زندگینامه محمود بن ابى الحسن نيشابورى‏

محمود بن ابى الحسن بن حسين نيشابورى ملقب به ابو القاسم و بيان الحق. دانشمندى مفسر، فقيه و لغوى، از دانشمندان قرن ششم هجرى نيشابور، شهرى كه انديشمندان زيادى را در خود پرورانده، كه حاكم ابو عبد الله محمد بن عبد اللّه تاريخ علماى آن ديار را در هشت مجلد ضخيم نگاشته است.

از محل و تاريخ تولد وى اطلاعى در دست نيست همچنانكه از استادان، شاگردان و چگونگى نشو و نماى علمى و سفرهاى او اخبار زيادى به دست نيامده است. داراى دو فرزند به نامهاى قاسم و محمد بود، محمد بعد از وى مسند تدريس در مدرسه معينيه دمشق را كه پدرش، اواخر عمر در آن تدريس مى‏نمود، بعهده گرفت. در نيشابور مدتى مسند قضاوت را به عهده داشت. از نيشابور به خنجه و از آنجا به دمشق مهاجرت كرده است.

با توجه به اينكه در سال 553 هجرى در شهر خنجد كتاب« ايجاز البيان» را به اتمام رسانده است، وفات وى بعد از اين تاريخ در دمشق، بوده است.

 

 

آثار

بيان الحق نيشابورى از دانشمندان پر تأليف به حساب مى‏آمده است. تأليفاتى كه وى به آنها تصريح داشته يا به وى نسبت داده‏اند عبارتند از:

  • 1- ايجاز البيان عن معانى القرآن( اثر مورد بحث)
  • 2- وضع البرهان فى مشكلات القرآن( به سال 1410 ه 1990 م در بيروت به چاپ رسيده است).
  • 3- جمل الغرائب( در غريب حديث و مشكل آن در 14 باب)
  • 4- خلق الانسان( درباره خلقيات انسان)
  • 5- التذكرة و التبصرة( در مشتقات فقهى و شامل 1000 نكته)
  • 6- الاسئله الرائعه و الأجوبة الصادعة( در تفسير)
  • 7- غرر الأقاويل فى معانى التنزيل
  • 8- شوارد الشواهد و قلائد القصائد( شامل مباحث تفسيرى، امهات آداب، اشعار و علوم ديگر)
  • 9- باهر البرهان فى معانى مشكلات القرآن
  • 10- قطع الرياض فى بدع الاعتراض
  • 11- شرح الابيات الوارده فى كتاب وضع البرهان
  • 12- ملتقى الطرق الى مجامع نكاتها و منابع كلماتها( در مختلف فقه)
  • 13- كتاب در اصول فقه
  • 14- الغلالة فى مسألة اليمين…
  • 15- الموجز فى الناسخ و المنسوخ.

 

زندگینامه ابن ابی الحدید شارح نهج البلاغه(۵۸۶-۶۵۵ ه.ق)

عزالدین ابوحامد عبدالحمید بن هبهالله بن محمد بن محمد بن محمد بن حسین بن ابی‌الحدید مداینی، در اوّل ذی الحجه ۵۸۶ق/۱۱۹۱م، در مدائن دیده به جهان گشود و در همان شهر پرورش یافت. به مناسبت نزدیکی با ابن علقمی، وزیر شیعه مستعصم عباسی، در شمار کاتبان دیوان دارالخلافه درآمد.[۱] وی ابتدا کتابت دارالتشریفات را برعهده داشت. در ۶۲۹ق به کتابت خزانه منصوب شد و مدتی بعد کاتب دیوان گردید. در صفر ۶۴۲ق/ژوئیه ۱۲۴۴م به عنوان ناظر حله تعیین شد. سپس «خواجه امیر علاءالدین طَبّرْس گردید و پس از آن ناظر بیمارستان عَضُدی و سرانجام ناظر کتابخانه‌های بغداد شد.[۲]

ابن ابی‌الحدید روابط بسیار نزدیکی با ابن علقمی داشت و او و برادرش از حمایت وزیر برخوردار بودند. از این رو، شرح نهج  البلاغه و قصاید السبع را به نامِ وزیر آراست و هدیه‌هایی ارزشمند دریافت کرد.[۳] در ۶۴۲ق/۱۲۴۴م در نخستین یورش‌های  مغول  به  بغداد که سپاه عباسی به فرماندهی شرف الدین اقبال شرابی سپهسالار مستعصم بالله سپاه مغول را شکست داد، ابن ابی الحدید پیروزی سپاه بغداد را نتیجه تدبیر ابن علقمی دانست و قصیده‌ای در تهنیت و ستایش وی سرود که ابیاتی از آن در شرح نهج البلاغه[۴] ثبت است. در واقعه در حمله هلاکو خان به بغداد در ۶۵۵ق/۱۲۵۷م، ابن ابی‌الحدید و برادرش موفق‌الدین به دست مغولان گرفتار شدند و محکوم به قتل شد ولی به وساطت ابن علقمی وخواجه نصیرالدین طوسی از مرگ نجات یافت.[۵]

ابن ابی‌الحدید اندکی پس از سقوط بغداد به دست مغولان در بغداد از دنیا رفت. تاریخ وفات او مورد اختلاف مورخان است و در برخی منابع سال ۶۵۵ق [۶] و در برخی دیگر، سال ۶۵۶ق ذکر کرده‌اند.[۷]

حیات علمی

تحصیلات اولیه وی در زادگاهش یعنی مدائن بود. وی در آنجا مذاهب کلامی را آموخت و به مکتب اعتزال گرایش یافت.[۸] پس از آن به بغداد رفت و از علمای آنجا بهره برد. در آن شهر در محضر علما و بزرگان مشهور بغداد که بیشتر آن‌ها شافعی مذهب بودند، به قرائت کتب و اندوختن دانش پرداخت و در محافل علمی و ادبی شرکت جست و به قول صاحب نسمهالسحر، معتزلی جاحظی شد.[۹] نیز از ابوالبقاء عکبری و ابوالخیر مصدق بن شبیب واسطی ادب آموخت.[۱۰]

ابن ابی الحدید در شعر طبعی رسا داشت و در انواع مضامین شعر می‌گفت؛ ولی مناجات و اشعار عرفانی او مشهورتر است. اطلاعات او درباره تاریخ صدر اسلام نیز گسترده بود. علامه حلی (درگذشت ۷۲۶ق/ ۱۳۲۶م) از پدر خود، و او از ابن ابی الحدید روایت کرده‌اند.[۱۱]

مذهب

وی در اصول، معتزلی و در فروع، شافعی بود و گفته شده است که مشربی میان تسنن و تشیع برگزیده بود. در مباحث عقیدتی خود در شرح نهج البلاغه به موافقت با جاحظ تصریح دارد؛[۱۲] به همین لحاظ او را معتزلی جاحظی شمرده‌اند. بررسی شرح نهج البلاغه او نشان می‌دهد که برخلاف نظر ابن کثیر که وی را شیعی غالی شمرده است،[۱۳] می‌توان او را معتزلی معتدلی دانست. او در آغاز کتابش اتفاق همه شیوخ معتزلی خود (متقدمان، متأخران، بصریان و بغدادیان) را بر صحت شرعی بیعت با ابوبکر نقل می‌کند و تصریح می‌نماید که از رسول خدا(ص) نصّی بر آن بیعت وارد نشده، بلکه تنها انتخاب مردم که هم به اجماع و هم به غیر اجماع راه تعیین پیشوا شمرده شده، موجب صحت آن است.[۱۴]

عقیده او درباره امام علی(ع)

ابن ابی الحدید به پیروی از مکتب معتزله بغداد، علی(ع) را برتر از خلفای سه‌گانه می‌داند و تصریح می‌کند که او، هم در کثرت ثواب و هم در فضل و خصال حمیده، از دیگران افضل است.[۱۵] با این حال اما به عقیده وی افضلیت امام ضروری نیست و در خطبه آغاز کتاب در همین معنی گفته است: سپاس خداوندی را که مفضول را بر افضل مقدم داشت.[۱۶]

ابن ابی الحدید درباره برپاکنندگان جنگ جمل می‌گوید: همه اینها از نظر یاران معتزلی ما، نابودند به جزعائشه و طلحه و زبیر؛ زیرا این سه توبه کردند و بدون توبه، حکم اینها به خاطر اصرارشان بر بغی، دوزخ است.[۱۷]

او درباره لشکریان شام در صفین می‌نویسد: همگی آنها از نظر یاران معتزلی ما نابودند؛ زیرا بر بغی پای فشردند و مرگشان نیز بدین حال بود؛ خواه سران آنها و خواه پیروانشان.[۱۸] همچنین درباره خوارج می‌نویسد: آنها از نظر یاران معتزلی ما بدون اختلاف نظر در دوزخ‌اند.[۱۹]  به طور کلی، یاران ما هر فاسقی را که در حال فسق بمیرد، دوزخی می‌دانند و شکی نیست که باغی و خروج‌کننده بر امام حق، فاسق است.[۲۰]

آثار

تألیفات ابن الحدید را تا ۱۵ اثر برشمرده‌اند که مشهورترین آن‌ها به این شرح است:

 شرح نهج البلاغه

نوشتار اصلی: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید

این اثر، در ۲۰ جزء نگاشته شده است. عمده شهرت و معروفیت ابن ابی الحدید به سبب تألیف این کتاب است که حاوی مجموعه عظیمی از ادب و تاریخ و کلام و فرهنگ اسلامی است.[۲۱] این شرح، بارها به چاپ رسیده[۲۲] و به ویژه در میان شیعه از شهرت و اهمیت خاصی برخوردار است. یکی از کهن‌ترین نسخه‌های این شرح که صورت اجازه شرح به ابن علقمی را دارد و به احتمال قوی در حیات ابن ابی الحدید کتابت شده است، در کتابخانه مرکزی آستان قدس نگهداری می‌شود.[۲۳]

الفلک الدائر علی المثل السائر، که نقدی است بر کتاب المثل السائر فی ادب الکاتب و الشاعر، از ضیاءالدین ابوالفتح معروف به ابن اثیر جزری موصلی (۵۵۸ -۶۳۷ق/۱۱۶۳-۱۲۳۹م). این کتاب از آثار مهم در بلاغت و از کتب معتبر در نقد است.[۲۴] این کتاب در ۱۳ روز نوشته شده است.[۲۵]

السبع العلویات یا قصائد السبع العلویات، که ابن ابی الحدید آن را در ۶۱۱ق/۱۲۱۴م به نام ابن علقمی در مداین سرود. موضوع قصاید را مدح پیغمبر(ص) و علی(ع)، فتح خیبر،فتح مکه و شهادت امام حسین(ع) تشکیل می‌دهد. این کتاب بارها چاپ شده است (بمبئی، ۱۳۰۵، ۱۳۱۶ق؛ قاهره، ۱۳۱۷ق؛ بیروت، ۱۳۷۴ق.) ابن حماد علوی، شمس الدین محمد بن ابی الرضا، رضی استرابادی، (د ۶۸۶ق/ ۱۲۸۷م)، محفوظ بن وشاح حلی و جمعی دیگر بر این قصاید شرح نوشته‌اند.[۲۶]

یکی از این هفت قصیده، قصیده «عینیه» در مدح امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است که با طلا اطراف ضریح امام نگاشته شده است.[۲۷]

نظم کتاب الفصیح ثعلب که ابن ابی الحدید آن را در یک شبانه روز به نظم آورد.[۲۸] این کتاب که اصل آن از ابوالعباس احمد بن یحیی معروف به ثعلب کوفی نحوی (۲۰۰-۲۹۱ق/ ۸۱۶ -۹۰۴م) است، کتاب کوچکی در لغت است که مورد توجه بسیار واقع شده است.[۲۹]

دیگر آثار

  • العبقری الحسان، در کلام، منطق، طبیعی، اصول، تاریخ و شعر؛[۳۰]
  • تعلیقات بر کتب المحصل در فلسفه و کلام و المحصول در اصول فقه از امام فخر رازی؛[۳۱]
  • الاعتبار علی کتاب الذریعه فی اصول الشریعه، از سید مرتضی علم الهدی (درگذشت ۴۳۶ق/۱۰۴۴م)
  • شرح مشکلات الغرر اثر ابوالحسن بصری
  • الوشاح الذهبی فی علم الأبی[۳۲]
  • دیوان شعر[۳۳]

وی همچنین المستصفی من علم الاصول غزالی را نقد کرده و آیات البینات زمخشری در علم کلام، منظومه ابن سینا در طب را شرح کرده است[۳۴]

_______________________________________________

پانویس

  1.  ابن کثیر، ج۱۳، ص۱۹۹-۲۰۰
  2.  ابن فوطی، ج۴، بخش۱،ص۱۹۰-۱۹۱؛ عباس، ابوالفضل ابراهیم، همانجاها
  3.  ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص ۳-۴؛ آقابزرگ تهرانی، الذریعه، ج ۱۴، ص ۱۵۸-۱۵۹
  4.  ۸/۲۴۲-۲۴۳
  5.  هندوشاه، ۳۵۹.
  6.  الصفدی، الوافی بالوفیات، ص۴۶.
  7.  شرح نهج البلاغه، مقدمه ابوالفضل ابراهیم، ص۱۸.
  8.  شرح نهج البلاغه، مقدمه ابوالفضل ابراهیم، ص۱۴.
  9. شرح نهج البلاغه، مقدمه ابوالفضل ابراهیم، ص۱۵.
  10. عباس، ج۷، ص۳۴۲
  11.  قمی، ج۱، ص۱۹۳
  12.  ابن ابی الحدید، عبدالحمید، ج۱، ص۱۸۶-۱۸۵
  13.  ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۱۳، ص۱۹۹
  14.  ابن ابی الحدید، ۱/۷
  15.  ابن ابی الحدید، ج ۱، ص ۹.
  16.  ابن ابی الحدید، ج ۱، ص ۳.
  17.  ابن ابی الحدید، ج ۱، ص ۹.
  18.  ابن ابی الحدید، ج ۱، ص ۹.
  19.  ابن ابی الحدید، ج ۱، ص ۹.
  20.  ابن ابی الحدید ج ۱، ص ۹.
  21.  دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج۲، ص۶۴۱.
  22. مثلاً: تهران، ۱۲۷۱، ۱۳۰۲-۱۳۰۴ق؛ قاهره، ۱۳۲۹ق؛ بیروت، ۱۳۷۸ق
  23.  آستان، ۵/۱۱۲-۱۱۳
  24.  ابن خلکان، ۵/۳۹۱؛ I/۳۳۵-۳۳۶ ؛ GAL, سرکیس، ۳۰.
  25.  الصفدی، ج۱۸، ص۴۶.
  26. پرش به بالا آقابزرگ، ج۱۳، ص۳۹۱-۳۹۲
  27.  الطباطبائی، ص۳۸۳.
  28.  کتبی، ج۲، ص۲۵۹.
  29.  حاجی خلیفه، ج۲، ص۱۲۷۲-۱۲۷۳
  30.  عباس، ج۷، ص۳۴۲
  31.  حاجی خلیفه، ج۲، ص۱۶۱۴- ۱۶۱۵
  32.  فروخ، ج۳، ص۵۸۰
  33.  بغدادی، ص۴۸۴؛ حاجی خلیفه،ج۱، ص۷۹۹
  34.  ۹۲۳) I/۸۲۳, S..(GAL,

منبع:http://fa.wikishia.net

زندگینامه محمد بن حسین زبیدی(متوفی ۳۸۰ ه.ق)(صاحب قالی)

زبیدی
محمد بن حسین( ۱)اندلسی، صاحب قالی او و دو پسرش منسوب اند به زبید (بطنی از مذحج) و از علماء لغت به شمار میروند در برخی از نسخ قاموس (در توصیف آنان) چنین آمده: اللغویون الزبیدیون (از تاج العروس) سمعانی آرد: محمد بن و « ابنیه » حسین زبیدی نحوی از قبیلهء زبید و از ائمهء نحو و عربیت و لغت است کتاب العین خلیل را مختصر ساخته و در باب کتابها پرداخته است شعر بسیار سرود، و از ابوعلی قالی نقل روایت کند فرزندش محمد و نیز « اخبار نحویان » و « اغلاط عامه » ابراهیم بن محمد بن زکریای زهری از او روایت دارند.

رحلت

وی بسال ۳۸۰ ه ق درگذشت. (از انساب)

یاقوت آرد: محمد بن حسن اشبیلی مکنی به ابوبکر، عالم لغوی ساکن قرطبهء اندلس، از اسماعیل قالی علم فراگرفت حکم بن عبدالرحمن (سلطان اموی بلاد مغرب ملقب به مستنصر) برای تعلیم و تأدیب فرزندش از او دعوت کرد وی بگفتهء ابن بشکوال در ۳۷۹ و بگفتهء حمیدی در حدود ۳۸۰ در اشبیلیه (سویل) وفات یافت.

جمع فراوانی از او روایت دارند و از آن جمله اند، فرزندش ابوالولید محمد و ابراهیم بن محمد افلیلی نحوی و دیگران زبیدی منسوب است به زبیدبن صعب بن سعد العشیره قوم عمروبن معدیکرب زبیدی حمیدی گوید: ابوبکر زبیدی از پیشوایان لغت و عربیت است،

آثار

در نحو کتابی تألیف کرده بنام کتاب الواضح،

و نیز کتاب العین را به وجهی نیکو بطوری که « کتاب طبقات النحویین »

و « کتاب در اغلاط عامه » ،

« کتاب در ابنیهء سیبویه » 

مختصر ساخته دیگر از مؤلفات اوست

شنیده ام مردم غرب (اندلس) اقبالی سخت بر مؤلفات او دارند بویژه بر کتاب مختصر عین، زیرا وی در عین اختصار آن را تکمیل و شرح کرده و چیزهایی بر آن افزوده که نبودنش نقیصهء کتاب عین محسوب است.

ابوبکر را تصنیفات دیگر نیز در فنون متنوع ادب است وی به گفتهء حمیدی شعر بسیار دارد و از آنجمله اشعاری است که برای ابومسلم بن فهد( ۲) نوشته:

ابامسلم ان الفتی بجنانه و مقوله لا بالمراکب و اللبس و لیس ثیاب المرء تغنی قلامه اذا کان مقصوراً علی قصر النفس و لیس یفید العلم و الحلم و الحجی

حمیدی گوید: زبیدی سرانجام از «الحکم » اجازت بازگشت به اشبیلیه خواست و مستنصر با درخواست او موافقت نکرد، زبیدی در این باب به سلمی کنیزک خود در اشبیلیه نامه ای نوشت و این چند شعر در آن نامه گذارد: ویحک یا سلمی لاتراعی لابد للبین من زماع لاتحسبنی صبرت الا کصبر میت علی النزاع ماخلق اﷲ من عذاب اشد من وقفه الوداع ما بینها و الحمام فرق لو لا المناجات و النواعی .
(از معجم الادباء چ مارگلیوث ج ۱ ص ۴۴۴).



۱) – در تاج العروس، انساب سمعانی و ) ( بینها و الحمام فرق لو لا المناجات و النواعی (از معجم الادباء چ مارگلیوث ج ۱ ص ۴۴۴ است در معجم « محمدبن حسن » آمده و صواب « محمدبن حسین » به نوشتهء ذیل اعلام زرکلی چ ۲ در بعضی از مآخذ دیگر نیز ضبط کرده « قهد » الادباء چ مارگلیوث و در معجم البلدان چ وستنفلد ج ۲ ص ۱۰۰ محمد بن حسن ضبط گردیده است

( ۲) – ضبی و آن غلط است.

لغتنامه دهخدا

زندگینامه محمد بن عبدالرزاق حسینی یمانی«سیدمرتضی زبیدی»( ۱۱۴۵-۱۲۰۵ ه ق)(صاحب تاج العروس)

مرتضی زبیدی، محمد بن عبدالرزاق، مشهور به مرتضی و مکنی به ابوالفیض حسینی یمانی حنفی صاحب تاج العروس وی در وطن خود نشأت یافت.

سپس برای تحصیل علم، آغاز سفر کرد چندین بار به حج رفت و در مکه با سیدعبدالرحمن عیدروس ملاقات کرد و پیوسته ملازمت او داشت، مختصر سعد را از او فراگرفت و خرقه به دست او پوشید. و روایت مرویات او را اجازت حاصل کرد، و بر اثر توصیفاتی که دربارهء علما و ادباء مصر از او شنید به مصر عزیمت کرد.

زبیدی در ۱۱۶۷ ه ق وارد مصر شد و اسماعیل کتخدا عذبان او را مورد عنایت خاص خود قرار داد و با او دوستی فراوان کرد سرانجام بین عام و خاص شهرت فراوان یافت، به صعید و دیگر نقاط مصر سفر کرد و مورد احترام و تجلیل بزرگان آن دیار قرار گرفت بسیاری از ارباب علم و سلوک را دید و سفرنامه ها پرداخت و تألیف شرح قاموس را آغاز کرد. و سالها( ۱) برای اتمام آن رنج برد و پس از آنکه شرح قاموس را در ۱۴ جلد بپایان رسانید آنرا تاج العروس نامید. و بدین مناسبت ولیمه ای داد که همه طلاب و اساتید وقت در آن ولیمه دعوت شده بودند. (از معجم المطبوعات ج ۲ ستون ۱۷۲۶ تا ۱۷۲۸ )

زرکلی آرد: محمد بن عبدالرزاق حسینی مکنی به ابوالفیض و مشهور به مرتضی زبیدی( ۱۱۴۵-۱۲۰۵ ه ق) ، علامهء لغت و حدیث و رجال و انساب و از بزرگان اهل تصنیف است در اصل از واسط  عراق و زادگاهش بلگرام هند است و در زبید (یمن) تربیت یافته و بزرگ شده است وی از زبید به حجاز سفر کرد و در مصر اقامت گزید و در آنجا فضیلت او به اوج شهرت رسید و سیل هدایا و تحف بسوی او سرازیر گردید.

پادشاهان حجاز و هند و یمن و شام و عراق و مغرب اقصی و ترک و سودان و الجزایر با او مکاتبه کردند، اعتقاد مردم در حق او چندان فزونی گرفت که بسیاری از مردم مغرب چنین می پنداشتند که هرکه حج کند و بزیارت زبیدی نرود و هدیه ای تقدیم او نکند حج او کامل نخواهد بود .

رحلت

سیدمرتضی زبیدی در طاعون مصر درگذشت.

آثار

او مؤلفات بسیار دارد، از تألیفات اوست:

  1. تاج العروس (شرح قاموس) در ۱۰ جلد مطبوع،
  2. اتحاف الساده المتقین در شرح احیاء العلوم غزالی در ۱۰ جلد که در مصر چاپ شده،
  3. اسانید الکتب السته،
  4. عقود الجواهر المنیفه فی ادله مذهب الامام ابی حنیفه که در دو جلد چاپ شده،
  5. کشاف اللثام عن آداب الایمان و الاسلام،
  6. رفع الشکوی و ترویح القلوب فی ذکر ملوک بنی ایوب،
  7. معجم شیوخ،
  8. الفیه السند شامل ۱۵۰۰ بیت در حدیث،
  9. شرح الفیهء مذکور،
  10. مختصر العین که خلاصهء کتاب العین خلیل بن احمد است در لغت،
  11. تکمله و صله و ذیل برای قاموس در دو جلد بزرگ،
  12. رسالهء ایضاح المدارک بالافصاح عن العواتک،
  13. رسالهء عقد الجمان فی بیان شعب الایمان،
  14. تحفه القماعیل فی مدح شیخ العرب اسماعیل،
  15. تحقق الرسائل لمعرفه المکاتبات و الرسائل،
  16. جذوه الاقتباس فی نسب بنی العباس،
  17. حکمه الاشراق الی کتاب الَافاق،
  18. الروض المعطار فی نسب الساده آل جعفر الطیار،
  19. مزیل نقاب الخفاء عن کنی سادتنا بنی الوفاء،
  20. بلغه الغریب فی مصطلح آثار الحبیب،
  21. تنبیه العارف البصیر علی اسرار الحزب الکبیر،
  22. سفینه النجاه المحتویه علی بضاعه مزجاه من الفوائد المنتقاه،
  23. غایه الابتهاج لمقتفی اسانید مسلم بن الحجاج،
  24. عقد اللئالی المتناثره فی حفظ الاحادیث المتواتره،
  25. و نشوه الارتیاح فی بیان حقیقه المیسر و القداح

زبیدی زبان ترکی و فارسی را بخوبی  میدانست و با زبان کرج نیز آشنائی داشت (از اعلام زرکلی چ ۲ ج ۷ صص ۲۹۷ ۴۱۳ و جبرتی ج ۲ ص ۱۹۶ و ۲۹۰ ، خطط مبارک ج ۲ ص ۹۴ ، آداب اللغه ج ۳ ص ۲۸۸ ، مجلهء مجمع العلمی العربی دمشق – ۳۹۸ ج ۲ ص ۵۶ و ۱۰۶ ، فهرست دارالکتب ج ۳ ص ۴۷ ، فهرست کتابخانهء تیموری ج ۳ ص ۱۱۸ در کتابهای فهرس الفهارس ج ۱ صص ۲۹۸ از زبیدی یاد شده است.)

از اعلام ۱۴ سال در این کار بسر کرد و ازجمله کتبی که برای شرح قاموس از آن بهره برد نسخه ای از – (۱) ( حاشیهء ص ۲۹۸ از ج ۷ صحاح است که اکنون در کتابخانهء تیموری نگهداری میشود و پر از حواشی و تعلیقات اوست (از حاشیهء معجم المطبوعات).

لغت نامه دهخدا

زندگینامه ابوالحسن علی بغوی(۲۸۶-۱۹۰ه.ق)

بَغَوی ، ابوالحسن علی بن عبدالعزیزبن مرزبان بن سابور، محدث و لغوی سده سوم . پس از ۱۹۰ به دنیا آمد (ذهبی ، ۱۴۰۳، ج ۱۳، ص ۳۴۸؛ کحّاله ، ج ۷، ص ۱۲۴). نسبت او به بَغْ یا بَغْشُور * ( باغْشور رجوع کنید به قِفْطی ، ج ۲، ص ۲۹۲ ) ، منطقه ای میان هرات و مرو رود، است (یاقوت حموی ، ۱۹۶۵، ج ۱، ص ۶۹۴ـ۶۹۵؛ قفطی ، ج ۲، ص ۲۹۲، پانویس ۳).

بغوی را با اوصافی همچون صدوق (ابن ابی حاتم ، ج ۶، ص ۱۹۶)، ثقه و مأمون (یاقوت حموی ، ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷، ج ۱۴، ص ۱۲)، حَسن الحدیث (ذهبی ، ۱۴۰۳، همانجا)، حافظ و شیخ الحرم (همو، ۱۳۷۵ـ۱۳۷۷، ج ۲، ص ۶۲۲؛ سیوطی ، ص ۲۷۴؛ زرکلی ، ج ۴، ص ۳۰۰) یاد کرده اند. او ساکن مکّه و عموی ابوالقاسم بغوی * بود (یاقوت حموی ، همان ، ج ۱۴، ص ۱۱؛ صفدی ، ج ۲۱، ص ۲۴۵).

بزرگترین استاد او ابوعُبید قاسم بن سَلاّ م ، صاحب کتابهای غریب الحدیث ، کتاب الطَّهور و… بوده و بغوی این آثار را از او روایت کرده (ابن ابی حاتم ، همانجا؛ یاقوت حموی ، همان ، ج ۱۴، ص ۱۱ـ۱۲؛ قفطی ، ج ۲، ص ۲۹۲؛ صفدی ، همانجا) و قراءات را نزد او آموخته است (ذهبی ، ۱۴۰۳، همانجا). بغوی همچنین از ابونُعیم ، عَفّان ، حجّاج بن مِنْهال ، محمّدبن کبیر عبدی ، قَعْنَبی ، عاصم بن علی ، احمد بن یونس ، علی بن جَعْد و دیگران روایت کرده است (یاقوت حموی ، همان ،ج ۱۴، ص ۱۲؛ ذهبی ،۱۴۰۳؛ صفدی ، همانجاها).

برادرزاده اش ، عبدالله بن محمدبن عبدالعزیز، و همچنین دَعْلَج سَجْزی ، سلیمان بن احمد طبرانی ، علی بن ابراهیم قَطّان ، ابوعلی حامدبن محمّدالرَّفّاء و جمعی دیگر از او روایت کرده اند (یاقوت حموی ، ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷، همانجا؛ ابن انباری ، ص ۲۱۶؛ ذهبی ، ۱۴۰۳؛ صفدی ، همانجاها).

او به سبب فقر، برای نقل حدیث اجرت می خواست ؛ازینرو ابوعبدالرحمان نسائی (متوفی ۳۰۳)، نقل روایت از او را خوش نمی داشت (یاقوت حموی ، ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷، همانجا؛ ذهبی ، ۱۳۷۵ـ۱۳۷۷، ج ۲، ص ۶۲۳؛ همو، ۱۹۶۳ـ ۱۹۶۴، ج ۳، ص ۱۴۳؛ ابن حجرعسقلانی ، ج ۴، ص ۲۴۱). بغوی در پاسخ به این سؤال که چرا از حاجیان در قبال خواندن کتابهای ابوعبید پول دریافت می کند، دلیلی افسانه وارذکر می کند که قانع کننده نیست ( رجوع کنید به یاقوت حموی ، همان ، ج ۱۴، ص ۱۳؛ ذهبی ، ۱۳۷۵ـ۱۳۷۷، همانجا؛ سیوطی ، ص ۲۷۵).

به نوشته ابن حجرعسقلانی * (متوفی ۸۵۲)، از عبدالملک بن اَیْمَن در این باره سؤال شد، او گفت که اخذ اجرت عیبی ندارد، عیب در دروغگویی است که این صفت در بغوی نیست و او مردی ثقه است (همانجا). از برخی حکایات برمی آید که او در میان مردم از احترام چندانی برخوردار نبوده است (همانجا).

رحلت

درگذشت او را ۲۸۶ (ذهبی ، ۱۹۸۴، ج ۲، ص ۸۳؛ ابن کثیر، ج ۱۱، ص ۸۲؛ ابن تغری بردی ، ج ۳، ص ۱۲۱؛ سیوطی ، همانجا) و یا ۲۸۷ (ابن ندیم ، ص ۷۸؛ ابن انباری ، همانجا؛ ابن اثیر، ج ۷، ص ۵۰۸)، در نودسالگی (ذهبی ، ۱۹۸۴، همانجا) در مکه پیش از آغاز مراسم حج (یاقوت حموی ، ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷، همانجا) ذکر کرده اند.

آثار

او مسندی دارد که با نامهای المسند (یاقوت حموی ،همان ، ج ۱۴، ص ۱۲؛ ابن کثیر، همانجا؛ سزگین ، ج ۱، جزء ۱، ص ۳۱۴؛ زرکلی ، همانجا)، المسندالکبیر (ذهبی ، ۱۴۰۳، همانجا؛ کحّاله ، همانجا) و المسندالمنتخب (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۶۸۵) خوانده شده است .

از آثار دیگر او جزءٌ فیه مِن حدیثِ علی بن عبدالعزیز عن ابی عبیدالقاسم بن سلاّ م است (سزگین ، همانجا).



منابع :

(۱) ابن ابی حاتم ، کتاب الجرح والتعدیل ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، بیروت ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲/۱۹۷۹ـ۱۹۸۲؛
(۳) ابن انباری ، نزهه الالباء فی طبقات الادباء ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، قاهره ( تاریخ مقدمه ۱۳۸۶/۱۹۶۷ ) ؛
(۴) ابن تغری بردی ، النجوم الزاهره فی ملوک مصر والقاهره ، قاهره ( تاریخ مقدمه ۱۳۸۳/۱۹۶۳ ) ؛
(۵) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، حیدرآباد دکن ۱۳۲۹ـ۱۳۳۱، چاپ افست بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۶) ابن کثیر، البدایه والنهایه ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۷) ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، چاپ رضا تجدّد، تهران ۱۳۵۰ش ؛
(۸) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، چاپ محمد شرف الدین یالتقایا و رفعت بیلگه کلیسی ، استانبول ۱۹۴۱ـ۱۹۴۳، چاپ افست تهران ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۹) محمدبن احمد ذهبی ، سیراعلام النبلاء ، ج ۱۳، چاپ شعیب ارنؤوط و علی ابوزید، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۰) همو، العبرفی خبرمن غبر ، ج ۲، چاپ فؤاد سیّد، کویت ۱۹۸۴؛
(۱۱) همو، کتاب تذکره الحفاظ ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۵ـ۱۳۷۷/۱۹۵۵ـ ۱۹۵۸، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۲) همو، میزان الاعتدال فی نقدالرجال ، چاپ علی محمد بجاوی ، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۳) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۰؛
(۱۴) فؤاد سزگین ، تاریخ التراث العربی ، ج ۱، جزء۱، نقله الی العربیه محمود فهمی حجازی ، ریاض ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
۱۵- عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، طبقات الحفّاظ ، چاپ علی محمد عمر، قاهره ۱۳۹۳؛
(۱۶) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۲۱، چاپ محمد حجیری ، اشتوتگارت ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۱۷) علی بن یوسف قِفطی ، انباه الرواه علی انباه النحاه ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، ج ۲، قاهره ۱۳۷۱/۱۹۵۲؛
(۱۸) عمررضا کحّاله ، معجم المؤلّفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۹) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، مصر ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷/۱۹۳۶ـ ۱۹۳۸، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
همو، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه ابوبکر عاصم بن ایّوب بطلیوسی(متوفی۴۹۴ه.ق)

بَطَلْیَوْسی ، ابوبکر عاصم بن ایّوب ، ادیب ، لغوی و نحوی سده پنجم / یازدهم . وی منسوب است به بطلیوس شهری بزرگ در اندلس ، از توابع مارده بر ساحل رود آنه در غرب قُرطُبه . از تاریخ تولّد و دوران کودکی او اطّلاعی در دست نیست و در تاریخ درگذشت وی نیز اختلاف است . ابن بشکوال ، قدیمترین مآخذ، فوت وی را در ۴۹۴ ذکر کرده (ج ۲، ص ۴۵۱) و منابع دیگر نیز گفته وی را تأیید کرده اند ( رجوع کنید به صفدی ، ج ۱۶، ص ۵۶۳؛سیوطی ، ج ۲، ص ۲۴؛زرکلی ، ج ۳، ص ۲۴۸).

استادان

بطلیوسی شاگرد استادانی چون :

ابوبکر محمّدبن غُراب ،

ابوعمر سَفاقِسی و

ابومحمد مکّی بن ابی طالب مُقری بوده و آرای ایشان را در آثار خود نقل کرده است (ابن بشکوال ؛صفدی ؛سیوطی ؛زرکلی ،همانجاها)؛و ادیب برجسته اندلسی ،ابومحمد عبدالله بن محمدبن سید بطلیوسی شاگرد او بوده ؛و این دلیلی بر عظمت شخصیت ابوبکر بطلیوسی است ( رجوع کنید به ابن بشکوال ، همانجا؛عبداللّه بطلیوسی ، ج ۱، ص ۷).

آثار

ابن بشکوال هم خود، و هم از قول ابومحمدبن سیّد، شخصیت بطلیوسی را ستوده و گزارشهای ادبی و روایتهای او را موثّق و معتبر شمرده است (ابن بشکوال ، همانجا). از عناوین آثار بطلیوسی چنین برمی آید که در نقد و تفسیر اشعار دوره جاهلی تبحّر داشته است ( رجوع کنید به حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۰۴۱، ۱۷۴۰؛سرکیس ، ج ۱، ص ۵۶۹).

کتابهای او اینهاست :

شرح دیوان إمری الْقَیْس ؛
شرح المُعلَّقات السَّبع ؛
و شرح دواوین الشُّعَراء آلسِّتَه الجاهلیین (برای نسخه های خطی آن رجوع کنید به حاجی خلیفه ؛سرکیس ، همانجاها؛بغدادی ، ج ۱، ستون ۴۳۵؛زرکلی ، همانجا).



منابع :

(۱) ابن بشکوال ، کتاب الصّله ، قاهره ۱۹۶۶؛
(۲) عبدالله بن محمد بطلیوسی ، الاقتضاب فی شرح أدب الکتّاب ، چاپ مصطفی سقا و حامد عبدالمجید، مصر ۱۹۸۱-۱۹۸۳؛
(۳) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/ ۱۹۹۰؛
(۴) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/ ۱۹۹۰؛
(۵) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۶) یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیّه والمعربه ، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۷) عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، بغیه الوعاه فی طبقات اللّغوییّن والنّحاه ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ،مصر ۱۳۸۴؛
خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۱۶، چاپ وداد قاضی ، ویسبادن ۱۴۰۲/ ۱۹۸۲٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه جلال الدین سیوطی(متوفی۹۱۱ه.ق)

وى دانشمند فرزانه حافظ ، ابوالفضل جلال الدّین عبدالرّحمن بن کمال الدّین ابى بکر بن محمّد سیوطى ، معروف به ابن السیوطى شافعى مصرى است که شب یکشنبه اول ماه رجب سال ۸۴۹ هـ در قاهره دیده به جهان گشود . در احاطه نسبت به علوم و فضایل ، از نوابغ عصر خود به شمار می رفت و از علوم و فنون مختلف بهره داشت و پیرامون تألیفاتى از خود به جاى گذاشت .

مى گویند تألیفات وى افزون بر پانصد جلد کتاب بوده که از رساله هاى یک ورقى و دو ورقى تا کتابهاى چند جلدى را شامل مى شده است . او در تحریم منطق نیز کتابى نگاشته است .

سیوطى مدّعی اجتهاد بود و در برخى از تألیفاتش خود را به عنوان نو آور قرن نهم معرّفى نموده است ، و همین ادّعا سبب گردیده که گرفتاریهاى فراوانى براى او پدید آید . داوودی شاگرد او مى گوید : وى دویست هزار حدیث از حفظ بوده است.

استادان

او نزد گروهی همچون :

بلقینى ،

مناوى ،

ابو عبّاس شمّنى ،

محى الدّین کافیجى ،

حافظ قاسم بن قطلو بغا ،

برهان بقاعى ،

شمس سخاوى و دیگران درس آموخته بود ،

و اساتید او در اجازه و قرائت و سماع به ۱۵۰ نفر مى رسیدند که نامشان را در معجم خود گرد

وى سحرگاه شب جمعه ۱۹ جمادى الأوّل سال ۹۱۱ هـ درگذشت و در ((حوش قوصون )) بیرون (( باب القرافه )) مصر به خاک سپرده شد .

آثار

  قسمتی از تألیفات او به شرح زیر است:

  1. اختصار کتاب احکام السلطانیه ماوردی
  2. اختصار کتاب احیاء العلوم
  3. احیاء المیت بفضائل اهل البیت
  4. الاخبار المأثوره فی الاطلاء بالنوره
  5. الاخبار المرویه فی سبب وضع العربیه
  6. اخبار الملائکه آداب الفتوی
  7. آداب الملوک
  8. ادب المفرد فی الحدیث للامام البخاری
  9. ادب القاضی علی مذهب الشافعی
  10. الارج فی الفرج ارشاد المهتدین الی نصره المجتهدین
  11. ازاله الوهن عن مسئله الرهن
  12. ازهارالاکام فی اخبارالاحکام
  13. ازهارالعروش فی اخبارالحبوش
  14. الازهار الفائحه علی الفاتحه
  15. ازهارالفضه فی حواشی الروضه
  16. الازهار المتناثره فی الاخبار المتواتره
  17. الازهار فیما عقده الشعراء من الَاثار
  18. الاساس فی فضل بنی العباس
  19. اسباب الحدیث
  20. اسباب النزول موسوم به لباب النقول
  21. اسبال الکساء علی النساء
  22. الاستنصار بالواحد القهار
  23. اسجال الاهتداء بابطال الاعتداء الاسعاف المبطا برجال الموطا
  24. الاسفار عن قلم الاظفار
  25. التهذیب فی اسماءالذئب
  26. الاسئله الوزیریه
  27. الاشباه و النظائر فی الفروع
  28. الاشباه و النظائر فی النحو
  29. عین الاصابه فی معرفه الصحابه
  30. الاعتراض و التولی عمن الایحسن و یصلی
  31. الاعتماد والتوکل علی ذی التکفل
  32. اعذب المناهل فی حدیث من قال انا عالم فهو جاهل
  33. اعلام الاریب بحدوث بدعه المحاریب
  34. اعلام النصر فی اعلام سلطان العصر
  35. الاعلام بحکم عیسی علیه السلام
  36. اعیان الاعیان
  37. الاغضا عن دعاء الاعضاء
  38. افاده الخبر بنصه فی زیاده العمرونقصه
  39. الافتراض فی ردالاعتراض
  40. الایضاح فی اسرار النکاح
  41. الافصاح فی زوائد القاموس علی الصحاح
  42. الاقتراح فی اصول النحو و جدله
  43. الاقتناص فی مسئله التماص
  44. آکام العقیان فی احکام الخصیان
  45. الاکلیل فی استنباط التنزیل
  46. الفانید فی حلاوه الاسانید
  47. حاشیه بر شرح ابن ناظم بر الفیه موسوم به المشنف علی بن المصنف
  48. السیف الصقیل علی شرح ابن عقیل
  49. بهجه المرضیه فی شرح الالفیه
  50. الوفیه فی مختصر الفیه حاشیه بر تصریح خالدبن عبدالله ازهری موسوم به التوشیح شرح الفیهء عراقی
  51. الفیه در صرف و نحو و خط و شرح آن، الفیه او موسوم است به فریده و شرح آن (المطالع السعیده)
  52. القام الحجر لمن زکی ساب ابی بکر و عمر
  53. الماع فی الاتباع کحسن بسن فی اللغه الویه النصر
  54. قطف الورید که تلخیص امالی ابن درید است الامالی المطلقه
  55. الامالی علی القرآن
  56. الامالی علی الدره الفاخره
  57. الاناقه فی رتبه الخلافه
  58. ذیل بر الانباء عن قبائل الرواه تألیف عبدالبر
  59. الانتصار بالواحد القهار
  60. لب اللباب فی تحریرالانساب و آن مختصر لباب ابن اثیر و لباب مختصر انساب سمعانی است
  61. انشاب الکشب فی انساب الکتب
  62. الانصاف فی تمییز الاوقاف
  63. انموذج اللبیب فی خصائص الحبیب
  64. شواهدالافکار
  65. حاشیه بر تفسیر بیضاوی
  66. انوارالحلک فی امکان رؤیه النبی و الملک
  67. الوسائل، تلخیص الاوایل ابوهلال عسکری
  68. الاوج فی خبر عوج
  69. الحاوی اللفتاوی
  70. الحبائک فی اخبار الملائک
  71. الحبل الوثیق فی نصره الصدیق
  72. الحجج المبینه فی التفضیل بین مکه والمدینه
  73. حدیقه الادیب و طریقه الاریب
  74. مختصر آن به نام نورالحدیقه است
  75. شرح قصیدهء حرزالامانی در قراآت
  76. حسن التسبیک فی حکم التشبیک
  77. حسن التصریف فی عدم التحلیف
  78. حسن التخلیص لتالی التلخیص
  79. حسن السمت فی الصمت
  80. حسن السیر فی مافی الفرس من اسماء الطیر و آن ارجوزه ای است مشتمل بر ۳۵ اسم
  81. حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره
  82. حسن المقصد فی عمل المولد
  83. حسن النیه فی خانقاه البیبرسیه
  84. الحصر و الاشاعه لاشراط الساعه
  85. حصول الرفق باصول الرزق
  86. حصول النوال فی احادیث السؤال
  87. مختصر اذکار نووی و شرح آن
  88. تحفه الابرار بنکت الاذکار
  89. حلیه الاولیاء
  90. الحمامه، و آن رساله ای است در تفسیر الفاظ متداوله
  91. مختصر حیاه الحیوان دمیری
  92. مختصر خادم الرافعی و الروضه در فروع ناتمام
  93. خادم النعل الشریف
  94. الخبر الدال علی وجود القطب و الاوتاد و النجباء و الابدال
  95. الخصائص النبویه و مختصر آن مسمی به انموذج اللبیب فی خصائص الحبیب
  96. غایه الاحسان در اسماء اعضا و صفات انسان
  97. داعی الفلاح فی اذکار المساء و الصباح
  98. الدراری فی اولادالسرای درالسحابه فی من دخل مصر من الصحابه
  99. الدر المنثور فی التفسیر بالماثور
  100. الدر المنظم فی الاسم الاعظم
  101. الدر النثیر فی تلخیص نهایه ابن کثیر
  102. تنزیه الاعتقاد عن الحلول و الاتحاد
  103. تنزیه الانبیاء عن تسفیه الاغبیاء
  104. التنفیس فی الاعتذار عن ترک الافتاء و التدلیس
  105. التنقیح فی مسئله التصحیح
  106. توحیه العزم الی اختصاص الاسم بالجر و الفعل بالجزم
  107. مختصر تهذیب الاسماء و اللغات نووی
  108. الثبوت فی ضبط الفاظ القنوت
  109. الثغور الباسمه فی مناقب السیده فاطمه
  110. ثلج الفؤاد فی احادیث لبس السواد
  111. شرح صحیح بخاری موسوم به التوشیح علی الجامع الصحیح ترشیح بر صحیح و آن را تمام نکرده است
  112. شرح صحیح مسلم موسوم به الدیباج
  113. قوت المغتذی علی جامع الترمذی
  114. الجامع الصغیر فی حدیث البشیر النذیر
  115. جامع المسانید
  116. المنتقی
  117. الجامع المصنف فی شعب الایمان للامام البیهقی الجامع فی الفرائض
  118. جر الذیل فی علم الخیل
  119. جزءالسلام من سیدالانام علیه الصلوه و السلام
  120. جزیل المواهب فی اختلاف المذاهب (ای الاربعه)
  121. الکوکب الساطع فی نظم جمع الجوامع در اصول فقه و شرح آن
  122. جمع فی الجوامع فی الحدیث
  123. جمع الجوامع فی النحو
  124. همع الهوامع
  125. الجمع و التفریق فی انواع البدیع
  126. جنی الجنان
  127. الجواب الاشد فی تنکیر الاحد و تعریف الصمد
  128. الجواب الحزم عن حدیث التکبیر جزم
  129. الجواب الحاتم عن سؤال الخاتم
  130. الجواب الزکی عن قمامه بن الکرکی
  131. الجواب المصیب عن اعتراض الخطیب الجواهر فی علم التفسیر الجهر بمنع البروز علی شاطی النهر
  132. الجیاد المسلسلات
  133. حاطب لیل و جارف سیل در ذکر شیوخ خویش
  134. الَایه الکبری فی شرح قصه الاسراء
  135. الباحه فی السباحه
  136. البارع فی اقطار الشارع
  137. البارق فی قطع یدالسارق
  138. الباهر فی حکم النبی علیه الصلوه و السلام فی الباطن و الظاهر
  139. بدائع الزهور فی و قائع الدهور
  140. البدر الذی انجلی فی مسئله الولاء
  141. البدور السافره فی امور الَاخره
  142. بدیعیه و شرح آن بذل العسجد لسؤال المسجد
  143. مارواه الواعون فی اخبار الطاعون
  144. بذل المجهود لخزانه محمود
  145. بذل الهمه فی طلب برائه الذمه
  146. برد الظلال فی تکرار السؤال
  147. بزوغ الهلال فی الخصال الموجب للظلال
  148. بسط الکف فی اتمام الصف
  149. بشری الکئیب بلقاء الحبیب
  150. بلبل الروضه، مقامه ای است در وصف مصر
  151. بلغه المحتاج فی مناسک الحاج
  152. بلوغ الامنیه فی خانقاه الرکنیه
  153. بلوغ المآرب فی قص الشارب
  154. بلوغ المآرب فی اخبار العقارب
  155. تأخیرالظلامه الی یوم القیامه الاساس در تاریخ آل عباس
  156. رفع الباس در تاریخ بنی عباس
  157. تاریخ الخلفاء تحفه الطرفاء باسماء الخلفاء
  158. تحفه المذاکر فی المنتقی فی تاریخ ابن عساکر
  159. تأیید الحقیقه العلیه و تشیید الطریقه الشاذلیه
  160. التبری من معره المعری، و آن ارجوزه ای است مشتمل بر اسماء سگ
  161. تبیض الصحیفه بمناقب الامام ابی حنیفه
  162. التثبیت عند التبییت، و آن ارجوزه ای است در ۱۷۳ بیت
  163. التحدث بنعم الله سبحانه و تعالی
  164. تحذیر الخواص من اکاذیب القصاص
  165. تحفه الانجاب بمسئله السنجاب
  166. تحفه الجلساء برؤیه الله سبحانه و تعالی للنساء
  167. الدره التاجیه علی الاسئله الناجیه
  168. الدره الفاخره دررالبحار فی الاحادیث القصار
  169. مختصرالدرر
  170. الکامنه ابن حجر
  171. دررالکلم و غررالحکم
  172. الدررالمنتثره فی الاحادیث المشتهره
  173. درج المعالی فی نصره الغزالی عن المنکر المتعالی
  174. الدرج المنیفه فی الاباء الشریفه
  175. دفع التشنیع فی مسئله التسمیع
  176. الدوران الفلکی عن ابن الکرکی
  177. الدیباج علی صحیح مسلم بن الحجاج
  178. دیوان شعر
  179. دیوان الخطب الذراری فی ابناء السراری
  180. ذم المکس
  181. ذم زیاره الامراء
  182. ذم القضاه
  183. ذوالوشاحین
  184. الرحله الفیومیه و المکیه و الدمیاطیه، الرد علی من اخلد الی الارض و جهل ان الجهاد فی کل عصر فرض
  185. رساله فی اسماءالمدلسین
  186. رساله فی الحمی و اقسامها
  187. رساله فی الصلوه علی النبی (ص)
  188. رساله فی صلوه الضحی
  189. رساله فی من وافقت کنیته کنیه زوجته من الصحابه
  190. رشف الزلال من السحر الحلال
  191. رصف اللال فی وصف الهلال
  192. رفع التعسف عن اخوه یوسف
  193. رفع الحذر عن قطع السدر
  194. رفع السنه فی نصب الزنه
  195. رفع شان الحبشان دفع اللباس و کشف الالتباس فی ضرب المثل من القرآن و الاقتباس
  196. الروض فی احادیث الحوض
  197. روض الاریض فی طهر المحیض
  198. الروض الانیق فی مسندالصدیق مختصر روض و شرح آن الروض المکلل و الوردالمعلل
  199. حاشیه بر روضهء نووی مسماه به ازهارالفضه
  200. حاشیهء صغری بر روضه الینبوع و مازاد علی الروضه من الفروع
  201. مختصرالروضه (ناتمام)
  202. نظم روضه موسوم به خلاصه و شرح آن رفع الخصاصه
  203. الریاض الانیقه فی شرح اسماء خیر الخلیفه
  204. ریح النسرین فیمن عاش من الصحابه ماه و عشرین
  205. تحفه الکرام باخبار الاهرام تحفه المجتهدین باسماء المجددین
  206. تحفه النابه فی تلخیص المتشابه
  207. تحفه الناسک بنکت المناسک
  208. تحفه النجباء فی قولهم هذا بسراً اطیب منه رطباً
  209. التخییر فی علوم التفسیر که بسال ۸۷۲ ه ق از آن فارغ شده است
  210. تذکره المؤتسی بمن حدث ونسی
  211. تذکره فی العربیه
  212. ترجمان القرآن فی تفسیر المسند
  213. ترجمه النووی و البلقینی
  214. تزیین الارائک فی ارسال نبینا صلی الله علیه و آله الی الملائک
  215. تزیین الممالک
  216. بمناقب الامام مالک
  217. التسمیط تشدیدالارکان فی لیس فی الامکان ان یبدع مماکان
  218. تشنیف الاسماع بمسائل الاجماع
  219. تشنیف السمع بتعدید السبع
  220. التصحیح لصلوه التسبیح
  221. التضلع فی معنی التقنع
  222. التطریف فی التصحیف
  223. تعریف الاعجم بر حروف المعجم
  224. التعریف بآداب التالیف
  225. تعریف الفئه باجوبه الاسئله المائه
  226. التعظیم و المنه فی ان ابوی النبی صلی الله علیه و آله فی الجنه
  227. التغلل و الاطفا لنار لاتطفی منتخب
  228. تفسیر ابن ابی حاتم
  229. جزء دوم تفسیر جلالین
  230. تفسیر فاتحه
  231. تفسیر فریابی و تقریب القری فی الحدیث
  232. تشرح التقریب و التیسیر نواوی موسوم به تدریب الراوی
  233. تذنیب فی الزوائد علی التقریب
  234. تقریر الاسناد فی تفسیر الاجتهاد
  235. نظم تلخیص المفتاح و شرح آن موسوم به عقود الجمان
  236. تمهید الفرش فی الخصال الموجبه لظل العرش
  237. تناسق
  238. الدرر فی تناسب السور التنبیه بمن یبعثه الله سبحانه و تعالی علی راس کل مائه
  239. تنبیه الغبی فی تنزیه ابن العربی
  240. وافی شرح تنبیه شیخ ابواسحاق
  241. مختصر تنبیه و رجوع به حسن المحاضره فی اخبار مصر و ۱۵۹ شود – القاهره صص ۱۵۴٫

عطر ولایت//سبحانی

لغت نامه دهخدا

زندگینامه ابوعمرو بُندار کرخی اصفهانی (لغوی و نحوی قرن سوم )

 ابوعمرو بنداربن عبدالحمید کرخی اصفهانی ، لغوی و نحوی قرن سوم . نام او در برخی از منابع بندار، در بعضی مَنْداد و در پاره ای دیگر به هر دو صورت آمده است (ابن ندیم ، ص ۹۱، قفطی ، ج ۱، ص ۲۵۷؛زبیدی ، ص ۲۰۸؛یاقوت حموی ، ج ۷، ص ۱۲۸، ج ۱۹، ص ۱۷۴).

