرات به آذربایجان سفر کرد و در تبریز به خدمت سلطان یعقوب آق قوینلو (حک :۸۸۳ـ۸۹۶) پسر اوزون حسن ، که مردی ادب پرور بود، درآمد و مورد محبت و التفات او قرار گرفت و به «بابای شعرا» ملقب شد (رجوع کنید به سام میرزا صفوی ؛ امین احمد رازی ). در دوران حیاتِ سلطان یعقوب ، فغانی همواره با او بود و در سفرها و لشکرکشیها همراهیش می کرد. گفته اند که در یکی از جنگها دیوان اشعار بابافغانی به غارت رفت ، و ناچار به برادر خود که در شیراز بود نامه نوشت و از او خواست که هرچه از اشعارش که در آنجا به دست می آید گردآورد و به تبریز بفرستد. ولی به گفته تقی الدین اوحدی در عرفات العاشقین دیوانی که امروز در دست است بعداز مرگ او فراهم آمده و معلوم نیست که اشعاری که او خود گردآورده بوده چه شده است .

پس از مرگ سلطان یعقوب در ۸۹۶، اوضاع آذربایجان آشفته شد و شاعران و هنرورانی که در دربار او گردآمده بودند پراکنده شدند. بابافغانی مسلماً تا دوران حکومت رستم بیگ (پسر مقصودبیگ و نواده اوزون حسن ) در تبریز بوده ، زیرا جلوس او را (۸۹۷) تهنیت گفته ، ولی ظاهراً پس از این دوران به زادگاه خود بازگشته است . اگر آمدن او به تبریز بعداز جلوس سلطان یعقوب در ۸۸۳ و بازگشتش از تبریز بعداز مرگ رستم بیگ در ۹۰۲ بوده باشد، مدت اقامتش در آذربایجان بیش از هفده سال بوده است .

بابافغانی در آغاز دوران شاه اسماعیل صفوی از شیراز به خراسان سفر کرد و در ابیورد ساکن شد، ولی در اواخر عمر به مشهد رضوی رفت ، و در آنجا ظاهراً مفلوج شد و در ۹۲۵ درگذشت (رجوع کنید به اوحدی بلیانی ؛ شوشتری ، ج ۲، ص ۶۸۹ـ۶۹۲).

آگاهی از احوال شخصی او بسیار اندک است . مال و مکنتی نداشته و از قید تعلقات آزاد بوده و زندگی را به عشرت و شادخواری می گذرانده است . تذکره نویسان عموماً از میخوارگی او سخن گفته اند، ولی چنین به نظر می رسد که در سالهای آخر عمر توبه کرده و از این عادت رهایی یافته است (صفا، ج ۴، ص ۴۱۳). 

بابافغانی در اقسام مختلف شعر از قصیده و غزل و رباعی و ترکیب بند و ترجیع بند و مستزاد استاد بوده و در این انواع اشعاری سروده است ، ولی کار اصلی او غزلسرایی بوده و نزدیک به ششصد غزل در دیوان او ثبت است . قصایدی در مدح سلاطین آق قوینلو و مرثیه ای در ده بند در مرگ سلطان یعقوب سروده و اشعاری در ستایش رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و مناقب علی بن ابی طالب و علی بن موسی الرضا علیهماالسلام گفته که نمونه هایی از آن در مجالس المؤمنین قاضی نوراللّه شوشتری آمده است (براون ، ص ۱۷۵ـ۱۷۶) در قصیده سرایی بیان او ساده و روان است و از تکلف و تصنّعی که معمولاً در کلام قصیده سرایان دیده می شود خالی است ، و در مدیحه گویی از مبالغه اجتناب دارد. در غزل شیوه ای خاص دارد که از مختصات آن یکی همان سادگی و روانی کلام است ، و دیگر آوردن تعبیرات و مضامین بدیع و تشبیهات و استعارات نو، و سوم بیان احوال عاطفی و احساسات عاشقانه محض ، بی آنکه رنگ و حالت صوفیانه بر سخن و اندیشه او غالب باشد. شیوه غزلسرایی فغانی با شیوه های رایج و مأنوس آن زمان تفاوت داشت .

واله داغستانی در ریاض الشعرا می گوید که «بابای مغفور مجتهد فن تازه ای است که پیش از وی احدی به آن روش شعر نگفته »، و به گفته تقی الدین کاشی در خلاصه الاشعار «اهل خراسان در زمان وی اشعارش نپسندیده اند و منکر آن طرز بوده اند، زیرا سخنانش منافی طرز ایشان است ». لیکن همین شیوه در دوره های بعد رواج یافت و در کلام شاعرانی چون وحشی و نظیری و عرفی و ضمیری و حتی صائب مؤثر افتاد. صائب خود از ستایشگران شعر فغانی است و تتبع دیوان او و اقتدا به سخن او را واجب می شمارد. نخستین جلوه های «مکتب وقوع * » و نیز شیوه ای که بعداً به «سبک هندی * » معروف شد در اشعار فغانی بروشنی مشهود است ، ولی در شعر او مضمون سازی و خیال آفرینی و آوردن تشبیهات و تعبیرات نو با اعتدال و تناسب همراه است و افراط و مبالغه ای که از این لحاظ در آثار شاعران سبک هندی دیده می شود در سروده های او نیست .

دیوان بابافغانی دوبار به طبع رسیده است ؛ بار اول در لاهور، و بار دوم در تهران ، چاپ احمد سهیلی خوانساری ، ۱۳۱۶ ش که پس از آن هم چندین بار با اضافاتی چاپ شده است . گزیده ای از اشعار او به قلم حسین آزاد به زبان فرانسه ترجمه و در ۱۹۰۳ در پاریس منتشر شده است .



(۱) امین احمد رازی ، هفت اقلیم ، کلکته ۱۹۳۹، ص ۲۶۴ـ۲۶۵؛
(۲) محمدبن محمد اوحدی بلیانی ، عرفات العاشقین ، نسخه خطی ، عرصه حرف فاء، عرفه سوم ؛
(۳) بابافغانی شیرازی ، دیوان بابافغانی شیرازی ، چاپ احمد سهیلی خوانساری ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۴) ادوارد گرانویل براون ، تاریخ ادبیات ایران ، از آغاز عهد صفویه تا زمان حاضر ، ترجمه غلامرضا رشید یاسمی ، ج ۴، تهران ۱۳۲۹ ش ، ص ۱۷۵ـ۱۷۶؛
(۵) محمدبن علی تقی الدین کاشی ، خلاصه الاشعار و زبده الافکار ، نسخه خطی ، رکن چهارم ، ذیل «فغانی »؛
(۶) سام میرزا صفوی ، تحفه سامی ، چاپ وحید دستگردی ، تهران ۱۳۱۴ ش ؛
(۷) محمد شبلی نعمانی ، شعرالعجم ، علیگره ۱۹۰۹، ج ۳، ص ۲۷ـ۳۰؛
(۸) نوراللّه بن شریف الدین شوشتری ، مجالس المؤمنین ، تهران ۱۳۵۴ ش ؛
(۹) ذبیح اللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۷۰ ش ، ج ۴، ص ۴۱۱ـ۴۱۴؛
(۱۰) سعید نفیسی ، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی ، تهران ۱۳۶۳ ش ، ج ۱، ص ۴۳۷ـ۴۳۸؛
علیقلی خان واله داغستانی ، ریاض الشعرا ، نسخه خطی ، حرف فاء، ذیل «فغانی »،

(۱۱) Hocإyne Azad, Les perles de la couronne: choix de poإsies de Baba Feghani … avec une introduction et des notes, Paris 1903.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱

 

زندگینامه محمد علی دشتی«فائز دشتستانی»«فائز دشتی»(۱۲۸۹-۱۲۱۳ ه ش)

محمدعلی دشتی متخلص به فایز و مشهور به فایز دشتی، شاعر دوبیتی سرای جنوب ایران به سال ۱۲۵۰ هجری قمری (۱۲۱۳ ه ش) در کردوان روستایی در منطقه دشتی قدیم متولد گردید که امروزه یکی از روستاهای بخش کاکی در شهرستان دشتی استان بوشهر است. وی پس از هشتاد سال زندگی در سال ۱۳۳۰ قمری (۱۲۸۹ ه ش) در روستای گزدراز درگذشت و جسدش را پس از چند ماه‌امانت بنا به وصیتش به نجف منتقل نموده و در آنجا دفن کردند.

زندگی و تحصیلات

بی گمان او بعد از باباطاهر همدانی، شاعر قرن پنجم، از بزرگ ترین و معروف ترین دوبیتی‌سرایان ایران است. پدرش مظفر، فرزند حاج درویش، نام داشت که از روستای کردوان بود و نسل اندر نسل ریاست این روستا را عهده داربودند.

همچنین سلسله نسب فایز به «فارس بن شهبان» یکی از مشایخ آل برنجه، می‌رسد. فایز دشتی تحصیلات خود را در زادگاهش کردوان، و سپس در بردخون که دارای حوزهٔ علمیه بوده‌است، آغاز کرد؛ و قرآن و چند کتاب دیگر را به وسیلهٔ معلمان و مکتب‌داران محلی در مکتب خانه‌ها آموخت. بعد از آن به روستای خود بازگشت و تحصیلات خود را پیش یکی از مشایخ محلی به نام «شیخ احمد عاشوری» در سطح بالاتری ادامه داد. وی در دربار محمد خان دشتی که خود نیز طبع شاعری داشت و مشغول به سرودن و ترویج علم بود و کتابت می‌کرد مشغول به شعر گفتن و ترویج علم شد. پس از کشته شدن محمد خان فایز به گزدراز (روستایی نزدیک به خورموج) رفت.

ویژگی‌های شعری

فایز دشتی را در حقیقت می‌توان بنیانگذار شعرهای فولکلوریک و ادبیات عوام و بومی محسوب کرد و او را با احساس ترین شاعر عوام و مردمی خواند و اگر گاهی در اشعار فایز، قافیه و وزن مختل است بر او ایرادی نیست، زیرا که محتوای دوبیتی‌های وی از بس پرمعنا و پراحساس است جز اهل فن، کمتر کسی متوجهٔ نقایص شعرهایش می‌شود.

محمدعلی فایز شبان دشت‌های دشتی، بی گمان از چهره‌های درخشان ادب مردمی ایران است. هر چند او در زمرهٔ شاعران بی شناسنامه محسوب می‌شود، اما، گمنامی‌اش نه چندان است که بر احساس لطیف و ذوق سرشار شاعرانه‌اش سرپوش بگذارد و نام و اشعارش را در خاطره‌ها، به دست فراموشی بسپارد. شماره دوبیتی‌های فایز به درستی معلوم نیست، در برخی جزوه‌ها تعداد دوبیتی‌های این شاعر را به تفاوت بین ۱۳۴ ـ ۲۷۹ ـ ۲۸۲ ـ ۳۳۲ ذکر کرده‌اند.

وی از بزرگترین دو بیتی سرایان ایرانی می‌باشد. دوبیتی‌های وی سیاق فهلویات قدیم را دارد و پس از اشعار باباطاهر همدانی بخصوص در ادبیات و فرهنگ عامه شناخته شده‌است. البته تفاوت ماهوی اش با اشعار باباطاهر این است که بجای سوز راستین و عرفانی و معنوی اشعار باباطاهر اشعارش از سوز هجران تعلق مجازی و دربردارنده درد زمانه و بر مبنای درد روستایی می‌باشد و ارزش فولکلوریکی در فرهنگ عامه دارد. او تقریباً در همه دوبیتی‌هایش از تخلص بهره می‌گیرد و بیشتر از هر چیز عشق به پری و بیان سوز هجرانش را به نمایش می‌گذارد.

از قدیم در تصنیفات آثارش گاه او را فایز دشتستانی نامیده‌اند که فایز دشتی صحیح‌تر است و جایی برای مناقشه باقی نمی‌گذارد. زائر محمدعلی فایز دشتی به سال ۱۳۳۰ قمری درگذشته و در عتبات عراق مدفون می‌باشد.

از دوبیتی‌های اوست:

مه  بالانشین   پایین   نظر  کن

به مسکینان کلامی مختصر کن

بتا  فایز  غریب  این  دیار  است

محبت  با   غریبان  بیشتر  کن

********

پری رویان به ما کردند نظاره

یکی چون ماه و باقی چون ستاره

کمان ابرو و مژگان تیز کردند

زدند بر جان فایز چون هزاره

*********

تو دوری از برم، دل در برم نیست

هوای دیگری اندر سرم نیست

به جان دلبرم از هر دو عالم

تمنای دگر جز دلبرم نیست

**********

دلماز بس که دنبال تو گشته

دل خون گشته پامال تو گشته

مگر در وقت مردن خون فایز

ترشح کرده و خال تو گشته

**********

به قربون خم زلف سیاهت

فدای عارض مانند ماهت

ببردی دین فائز را به غارت

تو ماهی، خیل مژگانها سپاهت

**********

دلا تا چند در آزارم از تو

گهی نالان ، گهی بیمارم از تو

تو فایز در جهان بدنام کردی

برو ای دل که من بیزارم از تو

 **********

نسیم ، امشب عجب دفع غمی تو

یقین دارم نه از این عالمی طتو

شمیم زلف یار فایزستی

و یا ز انفاس ابن مریمی تو؟

 ***********

غم و غصه تن و جانم گرفته

فراق یا دامانم گرفته

به کشتی اجل فایز سوار است

میان آب ، طوفانم گرفته

************

نسیم ، آهسته آهسته سحرگاه

روان شو سوی یار از راه و بی راه

بجنبان حلقه زنجیر زلفش

زحال زار فایز سازش آگاه

 ************

صنم عشق تو همچون نار نمرود

 مرادر منجنیق عشق فرسود

 خلیل آسا رودفایز در آتش

 تو«قل یا نار کونى برد» کن زود

 **************

نه هر سرچشمه‏اى آب زلالست

 نه هر لاله رخى صاحب کمالست

 نه هر برگشته بختى هست فایز

 نه هرگلدسته خوان مثل بلالست

 ************

بدى زلف سیاهت لیله القدر

 شب وصلت ز الف شهر بهتر

 هر آن کس یار فایز دید، گفتا:

 «سلام هر حتى مطلع الفجر»

 **************

به زیر گوش برق گوشواره

 زده بر خرمن عمرم شراره

 بیافایز که از نو آتش طور

 تجلى کرده بر موسى دوباره

 *************

 زحسن رویت اى نادیده مهجور

 شدم پیر و حزین وزار و رنجور

 بت فایز تجلى کن به یکبار

 همان نورى که بد در وادى طور

 ترانه‌های فایز، عبدالمجید زنگویی، تهران، ققنوس، چاپ چهارم ۱۳۶۹، ص ۵۰ و ۵۶-۵۷.-ترانه‌های فایز، مهروش طهوری-دکتر کاظم محمّدی، «ترانه‌های فایز دشتستانی». انتشارات «نجم کبری»، چاپ دوّم (۱۳۸۷)، (با قطع رقعی در ۱۰۸ صفحه با مقدّمه‌ای مبسوط در بارهٔ فایز)

زندگینامه ظهیرالدین فاریابی(متوفی۵۹۸ه.ق)

 ظهیرالدین طاهربن محمد الفاریابی، مکنی به ابوالفضل، ملک الکلام و صدرالحکماء دولتشاه سمرقندی در تذکره گوید:

شاعری است به غایت اهل و فاضل و در شاعری مرتبهء عالی دارد چنانکه بعضی از اکابر و افاضل متفقند که سخن او نازکتر و باطراوت تر از سخن انوری است و بعضی قبول نکرده اند و از خواجه مجدالدین همگر فارسی در این باب فتوی خواسته اند، او حکم کرده که سخن انوری افضل است فی کل حال در شیوهء شاعری مشارالیه است و در علم و فضل بی نظیر اصل او از فاریاب است اما در روزگار اتابیک قزل ارسلان بن اتابیک ایلدگز به عراق و آذربایجان افتاده و مداح قزل ارسلان بوده و خواجه ظهیر شاگرد استاد رشیدی سمرقندی است که قصهء مهر و وفا به نظم آورده و داد سخنوری در نظم آن داستان داده و در باب خواجه ظهیرالدین بزرگان گفته اند:

 

دیوان ظهیر فاریابی //در کعبه بدزد اگر بیابی

و عوفی گوید:در دولت اتابیک ابوبکر آسایشها یافت و چنین شنیدم از بزرگی که شبی در مجلس اتابیک ابوبکر این رباعی بگفت:

ای ورد ملائکه دعای سر تو//سر نیست زمانه را به جای سر تو
با دشمن تو نیام شمشیر تو گفت //سرّ دل من باد قضای سر تو

تمامت دیوان ظهیر مطبوع و مصنوع است و شعر او لطفی دارد که لطف او هیچ شعر دیگر ندارد وفات ظهیر در ۵۹۸ ه ق در تبریز بود از ممدوحین وی حسام الدین اردشیربن علاءالدوله حسن از طبقهء دوم ملوک آل باوند ( ۵۶۷ تا ۶۰۲ ) و طغانشاه حاکم نیشابور ( ۵۶۹ تا ۵۸۱ ) و محمد بن ایلدگز و قزل ارسلان و نصره الدین ابوبکر از اتابکان آذربایجان را میتوان نام برد خاقانی و جمال الدین عبدالرزاق – که ترکیب بند مفصل و شیوائی در مدح ظهیرالدین فاریابی که او نیز در ستایش جمال الدین ابیاتی گفته دارد – از معاصرین ظهیر هستند.

از اشعار اوست:

سپیده دم که شدم محرم سرای سرور// شنیدم آیت توبوا الی اﷲ از لب حور

به گوش جان من آمد نداء حضرت قدس // که ای خلاصه ٔ تقدیرو زبده ٔ مقدور

جهان رباط خراب است بر گذرگه سیل // گمان مبر که به یک مشت گل شود معمور

بر آستان فنا دل منه که جای دگر// برای عشرت تو برکشیده اند قصور

مگر تو بی خبری کاندر این مقام ترا// چه دشمنان حسودند و دوستان غیور

بکوش تا به سلامت به مأمنی برسی // که راه سخت مخوف است و منزلی بس دور

ببین که تا چه نشیب وفراز در پیش است // زآستان عدم تا به پیشگاه نشور

ترا مسافت دور و دراز در پیش است // بدین دوروزه اقامت چرا شوی مغرور

تو در میان گروهی غریب مهمانی // چنان مکن که به یکبارگی شوند نفور

ببین که تا شکمت سیر و تنْت پوشیده ست // چه مایه جانورند از تو خسته و رنجور

چه بارهاست ز تو بر تن سوام و هوام // چه داغهاست ز تو بر دل وحوش و طیور

به دشت جانوری خار میخورد غافل // تو تیز میکنی از بهر سلب او ساطور

کناغ چند ضعیفی ز خون دل بتند// به محفل آری کین اطلس است و آن سیفور

بدان طمع که دهان خوش کنی ز غایت حرص // نشسته ای مترصد که قی کند زنبور

ز کرم مرده کفن برکشی و درپوشی // میان اهل مروت که داردت معذور

به وقت روز شود همچو صبح معلومت // که با که باخته ای عشق در شب دیجور

به باده دست میالای کآن همه خون است // که قطره قطره چکیده ست از دل انگور

دل مرا چو گریبان گرفت جذبه ٔ حق // فشاند دامن همت به خاکدان غرور

بشد ز خاطرم اندیشه ٔ می و معشوق // برفت از سرم آواز بربط و طنبور

ز هرچه کردم و گفتم کنون پشیمانم // به جز دعاو ثناء خدایگان صدور

وزیر مشرق و مغرب نصیر دولت و دین // که باد رایت عالیش تا ابدمنصور

نه بر حدیقه ٔ فکرش وزیده باد غلط // نه بر صحیفه ٔ عزمش نشسته گرد فتور

ز طول و عرض جهان کمال او صد ره // مهندسان خرد معترف شده به قصور

نشسته در دل و چشم ملوک هیبت او// چنانکه صولت می درطبیعت مخمور

زهی دقایق لطفت خفی چو جرم سها // ولیک گشته چو خورشید در جهان مشهور

صریر کلک تو درکشف مشکلات جهان // چنانکه نغمه ٔ داود در اداء زبور

به زیر دامن افلاک خلقت آن مجمر// که کرد جیب افق را پر از بخار بخور

به گرد خطه ٔ اسلام حفظت آن خندق // که می نیابد شِعری ̍ بر او مجال عبور

سوی حریم خلافت ترا همان آتش // نموده راه که اول کلیم را سوی طور

تو روی با علمی کرده ای که رایت صبح // به زیر سایه ٔ آن گم شود به وقت ظهور

ترا به حبل متین است اعتصام چه باک // اگر گسسته شود رشته ٔ سنین و شهور

چراغ بخت تو زآن شمع برفروخته اند// که آفتاب به پروانه خواهد از وی نور

نهال جاه تو زآن حوض یافته ست نما// که از ترشح اوحاصل آمده ست بحور

فراست تو چو افکند نور بر عالم // نماند در تتق غیب هیچ سِر مستور

همای همت تو گردنان گردون را // ز عجز و ضعف چو عصفور دید و ما العصفور

همیشه تا نتوان کرد حصر دورفلک // ترا چو خور به فلک باد عمر نامحصور

صلاح ملک و ملل بر عنایتت مبنی // دوام دین و دول بر کفایتت مقصور

قصیده :