کنیه اش را به دو صورت ابوعُمَر (ابن ندیم ، همانجا، یاقوت حموی ، ج ۱۹، همانجا) و ابوعَمْرو (قفطی ، همانجا؛
سیوطی ، ج ۱، ص ۴۷۶) ضبط کرده اند. لقبش به سه صورت ابن لِرّه ، ابن لُرّه و ابن لزّه ثبت شده است (ابن ندیم ؛قفطی ؛یاقوت حموی ، همانجاها؛قالی ، ج ۳، ص ۱۰۲، ۲۱۵).

عده ای او را کرخی (رجوع کنید به یاقوت حموی ، ج ۷، ص ۱۲۷ـ۱۲۹، ج ۱۹، ص ۱۷۴؛سیوطی ، همانجا)، بعضی کرجی (ابن ندیم ، همانجا) ولی اغلب اصفهانی و از ناحیه جبال دانسته اند. (رجوع کنید به قفطی ، ج ۱، ص ۲۵۶ـ۲۵۷؛یاقوت حموی ، ج ۷، همانجا). با این وصف ، در نام او (بندار) و در ایرانی بودنش اختلاف نظر و تردید نیست .

تاریخ تولد و مرگ بندار در منابع نیامده است ؛اما، چون از شاگردان ابوعبید قاسم بن سلاّ م هروی (متوفی ۲۲۳) بود (یاقوت حموی ، ج ۷، همانجا؛سیوطی ، همانجا)، به احتمال زیاد سال تولّدش باید حدود آغاز قرن سوم باشد.

بندار از ناحیه جبال به بغداد رفت و، با اطلاعات وسیعی که از اشعار عرب و اخبار و انساب داشت ، موردتوجه ابوالفضل جعفر متوکل ، خلیفه عباسی (حک : ۲۳۲ـ۲۴۷)، قرار گرفت و به دستگاه او راه یافت و خلیفه غالباً او را به حضور می پذیرفت . (مثلاً رجوع کنید به یاقوت حموی ، ج ۷، ص ۱۳۰ـ۱۳۱) بندار، مُبَرَّد * ، نحوی معروف بصره را، که در آن ایام تازه به بغداد رفته بود، به خلیفه معرفی کرد. (رجوع کنید به یاقوت حموی ، ج ۷، ص ۱۳۰).

اگر این روایت راست باشد، این معرفی به ترقی وی کمک بسیار کرده است . بندار با ابن سِکیّت * (متوفی ۲۶۴)، که چند گاهی معلم فرزندان متوکل بود، دیدار داشت (ابن ندیم ، همانجا). درباره قوه حافظه بندار و تعداد قصاید و ابیاتی که از بر داشت سخنان مبالغه آمیزی گفته اند که به افسانه بیشتر شبیه است ؛ولی این گفته ها، به هر حال ، از اهمیت و اعتبار او حکایت می کند.

(رجوع کنید به یاقوت حموی ، ج ۷، ص ۱۲۹ـ۱۳۰؛سیوطی ، همانجا) ابن کَیْسان * (متوفی ۲۹۹) که دو مکتب نحوی کوفی و بصری را تلفیق و مکتب نحوی التقاطی بغداد را ایجاد کرده است ، شاگرد وی بود (یاقوت حموی ، ج ۷، ص ۱۲۸؛سیوطی ، همانجا).

ابن کیسان در شرح معلقه امرؤالقیس یازده بار از بندار یاد کرده ، اما از اصمعی * (متوفی ۲۱۳)، که از بزرگترین لغویان عرب بوده ، فقط دوبار نام برده است . ابن کیسان مخصوصاً یکی از دو روایت دایر بر نسب امرؤالقیس را از بندار نقل کرده است . به گفته یاقوت حموی (ج ۷، ص ۱۳۴)، بندار حدود نود سال عمر کرد.

آثار

ابن ندیم (همانجا) چهار اثر با عناوین کتاب معانی الشعر ، کتاب جامع اللغه ، شرح معانی الباهلی و کتاب الوحوش را منتسب به او می داند. کتابهای اولی و دومی درباره لغت بوده است ، اما تاکنون هیچ یک از این چهار اثر به دست نیامده است .



منابع :

(۱) ابن ندیم ، الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۲) محمدبن حسن زبیدی ، طبقات النحویین و اللغویین ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، قاهره ۱۹۸۴؛
(۳) عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، بغیه الوعاه فی طبقات اللغویین و النحاه ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، قاهره ۱۳۸۴؛
(۴) اسماعیل بن قاسم قالی ، کتاب ذیل الامالی و النوادر ، بیروت ۱۴۰۴/ ۱۹۸۴؛
(۵) علی بن یوسف قفطی ، انباه الرواه علی انباه النحاه ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، ج ۱، قاهره ۱۳۶۹/۱۹۵۰؛
(۶) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، مصر ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷/ ۱۹۳۶ـ۱۹۳۸، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) .

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه ابونصر احمد باهلی(متوفی۲۳۱ه ق)

باهلی ،ابونصر احمدبن حاتم ، ادیب و لغوی عرب . در حدود ۱۴۰ در بغداد متولد شد. شاگرد خاص اَصْمَعی * (متوفی ۲۱۳) و راوی همه آثار او بود. نزد ابوعبیده * (متوفی ۲۰۹) و ابوزیدانصاری * (متوفی ۲۱۵) نیز تلمّذ کرد (ابن ندیم ، ص ۶۱؛ خطیب بغدادی ، ج ۴، ص ۱۱۴؛طبری ، ج ۹، ص ۱۴۵). به لغت نویسی و روایت شعر دلبستگی خاص داشت .

به مکتب ادبی و لغوی بصره وابسته بود و به وثوق در روایت و ضبط شهرت داشت (خطیب بغدادی ، همانجا). ابوالعباس ثَعْلَب (متوفی ۲۹۰) از او و با واسطه او، از اصمعی روایت کرده است (همانجا).

رحلت

باهلی سفری به اصفهان کرد و پس از چند ماه ، عازم حج شد؛ از آنجا به بصره رفت (یاقوت حموی ، ج ۲، ص ۲۸۵) و در ۲۳۱ درگذشت (طبری ، ج ۹، ص ۱۴۵).

آثار

از آثار او، که بیشتر در لغت بوده و همه از میان رفته است ، منقولات و روایاتی در کتب دوره بعد یافت می شود (مانند آنچه ازهری در تهذیب اللغه به روایت ثعلب از او نقل کرده است ). کتاب الالفاظ او از منابع احمدبن یوسف الفِهْری (متوفی ۶۹۱) در تحفه المجد الصریح فی شرح کتاب الفصیح بوده است (مقدمه آن را عبدالعزیز میمنی در مجله المجمع العلمی العربی ، ش ۳، ج ۳۵، ص ۵۴۳ ـ ۵۴۵ چاپ کرده است ).

اثر دیگرش

ما یَلْحَنُ فیه العّامه است که ، مانند کتابهای مشابه قرن سوم ، برای صیانت زبانِ فصیح تألیف شده و شامل الفاظ و تعبیرات غلط عامیانه بوده است . محمدبن حسن زُبیدی (متوفی ۳۷۹) ـ که کتاب لَحْن العوام او در دست است ـ در چهارده موضع از رساله باهلی نقل قول کرده است .

اثر دیگر باهلی

کتاب الاجناس است که در حدود دو جزء بوده و برمبنای کتابی به همین نام از اصمعی ، با اضافاتی از روایات ابوزید انصاری ، تألیف شده است (سزگین ، ج ۸، ص ۸۸). ذکر این کتاب در فهرسه ابن خَیْر (ص ۳۸۱، ۳۹۸) نشانه معروفیت و تداول آن در اندلس بوده است .

علاوه بر اینها،

یک دسته از آثار او رساله هایی است درباره گیاهان و درختان و شتران و اسبان و پرندگان و جنگ افزارها و جز آن (مانند کتاب الشجر و النبات ، کتاب الاءبِل ، کتاب الطَیْر، کتاب الجَراد ) که برخی تا قرن هفتم نیز موجود بوده است (سزگین ، ج ۸، ص ۸۸ ـ۸۹).



منابع :

(۱) ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۲) محمدبن خیراشبیلی ، فهرسه ما رواه عن شیوخه من الدواوین المصنفه فی ضروب العلم وانواع المعارف ؛
(۳) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد، مدینه ( بی تا. ) ؛
(۴) محمدبن حسن زُبیدی ، لحن العوام ، چاپ رمضان عبدالتواب ، قاهره ۱۹۶۴؛
(۵) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶، ج ۱، ص ۱۰۹؛
(۶) عبدالرحمن بن ابی بکرسیوطی ، المزهر فی علوم اللّغه و انواعها ، چاپ محمداحمد جادمولی ، علی محمد البجاوی ، و محمدابوالفضل ابراهیم ، قاهره ( بی تا. ) ، ج ۲، ص ۴۰۸، ۴۱۱؛
(۷) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۶، چاپ دیدرینغ ، ویسبادن ۱۳۹۲/۱۹۷۲، ص ۲۹۵ـ۲۹۶؛
(۸) محمدبن جریر طبری ، تاریخ الطبری : تاریخ الامم و الملوک ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، بیروت ( ۱۳۸۲ـ۱۳۸۷/۱۹۶۲ـ۱۹۶۷ ) ؛علی بن یوسف قفطی ، انباه

الرّواه علی انباه النّحاه ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، قاهره ۱۳۶۹ـ۱۳۷۴/۱۹۵۰ـ۱۹۵۵، ج ۱، ص ۳۶ـ۳۷؛
عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶ ) ، ج ۱، ص ۱۸۶؛
عبدالعزیز میمنی ، « ( مقدمه ) تحفه المجدالصریح فی شرح الکتاب الفصیح »، مجله المجمع العلمی العربی ، ج ۳۵، ش ۳ (۱۹۶۰)؛
یاقوت حموی ، معجم الادباء ، بیروت ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷/۱۹۳۶ـ ۱۹۳۸، ج ۲، ص ۲۸۳ـ۲۸۵؛

Fuat Sezgin, Geschichte des Arabischen Schrifttums , Leiden 1967-1984.

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۲

زندگینامه محمد حاتمى(متوفی۳۸۸ه ق)

حاتمى ، محمدبن حسن، کنیه‌اش ابوعلى، شاعر، کاتب، نقاد و لغوى بغدادى قرن چهارم. وى به یکى از اجدادش، حاتم، منسوب بود (ابن‌خلّکان، ج ۴، ص ۳۶۷). ثعالبى (متوفى ۴۲۹؛ ج ۳، ص۱۲۰)، به اشتباه، نام پدر او را ابوعلى ذکر کرده است و یاقوت حموى (متوفى ۶۲۶؛ ج ۱۸، ص ۱۵۴) و سیوطى (متوفى ۹۱۱؛ ج ۱، ص ۸۷)، بدون اشاره به این اشتباه، مطالبى را از ثعالبى نقل کرده‌اند. بروکلمان (متوفى ۱۹۵۶؛ >ذیل<، ج ۱، ص ۱۹۳) حاتمى را با نام محمدبن حسین معرفى کرده و دهخدا (ذیل «حاتمى») شرح‌حال محمدبن حسن و محمدبن حسین را ذیل دو مدخل جداگانه آورده است.

غلام ثَعلب* و ابن‌دُرَید* از استادان حاتمى بودند که وى اخبار آنان را در مجالس ادبى نقل می‌کرد (خطیب بغدادى، ج ۲، ص ۶۲۰؛ سمعانى، ج ۲، ص ۱۴۸؛ یاقوت حموى، ج ۱۸، ص ۱۵۴). قاضى ابوالقاسم علی‌بن مُحَسِّن تَنوخى (رجوع کنید به تنوخى*، خاندان) شاگرد حاتمى بود و از وى روایت می‌کرد (خطیب بغدادى؛ سمعانى، همانجاها).

حاتمى متکبر بود و بی‌پرده سخن می‌گفت (ابوحیان توحیدى، ج ۱، ص ۱۳۵)، شاید به همین دلیل در مراکز ادبى معاصر خود کمتر مطرح شد (رجوع کنید به زکی‌مبارک، ج ۲، ص ۱۳۷ـ ۱۳۸) و مورد خشم و هجو اهل علم، از جمله ابن‌حَجّاج*، قرار گرفت (یاقوت حموى، ج ۱۸، ص ۱۵۴).

او در بغداد، تحت تأثیر مُهَلَّبى*، در مناظره‌اى از متنبّى* انتقاد کرد (رجوع کنید به قفطى، ۱۳۷۴، ج ۳، ص ۱۰۳؛ بروکلمان، همانجا). انتقادهاى او شایان توجه است، چنان‌که زکی‌مبارک (ج ۲، ص ۱۳۷)، با نقل نمونه‌اى از آن، وى را هم‌سطح ناقدان دقیق عصر جدید دانسته است.

آثار

او محفوظات زیادى داشت (ابوحیان توحیدى، همانجا). در شعر و نثر ماهر بود (یاقوت حموى، همانجا؛ قفطى، ۱۳۸۵، ج ۱، ص ۲۸۸) و براى بزرگان و امراى بغداد می‌نوشت (قفطى، ۱۳۷۴، همانجا). ابیاتى در مدح القادرباللّه* عباسى از او روایت شده است (رجوع کنید به ثعالبى، ج ۳، ص ۱۲۰ـ۱۲۱).

او مانند بدویان از الفاظ سنگین و پیچیده استفاده می‌کرد (ابوحیان توحیدى، همانجا). با وجود حجم اندک اشعار حاتمى (قفطى، ۱۳۸۵، همانجا)، ثعالبى (ج ۳، ص۱۲۰) وى را سرآمد شاعران معاصرش دانسته است. نمونه‌اى از اشعار حاتمى در برخى کتابها نقل شده است (رجوع کنید به ثعالبى، ج ۳، ص۱۲۰ـ۱۲۴؛ یاقوت حموى، ج ۱۸، ص ۱۵۵ـ۱۵۶؛ سیوطى، ج ۱، ص ۸۸ـ۸۹).

او تألیفات بسیارى در زبان و ادبیات و نقد ادبى داشته، اما فقط اندکى از آنها باقی‌مانده است (رجوع کنید به زکی‌مبارک، ج ۲، ص ۱۳۵ـ۱۳۶).

بزرگ‌ترین اثر

الرساله الحاتمیه فیما وافق المتنبى فى شعره کلامَ ارسطو فى الحکمه (نام دیگر آن: المقابله بین المتنبى و الحکیم ارسطو)، بزرگ‌ترین اثر در دسترس از اوست (سزگین، ج ۲، ص ۴۸۸). وى در این رساله، ماهرانه و به ظاهر بدون غرض‌ورزى، حکمتهاى اشعار متنبى را با حکمتهاى ارسطو مطابقت داده است (زکی‌مبارک، ج ۲، ص ۱۴۱). در این رساله از ۱۲۰ بیت از اشعار متنبى انتقاد شده است (صفدى، ج ۲، ص ۳۴۳؛ زکی‌مبارک، ج ۲، ص ۱۴۱ـ۱۴۵).

حاتمى در الرساله الحاتمیه المُوضِحَه فى ذکر سرقات ابی‌الطیب المتنبى و ساقط شعره، که شرح مختصر اولین ملاقات او با متنبّى است، سرقتهاى شعرى متنبى، را گردآورده است (زکی‌مبارک، ج ۲، ص ۱۳۹ـ۱۴۱؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۱۴۱). محمدیوسف این رساله را در ۱۳۴۵ش/ ۱۹۶۵ در بیروت به‌چاپ رساند (براى چاپهاى دیگر رجوع کنید به بروکلمان؛ سزگین، همانجاها). قفطى (متوفى ۶۴۶؛ ۱۳۷۴، ج ۳، ص ۱۰۳، پانویس ۲) از رساله‌اى از حاتمى با نام جبهه الادب فى امر المتنبى و ماجری‌له معه نام برده که احتمالا همین رساله است.

اثر دیگر او

حِلْیه المُحاضره فى صناعه الشعر است که در ۱۳۳۱ در دو مجلد در فاس به‌چاپ رسیده (ابن‌خلّکان، ج ۴، ص ۳۶۷؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۱۹۳؛ سزگین، ج ۲، ص ۱۰۶) و از منابع ابن‌ابی‌الاصبع* در تألیف تحریرالتحبیر بوده است (رجوع کنید به ابن‌ابی‌الاصبع، کتاب ۲، ص ۸۷ـ۸۸، ۴۶۲).

الهِلْباجَه (تَقریع‌الهلباجه) اثرى از حاتمى درباره شعر، شعرا و نقد است که آن را براى وزیر آل‌بویه، ابن‌سَعْدان، نگاشته است. هلباجه نام مستعار مردى است که حاتمى در این کتاب، بدون اشاره به نام اصلی‌اش، او را نکوهش کرده است (یاقوت حموى، ج ۱۸، ص ۱۵۶، ۱۵۹؛صفدى، همانجا).

آثار دیگر حاتمى عبارت‌اند از:

رساله الاَدْهَم، درباره واقعه اَدْهَم (ثعالبى، ج ۳، ص۱۲۰؛قفطى، ۱۳۸۵، همانجا)؛
سرّالصّناعه و اسرارالبلاغه، المَجاز، الحالى و العاطـِل، هرسه درباره شعر؛
الرساله الناجیه؛
عیون‌الکاتب؛
البراعه (الشّراب البراعه)؛
مُنْتَزَع الاخبار و مَطْموع (مطبوع) الاشعار؛
مختصرالعربیه (ناتمام)؛
المِعیار و الموازنه (ناتمام)؛
و رساله المُغَسِّل، در وصف ابوالحسنِ بَتّى* (یاقوت حموى، ج ۱۸، ص ۱۵۶؛سیوطى، ج ۱، ص ۸۷ـ۸۸؛بغدادى، ج ۲، ستون ۵۶). جرجانى (متوفى ۴۷۱؛ص ۱۱۵) از امالى منسوب به حاتمى سخن گفته است.

رحلت

تاریخ وفات حاتمى ۳۸۸ ذکر شده است (خطیب بغدادى، ج ۲، ص ۶۲۰؛سمعانى، ج ۲، ص ۱۴۸).



منابع :

(۱) ابن ابی‌الاصبع، تحریر التحبیر فى صناعهالشعر و النثر و بیان اعجازالقرآن، کتاب ۲، چاپ حفنى محمد شرف، قاهره ۱۳۸۳؛
(۲) ابن‌خلّکان؛
(۳) ابوحیان توحیدى، کتاب الامتاع و المؤانسه، چاپ احمد امین و احمد زین، بیروت (بی‌تا.)؛
(۴) اسماعیل بغدادى، هدیهالعارفین، ج ۲، در حاجى خلیفه، ج ۶؛
(۵) عبدالملک‌بن محمد ثعالبى، یتیمهالدهر، چاپ مفید محمد قمیحه، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) احمدبن محمد جرجانى، المنتخب من کنایات الادباء و ارشادات البلغاء، بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۴؛
(۷) خطیب بغدادى؛
(۸) دهخدا؛
(۹) محمد زکى مبارک، النثر الفنى فى القرن الرابع، بیروت [?۱۳۵۲/ ۱۹۳۴[؛
(۱۰) سمعانى؛
(۱۱) عبدالرحمان‌بن ابی‌بکر سیوطى، بغیهالوعاه فى طبقات اللغویین و النحاه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۴؛
(۱۲) صفدى؛
(۱۳) علی‌بن یوسف قفطى، انباه الرواه على انباه‌النحاه، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، ج ۳، قاهره ۱۳۷۴/۱۹۵۵؛
(۱۴) همو، المحمدون من‌الشعراء، چاپ محمد عبدالستارخان، حیدرآباد، دکن ۱۳۸۵/۱۹۶۶؛
(۱۵) یاقوت حموى، معجم الادباء، بیروت ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛

(۱۶) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942;
(۱۷) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967- .

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۲ 

زندگینامه ابو زکریا یحیى خطیب تبریزى(متوفی۵۰۲ه ق)

 خطیب تبریزى، ابوزکریا یحیى بن على، ادیب و لغوى قرن پنجم. برخى منابع او را فقط شیبانى تبریزى معرفى کردهاند (رجوع کنید به سمعانى، ج ۱، ص ۴۴۶؛ ابن جوزى، ج ۱۷، ص ۱۱۴) و برخى دیگر لقب خطیب را نیز به او داده اند (رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۴، ص ۳۴۷؛ ابن انبارى، ص ۳۷۲)، اما یاقوت حموى (ج ۲۰، ص ۲۵) او را ابنالخطیب خوانده و خطیب بودن وى را اشتباه دانسته است. قفطى (ج ۴، ص ۲۲) نیز بر این نکته تأکید نموده و بروکلمان (ج ۵، ص ۱۶۲) علاوه بر ابوزکریا به کنیه ابوبکر هم اشاره کرده است.

ابوزکریا در ۴۲۱ متولد شد (یاقوت حموى، ج۲۰، ص ۲۷). منابع متقدم اشارهاى به محل تولد او نکرده اند، اما بروکلمان (همانجا) او را زاده تبریز مىداند. در هر حال به نظر مىرسد وى مدتى را در تبریز گذرانده باشد.

ابوزکریا در طلب علم جدیت داشت (قفطى، ج ۴، ص ۲۳). هنگامى که نسخه اى از کتاب التهذیب ازهرى به دست او رسید براى فراگیرى آن نزد ابوالعلاء معرى* پیاده عازم شام شد. منابعِ متعدد شرح سفر او را که نشانه تلاش و جدیت وى در علمآموزى است، آوردهاند (براى نمونه رجوع کنید به سمعانى، همانجا؛ یاقوت حموى، ج ۲۰، ص ۲۶؛ قفطى، ج ۴، ص ۲۲ـ ۲۳).

وى حدود سال ۴۵۰ وارد دمشق شد و در آنجا از محضر خطیبِ بغدادى* بهره برد (ابن عساکر، همانجا). او در شام و شهرهاى آن نزد شمارى از بزرگان وقت استماع حدیث کرد (قفطى، همانجا؛ نیز رجوع کنید به سمعانى؛ ابن عساکر، همانجاها؛ ابنانبارى، ص ۳۷۲ـ۳۷۴؛ یاقوت حموى، ج ۲۰، ص ۲۵ـ۲۶) و از محضر عبدالقاهر جرجانى* نیز استفاده نمود (یاقوت حموى، ج ۲۰، ص ۲۶).

ابوزکریا در جوانى به مصر سفر کرد. در آنجا ابوالحسن ابن بابشاذ* (متوفى ۴۶۹) نزد او علم لغت را فراگرفت. وى سپس به بغداد رفت و در مدرسه نظامیه بغداد به تدریس ادبیات پرداخت و کتابدارى آنجا را نیز به عهده گرفت و تا پایان عمر در بغداد بود (سمعانى؛ ابن عساکر، همانجاها؛ یاقوت حموى، ج ۲۰، ص ۲۶ـ۲۷).

خطیب تبریزى در لغت و آنچه روایت مى کرد مورد اعتماد بود (ابن انبارى، همانجا، به نقل از سمعانى) و خطیب بغدادى، به همین اعتبار از او نقل مىکرد (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۱۳، ص ۲۰۵؛ نیز رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۴، ص ۳۴۷، ۳۴۹). در عین حال گفته اند که ابوزکریا رفتار مناسبى نداشت و به شریعت مقید نبود (رجوع کنید به ابن انبارى، ص ۳۷۳؛ یاقوت حموى، همانجا).

ابوزکریا در بغداد شاگردان بسیارى داشت. جوالیقى* و ابنعساکر* نیز از وى روایت کردند (قفطى، همانجا؛ نیز رجوع کنید به سمعانى؛ ابن عساکر، همانجاها؛ یاقوت حموى، ج ۲۰، ص ۲۶).

رحلت

خطیب تبریزى به سال ۵۰۲ در بغداد درگذشت و در باب ابرز به خاک سپرده شد (سمعانى، ج ۱، ص ۴۴۷؛ ابنجوزى، ج ۱۷، ص ۱۱۴ـ۱۱۵).

آثار

وى تألیفات بسیارى دارد از جمله :

شرح الحماسه (سه شرح بزرگ، متوسط و کوچک بر کتاب الحماسه*).

شرح شعر متنبّى*؛

شرح المعلّقات السبع/ العشر؛

شرح مُفَضّلیات؛

شرح سَقْط الزند معرّى؛

شرح السبع الطوال؛

شرح مقصوره ابندُرَید؛

شرح اللُّمَع ابن جنّى*؛

الکافى فى علم/ علمَىِ العروض والقوافى؛

مقاتلالفرسان؛

مقدمه فى النحو که به لحاظ فنى داراى نکات باارزش و مفیدى است؛

تفسیرالقرآن؛

الملخّص فى اعراب القرآن؛

تهذیب غریب الحدیث؛

غریب القرآن؛

و تهذیب اصلاح المنطق ابن سکّیت (ابن عساکر، ج ۶۴، ص ۳۴۹ـ ۳۵۰؛ ابن انبارى، ص ۳۷۲؛ یاقوت حموى، ج ۲۰، ص ۲۷؛ قفطى، ج ۴، ص ۲۳ـ۲۴؛ براى اطلاع از نسخه هاى خطى و چاپى آثار وى رجوع کنید به بروکلمان، ج۱، ص ۷۱، ج ۲، ص ۷۵ـ۷۶، ج۵، ص۱۶۲ـ ۱۶۳). لویس شیخو کتاب کنزالحفاظ فى کتاب تهذیب الالفاظ ابن سکّیت را با شرح خطیب تبریزى در ۱۳۱۵/ ۱۸۹۷ در بیروت چاپ کرده است. مجید طراد نیز کتاب دیگرى از خطیب تبریزى را با عنوان شرح دیوان عنتره در ۱۳۷۷ش/۱۹۹۸ در بیروت به چاپ رسانده است.

از خطیب تبریزى ابیاتى نیز به جا مانده (رجوع کنید به باخرزى، ج ۱، ص ۲۶۱ـ۲۷۱؛ ابنانبارى، ص۳۷۴؛ ابنجوزى، ج ۱۷، ص۱۱۶) که ابن اثیر (ج ۱۰، ص ۴۷۳) آنها را ضعیف دانسته است.



منابع :

(۱) ابن اثیر؛
(۲) ابن انبارى، نزههالالباء فى طبقات الادباء، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ?]۱۳۸۶/ ۱۹۶۷[؛
(۳) ابن جوزى، المنتظم فى تاریخالملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۴) ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/۱۹۹۵ـ۲۰۰۱؛
(۵) علىبن حسن باخرزى، دمیهالقصر و عصره اهل العصر، چاپ محمد تونجى، ج ۱، دمشق ?]۱۳۹۱/ ۱۹۷۱[؛
(۶) کارل بروکلمان، تاریخ الادب العربى، ج ۱ـ۲، نقله الى العربیه عبدالحلیم نجار، قاهره ] ۱۹۷۴[، ج ۵، نقله الى العربیه رمضان عبدالتواب، قاهره ۱۹۷۵؛
(۷) خطیب بغدادى؛
(۸) سمعانى؛
(۹) علىبن یوسف قفطى، اِنباه الرواه على اَنباه النحّاه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۴، قاهره ۱۹۷۳؛
(۱۰) یاقوت حموى، معجم الادباء، بیروت ۱۴۰۰/ ۱۹۸۰٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶ 

زندگینامه ابوسلیمان حَمْد خطّابى بُستْى(متوفی۳۸۸ه ق)

ابوسلیمان حَمْدبن محمدبن ابراهیم بن خَطّاب بُستْى، محدّث، فقیه و لغت شناس قرن چهارم. هر چند در بیشتر منابع نام وى حمد آمده (براى نمونه رجوع کنید به سمعانى، ۱۴۰۸، ج ۱، ص ۳۴۹، ۴۴۷، ج ۲، ص ۳۱۶؛ یاقوت حموى، ج ۲، ص ۸۶؛ باتلى، ج ۱، ص ۸۲ـ۸۴)، ثعالبى (ج ۴، ص ۳۸۳) و یاقوت حموى (ج ۲، ص ۴۸۶) به نقل از ابوعبیده هروى که شاگرد خطّابى بوده، نام وى را احمد ذکر کرده اند و در برخى منابع نیز با همین نام از او یاد شده است (براى نمونه رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۴، ص ۲۰۰؛ ابن عساکر، ج ۴، ص ۴۴؛ باتلى، ج ۱، ص ۸۱ـ۸۲).

البته یاقوت حموى (ج ۲، ص ۴۸۷) و سُبکى (ج ۲، ص ۲۸۲) تصریح کردهاند که نام درست خطّابى، حمد است (نیز رجوع کنید به صفدى، ج ۷، ص ۳۱۷). خطّابى خود به این اختلاف اشاره کرده و نام صحیح خویش را حمد بیان کرده اما چون به احمد شهرت یافته بوده آن را ناپسند ندانسته است (رجوع کنید به یاقوت حموى، همانجا؛ ابنخلّکان، ج ۲، ص ۲۱۵). ضبط نام حَمْد نیز در منابع به دو صورت حَمَد و حَمد آمده است (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۸۵ـ۸۷)، هرچند در بیشتر آنها نام او را حَمْد نگاشته اند (براى نمونه رجوع کنید به یاقوت حموى، همانجا؛ ابنقاضى شهبه، ج ۱، ص ۱۴۰).

درباره سبب نسبت وى به خطّابى اختلاف هست (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۸۹ـ۹۴)، برخى زیدبن خطّاب بُستى را جد او مىدانند (براى نمونه رجوع کنید به ابناثیر، ج ۱، ص ۴۵۲؛ ابنخلّکان، همانجا)؛ بعضى وى را از نسل زیدبن خطّاببن نُقیل عَدْوى، برادر خلیفه دوم، ذکر کردهاند (براى نمونه رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۲، ص ۴۸۶، ج ۳، ص ۱۲۰۵؛ صفدى، همانجا)، اما در این انتساب تردید جدّى وجود دارد (رجوع کنید به ابنخلّکان، همانجا؛ ذهبى، ۱۴۲۴، ج ۸، ص ۶۳۲؛ سبکى، ج ۳، ص ۲۸۲).

ظاهرآ صاغانى (متوفى ۶۵۰) تنها کسى است که اطلاع بیشترى درباره خطّابى و اجداد او داشته و نام برخى از اجداد خطّابى را ذکر کرده، از جمله ابنوى هزار بنده که نامش حاکى از ایرانى و نیشابورى بودن او است (رجوع کنید به ج ۱، ص ۷). باتلى (ج ۱، ص ۹۳ـ۹۴) یادآور شده که مقصود از خطّابى به صورت مطلق، حَمْدبن محمدبن ابراهیم خطّابى است.

خطّابى در سال ۳۱۹ در شهر بُسْت* به دنیا آمد (سمعانى، ۱۴۰۸، ج ۲، ص ۳۸۰؛ یاقوت حموى، ج ۲، ص ۴۸۶، به نقل از تاریخ هرات فامى). درباره سال تولد وى اختلاف اندکى در منابع وجود دارد (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۹۷ـ۹۸). برخى سال ولادت او را ۳۱۷ (رجوع کنید به سمعانى، همانجا؛ ابنعبدالهادى مقدسى، ج ۳، ص ۲۱۴) و بعضى ۳۱۹ (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۴، ص ۲۴۹، ج ۱۰، ص ۲۶۹) ذکر کرده اند.

خطّابى پس از گذراندن تحصیلات اولیه در زادگاهش (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۹۹) به شهرهایى چون مکه، بغداد، بصره و نیشابور سفر کرد و به سماع حدیث از محدّثان بزرگ آن مناطق پرداخت (رجوع کنید به همان، ج ۱، ص۱۱۰ـ ۱۱۲؛ بریک، ج ۱، ص ۸۷ـ۸۹) تا آنجا که ذهبى (۱۳۸۸ـ۱۳۹۰، ج ۳، ص ۱۰۱۸) او را رحّال وصف کرده است، هر چند از فهرست استادان وى مشخص است که خطّابى عمده تحصیلات خود را در نیشابور گذرانده که در روزگار وى یکى از مهمترین مراکز علمى جهان اسلام بود. حاکم نیشابورى در تاریخ نیشابور* از اقامت چند ساله خطّابى در نیشابور سخن گفته و اشاره کرده که در آن مدت، خطّابى به روایت حدیث از مشایخ خود پرداخته است (رجوع کنید به سمعانى، همانجا). خطّابى برخى از آثار خود چون معالمالسنن، غریبالحدیث، شرحالأسماء الحُسنى، العُزله، و الغُنیه عنالکلام و اهله را در نیشابور نگاشت (رجوع کنید به ابنعبدالهادى مقدسى، ج ۳، ص ۲۱۵؛ ذهبى، ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰، ج ۳، ص ۱۰۹۱).

اساتید

خطّابى نزد بسیارى به تحصیل علوم مختلف پرداخت (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۱۱۹ـ۱۳۸). برخى استادان مشهور او در حدیث عبارتاند از:

ابوسعید احمدبن محمد، مشهور به ابن اعرابى (متوفى ۳۴۰) که خطّابى ظاهرآ در سفر حج در مکه از وى سنن ابوداوود را سماع کرد (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۷، ص ۲۶؛ سبکى، ج ۳، ص ۲۸۲ـ۲۸۳)؛

ابوبکر محمدبن بکربن داسه بصرى (متوفى ۳۴۶؛ سبکى، ج ۳، ص ۲۸۲)، از راویان مشهور سنن ابوداوود که در بصره ساکن بود و خطّابى کتاب سنن را از او نیز روایت کرد (معالمالسنن، ج ۱، ص ۹)؛

ابوبکر احمدبن ابراهیم اسماعیلى* (متوفى ۳۷۱)، از بزرگان و محدّثان مشهور جرجان؛

و ابوالعباس محمدبن یعقوب اصمّ (متوفى ۳۴۶؛ سبکى، همانجا)، از عالمان و محدّثان نامور نیشابور (بریک، ج ۱، ص ۹۱ـ۹۲).

خطّابى نزد محمدبن على قفّالِ چاچى* (متوفى ۳۶۵)، از سرآمدان فقه شافعى در خراسان، و حسن بن ابى هریره بغدادى (متوفى ۳۴۵)، سرآمد فقیهان شافعى بغداد، فقه شافعى را فراگرفت و خود نیز آرایى ویژه داشت (رجوع کنید به سبکى، ج ۳، ص ۲۸۵ـ۲۹۰؛ بریک، ج ۱، ص ۱۱۵ـ۱۱۹). سعدبن عبداللّه بن بریک آراى فقهى خطّابى را در کتاب الإختیارات الفقهیه للإمام الخطابى گرد آورده است. علاوه بر این، خطّابى نزد ابوعمر محمدبن عبدالواحد مشهور به غلام ثعلب* (متوفى ۳۴۵) و ابومنصور محمدبن احمد ازهرى* (متوفى ۳۷۰) به فراگیرى علم لغت پرداخت (ابن عبدالهادى مقدسى، ج ۳، ص ۲۱۴).

شاگردان

وى شاگردان فراوانى داشت، از جمله

حاکم نیشابورى*،

ابوحامد احمدبن محمد اسفراینى* (متوفى ۴۰۶)،

ابوعبید احمدبن محمد هروى (متوفى ۴۰۱) و

عبدالغافربن اسماعیل فارسى (متوفى ۴۴۸؛ ابنخلّکان، ج ۲، ص ۲۱۴؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۷، ص ۲۵؛ سبکى، ج ۳، ص ۲۸۲؛ براى فهرست دیگر شاگردان او رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۱۶۳ـ۱۷۵؛ بریک، ج ۱، ص ۹۵ـ۹۶).

از نظر کلامى،

وى همچون برخى از شافعیان، به اهل حدیث گرایش داشت (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۱۴۷ـ۱۵۲؛ بریک، ج ۱، ص ۱۱۹ـ۱۲۶) و کتاب الغنیه عنالکلام و أهله را در دفاع از عقاید اهل حدیث و نقد شیوه متکلمان، با بهره گیرى از احادیث و نگاه اهل حدیث نگاشته است (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۲۱۶ـ۲۲۱؛ بریک، ج ۱، ص ۱۰۶).

کتاب الغنیه از منابع ابن تیمیه در درء تعارض العقل و النقل (رجوع کنید به ج ۷، ص ۲۷۸ـ۲۸۳، ۲۸۶ـ۲۸۷، ۲۹۲ـ۲۹۴، ۲۹۵ـ۳۰۲) و سیوطى در کتاب صون المنطق و الکلام عن فنالمنطق والکلام (ص ۹۱ـ۱۰۱) بوده است. خطّابى در کتاب شعارالدین (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۲۱۳ـ۲۱۵) با همین رویکرد به بحث از مسائل کلامى و نقد متکلمان در طرح مباحث عقلى پرداخته است (رجوع کنید به ابنتیمیه، ج ۷، ص ۲۹۴، ۳۱۶ـ۳۱۷). حسنبن عبدالرحمان علوى در الإمامالخطابى و منهجه فىالعقیده (ریاض ۱۴۱۸/۱۹۹۷)، بهتفصیل به بیان دیدگاه خطّابى که همچون اهل حدیث بوده، پرداخته است. اما شهرت اصلى وى در دانش لغت است. وى شاعرى متبحر نیز بود (ذهبى، ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰، ج ۳، ص ۱۰۱۹؛ صفدى، ج ۷، ص ۳۱۸؛ باتلى، ج ۱، ص ۱۵۵ـ۱۶۰) و نمونهایى از اشعارش در منابع نقل شده است (براى نمونه رجوع کنید به ثعالبى، ج ۴، ص ۳۸۳ـ۳۸۵؛ ابنخلّکان، ج ۲، ص ۲۱۴ـ۲۱۶؛ سبکى، ج ۳، ص ۲۸۴ـ۲۸۵).

رحلت

خطّابى پس از سفرهاى متعدد به زادگاه خود بازگشت و همانجا درگذشت (رجوع کنید به ابنخلّکان، ج ۲، ص ۲۱۵؛ سبکى، ج ۳، ص ۲۸۳). در سال وفات او اختلاف هست (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۱۷۹ـ۱۸۱)، برخى آن را ۳۸۶ و اغلب ۳۸۸ ذکر کرده اند (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۲، ص ۴۸۶؛ بریک، ج ۱، ص ۱۱۱ـ۱۱۲). یاقوت حموى (همانجا) اطلاع بیشترى درباره مکان درگذشت وى ارائه کرده که ظاهرآ برگرفته از کتاب تاریخ هرات فامى است که نسخه اى از آن را در اختیار داشت. یاقوت حموى (همانجا) محل درگذشت خطّابى را رباطى در بُست و در حاشیه رودخانه هیرمند/ هلمند (در متن به خطا هندمند) ذکر کرده است. ابوبکر عبداللّه بن ابراهیم حنبلى، شعرى در رثاى او سروده که یاقوت حموى (ج ۲، ص ۴۸۷) آن را نقل کرده است (براى دیگر اشعار در مرثیه او رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۱۸۳ـ۱۸۴).

بسیارى از عالمان به مدح خطّابى پرداخته و از او به بزرگى یاد کرده اند، از جمله ثعالبى (ج ۴، ص ۳۸۳) و ابنخلّکان (همانجا) که او را در وجوه بسیارى، ابوعبید قاسمبن سلّام* زمان خویش معرفى کردهاند (براى اظهارنظرها درباره جایگاه و منزلت علمى وى رجوع کنید به سبکى، ج ۳، ص ۲۸۲ـ۲۸۳؛ باتلى، ج ۱، ص ۱۴۱ـ۱۴۶؛ بریک، ج ۱، ص ۹۷ـ۱۰۰). خطّابى همچون بیشتر عالمان اهلسنّت حجیت خبر واحد را پذیرفته است (رجوع کنید به خطّابى، ۱۳۵۱ـ ۱۳۵۲، ج ۱، ص ۲۴۲، ج ۳، ص ۳۲۵).

وى همچنین نقل روایات نبوى را بدون اسناد و اطمینان از صحت آن جایز نمى داند (همان، ج ۴، ص ۱۸۷ـ۱۸۸). او را یکى از نخستین کسانى مى دانند که حدیث را به سهگونه صحیح، حسن و ضعیف (براى این تقسیم بندى سه گانه توسط خطّابى رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۶) تقسیم کرده است (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۶۳۶ـ۶۳۹، ج ۲، ص ۱۱۱۷ـ ۱۱۲۳).

آثار

خطّابى آثار بسیارى در حوزه هاى مختلف علوم اسلامى نگاشته (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۱۹۹ـ۲۲۲؛ بریک، ج ۱، ص ۱۰۱ـ ۱۱۰) که از همان زمان شهرت یافته و محل مراجعه عالمان بوده است (براى نمونه رجوع کنید به اشبیلى، ص۱۹۰، ۲۰۱؛ ابن حجر عسقلانى، ص ۱۶۴، ۳۹۹).

آثار خطّابى از دو جنبه پراهمیت است؛ یکى، اثرگذارى در کتب پس از خود (رجوع کنید به ادامه مقاله) و دیگرى، رویکرد نقادانه وى به سنّت دوره خویش. وى افزون بر آنکه کتاب إصلاح غلطالمحدثین را با همین نگاه تألیف کرد و به تصحیح اشتباهات موجود در نقلهاى روایات پرداخت،

در دو شرح خود بر صحیح بخارى و سنن ابوداوود نیز به تصحیح اشتباهات و نقد برخى اسناد روایات و راویان احادیث توجه داشت (رجوع کنید به ادامه مقاله).

او در إصلاح غلط المحدثین که با نامهاى مختلف از آن یاد شده (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۵۲۱ـ۵۲۳)، به بحث تصحیح تحریفها و تصحیفهاى به وجود آمده در روایات پرداخته است (براى اطلاعات بیشتر درباره کتاب و روش مؤلف رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۵۲۵ـ۵۵۱). حاتم صالح ضامن (خطّابى، ۱۴۰۵، مقدمه، ص ۲۸۹ـ۲۹۰)، خطّابى را از پیشگامان تألیف در این حوزه به شمار آورده (درباره منابع وى رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۵۴۴ـ۵۴۷) و براساس بعضى شواهد، این اثر را بخش پایانى کتاب غریب الحدیث خطّابى دانسته که آن را با اندکى تغییرات بازنویسى کرده است (خطّابى، ۱۴۰۵، همان مقدمه، ص ۲۹۶ـ۲۹۷؛ نیز رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۵۳۵ـ۵۳۸). این کتاب مرجعى مهم در موضوع خود و مورد توجه بسیارى از عالمان بوده است (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۵۴۷ـ۵۴۸).

این اثر با عنوان إصلاح غلط المحدثین، به کوشش حاتم صالح ضامن در مجله المجمع العلمى العراقى (سال ۳۵، ش ۴، ۱۴۰۵) و نیز با عنوان إصلاح الأخطاء الحدیثیه التى یرویها اکثر الناس محرّفهً او ملحونهً، بهاهتمام حسین اسماعیل حسین جمل (بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸) چاپ شده است (براى چاپهاى کتاب رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۵۴۹ـ۵۵۱).

در باب آداب دعا، خطّابى کتاب شأن الدعاء را نگاشته که در نام آن اختلاف هست (رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۲۳۱ـ۲۳۶) و این اختلاف نام در عنوان کتاب، به نظر برخى به جهت تنوع ابواب کتاب بوده است (رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۲۳۱؛ بریک، ج ۱، ص ۱۰۴ـ۱۰۵).

خطّابى در این کتاب به شرح کتاب الدعوات ابن خزیمه، عالم و فقیه شافعى نیشابور، پرداخته است (۱۴۰۴، مقدمه دقاق، ص ۸). وى روایات این کتاب، بهویژه در دو باب نخست را از مشایخ خود نقل کرده، اما روایاتى که در شرح کتاب ابنخزیمه آورده، بدون سند است، به جز حدیث «اسماء حسنى» (رجوع کنید به همان، ۱۴۰۴، ص ۲۳، ۹۸) و روایاتى را که در لابهلاى شرح خود آورده، گاه با سند و گاه بدون سند است (درباره روش خطّابى در نقل روایات و شرح آنها رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۲۴۳ـ۲۷۳). خطّابى در این اثر از منابع متعددى بهره برده (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۲۷۴ـ۲۷۷) و حتى مطلبى به نقل از عالم و محدّث امامى، محمدبن بحر رهنى*، آورده است (رجوع کنید به خطّابى، ۱۴۰۴، ص ۱۹ـ۲۰).

بسیارى از مؤلفان در آثار خود از این کتاب بهره جستهاند (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۲۷۸ـ۲۸۲؛ براى ویژگیهاى این اثر و چاپهاى آن رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۲۸۳ـ۲۹۱). خطّابى در این کتاب بدون اشاره به فرد یا جریان مشخصى، به دفاع کلامى از دعا پرداخته و به برخى انتقادات در این خصوص پاسخ داده است که احتمالا پاسخى به معتزلیان یا فردى معتزلى باشد (رجوع کنید به ۱۴۰۴، ص ۸ـ۱۳). با توجه به تفصیل بحث خطّابى در اسماء الهى (رجوع کنید به همان، ص ۳۰ـ۱۱۰)، کتاب شأن الدعاء را مى توان اثرى در اسماءاللّه نیز دانست.

کتاب العُزله یا الاعتصام بالعزله خطّابى (سزگین، ج ۱، ص ۲۱۱)، نشاندهنده تمایلات صوفیانه وى است. وى در این کتاب (ص۱۱۰ـ۱۱۳) به بحث برترى گوشهنشینى پرداخته است. خطّابى به منتقدى که بر رسم گوشه نشینى ایرادهایى گرفته، تصریح روشنى نکرده اما کتاب وى یکى از کهن ترین دفاعها از سنّت خانقاه و رباطنشینى صوفیه است (رجوع کنید به همان، ص ۵۳ـ۶۰). خطّابى در این کتاب در پى بیان معناى عزلت و فضیلت و احکام آن بوده و مطالب خود را در شانزده باب ذکر کرده است.

او در این اثر بر آن است تا مفهوم عزلت گزینى را با سنّت اسلامى همساز کند و عزلت را ترک سخن گزاف و کنار گذاردن امور غیرضرورى مى داند نه عدم حضور در جامعه و ترک حقوق مردم و مددرسانى آنان و کارهایى از این دست (رجوع کنید به ص ۵۸ـ۵۹، درباره منابع خطّابى در این کتاب رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۳۴۳ـ۳۴۸). العزله کتابى تأثیرگذار بوده و در متون اخلاقى بهکرّات از آن نقل قول شده است (براى منابعى که از این کتاب استفاده کردهاند رجوع کنید به همان، ج ۱، ص۳۵۰ـ۳۵۲). این کتاب بارها، از جمله به تحقیق یاسین محمد سوّاس (دمشق ۱۴۰۷) به چاپ رسیده است (براى چاپهاى دیگر کتاب رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۳۵۷ـ۳۵۸).

کتاب مهم و بسیار مشهور خطّابى

غریب الحدیث است که از منابع مهم در موضوع خود است (رجوع کنید به فارسى، ص ۵۲، ۱۲۴، ۴۶۹ـ۴۷۰، ۵۱۱؛ سمعانى، ۱۳۹۵، ج ۲، ص۴۳۰). وى بخشى از این کتاب را در ۳۵۹ در بخارا نگاشت و سپس در نیشابور نسخه نهایى آن را فراهم آورد (رجوع کنید به خطّابى، ۱۴۰۲ـ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۵۱؛ باتلى، ج ۱، ص ۳۶۴ـ۳۶۵). خطّابى در مقدمه کتاب (ج ۱، ص ۴۶ـ۷۱) مطالب متعددى را بیان کرده و آثار نگاشته شده در موضوع غریبالحدیث را برشمرده و پس از تبیین مراد از کلام غریب، علل نگارش کتاب خود را لزوم توضیح واژگان روایات و تکمیل دو کتاب قاسمبن سلّام و ابنقتیبه در کنار تصحیح تصحیفهاى به وجود آمده در روایات عنوان کرده است (رجوع کنید به ۱۴۰۲ـ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۴۷ـ۴۹).

وى چنانکه در مقدمه (ج ۱، ص ۴۸ـ۴۹) آورده، در این کتاب از ترتیب موجود در دو کتاب قاسمبن سلّام و ابنقتیبه پیروى کرده و به ترتیب، به شرح واژگان غریب احادیث پیامبر صلىاللّهعلیهوآلهوسلم در جلد نخست، اقوال صحابه در جلد دوم، اقوال تابعان و روایات بدون سند در جلد سوم پرداخته و در پایان، بحثى درباره تصحیح تصحیفات بهوجود آمده در روایات آورده است (رجوع کنید به ج ۳، ص ۲۱۹ـ۲۶۵). ترتیب خاصى در نقل روایات وجود ندارد، جز آنکه در روایات صحابه، احادیث صحابیان مشهور بر دیگران مقدّم داشته شده است.

شیوه او چنان است که ابتدا متن حدیث، سپس سند آن را نقل مى کند و پس از آن به شرح مفردات بدون ترتیب خاص مىپردازد. وى از آیات و احادیث نبوى و نیز اشعار و امثال عربى براى شرح واژگان استفاده کرده است (رجوع کنید به همان، ج ۱، مقدمه عزباوى، ص ۲۷؛ باتلى، ج ۱، ص ۳۷۷ـ۳۷۸) و از ساختمان واژگان و جایگاه نحوى آنها در متن روایات (براى نمونه رجوع کنید به خطّابى، ۱۴۰۲ـ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۱۰۵، ۳۳۵، ۴۲۲) و فقهاللغه (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۳۴۰، ۴۸۵، ۵۳۲) نیز سخن گفته است. او همچنین موارد اشتباه در ضبط برخى واژههاى منقول از بزرگان لغتشناس را یادآور شده است (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۳۰۸، ج ۲، ص۲۶۰).

خطّابى همچنین دلالت برخى روایات بر احکام شرعى را نیز بیان کرده است (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۷۴، ۵۴۶ـ۵۴۷). افزون بر اهمیت کتاب در موضوع خود، ویژگیهاى دیگرى چون دسترسى به اقوال لغتشناسان و اشعار عربى و همچنین اطلاعات قابل توجه در علوم مختلف براى آن برشمرده اند (درباره ویژگیهاى کتاب رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۵۰۲ـ۵۱۴).

وى همچنین در مواردى به نقد راویان احادیث پرداخته است (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۵۵، ۱۷۴، ج ۲، ص ۳۰۲، ج ۳، ص ۲۱۸). خطّابى از منابع متعددى در نگارش این اثر سود جسته است (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۴۸۲ـ۴۸۷). بسیارى همچون ابوعبید هروى، بیهقى و زمخشرى در آثار خود از غریبالحدیث خطّابى نقلقول کردهاند (رجوع کنید به خطّابى، ۱۴۰۲ـ ۱۴۰۳، ج ۱، مقدمه عزباوى، ص ۳۸ـ۳۹؛ باتلى، ج ۱، ص ۴۹۱ـ ۵۰۲؛ براى اطلاعات بیشتر درباره کتاب رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۳۷۲ـ۵۱۹).

خطّابى به شرح نگارى بر کتابهاى حدیثى توجه فراوانى داشت و آثار وى در این حوزه، از کهن ترین آثار نگاشته شده است و شرح نگاریهاى وى بر جوامع حدیثى معروف به صحاح سته، از دیگر دلایل شهرت خطّابى محسوب مى شود. کتاب معالم السنن خطّابى از جمله نخستین شروح سنن ابوداوود است. خطّابى در مقدمه اعلام الحدیث (ج ۱، ص ۱۰۱، نیز رجوع کنید به ص ۱۰۴، ۷۱۷، ۱۵۵۶) به همین نام از کتاب خود یاد کرده است.

هر چند برخى با اسامى دیگرى از آن یاد کرده اند، بیشتر به همین نام شهرت دارد (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۵۵۵ـ۵۵۸). تُکَتْلى (ص ۵۸) بر این باور است که خطّابى سنن ابوداوود را بر صحیح بخارى و مسلم ترجیح داده است. ذهبى (۱۳۸۸ـ۱۳۹۰، ج ۳، ص ۱۰۱۹) محلّ نگارش این کتاب را نیشابور دانسته است.

از عبارت خطّابى (۱۴۰۹، ج ۱، ص ۱۰۱؛ همو، ۱۳۵۱ـ۱۳۵۲، ج ۱، ص ۲، ۸) چنین برمى آید که او این شرح را در پاسخ به درخواست گروهى تألیف و سپس بر گروهى از شاگردان خود در بلخ املا کرده است. باتلى (ج ۱، ص ۵۶۳) از ارجاعات متعدد خطّابى به غریبالحدیث در این کتاب (براى نمونه رجوع کنید به ۱۳۵۱ـ ۱۳۵۲، ج ۱، ص ۱۹۵، ۲۵۸، ج ۲، ص ۳۳۸) نتیجه گرفته که وى نگارش معالمالسنن را پس از ۳۵۹، یعنى پس از نگارش نهایى غریبالحدیث، بهاتمام رسانده است، از اینرو سخن محمدبن سعد آلسعود (خطّابى، ۱۴۰۹، ج ۱، مقدمه، ص ۲۸) مبنى بر اینکه معالمالسنن نخستین تألیف خطّابى است، صحیح نیست. باتلى (ج ۱، ص ۷۴۵ـ۷۵۶) نام گروهى از عالمان را که به نقل و روایت این کتاب پرداختهاند، آورده است.

نقل مطالبى از این کتاب توسط جمعى از عالمان بزرگ بر اهمیت فراوان این کتاب دلالت دارد. احتواى کتاب بر مطالب مربوط به میزان اعتبار روایات سنن ابوداوود (براى نمونه رجوع کنید به خطّابى، ۱۳۵۱ـ۱۳۵۲، ج ۱، ص ۵۱، ۱۲۴، ۱۹۰ـ۱۹۱، ج ۲، ص ۱۱۲، ۱۲۷)، و نیز اطلاعات مهم درباره راویان احادیث (براى نمونه رجوع کنید به ج ۲، ص ۱۱۳، ۱۳۵، ج ۴، ص ۳۷۳) و اصطلاحات حدیثى (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۴۲، ۲۰۷) از دیگر ویژگیهاى این کتاب است.

خطّابى همچنین به تصحیح اشتباهات محدّثان در نقل الفاظ روایات توجه ویژه داشته (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۵۴، ۱۵۹، ۲۰۲، ج ۳، ص ۶۵) و به نقل اختلافات فقهى در شرح روایات نیز اهتمام ورزیده است (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۳۶، ۷۶، ۹۴؛ براى اطلاعات بیشتر درباره روش خطّابى، شرح و کارهاى انجام شده درباره کتاب باتلى، معالمالسنن و چاپهاى کتاب رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۵۶۶ـ۷۷۳؛ بریک، ج ۱، ص ۱۰۱ـ۱۰۲).

خطّابى در تداوم کار خود در نگارش شرح بر آثار حدیثى، کتاب أعلامالحدیث را نگاشت که نخستین شرح بر صحیح بخارى است (رجوع کنید به سزگین، ج ۱، ص ۱۱۷؛ باتلى، ج ۲، ص ۷۹۶ـ۷۹۷) و باتلى (ج ۲، ص ۷۹۷ـ۷۹۹) درباره برخى آثار دیگر به عنوان شروح کهنتر از شرح خطّابى بر صحیح بخارى سخن گفته است که آنها از کتب مستخرجات حدیثى بودهاند. در نام کتاب بهسبب عدم تصریح مؤلف به آن، اختلاف هست و با اسامى متعددى از آن یاد شده است (رجوع کنید به خطّابى، ۱۴۰۹، همان مقدمه، ص ۶۴ـ۶۵؛ باتلى، ج ۲، ص ۷۸۳ـ۷۸۷). این کتاب پس از معالمالسنن نگاشته شده است (رجوع کنید به خطّابى، ۱۴۰۹، ج ۱، ص ۷۴۱؛ باتلى، ج ۲، ص ۷۹۶).

از مقدمه خطّابى در این کتاب (ج ۱، ص ۱۰۱) برمىآید که او در این اثر درصدد شرح تمام روایات صحیح بخارى نبوده، بلکه تنها موارد نیازمند به شرح را به ترتیب روایات موجود در صحیح بخارى تبیین کرده است. در واقع وى تنها به شرح روایاتى پرداخته که مُبتدعه نقدهایى بر آنها وارد کردهاند (رجوع کنید به تکتلى، ص ۶۰). بر این اساس، شرح وى شرحى منتقدانه از اهل بدعت و مدافعانه از اهل حدیث قلمداد مىشود (رجوع کنید به همانجا).

خطّابى در این اثر در مواردى (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۱۱۶، ۲۱۶، ۲۶۷، ۳۸۳) درباره احکام روایات فقهى سخن گفته و گاه (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۳۳۳، ج ۲، ص ۷۷۶، ۱۲۷۴ـ۱۲۷۵) نوع و درجه اعتبار حدیث را بیان کرده است. خطّابى به شروط بخارى در نقل روایات تصریح نداشته، اما در برخى موارد (رجوع کنید به ج ۱، ص۱۴۰ـ۱۴۱، ۱۸۷ـ۱۸۸، ۵۰۷ـ۵۰۸) راویان و اسناد احادیث را مطابق شروط بخارى ندانسته و این نکته را یادآورى کرده است.

وى در این اثر از تطویل کلام دورى جسته (رجوع کنید به ج ۱، ص ۱۴۵، ۷۲۱، ج ۲، ص ۱۲۷۸، ۱۵۰۳) و درباره شرح پارهاى از روایات که از آنها به تفصیل در معالمالسنن سخن گفته، عباراتى موجز آورده است (رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۱۰۴ـ۱۰۵) و در توضیح تفصیلى واژگان روایات به کتب غریبالحدیث همچون اثر قاسمبن سلّام (براى نمونه رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۱۰۵) ارجاع داده، همچنین درباره روایات تکرارى در صحیح بخارى بار اول آن را شرح داده و در موارد بعدى به آن ارجاع داده است (براى نمونه رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۱۲۲، ۱۲۴، ج ۲، ص ۱۰۵۷). از نظر تکتلى (ص ۵۵ـ۵۸) عمده تفاوت این اثر با سایر شروح بخارى، بىتوجهى خطّابى به عناوین ابواب (ترجمهالأبواب) صحیح بخارى در شرح روایات است.

تکتلى (ص ۶۴ـ۸۷) همچنین شباهتهایى را در برخى مباحث، روایات و اصطلاحات میان أعلام الحدیث و دو کتاب تأویل مختلف الحدیث ابن قتیبه و مشکل الحدیث و بیانه، اثر ابن فورک که با هدف مشابه أعلامالحدیث نگاشته شدهاند، بیان مى کند. اهمیت این اثر خطّابى آنجا آشکار مى شود که عبارات وى نشان مى دهد در زمان وى صحیح بخارى هنوز جایگاه ممتازى را که بعدها در میان اهلسنّت یافت، نداشته است (رجوع کنید به همان، ص ۵۸). شارحان بعدى صحیح بخارى، در مواضع زیادى، از اعلامالحدیث نقل مطلب کرده اند (رجوع کنید به باتلى، ج ۲، ص ۹۷۲ـ۹۸۱).

خطّابى رسالهاى با عنوان رساله فى اعجازالقرآن دارد که به نظر مى رسد در نگارش آن نگاه منتقدانه اى به دیدگاههاى معتزله درباره اعجاز قرآن داشته و در مقدمه کوتاه کتاب به این مطلب اشاره کرده است (براى اهمیت کتاب و چاپهاى مختلف آن رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۱۹۹ـ۲۰۶). وى از برخى تألیفات دیگر خود که تاکنون نسخه اى از آنها به دست نیامده، در ضمن آثارش یاد کرده (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۲۰۷ـ۲۰۹،۲۱۰ـ۲۱۳، ۲۱۵، ۲۲۱ـ۲۲۲)، از جمله مسأله فى ابن الصیاد که وى در اعلام الحدیث از این کتاب که احتمالا در حد رسالهاى بوده، سخن گفته است (رجوع کنید به ج ۱، ص ۷۱۱).

در رساله اخیر، خطّابى درباره اختلافات موجود در اینکه آیا ابن صیاد همان دجال است یا خیر بحث کرده و ضمن نقل آراى مختلف، به گردآورى اخبار و روایات درباره او پرداخته است (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۱۹۹). برخى از کتابهاى خطّابى همچون الامالى، علم الحدیث، معرفه السنن و الآثار و المنتخب چاپ نشده و به صورت نسخه خطى باقى مانده اند (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۱۹۵ـ۱۹۷). باتلى (ج ۱، ص۱۹۰ـ ۱۹۱، ۲۲۳ـ۲۲۸) فهرستى از آثار منسوب به خطّابى را تنظیم کرده است.



منابع :

(۱) ابناثیر، اللباب فى تهذیبالانساب، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۲) ابنتیمیه، درء تعارضالعقل و النقل، چاپ محمد رشاد سالم، ]ریاض [۱۳۹۹ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۹ـ۱۹۸۳؛
(۳) ابنحجر عسقلانى، المعجم المفهرس، او، تجرید اسانید الکتب المشهوره و الاجزاء المنثوره، چاپ محمد شکور امریرمیادینى، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۸؛
(۴) ابنخلّکان؛
(۵) ابنعبدالهادى مقدسى، طبقات علماءالحدیث، چاپ اکرم بوشى و ابراهیم زیبق، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۶؛
(۶) ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ علىشیرى، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۱؛
(۷) ابنقاضى شهبه، طبقاتالشافعیه، چاپ حافظ عبدالعلیمخان، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۸ـ۱۴۰۰/ ۱۹۷۸ـ۱۹۸۰؛
(۸) محمدبن خیر اشبیلى، فهرسه ما رواه عن شیوخه من الدواوین المصنفه فى ضروب العلم و انواع المعارف، چاپ فرانسیسکو کودرا و ریبرا تاراگو، ساراگوسا ۱۸۹۳، چاپ افست بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۹) احمد باتلى، الامام الخطابى و آثاره الحدیثیه و منهجه فیها، ریاض ۱۴۲۶/۲۰۰۵؛
(۱۰) سعد بریک، الاختیارات الفقهیه للامام الخطابى، ریاض ۱۴۲۶/۲۰۰۶؛
(۱۱) عبدالملکبن محمد ثعالبى، یتیمهالدهر، چاپ مفید محمد قمیحه، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۲) حمدبن محمد خطّابى، اصلاح غلط المحدثین، چاپ حاتم صالح ضامن، در مجله المجمع العلمى العراقى، سال ۳۵، ش ۴ (محرّم ۱۴۰۵)؛
(۱۳) همو، اعلامالحدیث فى شرح صحیحالبخارى، چاپ محمدبن سعد آلسعود، مکه ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۱۴) همو، شأن الدعاء، چاپ احمد یوسف دقاق، دمشق ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۱۵) همو، العزله: کتابُ ادبٍ و حکمهٍ و موعظه، چاپ یاسین محمد سوّاس، دمشق ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۱۶) همو، غریبالحدیث، چاپ عبدالکریم ابراهیم عزباوى، دمشق ۱۴۰۲ـ۱۴۰۳/ ۱۹۸۲ـ۱۹۸۳؛
(۱۷) همو، معالمالسنن و هو شرح سنن الامام ابىداود، چاپ محمد راغب طبّاخ، حلب ۱۳۵۱ـ۱۳۵۲/ ۱۹۳۲ـ۱۹۳۴؛
(۱۸) خطیب بغدادى؛
(۱۹) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/ ۲۰۰۳؛
(۲۰) همو، سیر اعلامالنبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۲۱) همو، کتاب تذکرهالحفاظ، حیدرآباد، دکن ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰/ ۱۹۶۸ـ۱۹۷۰؛
(۲۲) عبدالوهاببن على سبکى، طبقاتالشافعیهالکبرى، چاپ محمود محمد طناحى و عبدالفتاح محمد حلو،]قاهره[ ۱۹۶۴ـ] ۱۹۷۶[؛
(۲۳) عبدالکریمبن محمد سمعانى، الانساب، چاپ عبداللّه عمر بارودى، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۲۴) همو، التحبیر فى المعجم الکبیر، چاپ منیره ناجى سالم، بغداد ۱۳۹۵/۱۹۷۵؛
(۲۵) عبدالرحمانبن ابىبکر سیوطى، صونالمنطق و الکلام عن فن المنطق و الکلام، چاپ على سامى نشار، قاهره ]۱۳۶۶/ ۱۹۴۷[؛
(۲۶) حسن بن محمد صاغانى، العباب الزاخر و اللبابالفاخر، ج ۱، چاپ محمدحسن آلیاسین، بغداد ۱۳۹۷/۱۹۷۷؛
(۲۷) صفدى؛
(۲۸) عبدالغافربن اسماعیل فارسى، الحلقه الاولى من تاریخ نیسابور: المنتخب من السیاق، انتخاب ابراهیمبن محمد صریفینى، چاپ محمدکاظم محمودى، قم ۱۳۶۲ش؛
(۲۹) یاقوت حموى، معجمالادباء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۹۳؛
(۳۰) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967-.
(۳۱) Vardit Tokatly, “The A’lam al-hdith of al-Khattabi: a commentary on al-Bukiari’s Sahih or a polemical treatise?”, Studia Islamica, no.22 (2001).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶ 

زندگینامه حسن‌ صاغانی(متوفی۶۵۰ه ق)

 حسن‌بن محمد، کنیه اش ابوالفضائل و لقّبش رضی الدین، لغوی و محدّث قرن ششم و هفتم. وی در صفر ۵۷۷ در شهر لوهور (لاهور) هند به دنیا آمد (رجوع کنید به حسینی، ص۲۶۷؛ ذهبی، ج۲۳، ص۲۸۳؛ قس عبدالحی حسینی، ج۱، ص۹۱، که نوشته وی در ۵۵۷ به دنیا آمده است). از این رو، با اختلاف در کتابت، لُهَوری یا لَوهوری خوانده شده ‌است (ذهبی، ج۲۳، ص۲۸۳؛ ابن‌ابی‌الوفاء، ج۲، ص۸۲، ج۴، ص۳۰۶).

گفته اند که نَسَب وی به عمر‌بن خطّاب می‌رسد (ابن‌ابی‌الوفاء، ج۲، ص۸۲؛ نیز رجوع کنید به حسینی، ص۲۶۷؛ ذهبی، ج۲۳، ص۲۸۳). صاغانی (العباب، ص۱) خود نیز به این مطلب اشاره کرده و خود را «العُمَری» معرفی کرده است. انتساب او به تیرۀ عَدیّ از قبیلۀ قریش (ابن‌ابی‌الوفاء، ج۲، ص۸۲؛ حسینی، ص۲۶۷) به واسطۀ نسبت جدّ اعلایش، عمر، با این طایفه است.

به گفتۀ ابن‌ابی‌الوفاء (رجوع کنید به ج۲، ص۸۲)، سبب شهرت وی به صاغانی انتساب تبار وی به آن منطقه ‌است. صاغانی را، به اختلاف، منسوب به منطقۀ صاغان روستایی در مرو (سمعانی، ج۳، ص۵۰۸؛ یاقوت حموی، معجم‌البلدان، ج۳، ص۳۶۲) و صَغانیان( معرّب چغانیان) در ماوراء النهر نزدیکی تِرمذ (سمعانی، ج۳، ص۵۴۲؛ یاقوت حموی، معجم‌البلدان، ج۳، ص۳۹۳) دانسته اند.

اما چون او را صغانی (برای نمونه، رجوع کنید به یاقوت حموی، معجم‌الأدباء، ج۳، ص۱۰۱۵؛ ابن‌ابی‌الوفاء،همانجا) و صاغانی (حسینی، ص۲۶۷؛ ذهبی، ج۲۳، ص۲۸۲- ۲۸۳) خوانده اند، به احتمال بیشتر تبار وی از منطقۀ صغانیان بوده¬، چرا که به گفتۀ سمعانی (ج۳، ص۵۴۲) و یاقوت حموی (معجم‌البلدان، ج۳، ص۳۹۳) وجه انتساب به منطقۀ صغانیان به دو صورت مذکوربوده است. یاقوت حموی (معجم‌الأدباء، ج۳، ص۱۰۱۵) و صفدی (ج۱۲، ص۲۴۰) نیز صاغان را از مناطق ماوراء النهر دانستهاند. صاغانی در آثارش (برای نمونه، رجوع کنید به العباب، ص۱؛ ما‌بنته‌العرب، ص۳؛ التکمله، ج۱، ص۳) خود را صغانی معرفی کرده است.

از کودکی و نوجوانی صاغانی اطلاع چندانی در دست نیست، جز آنکه پیش از مرگ پدرش در ۵۹۰ به همراه او به غزنه رفت (صاغانی، المرتجل، مقدمۀ محقق، ص۶؛ همو، ما‌بنته، مقدمۀ محقق، ص۸) و در آنجا نشوونما کرد (ذهبی، ج۲۳، ص۲۸۳؛ صفدی، ج۱۲، ص۲۴۱؛ ابن‌ابی‌الوفاء، ج۲، ص۸۳). وی (العباب، ذیل «بیض») مطلبی را که از پدرش در دهۀ هشتاد سدۀ ششم در غزنه شنیده گزارش کرده است که نشان می‌دهد او در دهۀ نخست زندگی‌اش ، در این شهر بوده‌ است. ظاهراً وی قرآن و مقدمات علم حدیث و فقه را در همین شهر فرا گرفت و در ۵۹۵ غزنه را به قصد بغداد ترک کرد (صاغانی، المرتجل،همانجا؛ همو، ما‌بنته،همانجا).

اساتید

صاغانی پس از اقامت در عراق، به حج رفت و در ۶۱۰ وارد عدن یمن شد (یاقوت حموی، معجم‌الأدباء، ج۳، ص۱۰۱۵). ظاهراً در اثنای حج در مکه از عالمانی چون ابوالفتوح نصر‌بن ابی الفرج حُصری (متوفی ۶۱۹) سماع حدیث کرده است (حسینی، ص۲۶۷). وی در ۶۰۹ کتاب معالم السنن خطابی را بر حصری قرائت کرد (صاغانی، الشوارد، ج۱، مقدمۀ محقق، ص۱۷؛ نیز رجوع کنید به صاغانی، العباب، ذیل «بضع»).

او در عدن در مسجد ابن‌بصری، یکی از تاجران آنجا، ساکن شد و به تدریس پرداخت. عده ای از فضلا از او بهره بردند و از جمله کتاب معالم السنن خطابی را نزد او خواندند (یاقوت حموی،همانجا). وی شاگردانش را تشویق می‌کرد تا کتاب غریب الحدیث ابوعبید قاسم‌بن سَلاّم را به ذهن بسپارند و برای حفظ آن هزار دینار جایزه تعیین کرد (همانجا؛ ابو مخرمه، ج۲، ص۵۴). وی سپس در ۶۱۳ به مکه رفت و به خود «الملتجئ إلی حرم‌الله» لقب داد (ابن‌فوطی، مجمع‌الآداب، ج۵، ص۴۹۰). صاغانی در مقدمۀ آثارش (برای نمونه،رجوع کنید به العباب، ص۱؛ التکمله، ج۱، ص۳؛ ما‌بنته العرب، ص۳) خود را با همین لقب نیز معرفی کرده است. به نظرمی رسد که کتبی (ج۲۰، ص۶۶) نیز از همین رو، وی را با لقب جارالله خوانده است.

به گفتۀ خود صاغانی (العباب، ذیل «ربض»)، او در رجب سال ۶۱۳ در مکه قبالۀ کعبه را بر استادش، ابوالفتوح حُصری، قرائت کرد (برای فهرستی از استادان او رجوع کنید به صاغانی، الشوارد، ج۱، مقدمۀ محقق، ص۱۷۱ـ۱۸ ). به گفتۀ صاغانی (العباب، ذیل «صفح»)، او تا ۶۱۴ در مکه بوده است. وی در صفر ۶۱۵ به بغداد رفت (ابن‌فوطی، مجمع‌الآداب، ج۵، ص۴۹۰؛ ابن‌ابی‌الوفاء، ج۲، ص۸۳). به گفتۀ خود او (العباب، ذیل «قرط»)، این سفر نخستین ورودش به این شهر بوده است. او در این زمان به عنوان عالم دینی مطرح بود، به طوری که مردم نزدش می آمدند و از او بهرۀ علمی می بردند. قاضی شهاب الدین محمد‌بن احمد زنجانی او را تحسین کرده و به وی مقام علمی داده است (ابن‌فوطی، مجمع‌الآداب، ج۵، ص۴۹۰؛ همو، الحوادث الجامعه، ص۳۰۶).

خلیفۀ عباسی، الناصر لدین‌الله، او را در ۶۱۷ به سفارت نزد ایلتتمش، پادشاه هندوستان، روانه کرد (ابن‌فوطی، همانجا؛ ذهبی، ج۲۳، ص۲۸۳). او در شهر کوئِل اقامت کرد و نیابت مشرف را عهده دار شد (عبدالحی حسینی، ج۱، ص۹۹). وی مدتی طولانی در هند ماند و در ۶۲۴، در عهد خلافت مستنصر بالله عباسی، بازگشت (ابن‌فوطی؛ ذهبی، همانجاها). سپس در شعبان همان سال بار دیگر، به عنوان فرستادۀ خلیفه، به هند رفت و در ۶۳۷ به بغداد بازگشت (ذهبی، ج۲۳، ص۲۸۳؛ ابن‌ابی‌الوفاء، ج۲، ص۸۳).

در منابع دربارۀ زندگانی علمی او در هند به همین بسنده شده که در آنجا از عالمانی چون خَلَف‌بن محمد کَردَری و محمد‌بن حسن مَرغینانی سماع حدیث کرده ‌است (حسینی، ص۲۶۷ـ۲۶۸؛ ابن‌ابی‌الوفاء، ج۲، ص۸۳؛ قس ذهبی، ج۲۳، ص۲۸۳، که عالمان نامبرده را استادان یمنی صاغانی دانسته است). پس از بازگشت از هند، وی شیخ رباط مَرزُبانیه شد و تا پایان دوران مستنصر در ۶۴۰ در این سمت باقی ماند (ابن‌فوطی، الحوادث‌الجامعه، ص۳۰۶). صاغانی سپس متوجه شد که شرط ادامۀ کار در آنجا آن است که شیخ و استاد، شافعی باشد و چون شافعی نبود (رجوع کنید به ادامۀ مقاله)، کناره گرفت و مدرّس مدرسه تُتُشیّه شد (ابن‌فوطی، الحوادث الجامعه، ص۳۰۶ـ۳۰۷).

به گفتۀ رمزی بعلبکی (د. اسلام، ذیل مدخل)، مستعصم عباسی او را وارد این مدرسه کرد و صاغانی در این دوران دو کتاب خود، مشارق‌الأنوار و العُباب‌الزاخر، را نوشت. در این مدت، وی پیوسته به خانۀ وزیر مؤیدالدین ابوطالب محمد‌بن احمد، معروف به ابن‌عَلقَمی، می رفت و به آموزش فرزند او، عزالدین محمد، می‌پرداخت. عزالدین محمد بسیاری از دیوانهای عرب و دو اثر صاغانی، شرح الأخبار المولویه و الآثار المرضیه و النکت الأدبیه، را نزد وی قرائت کرد (ابن‌فوطی، مجمع‌الآداب، ج۱، ص۳۲۴ـ۳۲۵؛ همو، الحوادث الجامعه، ص۳۰۶).

مذهب فقهی صاغانی حنفی بوده است، از این رو برخی طبقات‌نگاران حنفی (برای نمونه، رجوع کنید به ابن‌ابی‌الوفاء، ج۲، ص۸۲؛ ابن‌قطلوبغا، ص۱۵۵) شرح حال او را در کتابهای خود آورده اند. توصیف وی به فقیه (ذهبی، ج۲۳، ص۲۸۳؛ ابن‌ابی‌الوفاء، ج۲، ص۸۲)، نشان دهندۀ جایگاه او در فقه حنفی بوده است. سه کتاب الفرائض، مناسک الحج و الأحکام جزو تألیفات فقهی وی معرفی شده اند (رجوع کنید به ادامۀ مقاله).

عالمان بسیاری از جهان اسلام، از جمله از عراق و یمن و هند و سند، از صاغانی بهرۀ علمی برده اند (رجوع کنید به صاغانی، العباب، ج۱، ص۱۳).

 شاگردان

او شاگردان متعددی داشته است که معروفترین آنان عبارت بوده اند از:

پسرش علاءالدین ابوالبرکات محمد (ابن‌فوطی، مجمع‌الآداب ، ج۲، ص۳۵۲ـ۳۵۳)،

حافظ شرف الدین عبدالمؤمن‌بن خَلف دمیاطی (متوفی ۷۰۵؛ ذهبی، ج۲۳، ص۲۸۳)،

یاقوت حموی (رجوع کنید به معجم‌الأدباء، ج۳، ص۱۰۱۵) و

ابوالفضل عبدالرزاق‌بن احمد شیبانی معروف به ابن‌فوطی (متوفی ۷۲۳؛ ابن‌فوطی، مجمع‌الآداب، ج۳، ص۴۹۰).

از شماری عالمان شیعی نیز در میان شاگردان صاغانی یاد شده است،

مانند محمد‌بن حسن‌بن طاووس حلی (متوفی ۶۵۶) و

جمال الدین احمد‌بن موسی‌بن طاووس (متوفی ۶۷۳) (صاغانی، الشوادر، مقدمۀ محقق، ص۱۸؛ برای فهرستی از شاگردان صاغانی رجوع کنید به العباب، ج۱، مقدمۀ محقق، ص۲۱ـ۲۵).

به گفتۀ خوانساری (ج۳، ص۹۵)، صاغانی روایت همۀ مسموعات و تألیفات خود را به جمال الدین احمد‌بن موسی‌بن طاووس و فرزندش عبدالکریم (متوفی ۶۹۳) اجازه داده بود و به خط شهید اول دیده شده که علامه حلی از او به اجازه، روایت کرده است. اما مدرس تبریزی (ج۳، ص۴۰۷ـ۴۰۸)، با توجه به تاریخ درگذشت صاغانی (رجوع کنید به ادامۀ مقاله) و ولادت علامه حلی در ۶۴۸، با این گزارش مخالفت کرده است.

صاغانی در عصر خود شهرت بسیاری داشت و ذکر فضایلش در همه‌ جا شایع بود (یاقوت حموی، معجم‌الأدباء، ج۳، ص۱۰۱۶؛ ابن‌فوطی، مجمع‌الآداب، ج۵، ص۴۹۰). او شیخ زمان و نفر اول در علم لغت و فن ادب عصر خود بود (ذهبی، ج۲۳، ص۲۸۳؛ ابن‌فوطی، الحوادث الجامعه، ص۳۰۶). در سرودن شعر نیز خوش ذوق بود و اشعاری از او برجای مانده است (دربارۀ برخی اشعار وی رجوع کنید به یاقوت حموی، همان، ص۱۰۱۵؛ صاغانی، العباب، ج۱، مقدمۀ محقق، ص۲۶ـ۲۸).

رحلت

صاغانی در سال ۶۵۰ درگذشت. روز و ماه درگذشت او را، به اختلاف، شب ۱۹ شعبان (حسینی، ص۲۶۷)، ۱۹ شعبان (ذهبی، ج۲۳، ص۲۸۴؛ ابن‌ابی‌الوفاء، ج۲، ص۸۳)، ۲۶ شعبان (ابن‌فوطی، مجمع‌الآداب، ج۵، ص۴۹۰؛ غسانی، ج۱ـ۲، ص۵۹۰) و در ماه رمضان( فاسی مکی، ج۳، ص۴۰۸) ذکر کرده اند.

بنا بربیشتر منابع، وی در بغداد درگذشت. ابتدا در خانۀ خود در محلۀ طاهری، منسوب به طاهر‌بن حسین‌بن مصعب‌بن زریق، دفن شد و سپس ‌بنا بر وصیّتش جسد او را به مکه منتقل کردند و در کنار مدفن فضیل‌بن عیاض به خاک سپردند (حسینی، ص۲۶۷؛ ذهبی، ج۲۳، ص۲۸۴؛ ابن‌فوطی، همانجا؛ قس عبدالحی حسینی، ج۱، ص۹۹، که وفات او را در لاهور گزارش کرده، هرچند در جای دیگر( ج۱، ص۹۲) گزارش مشهور را نقل کرده است).

صاغانی در لغت، ادبیات، فقه، حدیث و رجال حدود پنجاه اثر داشته ‌است (برای فهرستی از آثار وی رجوع کنید به صاغانی، العباب، ج۱، مقدمۀ محقق، ص۳۲ـ۳۹). به گفتۀ ابن‌فوطی (همانجا)، او پس از بازگشت از دومین سفرش از هندوستان به بغداد در ۶۳۷ نگارش آثارش را آغاز کرد. البته این زمان با تاریخ تألیف برخی آثار صاغانی مخالف است (رجوع کنید به ادامۀ مقاله).

آثار

از جمله آثار وی در لغت،

التکمله والذیل والصله است، که به نوشتۀ خود صاغانی (التکمله، ج۱، ص۳) تکمله ای بر کتاب تاج اللغه و صحاح العربیه جوهری به شمار می‌رود و از خود آن کتاب حجیمتر است. به گفتۀ صاغانی (التکمله، ج۶، ص۵۵۰)، وی تألیف این اثر را در صفر ۶۳۵ به پایان رساند. علاوه بر آن، حاشیه‌ای بر کتاب جوهری نوشت که آن را به همراه اثر جوهری و التکمله خود در کتابی با عنوان مجمع البحرین تدوین نمود (صاغانی، العباب، ج۱، مقدمۀ محقق، ص۳۳).

اثر دیگر وی در حوزۀ لغت،

کتاب ما‌بنته العرب علی فَعال است. عزه حسن (ما‌بنته العرب، مقدمۀ محقق، ص۱۰) از اینکه در مقدمۀ این کتاب (ص۳) صاغانی خود را با لقب «الملجئ إلی حرم الله» معرفی کرده، احتمال فراوان داده است که وی آن را در دوران حضورش در مکه نوشته باشد، اما با توجه به کاربرد این لقب در دیگر آثارش (برای نمونه، رجوع کنید به العباب، ص۱؛ التکمله، ج۱، ص۳)، این احتمال بعید می‌نماید.

نَقعَه الصَدْیان فیما جاء على فَعَلان (ریاض ۱۴۰۲/۱۹۸۲) اثر دیگر صاغانی است که در آن افعال عربی را که مصدر آنها بر وزن فَعَلان بوده گردآورده است. احمدخان (صاغانی، المرتجل، مقدمۀ محقق، ص۸) موضوع کتاب نقعه الصدیان را، ‌بنا بر گزارش دمیاطی، حدیث دانسته است، اما اثر چاپ شده به خوبی نشان می‌دهد که این کتاب در دانش لغت است.

الشوارد یا ما تفرّد به بعض أئمه اللغه اثر دیگر صاغانی است که در آن به متفردات برخی لغت‌شناسان، در چهار فصل، پرداخته است. فصل نخست این کتاب (ص۱ـ۳۳) به شواذ قرائات آیات قرآن، به ترتیب سوره ها، اختصاص دارد.

از مهمترین کتابهای او در لغت،

عرب العُباب الزاخر و اللُباب الفاخر است که به گفتۀ خود صاغانی (العباب، ج۱، ص۱۰ـ۱۱) آن را برای ابن‌علقمی، وزیر مستعصم بالله، نوشته است. وی برای تألیف این اثر نفیس از بیش از صد کتاب لغوی و غیرلغوی بهره برده و اسامی آنها را آورده است(رجوع کنید به العباب، ج۱، ص۷ـ۹). صاغانی پیش از اتمام تألیف این اثر درگذشت (دربارۀ این اثر و ستایش عالمان از آن رجوع کنید به صاغانی، العباب، ج۱، مقدمۀ محقق، ص۴۰ـ۴۳).

اثر دیگر صاغانی، المُرتجل فی شرح القلاده السَمطیّه فی توشیح الدُرَیدیّه (ریاض ۱۴۰۹/۱۹۸۹) است، در شرح قصیدۀ محمد‌بن حسن ازدی مشهور به ابن‌دُرید (متوفی ۳۲۱).

صاغانی دربارۀ حدیث و رجال نیز تألیفاتی دارد.

دو کتاب مَشارق الانوار النبویه علی صحاح الأخبارالمصطفویه و

مصباح الدُجی فی الحدیث المصطفی او گردآوری احادیث است(ذهبی، ج۲۳، ص۲۸۳؛ ابن‌ابی‌الوفاء، ج۲، ص۸۴). مشارق الانوار النبویه (بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۹) شامل احادیث صحیح بخاری و صحیح مسلم‌بن حجّاج نیشابوری به همراه احادیث صحیح کتاب مسند الشهاب قضاعی و کتاب النجم اقلیشی است. این کتاب به فارسی، اردو و هندی ترجمه و شروحی نیز بر آن نوشته شده است (رجوع کنید به بروکلمان، القسم الثالث، ص۵۸۴ـ۵۸۶).

صاغانی (العباب، ذیل «وذح») بر نهج البلاغه شرحی با عنوان تفویف النسج فی شرح النهج و نیز شرحی مختصر بر صحیح بخاری نوشته بوده است (ابن‌ابی‌الوفاء، ج۲، ص۸۴؛ ابو مخرمه، ج۲، ص۵۴).

او دربارۀ احادیث جعلی دو کتاب دارد:

کتاب الأحادیث الموضوعه (قاهره ۱۴۱۱/۱۹۹۰)، و

اثری مبسوط‌ تر به نام الدر الملتقط فی تبیین الغلط (بغداد ۱۹۷۲؛ بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵). بر روش صاغانی دربارۀ احادیث جعلی نقدهایی شده است، به طوری که برخی (لکنوی، ص۶۳؛ کتانی، ص۱۵۱) او را از جمله متشدّدین (سخت‌گیران) به شمار آورده و حکم او به مجعول بودن را در احادیث بسیاری صحیح ندانسته‌اند.

صاغانی در رجال نیز آثاری دارد،

از جمله دَرّ السحابه فی بیان مواضع وفیات الصحابه (قاهره، چاپ طارق طنطاوی) که به ترتیب حروف الفباست، و کتاب فیه أسامی شیوخ ابی عبدالله البخاری (مکه ۱۴۱۹) که دربردارندۀ اسامی مشایخ بخاری در کتاب الجامع الصحیح است که آنها را بر اساس حروف الفبا مرتب کرده و شرح حال مختصری دربارۀ هرکدام( شامل کنیه، نسب، تاریخ وفات) و کسانی که از آنها روایت کرده و نیز بابی را که بخاری از او روایت کرده آورده و مقدمه ای نیز در فضایل بخاری نوشته است.