تا غمزه ٔ تو تیر جفا بر کمان نهاد// خوی تو رسم خیره کشی در جهان نهاد

بس جان نازنین که بلا را نشان شده // زآن تیرها که غمزه ٔتو در کمان نهاد

صبری که در میان غمم دستگیر بود// از دست محنت تو قدم بر کران نهاد

عیبی که چشم عقل بدوزد ز تیرگی // دست زمانه در سر زلفت عیان نهاد

و اندیشه ای که گم شود از لطف در ضمیر// گردون به راز با کمرت در میان نهاد

بر ره نشسته دیده که تا چون وفا شود// آن وعده ها که لطف تو در گوش جان نهاد

در خط شوم ز سبزه ٔ خطّ تو هر زمان // تا لب چرابر آن لب شکّرفشان نهاد

بر سر زنم ز غیرت زلفت که از چه روی // سر بر کنار تازه گل و ارغوان نهاد

اینگونه مشکلات که در راه عشق تست // دل بر وفای عهد تو مشکل توان نهاد

دانم یقین که نشکند الا ثنای شاه // مهری که عشوه ٔتو مرا بر زبان نهاد

منت خدای را که به نام خدایگان // بر چرخ پیر مسند بخت جوان نهاد

دست زمانه گوهر شاهی به فال نیک // در آستین حکم قزل ارسلان نهاد

شاه جهان مظفردین خسرو عجم // کز فخر پای بر سر هفت آسمان نهاد

در تنگنای بیضه ٔ تدبیر عدل او// نقاش طبع صورت مرغ شیان نهاد

قدرش رکاب با فلک اندر رکاب شد// فرمانْش با زمانه عنان در عنان نهاد

ای صفدری که در صف هیجا ترا خرد// همتای پیل جنگی و شیر ژیان نهاد

از انتقام عدل تو با ضعف خویش کبک // در چشم باشه و دل باز آشیان نهاد

چشم بنفشه صورت قهرت به خواب دید// سر چون عدوت بر سر زانو از آن نهاد

بر بام هفت قلعه ٔ گردون هزار شب // حزم تو پای بر زبر پاسبان نهاد

تو بی قرینی از همه اقران از آن قِبَل // نامت زمانه خسرو صاحبقران نهاد

دستت سبک مخالف دین را به باد داد// زآن بادها که در سر گرز گران نهاد

جاه تو اسب بر سر مهر سپهر تاخت // جود تو داغ بر دل دریا و کان نهاد

جز سرمه ٔ اجل نبرد حسرتی که دهر// در چشم دشمن تو به نوک سنان نهاد

تیر تو مسرعی است که پیش از زه کمان // تقدیر مژده ٔ ظفرش در دهان نها

آن سر که چرخ از سر تکلیف برگرفت // در امتثال حکم تو بر آستان نهاد

تا در قبول عقل نیاید که آدمی // دل بر بقاء مملکت جاودان نهاد

جاوید زی که نوبت ملک ترا قضا// در وجه دفع فتنه ٔ آخر زمان نهاد

همو راست :

شرح غم تو لذت شادی به جان دهد// لعل لب تو طعم شکر در دهان دهد

طاوس جان به جلوه درآید ز خرّمی // گر طوطی لبت به حدیثی زبان دهد

شمعی است چهره ٔ تو که هر شب ز نور خود// پروانه ٔ عطا به مه آسمان دهد

خلقی ز پرتو تو چو پروانه سوختند// کس نیست کز حقیقت رویت نشان دهد

زلفت به جادوئی ببرد هر کجا دلی است // وآنگه به چشم و ابروی نامهربان دهد

هندو ندیده ام که چو ترکان جنگجوی // هرچ آیدش به دست به تیر و کمان دهد

جز زلف و چهره ٔ تو ندیدم که هیچ کس // خورشید را ز ظلمت شب سایبان ده

مقبل کسی بودکه ز خورشید عارضت // هجرانْش تا به سایه ٔ زلفت امان دهد

گر در رخم بخندی بر من منه سپاس // کآن خاصیت همی رخ چون زعفران دهد

وقت است اگر لب تو به عهد مزوّری // بیمار عشق را شکر و ناردان دهد

مائیم و آب دیده که سقّای کوی دوست // صد مشک از این متاع به یک تای نان دهد

آن بخت کو که عاشق رنجور قوتی // با این دل ضعیف و تن ناتوان دهد

وآن طاقت از کجا که صدائی ز درد دل // در بارگاه خسرو خسرونشان دهد

فریاد من زطارم گردون گذشت و نیست // امکان آن که زحمت آن آستان دهد

نُه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای // تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان دهد

در موضعی که چون دم روح القدس ز باد// نصرت همای رایت او راروان دهد

تیغش ز کله ٔ سر بی مغز دشمنان // نسرین چرخ را چو هما استخوان دهد

در برگ ریز عمر عدو صرصر اجل // نوروز را طبیعت فصل خزان دهد

واطراف باغ معرکه را تیغ آب رنگ // از خون کشتگانْش گل و ارغوان دهد

تردامنی ّ دشمنش از روی خاصیت // رنگ از برون جوشن و برگستوان دهد

راه نجات بسته شود بر زمین چنانک // مرگ از حذر عنان به ره کهکشان دهد

هر سرگرانیی که کند خصم تو به عمر// بازوش وقت حمله به گرز گران دهد

ای خسروی که حفظ تو هنگام اهتمام // گوگرد را ز صولت آتش امان دهد

هرجا که رأیت از در تدبیر درشود// تقدیر بر وساده ٔ حکمش مکان دهد

پیرند چرخ و اختر و بخت تو نوجوان // آن به که پیر نوبت خود با جوان دهد

فرّ همای سلطنت آن را بود به حق // کش حکم توبه سایه ٔ چترش امان دهد

هر آهنی که در سر چوبی کنند راست // چون رمح تو چگونه قرار جهان دهد

اعجاز موسوی ندهد هر کجا کسی // چوبی شعیب وار به دست شبان دهد

صد قرن بر جهان گذرد تا زمام ملک // اقبال در کف چو تو صاحبقران دهد

در رزم رستمی تو و در بزم حاتمی // گردون ترا عنان قزح بهر آن دهد

با بحر برزنی چو به دستت قدح نهد// وز مهرکین کشی چو به دستت عنان دهد

هرکو چو تیغ با تو زبان آوری کند// قهرت جواب او به زبان سنان دهد

بر گرد بارگاه تو کیوان به شب بتافت // تا روز بوسه بر قدم پاسبان دهد

شاها خلایق از تو عزیز و توانگرند// درویشیم سزد که به دست هوان دهد؟

پوشیده زهره جامه ٔ زربفت و مشتری // محتاج خرقه ای است که در طیلسان دهد

در عهد چون تو شاهی کز فضله ٔ سخات // هر روز چرخ راتب دریا و کان دهد

شاید که بعد خدمت یکساله در عراق // نانم هنوز خسرو مازندران دهد؟

تا آسمان چو کسوت شب را رفو کند// گه از شهاب سوزن و گه ریسمان دهد

بادی چنانکه کسوت عمر ترا قضا// یک سر طراز مملکت جاودان دهد

و هم از اوست :

تراست لعل شکربار و در میان گوهر// میان لعل چرا کرده ای نهان گوهر

به خنده چون لب یاقوت رنگ بگشائی // ز شرم زرد شود همچو زعفران گوهر

رُخم چو زرد شد از جزع دیده هر ساعت // فشانم از غم آن لعل دُرفشان گوهر

مرا به باد مده گرچه خاکسارم از آنک // به خاک تیره کند بیشتر مکان گوهر

اگرچه سیم و زرم نیست هست گوهر اشک // که نزد عقل به از صدهزار کان گوهر

سزد که ننگ نیاید ترا ز صحبت من // از آنکه ننگ ندارد ز ریسمان گوهر

چنان به چشم تو بی قیمتم ز بی درمی // که روز بزم به چشم خدایگان گوهر

همین بس است که الماس طبع من دارد// چو خنجر ملک شرق درمیان گوهر

خدایگان ملوک جهان طغان شه آنک // نثار می کند از جود بر جهان گوهر

ز بس که خون مخالف بریخت روز مصاف // گرفت در دل کان رنگ ارغوان گوهر

به یمن بخت چو گیرد قلم به دست کند// به صورت شبه ازنوک او روان گوهر

سپهرقدرا دست خرد نمی یابد// به قدر جود تو در گنج شایگان گوهر

اگر تو دست سخاوت کشیده تر نکنی // به هیچ کان ندهد هیچ کس نشان گوهر

خروس عدل تو تا پر زده ست در عالم // به جای بیضه نهاده ست ماکیان گوهر

زهی زمانه که بعد از هزار غصه و رنج // مرا نهاد ز مدح تو در دهان گوهر

زمانه گرچه بیازاردم نیازارم // کسی نیفکند از دست رایگان گوهر

اگرچه موج برآورد سالها دریا// به هیچ وقت نیفکند بر کران گوهر

قصیده ای که به مدح تو گفت بنده چو دُر// ردیف ساختش از بهر امتحان گوهر

در این دیار بسی شاعران باهنرند// که نور فکرت ایشان دهد به کان گوهر

سزد به نظم چنین گوهری کنند قیام // از آنکه خوب نماید به توأمان گوهر

همیشه تا که به هنگام نوبهار سحاب // کند نثار بر اطراف بوستان گوهر

نثار مجلست از چرخ گوهری بادا// که در حساب نیاید بهاء آن گوهر

و هم از اوست:

گویند که ظهیر از نیشابور به طریق سیاحت به اصفهان رفت و در آن حین صدرالدین عبداللطیف خجندی قاضی القضاه و مشارالیه آن ملک بود روزی ظهیر به سلام خواجه رفت، دید که صدر خواجه مسکن فضلا و علماست او سلام کرد و غریب وار به جائی نشست و التفاتی چنانکه خواست نیافت تافته شد و این قطعه را بدیهه گفت و به دست خواجه داد.

قطعه:

بزرگوارا دنیا ندارد آن عظمت // که هیچ کس را زیبد بدان سرافرازی

شرف به فضل و هنر باشد و ترا همه هست // بدین نعیم مزوّرچرا همی نازی

ز چیست کاهل هنر را نمیکنی تمییز// تو نیز هم به هنر در زمانه ممتازی

به من نگه تو به بازی مکن از آنکه به فضل // دلم به گیسوی حوران نمیکند بازی

اگرچه نیست خوشت یک سخن ز من بشنو// چنانکه آن را دستور حال خود سازی

تو این سپر که ز دنیا کشیده ای در رو // به روز عرض مظالم چنان بیندازی

که از جواب سلامی که خلق را بر تست // به هیچ مظلمه ٔ دیگری نپردازی

رجوع به لباب الالباب عوفی ج ۲ ص ۲۹۸ و تذکرهء دولتشاه ص ۱۰۹ شود ( ۱) – ظ: کمان.

زندگینامه ملا محمد فضولی(قرن دهم)

 ملا محمد بن سلیمان بغدادی از اکابر شعرای قرن دهم هجری است که اشعار مؤثر و سوزناک به زبان ترکی و گاه به عربی و فارسی دارد وی از وابستگان دربار سلطان سلیمان خان قانونی دهمین سلطان عثمانی بوده او راست:

۱- انیس القلب، قصیدهء فارسی

۲- بنگ و باده، مثنوی ترکی

۳- حدیقه الشهداء یا ترجمهء ترکی روضه الشهداء کاشفی

۴- دیوان شعرهای ترکی به چاپ رسیده است

۵- ساقی نامه

۶- صحت و مرض به فارسی

۷- لیلی و مجنون ترکی

۸ « دیوان فضولی » و فارسی که به نام مطلع الاعتقاد در کلام تضمینی از ابیات معروف فردوسی دارد

که ذی نقل می شود:

اگر عمرها مردم بدسرشت //بود همدم حوریان بهشت

در آن محفل پرصفا روز و شب //ز جبریل خواند فنون ادب

بدان اعتقادم سرانجام کار//نگردد از او جز بدی آشکار

وگر سالها گوهر تابناک //فتد خوار و بیقدر بر روی خاک

چو از خاک خیزد همان گوهر است //شهان را برازنده ٔ افسر است .

(از ریحانه الادب ( ج ۳٫

زندگینامه فرخی یزدی(متوفی ۱۳۱۸ ه ش)

۲۰۰px-فرخی_یزدی_۱

میرزا محمد فرزند محمدابراهیم یزدی در سال (۱۳۰۶ ه ق) در یزد متولد شد. و همانجا به تحصیل پرداخت ولی نزدیک پایان تحصیلات مقدماتی در مدرسهء مرسلین انگلیسیهای یزد به علت روح آزادیخواهی و اشعاری که علیه اولیای مدرسه می سرود از آنجا اخراج شد.

با این ترتیب تا حدود سن ۱۶ سالگی تحصیل کرد و فارسی و مقدمات عربی را آموخت و سپس به های جدی بود در نوروز سال ۱۳۲۷ یا « دمکرات » کارگری پرداخت و از دسترنج خود امرار معاش کرد. در صدر مشروطیت از( ۱۳۲۸ ه ق) فرخی شعری تند، خطاب به فرماندار یزد ساخت. و در دارالحکومه خواند و ضیغم الدولهء قشقایی حاکم یزد دستور داد دهانش را با نخ و سوزن دوختند. و به زندانش افکندند.

تحصن مردم یزد در تلگرافخانهء شهر و اعتراض به این امر موجب استیضاح وزیر کشور وقت از طرف مجلس شد. وزیر کشور این موضوع را شایعه ای خواند و آن را تکذیب کرد.

فرخی در اواخر سال (۱۳۲۸ ه ق )به تهران آمد. و با روزنامه های وقت به همکاری پرداخت مقالات و اشعار تند او که بعد از سال( ۱۳۲۷ ه ق) در تهران انتشار می یافت. برای او دشمن های فراوان به وجود آورد. در اوائل جنگ جهانی اول به عراق سفر کرد. و چون در آنجا مورد تعقیب واقع شد از بیراهه، با پای برهنه به ایران گریخت.در تهران قفقازیها به او تیراندازی کردند. اما از این مهلکه هم جان به در برد در کودتای اسفند (۱۲۹۹ ه ش) او یکی از کسانی بود که به زندان رفت و مدتی در باغ سردار اعتماد زندانی بود.

در (۱۳۰۰ ه ش) روزنامهء طوفان را انتشار داد. و روزنامه اش بارها توقیف و تعطیل شد. فرخی هنگام توقیف طوفان مقالات خود را با امتیاز روزنامه انتشار میداد طوفان در سال هشتم خود به مجله ای تبدیل شد اما این بار هم یک « پیکار » و « قیام » ،« ستارهء شرق » های دیگری به نام سال بیشتر دوام نکرد.

فرخی در دورهء هفتم قانونگذاری از یزد انتخاب شد. و به مجلس رفت و در آن دوره او و محمودرضای طلوع نمایندهء رشت اقلیت مجلس را تشکیل میدادند پس از پایان دورهء هفتم مجلس شورای ملی وی به آلمان رفت و مدتی به انتشار روزنامهء طوفان دست زد در سال (۱۳۱۱ یا ۱۳۱۲ ه ش) به ترغیب تیمورتاش که در برلن او را ملاقات کرد به ایران آمد و چندی بعد دستگیر و زندانی گردید.

در سال (۱۳۱۶ ه ش)در زندان به قصد خودکشی تریاک خورد اما توجه مأمورین زندان مانع مرگ او گردید در همان سال او را محاکمه و ابتدا به ۲۷ ماه زندان محکوم کردند در دادگاه تجدیدنظر مدت زندان وی به سه سال افزایش یافت و سرانجام در طی همان سه سال در بیمارستان زندان به سال (۱۳۱۸ ه ش) چراغ عمرش خاموش شد.

 از غزلهای اوست:

شب چو در بستم و مست از می ‌نابش کردم// ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم

 دیدی آن ت‍ُرک ختا دشمن جان بود مرا؟// گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم// آن قدر گریه نمودم که خرابش کردم

 شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع// آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

غرق خون بود و نمی م‍ُرد ز حسرت فرهاد//خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم

 دل که خونابه غم بود و جگر‌گوشه درد//بر سر آتشِ جور‌ِ تو کبابش کردم

 زندگی کردنِ من م‍ُردنِ تدریجی بود//آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم

اشعار سیاسی فرخی یزدی بیشتر صورت مسمط دارد و چکامه های میهنی او نیز به جای خود دارای ارزش است.

(از مقدمهء دیوان فرخی یزدی به قلم حسین مکی)

لغت نامه دهخدا

زندگینامه میرزاابوالقاسم قائم مقام فراهانی تهرانی(۱۲۵۱-۱۱۹۳ ه ق )

images (1)

از ادبای عهد فتحعلی شاه قاجار است ادیبی فاضل، منشی ای کامل، شاعری ماهر، مترسلی دانشمند و در نظم و نثر فارسی استاد بوده و به ثنائی تخلص مینمود وی به سال (۱۱۹۳ ه ق )متولد شد.

و به سال (۱۲۳۷ ه ق) پس از وفات پدرش میرزا عیسی، میرزاابوالقاسم به وزارت شاه منصوب و به قائم مقام ملقب گردید. وی اوائل عهد محمدشاه قاجار را نیز دیده و سال (۱۲۵۱ ه ق) در گذشته و یا به سعایت جمعی بدستور محمدشاه به قتل رسید.

منشآت قائم مقام

 منشآت قائم مقام که حاوی نوشته ها و انشاءهای اوست پس از وفاتش حاج فرهاد میرزا معتمدالدوله مجموع آنها را گردآوری کرد و آن به سال( ۱۲۹۴ ه ق) بدستور اویس میرزا پسر حاج فرهاد میرزا چاپ و منتشر شده کتابی است مشتمل بر فوائد علمی و ادبی و تاریخی معروف است قبل از آنکه نمونه ای از منشآت او نقل شود خوب است خلاصه تصرفاتی « انشاء قائم مقام » و به منشآت قائم مقام یا که او در نویسندگی بکار آورده است شرح شود:

۱- شیرینی بیان و عذوبت الفاظ و حسن ادا

۲- کوتاهی جمله ها که دیری بود از بین رفته بود و علاوه بر مزدوجات و تکرار معنای هر مزدوجی باز جمله ها را با قرینه سازیها مکرر میکردند و خواننده را کسل ولی قائم مقام از ازدواج تجاوز نمیکند و قرینه ها را مکرر نمیسازد مگر آنجا که بلاغت کلام اجازه دهد

۳- دقت در حسن تلفیق هر مزدوج از سجعهای زیبا که شیوه خاص شیخ سعدی است

۴- حذف زوائد القاب و لاطائلات و تعریفهای خسته کننده در هر مورد

-۵ ترک استشهادات مکرر شعری از تازی و پارسی مگر گاهی، آنهم به قدری زیبا و خوش ادا و با حسن انتخاب که گوئی شاعر آن شعر را فقط برای همین مورد گفته است و همینطور است در استدلالات قرآنیه و حدیث و تمثل و سایر اقتباسات

۶- صراحت لهجه و ترک استعاره و کنایه و تشبیب های دور و دراز خسته کننده

۷- اختصار و ایجاز که در ادای جمله ها و بسط مقال ایجاز را بر اطناب رجحان مینهد و از اینرو مراسلات او نسبت به رسم آن عصر همه مختصر است

۸- ظرافت و لطیفه پردازی که از مختصات گلستان شیخ سعدی است و قائم مقام نیز در این باره دستی قوی داشته است مخصوصاً در آوردن لغات و مصطلحات تازه که استعمالش برای نویسندگان محافظه کار دشخوار بلکه محال میشود و همواره در این مورد برای گریز از ذکر یک لغت صاف و صریح به چندین لغت عربی و کنایه و استعاره ادبی متوسل میشدند اما قائم مقام هرچه میخواست مینوشت و آن را طوری می آراست که به نظر مقبول می آمد

۹- عبارتش مثل گلستان شیخ آهنگ دار است و اینک نمونه ای از آثار او آورده میشود بعد العنوان:

خدایا راست گویم فتنه از تست// ولی از ترس نتوانم چخیدن

لب و دندان ترکان ختا را// بدین خوبی نبایست آفریدن

که از دست لب و دندان ایشان// به‌دندان دست و لب باید گزیدن

میفرمایند:

[ یعنی ولیعهد ] پلوهای قند و ماش و قدح های افشره و آش شما است که حضرات را هار کرده است اسب عربی بی اندازه جو نمیخورد، و اخته قزاقی اگر ده من یکجا بخورد بدمستی نمیکند، خلاف یابوهای دو درغه( ۱) که تا قدری جو زیاد دید و در قوروق( ۲) بی مانع چرید اول لگد به مهتری که تیمارش میکند میزند!

ای گلبن تازه خار جورت

اول بر پای باغبان رفت!

از تاریخی که شیخ الاسلام تبریز در فتنه مغول صلاح مسلمین را در استسلام دید تا امروز که در عهد جهانشاهی و مظفری چه سلاطین صفوی چه نادرشاهی و کریمخانی، چه در حکومت دنبلی و احمدخان هرگز علمای تبریز این احترام و عزت و اعتبار و مطاعیت نداشتند تا در این عهد، از دولت ما و عنایت ما است که علم کبریا به اوج سما افراشته اند سزای آن نیکی این بدی است امروز که ما در برابر سپاه مخالف نشسته ایم و مایملک خود را بی محافظ خارجی به اعتماد اهل تبریز گذاشته، در شهر پایتخت ما آشوب و فتنه بکنند و دکان بازار ببندند و سید حمزه و باغ میشه بروند و شهرت این حرکت را مرزویج در ملک روس و صفی خان در آستانه همایون و دیگران در ملک روم بدهند.

روی اهل تبریز سفید! اگر فتحعلی خان عرضه داشت و کدخدایان آدم بودند با اینکه مثل میرزا مهدی آدمی در پهلوی آنها است فتاح غیر علیم چه جرات و قدرت داشت که مصدر این حرکات شود؟! فرمودند اگر حضرات از آش و پلو سیر نشوند بجا اما شما را چه افتاده است که از زهد ریائی و نهم ملائی سیر نمیشوید، کتاب جهاد نوشته شد، نبوت خاصه به اثبات رسید، قیل و قال مدرسه دیگر حالا بس است یک چند نیز خدمت معشوق و می کنید.