منابع :

(۱) عبدالقادر‌بن محمد ابن‌ابی‌الوفاء قرشی حنفی، الجواهر المضیئه فی طبقات الحنفیه، چاپ عبدالفتاح محمد الحلو، جیزه ۱۴۱۳/۱۹۹۳؛
(۲) عبدالرزاق‌بن احمد ابن‌فُوَطی شیبانی، الحوادث الجامعه و التجارب النافعه فی المائهالسابعه، چاپ بشار عواد معروف و عماد عبدالسلام رؤوف، بیروت ۱۹۹۷؛
(۳) همو، مجمع‌الآداب فی معجم‌الألقاب، چاپ محمد کاظم، تهران ۱۴۱۶؛
(۴) زین‌الدین قاسم‌بن قطلوبغا، تاج التراجم، چاپ محمد خیر رمضان یوسف، دمشق ـ بیروت ۱۴۱۳/۱۹۹۲؛
(۵) عبدالله طیب‌بن عبدالله ابو مخرمه، تاریخ ثغر عدن، لیدن ۱۹۳۶؛
(۶) احمد‌بن محمد‌بن عبدالرحمن حسینی، صله‌التکمله لوفیات النقله، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۸/۲۰۰۷؛
(۷) محمدباقر موسوی خوانساری، روضات الجنات فی احوال العلماء والسادات، اختصارات؛
(۸) شمس‌الدین محمد‌بن احمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، اختصارات؛
(۹) عبدالکریم‌بن محمد سمعانی، الأنساب، اختصارات؛
(۱۰) حسن‌بن محمد صغانی، التکمله و الذیل و الصله لکتاب تاج اللغه و صحاح العربیه، چاپ عبدالعلیم طحاوی، قاهره ۱۹۷۰؛
(۱۱) همو، الشوارد أو ما تفرد به بعض أهل اللغه، چاپ مصطفی حجازی، قاهره ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۲) همو، العُباب الزاخر و اللباب الفاخر، چاپ فیر محمد حسن، مطبعه المجامع العلمی العراقی ۱۳۹۸/۱۹۷۸؛
(۱۳) همو، المُرتجل فی شرح القلاده السَمطیّه فی توشیح الدُرَیدیّه، چاپ احمد خان، ریاض ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۱۴) همو، ما‌بنته العربُ علی فَعال، چاپ عزه حسن، دمشق ۱۳۸۳/۱۹۶۴؛
(۱۵) صفدی، الوافی بالوفیات، اختصارات؛
(۱۶) عبدالحی حسینی، الإعلام بمن فی تاریخ الهند من الاعلام المسمی بـ نزههالخواطر و بهجهالمسامع و النواظر، بیروت ۱۴۲۰/۱۹۹۹؛
(۱۷) ملک‌الاشرف غسانی، العسجد المسبوک و الجوهر المحکوک فی طبقات الخلفاء و الملوک، چاپ شاکر محمود عبدالمنعم، بغداد ۱۳۹۵/۱۹۷۵؛
(۱۸) تقی‌الدین محمد‌بن احمد حسنی فاسی مکی، العقد الثمین فی تاریخ البلد الأمین، چاپ محمد عبدالقادر احمد عطا، بیروت ۱۴۱۹/۱۹۹۸؛
(۱۹) کارل بروکلمان، تاریخ الادب العربی، ترجمۀ محمود فهمی حجازی، مصر ۱۹۹۵؛
(۲۰) محمد‌بن جعفر کتانی، الرسالهالمستطرفه لبیان مشهور کتب السنهالمشرفه، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۲۱) محمد‌بن شاکر کتبی، عیون‌التواریخ، چاپ فیصل سامر و نبیله عبدالمنعم داود، بغداد ۱۹۸۰؛
(۲۲) محمد عبدالحی لکنوی، الفوائد البهیه فی تراجم الحنفیه، چاپ محمد بدرالدین ابو فراس نعسانی، بیروت، [بی‌تا]؛
(۲۳) مدرس تبریزی، ریحانه الادب، اختصارات؛
(۲۴) یاقوت حموی، معجم‌الأدباء، چاپ احسان عباس، بیروت۱۹۹۳؛
(۲۵) یاقوت حموی، معجم‌البلدان، اختصارات؛

EI2“AL SAGHANI”, by Ramzy Baalbaki

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۶ 

زندگینامه آیت الله عبد‌الصمد همدانی(شهادت۱۲۱۶ه ق)

 عارف، فقیه، متکلم و لغوی شیعی قرن سیزدهم.از خانواده، تاریخ تولد و اوایل زندگی وی اطلاع دقیقی در دست نیست. کسانی که اولین شرح حالها را دربارۀ وی نوشته‌ و با وی معاشر بوده‌اند، عبارت اند از: حاج میرزا زین‌العابدین شیروانی؛ مست علیشاه(بستان السیاحه،ص۶۱۳)، که بنا به گزارش وی پدرش نیز با عبدالصمد دوستی داشته‌است؛ و میرزا محمد حسن زنوزی* ، مؤلف ریاض‌الجنه (ج۳، ص۴۵۳)، ‌که با عبدالصمد ملاقات داشته و فقط او در کتابش نام پدر عبد‌الصمد را نوشته و آن را محمد ذکر کرده‌است. با توجه به سال شهادت عبدالصمد و اینکه عمر وی را بیش ازشصت سال ذکر کرده‌اند، احتمالا ولادتش پیش از سال ۱۱۵۶ و شاید بین سالهای ۱۱۵۰تا۱۱۵۵ بوده ‌است(رجوع کنید به شیروانی، بستان السیاحه، همانجا؛ معصوم علیشاه،ج۳،ص ۲۱۲).

به نوشتۀ شیروانی(رجوع کنید به همانجا)،عبدالصمد چهل سال در عتبات عالیات به تحصیل پرداخت و نزدیک سی سال در کربلا بر مسند اجتهاد نشست، فتوا می‌داد و تدریس می‌کرد و در همان سالها کتابهایی در فقه و اصول و لغت نوشت.

اساتیدو مشایخ

اولین و مهمترین استاد عبدالصمد در فقه و اصول، وحید بهبهانی* (متوفی ۱۲۰۵) و دومین سید علی طباطبایی* (متوفی۱۲۳۱)، مؤلف ریاض المسائل، بود (هدایت، ص۴۵۰؛ قمی، ج۱،ص۳۹۵؛ معصوم علیشاه، ج۳، ص۲۱۱). ایزد گشسب(ص۷۸)، سید بحر‌العلوم* (متوفی ۱۱۵۵) را نیز یکی از استادان وی دانسته، ولی عبدالصمد در هیچ یک از آثار خود از وی نام نبرده¬است.

عبدالصمد پس از سالها تحصیل و تدریس فقه در عتبات، با راهنمایی مجذوب علیشاه نزد نورعلیشاه اصفهانی( شیخ سلسله نعمت‌اللهی) راه یافت و به واسطۀ وی وارد طریقت شد (شیروانی، همانجا؛ دیوان بیگی، ج۲، ص ۱۰۴۴؛ امین، ج۸ ، ص۱۷). احتمالا این ملاقات در ۱۲۰۷ صورت گرفته که نورعلیشاه در کربلا بوده و مجذوب علیشاه نیز در همین ایام از وی اجازه ارشاد گرفته است (رجوع کنید به دیوان بیگی، ج۲، ص ۱۰۳۷).

بنا بر برخی منابع، عبدالصمد به اشارۀ نورعلیشاه نزد حسین علیشاه در اصفهان رفت واجازۀ ذکر خفی از او گرفت و هشت سال نزد وی شاگردی کرد (شیروانی، دیوان بیگی، همانجاها). البته عبد‌الصمد در یکی از آثارش (ج۱، ص۲۴۹) تصریح کرده که دستور ذکرش را از سید علی‌رضا (رضا علیشاه دکنی)، قطب وقت نعمت‌اللهی ساکن دکن، گرفته و سپس سلسله نسب سید علی‌رضا را تا شاه نعمت‌الله ولی و از وی تا امام رضا علیه السلام ذکر کرده و از حسین علیشاه نام نبرده است.

معصوم علیشاه در طرایق الحقایق (ج۲، ص۳۳۳) در سبب این کار چند وجه ذکر کرده است، از جمله اسقاط نسخۀ خطی اثر مورد نظر و دیگر این که شاید عبد‌الصمد خود نیز بدون واسطه با رضا علیشاه مرتبط بوده¬است. احتمال هم می‌رود که این امر به سبب احتیاط بسیار حسین علیشاه در اظهار تصوف خود بوده باشد(رجوع کنید به سلطانی گنابادی، ص۲۱۷-۲۱۸) و از این رو، عبد‌الصمد نیز  که به سبب تعلقش به سلسله های صوفیه، آزار فراوان دیده بود نمی‌خواست مقام شیخ خود را در تصوف آشکار کند (شیروانی، ریاض السیاحه، ص۷۲۲).

عبد‌الصمد، پس ازهشت سال، از اصفهان به کربلا بازگشت و به تبلیغ سلسلۀ خود پرداخت (شیروانی، ریاض‌السیاحه، ص۷۲۱ـ۷۲۲؛ هدایت، ص۴۵۱). بنا به گفتۀ معصوم علیشاه (ج ۳، ص۲۰۰)، عبد‌الصمد در کربلا احتمالاً واسطۀ ملاقات سید بحرالعلوم با نورعلیشاه اصفهانی شده بود. اگر این مطلب درست باشد، عبدالصمد همدانی در تاریخ عرفان شیعی اهمیت خاصی می یابد، زیرا به واسطۀ او و احتمالاً سید بحرالعلوم، طریقه‌ای عرفانی در میان فقهای شیعه، به‌خصوص در عتبات، رواج پیدا کرد که بعداً به ملاحسینقلی همدانی رسید و پس از آنان نیز ادامه یافت (رجوع کنید به بلاغی، ص۱۲؛ صدوقی‌سها، ص۲۱۲).

شهادت

عبدالصمد همدانی در ۱۸ ذیحجۀ (عید غدیر) سال ۱۲۱۶، در حملۀ وهابیها به کربلا، به شهادت رسید (هدایت، همانجا).

دو تن از مشاهیر مرید وی عبارت اند از:

ملامحمد کوه بنانی (متوفی ۱۲۴۷)، از علمای کرمان، ملقب به هدایت علیشاه (دیوان‌بیگی، ج۲، ص ۱۰۴۸)؛ و ملا عباس ایروانی، معروف به حاج میرزا‌آقاسی* (متوفی ۱۲۶۵)، که بعد‌ها صدر اعظم محمدشاه قاجار شد (دیوان بیگی، ج۲، ص ۱۰۴۴). گفته شده است که عبدالصمد همدانی پیش از حملۀ وهابیها، همسر و فرزندانش را به آقاسی سپرده بود و او نیز آنان را از کربلا به همدان باز گرداند (معصوم علیشاه، ج۳، ص ۲۹۹).

آثار

عبد‌الصمد همدانی آثاری در تصوف و فقه و اصول و لغت و کلام دارد، که غالباً چاپ نشده اند. در صحت انتساب بعضی از آنها به وی تردید وجود دارد. برخی از این آثار را متعلق به شخص دیگری به نام عبد‌الصمدبن محمد حسین همدانی، از علمای اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم و از پیروان شیخ احمد احسائی، دانسته و گفته اند که به اشتباه ازآن عبد‌الصمد همدانی دانسته شده است(رجوع کنید به حسینی، ج۱، ص۲۹۸).

برخی از آثار قطعی عبد‌الصمد در فقه عبارت اند از:

بحر‌الحقائق، در شرح مختصر النافع محقق حلی، که ناتمام مانده و نسخۀ خطی آن موجود است (آقابزرگ طهرانی، ج۱۴، ص۵۹؛ حائری، ج۱۷، ص۳۰۳)؛

رساله در غنا، که در آن، دلایل رد غنا از نظر فقهی بررسی شده است (احمد عابدی، ج۱، ص۶۶۹)؛

و شرح معارج الاصول محقق حلی (زنوزی، ج۳، ص۴۵۴؛ سبحانی، ج۱۳، ص۳۴۲).

گفته شده است که عبدالصمد کتابی حجیم در لغت نیز داشته است (خوانساری ج، ۴،ص۱۹۸؛ آقابزرگ طهرانی، ج۱۸، ص ۳۳۲).

از آثار قطعی وی در تصوف،

رسالۀ کوچکی است به نام فی العشق الالهی ، به فارسی آمیخته با عربی ، دربارۀ عشق (زنوزی، همانجا). این کتاب با نام محبت نامه، به کوشش حسین جعفری زنجانی، در ۱۳۸۲ش در قم به چاپ رسیده است.

اما مهم‌ترین کتاب وی در تصوف و حکمت عملی، بحر‌المعارف است. این کتاب، که به فارسی مخلوط به عربی است، بازگو کنندۀ ایام سلوک معنوی مؤلف است و وی آن را در اواخر عمر، در کربلا تألیف کرده است. عبد‌الصمد در تألیف این کتاب علاوه بر استفاده از بسیاری کتابهای عرفان عملی و نظری ، مطالب خود را به آیات و احادیث نیز مستند کرده است (رجوع کنید به عبدالصمد همدانی،ج۱، ص۱۳؛ همو، ج۱، مقدمۀ استاد ولی، ص۷). در این کتاب از مشایخ تصوف، مانند معروف کرخی و جنید و نجم‌الدین کبری، نیز اقوال بسیاری ذکر شده است(برای نمونه رجوع کنید به عبدالصمد همدانی،ج۱،ص ۳۴-۳۵، ۵۱،۲۷۸ ، ج۲، ص ۹۱، ۳۷۹، ۳۸۷).

بحرالمعارف، در جمع تصوف و تشیع، در همان مسیر جامع الاسرار* سید حیدر آملی* است و یکی از منابع بحر المعارف نیز بوده است(برای نمونه رجوع کنید به عبدالصمد همدانی، ج۲،ص۴۷۵-۴۷۶). بخشهایی از جلد اول و به‌خصوص جلد دوم کتاب بحر المعارف در موضوع ولایت و شئون آن، بنا بر سیاق عارفان، است. وی در این اثر خواسته است از منظر ولایت، تصوف را اثبات و تعالیم آن را تفسیر کند.

بحر المعارف ازحیث ترتیب بابها و فصول و ذکر عناوین تا حدی به کتاب مرصاد العباد نجم‌الدین رازی شباهت دارد(رجوع کنید به همو، ج۱، مقدمۀ استاد ولی، همانجا)، با این تفاوت که شرح و تفصیل مطالب مبتنی بر عقاید و مأثورات شیعه است، چنانکه مثلاً در جلد اول، درمبحث «شرایط شیخ و مرشد» و «بحثی جامع در امامت»، دربارۀ مناقب حضرت علی علیه السلام و اثبات امامت آن حضرت سخن گفته¬است( رجوع کنید به عبدالصمد همدانی،ج۱، ص ۴۰۷- ۴۹۴)

مؤلف در این اثر با لحنی توأم با مهر و محبت، اکثر مطالب را با عبارت «ای عزیز» آغاز کرده که یادآور کتاب انسان کامل عزیزالدین نسفی *است؛ اما، به شیوۀ متکلمان شیعه ، لحن جدلی نیز دارد. وی در اثبات تصوف و تعالیم آن، بر ضد مخالفانش، دلایلی نقلی از قرآن و احادیث و روایات آورده است (رجوع کنید به عبدالصمد همدانی، ج۱، ص۲۷۹-۲۹۰).

عبد‌الصمد به زبان فارسی و عربی شعر می‌سرود. بعضی از اشعار وی در بحرالمعارف آمده است(برای نمونه رجوع کنید به همو،ج۱، ص۳۷۳-۳۷۷). به نوشتۀ آقا بزرگ طهرانی (ج ۹، قسم ۲، ص۶۱۸) نیز وی دیوانی داشته است.



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانی؛
(۲) سید محسن امین، اعیان الشیعه،چاپ حسن امین ، بیروت۱۴۰۳/۱۹۸۳م؛
(۳) عبدالباقی ایزدگشسب، شمس التواریخ، تهران۱۳۴۵ش؛
(۴) عبدالحجت بلاغی، مقالات الحنفاء فی مقامات شمس العرفا، [بی‌جا] ۱۳۷۱؛
(۵) عبدالحسین حائری، فهرست کتب خطی فارسی و عربی و ترکی کتابخانۀمجلس شورای ملی، تهران ۱۳۴۸ش؛
(۶) احمد حسینی، تراجم الرجال، قم۱۴۱۴؛
(۷) محمد باقر موسوی خوانساری، روضات الجنات، قم ۱۳۹۱؛
(۸) سید احمد دیوان بیگی شیرازی،حدیقه الشعرا: ادب و فرهنگ در عصر قاجاریه، چاپ عبدالحسین نوایی، تهران۱۳۶۵ش؛
(۹) میرزامحمدحسن حسینی زنوزی، ریاض‌الجنه، ج۳، القسم الثالث من الروضه ارابعه، اشراف سید محمود مرعشی نجفی، تحقیق علی رفیعی العلا مرودشتی، قم ۱۳۸۴ش؛
(۱۰) جعفر سبحانی،طبقات الفقهاء فی فقها القرن الثالث عشر،جزء۱۳، قم۱۴۲۲؛
(۱۱) میرزامحمد باقرسلطانی گنابادی، رهبران طریقت و عرفان، تهران ۱۳۴۸ش؛
(۱۲) زین‌العابدین شیروانی، ریاض السیاحه، چاپ اصغر حامد ربانی،[ تهران ۱۳۳۹ق؟]؛
(۱۳) همو، بستان السیاحه یا سیاحت نامه ،[تهران ۱۳۱۵ ؟]؛
(۱۴) منوچهر صدوقی سها ، تاریخ حکما و عرفای متاخر، تهران۱۳۸۱ش؛
(۱۵) احمد عابدی، چاپ شده در مجموعه میراث فقهی؛
(۱۶) عبدالصمد همدانی، بحر‌المعارف، چاپ حسین استاد ولی،ج۱، ۲، تهران۱۳۷۰ش، ۱۳۷۴ش؛
(۱۷) عباس قمی، الفوائد الرضویه فی احوال علما المذهب الجعفریه( سرگذشت عالمان شیعه)،چاپ ناصر باقری بیدهندی، قم۱۳۸۷ش؛
(۱۸) محمدمعصوم‌بن زین العابدین معصوم علیشاه، طرائق الحقائق، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران ۱۳۳۹ـ ۱۳۴۵ ش؛
(۱۹) رضاقلی‌خان هدایت ، تذکره ریاض العارفین، چاپ مهرعلی گرکانی، [تهران ۱۳۴۴ ؟].

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶

زندگینامه حسین خالع(متوفی۴۲۲ه ق)

 حسین بن محمد، نحوى، لغوى و شاعر قرن چهارم و پنجم هجرى. کنیه اش ابوعبداللّه و مشهور به خالع است (خطیب بغدادى، ج ۸، ص ۶۷۸؛ سمعانى، ج ۲، ص ۳۱۲). در بین مآخذ فقط بغدادى در هدیه العارفین (ج ۱، ستون ۳۰۶) او را خالعى معرفى کرده است.

وى در آغاز جمادىالاولى ۳۳۰ در رافقه از شهرهاى کرانه فرات به دنیا آمد و بعدها به بغداد رفت و در بخش شرقى آن ساکن شد (خطیب بغدادى، ج ۸، ص ۶۷۹؛ سمعانى، همانجا). برخى منابع او را از نسل معاویه بن ابوسفیان معرفى کرده اند (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۳، ص ۱۱۴۶؛سیوطى، ج ۱، ص ۵۳۸).

او از ابوسعید سیرافى* و ابوعلى فارسى* نحو آموخت. خالع از غلام ثعلب* ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانى و دیگران روایت کرده است و خطیب بغدادى و ابوالفتح مصرى از او روایت کرده اند (رجوع کنید به خطیب بغدادى؛سیوطى، همانجاها؛نیز رجوع کنید به امین، ج ۶، ص ۱۴۵). در مآخذ اهل سنّت درباره مذهب خالع سخنى به میان نیامده است اما او را به دروغگویى توصیف کردهاند (براى نمونه رجوع کنید به ذهبى، ج ۲، ص ۵۴۷؛ابنحجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۱۰) حال آنکه سیدمحسن امین، از مؤلفان شیعه (همانجا)، کذاب بودن او را نپذیرفته است.

نجاشى (ص۷۰) که معاصر خالع بوده است، او را بسیار مختصر و با عنوان ادیب و شاعر معرفى مى کند. از این امر چنین استنباط مىشود که نجاشى او را شیعه مىدانسته است. شیخ طوسى، معاصر دیگر خالع، از او و آثارش نامى نبرده است که شاید به دلیل اثبات نشدن تشیع خالد باشد (رجوع کنید به شوشترى، ج ۳، ص ۵۲۰).

کتابهاى رجالى شیعه که در سده چهاردهم تألیف شده است، همان سخنان نجاشى را درباره خالع آورده اند (براى نمونه رجوع کنید به مامقانى، ج ۲۲، ص ۴۲۳ـ۴۲۴؛خویى، ج ۶، ص ۷۴). سیدمحسن امین (همانجا) او را به صراحت شیعه مى داند و معتقد است اینکه خالع از نسل معاویه است با شیعه بودنش مغایرتى ندارد.

رحلت

اغلب منابع درگذشت وى را ۴۲۲ ذکر کرده اند (براى نمونه رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۸، ص ۶۸۰؛سمعانى، ج ۲، ص ۳۱۳؛ابن حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۱۱)، اما ابنجوزى (ج ۱۵، ص ۲۱۰) ۴۲۱ را سال درگذشت وى مى داند.

آثار

در هیچیک از مآخذ دیوان شعرى به خالع نسبت داده نشده است. یاقوت حموى در معجم الادباء (ج ۳، ص ۱۱۴۷) فقط شانزده بیت از او را نقل کرده است که موضوع آن گفتگوى با معشوق، وصف شب و نکات اخلاقى است. این ابیات در منابع بعدى هم تکرار شده است (براى نمونه رجوع کنید به امین، همانجا؛شوشترى، ج ۳، ص ۲۱).

خطیب بغدادى که از معاصران خالع است، نامى از تألیفات وى نمى برد، اما نجاشى (همانجا) تألیف سه کتابِ صنعه الشعر، المداراه و امثالالعامه را به او نسبت مى دهد. یاقوت حموى (همانجا) و سیوطى (همانجا) صنعهالشعر را به صورت صناعهالشعر، و امثالالعامه را به شکل الامثال ذکر مىکنند و تألیفات دیگرى نظیر شرح شعر ابىتمام، الادویه و الجبال و الرسال، و تخیلاتالعرب را نیز به او نسبت مىدهند که مؤلفان متأخر هم با تفاوتهایى آنها را ذکر کرده اند (براى نمونه رجوع کنید به امین، همانجا؛آقابزرگ طهرانى، ج ۲، ص ۳۴۶، ۴۷۳، ج ۴، ص ۱۵، ج ۱۳، ص ۳۳۵، ج ۱۵، ص ۹۱). کتاب المداراه نیز در منابع متأخر به صورت الدارات (رجوع کنید به امین، همانجا) و الزّیارات (قهپائى، ج ۲، ص ۱۹۵) آمده است.

موضوع کتاب صنعه الشعر (صناعهالشعر) عروض و قافیه است (آقابزرگ طهرانى، ج ۱۵، ص ۹۱).

از میان کتابهاى او تخیلات العرب در قرن هفتم موجود بوده است و ابن ابى الحدید (ج ۱۹، ص ۳۸۸) از آن با نام آراءالعرب و ادیانها، مطالبى را نقل مى کند (نیز رجوع کنید به امین، همانجا).

مؤلفان فهرستهاى کتابهاى چاپى، نامى از خالع و آثار او نبردهاند و به نظر مىرسد که هیچیک از آثار او تاکنون به چاپ نرسیده است.



منابع:

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابن ابى الحدید، شرح نهجالبلاغه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۵ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۷، چاپ افست بیروت (بىتا.)؛
(۳) ابنجوزى، المنتظم فى تاریخ الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۴) ابنحجر عسقلانى، لسانالمیزان، حیدرآباد، دکن ۱۳۲۹ـ۱۳۳۱، چاپ افست بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۵) امین؛
(۶) اسماعیل بغدادى، هدیهالعارفین، ج ۱، در حاجىخلیفه، ج ۵؛
(۷) خطیب بغدادى؛
(۸) خویى؛
(۹) محمدبن احمد ذهبى، میزانالاعتدال فى نقد الرجال، چاپ علىمحمد بجاوى، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت (بىتا.)؛
(۱۰) سمعانى؛
(۱۱) عبدالرحمانبن ابىبکر سیوطى، بغیه الوعاه فى طبقات اللغویین و النحاه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۴؛
(۱۲) شوشترى؛
(۱۳) عنایه اللّه قهپائى، مجمعالرجال، چاپ ضیاءالدین علامه اصفهانى، اصفهان ۱۳۸۴ـ۱۳۸۷، چاپ افست قم (بىتا.)؛
(۱۴) عبداللّه مامقانى، تنقیح المقال فى علم الرجال، چاپ محیىالدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ؛
(۱۵) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعه المشتهر ب رجالالنجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛
(۱۶) یاقوت حموى، معجمالادباء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۹۳٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۴ 

زندگینامه رؤبه بن عَجّاج(متوفی۱۴۵ه.ق)

 راوى، لغوى و شاعر رجزسراى دورۀ اموى و اوایل دورۀ عباسى. به نظر خلیل‌بن احمد* (ج ۸، ص ۲۸۴)، “رؤبه” از روبه به معناى بخشى از شب است و چون رؤبهبن عجّاج در نیمه شب به دنیا آمده است، او را بدین نام خوانده‌اند. کرنکوف (د. اسلام، چاپ اول، ذیل مدخل) رؤبه را معرّب روباه ذکر کرده است (براى معانى دیگر رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج ۲۰، ص ۳۴۵ـ۳۴۶؛ ابن‌منظور؛ فیروز آبادى، ذیل «رأب»).

ابوالجَحّاف، ابوالعَجّاج و ابومحمد از کنیه‌هاى رؤبه بوده است (ابوالفرج اصفهانى، ج ۲۰، ص ۳۴۵؛ ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۳۰۳). در منابع قدیم، تاریخ ولادت او معلوم نیست، اما در منابع جدید، سال ۶۵ یا ۸۰ تاریخ تولد او ذکر شده است (رجوع کنید به فرّوخ، ج ۲، ص ۶۱؛
سزگین، ج ۲، ص ۳۶۷).

رؤبه از قبیله بنی‌تمیم و از بادیه‌نشینان ساکن بصره بود (ابوالفرج اصفهانى، همانجا) و به زندگى بدوى خود مباهات می‌کرد (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، ج ۲، ص ۵۹۵). او شاعرى مُخَضرَم* و از مداحان بنی‌امیه و بنی‌عباس بود و از برترین شاعران رجزسراى دورۀ خود محسوب می‌شد (ابوالفرج اصفهانى، همانجا). جُمَحى (سِفر دوم، ص ۷۳۷ـ۷۳۸) او را در طبقۀ نهم شاعران دورۀ اسلامى قرار داده است.

پدرش، عَجّاج*، نیز از رجزسرایان مشهور بود (ابن‌خلّکان، همانجا). با اینکه رؤبه خود را شاعرتر از پدرش می‌دانست (جمحى، سِفر اول، ص ۷۸)، برخى اشعار پدرش را در بین اشعارش به کار می‌برد (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، ج ۲، ص ۵۹۶ـ۵۹۷). یکى از پسران رؤبه، به نام عُقبَه، نیز شاعر بود، اما شعرى از وى باقى نمانده است (مرزبانى، ص ۴۰۷).

رؤبه از پدرش و ابوهُریَره دوسى یمنى* و دغفل‌الناسب* روایت شنید (یاقوت حموى، ج ۱۱، ص ۱۴۹؛صفدى، ج ۴، ص ۱۴۷) و به نظر ابن‌حبّان (رجوع کنید به الثقات، ج ۶، ص ۳۰۹)، ثقه بود.

از اشعار رؤبه بن عجاج چنین برمی‌آید که او با سفر به سرزمینهایى چون عراق، یَمامه، خراسان و کرمان و مدح بزرگان آنجا، امرار معاش می‌کرد. گویا در جوانى براى توسعۀ قلمرو اسلام، با سپاه فتوحات راهى سرزمینهاى شرق فارس شد (رجوع کنید به رؤبهبن عجّاج، مقدمه، ص ۱؛عمر فرّوخ، ج ۲، ص ۶۲؛نالینو، ص ۱۹۵).

رحلت

با رکود شعر در اواخر دورۀ اموى، رؤبه به سبب کهولت، در بصره اقامت گزید (نالینو، همانجا). وى در ۱۴۵، با قیام ابراهیم‌بن عبداللّه علوى* بر ضد منصور عباسى (رجوع کنید به منصور، ابوجعفر عبداللّه‌بن محمد)، از ترس جان سر به بیابان نهاد و در همان سال درگذشت (ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۳۰۴ـ۳۰۵؛قس یافعى، ج ۱، ص ۲۳۷؛حرضى، ص ۱۳۶، که سال وفاتش را ۱۴۷ ذکر کرده‌اند). او را در بصره دفن کردند و به قول خلیل‌بن احمد، با مرگ او شعر و لغت و فصاحت به خاک سپرده شد (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج ۲۰، ص ۳۵۵).

رؤبه با کلمات نادر و غریب آشنایى کامل داشت (ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۳۰۴) و در مباحث لغوى، پاسخگوى پرسشهاى بزرگانى چون ذؤالرَّمّه*، طرِمّاح‌بن حکیم*، کُمَیت‌بن زید اسدى*، یونس‌بن حبیب*، و ابوعبیده معمربن مثَّنى* بود (معمربن مثنى، ج ۱، ص ۴۳ـ۴۴؛
جمحى، ص ۴۷۷، ۵۸۱؛ابوالفرج اصفهانى، ج ۱۲، ص ۳۶).

رجزهاى او با کلمات بدوى و الفاظى که اولین‌بار بود در زبان عربى به کار می‌رفتند (بلاشِر، ص ۵۲۹؛براى اطلاع بیشتر رجوع کنید به نالینو، ص ۲۰۴ـ۲۰۷)، از دشوارترین اشعار عربى است که بخش بزرگى از شواهد شعرى را تشکیل می‌دهد (رؤبه بن عجّاج، مقدمه، ص ۲) و مورد استناد افرادى چون خلیل‌بن احمد (رجوع کنید به ج ۲، ص ۱۴۶، ۲۰۹)، جاحظ (رجوع کنید به ۱۳۶۷، ج ۱، ص ۳۷، ۴۰؛
همو، ۱۳۸۸، ص ۸، ۲۳) و ابن‌درید (رجوع کنید به ج ۱، ص ۷۱، ۱۰۵، ۱۳۲) بوده است.

کتابهاى صرف و نحو نیز از شواهد شعرى ابیات رؤبه خالى نیست (براى نمونه رجوع کنید به استرآبادى، ۱۳۹۵، ج ۴، ص  ۴۰۵ـ۴۰۶ ؛همو، ۱۳۹۸، ج ۴، ص ۸۶ـ۸۷). میدانى نیز (رجوع کنید به ج ۲، ص ۳۹۸، ۴۹۰، ج ۳، ص ۴۱۰) امثال برگرفته از اشعار رؤبه را ذکر کرده است.

رجزهاى او داراى مضامینى چون مدح و فخر و حماسه بودند (صفدى، ج ۱۴، ص ۱۴۸؛نالینو، ص ۱۹۷)؛اما چون رجز را چندان نمی‌توان روایت کرد، بسیارى از آنها از بین رفته‌اند (عمر فرّوخ، ج ۲، ص ۶۳). عبداللّه پسر رؤبه، ابوعمرو زبان‌بن عَلاء*، خَلّف‌الاحمَر*، یونس‌بن حبیب، نَضربن شُمَیل*، ابوعمرو شیبانى*، ابوعُبَیده مَعمَربن مُثَنى و اصمعى* از راویان اخبار و اشعار رؤبه بوده‌اند (ابن‌ندیم، ص ۱۷۹، ۱۸۳ـ۱۸۴؛ابن‌خیر، ص ۳۹۲؛صفدى، ج ۴، ص ۱۴۷ـ۱۴۸).

حَمّادبن اسحاق موصلى (متوفى ح ۲۲۰) کتاب اخبار رؤبه را تألیف نمود. جَلودى* نیز کتاب اخبار رؤبه بن العجّاج را نگاشت (ابن‌ندیم، ص ۱۶۰؛نجاشى، ج ۲، ص ۵۴، ۵۸). نسخه‌اى خطى از دیوان رؤبه، با شرح محمدبن حبیب*، موجود است (رجوع کنید به بروکلمان، ج ۱، ص ۵۷؛سزگین، ج ۲، ص ۳۶۸). در ۱۳۲۱/۱۹۰۳، آلوارت دیوان رؤبه را، با ۳۷۹،۷ بیت، به چاپ رساند و سال بعد، ترجمۀ آلمانى آن در برلین چاپ شد (بروکلمان، ج ۱، >ذیل<، ص ۹۱؛بلاشر، ص ۵۲۸).



منابع :
 

(۱) ابن‌حبان، کتاب‌الثقات، حیدرآباد دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۲) ابن‌خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان؛
(۳) ابن‌خیر اشبیلى، فهرسه، قاهره ۱۹۶۳/۱۳۸۲؛
(۴) ابن‌درید، کتاب‌الاشتقاق، چاپ عبدالسلام محمد هارون، بغداد ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۵) ابن‌قتیبه، الشعر و الشعراء، چاپ احمدمحمد شاکر، قاهره ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۶) ابن‌منظور، لسان‌العرب؛
(۷) ابن‌ندیم، کتاب ‌الفهرست؛
(۸) ابوالفرج اصفهانى، الاغانى؛
(۹) حسن رضی‌الدین استرآبادى، شرح شافیه ابن‌الحاجب، چاپ محمدنورالحسن، محمد زفزاف و محمد محیی‌الدین عبدالحمید، بیروت ۱۳۹۵/۱۹۷۵، چاپ افست تهران (تهران)؛
(۱۰) همو، شرح‌الرضى علی‌الکافیه، چاپ یوسف حسن عمر، (بی‌جا.)، جامعه قاریونس ۱۳۹۸/۱۹۷۸؛
(۱۱) عمروبن بحر جاحظ، البیان و التببین، چاپ عبدالسلام محمدهارون، بیروت ۱۳۶۷ـ۱۳۶۹/ ۱۹۴۸ـ۱۹۵۰؛
(۱۲) همو، کتاب‌الحیوان، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر؟ (۱۳۸۵ـ۱۳۸۹/۱۹۶۵ـ ۱۹۶۹) چاپ افست بیروت ۱۳۸۸/۱۹۶۹؛
(۱۳) محمدبن سلام جمحى، طبقات فحول‌الشعراء، چاپ محمود محمدشاکر، قاهره (تاریخ مقدمه ۱۴۰۰/ ۱۹۸۰)؛
(۱۴) یحیی‌بن ابی‌بکر حَرَضى یمانى، غربال‌الزمان فى وفیات‌الأعیان، چاپ محمد ناجى زعبى عمر، دمشق ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۱۵) خلیل‌بن احمد فراهیدى، کتاب‌العین، چاپ مهدى مخزومى و ابراهیم سامرایى، قم ۱۴۱۰؛
(۱۶) رؤبهبن عجّاج، مجموع اشعارالعرب: و هو مشتمل على دیوان رؤبهبن‌العجاج، چاپ آلوارت، بیروت ۱۹۷۹؛
(۱۷) محمدمرتضى زبیدى، تاج‌العروس من جواهر القاموس، ج ۲، چاپ على هلالى، کویت ۱۳۸۶/۱۹۶۶؛
(۱۸) صفدى، کتاب الوافى بالوفیات؛
(۱۹) عمر فروخ، تاریخ‌الادب العربى، ج ۲، بیروت ۱۹۸۵؛
(۲۰) مرزبانى، الموشح فى مآخذالعلماء علی‌الشّعراء، چاپ محمدحسین شمس‌الدین، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۲۱) معمربن مثنى ابوعبیده، مجازالقرآن، چاپ محمد فؤاد سزگین، قاهره (تاریخ مقدمه ۱۳۷۴/ ۱۹۵۴)؛
(۲۲) احمدبن محمد میدانى، مجمع‌الامثال، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۲۳) کارلو نالینو، تاریخ‌الآداب العربیه من الجاهلیه حتى عصر بنی‌أمیه، قاهره ۱۹۷۰؛
(۲۴) احمدبن على نجاشى، رجال‌النجاشى، چاپ محمدجواد نائینى، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۲۵) عبداللّه‌بن اسعد یافعى، مرآهالجنان و عبرهالیقظان، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۲۶) یاقوت حموى، معجم‌الادباء، بیروت ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛

(۲۷) Regis Blachere, Histoire de la literature arabe, paris 1966;
(۲۸) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949;
(۲۹) Supplementband, 1937-1942;
(۳۰) EI, s.v. “RUBAB. ADJDJADJ”, (by F. KRENKOW);
(۳۱) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967-1984.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵

زندگینامه لطف‌اللّه حلیمى(اواخر سده نهم)

 لطف‌اللّه بن یوسف ، لغت‌شناس، فقیه، شاعر و طبیب ایرانى‌تبار عثمانى در اواخر سده نهم. جدش، عبدالحلیم، اهل سیواس بود و خود حلیمى به احتمال بسیار در آماسیه به دنیا آمده و همانجا بزرگ شده بود (بروسه‌لى، ج ۱، ص ۲۷۳؛ د. ا. د. ترک، ذیل مادّه). برخى منابع او را ایرانى و از دیار عجم (رجوع کنید به ثریا، ذیل مادّه؛طاشکوپرى‌زاده، ص ۳۸۶) و از ادیبان فاضل فارسى‌دان (بروسه‌لى، همانجا) شمرده‌اند.

بعضى مؤلفان وى را معاصر سلطان سلیم یاووز (حک : ۹۱۸ـ ۹۲۴) معرفى کرده و گفته‌اند که در ۹۲۲ درگذشته است (رجوع کنید به ثریا، همانجا؛سامى، ذیل مادّه؛شوقى، ص ۱۸۳)، اما این مدعا اشتباه، و نتیجه خلط حلیمى با شاعرى به نام حلیمى چلبى است (د. ا. د. ترک، همانجا؛نیز رجوع کنید به بروسه‌لى؛طاشکوپرى‌زاده، همانجاها).

حلیمى در روزگار سلطان محمد فاتح (حک : ۸۴۸، ۸۵۵ـ ۸۸۶) به استانبول رفت و صدراعظم، محمودپاشا، از او حمایت کرد (قنالى‌زاده، ج ۱، ص ۳۰۳؛سامى، همانجا). هنگام سلطنت فاتح، حلیمى مقام قضاى نواحى مختلف قلمرو عثمانى را داشت، اما وقتى به شاهزاده بایزید دوم توصیه کرد از معاشرانش، که وى را به خَمر و قمار و مواد مخدر سوق مى‌دادند، پرهیز کند، دوستان شاهزاده براى وى دسیسه چیدند و او در ۸۷۷ در توقات زندانى شد، ولى پس از سه ماه تبرئه و آزاد گردید.

آنگاه در قصیده تائیه‌اى به عربى، ماوقع را به اطلاع سلطان رساند و موجب تعقیب و مجازات کسانى شد که ولیعهد را گمراه مى‌کردند. حلیمى احتمالا پس از جلوس بایزید دوم، با تحریک و توطئه همان دشمنان قدیمش، در ۸۸۷ اعدام شد (د.ا. د. ترک، همانجا؛نیز رجوع کنید به صولاق‌زاده، ص ۲۵۱؛قس حاجى‌خلیفه، ج ۲، ستون۱۲۴۶: «سنه ۹۰۰ مقتولا»).

حلیمى فارسى را نیک مى‌دانست، ولى احتمالا بیشتر اشعارش به عربى بوده است (>دایره‌المعارف ادیبان دنیاى ترک <، ذیل مادّه).

وى از طبیبان معروف زمان خود بود و نزد شرف‌الدین صابونجى اوغلو، رئیس دارالشفاى آماسیه، پرورش یافت و اثرى در طب، به نام قاسمیه، تألیف کرد (اوزون چارشیلى، ج ۲، ص ۵۹۷ـ۶۰۰؛نیز رجوع کنید به شوقى، همانجا). وى همچنین اثرى منظوم در طب، به نام لطف محمدخان، را به سلطان محمدفاتح تقدیم کرد (شهسوار اوغلى، ص ۵۱).

آثار حلیمى به این شرح است:

۱) بحرالغرائب، معروف به قائمه، در دو جلد، که جلد نخست آن فرهنگ لغات فارسى به ترکى و جلد دوم آن در خصوص قواعد عروض و قافیه و بدیع و بیان است (قنالى‌زاده، همانجا؛حاجى‌خلیفه، ج ۱، ستون ۲۲۵، ج ۲، ستون ۱۳۱۵). از این اثر، که به لغت حلیمى نیز شهرت یافته است، شش نسخه خطى در کتابخانه‌هاى استانبول وجود دارد (>دایره‌المعارف زبان و ادبیات ترکى<، ذیل مادّه). گیب (ج ۲، ص ۳۸۶) از بحرالغرائب دیگرى سخن گفته است که به بحرالغرائب حلیمى ربطى ندارد.

۲) فرائض الحلیمى الرومى (حاجى‌خلیفه، ج ۲، ستون ۱۲۴۶)، به عربى، درباره قواعد ارث.

۳)قصیده تائیه به عربى که خود حلیمى بر آن شرح نوشته است و نسخه‌اى از آن در کتابخانه ایاصوفیه وجود دارد (بروسه‌لى؛
د. ا. د. ترک، همانجاها).

۴) گلشن زیبا، اثرى منظوم به فارسى در طب، در سه باب: طبیعیات، ضروریات، و مرض. وى آن را در ۸۶۲ به سلطان‌محمد فاتح تقدیم کرده است.

۵) ترجمه فارسى قرآن، که یگانه نسخه آن در کتابخانه طوپقاپى‌سراى نگهدارى مى‌شود.

۶) حاشیه الحلیمى على‌الخَیالى، که حاشیه‌اى است بر حاشیه خیالى از شرح‌العقائد النَّسَفیه سعدالدین تفتازانى در کلام اسلامى. یک نسخه خطى از این کتاب در کتابخانه سلیمانیه استانبول نگهدارى مى‌شود.

۷) مُصَرِّحاتُ الاسماء، که نوعى فرهنگ اسامى عربى با معادلهاى ترکى و گاهى فارسى است. حلیمى در تألیف آن، الصِحّاح جوهرى، الجَمْهَره ابن‌دُرَید و مُعَجم‌اللُغه ابن‌فارِس و برخى دیگر از کتابهاى لغت عربى را مأخذ قرار داده و در ۸۷۲ آن را به بایزید دوم تقدیم کرده است. چند نسخه خطى از این کتاب در کتابخانه‌هاى استانبول و قاهره و اتریش موجود است (رجوع کنید به د. ا. د. ترک، همانجا؛بروکلمان، ج ۲، ص ۲۸۹، >ذیل<، ج ۲، ص ۳۱۲)؛۸) تحفه مقدمه‌اللغه، فرهنگ منظوم فارسى به ترکى.

۹) مرآه‌الطَیّبین، به فارسى، در توبه، که در ۸۶۵ تألیف شده است.

۱۰) رسالهٌ فى بیان قواعدالمعما، به ترکى، در شرح قواعد معماهاى فارسى.

۱۱) رسالهٌ فى التّجنیسات و التّشبیهات و المَجازات، به ترکى، در بیان قواعد این صناعات (د. ا. د. ترک، همانجا).

 



منابع:

(۱) محمدطاهر بروسه‌لى، عثمانلى مؤلفلرى، استانبول ۱۳۳۳ـ۱۳۴۲؛
(۲) محمد ثریا، سجل عثمانى، استانبول ۱۳۰۸ـ۱۳۱۵/ ۱۸۹۰ـ۱۸۹۷، چاپ افست انگلستان ۱۹۷۱؛
(۳) حاجى‌خلیفه؛
(۴) شمس‌الدین‌بن خالد سامى، قاموس‌الاعلام، چاپ مهران، استانبول ۱۳۰۶ـ۱۳۱۶/ ۱۸۸۹ـ۱۸۹۸؛
(۵) صولاق‌زاده محمد همدمى، صولاق‌زاده تاریخى، استانبول ۱۲۹۷؛
(۶) احمدبن مصطفى طاشکوپرى‌زاده، الشقائق النعمانیه فى علماء الدوله العثمانیه، چاپ احمد صبحى فرات، استانبول ۱۴۰۵؛

(۷) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949;
(۸) Supplementband, 1937-1942;
(۹) E.J.W. Gibb, A history of Ottoman poetry, ed. Edward G. Brown, vol.2, London 1965;
(۱۰) Hasan Celebi Kinalizade, Tezxkiretu s-suara, ed. Ibrahim Kutluk, Ankara 1978-1981;
(۱۱) Bedi. N. Sehsuvaroglu, Turk tip tarihi, Bursa 1984;
(۱۲) Osman Sevki, Besbucuk asirlik Turk tababeti tarihi, ed. Ilter Uzel, Ankara 1991;
(۱۳) TDVIA, s.v. “Halimi, Lutfullah” (by Mustafa Erkan);
(۱۴) Turk dili ve edebiyati ansiklopedisi, Istanbul: Dergah yayinlari, 1976-1998, s.v. “Halimi, Lutfullah”;
(۱۵) Turk dunyasi edebiyatcilari ansiklopedisi, Ankara: Ataturk Yuksek Kurumu, Ataturk Kultur Merkezi Baskanligi, 2002- , s.v. “Halimi”;
(۱۶) Ismail Hakki Uzuncarisli, Osmanli tarihi, vol.2, Ankara 1998.

 

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴

زندگینامه حمزه‌اصفهانى (متوفی۳۵۱-۳۶۰ه ق)

 حمزه‌اصفهانى، ادیب، لغوى و مورخ‌ایرانى سده چهارم. نام کامل وى ابوعبداللّه حمزه‌بن حسن اصفهانى است (رجوع کنید به قمى، ص۱۱؛ ابونعیم اصفهانى، ج۱، ص۳۰۰؛ یاقوت حموى، ۱۹۹۳، ج ۳، ص ۱۲۲۰) که به صورت حمزه‌بن حسین (سمعانى، ج ۱، ص۱۷۵؛ سخاوى،ص۲۴۷؛ حاجى‌خلیفه،ج۱، ستون۱۶۸،۲۸۲، ۳۰۱) یا على‌بن حمزه (عبدالقادربن عمر بغدادى، ج ۱، ص ۳۴۸، ۳۵۷) و با کنیه ابوالحسن، ابوعبدالرحمان و ابوالفرج نیز ضبط شده است (رجوع کنید به صفدى، ج ۲، ص ۱۴۶؛ خزرجى، ج ۱، ص ۳۱؛ حاجى‌خلیفه، ج ۲، ستون ۱۴۶۴).

تاریخ ولادت حمزه‌اصفهانى روشن نیست، اما برخى پژوهشگران با استناد به پاره‌اى قرائن، تولد او را حدود ۲۸۰ در اصفهان دانسته‌اند (رجوع کنید به میتووخ، ص ۲۹؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۲۲۱).

حمزه اصفهانى ظاهراً تحصیلات اولیه را در اصفهان به انجام رساند و بعدها، براى کسب دانش به مسافرتهاى علمى پرداخت (رجوع کنید به ابن‌ندیم، ص ۱۵۴؛ ابونعیم اصفهانى، همانجا). سه مسافرت علمى او به بغداد، بین سالهاى ۳۰۸ تا ۳۲۳، شایان ذکر است (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، تاریخ سنى ملوک الارض، ص ۷۶؛ نیز رجوع کنید به میتووخ، ص ۲۹ـ۳۱). فضاى مساعد اصفهان و بغداد در پرورش شخصیت علمى حمزه تأثیر بسزایى داشت (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، مقدمه عبدالمجید قطامش، ص ۱۰ـ ۱۲).

اساتید

وى لغت، ادب، نحو، تاریخ و انساب را نزد بزرگانى چون

ابن‌دُرَید (متوفى ۳۲۱)،

ابن‌شُقَیر نحوى (متوفى ۳۱۷)،

ابن‌علّاف (متوفى ۳۱۸) و برخى دیگر از دانشمندان آن روزگار آموخت.

ضمنآ از محضر محدّثانى چون

عَبدان‌بن احمد جوالیقى (متوفى ۳۰۶)،

محمدبن جریر طبرى (متوفى ۳۱۰)،

محمودبن محمد واسطى (متوفى ۳۰۷)،

محمدبن صالح عُکبرى (متوفى ۳۰۷) و

محمدبن نصیر مدینى (متوفى ۳۰۵) نیز بهره برد (رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، همانجا؛ حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج۱، همان مقدمه، ص ۱۲ـ۱۷؛ نیز رجوع کنید به حسین‌على محفوظ، ۱۹۶۳، ص۷۰ـ۷۱).

مناسبات حمزه‌اصفهانى با امراى آل‌بویه (حک : ح ۳۲۰ـ۴۴۷) نیز ظاهرآ در شکوفایى علمى او مؤثر بوده است، به گونه‌اى که دو کتاب خود (الخصائص و دیوان ابى‌نواس) را به نام دو تن از امراى آل‌بویه تألیف کرد. بارزترین ویژگى علمى او شیفتگى به دانش و مطالعه انواع علوم بود (رجوع کنید به ابوحیان توحیدى، ص ۷۳، ۳۵۸) که نه تنها معاصرانش، بلکه متأخران نیز به آن معترف بودند. توصیفات به کار رفته درباره وى چون مؤدِّب، فقیه، فاضل کامل، مصنف مطّلع، ادیب فاضل، خداوند تاریخ و صاحب‌اللغه منزلت علمى برجسته او را تأیید مى‌کند (رجوع کنید به ابن‌ندیم؛ ابونعیم اصفهانى، همانجاها؛ مجمل التواریخ و القصص، ص۲۴۲؛ سمعانى؛ یاقوت حموى؛ خزرجى؛ سخاوى، همانجاها).

ثعالبى (کتاب فقه‌اللغه، ص۱۰) حتى او را هم‌طراز بزرگانى چون صاحب‌بن عبّاد (متوفى ۳۸۵) و خوارزمى (متوفى نیمه دوم قرن چهارم) دانسته است. همچنین گفته شده است که ابوعلى مندویه اصفهانى، طبیب مشهور، رساله فلسفى و چند رساله پزشکى‌اش را براى حمزه ارسال کرد (رجوع کنید به ابن‌ابى‌اصیبعه، ص ۴۶۰). با این همه، او بدخواهانى نیز داشت که به وى لقب بائع الهَذَیان داده بودند (رجوع کنید به قفطى، ج ۱، ص ۳۳۶) تا آنجا که برخى مؤلفان متأخر را به این گمان افکند که وى سبک مغز و ناقص عقل بوده است (رجوع کنید به یاقوت حموى، همانجا).

حمزه به شعوبى‌گرى نیز متهم شده است (براى نمونه رجوع کنید به ثعالبى، کتاب فقه‌اللغه، ص ۱۵۶؛ قفطى، ج ۱، ص ۳۳۵). روشن نیست که این اتهام در روزگار خود وى نیز مطرح بوده یا نه. به نظر مى‌رسد توجه فراوانش به زبان فارسى، آداب و رسوم و تاریخ ایرانیان سبب طرح چنین اتهامى بوده است (رجوع کنید به ادامه مقاله).

تمایل وى نیز به تشیع، به‌رغم لحن جانب‌دارانه‌اش نسبت به علویان یا به کاربردن عباراتى چون والصلاه على نبیه محمد و آله‌اجمعین (رجوع کنید به حمزه‌اصفهانى، تاریخ سنى ملوک‌الارض، ص۹؛ آقابزرگ طهرانى، ج۱۷، ص۲۶۵) غیرمحتمل بوده و ذکر نامش در زمره مصنفان شیعه مذهب (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ج ۳، ص۲۸۸، ج ۱۷، ص ۲۶۵) درست نمى‌نماید (رجوع کنید به امین، ج ۶، ص ۲۴۰).

رحلت

تاریخ وفات حمزه اصفهانى به درستى روشن نیست. سمعانى (همانجا)، قبل از ۳۶۰ را تاریخ فوت وى ذکر کرده است. عبدالمجید قطامش با استناد به اشارات موجود در تاریخ سنى ملوک‌الارض (رجوع کنید به ص ۱۰، ۱۴۳، ۱۷۲)، وفات وى را در ۳۵۱ دانسته است (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص ۹ـ۱۰) که صحیح‌تر به نظر مى‌رسد.

آثار

آثار متعددى را در شمار تألیفات حمزه اصفهانى برشمرده‌اند که تعداد اندکى از آنها باقى‌مانده است. انواع‌الدعاء، الاوصاف، التشبیهات، التماثیل فى تباشیرالسرور، رُدودٌ على علماء اللغه و على رواه‌الشعر و الشعراء، دیوان ابى‌نواس، دیوان شعر ابى‌تمّام و شعراء اصفهان برخى از آثار حمزه‌اند (رجوع کنید به ابن‌ندیم، همانجا؛ یاقوت حموى، ۱۹۹۳، ج ۳، ص ۱۲۲۰ـ۱۲۲۱، ج ۵، ص ۲۳۱۴؛ حاجى‌خلیفه؛ اسماعیل بغدادى، همانجاها) که فقط نامشان را مى‌دانیم. اگرچه ردودٌ على علماء اللغه و على رواه‌الشعر و الشعراء در زمره تألیفات حمزه به شمار آمده، اما یاقوت حموى (۱۹۹۳، ج ۲، ص ۸۷۴) بر آن است که حمزه فقط جمع‌آورى و تدوین آن را برعهده داشته است.

درباره التماثیل فى تباشیر السرور نیز چنین احتمالى وجود دارد، زیرا کتابى با همین عنوان منسوب به ابن‌معتز (متوفى ۲۹۶)، خلیفه عباسى، در دست است که حاوى اشعار بزمى است (رجوع کنید به میتووخ، ص ۳۳؛ قس حسین‌على محفوظ، ۱۹۶۳، ص ۸۳ که این احتمال را رد کرده است).

برخى کتابهاى حمزه مفقود شده‌اند، اما بخشهاى پراکنده‌اى از آنها باقى مانده است.

از جمله:

اصفهان و اخبارها، کتابى مشتمل بر تاریخ، جغرافیا و معرفى اعلام شهر اصفهان (رجوع کنید به ابن‌ندیم، همانجا؛ مافَرّوخى، ص ۵، ۷، ۲۲؛ سمعانى، همانجا؛ قفطى، ج۱، ص ۳۳۶؛ سخاوى، همانجا)؛

اعیادالفرس(نویرى، ج۱، ص۱۸۵) و

رساله فى‌الاشعار السائره فى النیروز و المهرجان (ابوریحان بیرونى، ۱۹۲۳، ص۳۱، ۵۲) که بروکلمان (>ذیل<، ج ۱، ص ۲۲۲) آن را دو کتاب و یکى از محققان (رجوع کنید به سروشیار، ص ۱۵۳) یک کتاب دانسته‌اند؛

رسائل (ابن‌ندیم، همانجا) که گفته شده مجموعه‌اى شامل رسالات ادبى و لغوى بوده و دو کتاب الرساله‌المُعْرِبهُ عن‌شرف الإعراب (د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه) و

رساله فى الاشعار السائره فى النیروز و المهرجان، از رسالات همین مجموعه بوده‌اند (حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص ۲۰)؛ و کتاب مضاحک‌الاشعار که ثعالبى (ثمارالقلوب، ص ۳۶۶ـ۳۶۷) قطعاتى از آن را نقل کرده است.

آثار به جاى‌مانده حمزه اصفهانى عبارت‌اند از کتابهاى :

التنبیه على حدوث‌التصحیف،

الامثال على افعل،

الخصائص و الموازنه بین‌العربیه و الفارسیه،

(گردآورىِ) دیوان ابى‌نواس،

الامثال الصادره عن بیوت‌الشعر (عن ثبوت‌الشعر)،

الفصول‌المختاره من کتب جاحظ و تاریخ سنى ملوک‌الارض و الانبیاء که جز سه کتاب الفصول‌المختاره،

الامثال‌الصادره،

و الخصائص، بقیه منتشر شده‌اند (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص ۱۸ـ۲۱). محققان، از وجود یک نسخه خطى از هر یک از دو کتاب الفصول‌المختاره و الامثال‌الصادره، بدون اشاره به محتواى آنها، یاد کرده‌اند (رجوع کنید به همانجا؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۲۲۱؛ نیز رجوع کنید به سزگین، ج ۱، ص ۳۳۷).

الخصائص و الموازنه بین‌العربیه و الفارسیه (رجوع کنید به زیدان، ج ۲، ص ۳۱۵) که آن را الموازنه بین‌العربى و العجمى یا الموازنه بین العربیه و العجمیه نیز نامیده‌اند (قفطى، ج ۱، ص ۳۳۵، ج ۴، ص ۲۲)، اثرى تحقیقى است درباره اسمهاى معرّب، اعم‌از اسم مکان، حیوانات و پرندگان، خوراک و پوشاک، عطریات، سلاحها، قبایل، جواهرات و غیر آن (حسین‌على محفوظ،۱۹۶۳، ص۸۹ـ۹۰؛ همو، ۱۹۶۴، ص۱۳۴ـ ۱۳۸). این کتاب که براى عضدالدوله دیلمى (حک : ۳۳۸ـ۳۷۲) تألیف شده، به دلیل تأکید بر فارسى بودن بسیارى از اسمهاى عربى، از گذشته تاکنون یکى از دلایل اعتراض به حمزه اصفهانى بوده است (قفطى، همانجا؛ نیز رجوع کنید به زیدان، همانجا). از این اثر، ابوریحان بیرونى (رجوع کنید به ۱۳۷۴ش، ص ۱۰۷، ۱۱۰ـ۱۱۱، ۱۲۶، و جاهاى دیگر)، ثعالبى (کتاب فقه‌اللغه، ص ۱۱۰، ۱۲۱، ۱۵۶، و جاهاى دیگر)، یاقوت حموى (۱۹۶۵، ج۳، ص۱۵۸، ۵۳۷، ۶۲۹، ج۴، ص۶۶، ۴۰۶، ۴۴۶، و جاهاى دیگر) و سیوطى (المزهر، ج ۱، ص ۳۵۴) بهره بسیار برده‌اند. دو نسخه به جاى مانده از این اثر در کتابخانه‌هاى مصر نگهدارى مى‌شوند (رجوع کنید به زیدان؛ بروکلمان، همانجاها؛ حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص۱۸ـ ۱۹؛ همو، ۱۳۸۸، مقدمه محمداسعدطلس، ص۱۷ـ۱۸).

الامثال على افعل، که با نامهایى چون الدرّه‌الفاخره، امثال حمزه، الامثال السائره‌الجاریه على‌اَلْسِنه الفصحاء، و جز آن نیز ذکر شده است (رجوع کنید به ابن‌ندیم، همانجا؛ عسکرى، ج ۱، ص ۶؛ ابن‌منظور، ج ۱۴، ص ۱۱۶؛ عبدالقادربن عمر بغدادى، ج ۱، ص۲۷؛ اسماعیل‌بغدادى، ج۱، ص۳۳۶؛ سزگین، ج۱، ص۳۳۶)، از مشهورترین کتابهاى امثال عربى است. این کتاب شامل مقدمه‌اى طولانى و سى‌باب درباره امثال عربى بر وزن افعل، امثال مولَّدین (رجوع کنید به تعریب*) و حَضَریّین (شهرنشینان) و خرافات رایج مرتبط با امثال، همراه با تفاسیر و حکایاتى درباره وجه تسمیه آنها، شرح کلمات نامأنوس و ناآشنا (غریب) با استفاده از اقوال لغویان، اشاره به امثال هم‌معنى با آنها و استناد به شواهد قرآنى، حدیثى و شعرى است (براى نمونه رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، ش ۱۱۷، ۱۲۰، ۱۲۵).

ضمن آنکه، حمزه به تناسب موضوع، از بحثهاى لغوى در مورد برخى واژگان، توضیح درباره مکان و زمان رواج امثال و نیز تعیین هویت عربى، اسلامى یا مولَّد بودن آنها غفلت نکرده است (براى نمونه رجوع کنید به همان، ج ۱، ش ۲۳، ۲۶، ۵۲، ۸۲، ۱۱۵، ۱۱۶، ۲۲۷، ۳۰۷). الامثال على‌افعل کهن‌ترین کتاب به جامانده درباره امثال بر وزن افعل است. بحثهاى مهم لغوى و ادبى، بخش‌بندى منظم، ترتیب الفبایى امثال (اگرچه نقایصى نیز دارد رجوع کنید به همان، ج ۱، همان مقدمه، ص ۳۵) و استفاده از مهم‌ترین کتب امثال، لغت، ادب، تاریخ، اخبار و انساب، این کتاب را یکى از مهم‌ترین مراجع مؤلفان دوره‌هاى بعد، نظیر ابوهلال عسکرى (متوفى ۳۹۵)، ابومنصور ثعالبى (متوفى ۴۲۹)، ابوعبید بکرى (متوفى ۴۸۷)، ابوالفضل میدانى (متوفى ۵۱۸)، ابوالقاسم زمخشرى (متوفى ۵۳۸)، ابن‌خلّکان (متوفى ۶۸۱) و ابن‌منظور (متوفى ۷۱۱) کرد (همان مقدمه، ص ۳۴ـ۳۶، ۳۹ـ۴۰، ۴۲ـ۴۳).

از این کتاب، نسخ خطى متعددى برجامانده است؛ با این ملاحظه که یکى از این نسخ به خطا، به زمخشرى منسوب شده است (رجوع کنید به همان، ص ۴۵، ۴۸ـ۵۱؛ بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۲۲۱ـ ۲۲۲؛ حمزه اصفهانى، ۱۴۰۹، مقدمه فهمى سعد، ص ۵). نخستین‌بار عبدالمجید قَطامش، محقق مصرى، با اتکا به چهار نسخه اقدام به تصحیح و چاپ این اثر با عنوان الدره‌الفاخره فى الامثال السائره نمود (حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص ۴۵ـ۵۱). در ۱۳۶۷ش/ ۱۹۸۸ نیز، فهمى سعد براساس نسخه دارالکتب الوطنیه تونس و مقایسه آن با اثر چاپى قطامش، اقدام به چاپ جدیدى از این کتاب با عنوان سوائرالامثال على افعل نمود (همو، ۱۴۰۹، همانجا).

التنبیه على حدوث التصحیف، که ابن‌ندیم (همانجا) آن را به‌صورت التنبیه على حروف‌المصحف و یاقوت حموى (۱۹۹۳، ج۵، ص۲۲۴۷؛ همو، ۱۹۶۵، ج ۲، ص ۷۱۲، ج ۳، ص ۹۲۵) به صورت التصحیف، التصحیف و التحریف و نیز التنبیه ضبط کرده است، از مهم‌ترین آثار لغوى به جامانده حمزه اصفهانى است. این کتاب داراى مقدمه‌اى طولانى است در باب خط عربى و تعلیل و تحلیل نحوه وقوع تصحیف (رجوع کنید به تصحیف و تحریف*) در نگارش عربى. متن کتاب شامل هفت باب است، از جمله درباره تصحیف علما در شعر قدما، اشتقاق حروف و خطاهاى انجام گرفته در آن، تفاسیر مختلف در خصوص ابیات دچار تصحیف، وجوداختلاف در قرائات قرآن، و تصحیف در نثر.

حمزه در این کتاب، با بیانى نقادانه و صریح، علت وقوع تصحیف در زبان عربى را ضعف اساسى این زبان در خصوص چند حرف هم شکل (باء، تاء، ثاء، یاء و نون) و نحوه نقطه‌گذارى و اعجام (اعراب‌گذارى) دانسته (حمزه اصفهانى، ۱۳۸۸، همان مقدمه، ص ۳۶ـ۳۷) و ضمن برشمردن نمونه‌هاى بسیارى از تصحیفات پدید آمده در لغات عربى، تصحیف را از دلایل بروز تعدد قرائات قرآن به شمار آورده است (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۳۸۸، ص ۱۵۱ـ ۱۵۹). در همین زمینه، هرچند وى طعنه‌هاى گروهى از شعوبیان متعصب درباره لغت و شعر عربى را بیان کرده (رجوع کنید به همان، ص۹۷ـ ۱۱۱)، متقابلا از لغویان بزرگى چون خلیل‌بن احمد (متوفى ۱۷۰ یا ۱۷۵) و دیگران نیز دفاع کرده‌است (رجوع کنید به همان، ص۱۲۴ـ۱۲۹).

جهت‌گیرى منتقدانه حمزه در این کتاب، اگرچه دانشمندى چون اسحاق‌بن احمدبن ابونصر بخارى (متوفى ۴۰۵) را به نگارش ردّیه‌اى‌بر این‌کتاب واداشت (سیوطى، بغیه‌الوعاه، ج۱،ص۴۳۸)، اما ملاحظات دقیق حمزه که حاصل احاطه او به زبان عربى است و نیز رعایت انصاف در مواجهه با آراى لغویان، سبب شد که او را در زمره اصلاح‌گران خط عربى نیز قرار دهند (حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص ۲۸). از این کتاب، چند نسخه به جامانده است (رجوع کنید به بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۲۲۲؛ مراد و سواس، ج ۱، ص ۱۳۸ـ۱۳۹؛ استادى، ص ۹۲؛ نیز رجوع کنید به سزگین، ج ۱، ص ۳۳۷). نخستین‌بار، محمدحسن آل‌یاسین در ۱۳۴۶ش/ ۱۹۶۷، این کتاب را براساس نسخه مدرسه مروى تهران، در بغداد چاپ کرد (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۳۸۷، مقدمه محمدحسن آل‌یاسین، ص ۱۷). یک سال بعد (۱۳۴۷ش/ ۱۹۶۸)، محمد اسعد طلس این کتاب را براساس نسخه کتابخانه ظاهریه دمشق، با تصحیحات و تعلیقاتى به چاپ رساند (رجوع کنید به همو، ۱۳۸۸، همان مقدمه، ص ۲۰ـ۲۳).

دیوان ابى‌نُواس دیگر اثر به جاى مانده حمزه اصفهانى است که آن را به نام عمادالدوله على‌بن بویه (حک ۳۲۰:ـ۳۳۸) تألیف کرد. در واقع مسافرت او به بغداد در ۳۲۳، با هدف تدوین این کتاب صورت گرفت (میتووخ، ص ۲۹؛ نیز رجوع کنید به عبدالقادربن عمر بغدادى، ج ۱، ص ۳۴۸). در این سفر، از کسانى چون ابن‌انبارى، اخفش صغیر، ابن‌علاف، مهلهل‌بن مُزَرّع و برخى از افراد خاندان نوبختى (رجوع کنید به اقبال آشتیانى، ص ۱۷ـ۱۸، ۲۰، ۲۲ـ۲۳، ۲۴۵) به عنوان مراجع مورد اعتماد درباره ابونواس، اطلاعات کافى و وافى کسب کرد (حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، همان مقدمه، ص ۱۲ـ۱۳).

در این میان، مهلهل‌بن مزرّع، ادیب و شاعر معروف، در پاسخ به اشتیاق فراوان حمزه به این کار، نه تنها آن قسمت از اشعار ابونواس را که در اختیار داشت به وى داد، بلکه رساله‌اى نیز درباره سرقتهاى ادبى ابونواس تألیف کرد و به حمزه سپرد (میتووخ، ص ۳۱). محتواى کتاب حمزه شامل شرحى از زندگى ابونواس و همه اشعار او اعم از قصاید، ارجوزه‌ها و مقطعات است، ضمن آنکه از اشعارى که ابونواس اقتباس کرده و اشعارى که دیگران از او اقتباس کرده‌اند نیز یاد کرده است (همان، ص ۳۶؛ الموسوعه‌العربیه، ذیل مادّه).

ویژگى اصلى این مجموعه، تفسیر و تحلیلهاى حمزه است در خصوص اصطلاحات و مثلهاى فارسىِ به کار رفته در اشعار ابونواس و نیز کلماتى که این شاعر از فارسى به عربى برگردانده است (میتووخ، همانجا). از دیوان ابى‌نواس به روایت حمزه اصفهانى، نسخ خطى متعددى موجود است (رجوع کنید به ابونواس، ج۱، ص ک ـ ن؛ حمزه اصفهانى، ۱۳۸۸، همان مقدمه، ص ۱۸ـ۱۹؛ بروکلمان، همانجا). در ۱۳۱۶/ ۱۸۹۸، اسکندر آصاف، براساس نسخه قاهره، این دیوان را چاپ کرد که چندى بعد در ۱۳۲۲/۱۹۰۴ تجدید چاپ شد. نقایص این چاپ، اوالت واگنر (مستشرق آلمانى) را بر آن داشت تا در ۱۳۳۷ش/ ۱۹۵۸ به تصحیح انتقادى و چاپ دیوان ابى‌نواس بپردازد (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، همانجا).

تاریخ سنى ملوک‌الارض و الانبیاء که نام اصلى آن تواریخ کبارالامم بوده (رجوع کنید به ابوریحان بیرونى، ۱۹۲۳، ص ۱۰۵؛ خزرجى، ج ۱، ص ۳۱، ۳۵؛ نیز رجوع کنید به سالارى شادى، ص ۲۲ـ۲۳) و با نامهاى دیگرى چون تاریخ کبارالبشر و کتاب الامم نیز ذکر شده است (رجوع کنید به حاجى‌خلیفه، ج ۱، ستون ۳۰۱؛ اسماعیل بغدادى، ج ۱، ص ۳۳۶)، تنها کتاب تاریخى به جامانده از حمزه اصفهانى است که در آن، در ده باب به ذکر سال حکومت پادشاهان و حکام ایران، روم، یونان، قبط، اسرائیل، لخم، غسّان، حمیر، کنده و قریش، و پیامبران معاصر با برخى از این فرمانروایان پرداخته است.

وى هنگام ذکر تاریخ قریش، از تاریخ مَعَدّیان (اجداد پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم) آغاز کرده و آن را تا دوران اسلام و سپس عصر خلفا تا ۳۵۰ ادامه داده است، ضمن آنکه از توجه به حکومتهاى ایرانى معاصر عصر خلفا نیز غفلت نکرده است. محور اصلى این کتاب تعیین سنوات صحیح حکومت حکام و پادشاهان با کمک محاسبات نجومى است و از این‌رو بیش از آنکه رویکردى تاریخى داشته باشد، تقویمى است حاوى برخى تفاصیل تاریخى و اجتماعى. با این حال، دقت به کار رفته در آن توأم با روش علمى نگارش کتاب، اهمیت آن را تا حد یک اثر معتبر تاریخى ارتقا داده است (رجوع کنید به ادامه مقاله).

چند نسخه خطى کامل و ناقص از این کتاب موجود است (رجوع کنید به بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۲۲۱). نخستین‌بار در ۱۲۶۰/ ۱۸۴۴، گوتوالت متن عربى کتاب و در ۱۲۶۴/ ۱۸۴۸ ترجمه لاتینى آن را در لایپزیگ منتشر کرد. در ۱۲۸۳/۱۸۶۶، مولوى کبیرالدین این کتاب را با عنوان تاریخ ملوک‌الارض در کلکته به چاپ رساند. در ۱۳۱۱ش/۱۹۳۲، داود پوته ترجمه انگلیسى آن را در بمبئى منتشر کرد. نخستین‌بار، در ۱۳۴۶ش جعفر شعار این کتاب را به فارسى ترجمه کرد که با عنوان تاریخ پیامبران و پادشاهان انتشار یافت (رجوع کنید به زیدان، ج ۲، ص ۳۱۵؛ بروکلمان، همانجا؛ حمزه‌اصفهانى، ۱۳۸۸، همان مقدمه، ص۱۴).

حمزه اصفهانى به گواهى عناوین آثار مفقود و مجموعه آثار موجودش، پیش و بیش از آنکه مورخ باشد، ادیب و لغت‌شناسى مبرِّز بود. در دوران حیاتش، عبدان‌بن عبدالرحمان اصفهانى در قصیده‌اى، مقام علمى و ادبى او را ستوده و مهلهل‌بن مزرّع با همین دیدگاه او را ستایش کرده است (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص ۲۳).

مؤلفان پس از وى نیز غالبآ او را مؤدب، ادیب و لغوى معرفى کرده و از این دسته از آثار او بسیار بهره برده‌اند؛ اما مکانت ادبى حمزه در ادوار اخیر، غالباً تحت‌الشعاع تاریخ‌نگارى او قرار گرفته است؛ شاید به آن علت که نخستین پژوهشهاى علمى جدید در آثار وى، از کتاب تاریخ سنى ملوک‌الارض و الانبیاء آغاز شد (میتووخ، ص ۲۹؛ بروکلمان، همانجا) و چه بسا محققان اروپایى پیشگام در این پژوهش، از آثار دیگر وى اطلاع دقیقى نداشته‌اند. تنها از اواخر قرن چهاردهم/ نیمه قرن بیستم بود که دیگر آثار حمزه مورد توجه قرار گرفت و برخى از آنها منتشر شد و مطالعات انجام گرفته بر روى آنها، روش‌شناسى آثار ادبى و لغوىِ وى را میسر ساخت.

براساس همین آثار، تسلط فراوان حمزه بر مباحث ادبى و لغوى و تأثیرپذیرى شایان توجه ادیبان و لغویان قرون بعد، از وى آشکار شد. به نوشته قطامش کتابهایى چون التنبیه و الخصائص حاوى مطالبى است که پیش از وى کسى بدانها نپرداخته و از این‌رو از مصادر مورد مراجعه دانشمندان بوده است (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، همان مقدمه، ص ۱۸).

جایگاه والاى ادبى حمزه، به معناى نفى ارزش تاریخ‌نگارى او نیست. اگرچه جز کتاب موجز تاریخ سنى ملوک‌الارض، اثر تاریخى دیگرى از وى باقى نمانده، اما تتبعات دقیق و روشمند موجود در این اثر، همراه با توصیفات به جامانده از کتاب مفقود اصفهان و اخبارها، حاکى از جایگاه او به عنوان مورخى مطرح است؛ به‌ویژه از آن‌رو که نگرش تاریخى حمزه، برخلاف غالب مورخان آن دوره، نگرشى نقادانه و علمى است. او در مقدمه کتاب (ص۱۰)، از آمیخته بودن داستانهاى رؤیایى و باطل با تاریخ و قصدش براى رفع تحریفات تاریخى سخن گفته است.

در واقع، به‌رغم آنکه وى دنباله‌رو تاریخ‌نگارى سنّتى ایران که برگرفته از ادبیات عرب بود (باسورث، ص ۲۲۷)، دانسته شده است، تاریخ‌نگارى او تفاوتهاى آشکارى با آثار برخى از مورخان آن روز دارد، از جمله کاربردى بودن تاریخ از نگاه او به لحاظ ارتباطات میان رشته‌اى و نیز نگرش علمى به تاریخ. توجه فراوان به تقویم، استنتاج سنوات صحیح تاریخ اقوام و ملل از طریق محاسبات نجومى و بهره‌گیرى از اطلاعات منجمان، توجه خاص به میراث مکتوب به جامانده در آثار باستانى (رجوع کنید به حمزه‌اصفهانى، تاریخ سنى ملوک الارض، ص ۱۴۶، ۱۴۹ـ ۱۵۱) و اظهار تردید جدّى در روایات مربوط به آفرینش (همان، ص ۱۰) از برجسته‌ترین ویژگیهاى علمى اثر اوست.

نگاه تاریخى او جهان‌شمول است، به این ترتیب که وى به سرگذشت تاریخى سایر اقوام و ملل نیز توجه نشان مى‌داد و حتى از پژوهشهاى میدانى و مراجعه به صاحب‌نظران و دانشمندان غیرمسلمان، که گهگاه در قالب مسافرتهاى طولانى صورت مى‌گرفت (رجوع کنید به همان، ص ۶۳، ۷۶)، ابایى نداشت. از این‌رو، شاید بتوان او را از تخصص‌گرایان روزگارش به شمار آورد.

ویژگى دیگر تاریخ او تعدد و تنوع منابعى است که از آنها سود جسته است. منابع مکتوب و مراجع شفاهى که وى با اسم و رسم به معرفى و نقل مطلب از آنها پرداخته، دقت نظر و تلاش وى براى عرضه اطلاعات صحیح‌تر از منابع موثق‌تر را نشان مى‌دهد (رجوع کنید به سالارى شادى، ص ۲۴ـ۲۵). نگاه نقادانه او تاریخ را از شکلى صرفاً روایى خارج کرده است و ازاین‌رو به‌رغم آنکه وى به نوعى با طبرى مقایسه شده (رجوع کنید به دولتشاه سمرقندى، ص ۵۲۱)، برخلاف طبرى نه تنها از قضاوت درباره وقایع ابایى نداشته بلکه به این امر اصرار نیز ورزیده است.

بر این اساس، وى هنگام رد یا قبول یک رأى، دلیل یا دلایل خود را عرضه کرده و چنانچه قادر به داورى قطعى نبوده، با عبارت «اللّه اعلم» تردید خود را نشان داده است (براى نمونه رجوع کنید به حمزه اصفهانى، تاریخ سنى ملوک‌الارض، ص ۴۶ـ۴۸). گاه حتى به نظر مى‌رسد که درصدد القاى این تردیدها به خواننده است تا بلکه وى را از پذیرش بى‌چون و چراى هر نقلى بازدارد (براى نمونه رجوع کنید به همان، ص ۱۴، ۵۶، ۱۰۹ـ۱۱۱).

تاریخ سنى ملوک الارض اگرچه به دلیل فقدان شرح و بسط وقایع سیاسى قابل مراجعه بسیار نیست، به لحاظ ثبت سنوات حکومت حکام، تاریخ ایران و عرب قبل از اسلام، ذکر دستاوردهاى تمدنى، برخى حوادث طبیعى و آشوبهاى اجتماعى، که گاه در فصولى جداگانه به آنها پرداخته، حائز اهمیت است. با این حال این نقطه قوت، به سبب عدم تمایل حمزه به طولانى شدن تاریخش (رجوع کنید به همان، ص ۱۵۹)، چنان کم‌دامنه است که جز اداى وظیفه‌اى علمى نمى‌نماید و خواننده را همچنان تشنه برجاى مى‌گذارد.

تاریخ‌نگارى حمزه از منظرى دیگر نیز قابل تعمق است و آن تمایلات ایران‌دوستانه اوست. ایران‌دوستى در آثار دیگر او نیز دیده مى‌شود و موجب انتساب وى به شعوبى‌گرى شده که از آن به تعصب قومى (همو، ۱۳۸۸، همان مقدمه، ص ۱۷)، تعصب زبانى (قفطى، ج ۱، ص ۳۳۶) و نظایر آن تعبیر کرده‌اند. توجه خاص وى به آثار فرهنگى و تمدنى ایران و تمایل به برجسته کردن آنها، نظیر اختصاص دادن مفصّل‌ترین بخش تاریخ خود به پادشاهان ایرانى، ذکر دستاوردهاى تمدنى صرفآ ایرانى، تأکید بر نابودى و انتقال میراث علمى ایران از سوى یونانیان و تقبیح آن، توجه به آثار باستانى ایران و مقایسه آنها با اهرام مصر، همگى مبیّن تمایلات ایران‌دوستانه اوست (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، تاریخ سنى ملوک‌الارض، ص ۱۲، ۲۴ـ۲۵، ۳۱ـ۵۵، ۱۴۹ـ۱۵۱).

تألیف دو کتاب اعیاد الفرس و رساله فى‌الاشعار السائره فى النیروز و المهرجان را نیز باید در جهت همان تمایلات ارزیابى کرد. این تمایلات در کتاب الخصائص و الموازنه (که در آن بسیارى از نامهاى عربى را داراى اصلى فارسى دانسته)، به حیطه دفاع از زبان فارسى کشیده شده، هر چند که از افراط نیز در امان نمانده است (قس همان، ص ۳۳، ۳۸). با این همه، تجلى حس قومیت‌گرایى او با عقاید شعوبیان متفاوت و فاقد شائبه‌هاى تفاخر نژادى است (میتووخ، ص ۳۹ـ۴۰؛بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۲۲۱؛حمزه اصفهانى، ۱۹۶۶، ج ۱، مقدمه عبدالمجید قطامش، ص ۲۷ـ۳۲).

تتبعات وى در ادبیات عرب ــکه بخش اعظم آثار او را تشکیل مى‌دهدــ و نیز ترجیح دادن روش عربها در مقایسه میان اعراب و ایرانیان در برخى امور (رجوع کنید به حمزه اصفهانى، تاریخ سنى ملوک‌الارض، ص ۲۵)، شعوبى بودن وى را به معناى شناخته شده‌اش مورد تردید قرار مى‌دهد. این محرز است که دغدغه اصلى او دفاع از تمدن ایران و احیاى زبان و آداب و تاریخ آن بوده و او به عنوان فردى متتبع و آگاه به سیر تاریخ ایران، از نابودى بسیارى از میراث تمدنى ایران یا ثبت آنها به نام دیگران (رجوع کنید به همان، ص ۲۴ـ۲۵، ۴۰) متأثر مى‌شده است.

این تأثر حتى اگر در مورد اعراب نیز بوده باشد، به دلیل پیوند مذهبى حمزه با آنان و نیز حاکمیت سیاسى اعراب مسلمان بر ایران آن روز، چندان مجال بروز نیافته و نمى‌توان درباره آن اظهار نظر قطعى کرد. مورد اخیر، به‌ویژه از منظر جهت‌گیریهاى سیاسى او، قابل لمس‌تر است. دشمنى آشکار او با بنى‌امیه و شرح فجایع و مظالمشان، حتى اگر بنابر مصلحت سیاسى عباسیان نوشته شده باشد، شاید بى‌ارتباط با علقه‌هاى مذهبى او نباشد. دو فصل انتهایى تاریخ او به این دلیل به ذکر امراى خراسان و طبرستان اختصاص یافته که به زعم وى، عامل اصلى سقوط امویان، ایرانیانِ مسلمان بودند (همان، ص ۱۶۰ـ۱۶۱). در واقع، او آشکارا از پیوند میان ایران و اسلام دفاع کرده و از آن به مثابه مایه مباهاتى براى ایرانیان سخن گفته است.



منابع:

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابن‌ابى‌اصیبعه، عیون‌الأنباء فى طبقات الاطباء، چاپ نزار رضا، بیروت ( ۱۹۶۵)؛
(۳) ابن‌منظور؛
(۴) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۵) على‌بن محمد ابوحیان توحیدى، اخلاق الوزیرین، چاپ محمدبن تاویت طنجى، دمشق ۱۳۸۵/۱۹۶۵؛
(۶) ابوریحان بیرونى، الآثار الباقیه عن القرون الخالیه، چاپ ادوارد زاخاو، لایپزیگ ۱۹۲۳؛
(۷) همو، الجماهر فى الجواهر، چاپ یوسف الهادى، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۸) احمدبن عبداللّه ابونعیم اصفهانى، کتاب ذکر اخبار اصبهان، چاپ سون ددرینگ، لیدن ۱۹۳۱ـ۱۹۳۴، چاپ افست تهران (بى‌تا.)؛
(۹) حسن‌بن هانى ابونواس، دیوان، چاپ اوالت واگنر، ج ۱، قاهره ۱۳۷۸/۱۹۵۸؛
(۱۰) رضا استادى، فهرست نسخه‌هاى خطى کتابخانه مدرسه مروى طهران، قم ۱۳۷۱ش؛
(۱۱) عباس اقبال آشتیانى، خاندان نوبختى، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۱۲) امین؛
(۱۳) اسماعیل بغدادى، هدیه‌العارفین، ج ۱، در حاجى‌خلیفه، ج ۵؛
(۱۴) عبدالقادربن عمر بغدادى، خزانه الادب و لب‌لباب لسان‌العرب، چاپ عبدالسلام محمد هارون، ج ۱، قاهره ۱۹۷۹؛
(۱۵) عبدالملک‌بن محمد ثعالبى، ثمارالقلوب فى المضاف و المنسوب، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ( ۱۹۸۵)؛
(۱۶) همو، کتاب فقه‌اللغه و سرالعربیه، بیروت: دارالکتب العلمیه، (بى‌تا.)؛
(۱۷) حاجى‌خلیفه؛
(۱۸) حسین‌على محفوظ، «آراء حمزه‌بن الحسن الاصفهانى فى اللّغه و التاریخ و البلدان»، سومر، سال۲۰، ش ۱ و ۲ (۱۹۶۴)؛
(۱۹) همو، «حمزه‌بن الحسن الاصفهانى: سیرته و آثاره و آراؤه فى‌اللغه و التاریخ و البلدان»، همان، سال ۱۹، ش ۱ و ۲ (۱۹۶۳)؛
(۲۰) حمزه‌بن حسن حمزه اصفهانى، تاریخ سنى ملوک الارض و الانبیاء علیهم‌الصلوه والسلام، بیروت: دارمکتبه الحیاه، (بى‌تا.)؛
(۲۱) همو، التنبیه على حدوث التصحیف، چاپ محمدحسن آل‌یاسین، بغداد ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۲۲) همو، الدره الفاخره فى الامثال السائره، ج ۱، چاپ عبدالمجید قطامش، قاهره ?( ۱۹۶۶)؛
(۲۳) همو، سوائر الامثال على افعل، چاپ فهمى سعد، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۲۴) همو، کتاب التنبیه على حدوث التصحیف، چاپ محمد اسعد طلس، دمشق ۱۳۸۸/۱۹۶۸؛
(۲۵) على‌بن حسن خزرجى، العقود اللؤلؤیّه فى تاریخ الدوله الرسولیه، ج ۱، چاپ محمد بسیونى‌عسل، صنعا ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۶) دولتشاه سمرقندى، تذکره‌الشعراء، چاپ ادوارد براون، لیدن ۱۳۱۹/۱۹۰۱، چاپ افست تهران ۱۳۸۲ش؛
(۲۷) جرجى زیدان، کتاب تاریخ آداب اللغه العربیه، مصر ۱۹۱۱ـ۱۹۱۴؛
(۲۸) على سالارى شادى، «حمزه اصفهانى و سنى ملوک الارض و الانبیاء»، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، سال ۲، ش ۲ (آذر ۱۳۷۷)؛
(۲۹) محمدبن عبدالرحمان سخاوى، الأعلان بالتوبیخ لمن ذمّ التاریخ، چاپ فرانتس روزنتال، بغداد ۱۳۸۲/۱۹۶۳؛
(۳۰) جمشید سروشیار، «آویزه‌ها»، فصلنامه هستى، سال ۲، ش ۵ (بهار ۱۳۷۳)؛
(۳۱) سمعانى؛
(۳۲) عبدالرحمان‌بن ابى‌بکر سیوطى، بغیه الوعاه فى طبقات اللغویین و النحاه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۴؛
(۳۳) همو، المزهر فى علوم اللغه و انواعها، چاپ محمد احمد جادمولى، على‌محمد بجاوى، و محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره (بى‌تا.)؛
(۳۴) خلیل‌بن ایبک صفدى، الغیث المسجم فى شرح لامیّه العجم، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۳۵) حسن‌بن عبداللّه عسکرى، کتاب جمهره الامثال، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم و عبدالمجید قطامش، بیروت ?(۱۳۸۴/ ۱۹۶۴)؛
(۳۶) على‌بن یوسف قفطى، اِنباه‌الرواه على اَنباه النحاه، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، ج ۱، قاهره ۱۳۶۹/۱۹۵۰؛
(۳۷) حسن‌بن محمد قمى، کتاب تاریخ قم، ترجمه حسن‌بن على قمى، چاپ جلال‌الدین طهرانى، تهران ۱۳۶۱ش؛
(۳۸) مُفَضَّل‌بن سعد مافَرّوخى، کتاب محاسن اصفهان، چاپ جلال‌الدین حسینى طهرانى، تهران ۱۳۱۲ش؛
(۳۹) مجمل‌التواریخ و القصص، چاپ محمدتقى بهار، تهران: کلاله خاور، ۱۳۱۸ش؛
(۴۰) ریاض عبدالحمید مراد و یاسین محمد سواس، فهرس مخطوطات دارالکتب الظاهریه: قسم‌الادب، دمشق ۱۴۰۲ـ۱۴۰۳/ ۱۹۸۲ـ۱۹۸۳؛
(۴۱) الموسوعه العربیه، دمشق: هیئه الموسوعه العربیه، ۱۹۹۸ـ، ذیل «حمزه الاصفهانى» (از مظهر شهاب)؛
(۴۲) اویگن میتووخ، «حمزه اصفهانى»، روزگار نو، جلد۲، ش ۱ (تابستان ۱۹۴۲)؛
(۴۳) احمدبن عبدالوهاب نویرى، نهایه‌الارب فى فنون الادب، قاهره ( ۱۹۲۳)ـ۱۹۹۰؛
(۴۴) یاقوت حموى، کتاب معجم‌البلدان، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵؛
(۴۵) همو، معجم‌الادباء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۹۳؛

(۴۶) Clifford Edmund Bosworth, “The Persian contribution to Islamic historiography in the pre-Mongol period”, in The Persian presence in the Islamic world, ed. Richard G. Hovannisian and Georges Sabagh, Cambridge: Cambridge University, 1998;
(۴۷) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942;
(۴۸) EI2, s.v. “Hamza al-Isfahani” (by F. Rosenthal);
(۴۹) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967- .

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۴

زندگینامه قاسم حریرى(متوفی۵۱۶ه ق)(صاحب کتاب مقامات)

 قاسم بن على، کنیه‌اش ابومحمد، ادیب، لغوى و صاحب مقامات. وى در حدود ۴۴۶ در منطقه‌اى نزدیک بصره به نام مَشان به‌ دنیا آمد و در آنجا بزرگ شد (سمعانى، ج ۲، ص ۱۹۵؛ عمادالدین کاتب، ج ۲، قسم شعراءالعراق، جزء۴، ص ۵۹۹، ۶۰۱؛ یاقوت حموى، ج ۱۶، ص ۲۶۱).

او به قبیله ربیعه الفَرَس (یا ربیعه بن نَزار) منسوب است (ابن‌خلّکان، ج ۴، ص ۶۶؛ ابوالفداء، ج ۲، ص ۳۳۱) و ظاهرآ به سبب اشتغال یکى از اجدادش به بافت یا فروش پارچه حریر، به حریرى ملقب شده است (سمعانى، ج ۲، ص ۲۰۹) و چون ساکن محله بنی‌حرام در بصره بود، عده‌اى او را حرامى می‌خواندند (همان، ج ۲، ص ۱۹۴؛ عمادالدین کاتب، ج ۲، همان، ص ۶۰۱). وى فردى برخوردار از ثروت بود و نخلستانى با هجده هزار نخل در منطقه مشان داشت (قفطى، ج ۳، ص ۲۵؛ قس ابوالفداء، همانجا، که مشان را تبعیدگاه حریرى خوانده است).

حریرى در دربار خلیفه عباسى به کتابت مشغول بود. امیر کلام او را تحسین می‌کرد (ابن‌انبارى، ص ۳۸۱؛ یاقوت حموى، ج ۱۶، ص ۲۶۲؛ ابن‌کثیر، ج ۱۲، ص ۱۹۲). وى همچنین صاحب خبر (برید*) بصره بود که این منصب تا پایان حکومت مقتفی‌لامراللّه (حک: ۵۳۰ـ ۵۵۵) در بین فرزندانش باقى ماند (عمادالدین کاتب، همانجا؛ بروکلمان، ج ۵، ص ۱۴۴).

رحلت

وى در ۵۱۶ در محله بنی‌حرام بصره درگذشت (سمعانى، ج ۲، ص ۱۹۵؛ ابن‌انبارى، همانجا؛ یاقوت حموى، ج ۱۶، ص ۲۶۱ـ ۲۶۲). در برخى منابع، تاریخ مرگ حریرى سالهاى ۵۱۴ و ۵۱۵ ذکر شده است (رجوع کنید به سمعانى، ج ۲، ص ۲۰۹؛
ابن‌اثیر، ج۱۰، ص ۵۹۶؛ابوالفداء، همانجا).

حریرى ادیبى فاضل، خوش‌ذوق، خوش‌سخن، با ذکاوت، در عصر خود بی‌نظیر و در طبقه علماى طراز اول بود (سمعانى، ج ۲، ص ۱۹۴؛ابن‌انبارى، ص ۳۷۹؛یاقوت حموى، ج ۱۶، ص ۲۸۳). سبکى (ج ۷، ص ۲۶۶) او را در طبقه پنجم، یعنى کسانى که بین سال ۵۰۰ و ۶۰۰ در گذشته‌اند؛و ابن‌قاضى شهبه (ج ۱، ص ۲۸۹) در طبقه سیزدهم علما، یعنى کسانى که در دو دهه اول قرن ششم در گذشته‌اند، قرار داده است.

اساتید

وى از محضر استادانى چون ابوتمام محمدبن حسن‌بن موسى مُقرى و ابوالقاسم فضل‌بن محمدبن علی‌بن فضل قَصَبانى (متوفى ۴۴۴) نحوى استفاده نمود. با اینکه تمامى منابع بر استادى قصبانى و شاگردى حریرى اتفاق‌نظر دارند، اما به لحاظ تاریخى این دو یکدیگر را ندیده‌اند. عده کثیرى نیز از او استفاده کرده و روایت نقل نموده‌اند (رجوع کنید به سمعانى، ج ۲، ص ۱۹۴ـ۱۹۵؛ابن‌انبارى، ص ۳۷۹ـ ۳۸۰؛ابن‌شاکر کتبى، ج ۱۲، ص ۱۳۴).

آثار

حریرى علاوه بر مقامات (رجوع کنید به مقامات حریرى*)، تألیفات دیگرى نیز دارد، از جمله:

دُرَّه الغَوّاص فى اَوهام الخَواص (یاقوت حموى، ج۱۶، ص۲۷۱؛قفطى؛ابن‌خلّکان، همانجاها). ابن‌انبارى (ص ۳۷۹) آن را با نام دُرَّه الغَوّاص فیما یلْحَنُ فیه الخَواص و خوانسارى (ج ۶، ص ۳۵۹) با نام دُرَّه الغَوّاص فى اَغْلاط الخَواص آورده است. حریرى نگارش این کتاب را در ۵۰۴ آغاز نمود (یاقوت حموى، ج ۱۶، ص ۲۸۳ـ۲۸۵).

وى (ص ۳) بررسى اغلاط مصطلح لغوى، تبیین واژه‌هایى که مردم را به اشتباه می‌افکند و نکات لغوى را که تا آن زمان مطرح نشده، از اهداف نگارش کتاب بیان کرده است. حریرى در این کتاب، حدود ۲۲۳ اشتباه لغوى خواص زمان خود را بررسى و اصلاح نموده است (وان‌دایک، ص ۲۸۳، ۳۱۲؛مغربى، ص۱۱۰؛بروکلمان، ج ۵، ص ۱۵۱).

شروح و حواشى و تعلیقات بسیارى بر این کتاب نوشته شده و هم‌اکنون نیز مورد توجه پژوهشگران و علماست. تکمله ابومنصور جوالیقى* به نام التکمله فیما یلْحَنُ فیه العامّه و شرح احمد خَفاجى (متوفى ۱۰۶۹) از مشهورترین تعلیقات و شروح این کتاب است.

از نظر خفاجى، حریرى در این کتاب، همچون دیگر تألیفاتش، تکلف به خرج داده است (رجوع کنید به حاجی‌خلیفه، ج ۱، ستون ۷۴۱ـ۷۴۲؛وان‌دایک، ص ۴۷۳؛مغربى، ص۱۱۰ـ ۱۱۱؛بروکلمان، ج ۵، ص ۱۵۱ـ۱۵۲). این کتاب بارها به نظم درآمده و خلاصه شده است (رجوع کنید به حاجی‌خلیفه، همانجا؛مغربى، ص ۱۱۱؛بروکلمان، ج ۵، ص ۱۵۲).