صد یک آنچه با اهل صلاح حرف جهاد زدید اگر با اهل سلاح صرف جهاد شده بود کافری نمیماند که مجاهدی لازم باشد، باری بعد از این سفرهء جمعه و پنجشنبه را وقف اعیان شهر و کدخدای محلات و نجبای قابل و رؤسای عاقل بکنید، سفرهء زرق و حیل را بر چینید،سکه قلب و دغل را بشناسید

نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد

ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

تا حال هرچه از این ورق خواندیم و بر این نسق راندیم سود و بهبودی ظاهر نگشت بلکه اینها که میشود از نتائج نمازهای روز جمعه و نیازهای شب جمعه ما و شماست من بعد بساط کهنه برچینید و طرح نو دراندازید با اهل آن شهر معاشرت کنید و مربوط شوید، دعوت و صحبت نمائید از جوانان قابل و پیران کامل آنها چند نفری که بکار خدمت آیند انتخاب کنید و هزار یک آنچه صرف این طائفه شد مصروف آنها دارید، و ریک این جماعت را دور بیندازید مثل سایر ممالک محروسه باشد، نه اذیت و اضرار، نه دخالت و اقتدار عالیجاه میرزا مهدی در حقیقت یکی از امنای دولت و محارم حضرت ما است دخلی به آن دار و دسته ندارد آب و گل و جان و دل او در هوای ما و رضای ما است و لایستوی البحران هذا عذب فرات سائغ شرابه و هذا ملح اجاج اگر هم اسم آنها است بحمدالله هم رسم نیست به دانش از آنها ملاتر است و به خدمت بالاتر مؤانست شماها مجانست آنها را از پیش در کرده با امناء و محارم ما مجانس است و با التفات و مکارم ما مؤانس گرچه از طبعند هر دو به بود شادی ز غم ورچه از چوبند هر دو به بود منبر ز دار اگر صحبت ارباب کمال را طالب باشد مثل جناب حاجی فاضلی و حاجی عبدالرزاق بیک ادیب کاملی در آن شهر است، پرکار و کم خوراک و موافق عقل و معاش و امساک العیاذ بالله گودهء ملا که لودهء خدا است و هر قدر هل امتلات بگوئید هل من مزید

میگویند:مثل یابوهای پرخور کم دو آفت کاه و غارت جو! قربان افندیهای رومی و پادریهای فرنگی بروند نه آن علم و فضیلت داشتند که جواب پادری بنویسند، نه این غیرت و حمیت دارند که مثل افندی های روم در مسجد و راه گلدسته ببندند خلق را همچنانکه بالفعل روبروی ما رانده اند به حفظ ملک و حراست دین خودشان بخوانند ماشاءالله وقتی که پنجه دلیری میگشایند تیغی که امروز بر روی سپاه عثمانی باید کشید بمیرزا امین اصفهانی میکشند شکار خانگی و شعار دیوانگی را اعتقاد دارند باری حالا که به این شدت دلاور و دلیر و صاحب گرز و شمشیرند قدم رنجه کنند و با یاغی پنجه کنند! رقم مبارک در این باب به افتخار شما صادر شده است و شما در هر باب مختار و قادر، والسلام علی من اتبع الهدی

۲- کتاب جلایرنامه که مثنوی فکاهی است و به نام غلام جلایر (غلام خود) نظم کرده و در ضمن دیوان او به چاپ رسیده است

۳- الجهادیه

۴- دیباچهء جهادیهء صغرای پدرش میرزا عیسی

۵- دیباچهء جهادیهء کبرای پدر

۶- دیوان شعر که با کتاب جلایرنامه یکجا چاپ شده است از اشعار اوست:

گر در دو جهان کام دل و راحت جان است //من وصل تو جویم که به از هر دو جهان است

درکیش من ایمانی اگر هست بعالم //در کفر سر زلف چو زنجیر بتان است

گر واعظ مسجد بجز این گوید مشنو//این احمق بیچاره چه داند حیوان است

گر مذهب اسلام همین است که او راست //حق بر طرف مغبچه ٔ دیر مغان است

او خون دل خم خورد این خون دل خلق //باور نتوان کرد که این بهتر از آن است

 (از ریحانه الادب ج ۴ ص ۳۹۱ ۱) – دودرغه اسب اکدش و دورگه است که به ) (۳۲۶ – ۳۵۵ از مخزن الانشاء صص ۳۲۴ – ۳۹۳ ) (سبک شناسی ج ۳ صص ۳۵۰ عربی هجان گویند ( ۲) – قروق هم نویسند یعنی خاص و محل خاص و کلمه مغولی است.

لغت نامه دهخدا

زندگینامه فلکی شروانی(متوفی۵۸۷ ه ق)

 نجم الدین (یا افصح الدین) ابوالنظام محمد فلکی شروانی از شاعران بزرگ اواخر قرن ششم هجری است. از آن روی تخلص میکرد. که در اوایل عمر به تحصیل نجوم اشتغال داشت، « فلکی » مولدش شهر شماخی، مستقر شروانشاهان بود،

و چنانکه تذکره نویسان نوشته اند. در این فن مهارت داشت. وی از مداحان شروانشاهان و معاصر خاقان اکبر منوچهربن فریدون و پسر او اخستان بود فلکی فن ادب و شعر را مانند خاقانی از ابوالعلاء گنجوی آموخت. و بنابراین آنان که او را استاد خاقانی میشمرند به اشتباه اند وفات او را آذر بیگدلی در آتشکده به سال (۵۸۷ ه ق) نوشته و بعضی دیگر مانند صادق بن صالح در تذکرهء شاهد صادق( ۵۷۷ ه ق) ضبط کرده اند.

دیوان فلکی را تا هفت هزار بیت نوشته اند ولی آنچه در دست است به دوهزار بیت نمیرسد، و از این مایه شعر دریافته میشود. که او گوینده ای نازک خیال و خوش عبارت بوده و از سخن مغلق که شیوهء معاصران او در شروان و آذربایجان بود، دوری می گزیده و به سهولت کلام و روانی سخن متمایل بوده است، و از میان اشعار او آنها که در حبس شروانشاه سروده شده لطف و اثری خاص دارد، زیرا او هم مانند خاقانی به زندان شروانشاه افتاد. و به تهمت افشاء اسرار چندی در بند آهنین بود تا عاقبت پادشاه او را بخشید. و از زندان رهایی داد.

از اشعار اوست:

شب نباشد که فراق تو دلم خون نکند//وآرزوی تو مرا رنج دل افزون نکند

هیچ روزی نبود کَانده شوق تو مرا//دل چو آتشکده و دیده چو جیحون نکند

مژه بر هم نزند هیچ شبی دیده ٔ من //تا به خون خاک سر کوی تو معجون نکند

زلف چون مارتو آسیب کند لعل تو را//گر به دو نرگس جادوی تو افسون نکند

هر کجا عشق من و حسن تو را وصف کنند//هیچ عاقل صفت لیلی و مجنون نکند

سایه ٔ زلف تو چون فر همای است به فال //چونکه فال من دلخسته همایون نکند

گرچه لعلت به وفا وعده بسی داد مرا//نکند وعده وفا تا جگرم خون نکند

گرچه در دایره ٔ عشق تو جان در خطر است//فلکی را کس از این دایره بیرون نکند.

و نیز غزلی دیگر دارد بدین مطلع:

هیچ کس چاره ساز کارم نیست //چه کنم ، بخت سازگارم نیست
کشته ٔ صبر و انتظارم و باز//چاره جز صبر و انتظارم نیست 

و نیز غزلی دیگر دارد بدین مطلع:

 (از تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا ج ۲ صص ۷۷۴ ۷۷۵ ) خاقانی مغرورانه از او یاد کند و او را فرزند دانش و شعر خود می شمارد :

عطسه ٔ سحر حلال من فلکی بود//بود به ده فن ز راز نه فلک آگاه

لغت نامه دهخدا

زندگینامه فرزدق(متوفی۱۱۰ ه ق)

لقب همام بن غالب بن صعصعه، شاعر مشهور اصل این لغت و فارسی آن بَرازدَه است و گفته اند این کلمه عربی و برساخته از فرز و دق است، زیرا آن آردی است که قطعه ای از آن مفروز شده است.

به هرحال همام بن غالب بن صعصعه بن ناحیه بن عقال بن محمد بن سفیان بن مجاشع بن دارم تمیمی، مکنی به ابوفراس و مشهور به فرزدق، مادر او لیلی بنت حابس است و پدر او را مناقبی مشهور و اوصافی پسندیده و مذکور است.

از جمله داستان هم چشمی او با لحیم بن وثیل ریاحی است که در سال مجاعه بر سر کشتن ناقه اتفاق افتاد او صد شتر کشت و لحیم نتوانست. با او برابری کند و بنوریاح بر لحیم خرده گرفتند که با این کار عاری بر ایشان بسته است.

فرزدق گور پدر خود را بسیار بزرگ میداشت چندانکه هر کس بدان پناه میبرد وی به یاری او برمیخاست فرزدق را در زبان عرب تأثیری بسزاست معروف است که اگر شعر فرزدق نبود، ثلث لغت عرب از دست میرفت. و نیمی از روایات و اخبار نابود می شد.

او را به زهیربن ابی سلمی تشبیه کنند. و این دو از شعرای طبقهء اول زبان عرب اند، زهیر در جاهلیت و فرزدق در دورهء اسلام او را با جریر و اخطل داستانهاست. و شرح مباحثات و مهاجات آنها مشهورتر از آن است که گفته شود.

او را در میان قومش شرفی بود و خاطرش را عزیز میداشتند جد و پدرش از نیکان اشراف بودند. در شرح نهج البلاغه او و نیز در کتب ادب به « دیوان » آمده است. که فرزدق در نزد خلفا و امرا جز به حالت نشسته شعر نمیخواند.

بعضی اشعارش در گرد آمده است وفات او در سال (۱۱۰ ه ق / ۷۲۸ م )در بصره اتفاق افتاد و تاریخ تولدش معلوم « مناقضات فرزدق با جریر »  :

بلبل هم طبع فرزدق شده ست سوسن چون دیبه ازرق شده ست

منوچهری

 نیست گرچه خصمت فرزدق است به هجو تو به پاداش او جریر مباش

سنایی

بی او سخن نرانم کی پرورد سخن حسان پس از رسول و فرزدق پس از هشام؟

خاقانی

رجوع به البیان و التبیین جاحظ و وفیات الاعیان شود.(از اعلام زرکلی ج ۳ صص ۱۱۲۷)

لغت نامه دهخدا

زندگینامه ادیب الممالک فراهانی(۱۳۳۵-۱۲۷۷ه .ق)

 
imagesمحمدصادق متخلص به امیری ملقب به ادیب الممالک فرزند حاجی میرزا حسین نوه میرزا معصوم محیط برادر میرزا ابوالقاسم قائم مقام وزیر مشهور محمدشاه است . وی در ۱۴ محرم (۱۲۷۷ ه . ق).متولد شده علوم ادبی زمان را نزد اساتید فن فراگرفت. در شاعری بر اکثر سخنوران عصر خویش پیشی جست.نخست پروانه تخلص داشت و چون ملقب به امیرالشعراء گردید تخلص خود را امیری نهاد. شرح حال او در کتابهای پرفسور برون و در مقدمه دیوانش که بسعی و اهتمام وحید دستگردی در ۱۳۱۲ انتشار یافت مشروحاً ضبط شده است .

این استاد در فنون سخنوری مقتدر و در روانی طبع، قوت حافظه ، تسلط بر تواریخ عرب و عجم و احاطه بر لغات و مضامین فارسی و عربی مسلم زمان خود بوده است . دیوان بیست و دوهزاربیتی او مجموعه ایست .تاریخی راجع به اوضاع دوره مشروطیت و احوال ادارات آن زمان و مطالب گوناگون در باب اشخاص و حوادث آن عهد که قرائت آن از هر جهت خاصه از نظر شرح حال او که بقلم استادانه خود اونگارش یافته است .درخور توجه و شایسته نگاهداری است.

منتخبی نیز از دیوان او بسعی آقای محمدخان بهادر فراهم آمده و بضمیمه مجله ارمغان انتشار یافته است .ادیب الممالک در (۱۳۱۶ ه . ق. )روزنامه ادب را در تبریز و در (۱۳۲۰ ه ق)در مشهد انتشار داد و ضمیمه فارسی جریده ارشاد بادکوبه نیز بخامه او نشر میشد بعلاوه سردبیری روزنامه مجلس را در طهران بر عهده گرفته و خدماتی از این راه بملک و ملت کرده است. خدمات اداری او در وزارت عدلیه بود و در (۱۳۳۵ه .ق) که ماموریت عدلیه یزد بدو محول شده بود مبتلا بسکته ناقص گشته و سال بعد رخ در نقاب خاک کشید.مدفنش در حضرت عبدالعظیم است .

این قصیده را در روز ششم صفر ۱۳۰۸ه . ق. که جشن میلاد شهریاری بود در عمارت باغ شمال قبل از انعقاد سلام گوشزد ولیعهد کرد و بس پسند افتاد:

خجسته بادا بر آفتاب کشور جود//صباح فرخ میلاد بهترین مولود

در این همایون جشن و در این مبارک عید//نشاط باید بر رغم دشمنان حسود

خجسته اکنون کز دهر یافتم مقصد//بویژه اینک کز چرخ یافتم مقصو

چکاوه خواند تکبیر وفاخته تسبیح //صنوبران بقیامند و نوگلان بقعود

سهی قدان بتشهد پریوشان بسلام //قنینه ها برکوعند و جامها بسجود

چمن نمونه ٔ جنات تحتها الانهار//در او فروخت گل سرخ نارذات وقود

سرود زردشت اندر سرود بلبل مست //چنانکه مؤذن نعت پیمبر محمود

سمن بدست درآورده یاره ٔ سیمین //ز ژاله کرده مرصع بلؤلؤ منضود

همی تو گوئی در پای و دست لعبتکان //ز زر و گوهر و لؤلؤ خلاخل است و عقود

ز نای زرین گوئی وز آتشین مجمر//هزار سازد عود و شکوفه سوزد عود

شقیق نعمان از داغ لاله چون ستیان //رود در آتش سوزان همی بکیش هنود

بساط بستان چون خیمه ٔ بلندرواق //زمردینش سقف و ز خیزرانش عمود

سحاب گریان اندر فراز طارم خاک //هوای مهر و مه اندر مقام نقض عهود؟

یکی چو ناقه ٔ صالح برای بچه بدرد//یکی چو زاده ٔ سالف میان قوم ثمود

بسان داود آن آبگیر سازد درع //ولی نوازد مزمار مرغ چون داود

دوزلف سنبل آویخته بسان زره //و یا چو گیسوی مشکین بگرد دامن خود

بجز کنار چمن هر کجا روی باشد//مقام تو چو مقام مسیح بین یهود

ز ابر ایلول اندر بریخت دُرّ و گهر//ز تاک مفتول آویخت زمردین عنقود

بمولد شه گوئی ملک مظفر ریخت //بجیب اهل هنر کیسه های پر ز نقود

بسال شصت ودوم از تولد شه راد//ولی عهد بهنجار و عادت معهود

یکی بساط ملوکانه بر فراخور قدر//بفال نیک بیاراست در جهان وجود

تَلَذﱡ الاعین فیها و تشتهی الانفس //فرشتگان همه برپا هریمنان مطرو

پی چراغان افروخت آتشی که فکند//شراره در دل تاریک مردم اخدود

زمین بلرزید از توپ های آتش بار//چو از وزیدن صرصر حصون امت هود

چنینه روزی فرخنده ذات اقدس شاه //ز عالم غیب آمد عیان بملک شهود

بزرگ ناصردین شَه که ظل دولت وی //همیشه باد ابر فرق مهر و مه ممدود

شهی که پوشد بر بندگان ز امن قبای //شهی که گیرد از دشمنان ز خشم جلود

شده ز رایت وی کشور هنر مفتوح //شده ز صارم وی رخنه ٔ ستم مسدود

بروز بزمش تاج و بوقت رزم فرس //سنانْش در صف هیجا بنانْش در گه جود

یکی چو سعد همام و یکی چو سعد بهام //یکی چو سعدالذابح یکی چو سعد سعود

نموده کشور اسلام را چو دار سلام // ز بسط او شده دارالخلافه دار خلود

خجسته بادا عیدی چنین مبارک و نغز//بروزگار ولیعهد خسرو مسعود

ملک مظفر دین آسمان عدل و ظفر//سپهر حکمت و دانش جهان همت و جود

ز نار خشمش کهسار جسته حالت ذوب //ز آب تیغش دریا گرفته رنگ جمود

رخ بدیعش در دهر قبله ٔ طاعت //در سرایش بر خلق کعبه ٔ مقصود

بداد و بخشش شد جانشین نوشروان //بفضل و دانش شد یادگار بن مسعود

بکار ملک کند راست قامتی که بود//همیشه خم بمناجات و طاعت معبود

ایا بتابش ذات تو در فلک مشهور//ایا ببخشش دست تو در زمین مشهود

بفرخ فرخیت مرغ آفتاب بیوض //برای همچومهت حامله شب است ولود

بپای توسن رهوار تو سمند خیال //همی بماند چون تشنه در میان نفود

ز هیبتت جگر سنگ خاره نرم شود//چنانکه آهن شد نرم در کف داود

تو میتوانی غلطاند مهر را ز فلک //چنانکه فرهاد از کوه بیستون جلمود

چو در کف تو کند کار خامه تیر دبیر//همی بتازد بر مشتری ز قوس صعود

چنانکه دانی بنواخت خلق گیتی را//نه فاریابی تاند چنین نوازد عود

شها کمینه غلام تو اندرین سامان //از آن زمان که بنیروی بخت کرده ورود

ز فر مدح تو و همت امیر اجل //رسیده جان نزارم بمنتهای قصود

خدایگان فرشته فر و هریمن کش //که با لئیم خصیم است و با کریم ودود

بفضل منت دارد که فاضلان جهان //شوند زی در وی از دیار دور وفود

چگونه منت الحق عظیم و بی پایان //چگونه منت حقا بزرگ و نامحدود

یکی منم که برآورده چون گهر از سنگ //هم از مقام خمولم هم از سرای خمود

گذشت آنکه شنیدی که مردمان قدیم //فروختندی یوسف بدرهم معدود

سخن که یوسف مصر من است بازخرد//جهان و هرچه در او را برغم انف حسود

همیشه تا بفرازند گردن و نازند//بتان خلخ و کشمیر از خدود و قدود

چنان عقود و خلاخل بدست و پای بتان //بدست و گردن خصمت سلاسل است و قیود

بر آن قوافی بستم من این قصیده که گفت //ابوالفوارس مدح مغیث دین محمود

هزار و پانصد دینار دادش از زر سرخ //ابا دویست شتر بارشان متاع و نقود.
در انتقاد از اوضاع عدلیه در سال ۱۳۲۹ هَ . ق . گوید:
روزی ز جور خصم ستمگر ظلامه ای //بردم بنزد قاضی صلحیه ٔ بلد

دیدم سرای تیره و تنگی بسان گور//تختی شکسته در بن آن هشته چون لحد

میزی پلید و صندلئی کهنه پای آن //بر صندلی نشسته سیاهی درازقد

سوراخ رخ ز آبله و چانه از جذام //خسته سرش ز نزله و چشمانش از رمد

از سبلتش بریخته چون گرگ پیر پشم //وز گردنش برآمده چون سنگپا غدد

تقویم پیش روی و نظر بر خط بروج //همچون منجمی که کند اختران رصد

بر روی میز دفترکی خطکشیده بود//چون لاشه ای برآمده ستخوانش از جسد

پهلوی آن دواتی و در جنب آن دوات //پاکت سه چار دانه و استامپ یک عدد

سوی دگر ز خانه حصیری و چند طفل //زالی خمیده قد ز نفاثات فی العقد

طفلی بگاهواره کنیفی بزیر آن //بندی ز گاهواره فروبسته بر وتد

دیگی و کمچه ای و سبوئی و متردی //آلوده در ازل شده ناشسته تا ابد

قاضی بصندلی چو بپشم شتر قراد//در خدمتش پلیسکی استاده چون قرد

کردم سلام و گفت علیکم ز روی کبر//زیرا که بود ممتلی از نخوت و حسد

دادم عریضه را و سپردم بهای تمر//گفتا بیا بمحکمه اندر صباح غد

هر دم که شَدِّ رحل نمودم بحضرتش //گفتم که یا الهی هَیِّی ْٔ لنا رشد
یک روز گفت کز پی خصمت ز محکمه //احضارنامه رفته و هستیم درصدد

سبز و سفید و سرخ فرستاده ایم باز//دیگر نمانده مهرب و مَلجا و ملتحد

فردا اگر نیاید حکم غیابیت //خواهیم داد و نیست دگر جای منع و صد

روز دگر بمحکمه رفتم بقصد آن //کز خصم داد خواهم و از فضل حق مدد

قاضی بکبر گفت که خصم تو حاضرست //دعوی بیار و حجت و برهان و مستند

گفتم ببین قباله ٔ این ملک را که من //هم مالکم به حجت و هم صاحبم به ید

گفتا که چیست مدرک و اصل این قباله را//بنمای بی لجاجت وتکرار و نقض و شد

گفتم که این علاقه بسادات هاشمی //نسلاً بنسل ارث مضر باشد و معد

این است مهربوذر و سلمان و صعصعه //هم اصبغ نباته ، سلیمان بن صرد

گفتا بهل حدیث خرافات و حجتی //آور که مدعی نتواند بحیله رد

اینان که نام بردی از ایشان نبوده اند//هرگز بنزد ما نه مصدق نه معتمد

قانونی است محکمه ، برهانی است قول //گفتار منطقی کن و بیرون مرو ز حد

گفتم بحکم شاه ولایت علی نگر//کو شد خلیفه بر نبی و مر مراست جد

گفتا علی بحکم غیابی علی الاصول //محکوم شد بکشتن عمروبن عبدود

گفتم ز قول احمد مرسل بخوان حدیث //کز راویان رسیده به اهلش یداً بید

گفتا چه اعتماد بر آنکس که بسته حبل //بر گردن ضعیفه ٔ بیچاره از مسد

گفتم بنص قرآن بنگر که جبرئیل //آورد بهر احمدش از درگه احد

گفتا به پرسنل نبود نام جبرئیل //قرآن نخورده تمر و نخواهد شدن سند

این حرفهای کهنه پرستان فکن بدور//نو شد اساس ، صحبت نو باید ای ولد

چون نه گوا نه حجت مسموع باشدت //مانحن فیه را بعدو ساز مسترد

چون این سخن سرود یقین شد مرا که او//لامذهبی پلید و بلیدیست نابلد

گرگی است رفته در گله اندر لباس میش //بر ظالمان چو گربه ، بمظلوم چون اسد

نه معتنی بقاعده ٔ دین و رسم داد//نه معتقد بداور بخشنده ٔ صمد

از اخذ و بند ورشوه و کلاشی و طمع//بر سینه ٔ کسی ننهاده ست دست رد

نه سوی حق گشوده ز راه امیدچشم //نه در نماز سوده بخاک از نیاز خد

چشمش بسان ابر دمادم به رعد و برق //آزش بسان بحر پیاپی به جزرو مد

قولش بدستگاه پلیس است متبع//حکمش به پیشگاه رئیس است مطرد

دیدم بهیچ چاره و تدبیر و مکر و فن //نتوان طریق حیله ٔ او را نمود سد

کردم رها به خصم زر و مال و خان و مان //پژمرده همچو گل شدم افسرده چون جمد

از صلحیه گرفته شدم راست تا تمیز//دیدم تمام متفق القول و متحد

حکمی که شد ز صلحیه صادر بر تمیز//قولی ست لایخالف و امری ست لایرد

المؤمنون اخوه بر این قوم صادق است //کایمانشان بقلب چو بر آب جو زبد

بادا ز کردگار بر این قاضیان دون //دشنام بی نهایت و نفرین لایعد

طاق و رواق عدلیه را برکند ستون //آنکو فراشت سقف سما را بلاعمد.