حریرى به پیشنهاد ابن‌تلمیذ، در ۵۰۴، قصیده‌اى تعلیمى در باب نحو به نام مُلْحَه الاِعراب سرود (ابن‌انبارى، همانجا؛یاقوت حموى، ج ۱۶، ص ۲۷۱، ۲۸۳ـ۲۸۶؛بروکلمان، همانجا). ابن‌شاکر کتبى (همانجا) آن را با نام مسحهالاعراب و سبحه الآداب، و بغدادى (ج ۱، ستون ۸۲۸) آن را با نام ملحه الاعراب و سخنه الآداب آورده است. بر این کتاب نیز شروح بسیارى نوشته‌اند، از جمله خود وى (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۱۶، ص ۲۷۱؛قفطى، همانجا). سیوطى (متوفى ۹۱۱) نیز شرحى در سه مجلد بر آن نوشته است. مختصرى از ملحهالاعراب نیز به نظم از ابن‌وردى* (متوفى ۸۴۶) موجود است (حاجی‌خلیفه، ج ۲، ستون ۱۸۱۷ـ۱۸۱۸؛بروکلمان، ج ۵، ص ۱۵۳ـ۱۵۴؛براى شروح دیگر رجوع کنید به همانجاها).

دیوان رسائل یا نامه‌ها، مجموعه دیگرى از تألیفات حریرى است (ابن‌انبارى؛یاقوت حموى؛قفطى، همانجاها). بخشى از این مجموعه را عمادالدین کاتب (ج ۲، همان، ص ۶۲۵ـ۶۶۰) و یاقوت حموى (ج ۱۶، ص ۲۶۹ـ۲۹۳) آورده‌اند. در این مجموعه، دو رساله سینیه و شینیه، که به نظم و نثر نگارش شده، مورد توجه است. رساله سینیه، نامه‌اى است در سرزنش یکى از دوستانش و رساله شینیه درباره یکى از دوستانش است که حریرى ضمن مدح وى از فراقش به شِکوه پرداخته است (عمادالدین کاتب، ج ۲، همان، ص ۶۱۶ـ۶۲۴؛یاقوت حموى، ج ۱۶، ص ۲۷۶ـ۲۸۲؛بروکلمان، ج ۵، ص۱۵۰ـ۱۵۱).

مجموعه‌اى از اشعار حریرى، مُزَین به صنایع لفظى، از جمله لزوم مالایلزم، جناس و عکس، موجود است (عمادالدین کاتب، ج ۲، همان، ص ۶۰۳، ۶۰۸ـ۶۱۴؛یاقوت حموى، ج ۱۶، ص ۲۷۱؛طاشکوپری‌زاده، ج ۱، ص ۲۵۵ـ۲۵۶؛بروکلمان، ج ۵، ص ۱۵۱).

آنچه از نظم و نثر در مجموعه رسائل و دیوان حریرى هست، به لحاظ بلاغت پایین‌تر از مقامات قرار دارد (قفطى، همانجا؛
سبکى، ج ۷، ص ۲۶۹).

توشیح البیان تألیف دیگر حریرى است (حاجی‌خلیفه، ج ۱، ستون ۵۰۷؛زرکلى، ج ۵، ص ۱۷۷). زرکلى (همانجا) کتاب صدور زمان الفتور و فتور زمان الصدور را در باب تاریخ از تألیفات حریرى ذکر کرده است. مجموعه تألیفات حریرى و شروح آن، اعم از نسخ خطى و چاپى، در کتابخانه‌هاى مختلف موجود است (رجوع کنید به بروکلمان، ج ۵، ص ۱۴۵ـ۱۵۴).



منابع :

(۱) ابن‌اثیر؛
(۲) ابن‌انبارى، نزههالالباء فى طبقات الادباء، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره [? ۱۳۸۶/ ۱۹۶۷[؛
(۳) ابن‌خلّکان؛
(۴) ابن‌شاکر کتبى، عیون التواریخ، ج ۱۲، چاپ فیصل سامر و نبیله عبدالمنعم داود، بغداد ۱۳۹۷/ ۱۹۷۷؛
(۵) ابن‌قاضى شهبه، طبقات‌الشافعیه، چاپ حافظ عبدالعلیم‌خان، بیروت: عالم الکتب، ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۶) ابن‌کثیر، البدایه و النهایه فى التاریخ، (قاهره) ۱۳۵۱ـ ۱۳۵۸؛
(۷) اسماعیل‌بن على ابوالفداء، المختصر فى أخبار البشر، ج ۲، چاپ محمد زینهم محمد عزب و یحیى سیدحسین، قاهره ( ۱۹۹۸)؛
(۸) کارل بروکلمان، تاریخ الادب العربى، ج ۵، نقله الى العربیه رمضان عبدالتواب، قاهره ۱۹۷۵؛
(۹) اسماعیل بغدادى، هدیهالعارفین، ج ۱، در حاجی‌خلیفه، ج ۵؛
(۱۰) حاجی‌خلیفه؛
(۱۱) قاسم‌بن على حریرى، درّهالغوّاص فى اوهام الخواص، چاپ هاینریش توربکه، لایپزیگ ۱۸۷۱، چاپ افست بغداد (بی‌تا.)؛
(۱۲) خوانسارى؛
(۱۳) خیرالدین زرکلى، الاعلام، بیروت ۱۹۸۹؛
(۱۴) عبدالوهاب‌بن على سبکى، طبقات الشافعیه الکبرى، چاپ محمود محمد طناحى و عبدالفتاح محمدحلو، قاهره ۱۹۶۴ـ ۱۹۷۶؛
(۱۵) سمعانى؛
(۱۶) احمدبن مصطفى طاشکوپری‌زاده، مفتاح السعاده و مصباح السیاده، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۱۷) محمدبن محمد عمادالدین کاتب، خریده القصر و جریدهالعصر، ج ۲، قسم شعراء العراق، جزء۴، چاپ محمد بهجه اثرى، بغداد ۱۳۹۳/۱۹۷۳؛
(۱۸) علی‌بن یوسف قفطى، انباه الرواه على انباه النحاه، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم، ج ۳، قاهره ۱۳۷۴/۱۹۵۵؛
(۱۹) عبدالقادر مغربى، «وصف مخطوط نظم درهالغوّاص»، مجلهالمجمع العلمى العربى، ج ۵، ش ۳ (شعبان و رمضان ۱۳۴۳)؛
(۲۰) ادوارد وان‌دایک، کتاب اکتفاء القنوع بما هو مطبوع، چاپ محمدعلى ببلاوى، مصر ۱۳۱۳/ ۱۸۹۶، چاپ افست قم ۱۴۰۹؛
(۲۱) یاقوت حموى، معجم‌الادباء، بیروت ۱۴۰۰/۱۹۸۰٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۳ 

زندگینامه آیت الله نورالدین‌ جزایری‌(۱۱۵۸-۱۰۸۸ه ق)

 محدّث‌، ادیب‌ و لغوی‌ امامی‌ در قرن‌ دوازدهم‌. نام‌ صحیح‌ وی‌ نورالدین‌ است‌ ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، کتاب‌ تذکره شوشتر ، ص‌ ۷۶؛ شوشتری‌، ص‌ ۱۰۵)؛ اما، برخی‌ تذکره‌نویسان‌ به‌ اشتباه‌ نام‌ او را علی‌ و لقبش‌ را نورالدین‌ ذکر کرده‌اند ( رجوع کند به خوانساری‌، ج‌ ۴، ص‌ ۲۵۷؛ آقابزرگ‌طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۲۲، ص‌۳۷۰؛ کحّاله‌، ج‌ ۱۳، ص‌ ۳۹۲). منشأ این‌ اشتباه‌، خوانساری‌ است‌ که‌ احتمالاً وی‌ را با سیدنورالدین‌ علی‌بن‌ علی‌بن‌ حسین‌بن‌ ابی‌الحسن‌ موسوی‌ عاملی‌ (متوفی‌ ۱۰۶۸) خلط‌ کرده‌ است‌ (محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۳۵۹).

نورالدین‌ در ۱۰۸۸ در شوشتر به‌دنیا آمد (عبداللّه‌ جزایری‌، کتاب‌ تذکره شوشتر ، ص‌ ۷۷؛ شوشتری‌، همانجا). وی‌ بزرگ‌ترین‌ فرزند سید نعمت‌اللّه‌ جزایری‌ * ، محدّثِ نام‌ آور شیعی‌، بود. مقدمات‌ علوم‌ دینی‌ را نزد پدرش‌ آموخت‌، سپس‌ برای‌ ادامه تحصیل‌ به‌ اصفهان‌ رفت‌ و از محضر عالمان‌ آن‌ دیار بهره فراوان‌ برد (عبداللّه‌ جزایری‌، کتاب‌ تذکره شوشتر ، ص‌ ۷۶). در اصفهان‌ جزو نزدیکانِ شاه‌حسین‌ صفوی‌ گردید و به‌ فرمان‌ وی‌ کتابهایی‌ نوشت‌ (همان‌، ص‌ ۷۷؛ شوشتری‌، ص‌ ۱۰۶).

نورالدین‌ در کودکی‌، در سفری‌ به‌ مشهد مقدّس‌، با شیخ‌حرِّ عاملی‌ * ، محدّث‌ پرآوازه شیعی‌ (متوفی‌ ۱۱۰۴)، ملاقات‌ و از وی‌ اجازه روایی‌ اخذ کرد (عبداللّه‌ جزایری‌، کتاب‌ تذکره شوشتر ، ص‌ ۷۶؛ همو، ۱۴۰۹، ص‌ ۶۷).

وی‌ پس‌ از اتمام‌ تحصیلات‌، به‌ شوشتر بازگشت‌ و پس‌ از وفات‌ پدرش‌ عهده‌دار وظایف‌ شرعی‌ و دینی‌ شد (محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۳۶۳) و خیلی‌ زود مرجع‌ و مقتدای‌ عام‌ و خاص‌ گشت‌ (شوشتری‌، همانجا). حزین‌ لاهیجی‌ (متوفی‌ ۱۱۸۰)، که‌ در همین‌ دوره‌ از شوشتر دیدن‌ کرده‌، نورالدین‌ جزایری‌ را فاضل‌ خوانده‌ و وی‌ را در زمره اعیان‌ و بزرگانِ آن‌ شهر ذکر کرده‌ است‌ (ص‌ ۲۱۵). نورالدین‌، که‌ روزگاری‌ را صرف‌ تدریس‌ علوم‌ دینی‌ کرده‌ بود (شوشتری‌، ص‌ ۱۰۷)، به‌ شهرهای‌ ایران‌ و حجاز و عراق‌ سفر و با عالمان‌ و اعیان‌ و بزرگان‌ دیدار کرد (عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۶۱).

به‌ نوشته شوشتری‌ (ص‌ ۱۰۶)، در حمله نادرشاه‌ به‌ شوشتر و کشتار عده‌ای‌ از اهالی‌ آن‌ شهر، جزایری‌ به‌ دیدار نادرشاه‌ رفت‌ و او را به‌سبب‌ ظلم‌ و تعدی‌ در حق‌ مردم‌، نکوهش‌ کرد. به‌ نظر می‌رسد که‌ این‌ گزارش‌ صحت‌ نداشته‌ باشد، زیرا هیچ‌ یک‌ از مورخان‌ معاصر جزایری‌ از این‌ ملاقات‌ سخنی‌ به‌ میان‌ نیاورده‌اند و تذکره‌نویسان‌ دوره‌های‌ بعد (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به کشمیری‌، ص‌ ۲۳۹؛ محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، همانجا) نیز به‌ تکرار سخنان‌ عبداللطیف‌ شوشتری‌ اکتفا کرده‌اند؛ حال‌ آنکه‌ وی‌ در باره خاندان‌ جزایری‌ سخنان‌ مبالغه‌آمیز بسیار گفته‌ است‌ ( رجوع کنید به کسروی‌، ص‌ ۲۵۷ـ۲۶۲).

رحلت

نورالدین‌ در همین‌ دوره‌ عزلت‌ گزید و از معاشرت‌ با مردم‌ پرهیز کرد (شوشتری‌، ص‌ ۱۰۷؛ محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۳۶۴). وی‌ در شب‌ ششم‌ ذیحجه ۱۱۵۸ در شوشتر درگذشت‌ و، مطابق‌ وصیتش‌، در جوار مسجدجامع‌ به‌ خاک‌ سپرده‌ شد. آرامگاهش‌ در آن‌ شهر زیارتگاه‌ است‌ (عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، همانجا؛ شوشتری‌، ص‌ ۱۰۸).

فرزندان

نورالدین‌ پنج‌ دختر و هشت‌ پسر داشت‌ (محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۴۲۱). فرزندان‌ وی‌، به‌ سبب‌ نامِ پدرشان‌، به‌ سادات‌ نوریه‌ مشهور شده‌اند (همو، ۱۳۹۷، ج‌ ۱، ص‌ ۲۲)؛ اما، جعفر اَعرَجی‌ احتمال‌ داده‌ است‌ که‌ سبب‌ این‌ نامگذاری‌، انتساب‌ آنان‌ به‌ سیدنورالدین‌بن‌ سعداللّه‌ (از نوادگان‌ حضرت‌ موسی‌بن‌ جعفر علیهماالسلام‌) باشد (ص‌ ۵۰۰)، ولی‌ محمد جزایری‌ (۱۳۹۷، همانجا) این‌ قول‌ را چندان‌ درست‌ نمی‌داند.

مشایخ‌ در حدیث‌

مهم‌ترین‌ مشایخ‌ نورالدین‌ جزایری‌ در حدیث‌ عبارت‌ بوده‌اند از:

محمدبن‌ حسن‌ حرّعاملی‌ که‌ در ۱۰۹۸، هنگامی‌ که‌ نورالدین‌ کمتر از ده‌ سال‌ داشت‌، به‌ وی‌ اجازه حدیث‌ داد؛ پدرِ نورالدین‌، سیدنعمت‌اللّه‌ جزایری‌، که‌ نورالدین‌ پس‌ از اتمام‌ قرائت‌ اربعین‌ حدیث‌ شیخ‌بهائی‌ در ۱۰۹۹، از او اجازه روایت‌ گرفت‌ (عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۶۷، ۷۰؛ محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۳۶۵ـ۳۶۶). سید نعمت‌اللّه‌ جزایری‌، علاوه‌ بر دادن‌ اجازه روایت‌، از استادان‌ وی‌ نیز به‌شمار می‌آید (اعرجی‌، ص‌ ۴۹۹)، چنانکه‌ سیدنورالدین‌ در نسخه‌ای‌ از مختصر نافع‌ به‌خط‌ خود در ۱۱۰۴، به‌ قرائت‌ کتاب‌ مذکور نزد پدرش‌ اشاره‌ کرده‌ است‌ (محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۳۶۶ـ ۳۶۷). میرمحمدباقر خاتون‌آبادی‌ * (متوفی‌ ۱۱۲۷، از عالمان‌ و مدرّسان‌ برجسته اصفهان‌) و میرمحمدصالح‌ خاتون‌آبادی‌ (متوفی‌ ۱۱۲۶، از شاگردان‌ برجسته‌ و داماد علامه‌ مجلسی‌) نیز از استادان‌ نورالدین‌ بودند (عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۱۲۷؛ محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۳۶۵). دیگر استادانِ وی‌ ناشناخته‌اند (محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، همانجا).

شاگردان‌

نورالدین‌ شاگردان‌ بسیاری‌ پرورش‌ داد که‌ در کتابهای‌ تراجم‌ به‌شماری‌ از آنها اشاره‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، کتاب‌ تذکره ‌شوشتر ، ص‌ ۱۶۳ـ۱۶۹؛ محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۳۷۸ـ ۴۱۱)،

از آن‌ جمله‌اند:

چهار تن‌ از فرزندانش‌ یعنی‌ حسین‌ و مرتضی‌ و رضی‌ و به‌ویژه‌ عبداللّه‌ (شوشتری‌، ص‌ ۱۱۷ـ ۱۱۹)؛ نصراللّه‌ حائری‌، از مشاهیر عالمان‌ کربلا، که‌ نورالدین‌ در شوال‌ ۱۱۵۴ به‌ وی‌ اجازه حدیث‌ داد (آقابزرگ‌طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۱، ص‌ ۲۶۰)؛علی‌بن‌ علی‌ نجار شوشتری‌، از عالمان‌ و پارسایان‌ شوشتر، که‌ سید عبداللّه‌ جزایری‌ ( کتاب‌ تذکره شوشتر ، ص‌ ۱۶۴) از وی‌ بسیار تجلیل‌ کرده‌ است‌؛ و خواجه‌افضل‌بن‌ خواجه‌علی‌ شوشتری‌ (متوفی‌ ۱۱۵۴) که‌، به‌ نوشته عبداللّه‌ جزایری‌ (همانجا)، در علم‌ موسیقی‌ و تألیف‌ نَغَمات‌ بی‌نظیر بوده‌ است‌.

آثار

نورالدین‌ در فقه‌ و حدیث‌ و لغت‌، کتابها و رساله‌های‌ متعددی‌ نوشته‌ است‌، از جمله‌:

اخلاق‌ سلطانی‌، در شرح‌ و ترجمه فارسی‌ باب‌ طهارت‌ کتاب‌ النخبه فی‌ الحکمه العملیه و الاحکام‌ الشرعیه تألیف‌ فیض‌ کاشانی‌، که‌ آن‌ را به‌ فرمان‌ شاه‌حسین‌ صفوی‌ به‌ فارسی‌ ترجمه‌ و شرح‌ کرده‌ است‌ (همان‌، ص‌ ۷۷؛ شوشتری‌، ص‌ ۱۰۷؛ آقابزرگ‌طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۱، ص‌ ۳۷۴)؛

انشاء الصلوات‌ و التحیات‌ باقتباس‌ آیه ‌النور یا دوازده‌ امام‌ (آقابزرگ‌طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۲، ص‌ ۳۹۲، ج‌ ۸، ص‌ ۲۶۹)، که‌ رساله‌ای‌ مختصر در صلوات‌ بر چهارده‌ معصوم‌ علیهم‌السلام‌ است‌ و عبداللطیف‌ شوشتری‌ (ص‌ ۱۰۷ـ ۱۰۸) و محمدعلی‌ کشمیری‌ (ص‌۲۴۰ـ۲۴۱) تمام‌ آن‌ را نقل‌ کرده‌اند؛

تحفه ‌الاولیاء فی‌ ترجمه‌ قصص‌ الانبیاء و المرسلین‌ الموسوم‌ بالنورالمبین‌ ، که‌ ترجمه‌ای‌ از قصص‌ الانبیاء سیدنعمت‌اللّه‌ جزایری‌ است‌، شامل‌ یک‌ مقدمه‌ و ۳۲ باب‌ (عبداللّه‌ جزایری‌، کتاب‌ تذکره شوشتر ، همانجا؛ آقابزرگ‌طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۳، ص‌ ۴۲۲)؛

ترجمه حدیث‌ وصیت‌ هشام‌ (عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۶۱؛ شوشتری‌، ص‌ ۱۰۷؛ آقابزرگ‌طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۴، ص‌ ۱۴۶)؛

حلّ بعض‌ الاحادیث‌ المشکله یا حل‌ الاخبار، در شرح‌ و بیان‌ برخی‌ احادیث‌ مشکل‌ (عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌ ۶۱؛ آقابزرگ‌طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۷، ص‌ ۶۶؛ محمد جزایری‌، ۱۴۱۸، ص‌ ۴۱۳ـ۴۱۴)؛

الرساله الطهوریه یا رساله‌ فی‌ احکام‌ الطهارات‌، که‌ آن‌ را به‌ دستور شاه‌حسین‌ صفوی‌ نوشته‌ است‌ (عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹؛ شوشتری‌، همانجاها؛ آقابزرگ‌طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۱۱، ص‌ ۲۰۸)؛

السیفیه، رساله‌ای‌ مختصر در قالب‌ معماست‌ که‌ آن‌ را در پاسخ‌ به‌ الرساله القوسیه اثر کمال‌الدین‌ اسماعیل‌ اصفهانی‌ (متوفی‌ ۶۳۹؛ حاجی‌ خلیفه‌، ج‌ ۱، ستون‌ ۸۸۴) نگاشته‌ و در پایان‌ کتاب‌ فروق‌ اللغات‌ آورده‌ است‌ (آقابزرگ‌طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۱۲، ص‌ ۲۹۱)؛

کتابی‌ ناتمام‌ در نحو که‌ در آن‌ به‌ تفصیل‌ به‌ مباحث‌ دانش‌ نحو پرداخته‌ است‌ (عبداللّه‌ جزایری‌، ۱۴۰۹، ص‌۶۰؛ آقابزرگ‌طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۲۴، ص‌ ۸۷).

سیداحمد حسینی‌ اشکوری‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۳۲۱)، رساله اضداد لغوی‌ را در زمره تألیفات‌ نورالدین‌ بر شمرده‌ است‌. این‌ رساله‌ به‌ فارسی‌ است‌ و در آن‌ گزیده‌ای‌ از اضداد رضی‌الدین‌ صَغانی‌ (متوفی‌ ۶۵۰) آمده‌ است‌. این‌ رساله‌ به‌ درخواست‌ نواب‌ مهرعلی‌خان‌ ترجمه‌ و تدوین‌ شده‌ است‌. البته‌ در بخش‌ پایانی‌ کتاب‌ فروق‌اللغات‌ ( رجوع کنید به ادامه مقاله‌)، فصلی‌ مستقل‌ با عنوان‌ اضداد منقول‌ از رضی‌الدین‌ صغانی‌ ملحق‌ شده‌ که‌ به‌ عربی‌ است‌.

مشهورترین‌اثر

کتاب‌ فروق‌اللغات‌فی‌التمییز بین‌مُفادالکلمات، مشهورترین‌ اثر نورالدین‌ جزایری‌، به‌ اختصار به‌ فروق‌ نیز مشهور است‌ ( رجوع کنید به عبداللّه‌ جزایری‌، کتاب‌ تذکره شوشتر ؛ شوشتری‌، همانجاها؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۳۷۲ ش‌، ص‌ ۷۹۴؛ درمشار، ج‌ ۶، ستون‌ ۶۲۹، ضبط‌ «فروغ‌» اشتباه‌ است‌). خوانساری‌ (ج‌ ۸، ص‌ ۱۵۳) به‌ اشتباه‌ این‌ کتاب‌ را از تألیفات‌ پدر نورالدین‌ دانسته‌ است‌ (آقابزرگ‌طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۱۶، ص‌ ۱۸۷).

جزایری‌ در این‌ اثر از شیوه ابراهیم‌بن‌ علی‌ کفعمی‌ * (متوفی‌ ۹۰۵) در کتاب‌ لُمَعُ البَرْق‌ فی‌ معرفه الفَرْق‌، پیروی‌ کرده‌ است‌ (نوری‌، ج‌ ۲، ص‌ ۱۵۵؛ آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۳۷۲ ش‌، همانجا). روش‌ تدوین‌ کتاب‌ فروق‌اللغات‌ الفبایی‌، با رعایت‌ حرف‌ اول‌ واژه‌ها نه‌ ریشه آنهاست‌ ( رجوع کنید به نورالدین‌ جزایری‌، ص‌ ۱۶). این‌ کتاب‌ بخش‌ دومی‌ دارد که‌ در آن‌ به‌ صورت‌ موضوعی‌ (نه‌ الفبایی‌) به‌ بعضی‌ از «فروق‌ لغوی‌» اشاره‌ شده‌ است‌ و از این‌ حیث‌ با شیوه نگارش فقه‌اللغه عبدالملک‌ ثعالبی‌ * شباهت‌ دارد (ذکاوتی‌ قراگزلو، ص‌ ۴۷).

نورالدین‌ در همین‌ بخش‌ (ص‌ ۲۴۰ـ ۲۵۵) به‌ بررسی‌ لغات‌ اضداد و نیز لغاتی‌ که‌ معنای‌ آنها به‌ تبع‌ تغییر حرکاتشان‌ تغییر می‌یابد پرداخته‌ است‌ (ص‌ ۲۵۵ـ۲۶۲). فروق‌اللغات‌ پیوستی‌ نیز دارد که‌ در آن‌ مطالب‌ گوناگونی‌ در ادبیات‌ و لغت‌ مطرح‌ شده‌ است‌، مانند چند خطبه‌ و لغز و قطعه‌ای‌ ادبی‌ که‌ به‌ شیوه مقامات‌ نگاشته‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به ص‌ ۳۰۸ـ۳۱۲). این‌ مطالب‌ موضوعات‌ مختلفی‌ دارند، از جمله‌ برانگیختن‌ مردم‌ برای‌ جهاد با افغانها هم‌زمان‌ با ورود طهماسب‌ دوم‌ صفوی‌ به‌ اصفهان‌ و شکست‌ اشرف‌ افغان‌ از سپاه‌ طهماسبقلی‌ (نادرشاه‌) در جمادی‌الاولی‌ ۱۱۴۲ (ص‌ ۳۱۸ـ۳۲۱).

نورالدین‌ جزایری‌ در مقدمه این‌ کتاب‌ (ص‌ ۱۴ـ ۱۵)، با بیان‌ وجود تفاوت‌ میان‌ واژه‌های‌ مترادف‌ در زبان‌ عربی‌، نظر قائلان‌ به‌ ترادف‌ را نقد کرده‌ است‌. سخنان‌ و دلایل‌ جزایری‌ در این‌ زمینه‌، یادآور سخنان‌ لغوی‌ مشهور، ابوهلال‌ عسکری‌، در مقدمه کتاب‌ الفروق‌ اللغویه (ص‌۱۰ـ۱۶) است‌. جزایری‌ همچنین‌ در مقدمه این‌ کتاب‌ (ص‌ ۱۵) سبب‌ تألیف‌ آن‌ را فقدان‌ کتابهایی‌ مدون‌ در این‌ زمینه‌ معرفی‌ کرده‌ است‌. این‌ سخن‌، باتوجه‌ به‌ کتابهای‌ معتبری‌ که‌ در این‌ زمینه‌ نوشته‌ شده‌ (از جمله‌ الالفاظ ‌المترادفه ابوالحسن‌ علی‌بن‌ عیسی‌ رمّانی‌، و ما اختلفت‌ الفاظه‌ واتفقت‌ معانیه‌ اَصمعی‌ و کتاب‌ الفرق‌ ثابت‌بن‌ ابی‌ثابت‌) چندان‌ توجیه‌پذیر نیست‌.

روش‌ جزایری‌ در نگارش‌ کتاب‌ فروق‌اللغات‌ ــ که‌ خود از آن‌ به‌ قانون‌ تعبیر کرده‌ (ص‌ ۱۶) به‌ وضوح‌ متأثر از روشهای‌ معمول‌ در فقه‌ است‌. بدین‌ترتیب‌ که‌ پس‌ از ذکر تفاوتهای‌ میان‌ واژه‌ها، به‌ کتاب‌، سنّت‌ یا کاربردهای‌ زبانی‌ استناد کرده‌، چنانکه‌ به‌ آرا و اصطلاحات‌ فقیهان‌ نیز توجه‌ کامل‌ داشته‌ است‌. خصلت‌ و گرایش‌ حدیثی‌ وی‌ در سراسر کتاب‌ آشکار است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کند به ص‌ ۱۹، ۲۳، ۳۵، ۳۹، ۱۹۱). در کتاب‌ فروق‌اللغات‌، برای‌ بیان‌ فروق‌لغوی‌، به‌ کتب‌ ادعیه مأثور، از جمله‌ صحیفه سجادیه‌، نیز استناد شده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ص‌ ۳۵، ۱۲۷، ۱۳۸، ۱۹۶، ۲۱۸).

جزایری‌ در این‌ کتاب‌، علاوه‌ بر کتابها و مجموعه‌های‌ حدیثی‌، از کتابهای‌ تفسیر و آثار مفسرانی‌ چون‌ زمخشری‌، بیضاوی‌ و به‌ ویژه‌ طبرسی‌، بهره فراوان‌ برده‌ است‌. همچنین‌ به‌ پاره‌ای‌ کتابهای‌ لغت‌ و ادب‌، مانند دُرّه الغَوّاصِ حریری‌ (ص‌ ۵۳، ۷۳، ۹۶)، قاموس‌اللغه ‌فیروزآبادی‌ (ص‌ ۱۲۲) و اَدَبُ الکاتبِ ابن‌قتیبه‌ (ص‌ ۵۳، ۱۲۴)، استناد کرده‌ است‌. هانری‌ لامنس‌، شرق‌شناس‌ بلژیکی‌ (متوفی‌ ۱۳۱۶ ش‌/ ۱۹۳۷)، در ۱۳۰۶/ ۱۸۸۹ کتابی‌ با عنوان‌ فرائد اللغه‌ فی‌الفروق‌ منتشر کرده‌ که‌ در نگارش‌ آن‌ از کتاب‌ فروق‌ نورالدین‌ جزایری‌ بهره‌ برده‌ است‌ ( رجوع کنید به توتل ، ص‌ ۱۶۳). ظاهراً لامنس‌ بخش‌ اعظم‌ کتاب‌ جزایری‌ را در کتاب‌ خود عیناً درج‌ کرده‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ص‌ ۱، ۸، ۲۰، ۳۲، ۷۶، ۱۰۹، ۱۳۴، ۱۴۷، ۱۷۴، ۲۱۸، ۳۴۱، ۴۳۱) و در موارد بسیاری‌ نیز به‌ کتاب‌ جزایری‌ اشاره‌ کرده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ص‌ ۷ـ ۸، ۳۹، ۴۲، ۵۳، ۶۸، ۱۱۲، ۱۷۰، ۲۰۹، ۲۴۸). علاوه‌ بر این‌، اوگوست‌ هافنر با همکاری‌ لویس‌ شیخو، در ۱۳۳۲/۱۹۱۴ مجموعه‌ رساله‌هایی‌ را در لغت‌ عربی‌ با عنوانِ البلغه‌ فی‌ شذور اللغه منتشر کرده‌اند که‌ رساله فی‌ المؤنّثات‌ السماعیه ‌نورالدین‌ جزایری‌ از جمله آنهاست‌ ( رجوع کنید به ص‌ ۱۵۴ـ ۱۵۸؛ نام‌ نورالدین‌ در آن‌ به‌ غلط‌ نورالدین‌ محمدبن‌ نعمه ‌اللّه‌ درج‌ شده‌ است‌). این‌ رساله‌، چنانکه‌ گردآوردندگان‌ کتاب‌ (ص‌ ۱۵۴) اشاره‌ کرده‌اند، بخشی‌ از کتاب‌ فروق‌اللغات است‌.

فروق‌اللغات‌ نخستین‌بار در ۱۲۷۴ به‌ گونه‌ای‌ ناقص‌، همراه‌ با کتابهای‌ السّامی‌ فی‌الاسامی میدانی‌، سرّالادب‌ فی‌ مجاری‌ لغه (کلام‌) العربِ ثعالبی‌ و شرح‌ قصیده‌ کعب‌بن‌ زهیر به‌ چاپ‌ رسید ( رجوع کنید به آقابزرگ‌ طهرانی‌، ۱۴۰۳، ج‌ ۱۶، ص‌ ۱۸۷؛ سرکیس‌، ج‌ ۱، ستون‌ ۶۹۶، ج‌ ۲، ستون‌ ۱۸۲۵). سپس‌ در ۱۳۸۰، با تحقیق‌ و مقابله اسداللّه‌ اسماعیلیان‌ و بر اساس‌ دو نسخه خطی‌ و نیز نسخه چاپ‌ شده‌، در تهران‌ چاپ‌ شد (مشار، ج‌ ۶، ستون‌ ۶۲۹ـ۶۳۰؛ مهدوی‌، ص‌ ۸۸). سرانجام‌، این‌ کتاب‌ به‌ کوشش‌ محمد رضوان‌الدایه‌، از سوی‌ رایزن‌ فرهنگی‌ ایران‌ در دمشق‌، منتشر گردید. چاپی‌ هم‌ از این‌ کتاب‌ به‌ همراه‌ کتاب‌ ابوهلال‌ عسکری‌، تحت‌ عنوان‌ معجم‌الفروق‌ اللغوّیه در ایران‌ (قم‌ ۱۴۱۲) صورت‌ گرفته‌ است‌. گفتنی‌ است‌ که‌ ظاهراً در نسخه خطی‌، در پایان‌ امثال‌ منظوم‌ (ص‌ ۳۰۱ـ۳۰۲)، افتادگی‌ وجود دارد که‌ مصحح‌ به‌ آن‌ اشاره‌ نکرده‌؛ اما، در چاپ‌ نجف‌ ابیات‌ منظومه‌ تا پایان‌ ذکر شده‌ و پس‌ از آن‌، فصل‌ قطعات‌ منثور آمده‌ است‌. ضمناً، چاپهای‌ این‌ کتاب‌ در تهران‌ و نجف‌ و دمشق‌، در ترتیب‌ مطالب‌ اختلافات‌ فراوانی‌ دارند ( رجوع کنید به مهدوی‌، همانجا).



منابع:

(۱) محمدمحسن‌ آقابزرگ‌ طهرانی‌، الذریعه‌ الی‌ تصانیف‌الشیعه، چاپ‌ علی‌نقی‌ منزوی‌ و احمد منزوی‌، بیروت‌ ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات‌ اعلام‌ الشیعه : الکواکب‌ المنتشره ‌فی‌القرن‌الثانی‌ بعدالعشره‌، چاپ‌ علی‌نقی‌ منزوی‌، تهران‌ ۱۳۷۲ ش‌؛
(۳) جعفربن‌ محمد اعرجی‌، مناهل‌ الضرب‌ فی‌ انساب‌ العرب‌، چاپ‌ مهدی‌ رجائی‌، قم‌ ۱۳۷۷ ش‌؛
(۴) فردینان‌ توتل‌، «الاب‌ هنری‌ لامنس‌: ۱۸۶۲ـ۱۹۳۷»، المشرق‌ ، سال‌ ۳۵ (نیسان‌ ـ حزیران‌ ۱۹۳۷)؛
(۵) عبداللّه‌بن‌ نورالدین‌ جزایری‌، الاجازه‌ الکبیره، چاپ‌ محمد سمامی‌ حائری‌، قم‌ ۱۴۰۹؛
(۶) همو، کتاب‌ تذکره شوشتر ، اهواز: کتابفروشی‌ صافی‌، [ بی‌تا. (؛
(۷) محمد جزایری‌، شجره مبارکه‌ یا برگی‌ از تاریخ‌ خوزستان‌: در بیان‌ انساب‌ و احوال‌ سادات‌ نوریه‌ ( خاندان‌ جزائری) و بزرگان‌ خوزستان‌ ، ج‌ ۱، ) اهواز ? ۱۳۹۷ (؛
(۸) همو، نابغه فقه‌ و حدیث‌: سیدنعمت‌اللّه‌ جزائری‌ ، قم‌ ۱۴۱۸؛
(۹) نورالدین‌بن‌ نعمه ‌اللّه‌ جزایری‌، رساله فی‌ المؤنّثات‌ السماعیه، در البلغه‌ فی‌ شذوراللغه، چاپ‌ اوگوست‌ هافنر و لویس‌ شیخو، بیروت‌ ۱۹۱۴؛
(۱۰) همو، فروق‌ اللغات‌ فی‌ التمییز بین‌ مفاد الکلمات‌، چاپ‌ محمد رضوان‌ الدایه‌، تهران‌ ۱۳۷۵ ش‌؛
(۱۱) حاجی‌ خلیفه‌؛
(۱۲) محمدعلی‌ بن‌ ابی‌طالب‌ حزین‌، تاریخ‌ و سفرنامه حزین‌ ، چاپ‌ علی‌ دوانی‌، تهران‌ ۱۳۷۵ ش‌؛
(۱۳) احمد حسینی‌ اشکوری‌، فهرست‌ نسخه‌های‌ خطی‌ مرکز احیاء میراث‌ اسلامی‌ ، قم‌ ۱۳۷۷ ش؛
(۱۴) خوانساری‌؛
(۱۵) علیرضا ذکاوتی‌ قراگزلو، «طیف‌ معنایی‌: تفاوتهای‌ باریک‌ در معانی‌ کلمات‌»، نشر دانش‌، سال‌ ۸ ، ش‌ ۲ (بهمن‌ و اسفند ۱۳۶۶)؛
(۱۶) یوسف‌ الیان‌ سرکیس‌، معجم‌ المطبوعات‌ العربیه‌ و المعربـّه‌، قاهره‌ ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ‌ افست‌ قم‌ ۱۴۱۰؛
(۱۷) عبداللطیف‌بن‌ ابیطالب‌ شوشتری‌، تحفه ‌العالم‌؛
(۱۸) و، ذیل‌التحفه، چاپ‌ صمد موحد، تهران‌ ۱۳۶۳ ش‌؛
(۱۹) حسن‌بن‌ عبداللّه‌ عسکری‌، الفروق‌ اللغویه، قاهره‌ ۱۳۵۳، چاپ‌ افست‌ قم‌، ) بی‌تا. (؛
(۲۰) عمررضا کحّاله‌، معجم‌المؤلفین، دمشق‌ ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ) بی‌تا.( ؛
(۲۱) احمد کسروی‌، کاروند کسروی‌ ، چاپ‌ یحیی‌ ذکاء، تهران‌ ۱۳۵۲ ش‌؛
(۲۲) محمدعلی‌بن‌ صادقعلی‌ کشمیری‌، کتاب‌ نجوم‌ السماء فی‌ تراجم‌ العلماء، قم‌ )? ۱۳۹۴ (؛
(۲۳) هانری‌ لامنس‌، فرائد اللغه فی‌الفروق‌،) قاهره‌ ] ۱۹۹۹؛
(۲۴) خانبابا مشار، مؤلّفین‌ کتب‌ چاپی‌ فارسی‌ و عربی، تهران‌ ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش‌؛
(۲۵) محمدعلی‌ مهدوی‌، «در باره کتاب‌ فروق‌ اللغات‌ »، نشر دانش‌ ، سال‌ ۸ ، ش‌ ۴ (خرداد و تیر ۱۳۶۷)؛
(۲۶) حسین‌بن‌ محمدتقی‌ نوری‌، خاتمه مستدرک‌ الوسائل‌ ، قم‌ ۱۴۱۵ـ۱۴۲۰٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰

زندگینامه ابونصر جوهری‌(۳۹۳-۳۳۲ه ق)(مؤلف‌ صحاح‌اللغه)

 ابونصر اسماعیل‌بن‌ حمّاد، ادیب‌ و لغوی‌ ایرانی‌ قرن‌ چهارم‌ و مؤلف‌ صحاح‌اللغه*. وی‌ از اهالی‌ فاراب‌، در ماوراءالنهر، بود. در ۳۳۲ متولد شد (ثعالبی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۴۶۸؛ ابوالفداء، ج‌ ۲، ص‌ ۱۳۸؛ جوهری‌، مقدمه عطّار، ص‌ ۱۱۰).

جوهری‌ از هوش‌ سرشاری‌ برخوردار بود. در خوش‌ خطی‌ او را همپایه ابن‌مُقْله‌ (متوفی‌ ۳۲۸) و ابن‌بَواب‌ (متوفی‌ ۴۲۳) دانسته‌اند. با آنکه‌ عرب‌تبار نبود، مانند افراد عربِ عاربه‌ (بادیه ‌نشین‌) فصیح‌ سخن‌ می‌گفت‌ (ثعالبی‌، همانجا؛ یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۶، ص‌۱۵۱ـ۱۵۳؛ ذهبی‌، ج‌ ۱۷، ص‌ ۸۱). وی‌ از جمله‌ علمایی‌ بود که‌ پس‌ از خلیل‌بن‌ احمد *فَراهیدی‌ (متوفی‌ بین‌ ۱۷۰ تا ۱۷۵) به‌ علم‌ عروض‌ پرداخت‌، به‌ اوزان‌ شعری‌ صورت‌ نهایی‌ داد و آن‌ را تکمیل‌ نمود (رجوع کنید به ابن‌رشیق‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۳۵ـ۱۳۷).

جوهری‌ ابتدا در فاراب‌ نزد دایی‌ خود، ابوابراهیم‌ اسحاق‌بن‌ ابراهیم‌ (متوفی‌۳۵۰)، به‌تحصیل‌ پرداخت‌ و سپس‌ برای‌ ادامه تحصیل‌ به‌ عراق‌ رفت‌ و از محضر ابوعلی‌ فارسی‌*(متوفی‌ ۳۵۶) و ابوسعید سیرافی‌*(متوفی‌ ۳۶۸) بهره‌ برد. وی‌ پس‌ از بهره‌مندی‌ از علمای‌ شام‌ و عراق‌، به‌ حجاز سفر کرد و برای‌ کسب‌ مهارت‌ در علم‌ لغت‌ و ادبیات‌ به‌ میان‌ قبایل‌ ربیعه‌ و مُضَر رفت‌، سپس‌ به‌ خراسان‌ بازگشت‌ و در نیشابور اقامت‌ کرد و به‌ تدریس‌ و تألیف‌ و تعلیم‌ خط‌ و استنساخ‌ کتابها و دفاتر پرداخت‌ (ثعالبی‌، همانجا؛ ابن‌انباری‌، ص‌ ۳۴۴؛ یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۶، ص‌ ۱۵۳؛ بروکلمان‌، ج‌ ۲، ص‌ ۲۵۹).

وی‌، که‌ به‌تدریج‌ دچار بیماری‌ روانی‌ شد، روزی‌ برای‌ پرواز، دو لنگه‌ در را با طناب‌ به‌ پهلوهای‌ خود بست‌ و به‌ پشت‌بام‌ مسجدجامع‌ نیشابور رفت‌ و به‌ گمان‌ پرواز، خود را از بام‌ به‌ زمین‌ انداخت‌ (ابن‌انباری‌، همانجا؛ یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۶، ص‌ ۱۵۷). تاریخ‌ دقیق‌ مرگ‌ او معلوم‌ نیست‌؛ آن‌ را سال‌ ۳۹۳ (ابن‌حجر عسقلانی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۴۰۱)، ۳۹۸ (ابوالفداء، همانجا)، یا حدود ۴۰۰ (قفطی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۹۶) ضبط‌ کرده‌اند.

آثار

جوهری‌ به‌ سبب‌ تألیف‌ صحاح‌اللغه شهرت‌ یافته‌ است‌.

از دیگر تألیفات‌ او،

عروض‌الوُرقه (در باره علم‌ عروض‌) و المقدمه فی‌النحواست‌ (ثعالبی‌؛ ابن‌انباری‌، همانجاها؛ یاقوت‌ حموی‌، ج‌ ۶، ص‌ ۱۵۵؛ ابوالفداء، همانجا).

اشعاری‌ عالمانه‌ نیز از وی‌ به‌ جامانده‌ است‌ (ذهبی‌، ج‌ ۱۷،ص‌ ۸۲؛ نیز رجوع کنید به ثعالبی‌، ج‌ ۴، ص‌ ۴۶۹).



منابع‌:

(۱) ابن‌انباری‌، نزهه الالباء فی‌ طبقات‌ الادباء، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، قاهره‌ [? ۱۳۸۶/۱۹۶۷(؛
(۲) ابن‌حجر عسقلانی‌، لسان‌المیزان، حیدرآباد، دکن‌ ۱۳۲۹ـ۱۳۳۱، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ ۱۳۹۰/ ۱۹۷۱؛
(۳) ابن‌رشیق‌، العمده فی‌ محاسن‌الشعر و آدابه‌ و نقده‌، چاپ‌ محمد محیی‌الدین‌ عبدالحمید، بیروت‌ ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۴) اسماعیل‌بن‌ علی‌ ابوالفداء، المختصر فی‌ اخبار البشر: تاریخ‌ ابی‌ الفداء، بیروت‌: دارالمعرفه للطباعه و النشر، )بی‌تا.(؛
(۵) کارل‌ بروکلمان‌، تاریخ‌ الادب‌ العربی‌، ج‌ ۲، نقله‌الی‌ العربیه عبدالحلیم‌ نجار، قاهره‌ )۱۹۷۴(؛
(۶) عبدالملک‌بن‌ محمد ثعالبی‌، یتیمه الدّهر، چاپ مفید محمد قمیحه‌، بیروت‌ ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۷) اسماعیل‌بن‌ حماد جوهری‌، الصحاح‌: تاج‌اللغه و صحاح‌ العربیه، چاپ‌ احمد عبدالغفور عطار، بیروت‌ )بی‌تا.(، چاپ‌ افست‌ تهران‌ ۱۳۶۸ ش‌؛
(۸) ذهبی‌؛
(۹) علی‌بن‌ یوسف قفطی‌، اِنباه‌ الرواه علی‌اَنباء النحاه، چاپ‌ محمدابوالفضل‌ ابراهیم‌، ج‌ ۱، قاهره ۱۳۶۹/۱۹۵۰؛
(۱۰) یاقوت‌ حموی‌، معجم‌الادباء، مصر ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷/ ۱۹۳۶ـ ۱۹۳۸، چاپ‌ افست‌ بیروت‌ )بی‌تا.].

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۱ 

زندگینامه عبدالملک ثعالبی(متوفی ۴۲۹ه ق)

 عبدالملک بن محمد ، کنیه اش ابومنصور، ادیب ، شاعر، لغوی و کاتب . او در ۳۵۰ در نیشابور زاده شد. چون جدّش ، ابوعلی ثعلبی ، پوست روباه را پاک و پیرایش می کرد و از آن پوستین می دوخت ، وی به ثعالبی مشهور شد ( رجوع کنید به ثعالبی ، ۱۹۹۰ الف ، ص ۴۷؛ ابن خلّکان ، ج ۳، ص ۱۸۰؛ جادِر، ص ۲۲ـ۲۳).

از دوران کودکی ثعالبی و از تحصیلات و استادان وی آگاهی چندانی نداریم ولی این مقدار معلوم است که وی نزد دانشمند مشهور، ابوبکر محمدبن عباس خوارزمی (متوفی ۳۸۳)، ادب آموخته و مدتی نیز به تدریس اشتغال داشته است ( د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل مادّه ؛ جادر، ص ۵۹ ـ۶۲).

از جمله شاگردان او نورالدین ابوالحسن علی بن حسن باخَرْزی * و ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی * بوده اند (عباسی ، ج ۳، ص ۲۶۶؛ جادر، ص ۶۴). وی سپس به کتابت و دبیری ، و تا پایان عمر به تألیف آثار ادبی پرداخت ( رجوع کنید به ثعالبی ، ۱۹۹۰ الف ، مقدمه عطیه ، ص ۵ ـ۱۲).

خلاصه رویدادهایی را که ثعالبی شاهد آن بوده می توان از کتابهای وی و مقدمه وی بر این کتابها و همچنین از قصاید و اشعاری که به مناسبتهای گوناگون سروده است به دست آورد.

بیشتر مطالبی که شرح حال نویسانی همچون ابن انباری (ص ۳۶۵)، باخرزی (ج ۲، ص ۹۶۶ـ۹۷۰)، حُصْری (ج ۱، ص ۱۶۹)، ابن خلّکان (ج ۳، ص ۱۷۸ـ۱۸۰) و ابن بَسّام (ج ۲، قسم ۴، ص ۵۶۰ ـ۵۸۳) در باره ثعالبی آورده اند، کوتاه و مختصر

و تکرار سخنان نویسندگان پیشین است و از نوآوری و ابتکار تهی است . شاید این شیوه را از خود ثعالبی فرا گرفته باشند که در شرح حال شاعران و نویسندگان معاصر و قبل از خود، از معرفی کوتاه و کلی آنان فراتر نمی رود و به جای پرداختن به سیره و زندگی علمی آنان ، قطعاتی مفصّل از نظم و نثر آنان را می آورد (برای نمونه رجوع کنید به ثعالبی ، ۱۴۰۳).

ثعالبی تألیفات بسیاری در زمینه لغت ، نقد، بلاغت ، تاریخ ، تمدن و سیاست دارد ولی شهرت او بیشتر در شرح حال نویسی و تألیف گزیده های ادبی است (همو، ۱۹۹۰ الف ، همان مقدمه ، ص ۱۴). وی در بیشتر آثار خود شیوه ای را بر گزیده که پیش از وی سابقه نداشته است . او در آثار خود موضوعات و معانی را از کتابهای پیشینیان بر گزیده و از دیدنیها و شنیدنیها و تجارب خودمطالبی افزوده و آنها را به زیبایی بیان کرده است (همو، ۱۳۶۸ ش ، مقدمه شهابی خراسانی ، ص ۵).

ثعالبی در نیمه دوم سده چهارم و نیمه اول سده پنجم ، هم زمان با عصر طلایی نهضت علمی و ادبی و شکوفایی جهان اسلام ، پرورش یافت (همان ، مقدمه ابیاری و صیرفی ، ص ۱۷). او با آگاهی از فنون و آداب گوناگون عصر خویش و ترجمه هایی که به عربی صورت گرفته بود و با احاطه به کتابهای گردآوری شده و اشعاری که راویان نقل کرده بودند و آثار ادبی ای که از اندلس تا خراسان و ترکستان نشر یافته بود، بهره گرفت و در تألیفات خود از آنها استفاده کرد. وی در نهضت ادبی عهد آل بویه ــ که در آن ایرانیان ، از برجستگان ادب عربی بودند و آثاری درخشان در ادب این دوره بر جای گذاشتند ــ سهیم بود (فوشه کور ، ص ۱۳۷).

ثعالبی زندگی خود را به طور کامل در مشرق جهان اسلام گذراند. زادگاهش ، به لحاظ فرهنگی ، رقیب جدّی بغداد به شمار می آمد ( د. اسلام ، چاپ دوم ، همانجا). وی در نیشابور با خاندان دانش دوست و ادب پرور آل میکال آشنا شد و همنشینی او با امیرِ ادیب و شاعر، ابوالفضل عبیداللّه بن احمد میکالی (متوفی ۴۳۶)، سبب شد که با بزرگان عصر خود آشنا شود ( رجوع کنید به ثعالبی ، ۱۹۹۰ الف ، همان مقدمه ، ص ۶)، از جمله با ابونصر محمدبن عبدالجبار عُتْبی ، ادیب و مورخ (متوفی ۴۲۷؛ ثعالبی ، ۱۴۰۳، ج ۴، ص ۴۵۸).

ثعالبی از کتابخانه ابوالفضل میکالی بهره فراوان برد و در مجالست با علما و ادیبانِ درگاه میکالی ، گنجینه ای از نظم و نثر و امثال و سخنان فصیح و بلیغ عرب کسب کرد و در گردآوری و تدوین آثار خود از آنها سود برد. هنگامی که میکالی مجموعه ای از اشعار حماسی عرب را با عنوان المُنْتَخل گردآوری کرد، ثعالبی آن را خلاصه نمود و برخی اشعار میکالی را، برای نیکوداشت او، به آن افزود. این کتاب با نام المُنْتحل به چاپ رسیده و به ثعالبی نسبت داده شده است ( رجوع کنید به ثعالبی ، ۱۹۹۰ الف ، همانجا؛ ثعالبی مرغنی ، مقدمه مینوی ، ص ز؛ زرکلی ، ج ۴، ص ۱۹۱).

ثعالبی در ۳۸۲ به بخارا، پایتخت سامانیان ، سفر کرد و با ادیبان و عالمان آنجا، از جمله با بدیع الزمانِ همدانی * (متوفی ۳۹۸)، آشنا شد. وی در یتیمه الدهر (ج ۴، ص ۲۹۳) از او و هوش سرشارش سخن گفته است . ثعالبی سال بعد، با سقوط بخارا به دست بُغراخان ، یکی از ملوک قراخانیان (ایلْک خانیان )، به نیشابور بازگشت (جادر، ص ۳۰ـ۳۲). پس از بازگشت به نیشابور، مشهورترین کتاب خود، یتیمه الدهر فی محاسن اهل العصر * ، را تألیف کرد که سبب شهرت و راهیابی او به دربار سلاطین و حکام شد (ثعالبی ، ۱۴۰۵ ب ، مقدمه هلال ناجی و زهیرزاهد، ص ۱۱ـ۱۲). سپس به گرگان ، به دربار شمس المعالی قابوس بن وشمگیر، رفت و به مناسبت اینکه وی گرگان را از آل بویه پس گرفته بود (در ۳۸۸)، ثعالبی او را مدح گفت ( رجوع کنید بههمو، ۱۹۹۰ ب ، ص ۱۰۹) و دو کتاب خود، المُبْهِج و التمثیل و المحاضره ، را به وی اهدا کرد (همو، ۱۹۸۳، ص ۴ـ۵؛ هارون ، ص ۶۰۴).

ثعالبی در ۳۹۲، با هدایای قابوس بن وشمگیر، به نیشابور بازگشت و به تألیف آثار دیگرش پرداخت و دو کتاب خود، اَجناس التجنیس و الاقتباس ، را به امیرنیشابور، ابوالمظفر نصربن ناصرالدین سبکتگین ، اهدا کرد (ثعالبی ، ۱۴۰۵ ب ، همان مقدمه ، ص ۱۳) و سحرالبلاغه را به سپهسالار، ابوعمران موسی بن هارون ، تقدیم نمود (همو، ۱۳۵۰، ص ۶). با بروز قحطی و خشکسالی در ۴۰۱ در خراسان ( رجوع کنید بهابن اثیر، ج ۹، ص ۲۲۰، ۲۲۵)، نخست به اسفراین و سپس به گرگان رفت (ثعالبی ، ۱۹۹۰ الف ، همان مقدمه ، ص ۹).

آنگاه به دعوت امیرابوالعباس مأمون بن مأمون خوارزمشاه به خوارزم (جرجانیه ) رفت و چندین کتاب خود را به نام او و وزیرش ابوعبداللّه محمدبن حامد تألیف کرد که از آن جمله است : آداب الملوک ، اللطائف و الظرائف ، المشرق ، نثر النظم ، الکنایه و التعریض ، تحفه الوزراء ، و أحسنُ ما سَمعتُ ( رجوع کنید به جادر، ص ۳۹ـ۴۰؛ د. اسلام ، چاپ اول ، ذیل «الثعالبی »). ثعالبی مدت زیادی در خوارزم نماند و پس از کشته شدن خوارزمشاه ، به غزنه رفت و مدتی در دربار سلطان محمود غزنوی ماند و کتاب لطائف المعارف را برای وی تألیف کرد (جادر، ص ۴۰، پانویس ۷، ص ۴۱). به نوشته عبدالسلام محمد هارون (همانجا)، ثعالبی این کتاب را برای صاحب بن عَبّاد تألیف کرده است . ثعالبی کتاب تحسین القبیح و تقبیح الحسن را نیز به یکی از فضلای خراسان به نام عیسی کرجی ، اهدا نمود (ثعالبی ، ۱۴۰۱، ص ۲۷ و پانویس ۵)، سپس به هرات رفت و دو کتاب خود، اللّطیف فی الطیب و الایجاز و الاعجاز ، را برای قاضی ابواحمد منصوربن محمد اَزْدی تألیف کرد (جادر، ص ۴۳).

ثعالبی پس از شصت سالگی به نیشابور بازگشت و مورد احترام بزرگان آنجا واقع شد و کتابهای ثِمارالقلوب فی المضاف و المنسوب ، فقه اللغه و سرّالعربیّه را تألیف و به دوست دیرینش ، امیرابوالفضل میکالی ، هدیه کرد (ثعالبی ، ۱۴۰۹، ص ۱۱، ۲۰ـ۲۱؛ جادر، ص ۴۳ـ۴۵).

ثعالبی مدتی در مزرعه خود در اطراف نیشابور به سر برد تا به تألیف بپردازد. در ۴۲۰ طایفه غُز به خراسان حمله کردند ( رجوع کنید بهابن اثیر، ج ۹، ص ۳۷۷) ولی ثعالبی توانست با یاری امیرمیکالی از این حادثه در امان بماند. وی سپس سه کتاب بَرْد الاَکْباد فی الاعداد ، اللطف و اللطائف ، و مِرآه المروآت را تألیف ، و در ۴۲۲ به والی خراسان ، ابوسهل حمدونی ، هدیه کرد. در ۴۲۴ سلطان مسعود غزنوی را، که به نیشابور آمده بود، مدح وبرخی از آثار خود را به وزیران و اعیان دولت او اهدا کرد، از جمله خاصّ الخاصّ را به شیخ مسافربن حسن و خصائص اللغه را به حسن بن ابراهیم صیمری هدیه نمود (جادر، ص ۴۵ـ۴۷). سپس به تألیف تتمّه الیتیمه مشغول شد و نسخه پیش نویس آن را به شیخ محمدبن عیسی کرجی هدیه کرد (ثعالبی ، ۱۳۵۳، ج ۱، ص ۱).

ثعالبی در ۴۲۹ در نیشابور وفات یافت ( رجوع کنید به ابن خلّکان ، ج ۳، ص ۱۸۰). برخی تاریخ فوت او را ۴۳۰ دانسته اند ( رجوع کنید بهذهبی ، ج ۳، ص ۱۷۴؛ صَفَدی ، ج ۱۹، ص ۱۹۴). وی در اواخر عمر، کتاب الغِلْمان را تألیف کرد.

از ثعالبی مجموعه عظیمی شامل دهها اثر در تاریخ ادبیات عرب به جا مانده است . سرگذشت نویسان وی را یکی از مهم ترین نویسندگان زبان عربی و لغویان آن عصر به شمار آورده و او را کاتب ، ناقد، شاعر و ادیبی بی همتا دانسته اند ( رجوع کنید به جادر، ص ۱۳ـ۱۵، ۵۵). نخستین کسی که شرح حال ثعالبی را نگاشته ، ابراهیم حُصْری (متوفی ۴۵۳) بوده که آثار وی را ستوده و او را مدح گفته است (ج ۱، ص ۱۶۹). ابن بسّام شَنْتَرینی (متوفی ۵۴۲) نیز در الذخیره فی محاسن اهل الجزیره (ج ۲، قسم ۴، ص ۵۶۰ ـ۵۶۱) مقام بلند علمی و ادبی و تألیفات ثعالبی را ستوده است . شاگرد ثعالبی ، علی بن حسن باخرزی (ج ۲، ص ۹۶۶)، نیز ثعالبی را جاحظ نیشابور و بر گزیده دورانها و روزگاران لقب داده است .

آثار.

در باره تعداد آثار ثعالبی و نیز نسبت برخی از آنها به او اختلاف نظر هست . عناوین برخی از آثار ثعالبی ، تکراری است و بعضی از کتابها نیز با دو عنوان آمده است . آثاری نیز به او منسوب است . مفصّل ترین فهرست آثار او را صَفَدی آورده و از بیش از هشتاد اثر او نام برده است ( رجوع کنید بهج ۱۹، ص ۱۹۵ـ۱۹۷). محققان نیز در مقدمه هایی که بر آثار وی نگاشته اند بر این عدد افزوده اند و تعداد آنها را به ۱۲۵ عنوان رسانده اند ( رجوع کنید به ادامه مقاله ).

ثعالبی در آثار خود غالباً گفته های دیگران را گردآوری و نقل کرده است ( د. اسلام ، چاپ اول ، همانجا). مهم ترین اثر او، یتیمه الدهر فی محاسن اهل العصر است در تراجم احوال شاعران مشهور معاصر ثعالبی . این کتاب الگویی برای شرح حال نویسی و گردآوری گزیده های نظم در سده های بعدی شد ( رجوع کنید بهتذکره * ، بخش ۳: تذکره نویسیِ عربی ). ثعالبی با تألیف تتمّه الیتیمه ، این کتاب را تکمیل کرد که به ذیل نیز مشهور است ( د. اسلام ، چاپ اول ، همانجا).

کارل بروکلمان در باره تقسیم بندی آثار ثعالبی می گوید:

افزون بر یتیمه الدهر و تتمّه الیتیمه ، ثعالبی منتخبات دیگری به حسب موضوع گرد آورده است که عبارت اند از:

اَحْسنُ ما سَمعتُ ، که کتاب مَن غاب عنه المطرب نیز تتمه آن به شمار می رود؛

خاصّ الخاصّ ، که در آن نامهای شاعران را نیاورده ؛ و طرائف الطُرَف ، که از دیگر منتخبات شعری اوست . ثعالبی کتاب کنزالکُتّاب را که مشتمل بر ۲۵۰۰ قطعه شعر از ۲۵۰ شاعر است ، برای کاتبان و دبیران تألیف کرد و شاعری ترک به نام محمدبن عثمان لامعی * ، شرحی بر آن نگاشت . ثعالبی همچنین به دستور ابوالعباس خوارزمشاه ، اشعار کتاب مونس الادباء را از مؤلفی مجهول به نثر در آورد و آن را نثر النظم و حلّ العَقْد … نامید که در دمشق و قاهره به چاپ رسیده است (همانجا).

دسته دوم از آثار ثعالبی ،

کتابهایی ادبی است که برای قرائت در هنگام فراغت ، تنظیم شده و در آنها اطلاعات مفیدی ، به ویژه در زمینه حکایات تاریخی ، گرد آورده که از آن جمله است :

لطائف المعارف ؛

الفرائد و القلائد که العقد النفیس و نُزهه الجلیس نیز نامیده شده است ؛

المُبْهِج ؛

اللطائف الظرائف ، و یواقیت المواقیت ، هر دو در مدح و ذم اشیا؛

و غُررالبلاغه و طُرَف البراعه یا غررالبلاغه للنظم و

النثر (همانجا).

ثعالبی چند کتاب در امثال و حِکم نیز تنظیم کرده است ، مانند التمثیل و المُحاضره ، أحاسن کلم النبی و…، حِلیه المُحاضره و عنوان المذاکره و میدان المسامره ، لطائف الصحابه و التابعین و مجموعه کوچکی از حکمتها که شیخو آن را در مجله المشرق به چاپ رسانده ، و کتابی در ادب با عنوان مونس الوحید . کتابهای الامثال و الفرائد و القلائد محمدبن حسن بن احمد اهوازی (متولد ۵۴۴) و محاسن الاحاسن نیز به اشتباه به ثعالبی نسبت داده شده است (همانجا).

به گفته حاجی خلیفه (ج ۲، ستون ۱۰۱۶)، ثعالبی کتابی در اخبار پادشاهان تألیف کرده و آن را سیره الملوک نام نهاده و معلوم نیست که این کتاب همان سراج الملوک منسوب به ثعالبی است یا نه ، و کتاب الوزراء ذیلی است بر کتاب مذکور (قس جادر، ص ۹۸ـ۹۹). از آثار کوچک ادبی ثعالبی مرآه المروآت و أعمال الحسنات ، و بردالاکباد فی الاَعداد است ( د. اسلام ، چاپ اول ، همانجا).

دسته سوم آثار ثعالبی شامل کتب فقه اللغه در معنای خاص آن است .

مشهورترین این کتابها، کتابی است در باره مترادفهای زبان عربی که ثعالبی آن را در اواخر عمر خویش تألیف کرده ونخست آن را شمس الادب فی استعمال العرب نامیده است . این کتاب دو بخش داشته :

مترادفات ، که عنوانش «اسرار العربیه و خصائصها» بوده ، و بخش «مجاری کلام العرب برسومها و…» که ملاحظاتی بوده در باره اسلوب کلام . بیشتر بخش دوم از فقه اللغه احمدبن فارِس (متوفی ۳۹۵؛ رجوع کنید به ابن فارِس * ) اخذ شده است . ثعالبی ، سپس بخش اول را با عنوان فقه اللغه ارائه کرد. این کتاب رواج فراوانی یافت و سراینده ای مجهول ، آن را با عنوان نظم فقه اللغه به نظم کشید.

بخش دوم نیز با عنوان سرّالادب فی مجاری علوم العرب به چاپ رسید. کتاب سحر البلاغه و سرّالبراعه نیز مجموعه ای است از اصطلاحات لطیف عربی . کتاب ثِمار القلوب فی المضاف و المنسوب مجموعه ای است در اصطلاحات مرکّب عربی (اضافه ها و نسبتها) که چندین شرح بر آن نوشته و چند بار نیز تلخیص شده است ( د. اسلام ، چاپ اول ، همانجا؛ جادر، ص ۱۲۵ـ۱۳۳).

در آثار ثعالبی ، اندرزها و امثال و کلمات قصار، حُکم مادّه اولیه را دارند، اما اندیشه ای منظم در استفاده از آنها به کار رفته است . ثعالبی برای اشاعه فرهنگ عربی بغداد در شرق ایران بسیار کوشیده است . نخستین ترجمه فارسی شناخته شده از آثار او، متعلق به قرن هفتم است ؛ یعنی ، دوره ای که ادبیات عرب ، نمونه و سرمشق محسوب می شد (فوشه کور، ص ۱۳۶ـ۱۳۷).

در کتاب خاصّ الخاصّ فی الامثال وی ، که نوعی فرهنگنامه عظیم امثال و حکم عربی به نظم و نثر است ، مردان فرهنگی ایران جایگاه رفیعی دارند و با اینکه اثری ادبی است ، در بخشهای معایب و محاسن ، مخصوصاً در معرفی قشرهای مختلف اجتماعی ، به اخلاقیات اهمیت بسیار داده شده است (همان ، ص ۱۳۸).

از نکات شایان ذکر در آثار ثعالبی ، کاربرد واژگان فارسی و نقل امثال فارسی به عربی و یادکرد شهرهای ایران است (برای نمونه رجوع کنید به ثعالبی ، ۱۹۸۳، ص ۴۳؛ همو، ۱۴۰۳، ج ۳، ص ۷۶ـ ۷۷؛ برای دیگر آثار ثعالبی ، اعم از چاپی و خطی و مفقود رجوع کنید بهد. اسلام ، چاپ دوم ، همانجا؛ جادر، ص ۷۰ـ۱۵۷؛ زرکلی ، ج ۴، ص ۱۶۳ـ۱۶۴؛ ثعالبی ، ۱۹۸۳، مقدمه حلو، ص ۱۴ـ۲۵؛ همو، ۱۴۰۵ ب ، همان مقدمه ، ص ۲۷ـ۳۵؛ همو، ۱۴۰۵ الف ، مقدمه نقوی ، ص ۱۴ـ۳۳).



منابع :

(۱) ابن اثیر؛
(۲) ابن انباری ، نزهه الالباء فی طبقات الادباء ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، قاهره ?( ۱۳۸۶/۱۹۶۷ ) ؛
(۳) ابن بَسّام ، الذخیره فی محاسن اهل الجزیره ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۳۹۸ـ۱۳۹۹/ ۱۹۷۸ـ۱۹۷۹؛
(۴) ابن خلّکان ؛
(۵) علی بن حسن باخرزی ، دمیه القصر و عصره اهل العصر ، چاپ محمد تونجی ، ج ۲، دمشق ?( ۱۳۹۲/۱۹۷۲ ) ؛عبدالملک بن محمد ثعالبی ، آداب الملوک ، چاپ جلیل عطیه ، بیروت

(۶) ۱۹۹۰ الف ؛
(۷) همو، تحسین القبیح و تقبیح الحسن ، چاپ شاکر عاشور، ( بغداد ) ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۸) همو، التمثیل و المحاضره ، چاپ عبدالفتاح محمد حلو، ( بی جا ) : الدارالعربیه للکتاب ، ۱۹۸۳؛
(۹) همو، خاص الخاص ، چاپ صادق نقوی ، حیدرآباد دکن ۱۴۰۵ الف ؛
(۱۰) همو، دیوان ، چاپ محمود عبداللّه جادر، بغداد ۱۹۹۰ ب ؛
(۱۱) همو، سحرالبلاغه و سرّالبراعه ، دمشق ۱۳۵۰؛
(۱۲) همو، فقه اللغه و سرّالعربیّه ، چاپ سلیمان سلیم بواب ، دمشق ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۱۳) همو، کتاب التوفیق للتلفیق ، چاپ هلال ناجی و زهیرزاهد، ( عراق ) ۱۴۰۵ ب ؛
(۱۴) همو، کتاب تتمّه الیتیمه ، چاپ عباس اقبال ، تهران ۱۳۵۳؛
(۱۵) همو، لطائف المعارف ، ترجمه علی اکبر شهابی خراسانی ، مشهد ۱۳۶۸ ش ؛
(۱۶) همو، یتیمه الدهر ، چاپ مفید محمد قمیحه ، بیروت ۱۴۰۳؛
(۱۷) حسین بن محمد ثعالبی مرغنی ، تاریخ غررالسیر، المعروف بکتاب غرراخبار ملوک الفرس و سیرهم ، چاپ زوتنبرگ ، پاریس ۱۹۰۰، چاپ افست تهران ۱۹۶۳؛
(۱۸) محمود عبداللّه جادر، الثعالبی ناقداً و ادیباً ، بغداد ۱۳۹۶/۱۹۷۶؛
(۱۹) حاجی خلیفه ؛
(۲۰) ابراهیم بن علی حصری ، زهرالا´داب و ثمرالالباب ، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت : دارالجیل ، ( بی تا. ) ؛
(۲۱) محمدبن احمد ذهبی ، العبر فی خبر من غبر ، ج ۳، چاپ فؤاد سیّد، کویت ۱۹۸۴؛
(۲۲) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۹۹؛
(۲۳) صفدی ؛
(۲۴) عبدالرحیم بن احمد عباسی ، معاهدالتنصیص علی شواهد التلخیص ، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، ( قاهره ) ۱۳۶۷/۱۹۴۷، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲۵) عبدالسلام محمد هارون ، «دراسه نقدیّه حول تحقیق کتاب التمثیل و المحاضره »، در عبدالملک بن محمد ثعالبی ، التمثیل و المحاضره ، چاپ عبدالفتاح محمدحلو، ( بی جا ) : الدارالعربیه للکتاب ، ۱۹۸۳؛

(۲۶) EI 1 , s.v. ” A l-Tha ـ a ¦lib ¦â” (by C. Brockelmann);
(۲۷) EI 2 , s.v. ” A l-Tha ـ a ¦lib ¦â, Abu ¦ Mans ¤u ¦r ـ Abd A l-Malik B . Muh ¤ammad” (by E.K.Rowson);
(۲۸) Charles-Henri de Fouchإcour, Moralia: les notions morales dans la littإrature persane du 3 e / 9 e au 7 e / 13 e siهcle , Paris 1986.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۹ 

زندگینامه احمدبن یحیی ثَعلَب

 کنیه اش ابوالعباس ، پیشوای کوفیان در نحو و لغت و از راویان شعر عرب . او ایرانی الاصل (ضیف ، ص ۲۲۴) و از مَوالی (آزادشدگان ) بنی شَیبان بود، ازاین رو او را شَیبانی نیز نامیده اند ( رجوع کنید به ابوالطیّب لغوی ، ص ۱۱۶؛ ابن ابی یَعْلی ‘، ج ۱، ص ۸۳).

در سال ۲۰۰ در بغداد به دنیا آمد و به همین سبب ، به بغدادی نیز مشهور شد (برای نمونه رجوع کنید به ذهبی ، ج ۲، ص ۶۶۶؛ ابن جَزَری ، ج ۱، ص ۱۴۸). ظاهراً تاریخ تولدش را از آن رو سال ۲۰۰ ذکر کرده اند، که خود گفته است : «در ۲۰۴ به هنگام آمدن مأمون عباسی (حک : ۱۹۸ـ ۲۱۸) از خراسان و عبور از یکی ازمحلاتِ بغداد، پدرم مرا بر روی دست گرفت و گفت : , این مأمون است و تو نیز چهار ساله ای ، و من این واقعه را از آن تاریخ به یاد دارم » (زُبیدی ، ص ۱۴۵؛ ابن ندیم ، ص ۸۰؛ ابن خَلِّکان ، ج ۱، ص ۱۰۳ـ۱۰۴).

استادان

وی ، به گفته خودش ، در شانزده سالگی فراگیری عربی و شعر و لغت را آغاز کرد و در هجده سالگی کتاب الحدود یحیی بن زیاد فَرّاء * را آموخت و در ۲۵ سالگی تمام کتابهای فرّاء را از حفظ داشت و توجهش به نحو بیش از دیگر دانشها بود (زَبیدی ، ص ۱۴۷؛ ابن ندیم ، ص ۸۱ ؛ خطیب بغدادی ، ج ۶، ص ۴۴۸ـ۴۴۹). بروکلمان (  ذیل ، ج ۱، ص ۱۸۱؛ ترجمه عربی ، ج ۲، ص ۲۱۰) ثعلب را در هجده سالگی شاگرد فرّاء دانسته ، در حالی که ثعلب در زمان وفات فرّاء (۲۰۷) هفت ساله بوده است .

ثعلب ، نحو را از شاگردان فرّاء، ابوعبداللّه طُوال ، محمدبن قادم و به ویژه سَلَمه بن عاصم (متوفی ۲۴۰) آموخت و در علم لغت سالها از محضر محمدبن زیاد، معروف به ابن اَعرابی * (متوفی ۲۳۱)، بهره برد. حدیث را از عبیداللّه بن عمر قَواریری (متوفی ۲۳۵) آموخت (ابوالطیّب لغوی ، همانجا؛ ضیف ، ص ۲۲۴ـ ۲۲۵؛ مخزومی ، ص ۱۴۵) و از او صدهزار حدیث شنید (خطیب بغدادی ، ج ۶، ص ۴۴۹؛ ابن جوزی ، ج ۱۳، ص ۲۴). علم قرائت را نیز، به واسطه سلمه بن عاصم ، از فرّاء روایت کرده و احمدبن موسی بن مجاهد و محمدبن قاسم انباری و محمدبن فرج غَسّانی نیز علم قرائت را از ثعلب روایت کرده اند (ابن جزری ، همانجا).

دیگر استادان ثعلب ،

محمدبن سَلاّ م جُمَحی ،

ابراهیم بن مُنْذِر،

علی بن مُغیره اَثْرَم ،

ابوالحسن احمدبن ابراهیم

و زُبَیْربن بَکّار بوده اند (خطیب بغدادی ، ج ۶، ص ۴۴۸؛ ابن انباری ، ص ۲۲۸).

جمعی نیز نزد ثعلب درس خوانده یا از او روایت کرده اند (برای آگاهی از نام آنها رجوع کنید به خطیب بغدادی ، همانجا؛ ابن انباری ، ص ۲۲۸ـ۲۲۹؛ ضیف ، ص ۲۳۷ـ ۲۳۸).

برخی از شاگردان نامبردار ثعلب عبارت اند از:

ابوموسی سلیمان بن محمد معروف به حامِض (متوفی ۳۰۵)،

علی بن سلیمان معروف به اَخْفَش اصغر (متوفی ۳۱۵)،

ابراهیم بن محمدبن عَرفه معروف به نِفْطَوَیه (متوفی ۳۲۳)،

ابوبکر محمدبن قاسم انباری (متوفی ۳۲۸)،

ابوعمر زاهد معروف به غلام ثعلب (متوفی ۳۴۵)،

عبداللّه بن جعفربن دُرُستَوَیْه (متوفی ۳۴۷)،

و ابوبکر محمدبن حسن بن مِقْسَم (متوفی ۳۵۴).

ثعلب با حاکم بغداد، محمدبن عبداللّه (متوفی ۲۵۳)، دوستی داشت ( د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل مادّه ) و سیزده سال معلم پسر او، طاهر، بود (یاقوت حموی ، ج ۵، ص ۱۰۶؛ د. اسلام ، چاپ اول ، ذیل مادّه ).ثعلب در آخر عمر ناشنوا شد (برای آگاهی از چگونگی فوت وی رجوع کنید به یاقوت حموی ، ج ۵، ص ۱۰۶ـ۱۰۷؛ قِفْطی ، ج ۱، ص ۱۵۰؛ ابن خَلّکان ، ج ۱، ص ۱۰۴) و در جمادی الاولی (یا جمادی الا´خره ، ابن انباری ، ص ۲۳۲) ۲۹۱ درگذشت و در مقبره باب الشام بغداد به خاک سپرده شد (زبیدی ، ص ۱۵۰؛ ابن ندیم ، همانجا؛ خطیب بغدادی ، ج ۶، ص ۴۵۶).

ثعلب یازده خلیفه عباسی (از مأمون تا مکتفی ) را درک کرد (یاقوت حموی ، ج ۵، ص ۱۰۵). وی را فردی متدین ، راستگو، صالح ، آشنا به غرایب لغت و شعر و راوی آرای پیشینیان معرفی کرده اند ( رجوع کنید به خطیب بغدادی ، ج ۶، ص ۴۴۸؛ یاقوت حموی ، ج ۵، ص ۱۱۹؛ ابن خلّکان ، ج ۱، ص ۱۰۲). حافظه اش نزد دیگران زبانزد بود تا بدانجا که استادش (ابن اَعرابی ) و ابونصر محمدطوسی (فقیه و ادیب ، متوفی ۳۴۴) به هنگام فراموشی برخی مطالب یا تردید در صحت آنها، به سبب اعتماد بر حافظه ثعلب ، صورت صحیح آن را از وی سؤال می کردند یا به او ارجاع می دادند (زبیدی ، ص ۱۴۲؛ خطیب بغدادی ، همانجا؛ قِفطی ، ج ۱، ص ۱۴۵).

ثعلب در ۲۵ سالگی سرآمد و پاسخگوی ادیبان شد (خطیب بغدادی ، ج ۶، ص ۴۵۴؛ قفطی ، ج ۱، ص ۱۴۲). به گفته ابوالطیّب لغوی (متوفی ۳۵۱؛ همانجا) دانش کوفیان به ابن سِکّیت (متوفی ۲۴۴) و ثعلب منتهی می شد و جایگاه ثعلب در مکتب نحو کوفه همان جایگاه ابوالعباس محمدبن یزید مُبرّد * (متوفی ۲۸۲) در مکتب نحو بصره بود و به اعتقاد برخی ، تاریخ ادب و ادیبان در آن دوران به این دو تن ختم می شد ( رجوع کنید بهزبیدی ، ص ۱۴۳؛ یاقوت حموی ، ج ۵، ص ۱۲۲).

زَجّاجی (متوفی ۳۴۰) مناظرات ثعلب را با دیگر دانشمندان در باره مسائل نحو و لغت گرد آورده (برای نمونه رجوع کنید بهص ۷۲ـ۸۴) و بخشهایی را به مناظرات ثعلب و مبرّد اختصاص داده است ( رجوع کنید به ص ۸۴ ـ۸۷ ، ۹۴ـ۹۹). به گفته داماد ثعلب ، ابوعلی دینوری ، مبرّد بسیار خوش بیان و فصیح و بلیغ بود و از این رو ثعلب از مناظره با او امتناع می کرد (زبیدی ، همانجا؛ قفطی ، ج ۱، ص ۱۴۵) و هنگامی که از داماد ثعلب سؤال شد که چرا آگاهی مبرّد از الکتاب سیبویه بیش از ثعلب است ، پاسخ داد که مبرّد، الکتاب را نزد دانشمندان خوانده ولی ثعلب ، خود، آن را مطالعه کرده است (زبیدی ، ص ۱۴۱ـ۱۴۲؛ یاقوت حموی ، ج ۵، ص ۱۲۱).

با وجود جایگاه بلند ثعلب در نحو، وی به هنگام سخن گفتن ، گاهی کلمات را با اِعراب نادرست ادا می کرد ( رجوع کنید به خطیب بغدادی ، ج ۶، ص ۴۵۰؛ قفطی ، ج ۱، ص ۱۴۰) و عامیانه نامه می نوشت (یاقوت حموی ، ج ۵، ص ۱۲۲؛ قفطی ، ج ۱، ص ۱۴۵).به گفته یاقوت حموی (ج ۵، ص ۱۲۰)، ثعلب در نحو مکتب بصره متبحر بود و به نظر گروهی دیگر، وی چندان با نحو بصره آشنا نبود ( رجوع کنید به زبیدی ، ص ۱۴۱؛ قفطی ، ج ۱، ص ۱۴۴) ولی بسیاری بر آن اند که ثعلب در مسائل نحوی قیاس نمی کرد و به استدلال در مسائل نحوی نمی پرداخت و با لغت شناسی و شناخت لهجه ها، مطالب استادان کوفی خود را نقل می کرد (برای نمونه رجوع کنید به یاقوت حموی ؛ قفطی ، همانجاها؛ مخزومی ، ص ۱۵۱، ۱۵۳).

تدریس ثعلب به صورت پرسش و پاسخ (مَجالس یا مُجالَسات ) و به صورت «اَمالی »، یعنی املای مطالب نحوی ، لغوی ، شعر، اخبار و معانی القرآن بود (ابن ندیم ، همانجا؛ یاقوت حموی ، ج ۵، ص ۱۴۴؛ مخزومی ، ص ۱۵۱). وی در تدریس نوآوری چندانی نداشت و بیشتر بر آرای نحوی فرّاء و علی بن حمزه کسائی * تکیه می کرد و حافظِ دیدگاههای نحوی آنان بود ( رجوع کنید بهازهری ، ج ۱، ص ۲۷؛ د. اسلام ، چاپ اول ، همانجا؛ ضیف ، ص ۲۲۶؛ مخزومی ، ص ۱۵۲).

در منابع کهن به مذهب ثعلب تصریح نشده است . خطیب بغدادی (ج ۶، ص ۴۴۹) و ابن ابی یَعْلی ‘ (متوفی ۵۲۶؛
ج ۱، ص ۸۳)، به نقل از ثعلب ، گفته اند که وی دوستدار دیدار با احمدبن حنبل (متوفی ۲۴۱) بود و در دیدار با او از دانش نحو و عربیت خود سخن گفت . برخی منابع ( رجوع کنید به د. اسلام ، چاپ دوم ، همانجا؛ضیف ، ص ۲۲۵)، به سبب ذکر این واقعه در کتابهای «طبقات الحنابله »، ثعلب را حنبلی دانسته اند.

ثعلب زندگانی خود را در رفاه گذرانید. به درخواست اسماعیل بن بلبل شَیْبانی از الناصرلدین اللّه ، ولیعهد خلیفه معتمد عباسی ، الناصر ثروت هنگفتی به ثعلب اعطا کرد که موجب شگفتی اهل علم و ادب گشت و ابیاتی نیز در این باره سروده شد ( رجوع کنید به خطیب بغدادی ، ج ۶، ص ۴۵۴؛یاقوت حموی ، ج ۵، ص ۱۴۱ـ۱۴۲؛قفطی ، ج ۱، ص ۱۴۲ـ۱۴۳). با این همه ، وی را مردی بخیل دانسته و حکایاتی از بخل وی نقل کرده اند ( رجوع کنید بهزبیدی ، ص ۱۴۲ـ۱۴۳؛یاقوت حموی ، ج ۵، ص ۱۲۱؛قفطی ، ج ۱، ص ۱۴۵، ۱۴۹).

ثعلب به تألیف اهتمامی ویژه داشت ؛ابن ندیم (همانجا) بیش از بیست کتاب از تألیفات او را نام برده است و برخی ، تألیفات او را در زمینه نحو، لغت ، شعر و علوم قرآنی تا چهل اثر ذکر کرده اند ( رجوع کنید به د. اسلام ، چاپ دوم ، همانجا).

ثعلب اشعار برخی شاعران عصر جاهلی و صدراسلام (از قبیل اَعْشی ‘، نابغه ذُبْیانی ، نابغه جَعْدی ، طُفَیْل و طِرِمّاح ) را روایت کرده و نکات غریب اشعارشان را شرح داده است (ابن ندیم ، همانجا؛یاقوت حموی ، ج ۵، ص ۱۴۴).

از جمله آثار اوست :

۱) کتاب الفصیح ، معروف به فصیح ثعلب ، یا آنگونه که خود در آغاز آورده است : اختیار فصیح الکلام ، در باره مسائل لُغَوی و ضبط و معنای درست یا فصیح تر واژه ها و مسائلی از این دست . این کتاب نخستین بار در ۱۲۹۳/۱۸۷۶ در لایپزیگ با تصحیح فون بارت چاپ شد، سپس محمدامین خانجی در ۱۳۲۵ آن را در قاهره چاپ کرد و پس از او عبدالمُنْعم خَفاجی در ۱۳۲۸ ش /۱۹۴۹ در قاهره به چاپ رساند (ابن درستویه ، مقدمه رمضان عبدالتواب ، ص ب ؛سرکیس ، ج ۱، ستون ۶۶۳؛اقبال ، ص ۷۰). این کتاب از مهم ترین آثار لغوی بود و به ویژه در سده چهارم شهرت یافت (بروکلمان ،  ذیل  ، ج ۱، ص ۱۸۱؛ترجمه عربی ، ج ۲، ص ۲۱۱؛اقبال ، ص ۷۰) و شرحها و تعلیقات و تکمله ها و نقدهای فراوانی بر آن نگاشته شد. همچنین آن را به نظم کشیدند ( رجوع کنید بهسیوطی ، ج ۱، ص ۲۰۱، ۲۰۴ـ۲۰۶؛حاجی خلیفه ، ج ۲، ستونهای ۱۲۷۲ـ۱۲۷۴؛ثعلب ، ۱۳۶۸، مقدمه خفاجی ، ص ب ـ د). به نوشته ابن درستویه ، که خود شاگرد ثعلب بوده است ، برخی در نسبت الفصیح به ثعلب تشکیک کرده و اصل آن را از ابن سکّیت یا ابن اعرابی دانسته اند (ص ۳۱؛نیز رجوع کنید به یاقوت حموی ، ج ۵، ص ۱۴۴، ج ۸ ، ص ۱۰۹؛الفصیح * ).

۲) قواعدالشعر ، در باره ارکان و فنون و نقد شعر عربی . در این کتاب راجع به مسائل بلاغی و اقسام شعر، مباحث مهمی مطرح گردیده و در آن به دویست بیت از شاعران جاهلی ، صدراسلام و اموی استشهاد شده است (ثعلب ، ۱۳۶۷، مقدمه خفاجی ، ص ۱۹ـ۲۲). فؤاد سزگین (ج ۲، ص ۱۰۴؛ترجمه عربی ، ج ۲، جزء ۱، ص ۱۶۵ـ۱۶۶) قواعدالشعر ثعلب را با کتاب البدیع ابن معتز (متوفی ۲۹۶) مقایسه کرده است . قواعدالشعر چندین بار چاپ شده است ( رجوع کنید به زیدان ، ج ۱، ص ۴۸۹؛فرّوخ ، ج ۳، ص ۳۷۱).

۳) مَجالس ثعلب ، که اَمالی و مُجالسات نیز نامیده شده (سزگین ، ج ۸ ، ص ۱۴۶؛ترجمه عربی ، ج ۲، جزء ۱، ص ۱۳۴)، مجموعه ای ارزشمند از مطالب ادبی ، نحوی ، لغوی و تاریخی است (برای نمونه رجوع کنید بهمجالس ثعلب ، قسم ۱، ص ۲۹ـ۳۱ در باره تاریخ زندگانی ابوطالب ، پدر حضرت علی علیه السلام ). ثعلب در این کتاب ، بیشترِ مسائل نحوی را بر اساس دیدگاه مکتب کوفه مطرح کرده و گاهی آرای بصریان را نیز آورده است (همان ، قسم ۱، مقدمه عبدالسلام محمد هارون ، ص ۲۴).

۴) شرح دیوان زُهَیْربن ابی سُلْمی ‘ . وی در این شرح از آیات قرآن ، احادیث نبوی ، امثال ، و اشعار شاعران استفاده کرده (برای نمونه ، به ترتیبِ گفته شده رجوع کنید به ص ۸۱ ، ۸۵ ، ۳۱، ۱۳) و افزون بر توضیحات لغوی (مانند ص ۵، ۲۲۰) مناسبتهای تاریخی برخی ابیات را نیز ذکر نموده است (مانند ص ۸۵ ـ۸۶ ، ۱۲۴).

۵) دیوان ابن الدُّمَیْنه ، که در آن نخست شرح حال کوتاهی از ابن دمینه (متوفی ح ۱۳۰) آورده ( رجوع کنید به ابن دمینه ، قسم ۱، ص ۵ ـ۶) و بخشی از دیوان را از دو تن از شیوخ خود، زُبَیْربن بَکّار و ابن اَعرابی ، روایت کرده است (همان ، مقدمه احمد راتب نَفّاخ ، ص ۹). ثعلب در شرح ابیات دیوان از توضیحات لغوی و آیات قرآن و اشعار دیگر شاعران سود برده است ( رجوع کنید به همان ، قسم ۱، ص ۱۷ـ ۱۸).

برخی از نقدهای ثعلب و دیدگاههای نقادانه او در باره اشعار عرب موجود است (مثلاً مَرزُبانی ، ۱۹۶۵، ص ۱۰۳، ۱۱۷، ۲۸۷ـ ۲۸۸، ۳۱۷). دیدگاههای بلاغی ثعلب نیز گرد آمده است (برای آگاهی از آنها رجوع کنید به عبدالقادر حسین ، ص ۲۲۲ـ۲۳۰).

نقلهای لغوی ثعلب و توضیحات وی در باره اشعار عربی ، مورد استناد بسیاری از ادیبان نامدار قرار گرفته است (مثلاً رجوع کنید بهصولی ، ص ۱۷۴، ۱۸۶؛ثعالبی ، ص ۴۸ـ۵۰؛جَوالیقی ، ص ۶۳، ۲۲۷؛زمخشری ، ص ۵۲). ثعلب برخی آیات قرآن را نیز تفسیر کرده است (مثلاً رجوع کنید به مرزبانی ، ۱۳۸۴، ص ۳۳۵ـ۳۳۶).

اشعاری نیز به طور پراکنده از ثعلب به جای مانده است (برای آگاهی از آنها رجوع کنید به خطیب بغدادی ، ج ۶، ص ۴۵۰ـ۴۵۱؛
ابن جوزی ، ج ۱۳، ص ۲۵؛یاقوت حموی ، ج ۵، ص ۱۴۵؛یافعی ، ج ۲، ص ۱۶۴).



منابع :

(۱) ابن ابی یعلی ، طبقات الحنابله ، ج ۱، چاپ محمدحامد فقی ، قاهره ۱۳۷۱/۱۹۵۲؛
(۲) ابن انباری ، نزهه الالبّاء فی طبقات الادباء ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، قاهره ?( ۱۳۸۶/۱۹۶۷ ) ؛
(۳) ابن جزری ، غایه النهایه فی طبقات القرّاء ، چاپ برگشترسر، قاهره ( بی تا. ) ؛
(۴) ابن جوزی ، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم ، چاپ محمدعبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۵) ابن خلّکان ؛
(۶) ابن دُرُستَوَیْه ، تصحیح الفصیح و شرحه ، چاپ محمد بدوی مختون ، قاهره ۱۴۱۹/ ۱۹۹۸؛
(۷) ابن دمینه ، دیوان ، صنعه ابی العباس ثعلب و محمدبن حبیب ، چاپ احمد راتب نفاخ ، مصر ( ۱۳۷۹ ) ؛
(۸) ابن ندیم ؛
(۹) ابوالطیّب لغوی ، مراتب النحویین ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، بیروت ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛
(۱۰) محمدبن احمد ازهری ، تهذیب اللغه ، ج ۱، چاپ عبدالسلام محمدهارون ، مصر ۱۳۸۴/۱۹۶۴؛
(۱۱) احمد شرقاوی اقبال ، معجم المعاجم ، بیروت ۱۴۰۷/ ۱۹۸۷؛
(۱۲) کارل بروکلمان ، تاریخ الادب العربی ، ج ۲، نقله الی العربیه عبدالحلیم نجار، قاهره ( ۱۹۷۴ ) ؛
(۱۳) عبدالملک بن محمد ثعالبی ، فقه اللغه و سرّالعربیّه ، چاپ سلیمان سلیم بواب ، دمشق ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۱۴) احمدبن یحیی ثعلب ، شرح دیوان زهیربن ابی سلمی ، قاهره ۱۳۸۴/۱۹۶۴؛
(۱۵) همو، فصیح ثعلب و الشروح التی علیه ، چاپ محمد عبدالمنعم خفاجی ، ( قاهره ) ۱۳۶۸/۱۹۴۹؛
(۱۶) همو، قواعدالشعر ، چاپ محمد عبدالمنعم خفاجی ، مصر ۱۳۶۷/۱۹۴۸؛
(۱۷) همو، مجالس ثعلب ، چاپ عبدالسلام محمد هارون ، قاهره ( ۱۹۶۰ ) ؛موهوب بن احمد جوالیقی ،

(۱۸) المعرّب من الکلام الاعجمی علی حروف المعجم ، چاپ احمد محمد شاکر، قاهره ۱۳۶۱؛
(۱۹) حاجی خلیفه ؛
(۲۰) خطیب بغدادی ؛محمدبن

(۲۱) احمد ذهبی ، کتاب تذکره الحفاظ ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰/ ۱۹۶۸ـ ۱۹۷۰؛
(۲۲) محمدبن حسن زبیدی ، طبقات النحویین واللغویین ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، قاهره ?( ۱۳۹۲/۱۹۷۳ ) ؛
(۲۳) عبدالرحمان بن اسحاق زجاجی ، مجالس العلماء ، چاپ عبدالسلام محمد هارون ، قاهره ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۴) محمودبن عمر زمخشری ، کتاب المفصّل فی النحو ، اسلو ۱۸۷۹؛
(۲۵) جرجی زیدان ، تاریخ آداب اللغه العربیه ، بیروت ۱۹۷۸؛
(۲۶) یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیّه و المعرّبه ، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۲۷) فؤاد سزگین ، تاریخ التراث العربی ، ج ۲، جزء ۱، نقله الی العربیه محمود فهمی حجازی ، ( ریاض ) ۱۴۰۳/۱۹۸۳، چاپ افست قم ۱۴۱۲؛
(۲۸) عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، المزهر فی علوم اللغه و انواعها ، چاپ محمداحمد جادمولی ، علی محمد بجاوی ، و محمدابوالفضل ابراهیم ، قاهره ( بی تا. ) ؛
(۲۹) محمدبن یحیی صولی ، ادب الکُتّاب ، چاپ محمد بهجه اثری ، قاهره ?( ۱۳۴۱ ) ، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۳۰) شوقی ضیف ، المدارس النحویه ، قاهره ?( ۱۹۶۸ ) ؛
(۳۱) عبدالقادر حسین ، اثر النحاه فی البحث البلاغی ، قاهره ( ۱۹۷۵ ) ؛
(۳۲) عمر فرّوخ ، تاریخ الادب العربی ، بیروت ۱۹۸۴ـ۱۹۸۵؛
(۳۳) علی بن یوسف قفطی ، اِنباه الرواه علی اَنباه النّحاه ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، ج ۱، قاهره ۱۳۶۹/۱۹۵۰؛
(۳۴) مهدی مخزومی ، مدرسه الکوفه و منهجها فی دراسه اللغه و النحو ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۳۵) محمدبن عمران مرزبانی ، کتاب نورالقبس المختصر من المقتبس ، اختصار یوسف بن احمد یغموری ، چاپ رودلف زلهایم ، ویسبادن ۱۳۸۴/۱۹۶۴؛
(۳۶) همو، الموشح ، چاپ علی محمد بجاوی ، مصر ۱۹۶۵؛
(۳۷) عبداللّه بن اسعد یافعی ، مرآه الجنان و عبره الیقظان ، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۳۸) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، مصر ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷/ ۱۹۳۶ـ ۱۹۳۸، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛

(۳۹) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942;
(۴۰) EI 1 , s.v. “Tha ـ lab” (by R. Paret);
(۴۱) EI 2 , s.v. “Tha ـ lab” (by Monique Bernards);
(۴۲) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , Leiden 1967-1984.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۹ 

زندگینامه ثَعْلَبه بن میمون

 فقیه و محدّث شیعی و از اصحاب امام جعفرصادق و امام موسی کاظم علیهماالسلام . کنیه اش ابواسحاق بود و او را ابواسحاق فقیه ، ابواسحاق نحوی واسدی کوفی نیز می خواندند ( رجوع کنید به کشی ، ص ۳۷۵؛ نجاشی ، ص ۱۱۷؛ طوسی ، ص ۱۷۴). از تاریخ تولد و وفاتش اطلاعیدر دست نیست .