(لراقمها فی لیلهالاحد ۲۲ شهر ذی الحجه الحرام ۱۳۲۰ هَ . ق . و تحول الشمس فی هذه اللیله الی برج الحمل بعد ان مضت من غروب الشمس بافق خراسان ۴ ساعت و۵۳ دقیقه ).
مهر در بیت الشرف شد ما بزندان اندریم //ماه طالع گشت و ما با نحس کیوان اندریم

غرقه ٔ دریای اشکیم از غمش سر تا قدم //لیک از هجران او در نار سوزان اندریم

ای تن آسان مانده در ساحل به استخلاص ما//همتی بگمار کاندر موج طوفان اندریم

پرتوی ای مهر رحمت لطفی ای باد بهار//زآنکه ما در دست سرمای زمستان اندریم

ای ز وصل دوستان آسوده در دارالسرور//یاد کن از ما که در این بیت الاحزان اندریم

روزگاری شد که با جمعی پریشان روزگار//بسته در زنجیر آن زلف پریشان اندریم

چون سکندر تشنه ٔ آب حیاتیم از لبش //زین سبب دیریست در ظلمات هجران اندریم

گرچه مینالیم چون بلبل ز هجرانش مدام //لیک از یاد رخش در باغ و بستان اندریم

نامسلمانست چشمش ای مسلمانان فغان //کاین زمان در دست ترکی نامسلمان اندریم

دیو در خلوتگه ما ره ندارد کاشکار//با پری رویان غیبی در شبستان اندریم

سرکشی کردیم از فرمان عقل اما بطوع //شهریار عشق را گردن بفرمان اندریم

از امیری خواستم اسرار پیرعشق را//گفت ما با کودکان در یک دبستان اندریم .

این قطعه به دبیرالملک نوشت که بذکاءالملک وزیر عدلیه برساند بتاریخ ۱۳صفر ۱۳۳۰هَ . ق .

خدایگانا میرا ز حال خود قدری//بحضرت تو سرایم که جای کتمان نیست

همه پزشکان از من کناره میجویند//مگر که درد مرا ای حکیم درمان نیست

همه دلیران پیش قضا سپر فکنند//بغیر من که چو من پهلوان میدان نیست

دلم چنان پریان خسته اند از غم خویش//که در جهانم هیچ اعتنا بدیوان نیست

برای نان نروم زیر بار منّت خلق//که آب و نانم جز با خدای منان نیست

ولی ز خجلت یاران خویش در ستهم//که خانه بهر من امروز کم ز زندان نیست

روا نباشد ای خواجه سنگ خائیدن//بویژه بهر کسی کش بکام دندان نیست

قسم بجان تو کز جان دلم بتنگ آمد//اگرچه این تن فرسوده زنده با جان نیست

من آن بهشت کمالم که سرو باغم را//طمع بباد بهاران و ابر نیسان نیست

هوی و شهوت و آز است زیر فرمانم//چرا که عقلم فرمان پذیرشیطان نیست

چهار طبع مخالف موافقند مرا//کدام گله که در زیر حکم چوپان نیست

وزیر عدلیه از من بغفلت است آری//سرشت انسان هرگز تهی ز نسیان نیست

اگر بزلف بتانش نظر بدی دیدی//چو روز من سر زلف بتی پریشان نیست

و دانی آنکه بغیر از تعاون و شفقت//یکی عبادت در معبد سلیمان نیست

جهانیان همه آلات کار یکدگرند//جز این در آیه ٔ توریه و صحف و فرقان نیست

اگر مسلمان بیند ز نوع خویش یکی//زبون و دست نگیرد ورا مسلمان نیست

کرامت و شفقت گر نباشد انسان را//اگرچه زیبا دارد شمایل ، انسان نیست

ز من بگوی مر او را که همتی فرمای//کنون ، که کار جهان جاودانه یکسان نیست

من از قضای فلک جاودان ادیبستم//ولی بجان تو سلطان همیشه سلطان نیست

همی نه تنها سلطان همیشه نیست بتخت//که آسیای فلک هم هماره گردان نیست

بفضل و احسان دیوان شدندخادم جم//که هیچ بند گرانتر ز فضل و احسان نیست

گر تو وارث آن خاتم سلیمانی//چه شد که دیو دل منت زیر فرمان نیست

بزن لگامش و رامش کن ای حکیم بزرگ//که کشتنی است ، ترا گر سزای قربان نیست

مرا بمنت کیوان و تیر درمفکن//که کلک و طبعم کمتر ز تیر و کیوان نیست

روت کیوان از باد من فسرده چنانک//که هیچ گونه ورا موی در زنخدان نیست

دلم بدام خود افکن چو گوی در چوگان///که امتحانی بهتر ز گوی و چوگان نیست

مهل طرازم عنوان بدان کس از غم خود//که در دفاتر خلقش طراز و عنوان نیست

بدست خویش مرا وارهان ز غم مگذار//بدیگری که بهرکس ارادت آسان نیست

ترا طریق تعاون نبایدم آموخت//که هیچ نکته ٔپوشیده بر تو پنهان نیست .
رجوع به دیوان ادیب الممالک چ تهران وادبیات معاصر تألیف رشید یاسمی شود.

لغت نامه دهخدا

زندگینامه حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی(۳۲۹-۴۱۶ه.ق)(به قلم استادعلی اکبر دهخدا)

 images (2)

حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی، بزرگترین حماسه سرای تاریخ ایران و یکی از برجسته ترین شاعران جهان شمرده میشود در تذکره ها و تواریخی که تا اواخر قرن سیزدهم هجری تألیف شده است. مطالب قابل توجهی که ما را از نظر تحقیق در زندگانی وی قانع سازد بسیار کم است .

ناچار بیشتر باید به نوشته های دانشمندان قرن اخیر توجه کرد.که با دقت در متن شاهنامه از طابران طوس است دولتشاه « باز » یا « باژ » برای نظریات خود دلائل مؤثری آورده اند زادگاه او:

مولد این شاعر بزرگ دهکدهء دانسته است اما گمان میرود که اشتباه او ناشی از عبارت نظامی عروضی در چهارمقاله باشد « رزان » سمرقندی او را از مردم دهکدهء

تاریخ تولد: « جنازهء فردوسی را به دروازهء رزان بیرون همی بردند » که نویسد هنگامی که هدیهء سلطان محمود به طوس رسید دربارهء تاریخ تولد فردوسی روایات تذکره ها و تاریخ ها پریشان است. در نسخه های معتبر شاهنامه سالهای عمر او تا هفتادوشش و یاد شده است و با توجه به سال درگذشت فردوسی میتوان تاریخ نسبهً دقیقی برای تولد او یافت.

در جایی میگوید:

« نزدیک هشتاد » کنون سالم آمد به هفتادوشش غنوده همی چشم بیمارفش

و در مورد دیگر گوید:

کنون عمر نزدیک هشتاد شد امیدم به یکباره بر باد شد

محققان معاصر گمان دارند که بیت اخیر پس از پایان شاهنامه بر آن افزوده شده است زیرا در همهء نسخه های خطی شاهنامه این بیت وجود ندارد و ظاهراً پس از سال (۴۰۰ ه ق) فردوسی در شاهنامه تجدیدنظر کرده و ابیاتی بر آن افزوده است. بر طبق بیشتر نسخه های شاهنامه، فردوسی در سال (۴۰۰ ه ق) هفتادویک سال داشته است. و در این صورت اگر هفتادویک سال از سال چهارصد هجری به عقب برگردیم تولد او به سال ۳۲۹ و برابر با سال درگذشت رودکی میشود این تاریخ را دلایل دیگری نیز تأیید می کند:

فردوسی بنا به گفتهء خودش در هنگام روی کار آمدن محمود غزنوی پنجاه وهشت ساله بوده است زیرا میگوید:

بدان گه که بد سال پنجاه وهشت جوان بودم و چون جوانی گذشت

خروشی شنیدم ز گیتی بلند که اندیشه شد پیر و من بی گزند

که ای نامداران و گردنکشان که جست از فریدون فرخ نشان؟

فریدون بیداردل زنده شد زمین و زمان پیش او بنده شد

بپیوستم این نامه بر نام اوی همه مهتری باد فرجام اوی

سال جلوس محمود( ۳۸۹ ه ق) است ولی دو سال پیش از آن، سال ۳۸۷ ، مطابق با غلبهء محمود بر نوح بن عبدالملک سامانی و سپهسالاری او در خراسان است اگر از این تاریخ ۵۸ سال به عقب برگردیم باز سال تولد فردوسی ۳۲۹ خواهد شد و تشبیه محمود به فریدون نیز میرساند. که ابیات بالا مربوط به آغاز شهرت اوست.

کنیت و نام: کنیت فردوسی همه جا ابوالقاسم آمده است و صورت درست نام خود و پدرش روشن نیست

خانوادهء فردوسی: خانوادهء او بنا بر نوشتهء و صاحب ثروت و آب و ملک بوده اند اما این توانگری و مکنت در طی سالیان دراز به تهی « از دهاقین طوس » نظامی عروضی دستی گرایید و در روزگار پیری، شاعر عالیقدر با تنگدستی و نیاز به سر می برده است.

در خطاب به فلک وارونه گرد گوید:

چو بودم جوان برترم داشتی //  به پیری مرا خوار بگذاشتی

هنگامی که هنوز نیروی جوانی و مایهء زندگانی شاعر از میان نرفته بود اندیشهء نظم شاهنامه او را به خود مشغول داشت و روزی که بدین کار دست زد بیش از چهل سال از زندگانیش نمی گذشت. افسانه هایی که دربارهء سبب نظم این اثر جاویدان در تذکره ها و تواریخ قدیم آمده است اغلب بی اساس و دور از حقیقت است

و چون فردوسی شاهنامه تمام » :

در این باره ضمن گفتگو از شاهنامه سخن خواهیم گفت

سفرهای فردوسی: نظامی عروضی نویسد کرد نساخ او علی دیلم بود و راوی ابودلف و وشکرده حیی قتیبه که عامل طوس بود شاهنامه علی دیلم در هفت مجلد نبشت و فردوسی بودلف را برگرفت و روی به حضرت نهاد، به غزنین و به پایمردی خواجهء بزرگ احمد حسن کاتب عرضه کرد و قبول صحت جزئیات این روایت با توجه به آنچه در شاهنامه و منابع دیگر آمده است تأیید نمیشود،

زیرا صاحب تاریخ سیستان « افتاد زندگانی بر » :

و فردوسی جواب داد « اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست » :نویسد که چون محمود وصف رستم را شنید گفت خداوند دراز باد ندانم اندر سپاه او چند مرد چون رستم باشد اما این دانم که خدای تعالی خویشتن را هیچ بنده چون رستم وزیرش گفت:« این مردک مرا به تعریض دروغزن خواند » :

این بگفت و زمین بوسه کرد و برفت محمود وزیر را گفت: « نیافرید شاعر دل آزرده دربار محمود را ترک کرد و مینویسند که یکسر به سوی هرات رفت و در آنجا دیری میهمان « بباید کشت » اسماعیل وراق (پدر ازرقی شاعر) بود و کسان محمود که به دنبالش رفته بودند او را در طوس نیافتند و بازگشتند آنگاه بنا به و نسبتش به یزدگرد « به طبرستان شد به نزدیک سپهبد شهریار که از آل باوند در طبرستان پادشاه او بود » روایت نظامی سمرقندی شهریار می پیوست صد بیت در هجو محمود بر شاهنامه افزود و آن را به شهریار تقدیم کرد و باز نظامی عروضی نویسد که شهریار هجو محمود را به صدهزار دینار خرید و شست این داستان و هویت سپهبد شهریار و دیگر اجزاء آن اگر هم درست باشد. بدین صورت نیست زیرا با تاریخ وفق ندارد.( ۱)

گروهی از محققان نوشته اند که فردوسی به بغداد و اصفهان نیز سفر کرده است اشتباه این گروه از آنجا ناشی شده است که یک نسخهء خطی شاهنامه را کاتبی در سال ۶۸۹ برای حاکم لنجان اصفهان نوشته و از خود خوانده و سال ۳۸۹ را « سیصد » را « ششصد » ابیاتی سخیف و سست در پایان آن افزوده است.

چارلز ریو( ۲) در تاریخ استنساخ کتاب برابر با سفر فردوسی به اصفهان پنداشته است از طرف دیگر کسانی که منظومهء یوسف و زلیخا را از فردوسی میشمرده اند. به دلیل اشاراتی که در مقدمهء این منظومه است. چنین نتیجه گرفته اند که شاعر به بغداد نیز سفر کرده است و البته چنین نیست

مرگ فرزند: در سالهای اواخر قرن چهارم هجری هنگامی که فردوسی به شصت وپنج سالگی رسیده بود مرگ فرزند جوانش پشت پدر جوان را چو شد

سال بر سی وهفت نه بر آرزو یافت گیتی و رفت مرا شصت :« به جای عنان عصا به دست وی داد » را دوتا کرد و وپنج و ورا سی وهفت نپرسید از این پیر و تنها برفت این حادثه باید در حدود سال (۳۹۵ ه ق) اتفاق افتاده باشد.

تاریخ درگذشت: درگذشت فردوسی را حمدالله مستوفی در سال (۴۱۶ه ق) و دولتشاه در سال (۴۱۱ ه ق) دانسته اند با توجه به سالهای عمر او و تاریخ تولدش میتوان سال ۴۱۱ را درست تر دانست زیرا در سراسر شاهنامه بیتی نیست که عمر فردوسی را بیش از ۸۰ سال بنماید و اگر به تاریخ تولد او ۸۲ سال هم بیفزاییم از سال ۴۱۱ بیشتر نمیشود. از طرفی بنا به روایت نظامی عروضی در سال مرگ او سلطان محمود در سفر هند بوده است و سال ۴۱۱ هم سال فتح قلاع نور و قیرات به وسیلهء محمود است. و در روایتی که نظامی نقل میکند در آن سفر خواجه احمد حسن میمندی نیز همراه سلطان بوده است. در حالی که اگر سال مرگ فردوسی ۴۱۶ باشد پس از عزل خواجه میمندی است نظامی گوید که در راه بازگشت از هندوستان سلطان را دشمنی بود. که حصاری استوار داشت. سلطان پیامی برای وزیر گفت: اگر جز به کام «؟ چه جواب داده باشد » : وی فرستاد که تسلیم شود و هنگامی که پیک او بازمیگشت از وزیرش پرسید من آید جواب من و گرز و میدان و افراسیاب این بیت شاه را به یاد شاعر دل شکسته انداخت و هنگامی که به پایتخت آمد،

 

بنا به جنازهء » نوشتهء نظامی عروضی شصت هزار دینار برای فردوسی فرستاد، اما نوشداروی او هنگامی رسید که سهراب مرده بود و تنها دختری که از او بازمانده بود صلهء شاه را پس داد و ابوبکر کرامی مأمور شد « فردوسی را به دروازهء رزان بیرون همی بردند که از آن پول رباط چاهه را بر سر راه مرو و نیشابور بسازد

آرامگاه فردوسی: امروز در ۲۷ هزارگزی مشهد و در شش هزارگزی راه میخوانند و در دل این نقطه، در میان باغی نسبهً « شهر طوس » مشهد به قوچان، در کنار خرابه های طوس قدیم جایی است که آن را بزرگ بنای سنگی آرامگاه فردوسی قرار دارد این بنا به فرمان رضاشاه در سال (۱۳۱۳ ه ش) ساخته شد.

نظامی عروضی نویسد که پس از مرگ فردوسی یکی از مذکران متعصب طابران طوس مانع تدفین جنازهء وی در گورستان شهر شد. و او را رافضی خواند. به ناچار جنازه را در باغی که کنار دروازهء شهر و متعلق به خود حکیم فردوسی بود. به خاک سپردند. و اگر این روایت درست باشد محل آرامگاه کنونی شاعر را باید ملک شخصی او شمرد

مذهب فردوسی: فردوسی را برخی از محققان شعوبی دانسته اند ولی نمیتوان این عقیده را محقق و قاطع دانست وی با وجود اینکه مسلمانی مؤمن است و همین حقیقت جویی یکی از موجبات بی اعتنایی درباریان متعصب سلطان محمود نسبت به وی بوده است به اندیشه های زردشتی و دین بهی نظر تحسین دارد و به نوشتهء هر موقع که توانسته است به کیش ایرانی گریز زنداز سوز دل و شور » ، دکتر معین در کتاب مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی و با تأسف بسیار افزوده است که: چو زین بگذری دور عُمخَر بود سخن گفتن از تخت و منبر بود اما در هر « باطنی سخن رانده است و نیز خاطرنشان ساخته است « به ناگفتن و گفتن ایزد یکی است » :

حال باید به خاطر داشت که او همواره موحد بوده و گفته است که:

اگر خلد خواهی به دیگر سرای// به نزد نبی و وصی گیر جای

هزارهء فردوسی: چون بعضی از محققان تولد فردوسی را در سال ۳۱۳ حساب کرده بودند هزار سال پس از آن ( ۱۳۱۳ ) در زمان رضاشاه گروهی از بزرگان دانش ایران شناسی و محققان کشورهای دیگر به ایران دعوت شدند و کنگره ای با شرکت فضلای زمان در تهران تشکیل شد تا هزارهء فردوسی را جشن بگیرد جلسه های این کنگره در دارالفنون تهران تشکیل می شد. مجموعهء ارزنده ای از سخنرانیهایی که در این کنگره ایراد گردید و اشعاری که در سال ۱۳۲۲ از طرف وزارت فرهنگ منتشر شد. در پایان کنگره میهمانان ایران و اعضای « هزارهء فردوسی » خوانده شد. زیر عنوان ایرانی کنگره به خراسان سفر کردند. و در همان سفر آرامگاه حکیم بزرگ به دست رضاشاه گشوده شد.

آثار فردوسی: بزرگترین حماسهء ایرانی و یکی از چند اثر کوه آسای ادبی جهان شاهنامهء فردوسی است داستانهای حماسی و روایات تاریخی و افسانه های ما در قرون پیش از اسلام در کتب بسیاری پراکنده بود که از جملهء آنها باید کارنامهء اردشیر بابکان، یادگار زریر، بهرام چوبین، داستان رستم و اسفندیار، داستان پیران ویسه، کتاب پیکار، پندنامهء بزرگمهر، اندرز خسرو پسر قباد (انوشیروان)، مادیگان شطرنج، است که کارنامهء شاهان ایران کهن بوده است و تألیف « خداینامه » آئین نامه و گاهنامه را نام برد اما برتر و جامع تر از همهء آنها آن را در زمان خسروپرویز دانسته اند. و در مقدمهء بایسنقری شاهنامه آمده است که یزدگرد شهریار، دهقان دانشوری را به تکمیل آن مأمور ساخت. این کتاب را ابن مقفع به عربی ترجمه کرده است. اما از این ترجمه چیزی در دست نیست. باید این نکته را خاطرنشان کرد که خداینامهء پهلوی یا ترجمهء عربی آن مستقیماً در دست فردوسی نبوده است. زیرا فردوسی از مأخذی دیگر استفاده کرده، بدین معنی که پیش از شروع کار شاهنامه، سپهسالار پاک نژاد خراسان ابومنصور عبدالرزاق وزیر خود ابومنصور معمری را به گردآوری دهقانان و تألیف کارنامهء شاهان مأمور ساخته و شاهنامهء فارسی منثوری پرداخته بود. و همین گرد آوردن دهقانان و موبدان، که روایات را سینه به سینه آموخته بودند، نشان میدهد که متن خداینامه در دسترس ابومنصور نبوده است.

علاوه بر ابومنصور معمری، کسان دیگر و از جمله ابوالمؤید بلخی و ابوعلی محمد بن احمد بلخی نیز شاهنامه هایی به نثر نوشته بودند. اما گمان نمی رود که مأخذ فردوسی کتابی جز شاهنامهء ابومنصوری بوده باشد و البته اطلاعات و معلومات شخصی و از همه مهمتر نقل « آزادسرو » قدرت تصور بیمانندش در پرداختن کتاب بی اثر نبوده است. قسمتی از روایات شاهنامه را نیز از شخصی به نام میکند.( ۳) و در این مورد به تحقیق نمیتوان گفت که آیا آزادسرو مستقیماً مطالب را برای وی گفته است یا جزو گردآورندگان شاهنامهء ابومنصوری بوده و فردوسی عین عبارت ابومنصوری را به نظم آورده است؟

داستان نظم شاهنامه: در مورد داستانهای حماسهء ملی ایران باید گفت که در این کار فردوسی مبتکر نبوده و پیش از او دیگران بدان دست زده بودند: مسعودی مروزی قسمتی از شاهنامه را به وزن ترانه های ساسانی ساخته بود که از تمام آن فقط چند بیتی از سرگذشت کیومرث مانده است پس از مسعودی، دقیقی طوسی سرگذشت گشتاسب و ظهور زردشت را به نظم آورد و چون دقیقی به دست غلامی کشته شد، شاهنامهء وی نیز ناتمام ماند.

و بنا به گفتهء فردوسی: ز گشتاسب و ارجاسب بیتی هزار بگفت و سر آمد

بر او روزگار یکایک از او بخت برگشته شد // به دست یکی بنده بر کشته شد

فردوسی که شاید پیش از مرگ دقیقی و حتی پیش از آنکه وی به کار شاهنامه دست بزند خود در این فکر بود کمر همت بر میان بست و اثری در حدود شصت برابر کار دقیقی به وجود آورد و هنگامی که به سرگذشت گشتاسب رسید، هزار بیت دقیقی را هم در شاهنامهء خود نقل کرد فردوسی برای تألیف شاهنامه زحمات فراوان کشید و آنگاه « بپرسیدم از هر کسی بیشمار » و نیروی جسمی و مالی خود را هم بر سر آن نهاد میگوید که برای فراهم کردن متن داستانها در این راه مرا یاری کرد و گفت: نوشته من این نامهء پهلوی به نزد تو « تو گویی که با من به یک پوست بود » دوست مهربانی که آرم مگر بغنوی آنگاه بزرگان زمان مانند حیی قتیبه و علی دیلم که مقام و سرگذشت آنها روشن نیست.( ۴)وی را تشویق کردند و و هنگامی که در « کاخی بلند پی افکند که از باد و باران نیابد گزند » او در حدود سی سال در این کار پایداری کرد و از نظم خود وی به پایان رسید. به درستی نمیدانیم. که ارتباط او با دربار محمود « نامهء شاهوار » می گذشت « پنج هشتاد بار از هجرت » حدود غزنوی چگونه بوده است از مدایحی که در شاهنامه آمده است. چنین استنباط میشود. که فضل بن احمد اسفراینی وزیر سلطان محمود، نصربن سبکتکین برادر سلطان و گروهی دیگر از بزرگان خراسان به او نظر لطف داشته اند. و در کار شاهنامه مشوق وی بوده اند. فضل بن احمد اسفراینی که تا سال (۴۰۱ ه ق) وزیر محمود بود به زبان و فرهنگ ایران علاقه داشت.