از موالی بنی اسد و بنی سلامه بوده و بهزهد و عبادت و نیک کرداری و فصاحت شهرت داشته است . در باره عبادت ثعلبه در مسجد کوفه و توجه هارون الرشید(حک : ۱۴۹ـ۱۹۳) به او، روایتی نقل شده است ( رجوع کنید به نجاشی ، ص ۱۱۸؛ قمی ، ص ۶۴؛ خوئی ، ج ۳، ص ۴۰۹). او را قاری و نحوی و لغوی نیز دانسته اند ( رجوع کنید به نجاشی ، همانجا؛ ابن داوود حلّی ، ص ۶۰؛ علامه حلّی ، ص ۳۰).

او از امام جعفرصادق ،امام موسی کاظم و کسانی چون زُرارَه بن اَعیَن ، حارث بنمُغیره ، حمّادبن عثمان و محمدبن مسلم روایت نقل کرده است . کسانی چون احمدبن محمدبن ابی نصر بزنطی ، عبداللّه بنمحمد حجّال ، عبداللّه بن بُکَیر، ابوسعید مُکاری و بسیاریدیگر از او روایت کرده اند ( رجوع کنید به طوسی ، ص ۳۳۳؛ علامه حلّی ، همانجا؛ تستری ، ج ۲، ص ۴۹۱؛ خوئی ، ج ۳، ص ۴۱۰ـ۴۱۱).

گفته اند که ثعلبه کتابی در حدیث داشته که راویان بسیاری از آن نقل کرده اند ( رجوع کنید به نجاشی ؛ طوسی ، همانجاها؛خوئی ، ج ۳، ص ۴۰۹). نیامدن لفظ ثقه در رجال نجاشی سبب شده تا بعضی در وثاقت ثعلبه تردید کنند، اما این تردید کاملاً بی وجه بوده ( رجوع کنید بهمامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۱۹۶؛ امین ، ج ۴، ص ۲۵) و دیگران ثعلبه را ثقه دانسته اند ( رجوع کنید بهکشی ، ص ۴۱۲).



منابع :
(۱) ابن داوود حلّی ، کتاب الرجال ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۲) امین ؛
(۳) تستری ؛
(۴) خوئی ؛
(۵) محمدبن حسن طوسی ، رجال الطوسی ، چاپ جواد قیومی اصفهانی ، قم ۱۴۱۵؛
(۶) حسن بن یوسف علامه حلّی ، رجال العلامه الحِلّی ، چاپ محمدصادق بحرالعلوم ، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۷) عباس قمی ، تحفه الاحباب فی نوادر آثار الاصحاب ، چاپ جعفر حسینی ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۸) محمدبن عمرکشی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ ش ؛
عبداللّه مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ،

(۹) چاپ سنگی نجف ۱۳۴۹ـ۱۳۵۲؛احمدبن علی نجاشی ، فهرست

(۱۰) اسماء مصنفّی الشیعه المشتهرب رجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۹ 

زندگینامه ابوجعفر احمدبن علی بیهقی«بوجعفرک»(۴۷۰ه ق)

 معروف به بوجعفرک ، از دانشمندان بلندپایه لغت ، نحو، قرائت و تفسیر در سده های پنجم و ششم و صاحب کتاب تاج المصادر . وی در حدود ۴۷۰ زاده شد (یاقوت حموی ، ج ۴، ص ۴۹؛ صفدی ، ج ۷، ص ۲۱۴؛ سیوطی ، ۱۳۸۴، ج ۱، ص ۳۴۶). هیچیک از منابع از زادگاهش یاد نکرده اند، ولی با توجه به اشاره ای که ابوالحسن علی بن زید بیهقی * ، معروف به ابن فندق (ص ۲۸۸) به کلیماباد بیهق کرده که زادگاه جدّ او به نام محمد است و عبارت «نزیل ( =میهمان ) نیشابور» (قفطی ، ج ۱، ص ۸۹؛سیوطی ، ۱۹۶۰، ص ۴) و نیز نسبت بیهقی که همه در آن اتفاق دارند، به نظر می رسد که در بیهق زاده شده و سپس به نیشابور کوچیده و در آنجا اقامت گزیده باشد.

در منابع درباره تحصیلات و استادان و زندگانی وی جز این نمی یابیم که از محضر قاضی ابونصراحمدبن محمدبن صاعد حنفی (متوفی ۴۸۲) و واعظ معتزلی ، ابوالحسن علی بن حسن صندلی (متوفی ۴۸۴) بهره گرفت و صحاح اللغه جوهری ( تاج اللغه و صحاح العربیه ) و کتابهای بسیار دیگری را نزد ابوالفضل احمدبن محمد میدانی (متوفی ۵۱۸) خواند و از برکرد (یاقوت حموی ، ج ۴، ص ۴۹ـ ۵۰، ج ۵، ص ۴۸؛سیوطی ، ۱۹۶۰؛صفدی ، همانجاها).

به روایت ابن فندق (ص ۲۸۹) در ۵۱۴، امام جامع قدیم نیشابور و دارای کُتّاب (مدرس ، مکتب ) بوده است . جز ابن فندق که کتاب تاج المصادر او و چند کتاب دیگر را نزد او خوانده ، شاگردان بسیار دیگری نیز در مکتب او تعلیم دیده اند که منابع با اوصافی نظیر «اصحاب نجباء» و «تلامذه نجباء» از آنان یاد می کنند (یاقوت حموی ، ج ۴، ص ۴۹؛قفطی ؛صفدی ؛سیوطی ، ۱۳۸۴، همانجاها).

در منابع آمده است که جز در اوقات نماز از خانه خارج نمی شد و به دیدار کسی نمی رفت ، اما مردم به قصد تعلّم وتبرک به دیدار او می شتافتند. عبارت قفطی (همانجا)  اگر سهوی رخ ننموده باشد  دلالت بر این دارد که خانه او در مسجد بوده است . بوجعفرک بیهقی پس از نمازعصر روز سه شنبه ، آخرین روز از ماه رمضان ۵۴۴ براثر بیماری کوتاهی درگذشت و در روز عیدفطر در مقبره نوح به خاک سپرده شد (یاقوت حموی ؛صفدی ، همانجاها؛قفطی ، ج ۱، ص ۸۹ ـ۹۰).

آثار باقیمانده از بیهقی عبارت است از:

۱) المحیط بلغات القرآن ، نسخه ای از این کتاب به کوشش حسین شفیعی فریدنی ، در مجموعه ای به چاپ رسیده است ( میراث اسلامی ایران ، دفتر سوم ، ص ۷۵۱ـ۸۳۶)؛

۲) ینابیع اللغه ، در واقع همان صحاح اللغه جوهری است که بیهقی آن را از شواهد پیراسته و مطالب مفیدی از تهذیب اللغه ازهری و الشامل ابومنصور جبّان و معجم مقاییس اللغه ابن فارس بدان افزوده است . این اثرکتابی مفید و تقریباً هم حجمِ الصحاح است ؛

۳) تاج المصادر ( رجوع کنید بهادامه مقاله ). یاقوت حموی (ج ۴، ص ۵۰) کتاب دیگری به نام المحیط بعلم القرآن را از تألیفات بیهقی دانسته است که ظاهراً همان المحیط بلغات القرآن است . دکتر احمد عبدالغفور عطّار در مقدمه صحاح جوهری (ج ۱، ص ۱۶۳ـ ۱۶۴) و نیز در الصحاح و مدارس المعجمات العربیه (ص ۱۹۴ـ ۱۹۵) که در واقع چاپ دوم و مستقل همان مقدمه صحاح اللغه است ، دو کتاب المحیط بلغات القرآن و ینابیع اللغه بیهقی را، به سبب ارتکاب خطا در فهم منابع ، به تاج الدین خواری (متوفی ۵۸۰) نسبت داده و علینقی منزوی نیز براثر خطایی مشابه ، کتابی به نام الفرائد را به بیهقی نسبت داده است که اصلی ندارد ( رجوع کنید بهاحمد بیهقی ، مقدمه عالم زاده ، ص پنجاه و شش ـ پنجاه ونه ).

از میان آثار بیهقی تاج المصادر مشهورتر و به سبب اشتمال بر غالب مصادر عربی (نزدیک به هفده هزار مصدر) و برابرهای فارسی آنها پیوسته منبعی غنی و موثّق برای فرهنگ نویسان فارسی زبان بوده است . به گفته مؤلّف ، مواد عربی تاج المصادر از قرآن کریم و احادیث و نیز افعال کثیرالاستعمال دیوانهای عرب گردآمده و در شرح و معنای این مواد از چند کتاب نظیر دیوان الادب فارابی ، صحاح اللغه جوهری ، تهذیب اللغه ازهری ، الغریبین هروی و المصادر زوزنی بهره گرفته شده است (همان ، ص شصت وشش ، شصت وهشت ـ شصت ونه ). تاج المصادر در دوبخش بزرگِ مصادر ثلاثی مجرد و مصادر ثلاثی مزید و رباعی مجرد و مزید تدوین یافته است . بخش نخستین ، خود براساس حرکت عین الفعل در ماضی و مضارع ، به شش باب و آنگاه هریک از این ابواب به بخشهای فرعی سالم ، مضاعف ، اجوف ، ناقص و مهموز منقسم گردیده که این بخشهای فرعی نیز دارای بخشهای کوچک دیگری چون مضاعف مهموزاللام است .

سپس مصادر، برحسب حرف آخر و ترتیب الفبایی ، در این بخشهای اصلی و فرعی و ابواب جای یافته است . در هریک از ابواب مصادر بخش دوم (ثلاثی مزید و رباعی مجرد و مزید) نیز همین تقسیمات عیناً اعمال شده است . در این تقسیم و ترتیب هم تأثیر دیوان الادب فارابی دیده می شود و هم تأثیر الصحاح جوهری و المصادر زوزنی (همان ، ص شصت وهشت و فهرست ). تاج المصادر یک بار در ۱۳۰۱ به خط ملک الکتاب میرزامحمد شیرازی در بمبئی در ۲۲۹ صفحه کوچک و دو بخش در یک مجلّد چاپ شده و باردیگر به تصحیح و تحشیه و تعلیق هادی عالم زاده ، در تهران و در دو جلد (جلد اول ، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی ، ۱۳۶۶ش ، و جلد دوم ، پژوهشگاه علوم انسانی ، ۱۳۷۵ش ) همراه با فهارس گوناگون نشر یافته است .



منابع :

(۱) تهران ۱۳۶۶ ش ؛احمدبن علی بیهقی ، تاج المصادر ، چاپ هادی عالم زاده ،
(۲) علی بن زید بیهقی ، کتاب تاریخ بیهق ، چاپ کلیم الله حسینی ، حیدرآباد ۱۳۸۸/۱۹۶۸؛
اسماعیل بن حماد جوهری ، الصّحاح : تاج اللغه و صحاح العربیه ، چاپ احمد عبدالغفور عطّار، تهران

(۳) ۱۳۶۸ ش ، بیروت ( بی تا. ) ، چاپ افست تهران ۱۳۶۸ ش ؛
(۴) عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، بغیه الوعاه فی طبقات اللغویین والنحاه ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، مصر ۱۳۸۴؛
(۵) همو، کتاب طبقات المفسرین ، چاپ مورسینگ ، لیدن ۱۸۳۹، چاپ افست تهران ۱۹۶۰؛
(۶) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۷، چاپ احسان عباس ، ویسبادن ۱۳۸۹/ ۱۹۶۹؛
(۷) احمدبن عبدالغفور عطار، الصحاح و مدارس المعجمات العربیه ، بیروت ۱۳۸۶/۱۹۶۷؛
(۸) علی بن یوسف قفطی انباه الرواه علی انباه النحاه ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، ج ۱، قاهره ۱۳۶۹/۱۹۵۰؛
(۹) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، مصر ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷/۱۹۳۶ـ ۱۹۳۸، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۵

زندگینامه خلیل فراهیدی(متوفی ۱۷۰ ه ق)

طلیعه

نگاشته اند. « احمد » تولد وی را یکصد سال بعد از هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و نام پدرش رامبرد  نحوی  بزرگ می گوید:تحقیق کاوشگران علوم بر آن است که اول کسی که بعد از پیامبر احمد نام گرفت همو بود و این خود کرامتی همچون تولد خلیل ( آن هم در آن حد از هوش، علم و زهد) را در پی داشت. [ ١ ]

خلیل بن احمد، برترین مردم در دانش های ادبی و فضل و زهدش مشهورتر از آن است که بر کسی مخفی ماند. او امامی و شیعه مذهب بوده است. [ ٢]

دوم: سخنانی است که خلیل در مقام و منزلت علی علیه السلام بیان نموده:

١ . از وی سوال شد که به چه دلیل علی علیه السلام امام همگان است؟

خلیل پاسخ داد: احتیاج الکل الیه و غناه عن الکل؛ به علت احتیاج همه مردم به آن حضرت و بی نیازی آن بزرگوار از دیگران.[ ٣]

٢ . در مورد فضیلت علی علیه السلام از وی سوال شد. خلیل پاسخ داد:

چه می توان گفت در حق کسی که دوستان و دشمنان فضائل وی را مخفی کردند. دوستان از ترس و دشمنان از حسادت. و باهمه این ها فضائل و مناقبش شرق و غرب عالم را فرا گرفته است. [ ۴]

علامه مامقانی، پس از ذکر این مطلب می گوید: سوگند به جان خودم که این سخن را باید با نور بر رخ حور نوشت. [ ۵]

٣ . یونس بن حبیب می گوید:از خلیل بن احمد سوال کردم: چرا اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم گویا همگی فرزند یک مادر هستند و علی علیهالسلام فرزند مادری دیگر؟ خلیل پاسخ داد: زیرا آن حضرت را تقدم در اسلام و برتری در عمل و شرف و علاقه به جهاد، ازسایرین ممتاز ساخته است. [ ۶]

۴ . ابوزید نحوی انصاری می گوید:از ابن احمد سوال کردم که چرا مردم علی را رها کردند در حالی که آن حضرت در پیشگاه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و مسلمانان جایگاهی بلند داشت و خدماتش به اسلام بسیار زیاد بود؟

خلیل ( در پاسخ گفت): زیرا خداوند او را از دیگران جدا کرده و مردم به اشباه و نظایر خود، تمایل هستند. آیا این شعر را شنیده ای:
و کل شکل لشکله آلف
 أما تری الفیل یألف الفیلا. [ ٧]
هر گروهی به مانند و شبیه خود متمایل است؛ آیا ندیدی فیل را که با فیل الفت و تمایل دارد.

ویژگی های

خلیل بن احمد فراهیدی دارای خصوصیاتی بود که موجب تحسین همگان گردید و آنان در مدح او، لب به سخن گشودند:
نضر بن شمیل ( از شاگردان خلیل) می گوید: هیچ کس مثل خلیل را ندید حتی خودش. [ ٨]

سفیان بن ثوری یا عیینه، ( طبق اختلاف در نقل) اظهار می دارد:کسی که دوست دارد نگاه کند به مردی که از طلا و مشک آفریده شده، به خلیل بن احمد نظر کند. [ ٩]

ابو طیب لغوی ( متوفای ٣۵١ ه . ق) بیان داشته است:مانند خلیل، یافت نشد؛ نه قبل از او و نه بعد از او. [ ١٠]

مجموع ویژگی هایی که در مورد دانشور مورد سخن بدان ها دست یافتیم بدین ترتیب است:

١ . تقوا

جلال الدین سیوطی ( متوفای ٩١١ ه . ق) ادیب نامی جهان عرب و اسلام می گوید:خلیل بن احمد ضرب المثل تقوا در زمان خود بود؛ چرا که همه مردم بر این باور بودند که بعد از صحابه رسول خدا صلی اللهعلیه و آله وسلم با تقواتر از وی وجود ندارد. او خیر خواه، متواضع و با عفت بود. [ ١١]

٢ . زهد

با آن که خلیل بصری می توانست اموال زیادی گردآوری نماید در بعضی مواقع حتی یک فلس ( پول رایج آن زمان) در بساطنداشت. او با تمام مشقت در نیستان های بصره روزگار می گذراند و این در حالی بود که شاگردانش به وسیله علومی که از وی[ آموخته بودند توانستند ثروت زیادی جمع آوری نمایند. [ ١٢]

او در خانه ای که از چوب یا نی ساخته شده بود، زندگی می کرد و تنها راه درآمدش باغی بود که از پدر به ارث برده بود.[ ١٣]نکته دیگر در این مورد آن است که پادشاهان و قدرتمندان آرزوی جذب وی را به دستگاه حکومتی خود داشتند تا بر اعتبارشان بیفزایند؛ ولی خلیل، بی اعتنا به همه زخارف دنیوی، زهد و قناعت را پیشه خود کرد. [ ١۴]

٣ . جهاد

خلیل بن احمد، در فراسوی تعلیم و تعلم به مبارزه با خصم درون و برون نیز اشتغال داشت به گونه ای که یک سال به حج مشرف می شد و پروانه وار در حریم دوست طواف می کرد و سال بعد به جبهه های جنگ می شتافت و به دفاع از سرزمین های اسلامی می پرداخت. [ ١۵]

۴ . درایت

زمینه « عباد بن عباد مهلبی » آورده اند که خلیل بن احمد و عبدالله بن مقنع،[ ١۶ ] علاقه بسیار به ملاقات یکدیگر داشتند تا آن که این ملاقات را فراهم کرد و آن دو، سه شبانه روز به گفت و گو پرداختند و سپس از یکدیگر جدا شدند.

آن گاه از خلیل سوال شد:
ابن مقفع را چگونه یافتی؟ گفت: مثل او هرگز ندیدم؛ ولی علمش از عقلش بیشتر است. و از ابن مقفع سوال شد: خلیل را چگونهدیدی؟ گفت: مثل او را هرگز ندیدم و عقلش از علمش بیشتر است. و هر دو راست گفتند؛ چرا که عقل خلیل سبب شد بمیرد درحالی که زاهد ترین مردم بود و جهل ابن مقفع او را به سرنوشت شومی دچار کرد. [ ١٧]

۵ . دقت

نضر بن شمیل می گوید: نزد یونس ( از ادیبان عرب) نشسته بودیم که یکی از شاگردانش نزد وی آمد و مسأله ای طرح کرد.وقتی او رفت ما در حالی که از سوالش تعجب کرده بودیم بر وی ایراد علمی گرفتیم. خلیل که در مجلس حاضر و تا آن زمان ساکت بود ما را مخاطب قرار داد و گفت: اگر او این ایراد را بر شما می گرفت چه می گفتید؟ گفتیم: چنین پاسخ می دادیم. ودوباره خلیل چنین گفت: اگر او چنین جواب می داد چه می گفتید؟ گفتیم: چنان پاسخ می دادیم. پیوسته خلیل بر ما اشکال گرفت تااز جواب عاجز ماندیم و همه محکوم شدیم. پس در فکر فرو رفتیم.

آن گاه خلیل گفت: برای پاسخ دهنده سزاوار نیست که بعد از پاسخ شروع به فکر کردن نماید و سپس اظهار داشت:من هرگز پاسخ ندادم مگر بعد از آن که تمام جوانب و ایرادات و اعتراضاتی را که ممکن است تصور شود نیز ملاحظه کردم.[ ١٨]

۶ . نبوغ

هم زمان با خلیل طبیبی می زیست که مبتلایان به نوعی از کم بینی چشم را مداوا می کرد. پس از مدتی آن طبیب از دنیا رفت ودردمندان را با مرض خود، تنها گذارد. خلیل بن احمد که وضع را چنان دید سوال کرد: آیا نسخه ای از وی به جای مانده؟
گفتند: نه.
گفت: آیا ظرفی که در آن، دارو را تهیه می کرده وجود دارد؟
گفتند: آری.
خلیل درخواست نمود آن ظرف را آوردند و با بوییدن آن ظرف، داروهای به کار برده شده و مقدار آن ها را یکی پس از دیگری نام برد تا پانزده نوع. آن گاه با این پانزده نوع، دارویی تهیه کرد و مبتلایان به آن مرض را معالج نمود. پس از مدتی نسخه ای از آن طبابت پیدا شد و ملاحظه کردند مجموع موجود در نسخه، شانزده مورد بوده و خلیل تنها به یک مورد پی نبرده بود. [ ١٩]

٧ . حفظ آبروی مسلمان

وقتی خلیل وارد بصره شد تصمیم گرفت با ابوعمرو بن علا ( ادیب بصره) مناظره نماید؛ ولی بعد از ورود در مجلس درس او،سکوت کرد و سپس از آن جا خارج شد. از وی سوال شد: چه چیز تو را از مناظره منع کرد؟
پاسخ داد:
نگاه کردم و دیدم ابوعمرو مدت پنجاه سال است که ریاست حوزه درسی بصره را عهده دار است. ترسیدم او از پاسخ گفتن به من عاجز شود و آبروی چندین ساله اش در این شهر از بین برود، بدین جهت سکوت کردم. [ ٢٠]

٨ . گذشت

خلیل بن احمد از کنار گروهی رد شد و شنید در مذمت وی سخن می گویند؛ اما بدون آن که کدورتی از آنان در دل گیرد اشعاری را زیر لب سرود که مضمون آن ها این است:
نفس خود را وادار می نمایم تا از خطای دیگران بگذرد هر چند خطایشان زیاد باشد؛ چرا که تمام مردم یکی از سه گروه هستند:
گروه برتر از من، که در این صورت رعایت حق آنان و ادب بر من لازم است. گروه مساوی با من، پس بخشش لغزش آنان موجب برتری من خواهد شد. گروه پایین تر از من که بخشیدن جرم آنان و خوداری از پاسخ، موجب حفظ آبروی من خواهد گردید، هر چند سرزنش کنندگان ملامتم نمایند. [ ٢١]

٩ . تواضع

 شمس الدین ذهبی ( متوفای ٧۴٨ ه . ق) می گوید: خلیل بن احمد، متدین، با تقوا، قانع، متواضع و دارای همتی بلند بود. [ ٢٢]
ایوب بن متوکل ( استاد خلیل) اظهار می دارد:
هرگاه خلیل، مطلبی را به کسی تعلیم می نمود هرگز چنین وانمود نمی کرد؛ ولی اگر از کسی چیزی می آموخت، می نمایاند که از او استفاده کرده است. [ ٢٣]
و در موردی دیگر، خلیل را می یابیم که به نظام ( از ادبای عرب) در حالی که طفلی خردسال ولی آثار بزرگی از وی نمایان بود می گوید: احتیاج ما به فراگیری از تو بیشتر است. [ ٢۴]

در تواضع خلیل، همان بس که با تمام عظمتش چنانچه از وی در مورد مطلبی سوال می شد و او جوابش را نمی دانست، بانقل می کند: « مجمع البیان » صراحت تمام می گفت: نمی دانم! علامه طبرسی دربا این که خطاب به خداوند است ولی « حتی إذا جاء أحدهم الموت قال رب ارجعون » از خلیل بن احمد سوال شد چرا در آیهصیغه جمع آورده شده؟ گفت: نمی دانم. و مردم از این پاسخ لذت بردند.

علوم و فنون

پنجمین سرفصل در زندگی خلیل همانا دانشهایی است که وی به آن ها دست یافت. یکی از بدیهی ترین مسائل در زنگی علمی وی جامع بودن در دانش های گوناگون است که ارباب تاریخ و یا خودش به آن ها تصریح کرده اند.

او خود می گوید:آن قدر علوم در اختیار من است که اگر آن ها را در اختیار همه بگذارم همه مردم در علم یکسان خواهند شد؛ ولی می خواهم که عالمان، مؤونه ای داشته باشند. [ ٢۵]
دومین دلیل که ما را بر جامعیت علمی او رهنمون می گردد آن است که وی در علم و دانش ضرب المثل بوده است. این مطلب از بسیاری از اشعار عرب و از جمله شعر اسحاق بن ابراهیم موصلی در هجو اصمعی[ ٢۶ ] و خالد نجار در هجوتوزی[ ٢٧ ] برمی آید.

و سخن دیگر آن که توجی ( از ادیبان عرب) می گوید:
ادیبان تمام نواحی، در مکه گرد آمده بودیم و در مورد دانشمندان جهان عرب سخن می راندیم و هر کس در برتری ادیب شهرخود بر سایرین تکلم می کرد؛ تا آن که ذکر خلیل به میان آمد. آن گاه ملاحظه کردیم تمام ادیبان و دانشمندان حاضر در مجلس، او را با تقواترین مردم و کلید دانش ها و به وجود آورنده تحول و دگرگونی در علوم دانستند. [ ٢٨]

علوم و فنونی که خلیل بن احمد در آن ها تبحر یافت بدین شرح است:

١ . نحو

کتابی در ادبیات تازی نمی توان یافت که دست به دامن نظریات خلیل فراهیدی نشده باشد. او استادی بزرگ و سخنش در این فنحجت قلمداد می گردد.
ابن معتز ( متوفای ٣١٨ ه . ق) می گوید:خلیل ابن احمد، داناترین مردم در نحو و دیگر علوم و دقتش از همگان بیشتر است. وی استاد همه مردم زمان خود و بدون رقیب محسوب می گردد. [ ٢٩]

سیرافی، بزرگ ادیب عرب ( متوفای ٣۶٨ هت. ق) بیان می دارد: تخصص خلیل در نحو و استخراج مسائل آن به نهایت رسیده بود. [ ٣٠]

در مهارت خلیل در علم نحو همان بس که او استاد سیبویه، ادیب نامی جهان عرب و اسلام است. جلال الدین سیوطی ( متوفای ٩١١ ه . ق) در این مورد می گوید:بدون آن « قال » یا « وسألته » : هرگاه سیبویه در کتاب خود الکتاب، که دانشوران، آن را قرآن نحو لقب داده اند اظهار می دارد که گوینده را مشخص نماید مقصودش خلیل بن احمد است. [ ٣١]

٢ . لغت

را در همین مورد « العین » نه تنها مهارت خلیل در الفاظ عربی بر همگان آشکار است و او را امام اهل لغت می دانند و کتابتألیف کرد، بلکه لغت فارسی را نیز پس از آن که در آستانه اضمحلال و ضایع شدن قرار داشت، مرتب و منظم ساخت و بدینوسیله افتخار عرب بر عجم که می گفتند الفاظ عربی به صورت قانونمند جمع آوری شده ولی لغت عجم بدون ضابطه است را از بین برد. [ ٣٢]

۳ . جدال احسن

دفاع از مرزهای اعتقادی و باورهای دینی بر عهده عالمان و نگهبانان حوزه دین است. خلیل می گوید:
در یکی از سفرها در حالی که باران به شدت می بارید و من بیمناک از صحرا بودم به صومعه راهبی پناه بردم و در زدم.
راهب سوال کرد:
کیستی؟
خلیل بن احمد هستم.
تو همان کسی هستی که مردم او را یگانه در علوم عرب می دانند؟
چنین می گویند. ولی من خود را در این نمی بینم!
اگر پاسخ سه سوال مرا دادی در را به رویت می گشایم و از تو پذیرایی می کنم.
آن ها چیست؟
آیا چنین نیست که آن چه در عالم غیب وجود دارد، نمونه ای از آن در این دنیا موجود است و ما به همین وسیله بر عالم غیب استدلال می کنیم؟
آری، ( همین طور است).

تو معتقد هستی که خداوند جسم و ماده ندارد، در حالی که در این دنیا چیزی را بدین نمونه نمی یابیم. و تو اعتقاد داری بهشتیان می خوردند و می آشامند و چیزی از خود دفع نمی کنند و این امر در این دنیا وجود ندارد. و تو بر این باور هستی که نعمت های بهشت پایان نمی یابد در حالی که آن چه در این دنیاست فناپذیر است.

تمام این موارد، نمونه هایی در عالم دنیا دارد و ما بدین وسیله بر جهان غیب استدلال می کنیم؛ اما در مورد خداوند، هر چندنظیری برای او یافت نمی شود ولی نمونه آن، روح است که با تمام وجود آن را حس می کنیم، ولی نمی دانیم کجاست و چگونه است و دارای چه خصوصیاتی است و در هنگام مرگ، خروج روح برای دیگران قابل حس نیست و در عین حال به وسیله افعال و حرکات و تصرفاتمان به وجود روح پی می بریم. و اما آن چه در مورد خوردن و آشامیدن اهل بهشت بیان کردی پاسخ آن این است که جنین در رحم مادر غذا می خورد در حالی که دفع نمی کند.

است که هر چه ( تا بی نهایت) بشمریم از یک « یک » و اما پایان نیافتن نعمت های خداوند در بهشت، نمونه آن در این دنیا عدداستفاده می شود و در عین حال زوال ناپذیر است.
خلیل بن احمد در پایان این ماجرا می گوید: پس از این جواب ها راهب در را به روی من گشود و از من پذیرایی نیکویی به عمل آورد. [ ٣٣]

۴ . فلسفه

دانشمند معروف، حمزه بن حسن اصفهانی ( متوفای ۴۶٠ ه . ق) می گوید: احمد بن طیب که فیلسوف زمان خود بود خلیل بن احمد را جزء فلاسفه اسلام می شمرد. [ ٣۴]

۵ . حساب

تسلط او در این دانش از آن جا معلوم می گردد که وی تصمیم گرفت این علم را به صورتی آسان به مردم ارائه دهد که حتی اگرکنیزی در دادگاه حاضر شد مغبون نگردد. روزی در حالی که عمیقا در این فکر بود با مرکبی برخورد کرد و همین سبب فوتش گردید. [ ٣۵]

کتاب ها

بعضی از مورخان، برای خلیل هفتاد و چند اثر برشمرده اند؛ ولی نامی از آن ها به میان نیاورده اند. [ ٣۶ ] اما علامه سید محسن امین، کتاب های خلیل بن احمد را بدین ترتیب بر می شمرد:

 ۱-زبده العروض،

۲-العین، فائت العین،

۳-الامامه، الایقاع،

۴-النغم،

۵-الجمل،

۶-الشواهد،

۷-النقط و الشکل،

۸-معانی اسماء الحروف. [ ٣٧]

کتاب العین

این مجموعه که در مورد لغت تألیف شده دارای دو ویژگی است و به همین سبب از سایر کتابهایش ممتاز گردیده:
نخست آن که این تصنیف مشهور ترین اثر خلیل است و دوم آن که این مجموعه از آفات محفوظ ماند و اینک در زمان ما همموجود است و مانند سایر آثارش از بین نرفت. هنگامی که او تصمیم گرفت برای اولین بار کتابی در لغت بر طبق حروف الفباهم بدون دلیل است. آن گاه « باء » حرف علیه ( اصطلاحی خاص نزد اهل صرف) و شروع از ، « الف » بنویسد، ملاحظه نمود کهبدین مطلب توجه نمود که تمام حروف از حلق ادا می گردند. بنابر این معیار خود را بر این قرار داد که ارتباط کدام یک ازرا دارای این ویژگی دانست و لغاتی را که با حرف عین شروع می « عین » حروف با حلق شدیدتر است و در این میان حرفشوند نخست مورد بحث قرار داد و کتاب خود را به همین نام ( العین) نامید؛ چرا که این گونه نامگذاری روش بعضی از ادیبان هروی. « جیم » در زمان گذشته بوده است مانند کتاب
بر این اساس، خلیل در کتاب لغت خود بدین ترتیب از الفاظ عرب بحث می کند؛
 ع، ح، ه، خ، غ، ق، ک، ج، ش، ض، ص، س، ز، ط، د، ت، ظ، ذ، ث، ر، ل، ن، ف، ب، م، و، ا، ی. [ ٣٨]

جلال الدین سیوطی می گوید:
مجموع لغات به کار برده شده در کتاب العین، اعم از مهمل و مستعمل دوازده میلیون و سیصد و پانزده هزار و چهار صد و دوازده عدد بوده است. [ ٣٩]

و اما در مورد اعتبار و صحت انتساب این کتاب به خلیل بن احمد، علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی سخنی جامع بیان داشته است:این کتاب قابل اعتماد و نزد اهل فن مورد قبول است. و بدین جهت روش استادان و بزرگان بر این واقع شده ( که از میان کتبلغت) تنها از این مجموعه لغوی روایت کنند و برای روایت و ذکر سند اجازه دریافت نمایند.
از جمله این بزرگان، ابوالفرج محمد بن اسحاق الندیم است که سند خود را در فهرستش ذکر نموده و همچنین دانشوران دیگرشیعه و سنی تصریح می کند که این کتاب ( العین) از آن خلیل بن احمد فراهیدی است. و از جمله کسانی که تصریح به این مطلباست.

پس بعد از این همه، مجالی نیست « المزهر » و جلال الدین سیوطی در « الجمهره » کرده ابن درید در خطبه و مقدمه کتاببرای توجه نمودن به احتمال بعضی که عقیده دارند این کتاب مربوط به لیث بن مظفر است و فخر رازی آن را در کتابذکر نموده یا احتمال این خصوص حرف عین از خلیل است و بقیه از لیث و غیر این احتمالات به ادعای این که « المحصول »غلط هایی در این کتاب هست که از مثل خلیل به دور است؛ زیرا این ادعا از اصل مردود است.

ما می بینیم عبدالواحد بن علیمی گوید: بیشتر ایراداتی که ابوطالب مفضل بر این کتاب گرفته وارد نیست و ابوبکر زبیدی « مراتب النحویین » لغوی در کتابتصنیف کرده، تصریح نموده است که اشتباهات موجود در العین در بیشتر موارد ناشی از « العین » که مجموعه ای را در رد براشتقاق است ( نه اصل لغت) ؛ مثل آن که کلمه سه حرفی در ضمن الفاظ چهار حرفی ذکر شده یا به عکس. و این نیز گاه مربوط به نسخه بردار است نه مؤلف.

بر فرض که این گونه خلاف ترتیب ها از خود مؤلف سرزده باشد نیز بعید نیست؛ زیرا کسی کهبرای اولین بار به ابتکار خود، دست به چنین ترتیب بندی می زند، بدون آن که احدی در این امر بر وی سبقت گرفته باشد ممکناست در مواردی دچار خطا بشود چرا که بشر، هر چند به مقام والایی برسد باز محصولات فکری او بی نیاز از بازنگری و نقد و نظر نیست. [ ۴٠]

بعضی از مورخان، در عدم انتساب کتاب العین به خلیل بن احمد این داستان را ثبت کرده اند:
روزی خلیل نزد لیث بن رافع ( از ادبیان عرب که در پیشگاه برامکه جایگاهی خاص داشت) رفت و لیث پس از آشنایی با مقامعلمی و ادبی خلیل، هدایای زیادی به وی عنایت کرد و او را بی نیاز نمود. خلیل در بازگشت از این ملاقات به فکر تحفه ایلایق برآمد و کتاب العین را با خط و جلدی زیبا نزد لیث فرستاد. لیث با مطالعه این کتاب، شیفته آن گردید و صدهزار درهمجایزه برای خلیل فرستاد و شب و روزه خود را صرف مطالعه آن نمود تا آن که نیمی از این مجموعه را حفظ کرد.

در همین میان، لیث دور از چشم همسرش ( که از اشراف بود) کنیزی خریداری نمود؛ ولی پس از مدتی این ماجرا افشا شد ورا سوزانید. لیث پس از آگاهی از این امر در حالی که سراسر وجودش را غم « العین » همسر لیث برای انتقام گرفتن از او کتابفراگرفته بود، نصف این کتاب را که حفظ کرده بود نوشت و دستور داد نصف دیگر آن را عالمان و ادیبان عرب بنویسند. ولی آنان هرگز نتوانستند مانند آن کتاب را تصنیف نمایند. از این رو نیمه اول و آخر این مجموعه تمایزی آشکار دارد. [ ۴١]

علامه سید حسن صدر ( ١٣۵۴ ١٢٧٢ ه . ق) در مورد این داستان چنین اظهار می دارد:
هیچ تردیدی ندارم که این، افسانه ای مجعول است و سازنده آن کسی جز ابن معتز نیست و سپس سخن چند تن از دانشوران و ادیبان عرب را در تأیید این که تمام کتاب العین و حتی ترتیب بندی آن از خلیل بن احمد است ذکر می نماید.[ ۴٢]

شرح حال هر یکی از استادان و شاگردان خلیل خارج از حوصله مقاله و موجب اطاله آن است از این جهت فقط به ذکر نام آنان بسنده می نماییم.

استادان

١ . ایوب السختیانی.

٢ . عاصم الاحول.

٣ . عوام بن حوشب.

۴ . غالب القطان.

شاگردان

١ . سیبویه.

٢ . نضر بن شمیل.

٣ . هارون بن موسی نحوی.

۴ . وهب بن جریر.

 ۵ . اصمعی. [ ۴٣]

وفات

بیشتر ادیبان و تاریخ نگاران، غروب این خورشید جهان ادب را سال ( ١٧٠ ه . ق) دانسته اند. علی بن نصر می گوید:
خلیل را پس از مرگش در عالم رؤیا دیدم و در همان حال با خود گفتم: هیچ یک از گذشتگان مان را در خواب به مانند خلیل بااین علم و دانش ندیده بودم. آن گاه از وی سوال کردم: خداوند با تو چگونه رفتار کرد؟ خلیل پاسخ داد: خدای متعال مرا بخشید ومورد ترحم قرار داد و سپس ادامه داد:
سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و » آن چه اندوختم هیچ یک سودمند واقع نگردید و تنها چیزی که مفید به حال من بود ذکر بود. [ ۴۴] « الله اکبر

خلیل می گفت:
دوست دارم در پیشگاه خداوند، برترین و نزد مردم متوسط ترین و نزد خود، پست ترین مردم باشم. و پیوسته برای این سه امر، دعا می کرد. [ ۴۵]و ما نیز از خداوند چنین می خواهیم.



١ . معجم رجال الحدیث، آیه الله خویی، ج ٧ ، ص ٧٩ ، چاپ اول. گویا آن چه در مستطرفات سرائر آمده که خلیل را ابن ابراهیم معرفی کرده سهو قلم از مصنف یاناسخ باشد ( مستطرفات سرائر،ابن ادریس، ص ۴٩۴ ، انتشارات المعارف الاسلامیه) لازم به ذکر است که این اشتباه در چاپ های جدید اصلاح شده.

٢ . رجال العلامه الحلی، حسن بن یوسف بن علی بن مطهر حلی، ص ۶٧ ، نشر رضی. 
٣ . روضات الجنات، ج ٣ ، ص ٣٠٠ ؛ سفینه البحار، شیخ عباس قمی، ج ١ ، ص ۴٢۶ ، نشر فراهانی.
۴ . همان.
۵ . تنقیح المقال، ج ١ ، ص ۴٠٣ 
۶ . کشف الغمه فی معرفه الائمه، علی بن عیسی اربلی، ج ١ ، ص ۴١١ ، مکتبه بنی هاشمی.
 ٧ . الامالی، شیخ صدوق، ص ١٩٠ 
٨ . الاعلام، زرکلی، ج ٢ ، ص ٣١۴ 
 ٩ . معجم الاباء، یاقوت حموی، ج ٣ ، ص ١٢٧١ 
١٠ . مراتب النحویین، ابوالطیب عبد الواحد بن علی اللغوی الحلبی، ص ٢٧ 
 ١١. بغیه الوعاه فی طبقات اللغوبین و النحاه، جلال الدین عبدالرحمان السیوطی، ج ١ ، ص ۵۵٨
١٢. معجم الادباء، ج ٣ ، ص ١٢٧١
١٣. همان. 
١۴. همان. 
 ١۵. معجم الادباء، ج ٣ ، ص ١٢۶٣ 
١۶ ]. ابوالحسن عبدالله بن مقفع، مشهور در انشاء و ادب فارسی و عربی است. او در اصل، مجوسی بود ولی به وسیله عیسی به عربی و « کلیله و دمنه » بن علی، عموی منصور، ظاهرا مسلمان شد و در واقع بر کفر خود باقی ماند. وی ترجمه کننده کتاباست. « الدره البهیمه » نویسنده کتاب
 ١٧ . معجم الادباء، ج ٣ ، ص ١٢۶٨ 
 ١٨ . مرآه الجنان و عبره الیقظان، ابی محمد عبدالله بن اسعد یافعی مالکی ( متوفای ٧۶٨ ه. ق)، ج ١ ، ص ٣۶۴ 
 ١٩ . معجم الادباء، ج ٣ ، ص ١٢۶٣ ؛ بغیه الوعاه، ج ١ ، ص ۵۵٩
 ٢٠ ]. مرآه الجنان، ج ١ ، ص ٣۶٧ 
 ٢١ ]. نورالقبس، ص ۵٧ 
 ٢٢ ]. سیر اعلام النبلاء، شمس الدین ذهبی، ج ٧ ، ص ۴٣٠
٢٣ ]. همان، ص ۴٣١ 
 ٢۴ ]. سرح العیون فی شرح رساله ابن زیدون، جمال الدین بن نباته المصری ( متولد ۶٨۶ متوفای ٧۶٨ ه. ق) ص ٢٢۶ 
 ٢۵ . همان، ص ٢٧٠ 
 ٢۶ . نور القبس، ص ۵٧ 

٢٧ . همان. 
 ٢٨. مراتب النحویین، ص ٢٩ 
 ٢٩ . طبقات الشعراء، ابن معتز، ص ٩۵ 
٣٠ . اخبار التنحویین و البصریین، قاضی ابو سعید حسن بن عبدالله السیرافی، ص ٣٠ 
٣١ . بغیه الوعاه، ج ١ ، ص ۵۵٨ 
 ٣٢. معجم الادباء، ج ٣ ، ص ١٢۶١ 
 ٣٣ . معجم الادباء، ج ٣ ، ص ١٢٧٠ 
٣۴ . التنبیه علی حدوث التصحیف، حمزه بن حسن اصفهانی، ص ١٩۵
 ٣۵. بغیه الوعاه، ج ١ ، ص ۵۶٠ 
٣۶ . روضات الجنات، ج ٣ ، ص ٢٩۵ 
 ٣٧ . اعیان الشیعه، ج ۶ ، ص ٣۴١ 
 ٣٨. ریاض العماء، و حیاض الفضلاء، میرزا عبدالله افندی اصفهانی ( از علمای قرن ١٢ هجری) ج ٢ ، ص ٢۵۴ 
 ٣٩ . بغیه الوعاه، ج ١ ، ص ۵۵٩ 
۴٠ . الذریعه الی تصانیف الشیعه، شیخ اقا بزرگ تهرانی، ج ١۵ ، ص ٣۶۵
۴١ . این داستان در بعضی از کتاب ها و از جمله مجالس المومنین ذکر شده ر. ک: مجالس المومنین، قاضی نورالله تستری . ( شهید ١٠١٩ ه. ق) ج ١ ، ص ۵۵٢
۴٢ . تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام، سید حسن صدر، ص ١۵٣ 
۴٣ . سیر اعلام النبلاء، ص ۴٣٠
۴۴ . نور القبس، ص ٧٢ 
۴۵. نوالقبس، ص ۵۶ 
 گلشن ابرار، ج ۵ ، ص ٩

زندگینامه محمود زمخشری «جاراﷲ»( ۵۳۸ هَ . ق)

 محمودبن محمدبن احمد ملقب به جاراﷲ و مکنی به ابوالقاسم . مولد او به زمخشر، قریه ای به خوارزم به سال ۴۶۷ هَ . ق . بود. او فنون ادب را از ابونصر اصفهانی و ابومنصور خارئی و علی بن مظفر نیشابوری و جز آنان فراگرفت و یک پای وی در اثر خراج یا سرمازدگی بریده شده بود و به اعانت چوبی رفتن می توانست ، چند کرت به بغداد سفر کرد و چندی مجاورت کعبه گزید و از آن روی او را لقب جاراﷲ داده اند.

وفات وی به جرجانیه عاصمه ٔ خوارزم بسال ۵۳۸ هَ . ق . بود.

او راست :

تفسیر کشاف که در نوع خود بی نظیر است

و اساس البلاغه و ربیع الابرار.

او در اول به پیروی ابونصر اصفهانی طریقه ٔ اعتزال گزید و به آخر عمر به مذهب تشیع گرائید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از کبرای ائمه ٔ علم دین ، تفسیر، لغت ، نحو، ادب ، حدیث ، بیان و ازاکا برحنفیه است .

در علوم آثاری دارد که در عصر وی منحصر بفرد بودند…

او راست :

اطواق الذهب فی المواعظ و الخطب ،

اعجب العجب شرح لامیه العرب ،

الانموذج (در نحو)، الجبال و الامکنه و المیاه ،

الفائق فی غریب الحدیث ،

الکشاف عن حقائق التنزیل ،

الکلام النوابغ المفصل ، مقامات ،

مقدمه الادب ،

نوابغ الکلم . (از معجم المطبوعات ).

دیگر کتبی که از وی برشمرده اند از این قرارند:

مقدمه (معجم عربی و فارسی )،

مستقصی (در امثال ) روح المسائل ،

الرائض فی الفرائض ،

دیوان التمثل ،

رساله الناصحه، امالی ،

اساس البلاغه،

جواهر اللغه،

الزاجر للصغار عن معارضه الکبار و جز اینها.

(از اعلام زرکلی و کشف الظنون ) : مقدمه ٔ نحو زمخشری در دست داشت . (گلستان ).

رجوع به اعلام زرکلی ج ۳ ص ۱۰۱۷، سفرنامه ٔ ابن بطوطه ، وفیات الاعیان ، خاندان نوبختی اقبال ، تاریخ گزیده ، کلام شبلی ، عیون الاخبار، روضات الجنات ، لباب الالباب ، حبیب السیر، تتمه ٔ صوان الحکمه، شدالازار، البیان و التبیین ، تاریخ گزیده ، غزالی نامه ، تاریخ الخلفا، ضحی الاسلام ، فیه مافیه ، ابن خلکان ج ۲ ص ۱۹۷، عیون الانباء، کشف الظنون ، معجم المطبوعات ، سبک شناسی ، فرهنگ ایران باستان ، تاریخ سیستان ، تاریخ ادبیات ایران ، فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔ عالی سپهسالار و فرهنگ فارسی معین ج ۵ شود.

لغت نامه دهخدا