و هم او بود که فردوسی درباره اش گفته است:

کجا فضل را مسند و مرقد است //نشستنگه فضل بِن احمد است

نبد خسروان را چنان کدخدای //  به پرهیز و داد و به آیین و رای

اما دریغ که هنگام سفر فردوسی به غزنین بر مسند فضل مردی نشسته بود که با وجود فضل و هنر، در دین تعصب داشت و آنچه را به ایران پیش از اسلام بازمی گشت به حکم تعصب باطل میشمرد این شخص خواجه احمدبن حسن میمندی است که دفاتر دیوانی محمود را بار دیگر از فارسی به عربی گردانید و سخن و ادب پارسی را خوار کرد پیداست که او هرگز برای فردوسی راهی به دربار نمی گشود و اگر می گشود، علل دیگری که گفته خواهد شد آن راه را می بست. موانع دیگری که در راه حکیم طوسی وجود داشت. یکی حسادت شاعران دربار بود که او را از دور می شناختند و نزدیک شدن او را به شاه به زیان خود می دیدند. و دیگر طرز فکر و تعصب محمود غزنوی بود. که نه با مذهب و افکار فردوسی موافقت داشت و نه میتوانست غرور میهنی او را بپذیرد.

حملهء فردوسی به تورانیان و بزرگداشت نژاد و تمدن ایرانی چیزی نبود که به مذاق محمود خوش آید و روایت تاریخ سیستان که در ذیل عنوان سفرهای فردوسی نقل شد، میتواند دلیل نزدیکتری برای این حقیقت باشد به خودِ وی میگوید: مرا « بازار فردوسی را تباه کرد » هرحال شاهنامه در بارگاه غزنین خوانده شد. و دیر نپایید که حسادت بدگویان غمز کردند. کآن پرسخن به مهر نبی و علی شد.

کهن ترجمه های شاهنامه: شاهنامهء فردوسی به تمام زبانهای زندهء دنیای امروز ترجمه شده و دربارهء آن کتابها و مقاله های بیشمار به رشتهء تحریر درآمده است، که از جملهء آنها این ترجمه ها و کتب قابل  ذکر است:

ترجمه ها و کتب قابل  ذکر است:

آلمانی

ترجمهء شاهنامه به زبان آلمانی توسط گورس( ۵)،

ترجمهء رستم و سهراب به آلمانی به وسیلهء فریدریش روکرت( ۶ )

ترجمهء کامل شاهنامه به آلمانی به دست شاک( ۷)،

کتاب حماسهء ملی ایران دربارهء شاهنامه نوشتهء تئودور نلدکه( ۸)،

ترجمه های سر ویلیام جونز( ۹)،

لومسدن( ۱۰ )،

ترنر مکان( ۱۱ )،

و کارهای جورج وارنر( ۱۲ )،

و برادرش ادموند وارنر( ۱۳ )

در زبان انگلیسی،

ترجمهء منثور کریمسکی( ۱۴ )

 ترجمه های منظوم و ناتمام لوزیمسکی( ۱۵ )

و ژکفسکی( ۱۶ )

در زبان روسی،

ترجمهء بی مانند ژول مول( ۱۷ )

در زبان فرانسه،

ترجمهء لاتینی فولرس( ۱۸ )

در زبان عربی

قوام الدین فتح بن علی البنداری

و بسیاری ترجمه های دیگر که یادآوری آنها موجب اطالهء کلام خواهد شد از برجسته ترین ترجمه های شاهنامه اثری است. که قوام الدین فتح بن علی البنداری در سال (۶۲۰ ه ق) به زبان عربی در شام انجام داده و به عیسی بن ابی بکربن ایوب حکمران عرب تقدیم داشته و دکتر عبدالوهاب عزام استاد جامع الازهر (در قاهره) آن را تصحیح و چاپ کرده است.

اهمیت فردوسی و شاهنامهء او: فردوسی را باید پیشرو کسانی شمرد که به افتخارات ایران کهن جان داده و عظمت آن را آشکار ساخته اند او مظهر وطن پرستی و ایران دوستی واقعی است و می گوید که اگر ما:

ز بهر بر و بوم و فرزند خویش زن و کودک و خرد و پیوند خویش

همه سربه سر تن به کشتن دهیم از آن به که کشور به دشمن دهیم

از طرف دیگر او را میتوان حافظ تاریخ ایران کهن دانست مطالعهء منابع عربی دورهء اسلامی و آثار باقیمانده از روزگاران پیش از اسلام نشان میدهد که بسیاری از روایات شاهنامه درست مطابق خداینامه های پیشینیان است و حکیم طوسی در نقل آنها کمال امانت را مراعات کرده است نکتهء دیگر که نباید از آن غافل بود این است که در اثر گرانبهای فردوسی گاه رسوم و آداب و شیوهء زندگی مردم ایران کهن، به نقل از منابع قدیم، آورده شده و به این ترتیب میتوان بسیاری از آن رسوم را از طریق مطالعهء شاهنامه دانست.

و به عبارت دیگر شاهنامه مأخذی برای جامعه شناسی تاریخی است یکی از بزرگترین امتیازهای فردوسی ایمان به اصول اخلاقی است فردوسی هرگز لفظ رکیک و سخن ناپسند در کتاب خود نیاورده و همین امر باعث شده است که هجونامهء محمود غزنوی را بسیاری از دانشمندان مجعول بدانند. اندرزهای گرانبهای او گاه با چنان بیان مؤثری سروده شده است. که خواننده نمیتواند خود را از تأثیر آن بر کنار دارد:

ز خاکیم باید شدن سوی خاک// همه جای ترس است و تیمار و باک

جهان سربه سر حکمت و عبرت است// چرا بهرهء ما همه غفلت است؟

سخن پردازی که دربارهء او گفتگو می کنیم صاحب دلی حساس بوده و سوز و گداز و شیدایی عاشقانه را به خوبی در لابه لای ابیات پرهیمنهء این حماسهء بزرگ گنجانیده است سرگذشت عشق زال و رودابه و داستان منیژه و بیژن دو نمونه از این گونه شعرهاست. گاهگاه صحنهء یک دیدار یا سلام و احوالپرسی را در عین سادگی چنان شرح میدهد. که گویی خواننده ماجرا را به چشم می بیند هنگامی که گیو برای آوردن کیخسرو به توران سفر می کند، خسرو با شادی از او استقبال می کند فردوسی میگوید:

ورا گفت: ای گیو شاد آمدی! //خرد را چو شایسته داد آمدی!

چگونه سپردی بر این مرز راه؟ ز طوس و ز گودرز و کاوس شاه،

چه داری خبر؟ جمله هستند شاد؟// همی در دل از خسرو آرند یاد؟

جهانجوی رستم، گو پیلتن// چگونه است و دستان آن انجمن؟

فردوسی در وصف منظره ها و نمایش پرده های مختلف رزم و بزم بر بسیاری از شاعران زبان پارسی برتری دارد در وصف های او سادگی و دقت و لطافت بیان با هم آمیخته است بنا بر تحقیق هانری ماسهء فرانسوی در سراسر شاهنامه بیش از دویست وپنجاه قطعهء توصیف وجود دارد که اغلب آنها بدیع و دلکش است در زیبائی رودابه دختر مهراب و معشوقهء زال چنین سخن می گوید:

ز سر تا به پایش به کردار عاج// به رخ چون بهار و به بالا چو ساج

دو چشمش به سان دو نرگس به باغ //مژه تیرگی برده از پر زاغ

اگر ماه جویی همه روی اوست// وگر مشک بویی همه موی اوست

بهشتی است سرتاسر آراسته// پر آرایش و « کوه و لاله و سنبل و هوای خوشگوار و زمین مشکبار » رامش و خواسته

سرود دلکشی که در وصف مازندران ساخته و در آن از شمال ایران سخن گفته وصف دقیق و درستی از دیار مازندران است آنجا که سیاهی شب را در آغاز داستان منیژه و بیژن نقاشی می کند بدیع ترین و زنده ترین تصویر شب را در سخن او می بینیم:

سپاه شب تیره بر دشت و راغ //یکی فرش افکنده چون پر زاغ

چو پولاد زنگارخورده سپهر //تو گفتی به قیر اندر اندود چهر

نمودم ز هر سو به چشم اهرمن// چو مار سیه باز کرده دهن

در بیان او گاه توصیف، صورت مبالغه پیدا می کند اما هماهنگی لفظ و حسن تشبیه به قدری است که هرگز اغراق و مبالغهء شاعر را ناخوشایند جلوه نمی دهد این چند بیت در وصف تهمینه دختر شاه سمنگان و مادر سهراب است:

دو ابرو کمان و دو گیسو کمند// به بالا به کردار سرو بلند

دو رخ چون عقیق یمانی به رنگ// دهان چون دل عاشقان گشته تنگ

دو برگ گلش سوسن می سرشت// دو شمشاد عنبرفروش از بهشت

بناگوش تابنده خورشیدوار// فروهشته زو حلقهء گوشوار

لبان از طبرزد زبان از شکر //دهانش مکلل به دُرخ و گهر

ستاره نهان کرده زیر عقیق// تو گفتی ورا زهره آمد رفیق

فردوسی را نباید تنها حماسه سرا شمرد او در عین حال که بدین شیوه شهرت دارد، سخنوری است که در تغزل و رشته های دیگر شعر نیز میتوان او را با بزرگان آن فنون قیاس کرد

آثار دیگر فردوسی: شاهنامه معیار و مشخص کامل خلاقیت طبع فردوسی است ولی کار او به همین اثر پایان نمی یابد دربارهء فردوسی به و همچنین برخی قطعات تغزلی میتوان سخن گفت انکار تعلق منظومهء یوسف و زلیخا شاید « یوسف و زلیخا » عنوان مصنف مشکل تر از اثبات آن باشد. دلیل اساسی به نفع مصنف بودن فردوسی این است. که بعید مینماید مصنف چنین اثر منظومی مجهول و گمنام مانده باشد. شکی که برای برخی از دانشمندان ایران مبدل به نفی کامل مصنف بودن فردوسی گردید تقریباً مربوط به زمان با زبان شاهنامه سروده نشده است. نمیتواند ثابت کند که این کتاب اثر فردوسی « یوسف و زلیخا » ماست از طرفی اشاره به اینکه نیست، زیرا در خود شاهنامه هم زبان اسکندرنامه با قسمتهای اساطیری تفاوت دارد. و طبیعی است که منظومه ای مذهبی و رمانتیک را که با قرآن رابطه دارد، فردوسی نمیتوانسته است با زبان شاهنامه بسراید و نیز اگر گویندهء این منظومه جز فردوسی بوده و گمنام مانده باشد. باز هم مشکل میتوان قبول کرد که در نقلها و ادبیات کلاسیک ایران هیچ ذکری از او نرفته باشد، در حالی که در تذکره ها گاه از سراینده ای که فقط چند بیت شعر دارد نام برده شده است دربارهء یوسف و زلیخای منسوب به فردوسی نکاتی چند باید گفته شود تا کیفیت انتساب آن به حکیم طوسی روشن گردد:

این منظومه در بحر متقارب مثمن مقصور و به وزن شاهنامه است و مطابق اکثر نسخ چاپی و خطی و از جمله نسخهء چ بمبئی به تاریخ( ۱۳۴۴ ه ق) چنین آغاز میشود:

به نام خداوند هر دو سرای// که جاوید ماند همیشه به جای

و به استناد ابیاتی که در مقدمهء آن آمده پیش از سرایندهء این کتاب موضوع سرگذشت یوسف را کسانی دیگر از جمله ابوالمؤید بلخی و شاعری دیگر به نام بختیاری به نظم آورده اند به موجب نسخهء خطی موجود در موزهء بریتانیا سراینده سفری به بغداد کرده و در آنجا این منظومه را به خواهش ابوعلی حسن بن محمد بن اسماعیل ساخته است. در آغاز تمام نسخ خطی و چاپی ابیاتی نیز دیده میشود. که سراینده ضمن آن ابیات اظهار میدارد که پیش از این از داستانهای تاریخی و حماسی و عشقی سخن میگفته و اینک از آن کارهای بی ثمر و بی پایه دست کشیده و راه خدا پیش گرفته است. و میخواهد داستانی از قرآن کریم را به نظم پارسی درآورد.

اشتباه دیگری که کتابدار موزهء بریتانیا در مورد سفر فردوسی به اصفهان مرتکب شده بود و از آن یاد کردیم، موجب شد که گروهی از محققان تصور کنند که فردوسی در همان سال که به اصفهان رفته سری هم به بغداد زده و در آنجا داستان یوسف و زلیخا را ساخته است اما در هر صورت بدین حدس ها نمیتوان اعتماد کرد و به دلایلی که ذی بیان خواهد شد صحت انتساب این اثر به فردوسی بسیار بعید است:

۱- نام فردوسی و ممدوحان و معاصران او در این منظومه نیست و فقط در پشت جلد کتاب، فردوسی به عنوان سرایندهء آن معرفی شده است

۲- مورخان و تذکره نویسان همزمان یا نزدیک سخن نگفته اند و تا نیمهء اول قرن نهم از یوسف و زلیخای « یوسف و زلیخا » به زمان فردوسی هرگز دربارهء او به عنوان سرایندهء فردوسی سخنی در میان نیست

۳- در مورد ابیاتی که مربوط به گذشتهء سراینده است و چنین مینماید که این گوینده روزی حماسه سرا بوده، میتوان احتمال داد که ابیات مذکور را ناسخی که اندک طبع شعری داشته است برای اثبات تعلق منظومه به فردوسی و یا برای آزمودن طبع خود الحاق کرده باشد و یا به قول یکی از دانشمندان معاصر شاید سراینده قب در مجالس درباری راوی بوده و اشعار حماسه سرایان را در بزم شاهان می خوانده است

۴- بر اساس آنچه در اثبات درستی انتساب منظومه به فردوسی گفته اند به آسانی نمیتوان پذیرفت که زنده کنندهء زبان پارسی و پی افکن کاخ بلند شاهنامه اثر گرانبهای خود را بی ارزش شمارد همین خود یکی از بزرگترین دلایلی است که برای « نیرزد صد از آن به یک مشت خاک » و در مقدمهء یوسف و زلیخا بگوید که رد نسبت منظومهء یوسف و زلیخا از فردوسی داریم

۵- تحقیر و تمسخر حماسه سرایی چیزی است که بر زبان شعرای بعد از فردوسی و به خصوص معاصران امیرمعزی و خود او بسیار دیده میشود در عصر فردوسی با وجود رواج مدح و ستایش، حماسه خلفای راشدین را یکسان « یوسف و زلیخا » هرگز منفور نبوده است که فردوسی هم در شمار مخالفان آن درآید

۶- گویندهء نمیداند و به همین دلیل میتوان گفت که این منظومه از فردوسی نیست زیرا « خاک پی حیدر » مینگرد و هرگز خود را مانند فردوسی است « یوسف و زلیخا » فردوسی دارای روح ملی و حماسی است و هرچه باشد سنی نمیشود

۷- بالاتر از همهء دلایل، سستی ابیات که به حقیقت از مقام معنوی و حکمی فردوسی به دور است و انتساب بسیاری از آنها به فردوسی در حکم فروداشت و تحقیر اوست

۸- در چند نسخهء خطی معتبر، از جمله نسخهء کتابخانهء ملی پاریس، ابیاتی در مدح شمس الدوله طغانشاه پسر الب ارسلان حاکم هرات آمده است بدین صورت:

سپهر هنر آفتاب امل// ولی النعم شاه شمس الدول

ملک بوالفوارس پناه جهان// طغانشاه خسرو الب ارسلان

و این ابیات اثبات می کند که گوینده در حدود شصت سال پس از فردوسی میزیسته است و هیچ دلیلی وجود ندارد که مدح طغانشاه را اضافی و الحاقی بدانیم و میتوان گفت در نسخه های دیگر، کاتبان به تصور اینکه منظومه از شاعر معاصر طغانشاه و سرایندهء یوسف و زلیخا که بوده » فردوسی است، این ابیات را زائد پنداشته و حذف کرده اند دربارهء اینکه پاسخ قاطعی نمیتوان داد تنها نوشتهء سعید نفیسی که خلاصهء آن نقل میشود قابل تعمق است:

در میان ابیات مدح طغانشاه «؟ است دو بیت بدینگونه دیده میشود: اما نیست بسیار مدت به جای که از ورج سلطان و لطف خدای از این ورطه دلشاد بیرون شود به تخلص شاعر است « امانی » خوانده و بدین نتیجه رسیده است که « امانی است » را « اما نیست » نزدیک شاه همایون شود سعید نفیسی هرکه باشد « یوسف و زلیخا » و این شاعر چون طبع سرشار و قدرت فراوانی نداشته فراموش شده است در هر صورت سرایندهء فردوسی نیست. علاوه بر شاهنامه و منظومهء یوسف و زلیخا که ذکر آنها گذشت قطعات غنائی جداگانه و حتی اشعار کامل و (۱۹ ) کتابشناس و محقق آلمانی و نیز قطعاتی را که « اته » قصایدی چند به مصنف شاهنامه نسبت داده اند.

و اگر قطعات مستخرج بهار و وحید دستگردی از مجموعه های خطی بیرون کشیده اند بر هم بیفزاییم در حدود بیست قطعه شعر غنایی به فردوسی منسوب است. معروفترین قطعهء منسوب به او، شعری است که عوفی در لباب الالباب آورده و چنین است:

بسی رنج بردم، بسی نامه خواندم ز گفتار تازی و از پهلوانی

به چندین هنر شصت وسه سال ماندم که توشه برم ز آشکار و نهانی

بجز حسرت و جز وبال گناهان جوانی من از کودکی یاد دارم دریغا » ندارم کنون از جوانی نشانی

به یاد جوانی کنون مویه آرم بر این بیت بوطاهر خسروانی قطعهء دیگری بدو منسوب است که وحید دستگردی آن را در مجلهء « مجمع البحرین » در نسخهء خطی « جوانی! دریغا جوانی ارمغان به چاپ رسانیده است زبان این قطعات غنایی با شاهنامه فرق دارد و در آنها لغات عربی بیشتر است و میتوان گفت که پاره است.

لغت نامه دهخدا



۱- مقالات استاریکف دربارهء – ترجمهء رضا آذرخشی

۲- تاریخ ادبیات در ایران به قلم ذبیح الله صفا

۳- فردوسی طوسی تألیف محمد استعلامی

۴ « و شاهنامه شاهنامهء فردوسی چ بروخیم

۵- معجم الانساب زامباور ج ۲ در موضوع آل باوند رجوع به مآخذ شود ( ۱) – آخرین امیر آل باوند که موسوم به شهریار است (شهریار سوم، پسر دارا) قبل از سال ۴۰۰ ه ق از قابوس وشمگیر شکست خورده و اگر فردوسی به نزد شاهنامه چ بروخیم ج – (CH Rieu (3 – ( او رفته باشد باید نتیجه گرفت که تاریخ سفر غزنین جلوتر از ۴۰۰ ه ق بوده است ( ۲  – – ( ۴) – نظامی عروضی یکی را عامل طوس و دیگری را نساخ شاهنامه دانسته است ( ۵ ) ۶ ص ۱۷۲۹ Friedrich Ruckert (7) – Schack (8) – Theodor Noldeke (9) – Sir William Jones (10) – Lumsden (11) – Turner Macan (12) – George Warner (13) – Edmond Warner (14) – Krimsky (15) – Lozimsky (16) – Zhukovsky (17) – J Mohl (18) – Vullers (19) – Ethe

Gorress (6)- نظامی عروضی یکی را عامل طوس و دیگری را نساخ شاهنامه دانسته است

زندگینامه فخرالدین اسعد گرگانی(متوفی۴۴۶ ه ق)

اسعد گرگانی از داستانسرایان بزرگ ایران است کاملترین صورتی که از نام او داریم همانست که در لبابالالباب ثبت شده است کمال فضل و جمال هنر و غایت ذکا، و ذوق شعر او در تألیف کتاب ویس و رامین ظاهر و  :

 عوفی گوید مجموع اطلاعی که از لباب الالباب به دست می آید همین است دیگر تذکره نویسان اگرچه اطلاع بیشتری از حال « مکشوف است او داده اند لیکن همهء آنها غلط و بخطاست، مثل دربارهء ویس و رامین او دولتشاه سمرقندی یک بار در شرح حال نظامی عروضی آن را به وی نسبت داده و یک بار در شرح حال نظامی گنجه ای آن را از گویندهء پنج گنج دانسته است.

نگارا تو گل سرخی و من زرد// تو از شادی شکفتی و من از درد

مرا مادر دعا کرده ست گویی // که از تو دور بادا آنچه جویی

« از فصحای جرجان و این دو شعر از او یادگار است » ذکر حال او گفته است که و من از درد مرا مادر دعا کرده ست گویی که از تو دور بادا آنچه جویی هدایت در مجمع الفصحا او را معاصر محمد بن محمود را به وی نسبت داده و در این باره افسانه ای نیز آورده که « ویسه و رامین » ( ۵۱۱ -۵۲۵ ه ق) دانسته و نظم حکایت سلجوق در آن اوقات فخرالدین به یکی از غلامان محمد بن محمود دلبستگی داشت و بعد از مرگ آن غلام از خدمت دامن کشید و بجهت مشغولی خود حکایات ویسه و رامین را که بعضی به نظامی عروضی و غیره نسبت میدهند.منظوم نموده، گویند ده هزار بیت این است مجموعهء اطلاعاتی که قدما و متأخران دربارهء فخرالدین اسعد داده اند.

معاصر بودن فخرالدین با محمودبن محمد  سلجوقی همچنان محال است که نسبت داشتن منظومهء ویس و رامین به نظامی عروضی یا نظامی گنجه ای برای آنکه اطلاع بیشتری از حال فخرالدین اسعد داشته باشیم بهتر آن است که از اشعار وی یاوری بخواهیم:

فخرالدین اسعد مردی مسلمان و بر مشرب اهل اعتزال یا فلاسفه بوده است و این معنی از وصف و ستایش او از یزدان و کیفیت خلق عالم و وصف مخلوقات که در آغاز منظومه آمده است در نهایت وضوح میتوان دریافت.

در همین ابیات است که فخرالدین اسعد نفی رؤیت از خداوند کرده و جسمیت یا تشبیه، و چونی و چندی و کجایی و کیی را از وجود او دور دانسته است:

نه بتواند مر او را چشم دیدن // نه اندیشه در او داند رسیدن

نه نیز اضداد بپْذیرد، نه جوهر// نه زآن گردد مر او را حال ْ دیگر

نه هست او را عَرَض با جوهری یار// که جوهر بعد از او بوده ست ناچار

نشاید وصف او گفتن که چون است // که از تشبیه و از وصف او برون است

تربیت و شهرت فخرالدین اسعد باید در اوائل قرن پنجم هجری صورت گرفته باشد، زیرا دورهء شاعری و شهرتش مصادف بوده است با عهد سلطان ابوطالب طغرل بیک ( ۴۵۵ ه ق) و فخرالدین نام او را بصراحت در کتاب خود آورده است و از فتوح پیاپی و چیرگیهای او بر  میکائیل بن سلجوق ( ۴۲۵) سلاطین خوارزم و خراسان و طبرستان و گرگان و ری و اصفهان اعزام سپهداران به کرمان و مکران و موصل و اهواز و شیراز و اران و ارمن، و هدیه فرستادن قیصر روم و پادشاه شام و آمدن منشور و خلعت و لوای حکومت در اصفهان سخن میراند،

و چنین برمی آید که او در فتح اصفهان و توقف چندماهه در آن شهر با سلطان همراه بوده است و بعد از آنکه سلطان از اصفهان به قصد تسخیر همدان خارج شد، فخرالدین در اصفهان ماند و تا زمستان (۴۴۳ ه ق)که عمید ابوالفتح مظفر نیشابوری از جانب سلطان در اصفهان بود همانجا ماند در یکی از ملاقات های فخرالدین و عمید ابوالفتح المظفر حدیث ویس و رامین بر زبان حاکم اصفهان رفت. و این اشارت به نظم داستان ویس و رامین کشید از این پس از حال فخرالدین اسعد خبری نداریم.

جز آنکه میدانیم بسیاری از وقایع که او در آغاز کتابش ذکر کرده مربوط به بعد از سال (۴۴۳ ه ق )است مثل داستان هدیه فرستادن پادشاه شام مربوط به سال (۴۴۶ه ق) است که طغرل شهر ملاذگرد را در محاصره گرفته بود بنابراین نظم داستان ویس و رامین باید بعد از سال(۴۴۶ ه ق) صورت گرفته باشد و چون غیر از طغرل بیگ اسم پادشاه دیگری در این کتاب نیست، نظم داستان باید پیش از سال (۴۵۵ه ق) (مرگ طغرل) به پایان رسیده باشد،

و از همین نکته هم مدلل میشود که وفات فخرالدین اسعد بعد از سال (۴۴۶ ه ق) و گویا در اواخر عهد طغرل سلجوقی اتفاق افتاده است. نه در سال (۴۴۲ه ق) که در شاهد صادق آمده است، و نیز با توجه به این نتیجه و استناد به یک مورد از منظومهء ویس و رامین میتوان تصور کرد. که ولادت شاعر در آغاز قرن پنجم هجری اتفاق افتاده باشد.

زیرا او در پایان داستان میگوید:

چو این نامه بخوانی ای سخندان // گناه من بخواه از پاک یزدان

بگو یا رب بیامرز این جوان را// که گفته ست این نگارین داستان را

و بنابر آنچه گفتیم چون نظم داستان بین سالهای( ۴۴۳ و ۴۵۵ ه ق ) صورت گرفته و شاعر نیز در پایان کار نظم آن، جوان بوده ولادتش لااقل باید در اوایل قرن پنجم اتفاق افتاده باشد اما داستان ویس و رامین از داستانهای کهن فارسی است صاحب مجمل التواریخ و القصص این اندر عهد شاه پور اردشیر قصهء ویس و رامین بوده است و » :

قصه را به عهد شاپور پسر اردشیر بابکان منسوب دانسته و گفته است (۱)، لیکن به عقیدهء ما باید « موبد برادر رامین صاحب طرفی بود از دست شاپور به مرو نشستی و خراسان و ماهان به فرمان او بود این قصه پیش از عهد ساسانی و لااقل در اواخر عهد اشکانی پیدا شده باشد زیرا آثار تمدن دورهء اشکانی و ملوک الطوایف آن عصر در آن آشکار است.

این داستان پیش از آنکه فخرالدین اسعد آن را به نظم آورد در میان ایرانیان شهرت داشت. قدیمترین کسی که در دورهء اسلامی از این داستان در اشعار خود یاد کرده ابونواس است که در یکی از فارسیات خود چنین گفته است:

و ما تتلون فی شروین دستی // و فرجردات رامین و ویس

و ما تتلون فی شروین دستی و فرجردات رامین و ویس داستان ویس و رامین خلاف بسیاری از کتابهای پهلوی پیش از اسلام که در نخستین قرنهای هجری به عربی درآورده بودند از آن زبان نقل نشده بود، لیکن در بعضی از نواحی ایران هنوز نسخی از متن پهلوی آن در میان مردم رایج و مورد علاقهء آنان بود. و در اصفهان مردم بر اثر دانستن زبان پهلوی آن کتاب را می شناختند. و می خواندند.

فخرالدین اسعد در بیان مذاکراتی که دربارهء این کتاب با ابوالفتح مظفر نیشابوری حاکم اصفهان داشت چنین گفته است:

ندیدم زآن نکوتر داستانی // نماند جزبه خرم بوستانی

ولیکن پهلوی باشد زبانش // نداند هرکه برخواند بیانش

نه هر کس آن زبان نیکو بخواند// وگر خواند همی معنی نداند

در این اقلیم آن دفتر بخوانند// بدان تا پهلوی از وی بدانند

ابوالفتح مظفر از فخرالدین اسعد خواستار شد تا این داستان را به حلیهء نظم بیاراید و شاعر به خدمتی که حاکم فرموده بود میان بست و به ترجمه آن از پهلوی به پارسی و درآوردن. آن به نظم همت گماشت روش فخرالدین اسعد در نظم این داستان همان است. که ناقلان داستانهای قدیم به رعایت اصل « نقل » نظم فارسی داشتند،

و این طریقه از قرن چهارم در میان شاعران متداول بود و دربارهء آن و این که چگونه هنگام داستان و حفظ معانی و گاه حتی رعایت الفاظ متون اصلی را میکرده اند در کتاب حماسه سرایی در ایران( ۲) بحث شده است تصرف شاعران در اینگونه داستانها آراستن معانی به الفاظ زیبا و تشبیهات بدیع و اوصاف دل انگیز، یعنی آرایشهای ظاهری و معنوی است.

و علاوه بر این در مقدمهء کتاب و آغاز و انجام فصلها نیز گاه سخنانی از خود دارند، فخرالدین اسعد در مقدمات داستان بر همین طریق رفت، لیکن از آن پس از روایات کتبی و شفاهی دربارهء این داستان استفاده کرد. و نسج سخن بر منوالی است. که نمیتوان تصور کرد که تصرفات بسیاری در آن کرده باشد.

متن پهلوی کتاب چنانکه فخرالدین اسعد گفته فاقد آرایشهای لفظی و معنوی است و شاعر در آن تشبیهات و استعارات زیبا به کار برده کلام فخرالدین اسعد در همه جا، در کمال سادگی و روانی است و درنتیجهء تأثیر متن پهلوی ویس و رامین بسیاری از کلمات و ترکیبات پهلوی را به شعر خود راه داده است، مانند که در دو بیت ذیل بمعنی بدخو، بدخواه و بداندیش است:

مگر دژخیم ویسه دژپسند است // که مارا این چنین در غم فکنده ست .

چو شاهنشه زمانی بود دژمان //به خشم اندر خرد را برد فرمان

ویس و رامین از باب آنکه بازماندهء یک داستان کهن ایرانی و ازآنروی که ناظم آن به بهترین نحو از عهدهء نظم آن برآمده و اثر خود را با رعایت جانب سادگی به زیور فصاحت و بلاغت آراسته است، بزودی مشهور و مورد قبول واقع شد، لیکن چون در برخی از موارد دور از موازین اخلاقی و اجتماعی محیط اسلامی ایران است، از دورهء غلبهء عواطف دینی در ایران و نیز پس از سروده شدن منظومه های نظامی و مقلدان وی، از شهرت و رواج آن کاسته و نسخ آن کمیاب شد مسلماً فخرالدین اسعد را غیر از ویس و رامین اشعار دیگری بوده است، و عوفی قطعه ای از او را در بدگویی از ثقه الملک یافته است. (نقل به اختصار از تاریخ ادبیات در ایران ج ۲ ص ۳۷۰ به بعد)، و آن قطعه این است:

بسیار شعر گفتم و خواندم به روزگار// یک یک به جهد بر ثقهالملک شهریار

شاخی تر از امید بکشتم به خدمتش // آن شاخ خشک گشت و نیاورد هیچ بار

دعوی ّ شعر کرد و ندانست شاعری // وآنگاه کرد نیز به نادانی افتخار

زو گاوتر ندیدم و نشنیدم آدمی // در دولتش عجب غلطی کرد روزگار

امّید من دریغ بدان خام قلتبان // اشعار من دریغ بدان روسپی تبار

(از لباب الالباب ۲) – از ذبیح الله صفا ) ۱) ( مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص ۹۴ )

( چ نفیسی ص ۴۱۸)

لغت نامه دهخدا

زندگینامه امیرعلیشیر نوائی«فانی»«نظام الدین»(۹۰۷-۸۴۴ه.ق)

 (امیر) نام او علیشیربن الوس یا کیچکنه یا کیچینه یا کجکنهء نوائی جغتائی و ملقب به نظام الدین است .

وی از و از بزرگ زادگان خاندان جغتای مشاهیر درباریان و وزرای سلطان حسین میرزا بایقرای گورکانی ( ۸۷۵ -۹۱۱ ه ق)چنگیزخان حاکم ماوراءالنهر و کاشغر و بلخ و بدخشان بود او مردی نیکو صفت و دانشمند و شاعر بوده اشعار بسیاری به دو زبان « فانی » و در اشعار فارسی « نوائی » بود تخلص او در اشعار ترکی « ذواللسانین » فارسی و ترکی جغتائی دارد.

به همین جهت مشهور به است وی در سال ۸۴۴ ه ق متولد شد و در خردسالی با سلطان حسین میرزا که همدرس و هم مدرسه بوده اند، عهد و « فنائی » یا پیمان بسته بودند که هر کدام به سلطنت برسد از حال دیگری تفقد نموده و فراموشش نکند.

نوائی از آن پس بمنظور تحصیل معارف و کمالات خراسان و سمرقند و بسیاری از شهرهای دیگر را سیاحت کرد. و در آن میان گرفتار فقر و فاقه ای سخت شد در این هنگام سلطان حسین میرزا در هرات به سلطنت نشست.

و به حکم همان پیمان قدیم، امیر علیشیر را از سمرقند فراخوانده منصب مهرداری خود را به وی واگذار کرد. و اندکی پس از آن امر صدارت را نیز به او داد. و بزرگی مقامش به جایی رسید که هر یک از برادران و فرزندان سلطان، ملازمت او را مایهء شرف و افتخار خود میدانستند.

و سلطان نیز بی مشورت او به هیچ کاری اقدام نمی کرد. اما علیشیر با وجود این همه مشاغل، از مطالعات علمی و تألیفات مختلف دست برنداشت و مجلس او مجمع علما و فضلای آن روزگار بود و کتابخانهء وی نیز عمومی و مورد استفادهء علاقمندان بود.

که از آنجمله خواندمیر مؤلف تاریخ حبیب السیر نیز از آن کتابخانه بهره ها برده است سرانجام وی از امور دولتی استعفا داده منزوی گشت و با ملاعبدالرحمان جامی مصاحب شد و درویشی را بر همهء امور ترجیح داد.و در عین انزوا نیز مورد توجه سلطان حسین بوده و شاهزادگان موظف به استفاده از مجالس وی بودند.و عاقبت او به سال ۹۰۶ یا ۹۰۷ ه ق درگذشت. امیر علیشیر علاوه بر مقام علمی و تألیفات بسیاری که داشت،

آثار خیریه

از آنجا که شخصی خیر و نیکوکار بود آثار خیریهء بسیاری از او به جای مانده است که از آن جمله ۱-ایوان جنوبی صحن عتیق حضرت رضا (ع)

۲- آب نهر خیابان مشهد،

۳-مقبرهء فریدالدین عطار نیشابوری در نیشابور،

۴- بقعهء امیر قاسم الانوار در قریهء لنگر میباشد

و تعداد این آثار او را تا سیصد وهفتاد نوشته اند

از جمله تألیفات اوست:

۱- اربعین منظوم

۲- تاریخ انبیاء، به ترکی

۳- تاریخ ملوک عجم، به ترکی

۴- ترجمه اللغه الترکیه بالفارسیه، که یک نسخهء آن در کتابخانهء رضوی موجود است

۵- خمسهء نوائی، که در تقلید و استقبال از خمسهء نظامی سروده و آن پنج مثنوی است به

زبان ترکی جغتائی به نامهای:

۱-حیره الابرار،

۲- لیلی و مجنون،

۳-فرهاد و شیرین،

۴-سبعهء سیاره،

۵-سد اسکندری یا اسکندرنامه

۶- خمسه المتحیرین، و آن رساله ای است به زبان ترکی جغتائی در شرح حال عبدالرحمان جامی و با در نظر گرفتن یک مقدمه و یک خاتمه و سه مقاله، بدین نام خوانده شده است

۷- دیوان ترکی غزلیات، که شامل چهار دیوان به نامهای: غرائب الصغر (یا غرائب النوائب)، نوادرالشباب، بدایع الواسط، و فوائدالکبر میباشد و آنها را بترتیب در خردسالی و جوانی و سن کمال و سالخوردگی و انزوا نظم کرده است

۸- دیوان فارسی، محتوی شش هزار بیت

۹- سراج المسلمین

۱۰ – عروض ترکی

۱۱ – مثنوی لسان الطیر

۱۲ – مجالس النفائس، که تذکره ای است به ترکی در شرح حال قریب به سیصد و پنجاه تن از بزرگان و شعرای معاصر خود و دو ترجمه آن در تهران به چاپ رسیده است

۱۳ – محاکمه اللغتین، در محاکمهء دو زبان ترکی و فارسی و به چندین دلیل اولی را کاملتر از دومی دانسته است

۱۴ – محبوب القلوب

۱۵ – مفردات، در معمی

۱۶ – منشآت ترکی

۱۷ – منشآت فارسی

۱۸ – نسائم المحبه، که ترجمهء ترکی نفحات الانس جامی است

۱۹ – نظم الجواهر

(از ریحانه الادب از مجمع الفصحاء ج ۱ ص ۴۱ و قاموس الاعلام ج ۶ ص ۳۱۹۵ و لغات تاریخیه و جغرافیهء احمد رفعت ج ۷ ص ۵۳ و تذکرهء نصرآبادی ص ۴۷۰ و فهرست کتابخانهء سپهسالار تهران) و نیز رجوع به مآخذ ذیل شود: حبیب السیر چ خیام ج ۴ ص ۱۳۷ و ۱۵۹ و دستورالوزراء خواندمیر ص ۳۹۷ و ۴۰۴ و الذریعهء آقابزرگ ج ۹ ص ۸۰۴ ترجمهء مجالس النفائس، در مقدمهء آن و ص ۲۴۴ مجالس العشاق تحفهء سامی ص ۱۷۹ مرآه الخیال ص ۱۷۲ فهرست کتابخانهء مجلس شورای ملی ج ۳ ص ۳۶۷٫

لغت نامه دهخدا

زندگینامه فرصت شیرازی(۱۳۳۹-۱۲۷۱ ه ق)

۲znol5s

« میرزاآقا »  شیرازی سیدمیرزا محمدنصیر حسینی، ملقب به فرصت الدوله و متخلص به فرصت و معروف به رمضان سال ۱۲۷۱ ه ق از یک خانوادهء ادب پرور، در شهر شیراز پا به عرصهء وجود گذاشت پدرش میرزا جعفر متخلص به و میرزا کاظم فرزند میرزا نصیر جهرمی معروف به نصیر اصفهانی است فرصت از کودکی « شرفا » پسر میرزا کاظم ،« بهجت » علاقهء خاصی به تحصیل علوم و فنون مختلف داشت.

در آغاز جوانی در صرف و نحو و منطق و حکمت و حساب و هیأت و هندسه و اسطرلاب سرآمد اقران بود و به زبان انگلیسی آشنایی یافت قسمت عمدهء تحصیلاتش را در خدمت شیخ مفید، متخلص که از علمای مشهور فارس و صاحب تألیفات متعدد به فارسی و عربی بود به انجام رسانید و از شاگردان برجستهء محضر « داور » به او گردید و استادش در ستایش او گفته است:

فرصت آن شمع جمع اهل هنر// که ندارد قرین ز نوع بشر

فیلسوفان دهر را شاید// که به فضل و هنر شود رهبر

بنا به نوشتهء خود او در سی ودوسالگی به دیدار سیدجمال الدین اسدآبادی نائل شد و او را در بوشهر ملاقات کرد و دیدارهای بعد موجب دوستی آن دو گردید و پاره ای از سخنان گرانبهای سیدجمال الدین در یادداشتهای او منقول است.

فرصت چندی نیز در شیراز مدرس علوم ادبی و عربی بود و طلاب از محضرش استفاده میکردند هنگامی که شعاع السلطنه فرزند مظفرالدین شاه از شیراز به تهران بازگشت فرصت را با خود به دربار آورد و معلم و ندیم خود ساخت و چون در دربار تقرب یافت شاه او را لقب فرصت الدوله داد هنگام انقلاب مشروطیت فرصت در تهران بود و در سازمان جدید وزارت معارف که پس از مشروطیت به وجود آمد او را به ریاست معارف فارس گماشتند و در این مقام به خوبی خدمت کرد بار دیگر هنگام تأسیس دادگستری او را رئیس عدلیهء فارس کردند و سپس دوباره شغل ریاست معارف و فوائد عامه و مدتی هر دو شغل فرهنگ و دادگستری را بدو سپردند.

در اواخر عمر به کلی منزوی شد و به مطالعه و تحقیق پرداخت و غالب اوقات به گفتهء خودش در حال جذبه و شوق بود در شرح حالی که به تفصیل از خود نوشته اشاره ای به ازدواج خود نکرده و معلوم میشود تمام عمر را مجرد زیسته و بالطبع برای سیر و سیاحت و مطالعه فرصتی کافی داشته و توانسته است مسافرتهای متعددی کند و هر جا که می رسیده با ذوق صورتگری و نقاشی از مناظر طبیعی و زیبایی ها تابلوهایی می ساخته است و با استفاده از همین هنر در زمان ناصرالدین شاه، به دستور حاکم فارس (حسینقلی خان نظام السلطنه) سراسر منطقهء فارس و بنادر را در مدتی دراز نقطه به نقطه پیمود و اوضاع نهاده است « آثار عجم » جغرافیایی هر نقطه را به رشتهء تحریر درآورد و نقشه هائی از نقاط مختلف ترسیم کرد نام این اثر خود را عبارتند از:

دریای کبیر مشتمل بر علوم مختلفه، به زبان عربی و فارسی اشکال المیزان در علم « آثار عجم »

آثار دیگر فرصت،

غیر از منطق بحورالالحان در علم موسیقی و عروض منشآت نثر

رسالهء شطرنجیه مثنوی

هجرنامه مقالات علمی و سیاسی در دو مجلد که با نام مستعار، از زبان شیخی مجعول نگاشته شده است رساله ای در گرامر خط میخی که ضمن آن اشاراتی به جغرافیای سرزمین هند وجود دارد

رساله در علم هیأت جدید از همه مهمتر

دیوان اشعار او مشتمل بر قصاید، غزلیات، ترجیعات، مسمطات، رباعیات، مثنویات، مراثی، تواریخ و

پیوستی از منشآت منثور او او راست:

تمثال دو زلف و رخ آن یار کشیدم// یک روز و دو شب زحمت این کار کشیدم

اول شدم آشفته ز نقش سر زلفش //آخر به پریشانی بسیار کشیدم

**************

ای دل آن زلف ز کف برده قرار من و تو//شود آشفته از این پس همه کار من و تو

شد قرار اینکه دگر در پی خوبان نرویم//آخر ای دل چه شد آن عهد و قرار من و تو؟

سر کویی که محال است رسد پای خیال//مشکل آنجا فتد ای باد، گذار من و تو

شکوه از خار تو داری و من از جور رقیب//بلبلا نیست عبث ناله ی زار من و تو

ناز کن ناز نگارا که دهم جان به نیاز//زآنکه در عشق جز این نیست شعار من و تو

در خمار از می حسنی تو من از می عشق//کو شرابی که کند دفع خمار من و تو؟

کی رسیم ای دل گمگشته به سر منزل عشق//که فتاده ست در این مرحله بار من و تو

فرصت بر اثر یک بیماری داخلی مزمن، سحرگاه روز دهم صفر ۱۳۳۹ ه ق / اول آبانماه ۱۲۹۹ ه ش در خانهء شخصی خود در شیراز چشم از جهان فروبست و بنا بر آرزوی دیرینه اش در کنار آرامگاه لسان الغیب حافظ به خاک سپرده شد و سنگی را که زیر نظر خود او برای مزارش تراشیده بودند بر گور او نهادند (نقل با اختصار و تصرف از مقدمهء دیوان او) رجوع به مقدمهء دیوان فرصت و نیز رجوع به رسالهء خود او در شرح زندگانیش که در آغاز دیوان به طبع رسیده است، شود.

لغت نامه دهخدا

زندگینامه فرخی سیستانی(قرن چهارم وپنجم)

علی بن جولوغ، مکنی به ابوالحسن شاعر بزرگ اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم و از جملهء سرآمدان سخن در عهد خویش و در همهء ادوار تاریخ ادبی ایران است صورت صحیح اسم پدرش معلوم نیست جز آن که برخی مانند نوشته اند موطن وی سیستان بود و خود « قلوع » ( و بعضی مانند آذر و هدایت (در مجمع الفصحاء « جولوغ » عوفی و دولتشاه آن را نیز در قصیده ای بدین امر اشاره می کند:

من قیاس از سیستان دارم که او شهر من است // وز پی خویشان ز شهر خویشتن دارم خبر

شهرمن شهر بزرگ است و زمینش نامدار// مردمان شهر من در شیرمردی نامور

و بنابراین سخن دولتشاه سمرقندی که وی را از اهل ترمذ دانسته باطل است پدر فرخی چنانکه نظامی عروضی گفته است غلام امیر خلف بانو یعنی خلف بن احمدبن محمد بن خلف شعر خوش گفتی و چنگ تر زدی و خدمت دهقانی کردی از » بن اللیث صفاری بود.

از آغاز حیات شاعر همین قدر معلوم است که دولتشاه او را شاگرد عنصری «( دهاقین سیستان و آن دهقان هر سال او را دویست کیل پنج منی غله دادی و صد درم سیم نوحی( ۱) دانسته و این گفتاری نادرست است، چه عنصری بلخی هیچ گاه در سیستان مقیم نبوده است تا فرخی در خدمت وی شاگردی کند و پس از آنکه با عنصری در دربار محمود آشنایی یافت.

هم شاعری استاد بود و به استادی عنصری حاجتی نداشت.به هر حال مسلم زنی خواست هم از موالی خلف و خرجش بیشتر افتاد » است که فرخی در عنفوان شباب در شاعری مهارت یافت و بعد از آن که بی برگ ماند قصه به دهقان برداشت که مرا خرج بیشتر شده است، چه شود دهقان از آنجا که کرم اوست غلهء من سیصد کیل کند و سیم صد و پنجاه درم؟ دهقان بر پشت قصه توقیع کرد که این قدر از تو دریغ نیست و افزون از این را روی نیست فرخی چون بشنید مأیوس گشت و از صادر و وارد استخبار میکرد که در اطراف و اکناف عالم نشان ممدوحی شنود تا روی بدو آرد، باشد که اصابتی یابد تا خبر کردند او را از ابوالمظفر چغانی به چغانیان که این نوع را تربیت می کند و این جماعت را صله و جایزهء فاخر همی دهد و امروز از ملوک عصر و امراء وقت در این باب او را یار نیست قصیده ای بگفت و عزیمت آن جانب کرد:

با کاروان حله برفتم ز سیستان //  با حلهء تنیده ز دل بافته ز جان

پس برگی بساخت و روی به چغانیان نهاد و چون به حضرت چغانیان رسید بهارگاه بود و امیر به داغگاه و عمید اسعد که کدخدای امیر بود به حضرت بود فرخی به نزدیک او رفت و او را قصیده ای خواند و شعر امیر بر او عرضه کرد خواجه عمید اسعد مردی فاضل بود و شاعردوست، شعر فرخی را شعری دید تر و عذب، خوش و استادانه، فرخی را سگزیی دید بی اندام، جبه ای پیش و پس چاک پوشیده، دستاری بزرگ سگزی وار در سر، و پای و کفش بس ناخوش و شعری در آسمان هفتم هیچ باور نکرد که این شعر آن سگزی را شاید بود بر سبیل امتحان گفت:امیر به داغگاه است و من میروم پیش او و تو را با خود ببرم به داغگاه که داغگاه عظیم خوش جایی استقصیده ای گوی لایق وقت و صفت داغگاه کن تا تو را پیش امیر برم فرخی آن شب برفت و قصیده ای پرداخت سخت نیکو و بامداد در پیش خواجه عمید اسعد آورد و آن قصیده این است:

چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار//پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار

 چون خواجه عمید اسعد این قصیده بشنید حیران فروماند که هرگز مثل آن به گوش او فرونشده بود جملهء کارها فروگذاشت و فرخی را برنشاند و روی به امیر نهاد و آفتاب زرد پیش امیر آمد و گفت: ای خداوند تو را شاعری آورده ام که تا دقیقی روی در نقاب خاک کشیده است کس مثل او ندیده است و حکایت کرد آنچه رفته بود پس امیر فرخی را بار داد چون درآمد خدمت کرد امیر دست داد و جای نیکو نامزد کرد و بپرسید و بنواختش و به عاطفت خویش امیدوارش گردانید و چون شراب دوری درگذشت فرخی برخاست و به آواز حزین و خوش این قصیده بخواند که:

با کاروان حله برفتم ز سیستان چون تمام برخواند، امیر شعرشناس بود و نیز شعر گفتی

، از این قصیده بسیار شگفتیها نمود عمید اسعد گفت:ای خداوند باش تا بهتر بینی پس فرخی خاموش گشت و دم درکشید تا غایت مستی

امیر پس برخاست و آن قصیدهء داغگاه برخواند امیر حیرت آورد پس در آن حیرت روی به فرخی آورد و گفت هزار سر کره آوردند همه روی سپید و چهار دست و پای سپید، ختلی به راه راست فرخی را گفت: تو مردی سگزی و عیاری چندانکه بتوانی گرفت، بگیر، تو را باشد فرخی را شراب تمام دریافته بود و اثر کرده بیرون آمد و زود دستار از سر فروگرفت و خویشتن را در میان فسیله افکند و یک گله در پیش کرد و بدان روی دشت بیرون کرد و بسیار بر چپ و راست و از هر طرف بدوانید که یکی نتوانست گرفت آخرالامر رباطی ویران بر کنار لشکرگاه پدید آمد کرگان در آن رباط شدند فرخی به غایت مانده شده بود در دهلیز رباط دستار زیر سر نهاد و حالی در خواب شد از غایت مستی و ماندگی کرگان را بشمردند، چهل ودو سر بودند رفتند و احوال با امیر بگفتند امیر بسیار بخندید و شگفتیها نمود و گفت:

مردی مقبل است، کار او بالا گیرد او را و کرگان را نگاه دارید و چون او بیدار شود مرا بیدار کنید مثال پادشاه را امتثال کردند دیگر روز به طلوع آفتاب فرخی برخاست و امیر خود برخاسته بود و نماز کرده بار داد و فرخی را بنواخت و آن کرگان را به کسان او سپردند و فرخی را اسب با ساخت خاصه فرمود و دو خیمه و سه استر و پنج سر برده و جامهء پوشیدنی و گستردنی و کار فرخی در خدمت او عالی شد و ورود فرخی در خدمت امیر ابوالمظفر احمدبن محمد چغانی امیر فاضل و شاعر و شاعرپرور چنانکه از « تجملی تمام ساخت اشارهء او دربارهء دقیقی( ۲)برمی آید مدتی بعد از قتل دقیقی و بنابراین چند سال بعد از سالهای ۳۶۷ تا ۳۶۹ ه ق اتفاق افتاده است و مث بعد از حدود سالهای ۳۸۰ و ۳۸۱ و غلبهء ابوالمظفر بر پسرعم خود ابویحیی طاهربن فضل چغانی است که با این غلبه دورهء دوم امارت ابوالمظفر شروع می شده است از طرف دیگر چون ورود فرخی به دربار محمود غزنوی مصادف با روزگار اوج قدرت محمود است باید تاریخ آن پس از سال ۳۹۰ باشد زیرا خدمت او در دربار ابوالمظفر برایش تجملی فراهم آورده بود که موجب شد سلطان غزنوی در او به دیدهء حشمت نگرد از بیتی که فرخی در بیماری محمود گفته است:

کاشکی چاره دانمی کردن // که بدو بخشمی جوانی و جان

معلوم میشود که در اواخر زندگی محمود در حدود سال ۴۲۱ که روزگار بیماری و مرگ محمود است او هنوز جوان بود و حتی از تأسفی که لبیبی در مرگ فرخی میخورد، چنین برمی آید که فرخی به پیری نرسیده است لبیبی پس از مرگ او گوید:

گر فرخی بمرد چرا عنصری نمرد//پیری بماند دیر و جوانی برفت زود

فرزانه ای برفت و ز رفتنش هر زیان //دیوانه ای بماند و ز ماندنش هیچ سود

 با وجود جوانی فرخی بر اثر قدرت خود در شاعری و مهارتی که در موسیقی داشت نزد سلطان محمود قربت و مکانت یافت و در دستگاه او به ثروت و نعمت بسیار رسید و اجازت حضور در موکب و مجلس او یافت و علاوه بر این بخششها از محمود اجری مرتب داشت در حضر و سفر و حتی در سفرهای جنگی در خدمت سلطان می بود و اگر وقتی اجازت سفر نمی یافت از در خواهشگری درمی آمد زیرا از این سفرها غنائم فراوان به همراهان محمود میرسید و گاه کار به جایی می کشید که گرانترین اشیاء به بهای اندک فروخته می شد و گویا خوی عیاری فرخی را بر آن میداشت که در این سفرها گاه خود نیز در مخاصمات دخالت کند روابط محمود و فرخی ظاهراً برای آنکه او بی اجازت با یکی از غلامان خاص به شرابخوارگی نشسته بود تیره شد و کار به بیرون کردن شاعر از درگاه پادشاه منجر گشت و سرانجام بار دیگر اجازت ورود به درگاه یافت و خود در قصیده ای که مطلع آن نقل خواهد شد از این داستان حکایت می کند:

ای ندیمان شهریار جهان // ای بزرگان درگه سلطان 

پیش شاه جهان شما گویید// سخن بندگان شاه جهان

از نزدیکان محمود، فرخی علی الخصوص به امیر عضدالدوله یوسف بن ناصرالدین سبکتکین برادر محمود و سپاهسالار او ارادت داشت و این نزدیکی مدتی پس از ورود فرخی در درگاه محمود صورت گرفت فرخی در خدمت این امیرزاده ممارست میکرد و در غالب مجالس او حضور داشت و او با نهایت مهربانی و بخشندگی با فرخی رفتار مینمود و فرخی خود اشارتی به این امر دارد:

ما به شب خفته و از تو همی آرندبه ما// کیسه ها پردرم و بر سر هر کیسه نشان 

و در جایی دیگر گوید:

درِ خزانه ٔ او پیش من گشاده و من //گشاده دست و گشاده دل و گشاده زبان

ظاهراً در سفر کشمیر میان امیر یوسف و فرخی نقاری پدید آمد و امیر او را در کنار رود جیلم مأمور فربه کردن چند پیل ضعیف کرد نقار میان او و یوسف سه سال طول کشید تا سرانجام فرخی ناگزیر شد به امیر محمد بن محمود پناه برد و از او شفاعت خواهد امیر یوسف که پس از مرگ نصربن سبکتکین برادر خود سپهسالار محمود شده بود.

در زمان محمود هم به فرزندش محمد توجه بسیار داشت. و پس از مرگ سلطان در مدت کوتاه پادشاهی امیر محمد سپهسالاری او را نیز بر عهده داشت. اما با روی کار آمدن مسعود به زندان افتاد و در سال ۴۲۳ ه ق در زندان درگذشت.

دیگر از نزدیکان محمود که بسیار مورد تعظیم و بزرگداشت فرخی بود، امیر محمد پسر کوچک سلطان محمود است که پس از درگذشت محمود به سال ۴۲۱ ه ق به پادشاهی رسید و بعد از پنج ماه معزول و زندانی و سپس کور شد وی پس از آنکه غلامان مسعود در سال ۴۳۲ دست به قتل مسعود زدند دوباره با وجود کوری به سلطنت برگزیده شد. و این بار نیز بیش از سه ماه بر تخت ننشست فرخی از امیر محمد چه در حیات سلطان محمود و چه در زمان حکومت خود او عطایای جزیل یافت و شرح این صلات و جوایز کثیر در قصایدی که وی در ستایش محمد ساخته است آمده پس از عزل محمد، فرخی همچنان در دربار غزنین باقی ماند و خود را به دستگاه سلطان مسعود منتسب ساخت و در زمان همین پادشاه زندگیش به سر آمد امیر نصربن ناصرالدین برادر محمود که تا سال ۴۱۲ سپهسالار خراسان بود نیز از ممدوحان فرخی است این شاعر غیر از شاهان و شاهزادگان گروهی از مردان نامی عصر خود را نیز در شعر ستوده است که از آنجمله اند:

۱- خواجهء بزرگ شمس الکفاه احمدبن حسن میمندی که از سال ۴۰۱ تا ۴۱۶ وزیر محمود بود و در این سال مغضوب و معزول شد و دیگر بار مسعود او را وزارت داد و تا سال ۴۲۴ که درگذشت در این مقام باقی بود فرخی را در ستایش او قصایدی است و این بیت نمونه ای از آنهاست:

در سرای پسران تو و در خدمت تو // پیر گشتم تو بدین موی سیاهم منگر

 فرخی از میان بستگان خواجه به پسرش ابوالفتح عبدالرزاق بیشتر ارادت میورزید

۲- ابوعلی حسن بن محمد میکالی معروف به حسنک نیشابوری که چندی در اواخر عهد سلطان محمود وزیر او بود و بر اثر اختلافی که میان او و مسعود بود در آغاز سلطنت آن پادشاه به دار آویخته شد

۳- خواجه ابوبکر عبدالله بن یوسف سیستانی معروف به ابوبکر حصیری از ندمای محمود که مردی فاضل و شعردوست بود

۴- ابوسهل احمدبن حسن حمدوی (یا حمدونی) از رجال معروف دوران محمود و مسعود که مدتی وزارت و کدخدایی ری و جبال را داشت و با – علاءالدوله کاکویه جنگهایی کرد

۵- ابوسهل زوزنی که مدتی صاحب دیوان عرض و صاحب دیوان رسالت مسعود بود

۶ -ابوالحسن علی بن ابی العباس فضل بن احمد اسفراینی که مردی ادیب و شاعر بود، به خصوص اشعار عربی نغز می سرود و از رجال بزرگ روزگار غزنویان شمرده می شد فرخی در موسیقی مهارت داشت و این امر علاوه بر تصریح نظامی عروضی در چهارمقاله با اشارات متعدد خود او نیز تأیید می شود و یکی از علل تقرب او در دستگاه شاهان نیز همین هنر بوده است میگوید:

شه روم خواهد که تا همچو من // نهد پیش او بربطی در کنار

و در جای دگر گوید:

گاه گفتی بیا و رود بزن //گاه گفتی بیا و شعر بخوان

از اطلاعات او در دیگر علوم خبری نداریم و از بس که شعرش روان و ساده و مبتنی بر عواطف رقیق است تبحر او را در علوم از شعرش نمیتوان درک کرد نسبت تألیف کتاب ترجمان البلاغه را که بعضی به او داده اند پیدا شدن نسخهء قدیم آن کتاب که در سال ۵۰۷ تحریر شده است رد می کند زیرا ترجمان البلاغه مطابق این نسخهء قدیم و معتبر از آثار یکی از ادبای اواخر قرن پنجم به نام محمد بن عمر رادویانی است( ۳)

فرخی یکی از بهترین شاعران قصیده سرای ایران است سخنان وی در میان قصیده سرایان به سادگی و روانی و استحکام و متانت ممتاز است وی در استفاده از افکار و احساسات مادی و بیان آنها به زبان ساده و روشن و روان، چندان مهارت به کار برده که از این حیث گاه درست به پایهء سعدی میرسد. یعنی همان سادگی ذوق، رقت احساس و شیرینی بیان را که سعدی در میان غزلسرایان دارد. فرخی در میان گویندگان قصاید عهد خود داراست.

تغزلات فرخی از حیث اشتمال بر معانی بدیع عشقی و احساس بی پیرایهء شاعر که گاه بی پرده ابراز میشود مشهور است و او توانسته است انواع احساساتی را که بر عاشق دست میدهد بیان کند در مدح نیز قدرت خلاق خود را در اوصاف رایع ممدوحان به کار انداخته است و در انواع توصیفات او از قبیل وصف طبیعت، معشوق، ممدوح، میدان جنگ و جز آن، این تسلط مشهود است شوخ طبعی شاعر و گستاخی او در برابر ممدوحان



۱) – چهارمقاله، مقالت دوم -۵۴۶خویش نیز به آثارش رونقی بخشیده است (از تاریخ ادبیات در ایران صفا ج ۱ صص ۵۳۱

۲) – فرخی نیز گوید: تا طرازنده یْ مدیح تو دقیقی درگذشت

 ۳) – رجوع شود به ترجمان البلاغه چ احمد آتش چ استانبول.

زندگینامه فروغى بسطامى

 ۱۴۲۲۹۴۸۴۲۹-۶۴۲۲۹-۲

میرزا عباس بسطامى معروف به فروغى در سال ۱۲۱۳ هجرى در عراق متولد شد . او شانزده سال داشت، که پدرش چشم از جهان فرو بست، به علت تهیدستى و بى‏سرپرستى ناگزیر با مادرش به ایران آمد و در شهر ((بسطام)) از توابع شاهرود که ولایت اجدادى او بود، سکونت اختیار کرد.

میرزا عباس بسطامى سواد نداشت، اما در اثر شور و شوق فطرى آن قدر تلاش کرد، تا خواندن و نوشتن را آموخت، سپس به مطالعه اشعار شاعران پرداخت. او بیشتر اوقات خود را صرف مطالعه دیوان غزل سرایان بزرگ مانند سعدى و حافظ کرد، تا اینکه در نتیجه مطالعه و ممارست، خود نیز سرودن غزلیاتى را آغاز کرد. به تدریج غزلیات میرزا عباس بسطامى فصیح‏تر و زیباتر گشت و تخلص ((مسکین)) را براى سروده‏هاى خود انتخاب نمود.

پس از آن به همراه عموى خود ((دوستعلى خان بسطامى)) به مازندران رفت و در شهر سارى اقامت گزید. دوستعلى خان خزانه دار فتحعلى شاه قاجار بود، او به هنگام مراجعت از مازندران به تهران، میرزا عباس را به تهران آورد و به فتحعلى شاه قاجار معرفى کرد، فتحعلى شاه اشعار و غزلیات میرزا عباس را پسندید و او را به مشهد مقدس فرستاد. میرزا عباس در مشهد مقدس، به سمت منشى گرى ((شجاع السلطنه))) والى خراسان منصوب شد و تخلص خود را به ((فروغى)) تبدیل کرد.

در این میان ((قاآنى شیرازى)) شاعر بزرگ و نامى دوره قاجاریه نیز به خراسان آمد و با فروغى آشنا شد .

این دو نفر پس از چندین سال اقامت در مشهد، به اتفاق شجاع السلطنه به کرمان رفتند و تا سال ۱۲۴۹ در کرمان بودند و سپس همراه با شجاع السلطنه به تهران آمدند.

فروغى پس از مدتى به عراق رفت . در این سفر، طرز تفکر او تغییراتى یافت و لذا پس از مراجعت از عراق مشغول مطالعه آثار و احوال عارفان بزرگ گردید و به تدریج از مردم و جامعه کناره‏گیرى کرد و زندگى را در عزلت و به دور از مردم و در یک حالت درویشى مى‏گذرانید .

داستان شوریدگى فروغى و آوازه غزلیات جدید و عرفانى او به گوش ناصر الدین شاه قاجار رسید، ناصر الدین شاه او را خواست و به وى ملاطفت و مهربانى بسیار کرد و به مرور آن چنان شیفته او شد، که هر وقت غزلى را مى‏سرود، آن را براى فروغى مى‏خواند، تا فروغى غزل را تکمیل نماید.
این شاعر شوریده، با ادامه حال و احوال عارفانه همچنان دور از مردم زندگى مى‏کرد، تا اینکه در سال ۱۲۷۴ هجرى، پس از یک کسالت شدید،در سن ۶۱ سالگى در تهران بدرود حیات گفت .

دیوان غزلیات فروغى چندین بار در تهران به چاپ رسیده است، آخرین چاپ نفیس آن، تحت عنوان ((دیوان کامل غزلیات فروغى بسطامى)) در بهمن ماه سال ۱۳۶۷ شمسى در ۳۵۲ صفحه، به خط استاد حسن سخاوت، مدرس و عضو انجمن خوشنویسان و با مقدمه عبدالرفیع حقیقت، از طرف شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، در تهران چاپ و منتشر گردیده است . –
از نمونه غزلیات او این است:

مردان خدا پرده پندار دریدند// یعنى همه جا، غیر خدا هیچ ندیدند
هر دست که دادند، از آن دست گرفتند// هر نکته که گفتند، همان نکته شنیدند
یک طایفه را بهر مکافات سرشتند // یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصود// یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
فریاد که در رهگذر آدم خاکى// بس داند فشاندند و بسى دام کشیدند
زنهار مزن دست به دامان گروهى// کز حق ببریدند و به باطل گرویدند . 

شعراشک شفق، ص ۱۰۵

فرهنگ شاعران زبان پارسى، ص ۴۳۷

زندگینامه ملا محسن فیض کاشانى (۱۰۰۷- ۱۰۹۱ ق)

ولادت و نسب

محمد مشهور به ملا محسن و ملقب به فیض در چهاردهم ماه صفر سال ۱۰۰۷ ق . در یکى از معروف ترین خاندان علم ، عرفان و ادب ، که سابقه درخشان آنان به حدود چهار قرن مى رسد در کاشان به دنیا آمد.
پدرش رضى الدین شاه مرتضى (۹۵۰ – ۱۰۰۹ ق ) فقیه ، متکلم ، مفسر و ادیب در کاشان حوزه تدریس داشته و از شاگردان ملا فتح الله کاشانى (متوفى ۹۸۸ ق ) و ضیاء الدین محمد رازى (متوفى ۱۰۹۱ ق ) بوده است .

مادر او زهرا خاتون (متوفى ۱۰۷۱ ق ) بانویى عالم و شاعر، دختر ضیاء الدین العرفا رازى (از عالمان بزرگ شهررى ) بوده است . جد فیض تاج الدین شاه محمود فرزند ملا على کاشانى ، عالم و عارفى شاعر از ناموران زمان خویش در کاشان بوده و در آنجا مدفون است .

دوران کودکى و تحصیلات

ملا محسن چهارمین فرزند شاه مرتضى در دو سالگى پدر خود را از دست داد. از آن پس دایى و عمویش تعلیم و تربیت او و دیگر برادرانش را به عهده گرفتند و چون فیض از برادران خود باهوش تر بود مقدمات علوم دینى و بخشهایى از آن را تا سن بلوغ در کاشان نزد عمو و دایى اش نورالدین محمد مشهور به حکیم و آخوند نورا (متوفى ۱۰۴۸ ق ) فرا گرفت .

بیست ساله بود که با برادر بزرگش عبدالغفور براى ادامه تحصیل به اصفهان که در آن روزگار پایتخت کشور و مرکز تجمع علماى بزرگ و اساتید ماهر در رشته هاى مختلف علوم اسلامى بود، رهسپار گردید و از این موقعیت مناسب که در هیچ یک از شهرهاى ایران و دیگر ممالک اسلامى یافت نمى شد بیشترین بهره ها و استفاده هاى علمى را برد.

مشهورترین استادان و ناموران اجازه اجتهاد و نقل روایت فیض در اصفهان ، ملا محمد تقى مجلسى (متوفى ۱۰۷۰ ق )، شیخ بهایى (متوفى ۱۰۳۱ ق )، در علوم فقه و حدیث و تفسیر و میرداماد (متوفى ۱۰۴۰ ق ) میرفندرسکى (متوفى ۱۰۵۰ ق ) و ملاصدرا (متوفى ۱۰۵۰ ق ) در فلسفه ، عرفان و کلام بوده اند. پس از آن ملا محسن با شنیدن خبر ورود سید ماجد بحرانى (متوفى ۱۰۲۸ ق ) به شیراز، از اصفهان به آنجا رفت و مدت دو سال نزد ایشان به تکمیل علم حدیث و روایت پرداخت و از او نیز اجازه نقل روایت گرفت و به اصفهان بازگشت و بار دیگر در حلقه درس و بحث شیخ بهایى حاضر شد و استفاده هاى شایان برد.
در این سالها که فیض از تقلید مستغنى و براى حج مستطیع شده بود عازم بیت الله الحرام گردید و در آنجا به ملاقات شیخ محمد فرزند حسن فرزند زین الدین عاملى (متوفى ۱۰۳۰ ق ) رفت و از آن بزرگوار پس از استفاده هاى علمى ، اجازه روایت و نقل حدیث دریافت کرد.

او پس از مراجعت از مکه به شهرهاى دیگر ایران مسافرت کرد و از دانشمندان آن شهرها بهره برد تا زمانى که ملاصدرا از شیراز به قم مهاجرت کرد و در کهک قم اقامت گزید. در این موقعیت که ملاصدرا دوره ریاضت و علم باطنى را شروع کرده بود ملا محسن و ملا عبدالرزاق لاهیجى به سویش شتافته ، مدت هشت سال مونس تنهایى او بودند و در مصاحبتهاى شبانه روزى با استاد استفاده کامل معنوى مى بردند.

در این دوران (۱۰۴۰ – ۱۰۲۹ ق ) ملاصدرا دو دختر فاضل و عالم خود را به دو شاگردش ملا محسن و ملا عبدالرزاق تزویج کرد و آن دو شاگرد و داماد را به (فیض ) و (فیاض ) لقب داد. در همین زمان از سوى حاکم شیراز از ملاصدرا تقاضاى مراجعت به شیراز شد. او این دعوت را پذیرفت . فیض نیز همراه استاد و پدر همسرش به شیراز رفت و نزدیک به دو سال در آنجا ماند. بعد از این مدت او به کاشان بازگشت و به امر تدریس ، تعلیم ، تبلیغ و ترویج و تالیف و تصنیف مشغول گردید و گاه در قمصر و کاشان با جمعى از دوستان نماز جمعه اقامه نمود.

شاگردان معروف فیض

ملا محسن شاگردان فراوانى داشت . آنان علاوه بر استفاده هاى علمى و معنوى از او به کسب اجازه هاى اجتهاد و نقل حدیث نیز مفتخر گردیده بودند .

معروفترین شاگردان ایشان عبارتند از:

محمد مشهور به علم الهدى (۱۰۲۹ – ۱۱۱۵ ق ): فرزند فیض که از دوران کودکى تا پایان عمر نزد پدر حضور داشته و تالیف و تصنیف کتاب و رساله ها با او همکارى مى کرده است . علم الهدى از پدر چندین اجازه مختصر و طولانى دریافت نموده و خود او داراى آثار علمى فراوان مى باشد.

احمد مشهور به معین الدین (۱۰۵۶ – ۱۱۰۷ ق ): فرزند دیگر فیض که او نیز در فقه و حدیث متبحر و داراى تالیفاتى بوده است .

محمد مومن فرزند عبدالغفور (برادر فیض ): از فقیهان و مدرسان عصر خود که در یکى از شهرهاى مازندران به تعلیم و تدریس طلاب و محصلان علوم دینى اشتغال داشته است .

شاه مرتضى دوم : پسر برادر فیض و دو فرزند او به نامهاى محمد هادى و نورالدین محمد که هر سه از فاضلان عصر خود و داراى کتاب و رساله هاى متعدد بوده اند.
ضیاء الدین محمد: او فرزند حکیم نورالدین دایى فیض (متوفى ۱۰۴۷ ق ) است که عالمى حکیم و عارفى دانشمند و شاعر بوده است .
ملا شاه فضل الله و ملا علامى : خواهر زادگان فیض و فرزندان ملا محمد شریف . این دو در علوم عقلى و نقلى صاحبنظر بودند و شاه فضل الله حدود چهل تالیف در موضوعات فقه ، تفسیر و کلام داشته است .

ملا محمد باقر مجلسى (۱۰۳۷ – ۱۱۱۱ ق ) مولف بحارالانوار.

سید نعمت الله جزایرى (متوفى ۱۱۱۲ ق ).

قاضى سعید قمى (متوفاى ۱۱۰۳ ق ).

ملا محمد صادق خضرى – شمس الدین محمد قمى – شیخ محمد محسن عرفان شیرازى و…

تالیفات و تصنیفات

فیض کاشانى عمر خود را صرف تعلیم ، تدریس و تالیف کرد. او پس از کسب معارف و استفاده علمى و معنوى از استادان بزرگ خود نوشتن کتاب و رساله را از هیجده سالگى آغاز نمود و در طى ۶۵ سال نزدیک به دویست جلد اثر نفیس در علوم و فنون مختلف تالیف کرد.

خدمت پر ارج ایشان در این آثار نسبت به ترویج مذهب شیعه با خدمات و زحمات مردان زیادى از عالمان دینى برابرى مى کند. فیض در فهرست هاى متعددى که خود نگاشته تعداد تالیفات و تصنیفات را تا هشتاد جلد ذکر کرده و فرزندش علم الهدى تعداد آثار او را یکصد و سى جلد نام برده است . اما برابر فهرست تهیه شده از سوى ادیب و شاعر معاصر آقاى مصطفى فیضى تعداد کتابها و رساله هاى فیض قریب به یکصد و چهل مجلد بالغ مى گردد (۶۲۱) که اکثر آنها به زیور طبع آراسته شده است در اینجا به چند تالیف مهم فیض که در علوم مختلف نگاشته شده اشاره مى کنیم :

الف – در تفسیر قرآن

۱٫ تفسیر صافى : از کتب معتبر در تفسیر قرآن است . فیض این تفسیر را در سال ۱۰۷۵ ق با مطالعه اکثر تفاسیر قرآن (از سنى و شیعه ) نوشته و در ضمن بیان آیات ، روایات معتبر و مستند شیعه را گردآورده است .
۲٫ تفسیر اصفى : این تفسیر تلخیص صافى است که در سال ۱۰۷۷ ق نوشته شده است .
۳٫ تفسیر مصفى : برگزیده مطالب تفسیرى (تفسیر اصفى ) مى باشد.

ب – حدیث و روایت

۱٫ الوافى : محدث کاشانى براى نوشتن کتاب وافى چهار کتاب معتبر حدیث شیعه (کافى ، تهذیب ، استبصار، من لایحضره الفقیه ) را در سال (۱۰۶۸ ق ) تنقیح و با حذف احادیث مکرر، آن را یکجا در اجزاى متعدد جمع کرده و پس از آن فرزندش علم الهدى با نوشتن و افرودن یک جزء که شامل معرفى رجال حدیث ، کشف رموز و… بوده آن را تکمیل کرده است . هم اکنون کتاب (الوافى ) در مجلدات متعدد چاپ گردیده است .
۲٫ الشافى : منتخبى از احادیث (الوافى ) است که در سال (۱۰۸۲ ق ) نگاشته شده است .
۳٫ النوادر: مجموعه احادیث نقل نشده در کتب معتبر را گردآورده است .
۴٫ المحجه البیضاء: فیض در سال ۱۰۴۶ ق کتاب احیاء العلوم غزالى را تنقیح و تصحیح کرد و با استفاده از احادیث و روایات معتبر شیعه آن را شرح و تکمیل و به نام (الحقایق ) ارائه کرد.
۵٫ مفاتیح الشرایع : از کتب روایى فقهى و استدلالى فیض است که در سال ۱۰۴۲ ق نگاشته شده این کتاب در بردارنده همه ابواب فقه است . فیض با عنایت شدید به کتاب و سنت معصومین علیه السلام و گریز از به کارگیرى دلایل عقلى و اجتهاد به راى ، راه نوى فرا روى پژوهشگران در علم فقه قرار داده است .
این کتاب از آغاز تالیف مورد توجه مجتهدان و محدثان بوده و تاکنون چهارده شرح و چندین حاشیه بر آن کتاب نگاشته شده که از جمله آنها شرح آقا محمد باقر بهبهانى (بزرگ مجتهد قرن دوازدهم ) شایان ذکر است .

ج – کلام و عرفان

از کتب کلامى و عرفانى حکیم و عارف کاشانى کتاب (اصول المعارف ) در چند جلد (تالیف سال ۱۰۴۶ ق )، (اصول العقائد) (۱۰۳۶ ق )، رساله هاى (علم الیقین ) و، (الحق الیقین )، (عین الیقین )، (الحق المبین ) و (الجبر و الاختیار) و… مى باشند.

د – اخلاق و ادب

در موضوع اخلاق و ادب کتاب و رساله هاى متعددى به زبان فارسى و عربى نگاشته است . از آنها (ضیاء القلب ) (تالیف در سال ۱۰۵۷ ق )، (الفت نامه ) و (زاد السالک ) (بین سالهاى ۱۰۴۰ – ۱۰۳۰ ق )، (شرح الصدر) (۱۰۶۵ ق )، (راه صواب )، (گلزار قدس )، (آب زلال )، (دهر آشوب )، (شوق الجمال )، (شوق المهدى )، (شوق العشق ) و دیوان قصائد و غزلیات و مثنویات مى باشند.

روحیات فیض

از مطالعه و سیر در کتابهاى و رساله هاى اخلاقى ، عرفانى و شرح حالهاى که به قلم خود فیض یا شاگردان و دیگر علما نوشته اند این گونه دریافت مى شود که فیض به دلیل کثرت تالیفات و تصنیفات و تنوع آنها عالم و دانشمندى پر کار و جامع در علوم و فنون بوده و سالهاى متمادى به امر تعلیم و تعلم و افاضه اشتغال داشته است .

او داراى منشى عالى و نظراتى بلند و از عناوین و القاب گریزان بوده و از به دست آوردن شهرت و قدرت با وجود امکانات خوددارى مى کرده است . وى گوشه گیرى و انزوا را براى کسب علم باطنى و دانش و تفکر مفید، بر همه چیز ترجیح داده است .
از رفتن به مهمانى و مجالست با اصحاب و انصار دیوان (حکومت ) فاصله مى گرفته و در جستجوى اهل کمال و کاوشهاى علمى مسافرتهاى زیاد کرده است .

فیض در بیان آراء و نظریات خود صریح بوده و از ریاء و تظاهر و تملق پرهیز مى کرده و نارضایتى خود را از هر گونه بى بند بارى ، تظاهرات صوفیانه ، تقدس خشک ، عالم نماهاى دنیاپرست ابراز مى نموده است .
در راه اعتلاى کلمه حق و عقاید راستین شیعه هیچ تراسى و هراسى به خود راه نداده و آرزوى او این بوده است که مسلمانان همه سرزمینها بدور از تفرقه و پراکندگى همزیستى داشته باشند. این حکیم فرزانه خود را مقلد حدیث و قرآن و تابع اهل بیت علیه السلام معرفى کرده و مى گوید:

من هر چه خوانده ام از یاد من برفت

الا حدیث دوست که تکرار مى کنم

در سرودن اشعار مختلف به زبان فارسى و عربى توانا و این فن را فرع بر علوم و دانستنى هاى دیگر خود شمرده و به تبعیت از اساتید خود ملاصدرا، میرداماد و شیخ بهایى که نیکو شعر مى سرودند رباعیات ، غزلیات ، قصاید و مثنوى هایى دارد که در چند کتاب و رساله گردآورى شده است .
در اینجا به یکى از اشعار معروف فیض و به نمونه اى از نثر او اشاره مى کنیم :

الفت و یگانگى

بیا تا مونس هم ، یار هم ، غمخوار هم باشیم

انیس جان غم فرسوده بیمار هم باشیم

شب آید شمع هم گردیم و بهد یکدیگر سوزیم

شود چون روز دست و پاى هم در کار هم باشیم

دواى هم ، شفاى هم ، براى هم ، فداى هم

دل هم ، جان هم ، جانان هم ، دلدار هم باشیم

به هم یکتن شویم و یکدل و یکرنگ و یک پیشه

سرى در کار هم آریم و دوش بار هم باشیم

جدایى را نباشد زهره اى تا در میان آید

به هم آریم سر، برگردهم ، پر کار هم باشیم

حیات یکدیگر باشیم و بهر یکدگر مى ریم

گهى خندان زهم گه خسته و افکار هم باشیم

به وقت هوشیارى عقل کل گردیم به هم

چو وقت مستى آید ساغر سرشار هم باشیم

شویم از نغمه سازى عندلیبى غم سراى هم

به رنگ و بوى یکدیگر شده گلزار هم باشیم

به جمعیت پناه آریم از باد پریشانى

اگر غفلت کند آهنگ ما هشیار هم باشیم

براى دیده بانى خواب را بر یکدیگر بندیم

ز بهر پاسبانى دیده بیدار هم باشیم

جمال یکدیگر گردیم و عیب یکدیگر پوشیم

قبا و جبه و پیراهن و دستار هم باشیم

غم هم ، شادى هم ، دین هم ، دنیاى هم گردیم

بلاى یکدیگر را چاره و ناچار هم باشیم

بلا گردان هم گردیده گرد یکدیگر گردیم

شده قربان هم از جان و نیت دار هم باشیم

یکى گردیم در گفتار و در کردار و در رفتار

زبان و دست و پا یک کرده خدمتکار هم باشیم

نمى بینم بجز تو همدمى اى ، فیض ، در عالم

بیا دمساز هم گنجینه اسرار هم باشیم

نمونه نثر

بسم الله الرحمن الرحیم

یا محسن قد اتاک المسنى : فیض احسان بى پایان تو را چگونه شکر گزارم که از من ناتوان نمى آید و زبان ثناى عظمت و کبریاى تو از کجا آرم . چون این زبان آن را نمى شاید. طوطى جان در هواى هواى تو با شکر، شکر تو مى جوید و بلبل روح در گلزار فتوح به نواى عجز و انکسار، ثناى کبریاى تو مى گوید. خیال جمال رخسارت قهرمان عشق را بر قلوب مشتاقان دیدارت گماشته تا جز تو نبینند و کلک بدایع آثارت از قلم حقایق انجام الهام بر الواح ارواح اهل عرفان نگاشته تا با غیر ننشینند…

… در این مجموعه که گلزارى است از عالم قدس ، گلهاى رنگارنگ شکفته و در آن گلها، مل هاى گوناگون نهفته ، از آن گلها تحفه هاى جانفزاى روحانى به مشام اهل دل مى وزد تا هزار دستان چمن انس را بر تنم دارد و از آن مل ها طریهاى حیات بخش ربانى به روان مشتاقان مى رسد تا مى پرستان میکده قرس را در اهتزاز آرد…

آراء و اندیشه هاى فیض

در لابه لاى نوشته ها و گفته هاى فیض نظرات و آراء ویژه اى در مسائل فقهى ، فلسفى و کلامى به چشم مى خورد که گویاى شخصیت واقعى اوست و نیز از این آثار به سیر تطور افکار و اندیشه هاى او و زمانش پى مى بریم .
ایشان در تمامى ابواب فقه چنانچه از کتاب فقهى روایى او مفاتیح الشرایع استفاده مى شود نظراتى خاص دارد. یکى از فتاوا و نظریات مهم فیض ‍ که در موضوع غنا و شهرت دارد بدین شرح است .

فیض به استناد روایاتى معتبر غنا و (آواز خوانى ) را در مجالس عروسى جایز و همچنین در رساله (مشواق ) خود غنا و خواندن اشعار دینى و اخلاقى را به صورت خوش براى ترویج روح مومنان جایز دانسته است . اما در همه آثار او با بیانى روشن مردم را از هر گونه استفاده باطل از غنا و لهو و لعب بر حذر داشته و گفته است : در عصر حکومت اسلامى اموى و عباسیان که با ائمه طاهرین علیه السلام همعصر بوده اند غنا به گونه مبتذل در درباریان رواج داشت به طورى که زنان مغنیده در مجالس خلفا و وزرا در میان رجال به لهو و لعب مشغول بودند و بدون شک این نوع غنا نمى توانسته است مورد قبول پیشوایان بر حق امامیه باشد.)

فیض در نظر بزرگان

درباره شخصیت و آثار گوناگونى از سوى علما و بزرگان همعصر و بعد از او ابراز شده که به نمونه هایى از آنها اشاره مى شود.
محمد اردبیلى (متوفى قرن یازدهم ):
(آن ) علامه محقق و مدقق ، جلیل القدر و عظیم الشان و بلند مرتبه ، فاضل کامل ، ادیب و متبحر در همه علوم است .
شیخ حر عاملى (متوفاى ۱۱۰۴ ق ):
محمد فرزند مرتضى مشهور به فیض کاشانى ، فاضل ، عالم ، ماهر، حکیم ، متکلم ، محدث ، فقیه ، محقق ، شاعر و ادیب بود و از نویسندگان خوب عصر ماست که داراى کتابها و نوشته هاى فراوانى است .
سید نعمت الله جزایرى (متوفاى ۱۱۱۲ ق ):
استاد محقق ما ملا محمد محسن فیض کاشانى صاحب کتاب الواقى و دویست کتاب و رساله دیگر مى باشد.
سید محمد باقر خوانسارى (متوفاى ۱۲۱۳ ق ):
بر علما و بزرگان دینى پوشیده نیست که فیض در فضل و فهم و خبره بودن در فروغ و اصول دین و زیادى نوشته ها با عبارات و جملات زیبا و رسا سرآمد دیگر عالمان دین است .
محدث قمى (متوفى ۱۳۱۹ ق ):
… او در دانش و ادب و زیادى معلومات و دانستها و به کارگیرى تعبیرات و عبارات نیکو در نوشته ها واحاطه کامل به علوم عقلى و نقلى مشهور است . (۶۳۵)
محدث نورى (متوفاى ۱۳۲۰ ق ):
از مشایخ علامه مجلسى ، عالم بافضل و متبحر، محدث و عارف حکیم ، ملا محسن فرزند شاه مرتضى مشهور به فیض کاشانى است
علامه امینى (متوفاى ۱۳۴۹ ق ):
… (فیض ) علمدار فقاهت و پرچمدار حدیث و گلدسته رفیع فلسفه و معدن معارف دینى و اسوه اخلاق و سرچشمه جوشان علم و دانشسهاست … بعید است که روزگار به مثل او دیگر فرزندى را بیاورد.
شیهد استاد مطهرى (شهادت ۱۳۵۸ ه‍):
… فیض کاشانى … هم یک مرد محدث فقیهى است و گاهى در آن کار محدثى و فقاهتش خیلى قشرى مى شود و هم ضمنا یک مرد حکیم و فیلسوفى است .
علامه طباطبایى (متوفى ۱۳۶۰ ه‍):
… این مرد جامع علوم است و به جامعیت او در عالم اسلام کمتر کسى سراغ داریم و ملاحظه مى شود که در علوم مستقلا وارد شده و علوم را با هم خلط و مزج نکرده است . در تفسیر صافى واصفى و مصفى وارد مسائل فلسفى و عرفانى و شهودى نمى گردد. در اخبار، کسى که وافى او را مطالعه کند مى بیند یک اخبارى صرف است و او گویى اصلا فلسفه نخوانده است در کتابهاى عرفانى و ذوقى نیز از همان روش تجاوز نمى کند و از موضاعات خارج نمى شود تا اینکه در فلسفه استاد و از مبرزان شاگردان صدر المتالهین بوده است .
استاد سید محمد مشکوه :
… خاندان فیض سرشار است از عالم ، فاضل که در هیچ خاندانى مساوى او نیست . او با تصنیف کتاب وافى که جامع احادیث شیعه است آن را در ردیف منابع اولیه قرار داده و سایر تالیفات اخلاقى و فقهى او چنین است . فیض در فلسفه و زیادى تالیف بر همعصران خود پیشى گرفته است .

فرزندان و وفات

فیض کاشانى از همسر و دختر فاضل و عالم خود (متوفى ۱۰۹۷ ق ) داراى شش فرزند بوده است .
۱٫ علیه بانو (۱۰۳۱ – ۱۰۷۹ ق ) فاضل و شاعر
۲٫ علامه محمد علم الهدى (۱۰۳۹ – ۱۱۱۵ ق ) متولد قم و ساکن و مدفون در کاشان است . عالمى فقیه و محدث و متکلى است که از نسل او تا کنون عالمانى ادیب و فقیه در شهرهاى کاشان ، قم ، تهران ، کرمانشاه و شیراز برخاسته اند.
۳٫ سکینه بانو که کنیه اش ام البر بوده و سال تولدش ۱۰۴۲ ق . ذکر شده است .
۴٫ ابو حامد محمد ملقب به نورالهدى متولد ۱۰۴۷ ق ، عالم و شاعر و مدفون در کاشان است .
۵٫ ام سلمه (متولد ۱۰۵۳ ق .) زاهد و حافظ قرآن بوده است .
۶٫ ابو على معین الدین احمد (۱۰۵۶ – ۱۱۰۷ ق ) فقیه و محدث که مدفون در کاشان است .

ملا محسن فیض در ۸۴ سالگى در کاشان بدرود حیات گفت و در قبرستانى که در زمان حیاتش زمین آن را خریدارى و وقف نموده بود، به خاک سپرده شد. بر طبق وصیت ایشان ، بر روى قبر وى سقف و سایبان ساخته نشده است ولى اهالى مسلمان آن دیار، هر صبح جمعه به (قبرستان فیض ) رفته ، با قرائت فاتحه و توسل به او، روح ملکوتى اش استمداد مى کنند.

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم